" /> ديدگاه ها: March 2019 Archives

« February 2019 | Main | April 2019 »

March 31, 2019

آنجا که گزمه ها قدیسانند

از رنج و از الم، در بزم و رزم

خنده و ماتم، فراز و نشیب  "شاملو"

آنجا که گزمه ها قدیسانند

مات و متحیر از خواب بیدار شدم. لحظه ای گیج ومبهوت به اطراف نگریستم. فضای آشنای اتاق خواب مرا در بر گرفته بود، آن چه را که می دیدم با صحنه های عجیب و غریبی که چند لحظه پیش دیده بودم، مغایرت داشت. روشنائی کم رنگی از لای پرده سرک می کشید. نفسی عمیق برآورده، دوباره درازکشیده و پلک ها را به هم آوردم .

 آمیزه ای از دریافت های گوناگون در ذهنم جریان داشت.

*

بلندمی شوم. پنجره را می گشایم. هجوم باد سرد به داخل اتاق تنم را به لرزه در می آورد. ملال ابر نشان از بغض آسمان دارد. آواهائی از دور به گوش می رسد. شهر رو به  بیداری دارد. پنجره را بسته و اتاق خواب را ترک می کنم.

*

هنوز سرگشتگی ناشی از خوابی که دیده ام با من است همراه با بُهتی که سال هاست در وجودم رخنه کرده است و گاه به گاه به من دهن کجی می کند. تلاشم بر این است که آن را ندیده بگیرم.

به دوران کودکیم سر می زنم که فارغ از زمان و گذر آن بودم. هفت سالگیم. چیزهائی اندک از آن زمان بخاطر دارم ولی چیزیست در آن که هروقت دچار این حالت می شوم مانند جرقه ای در تاریکی خودنمایی می کند و مرا به یاد آن روزها می اندازد.

آرام بودم و راضی. شاید انتظار زیادی از زندگی یا اطرافیانم نداشتم و بیشتر در عالم کودکی خویش غرق بودم. آزاری نمی دیدم و کسی مزاحمم نبود با وجودی که در آن زمان خواهری پنچ سال مس تر از و برادری پنچ سال جوان تر از خود داشتم؛ تعجب می کنم که چرا هیچ مشخصه ای از رفتار آنها یا چگونگی مناسباتمان را بخاطر نمی آورم. شاید تفاوت سنی مانع نزدیکیمان بود. بنا به شغل پدرم در بندری کوچک کنار یک پاسگاه ارتشی در کنار خلیج فارس مسکن داشتیم. خلیج فارس و اتاقی با پنجره ای دایره وار و کوچک رو به آن، همانی است که در ذهنم جرقه می زند. ساعت ها کنار پنجره دراز کشیدن و گوش به نوا یا خروش موج ها دادن، نقش ونگاریست که در ذهنم حک شده است. مجذوب گستردگی آن، آرامش و خروش گاه به گاهش بودم. رنگ آبی آن و درخشش در نور آفتاب برایم شگفت انگیز بود. از یاد آوریش به آرامش می رسم. آرزوی دوباره دیدنش در وجودم شعله ور می شود، آهی از نهادم برمی آید، غمگین وافسرده می شوم، آن را بسیار دور از دسترس می بینم. این همان دریافتی است که به آن آلمانی ها "هاَیم وِه" ، احساس غربت و درد ناشی از دور بودن از میهن "هاَیمات "به عبارتی دیگر محیط مأنوس و امن خانه می گویند. محلی که در آن اولین تماس ها با بیرون، اولین تجارب شخصی و احساسات و اندیشه ناشی از آنها در ذهن و روان کودک نطفه می بندد، رشد می کند و فراموش نمی شود؛ احساساتی انتقالی به میهن، محلی که اولین پیوندهای فرهنگی و اجتماعی شکل می گیرند.

 به یاد رفتاری از پسرم در کودکیش، هفت هشت سالگیش می افتم که بنا به ضرورت همراه خواهر شش ساله اش به تنهائی با سرپرستی موقت فردی نا آشنا از شرکت مسافرتی  "ایران ایر" از ایران به خارج فرستاده شدند تا به پدرشان بپیوندند. اشکهای آنها برچهره هایشان در هنگام وداع، قطره های خونی اند که هروقت به یاد آن صحنه می افتم از جگرم فواره می زنند. شگفتا، خواهر و برادر را در فرودگاه هنگام کنترل پاس از هم جدا کردند و به صف های جداگانه مردان و زنان فرستادند. یک نفر از مسافرین با ابراز همدردی می گفت: "نمی دانم چه فکر خبیثی در پشت این قانون جمهوری اسلامی نهفته است؟ مگر نه این که آنها که دم از مردم می زنند باید در درجه ی اول به آنها اعتماد کنند و خواست ها و منافع آنها را در نظر گیرند و در تلاش ایجاد محیطی امن توام با آرامش و در جهت شکوفائی آنها، بویژه کودکان باشند؟" دیگری به صدا در آمد: "کار این ها فقط تعقیب دائمی مردم است نه اعتماد به آنها. اینها دائم به فکر پائین تنه اند. ذره بین کثیف و افکار چرک و امیال مغرضانه شان حتا به بچه ها هم رحم نمی کند و با وقاحت تمام کودکان را هم مشمول چنین قوانینی می کنند."

 به هر حال آنها به پدرشان پیوستند. ولی پسرم بعد از چند روز اقامت در کنار پدر، چمدانش را برمی دارد تا پیاده به راه افتد و به من بپیوندد. او در آن لحظه قادر به بیان احساساتش نبوده ولی به شدت به دنبال یافتن دوباره ی خانه، دوستان و اسباب بازی های مورد علاقه اش بوده است؛ گرچه او از جمله کودکان خوشبختی بوده است که وحشت ناشی از جنگ، آوارگی، گرسنگی، بی پناهی، خشونت، سوء استفاده و آزار و اذیت جنسی و جسمی  تجربه نکرده است. چه احساس ترس، بی پناهی و بیچارگی به کودکانی دست می دهد که پدر ومادر را در یک جنگ، در یک حادثه، در یک بلای طبیعی از دست می دهند؟ چه برسر کودکانی می آید که جلو چشم آنها پدر یا مادرشان را به جرم حق طلبی، با خشونت، با ضرب و شتم از آنها جدا می کنند و به زندان، به شکنجه گاهای رژیم های نامردمی و ستمگر و جلاد می فرستند بدون این که کَکِشان بگزد که این رفتار خشن چه عواقب مخربی بر روان و سلامت جسمی و روحی کودکان می گذارد؟ که این بچه ها چگونه باید از این ببعد زندگی کنند و چه کسی سرپرستی آنها را باید به عهده  بگیرد؟ آیا در آن لحظه نوکران آنها که این احکام را به اجراء در می آورند قادر به فکر کردن وتجزیه وتحلیل این جریانها هستند یا این که آن قدر مغز آنها را از افکار انسانی شسته و تهی کرده اند که کورکورانه مجری احکام پست و خفیف وضد بشری می شوند. چه توجیهی این ستمگران برای این نسل و نسل های بعدی دارند؟ اصلا در شرایط خفقان و ناامنی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی فرصتی برای توده ی مردم و فرزندان آنها پیش می آید که احساس رضایت و اعتماد کنند و آزاد، بدون امر به معروف و نهی از منکر چماقداران و پاسداران حکومت، زندگی دلخواه داشته باشند و به تجربه اندوزی بپردازند و به نحوی طبیعی زندگی کنند و رشد نمایند ؟

 گفتم که در آن لحظه بشدت دلتنگ و مشتاق دیدن محل مانوس دوران کودکیم شده بودم. بندری کوچک در کنار خلیج فارس، با امکانات خدماتی همگانی اندک.

 مدرسه نمی رفتم چون در آنجا مدرسه ای در کار نبود. بعد ها دریافتم که کمبود رسانه های همگانی غیر وابسته به حکومت و دسترسی اندک توده های مردم به ابزار های انتقال دانش و آگاهی به حقوق خود و کمبود مدرسه و معلم،  آموزش و پرورش همگانی را مختل می سازد. در آن زمان نیز این نابسامانی و اغتشاش فکری راه را برای ولنگاری های حکومت شاه و دار ودسته های وابسته ی او باز می گذاشت. مهم این بود که مردم به این یقین برسند که شاه سایه یا نماینده ی خداست و این توهم ایجاد شود که ارتجاع سرخ و سیاه به یاری بیگانگان در کمین اند که به مام وطن دست درازی کنند، چیزی که خیلی آسان می شود به خورد توده مردم ساده دل ناآگاه با اعتقادات خرافی در رگ و ریشه دوانده اشان، داد. آیا او غافل از این بود که با افکار خرافی خود که به زبان هم می آورد، خود در تقویت ارتجاع سیاه می کوشید یا در واقع، آگاهانه با وحشت از جنبش های آزادیخواهانه و استقلال طلبانه به پراکندن افکار خرافی می پرداخت تا راه را برای تداوم حکومت استبدادی خود هموار کند؟

 حافظ چه خوب میگوید که:

صحبت حکام، ظلمت شب یلداست

نور ز خورشید طلب، بو که بر آید

خورشید آگاهی، سیاهی نادانی و نکبت خرافات را نمی پذیرد و با آن به ستیز برمی خیزد. جای شگفتی نیست که حکومت های غیرمردمی بخش اندکی از بودجه سالانه کشورشان را به  آموزش وپرورش جمعی اختصاص می دهند. مردم هر چه بیشتر به حقوق خویش آگاهی داشته باشند کمتر زیر بار زور می روند.

 در آن دوران هم مدرسه کم بود ولی اینجا و آنجا پاسگاه های نظامی با یک مشت سرباز فلک زده ی بیسواد یا کم سواد بود که اغلب از دهات آمده بودند تا در صورت لزوم مام وطن را از تهاجم دشمن در امان دارند یا با یاغیان داخلی روبرو شوند و دست وپنچه نرم کنند بدون این که بدانند که در خدمت کی و چی اند. اصلا بنا به تعریف لغت نامه ی دهخدا سربازی به معنی سرباختن، جانفشانی کردن، تا پای جان در رزم ایستادن و جان باختن است. ولی بزرگترین آرزوی این سربازان رهائی از خدمت اجباری و برگشت به سرزمین آشنای خویش و دامن خانواده بود و گاه به گاه برخی از آنها از سربازی سر بازمی زدند و فرار را برقرار ترجیح می دادند.

به علت نبود مدرسه در جائی که ما منزل داشتیم، پدرم با کلمات روزنامه، خواندن و نوشتن مرا تقویت می کرد. بعد از چند ماه مرا به مدرسه ای در بندری کوچک برد. از آن مدرسه فقط قیافه معلم جوان و رفتار دوستانه و مهربانش به یادم مانده و میزی که او در پشت آن نشسته بود. چند پرسش و پاسخ کوتاه به اضافه ی تکلیفی که ازپسش بخوبی برآمدم. باید عکس میز را می کشیدم. پاداشم کارنامه ی کلاس دوم و لبخند خوشنودی پدرم بود.

اما چهره ی مصمم آن معلم جوان بیش از هر چهره ی معلم دیگر بخاطرم مانده است. چهره ای شادمان، مهربان و صبور، همانند روی خندان جوانی که در پای یکی از چوبه های دار یا جرثقیل های جمهوری اسلامی در مردادماه 1386 دیده ام وعکاس رویتر آن را تاریخی کرده است. مجید کاووسی فر، از جمله جوانانی بود که تراکم بیزاری و برآشفتگی ناشی از بی عدالتی، بیکاری و فقر، فساد و رانت خواری و به دنبال آنها آسیب ها ی شدید اقتصادی و اجتماعی، خشم و خروش وی را برانگیخته، او را عاصی ساخته و قاضی ای از بیدادگاه های جمهوری اسلامی را به قتل رسانده بود. قاضیِ دادگاه انقلاب و مجری اوامر قدیسانی که خود را نماینده خدا در روی زمین می بینند و به نام اجرای اوامر الهی دشنه به دست آماده ی توجیه هر جنایتی هستند. این جوان شوریده ی ساده اندیش بنا به اقرار قاضی تا آخرین لحظه ی زندگی بر مواضع خویش مانده و اظهار پشیمانی نکرده بود و گفته بود که:" من به درجه ای از فهم وشعور رسیده ام که خواسته ام ریشه ظلم را ریشه کن کنم" و در دم بدار آویختنش خنده برلب برای مردم با لبخند دست تکان داده و بیان داشته است: که "مثل یک مرد می میمیرد". مگر نه این که او می توانست در محیطی با مناسبات عادلانه یعنی با برابرسازی فرصت های رشد واعتلای انسانی و از بین بردن شکاف های طبقاتی همچون درختی سرسبز، پربار و فرحبخش ببالد؟ اندام رسا، دست های بهم زنجیر شده ی مصمم و لبخندش، سمبل ایستادگی او در پای چوبه ی اعدام، سیلی محکمی به صورت حکومت فرسوده، بیمار و ناتوان از برقراری مناسبات سالم اقتصادی و اجتماعی است و از نکبت و حقارت قوانین و احکام  پوسیده پرده برمی دارد.

چهره ی او و آن معلم جوان همانند چهره های مصمم و دوست داشتنی هزاران افرادی که در گذشته، در چنگال حکومت شاهی و در سی سال بعد از انقلاب، در بیدادگاه های حکومت آخوندی گرفتار بوده اند و بسیاری از آنها سربلند و مفتخر از مبارزه با ستم، برای برقراری آزادی و برابری جان باخته اند، در جلو چشمم رژه می روند.

 ــ چنین است آری.
می‌بایست از لحظه
از آستانه‌ی زمان تردیدبگذرد و به گستره‌ی جاودانگی درآید
زایشِ دردناکی‌ست اما از آن گزیر نیست.
بارِ ایمان و وظیفه شانه می‌شکند، مردانه باش!"»

حلقه‌ی تسلیم را گردن نهاد و خود را
در فضا رها کرد
با تبسمی.
(از مرد مصلوب احمد شاملو)

دوباره به یاد آرامش و خشم و خروش امواج خلیج فارس می افتم. در ذهنم پلی بین این روند طبیعی و پروسه ی جنبش های گوناگون اجتماعی شکل می گیرد. فکر می کنم و به این یقین می رسم که در روند طولانی هر انقلاب، نه تنها روشنفکران متعهد پیشگام بلکه افرادی که فشارهای اقتصادی، نابرابری و ستم اجتماعی آنها را کلافه و سردرگم کرده است، تحت تائیر فضای حاکم برآنها به غلیان و جنب وجوش در می آیند، "نماد ونمود را با احساس عمیق درد" در می یابند و واکنش نشان می دهند. دست به مبارزه با نابرابری ها اقتصادی واجتماعی و خفقان موجود زده و جانفشانی می کنند. آنها از پایگاه های مختلف اجتماعی به عنوان کارگر، دانشجو، معلم، نویسنده و شاعر، هنرمند و حقوقدان، پزشک و پرستار و... هر یک به طریقی با جهل ونادانی، ستم و بیداد اجتماعی مبارزه می کنند، چه بسیار که تا پای جان می ایستند و سر می بازند. دستاورد مبارزه، گاه نا محسوس است ولی این نامحسوسی دلیل نمی شود که نسل هائی که همه ی توان وهستی خود را برای برپائی یک جامعه ی آرمانی دموکراتیک به کار گرفته و فدا می کنند، مورد شماتت قرار گیرند، هرچند که جنبش آنها سرکوب و انقلاب آنها توسط گزمه های سرمایه داری کلان به انحراف کشیده شود. اگر چه تاکتیک و شیوه ی دخالت امپریالیسم و سرسپردگان داخلی آنها بنا به موقعیت جغرافیائی و با توجه به ضعف های فرهنگی و قومی مردم در دوران مختلف تا اندازه ای متفاوت است اما هدف آنها همانا در اختقاق نگهداشتن توده ی مردم و چاپیدن ذخایر با ارزش کشور و وابستگی اقتصادی، فرهنگی و صنعتی است و این هم غیر از آن که با قهر و خشونت گزمه های دستنشانده ی و دستگاه های ضد انسانی اطلاعاتی و قضائی خود عمل کنند چاره ای دیگر ندارند. در این میان بادمجان دورقاب چینها که از آب گل آلود ماهی می گیرند، دست کمی از آن گزمه ها ندارند. کسانی هم هستند که سکوت پیشه می کنند؛ مسئولیت آنها هم با توجه به بی عملیشان سنگین است.       

در عالم خیال ناگهان خود را در اتاق کوچک زمان دانشجوئیم می یابم. همان آلونکی که در تابستان با تابش آفتاب به کوره بدل می شد و در سرمای زمستان به سردخانه. خسته دل و مات و مبهوت از خبری که در راه همراه با دوستی در روزنامه خوانده بودیم به خانه رسیدم. سکوتی مرگبار حاکم بود. انگار همین امروز است. در 30 فروردین ماه 1354 "نه نفر زندانی در هنگام فرار از زندان در تپه های اوین کشته شدند."

 شگفت زده وخشمگین از این همه دروغ، بیشرمی و وقاحت، نا آرام اتاق کوچک را گز می کردم. به همان گونه که با بهت  و ترس و خشم اخبار کشتار زندانیان سیاسی در مرداد سال 1367 را.

"آه ای صدای زندانی

آیا صدای یأس تو هرگز

از هیچ سوی شب منفور

نقبی  به سوی نور نخواهد زد؟

آه، ای صدای زندانی

ای آخرین صدای صداها..."

 

(از شعر آیه های زمینی _ فروغ فرخزاد)

امروز ششم فروردین ماه 1398 در حالی که نشسته ام وغمگین ذهنم گذشته را کند و کاو می کند، چشمانم اخبار سیل در گلستان و شیراز را مرور مینمایند و اندیشه ام بدین گونه به تجزیه وتحلیل عوامل و عواقب سیل خانمان برانداز گلستان وشیراز میپردازد.

 سیل، زلزله، طوفان و صاعقه را حادثه های طبیعی می نامند ولی تجربه ثابت کرده است که اگر انسان در تغییر قوانین و ساختارهای طبیعی نقش مخربی نداشته باشد حادثه های ناگوار کمتر پیش می آید. دست درازی ناهمگون با قوانین علمی در پدیده های طبیعی، خشم طبیعت را برمی انگیزد و صدمات جانی ومالی زیاد بیش از همه به طبقه های اجتماعی زحمتکش ولی محروم از امکانات رفاهی میرساند. سرمایه داری از پیشرفت های علمی جهت بازدهی هرچه بیشتر سود برای خود استفاده میکند و از پیامدهای ناگواری که این سوددهی برای اکثریت مردم دارد خم به ابرو نمی آورد. جای شگفتی نیست که امروز مسائل محیط زیست افکار عمومی جهان حتا کودکان را به خود مشغول ساخته است. بی بندوباری سرمایه داران در کشوری مانند ایران که رانت خواری ودلالی ودزدی و چپاول حکومتی و وابستگان بادمجان دور قاب چین آنها سابقه ی تاریخی دارد ولی در سالهای اخیر -این چنین که از اخبار بر میآیدِ - بوی گند کثافت کاری های آن همه جا را فرا گرفته است، بسیار زیاد است. سازمان های مدنی بجای این که در جهت رفاه عمومی بکوشند در خدمت دلالان زمینند و دست به تخریب جنگل و کوه و دشت و خصوصی سازی دارائی های عمومی بویژه در مناطق شمالی ایران زده و با رشوه دادن به نهادهای به اصطلاح قانونی حتا به اعمال خود جنبه قانونی داده اند. نتیجه اینها از بین بردن نصف جنگل های شمال در چهاردهه ی اخیر، فرسایش زمین و تشدید سیلاب ها و خانه خرابی و فقر بیشتر مردم رنجدیده بوده است. جای دلگرمی است که باز مردم واکنشی سریع داشته اند و به یاری خسارت دیده ها شتافته اند. اما یاری مردم در حد کمک های اولیه، خوراک و لباس و جادادن است که این هم در شرایط واویلای اقتصادی ایران بسیار قابل ستایش است. مردم نه قایق های نجات دارند، نه هلیکوپتر، نه نیرو های تعلیم دیده ی نجات. وظیفه اصلی برعهده ی نهادهای دولتی و قانونی است که به یاری آسیب دیده ها بشتابند و با کمک های اولیه جان آنها را نجات داده و بعد با ارزیابی خسارت ها و با سرمایه گذاریهای درست و اجراهای مسئولانه ایشان را از کمک های روانی و پزشکی ومالی برخوردار سازند. اما دریغا خبری می خوانم که حکایت دیگری دارد:

امام جمعه ی شیراز: "در بازدید از مناطق سیلزده چندین فحش خوردم و اعصابم خرد است. .... وی گفت" استانداری نماینده ی حاکمیت است وباید موارد خلاف را اصلاح کند، باید جلو تصمیمات غلط گرفته شود. یا مفسده ای در کار است که نمی شود با آن برخورد کرد یا نفهم ها برای ما تصمیم می گیرند، بدتر از این نمی شود که تخلفات ساختمانی در حریم رودخانه با پروانه ی شهرداری اجرا شود."( بنا به گزارش عصر ایران  به نقل از ایرنا در سایت روشنگری)

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!

*

آیا صحنه های عجیب وغریبی که در خواب دیده ام بازتاب خبرها و تجربه ها و اندیشه هائی نیستند که روزانه با آنها درگیر بوده و هستم؟

 ظفردخت خواجه پور-26.03.2019

 

 

سیل، درماندگی رژیم و قدرت همبستگی مردم در گوشە و کنار ایران!


 بار دیگر بارانهای بهاری در اکثر شهرهای ایران تبدیل به سیل شد و سیل ویرانی و مصیبت را بهبار آورد و نوروز و سال نو را بە کام شهروندان ایران تلخ نمود .
در این روز های بهاری ٢٧ استان متأثر از سیل و آبگرفتگی شدند. متاسفانە در این حادثە بخشهای بزرگی از شهرهای ایران تلفات انسانی و ویرانی های گسترده ای را به دنبال داشته است. تا کنون دهها نفر جانشان را از دست داده اند، صدها نفر زخمی شده اند، هزاران خانه ویران شده اند و صدها هزار نفر از هستی ساقط شده اند. گسترده ترین سیلابها در ترکمن صحرا، یعنی استان گلستان جاری شده است که با بیشترین خسارتهای مالی و ویرانی همراه بوده است. این حوادث باعث مرگ ٤٤ نفر در نقاط مختلف ایران شدە است . ٢١ نفر در استان فارس، ۷ نفر در گلستان، ۵ نفر در مازندران، ۳ نفر در خراسان شمالی، ۲ نفر در کهگیلویه و بویراحمد، یک نفر در کرمانشاه، یک نفر در خوزستان، دو نفر در لرستان، یک نفر در همدان و یک نفر در سمنان شدە است . همچنین این سیل باعث مصدومیت ۲۶۵ نفر هم در استانهای فارس، کرمانشاه، لرستان، ایلام، سمنان، خراسان شمالی و رضوی، خوزستان، بوشهر، کهگیلویه بویراحمد، همدان و کرمان شدە است.
گزارشهایی کە از ایران میرسند حاکی از آنست کە نهادهای حکومتی در عملیات امداد و نجات که علی القاعده بایستی در لحظات اولیه انجام گیرند بسیار کند و مستأصلانه بودەاست . اما درماندگی رژیم در انجام عملیات امداد و نجات، و کندی در ارسال کمک های اولیه تنها عامل بروز بحران انسانی بعد از وقوع سیل در استانهای کشور نیست. درجه بالای آسیب پذیری مردم این منطقه در برابر این سانحه طبیعی ریشه در مناسبات تولیدی سرمایه داری دارد که این مناسبات تحت حاکمیت رژیم جمهوری اسلامی ابعاد ویرانگرش مرزهای ناشناخته ای پیدا کرده است. ابعاد فقر و فلاکت اقتصادی، عدم امنیت شغلی مردم، ناامنی اجتماعی، سکونت در محل های نامناسب، زندگی کردن در روستاهای دورافتادە بدون کمترین امکانات ناشی از فقر اقتصادی، شانه بالا انداختن دولت در برابر خدمات اولیه ای که باید انجام دهد، همه از عواملی هستند که پیامد سانحه ای مانند سیل را در استانهای کشور  را به یک بحران انسانی تبدیل می کند.
بدون شك سيلاب بعنوان يك بلای طبيعی شناخته شده است . ولی در عمل سيلاب هم از نظر تلفات جانی و هم از نظر خسارات مالی مهيب ترين بلای طبيعی در جهان محسوب می شود. سيل در حقيقت افزايش ارتفاع آب رودخانه و مسيل و بيرون زدن آب از آن و اشغال بخشی از دشتهای حاشيه رودخانه مي باشد كه میتواند با غرقاب نمودن منطقه باعث وارد آمدن خسارات بر ساختمان و تاسيسات عمومی شده و تلفات انسانی و دامی به همراه داشته باشد در مواردی نيز سيل ميی تواند ناشی  از افزايش سطح آب درياچه و يا دريا باشد كه در اين موارد جريان بادهای شديد تاثير زيادی خواهد داشت. سيلاب زمانی روی ميدهد كه خاك و گياهان نتوانند بارش را جذب نموده و در نتيجه كانال طبيعی رودخانه كشش گذردهی رواناب ايجاد شده را نداشته باشد. روشهای اصلی مهار سيلاب شامل احيا ﺀ جنگلها ، احداث سيل بندها ، سدها ، مخازن و كانالهای سيلاب بر می باشند. تحقیقات کارشناسانه  در ایران و در زمینە چنین حوادثی نشان داده است که تخریب جنگلها بە خصوص در استان گلستان و فرسایش خاک از دلایل اصلی وقوع سیل های پیاپی در این استان  و دیگر نقاط ایران  هستند. جنگل خواری، تخریب محیط زیست، فرسودگی خاک، که از جمله عوامل جاری شدن سیلابها هستند، همه توسط شبکه های مافیای اقتصادی وابسته به نهادهای دولتی صورت گرفته اند. در نتیجه قطع بی رویه درختان، تبدیل جنگل ها به ویلاها و مناطق مسکونی و مراکز اقتصادی وابسته به سپاه و بنگاههای دیگر، آتش سوزی هائی که تلاشی هم برای مهار آنها صورت نمی گرفت، طی ٤٠ سال گذشته حجم جنگلهای این منطقه به نصف تقلیل یافته است.
رژیم جمهوری اسلامی موظف است که همه خسارتهای ناشی از چنین حوادثی را برای مردم زحمتکش و تهیدست این منطقه جبران کند. رژیمی که با درآمدی که از رنج و کار این مردم بدست می آورد و با تصاحب ثروتهای طبیعی این سرزمین، در اعماق زمین پادگان نظامی و مراکز ذخیره موشکهای دور برد برپا میدارد، رژیمی که سالانه میلیاردها دلار صرف پروژه های جنگی خود در خارج از مرزهای ایران می کند، رژیمی که پادگانهای ارتش و سپاه و بسیج اش، در گوشه و کنار این کشور مانند قارچ به سرعت از زمین می رویند، چگونه می تواند از مسئولیت چنین حوادثی در برابر تودەهای زحمتکش مردم  سر باز بزند .
عوارض ناشی از سیل با همه ویرانگریش تا حدود زیادی قابل کنترل است. اگر بودجه ای که صرف پروژه های نظامی رژیم و گسترش نیروهای سرکوبگر مردم می شود، برای مقاوم سازی محیت زیست به کار رود، اگر با صرف بودجه لازم و کافی امور شهرسازی با بهره گیری از نتایج تحقیقات علمی در حوزه زمین شناسی اجرا گردد، اگر دست دزدهای حکومتی کوتاه شود، اگر یک سیستم امداد رسانی با امکانات کافی وجود داشته باشد تا در هنگام رویداد طبیعی به سرعت و با توانایی لازم وارد عمل شود؛ با بودجه و امکانات بسیار کمتر از هزینه های گزاف امداد رسانی و جبران خسارت های مادی، می توان تلفات و خسارات را به حداقل ممکن رساند. واقعیت این است جمهوری اسلامی خود یکی از بلایایی است که بر سر مردم این کشور آمده است. برای مصونیت از آثار ویرانگر سیل و هرگونه بلای طبیعی دیگر، باید بلای جمهوری اسلامی را از سر راه برداشت.
جا دارد در همین جا همدردی خود را با مردم این مناطق و قربانیان این حادثە اعلام کنیم و خود را شریک غم آنها بدانیم .


منبع: شماره ٩٣ نشریه سوسیالیسم امروز
١٠ فروردین ١٣٩٨
٣٠ مارس ٢٠١٩


ملاحظاتی در باره وابستگی ایران به امپریالیسم (٢)

 

به نقل از : پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران

شماره 235 ، بهمن ماه 1397


توضیح: نوشته زیر متن پیاده شده گفتگو هائی است که در جلسات آموزشی و تشکیلاتی سازمان طرح شده و سپس به لطف رفقائی ، به صورت نوشتاری در آمده است.  متن های پیاده شده پس از تصحیح و در صورت نیاز درج زیرنویس هائی با اضافه کردن یک مقدمه برای انتشار آماده شده است.  به امید این که این بحثها در درک وابستگی نظام اقتصادی و رژیمهای سیاسی حافظ آن در ایران به امپریالیستها ، کمک کننده باشند.

 

فریبرز سنجری

بخش دوم

ملاحظاتی در باره وابستگی ایران به امپریالیسم

سقوط رضا شاه

در جريان جنگ جهانی دوم و به دنبال اشغال ایران در سال 1320 از سوی متفقین، تاريخ مصرف "رضا شاه" هم ‏تمام شد و دوران جديدی در صحنه سياست ايران شکل گرفت. به واقع، ديالکتيک زندگی باعث شد که همان ‏دلائلی که امپرياليسم انگلستان را واداشت تا "رضا خان‎ ‎میر پنج" را به قدرت رسانده و‎ ‎او را "رضا شاه" کند ، این ‏بار همان دلایل که جز تأمین منافعش نبود، این قدرت امپریالیستی را بر آن داشت که وی را از قدرت ساقط کند. ‏قبل از ادامه بحث لازم است تاکيد کنم که در شرایط جنگ جهانی دوم ، بطور طبيعی مساله جنگ  عمده شده بود ‏و این امر از یک طرف باعث تمرکز سرمایه ها در صنایع نظامی می گشت و از طرف دیگر شرایط ناامنی در سراسر ‏جهان ايجاد شده بود و برخی قدرت های امپرياليستی که تا قبل از اين جنگ بيشترين مناطق نفوذ را دارا بودند ‏، قادر به حفظ موقعیت خود نبوده و تضعیف می گشتند. شرایط حاصل از چنین واقعیت هائی در همه جا به رشد و ‏قدرت گیری جنبش های آزادیبخش و رشد بورژوازی ملّی دامن زد. در ایران نیز اوضاع ناشی از جنگ جهانی دوم و ‏رقابتها و جا به جائی های قدرت های امپریالیستی در صحنه سیاسی جهان به بورژوازی ملّی ايران امکان رشد ‏داد. از طرف دیگر جایگزینی رضا شاه با پسرش عملا شرايط شبه دمکراتيکی را سبب گردید که باعث رشد و ‏گسترش مبارزات توده ها شد. در این دوره است که بورژوازی ملّی ضمن استفاده از تضادهای جهانی ، پرچم ملّی ‏کردن صنعت نفت یعنی اصلی ترین طريق غارت کشور را بلند می کند.‏

از سقوط رضا شاه تا کودتای 28 مرداد 1332 ، ما شاهد یک دوره 12 ساله در تاریخ ایران هستیم که دورانی کاملا ‏متفاوت با گذشته است. در اين دوره به دليل در گير بودن امپرياليسم انگلیس با بحرانی عمومی و تضعيف دولت ‏مرکزی وابسته ، عملا فرصتی طلائی در اختيار مردم ما قرار می گيرد، فرصتی که در صورت وجود یک رهبری ‏کمونیستی در جامعه ، امکان پیشبرد يک مبارزه ضد امپرياليستی جدی عليه دشمنان مردم وجود داشت که البته ‏اين فرصت متاسفانه از دست می رود. محمد رضا شاه فرزند رضا شاه گر چه با حمايت قدرتهای امپرياليستی ‏انگلستان و آمريکا به جای پدر بر تخت سلطنت نشست اما کاملا فاقد قدرت و اتوريته پدر خود بود. این دوره 12 ‏ساله در عین حال دوره تعارض قدرتهای مختلف جهانی در ایران می باشد.  از یک سو ارتش شوروی در شمال ‏خاک ایران رسما حضور يافته و از سوی دیگر امپریالیسم انگلیس در جریان جنگ تضعیف گشته و در همه جای ‏دنیا کم کم نقش سرکردگی خود را به نیروی تازه نفس و قدرتمند یعنی امپریالیسم آمریکا می دهد.‏

در اوضاع و احوال آن سالها در حالی که انگلیس برای دادن هر امتیازی به آمریکا تا جایی که توان دارد مقاومت می ‏کند اما خود به خوبی می داند که دوران یکه تازی اش و دورۀ این تبلیغات که "آفتاب در قلمرو امپراتوری اش غروب ‏نمی کند" پایان یافته است. با توجه به قدرت رو به رشد شوروی که نقشی تعيين کننده در شکست فاشيسم ‏ايفا کرده بود و بعد از پيروزی در جنگ ، به قدرتی جهانی تبديل شده بود از یک سو و از سوی دیگر رشد جنبش ‏های آزادیبخش در مناطق تحت سلطه امپریالیسم انگلیس، این امپریالیسم مجبور بود دست کمک و همکاری به ‏سوی امپرياليسم تازه نفس و قدرتمند آمريکا دراز کند، امپریالیسمی که با بمباران اتمی ژاپن آنهم در شرايطی ‏که شکست آلمان و ژاپن محرز شده بود، نشان داده بود که برای کسب موقعیت سرکردگی در میان رقبا از هيچ ‏جنايتی کوتاهی نمی کند. سياستمداران کار کشته انگلستان با وضعی که پس از جنگ حاصل شده بود نيک ‏می دانستند که تنها در چنين اتحادی است که می توانند در مقابل قدرت رو به رشد شوروی بايستند. در همين ‏چهار چوب بود که هر دو امپریالیسم انگلیس و آمریکا در ايران در اتحاد با همدیگر خواهان خروج شوروی از شمال ‏ایران می شوند. حتی ترومن رئيس جمهور آن زمان آمريکا در خاطرات دوران رياست جمهوری اش مدعی شده که ‏در جريان فرقه دمکرات آذربايجان به شوروی اولتيماتوم داده است که دولت شوروی باید نیرو هایش را از ایران خارج ‏سازد و دولت شوروی هم به دنبال این اولتيماتوم نیرو هایش را از ایران خارج ساخته است. (3)  باید توجه نمود ‏که این اولتيماتوم در شرایط بمباران اتمی ژاپن از سوی ایالات متحده آمریکا داده می شد. ‏

قدرت گیری امپریالیسم آمریکا در ایران

در شرایط خود-ويژه بعد از جنگ جهانی دوم که تعارض شوروی با قدرتهای امپرياليستی ديگر و تشدید رقابت های ‏امپریالیستی از وجوه برجسته آن می باشد، مصدق به عنوان نماینده بورژوازی ملّی قادر شد با سر دادن شعار ‏ملّی کردن صنعت نفت (صنعتی که کاملأ زیر سلطه انگلیس بود) و حرکت در اين جهت ضربه بزرگی به سلطه ‏انگلستان بزند. اهمیت این ضربه برای انگلیس تا آنجا بود که به دنبال کودتای 28 مرداد و سقوط مصدق اولین ‏وظیفه کابینه زاهدی، نخست وزیر شاه، حل مسئله نفت شد که البته با توجه به نفوذ رشد يافته آمريکا این ‏مسئله سرانجام به وسیله قرارداد امینی- پيچ (امینی و پیچ، اسامی کسانی هستند که قرار داد را بستند) به ‏ايجاد کنسرسيومی منجر شد که 40 درصد سهام آن به پنج شرکت بزرگ نفتی آمریکا تعلق گرفت و 40 درصد هم ‏متعلق به شرکت سابق نفتی انگليس و ايران (شرکت بريتيش پتروليوم فعلی) و 20 در صد باقی مانده هم بين ‏شرکت هلندی – انگليسی "رويال داچ شل" (14 درصد) و شرکت دولتی نفت فرانسه (شش درصد) تقسيم ‏شد.(4) به این ترتیب آمریکا که بعد از جنگ جهانی یورش به بازار ایران را تشديد کرده بود و برای نمونه بازار ‏اتومبیل را کاملأ قبضه کرده بود، و در شرایطی که با تسلیح ارتش ایران و اعزام مستشاران خود به سازماندهی ‏ارتش ایران بر اساس هدف های خود پرداخت، به سهم قابل توجهی از خوان یغمای نفت ایران نیز دست یافت. به ‏واقع دوره 12 ساله (بین سقوط رضا شاه و کودتای 28 مرداد 1332)، با قدرت گیری آمریکا در ایران پایان یافت. این ‏واقعیت در نقشی که سیا (‏CIA‏) سازمان جاسوسی ایالات متحده آمریکا در کودتای 28 مرداد ایفا نمود به روشنی ‏خود را آشکار ساخت.‏

به دنبال کودتا شرایط برای رشد روزافزون نفوذ آمریکا بيشتر مهیا گشت و سیل وام ها و کالاهای آمریکایی به ‏سوی ایران جاری شد. رژیم کودتا در سال 1334 "قانون جلب و حمایت سرمایه های خارجی" (5) را تصویب کرد و ‏سپس در سال بعد (1335) "قانون جلب و حمایت سرمایه های آمریکایی" را تصويب نمود. تصويب چنين قوانینی ‏خود نشاندهنده رشد نفوذ آمریکا در ایران بود. نفوذی که به تدریج امپریالیسم آمریکا را به قدرت درجه اول در ایران ‏تبدیل نمود.‏

سیل وام های آمریکایی و سرمایه های این کشور به ایران ضرورت تحولی در شیوه تولید فئودالی موجود در ایران ‏جهت گسترش سرمایه گذاری های خارجی را برجسته ساخت و به این دلیل هم دولت کندی از رژیم شاه ‏خواهان اجرای اصلاحات ارضی شد و به دلیل رشد روزافزون قدرت آمریکا در ایران این سیاست از سوی شاه اجبارا ‏پذیرفته و اجرا شد. شاه جهت اجرای خواست آمریکا مبنی بر اصلاحات ارضی، در ششم بهمن 1341 با بوق و ‏کَرنا اعلام "انقلاب سفید" نمود که اصلاحات ارضی هسته اصلی آن بود. "انقلاب سفید" در زمانی صورت گرفت ‏که دوره نزول قدرت انگلیس و اوجگیری قدرت آمریکا در ایران‎ ‎بود، دوره ای که قدرت مسلط امپریالیستی در ایران، ‏امپرياليسم آمریکا شده و ارباب تغییر کرده بود. از آن زمان هر روز که گذشت سلطه امپرياليستی و به خصوص ‏سلطه ایالات متحده آمریکا در شئونات مختلف کشور بسط و گسترش بیشتری پيدا کرد.‏

همانطور که ملاحظه شد انقلاب سفید به وسیله رژیم وابسته ای طرح و اجرا گردید که کاملأ تحت هدایت و کنترل ‏امپریالیسم بود. به همین دلیل هم این اصلاحات نمی توانست جهت دوا کردن دردی از دردهای بیکران دهقانان و ‏مردم ایران باشد ، بلکه بر عکس جهت بسط نفوذ سرمایه های امپریالیستی در شهر و ده بود که سازمان یافت. به ‏واقع به قول رفیق مسعود احمد زاده ، اصلاحات ارضی، کودتای رضا شاه را تکمیل کرد. اگر در آن کودتا سلطه ‏امپریالیستی در ایران مسلط شد در حالی که شیوه تولید فئودالی همچنان به حیات خود ادامه می داد، با این ‏اصلاحات شیوه تولید فئودالی به خاک سپرده شد و با حاکم شدن کامل سیستم سرمایه داری وابسته در ایران ‏شرایط برای بسط و گسترش هرچه بیشتر سرمایه های امپریالیستی آماده گشت.(6) واقعیت این است که در ‏کودتای رضا خان شیوه تولید فئودالی حفظ شد و به تدریج در پروسه رشد سرمایه داری وابسته و ایجاد زیربناهای ‏لازم جهت رشد روزافزون آن اقتصاد فئودالی با منافع امپریالیستی در تعارض آشکار قرار گرفت. این واقعیت را رفیق ‏مسعود احمد زاده ضمن تحلیل داهیانه ای از شرایط جامعه ایران و انقلاب سفید شاهانه در کتاب خود "مبارزه ‏مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک"به درستی توضیح داده و خاطر نشان ساخت که امپریالیسم متحد دیروزی ‏خود (فئودالیسم) را که در این فاصله به لاشه فرتوتی تبدیل شده بود را به سادگی خاک نمود بدون اینکه خونی ‏به زمین ریخته شود و یا برای این منظور نیاز به جلب حمایت توده ها باشد.‏

سازش امپریالیسم با فئودالیسم و تحمل این شیوه تولید در ایران از سوی امپریالیسم تا "انقلاب سفيد" محمد ‏رضا شاه، برخی را در جنبش انقلابی مردم ما به این اشتباه انداخته بود که وحدت امپریالیسم و فئودالیسم را ‏وحدتی استراتژیک و همیشگی قلمداد کنند. به همین دلیل آنها به اصلاحات ارضی و نتايج مستقیم آن در نابودی ‏قطعی فئودالیسم باور نداشتند. اما همانطور که چریکهای فدائی خلق با تحلیل شرایط عینی نشان دادند ‏همزیستی فئودالیسم و امپریالیسم امری موقتی و تاکتیکی بوده و هر کجا و هر زمانی که مصلحت امپریالیسم ‏یعنی سرمایه داری انحصاری جهانی حکم کند، فئودالیسم را که بايد از صحنه خارج سازد را به خاک می ‏سپارد.(7)‏

در هر صورت با انقلاب سفيد سال 1341 که اصلاحات ارضی هسته اصلی آن بود، شیوه تولید فئودالی تقریبأ ‏نابود گشت و سیل مهاجرت دهقانانی که در این جریان، زمینی نصیبشان نشده بود و قرار هم نبود صاحب زمین ‏شوند، به شهرها آغاز شد. طبق آمار دولتی که در کتاب "مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک" هم به آن ‏اشاره شده است حدود 40 درصد دهقانان برای همیشه از داشتن زمین محروم شدند. چون تقسیم زمین بر ‏اساس حق نَسَق انجام می شد و خيلی از دهقانان یا فاقد این نَسَق بودند و یا قبلأ مالکان نَسَق آنها را از ‏دستشان خارج کرده بودند به همين دليل از داشتن زمين محروم شدند. خلاصه سیل دهقانان به سوی شهرها ‏جاری شد و ارتش ذخیره کار بزرگی جهت استفاده سرمایه داران وابسته در حاشیه شهرها ایجاد نمود. از سوی ‏دیگر با اصلاحات ارضی شاهانه، اقتصاد خودکفای فئودالی از بین رفت و سلطه سرمایه داری وابسته در روستاها ‏گسترش هرچه بیشتری یافت و بازار وسیع روستاهای کشور به روی سیل کالاهای ساخت شرکت های ‏امپریالیستی باز شد.  با رشد روزافزون سرمایه های خارجی، بورژوازی ملّی که در این فاصله نیز کاملأ زیر ضربات ‏سرمایه امپریالیستی خُرد شده بود، هر روز سنگر جدیدی را از دست می داد و به تدریج به عنوان یک طبقه، ‏موجودیت اش کاملا از بین رفت. در همین دوره است که آمریکائی ها با اعزام هزاران مستشار نظامی ، ارتش را ‏کاملا به سبک خود و در جهت مصالح خود تجهیز نموده و سازمان دادند که علاوه بر حفظ نظم استثمارگرانه در ‏داخل کشور، همچون "ژاندارم منطقه" در جهت نیازهایشان گام بردارد.‏

به دنبال اصلاحات ارضی و بسط نفوذ امپریالیسم در شهر و روستا، امپریالیست ها ضمن تاراج منابع نفت کشور ‏امکان وسیع تری یافتند تا به استثمار و چپاول دسترنج توده ها بپردازند. برای نمونه سرمایه گذاری و وام خصوصی ‏آمريکا که در سال 51، بنا بر برخی آمار سیصد و چهل و نه میلیون ریال بود، در سال 56 به 5364 میلیون ریال ‏رسید.  روشن است که امپرياليستها برای پر کردن جيب های گشاد خود به اين سرمايه گذاری ها و دادن وام ها ‏می پرداختند. بدون شک اين امر نتيجه ای جز فقر و فلاکت توده ها نمی توانست داشته باشد. به همين دليل ‏هم این چپاول ها و غارت ها و استثمار وحشيانه نيروی کار، تضادهای اجتماعی را شدت هر چه بیشتری بخشید ‏و طبقات مختلف صف خلق را علیه بیدادگری های سرمایه امپریالیستی و دولت مزدورش به اعتراض واداشت. به ‏خصوص که با رستاخیز سیاهکل و آغاز مبارزه مسلحانه در ايران روحيه تعرضی جديدی در ميان مردم شکل گرفت ‏و اين امر کمک نمود تا به تدریج بر زمینه رشد تضاد خلق با امپریالیسم که از کانال رژیم شاه بر جامعه ایران ‏سلطه داشت، شرایط برای خیزش عظیم توده ها در سالهای 56 و 57 آماده شوند.  امری که گرچه نابودی سلطه ‏امپریالیسم را باعث نشد، اما سلطنت پهلوی را به زباله دان تاریخ انداخت.‏

تداوم سلطه امپریالیسم با قدرت گیری جمهوری اسلامی

با سقوط سلطنت پهلوی و قدرت گیری دار و دسته خمینی ، قریب به اتفاق نیرو های سیاسی دچار این توهم ‏شدند که سلطه امپریالیسم با سقوط رژیم شاه از ایران رخت بربسته است. به خصوص که سردمداران جمهوری ‏اسلامی در تبلیغات خود چنین جلوه می دادند که نه شرقی اند و نه غربی. بنابراین در بحث وابستگی جمهوری ‏اسلامی به امپریالیسم با توجه به جنگ زرگری بین خمینی و دار و دسته اش به خصوص با امپریالیسم آمریکا در ‏جهت فریب توده ها و تبلیغات طرفین علیه همدیگر که باعث ابهاماتی در اذهان مردم شد، مساله را باید از زوایای ‏مختلفی مورد بحث قرار داد. یکی از مواردی که در این بحث از اهمیت زیادی برخوردار است امر چگونگی به ‏قدرت رسیدن جمهوری اسلامی است که کمک زیادی به درک درست این مساله می کند. همه می دانیم ‏که در بستر رشد و گسترش انقلاب سالهای 56 - 57 وقتی که رژیم شاه از کنترل انقلاب مردم در مانده شد و در ‏نتیجه منافع امپریالیستها در ایران به خطر افتاد و در شرایطی که امپریالیسم آمریکا‏‎ ‎هم وجود رژیم شاه را با ‏سیاستهایی که برای آینده ایران و منطقه ریخته بود همسو نمی دید، صلاح را در تعویض نوکر وفادار خود یعنی ‏شاه با نوکر دیگری دیدند. بر این اساس در کنفرانس گوادلوپ که در 4 تا 7 ژانویه 1979 در جزیره گوادلوپ برگزار شد ، ‏چهار قدرت امپریالیستی حاضر در این کنفرانس (آمریکا، انگلستان، فرانسه و آلمان) تصمیم گرفتند که دار و دسته ‏خمینی را جانشین رژیم شاه کنند . البته خیلی زودتر از این کنفرانس و در جریان تداوم انقلاب مردم، ارتباطات ‏وسیعی بین دار و دسته خمینی و قدرتهای امپریالیستی به ویژه آمریکا برقرار شده بود و خمینی و اطرافیانش ‏کاملا برای نیرو های امنیتی امپریالیستها شناخته شده بودند. حتی اخیرا آشکار شد که سیا (‏CIA‏) خانه ای ‏نزدیک محل استقرار خمینی در فرانسه تدارک دیده بود که مامورانش از این طریق در تماس دائم با دار و دسته ‏خمینی بوده اند. اما در هر حال در کنفرانس مزبور بود که سیاست جایگزین کردن دار و دسته خمینی بجای رژیم ‏شاه قطعیت یافت. این امر واقعیتی است که تاکنون صد ها سند و فاکت در باره اش منتشر شده است و در آثار ‏سازمانی ما هم بار ها به آنها اشاره شده است. بنابراین چگونگی روی کار آمدن جمهوری اسلامی یکی از جلوه ‏های وابستگی این رژیم به امپریالیستها بوده و بیانگر آن است که رژیم جمهوری اسلامی با هدف تأمین منافع ‏این قدرت ها در ایران بر اریکه قدرت نشست.‏

واقعیت این است که انقلاب توده ها نظم امپریالیستی را به لرزه انداخته بود. در این زمان که توده ها کاملاً به ‏ضدیت امپریالیستها با مردم ایران واقف بودند ، چنان جو ضد امپریالیستی قوی ای در جامعه به خصوص علیه ‏امپریالیسم آمریکا جریان داشت که درست در روز خروج شاه از کشور مردم فریاد می زدند "بعد از شاه نوبت ‏آمریکاست". درست به دلیل چنین آگاهی و روحیه ضد امپریالیستی در میان مردم بود که رژیم خمینی الزاما ‏می بایست چهره ای ضد امپریالیستی و ضد آمریکائی به خود بگیرد تا بتواند خود را هم زبان با مردم ‏جلوه داده و بکوشد تا مردم باورش کنند.  از طرف دیگر درست به دلیل وجود جو ضد امپریالیستی عمیق در ‏میان توده ها بود که یکی از زمینه های افشاگری نیروهای مبارز ایران علیه رژیم جدید جهت آگاه کردن مردم، رو ‏کردن ارتباط و تماس های دست اندرکاران رژیم تازه به قدرت رسیده چون بازرگان، بهشتی ، موسوی اردبیلی ، ‏قطب زاده و یزدی و غیره با آمریکا و دیگر قدرتهای امپریالیستی بود. حد بالای خشم و نفرت مردم از امپریالیسم ‏آمریکا شرایط و وضعی را سبب شده بود که خود مطبوعات و مسئولان دولت آمریکا در آن زمان می نوشتند و ‏می گفتند که در شرایط ایران نباید انتظار داشت که مسئولین حکومتی از آمریکا دفاع کنند و یا علیه اش شعار ‏ندهند. بنابراین خمینی و جمهوری اسلامی از همان ابتدا نمی توانستند و مصلحت نبود که خود را همانند شاه ‏متحد و همپیمان امپریالیسم قلمداد کنند. سیر رویداد ها در فضای ملتهب آن سالها هم این الزام را قطعی تر نمود ‏و کار به اشغال سفارت آمریکا در ایران کشید تا جنگ زرگری بین آمریکا و رژیم خمینی واقعی جلوه کرده و رژیم ‏جدید بتواند خود را در نزد توده ها ضد آمریکا و ضد امپریالیسم جا بزند.‏

در رابطه با سیاست آمریکا که در شرایط اوجگیری انقلاب توده ها حاضر شد شاه، این نوکر وفادار خود را فدا کند ‏باید به سیاست محاصره شوروی سابق بوسیله کمربند سبز اسلامی نیز اشاره کرد. بر اساس اسنادی که ‏تاکنون منتشر شده است امپریالیستها در چهارچوب این سیاست، در شرایطی که در افغانستان مجاهدین افغان ‏را علیه شوروی سازمان داده بودند، به صلاح خود می دیدند که با توجه به جریان انقلاب توده ها و بحرانی شدن ‏شرایط ایران به جای رژیم شاه یک رژیم اسلامی سر کار بیاورند. به همین خاطر در کنفرانس گوادلوپ از میان ‏پیشنهاد های مختلفی که وجود داشت روی خمینی متمرکز شدند. اسناد تاکنون منتشر شده حاکی است که در ‏مذاکرات امپریالیستها و به خصوص آمریکائی ها با دار و دسته خمینی ، روی سه موضوع مهم  تاکید شده بود. ‏یکی آن که با روی کار آمدن رژیم جدید ، ساخت ارتش باید دست نخورده باقی بماند، دوم، در تولید و صدور نفت ‏خللی ایجاد نشود، سوم کمونیستها و آزادیخواهان در جامعه باید شدیدا سرکوب شوند. با پذیرش این شروط بود ‏که امپریالیستها کنترل ماشین دولتی  را در اختیار دار و دسته خمینی قرار دادند تا نظام اقتصادی - اجتماعی ‏وابسته ایران را از گزند انقلاب حفظ نمایند.  بنابراین ماشین دولتی با همه نهادها و ارگان های ضد خلقی اش ‏دست نخورده در اختیار رژیم خمینی قرار گرفت و این رژیم حفظ و حراست از نظم اقتصادی - اجتماعی حاکم یعنی سیستم سرمایه داری وابسته را از روز اول هدف همه فعالیت ها و عملکرد هایش قرار داد. این نظم ‏استثمارگرانه و ضد خلقی که در جریان انقلاب ضرباتی به آن وارد شده بود را رژیم خمینی می بایست ‏با سرکوب انقلاب البته به نام انقلاب به نفع تداوم سلطه امپریالیستها بر جامعه ایران محفوظ نگهدارد.‏

زیر نویس:

‏3- داستان انقلاب - محمود طلوعی (صفحه 137)‏

‏4- داستان انقلاب - محمود طلوعی (صفحه185)‏

‏ 5- در حالی که طی سال های 1326 تا 1333 مجموع اعتبارات و وام های خارجی دولت ايران تنها 8.8 میلیون دلار ‏بود. این رقم در سالهای 33 تا 40 به بیش از 663.5 میلیون دلار بالغ شد. ‏

‏6- ميزان سرمايه گذاری خارجی که با مشارکت سرمايه داران وابسته و يا دولت انجام می شد در فاصله سال ‏‏1343 تاسال 1348ده برابر شد.‏

‏7- در جنبش انقلابی ما بودند تفکراتی که با تکیه بر این اصل مارکسیستی که: "بورژوازی به هر جا قدم گذارد ‏منافع اش ايجاب می کند که روابط بورژوایی را برقرار نمايد" اتحاد امپریالیسم با فئودالیسم را غیر واقعی قلمداد ‏می کردند. آنها متوجه این واقعیت نبودند که امپریالیسم ناچارا با فئودالیسم متحد می شود تا بعد از کسب ‏آمادگی های لازم آنرا از صحنه خارج سازد.‏

‏(ادامه دارد) ‏

 

آیا در انتخابات شهرداری‌های ترکیه، اردوغان و حزبش شکست خواهند خورد؟!

بیش از 57 میلیون شهروند واجد شرایط در نوزدهمین دوره انتخابات محلی ترکیه به‌منظور انتخاب شهرداران، اعضای شوراها و نمایندگان محلات شهری و روستایی سراسر کشور، فردا یک‌شنبه 31 مارس 2019 - 11 فروردین 1398، در 81 استان به پای صندوق‌های رای می‌روند. این انتخابات در پی انتخابات ریاست جمهوری‌(با تغییر سیستم پارلمانی به ریاستی) و پارلمان ترکیه در تاریخ 24 ژوئن 2018، که پیروزی رجب طیب اردوغان با 59/52 درصد آراء را به‌دنبال داشت، برگزار می‌شود. آخرین انتخابات پیش‌بینی شده در 23 ژوئن 2023، برگزار خواهد شد.

رجب طیب اردوغان که پس از آتاتورک، اختیارات وسیع و بی‌مانندی به دست آورده است، در این انتخابات به دنبال مستحکم‌تر کردن اقتدار خود در صحنه سیاسی ترکیه است. از سوی دیگر مخالفانِ حزب حاکم، این انتخابات را فرصتی می‌دانند تا ناکارآمدی دولت در اداره اقتصادی کشور و تبعات سیاسیِ حکومت فرد محور را برجسته‌ کنند. درعین‌حال با در دست گرفتن حداکثری مناصبِ محلی، شکافی در دل اقتدار هر روز فربه‌تر حزب اردوغان ایجاد کنند.

این انتخابات ساختار سه نهاد مدیریتی را مشخص خواهد کرد: استانداری‌ها، شهرداری‌ها و دهیاری‌ها. مطابق قانون شهرداری‌های ترکیه، در هر شهری با جمعیت بیش از پنج هزار نفر باید نهاد شهرداری مستقر شود. بر این اساس در 81 استان ترکیه، 1397 شهرداری وجود دارد که عموم آن‌ها توسطٔ حزب عدالت و توسعه مدیریت می‌شوند. در وضعیت فعلی و طی انتخابات محلی سال 2014، حزب عدالت و توسعه با 5/44 درصد آرا بیش‌ترین سهم را در مدیریت محلی ترکیه داشته و پس‌از آن حزب جمهوری‌خواه خلق با 79/27 درصد آرا، حزب ملی‌گرای حرکت ملی با 2/15 درصد آرا و حزب دموکراتیک خلق‌ها‌( در آن زمان، به نام حزب صلح و دموکراسی فعالیت داشت) با نزدیک 5 درصد آرا بالاترین سهم در مدیریت محلی را دارند.

 

 

اکنون 12 حزب، از جمله «عدالت و توسعه»، «حرکت ملی»، «جمهوری خلق»، «دموکراتیک خلق‌ها»، «نیک»، «سعادت»، «ترکیه مستقل»، «کمونیست ترکیه»، «اتحاد بزرگ»، «چپ دموکراتیک»، «دموکرات» و «وطن» در این انتخابات برای تصدی کرسی شهرداری‌ها، در حال رقابت هستند.

حزب نژادپرست «حرکت ملی» در انتخابات پارلمانی اخیر ترکیه با حزب عدالت و توسعه اسلامی ائتلاف کرده و به این ترتیب، با تشکیل «ائتلاف جمهور» رجب طیب اردوغان را به‌عنوان کاندیدای مورد حمایت خود در انتخابات ریاست جمهوری 2018 معرفی کرد.

دولت باغچه‌لی، رهبر حزب حرکت ملی در سپتامبر 2018، اعلام کرده بود حزب متبوعش قصد دارد از نامزدهای کلیدی حزب عدالت و توسعه در رقابت‌های انتخابات محلی حمایت کند و ائتلاف تداوم خواهد داشت.

با این حال، یک ماه بعد، پس از یک جلسه بین دو رهبر، این ائتلاف مجددا اعلام و از سر گرفته شد و به این ترتیب حزب حرکت ملی در بسیاری از شهرها مانند آنکارا و استانبول به‌نفع نامزدهای حزب عدالت و توسعه تبلیغ کرد.

در این میان ائتلافی نیز به ‌نام «ائتلاف ملت» توسط احزاب «جمهوری خلق»، «دموکرات»، «نیک» و «سعادت» در انتخابات عمومی سال 2018 تشکیل شد، با این حال، رایزنی پیرامون انتخابات محلی میان حزب جمهوری خلق و «خوب» در ماه‌های بعد ادامه یافت تا این‌که دو حزب در 12 دسامبر 2018، در خصوص معرفی نامزد واحد در شهرهای آیدین، موغلا، تکیرداغ، حتای، ازمیر، اسکی‌شهیر، آنکارا، استانبول، آنتالیا، بورسا و آدانا به توافق رسیدند. اما حزب خوب از نامزد حزب جمهوری خلق در شهر مرسین و در مقابل این حزب جمهوری خلق از نامزد حزب نیک در بالیکیسیر حمایت کرد. حزب نیک قبل از انتخابات پارسال، از حزب حاکم عدالت و توسعه انشعاب داده است.

این انتخابات از بسیاری جهان مهم است. چرا که این انتخابات، اولین آزمون سیاسی ترکیه برای سنجش میزان حمایت از رجب طیب اردوغان، رییس جمهوری فاشیست و جنگ‌طلب این کشور، پس از انتخابات ریاست جمهوری ژوئن 2018 میلادی محسوب می‌شود و نتیجه آن می‌تواند رویکرد را در حوزه سیاست داخلی تغییر دهد و توزان قوا به نفع محرومان و ستم‌دیدگان جامعه ترکیه، تغییر پیدا کند.

انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته که در پی همه‌پرسی تغییر قانون اساسی برگزار شد، قدرت برتری و قدرت‌طلبی و جنگ‌طلبی اردوغان از بالای سر قوه قانون‌گذاری‌(پارلمان) و قوه قضاییه را تثبیت کرد.

این انتخابات محلی، هم‌چنین می‌تواند روابط ترکیه را با آمریکا تحت تاثیر قرار دهد. زیرا احتمالا ائتلاف حزب حاکم یعنی حزب عدالت و توسعه (AKP)‌و حزب حرکت ملی (MHP)، بار دیگر اردوغان را تحت فشار می‌گذارد تا بر اشغال رزمین‌های سوریه به ویژه ادامه اشغال کانتون عفرین در روژآوا و حمله با سایر کانتون‌های کردستان سوریه، پ.ک.ک و هم‌چنین استرداد فتح الله گولن، هم‌چنان تاکید ورزد و به این بهانه مخالفین خود را شدیدتر سرکوب کند به‌ویژه حزب دموکراتیک خلق‌ها و پ.ک.ک.

به این ترتیب تداوم ائتلاف این دو حزب پس از این انتخابات، منجر به اتخاذ خط مشی سیاسی سختگیرانه‌تری از سوی دولت ترکیه بر علیه مردم کرد ترکیه و هم‌چنین روژآوا‌(کردستان سوریه) خواهد شد. آن‌هم در وضعیتی که اردوغان هم اکنون نیز برای حل و فصل چالش‌های به وجود آمده در روابط خود با آمریکا و روسیه در تنگنا قرار دارد.

این انتخابات در حالی برگزار می‌شود که فرصت زیادی تا زمان تحویل گرفتن موشک‌های روس S-400 توسط ترکیه‌(تابستان 2019 میلادی) باقی نمانده است.

مقامات ترکیه تلاش می‌کنند روند کاهش ارزش پول این کشور در برابر دلار را که با انتقادات هفته گذشته رجب طیب اردوغان از آمریکا بر سر به‌رسمیت شناختن حاکمیت اسرائیل بر جولان شدت گرفته است، مهار کنند.

آمریکا، کرده است که اگر ترکیه سامانه س-400 را از روسیه بخرد، قرارداد فروش جنگنده‌های اف-35 به این کشور را لغو کرده و تحریم‌هایی علیه آنکارا اعمال خواهد کرد. امری که می‌تواند به تنش‌های بیش‌تر بین دو عضو بزرگ ناتو دامن بزند.

آمریکا، با این معامله به‌شدت مخالف است. روابط آنکارا و واشنگتن از مدت‌ها پیش دچار تنش است و این خطر وجود دارد که در صورت تحویل گرفتن این موشک‌ها، ترکیه با دور جدیدی از تحریم‌های آمریکا مواجه شود.

در صورت اعمال این تحریم‌ها، وضعیت بسیار بغرنجی بر دولت اردوغان حاکم خواهد شد. زیرا ترکیه در حال حاضر نیز با اولین رکود اقتصادی ده سال اخیر این کشور مواجه است.

اما لغو این قرارداد نیز ممکن نیست. روسیه شریک استراتژیک ترکیه در سوریه محسوب می‌شود و در سایه توافقی که پیش از این میان آنکارا و مسکو حاصل شده، از حمله نیروهای دولتی سوریه به‌یکی از آخرین دژهای مخالفان مسلح تحت حمایت دولت ترکیه در ادلب جلوگیری شده است.

روسیه مهم‌ترین شریک تجاری ترکیه نیز محسوب می‌شود. مسکو هم‌چنین می‌تواند از یک سلاح اقتصادی دیگر علیه ترکیه استفاده کند؛ یعنی شمار میلیون‌ها گردشگر روسی را که هر ساله از مناطق تاریخی و دیدنی ترکیه بازدید می‌کنند، محدود کند.

 

 

آمریکا در چارچوب برنامه اعمال تحریم‌های نفتی علیه اسلامی ایران، از ترکیه خواسته که واردات نفت و گاز خود را از این کشور متوقف کند. این در حالی است که ترکیه به این واردات وابسته است و از همین رو، از آمریکا تقاضای معافیت موقت کرده است. امری که مشخص نیست واشنگتن با تمدید آن هم‌چنان موافقت کند.

همین هفته دادگاهی در استانبول رای داد که متین توپوز، مترجم و کارمند کنسولگری آمریکا در این شهر، باید تا زمان محاکمه به اتهام جاسوسی در زندان باقی بماند. بازداشت او در سال 2017، منجر به تنش دیپلماتیک بین دو کشور شد، اما او نخستین نفری نیست که دستگیر می‌شود.

یک کارمند دیگر کنسولگری اکنون در بازداشت خانگی است و کارمند سوم دیگر در شهر آدانا در ماه فوریه به چهار سال زندان محکوم شد. در واقع اردوعان بین دو ابرقدرت جهانی بدجوری گیر کرده است.

اردوغان گفته است که بلندی‌های جولان هیچ ربطی به اسرائیل ندارد و دونالد ترامپ «قلدری» می‌کند. در واقع اردوغان خود را نماینده «جهان اسلامی» می‌داند و از این منظر با اسرائیل مخالت است.

هم‌چنین زمانی که دونالد ترامپ خوان گوایدو را به‌عنوان رییس جمهور ونزوئلا به‌رسمیت شناخت، رجب طیب اردوغان این تصمیم را «شوکه‌آور» توصیف کرد و به نیکلاس مادورو زنگ زد تا با اعلام حمایت از او بگوید «سرت را بالا بگیر و محکم بایست.»

سال گذشته دادگاهی در آمریکا حکم داد که مهمت هاکان آتیلا، شهروند ترکیه و بان‌کدار در بانک دولتی هالک این کشور، به اتهام همکاری با رضا ضراب تاجر ایران در کمک به حکومت اسلامی ایران برای دور زدن تحریم‌ها به 32 ماه زندان محکوم شده است. هم‌چنین این دادگاه هالک بانک را به پرداخت جزای نقدی محکوم کرد.

اردوغان این پرونده را حمله‌ای سیاسی به دولت خودش خواند و به شدت از آمریکا انتقاد کرد.

ترکیه از آمریکا بارها خواسته است، فتح‌الله گولن را که آنکارا او را به سازمان‌دهی کودتای نافرجام‌(ساختگی) در سال 2016 متهم می‌کند، به این کشور مسترد کند.

آمریکا در مقابل استدلال می‌کند که برای استرداد فتح‌الله گولن مدارک کافی مورد نیاز است و گولن نیز متقابلا اتهام کودتا را رد کرده است.

 

رکود اقتصادی در ترکیه، موضوعی قابل توجه در آستانه برگزاری این انتخابات است و موقعیت حزب حاکم را در شهرهای کلیدی از جمله استانبول و آنکارا تهدید می‌کند.

تورم در ترکیه به بالای 20 درصد و نرخ بیکاری به 11 درصد رسیده است. میزان بیکاری در میان جوانان این کشور و هم‌چنین مناطق کردشنسن به دلیل محاصره و برخوردهای نژادپرستانه، بیش‌تر است و به بالای 20 درصد هم می‌رسد؛ به‌عبارت دیگر از هر پنج جوان در این کشور یک نفر بیکار است.

نظرسنجی‌ها نیز نشان می‌دهد که وضعیت اقتصادی و هم‌چنین مشکل بیکاری دو نگرانی مهم رای‌دهندگان ترک است.

در یک سال گذشته، قیمت مواد غذایی در ترکیه نزدیک به 30 درصد افزایش یافته و باعث شده است که اردوغان با اعلام جنگ علیه افزایش بهای مواد غذایی، روش‌های نامتعارفی را برای کاهش قیمت‌ها به کار بگیرد.

شاخص سهام در بازارهای مالی ترکیه نیز روز چهارشنبه 27 مارس، بیش از 5 درصد سقوط کرد. کاهش دوباره ارزش سهام پس از آن روی داد که دولت ترکیه بانک‌های این کشور را مجبور کرد تا برای حفظ ارزش نقدینگی در آستانه انتخابات، از عرضه لیر ترکیه به متقاضیان خودداری کنند.

روز جمعه 29 مارس 2019، هر دلار آمریکا به 6750/5 لیره ترکیه معامله شد؛ موضوعی که بحران سقوط ارزش پول ترکیه در سال گذشته را به همگان یادآوری کرد. پس از سخنان اردوغان قیمت لیره ترکیه 5/0 افزایش یافت و به 5550/5 لیره در مقابل هر دلار رسید.

اردوغان به شبکه تی‌آرتی گفت که ارزش لیره هنوز به «سطح قابل قبول» نرسیده ولی توضیح نداد سطح قابل قبول از نظر او چیست.

دولت اردوغان روز چهارشنبه گذشته، به بانک‌های این کشور فشار آورد که به موسسات مالی خارجی لیره قرض ندهند. این موضوع سبب شد که کارمزد اقتراض لیره از بانک‌های خارجی بلافاصله 1000 درصد افزایش پیدا کند.

بانک مرکزی ترکیه مجموعه اقداماتی را برای حفظ ارزش لیره انجام داد که منع نقدینگی لیره در بورس لندن یکی از آنهاست.

بانک‌ها و سرمایه‌گذاران خارجی که قصد معامله با لیره ترکیه دارند، گفته‌اند که بانک‌ها به آن‌ها لیره نمی‌دهد. گفته می‌شود منع نقدینگی لیره در بازارهای مالی به دستور حکومت و با هدف جلوگیری از سقوط ارزش پول ملی انجام شد.

فایننشیال تایمز بریتانیا از یکی از تحلیل‌گران بازارهای مالی لندن گزارش کرد که دولت ترکیه دستور داده «حتی یک لیره به بانک‌های خارجی قرض داده نشود.»

اکنون خطراتی حزب حاکم را تهدید می‌کند. در حال حاضر، 49 شهرداری از 81 شهرداری ترکیه در کنترل حزب حاکم یعنی عدالت و توسعه (AKP) است.

مشکلات اقتصادی و سیاسی باعث شده که تردیدهای بسیاری درباره میزان حمایت‌ها از حزب عدالت و توسعه در شهرهای بزرگ، یعنی ازمیر، آدانا، بورسا، آنکارا و استانبول به‌وجود آید. آن‌هم در حالی‌که رای‌های دو شهر استانبول و آنکارا برای حزب حاکم از اهمیت بالایی برخوردار است.

ساختارهای اجرایی در ترکیه، به‌شکلی است که حتی اگر نهادهای بالادستی مانند ریاست جمهوری و مجلس قوانینی مصوب کنند، نهاد اجرائی در اختیار شهرداری‌ها و دیگر نهادهای محلی است. از این‌رو، برای حزب عدالت توسعه‌(با داشتن اکثریت مجلس در ائتلاف با حزب ملی‌گرای حرکت ملی و ریاست جمهوری اردوغان) در دست گرفتن نهادهای محلی به اندازه نهادهای بالادستی اهمیت دارد تا بتواند تصمیمات خود را به‌صورت محلی نیز اجرایی کند.

بر اساس آمارِ اتحادیه شهرداری‌ها، زندگی 60 میلیون نفر از مردم این کشور زیر نظر شهرداری‌ها اداره می‌شود. اساسا شهرداری‌ها در ترکیه موظف‌اند تا زیرساخت‌های شهری را آماده کنند، سامانه حمل‌ونقل عمومی را سازمان دهند؛ سیستم‌های اطلاعات جغرافیایی و شهری را فراهم آورند؛ امور مربوط به محیط ‌زیست شهری را سامان دهند، به جمع‌آوری زباله‌ها بپردازند؛ نهادهای مربوط به امور اضطراری را‌(مانند پلیس، آتش‌نشانی، آمبولانس) مدیریت کنند، ترافیک شهری را کنترل کنند؛ مسائل مربوط به کفن‌ودفن را سامان دهند؛ برای بی‌سرپناهان مسکن فراهم کنند، خوابگاه‌های دانشجویی احداث کنند؛ به ثبت ازدواج پرداخته و برنامه توسعه اقتصادی و تجاری شهر را تدوین نمایند. در میانِ این خدمات عمومی، عمده جذابیت شهرداری در امکانی است که به لحاظ اقتصادی می‌تواند برای شرکت‌های نزدیک به حزبی که برنده انتخابات است ایجاد کند.

این انتخابات درعین ‌حال، برای سایر احزاب موجود در کشور که معمولا در انتخابات پارلمانی نمی‌توانند از سد 10 درصدی ورود به مجلس عبور کنند، فضاسازی می‌کند. انتخابات شهرداری‌ها به این احزاب و سازمان‌های سیاسی اجازه می‌دهد تا در صورتی‌که حتی در یک شهر کوچک هم بتوانند برنده انتخابات شوند، اهداف سیاسی خود را برای اداره کشور به تحقق درمی‌آورند. برای مثال وقتی در انتخابات محلی قبلی، نماینده حزب کمونیست ترکیه در شهر کوچک اُواجیک‌(شهری با اکثریت علویان) موفق شد امور شهرداری را در دست گیرد، الگوی مناسبی برای نیروهای چپ ترکیه ایجاد کرد. دستاوردهای این دوره پنج‌ساله در این شهر، با رایگان کردن وسایل نقلیه عمومی، احداث کتاب‌خانه و سایر نهاد‌های فرهنگی و ایجاد بنگاه‌های اقتصادی با مدیریت شورایی مردم، مدلی ساخته تا سیاست‌ها و اهداف جدیدی از مدیریتِ عمومی در فضای سیاسی ترکیه مطرح شود.

از میان احزاب و سازمان‌های موجود سیاسی ترکیه، حزب دموکراتیک خلق‌ها(ه د پ)، که متشکل از احزاب و سازمان‌های کرد و نیروهای چپ‌های رادیکال‌ بوده و در سال‌های اخیر، برنده اصلی انتخابات شهرداری‌ها، به‌ویژه مناطق کردنشین در شرق ترکیه بوده است. به همنی دلیل، دولت ترکیه این حزب و اعضا و هوادارن آن را، همواره در فشارهای سیاسی‌ و دستگیری‌ و زندان و شکنجه قرار داده است که بعد از کودتای 2015، بر این حزب اعمال شده است. اکنون اکثر اعضای کلیدی این حزب، از جمله صلاح‌الدین دمیرتاش، یکی از دو رهبر مشترک این حزب، زندانی است.

دست‌کم بیش از 20 میلیون جمعیت ترکیه را مردم کرد‌ تشکیل می‌دهند. بای ان وجود، اردوغان در یک سخنرانی، بی‌شرمانه خطاب به فعالین سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کرد گفت: «اگر خواستار حکومتی برای خود هستید در شمال عراق، منطقه‌ای به‌نام کردستان وجود دارد گم شوید و به آن‌جا بروید.» این سخنان نژادپرستانه و فاشیستی اردوغان، به‌شدت خشم مردم کرد و هر انسان آزاده ای را برانگیخت!

اردغان در این سال‌ها، تلاش کرده است جامعه سکولار ترکیه را اسلامیزه کند به ویژه، زنان را سرکوب و خانه‌نشین کند.

برای مثال، روز 8 مارس امسال، زمانی که اذان مغرب در مساجد در حال پخش بود، زنان در خیابان تقسیم در اعتراض به شرایط نابرابر اجتماعی شعار سر می‌دادند و هم‌زمان مورد حمله پلیس نیز قرار گرفتند. در این مورد، یکی از روزنامه‌نگاران روزنامه ینی‌شفق‌(روزنامه ای نزدیک به حزب حاکم)، با پخش ویدئویی از این لحظه، آن را اهانت به ساحت دین تلقی کرده و گفت که این زنان با اسلام مشکل ‌دارند. این توییت او، موجب تنش‌های جدی‌ در جامعه ترکیه شد تا جایی که اردوغان در یکی از میتینگ‌هایش گفت: «می‌خواهم در این انتخابات به کسانی که مخالف اذان هستند درسی جانانه دهید.» این مسئله حتی به خطبه‌های نماز جمعه کشیده و در 110 هزار مسجد ترکیه، علیه این اقدام سخن گفته شد و سکولارها به‌عنوان مبلغین دشمنی با دین معرفی شدند.

به‌علاوه در واقعه دیگری، اردوغان با نشان دادن صحنه حملات نیوزلند در یک میتینگ انتخاباتی، عنوان کرد: «آنان که با افکار ضد اسلامی وارد ترکیه می‌شوند همانند اجدادشان با تابوت از این کشور خارج خواهند شد.» مخالفان ائتلاف دولتی و انتخاباتی اردوغان، به دستی اعلام کرده‌اند که او از «دین استفاده انتخاباتی» کرده و پشتِ «دین» سنگر گرفته است.

بیش‌تر نظرسنجی‌های انجام شده حاکی از ریزش حداقل پنج درصدی آرای حزب عدالت و توسعه نسبت به سال 2014 است. در صورت وقوع چنین امری، احتمال اعلام انتخابات زودرس مجلس از سوی حزب حاکم نیز محتمل خواهد بود.

با نزدیک شدن موعد برگزاری انتخابات شوراها و شهرداری‌ها در ترکیه، حمله اردوغان به مخالفان شدیدتر و تندتر شده است. ناظران این رفتار را ناشی از نگرانی جدی او در شکست در انتخابات روز یک‌شنبه 31 مارس ارزیابی می‌کنند.

    

سه روز پیش از آغاز رای گیری در انتخابات شوراها و شهرداری‌های ترکیه، برخی نظر سنجی‌ها از پیشتازی نامزدان احزاب اپوزیسیون در برخی شهرها و رقابت‌های تنگاتنگ در شهرهایی مانند استانبول خبر می‌دهند که کرسی شهرداری آن برای رجب طیب اردوغان از اهمیت زیادی برخوردار است.

حزب حاکم عدالت و توسعه، برای انتخابات روز یک‌شنبه ۳۱ مارس بینعلی ایلدریم، رییس کنونی پارلمان ترکیه را به‌عنوان نامزد شهرداری استانبول معرفی کرده است.

ایلدریم که از یاران وفادار اردوغان به‌شمار می‌رود پیش از اصلاح قانون اساسی ترکیه و تغییر نظام پارلمانی به ریاستی، نخست وزیر این کشور بود. در همه پرسی اصلاح قانون اساسی در سال 2017، بیش از نیمی از رای‌دهندگان در استانبول به تغییرات مورد نظر اردوغان رای منفی داده بودند.

حزب عدالت و توسعه برای رقابت‌های انتخاباتی روز یک‌شنبه با حزب نژادپرست حرکت ملی وارد ائتلافی به‌نام «ائتلاف جمهور» شده است. خبرگزاری آناتولی می‌گوید این نخستین بار از آغاز انتخابات شوراها و شهرداری‌ها در سال 1944 است که احزاب به‌صورت ائتلافی در رقابت‌ها شرکت می‌کنند.

اردوغان در سخنرانی‌های انتخاباتی اخیر خود بیش از پیش با لحن تندی علیه مخالفان خود سخن گفته و آن‌ها را «یاری‌دهندگان تروریست‌ها» خوانده است. این حمله‌ها بیش‌تر علیه حزب دموراتیک خلق‌ها و اکثر نیروها و تشکل‌های کرد صورت می‌گیرد که در منطقه آناتولی در جنوب شرقی ترکیه، از شانس زیادی برای تصاحب کرسی‌های شورای شهر و شهرداری‌ها برخوردارند.

رقیب اصلی اردوغان و هم‌پیمانانش، ائتلاف ملت متشکل از دو حزب جمهوری‌خواه خلق و حزب «نیک» محسوب می‌شود. حزب دموکراتیک خلق‌ها، برای کلانشهرهای آنکارا، استانبول و ازمیر نامزدی معرفی نکرد تا شانس نامزدان اپوزیسیون افزایش یابد.

 

به‌گزارش «اشپیگل آنلاین» در شهر اردو، یکی از سی کلان‌شهر ترکیه نیز که به‌طور سنتی حزب حاکم در آن اکثریت آرا را داشت موقعیت ائتلاف جمهور تا حدودی متزلزل به‌نظر می‌رسد.

دولت اردوغان از مدت‌ها پیش، علیه شهرداران مناطق جنوب شرق ترکیه، با اکثریت ساکنان کرد، وارد عمل شده است. علیه 60 شهردار این منطقه پرونده قضائی تشکیل شده و 40 نفر آن‌ها در بازداشت به سر می‌برند.

پیروزی حزب عدالت و توسعه در انتخابات ریاست جمهوری و انتخابات مجلس موقعیت اردوغان را تحکیم کرده اما شکست احتمالی این حزب در انتخابات شوراها و شهرداری‌ها می‌تواند وضعیت او را به کلی دگرگون کند.

به‌نوشته اشپیگل آنلاین، رجب طیب اردوغان تهدید کرده که در صورتی پیروزی نامزد اپوزیسیون در آنکارا نتایج انتخابات را به رسمیت نمی‌شناسد و دستور بازداشت او را صادر می‌کند. اردوغان بسیاری از مخالفان و منتقدان خود را به حمایت از حزب کارگران کردستان‌(پ.‌ک.‌ک) متهم می‌کند.

در حال حاضر شهرداران 49 شهر از 81 شهرداری ترکیه از حزب عدالت و توسعه هستند. در انتخابات روز یک‌شنبه حدود 57 میلیون شهروند ترکیه حق رای دارند. میزان مشارکت و به خصوص رای کردها می‌تواند در نتیجه نهایی انتخابات در بسیاری از شهرهای مهم تعیین‌کننده باشد.

بر اساس نظرسنجی‌هایی که به‌تازگی انجام شده است، حزب حاکم در رقابت آنکارا بازنده خواهد شد و به این ترتیب، به یک ربع قرن حکومت جریان  محافظه‌کار اسلامی بر پایتخت پایان داده می‌شود.

در استانبول، زادگاه اردوغان نیز نامزد پیشنهادی از سوی حزبش بر لبه پرتگاه قرار دارد. بر اساس نظرسنجی‌ها دیگر شهرهای بزرگ از جمله بورسا، آدانا و آنتالیا نیز احتمالا در کنترل مخالفان دولت درخواهند آمد.

به امید این که فردا شب، شاهد جشن و پایکوبی جبش‌های اجتماعی ترکیه، محرومان جامعه، به‌ویژه مردم کرد و علوی و هم شکست اردوغان و دولت فاشیستی‌اش باشیم!

 

شنبه دهم فروردین 1398 – سی‌ام مارس 2019

March 30, 2019

١٢ فروردین ، یادآور ٤١ سال جرم و جنایت و ارتجاع در ایران

١٢ فروردین ، یادآور ٤١ سال جرم و جنایت و ارتجاع در ایران

دوشنبە ١٢ فروردین یادآور همان روزیست که در آن یک رژیم جنایتکار فریبکارانه و در پوشش یک رفراندوم دروغین خود را به مردم و جامعه ایران تحمیل کرد و یک جمهوری ضد مردمی را بنا نهاد به نام جمهوری اسلامی.
این روزهای بهاری ، از آنروز و از آن تاریخ که آغاز قدرت یک حکومت اسلامی خطرناک را رقم زد ، ٤١ سال میگذرد.
 ٤١ سال فقر ، ٤١  سال بردگی و آوارگی ، ٤١ سال نقض آشکار حقوق بشر ، ٤١ سال زندان و شکنجه و اعدام و کشت و کشتار، ٤١ سال تفتیش عقاید ،٤١ سال حکومت کردن یک مشت جنایتکار بر مردم ایران را میتوان از دستاوردهای حکومتی نام برد که در ١٢ فروردین پا گرفت و هر روز و هر ساعت خود را بر سر مردم ایران تحمیل و تحمیلتر کرد...
 ٤١ سال قبل در چنین ایامی مصادره کنندگان انقلاب مردم ایران در بهمن سال ١٣٥٧به رهبری جنایتکاری چون خمینی در یک مضحکه فرمایشی تحت لوای همه پرسی ، حاکمیت پر از جنایت و جهل و خرافه خود را مشرعیت بخشیدند.
واقعیت این است که در آنزامان هنوز توده های مردم و کارگران و زحمتکشان و قشرهای مختلف جامعه ایران پی به ماهیت واقعی طراحان واقعی این نظام و افکار ارتجاعی غاصبان انقلاب نبرده بودند که چماغ بدستان طرفدار آخوندیزم با شعار جمهوری اسلامی نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر به خیابانها ریختند تا مردم را ملزم گردانند از میان دو گزینه آری یا نه ، گزینه آری را انتخاب کنند و با شرکت در این مضحکه فرمایشی به نظام جمهوری اسلامی آری گویند . تمام طرفداران آخوندها و از جمله شخص خمینی برای برگزاری چنین نمایشی تعجیل بسیار داشتند چون به خوبی واقف بودند که اگر دستشان در میان جامعه ایران رو شود و مردم فرصت آن را بیابند تا بیشتر در مورد این جانیان تحقیق کنند ، طرحشان لو خواهد رفت و نتایج این طرح و چنین مضحکه ای آنگونه نخواهد بود که آنها دنبالش بودند. در چنین ایام و در چنین سالگردی اگر جمهوری اسلامی شمع آغاز ٤١ همین سالگرد حاکمیت پر از جنایت خود را روشن میکند ، برای کارگران و زحمتکشان و توده های محروم در جامعه ایران سالروز یادآوری یک خاطره تلخ و سالروز آغاز قدرت یک رژیم هار و ارتجاعی و سالروز یک عمر سرکوب و خفقان و تحقیروفقرو گرسنگی و بدبختی و آغاز ٤١ همین سال تداوم سلب ابتدایی ترین آزادیهای مردمان ایران نیز به حساب میآید.
امروز بعداز ٤١ سال از این تاریخ و از این انتخاب خونین و به ناحق ، شدت تنفر توده های مردم از این نظام و از این جانیان در حکومت و در قدرت بیشتر شده است. امروز و بعداز گذشت ٤١ سال از آن تاریخ و شروع دوره ای دیگر از عمر این رژیم و شتاب تحولات و رویدادهای سیاسی و اجتماعی درماهها و روزهای اخیر درایران و تشدید سرکوب وخشونت برعلیه معترضان حکومتی به خصوص در ماههای اخیر و در نخستین روزهای آغاز بهار ١٣٩٨و در کنار شگردهای عوامفریبانه بخشی از حاکمیت و اپوزسیون بورژوائی وظایف بسی سنگین تری را بر دوش مبارزین سیاسی و کمونیست و طرفداران سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی را در چنین ایام و در چنین روزهایی قرار داده است. امروز در  سالگرد چنین تاریـــخ شومی  دیگر وقت آن رسیده است که در یک زاویه دیگر و با گفتمان تنها و تنها سرنگونی و متکی به سیاست و آرمان سوسیالیستی ، خود را برای سرنگونی این نظام آماده کنیم و مقدمات مستحکم و ابزارهای ضروری سرنگونی متکی به خودمان را در نه حرف و تبلیغات که در میدان واقعی نبرد فراهم بسازیم و در چنین یادبودی مشتی کوبنده به دهان غاصبان انقلاب مردم ایران فرود آوریم.
روزهای پیش رو بعداز ١٢ فروردین ، روزهای بازنگری و روزهای ارزیابی کلیت نظام جمهوری اسلامی ایران با همه دارو دسته و پسوند و بدون پسوند، توسط کارگران و جوانان و زنان انقلابی و لایه های مترقی دیگرجامعه ایران باید باشدو آرام آرام تبعات این ارزیابی صدرصدمنفی از عمر ٤١ ساله این رژیم بعداز  مضحکه همه پرسی ١٢ فروردین سال ١٣٥٨و به قدرت رسیدن یک مشت جنایتکار فاسد و بی خاصیت، در مبارزات کارگری ، اجتماعی و تلاش و فعالییت کمونیستهای انقلابی ، بار دیگر و در شیوه دیگرخود را باید نشان دهد.
امروز در چنین روزی و در چنین ایام و یادبودی،نظام فاسد و جنایتکار جمهوری اسلامی کارش به جایی رسیده که شیشه عمر آن در دستان توده های مردم و طبقه کارگر ایران است . و بدون شک روزی طبقه کارگر مردم آزادیخواه به جان آمده این شیشه را خواهند شکست و این رژیم را همچون رژیم پهلوی جنایتکار سرنگون خواهند کرد . شکی در آن نیست که جامعه خود را از شر این نظام و سیاستهای جنایتکارانه آن رها میسازند . و اما تنها راه رهایی واقعی از چنگ این رژیم فاسد، همانا به میدان آمدن تمام طبقه کارگر ایران و مردم آگاه به منافع خویش و جنبشهای رادیکال و سوسیالیستی است. آن روز دور نیست و خواهد آمد و دیگر مردم برای همیشه چنین تاریخ و چنین یادبودی را به زباله دان تاریخ خواهند سپرد و ١٢ فروردین به عنوان یک روز نحس از نگاهها و از یادها دور میشود و به فراموشی سپرده خواهد شد.

منبع: شماره ٩٣ نشریه سوسیالیسم امروز
١٠ فروردین ١٣٩٨
٣٠ مارس ٢٠١٩

فلسفه رستگاری در افق ادب !

فلسفه رستگاری در افق ادب !
 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
 

روزگاری ما تازه پایمان به سینما و فیلم باز شده بود ، خیلی فیلم دوست بودیم و تخمه و ساندویچ داخل سالن سینما ...

یک فامیل نزدیکی داشتیم که خیلی مودب و با سواد بود و خیلی هم نسبت به من احساس مسئولییت میکرد . روزی از سینما برمیگشتم و سوت بلبلی میزدم و هنوز مزه فیلم و تخمه و ساندویچ را حس میکردم ، فامیل نزدیک صدایمان کرد و پرسید : کجا بودی ؟ گفتم سینما...
گفت پول از کجا آوردی ؟

هفته پیش خودت یک تومن داده بودی ...

چه فیلمی رفتی ؟ انگیزه ات از دیدن فیلم چه بود ؟ نتیجه اخلاقی فیلم چه بود ؟

شاید حدود 10 دقیقه سرم را خاراندم ، بعد تهم را خاراندم ، زیر بغل ، کف پا ...

بعد از 10 دقیقه فامیل نزدیک متوجه دلیل سکوت من شد و حدود 20 دقیقه وقت گذاشت و برایم "انگیزه و نتیجه اخلاقی " را تعریف کرد
بعد دوباره سوال کرد از انگیزه و نتیجه اخلاقی دیدن فیلم...

این بار با حالتی فلسفی و در حالی که به افق خیره شده بودم گفتم : نتیجه اخلاقی فیلم این بود آدمهای بد نافرم و سخت میمیرند و آدمهای خوب خیلی شیک و راحت میمیرند ...

فکر کنم فانع نشده بود چون تا سه هفته پول توجیبی قطع شد .


نتیجه اخلاقی این خاطره : هیچوقت فلسفه و افق را با هم مودب نکنید والا رستگار نمیشوید.

جناب امیدوار ، نگران نباش و عجله هم نکن برای هیچی ، جدی میگویم خبری نیست ، در زمین سیاست و نوبت قدرت سیاسی منظورم است سیاست غرب همچنان بر حفظ همین حکومت اسلامی استحاله شده می چرخد ، حکومت اسلامی البته مانورهای مختلفی میکند برای تاخیر در تغییر...ولی میداند که چاره ای دیگر ندارد .


سالها بعد اگر هم مانبودیم و شما بودید بدانید و آگاه باشید هیچ کدام از نیروهای موجود و یا افراد خلاق ، به تنهایی توان اداره جامعه ایران را ندارد ، یا همه میتوانند با هم بر سر حداقلها بنشینند و یا نمیتوانند و به سوت زدن بلبلی ادامه میدهند... صلاحییت توانستن هم نه به عکس و تبلیغ است و نه شعار و حرف مفت ... به عمل مشخص است.


بر خلاف نظر شما من معتقد نیستم مجاهدین خلق از 40 سال اشتباه کردند ، بلکه معتقدم تمام مولفه های مربوط به جفرافیای سیاسی ایران از 40 سال پیش اشتباه کردیم و هنوز بلد نیستیم . نه دمکراسی بلدیم و نه پلورالیسم و نه کار جمعی سیاسی ...


شما وقتی میگویی مجاهدین اشتباه کردند یعنی بقیه درست بودند...من میگویم اگر فقط مجاهدین بلد نبودند و بقیه بلد بودند ، مسیر تاریخ جور دیگری دیگری رقم میخورد . اشتباهات و خطاهای تاریخی محصول یک تصمیم جمعی است . فردی مثل خمینی و یا سازمانی مثل مجاهدین نمیتواند جامعه  میلیونی را به مسیر اشتباهی مهلک بکشاند بلکه جامعه میخواهد و با همان سقف تصمیم میگیرد افسارش را دست چه کسی بدهد . مجاهدین اتفاقا در شرایط فعلی بهترین تصمیمات سیاسی را میگیرند ، این بهترین تصمیمات الزاما به معنی درسترین نیست . دردنیای سیاست امروز تصمیمات اساسا انسانی نیست .


نتیجه : خاک تو سر عقب مونده کسانی که هنوز در رویای نابودی بقیه دلخوشند و فکر میکنند اگر مجاهدین یا کمونیست یا مفت خورهای تاجدار نباشند و یک شبه نابود شوند میتواند در خرابه های ایران بهشت بسازد . اگر حکومت اسلامی 40 سال با جارو کردن و کشتار بقیه توانست بهشت بسازد شما هم میتوانید فعلا که تجربه 40 ساله ثابت کرده این تفکر مطلق دینی ، فقط در 2 مقوله توان مدیریت دارد... اختلاس و اعدام...در خلق این دوران مخرب 40 ساله حکومت اسلامی ایران همه با هم سهم داریم و یا مقصری نداریم . اگر هرکسی در هر مقامی خواست برای این دوران تاریخی سیاه فاشیست مذهبی مقصری پیدا کند اول از خودش شروع کند .
 

چرا مجانین و نادانان، این قدر در جهان امروز مجال بروز و دیده شدن دارند!!؟

کاربر لذیذی سوال بالا را کرده بود و انگار نمیدانست که جواب درون خودش است در بیرون جوابی نیست. سیستهمای سیاسی گنده لات حسابی سنگ تمام میگذارد برای این موضوع و مدتی کوتاهی بعد مسیح علینژاد و اکبرگنجی و سروش زیر شیروانی کاخ سفید مثل قهرمان بند بازی میکنند و باقی ماجرایی که دیده میشود . تتلویی که در کنسرت گرجستان تبلیغ کشیدن گُل میکند سگش شرف دارد به تتلویی که برای رئیسی جلاد دهه 1360 تبلیغ میکند . برخلاف شما من در مقابل تتلوی رئیسی سکوت نمیکنم و برای کنسرت تتلوی گرجستان هم اعتراضی ندارم .چون به نظر من سرنخ هر دوی این موقعیتها دست همان کسانی است که مجال دیده شدن احمقها را میدهند .


سفیر حکومت اسلامی ایران در انگلیس نوشت : ما پولی برای شکایت از شبکه ایران اینترنشنال ندادیم .


شبکه ایران اینترنشنال چندی پیش با یکی از نوچه های همین سفیر ساکن در لندن و دوست اسکولش که مقیم استکهلم هست ، مصاحبه کرده بود و...


مسئول شبکه ایران اینترنشنال با نوچه حکومت اسلامی ساکن در لندن مصاحبه میکند ، سفیر حکومتی از همین شبکه در لندن شکایت میکند ، و نوچه های دست هشتم مشغول تقسیم لواشک در لندن هستند . البته مخاطب هم دور این حلقه سیاست میچرخد و میچرخد تا عرفان را در لندن استاد کند .


یکی از دلایل اصلی دیده شدن احمقها کردار و رفتار خود ماست . سیستمها دیده شدن جهل عوام را در جهت منافع مشخص خودشان دوست دارند و ما با رفتار و کردار خودمان این علاقه آنها را رسمییت و صیقل میزنیم . کاربر عزیز نمیدانست که جواب پیش خودش است مثل حکایت افسانه ایی سیمرغ بالای قله کوه و خدایی که وجود نداشت، لازم نیست پدیده موهومی را تائید کنی ، کافی است به هردلیلی سکوت کنی ، گنده لاتهای حاکم از همین سکوت ، لقمه ها میزنند تا مجانین دیده شوند .


مجانین و احمقها روی باور ما و مخاطب مجال دیده شدن پیدا میکنند که اگر ماها حضور نداشتیم سیستمی وجود نداشت تا ناندان و مجنون تربیت کند و بعد برای دیده شدن مجانین کردیت بکشد .

 
ای نامه که میروی به سویش ...از جانب من ببوس رویش
زیاده عرضی نیست جز اینکه خامنه ای خر است گاو من است
 
 

 
 
 


29.03.2019
اسماعیل هوشیار

 

چهار مطلب

سؤالاتی چند!

در رابطه با دفاع از انقلاب مسلحانه – قهرآمیز – کمونیستی طبقه ی کارگر و دیکتاتوری طبقاتی پرولتاریا از چپ به اصطلاح کمونیست ایران در کل و بویژه از جریانات متعلق به گرایش اتحاد مبارزات کمونیست و کمونیست کارگری! البته، در این جا، منظور از چپ ...، حزب توده ی ایران و فرزندانش مانند حزب چپ ایران – فدائیان خلق و راه کارگری ها و امثالهم نیست، زیرا که آنها نوشته و از تز راه رشد غیر سرمایه داری و دموکراسی مشارکتی به دفاع برخاسته اند و از آن گذشته، تکلیف حزب توده ی ایران و اکثریت فدائیان با دفاع جانانه و تا دم مرگ از جمهوری اسلامی ایران در نزد همه اعضای طبقه ی کارگر ایران روشن است!

کارگران آگاه، بر این امر واقف هستند و ضروری است، واقف شوند که امروز  نه تنها در ایران، بلکه در سراسر کره ارض - جهان تحت سلطه ی سرمایه داری امپریالیستی هار شده،  جز انقلاب قهری کمونیستی کارگران و بر قراری دیکتاتوری پرولتاریا – شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان، راهی  به سوی رهایی موجود نیست. این انقلاب پیروز نمی شود، مگر اینکه  نخست کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست  و باورمندان  به رهایی طبقه ی کارگر بدست خویش، با برگزیدن یک مبارزه ی مخفی و غیر علنی موفق به ایجاد حزب مخفی طبقه ی کارگر یعنی حزبِ  رهبری کننده مبارزه ی طبقاتی تا ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا گردند! البته، ممکن است که پرولتاریا در مبارزه طبقاتی خویش به شکل عالی تری از شوراهای مسلح برای اعمال  دیکتاتوری مسلح خود برسد.

 

کمونیست ها یعنی اساسا کارگران آگاه- را  می توان از هدف و یا به درستی گفته باشم،  بر اساس پراتیک  و شیوه  و وسیله ای شناخت که برای رسیدن به هدف، انتخاب و انجام می گیرد. این بدین معنی و مفهوم نیز، است که معیار شناخت یک جریان از دید  کمونیست ها، هدف واقعی و نه ادعایی و بویژه  پراتیک و شیوه و وسیله ای است که برای رسیدن بدان، از سوی آن جریان مشخص، بکار گرفته می شود. هدف اساسی  و بنیادی  کارگران آگاه لغو شرایط موجود اجتماعی- جامعه ی طبقاتی بورژوائی است که در آن اکثریت ساکنین بوسیله ی اقلیت صاحب ابزار تولید – کار مُرده ی طبقه ی کارگر (سرمایه) – اقلیتی که اساسا، امروزه دیگر در تولید  جامعه  نقشی ندارد،  مورد استثمار قرار می گیرند و موجودیت دادن به جامعه ای است که در آن استثمار فرد از فرد غیر ممکن گردد، یعنی مالکیت خصوصی سرمایه دارانه*۱ لغو شده باشد و جای خود را به مالکیت جمعی – اشتراکی داده باشد. « کمونیسم حرکت  طبقه ی کارگر برای لغو شرایط موجود اجتماعی است.  کارل مارکس ، فردریک انگلس – کتاب ایدئولوژی آلمانی – ۱۸۴۶- ۱۸۴۵».

کمونیست ها اهداف  خود را با صراحت، رو به کُل جامعه ی بشری  اعلام کرده و سعی می کنند که طبقه ی کارگر به عنوان نیروی اصلی  و کلیه زحمتکشان و نیز کسانی که بدین هدف باور دارند و یا می توانند داشته باشند را، برای عملی کردنش بسیج، سازمان، متمرکز و آماده نمایند. کمونیست ها هیچگاه از گفتن حقیقت به تودۀ طبقۀ کارگر پرهیز نمی کنند. حقیقت گویی یکی از خصلت ها و خصوصیات ویژه و اساسی کمونیست هاست. برای کمونیست ها، برگزیدن سازمان و اشکال گوناگون مبارزۀ طبقاتی و اینکه یکی از اشکال آن اصلی گردد، فقط با توجه به اوضاع و شرایط  مشخص و بویژه توازُن نیروی طبقاتیِ جامعه ای است که کمونیست ها باید برای رسیدن به هدف نهایی شان، آنرا  تغییر اساسی - لغو- نمایند، جامعه ی طبقاتی موجود- جامعه طبقاتی بورژوائی- دارای نیروی سازمان یافته، مسلح و غیر مسلح، جسمی و فکری به نام دولت است که نیروی مسلح - نظامی  - اش روبروی کارگران آگاه صف می کشد، نیروی سرکوب فکری یعنی دستگاه مذهب، آموزش و پرورش، دادگستری، ناسیونالیسم، دموکراسی گرائی، مدیا  و غیره هم زمینه و هم نیروی لازمه را تدارک می بیند.  کمونیستها برای برانداختن چنین جامعه ای به یک سازمان – حزب- اساسا مخفی  - حزب غیر علنی کارگران آگاه، کمونیست و با در برخی شرایط و جوامع  نیمه مخفی – نیمه علنی-  برای آماده کردن طبقه کارگر، برای به پیروزی رساندن انقلاب قهری نیازمندند. بنا بر این،  حزبی می تواند خود را کمونیست بنامد که در اساس  ظرف بسیج طبقه ی کارگر باشد و نه چیز دیگری*۲. جامعه ای که کمونیست ها هدف شان است، جامعه ای است که در آن مالکیت خصوصی عده ای از افراد- طبقه ی حاکم- بورژوا یا سرمایه دار- با مالکیت آحاد جامعه- مالکیت اشتراکی- مالکیت کمونیستی- جانشین شده است که این شعار بر تارک آن نوشته شده باشد: «از هر کس به قدر توان فعالیت، به هرکس به قدر نیاز از محصول جامعه.» داده شود، چنین جامعه ای موجودیت نمی یابد، مگر اینکه نخست دولت موجود درهم شکسته شده و با دیکتاتوری طبقاتی انقلابی پرولتاریا-  دولت طبقه ی کارگر – شوراهای مسلح کارگران و متحدین آنها یعنی زحمتکشان شهر و روستا جانشین شده باشد. کمونیسم بر قرار نمی شود، مگر اینکه  جهانی باشد، زیرا دشمن چنین جامعه ای یعنی سیستم سرمایه داری و طبقه ی سرمایه دار امپریالیست، جهانی – کره ارضی- هستند!

 

من در این جا و بطور مشخص و نه کلی،  از کلیه کسانی که "برنامه دنیای بهتر" را تصویب کرده اند،  مانند  حمید تقوایی ها، آذر ماجدی ها، رحمان حسین زاده ها  و ... مخصوصا ایرج آذرین، رضا مقدم و کوروش مدرسی، بعنوان تشکیل دهندگان و اعضای زندۀ فراکسیون کمونیسم کارگری در داخل حزب کمونیست ایران، نویسنده و امضا کننده گان بیانیه ایجاد حزب کمونیست کارگری ایران، چند تا سؤال دارم، زیرا که در این برنامه نوشته میشود: « در هیج گوشه ای( خوب توجه کنید در هیچ گوشه ای) از تئوری کمونیسم، اعمال قهربه عنوان جزء لایتجزای انقلاب کارگری ضروری دانسته نشده است. ..."، البته، در ادامه  نوشته : " اما هر کس با اندک شناختی از جامعه موجود اذعان میکند که طبقه حاکم خود را به مسالمت از برابر ارادۀ  اکثریت عظیم جامعه برای تغییر نظام موجود کنار نخواهد کشید. اگر دفاع از منافع و مصالح روزمره بورژوازی وظیفه دولت و دستگاه سرکوب است."، به باور من  این همان گفته های دورینگ است که انگلس در کتاب معروفش (آنتی دورینگ) نقد کرده است که در ادامه می آید و دوم اینکه این، "اگر"!!، چرا در اینجا قرار گرفته است؟ الف – آیا ممکن است که وظیفه یا وظیفه اساسی دولت  چیز دیگری در جامعه ی طبقاتی سرمایه داری با برداشت شما، باشد؟ و ب- یا اینکه آیا ممکن است که منافع و مصالح بورژوازی بر عهده " دولت  و دستگاه سرکوب" نباشد و ارگان دیگری، مثلا پارلمان و امثالهم باشد که این "دفاع" را انجام دهد که زور نباشد تا به زور بر افکنده گردد؟ در صورتی این آقایان و خانم های متحرم و دانشمند مأب که آثار مارکس،  انکلس و لنین را  نه فقط به زبان فارسی، بلکه به زبان های اروپایی و زبانهای اصلی نیز خوانده اند، باید بدانند در اینکه دولت و نیروهای سرکوب گرش دیکتاتوری طبقه ی سرمایه بر علیه طبقه ی کارگر ودستگاه  سرکوبگر طبقه ی کارگر هستند، هیچ شکی نیست و این اگر و مگر بر نمی دارد و برای همین بود که کمون پاریس اولین کارش، از بین بردن ارتش دائم و تشکیل ملیشیای مسلح از کارگران بود که کارل مارکس در اثر خود به نام جنگ داخلی در فرانسه و یا بیانیه ی سوم بین الملل کارگران در باره جنگ بین دولت های آلمان و فرانسه  خود کمون پاریس به عنوان اولین دولت کارگران در جهان از آن، چنین یاد می کند : « کمون به محض بر انداختنِ ارتش دائمی و نیروی انتظامی، این دو ابزار [اعمالِ] قدرت در حکومت سابق، کمون همت بر آن گماشت که ابزار معنویِ سرکوب [یعنی] قدرت کشیشان، را بر اندازد؛ فرمانی در جهتِ جدایی کلیسا و دولت، و خلع مالکیت از همۀ کلیسا ها، البته در حدی که آنها به هیأت های زمیندار و مالک تبدیل شده بودند، صادر گردید. »، ص۱۱۱ ، ترجمه ی باقر پرهام

https://www.marxists.org/farsi/archive/marx/works/1871/jange-dakheli-faranseh.pdf

و البته، در صفحات  قبل از آن، راجع به اینکه کلا دولت ابزار طبقاتی است  و تاریخچه شکلگیری دولت طبقاتی و چرایی آن، مفصل نوشته است. در این جا برای خلاصه گویی، به اعمال دولت در جامعه مدرن و سکولار اشارکوتاهی کافی است. کارل مارکس می نویسد : « به موازات پیشرفت در صنعت مدرن، تخاصم طبقاتی میان سرمایه و کار نیز گسترش می یافت و تشدید می شد، و قدرت دولتی، بیش از پیش، خصلت قدرت عمومیِ سازمان یافته ای را به خود می گرفت که هدف های آن عبارت بود از گسترش بندگیِ اجتماعی و تبدیل شدن به ابزاری برای سلطۀ طبقاتی. خصلتِ اساسا سرکوب گرانۀ قدرت دولتی، پس از هر انقلاب، که [به سهم خود] نشانۀ پیشرفتی در مبارزه طبقاتی بوده، به نحو بیش از پیش بارزتری آشکار شده است.»، ص ۱۰۸.

در ضمن افراد نامبرده  تا امروز همه خود را، در حرف و گفتار از پیروان  مارکس، انگلس  و لنین هم می دانند، حتما در نزد هواداران خویش از دولت به عنوان دستگاه سرکوب گر و حتی از دیکتاتوری پرولتاریا نیز دفاع  کرده و میکنند که اصولا بر اعمال قهر سازمان یافته ی کارگران پایه اش گذاشته شده است، البته، این افراد، احزاب، سازمان  تشکل و گروه ها،  در این سال ها هیچگاه از انقلاب قهری کمونیستی کارگران به دفاع  آشکار بر نخاسته اند، مروج و مبلغ آن نبوده اند، شعار آن را طرح نکرده اند و..  سؤال این است  که این تئوری کمونیسم  که " در هیج گوشه ای از تئوری کمونیسم، اعمال قهربه عنوان جزء لایتجزای انقلاب کارگری ضروری دانسته نشده است " در کجاست؟ و چه کسانی آن را بیان و  تنظیم  کرده اند که " در هیچ گوشه ای" از آن از ضروری بودن حتی "اعمال قهر برای پیروزی انقلاب کارگری"  و نه اساسا انقلاب قهری، جنگ طبقاتی، صحبتی نشده است؟ آری، چه کسانی این تئوری را پرورانده اند؟، اگر کارل مارکس و فردریک انگلس و لنین و...  هستند که این ها همه از ضرورت جبر، قهر، زور، جنگ طبقاتی با سلاح، حتی جنگ تن به تن هم  نه تنها نوشته اند و آنرا ضروری دانسته اند، اصولا بدون آن، انقلاب پیروزمند کارگران  را  بطور کلی متصور نیستند! آیا این تئوری که شما از آن حرف می زنید، همان تئوری سوسیال دموکراتهایی نیست که رُزا لوکزامبورگ  دراثر خویش به نام انقلاب روس، در سال ۱۹۱۸ آنرا لاشه متعفن " سوسیال دموکراسی آلمان لاشه متعفن شده است"، نامید؟ چرا و به چه دلیل شما خود را کمونیست پیرو مارکس و انگلس و لنین و... می دانید؟  آیا شما در جایی از دیکتاتوری پرولتاریا، به عنوان قهر سازمان یافته ی طبقه ی کارگر، برای محدود کردن و یا لغو فعالیت طبقه ی سرمایه دار  به دفاع برخاسته اید؟ آیا اگر، دیکتاتوری پرولتاریا را باور دارید، دیکتاتوری پرولتاریا منافات اساسی با شعار"آزادی، برابری، حکومت کارگری " ندارد؟، البته که شما در همان برنامه دنیای بهتر، جا جا از "حکومت آزاد کارگری" صحبت کرده اید و در عوض هیچ جا، از حکومت مسلح – دولت  قهری پرولتاریا، نه نوشته اید و این حکومت آزاد کارگری را سعی کرده اید که به عنوان دیکتاتوری پرولتاریا معرفی و به کارگران بقبولانید. آیا با باور شما،  برابری بین ستمگران و استثمارکنندگان و ستمکشان و استثمار شوندگان  و یا اصولا بین انسان های نا برابر در توان و نیاز ممکن است؟ نظر شما در رابطه با این شعار" از هر کس به قدر توان فعالیت  و به هر کس به اندازه نیاز از محصول جامعه" چیست؟ اصولا، چرا، کارل مارکس از این شعار استفاده کرده است و نه از شعاری شبیه شعار شما!  اتفاقا کارل مارکس در همان اثر( – نقدی بر برنامه گوتاء )، که این شعار را طرح می کند، نخست شعارهایی را به نقد می کشد  که از نظر ماهیت و محتوا  تفاوتی با این شعار شما ندارند*۳.  فرق محتوایی شعار " آزادی، برابری، حکومت کارگری" با شعار " آزادی، برابری، برادری" بورژوازی فرانسه، در انقلاب بورژوازی فرانسه  و سوسیال دموکرات ها که از دولت کارگری هم استفاده میکنند، چیست؟ آیا شما دولت را به عنوان دیکتاتوری طبقاتی – دیکتاتوری طبقۀ حاکم بر علیه طبقۀ محکوم میدانید؟ اگر جواب مثبت باشد، چرا ؟ دولت کارگران به جای دیکتاتوری پرولتاریا به حکومت کارگری تبدیل میشود که آزادی و برابری در آن بر قرار است! آیا جامعه سرمایه داری امپریالیستی به محض گرفتن قدرت سیاسی توسط کارگران به جامعۀ بدون طبقات، جامعه بدون  دولت سرکوب گر جهش یا پرش می کند؟  که شما از آزادی حرف می زنید!، اگر هم چنین باشد، یعنی در یک روز در تمام عالم از خواب برخاستیم، انقلاب انجام گرفت و همه شرایط عینی ذهنی، برای برقراری کمونیسم مهیا گردید و بلافاصله وارد دوران تاریخی دیگری شدیم، در آن جامعه، آیا حکومت و یا دولتی قرار است، باشد؟ چه هنگام،  دوران "آزادی، برابری، حکومت کارگری" به پایان می رسد؟ منظور تعیین تاریخ مشخص یعنی سال و ماه  و روز نیست، منظور این است که به نظر شما، چه تغییراتی در مادیت جامعه و نیز در ذهنیات انسان ها، باید انجام گیرند تا جامعه دیگر نیازمند این شعار نباشد، است.

می دانم که آموزگاران کلاسیک ما کارگران، از استثناهایی نام برده اند و احتمال داده اند که در آنجا ها، مثلا مارکس و انگلس در رابطه با جامعۀ آن زمان انگلیس و ایالات متحدۀ آمریکا، امکان پیروزی انقلاب را بدون  استفاده از اعمال قهرآمیز دانسته اند.  این استثناها هم امروزه دیگر به نظر من، وجود خارجی ندارند. یا اینکه دارند؟ امروزه ارتش های دولت های سرمایه داری امپریالیستی ایالات متحده آمریکا و انگلیس از اصلی ترین و اساسی ترین دشمنان هر گونه آزادیخواهی و چه برسد به کمونیسم و کمونیست ها هستند، البته، شما ها این قدر وقیح هستید که برخی از شما از این ارتش ها  و حتی جنگ های امپریالیستی دُول معظم سرمایه داری و مخصوصا غربی ( آمریکا و اروپا) مانند حمله به افغانستان و عراق بطور ضمنی و لیبی بطور خیلی آشکار و روشن به دفاع بر خاسته اید، مثل خود منصور حکمت، حمید تقوایی و امثالهم.  اما و اما، استثناء را قاعده کردن کار خائنین و اپورتونیستهاست!  

برای اینکه فاکتی صحبت کرده باشم تا جلوی هر گونه حرافی  و مُهمل بافی و پوچ گویی گرفته شود، نظر خواننده را به این چند فاکت در رابطه با انقلاب قهری کمونیستی کارگران  و دیکتاتوری پرولتاریا  از کلاسیک ها یعنی پرورش دهندگان و بیان کنندگان تئوری کمونیسم که بر اساس مبارزه طبقاتی است که اساسا دستگاه سرکوب پرولتاریا بر علیه سرمایه داران داخلی خلع ید شده و بسط دهنده ی انقلاب "انقلاب مداوم" سرخ جهانی است و نه بسط دهنده ی آزادی، برابری و دموکراسی در جامعه هنوز طبقاتی و جا طبقات اصلی عوض شده  و برای آحاد جامعه،  جلب می کنم. البته که دیکتاتوری پرولتاریا نیز، مانند هر دولت طبقاتی دیگر، سعی اش این است که برای طبقه ی کارگر مخصوصا و زحمتکشان بطور کلی محیط آزاد و به اصطلاح دموکراسی برقرار کند  و می کند، این را هم در کمون پاریس و هم اکتبر روسیه، قبل از شکست آن (در دهه ی ۱۹۳۰ – ۱۹۲۰ ) نشان داده است!

 

لنین به روایت از انگلس در باره نقش انقلابی قهر در تاریخ ❗️

« درباره اين که قوه قهريه در تاريخ نقش ديگرى نيز ايفا ميکند» (علاوه بر عامل شر بودن) «که همانا نقش انقلابى است، درباره اين که قوه قهريه، بنا به گفته مارکس، براى هر جامعه کهنه‌اى که آبستن جامعه نوين است، بمنزله ماماست، درباره اين که قوه قهريه آنچنان سلاحيست که جنبش اجتماعى بوسيله آن راه خود را هموار ميسازد و شکلهاى سياسى متحجر و مرده را درهم ميشکند - درباره هيچيک از اينها آقاى دورينگ سخنى نميگويد. فقط با آه و ناله اين احتمال را ميدهد که براى برانداختن سيادت استثمارگران، شايد قوه قهريه لازم آيد *۴ که این شعار را طرح می کند - واقعا که جاى تأسف است! زيرا هرگونه بکار بردن قوه قهريه بنا به گفته ايشان، موجب فساد اخلاقى کسانى است که آن را بکار ميبرند و اين مطالب عليرغم آن اعتلاى اخلاقى و مسلکى شگرفى گفته ميشود که هر انقلاب پيروزمندانه‌اى با خود به همراه ميآورد!»، دولت و انقلاب.

« کسی که فقط مبارزۀ طبقاتی را قبول داشته باشد، هنوز مارکسیست نیست و ممکن است هنوز از چارچوب تفکر بورژوایی و سیاست بورژوایی خارج نشده باشد. محدود ساختن مارکسیسم به آموزش مربوط به مبارزۀ طبقات – به معنای آن است که از سر و ته آن زده شود، مورد تحریف قرارگیرد و به آنجا رسانده شود که برای بورژوازی پذیرفتنی باشد. مارکسیست فقط آن کسی است که قبول نظریۀ مبارزۀ طبقات را تا قبول نظریۀ دیکتاتوری پرولتاریا بسط دهد. وجه تمایز کاملاً عمیق بین یک خرده بورژوای عادی (و همچنین بورژوای بزرگ) با یک مارکسیست در همین نکته است. با این سنگ محک است که باید چگونگی درک واقعی و قبول مارکسیسم را آزمود.»  لنین، دولت و انقلاب، اوت – سپتامبر ۱۹۱۷ دولت و انقلاب،

- http://lenin.public-archive.net/fa/L2605fa.html

 

« بدون انقلاب قهرى، تعويض دولت بورژوايى با دولت پرولترى محال است. نابودى دولت پرولترى(دیکتاتوری پرولتاریا- من) و بعبارت ديگر نابودى هر گونه دولتى جز از راه "زوال" از راه ديگرى امکان پذير نيست.»، لنین- دولت و انقلاب.

"حقیقت این است که کمونیست ها به محض آن که بتوانند، در سرنگون کردن سلطۀ بورژواها تردیدی به خود راه نخواهند داد." ایدئولوژی آلمانی- کارل مارکس،  فردریک انگلس-۱۸۴۵

. http://www.k-en.com/

« ديکتاتوری پرولتاريا بی دريغ ترين و بی امان ترين جنگ طبقه ی جديد عليه دشمن مقتدرتر يعنی بورژوآزيست که مقاومتش پس از سرنگونی (ولو در يک کشور) ده بار فزون تر گرديده و اقتدارش تنها ناشی از نيروی سرمايه بين المللی و نيرو و استواری روابط بين المللی بورژوازی نبوده بلکه ناشی از نيروی عادت و نيروی توليد کوچک نيز هست. زيرا توليد کوچک متأسفانه هنوز در جهان زياد  و بسيار هم زياد است و همين توليد کوچک است که همواره، همه روزه، هر ساعته، به طور خود به خودی و به مقياس وسيع، سرمايه داری و بورژوازی را پديد می آورد. بنابر مجموعه ی اين علل ديکتاتوری پرولتاريا ضروريست و پيروزی بر بورژوازی بدون يک جنگ طولانی، سرسخت و حياتی و مماتی، جنگی که  مستلزم پايداری، انضباط، استقامت، تزلزل ناپذيری و وحدت اراده است، امکان پذير نيست.» ولادمير ایليچ لنين بیماری چپ روی کودکی در گمونیسم. https://drive.google.com/file/d/0B-3i5CTgaOhOU2NtX1hkQ19aaUE/view 

 

[ طبقه کارگر در سیر تکاملی خود، سازمانی را جانشین جامعه کهنه بورژوایی خواهد ساخت که فاقد طبقات و اختلافات آنها است و دیگر در واقع قهر سیاسی ای وجود نخواهد داشت، زیرا درست همین قهر است که مظهر رسمی اختلافات طبقاتی در درون جامعه بورژوائی است.

در این فاصله، آنتاگونیسم بین پرولتاریا و بورژوازی، مبارزه یک طبقه علیه طبقه دیگر است مبارزه ای است که عالی ترین تجلی آن، یک انقلاب کامل است.

در ضمن آیا جای تعجب است که جامعه ای که بر اساس اختلافات طبقاتی بنیان گذاری شده است، به تضاد بی رحمانه ای که نتیجه غائی آن تصادم تن به تن است، منتهی گردد؟

نباید گفته شود که جنبش اجتماعی در برگیرنده جنبش سیاسی نیست. هیچ جنبش سیاسی ای وجود نداشته است که در عین حال یک جنبش اجتماعی نیز نبوده باشد.

در نظامی که طبقات و اختلافات طبقاتی در آن وجود نداشته باشد، رفرم های اجتماعی، دیگر انقلابات سیاسی نخواهند بود. تا وقتی که این زمان فرا برسد، در آستانه هر تغییر شکل کلیِ جدید جامعه، آخرین جمله علم الاجتماع همواره چنین خواهد بود:

« یا مرگ یا مبارزه، جنگ خونین یا نیستی، مسئله به صورت سرسختانه مطرح است. »،(ژرژ ساند )] پایان بخش اثر کارل مارکس – فقر فلسفه، ۱۸۴۷

« کمونیستها عار دارند مقاصد خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام می کنند که تنها از طریق واژگون ساختن همۀ نظام اجتماعی موجود، از راه جبر، وصول به هدف هایشان میسر است. بگذار طبقات حاکم در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولتاریا در این میان چیزی جز زنجیرهای خود را از دست نمی دهند. اما جهانی را بدست می آورند.

 پرولتارهای سراسر جهان، متحد شوید! »، کارل مارکس و انگلس  مانیفست حزب کمونیست ۱۸۴۸.

 http://www.lajvar.se/pdf/Manifest.pdf

 

البته، این ها که در اینجا از کارل مارکس و فردریک انگلس نقل شدند، گفته هایی  قبل از تجربه ی کمون پاریس و جمع بندی آن است. بعد از آن تجربۀ خونین کارل مارکس چند اثر نوشت که در آنها بیش از پیش بر انقلاب قهری – جنگ طبقاتی پرولتاریا برای درهم شکستن دولت کنونی  تکیه کرده است. مثلا آنها در مقدمه سال ۱۸۷۲ خود بر مانیفست  حزب کمونیست به زبان آلمانی می نویسند: ...بویژه آنکه کمون ثابت کرد که " طبقه کارگر نمی تواند بطور ساده ماشین دولتی حاضر و آماده ای را تصرف نماید و آنرا برای مقاصد خویش بکار اندازد. ».

« بین جامعۀ سرمایه دارى و جامعۀ کمونیستى یک دورۀ تحول انقلابى از اولى به دومى وجود دارد. متناظر این دورۀ تحول، یک دورۀ گذار سیاسى نیز هست که دولت در آن چیزى نمى تواند باشد جز دیکتاتورى انقلابى پرولتاریا.

اکنون برنامه [گوتاء] نه به این آخرى مى پردازد و نه به سرشت دولت در جامعۀ کمونیستى. »، نقدی بر برنامۀ کوتاء، کارل مارکس،۱۸۷۵، ترجمه سهراب شباهنگ.

 http://www.aazarakhsh.org/doc/ketab/marx_naghd_barnameh_gotha.1345136156.pdf

 

[ دیکتاتوری قدرتیست که مستقیما متکی به اعمال قهری است و به هیچ قانونی وابسته نیست. دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا قدرتیست که با اعمال قهر پرولتاریا علیه بورژوازی به چنگ آمده و پشتیبانی می گردد و قدرتیست که به هیچ قانونی وابسته نیست. ،

هر گاه به شیوه مارکسیستی قضاوت نمائیم، باید بگوئیم: استثمارگران دولت را( صحبت هم بر سر دموکراسی یعنی یکی از اشکال دولت است) به آلت سیادت طبقۀ خود، یعنی استثمارگران بر استثمارشوندگان، تبدیل میکنند. از این جهت هم دولت دموکراتیک، تا زمانیکه استثمارگران مسلط  بر اکثریت استثمارشوندگان وجود دارند، ناگزیر دموکراسی مخصوص استثمارگران خواهد بود. دولت استثمارشوندگان باید از بیخ و بُن با چنین دولتی فرق داشته باشد، باید دموکراسی مخصوص استثمارشوندگان و وسیلۀ سرکوب استثمارگران باشد و سرکوب طبقه هم معنایش نابرابری این طبقه و مستثنی نمودن وی از دموکراسی است.

هرگاه به شیوۀ لیبرالی استدلال نمائیم، باید بگوئیم: اکثریت تصمیم می گیرد، اقلیت تبعیت میکند. کسانی را که تبعیت ننمایند به کیفر میرسانند. همین و بس، دیگر در بارۀ هر گونه خصلت طبقاتی دولت به طور اعم  و «دموکراسی خالص» به طور اخص استدلال کردن بیربط است؛ این به مطلب ربطی ندارد، زیرا اکثریت اکثریت است و اقلیت هم اقلیت. یک من گوشت یک من گوشت است نه چیز دیگر.

مارکس... «اگر کارگران دیکتاتوری انقلابی خود را جایگزین دیکتاتوری بورژوازی مینمایند... تا مقاومت بورژوازی را درهم شکنند... به دولت شکل انقلابی و گذرنده میدهند.»...

انگلس...« حزب پیروزمند» (در انقلاب) «بالضروره» ناچار است سیادت خود را از طریق رعب و هراسی که سلاح وی در دلهای مرتجعین ایجاد میکند، حفظ نماید. اگر کمون پاریس به اتوریته مردم مسلح علیه بورژوازی متکی نبود؛ مگر ممکن بود بیش ازیک روز دوام آورد؟ آیا ما محق نیستیم اگر بالعکس کمون را، به علت اینکه از اتوریته خیلی کم استفاده کرده است، سرزنش نمائیم»...

هم او میگوید: « از آنجا که دولت فقط مؤسسه گذرنده ایست که در مبارزه و انقلاب باید از آن استفاده کرد، تا دشمنان خود را قهرا سرکوب ساخت، لذا سخن گفتن در بارۀ دولت خلقی آزاد خام فکری خالص است. مادام که پرولتاریا هنوز به دولت نیازمند است، این نیازمندی از لحاظ مصالح آزادی نبوده، بلکه به منظور سرکوب دشمنان خویش است و هنگامی که سخن گفتن در بارۀ آزادی ممکن می گردد، آنگاه دولت بمعنای اخص کلمه دیگر موجودیت خود را از دست می دهد»...

