زبان به کام سرمایه، همیشه همان!

زنده یاد «محمد مختاری» −از قربانیان دستگاه ترور و سانسور استبداد− مطلب کوتاهی دارد تحت عنوان «زبان به کام سیاست». وی در این متن به خوبی نشان می دهد که چگونه جناح سرمایه، زبان را هم به کام سیاست و سودجویی خویش بکار می گیرد. و شاملو ی فقید شعری دارد به نام «همیشه همان». شاعر آنجا نشان می دهد چگونه برخی از واژه ها به گناهکار تبدیل می شوند و سخن گفتن از آنها نفسِ جنایت است.
همیشه همان!
اخراج کارگران را تعدیل نام می نهند تا آن را دوری از افراط و زیاده روی معرفی کنند. عجب شیادی و فریبکاری رندانه ای! نادمین از سوسیالیسم و رفقای نیمه راه اما، دفاع از «استقلال طبقاتی کارگران»، «آرمان خواهی طبقه ی کارگر» و «مبارزات آشتی ناپذیر ستمدیدگان و استثمار شدگان علیه ستمگران و استثمارکنندگان» را تعصب و تندروی می نامند. جل الخالق! رفقای آرمان باخته، تجدید نظر از سوسیالیسم را با رنگ و لعاب اعتدال و واقع بینی زینت می بخشند. طوفان خنده ها!
همیشه همان!
«وقتی زبان به کام سیاست بگردد، اولین نتیجه‌اش ریاکارانه شدن زبان است. چیزی گفته می‌شود و چیزی دیگر اراده می‌شود.» دیگر نمی توان به چراغ چشمک زن اعتماد کرد. سمت چپ را نشان می دهد و به راست می پیچد! از راه سخن می گوید و کارگر را به چاه می برد! آن غول زیبای پرولتاریا «کارل مارکس» در «هيجدهم برومر لوئی بناپارت» خبر داده بود: «هگل، در جايی، بر اين نکته انگشت گذاشته است که همه‌ی رويدادها و شخصيت‌های بزرگ تاريخ جهان، به‌اصطلاح، دو بار به‌صحنه مي‌آيند؛ وی فراموش کرده است اضافه کند که بار اول به صورت تراژدی و بار دوم به صورت نمايش خنده‌دار (farce).»
همیشه همان!
«سیاست [پراگماتیستی] واژه‌ها را نیز مانند افراد تصفیه می‌کند تا همه را به شکل خود درآورد. هر واژه و معنای ناساز با تبلیغات و اهداف و برنامه‌ها را از زبان روز اخراج می‌کند.» جنبش انقلابی کردستان را وامی نهد و به جنبش [لیبرالهای] کردستان می پیوندد تا مثل مرتدان مبتدی که ٢٠ سال است با «چراغی در دست» و «توطئه هایی در سر» زندگان کردستان را به ظلمت گورستان رهنمون می شود، خود را از شر واژه ی انقلاب رها کند.
همیشه همان!
آن دیگری کمی تأمل می کند، تا ببیند باد به کدام سو می وزد و الساعه به همان طرف مایل می شود. آدمک های کراواتی با بغض و ذوق هلهله ی شادی سرمی دهند: اگر از آن قالب ایدئولوژیکتان روی برگردانید و به گذشته ی ناروایتان پشت کنید، فرش قرمز برایتان پهن می کنیم. و اینگونه بود که دار و دسته ی ستم و استثمار و سرکوب، زبان سرخ بریدند و دست نوازش بر فرق آدمک های سر به راه کشیدند. ای ببرهای کاغذی سنگر گریخته! افسوس! مگر آن همه خونها و عرق هایی که بر زمین ریخت، عبث بود؟!
همیشه همان!