کائوتسکی با دانشمند مآبی سفیه کابینه نشین یا با چشم  و گوش بستگی یک دختر بچه دهساله می پرسد: وقتی که اکثریت در دست است چه نیازی به دیکتاتوری وجود دارد؟ مارکس و انگلس توضیح می دهند:

  • برای درهم شکستن مقاومت بورژوازی،
  • برای ایجاد رعب و هراس در دلهای مرتجعین،
  • برای حفظ اتوریته مردم مسلح علیه بورژوازی،

برای اینکه پرولتاریا بتواند دشمنان خویش را قهرا سرکوب نماید. ]،

لنین انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد- بخش سوم ، ۱۰ نوامبر ۱۹۱۸. تأکید از من است.

http://www.k-en.com/HTML/LK.html

 

آیا در چنین شرایطی اساسا میتوان از آزادی و برابری حرفی زد؟ اگر نه، که جواب مارکس، انگلس، لنین و دیگر کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست و مخصوصا درعصر ما، نمی تواند جز این باشد، پس تکلیف شعار آقایان و خانم های طرفدار "دنیای بهتر" که امروزه در حزب کمونیست ایران، احزاب دو گانه حزب کمونیست کارگری ایران و حکمتیست و اتحاد سوسیالیستی کارگری این سکوت کنندگان*۴، در رابطه با جنگ طبقاتی طبقه ی کارگر برعلیه طبقه ی سرمایه دار، انقلاب قهر آمیز کمونیستی – انقلاب مسلحانه کمونیستی کارگران و دیکتاتوری پرولتاریا – دولت کارگران مسلح که  "با سلاح شان رُعب و وحشت در دلهای سرمایه داران ایجاد می کنند."  یعنی شعار "آزادی، برابری، حکومت کارگری" چه میشود؟ آیا این شعار در فردای پیروزی انقلاب قهری کمونیستی کارگران دود نمیشود و به هوا نمی رود؟، اگر با این ها در رابطه با این مسایل وارد بحث شوید، سرانجام به شما خواهند گفت که بله، ماهم این مسایل را قبول داریم، حتی در همان دنیای بهتر هم نوشته ایم که کارگران ناعلاج هستند، از زور هم استفاده کنند  و دیکتاتوری پرولتاریا را هم  پذیرفته ایم.  ولی ولی، این ولی مهم است، درست مثل ولی سالتیکوفی(ولی دو بینی وسط دو چشم می رویند.)، الآن موقعش نیست، کارگران و زحمتکش آماده پذیرش این حرف ها  نیستند.  مگر نمی بینید که توده های کارگر و زحمتکش از کار برد سلاح، قهر و کشتار بیزارند و دولت ها و دستگاه های اطلاع رسانی شان از قهر و کار برد زور در نزد کارگران و زحمتکشان چه ساخته اند؟  خود را طرفدار صلح و مبارزات مدنی  معرفی می کنند. اینها، به قول معروف زرنگ بازی سیاسی یعنی مرد رندی "نان به نرخ روز خوردن،  در میآورند که البته، این هم ممکن است و اما بیشتر در رابطه با کارگران و زحمتکشان و نه سرمایه داران، در نزد این عالی جنابان قلم بدست مطرح است. اگر مبنای قضاوت نه گفته ها و حتی برنامه های نوشته شده باشد، بلکه به درستی،  مبنای قضاوت، اعمال تا کنونی این ها و مواضع سیاسی شان باشد که مثلا حزب کارگران را، حزب  گرفتنِ قدرت سیاسی بدون کارگران،  حزب جامعه، حزب زنان، حزب کودکان، حزب منصور حکمت کرده اند(حککایی ها)، خواهان همکاری " همه باهمی" هستند و ایرج آذرین و رضا مقدم که خواهان برقراری دموکراسی پایدار*۵ و همکاری با بخشی از بورژوازی لیبرال ایران برای پیروزی " انقلاب مردم ایران"*۶، هستند و اصولا  صحبتی از انقلاب قهری نمی کنند و نه از دیکتاتوری پرولتاریا و یا اینکه واقعا دوست دارند که مانند کائوتسکی ها، شیدمان ها و پلخانوف ها، زیر دیکتاتوری پرولتاریا زده که بیشتر احتمال این سناریو می رود، زیرا که کمونیسمی که دولت ها- جوامع غربی – جوامع سرمایه داری امپریالیستی – آنرا دوست دارند*۷، دیگر کمونیسم کارگران و برای لغو شرایط موجود اجتماعی یعنی مالکیت خصوصی سرمایه دارانه، کار مزدوری، نا ممکن کردن استثمار انسان از انسان نیست که لازم باشد، با دیکتاتوری بر علیه سرمایه داران یعنی محو آزادی سرمایه داران، آن را پیاده کرد، بلکه همین جامعه ی سرمایه داری امپریالیستی و دولتش، همین دولت های سرمایه داری به زعامت احزاب سوسیالیست، سوسیال دموکرات، لیبرال دموکرات، دموکرات مسیحی، محافظه کار و ناسیونالیست -  فاشیست  بیش نخواهد بود. اما، چرا، این همه  حیله گری و بندبازی؟ این سؤال را به باور من،  کارگران آگاه، بهتر از هر کس دیگری، حق دارند و میتوانند جواب دهند.

در این جا این سؤال واقعی طرح است که  طبقه ی کارگر باید چه کار کند؟ واقعیات مبارزه طبقاتی تا کنون به باور من، این را به ما کارگران و زحمتکشان دیکته می کند:  باید این ماشین، این دستگاه دولتی را خئرد کنیم، هر انسان با عقل متوسط به پایین هم می داند که خرد کردن دستگاه دولتی چنان سازمان یافته و چنان مسلح را جز از راه بکار بردن زور سازمان یافته، مسلح و جنگ همه جانبه، انقلاب مسلحانه پرولتاریای مسلح امکان پذیر نیست که البته کارل مارکس این را کاملا در آثار خویش و بویژه  جنگ داخلی در فرانسه، تشریح و مدلل کرده است و انگلس و مخصوصا  لنین هم در آثار خود  بویژه در مبارزه با اپورتونیست های به نامی مانند برنشتاین، کائوتسکی، پلخانوف، شیدمان و غیره و مخصوصا  در دو اثر اساسی خویش به نام انقلاب و دولت و انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد، از آثار ارزنده  کلاسیک ها یعنی کارل مارکس و فردریک انگلس  استفاده کرده و به اثبات انقلاب قهری – انقلاب مسلحانه  و دیکتاتوری پرولتاریا یعنی قدرت پرولتاریای مسلح پرداخته است. اما و اما :

هنرنمایی اپورتونیستها و روزیونیست ها و تمامی نوکران بورژوازی و بویژه بورژوازی امپریالیستی در عصر ما، در اینجاست که آنان دولت را دیکتاتوری طبقۀ حاکم برعلیه طبقۀ محکوم( طبقۀ سرمایه دار برعلیه طبقۀ کارگر) نمیدانند. جوهر رد انقلاب قهری پرولتاریای کمونیست و دیکتاتوری پرولتاریا که اساسا بر اعمال قهرآمیز متکی است، در اینجاست!

آنها به درستی گفته باشم، با این عمل خائنانه و چه بسا جنایت کارانه خویش،  اساس و جوهر آموزش کارل مارکس و انگلس و... را،  در رابطه با درک از دولت، مبارزۀ طبقاتی و ادامه آن تا دیکتاتوری پرولتاریا را از بین میبرند و ریشه ی آنرا میزنند  و آنرا برای طبقه ی سرمایه دار نرم و قابل هضم میکنند تا نظام سرمایه داری استثمار و نابود کننده همه جیز و همه موجودات زنده را جاودانه جلوه  نمایند که نیست. نظام سرمایه دار هم  مانند تمامی نظام های اجتماعی قبل از خود و اساسا "هر چیزی که زاده شد، مرگش هم حتمی است- دیالکتیک مادی مارکسی) از بین رفتنی است. به باور من، برای تمامی کارگران کمونیست ضرورت انقلاب قهری کمونیستی کارگران  از این ضرورت یعنی نجات از مرگ همه چیز و همه موجودات زنده ی روی زمین، سرچشمه می گیرد. 

" به نظر بورژازی و بلند گویان عقیده ای آن طبقه، دیالکتیک در صورت عقلایی خود چیز رسوا و نفرت انگیزی است زیرا بنا بر دیالکتیک درک مثبت آنچه وجود دارد در عین حال متضمن درک نفی و انهدام ضروری آن نیز هست، زیرا دیالکتیک، هر شکل به وجودآمده ای را در حال حرکت و بنا بر این از جنبه ی قابلیت درگذشت آن نیز مورد توجه قرار می دهد، زیرا دیالکتیک حکومت هیچ چیزی را بر خود نمی پذیرد و ذاتا انتقاد کن و انقلابی است. "، کارل مارکس- پیگفتار  جلد اول کاپیتال  – چاپ آلمانی – سال ۱۸۷۳. تأکید از من است. لینک

http://www.nashr.de/1/marx/kapitalBakhsh1.pdf

اما، به باور من، هیچ فردی  در جامعه ی طبقاتی برعکس ظاهر قضایا، آزاد و مختار در انتخاب آن چه که انجام میدهد، میاندیشد، نیست، زیرا که انسان، محصولی  تاریخی - اجتماعی – طبقاتی است و این جامعه ی طبقاتی، در عصر ما سرمایه داری است که باید اعدام – ریشه کن  شود و نه افراد حتی جانی و خائن به بشریتِ تولید کننده ی نعم مادی اجتماع!  زیرا که اندیشه انسان نیست که جایگاه انسان را در روابط تولیدی – اجتماعی -  تعیین می کند، بلکه برعکس، جایگاه  اجتماعی انسان – جایگاه انسان در روابط تولیدی -  اجتماعی است که اندیشه انسان را تعیین می کند. بنا بر این، محکومیت فردی انسان، جای خود را به محکومیت طبقاتی انسان و اساسا، به محکومیت جامعه ی طبقاتی  میدهد که انسان طبقاتی هم، یکی از تولیدات آنست! این، آن دلیل ریشه ای مخالف بودن کمونیست ها با مجازات اعدام و شکنجه در مورد هر فردی است!  در حقیقت: شعور اجتماعی انسان ها تعیین کننده هستی اجتماعی انسان ها نیست،  برعکس هستی اجتماعی انسان ها تعیین کننده شعور اجتماعی انسانهاست.اقتباس از کارل مارکس – پیشگفتار اقتصاد سیاسی- ۱۸۵۸-۵۹، به نقل از "چپ" در ایران و طبقه ی کارگر... در مصاحبه با حمید قربانی – انسان بیوطن، مقدمه

 

زیر نویس ها -------------------------------------------------

*۱- ما کمونیست ها را مورد ملامت قرار میدهند که میخواهیم مالکیتی را که شخصا بدست آورده شده و نتیجه کار خود شخص است، مالکیتی را که بنیاد همه آزادیها و فعالیتها و استقلال فردی را تشکیل میدهد ملغی سازیم.

مالکیتی که حاصل دسترنج و ثمره کار و کد یمین است! آیا مقصودتان مالکیت خرده بورژوازی و خرده دهقانی است که متعلق به قبل از دوران مالکیت بورژوازی بود؟ چه لازم است که ما آنرا ملغی سازیم، این رشد صنایع است که آنرا به طور روزمره ملغی ساخته و در کار الغاء کامل آن است.

و یا شاید از مالکیت خصوصی بورژوازی سخن میرانید؟

ولی مگر کار مزدوری یعنی کار پرولتاریا برای وی مالکیتی ایجاد میکند؟ به هیچوجه. کار مزدوری،  سرمایه یعنی آن مالکیتی را به وجود می آورد که کار مزدوری را استثمار میکند و تنها در صورتی میتواند افزایش یابد که کار مزدوری جدیدی ایجاد نماید تا مجددا استثمارش کند. مالکیت در شکل کنونی آن مبتنی بر تضاد بین سرمایه و کار مزدوری است....

شما از اینکه ما میخواهیم مالکیت خصوصی را لغو کنیم به هراس می افتید. ولی در جامعه کنونی شما، مالکیت خصوصی برای نه دهم اعضاء جامعه لغو شده است. این مالکیت همانا در سایه آن موجود است که برای نه دهم  دیگر موجود نیست. بنا بر این ما را سرزنش میکنید که میخواهیم مالکیتی را لغو سازیم که محرومیت اکثریت مطلق جامعه از مالکیت، شرط ضروری وجود آنست.

بالجمله شما ما را ملامت میکنید که میخواهیم مالکیت شما را ملغی سازیم. آری، واقعا هم ما این را خواستاریم. مانیفست کمونیست ۱۸۴۸، ص ۵۷ تا ۶۰.

*۲- دو :

_ با توجه به این که پرولتاریا به عنوان طبقه، فقط در صورتى مى‌تواند علیه قهر دسته جمعى طبقات مالک وارد عمل شود که در حزب سیاسى مجزاى خویش‏، در تخالف با همه‌ى اشکال قدیمى احزاب طبقات مالک، متشکل گردد؛ _ با توجه به اینکه تشکل پرولتاریا در حزب سیاسى‌اش‏ براى تضمین پیروزى انقلاب اجتماعى و هدف نهایى آن، نابودى طبقات، ضرورى است؛ _ با توجه به این که باید وحدت نیروهاى طبقه‌ى کارگر، که از قبل در مبارزات اقتصادى تحقق یافته، به عنوان اهرم توده هاى این طبقه در مبارزه علیه اقتدار سیاسى استثمار کنندگانشان به کار آید؛ کنفرانس‏ به اعضاى انترناسیونال خاطرنشان مى‌سازد که در جریان مبارزه‌ى طبقه‌ى کارگر، فعالیت اقتصادى و فعالیت سیاسى این طبقه به طرزى ناگسستنى با هم پیوند دارند. 
(تلخیص‏ از قطعنامه‌ى کنفرانس‏ لندن انجمن بین المللى کارگران _ انترناسیونال _ سپتامبر ۱۸۷۱، به نقل از همان ماخذ.)

کارل مارکس :

« پس امکان مثبت رهایی آلمان در کجاست؟

[ پاسخ : در سامان یابی طبقه ای با زنجیرهای رادیکال؛ طبقه ای از جامعه مدنی که طبقه ای از جامعه مدنی نیست؛ رسته ای، که انحلال همۀ رسته هاست، سپهری که سرشت عامش را از رنج(۱۲۹) عامش دارد و هیچ حق ویژه ای طلب نمی کند؛ چرا که نه ناحقی ای ویژه، بلکه نفس ناحقی بر او اعمال می شود؛ {طبقه ای} که دیگر نه عنوانی تاریخی، بلکه عنوانی انسانی را می تواند طلب  کند؛ {طبقه ای} که در تقابل یکجانبه با پی آمدها نیست، بلکه در تقابل همه جانبه با همۀ پیش – شرط های دولت آلمانی  قرار دارد؛ و سرانجام سپهری که نمی تواند خویش را رها کند، مگر آنکه خود را از همۀ سپهرهای  دیگر و از آنجا، همۀ سپهرهای دیگر جامعه را رها کند؛ در یک کلام، {طبقه ای} که گمگشتگی۱۳۰ تام انسان است و بنا براین تنها از طریق بازیابی۱۳۱ تام انسان است که می تواند خویش را باز یابد. این انحلال۱۳۲ جامعه، در پیکر رسته ای ویژه، همانا پرولتاریاست.  

دو پاراگراف  بعد:

پرولتاریا با اعلام انحلال نظم تاکنونی جهان، تنها راز هستی خویش را برملا می کند، زیرا اوست که انحلال واقعی ۱۳۳ این نظم جهانی است، اگر پرولتاریاست که نفی مالکیت خصوصی را خواستار است، از آنروست که او آنچه را که جامعه به پرنسیپش ارتقاء داده است، آنچه را که در او به مثابۀ دستآورد منفی جامعه - بی آنکه خود در آن دخالتی داشته است – پیکر یافته است، به پرنسیپ جامعه ارتقاء خواهد داد.  در نتیجه، پرولتاریا با همان حقی خود را به جهان در حال تکوین مرتبط می سازد، که پادشاه آلمان – آنزمان که خلق را خلق خود، همانگونه که اسب را اسب خویش نامید – خود را با جهانی سپری شونده مرتبط می یافت۱۳۴. پادشاه با اعلام اینکه خلق مایملک اوست، تنها این راز را برملا ساخت که مالک خصوصی پادشاه است.»، نقد فلسفه حق - مقدمه، ترجمۀ رضا سلحشور. ص۱۳- در نقد بر فلسفه حقوق هگل :  سرسخن،( لندن ژانویه ۱۸۵۹ )، ترجمۀ رضا سلحشور. ص۱۳- ۱۲.]  لینک مطلب

https://www.marxists.org/farsi/archive/marx/works/1843/naghd-falsafeh-hegel.pdf

« مانند دوران کلاسیک علم اقتصاد بورژوائی، آلمان ها در زمان انحطاط آن نیز، دانش آموزانی ساده، مقلد و دنباله رو باقی ماندند و هم چون خرده فروشانی حقیر آن چه بیگانه به طور عمده می ساخت آب کردند. بنابراین تحول تاریخی خاص جامعه ی آلمان هرگونه پیشرفت ابداعی را در زمینه ی اقتصاد بورژوائی نفی می نمود. لیکن انتقاد از آن را منع نمی کرد. تا آن جا که این انتقاد معرف یک طبقه است تنها می تواند طبقه ای را معرفی کند که مأموریت تاریخیش انهدام طرز تولید سرمایه داری و سر انجام الغاء طبقات است یعنی طبقه ی کارگر. پی گفتار کارل مارکس بر سرمایه - جلد اول – به زبان آلمانی - ۱۸۷۳ » لینک مطلب

http://www.nashr.de/1/marx/kapitalBakhsh1.pdf

"اما من می‌خواهم این جا یک سؤال کفرآلود دیگر مطرح بکنم: اگر این پروسه بیش از ٢٠ سال طول بکشد، و ما شروع کنیم به سازماندهى در میان کارگران مثلا کارگرانى که الان ٢٠ و ٢٢ ساله هستند و این ها را سازماندهى کنیم، در این صورت بعد از ١٠ تا ١٥ سال یک عده از آن ها بچه‌دار می‌شوند، تعدادى مریض می‌شوند و یک عده از آنها از کار سیاسى کنار می‌کشند. در آخر می‌بینیم که بعد از این سال ها ما ظاهرا از یک طرف آدم ها را کمونیست می کنیم و از طرف دیگر آنها بازنشسته می شوند و از کار سیاسى کناره گیرى می کنند.

مگر آموزش سوسیالیستى، کمونیسم، سازمان یابى طبقه و رابطۀ حزب و طبقه، از نسلى به نسل دیگر منتقل می شود؟ که ما مثلا بیائیم روى کارگران دهه ٤٠ و ٥٠ ایران کار و فعالیت بکنیم و امیدوار باشیم با کارگران دهه ٧٠ و ٨٠ ایران به قدرت برسیم؟

میشود در طی ۵۰ سال یک حزب کمونیستی در میان کارگران کار کند و بعد از ۵۰ سال به قدرت برسد؟

براى من به عنوان یک عابر بى گناه در جامعه چنین انتظارى ممکن نیست، به خاطر اینکه این میراث تشکیلاتى، این تعهد ایدئولوژیکى، این آگاهى طبقاتى و این رابطۀ حزب و طبقه به همین سادگى از نسلى به نسل دیگر منتقل نمیشود. ما داریم این را میبینیم! شما فعالیت می کنید و برای مثال ۲۰ درصد نفوذ در میان کارگران پیدا میکنید و اینها بعد از مدتی حوصله شان سر میرود. مگر چه قدر میشود رفت و آمد؟ ما در زندگی سیاسی خودمان باقی میمانیم، درحالی که آن کارگرانی که با آنها کار و فعالیت کرده ایم، می روند. و ما این را در تجربه سیاسی خودمان میبینیم" منصور حکمت، حزب و قدرت سیاسی، سخنرانی در کنگرۀ دوم حزب کمونیست کارگری ایران- آوریل ۱۹۹۸ ." سایت منصور حکمت.

البته، آقایان ایرج آذرین و رضا مقدم حق دارند، اعتراض کنند که ما که این گفته های منصور حکمت را قبول نداریم اعتراض شان به جا و در این جا این آقایان می توانند استثناء باشند.

*۳- [ کار «مفید» چیست؟ مطمئناً کاری است که نتیجۀ مفید مورد نظر را به بار آورد. وحشی ای که – و انسان پس از خروج از حالت میمونی، وحشی بود – حیوانی را با سنگ می کشد، که میوه گرد می آورد و غیره کار «مفید» انجام می دهد.

سوم: نتیجه: «چون کار مفید تنها در جامعه و از طریق جامعه ممکن است [پس] نتایج بی کم و کاست کار با حق برابر به همۀ اعضای جامعه تعلق دارد.»

نتیجه گیری زیبائی است! اگر کار مفید تنها در جامعه و از طریق جامعه ممکن است [پس] نتایج کار به جامعه تعلق دارد –  و تنها آن مقدار از این نتایج به فرد کارگر می رسد که برای حفظ «شرایط» کار یعنی جامعه لازم نباشد.

در واقع این حکم در همۀ اعصار مورد استفادۀ قهرمانان نظم اجتماعی حاکم بوده است. نخست، ادعاهای [مطالبات] حکومت و همه چیزهائی که بدان مربوط می شود مطرح می گردد زیرا [حکومت] ارگان حفظ نظام اجتماعی است؛ سپس مطالبات انواع مالکان خصوصی طرح می شود، زیرا انواع گوناگون مالکان خصوصی بنیاد جامعه هستند و غیره. می توان دید که چنین عبارات توخالی ای را در هر جهت دلخواه می توان گرداند و چرخاند.

در ادامه می آید " در اینجا، تا آنجا که به مبادلۀ ارزش های برابر مربوط می شود، آشکارا همان اصلی حاکم است که مبادلۀ بین کالاها را تنظیم می کند. [اما] محتوا و شکل این مبادله عوض شده اند، زیرا در شرایط تغییر یافته هیچ کس نمی تواند چیزی غیر از کارش را بدهد و از سوی دیگر بدین علت که هیچ چیز غیر از وسایل مصرف نمی تواند به مالکیت فردی درآید. اما تا آنجا که به توزیع وسایل مصرفی بین افراد مولد مربوط می شود، همان اصلی حاکم است که در مبادلۀ کالاهای هم ارز حاکم بود: مقدار معینی کار در یک شکل با همان مقدار کار در شکل دیگر مبادله می شود.

بنابراین حق برابر در اینجا هنوز به لحاظ اصولی، حق بورژوائی است، گرچه اصل و عمل، دیگر شاخ به شاخ نیستند در حالی که در مبادلۀ کالاها، مبادلۀ ارزش های یکسان تنها به طور متوسط صادق است و نه در موارد انفرادی و جداگانه.

به رغم این پیشرفت، این حق برابر هنوز پیوسته محدودیت بورژوائی را با خود حمل می کند. حق مولدان متناسب کاری است که عرضه می کنند، برابری در این واقعیت مستتر است که اندازه گیری با معیار یکسانی یعنی کار صورت می گیرد. اما یک آدم به لحاظ جسمی یا ذهنی از دیگری برتر است و در نتیجه در زمان یکسانی کار بیشتری می تواند عرضه کند یا زمان بیشتری به کار بپردازد؛ و کار برای اینکه به عنوان مقیاس در نظر گرفته شود باید بر حسب زمان یا شدت تعریف شود وگرنه معیاری برای اندازه گیری نیست. این حق برابر، حقی نابرابر برای کار نابرابر است. این حق هیچ تفاوت طبقاتی را به رسمیت نمی شناسد چون هرکس کارگری مانند دیگری است؛ اما تلویحا استعدادهای نابرابر و بنابراین ظرفیت تولیدی کارگر را به عنوان امتیازهای طبیعی می پذیرد. پس، این حق، در محتوای خود، حق نابرابری است مانند هر حقی. حق، بنا بر طبیعت خود تنها می تواند کاربست معیاری یکسان باشد؛ اما افراد ِ نابرابر (و افراد اگر نابرابر نبودند افراد متمایزی به حساب نمی آمدند) تنها تا آنجا با معیار یکسانی قابل اندازه گیری اند که از زاویۀ دید یکسانی نگریسته شوند، تنها از یک جنبۀ معین در نظر گرفته شوند، مثلا در مورد کنونی تنها به عنوان کارگر ملاحظه گردند و چیز بیشتری در آنها مورد توجه قرار نگیرد، هر چیز دیگری نادیده گرفته شود.

 

دولت آزاد چیست؟

هدف کارگرانی که از ذهنیت محدود رعایای سر به زیر خود را رها کرده باشند به هیچ رو این نیست که دولتی آزاد مستقر کنند. در امپراتوری آلمان، «دولت» تقریبا به همان اندازه آزاد است که در روسیه. آزادی عبارت از این است که دولت از ارگانی که بالای سر جامعه قرار دارد به ارگانی که کاملا تابع جامعه است تبدیل شود، و امروز هم شکل های دولتی به مقیاسی که «آزادی دولت» را محدود می کنند بیشتر یا کمتر آزادند.

حزب کارگران آلمان – دست کم اگر برنامه [گوتا] را بپذیرد – نشان می دهد که ایده های سوسیالیستی اش بسیار سطحی اند: به جای آنکه جامعۀ موجود را (و این امر حتی برای جامعۀ آینده صادق است) همچون شالودۀ دولت موجود مورد بررسی قرار دهد، دولت را پدیده ای مستقل تلقی می کند که «شالوده های فکری، اخلاقی و آزادی خواهانۀ» خود را دارد.]، کارل  مارکس نقدی بر برنامه گوتاء کارل مارکس - نوشته شده در آوریل تا اوایل مه ۱۸۷۵ – ترجمه ی سهراب شباهنگ .

می بینیم بر طبق نظریه ی کارل مارکس همه ی اجزاء سه گانه، شعاری که یکی از افتخارات اساسی آقایان و خانم هاست، دود شد وبه هوا رفت، زیرا که شعارشان نشأت گرفته از تفکرات بورژوایی است که به قول لنین ( اپورتونیسم ایدئولوژی و تفکرات و جهان بینی بورژوایی است که توسط خرده بورژواها به درون جنبش طبقه ی کارگر آورده می شود)، اما آیا می توان این آقایان و خانم ها را خرده بورژوا لقب داد؟ با توجه به خاستگاه اکثریت بالاتفاق بغیر از رضا مقدم که زحمتکشی  - کارگری است، خیر! این ها عناصر آگاه و تحصیل کرده و کارل مارکس خوانده  طبقه ی  بورژوازی جهانی هستند که نفوذی در جنبش طبقه ی کارگر ایران می باشند!

*۴- اتحاد سوسیالیستی کارگری در آگوست سال ۲۰۱۱ یازدهمین کنفرانس سالانه خود را برگزار کرد. در این کنفرانس که به قول خودشان "دوران انقلاب" نام گرفته بود، قطعنامه ای صادر کرده اند که در آن راجع به گرفتن قدرت توسط کارگران و زحمتکشان چنین نوشته اند : " «... با شرکت در جنبش جاری توده ای(منظور همان جنبش سبز بود- من) و با در هم آمیزی خواست های اقتصادی سیاسی خویش و به کارگیری اشکال مبارزه  مناسب خویش یعنی اعتصاب و اعتصابات عمومی سیاسی،  - تضعیف و پراکندن نیروهای سرکوبگر رژیم، فلج کردن عملی دستگاه اداری رژیم؛ وا داشتن رژیم به واگذاری قدرت به نهادهای قدرت مستقیم کارگران و زحمتکشان  یا قیام و درهم شکستن رژیم موجود و برقرار کردن قدرت کارگران و زحمتکشان.» تاکیدها از من هستند. در اینجا می بینیم که حتی زمانی که از "قیام" حرف زده می شود، اتحاد سوسیالیستی کارگری که خود را تافته ای جداگانه از احزاب تا کنونی این گرایش می داند، از قیام مسلحانه  صحبت نمی کند، بلکه از "قیام" بطور کلی صحبت می کند، این همان دو دوزه بازی کردن میباشد که شیوه ی کار تمامی اپورتونیست هاست! اگر از این آقایان و خانم ها بپرسید که شما، چرا؟ انقلاب قهری را قبول ندارید، همین قطعنامه را مبنا می گیرند که ما گفته ایم، قیام! اینها، به باور من، داستان شتر مرغ را تداعی می کنند. به شتر مرغ  می گویند که چرا؟ بار نمی برید، می گوید که من شتر نیستم و مرغ هستم. می گویند که پس چرا؟ تخم نمی گذارید، می گوید که من شترم  شتر که تخم نمی گذارد!

*۵- ﺑﺮاﯼ ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ، ﮐﺴﺐ ﺁزادﯼهای دمکراﺗﻴﮏ ﺗﻨﻬﺎ راﻩ رﺳﻴﺪن ﺑﻪ اهداف اوﺳﺖ. ﺑﺪون ﺁزادﯼ ﺑﻴﺎن، اﺟﺘﻤﺎﻋﺎت، ﺗﺸﮑﻞ و اﻋﺘﺼﺎب، ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﺪ ﺣﺘﯽ ﺑﺮاﯼ ﻣﻄﺎﻟﺒﺎت اﻗﺘﺼﺎدﯼ و رفاهی ﻓﻮرﯼ ﺧﻮد ﮔﺎم ﺟﺪﯼ اﯼ ﺑﻪ ﭘﻴﺶ ﺑﺮدارد، و ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ اﺳﺘﻔﺎدﻩ از همین ﺁزادﯼ هاﯼ دمکراﺗﻴﮏ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ ﻣﯽ ﺗﻮاﻧﺪ هدف ﻧﻬﺎﻳﯽ ﺧﻮد، ﻳﻌﻨﯽ ﭘﺎﻳﺎن دادن ﺑﻪ اﺳﺘﺜﻤﺎر و ﺑﺮﭼﻴﺪن ﮐﺎﭘﻴﺘﺎﻟﻴﺴﻢ را ﻣﺘﺤﻘﻖ ﮐﻨﺪ. از همین رو، ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت ﺗﺎرﻳﺦ، در ﺗﻤﺎم اﻧﻘﻼب ها و ﺟﻨﺒﺶ هاﯼ دمکراتیک همه ی ﮐﺸﻮرها ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ ﭘﻴﮕﻴﺮﺗﺮﻳﻦ ﻧﻴﺮو ﺑﻮدﻩ اﺳﺖ. ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ اﻳﺮان ﻧﻴﺰ ﺗﻤﺎﻣﺎ در اﻳﻦ ذﻳﻨﻔﻊ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺟﻨﺒﺶ ﺗﻮدﻩ اﯼ ﺟﺎرﯼ هرﭼﻪ ﮐﺎﻣﻠﺘﺮ ﺑﻪ اهداف ﺧﻮد ﺑﺮﺳﺪ و وﺳﻴﻊ ﺗﺮﻳﻦ ﺁزادﯼ هاﯼ دمکراتیک را ﺑﻪ ﻧﺤﻮ ﭘﺎﻳﺪارﯼ ﺑﺮﻗﺮار ﮐﻨﺪ. ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽ ﺷﻮد ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ ﭘﻴﮕﻴﺮﺗﺮﻳﻦ ﻧﻴﺮو درﻣﺒﺎرزﻩ ﺑﺮاﯼ دموکراسی  ﺑﺎﺷﺪ، و ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽ ﺷﻮد ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ دﻣوکراسی واﻗﻌﯽ را ﺑﺨﻮاهد در ﻧﻴﺎز ﻋﻴﻨﯽ ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ رﻳﺸﻪ دارد، ﻳﻌﻨﯽ ﻧﻴﺎزﯼ ﮐﻪ از ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﺗﺤﺖ اﺳﺘﺜﻤﺎر ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ در ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﻮﺟﻮد ﻧﺸﺄت ﻣﯽ ﮔﻴﺮد.». بیانیه کنفرانس هفتم ۲۰۰۹-  ۱۳۸۸ ص ۱۴.تاکید ها از من هستند.

این جریان قبلا رسیدن به آزادی های دمکراتیک و اصولا پیشروی جامعه و خارج  شدن آن، از وضعیت بس اسفناک کنونی را در متشکل شدن کارگران در تشکلات توده ای طبقاتی خویش اعلام کرده بود و حالا همه چیز را به ناکجا آبادِ دموکراسی در جامعه ی سرمایه داری ایران که دیکتاتوری لجام گسیخته از خصوصیات ذاتی آن است، می داند. علت این آکروبات بازی را چند ماه بعد آقای رضا مقدم  در مصاحبه با نشریه ی به پیش! نشریه ی سیاسی- خبری اسک، چنین توضیح می دهد : "در دوران اصلاحات سياسی که هنوز اصلاح طلبان بخشی از رژيم بودند، استراتژی جنبش کارگری ايجاد تشکل بود. با عروج جنبش اعتراضی پس از انتخابات، استراتژی جنبش کارگری به ميدان آمدن و دخالت در جنبش عمومی فعلی است. سرنوشت اين جنبش که ميليونها مردم و از جمله خود کارگران را (اگر چه نه به مثابه طبقه متشکل و با سلاح اعتصاب) به حرکت در آورده نبايد بدون دخالت جنبش کارگری رقم بخورد. سازماندهی جنبش، ايجاد تشکل های توده ای کارگری در ابعاد گسترده در بطن دخالت همه جانبه جنبش کارگری در جنبش فعلی ميسر است. بيانيه های روز کارگر امسال اين جهت گيری را بخوبی نشان داد."  تأکیدها  از من هستند. به نقل از : آزادی و دموکراسی از دیدگاه اتحاد سوسیالیستی کارگری یا تعلیق به محال نمودن کمونیسم! حمید قربانی- لینک مطلب

https://www.mobarez-k.com/arshiv/%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF-%D9%82%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D9%88-%D8%AF%D9%85%D9%88%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%AF%DB%8C%D8%AF%DA%AF/

 البته آقای ایرج آذرین در نوشته ی کوتاهی در جواب نوشته ی درونی من، اصلا منکر استراتژی شد و آن را فقط یک نقشه معرفی کرد! در آینده سعی می کنم که آن را هم منتشر کنم.

*۶- اسک از زبان رضا مقدم  می نویسد: «"اصلاح طلبان دولتی و لیبرالها با ناکارآمدی استراتژیشان چند شقه خواهند شد. بخشی با غرولند و به ناچار به یک استراتژی انقلابی با محوریت مبارزه متشکل جنبش کارگری که هدفش پایان دادن به رژیم اسلامی است خواهند پیوست، دسته ای به یک نیروی سیاسی صرفا افشاگر و تبلیغاتی تبدیل میشوند و امکان تاثیر گذاری بر عمل جنبش ضد دیکتاتوری مردم را شدیدا از دست می دهند، گروهی از آنها نیز برای مقابله با یک انقلاب مردمی علیه رژیم اسلامی و قدرت گیری کارگران دست کمک به سوی امپریالیستها دراز می کنند و خواهان دخالت نیروهای خارجی و حمله نظامی به ایران خواهند شد."، (به نقل از به پیش! شماره ۷۰، دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰، ۲ ژانویه ۲۰۱۲)،  تأکید از من است.

لنین: «در بسیاری موارد بورژوازی با سیاست های زیرکانه خود بخشی از کارگران را می فریبد، و باعث بروز اختلافات تاکتیکی در جنبش طبقۀ کارگر و در صفوف پرولتاریا می گردد.»، به نقل از نوشته ای از من، در باره ی اسک.

*۷- .  به یک پاراگراف از سخنرانی منصور حکمت، درانجمن مارکس در لندن به سال ۲۰۰۱، به نام  آیا پیروزى کمونیسم در ایران ممکن است؟  توجه کنید: "خویشاوندى با غرب به نظر من در عمیق ترین سطح، رابطه ما را با جهان آن دوره تعیین میکند. و کارهایى را در حیطۀ اختیارات حزب کمونیست کارگرى قرار میدهد که چینى‌ها و کشورهاى متفرقه‌اى که در آن چپها سر کار آمدند، نمیتوانستند بکنند و آن اینست که در کشور را به روی غرب باز کند و خودش را در امتداد مدنیت غربى و نقد غربى به جهان، با یک جهان نگرى غربى مطرح کند و در نتیجه منهاى اختلاف سیاسى روزمره با دولتهاى غربى که ممکن است پیش بیاید و یا پیش نیاید، به یک صلح عمیقترى با مردم اروپاى غربى و آمریکا برسد". البته، منصور حکمت در این سخنرانی واقعا حق مطلب را ادا می کند و به هیچ کس اجازه نمیدهد که فکر کند که مقصود منصور حکمت، این "مارکس زمانه" به نوشته ی یکی از پیروان حل شده در لیدری، همچون دراویش، ایرج فرزاد، جامعه ی دیگری غیر از همین جامعه ی سرمایه داری امپریالیستی است، زیرا که او از ژنرال جنگ طلب آمریکایی هم نام میبرد. این سخنرانی در سایت منصور حکمت که بوسیله ی برادرش خسرو داور اداره می شود، موجود است.

از خواننده ای که مایل است بیشتر از نظرات من در رابطه با این جریانات به باور من ضد انقلاب قهری کارگران و بنا بر این، ضد کمونیسم مطلع شود، می خواهم که به نوشته ای از من به نام "چپ" در ایران و طبقه کارگر... در مصاحبه با حمید قربانی-
 انسانِ بیوطن،  مخصوصا مقدمه و سؤالات۱۱ و ۱۲مراجعه نماید. من در آنجا سعی کرده ام که یک برخورد تاریخی با این نگرش و جریانات داشته باشم. لینک مصاحبه - مصاحبه در دو فایل

https://eshtrak.files.wordpress.com/2018/12/hgh_chap_mesahebeh_-nehai.pdf

https://eshtrak.wordpress.com/2018/12/05/%DA%86%D9%BE-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D8%B7%D8%A8%D9%82%D9%87-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%B1-

 

حمید قربانی ۳۰ مارس سال ۲۰۹۲ اسپارتاکوسی

 

 

+++

ضد انقلابیونِ ضد کمونیست بازهم برعلیه یکدیگر شده اند، چرا؟!

آیا گربه ی مرتضی علی عابد شده و دیگر موش نمی گیرد و با برای موش گرفتن پنج تا پنج تاست؟! به باور من، آخری است! زیرا که اعمال شان فقط نشانگر این است و نه هیچ چیز دیگر!

چپ ایران از سال ها قبل و مخصوصا کومه له همکار نزدیک اتحادیه میهنی بوده است. این همکاری برای خود تاریخی دارد که بر می گردد به حتی قبل از اتفاقات ۱۳۵۷ در ایران.

ولی از پائیز سال ۱۳۶۲ که احزاب اپوزیسیون جمهوری جنایت کار اسلامی و کل جریانات به اصطلاح چپ و کمونیست وارد کردستان عراق شدند، نه تنها همکاری شان با اتحادیه میهنی به یک اجبار تبدیل شد، بلکه همکاری با دشمن آن زمان اتحادیه میهنی یعنی رژیم بعث عراق هم به سیاست روزمره شان تبدیل شد.

ورود به کردستان عراق و اعلام همکاری یعنی گرفتن کمک های مادی، مالی و لیجستگی از رژیم فاشیست سرمایه داری بعث عراق و سکوت در باره جنایاتش در همین کردستان عراق یعنی در چند قدمی اردوگاه هایی که تا امروز هم باقی مانده اند - حزب کمونیست ایران - کومه له - و دیگر جریانات که یکی از این جنایات به انفال معروف شد که در آن به نوشته یکی از کادرهای کمیته مرکزی و یا بالای کومه له فریدون ناظری ۱۸۰ هزار نفر تا ۳۰۰ هزار از زحمتکشان کردستان عراق قتل عام شدند که فاجعه حلبجه از معروفترین این فجایع می باشد، اعلام مرگ رسمی هر چه انقلابی و رادیکالیسم حتی خرده بورژوایی و چه برسد به کمونیسم، در این احزاب بود. این سیاست متأسفانه در تمامی جریانات چپ که خود این حزب کمونیست کارگری ایران از جمله مفتضح ترین جریانات در این رابطه است، نهادینه شد و هر روز عمق بیشتری یافت تا کنون که دیگر این به اصلاح چپ به پدیده ای مرده، تعفن زده همچون مرداب بد بو و پر از تمساح تبدیل شده است.

زیرا که این حزب – حزب کمونیست کارگری ایران - نه تنها، همان سیاست را ادامه دارد، بلکه از اواخر دهه ی ۱۹۹۰ و در کنگره دوم حزبش از زبان لیدر و تئوری ریسین اصلی ومؤسس حزب کمونیست ایران و حزب کمونیست کارگری ایران، رسما از حزب کارگران به حزب سکولارها، حزب جامعه، حزب دوستدار حتی فاشیست های اروپا و ایران مانند داریوش فروهر و نشست و برخاست با ساواکی ها در مخالفت به اصطلاح با اسلام سیاسی تبدیل شد که همکاری با سلطنت طلبان، دولت های سرمایه داری امپریالیستی در لفافه جوامع مدرن و متمدن، ضد اسلام سیاسی و ضد دیکتاتوری و سکولار و پشتیبانی از جنگ طلبی های امپریالیستی افغانستان تا لیبی را هم به آن سیاست افزوده است.

به همین دلایل، هیچ کدام از این جریانات دیگر ربطی به منافع کارگران و زحمتکشان ایران و کردستان و هیچ جای دیگر ندارند. این جریانات هر چند یک بار با یکدیگر جمع می شوند، قربان صدقه یکدیکر می روند و اعلامیه و بیانیه های مشترک می دهند، مثلا نزدیکترین این بیانیه ها، بیانیه ی مشترک همین کمیته ی کردستان حزب کمونیست کارگری با همین کومه له و حزب حکمتیست و روند سوسیالیستی کومه له می باشد و بعد باز بر علیه یکدیگر شده وهمدیگر را به اصطلاح افشاء می کنند. این نوع اعمال سخیف به نظر من، فقط برای این انجام می گیرند که یک تعداد منگ شده و از خود بیگانه گشته به نام اعضا و هوادار و کادر را دور خویش نگه دارتد و سر و صدایی راه انداخته تا بلکه اربابان امپریالیست و حتی ارتجاعی ترین حاکمان منطقه که از برادران ایرانی و اسراییلی شان اصلا کم ندارند را، مانند ساطان عربستان عربستان سعودی متوجه خود نموده و کمک بیشتری نصیب خود نمایند و نه هیچ چیز دیگر!

کارگران و زحمتکشان در کردستان هم مانند همه ی ایران، راهی جز اینکه از توهم نسبت به این ضد انقلابیونِ ضد کمونیست، اذهان خود را تمیز و پاک کرده و در جهت ایجاد حربی جدید، حزب خویش و ادامه مبارزه طبقاتی تا تبدیل آن به یک جنک همه جانبه با دشمن طبقاتی یعنی سرمایه داران و دولت هایشان تاایجاد دیکتاتوری پرولتاریای مسلح که همه ی این جریانات از شنیدن نامش بدنشان کیر می گیرد، باشند. این مسیر سخت، ولی تنها مسیر رسیدن به رهایی است!


https://www.facebook.com/photo.php?fbid=270457063886311&set=a.102782977320388&type=3&theater

+++

مثل اینکه  خشونت های  تا کنونی فاشیست های حاکم تا کنون جواب نه داده است و اکنون بزرگترین سرمایه داران امپریالیست که یورش به مالی و لیبی و ... و تبدیل آن ها به زمین سوخته نمی تونست بدون اجازاه آنها و اصولا دستور آنها انجام گیرد، خواهان سرکوب بیشتر شده اند.  تانک های ارتشی زمانی که جواب نمی دهند، دیگر باید قتل عامی همچون کمون پاریس در سال 1871 در دستور قرار گیرد. اما، به نظر من، کارگران باید خود را هر چه زودترسازمان دهند و اصولا نظام بانک داران را در آتش خشم شان به سوزانند و بر ویرانه های آن، نظام کمونیستی بر پا دارند! این تنها راه رهایی است! این جواب قانع کننده به این زالوهای خونمک نیز، است! 

آری، انقلاب قهری کمونیستی باشکوه است، رفقا ی کارگر، بگذاریو از وحشت بند بند استخوان های سرمایه داران و بانگداران این موجودات پست از وحشت به ترکند، چه باک که زنجیرهایمان را میگسلیم ورها میشویم ! کارگران سراسر جهان متحد، مسلح شوید!

https://www.alborznews.eu/index.php/2012-06-06-10-12-08/2012-06-06-10-22-25/45278-2019-03-30-11-17-42.html

+++

رفقای کارگر و زحمتکش: انقلاب سرخ، انقلاب زیر و رو کننده ی اوضاع موجود اجتماعی آرزو و تلاش مان باد!


تظاهرات جنبش جلیقه زردها  با وجود تمامی تهدیدات و گسیل نیروهای سرکوبگر بیشتر و مجهزتر برگزار شد. این باران را سر باز ایستادن نیست!


 سازمان یابیم، متحزب شویم، متحد و مسلح گردیم که راه و مسیر رهایی مان در همین است!   باید روزی رسد که پرچم سه رنگ و چند رنگ ، جای خود را به پرچم سرخ کارگران دهد که آن روز ندای مرگ دولت استثمارگران و انقلاب پیروزمند اجتماعی – کمونیستی  کارگران  را شاهد باشیم!

مثل اینکه  خشونت های  تا کنونی فاشیست های حاکم تا کنون جواب نه داده است و اکنون بزرگترین سرمایه داران امپریالیست که یورش به مالی و لیبی و ... و تبدیل آن ها به زمین سوخته نمی تونست بدون اجازاه آنها و اصولا دستور آنها انجام گیرد، خواهان سرکوب بیشتر شده اند.  تانک های ارتشی زمانی که جواب نمی دهند، دیگر باید قتل عامی همچون کمون پاریس در سال 1871 در دستور قرار گیرد. اما، به نظر من، کارگران باید خود را هر چه زودترسازمان دهند و اصولا نظام بانک داران را در آتش خشم شان به سوزانند و بر ویرانه های آن، نظام کمونیستی بر پا دارند! این تنها راه رهایی است! این جواب قانع کننده به این زالوهای خونمک نیز، است!

 ولی جنبش جلیقه زرد ها در میان حلقه های پلیس مجهز به سلاح های خود کار و غیره،  در شهر های مختلف فرانسه  باز هم دست به تظاهرات زد تا نشان دهد که این حرکت را سر باز ایستادن و گردن نهادن به اوامر  کثیف ترین و سود طلب ترین  سرمایه دارام امپریالیست یعنی جناب بانگداران  و رئیس جمهور و دولت شان نیست!

همه چیز جهان امروز ضرورت به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی کارگران و زحمتکشان را فریاد می زند، از مرک در گرسنگی و جاری شدن  سیل در ایران تا پاریس  محاصره شده  در حلقه پلیس و رنجرهای دولت لیبرال دموکراسی و فریاد تظاهرکنند گان  در الجزیر که خواهان پایان یافتن"قدرت نخبه گان سیاسی اقتصادی"  هستند تا بستن مرزهای مکزیک و روی هم انباشتن  مهاجران فراری از جنک و گرسنگی در آمریکای لاتین در زندان های مرزی اسالات متحده  و شانه خالی کردن دولت های اروپایی در قبال آواره گان جنگی آفریقا و خاورمیانه و سپردن آنها به دست برده داران جدید - قدیم در لیبی و موج های خروشان دریاها . طعمه تماساح و لاشخور ها شدنشان و ...! حالا دیگر از جنگ های موجود نمی گویم که روزانه دهها و صد ها انسان را در آتش سود طلبی بیش از حد سرمایه داران می سوزاند و خانه و کاشانه و اساسا شهرها را به یرانه تبدیل می کند.

آری، انقلاب قهری کمونیستی باشکوه است، رفقا ی کارگر، بگذارید از وحشت بند بند استخوان های سرمایه داران و بانگداران این موجودات پست از وحشت به ترکند، چه باک که زنجیرهایمان را میگسلیم ورها میشویم ! کارگران سراسر جهان متحد، مسلح شوید!

صدای سرمایه داران استثمارگر گزارش به میل دولت و طبقه ی سرمایه دار می دهد!

https://www.alborznews.eu/index.php/2012-06-06-10-12-08/2012-06-06-10-23-11/45281-2019-03-30-17-25-41.html


حمید قربانی - ۳۱ مارس ۲۰۹۲ سال اسپارتاکوسی


مبارزه طبقاتی در دوره رونق سرمایه

مبارزه طبقاتی در دوره رونق سرمایه


این یادداشت پاسخی به اظهار نظرات دوستانه به مقاله "ترور در نیوزیلند، خارجی ستیزی در دوره رونق اقتصادی" است

احزاب پوپولیست دست راستی در غرب به یك نُرم در مین استریم غرب تبدیل شده اند. اگر هیچ پارامتر جدیدی به سیاست دم و دستگاهی افزوده نشود، این احزاب به حكم شرایط عینی و جاری اقتصادی ـ سیاسی ـ حكومتی، جانشین احزاب سنتی (ترادیشنال) محافظه كار خواهند شد. مطلوبیت این احزاب پلاتفرم اقتصادی پروتكشنیستی كه اجرای آن ممكن نیست، نیست. علت این جابجائی مطلوبیت سیاسی این احزاب است. شرایط جاری شامل این اجزا اصلی است 1) سرمایه داری دوره ای از رونق، ولو شكننده، را پشت سر میگذارد 2) این رونق نتیجۀ فعل و انفعالات جدیدی از كاركرد امپریالیستی سرمایه از قبیل صدور سرمایه، "غارت" منابع طبیعی "ملتها"، قلدری، جنگ وحتی كار ارزان در خاور دور نیست! دلیل رونق جاری ساده و سر راست افزایش نرخ استثمار كارگر در غرب است. با افزایش نرخ استثمار شتاب گرایش نزولی نرخ سود كاهش خواهد یافت و بحران به تعویق میافتد 3) جهت گیری جاری سرمایه در رابطه با كارگر در غرب عبارت از سقوط استاندارد زندگی او تا سطح زندگی كارگر در كشورهای موسوم به حوزه كار ارزان است. این جهت گیری صرفا یك آرزوی دست نیافتنی نیست. اجزای رسیدن به هدف، یعنی كاهش بسیار چشمگیر هزینه كار عبارتند ازتضعیف و در نهایت متلاشی كردن تشكلهای كارگری و حذف دستاوردهای رفاهی. برخلاف ادعای احزاب سوسیال دمكرات و لیبرال كه مایلند نقطه آغاز این حملات را دهه 80 قرار دهند، نقطه آغاز یورش به دستاوردهای كارگری بحران اقتصادی نیمه دهه 70 بود. دوره رونق پس از جنگ دوم جهانی پایان یافته و سرمایه داری بار دیگر دچار بحران شد. از آنهنگام تا كنون دو جز تشكیلات زدائی از محیط كار و یورش به دستاوردهای رفاهی با فراز و نشیبهائی بطور مستمر اجرا میشوند. در چهل و اندی سال گذشته ما بطور مداوم "كات بك"(ریاضت اقتصادی) داشتیم، افزایش رفاه نداشتیم. 4) متناسب با تغییرات زیربنایی، روبنای سیاسی نیز دچار دگرگونی میشود. دوقطبی احزاب سوسیال دمكرات/لیبرال در مقابل محافظه كار به پایان خود رسیده است. چه چپ و چه راست دم و دستگاه نیاز دارند خود را بازتعریف كنند. در سطح اقتصادی نه چپ جدید میتواند رفرم را پیاده كند و نه راست جدید میتواند اقتصاد ملی براه اندازد. ارزش مصرف پوپولیستهای راست و چپ، سیاسی است.

 


آنچه در فردای جنگ دوم جهانی تغییر كرد، مفهومی جدید از دولت بود، "دولت رفاه". دولتهای رفاه بخاطرخطر سوسیالیسم بدنیا آمدند. وجود چنین دولتهائی سرمایه داری را وادار میكرد كه برای رفاه كارگر از خیر بخشی از سودش بگذرد. میگذشت چون اگر نمیگذشت ممكن بود اصل و اساس سرمایه داری را از دست بدهد. اما این تا كجا قابل تحمل بود؟ بحران نیمه دهه هفتاد اولین سیر بازگشت بود. دولتهای رفاه ترمز كردند، دنده عقب گرفتند، و امروز تقریبا از آنها اثری باقی نمانده است. این پروسه را من میگم پروسه ای كه ربطی به احیای سود از طریق سیاستهای امپریالیستی نداشته است.

 


امروز ما با بحران اقتصادی سرمایه روبرو نیستیم، حداقل در 190 كشور دنیا. اما سرمایه داری دچار بحران عمیق سیاسی است. رد پای بحران سیاسی حكومتی در غرب را باید در اقتصاد جستجو كرد. رونق جاری اقتصادی به این خاطر ممكن شده كه دولت رفاه در اصل و اساس خود از بین رفته است و به تبع آن نرخ استثمار كارگر در غرب را بالا بردند. این اقدام سرمایه را موقتا به رونق انداخته است اما همزمان باعث بحران معیشتی كارگران شده است. بحران معیشتی كارگر او را به جستجوی راه حل میاندازد. حال این جستجو را در سیستم دمكراسی غربی ضرب كنید. برای پاسخ به معضل كارگر یك حزبی پیدا میشود كه میگوید "كارگرخارجی كار تو را گرفت چون او حاضراست با دستمزد نازل و شرایط زیر استاندارد كار كند. پس مشكل تو كارگر خارجی است، بگو مرگ بر خارجی". حزب دیگری در نقطه مقابل میگوید "مالیاتها كم شده است. همه بدبختیها زیر سر طمع شركتهای بزرگ است. این شركتها كار را با كارخانه اش به چین و مكزیك منتقل كردند. باید آنها را به میهن مان برگرداند. باید مالیاتها را افزایش داد، ثروت را عادلانه تقسیم كرد و... " ناگهان این گرایشات سیاسی پوپولیستی كه در احزاب حاكم نماینده ای ندارند یا در حاشیه احزاب اصلی حضور محقری داشتند از طریق رای كارگران اتمیزه شده به جلوی صحنه سیاست رانده میشوند. رای كسب میكنند، ترامپ رئیس جمهور میشود. باین ترتیب بحران معیشتی كارگر در یكی دو حلقه به یك بحران سیاسی حكومتی تبدیل میشود. خب من به این میگویم مبارزه طبقاتی. كارگر با تحمیل بحران سیاسی به دم و دستگاه بدنبال راه چاره برای بحران معیشتی خود است و تكرار میكنم این درخود بروز دیگری از مبارزه طبقاتی است. حال هم چپ و هم راست دم دستگاه ناچارند خود را با شرایط جدید وفق دهند تا بتوانند كارگر را مهار كنند. میایند وعده وعید اقتصاد پروتكشنیستی میدهند، وعده برگرداندن دولت رفاه را میدهند. اما سوال مهمتر شاید این باشد كه خب این راه حلها كه شدنی نیست، آیا این وعده وعیدهای پوچ ارزش مصرفی بجز فریبكاری دارد و اگر نه مگر میتوان حتی در میانمدت هم میتوان مردم را بدنبال نخود سیاه فرستاد؟ جواب این سوال بنظر من باز است، سوالی شرطی است، شرط a به نتیجۀ b منجر میشود و شرط c به نتیجه d.

 


تا آنجا كه به منافع كارگری مربوط میشود، اعتلای شكل مبارزاتی جاری مستلزم نقد چپ در این جوامع است. بعنوان مثال گرایش مسلط در جنبش موسوم به سوسیالیستی در غرب، گرایش رفرمیستی است. این گرایش توان انجام هیچ رفرمی را ندارد چرا كه موجودیت سرمایه داری را زیر سوال نمیبرد و درنتیجه برای آن خطری محسوب نمیشود. سرمایه داری دلیلی برای سازش با كبریت بی خطر رفرمیسم ندارد. اما رفرمیسم ابزار مناسبی برای توهم آفرینی است و این ابزار میتواند بنفع سرمایه كارا باشد. كافی است به آنچه "اصلاح طلبی" در ایران موسوم است نگاهی انداخت. جناحی از ملاها كه تمام "رفرم" شان در متنوع كردن رنگ روسریها و اشكال غیر حیوانی اعدام است. این اوج "رفرم" ی بود كه نزدیك به دو دهه مردم را سركار گذاشت. تصور كنید سندرز تا چند دهه میتواند جوانان آمریكائی را تشنه لبان دور كوزه "بهبود شرایط" بچرخاند. اعتلای سوسیالیسم كارگری در غرب مستلزم نقد بی امان چپ رفرمیستی است. شانس محتمل تر اعتلای سوسیالیسم كارگری در غرب، پیروزی انقلابی سوسیالیستی در گوشه ای از جهان است. شاید بهترین كاندید امروز دنیا برای آن "گوشه"، ایران است.

 

March 29, 2019

جان، مال و کشورمان در زیر آوار دینِ دولتی

جان، مال و کشورمان در زیر آوار دینِ دولتی

 

اگر هجوم ناگهانی سیل به جان و مال مان را ویرانگر بدانیم که هست و بشدت نیز خرابکار، آنگاه پیش از همه باید از رهبر جهان اسلام و کارچاق کن سران کاسبکار سپاه پاسداران پرسید که آنها در برابر این پدیده هولناک که بارها مردم و کشور ما را غافلگیرکرده، چه راهبردها و راهکارهائی علمی و تخصصی تاکنون یافته و بکاربرده اند. فاجعه سه استان سیل زده ی کشور در این چندروز نشان از درماندگی می دهد که رژیم همچنان برای هدایت آبراه ها و سیل های چنینی هیچ کارکرد و پیشگیری پایه ای نداشته و از ریز تا درشت سران استبداد مذهبی، همگی همچون همیشه سرگرم زد و بند، و چپاول جان و مال مردمند. وگرنه، در سطح جهان برای این فاجعه هراسناک راه حل های پیشرفته ای وجوددارد که این خودکامان می توانستند از دانش بشری فراگرفته و بکاربرند؛ نه که نبرده اند بل مسیر آبراه های را سدزده و بسته اند و در فاصله وقوع این فاجعه جسته و گریخته پیرامون رویداد سیل و بسته بودن مسیرها و لایروبی نشدن مسیل پاسخ های زیر شنیده ایم:

 

میثم جعفززاده، مدیرکل دفتر مدیریت بحران و پدافند غیرعامل وزارت نیرو علت سیل دروازه قرآن شیراز را "مسدود کردن یکی از مسیل‌های قدیمی شهر شیراز" دانست، وی همچنین گفته: سیل به دلیل طغیان رودخانه نبوده است و در همین رابطه می افزاید: ( علیرغم اینکه سال ‌هاست وزارت نیرو تأکید دارد که نباید به حریم رودخانه‌ها تجاوز شود، گاهاً به خاطر خشکسالی‌های پیوسته، آن مسیل تبدیل به پارکینگ یا بلوار شده است اما با این وجود سیلاب مسیر خود را پیدا می‌کند. پرسیدنی ست! چرا مسیر آبراه های کشور و بویژه در همین سه استان سیل گرفته را با ساخت و سازهای محکم سدبندی نکرده اند؟ مگر نمی گویند که سیلاب مسیر خود را پیدامی کند و البته هم درست است؛ اما چرا دارائی های کشور هزینه ی این مسیر سیلاب ها نمی شود؟! ما پاسخی درخور از رهبر گرفته تا جعفری ها نداشته و نخواهیم داشت؛ چون اهداف آنها سرکردگی جنگ جهانی شیعی علیه سنی ست نه رفاه زندگی، تامین جان و مال مردم!

 

بیائید باهم راه دور نرویم و استبداد مذهبی را از آغاز تاکنون مرور کوتاه کرده و از رهبر، سران قوا و کلیت استبداد دین دولتی یکجا بپرسیم که نظام شان در این چهل سال که مطلقا اراده ی سیاسی و اقتصادی و... کشور زیر سلطه ی بی کم و کاست خودداشته اند، با توجه به درآمد هنگفت نفت آنان چکار مفیدی برای بهزیستی و خوشبختی مردم پاکباخته ی ما کرده اند؟ اگر سیل ویرانگر است، با نگاهی به گذشته تا بحالِ استبداد ولائی، خواهیم دید که این رژیم خودکامه به جان و مال و هستی ما جز بسان اشکال "سیل"ها یا همان "نفس ویرانگری"ها را به ارمغان نیآورده است. و کمتر کسی ست که از این قوم و فرقه ی ضدبشری تجربه تلخ و خونین ندیده و نچشیده باشد.

 

بیادآوریم سیل ترورهای فردای شکست انقلاب را که خمینی در قانون شکنی و بنا بر قضای انتقامی اسلامی آنرا آغازکرد و جنون خلخالی در اجرای اعدام های کیلوئی که از سران دستگاه شاه فراری برپاشد، کشتار برنامه ریزی شده را سرلوحه حکومت مذهبی قرارداد و سپس عادی شدن شکنجه، شلاق، سنگسار، مثله کردن و جزای مرگ یا قتل عمد، و جرآت و تبلیغ و ادامه اعدام های وحشتناک خیابانی از قربانیان نظام تا بامروز ادامه دارد. فراموش نکنیم سیل جنگ ویرانگر ایران و عراق را با بیش از دومیلیون قربانی و مفقود و علیل، و تباهی میلیاردها دلار ثروت هردو کشور ویران مسلمان که همان پول های سوخته می توانست بکار سدبندی ها دیروز و امروز برود. سیل فرار مغزها و نیروهای مردمی از ترس جان و بدلیل مخالفت با نظام تکقطبی، سیل نسل کشی های 60 و 67 که بسیارانی با یک بله و یا نه به جوخه های مرگ سپرده شدند. سیل خرافات، تربیت ملا، دروغ، ریاکاری، طلاق، فحشا، کودکان کار، سیل دشمنی مذهبی اتنیکی که بمراتب هولناکتر از دوره ی شاه خائن و رواج یافته و هراسناکتر از گذشته وجود اشکال مواد مخدر مرگبار که امروزه از نان خوردن ساده تر و آسان تر و ارزانتر در نظام الهی ولائی قابل دسترسی ست. سیل ارتجاع مذهبی، سیل صدها مراکز آموزش دادن طلبگی شیعی برای ده ها هزار جوان از کشورهای عمدتا آفریقا و آسیا با پول مردم گرسنه ی ما، و همزمان سازماندهی سیستماتیک جنگ گروه های ولائی شیعی برابر خانواده فاسد و انگل سعودی سنی سلفی که همینک نیروهای دو قطب رودررو آرامش و امنیت را در سراسر خاورمیانه تاخت زده و امپریالیسم آمریکا و صهیونیسم نیز در این بازی مرگبار بهترین بهانه و فرصت ها را برای هرچه ویرانترکردن ایران و خاورمایه یافته اند. و اینک ما دچار سیل باورنکردنی تحریم های مرگبار شده و زیر تیغ قاچاقچیان ولائی رفته و آنان هم بهترین فرصت غارت و چپاول و ویرانگری دار و ندارمان را یافته اند و دامنه و گستره نارسائی های امروز چنان است که تنها برای خرید شکر باید ساعت ها درصف ایستاد؛ حالا بگذریم که برای دوا و درمان و گوشت و غیر که جزو رویاهاشده اند چه مصیبت ها که باید کشید.

 

بنابرین، زندگی کارگران، مردم زحمتکش و تنگدست در این 40 سال سیاه همچنان پیگیر روی آتش دکانداران مذهبی سوخته و هنوز می سوزد. حالا چه در کمین اشکال سیل ها و ویرانی های مختلف فرهنگی، اخلاقی، سیاسی یا فاجعه بارترین آنها، سیل ویرانگر اقتصادی ست که پول کشور به کاغذ پاره ای بی ارزش بدل شده، و یا چه بدلیل جنگ 8 ساله ی بی هوده گذشته، و همینطور چه بخاطر دسیسه ی آوردن سپاه پاسداران به میدان اقتصاد و ایجاد بازار سودبری میلیاردی باندها و مافیاها با ساختن سدهای بی کارشناسی علمی و غیر تحقیقی و به تبع آن غلط، و مرگبار، و بدتر از آن دخل و تصرف احمقانه در محیط زیست و نابودسازی ساختار طبیعی کشور، یا همزمان تشویق جنگ مذهبی برای سرکردگی ارتجاع سنی ـ شیعی در منطقه و در سطح جهان برای یکی از طرف های مدعی اسلام ناب محمدی! و همه این دلایل ویرانی ها، و همچنین تداوم بی وقفه ی جنگ قدرت و ثروت سران بی شرم اصلاحگر با اصولگرا، و ستیزهای هردوسوی حاکمیت، بسان همین سیل کنونی ست که علاوه بر کشتار مردم بی دفاه و بی یاور، به نابودی هستی آنان هم انجامیده و وجود دین دولتی تاکنون برای شان معنائی جز ویرانگری نداشته و ندارد. امروزه فرومایگی رهبر و سرکردگان استبداد مذهبی در برابر خواست ابتدائی زندگی توده ها آشکارا رسواست و نیروی کار بیکار بخوبی پی برده که بقای این ساختار انگل برای ما حاصلی جز زیر آواررفتن بقایای جان و مال مان نخواهدبود. اشک تمساح رهبر نیز برای مسخره و سرگرم کردن مردم و به بازی گرفتن ساده دلی آنهاست که البته دیگر کارگرنیست و هرازگاهی هم که بکاربرده می شود؛ بخاطر آنست تا بهتر غارت کنند.

 

کارگران گرسنه و بیکار دیدند که رژیم چه بی رحمانه پیشروان کارگری و زنان فعال حقوق بشری و همسو با گارگران و زحمتکشان را سرکوب و زندانی کرده و اجازه حتی اعتراض مسالمتجویانه حقوقی صنفی به آنها ندادند و بسرعت بسیاری اسیر و شکنجه کردند و دیدیم که بساط آقا کوچکترین اعتراض مردمی را بویژه آنگاه که همچون سیل خروشان 88 و 97 پدیدارشود تاب نیاورد و فرمان سرکوب مسلمان بیکار و گرسنه را صادرمی کند. در حالیکه همین رژیم ضدکارگر  در تدارک و تجهیز نیروهای آدمخوار خویش در منطقه پی شیعیان هست و هردو طیف مرتجع منطقه یعنی: (( جبهه ولائی داعشِ شیعی در قالب حزب اللهی ها ـ و طالبان القاعده تا داعش سنی ها توسط خانواده سعودی )) عملا هردو بسان سیا اند و نابودگر نان و پول و دوای درمان و کاشانه ی همین کارگرانند که هردو دار و ندار کارگران را در این جنگ مذهبی خویش بارها دودهوا کرده و همچنان می کنند. و بویژه با سازماندهی و سازمانیابی سیستماتیک مافیاها و باندهای هردوسو، اینک به اشکال مختلف برای شعل ورترکردن جنگ مذهبی، دست به قاچاق سلاح های مرگبار زده، و آرامش و امنیت عمومی را نابودکرده اند. و از دیگرسو این دو الگوی مذهبی یمن را ویران کرده و بیش از بیست میلیون دچار نارسائی غذا و داروست و در کمین مرگ. در ایران می بینیم زندگی قریب به اتفاق کارگران، کارمزدان، زحمتکشان و کارمندان دولتی و خصوصی، هستی شان به روز سیاه کشاندن شده و در سراسر کشور تامین نیازمندی های حیاتی چندان آسان ممکن نیست، و بسیاری از لایه های خانه خراب ای بسا ناگزیر به گدائی از شدت تنگدستی و گرسنگی اند. و پرسیدنی ست چرا؟ آیا پایانی برین سیل های ویرانگر دیکتاتوری مذهبی متصورنیست؟ چرا حق زندگی میلیون ها کارگر و مردم پاکباخته چنین به دست یک مشت آخوند متحجر و نادان و جاهطلب افتاده و به بازی مرگ کشانده شده است! این خلاصه ی کوتاه که رفت حکایت از" آیت ها " نشانه های نظام بیمار شیعی ولائی ست که آخوندها بدون نیاز به " سیل " و در این 40 سال کشور را ویران کرده و جان و مال و هستی ما همچنان زیر آوارهای دینمداران گرفتارمانده است.

 

این ملایان باوجدان بی و با عمامه در سراسر زندگی دخالت مستقیم داشته و دارند و ما اما اراده ای آزاد و مستقل از آنها نداریم. زیرا برای ما طبق فرامین الهی خودشان، بخوان آخوندی حکم رانده، امر و نهی کرده و چندش انگیزتر اینکه اطاعت مطلق خواسته و با زور و سرکوب عریان بپیش می برند. هیچ سیلی به اندازه سیل دینمداری علیه خرد و انسانمداری ویرانگر نبوده و اعتماد بنفس انسانی را به نابودی حقیقی نکشانده است. با این تفاوت که آنها واپسمانده اند و هرگز توان انطباق خود با زمانه و نیاز انسان امروزی را ندارند و همیشه بنام اصول خداوندی و بر یک سرنوشت ازلی و ابدی که مصلحت الهی ست پای می کوبند و ما را می خواهند مطیع سروری ارنجاعی خویش کنند. آنها با نیروی های مسلح و امنیتی خویش که در این چهل سال برپاساخته اند قادرند برای هرکسی کمین های الهی مرگبار بگذارند و برای کارگران، زنان و حقوق بشری های مدافع و پیشرو ما گذارده اند و هیچکدام در برابر قانون زمینی و جهانشمول انسانی به هیچکس پاسخگو نبوده و نیستند. اما همگی بهشت زمینی برای خود ساخته و نقش فریبنده ی مذهب و ملا و خفقان و فقر از یکسو و استعداد پذیرش اجتماعی از گفته های آخوندها از دیگرسو شگفتا هچنان رل ویرانگری برای تنگدستان و بیکاران و زحمتکشان دارد که به جرآت می توان که در 40 سال گذشته هرجا "دین دولتی" در اجرا و یا انجام امری بدیهی ناتوان داشته، آنها توانسته اند کمینی بنام خدا بر سر خواست و اراده ی مردمی بگذارند، گذاشته و دردا پذیرفته شده اند؛ و پیوسته توانسته اند حق طبیعی مردم را بسادگی خذف و ضایع و یا بکام دله ی خویش سرکشند و کشیده اند. جای گمان ندارد که کارگران و مردم بلازده ی مذهبی بیدارترشده و در زیر کمین های مذهبی ولائی کمتر گرفتارمی شوند، و منافع بربادرفته ی کارگری و مردم بی دادرس چنان دچارکمبود و نارسائی ست که آخوندها دیگر برایش چاره ای ندارند و از فردای این مصیبت ها و ناگوارائی ها وحشت دارند. کارگران بجان آمده و بپاخاسته دیگر بخوبی می دانند که هرجا فرجامی ویرانگر رخ داده که بازتاب آن نتیجه ی کارکرد غلط و از همینرو مسئولیت مستقیم آن بعهده نظام ملائی ولائی بوده؛ و همچون همین سیل کنونی، ویرانگریش بیش از همه متوجه تبهکاری، ناتوانی و خرابکاری آنهاست نه مشیت الهی که روحانی کلیدساز در سخنرانی بی شرمانه اش تحویل مردم ساده دل می دهد. همچون همیشه ما چاره ای جز سرنگونی این نظام ویرانگرنداریم.

بهنام چنگائی 9 فروردین 98

آوای ققنوس

چندی پیش مقاله ای در باب ققنوس نگاشتم که سر  و صدای وابستگان و مدافعان این پرنده را درآورد. لابد آواز ققنوس که در داستانها گفته اند، همین است. قصدم پاسخگویی نیست، چون نه خود سخنان و نه گویندگانشان، هیچکدام اهمیتی ندارند و گفته ها هم به قدری با مطلب نامرتبط است که اصلاً جواب برنمیدارد. مقصودم فقط برجسته کردن نکته ایست برای کسانی که این داد و ستدها را از دور نظاره میکنند.

من در بخش اول مقاله، ایراداتی را متوجه گفتار ققنوسیان کردم و با نرمش به آنها یادآوری کردم که گفتارشان سست است و اصلاً به رابطه ای که میتوان بین علم و تکنیک و سیاست برقرار ساخت، اشراف ندارند. درک درست رابطۀ بین این سه، از تحصیل تخصصی، در هیچیک از اینها یا در هر سه شان، برنمیخیزد. باید توان نگاه و ارزیابی کلی داشت که از دیدگاه فلسفی حاصل میگردد و به نظر نمیاید کسی در بین این دسته، واجدش باشد. آرام متوجهشان کرده بودم که بهتر است وقتی وارد نیستند، ورود به این مباحث نکنند و کسی را هم، چه خود و چی غیر خودی، با این داستانها گمراه ننمایند. هر کس خواست ببیند چه گفته ام، میتواند برود و بخواند.

در بخش آخر مطلب، به این نکته اشاره کرده بودم که اصل فکر طرحریزی برای بازسازی ایران که ققنوسیان مدعی آن هستند، اول از سوی یک اندیشکدۀ نومحافظه کار در انگلستان مطرح گشته است، چند سالی هم سابقه دارد و تازه به آنها محول شده است. بگویم که داستان از گزارش بی بی سی دستگیرم شد که مخبرش، به جای مصاحبه با ققنوس به سراغ مرغ مادر رفته بود و از او پرسیده بود که این جریان از چه قرار است. طرف هم البته به صراحت و روشنی توضیح داده بود. ظاهراً مشکل اساسی پاسخگویان ناکام، اینجاست. اینکه دستشان روشده که فکر از کجا آمده، با چه گروهی همکاری دارند و احیاناً از کجا تغذیۀ مالی میشوند. (گزارش بی بی سی که توسط خانم شیدا هوشمندی تهیه شده است، تحت نام «هم اندیشی برای آیندۀ ایران» از این شبکه پخش شده است. پیدا کردنش روی سایت بی بی سی آسان است)

ممکن است بپرسید چرا این بخش واکنش انگیخته. برای اینکه از دید کسانی که میخواهند خود را پاک و منزه و میهن دوست جلوه بدهند که نیستند، این بخش مهمترین است. اینکه خود طرح چیست و به کجا میرسد اهمیتی ندارد، چون خودش چیزی نیست و به جایی هم نخواهد رسید. بادکنکی تبلیغاتی است که بیشتر بادش همین حالا در رفته و باقیش هم به سرعت خواهد رفت. چیزی که برای تعزیه گردانها مهم است، حفظ ظاهر است تا بتوانند فوری، از سر و صدایی که بر پا کرده اند، طرفی ببندند. هر چه و هر که این بهره برداری سریع را مخدوش کند، فریادشان را در میاورد.

نظام پهلوی و طرفدارانش، همیشه به هر چه که فرمانبرداریشان را از خارجی عیان کند، واکنش شدید نشان داده اند. قدیم میکوشیدند کودتای سوم اسفند را قیامی اصیل جا بزنند و رد ارتباط بنیانگذار سلسله را با انگلستان انکار نمایند؛ کودتای مفتضح بیست و هشت مرداد که جای خود دارد، هنوز با تمام رسوایی که انتشار اسنادش بر پا کرده، با کمال وقاحت، در بارۀ آن دروغپراکنی میکنند؛ صد البته، داستان کاپیتولاسیون برای ارتشیان آمریکایی را هم انکار مینمایند. یادآوری کنم که خمینی با تمام حملاتی که به شاه و اصلاحات ارضیش کرد فقط مدتی با حفظ احترامات بازداشت شد و بعد روانۀ قم گردید، ولی به محض اینکه سخن از کاپیتولاسیون به میان آورد، بلافاصله دستگیر و تبعید شد. آنچه برای این طایفه، غیر قابل تحمل است، افشای رابطه با خارج و خدمتگزاری برای بیگانگان است که بی آبرویی مطلق در پی دارد.

در مورد حاضر هم داستان توفیری نکرده است. پیروی از نومحافظه کاران یعنی پیروی از سیاستی آمریکایی که طراحش و پشتیبانش اسرائیل است. این کار، فقط در چشم ما که بیرون نشسته ایم، مایۀ بی آبرویی نیست. آنهایی هم که بی خیال و بی توجه، دنبال حرکتهای نظیر ققنوس میافتند، به این مسائل حساسند و در صورت اطلاع، از آن رو برمیگردانند ـ یعنی به این ترتیب نه آبرویی میماند و نه طرفداری.

مشکل اینجاست که این جماعت توان و جربزۀ دفاع از آنچه را که هستند، ندارند. میخواهند هم در خدمت خارجی باشند و هم حفظ ظاهر بنمایند. این دو، با هم ممکن نیست. عیب از خودتان است، بی جهت گریبان مردم را نگیرید که کار بدتر میشود.

۴ مارس ۲۰۱۹

این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است

rkamrane@yahoo.com

پلاتفرمی دشمن ساز و ایران بر باد ده!

پلاتفرمی دشمن ساز و ایران بر باد ده!

 

چند روز پیش اعلامیه ای مبنی بر ائتلاف 10 سازمان  قومی تجزیه طلب انتشار یافت که  امضای دو گروه سیاسی جمهوریخواهان لائیک و شورای موقت سوسیالیست چپ را نیز دربرداشت . در میان نوشته هایم به مطلبی برخوردم مربوط به تقریبا 15 سال پیش  در نقد  پلاتفرم جنبش فدرال- دموکرات آذربايجان که جمهوریخواهان لائیک به انتشار آن مبادرت ورزیده است . این بیانگر آنست که این سازمان از مدت ها قبل  سیاست حمایت از تجزیه ایران تحت عنوان حمایت از اقلیت های قومی را دنبال می کرده و بهیچوجه تغییری در آن داده نشده است . از این رو انتشار دوباره این مقاله را برای یادآوری لازم دیدم.

ح.بهگر 10 مارس 2019 

 

درآمد

موجودیت ایران خودهم دلیل وهم الگویی برای همزیستی مسالمت آمیز اقوام است و اصولا از اعماق تاریخ بر این اساس شکل گرفته است و هرگز نزاع قومی و نژادی نداشته است، چنانکه همواره تلاش بیگانگانی که چشمداشتی به خاک ایران داشته اند برای برانگیختن اقوام ایرانی علیه یکدیگر ناکام مانده است. در جنگ دوم جهانی و اشغال ایران، با پشتیبانی شوروی، فرقه ی دموکرات آذربایجان و جمهوری مهاباد تشکیل شد که با خروج این قوا نیز این حکومت های بیگانه ساخته نیز ازبین رفتند و هیچ مقاومتی نیز از مردم دیده نشد و پس از آن نیز شاهد ظهور چنین ادعاهایی نبوده ایم . با این وجود گروه های معددودی (بیشتر هم در خارج از کشور) به هر بهانه ای در تجدید این خاطره، از حقوق اقوام و ملیت ها سخن می گویند بدون اینکه به زیان و سود آن توجه کنند، بدون اینکه بررسی کنند ایران دوران اقوام را سپری کرده است و امروز مردم ایران در مرحله خیزش برای به دست آوردن و تثبیت حقوق شهروندی و آزادی های فردی و اجتماعی هستند و طرح چنین مسایلی نه تنها سودی دربر ندارد بلکه به زیان جنبش علیه نظام کنونی نیز می باشد. طرح مساله قومی به دلایل بسیاری واپس گرایانه و به سود جمهوری اسلامی و به زیان ملت ایران است.

برای پاسخ دادن به این پلاتفرم که بدون دلیل و بدون احساس مسئولیت یک سری مطالب را مطرح کرده است شاید کتاب ها باید نوشت تا اشکال های حکایت خسن و خسین گونه رفع شود. گرچه که این کار در پایان نیز سودی در بر ندارد و هر بار این جعلیات به شکلی دیگر ادامه می یابد. ولی نکته اینجاست که پیش از این اغلب این افراد با نام «انجمن آذربایجان» فعالیت هایی داشته و موفقیتی کسب نکرده اند و با دریغ بسیار این بار توانستند در پوشش جمهوریخواهان لائیک ظاهر شوند.

پلاتفرم «جنبش فدرال – دموکرات آذربایجان»

پلاتفرمی بنام «جنبش فدرال – دموکرات آذربایجان» انتشار یافته است که خود را ادامه ی «مجلس ملی آذربایجان» در صدر مشروطیت و «دولت آزادستان شیخ محمدخیابانی» و «حکومت ملی آذربایجان به رهبری سیدجعفر پیشه وری» میداند که خواستار سیستم دولتی غیرمتمرکز مبتنی بر فدرالیسم ملی (اتنیک) باشد. در چند سطر پایین تر ناگهان آذربایجانی ها با ترک ها مخلوط شده اند و با عنوان «همه ی ترک ها – آذربایجانی های آزادیخواه» و دیگر اقوام «ساکن ایران» را مخاطب قرار داده است. این پلاتفرم زبان ترکی را هسته ی اصلی و سنگ بنای هویت ملی ترکان ایران می داند و خواستار حکومتی فدرالیستی ملی از جمله «سیستم دو پارلمانی» است. این بیانیه محل ترک های آذربایجان را در سرزمین های تاریخی آذربایجان (مناطق بهم پیوسته تاریخاً ترک نشین) می داند (از کجا آغاز و به کجا پایان می پذیرد احتیاج به گفتن ندارد فقط باید قوه ی تخیل خود را به کار اندازید. تازه به این می گویند ادعاهای عدالتخواهانه، مستند و خردمندانه !!؟) و افزون بر آن ترک های خراسان و ترک های قشقایستان!؟ را در مناطق جنوبی ایران به برپایی حاکمیت های محلی خود تشویق می نماید. امور قانونگذاری، قضاوت، انتظامات تا سیاست خارجی در اختیار این حکومت های محلی است. همه ی زبان های اقوام یاد شده نیز زبان رسمی است. البته آشکار نیست چرا اقوام دیگر ایرانی از ان جمله لر، گیلک و مازندرانی از قلم افتاده اند و تازه اگر به زبان باشد سدها زبان دیگر مانند: مینابی، سنگسری و تنکابنی و ... را نیز باید به شمار آورد. خوب است این دوستان برداشت خود را از زبان رسمی بیان کنند که به چه معناست.

 

فدرالیسم برچه مبنایی؟ نژاد یا زبان ؟

اختلاف لهجه ملیت نزاید بهرکس

ملتی با یک زبان کمتر به یاد آرد زمان

 محمد حسین شهریار (قصیده آذربایجان)

اگر این پلاتفرم بر اساس فدرالیسم قومی یانژادی و به قول خودشان اتنیک (ethnic) ترک بودن است بایستی از چین تا مغولستان و ترکستان وقرقیزستان و ... را دربرگیرد و اگر بر اساس زبان باشد باید تا مرزهای اروپا و دروازه اتریش به استقبال آن رفت. ازآن گذشته آذربایجانی ها ترک نیستند و اقوام ترک برآنها وارد شدند وبخش بسیاربسیار کوچکی از آنها هنوز هم بصورت قبیله ای زندگی می کنند. افزون برآن تأکید بر زبان ترکی یا به عبارت درست تر «ترکی شده» که هسته اصلی و سنگ بنا هویت را تشکیل می دهد، ناقض اصل فدرالیسم نژادی آقایان است که براساس خویشاوندی و نژاد می خواهند برپا کنند. بنابراین پلاتفرم تکلیف را مشخص نکرده است که این فدرالیسم بر مبنای زبان است یا نژاد؟ و آیا کسانی که می توانند به این زبان حرف بزنند ولی به اصطلاح ترک نژاد نیستند نیز در این پلاتفرم جا دارند یا خیر؟

آدم مارگزیده از ریسمان سیاه وسفید می ترسد. نکند خدای ناکرده درفردای تشکیل جمهوری های ادعایی کسانی که مدعی ترک بودن از نژاد ناب هستند، ترک های دیگررا که فقط به زبان ترکی حرف می زنند ترک ندانند و آنها را قتل عام کنند. نه اینکه توهم و خیالپردازی باشد، خوب وقتی حکومتی بر اساس نژاد تشکیل شود خواه ناخواه این راه را می پیماید.

معمولاً گروه های قومی به این سبب ، مبارزه می کنند که مورد تبعیض قرار گرفته اند و از حقوقی که دیگران از آن برخوردارند، برخوردار نیستند. آیا آذربایجانی ها برای به دست آوردن شغل یا مسکن یا... مورد تبعیض قرار می گیرند؟

گروه های قومی هم از نظر قومی و هم از نظر فیزیکی مانند سرخ پوستان یا سیاه پوستان آمریکا از دیگران متمایزند. بیشتر ازدواج درون گروهی دارند و فقط با یکدیگر معاشرت می کنند. آیا درمورد آذربایجانی ها چنین چیزی مصداق دارد؟ آذربایجانی ها اصولاٌ ایرانی هستند و و با اقوامی که نیز برآنها وارد شده اند چنان درهم آمیخته اند که تشخیص اینکه چه کسی آذربایجانی است و چه کسی ترک است، پس از گذشت قرن ها قابل تشخیص نیست. این آمیختگی در سایر شهرهای ایران نیز صورت گرفته است. امروز نمی توان خانواده ها را پریشان و ازهم جداساخت که فلان کس اذربایجانی است و...

تنها موردی که بدان استناد می شود محروم بودن از نوشتن و خواندن به زبان ترکی بوده، آنهم در یک دوره محدود پادشاهی پهلوی ها. چاره ی آن هم درجامعه کثرت گرای چند فرهنگی ایران در دوری گزینی و روی آوردن به گتو نیست، بلکه در رفع این معایب است که بتوانند به آموزش زبان وتحصیل آن تا سطح دانشگاه دست یابند.

درواقع چشم ما روشن برخی دوستانی که چندی پیش در جمهوریخواهان لائیک گرد هم امده بودند، اکنون با پیش کشیدن افکارقالبی و تاریخسازی خواستار حکومتی نژاد پرستانه شده اند که نتیجه ی آن دامن زدن به تعصبات قومی است و عواقب بس وخیمی دارد.

 

خیزش خیابانی

دولت آزادیستان خیابانی جای بحث فراوانی دارد و بهیچوجه با خواست های نویسندگان پلاتفرم هماهنگی ندارد. او نام آزادیستان را دراعتراض به پشتیبانی عثمانی از حزب مساوات که نام آذربایجان را (در سال 1918) برای اران انتخاب کرد برگزید و هرگز درخواست خودمختاری نیز نکرد. در 1920 بلشویک ها این سرزمین را اشغال کردند، ولی حکومت شوروی نام آذربایجان را به مانند استخوان لای زخم حفظ کرد. اما امروز باید بی پرده گفت خیزش خیابانی با انگیزه های شخصی و ارتجاعی شروع شد. تفصیل ماجرا را درتاریخ 18 ساله آذربایجان بخوانید . خیابانی ملایی بود که به دلیل انگیزه های شخصی، در انقلاب مشروطیت، هنگامی که صاحب منصبی سوئدی برا ی تشکیل شهربانی به شیوه ی مدرن و اروپایی آمد ه بود (سوئدی ها در تاسیس ژاندارمری نیز موفق بودند)، با درباریان و مالکان بزرگ متحد شد و به سبب اینکه زن یکی از متهمان به دزدی را برای بازجویی شهربانی احضارکرده بودند، فریاد وادینا و وامذهبا سرداد که اسلام با آمدن زن به بازجویی فنا شد و ... . (نگاه کنید به تاریخ 18 ساله آذربایجان – احمد کسروی – بخش چهارم – رویه 865)

 

حکومت ملی پیشه وری ؟

عاشق و مستی و بگشاده زبان

الله الله چون شتر بر نردبان

مولوی

نام بردن ازحکومت جعفر پیشه وری آنهم با صفت ملی یعنی حکومتی که بدست دولت شوروی و تحت نظر باقراوف رئیس جمهور آذربایجان شوروی و زیر چتر پشتیبانی شوروی، تشکیل شد، نه دم خروس که خود خروس را از لای قبای این پلاتفرم رسوا بیرون انداخته است. حکومتی که یکی از ننگین ترین بخش های تاریخ ما را تشکیل می دهد و در ایران فاجعه آفرید. شرح چگونگی این وابستگی و فاجعه ای که به کشتار بسیاری منجر شد و حتا خود پیشه وری نیز ازآن جان سالم بدرنبرد، در بسیار از زندگی نامه ها از جمله خاطرات دکترجهانشاهلو از سران این فرقه آمده و به اندازه ی کافی گویاست. اما بسیار بجا خواهد بود که باز به یک نقل قول از زنده یاد احمد کسروی بسنده کنیم که در همان زمان اشغال خاک ایران نوشت: « جای پرده پوشی نیست که آن خیزشی که در آذربایجان رخ داده موافق سیاست دولت شوروی بوده و با نظر آن دولت انجام گرفته. دلیلش گذشته از همه چیز، تحسین و تصویبست که رادیوی مسکو و روزنامه های شوروی در باره ی آن خیزش می نمایند. آنگاه چنانکه دیدیم ازقوای دولت جلو گرفتند به آذربایجان راه ندادند.» (سرنوشت ایران چه خواهد شد- احمد کسروی – رویه 62)

شما تاریخ معاصر ما و شاهدان عینی را که حتا در تبریزمردم پیش از رسیدن ارتش، سران فرقه را به دست خود اعدام کردند، می خواهید ندیده بگیرید و حکومت جانیانی چون غلام یحیی ها را آبرو ببخشید؟ خیال عبثی است.

اگر پیشگامان انقلاب مشروطیت هواخواه حکومتی ترک تبار بودند که قاجاریه ترک تبار بودند و نیازی به مجلس قومی نبود. در این انقلاب ستارخان، باقرخان، احمدطالب زاده، فتحعلی آخوندزاده، تقی زاده و احمدکسروی، همه آذربایجانی های ایران خواه بودند. آنان بهترین فرصت را برای جداسری در اختیار داشتند ولی چنین چیزی هرگز مشاهده نشد.

در ضمن باید برای اقوام غیر ترک قشقائیستان (به قول پلاتفرم) نیز فکری کرد چون ایل قشقایی مرکب از اقوام گوناگون ترک و کرد ولر و... است و یکپارچه ترک زبان نیست. به ویژه که درمیان همان قشقاییان ترک زبان (همانند بسیاری آذربایجانی ها) شاهنامه خوانی رسم است. شاید بد نباشد پلاتفرم معین کند که چه مجازاتی در انتطار آنهاست زیرا احتمالاً این اشخاص به عنوان ترک های خائن و یا ترک های تقلبی اگر اعدام نگردند باید دستکم طرد شوند.

شگفت آور اینکه نویسندگان پلاتفرم که معلوم نیست چه کسانی را نمایندگی می کنند در کشوری که از بنیان بر اساس همزیستی مسالمت آمیز اقوام شکل گرفته خواستار حکومتی نژاد پرستانه فقط از یک قوم شده اند و با این وجود از پلورالیزم (ترک به اضافه ترک می شود پلورالیزم ؟)، حقوق بشر (بخوانید فقط حقوق ترکان) و حقوق شهروندی دم می زنند. شما اگر آذربایجانی هستید با ترکان شما را چه نسبت است؟ این دومقوله یکی نیست. ایرانی بودن خصلت ملی ماست و آذربایجانی یا کرد یا بلوچی بودن ویژگی محلی ماست.

 چنین تقسیم بندی نزادپرستانه نه تنها با واقعیت های جامعه ما نمی خواند و مرهمی بر زخم های تاریخی ما نمی گذارد، بلکه با ماهیتی واپس گرا و نژاد پرستانه می تواند عواقب شومی برای استقلال ایران دربرداشته باشد دارد و به یک خونریزی وبرادرکشی بیانجامد و بس !

لجاجت در این گونه موارد نه تنها رهگشا نیست بلکه پی آمدهای خطرناکی برای کشور خواهد داشت و حقوق برابر شهروندی که در پلاتفرم ادعایی نیز آمده، بهترین وجه عدالت سیاسی است که می تواند مشکل همه ایرانیان ازهر تیره و قوم را برآورده سازد. ایران الگوی همزیستی اقوام گوناگون در درازنای تاریخ بوده است. آن را ارج بگذاریم و از حقوق و آزادی همه آنها دفاع کنیم. «حق تعیین سرنوشت» تئوری پیامبرانی چون لنین و استالین بود و به زندان خلق ها منتهی شد. چه چیز دیگری جز این تجربیات تلخ لازم است که دست از این ایدئولوژی هایی که با شرایط اجتماعی ما نمی خواند برداریم. باز چقدر کشته، چقدر زندانی، چقدر ویرانی لازم است؟

این پلاتفرم اقوام وتیره های گوناگونی را که هزاران سال در ایران زیسته اند، اقوامی ساکن ایران نامیده است! این بدان معناست که آنها را ایرانی نمی داند. آیا این اقوام به زور و جبر به ایران آورده شده اند؟ تاریخ عکس آن را می گوید، اما تاریخ می گوید قبایل ترک به زور و جبر بر ایران چیره شدند و سدها سال حکومت کردند و ماندگار گردیدند. آیا هیچگاه کسی از کسب و کار و یا سکونت آنها جلوگیری کرده است؟ آیا آنها و آذربایجانی ها به خاطر اینکه تفاوت زبانی داشته اند از مناصب و کار های دولتی و مهم محروم بوده اند؟ آیا این سخت است که چشمان را بازکنیم و ببنیم که سردمداران حکومت اسلامی اغلب از آذربایجان هستند؟

همه ی گلایه ی شما در تاریخ معاصر در دوره ی رضاخان و محمدرضاست که اگر ستمی شده است، اختصاص به آذربایجانی و کرد و لر نداشته است. هیچکس حق نفس کشیدن نداشته است.

آمار سازمان ملل حاکی است که هر سال بیش از 1200 زبان در صحنه گیتی نابود می شوند. آنوقت کسانیکه خود را روشنفکر می نامند به سبب تفاوت زبانی می خواهند وحدت و یکپارچکی یک ملت را بر هم بریزند و تعصبات قومی را دامن بزنند. هیچکس قادر نیست چرخ زمان را به عقب برگرداند. ایلات وقبایل در جامعه مدرن تحلیل رفته و می روند و حسرت و دلتنگی برای آنها سودی ندارد. تجربه نشان داده است که همه ی این تاریخ سازی ها و ساختن ایدئولوژی از هویت قومی در تقابل با دولت مرکزی در خدمت اغراض شخصی کسانی است که درهیچ یک از زمینه های سیاسی گذشته خود پیروزی کسب نکرده و طالب ریاست قبیله ای گشته اند و همواره چشم به سوی دولت های خارجی دوخته اند چنانکه آشکار است ترک نامیدن آذربایجانی ها سیاست دیرین پان ترکیست ها در ترکیه بوده است. دیروز اتحاد جماهیر شوروی بود امروز ایالات متحد آمریکا مشوق این امر است . بیهوده نیست «چهرگانی » نماینده این طرز تفکر، پاسدار و نماینده مجلس جمهوری اسلامی به پابوسی بوش مشرف می شود .

 

نوامبر 2004

  • پلاتفرم جنبش فدرال- دموکرات آذربايجان

http://www.achiq.org/herekat3/platform%20farsca.htm

 

 

 

کومەله و نشست در"کمیته‌ دیپلماسی مشترک احزاب و سازمانهای کردستانی"

کومەله و نشست در"کمیته‌ دیپلماسی مشترک احزاب و سازمانهای کردستانی"

 

در تاریخ ۲مارس ۲۰۱۹ نشستی از سوی "کمیته‌ دیپلماسی مشترک احزاب و سازمانهای کردستانی" در شهر بروکسل برگزار شده است. در این نشست احزاب و جریانات بسیاری از کردستان عراق و سوریه شرکت داشته اند. در میان آنان احزاب و جریانات ارتجاعی و اسلامی دیده می شوند. در کردستان ایران، دو جریان یعنی کومه له-سازمان کردستان حزب کمونیست ایران و حزب حیات آزاد کردستان- پژاک، در این نشست شرکت داشته اند.

از سوی این نشست قطعنامه ای هم به تصویب شرکت کنندگان آن رسیده است.(ضمیمه است)

برای کومه له نشست در مجامع، غیرمجاز نیست به شرطی که:

 نشست در آنها از ضرورت های مشخص مبارزه سیاسی و طبقاتی نشأت گرفته باشد و بتوان به طور مشخص آن ضرورتها را برشمرد، بتوان استقلال رأی و بیان سیاسی خود را در دفاع از کارگران و مردم تحت ستم کردستان داشته باشد، مراحل شرکت و دخالت و تأثیرات خود را در نشستها با شفافیت با افکار عمومی در جریان گذاشته و در این باره به اطلاع رسانی لازم بپردازد. در غیر اینصورت کومه له به دنباله رو آن نشست و برگزار کنندگان آن تبدیل شده و عملاً تحت هژمونی آنان قرار می گیرد.

در اوضاع حساس منطقه ای و معادلات و بازتابهای آن، کومه له می باید با حساسیت و دقت عمل هرچه بیشتری ظاهر شود، در مقابل بلوک بندی های موجود در منطقه، همه تلاش و ظرفیت های خود را برای تشکیل قطب سیاسی و مبارزاتی خود متشکل از نیروها و احزاب چپ و کمونیست، نهادها و تشکل های مترقی و پیشرو و فعالین سوسیالیست و کارگری،.... بکار گیرد.

 آیا عدم شرکت هر دو حزب دمکرات کردستان ایران در نشست مزبور ناشی از بلوک بندی های منطقه ای و ویژگی های آن نیست؟

در یکی از بندهای قطعنامه "کمیته دیپلماسی مشترک" آمده است:

"در این زمینه یک بار دیگر از همه‌ی احزاب و سازمانهای روژهلاتی می‌خواهیم اختلافات خود را کنار بگذارند و اتحاد داخلی ایجاد کنند."

روشن است که "اتحاد  داخلی" مورد نظر نویسندگان این قطعنامه، احزاب و جریانات ناسیونالیست در کردستان ایران است.

در حالیکه کومه له در راستای پیشبرد همکاری و اتحادعمل با نیروهای چپ و کمونیست در جامعه، برنامه و سیاست های مشخصی را در دستور دارد و در این راستا یک بیانیه و پلاتفرم مشخص سیاسی-مبارزاتی را هم با شماری از احزاب چپ و کمونیست به امضا رسانده است، اینک چگونه است که همزمان در قطب دیگر، فراخوان "اتحاد داخلی" را امضا می کند؟

کومه له همواره در نشستها و بیاینه های صادره از سوی آن، ادبیات و فرهنگ سیاسی مشخص خود را بر آن وارده می کرده است. حال چگونه است که کومه له پای قطعنامه ای را امضا کرده است که کاملاً با ادبیات جریان دیگری نوشته و به تنظیم درآمده است؟

تا این لحظه توضیحی از سوی رهبری کومه له، در خصوص شرکت در آن نشست، سطوح شرکت و تأثیرات آن و امضای قطعنامه مشترک این نشست، روبه جامعه اعلام نشده است. انتظار این است که رفقای رهبری کومه له در این خصوص اطلاع رسانی لازم را به انجام برسانند.

 

 

پویا محمدی

۲۹ مارس ۲۰۱۹

******

ضمیمه

قطعنامه‌ی پایانی ۱۷مین گردهمایی کمیته‌ی دیپلماسی مشترک احزاب و سازمانهای کردستانی

​​​​​​​کمیته‌ی دیپلماسی مشترک با حضور نمایندگان احزاب و سازمانهای سیاسی کردستانیان، روز شنبه دوم مارس ۲۰۱۹/ ١١ اسفند ١٣٩٧ هفدهمین گردهمایی خود را در مرکز ک.ن.ک در بروکسل برگزار کرد

کمیته بر اساس برنامه‌ی فعالیت خویش، در تلاش و تکاپوی بدون وقفه است. همچنین تلاش می‌کند تا دیپلماسی نیرومند را در اروپا و آمریکا و سراسر جهان ایجاد کند.

 در آغاز گردهمایی گفتگویی فشرده و مفصل در مورد وضعیت کردستان و خاورمیانه، آخرین رخدادها وتغییرات، نقش نیروهای جهانی در منطقه انجام شد. فعالیت اعتصاب غذا و وضعیت اعتصاب کنندگان و بویژه فعالین زندانها یکی از محورهای گفتگوها بود. حاضرین حمایت خود را در این مورد اعلام کردند. وضعیت روژاوای کردستان، حملات و هجوم به منطقه، بحران سوریه و ارتباط میان احزاب روژاوای کردستان پس از شکست داعش یکی دیگر از محورهای گفتگوها بود.

 در مورد محافظت از دستاوردهای روژاوا در سطح دیپلماتیک، تصمیم به انجام چندین دیدار و گردهمایی گرفته شد. در مورد باشور کردستان و عراق، به ویژه مناطق مورد منازعه اقلیم کردستان، تلاش برای تغییر دمگرافی این مناطق و هم زمان حمایت کردستانیان از این مناطق، همچنین دستگیر شدگان شیلادزه و بادینان و حمایت از آنها گفتگوی جدی انجام شد. وضعیت شنگال و مناطق اطراف موصل نیز جزء مباحث مورد مذاکره بود و تصمیم گرفته شد تا به شیوه‌ای همه جانبه از پیروان آئین و باورهای مختلف مانند ایزدیها و آسوریه-سریانیها-کلدانیها حمایت شود.

 همچنین در مورد وضعیت باکور کردستان، حملات و اشغالگری دولت ترکیه به روژاوا و باشور کردستان، همچنین حصر آقای عبدالله اوجالان مورد بحث ویژه قرار گرفت. وضعیت روژهلات کردستان و ایران نیز بخش دیگری از گفتگوها بود. به ویژه وضعیت زندانیان و اعدام و حمله به کولبرها و بحرانهای داخلی و خارجی ایران.

 در بخش دیگری وضعیت خاورمیانه و تغییرات آن تشریح شد.

 حاضرین دیدگاههای خود را در قطعنامه‌ای مشتمل بر ٢۶ ماده با افکار عمومی در میان گذاشتند:

۱-لیلا گوون و صدها اعتصاب کننده در شرایط خطرناکی قرار دارند و مرحله‌ی حساسی را پشت سر می‌گذارند. صدها زندانی سیاسی نیز دست به اعتصاب غذا زده‌اند. حاضرین این مسئله را بسیار مهم و حساس می‌دانند و به آنها درود می‌فرستند. برای آنکه این تلاشها بدون قربانی به نتیجه برسد و پیروز شود، شرکت کنندگان در گردهمایی برنامه‌ریزی فوری انجام داده و فورا آنرا به اجرا خواهند گذاشت.

 ۲-حاضرین حصر عبدالله اوجالان را به شدت محکوم می‌کنند. همچنین به مسئولین ترکیه هشدار می‌دهند که هر چه سریعتر پاسخ درخواستهای اعتصاب کنندگان را بدهند و حصر را پایان دهند.

 ۳-شرکت‌کنندگان از کمیته‌ی منع شکنجه‌ی کمیسیون اروپا و کلیه‌ی سازمانهای زیربط بین‌المللی می‌خواهند که به وظایف خود پایبند بوده و از درخواستهای اعتصاب کننذگان پشتیبانی کنند.

 ۴-شرکت‌کنندگان از نیروهای کردستانی و خلق کردستان و دوستان خلق کرد می‌خواهند با هر شیوه‌ای از فعالین حمایت کنند، با انجام فعالیتهای گوناگون حمایت خود را نشان دهند.

 ۵-انتخابات منطقه‌ای که در ۳۱ مارس در ترکیه و باکور کردستان انجام می‌شوند، این مقطع برای خارج کردن شهرداری‌های غصب شده از دست دشمن و تحقق خودمدیریتی خلق بسیار مهم است. در این زمینه ما به هم پیمانیهای کردستانی درود می‌فرستیم که در زیر چتر ه.د.پ گرد هم آمده‌اند .از خلق کردستان و دمکراسی خواهان می‌خواهیم که از لیست ه.دپ حمایت کنند.

 ۶-از همه‌ی نیروهای کردستانی و خلق کرد می‌خواهیم تا از باکور کردستان حمایت کنند. باید دولت ترکیه به شیوه‌ای همه جانبه از لحاظ دیپلماتیک در تنگنا قرار گیرد. اکنون چنین شرایطی مهیا است. پیروزی باکور پیروزی سراسر کردستان است.

 ۷-فشارها و حملات گوناگون رژیم ایران به حلق کرد همچنان ادامه دارد. روزانه زندانیان سیاسی اعدام می‌شوند و کولبرها کشته می‌شوند. سیاست سرکوب و امحای فرهنگی به کار گرفته می‌شود. ما حملات دولت ایران را به شدت محکوم می‌کتیم. حمایت خود را برای خلق و نیروهای مبارز روژهلات کردستان اعلام می‌کنیم.

 ۸-در این زمینه یک بار دیگر از همه‌ی احزاب و سازمانهای روژهلاتی می‌خواهیم اختلافات خود را کنار بگذارند و اتحاد داخلی ایجاد کنند. همزمان از خلق کردستان می‌خواهیم از خلق روژهلات حمایت کنند.

 ۹-باشور کردستان شرایط حساسی را می‌گذراند. باشور کردستان به یک آلترناتیو نیاز دارد. به حکومتی شجاع و پارلمانی صاحب اراده نیاز دارد تا سیستمی دمکراتیک را اجرایی کند.

 ۱۰-مناطق جدا شده‌ی باشور کردستان در شرایط خطرناکی قرار دارند. در بسیاری جاها تلاش برای تغییر دمگرافی این مناطق وجود دارد و مردم آواره می‌شوند. ما به حکومت عراق هشدار می‌دهیم دست از سیاست تعریب و تغییر دموگرافی کرکوک و سایر مناطق ماده‌ی ۱۴۰ بردارد و در این زمینه سیاست بعث را بکار نگیرند. باید آواره‌ها به خانه‌هایشان بازگردند و زیانهایشان جبران شود.

 ۱۱-اشغالگری دولت ترکیه در باشور کردستان روز به روز افزایش می‌یابد. وجود نیروی نظامی ترکیه در باشور، تهدید بزرگی برای دستاوردهای خلق کرد است. باید این نیروها فورا از خاک باشور اخراج شوند. در این زمینه ما به قیام و مقاومت مردم شیلادزه و اطراف آن درود می‌فرستیم. سیاست حکومت اقلیم در این زمینه را درست نمی‌دانیم. این سیاست به نفع خلق کردستان نیست. خواستار آزادی سریع زندانیان هستیم و باید به خواست مردم احترام بگذارند.

 ۱۲-خلق باشور کردستان صاحب چندین قیام بزرگ است. ما به مناسبت ۵ مارس که ۲٨مین سالگرد قیام ۱۹۹۱ باشور کردستان علیه حکومت بعث است را به خلق باشور تبریک میگوییم. یاد همه‌ی شهدای آزادی و شهدای آن قیام را گرامی می‌داریم.

 ۱۳-ما اشغالگری و تهدیدهای دولت ترکیه علیه روژاوای کردستان را محکوم می‌کنیم. با هر شیوه‌ای همراه خودمدیریتی روژاوا در سنگر هستیم. به همه‌ی نیروهای مدافع روژاوا به ویژه مقاومتگران عفرین درود می‌فرستیم.

 ١۴-تلاشهای دولت ترکیه و هم پیمانانش برای تغییر دموگرافی عفرین را به شدت محکوم می‌کنیم. از نیروهای زیربط می‌خواهیم در این مورد واکنش نشان دهند. همچنین با آوارگان عفرینی به خصوص آنهایی که در کمپ شهبا هستند، همکاری کنند. باید یکی از وظایف اصلیمان جمع‌آوری همکاریها و پشتیبانی بین‌المللی برای آنها باشد.

 ۱۵- هجدهم مارس/ ٢٧ اسفند سالگرد اشغال عفرین است. از خلق کرد و دوستانش می‌خواهیم در سالگرد اشغال عفرین به میدان بیایند. اشغال عفرین را محکوم کنند و از نیروهای رهایی‌بخش عفرین حمایت کنند.

 ۱۶-گردهمایان بر اتحاد داخلی کردها تاکید نموده و از هر تلاشی در این زمینه حمایت می‌کنند. همچنین از کنگره‌ی ملی کردستان که در تلاش است تا سازمانها و احزاب روژاوا را به هم نزدیک کند، پشتیبانی خود را اعلام می‌دارند.

 ۱۷-حملات دولت ترکیه به روژاوای کردستان در صدر کارهای دیپلماتیک ما قرار دارد و برای پیشگیری از این حملات کارهای مهمی انجام می‌دهیم. در این زمینه باید با هر روشی از مدیریت شمال سوریه حمایت کرد و به طور جدی تلاش شود تا به رسمیت شناخته شود.

 ۱۸-باید روژاوا و کل شمال سوریه محافظت شود. با این هدف بر ضد حملات ترکیه و همه‌ی حملات دیگر، سپری دفاعی برای این منطقه ایجاد شود. برای آنکه روژاوا به منطقه‌ای آرام (پرواز ممنوع) مبدل شود، نیاز به تلاش جدی و گسترده است.

 ۱۹-در مورد مسئله‌ی سوریه در ژنو و آستانه مذاکراتی میان رژیم و نیروهای مخالفش انجام شد. اما تا کنون مدیریت شمال سوریه و نیروهای کرد به این نشستها دعوت نشده‌اند. هر تلاش اینچنینی بدون حضور کردها و نهادهای شمال سوریه بدون نتیجه خواهد بود و شکست خواهد خورد.

 ۲۰-در همین روزها ۲ منطقه‌ی تحت کنترل داعش آزاد شده و پاکسازی می‌شوند. این پیروزی بزرگیست. پیروزی ی.پ.گ و ی.پ.ژ و ق.س.د و نیروهای ائتلاف است. پیروزی روژاوا و شمال سوریه و همه‌ی خلقهای منطقه و کردستان است. به همین دلیل به خلقمان و همه‌ی بشریت تبریک می‌گوییم. ما در این جنگ با دادن قربانی بسیاری پیروز شدیم. از خلق کردستان می‌خواهیم روز اعلام این پیروزی با هیجان و شور و اشتیاق از آن استقبال کنند.

 ۲۱-هزاران اسیر داعش اکنون در دست مدیریت شمال و شرق سوریه است. کسانی که جرایم ضد بشری مرتکب شده‌اند باید محاکمه شوند. ما پیشنهاد می‌کنیم مدیریت شمال و شرق سوریه دادگاهی بین‌المللی در کوبانی ایجاد کند و در آنجا مجرمان را محاکمه کند. همچنین از ائتلاف ضد داعش و سازمان ملل و دستگاههای زیربط می‌خواهیم، با مدیریت شمال و شرق سوریه همکاری کنند تا دادگاهی بین‌المللی در کوبانی تاسیس کنند.

 ۲۲-نسل‌کشی ایزدیها به عنوان ژینوساید در سطح بین‌المللی به رسمیت شناخته شود، از کیش ایزدی‌ها حمایت می‌کنیم. همچنین باید همه‌ی نیروهای کردستانی علیه هر حمله‌ای به شنگال بایستند و از شنگال دفاع کنند. تلاش کنند آبادانی شنگال عملی شود و آوارگان به خانه‌هایشان بازگردند. نباید دموگرافی شنگال تغییر کند. برای این هدف باید شنگال خود را اداره کند.

۲۳-دروازه‌ی مرزی میان شنگال و روژاوای کردستان برای مردم شنگال بسیار مهم است. از‌حکومت عراق می‌خواهیم این دروازه باز بماند.

 ۲۴-ما یک بار دیگر پشتیبانی خود را از همه‌ی حقوق خلق آسوری-سریانی-کلدانی تکرار می‌کنیم. آنها ساکنین قدیمی این مناطق هستند. باید حقوق اتنیکی و فرهنگی و سیاسی و اداری و اجتماعی آنها حفظ شود و آواره‌هایشان به خانه‌های خود باز گردند.

 ۲۵-باید همه‌ی احزاب و سازمانهای کردستانی بر اساس پرنسیبهای دمکراتیک خود را سازماندهی کنند. به یکدیگر احترام بگذارند و در کارهای دیپلماتیک خط قرمز منافع ملی و میهنی را حفظ کنند.

 ۲۶-ما مانند یک کمیته همه‌ی احزاب و سازمانهای کردستانی را دعوت می‌کنیم تا در کمیته‌ی دیپلماسی مشترک شرکت کنند و با هم کارهای دیپلماتیک را انجام دهند.

 در پایان گردهمایی اطلاعاتی در مورد کارها و تلاشهای بین‌المللی که در زمینه‌ی دیپلماسی در فصل گذشته انجام شده بودند، ارائه شد. سپس در مورد شیوه‌ی سازماندهی کمیته و ایجاد کمیته‌ی مشابه در کشورهای گوناگون بحث شد و تصمیم به ایجاد آنها در این کشورها گرفته شد. محور پایانی مباحث گردهمایی برنامه ریزی برای کار و فعالیت‌های فصل آینده بود.

 کمیته ی دیپلماسی مشترک احزاب و سازمانهای سیاسی کردستان

۵ /۳ / ۲۰۱۹ بروکسل

 ۱-کمیسیون امور خارجه ک.ن.ک

۲-اتحاد میهنی کردستان

۳-حزب اتحاد دمکراتیک پ.ی.د

۴-جنبش تغییر

۵-کنگره‌ی جوامع دمکراتیک اروپا (ک.ج.د.ک اروپا)

۶-اتحاد سریانی اروپا

۷-کومله- سازمان کردستانی حزب کومونیست ایران

۸-حزب سوسیال دمکرات کردستان

۹-جنبش زنان کردستان -اروپا

۱۰-فدراسیون ایزدیهای کردستان

۱۱-کودار

۱۲-حزب اتحاد سریانی- روژاوا

۱۳-حزب حیات آزاد کردستان- پژاک

۱۴-حزب اسلامی کردستان

۱۵-نمایندگی ه.د.پ در اروپا

۱۶-حزب دمکراتیک کرد سوریه

۱۷-حزب چپ دمکرات کرد-سوریه

۱۸-حزب چپ کرد-سوریه

۱۹-حزب دمکرات کرد- الپارتی-سوریه

۲۰-حزب دمکرات کرد سوریه

۲۱-حزب رزگاری کردستان

۲۲-حزب سبز کردستان (سازمان سبز اروپا-کردستانی)

۲۳-انستیتوی کرد در بروکسل

۲۴-سازمان دمکراتیک یارسان

۲۵-جماعت اسلامی کردستان

۲۶-جنبش مدرنیزه کردن کردستان-سوریه

۲۷-انجمن شنگال خارج از وطن

۲۸-حزب کمونیست کردستان

۲۹-حزب اتحاد دمکراتیک کردستان- الوحده روژوا

۳۰-حزب زحمتکشان کردستان

۳۱-حزب سبز کردستان روژاوا

۳۲-حزب استقلال کردستان

۳۳- ائتلاف ایزدیهای سوریه

 

مردم و محیط زیست ایران در باتلاق فساد و فلاکت حکومت اسلامی ایران!

مردم و محیط زیست ایران در باتلاق فساد و فلاکت حکومت اسلامی ایران!


bahram.rehmani@gmail.com

علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد  
دریغ سود ندارد چو رفت کار از دست 
به روزگار سلامت سلاح جنگ بساز 
وگرنه سیل چو بگرفت، سد نشاید بست
                                                 (سعدی)

هم‌زمان با آغاز سال ۹۸ خورشیدی و تعطیلات نوروزی، سیلاب و بارندگی چندین استان ایران را در بر گرفته است. جشن نوروزی امسال مردم ایران با تمام سختی‌ها، سرکوب‌ها، گرانی‌ها و فقر، به عزا هم تبدیل شده است. اکنون ۸۰ درصد مناطق پرجمعیت کشور در معرض سیل قرار دارند.‎ سازمان هواشناسی درباره رگبار، رعد و برق، سیلاب و طغیان رودخانه‌ها در استان‌های خوزستان، بوشهر، ایلام، کرمانشاه، شرق کردستان، کهگیلویه و بویراحمد، چهارمحال و بختیاری، فارس، غرب اصفهان و جنوب قم هشدار داده است.
در چنین وضعیت ناگوار و فلاکت‌بار، قاعدتا باید مردم آزاده ایران، به این نتیجه برسند که عامل همه دردها و رنج‌ها و مصیبت‌هایشان حکومت اسلامی ایران است. حکومتی که همواره رفتار و اعمال و کردار به غایت وحشیانه و غیرانسانی دارد. حکومتی که سرمایه‌های جامعه را غارت کرده و زیرساخت‌های جامعه و طبیعت را نابود کرده است.

 
 

باراش باران در 25 استان ایران، هم‌چنان ادامه دارد و و وقوع سیل طی روزهای اخیر در شهرهای مختلف تلفات جانی، و خسارات مالی بسیاری برجای گذاشته است.
حکومت اسلامی آمار واقعی قربانیان سیل را در وحشت از خشم مردم پنهان می‌کند. در برخی گزارش‌ها گفته شده بیش از دویست نفر جان خود را از دست داده‌اند که بخش زیادی از آن متعلق به شیراز است. هم‌چنین نیروهای امنیتی از نزدیک شدن مردم به بیمارستان‌ها جلوگیری می‌کنند.
مدیر کل دفتر مدیریت بحران و پدافند غیرعامل وزارت نیرو، گفت: همه تلاش ما در این مدت این بود که تلفات جانی نداشته باشیم؛ با این حال، در شرایطی که توجه ما به سیلاب شدید در استان‌های گلستان، مازندران و کنترل آن در خوزستان معطوف بود، اتفاقی ناگوار در شیراز رخ داد که متاسفانه تلفات بالایی داشت.
او در خصوص واقعه دروازه قرآن شیراز گفت: اتفاقی که در شیراز رخ داد سیلاب از منظر طغیان رودخانه نبود؛ بلکه به‌خاطر دست‌اندازی و مسدود کردن یکی از مسیل‌های قدیمی شهر شیراز بوده است.

محسنی بندپی استاندار تهران گفته با توجه به ویژگی‌های شهر تهران اگر در بالادست این شهر 10 دقیقه رگبار ببارد احتمال وقوع سیل وجود دارد.

کانکس زلزله‌زدگان سرپل ذهاب را آب برد و ارتش وارد عمل شد که ساکنان کانکس‌ها را نجات دهد. ده‌ها هزار تن از زلزله‌زدگان کرمانشان از سال 1396 تاکنون، در کانکس‌ها زندگی مشقت‌باری را می‌گذرانند. زلزله 21 آبان 1396 به 100 هزار واحد مسکونی آسیب وارد کرد.

به‌گزارش ایرنا، امام جمعه شیراز عملکرد برخی ادارات را که زمینه‌ساز سیل این شهر شد، موجب خشم و حتی فحش دادن آنان به مسئولان دانست و گفت: در بازدید از مناطق سیل زده با خشم و عصبانیت مردم روبه‌رو شدیم.
حجت‌الاسلام و المسلمین لطف‌الله دژکام نماینده خامنه‌ای و امام جمعه شیراز که در نشست مسئولان بنیاد مسکن انقلاب استان فارس سخن می‌گفت، افزود: «من در بازدید از مناطق سیل زده چندین فحش خوردم و اعصابم خرد است.»
نماینده خامنه‌ای ضمن پیش کشیدن کشمکش‌های جناحی، اما مجبور شد اعتراف کند که علت سیل سیاست‌های غارتگرانه حکومتی است. امام جمعه شیراز در این رابطه گفت: «مسیل را گرفته‌اند و به ساختمان تبدیل کرده‌اند، چرا نباید سیل جاری شود؟ چرا شهرداری بلوار کشیده و مسیل را مسدود کرده است؟ آب بالا دست دروازه قرآن باید از کجا سر در بیاورد که سیل جاری نشود؟

در این میان بازار خرافات اسلامی هم داغ‌تر شده است. باران‌ها سیل‌آسا، نشانه ظهور امام زمان است. اما مرکز مهدویت حوزه علمیه قم، خیال مردم را راحت کرده و گفته است که «باران‌های سیل‌آسای ایران دال بر نشانه ظهور نیست»! «چون در روایات ما به خصوص در روایات مرتبط به سرزمین‌ها در عصر ظهور و آخرالزمان نام‌های شهرها به شکل عمومی یا جزیی بیان شده است.»

رضا اردکانیان، وزیر نیروی گفته است: «17 شهر و 635 روستا در استان‌های گلستان و مازندران درگیر سیل هستند. از این میان، آب شرب تنها برای 84 روستا تامین شده است.
استان‌های گلستان و مازندران از تاریخ 26 اسفند 97، درگیر فاجعه سیل هستند. در استان گلستان شهرهای آق قلا، گنبد کاووس، گمیشان؛ بندر ترکمن، سیمین شهر به‌طور کامل در سیل غرق شده‌اند.
طبق گفته مقامات حکومت، در این دو استان بیش از 120 هزار نفر مستقیما  از سیل حادثه دیده‌اند. بیش از 20 هزار خانه آسیب‌دیده‌اند. نزدیک به 6 هزار واحد مسکونی تخریب صددرصدی وارد شده است؛ راه‌ها و جاده‌های مواصلاتی تخریب شده‌اند. تازه مسئولین حکومت می‌گویند در صدد کمک‌رسانی هستند؟
دلیل جاری شدن سیل در منطقه آق‌قلا، سدسازی بوده است. این شهر به‌کلی زیر آب رفته است. تصاویری در اختیار یورونیوز قرار دارد که نشان‌دهنده تاثیر سدسازی بر سیل اخیر رخ داده در منطقه آق‌قلا در استان گلستان است.
در این تصاویر که مربوط به تاریخ 4 فروردین ماه 1398 است، به وضوح نقش مخرب سدسازی در تغییر رژیم جریان آب در حوزه بالادست و پایین دست سد درمنطقه آق‌قلا مشاهده می‌شود.
کارشناسان «جنگل‌زدایی، سدسازی، ساخت و ساز در حریم رودخانه و جاده کشی» را از جمله عامل جاری شدن سیل می‌دانند.

مدیر دفتر برنامه‌ریزی منابع آب سازمان آب و برق خوزستان گفت: در طی 72 ساعت گذشته بیش از سه میلیارد مترمکعب آب وارد سدهای خوزستان شده است که با ورود سیلاب‌های اخیر ظرفیت مخازن سدهای استان تقریبا کامل شده است.

تهران و لواسان و البرز و استان مرکزی در آماده‌باش کامل‌اند. سیل به خاورشهر تهران رسید. یکی از نگرانی‌ها سرریز کردن سد کرج است. در استان لرستان اهالی شهر معمولان در محاصره سیل قرار گرفته‌اند. رودخانه الوند در سرپل ذهاب طغیان کرده و در اصفهان سیل به ده‌ها خانه خسارت‌هایی وارد کرده است.

پرفسور کردوانی جغرافیدان، استاد ممتاز دانشگاه تهران و پدر کویرشناسی ایران، گفته است: «الان سد دز که 202 متر ارتفاع دارد، حدود 90 مترش گل است و به‌همین دلیل نمی‌تواند آب را در خودش ‌نگه دارد. بنابراین ظاهرا فکر می‌کنیم باران نعمت است که در واقع نیست. چون باران به دشت‌هایی که نشست کرده‌‌اند، نمی‌تواند نفوذ کند. جاهایی هم که آسفالت و سنگ‌فرش است هم باران را نگه نمی‌دارند. این در حالی است که مسئولان می‌توانستند کاری کنند که در این وضع کم‌آبی، سیل جاری نشود. فقط کافی ‌بود تا در ارتفاعات آب‌خیزداری کنند. یعنی در دامنه کوه ‌دو کار اصلی انجام بدهند. اول این‌که جوی‌های عمود بر شیب را احداث کنند.‌ هم‌چنین در رودهای کوچک، سدهای کوچک می‌ساختند که اولی به‌عهده وزارت کشاورزی و‌ بعدی وظیفه وزارت نیرو است. اگر این کارها انجام می‌شد، دیگر شاهد این همه مصیبت نمی‌شدیم. هم‌چنین اگر به جنگل‌ها رسیدگی می‌شد، باران به درخت پخش می‌شود و نمی‌افتد.

به‌گزارش ایسنا، دکتر محمد اسماعیل مطلق مشاور معاون بهداشت گفت: «محتویات معادنی مانند معادن زغال سنگ ممکن است در سیلاب رها شده و آب را با اسید سولفوریک ترکیب نمایند. مواد شیمیایی آزاد می‌توانند با مخلوط شدن در آب، باعث ایجاد واکنش‌های شیمیایی گردند و خطر انفجار و یا آتش سوزی را رقم بزنند.»

سازمان آب و برق خوزستان روز پنج‌شنبه در اطلاعیه‌های متعددی نسبت به بروز سیل در برخی از شهرهای پایین دستی رودخانه‌های دز،کارون و کرخه هشدار داده است.
به‌گزارش ایرنا، سازمان آب و برق خوزستان در اطلاعیه‌های خود، نسبت به‌وقوع سیلاب در 18 روستای حاشیه دز، 33 روستا و سه شهر در حاشیه کرخه و 18 روستا در حاشیه کارون هشدار داده و از دستگاه‌های اجرایی خواسته که برای حفاظت از ساکنان و تخلیه روستاها آمادگی داشته باشند.

گزارش‌هایی در خصوص وقوع آبگرفتگی در برخی از مناطق شهرستان هویزه منتشر شده است. نایب رییس شورای شهر «رُفیع» از توابع شهرستان هویزه، شرایط این شهر را از نظر سیلاب بحرانی دانسته و گفته است: رفیع دوباره در محاصره سیلاب قرار گرفته و آب به سمت شهر در حال پیشروی است.

تونلی که شهرداری در منطقه سعدی احداث کرده به رودخانه تبدیل شده است، این تونل هیچ راهی برای فرار آب ندارد! در جریان امور ما، نفهم‌ها تصمیم می‌گیرند، نفهم‌ها به مسئولیت‌شان عمل نمی‌کنند!»
شایان ذکر است که مسیل کنار دروازه قرآن توسط سپاه پر و روی آن را یک خیابان عریض درست کرده‌اند. سپاه با شرکت در پروژه‌های ساختمانی پول‌های هنگفتی را از بودجه دولت به‌خود اختصاص می‌دهد و با دزدی و غارت این پول‌ها خرج موضوعات دیگر از جمله انتقال پول برای حزب‌الله لبنان و حوثی‌های یمن و برای فعالیت‌های تروریستی علیه اپوزیسیون هزینه می‌کند.
***
بلایای طبیعی در همه جهان روی می‌دهند اما با اتکا به تکنولوژی مدرن و مدیریت منطقی و علمی بحران، می‌توان قربانیان این فجایع طبیعی را به حداقل رساند. مدیریت بحران که یکی از زیرمجموعه‌های حکومت‌هاست موظف است همواره برای هر بحران طبیعی و طرح و نقشه عمل و هم‌چنین آمادگی لازم را برای جلوگیری از گسترش بلایای طبیعی داشته باشد اما در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی، نه تنها مدیریت بحران خود بحران‌زا است، بلکه کلیت این حکومت، فاسد ضدمردی، ضدآزادی و ضد طبیعت سالم است. این حکومت در چهل سال حاکمیت تبه‌کارانه خود، کلیه زیرساخت‌های اساسی جامعه را نابود کرده است. انگار از انواع و اقسام دستگاه‌های سرکوب قضایی و اطلاعاتی و امنیتی حکومت اسلامی گرفته تا جاده‌‌های خطرناک و آلودگی هوا و سیل و غیره دست به دست هم داده‌اند تا مردم و محیط زیست ایران را نابود سازند! بنابراین، عامل اصلی همه فجایع طبیعی و غیرطبیعی، وجود نکبت‌بار حکومت اسلامی و عملکردهای وحشیانه آن است.
برای مثال، پیش‌تر هاشمی رییس شورای شهر تهران اعلام کرده بود، در حال حاضر تعداد کسانی که بر اثر آلودگی هوا می‌میرند بیش‌تر از تعداد کسانی‌ست که بر اثر تصادفات رانندگی جان می‌سپارند. هاشمی به آمار دقیق مرگ و میر ناشی از آلودگی هوا اشاره نکرد اما اخیرا محمود رضا پیروی دبیر کل جمعیت هلال احمر، گفته که مرگ و میر ناشی از تصادفات طی دو سال اخیر به 18 هزار نفر رسیده است.
پیروی گفته بود، طی دو سال اخیر تعداد جان باخته‌ها تا 18 هزار نفر افزایش یافته است.

حمیدرضا خانکه، قائم‌مقام «سازمان اورژانس کشور در بحران»، روز پنج‌شنبه هشتم فروردین، گفت که شمار کشته‌شدگان حوادث جوی روزهای اخیر ایران به 44 نفر رسیده است.
به‌گزارش خبرگزاری مهر، این مقام سازمان اورژانس ایران افزود: «21 نفر در استان فارس، 7 نفر در گلستان، 5 نفر در مازندران، 3 نفر در خراسان شمالی، 2 نفر در کهگیلویه و بویراحمد، یک نفر در کرمانشاه، یک نفر در خوزستان، دو نفر در لرستان، یک نفر در همدان و یک نفر سمنان فوت شده‌اند.

به‌گزارش خبرگزاری ایرنا، مدیرکل دفتر مدیریت بحران و کاهش مخاطرات وزارت جهاد کشاورزی، خبر داد که «بر اساس گزارش‌های رسیده از سازمان‌های جهاد کشاورزی استان‌ها، تاکنون 2 هزار و 417 میلیارد تومان خسارت به بخش کشاورزی وارد شده‌است.»
محمد موسوی گفت که «50 درصد خسارت‌های وارد شده مربوط به بخش کشاورزی استان گلستان، ۲۳ درصد مازندران، 16 درصد خوزستان، 6 درصد چهارمحال بختیاری، 2 درصد فارس و 3 درصد دیگر استان‌ها است.»
وی اظهار داشت: «۵۰ درصد از خسارت‌های وارد شده مربوط به زیربخش زراعت، ۲۳ درصد باغبانی، ۱۰ درصد دام، طیور و آبزیان و ۱۷ درصد آب، خاک، امور زیربنایی، تاسیسات و شبکه‌های انتقال آب می‌شود.»
در حالی که سیل و فلاکت مناطق بزرگی از ایران را فراگرفته است و مسئولین و نهادهای حکومتی نیز دیرتر از خواب غفلت بیداری برخاسته‌اند تازه طلب‌کار هستند و کمک‌های مردمی به سیل‌زدگان را ممنوع کرده‌اند.‌ یک مشت آخوند مفتخور را هم راهی مناطق سیل زده کرده‌اند تا با روضه‌خوانی و تزویر و ریا، هم آدرس غلط به مردم بدهند و بگویند خواست «خدا» ست تا از این طریق به نیروهای سرکوبگر کمک کنند و نگذارند مردم خشمگین علیه حاکمیت تبه‌کار اسلامی به پا خیزند!
حکومت اسلامی، جمع‌آوری کمک‌های مردمی را جز از طریق حساب‌های هلال احمر و کمیته امداد ممنوع کرده‌اند
جاوید نیا معاون دادستان کل کشور به اشخاص و چهره‌های شناخته شده هشدار داد که در صورت اقدام، حساب‌ها مسدود و مبالغ جمع‌آوری شده توقیف و به سازمان‌های یادشده تحویل داده خواهد شد، لذا از هر گونه اقدام در این زمینه خودداری شود.
خبرگزاری فارس نهم فروردین خبر داد؛ جاوید جاویدنیا، یکی از معاونان دادستان کل حکومت گفته است: طی رصد‌های انجام شده  درحدود 200 حساب به دادستانی کل کشور اعلام شده که این حساب‌های بانکی در دست بررسی است و تاکنون 100 حساب بانکی مسدود شده است.
سیل اخیر در ایران علاوه بر رسانه‌ها و منابع رسمی حکومت اسلامی، در فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی نیز با انبوهی از خبر و تصویر بازتاب وسیعی داشت. کاربران این شبکه‌ها علاوه بر انتشار خبر و تصویر به موضوعاتی نظیر عوامل احتمالی وقوع سیل، خسارت‌های ناشی از آن، نحوه رسیدگی به پیامدهای این حادثه طبیعی و نقش «سوءمدیریت» در بروز سیل پرداخته‌اند.
جواد جاویدنیا، معاون دادستان کل کشور در امور فضای مجازی، امروز پنجشنبه با اشاره به «شایعات» منتشرشده در رابطه با سیل اخیر در ایران گفت: «معاونت فضای مجازی دادستان کل کشور از پلیس فتا خواسته تا ضمن رصد کردن شایعات منتشر شده، با تولیدکنندگان و منتشرکنندگان اخبار دروغ برخورد کند.»
در چنین شرایطی، سئوال این است که حکومت اسلامی ایران، چرا در چنین وضعیتی کمک‌های مردمی را ممنوع کرده است؟ جواب به این سئوال، بسیار ساده است: در زلزله کرمانشاه و قبل از آن آذربایجان، جمع‌آوری کمک به زلزله‌زدگان به یک همبستگی مردمی منجر شده بود. چنین همبستگی برای حکومت جهل و جنایت، ترور و سانسور کابوس بزرگی است. به‌خصوص که حکومت در بحران‌های اقتصادی، سیاسی و حتی دیپلماسی غوطه‌ور است هر حرکتی که به همبستگی مردمی بینجامد برای این حکومت نقش سم را دارد بنابراین، جمع‌آوری کمک مالی به قربانیان سیل را ممنوع کرده‌اند. آن‌هم در حالی که خود نهادهای حکومتی نیز با تاخیر به یاری آسیب‌دیدگان رفته‌اند باعث قربانیان زیادی شده‌اند. به‌علاوه، اکنون اکثریت مردم ایران، کم‌ترین اعتمادی به این حکومت و ارگان‌ها و هلال احمر اش ندارند. چرا که در فجایع قبلی دیده‌اند که عناصر و عوامل و نهادهای حکومتی، چگونه کمک‌های مردمی را بالا کشیده‌اند بدون این که ذره‌ای شرم و عذاب وجدان داشته باشند.
***
یک کارشناس سازمان هواشناسی، گفت: امروز سه‌شنبه ششم فروردین بر اثر رگبار و رعد و برق شدید وقوع سیلاب در استان‌های خوزستان، ایلام، کرمانشاه، لرستان، کهکیلویه و بویراحمد، چهار محال و بختیاری، بوشهر، فارس و اصفهان پیش‌بینی می‌شود.
«امین حسین نقشینه» روز سه‌شنبه در گفت‌و‌گو با ایرنا، اظهار داشت: هم‌چنین امروز طغیان رودخانه‌ها و احتمال سیلابی شدن غرب استان یزد، غرب کرمان، قم، سمنان، خراسان شمالی، شمال خراسان رضوی، قزوین، البرز و تهران وجود دارد.
وی با بیان این‌که در ارتفاعات زاگرس و البرز نیز بارش برف و باران پیش‌بینی شده است، از مسافران نوروزی درخواست کرد به اخبار و هشدارهای هواشناسی دقت کرده، به‌هنگام سفر موارد ایمنی را رعایت کنند، تجهیزات کامل زمستانی همراه داشته باشند و از توقف در حاشیه و بستر رودخانه ها و مناطق مستعد سیلاب جدا خودداری کنند.
او تصریح کرد: روز چهارشنبه هفتم فروردین هم احتمال وقوع سیلاب و طغیان رودخانه در خراسان شمالی، غرب هرمزگان و جزایر خلیج فارس وجود دارد اما هموطنان می‌توانند برای اطلاع از وقوع سیلاب و وضعیت راه‌ها با شماره 141 تماس بگیرند .

پلیس راهور ناجا از مسدود شدن 22 محور در کشور به دلایل مختلف از جمله شرایط جوی خبر داد. سرهنگ نادر رحمانی، در مورد آخرین وضعیت محورهای مسدود شده کشوربا بیان این‌که تا امروز دوشنبه 5 فروردین، 22 محور به دلایل مختلف مسدود است،گفت: محور اولنگ – شاهرود در استان‌های گلستان و سمنان به علت عدم ایمنی کافی فعلا مسدود است هم‌چنین محور دیزین – شمشک در استان‌های تهران و البرز به علت عدم ایمنی کافی نیز غیر قابل تردد است.
او با بیان این‌که محور پونل – خلخال در استان گیلان به علت ریزش کوه پل مسدود است، گفت: محور سی سخت – پادنا در استان کهگیلویه و بویراحمد و محورگنجنامه – تویسرکان در استان همدان نیز به علت عدم ایمنی کافی مسدود شد.
رییس مرکز اطلاعات و کنترل ترافیک پلیس راهور ناجا با بیان این‌که در استان کردستان محورفرعی سروآباد – پاوه (گردنه ته ته) به علت یخ زدگی و عدم ایمنی کافی مسدود است، گفت: محور تنکابن فرعی توکله (پل توکله ) در استان مازندران به علت سیل و تخریب پل مسدود شده است همچنین در استان مازندران محور چمستان فرعی در کاپی به‌علت عدم ایمنی کافی مسدود شد.
رحمانی با بیان این‌که محور روستایی نسار شهرستان چرداول در استان ایلام به‌علت رانش زمین مسدود شده است، گفت: در استان ایلام محورزرنه – سومار به علت عملیات راهسازی مسدود است و محور قدیم چذابه در استان خوزستان به علت بالا آمدن آب دریاچه هور، محور کوهرنگ – مسجد سلیمان(گردنه شاه منصوری) در استان چهارمحال و بختیاری به‌علت بارش برف و خطر سقوط بهمن مسدود شده است.
رحمانی در گفتگو با ایسنا، با بیان این‌که محور شاهرود-آزادشهر (محدوده خوش ییلاق-آزادشهر) در استان سمنان به علت ریزش کوه مسدود است و مسیر جایگزین محور سمنان-فیروزکوه، در محور گرگان-آق قلا در استان گلستان به علت آبگرفتگی، محور دیباج – گلوگاه در استان مازندران به علت آبگرفتگی، جنوب محورهای دلگان – ایرانشهر و دلگان – بزمان در استان سیستان و بلوچستان به علت طغیان رودخانه‌های محلی، محور خمیر به لنگه در استان هرمزگان به‌علت بارش باران و طغیان رودخانه، محور فرعی خواجه نفس به گمیشان در استان گلستان به علت بالا آمدن سطح آب و طغیان رودخانه مسدود است.
او در پایان افزود: محور دلگان – ذهکلوت در استان سیستان و بلوچستان به‌علت بارش باران و طغیان رودخانه مسدود است. محور فرعی زیاتعلی – باشنگی در استان هرمزگان به‌علت بارش باران و طغیان رودخانه، محور ایرانشهر – خیرآباد در استان سیستان و بلوچستان به‌علت بالا آمدن سطح آب و طغیان رودخانه و محور فرعی ایرانشهر – مهرستان نیز به علت بارش باران و طغیان رودخانه مسدود است.
***
بارش ممتد باران و برف و کاهش دما در استان مازندران که از یک‌شنبه 26 اسفند 1397 آغاز شده بود، هم‌چنان ادامه دارد. فرسایش خاک در اثر بهره‌‌برداری بی‌رویه از جنگل‌ها و بارش ممتد باران و رها ساختن آب از پشت سدها، سبب جاری شدن سیل در آستانه نوروز در دو استان شمالی ایران شد. در مازندران جاده‌هایی که روستاها را به شهرها ارتباط می‌دهند قطع است. سیل هم‌چنین بخش‌هایی از استان گلستان، به ویژه گنبدکاووس را درگیر کرده است.
بارش مداوم باران در سه روز گذشته سبب شد که سیل در روستاهای شرق مازندران – سوادکوه، ساری، سیمرغ، میاندورود، نکا، بهشهر و گلوگاه جاری شود. برخی روستاها تخلیه شدند و ساکنان برخی روستاها هم ناگزیر شدند برای آمد و شد از قایق استفاده کنند. در اثر طغیان رودخانه تجن پارک ملل ساری زیر آب رفت
مجتبی اکبری مدیرعامل جمعیت هلال احمر مازندران از آبگرفتگی 13 شهر استان خبر داد و تعداد سیل‌زدگان را هزار و 591 نفر اعلام کرد. به‌گفته علی اصغر احمدی مدیرکل مدیریت بحران استانداری مازندران، تقریباً تمام شهرهای این استان درگیر آبگرفتگی‌اند اما در سیمرغ و در کیاکلا شدت آبگرفتگی بیش‌تر از سایر مناطق استان مازندران است. روستای حسن‌آباد میاندورود نیز کاملاً زیر آب رفته است. ساکنان سه روستای دیگر تخلیه شده‌اند، در برخی مناطق آب قطع شده و راه‌های ارتباطی و جاده‌ها نیز مسدود شده‌اند. به علت ریزش کوه و آبگرفتگی خطوط ریلی، قطار مازندران نیز متوقف شده و به دلیل آن‌که آب راه‌های رسیدن به فرودگاه ساری را پوشانده، پروازها به ساری متوقف شده است.
به گزارش خبرگزاری جمهوری اسلامی در پی بارندگی شدید در شرق گلستان، سد گلستان سرریز کرد و سبب طغیان رودخانه گرگان‌رود شد. شهروندان ویدیوهایی از آب‌گرفتگی خیابان‌های گنبدکاووس منتشر کرده‌اند. شهرستان‌های آق‌ قلا، بندر ترکمن و سیمین‌‌شهر می‌‌رسد.زیر آب رفته است.
باد و باران در استان گلستان وجب سقوط تابلوهای راهنمایی و رانندگی، تیرهای انتقال برق، شکستن درختان و شیشه مکان‌های مسکونی، آبگرفتگی معابر و جاده‌های برون شهری و زمین‌های کشاورزی، وارد شدن آسیب به سقف خانه‌ها، لغو پرواز فرودگاه گرگان، طغیان رودخانه‌ها، سرریز شدن آب سدها و لغو حرکت قطار شده است.

امیرشیر توماج فرماندار گمیشان، گفته است که گمیشان در محاصره آب قرار گرفت. راه های مواصلاتی شهر مسدود شد. او با بیان این‌که اکنون گمیشان در محاصره آب قرار گرفته، افزود: خروج و ورود به گمیشتپه تقریباً مقدور نیست.
او با اشاره به این‌که فعلا تردد در این دو مسیر با قایق صورت می‌گیرد، ادامه داد: دو روستای قره کیله‌(که به‌طور کامل در محاصره آب است) و قرمسه در بخش مرکزی در معرض خطر هستند و در خواجه نفس هم سه کوچه آبگرفتگی دارد البته توپوگرافی منطقه و عدم جذب آب به‌خاطر نوع خاص خاک منطقه، جذب را غیرممکن کرده و نتوانستیم در این بخش کار چندانی انجام دهیم.

بارندگی‌های اخیر و به‌دنبال آن طغیان رودخانه‌های گرگان‌رود و قره‌سو باعث آب‌گرفتگی حدود ۳۱۰ هزار هکتار از زمین‌های کشاورزی استان گلستان شده است. مختار مهاجر، رییس جهاد کشاورزی این استان گفته است که ۱۲۰ هزارهکتار از این زمین‌ها کامل و ۱۰۰ درصد تخریب شده‌اند. به‌‌گفته او سیلاب ۱۲۰۰ میلیارد تومان به بخش کشاورزی استان گلستان خسارت وارد کرده است که از این میزان بیشترین آسیب به بخش زراعت (۷۶۰ میلیارد تومان) وارد شده است. همچنین بخش باغات ۱۲۰ میلیارد تومان، مرغداری‌ها، دامداری‌ها و بخش آبزی‌پروری ۱۷۰ میلیارد تومان و زیرساخت‌ها و حوزه تاسیسات آبی و خاکی ۱۵۰ میلیارد تومان خسارت دیده‌اند.

به گزارش ایسنا، نهم فروردین، شهردار آق قلا گفته است از هفت هزار خانه مسکونی در این شهر دو هزار و 500 واحد زیر پوشش بیمه حوادث پیش‌بینی نشده قرار دارند و مطابق قرارداد خسارت وارده به منازل آسیب دیده توسط بیمه ایران پرداخت می‌شود.
- واحدهایی که زیر پوشش بیمه حوادث ایران قرار نگرفته‌اند از طریق بنیاد مسکن یا بسته پیشنهادی به ستاد بحران استان گلستان، حمایت خواهند شد.
- رییس جمعیت هلال احمر کشور: امکان فرو ریختن منازل سیل‌زده آق قلا با توجه به ماندگاری چندین روزه سیلاب و نفوذ آب به دیواره و پی ساختمان‌ها جدی و محتمل است.

سیل مهیب شیرازی‌ها و مسافران نوروزی را غافلگیر کرد. شهری که به زیبایی بهاری‌اش معروف بود ظهر دوشنبه گذشته، حادثه‌ای ناگوار را به چشم دید. حادثه‌ای که به قیمت جان ده‌ها نفر تمام شد و بیش از 200 خودروی مهمانان نوروزی را تبدیل به آهن پاره کرد.
چندساعتی از نیمه روز پنجم فرودین ماه سال 98 گذشته بود که خبری هولناک منتشر شد، سیل دروازه قرآن شیراز را برد. خبر آنقدر تکان دهنده بود که خیلی سریع عکس‌ها و خبرهای مربوط به این حادثه در فضای مجازی دست به دست بین کاربران منتشر شد.
مرد جوان، به خبرنگاری گفته است: بدبخت شدم، بعد از یک سال کار و بدبختی دست زن و بچه ام را گرفتم تا به مسافرت بیاییم. از کرمان کیلومترها راه را طی کردم تا به شیراز آمدیم.
مرد جوان ادامه می‌دهد: آن طرف خیابان درست روبه‌روی دروازه قرآن توقف کرده بودیم که باران شروع شد. ابتدا فکر می‌کردیم یک باران معمولی است اما بعد از چند دقیقه تگرگ شروع به باریدن گرفت. در عرض چند دقیقه غوغایی برپا شد.
خودروام را روشن کردم تا راه بیافتیم و وارد شهر شویم اما در مدت کوتاهی ناگهان حجم زیادی از آب به سمت‌مان سرازیر شد. در آن لحظه تنها فکری به ذهنم آمد این بود که همسر و فرزندانم را از خودرو پیاده کردم و به سمت پله‌هایی که آن‌طرف تر بود فرستادم.
در همین زمان ناگهان آب به خودروی من رسید و غافلگیر شدم. خدا با من یار بود که توانستم از خودرو پیاده شوم و خودم را به همسر و فرزندانم برسانم. خودروام در مقابل چشمانم در آب فرورفت. چند ساعت بعد که نیروهای امدادی از راه رسیدند و محدوده‌ای که خودروام را آب برده بود به آن‌ها گفتم و به این صورت بود که خودورام را پیدا کردند.
توجه کنید نیروی امدادی چند ساعت بعد به دروازه قرآن رسیده است؟!
مصطفی مرتضوی، سخنگوی سازمان امداد و نجات از امدادرسانی، در گفت‌وگو با ایسنا گفته است: «در سیل شیراز، 904 نفر حادثه دیده و 207 خانوار آسیب دیده‌اند. هم‌چنین این حادثه 51 مصدوم به جای گذاشت. دو نفر از مصدومان به ایلام منتقل شدند.»
به گفته او، «456 خانوار در نمایشگاه بین‌المللی شیراز اسکان داده شده‌اند همچنین تیم‌های عملیاتی در ۴۵ نقطه درگیر عملیات سیلاب هستند.»
تصاویری نیز از آب‌گرفتگی بازار وکیل شیراز در خبرگزاری‌ها منتشر شده است.
حسین درویشی، مدیرعامل جمعیت هلال احمر استان فارس، به خبرگزاری ایسنا گفت: «آب‌گرفتگی در خیابان دروازه‌ قرآن تا هفت‌تنان رخ داده است و در حال حاضر شش تیم عملیاتی در محل حضور دارند و جستجو و امدادرسانی ادامه دارد.»
علیرضا عدلو، مسئول روابط عمومی سازمان آتش‌نشانی و خدمات ایمنی شهرداری شیراز، نیز خبر داد که بیش از شش مورد آب‌گرفتگی منازل و مجتمع‌های مسکونی و تجاری در بارندگی دوشنبه در این شهر رخ داده که احتمال افزایش این تعداد وجود دارد.
او ادامه داد: «قطعا تعداد آب‌گرفتگی‌ها تا ساعات آینده در شیراز افزایش خواهد یافت و اولویت تخلیه آبگرفتگی با منازل ناایمن است که احتمال تخریب آن‌ها وجود دارد.»
رودخانه خشک در واقع محل عبور سیل‌(مسیل) است که شیراز را به دو قسمت شمالی و جنوبی تقسیم می‌کند. این رودخانه غربی - شرقی نهایتا به دریاچه مهارلو یا نمک در شرق شیراز می‌ریزد.
مردمانی که بعد از حادثه پلاکارد به‌دست در محل حادثه ایستاده بودند. روی پلاکاردها نوشته شده بود به دلیل سیل اسکان و غذای رایگان برای مهمانان ما در شیراز. مردمی که بار دیگر محبت و مهمان‌نوازی شیرازی‌ها نشان دادند. البته شاید بعدا از سوی حکومت، مورد بازخواست قرار گیرند،

محمد درویش کارشناس محیط زیست درباره وقوع سیل در شیراز ویدئویی منتشر کرده که در متن این ویدئو آمده است: امروز در پنجمین روز فروردین سبل وحشتناکی مسافران نوروزی را غافلگیر کرد و صدها دستگاه خودرو را با خودش برد و خسارت چبران‌ناپذیری را به جا گذاشت.
نکته مهم از آن‌جا حایز اهمیت است که این اولین‌بار نیست چنین اتفاقی در دروازه قرآن شیراز اتفاق می‌افتد.
در واقع جاده ورودی شیراز مشهور به دروازه قران یک بستر رودخانه بوده مشهور به حوزه ابخیز دروازه قرآن و یک رودخانه سیلابی بوده .
حوزه آب‌خیز مشهور به قرآن و سعدی و منتهی به رودخانه خشک شیراز میشده و از آن‌جا به‌سمت مهارلو می‌رفته است. این‌ها آمدند یک لوله کشیدند و روی آن لوله جاده کشیدهاند و فکر می‌کردند همان لوله می‌تواند سیلاب را هدایت کند.
قبلا در سال‌های 1380، خسارت‌های جبران‌ناپذیری از همین نابخردی اتفای افتاد و بسیاری از کارشناسان مرکز حفاظت آب و خاک مرکز تحقیقات کشاورزی و منابع طبیعی استان فارس هشدار دادند که این‌کار اشتباه و حماقت بزرگی است که کسی گوشش بدهکار نبود .

به گزارش ایرنا، ششم فروردین به نقل از فرماندار بویراحمد، نوشت: پس از بارندگی های سیل آسا در کهگیلویه و بویراحمد ،روستای «آبیدک» دهستان زیلایی در شهرستان بویراحمد بر اثر رانش زمین محو شد و هیچ اثری از آن وجود ندارد.
بویراحمد به‌عنوان بزرگ‌ترین شهرستان در استان کهگیلویه و بویراحمد نزدیک به 300 هزار نفر جمعیت دارد. یاسوج مرکز استان کهگیلویه و بویراحمد، مرکزیت شهرستان بویراحمد است.
شاهرخ کناری ادامه داد: بر اثر این حادثه تمامی منازل مسکونی، احشام و اراضی کشاورزی اهالی از بین رفت... هم اکنون تمامی مسیرهای منتهی به دهستان زیلایی مسدود شده است.
کناری افزود: آب شرب، برق، شبکه‌های ارتباطی و تلفن همراه این دهستان هم قطع است.
او تاکید کرد که بارندگی بالای 220 میلی‌متر و طغیان رودخانه‌های بشار و کبگیان سبب از بین رفتن مزارع پرورش ماهی، اراضی کشاورزی، گلخانه‌ها، پل‌های ارتباطی روستاها و ایجاد وضعیت بحرانی در شهرستان بویراحمد شده است.
راه ارتباطی و دسترسی 60 روستای شهرستان بویراحمد به دلیل رانش زمین، ریزش کوه و یا از بین رفتن پل های ارتباطی مسدود شده است.

غلامرضا آقامیرزایی مدیرکل مدیریت بحران استانداری لرستان خبر داد که در روستای سنگسر یک زن جان باخت و یک نفر دیگر نیز مجروح شد. در استان لرستان، هم‌چنین آب 60 روستا و برق 170 روستا نیز قطع شده است.
موسی خادمی، استاندار لرستان حجم تخریب و خسارات ناشی از سیل در این استان را «بهشدت بالا» و «بیشتر از حد تصور» اعلام کرد. به‌گفته خادمی جاری‌شدن سیل در لرستان بیشترین خسارات را به زیربناها و تاسیسات دولتی وارد کرده است. استاندار لرستان گفت در حوزه چگنی، معمولان و بخش مرکزی استان تقریبا تمام مسیر از خرم‌آباد تا پل‌دختر دچار مشکل شده و بیشتر راه‌ها و پل‌هایی که از جاده اصلی به سمت روستاهای پرجمعیت منشعب می‌شدند از بین رفته و پل‌های مسیر اصلی جاده نیز تخریب شده‌اند. افزون بر این، روستاییان با مسدود شدن و تخریب جاده‌ها قادر به عبور و مرور نیستند و سیل دسترسی آن‌ها به آب، برق و گاز را نیز مختل کرده است. خادمی وعده داده که خسارات از طریق کمک‌های بلاعوض، وام‌های معیشتی و بازسازی منازل با بهره کم جبران خواهد شد اما در مورد زیربناها و تأسیسات دولتی روند بازسازی زمان‌بر خواهد بود.

رضا فلاح مدیرعامل جمعیت هلال احمر استان کرمان هم خبر داد که در برخی مناطق جنوب و شرق این استان از جمله ریگان، ارزوئیه، رودبار جنوب و کهنوج سیل رخ داده است.

سید حبیب‌الله موسوی، بخشدار معمولان پل‌دختر، اعلام کرد به‌دلیل قطعی راه‌های ارتباطی انتقال بیماران اورژانسی به مراکز درمانی وجود ندارد. به‌گفته بخشدار معمولان، بارندگی‌های اخیر و طغیان رودخانه کشکان خسارات زیادی به زیرساخت‌ها، اراضی کشاورزی، باغات، واحدهای مسکونی، پل‌ها، ابنیه و جاده‌های مواصلاتی شهر معمولان وارد کرده است.
حبیب‌الله موسوی بخشدار معمولان در شهرستان پلدختر نیز خبر داد که 100 خانه این شهر به زیر آب رفته است.
بخشدار معمولان گفت آب آشامیدنی شهر معمولان بر اثر سیلاب از صبح روز دوشنبه تاکنون قطع است: «ساکنان 50 روستای بخش معمولان که راه‌ها و پل‌های ارتباطی آن‌ها قطع شده و ساکنان منازلی در شهر و روستاهای این بخش زیر آب رفته نیاز مبرم به آرد، سبد غذایی، چادر و پتو دارند.»

مدیریت بحران استان کرمانشاه در اطلاعیه‌ای در مورد طغیان رودخانه الوند در سرپل‌ذهاب هشدار داد. در این اطلاعیه آمده است:
«ساکنان، مجاوران حریم و بستر رودخانه الوند در تمام مسیر (به‌ویژه در حوزه شهر سرپل ذهاب و قصرشیرین) با توجه به بالا آمدن سطح آب ناشی از بارش و طغیان چشمه‌ها و رودخانه ضرورت دارد از هر گونه تردد، سکونت موقت در حریم و نزدیکی رودخانه، به دلیل احتمال جاری شدن سیل و خطر غرق شدگی جدا خودداری کنند.»
کانکس زلزله‌زدگان سرپل ذهاب را آب برد.
بر اساس گزارش خبرگزاری‌های ایران، در شهرستان سرپل ذهاب در استان کرمانشاه و برخی از مناطقی که کانکس‌های زلزله‌زدگان مستقر است، نیز سیل رخ داده و افراد ساکن در این کانکس‌ها جابه‌جا شده‌اند.

مدیرکل مدیریت بحران استانداری اصفهان گفت: به دلیل بارش شدید باران و آب‌گرفتگی ناشی از آن، به حدود 350 واحد مسکونی در این استان خسارت وارد شد.
منصور شیشه‌فروش سه‌شنبه 6 فروردین در گفت و گو با ایرنا گفت: «واحدهای مسکونی خسارت دیده مربوط به شهرستان‌های شهرضا، دهاقان، فریدونشهر، سمیرم، چادگان و اطراف اصفهان است.»
در اثر بارش شدید باران برخی رودخانه‌های فصلی در دهاقان شامل بودجان و دزج فعال و پرآب شده است. در این مسیرها خسارت‌هایی نیز به زمین‌های کشاوری و جاده‌های ارتباطی وارد شده است.
400 خودرو هم در سیلاب گرفتار شده بودند که به گفته مدیرکل مدیریت بحران استانداری اصفهان آن‌ها به طور اضطراری اسکان داده شده‌اند.

مدیرکل مدیریت بحران استانداری بوشهر گفت: شایعه تخلیه شهر جدید عالیشهر و روستاهای اطراف منتشر شده در فضای مجازی صحت ندارد. به‌گفته این مقام مسئول استان بوشهر در پائین‌دست قرار دارد و احتمال سرازیر شدن روان آب‌های استان‌های فارس و کهگیلویه و بویراحمد به این استان وجود دارد.

به‌طور کلی ۲۰ استان در غرب و جنوب غرب کشور درگیر سیل شدیدی شده‌اند، تا حدی که تعدادی از اهالی 11 روستا در شوش، 6 روستا در شوشتر، 12 روستا در دشت آزادگان، 6 روستا در دزفول و شهر رفیع در هویزه تخلیه شده‌اند و در منازل اقوام، مساجد و مدارس و اردوگاه‌های اسکان اضطراری، ساکن شده‌اند، برخی از سیل‌بندها تخریب شده‌اند و... وقوع چنین حادثه‌ای در این موقع از سال در استان خوزستان باعث تعحب افراد زیادی شده است.
بسیاری از متخصصان بر این عقیده‌اند که نمی‌توان سیل اخیر خوزستان را به‌طور قطع به تغییراقلیم و گرم‌تر شدن کره زمین ربط داد، ‌آن‌ها می‌گویند انگشت اتهام سیل اخیر هم‌چنان به سمت تغییراتی است که انسان به‌طور مستقیم در طبیعت ایجاد کرده است.
***
تهران در معرض خطرات عدیده‌ای است و دهه‌هاست کارشناسان در این مورد هشدار می‌دهند اما نه تنها این هشدارها به‌گوش سران و مقامات و نهادها حکومت اسلامی نرفته، بلکه آن‌ها به‌طور وحشیانه و خصمانه طبیعت این کلان شهر را نابود کرده‌اند.
به‌گفته کارشاسان و محققان، از اوایل دهه هفتاد ساخت ویلا و برج‌های مسکونی در حاشیه شمالی استان تهران سرعت گرفت. همین اتفاق در مناطق یک تا 5 و منطقه 22 شهر تهران با خواست طبقه نوسرمایه‌دار و همراهی شهرداری‌های وقت دنبال شد.
به گزارش خبرآنلاین، جمعیت شهر تهران طی یک دهه با حدود یک میلیون نفر افزایش از هفت میلیون و 900 هزار نفر در سال 85 به حدود 2/9 میلیون نفر در سال 97 رسید.
رشد جمعیت در پهنه شمالی تهران با رشد طبقه نوسرمایه‌دار و افزایش تمایل به ساخت ویلا در محدوده ییلاقی شمال تهران از سوی برخی ثروتمندان تهرانی و هم‌چنین ساخت خانه، ویلا و برج در محدوده جاده‌ها و دامنه‌های سیل‌خیز، گسل‌ها و دامنه‌های فعال از نظر زمین‌لغزش همراه شد. با رشد جمعیت در تهران، ثروتمندان ‌به اقامت در حومه تهران بویژه شهر لواسان و ساخت ویلا در محدوده زردبند، اوشان، فشم، میگون و شمشک برای استراحت در زمان تعطیلات علاقه‌مند شدند.
در این ناحیه، سیل‌های متعدد در محدوده رودخانه‌های کن، گلابدره، میگون و زردبند رخ داده است که وقوع سیل در دهه 30 و هم‌چنین سیل مرداد 66 و فروردین و تیر 94، نمونه‌هایی از این وقایع در این منطقه است. وقوع سیل در کن‌(شمال غرب تهران)، سیجان‌(شمال شرق کرج) و هم‌چنین زیرآب در تیر ماه 94، سبب شد سیل‌های منطقه البرز بیش از پیش مورد توجه قرار گیرد. یکی از دلایل مهم وقوع سیل‌های سال‌های66 و 94، ساخت بنا در ناحیه دامنه آبراهه‌ها و مخروط‌ ‌افکنه‌هاست که از مقایسه تصویر هوایی ثبت شده در سال 1335 با تصاویر امروزی و نقشه گوگل می‌توان به توسعه ساخت و سازها در این منطقه طی 60 سال گذشته پی برد. این تغییرات در هر بارندگی شدید می‌تواند به وقوع سیل‌های بعدی منجر شود. این در حالی است که در ناحیه زردبند هتل پنج ستاره و هفت طبقه در حریم رودخانه احداث شده است. این ساختمان از اواخر سال 90 در حال احداث بوده و مجوز احداث اولیه آن 7000 متر بوده که مراحل سفت‌کاری 16 هزار متر بنای آن به پایان رسیده است. این هتل در حریم یکی از سرشاخه‌های رودخانه جاجرود واقع است و از نظر سلامت آب شرب تهران نیز تهدید منابع زیست شهر است. وقتی حریم رودخانه با ساخت بنایی با این مشخصات مورد تجاوز قرار می‌گیرد، زمینه سیل‌های بعدی در این رودخانه فراهم شده است.
در این ناحیه، ییلاقی همواره با سختی و محدودیت همراه است. راه موجود برای تردد در این منطقه همان مسیر قدیمی تهران به شمشک است که در دهه دوم سده حاضر(1315 تا 1320) احداث و در پایان دهه 40 با احداث تاسیسات ورزش اسکی و کوهنوردی با جاده‌ای صعب‌العبور به دیزین و ولایت رود‌(که در حال حاضر معمولا از آبان تا خرداد سال بعد مسدود است) و در نهایت جاده چالوس متصل شده است. در همه روزهای تعطیل نوروز و آخر هفته‌ها اگر دیرتر از ساعت 6 بعدازظهر قصد عبور از این جاده را داشته باشید، در ترافیک سنگین میگون تا گلندوک(لواسان) ساعت‌ها معطل می‌شوید؛ البته از سال 92، جاده اوشان به میگون در حال تعریض است که خود این مساله موجب ناپایداری‌هایی جدید بویژه در حد فاصل فشم تا میگون شده است. با احداث این همه بنا و هنگام ترافیک سنگین، سانحه‌ای طبیعی مانند زلزله یا سیل هم رخ دهد. پرسش این است که در چنین شرایطی، امدادرسانی و تردد در این جاده چگونه ممکن خواهد بود. بدون تردید بجز تردد با بالگرد نمی‌توان از وسیله‌ای دیگر برای انتقال مصدومان کمک گرفت. این منطقه به دلیل جذابیت گردشگری در زمستان، یکی از مهم‌ترین نواحی شمال تهران برای ورزش اسکی است. در سال‌های اخیر، بiویژه سال 67 و 88، وقوع بهمن موجب تلفات کوهنوردان و ورزشکاران اسکی‌بازی شد که در حال تردد در این ناحیه بودند.
بسیاری از باغداران و کشاورزان و دامداران در منطقه لواسانات و اوشان و شمیرانات زمین‌ها و باغ‌های ی خود را به افرادی فروخته‌اند که بابت این زمین‌ها مبالغ قابل توجهی را پرداخت کرده‌اند. این افراد یا منطقه را به قصد تهران یا حاشیه‌های دیگر آن ترک کرده‌اند یا در همان منطقه و محدوده به عنوان سرایدار، نگهبان، کارگر یا کارمندان نوسرمایه‌دار جدید مشغول کار هستند. آن‌چه ساکنان دائمی این نواحی را به فروش زمین و باغ‌های خود تشویق کرده، پیشنهاد قیمت‌های بالا برای آن‌ها بوده است؛ زمین‌هایی که در ناحیه سوهانک، سعدآباد ، کن، حصارک شمشک، میگون، فشم، اوشان تا لواسان به‌سرعت به آپارتمان و برج و مرکز خرید تبدیل شده اند.
با افزایش سریع ریسک سوانح فاجعه‌بار طبیعی، با افزایش احتمال رخداد تلفات و خسارت زیاد در هر زلزله، سیل و زمین‌لغزش احتمالی بعدی و افزایش ریسک مخاطرات انسانی یا به عبارتی آسیب‌های ناشی از حاشیه‌نشینی مواجه ایم. این نوع شهرسازی ناپایدار به فاجعه ختم می‌شود.
این سیاستی که در تهران به مرحله اجرا درآمده است کمابیش در همه استان‌های ایران پیاده شده است از این‌رو، این فاجعه نه تنها برای تهرانی‌ها، بلکه در کمین شهروندان سراسر ایران هم نشسته است.
محسنی بندپی استاندار تهران گفته با توجه به ویژگی‌های شهر تهران اگر در بالادست این شهر 10 دقیقه رگبار ببارد احتمال وقوع سیل وجود دارد. او از مردم استان خواست با توجه به احتمال وقوع سیلاب، از تردد در حاشیه رودخانه‌ها خودداری کنند.
نهایتا گسترش شهر تهران تا ارتفاع 220 متری، باعث تفاوت ساختاری در بافت فیزیکی این شهر و درنتیجه مستعد مخاطرات طبیعی ازجمله سیلاب شده است. مناطق 2 و 5 شهرداری تهران در شمال غرب تهران به دلیل مجاورت با حوضه‌های درکه، فرحزاد، و کن، بالا بودن سهم نسبی ساخت‌وسازها، بالا بودن نسبی تراکم مسکن و جمعیت، تغییر کاربری و وارد شدن به حریم رودخانه و بهره‌برداری نادرست از مسیل‌ها در معرض ناپایداری ناشی از سیلاب قرار دارد.
***
حسن روحانی، که در روزهای نخست فاجعه سیال، غایب بود صبح سه‌شنبه 6 فروردین در جلسه ستاد مدیریت بحران کشور که در ساختمان ریاست جمهوری برگزار شد، با تاکید بر لزوم حفظ جان مردم در جریان وقوع حوادثی نظیر سیل، گفت:
«پایداری و حفاظت از سدها یک اصل بسیار مهم برای دولت محسوب می‌شود که با اقداماتی که در وزارت نیرو به صورت منظم انجام شده و الان نیز در حال پایش شرایط این سدها هستند، امیدواریم با توجه به بارندگی‌های پیش رو هیچ مشکلی در این زمینه نداشته باشیم.»
روحانی دروغگو و جانی، طلب‌کار هم شد و در پاسخ به انتقاداتی که در شبکه‌های اجتماعی از نحوه مدیریت سیل مطرح شده گفت: «مردم توجه داشته باشند که همه نیروها اعم از دولتی و نیروهای مسلح از ابتدای امر پای کار بوده‌اند؛ عده‌ای در فضای مجازی کاری انجام ندهند که هم اتهام، سخنی ناروا است و هم موجب مایوس کردن مردم می‌شود.»

سرلشکر پاسدار محمدعلی جعفری، فرمانده کل سپاه پاسداران پیش از ظهر سه‌شنبه 6 فروردین در حاشیه بازدید از مناطق سیل‌زده استان گلستان در جمع خبرنگاران گفت: «اولویت اصلی ما خروج و تخلیه آب است. باید لایروبی رودخانه قبلا انجام می‌شد، اما متاسفانه انجام نشده و اکنون باید شرایطی را ایجاد کنیم که آب تخلیه شود. با توجه به وسعت منطقه و آب‌گرفتگی، به نظر می‌رسد در چند روز آینده تخلیه کامل انجام نشود، اما در تلاش هستیم این کاردر کمترین زمان ممکن انجام شود.»

علی خامنه‌ای، رهبر حکومت تبه‌کار اسلامی نیز با صدور پیامی از امام جمعه شیراز خواست با سرعت و جدیت در امر امدارسانی به حادثه‌دیدگان شیراز بکوشد.
***
محمد اسلامی، وزیر راه و شهرسازی، میزان خسارات ناشی از سیل در دو استان گلستان و مازندران را 350 میلیارد تومان برآورد اولیه کرده است.
با این حال اسدالله قره‌خانی، یکی از نمایندگان استان گلستان در مجلس، به خبرگزاری مهر گفت اگر دولت یک‌دهم مبلغی را که اکنون ناچار است برای جبران خسارت بپردازد قبلا در پروژه‌های آبخیزداری استان هزینه کرده بود، «شاهد این حجم از خسارت به مردم گلستان نبودیم.»
به‌گفته او، اگر دولت اعتبار می‌داد و سدهای نرماب و چلچای تکمیل می‌شدند، امکان ذخیره‌سازی سیلاب وجود داشت و این میزان خسارت وارد نمی‌شد.

علی القاصی رییس کل دادگستری استان فارس خبر داد که برای بررسی علل این حادثه پرونده‌ای تشکیل شده است. به‌گفته القاصی، بر اساس تحقیقات اولیه «رودخانه منتهی به دروازه قرآن لایروبی نشده بوده و مجرای عبور آب به طور کامل باز نبوده است و همین وضعیت موجب راه افتادن سیلاب شده است.»
او هم‌چنین گفت که با وجود هشدار سازمان هواشناسی درباره بارندگی شدید، دستگاه‌های مسئول «اقدامات پیشگیرانه لازم درباره لایروبی رودخانه مجاور دروازه قرآن و مهار سیلاب ناشی از بارندگی اقدامی انجام نداده‌اند.»
عدم حضور شهردار شیراز در این شهر نیز انتقاداتی به دنبال داشته است.
در همین حال احمدرضا دستغیب، رییس شورای شهر شیراز، گفت که «تلاش ما برای برقراری ارتباط با شهردار محترم بی‌نتیجه مانده است.»

شهر سیمرغ به زیرآب رفت. فرمانده سپاه در مازندران گفته شهر سیمرغ به دلیل وقوع سیلاب به طور کامل زیرآب رفته است. براثر سیلاب بیش از 6 هزار و 200 واحد مسکونی آسیب دید و 600 واحدمسکونی نیز به طور کامل تخریب شد.
بیش از 10 هزار واحد مسکونی براثر طوفان و سیل در گلستان خسارت دید. مدیرکل بنیادمسکن استان گلستان گفت: پیش‌بینی می‌شود بیش از 10 هزار واحد مسکونی بر اثر طوفان و سیل دچار خسارت شده‌ که از این تعداد 2 هزار و 300 واحد مسکونی به صورت کامل تخریب شد و هفت هزار و 700 واحد مسکونی دیگر نیز نیازمند تعمیر هستند.تسنیم
فرماندار ویژه گنبدکاووس گفت: سیلاب حدود 30 درصد شهر گنبدکاووس را با جمعیتی بیش از 30 هزار نفر در برگرفته است.
به‌گفته محمود حجتی، وزیر جهاد کشاورزی ایران سیل اخیر 500 میلیارد تومان به بخش کشاورزی استان مازندارن خسارت وارد کرده است.
به‌گزارش ایرنا، حجتی گفته: «با وقوع سیل، بخش زراعی 107 میلیارد تومان، باغبانی 266 میلیارد تومان، دام و طیور و آبزیان ۶۷ میلیارد تومان و آب و خاک و امور زیربنایی 115 میلیارد تومان خسارت متحمل شدند.»
او هم‌چنین گفته در استان گلستان، 100 هزار هکتار از اراضی به زیر آب رفته و «مازندران هم از وضعیت خوبی برخوردار نیست.»

رییس سازمان بازرسی کل کشور‌(وابسته به قوه قضاییه) گفت: استاندار سابق گلستان قطعا باید پاسخ‌گو اعمال خود باشد و سازمان بازرسی این موضوع را پیگیری می‌کند زیرا یک روز قبل از عید استاندار در استان بوده و سیل هم جاری شده، اما می‌گوید چیزی نیست و اتفاقی نمی‌افتد.
ناصر سراج در گفت‌وگو با تسنیم  در پاسخ به این سئوال که چه زمانی گزارش این سازمان درباره قصور و تقصیرات احتمالی آماده و به رئیس قوه قضاییه داده می‌شود، گفت: به احتمال زیاد تا پایان هفته جاری گزارشی از وضعیت مناطق سیل زده و قصور و تقصیرات احتمالی به رییس قوه قضاییه ارائه می‌کنم تا توسط آیت‌الله رئیسی مورد بررسی قرار گیرد؛ ضمن این‌که بازرسان سازمان بازرسی کل کشور نیز در مناطق سیل زده مستقر شدند.
رییس سازمان بازرسی کل کشور درباره حضور نداشتن استاندار در هنگام بروز بحران در استان، گفت: استاندار سابق در حال رفتن به مرخصی بوده که سیل جاری می‌شود و مسئولان استان جلسه برگزار می‌کنند و وقتی به استاندار موضوع را می‌گویند پاسخ می‌دهد که اتفاقی نمی‌افتد و آب به سمت دریا می رود؛ همه مردم منطقه آق‌قلا اذعان می‌کردند که اگر سیل دست کم گرفته نمی‌شد این خسارات‌ها به وجود نمی‌آمد.

مناف هاشمی که سفرش به خارج از کشور خبرساز شد و به عزل او از استانداری گلستان انجامید، در گفت‌وگویی با ایسنا، به‌خاطر عدم حضور خود در منطقه «در ۲2 روز» عذرخواهی کرده است.
پیش‌تر یک کانال تلگرامی از قول مناف هاشمی نقل کرده بود که سفر او به خارج از کشور چندان عجیب نیست و در حال حاضر «20 استاندار و یکصد نماینده مجلس در خارج از کشور هستند.»

پس از آن‌كه وزير كشور صراحتا اعلام كرد استاندار گلستان به‌خاطر مشكلات خانوادگی راهی خارج از كشور شده، مناف هاشمی در ادعایی جديد اعلام كرده بود كه برای درمان جراحات ناشی از بمب شیمیایی در دفاع مقدس روز اول فروردین به خارج از کشور رفته است.
او در آخرین اظهارنظرها ادعا كرده بود كه «درمانش را نیمه‌کاره رها کرده و به ایران برگشته است.» نام مناف هاشمی استاندار گلستان در ميان دريافت‌كنندگان املاک نجومی در دوره قاليباف نیز دیده می‌شد. او در دوره شهرداری قاليباف، معاون او بوده و در دولت يازدهم نيز، معاون وزير ورزش بوده است. مناف هاشمی از چهره‌های نزدیک به علی لاریجانی است که به واسطه او پست‌های کلیدی مهمی را در دولت‌های مختلف احراز کرده است.
***
اعضای تیم تحقیقاتی کریم عباسپور، دکترای علوم طبیعی، محقق و رییس گروه خاک، آب‌های زیرزمینی و زباله در موسسه فدرال علوم و تکنولوژی مرتبط با آب سوئیس، در این رابطه چند سال پیش مطالعه انجام داده بودند و به این نتیجه رسیده بودند که تغییراقلیم منجر به خشک‌سالی‌های مداوم و افزایش سیل در ایران می‌شود. نتایج مطالعات آن‌ها نشان می‌داد که احتمال وقوع سیل‌های مرگ‌بار در جنوب غرب و غرب کشور در بین سال‌های 2006 تا 2050 افزایش پیدا می‌کند.
احد وظیفه مدیرکل بخش پیش‌بینی و هشدار سازمان هواشناسی، در این رابطه چنین توضیح داده است: ببینید به هرحال اقلیم تغییر کرده و تغییرات آن هم ملموس است. یکی از این تغییرات هم در زمینه بارش است، موضوعی که باعث شده کاهش میانگین بلندمدت باران به اندازه 50 میلی‌متر است.
اما در رابطه با بارش‌های اخیر باید این را بگویم که این بارش‌ها اصلا ناگهانی نبود، ما از 10 روز قبل انتظار آن را داشتیم، قبل از این اطلاعیه دادیم و حتی بارش را به شکل کمی برآورد کردیم.
اگر بارش‌های خوزستان را به‌شکل بلندمدت ببینیم سال‌های قبل هم این میزان بارندگی را در این استان تجربه کرده بودیم. به‌گفته احد وظیفه، مجموع بارندگی‌های استان اهواز در سال 2018 و ابتدای 2019، کم‌تر از سال 1997 میلادی است و به‌طور کلی این اظهار نظر که این بارش‌ها در 40 سال اخیر بی‌سابقه بوده اظهار نظر درستی نیست.
احد وظیفه توضیح داد: «به‌طور کلی یک فصل یا یک سال بارش زیاد را نمی‌توان به تغییراقلیم نسبت داد. تغییراقلیم یک موضوع بسیار فراگیر است و نمی‌توان هر تغییر کوچکی را به این موضوع ربط داد. از سویی موضوع بی‌سابقه بودن بارندگی در 2 روز هم باید بررسی شود، نباید مثل افراد عادی هیجان باشیم و وقتی یک باران آمد آن را به تغییراقلیم ربط بدهیم و بگوییم این نوع بارندگی‌ها بی‌سابقه بودند.»
مدیرکل بخش پیش‌بینی و هشدار سازمان هواشناسی در این رابطه چنین توضیح داده است:
«ببینید باران یک مساله است و سیلی که روی زمین جاری می‌شود یک مساله دیگر. از نظر بارش اتفاقی که افتاده بی‌سابقه نبوده، این‌که این بارش منجر به سیل شده عوامل مختلفی می‌تواند داشته باشد، عواملی مثل میزان باز کردن دریچه سدها، از بین رفتن جنگل‌ها و ... خشک‌سالی از اصلی‌ترین موضوعاتی که باعث جاری شدن سیل روی زمین می‌شود، نبود منابع آبی باعث از بین رفتن پوشش گیاهی می‌شود، نبود پوشش گیاهی منجر به فرسایش خاک.
مجموعه این اتفاقات باعث می‌شود تا دیگر آب کم‌تری توسط خاک‌ها جذب شوند و در نتیجه با بارش باران به‌سادگی سیل در مناطق مختلف جاری و از سوی دیگر با وزش باد، گردوخاک در هوا پخش شود. این اتفاقی است که اهواز هم با آن درگیر شده به‌طوری گزارش‌ها نشان می‌دهد که سالانه در هر هکتار از اراضی این منطقه 2 تا 50 تن خاک فرسوده می‌شود.

مدیریت بحران و سایر نهادهای حکومتی موظفند مردم را آموزش دهند تا در مواجه با بلایای طبیعی چونه عمل کنند. یعنی جامعه باید در مورد مخاطرات محیط زندگی خود، آگاهی لازم را کسب کند؛ هم‌چنین باید درباره خطراتی که ممکن است این مخاطرات برای شما ایجاد کند، اطلاعات کافی به دست آورد.
اما حکومتی که کارشناس محیط زیست را در زندان می‌کشد و فعالین محیط زیست را در شکنجه‌گاه‌های سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات نگه دارد چه اانتظاری می‌رود که جامعه را نسبت به مخاطرات محیط زیست آگاه سازد؟!
22 دسامبر سال 1989 میلادی، مجمع عمومی سازمان ملل با تصویب یک قطع‌نامه‌ای، دومین چهارشنبه ماه اکتبر را «روز جهانی کاهش بلایای طبیعی» نام‌گذاری کرد. به‌همین صورت در ایران هم 20 تا 25 مهر هفته کاهش بلایای طبیعی نام‌گذاری شده است.
«بلایای طبیعی»، کسی را خبر نمی‌کنند اما کارشناسان محیط زیست و زمین‌شناس می‌توانند وقوع آن‌ها را پیش‌بینی کنند. اما حکومت اسلامی ایران، هرگز به هشدارهای کارشناسان نه تنها توجهی ندارد، بلکه اگر آن‌ها بر روی نظریه‌های علمی خود پافشاری کنند سر زندان و شکنجه و قتل و اعدام درمی‌آورند.
افزایش دما و گرمازدگی، سرعت‌های زیاد باد و وقوع طوفان، ریزگردها، بارش‌های تندری و وقوع تگرگ، یخ‌بندان و سرمازدگی، رعد و برق، سیل، زلزله و ... هر کدام از این موارد می‌تواند به تنهایی جان و مال مردم را تهدید کند. همه ما از زلزله و سیل می‌ترسیم؛ اما باید دانست که این ترس به تنهایی کارساز نیست. چرا که ما باید ترس‌مان را به یک ترس آگاهانه تبدیل کنیم و متناسب با آن برای مقابله با حوادث آموزش دید و آموزش داد. در چنین روندی، حداقل از استرس مواجهه‌مان با حوادث کاسته می‌شود و هنگام اتفاق، درست‌تر و با اطمینان‌تر می‌توانیم تصمیم بگیریم. این حق مردم است که بداند حکومت اسلامی ایران در این چهار دهه، چه بلایی به سر محیط زیست ایران آورده است؟
موقعی که بی‌رحمانه جنگل‌ها از بین می‌برند، سدهای غیرکارشناسی با هدف کسب سود می‌سازند؛ شهرسازی آلوده به فساد اقتصادی دولتی است؛ به دفن تفاله‌های اتمی، شیمایی و غیره اهمیتی نیم دهند و... طبیعی ست که عواقب و عوارض خطرناک آن متوجه مردم و محیط زیست می‌شود.
آمادگی عمومی در برابر حوادث و بلایا موجب کاهش ترس و اضطراب و نیز کاهش خسارات ناشی از سوانح می‌شود. جامعه، خانواده و شهروندان آگاهند که به هنگام وقوع آتش‌سوزی چه باید بکنند و به هنگام وقوع طوفان، زلزله یا سیل به کجا پناه ببرند. مردم باید آماده باشند تا به هنگام ضرورت خانه‌های خود را ترک کنند و در پناهگاه‌های عمومی استقرار یابند. در چنین اوضاعی شهروندان باید بدانند که چگونه نیاز‌های اولیه پزشکی خود را تامین کنند. مردم با انجام این اقدامات پیشگیرانه می‌توانند دامنه خسارات ناشی از سوانح را کاهش دهند از جمله ساخت سیل‌بند، ارتفاع‌دادن به خانه‌های مسکونی یا جا‌به‌جایی محل سکونت از مسیر خطر و محکم‌کردن وسایلی که در جریان زمین‌لرزه احتمال سقوط آن‌ها می‌رود و یا به‌طورکلی خود را از گزند خطر دور نگه دارند. هر یک از حوادث و بلایا برای شهروندان و امکانات جامعه می‌تواند عواقب طولانی مدتی به‌همراه داشته باشد. اگر در جامعه حادثه یا بلایی روی بدهد، حکومت، مدیریت بحران و سازمان‌های امدادرسان موظفند به‌سرعت اقدام به ارایه کمک کنند نه این که مردم بدون آموزش و با دست خالی به جنگ این بلایا بروند و قربانیان بیش تری بدهند.
خسارت بلایای طبیعی، علاوه بر ضایعات جانی، می‌تواند برای سال‌های سال کشوری را از پیشرفت اقتصادی عقب بیندازد؛ چون‌که سرمایه‌ها باید برای بازسازی هزینه شود.

یک معضل زیست‌محیطی 35 ساله هنوز در جنگل‌های اطراف سراوان حل نشده است: یک‌ کوه زباله‌ 100 متری. اینفوگرافی این گزارش با استفاده از نقشه ناهمواری زمین سازمان فضایی آمریکا (ناسا) و تلفیق آن با نقشه‌ ماهواره‌ای گوگل، پوشش گیاهی و شیب جنگل‌های منطقه و ابعاد فاجعه‌بار مرکز دفن زباله سراوان را نشان می‌دهد.
بنا به گزارش وب‌‌سایت خبری محیط زیست ایران،‌ مرکز دفن زباله سراوان 1363 در جنگل‌های اطراف این شهر آغاز به کار کرده است. به گفته فاطمه شیرزاد رییس کمیسیون بهداشت شورای شهر یزد، زباله بیش از 30 شهر استان گیلان در این مرکز دفن می‌شود.
استان گیلان به لحاظ مدیریت زباله در وضعیت مطلوبی نیست و دفن زباله در 26 مرکز مخصوص به شیوه‌ای غیراصولی انجام می‌شود. به‌گفته سعید متصدی معاون محیط زیست انسانی سازمان حفاظت محیط زیست، دو سال پیش روزانه دو هزار تن زباله در گیلان تولید می‌شده ‌است که تنها 400 تن آن بازیافت و به کود کمپوست تبدیل، و مابقی دفن می‌شدند.
اما نمونه سراوان از هر نظر در آسیب‌زابودن و فاجعه‌آفرینی منحصر به فرد است و علی‌رغم گزارش‌های متعدد و وعده‌های فراوان،‌ هنوز کسی به فکر حل اساسی آن نیست. از 1600 تن زباله بازیافت‌نشده استان گیلان 600 تن آن روزانه به مرکز دفن زباله سراوان در منطقه «گذرخان عمو» می‌رسد. به همین دلیل ساخته‌شدن کوه 100 متری زباله شگفت‌آور نیست،‌ اما مسئله ابعاد به مراتب وحشتناک‌تری دارد.
حجم و ارتفاع بالای زباله‌ها خطر رانش را به وجود آورده‌اند. فاطمه شیرزاد تیر ماه گذشته، اعلام کرده بود کوه زباله سراوان «اخیراً» دچار رانش شده است. رانش زباله‌ها محیط زیست بیش‌تری را زیر آن‌ها فرو خواهد برد. به‌علاوه، جان افرادی را که در نزدیکی آن باشند، به‌خطر خواهد انداخت. احسان‌الله شکری، رییس اداره پایش اداره کل محیط زیست گیلان سال 96 گفته بود که رانش زباله‌ها باعث ازبین‌رفتن تأسیسات تازه‌ساز تصفیه‌خانه برای مرکز دفن سراوان شد.
انتخاب محل دفن زباله کارشناسی‌نشده به نظر می‌رسد. شیب این منطقه رو به دریای خزر است و به همین خاطر، شیرابه‌ انبوه و غلیظ این کوه 100 متری به سمت جنگل‌ها روانه می‌شود. این شیرابه به رودخانه‌های زرجوب و گوهررود می‌ریزد و آب آلوده‌شده آن‌ها نیز پس از عبور از رشت و بندر انزلی به تالاب انزلی و نهایتا به دریاچه خزر می‌رسد. در فصل بارانی، شیرابه رقیق‌تر و زیادتر می‌شود اما در فصل خشک و گرم، بالارفتن غلظت شیرابه به شنیده‌شدن بوی تعفن در سرتاسر مسیر رودخانه‌های یادشده می‌انجامد. هم‌زمان با روانه‌شدن این میزان شیرابه، تالاب بندر انزلی بدترین وضعیت‌اش را از نظر آلودگی و میزان شوری از سر می‌گذراند.
همان‌طور که انتظار می‌رود،‌ زباله‌ها و شیرابه‌ حاصل از آن‌ها بر زیست‌بوم طبیعی منطقه تاثیر گذاشته‌اند و پوشش گیاهی و جانوری را تخریب کرده‌اند. جنگل، رودخانه‌ها،‌ تالاب انزلی و دریاچه خزر همگی زیست‌بوم‌هایی پراهمیت هستند. به علاوه، گزارشگران از چرای گاوها در میان زباله‌های مسموم خبر می‌دهند که گوشت و شیر آن‌ها به بازار می‌رود.
مشکل دیگر دفن این حجم از زباله، تجزیه تدریجی زباله‌ها و انتشار گاز متان حاصل از آن است که باعث احتراق این گاز در هوا و تولید میزان زیادی از گرما و دود غلیظی از دی اکسید کربن می‌شود. بیش از شش سال پیش، خبرگزاری دولتی دانشجویان ایران‌(ایسنا) وضعیت مرکز دفن سراوان را چنین توصیف کرده بود:
«پیچ و خم جاده میان جنگل زیبای سراوان ناگهان ما را به محل دفن زباله‌ها می‌رساند که از دود غلیظی پوشانده شده است. این دود غلیظ که ناشی از سوختن زباله‌ها است، گلو را می‌سوزاند و قدرت تنفس را از انسان می‌گیرد. در این میان ناگهان چشمان ما به مشعل‌های در حال سوختن گاز داخل انبوه زباله‌ها خیره می‌شود. ابتدا تصور می‌کنی که سر از مناطق نفت‌خیز کشور درآورده‌ای و یا به میادین استخراج گاز وارد شدی… در ایام ابری و مه‌آلود به‌علت سنگینی هوا و جریان‌نداشتن باد، دود عصرها به سمت روستاها و مناطق پایین‌دست سرازیر می‌شود و زندگی را بر ساکنان این منطقه سخت می‌کند.»
وضعیت کماکان تغییر چندانی نکرده. در واقع بدتر شده است. اگر آمار این گزارش درست باشد، شمار شهرهایی که زباله‌هایشان به سراوان می‌رسد، به شکل قابل توجهی افزایش یافته است.
معضل دیگر نیز ایمنی و بهداشت کار برای کارگرانی است که در محل دفن زباله سراوان باید کار کنند. بر اساس عکس‌های منتشرشده،‌ آن‌ها از وسایل ایمنی کافی برخوردار نیستند و سلامتی‌شان در معرض خطر جدی قرار دارد.
مردم محلی بارها به وجود این کوه زباله اعتراض کرده‌اند و حتی با تشکیل زنجیره انسانی تلاش کرده‌اند در روند حرکت کامیون‌های زباله اختلال ایجاد کنند. با هر مقیاس و سنجه‌ای 35 سال زمانی مناسب برای اصلاح، توجه کافی و چاره‌اندیشی است. مسئولان محلی و کشوری اما در مورد مرکز دفن زباله سراوان چنین نکرده‌اند. به‌همین خاطر، گروه محیط زیست زمانه دادخواستی را درباره این موضوع خطاب به آن‌ها در لینک زیر منتشر کرده است.
این دادخواست خطابی است برای آن‌که ما شهروندان تعهد خودمان را به آینده محیط زیست ایران - و آینده آیندگان آن جغرافیا - نشان بدهیم. و برای مسئولان،‌ اتمام حجتی که یک معضل 35 ساله را دیگر باید هر چه سریع‌تر حل کنند.

چندی پیش انجمن علمی برنامه‌ریزی اجتماعی دانشگاه تهران در سالن مطهری دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه، میزبان نشستی تخصصی درباره محیط‌ زیست و علوم اجتماعی با عنوان «سد لاسَک» بود. طبق اعلام قبلی قرار بود در این نشست حسین ایمانی استاد دانشگاه تهران، احسان هادی‌پور رییس اداره محیط‌ زیست بندرانزلی و پونه نیکویی فعال محیط زیست، نظرات موافق و مخالف‌شان را با حاضران در میان بگذارند.
اما به‌گفته آرمین ایل‌بیگی از فعالان محیط ‌زیست و از بانیان برگزاری مراسم، رییس اداره محیط‌ زیست بندرانزلی به دلیل مخالفت سازمان محیط ‌زیست گیلان اجازه شرکت در سالن مطهری دانشکده علوم اجتماعی تهران را پیدا نکرد.
این نشست با نمایش «مستند تالاب‌های خزری» به کارگردانی سعید نبی آغاز شد. مستندی که علاوه بر تصویر موقعیت جغرافیایی تالاب و آبریزهای آن، نماهای مختلفی از پرندگان تالابی و قایق‌ها و صیادان را به تصویر کشیده بود. قایق‌هایی که سال‌های قبل در تالابی با عمق 10 متر بدون دغدغه حرکت می‌کردند اما اکنون عمق تالاب به وضعیت فاجعه‌بار حدود یک متر رسیده است و در بعضی از قسمت‌های تالاب انزلی به دلیل خشکی و کم‌آبی امکان آمدوشد وجود ندارد.
در چنین وضعیتی فعالان محیط‌ زیست گیلان از ساخت سدی با عنوان لاسک مطلع شده‌اند. سازه غول پیکری که با شرایط موجود می‌تواند مرگ حتمی تالاب انزلی را رقم بزند.
در این نشست دانشگاهی، از«مافیای سدسازی» در ایران سخن گفته شد و این‌که در بسیاری از مناطق ایران بدون منطق و توجه به وضعیت اکولوژیکی و پیوست‌های زیست‌ محیطی صدها سد ساخته‌ شده که در نهایت زیان‌های جبران‌ناپذیر فعلی را برای طبیعت و زندگی هزاران ایرانی به‌وجود آورده است. به‌گونه‌ای که به‌خاطر بی‌آبی و وجود ریز گردها هزاران تَن از ساکنان مناطق جنوبی و غربی ایران محل آباء و اجدادی خود را ترک کرده و در مناطق دیگر و عموما حاشیه شهرها ساکن شده‌اند.
آروین ایل‌بیگی دانش‌آموخته عمران و فعال محیط‌ زیست هم در صحبت‌هایش بارها نسبت به نامساعدتر شدن وضعیت تالاب انزلی در این نشست هشدار داد. او با ذکر این نکته که از 300 سال پیش ماهی‌گیری شغل اصلی انزلیچی‌ها بوده توضیح داد که دریا و صیادی و تیم فوتبال ملوان با هویت ساکنان این شهر بندری گره‌خورده است.
ساکنانی که تالاب پرخیر و برکت را نه مرداب و تالاب که «کوجی دریا» یعنی دریای کوچک و دریای کاسپین را «پیله دریا» یعنی دریای بزرگ می‌خواندند.
ایل‌بیگی یکی از دلایل اهمیت تالاب انزلی را تخم‌ریزی ماهیان اصلی دریای کاسپین در این تالاب عنوان کرد و گفت؛ اما به‌دلیل طوفان آلودگی‌ها طی سال‌های اخیر همه‌چیز رو به افول گذشته است. این فعال محیط‌ زیست با استناد به آمارهای رسمی گفت: طبق این آمارها در سال 80 میزان استحصال خاویار در این دریا 1600 کیلوگرم با درآمد 360 میلیارد تومان برای کشور بود. اما این عدد در سال 95 به 181 کیلو یعنی به ارزش تنها 4 میلیارد تومان رسیده است.
او میزان صید ماهیان خزری را در سال 80 ، 36 هزار تن اعلام کرد که در سال 95 به 13 هزار تن کاهش رسیده است.
ایل‌بیگی با ذکر این نکته که مدیران و کارشناسان شرکت آب منطقه‌ای گیلان هم مانند همتایانشان در سراسر ایران شیفته سدسازی هستند گفت؛ رییس آب منطقه‌ای گیلان بارها اعلام کرده است که ساخت 19 سد برای گیلان را در دستور کار دارند.
یکی از 19 سد مدنظر هم سد لاسک است که قرار است روی رودخانه امام‌زاده ابراهیم شهرستان شفت در غرب استان گیلان ساخته شود. همان رودخانه‌ای که با فاصله 40 کیلومتری سال‌هاست به تالاب انزلی می‌ریزد و یکی از اصلی‌ترین منابع تامین کننده آب تالاب انزلی است.
ایل‌بیگی توضیح داد؛«مدافعان ساخت سد لاسک می‌گویند میزان آبی که از ورود به تالاب انزلی بعد از ساختن سد کم می‌شود بین 7 تا 12 درصد است و دائما تکرار می‌کنند که دبی آب عددی نیست. اما مشکل این است که تلاش همه‌جانبه‌ای وجود دارد که روی تمام رودخانه‌ها یک سد احداث کنند و اگر حتی این 7 یا 12 درصد را کنار هم بگذاریم در نهایت آبی برای ریختن به تالاب باقی نمی‌ماند.»
فعالان محیط‌ زیست در گیلان و کشور سال‌هاست که از وضعیت بحرانی تالاب انزلی می‌گویند. تالابی بین‌المللی که عمقش به دلیل خشکی و کم‌آبی و انباشت رسوب از 10 متر به کم‌تر از یک متر رسیده است.
آن‌ها مدت‌هاست با ساخت سد لاسک مخالفت می‌کند. همان سدی که مطالعات اولیه برای ساختش به دولت سازندگی اکبرهاشمی رفسنجانی برمی‌گردد و از 20 سال قبل تصمیم گرفته شد این سد احداث شود. اما به‌طور مداوم با مخالفت فعالان محیط‌زیست و اساتید دانشگاه روبه‌رو شده است.
به‌گفته ایل‌بیگی، در میان این مخالفت‌ها و هشدارها، شهریورماه گذشته رضا اردکانیان وزیر نیرو برای کلنگ‌زنی سد به شهرستان شفت سفر کرد که با مخالفت‌های فعالان محیط‌ زیست کلنگ افتتاح سد به زمین زده نشد. اما افتخاری نماینده فومن و شفت بارها اعلام کرده است که ساخت سد متوقف نشده، بلکه به تعویق افتاده و تحت هر شرایطی سد لاسک ساخته می‌شود.
این فعال محیط‌ زیست اضافه کرد؛ «در 30 دی 97، از اخذ مجوزهای نهایی برای ساخت سد خبر دادند؛ سدی که ابتدا قرار بود لاستیکی باشد اما اکنون حرف از سد خاکی و مخزنی بزرگ است. در واقعیت امر هم تفاوت این سدها در عدد بودجه است و میزان سودی که پیمان‌کاران از ساخت آن بهره‌مند می‌شوند.»
ایل‌بیگی با انتقاد از وضعیت حاکم بر کشور در زمینه فرهنگ‌سازی گفت: در سال 94 در گیلان 382 هکتار جنگل‌کاری شده است. اما آمارهای رسمی نشان می‌دهد که 316 هکتار از جنگل‌های منطقه هم توسط مسافران و اشتباهات انسانی در آتش سوخته است و غم‌انگیز آن‌که فقط در نوروز 97، 150 هکتار از جنگل‌های منطقه در آتش زغال شدند.
ایل‌بیگی با ذکر این نکته که «وقتی استراتژی غلط است از کدام فرهنگ‌سازی صحبت می‌شود گفت؛ «وقتی 30 درصد آب شرب در خطوط آب‌رسانی کشور هدر می‌رود. چرا مانع از هدر رفت آن نمی‌شوند؟ چون «مافیای سدسازی» در ایران حل تمام مشکلات را با ساخت سد پیوند زده‌ است. کسانی که هرگز دل‌شان برای منابع طبیعی نمی‌سوزد. نمونه بارز آن دریاچه ارومیه است که باهمین توجیهات دم‌دستی و بدون ارزیابی‌های همه‌جانبه 120 سد در حوزه بالادست ارومیه احداث شد. وقتی هم که دریاچه به‌طور کامل خشک شد و منطقه در آستانه فاجعه‌ای عظیم قرار گرفت؛عزا گرفتند و برای نجات آن بودجه میلیاردی درخواست کردند.»
این فعال محیط ‌زیست ادامه داد؛«قابل پیش‌بینی است که برای تالاب انزلی هم همین سناریو را نوشته‌اند. چون تاکنون دو سد بزرگ در حوزه آبریز آن احداث‌شده و لاسک سومین سد بزرگ مدنظر است و در کنار آن در حال برنامه‌ریزی برای ساخت 19 سد دیگر هم هستند.»
ایل‌بیگی با انتقاد از سازمان محیط ‌زیست گفت؛ «آقای کلانتری رییس سازمان محیط‌ زیست کشور به تمام مجموعه زیردستی‌اش قبولانده که تالاب انزلی خشک ‌شده است و حاضر به گفت‌وگوهای علمی درباره موضوع نیستند و شاهد هستیم که برای شرکت در یک نشست دانشگاهی هم از سازمان محیط‌ زیست گیلان مانع حضور رییس اداره محیط‌ زیست انزلی در نشست شده‌اند.»
او با دفاع از جمعیت دانشگاهی گیلان هم گفت: «در کمیته ارزیابی سد لاسک دو تن از اساتید دانشگاهی هم حضور داشتند که هر دو به‌خاطر مخالفت با پروژه خط خوردند و در حال حاضر هم از حضورشان در جلسات بررسی دانشگاهی یا ان جی اوها جلوگیری می‌شود.»
ایل‌بیگی در پایان اظهاراتش تاکید کرد؛ برخلاف تبلیغات صورت گرفته، فعالان محیط‌ زیست به فکر اشتغال مردم هستند اما نمی‌پذیرند که اشتغال‌زایی با از بین بردن میراث طبیعی کشور همراه باشد.

از یک هفته پیش، با شدت گرفتن باد و باران ظرف چند دقیقه سیل به راه افتاد و باعث غافلگیری بسیاری از مردم در استان‌های مختلف کشور شد و خسارات جانی و مالی زیادی به‌ویژه در ارتفاعات و مناطق کوهستانی به‌بار آورد. اما سئوال این‌جاست که چه عواملی باعث شده تا با وجود پیشرفت علم هواشناسی و افزایش امکانات باز هم شاهد غافلگیری و بروز خسارات فراوان باشیم!
رییس ستاد محیط زیست و توسعه پایدار شهرداری تهران، علت اصلی جاری شدن سیلاب‌های اخیر را تخریب منابع طبیعی و محیط زیست می‌داند، از نظر وی مهم‌ترین علت سیل‌های اخیر به دلایل زیر است:
- تخریب 30 درصد اراضی جنگلی طی نیم قرن اخیر
- افت کیفیت پوشش‌های گیاهی.‌(به‌طوری که بیش از 90 درصد پوشش گیاهی و مراتع در شرایط ضعیف قرار دارد و درحال تخریب است)
- مدیریت فقط 10درصد از حوزه آب‌خیزداری کشور
- چرای بیش از حد دام در مراتع کشور
- تبدیل اراضی منابع طبیعی به کاربری‌های ناپایدار مانند اراضی کشاورزی
 
محمد حاج رسولی‌ها مدیرعامل شرکت مدیریت منابع آب ایران نیز علت اصلی وقوع سیل اخیر و خسارات ناشی از آن را ناشی از این عوامل عنوان می‌کند:
- تصرف و تغییر اراضی در حریم و بستر رودخانه‌ها
- وضعیت پوشش گیاهی
- شدت بالای بارندگی
 
مدیر عامل شرکت آب منطقه‌ای تهران هم مهم‌ترین علت جاری شدن سیلاب در تهران را این گونه معرفی می کند:
- دست خوردگی حوضه آبریز
- خالی کردن اراضی منابع ملی از درخت و پوشش گیاهی
- ساخت وسازها در حریم و بستررودخانه، ابنیه و احداث تاسیسات راه‌ها
***
به‌طور معمول پس از حوادثی مانند ریزش ساختمان پلاسکو، قطع آب و برق در بخش وسیعی از خوزستان و جاری شدن سیل در شماری از استان‌های جنوبی، بحث ضعف‌ها و کاستی‌های مدیریت بحران در ایران نیز بالا می‌گیرد.
در ماه‌های پایانی سال 1395، انتقاد از نحوه برخورد با بحران‌هایی که تعدادشان کم هم نبوده، چنان شدت گرفت که معاون وزیر کشور و رییس سازمان مدیریت بحران، اسماعیل نجار نیز از ضعف‌های ساختاری و به‌روز نبودن تجهیزات لازم برای مواجهه «متناسب با حوادث منطقه‌ای هر استان» سخن گفته است.
به‌گزارش پایگاه اصلاع‌رسانی ستاد مدیریت بحران، اسماعیل نجار 17۱۷ اسفند 95، در بازدید از استان هرمزگان با اشاره به این هدف‌گذاری گفت: «البته دست‌یابی به این هدف کار دشوار و زمان‌بری است، اما برای کاهش مرگ و میر و خسارات سنگین حوادث در کشور ناگزیر به حرکت در این مسیر هستیم.»
معاون وزیر کشور در سفر به هرمزگان درباره علت ناکارآمدی و نارسایی اقدام‌های پیشگیرانه گفته است: «طی چندین دهه گذشته، شهرها گسترش یافته، تاسیسات زیر بنایی قابل توجهی احداث شده و رشد جمعیت آهنگ سریعی داشته اما به موازات آن اقدامات لازم برای در امان ماندن در برابر سوانح و حوادث کم‌تر مورد توجه قرار نگرفته و آسیب‌پذیری موجود بسیاری جوامع از همین غفلت ناشی می‌شود.»
کم‌تر از یک ماه، یعنی 23 بهمن 1395، با افزایش شدید گرد و غبار و رطوبت، شماری از نیروگاه‌های برق استان خوزستان از کار افتادند و در پی آن به دلیل قطع آب و برق اداره‌های دولتی و مراکز آموزشی 11 شهر این استان تعطیل شدند.
این وضعیت گرچه در خوزستان سابقه‌دار و قابل پیش‌بینی بود، با این همه تصفیه‌خانه‌ها و پمپ‌های تامین آب شرب استان به دلیل مجهز نبودن به تاسیسات تولید برق اضطراری تا رفع مشکلات شبکه سراسری از کار بازماندند.
در جریان آتش‌سوزی و فروریزی ساختمان پلاسکو در تهران‌(30 دی 95) نیز که در آن مطابق اعلام پزشکی قانونی بیش از 20 نفر، از جمله 16 مامور آتش‌نشانی جان خود را از دست دادند، بحث‌های زیادی درباره نقص ایمنی و اقدام‌های پیشگیرانه و نارسایی‌های شدید در مدیریت بحران مطرح شد.
احمد مسجدجامعی، عضو شورای شهر تهران به خبرگزاری ایسنا گفت که پس از وقوع آتش‌سوزی در ساختمان پلاسکو، هیچ مدیریت بحرانی در محل وجود نداشته است. او افزود باید دید که چگونه می‌توان مدیریت بحران پایتخت را بهتر مدیریت کرد.

محمدباقر قالیباف، شهردار وقت تهران که به‌خاطر حادثه پلاسکو با انتقادهای شدیدی روبه‌رو شد، 27 بهمن ماه 95، ضمن عذرخواهی از مردم اذعان کرد: «باید این نکته را بپذیریم که خود مدیریت بحران در کشور دچار بحران است.»

امیر محمود‌زاده، رییس پژوهشگاه مهندسی بحران‌های طبیعی حدود دو هفته پس از حادثه پلاسکو با ابزار تاسف از این که در ایران «ساختار مدیریت بحران بسیار ضعیف است»، فقدان یک اتاق فکر منسجم، اشتباه گرفتن مدیریت بحران با امداد و نجات و ناکافی بودن تجهیزات آتش‌نشانی برای شهری مانند تهران، را از مهم‌ترین مشکلات حادثه پلاسکو عنوان کرد.

در روزهای پایانی بهمن ماه و ابتدای اسفند نیز با خسارت‌هایی که سیلاب ناشی از بارندگی‌های شدید در استان‌های فارس، هرمزگان، کرمان و بوشهر به‌همراه آورد بار دیگر مسئله ضعف‌های ساختاری بحران مدیریت در ایران و کم‌توجهی به مدیریت ریسک از سوی کارشناسان مطرح گردید.

غلامرضا پورحیدری رییس انجمن علمی مدیریت بحران ایران اول اسفند به خبرگزاری فارس گفت: «متاسفانه برخورد با حوادث هم‌چنان براساس رویه‌های کهنه یعنی مقابله نسبی با حوادث به وجود آمده، صورت می‌گیرد و مدیریت ریسک به‌معنای تعبیه ساختارهای مدیریتی، انجام مطالعات لازم و ترسیم نقشه مخاطرات و تهدیدات در هر منطقه، استان، شهر و روستا، در کشور ما جایگاهی ندارد و بنابراین مرتبا با حوادث پیش‌بینی نشده، روبه‌رو می‌شویم.»

طی یک قرن گذشته، به‌منظور «مدیریت حوادث و سوانح» در ایران، وظایف و مسئولیت‌هایی برای دستگاه‌ها، نهادها و وزارت‌خانه‌های مختلف تعریف شده که در عمل با هم تداخل پیدا کرده و مانع وجود مدیریت یک‌پارچه بحران‌ها می‌شدند.
سابقه شکل‌گیری ستاد مدیریت بحران کشور، به شکلی که اکنون نیز وجود دارد به قانونی بازمی‌گردد که پنجم دی‌ماه 1386 در مجلس شورای اسلامی به تصویب رسید.
مطابق قانون این ستاد به‌عنوان نهادی وابسته به وزارت کشور و «به‌منظور ایجاد مدیریت یک‌پارچه در امر سیاست‌گذاری، برنامه‌ریزی، ایجاد هماهنگی و انسجام در زمینه‌های اجرائی و پژوهشی، اطلاع‌رسانی متمرکز و نظارت بر مراحل مختلف مدیریت بحران و ساماندهی و بازسازی مناطق آسیب دیده» تشکیل شد.
افزون بر این در اساس‌نامه و شرح وظایف بسیاری از نهادها دیگر مانند سپاه پاسداران، بسیج، ارتش، جمعیت هلال احمر، سازمان برنامه و بودجه، وزارت‌خانه‌های نیرو، دفاع، راه و شهرسازی، جهاد کشاورزی، و شمار دیگری از دستگاه‌ها نیز اقدام‌هایی برای مقابله به بحران پیش‌بینی شده است.
با این همه دخالت مسئولان ارشد دولت برای مدیریت برخی بحران‌ها، از جمله حضور معاون اول رییس جمهور اسحاق جهانگیری در خوزستان پس از معضل قطع آب و برق در این استان، نشان می‌دهد که ستاد مدیریت بحران از توانایی و اختیارات لازم برای انجام وظایفی که بر عهده دارد برخوردار نیست.
بر همین اساس بسیاری از کارشناسان، مدیریت بحران در شرایط کنونی را بحران‌زده توصیف می‌کنند و شماری از نمایندگان مجلس با تشریفاتی خواندن ستاد مدیریت بحران خواستار انحلال آن شده‌اند.
رییس انجمن علمی مدیریت بحران ایران، معتقد است: «عدم وجود متولی توانمند و مقتدر در حوزه مدیریت بحران در کشور، سبب شده که مخاطرات پیش‌بینی نشده و به تبع آن اقدامات پیشگیرانه لازم، طراحی و اجرا نشوند.»

روزنامه قانون در گزارشی که دوم اسفند ماه 95، منتشر شد با طرح این پرسش که چرا رییس ‌سازمان مدیریت بحران کشور پاسخ‌گوی عملکرد ضعیف خود نیست به نقل از عباس پاپی‌زاده، نماینده دزفول در مجلس نوشت: «سازمان بحران کشوری که بودجه و امکانات در اختیارش نیست، بهتر است منحل شود.»
نماینده دزفول می‌گوید دولت به این ستاد روی کاغذ، اختیاراتی داده اما در عمل شاهدیم که این نهاد «در بحث بودجه برای جبران خسارات و بسیج کردن دستگاه‌های مختلف هیچ اختیاری ندارد و با روال کنونی بود و نبود ستاد بحران تفاوتی نمی‌کند.»

به‌گزارش روزنامه قانون، حسین علی شهریاری، نماینده زاهدان نیز با غیرقابل قبول خواندن عملکرد ستاد مدیریت بحران، گلایه کرده که این سازمان «شکل تشریفاتی» پیدا کرده است.

پس از بحران قطع آب و برق در خوزستان جلسه‌ای از سوی دولت با حضور معاون اول رییس جمهور، وزیران کشور، نیرو، دفاع، اطلاعات، جهاد سازندگی، رییس سازمان حفاظت محیط زیست، استاندار خوزستان، و سه نماینده این استان در مجلس برگزار شد.
علی ساری، نماینده اهواز در مجلس، اول اسفند 95، به خبرگزاری ایسنا گفته است که به رغم حضور مسئولان ارشد دولت در این نشست، «جلسه در حد و اندازه مشکلات خوزستان نبود» و در آن تنها به ارائه گزارش‌های کاری به‌ویژه از سوی وزیر نیرو در زمینه آخرین وضعیت برق خوزستان و شست‌وشوی تاسیسات پرداخته شد.

مهدی زارع، استاد پژوهشگاه بین‌المللی زلزله‌شناسی معتقد است یکی از علت‌های بالا بودن میزان آسیب و خسارت حوادث طبیعی در ایران به روز نبودن «سامانه‌های پیش‌بینی سوانح» و عدم بهره‌برداری از فناوری‌های جدید و اطلاعات علمی است.
او می‌گوید تعدد گروه‌های دخیل در مدیریت بحران به‌رغم وجود یک سازمان مشخص برای این هدف، یکی از علت‌های مهم ناکارآمدی است و «یک چالش جدی برای جامعه سانحه‌خیز» محسوب می‌شود.
زارع اول اسفند 95، در روزنامه همشهری نوشت: «‌در نواحی‌ای در ایران که سوانح اخیر موجب خسارت شده‌اند، این حوادث قبلا هم اتفاق افتاده‌اند. بازسازی نیز در این نواحی انجام شده و اینكه این زیرساخت‌ها چگونه تا این حد آسیب‌پذیرند، بخشی به بی‌توجهی به مسئله بازساختن بهتر مربوط است.»
این استاد زلزله‌شناسی خاطر نشان کرد که از بعد از سونامی سال 2004 در اندونزی، سازمان ملل متحد بر این مسئله تاکید کرده که بازسازی فقط ساختن ساختمان‌های مخروبه نیست، بلكه باز ساختن همه‌جانبه جنبه‌های فنی، اجتماعی، روانی، اقتصادی و مدیریتی جامعه آسیب‌دیده است.
مهدی زارع می‌افزاید بازسازی مناطق آسیب‌دیده باید به‌نحوی باشد که مردم در حوادث بعدی آسیب‌های كم‌تری ببینند و با سرعت بیش‌تری به زندگی عادی برگردند، اما این «بازساختن بهتر» هنوز در ایران شروع نشده است.

این فجایع هم‌چنان تکرار می‌شوند. خبرنگار خبرگزاری موج کرمانشاه در تاریخ 19/08/1397، در گزارش تحت عنوان «ناگفته‌های وضعیت زلزه‌زدگان شهری و روستایی کرامانشاه پس از یک سال»، نوشت: ابتدای ورودیه شهرستان زلزله‌زده سرپل ذهاب مملو از کانکس‌هایی است که انگار دیگر جزئی از بدنه شهر شده‌اند و مردمانی که گویی به‌وضع موجود خو گرفته‌اند، از حمام و سرویس بهداشتی عمومی استفاده می‌کنند، لباس‌ها و ظرف‌هایشان را کنار این کانکس‌های مناطق زلزله زده تمیز می‌کنند، بچه‌ها در همین محیط‌ ها بازی می‌کنند و ... و به‌قول معروف شب را به صبح می‌رسانند.
وارد محوطه یکی از بخش‌های کانکس‌ها می‌شوم، بوی تعفن فاضلاب مشام را می‌زند، با خانمی که مشغول شستن لباس در کنار منبع آب است، درباره وضعیت زندگیش سئوال می‌کنم؛ لب به گلایه باز می‌کند: «به خدا دیگر جان به لب‌مان رسیده است، نمی‌دانم ما چه جان‌سختی داشتیم که با این همه مصیبت هنوز زنده‌ایم، خوش به حال آن‌ها که زیر آوار مردند، تابستان و گرمای کشنده و مریضی‌اش تمام نشده، عزای زمستان و سرمای کشنده‌اش را می‌گیریم... همین آقایانی که می‌گویند مردم سرپل ذهاب مشکل ندارند، یک‌شب را در این قوطی کبریت‌ها سر کنند، ببینند این‌جا جای زندگی است...»

هم‌زمان زنی میان سال که گفتگوی ما را می‌شنود جلو می‌آید و می‌گوید: «به خدا قسم دیگر توان‌مان تمام‌شده... خانه‌به‌دوشی‌مان کم بود، درد نبود مصالح برای ساخت خانه هم خوراک هر شب و روزمان شده است، همش می‌گویند وام داده‌ایم، خودشان بیایند و با 47 میلیون تومان هم‌خانه بسازند، هم مصالح تامین کنند، هم وسایل خانه بخرند... ببینم توانش رادارند...»
تقریبا جمعیت هفت یا هشت‌نفره دورمان جمع شده و هرکدام به زبان بومی قصد دارد، بخشی از دردهایشان را عنوان کند. آقایی عصبی و ناراحت می‌گوید: «بنده خدا اگر امکانات کم است، مردم هم خودشان بی‌انصاف‌اند و رعایت نمی‌کنند کل این محلی که ما زندگی می‌کنیم، کلا چند تا سرویس بهداشتی دارد، ببینید چه وضعیت اصف باری دارد، خدا وکیلی، ما و بزرگ‌ترها که سن و سالی را گذرانده‌ایم به جهنم... بچه‌های بیچاره‌ای که این‌جا زندگی می‌کنند، فردا هزارتا مرض و بیماری نمی‌گیرند...
او ادامه می‌دهد: ماه‌های اول حداقل بهداشت اولیه را دولت و بهداشت نظارت می‌کرد اما حالا انگار این وضعیت عادی شده است و کسی ماه‌به‌ماه هم به این محله‌ها سر نمی‌زند و ما هرچه هم که داریم، خرج دوا و درمان مریضی می‌کنیم.»
از آن‌ها می‌پرسم کسانی که مالکند، بعد از یک سال چرا سرخانه زندگی‌شان نمی‌روند، یکی از آن‌ها با ناراحتی جواب می‌دهد: «برادر من مگر می‌شود زن و بچه را در یک چار دیواری که نه لوله آب دارد، نه سیم‌کشی برق، پناه داد، با این گرانی ها که از زلزله هم بدتر بود، خیلی از ما توان بالا آوردن چهارتا دیوار و سقف را نداریم، چه برسد به لوله‌کشی آب و گاز و برق‌کشی یا نازک‌کاری ساختمان...»

چندین روستای زلزه‌زده از جمله روستای «کوییک» جایی که رهبر از نزدیک آن‌جا را پس از زلزله مشاهده و سرکشی کردند را نیز دیدیم، وضعیت آن‌ها به‌مراتب بهتر از وضعیت شهری بود اما نکته‌ای که یکی از اهالی قدیمی عنوان کرد، بسیار درخور توجه بود.
آقایی میان‌سال با چهار فرزند، وقتی از روند ساخت خانه‌اش سئوال کردیم، مکانی نیمه‌کاری را به مانشان داد و گفت: «با هزینه‌ای که دولت برای ساخت خانه‌های روستایی تخصیص داد، یک عده خودشان شخصی نسبت به ساخت‌وساز اقدام کردند و بخشی هم چون تخصصی نداشتند، کار را به پیمان‌کار سپردند و من و چند نفر همسایه‌ها چون توان نداشتیم که را به پیمان‌کار دادیم و با پرداخت 12 میلیون تومان اولیه برای هر خانوار قرار شد که دوماهه خانه را به ما تحویل دهد، این آقا بعد از واریز پول به حسابش و یک‌سری سرهم‌بندی الان شش ماه است که حتی جواب تلفن‌مان را هم نمی‌دهد و بعد از سه شکایت و آمدورفت تازه می‌گوید من یک کارمند بیش‌تر نیستم، البته دادگاه او را موظف به اجرای قرارداد کرده اما همین‌طور ما چندین ماه است که اسیر این آقای مثلا پیمان‌کار شده‌ایم...»
به‌خانه‌هایی که به‌صورت شخصی ساخته‌شده بودند هم سر زدیم، به اذعان خود همین مالکان چون تسهیلاتی که داشتند، کفاف گرانی‌های مصالح را نمی‌داد، مجبور شده‌اند که از خیلی ملزومات خانه‌های ضد زلزله بزنند و بازهم فقط یک سرپناه درست کنند حتی به قیمت نداشتن پایان کار.
مشکل دیگری که تعدادی دیگر از زلزله‌زدگان بر آن تاکید داشتند، «عدم پرداخت تسهیلات به دلیل بدهی‌های وامی» بود، در حالی که بارها در هیئت دولت و مسئولان بر استمهال دوساله وام مناطق زلزله‌زده تاکید شده است.
گفتنی است که زلزله 21 آبان 1396 به 100 هزار واحد مسکونی آسیب وارد کرد و برآورد اولیه خسارات هم پنج هزار میلیارد تومان بود اما طی سیاست بلندمدت دولت به‌موازات احداث واحدهای تخریبی، دیگر واحدهای مسکونی نیز می‌بایست مقاوم‌سازی می‌شد که بر اساس آن واحدهای تعمیری وام‌هایی با کارمزد چهار درصد در اختیار مالکان آن‌ها گذاشت.
اکنون سیل این کانگس‌ها را هم گرفته است.
فرماندار شهرستان سرپل‌ذهاب هم با بیان این‌که بخشی از رفع مشکل آبگرفتگی کانکس‌ها به‌خود مردم بستگی دارد اضافه کرد: تعدادی کانکس در نزدیکی رودخانه مستقر هستند که با سیلابی شدن رودخانه امکان آبگرفتگی آن‌ها وجود دارد.
به‌گزارش خبرگزاری صدا و مرکز کرمانشاه، هفتم فروردین، محبت جمالی‌نیا فرماندار سرپل ذهاب گفت: به‌منظور جلوگیری از خسارات احتمالی ناشی از سیلاب و بارندگی در روز‌های آینده 50 کانکس که در حاشیه رودخانه الوند مستقر بودند به مکانی امن منتقل شدند.
جمالی‌نیا افزود: هم اکنون با کمک نیرو‌های عضو ستاد بحران، ارتش، بسیج و سپاه کانکس‌های دیگری که به‌صورت پراکنده در مکان‌های پر خطر برای وقوع سیلاب نصب شده بود در حال شناسایی و جابه‌جایی به مکان دیگری هستند.
او خاطر نشان کرد: تعدادی از این کانکس‌ها در مرحله نصب، با سیمان محوطه سازی شدند که روند جابه‌جایی آن‌ها را با مشکل روبه‌رو کرده است.
سخنگوی ارتش هم گفته است: ساعتی پیش تیپ 71 نیروی زمینی ارتش(ابوذر) مستقر در پادگان ابوذر، مردم یکی از اردوگاه‌های ساحل رودخانه سرپل ذهاب را که سیل، کانکس آن‌ها را تقریبا در خود غرق کرده بود، به نقطه امنی که ستاد بحران شهرستان پیش‌بینی کرده است منتقل کردند.
عصر ایران، 8 فروردین 1398، در گزارشی تحت عنوان «گزارشی تکان‌دهنده از زندگی زلزله‌زدگان سرپل ذهاب بعد از سیال اخیر»، نوشت:
از کرمانشاه که به‌سمت گیلان‌غرب راه می‌افتم بارندگی شدید است. بارش باران آن‌قدر زیاد است که روی جاده به فاصله‌های نامعینی از هم آب جمع شده و تعادل ماشین‌ها را به‌هم می‌زند. در فرعی جاده، گل و لای زیادی از کوه‌ها شسته شده و به روی هم تلنبار شده است. جدای از این کنار جاده پر از رودهای کوچک و بزرگی شده که به‌صورت موقتی جریان آب را به سمت رودهای مرزی پیش می‌برند.
جمع شدن آب در جاده‌های محدوده گیلان‌غرب حواسم را به‌سمت کوه‌ها می‎برد، کوه‌های بی‌درختی که زمانی سبز و پر از پوشش گیاهی بودند و به‌همین دلیل هم بوده که اسم شهر را گذاشته‌اند گیلانِ غرب. چند سالی است که در جریان اتفاقات ناگواری که برای جنگل‌های این منطقه می‌افتد قرار دارم؛ هر بار خبر می‌رسید که یک بخش از جنگل در اثر آتش‌سوزی از بین رفت. آتش‌سوزی‌هایی که هیچ‌کس دلیلش را نمی‌دانست؛ برخی سهل‌انگاری مردم بومی را مطرح می‌کردند، برخی از استراتژی امنیتی نهادهای نظامی برای مقابله با ناامنی در منطقه می‌گفتند و برخی هم پای خشک‌سالی را وسط می‌کشیدند. هرچه که بود، کوه‌های غرب هم مانند شمال کشور آن‌قدر دست‌خوش تغییر و آسیب شده‌اند که اکنون دیگر روان آب جاری شده از کوه‌ها در خاک فرو نمی‌رود و بخش زیادی از آن با فرسایش خاک به‌سمت جاده و شهر جاری می‌شود.
جاده گیلان‌غرب به سرپل ذهاب هم وضعیتی بهتر از جاده کرمانشاه به گیلان‌غرب ندارد. بارندگی شدید، رانندگی را بسیار سخت کرده است اما بالاخره به سرپل می‌رسم. در همان ورودی شهر اولین تصویر از سیل و زلزله را با هم می‌بینم. مقدار زیادی آب در ورودی شهر جمع شده و عده‌ای از مردم تلاش می‌کنند خودروی امدادی که در گل فرورفته را با کمک هم بیرون بکشند. جلوتر تصویری بهتر از شهری ارائه می‌دهد که در آبان 96 دیده بودم. جنب‌وجوش به بازار شهر برگشته و مناطق اصلی گسل، یعنی مسکن مهر و شهرک فولادی هم بیشتر رونق گرفته‌اند.
سری به بازار اصلی می‌زنم تا برای ناهار چیزی پیدا کنم. خوب به یاد دارم که در روزهای ابتدایی و حتی در تیرماه 97 که برای بار دوم به منطقه رفته بودم، پیدا کردن چیزی برای خوردن یکی از اصلی‌ترین چالش‌های غیر بومی‌هایی بود که به این شهر آمده بودند اما حالا چند تایی فست‌فود فعال می‌بینم، یکی دو تا رستوران و تعداد زیادی هم مغازه. این موضوع نشانه خیلی خوبی از بازگشت نسبی زندگی به شهر است.
گشتن در شهر را ادامه می‌دهم و با گذر از بازار اصلی به ابتدای رودخانه‌ای می‌رسم که از مرکز شهر تا شهرک فولادی و پشت مسکن مهر ادامه دارد. این جا پر است از زنگ خطر. اول از همه موقعیت جغرافیایی کانکس‌ها و شهرک‌های موقت سرپل ذهاب جلب نظر می‌کند؛ بخش زیادی از کانکس‌نشینان سرپل ذهاب در حاشیه همین رودخانه مستقرند و در صورت وقوع سیل و بالا آمدن آب رودخانه اولین خطر، زندگی آن‌ها را تهدید می‌کند. خطر بعدی که در همان نگاه اول جلب توجه می کند، خطر عبور کابل‌های برق غیراستانداردی است که از تیرهای برق به‌سمت کانکس‌ها کشیده شده‌اند. قطعا در صورت جاری شدن سیلاب و بالا آمدن سطح رودخانه خطر برق گرفتگی و آسیب‌های جانی و مالی ساکنان وجود دارد.
... در همان نزدیکی‌ها با پسری جوان به نام فرشید گفت‌وگو می‌کنم. ساکن همان منطقه است و با خانواده‌اش در کانکس‌های حاشیه رودخانه زندگی می‌کنند. او به عصر ایران می‎گوید: «مردم چگونگی واکنش مناسب در مواقع بحرانی را اصلا بلد نیستند، مثلا همین دیروز وقتی آب رودخانه بالا آمد، هم افراد پیاده حاشیه رودخانه را اشغال کرده بودند و هم بالغ بر 50 ماشین روی پلی توقف کرده بودند که هر لحظه امکان داشت فرو بریزد. به‌گفته او و چند نفر دیگر از ساکنان آن منطقه، سیل دیروز سبب مرگ یکی از ساکنان روستاهای اطراف سرپل شده است.
... این شهر در میان چهار کوه قرار دارد و حالت دشت‌وار آن باعث می‌شود در صورت وقوع سیل محل مناسبی برای انباشت آب باشد. اگرچه سه رودخانه‌ای که از نقاط مختلف شهر به یکدیگر می‌پیوندند بستر بزرگی دارند و به گواه بومیان می‌توانند بار آب اضافی را به دوش بگیرند اما این خطر در صورت ادامه بارندگی‌ها قطعا شهر را تهدید خواهد کرد. شهری که 17 ماه پس از زلزله 96، هنوز ساکنانی دارد، که نه در کانکس بلکه در چادرهایی زندگی می‌کنند که خودشان با چوب و پلاستیک و سنگ ساخته‌اند.

حدود دو ماه پس از زلزله نگدشته بود که فرماندار سرپل ذهاب گفت: معلوم نیست پول‌هایی که سلبریتی‌ها برای زلزله‌زدگان از مردم جمع کردند کجا هزینه شده است.
با گذشت بیش از دو ماه و نیم از وقوع زلزله در استان کرمانشاه، فرماندار سرپل ذهاب، شهری که بیشترین خسارت را در زلزله دید، گفته است که هنوز 60 درصد مردم این شهر کانکس ندارند و در چادر زندگی می‌کنند.
خبرگزاری ایلنا که با اکبر سنجابی، فرماندار سرپل ذهاب، گفت‌وگو کرده هم‌چنین به نقل از او نوشته بود که درباره هزینه‌کرد پول‌هایی که سلبریتی‌ها از مردم جمع کردند ابهام وجود دارد.
او گفته است: «یک بار دو سه نفر از نمایندگان علی دایی پیش ما آمدند و قرار شد باز برگردند که خبری نشد. یک بار هم با خانم نیکی کریمی دیداری داشتیم و ایشان طرحی داشتند و قرار بر این شد که دوباره بازگردند. تقاضا داریم که این افراد با سرعت عمل بیش‌تری بیایند و کمک‌ها را تقسیم کنند و از ما حتما اطلاعات بگیرند.»
خبرگزاری ایسنا نیز روز چهارشنبه 4 بهمن 1396، به نقل از نماینده اورامانات در مجلس شورای اسلامی از جان باختن تعداد دیگری از زلزله‌زدگان به‌علت سرما خبر داد.
فرهاد تجری، نماینده قصرشیرین، سرپل ذهاب و گیلان‌غرب در مجلس شورای اسلامی نیز روز یک‌شنبه، اول بهمن ماه گفت: «متاسفانه روز گذشته بر اثر بارندگی پیش آمده به دلیل کوتاهی و کم لطفی دستگاه‌هایی مانند بنیاد مسکن و هلال احمر مردم دچار مشکلاتی شده و علاوه بر این‌که بخشی از چادرها را باد برد، حدود 60 چادر داخل شهر در سرپل ذهاب نیز دچار آب گرفتگی شد.»
چند روز پیش از این نیز خبری مربوط به فوت چهار نفر از اهالی مناطق زلزله‌زده به علت سرمازدگی منتشر شده بود.
همین چند نمونه به‌خوبی نشان می‌دهد که از رهبر حکومت اسلامی گرفته تا رییس جمهور و دولتش، سپاه، ازلاعات، اسنادارن، فرمانداران، نمایندگان مجلس، دستگاه قضایی و غیره، هم‌چنان در روز روشن به مردم دروغ می‌گویند و با قلدری و زورگویی و وحشی‌گری هم‌چنان مشغول غارت اموال عمومی جامعه و سرکوب مرد حق‌طلب هستند! حکومتی که با تمام جناح‌ها و دم و دستگاهش ذره‌ای حقانیت ندارد و کلیت این حاکمیت هیولایی و وحشی و تبه‌کار است!
***
کل بودجه پیش‌بینی شده برای سازمان مدیریت بحران در لایحه بودجه 1398، 12 میلیارد و 750 میلیون تومان است که 200 میلیون تومان آن برای کارهای عمرانی و بقیه برای برنامه‌های جاری پیش‌بینی شده است. از این میزان بیش از 5 میلیارد و 660 میلیون تومان هزینه حقوق کارکنان سازمان می‌شود. 2 میلیارد و 900 میلیون تومان برای بخش «رفاه اجتماعی» کنار گذاشته شده و 3 میلیارد و 300 میلیون تومان هم برای استفاده از کالا و خدمات پیش‌بینی شده است.
این البته بودجه ستاد مرکز مدیریت بحران در بودجه ملی است و هزینه ستادهای استانی از بودجه استانی تامین می‌شود. برای همین در مقام مقایسه باید سراغ نهادهایی رفت که حوزه فعالیت آن‌ها نه اجرایی و نه عمرانی است، بلکه عمده وظیفه‌شان تبلیغ و ترویج ایدئولوژی اسلامی حاکمیت و مفتخوری است. مثلا می‌توان با مقایسه بودجه مرکز مدیریت بحران با عمده نهادهای مذهبی که وظیفه‌شان هماهنگی تبلیغات مذهبی و رتق و فتق امور روحانیون و مدارس دینی است، جایگاه مدیریت بحران در مقایسه با نهادهای مذهبی شفاف‌تر می‌گردد.
در لایحه بودجه 1398، برای موسسه نشر آثار امام خمینی، 26 میلیارد و 200 میلیون تومان بودجه در نظر گرفته شده است. هم‌چنین در لایحه بودجه 98، برای حرم آیت الله خمینی، تقریبا دو برابر بودجه مدیریت بحران و برابر 24 میلیارد و 500 میلیون تومان اعتبار در نظر گرفته شده است.
بودجه نهاد رهبری در دانشگاه‌ها، تقریبا 8 برابر بیش‌تر از مرکز مدیریت بحران است. دولت برای این سازمان زیر نظر خامنه‌ای نزدیک 88 میلیارد تومان اعتبار پیش‌بینی کرده است.
اعتبارات سازمان اوقاف و امور هم حدود 305 میلیارد تومان است. نهادی که گفته می‌شود بعد از نهاد دولت بزرگ‌ترین نهاد اقتصادی ایران تقریبا 24 برابر مرکز مدیریت بحران از بیت‌المال بودجه می‌گیرد.
بودجه دانشگاه علوم و معارف قرآنی نزدیک 31 میلیارد تومان و دولت برای حمایت از مدارس علوم دینی اهل سنت هم رقمی در حدود 126 میلیارد تومان کنار گذاشته است.
مرکز خدمات حوزه‌های علمیه که صرف کمک هزینه معیشتی و حق بیمه طلاب است، 80 برابر مرکز مدیریت بحران ایران و حدود 1029 میلیارد تومان است. اما اعتبارات مربوط به حوزه‌های علمیه محدود به این نیست. سهم دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، از بودجه نیز حدود 150 میلیارد تومان است. تقریبا 12 برابر مرکز مدیریت بحران.
علاوه بر این شورای عالی حوزه‌های علمیه هم  از دولت 306 میلیارد تومان بودجه می‌گیرد.
سهم حوزه‌های علمیه خراسان، 87 میلیارد تومان و به حوزه‌های علمیه خواهران هم حدود 170 میلیارد تومان می‌رسد.
بر اساس لایحه بودجه 1398، بودجه سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی، 230 میلیارد تومان و اعتبار بودجه مجمع جهانی تقرب مذاهب اسلامی، 28 میلیارد تومان است. در این میان 33 میلیارد تومان هم به مجمع جهانی اهل بیت می‌رسد. علاوه بر این دولت حدود 5 میلیارد تومان هم برای دانشگاه اهل بیت 11 میلیارد و 600 میلیون تومان هم برای دانشگاه مذهاهب اسلامی پول کنار گذاشته است.
اعتبارات سازمان تبلیغات اسلامی، در لایحه بودجه 98 نزدیک به 152 میلیارد تومان است. علاوه بر این، 34 میلیارد تومان هم به شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی می‌رسد.
با این حساب چیزی حدود 15 برابر بودجه مرکز مدیریت بحران، خرج تبلیغات اسلامی می‌شود.
بودجه موسسه پژوهشی و فرهنگی انقلاب اسلامی که وظیفه نشر آثار رهبر حکومت را بر عهده دارد دو برابر بودجه مرکز مدیریت بحران کشور و برابر 25 میلیارد تومان است.
بودجه پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی هم از مرکز مدیریت بحران بیشتر و حدود 18 میلیارد تومان است.
حتی بودجه شورای سیاست‌گذاری ائمه جمعه هم مهم‌ترین مسئولیت آن آماده کردن نسخه واحد خطبه‌های نماز جمعه در سراسر کشور است، از مرکز مدیریت بحران کشور بیش‌تر است. در لایحه بودجه برای این شورا، 20 میلیارد تومان، 7 میلیارد بیش‌تر از ستاد بحران اعتبار پیش‌بینی شده است. علاوه بر این بودجه مرکز رسیدگی به امور مساجد، 28 میلیارد تومان و بودجه ستاد اقامه نماز، 12 میلیارد تومان و ستاد احیاء امر به معروف و نهی از منکر، 15 میلیارد تومان است.
امسال مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی، 12 میلیارد تومان، موسسه دایره المعارف فقه اسلامی، 3 میلیارد تومان و 50 میلیون توامن، مرکز الگوی اسلامی - ایرانی پیشرفت، 5 میلیارد تومان و کتاب‌خانه آیت‌الله مرعشی نجفی 6 میلیارد و 230 میلیون تومان از دولت بودجه می‌گیرند.
در حساب و کتاب رسمی دولت، اهمیت مالی جامعه‌المصطفی العالمیه هم 16 برابر بیش‌تر از مرکز مدیریت بحران است. بودجه این مرکز اسلامی، امسال حدود 202 میلیارد تومان است.
مهم‌تر از همه، این بودجه به‌سادگی نشان می‌دهد که دولت روحانی تحت عنوان بودجه سالانه کشور، به‌معنای واقعی ثروت‌های عمومی جامعه را بین سران و مقامات و نهادهای ایدئولوژیک حکومت‌شان تقسیم کرده است. آن‌هم بودجه امسال با دخالت مستقیم «رهبر» تنظیم شده است! به‌علاوه بخش بزرگی هم به سپاه پاسداران اختصاص داده شده است. بنابراین، می‌توان نتیجه گرفت بخش کلان بودجه سال 98، سهم نیروهای سرکوب و ایدئولوژیکی حکومت است که نه تنها کم‌ترین ربطی به بهبود زیست و زندگی شهروندان ایران ندارند، بلکه در جهت سرکوب و مرعوب آن‌ها به‌کار گرفته می‌شوند!
***
در جمع‌بندی می‌توان تاکید کرد وقوع بحران‌های طبیعی و عدم برنامه‌ریزی مناسب برای مقابله با خسارت‌ها و پیام‌دهی ناشی از آن، می‌تواند منجر به از دست رفتن منابع و دستاوردهایی شود که تحقق آن‌ها سالیان زیادی طول می‌کشد. اگرچه سیاست‌گذاری درست، اثربخش، فراهم آوردن امکانات و منابع لازم، صورت‌بندی پیش‌بینی‌های مناسب، تهیه سناریوهای مناسب و عملیاتی‌سازی اقدامات برنامه‌ریزی‌شده در مراحل، پیش، حین و پس از وقوع بحران، در زمره وظایف اصلی دولت‌ها و حکومت‌ها است، اما شیوه انجام این وظایف در کشورهای گوناگون متفاوت است.
میلیون‌ها نفر در سراسر جهان تحت تاثیر بحران‌های طبیعی است که هزینه‌های هنگفت اقتصادی و اجتماعی به وجود می‌آورد و رشد و توسعه کشورها را دشوار می‌کند. نداشتن آمادگی و مقابله نکردن مناسب با بحران‌های طبیعی، خسارات سنگینی به محیط زیست و شهروندان و دارایی‌های آن‌ها وارد می‌کند که بعضا جبران‌ناپذیر است. از این‌رو، مدیریت بحران‌های طبیعی می‌تواند این هزینه‌ها را کاهش دهد و جوامع مختلف را در برابر این بحران‌ها ایمن و مصون کند.
وقوع بحران‌های طبیعی و عدم برنامه‌ریزی مناسب برای مقابله با خسارت‌ها و پیام‌دهی ناشی از آن، می‌تواند منجر به از دست رفتن منابع و دستاوردهایی شود که تحقق آن‌ها سالیان زیادی طول می‌کشد. اگرچه سیاست‌گذاری درست، اثربخش، فراهم آوردن امکانات و منابع لازم، صورت‌بندی پیش‌بینی‌های مناسب، تهیه سناریوهای مناسب و عملیاتی‌سازی اقدامات برنامه‌ریزی‌شده در مراحل، پیش، حین و پس از وقوع بحران، در زمره وظایف اصلی دولت‌ها و حکومت‌ها است، اما شیوه انجام این وظایف در کشورهای گوناگون متفاوت است.
مدیریت بحران در کشورهای مختلف است. مدیریت بحران عبارت است از مجموعه فعالیت‌های اجرایی و تصمیم‌گیری‌های مدیریتی و سیاسی وابسته به مراحل مختلف و همه سطوح بحران، در جهت نجات، کاهش ضایعات و خسارات، جلوگیری از وقفه زندگی، تولید و خدمات، حفظ ارتباطات، حفظ محیط زیست و سرانجام ترمیم و بازسازی خرابی‌هاست.
اغلب کارشناسان، اهداف مدیریت بحران را می‌توان به‌صورت زیر دسته‌بندی کرد:
ـ رفع شرایط بحران و اضطرار؛ ـ بازگرداندن سریع جامعه به حالت عادی؛ ـ کاهش آسیب‌های ناشی از بحران چه جانی و چه مالی؛ ـ کاهش اثرهای بحران در جامعه و مقابله با آن با کم‌ترین  هزینه‌ها؛
ـ ایجاد آمادگی در جامعه برای مقابله با بحران؛ ـ بازسازی مناطق بحرانی ازلحاظ فیزیکی و روانی و فرهنگی؛ ـ ایجاد تمرین و آموزش و مانورها در مناطق جهت آمادگی برای مقابله با بحران برای مدیران و مردم.
اما نه تنها سازمان مدیریت بحران حکومت اسلامی، خود بحرانی است، بلکه کلیت حکومت اسلامی ایران، با زندگی ساد و سعاتمند و آزاد مردم و طبعیت سر دشمنی و خصومت دارد. این حکومت از چهل پیش، جنگ ویران‌گری را علیه اکثریت مردم ایران و طبیعت این کشور آغاز کرده است که هنوز پایانی برای آن متصور نیست. سازمان مدیریت بحران، یک سازمان دولتی است که زیرنظر وزارت کشور در سال 1387 شروع به فعالیت کرده است و ظاهرا هدف از تاسیس آن «قانون تشکیل سازمان مدیریت بحران کشور» بوده است. سازمان مدیریت بحران متشکل از 14 کارگروه تخصصی و عملیاتی است. رییس هر کارگروه تخصصی به پیشنهاد بالاترین مقام دستگاه ذی‌ربط از بین معاونان مرتبط با مدیریت بحران همان دستگاه با حکم وزیر کشور منصوب خواهد می‌شود. 14 گروهی که هر کدام آهنگ خود را می‌زنند و در غارت اموال عمومی و نابودی محیط زیست و به خاک سیاه نشادن مردم ایران در حال مسابقه با همدیگر هستند.
برای مثال، طبق قوانین مدیریت بحران ژاپن، بخش خصوصی، افراد جامعه و نهادهای اجتماعی در برنامه‌های کاهش خطرات مشارکت می‌کنند. از طرف دیگر، موسسات آموزشی نیز وظیفه آموزش به شورای مرکزی مدیریت بحران و نهادهای فعال در این زمینه را انجام می‌دهد. قوانین ژاپن بر ارائه آموزش عمومی به مردم و داوطلبان از طریق رسانه‌های همگانی تاکید دارد.
در حالی که در ایران، دکتر متخصص محیط زیست را زندانی و در زیر شکنجه می‌کشند و فعالین محیط زیست را ماه‌های طولانی و بدون ملاقات و در بی‌خبری مطلق در سیاه چال‌های مخوف سپاه پاسداران و وازرت اطلاعات تحت شدیدترین شکنجه‌های جسمی و روحی نگه می‌دارند. آن دیگری را در ماشین‌اش زنده‌زنده می‌سوزانند و حتی کمک داوطلبانه مردمی به آسیب‌دیدگان بلایای طبیعی را ممنوع می‌کنند! از این‌نظر حکومت اسلامی ایران همانند سایر سیاست‌هایش هم‌چون کشتار دسته‌جمعی زندانیان سیاسی، اعدام کودکان، سرکوب سیتماتیک زنان، اعمال سانسور شدید بر تولیدات فرهنگی، ادبی و هنری و غارت اموال عمومی جامعه و تحمیل فقر و فلاکت فزاینده بر مزدبگیران و... در جهان بی‌همتاست و نظیری ندارد!
در چنین شرایطی، مردم باید خط قرمزهای حکومت و ممنوعیت کمک‌رسانی به آسیب‌دیدگان را بشکنند و به یاری سیل‌زدگان گلستان، مازندران، خوزستان، کرمانشاه، لرستان، تهران و...، بشتابند. هرگونه کمک به حلال احمر حکومت اسلامی، عملا بار دیگر پر کردن جیب سران و مقامات این حکومت تبه‌کار و مفتخور است. کمک‌ها باید مستقیما از طریق نهادهای کارگران، معلمان، نویسندگان، بازنشستگان، دانش‌جویان و نهادهای مردمی به آسیب‌دیدگان رسانده شود. در عین حال باید با اعتراض و اعتصاب حکومت را تحت فشار قرار داد تا به وظایف خود در قبال آسیب‌دیدگان سیل جامعه عمل بپوشاند. سکوت جایز نیست. الان وقت آن رسیده است که مردم مدیریت بحران موجود و جامعه را به‌دست گیرند. جامعه ما چاره‌ای جز مبارزه متحدانه و هدفمند بر علیه کلیت حکومت اسلامی ندارد. باید مدیریت استا‌ن‌ها را مردم همان استان به‌دست گیرند و با تمام قدرت به‌یاری آسیب‌دیدگان بشتابند. چرا که انتظار از این حکومت، بیهوده است.
پس تا زمانی که حکومت اسلامی بر جامعه ما حکمرانی می‌کند؛ تا زمانی که تخریب محیط زیست و منابع طبیعی ادامه دارد باید باز هم منتظر بلاها و فجایع طبیعی باشیم که عکس‌العمل طبیعت نسبت به عملکرد حکومت اسلامی و سرمایه‌داران است، زیرا طبیعت در قبال تعرض و تعدی که به آن می‌شود ساکت نخواهد نشست!

جمعه نهم فروردین 1398 – بیست و نهم مارس 2019

دروغ های سیزده و جمهوری اسلامی

دروغ های سیزده و جمهوری اسلامی

همه می دانیم که «سیزده به در» یکی از چند روز نیایش سالانه ی ایرانیان در دوران باستان برای آمدن باران و بارور شدن گیاهان بود که به دلایلی ناروشن تبدیل به یک روز مشخص در آخرین روز نوروز شد. در آن روزهای نيايش، که بیشتر در بهار و تابستان برگزار می شد، نیاکان ما، زن و مرد و پیر و جوان، به دشت و صحرا می رفتند و با رقص و آواز و شادمانی از خدایان می خواستند که باران ببارانند و سال تازه را برای آن ها پربرکت کنند. نیایش نیاکان ما هم هميشه همراه با شادمانی و رقص و آواز بود. چرا که آن وقت ها هنوز سرزمین ما را مهاجمين نومسلمان اشغال نکرده بودند که «گریه را ثواب بدانند».

آن روزگاران هنوز ریشه و دليل رویدادهای طبیعی شناخته شده نبود و مردمان بی بهره از دانش های امروزی ما ،در گوشه و کنار جهان هر رعد و برق و باران و سیل و زلزله را دلیلی بر مهر یا خشم خدا یا خدایانمی دانستند. (اما نه همچون حاکمان اسلامی امروز که زلزله را به بی حجابی ربط دهند و سیل را به اهانت به امام).

 ایرانیان روزگار باستان نیز، همچون دیگر مردمان جهان آن روزگار، خدایان و فرشتگانی داشتند و در زمان های نياز به آن ها متوسل می شدند. مثلا ما خدایی داشتیم به نام «آناهیتا»؛ ایزد بانویی که همه ی آب های جهان از آن او بود. يا فرشته ای داشتیم به نام «تیشتر» که کارش نگهبانی از باران بود و هر سال به هنگام بهار با «اپوشه»، دیو خشکسالی، می جنگید و اگر پیروز می شد مخازن باران را بروی دشت و صحرا و جنگل های ما می گشود!

همچون بسیاری از جشن های جهانی، این که چه وقتی و چرا یکی از این روزهای نيايشی جای همه ی روزها را گرفت و «سیزده به در» خوانده شد چندان روشن نیست اما در منابع باستانی و دوران های دیگر تاریخی اشاره هایی به سیزدهمین روز فروردین و رفتن مردمان به دشت و صحرا شده است. در عین حال، مردمان کشورهای دیگری هم هستند که شبیه چنین روزی را برای رفتن به صحرا و دشت در روزهای آغازین بهاری دارند. ما از آن ها گرفته ایم یا آن ها از ما؟ فرقی نمی کند؛ هر چه هست سنت زیبایی ست: با هم بودن، شاد بودن، و در دشت و صحرا رقصیدن و آواز خواندن را هر انسان طبیعی و سالمی دوست دارد.

اما دو نکته در اين مراسم وجود دارند که هیچ ربطی به ما و فرهنگ ما نداشته و از جایی دیگر وارد سیزده به در شده اند. یکی بدشگون بودن عدد سیزده است که در هیچ کتابی بعنوان بخشی از باورهای ایرانیان ذکر نشده، و دیگری دروغ يا شوخی سیزده ست که در این مورد کاملا روشن است که از اواسط قرن بیستم وارد سیزده به در ما شده و همانی است که غربی ها به آن «دروغ اول آوریل» می گویند. دليل آشکار هم آنکه ما، تا قبل از آن که اسلام به میمنت و مبارکی وارد سرزمین ما شود، دروغ را زشت ترین و بدترین گناه می دانستیم. شوخی هم نداشتیم! بعدها کم کم به مردم بی خبر و نادان یاد دادند که راه بروند و دروغ مصلحت آمیز بگویند. مرتب هم تاکید می کردند که این دروغ نه تنها هیچ عیب و ایرادی ندارد، بلکه «گاهی وقت ها لازم هم هست».

 اما توجه کنيم که دروغ اول آوریل غربی ها با دروغ های مصلحت آمیز مسلمانان فرق دارد. برای غربی ها این کار جنبه ی  شوخی يا غافگيری شاد در یک روز خاص را دارد و در همان روز دروغ بودنش اعلام می شود.

در این سال ها ما خیلی از این دروغ های اول آوریلی را شنیده ایم، از ویرانی برج های مشهور گرفته تا کج شدن برج ایفل، از کار افتادن ساعت بیگ بن، فروکش کردن آب اقیانوس اطلس، آمدن عده ای از سیاره ای ناشناخته، پیدا شدن فیل پرنده و  شیری که چون بلبل آواز می خواند و امثال اينها. تقریباً بیشتر سایت های مهم، نشریات معروف، رسانه های دیداری و شنیداری برخی از کشورهای غربی، هر يک دروغی را برای این روز جور می کنند و آن را برای حیرت زده کردن مردمان، و در پی آن، خنداندن آن ها می گویند و یا می نویسند.

تا قبل از انقلاب، دروغ اول آوریل (مبدل به دروغ سیزده به در شده) فقط در بین فرنگ رفته ها و جوان ترها جاذبه ای پیدا کرده بود و شوخی های شیرینی هم با آن می کردند؛ اما پس از مسلط شدن «جمهوری اسلامی» بر سرزمین ما، همان مقدار جاذبه اش را هم از دست داد، چرا که در این سال ها مردمان ایران در شبانه روز آنقدر از زبان مسئولین دروغ شنیده اند که از هیچ دروغی نه حیرت می کنند و نه کشف آن کسی را به خنده می اندازد.

به راستی شما فکر می کنید که چه دروغی ممکن است گفته شود که مسئولین جمهوری اسلامی از رهبرشان گرفته تا رییس جمهور و امام جمعه هاشان و وزیر و وکیل و قاضی شان نگفته باشند؟

***

سیزده به در امسال نیز در راه است؛ در پی روزهای سخت و تلخی که سیل و ناکارآمدی های جمهوری اسلامی برای مردمان ساخته است. آیا هنوز می شود سیزده امسال به دشت و صحرا رفت؟ نمی دانم. فقط این را می دانم که بهنگامی نه چندان دور شادمانی و برکت دوباره به سرزمین مان باز خواهد گشت و «سیزده به در» و  همه ی جشن های دیگر فرهنگ ایرانی مان همچنان زنده و شاداب به آیندگان سپرده خواهند شد . 

سیزده به در، بر شما شاد باد

مارچ 2019


به یاد کمون پاریس(٢)

به یاد کمون پاریس!

به مناسبت 148 امین سالگرد کمون پاریس

(2)

تکوین  یک جنگ طبقاتی در متن یک جنگ ملی!

ebrahimi1917@gmail.com

 

کمون پاریس رعدی در آسمان بی ابر نبود. مثل خیلی از انقلابها کمون پاریس هم در متن یک  جنگ "ملی-میهنی" شکل گرفت که طبقات حاکم در پروس به زمامداری بیسمارک ملقب به "صدر اعظم آهنین" و در فرانسه به زعامت ناپلئون سوم راه انداخته بودند.

در مقطع کمون پاریس، اگر چه بخش مهمی از ترکیب جمعیتی فرانسه متعلق به دهقانان و اقشار خرده پای پیشه ور و دکاندار و غیره بود، اما پاریس با جمعیت قریب دو میلیون نفر یکی از صنعتی ترین شهرهای این مقطع  و محل کار و زندگی و البته اعتراضات صدها هزار کارگر متمرکز در مراکز صنعتی بود. کارگرانی که علیرغم شرایط مشقت بار کارشان در فقر دهشتناکی بسر میبردند. کارگرانی که چه در دوره سلطنت لویی فیلیپ به سرکردگی اشرافیت مالی،  چه در دوره جمهوریهای بعدی و بعدا تحت زعامت امپراطوری ناپلئون سوم قیامهای بزرگی را راه انداخته بودند و در ادامه همه این قیامها این شاخه های مختلف سرمایه داری فرانسه بودند که در قالبها و اشکال مختلف سیاسی مثل سلطنت، جمهوری و امپراطوری به قدرت میرسیدند.

لازم نیست در جزئیات وارد پاسخ این سئوال بشویم که زمینه های اقتصادی و سیاسی جنگ میان پروس و فرانسه چه بود. همینقدر لازم است تاکید کنیم که هر دو طرف به این جنگ نیاز داشتند. برای طرف پروس  علاوه بر مشکلات داخلی، جنگ با  فرانسه لازم بود تا "صدر اعظم آهنین" با کشورگشایی و الحاق دو منطقه از فرانسه (آلزاس و لورن) و تامین اتحاد پروس و اتحادیه آلمان شمالی به نیاز تشکیل امپراطوری آلمان پاسخ دهد و فرانسه به این جنگ نیاز داشت تا امپراطور ناپلئون بناپارت در راس سرمایه داری فرانسه با سلاح "میهن در خطر است" به جنگ کارگران همان "میهن" برود. کارگرانی که مخصوصا در نیمه قرن نوزده با قیامهای وسیع کارگری وانقلابات 1848 شبح خوفناک قدرت گیری طبقه کارگر را بالای سر اقلیت حاکم فرانسه و همچنین اروپا چرخانده بودند.

اینجا هم مثل اغلب جنگهای "ملی و میهنی" مساله هیچ کدام از "میهن پرستان" حاکم در دو طرف این جنگ منافع شهروندان پروس یا فرانسه نبود. جدا از نیازهای کشورگشایانه که هر امپراطوری به آن نیاز دارد، مساله اساسی و مشترکشان این بود که در متن هیجانات و احساسات و نفرت ملی مهندسی شده، شبحی را شکست دهند که مخصوصا انقلابات 1848 بر فراز سر همه کشورهای اروپایی به گردش در آورده بود و و هر آن میتوانست در پروس و فرانسه طبقات حاکم را به طور جدی با بحران حکومتی مواجه سازد.  در متن این "جنگ میهنی" می بایست تکلیف جنگ با طبقه کارگر و توده های محروم "میهن" علیه طبقه سرمایه دار "میهن" روشن شود.

در چنین شرایطی بود که در 19 جولای 1870 (درست 8 ماه پیش از اعلام موجودیت کمون پاریس)،  ناپلئون سوم علیه پروس اعلان جنگ کرد. بیسمارک این اعلان جنگ را در هوا قاپید چون او هم به چنین جنگی نیاز داشت. 

در زمان کوتاهی محاسبات نظامی ناپلئون غلط از آب در آمد. ارتش پروس پیشروی کرد. خود ناپلئون همراه ژنرالهایش اسیر شد. وقتی در 4 سپتامبر1870 تسلیم ناپلئون به بیسمارک به گوش کارگران در پاریس رسید، کارگران و سایر شهروندان معترض پاریس به خیابانها ریختند و قوه قانونگذاری وقت را مجبور کردند پایان امپراطوری را اعلام کند و "دولت دفاع ملی" تشکیل دهد. در واقع طبقه کارگر پاریس که گوشت دم توپ سرمایه داری فرانسه شده بود علیه این طبقه و سردسته اش یعنی ناپلئون بناپارت قیام کرد و عملا این "جنگ میهنی" از طرف ناپلئون به شعله ور شدن جنگ طبقاتی علیه خود ناپلئون و طبقه حاکمی تبدیل شد که او میخواست موقعیتش را مستحکمتر کند.

در این مقطع همه پاریسی های قادر به حمل سلاح در یک نیروی مسلح مردمی به نام "گارد ملی" متشکل شده بودند. اکثریت "گارد ملی" را کارگران تشکیل میدادند. خیلی زود تضاد منافع کارگران و گارد مسلحشان با حکومت و "دولت دفاع ملی" اش آشکار شد. بزودی معلوم شد که هدف "دولت دفاع ملی"، به سرکردگی تی یر – همان کسی که بعدا قتل عام پاریس را سازمان داد – اخراج پروس از فرانسه و " دفاع از "ملت" نیست. برعکش هدفش این است که رسالت شکست خورده ناپلئون علیه کارگران را این بار زیر پرچم جمهوری به سرانجام برساند.

در ماههای سپتامبر و اکتبر 1871 و بعد از شکستهای پیاپی ارتش فرانسه به رهبری "دولت دفاع ملی"، محاصره طولانی پاریس آغاز شد. شش ماه تمام پاریس کارگران، پاریس تهیدستان با قحطی و گرسنگی دست و پنجه نرم کرد طوری که مردم مجبور شدند برای رهایی از مرگ به خوردن گوشت اسب و سگ و گربه و موش و حیوانات باغ وحش پناه ببرند.

در چنین شرایطی کارگران پاریس و بخشهای رادیکال "گارد ملی" مجددا شورش میکنند، شهرداری را اشغال میکنند و "دولت دفاع ملی" را  بی اعتبار اعلام میکنند. همانطور که قبلا خواهان پایان امپراطوری شده بودند، این بار خواهان پایان حیات "دولت دفاع ملی" میشوند.

دولتی که به نام "دفاع ملی" در باره حفظ هر وجب از سرزمین میهن و هر تک سنگر از سنگرهای میهن" رجزانی کرده بود، برای مقابله با  شورش گرسنگان و خیزش کارگران به معاملات کثیفش با بیسمارک علیه کارگران پاریس سرعت میبخشد. 

کارگران دست بر نمیدارند و دولت را مجبور میکنند کناره گیری کند و برای انتخابات کمون برنامه ریزی کند. اما دولتی که نگران قدرت گیری کارگران است زیر قولش میزند؛ شهرداری مرکزی را با خشونت تمام اشغال میکند تا بر شهر پاریس مسلط شود؛ کارگران بی سلاح را کشتار میکند و عملا برای تسلیم پاریس به پروس دست به کار میشود. و بالاخره "دولت دفاع ملی" با یک معامله در ژانویه 1871 پاریس را بعد از مدت طولانی مقاومت در مقابل تهاجم پروس، تسلیم بیسمارک میکند و به این ترتیب "وظیفه ملی و مهینی" اش را به فرجام میرساند.

در این شرایط پاریس کارگران هنوز مسلح است. "گارد ملی"  سلاحهای خود را در اختیار دارد. همانهایی که مقاومت در مقابل ارتش بیسمارک را سازمان داده بودند، قصد دارند در مقابل دسیسه های دولت "دفاع ملی" هم مقاومت کنند.

حکومت قبل از متوسل شدن به یورش مسلحانه نهایی اش به کارگران پاریس، سعی میکند با راه انداختن یک "مجلس ملی" جدید به معاملاتش با بیسمارک "مشروعیت ملی" ببخشد و یورش نهاییش علیه کارگران را این بار به نام فرانسه و مردم فرانسه پیش ببرد. در 8 فورریه در شرایط بیخبری کل کشور "انتخابات" برگزار میشود و "مجلس ملی" جدیدی افتتاح میشود. این بار آدولف تی یر به عنوان منتخب این مجلس و به عنوان رئیس قوه مجریه زمام امور را بدست میگیرد. 