دیگری، از زیر باری گران، زبان به ارده ی سیاست روز می گشاید: سر و پای این نام دراز ببرید، همین «کومله ی کمونیست» کافی است! سازمان کردستان! «حزب کمونیست ایران» مانع نیست! تا «ناکومله ای های ناکمونیست ناروا» پای بر تاریخ پرافتخار جانبازی ها بگذارند و خاک در چشمان کارگران بپاشند! زهی خیال باطل! کارگران کمونیست، با چشم‌ها «تشخیصِ نیم‌شب را از فجر، با پروازِ آفتاب در آسمانِ شب، اینگونه به شادی از دل فریاد برکشیدند»: «ــ این گول بین که روشنیِ آفتاب را از ما دلیل می‌طلبد.» «ــ دیدیم (گفتند رفقا، نیمی) که خورشیدِ واقعی مان کجاست؟ آری.» نیمی دیگر به خشم زبان سرخ به سخن گشودند، «ــ با گوشِ جان شنیدیم، آوازِ روشنش را! باری»: و از آن کسان که زالووار به نام کومله چسبیده اند، ما می باید اعتبارمان را باز پس بستانیم!
همیشه همان!
و اکنون که رزمنده ترین، استوارترین و پیشروترین بخش مطالبه گر و جنبش انقلابی در ایران را جنبش طبقه ی کارگر تشکیل داده است، و رسانه های بورژوایی قادر به سانسور و تقلیل این اعتراضات نیستند؛ جناح سرمایه بار دیگر به «زبان بازی» روی آورده است. «اعتراضات و اعتصابات کارگری» به «اعتراض کارکنان» تبدیل می شود تا وجهه ی «کارگری» و «طبقاتی» مبارزات روزانه ی زحمتکشان به حاشیه رود.
همیشه همان!
«انقلاب» را با «خون ریزی» و «ویرانی» معنا می کنند تا بر کسب قدرت سیاسی توسط کارگران و «انقلاب کارگری» مهر ممنوع بزنند. «حق تعیین سرنوشت ملل ستمدیده» را «تجزیه طلبی» می خوانند تا خود با فراغ بال، پشت «ناسیونالیسم عظمت طلب ملل حاکم» و «ایده ی ارتجاعی حفظ تمامیت ارضی» سنگر بگیرند. «قهر» توده ها علیه «دیکتاتوری سرمایه» را «خشونت» نام می گذارند و با توهم پراکنی درباره ی «گذار مسالمت آمیز» از نیروی تا دندان مسلح سرکوبگران، اردوی کار و زحمت را در مقابل «ستمگری و جنگ افروزی سرمایه داری» به گذاره های فریبکارانه ی «صلح طلبی» و «تسلیم خواهی» آلوده می سازند. و اینگونه بود که سخن گفتن از «آزادی» از «برابری» از «سوسیالیسم» از «انسان کارگر» از «قهر توده ها» از «انقلاب» از «دیکتاتوری پرولتاریا» و «همه ی قدرت به دست شوراهای کارگران و زحمتکشان» نفسِ جنایت شد! و آن بامداد شاعر در دفتر «مدایح بی صله ۱۳۶۳» چه زیبا می گفت، «همیشه همان»:
«و چنین است و بود
که کتابِ لغت نیز به بازجویان سپرده شد
تا هر واژه را که معنایی داشت به بند کشند
و واژگانِ بی‌آرِش را
به شاعران بگذارند.
و واژه‌ها به گنهکار و بی‌گناه تقسیم شد،
به آزاده و بی‌معنا
سیاسی و بی‌معنا
نمادین و بی‌معنا
ناروا و بی‌معنا. ــ
و شاعران
از بی‌آرِش‌ترینِ الفاظ
چندان گناه‌واژه تراشیدند
که بازجویانِ به‌تنگ‌آمده شیوه دیگر کردند،
و از آن پس،
سخن‌گفتن
نفسِ جنایت شد.»
[احمد شاملو، از شعر همیشه همان]
آذر ١۴٠٠
Print Friendly, PDF & Email

Google Translate