معاهده صلح میان تی یر و بیسمارک طوری پیش میرود که هر دو طرف به اهدافشان از این "جنگ میهنی" برسند. آلزاس و لورن به پروس واگذار میشوند؛ قرار است پنج میلیارد فرانک غرامت جنگی از جیب مردم فرانسه به جیب بیسمارک ریخته شود و در مقابل، برنامه این است که بیسمارک قریب صدهزار سرباز ارتش فرانسه  اسیر را تحویل دولت تی یر دهد. سربازانی که قرار بود "میهن" را از تجاوز بیسمارک نجات دهند، اکنون قرار است کارگران همان "میهن" را به کمک دشمن خارجی یعنی بیسمارک به خاک و خون بکشند.

در متن این معامله "ملی میهنی" از یکطرف و دسیسه های دولت علیه کارگران پاریس، "گارد ملی" شورش میکند، یک "کمیته مرکزی" برای دفاع از پاریس هم در مقابل ارتش پروس و هم در مقابل تعرض حکومت تی یر تشکیل میدهد. دولت تی یر چه کار میکند؟ تجربه گرانبهای همه طبقات حاکم تا کنونی را به کار میبرد: خلع سلاح کارگران، خلع سلاح "گارد ملی" که عملا نیروی مسلح کارگران و معترضین پاریس بود.

و به این ترتیب، 18 مارس، نقطه عطف تاریخی کمون پاریس فرا میرسد.

در 18 مارس، آدولف تی یر، همان کسی که به نام جمهوری رسالت امپراطوری ساقط شده را پیش میبرد، سربازان ارتش منظم را به تپه مونت مارتر اعزام میکند تا 400 عراده توپ متعلق به "گاردملی" را که به هزینه زحمتکشان پاریس تهیه شده بود مصادره و در اختیار ارتش تی یر قرار دهد.

دو ژنرال بیرحم ارتش، ژنرال مارتن لکنت و لئونارد کلمان توما رهبری عملیات را به  عهده دارند. مردم زحتمکش پاریس و در پیشاپیس آنان زنان کارگر و زحمتکش جانانه در مقابل سربازان می ایستند. ژنرال لکنت فرمان آتش میدهد و از سربازان میخواهد زنان و مردان مدافع را به رگبار ببندند. زنان از سربازان میخواهند به سینه خواهران و برادران و همشهریها شان تیراندازی نکنند. سربازان لوله های تفنگهایشان را رو به زمین میگیرند، از اجرای فرمان آتش خودداری میکنند و به جای تیرباران کارگران و زنان و مردان مدافع، خود ژنرال لکنت و کلمان تو را مقابل دیوار میگذارند و تیرباران میکنند.

در واقع، 18 مارس آغازی بود برای تبدیل کردن "جنگ میهنی" سرمایه داران پروس و فرانسه به جنگ داخلی کارگران پاریس با دولت سرمایه داری خودی و متحدش یعنی پروس.  

متعاقب این روز، حکومتی که از تمرد سربازانش در مقابل ژنرالهایش و پیوستنشان به کارگران وحشت زده شده بود؛ حکومتی که جسارت کارگران در حفظ سلاحهایشان را نشانه ای از عزم کارگران در راه انداختن یک نبرد طبقاتی علیه سرمایه داری حاکم در میان یک "جنگ میهنی میان سرمایه دارها" را دیده بود؛ تصمیم گرفت بسرعت  خود را جمع و جور کند و همراه و همگام و در اتحاد با نیروهای پروس پاریس کارگران را به زانو در بیاورد.

حکومت، ورسای را به عنوان مرکز سازماندهی ارتجاع در مقابل پاریس عصیانگر انتخاب کرد. همه نیروهایش، ارتش و پلیس و ژاندارمری و وکلا و وزرا و جاسوسان و شکنجه گران و مزدورانش را به ورسای برد تا به تصور خودش پاریس را در یک خلاء سیاسی و اداری و امنیتی و اقتصادی رها کند و در فرصت مناسب با یک یورش نظامی کار پاریس را که علیه نظم حاکم قیام کرده بود یکسره کند.

از 18 مارس به بعد، ورسای سرمایه داری در اتحاد با بیسمارک از یکطرف و کارگران پاریس و "گارد ملی" شان از طرف دیگر وارد یک جنگ علنی میشوند.  کارگران پاریس این بار رسما در مقابل دو دشمن "خارجی و داخلی" که در قالب یک دشمن متحد طبقاتی ظاهر شده اند می جنگند.  فرانسه و پروس سرمایه داری متحدا در مقابل پاریس کارگری و تلاش و مبارزه شان برای یک زندگی انسانی صف کشیده اند و پاریس کارگری عزم راسخ دارد در مقابل این دشمن طبقاتی متحد مقاومت کند.

در بخشهای بعدی به انترناسیونالیسم کارگری و انسانی کمون پاریس در مقابل ناسیونالیسم دو دولت در حال جنگ و اتحاد این دو ناسیونالیسم در مقابل طبقه کارگر فرانسه و مقاومت و مبارزه با شکوه کارگران پاریس با این دو دشمن باز خواهیم گشت. اینجا مایلم با یک اشاره به کرونولوژی کمون پاریس این بخش را خاتمه بدهم.

در 18 مارس، پاریس کارگران آنقدر هشیار بود که اجازه نداد ژنرالهای بیرحم حکومت خلع سلاحشان کند. اما هنوز کمون پاریس به مثابه "دولت" کارگران و شهروندان انتخاب نشده بود. هنوز کمون پاریس رسما اعلام موجودیت نکرده بود.

8 روز بعد، در 26 مارس ‌کمون پاریس انتخاب میشود و دو روز بعد در 28 مارس کمون پاریس رسما اعلام موجودیت میکند. برای اولین بار در تاریخ،  طبقه کارگر میتواند- اگرچه در یک شهر و برای مدت بسیار کوتاهی – قدرت سیاسی را مستقیما بدست بگیرد و رسما آن را اعلام کند.   

‌کمون پاریس ناگزیر بود در عین حال هم مقابله با محاصره و اشغال پاریس توسط بیسمارک و هم مقابله با نیروهای ارتجاع فرانسه مستقر در ورسای و هم اداره شهر در محاصره را همزمان پیش ببرد.

اگرچه عمر کمون پاریس بیشتر از دو ماه نبود، اما در همین مدت کوتاه توانست تغییرات شگرفی در زندگی یک شهر دو میلیونی بوجود بیاورد. تغییراتی که از بزرگترین، شکوهمندترین و ماندگارترین تحولات قرنهای گذشته است و به خاطرش بشریت آزادیخواه و برابری طلب، همه انسانهایی که برای حرمت و کرامت و سعادت و خوشبختی همه انسانها احترامی قائل هستند باید در مقابل این تلاش و ابتکار و کاردانی و فداکاری کارگران پاریس به احترام بلند شوند.

این تغییرات چه ها بودند که همه ادعاهای بشردوستانه تاریخ تا کنونی در مقایسه با آن رنگ می بازند؟ هر علاقمندی با یک مراجعه ساده و کوتاه به ویکی پیدیا میتواند با لیست اقدامات کمون پاریس آشنا شود. اما اقدامات کمون پاریس فقط یک لیست ساده نیست. هر تک تغییری که کمون پاریس مبتکرش بود، جلوه ای از این حقیقت بود که اگر دنیا – حتی برای مدتی کوتاه - از دست چپاولگران سرمایه خارج شود و بدست طبقه ای بیافتد که همه اسارتها و تحقیرها و ستمها را یکجا در خود متمرکز کرده است، چه نتایج شگرف و شکوهمند و سزاوار احترام می تواند داشته باشد.

در ادامه این مطلب به این اقدامات و تغییرات به یاد ماندنی و قابل احترام کمون پاریس خواهیم پرداخت.  *

ادامه دارد ...

26 مارس 2019

مسئول فاجعۀ اخیرِ ایران، چه کسی است؟

مسئول فاجعۀ اخیرِ ایران، چه کسی است؟

نگاه به تصاویر مخابره شدۀ سیل در استان‏های متفاوت کشور از جمله مازندران و گلستان، لرستان و سرپل ذهاب، شیراز و دیگر شهرهای ایران، دردآور و غم انگیز است. همواره لبۀ تیز دشواری‏های زندگی، نصیب محروم‏ترین اقشار و طبقۀ جامعه است. چهل سال آزگار سران رژیم جمهوری اسلامی مملکت را به باد داده اند و کم‏ترین تدارکی برای مقابله با حوادثی هم‏چون سیل، باد و باران و آتش سوزی ندیده اند. بعضاً از آنان ادعا می‏کنند که سیل و دیگر حوادث طبیعی، کار "خدا"ست و نصیبِ بندگانی خواهد شد که توجه ای به "دین و ایمان" و "آخرت" ندارند. و در ادامه بر این باورند که مگر می‏شود در برابر حوادثِ "ارسال"ی "خداوندگان" داوم آورد و درِ "جهنم" را بسوی "کافران" و "بی دینان" بست!!

مبلغان و مروجان جهل و تاریک اندیشی، از دیر باز و بمنظور حفظ و حراست از مناسبات عقب‏مانده، این‏چنین اندیشیده اند و این‏گونه بخُورد مردم و جامعه داده اند که افکار بشری، امکانات، علم و تکنیک، قادر به جلوگیری از حوادث و رخدادهایی هم‏چون سیل و طوفان، باد و باران نیست! "دُرست" می‏گویند، به این علت که نمی‏شود - و در حقیقت نمی‏توان - جلوی خرابه ها و سدهای از کار افتاده و فرسوده را، در برابر باران و بارندگیِ کم دامنه گرفت؛ نمی‏شود - و دُرست هم نیست - به کارِ "خداوند"گان دست بُرد و مردم را آگاه کرد؛ دُرست می‏گویند به این دلیل که توجه به موارد طبیعیِ خانه خراب‏کن، نیازمندِ استفادۀ ثروت و امکانات مملکت برای جلوگیری از رخدادهای احتمالی‏ست؛ دُرست می‏گویند، آگاه کردن مردم برابر با پس زدن منافع آنان است. خلاصه دُرست می‏گویند و این‏ها، نیازمندِ فرهنگِ برابری طلب و تقسیم ثروت‏ها و آن‏هم نه بین اقلیت و عده ای انگشت شمار، بلکه اکثریت آحاد جامعه است. پیداست که در قاموس نظام‏های سرمایه داری و از جمله، فرهنگِ سردمداران رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی نیست تا از جان و از خانه های مردم در برابر سیل و باران، باد و طوفان و آتش حفظ و حراست کنند. بیلان و کارکردهای چهار دهۀ سردمداران رژیم جمهوری اسلامی در خلافِ ویرانه ساختن زندگیِ سازندگان اصلی و زیر ساخت‏های جامعه نیستُ، بر خلاف چاکرمنشان و چاپلوسانِ سرمایه، ایراد کار نه در بی‏کفایتی و یا در بی‏لیاقتیِ مشتی عمامه دار و بی عمامه، بلکه در سیستم و در مناسبات گندیدۀ سرمایه داری‏ست.

واقعیت این است که در مخیلۀ حاکمان و سرمایه داران، جایی برای بنیه سازی و سازندگی مملکت و هم‏چنین سر و سامان دادن به زندگی میلیون‏ها انسانِ دردمند نیست. این جانیان برای تخریب آمده اند و آمده اند تا جانِ انسان‏ها را بگیرند؛ آمده اند جنگل ‏ها را نابود سازند؛ دانش آموزان را طعمۀ آتش کنند؛ قربانیان نظام را بجای دزدان و غارت‏گران اصلی و دانه درشت‏ها، به دار کشند و تیرباران کنند، چرا که زندگی سالم و بی دغدغه از آنِ مردم و محرومان نیست. پس و بنابه چنین ادله های روشنی، کار و بارشان کنترلِ حوادثی هم‏چون سیل و آتش نیست. بنیه های جامعه را سست نموده اند و ساختمان‏ها، خیابان‏ها و مدارس دارند در برابر کوچک‏ترین حادثه، فاجعه ببار می‏آورند و در همان‏حال، نهادهای سازندگی و خاتم انبیاء، مساجد و تکایایِ تحت هدایت آنان، در پی غارت و چپاول اهدائی از جانب مردم اند. در چنین دُوران و وضعیت دردناکی ماشین و دستگاه‏های چپاول، دزدی و غارت‏شان فعال‏تر می‏شوند و با تمام توان می‏کوشند تا بر میزانِ جنایت‏کاری‏ها و چپاول‏گری‏های‏شان بی‏افزایند.
زلزلۀ شهر بم در استان کرمان - در سال 1382 - فراموش نشده است؛ فراموش نشده است که چگونه نهادهای تحت امر حاکمیت، کمک‏های اهدائی مردم را به جیب زدند و زلزلۀ بم، فرصتی بُود تا از هر سو، بر غارت و بر دزدی‏های‏شان بی‏افزایند؛ فراموش نشده است که چگونه سردمداران نظامِ جمهوری اسلامی، راهِ هر گونه سازندگی و کمک‏رسانی و هم‏یاری مردم به آسیب دیدگان را بسته اند و به دنباله ابعادِ فاجعه و تخریب را در خفا نگه داشتند تا مبادا، خشم و نفرت مردم، نفسِ نکبتی‏شان را قطع کند. همه جا و همواره این‏گونه بُوده است و بی دلیل هم نیست که «عبدالرضا رحمانی فضلی» وزیر کشور و در چنین چهارچوبه ای و بمنظور در خفا نگه داشتن ابعاد و نتایج مخرب سیل می‏گوید: "به مراجع قضایی و دادستان گفته‌ام با عوامل که با نشر خبر دروغ و کذب به دنبال بزرگنمایی مشکلات مناطق سیل‌زده هستند، برخورد قانونی شود تا آرامش عمومی و روانی خسارت دیدگان تامین شود".

آریُ، به طرق همیشگی و با پنهان نمودن ثمرۀ کار و سیاست‏شان، می‏خواهند "آرامش عمومی" و "روانی" خسارت دیدگان را تأمین کنند! می‏خواهند ذهن و افکار عمومی را از بانیان چنین رخدادهای ناگواری منحرف سازند، امّا و در مقابل باید گفت که دلیلِ ناآرامی‏های مردم و لطمات وارده بر جان و مال‏شان، در وجود جرثومه های فاسدی هم‏چون «رحمانی فضلی»ست. مسئول اصلی چنین وضعیت ناهنجاری، به گُردۀ رژیم جمهوری اسلامی‏ست. جلوگیری از ابعادِ حوادثِ خانه خراب‏کنی هم‏چون سیل - و آن‏هم در زمانۀ رشد تکنیک و تکنولوژی -، نه تنها قابل پیش‏گیری بلکه امکان‏پذیر است. در حقیقت می‏شود و می‏توان دامنۀ آنرا محدود کرد و مانع خسران‏های مالی و جانی میلیون‏ها انسان دردمند شد. بیهوده نبوده - و نیست - که رئیس دولت‏شان و آن‏هم بعد از وقوع حادثۀ سیل و با قیافۀ حق بجانب گفته است: "شدت باران در زمان کوتاه چیزی است که هواشناسی باید بتواند پیش‏بینی کند. جای پیش‏بینی بلندمدت هم نمی‏خواهیم حداقل 72 ساعت قبل اطلاعات دقیق بدهید کافی است".

رئیس مجبوب نظام، به نهادها و سازمان‏های زیر دست خود، "ایراد" می‏گیرد! وزیر کشور هم شبکه های اجتماعی را مقصر دانسته و تهدید می‏کند که از فرصت‏های بوجود آمده، بهره برداری‏های سیاسی نکرده و خبر "دروغ و کذب" در میان مردم پخش نکنند! و بالاخره همۀ سران نظام ریاکارانه در صددند تا پا و گلیم خود را از چنین رخدادِ دردناک و عظیمی بیرون کشند و از بار "گناهان"شان بکاهند! جدا از اراجیف این و آن مسئول، نهاد دولتی و حکومتی باید گفت که مسئول و مسئولین اصلی چنین اوضاعی، سران نظام و دم و دستگاه های ذیربط شان اند. نظام با تمامی نهادهای اش مسئول مصائب اجتماعی جامعه و از جمله فاجعۀ کنونی‏ست. همۀ این‏دست حوادث قابل پیش‏گیری و درمان استُ، می‏شود و می‏توان، دامنۀ تخریب و خسارت را به پائین‏ترین حد آن تنزل داد. چنین موضوعی ممکن‏پذیر و قابل علاج است. امّا و انتخاب چنین منش و سیاستی، مستلزم توجه کافی به جان و مال مردم و هم‏چنین نظر به بالندگی و سازندگی جامعه است. این نظام کم‏ترین توجه ای به خواست‏های مردم و نیازمندی‏های جامعه ندارد و فکر و ذکرش، تعرض به معیشت مردم و به جیب زدن و بهدر دادن سرمایه های مملکت است. وظیفه اش جلوگیری از وقوع حوادثی هم‏چون سیل نیست. سیل آمد و آنوقت نظام به فکر لایروبی گرگان رود افتاده است! بعد از واقعۀ سیل در استان گلستان بود که وزیر کشور در جلسه با علما و معتمدین اهل سنت و شیعه گلستان گفته است: "در حادثه اخیر اگر سد نرماب در شرق گلستان به تکمیل و بهره برداری می رسید، می‏توانست مانع به راه افتادن جریان آب در رودخانه ها و وقوع سیل شود".

سیل آمد و همه را با خود بُرد، به این دلیل که سد نرماب در شرق گلستان مورد "لطف" و "مهربانی" سران نظام قرار نگرفت! دانش آموزان در مدارس طعمه حریق می‏شوند، به این علت که سیستم گرمایشی منطبق با استانداردهای دنیای انسانی و جامعۀ زیر سلطۀ سردمداران نظام جمهوری اسلامی نیست؛ خانه های مردم در اثر باد، با خاک یکسان می‏شود، به این دلیل که بنیه و زیر ساخت‏ها سست است. با این تفاصیل و آیا به غیر از این است که مسئول چنین اوضاعِ دردناکی، کسانی جز سردمداران نظام و دیگر دار و دسته های‏شان نیستند؟ آیا به غیر از این است که با وجود چنین سیستم و مناسباتی و با حاکمیت نظام‏های وابسته ای هم‏چون رژیم جمهوری اسلامی، در آینده جامعه از گزند چنین رخدادهای ناگواری مصون نخواهد ماند؟

بدون کم‏ترین تردیدی باید گفت، که با وجود جانیانی هم‏چون خامنه ای، روحانی، و دیگر نهادها و ارگان‏های غارت‏گری بمانند خاتم انبیاء، سازندگی و غیره، جامعه هم‏چنان شاهد صدمات و رویدادهای ناگوار بر جان و مال توده های ستم‏دیده و دردمندان خواهد بُود. یگانه راهِ خلاصی از صدها مصائب، مشکلات و حوادثِ طبیعی ای هم‏چون سیل و زلزله، منوط به نابودی نظام جمهوری اسلامی و برقراری حاکمیت مدافع حقوقِ کارگران و زحمت‏کشان است. نظامِ جهل و چپاول‏گر، باید برود و آنوقت است که جامعه نفسی راحت خواهد کشید و زندگی میلیون‏ها انسانِ دردمند تأمین خواهد شد. در یک کلام بانیِ درد و مرض جامعه، نداری و هم‏چنین دربدری مردم، بر گُردۀ سردمداران و حاکمان ایران است. مردم چنین حقیقت و خواستی را با تمام وجود و بارها و بارها اعلام کرده اند و بدرست مسببین اصلیِ فاجعۀ کنونی و دیگر مشکلات جامعه را سران حکومت می‏دانند.

28 فروردین 1398
28 مارس 2019

March 28, 2019

مفهوم حاکمیت شورایی

در این نوشتار به مفهوم شوراهای سراسری و منطقه ای به ویژه مفهوم حاکمیت شورایی در کردستان پرداخته می شود و نیز از آزمون کمون پاریس که 148 سالگی آن را می گذرانیم یاد می شود.

در این روزها از واژه هایی به نام شورا، خودگردانی شورایی، حاکمیت شورایی، دمکراسی شورایی، خود - مدیریتی شورایی، کمون، کمونال، کانتون و... بسیار گفته می شود، ولی  کمتر مورد کنکاش قرار می گیرد. با این همه، مفهوم شورا، با پسوندهای گوناگون هر یک با بار طبقاتی خود از سوی نیروهای سیاسی، در آغاز، دریافتی پیشرو به دید می آید. زیرا که از شورا، نامبرده می شود و نه از سلطه فردی یا از حاکمیت حزبی، نه از پارلمانتاریسم و نه از جمهوری حزب ها و ائتلاف نیروهای سیاسی. اما نام بردن از شورا و باور به شورا، با هر پسوند و پیشوندی، بدون بیان ماهیت و سرشت شورا، نشانگر انقلابی بودن و یا پیشرویی آن نیست. به این بیان، نام مبهم شورا به خودی خود، می تواند با برداشت های گوناگون و منافع طبقاتی متضاد، هم مورد سوء برداشت  قرار گیرد و هم در دست سوء استفاده نشر دهنده گان آن به ضد مفهوم دگرگون شود.

گزینه ی شورا، درست زمانی به میان می آید که نیروهای انقلابی به آغاز درک آگاهی یک ضرورت می رسند؛ یعنی به ضرورت در این آغازگاه که شورا، گزینه ای است استراتژیک در برابر حاکمیت موجود. مفهوم ضرورت نیز خود، از قانون دیالکتیک پدیده ها  پیروی می کند و دارای دیالکتیکی دو سویه است. یک سوی این تضاد دیالکتیکی (تز)، باید نفی شود و سوی دیگر آن، پدیده بالنده ای است (آنتی تز) که ایجاب گر است و بخش کهنه را نفی می کند و ساختاری (سنتز) آفریده می شود. یعنی ساختاریابی یا مادیت یابی گزینه ای نوین به جای ضدیتی که کهنه، فرسوده و ارتجاعی شده با یک انقلاب (جهش و نه رفرم) آفریده می شود. این پدیداری، تدریجی و لاکپشتی، خودبخودی یا ارادی نیست، بلکه، به طبقه ای بالنده، آگاه و سازمان یافته و پیشاهنگ  نیاز دارد که انقلابی است، یعنی دگرگونی رادیکال مناسبات حاکم و میرنده را هدف گرفته است. در اینجا دیگر جایی برای یک جایگزین رنگ و زیور گرفته و رفرمیستی از ساختار فرسوده قدیمی نمی ماند. نیرویی بینابینی و سانتریستی نمی تواند به چانه زنی برآید که شرایط ذهنی را باید آماه ساخت، پس شکیبایی را باید پیشه ساخت. چنین دیدگاهی رویزیونیستی است و راه تکامل تدریجی و مرحله بندی را در نظر دارد.  بنابراین، بین ضدیتی که باید نفی شود و «برابرنهادی» که دگرگون خواه است، گزینه بینابینی در میان نیست. در اینجاست که سرو کله جایگزین های ساختگی و دروغین با زیور «شورا» و «حاکمیت شورایی» و... به میان می آیند. هنگامی که از حاکمیت شورایی سخن به میان می آید  به خودی خود، حکومت شورایی به ذهن ها بازتاب می یابد. حکومت، اما خود برتری و سلطه را در معنا دارد. طبقه کارگر و کمونیسم در بنیاد، هیچ حکومتی را نه تنها پشتیبان نیست، بلکه ضد بقاء هرگونه حکومتی است، حتی حکومت کارگری! «حاکمیت کارگری» مورد نظر مارکس و انگلس، خودکاهنده و ذوب شونده است و از همین روی  کمون را «قدرت سیاسى طبقه کارگر» و  به سان یک رژیم دوران انتقال (مارکس، حاشیه نویسى بر باکونین، مجموعه آثار، جلد ۱۸، ص‏ .۶۳۶) می نامد. مارکس می نویسد: «کمون در اساس حکومت طبقه کارگر بود… آن شکل سیاسى که سرانجام کشف شده و وظیفه اش‏ رهائى» بود.( مارکس، منتخب آثار ، جلد اول ، ص‏ .۴۷۴-۴۷۳).

پرسش اینجاست که: سلطه و برتری برچه بخش یا لایه و یا طبقه ای در اجتماع؟ و نخستین تر آنکه این حاکمیت از سوی چه کسانی اعمال می شود؟ مناسبات طبقاتی- تولیدی حاکم و جاری در جامعه چیست؟ افق این حاکمیت شورایی کجاست؟ و پرسش هایی این چنین. اگر از «خودگردانی شورایی» یا «خود مدیریتی شورایی» یا کمون و کانتون سخن گفته می شود، این «خود» ها چه کسانی هستند؟ افق و سمت و سویشان کجاست؟ و در کدامین مناسبات تولیدی و طبقاتی بستر دارند و افق گرفته اند؟

حاکمیت شورایی به بیان سازمان کردستان حزب کمونیست ایران

تا آنجا که به موضوع شوراها در ایران بازمی گردد، برنامه سازمان کردستان حزب کمونیست ایران (کومه له) در رابطه با «حاکمیت شورایی در کردستان» برپایه ملزومات زیر می شمارد:

«... طبقه کارگر و زحمتکشان شهری و روستایی نیروی محرکه اصلی جنبش انقلابی در کردستان را تشکیل میدهند، رشد جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر

 برپایی تشکلهای توده ای و طبقاتی کارگران، سازمانیابی جنبش زنان، رشد جنبش اعتراضی مردم بر علیه رژیم از ملزومات پیشروی و پیروزی این جنبش و تحقق حاکمیت توده های استثمارشده و ستمدیده در کردستان است.

شرط لازم پیشروی جنبش انقلابی و تحقق حاکمیت مردم، جدایی توده های کارگر و زحمتکش از استراتژی، افق، آرمانها و سیاستهای احزاب بورژوایی در کردستان

 تقویت استراتژی سوسیالیستی در قبال استراتژی ناسیونالیستی در مقیاس اجتماعی است... کومله بر طبق برنامه حزب کمونیست ایران برای پایان دادن به حاکمیت سیاسی و اقتصادی طبقه سرمایه دار و ایجاد یک جامعه سوسیالیستی مبارزه میکند...

 تامین اراده آزادانه مردم کردستان بر سرنوشت خویش، محصول تداوم یک مبارزه توده گیر همه جانبه، سیاسی، اجتماعی و نظامی برعلیه جمهوری اسلامی است.

 ...سقوط و درهم پاشیدن نیروها و نهادهای حکومت مرکزی و عقب نشینی آنان پایان کار نیست. پیروزی در این مرحله با تشکیل ارگان های قدرت توده ای در شهر و روستا و سازمانیابی یک ساختمان حاکمیت شورایی در کردستان کامل خواهد شد...

تضمین نهایی و تداوم پیروزی، در گرو درهم شکستن قطعی قدرت دولت مرکزی و پیشروی جنبش کارگری در سطح سراسری است. سهل ترین و کم دردسرترین راه، حفظ دستاوردهای یک جنبش انقلابی پیروزمند در کردستان پیوند با یک انقلاب سراسری در ایران است...»

برنامه سازمان کردستان حکا (کومه له) در اینجا ضمانت اجرایی و نهایی و تداوم پیروزی را در گرو «انقلاب سراسری در ایران» می شمارد. در این برنامه و نیز در بیانیه  کنفرانس نیروهای چپ و کمونیست در کردستان که سازمان کردستان حزب کمونیست ایران(کومه له) یکی از نیروهای آن است، مفهوم شورا علیرغم کاربرد مفاهیم پوپولیستی، درونمایه ای انقلابی دارد. کاربرد مفاهیم پوپولیستی مانند: «مردم کارگر» به جای «طبقه کارگر» و اصرار در کاربرد «مردم» و «تشکیل ارگان های قدرت تودەای در شهر و روستا ... و بر حاکمیت شورایی و اعمال اراده مستقیم مردم در کردستان» به  جای «سازمانیابی ارگان های شورایی اعمال اراده مستقیم کارگران و تهی دستان شهر  و روستا، بیانگر آن است که در این اتحاد نیروها، سازش هایی در کاربرد مفهوم های استراتژیک صورت گرفته است.

حاکمیت شورایی و کنفرانس نیروهای چپ و کمونیست در کردستان

حاکمیت شورایی را در پیوند مستقیم با جنبش سوسیالیستی و انقلاب کارگری در ایران می داند و برآن است که «در چنین شرایطی ارائه یک آلترناتیو سوسیالیستی از طرف نیروهای چپ و کمونیست در کردستان، که در آن تصویر روشنی از معنای سرنگونی جمهوری اسلامی، چگونگی پیروزی، شکل شرکت مستقیم تودەهای مردم کردستان در حاکمیت سیاسی و اداره جامعه و تحقق خواست ها و مطالبات مردم کارگر و زحمتکش بدست داده شده باشد، مبرمیت پیدا کرده است.

پیروزی ‌آلترناتیو سوسیالیستی در گرو در هم شکستن قطعی قدرت دولت مرکزی، پیشروی طبقه کارگر، جنبش و احزاب کمونیستی در خلع ید از بورژوازی و کسب قدرت سیاسی و استقرارحکومت کارگری در سطح سراسری است. سهل ترین و کم دردسر ترین راه حفظ دستاوردهای مبارزه مردم در کردستان پیوند با یک انقلاب و جنبش سرنگونی در سطح ایران است.»

شاید بازنگری آزمون ارزنده و تاریخی طبقه کارگر در کمون پاریس، به یافتن پاسخ های مناسبی از سرشت  شورا و خودگردانی یاری امان دهد. کمون پاریس با عمر پرافتخار و کهکشانی نزدیک به 3ماهه خود در سال 1871، یک شورای خودگردان بود. نیروهای پیشتاز آن برهه، از آنارشیست ها گرفته تا سوسیالیست ها و از کمونیست ها (که در اقلیت بودند) الگویی است از یک شورای انقلابی.

آزمون شورایی کمون پاریس

سال 1871، پاریس در محاصره ارتش پروس از سویی و لویی بناپارت در سوی دیگر هنگامی‌که کمون پاریس رهبری انقلاب کارگری را به‌دست گرفت کمتر کسی این ساده اندیشی را داشت که انقلاب و کمون، پیروز می شود. مارکس و انگلس به همراه کمونیست های شرکت کننده در کمون پیشاپیش همراه با پشتیبانی از نبرد طبقاتی همزمان با دو امپراتوری  بزرگ فرانسه و پروس رای دادند بی آنکه دچار توهم پیروزی باشند. بنابراین، آیا این یک خودکشی آگاهانه و پرافتخار بود؟ یا درک یک ضرورت و آگاهی از ضرورتی آگاهمندانه! هنگامی که کارگران به رهبری کمون پیوستند، خودگردانی خویش را برای نخستین بار در تاریخ به آزمون گذاردند. کارگران به این آگاهی رسیده بود که نباید طبقه ای در خود باشند، بلکه باید به طبقه ای برای خود دگرگون شوند- یعنی که به درک تعیین سرنوشت خویش به دست خود رسیده اند. کارگران در آن برهه به این آگاهی طبقاتی دست یافته بودند که اگر خود سرنوشت خویش را به دست نگیرند، در این مجال تاریخی، سوم شخص ها سرنوشتشان را به دست خواهند داشت. کارگران و کمونیست ها و همه کموناردها، برای نخستین ‌بار شجاعت (جسارت و آگاهی) یافتند که به‌ سلطه حکومتی «سروران طبیعی» خویش، یعنی به مالکین خصوصی ابزار تولید، یورش برند. در آن شرایط بی سابقه، آنان این اقدام را یک وظیفه و مسئولیت شناختند و دریافتند. با فروتنی و بی خودستایی و نه در ایفای نقش شهیدان قهرمان و «مظلومی» که سلاخان خویش را به پیشواز می روند. پرچم سرخ، نماد جمهوری کار، برفراز بالاترین ساختمان پاریس، در اهتزاز، به جهان پیام فرستاد: زنده باد کمون، کمون قلب تپنده بین الملل کارگران! پاریس یک محدوده جغرافیایی ملت گرا و ملت نبود با ناسیونالیست هایش که همانند اقلیمی خودمختاری و فدرالیسم بخواهند و با حکومت مرکزی به چانه زنی بپردازند تا سهمی در قدرت اقتصادی و سیاسی و نفت و گاز بخواهند و ترافیک تانکرها به راه اندازند و سران اش به فساد و تباهی و استثمار ملت خویش بر تخت نشینند. پاریس ستون پولادین «واندوم» که نماد پیروزی ناپلئون بر دیگر سرزمین ها بود سرنگون و نابود ساخت، در همان چند روزه ی نخست خودگردانی کمونی. و گاریبالدی انقلابی ایتالیایی را به شهروندی انترناسیونالیستی کمون برگزید و با صدها کمونیست انترناسیونالیست دیگر. این نخستین انقلاب بود که در آن طبقه‌ی کارگر، نمایندگی لایه های زیر ستم و میانه را  با بخشودگی بدهی ها به بانک های گرو ستان، رهایی زن از ستم و خودرهایی کارگران را اعلام کرد. در سپیده‌دمان 18 مارس، پاریس با اعلام تندرآسای: زنده‌باد کمون برخاست. کمون در بیانه 18 مارس کمیته‌ی مرکزی در سپیده دم اعلام کرد:

«پرولترهای پایتخت که شاهد ناتوانی‌ها و خیانت‌های طبقات حاکم بودند، دریافتند که ساعت موعود، برای آن‌که آنان با به‌دست گرفتن زمام امور، کشور از وضع فعلی برهانند، فرارسیده است... پرولتاریا دریافت که وظیفه‌ی اجتناب‌ناپذیر و حق مطلق اوست که سرنوشت خویش را خود به‌دست گیرد و بابه دست گیری قدرت، پیروزی این سرنوشت را تضمین کند.»

(کمون پاریس،1871،آ ژلوبوفسکایا، ترجمه محمد قاضی، چاپ دوم، نشر آلفابت ماکزیما سوئد 1380)

 کمون اعلام کرد که طبقه‌ی کارگر نمی‌تواند به‌این بسنده کند که ماشین دولتی را  پاسداری و دست نخورده از آن استفاده کند. این بزرگترین آموزش کمون بود. ماشین سرکوب و تمامی ارگانهای اداری و حکومتی سرمایه داران از جمله: ارتش دائمی، نیروی انتظامی، دستگاه اداری، روحانیت و دستگاه دادرسی باید منحل می شد. راز حقیقی کمون، بیان و برقراری شیوه ای از «حاکمیتی» بود که می بایست  به نه- حکومتی دگرگون شود. حکومتی که  از آن خود طبقه تولید کننده بر ضد طبقات دارنده و مالک ابزار تولید و مناسبات بهره کشی بود. کمون، یک خودحکومتی تراز نوین و سیاسیِ سرانجام به‌دست آمده‌ای که رهاییِ اقتصادیِ کار کالایی را هدف گرفته بود، از گذر آن ساختار خودگردان را پیشاهنگ بود.

پاریس، مرکز انقلاب جهانی کارگران، پاریسی شد که  کار و اندیشه و پیکار را در 72 روز به هم پیوند داد تا در زهدان خود، انقلاب سوسیالیستی را بپروراند.

 

برداشت از مفهوم شورا:

حاکمیت شورایی سراسری، دیگر حکومت به‌معنای خاص كلمه نیست، بلكه بستری است منطقی و اصولی برای پیشبرد هرچه انسانی‌تر و آگاهانه‌ترِ محو طبقات، لغو امتیازات طبقاتی و ازخودبیگانگی انسان. برای پیش‌گیری از بازتولیدِ حکومت سرنگون شده، باید با آغاز از كمونیسم شورائی بر نه‌ـ حکومت یا حکومت كمون ‌كه مرحله گذاری است به‌جامعه كمونیستی پای فشرد. برای تحقق سوسیالیسم، بین جامعه سرمایه‌داری و كمونیستی روندی دگرگون كننده و گذاری پیوسته و بدون درنگ وجود دارد. این گذار با یك گذار سیاسی همراستاست‌ كه در آن حكومت سیاسی پرولتاریا، یا همانا  خود گردانی شورائی است. از همین روی، به جای حاکمیت شورایی، خودگردانی  شورایی، مناسب ترین و بی شبهه ترین مفهومی است که به حکومت سیاسی طبقه کارگر و متحدین تهی دست شهر و روستا، معنا می بخشد.حاكمیت شورائی، برخلاف حکومت بورژوائی، تثبیت‌گرا نیست و در سیری ذوب شونده درحال دگرگونی است. یعنی از همان بدو پیدایش خویش نفی خود را می‌آغازد. این سازمان سیاسی قدرتِ طبقه‌كارگر از سازمان‌های سیاسی توده‌ای كارگران و زحمتكشان متحد طبقه‌كارگر بنیاد می‌گیرد و برای پیشبرد امور جامعه و برای زوال خویشتن خویش سازمان می‌یابد.

وقوع و سازمان‌یابی چنین ساختاری (یا به‌بیان دیگر: قدرت سیاسی طبقه‌كارگر)؛ اما نه‌تنها بورژوازی، بلكه بسیاری از مدعیان سوسیالیسم را كه در واقع چیزی جز سوسیال دموكرات‌های راست، میانه و چپ وطنی نیستند، به‌هراس می‌افكند.

برخلاف بسیاری از چپ‌ها كه فقط در سطح شعار از شورا سخن می‌گویند، بی‌آنكه محتوای حقیقی آنرا بپذیرند، تبیین از شورا، آنگونه ساختار و سازمانی است‌كه طبقه‌كارگر و لایه‌های مختلف تهی دستان شهر و روستا را دربرگرفته، نمایندگی کرده و در تبادلات انقلابی ارگان سیاسی ـ اقتصادی ـ اجتماعی این اكثریت اهالی جامعه باشد. این سازمان شورائی، نهاد خودگردان، مجمع عمومی مولدین، كمون و یا هر نام دیگری‌ كه بیانگرِ مضمون تاریخی ـ اجتماعی و طبقاتی آن باشد؛ قدرتِ سازمانیافته خودگردانی همه‌جانبه ی‌ جامعه را  به‌ نمایندگی از سوی برگمارندگان (یعنی همه ی‌ آنانی‌كه به‌گونه ای در تولید اجتماعی شركت دارند) در دست دارد. برگمارندگانی‌ كه به‌طور مداوم بركاركرد، برنامه‌ها و تبادلات آن نظارت می‌كنند؛ از آن گزارش می‌گیرند؛ گزارش‌ها را به‌گونه‌ای انتقادی با آنچه‌ كه می‌بایست انجام شود، مقایسه می‌كنند؛ و بنا به‌تشخیص خویش و ضرورت‌های اجتماعی هرآینه نمایندگان را بركنار و یا به‌كار برمی‌گمارند.

شورا نه‌تنها به ‌یكباره و ابتدا به‌ساكن، برفراز سرِ كارگران و زحمتكشان تشکیل نمی‌شود و ساختاری هرمی ندارد از هیچ سازمان و حزبی نیز دستور سازماندهی و كاركرد نمی‌گیرد؛ بلكه در درون مبارزات كارگران و در پروسه ی مبارزه ی طبقاتی سازمان می‌یابد و خود ـ رهائی و خودگردانی تولیدكنندگان را در پیوستاری پویا، از كوچك‌ترین سلول‌ها و هسته های كارگری ـ سوسیالیستی تا اندام‌ واره‌ها و ساختار گسترشِ افقی ـ سرتاسری طبقه‌كارگر، تهی‌دستان شهر و روستا و دیگر تولیدكنندگان را به‌تجربه و آزمون می‌گذارد.

2019-03-25

 

 

استادان بر علیه دولت و بر له کارگران!

استادان بر علیه دولت و بر له کارگران!

کارگران و زحمتکشان و باور مندان به رهایی طبقه ی کارگر بدست خویش در جهان، منطقه خاورمیانه ای که در آتش می سوزید، اسراییل، ایران و ترکیه ی که فاشیست ترین دولت تا کنونی را تجربه می کنید، بدانید و آگاه باشید که همه ی دولت های سرمایه داری امپریالیستی و ارتجاعی سلاح را از رو بسته اند و به مصاف شما با هر چه که  در توان دارند، آمده و خواهند آمد.  شما برای زنده ماندن، برای اعتراض به این شرایط مرگبار پلیسی و نظامی و راه باز کردن بسوی آینده ای روشن که ممکن است و در دسترس!  فقط یک راه دارید که خود را سازمان داده، مسلح شده و حمله را با ضد حمله پاسخ دهید.

آری،« بدون انقلاب قهرى، تعويض دولت بورژوايى با دولت پرولترى محال است. نابودى دولت پرولترى(دیکتاتوری پرولتاریا- من) و بعبارت ديگر نابودى هر گونه دولتى جز از راه "زوال" از راه ديگرى امکان پذير نيست.»، لنین- دولت و انقلاب.

بدون مرگ دولت – زوال دولت - رهایی جامعه غیرممکن است و در نهایت نابودی و نیستی جامعه، امری اجتناب ناپذیر است.

استادان (  نفر۳۵۰) دانشگاه های  فرانسه بر علیه دولت  نظامی – فاشیستی – به سرپرستی ماکرون-  دولت  انتخابی و لیبرال دموکراسی - ، اعلام جرم کرده و به کارگران و زحمتکشان موسوم به جلیقه زردها پیوستند.

جامعه طبقاتی سرمایه داری  به طور واقعی دارد شقه می شود. این را باید ارج گذاشت و تعمیقش به همه اقشار داد. همه  باید ناعلاج باشند که تکلیف خود را مشخص کنند. دیکر بیتفاوت – بیطرف – بیشرف – نمی توان بود! طبقات اصلی جامعه طبقاتی سرمایه داری در مقابل هم صف می کشند، باید صف خود را روشن کرد. با کارگران یا با سرمایه داران!

 باید مرگ بر سرمایه، مرگ بر امپریالیسم، مرگ بر دولت سرمایه داران، پیروز باد انقلاب قهری کمونیستی (انقلاب مداوم)، زنده باد کمونیسم! را توی طبقه ی کارگر برد و همه زحمتکشان را به دورش جمع کرد و حمله را آغاز کرد.

آنها بریگادهای مسلح و فاشیستی تشکیل می دهند، چرا، ما نباید بریگادهای پیروزی انقلاب کمونیستی را تشکیل دهیم؟

حمید قربانی ۲۷ مارس ۲۰۹۲ اسپارتاکوسی

لینک فراخوان اساتید!

https://telegra.ph/%DB%B3%DB%B5%DB%B0-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87%DB%8C-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%B3%D9%87-%D8%AE%D9%88%D8%AF-%D8%B1%D8%A7-%D9%87%D9%85%D8%AF%D8%B3%D8%AA-%D8%AC%D9%84%DB%8C%D9%82%D9%87-%D8%B2%D8%B1%D8%AF%D9%87%D8%A7-%D8%A7%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86%D8%AF-03-23

تنزیل بحث وتآثیرات آن

فرشید شکری در مقاله ای منتشره در سایت "آزادی بیان" به صحبت درباره "انحراف و تأثیراتِ آن" پرداخته است.
در این نوشته سعی می کنم در پرتو نور کمرنگی از معرفت منطقی که در نوشت ها این رفیق وجود دارد، به سطح نازل بحث هایش چهارچوبی بخشیده و در این امکان به گیر و گرفت های این سنت فکری بپردازم. با زبان مارکسی این گونه باید گفت که هدف من در این نوشته تنها مقدمه ای برای، اولاً نقاب برداشتن از گوسفندهای فوق است که خود و ديگران گرگشان پنداشتهاند، ثانياً نشان داده خواهد شد که بع بع گوسفندان مزبور تقليد برداشتهای قدرت خواهانه مشتی کادر تازه به سفره رسیده به شکلی ناآگاهانه است و لاف "اين نجات دهندگان مارکسیسم ارتدکس"، فقط بيچارگی شرايط واقعی آنان و به جد نگرفتن این فروشندگان آیین راستین را از سوی چپ انقلابی باز میتابد. هدف اين نوشته تمسخر و بی اعتبار ساختن مبارزات شبه تئوریک این میرزاهای تازه به الف رسیده است که تاریخ اندیشه به گورشان خواهد سپارد. در ابتدا می باید اشاره کنم که نقد این گونه نوشته ها بیشتر از آنکه جنبه مثبتی داشته باشد، با قصد نوعی آزادی یا رهایش منفی، از فقرآگاهی و در واقع نفی ساختار توهمی نویسنده هایش و در واقع نقد تنزیل مباحثات سیاسی این افراد، که بیشتر جنبه داخلی برای رفقای دوروبرشان و موضعی است که من میل دارم آن را " توهم دفاع از مارکسیسم ارتدکس" یا این نمایش نخ نما شده از "ناجی کیش راستین دانستن خویش" بنامشش. کسانی چون فرشید و حسن معارفی پور و کثیری از مقاله نویس های از این دست، در همه فضای سیاسی راست و چپ، درکلیشه های دنیای دون کیشوتی خودشان به نام ابزار مبارزه (و بیشتر منازعه) سعی در مطرح نمودن خود و در واقع نمایش قبیحانه کم سوادی شان رو به این فضا دارند. می بایست نشان داده شود که این شیوه مقاله نویسی نه به خاطر عشق حسین که از خصم معاویه است و نه در دفاع از چپ که در رانه های سرکوب شده این افراد در برابر قدرت خواهی درون حزبی است. در متن اخیری که فرشید نوشته بیشتر به عدم آگاهی او از تاریخ تاکید دارد و به نوعی خواهش در نشان دادن خصلت ناسیونالیستی بنیان گذاران "کومه له" معطوف است. در جای جای این نوشته، توهین و اهانت به مبارزان موسس کومه له مشهود است. وی اظهار می دارد که رفقایی که اقدام به سازماندهی مردمی تحت باورهای انقلابی و کمونیستی کومه له داشتند بیشتر "عقایدِ شبهِ سوسیالیستی " اشان را برای زنده کردن و رواجِ ملی گرایی بکار بستند." هر چند تحمل به خنده نافتادن در خواندن این سطور بسیار دشوار است، اما جواب دادن به آن خیلی لذت بخش تر است. این قبیل سخنان بیشتردر یک دوره تاریخی سخنان رهبران حزب دموکرات در سیاه نشان دادن چهره کومه له بوده است. اما بحث در این ارتباط و توهین های او به مبارزینی که به گفته او از "قشر میانی و بالایی" جامعه بودن و در واقع هیچ خواستی از طبقه کارگر را دنبال نمی کردند، برعهده رهبران این جریان است، که خوشبختانه هنوز بخش بیشتر آنان در قید حیات هستند و در بخش های جداگانه یا با هم به ادامه مبارزه چند دهه ای خود مشغول هستند. پاک کردن این اتهامات و توهین به راهی که هزاران تن از رفقای ما جان خود را برای آرمان هایش داده اند، وظیفه خود بنیان گذاران هنوز در عرصه کومه له است. اما نقد واقعی، نقد چهارچوب فکری و نوشتاری این افراد نامجو است، که سعی در کامجویی از فضای پراکنده چپ کنونی دارند. هنگامی که یک ارگانیسم زنده دچار دو یا چند پارگی می شود، بهترین مکان برای رشد قارچ و باکتری و عفونت است. این رویه هر چند با اغماض در درون جریان های اجتماعی نیز بازنمود و عینیت پیدا می کند. هنگامی که فضای متشنج درگیری، فرصتی را برای کار افراد آگاه و دلسوز مهیا نمی کند و این افراد به گوشه گیری روی می گیرند، فرصت برای هر فرصت طلبی است که به خط پایان چشم بدوزد. بارها این سوال برای ما مطرح شده که به راستی آن نیروی انقلابی که نوشته های موشکافانه و آتشنیش هر قلب آزادی خواهی را به تپش دوباره وامیداشت به کجا رفته و چرا این نوشته های سطحی در مفهوم و کم شآن در محتوی، گستاختر شده اند. به گمنامی رانده شده های این مردم و این جریان کجا هستند؟ مقاله های در تحلیل رویدادهای تاریخی، دفاع از زنان ، محیط زیست، کارگران، حوادث و ... در فضای وب منتشر می شوند، که بر هیچ معیاری نه مقاله هستند نه تحلیل و نه واشکافی یک رویداد. پس باید پرسید، جایگاه فرد نویسنده در معادلات سیاسی چیست و موضع او از چه رو و برای چه هدفی است. نوشته های این افراد که باعث هیچ تغييری در شرايط زندگی مردم و تغييری در خود مردم نمی شود و هیچ نطفه ای از پراتيک انقلابی را نیز شکوفا نمی کند، چرا نوشته می شود. چرا این افراد به جای ننوشتن، می نویسند؟ این نومقاله نویس های با هر خطی بی سوادی خود و در هر سطر تنفر خود از دیگر رفقایشان و در متن کاملشان نه هیچ ساختی که ویرانی یک اندیشه را در پارچه شدنهایش در منافع فردی نویسنده می بینیم. نمايندگان اين بلاهت نویسی چه می خواهند؟ درباره هر موضوعی صاحب نظر هستند و محقق تمام حوزه های علوم اجتماعی و غیر اجتماعی هستند. خود را ناجی یک ایدئولوژی می پندارند و همیشه سعی در تفاوت گذاری خود با خطوط همه جریان ها دارند. در جواب مقدماتی بایست گفت که هر محتوایی مستحیل می شود؛ در حالتی که تفکر درگیر با خود یکی می شود، دیگر جایی برای منظر عینی جامعه و نتیجه ای انضمامی برای تغییر آن باقی نمی ماند. نشخوار نمایشنامه مسخره ای که در دوره ای تراژدی انشعاب های متنوع را دامن زده اکنون در تفکر بی اراده این افراد قصد تکرار کمدی به خود گرفته است. این به انتزاع درآمدن به معنای دقیق جدا شدن از مسیر عینی انقلابی و استحاله در به بدست در آوردن یک رای در مناسبات و کنگره های صوری نه یک تعین یافتگی انقلابی که یک بازگشت به غریزه طبیعت اذهان ضعیف در خواسته های حقیر فردی و نیاز ها و خواسته ها و انگیزش های لحظه ای این فرد و بخشی از سیاسیون ناامید از تغییر انقلابی و پراتیک واقعی در جامعه هستند. خطر این افراد بیشتر در کلیشه ای شدن مفهوم "فرد انقلابی" و فاصله ای است که این افراد با روش واقعی "نقد" دارند. اشارهای نامفهوم و کنایه های استعاری و عدم شجاعت از آدرس دقیق دادن و اسامی و بیشتر از همه عدم جسارت از شفاف گویی، همه ریشه در تهدید هایی دارد که من مایلم "تهدید های احمدی نژادی" بنامم، که با دنبال کردن این دستمایه، که اگر به من جایگاه ندهید... خواهم گفت!، این به ادبیات باب روز رفیق فرشید و امثالهم تبدیل شده است. رک گویی و به معنای دقیق تر، "مشخص سخن گفتن" یکی از سنت های مارکسیست های انقلابی است و خلاف این یعنی به گوشه کناره نظر داشتن مسیر واقعی به تحریف کشاندن اندیشه نقادی راستین است. نقد در نظر این افراد تنها به یک معنا تعبیر می شود، مخالفت با هر آنچه دوستدار من نیست، یا من را از قدرت کنار می نهد. این برداشت و گریز از پاسخ گویی در مقابل گفته ها و عدم مسئولیت پذیری در به قلم در آوردن هر گفته ای موافق میل شخصی و بی توجه به منافع طبقه، حزب و.... وقتی به معنای آزادی بیان در فردی گرفته می شود، این آزادی تنها یک آزادی منفی یا به گفته سنت دیالکتیکی "آزادی خلاء" است، که خود را به جایگاه شوق و اشتیاقی بالفعل در آورده است نه می سازد نه اجازه ساختن می دهد.
ادامه دارد........ "جمشید عبدی"

جنبش کارگری ایران در سال ١٣٩٧

جنبش کارگری ایران در سال ١٣٩٧

جنبش کارگری ایران در سال 97 قدم به مرتبه ای از ارتقاء خود گذارد که در طول تاریخ حضورش در صحنه نبرد طبقاتی با حاکمان سرمایه چنین فضائی را تجربه نکرده بود. آن چه کارگران در طول این سال انجام دادند در هیچ رقم و نموداری قابل بیان نیست. نا گفته پیداست که ارقام اعتراضات و اعتصابات در طول این سه سال و حتی سال های گذشته جنبش کارگری گویای رشد جنبشی است که هیچ گاه و در هیچ شرایطی از تب و تاب نیافتاه و نخواهد افتاد. در این میان سال 97 شاهد جدایی کم و بیش بارزتر توده های کارگر از سندیکاسازان و رفرمیست های راست و چپ بود. نیاز به گفتن نیست که کارگران به رغم این همه اعتصاب، اعتراض، عصیان و شورش هنوز هیچ خیز قابل توجهی برای سازمانیابی شورائی ضد سرمایه داری خود، برای تبدیل شدن به یک قدرت رادیکال سرمایه ستیز طبقاتی بر نداشته اند. این معضل یا بن بستی است که جنبش کارگری تا لحظه حاضر در پشت آن درجا زده است. بن بستی که باید بشکند و راه شکستن آن باید در قعر همین پروسه پیکار جاری و البته با نقد رادیکال و سرمایه ستیز این پروسه پیگیری گردد.

دیاگرام بالا و جدول زیر نشان می دهد که: رشد کل اعتراضات در سال 96 نسبت به سال 95 فقط 9 درصد بوده، حال آن که رشد اعتصابات سال 96 نسبت به سال قبل از آن 59 درصد بوده است. همین روند با شدت بیشتر و گسترده تر در سال 97 ادامه یافته است بطوری که رشد اعتراضات سال 97 نسبت به سال قبل آن 34 درصد است. ولی اعتصابات سال 97 دو برابر (200 درصد) سال 96 می باشد.

همه این ارقام از بالندگی جنبش کارگری ایران حکایت دارند. در مورد رقم اعتراضات سال 96 باید تصریح کنیم که خیزش خیابانی کارگران در ماه دی این سال، شورشی که سلسله جنبانانش جوانان کارگر و افراد خانواده های کارگری بودند، در این جان منظور نشده است. ارقام جدول و نمودارها فقط آن بخش از مبارزات کارگران را پوشش می دهد که در درون مراکز کار و تولید به وقوع پیوسته اند. لیست کردن کل این اعتراضات، اعتصابات، خیزش ها و طغیانها زمانی که به ویژه در شعاع پاره ای جهتگیری های رادیکال طبقاتی کارگران در این دو سال دیده شوند اهمیت و اعتبار بسیار سترگ تری پیدا می کند. بحث فقط این نیست که کارگران بیشتر وارد میدان اعتراض شده اند یا درصد اعتصابات آنها در کل جنگ و ستیزها منحنی صعودی چشمگیر داشته است. سخن مهم تر آنست که توده کارگر ولو بسیار اندک با بن بست اساسی سر راه پروسه پیکار طبقاتی خود شروع به نرم کردن دست و پنجه نموده است. وقتی کارگران هفت تپه اعتصاب خود را پس از ماهها از چهاردیواری کارخانه خارج و به سطح شهر شوش می کشند، وقتی آنها می کوشند تا مبارزه روز خود را فریاد و اعتراض و پیکار سایر همزنجیران کنند، هنگامی که ازهمزنجیران پولادساز خود طلب حمایت می نمایند، موقعی که کارگران هپکو راه آهن سراسری را دچار اخلال می کنند یا رانندگان کامیون ها متحد و دسجمعی شبکه حمل و نقل را به ورطه تعطیل می اندازند، هنگامی که کارگرزادگان دانشجو غلاف ننگبار توهم به نهضت فراطبقاتی «دانشجوئی» را پاره و بیرق جنبش دانشجوئی درون دانشگاه می افرازند عملا هر چند نازل، کورمال، کورمال راه پیکار به سوی مبارزه طبقاتی واقعی ضد سرمایه داری را می کاوند و آستانش را می کوبند. جنبش کارگری ایران از این لحاظ گام ها جلوتر از همزنجیران اروپائی، امریکائی و برخی جاهای دیگر است. فعالین ضد سرمایه داری طبقه کارگر باید به وضع خیره شوند و بکوشند تا شناگران ماهر شط پرتلاطم پیکار روز توده همرزم خود باشند.   

ابراهیم پاینده فروردین 1398

 

 

آب، سیل و سکوت مرگبار!

آب، سیل و سکوت مرگبار!
چگونه می توان نوروز فاجعه بار را به نوروزی پیروز و فراموش نشدنی تبدیل کرد؟

یودیت یانسن در کتاب اخیرش در باره سیل مهیب هلند در سال 1953 (بعد از جنگ دوم جهانی ) بگونه ای بسیار تکان دهنده، موثر و عجیب معمای مقاومت در برابر دشمن و سیل را فرموله می کند، او می نویسد: تو قول داده بودی که محل اختفای رفقایت را به دشمن لو ندهی! چه می توان گفت در باره کسیکه می دانست کدام نقاط در مقابل طوفان و طغیان آب، ضعیف و شکننده هستند و بموقع عمل نکرد؟ این معما را چگونه می توان حل کرد؟...
آیا در بین رهبران ایران کسی هست که هنوز ذره ای از وجدانش باقی مانده و با صداقت به سئوال فوق در مقابل خانواده های قربانیان جواب دهد؟...

در این روزهای فاجعه بار دو نکته بینهایت برجسته بر ایران و مناطق سیل زده حاکم بود!
یک: عدم حضور نیروهای امداد دولتی در محل و مناطق سیل زده! از هلیکوپترها، آمبولانس ها، ماشینهای نجات، نیروهای امدادی سپاه و ارتش و پلیس، ... در هیچدام از عکس ها و ویدئوها خبری نبود! بزبان دیگر دولت فاجعه آفرین در زمان فجایع واقعی در کنار مردم نیست! اگر کوچکترین حادثه ای در اطراف جماران یا نماز جمعه آیت الله های دایناسور اتفاق افتاده بود حتما شاهد ده ها هلیکوپتر و ماشینهای پلیس و لشگری از نیروهای سپاه و ارتش می شدیم... ولی اکنون در هیچ ویدئوی مستندی نشانه ای از این نیروها در خدمت به مردم نیست!...

دو: غرورانگیزترین تصاویری که دیدم در مردم ایران همبستگی و همدلی در این شرایط رشد می کند. مردمی که در خانه هایشان را به روی مهمانان نادیده باز می کنند و کسانیکه حتی تعمیر وسایل نقلیه خسارت دیده را بطور مجانی انجام می دهند تا در حدتوان انسانیت و همبستگی خود را با هموطنان آسیب دیده نشان دهند زیباترین وجه خصوصیات انسانی و زیباترین نوروز را به نمایش می گذارد... بجای دزدی و غارت همدیگر مردم به یاری همدیگر شتافتند!... نشانه ای بسیار غرورانگیز از اینکه بعد از 40 سال حاکمیت دزدها و جنایتکاران جمهوری اسلامی، انسانیت هنوز در ایران نمرده است!...
همبستگی خودجوش توده ها یکی از نشانه های موقعیت انقلابی و بی اثر شدن فرهنگ طبقه حاکم و سیاست "تفرقه بینداز و حکومت کن" است!...

بجای شمردن تعداد قربانیان و انتشار اخبار تکراری بهتر است به طرق ممکن جوانه های همبستگی غرورانگیز انسانی را تقویت کنیم و با انتشار تصاویر و اسناد و تئوریهای موجود به رشد سریع آگاهی و خودسازماندهی توده ها در این موقعیت حساس دامن بزنیم...

شوراهای واقعی یا انتزاعی؟
شوراهای واقعی محلات در این شرایط بنیانگذاری می شود!... می توان امر بد را به امر خوب تبدیل کرد!
کسانیکه در این گونه شرایط به دخالتگری فعال و خلاق توده ها دامن می زنند و مثالهای موفق را به سایر نقاط تکثیر می کنند و به سازماندهی اتحاد و همبستگی انسانهای آسیب دیده و همسرنوشت می پردازند، بزرگترین خدمت را به خود و به همنوعان خود و آینده انقلاب و جامعه می کنند!
حل مسائل مشخص توده ها پیوندهایی بوجود می آورد که حداقل برای یک دوره طولانی ناگسستنی است! مردم سالها داستان این فداکاریهای مثبت و سازنده را تکرار خواهند کرد...
زمانیکه دانشجوی دانشگاه تهران بودم، تابستانها با تعدادی از دوستان به دهاتی می رفتیم که یکی از دوستان ما در آنجا معلم بود و مثل صمد بهرنگی می خواستند به مردم تهیدست و فقیر کمک کنند... برای خانواده ها فقیر دروگری می کردیم، در تعمیر پل و ساختن خانه هایشان کمک می کردیم، ... مردم این کمک ها را هرگز فراموش نمی کنند که هیچ کارهای نیک ما را یک کلاغ چهل کلاغ می کردند و در تمام منطقه منتشر می کردند... برخی از دهاتی های باهوش می گفتند، هرچند که نماز نمی خوانید، کسی چه می داند شاید پیغمبر هم کسی مثل شما بود!...

شب و روز شعار دادن انتزاعی در باره شوراها به اندازه یکهزارم ساختن یک شورای واقعی برای حل مشکلات جدی مردم موثر نیست... چنین کاری می تواند نوروز فاجعه بار را به نوروز پیروز تبدیل کند و بزرگترین ضعفهای موجود توده ها را به بهترین نحو درمان کند...
بارها نوشته ام ایرانیان حداقل از سه ضعف مهم رنج می برند. یک: عدم باور به خود و همنوعان در بین اکثریت مطلق ایرانیان بیداد می کند! دو سازمان گریزی دومین درد مهم است، سه سیاست گریزی ... هر سه این خصوصیات منفی در پروسه حل مشکلات واقعی توده ها به بهترین نحو در جهت مثبت به پیش می رود...
به همان میزانی که ناامیدی و بیگانگی از خود و همنوعان و سیاست گریزی و سازمان گریزی مسری و فاجعه آفرین است، به همان میزان امید، باور به خود و همنوعان، سازمان پذیری، دخالت در سرنوشت خود و جامعه و همبستگی انسانی نیز می تواند مسری و تحول آفرین باشد!

چند نکته برای یادگیری از تجارب کشورهای دیگر
در هلند در 31 اکتبر 2018 برای کسب آمادگی در مقابل سیل های تاریخی نظیر سال 1953 و احتمال وقوع سیلهایی بدتر از آن، تمرین چند روزه با رعایت دیسیپلین های مختلف انجام پذیرفت. اتخاذ تدابیر برای سناریوهایی که حتی فرودگاه و بندرهای مهم هلند بسته شوند... در تمامی سطوح ممکن از شهردارها گرفته تا نخست وزیر در این تمرینات همکاری می کنند... ایجاد فرستنده های محلی برای امکان پذیر کردن موثر ارتباطات در شرایط بحرانی... تمرین ها از جمله روی اهداف زیر متمرکز هستند، بالا بردن هشیاری دائمی مردم در شرایط بحرانی و تست و آزمایش اینکه هلند در مقابل اینگونه فجایع و بحرانها چقدر قدرت مقاومت دارد و نکات ضعف احتمالی چگونه برطرف می شوند...
سئوالی که باید بطور دائمی تکرار کنیم این استکه سدها و دیوارهای دفاعی ما در مقابل طغیانهای مهیب دریا و رودخانه چقدر توانایی مقاومت دارند!...

همچنین در ماه سپتامبر 2017 به مدت چهار روز تمرین سناریو فاجعه توسط نیروهای مختلف انجام پذیرفت. در این تمرین در مسیری بطول 1147 کیلومتر سدها و تپه هایی که برای جلوگیری از طغیان دریا و رودخانه ها ساخته شده، بدقت مورد بازرسی قرار گرفت تا بموقع نقاط ضعف اصلاح و بررسی شود...

در سال 1995 در هلند بزرگترین سیل از تاریخ 1916 تا آنزمان جاری شد. به محض اینکه سطح آب 16.50 متر بالاتر از سطح نرمال آمستردام شد، برنامه شرایط بحرانی عملیاتی شد... شهرداریها به تخلیه مناطق خطر پرداختند و دولت و شهروندان از ترس شکستن برخی از سدها بیش از 250.000 نفر را به همراه تمامی گاوها و گوسفندها و اسبها و ... به جاهای امن هلند منتقل کرد!... همکاری داوطلبانه مردم بی نظیر بود...
بعد از چند روز روشن شد که شانس آوردند و هیچکدام از سدها و دبوارهایی که در مقابل طغیان رودها و دریا ساخته بودند آسیب ندیدند! به همین دلیل در عرض چند روز بعد از فروکش کردن آبها همه سالم به خانه های خود برگشتند!...
تجربه نشان داد که ارتباطات لازم و کافی در شرایط بحرانی در مناطق بحرانی برقرار نبوده و چند روز بعد ابعاد فاجعه را همه بدرستی درک کردند...
علاوه بر تمرین هایی که دولت سازماندهی می کند، در نقاطی که امکان خطر هست توده های محلی هم با ابتکار عمل خود برای شرایط بحرانی برنامه ریزی و تمرین می کنند!...

وضعیت دولت ایران برای رویارویی با شرایط بحرانی و جاری شدن سیلهای ویرانگر چگونه است؟
برخی از متخصصین زیست محیط ایرانی خوشبختانه عکس هایی از ساتلیت های بین المللی در باره وضعیت خطرناک آب و هوایی ایران به موقع منتشر کرده اند. من فکر می کنم نجات مردم ایران هرگز حق تقدم شماره یک جمهوری اسلامی نبوده و نخواهد بود! حق تقدم شماره یک آنها علاوه بر غارت مملکت نجات اسلام عزیز و سراپا خرافاتی است که ریشه تمامی این فجایع را به عدم مراعات قوانین مقدس الهی و انتقام خداوند مهربان نسبت می دهند! پرواضح است که طبق باورهای عهد حجر هیچ انسانی نمی تواند جلو قهر و غضب خدا را بگیرد، شاید بهترین راه حل رهبران جمهوری اسلامی این باشد که برای جلوگیری از قهر و غضب بیشتر خدا هرچه زودتر تعداد بیشتری را اعدام کنند تا خداوند مجبور به انتقام از تمامی شهروندان بیگناه ایران نشود!...
به نظر من بهترین راه حل این استکه انسانهای آگاه و مبارز برای حل مشکلات واقعی جاری، تیم های بحران تشکیل دهند و خودشان را برای نجات جان بیشترین تعداد ممکن همنوعان آماده کنند. در پروسه دخالتگری مردم در سرنوشت خویش، انسانهای صادق و مبارز همدیگر را پیدا خواهند کرد و هر چند موقتی ولی نطفه های شوراهای واقعی و نمایش قدرت مردم در افق انقلابی نمایان خواهد شد!...
در زمینه حمایت از قربانیان فجایع زیست محیطی به چند نمونه خیلی گذار اشاره می کنم... بقیه را همه می توانند در فهرست کارها و وظایف کمیته ها و شوراهای محلی اضافه کنند...
در تجربه طوفان کاترینا مشخص شد که از 829 نفری که جان باختند بیش از 400 نفر بالای 75 سال بودند! اتخاذ تدابیری خاص برای نجات جان پیرمردان و زنان...
در حالت کلی بیشترین تعداد قربانیان از امریکائی های افریقایی تبار و مهاجران اسپانیائی زبان و انسانهای فقیر و کهنسال ها بودند!...
72% قربانیان از آفریقایی تبارها و اقلیت های قومی دیگر بودند که متوسط درآمد آنها (31.369 ) کمتر از متوسط درآمد آمریکاییهای سفید (44.684 ) بود!
بیشترین تعداد قربانیان در محلات فقیر اتفاق افتاد...
در زمان بازسازی شهر نیواورلئان معلوم شد که بیش از 80% خانه هایی که به شهرواندان فقیر تعلق داشت و خانه های اجتماعی نامیده می شوند، مورد بازسازی واقع نشدند! نتیجه چنین سیاستی روشن است طبقه حاکم دیگر با فقر مبارزه نمی کند بلکه با فقرا مبارزه می کند! با این سیاستها دولت در عمل آنها را نادیده گرفت و به حاشیه شهر و حلبی آبادها راند تا منظره شهر را برای ثروتمندان و توریستها خراب نکنند! نئولیبرالهای وطنی ما سیاستهای طبقاتی را دائم انکار می کنند!...
قیمت خانه ها در عرض شش سال یعنی بین سال 2000 تا 20006 از 20.000$ به 100.000$ افزایش یافت!... ملاحظه می فرمائید که میلیاردرها به کمک سیاستمداران حاکم چگونه هم قبل از بحران و هم در طول بحران و هم بعد از بحران سودهای نجومی به جیب می زنند!...
این مسائل و خیلی بدتر از اینها در ایران هم اتفاق افتاده و تکرار خواهد شد... هوشیاری اعضای شوراهای محلی می تواند به میزان زیادی این نوع دزدی و غارتگری را متوقف کند و از طبقه حاکم مشروعیت زدایی کند!...
از این نکات بسیار می توان نوشت... امیدوارم با دخالتگری و کمک توده ها بقیه لیست کارهای ضروری و واقعی را تکمیل کنیم و در جهت برپا کردن کمیته های بحران و شوراهای محلی حرکت کنیم...

یک نکته مهم:
در تمام جهان احزاب و نیروهای راست ریشه بحرانهای زیست محیطی را به خاطر دفاع از منافع و سودهای نجومی مشتی میلیاردر حاکم بر جهان انکار می کنند! از ترامپ گرفته تا چری بودت و خیرت ویلدرس و سایر نئوفاشیستهای اروپایی و ایرانی همه سروته یک کرباس هستند! در ایران هم همدستان آنها در لباس روحانیت ریشه بحرانهای زیست محیطی را به رفتار غیر اسلامی زنان و مردان ایرانی و انتقام خدای رحمان از بندگان نافرمان نسبت می دهند! فرهنگ طبقه حاکم چه در لباس اسلامی چه در لباس غیر اسلامی تحمیق و گمراه کردن توده هاست!... وحدت پادشاهان و روحانیون در طول تاریخ بشریت بی جهت نبود! اینها همواره در سرکوب توده ها مکمل همدیگر بودند و هستند!

یودیت یانسن در کتاب اخیرش در باره سیل مهیب هلند در سال 1953 (بعد از جنگ دوم جهانی ) بگونه ای بسیار تکان دهنده، موثر و عجیب معمای مقاومت در برابر دشمن و سیل را فرموله می کند، او می نویسد: تو قول داده بودی که محل اختفای رفقایت را به دشمن لو ندهی! چه می توان گفت در باره کسیکه می دانست کدام نقاط در مقابل طوفان و طغیان آب ضعیف و شکننده است و بموقع عمل نکرد؟ این معما را چگونه می توان حل کرد؟...
آیا در بین رهبران ایران کسی هست که هنوز ذره ای از وجدانش باقی مانده و با صداقت به سئوال فوق در مقابل خانواده های قربانیان جواب دهد؟...

یادمان هایی برای فراموش نکردن و زنده نگاهداشتن حافظه تاریخی
در تمام شهرها و دهات هلند که بر اثر طوفان و سیل قربانیانی به خاک افتاده اند، ده ها مجسمه یادمان از فاجعه سیل ساخته اند، تا نسلهای آینده هرگز فراموش نکنند چه اتفاق افتاده و چرا شهروندان برای جلوگیری از تکرار اینگونه فجایع باید همواره آگاه و هشیار بمانند!
در ایران اگر دولت چنین مسئولیتی را بعهده بگیرد حتما برای انکار واقعیت و گمراه کردن توده ها خواهد بود! یکی از مثالهای بارز این امر تبدیل زندان قزل حصار به موزه است که به جعل مطلق تاریخ تبدیل شده! موزه جعلیات هم دستاورد جنایتکاران خردستیز حاکم بر ایران است! موزه برای عبرت و درس گرفتن از واقعیات است نه از جعلیات! ... یکبار برای شرکت در یک کنفرانس پناهندگی بین المللی به مدت پنج روز به دوبلین رفته بودم، آنجا در فرصتهای کمی که داشتم چندین بار به زندان کیلمانهایم رفتم... این زندان موقعیت جغرافیایی بی نظیری در شهر دارد. در زمانهای قدیم در بالای تپه ای ساخته شد و مراسم گردن زنی آنجا اجرا می شد تا همه ببینند و عبرت کنند!... وقتیکه دولت می خواست آنرا به شرکت های چندملیتی بفروشد... زندانیان سابق و خانواده هایشان بطور داوطلبانه خواهان تعمیر و مراقبت از این زندان شدند و می خواستند آنرا به موزه تبدیل کنند زیرا تاریخ انقلابات و جنش ها و قیامهای مردمی با تاریخ این زندان بهمدیگر گره خورده اند! بیش از بیست هزار نفر به مدت بیش از 25 سال در مرمت این زندان به شکلی که واقعا وجود داشت کار کردند... و محصول آن اکنون تبدیل به موزه ای بی نظیر شده که تاثیر شگرفی روی بازدید کنندگان دارد!... من بعد از بازگشت از دوبلین به مدت دو ماه در هر فرصتی مقاله های زیادی در باره انقلابیون و رهبران قیام های مردم دوبلین خواندم و نکات بسیاری را ترجمه و یادداشت کردم... یکبار مقاله مفصلی در باره این زندان و تاریخ مبارزات ایرلند خواهم نوشت... در ایران با تبدیل زندان ها به موزه آثار تمامی خونها و قتل ها و جنایات را پاک می کنند و پارک و مکانی برای تفریح با مجسمه هایی پست مدرنیستی و یادمانهایی سراپا جعلی می سازند!... پارک یا موزه ای که بر دریای خون مبارزان ایران استوار شده دستاورد خیره کننده ای از نمایندگان الله و امامزمان در ایران است!...
پرواضح است که از چنین دولتی نمی توان انتظار داشت که یادمانی برای قربانیان سیل و فجایعی درست کند که مسئولیتش به بی لیاقتی رهبران جمهوری اسلامی مربوط است...
آیا هنرمندان مردمی در ایران یا خارج از ایران مجسمه های یادمانی خواهند ساخت تا در شهرها و دهات برای فراموش نشدن قربانیان این فاجعه برپا شود؟ مجسمه هایی که ریشه دردها، مسئولیت حکومت و ابعاد استیصال توده ها در برابر این فجایع را نشان دهد!... مجسمه هایی که حقیقت را بگونه ای بیان کنند که تودهها همواره هشیار بمانند تا اینگونه فجایع هرگز تکرار نشود!...
آدورنو نوشت: " اگر فلسفه هنوز نمرده، به خاطر آنست که بتواند در باب دلایل شکست خویش، یعنی در باره دلایل ناتوانی اش در دگرگون کردن جهان از راه رهایی بشر از خودبیگانه، به تحقیق بپردازد!... پس از آشویتس شعر گفتن بربریت است... هنر مثل فلسفه باید پس از آشویتس تاب بیاورد و بافی بماند زیرا چون خود آن نوعی وسیله بیداری سیاسی در برابر گم گشتگی عقل است. برای اینکه هنر چنین نقشی را ایفا کند فقط باید از این بازی که همچون نرگس مست شیفته وجود خود است دست بکشد. بیاد داشته باشد که رسالت اش این استکه جای پای رنج و درد وارد شده بر بشر را هیچ گاه نزداید تا بتواند با آن مبارزه کند.
هنر اگر خود را از خاطره رنج برانباشته بر بشریت رها سازد به عنوان خط زبان تاریخ چه بر سرش خواهد آمد؟ ... "
کتاب تاریخ فلسفه قرن بیستم اثر کریستیان دولا کامپانی ، ترجمه باقر پرهام


نگاهی به وضعیت حاکم بر دولت و ملت هلند و ایران
وزیر زیست محیط هلند می گوید: شانس اینکه ما با سیل های ویرانگر در ابعاد ناشناخته روبرو شویم بیشتر می شود. ولی هنوز هلندیها در باره ابعاد فاجعه ای که می تواند اتفاق بیفتد آگاهی دقیق ندارند! ما باید دوباره یاد بگیریم که با تهدیدهای خطر سیل های بزرگتر خودمان را تنظیم کنیم! اگر در جریان یک سیل بزرگ سدها و دیوارهای دفاعی ما یکباره فروریزند، بخش اعظم هلند زیر آب می رود!... من نمی خواهم وجدانم همواره آزرده شود از اینکه می دانستم چه اتفاقی ممکن است بیفتد ولی بموقع کاری نکردم!... ما باید شانس مردن یک فرد در فاجعه سیل را به کمتر از یک نفر از صدهزار نفر تنزل دهیم!... ما باید بتوانیم در دفاع از ساحل های خودمان در مقابل حملات سیل از نیروی حریف استفاده کنیم، همانطوریکه در ورزشهای رزمی شرقی این کار را انجام می دهند! ...
علیرغم این همه توجه، مردم بدرستی متوجه هستند که دولت نئولیبرال بطور مرتب به شرکتهای چندملیتی کادوهای میلیاردی بخشش مالیاتی می دهد و از بودجه های اجتماعی صرفه جویی می کند! به همین دلیل می گویند: جایی که دولت از انجام وظیفه و بعهده گرفتن بار مسئولیت شانه خالی می کند وظیفه شهروندان آگاه و مسئول است که منتظر دولت نمانند و به خودسازماندهی آگاهانه شهروندان داوطلب جهت حل مشکلات بپردازند!...
آیا دولت ایران هم برای جابجایی صدها هزار نفر از مسیر سیل خودش را آماده کرده؟ آیا دولت ایران امنیت خانه و وسایل بجا مانده شهروندانی را که باید شهر یا ده خود را ترک کنند، تضمین می کند تا آنها بدون نگرانی محصول یک عمر زحمت و پس انداز خود را رها کنند و برای نجات جان خویش به جای دیگر بروند؟ ایا دولت ایران به اندازه کافی در مقابل خطرهای احتمالی و ابعاد آن برای توده ها روشنایی بوجود آورده است؟ آیا دولت ایران برای رویارویی با اینگونه بحرانها با مردم محلی و نیروهای سپاه و ارتش تمرینات لازم را کرده است؟ دولت هلند در شرایط بحرانی برنامه حاضر و آماده پنج حلقه بحران را از سطح ملی تا نقطه بحرانی اجرا می کند... آیا در ایران هم برای جلوگیری از وقوع چنین فجایعی دولت یا مردم محلی و شوراهای احتمالی برنامه های علمی و منطقی و اجرایی برای دفاع از مردم بیگناه دارند؟...
در شرایط فاجعه بار اکنون آیا دولت حاضر است بجای قطع دست و پا و اعدام... "ژنهای برتر و آقازاده ها" از صدها میلیارد دلاری که با خود به دیار شیاطین بزرگ برده اند، برای همبستگی با هموطنان زحمتکش، حداقل بخشی از آن ثروت ملی دزدیده شده را به قربانیانی بدهد که بخاطر نادانی دولت، سیل حاصل عمرشان را جاروکرده؟... و صدها سئوال مبرم دیگر...

بی جهت نیست که فقط بودجه مرکز خدمات حوزه های علمیه 80 برابر بودجه مدیریت بحران کشور است!... و بودجه حرم آیت الله خمنین و موسسه نشر آثار وی در مجموع چهار برابر بودجه مدیریت بحران کشور است!... بزبان دیگر بودجه ترویج خرافات خردستیز در ایران ده ها بار بیشتر از بودجه بحران مدیریت کشور برای نجان جان شهروندان است!...

پیش بسوی سازماندهی شوراهای محلی برای رویارویی با بحرانهای طبیعی و سیاسی و نجات توده های محروم و قربانی از دست غارتگران اسلامی و غیراسلامی!...
امیدوارم در بحران آینده بجای جاری شدن سیل طبیعی، سیل خروشان اعتراضات مردمی بسوی جماران روان شود و ریشه بحرانهای منتشره از پایگاه ولایت فقیه را برای ابد بخشکانند!

با احترام،
احمد پوری (هلند) 26 – 03 – 2019

********************
لطفا به عکس ها این یادداشت بدقت نگاه کنید، سعی کرده ام از بین صدها عکس آنهایی را انتخاب کنم طرز برخورد دولت و مردم هلند را تا حدی با دولت و مردم ایران مقایسه کنم.
پیوند این یادداشت در صفحه فیس بوک:
https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/2528727997146420?__xts__[0]=68.ARBdooWgx9fgrHQwh0PS1PjsWqgTeR9qFgzDJoCkERwCCBddsDtoRT4Nh9U5zHSbZT8lA8N
Ni7Va5h5ph_diW6eEE4xG6kG_vOS1faY1DjUyuXypxh
JSGEP7WNfnPMgD7DhUgSj4Bez_OlWjdAgl__300H
xCr1-kJM_aj5eZyz6rnz7UTjnxYfgD6BqcP7yoJezqla8BH
RJqe1LXruTDZ_M3OVGxdtVlx58_oyYa9GVIXPfB3ZiQD-gwsru6y7HxyF5CzK9WdvxnA3CwrV5txfyi4TSziNdA71eqB3xypuLcQF897Ul
chFiEircRfymOvi9v2JDwtoVXQjt36gdiJqVOtw&__tn__=C-R

منابع:
Nederland oefent hele week op watersnoodramp
https://www.hln.be/…/nederland-oefent-hele-week-op-waters…/…
Grootschalige rampenoefening rivierengebied
https://www.waterforum.net/grootschalige-rampenoefening-ri…/
Hoogwater 1995: de feiten
https://culemborgsecourant.nl/…/hoogwater-1995-de-feiten-35…
Dit moet je weten over de watersnoodramp
https://www.metronieuws.nl/…/dit-moet-je-weten-over-de-wate…
65 jaar geleden de watersnoodramp van 1953
https://yoo.rs/history-today-48-de-watersnoodramp-van-1953-…
Eigenlijk best gezellig, zo'n watersnoodramp
https://www.volkskrant.nl/…/eigenlijk-best-gezellig-zo-n-w…/
Defensie strijdt met civiele partners tegen hoogwater
https://magazines.defensie.nl/defensiekrant/2015/08/wake-up
Judith Janssen schrijft geloofwaardig kinderboek over de ramp van 1953
https://www.rd.nl/…/judith-janssen-schrijft-geloofwaardig-k…
De dreiging die we allemaal onderschatten: wat als het water komt?
https://www.vn.nl/de-dreiging-die-we-allemaal-onderschatte…/
Ingetogen herdenking van Watersnood in Heijningen
https://www.bndestem.nl/…/ingetogen-herdenking-van-watersn…/

 

March 27, 2019

این سیل طبیعی و آن سونامی تاریخی

این سیل طبیعی و آن سونامی تاریخی !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

 

سیل اخیر در ایران با حداقل 20 کشته وانبوهی خسارت دیگر ، تاسف بار و ناراحت کننده است... ولی از سونامی 1357 با حمایت و لجستیک کامل غرب و نابودی نسلهای مختلف در ایران بدتر نیست ، تبعات این سیل موقتی است و قابل ترمیم ، اما آن سونامی 1357 مثل بختک تا ابد عواقبش با ماست. یک زره پوش نظامی برای مهارسیل فرستادند به دنبالش فرمانده سپاه را دادند تا درآن سیل وضو بگیرد و بدینگونه خرابی ها ترمیم شد !



پیام نوروزی پومپئو: ایرانیان حق زندگی بهتر و بدون ترس از سرکوب را دارند...بله حق دارند همه حق یک زندگی بهتر را دارند ، اگه شما جاکشها بذارین...
 


ایلان برمن مقاله ای نوشته که در سایت رادیو فردا انعکاس داشت . سایت رادیو فردا سخنگوی رسمی وزارت خارجه آمریکاست.



خلاصه ایی از مقاله : دولت فعلی آمریکا تاکنون حداقل سه نحوه برخورد متفاوت با حکومت اسلامی ایران را در پیش گرفته،که ظاهرا متناقض است...



اولین سياست، تبدیل کردن حکومت اسلامی ایران به یک «حکومت عادی» و مدنی است. ( استحاله ) ولی معلوم نیست که رژیم ایران بتواند ضمن حفظ یکپارچگی ایدئولوژیک خود چنین شروطی را پذیرفته و اجرا کند. واکنش‌های رهبران ایران تا امروز نشان می‌دهد که به نظر آنها نیز چنین چیزی ممکن نیست.



سیاست بعدی اعمال فشارهای سیاسی و اقتصادی شدید و همه‌جانبه برحکومت ایران تا حدی است که حتی ممکن است به «فروپاشی رژیم» منجر شود. اما کاخ سفید به موضوع فروپاشی حتی اگر فرض را بر آن بگیریم که اتفاق خواهد افتاد ، علاقه چندانی نشان نداده است.



و سیاست نهایی در کاخ سفید عملا نشان می‌دهد و بارها گفته اند که غرب طرفدار تغییر حکومت اسلامی ایران نیست . ولی اگر به این نتیجه برسد که دستیابی به تغییرات مورد نظر در چارچوب رژیم فعلی حاکم بر ایران ناممکن است دولت آمریکا ممکن است حکومت دیگری را بپذیرد. از نگاه کاخ سفید در نهایت اتخاذ این تصمیم برعهده حکومت ایران است.



..........



جناب نویسنده سیاستهای کاخ سفید در خاورمیانه هیچ تناقضی با هم ندارند ، بلکه مثل حلقات یک زنجیر معنی دارند . آنچه که سیاست غرب در خاورمیانه تجربه شده فاعدتا قابل کپی برای هر جغرافیایی و جایی نیست ، تجربه به قدرت رسیدن نظامیان ققنوسی (مثل مصر) و یا تجزیه و از هم پاشیدگی کشور (مثل لیبی) گرفته، تا تضعیف تدریجی حکومت (مثل ونزوئلا) و هر یک از این احتمالات برای شرایط فعلی ایران قابل کپی نیست .
 


پرواضح است که غرب با یک نسخه اقتصادی نوین بعد از دوران جنگ سرد وارد شده است و برای هر جانوری هم که بتواند درجهت منافع دراز مدتش قدم بزند کردیت لازم را میدهد ، مثل اخوان المسلمین مصر که یک سالی هم با صندوق انتخابات حاکم بودند بعد که عملا ثابت شد چنین ظرفیتی ندارند آنوقت ژنرال سیسی دموکراسی را نجات داد . برجام هم در همین کادر وزن دارد یعنی غرب یا کاخ سفید با تزریق پول نقد از فروپاشی حکومت اسلامی ایرانی جلوگیری میکند ولی نهایتا بدون گزینه جایگزین هم نیست ...



اشاره ایلان برمن به بدیعیاتی در مقاله یعنی نیروی واقع بین تری از همین غربی ها نداریم . فقط ماها یا خیلی بد شانسیم که واقع بینی غربی ها برای جغرافیای ایران سالهاست طول کشیده و مثل مصر یک ساله تهش بسته نمیشود و یا خیلی گاگول ، که مثل بقیه وطنی های کوروش کبیر روشنفکر که سالهاست با عینک قدسی قاضی نور در داستان چه کسی به چشم پسرک عینک زد...نشخوار جاکشی میکنند .



خلاصه که ایرانی ها حق یک زندگی بهتر را دارند ، فقط تعبیرمان از زندگی بهتر تفاوت ماهوی دارد . از دیرباز نتیجه سیاستهای غرب برای مردم ایران بدترین و تلخترین میوه بوده است .
 


در وقوع فجایع طبیعی اولین واکنش طبیعی انسان هم دردی و غمباد و کمک است ، بعد از آن مواردی از واکنشهای مجازی جالب است . یک فعال سیاسی که اول اسمش رحمان است ضمن اشاره به جاری شدن سیل نوروزی و بی کفایتی حاکمان مربوطه ، نهایتا فراخوان میدهد به سرنگونی رژیم که حالا که رژیم لیاقت مدیریت بحران ندارد پس الان وقتش است جوانان رژیم را سرنگون کنند !



آخه پدرجان یک نگاهی به اطرافت بکن، کدام سرنگونی در کجا ؟ چهاردهه آخوندها حاکمند، در هیچ زمان وموقعییت مناسبی عنصر اجتماعی خیزی برای سرنگونی برنداشته ... حالا از وسط سیل و جنازه و زخمی وسرما و بی امکاناتی... کجا ذهنش و یا توانش به سرنگونی میرسد ؟
 


در نقطه مقابل این نظریه رحمان کله پز ، مدیر یک سایت حکومتی در لندن که آخر اسمش خدا بنده است ، کشف کرد مجاهدین به زودی تمام میشوند یا شدند !



این یکی را که خواندم یاد خاطرات زندان افتادم . که چرا و چگونه 2 بار مثل گوسفند دست و پای ما را بستند و به شکل کالباس کنار هم خواباندند تا رئیس زندان آمد سخنرانی برایمان کرد ، بار اول فردای انفجار دفتر حزب جمهوری بود که باید نشان میدادند شرایط عوض شده و عجیب نبود . بار دوم ضربه تشکیلاتی 19 بهمن مجاهدین بود .
 


یک روز صبح 2 پاسدار وارد شدند و ابتدا بدون هیچ توضیحی شیرینی پخش کردند و رفتند . کمتر از نیم ساعت بعد عده بیشتری پاسدار وارد شدند و دوباره دست وپای ما را مثل گوسفند بستند و مثل کالباس چیدند کنار هم... بعد رئیس زندان وارد شد و خبرضربه 19 بهمن و تمام شدن مجاهدین را داد ، موسوی تبریزی هم همراهش بود و هی سرش را تکان میداد و تائید میکرد ! آخر سر هم یک زندانی ازهمان وسط گفت اگر منافقین تمام شدند ما رو دیگه ول کنید بریم ! موسوی تبریزی هم جواب داد منافقین که تمام شدند ولی شماها را خدا تعیین تکلیف میکند !

 همان خدایی که خرمشهر را آزاد کرد ، بلندیهای جولان را و حالا سیل و خلاصه توی کار آزاد کردن است ، منتها رشته تخصصی خدا آزاد کردن جانداران از قید زندگی است ! حالا هی ایمان نیار بدبخت !

 



27.03.2019
اسماعیل هوشیار

 

جنایتکاران متشکر از همدیگر

جنایتکاران متشکر از همدیگر


آن زمان که دولت قاتل جمهوری اسلامی حداقل دستمزد برای کارگران تعیین می‌کند، کنه جنایتش علیه کارگران را به نمایش می‌گذارد. خودشان همه جا اعلام می‌کنند که خط فقر چندین برابر حداقل دستمزد است، اما هنگام تعیین حداقل دستمزد برای سال جدید، باز هم همچنان دستمزدهای چندین بار زیر خط فقر تعیین می‌کنند.
اخیرا و بدنبال تصویب حداقل دستمزد سال جدید، جیره خواران رنگارنگ این حکومت جنایتکار سینه سپر کرده و "دلیل" آورده‌اند که جمهوری اسلامی نمی‌تواند بیشتر از آنچه که تعیین کرده پرداخت کند و کارگران هم به این حداقل دستمزد راضی هستند. "ایلنا" نوشته است که یکی از سران خانه کارگر رژیم اسلامی در کرمانشاه گفته است که تعیین حداقل دستمزد امسال یکی از بهترین تصمیمات شورای عالی کار تاکنون بوده و از همه اعضای شورای عالی کار، "نمایندگان کارفرمایان و نمایندگان کارگری" تشکر کرده است.
اینها – کارفرمایان که دولت باشد و "نمایندگان کارگری" که مزدوران و پادوهای خانه کارگری هستند - البته سالهاست که در همدستی با همدیگر زندگی کردن صرف و ساده را هم بر کارگران حرام کرده و جامعه را به این وضعیت فلاکتبار کشانده‌اند. دولتشان توسط همین پادوها کارگران معترض به دستمزدهای زیر خط فقر را شناسائی، دستگیر، شکنجه و بعد هم از کار بیکار می‌کند.
این پادوی خانه کارگر، که اولیا علی بیگی نام دارد، استدلال آورده است که "با توجه به وضعیت اقتصادی امروز، شورای عالی کار باید یک تصمیم ملی می‌‌گرفت." از او البته انتظار نمی رود که سهم سران رژیم و دزدانی که دستشان در دست سران رژیم است و میلیارد میلیارد اختلاس می‌کنند، از این "وضعیت اقتصادی امروز" چیزی بگوید! درست زمانی که این جانوران اسلامی برای همدیگر پپسی باز می‌کنند، ممنون زحمات همدیگر هستند و کارگران را به اقناع و عدم انتقاد و اعتراض دعوت می‌کنند، استاندار برکنار شده استان گلستان فاش کرد که هم اکنون بیش از ٢٠ استاندار و ١٠٠ شهردار و غیره و غیره در خارج کشور در تعطیلات بسر می‌برند و او بی‌شانس بود که زیر نورافکن افشا شده و گیر می افتد.

محمد حبیبی، معلم معترضی که اکنون در زندان است، در یادداشتی از اوین درباره یکی از بچاپ بچاپهای رایج در بین سران و نهادهای رژیم می‌نویسد: "نماینده دادستان در جلسه محاکمه پرونده بانک سرمایه میگوید: قریب به چهارده هزار میلیارد تومان از اموال و سپرده فرهنگیان در این بانک به یغما رفته است. با احتساب هشتصد هزار عضو برای صندوق ذخیره فرهنگیان به عنوان سهامدار ٤٦٪ ‏بانک سرمایه، سهمیه برباد رفته هر عضو نزدیک به ١٧ و نیم میلیون تومان در بین سالهای ٩١ تا ٩٤ برآورد میشود. در خوشبینانه ترین حالت با میانگین چهار برابری افزایش قیمت دلار نسبت به آن سالها، به تقریب، نزدیک به ٧٥ میلیون تومان از اموال و سپرده هر فرهنگی عضو صندوق ذخیره غارت شده است. این را دیگر من/ ما یا تشکلهای صنفی فرهنگیان نمیگوییم. این را نماینده قوه قضاییه میگوید."
البته در بین کسانی که ظاهرا هم کاسه خانه کارگری‌ها نیستند هم هستند کسانی که برای کارگران نسخه می‌پیچند و آنها را به تمکین این وضعیت و "واقع بینی" فرامی‌خوانند. یکی از اینها فریبرز رئیس دانا است که با داشتن هوای دولت و کارفرمایان می‌گوید کارگران باید واقع بین باشند. می‌گوید که بر حسب محاسباتی که کرده، خط فقر در سال ٩٨ به ٥.٥ میلیون تومان می‌رسد و ٧٥ درصد از کارگران زندگی زیر "خط فقر مطلق" را خواهند گذراند. با این وضعیت او می‌گوید که "نمایندگان کارگران" که منظورش پادوهای خانه کارگری در شورای عالی کار است، باید بر سر حداقل دستمزد ٣.٣ میلیون تومانی چانه بزنند. این هم از کرامات "واقع بین" بودن! باید امثال رئیس دانا را به حال خود رها و به جفنگیاتش بی اعتنائی کرد.

اما برای عبور از جمهوری اسلامی و تغییر این وضعیت، کارگران باید متشکل شوند. فقط با تشتت در صفوف کارگران است که جمهوری اسلامی می‌تواند دستمزد فلاکت بر کارگران تحمیل کند، میلیارد میلیارد تومان از کارگران و معلمان بچاپد و سرانش در خوشی و کارگران در نداری و تباهی زندگی کنند.
جمهوری اسلامی نمی‌تواند بهبودی ایجاد کند. با وضعیتی را که به وجود آورده، جامعه را به این وضعیت کشانده است، مستحق سرنگونی است. کارگران خود می‌دانند چگونه جامعه را مدیریت کرده و دنیای بهتری سازمان بدهند.
٢٥ مارس ٢٠١٩

جز برای تبهکاری برای هیچ چیز دیگر آمادگی ندارد

جز برای تبهکاری برای هیچ چیز دیگر آمادگی ندارد

هر چه سنگه مال پای لنگه! این قصه پر درد مردم بی نوایی سراسر جهان است. از استان گلستان و مازندران ایران، تا موزامبیک و زیبمبابوه و مالاوی ( کشورهای جنوب افریقا) گرفتار "قوه قهریه طبیعت" شده اند. در سه کشور فوق گردباد و سیل ٧٠٠ نفر کشته شدند و در ایران آمار رسمی حکایت از ١١ کشته است و در هر دو منطقه شیرازه زندگی مردم درمانده نابود شده است. خبرهای بیشتر حاکی است که خطر سیل تمام مناطق غرب و جنوب کشور را فرا گرفته است. در شیراز "سیل ناگهانی" ماشین ها را در هم کوبیده است و کشته از خود برجای گذاشته است و در لرستان دارد قربانی میگیرد. سد دز سر ریز کرده است. رودخانه های خوزستان پر آب شده اند. سده های بی رویه که به روی رودخانه های ساختند به بزرگترین تهدید خانه و کاشانه و جان مردم تبدیل شده اند.
آیا این "قهر طبیعت" است یا آنگونه که آخوندهای انگل شکم گنده در مورد ایران مدعی اند امتحان الهی است و در نقاط دیگر دنیا عذاب الهی! عذاب یا امتحان الهی فقط از مغز علیل انگل های تراوش میکنند که مانند زالو به تن جامعه چسبیده اند. حیات اجتماعی ایشان در سراسر تاریخ، از لحظه پیدایش تا کنون جز عذاب و آفریدن فاجعه ثمری دیگر نداشته و اکنون که سیل در دو استان ایران چندین شهر و دهها روستا را در محاصره خود گرفته است این زالوصفتان حتی نمی توانند شاهد باشند مردم به یاری هم بشتابند.
قهر طبیعت است؟ شاید. اما این قهری است که همیشه خدا قربانیان اش مردم نگون بخت است. بنا به اخبار در ٢٨ اسفند به جناب استاندار هشدار میدهند که سیلی در راه است اما ایشان بی خیال وبه حول قوه الهی راهی سفری آن هم به خارج از کشور میشود که در این دو و سه سال آخر در راستای اقتصاد مقاومتی کذایی رهبر تبهکارشان به مردم توصیه کردند سفر خارجی نروید و ایران خودمان جاهای خوب و دیدنی زیادی دارد. مردمان خونگرمی دارند و مهمان نواز هستند! اما ایشان( به عنوان مشت نمونه خروار) با آگاهی از وقوع سیل مردم را به امان خدا رها کرد و رفته سفر. و این واقعه، سفر خارجی استاندار اما امداد غیبی بود! بهانه ای درست شد تا تمام کاسه و کوزه ها بر سر ایشان بشکنند. در صورتی کسانی از جنس خبیث استاندار گلستان در یک اطلاعیه بی شرمانه، هر گونه کمکی که مردم برای هم تدارک ببینند و به دست هم برسانند ممنوع اعلام کردند. ایشان از همبستگی مردم بیش از هر چیزی در این دنیا وحشت دارند. ایشان وحشت دارند که حس انسان دوستی مردم زنده شود. مردم همبسته بدترین عذابی که ایشان ممکن است تجربه کنند. چون در آن صورت به موجود مفلوکی تبدیل میشوند که هیچ ریسمان الهی نمی تواند نجات شان دهد.
قهر طبیعت است؟ با اطمینان تمام میتوان گفت اگر قهر طبیعت هم بوده زمینه آن را حکومت فراهم کرده که چهل سال نه تنها به جان مردم افتاده است بلکه طبیعت این منطقه از کره زمین(ایران)، از غارت گری این حکومت درامان نبوده. لازم نیست "متخصص محیط زیست" باشیم تا بفهمیم چه بر سر طبیعت ایران آورده اند. همین روزها یک خبر مهم که بی سر و صدا زیر نویس برخی تلویزیونها خبری است این است که زوال جنگلهای زاگرس شروع شده است، یعنی نابودی این جنگلها دارد به نقطه غیر قابل بازگشت می رسد. همین روزها افشا شده در بیخ گوش تهران و در کنار سد لتیان که سی درصد آب تهران از این سد تامین میشود در منطقه لواسان کوههای پیرامون را برای ساختن شهرکی برای میلیاردهای حکومتی دارند میسازند که نامش بر وزن بورلی هیلزلس آنجلس، "باستی هیلز" است. این فراهم ساختن مقدمات یک فاجعه طبیعی دیگر است، با تکمیل این طرح آب این سد دیگر غیر قابل شرب میشود. چه کسانی پشت این ساخت و سازها است؟ صادق لاریجانی و ناطق نوری. جنگلهای شمال در دست عوامل نمایندگان خامنه ای در سه استان منطقه شمال ایران یکسره رو به نابودی رفته که سیل اخیر فقط از نتایج سحر است. مصطفی نورمفیدی فرزند کاظم نورمفیدی نماینده علی خامنه‌ای در استان گلستان تهدید کرده کار دست کسانی میدهد که این موضوع را پیگیری کنند! در دوران تصدی خاتمی طرحی از سوی سپاه در دل جنگل معروف به نهارخوران شروع شده به نام نمایشگاه دفاع مقدس(!) که مشخص است که قصد این است با نابودی جنگل و کشیدن جاده و ساخت هتل و... چه پولی به جیب بزنند. یا اتوبانی که از منطقه کن از زمان رفسنجانی شروع شد که یکراست به سمت نوشهر و چالوس کشیده میشود. چقدر فعالان محیط زیست زجه زدند که اینکار نکنید، این یعنی مرگ طبیعت این منطقه؛اما کسی از چپاولگران گوشش بدهکار نبود و نیست. البته بعد از این همه سال، هنوز این طرح به اتمام نرسیده. و معروف است زمان طولانی یک پروژه معین در جمهوری اسلامی یعنی چپاول بیشتر و بیشتر.
انسان از زمانی که حتی بر چگونگی وقوع پدیده های طبیعی واقف نبود یاد گرفت چگونه آنرا مهار کند و به یاری خودش بگیرد تا دغدغه کمتری برای تهیه معاش داشته باشد اما در قرن بیست یکم گویا قضیه برعکس شده است. این البته "نتیجه ندانم کاری نوع بشر" نیست، ( این جعلیات ساخته و پرداخته ژورنالیسمی که نانش را بورژوازی تامین میکند) بلکه نفع کسانی از همین بشر چنین فجایعی را پیش آورده است. قهر طبیعت در دنیای امروز را بورژوازی ایجاد میکند. در کمتر از دویست سال تمام حیات کنونی زمین را که نتیجه میلیونها سال کار طبیعت بوده است در معرض نیست و نابودی قرار داده اند. و کسانی مانند ترامپ احمقانه پوزخند میزند که اینها دروغ است و کسانی مانند حکام جمهوری اسلامی رذیلانه برای رسیدن به پول بیشتر چهار دهه است که به جان محیط زیست ایران افتاده است و انسانهای که قدمی کوچکی برای حفظ محیط زیست برمیدارند به جرم فساد روی زمین در تهدید اعدام نگه داشته است.
هر چی سنگه در دستان حکومتهای بورژوازی، از اینجا تا موزامبیک بطرز دقیقا پای لنگ مردم را نشانه گرفتند. مردم نگونی بختی که از وقتی که خودشان را میشناسند باید کار کنند که اگر در حوادث کار نمیرند، ویا گرفتار حوادثی مانند زلزله و سیل نشوند ذره ذره وجودشان درهمه عمر به فنا میرود تا یک درصد از جامعه بی هیچ نگرانی در خوش و آب هواترین مناطق کره زمین روزشان به شب برسانند. هیچ قهری طبیعی بند دل ایشان را نمی لرزاند، اما مردم بی نوا از همه سو در محاصره هستند، محاصره ای که حاکمان این روز دنیا مقدمات وقوع اش را سازمان دادند.
بار دیگر این واقعه ثابت کرد که جمهوری اسلامی جز برای تبهکاری برای هیچ چیز دیگر آمادگی ندارد. رئیس مجلس اسلامی، علی لاریجانی وقیحانه در مقابل عجز و ناتوانی زن سیلزده بی شرمانه شانه اش را بالا انداخته و جواب میدهد:"فعلا سالم هستید! اما مردم توانستند با وجود همه گرفتاریها به داد هم برسند صحنه های جالبی از همیاری مردم در گمیشان و شهرهای دیگر منتشر شده است و مردم زلزده باباجانی بسته های کمکی جمع آوری کردند. در همه فیلم ها منتشر شده مردم به حق از کسانی که خود را "مسئولین مملکت" میدانند توقع دارند به دادشان برسند. اما تجربه ثابت کرده است جز اعتراض به این مسئولین چاره ای نیست و گرنه در این جور مواقع ایشان مردم را حواله به خدا میدهند. این قهر طبیعت نیست که فاجعه میسازد این دشمنی و کینه ورزی مسئولین مملکت با مردم است که سبب فاجعه میشود. حق خواهی مردم خواسته ای است که چهل سال است روی هم تلنبار شده است و باید یقه تک تک کاربدستان جمهوری اسلامی را گرفت تا جوابگوی مصائبی باشند که بر سر مردم آوردند.

عامل و مسبب اصلی فجایعی که زلزله و سیل نیز در جامعه ایران ببار آورده خود رژیم است!


متاسفانه دیروز 5 فروردین سیل ویرانگر دیگری شیراز و چند استان دیگر اعم از خوزستان، لرستان، کرمانشاه و بعضی مناطق دیگر را نیز فراگرفت و تلفات و خسارات جانی و مالی فراوانی در برداشت. این در حالیست که بخش زیادی از سیل زدگان دو استان گلستان و مازندران که از هفته قبل در محاصره سیل هستند برغم موج وسیع کمک رسانی شبکه های مستقل مردمی از دیگر استانها هنوز هم نجات نیافته اند. مبرهن است دولت هم به روال همیشگی در این حوادث از ارسال بموقع نیروی های امداد رسانی شانه بالا انداخته و تازه بر سر راه تیم های کمکی مردم نیز سنگ اندازی کرده. همین امر موجب شده طی اینمدت بر میزان تلفات لحظه به لحظه افزوده شود. میزان تلفات جانی و خسارات مالی و بی مسکن و آواره شدن در شیراز بیش از جاهای دیگر گزارش شده. هر چند هنوز آمار دقیقی از میزان کشته، مفقود و مصدوم شدگان در دست نیست و رژیم بشدت آنها را سانسور میکند، اما آخرین خبرها از محل حاکی از اینست تا کنون میزان کشته ها در شیراز به 19 نفر رسیده و ده ها نفر هم زخمی اعلام شده اند و آماری بی مسکنی و آوارگی در همه مناطق در ابعاد میلیونی تخمین زده شده. ویدئوهایی که تا کنون از محل ارسال و در دنیای مجازی هم رسانه ای شده اند صحنه های بسیار دردناک و تراژیک از مردم گرفتار شده در سیلاب را نشان میدهد که بیم آن می رود میزان تلفات بسیار بالاتر از آمارهای اعلام شده باشد. صحنه هایی که ماشینها با سرنشینان بر موج پرخروش و بی امان سیل سوارند و در حال بلعیده شدن هستند!
بدلیل ادامه ریزش باران و تگرگ شدید در بعضی از استانها سطح آب رودخانه ها به حدی بالا آمده که سدها و سیلاب بندهای این مناطق بدلیل غیراستاندارد بودن یا عدم لایروبی و فرسوده شدن شدیدا در معرض تلاشی هستند. به همین خاطر زندگی میلیونها نفر در این استانها با مخاطرات بسیار جدی مواجه است. حتی مقامات دولتی که خود را از فجایع ببار آمده بی وظیفه کرده اند بدان اذعان نموده هر آن احتمال دارد سدها از جمله سد دز بشکند. به همین منظور از مردم شهرها و روستاهایی که در مسیر این سد واقع شده اند درخواست شده هر چه سریعتر این مکانها را تخلیه کنند.
همه به خاطر دارند سال گذشته هم که زلزله ای با قدرت 6 ریشتر شهر کرمانشاه و ثلاث باباجانی و سرپل ذهاب و چندین شهر و روستاهای حومه آنها را لرزاند و به دنبال آن سیل ویرانگری نیز این مناطق را فرا گرفت، هزاران کشته و زخمی و میلیونها نفر آواره و بی مسکن شدند. سران دولتی نه تنها از ارسال نیروی امداد رسانی سرباز زدند بلکه به بهانه واهی اینکه امدادرسانی مردمی باید از طریق قانونی انجام شود حتی سر راه بخش زیادی از تیم ها و شبکه های مستقل مردمی که به یاری آنان شتافتند مانع ایجاد کردند. هزاران کامیون از کمکهای مالی مردم را نگذاشتند به دست زلزله زدگان برسد و این مانع تراشیهای مضحک خود موجب شد میزان تلفات به دلیل برودت سرما و بی سرپناهی و نبود بهداشت و درمان از میزان فاجعه زلزله کمتر نباشد! هنوز هم که هنوز است هزاران خانوار این مناطق زلزله و سیل زده زیر خانه های ساخته شده از چوب و نایلون یا در کانکس هایی زندگی میکنند که با وزش باد و باران خانه اشان طوفانی و زندگیشان به جهنمی تبدیل میشود! کما اینکه دیروز سیل در این مناطق به راه افتاده و برای چندمین بار متوالی ده ها هزار نفر را آواره کرده. و وضعیت بمراتب بدتر از ساکنین این شهرها باز اسکان داده شدگان در همان خانه های پوشالی و کانکس ها در سرپل ذهاب و کرمانشاه بوده که در همان ساعات اولیه سیل تا کنون به محاصر آب افتاده و در معرض خطر مرگ هستند.
این دیگر جزو بدیهیات است نزد اکثریت عظیم جامعه چهل سال است ویرانگرتر و مهیب تر از زلزله و سیلاب وجود خود این نظام است که جدا از استثمار و به بردگی کشاندن اقشار مختلف این جامعه، همه بنیادهای زندگی را نیز تخریب و به فنا کشانده. زلزله و سیلاب را "بلایای طبیعی" قمداد کردن از سوی گله های آخوند سرمایه دار تنها و تنها برای در رفتن از زیر بار مسئولیت فجایعی است که آنها با بالاکشیدن بودجه های آن به بار آورده اند. و الا سیل و زلزله شدیدتر از این در کشورهایی که زندگی و امنیت شهروندانشان برایشان اهمیت دارد اتفاق افتاده ولی بدلیل بکار گرفتن دستاوردهای علمی، امکانات و ارتقاء دادن مداوم سطح استاندارد زیر ساختهای شهری، روستایی و محافظت از محیط زیست خسارات و تلفات در چنین اثنایی را به صفر یا حداقل رسانده. هزینه هایی که بطور معمول بایستی در یک کشور متعارف سرمایه داری تخصیص داده شود به استاندارد کردن عمران اعم از شهرسازی و آبادانی، آبراهه ها، سدها و سیلاب بندهای استاندارد و حفاظت از جنگلها و کل محیط زیست( صد البته آنهم محصول و دستاورد مبارزه اقشار مختلف و در راسشان کارگران و پیشروان و سوسیالیستهای این جوامع بوده). اما این رژیم حتی این معیار و میثاقهای عمرانی و حفاظت از محیط زیست کشورهای متعارف سرمایه داری را نیز نه تنها برای شهروندانش برنمی تابد بلکه خود در ویرانی و تخریب زیرساختها و کل محیط زیست این مملکت دست بالا داشته و رتبه نخست جهان را کسب کرده! چپاول ثروت و سامان این جامعه از سوی سران این رژیم و اعوان و انصارش و انتقال سرمایه های هزاران میلیارد دلاری به دیگر کشورها از آنان حتی در بخشی از کشورهای اروپای و آمریکایی یک الیگارشی مالی تمام عیار ساخته! تنها طی چند سال اخیر دوجین دوجین دست اندرکاران رژیم و آقازاده ها به سرمایه های هنگفت که از هزاران بیلیون دلار فراتر بوده در کشورهای کانادا و آمریکا و یا اروپایی اسکان گزیده اند. اینها دنباله همقطاران دیروزی خود هستند که با پولهای باد آورده که به جیب زده اند در کشورهای غربی و منطقه مشغول لابیگری برای بقای ننگین این رژیم هستند. لابیانی که چند دهه است با سرمایه غارت شده مردم که میبایست صرف بهبودی شرایط زندگیشان شود در خیابانهای کانادا و آمریکا و در مساجد اروپا عاشورای حسینی برپا میدارند و آش نذری پخش میکنند. سرمایه هایی غارت شده این مملکت که سران این رژیم برای بقای عمر ننگین خود آنرا صرف کمک به شبکه های تروریستی میکنند و رژیمهای مرتجع منطقه ای را با پول مردم پر و بال میدهدند. اگر کسی در این شک کند همه ویرانیهای به بار آمده دراین مملکت مسبب اصلی آن کسی جز رژیم جمهوری اسلامی نیست حتما منفعتش به گوشه ای از غارت و چپاول این رژیم بند است!
دم زدن از بلایای طبیعی دیگر جوکی بیش نیست! کمااینکه مشتی اراجیف کلاشانی نظیر رئیس اسبق سازمان مدیریت بحران کشور، آقای اسماعیل نجاری که سال 1389 در واکنش به فجایعی زیست محیطی که هر ساله از مردم قربانی میگیرد با عبارت: "امضای تفاهمنامه با حوزه علمیه برای جلوگیری از بلایای طبیعی"، در رورنامه "فرهیختگان" تیتر زده شد و همان موقع واکنش مردم را نیز برانگیخت و آنرا جوک مجلسیان خواندند!
با وصف این همه شرایط فلاکتبار اقتصادی و اختناق که این رژیم طی چهار دهه حاکمیت ننگین خود بر این جامعه اعمال نموده و برغم همه فجایعی که دامن جامعه را گرفته و مسبب و عاملی اصلی آن در درجه نخست خود این رژیم است، اما اینکه رژیم نتوانسته روحیه همبستگی و مبارزه در میان اقشار جامعه را هنوز هم که هنوز است تضعیف کند نقطه امید بزرگی است که دقیقا رژیم هم از آن هراسان است. این نشان میدهد این جامعه برغم چنین اوضاع و شرایطی اسفناکی شور زندگی و مبارزه را کماکان نه تنها در سر دارند بلکه هر بار در این پیشامدهای ناگوار با ایجاد موجی از شبکه و تیمهای مستقل کمک رسانی در سراسر مناطق به رژیم میگویند نمی توانید بسادگی روحیه اتحاد و همدلی مبارزاتی ما را تضیعف و در هم بکشنید!
همینجا باید به خانواده و بستگان همه عزیزان جانباخته تسلیت گفت و ابراز همدردی عمیق نمود و ضمنا برای کلیه مصدومین این فاجعه انسانی آرزوی بهبودی هر چه سریعتر کرد.
زنده با روحیه همبستگی و همیاری با سیل زدگان!
مرگ بر رژیم جمهوری اسلامی
26.03.2019

"سه جانبه گرایی"، وسیله فریب کارگران!

به نقل از: ماهنامه کارگری ، ارگان کارگری چریکهای فدایی خلق ایران
شماره 62 ، پانزدهُم اسفند ماه 1397


"سه جانبه گرایی"، وسیله فریب کارگران!


یکی از تم های تبلیغاتی جمهوری اسلامی در امر تعیین حداقل دستمزد کارگران همواره این بوده است که این دستمزد توسط "شورای عالی کار" تعیین می شود و این نهاد از نمایندگان کارگران، کارفرمایان و دولت تشکیل گردیده است. با این ترفند، ایادی رژِیم کارگر ستیز جمهوری اسلامی چنین جلوه می دهند که گویا نمایندگان کارگران نیز در تعیین دستمزد نازل برای کارگران کل کشور نقش داشته و آنچه که توسط شورای عالی کار به عنوان حداقل مزد تعیین می شود، حاصل توافق این سه گروه می باشد که آن را "سه جانبه گرایی" می نامند.

بر اساس ادعای فوق، در شرایطی که فریاد کارگران ما از کمی دستمزد به آسمان بلند است، گویا آنها با دست خود و به احترام دولت و کارفرماها در شورای سه جانبه بر ضد منافع خود و خانواده های گرسنه شان، با حداقل دستمزد یک میلیون و صد و پانزده هزار تومان در ماه برای کارگران توافق نموده اند. تازه تعیین چنین دستمزدی در حالی است که خود گروه مزدِ شورایِ عالی کار حداقل در پایان سال پیش، مبلغِ سبد معیشتِ خانوار کارگری را "۲ میلیون و ۶۶۱ هزار" تومان محاسبه کرده ‌بودند و در سال جاری رئیس کمیته دستمزد کانون عالی مطرح نموده که " ۳ میلیون و ۷۰۰ هزار تومان، حتی حداقل‌های زندگیِ متوسط یک خانوار کارگری را پوشش نمی‌دهد" و اضافه کرده است که "خودِ دولتی‌ها و کارفرمایان نیز می‌دانند که این عدد، کف معاش حداقلی یک خانوار متوسط هم نیست و حداقل‌های واقعی زندگی بیش از ۴ میلیون تومان در ماه است ... و اگر بخواهیم براساس واقعیت‌های ملموس صحبت کنیم باید بگوییم تورم هزینه‌های زندگی بالای ۵۰ درصد است". اما همه این اقرارها و اعتراف ها باعث نشده که حداقل دستمزد کارگران رقم ناچیز یک میلیون و صد و پانزده هزار تومان تعیین نشود.

آیا در شرایطی که کارگران و ستمدیدگان علیرغم همه سرکوبگری ها و فضای رعب و اختناق موجود، در خیابان ها فریاد می زنند که "خط فقر شش میلیون حقوق ما یک میلیون"، می توان آنهائی را که در شورای عالی کار هم صدا و هم رای با کارفرمایان و دولت علیه کارگران و حداقل خواست معیشتی آنان عمل می کنند، نماینده کارگران دانست؟ شکی نیست که پاسخ منفی است و این مهره ها که به نام نماینده کارگران در شورای عالی کار نشسته و چنین تصمیماتی علیه کارگران اتخاذ می کنند جز ابزار دست سرمایه داران غارتگر و دولت حامی این طبقه نمی باشند. بنابراین ادعای حضور نمایندگان واقعی کارگران در شورای عالی کار و سه جانبه گری ادعائی دروغی بیش نیست و این سرمایه داران و دولت متبوع شان، جمهوری اسلامی است که می کوشند تعیین دستمزدهای نازل کارگران را مطابق اراده و رای خود کارگران جا بزنند!

در شرایطی که دیکتاتوری عنان گسیخته حاکم حتی امکان ایجاد تشکل های مستقل کارگری را به کارگران ما نمی دهد، هیچ کس جز مغرضین نمی توانند ادعا کنند که گویا تحت سلطه این دیکتاتوری، نمایندگانی از کارگران به عنوان یک جانب در شورای عالی کار حضور یافته و در تعیین حداقل دستمزد که تقریبا در سال های طولانی سلطه جمهوری اسلامی همواره چند برابر کمتر از حداقل دستمزد واقعی تعیین شده و کارگران را هر چه بیشتر در مرداب فقر و فلاکت پرتاب می کند، نقش آفرینی می کنند. این را هر کسی با کمترین اطلاع و آگاهی از شدت دیکتاتوری در ایران می تواند درک کند که در شرایطی که صفوف طبقه کارگر ایران پراکنده و کارگران از فقدان سازمانیابی در رنج اند، هرگز نمی توانند افرادی را به عنوان نماینده واقعی خود برای شرکت در شورای عالی کار تعیین کنند.

مبنای واقعی "سه جانبه گرایی" ادعائی رژیم این است که وزارت کار جمهوری اسلامی برخی از مسئولین شوراهای اسلامی را از خانه کارگر و شعبات آن که نهادهای صد در صد ضد کارگری می باشند برگزیده و به عنوان نمایندگان طبقه کارگر در شورای عالی کار می نشاند و به این ترتیب، هم این نهادهای ضد کارگری را به نام نهادهای واقعی کارگران جا می زند و هم مسئولین شوراهای اسلامی -که خود گاه اعتراف می کنند که نقش ماشین امضاء را برای تعیین حداقل دستمزد برای کارگران در شورای عالی کار بازی می کنند- را به نام نمایندگان کارگران معرفی می کند. تأمل روی این واقعیت همچنین یکی دیگر از منافع تشکل سازی جمهوری اسلامی زیر نام طبقه کارگر را با برجستگی در مقابل ما قرار داده و نشان می دهد که شورا های اسلامی کار و خانه کارگر چه نقش مهمی در پیشبرد سیاست های ضد کارگری جمهوری اسلامی ایفاء می کنند. از همین رو باید تأکید کرد که نهاد های رژیم ساز در محیط های کارگری کارشان صرفا جاسوسی علیه کارگران و شناسایی کارگران پیشرو و سرکوب تلاش های کارگران برای ایجاد تشکل های واقعی نیست بلکه رژیم ضد کارگری جمهوری اسلامی از این نهادها و وابستگان به آنها به مثابه ماشین امضاء در شورای عالی کار و به عنوان نمایندگان کارگران در سازمان جهانی کار نیز استفاده می کند تا دستگاه تبلیغاتی دیکتاتوری حاکم امکان یابد به ویژه در نهادهای بین المللی چنین جلوه دهد که در ایران نه تنها کارگر و کارفرما دست در دست هم در کنار دولت تحت عنوان سه جانبه گرایی، حداقل دستمزد سالانه را تعیین می کنند بلکه جمهوری اسلامی آنقدر دمکرات است که به نمایندگان کارگران هم درحوزه های مختلف تصمیم گیری های خود، اجازه دخالت و اظهار نظر و مهمتر از همه حق رای می دهد.

اما در زیر سلطه رژیمی که در عمل به ظالمانه ترین شکل خون کارگران را در شیشه کرده است تا آنجا که در سطح کارخانه ها و خیابان ها آنها را صرفاً به خاطر درخواست دستمزدهای عقب مانده شان به شلاق می بندد، تحت حاکمیت رژیم دیکتاتوری که فعالین کارگری را به دلیل پیگیری مطالبات کارگران بازداشت و شکنجه می کند و به کارگران اجازه نمی دهد که حتی در زمینه مطالبات اقتصادی خود متشکل شوند و...، آری در زیر سلطه چنین دیکتاتوری لجام گسیخته ای سخن گفتن از سه جانبه گرایی معنائی جز توهین به شعور و درک کارگران مبارز ما ندارد. در نتیجه تبلیغ در مورد سه جانبه گری ابزار دیگری برای توهم پراکنی در میان کارگران، و تبلیغ برای مشروعیت بخشیدن به حاکمیت رژیم کارگر ستیز و ضد خلقی در نهادهای کارگری در سطح بین المللی می باشد.

کارگران و ستمدیدگان ایران در یک سال گذشته در بیش از 160 شهر کشور با شعار "کار، نان، آزادی" به خیابان ها ریخته و فریاد مرگ بر جمهوری اسلامی سر دادند و با این عمل جسورانه و شجاعانه خود برگ نوینی در تاریخ مبارزاتی کارگران و زحمتکشان گشوده و شرایط جدیدی را در جامعه شکل دادند. در چنین اوضاعی نقش کسانی که به عنوان باصطلاح نمایندگان کارگری در شورای عالی کار در امر تعیین حقوق کارگران به کار گرفته می شوند و به واقع ابزار و مهره هایی بیش در دست استثمارگران و ستمکاران نمی باشند، بیش از پیش برای همگان آشکار شده و چهره فریبکارانی که سعی در وارونه جلوه دادن این واقعیت دارند رسواتر می شود.

مصوبات ضد خلقی گروه سه جانبه نشان می دهد که "شورای عالی کار" نه نهادی برای در نظر گرفتن خواستهای صنفی کارگران از طریق "سه جانبه گرایی"، بلکه یک ارگان سرکوب حکومت و سرمایه داران زالو صفت برای قانونی جلوه دادن سرکوب و استثمار کارگران ایران می باشد و تبلیغات برای ظاهر دمکراتیک بخشیدن به کارکرد و ماهیت کارگر ستیز این نهاد دولتی، تبلیغات فریبکارانه ضد کارگری است.

رنج جانکاه مردم در ایران‎

رنج جانکاه مردم در ایران‎

اخیرا با توجه به اتفاقات نا گواری که در کشور ایران روی داد ،اعم از زلزله و سیل که همواره تحت عنوان بلایای طبیعی از آن یاد میشود.متاسفانه در شروع سال نو شمسی در حالیکه بسیاری از مردم در تهیه و تدارک سفر ویا تفریحات مختلف ،بودند در گیر اتفاقاتی تلخ،وناگهانی شدند.ومتاسفانه سیلاب در بسیاری از شهرها وروستاهای شمال ایران اعم از استان گلستان،وحومه وسپس سایر شهر های دیگر را در بر گرفت شیراز،کهکیکویه وبویر احمد،لرستان که باعث شد خسارات فراوانی به جان ومال مردم مظلوم و ستمدیده وارد شود که متاسفانه مطابق معمول سالیان گذشته مسئولین دولتی،وسایر ارگانها نه تنها امداد و توجهی به این معضل نکردند بلکه تلاش کردند با کوچک جلوه دادن این مصیبت مهیب وقیحانه از زیر بار مسولیت وخدمات رسانی شانه خالی کنند.فرماندار استان گلستان با سفرهای پیاپی خود به خارج از کشور در ایام نوروز کوچکترین توجهی به این مردم اسیب دیده نکرده اند.جای بسی تاسف است که وقتی در کشوری که درختان در جنگلها پی در پی بی رویه قطع میشود و افرادی سود جو در صدد هستن که با قطع نا به هنجار درختان و استفاده از ان برای کارخانه ها وصنایع چوب کار شکنی کرده و فقط در صدد به تاراج بردن سرمایه طبیعی که حق هر شهروندانی است که بشود استفاده بهینه از آن بشود خوب واضح است که قطع درختان خود معضل بزرگیست چرا که هم به زمین و محیط زییست آسیب میزند.،وهم زمینه را برای بوجود اوردن سیل ویرانگر هموار می نماید که وقتی بارندگی شدید باشد به طبع قطع بی رویه درختان خود گواه بر بوجود امدن سیلاب میباشد.شور بختانه مسئولین و نهاد های زیربط هیچگونه تلاشی برای رفع این مشکل نکرده ئ این مصیبت بزرگ را به کردن ندادن خمس و ذکات ،ئیا بی حجابی زنان،ودخترکان این سرزمین یعنی ایران انداخته‌اند.الان دو سال از زلزله کرمانشاه،و سرپل ذهاب میگذرد،ولی هنوز که هنوزه بسیاری از ساکنین آن جا در تابستان،زمستان در چادر و کانکس بسر میبرند ودولت بی کفایت هر گونه تلاشی را برای اسکان ان ملت مظلوم و آسیب دید دریغ کرده اند.

مردم استان کرمانشاه با وجود اینکه خود نیاز به مسکن،وحمایت مالی دارند ،اما با توجه به وقوع سیل اخیر همت کرده ودر اقدامی قشنگ،انسانی به یاری سیل زدگان شتافتند.

ئجای بسی شرمساری و اوج وقاحت است برای رژیم سفاک جمهوری اسلامی،که فقط به دنبال کشتار مردم بیگناه،اعدام وشکنجه مردم اعم از زندانیان سیاسی است جایی که قریب به ۴۰سال است از عمر ننگین جمهوری اسلامی میگذرد،وتا کنون بجز کشتار،وشکنجه ارمغان دیگری برای این ملت نداشته است امیدوارم این رژیم خونخوار که در سراشیبی سقوط قرار داد هر چه زودتر به ورطه نابودی بیافتد.ونه تنها ملت ایران بلکه جهانی را آسوده سازد تا دیگر پول ملت عزیز ایران خرج لبنان.سوریه و سایر کشور های عربی به هدر نرود و شاهد ایرانی آباد،آزاد باشیم

خیزش های مردمی، راهگشای نابودی جمهوری اسلامی

 

به نقل از : پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران

شماره 235 ، بهمن ماه  1397

 

توضیح پیام فدائی: آن چه در زیر می آید، متن سخنرانی رفیق فریبرز سنجری در مراسم بزرگداشت دو روز بزرگ تاریخی در شهر ‏هانوفر آلمان در تاریخ 9 فوریه 2019 می باشد. پیام فدایی این سخنرانی را از حالت گفتار به نوشتار تبدیل کرده و با برخی ‏تغییرات جزئی در اختیار علاقه مندان قرار می دهد.‏

 

خیزش های مردمی، راهگشای نابودی جمهوری اسلامی

 

با تشکر از همه عزیزانی که برای گرامیداشت چهل و هشتمین سالگرد رستاخیز سیاهکل و چهلمین سالگرد قیام بهمن در مراسم امشب در این جلسه حضور یافته اند. قراره در این جلسه به هر حال از دو رویدادی صحبت بکنیم و صحبت می کنیم که نقش تاریخی در جنبش انقلابی مردم ما ایفا کردند و برغم گذشت همه این سالها  هنوز هم تجربیات و تئوری های راهنمای این جنبش ها برای درک شرایط کنونی و پیدا کردن راه مبارزه درکش الزامیه و کاملا کمک می کند به فهم شرایط کنونی. به همین دلیل هم در بحث امشب که در رابطه با خیزش های مردمی و نقش آنها در راهگشائی و هموار کردن راه نابودی جمهوری اسلامیه ، من تلاش خواهم کرد که با تکیه بر دستاوردهای تئوریک رزمندگان سیاهکل و تجربیات توده های قیام کننده در بهمن 57 به وضعیت کنونی بپردازم و تا آن حدی که امکان داره، به مسائل کنونی جامعه و شرایط کنونی جامعه و چشم اندازهایی که در مقابل ما قرار گرفته بپردازم.

 

با تاکید بر این مساله که چون بخش پرسش و پاسخ هم وجود داره و رفقا هم روی این امر (یعنی وجود این بخش) تاکید کرده اند ، میشه با شرکت تک تک عزیزان در آن بخش به مسائلی که در این جلسه مطرح شده بیشتر پرداخت و زوایای دیگرش را هم مورد توجه قرار داد.

 

یکی از مشخصه های اوضاع کنونی اینه که همه انتظار دارند که جمهوری اسلامی سرنگون بشه. شما هم حتما مثل من در جمع هائی که وارد شده اید ، شاهد بوده اید که این سئوال به کرات این روز ها مطرح میشه که آیا بعد از چهل سال استبداد خونین جمهوری اسلامی این امکان به وجود آمده که ما از شر این رژیم و این دیکتاتوری خلاص بشویم یا نه و اکثرا هم حالا چه به درست و چه به نادرست معتقدند که رژیم رفتنی است. حالا برخی ها این امر که رژیم رفتنی است یعنی این رژیم بزودی تغییر خواهد کرد و سرنگون خواهد شد را به حساب سیاستهای امپریالیستها و به خصوص (دولت) ایالات متحده آمریکا و سیاست "رژیم چنج"  معروفش می گذارند و برخی ها هم به شورش های مردمی ای که هر روز در گوشه و کنار این کشور رخ داده و هنوز هم به شکل های مختلف ادامه داره و با تکیه بر این شورش ها و احتمال شورش های بزرگتری که در پیشه ، رفتن رژیم را روش تاکید دارند. این که شورش های بزرگتری در پیش است آنچنان طرفداران پر و پا قرص جمهوری اسلامی را نگران کرده و به وحشت انداخته که برای اون هائی که با مطبوعات جمهوری اسلامی در تماس هستند ، این روز ها شنیدن و یا خواندن چنین مطالبی خیلی عادی شده که مثلا نوه خمینی بیاید و شرایط فروپاشی رژیم ها را توضیح بده و بعد هم بگوید که: "هیچ تضمینی وجود ندارد که ما باقی بمانیم" و یا این که فائزه هاشمی رفسنجانی ، دختر رفسنجانی مطرح می کند که "فروپاشی جمهوری اسلامی از نظر محتوائی انجام شده" یعنی حالا آنچه که مانده از نظر عملی و اجرائیه که باید انجام بگیرد؛ یا اخیرا یکی از نمایندگان مجلس از "زمین گیر شدن" جمهوری اسلامی در خیابانهای تهران اسم می برد. جدا از این مواردی که اسم بردم ، نگاهی هم به این مساله اگر ما بیندازیم که همین روحانی رئیس جمهور این رژیم هر جا که می رود با شعار مرگ بر روحانی مواجه می شه - که نمونه  آخرش در خوی آذربایجان بود - شهر خوی در آذربایجان - و یا معاونش جهانگیری مطرح می کنه که شدت کینه و نفرت و خشم مردم از نظام و مسئولین نظام آن عاملیه که باید باعث نگرانی همه بشه. و یا وزیر کشور با صراحت مطرح می کنه که شرایط طوریه که منتظر یک جرقه هست تا کاملا منفجر بشه یا شعله ور بشه؛ (همۀ این موارد منعکس کنندۀ) اون خشم و اعتراضی یه که در جامعه جاریه.

 

همه اینها این واقعیت را با صراحت در مقابل ما می گذاره که پس اون جنبش ها  و خیزش ها و قیام های مردمی که از یکسال گذشته در جامعه ما شروع شده ، راه سرنگونی جمهوری اسلامی را هموار کرده و امر سرنگونی را به مساله روز خیلی از نیرو های مردمی و توده های ستمدیده تبدیل کرده؛ و به واقع ما این واقعیت را مدیون خیزش بزرگ دی ماه 96 هستیم که مردم در اون ابعاد بزرگ ، بنا به گفته خود مسئولین جمهوری اسلامی در 160 شهر و روستا به خیابانها ریختند و خشم و نفرت خودشون از نظام حاکم و رژیم حافظ آن را به نمایش گذاشتند و با شعار هائی که دادند نشان دادند که واقعا اکثریت جامعه خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی اند. رژیم وابسته به امپریالیسمی که در چهل سال گذشته شرایطی را به وجود آورده که زندگی را بر مردم "حرام" (یعنی غیر قابل تحمل) کرده و مهمتر از اون مردم به عینه می بینند که چقدر این رژیم درمانده و پوسیده و غرق در دزدی و فساد و تضادهای درونی خودشه و مهمتر اینکه هیچ گونه راه حلی هم برای خروج از بن بستی که در آن گرفتار شده ندارد.  

 

می دونیم که خیزش دی ماه در شرایطی رخ داد که برغم همه این سرکوبگری های جمهوری اسلامی و اون شرایط معیشتی که برای مردم به وجود آورده بود بطور طبیعی در بین خیلی از نیرو ها این احساس و این تحلیل را بوجود آورده بود که شورش های گرسنگان در چشم انداز جامعه قرار داره و همه هم روی تجربیات قبلی که در طول عمر این رژیم شاهدش بودند می دانستندکه شورش هائی که گرسنگان به آن متوسل خواهند شد و به خیابانها خواهند ریخت با توجه به سرکوب قهر آمیز جمهوری اسلامی خیلی زود قهر آمیز میشه و ابعاد خیلی وسیعی به خودش می گیره؛ و ما هم در عمل شاهد بودیم که این شورش ها در دی ماه در مشهد شروع شد و ادامه پیدا کرد و ما برخورد های قهر آمیزی که مردم به آن توسل جستند در مقابله با جمهوری اسلامی به مقابله با آن برخاستند را در ایذه، قهدریجان، شاهین شهر ،کرمانشاه، اهواز و اراک و  مبارکه اصفهان در دورود و خیلی شهر های دیگه شاهد بودیم. (شورش هایی) که خیلی زود به  قیام های قهر آمیز تبدیل شد و شعار هائی هم چون "آتش جواب آتش"، "بجنگ تا بجنگیم" و "وای به روزی که مسلح شویم" را به عینه مردم سر دادند و این خودش نشان داد که چطوری مردم با شجاعت کامل وارد صحنه شدند و اون خشم و نفرتی که این شرایط  در مردم متبلور کرده بود و جمع کرده بود را چگونه نشان دادند. این خیزش ها و این مبارزات کلا با شعار "مرگ بر گرانی" در مشهد شروع شد و بعد هم با "نان ، کار ، آزادی"، "مرگ بر خامنه ای" و "مرگ بر جمهوری اسلامی" ادامه پیدا کرد و خود این نشان می داد که این مردمی که در فقر و فلاکت، گرسنگی و بیکاری و سرکوب های مدام و خشونت آمیز جمهوری اسلامی قرار گرفتند و به عینه می بینند که هر صدای آزادیخواهی و هر صدای حق طلبی وحشیانه سرکوب میشه چگونه به مقابله (با رژیم) برخاستند.  چرا که واقعا این شرایط به قول معروف جانشون را به لبشون رسانده بود و به همین دلیل به خیابانها ریختند تا یک راهی برای خلاصی از این اوضاعی که نظام سرمایه داری وابسته برای کارگران و ستمدیدگان به وجود آورده و جمهوری اسلامی هم با توسل به دار و زندان و  شکنجه در چهل سال گذشته از اون حفاظت کرده ، پیدا کنند. مبارزاتی که مردم کردند به برجسته شدن شعار " اصول گرا، اطلاح طلب ، دیگه تمومه ماجرا" در این مبارزات (منجر شد و) انعکاس پیدا کرد و بطور طبیعی نشان می داد که چگونه مردم خواهان نابودی جمهوری اسلامی هستند و نه یک جناحش؛ (نشون می داد که مردم) همه جناح های حاکم را به یک چشم می بینند و اون ها را مقابل خواستها و مطالبات خودشون می بینند و خواهان نابودیشون هستند و در واقع نشان می داد که اون "پروژه کلان اصلاحات" که در ابتدای سال 1376 از سوی امنیتی های جمهوری اسلامی در ایران راه انداخته شده بود چگونه رسوا شده و از طرف مردم و در ابعاد توده ای کنار گذاشته شده.

 

این مبارزات را وقتی انسان نگاه می کنه ، این یک واقعیتیه که جمهوری اسلامی، بنا به ماهیت ضد مردمیش نه می تواند و نه می خواهد که سیاستهائی را اتخاذ بکنه که بر مبنای آن سیاستها، حداقل کمی از درد ها و رنج های مردم را کاهش بدهد. بر عکس - این رژیم همه داریم می بینیم که با سیاستهایی که دنبال می کنه - تنها با توسل به سرکوب و با تکیه بر دار و زندان و شکنجه و اعدام و اینهاست که می خواهد با مبارزات مردم و اعتراضات مردم  و خشم و نفرت مردم مقابله بکنه و البته این خودش هم انعکاس این واقعیته که اینکه مردم در این ابعاد می ریزند بیرون و اینکه رژیم در این ابعاد به سرکوب می پردازه (نشانگر اینه که) یک بحران بزرگ جامعه را فرا گرفته ، نظام اقتصادی حاکم را فرا گرفته که جدا از سرکوب نمیشه این بحران را کنترلش کرد و جلوی شورش های بیشتر را گرفت.

 

این اعمال دیکتاتوری و سرکوب خشونت آمیز مبارزات مردم که ذاتی جمهوری اسلامی و در گذشته رژیم سلطنت بود به واقع نشان می دهد که رو بنای ذاتی نظام سرمایه داری در ایران را دیکتاتوری تشکیل می دهد و این اتفاقا یکی از درسها و اصولیه که رزمندگان سیاهکل در همان سال 1349بر آن تاکید می کردند و یکی از تز هائی بود که راهنمای حرکت اونها برای مبارزه با رژیم سلطنت بود. امروز هم البته به واقع وقتی که ما به صحنه نگاه می کنیم می بینیم که کارگران و توده های تحت ستم در ابعاد خیلی وسیع همین واقعیت را با کلام خودشان و به قول معروف با زبان خودشون بیان می کنند.

 

قیام های دی ماه در همان شهر هائی که من برخی هاش را شمردم ، بعدا در مبارزات دراویش گنابادی، مبارزات و قیام واقعا بزرگ مردم مبارز کازرون، و اعتراضات مختلف مردم و بعد هم اعتصاب کامیونداران، اعتراضات بازنشستگان و کشاورزان اصفهان و به هر حال در این اواخر هم در (اعتصاب طولانی مدت) کارگران هفت تپه و فولاد اهواز ادامه پیدا کرد که در این موارد آخر ، ما شاهد (ابراز) همبستگی های شکوهمند مبارزاتی مردم با کارگران هفت تپه و فولاد بودیم. این قیامها و این مبارزات توده ای فضای سیاسی جامعه را بالکل تغییر داد و وضعی ایجاد کرده که مردم علیرغم همه سرکوب هائی که می بینند باز هم به مبارزات خودشون و اعتراضات خودشون در گوشه و کنار کشور ادامه می دهند؛ اینکه اکثریت مردم خواهان نابودی جمهوری اسلامی هستند و این را ما در مبارزات آنها به عینه می بینیم در کلیپ هائی که حتما همه دیده اند در شبکه های اجتماعی پخش شده ، شاهد بودیم این خواست را.  و این نیاز مردم از این واقعیت هم سر چشمه می گیرد که نظام اقتصادی اجتماعی حاکم را یک بحران بزرگی فرا گرفته که این بحران معیشت مردم را کاملا تحت فشار گذاشته و آنرا به سطح خیلی پائینی رسانده است.

 

در اینکه نظام اقتصادی در ایران سرمایه داریه فکر نمی کنم که هیچکدام از شما در این مورد شکی داشته باشید ، همه این را قبول داریم که نظام حاکم بر جامعه ما را از سالهای پیش سرمایه داری تشکیل می ده که به باور ما این سرمایه داری وابسته ایست که به قول معروف تا مغز استخوان به امپریالیسم وابسته است و سیستم را به بخش ارگانیک نظام جهانی امپریالیستی تبدیل کرده و در واقع اقتصاد ایران را باید به عنوان جزئی ارگانیک از اون اقتصاد امپریالیستی جهانی دید. که خوب به علت این بحران هائی که بوجود آمده مساله رکود مساله تورم مساله پائین آمدن ارزش پول و بیکاری گسترده و خوابیدن بنگاه های تولیدی اینها با خودش فقر و فلاکت و بی چیزی می آورد و کارد را به استخوان مردم می رسانه که از خصوصیات این بحرانه. حالا اینکه چه شرایطی باعث شد که این بحران چنین ابعادی پیدا بکنه و چنین جلوه هائی پیدا بکنه من فقط گذرا اشاره می کنم که اگر به سیاستهائی که در دوره رفسنجانی اتخاذ شد برگردیم و توجه بکنیم، این سیاستها که کاملا بعد از پایان جنگ بود (مطابق) رهنمود های بانک جهانی و صندوق بین المللی پول بودند و کاملا از سوی رفسنجانی به عنوان سیاست تعدیل اقتصادی (پذیرفته شدند، سیاستهایی بودند) که کاملا رهنمود های کارتل های و درواقع نیاز های کارتل های امپریالیستی را و انحصارات بزرگ امپریالیستی را در صحنه اقتصاد ایران پیاده کردند و بطور طبیعی هم هر کجا رهنمود های این دو نهاد امپریالیستی در هر کشوری اجرا شده ما با شورش گرسنگان و فقر و فلاکت وسیع مواجه می شویم و مواجه شدیم (نتایج) این (سیاست) را هم ما در ایران بطور خیلی واضح شاهد بودیم که یکی از رهنمود هائی که می دهند کوچک کردن دولت، لغو سوبسید ها بود؛ خصوصی سازی های معلوم الحال، که الان اگر به مبارزات کارگری توجه کنیم مخالفت های شدید با این خصوصی سازی ها را فریاد می زنند؛ بعد تغییر قوانین کار به ضرر کارگرها که در دوره رفسنجانی شروع شد و در دوره خاتمی ابعاد خیلی شدیدتری گرفت - برغم اون قیافه های اصلاح طلبی - و بعد هم در دوره احمدی نژاد و روحانی ادامه پیدا کرد. اینها یک شرایط خیلی دهشتناکی را برای کارگر های ما و مردم ما بوجود آوردند که همه شون حاصل رهنمود های این دو نهاد امپریالیستی و وابستگی اقتصادی ایران به این سیستم جهانی بود که رژیم حاکم بدون چون و چرا اون رهنمود ها را پیش برد. وقتی ما سیاستهای دولتهای جمهوری اسلامی از سی سال گذشته را در نظر بگیریم ، به عینه شاهدیم که این سیاستها جز تشدید استثمار کارگران جز تشدید غارت ثروتهای ایران و نابودی کشاورزی ایران و اون خصوصی سازی های معلوم الحال و باز کردن دروازه های اقتصاد کشور به روی کالاهای خارجی که در خیلی از مواقع تولید داخلی را نابود می کند و بیکاری را گسترش می دهد به هر حال به قیمت استثمار و رنج مردم همیشه پیش رفته و این یک نکته ای را به عینه نشان می دهد که انحصارات امپریالیستی و امپریالیستها به این وسیله و با این رهنمود ها و سیاستهائی که جمهوری اسلامی پیش می برد بار بحران هایی که خودشون درگیر آن هستند را هر چه بیشتر به روی توده های زحمتکش و کارگران ما - در مورد مشخص ایران - سر شکن می کنند و خوب بطور طبیعی هم سرشکن کردن بار این بحرانها باعث میشه که خود بحران اقتصادی جامعه ایران هم تشدید بشه. وقتی نگاه می کنیم به این شرایط بحرانی که بوجود آمده و شاهدش هستیم ، می بینیم که این دیکتاتوری که جمهوری اسلامی در شرایط کنونی داره اعمال می کنه آنچنان دست بورژوازی ایران را باز گذاشته که دیگه اونها به اون ارزش اضافی که بطور طبیعی در این نظام از کارگر ها می چاپند و اونها را در فقر و فلاکت رها می کنند ، راضی نیستند و برای ماه ها - ماه های طولانی گاه - حقوق ها و دستمزد های کارگران را نمی پردازند و کاری کرده اند که کسب حقوق های معوقه به یکی از مهمترین خواستهای طبقه کارگر ما تبدیل شده ، اون هم در شرایطی که همه مردم و همه کارگر ها شاهد بریز و بپاش های آنچنانی نور چشمی ها و آقازاده های سردمداران جمهوری اسلامی و دزدیهای میلیاردی و شکاف های طبقاتی هستند که هر روز عمیق تر هم میشه. یعنی بورژوازی ایران ، در حالیکه خون مردم ، خون کارگران را در شیشه کرده و خودش در ناز و نعمت غوطه می خوره ، وضعی بوجود آورده که کاسه صبر بی چیزان واقعا لبریز شده و اینه اون علتی که (باعث شده) ترکیب واقعی خیزش های مردمی و جنبش های مردمی در ایران -اکثریت شرکت کنندگان این خیزش ها - از قیام دی ماه تا امروز را کارگران و بیکاران و ستم دیدگان شهر و روستا تشکیل می دهند. این واقعیته. داغ لعنت خوردگانی که واقعا نظام سرمایه داری وحشیانه اونها را استثمار می کنه و حتی قادر نیست زندگی اونها را در آن حدی که بتوانند نیروی کار شون را باز تولید کنند هم (تامین کنه) و اونها را مجبور می کنه که با کار اضافه با تن فروشی با زباله گردی و با دزدی و کارتون خوابی و قبرستان خوابی روزگار بگذرانند. واقعیت هائی  که ضرورت یک انقلاب اجتماعی برای نجات از این اوضاع دهشتناک را به مسئله روز اکثریت مردم ما تبدیل کرده و خیزش دی ماه و مبارزات بعد از اون اتفاقا درست  پاسخی به این نیاز بود.

 

در یک چنین شرایطی بطور طبیعی همه ی نیرو های سیاسی و نیرو های مختلف اجتماعی می آیند و راه حل ارائه می دهند و به هر حال از نیرو های اصلاح طلب دولتی و غیر حکومتی گرفته تا نیرو های انقلابی به تکاپو می افتند و راه حل ارائه می دهند و از نظر خودشون و از موضع طبقاتی خودشون راه خروج از این وضع را ارائه می دهند. که من در این قسمت از بحث ، به بخشی از این راه ها اشاره می کنم. (که) خوب برای نتیجه گیری آخر بحث خودمان هم لازمه.

 

مثلا تاج زاده که حتما می شناسید اش. یک اصلاح طلب حکومتیه که آن قدر از سرنگونی جمهوری اسلامی وحشت واقعا برش داشته و از انقلاب مردم که میگه که برای اینکه انقلاب شکل نگیرد و جمهوری اسلامی حفظ بشه باید "اصلاحات را زنده نگهداشت" ، حتی اگر از ما عبور کنند ، یعنی پس اصلاح طلبان دیگری جز ما را بپذیرند.  ولی فقط  به یک شرط اون هم این شرط که به مبارزات غیر خشونت آمیز و انتخابات تکیه کنند و اون را قبول داشته باشند.  یعنی همه مساله اش اینه که یک کاری بکنند که بالاخره مردمی که جونشون به لبشون رسیده و کارد به استخونشون رسیده نیایند و دست به انقلاب نزنند و این سیستم رو تغییر ندهند و اینها بتوانند همچنان در قدرت باشند ، حالا برایشان هم مهم نیست این فرد یا اون فرد، (مساله شون اینه که) خود نظام و خود سیستم حفظ بشود و طبقه (حاکمه) بتواند به غارتگری های خودش ادامه بدهد و اصلاح طلبان حکومتی در شرایطی این حرفها را می زنند که مردم در شعار و در عمل (این خواست که) جمهوری اسلامی و هر دسته و جناح نابود باید بشه را در خیابانها فریاد زده اند. این تشبثاتی که اصلاح طلبان حکومتی بهشون متوسل می شوند - بعد از این سیلی بزرگی که از مردم ما خوردند - نشون میده که اونها به هر وسیله ای می خواهند متوسل شوند تا مبارزه قهر آمیز و انقلاب که به واقع تنها راه رهائی مردم ماست را به حاشیه برانند و توهم امکان اصلاح رژیم از درون را زنده نگهدارند.

 

یک بخش دیگر از همین اصلاح طلب ها که اغلب هم غیر حکومتی هستند برای "گذار مسالمت آمیز" از جمهوری اسلامی به یک "دمکراسی سکولار پارلمانی" پیشنهاد رفراندم می دادند. البته در همان دوره بعد از قیام دی ماه بطور مشخص این پیشنهاد را دادند ولی همین امروز هم این جناح و این تیپ اجتماعی با این تفکر همین پیشنهاد رافراندم را تکرار می کنه.  رفراندمی زیر نظر سازمان ملل متحد!  ولی (مدافعین) یک چنین پیشنهادی در نظر نمی گیرند که چهل سال سلطه جمهوری اسلامی با دهها انتخابات به عینه نشان داده که اصولا سیستم انتخاباتی جمهوری اسلامی بدون تقلب اصلا کارش پیش نمی رود. در یک چنین سیستمی امکان ندارد شما با هر مطالبه ای انتخاباتی بگذارید که به نفع جمهوری اسلامی تمام نشه. حتی اون سازمان ملل هم که اینها اسم می برند که بیاید و (چنین انتخاباتی را) کنترل کند ، نمی تونه جلوی این تقلب ها  و کلک های جمهوری اسلامی را بگیره. تازه اینها که یک "حکومت دمکراتیک سکولار" و "پارلمانی" می خواهند به این مساله هم نمی خواهند پاسخ بدهند که در شرایطی که واقعیت نشون داده روبنای نظام اقتصادی ایران یعنی سرمایه داری ایران دیکتاتوریه اینها چگونه می خواهند ضمن حفظ سرمایه داری حاکم، یک دمکراسی بر قرارکنند. چیزی که در نظام اقتصادی ایران اساسا غیر عملی و ناممکنه و اگر کسی واقعا خواهان یک دمکراسیه و برای اون مبارزه می کنه بطور طبیعی باید نابودی این نظام اقتصادی را هم خواهانش باشه.

 

در میان نیرو هائی که اعلام می کنند خواهان سرنگونی این رژیم هم هستند ، دستجات متفاوتی وجود داره که کاملا هم با هم فرق دارند. برخی از آنها این سرنگونی را از طریق کمک خارجی میخواهند و هر روز چند تا نامه می نویسند برای این ترامپ که بابا بیا این "رژیم چنج" ات رو عملی کن تا دست ما هم به یک جائی بند شود بالاخره. و یک نمونه بارز از این دسته همین سلطنت طلبان هستند. مدتهاست همان رسانه هایی که عکس خمینی را بردند در ماه، حالا با رفتن پشت اینها تلاش می کنند که در میان مردم برای همین رضا پهلوی زمینه ایجاد کنند و جا واز کنند و به هر حال برای یک روز مبادا اون را هم داشته باشند. ولی خوب خیلی روشن اگر هر نیروئی در ایران برای رسیدن به قدرت، به مساعدت های امپریالیستی و به خصوص آمریکا متکی باشه بطور طبیعی می خواهد یک رژیم امریکائی روی کار بیاورد و ما هم در تجربه دوره شاه و این دوره و حتی در کشور های همسایه دیدیم که رژیم های این چنینی، آنچه که می کنند تنها وضع را از این هم که هست بدتر خواهند کرد. چرا که  به خصوص سلطنت طلب ها بطور روشن مطرح می کنند که به هیچ وجه نمی خواهند نظم سرمایه دارانه حاکم را خللی درش وارد کنند و نمی خواهند به ارتش دست بزنند و همین دو عامل هم نشان می دهد که تمام تبلیغات اینها دروغ و فریبی بیش نیست.  

 

به باور ما همه آن نیرو هائی که هدف خودشون را اصلاح رژیم و یا تغییر رژیم بدون نابودی سرمایه داری حاکم و نظم اقتصادی حاکم گذاشته اند در راستای منافع مردم ما و رهائی واقعی کارگران و زحمتکشان گام بر نمی دارند. در مقابل تبلیغات این نیرو هائی که فقط از گذار از جمهوری اسلامی تکیه می کنند و این را برجسته می کنند ، وظیفه تک تک ماست که توجه مردم ، توجه کارگران و ستمدیدگان را به تجربه قیام بهمن که ما امروز به بزرگداشت چهلمین سالگردش نشسته ایم ، جلب بکنیم تا ببینند که با تغییر رژیم شاه و باقی ماندن سرمایه داری و باقی ماندن ارتش، رژیم جانشین شاه، هیچ گونه گامی در جهت خواستها و مطالبات اون مردمی که بلند شدند بر نداشت ، بلکه شدیدا هم اون ها را سرکوب کرد. چرا که اصولا تجربه ایران - من در این مورد دارم صحبت می کنم - تجربه ایران نشان داده که اگر توده های ستمدیده یعنی اون هیچ بودگانی که واقعا همه زندگیشون را در فقر و فلاکت دارند می گذراند و شدیدا استثمار می شوند، اگر اینها می خواهند به آزادی برسند ، به رهائی برسند به نان و کار و آزادی برسند ، باید این ماشین دولتی حاکم را نابود بکنند و اصولا نیرو هائی که نمی خواهند این کار را بکنند قادر هم نیستند که این خواستها را متحقق بکنند.

 

به هر حال امیدوارم که زیاد خسته تان نکرده باشم به خصوص که برای ادامه این بحث باید به یکی دو نکته دیگر هم اشاره بکنم. یکی از نکاتی که باید بهش توجه کرد اینه که در صفوف نیرو های مخالف جمهوری اسلامی ما با نیرو هایی مواجه می شویم، با تحلیل هائی مواجه می شویم، با نظریاتی مواجه می شویم که گویا از طریق مبارزات مسالمت آمیز و یا به اصطلاح نافرمانی مدنی و مبارزات مدنی مردم ، میشه مردم را متشکل کرد و کمر رژیم را شکست. بر مبنای این تفکر، این تحلیل، این استدلال هم مطرح میشه که مبارزه مسلحانه و به قول آنها مبارزات خشونت آمیز، هزینه مبارزات مردمی را بالا می برد و در نتیجه مردم به این مبارزات خشونت آمیز نمی توانند روی خوشی نشان بدهند و بپیوندند و اینها باعث میشه که بار توده ای جنبش تضعیف بشه. متاسفانه این تفکرات، به نقش دشمن و روشهای سرکوب دشمن در تعیین اشکال مبارزه مردمی توجه نمی کنند و متوجه نیستند که اصولا مردم وقتی می ریزند تو خیابان و اعتراض می کنند و طبیعی ترین و بدیهی ترین خواستهای خودشون را فریاد می زنند ، این مردم نیستند که دارند اعمال خشونت می کنند ، این خشونت سازمان یافته دولتیه که داره مردم را برای اینکه به خیابان نریزند سرکوب می کنه و به مقابله خشونت آمیز وا می داره. اینها متوجه نیستند که دشمن همه راه ها را بسته و به همین دلیله که مردم الزاما در شهر هایی که من قبلا اسم بردم به قهر آمیز ترین روشها متوسل شدند و مراکز سرکوب جمهوری اسلامی را به آتش کشیدند. چون اصولا تجربه مبارزات چهل ساله - من حالا دوره شاه را فاکتور می گیرم - نشون داده که این سرکوبگری های رژیم راهی جز مقاومت قهر آمیز مقابل مردم ما نمی گذاره و این راهیه که اونها باید پیش بگیرند تا به مطالباتشون برسند و این روشها هم که پیشنهاد میشه که قاعدتا روشهای سترونیه که با شرایط دیکتاتوری حاکم بر ایران ، به هیچ وجه انطباق نداره.

 

نیرو هائی هم هستند که با الگوبرداری از انقلاب سالهای 56 و 57 و قیام بهمن ، راه تغییر وضع کنونی و به هر حال دست یابی طبقه کارگر و مردم ستمدیده به اون اهداف و مطالبات انقلابی شون را اعتصاب عمومی و قیام  مسلحانه طرح می کنند. و البته به روی خودشون هم نمی آورند و نمی گویند هم که اتفاقا قیام بهمن به دلیل سازمان نیافتن کارگران، سازمان نیافتگی کارگران و فقدان یک رهبری کمونیستی بود که در صحنه شکست خورد. نه اینکه قیام نشد نه اینکه مردم نریختند به خیابانها و قاطعانه نجنگیدند. ولی اونها نتوانستند اون نظم را نابود بکنند و با رژیمی مواجه شدند که همان نظم را دو باره برایشان حفظ کرد و ادامه داد. اگر به فرض - حالا فرض محال - ما با مبارزات سالهای 56 - 57 هم به نوعی دو باره در ایران مواجه بشویم یک چیز اصلیه ، اون هم اینه که در شرایطی که طبقه کارگر فاقد تشکل و رهبریه، اعتصاب عمومی و قیام مسلحانه هم با شکست مواجه میشه. از این بحث این نتیجه هم عاید میشه که خوب یکی از مسائلی که خیلی در جنبش انقلابی مردم ما مهمه و قاعدتا هم مورد بی توجهی قرار می گیره اینه که در شرایط ایران و این دیکتاتوری لجام گسیخته ، در چه پروسه ای میشه واقعا کارگرها، تشکل طبقاتی پیدا کنند تا قادر بشوند که انقلاب ایران را به پیروزی برسانند. این دسته از نیرو های سیاسی که ادعای چپ و کمونیست بودن هم دارند و خودشون را کمونیست هم می دانند قاعدتا سعی می کنند که به این مورد نپردازند و پاسخ روشنی به این سئوال ندهند. اینها از متشکل شدن کارگران در پروسه اعتصاب، اون هم در یک پروسه مسالمت آمیز، صحبت می کنند در حالیکه چه تجربه دوره شاه و چه چهل سال دیکتاتوری جمهوری اسلامی نشون داده که این دیکتاتوری اصولا اجازه تشکل در پروسه های مسالمت آمیز را نمی دهد. همین تجربه اعتصاب طولانی مدت کارگران هفت تپه و فولاد اهواز را در نظر بگیرید مبارزاتی کاملا قهرمانانه کردند ولی آیا این مبارزات ابتکار هائی که اونها برای متشکل شدن زده بودند را توانست متحقق بکنه یا نه برعکس ، اون ابتکارات، وحشیانه سرکوب شد با روشهای مختلف سرکوب شد و نشان داد یک بار دیگه که دیکتاتوری حاکم در ایران اجازه نمی دهد که تشکل های حتی صنفی برای طبقه کارگر و برای اقشار مختلف در یک شرایط مسالمت آمیز شکل بگیرند.  به هر حال یک اصلی که خیلی مهمه اینه که روش هائی که به طور عمده در جریان اون مبارزه (اتخاذ) میشه که مردم بتوانند در این دیکتاتوری شکاف ایجاد بکنند و بتوانند توازون قوا را به نفع کارگران و ستمدیدگان تغییر بدهند، (شناخته بشوند.) همیشه مهم اینه که ما ببینیم که با مبادرت به کدام شکل - منظورم شکل اصلی مبارزه است - که بشه در بستر اون شکل، همه اشکال دیگه مبارزه را هم به خدمت گرفت و توانست که در اون سد دیکتاتوری شکاف ایجاد کرد و مردم را سازمان داد و در حین اینکه مردم را سازمان می دهیم ، خودمان را هم سازمان بدهیم؛ چون اینهائی که به این امر بی توجه اند باید بدانند که اشکال مبارزه، فرعی و اصلی داره و ما در اینجا بحثمان سر شکل اصلی مبارزه است.  مبارزاتی که در دی ماه شروع شد و بعد در گوشه و کنار ایران ادامه پیدا کرد ، مبارزاتی بود که عملا خودبخودی بود و فاقد سازمان بود و رهبری نداشت. درست به همین خاطر هم علیرغم این که توده ها با فداکاری کامل با قبول خطر دستگیری و شکنجه و "خودکشی شدن" در زندان، اصطلاحی که اخیرا با جنایات جمهوری اسلامی مطرح شده به صحنه مبارزه می آمدند ولی این مبارزات به صورت یکپارچه هیچ وقت ظاهر نمی شد و نشد و پس از رخ دادن در یک منطقه فروکش می کرد و بعد از مدتی دو باره در جائی دیگه شعله ور می شد - در یک فاصله زمانی.  این (واقعیت) و تجربه سالهای طولانی سلطه جمهوری اسلامی نشان می داد که (نیروهای انقلابی) با مخفی کاری صرف در بطن مبارزات کارگری، که امروز شاهد هستیم نمی توانند نیرو های روشنفکری جامعه خودشون را متشکل کنند تا بتوانند با کارگر ها هم ارتباط بگیرند و اونها را هم متشکل بکنند. یعنی تجربه ایران ، بطور مشخص این را نشان داده که با مبارزات مسالمت آمیز به صرف مخفی کاری امکان ایحاد اون رهبری انقلابی که نیاز جامعه ماست نیاز مردم ماست، امکان پذیر نیست.

 

اما (با توجه به) این تجربه ای که گفته شد حالا اگر ما بیائیم و به تجربه مبارزه رزمندگان سیاهکل توجه کنیم و (چگونگی) شکل گیری سازمانهای مسلح در دهه پنجاه و مبارزات خلق کُرد، جنبش خلق کُرد، مبارزات پیشمرگان خلق کُرد (را بررسی کنیم) می بینیم که در اون اوائل روی کار آمدن جمهوری اسلامی ، در یک جامعه تحت دیکتاتوری ، اینها توانستند با دست زدن به مبارزه مسلحانه و در پرتو این مبارزه، هم خودشون را متشکل کنند و هم شرایط را برای ارتباط با مردم و کارگر ها و بسیج و سازماندهی اون ها هموار کنند و مهیا کنند. بنابراین چه تجربیات مثبت و چه تجربه های منفی نشان دادند که بدون توسل به مبارزه مسلحانه، نیرو های پیشتاز در جامعه حتی نمی توانند خودشون و روابط خودشون را حفظ بکنند ، حالا چه برسد به اینکه بتوانند وجود داشته باشند تا با کارگران و ستمدیدگان دیگه ارتباط بگیرند و اون ها را متشکل بکنند. با در نظر گرفتن آنچه که گفته شد سازمان ما یعنی چریکهای فدائی خلق ایران به کارگران آگاه و به روشنفکران انقلابی و مبارز ، این رهنمود مشخص را می دهند که دست به دست هم به تشکیل گروه های سیاسی - نظامی بپردازند ، در گروه های سیاسی - نظامی متشکل بشوند تا بتوانند هم خودشون را حفظ بکنند و هم بتوانند در خیزش های مردمی، با تشکل، شرکت کرده و به هر حال در هر شکل ممکن مبارزه شرکت داشته باشند و به اون وظیفه اصلی خودشون هم که شکاف انداختن در دیکتاتوری و تغییر توازون قوا ست در جریان این مبارزه مسلحانه عمل بکنند. البته ما بر این امر آگاهیم و انکار هم نمیشه کرد که دشمن از همه مبارزاتی که قبلا شده تجربه کسب کرده به همین دلیل هم نسبت به متشکل شدن نیرو های انقلابی و ارتباط اون ها با توده ها شدیدا حساسیت به خرج میده؛ اما این وضع را فقط میشه با درس گیری از راه و تجربیاتی که رزمندگان سیاهکل در مقابل ما گذاشتند ، بهش پاسخ داد و به هر صورت بر اون فائق آمد.  به باور ما بطور برجسته نیرو هائی که به مارکسیسم - لنینیسم و کمونیسم در ایران معتقدند، می توانند در جهت ایجاد این رابطه مستقیم با مردم و با کارگر ها این گروههای، سیاسی – (نظامی) را تشکیل بدهند و در این جهت اقدام بکنند و تنها در این راستا هم هست که ما می توانیم این امید را داشته باشیم که به شعار "نان، کار، آزادی" دست پیدا کنیم. شعاری که تحقق اون وابسته است به نابودی جمهوری اسلامی؛ چون تنها از این طریقه که میشه بر این پراکندگی ها هم فائق آمد و بر این وضع کنونی واقعا یک نقطه پایانی گذاشت. جمهوری اسلامی و خود سردمداران جمهوری اسلامی ، همانطور که قبلا گفتم اوضاع جامعه ای را که بر اون دارند حکومت می کنند خودشون انفجار آمیز می دانند و معتقدند که هر لحظه ممکنه که منفجر بشه و این انفجار شعله ور بشه در همه کشور. این یک واقعیته؛ اما ما باید این را هم در نظر داشته باشیم که رهائی فقط نفس انفجار نیست؛ مهم اینه که این انفجار به رهائی کارگران و توده های ستمدیده منجر بشه؛ (امری) که وابسته به سرنگونی جمهوی اسلامی و همه دسته بندی های درونیشه و این هم تنها با درهم شکستن نیروهای مسلح جمهوری اسلامی یعنی ارتش و پاسدار ها و ضمائم دیگه اش امکان پذیره؛ امری که در خیلی از بحث ها و تبلیغات ما اصلا با سکوت در مورد اون مواجه ایم و همه فکر می کنند که این میره و رژیم بعدی می آید و شرایط گل و بلبل ایجاد میشه؛  اگر واقعا مردم ما قراره به آزادی و رهائی برسند ، گام اول کارشون نابودی نظام سرمایه داری و ارتشه که به هر وسیله ای به حفظ اون نظام پرداخته و تجربه قیام بهمن هم نشان داد که بدون این کار (نابودی ارتش) آزادی و رهائی اصلا امکان پذیر نیست. در نتیجه به باور ما باید مبلغ این راهی باشیم که با چنین اقداماتی توانائی تحقق اون چشم انداز را به ما بدهد.

 

امیدوارم که واقعا خسته تان نکرده باشم و امیدوارم که بتوانیم در قسمت پرسش و پاسخ به همه ی نکاتی که این بحث ایجاد می کنه در یک فضای رفیقانه بپردازیم و سپاسگذارم از تک تک تان که با صبر و تحمل این حرفها را گوش دادید. ممنون!

 

 

پیام نوروزی خامنه ای! تاکتیک و استراتژی سال جدید!

پیام نوروزی خامنه ای٬ توسط رسانه های داخلی و خارجی٬ هر یک به فراخور جهت گیری های سیاسی خود٬ مورد تجزیه و تحیل و تبلیغ قرار گرفت. یکی چون “بی بی سی”٬ بدنبال کیهان شریعتمداری آن را طوطی وار “پیام همدلی و همزبانی دولت و ملت” نامید! دیگری چون “صدای آمریکا” تلاش کرد آن را زیر انبوهی از پیام های رضا پهلوی و ترامپ و وزیر خارجه آمریکا و مضحک تر از همه پیام نوروزی “مدیرکل ایرانی‌تبار وزارت خارجه آمریکا در امور مالی و تحریم” ٬ به حاشیه برانند.

اما پیام نوروزی خامنه ای و سخنرانی روز بعد او در مشهد٬ یک “جهت گیری” معین برای کل هییت حاکمه در سال آینده را روشن میکند. این “جهت گیری”٬ اساسا ارزش مصرف داخلی و رو به مردم در ایران دارد.

این پیام٬ علیرغم پروپاگاندهای از همیشه کمرنگ تر در مورد قدرت جمهوری اسلامی٬ نه از موقعیت یک حکومت “تعرضی” که از منظر واقع گرایانه “شکار” ی است که از چنگ شکارچی (تعرض پایین) رسته است. خامنه ای از این منظر راجع به خود و آینده خود میگوید و تلاش میکند که مامن٬ پناهگاه و گریزگاه بعدی برای سال آتی را پیدا و راه آن را به صف دنباله رو خود در حاکمیت نشان دهد.

مقام معظم از منظر شکار نجات یافته٬ در این پیام و سخنرانی٬ تاکتیک و استراتژی فرار به امید ‫”بقا” در سال آتی٬ را معلوم کرده است! او که اساسا خطاب به دستجات درون حکومتی و مقامات و نهادها و مسیولین صحبت میکند٬ برای حفظ وحدت خودشان٬ تذریق حس اعتماد به نفس به خودشان٬ و نشان دادن فرصت ها و امکانات موجودشان٬ تاکیدات مهمی دارد. این تاکیدات را میتوان بطور خلاصه چنین دسته بندی کرد:

۱- استراتژی حاکمیت٬ خریدن وقت برای حفظ قدرت است! حفظ قدرت نه در مقابل آمریکا و رقبای منطقه٬ که در مقابل تعرض هرروزه محکومینی که بیش از یک سال است که در سراسر ایران اعلام کرده اند که دیگر بیش از این به فقر و بیکاری و فلاکت افسار گسیخته٬ رضایت نمی دهند. کلمه رمز این استراتژي٬ “بازدارندگی” و “قدرت بازدارندگی” است! در ادامه این ترم “بازدارندگی” رمز گشایی میشود.

۲- تاکتیک٬ دامن زدن به دشمنی رسمی و علنی با عربستان سعودی٬ دمیدن در باد ناسیونالیسم ایرانی٬ و سرمایه گذاری بر شکاف های منطقه ای٬ است!

۳- امکانات: نفوذ و قدرت نظامی در عراق٬ و افزایش توان نظامی٬ است!

۴- روش ها: حفظ قدرت سرکوب صدای مخالف از پایین! آرام کردن اغتشاش و درهم ریختگی صف حاکمیت در بالا و اگر لازم شد حفظ اتحاد در بالا حتی به قیمت شمشیر کشیدن بر روی خودی ترین ها!

۵- اقتصاد و افزایش تولید و تامین معیشت مردم٬ از منظر حاکمیت در سطح تبلیغات مهم است! اما در عمل٬ افزایش خرج تسلیحات نظامی مهمتر است! کلمه رمز این برتری در هزینه ها و مخارج٬ افزایش “قدرت بازدارندگی” است.

از پیام و سخنرامی خامنه اي بخوانید که میگوید:

* سال پُرماجرایی را گذراندیم.

* به فضل الهی فردای ایران عزیز بسیار بسیار بهتر از امروز خواهد بود.

* افرادی که دائماً تهدیدها را به رخ ملت می‌کشند، ..تحت تأثیر رجزخوانی یا جنگ روانی دشمنان ایران اند.

* تحریم می‌تواند برای کشور به فرصت تبدیل شود.

* دشمنان نیز به برتری دفاعی ایران اعتراف، و تلاش دارند آن را وسیله‌ی فشار قرار دهند اما این اتفاق نخواهد افتاد و جمهوری اسلامی به کوری چشم آن‌ها تقویت بنیه‌ی دفاعی خود را ادامه خواهد داد.

* توانایی و مشت محکم جمهوری اسلامی در عرصه‌ی دفاعی، درواقع قدرت بازدارندگی ایران است که در سایه‌ی تحریم‌ها به دست آمد و در مسائل اقتصاد نیز می‌توان از فرصت تحریم‌ها، به همین توانایی بازدارندگی رسید.

* باید بازدارندگی ایجاد کنیم و به مرحله‌ای برسیم که دشمن احساس کند نمی‌تواند از معبر مسائل اقتصادی به کشور ضربه وارد کند و ملت را تحت فشار قرار دهد.

* اروپایی‌ها در قضیه‌ی برجام نیز از پشت خنجر زدند.

* ایجاد کانال مالی میان ایران و اروپا بیشتر شبیه یک شوخی تلخ است و هیچ معنایی ندارد.

* کسانی که امروز در داخل به‌طور پیوسته به دنبال پمپاژ سبک زندگی غربی، روش‌های غربی و … هستند، درواقع تقی‌زاده‌های** جدید هستند، همچنان‌که مدافعان و حامیان سند ۲۰۳۰ نیز درواقع ادامه‌دهنده‌ی تفکر تقی‌زاده هستند.

* حکومت سعودی، «بدترین حکومت منطقه، مستبد، دیکتاتور، ظالم، فاسد و وابسته» است!

* البته از ساخت مراکز هسته‌ای و موشکی برای حکومت سعودی ناراحت نمی‌شویم زیرا این مراکز در آینده‌ی نه‌چندان دور به فضل الهی به دست مجاهدان اسلامی خواهد افتاد.

پیام و سخنرانی امسال خامنه ای٬ برخلاف “خود شیرین” کردن های امثال اکبر گنجی و تبلیغات رسانه های رسمی در داخل و خارج از کشور٬ نه مربوط به “غرب و غرب زدگی” و “تولید” و “اقتصاد” بود و نه اراجیف “رابطه دولت و ملت” و “توسعه اقتصادی”٬ این پیام نه مطلقا در مورد اهمیت کاهش فشار کمر شکن معیشت بر گرده اکثریت دهها میلیونی جامعه ایران بود و نه کاهش فساد و اختلاس!

این پیام٬ تلاشی است برای نشان دادن شانس ها٬ فرصت های بقا حاکمیت از تعرض اکثریت هشتاد میلونی است که امروز کارد به استخوان شان رسیده است و بیش از این حاضر نیستند که برای بقا نظام٬ فقر و گرسنگی و بیکاری و گرانی و بی افقی را تحمل کنند.

این را بیش از هرکس مردمی که چهل سال است حاکمیت جمهوری اسلامی را تجربه کرده اند و از دیماه دوسال پیش علیه شان قد علم کرده اند٬ با گوشت و پوست و استخوان خود حس می کنند. این را طبقه کارگر صنعتی که از هفت تپه و فولاد و بدنبال آن دهها و دهها مرکز کاری٬ برای تامین معاش شان به قدرت خودشان و علیه نظام سود و سرمایه و گندیده ترین نمایندگان تاریخی آنها در حاکیمت جمهوری اسلامی ایران قد علم کردند و به مصاف مستقیم شان آمده اند٬ می دانند و حس میکنند.

حنای داعیه های پوچ بهبود وضع معیشت مردم و رسیدگی به این و آن مشکل اساسی مردم٬ نزد محکومین در ایران رنگ باخته تر از این ها است که کسی کمترین امیدی به آن داشته باشد. این داعیه ها٬ تنها و تنها دستمایه حواله شدن مشت های گره کرده بیشتر به طرف همه سران در حاکمیت است که همه مردم٬ آنها را منشا فقر و سیه روزی خود میدانند.

پیام و سخنرانی نوروزی خامنه ای٬ اما مهمترین رکن اش٬ همان است که خود بارها و بارها بر آن تاکید گذاشته است٬ آنهم سرمایه گذاری بر تنها شانس جمهوری اسلامی برای بقا٬ یعنی “قدرت بازدارندگی” است! شانسی که فرصت دستیابی به آن٬ به سهولت ممکن نیست.

در شرایطی که سرتاپای نظام خامنه ای ها و روحانی ها و خاتمی ها٬ زیر فشار اعتراضات هرروزه و سراسری محکومین٬ و بخصوص طبقه کارگر٬ از امروز به فردا و بدنبال راه نجاتی میگردد٬ باز هم تحریم ها و شکاف با غرب٬ برای شان “راه گشا” است.

در چنین شرایطی است که مقام معظم در راس نظام مشرف به موت جمهوری اسلامی٬ چنان اعتماد به نفسی پیدا میکند که از دست بدست شدن قدرت در عربستان سعودی از دست خاندان مرتجع آل سعود به خاندان مرتجع دیگر٬ “مجاهدان اسلامی” هم خانواده خامنه ای٬ صحبت کند!

“پس از عراق نوبت عربستان” محتوای فرمایشات مقام معظم و امید بقا نظام است! “قدرت بازدارندگی”٬ که قرار است به عرصه “اقتصادی” هم تعمیم یابد٬ عبارت است از گسترش توان میلیتاریستی جمهوری اسلامی علیه کشورهای همجوار! دیروز عراق و امروز عربستان سعودی٬ فردا هر کشور دیگری در منطقه!

این اشتها را باید کور کرد و فرمان گسترش میلیتاریسم٬ را باید به قدرت پیشروی مبارزه برای گرفتن معاش خود به قدرت خود٬ خنثی کرد. مردم در ایران٬ طبقه کارگردر ایران٬ سر دشمنی با هیچ مردم و کشوری در همسایگی خود٬ ندارد. باید تبلیغات کثیف ناسیونالیستی علیه مردم در کشورهای دیگر را٬ خنثی کرد. برچیدن شدن بساط حکومت های مرتجع مذهبی و قومی و اسلامی٬ کار جنبش های پیشرو٬ کار طبقه کارگر و کار جنبش سوسیالیستی است. جابجایی خاندال سعودی با خاندان مجاهدین اسلام٬ گسترش قدرت جمهوری اسلامی در عراق و هرکشور دیگری٬ علیه منافع مشترک مردم در هر دو این کشورها و منشا دشمنی و نفاق و .. بین مردمی و شهروندانی است که علیه حکومت های خودی٬ هم سرنوشت اند.

باید با گسترش مبارزه برای بیرون کشیدن معاش خود از حلقوم حاکمیت٬ به نیروی متحد و متشکل خود٬ امکان و شانس تحرکات میلیتاریستی٬ “قدرت بازدارندگی” را از جمهوری اسلامی گرفت.

———

** اشاره به سید حسن تقی زاده٬ از شخصیت های مذهبی سکولار شده مشروطه است و و احکام تکفیر مراجع و فیضه علیه او.


۲۵ مارس ۲۰۱۹

March 26, 2019

پایان حاکمیت منطقه‌ای گروه تروریستی «داعش» در سوریه!

bahram.rehmani@gmail.com

 

روز  پنج‌شنبه 21 مارس 2019- یکم فروردین 1398، نیروهای دموکراتیک سوریه، آخرین مواضع داعش را در سوریه تسخیر کردند و به این ترتیب، دیگر داعش هیچ منطقه‌ای از روستاها و شهرهای سوریه و هم چنین عراق را در اختیار ندارد.

روستای باغوز در شرق سوریه در مرزهای این کشور با عراق، توسط نیروهای دموکراتیک سوریه از وجود نیروهای داعش پاک شدند. نیروهای دموکراتیک سوریه از پیکارگران کرد و عرب به فرماندهی یگان‌های مدافع خلق زن و مرد روژآوا‌(کردستان سوریه) تشکیل شده است.

نیروهای دموکراتیک سوریه حدود دو ماه پیش، از «حمله نهایی» به مواضع داعش خبر داده بود اما بعدها گفتند با توجه به سپر انسانی که داعش برای خود ایجاد کرده مجبور شده‌اند از سرعت حملات کم کنند.

کینو جبرائیل، سخنگوی نیروهای سوریه دمکراتیک پیش‌تر و در این‌باره به خبرنگاران گفته بود از زمانی که نیروهای یگان‌های مدافع خلق کرد روستای الباغوز و مناطق مجاور آن در کرانه رود فرات را به محاصره درآورده‌اند، نزدیک به 29 هزار و 600 نفر که اغلب آن‌ها از خانواده‌های اعضای گروه داعش هستند، خود را تسلیم کرده‌اند.

مظلوم کوبانی، فرمانده کل نیروهای سوریه دموکراتیک سوریه، شنبه 3 فروردین – 23 مارس که در مراسم اعلام پیروزی بر گروه تروریستی دولت اسلامی عراق و شام‌(داعش) سخنرانی می‌کرد در اظهاراتی با خطاب قرار دادن دولت مرکزی سوریه عنوان کرد: از دولت مرکزی سوریه می‌خواهیم مناطق تحت کنترل نیروهای دموکراتیک سوریه به‌صورت خودگردان اداره شود.

 

 

مظلوم کوبانی، در ادامه سخنان خود در پیامی به ترکیه نیز گفت: از حکومت ترکیه می‌خواهیم تا در امور داخلی سوریه دخالت نکرده و نیروهای خود را از سوریه خارج کند. ما از پیروزی پنج میلیون انسان با هویت‌ها و اقلیت‌های مختلف در شمال و شرق سوریه و آزادسازی 52 هزار کلیومتر از سرزمین‌های سوریه مفتخر هستیم.

کوبانی با اشاره به اجن‌باختن 11 هزار مبارز دموکراتیک سرویه در پنج سال جنگ با نیروهای داعشی تصریح کرد: در طول این روند 21 هزار نیروی دموکراتیک سوریه نیز زخمی شده‌اند. هم‌چنین از حمایت های نیروهای ائتلاف بین‌المللی علیه داعش در این روند نیز تشکر می‌کنیم.

از سویی دیدبان حقوق بشر سوریه نیز ویدیویی را از ادامه درگیری‌ها در منطقه محاصره شده الباغوز منتشر کرده بود. در این ویدیو صحنه‌هایی از خروج عناصر داعش از تونل‌های زیر زمینی به تصویر در آمده است که بعضی از این افراد مسلح با «لباس زنانه» از این تونل‌ها خارج شده‌اند.

شایان ذکر است نیروهای دمکراتیک سوریه، پیش‌تر اعلام کرده بودند که از زمان آغاز حمله‌ نهایی برای تسلط بر الباغوز که از دو ماه پیش آغاز شده تاکنون نزدیک به 60 هزار تن که اغلب آن‌ها افراد غیرنظامی هستند از آخرین منطقه تحت تصرف داعش در شرق سوریه فرار کرده‌اند.

 

افرادی از باغوز گریخته‌اند به کمپ هوله انتقال داده شده‌اند. بعد از کمپ روژ، اردوگاه دیگر به نام هوله در منطقه‌ی جزیر تاسیس شد. این اردوگاه در سال 2016 برای اسکان پناهندگان عراقی ایجاد شد و از کمپ روژ بسیار بزرگ‌تر است. از آن‌جا که بخش خانواده‌های داعشیان در کمپ روژ پر شده است، در کمپ هوله بخش دیگری ایجاد شده است اکنون غیر نظامیان و خانواده‌های داعش که از منطقه‌ باغوز تسلیم شده‌اند، به این کمپ فرستاده می‌شوند. ظرفیت این اردوگاه 40 هزار نفر بوده است، اما از 8 مارس شمار ساکنان این اردوگاه به 65 هزار نفر رسیده است. جمعیت این کمپ روزها بیش‌تر است، مسئولان کمپ و هلال احمر کردستان همراه با برخی از سازمان‌های دیگر بسیج شده‌اند؛ شمار تبه‌کاران داعش در این کمپ به 6 هزار نفر می‌رسد.

 

البغدادی رهبر داعش

به‌گزارش اسپوتنیک روسیه، یک منبع امنیتی عراقی اعلام کرد: ابوبکر البغدادی رییس گروه داعش‌(گروه تروریستی ممنوعه در روسیه) پس از ترور نافرجام در منطقه الباغوز سوریه از این منطقه فرار کرده است. 

این منبع بیان کرد: یکی از سرکرده‌های داعش که عراقی است به نیروهای سوریه دموکراتیک گفت که یک بمب در مسیر حرکت ابوبکر البغدادی در اطراف الباغوز کار گذاشته شده بود که تا وی ترور شود اما البغدادی متوجه شد و به‌دنبال آن فورا از منطقه الباغوز گریخت. البغدادی به‌شدت احساس خطر می‌کند به‌ویژه که مشکلات داخلی داعش افزایش یافته و برخی به‌دنبال کشتن وی و جانشینی‌اش هستند.

بسیاری از کسانی که طی روزهای گذشته از منطقه الباغوز سوریه خارج شده‌اند به‌طور رسمی و غیررسمی، بیعت خود را با ابوبکر البغدادی شکسته‌اند. 

پیش از این در خبرها آمده بود که روزنامه گاردین در مقاله‌ای اعلام نمود که برخی منابع در دستگاه‌های اطلاعات غربی گفتد که تلاش برای کودتا علیه البغدادی دهم ماه ژانویه گذشته در شهرکی در نزدیک منطقه هجین در استان دیرالزور سوریه اتفاق افتاد.

در جریان این کودتا، جنگ‌جویان خارجی داعش به‌طور عمدی به تبادل آتش با محافظان شخصی البغدادی پرداختند، اما او توانست از این عملیات جان سالم بدر برده و به منطقه‌ای در مجاورت صحراء منتقل شود.

در این درگیری دو نفر کشته شدند که یک منبع اطلاعاتی گفت: یکی از این دو نفر، نزدیک البغدادی قرار داشت. داعش برای کشتن ابو معاذ الجزائری که به احتمال زیاد یکی از 500 جنگ‌جوی گروه تروریستی داعش است، پاداش تعیین کرد. 

 

نام واقعی«ابوبکر البغدادی»، «ابراهیم عواد ابراهیم البدری» است. او به‌عنوان واعظ و امام جماعت مسجد در شهرهای سامرا، بغداد و فلوجه عراق فعالیت می‌کرد.

نیروهای نظامی آمریکا در سال 2004، او را بازداشت کردند و او برای سه سال در زندان بود. پس از این او از زندان خارج و سازمانی تحت نام ارتش اهل سنت را بنیان گذاشت و بعد از آن به القاعده پیوست.

پس از حوادث سوریه، جبهه النصره در اواخر سال 2011 ميلادى اعلام موجودیت کرد و طولی نکشید که توانمندی این گروه تروریستی با توجه به حمایت‌های گسترده برخی کشورهای منطقه‌ای به‌طور چشم‌گیری افزایش یافت تا در طی چند ماه به یکی از مهم‌ترین و قدرتمندترین گروه‌های مسلح در سوریه تبدیل شد. در روز نهم آوریل 2013 میلادی، در یک پیام صوتی که از طریق شبکه موسوم به شموخ الاسلام پخش شد، ابوبکر البغدادی ادغام آن را با دولت اسلامی عراق تحت عنوان دولت اسلامی عراق و شام اعلام کرد و نفوذ این گروه تروریستی به سبب حمایت‌های گسترده حامیان منطقه‌ایش روز‌به‌روز در سوریه بیش‌تر شد.

 

 

در سال 2004 میلادی، تشکیل گروه «جماعه توحید و جهاد» به رهبری «ابومصعب الزرقاوی» در عراق اعلام شد و بیعت آن با «اسامه بن لادن» رهبرسابق «القاعده»، این گروه را به شاخه سازمان القاعده در عراق تبدیل نمود. این گروه با گسترش عملیات خود به یکی از قدرتمندترین گروه‌های تروریستی در عراق تبدیل شد، تا این‌که الزرقاوی در سال 2006، در اظهاراتی ضبط شده به‌صورت مصور از تشکیل «شورای مجاهدین» به رهبری «عبدالله رشید البغدادی» خبر داد. پس از مرگ زرقاوی در سال 2006، «ابوحمزه المهاجر» به‌عنوان رهبر این گروه تعیین شد.

سپس در پایان همین سال نیز گروه «دولت اسلامی عراق» به ریاست «ابوعمر البغدادی» تشکیل شد.

تشکیل دولت اسلامی عراق در 15 اکتبر 2006، در پی نشست چندین گروه مسلح اعلام شد که در چارچوب معاهده موسوم به «حلف المطیبین»، ابوعمر البغدادی را به‌عنوان رهبر این گروه جدید انتخاب کردند. این گروه از زمان تشکیل حملات تروریستی بسیاری را در عراق برعهده گرفت

دوران رهبری ابوعمر، عملیات‌های تروریستی  همانند حمله به بانک مرکزی، وزارت دادگستری، یورش به زندان‌های ابوغریب و الحوت شدت گرفت.

سرانجام در تاریخ دوشنبه 19 آوریل 210 میلادی، نظامیان آمریکایی و عراقی طی یک عملیات نظامی در منطقه الثرثار، محلی را هدف قرار دادند که ابوعمر البغدادی و ابوحمزه المهاجر در آن حضور داشتند، پس از درگیری‌های شدید میان دو طرف، در آن محل هر دو رهبر این گروه کشته شدند و تصویر اجساد آن‌ها در رسانه‌ها منتشر شد، یک هفته بعد، این گروه تروریستی در بیانیه‌ای هلاکت البغدادی و المهاجر را رسما اعلام کرد و پس از حدود 10 روز، مجلس شورای دولت اسلامی عراق و شام ابوبکر البغدادی را به‌عنوان جانشین ابوعمر البغدادی و الناصرالدین الله سلیمان را به‌عنوان وزیر جنگ خود انتخاب کرد. با روی کار آمدن ابوبکر البغدادی، دامنه عملیات و حملات این گروه تروریستی مجددا وسعت گرفت و هم‌زمان با آغاز بحران در سوریه، عناصر این گروه در سوریه نیز فعال شدند.

 

داعش چکونه تشکیل شد؟

داعش چگونه و در کجا تشکیل شد؟ گفته می‌شود وقتی آمریکا «کمپ بوکا» را تاسیس کرد، دست‌کم در ابتدا، بعثی‌ها و اعضای القاعده را در این کمپ کنار هم نگه می‌داشتند. در آن زمان، آمریکا تمام ارتش 500 هزار نفری بعث را برکنار کرده بود. حتی با عده‌ای از این افراد که تحصیل‌کرده بودند و در جامعه جایگاه بالایی داشتند کسانی که با آن‌ها گفتگو کرده‌اند شنیده‌اند که « مادران و خواهرانشان وادار به تن‌فروشی شده‌اند، چون هیچ‌کس کاری به آن‌ها نمی‌دهد.»

صدام فرماندهان ارشد خود را از یک فرایند عربی‌سازی و اسلامی‌سازی گذرانده بود و وقتی این افراد به دست آمریکایی‌ها برکنار شدند و همراه با اعضای القاعده در یک زندان نگه‌داری شدند، از دل همین زندان بود که داعش متولد شد. آمریکایی‌ها حتی نمی‌دانستند چه کسی در این زندان‌ها نگه‌داری می‌شود.

اغلب داعشی‌های عراقی می‌گویند از زمان سرنگونی صدام، دومین نسلی هستند که تحت اشغال آمریکا بزرگ شده‌اند. می‌گویند وقتی آمریکایی‌ها به عراق آمدند و یک دولت شیعه را روی کار آوردند، اقلیت سنی در عراق، گاه ماه‌ها در خانه حبس و یا حتی کشته می‌شدند. بعدها داعش می‌آید و به آن‌ها می‌گوید: «شیعیان، شرور هستند و آمریکایی‌ها هم افراد شرور را روی کار آورده‌اند، اما ما می‌توانیم به شما کمک کنیم.» الان هم همین اعتقاد را دارند.

یک کارشناس گفته است با ژنرال «داگلاس استون» معاون فرماندهی نیروهای آمریکایی در مراکز بازداشت عراق به این کشور برگشتم. او به من گفت: «ما حتی ابزار شناسایی بیومتریک هم برای زندانیان نداشتیم. چندین نفر با فامیلی «البغدادی» داشتیم، اما نمی‌دانستیم رهبر داعش کدام‌یک از آن‌هاست: عمر البغدادی، ابوبکر البغدادی یا افراد دیگر.» همین جا بود که هسته مرکزی داعش شکل گرفت.

گروه داعش در نزدیکی مرز عربستان سعودی، در صحرای استان الانبار عراق که مرز وسیعی با عربستان دارد شروع به شکل‌گیری نمود. بدلیل شرایط صحرایی و دور افتاده استان الانبار، این منطقه کم جمعیت، تقریبا خالی از سکنه و بدور از کنترل کامل نظامی است.

این گروه در اوایل سال‌های جنگ عراق تاسیس شد. در سال 2004، متعهد به وفاداری و حمایت از القاعده شده و به عنوان القاعده عراق مشهور شد. در 15 اکتبر 2006 این گروه، به یک سازمان فراگیر برای گروه‌های شورشی عراق تحت عنوان حکومت اسلامی عراق تبدیل شد. تحلیل‌گران گروه داعش را بازوی اصلی القاعده در منطقه می‌دانند، اما به‌دلیل اختلافات، جنایات و وحشی‌گری‌های علنی آن، القاعده به‌طور رسمی ادعای داعش را مبنی بر وابستگی به آن در سال‌های بعد رد کرد. گروه داعش از حمایت عربستان و قطر و یک‌سری کشورهای خلیج فارس و غربی که منافع مشترکی دارند برخوردار است. گروه داعش با استفاده از مرز مشترک با عربستان و سوریه و دریافت تسلیحات و کمک‌های نظامی از طریق این مرزها فعالیت‌های خود را در این چند سال در سوریه با تمام قوا پیش برده است. این گروه تروریستی به آسودگی از مرز بی در و پیکر عربستان با صحرای الانبار، هر چه را می‌خواستند به عراق و سپس از مرزهای مشابه با سوریه، به مناطق درگیری می‌رساندند. پس از فعال شدن دستگاه امنیتی عراق و مسدود شدن راه عبور تسلیحات داعش از طریق مرزهای عراق به سوریه گروه داعش در تقابل با ارتش عراق فعالیت‌هایش در عراق نیز شدت گرفت و در طول یک سال جنگ و درگیری، یک‌سری شهرهای عراق  را تصرف کرد و بخش‌هایی از استان‌های مرزی عراق را به تصرف خویش درآورد.

گروه موسوم به دولت اسلامی عراق و شام با نام اختصاری داعش، یک گروه تروریستی مسلح با اندیشه و شیوه سلفی جهادی است و اعضای آن تشکیل خلافت اسلامی و اجرای شریعت در عراق و سوریه را هدف نهایی‌شان انتخاب کرده بودند.

 

پس از آغاز بحران سوریه و درگیری گروه‌های تروریستی و مسلح مختلف با ارتش سوریه، گروه‌های تروریستی نیز در بین خود دچار اختلافات متعددی شدند و به چند گروه با عناوین گروه ارتش ازاد و … تقسیم شدند که علاوه بر جنگ با ارتش سوریه با همدیگر نیز به جنگ و نبرد می‌پردازند. در اواخر سال 2011، گروه موسوم به جبهه النصره به رهبری ابومحمد الجولانی اعلام موجودیت کرد و طولی نکشید که توانمندی این گروه تروریستی با توجه به حمایت‌های گسترده برخی کشورهای منطقه‌ای به‌طور چشم‌گیری افزایش یافت تا در طی چند ماه به یکی از مهم‌ترین و قدرتمندترین گروه‌های مسلح در سوریه تبدیل شود.

در روز نهم آوریل 2013 میلادی، یک پیام صوتی از طریق شبکه شیوخ الاسلام منتسب به ابوبکر البغدادی پخش شد که در آن اعلام می‌کند که جبهه النصره امتداد دولت اسلامی عراق است و در این نوار، تشکیل «گروه دولت اسلامی عراق و شام»‌(داعش) را با ادغام جبهه النصره و دولت اسلامی عراق اعلام کرد.

 

با آغاز اختلافات و درگیری‌ها بین عناصر دو جبهه النصره و داعش در سوریه، طولی نکشید که یک نوار صوتی منتسب به ابومحمد الجولانی پخش شد که در این نوار از رابطه خود با دولت اسلامی عراق سخن می‌گوید، اما وی ایده ادغام با این گروه را نپذیرفته و بیعت خود را با شبکه القاعده اعلام می‌کند.

سرانجام «ایمن الظواهری» رهبر القاعده تصمیم «ابوبکر البغدادی» رهبر گروه دولت اسلامی در عراق برای ادغام گروه خود با جبهه النصره را لغو می کند.

الظواهری تاکید کرد که فعالیت‌های «دولت اسلامی در عراق» فقط به عراق منحصر شود.

ولی این موضوع برای رهبر داعش خوشایند نبود، به صورتی‌که البغدادی، در نواری صوتی اعلام کرد که با درخواست ایمن الظواهری، برای لغو گروه داعش و جدایی از جبهه النصره، مخالف است. او گفت: «گروه دولت اسلامی عراق و شام تا زمانی که نبض ما می‌زند و خون در رگ‌هایمان جاری‌ست باقی خواهد ماند و حاضر به عقب نشینی و چانه زدن نیست.»

با وجود این اختلافات، این دوگروه چندین عملیات تروریستی مشترک را در مناطقی که در عراق و سوریه حضور دارند، انجام دادند.

داعش با بهره‌برداری از تسلیحات پیشرفته و کمک های مالی قابل توجه به‌سرعت خود را به مناطقی که گروه‌های مسلح مخالف سوریه در نبرد با ارتش این کشور تصرف کرده بودند تحمیل کرد و به نوعی مناطق گسترده‌ای از امتداد رود فرات و بخش گسترده‌ای از شمال سوریه را به محل تاخت و تاز خود تبدیل نمود آمریکا این گروه را در فهرست گروه‌های تروریستی خود قرارداده است.

 

در عراق شش استان سنی‌نشین یا آن‌چه به مثلث سنی معروف است، مراکز حضور تروریست‌های داعش بود.

در سوریه در مناطقی از استان‌های الرقه، حلب، حومه لاذقیه، ریف دمشق، دیرالزور، حمص، حماه، الحسکه و ادلب پراکنده هستند و در برخی از این مناطق نیز کنترل کامل را به دست گرفتند. میزان نفوذ آن‌ها از استانی به استان دیگر متفاوت است تصمیم این گروه تروریستی برای تحت کنترل در آوردن دیگر گروه های مسلح در سوریه به درگیری‌های خونباری میان این گروه‌های تروریستی منجر شد.

فضای مجازی پر است از فیلم‌ها و تصاویر اقدامات وحشیانه این گروه: از بریدن سر تا فوتبال بازی کردن با این سرها.

داعش پس از تسلط برشهرالرقه قوانینی را وضع کرد که عدول از آن‌ها مستوجب مجازات سنگین بود. فهرست این قوانین به شرح زیر بودند:

1- ممنوعیت پوشیدن شلوار جین برای زنان

2- ممنوعیت پوشیدن شلوار جین توسط مردان کمر باریک

3- ممنوعیت کوتاه کردن مو

4- ممنوعیت نشستن زنان بر صندلی

5- ممنوعیت ورود مردان به مغازه‌های خیاطی زنانه

6- ممنوعیت تبلیغ آرایشگاه‌های زنانه

7- ممنوعیت استفاده از کلمه داعش

8- ممنوعیت مراجعه زنان به دکتر زنان و زایمان

9- ممنوعیت شانه کردن موی سر و صورت برای مردان

10- ممنوعیت کشیدن سیگار و قلیان

 

با توجه به گستردگی کمک‌های مالی، تسلیحاتی و لجستیکی که با آغاز جنگ در سوریه به این کشور سرازیر شده بود؛ تلاش گروه‌های مسلح به‌ویژه داعش برای دست‌یابی هرچه بیش‌تر به این کمک‌ها و سلطه بر گروه‌های دیگر شدت گرفت که این امر موجب آغاز جنگ و درگیری گروه‌های مسلح با یکدیگر شد. اما با وجود اعلام برائت حامیان گروه‌های مسلح از داعش و جبهه النصره، کمک‌های حامیان خارجی هم‌چنان به دست این دو گروه می‌رسید. این کمک‌ها در قالب حمایت‌های مالی، تسلیحاتی، لجستیکی، اطلاعاتی، آموزشی و غیره از سوی حامیانی مانند عربستان و قطر و ترکیه به همراه چند کشور غربی، موجب ادامه جنگ و ویرانی در سوریه گردید.

بر اساس گزارش «مرکز ملی مطالعات تروریست و مبارزه با فعالیت‌های تروریستی» داعش سومین گروه تروریستی و جنایت‌کار جهان است.

گروه داعش یک ساختار سازمانی دارد که متشکل از امرای مناطق و مجالس «شورای مجاهدین» و فرماندهان عملیاتی است اما این امور سازمانی و تشکیلاتی به‌طور کاملا محرمانه است.

 

سرمایه‌های داعش

یکی از بانک‌داران موصل گفته است: وقتی داعش وارد موصل شد، اعضایش روز شنبه به بانک‌ها رفتند، چون پول‌ها را شنبه‌ها به بانک‌ها می‌برند. مامورین بانک همه وحشت‌زده بودند و فکر می‌کردند قرار است تیراندازی شود و همه کشته شوند اما یک جوان الجزایری که عضو داعش بود، جلو آمد و گفت رایانه‌تان را به من نشان بدهید. در عرض یک دقیقه، همه اطلاعات بانک را دانلود کرد. همان روز بود که داعش حدود 400 میلیون دلار را از بانک‌های موصل به سرقت برد. وقتی از این جوان پرسیده بودند چرا به داعش پیوسته، گفته بود چون از این طریق می‌تواند توانمندی‌های مهندسی‌اش را در راه درستی به کار بگیرد.

براساس آمار بودجه سال 2015 داعش، مبلغی معادل دو میلیارد دلار همراه با مازاد بودجه‌ای بالغ بر 250 میلیون دلار بوده است.

داعش دیگر فقط یک سازمان تروریستی ایدئولوژیک محسوب نمی‌شود، بلکه کنشگر غیردولتی بین‌المللی است که با سرشت دوگانه تروریستی- تبه‌کاری، برای گسترش مرزهای سرزمینی و نیز ایدئولوژی خشونت و ترور خود، از هیچ‌گونه تجارت غیرقانونی و جرم سازمان‌یافته درآمدزا، روگردان نبود. در راستای تامین این هدف، داعش روزانه حداقل به بودجه‌ای بالغ بر دو میلیون دلار برای مواردی مانند خرید تجهیزات نظامی و لجستیکی، پرداخت دستمزد جنگجویان و اعضا و نیز سایر هزینه‌های جاری و عملیاتی نیاز دارد.

این بودجه از منابعی از قبیل فروش غیرقانونی نفت خام، قاچاق عتیقه و آثار باستانی، باج‌گیری و خون‌بها، قاچاق مواد مخدر، قاچاق انسان و اعضای بدن و نیز سایر انواع تجارت غیرقانونی درآمدزا، تأمین می‌شود.

بر‌اساس تایید معاونت سابق تروریسم و اطلاعات مالی وزارت خزانه‌داری آمریکا- دیوید کوهن - بودجه سال 2015 داعش، مبلغی معادل دو میلیارد دلار همراه با مازاد بودجه‌ای بالغ بر 250 میلیون دلار بوده است. این ارقام داعش را به ثروتمندترین سازمان تروریستی تاریخ بدل کرده است. لوییس شلی، رییس اندیشکده TraCCC در دانشگاه جورج میسون معتقد است در آمدهای داعش از منابعی هم‌چون انواع تجارت قاچاق، باج‌گیری و جرائم سازمان‌یافته تامین می‌شود.

درآمد ناشی از باج‌گیری، بیش‌تر از طریق ربودن شهروندان خارجی هم‌چون کارمندان سازمان‌های بین‌المللی و خبرنگاران غربی، انجام می‌گیرد که گفته می‌شود میلیون‌ها دلار از همین طريق نصیب گروه داعش می‌شود.

یکی دیگر از منابع درآمدی داعش، قاچاق اعضای بدن است. دفتر کمیساریای عالی حقوق بشر، اعلام کرده است که این گروه اعضا و اندام‌های داخلی بدن افراد مجروحی را که دستگیر کرده است، می‌فروشد. بنابر گزارش محمد الحکیم نماینده عراق در سازمان ملل متحد، در پی یافتن گورهای دسته‌جمعی در موصل عراق، بر بدن افراد کشته‌شده جای جراحی وجود داشته و اکثرا کلیه‌های آن‌ها خارج شده بود. براساس نظر رئیس پزشکی قانونی دانشگاه دمشق نیز در چند سال اخیر بیش از 18هزار اندام بدن انسان در شمال سوریه قاچاق شده است. تونی آتاناسیو نویسنده در‌زمینه جرائم سازمان‌یافته و استاد دانشگاه معتقد است هر‌یک از اعضای بدن به مبلغی بالغ بر 250 هزار دلار به قاچاقچیان در اروپا فروخته می‌شود.

قاچاق مواد مخدر یکی از سه تجارت پرسود دنیا و نیز یکی از پرمنفعت‌ترین منابع بودجه‌ای داعش محسوب می‌شود. بنا بر اظهارات ویکتور ایوانف، رییس سازمان فدرال مبارزه با قاچاق مواد مخدر روسیه، درآمد سالانه داعش از قاچاق مواد مخدر از افغانستان به اروپا بالغ بر یک میلیارد دلار است. تقریبا بیش از نیمی از هروئین اروپا از مسیر عراق و سوریه و مناطق تحت کنترل داعش و نیز دولت‌های شکننده شمال آفریقا، به اروپا قاچاق می‌شود. هم‌چنین، بنا بر گزارش این سازمان، پول حاصل از تجارت مواد مخدر داعش از طریق شهر نینوا در نزدیکی مرز ترکیه، به مرکز جدید دیگری در ترکیه منتقل می‌شود.

علاوه بر قاچاق مواد مخدر، داعش اقدام به کاشت حشیش و تریاک در مزارع و اراضی وسیعی در مناطق حمام العلیل و محلبیه در جنوب موصل نیز کرده بود. هم‌چنین تولید مخدر صنعتی کپتگون در سوریه در بخش‌هایی از حلب که صنایع و کارخانجات در آن قرار دارند با تغییر کاربری به مرکز تولید کپتگون تبدیل شده است؛ این مناطق از دیگر مناطق تولید مواد مخدر در سرزمین‌های تحت کنترل داعش به شمار می‌آید.

‌به‌‌دلیل ماهیت مجرمانه فعالیت گروه‌های قاچاقچی مواد مخدر، دسترسی به اطلاعات دولتی و سازمان‌های اطلاعاتی درباره اندازه‌گیری حجم دقیق مبادلات و درآمد حاصل از تجارت غیرقانونی مواد مخدر بسیار دشوار است. بااین‌حال براساس گزارش دفتر مبارزه با مواد مخدر سازمان ملل متحد، میزان تجارت گروه‌های مواد مخدری سالانه مبلغی بالغ بر 400 تا 500 میلیارد دلار معادل شش تا 9 درصد مجموع تجارت جهانی است.

یکی دیگر از انواع تجارت پرسود دنیا قاچاق انسان است. گروه تروریستی داعش با استفاده از ارتباطات شبکه‌ای خود با دیگر گروه‌های جرائم سازمان‌یافته دنیا، به خریدوفروش انسان به‌ویژه زنان و دختران ایزدی و مسیحی می‌پردازد. مراکز تجارت انسان بیش‌تر در موصل و رقه واقع شده است. براساس گزارش کمیساریای عالی حقوق بشر، بیش از 25 هزار زن و دختر به‌عنوان اسیران جنگی داعش، مورد آزار جنسی قرار گرفته و فروخته شده‌اند.

علاوه‌بر‌این، داعش از تجارت مهاجران نیز کسب درآمد می‌کند. به‌این‌صورت که داعش از هریک از این مهاجران مبلغی بیش از هشت‌هزار دلار دریافت می‌کرد و به آنان اجازه عبور و ورود به ترکیه را می‌داد تا از آن‌جا به اروپا سفر کنند. از آن‌جایی که آشوب و ناامنی کماکان در خاورمیانه بخصوص در سوریه و عراق جریان دارد؛ بنابراین قاچاق مهاجران نیز به نوبه خود یکی دیگر از منابع تامین مالی داعش به حساب می‌آمد.

علاوه بر حمایت‌های مالی بعضی از کشورهای عرب، تیم اقتصادی این گروه تروریستی نیز منابع داخلی درآمدی اعم از مالیات، باج‌گیری و جزیه نیز تدارک دیده است. بیش از یک‌سوم تولید گندم و منابع کشاورزی کشور عراق در اختیار گروه تروریستی داعش بود. علاوه ‌بر‌این، کنترل بیمارستان‌ها، مراکز خرید و رستوران‌ها نیز با این گروه تروریستی بود که ماهانه چندین میلیون دلار عاید این گروه می‌کرد.

فروش نفت از دیگر منابع درآمدی پرسود داعش بود. بر اساس تخمین «مرکز نظارت حقوق بشر سوریه»، کلیه منابع تولید نفت سوریه حدود 60 هزار بشکه در روز بود که در دست شورشیان و قبایل قرار دارد. از این مقدار نیز حدود 60 درصد آن تحت ‌اختیار داعش است. اما با توجه به کمبود تجهیزات لازم برای استخراج، از این مقدار فقط 20 درصد قابل استخراج و بهره‌برداری است. خریداران نفت داعش در سوریه، مصرف‌کنندگان محلی‌(به میزان بسیار کم برای تولید الکتریسيته)، بازار سیاه و درصد زیادی نیز ترکیه بود که با قیمت بسیار نازل در حدود بشکه‌ای 10 تا 20 دلار فروخته می‌شد.

تجارت نفت داعش در عراق، شرایط کاملا متفاوتی داشت. دولت اسلامی بر 14 حلقه چاه نفت در عراق تسلط داشت و روزانه حدود 80 هزار بشکه نفت از این چاه‌ها با مبلغی دو تا سه‌برابر کم‌تر از قیمت بازارهای جهانی از طریق واسطه‌های ترکیه، اقلیم کردستان، اردن و بعدها نیز کیف و بندر اودسا به فروش می‌رساند. درآمد روزانه داعش از فروش نفت عراق، بالغ بر دو میلیون دلار برآورد شده است. با این‌حال، نفت تنها منبع درآمدی داعش برای تأمین تجهیزات، سلاح، دستمزد جنگجویان و سایر هزینه‌های عملیات نظامی نیست. براساس گزارش یونسکو، فروش آثار باستانی عراق و سوریه در بازار سیاه، یکی از منابع پرمنفعت این گروه تروریستی به حساب می‌آید که از مرزهای سوریه به ترکیه و لبنان و سپس به اروپا قاچاق می‌شد.

داعش به‌عنوان یک «سازمان دوگانه تروریستی- تبه‌کاری» با ارتباط با گروه‌های جرائم سازمان‌یافته بین‌المللی از فارک در آمریکای لاتین گرفته تا بوکوحرام در آفریقا و نیز KLA در بالکان، به «گروه جرائم سازمان‌یافته بی‌سرزمین» تغییر ماهیت داده است. این گروه‌ها در انواع تجارت غیرقانونی شریک هستند، به‌ازای تامین سلاح و تجهیزات قاچاق برای یکدیگر مسیرهای امن حمل انسان و کالای قاچاق تامین می‌کنند و هم‌چنین انواع تخصص و تجربیات تبه‌کارانه و تروریستی را با یکدیگر به اشتراک می‌گذارند.

 

مجله انگلیسی دیلی بیست در یکی از شماره‌های خود، گفتگویی را با یکی از تروریست‌های آفریقایی‌تبار داعش انجام داده است. او پیش از این در زمینه قاچاق انسان و مواد مخدر فعالیت داشته است. نام او موسی است و از نیجریه فرار کرده است. او قاچاق انسان را رها کرده و به گروه تروریستی داعش می‌پیوندند. او در توصیف مناسبات خود با اعضای گروه تروریستی داعش در صحراهای آفریقا و ماهیت ماموریت‌های خود در مالی و مناسباتش با قاچاق انسان و تجارت جنسی زنان توضیح داده است. وی توضیح می‌دهد که چگونه عناصر داعش به لیبی می‌روند و از آنجا به اروپا یا کشورهای مجاور در شمال آفریقا سفر می‌کنند.

موسی اعتراف می‌کند که مواد مخدر در تمام مناطق که عناصر داعش و القاعده حضور دارند، وجود دارد. این مواد مخدر از طریق مافیاهای موجود در آمریکای لاتین برای آن‌ها تامین می‌شود.

موسی می‌افزاید که تعدادی از قاچاقچیان ارشد مواد مخدر در آفریقا با گروه‌های مسلح تروریستی و تاجران زنان و نمایندگان گروه تروریستی داعش همکاری می‌کنند. آن‌ها در بسیاری از موارد مذاکراتی را با قاچاقچیان دیگر از آمریکای جنوبی انجام می‌دهند تا بتوانند راهکارهای جدیدی برای انتقال عناصر تروریستی یا انتقال کوکائین به اروپا کشف کنند.

 

 

جنگجویان خارجی داعشی پس از سقوط این گروه در سوریه و عراق، به کدام کشورها پناه برده‌اند؟

کارشناسان همواره به دنبال پاسخ به این پرسش هستند که جنگجویان خارجی داعشی پس از سقوط این گروه، به کدام کشورها پناه برده‌اند؟

بررسی برآوردها و اطلاعات موجود نشان می‌دهد که به ترتیب کشورهای تونس، عربستان، روسیه، فرانسه، و اردن پذیرای بیش‌ترین تعداد داعشی‌های فراری پس از سقوط این گروهک در سوریه و عراق بوده‌اند.

تونس: 800 داعشی

عربستان: 760 داعشی

روسیه: 400 داعشی

فرانسه: 271 داعشی

اردن: 250 داعشی

این اطلاعات در گزارش «اندیشکده مطالعات امنیتی سوفان» در نیویورک ارائه شده است.

طبق گزارش این اندیشکده، در مجموع 40 هزار عنصر خارجی تحت فرمان داعش بوده‌اند، و از این رقم، پس از سقوط داعش، حدود 5600 تروریست باقی‌مانده به 33 کشور دیگر فرار کرده و یا بازگشته‌اند.

در بخش دیگری از گزارش این اندیشکده به تعداد کودکان نابالغی که از کشورهای غرب اروپا به مناطق تحت کنترل داعش آورده شده بودند اشاره شده است. بر این اساس، بیش‌ترین تعداد با شمار 460 کودک از فرانسه بود. پس از آن نیز بلژیک 118 کودک، هلند 90 کودک، آلمان 56 کودک، انگلیس 50 کودک، سوئد 45 کودک و اتریش 40 کودک قرار دارند.

 

فرار داعشی‌ها به ترکیه

به گزارش شبکه خبری اسکای نیوز، مهر ماه 1386، دیده‌بان حقوق بشر سوریه اعلام کرد: براساس اطلاعات موثقی که به‌دست آمده، تعدادی از فرماندهان داعش با تابعیت‌های سوری و خارجی طی روزها و هفته‌های گذشته از رقه و دیرالزور به مناطق تحت سیطره مخالفان در حومه شمالی و شمال شرقی حلب فرار کرده و از آن‌جا به ترکیه رفته‌اند.

دیده بان حقوق بشر، تاکید کرد: روند انتقال فرماندهان و تعدادی از اعضای داعش از استان‌های حمص، دیرالزور و رقه از طریق پرداخت رشوه بین 20 تا 30 هزار دلار انجام شده و طرف‌های مسئول توانسته‌اند آن‌ها را منتقل کرده و به مرزهای سوریه و ترکیه برسند و از آن‌جا از طریق قاچاقچیان به ترکیه منتقل شوند.

به‌گفته دیده بان حقوق بشر سوریه، طی ماه‌های گذشته صدها داعشی از جمله فرماندهان محلی این گروه به استان حسکه فرار کرده و ناپدید شدند و بعدا برخی از آن‌ها در ترکیه مشاهده شدند.

دیده بان حقوق بشر سوریه، اعلام کرد: اعضا و فرماندهانی از داعش از حومه شرقی حمص به مناطق تحت سیطره گروه‌های مخالف در حومه شمال شرقی حلب فرار کرده و به ترکیه منتقل شدند.

فرار داعشی‌ها بعد از پیشروی گسترده ارتش سوریه در مناطق مختلف و آزادسازی مناطقی در بادیه سوریه و آزادی شهر رقه به دست نیروهای سوریه دموکراتیک صورت می‌گیرد.

 

فرار داعشی‌ها به پاکستان و افغانستان

در گزارشات مختلف آمده است که محتمل است که داعش پس از حلب و موصل، به افغانستان و پاکستان روی آورد و این دو کشور به پایگاه جدیدی برای خلافت تبدیل شوند. داعش از ژوئن 2014 به این سو مبارزان زیادی از افغانستان و پاکستان به خود جذب کرده است. به تدریج، این گروه‌های پراکنده به «تنی واحد» تبدیل شدند و گروه خراسان را در سال 2015 تشکیل دادند. لشکر جهنگوی- که به تازگی مرگبارترین حمله را به آکادمی پلیس پاکستان در کویته انجام داد- پس از آن از هم گسست که مقام‌های پاکستانی رهبر اصلی این گروه را از میان برداشتند. شاخه کراچی این گروه اکنون با «القاعده در شبه‌قاره»‌(AQIS) همکاری دارد در حالی که شاخه بلوچستان جهنگوی با «داعش در افغانستان- پاکستان»‌(ISK) همکاری دارد. هم‌چنین «جماعت الاحرار» - شاخه بریده از طالبان پاکستان که مسئولیت حملاتی در پاکستان را بر عهده گرفته که بیش از 150 کشته بر جای گذاشت - نیز با ISK همکاری دارد.

 

 

از آوریل 2015 به بعد ISK حملات زیادی در افغانستان و پاکستان انجام داده و بیش از 200 کشته بر جای گذاشته است. کارشناسان معتقدند این حمله به لحاظ مقیاس و شدت یک «تهدید رو به افزایش» است. در حمله ISK به اردوگاه آموزشی پلیس در کویته، 61 کشته و 117 زخمی بر جای گذاشت. نیروهای داعشی از پنجره‌ها وارد شده و بمب با خود حمل می‌کردند. حملات دیگری هم از مناطق قبایلی پاکستان تا مناطق اصلی این کشور رخ داده است. ISK هم‌چنین هسته‌هایی در هند تشکیل داده است. نیروهای خلافت خودخوانده در سریلانکا و مالدیو نیز حضور یافته‌اند. آسیای جنوبی با جمعیت کثیری از مسلمانان جهان، میدانی مناسب برای فعالیت‌های جدید داعش است.

 

به عقیده برخی کارشناسان، حتی اگر نقش مستقیم یا غیرمستقیم آمریکا و هم پیمانانش در ظهور داعش در افغانستان را نادیده بگیریم و انکار کنیم، نمی‌توانیم نسبت به این حقیقت چشم‌پوشی کنیم که ناتو و آمریکا در 15 سال گذشته نتوانستند پروژه مبارزه با تروریزم در افغانستان را به گونه‌ای عملیاتی کنند که تروریزم از افغانستان به‌صورت کامل و همیشگی ریشه‌کن شود و دیگر هیچ بهانه و زمینه‌ای برای ظهور گروه‌های تروریستی در این کشور باقی نماند. به‌عبارت دیگر، داعش در افغانستان به‌نوعی معلول شکست پروژه مبارزه با تروریزم به رهبری آمریکا بود. تفاوتی نمی‌کند که این شکست، برنامه‌ریزی شده و آگاهانه بود یا ناشی از عوامل خارجی و داخلی متعدد در درون ائتلاف به رهبری امریکا.

داعش افغانستان را انتخاب کرد در حالی که افغانستان 15 سال میزبانی هزاران نیروی نظامی خارجی به رهبری آمریکا، بوده است. داعش افغانستان را انتخاب کرد چون هم‌چنان ناامن، ضعیف، بی‌ثبات، درگیر جنگ و آسیب‌پذیر باقی مانده و آمریکا و هم پیمانانش نخواستند یا نتوانستند با ناامنی‌ها مبارزه کنند.

 

تکنیک‌های مختلف داعش برای جذب نیرو

رهبران و فرماندهان داعش بسیار کارکشته هستند و از تکنیک‌های روز برای جذب نیرو استفاده می‌کنند.

جوانان غربی، داعشی‌ها را ابرقهرمان‌هایی می‌بینند که از منطقه‌ای به منطقه دیگر می‌روند و همه جا را فتح می‌کنند بنابراین، برای فرار از فشاری که در جوامع خود متحمل می‌شوند، به این گروه پناه می‌آورند.

عنصر جذاب «جهاد» را نباید در این میان نادیده گرفت. تصاویری که جوانان غربی می‌بینند این است که یک عده انسان با ظاهری جدید، با ریش‌های بلند و موهای مشکی، پشت وانت‌هایشان و در حالی که پشت تیربارهای پیش‌رفته ایستاده‌اند، توجه همه دنیا را به خود جلب می‌کنند. از آن‌طرف، زنان زیادی با آن‌ها هم‌راه می‌شوند. این‌ها همه به خصوص برای نسل جوان جذابیت دارد. البته مردم سوریه و عراق، واقعیت را چیز دیگری می‌بینند و برخی از آن‌ها هم با دلایل متفاوتی نسبت به جوانان اروپایی به داعش می‌پیوندند.

داعش به کارگیری تکنیک‌های مختلف و با استفاده از آن‌ها، جوانان غربی را مجذوب خود می‌کند. تکنیک‌هایی که بر اساس ویژگی‌های این گروه خاص طراحی شده اند. مردم به دلایل مختلفی ممکن است از زندگی خودشان ناراضی باشند. برخی ممکن است دلایل سیاسی داشته باشند، اما دلایل اقتصادی و اجتماعی می‌تواند از دلایل سیاسی هم برای مردم مهم‌تر باشد. داعش به دنبال همین کمبودها می‌گردد. گاهی حتی ده‌ها روز برای جذب یک نفر وقت می‌گذارند و بعد نتیجه را به افراد دیگر تعمیم می‌دهند.

داعشی‌ها شبکه‌ای از کمبودها و مشکلات مردم را شناسایی کرده‌اند و این شبکه را از طریق ابزارهایی مانند شبکه‌های اجتماعی و حتی تبلیغات رسانه‌ای و محلی، برای به تله‌انداختن جوانان به کار می‌گیرند. از طرف دیگر، تبلیغات ضدداعش، ناکافی است. اکتفا به این‌که بگوییم «راه داعش، اشتباه است؛ این اسلام، اسلام واقعی نیست» کاری از پیش نمی‌برد، به خصوص برای جوانان.

در گزارشی آمده است که یک زن جوان سوری که عضو داعش شده بود، به یک زن جوان آمریکایی ایمیل می‌زند و برای او توضیح می‌دهد که می‌داند ترک پدر و مادر و خانواده، چه‌قدر سخت است، اما کارهای مهم‌تری هم در دنیا هست که باید انجام داد. از این طریق برای این زن آمریکایی تله می‌گذارند و حتی به او می‌گویند چگونه دیگران را هم متقاعد کند تا برای «جهاد» به سوریه بروند. صدها ساعت با این زن آمریکایی چت می‌کنند؛ فقط برای این‌که بتوانند یک نفر را جذب خودشان بکنند. بنابراین یکی از دلایلی که تبلیغات داعش موثر بوده، پرداختن آن‌ها به هر نفر به‌طور جداگانه است. این روی‌کرد، سه‌بعدی است به این معنا که هم تمام جهان را دربرمی‌گیرد و هم در سطحی بسیار شخصی و نزدیک، احساسات انسان‌ها را تحریک می‌کند.

در هر صورت داعشی‌ها، تحت پرچم اسلام مبارزه می‌کنند و خود را مجاهد اسلامی هم می‌دانند. هر چند که شاید بسیاری از آن‌ها، اطلاعات اندکی درباره اسلام واقعی و سنتی داشته باشند. حتی کسانی که برخی افراد بی‌دین بوده‌اند و تا پیش از پیوستن به داعش، به دستورات هیچ مذهبی عمل نمی‌کرده‌اند؛ و یا از دین‌های دیگر به اسلام داعشی گرویده‌اند. بنابراین هر چه که کم و زیاد از اسلام ب‌دانند صرفا در راه اسلام می‌جنگند.

عناصر گروه تروریستی داعش همیشه با داشتن ظاهر خاص و به تن کردن لباس‌های منحصر به فرد ضمن به راه انداختن موج رسانه‌ای وسیع سعی در به راه‌انداختن یک فرهنگ پوششی منحصر به فرد در مناطق تحت کنترل خود دارند.

مطالعه رفتارهای داعش برای کسی که از سال‌ها پیش عملکرد آن‌ها را رصد می‌کرده، جالب است. همیشه این‌که چرا داعش باید با صندل و دمپایی به جنگ برود، هم جالب بوده است و این‌که لباس رسمی داعش چگونه است و شلوارها باید چند انگشت بالای قوزک پا باشد و ریش بلند و موی آن‌چنانی از کجا وارد فرهنگ رفتاری داعش شده و تا چه اندازه سرکرده‌های آن‌ها به این مسئله حساس بوده و آن را پیگیری می‌کنند.

یک نکته جالب و در عین حال عجیب بوده است و آن هم نحوه ساعت بستن داعشی‌ها است. داعشی‌ها عموما ساعت را روی دست راست خود بسته و همه تلاش‌شان هم این است که در عکس‌هایی که می‌گیرند،‌ ساعتی که پوشیده‌اند، مشخص باشد. حالا مهم نیست که مارک ساعت چه باشد، اما مهم این است که ساعت در عکس دیده شود و اغلب اوقات نیز روی دست راست عناصر بسته می‌شود. این یعنی نوعی هماهنگی و دستورالعمل در این زمینه وجود داشته و دارد.

 

 

در روزی که ابوبکر البغدادی در مسجد نوری موصل منبر رفت و خطبه خواند، ساعت 3500 یورویی‌اش بیش از سخنانش مورد توجه قرار گرفت. برند ساعت وی هر چه که باشد، قیمتی بودن آن همه نگاه‌ها را به سمت خود برد. البته مهم‌تر از همه آن بود که البغدادی ساعتش را هم روی دست راست بسته بود. در یک ویدئوی دیگر در موصل که یک تیم از واحد جند الخلافه در محله الانتصار به مقابله با نیروهای دولتی رفته بودند، همه ساعت‌های یک مدل را دست کرده بودند و طبق معمول، همه نیز ساعت‌هایشان روی دست راست‌شان بود که این مسئله نشان می‌دهد سیاستی پشت این ماجرا قرار دارد.

 این سیاست هر چه که باشد نشان از کار دقیق و شدید تبلیغی روی عناصر و آموزش ویژه واحدهای تصویری این گروه که حواس‌شان به همه چیز باشد. این حواس جمعی برای فرد بیرونی قابل توجه است و این پیام را می‌رساند که در سایر موارد هم این گروه خطرناک طبق یک برنامه از پیش تعیین شده عمل کرده است.

 

سلاح‌های داعش

نواحی وسیعی به وسعت حدود 100 هزار کیلومتر مربع در کشورهای سوریه و عراق از تسلط این گروه آزاد شده‌اند.

در مناطق آزاد شده از تسلط داعش، به ویژه اهالی غیرنظامی بهای سنگینی را پرداخته‌اند. ده‌ها هزار تن در ادامه سه سال تسلط داعش جان خود را از دست دادند. مرکز شهر رقه در سوریه و نیز شهرهای موصل، رمادی و تکریت در عراق به کلی به ویرانه مبدل شده‌اند.

براساس یافته‌های «سازمان بین‌المللی تحقیقات تسلیحات منازعه»، بخش قابل ملاحظه این سلاح‌ها از کشورهای عضو ناتو در اروپا و کشورهای عضو اتحادیه اروپا بوده و از راه‌های غیرمستقیم از طریق ایالات متحده و عربستان سعودی به این گروه رسانده شده‌اند.

در میان ماه جولای سال 2014 تا نوامبر 2017، حین تحولات در جبهه‌های جنگی در عراق و سوریه، کارشناسان سازمان بین‌المللی تحقیقات تسلیحات منازعه (CAR)‌نیز در محل های مذکور حضور داشتند. آنان تسلیحات و مهماتی را که در این جنگ به دست نیروهای ائتلاف آمده بودند، مورد بررسی قرار داده‌اند.

کارشناسان این سازمان در فاصله میان کوبانی در مرز میان ترکیه و سوریه تا بغداد پایتخت عراق حدود 2000 میل سلاح و بیش‌تر از 40 هزار قطعه مهمات جنگی را به‌دست آورده و سپس براساس اطلاعات تولیدی این تسلیحات به شمول نمره مسلسل بررسی‌های خود را برای تثبیت مسیر ارسال آنان آغاز کرده‌اند. این پژوهش‌ها توسط اتحادیه اروپا و وزارت امور خارجه آلمان مامور گردیده‌اند.

دامیان اشپلیترز، رییس سازمان تحقیقات تسلیحات منازعه در عراق و سوریه و یکی از نویسنده‌های اصلی این گزارش در گفتگویی با دویچه وله گفت: «آن‌چه خیلی تعجب‌آور بود، این بود که با چه سرعتی شماری از تسلیحات پس از صادرات به ذخیره گاه‌های نظامی داعش می‌رسیده‌اند.»

این کارشناس به‌طور مثال، از نوعی از موشک‌های ضد تانک ساخت بلغاری نام می‌برد که در ماه دسامبر سال 2015 به آمریکا به فروش رسانده شده بود. درست همین سلاح‌ها حدود دو ماه بعد از صادرات آن و حین بازپس‌گیری رمادیه توسط نیروهای نظامی عراق، توسط سربازان این کشور از ذخیره گاه‌های نظامی داعش ضبط و توقیف گردید.

این که آیا داعش این تسلحیات را در میدان‌های جنگ غنیمت گرفته است، یا از سربازان و نیروهای تسلیمی و یا هم از رقبای جنگی خود خریداری کرده است، هنوز روشن نیست. مسیر تسلیحات ضد تانگ را می‌توان به‌صورت محدود دنبال کرد. به هر ترتیب بلغاری در جواب به این سازمان تحقیقاتی صادرات این تسلیحات به ایالات متحده آمریکا را تصدیق نموده و گفته است که راکت‌های ضد تانک بلغاری به شرکت آمریکایی «کیسلر پولیس سـَپلای» ارسال شده‌اند.

در تقاضانامه بر سر اجازه صادرات به‌طور قانونی ورقه‌های امضاء شده توسط نظامیان آمریکایی ضمیمه گردیده بود. در فورمه لاینس صادرات این سلاح‌ها مطابق اصول اعلامیه موسوم به  (End-user certificate) نیز از سوی نظامیان آمریکایی همراه شده است. در این اعلامیه، دریافت کننده سلاح تعهد می‌کند که آن را به جانب سومی در مناطق جنگی انتقال نمی‌دهد. اما ظاهرا آمریکایی‌ها این قرارداد را رعایت نکرده‌اند و این تسلیحات بلافاصله به شرق نزدیک رسیده‌اند.

اشپلیترز، رییس این سازمان این مسئله را مدرکی برای این ادعا می‌بیند که «وارد کنندگان مهم اسلحه مانند عربستان سعودی و ایالات متحده امریکا که مهم‌ترین مشتریان صنعت اسلحه‌سازی اروپا هستند، اساسات اروپایی صادرات اسلحه به شمول اعلامیه (End-user certificate) را رعایت نمی‌کنند.»

اما به باور پاتریک ویلکن، متخصص کنترول تسلحیات از سازمان عفو بین‌الملل، موارد متذکره احتمالا بخشی از واقعیت را تشکیل می‌دهد. به‌گفته او، در مسیر انتقال و توزیع این سلاح‌ها همه طرف‌های دخیل می‌فهمیده‌اند که این سلاح‌ها هرچند در اوراق قرارداد آن‌طور دیگری نوشته شده‌اند، برای مناطق جنگی در عراق و سوریه در نظر گرفته شده‌اند.

ویلکن در گفتگویی با دویچه‌وله افزود: «خیلی عجیب و غریب خواهد بود، اگر کشورهای دخیل هدف این تسلیحات را نمی‌دانسته‌اند.»

ویلکن در گفتگو با دویچه وله تاکید کرد که در بحران سوریه می‌توانست جریان انتقال اسلحه به موقع قابل تشخیص باشد، «اما زمینه کنترل وجود نداشت که این تسلیحات پس از آن‌که به منطقه می‌رسند، سرانجام سر از کجا در می‌آورند.» سلاح‌های بلغاریی در دست تروریست‌ها در سوریه!

دایمان اشپلیتر کارشناس سازمان بین‌المللی تحقیقات تسلیحات منازعه نیز به این نتیجه می‌رسد که «در صورتی که یک جناح سومی تسلیحات را به یکی از گروه‌های جنگی در سوریه و یا عراق توزیع کرده باشد، با این اقدام ماشین جنگی داعش را تجهیز کرده است.»

 

جو بایدن معاون رییس جمهور پیشین آمریکا نیز حین ارائه توضیحات به دانشجویان هاوارد در مورد نقش متحدین ایالات متحده به شمول ترکیه، عربستان سعودی و امارات متحد عربی در جنگ سوریه اظهارات مشابهی داشت.

بایدن در پایان سخنرانی خود در دوم اکتبر 2014 در پاسخ به سئوال‌های حاضرین تاکید کرد که بزرگ‌ترین معضل ایالات متحده در منطقه را متحدین این کشور می‌سازند. او گفت: «ترکیه، عربستان سعودی و امارات چه کرده‌اند؟ آنان با به جریان انداختن جنگ نیابتی شیعه و سنی خواستند اسد را سقوط بدهند.» او افزود که این متحدین صدها میلیون دلار و هزاران تن اسلحه را به هرکسی که حاضر به جنگ با اسد بود، توزیع نمودند. بایدن چنین نتیجه‌گیری کرده است که از این مسئله گروه‌هایی به شمول جبهه النصره، القاعده و دیگر جنگجویان از سایر مناطق جهان سود برده‌اند.

در این میان، روشن است که داعش قوی‌تر از آن بود که تصورش می‌رفت. جنگ در برابر این گروه نیز بیش‌تر دوام نمود و رقم قربانیان این جنگ نیز به‌شدت بلند بود. زیرا قدرت‌های بیرونی به‌طور گسترده‌ای به منطقه سلاح فرستادند، تسلیحاتی که سرانجام به‌دست داعش رسید. و هم به این خاطر که «اعلامیه استفاده نهایی» یا (End-user certificate)  اروپایی‌ها تنها به روی کاغذ باقی مانده و در عمل رعایت نشده است.

هیلاری کلینتون، وزیر خارجه وقت آمریکا، در کتاب جدید خاطرات خود تاکید کرد قرار بود دولت اسلامی بر اساس توافق آمریکا و اخوان‌المسلمین در مصر تشکیل شود.

کلینتون نوشت: ما در جنگ عراق، سوریه و لیبی شرکت کردیم و همه چیز خوب بود اما به یک‌باره انقلاب سی‌ام ژوئن در مصر علیه دولت اخوان‌المسلمین روی داد و همه چیز در مدت 72 ساعت تغییر کرد. ما با اخوان‌المسلمین در مصر توافق کرده بودیم دولت اسلامی در سینا تشکیل شود. قرار بود بخشی از سینا به حماس و بخش دیگر آن به اسرائیل واگذار شود و حلایب و شلاتین به سودان ملحق شود و دولت مصر مرزها با لیبی را در منطقه السلوم باز کند.

او افزود: قرار بود ما در روز پنجم ماه ژوئیه سال 2013، در نشستی با دوستان اروپایی خود دولت اسلامی را به رسمیت بشناسیم. من به 112 کشور سفر کردم تا نقش آمریکا و توافق با بعضی از دوستان را درباره به رسمیت شناختن دولت اسلامی بلافاصله پس از تشکیل آن، توضیح دهم. اما به یک‌باره همه چیز در برابر چشمان ما فرو ریخت.

وزیر سابق امور خارجه آمریکا، در ادامه بیان طرح‌های واشنگتن برای منطقه خاورمیانه نوشت: ما از طریق اخوان‌المسلمین در مصر و دولت اسلامی که قرار بود تشکیل شود منطقه را تقسیم می‌کردیم و پس از آن توسط عوامل خود از اخوان‌المسلمین به سراغ کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس می‌رفتیم. ابتدا کار از کویت آغاز می‌شد و به ترتیب به سراغ امارات، بحرین و عمان می‌رفتیم. در پی آن، تقسیمات منطقه عربی و مغرب عربی به‌طور کامل تغییر می‌کرد و ما تسلط کامل بر منافع نفتی و گذرگاه‌های دریایی پیدا می‌کردیم.

 

اسنودن پیمان‌کار سابق آژانس امنیت ملی آمریکا نیز تاکید کرده است: سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا، انگلیس و اسرائیل در شکل‌گیری گروه موسوم به دولت اسلامی در عراق و شام «داعش» نقش داشتند و در عملیاتی با نام «لانه زنبور» گروه داعش را تشکیل دادند.

به گزارش شبکه تلویزیونی الاخباریه سوریه، ادوارد اسنودن فاش کرد: گروه داعش برای حمایت از اسرائیل تشکیل شده است و هدف عملیات «لانه زنبور» تشکیل گروهی با شعارهای اسلامی است که تندروها را از سراسر جهان جذب کند و...

 

دولت‌های حامی داعش

به گزارش العالم با استناد به پایگاه «گلوبال ریسرچ» کانادا در تازه‌ترین گزارش افشاگرانه خود، فهرستی را از 6 کشور به‌عنوان حامیان گروه تروریستی داعش در جهان معرفی کرد.

گلوبال ریسرچ در گزارشی تأکید کرد که این فهرست را «تم اندرسون» نویسنده و مولف آمریکایی برای کتابش تهیه کرده و قرار است این کتاب با نام «جنگ پلید در سوریه» به‌زودی منتشر شود.

اندرسون در این کتاب به کشورها و طرف‌های حامی داعش و راه‌های این حمایت پرداخته است.

بر اساس این گزارش، عربستان، ترکیه، قطر، اسرئیل، انگلیس، فرانسه و امریکا از داعش حمایت و پشتیبانی می‌کنند، که به طور مختصر نقش هریک از آن‌ها در این حمایت به شرح زیر است:


عربستان
در سال 2006 میلادی، عربستان از آمریکا دستور مستقیم برای تشکیل داعش‌(در عراق) برای جلوگیری از نزدیک شدن روابط این کشور با ایران دریافت کرد.

در سال 2011 میلادی، عربستان از شورش مسلحانه در شهر درعای سوریه پشتیبانی کرد، و به حمایت مالی و تسلیحاتی از همه عناصر مسلح در سوریه پرداخت، و جبهه‌بندی بین این عناصر را حفظ کرد تا از استقلال آن‌ها بکاهد.

 

ترکیه
دولت ترکیه گذرگاه امنی را برای عناصر مسلح جهت عزیمت به شمال سوریه فراهم کرد و جبهه النصره را با همکاری عربستان ایجاد کرد. این کشور گروه مسلح موسوم به «جیش الفتح» را در عملیات یورش در شمال سوریه در سال 2015 میلادی فرماندهی کرد و میزبان سران گروه‌های مسلح بود و روند فروش نفتی را که داعش به چنگ آورده بود، سازماندهی کرد و خدمات پزشکی به داعش ارایه داد.

 

قطر
در دوره 2011 تا 2013 میلادی، قطر میلیاردها دلار به گروه اخوان‌المسلمین مرتبط با گروه‌های مسلح نظیر گروه «فاروق» اف.اس.ای داد.

بعد از سال 2013 میلادی، قطر از ائتلاف جیش الفتح با محور ترکیه - عربستان حمایت کرد.

 

اسرائیل
همه جنگجویان مسلح در سوریه را با سلاح و ارائه خدمات پزشکی یاری رساند. داعش و جبهه النصره از جمله این گروه‌ها بودند که از حمایت حکومت اسرائیل  برخوردار شدند. علاوه بر این‌که مراکز هماهنگی در جولان اشغالی سوریه برای آن‌ها ایجاد کرد.

 

انگلیس
این کشور به عناصر مسلح در سوریه به منظور همکاری نزدیک با هسته‌های القاعده کمک تسلیحاتی کرد و این کمک‌ها برای گروه‌های مسلح یاد شده به‌طور منظم ادامه یافت.

 

فرانسه
دولت فرانسه خط مشی انگلیس را در کمک تسلیحاتی منظم به گروه‌های مسلح در سوریه دنبال کرد.

 

آمریکا
نقش آمریکا در حمایت از داعش فراگیرتر بود؛ به گونه‌ای که هدایت و هماهنگی همه فعالیت‌های کشورها و طرف‌های حامی داعش را برعهده داشت و از پایگاه‌های نظامی در ترکیه، قطر، اردن، عراق و عربستان برای این منظور استفاده کرد.

 

گلوبال ریسرچ نوشت: آمریکا داعش را از مناطق کردنشین دور و آن‌ها را رها کرد تا به سوریه حمله کنند.

به‌گفته مسئولان عراقی، آمریکا به داعش به‌طور مستقیم از طریق هوایی سلاح می‌رساند.

 

داعشی‌ها کجا رفتند؟

اکنون یک سئوال مهم این است که همه نیروهای داعش، کشته و یا اسیر نشده‌اند، پس آن‌ها کجار رفته‌اند؟

زمانی که تانک‌های ترکیه‌ وارد جرابلس شدند، داعشی‌ها شهر را ترک نکردند فقط ریش‌های خود را تراشیدند. هم‌چنین یکی از اعضای داعش گفته است که ترکیه با این گروه تبانی کرده است. به گفته این فرد، داعشی‌ها هنوز هم در جرابلس هستند، جایی که آنکارا ادعا کرده از تروریست‌ها پاک شده است.

یکی از اعضای داعش به روزنامه ایندیپندنت گفته که این گروه تروریستی حتی اگر در سوریه و عراق نیز شکست بخورد هم‌چنان به حیات خود ادامه خواهد داد. فرج، 30 ساله، یکی از اعضای سابق داعش که در شمال شرق سوریه جنگ می‌کرده، در گفت‌وگویی اختصاصی با ایندیپندنت، گفته است: «وقتی می‌گوییم داعش ابدی است و هم‌چنان در حال گسترش است شعر نمی‌گوییم یا یک عبارت تبلیغاتی نیست.» فرج با اعلام این‌که داعش قصد دارد قدرت خود را در عربستان سعودی، مصر، لیبی و تونس احیا کند، می‌گوید عاملان داعش در اقصی نقاط دنیا حضور دارند و تعدادشان هم‌چنان در حال افزایش است. فرج هم‌چنین جزئیاتی را از همکاری نزدیک میان داعش ـ ترکیه فاش می‌کند. او که از طریق «واتس آپ» و جایی در خارج از سوریه صحبت می‌کند بدون اعلام نام واقعی خود می‌گوید: «زمانی که برای اولین بار از فرمانده خود شنیدم که داعش در صورت شکست در سوریه و عراق نیز به حیات خود ادامه می‌دهد تصور کردم این سخنان تبلیغاتی و هدفش روحیه دادن به اعضای گروه است یا این‌که آن‌ها با این سخنان تلاش دارند تا شکست‌های داعش را پنهان کنند. اما خیلی زود متوجه شدم که فرماندهان داعش برای ایجاد پایگاه‌هایی در مناطق دیگری از جهان اقدامات کاملا عملی دارند.»

یکی از فرماندهان داعش در لیبی یک سال پیش به فرج گفته بود که «برای یک عملیات خاص به لیبی می‌رود و دو ماه دیگر باز می‌گردد.»

کاملا روشن است که داعش خود را برای روزهای پس از شکست در سوریه و عراق آماده می‌کرد. فرج می‌گوید که از آن‌جایی که قدرت‌های جهانی جذابیت داعش و ایدئولوژی این گروه برای کسانی که وضع موجود را غیرقابل تحمل می‌دانند درک نمی‌کنند، قدرت انعطاف‌پذیری آن را دست‌کم می‌گیرند. او می‌گوید: «من فرماندهان و همرزمانم و همین‌طور مبارزه کردن در اعتراض به ظلم و بی‌عدالتی که قبلا تجربه کرده‌ام را دوست دارم.»

فرج اصالتا اهل روستایی سنی‌نشین در شمال شرق کردنشین سوریه، جایی میان دو شهر «حسکه» و «قامیشلی» است. او که به نسبت دیگر اعضای داعش از تحصیلات بهتری برخوردار است، از دانشگاه حسکه فارغ‌التحصیل شده است. فرج به‌همراه چند تن از اعضای خانواده خود در 2012 به جبهه النصره ملحق شده است. جبهه النصره که به‌عنوان یکی از شاخه‌های القاعده در سوریه شناخته شده، اخیرا اعلام کرده که نام خود را به جبهه فتح الشام تغییر داده و ارتباط خود را با القاعده قطع کرده است. فرج می‌گوید که به دلیل اختلافاتی که با داعش پیدا کرد ـ اختلافاتی که تمایلی برای صحبت کردن درباره آن‌ها ندارد ـ دیگر عضو این گروه نیست اما هم‌چنان یکی از حامیان داعش است چرا که عمیقا هدف این گروه را باور دارد. فرج می‌گوید که جذابیت داعش برای او، نه در ایدئولوژی افراطی این گروه که در مکانیزم موثر و سازمان‌دهی شده آنان برای نشان دادن اعتراض است. فرج می‌گوید: «داعش بهترین راه‌حل برای اصلاح اقدامات نادرست رژیم‌های استبدادی در منطقه است.»

فرج هم‌چنین در این مصاحبه به جزییات رابطه داعش و آنکارا اشاره می‌کند. زمانی که تانک‌ها و خودروهای زرهی ترکیه وارد سوریه شدند به‌نظر می‌رسید که داعش دقیقا می‌داند ارتش ترکیه در حال پیشروی است و با این حال هیچ مقاومتی در برابر این پیشروی نداشت. این در حالی است که داعشی‌ها پیش‌تر در برابر پیشروی کردهای سوریه‌(نیروهای دموکراتیک سوریه و یگان‌های مدافع خلق) در شهر منبج به شدت مقاومت می‌کردند؛ به‌طوری که در این درگیری بیش از هزار تن از این گروه ترویستی کشته شدند.

با حمله ارتش ترکیه به سوریه، اعلام شد که جنگ‌جویان داعش از شهر جرابلس به‌سوی یکی دیگر از پایگاه‌های خود در منطقه الباب عقب‌نشینی کرده‌اند، اما فرج داستان دیگری برای روایت کردن دارد.

او می‌گوید: «زمانی که تانک‌های ترکیه‌ای وارد جرابلس شدند من با دوستانم که در این شهر بودند صحبت کردم. در واقع داعشی‌ها جرابلس را ترک نکرده بودند؛ آن‌ها فقط ریش‌های خود را تراشیده بودند!»

فرج هم‌چنین درباره دفاع از شهر تل ابیض در یک سال گذشته نیز ادعای قانع‌کننده‌ای مبنی بر هم‌دستی داعش و ترکیه دارد. تل ابیض یکی از گذرگاه‌های میان ترکیه و داعش بود که برای تروریست‌ها اهمیت بسیاری داشت. در تابستان 2015، کردهای سوریه با حمایت هوایی ایالات متحده از شرق به‌سمت غرب در حال پیشروی بودند و این شرایط دفاع از شهر را برای داعش دشوار کرده بود. فرج یکی از 150 عضو داعش بود که در برابر حملات کردها مقاومت می‌کرد. او می‌گوید: «در آن دوره ترکیه حمایت‌های زیادی از داعش کرد. وقتی من در ماه می 2015 در تل ابیض بودم، تسلیحات و مهمات زیادی را بدون هیچ مانعی از ماموران مرزی دریافت می‌کردیم.»

 

کردهای سوریه مدت‌هاست که ترکیه را به حمایت از داعش متهم می‌کنند، اما این نخستین بار است که یکی از اعضای داعش به صراحت این مسئله را تایید می‌کند. این در حالی است که دولت ترکیه بارها این اتهامات را رد کرده است. فرج که به‌عنوان یک عرب سنی از منتقدان ترکیه و کردهای سوریه است، تاکید می‌کند رجب طیب اردوغان را دوست ندارد اما به اعتقادش او هرچه که هست بهتر از دیکتاتورهای عرب است.

فرج می‌گوید که اردوغان با ترغیب کردها به جنگ در ترکیه و کشاندن این جنگ به مرزهای سوریه و هم‌چنین با حمایت داعش و روانه کردن آنان به سوریه مسئول ویرانی سوریه است.‌(نویسنده: پاتریک کاکبورن)

 

پروفسور «پیتر نویمان» کارشناس تروریسم در کینگز کالج شهر لندن در باره داعش به خبرنگار بیلد گفته است: «تروریست‌ها قادرند به وحشیانه‌ترین کارها دست بزنند و انگیزه‌های ایدئولوژیک آنان را به این قبیل اقدامات وامی‌دارد.»‌‌(تابناک، 18 شهریور 1393)

حدود 300 الی 400 آلمانی، 400 انگلیسی، 600 فرانسوی، 500 بلژیکی و بقیه به‌طور پراکنده از سایر کشورهای اروپایی در داعش فعالیت دارند.

شاید باورش سخت باشد ولی 100 چینی، 200 استرالیایی و حدود 50 اندونزیایی نیز عضو داعش هستند. پروفسور نویمان معتقد است شبه‌نظامیان خارجی به مراتب خطرناک‌ترند. 

تروریست‌های غربی، به این دلیل که در سنین بزرگ‌سالی داوطلبانه به ایدئولوژی داعش می‌گرایند، از انگیزه بالایی برخوردارند و قادر به انجام وحشیانه‌ترین ترورها هستند.

 

 

«من ماه‌ها با این سئوال درگیر بودم تا این‌که خدا همان جوابی را که بدان نیاز داشتم، به من داد. خدایا، تو مرا به نزد این ها آوردی!‌(به داعش)» این جمله را «دان مورگان» (Don Morgan)‌44 ساله، یک آمریکایی‌تبار عضو داعش در مصاحبه با خبرگزاری آمریکایی NBC و در پاسخ به سئوالی مبنی بر انگیزه‌اش برای پیوستن به تروریست‌ها گفت و ادامه داد: «من خودم را افراطی نمی‌دانم، من فقط یک انسان عمل‌گرا هستم!»

 

 

دسو داگ خواننده موزیک رپ گانگس‌تر در ویدئوهای متعددی همگان را به مبارزه علیه «دشمنان اسلام» (!) فرامی‌خواند و امروز در زمره تروریست‌های داعش است. او از سال 2004 در زمینه موزیک رپ مشغول به فعالیت بود و یک‌بار به جرم حمل موادمخدر بازداشت شد. شش سال بعد یک تحول اساسی در زندگی‌اش ایجاد کرد و با نام مستعار «ابومالک» به سخنرانی‌های شدیداللحن و خشونت‌طلبانه پرداخت. او با انتشار این سخنرانی‌ها در اینترنت، نهادهای امنیتی آلمان را متوجه خود ساخت.

 

 

سارا او. دانش‌آموز 16 ساله آلمانی که به‌گفته هم‌کلاسی‌هایش دختری محبوب، درس‌خوان و با اعتماد به نفس بود اکتبر 2013 بدون این‌که والدین، هم‌کلاسی‌ها یا معلمانش در مدرسه هومبولت متوجه شوند، راهی استانبول و از آن‌جا عازم سوریه شد. سارا پس از فرار از آلمان، فقط از طریق شبکه‌های اجتماعی با دیگران ارتباط برقرار می‌کرد و روزمره خود را برای دوستانش این‌طور توصیف می‌کرد: خوابیدن، خوردن، کشتن، یادگرفتن و گوش‌دادن به سخنرانی‌ها. پس از چند هفته سارا به‌همراه یک تروریست داعشی از اهالی کلن آلمان، با پدرش تماس تلفنی برقرار کرد تا به آن‌ها اجازه ازدواج بدهد. پدر سارا مخالفت کرد، با این وجود سارا 4 ژانویه 2014، در فیس‌بوکش نوشت که با این فرد اهل کلن ازدواج کرده است.

 

 

فیلیپ ب. 27 ساله از اهالی ایالت وستفالن که به‌عنوان پیک پیتزایی مشغول به‌کار بود، در سال 2009 به اسلام گروید و 2013 با هدف پیوستن به داعش به‌همراه گروهی از اسلامی‌های آلمان به سوریه سفر کرد. فیلیپ طی یک عملیات انتحاری در ماه اوت، خودش و 20 کرد را در نزدیکی موصل عراق منفجر کرد.

 

 

مجدی 24 ساله آرایشگر دورگه آلمانی- تونسی ساکن فرانکفورت و دارای سبک زندگی غربی بود. بیلد می‌نویسد او دائما به پارتی‌های مختلط می‌رفت و مشروبات الکلی می‌نوشید. مجدی پس از فارغ‌التحصیلی، دیپلم آرایشگری گرفت و یک سالن در اوفن باخ اجاره کرد. اولین ارتباط او با سلفیون فرانکفورت در همین سالن آرایشگری شکل گرفت. وقتی مجدی به شهر خودش برگشت دیگر کسی او را نمی‌شناخت چون همواره یک لباس سفید بلند به تن داشت و ریش می‌گذاشت. وقتی از او پرسیدند که چرا آرایشگری را کنار گذاشت، مدعی شد: «امور دنیوی دیگر برای من جذابیتی ندارند.»

 

 

مارکو کارگزار کلیسای کاتولیک ساکن ایالت وستفالن آلمان با تنها 17 سال سن به سلفیون رادیکال گروید، عقاید خود را از طریق سایت یوتیوب منتشر کرد و نهایتا تصمیم گرفت برای پیوستن به داعش در مبارزه با «بشار اسد» عازم سوریه شود. مارکو در ویدئوهایی که از سوریه ارسال می‌کرد به زبان آلمانی سخن می‌گفت. مارکو در ابتدای سال 2014 در سوریه کشته شد.

 

 

یکی از 130 اتریشی تروریست در میان داعشی‌ها، فیراس هودی 19 ساله از اهالی فلوریسدورف وین است که از سال گذشته برای داعش در سوریه می‌جنگد و مطالبی را در صفحه فیس‌بوکش می‌گذارد. به نوشته روزنامه صبح اتریش، فیراس در شهر وین آموزه‌های افراطی را فراگرفت و در جواب این سئوال که چه چیز باعث شد در این جنگ شرکت کند گفت: شبکه «دولت اسلامی»‌(داعش) بسیار گسترده است؛ از آلاسکا تا اقیانوس. تو نمی‌فهمی که ما در وین چه تشکیلاتی داریم.

 

 

نموش جوان فرانسوی 29 ساله با ریشه‌های الجزایری، نخستین تروریست داعشی بود که وقتی از سوریه به اروپا بازگشت، عملیات تروریستی فجیعی در وطن خود یعنی فرانسه پیاده کرد: 24 مه امسال بود که او با یک کلاشینکف در مقابل موزه یهودیان شهر بروکسل به چهار نفر شلیک کرد. او پیش از این مدت هفت سال به جرم دزدی و رانندگی بدون گواهینامه در بازداشت به‌سر می‌برد که در همان‌جا به شبکه‌های ترور وصل شد و بلافاصله بعد از آزاد شدن از زندان در سال 2012 جهت آموزش دیدن، به سوریه سفر کرد.

 

 

شکیر 30 ساله معروف به «ابوشاهد» تا زمان مرگش در مه 2014 بانفوذترین تروریست اروپاییِ داعش در رسانه‌ها به‌شمار می‌رفت. وی که ابتدا ساکن روستای کوهستانی پیرنه فرانسه بود، بعد از پیوستن به داعش طبق سنت معمول این گروه، پاسپورت فرانسوی خود را به آتش کشید و فیلم آن را در صفحات فیس‌بوک و توییترش گذاشت. او به آن دسته از شهروندان اروپایی که مایلند به داعش بپیوندند ولی معمولا به زبان عربی مسلط نیستند مژده داد که واحدهای ویژه‌ای با پنج یا شش عضو برای فرانسوی‌ها و بلژیکی‌ها در داعش تدارک دیده شده و منتظر آن‌هاست.

 

 

یونس عبعود (Younes Abaaoud)‌جوان‌ترین عضو اروپایی داعش، نوجوان اهل بروکسل است که والدینش با ریشه‌های مراکشی بیش از 40 سال در بلژیک هستند. او در آخرین عکس توییتری‌اش تنها با 14 سال یک کلاشینکف به‌دست دارد.

 

 

طا ها شید‌(Taha Shade)‌، 27 ساله متولد شهر صنعتی تروله تان سوئد در مه 2013، چنان‌چه خودش می‌گفت، وطن خود را برای کمک به خلیفه البغدادی ترک کرد. نهادهای مالیاتی سوئد درآمد سالیانه او پیش از عزیمت به سوریه را بیش از 32000 یورو اعلام کرده‌اند. طا ها پنج ماه قبل از انجام عملیات انتحاری‌اش در ژانویه 2014 با «ام هاریتا» 20 ساله تروریست داعشی اهل کانادا ازدواج کرده بود.

 

 

اقسی محمود‌(Aqsa Mahmood) ، 29 ساله معروف به آن‌چه «جهادگر نکاح» نامیده می‌شود، که در لندن از سوی اکانت‌های توییتریِ دیگر زنان داعش تشویق می‌شد، روز‌به‌روز در سلفی‌گری افراطی‌تر شد تا این‌که نوامبر 2013 به سوریه سفر کرد. یکی از والدین اقسی در بی‌خبری و گیجی کامل به یک خبرگزاری انگلیسی گفته بود: متاسفانه اقسی در محیط پیرامون خود حل شد.

 

 

محمد حمید الرحمن (Muhammad Hamidur Rahman) ، 25 ساله در انگلیس فروشنده بود و بعدها جزو گروهی شد که تابستان 2013 از شهر پورتسموث انگلیس به سوریه عزیمت کرد. اتوبوس این گروه برای از بین بردن هرگونه ردپایی اول راهی ترکیه شد و سپس مسیر خود را به‌سمت مرزهای سوریه کج کرد. محمد از آن روز به بعد فقط از طریق شبکه‌های اجتماعی با پدرش ارتباط برقرار می‌کند. پدرش معتقد است که محمد آرزو داشت در میان داعشی‌ها کشته شود. او اوایل اوت امسال در درگیری‌های زمینی سوریه کشته شد.

 

 

دوگلاس آرتور مک کین (Douglas McArthur McCain) 33 ساله از اهالی ایالت می نه سوتای آمریکا در درگیری‌های اوت 2014 با گروه موسوم به ارتش آزاد سوریه کشته شد. یکی از همکاران سابق او، او را از هر لحاظ یک جوان آمریکایی می‌داند. او طرفدار تیم بسکتبال شیکاگو بود و دیپلم خود را در سال 1999 اخذ کرد. دوگلاس بارها به جرم اخلال در نظم عمومی و خرید و فروش موادمخدر با پلیس درگیر شد. او در سال 2003، به اسلامیون متمایل شد و عقاید افراطی‌اش را در فیس‌بوک اعلام نمود. دوگلاس پس از سفر به سوئد و کانادا عکسی از خودش منتشر کرد که پرچم سیاه داعش را به دور خودش پیچیده بود. این جوان آمریکایی اوایل امسال خبر عزیمتش به ترکیه را توییت کرد و نوشت: در گروه‌های سلفی مسلح در ترکیه، بسیاری از رفقای سابقم که با من در فست فود رستوران بورگرکینگ کار می‌کردند را دیدم. من اکنون در میان برادرانم هستم. برای داعش دعا کنید!!!

 

 

آندره 24 ساله اهل کانادا که بعد ها نام خود را به «ابومسلم» تغییر داد، اندکی پیش از مرگش طی ویدئویی جهان بینی خود را خطاب به جوانان غربی تشریح کرد و از رفاه و آسایشی که در کانادا داشت با آن‌ها سخن گفت: «من یک نوجوان کامل عادی بودم که در کانادا بزرگ شده. قبل از این‌که به سوریه بیایم، عاشق ماهی‌گیری و هاکی روی یخ بودم. من افراطی نیستم!» بیلد می‌نویسد: البته اداره امنیت کانادا نظر دیگری دارد و اسناد موجود نشان می‌دهد آندره در خلال ارتباطاتش نحوه ساخت بمب‌های گوناگون را یاد گرفت و سرانجام در یکی از جنگ‌های تروریستی در سوریه کشته شد.

 

کتاب «داعش، داستان دولت اسلامی از زبان فراریان از آن»

گابریل دل گرانده، خبرنگار ایتالیایی سرانجام توانست پس از پایان دادن به تحقیقاتش درباره داعش و بازماندگان ظلم این گروه در عراق و سوریه، چکیده یافته‌های خود را در کتابی با نام «داعش، داستان دولت اسلامی از زبان فراریان از آن» منتشر کند.

 

او که برای تهیه این کتاب تا سوریه سفر کرده بود، در آوریل سال گذشته میلادی توسط مقامات ترکیه دستگیر شد. گابریل دل گرانده مدت دو هفته را بدون آن‌که دلیل بازداشتش مشخص شود در زندان سپری کرد، دست به اعتصاب غذا زد و در نهایت با فشار جامعه بین‌الملل آزاد شد.

دل گرانده برای تهیه این کتاب 66 مصاحبه انجام داده است. او با افرادی که پیش‌تر سابقۀ فعالیت به عنوان افسر ارتش یا افسر اطلاعات داشتند، سیاست‌مدارانی که به زندان افتاده بودند، قاچاقچیان، فعالان حقوق بشر، عرب‌ها، کردها، شیعه‌ها، مسیحیان، علوی‌ها، سوری‌ها، خبرنگاران عراقی،آوارگان جنگ و در نهایت مردم عادی به گفتگو پرداخت؛ بیش از دویست ساعت مکالمه به زبان عربی.

کتاب دل گرانده تا حدودی چگونگی فعالیت تشکیلات داعش را برای همگان روشن می‌کند. او در مقدمه کتابش می‌نویسد که دو هفته‌ای که در زندان ترکیه گذرانده به تحقیق او کمک کرده است چراکه همان‌طور که پارتیزانی در حلب به او گفته بود «قضاوت از بیرون آسان است.»

یورونیوز با دل گرانده درباره این کتاب به گفتگو نشسته است که خلاصه‌ای از آن در ادامه ارائه می‌شود.

چرا و چگونه کسی سرباز داعش می‌شود؟

گابریل دل گرانده می‌گوید: «شخصیت اصلی این کتاب پسری است که در ابتدا دست به اعتراض مسالمت‌آمیز علیه حکومت بشار اسد زده و سپس دستگیر شده است. او یکی از دوستان نزدیکش را در زندان و زیر شکنجه از دست می‌دهد و پس از آن است که به این نتیجه می‌رسد که تنها راه برای رسیدن به شرافت، عدالت و آزادی «مبارزه مسلحانه» است. او در ابتدا عضو ارتش آزاد سوریه می‌شود اما به مرور از فساد درون این تشکل آگاهی یافته و درنهایت گروه موسوم به دولت اسلامی را گروهی ایده آل می یابد و آرمانشهر خود را در ایدوئولوژی حاکم بر این گروه جستجو می‌کند.»

به‌گفته دل گرانده «مشکل این است که تا زمانی که ظلم و بی‌عدالتی در این کشورها غالب باشد و تا زمانی که یک ایدئولوژی انقلابی وجود نداشته باشد، چنین دیدگاه‌هایی می‌توانند در جذب نسل‌های سرکوب شده موفق باشند.»

دل گرانده هم‌چنین در این کتاب درباره سرویس مخفی تشکیلات داعش سخن می‌گوید و به گفتۀ او «تا زمانی که سرویس مخفی داعش از بین نرود، داعش نیز متوقف نخواهد شد.»

او می‌گوید: «داعش شکست نخورده، بلکه تنها از پناهگاهش بیرون رانده شده است. شرایط جنگ و هرج و مرج همیشه فرصت مناسبی برای این نوع سازمان‌ها است تا دوباره ظاهر شوند. داعش سازمانی است که در چند سال گذشته توانست سرمایه و سلاح زیادی را جمع‌آوری کند و هنوز هم بسیاری از اعضای این گروه از قدرتی واقعی برخوردارند؛ قدرتی که با ساختار امنیتی این سازمان مرتبط است.»

به‌گفته دل گرانده ساختار امنیتی داعش در سه سطح طراحی شده است:

1- امنیت داخلی که اساسا مربوط به فعالیت‌های ضدجاسوسی است و به این ترتیب آن‌ها نفوذگران سرویس‌های امنیتی خارجی را شناسایی می‌کنند.

2- امنیت خارجی که مانند آژانس‌های اطلاعاتی در دیگر کشورها فعالیت می‌کند و به جمع‌آوری اطلاعات در دیگر سرزمین‌ها درباره دشمنان می‌پردازد.

3- امنیت عملیات مخفی که شامل نیروهایی می‌شود که با پاسپورت اروپایی سفر می‌کنند و اغلب نیز شهروندان اروپا هستند. وظیفه آن‌ها سفر به منطقه خلیج فارس، ترکیه یا اتحادیه اروپا با هدف شناسایی و برنامه‌ریزی حملات است. این حملات بعدا توسط پسرانی جوان اجرا می‌شوند؛ پسرانی که گاه مستقیما در پاریس یا در بلژیک استخدام می‌شوند. این پسرها از زنجیره فرماندهی بی‌اطلاعند و تنها به‌عنوان مجری عملیات مورد استفاده قرار می‌گیرند و درنهایت نیز با مرگ خود هیچ ردی از شاهدان و برنامه‌ریزان عملیات در پشت سر خود باقی نمی‌گذارند.»

 

نوآم چامسکی؛ متفکر و زبان‌شناس مطرح امریکایی باری گفت: «پیدایش داعش و گسترش عمومی رادیکالیزم نتیجه دست‌اندازی واشنگتن در جامعه شکننده عراق است؛ جامعه‌ای که به سختی و بعد از یک دهه تحریم‌های شدید امریکا و انگلیس در کنار هم مانده بود.»

چامسکی ظهور داعش و دیگر گروه‌های تروریستی مشابه را نتیجه طبیعی تهاجم سال 2003 به عراق خواند.

این منتقد سرشناس نظام سرمایه‌داری، با اشاره به ناآرامی‌ها و تنش‌های ناشی از اقدامات تروریستی در منطقه و دست داشتن آمریکا و انگلیس در آن افزود: «... یکی از نتایج شوم تهاجم امریکا و انگلیس شعله‌ور کردن درگیری‌های طایفه‌ای و فرقه‎گرایانه بوده که اکنون عراق را چند پاره کرده و این درگیری‌ها به دیگر نقاط منطقه سرایت کرده است.»

چامسکی با اشاره به نقش ریاض در تامین مالی و ایجاد گروه‌های تروریستی در منطقه گفت: «عربستان سعودی، متحد آمریکا یکی از افراطی‌ترین کشورهای اسلامی در جهان است؛ کشوری که با استفاده از منابع غنی نفتی خود و با تاسیس مدارس مذهبی و مساجد خود به‌دنبال ترویج دکترین و آموزه‌های وهابی سلفی خود است.»

بررسی­های اولیه نشان داد که معاون رییس جمهوری حتی در سال­های خونین عراق از سال  2005 تا 2007، ارتباط سری با شبکه­ القاعده داشته و شماره تلفن او در گوشی ابومصعب الزرقاوی؛ رهبر پیشین القاعده­ عراق نیز وجود داشت. با این حساب، الهاشمی فرد فعال و دیپلماتیکی بوده که هم با آمریکایی­ها میانه­ خوبی داشت، هم با آنکارا و ریاض و هم با القاعده که البته توانست در این مدت این هماهنگی را حفظ کند، یا این ارتباط مثلثی، بخشی از ماموریت مورد توافق او با کشورهای غربی و عربی بود.

پس از این اتفاقات، پنج‌شنبه­ خونین بغداد روی داد. 18 انفجار سلسلسه‌­ای که در 9 سال پیش از آن، در عراق کم­ سابقه بود.

ده ها نفر در اثر این رشته بمب‌گذاری‌ها و انفجارهای زنجیره‌ای در مناطق اغلب شیعه نشین بغداد کشته شدند و یک گروه وابسته به القاعده در عراق مسئولیت این انفجارها را بر عهده گرفت.

این گروه که خود را «دولت اسلامی عراق» خواند، با انتشار بیانیه‌ای هدف از انجام حملات عراق را حمایت از مسلمانان سنی این کشور در برابر «طرحی ایرانی» خواند.

این رویدادها که مستقیما با اشغال عراق توسط امریکا و انگلیس و سپس خروج بی‌دستاورد آن‌ها نسبت داشت، سرآغاز شکل گیری داعش و تولد این گروه تروریستی بود.

 

دولت‌ها با داعشی‌های بازگشته از عراق و سوریه چه می‌کنند؟

پس از سقوط آخرین سنگر داعش در سوریه، بسیاری از کشورها را با این چالش روبه‌رو کرده است که با این اسلام‌گرایان افراطی که به کشورهایشان برمی‌گردند، چه کنند؟

نیروهای دموکراتیک سوریه (SDF)‌به‌عنوان اصلی‌ترین جنبشی که با داعش در نبرد بود، تا کنون صدها ستیزه‌جوی خارجی عضو داعش را بازداشت کرده است.

علاوه بر این ستیزه‌جویان، شمار قابل‌توجهی از اعضای خانواده‌های داعش نیز اکنون در سرزمین‌های تحت کنترل نیروهای دموکراتیک سوریه به‌سر می‌برند؛ یعنی زنان و کودکانی که در نبردها شرکت نداشته‌اند.

این داعشی‌ها عمدتا از کشورهای تونس، مراکش، عربستان سعودی، ترکیه و روسیه هم‌چنین فرانسه، بریتانیا، آلمان و بلژیک به سوریه رفته‌اند.

 

فرانسه: اجرای طرح بازگشت.

پیش از این نیروهای دموکراتیک سوریه تاکنون حدود 50 زن و مرد فرانسوی و 80 کودک را در سوریه بازداشت کرده بودند و برآورد می‌شود که حدود 250 مرد و زن و کودک هم‌چنان در مناطق تحت کنترل داعش در سوریه باقی مانده باشند.

هم‌چنین برآورد می‌شود که بیش از 300 جهادی فرانسوی نیز در میانۀ نبرد برای داعش کشته شده‌اند.

مقامات فرانسه می‌گویند در تلاشند تا پس از بازگشت جهادی‌ها، از پراکنده شدن آن‌ها در کشور جلوگیری کنند. آن‌ها هم‌چنین از احتمال پذیرش 130 فرانسوی که هم اکنون در بازداشت نیروهای دموکراتیک سوریه هستند سخن گفته‌اند اما هنوز جزئیات طرح خود را منتشر نکرده‌اند.

 

بلژیک: به وضعیت جهادی‌ها مورد به مورد رسیدگی خواهد شد.

از بیش از 400 بلژیکی که از سال 2012 میلادی برای داعش می‌جنگند حدود 150 جهادی هم‌چنان در عراق و سوریه فعال بودند و در نبردها شرکت داشتند. به این تعداد باید حدود 160 کودک و نوجوان متولد شده از پدر یا مادری بلژیکی را نیز اضافه کرد.

دولت بلژیک می‌گوید به بازگشت کودکان کم‌تر از 10 سال در صورت اثبات این موضوع که پدر یا مادرشان بلژیکی بوده، کمک خواهد کرد و به وضعیت دیگر جهادی‌ها یا اعضای خانواده آن‌ها نیز مورد به مورد رسیدگی می‌شود.

 

آلمان: حمایت از حق بازگشت.

بیش از 1050 جهادی از آلمان به عراق یا سوریه رفتند و حدود یک سوم آن‌ها نیز دوباره به این کشور برگشتند. بنا بر اعلام وزیر خارجه آلمان «همه شهروندان آلمان، از جمله آن‌هایی که مظنون به مبارزه برای داعش هستند، حق بازگشت به آلمان را دارند.»

 

بریتانیا: تهدید بزرگ

تا ژوئن 2018 میلادی نزدیک به 400 نفر از حدود 900 جهادی بریتانیایی که به عراق و سوریه رفته بودند، به کشورشان برگشتند. در این جمع شمار قابل‌توجهی زن و کودک نیز دیده می‌شدند.

از این تعداد 40 نفر تحت تعقیب قرار گرفتند. بریتانیا هم‌چنین برنامه‌ای را با هدف کاهش دیدگاه‌های افراط گرایانه در جهادی‌های بازگشته به کشور، به اجرا گذاشته است.

در ژانویه 2019 میلادی لندن برآورد کرد که 200 جهادی بریتانیایی هم‌چنان در عراق و بریتانیا باقی مانده باشند. به‌تازگی یکی از مقامات ارشد ضدتروریسم این کشور، این جهادی‌ها را «بزرگ‌ترین تهدید برای امنیت ملی کشور» توصیف کرد.

 

روسیه: طرحی برای بازگشت وجود ندارد.

بنا بر اعلام سرویس امنیت روسیه در اوایل سال 2018 میلادی، حدود 4500 شهروند روسیه به خارج از این کشور رفته‌اند تا در کنار «تروریست‌ها» بجنگند و برخی از آن‌ها خانواده‌هایشان را نیز با خود برده‌اند.

مسکو تا کنون از هیچ طرحی برای بازگشت این جهادی‌ها سخن نگفته اما از سال گذشته میلادی تا کنون حدود 100 زن و کودک که عمدتا هم اهل منطقه قفقاز بودند، تحت برنامه‌ای که رمضان قدیروف، رییس جمهوری خودمختار چچن از آن حمایت می‌کند، به گشور باز گشته‌اند.

با این وجود در نوامبر 2018 میلادی، خِدا ساراتووا فعال حقوق بشر چچنی، سرویس امنیت فدرال روسیه را متهم کرد که تلاش‌ها برای بازگرداندن باقی‌مانده بیوه‌ها و کودکان جهادی‌های روسیِ عضو داعش را متوقف کرده است.

بنا بر اعلام خانم ساراتووا، بیش از 2000 زن و کودک در عراق و سوریه باقی مانده‌اند.

 

کوزوو، آلبانی: زندان

از مجموع 300 جهادی که از کوزوو به عراق و سوریه رفتند، 145 نفر هنوز در آن‌جا به سر می‌برند که نیمی از این تعداد زن و کودک هستند.

بر اساس قانون جدید کوزوو، جهادی‌ها پس از بازگشت به کشور با مجازات 5 تا 15 سال زندان روبه‌رو خواهند بود. حدود 20 روحانی نیز انتخاب شده‌اند تا برنامه کاهش دیدگاه‌های افراط گرایانه در جهادی‌ها را در زندان‌ها اجرا کنند.

در کشور همسایه، یعنی آلبانی نیز طی سال‌های 2012 تا 2014 میلادی 145 نفر از جمله شماری زن و کودک به مناطقی رفتند که جهادی‌ها در آن‌جا مشغول جنگ بودند. مرگ 23 نفر از این تعداد تایید شده است و 45 نفر نیز به کشورشان برگشته‌اند.

دولت آلبانی نیز برنامه‌هایی را برای کاهش دیدگاه‌های افراط گرایانه در جهادی‌ها به اجرا گذاشته است از جمله کمک‌های اقتصادی به آن‌ها برای بازگشت به کشور. کسانی که جهادی‌ها را استخدام می‌کردند نیز با 18 سال زندان روبه‌رو هستند.

 

مراکش: زندان

در سال 2015 میلادی، شمار مراکشی‌هایی که در کنار گروه‌های جهادی در عراق و سوریه می‌جنگیدند بیش از 1600 نفر برآورد شد. آن دسته از مراکشی‌هایی که به کشورشان برگشتند بازداشت و پس از محاکمه، زندانی شدند. احکام زندان آن‌ها بین 10 تا 15 سال بود و تا نیمه سال 2018 میلادی، بیش از 200 نفر از این افراد تحت پیگرد قانونی قرار گرفتند.

 

تونس: پذیرش از مسیر سیستم قضایی.

بر اساس برآوردها بین 3 هزار تا 5 هزار شهروند تونسی در میان اعضای داعش در سوریه و عراق و لیبی بوده‌اند. دولت تونس تمایلی به بازگشت آن‌ها ندارد و محمد باجی قائد، رییس جمهوری تونس نیز به‌ تازگی اعلام کرد که اگرچه قانون اساسی از پذیرش همه شهروندان سخن می‌گوید اما این افراد باید برای پذیرش دوباره در این کشور از مسیر عدالت عبور کرده و مجازات زندان را تحمل کنند.

 

اندونزی: داعشی‌ها تحت نظر هستند.

حدود 590 اندونزیایی که به نیروهای داعش پیوسته‌اند هم‌چنان در سوریه به سر می‌برند. شمار شهروندان این کشور در عراق مشخص نیست. آن دسته از شهروندان اندونزی که به کشورشان برمی‌گردند باید ابتدا در برنامه کاهش دیدگاه‌های افراط گرایانه شرکت کنند و پس از آن می‌توانند آزادانه زندگی کنند اما همواره تحت نظر خواهند بود.

 

جایگاه زنان در ایدئولوژی اسلامی داعش

بر اساس گزارش رسانه‌ها، داعش در جریان حمله سال گذشته به سنجار عراق شمار زیادی از دختران ایزدی را که اکثر آن‌ها زیر سن قانونی بودند، به اسارت گرفت.

دست‌کم 2000 دختر و زن ایزدی هنوز در اسارت نیروهای داعش هستند و تنها شمار اندکی از آن‌ها توانسته ‌اند فرار کنند.

از سوی دیگر، گزارش یک موسسه تحقیقاتی غربی که اواخر سال گذشته خورشیدی منتشر شد خاطرنشان می‌‌کند که بیش از 500 زن از کشورهای اروپای غربی به نیروهای داعش در سوریه و عراق پیوسته‌ اند.

این گزارش می‌ گوید ۵۵۰ زن از کشورهای اروپای غربی به نیروهای داعش که بخش بزرگی از سوریه و مناطقی در عراق را در اشغال خود دارند، پیوسته‌‌اند.

در این میان، ارزیابی ها نشان می دهند که بین 50 تا 60 زن مسلمان انگلیسی از طریق خاک ترکیه به سوریه رفته تا به گروه داعش بپیوندند که از جمله آن‌ها پیوستن دخترانی به‌نام های یسرا حسین دختر دانش‌آموز، اقصی محمود دانشجو و خواهران دوقلو به نام سلما و زهرا حلین بازتاب وسیع خبری و رسانه ای پیدا کرد. علاوه بر انگلیس، زنان مسلمان دیگری هم از کشورهای امریکا، اتریش، فرانسه، هالند، کانادا، ناروی و سوئد به این گروه پیوسته‌اند.

با این حساب، پرسش این است که چه چیزی در داعش و مردان وحشت‌‌آور این سازمان مخوف وجود دارد که برای دختران کم سن و سال و مرفه غرب‌نشین که بدون تردید از همه‌ موهبت‌‌های زندگی مدرن از جمله‌ دسترسی آسان و سهل‌‌الوصول به انواع لذت‌های مادی و دنیوی بهره‌‌مند هستند، جذابیت دارد که آن‌ها حاضر می‌‌شوند در تصمیمی بی‌‌بازگشت، بر همه‌ هستی‌شان پا بگذارند، خانواده و پیوندهای عاطفی، روابط انسانی، پیو‌ندهای اجتماعی، موقعیت رویایی زندگی در غرب مدرن و پیشرفته، رفاه، امنیت، آینده‌ درخشان و همه ‌چیزشان را رها کنند و راهی سرزمینی شوند که در آن جز مرگ‌ آفرینی، خشونت، قتل‌عام، خون‌‌ریزی و وحشت پیامی برای انسان و جهان وجود ندارد؟

تصاویری منتشر شده که در آن‌ها می‌توان زنان مسلح به کلاشینکف، زنانی که جلیقه مخصوص بمب‌گذاری انتحاری پوشیده‌اند و حتی زنان دیگری را دید که یک سر بریده را در دست گرفته‌اند.

یک پزشک زن اهل مالزی باری در یک پیام توییتری خود نوشته بود: «گوشی پزشکی دور گردنم و کلاشینکف روی شانه‌ام! شهادت بزرگ‌ترین آرزوی من است.»

این‌ها همه نشان می‌دهد که برنامه‌ریزی‌های بسیار پیچیده و به‌شدت کارشناسی شده‌ای پشت این اقدامات وجود دارد که از سوی اتاق‌های فکر حامیان تروریزم و افراط گرایی، سازمان‌دهی و به کمک شبکه‌های اجتماعی وابسته به آن‌ها اشاعه و منتشر و تبلیغ می‌شوند.

 

زینب بانگورا نماینده دبیرکل سازمان ملل متحد در امور مربوط به خشونت‌های جنسی در مناطق مورد منازعه، می‌گوید که در سفر خود به عراق نسخه‌ای از سندی را به دست آورده که شامل هزینه‌های مربوط به فروش گروگان‌های زن است که در میان عناصر داعش دست به‌دست می‌شوند.

بانگورا می‌افزاید این زنان مانند بشکه‌های بنزین در بازار به فروش می‌رسند، به گونه‌ای که حتی پنج یا شش مرد می‌توانند یک دختر را خریداری کنند.

نماینده دبیرکل سازمان ملل متحد، می‌افزاید که عناصر مسلح داعش در برخی از موارد دختران ربوده شده را با دریافت هزاران دلار به خانواده‌های‌شان پس می‌دهند.

بانگورا جزئیات زیادی در رابطه با تجارت برده در عراق و سوریه فاش کرده و نوشته در این رابطه اولویت به سرکردگان داعش داده می‌شد و آن‌ها در درجه اول می‌توانستند دختران مورد نظر خود را از میان گروگان‌ها انتخاب کنند.

وی افزود که گروگان‌هایی که هیچ کس آن‌ها را انتخاب نمی‌کرد، در یک مزایده علنی در برابر ساکنان ثروتمند مناطق تحت سلطه داعش به فروش می‌رسیدند.

بر اساس سندی که به‌دست نماینده دبیرکل سازمان ملل متحد رسیده است، قیمتی که برای دختران نوجوان تعیین شده بود، 124 دلار بوده است. زنان بین 20 تا 30 سال حداکثر با 80 دلار و زنان بین 30 تا 40 سال با قیمت ۶۰ دلار به فروش می‌رسیدند. زنان بین 40 تا 50 سال سن نیز با قیمت 40 دلار فروخته می‌شدند.

به‌گفته زینب بانگورا هزاران نفر از زنان و نوجوانان در طول مبارزات به دست عناصر مسلح تروریست می‌افتادند و داعش اغلب قربانیان را در بازار به فروش می‌رساند و برخی از آنان را نیز به مبارزان خود تحویل می‌دادند که شدیدترین تجاوزهای جنسی ضد این افراد اعمال می‌شد.

 

در سال 2006، روزنامه انگلیسی دیلی میل نوار ویدئویی و مجموعه‌ای از تصاویر را منتشر کرد که نشان دهنده رفتار گروه تروریستی داعش با یکی از زندانیان زن در منطقه منبج سوریه بود. این ویدئو بعد از آزادسازی شهر مذکور از مراکز تحت سلطه داعش به دست آمده بود.

این روزنامه، هم‌چنین در یکی از گزارش‌های اخیر خود تصاویری از جنایت‌های داعش ضد زندانیان زن در یکی از زندان‌های گروه تروریستی داعش منتشر کرده است. برخی از زنان نمایش داده شده در این تصویر مملو از خون بودند و برخی از آنان در میان تعفن موجود در کف زندان‌ها رها شده بودند. در این زندان همچنین ابزارهای شکنجه وحشیانه و مواد مخدر و وسایل جلوگیری از بارداری و محرک‌های جنسی کشف شد.

 

شبکه سی ان ان آمریکا در اکتبر سال گذشته، داستان یک دختر آمریکایی با نام سامانتا الحسانی و بلاهایی که گروه تروریستی داعش بر سر وی آورده‌اند را منتشر کرده است. این دختر نوجوان از بازار خریداری می‌شود و مورد تجاوز به عنف قرار می‌گیرد. سامانتا می‌‌گوید که عناصر داعش گروهکی معتاد به مواد مخدر هستند که هیچ پناهگاهی ندارند و به بهانه دین تلاش دارند دولتی برای خود دست و پا کنند.

 

شبکه فرانس 24 در گزارشی می‌نویسد که یک کارشناس آمریکایی متخصص در زمینه روان‌شناسی سیاسی معتقد است که بیش‌تر عناصر افراطی فریب خورده که از طریق ترکیه داوطلب پیوستن به گروه تروریستی داعش در سوریه و عراق شده بودند، انگیزه‌های دنیوی داشتند که اساسا مرتبط با انگیزه‌های شهوانی و ماجراجویی و تحریک آن‌ها بوده است.

 

بررسی فتاوای و دیدگاه‌های شیوخ و دار الافتای داعش نشان می‌دهد که آن‌ها هم‌چنان افکار اسلامی خود را به عناصر داعش می‌آموزند و وعده‌هایی را مبنی بر ورود به بهشت موعود و پذیرایی از آن‌ها توسط حورالعین در صورت شهادت مطرح می‌کنند.

 

خبرگزاری رویترز در روز 28 فوریه 2017، گزارشی را منتشر کرد که مجموعه‌ای از نامه‌ها از مناطق آزاد شده موصل در آن منتشر شده بود. یکی از این نامه‌ها، نامه نوجوان 15 ساله‌ای بود که برای خانواده اش نوشته بود و از آن‌ها خواسته بود که برای مرگ وی ناراحت نشود. او در این نامه تاکید کرده بود: از شما خواستم که مراسم ازدواج برای من برگزار کنید، اما شما این کار را نکردید، به خدا قسم من با 72 نفر از حور العین ازدواج خواهم کرد.

در گزارش‌های بین‌المللی حقوقی و رسانه‌ای مطالب زیادی در خصوص پدیده موسوم به جهاد نکاح یا سوء‌استفاده جنسی از زنان در داخل سازمان داعش منتشر شده است.

روزنامه آمریکایی کریستین ساینس مانیتور، در گزارشی در سال 2015 نوشته تعداد زیادی از عناصر گروه تروریستی داعش در عراق و سوریه در نتیجه روابط جنسی مختلط بین مبارزان و زنانی که از کشورهای متعدد آمده بودند، دچار بیماری ایدز شده‌اند.

بعد از فتواهایی که شیوخ وابسته با جریان‌های تروریستی اسلامی در رابطه با جهاد نکاح مطرح کردند، بسیاری از دختران از کشورهای مختلف عربی برای ارائه خدمات جنسی به عناصر مسلح داعش به سوریه سفر کردند.

در یکی از تصاویری که از طریق سایت یوتیوب منتشر شده، یک دختر سوری خاطرات خود را تعریف کرده و می‌گوید که چگونه در نتیجه فشارهای پدرش مجبور به برقراری رابطه جنسی با عناصر مسلح داعش شده است. او عناصر داعش را به خانه‌اش دعوت کرده بود تا با دختر کوچکش جهاد نکاح انجام شود. او معتقد بود که این اقدام یک جهاد است و تواب اخروی دارد و جایگاه این دختر بعد از مرگ در بهشت خواهد بود.

 

عائشة البکری دختر سعودی 15 ساله در سال 2013، اعتراف کرد که چگونه بیش از 6 ماه با عناصر داعش روابط جنسی داشته است.

رسانه‌های جمعی به نقل از عایشه نوشتند که وی در این مدت با بیش از هزار نفر از تروریست‌های داعش از ملیت‌های مختلف رابطه جنسی برگزار کرده که بیش‌تر آن‌ها اهل الجزایر بوده‌اند.

گزارش‌های مطبوعاتی توضیح می‌دهند که چگونه عناصر داعش و گروه‌های وابسته به فعالیت‌های تروریستی این گروه، با استفاده از مسائل شهوانی و جهاد نکاح و حورالعین اقدام به جذب عناصر مختلف از کشورهای متعدد کرده و در این رابطه از افسانه‌هایی که به شکل فتواهای دینی می‌سازند، بهره‌برداری می‌کنند.

 

در سال 2016، عناصر داعش از یکی از بازیگران و خوانندگان مشهور عربی به‌نام هیفاء وهبی درخواست کردند که به جهاد نکاح بپیوندد. یکی از عناصر منتسب به داعش با نام ابو حارث الداعشی در این رابطه در صفحه خود در سایت تویتر نوشت: بدن هیفا وهبی باعث تحریک ما می‌شود، ما او را به جهاد نکاح دعوت می‌کنیم و اجرا او با خداوند خواهد بود!

 

پدر البغدادی رهبر داعش، گفته است که اولین همسر بغدادی وردة جاسم محمد نام داشت که دختر عمویش بود. ابوبکر 5 فرزند به نام‌های محمود، حذیفة، صهیب، زید و عبدالمجید از وی دارد. همسر دوم بغدادی إیمان مقبلول طه نام دارد که یک فرزند پسر به نام بصیر و 2 دختر به نام‌های أمل و بشرى برای او به دنیا آورد.

همسر سوم وی سجی الدلیمی است که بعدها از وی طلاق گرفت و در لبنان بازداشت شد. سرنوشت این زن نامعلوم است. او متهم به تامین مالی گروه تروریستی داعش بوده و گزارش‌های بین‌المللی او را زنی با اراده و مستقل توصیه کرده است. گفته می‌شود او صدها هزار دلار در سال 2014، برای عناصر تروریستی داعش در مرزهای لبنان انتقال داده است.

به‌تازگی گروه تروریستی داعش از هلاکت یکی از فرزندان ابوبکر البغدادی یعنی حذیفة در درگیری با دیگر گروه‌های تروریستی در استان حمص خبر داد.

 

در سال 2015، خانواده یکی از کارمندان سازمان‌های امدادی بین‌المللی در عراق به نام کایلا مولر که گروه تروریستی داعش او را به گروگان گرفته بود، ابوبکر البغدادی را به تجاوز جنسی به وی در منزل ابوسیاف از سرکردگان داعش متهم کرد. بر اساس گزارش شبکه سی ان ان آمریکا، خانواده مولر با صدور بیانیه‌ای اعلام کرد که ابوبکر البغدادی در منزل یکی از عناصر وابسته به داعش به دخترشان تجاوز جنسی کرده است. مدتی بعد گزارش‌های مطبوعاتی اعلام کردند که کایلا مولر در یکی از حملات صورت گرفته در مرز اردن و سوریه کشته شده است.

 

خبرگزاری آسوشیتدپرس در این رابطه می‌نویسد که ابوبکر بغدادی اقدام به تجاوز به عنف به این دختر 26 ساله آمریکایی کرده است. این اتفاق زمانی افتاد که عناصر گروه تروریستی داعش این فرد را ربودند. در نهایت در فوریه سال گذشته اعلام شد که وی کشته شده است.

رسانه‌های جمعی به نقل از یکی از منابع اطلاعاتی آمریکا می‌گویند که سرکرده داعش هنگامی که در زندان بوکا در بصره بوده است، بارها در حال اقدامات جنسی با دیگر مردان زندانی دستگیر شده بود.

 

در نوامبر سال 2017، آژانس خبری روسی اسپوتنیک در گزارشی نوشت داعش تاکنون بالغ بر هزار و 700 زن و دختر ایزدی عراقی را با پول معامله کرده است. این اتفاق 3 سال بعد از آن انجام می‌شود که آن‌ها به‌عنوان کنیز و بردگان جنسی توسط عناصر مختلف داعش مورد سوء‌استفاده قرار گرفته‌اند. این زنان و دختران از مناطق سنجار و روستاهای غرب موصل و مرکز نینوا در شمال عراق ربوده شدند.

 

در جولای سال 2017، سایت‌های اجتماعی تصاویری از الملا ساجد احمد علی الشرجی منتشر کردند که با تعدادی از دختران ایزدی و به‌صورتی نامناسب و بی‌شرمانه گرفته شده بود.

 

در جولای 2017، هم‌چنین یک دختر ایزدی به نام اخلاص که تنها 14 سال از عمرش می‌گذشت، اذعان کرد که بیش از 180 بار مورد تجاوز جنسی قرار گرفته است. او ادامه داد که حدود شش ماه در اسارت گروه تروریستی داعش به سر برده و همه روزه از سوی عناصر داعش مورد تجاوز جنسی قرار گرفته است.

لمیاء حجی بشار دختر دیگری از ایزدی‌ها است که مصیبت خود با عناصر گروه تروریستی داعش را این‌گونه بیان کرده است: بعد از این‌که داعش به منطقه حمله کرد، عشایر مختلف ضد ما توطئه کردند و زنان و کودکان را گرفته و به سوریه بردند. آن‌ها من را در بازار برده فروشان در الرقه به فروش رساندند.

او می‌گوید که دو بار تلاش کرده از دست تروریست‌های داعش فرار کند، اما نتوانسته است. داعشی‌ها دست آخر او را به یک عضو خود در منطقه موصل که متخصص در زمینه بمب‌گذاری خودروها بود، فروختند.

 

سرنوشت زنان و کودکان داعشی

«زوزان علوش» ریاست مشترک امور بشری خودمدیریتی دمکراتیک شمال و شرق سوریه، در گفت‌و‌گویی با خبرگزاری فرات، پنج‌شنبه 14 مارس 2019، گفت: راه‌حل برای همسران و فرزندان تبه‌کارن داعش، بخشی از مبارزه علیه داعش است. علوش در ادامه‌ سخنانش افزود: در صورتی که تدابیر لازم برای این امر اندیشیده نشوند، فرزندان این تبه‌کاران ترور را جانی نو خواهند بخشید. علوش در ارتباط با افزایش روزانه‌ شمار خانواده‌های داعش اظهار داشت: اکنون نیرویی برای تامین امنیت و مایحتاج روزانه و آموزش آنان نداریم، از همین رو لازم است دولت‌های دیگر از آموزش و پرورش آن‌ها حمایت نمایند.

طی روزهای اخیر همسران و فرزندان تسلیمی تبه‌کاران داعشی که از دیرالزور و باغوز خارج شده‌اند در اردوگاههای عین عیسی، روژ، هول در منطقه‌ی خودمدیریتی دمکراتیک اسکان یافته‌اند. در مرحله عملیات آزادسازی باغوز شمار ساکنان کمپ هول به 64 هزار و 114 نفر رسیده است که از این میان 6 هزار نفر متعلق به خانواده‌های تبهکاران داعش هستند. در کمپ عین عیسی نیز 3 هزار زن و کودک وجود دارند که در میان داعشیان بود و در کمپ روژ نیز شمار این افراد به 2 هزار نفر می‌رسد. 

زوزان علوش در بخش دیگری از سخنان خود افزود که در مرحله عملیات آزادسازی منبج زنان بسیاری از خانواده‌های داعش تسلیم آن‌ها شدند، در مرحله‌ی عملیات آزادسازی رقه نیز بسیاری از خانواده‌های داعشی تسلیم شدند. اکنون در سه کمپ عین عیسی، هول و روژ خانواده‌های تبه‌کاران داعش اسکان یافته‌اند. برخورد ما با زنان اندکی متفاوت است. عده‌ای به دلیل تبعیت از شوهران تبه‌کارشان، عده‌ای به دلیل بچه‌ها و برخی نیز بنا به باور خود به داعش پیوسته‌اند. برای تفکیک این سه گروه تلاش‌هایی در جریان است. اما قبل از هر چیز نوع برخورد ما با این افراد مبتنی بر معیارهای بشری است. اما در ارتباط با این افراد مشغول تحقیق هستیم. برخی به جرایم خود اعتراف کرده‌اند. کسانی که مرتکب جرم شده‌اند، قبل از آن‌که تسلیم شوند، ما از جرایم آنان آگاهی داریم. اما معیار ما بر این امر مبتنی است که خانواده‌ها را با اردوگاه‌ها فرستاده و افرادی را نیز که مرتکب جرم شده‌اند به مکانهای ویژه بفرستیم. جای آن‌ها و پناهندگان منفک از یکدیگر است.

زوزان به مشکلات این کمپ‌ها اشاره کرد که خانواده‌های تبهکاران داعش در آن ساکن بوده و اظهار داشت: در عین عیسی ما برنامه آموزشی را برای زنان برگزار کردیم. برخی از زنان نقاب از چهره برداشته اجازه دادند فرزندانشان به مدرسه بروند. اما بعد از مدتی زنی به‌نام «ام احمد مصری» به کمپ آمده و زنان دوباره نقاب زده و اجازه ندادند فرزندانشان دیگر به مدرسه بروند. زنانی که به این شیوه به ترویج خشونت علیه زنان دیگر دست می‌زنند، مورد بازجویی قرار می‌گیرند. البته موارد از این دست فراوان نیستند. اما زنان بسیاری هستند که درصد رهایی از ذهنیت منحوس داعش بوده و خواستار شروع زندگی اجتماعی جدیدی هستند. از سوی دیگر چون قادر به تامین برق تمامی کمپ‌ها نیستیم مشکلاتی به وقوع می‌پیوندند. اکنون از امکانات تامین الکتریسیته به‌طور روزانه برخوردار نیستیم. اما هنگامی که با چنین جرایمی روبرو می‌شویم، زنان به زندان انتقال می‌یابند. از طرف دیگر نمی‌توانیم همه مجرمان را نیز به زندان انتقال دهیم. چون زندان بزرگی در اختیار نداریم. می‌خواهیم از زندگی عادی‌شان برخوردار شوند. اما زنانی وجود دارند که می‌توانند تمامی کمپ‌ها را دچار اغتشاش کنند. این زنان از روحیه و طبیعت زنانه دور شده‌اند و خشونت‌ورزی را امری مشروع قلمداد می‌کنند.

 

تلاش برای بازپروری زنان

زوزان علوش در بخش دیگر از این گفت‌وگو اظهار داشت: اگر زنان سوری دچار جرمی نشده باشند، این زنان را به سوی خانواده‌هایشان می‌فرستند. زنانی که دچار قتل نشده‌اند و در این کمپ‌ها تنها مانده باشند، خانواده‌هایشان برای تحویل آنان نزد ما خواهند آمد. اما تحقیق و بازجویی از این زنان چند ماه ادامه خواهد یافت. هنگامی که مشخص شود این زنان مرتکب جرمی نشده‌اند، آن‌ها را به خانواده‌هایشان تحویل می‌دهیم. برای زنانی که از اتباع سوریه نیستند تلاش‌های بین‌المللی در جریان است. صلیب سرخ جهانی این تلاش‌ها را بر عهده دارد. کمیته امور بشری ما مرتبا و پیوسته به شیوه‌ای رسمی با دولت‌های دیگر در ارتباط است.  تا کنون آمریکا یک زن و دو فرزند، سودان 6-5 زن و فرزندان‌شان را برده‌اند. روسیه نیز چند خانواده را انتقال داده است. اندونزی زنان و فرزندان زیادی را انتقال داده است. بلژیک نیز اعلام کرده است که زنان را منتقل کرده اما فرزندان‌شان را نمی‌برند. ما نیز اعلام نمودیم که یا باید تمامی افراد خانواده انتقال یابند یا راه دیگری را خواهیم یافت. فرانسه بازگشت و انتقال هیچ خانواده‌ای را نپذیرفت. در نتیجه دیدارها، دریافتیم که هیچ یک از این دولتها به شیوه‌ای جدی با این مسئله تعامل ندارد. اکنون در ارتباط با آلترناتیف یک دادگاه بین‌المللی بحث و گفت‌و‌گو می‌شود.

 

لزوم احدث مدارس ویژه

زوزان علوش با اشاره به درهم شکستن داعش در بعد نظامی بر لزوم احداث مدارس ویژه برای زنان و فرزندان داعش تاکید کرده و گفت: در این رابطه استراتژی و طرح‌هایی را در دست داریم. اکنون با نیروهای ائتلاف دیدارهایی را در این رابطه انجام می‌دهیم. درست است که داعش در بعد نظامی شکست خورده است اما در بعد ذهنی هم‌چنان ادامه دارد. باید برای تغییر نگرش خانواده‌های آنان تلاش‌های لازم انجام داده شود. این امر نیازمند بعد مالی و تخصص آموزشی است. لازم است خانواده‌های تبهکاران و پناهندگانی که در میان داعش بوده‌اند، بازپروری شوند. بازپروزی این افراد نیازمند نیروهای متخصص می‌باشد. در کمپ‌های ما مدارس وجود دارند. در عین عیسی 6 مدرسه وجود دارند که از این تعداد، ۵ مدرسه برای پناهندگان و یک مدرسه نیز برای فرزندن تبهکاران داعش دایر شده است. در کمپ روژ برای فرزندان داعش یک مدرسه وجود دارد، اما کمپ هوله فاقد مدرسه است. این مدارس جزو مدارس معمولی محسوب می‌شوند. اما این کودکان نیازمند مدارس ویژه هستند. در این راستا برنامه‌ها و طرح‌های فراوانی را در دست داریم. اما به تنهایی قادر به اجرای این برنامه‌ها نیستیم. نیروهای ائتلاف نیز بر این باورند که ما نسبت به اجرای این برنامه محق بوده و نیازمند پروژه‌ای عظیم می‌باشد اما تا‌کنون در این رابطه کمکی نشده است. اکنون دیگر توانی برای تامین مایحتاج این افراد نداشته و نمی‌توانیم نسبت به آموزش آنها نیز اقدام کنیم. شمار فرزندان داعشی بسیار است. این کودکان برای آینده می‌توانند مایه خطر باشند. اگر این کودکان بازپروری نشوند فردا در آینده‌ای نزدیک از طریق این کودکان سازمانهای تروریستی جدیدی ایجاد خواهند شد. از همین رو لازم است که تمامی دولت‌ها نسبت به آموزش ویژه این کودکان تلاش نمایند. باید برای این مسئله راه‌حلی یافته شود.

 

داعش امکان بازسازی دارد؟

داعش از نظر جغرافیایی شکست خورده و دیگر منطقه آزاده شده در سوریه و عراق ندارد. اما به لحاظ سیاسی و ایدئولوژی اسلامی، شکست نخورده است. از این‌رو، به نظر من داعش امکان بازسازی دارد تا از یک کشور دیگری ظهور کند. چرا که اولا فرماندهان کارکشته و با تجربه‌ای دارند. دوما آن‌ها تکنیک‌های تبلیغی و عضوگیری خود را از دست نداده‌اند. سوما این گروه در کشورهای زیادی مانند افغانستان، لیبی، پاکستان و ... پایگاه‌های مهمی دارند. پنجم این که داعش از امکانات مالی قوی برخوردار است.

برای مثال، آمریکایی‌ها به گروه زرقاوی حمله کردند و 60 تا 80 درصد افراد او را هم‌راه با خودش کشتند و 10 تا 15 نفر از اعضای ارشد گروه را به قتل رساندند، اطلاعات به‌دست آمده از رایانه‌های ضبط شده نشان می‌دهد حتی در این مدت هم «القاعده عراق»‌(که بعدها به داعش تبدیل شد) بسیار خوب سازمان‌دهی می‌شد؛ حتی به خانواده‌های نیروهای کشته شده هزینه‌های ماهیانه پرداخت می‌کردند و مالیات از مردم دریافت می‌کردند. این‌ها وقتی به سوریه رفتند، هنوز هم در میان گروه‌های دیگر، بهترین سازمان‌دهی را داشتند.

داعشی‌های خارجی با داعشی‌های بومی تفاوت زیادی دارند. اتفاقاً داعشی‌های خارجی، خیلی متعصب‌تر و شجاع‌تر هستند. هرگز دستگیر نمی‌شود و اگر هم دستگیر شوند، با افرادی که آن‌ها را بازداشت کرده‌اند درگیر می‌شوند، تا جایی که کشته شوند. نکته جالب این بود که جوانان اهل کشورهای عضو شوروی سابق مانند قزاقستان، پاکستان و چچن، قوی‌ترین و بهترین جنگجویان داعشی و عضو گروه‌های عملیات‌های ویژه این گروه بودند.

مسلمانانی که به اروپا مهاجرت می‌کنند احتمال زیادی دارد که زیر خط فقر بروند و نسل‌های بعدی آن‌ها هم شرایط وخیم‌تری پیدا کنند. در فرانسه، از کل جمعیت، صرفا 7 تا 8 درصد مسلمان هستند، در حالی که 70 درصد از جمعیت زندانیان را مسلمانان تشکیل می‌دهند. اروپا هیچ‌گاه در پذیرش شهروندان کشورهای مستعمره خود موفق نبوده است و بنابراین این استعمار تا امروز ادامه پیدا کرده است و حتی افرادی هم که به اروپا مهاجرت می‌کنند، همیشه در سطوح پایین جامعه باقی می‌مانند.

علاقه اروپایی‌ها به پیوستن به داعش از آن‌جایی نشأت می‌گیرد که این افراد در گروه‌های افراطی، معیارهایی را می‌بینند که برای آن‌ها بسیار متفاوت و ماجراجویانه است و به زندگی‌شان معنا می‌دهد. صرف‌نظر از این‌که اعتقادات تروریست‌ها چه اندازه منحرف و حتی توجیه‌ناپذیر باشد، حرکت این گروه یک حرکت چشم‌گیر و شاید حتی چشم‌گیر‌ترین حرکت ضدفرهنگی در دنیای امروز است و همین موجب می‌شود تا برای جوانان غربی جذاب باشد. حتی در فرانسه، بسیاری از افرادی که به داعش پیوسته‌اند، مسیحیان یا حتی بی‌دین‌هایی بوده‌اند که به اسلام افراطی روی آورده‌اند.

حملات تروریستی داعش در اروپا، کاملا هدفمند است. در کتاب «ادارة التوحش» یا «مدیریت بحران و توحش»، که در واقع کتاب درس داعش است، آمده است که به اعتقاد افراد داعش، اکثر مسلمانان در دنیا در «منطقه‌ای خاکستری» میان «مومنان واقعی»‌(افراد هم‌فکر با آن‌ها) و «افراد بی‌ایمان» هستند؛ و وظیفه آن‌ها، از بین بردن این منطقه خاکستری است. روش انجام این کار این است که باید در کشورهای اروپایی نسبت به مسلمانان نفرت ایجاد کنند تا مسلمانان ساکن این کشورها بفهمند هر مسلمانی که زندگی مسالمت‌آمیز داشته باشد، صرفا رنج خواهد برد.

این افراد هر کاری که از دست‌شان بربیاید برای ایجاد این شکاف و تفرقه انجام می‌دهند. عملیات‌های تروریستی که پدیده جدیدی هم نیستند، کاملا هدفمند و با همین منظور طراحی شده‌اند تا قربانیانی را بگیرند که هیچ توجیهی برای کشتن آن‌ها وجود ندارد، مانند مردمی که در تئاتر یا سالن کنسرت یا ورزشگاه جمع شده‌اند، چراکه این نوع حملات، نفرت از تمام مسلمانان را به دنبال خواهد داشت.

 

تقویت حضور نظامی آمریکا در عراق و سوریه

پایگاه خبری دبکا فایل اسرائیل ادعا کرده است آمریکا مواضع نظامی خود را در شش نقطه از خاک عراق و سوریه و با هدفی خاص تقویت کرده است. 

 

پایگاه دبکا فایل که به‌گفته برخی وابسته به نظامیان حکومت اسرائیل است، در تحلیلی ادعا کرده است دولت آمریکا در ماه‌های اخیر موقعیت نظامی خود را در شش نقظه از خاک عراق و سوریه و در راستای هدفی خاص تقویت کرده است.

این وبگاه اسرائیلی به نقل از منابع نظامی و اطلاعاتی خود، ادعا کرده است که آمریکا به‌شدت حضور خود را در غرب عراق و شرق سوریه تقویت کرده و قدرت نظامی خود را در شش پایگاه نظامی خود در این کشورها تقسیم کرده است.

دبکا گفته است درست است که رییس ستاد مشترک ارتش آمریکا ادامه حضور 1000 نظامی این کشور را در سوریه رد کرده اما دونالد ترامپ، رییس جمهور آمریکا ادامه حضور 400 تن از این نیروها را در سوریه تایید کرده و منابع نظامی آمریکا نیز خبر از ادامه حضور 1500 تن در سوریه داده اند.

بر اساس ادعای این سایت، آمریکا اقدام به انتقال نیرو و تجهیزات خود از سوریه به پایگاه هوایی k1 در کرکوک کرده است و با تقویت مواضع خود در این پایگاه از طریق اعزام نیرو و تجهیزات، قصد کنترل و مدیریت منطقه مرزی عراق- سوریه را از اقلیم کردستان دارد.

این سایت اسرائیلی، هم‌چنین ادعا کرده است تحلیل آن نشان می‌دهد آمریکا با تقویت دو پایگاه عین اسد و الرمادی نیز قادر خواهد بود شمال، مرکز و غرب عراق را در کنترل خود داشته باشد.

دبکا به سه پایگاه نظامی آمریکا در سوریه اشاره کرده و می‌نویسد: پایگاه تنف در 24 کیلومتری غرب تقاطع مهم  مرز سوریه- عراق و اردن قرار دارد و آمریکا اخیرا با اعزام نیروهای دریایی و پیاده اقدام به تقویت موضع خود در این پایگاه کرده است.

این سایت دو پایگاه رقه و رمیلان در سوریه را که در منطقه تحت کنترل کردهای سوریه است به عنوان دو پایگاه دیگر آمریکا در سوریه معرفی می‌کند که واشنگتن در حال تقویت مواضع خود در این پایگاه هاست.

دبکا فایل، ادعا کرده است تقویت مواضع نظامی آمریکا در شش نقطه از عراق و سوریه به مسئله به رسمیت شناختن کنترل حکومت اسرائیل بر بلندی‌های جولان در سوریه از سوی دونالد ترامپ بی‌ارتباط نیست.

 

جمع‌بندی

احتمالا نیروهای بومی داعش، در عراق و سوریه مخفی شده‌اند و یا در دیگر نقاط دنیا پراکنده‌اند. به خصوص نیروهای داعش در افغانستان و لیبی پایگاه‌های مهمی دارند بنابراین، نباید تصور کرد که عمر این گروه به کلی پایان رفته است.

عراق پانزده ماه پیش اعلام کرد که جنگ با داعش در محدوده مرزهایش به پایان رسیده و نیروهای این کشور مرزهای سوریه و عراق را کاملا تحت کنترل گرفته‌اند.

داعش در سال 2014 اعلام موجودیت کرد و بخش‌های بزرگی از عراق و سوریه را اشغال کرد. نیروهای داعش زمانی 88 هزار کیلومتر از خاک عراق و سوریه را در کنترل داشتند و هشت میلیون نفر در زیر سلطه این جنگ‌جویان زندگی می‌کردند که با فروش نفت، مواد مخدر، فروش اشیای قیمتی موزه‌ها، خالی کردن پول بانک‌ها، باج‌گیری، سرقت و آدم‌ربایی میلیاردها دلار برای عملیات خود به‌دست می‌آوردند.

اما پس از پنج سال، داعش را از کل این اراضی بیرون رانده شده است.

سرانجام با وجود این‌که داعش تقریبا تمام مناطق تحت کنترل خود را از دست داده اما جنگ‌جویان آن، هم‌چنان تهدید امنیتی بزرگی برای منطقه و دنیا محسوب می‌شوند.

اروپایی‌ها در حالی که به پذیرش تعداد بی‌شماری مهاجر نیازمند هستند، روز‌به‌روز با فرهنگ «ادغام مهاجران»، بیگانه‌تر می‌شوند. افزایش این تنش‌ها، علاوه بر تکه‌تکه کردن جوامع اروپایی، زمینه را برای قدرت گرفتن جناح راست نژادپرست و نئوفاشیست مساعدتر کرده است. بنابراین اسلام‌گراهای رادیکال مانند القاعده و داعش و حکومت‌های اسلامی مانند حکومت ایران، ترکیه، عربستان و... از یک‌سو و احزاب نئوفاشیست جامعه اروپا از سوی دیگر، به گونه‌ای اروپا و بسیاری از کشورهای قاره‌های دیگر جهان را دچار ناامنی، جنگ داخلی و بحران کرده‌اند.

اکنون مبارزه برای شکست داعش به پایان ‌رسیده است. در این مورد حکومت مرکزی سوریه و حامیان آن خیال‌شان کمی آسوده شده است. اما اکنون مشغله سیاسی و جنگی آن‌ها را منطقه خودمدیریت شورایی روژآوا گرفته است. نه تنها آن‌ها، بلکه برای حکومت ترکیه و حکومت‌های منطقه و تا حدودی حکومت‌های جهان نیز کمابیش تغییر این سیستم مردمی و بازگشت آن به معیارها و ارزش‌ها و قوانین سیستم بورژوایی یک ضرورت است.

تاکنون مسئولان کردستان سوریه، از مذاکره با دولت مرکزی ترسی نداشته‌اند و چندین‌ نشست هم‌ با دمشق داشته‌اند. اما دولت مرکزی در خصوص مذاکره، نه جدی است و نه با سیستم جاری روژآوا موافقت دارد. به علاوه بشار اسد برای انجام هر مذاکره جدی و پایدار باید موافقت حکومت‌های روسیه و ایران را به‌عنوان‌ هم‌پیمانان خود، داشته باشد. در شرایط کنونی وزنه ترازوی مذاکره و توافق با ترکیه برای آن‌ها، سنگین‌تر از روژآوا است.

 

 

در این میان، تنها راهی که در مقابل رهبران و نیروهای مدافع خلق روژآوا و به‌طور کلی سوریه دموکراتیک، قرار دارد این است که با حمایت و پشتیبانی افکار عمومی مترقی منطقه و جهان، نقشه راه خود را نه تنها برای آینده روژآوا، بلکه برای سراسر سوریه پی بگیرند حتی جدی‌تر از گذشته! هرگونه عقب‌نشینی از مواضع سیاسی تاکنونی و نزدیکی به حکومت‌ها؛ البته فرقی نمی‌کند این حکومت آمریکا و اروپا و ترکیه باشد یا دولت روسیه و چین و حکومت اسلامی ایران. چرا که همگی آن‌ها از موضع سرمایه‌داری خود، دشمن خودمدیریتی دموکراتیک در روژاوا و هر کشور دیگری هستند.

البته در این میان، طبیعی‌‌ست که رهبران روژاوا با هر دولتی که بخواهند تحت لوای دیپلماسی باز مذاکره کنند.

اما هرگونه مذاکره بین حکومت مرکزی سوریه و رهبران روژآوا و نیروهای دموکراتیک سوریه، نباید کم‌ترین خدشه‌ای به سیستم تاکنون روژاوا و تغییر آن به نفع سیستم سرمایه‌داری وارد کند.

در عین حال هنوز گروه‌های تروریستی دیگر در سوریه فعالند و حامی اصلی آن‌ها نیز حکومت ترکیه و حامیان آن است. باید به اشغال کانتون عفرین پایان داده شود و ارتش اشغال‌گر ترکیه نه تنها از عفرین، بلکه باید از ادلب، عزاز، جرابلس و الباب نیز خارج شود. هم‌چنین نیروهای حکومت اسلامی ایران، روسیه، آمریکا، حزب‌الله لبنان، حشدالشعبی عراق، حوثی‌های یمن و... نیز از سوریه خارج شوند تا مذاکرات در میان دو قطب حکومت مرکزی و سوریه دموکراتیک متمرکز گردد. حکومت مرکزی سوریه، یک حکومت جانی و جنگ‌طلب و آدم‌کش است. اما اگر مشخص باشد که توافق بر سر آینده سوریه و مردم این کشور و تمام و کمال حقانیت با نیروهای دموکراتیک سوریه است آن وقت فرصت مناسبی برای مردم سوریه فراهم خواهد آمد که با این حکومت تصفیه حساب کنند و آینده جامعه خود را مستقیما به‌دست خویش رقم بزنند. اما به‌شرطی که همه نیروهای خارجی از سوریه خارج شوند.

مسئله مهم و سخت بعدی پاک‌سازی شمال غرب سوریه از وجود تروریست‌ها و ارتش ترکیه است. برای بازپس‌گیری و مناطق دیگر خودمدیریتی دموکراتیک، مقاومت روژآوا بسیار مهم است.

نهایتا مردم روژآوا و حامیان آن هرگز دست از سیستم خودمدیریتی خود برنمی‌دارند و کم‌ترین خواسته‌شان به‌رسمیت شناختن این سیستم از سوی نهادهای بین‌المللی به ویژه سازمان ملل است.

خودمدیریتی دموکراتیک در روژآوا، امتحان خود را در هفت سال گذشته داده و از هر نظر موفق هم بوده است و به‌همین دلیل، به‌یک مدل و الگوی جدید مدیریت جوامع در منطقه محسوب می‌شود. از این‌رو، شکست آن امید و آرزوی بسیاری از نیروهای آزادی‌خواه، برابری‌طلب، چپ، سوسیالیست، کمونیست، آنارشیست، فمینیست، طرفداران محیط زیست و روشنفکران مترقی منطقه خاورمیانه را بر باد خواهد داد و به یاس و نامیدی و خودبیگانگی شدید منجر خواهد شد. بنابراین همه این نیروها در حمایت و پشتیبانی جدی در جهت بقای سیستم سیاسی روژآوا و تعمیق و گسترش آن، وظیفه آگاهانه و داوطلبانه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دارند.

فراموش نکنیم که هرگونه ضربه به روژآوا و هرگونه تغییری در این سیستم سیاسی و اجتماعی به نفع ارزش‌ها و معیارها و قوانین بورژوازی، ضربه‌‌ای کوبنده به همه نیروهای انقلابی در منطقه، از جمله ایران است.

باید دولت مرکزی سوریه و حامیان آن را وادار کرد واقعیت خودمدیریتی شمال سوریه را بپذیرند چرا که بخش وسیعی از خاک‌ کشور در اختیار مردم کرد، عرب‌ و خلق‌های دیگر قرار دارد.

زمان آن رسیده است که جهانیان بدانند اکنون بدون حل شدن‌ مسئله مردم کرد، نه تنها موضوع سوریه، بلکه ترکیه و ایران و عراق نیز پایان نمی‌پذیرد. اکنون خواست مردم کرد، خواست تمام خلق‌های تحت ستم منطقه و خواست جنبش‌های حق‌طلب هم‌چون جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش دانشجویان و جوانان، جنبش‌ محیط زیست و جنبش روشنفکران و هنرمندان پیشرو و مترقی است.

سه‌شنبه ششم فروردین 1398 – بیست و ششم مارس 2019

دو مطلب

انقلاب قهری کمونیستی کارگران متحزب و آگاه، کارگران مسلح راه حل است و دیگر همه چیز پوچ و بیهوده است!


می گویند یارو به ده راه نمی دادند، او آدرس منزل کدا خدا را می پرسید. حالا واقعا پررویی حمید تقوایی را ببین!


آقای حمید تقوایی کارگران آگاه، هیچگاه فراموش نمی کنند که لیدر مرده و شما در سال 1998 و تا 2018 چه می گفتید؟ حالا می خواهید، مثل دراویش که سر خرمن می رسند، خود تان را داخل صف کارگران بکنید؟ نه خیر کارگران این اجازه نه به شما و نه به بچه شاه که پدر جناب عالی، سناتور پدرش بود، نمی دهند . کارگران آگاه درک کرده اند کسانی که از انقلاب زنانه، انقلاب انسانی، از دوستی با جوامع غزبی، جامع مدرن یعنی جوامعی که سرمایه داری امپریالیستی بر آن غالب است بر خود می بالیدند، به دنبال گزارشگران رادیوهای امپریالیستی روان بودند و حتی با نازیست های جدید هم آغوش میشدند و آلت تناسلی خود را بر کف خیابانها نقش می کردند، شنل شاهنشاهی و ناپلئونی در بر می کردند که دور کمر شان را بپوشاند تا ... بر جسته گردد و بر روی تقویم های سالانه نقش می کردند و... و اکنون هم نه از انقلاب قهری کمونیستی کارگران مسلح و موجودیت دادن به دیکتاتوری پرولتاریا - شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان، خوب گوش و چشم های کر و کور شده تان را باز کنید، انقلاب مسلح و شوراهای مسلح، نه از انقلاب خشک و خالی که حسن روحانی هم دیگر از آن حرف می زند و حکومت کارگری که بچه شاه هم را خوشحال می کند، صحبت می کنند و از لغو مالکیت خصوصی سرمایه داری و کار مزدوری صحبتی به میان نمی آورند، همان سال 1998 هایی هستند که می گفتند : ""اما من می‌خواهم این جا یک سؤال کفرآلود دیگر مطرح بکنم: اگر این پروسه بیش از ٢٠ سال طول بکشد، و ما شروع کنیم به سازماندهى در میان کارگران مثلا کارگرانى که الان ٢٠ و ٢٢ ساله هستند و این ها را سازماندهى کنیم، در این صورت بعد از ١٠ تا ١٥ سال یک عده از آن ها بچه‌دار می‌شوند، تعدادى مریض می‌شوند و یک عده از آنها از کار سیاسى کنار می‌کشند. در آخر می‌بینیم که بعد از این سال ها ما ظاهرا از یک طرف آدم ها را کمونیست می کنیم و از طرف دیگر آنها بازنشسته می شوند و از کار سیاسى کناره گیرى می کنند.
مگر آموزش سوسیالیستى، کمونیسم، سازمان یابى طبقه و رابطۀ حزب و طبقه، از نسلى به نسل دیگر منتقل می شود؟ که ما مثلا بیائیم روى کارگران دهه ٤٠ و ٥٠ ایران کار و فعالیت بکنیم و امیدوار باشیم با کارگران دهه ٧٠ و ٨٠ ایران به قدرت برسیم؟
میشود در طی ۵۰ سال یک حزب کمونیستی در میان کارگران کار کند و بعد از ۵۰ سال به قدرت برسد؟
براى من به عنوان یک عابر بى گناه در جامعه چنین انتظارى ممکن نیست، به خاطر اینکه این میراث تشکیلاتى، این تعهد ایدئولوژیکى، این آگاهى طبقاتى و این رابطۀ حزب و طبقه به همین سادگى از نسلى به نسل دیگر منتقل نمیشود. ما داریم این را میبینیم! شما فعالیت می کنید و برای مثال ۲۰ درصد نفوذ در میان کارگران پیدا میکنید و اینها بعد از مدتی حوصله شان سر میرود. مگر چه قدر میشود رفت و آمد؟ ما در زندگی سیاسی خودمان باقی میمانیم، درحالی که آن کارگرانی که با آنها کار و فعالیت کرده ایم، می روند. و ما این را در تجربه سیاسی خودمان میبینیم" منصور حکمت، حزب و قدرت سیاسی، سخنرانی در کنگرۀ دوم حزب کمونیست کارگری ایران- آوریل ۱۹۹۸ ." سایت منصور حکمت.
بعد هم در سال 2001 گفتند : "آیا پیروزى کمونیسم در ایران ممکن است؟ : "خویشاوندى با غرب به نظر من در عمیق ترین سطح، رابطه ما را با جهان آن دوره تعیین میکند. و کارهایى را در حیطۀ اختیارات حزب کمونیست کارگرى قرار میدهد که چینى‌ها و کشورهاى متفرقه‌اى که در آن چپها سر کار آمدند، نمیتوانستند بکنند (چرا، نمی توانستند؟ - من) و آن اینست که در کشور را به روی غرب باز کند و خودش را در امتداد مدنیت غربى و نقد غربى به جهان، با یک جهان نگرى غربى مطرح می کند و در نتیجه منهاى اختلاف سیاسى روزمره با دولتهاى غربى که ممکن است پیش بیاید و یا پیش نیاید، به یک صلح عمیقترى با مردم اروپاى غربى و آمریکا برسد."، سایت منصور حکمت


حالا هم اگر، هوس نشستن بر سفره ی خالی کنونی کارگران کرده اند، فقط برای این است که پر شدن این سفره را در چشم انداز می بینند و می خواهند که آن اتفاق نی افتد، ولی دوره فرق کرده است و گفتمان هم باید که فرق کند. دیگر نه می شود، حتی مدعی مبارزه با اسلام سیاسی هم شد، بدون اینکه خود را به کارگران بست! باید به این ها گفت که : شما ها خوب درس سیاست را در مکتب ماکیاولی خوانده اید که می نوشت : " بهترین سیاست مدار، آن سیاست مداری است که خود را آن طور نشان می دهد که دیگران دوست دارند باشد و نه آنکه آن طور نشان دهد که هست". ولی کارگران هم سیاست مداران خو د را دارند و خواهند داشت که بر طبق گفته ی سقراط حکیم رفتار می کنند که می گفت: " بهترین سیاست مدار آن سیاست مداری است که خود را آن طور نشان می دهد که هست و نه آن طور که دیگران دوست دارند که باشد".


کارگران هوشیار باشید که این بار اساسا با دوره قبل فرق می کند، اگر هوشیار نباشید، کشتاری را بر شما تحمیل می کنند که کشتارهای تا کنونی، که با سنگ زدن یک بجه کنجشک را می زند، می ماند!


رفقای کارگر باید متحد و مسلح شوید ، سازمان یابید - ستاد جنگ طبقاتی تان را موجودیت دهید و بدانید که فقط: انقلاب مسلحانه - قهری - کمونیستی شما، جوابگوی مشکل امروزی شماست!


این دله دزدها را از روی سفره های تان فراری دهید! اینها اگر سلاح را در دست شما ببینند و اراده مستحکم شما با شعارهای :
مرگ بر سرمایه، مرگ بر امپریالیسم، مرگ بر جمهوری اسلامی، پیروز باد انقلاب قهری کمونیستی، بر قرار باد دیکتاتوری پرولتاریا ، زنده باد کمونیسم! 

تکلیف شان را می دانند!


http://wpiranfa.com/?p=12046#comment-963

+++

سیل و ضرورت انقلاب قهری کمونیستی کارگران و زحمتکشان

بازهم در رابطه با ضرورت واقعی انقلاب مسلحانه کارگران و زحمتکشان، برای درهم شکستن دولت کنونی و بدست گرفتن سرنوشت خود بدست خویش!


حمید قربانی – ۲۶ مارس سال ۲۰۹۲ اسپارتاکوسی

بعد از اینکه سیل اکنون بیش از ۲۵ استان که اکثر مسئولین اصلی یعنی استان داران و فرمانداران آن در محل نیستند و یا در خارج از کشور و یا داخل در جاهای تفریحی به خوش گذرانی و با بچه هایشان در شهر های ینکه دنیا به سر می برند( استاندار بر کنار شده استان گلستان از۲۰ نفر از استاداران و ۱۰۰ نفر نماینده مجلس و ۹۰  نفر از فرمانداران در خارج از کشور می گوید.)، دیگربرای همه مشخص شده است که این فقط عوامل طبیعی نیستند که فاجعه پشت فاجعه می آفرینند، بلکه خود نظام و سیستم اجتماعی حاکم است که با وجود یک طبقه ی مفتخور و واقعا حقیقتا نالارم و زائد و در اقلیت مطلق جمعیت که بیشترین امکانات جامعه را در دستان خون آلود خود جمع کرده است ۱% جمعیت ثروتمند جهانی ۸۴% ثروت جامعه بشری را دارا هست، ۶۴ نفر از ثروتمندان دنیا بر بیش از نیمی از در آمد دنیا حاکم هستند. در صورتی که نصف جمعیت دنیا از هیچ ثروتی برخودار نیست فقط باید روزانه جسم و روان یعنی نیروی کار و تن خود را بفروشد تا به تواند از مرگ نجات یابد.و این در ایران هم اگر بدتر نباشد که هست، خوب نیست.)، زمینه ساز اساسی تمامی این فجایع هستند و تا زمانی که چنین هست این فجایع روز بروز بر دامنه شان افزوده می شود. این را هم دیگر همه متخصصان و دانشمندان همین نظام اعتراف نموده اند که کره زمین در مسیر نابودی ناگزیر با وجود چنین سیستمی است.

این را حتی گزارشی که در سایت رادیو تلویزیون بی بی سی، این دستگاه خبر پراکنی سرمایه داران امپریالیست هم درج شده است، بی بی سی که حتی اجازه نمی دهد که مصاحبه شونده، حرفش را به زند، زیرا که مایل نیست تا عمیق فاجعه بیان شود، ولی مجبورشده است، حداقل در مورد ایران به نوعی و گوشه هایی از آن را تأیید کرده است، نشان می دهد.

آری، این سرمایه داران هستند که جنگل ها را از بین می برند، این سرمایه داران هستند که معادن پشت معادن را حفر می کنند، این سرمایه داران هستند که بمب ۱۰ تنی و ۱۴ تنی آزمایش کرده و بر سر طبیعت می ریزند و آنرا زیر و رو می کنند، سرمایه داران که حتی تالاب را خشک می کنند و مسیل های های طبیعی و بدست انسان ساخته شده که سیلاب ها را هدایت می کردند با جاده سازی برای تردد وسایل نقلیه با ریختن هزاران تن سیمان که خود باعث سختتر و خشکتر شدن زمین می گردد و زمین را از مکیدن آب باران محروم می کند و نه عوامل طبیعی و حتی بی مسئولیتی مسئولان رشوه خور و دزد پفیوز از سر تا پا غرق در ثروت دردیده شده از کارگران و زحمتکشان، از ولی فقیه و رییس جمهوری و یا نخست وزیر و شاه و غیره که جز سرکوب کارگران وظیفه ای برای خود نمی شناسند، زیرا که دولت دستگاه سرکوب طبقاتی، دولت دیکتاتوری طبقه ی حاکمه بر علیه طبقه ی محکوم است، دولت از آنجایی در جامعه مدرن، جامعه پیشرفته ی سرمایه داری، لازم و ضروری شد و هست که دستمزد و مزایای کارگران را تا سر حد مورد دلخواه سرمایه داران پایین کشیده و حفظ کند، یعنی مرگ از گرسنگی و کتو پشت گتو را تولید می کند و میلیونها کارگر و زحمتکش را، بدون هیچگونه رعایت اصول شهر سازی وغیر رویهم تلنبار می کند را بر میلیاردها کارگر با شغل و بویژه بیکار تحمیل می کند. از دولت و دولتیان در هر جوامع موجود، جوامع سرمایه داری امپریالیستی، جز این انتظاری داشتن یا از روی ناآگاهی است و یا مزدوری سرمایه داران است، چه رسد به جامعه ای مثل ایران که در صد و بیست ساله اخیر و بویژه در جمهوری اسلامی ایران، جز استبداد سیاسی و حتی دیکتاتوری چنان شدید و شخصی تا سر حد دیکتاتوری یک فرد ندیده است که بسیاری را به این خطا سیاسی مهلک کشانده و می کشاند که تضاد اصلی و اساسی جامعه سرمایه دایِ چنان ادغام در سرمایه داری جهانی که در هر منفذ آن نفوذ کرد و راهی جز انقلاب کمونیستی ندارد را تضاد دیکتاتوری فردی با خلق ، ملت، مردم و غیره بدانند ونه، تضاد ناشی از شیوه ی تولیدی جامعه یعنی تضاد کار و سرمایه، تضاد کارگر و سرمایه! بدینوسیله خود به عاملی تبدیل شده و می شوند که سرمایه داران بتوانند با برداشتن یکی و آوردن دیگری و حتی با تعویض نام دولت ها از تغییر اساسی که باید انجام گیرد، جلوگیری کنند. نمونه روشن آن، اتفاقات و رخدادها یعنی به شکسن کشاندن انقلاب سال ۱۳۵۷ است که همین رژیم خون آشامان را بر کارگران و زحمتکشان زن و مرد، پیر و جوان حاکم کرده را ، سرمایه داران امپریالیست و با کمک سرمایه داران ملی و نوکران در شکل احزاب و سازمان های ملی و خائن شده به نام کارگران و زحمتکشان حاکم کنند و کردند، ما نتایج آنرا با میلونها کشته، دست و پا بریده شده ی جنگی، اعدام و تیرباران، مرگ از گرسنگی و بلایای این چنینی می بینیم!

اما، در این بین کسی از عاملی اساسی که باعث می شود که بطور واقعی کارگران و زحمتکشان بر سرنوشت خویش حاکم گردند، نمی گوید و سازمان و حزبی در واقعیت امروز موجود نیست که در مقابل دهان های گُشاد سرمایه داران و حاکمان دولتی که تا خرخره در ثروت مال و منال یعنی خون کارگران و زحمتکشان غرق هستند، در میان این همه خزعبلات این و آن مسئول جهانی، کشوری و محلی، محقق و استاد خود فروش، مفسرجیره بگیر از همین ۱% رادیو و تلویزیونهای موجود و غیره بایستد و خود کارگران و توده های زحمتکش تولید کننده اساسی این همه ثروت و امکانات را مورد خطاب قرار دهد، راه سازمان یافتن شان را نشان دهد و این حقیقت که جز خود کارگران در رأس همه زحمتکشان، نیروی اجتماعی، طبقه ای و قشری، جنبشی و نیروی نامرعی، به نام خرافه خدا موجود نیست، نجات دهنده باشد را ، نشان دهد و موانع این سازمان یافتن را بیان کند. تا کارگران و زحمتکشان سازمان یابند، تا کارگران و زحمکشان با تغییر بنیادی شرایط کنونی یعنی لغو شرایط موجود اجتماعی سرنوشت خود را بدست گیرند و خود و جامعه و کره زمین را از نابودی حتمی نجات دهند. این عامل یا وسیله تغییر چیست؟ که هیچکس جرئت بیان کردنش را ندارد! این انقلاب قهری کمونیستی خود کارگران و زحمتکشان است.

آری، کارگران و زحمتکشان در شرایط کنونی بیش از هر زمان دیگری در طول عمر نظام سرمایه داری که از همان ابتدا بر رنج و مرگ آنها بنا یافت (سرمایه داری در چرک و خون انسان متولد شد- کارل مارکس - کاپیتال- جلد اول ۱۸۶۴) نیازمند، یاری رسانی و ایجاد همبستگی های طبقاتی و نه خصوصی و دینی و نژادی و جنسی و بویژه و بویژه انقلاب هستند، انقلاب قهری کمونیستی ای که با زور و جبر و خشونت سازمان یافته همراه است، زیرا خشونت سازمان یافته ی سرمایه داران را نمی توان جز با خشونت سازمان یافته ی کارگران و زحمتکشان درهم کوفت و از آن گذشت ، دولت کنونی را درهم شکسته و با دولت خویش یعنی شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان جانشین کنند، یعنی دولتی نوین که دیگر دولت در شکل معمولی تا کنونی اش در جامعه ی طبقاتی نیست که دولت اقلیت، دولت حفط مالکیت خصوصی عده ای به نام برده دار، فئودال و مالک و امروزه سرمایه دار بوده، این دولت، دولت اکثریت بالاتفاق جامعه و برای لغو مالکیت خصوصی و ایجاد مالکیت اشتراکی و دادن سرنوشت بشر بدست آحاد بشراست که خود هم در آخر پروسه، محو می گردد یعنی غیر لازم شده و زوال می یابد و مانند همه وسایل دیگر، ساخته ی دست و ذهن بشر که نابود شدند و مضمحل گردیدند، به خوابی ابدی می رود.

این آن چیزی است که امروزه لازم و ضروری و حتی فوری تر از هر نیاز آنی یعنی نیاز مرگ و زندگی کارگران و زحمتکشان شده است که متأسفانه از بیان و تشریح تفرعه می روند با این کار حتی کسان و جریاناتی که واقعا در خیال خود، طرفدار کارگران و زحمتکشان هستند نیز، به جریانات طرفدار وضعیت امروز تبدیل می گردند و در نهایت و رادیکال ترین سطح به ضد این رژیم دیکتاتور و قاتل تبدیل می شوند که با اعدام آن ، جا برای یک دولت و رژیم حتی شاید خون ریز تر از این کشتارگر تر و طالم و جبارتراز پیشنیان هستند،باز می نمایند، متأسفانه و با کمال ناباوری، تبدیل می شوند! نگویید و باور نکنید که از اینها بیرحم تر نیستند که ما هم در پیش از سال های ۱۳۵۷ - ۵۶ چنین فکر کردیم که چنین ضعیتی را برایمان سرمایه موجودیت داد!

کارگران و زحمتکشان ( کارگران صنعت و معادن، کارگران خدمات آموزشی و بهداشتی - معلمان و پرستاران - ، کارگران برق و تلفن و راه ، کارگران کشارزی و دامپروری، فرش بافان آقتاب ندیده و با رنگ رخسار زرد و...)، رفقای عزیزم و مخصوصا و مخصوصا کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست که بار اصلی را بر دوش دارید و شانه خالی کردن از زیر آن، یعنی مرگ خود و دیگران، سازمان یابید، به همدیگر یاری رسانید، به همه دیگر در فهم مسایل یاری دهید و بدانید که فقط شما نیروی نجات دهنده ی خود و جامعه خویش و در اساس زمین هستید و نه هیچ مسئول و یا نامسئول بفیوز دیگری. این شما هستید که باید سازمان یابید، متحزب و مسلح شده و انقلاب قهری کمونیستی را به پیروزی رسانید! اقتدار خودتان را بر قرار کنید یعنی شوراهای مسلح خویش را ایجاد کنید و دست سرمایه داران را ببرید! مالکیت شان را خاصه بر ابزار تولید لغو کنید که غصب کرده اند. آری، از غصب کنند گان با زور و جبر غصب کنید!

چاره درد کارگران و زحمتکشان در اساس حزبیت یافتن در حزب کارگران، انقلابی و کمونیست و به پیروزی رساندن انقلاب مساحانه خودشان است!

لنیک بیانیه کانون نویسندگان در رابطه با فاجعه سیل در ایران

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=92326&fbclid=IwAR3OVykho39SVeNF3HXEGhhK08jSv1SFxuA3OoAB44bB4iLysM4OqT8NfnE


نقد نوشته حکیمی " ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم لنین در بوتۀ نقد"

نقد نوشته حکیمی " ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم لنین در بوتۀ نقد"

آیا اصولأ حکیمی نقدی را از لنین ارائه میدهد؟ جواب من به این سؤال طبیعتأ، همچون تلاش پیشین ایشان برای همین منظور، منفی است و این نوشته تلاشی است برای اثبات این نظر که حکیمی و امثال او نقد خاصی برای ارائه علیه لنین ندارند، و از همین بابت هم مجبورم نوشتۀ او را صفحه به صفحه دنبال کنم و از ملال آور بودن نوشته از همین بابت از قبل از خواننده پوزش می خواهم.

گویا نوشتۀ بالا بخشی از کتابیست که در لابلای نوشته به آن اشاره میشود، و من همینجا باید یادآور شوم که نه آن کتاب را در دسترس دارم و نه قصد پرداختن به آنرا. همین نوشتۀ یادشدۀ بالا، از آنجایی که از طریق اینترنت در دسترس عموم قرار گرفته، منظور بحث من است.

حکیمی بحثش را با مقدمه ای آغاز میکند و نکاتی را در مورد کتاب "چه باید کرد" و حزب و غیره  یادآور میشود که موضع بحث ما نیستند. اما همانجا از واژههایی استفاده میکند که جا داشت که تعریف او را از آنها بدانیم. بطور مثال او بسیار از ایدئولوژی صحبت میکند و همچنین از مارکسیسم. ممکن است که او اینها را در جای دیگری در آن کتاب تعریف کرده باشد، اما ما مجبوریم به این اکتفا کنیم که منظور او همان است که مارکس میگفت، گو اینکه ایشان بسیار مایلند که ارادت خود را نسبت به مارکس نشان دهند. صد البته که مارکس خود را مارکسیست نمیخواند، همانگونه که لنین هم خود را لنینیست نخواند و هگل هم هگلیانیست نبود، حتی مارکس از روی غضب خود را از مارکسیسم جدا خواند. در هر شکل منظور از مارکسیسم میبایست تنها آموزه های او قلمداد گردد. من در اینجا از مارکسیسم، سوسیالیسم علمی، کمونیسم انقلابی، ماتریالیسم پراکتیک و یا هر نام معمول دیگری که به آموزه های مارکس و انگلس خطاب شده است را می فهمم.

از این منظر اولأ اینکه مارکسیسم را ایدئولوژی خطاب کردن خطاست. مارکسیسم در وهلۀ نخست علم است، علم رهایی طبقۀ کارگر، هر چند که جنبه های ایدئولوژیک نیز در آن یافت میشود، که اولأ در رابطه با علمی بودن آن ناچیزند و در ثانی نتیجه گیری های نظری ای هستند که بر پایۀ یافته های علمی بنا شده اند. حکیمی در همان صفحۀ اول میگوید که حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه میخواست که این "ایدئولوژی" را در آنجا پیاده کند و غیره. در این مورد باید بگویم که آقای حکیمی سفسطه میکنند و مغشوش سخن میگویند، زیرا که اولأ برنامۀ یک حزب انقلابی مارکسیستی برابر با اصول آن نیست، بلکه تنها اهداف دور و نزدیکی است که یک حزب خود را برای رسیدن به آنها موظف میسازد، البته که برنامۀ یک حزبی که خود را مارکسیست میخواند باید در توافق با اصول پایه ای آن باشد، ولی اینها یکی نیستند. در ضمن هر آن کس که با آموزه های پایه ای مارکس آشنایی ناچیزی هم داشته باشد میداند که" کمونیستها  هیچ اصولی را به میان نمیآورند که بخواهند جنبش پرولتاریا را در چارچوب آن بگنجانند."(به نقل از مانیفست).

 

در ادامه، که البته هنوز به کتاب لنین پرداخته نمیشود، آقای حکیمی به اختلافِ نظریِ لنین با بوگدانف در مورد فلسفۀ ماتریالیسم اشاره میکند و نامه هایی را که بین لنین و گورکی رد و بدل شده است را ردیف میکند تا در صفحه های دو تا شش به این نتیجه برسد و برای خوانندۀ خود این را تداعی کند که ببینید چگونه لنین آزادی بیان گورکی را سرکوب کرد وچگونه مارکسیسم یک ایدئولوژی سرکوبگر است و انشعاب جزء جدایی ناپذیر احزاب مارکسیستی است و غیره و ذالک. هر چه که این متن را میخوانید هنوز جا نمی افتد که ایراد اساسی ایشان به آنچه که نقل و قول میکنند چیست. لنین با بوگدانف به این توافق میرسد که در آن مرحلۀ بخصوص اختلاف فلسفی شان در اهمیت کمتری از توافق سیاسی شان قرار دارد و بمیان کشیدن آن به صلاح هدف مهمتر آنها نیست. او همچنین به دوست خود که به بلشویکها نیز سمپاتی داشت توصیه میکند که از توضیح در مورد فلسفۀ بوگدانف در نشریۀ حزبی امتناع کند، چون آنها به این توافق رسیده اند که مطرح کردن آن به صلاح آنها نیست. من نمیدانم که کجای این سرکوب آزادیست. یک نشریۀ حزبی به عنوان پلاتفرمی است که اهداف و تاکتیکهای آن حزب میبایست در آن بازتاب یابد و لنین هم به عنوان رداکتور آن نشریه حق تفکیک مطالب آنرا داشت. این الفبای همۀ انواع روزنامه نگاری هاست. آنچه که از ارگان یک حزب بیرون میآید مواضع توافق شدۀ حزب است و گرنه بحث و مجادله که در همۀ احزاب متداول است و در بولتنهای آنها بازتاب می یابند. اما مشکل آقای حکیمی اصولأ این نیست. ایشان تمام هم و غم خود را مصروف به لجن پراکنی به لنین کرده است و به ظاهر به مارکس ارادت نشان میدهد و گر نه او خود نیز به این واقف است که حق با لنین بوده است و هر بچۀ دبستانی امروز میتواند محق بودن نظرات فلسفی لنین که عینأ همان نظرات مارکس و انگلس است را تأیید کند. حکیمی فقط قصد دارد به هر نحوی که شده به حزب انقلابی بتازد و این در اکثر مطالبی که درج میکند قابل روئیت است. و چه کسی را بهتر از لنین برای این کار باید مورد حمله قرار داد، که رهبر بدون منازعه انقلابی ترین حزب تاکنون موجود بوده است. آنهم در این اوضاع و احوال که فقدان حزب انقلابی طبقۀ کارگر یکی از اساسی ترین کمبودهای جنبش انقلابی طبقۀ کارگرمیباشد. سرمایه داری هر چه از دستش بیاید میکند که ما را از آن محروم گرداند. عرض اندام انواع حکیمی را هم تنها باید از این دریچه دید.

در مورد انشعابات در حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه که آقای حکیمی با آب و تاب آنرا به "ایدئولوژی" مارکسیسم ربط میدهد باید بگویم که او در اینجا تنها حقیقت تفکر فلسفی خود را عیان میکند. اولأ اینکه آقای حکیمی خود حتمأ شاهد انشعاب در احزاب دیگر با "ایدئولوژیهای" دیگر بوده است و کاملأ واقف است که این به هیچ عنوان مختص احزاب باصطلاح مارکسیستی نیست. وانگهی آدم باید فقط یک ایدئالیست خجول باشد که علت انشعابات را در احزاب، چه مارکسیست و چه غیر مارکسیست، در ایدئولوژیهای آنها جستجو کند و نه در خواستگاهای طبقاتی آنها. احزاب همیشه تلفیقی از نمایندگان طبقات مختلف بوده و خواهند بود، که در مقاطع خاص در حزبی خاص گرد هم آمده و هدف مشترکی را دنبال میکنند. زمانی که آن دوران به سر رسید و منافع طبقاتی ای که آنها نمایندگی میکنند به مقابله کشید، آنها هم مجبور به انشعابند، و دیگر زیر یک چتر نمیگنجند. این است تنها دلیل مبتنی بر ماتریالیسم تاریخی، چیزی که حکیمی خیلی مایل است خود را به آن وصل کند ولی ایدئالیسمش امانش نمیدهد، نه آن مغلطه هایی که حکیمی از آسمان و ریسمان به هم میبافد در مورد اعتقاد به خدا در حزب و کمونیسم لنین به عنوان شریعتی جامد و از این دست لاطائلات آخوندی.

 

از صفحۀ هفتم حکیمی "نقد" خود را به کتاب ماتریالیسم و آمپریوکریتیسیسم لنین شروع میکند. در ابتدا از نگرش مارکس (عمدأ فراموش میکند که بگوید مارکس و انگلس، زیرا آنچه که میگوید را از ایدئولوژی آلمانی، البته با برداشتی اشتباه که به آن خواهیم رسید،اقتباس کرده) شروع میکند. او میگوید که مارکس معتقد بوده که نفس پیدایش چیزی به نام فلسفه دال بر جدایی کار فکری از کار مادی( البته منظورش بدنی است) دارد. تا اینجای کار ایرادی، صرفنظر ازحذف عمدیِ نام انگلس، ندارد. او در ادامه هم مطالبی را ارائه میدهد که ربطی به بحث ما ندارد و فقط بی دقتی خودش را عیان میکنند. اما از این همه مقدمه او میخواهد به اینجا برسد که بگوید که

 "برخورد مارکس با فلسفه بطور کلی، خواه ماتریالیستی یا ایدئالیستی، بر نقد و تن ندادن به جدایی کار فکری و کار مادی مبتنی است"

 و اینکه او میخواهد در ادامه ثابت کند که این برداشت بقول او مارکسی با آنچه که لنین گفته متناقض است. مارکس و انگلس معتقد بودند که تئوری محض، الهیات، فلسفه، اخلاق و جز آن از زمانی توانستند شکل داده شوند که تقسیم کار بدنی و فکری پدید آمد ( ایدئولوژی آلمانی، ترجمۀ مهتدی، صفحۀ ٣٤۔٣٥ ). این به معنی نقد و تن ندادن نیست. این یک بررسی تاریخی است و نشان دادن و تحلیل علت و معلول آنچه که واقع شده است. این همان ضرورت تاریخی را بیان کردن است. همانگونه که آنها به کمک ماتریالیسم تاریخیشان چگونگی پیدایش و رشد سرمایه داری را از نظر علمی تحلیل کردند. اما در ادامۀ همین تحلیل نیز به این نتیجه میرسند که این اوضاع چه تقسیم کار و اشکال آگاهی همراه آن و چه سرمایه داری هیچکدام اوضاعی ابدی نیستند و محکوم به نابودیند و باید تغییرشان داد. در نتیجه صحبت از تن دادن یا ندادن به تقسیم کار در خوشبینانه ترین وجهش بچه گانه است و نسبت دادن آن به مارکس از آن هم بدتر احمقانه است. اما هر کس که با نوشته های حکیمی آشنایی دارد میداند که این یک برداشت اشتباه یا اتفاقی نیست. تن ندادن به تقسیم کار نزد او باید به نقض روشنفکر انقلابی برسد و از آنجا نیز به اجتناب از حزب انقلابی طبقۀ کارگر و این هیچ نتیجه ای نمیتواند داشته باشد مگرعدم آمادگی طبقۀ گارگر برای تصاحب قدرت سیاسی و عقیم گذاشتن انقلاب اجتماعی.

در ادامۀ همین قسمت در ابتدای صفحۀ هشت حکیمی سعی دارد که به لنین تهمت ناروای جعل و جا دادن سخن یکی به دیگری را بچسباند، چیزی که حتی ذره ای هم پایۀ مادی ندارد. او میگوید که لنین سعی دارد که نظرات مارکس و انگلس را یک کاسه کند. در جواب باید گفت که نه آقای عزیز این سعی لنین نبود بلکه تلاش شبانه روزی خود آن دو نفر بود که نظراتشان را با همدیگر تطابق دهند و با همیاری یکدیگر اعلامیه و کتاب انتشار دهند و ربطی به لنین ندارد. البته آقای حکیمی اولین کسی نیست که سعی دارد مارکس را از انگلس و در نتیجه از لنین جدا کرده و به خیال خام خود بخواهد جنبۀ انقلابی مارکسیسم را ایزوله کند، انواع دست اول این افراد در سده های اولیۀ قرن بیستم سر بر آوردند، اما آنها نیز با وجود دست اول بودنشان، چیز خاصی در چنته نداشتند چه رسد به آقای حکیمی که یک تکرار دست چندمی و ناشیانه از آنهاست. مثالی که حکیمی میآورد برای اثبات حرفش از این هم مضحک تر است. او داد و هوار راه می اندازد که چرا لنین گفته " از سال ١٨٥٢ تا ١٨٩١ ، یعنی طی چهل سال، به پرولتاریا می آموختند که باید ماشین دولتی را خُرد کند، حال آنکه مارکس در ١٨٩١ دیگر زنده نبود". واقعأ آدم نمیداند این سفسطه و مغلطه بازی را باید جواب گفت یا فقط به آن خندید. حکیمی و امثال او به این واقف اند که منظور لنین از چهل سال در واقع به خاطر این است که او و تمام کمونیستهای انقلابی بین آنچه که مارکس و انگلس گفته اند تفاوتی قائل نمیشوند و لنین هم با آگاهی کامل سال ١٨٩١ را انتخاب کرده چون انگلس در آن سال دوباره و در تطابق کامل با نظرات رفیق همرزمش که دیگر زنده نبود درنقد برنامۀ ارفورد برای آخرین بار به مسئلۀ تصاحب قدرت سیاسی پرداخت. خلاصه اینکه این لکه ها به لنین نمیچسبند.

در همان صفحه حکیمی میگوید که لنین نقد آمپریوکریتیسیستهای روسی را با رجوع به برکلی آغاز میکند چون معتقد است که آنها چیز خاصی اضافه بر این ایدئالیست قدیمی ارائه نداده اند. از همین منظر نیز لنین ثابت میکند که علارغم اینکه برکلی وجود اشیاء را منکر نمیشد (حکیمی وانمود میکند که اوست که این نتیجه را میگیرد در صورتیکه لنین در همانجا این را توضیح میدهد) ولی او یک ایدئالیست بود چون اندیشه بر ماده نزد او تقدم داشت. اما ناگهان با تصدیق حکیمی از برکلی برخورد میکنیم. او میگوید:

" چیزی که او انکار می کند نه اشیای دنیای بیرون از خود بلکه برداشت فیلسوف ماتریالیست از این اشیاء است. او مفهوم» ماده «را رد می کند، و تا آنجا که به نکته ی اخیر مربوط می شود حق کاملاً با اوست"

این دیگر حتی برای کسانی که دورۀ دبستان را پشت سر گذاشته اند مسجل است که دنیای پیرامون ما یک دنیای مادیست. البته لنین در کتاب خود به همین موضوح ماده و تعریف آن و سفسطۀ ماخ و آوناریوس( همانطور که میبینیم چیز جدیدی حتی برای آنها هم نبود چون برکلی هم همین را میگفت)، اشاره کرده است ( ترجمۀ فارسی کتاب ماتریالیسم و آمپریوکریتیسیسم صفحۀ ١١٥۔١١٦ )، اما تعجب آور سر بر آوردن و تأئید آن در قرن ٢١ است. حکیمی ادامه میدهد:

"نقد مفهومِ از کار تهی شده ی » ماده « نه تنها هیچ عیبی ندارد بلکه شایستگی فکری برکلی را نشان می دهد". ... اشکال دیدگاه برکلی این است که بین انسانِ شناسنده ی سیب و انسان تولیدکننده ی آن دیوار می کشد و آنها را متعلق به دو دنیا و دو حوزه ی کاملاً مستقل از یکدیگر می داند. ... تا وجود مستقل کا ر فکری انسان را در بیرون از کا ر مادی انسان به رسمیت شناسد. اشکال دیدگاه برکلی در مفروض گرفتن و به رسمیت شناسی جدایی کارِ فکری از کارِ مادی است.

و در اینجاست که حکیمی فکر میکند نایافته را کشف کرده و ندای یافتم یافتم را سر میدهد تا خود افلاطون هم در قبر به تحسین او برخیزد. غافل از اینکه اگر در قدیم که خرافه بر علم تسلط داشت فیلسوفانی چنین گفتمانی را ارائه میدادند و از گزند نقد در امان بودند و انسان قرنها به دنبال این آگاهی های کاذب میدوید، اما اکنون که ماتریالیسم همچون طلوع خورشید مقبولیت عمومی دارد، تنها مایۀ تمسخر انسانهایی را که آنرا میشنوند فراهم میکند. اولأ اینکه ماده یک مفهوم واقعی است و انسان برای طبقه بندی جهان پیرامونش به این مفاهیم احتیاج دارد، همینگونه است برای مفاهیمی چون درخت، حیوان، گیاه  و غیره که جهت کاتگوریزاسیون جهان پیرامون استفاده میشوند. در غیر اینصورت آقای حکیمی حتی قادر به جوابگویی به سؤال ساده ای همچون، سیب چیست؟ نمیشد. برکلی و دیگران( همچنین آقای حکیمی چون او را تصدیق کرده) به همین ترتیب میبایست مخالفت خودشان را نه تنها با ماده بلکه با تمام مفاهیم عام مورد استفادۀ انسان اعلام میکردند و نتیجۀ آن هم که مشخص است. دیگر برکلی و حکیمی قادر نبودند حتی جواب این سؤال به ظاهرساده را بدهند، سیب چیست؟ حکیمی خواهد گفت: سیب میوۀ درختی است که...و ما همینجا او را متوقف میکردیم و او را همانگونه که از خود او آموخته بودیم مورد مؤاخذه قرار میدادیم که اولأ میوه و درخت چیستند؟ و اینکه آیا او با این مفاهیم  بین انسان شناسندۀ درخت و انسان تولید کنندۀ درخت دیوار نکشیده است؟ و آنها را متعلق به دو دنیا و در حوزۀ کاملأ مستقل از یکدیگر ندانسته است؟ و اینکه چرا او مفهوم از کار تهی شدۀ درخت را بکار میبردو غیره.

همانطور که میبینیم او به لاطائلات مربوط به برسمیت شناسی جدایی کار فکری و بدنی در اینجا نیز اشاره میکند. بیچاره مارکس که با آنهمه ابهتش نفهمید که ایدئالیسم هگل را میبایست با تقسیم کار جواب میداد نه با ماتریالیسم. تازه "ماده" میلیونها سال قبل از تقسیم کار هم وجود داشته و از کار انسانی هم تهی بوده است. برای مارکس تجزیه و تحلیل تقسیم کار نه برای تن دادن یا ندادن به آن، بلکه تشریح واقعیت موجود آنگونه که در جلوی چشمان ما موجود است و نحوۀ فعل و انفعالات، تأثیرگذاری و تأثیرپذیری آن است. مارکس تقسیم کار را تجسمی از مالکیت خصوصی میداند، ضرورتی در تاریخ انسانی، همانگونه که مبادله، پول، رقابت و غیره هستند. هنگامی که او این ضرورتها را بدینگونه بررسی میکند به خواننده ضرورت تاریخی فراروی از آنها را نیز ثابت میکند. اما برای حکیمی این جدایی لعنتی کار فکری از بدنی هرگز نمیبایست به ظهور میرسید. باید به آن پشت کرد و به آن لعنت فرستاد، زیرا آن است عامل تمام بدبحتی های بشری و آن است که فلسفۀ ایدئالیستی را بنا نهاده است. اینها نسخه های مالیخولیایی سرمایه است که برای خام کردن طبقۀ کارگر میپیچند.

حکیمی به لنین ایراد میگیرد که چرا ماتریالیسم تاریخی را در مقابل ایدئالیسم برکلی نگذاشت ( ص ٩ ). باز اینجا با اغتشاش فکری ایشان برخورد میکنیم که بحث فلسفی تئوری شناخت را با ماتریالیسم تاریخی که تاریخ اجتماعی انسانها را مد نظر دارد قاطی میکند.

در شروع صفحۀ ١۰ حکیمی اینبار دیگر " سر مچ لنین را میگیرد و او را بر ملا میکند". لنین تعمدأ بخشی از نقل و قول برکلی را حذف کرده بود و حکیمی زحمت کشیده و آن جای خالی را پر میکند. چرا؟ چون لنین با اینکار میخواست لب مطلب برکلی پنهان بماند(کذا). کل نقل و قول را حکیمی میآورد:

 "من نیز همچون شما ]ماتریالیست ها[ معتقدم که، از آنجا که ما تحت تأثیر ]دنیای[ بیرون هستیم، باید وجود قدرتی را به صورت موجود متمایز از خودمان در این ]دنیای[ بیرون تصدیق کنیم. تا اینجا با هم توافق داریم. اما در مورد جنس این موجودِ قدرتمند با هم اختلاف داریم".    

اوج مغلطه کردن را در اینجا حکیمی به نمایش میگذارد ومیگوید لنین (تا اینجا با هم توافق داریم) را که وجه مشترک ماتریالیستها و ایدئالیستها را نشان میدهد سانسور کرده. ببینیم آیا این درست است. جمله را یکبار دیگر و اینبار بدون بخش حذف شده بخوانیم؛  "من نیز همچون شما ]ماتریالیست ها[ معتقدم که، از آنجا که ما تحت تأثیر ]دنیای[ بیرون هستیم، باید وجود قدرتی را به صورت موجود متمایز از خودمان در این ]دنیای[ بیرون تصدیق کنیم ... اما در مورد جنس این موجودِ قدرتمند با هم اختلاف داریم". حالا ما از خواننده سؤال میکنیم؛ آیا من نیز همچون شما ]ماتریالیست ها[ معتقدم با تا اینجا با هم توافق داریم یک معنی را نمیدهند؟ آیا این است همۀ آن نقدی از کتاب لنین که قولش را داده بود؟ آیا ما حق نداشتیم که در ابتدای مقاله بگوییم که حکیمی و امثالش نقد قابل عرضی علیه لنین ندارند که ارائه دهند؟

 تازه این خود لنین است که تعمدأ این اعتراف برکلی ( و همچنین ماخ و آوناریوس) را برجسته میکند تا نااستواری آنها را در ایدئالیسمشان نشان دهد و بگوید که این همانند شترسواری دلا دلا است. البته هدف از آوردن برکلی در تحلیل لنین برای اثبات این نکته به آمپریوکریتیسیستهای روسی بود که آنها در اشتباهند و ماخ و آوناریوس چیز جدیدی را ارائه نداده اند. وانگهی مگر هگل وجود جهان پیرامون را منکر بود؟ بهیچوجه؛ او فقط آنرا نشأت گرفته از روح مطلق میدانست. و این بهیچوجه باعث آن نشد که فوئرباخ و مارکس او را ایدئالیست ننامند و جوابیه او را با ماتریالیسم ندهند.

حکیمی در پایین همان صفحه بخشأ همان مطالبی را که ماخیستهای روسی در مورد نقد و توجیه این نقد از کلمۀ ماده به عنوان یک مفهوم "انتزاعی" و برابر نهاد قرار دادن آن با روح است تکرار میکند. چیزی که روح حکیمی نیز نمیتوانست از آن خبری داشته باشد، اگر لنین آنها را در کتاب خود درج نمیکرد. البته لنین خود در همین کتاب نیز جوابیه این افاضات روشنفکر مآبانه را داده و حکیمی با آوردن دوبارۀ آنها تنها خود را به کوچۀ علی چپ میزند. در اینجا حکیمی همنوا بودن خود را با برکلی اعلام میکند، تنها ایراد او به برکلی این است که چرا همانچه که راجع به ماده گفته به روح هم انتقال نداده. او برکلی را تصدیق میکند که وجه تشابه(کذا) بین ماتریالیسم و ایدئالیسم در این است که هر دو اینها وجود قدرتی متمایز از خود را در بیرون میپذیرند، یکی آنرا ماده و دیگری آنرا روح مینامد. واقعأ که چه تحلیل قرن بیست و یکمی ای تحویل ما میدهند. نه خیر جناب این به هیچ عنوان درست نیست. همانطور که در بالا نیز اشاره کردم ماده یک چیز نیست، بلکه همۀ چیزها ماده اند. ماده یک مفهوم واقعی بسیار عام است که انسان آنرا جهت تعریف چیزها و پدیده ها استفاده میکند. ما انسانها از این دست مفاهیم بسیار داریم که بدون آنها اصولأ گفتمان برایمان مشکل میشود و اینها مفاهیمی واقعی اند چون شما هر چه را که ماده بنامید نشان واقعی بودن آنست. اما حکیمی و برکلی در جنگل ایستاده اند و هر چه به آنها میگویی که آنها احاطه شده از درخت هستند، آنها نمیفهمند و داد و فغان در میآورند که این انتزاعات ایدئولوژیک دیگر چیست که لنین به خورد ما میدهد. ولی ما خوشحالیم که این مفاهیم را در دورۀ دبستان به ما آموختند، که بتوانیم به برکلی و حکیمی بگوییم: حضرات درختان نوعی گیاه هستند و گیاهان نوعی از جانداران ، که خود زیرمجموعه ای از موادند. اما موضوع برای ایدئالیستها اینگونه نیست. روح برای آنها چیزیست بیرونی و وجود دارد ولی کسی نه میتواند آنرا ببیند، لمس کند یا تجربه کند، فقط باید آنرا چشم بسته قبول کند.  من هم به اندازۀ کافی به این مطلب پرداخته ام و برای آن بیش از این هم ارزش قائل نیستم، چون بقول لنین در همین کتاب نفی واقعیت مواد پیرامون ما امروز فقط میتواند از مغز یک بیمار روانی ترشح کند.

اما حکیمی بخشأ همچنین دوباره به رابطۀ ماده و انسان میرسد. او میگوید:

"همین در بیرونِ انسان بودن، همین متمایز بودن این» چیز « از انسان، بدین معنی است که این » چیز « فاقد آن ویژگی است که مارکس انسان را با آن تعریف می کند: کار. به عبارت دیگر، این » چیز» از واقعیت کار و تولید و به طور کلی تغییر آگاهانه  و هدفمندِ جهان زدوده شده و، دقیق تر بگویم، با این واقعیت بیگانه شده است.

انسان خود نیز بخشی از این ماده و تشکیل شده از مواد مختلف است، پس ماده فقط محیط پیرامون نیست بلکه خود انسان هم زیرمجموعه ای از آن است. من نمیدانم که منظور آقای حکیمی از اینکه مارکس انسان را با کار تعریف میکند چیست؟ در مارکسیسم مبحثی مربوط به تکامل انسان های اولیه همگام با تولید وسایل معیشتشان و کار در معنی فیزیکی آن داریم که البته نظریۀ مشترک مارکس و انگلس است ولی بیشتر از طرف انگلس بسط داده شده، ولی برای من مشکل است که ربط آنرا با ماده پیدا کنم، همانگونه که مادۀ تهی شده از کار هم سفسطه ای بیش نیست و هیچگونه ارتباطی با مبحث ماتریالیسم و ایدئالیسم ندارد. در مورد "بیگانگی ماده از واقعیت کار و تولید" نیز دوباره به یک اغتشاش فکری نزد حکیمی برمیخوریم، زیرا این مبحثی است مربوط به مالکیت خصوصی است و به کار و تولید بطور عام مربوط نمیشود.

ادامه میدهیم. در صفحۀ ١١ حکیمی دوباره همان مبحث ماده را اینبار از در تاریخ وارد میکند. او از لنین میپرسد که آیا زمان و مکان و اجسام تاریخ دارند؟ ( دقت کنید که او برای اینکه بتواند همین یک جمله را بنویسد مجبور به استفاده از کلمۀ جسم میشود، او این انتزاع ایدئولوژیک را به جان میخرد، البته شرمش میآید که بگوید ماده، اما همۀ ما به این واقفیم که منظور از اجسام همان مواد است؛ بگذریم) و او میداند که پاسخ لنین به این سؤالات مثبت است و او نتیجه میگیرد:

" لنین نیز ابتدا طبیعت را از انسان و فعالیت و تاریخ او جدا می کند و آن را به مقولهای غیرتاریخی تبدیل می کند، تا بتواند در مقابل متافیزیک ایدئالیستیِ ماخ متافیزیک ماتریالیستیِ خود، یعنی قلمرو قدرتمند،» ماده را بر پا دارد." «

هر چند که بنظر ملال آور میآید ولی ما مجبوریم حکیمی را نکته به نکته دنبال کنیم. اولأ اینکه ماتریالیسم لنین نقطۀ مقابل متاقیزیک یعنی دیالکتیکی است و این ایرادات متافیزیکی بودن ماتریالیسم مختص حالا و حکیمی نیست، بلکه این بسیار بین ایدئالیستهای کهن مرسوم بوده که ماتریالیستها را متافیزیک خطاب کنند. علم به همین مطلب را هم حکیمی و امثال او مدیون همین کتاب لنین هستند. ثانیأ این درست است که طبیعت و انسان دارای تاریخ اند و همیشه در حرکت و فعل و انفعال( این را ماتریالیست دیالکتیک بهتر از همه میداند) ولی تاریخ طبیعت بسیار مقدم تر از تاریخ انسان است هر چند که بخصوص در دوران سرمایه داری تاریخ انسان وجه غالب و تأثیرگذار بر همۀ طبیعت میباشد. اما این بهیچوجه ناقض این نیست که صرفنظر از اینکه ما انسان نخستین را یا انسان قرن ٢١ را در نظر بگیریم بازپرسش اساسی در فلسفه که اردوگاهها را تعیین میکند این است: آیا برای این انسانها (چه قدیم و چه جدید) احساسهایشان در هر مورد بازتابهایی از "اجسام" است در مغزشان و یا این احساسها هستند که آن "اجسام" را میسازند. جواب اولی ماتریالیستی و دومی ایدئالیستی است. چه آن اجسام مواد ابتدایی انسانهای اولیه باشند و چه کالاهایی که با کار مزدوری تولید شده اند، هیچ دخلی در موضوع ندارد. چه انسانهایی که حس میکنند قبل و چه بعد از بوقوع پیوستنجدایی کارِ فکری از کارِ بدنی زندگی کرده باشند.

در صفحات ١٢ و ١٣ حکیمی تلاش میکند که بحث وجود طبیعت پیش از انسان را باز کند. نخست نقل و قولی از کتاب لنین میآورد که به استناد فوئرباخ توضیح میدهد که آری طبیعت قبل از انسان وجود داشته است. واقف شدن به این امر که از پیشرفت علوم طبیعی ناشی شد و قبلأ برای انسانها مجهول بود ضربۀ سهمگینی بر ایدئالیسم بود، زیرا اگر طبیعت پیش از انسان موجود بوده پس "اجسام" وجود خارجی داشته اند بدون وجود اندیشۀ انسانی و این پیروزی بزرگی برای ماتریالیسم در مقابل ایدئالیسم بود و تنها در همین رابطه میبایست فهمیده شود. اما حکیمی این را چگونه وارونه و مغشوش میکند؟ مانند همۀ بحث تاکنونی اش سفسطۀ بیربط میبافد. او میگوید که اتفاقآ مارکس ( آخر حکیمی ارادت خاصی به مارکس دارد) همین موضع فوئرباخ را در ایدئولوژی آلمانی به باد انتقاد میگیرد و او نقل و قولی  طولانی از ایدئولوژی آلمانی میآورد. این کاملأ درست است که مارکس و انگلس( حکیمی دوباره انگلس را تعمدأ از قلم میاندازد) ماتریالیسم فوئرباخ را به نقد کشیدند، ولی اغتشاش حکیمی از آنجاست که او به خواننده اش نمیگوید که این دو مورد دقیقأ از هم مجزایند. در نبرد بین ایدئالیسم و ماتریالیسم ( که موضوع بحث لنین است) مارکس و انگلس صراحتأ فوئرباخی هستند و او را قبول دارند و معتقدند که او سرمد همۀ دیگر منقدان هگل است و در همان ایدئولوژی آلمانی و دقیقأ در همان بخشی که حکیمی از آن نقل و قول میآورد آمده است: " فوئرباخ قطعأ بر ماتریالیستهای محض برتری بزرگی دارد زیرا او پی میبرد که انسان نیز یک موضوع برای حواس است."( ایدئولوژی آلمانی ص ٢٨ ) و یا مارکس در دستنوشته های اقتصادی و فلسفی او را "فاتح واقعی فلسفۀ کهن" مینامد و دستآوردهای او را برمیشمرد (دستنوشته های اقتصادی و فلسفی ص ٢٣۰). اما این باعث نمیشود که بزرگان مارکسیسم در اینجا توقف کنند، بلکه آنها از او فراتر میروند و اینبار ماتریالیسم مشاهده ای او را نقد میکنند و ماتریالسیم پراتیک خودشان را مطرح میکنند، یعنی اینجا ( در آنجایی که مارکس و انگلس فوئرباخ را نقد میکنند) دیگر مجادله نه ما بین ایدئالیسم و ماتریالیسم بلکه مابین دو نوع از ماتریالیسم است. و چشمبندی حکیمی نیز درست در همینجا صورت میگیرد که این دو نزاع در دو زمینۀ مختلف را با هم مغشوش میکند تا بگوید مارکس لنین را حتی قبل از تولدش نقل کرده است. بعد از این تردستی ماهرانه او دوباره در طبل ماده و تقسیم کار و غیره میکوبد که بحث آن در بالا آمد.

در پایین صفحۀ ١٣ حکیمی میخواهد به شئ فی نفسه و شناخت پذیری آن بپردازد. او با جملۀ معروف انگلس در مورد تبدیل شئ ای برای خود به شئ ای برای ما و مثال آلزارین شروع میکند. بعد نتیجه گیریهای لنین را از آن میآورد. ما اول نقل و قول انگلس را کامل میکنیم. انگلس میگوید: "و اما قاطع ترین رد این نیرنگها و هر نوع نیرنگ فلسفی دیگر عبارتست از پراتیک، و بویژه تجربه و صنعت. وقتی ما میتوانیم صحت استنباط خود را از یک پدیدۀ طبیعت از این راه مبرهن داریم که آنرا تولید کنیم و آنرا از درون شرایط خویش پدید آوریم و ضمنآ خدمتگذار مقاصد خویشتنش سازیم، در آنصورت داستان شیئ فی نفسۀ درک ناپذیر کانت دیگر به پایان میرسد. مواد شیمیایی.."( ادامۀ آنرا حکیمی نقل کرده).

 نیآوردن لب مطلب در نقل و قول حکیمی میتواند دلایل عدیده ای داشته باشد، ولی من فکر میکنم دلیل آن این است که او میخواهد حداقل بدست خودش برملا نشود. چون انگلس در اینجا با همین جملات اندک و داهیانه ریشۀ درک مارکسیستی از رابطۀ انسان با طبیعت و تسلط انسان بر آن و چگونگی وحدت تاریخ انسان و طبیعت را نیز ذکر میکند.

حکیمی نتیجۀ اولی را که لنین از انگلس میگیرد، یعنی وجود چیزها مستقل از آگاهی ما، را حل و فصل شده میداند ( گو اینکه ما هم تمایلی به پرداختن بیشتر به آنرا نداریم). اما حکیمی معتقد است که نتیجۀ دوم لنین نتیجۀ اول را نقض میکند. در نتیجۀ دوم لنین میگوید که از نظر اصولی پدیدار و شیئ فی نفسه تفاوتی با یکدیگر ندارند، تنها تفاوت آنها بین چیز شناخته شده و چیز هنوز شناخته نشده است. حکیمی میگوید:

"اگر در اصل بین پدیدار و شیءِ فی نفسه تفاوتی وجود ندارد و پدیدار شکل شناخته شده ی شیءِ فی نفسه است، پس بین انسان و طبیعت، بین اندیشه و ماده، نیز تفاوتی وجود ندارد و اندیشه شکل شناخته شده ی ماده است."

حکیمی دوباره چشمبندی میکند. با این جمله او رابطۀ بین انسان و طبیعت و رابطۀ بین اندیشه و ماده را با رابطۀ بین پدیدار و شیئ فی نفسه  یکسان فرض میگیرد و نتیجه میگیرد که اگر لنین آن دو را یکسان گرفت پس میبایست این دو مورد را هم یکی بداند و این یک تناقض است برای یک ماتریالیست. حالا چشمبندی او در کجا رخ میدهد؟ درست در آنجایی که او مثالهایی میآورد که ربطشان با پدیدار و شیئ فی نفسه از ربط گودرز و شقایق هم کمتر است و اصلأ قابل مقایسه نیستند. حکیمی خودش اولین رابطه را نادیده میگیرد، حتمأ چون برای خود او هم شگفت آور میبود، اگر او سعی میکرد انسان را مثلأ شناخته شده و طبیعت را شناخته نشده جا بزند. اما برای رابطۀ دوم به خیال خود این دلیل را میآورد که اندیشه شکل شناخته شدۀ ماده است. و این یک مهمل گویی بیش نیست. اندیشه نتیجۀ حرکت ماده است نه شکل شناخته شدۀ آن. درست مثل اندیشه های حکیمی در مورد پیرامونش که واهی اند( البته واهی بودن اندیشه های او نیز دلیل مادی دارند و از منافع طبقه ای که اوآنرا نمایندگی میکند بر میخیزند). صحت و سقم اندیشه های انسانی، همانطور که انگلس به درستی تذکر میدهد، با تجربه و پراتیک محک میخورند.

در همان صفحۀ ١٤ او بحث هستی شناسی و شناخت شناسی را میگشاید و از قول مارکس میگوید: |آگاهی همان هستیِ آگاه است، یا هستی همان آگاهیِ هستی داراست." البته جملۀ اول که جمله ای صحیح است از مارکس است ولی جملۀ دوم را حکیمی از خودش در آورده و میخواهد به عنوان جملۀ مارکس قالب کند. ولی این لاطائلات به مارکس نمیچسبند.آگاهی همان هستی آگاه است، یعنی اینکه این هستی است که آگاهی را تعیین میکند و آگاهی تنها در هستی اجازۀ ظهور مییابد، ولی عکس آن، که از حکیمی آمده، تناقض گویی ای بیش نیست.

بعد از این حکیمی به تزهای مارکس در مورد فوئرباخ میرود(البته به پیروی از لنین) و میخواهد "ثابت" کند که لنین این تزها را همانند انگلس نفهمیده است. او پس از آوردن تز دوم میگوید: "منظور مارکس از» اندیشه ی جدا از پراکسیس « همان موضوع بحث در اپیستمولوژی است. به نظر مارکس، شناخت در جریان پراکسیس یا وحدتِ درخودِ کارِ مادی و کارِ فکری به وجود می آید، حال آنکه لنین، به پیروی از انگلس، شناخت رافرایندی صرفا فکری و جدا از پراکسیس می داند، فرایندی که پراکسیس در پیدایش آن نقشی ندارد و فقط صحت و سقم آن رامحک می زند. این تز در واقع به اپیستمولوژی مربوط است. تا اینجا حکیمی درست میگوید. اما ماباقی جملات او هذیان گویی ای بیش نیست. هر آدم عاقل و بالغی میتواند تشخیص دهد که مضمون آنچه که در بالای همین صفحه از انگلس نقل شد با آنچه که در تز دوم مارکس آمده یکی است. هر دو به مبحث شناخت شناسی مارکسیستی مربوط اند. اینکه ما چگونه میتوانیم تشخیص دهیم که این آگاهی یا شناختی که از هستی کسب کرده ایم صحیح است یا غلط. امانوئل کانت معتقد بود که انسان از طریق شناخت خود نمیتواند به هستی شیئ فی نفسه پی ببرد و شناخت کامل آنرا برای انسان غیر قابل دستیابی میدانست. جواب مارکس و انگلس به این دست از فیلسوفان، پراکسیس بود. یعنی اینکه انسانها در طی هستی خود، آنگونه که زندگی و امرار معاش میکنند، شناخت خود را از خود و محیط پیرامونشان، از طبیعت و واقعیت موجود را نیز محک میزنند. و این دقیقأ همان چیزیست که انگلس میخواست با مثال آلزارین به امثال حکیمی بفهماند. وجود آلزارین، واقعی بودن آنرا، نباید در مکتبخانه جستجو کرد، بلکه همینکه انسان با صنعت خود آنرا تولید کرد و در زندگی روزمره مورد استفاده قرار داد، خود گواه درستی و واقعی بودن آلزارین است. و لاطائلاتی همچون وحدت کار فکری و بدنی و مباحثی از این دست هیچگونه ارتباطی با این موضوع ندارند. ما مثالی امروزی تر میزنیم شاید گوش شنوا باشد. آیا انسولین وجود خارجی دارد؟ در اینجا انسولین شیئ فی نفسه است. کانت میگوید ما نمیتوانیم به شناخت انسولین فائق آییم. مارکسیسم میگوید همینکه ما عصارۀ انسولین را از غدۀ پانکراس و یا از آنهم بهتر، همینکه ما با صنعت به ترکیب هرمونیِ انسولین پی بردیم و آنرا مصنوعأ تولید کردیم و در معالجۀ بیماری قند خون از آن استفاده کردیم، دیگر انسولین نه یک شیئ در خود، بلکه شیئ برای ماست و ما واقعی بودن شناختمان را در این پراکسیس زندگی به اثبات رسانده ایم و دیگر احتیاج به علم العلوم آقای حکیمی نیست که بخواهد برای ما از آسمان و ریسمان ببافد و بگوید: "حال آنکه لنین، به پیروی از انگلس، شناخت را فرایندی صرفا فکری و جدا از پراکسیس می داند، فرایندی که پراکسیس در پیدایش آن نقشی ندارد."   ما مطمئنیم که خواننده کذب بودن این جمله را حالا دیگر بوضوح مشاهده میکند.

در پایان همین صفحه١٥ حکیمی در مورد تز اول مارکس بحث میکند. لنین برای اینکه بیسوادی ماخیستهای روسی را نشان دهد، در مورد تز اول مارکس به یک پروفسور بورژوا استناد میکند تا نشان دهد که حتی ایدئولوگهای بورژوازی نیز تزها را بهتر از ماخیستهای روسی فهمیده اند که ادعای مارکسیست بودن میکنند ( واین هم برای آقای حکیمی کاملأ صادق است چون او همین مضامین را، هر چند خجولانه، تأئید میکند). لنین تنها درک پروفسور بورژوا را میآورد و از نقل و قول خود تز صرفنظر میکند. حکیمی این "قصور" را جبران میکند، و در ادامه میگوید:" چنان که می بینیم، مارکس سیاه روی سفید می نویسد: عیب تمام ماتریالیسم تاکنون موجود )از جمله ماتریالیسم فویرباخ (این است که واقعیت را نه » فعالیت محسوس انسان، یعنی پراکسیس « بلکه صرفا » موضوع شناخت یا تفکر فلسفی «می داند؛ یعنی ماتریالیسم فلسفی دنیا را فقط از دریچه ی کارِ فکریِ صرف نگاه می کند. آلبر لِوی می گوید،« مارکس، همراه با تمام ماتریالیست های پیشین و فویرباخ، این را به رسمیت می شناسد که در بیرون از ما اشیای واقعی و متمایزی وجود دارند که اندیشه های ما درباره ی چیزها به آنها مربوط می شوند.» می بینیم که چه گونه آلبر لِوی ماتریالیسم فلسفی را، که مارکس آشکارا آن را نقد می کند، به مارکس نسبت می دهد."

در واقع حکیمی میخواهد در اینجا این نتیجه را بگیرد که مارکس ماتریالست نبوده و به همین خاطر آنرا نقد کرده است. ما از ایشان سؤال میکنیم، منظور مارکس از ماتریالیسم تا کنون موجود چیست و آنرا در تقابل با چه ایراد میکند؟ مسلمأ که مارکس ماتریالیست بود و همراه با عده ای از هگلیهای جوان به استقبال فوئرباخ شتافت. و در اینجا نیز از تقابل بین ماتریالیسم تا آنزمان موجود، حتی پیشرفته ترین آنها، که متعلق به فوئرباخ بود، در مقابل ماتریالیسم فرارفتۀ خودش از آنها صحبت میکند. نقد مارکس به فوئرباخ این نیست که ماتریالیست است، بلکه برعکس این است که چرا فراتر از یک ماتریالیسم صرفأ مشاهده ای و نامنسجم نرفت. مارکس در واقع تمام اینها را در ایدئولوژی آلمانی به تفصیل شرح میدهد. لنین دسترسی به این کتاب نداشت اما حکیمی و انواعش که دارند، اما میبینیم که لنین با همۀ این وجود چگونه داهیانه مطلب مارکس را فهمیده و درک کرده است و ماخیستهای روسی و نوع ایرانیشان، حکیمی، از درک آنچه که حتی به میزان بسیار بیشتری در اختیارشان است عاجزند. مارکس در تطابق با تزهایش در ایدئولوژی آلمانی(ص ٢٤۔٢٥ ) میگوید:" در واقعیت برای ماتریالیست پراتیک، یعنی کمونیست،( میبینیم که مارکس هیچ ابایی از ماتریالیست خواندن خود ندارد) مسأله عبارتست از زیر و رو کردن جهان موجود، از دست بردن عملی به واقعیت موجود و تغییر آن است. گهگاه که ما به این نظرات نزد فوئرباخ برمیخوریم ، میبینیم که هیچگاه از حدسیاتی پراکنده فراتر نمیرود و تأثیرشان روی نگرش عمومی او ناچیزتر از آن است که بتوان آنها را جز بعنوان نطفه های قابل توسعه تلقی کرد. درک فوئرباخ از دنیای حسی از یکطرف به مشاهدۀ صرف آن و از طرف دیگر به احساس صرف آن منحصر است. " او انسان بطور کلی"  را به جای  " انسان واقعی تاریخی" قرار میدهد".

یعنی اینکه نقد مارکس به فوئرباخ بخاطر ماتریالیست بودن او نیست، بلکه بر عکس مارکس نیز خود را ماتریالیست میداند و این نقطۀ اشتراک آنهاست. نقد او این است که فوئرباخ انسان را تنها یک انسان تجریدی، تنها موضوعی برای حواس میداند و در قلمرو تئوری باقی میماند. در صورتی که ماتریالیسم مارکسی انسان را یک انسان فعال، در ارتباط اجتماعی معین میبیند. مارکس فوئرباخ را اینگونه نقد میکند(ص ٢٨ ): "او هیچ نقدی از شرایط کنونی زندگی بدست نمیدهد .... او آنجا که ماتریالست است به تاریخ نمیپردازد، و آنجا که به تاریخ مینگرد ماتریالیست نیست".

در مقابل حکیمی دوباره خزعبلات تاکنونی مربوط به دو قطبی فعالیت نظری و عملی، کار فکری در یک سو و کار مادی در سوی دیگررا تکرار میکند و جانشین این نقد مشخص از ماتریالیسم تاکنون موجود میکند. اما او همچنین در تأئید و همنوا با آن ایدئولوگ بورژوا ماتریالیستها را متهم به متافیزیک میکند، چیزی که تازگی ندارد و حکیمی هم نه اولین و نه آخرین ایدئالیست خجولیست که آنرا مطرح میکند.

حکیمی میگوید که لنین جملۀ آخر تز دوم را برای اثبات پراکسیس به عنوان معیار شناخت میآورد، اما او این نظر را رد میکند و این تعبیر را به مارکس میچسباند که "آنچه که او در این جمله و به طور کلی در تز دوم خود درباره ی فویرباخ می گوید این است که کارِ فکریِ جدا از کارِ مادی ( « اندیشۀ جدا از پراکسیس») نمی تواند دارای حقیقت ابژکتیو باشد."

همانطور که میبینیم حکیمی همین جمله را در طول مقاله اش بطور طوطی وار هر از گاهی تکرار میکند. ولی هیچوقت نتیجۀ منطقی ای از آن نمیگیرد یا مثالی از آن نمیآورد، چون با کوچکترین مثال او خود را میتواند باطل اعلام کند.  پس منظور مارکس حقیقتأ از این جمله چیست؟ "این مسئله که آیا تفکر انسانی دارای حقیقتی عینی هست یا نه، نه یک مسئلۀ تئوریک بلکه مسئله ای پراکتیک است. انسان باید در پراکسیس حقیقی بودن تفکر خود را، یعنی واقعیت، توانایی و اینجهانی بودن آنرابه اثبات برساند.   بحث و جدل درباره ی واقعی یا غیرواقعی بودنِ تفکر جدا از پراکسیس، مسئله ای یکسره مکتبی است."

اینکه آیا تفکر انسانی دارای حقیقتی عینی هست یا نه؟ هیچگونه ارتباطی با تفکیک کار فکری و یدی ندارد. موضوع همان است که لنین میگوید. این یک تسویه حساب با فلسفۀ غالب آندوره و فلسفه بطور کل است. این همان ماده و بازتاب آن در تفکر انسانی است. قبلأ گفتیم که مارکس و انگلس مشخصأ خود را ماتریالیست مینامیدند و صد البته که معتقد بودند آنچه که در تقکر آنان بازتاب یافته انعکاس چیزی واقعیست در خارج از شعور آنان، اما آنان معتقدند اینکه بخواهیم از طریق فیلسوفیدن و تئوری بافتن حقیقی بودن آنرا ثابت کنیم، فقط بدرد همان مکتبهای فلسفی میخورد. مارکسیسم معتقد است که این پراکسیس است که حقیقی یا موهوم بودن تفکر انسانی را به ثبوت میرساند.  

مثالی بزنیم. ما از امروز تا قیامت میتوانیم با حکیمی در مورد واقعی بودن انسولین جر و بحث کنیم. میتوانیم برای او از فرمول شیمیایی این هرمون، نحوۀ عملکرد آن و غیره صحبت کنیم، ولی تا زمانیکه این هورمون را، که بطور مصنوعی در صنعت تولید میشود، برای جلوگیری از شُک قندی به او تزریق نکنیم و جان او را نجات ندهیم، نمیتوانیم او را متقاعد کنیم که این هم یکی از آن" کلکهای ایدئولوژیک لنینی" نیست که میخواهیم به او غالب کنیم. اما حکیمی این تز دوم را چگونه تعریف ( یا در واقع تحریف )میکند؟ او میگوید منظور مارکس از تز دوم( کذا) آن است که کار فکری ( و این را با اندیشه برابر میگذارد) جدا از کار مادی( این را با پراکسیس یکی میگیرد) نمیتواند دارای حقیقت ابژکتیو باشد. نه خیر آقای عزیز شما فقط به بیراهه میروید. منظور مارکس از تفکر نه تنها کار فکری بلکه هر نوع عمل اندیشیدن است، یعنی اندیشیدن بطور کل است، و در ضمن منظور از پراکسیس هم کار مادی( که همانطور که قبلأ هم گفتیم منظورش کار یدی یا بدنی است) نیست بلکه تمام شیوۀ زندگی و معیشتیِ انسانهاست، آنگونه که هستند و امرار معاش میکنند.

در ادامه حکیمی به بخش سوم کتاب لنین میرسد و از او آنجا که از ماده، اندیشه و تعریف اینان بحث میکند نقل و قول میآورد و این را تأیید میکند که اینها مفاهیمی کلی هستند و در محدودۀ شناخت شناسی این حرف لنین را تأیید میکند( همین چند صفحه پیش ما مجبور شدیم حنجرۀ خود را برای فهماندن استفاده از کلمۀ ماده توسط ماتریالیستها برای او بدریم)، اما ایراد او الآن به لنین این است که چرا از محدودۀ فلسفی فراتر نرفته و اشتباه او را کلأ در همین فراتر نرفتن دانسته و البته دوباره با سفسطه بافی مخصوص خودش آنرا به حزب انقلابی وصل کرده تا از این آب گل آلود نیز ماهی بگیرد. لنین مجبور به این بحث فلسفی شد چون گروهی از باصطلاح مارکسیستهای روسی داشتند ماخیسم را که برادر ناتنی هیوم گرایی و غیره است را از در پشت وارد مارکسیسم میکردند و میبایست جواب فلسفی میگرفتند که گرفتند و جلویشان گرفته شد، هر چند که لنین رغبت خاصی هم به این مباحث نداشت. ولی همانند هر مبحث دیگری که او خود را به آن موظف دانست به نحو احسن و با موشکافی خاص خودش تا کوچکترین نکات به آن پرداخت. چرا لنین با آنها از در مبارزه با کل فلسفه در نیآمد، به همین دلیل ساده چون موضوع بحث آن نبود. آنها بحث را به تقدم احساسها بر عین و از این دست کشیده بودند و میبایست از طریق مبارزۀ ماتریالسم با ایدئالیسم جواب میگرفت. مارکسیسم فراروی از فلسفه را در مرحله ای بالاتر مطرح میکند، در نقد ماتریالیسم فوئرباخ در صورتیکه ماخیستهای روس یک عقبنشینی به دوران ماقبل را طرح افکنده بودند. هر چند که این مباحث کهنه شده و ملال آورند ولی اینها هر از چند گاهی سر بر میآورند و باید جواب خود را بگیرند تا موجب آشفتگی نشوند، هر چند که تکرار تاریخی آنها مزحک و مزحکتر از نوع قبلی خود میشوند، چیزی که برای انواع حکیمی نیز کاملأ صادق است. و گر نه هیچکس بهتر از لنین نمیدانست که مارکس و انگلس با تشریح آنچه که واقعأ در جلوی چشمان ما در حال اتفاق افتادن است، به لزوم فلسفه پایان دادند و دیگر چیزی به عنوان علم العلوم را بی خاصیت خواندند. چیزی که حکیمی هنوز هم به آن پی نبرده و هنوز دم از" محدوده ی جدایی اندیشه از ماده، محدوده ی متافیزیک" میزند. او نمیتواند بفهمد که اندیشه از ماده جداست، چه او بخواهد و چه نخواهد، اندیشه انعکاس ماده در مغز انسان است، اما نه اندیشۀ محض، زیرا که اندیشه بار مادی راهمیشه با خود به همراه دارد و تاریخی برای خود ندارد، به همین خاطر هم اندیشه تنها میتواند در وجودی اندیشمند معنی پیدا کند، یا آنطور که مارکس و انگلس گفتند" آگاهی تنها میتواند هستی آگاه باشد" . تقسیم کار یک پدیدۀ کاملأ عینی است و هزاران سال بر جوامع انسانی حکمروایی کرده است و میکند. زمانی که پا به عرصۀ وجود نهاد یک ضرورت بود ولی جوامع انسانی باید از آن فراروند و این امر تنها با کمونیسم امکان پذیر است و ربطی به رمانتیسم خرده بورژوایی حکیمی و "علت ماندن در چنگ این اسارت هرچه باشد" ندارد.

 در همین حین و بین دروغ دیگری را ناگهان به لنین نسبت میدهد،" برداشت لنین از پراکسیس را به معیاری صرف برای تعیین صحت و سقم شناخت تبدیل می کند". این دیگر از کجا در آمد؟ حکیمی اول به دروغ میگوید برداشت لنین از پراکسیس معیاری صرف برای صحت شناخت است، چیزی که به هیچوجه به لنین نمیچسبد. ما در همین صفحۀ قبل گفتیم تعریف مارکسیسم از پراکسیس چیست و برای لنین هم قاعدتأ همینگونه است، اما لنین همگام با مارکس و انگلس میگوید که انسان حقیقت واقعی بودن شناخت خود را در پراکسیس کسب میکند. بعد از آن حکیمی تعریف خودش را از پراکسیس میدهد که البته او مجاز است که هر تعریفی که دلش میخواهد بدهد، اما مجاز نیست آنرا به مارکس نسبت دهد.

 حکیمی دوباره به همان بحث انحرافی ماتریالیسم تاریخی در صفحۀ ١٩ رجوع میکند که همانطور که قبلأ هم گفتم ربطی به مباحث تاکنونیِ کتاب لنین که بحث فلسفی است ندارد و به میان کشیدن آن از مغالطه گری اوست.

در آخر صفۀ ١٩ حکیمی میخواهد به ماتریالیسم تاریخی بپردازد. او در آغاز جملاتی را به مارکس و لنین ربط میدهد بدون آنکه مأخذ خود را بیاورد. او میگوید که گویا " مارکس که طبیعت را جزئی از جامعه می بیند." او این را از کجا آورده، کسی نمیداند. حکیمی با همین دروغ به لنین این را میچسباند که گویا در تقابل با مارکس طبیعت و جامعه را به عرصه ای انتزاعی بدل میکند و دیواری بین آنها میکشد حال آنکه برای " مارکس، برعکس، جامعه عرصه ای است که طبیعت و اندیشه را در هیئت پراکسیس یعنی انسان کارورز و تولیدکننده به وحدت می رساند". بعد از این او نقل و قولی از لنین میآورد که لنین میگوید: "هستی اجتماعی و آگاهی اجتماعی همانند نیستند، همان گونه که هستی به طور کلی با آگاهی به طور کلی همانند نیست... آگاهی اجتماعی بازتاب هستی اجتماعی است"

ما از آن اراجیفی که حکیمی به مارکس و لنین آویزان میکند بدون اینکه سند بیآورد رد میشویم، گو اینکه این مثنوی تا همینجا نیز صد من شده. در مورد هستی و آگاهی اجتماعی باید گفت که لنین در اینجا اوج نبوغ خود را به نمایش میگذارد، زیرا خواننده باید در نظر داشته باشد که او ایدئولوژی آلمانی را هرگز ندید و در واقع با همان مطالبی که از آموزگاران خود در دست داشت، برداشت صحیح را استخراج کرد. حال آنکه حکیمی با دردست داشتن این همه امکانات هنوز مطالب دست چندم بوگدانف را، که او به واسطۀ همین کتاب لنین با آنها آشنا شده، را تکرار میکند. لنین همانگونه که هر مارکسیستی به آن معتقد است در همین بخشی که حکیمی از آن نقل کرد میگوید: ماتریالیسم در کل، وجود عینی واقعی (ماده) را مستقل از شعور، احساس، تجربه و غیرۀ انسانیت باز میشناسد، ماتریالیسم تاریخی وجود اجتماعی را مستقل از شعور اجتماعی باز میشناسد. در هر دو حالت شعور تنها انعکاس وجود، در بهترین حالت یک انعکاس حقیقی از آن است." و این درست و دقیقأ همان برداشتی است که مارکس و انگلس در ایدئولوژی آلمانی اعلام میکنند. آنها میگویند: انسانها، انسانهای فعال واقعی، که توسط توسعۀ معین نیروهای مولدۀ خویش و مراودۀ متناسب با آن، تا آخرین اشکالش، مشروط میشوند، همین انسانها مولدین مفاهیم، افکار و جز آنِ خود هستند...این آگاهی نیست که زندگی را تعیین میکند، بلکه این زندگی است که آگاهی را تعیین میکند... نقطۀ عزیمت خود افراد زنده است، و آگاهی صرفأ آگاهی آنها در نظر گرفته میشود."( ایدئولوژی آلمانی ص ١٩۔٢١).

آنچه که حکیمی ( در بهترین حالت) نمیخواهد بفهمد این است که آنچه که او بطور حی و حاضر در پیرامون خود میبیند، چه طبیعت، چه افراد و چه اجتماعات، اینها داده هایی مطلق نیستند. اینها همیشه آنگونه که برای حکیمی بروز میکنند نبوده اند و در آینده هم نخواهند بود. تسلط انسان بر طبیعت و یگانگی نسبی تاریخ انسان و طبیعت تنها در عصر چیرگی سرمایه به این حد رسیده است و هر چه بیشتر به عقب نگاه کنیم جدایی انسان از طبیعت بیشتر و بیشتر شده، و تسلط انسان بر طبیعت کمتر و کمتر میشود. تازه در زمانهای بسیار دور هم رابطه عکس این بوده، یعنی ناتوانی انسان در مقابل طبیعت. آگاهی انسانها هم از محیط پیرامونشان نشأت میگیرد. و در واقع ابتدائأ همانگونه که مارکس و انگلس میگویند "تنها به شکل غریزۀ آگاه و آگاهی گله ای موجود بوده" ( نقل به معنی از ایدئولوژی آلمانی ص ٣٤ ). باری اگر این سیر به عقب  را ادامه بدهیم به هستی بدون هیچگونه آگاهیِ انسانی خواهیم رسید، لذا از این جهت است که مارکسیستها معتقدند و علوم هم تأئید میکنند که هستی قبل از آگاهی موجود بوده و آگاهی بدون هستی نمیتواند موجود باشد و این جملۀ معروف " آگاهی نمیتواند چیزی جز هستی آگاه باشد "( ایدئولوژی آلمانی ص ١٩ ) را هم تنها در این معنی باید فهمید.

در نتیجه این کاملأ مزخرف گویی است که "هستی یا ماده یا طبیعتِ بیرون از جامعه ی انسان ها یک اتنزاع پوچ و میان تهی است". برای مارکس و انگلس موضوع عبارتست از پایه قرار دادن واقعیت چه انسان واقعی چه اشیاء واقعی چه اجتماعات واقعی و اینکه آگاهی و اندیشه از اینان نشأت میگیرند و نه برعکس. "نقطۀ عزیمت عبارتست از انسانهای فعال واقعی، و نشان دادن تکامل واکنشها و بازتابهای ایدئولوژیک آنها بر اساس جریان واقعی زندگی آنان"( ایدئولوژی آلمانی ص ٢۰ ).

حالا حکیمی هر چه میخواهد از وحدت هستی و آگاهی و وحدت هستی اجتماعی و آگاهی اجتماعی تر هات ببافد، حتی همان نقل و قولی را که از مارکس( انگلس باز از قلم افتاد) میآورد نیز به او با صدای رسا میگوید که صحبت بر سر وحدت نیست، بلکه تمام قضیه بر سر این است که این یکی یعنی هستی اجتماعی آن دیگری یعنی آگاهی اجتماعی را تعیین میکند." هستی اجتماعیِ انسان هاست که آگاهی اجتماعیِ آنان را تعیین می کند، و نه برعکس".

این تمام "بوتۀ نقدی" بود که حکیمی برای کتاب لنین تدارک دیده بود، و ما امیدواریم که خواننده به پوچی این افاضات روشنفکرمآبانه پی برده باشد. حکیمی برای حسن ختام و تکمیل "نقد" خود به لنین، میخواهد به نظریۀ شناخت لنین بپردازد و آنرا نظریۀ بازتاب و غیره مینامد و منظورش پرداختن به ماتریالیسم است. او پس از تکرار همان داستان تقسیم کار و وجه مشترک ماتریالیسم و ایدئالیسم (البته اینبار هنوز هم به مراتب مغشوش تر بیانش میکند) وغیره که شرحش رفت، میخواهد از تفاوتی مابین این دو صحبت کند. و آن اینکه مارکس در تز اول در مورد فوئرباخ  میگوید که جنبۀ فعال انسان را نه ماتریالیسم ( مارکس اینگونه میگوید چون این را از ماتریالیسم انتظار میداشت)، بلکه ایدئالیسم مورد توجه قرار داده است. از این جمله حکیمی اینگونه برداشت میکند که این ایدئالیسم است که انسان را واقعی تر فهمیده است و شناخت فیلسوف ایدئالیست را بمراتب غنی تر از شناخت فیلسوف ماتریالیست می خواند. در اینجا حکیمی دوباره کج فهمی خود را عیان میکند، اگر مارکس زنده بود بخود میگفت که چه گفتیم و چه برداشت شد. اولأ: اینکه مارکس و انگلس با چه شوق و شوری از ماتریالیسم فوئرباخ استقبال کردند، جای هیچگونه شکی ندارد و هر کس با یک رجوع ساده به اولین کارهای آنها مثل خانوادۀ مقدس و دستنوشته ها میتواند به آن پی ببرد. آنها همیشه این ماتریالیسم را خوش آمد گفتند و تأیید کردند، حتی در همان تز اول که حکیمی از آن نقل میکند ، مارکس میگوید " فوئرباخ میخواهد با ابژه های حسی که واقعأ با ابژه های فکری فرق دارند، سر و کار داشته باشد ولی..." این یعنی تا اینجا به او حق میدهد. ثانیأ: منظور مارکس از ایدئالیسم کل ایدئالیسم نیست ( آنگونه که حکیمی میخواهدبه خواننده الغاء کند)، بلکه منظورش مقایسۀ ماتریالیسم فوئرباخ با ایدئالیسم هگل است، البته به عنوان سرمد تمام فلسفۀ تا آنموقع موجود. مارکس میبایست از فوئرباخ فراتر رود و او را نقد کند و این نیز دلیل همان امایی که بعد از تأئید ماتریالیسم فوئرباخ آورده است و میگوید هر چند که او این پیشرفت را کرد " ولی وی خود فعالیت انسانی را بمثابۀ فعالیت پراتیک تلقی نمیکند...تنها فعالیت تئوریک را فعالیت حقیقی انسانی میشمارد". نقد مارکس به فوئرباخ به خاطر توقف او در اینجاست. زیرا فوئرباخ در نهایت به انسان انتزاعی رسید، در صورتیکه او میبایست انسان فعال در زندگی اجتماعی را میدید و این نه تنها یک گام به جلو نبود بلکه حتی نسبت به هگل گامی به عقب بود، لذا مارکس او را مورد سرزنش قرار میدهد و میگوید که جنبۀ فعال انسانی توسط ایدئالیسم تکامل یافته، هرچند به شکل تجریدیِ آن. ثالثأ چرا مارکس اینرا گفت؟ زیرا که هگل بمثابۀ پدر دیالکتیک همه چیز را در تغییر میدید و هیچ چیز داده شده و تمام و کمال را قبول نداشت چه در مورد محصولات تفکر و چه عمل انسانی. و از اینجاست که آن جنبۀ انقلابی دیالکتیک هگل که مورد استفادۀ مارکس قرار گرفت برمیخیزد. اصولأ هیچکدام از آموزه هایی که از مارکس و انگلس در اختیار داریم از این قاعده مستثنی نبوده اند که آنها شکل فرارفته و تکامل داده شدۀ علوم تا به آنزمان موجود بوده اند، چه در فلسفه که آلمان مهد آن بود در آنزمان، چه در سیاست از فرانسه و چه از اقتصاد از انگلیس.

پس از این حکیمی با آوردن نقل و قولهای نسبتأ طولانی از مارکس در مورد روش تحقیق و تشریح او، میخواهد به خواننده نشان دهد که" نظریۀ بازتاب لنین پسرفت عمیقی نسبت به شناخت مارکس است". در ادامه حکیمی آنچنان نبوغی به خرج میدهد که از عهدۀ هیچ شخص دیگری ساخته نیست، چون او در یک صفحه آنقدر مغشوش و غلط صحبت میکند، چه غلطهای قدیمی و چه جدید، که اگر کسی خواست به آنها بپردازد باید برای هر جمله اش صفحه ها خرج کند. اما عیب اساسی تمامی آین صفحه ( ص ٢٣ ) در این است که او این نوشتۀ معروف مارکس که او در آن روش تحقیق و نحوۀ تشریح یافته های تحقیق خود را به طور عام بیان میکند را به غلط شناخت مارکس جا میزند تا در مورد ماباقی اراجیفی که در دنبال آن میآورد داستانسرایی کند. مطالبی که هیچگونه ربطی به موضوع مورد بحث در کتاب لنین ندارند. تازه هر کس که بخواهد میتواند برود و ببیند که لنین چگونه داهیانه همین روش مارکس را مثلأ در کتاب رشد سرمایه داری در روسیه عملأ بکار میبندد. وانگهی همانطور که قبلأ هم گفتم مارکس و انگلس خود به کرات یادآور شده اند که شناختشان ماتریالیستی است، هر چند ماتریالیسمی تکامل یافته و متفاوت از ماتریالیسم تا آنموقع موجود. بطور مثال در همین تزهای مارکس در تز ١۰ میگوید" نقطه نظر ماتریالیسم کهنه جامعۀ مدنی است، نقطه نظر ماتریالیسم نوین جامعۀ انسانی یا انسانیت اجتماعی شده است." میبینیم که مارکس بدون تردید خود را ماتریالیست مینامد.  و اما در خصوص روش شناسی مارکس که در مقدمۀ گروندریسه تلاش داشت که ارائه دهد( میگویم میخواست ارائه دهد چون گروندریسه یادداشتهایی بودند که مارکس در رابطه با مطالعاتش در مورد اقتصاد سیاسی جمع آوری کرده بود و در واقع پایۀ کاپیتال را هم تشکیل میدادند و این نقل و قولی هم که حکیمی آورده در واقع بخشی از به اصطلاح مقدمه ای است که مارکس در آن تلاش میکند روش علمی بررسی های خود را بطور عام در آن بیان کند، ولی کتاب گروندریسه تقریبأ پنجاه سال بعد از مارکس به تحریر در آمد و او این توضیح روش شناختی خود را در جلد اول کاپیتال نیآورد، ولی در پیشگفتار بر چاپ دوم کاپیتال همان مضمون را در رابطه با جوابیه یک نقد میآورد، که حکیمی هم بخشی از آن را نقل کرده ) اینکه چه روشی را برای کار خود و کلأ مناسب برای این مطالعات خود و تشریح آنها مناسب میبیند، ولی حکیمی میخواهد با این نقل و قول طولانی آب را گل آلود کند و بگوید " همچون آینه تفاوت و درواقع پسرفت عمیق نظریه ی بازتاب لنین را نسبت به روش شناخت مارکس نشان می دهد". یعنی اینکه حکیمی میخواهد با تردستی این روش تحقیق و شیوۀ بیان تحقیقات را که مد نظر مارکس بود را به جای شناخت مارکس جابزند، وگرنه دلیلی نداشت که آنرا با شناخت لنین از جهان پیرامون که او آنرا بازتاب مینامد مقایسه کند. لذا همانطور که بارها هم گفتم مارکس و انگلس هم بی تردید ماتریالیست بودند و تفکر را بازتاب جهان مادی در مغز انسان  میدانستند و این است آنچه که لنین در کتاب خود بحث میکند نه شیوۀ تحقیق و تشریح که منظور مارکس از آن نقل و قول است. گو اینکه مارکس حتی در همان پیشگفتار بر چاپ دوم کاپیتال در ادامۀ همان نقل و قولی که حکیمی آورده میگوید " در نظر هگل پروسۀ تفکر، که او حتی آنرا تحت نام ایده به شخصیت مستقلی مبدل کرده، دمیورژ(خالق) واقعیت است و در واقع خود مظهر خارجی پروسۀ نفس بشمار آمده است. به نظر من به عکس پروسۀ تقکر بغیر از انتقال و استقرار پروسۀ مادی در دماغ انسان چیز دیگری نیست".(کاپیتال ص ٦۰ ، ترجمۀ اسکندری). این است نحوۀ شناخت مارکس و هر آدم بیغرضی میتواند ببیند که این با "نظریۀ بازتاب لنین" یکی است.

 

 دیگر بس است. تا همینجا ما اثبات کردیم که این مبلغین بورژوازی، با این افاضات روشنفکر مآبانه  و این رمانتیسم خورده بورژوایی خود قادر به ارائۀ هیچ نقد قابل عرضی در مقابل لنین نیستند. دلیل اینکه اینان به لنین این حملات را تدارک میبینند و بدروغ به مارکس ارادت نشان میدهند در واقع تخاصم بورژوازی با اتحاد سیاسی طبقۀ کارگر است.

ف. فرخی ١٧ مارس٢۰١٩

 

  

تمرکز زدائیِ دمکراتیک، یک هدفِ مبارزاتی

تمرکز  زدائیِ دمکراتیک، یک هدفِ مبارزاتی

 

برای اندیشمندان و فعالانِ خواستارِ ایجاد دمکراسی و عدالت اجتماعی در ایران مهم است که از حالا ترسیم نسبتا مشخصی از ساختار اداری برایِ جامعهِ آزاد در آینده داشته باشند. این موضوع باید روشن باشد که تحت هر نوع مناسبات اقتصادیِ عمده (ب.م سرمایه داری، سویالیسم)، وجودِ موازینِ دمکراتیک و غیر متمرکزِ اداری، در سطحی بنفعِ توده های مردم میباشد. برایِ مثال اگر لایحهِ  موجود در قانون اساسیِ دورانِ مشروطیت تحت عنوان "قانونِ انجمنهایِ ایالتی و ولایتی" در سالهایِ بعد رعایت گردیده بود، بخشی از مضمونِ دمکراسیِ سیاسی در ایران حفظ میشد. ولی بهر حال، با توجه به وجودِ تغییراتِ اجتماعیِ گسترده در وضعیت زندگیِ کنونی، مناسب است که از داده ها و تجربیاتِ جدید هم، استفاده گردد. البته، گرایشهایِ گوناگونِ سیاسی به این موضوع متفاوت مینگرند. در این نوشته، در عین تمرکز بر راه کارِ رادیکال و سوسیالیستی، به جنبهِ رقیق ترِ دمکراتیک، نیز پرداخته میشود.

در کشورهایِ پیشرفته که سطحی از حقوقِ دمکراتیک و آزادیهایِ سیاسی برقرار است، تلاش برای آزادیهایِ محلی و خود مختارانهِ جغرافیایی، کمتر دیده میشود. اما در عوض علاوه بر مبارزه در راستایِ مطالباتِ دمکراتیکِ عمومی، کارگری و اتحادیه ای، تلاش میگردد تا در عرصه هایِ محدود ترِ کاری و موسسه ای، حقوقِ عمیق تر بلحاظِ کنترل بر روندِ پروسهِ کار، نیز ایجاد شود. برای نمونه در امریکا در کنار بسیاری از کارزارهای کارگری و تلاش در جهتِ ایجادِ تعاونیها، دیگرِ اشکالِ خود-مدیریتی در محیط کار، نیز تشدید گردیده است. در چند سالِ اخیر در سطحِ جهان و از جمله در امریکا به تعدادِ تعاونی های کارگری همچون "راک وی" و همچنین در عرصهِ موسساتِ کوجک بکمک نهاد هایِ کلیسا و فعالانِ محلی اضافه شده است. در ایتالیا و اسپانیا نیز به تعاونیها و واحدهایِ اقتصادیِ خود مدیریت یافته (بویژه مونترگان در اسپانیا) اضافه شده است. بنظر میرسد که راهِ پیشرفت در راستایِ عبور از سرمایه داری بسویِ بدیلِ اقتصادی و اجتماعیِ غیر استثماری و عیر ستمگرانه بر رویِ محورِ احقاقِ تدریحیِ فضا و مکانهای اقتصادی و اجتماعی، بدونِ روی آوری به احقاقِ آزادیهایِ ملی و جغرافیایی انحام میگیرد.

در شهر هایِ مختلفِ در دنیایِ مدرن سرمایه داری، از نهاد ها و قوانینِ دمکراتیکِ موجود به نفع بهبودی زندگی برای توده های مردم در راستایی اهدافِ عمیقتر دمکراتیک استفاده میگردد. در امریکا، حنبشِ سوسیال دمکراتِ برهبری برنی سندرز و انتخاب تعدادی از نمایندگان مترقی به پارلمان و سوسیالیست به شوراهایِ شهر نمودارِ همچون پروژه هایِ مردمی هستند. در اسپانیا در چند سال احیر، در حیطه سیاستهایِ درون شهری (ب.م. در بارسلونا به نفع رانندگان تاکسی)، مردم با انتخابِ شهردار و نمایندگان محلی برای شوراها توانسته اند برخی تحولاتِ مثبت در زندگی توده ها بوجود بیاورند. حضورِ سطحی از تحرکِ مثبت بین برنامه های ناشی از نهاد هایِ دولتی و جنبشهایِ اجتماعی (ب.م. در فرانسه، جلیقه زرد ها)، حرکت به سوی رادیکال تر نمودن دمکراسی را تسریع نموده است. سیاست در ایجادِ تغییر در محیط هایِ شهرداری به محیطی برایِ مشارکتِ عمومی بخودیِ خود موفقیت بزرگی است. سیاستهایِ تدریجی جهتِ سازماندهیِ عادلانهِ شهری در همکاری با مقاومتِ کارگران، زحمتکشان و نوده هایِ مردم، حرکت هایِ مثبت سیاسی هستند.

اما در جوامعِ استبدادی مانندِ ایران، بخشا بخاطرِ نبود آزادیهایِ دمکراتیک، کانالهایِ مبارزاتیِ دیگری، نیز برجسته میگردند. بویژه با توجه به وجود تنوعِ فرهنگی در منطقه خاورمیانه و ایران، ایده هایِ سیاسیِ خودگردانی و حتی استقلالِ مرزی تشدید یافته اند. البته، قدرتهای خارجی نیز در این ماجرا بی مداخله نیستند و شرایطِ عراق و سوریه نشاندهندهِ آن است. در اینکه، نیلِ به دمکراسیِ واقعی و مشارکتِ مردمی، به نوعی، نیازهایِ خود-مدیریتی را حتی در محدودهِ یک کشور رفع میکند، اما شکی نیست که وجود استبدادِ سیاسی و نبودِ راهکارهایِ دمکراتیک برایِ مبارزه و  پیشرفتِ انسانی، مسیرهایِ دیگری و از جمله بدیلهایِ فرامرزی را در برابر این جوامع مطرح میکند. هو اکنون در مناطقِ مختلف ایران، جریانهایِ سیاسی مدعیِ حقوقِ ملیتها، مبارزات خود را در راستایِ تبدیل ایران به جامعه ای فدرال و بطورِ رسمی متشکل از ملیتهایِ متنوع ادامه میدهند. این موضوع پیچیدگیهای خود را نیز در بر دارد و جنبشهایِ ملیتگرا، در صورت عدم توجه به ظرافتِ مبارزاتی، ناخواسته یا آگاهانه، امکانِ غلتیدن و همکاری با استراتژی امپریالیستی از سوی قدرتهایِ بزرگ را دارند. این موضوع را میتوان در یک نوشته دیگر بررسی نمود.

اما آنجا که به موضوعِ توسعهِ مبارزات مردمی به عرصهِ آزادیخواهیِ محلی و منطقه ای برمیگردد، با توجه به وجود تاریخِ مبارزاتی در ایالاتِ ایران از زمان پیروزیِ انقلابِ مشروطه، مهم است که از تجربیاتِ مثبتِ آن برای کمک به تقویت مبارزات علیه جمهوریِ اسلامی در این عرصه استفاده گردد. بعد از پایانِ جنگ جهانیِ دوم، دو حرکتِ مشحصِ آزادیخواهانه در آذربایجان و کردستانِ ایران رخ داد. حکومتِ ملی-دمکراتِ آذربایجان (1324 تا آذرِ 1325)، در برنامهِ سیاسیِ خود عمدتا خواستارِ خودمختاریِ فرهنگی و سیاسی برایِ مردمِ آذربایجان و ایجادِ رفرم هایِ دمکراتیک و از جمله اصلاحاتِ ارضی  در چهارچوبِ حاکمیتِ ملی، تمامیتِ ارضی و استقلالِ ایران بود. در جمهوریِ مهاباد در کردستان (دی ماه 1324 تا آذر ماهِ 1325)، نیز طبقِ برنامهِ حزبِ دمکراتِ کردستان، به لحاظِ فرهنگی و سیاسی، دمکراسی گسترده مستقر گردید. در طولِ حیاتِ هردو حکومتِ محلی (حدودِ یکسال)، طبقِ مفادِ قانونِ اساسیِ برامده از انقلابِ مشروطیت در ایران بر حقِ سازماندهی و ادارهِ امورِ سیاسی-اجتماعیِ ایالتی از طریقِ مجالس و انجمن هایی محلی، سطحی از دمکراسیِ مشارکتی و اجتماعی استقرار یافت که بخودیِ خود دستاورد با ارزشی بود. متاسفانه بر اساسِ دخالتِ امریکا و انگلستان و واکنش هایِ ارتجاعی از سویِ دربار، هردو جنبش هایِ ملی-دمکرات سقوط نمودند.

بعد از 40 سال جکومتِ استبدادی از سویِ جمهوری اسلامی و در نبودِ آزادیهایی سیاسی، پدید آمدنِ مبارزات در حیطهِ مطالباتِ دمکراتیکِ مرتبط با حق تعیینِ سرنوشتِ ملی و به نوعی ایجادِ فضایِ بیشتری جهتِ پیشبردِ مبارزاتِ آزادیخواهانه در ایران طبیعی است. بدیهی است که سلطهِ بیرحمِ دیکتاتوریِ تئوکراتیک واکنش هایِ متعددِ اجتماعی و از جمله روانه شدنِ اعتراضاتِ مردم به محدوده های مطالباتِ آزادیخواهانهِ اقلیمی را فراهم میاورد. اما آنجا که به ویژه گیهایِ نوعی تمرکز زدائی و فدرالیسم برمیگردد، مهم است که این مقوله کمی بیشتر شکافته شود. در برخی از کشورهایی جهان مانند امریکا، سوئیس، کانادا، آلمان و هندوستان مناسباتِ قدرت عمدتا بر اساسِ اتحادِ سیاسی بین ایالاتِ گوناگون ایجاد گشت و ار آن پس، ملیتهایِ مختلف در چارچوبِ نظامِ سراسری، کشورِ خود را بنا نهادند که در برخی از آنها تقسیمِ جغرافیائی نواحی به رنگِ اتنیکی نیز آغشته بود. اما در ایران که نظامِ کشوری در آن قدمتِ چند هزارساله دارد موضوع متفاوت خواهد بود.

اگر برایِ ایجادِ دمکراسیِ وافعی، بدیهی است که در جامعهِ عادلانه و غیر ستمگرانهِ مزبور، شیوهِ ادارهِ سیاسیِ جامعه نیز بر اساسِ نقسیمِ نواحیِ به اشکالِ خود حکومتی، تحتِ مدیریتِ مجالس و شوراهایِ انتخاب شدهِ بومی، یعنی در واقع نوعی مناسباتِ عیر متمرکزِ فدرال سازماندهی میگردد. اما در صورتِ عدمِ پیروزیِ انقلابِ اجتماعی و نبودِ آمادگی از سویِ اکثریتِ جامعه برایِ عبور از سرمایه داری، سیستمِ اداریِ آنقدر دمکراتیک و عادلانه نخواهد بود و توزیعِ قدرت سیاسی و موازینِ مدنیِ نیازمند به قوانینِ مشخص میباشد. در آنصورت، بعهدهِ قانونی اساسیِ بعد از پیروزیِ انقلاب خواهد بود که جزئیاتِ تکنیکی برای استقرارِ مناسباتِ سیاسیِ مزبور (با هدفِ ایجادِ وحدت در تنوع) را فراهم آورد. آنچه که احتمالا انجام میگیرد، ایجادِ نظامی فدرال بر مبنایِ جغرافیائیِ ایالاتِ مختلف مانند آذربایجان، کردستان، خراسان، فارس و بلوچستان خواهد بود که تا حدی (و نه لزوما صرفا اتنیکی و بر مبنایِ ملیت) از فرهنگ و سنتهایِ محلی سرچشمه میگیرد.  در واقع برایِ جنبشهایِ چپ میبایست مهم باشد که در چارچوبِ وجودِ مناسباتِ سیاسیِ دمکراتیک و پلورالیستی، قادر گردند که در سطوحِ پایین جامعه برایِ مطالباتِ دمکراتیک در راستایِ احقاقِ تدریجیی موازین و نهاد هایِ سوسیالیستی مبارزه نمایند. به امیدِ آزادی، دمکراسی و سوسیالیسم در ایران.

فرامرز دادور

25 مارس 2019     

 

آذر ماجدی و قهرمان ِ طبقاتی اش

آذر ماجدی در مقاله ی « نسرین ستوده قهرمان ِ کیست» به کسانی که آنها را « ضد انقلاب و دست ِ راستی» می نامد اعتراض می کند که چرا نسرین ستوده را الگو و قهرمان ِ پروژه ی آلترناتیو سازی و رهبرسازی شان نموده و می کوشند نسرین ستوده را به عرش ِ اعلا ببرند و از او قهرمان بسازند. و در ادامه می گوید:« هر طبقه و هر جریان سیاسی قهرمان خود را دارد». از همینجا می توان به تفکر و ایدئولوژی به غایت ارتجاعی، فرقه گرایانه و تمامیت خواهانه ی ماجدی پی برد: آلترناتیوسازی و رهبری سازی و قهرمان سازی اگر از سوی« دست ِ راستی ها» ( یعنی بخشی از چپ ِ هم ایدئولوژی اش که او آنها را فقط به این دلیل که جزء دارودسته اش نیستند راست می نامد) باشد بد ، اما اگر از سوی دست ِ چپی ها یعنی دار و دسته ی خودش باشد خوب است.

از نگاه ِ آذرماجدی قهرمانان اند که تاریخ را می سازند، و این نگاه ِ کیش ِ شخصیتی و ارتجاعی را به زعم ِ خود طبقاتی – ومتاسفانه کارگری- هم می پندارد. بی دلیل نیست که او دربرنامه های تلویزیونی اش عکس ِ همسرش را به عنوان ِ یک قهرمان و شخصیت ِ کاریزماتیک در معرض ِ دید ِ بینندگان اش می گذارد تا بدین وسیله قهرمان ِ تاریخ ساز ِ خود را در قامت ِ همسرش به رخ ِ بینندگان بکشد.

ماجدی خود را طرفدار ِ طبقه ی کارگر می داند. اما آیا طبقه ی کارگر قهرمان پرور و یا نیازمند ِ قهرمان برای رسیدن به هدف ِ تاریخی- طبقاتی ِ خویش است؟ او نمی داند طبقه ی کارگر طبقه ای تاریخی و دوران ساز است و خود را به نیروی آگاهی ِ راستین ِ کسب شده از مارکسیسم  به مثابه راه نمای رهایی ِ بشریت و خود ِ این طبقه ، از طبقه ی درخود به طبقه ی برای خود ارتقا می دهد تا آگاهانه سوسیالیسم اش را برپاسازد، و نه به نیرو و زور ِ بازو و سلاح ِ این یا آن قهرمان و فرقه و دار و دسته ای که با دادن ِ آگاهی دروغین می خواهند برای خود کسب ِ قدرت نمایند.

ماجدی می نویسد:« ما قاطعانه از آزادی ِ نسرین ستوده دفاع می کنیم اما{ این اما بی شباهت به آن لاکن ِ معروفی نیست که رهبر ِ جمهوری اسلامی هرچه را با یک دست می داد با دست ِ دیگر آن را پس می گرفت!} قاطعانه با سیاست و افق ِ سیاسی ِ او در تضاد هستیم.». سوآل این است: افق ِ سیاسی ِ نسرین ِ ستوده چیست، و افق سیاسی ِ آذرماجدی کدام است؟ در ایران شهروند ِ تحصیلکرده و آگاهی نیست که نداند افق ِ سیاسی ِ نسرین ستوده همچون دیگر شهروندان ِ ایرانی آزادی های فوری و بی حد و منع ِ سیاسی خصوصن آزادی ِ بی قید و شرط ِ عقیده و بیان  به منزله ی نخستین شرط ِ رهایی از استبداد ِ ولایتی- خلافتی ِ حاکم است. خود ِ فعالیت های تاکنونی ِ نسرین ستوده این هدف و افق ِ سیاسی را به همه ثابت کرده است. گرایش ِ به احتمال ِ قوی تاکتیکی ِ او به اصلاح طلبان و به ویژه به رییس ِ جمهوری ِ سابق( خاتمی) نیز همچون دیگر شهروندان ِ ایرانی علاوه بر دموکراتیزه کردن ِ فضای فرهنگی و گفتمان های سیاسی در عرصه ی چاپ و نشر ِ کتاب و روزنامه توسط ِ خود ِ خاتمی، از موضعی منفی و سلبی در مقابل ِ استبداد ِ ولایتی- خلافتی ِ نا منتخب ِ تحمیلی ازسوی جناح ِ نظامی پادگانی است. گرایشی که به طور ِ منطقی در هواداری از اصلاح طلبی به طور ِ عام و درشرایط ِ خاص به خاتمی به عنوان ِ نماد ِ گذار ِ مسالمت آمیز از استبداد به دموکراسی در ایده و در عمل نمود یافته است. گرایشی که در یک وضعیت ِ دموکراتیک و انتخاب ِ آزاد و آگاهانه یقینن با پتانسیلی که در نسرین ستوده برای همسازی با دموکراسی و آزادی های سیاسی وجوددارد آزادانه تر و آگاهانه تر نیز خواهد شد. همچنان که او تاکنون به همراهی و همسویی با دیگر شهروندان ِ آگاه انتخابات های رژیم را به رفراندوم علیه خواست ِ استبداد ِ ولایت فقیهی و نظامی پادگانی به مثابه یک تاکتیک ِ موقت ِ برون رفت از وضعیت ِ موجود تبدیل نموده است.

اما، افق ِ سیاسی ِ خود ِ آذر ماجدی چیست؟ لنینیسم و بلشویسم با چاشنی ِ حکمتیسم. یعنی: حکومت ِ مردسالار با رهبری مادام العمر. نظیر ِآنچه تا کنون در همه ی حکومت های لنینی- بلشویکی از1917 تا کنون در شوروی، چین، کوبا، کره شمالی دیده ایم و نظیرش را با نام و عنوان ِ متفاوت اما در عملکرد یکسان هم اکنون در ایران داریم.

در واقع، تفکر ِ آذر ماجدی و همفکران ِ او به دلیل ِ همذات پنداری شان با بلشویک های اوایل ِ سده ی بیستم و تعصب ِ ایدئولوژیک شان به گذشته ( 1917 به عنوان ِ آغازگاه و پایان ِ تاریخ آنهم در روسیه ی عقب مانده با جمعیت ِ اکثرن دهقان)، شکل گرفته و منجمد شده در پیشادوران ِ  سرمایه داری یعنی دوران ِ پدرسالاری، مردسالاری، فرمانفرمایی ِ مادام العمری ِ پدرشاهی است که نمی توانند خود را با شرایط، نیازها و ضرورت های زیستی و تجربی ِ امروز ِ بشریت- ضرورت های تئوریک- اثباتی که جایی در تفکرشان ندارد- وفق دهند، و با هرکسی که حامل و سخنگوی نیازهای این دوران و پسااین دوران باشد دشمنی ِ تاریخی ِ ایدئولوژیک- سیاسی دارند. به این معنا، افق ِ سیاسی- عقیدتی ِ

 

ماجدی ها همچون فقیهان و جلال آل احمد و علی شریعتی پشت ِ سرشان است نه پیش ِ روی شان. بنا بر این، تضاد ِ افق ِ سیاسی ِ ماجدی ِ حکمتیست با افق ِ بینشی سیاسی ِ نسرین ستوده های همروزگار ِ این دوران ِ تاریخی نه از جایگاه ِ پیشرفت خواهانه و تکامل گرایانه بلکه از جایگاه ِ واپسگرایانه ی خدایگان بندگی ِ رهبر- حزب- دولت است. همچنان که در تشکیلات های حکمتیست هم اکنون در واقع  مرده ی منصورحکمت به تشکیلات ها وجهه و اعتبار می دهد و نه لیدر ِ کنونی که باید مرد باشد و مرد است. دقیقن مانند جمهوری اسلامی که با نام و تصویر ِ بنیانگذار و رهبر ِ نخست شناخته می شود و بقای اش گره خورده به بقای نام و کاریزمای آن شخصیت ِ مرده و آن تصویر ِ بردیوار نقش بسته است. مفهوم ِ این دو جایگاه ِ سیاسی و ایدئولوژیک متفاوت این است که: نسرین ستوده بی آنکه مارکسیست باشد جهت گیری ِ سیاسی اش علیه استبداد ِ پدرشاهی دقیقن در راستای تکامل ِ تاریخ ، اما سوگیری ِ پدرشاهی- مردسالارانه و قهرمان پرورانه( کیش شخصیتی) ِ آذر ماجدی درست در مقابل ِ نظر ِ مارکس و مارکسیسم و در خلاف ِ جهت ِ تکامل ِ اجتماعی و تاریخ است.

این نشانه گان ِ مشترک، شباهت های صوری یا تصادفی نیستند بلکه نشانگر ِ جهان بینی و ایدئولوژی ِ مشترکی است که فرقه گرایی ِ مذهبی و سیاسی را در یک نقطه به هم متصل می سازد به طوری که می توان جدا از ادعاها و شعارهای بی پشتوانه ی تئوریک عملکردهای مشترک بسیاری میان ِ فرقه های مذهبی( اسلامی) و فرقه گرایان ِ سیاسی در طول ِ صد سال ِ گذشته ی تاریخ ایران یافت و ارائه نمود.

ماجدی می نویسد:« نسرین ستوده صریحن از مدارا بارژیم ِ اسلامی سخن گفته و دفاع کرده است». سوآل: این چگونه مدارا و دفاعی است که او از مخالفان ِ این رژیم و این استبداد در بیدادگاه های اش دفاع کرده و فقط به همین دلیل سال هاست از سوی جمهوری اسلامی هم خود وهم خانواده اش تحت ِ شدیدترین آزارها و شکنجه ها قرار دارند و او ممنوع کار و ممنوع فعالیت و سال ها زندان و شکنجه شده است.

نوشته:« نسرین ستوده به همراه ِ سازگارا بنیانگذار ِ سپاه پاسداران و از حاکمین دهه ی 60 که هزاران نفر دراسارتگاه های این رژیم شکنجه و اعدام شدند و تعداد دیگری از اراذل و اوباش طرح ِ رفراندوم را ارائه دادند».

اولن، سازگارا سال هاست در خارج ِ کشوراست و من فکر نمی کنم نسرین ستوده همکاری تشکیلاتی با او داشته باشد.از مواضع ِ کنونی ِ سازگارا هم اطلاعی ندارم و دانستن اش هم لزومی و نقشی در پیشبرد ِ هدف های راهبردی ِ جامعه ی ما ندارد و یقینن هم ستوده و هم رژیم به این واقعیت آگاه اند و گرنه رژیم می توانست همکاری با سازگارا را به جرم های ستوده اضافه کند. مگر آنکه آذر ماجدی اشتراک ِ نظر در رفراندوم را به حساب ِ یکی از جرم های ناکرده ی نسرین بگذارد که در ادعانامه اش علیه او چنین نیز کرده است. ثانیین، بنیانگذار ِ سپاه پاسداران بودن ِ سازگارا در گذشته به نسرین ستوده چه ربطی دارد جز آنکه آذر ماجدی به دنبال ِ یافتن ِ نقطه ضعفی در زندگی ِ سیاسی ِ نسرین برای زیر ِ سوآل بردن ِ شخصیت ِ کنونی ِ او باشد. که چنین هم هست.

واقعیت این است که آذر ماجدی این اتهام ها را دستاویز قرار می دهد تا با خود ِ طرح ِ رفراندوم تسویه حساب نماید. من در مقاله ی « رفراندوم به سبک ِ ایرانی» در همان موقعی که مطرح شد پاسخ ِ اتهام های مطرح شده ازسوی فرقه های لنینیست را دادم و آذر ماجدی می تواند با جست و جو درگوگل به راحتی آن را پیدا کند وبخواند. و اگر پاسخی یا ایرادی به آن دارد بنویسد. مختصر این که در ضمن ِ یکی از انتخابات های رژیم، رای منفی یاسلبی دادن به کاندیدای مورد نظر ِ حاکم ِ بلامنازع با این شعار که « ما به کسی که تو نمی خواهی رای می دهیم تا کسی که تو می خواهی رای نیاورد» به عنوان رفراندوم ِ سلب ِ اعتبار از حاکم ِ همه کاره و فعال مایشا به کار گرفته شود و او بداند این رژیم و این حاکمیت در کلیت ا ش فاقد ِ محبوبیت ومقبولیت است. اتفاقن چنین هم شد و کاندیدای مورد نظر آن شخص کمترین آرا راآورد آنهم از حقوق بگیران ِ حکومت. چطور مشارکت در رفراندوم علیه حاکم ِ بلامنازع با هدف ِ تبلیغ ِ گذار ِ مسالمت آمیز از استبداد به دموکراسی با کم ترین هزینه جرم است اما آگاهی ِ دروغین دادن به «توده های نا آگاه» با هدف ِ گوشت ِ دم ِ توپ ِ کسب قدرت شدن برای فرقه ی شما انقلابیگری؟

نوشته است: « ما اجازه نخواهیم داد طرح ِ شوم ِ 57 را تکرارکنند». من به عنوان ِ یک شهروند ِ ایرانی خیلی مایل ام بدانم این« ما » کیانند و درمقابل ِ کدام طرح ِ شوم از سوی چه کسانی می خواهند بایستند. اما تا  آنجا که حافظه ی تاریخی ِ ما به یاد دارد اگر نه شخص ِ ایشان، که همفکران شان بودند که با خرده بورژوا و دموکرات و ضد ِ امپریالیست نامیدن ِ خمینی ، شمشیر ِ از روبسته ی او را برای قتل عام های سال ِ 57 تیز کردند و با او در اعدام ِ مخالفان ِ فکری- عقیدتی همصدایی داشتند. اگرچه بعدتر خودشان نیز مشمول ِ آن تسویه حساب ِ سیاسی و حذف ِ مخالفان شدند. به علاوه، همین الآن چه کسانی باچه دیدگاهی همسویی ِ نظری در ضدیت با تجدد و تمدن، ضدیت با دموکراسی و دموکراسی خواهی و دموکراسی خواهان را نوکر امپریالیسم نامیدن با ملایان ِ حاکم دارند جز شما لنینیست ها؟ بنابر این، آذر ماجدی باید بداند آنان که نباید اجازه دهند استبداد ِ تازه نفسی جایگزین ِ استبداد ِ ازنفس افتاده ی جمهوری اسلامی شود دموکراسی خواهان ِ ایران اند نه ایشان و همفکران شان که خود چه بر قدرت چه در قدرت یک عامل ِ بقای استبدادند.

March 25, 2019

روحانیون این ها و روحانیون ما!

روحانیون این ها و روحانیون ما!

        در تقویم سازمان ملل، امروز 24 مارچ، «روز جهانی حق حقیقت{یابی} در مورد نقض حقوق بشر، و شأن قربانیان »* نام دارد. این روز، که به پاس اقدامات انساندوستانه ی  «اسکار آرنولفو رومرو»، اسقف اعظم السالوادور، نام گزاری شده، به این دلیل است که در دوران جنگ های داخلی السالوادور، که از سال 1979 شروع شد، او در مقابل حکومت وقت ایستاد و نقض حقوق بشر را محکوم کرد. این مرد روحانی بارها سربازان را مورد خطاب قرار داده و از آن ها خواست «دستور تیراندازی به سوی مردم را اطاعت نکنند»؛ و بالاخره هم جانش را بر سر انساندوستی اش از دست داد. او پس از این که بارها از سوی حکومت به مرگ تهدید شد، در ماه مارچ 1980 در مقابل کلیسای مرکزی شهر به وسیله ی عوامل حکومتی به قتل رسید.

        در واقع، کاری که او کرد نه ربطی به عقیده ی مذهبی یا سیاسی خودش داشت و نه در حمایت از عقیده و مرام کسانی بود که به دست حکومت دیکتاتوری وقت کشته می شدند. او از جایگاه خود، به عنوان یک روحانی که مردمان زیادی به او باور داشتند، برای پشتیبانی از حقوق بشر استفاده می کرد و از آن ها می خواست از کسانی که  فرمان کشتار می دهند اطاعت نکنند.

          در سراسر جهان و تاريخ، به ويژه در دو سه قرن گذشته، از این نوع روحانیون، در هر مذهبی، زیاد بوده اند؛ روحانیونی که در مقابل بی عدالتی ایستاده اند، از حق مردم دفاع کرده اند، و یا علیه فساد و تبعیض مبارزه کرده اند. اما همیشه این پرسش وجود دارد که چرا روحانیون و متفکرین مسلمان (حداقل در سرزمین ما) همیشه یا چسبیده به قدرت های دیکتاتوری بوده اند و یا وقتی خودشان صاحب جاه و مقامی سیاسی شده اند، جز آزار و اذیت و ویرانی و کشتار کاری نکرده اند؟

          نمونه ی بارز این افراد خمینی و دنباله هایش هستند که تا وقتی مقامی نداشتند اعتراض شان به این بود که چرا زنان آزادند، چرا مشروب فروشی ها بازند، چرا فیلم های غربی را نمایش می دهند و از این قبیل  و وقتی هم که مقامی گرفتند جز شکنجه و آزار و ویرانی چیزی به بار نیاوردند. تازه هنوز که هنوز است متفکرین شان هم به جای انتقاد، آن ها را تحسین می کنند و به نوعی برای ادامه اعمال ضد حقوق بشری شان مشوق آن ها هستند.

          آیا این را باید در ذات اسلام و قوانین تبعیض آلود آن دید و یا از حضور این مذهب به عنوان مذهب رسمی و حکومتی؟؛ يعنی بختکی که قرن هاست بر سر سرزمین ما افتاده و زندگی اجتماعی،سیاسی و حتی اقتصادی، و مهم تر از همه  آموزش وپرورش ما را از پیشرفت و به روز شدن محروم کرده است.

24 مارچ 2019

* International Day for the Right to the Truth Concerning Gross Human Rights Violations and for the Dignity of Victims

نگاهی به وضعیت معیشتی بازنشستگان و کارکنان و کارگران کشور!

نگاهی به وضعیت معیشتی بازنشستگان و کارکنان و کارگران کشور!

https://www.peace-mark.org/95-10

 

 

روزها و هفته های پشت سرگذاشته، با چهل سالگی انقلاب بهمن ۵۷ روبه رو بودیم. حال سال ۹۸ هم آغاز شده است. اما زندگی در پهنه جغرافیای ایران چه سخت می گذرد که شاعر می گوید: «این چه رازیست که هر بار بهار با عزای دل ما می آید». نوروز از راه رسیده و از “بهاران” خبری نیست. اما ببینیم مضمون و مفهوم انقلاب بهمن، در امر دفاع از موجودیت استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی از فردایش چگونه دهن گشود تا پاسخگوی آن مجموعه نیروی اجتماعی باشد که انقلاب را به ثمر رساندند؟

از فردای انقلاب خونین بهمن ۵۷، این انقلاب متناقض، ابتدا فرزندان خود را بلعید، و سپس انقلاب ملعبه آن نیرویی گردید که جامعه را به خودی و غیر خودی تقسیم کرد و واسطه به بار ننشستن تلاش های جان سوز همه جان هایی شد که شگرفی آفریدند، جان هایی که برای تحکیم انقلاب، امروز نیز نظاره گر همه خواسته های دیروزی خویش اند.

چنان چه بدون تعارف با هم صحبت بداریم، خواهم گفت: مسئولیت پاسخ گویی در قبال به بار ننشستن آن مجموعه خواسته ها و نیازهای جامعه، بیش از پیش به عهده کارگزاران نظام و قدرت سیاسی حاکم است که طی چهار دهه، چرخ لنگان جامعه را به سویی کشاندند که امروز همه ما شاهد فراز و فرودهایی نگون بخت آن هستیم.

همه ما شاهد بودیم که در چهل سال گذشته، پیروزی انقلاب ایران در گرو اتحاد عمل کلیه نیروهای ملی و آزادیخواهی و توده حاشیه تولید جامعه ما بود که در امر سرنگونی سلطنت پهلوی ها، در کنار هم جای گرفتند تا راه استقلال، آزادی مردم ایران و تحقق عدالت اجتماعی را به عنوان شرط مقدم به افروزی زندگی جامعه و مردمان ما تضمین نمایند. نسل ما دید که مردمان ایران اعم از فارس، ترک، کرد، عرب، بلوچ، لر، گیلک و مازی؛ مسلمان و مسیحی و کمونیست، عارف و عامی، از توده زنان و مردان، از درون جامعه شهری و روستایی، با اتحاد و یگانگی خویش، چگونه در عمل دژ مستحکم نظامی که با ساواک و نیروی سرکوب نظامی اش، خود را جزیره ثبات منطقه می نامید و در هیکل استبداد پهلوی چهره می نمود، در هم شکستند و برانداختند.

از فردای انقلاب بهمن، قدرت سیاسی برآمده از انقلاب، به همه مجاری وصول آزادی و نیروهای تعیین کننده آن (اردوی میلیونی کار) جامعه، بی باور شده و از آنان روی برگرداندند. همگان دیدیم که چگونه این کارورزان دیروزی، به عبارتی از کارماندگان امروزی، یعنی بازنشستگان فرهنگی، کشوری، لشکری و اردوی پرشمار توده ای کار که در هیکل وجودی کارگران بخش خدمات، کارگاهی، تولیدی و صنعتی اعم از زنان و مردان و کودکان خیابانی در جامعه ما زیر خط فقر و ناداری شناورند و هم چنان برای گذران زندگی خود در تلاش و معاش اند.

***

در ایران طومار مشکلات و مصائب بازنشستگان و کارمندان و کارگران اعم از زنان و مردان به انتها نمی رسد. بازنشستگان و کارمندان دون پایه، حقوق و مستمری که می گیرند، کافی نیست و اساساً خدمات درمانی مناسب با شرایط آن ها ارائه نمی گردد. علی رغم این که نیروی قابل توجهی اند، ولی به دلیل پراکندگی و بی صدایی، صدای متحد و متشکل برای مطالبه گری ندارند و زندگی شان در حال تلاشی است. چه چیزی وسیله این درجه از سقوط آنان منتهی گردید؟ دولت ها همیشه برای اجرای سیاست های پوپولیستی خودشان و برای فریب نیروی رنج و کار جامعه، وعده های پوچ و توخالی داده اند و به جایش تامین اجتماعی را از درون تهی کرده و آن را به نوعی به امر رودررویی صاحبانش کرده اند و بعدتر از پرداخت تعهدات مالی خود به برداشته هایشان، شانه خالی کرده و خودداری ورزیده اند. یعنی در واقع، دولت ها یکی پس از دیگری از جیب صاحبان اصلی صندوق -یعنی توده رنج و کار-، برای اهداف تبلیغاتی خود خرج کردند. از همین رو، امروز هم چون دیروز، دولت بدهکارترین شخصیت حقیقی و حقوقی به سازمان تامین اجتماعی است. به طوری که اعلام شده که دولت حسن روحانی مبلغ ۱۸۷ هزار میلیارد تومان به سازمان تامین اجتماعی بدهکار است. کارفرمایان و مدیران صنایع نیز ۱۷ هزار و۳۳۰ میلیارد تومان به سازمان تامین اجتماعی بدهکار هستند. آن وقت مجلسیان با ارائه “طرح پارامتریک” در صدد این هستند که هزینه بدهکاری دولت و کارفرمایان را با افزایش سن بازنشستگی به جای بیست سال، بیست و پنج سال کار کنند و با کاستن از مستمری بازنشستگان، سهم بیمه کارگر را تا زمان بازنشستگی افزایش می دهند و هم زمان پنج سال بر حداقل زمان بازنشستگی پیش از موعد اضافه کنند تا تعداد بیش تر کسانی که در معادن و سایر مشاغل پرخطر کار می کنند، قبل از بازنشستگی بمیرند و سابقه بیمه پردازی و غیره را از جیب کارگران بپردازند. البته سیاست واگذاری تامین اجتماعی به بخش خصوصی از سوی دولت، سیاست جدیدی نیست. این طرح، تعرضی سازمان داده شده از سوی حکومت علیه داشته ها و حداقل های هم اکنون موجودِ کارگران است. در پی آن هستند که همین داشته های حداقلی را هم از کارگران بگیرند. حکومت در بحث های مربوط به مشاغل سخت و زیان آور، افزایش پرداختی حق بیمه کارگران و بالا بردن سن بازنشستگی به تعرض دست زده است.

گذران زندگی با بی پولی، نداری، داشتن چند شغل به جای استراحت در شرایط بس دشوار و با انواع بیماری ها در سنین بالا، هم چنان دامنگیر تعداد زیادی از بازنشستگان ایران است. همین جا باید بیفزایم که اساساً سازمان تامین اجتماعی که یک موسسه عمومی غیر دولتی و سازمان بین النسلی است و صندوق های بازنشستگی -که به عنوان پشتوانه مالی طبقه کارگر باید در نظر گرفته شوند-، از تمامی مستمری بگیران بابت از کار افتادگی یا حقوق بیکاری می گیرند و قرار هم است که “این ها را جمع کنند” و به بخش خصوصی وابگذارند. جدا از این، بخش مهمی از بیکاران -که بی شک جزئی جدایی ناپذیر از طبقه کارگرند-، در اساس مشمول حمایت تامین اجتماعی نیستند. بازنشستگان می گویند: با توجه به تورم و گرانی سرسام آور، مستمری تامین اجتماعی برای اغلب آنان یک هفته از ماه هم کفاف نمی دهد و می شود گفت در ایران، هیچ کس سیاه روزتر و بی پشتوانه تر از زحمتکشِ بازنشسته نیست. در ایران به راستی “روزگار سپری شده سالخوردگی” روزگار نامرادی و ناامیدی است.

در هر کجای کشور، هزاران بازنشسته هم سرنوشت، روز را به شب می رسانند. بدون کم ترین تردید می توان اعلام داشت که همه آنان از سطح معیشتی و رفاهی زندگی خود رضایت ندارند. اینان امید هیچ حمایتی از هیچ جا ندارند و دستشان از همه جا کوتاه است و هیچ دادرسی نیست. آمار واقعی موجود نیست ولی بیش از چندین میلیون کارگری که بعد عمری تولید و سازندگی، متوسط دریافتی شان کم تر از دو میلیون تومان در هر ماه است، بیش ترشان مستاجر و بی خانه و خانه به دوش اند؛ تازه اگر موفق شوند حقوق های خود را به موقع وصول نمایند.

بر پایه آخرین فراخوان بازنشستگان کشوری و لشکری و فرهنگی برای هفتم اسفند ۹۷ آمده است: «امروز اصلی ترین مطالبه بازنشستگان، خواست بازنگری و اصلاح ارقام لایحه بودجه سال ۱۳۹۸ و افزایش رقم بودجه همسان سازی به میزان یک هزار و ۵۰۰ میلیارد تومان و هم چنین افزایش ضریب سنوات بازنشستگی به ۴۰ درصد است». به عبارتی تمامی مزایا و امتیازات شاغلان هم تراز، باید نصیب بازنشستگان نیز بشود. ولی در همایش خیابانی ما شاهد طرح یک شعار و رخداد ظفرنمون هم بودیم و آن رودررویی با کل حاکمیت به ویژه سیه چهره گان آن که داغ و شکنجه را بر تن کارگران مستولی نموده اند، است. آن ها فریاد بر آوردند:”شکنجه، مستند، دیگر اثر ندارد”. کارگر دیروز و بازنشسته امروز، خود را در کالبدی می بیند که هر شلاقی به عینه بر گرده فرزندان او فرود می آید و می خواهد درک طبقاتی خود را در صحنه مصاف نابرابر این قیرگونه گی و قیقاج رخداد داغ و درفش بر تن و جان هم طبقه ای خود به فغان آورد. بازنشستگان در تحرک خیابانی خویش، در کنار افزایش عادلانه مستمری بازنشستگان، به موضوع خدمات درمانی شان اعتراض و انتقاد جدی داشتند. بازنشستگان همواره بیمه تکمیلی را، بیمه تحمیلی می دارند. آنان برآنند که طومار مشکلاتشان هیچ گاه به نقطه پایانی نمی رسد و هر چه به سمت سالمندی و کهولت پیش می روند، مشکلات و دشواری ها عمیق تر و فزون تر می گردد. کارگران و بازنشستگان سال هاست علیه غارت صندوق های بازنشستگی کشور مبارزه می کنند. حالا هم که دولت این صندوق را به ورشکستگی کشانده، روحانی می خواهد شستا را به بخش خصوصی بفروشد. بی دلیل نیست که بازنشستگان و شاغلین، لغو خصوصی سازی ها و مبارزه علیه فساد و اختلاس را در راس مطالبات خود قرار داده و خواهند داد. بازنشستگان می گویند که در خانه نشستیم و سکوت کردیم و منتظر ماندیم، اما ما را بیش تر در زیر خط فقر کشاندند. از این رو باید فریاد مطالبه گری و دادخواهی و مظلومیت مان را به گوش همه برسانیم و اعلان بداریم دیگر تبعیض بس است، کارد به استخوان جان های بی قرار ما رسیده است.

***

بازنشستگان امروز، مادران و پدران خسته دیروز ما هستند؛ رانده از کار و مانده در کشاکش چرخه پر تناقض زندگی. در نمایش بودجه چند موضوع روشن است؛ از جمله: در حالی که «پایبندی به اصل سی ام قانون اساسی و متوقف کردن روند خصوصی سازی و داد و ستد خدمات آموزشی که زمینه ساز کالایی شدن تعلیم و تربیت و تغییر ماهیت آن است»، از مطالبات مهم عموم فرهنگیان مطالبه گر کشور است، در بودجه ۹۸ به صورت آشکار ۱۰ درصد آموزش، به خرید خدمات مربوط شده. یعنی آموزش و پرورش به بنگاه کاریابی تبدیل شده تا ضمن درهم شکستن وحدت صنفی معلمان با حقوقی معادل یک سوم حقوق زیر خط فقر فعلی آنان، خدمات آموزشی برای ۱۰ درصد از دانش آموزان را از طریق “بخش خصوصی” خریداری کند؛ کاری که جز “نسل کشی فرهنگی” معنای دیگری ندارد.

در حالی که ۱۲ سال از تصویب قانون تعرفه گذاری خدمات پرستاری گذشته، با این که بار اصلی نظام سلامت بر دوش پرستاران است، ۲ هزار میلیارد تومان بودجه لازم برای اجرای قانون تعرفه گذاری خدمات پرستاری در بودجه سال آینده اختصاص داده نشده است، در حالی که به گفته تقی زاده، مدیر عامل صندوق بازنشستگی، حداقل بودجه مورد نیاز برای همسان سازی حقوق بازنشستگان، ۱۵ هزار میلیارد تومان است، در بودجه سال آینده در بهترین حالت ۲۵ درصد این میزان هم تامین نشده و طرح روشنی برای نحوه تخصیص میزان پیش بینی شده وجود ندارد.

بر پایه آن چه پیش روی ما است، روشن می گردد که به نام واردات کالا، بیش از ۳ میلیارد دلار ارز دریافتی را بالا کشیده و از کشور خارج کرده اند. به نام توزیع مواد غذایی، با ایجاد شبکه های مافیایی در بازار، قیمت ها را به شدت بالا کشیده و در حالی که شلاق گرانی قیمت ها، نصیب مصرف کننده می شود، رانت های میلیاردی باد آورده در فاصله ارز دولتی و توزیع آزاد کالاهای وارداتی را نصیب خود می کنند. به نام “اقتصاد مقاومتی” در کاخ هایشان می نشینند و ما را به بستن لنگ و خوردن نان خشک توصیه می کنند. به نام تقویت امنیت ملی، از مجاری اسکله های خصوصی سالانه بیش از شش میلیارد دلار پوشاک قاچاق می کنند و حداقل ۲۶۰ هزار نفر را در بازار پوشاک ایران از نان خوردن می اندازند. به نام “مدیریت جهادی”، به توزیع رانتی پست های مدیریتی، و زمین، دشت، کوه، جنگل و ساحل خواری می پردازند. به نام توسعه و عمران، زیرساخت های اقتصاد کشور را در زمینه آب و فاضلاب، راه و جاده سازی، تعمیرات پل ها، لایروبی سدها چنان ویران می کنند که از سیل و ریزگرد و خشکسالی گرفته تا تصادفات جاده ای و آلودگی هوا، دائماً جان مردم را بگیرد.

بنابراین روشن است که بودجه سال آینده، بودجه ریاضت کشی و فقر گستری بیش تر برای کارگران، معلمان، پرستاران، بازنشستگان، معلولان، محرومان شهری و روستایی و عموم اردوی کار است. فقط با تشکل مستقل طبقاتی و اعتراض و اتحاد بزرگ مطالباتی همه بخش های مطالبه گر است که می توان سمت گیری های ریاضتی و فقرگسترانه بودجه ۹۸ را به چالش کشید.

برای همه بازنشستگان و بیکاران و کارگران روشن است، رهایی از تورم و گرانی، فقر و ناداری، عدم تامین واقعی رفاه اجتماعی و دستیابی به دستمزدی عادلانه، معادل هزینه متوسط زندگی یک خانوار شهری، امر مسلم و ذاتی و کاملاً ضروری بقای آنان است. لذا دستیابی به این مهم، از مسیر مبارزه همه جانبه اقتصادی و اجتماعی و پیوند آن با مبارزه سیاسی این اقشار حاصل می آید.

بر یکایک ما است که این اردوی پرشمار جامعه را تنها نگذاریم و با تمام قدرت از خواست و نیازمندی های آنان حمایت و پشتیبانی نماییم و صدای بی صدایان باشیم.

 

به یاد کمون پاریس(١)

به یاد کمون پاریس!

به مناسبت 148 امین سالگرد کمون پاریس

(1)

ebrahimi1917@gmail.com

روایتهای متفاوت!

"کسی که برای مردم افسانه های انقلابی نقل میکند، کسی که آنها را با داستانهای احساسی سرگرم می سازد، به اندازه آن جغرافی دانی مجرم است که برای دریانوردان نقشه های دروغین ترسیم میکند."  لیسا گاره، تاریخ کمون پاریس

148 سال پیش، در 26 مارس سال 1871، در پاریس تحت محاصره دو ارتش پروس و فرانسه، شهروندان و در راس آنها کارگران و زنان زحمتکش نوع جدیدی از "دولت" یا "حکومت" را خلق کردند که به "کمون پاریس" مشهور شد. آنها از میان خود کسانی را انتخاب کردند تا  مقاومت شهروندان قحطی زده و گرسنه را هم در مقابل محاصره ارتش پروس و هم در مقابل تعرض "دولت دفاع ملی"! خودی سازمان دهند. 

این اولین بار در تاریخ جهان مدرن سرمایه داری بود که کارگران و توده های محروم قدرت را بدست میگرفتند و زندگی خودشان را خود اداره میکردند.

عمر کمون پاریس دو ماه بیشتر نبود. دو ماهی که یکی از برگهای درخشان و به یادماندنی در تلاش کارگران و توده های تهیدست و زیر پا له شده برای  بدست گرفتن اختیار سرنوشت خود و جامعه بود. کمون پاریس و کموناردها به خاطر تغییرات شگرفی که در زندگی مردم پاریس بوجود آوردند همیشه مورد احترام خواهند بود. این دوماه  تصویری ماندگار از این حقیقت داد که اگر سازماندهی جامعه به دست طبقه کارگر و پیشروان آزادیخواه و برابری طلبش باشد چه تغییرات بیسابقه ای میتوان در زندگی همه شهروندان بوجود آورد.

مثل همه انقلابها، روایتهای متنوعی از این واقعه تاریخی وجود دارد. روشن است که روایت فاتحین- آنهایی که  پاریس کارگران را در "هفته خونین" ماه مه در خون غرق کردند - چیزی جز ابراز کینه و نفرت و دروغ و لجن پاشی علیه این اولین عصیان طبقه کارگر نمیتواند باشد. عصیانی که برای مدت بسیار کوتاهی هم که شده توانست دست چپاولگران سرمایه دار را از له کردن حرمت و انسانیت و آزادی طبقات محروم جامعه کوتاه کند. توانست نمونه کاملا جدیدی از مناسبات میان انسانها در همه عرصه و همه جلوه های زندگی خلق کند.

مفسرین و نویسندگان صف ارتجاع از تصویرپردازی منفی و دروغین و مخرب علیه کمون و کموناردها هرگز خسته نشده اند. و جالب است که بعد از قریب یک و نیم قرن از این اتفاق هنوز میتوان همان درجه غیظ و نفرت و خشمی را در اظهار نظرهای این مفسرین و نویسندگان مشاهده کرد که سرکوبگران کمون پاریس و قاتلین کموناردها در همان سال 1871 داشتند.

در اظهار نظر صف ایدئولوگها و مورخین و ژورنالیستها و مفسرین طبقات حاکم در سه قرن 19 و 20 و 21، یک خط تاریک و چرکین مشترک وجود دارد. آنها تلاش انسانی کارگران پاریس برای نجات جان و زندگی و حرمت انسانیشان از یوغ اقلیت همیشه مفتخور بورژوا را  تیشه به ریشه تمدن" اعلام میکنند! آنها نتایج تلاش بحق کارگران پاریس را "شوم و زیانبار" میدانند چون ظاهرا این قیام فقط در طول یک هفته هزاران انسان را قربانی کرده است!

اگر میخواهید تصویری حقیقی از کمون پاریس، از خدماتش، از تغییرات شگرف و بیاد ماندنیش در زندگی شهروندان، از فداکاریها و انسانیت کارگران و شهروندان شریف پاریس حتی در مقابل دشمنان قساوت پیشه شان بدست بیاورید، می بایست تاریخ کمون را از زبان همانهایی بشنوید که "اسطوره" کمون پاریس را خلق کردند. باید پای روایت خود کموناردها نشست تا دید که کمون پاریس کارگران چه چیزی به تلاشهای تعطیل ناپذیر انسانها، مخصوصا کارگران و توده های محروم برای رسیدن به زندگی انسانی برای همه به ارمغان گذاشته است.

یکی از این کموناردها، لیسا گاره بود که با کتاب "تاریخ کمون پاریس 1871"، کمون پاریس را جاودانه کرد.

لیساگاره، این کمونارد شریف و آگاه در این کتاب دست ما  را میگیرد و به کوچه ها و خیابانهای پاریس میبرد. به سنگرهای کموناردها میبرد. به جبهه های متنوع مقاومت شهروندان پاریس در مقابل ارتش بیسمارک میبرد. به سنگرهای طبقه کارگر و کموناردها در مقابل نیروهای سرکوب سازمان یافته تحت نام "جمهوری سوم" در ورسای به رهبری آدولف تی یر مشهور میبرد که همه ارازل ناپلئون بناپارت، امپراطور تسلیم شده در مقابل بیسمارک (صدر اعظم آهنین ) و ساقط شده را در ورسای جمع کرده بود تا علیه اولین قدرت کارگری توطئه بچیند.  

لیسا گاره این امکان را فراهم میکند که ما در عین حال در همه کوچه پس کوچه های پاریس، در همه سنگرها، در همه محیطهای کارگری، در همه دالانهای قدرت بورژوازی و دسیسه هایشان، در همه معاملات و توطئه های داخلی بورژوای و معاملات و توطئه ها میان صدراعظم آلمان و بازمانده های امپراطوری شکست خورده ناپلئون سوم علیه کمون پاریس حضور داشته باشیم. این امکان را فراهم میکند که ما به چشم خود همه لحظات یک نبرد سیاسی و روانی میان طبقه کارگر پاریس از یکطرف و جبهه بزرگی از ارتجاع سیاسی پروس و فرانسه از طرف دیگر را ببینیم. جبهه ای که متشکل است از سلطنت طلبان سلطنت از دست داده، طرفداران امپراطور ساقط شده، جمهوریخواهانی که از ترس عصیان کارگران جمهوریخواه شده اند، و کلا همه نیروهایی که در پیکر طبقه کارگر پاریس دشمن مشترکشان را می بینند.

لیسا گاره در این کتاب همان کاری را در باره  کمون پاریس انجام میدهد که جان رید، در کتاب "ده روزی که دنیا را لرزاند" برای انقلاب اکتبر در روسیه انجام داد. مثل روایت لیسا گاره، با کتاب "ده روزی که دنیا را لرزاند" ما در همه لحظات مقاومت و تلاش ومبارزه کارگران و توده های محروم روسیه در مقابل طبقات حاکم وقت از نزدیک آشنا میشویم.

لیسا گاره در کتابش به این اعتقادش عمیقا وفادار میماند که: "بهترین لایحه ی دفاعی برای مغلوبان همان روایت ساده و صادقانه سرگذشت آنهاست".  او واقعا روایتی ساده و صادقانه و من اضافه میکنم بسیار عمیق از این رویداد تاریخی در اختیار ما میگذارد. همچنانکه "جان رید" با کتاب "ده روزی که دنیا را لرزاند" روایتی ساده و صادقانه و عمیق از انقلاب اکتبر در اختیار ما گذاشته بود. لیسا گاره، به جای "نقشه های دروغین برای جغرافی دانان"، دست ما را میگیرد و به جغرافیایی به نام پاریس، فرانسه، پروس و اروپای دهه 1870 میبرد تا خود با چشم خود ببینیم که چه نبرد تاریخسازی میان دو طبقه همیشه در جنگ، طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار در جریان است و چگونه این نبرد پیش میرود و چه سرانجامی پیدا میکند و چرا به این سرانجام میرسد.

اما برای شناخت عمیقتر زمینه تاریخی، بستر اقتصادی-سیاسی ای که کمون پاریس در آن شکل گرفت، دیگر لیسا گاره کفایت نمیکند. باید سراغ مارکس رفت. سراغ سه اثر ماندگار مارکس رفت که در شکل سه خطابه به "شورای عمومی انترناسیونال اول" ارائه شد.  خطابه های اول و دوم در تحلیل جنگ پروس و فرانسه است و خطابه سوم تحت عنوان "جنگ داخلی در فرانسه" تحلیل خود کمون پاریس است که از  سطر به سطر کتاب لیساگاره میتوان فهمید که او عمیقا تحت تاثیر این تحلیل مارکس است.

مارکس دقیقا در روزهای قتل عام کموناردها توسط ارتش سرمایه داری فرانسه که تحت عنوان "دولت دفاع ملی" در ورسای مستقر شده بود، روی اتفاقات پاریس کار میکرد. او نتیجه کارش را درست دو روز بعد از آخرین قتل عام کموناردها در گورستان پرلاشز خطاب به "شورای عمومی انترناسیونال اول" تحت عنوان "جنگ داخلی در فرانسه" ارئه داد.

برای شناخت جایگاه و اهمیت تحلیلی آثار مارکس در باره کمون پاریس و پیش زمینه هایش باید از انگلس این همرزم وفادار مارکس کمک گرفت که بیست سال بعد از کمون پاریس، در مقدمه اش برچاپ آلمانی "جنگ داخلی در فرانسه"، به دو خطابه مارکس در باره جنگ فرانسه و پروس اشاره میکند و تاکید میکند که انتشار مجدد این دو متن به این خاطر است که "از نمونه های برجسته استعداد شگفت انگیز مولف آنها، یعنی مارکس، هستند که برای نخستین بار در تحلیل هجدم برومر لوئی بناپارت آشکار گردید، استعدادی که به مارکس اجازه داد تا خصلت، برد و نتایج الزامی رویدادهای بزرگ تاریخی را، در همان لحظه ای که جلوی چشمان ما جریان دارد یا در هنگامی که از رخ دادنشان هنوز مدت زمان زیادی نمیگذرد، به روشنی درک کند."

در ادامه این مطلب به این آثار مارکس بازخواهیم گشت. اما اینجا مایلم یاد آوری کنم که خیلی دوست داشتم یادداشتهایم در باره کمون پاریس را یکجا منتشر کنم. اما به دو دلیل، همه مشغله کاری و هم نیاز به تامل بیشتر در لحظات و نقطه عطفهای این اتفاق تاریخی و تاریخساز و شورانگیز ترجیح میدهم ادامه مطلب را در بخشهای مختلف ارائه دهم و در هر بخش روی یک یا چند لحظه و چند جلوه از این اتفاق تاریخی بسیار مهم تمرکز کنم.

اجازه بدهید بخش اول و مقدماتی این مطلب را با بیانیه ای به پایان برسانم که مارکس در کتاب "جنگ داخلی در فرانسه" به این صورت آورده است:

"در سپیده دم 18 مارس، پاریس با شنیدن فریاد رعدآسای زنده باد کمون از خواب بیدار شد. ببینیم این کمون چگونه چیزی است، این ابوالهولی که شنیدن نام آن خاطر بورژواها را آشفته میسازد، چیست؟

در بیانیه 18 مارس کمیته مرکزی چنین آمده بود:

پرولترهای پایتخت، که شاهد ناتوانیها و خیانتهای طبقات حاکم بودند، دریافتند که  ساعت موعود، برای آن که آنان با به دست گرفتن زمام امور، کشور را از وضع فعلی برهانند، فرا رسیده است. پرولتاریا دریافت که وظیفه اجتناب ناپذیر و حق مطلق اوست که سرنوشت خویش را خود به دست گیرد و با تملک قدرت پیروزی این سرنوشت را تضمین کند".

خوب، روشن است که سئوالات زیادی در همین چند سطر مطرح میشود: 18 مارس چه روزی است و چه اهمیتی دارد؟ کمیته مرکزی دیگر چه ارگان و چه نهادی است؟ طبقه حاکم چه شکل سیاسی داشت و خیانتهای طبقات حاکم چه ها بودند؟ وضع فعلی چه بود؟ طبقه کارگر چگونه سرنوشت خویش را بدست گرفت؟ سرنوشت این تلاش طبقه کارگر چه بود؟

همه اینها سئوالاتی هستند که تامل در پاسخهایشان کمک میکند تصویر زنده و روشنی از کمون پاریس و جایگاه تاریخی و درسهایش برای مبارزه طبقه کارگر برای رهایی خود و جامعه و اهمیت سیاسی و تاریخی کمون پاریس داشه باشیم. *

ادامه دارد

March 24, 2019

دستمزد کارگران در سال ۹۸

دستمزد کارگران در سال ۹۸

  نمایندگان کارگری -کار فرمایی و دولت در دویست و هشتاد و دومین جلسه  شورای عالی کار تصمیم به افزایش حداقل دستمزد سال ۹۸ کارگران از یک میلیون و۱۱۴ هزار تومان سال گذشته به یک میلیون و۵۱۷هزار تومان در سال ۹۸گرفتند. تعین این سطح از دستمزد کارگران ضد کارگری و ضد انسانی است. این تصمیم در حالی گرفته شد که خود مقامات رژیم از قبل گفته بودن خط فقر حدود ۶میلیون تومان است .

در ماه های گذشته کارگران ایران با کاهش ۷۲در صدی قدرت خرید  مواجه شده اند. کاهش چشم گیری که هیچ توجیه عقلانی ندارد و راهکاری هم برای جبران ان اراء نمی شود. کاهش توان خرید فقط مربوط به سال۹۸ نیست. عقب ماندگی مزدی کارگران یک حقیقت تاریخی است که هر ساله با هزار بهانه از ترمیم این عقب ماندگی جلوگیری شده است. انسان ها برای این که بتوانند زنده بمانند و بقای خود را حفظ کنند باید غذا بخورند، بیاشامند، مسکن و بهداشت داشته باشند. اما با حداقل دستمزد که یک کارگر دارد چگونه می تواند از پس این همه نیاز برآید؟ 

سال۹۸سال خاصی است هم به خاطر وضعیت تحریم ها و احتمال محدود تر شدن صادرات نفت، که آنها جای خالی انرا از  جیب خالی ما  کارگران و بازنشستگان و فقرا جبران  کرده و میکنند برای خودشان، و هم تحمیل فقر بیشتر به کارگران و اکثریت جامعه در جهت تامین هزینه های سر سام آور دستگاهای دولتی، مذهبی و سرکوبگر. بر اساس قانون خود اینها میزان رشد پایه حقوق کارگران می بایست متناسب با نرخ تورم باشد. اما این تورم و گرانی اکنون بیش از یکصد در صد شده است. دولت برای کارمندان خودش که در روز ساعاتی کار میکنند  وبعد از ساعت کاری فرصت شغل های بعدی ر ا هم دارند، و علاوه بر این، کلی مزایای حمایتی نظیر وام کمک هزینه زندگی و انواع بیمه های درمانی، ۲۰در صد افزایش حقوق بر حقوق هر فردی که همواره چندین برابر دستمزد کارگر داشته اند ، در نظر گرفته اند. اما کارگران که متاسفانه بخش زیادی از جامعه را در بر می گیرند در برنامه های دولت جایی ندارند و فقط از آنها سود و سرمایه بیرون میکشند.

 کسانی هستند که حتی با مدرک بالا کارگری می کنند و این حقوق رو هم همیشه با چند ماه تاخیر دریافت میکنند، حال با چه امیدی به سمت ازدواج و بچه دار شدن و یک آینده بهتری بروند. در این وضعیت اگر بیماری خاصی هم پیش بیاد چه حمایتی از آنها میشود؟ ‌هیچی!. متاسفانه چون مدیران حقوق های بالا و حمایت های مختلف دارند اصلا درک درستی از وضعیت کارگر ندارند، شکم سیرها هیچگاه درکی از درد گرسنگان نداشته و ندارند!. این همه وعده دروغ و پوچ هم برای همه معلوم شده که  واقعا پوچ اند.  امروز در ایران حقوقی که یک کارگر بگیرد باید بالای ۶میلیون باشد تا بتواند زندگی خود و خانواده اش تامین شود.

بنظر من هیچ راهی نیست برای حل این مشکلات جز خروش همه کارگران و زحمتکشان علیه سیستم و برای گرفتن حق خود به ویژه گرفتن دستمزد های در شان انسان و یک زندگی انسانی . کارگران و زحمتکشان و بازنشتگان و معلمان و بیکار شدگان و انسانهای محروم و آزاده! بیائید دست درست هم برای شروع یک مبارزه بهتر در سال ١٣٩٨ در کنار هم باشیم.

منبع: شماره ٩٢ نشریه سوسیالیسم امروز
٣ فروردین ١٣٩٨
٢٣ مارس ٢٠١٩

جدال کمونیسم و مارکسیسم با سوسیالیسم خلقی , پاسخ به سازمان فدائیان (اقلیت)

در شماره اخیر نشریه کار، شماره ٨١٤ منتشره در تاریخ ٢٧ اسفند ٩٧، مطلبی تحت عنوان: "پاسخ به سؤالات - چرا سازمان فدائیان (اقلیت) با پیوستن حزب کمونیست کارگری به آلترناتیو سوسیالیستی مخالف است؟" منتشر شده است. اما هدف این مقاله اقلیت نه پاسخ به سوالی واقعی یا طرح شده بلکه بهانه ای است که زمین و زمان را به هم بدوزد تا بزعم خودش نشان دهد که "ریشه های مواضع سیاسی امروز حزب کمونیست کارگری" برمیگردد به دیدگاههای منصور حکمت، به سیاستها و برنامه سازمان اتحاد مبارزان کمونیست، به حزب کمونیست ایران و تئوری ساختن حزب، به برنامه حزب کمونیست، به تشکیل حزب کمونیست کارگری و سیاستهایش از جمله بحث "سناریوی سیاه و سفید"  و بحث "حزب و قدرت سیاسی".  

 

اما تا به ظاهر صورت مسئله و سوال مربوط است، اساسا چنین سوالی نه مطرح شده و نه روی میز جریاناتی که کنفرانس استکهلم را برگزار کردند وجود دارد. نه حزب کمونیست کارگری تقاضای پیوستن به پلاتفرم سیاسی این نیروها را داده است و نه چنین موضوعی بعنوان یک دستور عملی روی میز بحث و تصمیم گیری این نیروها بوده است. بطور واقعی هدف اقلیت هم "پاسخ به سوال"ی مشخص و کنکرت نبوده است بلکه با استفاده از راست روی امروز حزب کمونیست کارگری تلاش دارد مثلاً "حقانیت و پیوستگی" دیدگاههای خویش را علیه مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری و مشخصا دیدگاههای مارکسیستی منصور حکمت به اثبات برساند. امری که غیر ممکن است.

 

همینجا باید نکته ای را مجددا یادآور شد: ما، حزب کمونیست کارگری-حکمتیست، یکی از شرکت کنندگان و سازماندهندگان همکاری نیروهای چپ و برگزاری کنفرانس استکهلم بودیم. در همان کنفرانس و در سخنرانی ها و مطالب مکتوب روشن شده است که این یک ائتلاف نیست، یک جبهه نیست، یک حزب جدید نیست، یک دولت در تبعید نیست، خودش راسا یک آلترناتیو حکومتی نیست، بلکه یک همکاری آگاهانه براساس یک پروژه سیاسی برای اهدافی تاکتیکی در یکدوره انقلابی است. تاکید کردیم که ما اختلافات متعدد سیاسی و نظری داریم، از سنتهای سیاسی مختلف آمدیم، اینها فرض ما هستند، اما بنا به نیازهای جامعه و در تقابل با آلترناتیو سازی راست، روی طرحی برای سرنگونی انقلابی و تقویت یک راه حل اجتماعی کارگری و سوسیالیستی و شکل دادن به آن تلاش میکنیم. با مطلب اخیر فدائیان اقلیت، ممکن است از ما سوال شود که با این همه اختلاف چطور اقلیت با شما و یا شما با اقلیت همکاری میکند؟ پروژه سیاسی مورد اشاره براساس نقاط و توافقات مشترک راه اندازی شد و نه براساس اختلافات سیاسی و برنامه ای. آینده آن هم، تنها میتواند در صورت جواب دادن سیاسی به نیازهای کشمکش طبقاتی قابل بحث باشد. ما نه با همکاری با هر نیروئی در باره تفاوتهای فکری و سیاسی مان اعلام آتش بس کرده ایم و نه حاضریم ذره ای از اصول کمونیستی و برنامه ای را بپای هر همکاری موردی قربانی کنیم. این را بارها تاکید کرده ایم.

 

موضوع این یادداشت نیز سیاستهای جدید حزب کمونیست کارگری نیستند. اینها سالها پیش توسط خود ما عمیقا نقد و بی ربطی آنها به کمونیسم کارگری و برنامه حزب و دیدگاههای منصور حکمت نشان داده شدند. آن جوابها جواب اقلیت هم هست، چون سازمان اقلیت و حزب کمونیست کارگری، هر دو این سیاستها را به منصور حکمت نسبت میدهند. من میخواهم نشان دهم که برخلاف ادعاهای غیر واقعی و سکتاریستی، منصور حکمت و اتحاد مبارزان کمونیست برحق بودند و بعدتر احزاب کمونیست ایران و کمونیست کارگری در دوره منصور حکمت درست میگفتند و این تتمه سوسیالیسم خلقی و ناسیونالیسم چپ ایران بود که در بن بست و شکست پوپولیسم، نظرات جدیدشان را از همین دیدگاههای اتحاد مبارزان کمونیست و منصور حکمت اخذ می کردند.

  

همینطور بحثهای اقلیت در یادداشت اخیر البته اورژینال نیستند و توسط بسیاری دیگر در چپ در زمان طرح این بحثها مطرح شدند و به کرات جواب گرفتند. شاید انتشار مجدد و موضوعی اسناد مباحث آندوره، به ترسیم واقعی تر مجادلات سیاسی کمونیسم و سوسیالیسم خلقی در انقلاب ٥٧ کمک کند. در این یادداشت ضمن پاسخ به ادعاهای اقلیت، مختصرا برمیگردم به انقلاب ٥٧ و جنبش فدائی و کمونیسم ایران، به کشمکش حاد کمونیسم و ناسیونالیسم ضد امپریالیستی جهان سومی، و تناقضات سیاسی این سازمان.

 

انقلاب ٥٧، فدائی و اتحاد مبارزان کمونیست

در انقلاب ٥٧ جامعه از جنبش فدائی اینها را می شنود: "انقلاب خلقی"، "تضاد خلق و امپریالیسم"، "انقلاب دمکراتیک خلق برای ایجاد حکومت خلق"، "تضاد خلق و ضد خلق"، "سرمایه داری مستقل"، "بورژوازی ملی و بورژوازی کمپرادور"، "مبارزه ضد امپریالیستی"، "تعریف و تبیین اقشار و طبقات مختلف خرده بورژوا و بورژوا در جدول خلق"، "آزادی برای خلق"، "آمریکا توخالی است، ویتنام گواهی است" و "اطلاعیه آرزوی سلامتی برای امام خمینی" صادر میکند. این سازمانی است که در شماره ٢ "کار" نامه سرگشاده به نخست وزیر محبوب ارتجاع و امپریالیسم مینویسد و دولت بازرگان را برای "تفاوت بنیادی اش" با دولتهای هویدا و شریف امامی ستایش میکند و از قاطبه اهالی (بخصوص کمیته های امام) میخواهد که چوب لای چرخ دولت نگذارند و در کار شماره ٢٤ بدون هیچ بحث تئوریک و قابل ثبت، بورژوازی ملی و مترقی را "افسانه ای" و در خدمت امپریالیسم ارزیابی میکند. این تصویر یک جریان غیر مارکسیستی، یک جریان عمیقا پوپولیستی خرده بورژوائی، یک جریان ضد غرب و ضد آمریکا و پرو اسلام است که طولی نمیکشد که فدائی اکثریت از آن بیرون میزند و بخش مهمی از سازمان فدائی را با خود پشت حکومت اسلامی میبرد.

 

اقلیت، اکثریت را "خائن" و به "خیانت" متهم میکند. معمولا کسی به دیگری "خائن" میگوید که بدوا آرمانها و اهداف مشترک با وی داشته باشد و "خیانت" اینجا به معنی پشت کردن آنها به این آرمانهای مشترک است. واقعیت اینست که این نقد ناسیونالیستی به "اکثریت" نشان پیوندهای آرمانی و تاریخی مشترک اقلیت و اکثریت و جنبش فدائی و نیروهای چپ رادیکال ایران است. چپ رادیکال ایران محصول سوسیالیسم و جنبش کارگری نبود بلکه از انتقاد ناسیونالیستی به دیکتاتوری سربرکنده بود. چپ ایران بعد از جنگ جهانی دوم، از یکسو محصول جنبش موسوم به کمونیستی جهانی و اردوگاههای آن یعنی چین و شوروی و از سوی دیگر محصول تکامل تاریخی اپوزیسیون بورژوا- ناسیونالیستی ایران و مشخصا حزب توده و جبهه ملی است. بعبارت دیگر دو پروسه تاریخی در مقیاس جهانی و در ایران، مبنای شکلگیری و تکامل نحله های مختلف چپ ایران است. این دو پروسه منطق و جوهر مشترکی دارند و آن تبدیل سوسیالیسم چه بعنوان یک جنبش و سنت سیاسی و چه بعنوان یک تئوری، به پرچم ناسیونالیسم و رفرمیسم است. این ناسیونال رفرمیسم ایرانی را از حزب توده دهه ١٩٤٠ تا پوپوليستهاى ١٩٧٠ و همینطور در تداوم آن از ١٩٤١ تا دو سال بعد انقلاب ایران یعنی سال ١٩٨١، قویا قابل مشاهده است.

 

همان زمان سازمان "اتحاد مبارزان کمونیست" که ریشه ای در تاریخ چپ ایران ندارد و بعنوان یک سازمان کمونیستی در انقلاب ١٩٧٩ به صحنه آمده است، در برنامه اش میگوید:

 

"ما کمونیست هستیم، بر تئوری مارکس، انگلس و لنین اتکا داریم و بر صحت و حقانیت آموزشهای این تئوری پای میفشاریم. این تئوری راه مبارزه ما را روشن نموده و ثابت کرده است که نابودی سرمایه داری و بنا نهادن جامعه نوین سوسیالیستی تنها از طریق انقلاب اجتماعی پرولتاریا امکان پذیر است."

 

"ما، "اتحاد مبارزان کمونیست"، خود را جزئی از جنبش طبقه کارگر ایران و به این اعتبار جزء یکی از گردان های ارتش جهانی طبقه کارگر می دانیم و برای همان هدفی مبارزه می کنیم که کمونیستهای سراسر جهان پیشاروی خود قرار داده اند. این هدف که بوسیله خصوصیات بنیادی جامعه سرمایه داری و روند توسعه آن معین گشته است، برچیدن نظام طبقاتی سرمایه داری و جایگزینی آن با سوسیالیسم است."  

 

اینها را با اهداف خلقی و ملی و ناسیونالیستی چپ ایران در آندوره و مشخصا با سیاستها و جهتگیری سازمان فدائی مقایسه کنید تا تفاوت ناسیونالیسم خلقی و سوسیالیسم در متن انقلاب ایران روشنتر شود. و البته مسئله صرفا برسر حاکمیت پوپولیسم و نقد ناسیونالیستی بر سازمانهای چپ رادیکال مطرح نبود، این پوپولیسم و خلق گرائی در سیاست و مسائل و سوالات عدیده که بسرعت در دوره انقلابی طرح میشدند، مانند حمله به سفارت آمریکا، مسئله حجاب، جنگ، مسئله کردستان، شیوه برخورد به دولت اسلامی، جدال جناحها، شیوه برخورد به احزاب بورژوائی و غیره، خود را با رفتن پشت یک جناح یا دفاع از بخشی از ارتجاع سیاسی نشان میداد و اینها در بحران و تلاشی و انشعابات آندوره آنها نقش اساسی داشتند، بسرعت تکلیف سازمان مربوطه را روشن و چه بسا از صحنه تماما خارج میکرد.

 

اقلیت در یادداشت اخیرش از روی تاریخ و عملکرد فدائی طی دو سه سال اول انقلاب پریده است و با ارجاع به سال ٦١ و مباحث مربوط به تشکیل حزب کمونیست ایران نوشته است:

 

"سال ۶۱ در جریان اتحاد کومه‌له و اتحاد مبارزان کمونیست، سازمان ما در چندین نوشته مواضع نظری این جریان و شیوه حزب‌سازی‌ آن را مورد نقد جدی قرار داد. در نوشته‌ای تحت عنوان "کاریکاتوری از برنامه حزب کمونیست"، مواضع خرده‌بورژوائی این جریان را به‌نقد کشید. در این نوشته نشان داده شد، حزبی که به نام کمونیسم وعده تشکیل آن داده می‌شود، خواهان یک انقلاب اجتماعی و حکومت کارگری در ایران نیست و بر طبق برنامه‌اش وعده "انقلاب دمکراتیک پیروزمند" و استقرار یک "جمهوری دمکراتیک انقلابی" را می‌دهد که چیز دیگری جز حفظ همین نظم سرمایه‌داری موجود به‌اضافه  یک جمهوری بورژوائی  نیست. به‌رغم پافشاری سازمان ما، آن‌ها هیچ‌گاه حاضر نشدند ترکیب طبقاتی این انقلاب دمکراتیک پیروزمند و مضمون طبقاتی قدرت سیاسی را نشان دهند. اما چیزی پوشیده نبود. ادعا می‌شد که این "جمهوری دمکراتیک انقلابی" بر  "حاکمیت مردم"  بنا شده و "حق حاکمیت مردم" از طریق "شوراهای مردم" اعمال می‌شود. در همه‌جا واژه بی‌سروته و ماورای طبقات "مردم"، جای طبقات را گرفته بود. البته آن‌ها بعدها تغییراتی در برنامه خود دادند، اما تغییری اساسی در مواضع آن‌ها رخ نداد. اکنون آن چیزی که تغییر کرده، "انسان" جای مردم را گرفته است".

 

ظاهرا اقلیت از موضع "انقلاب کارگری" و "کمونیسم" به ما نقد دارد که از روز اول نه کمونیست بودیم و نه هدف کارگری داشتیم بلکه دنبال "انقلاب دمکراتیک پیروزمند" و "جمهوری انقلابی" و "حق حاکمیت مردم" و "شوراهای مردم" بجای طبقات بودیم!؟ آدم احساس میکند که نویسنده این سطور گله یا بغضی کهنه در دل دارد و حالا میخواهد اینطوری به ما پس بدهد! یعنی دقیقا وارونه آن چیزی که اتفاق افتاده است را بعنوان "حقیقت" قلمی کرده است. اینموارد را مختصرا مرور کنیم؛

 

واقعیت اینست که این بحثها در روز خودش صورت گرفته و نتایج خود را حتی برای اقلیت و برنامه عمل کنونی اش ببار آورده است. این اسناد در نشریات "بسوی سوسیالیسم" موجودند. "بیانیه فدائیان خلق چه میگویند" در مطلبی با عنوان؛ "پوپولیسم در برنامه حداقل، نقدی بر فدائیان خلق چه میگویند" جواب گرفت و به تغییرات جدی در "برنامه عمل" سازمان اقلیت منجر شد. اقلیت در این بیانیه حتی کلمه ای از جمهوری دمکراتیک و یا سوسیالیسم و یا حکومت کارگری و غیره نام نمیبرد و جای همه اینها را "دولت انقلابی" به رهبری "پیشتاز خلق" یعنی خودش میگیرد. از ترکيب طبقاتى اين حکومت، از رهبرى پرولتاريا در آن و از ضرورت جايگزينى قهرآميز حکومت موجود با آن حکومت انقلابى معين ذکرى نمى کند. اقلیت در این بیانیه با ناسیونالیسم غلیظی از "نجات میهن زحمتکشان" حرف میزند اما نمی گوید "میهن" چطور و از چه نظامی باید نجات یابد و چه جایش بنشیند. اقلیت در این بیانیه نه به سرمایه داری بلکه به "وابستگی" آن انتقاد دارد، دیدگاهی بورژوا- ناسیونالیستی که به نقد کائوتسکی از امپریالیسم متکی است. یعنی مشقات سرمایه داری برای مردم کارگر و توده های محروم نه ناشی از عملکرد سرمایه داری بطور اعم و نه زائیده نظام استثمارگر طبقاتی بلکه ناشی از "وابستگی" به امپریالیسم است و نوعی سرمایه داری دولتی را میخواهد. تئوری "سرمایه داری مستقل" براین بیانیه حاکم است و مطلقا از نابودی سرمایه داری و جایگزینی سوسیالیسم سخن نمیگوید. فدائیان در این بیانیه حتی نه رو به طبقه کارگر بلکه خطاب به خلق سخن میگویند و "کارگران، دهقانان، کسبه و پیشه وران، کارمندان جز اداری، معلمین، دانشجویان و دانش آموزان مبارز، سربازان و پرسنل انقلابی" را به مبارزه دمکراتیک – ضدامیریالیستی بدون هیچ تفاوت و تاکید و تفکیکی فرامیخوانند. در بیانیه فدائیان خلق نوشتند سازمان اقلیت خواستار: "سیستم اداری و نظامی خلقی و تسلیح همگانی خلق بهمراه سربازان و درجه داران و افسران انقلابی ارتش"، "آزادی عقیده برای اقلیتهای مذهبی"، "آزادیهای مدنی و سیاسی برای خلق و آزادی تشکل و فعالیت برای نیروهای انقلابی" هستند. وقتی میگویم آدم حس میکند این نوشته میخواهد چیزهائی را به طرف مقابل پس بدهد، به این دلیل است. متد، محتوا، جز جز این بیانیه و مطالباتش رفیقانه نقد شد، حتی آلترناتیو آنها قید شد و بعدتر بیشتر آنها با تغییراتی کلامی در برنامه عمل سازمان جای گرفت. آدم تعجب میکند که یک سازمان میتواند با این همه تحولات و تغییراتی که از سر گذرانده همچنان یک سنت واحد باشد، حرفهای امروزش با سی چهل سال قبل "یکی" باشد و تازه از موضع طلبکار هم ظاهر شود!

 

روی دیگر این نوع موضعگیری اقلیت در قبال اتحاد مبارزان کمونیست و کومله، برزخی بود که اندوران اقلیت در آن گیر کرده بود، یعنی وجود شوروی و تلقی از این اردوگاه و رقابتی که بین نیروهای طرفدار اردوگاه برسر برسمیت شناسی وجود داشت. حزب توده که رسما حزب نماینده این قطب سرمایه داری و موئتلف خمینی و حزب جمهوری اسلامی بود. راه کارگر و فدائیان هنوز از شوروی بعنوان "سرزمین سوسیالیسم" سخن میگفتند. اقلیت هماندوره طی مطالب متعدد در نشریه "ریگای گه ل" (راه مردم یا راه خلق) تلاش میکرد حزب توده را بعنوان یک حزب ضد انقلابی و همکار حکومت سرکوبگر اسلامی از زیر ضرب بیرون ببرد. از سوئی شوروی را "سوسیالیستی" و حزب حاکم در آنرا "سوسیالیستی" میدانست و از سوی دیگر حزب توده و عملکردش را بعنوان یک جریان "بینابینی" و طرفدار "ارو کمونیسم" و "حزب خرده بورژوازی مرفه" روتوش میکرد تا بتواند بدون رقیب از شوروی دفاع کند و تنش به تن حزب توده نخورد. مواضع اقلیت شماره به شماره تغییر میکرد. این موضع کمابیش تا دستگیری سران حزب توده و ظاهر شدنشان در تلویزیون زیر شکنجه ادامه یافت و بعد از آنست که اقلیت اینرا بعنوان "ندامت فضاحت بار رهبران حزب توده" فرموله میکند. بجای آنکه جمهوری اسلامی را محکوم کند، نتیجه تئوریک از این شو تلویزیونی میگیرد اما هنوز از شوروی دفاع میکند. در شماره ١٦٨ کار در مطلب "شکست یک استراتژی"، مینویسند: "ندامت فضاحت بار رهبران حزب توده و اعتراف علنی آنها به دشمنی با سوسیالیسم و کمونیسم، در حقیقت یکبار دیگر در عرصه جهانی محکوم بودن استراتژی حزب کمونیست شوروی را باثبات رساند و حقانیت خط مشی انقلابی ما را که با مصوبه های انحرافی کنگره های ٢٠ و ٢٢ مرزبندی قاطع داریم و پیگیرانه علیه انحرافات حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی مبارزه میکنیم نشان داد".

 

در جائی که اقلیت و خط پرو سوویت با حزب توده اینطور برخورد میکرد، به سازمانهای کومله و اتحاد مبارزان کمونیست برخوردش بسیار خصمانه بود. توکل در یکی از بولتن های سازمانی شان در برخورد به احزاب و جریانات، میگوید هواداران پیرو تز سه جهان "انحراف رویزیونیستی چپ" دارند اما در مورد هواداران برنامه حزب کمونیست این کافی نیست. وی مینویسد: "در ایران سازمانها و گروه هائی نظیر کومله و اتحاد مبارزان کمونیست در این مقوله قرار ندارند و موضع سازمان ما و تمام کمونیستهای ایران باید در قبال این گروه ها این باشد که با آنها بمثابه عمال خرابکار بورژوازی بین المللی در جنبش طبقه کارگر برخورد کنند". آن مقالات با "نقد جدی" مورد اشاره اقلیت در "نقد" حزب کمونیست و برنامه اش مملو از این نوع اظهار نظرها هستند.

 

"جمهوری دمکراتیک انقلابی"

چپ ایران عموما در باره انقلاب دیدگاهی مرحله ای داشت و بنا به خواستها و مسائل مطرح در جامعه برای انقلاب دمکراتیک خلق و انقلاب خلقی مبارزه میکرد. اتفاقا این مرحله دمکراتیک مستقل از شرایط موجود طرح میشد و پایدار هم بود. سوسیالیسم گفتن ما در آندوران در میان چپ برچسپ "تروتسکیست" میخورد چون عمده چپ از جمله اقلیت طرفدار جمهوری دمکراتیک خلق بودند و مرحله انقلاب را دمکراتیک ارزیابی میکردند. بحث در اتحاد مبارزان کمونیست و بعدتر حزب کمونیست ایران اینها نبود. ما هیچوقت به نگرش مرحله ای در باره انقلاب قائل نبودیم و از انقلاب بیوقفه مارکس سخن می گفتیم. در عین حال هیچوقت چپ رادیکال ایران بحث "انقلاب بی وقفه" را درک نکرد. اقلیت نیز بعد از چند دهه و برای نشان دادن رادیکالیسمی صوری و مانوور سیاسی باز این نکته را طرح کرده است که هدف برنامه ای اتحاد مبارزان کمونیست و حزب کمونیست ایران "جمهوری دمکراتیک انقلابی" بوده است!؟ در ابتدای مطلب اشاره کردیم که در برنامه اتحاد مبارزان کمونیست امده که این سازمان برای سرنگونی سرمایه داری و انقلاب سوسیالیستی مبارزه میکند. همین نیز در برنامه وقت حزب کمونیست ایران آمده است.

 

مسئله ای که در سال ٥٧ روی داد یک واقعیت بیرونی و یک داده بود، یعنی انقلابی رخ داده بود و رژیمی را سرنگون کرده بود. انقلاب هنوز تمام نشده بود، دولتهای غربی روی دوش اپوزیسیون شرقزده و اسلام زده و ناسیونالیست ایران حاکمیت اسلامی را بقدرت رسانده بودند اما هنوز تثبیت نشده بود و کشمکش طبقاتی در جامعه سیر نهائی خود را پیدا نکرده بود. دوره انقلابی بسته نشده بود و پیشروی کارگر و اردوی انقلاب نیازمند مشی تاکتیکی مناسب در خدمت استراتژی و هدف برنامه ای بود. وانگهی بحث اتحاد مبارزان و برنامه حزب کمونیست تحلیلِ جنسیتِ و محتوای این انقلاب، ادامه انقلاب و نقشه راه پیروزی سوسیالیسم است. برنامه اتحاد مبارزان کمونیست و بعدتر برنامه حزب کمونیست از انقلاب کنونی ایران بعنوان "انقلاب دمکراتیک" و شرط پیشروی و پیروزی اش نام میبرد، یعنی ماهیت آنرا میگوید و نه هدف برنامه ای خودش را. برنامه ا. م ک. مینویسد:

 

 " ما اعلام میکنیم که شرط لازم پیروزی انقلاب دمکراتیک ایران، تشکیل حزب کمونیست و تامین رهبری و هژمونی پرولتاریای سوسیالیست در صفوف جنبش انقلابی است. و در عین حال تاکید میورزیم که برای پرولتاریای انقلابی و حزب او پیروزی در انقلاب دمکراتیک پایان کار نیست و او از این انقلاب بیدرنگ و درست به میزان نیروی خویش، یعنی نیروی پرولتاریای آگاه و متشکل، به انقلاب سوسیالیستی گذر خواهد کرد. ما کمونیست ها خواهان انقلاب بی وقفه ایم".

 

ما برخلاف اقلیت و سازمانهای دیگر برای انقلاب دمکراتیک بعنوان یک مرحله برنامه ای مبارزه نمی کردیم بلکه به وضعیت مشخص انقلاب و قیام پاسخ میدادیم و بر ضرورت بسیج نیرو برای سوسیالیسم تاکید داشتیم. منصور حکمت در هماندوره بدرست تاکید میکند که:

 

"ما گفتيم که نيروهاى طبقاتى معينى پشت مسائل عينى انقلاب قرار گرفته اند. انقلاب را ما ابداع نکرده ايم. بله ما هم جزء آن هستيم. پرولتارياى انقلابى هم جزء انقلاب است ولى انقلاب روى دوش اقشار غير پرولترى بيشتر سنگينى مى کند. اگر نيروهاى محرکه انقلاب کنونى را در نظر بگيريم مشاهده مى کنيم که اهداف آن ها پرولتاريائى و سوسياليستى نبوده و نيست. انقلاب ما از يک انقلاب پرولترى خاص، همگانى تر است و اقشار و طبقات جامعه به دلائل عينى در آن شرکت کرده اند. اگر کسى بگويد پرولتاريا براى اين که زمينه ذهنى خودش را آماده کند به انقلاب دمکراتيک دست مى زند، اين درست نيست. اين ولونتاريسم است اگر فقط از لحاظ جنبه ذهنى پرولتاريا، مرحله انقلاب را دمکراتيک بدانيم. مرحله انقلاب به اعتبار نيروهاى محرکه و مسائل دمکراتيکى که نه فقط براى پرولتاريا بلکه براى همه اقشار شرکت کننده در آن مطرح است، دمکراتيک مى باشد. بنابر اين مطالبى که در باره پايه اقتصادى انقلاب دمکراتيک بيان کرديم با اين حکم که مناسبات اقتصادى در اين دوره تغيير نمى کند تناقضى ندارند. تناقضى که هست در واقعيات است نه در بحث ما. خود جمهورى انقلابى- دمکراتيک يک واقعيت متناقض دارد زيرا مى خواهد آزادى و دمکراسى و حداقل رفاه براى توده ها را تامين کند، بدون اين که سوسياليستى باشد! چرا نمى تواند سوسياليستى باشد؟ به دليل اين که همه نيروهاى محرکه آن سوسياليست نيستند، حتى اکثريت طبقه کارگر هم ممکن است هنگامى که جمهورى انقلابى- دمکراتيک مستقر مى شود سوسياليست نباشد. توده هاى وسيعى از طبقه ممکن است نسبت به نيروهاى خرده بورژوا توهم داشته باشند و پشت سر آن سينه بزنند. سوسياليستى شدن انقلاب درجه معينى از قطب بندى طبقاتى را لازم دارد و مستلزم متشکل شدن و بسيج اجتماعى طبقه کارگر در پشت پرچم سوسياليسم است. البته نه همه کارگران، بلکه قشر پيشرو طبقه کارگر مبارزه براى سوسياليسم را در دستور کار خود قرار مى دهد و از هم اکنون واضح است که طبقه کارگر در اين مرحله نمى تواند دست به انقلاب سوسياليستى بزند. اين درست است که سوسياليسم را تبليغ مى کنيم ولى عملا به صرف وجود يک اردوگاه سوسياليسم در جنبش، پرولتارياى انقلابى به اتکاى اين نيروى اجتماعى نمى تواند انقلاب سوسياليستى بکند. شکست چنين انقلابى حتمى است چون اکثريت را با خود ندارد. انقلابى که بار آن روى دوش چنين اکثريتى است الزاما خواست ها و مطالبات بخش هاى غير پرولتر جامعه يعنى اين توده وسيع اکثريت را با خود به همراه داشته وتحقق آن ها را از ما طلب مى کند. اين همان تناقض جمهورى انقلابى- دمکراتيک ماست. دقيقا ما همين را فرموله کرده ايم و گفتيم تناقض در واقعيت، جمهورى انقلابى را ناچار پاره مى کند؛ يا بورژوازى يا پرولتاريا راه ميانه اى براى دراز مدت وجود ندارد".

 

شوراها

شوراها و اصل حاکمیت مستقیم مردم، که ظاهرا اقلیت یا هنوز هم با دخالت شهروندان "غیر خلقی" در سیاست مخالف است و یا تفاوتی بین شوراها در دوره انقلابی و شوراها در نظام سوسیالیستی قائل نیست. در مورد دمکراسى شورايى بايد اين نکته را روشن ساخت که اين شوراها، شوراهاى صرفا کارگرى و طبقاتى نبوده، بلکه شوراهايى دمکراتيک از قبيل شوراى محلی، شوراى دانشگاهيان، شوراى محلات و ... نيز وجود دارند. در برنامه ا.م.ک و حکا وظایف در قبال مبارزه طبقاتی و انقلاب جاری، جمهوری انقلابی و حاکمیت شوراها برای طبقه کارگر تنها پایگاه های عملیاتی و سکوی های پرشی بسوی سوسیالیسم هستند. اين دمکراسى شورائى که ابزاری برای بسط مبارزه طبقاتی است با دمکراسى شورائى (سويت ها) که مى توان سوسياليسم را روى آن ها بنا نهاد، فرق مى کند.

 

با سرکوب خونین انقلاب در سال شصت و بعدتر بسته شدن کامل دوره انقلابی و سلطه دور دیگری از حاکمیت اختناق و استبداد، بحث جمهوری انقلابی بمثابه تاکتیک و فشرده خواست پرولتاریا در انقلاب جاری موضوعیتی ندارد و در همان حزب کمونیست بحث و شعار "آزادی، برابری، حکومت کارگری" طرح میشود. در هر حال مشی لنینی در برخورد به دوره انقلابی و مسئله قدرت سیاسی و تامین بهترین شرایط برای مبارزه و پیشروی طبقه کارگر به سمت اهداف سوسیالیستی و طبقاتی اش در هر دوره بحرانی قویاً مطرح است. رادیکالیسم سوسیالیسم خلقی نظر به اینکه از تنش در درون نیروهای خلق وحشت داشت و همینطور فکر میکرد بعد از جمهوری دمکراتیک مبارزه طبقاتی شکل دیگری میگیرد، نه به حقوق و آزادیهای سیاسی و مطرح در جامعه توجه میکرد و نه به اهداف سوسیالیستی. یا دفاع از آزادیهای فردی و اجتماعی را "لیبرالیسم" مینامد و در قبال آن شانه بالا می انداخت و یا دولت خلقی را "رادیکال" میکرد تا از وظایف فوری برای سوسیالیسم طفره برود. اتفاقا عین همین سیاست را پوپولیسم امروز در تمایز قائل نشدن بین سرنگونی و انقلاب کارگری دارد که به دیدگاه اقلیت بسیار نزدیک است. مسئله شورا هم همین جایگاه را برای این دیدگاه دارد و از یک وارونگی در مفهوم شورا و عدم درک زنده دوره انقلابی حکایت دارد.

 

اما در مورد بحث شوراها بویژه در ایندوره یک دلیل دیگر وجود دارد. بنظر می آید سازمان اقلیت دچار این خودفریبی شده است که چون در هفت تپه شعار "کار، نان، آزادی، اداره شورائی" سر داده شد و این با تغییراتی همان شعار سازمان است، لذا سیاست سازمان اقلیت در جنبش کارگری مسلط شده است. اقلیت در پلمیک با رضا مقدم در همین یادداشت مینویسد:

 

"این شعار یک ‌لحظه از آسمان در میان کارگران نازل نشد. به نشریه کار ارگان سازمان ما مراجعه کنید و خواهید دید که از سال ۱۳۶۸ که امثال شما هنوز دنبال خیال‌بافی و سناریو پردازی بودید، سازمان ما این شعار را به یکی از شعارهای استراتژیک مرحله‌ای خود تبدیل کرد و آن را تبلیغ و ترویج کرد. فقط سازمانی می‌توانست ۳۰ سال پیش این شعار را مطرح کند و پیگیرانه آن را تبلیغ و ترویج کند که شناختی عمیق از جامعه ایران و مطالبات کارگران و توده‌های زحمتکش داشت. این شعار بالاخره نتیجه داد. برای اولین بار چند سال پیش کارگران و فعالان کارگری در کردستان در تجمع خود این شعار را سردادند و سرانجام،  این اسماعیل بخشی بود که آن را به یک شعار توده‌ای تبدیل کرد.

 

باید به اقلیت یادآوری کرد که شورا و اداره شورائی و حکومت شوراها از کمون و اکتبر تا انقلابات اروپا و در جنبش بین المللی کارگری بعنوان یک سنت مبارزاتی وجود داشته است، یا در انقلاب ایران وسیعا توسط جنبش کارگری طرح شد و بقول آقای توکل کارگران به دفترشان می آمدند و در مقابل سندیکای مورد تبلیغ نشریه سازمان میگفتند ما شورا تشکیل دادیم و اتفاقا کسانی مانند منصور حکمت گسترده ترین بحث شورا و سنت شورائی کارگری را تدوین و حکومت سوسیالیستی مبتنی بر شوراها را تبیین کردند؟ اقلیت چقدر در فضای خودفریبی است که فکر میکند بحث اداره شورائی محصول تبلیغات سازمانی وی بوده است؟ و یا ترکیبات مختلفی از کار نان و مسکن و آزادی از انقلاب ایران تا دوره های بعد در میان محافل و جریانات چپ وجود داشته و صرفا محصول تبلیغات سازمان متبوع ایشان نبوده است؟ واقعا اقلیت فکر میکند کارگرها فدائی شدند؟ اسماعیل بخشی در زندان است و زیر تیغ حکومت. این نوع برخورد اقلیت به این شعار و تبلیغات نامناسب "پس و پیش کردن کلمات" توسط اسماعیل بخشی غیر مسئولانه و فرقه ای است.

 

سناریوی سیاه و امکان فروپاشی جامعه

اقلیت در مورد بحث منصور حکمت مبنی بر امکان وقوع سناریوی سیاه در ایران، این تحلیل را دارد که این نتیجه شکست حزب و تبدیل حزب به حزبی لیبرال است که طبقات را در تحلیل کنار گذاشته و هدفش سازش طبقاتی و همکاری رسمی و غیر رسمی با سلطنت طلبان است.

 

نتیجه گرفتن همکاری حزب کمونیست کارگری با سلطنت طلبان از بحث سناریوی سیاه و سفید و چسپاندش به منصور حکمت در نوع خود شاهکار است. اقلیت معتقد است که منتقدین حزب کمونیست کارگری امروز به حواشی چسپیده اند و اصل را، یعنی خود منصور حکمت و نظراتش را فراموش کردند. خوب، از این دوستان متخصص مبارزه طبقاتی می پرسیم که شما هنوز با دیدن عراق و افغانستان و یوگسلاوی و لیبی و ده جای دیگر، که سناریوی سیاه چه فجایعی را برایشان رقم زده است، و با دیدن صحنه سیاست ایران و نیروهائی که دمیدن در نفرت قومی و مذهبی و جانبداری شان از تکرار همین سناریوها، هنوز فکر میکنید اینها خیال بافی و سناریوسازی است؟ چرا اشاره مسئولانه به یک احتمال خطرناک که میتواند مبارزه طبقاتی را برای دوره طولانی به قهقرا ببرد، خیال بافی است؟ واقعا اقلیت فکر میکند در کشور یوگسلاوی و عراق و سوریه و لیبی طبقات وجود نداشتند، یا نقشی نداشتند و به مرخصی رفته بودند؟ با فرض وجود طبقات و نیروهای طبقاتی چرا در این کشورها این اتفاق روی داد؟ آنجاها هم شاید کسی با "پندار بافی" این جوامع و طبقاتش را بی حس کرده و اینطور شده است! کسی چه میداند؟ اظهارات امروز اقلیت در باره بحث سناریوی سیاه هم تکراری است، صرفا طرح شده که نتیجه بگیرد این تئوری هدفش "همکاری با سلطنت طلبان" است.

 

حزب و قدرت سیاسی

اقلیت در یادداشت اخیرش بعد از آسمان و ریسمان به هم دوختن به این نتیجه میرسد که "حالا زمان آن فرارسیده بود که نقش و رسالت طبقه کارگر برای دگرگونی نظم موجود یکسره انکار شود و حزب بی طبقه، خودش در نقش جایگزینی برای طبقه کارگر ظاهر شود". بزعم اقلیت و همفکرانش مانند رضا مقدم و شفیق و دیگران، منصور حکمت در بحث "حزب و قدرت سیاسی" طبقه کارگر را کنار گذاشته است و "حزب به نیابت از کارگران این وظیفه را بر عهده می‌گیرد"!

 

اولاً، این حکم حقیقت ندارد و دروغ محض است. ثانیاً، اقلیت در برابر این استدلال و سوال واقعی منصور حکمت که؛ "مگر آموزش سوسیالیستى، کمونیسم، سازمانیابى طبقه و رابطه حزب و طبقه، از نسلى به نسل دیگر منتقل میشود که ما مثلا بیائیم روى کارگران دهه ۴۰ و ۵۰ ایران کار و فعالیت بکنیم و امیدوار باشیم با کارگران دهه ۷۰و ۸۰ ایران به قدرت برسیم؟ مگر میشود طى ۵۰ سال یک حزب کمونیستى در میان کارگران کار کند و بعد از ۵۰ سال به قدرت برسد"؟ یک نتیجه گیری اخلاقی و بیربط به موضوع بحث مبنی بر؛ "شتاب‌زدگی خرده‌بورژوائی غوغا به پا می‌کند و تا تحقیر و خوار کردن کارگران پیش‌ می‌رود" میگیرد! اقلیت مدعی است که "اشکال اما در کارگران نبود. در تفکری است که از قانونمندی‌های مبارزه طبقاتی چیزی نمی‌داند. تصور نویسنده این بود که کارگران در همه حال باید آماده انقلاب باشند و چون چنین چیزی نیست، از کارگران مأیوس می‌شود". البته اقلیت لااقل به دو سه قلم از این "قانونمندی های مبارزه طبقاتی" که ظاهرا بسیار آشنا به آنهاست برای خواننده اش نمیگوید تا تناقضی را نشان دهد، فقط به لفاظی سیاسی میپردازد و همانها را که نقد میکند بنوعی دیگر خودش حق بجانب تکرار میکند که بله آمدن و رفتن کارگران طبیعی است اما شما با بحث حزب و قدرت سیاسی "تجدید نظر اساسی در مارکسیسم" کرده اید! و تاکید دارد که حزب کمونیستی نباید دست بقدرت ببرد: "بله دقیقاً همین‌طور است قراری نبوده و نیست حتی یک حزب کمونیست واقعی و نه حزب کمونیست کارگری، قدرت سیاسی را بگیرد. یک حزب ناسیونالیست ۵ نفره هم می‌تواند قدرت را بگیرد و حزبی که به ادعای این حزب حتی بتواند ۳ میلیون را هم بسیج کند نمی‌تواند قدرت بگیرد و نمی‌تواند حکومت کند. چراکه حزب، طبقه نیست. حزب کمونیست، بخش پیشرو و آگاه است. پرقدرتمندترین حزب کمونیست، فقط  اقلیتی از کارگران را در صفوف خود متشکل می‌کند. قدرت سیاسی متعلق به کل طبقه است". تاکید از من است.

 

نویسنده اقلیت مانند دیگر منتقدین و مخالفین این بحث نه بحث شان "حذف طبقه کارگر" است و نه اکثریت طبقه کارگر یا کل طبقه کارگر. آنجا که منصور حکمت بر خصوصیات این حزب و وجوه مختلف نقش و جایگاه طبقه کارگر در آن سخن میگوید و تاکیدش بر نقش بخش موثر طبقه در جدال قدرت در دوره انقلابی را هم لاک میگیرند. در واقع اینها بدوا مخالف لنین هستند و گرفتن دولت را توسط نیروی انقلابی و حزب کارگری، نه با این درک که دولت در دوره انقلابی خود ابزاری برای بسط مبارزه طبقاتی است، بلکه از موضع دمکراسی و اکثریت و اقلیت نگاه میکنند و مینویسند "قرار نبوده حزب کمونیستی قدرت را بگیرد"؟ پس کی بگیرد؟ بورژوازی بگیرد؟ تا به شرایطی نرسیدم که کارگران دستجمعی با شوراهایشان قدرت را بگیرند، قدرت را به بورژوازی واگذار کنیم؟ مگر در دوره انقلابی چقدر اردوی انقلابی جامعه فرصت دارد؟ اگر فردا و در متن بحران انقلابی در جامعه کارگران و حزبشان گوشه هائی از قدرت را گرفتند و یا جاهائی را آزاد کردند، میگوئید نکنید و اپوزیسیونش میشوید؟ اگر نیروهای کمونیست فردا در کردستان برای ایجاد یک حکومت شورائی قدرت را گرفتند و اعمال حاکمیت کردند، شما علیه اش قیام میکنید و به صف مخالفین بورژوا و ناسیونالیستش ملحق میشوید؟ یک نکته دیگر اینست که مخالفین این بحث، قدرتگیری حزب کارگری کمونیستی را در دوره انقلابی با حکومت حزبی و دولت حزبی یکی تصور میکنند. برنامه ما میگوید حکومت کارگری دولت و حکومت حزبی نیست، حکومت مبتنی بر احزاب نیست، حکومت شورائی است. اما حکومت شورائی در اولین روز سرنگونی حکومت اسلامی تنها وقتی میتواند محتمل باشد که شوراهای کارگری دستجمعی و راسا در سراسر کشور و بشمول "کل طبقه" قیام کرده باشند و فورا حکومت شورائی و غیر حزبی را برقرار کرده باشند. در این دیدگاه آنارشیستی، با هر درجه ای کم و زیاد، کانسپت دوره انقلابی و خصوصیاتش ابدا فرض گرفته نمیشود، دولت موقت انقلابی کارگری که در مارکسیسم دیکتاتوری پرولتاریا نامیده شده است، بعنوان دولت ناظر بر دوره گذار، دقیقا و بروشنی در تئوریشان معلوم نیست و یا مخالف آنند. بالاخره شما با یک خیز انقلابی طبقه کارگر و حزبش – گیریم اقلیتی-  برای کسب قدرت موافقید یا مخالف؟ حالا اگر این اتفاق بیافتد و پیروزی حاصل شود، شما علیه این انقلاب می ایستید و یا مثل یک مارکسیست و پراتیسین انقلابی میگوئید این دولت انقلابی یک طبقه انقلابی است که با تسخیر دولت، بعنوان یک ابزار سیاسی، در موقعیت مناسبی برای پیشروی امر سوسیالیسم قرار گرفته است، این حکومت کارگری در دوره انقلابی است. من نقد شما به بحث حزب و قدرت سیاسی را از هیچ زاویه ای درک نمیکنم. عنوان آوانتوریسم، بلانکیسم، قیم مابی، حذف طبقه کارگر و غیره از جانب چپ به این بحث اطلاق شده است اما همه از یک موضع منشویکی و ضد لنینی و به این اعتبار علیه منافع طبقه کارگر.

 

دفاع از زن لیبرالی است

منصور حکمت در بحث "آیا کمونیسم در ایران پیروز میشود"؟ در بررسی امکانات و نقاط مساعد و نامساعد از  جمله میگوید: "نقاط مثبتى که بخصوص الآن باید روى آن مکث کرد دو رکن اساسى در جامعه است. یکى مسئله سکولاریسم است. مسئله بعدى زنان هستند… کمونیسم کارگرى به نظر من سر مسئله مذهب و مسئله زن دو پشتوانه در آن جامعه دارد که هیچ‌کدام از جنبش‌های دیگر از آن برخوردار نیستند. ضد مذهبى گری‌اش و دفاع از حقوق زنان. مدرنیسم، سکولاریسم و غیره تبعات اینها است. اگر مدرنیسم حزبى در چیزى ترجمه شود، ضد اسلامى گرى اش، ضد دینى گرى اش، دفاعش از حقوق زنان، و خلاصى اخلاقى براى جوانان است".

 

اقلیت از این جملات نتیجه گرفته است که: "هیاهوی چندساله در مورد کمونیسم و کارگر و وعده طوفان به پا کردن تمام شد و حزب لیبرال مدرنیست و سکولاریست با خواست یک دولت مدرن و سکولار خالص بورژوائی پا به عرصه حیات نهاد"!؟؟

 

صرفنظر از اینکه دفاع از حقوق زنان و سکولاریسم و ضد اسلامی بودن ما برای اقلیت درست مانند دوره انقلاب ٥٧ "لیبرالی" است و مسئله زنان و مردم زحمتکش و اقلیتهای دینی و مذهبی نیست، برای یک سازمان که خودش را کمونیست مینامد، عدم درک مبارزه برای ازادی و برابری زن و مرد، عدم درک این ستم در ارتباط ارگانیک با نابرابری بنیادی در جامعه که کارگران بیشترین قربانیان آن هستند، و مبارزه کمونیست ها برای برابری و رفع تبعیض را لیبرالی خواندن تنها منعکس کننده اینست که این سازمان هنوز درک روشنی از ابعاد و اهمیت این مسائل در کشمکش طبقاتی ندارد و هنوز بطور مکانیکی بر بورژوائی بودن آنها اگرنه صریحا بلکه در بک گراند تحلیلی اش باور دارد. "خلق و ضد خلق" قدیم اقلیت در اشکال جدیدی بازسازی شده است، تفاوت در اینست که امروز چپی که اسلامی یا پرو اسلامی و غیر سکولار و ترش رو به مسئله ازادی زن باشد، و چه بسا آنرا بعنوان لیبرالیسم نقد کند، مطلقا شانسی در فضای سیاسی ایران بویژه در میان طبقه کارگر ندارد.  

 

روح سرخ آل احمدیسم

اقلیت در این نوشته در مورد عدم تناقض کمونیسم کارگری با جامعه غربی به این نتیجه مشعشع میرسد که برخلاف کمونیسم نوع قدیم که با امپریالیسم مسئله داشت، این کمونیسم با "امپریالیسم و سرمایه جهانی به یک “صلح پایدار” خواهد رسید".

 

بحث منصور حکمت اینست که کمونیسم ما پدیده ای غربی است و محصول جناح چپ جوامع غربی و پرولتاریای صنعتی است. این کمونیسم در تناقضی فرهنگی با جوامع غربی و مردم این کشورها نیست، افکار عمومی کارگری و آوانگارد و رادیکال جامعه غربی پیروزی کمونیسم در ایران را پیروزی مدنیت غربی تصور میکنند و به همین دلیل حمایتی که این حکومت برمی انگیزد تهاجم به آن را برای دولتهای غربی اگرنه غیر ممکن اما خیلی سخت میکند. وانگهی بر ضرورت اینکه حکومت کارگری باید یک سیاست خارجی منعطف داشته باشد و بتواند خودش را تثبیت کند.

 

اقلیت از این سیاست نتیجه میگیرد که: "البته می‌تواند چنین باشد. چرا که “کمونیسم نوع قدیم” برای سرنگونی نظم سرمایه‌داری مبارزه می‌کند و با سرمایه بین‌المللی در تضاد قرار دارد، “کمونیسم نوع جدید” یک جریان بورژوا لیبرال است و پاسدار نظم موجود. روشن است که یک حزب لیبرال در سیاست خارجی باید در کنار متحدان بین‌المللی خود قرار بگیرد و آن‌ها هم او را در آغوش بگیرند. چون در اینجا دیگر بحثی از مبارزه‌ میان کار و سرمایه نیست."

 

اقلیت که حاضر نیست هنوز در ایران از انقلاب سوسیالیستی و بدون واسطه دفاع کند، میخواهد همزمان علیه کل سرمایه داری بجنگد. این رادیکالیسم حتی غیر زمینی و سوپرمنی هم نیست، ظاهری است که ناسیونالیسم ضد امپریالیستی که امپریالیسم را در مردم غرب، فرهنگ غرب، کالاهای بنجل غرب و وابستگی به غرب میدید، حال با گفتن اینکه کمونیسم یک سنت غربی است و مارکس و انگلس و آموزگاران ما متاسفانه شرقی نبودند و از جناح رادیکال و کارگری غرب می آیند، هنوز برایش امپریالیستی است. این روح شرقزدگی آل احمد در پوشش سرخ است که در کالبد اقلیت ظهور کرده است و نه کمونیسم و انترناسیونالیسم. واقعا اینها که نوشتید چه ربطی به متحد شدن با سرمایه و امپریالیسم و پاسداری از نظم موجود دارد؟ با این سرعتی که جلو میروید دوباره دارید یواش یواش به همان خطابه معروف "عمال خرابکار بورژوازی و امپریالیسم" میرسید، این ظاهر دفاعی شماست اما باطنش وفاداری به خلق و فرهنگ خلق و شرق خودمان است. پوپولیسم جان سخت است.

 

***

 

٢٤ مارس ٢٠١٩

در باره اسلام هراسی!

در باره اسلام هراسی!

 

 حمله مسلحانه به مسجدی در بلاد کفر " نیوز لَند " ، و کشتار پنجاه نفر مسلمان فراری از کشورهای به اصطلاح اسلامی ، موضوع و بهانه ای شد تا حکومت های اسلامی در شرق بهمراه بچه مسلمون های فراری از شرق در غرب و با حمایت کمونیستهای مسلمون ایرانی- شرقی ، کمونیستهایی که از مسلمونی یه الله و اکبر بالای سایت شان ، یه عمامه و یه یاعلی کم دارند ، یکبار دیگر در شیپور " اسلام هراسی نکنید " بدمند و این بار با حق به جانبی بیشتری به دفاع از اسلام برخیزند ، مطلب و بیانیه منتشر کنند و بساط نوحه خوانی و سر بریده طفلان مسلم در غرب و شرق راه بیندازند و اعلام کنند :

 از اسلام نهراسید ! بیچاره موجود بی آزاری ست ، آزارش به مورچه هم نمیرسد !

واقعآ ؟ واقعآ از اسلام و حکومت اسلامی نهراسیم ؟ اسلام هراسی نکنیم ؟ افغانستان و پاکستان و عراق و سوریه و داعش و ترکیه و عربستان و ... ، همه پیشکش جد و آباد اسلامی تان ، همین اسناد و مدارک و کارنامه سیاه چهل سال حکومت اسلام و اسلام ناب محمدی در ایران کافی نیست که نه فقط در ایران بلکه در کل خاورمیانه و اروپا و آمریکا و آفریقا و هر گوشه ایی از این کره زمین ، برعکس با صدای بلند فریاد کشید از اسلام بهراسید ، از این آدمخوران بترسید !

 ترس و وحشت از اسلام و بعدش هم البته حکومت اسلامی واقعی است ، خیالی نیست ، دلیل دارد ، فقط و فقط این مذهب است که در شرق و غرب و شمال و جنوب ، راست راست راه میرود و سر میبرد ، سنگسار میکند ، انگشت دست و پا قطع میکند ، چشم در می آورد ، دختر بچه های مهد کودکی را گروگان میگیرد و بعد به عقد و ازدواج سربازان اسلام در می آورد ، ترمز بریده به تجمع مردمی در خیابان برای خرید حمله ور میشود و فاجعه می آفریند ، الله اکبر گویان به جراید و جوک نویسان حمله میکند ، و هزار و یک جنایت دیگر که همه از آن مطلع هستند ، در شرق و غرب و شمال و جنوب ! خب اینهمه هراس در دل مردم نیندازد ، تا کسی هم اسلام هراسی نکند !

 امروزه هیچ مذهب دیگری ، نه مسیحیت ، نه یهودیت ، نه بودائیت چنین نقش وحشت آفرینی را برای خود تعریف نکرده است ؛ فقط و فقط  این مذهب است که تا پنج نفرشان دور هم جمع میشوند " در درون مساجد " ، و پنج شان به پنجاه ، و پنجاه به پانصد نفر رسید ؛ فورآ احساس میکنند ، آهان ! الان وقتشه  که جامعه ( ده کوره ، محله ، شهر و استان ) را به دوران صدر اسلام بر گردانیم و قوانین ناب شریعت جنایت را پیاده کنیم ، آلان وقتشه که کشور پنجاه و هشت و پنجاه و نه اسلامی و خلافت اسلامی را اعلام کنیم ! پول و پله و اسلحه هم که بقدر کافی در جهان غرب و شرق موجود !

هیچ پنج مسیحیی که دور هم جمع میشوند " بگیم در کلیسا " ، و پنج شان به پنجاه ، و پنجاه به پانصد نفر رسید ، قرار نیست و قراری هم ندارند که جامعه را به دوران صدر مسیحیت برگردانند و کشور نمیدانم صد و چندم مسیحی را اعلام کنند ! بودائیان هم همینطور ، یهودیان هم همینطور ، و اصولن کشور دوم یهودی مطلقآ موضوعیت ندارد ، آنها خیلی زرنگ باشند همین کشوری که دارند سفت و سخت نگه میدارند مبادا مسلمین (بچه حلال زاده ها) از چنگال شان خارج کنند !

امروزه فقط و فقط این مذهب است که وحشت ایجاد میکند ، شاید فردا مسیحیان هم چنین کنند و به یاد دوران " خوش " گذشته بیفتند ، هر گاه چنین کردند ، آنگاه با صدای بلند مسیحیت هراسی میکنیم ، آنگاه با صدای بلند میگوئیم از مسیحیت بترسید !

معلوم نیست چرا این بچه حلال زاده های مسلم فکر میکنند که تنها اینان بلدند " رادیکال " وحشت ایجاد کنند ، دیگران هم بلدند و خیلی خوب ! باید میتینگهای جوانان کاتولیکی لهستان را دید تا به عمق وحشت پشت این میتینگها پی برد ، یا به همین حمله مسلحانه به مساجد در نیوزلند ، ایجاد وحشت " رادیکال " ، دیگران را مجبور میکند تا رادیکال جواب وحشت را بدهند ، مسیحیان را هم بقولی رادیکال میکند ، بودائیان را همچنین ، یهودیان را همینطور !

 در پی این حمله مسلحانه به این مهمترین ، حساس ترین مرکز و قبله مسلمین در غرب ، معلوم نیست با حمله و ترور بعدی مسلمین الله اکبر گو در غرب ، این مساجد در غرب و بویژه در اروپا در امن و امان باشند ، حمله به مساجد در اروپا هم همیشه وجود داشته ، اما نه در این مقیاس ! و این هشداری است فوق العاده خطرناک برای همه ! و همه شاخه ها و جریانات اسلامی ، که تر و خشک را با هم خواهد سوزاند . 

اینکه مسیحیت خود با پرچم مسیحیت مستقیم وارد این جنگ شود جای شک و تردید فراوان ، اما دیگران میتوانند به نیابت و حمایتهای ضمنی مسیحیت تحت عنوان " ارزشهای ما " ، ارزشهای مسیحی- ژرمنی " ، وارد این جنگ شوند ، نازیستها ، فاشیستها ! نازیستها و فاشیستها هم دست روی مسائل واقعی میگذارند ، دست روی مسائل واقعی وقتی است که کمونیستها و سبزها و سوسیال دمکراتهای اروپایی خود مروج اسلام میشوند !

عواقب این جنگ را هیچکس نمیداند ، ظاهرش هانتیگتونی است ، حالا کمونیستهای مسلمون ایرانی - همانهایی که یه الله اکبر و یه عمامه و یه یاعلی کم دارند - هی بروند بگویند نه این ترورها  ربطی به اسلام ندارد ! اسلام هراسی نکنید ! بیائید برویم در مورد انباشت و انباشت بدوی حرف بزنیم !

امروزه همه چیز این جهان بر پایه همان اصل قدیمی مذهبی میچرخد :

چشم در برابر چشم ! کشتار در برابر کشتار ! گمرک در برابر گمرک !

 اردوغان کمپین انتخاباتی اش را با برشی از این ویدیو در نیوزلند آغاز کرده است و خیلی دوست دارد این تصویر جنگ صلیبی و عثمانی ، جنگ بین مذاهب ، جنگ بین شرق و غرب را در کله جامعه ترکیه فرو کند ، حکومت اسلامی در ایران هم قطعآ به همین شکل و شیوه ای که میشناسیم ، دیگران هم کوتاهی نخواهند کرد و کوتاه نخواهند آمد ، چه خونهای دیگری باید ریخته شود تا این مذهب دست از سر مردم بردارد ، هیچکس نمیداند ، قطعآ خونهای بسیاری ریخته خواهد شد ، بیگناه و با گناه رویهم ، دریایی از خون !

 یا افسار به گردن این موجود منحوس و خونخوار انداخته میشود یا وضعیت همین است که امروزه می بیند ، وحشت بی پایان !

و در این منظر " وحشت بی پایان " ، مبارزه اکثریت عظیم جامعه ایران علیه حکومت اسلامی اهمیتی تاریخی – جهانی دارد .

پایان وحشتناک به از وحشت بی پایان !

 

اژدر امیری . 24.03.2019              

     

 

درسهای انقلاب سالهای ۵٦-۵٧ ، راهگشای انقلاب بعدی

به نقل از : پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران
شماره 235 ، بهمن ماه 1397

درسهای انقلاب سالهای ۵٦-۵٧ ، راهگشای انقلاب بعدی
چهل سال از سرنگونی رژیم شاه توسط توده های به پا خاسته در انقلاب سالهای 56 - 57 و روی کار آمدن رژیم مردم ستیز جمهوری اسلامی که با توافق بزرگترین قدرتهای امپریالیستی در کنفرانس گوادلوپ امکان پذیر شد می گذرد.
در طول چهار دهه اخیر در حالی که سران جمهوری اسلامی، با پیگیری تمام برای حفظ مناسبات ظالمانه موجود یعنی نظام سرمایه داری وابسته به امپریالیسم در ایران و سرکوب مبارزات کارگران و توده های ستمدیده از هیچ جنایتی کوتاهی نکرده اند، اما متاسفانه هنوز ماهیت طبقاتی این رژیم و این حقیقت که جمهوری اسلامی از منافع چه طبقه ای دفاع می کند ، برای بسیاری ناروشن مانده و یا به دلایل مختلف، آگاهانه انکار شده است.
این حقیقت ثابت شده ای ست که بدون تشخیص صحیح ماهیت قدرت دولتی و این که رژیم حاکم مدافع منافع کدام نیروی اجتماعی و ابزار پیشبرد سیاست چه طبقه ای ست نمی توان از هیچ گونه شرکت آگاهانه در امر انقلاب و هدایت آن به سمت پیروزی سخن گفت. اگر کارگران و توده های انقلابی ای که در پی مبارزه برای تغییر وضع اسارتبار موجود و ایجاد یک نظم نوین و دمکراتیک هستند، به هر دلیلی نتوانند چهره دشمنان طبقاتی خویش را به درستی تشخیص دهند، مبارزات آنها هر چقدر هم دلیرانه باشد با موانع بزرگی روبرو خواهد شد و به اهداف آزادیخواهانه خویش نخواهد رسید. درست به همین دلیل است که نه فقط جمهوری اسلامی بلکه بیشتر از آن، قدرت های واقعی آفرینندۀ این رژیم در طول چهل سال گذشته با تمام ابزار تبلیغاتی و توان خویش کوشیده اند تا جلوی آگاهی و شناخت مردم ما از ماهیت واقعی جمهوری اسلامی و طبقۀ حاکم بر ایران و رابطه آنها با امپریالیستها را سد کنند. یکی از دلایل بزرگ چنین واقعیت تاسف باری در سیاست نواستعماری امپریالیستها و طبیعت وظایفی که آنها بر دوش جمهوری اسلامی گذارده اند نهفته است. با روی کار آمدن جمهوری اسلامی در حالی که دار و دسته خمینی همان نظام اقتصادی و مناسبات استثمارگرانه زمان شاه را حفظ و آن را در ابعادی بزرگتر بازسازی کردند و این در شرایطی بود که حقیقت وابستگی شاه و نوکری او در بارگاه امپریالیستها یک امر آشکار و واقعیتی بود که کسی در مورد آن تردیدی نداشت، اما خیلی از نیروهای سیاسی صرفا به این دلیل که خمینی و دار و دسته اش به طور سیستماتیک شعارهای ظاهراً ضد امپریالیستی سر داده و در تبلیغات سیاسی با شعار "نه شرقی نه غربی"، خود را دشمن قدرتهای جهانی جا می زدند، وابستگی اقتصاد ایران به امپریالستها را به فراموشی سپرده و رژیم حافظ منافع امپریالیستها را رژیمی مستقل از امپریالیسم معرفی کرده و هنوز هم چنین می کنند.  
زمامداران جدید در شرایطی که توده های انقلابی با شعار "بعد از شاه نوبت آمریکاست" در صدد تداوم انقلاب و حرکت برای امحاء سلطه امپریالیسم بودند، برای فریب توده ها و همنوا نشان دادن خود با مردم واقعاً ضد امپریالیست به تبلیغات فریبکارانه مبنی بر گویا "ضد امپریالیست" بودن خود پرداختند. آنها آمریکا و شرکاء اش را "شیاطین بزرگ و کوچک" نامیدند و به این ترتیب با تبلیغات سوء ، جمهوری اسلامی را دشمن این قدرتها و رژیمی که گویا به نیابت از توده های به پا خاسته علیه سلطۀ امپریالیسم مبارزه می کند، معرفی کردند. در کمپ اربابان جهانی جمهوری اسلامی نیز اجرای سیاست نو استعماری به این شکل بود و می باشد که آنها عوامفریبانه رژیم جمهوری اسلامی را "رژیم شر و یاغی" و "تروریست" نامیدند و پس از جا انداختن چنین تبلیغاتی حالا رژیم دست نشانده خود، جمهوری اسلامی را بزرگترین و خطرناکترین "دشمن" خود و جهان غرب می خوانند و این البته در شرایطی است که آنها از هیچ کوششی جهت حفظ حاکمیت این رژیم بویژه در شرایط بحرانی و تقویت آن علیه مردم ما خودداری نکرده اند.
درست در اثر سیاست نواستعماری و طبیعت وظایفی که بر دوش جمهوری اسلامی ست بود که 8 سال جنگ ارتجاعی و خانمان برانداز ایران و عراق بر مردم ایران تحمیل شد. این جنگ هدفی جز کشتار نسلی از جوانانی که با انقلاب به صحنه مبارزه ضد امپریالیستی آمده بودند و به عبارتی دیگر سرکوب انقلاب، و در عین حال پر کردن جیب انحصارات نظامی غرب و شرق نداشت. می بینیم که در کوران این جنگ در حالی که خمینی فریادهای مرگ بر آمریکا سر می دهد و صحنه سیاسی آمریکا نیز مملو از تبلیغات علیه جمهوری اسلامی و تحریم این رژیم است، حاکمان جمهوری اسلامی در جریان نقش آفرینی در یکی از رسواترین و اسرار آمیزترین پروژه های ضد انقلابی امپریالیسم آمریکا، یعنی پروژه ایران - کنترا مشغول پذیرایی مخفیانه از مقامات آمریکایی و دریافت اسلحه از آمریکا و اسراییل هستند و توافق دارند تا پول حاصل از آن معامله تسلیحاتی هم به دست مزدوران آمریکا در نیکاراگوئه یعنی دار و دسته سیا ساخته "کنتراها" برسد تا از آن در جهت سرکوب انقلاب توده های ستمدیده نیکاراگوئه استفاده شود. یا ما جمهوری اسلامی را می بینیم که چگونه در زمان حمله نیروهای آمریکایی به افغانستان و بعداً عراق وظیفه می یابد تا پشتیبانی های لجستیکی برای این تعرض در مرزهای غربی و شرقی خویش برای سربازان "شیطان بزرگ" فراهم ساخته و حتی از سربازان زخمی ارتش آمریکا در بیمارستهانهای جنوب ایران نگهداری و آنها را مداوا کند. امروز نیز در چارچوب پروژه مبارزه با "بنیاد گرایی و تروریسم اسلامی" که در تبلیغات آمریکا و شرکاء، جمهوری اسلامی از مصادیق بارز آن است، این رژیم ظاهراً در جبهه مخالف امپریالیسم آمریکا عملاً در سوریه و عراق به عنوان پیاده نظام ماشین جنگی این امپریالیسم به خدمت مشغول است و میلیاردها دلار از ثروت و منابع طبیعی متعلق به مردم ما را در کوره سیاستهای جنگ طلبانه امپریالیستی ریخته و هزینه کمر شکن و ویرانگر آنها را از جیب مردم ما تامین می کند. این نمونه ها مشتی از خروار هستند که نشان می دهند در حالی که در ماهیت رابطه بین امپریالیستها با جمهوری اسلامی در مقایسه با روابط آنان با رژیم شاه تفاوتی ایجاد نشده، اما در چهل سال گذشته، شکل پیچیدۀ این رابطه همواره عاملی برای پوشاندن ماهیت آن بوده است. نمایش جنگ تبلیغاتی علنی و روابط عمیق پنهانی ایران و آمریکا و امپریالیستهای دیگر یک تاکتیک نواستعماری است که با گرد و غبار ناشی از این تاکتیک، واقعیت وابستگی جمهوری اسلامی به امپریالیستها استتار گشته است.  
چه عدم پشتیبانی امپریالیستها از رژیم دست نشانده خود، شاه در شرایطی که بر شرایط انفجاری توده ها وقوف یافتند، و چه گذاشتن دست حمایت و پشتیبانی بر پشت دار و دسته خمینی همه به منظور حفظ و تداوم سیستم سرمایه داری وابسته و از این طریق تأمین منافع غارتگرانه خود در ایران و منطقه خاورمیانه صورت گرفت. در زمان اوج گیری مبارزات قهرآمیز توده ها علیه رژیم شاه و پس از آنکه تمهیدات سرکوبگرانه و فریبکارانه شاه برای از نفس انداختن و انحراف مبارزات توده ها شکست خویش را نشان داد، بزرگترین قدرتهای جهانی سرانجام در کنفرانس گوادلوپ بر سر مرخص کردن نوکر وفادار خود یعنی شاه از خدمت و جایگزینی دار و دسته خمینی مزدور به عنوان سگان زنجیری تازه نفسی که تمام خصوصیات لازم برای سرکوب انقلاب و پیشبرد منافع امپریالیستها را از خود نشان داده بودند توافق نمودند. با این سیاست، امپریالیستها دست به یک عقب نشینی تاکتیکی در مقابل جنبش توده ای و مهندسی یک تعرض استراتژیک برای قلع و قمع انقلاب آنها دست زدند و از این طریق کوشیدند تا با تجدید آرایش مهره های خویش، تداوم نظام سرمایه داری وابسته حاکم و در نتیجه تداوم حاکمیت امپریالیسم بر ایران را حفظ کنند. این پروژه در یک پروسه از مدتها قبل از کنفرانس گوادلوپ آغاز و با برقراری ارتباط سیستماتیک دستگاه های جاسوسی آمریکا با دار و دسته خمینی و شخص او در دوران انقلاب و هدایت و کنترل شعارها و جهت حرکت تیم وی در مسیر نشاندنش بر راس جنبش توده ای، سرانجام با تضمین "بی طرفی" و در واقع وفاداری ارتش به مهره های جدید امپریالیسم قطعی شد. سیاست ضد مردمی فوق، در غیبت یک نیروی انقلابی پر قدرت در صحنه - که اضمحلال نظری و سقوط سازمان چریکهای فدایی خلق ایران به دامن اپورتونیسم و سازشکاری تجلی برجسته آن بود - امر تجدید آرایش حاکمیت امپریالیستی در ایران را هر چه بیشتر تسهیل کرد و به این ترتیب سکان حفاظت و صیانت از نظام سرمایه داری وابسته به امپریالیسم پس از 50 سال خدمتگزاری و جنایات سیستماتیک شاه مزدور و پدرش علیه مردم، در جریان دزدیدن انقلاب سالهای 56 - 57 در اختیار رژیم جمهوری اسلامی قرار گرفت ، بدون این که مناسبات استثمارگرانه و ارکان این نظام ضد مردمی ضربه کاری ای بخورد.
درس و آموزش تاریخی بزرگی که این جابجایی قدرت در اختیار مردم ما و بویژه جوانان قرار داده است عبارت از این می باشد که در هر تلاش بزرگ اجتماعی توده ها برای ایجاد تحول بزرگ در زندگی خویش با هدف ایجاد شرایط دمکراتیکی که رهایی و آزادی توده ها در آن نضج گرفته و امکان پذیر گردد، استراتژی توده ها نباید صرفا بسنده کردن به موفقیت ها و نتایج انکار ناپذیر و مثبت ناشی از جابجایی رژیمهای حاکم و تغییر شکل حکومتی محدود گردد. همانطور که امروز قدرت های امپریالیستی، به عنوان جانشین احتمالی رژیم مذهبی کنونی برخی از نیروهای سکولار را در آستین خود می پرورانند و تبلیغات گسترده ای هم در همین زمینه که از لغو حجاب اجباری، آزاد بودن مصرف نوشابه های الکلی و رُژ لب و لاک ناخن فراتر نمی رود، به راه انداخته اند.
بر عکس، توده های انقلابی باید چهره دشمنان طبقاتی خویش را در هر لباسی بشناسند و آنها را نه بر مبنای شعارها و ادعاها و وعده هایشان بلکه در عمل قضاوت کرده و محک بزنند و رابطه آنها با امپریالیسم و سرمایه داران جهانی که دشمن اصلی توده های ستمکش در تمام دنیا بویژه در کشورها تحت سلطه می باشند را شناخته و درک کنند.
اگر این اصل مبارزاتی در جریان انقلاب سالهای 56 - 57 و روی کار آمدن جمهوری اسلامی، توسط نیروهای سیاسی موجود در آن زمان درک شده بود که یک انقلاب پیروزمند مستلزم در هم شکستن ماشین دولتی و به طور اولی ، نیروهای سرکوب آن نظیر ارتش و زوائدش و جایگزینی آن با یک ارتش انقلابی و مردمی می باشد، اگر به جای باور و یا سازشکارانه توجیه ادعاهای سران تازه به قدرت رسیده جمهوری اسلامی، عملکرد های آنان چه هنگام تلاش برای جلوگیری از قیام توده ها، چه در حفظ نظام ارتش و بازسازی و افزودن ضمایم سرکوبگر دیگر نظیر سپاه و بسیج ضد خلقی به آن ، معیار قضاوت قرار می گرفت، همچنین اگر به تلاش آنان در جهت حفظ مناسبات موجود و تداوم و تعمیق روابط با امپریالیستهایی که در طول 50 سال حکومت سلطنت پهلوی ، تسمه از گرده مردم ما کشیده بودند، توجه می شد و با تعمق درک می شد که هدف خمینی و رژیم جمهوری اسلامی اش - از همان اولین روز روی کار آمدن خود - از کشتار خلق های تحت ستم ایران و از جمله خلق عرب، کُرد و تُرکمن و سرکوب نیروهای انقلابی و توده هایی که برای انقلاب و تغییر وضع اسارتبار خویش به پا خاسته بودند، به واقع حفظ و تداوم سیستم سرمایه داری حاکم، این عامل و ریشه همه فقر و فلاکت و دیکتاتوری در ایران می باشد، آنگاه شکی در این امر باقی نمی ماند که رژیم جمهوری اسلامی نیز یک رژیم وابسته و ضد خلقی همچون رژیم شاه است که برای حفظ نظام سرمایه داری حاکم در مقابل انقلاب توده ها، توسط دشمنان اصلی مردم یعنی امپریالیستها به میدان فرستاده شده است و باید بلافاصله برای نابودی آن همچون رژیم شاه مبارزه کرد.

اکنون چهل سال است که جمهوری اسلامی در ریلی که با هدف حفظ نظام سرمایه داری حاکم بر ایران و خدمت به سرمایه داران غارتگر جهانی برایش تعیین شده حرکت می کند و اعمالش در طول این مدت، کاملا در انطباق با سیاستهای کلان امپریالیستها و منطبق بر نقشی می باشد که در تقسیم کار جهانی امپریالیستها برای کنترل منابع و ثروتهای متعلق به کارگران و خلقهای تحت ستم به این رژیم در ایران و در سطح منطقه داده شده است. در طول چهل سال حکمرانی این رژیم ، ما شاهد بوده ایم که این وظایف در جریان بزرگترین روندهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی جاری در کشور ما، در جنگ امپریالیستی ایران و عراق، در پیشبرد سیستماتیک سیاستهای اقتصادی دیکته شده توسط نهادهای امپریالیستی همچون بانک جهانی و صندوق بین المللی پول برای توسعه و تعمیق سُلطه خانه خراب کن امپریالیستی در تمام عرصه های اقتصادی، در توسعه و تقویت جریانات مزدور اسلامی و خط "بنیاد گرایی اسلامی" به عنوان ابزار گسترش سلطه امپریالیسم و جنگ های غارتگرانه در سطح خاورمیانه و شمال آفریقا، در پیشبرد خطوط نظامی و برنامۀ جنگی قدرتهای امپریالیستی در بحران افغانستان و عراق و سوریه و لبنان، در "پروژه اتمی" غارتگرانه 300 میلیارد دلاری و بالاخره در ایفای نقش اصلی در پروژه "ایران هراسی" ساخته و پرداخته فاشیستی ترین جناح های امپریالیستی در آمریکا و اروپا به طور پیگیرانه توسط سران جمهوری اسلامی تعقیب و عملی شده اند.
در چارچوب تبلیغات گسترده و روزمره بلندگوهای تبلیغاتی امپریالیستی که متاسفانه توسط بسیاری از جریانات راست و اپورتونیستی هم باز تولید شده و تکرار می گردد، آنچه کوشش می شود از انظار پنهان نگاه داشته شود ، عبارت از این است که در حالی که تمامی سیاستهای جنایت بار و نتایج فاجعه بار آنها توسط امپریالیستها طرح ریزی و با کنترل و هدایت آنها توسط رژیم جمهوری اسلامی به پیش می روند، اما قدرتهای امپریالیستی با انجام این جنایات توسط رژیم کارگزار خود یعنی جمهوری اسلامی با فریبکاری تمام دستان تا آرنج به خون آغشته خویش در آنها را شسته و تازه خود را مخالف این رژیم  هم جا می زنند. اگر راه دوری نرویم در همین سالهای اخیر هم ما باز شاهدیم که دولت ترامپ چگونه با پروژه "ایران هراسی" بزرگترین قراردادهای میلیاردی فروش سلاح در منطقه را به نفع خزانه آمریکای بحران زده عملی ساخته و در همان حال در اقداماتی عوامفریبانه ضمن برقراری و تشدید "تحریمها" علیه جمهوری اسلامی تاکید می کند که سیاست دولتش (تا حداقل امروز) نه "سرنگونی" بلکه "تغییر رفتار" این حکومت و در نتیجه حفظ آن است.

جمهوری اسلامی چهلمین سالگرد حیات انگلی خویش را در شرایطی از سر می گذراند که نتایج ضد خلقی پیشبرد چهار دهه سیاستهای خانه خراب کن امپریالیستها و سرمایه داران جهانی گریبان این رژیم ورشکسته، پوسیده و فاسد را در تمام عرصه های حیات توده ها گرفته و این رژیم را در شرایط وجود یک بحران اقتصادی کم سابقه، با امواج خشم خیزش گرسنگان مواجه ساخته است. خیل گرسنگانی که برخلاف امپریالیستها نه برای تغییر رفتار جمهوری اسلامی، بلکه برای نابودی تمامیت آن با هر جناح و دسته، دوباره به میدان آمدند.

صرف صد ها میلیارد دلار از ثروتها و منابع کشور در راه پیشبرد سیاستهای سرمایه داران جهانی در چهار دهۀ گذشته و در همان حال محکوم کردن میلیونها تن از کارگران و توده های رنجدیده به زندگی در زیر خط فقر و همچنین سرکوب سیستماتیک و وحشیانه هر گونه ندای حق خواهانه شرایطی را بوجود آورده که حتی در میان بالایی ها زمزمه هایی مبنی بر فروپاشی نظام و عدم امکان تداوم شرایط موجود شنیده می شود. در چنین شرایطی مهم است تا مردمی که در آرزوی سرنگون کردن این رژیم در یکسال گذشته به خیابانها ریخته اند و با فداکاری و شجاعت با دست خالی به هر اقدام مبارزاتی ای که در توانشان بود دست یازیده اند، تجربه نسلهای پیش از خود در زمان انقلاب سالهای 56 - 57 را مد نظر بگیرند و به کار بندند. مردم آگاه و بویژه جوانان مبارز که در حال تلاش برای سرنگونی رژیم تبهکار جمهوری اسلامی هستند باید با درک ماهیت این رژیم و شناخت قدرت واقعی ای که در پشت عبای آخوندهای مزدور حاکم قرار دارد، یعنی امپریالیستها، اجازه ندهند که بار دیگر قدرتهای امپریالیستی همان سیاست فریبکارانه سال 57 را در شکلی دیگر بر مردم ما تحمیل کنند و با سرمایه گذاری روی نفرت به حق مردم علیه دیکتاتوری جمهوری اسلامی و حکومت مذهبی، صرفا به تغییر شکل رژیم و مثلا روی کار آوردن یک رژیم غیر مذهبی و ظاهرا سکولار و البته وابسته ، اقدام نموده و توده ها را در نیمۀ راه، از تغییر واقعی مناسبات اسارتبار موجود و نظام ارتجاعی حاکم باز دارند. در جریان انقلاب سالهای 56 - 57، امپریالیسم با این تاکتیک، شاه را مانند موش مرده ای از ایران به بیرون پرتاب کرده و سگ زنجیری جدید خویش یعنی رژیم جمهوری اسلامی را با پنهان کردن ماهیت رابطه اش با خود بر سر کار آورد. در نتیجه افشای این رابطه و شناخت ماهیت وابسته رژیم جمهوری اسلامی و تبلیغ آن در میان توده هایی که برای نابودی آن به پا خاسته اند یک امر مهم و کلیدی ست. این آگاهی به توده ها کمک می کند که صرفا به رفتن جمهوری اسلامی که در هر صورت باید نابود گردد رضایت ندهند بلکه سعی کنند ماهیت نیرویی که جایگزین آن می گردد را بشناسند. نیرویی که پس از نابودی محتوم جمهوری اسلامی به قدرت خواهد رسید باید بدون هیچ پیش شرطی با اتکاء به توده های انقلابی عوامل تداوم سلطه امپریالیسم به عنوان دشمن اصلی کارگران توده های رنجبر را به قدرت آنها از بین ببرد. یک نیروی مردمی باید ستون فقرات نظام حاکم و سلطه امپریالیستی یعنی ارتش و سپاه ضد خلقی را نابود ساخته و آنها را با ارگانهای توده ای نظیر ارتش خلقی جایگزین سازد. هر نیرو و رژیمی با هر ادعا و وعده و شکلی، اگر عملا در این جهت حرکت نکند تنها به ابزاری در دستان امپریالیسم و سرمایه داران زالو صفت تبدیل خواهد شد که برای حفظ نظام استثمارگرانه و سرکوبگر حاکم به میدان فرستاده شده است.  این یکی از معیارهای مهمی ست که مردم آگاه و جوانان مبارز ما باید در هر گونه تحول انقلابی گریز ناپذیر آینده در نظر گیرند تا امپریالیسم جنایت پیشه را در نقشه های خود برای حفظ حاکمیت بر جامعه تحت سلطه ما و تحکیم زنجیرهای اسارت بر دست و پای کارگران، زنان، زحمتکشان، جوانان و خلقهای تحت ستم ناکام گذارند.

پایان خلافت داعش ، پایان داعشیسم نیست!

پایان خلافت داعش ، پایان داعشیسم نیست!

سخنگوی نیروهای دموکراتیک سوریه حذف کامل "خلافت" خودخوانده ی داعش و شکست صد در صد آن را اعلام کرد.
پس از هفته‌ها نبرد سخت و نفس گیر با آخرین باقی ماندە گروه تروریستی  "داعش" در روستای مرزی "باغوز" در استان دیرالزور سوریه، نیروهای دموکراتیک سوریه (SDF) روز شنبه رسما پایان عمر خلافت خودخوانده ی داعش را اعلام کردند. در بیانیه ی نیروهای دموکراتیک سوریه آمده است "که داعش در نبرد باغوز شکست خورد و به این ترتیب تنها بخش باقی مانده از خاک سوریه را از دست داد." خلافت گروه اسلامگرای تندرو و تروریست داعش که زمانی بر یک سوم عراق و سوریه حکومت می‌راند اکنون هیچ بخشی از خاک این دو کشور را در اختیار ندارد.
مصطفی بالی، سخنگوی (SDF) در پیامی توییتری اعلام کرد "نیروهای دموکراتیک سوریه حذف کامل "خلافت" خودخوانده ی داعش و شکست صد در صد آن را اعلام می‌کند. در این روز تاریخی، یاد هزاران شهید را که تلاش‌هایشان این پیروزی را رقم زد، گرامی می‌داریم."
سخنگوی نیروهای سوریە دمکراتیک همچنین در پیامی به زبان عربی اعلام کرد"باغوز آزاد شد. نبرد علیه داعش با پیروزی کامل به پایان رسید."
نیروهای دموکراتیک سوریه، ائتلافی از نیروهای عمدتا کرد با نیروهای عرب، آشوری، ارمنی و ترکمان و صدها جنگجوی خارجی از کشورهای همجوار و اروپا و جاهای دیگر بود کە از تجربە دمکراتیک "روژآوا" دفاع نمودند و قدرت های غربی، بویژە آمریکا نیز ناچار بە حمایت هوایی از آنان شدند و شکست بزرگترین گروە تروریستی قرن ٢١ را در تاریخ ثبت کردند. اما این پیروزی به آسانی به دست نیامد. طبق آمار نیروهای سوریە دمکراتیک در نبرد  با جنایتکاران داعش در طول ٥ سال گذشتە بیش از ١١ هزار رزمندە انقلابی زن و مرد در صفوف "ی پ گ "و همچنین "ی پ ژ" جان خود را دستمایە پیروزی اخیر نمودند .
اگر چە اکنون داعش بە لحاظ تسلط بر خاک و جغرافیا در عراق و سوریە شکست خوردە و مناطقی را در اختیار ندارد، اما افکار و عقاید "داعشیسم" و بنیادگرایی اسلامی، کماکان به وسعت خاورمیانە ، قسمت های وسیعی از قارە افریقا ، پاکستان ، افغانستان و بخشی از کشورهای اسیای کە جمعیت مسلمان نشین دارد و در رآس آنان جمهوری اسلامی حاکم بر ایران ، وجود دارد. داعشیسم از لجنزار دولت و مکان های حامی آن ، از قبیل دولت های عربستان سعودی ، ترکیە ، جمهوری اسلامی و ....تولید و باز تولید می شود و تامین مادی و فکری می گردد. فقر، بیکاری، سرکوب ، اختناق و دخالت مذهب در دولت ، آموزش و پرورش و امورات اجتماعی جامعە ، از عوامل اصلی وجود و رشد و گسترش "داعشیسم" هستند. بنیادگرائی مذهبی و داعشیسم محصول جامعە و مناسباتی است کە ناداری، نادانی، کوتەبینی و تعصب خرافی بیداد می کند و هیزم مادی و معنوی این ایدئولوژی برای رسیدن به جهان تخیلی آنان را چنین عواملی و دولت های حامی آنان و نظام گندیدە طبقاتی سرمایەداری فراهم میکند. برای نمونە در جامعە محدود و کوچکی همچون کردستان عراق کە هزینە سنگین انسانی و مادی در تصرف مناطق توسط داعش و در تقابل و جنگ با آنان پرداخت نمود و بویژه "ایزدیها" با قتل عام درندانە و "جاریە" گرفتە شدن هزاران زن و دخترشان در یورش داعش به مناطق مسکونیشان ، با داشتن بیش از پنج هزار مسجد و ساختن روزانە مساجد در شهر و روستاها و حضور و وجود مبلغین تندرو و بنیادگرا و تضعیف جبهە چپ ، آزادیخواهی و سکولاریسم طی سالهای اخیر و بویژە تحت حاکمیت احزاب ناسیونالیست و مذهبی، زمینە مادی رشد و گسترش داعشیسم بیشتر از هر زمانی فراهم شدە است.
مبارزە با افکار "داعشیسم" بخشی از مبارزە روزانە و جاری جهت جدائی دین از دولت ، برابری زن و مرد درهمە شئونات اقتصادی، اجتماعی، شغلی و خانوادگی ، نبرد بی امان و روزانه برای نان ، کار ، آزادی و تصرف سنگرهای این نگرش در سطح جامعە و دولت است. داعش در عراق و سوریە با تحمیل هزینە مادی و انسانی بسیار سنگین نه تنها بر این دو کشور ، بلکە بر کل بشریت شکست خورد ، اما داعشیسم کماکان پا برجاست. نبرد با داعشیسم نیازمند نیرو ،عزم ، ارادە ، تشکیلات ، اهداف و آرمان بسیار روشن تر و اگاهانه تر از آنچە هست کە رزمندگان "روژآوا" در نبرد زمینی به این گروە جنایتکار تحمیل نمودند.
شنبە ٢٣ مارس ٢٠١٩

فقط و تنها، خاصه در این شرایط :  انقلاب قهری کمونیستی کارگران رهگشاست و نه چیز دیگر!

فقط و تنها، خاصه در این شرایط :  انقلاب قهری کمونیستی کارگران رهگشاست و نه چیز دیگر!

به باور من، در شرایط کنونی که همه متوجه شده اند، انقلاب ضد سرمایه داری  در ایران بطور واقعی در راه است و این را در سخنان خامنه ای و روحانی و همه از پوزیسیون و اپوزیسیون رژیم  می توان شنید، خواند و تماشا کرد، از انقلاب بوسیله ی طبقه ی کارگر صحبت کردن، بدون اینکه بگویی که این انقلاب چگونه ؟،  چطور می تواند به پیروزی رسد؟  آیا بدون قهر اصولا از پیروزی انقلاب اجتماعی کارگران اصلا می تواند سخنی در میان باشد تا مثلا سوسیالیسم انسانی و یا کمونیسم و یا رهایی جامعه را در برداشته باشد، شالارتانیسم سیاسی به معنای واقعی کلمه است.

مارکس و انگلس و لنین و دیگر کمونیست ها و کارگران آگاه، سال ها رنج کشیدند و  تمام تلاش شان این بوده است که به کل طبقه ی کارگر و جامعه  بگویند که در دنیای کنونی که طبقه سرمایه دار حاکم است و دولت بطور آشکار دیکتاتوری طبقه ی سرمایه دار بر علیه طبقه ی کارگر است، نمی توان به رهایی رسید، مگر اینکه نخست انقلاب قهری مسلحانه، انقلاب همراه با اعمال زور و جبر را به پیروزی رساند و دیکتاتوری طبقاتی – انقلابی – طبقه ی کارگر یعنی کارگران سلاح بدست را برقرار کرد.

توجه شما، رفقای کارگر و زحمتکش را  به سخنانی از کارل مارکس و انگلس و لنین، در این رابطه جلب می کنم.

کارل مارکس :  « طبقۀ کارگر در سیر تکاملی خود، سازمانی را جانشین جامعه کهنه بورژوایی خواهد ساخت که فاقد طبقات و اختلافات آن ها است و دیگر در واقع قهر سیاسی ای وجود نخواهد داشت، زیرا درست همین قهر است که مظهر رسمی اختلافات طبقاتی در درون جامعه بورژوائی است. در این فاصله، آنتاگونیسم بین پرولتاریا و بورژوازی، مبارزه یک طبقه علیه طبقه دیگر است مبارزه ای است که عالی ترین تجلی آن، یک انقلاب کامل است.

در ضمن آیا جای تعجب است که جامعه ای که بر اساس اختلافات طبقاتی بنیان گذاری شده است، به تضاد بی رحمانه ای که نتیجه غائی آن تصادم تن به تن است، منتهی گردد؟

نباید گفته شود که جنبش اجتماعی در برگیرنده جنبش سیاسی نیست. هیچ جنبش سیاسی ای وجود نداشته است که در عین حال یک جنبش اجتماعی نیز نبوده باشد.

در نظامی که طبقات و اختلافات طبقاتی در آن وجود نداشته باشد، رفورم های اجتماعی، دیگر انقلابات سیاسی نخواهند بود. تا وقتی که این زمان فرا برسد، در آستانه هر تغییر شکل کلیِ جدید جامعه، آخرین جمله علم الاجتماع همواره چنین خواهد بود:

« یا مرگ یا مبارزه، جنگ خونین یا نیستی، مسئله به صورت سرسختانه مطرح است. »

(ژرژ ساند ) (1)

»

این سخنان کارل مارکس بعد از کمون پاریس نیستند که کلا اعلام کرد که باید دولت کنونی را در هم شکست حتی قبل و بعد ازانقلاب ۱۸۴۸ هم دراروپا نیستند که در مانیفست کمونیستی از بکار بردن زور و جبر سخن گفت بلکه در سال ۱۸۴۷ و در نقد یک اقتصادان آنارشیست به نام پرودن  هستند.

آقای حمید تقوائی بعد از کمون پاریس و انقلاب اکتبر و نیز در هم کوبیدن شوراهای کارگران درآلمان و ده ها و بلکه صدها جنایت دولت های سرمایه داران و مخصوصا درعصر امپریالیسم یعنی عصر ما که فقط دو تا از آنها یعنی جنگ اول و دوم جهانی می باشند که سرمایه داران فاشیست و دمکرات، برای باز تقسیم جهان به راه انداختند و ۷۰ میلیون انسان را کشتند، و بعد از دوره کردن آثار کارل مارکس، انگلس و بویژه  لنین که : - بدون انقلاب قهری تعویض دولت بورژایی با دولت پرولتاریایی ممکن نیست، مرگ دولت دیکتاتوری پرولتاریا و بطور هر گونه دولتی جز ار راه زوال امکان پذیر نیست! –  مارکس که نوشته است : دولت دوران گذار جامعه جز دیکتاتوری پرولتاریا نیست  -  قدر دانی انگلس از نقش قهر در تاریخ :  - لنین : - نقش انقلابی قهر در تاریخ ❗️

« درباره این که قوه  قهريه  در تاریخ  نقش دیگری  نیز  ایفا می کند» (علاوه بر عامل شر بودن) «که همانا نقش انقلابی است، درباره این که قوه ی قهریه، بنا به گفته مارکس، برای هر جامعه کهنه‌ ای که آبستن جامعه نوین است، به منزله ماما است، درباره این که قوه قهريه آنچنان سلاحی است که جنبش اجتماعی بوسیله آن راه خود را هموار می سازد و شکلهای سیاسی  متحجر و مرده را در هم میشکند - درباره هیچیک از اینها آقای دورینگ سخنی نمیگوید. فقط با آه و ناله این احتمال را می دهد که برای  برانداختن سیادت استثمارگران، شاید قوه قهریه لازم آید - واقعا که جای تأسف است! زیرا هرگونه بکار بردن قوه قهریه بنا به گفته ایشان، موجب فساد اخلاقی کسانی است که آن را بکار می برند و این مطالب علیرغم آن اعتلای اخلاقی و مسلکی شگرفی گفته می شود که هر انقلاب پیروزمندانه‌ ای با خود به همراه می آورد!» آنتی دورینگ به نقل از دولت انقلاب لنین-

 در سخنرانی مشعشعانه خویش، در باره   اوضاع سیاسی ایران که در آن صحبت از سوسیالیسم – محو کار مزدوری – محو بردگی مزدی –  می کند و خود را در ماورای چپ و کمونیست؟ قرار می دهد، آنهم در جامعه ای مثل ایران که دارای نیروهای مخوف و سرکوب گر تا دندان مسلح است که باید به قول خود حمید تقوایی، این رژیم را سرنگون کرد تا به این ها رسید، ولی حمید تقوایی از انقلاب و پیروزی و بدون سخن گفتن از انقلاب قهری کمونیستی و بر قراری دیکتاتوری پرولتاریا با غرور یک بورژوا سخن می گوید.

ولی حمید تقوایی، این مدافع دیروزی جنبش سبز، جنگ امپریالیست ها ی سرمایه دار بر علیه لیبی،  مدافع و انقلاب خواندن جنبش نازیست – فاشیست های اوکراین و نیز مدافع سرسخت سکولاریسم و انقلاب انسانی را، باید اول به همین جرائم و جنایت ها به محاکمه کشید و دوم این دیگر، نه کرنسکی نخست وزیر ضد انقلاب  ضد کمونیست  روسیه  نه چیان کایشک ضد انقلاب  چینی و یا کائوتسکی مرتد، لاشه متعفن سال های ۱۹۱۲ تا ۱۹۲۰ و بعد از آن است، این خود منصور حکمت است که پیروزی کمونیسم را با دوستی با جامعه غرب سرمایه سالار و انسانکُش، بعد از جنگ های اول و دوم جهانی، چنگ کره و ویتنام، کشتار کمونیست ها در اندونزی، جنگ تحمیلی بر کارگران و زحمتکشان در کنگو برزاویل که تا همین امروز ادامه دارد و تا سال ۲۰۱۶ بیش از ۱۱ میلیون کشته، افغانستان و...  و بیرو ن راننده  کارگران از حزبش و نام گذاری حککا به  حزب جامعه، حزب شخصیت ها، حزب کودکان، حزب زنان، حزب منصور حکمت  میسر می دانست.

آری، این همان عابر بی گناه است که می خواست کفر دیگر بگوید و ناف حزبش را از طبقه کارگر ببرد، ولی در یک شرایط دیگر  که طبقه ی کارگر در میدان است و سکولارهایی که می بایست با آنها حمید تقوائی ها قدرت سیاسی را می گرفتند، به سکوت مرگبار و با به طرفداری از خود ، درست مثل خود حمید تقوایی کشانده است، سخن می گوید.

در باره حمید تقوایی باید نوشت : - گاهی موقع منافع مادی ایجاب می کند که اشکال هندسی هم تغییر شکل دهند، مثلث متوازی الاضلاع  بر عکس متوازی الاضلاع مثلث گردد -ولی این در واقعیت اینکه، مثلث مثلث است  متوازی الاضلاع متوازی الاضلاع هست، تغییری نمی دهد.  حمید تقوائی نیز، تغییری نکرده است و اما به رسم گدایان دوره گرد، برای روزگار گذراندن  به جنیش ها خود را می چسباند!

 

آقای حمید تقوایی بدان و آگاه باش که با این سخنان دیگر شما و امثال شما با هر لباسی که بپوشید که البته لباس تان هم مشخص کننده است و هر نامی بر خود نهید، با احتمال قوی به یقین، نمی توانید، کارگران را بفربید و آنها از فکر و اندیشه تسلیح طبقاتی و عمل آگاهانه و انقلابی و انقلاب قهری کمونیستی بر گردانید و به طبقه سرمایه دار، یعنی آبا و اجداد طبقاتی خویش خدمت نمایید!

 

به امید موجودیت یافتن حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست و آماده کردن کل طبقه کارگر و سایر زحمتکشان برای به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی، درهم شکستن دولت سرمایه داران در ایران – دولت جمهوری اسلامی ایران، ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا – شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان و بر قرار کمونیسم – جامعه بدون طبقات، بدون دولت، بدون زندان و شکنجه و اعدام، جامعه بدون مالکیت خصوصی و کار مزدوری، جامعه ای که در اثری از استثمار انسان بوسیله انسان نیست یعنی جامعه با مالکیت اجتماعی  - آحاد جامعه بر همه چیز و مخصوصا بر ابزار تولید! 

 

انقلاب آری، ولی انقلاب سرخ کارگران و زحمتکشان!

 

حمید قربانی سال ۲۰۲۹ اسپارتاکوسی

لینک سخنرانی

سخنرانی حمید تقوائی: ایران به کجا می رود؟- سیر تحولات ایران در یک سال گذشته- ۹ فوریه ۲۰۱۹

 ررسی چپ  راست .

https://www.youtube.com/watch?v=x9kB6yxBkZE

 +++

حمید تقوایی و سوسیالیسم!

گیرم با این جفنگیات عده ای را فریفتید با این ننگ ها چه می کنید: "اما من می‌خواهم این جا یک سؤال کفرآلود دیگر مطرح بکنم: اگر این پروسه بیش از ٢٠ سال طول بکشد، و ما شروع کنیم به سازماندهى در میان کارگران مثلا کارگرانى که الان ٢٠ و ٢٢ ساله هستند و این ها را سازماندهى کنیم، در این صورت بعد از ١٠ تا ١٥ سال یک عده از آن ها بچه‌دار می‌شوند، تعدادى مریض می‌شوند و یک عده از آنها از کار سیاسى کنار می‌کشند. در آخر می‌بینیم که بعد از این سال ها ما ظاهرا از یک طرف آدم ها را کمونیست می کنیم و از طرف دیگر آنها بازنشسته می شوند و از کار سیاسى کناره گیرى می کنند.

مگر آموزش سوسیالیستى، کمونیسم، سازمان یابى طبقه و رابطۀ حزب و طبقه، از نسلى به نسل دیگر منتقل می شود؟ که ما مثلا بیائیم روى کارگران دهه ٤٠ و ٥٠ ایران کار و فعالیت بکنیم و امیدوار باشیم با کارگران دهه ٧٠ و ٨٠ ایران به قدرت برسیم؟

میشود در طی ۵۰ سال یک حزب کمونیستی در میان کارگران کار کند و بعد از ۵۰ سال به قدرت برسد؟

براى من به عنوان یک عابر بى گناه در جامعه چنین انتظارى ممکن نیست، به خاطر اینکه این میراث تشکیلاتى، این تعهد ایدئولوژیکى، این آگاهى طبقاتى و این رابطۀ حزب و طبقه به همین سادگى از نسلى به نسل دیگر منتقل نمیشود. ما داریم این را میبینیم! شما فعالیت می کنید و برای مثال ۲۰ درصد نفوذ در میان کارگران پیدا میکنید و اینها بعد از مدتی حوصله شان سر میرود. مگر چه قدر میشود رفت و آمد؟ ما در زندگی سیاسی خودمان باقی میمانیم، درحالی که آن کارگرانی که با آنها کار و فعالیت کرده ایم، می روند. و ما این را در تجربه سیاسی خودمان میبینیم" منصور حکمت، حزب و قدرت سیاسی، سخنرانی در کنگرۀ دوم حزب کمونیست کارگری ایران- آوریل  ۱۹۹۸ ." سایت منصور حکمت.

یا با این : « سخنرانی منصور حکمت، درانجمن مارکس در لندن به سال ۲۰۰۱،به نام آیا پیروزى کمونیسم در ایران ممکن است؟ : "خویشاوندى با غرب به نظر من در عمیق ترین سطح، رابطه ما را با جهان آن دوره تعیین میکند. و کارهایى را در حیطۀ اختیارات حزب کمونیست کارگرى قرار میدهد که چینى‌ها و کشورهاى متفرقه‌اى که در آن چپها سر کار آمدند، نمیتوانستند بکنند (چرا، نمی توانستند؟ - من) و آن اینست که در کشور را به روی غرب باز کند و خودش را در امتداد مدنیت غربى و نقد غربى به جهان، با یک جهان نگرى غربى مطرح می کند و در نتیجه منهاى اختلاف سیاسى روزمره با دولتهاى غربى که ممکن است پیش بیاید و یا پیش نیاید، به یک صلح عمیقترى با مردم اروپاى غربى و آمریکا برسد."، یا با پشتیبانی از تخریف و ویرانی جوامع و یا جامعه ی لیبی بوسیله نیروهای نظامی ناتو، انقلاب نامیدن جنبش سبز، دیکتاتوری پرولتارریا نامیدن، جنبش ناسیونالیست ها و فاشیست اوکراین توسط حمید تقوائی و مصطفی صابر معاونش در دفتر سیاسی آنزمان، پشتیبانی از رژیم چنج ترامپی توسط کاظم نیکوخواه و نشست های آن چنانی با سلطنت طلبان و نوشتن " اگر خود شیطان هم به ما کمک مالی نماید، ما می گیریم" مینا خانم احدی و...؟ شما فکر می کنید که طبقه ی کارگر در ایران این قدر خام و بیشعور است! یا واقعا خودتان را به بیخبری زده اید؟ به باور من دومی به حقیقت نزدیک تر است! دیگر بس کنید، هر چند که می دانم بس نمی کنید. چاره مار زخمی نابودی اش است، ولی نابودی شما شخصی نیست، بلکه نظامی و طبقاتی است باید فقط چنین فهمیده و درک گردد! زمانی نابود می گردید که نظام سرمایه داری امپریالیستی نابود شده باشد و گرنه مانند کرم باز تولید می شوید!

پس از بخش مطلب بالا – افزوده شده است!

آری، رفقای کارگر باید به این نکته توجه کافی مبذول داریم و فکر نکنیم به قول عبید ذاکانی گربه کافر بود و حالا که مسلمان و عابد شده است، دیگر موش نمی گیرد( گربه هنگامی که کافر بود یک یک موش می گرفت  حالا مسلمان شده پنج پنج موش می گیرد)، لنین هم می نویسد: " از هنگامی که  مارکسیسم از نظر تئوریک پیروز شد، دشمنان ما، سعی می کنند که خود را در لباس ما،  در آورند"، نقل از ذهن.حالا هم باید توجه داشت که هنگامی کسی مثل حمید تقوایی از سوسیالیسم حرف می زند که تا دیروز از انقلاب زنانه و از عملیات آکروباتی کادرهای درجه اول حزب کمونیست کارگری یعنی مریم نمازی ها  فریده ی آرمان ها و نشستن آذرماجدی و مینا احدی ها با سلطنت طلبان و خاتمی چی هایی همچون مهناز افغمی ها و شیرین عبادی ها دفاع می کرد و افتخارش این بود که مینا احدی را با ماشین های با شیشه ی ضد گلوله هدیه خانم مرکل صدر اعظم  آلمان جابجا می کنند و انقلاب را زنانه و انسانی نام نهاده و برایش منشورهای دهکانه  چهارگانه  می نوشت که ذره ای از سوسیالیسم یعنی ضدیت با سرمایه در آنها دیده نمی شود، حالا که از سوسیالیسم دفاع می کند، پس سوسیالیست و کمونیست شده است.

به باور من و با توجه  به گذشته.ی خانوادگی یعنی پایگاه طبقاتی کسی مثل حمید تقوایی و درس آموزی بهمراه منصور حکمت – ژوبین رازانی  و ایرج آذرین در دانشگاه های آمریکای شمالی و انگلستان و بویژه این پ۱۵و یا ۱۶  ساله لیدری حزب کمونیست کارگری ایران که تا طرفداری از جنگ های امپریالیستی  هم پیش رفته است، هیچ از این خبرها نیست. این نقش بازی کردن بر طبق شرایط زمان است که این نان به نرخ روز خورها را، وا می دارد که یک روز کارگران را به تمسخر بگیرند و زحمتکش ترین قشر آنها را با فئودالان و آخوند ها ( مردم ایران این قدر مدرن و سکولار هستند که دختر شان را به پسر خرکچی، فئودال شکم گنده و آخوند شکم پرست ندهند- مصاحبه ی منصور حکمت با کیومرث نویدی – سر دبیر نشریه ی دیدار – نشریه ی کانون نویسندگان ایران در تبعید)،  در کنار هم قرار می دهند، امروز این تلاش های مذبوحانه را، البته،باز هم برای فریب ما کارگران می کنند، زیرا که امروز ما با مبارزه طبقاتی مان، هر چند بدون نیروی سازمانده آگاهمان، به همه نشان داده ایم که ما چه نیرویی داریم؟ می توانیم چه کارهایی را انجام دهیم؟  این را  نه تنها در پاریس، در مقابله با تانک ارتشی ، پلیس مجهز به تمامی سلاح های یک جنگ تمام عیار و غیره، بلکه در شوش، اهواز، استانبول، دهلی نو و... هم نشان داده ایم!

از این گذشته، در سراسر دوران مبارزه طبقاتی همیشه، بورژوازی سعی کرده است که چنین سوسیالیست هایی را به دورن جنبش ما بفرستد، اینها  همان هایی هستند انترناسیونال دوم کمونیستی را به ابزار دفاع از جنگ های امپریالیستی تبدیل کردند. همان هایی هستند که امروزه در شکل احزاب سوسیالیست و سوسیال دموکرات شاه پرست در کشورهایی همچون سوئد، دانمارک، نروژ، اسپانیا و حزبی همچون حزب کارگر انگلیس، جنگ های امپریالیستی بر علیه ما کارگران و زحمتکشان به راه می اندازند و ما را به خاک و خون می کشند. برای نمونه جنگ هایی که امروزه هنوز خاورمیانه و شمال آفریقا و مرکز آفریقا  و... را به آتش کشیده و می کشند( افغانستان، عراق، سوریه، یمن، لیبی، مالی، سومالی، نیجریه کردستان و...) را نگاه کنید که مورد پشتیبانی کشسنی مثل خود همین حمید تقوایی و حزب مطبوعش هم قرار گرفته اند.

این ها، همان سوسیالیسم و کمونیسمی را خواهان هستند که در بالا از زمان منصور حکمت باز گو شده است که با یاری همین جوامع غربی که تحت حاکمیت طبقه ی سرمایه دار امپریالیستی هستند که خارج از همه چیز یعنی جنگ طلبی و غیره چشم کارگر متعرض فرانسوی را در همان پاریس گل سر سبد دموکراسی، حقوق بشر و امثالهم با تیر از حدقه در می آورند و کارگر را آتش می زنند و نه سوسیالیسم و کمونیسم که کارل مارکس و انگلس در مانیفست حزب کمونیست چنین توصیف می کنند: " بجای جامعه کهن بورژوازی، با طبقات و تناقضات طبقاتیش، اجتماعی از افراد پدید آید که در آن تکامل آزادانه هر فرد شرط تکامل آزادانه همگان است "

یا در جای دیگری از همین اثر " کمونیستها عار دارند مقاصد خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام می کنند که تنها از طریق واژگون ساختن همۀ نظام اجتماعی موجود، از راه جبر، وصول به هدف هایشان میسر است. بگذار طبقات حاکم در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولتاریا در این میان چیزی جز زنجیرهای خود را از دست نمی دهند. اما جهانی را بدست می آورند.

 پرولتارهای سراسر جهان، متحد شوید! ".

در خاتمه اینکه :

ما کارگران، در شرایط حاضر، در این جا سخن اصلی با کارگران آگاه است، باید هوشیار تر از هر زمانی باشیم، زیرا که طبقه ی سرمایه دار امپریالیستی با تجربیاتی که اندوخته است، فقط نه اینکه با تاکتیک های گوناگون در مقابل ما، ظاهر می شود بلکه به استراتژی های مختلف و افراد و جریانات متفاوت در مقابله با ما، دست زده و می زند. ما باید فقط به کسانی به عنوان دوست توجه کنیم که:
1.کل طبقه ی سرمایه دار را بدون توجه به  اینکه سکولار و یا مذهبی، فاشیست و یا دمکرات، لیبرال، نئولیبرال، جهانی و ملی هستند  و یا به درستی گفته باشند، نشان می دهند، زیرا که می بینیم که کسی مثل ترامپ هم کفیه اسلامی بر سر می بندد و شمشیر سلطانی بر می دارد و در همان روز کلاه یهودی بر سر می کند و سر بر دیوار اروشلیم مانند هر مرتجع دیگر یهودی می کوبد، نخست وزیر سوسیال دمکرات سوئدی هم حجاب اسلامی بر زنان وزیر و خیلی مدرن و فمینیستش میکند تا قرار داد اقتصادی در تهران به امضاء برسانند و...  یعنی هر چه سرمایه بخواهد باید انجام داد، به عنوان دشمن حی و حاضر که باید سلطه اش بر انداخته شود، معرفی می کنند .
2.اینکه،  طبقه کارگر را به عنوان رها کنندۀ خود، بدست خود می شناسند و او را برای ایجاد حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست، حزب در اساس مخفی اش یاری می دهند و کوشش در مسلح شدنش می کنند.
3.مبشر انقلاب قهری کمونیستی کارگران، برای درهم شکستن دولت های کنونی و ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا – شوراهای مسلح کارگران و متحدین آنها – یعنی تنها دولت دوران گذار جامعه از سرمایه داری  به کمونیسم یعنی به دوران بدون دولت هستند و نه هیچ کس دیگری را!
4.جریانات، نیروها، سازمان ها و احزابی که این ها را  در پراکتیک شان نشان نمیدهند، تحت هر اسم و نامی که باشند، عضوی از دشمن ما کارگران و از نوکران و جیره خواران طبقه ی سرمایه دار امپریالیست و مرتجع هستند. این ها کسان و جریاناتی هستند که در موقع تعیین کننده به قول گرامشی "به آخور طبقأ خود" بر گشته  و بر می گردند!

حمید قربانی  ۲۴ مارس ۲۰۹۲ اسپاتاکوسی

لینک سخنان حمید تقوایی که بوسیله یکی از هوادارنش در فس درج شده است.

https://www.facebook.com/photo.php?fbid=2321693681176324&set=a.657602947585414&type=3&theater

 

خدا بلندیهای جولان را آزاد کرد

خدا بلندیهای جولان را آزاد کرد !
 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

کاخ سفید گفت ترامپ را خدا فرستاده تا جولان را به نتانیاهو هدیه کند و اسرائیل را از شر حکومت اسلامی ایران نجات دهد...

 خامنه‌ای : ایستادگی در برابر تقی زاده‌ها و غربزدگی همانا لازم است تا مسلمان و عقب مانده باقی بمانیم...

غربزدگی نوشته ای از جلال آل احمد در حدود نیم قرن پیش است ، انبوهی تحولات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در سطح جهان و ایران اتفاق افتاده است و اگر همین امروز فرضا جلال آل احمد زنده شود و همان نظریه نیم قرن پیش را مثل عبدالکریم سروش مطرح کند ، جلال گوساله ای بیش نیست و شعور ندارد تا نیم قرن گذشت زمان و انبوهی تحولات را لحاظ کند ...نظریه نیم قرن پیش جلال آل احمد در شرایط امروز فقط یک جهل مطلق محسوب میشود .
 

در سال 1322 سران 3 کشور مهم دنیا در ایران نشستند و برنامه مقابله با فاشیسم هیتلری را ریختند . سه کشور شوروی سابق ( استالین ) انگلستان ( چرچیل ) و روزولت ( آمریکا) با عنوان متفقین

 از قدیم انگار رسم بود که بقیه در خانه ما بنشینند و عکس بگیرند و برنامه ریزی کنند و هیچوقت صاحب خانه ای نیست ، ساکنان هم در خوابند...


پیامد جنگ جهانی دوم برای ایران ویرانگر بود. مقامات بریتانیا و شوروی و آمریکا خطوط اصلی راه‌آهن و راه‌آهن سراسری ایران را برای تامین منافع خود ساختند و از نیروی انسانی و امکانات ایران برای تامین اهداف جنگی بهره می‌گرفتند. مثل تحول سیاسی 1357 و بعد برجام که نشستند و برنامه و قرداد و توافق ...


به قول دوستی که گفته بود برای اعتراض به زندانی سیاسی تجمع اعتراضی افراد به اندازه انگشتان دست هم نمیرسد ولی برای گوشت یخی هزاران نفر در صفهای طولانی با درگیری و تلفات دهها نفر زخمی...


من گرسنگی را میفهمم و حجمی عمیق از بی تفاوتی را نه
من سرکوب حکومتی را میفهمم ، ولی تحمل را درحد خودکشی نه
به شکل عجیبی مردم تصمیم گرفته اند به جای اعتراض جدی فقط تحمل کنند ، حتی خودکشی فیزیکی کنند ولی کاری به ریشه مصائب نداشته باشند.
 
رفتار متناقض جامعه ایران محصولی یک شبه نیست . حداقل یک قرن طول عمر دارد و حالا میوه فصل بی تفاوتی داده است .

تبریک کاخ سفید از ارتش آمریکا در پی اعلام شکست کامل داعش ... مخاطب رو گاگول گیر اوردن ...

ستون فقرات داعش از برنامه ها و ساخت و ساز خودشان بود مثل طالبان ... تنها تفاوت این بود که طالبان با واسطه های مختلفی چون عربستان و پاکستان خلق شد و بعد از پایان بازی جهانی هم ادامه یافت و حتی شاخ شد به شکل مخالف کاخ سفید...ولی داعش نوع جدید تجربه نوینی بود که بدون واسطه خلق شد و حالا بعد از پایان ماموریت 7 ساله اش فقط با ارتش آمریکا تمام میشود . نیروی داعش فقط زمینه ساز بازی بزرگتری بود در خاورمیانه که خودشان به آن معامله قرن میگویند.


یک داعش ایرانی هم در 1357 توسط غرب خلق شد که حالا ورژن دیگری دارد . مصطفی تاج‌زاده، عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی هم پیشنهاد کرد که ولایت فقیه و ریاست جمهوری در هم اذعام شوند ، و نشان بدهیم به کاخ سفید ، که داعش علوی در ایران شکست ناپذیر است ...
 
و نهایتا اینکه نیروی داعش معرف یک تفکر شد یا سمبلی در قرن 21 ... سمبلی در کادر تحمل ناپذیری طرز فکر مخالف . تنها تفاوت در ورژن این داعشی های علوی و وطنی و کوروشی و کمونیستی ... در حاکم بودن و تبعیدی بودنشان است والا از کمونیست قدیم و جدید تا شاه قدیم و جدید تا رهبر عقیدتی تا بقیه ... همه به اندازه خودشان داعشی هستند . یعنی همه در ذهن فندقی خودشان فقط درست میگویند ! مثل ملانصرالدین که مرکز کره زمین را میخ طویله خرش میدانست !
 
خلاصه ای از ما : بقیه یا اشتباه میگن یا غلط میکنن که اصلا هستن ...
 
 
 

23.03.2019
اسماعیل هوشیار

نسرین ستوده قهرمان کیست؟

نسرین ستوده قهرمان کیست؟

اخیرا در رسانه ها اعلام شده که جمهوری اسلامی حکم سنگین زندان و شلاق برای نسرین ستوده صادر کرده است. رژیم اسلامی یک رژیم سرکوب و جنایت است و حتی از کسانی که علیرغم برخی اعتراضات خواهان "مدارا" با آن هستند نیز گذشت نمی کند. ما قاطعانه این حکم و کلیه احکام صادره توسط دستگاه سرکوب جمهوری اسلامی را محکوم می کنیم. ما خواهان آزادی کلیه زندانیان سیاسی با هر مرام و عقیده هستیم. آرمان ما ایجاد جامعه ای است که در آن پدیدۀ زندانی سیاسی وجود خارجی نداشته باشد؛ ما از آزادی بی قید و شرط بیان، ابراز وجود و عقیده دفاع می  کنیم. اما چه چیزی نگارش این خطوط را در این شرایط ضروری کرده است؟

نیروهای ضد انقلابی و دست راستی این حکم را به پروژۀ آلترناتیو سازی و رهبر سازی شان الصاق کرده اند. می کوشند نسرین ستوده را به عرش اعلاء ببرند و از او قهرمان بسازند. هر طبقه و هر جریان سیاسی قهرمانان خود را دارد؛ مختارند هر که را می خواهند مدال قهرمانی تقدیمش کنند. اما زمانی که این جریانات می کوشند نسرین ستوده را بعنوان قهرمان "ملی" جا بزنند، مساله شکل دیگری بخود می گیرد. از اینرو است که ما اعلام می کنیم قاطعانه از آزادیش دفاع می کنیم اما قاطعانه با سیاست و افق سیاسی او در تضاد هستیم.

نسرین ستوده همواره در کنار جریانات اصلاح طلب حکومتی قرار داشته است و از این جریان و رهبرانش خالصانه دفاع کرده است. از فعالین کمپین انتخاباتی روحانی بود و عکس خندانش با خاتمی در رسانه های اجتماعی در حال گشت و گذار است. او صریحا از "مدارا" با رژیم اسلامی سخن گفته و دفاع کرده است. سال گذشته نیز، دو ماه پس از آغاز خیزش توده ای مردم که برای اولین بار شعار "جمهوری اسلامی نمی خوایم، نمی خوایم" و "اصلاح طلب، اصولگرا دیگه تمومه ماجرا" در خیابان ها فریاد زده شد، ایشان بهمراه سازگارا، بنیانگذار سپاه پاسداران و از حاکمین دهه 60 که هزاران نفر در اسارتگاه های این رژیم شکنجه و اعدام شدند و تعداد دیگری از این ارازل و اوباش طرح رفراندوم را ارائه دادند. طرحی که با افشاگری و استیضاح نیروهای کمونیست و انقلابی روبرو شد و سریعا بایگانی گردید. نسرین ستوده از نیروهای اصلاح طلب حکومتی است که اکنون باحتمال قوی مانند سایر رفقایش از رژیم اسلامی دست شسته و به کمپ راست – رژیم چنجی پیوسته است. و استقبال و هیاهوی نیروهای ضد انقلاب نیز از همین روست.

نمایندگان پارلمان فرانسه باحترام وی در پارلمان بپا خاسته اند. باید پرسید چرا این نمایندگان "آزادیخواه" باحترام اسماعیل بخشی، علی نجاتی، سپیده قلیان و صدها زندانی سیاسی دیگر که بخاطر دفاع از یک زندگی آزاد و برابر و مرفه در زندان افتاده اند و شدیدا شکنجه شده اند، بپا نمی خیزند؟ پاسخ روشن است. این همان هیات حاکمه ای است که طبقه کارگر را در فرانسه سرکوب می کند؛ در همین دهه اخیر بسیاری از حقوق کارگران و انسان های کارکن را زده است؛ پلیس اش را بجان تظاهرات کارگران و مردم زحمتکش و آزادیخواه انداخته است. اعتراضات جلیقه زرد ها و سرکوب خشن آنها توسط پلیس در تمام دنیا انعکاس یافته است. این نمایندگان هیات حاکمه ای را می سازند که بطور سیستماتیک نیروهای مبارز و معترض را به شدیدا ترین شکلی سرکوب کرده است. روشن است که دستگیری، شکنجه و اعدام یک رهبر کارگری و یک مدافع طبقه کارگر و مردم زحمتکش برای آنها امری عادی و حتی ضروری است.

اما این واقعیت که باحترام نسرین ستوده بپا می خیزند، چیزی در مورد خانم ستوده بما می گوید؛ این احترام بخشی از پروژه رژیم چنج است. دولتهای غربی دارند جانشین "قابل اعتمادی" برای رژیم اسلامی پیدا می کنند و کاندیدا های مختلف را تست می کنند. عکس العمل مردم و جامعه را به هر یک از کاندیدا ها ارزیابی می کنند. عفو بین الملل برای خانم ستوده یک کمپین وسیع براه انداخته است؛ زندانیان سیاسی دیگر را بشکل فرمالیته اسم می برد اما برای نسرین ستوده سنگ تمام می گذارد. هدف این پروژه اینست که خانم ستوده را بعنوان یک سلبریتی مطرح کند و در عین حال، حال و هوای جامعه و مردم را تست کنند. از اینروست که بلافاصله شایعه "نسرین ستوده برای ریاست جمهوری" در رسانه های اجتماعی پخش شد.

رژیم چنجی ها کار سختی پیشارو دارند. به هر دری می زنند که عده ای دست راستی از اصلاح طلبان حکومتی تا رژیم سابقی ها و ناسیونالیست های قوم پرست را بعنوان رهبران جامعه به صف کنند و به مردم بقبولانند. این باصطلاح رهبران آینده باید ابتدا در سطح سلبریتی قابل احترام در جامعه ایران مطرح شوند. اما بدشانسی آنها اینست که جامعۀ ایران از نظر سیاسی قطبی تر و آگاه تر از آنست که هر آدمکش سابق یا همکاران جنایتکاران را بعنوان رهبر بپذیرد. بویژه کمونیسم در ایران دارای سنت مبارزاتی و خوشنام است. جریانات سیاسی در جامعه شناخته شده تر از آن هستند که بتوان با یک "رزومۀ" ساختگی برای شغل رهبری به مصاحبه دعوت کرد. هم رژیم سابقی ها و هم اصلاح طلبان حکومتی دستشان رو است. گذشته و آینده شان روشن است. اهداف و منافعی که دنبال می کنند اظهر ال من الشمس است. از اینرو است که هر روز یک سازمان جدید تاسیس می کنند: شورای ملی منحل می شود و فرشگرد جای آنرا می گیرد؛ سپس ققنوس علم می شود. سازمان اکثریت، یکی از بدنام ترین جریانات سیاسی در تاریخ ایران، جریانی که همواره و حتی در زمان سرکوب خونین دهه شصت با رژیم اسلامی از نزدیک همکاری کرده است، بدنبال شکل گیری خیزش توده ای انقلابی و بمیدان آمدن طبقۀ کارگر خود را منحل کرد و یک "حزب چپ" ساخت تا شاید بتواند در این فرمت جدید نیروهای رادیکال و انقلابی را منحرف کند. و دیدیم که چگونه رسانه های متبوع دولتهای غربی با جار و جنجال خبر تشکیل این سازمان راست تحت نام چپ را منتشر کردند.

دولت های غربی سخت در کارند. اروپای واحد تا قطعی شدن آلترناتیو مورد نظرش از جمهوری اسلامی حمایت و با آن معامله می کند. دولت آمریکا صریح تر و علنی تر پروژه رژیم چنج را پی می گیرد. انتشار عکس های دست بگردن با پمپئو دقیقا در متن همین پروژه است. این عکس ها وسیعا منتشر می شوند تا واکنش مردم را ارزیابی کنند. اما تاکنون این پروژه به عکس خود بدل شده است؛ بی آبرویی و بی اعتباری بیشتر نصیب خادمین صف کشیده در مقابل کاخ سفید شده است.

 لذا لازم است که یک چهره خوشنام تر را بیابند؛ چه بهتر که کسی که در زندان رژیم اسلامی است را علم کنند. اسارت در جمهوری اسلامی موجب اعتبار و احترام در میان مردم است. خانم ستوده یک امتیاز مهم در مقایسه با تمام آن خادمین دارد. ایشان در زندان است. و همین فاکتور می تواند او را برای پست رهبری شایسته تر جلوه دهد. شرایط جامعۀ ایران و موقعیت جنبش آزادی زن و نبردی که طی چهل سال بی وقفه به پیش برده است، یک امتیاز دیگر نسرین ستوده است. گذاشتن یک زن بعنوان آلترناتیو در مقابل رژیم اسلامی تا مغز استخوان زن ستیز می تواند برگ برنده ای برای هر جریان سیاسی باشد. تاکنون نسرین ستوده دارای امتیازات بمراتب بیشتری از تمام "رهبران" ساختگی دیگر است. این پروژه می توانست پیروز شود، اگر ما با یک جامعه از نظر سیاسی و طبقاتی بشدت قطبی قرار نداشتیم؛ اگر جریانات انقلابی و کمونیست در جامعه جایی نداشتند؛ اگر طبقۀ کارگر با صفوف فشرده و رادیکال بمیدان پای نگذاشته بود؛ اگر مبارزات نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز شکل نگرفته بود؛ اگر مردم در شعارهایشان این چنین سرمایه داری را هدف نگرفته بودند؛ اگر اسماعیل بخشی ها و سپیده قلیان ها وجود نداشتند یا این چنین محبوب دلهای مردم نبودند.

ایران میانمار (برمه) نیست تا بتوان فرزند رژیم سابق را با اعطای جایزۀ نوبل و نشاندن بر تخت مبارز زجر کشیده سیاسی وارد هیات حاکمه کرد. جالب اینجاست که همین سناریوی آنسان سوچی که دارند برای نسرین ستوده بازنویسی می کنند در همان میانمار دو سال نکشید تا به فضاحت کشیده شد. دو سال بیشتر طول نکشید تا "قهرمان آزادیخواهی" برنده نوبل در قامت یک نسل کش در مقابل چشمان جهانیان قرار گرفت. اگر در دنیا عدالت وجود داشت؛ اگر دنیا دست ما آزادیخواهان و برابری طلبان انقلابی قرار داشت؛ اگر حاکمیت سرمایه و جنایتکاران به زیر کشیده می شد؛ آنسان سوچی بهمراه تمام ژنرال های همکارش باید بجرم جنایت علیه بشریت محاکمه می شد. طنز تلخ اینجاست که بخش زیادی از دست اندرکاران پروژه رژیم چنج در ایران نیز فی الحال دارای پرونده جنایی هستند و در شرایط آزادی ایران باید به جرم جنایت علیه بشریت محاکمه شوند.

ما کمونیست های کارگری با تمام قوا خواهیم کوشید تا تمام نقطه سازش هایی که این نیروهای سیاه رژیم چنجی در مقابل مبارزات مردم می گذارند افشاء و دفع کنیم. اجازه نخواهیم داد که طرح شوم 57 را تکرار کنند. مردم ایران یکبار چهل سال پیش انقلاب کردند تا بساط تبعیض و نابرابری، فقر و فلاکت، سرکوب و اختناق، شکنجه و اعدام و ساواک را جمع کنند؛ انقلاب کردند تا یک دنیای عادلانه تر، آزاد تر، برابرتر و مرفه تر بسازند. همین دولتهای غربی توطئه کردند و یک جریان سیاه و کثیف عقب ماندۀ کپک زده را بر مردم تحمیل کردند. این جنایتکاران ودزدان بالفطره انقلاب عظیم مردم را باسم انقلاب سرکوب کردند و بمدت چهل سال زدند و کشتند و خوردند و بردند. ما اجازه نخواهیم داد تا تاریخ دوباره تکرار شود.

 

 

 

نقدی بر دیدگاه حسن معارفی پور درمورد فاشیسم!

نقدی بر دیدگاه حسن معارفی پور درمورد فاشیسم!

حسن معارفی‌پور در نوشته تحت عنوان «فاشیسم پاسخ اولترا ارتجاعی و بربریستی به بحران سرمایه‌داری در حال بحران»۱ با درکی نسبتا صحیح به نقد فاشیسم و جایگاه فاشیسم در جهان امروزی پرداخته است ولی نکات ناصحیحی هم در نوشته شان هست که باید شفاف و روشن گردد و نیاز به نقد با رویکرد علمی دارد.

 

در نقد فاشیسم به درکی فرا ملی محتاج هستیم یعنی درکی انترناسیونالیستی که جهان را زیر ذره‌بین قرار داده و نه اینکه هر کشور را بنابر تضادهای درونی خودش دیدن. نظام سرمایه‌داری هر کشور جزئی از یک چیز بزرگتر و بخشی از کلیت نظام سرمایه داری-امپریالیستی جهانی است. این یعنی جهان را با رویکرد علمی انترناسیونالیسم  پرولتری بررسی نمودن و نه با رویکرد متافیزیکی(مکانیکی) غیر علمیِ ناسیونالیسم.   برای همین آنچه در کل نظام سرمایه داری-امپریالیستی می گذرد تاثیر تعیین کننده‌ای بر روند سیاسی-اجتماعی-اقتصادی هر کشور دارد.  بقول رفیق آواکیان : «این نظام جهانی نه فقط کارکردی اقتصادی بلکه کارکردی سیاسی و دیپلماتیک و نظامی هم دارد. این مجموعه در یک  مقیاس جهایی، به‌طور کلی و سیاسی، صحنه را برای آنچه ما(کمونسیت‌ها)  باید انجام دهیم می‌چیند. در حالی که تحولات جهانی جنبه عمده است اما این جنیه عمده در رابطه دیالکتیکی با انواع مبارزات گوناگون صحنه را تنظیم می‌کند. مبارزاتی که همین نظام جهانی(سرمایه‌داری-امپریالیستی) آنها را تولید میکند، به‌ویژه زمانی‌که توسط نیروهای آگاه و متشکل کمونیست رهبری می‌شوند.»۲   

 

باب آواکیان برای شفاف سازی درکی انترناسیونالیستی مثالی را بیان می‌کند: "بدن انسان از ارگانها مثل کبد، کلیه، قلب و غیره و سلولهای  مختلف زیادی تشکیل شده است. هر یک از اینها سطوح معینی از سازمان‌یابی ماده هستند و تضادهای درونی خود را دارند. کلیه ها تضادهای درونی خود را دارند، کبد تضادهای درونی خود را دارد، همینطور قلب و غیره. اما آنها به نوبۀ خود بخشی از یک بدن هستند و آنچه در کل بدن، یعنی یک موجود انسانی، به مفهومی کلی اتفاق میافتد تعیین کنندۀ آن چیزی است که در ارگانهای درونی بدن برحسب تضادهای درونی خودشان اتفاق میافتد. خب، پیچیدگی اینجا است. اینطور نیست که ارگانهای درونی بر بدن به مثابه یک کل تأثیر نمیگذارند.اگر شما با تضادهایی روبه رو باشید که باعث از کار افتادن قلبتان شود مسلما این بر کل بدن شما تأثیر میگذارد و عین همین مسئله در مورد سایر ارگانها مثل کبد یا کلیه‌ها هم مطرح است. بنابراین ما با یک رابطۀ پرتضاد دیالکتیکی روبه روییم اما به طور کلی این بدن یا موجود انسانی است که در کنش متقابل با محیط گسترده تر قرار دارد. این وجود کلی است که تعیین کننده است یعنی تضادهای درونی بدن هستند که عمدتاً تعیین میکنند در کل بدن چه اتفاق میافتد. هر چند در یک مقطع معین، آنچه در یک ارگان معین بدن بر پایه تضادهای درونی اش اتفاق میافتد، در کنش متقابل با بقیه بدن و با محیط گسترده تر، میتواند به نقطۀ تمرکز آنچه در کل بدن شما رخ میدهد تبدیل شود. درست مثل یک کشور معین در دنیا که میتواند به نقطۀ تمرکز تضادهای دنیا تبدیل شود." ۲

 

کمونیستهای انقلابی نیاز دارند که با دیدی ماتریالیستی و دیالکتیکی نسبت به حرکت جهان باید اوضاع را بررسی کنند.

تضادهای جهان را باید به مثابه یک کل دید و نه مجرد و منفرد.  

به معنای اینکه دارای حرکت و محرک هستند.

باید دقیقا دید که ریشه این فاشیسم از کجا نشات گرفته و منشاء‌ش کجاس و برای چه عروج کرده است؟

 

بها ندادن و یا کم بها دادن به فاشیسم قدرت گرفته در آمریکا منجربه در غلطیدن در توهمات لیبرال‌ها می‌گردد. و این منجر به درجازدن و پس‌ مانده گذشته شدن می‌شود.

فاشیسم یک ایده خودبخودی نیست.

فاشیسم یک ایدئولوژی بورژوازی‌ست.

فاشیسم براحتی می‌تواند با وعدهای توخالی و شعارهای فریبکارانه توده ها را به دور خود جمع کند و بدین ترتیب تعصبات آنها را به نقطه فوران برساند.

 

حزب کمونیست انقلابی آمریکا در مورد فاشیسم به قدرت رسیده رژیم ترامپ-پنس میگوید:

«فاشیسم یک پدیده بسیار جدی است. فاشیسم متکی بر ناسیونالیسم متعصب متنفر از بیگانه و مردم کشورهای دیگر، نژادپرستی و سرکوبگر تهاجمی "ارزشهای سنتی" هست. فاشیسم از خشونت و تهدید برای ایجاد یک جنبش و به قدرت رسیدن تغذیه و استفاده میکند و آنها را تشویق میکند. زمانی که فاشیسم به قدرت برسد حقوق سنتی دموکراتیک اساسی را از بین میبرد. فاشیسم، به مخالفان خود حمله و آنها را زندان میکند و دسته‌های اراذل واوباش خشونت گران را علیه "اقلیتها" سازماندهی میکند. در آلمان نازی در سالهای ۱۹۳۰و۱۹۴۰، تحت هیتلر، فاشیسم همه این چیزها را عملی کرد. آنها میلیونها نفر را در اردوگاههای کار اجباری زندان و میلیونها نفر از یهودیان، مردم کولی و دیگران را به عنوان "عناصر نامطلوب" جامعه، به قتل رساندند. هیتلر تقریباً همه این کارها را از طریق نهادهای مستقر و "حاکمیت قانون" انجام داد. این راهی است‌که ترامپ دارد طی میکند. و بله، خود هیتلر زمانی که احساس میکرد به منافعش خدمت   میکنند و آرامش مخالفان خود برانگیزد "صحبتهای لطیفی" هم میکرد.»

 

فاشیسم تعصبات ناسیونالیستی و مذهبی توده ها را بر می انگیزد و به آنها پا می‌دهد.

فاشیسم از آمریکا ظهور و عروج کرد و هم اکنون در جای جای جهان در حال رشد و گسترش هست.

 

رفقای حزب کمونیست انقلابی آمریکا در مورد علل به قدرت رسیدن رژیم ترامپ-پنس به عنوان نماینده فاشیسم چنین میگویند:«در پاسخ به ضرورت اساسی و چالشهای طبقه حاکم در ایالات متحده آمریکا، در سطح جهانی و در این جامعه(آمریکا)، بخشی از بورژوازی حول یک برنامه فاشیستی و رژیم یعنی رژیم ترامپ/پنس متحدشده اند. این ممکن است یک "گزینه مناسب" نباشد و خطرات فوق العاده ای را حمل میکند، اما این چیزی است که ترامپ نمایندگی میکند و هدفش تحکیم آن است. و مسیحیت تئوکراتیک  فاشیسم یکی از ابعاد قطعی و بخش جداناشدنی آن است. نژاد پرستی سفید پوست با بنیادگرایی مسحیت تئوکراتیک ارتجاعی وحدتی حول فاشیسم بوجود آورده است.


ضرورت آن چیست، یعنی تناقضاتی که امپریالیستهای-سرمایه دار در ایالات متحده آمریکا با آن مواجه اند، چیست؟ امپریالیسم آمریکا در بخش بزرگی از جهان در باتلاق جنگ برای امپراتوری فرورفته است و دربند مبارزه با نیروهای تاریخا منسوخ جهادگرایی اسلامی، حتی درحالیکه آنها متقابلاً همدیگر را در دینامیک اعمال کشنده و ستمگرانه صدها میلیون نفر از مردم جهان تقویت میکنند، گرفتار گشته است. آمریکا با چالش از چین به عنوان یک رقیب اقتصادی و قدرت نظامی، و رقابت داخل امپریالیستی( بین قدرتهای بزرگ امپریالیستی جهان) رو به افزایش با روسیه و اروپا مواجه است. گرم شدن سیاره در حال رشد و دارای اثرات بلندمدت است، ازجمله مهاجرت دسته جمعی از ملل تحت ستم که به طور نامتناسبی تحت تأثیر قرار دارند. در این جامعه(آمریکا)، ظلم و ستم بر سیاهپوستان و لاتین تباران و دیگر افراد ملیتهای تحت ستم، زنان و مهاجران تشدید یافته است، حتی درحالیکه بافت اجتماعی سنتی توسط عوامل جمعیت شناختی تحت فشار و آسیب پذیری قرار دارد، نقش زنان و جنسیت و هنجارهای جنسی تیره و تارتر گشته است.

کلینتون، اوباما و بخشی از طبقه حاکم مرتبط با حزب دموکرات ادعای کذب میکنند و به درجهای معین صحبت طرفداری از "چند فرهنگی"(multiculturalism)، "جامعیت گرایی(فردگرایی- inclusiveness)" و سکولاریسم لیبرالی حتی درحالیکه حافظ مبانی اساسی مسیحیت، برتری نژاد سفید و روابط مردسالارانه که مشخصه سرمایه داری-امپریالیستی آمریکا هست، مینمایند. در مقابل، رژیم فاشیستی ترامپ/پنس و رهبری حزب جمهوریخواه که آنها(رژیم فاشیستی ترامپ-پنس) را پشتیبانی میکند، نماینده یک بخش بورژوازی میباشد و پاسخشان به این تناقضات بسیار ارتجاعی است که در جهانبینی و برنامه کیفیتا متفاوت هست. با دادن تقدم به "آمریکا اول،" برتری نژاد سفید، پدرسالاری و "ارزشهای سنتی" مطلق و تأکید بر اخلاقیات وابسته به کتاب مقدس(کتاب انجیل) به منزله تقویت و اجرای بیشتر زمینه روابط ستمگرانه و استثمارگرانه‌ی این نظام و انسجام پایه توده‌ای شان در اطراف یک تجلیل و تمجید غیر انتقادی از قدرت آمریکا و موضع خشونت ستمگرانه و سرکوبگرانه نسبت به همه آنهایی که متناسب و سازگار(خودی)نیستند و یا زیر بار و تابع مسیحیت بنیادگرای سفیدپوست نمیروند.»

 

ولی نباید فاشیسم را به مثابه بحران سرمایه داری و آخر راه سرمایه داری دید. زیرا بنا بر آنچه در فرایند جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد یعنی رشد فاشیسم هیتلری که در سراسر جهان از جمله ژاپن، ایتالیا و اسپانیا (نیوهای موسوم به متحدین) و شکست آن نه تنها به ادامه و رشد نظام سرمایه داری-امپریالیستی جهانی پایان نداد بلکه این نظام ضد بشری توانست خود را از آن بحران بیرون آورد و به زندگی طفیلیگری و ستم استثمار میلیونها نفر در سراسر جهان ادامه دهد! تا آنجا که کشورهای سرمایه داری امپریالیستی متحدین توانستند این نظام را بازسازی نمایند و به استثمار و غارت و چپاول و دامن زدن به جنگ های منطقه ای در جهان ادامه دهند. و کلیت این نظام ضد بشری جهانی از طریق نئولیبرالیسم بازسازی شد!        

این موضع شما که فاشیسم را بحران سرمایه داری خطاب می‌کند من را به دوران کمنترن میبرد.

در دوران کمنترن یک تئوری بوجود آمد بنام«تئوری بحران عمومی».

کمینترن یا انترناسیونال سوم، اتحادیه احزاب کمونیست جهان از سال ۱۹۱۹ تا سال ۱۹۴۳ بود. انترناسیونال کمونیستی یا انترناسیونال سوم که به کمینترن نیز معروف است از احزاب انقلابی سوسیالیستی به رهبری حزب کمونیست شوروی در زمان حیات لنین در۲ مارس ۱۹۱۹ تشکیل شد و از سال ۱۹۱۹ تا ۱۵ مه سال ۱۹۴۳ که جنگ جهانی دوم شروع گست، به فعالیت خود ادامه داد.

این تئوری چنین بیان می‌کرد که سرمایه داری (بعد از جنگ جهانی دوم)به دوره ای رسیده که با فرو رفتن در هر یک چرخه های بحران اقتصادی هر دوره (هر ۱۰ سال) روبه افول است و نابودی‌ش اجتناب ناپذیر است.

آنها با درکی نادرست از اقتصاد مارکسیستی و لنینیسم مسیر سرمایه داری را به مانند یک خط صاف میدیدند که روبه افول و به پایان است. ریشه این تئوری به لحاظ فلسفی در ماتریالیسم مکانیکی بود؛ یعنی این دیدگاه نه تنها ماتریالیسم دیالکتیکی نبود بلکه بصورت مکانیکی و بدون حرکت مارپیچی رشد و فرایند سوخت و ساز سرمایه داری را وقایع را در یک خط مستقیم که خداگونه فرجامش(از سوی کمینترین!) تعیین شده است، میدید.

آنها بطور خلاصه بیان می‌کردند که بله سرمایه داری با بحران‌هایی که دارد و روز افزون است توده های تحت ستم را بیش از پیش در رنج و عذاب قرار می‌دهد و توده ها به دنبال راه حل میگردند،توده انقلاب(انقلاب کمونیستی)می‌کنند و به سوسیالیسم و بعدش کمونیسم میرسیم.

آنها اشتباهشان اینجا بود که این بحران را بصورت علمی تجزیه تحلیل نمی نمودند و سرنوشت(فرجام) آنرا از قبل تعیین شده خداگونه و در خطی صاف و مستقیم میدیدند.

از آنجا که این مارپیچ طبق منطق ریاضی می‌تواند تنگ‌تر و تنگ‌تر شود و هیچ موقع به پایان نرسد سرمایه داری هم می‌تواند وضعیتش بدتر و بدتر شود ولی به پایان نرسد.

فاشیسم هم چون یک ایدئولوژی بورژوایی سرمایه داری-امپریالیستی است پس باید با درکی علمی نسبت به آن ظهور برخورد شود.

این درک ما را به آنجا میرساند که بدون تئوری که از تاریخ جنبش کمونیستی با رویکرد و متدلولوژی علمی سنتز  نوین شده باشد و پراتیک منطبق بر ان سنتز نوین نمی‌شود قدم از قدم برداشت و یک انقلاب رهاهیبخش کمونیستی را در جهانی که تحت حاکمیت سرمایه داری-امپریالیستی جهانی هست و دائما در حال حرکت و تغییر هست با اتکا به ایده های کهنی که از زمان کمینترن  سازمان داد.

ما باید بصورت علمی با مسائل برخورد کنیم و با ایده های رفرمیستی و اشتباه توده ها مبارزه کنیم.

باید با ایجاد هسته های سرخ ۳تا۵نفره توده ها را برای یک انقلاب همگانی و تمام عیار آماده و سازماندهی کنیم.

زنده باد انقلاب کمونیستی

مرگ بر سرمایه‌داری

مرگ‌ بر‌ فاشیسم

 


پاورقی:
۱- برای آشنایی با دیدگاه و مواضع حسن معارفی‌پور در مورد عروج فاشیسم در جهان به لینک زیر مراجعه کنید:


https://hassan-maarfipour.com/2019/03/19/%D9%81%D8%A7%D8%B4%DB%8C%D8%B3%D9%85-%D9%BE%D8%A7%D8%B3%D8%AE-%D8%A7%D9%88%D9%84%D8%AA%D8%B1%D8%A7-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%AC%D8%A7%D8%B9%DB%8C-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%A8%D8%B1%DB%8C%D8%B3%D8%AA%DB%8C/

 

 

۲-  این نقل قولی هست از بخش "انترناسیونالیسم" از صفحه ۱۷۵ تا ۱۸۹ کتاب نوشته شده توسط رفیق باب آواکیان تحت عنوان « کمونیسم نوین علم، استراتژی، رهبری برای یک انقلاب واقعی و یک جامعه بنیادا نوین در مسیر رهایی واقعی» از انتشارات حزب کمونیست انقلابی آمریکا.  
برای خواندن این بخش به لینک زیر در تلگرام مراجعه کنید:

https://t.me/New_Communism/1403

طبقه کارگر و نسخه ای که درمان درد نیست

طبقه کارگر و نسخه ای که درمان درد نیست

مدتی است که مقاله «تشکل سراسری کارگران، حزب در جامعه، ممکن ها و موانع» نوشته اسد گلچینی روی سایت های خبری ـ  سیاسی قرار گرفته است. نویسنده به موضوعاتی پرداخته و پرسش هایی جلو گذاشته که دغدغه بخش بزرگی از چپ های نسل قدیم و جدید است.  نقطه نظرها و استدلالات مقاله با نگاه به شرایط روز جامعه و مشخصا بالا گرفتن مبارزات حق طلبانه کارگری فرموله شده است و در عین حال ناظر بر ناتوانی و عقب ماندن احزاب و گروه بندی های چپ و کارگری از اوضاع هم هست. حسن مقاله گلچینی این است که تفکر کلاسیک چپ کارگری یا کارگریست را به شکلی فرموله و فشرده در برابر ما قرار می دهد. پرداختن به نگرش و خط حاکم بر این مقاله به ما این فرصت را می دهد تا بار دیگر مفاهیم مبارزه طبقاتی، انقلاب اجتماعی و ابزار ضروری جهت سازمان دادن انقلاب را مرور کنیم و به جوشش فکری در سطح جنبش کمونیستی و طرفداران انقلاب اجتماعی دامن بزنیم. نقد دیدگاه و استدلالات گلچینی، فرصتی است تا با نگاه به وضعیت جامعه، جنبش های اعتراضی و معضلات صف رنگارنگی که چپ نامیده می شود، به این پرسش اساسی بپردازیم که: مشکل چیست و راه حل کدام است. این مبارزه نظری، به ویژه فرصتی است برای تاکید بر ضرورت ایجاد یک حزب کمونیستی انقلابی.

همه چیز در گرو ایجاد تشکل سراسری کارگران

گلچینی در مقاله اش از مقوله «تشکل سراسری کارگران» آغاز می کند و همان اول حکم می دهد که:

«این موضوع در مبارزه طبقه کارگر البته که مهم و تعیین کننده است و در تغییر توازن قوا به نفع طبقه کارگر و کل جامعه نقش حیاتی دارد.»

در این حکم کلی، یکی دو مسئله مبهم و ناگفته می ماند. اولا، معلوم نیست که مهم بودن و تعیین کننده بودن تشکل سراسری کارگران (که منظور نویسنده نوعی از تشکل اتحادیه ای یا سندیکایی کارگری است) در چه زمینه ای مطرح می شود؟ مهم و تعیین کننده برای پیشبرد مبارزات حق طلبانه اقتصادی/ رفاهی / معیشتی؟ برای گرفتن دستمزدهای معوقه یا افزایش دستمزدها؟ برای حفظ امنیت شغلی و جلوگیری از بیکارسازی ها و....؟ ثانیا، این نوع سازماندهی و مبارزه، در چه زمینه ای و به چه شکلی توازن قوا را به نفع «طبقه کارگر و کل جامعه» تغییر می دهد؟ آیا منظور این است که توازن قوا را به نحوی تغییر می دهد که بتوان این یا خواسته، این یا آن شرایط، را به حکومت و کارفرمایان دولتی و خصوصی تحمیل کرد؟ آیا هدف از ایجاد تشکل سراسری کارگری تحمیل اصلاحات به نظام موجود است؟ و اگر چنین است؛ ربط این کار به هدف انقلاب اجتماعی که پرولتاریا به مثابه یک طبقه و حزب کمونیست به عنوان پیشاهنگ آگاه طبقه دنبال می کند چیست؟*

اسد گلچینی در طول مقاله اش نتوانسته یا نخواسته ربط مبارزات حق طلبانه و روزمره کارگران را با سازماندهی جنبشی که آگاهانه هدف سرنگونی انقلابی نظام و دولت طبقاتی حاکم و پی ریزی جامعه نوین سوسیالیستی را دنبال می کند نشان دهد. او ربطی میان تلاش ها برای ایجاد تشکل سراسری کارگری با استراتژی و نقشه و تدارک و فراهم آوردن ابزار برای یک انقلاب پیروزمند و ضرورتا قهرآمیز برقرار نمی کند. حتی وقتی که اینجا و آنجا به دولت و قدرت سیاسی حاکم گریزی می زند به اغراق در نقش و تاثیر «اتحاد کارگران» روی می آورد و رویدادهای تاریخی را آن طور که واقعا رخ داده منعکس نمی کند. او می نویسد:

«جدال سخت کل بورژوازی ایران برای حفظ موقعیت متفرق طبقه کارگر، استثمار شدید، فریبکاری و دروغ و.... یک امر دائمی است که همراه با سرکوب، زندان و حذف فیزیکی مخالفان در هر دوره، آنها را قادر می کند که روال مبارزه کارگران و متحد شدن آن ها در ابعاد رسته ای، منطقه ای و سراسری مختل کند. سرمایه داری و دولت اسلامی اش در ایران در سرکوب کمونیست ها و رهبران و پیشروان طبقه کارگر آبدیده اند و دقیقا می دانند که شاهرگ حیاتی اشان زمانی تهدید به قطع شدن می شود که طبقه کارگر به چنین درجه ای از اتحاد برسد.» (خط تاکیدها اضافه شده است)

این بحث با واقعیات عینی و تجربه مبارزه طبقاتی خوانایی ندارد. صِرف اتحاد کارگران در ابعاد رسته ای، منطقه ای و سراسری (حتی به شکل کنفدراسیون های دربرگیرنده اکثریت طبقه کارگر) الزاما تهدیدی برای شاهرگ حیاتی طبقه بورژوازی و دولت طبقاتی نیست؛ یعنی موجودیت طبقه حاکم و دولتش را به خطر نمی اندازد. به تاریخ چند ده ساله اتحادیه های کارگران و مزدبگیران در کشورهای اروپای غربی نگاه کنید. یا حتی به کشورهایی مثل ترکیه و هند و آفریقای جنوبی و بعضی از کشورهای آمریکای لاتین که تجارب طولانی یا کوتاه مدت از فعالیت سندیکایی سراسری دارند. پرولتاریا در این کشورها به صرف داشتن چنین تشکل هایی و چنین سطحی از اتحاد، نتوانسته موجودیت طبقه حاکم و قدرت سیاسی اش را تهدید کند. و اگر در مواردی پرولتاریا توانسته موجودیت بورژوازی و دولت ارتجاعی با تهدید مواجه کند اتفاقا از مسیر سازماندهی حرکتی انقلابی خارج از سیر عمومی مبارزات حق طلبانه روزمره کارگری بوده است. وقتی می گویم خارج از سیر عمومی، منظورم روندی کاملا جدا و بدون ارتباط با این مبارزات توده ای نیست. بلکه تاکیدم بر چارچوب متفاوت مبارزات نقشه مند و متکی بر یک استراتژی انقلابی نسبت به مبارزات حق طلبانه سندیکایی است.

غرق شدن در اغراق

نویسنده در ترسیم جرقه های تاثیرگذار و مهم اما پراکنده در جنبش کارگری جاری، راه اغراق در پیش می گیرد. او می نویسد:

«مبارزات کارگران در خوزستان در این دوره یک ستاره درخشان و بسیار امیدوار کننده در این امر بوده است. تکثیر این چنین اتحاد و مبارزه ای است که جنبش کارگری و نقش رهبریش را در جامعه به امری عادی تبدیل می کند. همین اندازه از مبارزات این دوره نشان داد که شاه و شیخ و دیگر امیدواران به دخالت آمریکا و دیگر دولت های فاشیست و جنایتکار به چه اندازه می توانند در برابر آزادیخواهی و برابری طلبی طبقه کارگر و مبارزینش عقب رانده شوند.» (خط تاکیدها اضافه شده است)

این تصویر و تصور با واقعیت نمی خواند. تکثیر «اتحاد و مبارزه»ای که در هفت تپه و اهواز و شوش دیدیم حتی اگر در ده شهر دیگر، در ده مجتمع یا واحد بزرگ صنعتی دیگر رخ دهد، با توجه به مضمون و چارچوب این مبارزه (که تکرار می کنم مبارزه ای حق طلبانه با محتوایی تریدیونیونی و برای بهبود شرایط کار و معیشت توده های کارگر است) ممکن است بتواند سایر قشرها و طبقات جامعه را متوجه شعارهای حق طلبانه کارگران و رزمندگی و پیگیری و همبستگی شان کند اما نمی تواند «نقش رهبری» این جنبش را در جامعه «به امری عادی» تبدیل کند. به یک علت ساده: جنبش حق طلبانه کارگری محدودیت های ذاتی خود را دارد. از دورنما و استراتژی و نقشه برای انجام انقلاب اجتماعی و در گام اول آن یعنی کسب قدرت سیاسی بی بهره است و چنین مضمونی ندارد و نمی تواند داشته باشد. یک جنبش کارگری متشکل و ادامه دار می تواند مقاومت و حق طلبی و همبستگی را به امری عادی برای کل جامعه تبدیل کند و شور و شوق مبارزاتی را در قشرهایی که دچار تردید و ترس اند و دیر به میدان می آیند برانگیزد، ولی رهبری یک طبقه بر طبقات دیگر معنایی فراتر از این دارد و سیاست و ابزاری فراتر از تشکل سراسری کارگری را می طلبد. و تا وقتی که طبقه کارگر به این سیاست و ابزار مسلح نشود، طبقات دیگر هستند که نهایتا نقش رهبری خود بر جنبش عمومی را به امری «عادی» تبدیل می کنند.

اسد گلچینی از این صحبت می کند که نیروهای مرتجع داخلی و خارجی به خاطر مبارزه کارگران خوزستان به عقب رانده شده اند، اما معنی و محدوده این عقب نشینی را روشن نمی کند. احتمالا منظور وی، نام بردن این مرتجعین از کارگران و به حساب آوردن اعتراضات کارگری در رویدادهای حال و آینده ایران است. احتمالا صدور پیام های حمایتی اخیر اپوزیسیون مرتجع و طرفدار امپریالیسم به جنبش کارگری و فعالانش، یا موضع گیری های عوامفریبانه مقامات و جناح های حکومتی در مورد خواسته های محقانه کارگری را مد نظر دارد و این را به حساب عقب نشینی می گذارد. در حالی که تنها معنی این تدابیر از درون و بیرون حاکمیت، درک شرایط بحرانی موجود توسط بورژوازی و نیازشان به مهار اعتراضات کارگری و یا استفاده از ظرفیت های مبارزاتی کارگران برای پیشبرد اهداف طبقاتی خودشان است.

مشکل چیست؟ راه حل چیست؟

به مقوله تشکل سراسری کارگری برگردیم. گلچینی، فقدان تشکل سراسری را مهم ترین کمبود این مرحله از مبارزات طبقه کارگر ارزیابی می کند. در مقابل، او معتقد است که در صورت وجود چنین تشکلی «طبقه کارگر میتواند مبارزات کنونی مردم ایران که در بسیاری زمینه ها در جریان است را عملا سمت و سو بدهد و این مبارزات را به عنوان پشتوانه عظیمی جذب کند.»

او مشخص نمی کند که پشتوانه عظیم برای چه؟ ولی با توجه به کل مقاله می توان فهمید که منظورش پشتوانه عظیم برای طبقه کارگر در راه تحقق اهداف طبقاتی اش است. مشکل اصلی این بحث، ناگفته گذاشتن و ندیدن این واقعیت است که به قول لنین «مضمون هر تشکلی را اهداف آن تعیین می کند.» اگر شعارهای سیاسی ـ اجتماعی یک تشکل به ریشه بزند و قدرت سیاسی حاکم را نشانه بگیرد، آن وقت بقیه شعارهای حق طلبانه و اقتصادی که طرح شان لازم و مهم و غیر قابل چشم پوشی است هم جایگاه و سمت و سوی صحیحی خواهد یافت و در خدمت ساختن جنبشی برای انقلاب قرار خواهد گرفت. مثلا شعار خوب «کار، نان، آزادی» که شعاری متحد کننده است و ظرفیت فراگیر شدن دارد اگر در کنار و در ارتباط با شعارهای انقلابی و ریشه ای مطرح شود می تواند تاثیر و کارکرد مثبت و مهمی در متحد کردن و برانگیختن توده های فرودست داشته باشد؛ در حالی که همین شعار اگر بر متن مبارزاتی که سیاست رفرمیستی بر آن حاکم است قرار گیرد خود نیز چنین مضمونی پیدا خواهد کرد.

همانطور که گفتم تشکل سراسری کارگری که گلچینی مطرح می کند تشکلی برای تحقق شعارهای حق طلبانه و فعالیت های سندیکایی/ اتحادیه ای است. این نوع تشکل، محدودیت های خود را دارد و مضمونش از دایره تلاش برای تحمیل رفرم ها در چارچوب سیستم خارج نمی شود. تشکل سراسری با چنین مضمونی نمی تواند به مبارزات دیگر بخش های جامعه سمت و سو بدهد. حداکثر کاری که می تواند بکند الهام بخشیدن به قشرهای دیگری است که مبارزات و خواسته های شان می تواند جنبه سراسری پیدا کند (بازنشستگان، معلمان، پرستاران و....) است که آن ها هم متشکل تر و متحدتر برای تحقق رفرم ها در چارچوب نظام موجود فعالیت کنند و سازمان یافته تر چک و چانه بزنند.

اسد گلچینی نمی تواند این واقعیت بارها اثبات شده در تاریخ را ببیند و درک کند که سمت و سو دادن به مبارزات بخش های مختلف مردم برای ایجاد قطبی متحد و سازماندهی جنبشی با هدف انقلاب اجتماعی، به پیوند و همبستگی و سازماندهی سراسری از جنسی دیگر نیاز دارد: به جبهه متحد انقلابی نیاز دارد؛ جبهه ای که محور و نیروی هدایت کننده آن باید یک حزب کمونیست انقلابی باشد. سراسری بودن جبهه متحد انقلابی، در درجه اول با افق و دورنمای واحدی که پیش می گذارد و تعیین و انتشار اهداف و شعارهای عمومی و پایه ای انقلاب رقم می خورد. کار این جبهه از طریق پیوند دادن، به یک مجرا ریختن و جهت دادن به مبارزات بخش های مختلف پیش می رود. گام های اولیه برای شکل دادن به چنین جریانی، متحد کردن مبارزات و جنبش های گوناگون (و در این میان، متحد کردن تشکل های پراکنده و بخش های مختلف طبقه کارگر) حول چند شعار اساسی است که ستون های نظام موجود و قلب قدرت سیاسی حاکم را نشانه بگیرد.**

الفبای کمونیسم و مفهوم کمونیسم واقعی

اسد گلچینی اما درک و رویکرد دیگری به جنبش و تشکل کارگری و ارتباط آن با جنبش عمومی دارد. این درک و رویکرد متفاوت، اشتباهی معرفتی نیست؛ ناشی از فشار شرایط و ضعیف و کوچک و پراکنده بودن نیروهای چپ نیست؛ بازتاب به هیجان آمدن از چند مبارزه الهامبخش و رزمنده کارگری و نتیجه گیری عجولانه و یک جانبه از یک پراتیک مشخص و نو نیست. این درک و رویکردی غیر مارکسیستی و خودرویانه به رابطه طبقه کارگر و هدف کمونیسم، به مفهوم کمونیسم و مقوله آگاهی طبقاتی است.

یکی از تزهای اصلی مقاله گلچینی به مفهوم کمونیسم به مثابه یک جنبش برمی گردد. کمونیسم هم آموزه علمی است؛ هم هدف انقلاب اجتماعی (آلترناتیو جامعه طبقاتی) و هم جنبش (یک حرکت مادی معین شامل نیروها و ظرفیت ها و عرصه های معین). گلچینی از این وجه مبارزات کارگران فولاد و هفت تپه که رفتند و تلاش کردند «سازمان کارگران را در اتکا به محل کار» بسازند این مفهوم را بیرون می کشد که:

«این بطور برجسته ای بروز کمونیسم درون طبقه کارگر بود. وقتی میگوییم کمونیسم طبقه کارگر، بحث از موجودات خارج از طبقه کارگر نیست، یک موجود خارجی بی شاخ و دم نیست، خود کارگران و اعتراض و مبارزه ای که میکنند کمونیستی است یعنی اینکه بر علیه سرمایه داری است، بر علیه نظم و قانونش است، بر علیه مالکیت خصوصی سازی و پارتی بازی، تحقیر و توهین و جرم و جنایت هایش است. مساله این است که این اعتراضات بورژوایی و خرده بورژوازانه نیست، ملی و ناسیونالیستی و بر تفرقه های کذایی متکی نیست و بر علیه آن هاست، کارگری است و کل آحاد جامعه را به آزادی و عدالت اجتماعی میبرد.»

بدین ترتیب، گلچینی کمونیسم را از حیطه آموزه های علمی خارج می کند. این نوع «کمونیسمی» که او مد نظر دارد، برای رهبری تحولات اجتماعی و ساختن جامعه و جهان بر بنیادی نوین، نیاز چندانی به تئوری و مبارزات تئوریک ـ نظری ندارد. نیاز به تدوین نظریه و مفهوم سازی که حاصل فعالیت فکری روشنفکران پرولتاریا است و نیاز به تصحیح و تکامل تئوری بر اساس معرفت شناسی علمی و جمعبندی و سنتز تجربه ها ندارد. گلچینی، هدف انقلاب اجتماعی را از نقشه و استراتژی آگاهانه جدا کرده و به خودجوشی و خودرویی و «غریزه» متصل کرده است. از دید او، صرف کارگر بودن و شعارهای حق طلبانه کارگری را جلو گذاشتن، کمونیسم را در این حرکت و جنبش بازتاب می دهد. چرا؟ چون علیه کارفرما است، یا حتی علیه دولت سرمایه داران است، پس از نظر گلچینی «علیه سرمایه داری است». چون در مقابل دستگاه سرکوب می ایستد و مقاومت می کند و هزینه می دهد پس «علیه نظم و قانون سرمایه داری است». جالب است که او از اصطلاح «علیه مالکیت خصوصی سازی» استفاده می کند و نه «علیه مالکیت خصوصی». این نشان می دهد که گلچینی عامدانه یا ناخودآگاه مثل رهبران مبارزه هفت تپه، سپردن مالکیت مجتمع به بخش خصوصی را هدف قرار می دهد و نه به طور کلی مالکیت خصوصی سرمایه دارانه را در همه اشکال دولتی و غیردولتی اش.

درک گلچینی از کمونیسم هر چه هست، کمونیسم مارکس نیست. مارکس مشخصا کمونیسم و فرایند تحقق آن را با آنچه به «چهار نابودی و دو گسست» مشهور شده توضیح می دهد: نابودی کلیه تمایزات طبقاتی، نابودی کلیه  روابط تولیدی که این تمایزات را تولید می کند، نابودی کلیه  روابط اجتماعی منطبق بر این روابط تولیدی و نابودی کلیه افکار کهنه  برخاسته از این روابط. یا به طور فشرده، گسست از مناسبات کهنه مالکیت و گسست از ایده ها و سنت های کهنه. چه کسی می تواند ادعا کند که درک کمونیستی به مفهوم مارکسیستی کلمه، مبارزه کارگران هفت تپه و فولاد و ذهنیت رهبران و پیشروانش را رقم می زد و سمت و سو می داد؟

یک نکته ناگفته دیگر در بحث گلچینی، مسئله تفکر و باورهای مذهبی در میان همان کارگرانی است که به باور او، خودشان و اعتراض و مبارزه ای که می کنند «کمونیستی» است. وقتی منطق این باشد که مبارزه خودجوش و خودروی توده کارگران علیه کارفرما و برای احقاق حقوق شان ماهیتا کمونیستی است و اصلا کمونیسم طبقه کارگر جز این نیست، واضح است که ایدئولوژی و باورهای ایدئولوژیک مسلط بر جامعه منجمله بر توده کارگران در هفت تپه و اهواز و.... تاثیر و نقشی در حرکت و سمت و سوی شان نخواهد داشت. در نتیجه مبارزه ایدئولوژیک علیه زنجیرهای اسارت فکری و خرافی و به چالش گرفتن افکار اسارت بار در بین کارگران هم اهمیتی برای گلچینی و کسانی که مثل او فکر می کنند ندارد. گلچینی از «تفرقه های کذایی» صحبت می کند. البته او منظورش تقسیم بندی های مصنوعی است که طبقه کارگر را به کج راه می برد و مشخصا روی ناسیونالیسم انگشت می گذارد. روی دیگر سکه اما می تواند این باشد که اگر کمونیست ها بخواهند در میان کارگران چالش فکری راه بیندازند از نظر گلچینی نوعی «تفرقه افکنی» محسوب شود. چرا که این کار، مبارزه ملموس برای اهداف ملموس و روز «علیه سرمایه داری» را تضعیف می کند.

اصلا چه نیازی به یک حزب کمونیست انقلابی است؟

موضوع مهم بعدی در مقاله گلچینی، مفهوم و ضرورت حزب کمونیست است. ضرورت «حزب کمونیستی» از نظر گلچینی این است که مبارزات کارگری و تشکل های کارگری کارشان بهتر و سازمان یافته تر و موفق تر جلو برود؛ نه اینکه فقط چنین حزبی است که می تواند کل فرایند پیچیده و طولانی مبارزه طبقاتی و انقلاب اجتماعی و سپس ساختمان سوسیالیسم تا گذار به کمونیسم جهانی را رهبری کند. فرمولبندی هایی که گلچینی بکار می برد درجه اهمیت حزب از دید او را خوب نشان می دهد:

«حزب کمونیستی کارگران دقیقا مانند سازمان های کارگری و بعنوان یکی دیگر از سازمان های کارگری در میان طبقه کارگر ایجاد می شود.»

در این تعریف نه تاکید و تصریحی بر تئوری انقلابی و علم و استراتژی و نقشه است و نه اشاره ای به سیاست و ایدئولوژی انقلابی. از نظر او:

«تشکل سراسری کارگران بدون سازماندهی کارگران کمونیست در هر تک محل کار و زندگی نیز ناممکن است. در واقع تشکل سراسری کارگران در ایران بدون حزب کمونیستی کارگران ناممکن است همانطور که حزب کمونیستی بدون تشکل و سازمانهای کارگری قادر به ادامه حیات نیست.»

در جمله اول، سازماندهی کارگران کمونیست در هر تک محل کار و زندگی به عنوان پیش شرطی برای ساختن تشکل سراسری غیرحزبی کارگران مطرح شده است. این حرف، سطح توقع و انتظار گلچینی از فعالیت کمونیست ها را نشان می دهد. از دید او، کمونیست ها باید در محل کار متشکل باشند تا بشود همان تشکل سراسری کارگری (تریدیونیونی) که مد نظرش است را ساخت. در واقع، درک گلچینی این است که فقط کمونیست ها اهمیت تشکل سراسری را می دانند و برای ایجادش واقعا مایه می گذارند. این بازتاب درکی محدودنگرانه نسبت به وظایف و فعالیت کمونیست ها است و نیز بازتاب درکی نادرست از واقعیات تاریخی. نه فقط کمونیست ها بلکه سوسیال دمکرات ها و حتی آنارشیست ها هم می توانند طرفدار و پیگیر ایجاد تشکل سراسری کارگری باشند. در کشورهای امپریالیستی چنین بوده و هستند. در خود ایران هم از جریانات رویزیونیست سنتی و سوسیال دمکرات و.... موافق این کارند.

جمله دوم گلچینی که حیات حزب را به سازمان های کارگری وابسته می کند نیز بر واقعیات عینی و تاریخی منطبق نیست. یک حزب کمونیستی می تواند بدون وجود تشکل و سازمان های کارگری به حیات خود ادامه دهد. حیات یک حزب کمونیستی در گرو پیوند خوردن با مبارزات طبقاتی ـ اجتماعی جاری (و از جمله سازماندهی مبارزات و ابتکار عمل هایی که خود دامن می زند) بر پایه استراتژی و نقشه معین برای انجام انقلاب اجتماعی است. ولی به جز این کارکرد تضادهای عینی و ذهنی و تصادف و رخدادها هم در این حیات یا عدم حیات نقش بازی می کند.

یک مثال تاریخی، حزب سوسیال دمکرات روسیه بعد از شکست انقلاب 1905 بسیار تضعیف شد ولی از بین نرفت. آنچه زنده ماند و باعث زنده ماندن این حزب به مثابه یک نیروی طبقاتی در جامعه روسیه شد، خط سیاسی و ایدئولوژیک آن، برنامه عمل آن، و هسته محکم هر چند کوچک و ضربه خورده رهبری آن بود. به موازات ادامه حیات حزب، بسیاری از تشکل های اتحادیه ای کارگران روسیه زیر ضربات پلیسی و نیز ضربات روحی ناشی از شکست انقلاب 1905 متلاشی و نابود شدند ولی این روند باعث نابودی حزب سوسیال دمکرات نشد. حیات حزب کمونیستی نه به خاستگاه و ترکیب اعضایش وابسته است (که مثلا اکثریت قریب به اتفاق شان باید کارگر باشند) و نه به مکان فعالیتش (که بر اساس بحث گلچینی باید محل کار و زیست کارگران باشد.)

درک تدریج گرایانه از مسیر تحولات اجتماعی

گلچینی می نویسد:

«طبقه کارگر و کمونیستها خواهان تغییرات بنیادی در جامعه سرمایه داری هستند و این را مدافعین این سیستم و مخالفین کمونیستها در هر سطح و هر جایی هستند از خود کمونیستها بهتر میدانند! در این دوره از حیات جامعه ایران، تغییرات بنیادی بدون وجود و حضور روشن و قدرتمند یک حزب کمونیستی کارگری با پایه توده ای و سازمانی در درون خود جامعه ایران، ناممکن است.»

در میان این سطور، چیزهایی که گلچینی نگفته اهمیت حیاتی دارد. در اینجا خبری از موضوع و راه کسب قدرت سیاسی (که ضرورتا قهرآمیز خواهد بود نیست) بدون مطرح کردن این مسئله، اصولا امکان انجام تغییرات بنیادی وجود ندارد. و بلافاصله بگویم که خبری از نظام آلترناتیو یعنی سوسیالیسم هم در بحث گلچینی نیست. بدون درک صحیح از مفهوم نظام در حال گذار سوسیالیستی و تضادهایش و بدون نقشه و برنامه اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی برای عملی کردن گام به گام آن (با وجود همه ناشناخته ها و پیچیدگی هایش) صحبت از تغییرات بنیادی، مبهم و بی مفهوم است. و همینجا باید تاکید کنم که مشکل فقط نام بردن یا نبردن از سوسیالیسم در گوشه ای از یک مقاله نیست، بلکه بر سر درک صحیح علمی از سوسیالیسم و تضادهایش است که فقط می تواند بر پایه جمعبندی و سنتز دستاوردها و درس های مثبت و منفی تجربه دولت های سوسیالیستی در قرن بیستم در روسیه در شوروی و چین بدست آید. ندیدن و نپرداختن به این مسائل تعیین کننده و ضروری، معنایی جز پایین آوردن سطح توقع و اهداف خود و کارگران به یک رشته تغییرات اصلاحی در زندگی و معیشت توده ها و در فضای سیاسی و اجتماعی کشور ندارد. این یعنی جایگزین کردن انقلاب اجتماعی با رفرم.

در پیوند با همین نگرش، گلچینی درکی تدریج گرایانه و تک خطی از تحولات اجتماعی عرضه می کند. او می نویسد:

«پیشرفت و موفقیت این افق [ایجاد تشکیلات سراسری] و نقشه ها بدون خیره شدن به مهمترین مراکز کارگری و صنعتی در ایران ناکارا است. تقابل سراسری برای گرفتن دستمزد، اضافه دستمزد تا آزادی و برابری بدون حضور نفتی ها، پتروشیمی، راه آهن و.... غیرممکن است و هر جمع و کمیته و سازمان حزبی این را در دستور نداشته باشد راه برای هر نوع سرنگونی رژیم بدون دخالت و رهبری کارگران و حزبشان باز میگذارند.»

«تقابل سراسری برای گرفتن دستمزد، اضافه دستمزد تا آزادی و برابری بدون حضور نفتی ها، پتروشیمی، راه آهن و.... ممکن نیست. نفتی ها باید از "قرنطینه" خارج شوند. تقابل سراسری برای برانداختن رژیم اسلامی بدون به میدان آمدن نفت غیرممکن است و هر جمع و کمیته و سازمان و حزبی که این را در دستور نداشته باشد راه را برای هر نوع سرنگونی رژیم بدون دخالت و رهبری کارگران و حزبشان باز می گذارد.»

بحث گلچینی از تقابل سراسری است. او از بکار بردن عبارت انقلاب اجتماعی، انقلاب قهرآمیز و یا انقلاب سوسیالیستی پرهیز می کند و ترجیح می دهد از عباراتی مانند این استفاده کند که «کارگران می توانند محیط زندگی و کار و جامعه بهتری ایجاد کنند.» آنچه مد نظر دارد چیزی شبیه به اعتصاب سراسری است که نهایتا به یک قیام محدود چند روزه می انجامد؛ که این در واقع برداشت محدودنگرانه و ساده شده ای از انقلاب اکتبر روسیه است. در عین حال، گلچینی نحوه شکل گیری این فرایند را به این شکل می بیند که مبارزه از تلاش برای گرفتن دستمزد (احتمالا با توجه به موضوع دستمزدهای معوقه) شروع می شود و بعد به مبارزه برای اضافه دستمزد می رسد و بعد از آن، نوبت مبارزه تا آزادی و برابری می رسد. او یک نگاه مرحله ای و قدم به قدم را جایگزین درک صحیح از نحوه رخ دادن تحولات اجتماعی کرده است. فرایندی که در واقعیت، متنوع و در هم پیچیده و بدون تقدم و تاخرهای مکانیکی است. حتی آنجایی که گلچینی عبارت سرنگونی رژیم را بکار می برد بیشتر به شکل هشدار و ابراز نگرانی در مورد سرنگونی جمهوری اسلامی توسط نیروهای دیگر و «بدون دخالت و رهبری کارگران و حزبشان» است. و باید تاکید کنم که بدون شک این یک احتمال واقعی و نگران کننده است. اما مسیر تحولات اجتماعی را با ایجاد تشکل سراسری به آن مفهومی که گلچینی مطرح می کند و در چارچوب وظایف و نقشی که گلچینی برای کمونیست ها و حزب کمونیستی مطرح می کند نمی توان تغییر داد و جلوی چنان احتمالی را گرفت. اگر چنان موجی بلند شود، حتی اگر تشکل یا تشکل های سراسری کارگری هم ایجاد شده باشد ولی یک حزب کمونیست واقعی با تدارک و ابتکار عمل و استراتژی و نقشه و پایه های لازم برای ابزار سازی در میدان نباشد، اسد گلچینی و هرکس که مثل او فکر می کند متاسفانه خواهند دید که بسیاری از کارگران (همان ها که خودشان و مبارزات شان قرار است ذاتا «کمونیستی» باشند) را هم با خود خواهد برد.

حمید محصص

نشانی وبلاگ: enghelabenovin.blogspot.com

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پانویس ها:

* اسد گلچینی در جای جای مقاله اش مشکل عمومی چپ را این می بیند که به نام طبقه کارگر اما بیرون از محیط کار و زیست کارگران، «تشکل های غیر اجتماعی» درست کرده است. می گوید که این مشکل به دو صورت بروز کرده است. یکم، ایجاد کمیته های دفاع از مبارزات کارگری در داخل کشور که عملا نقش «آژانس خبررسانی» پیدا کرده اند؛ و دوم، تشکیل احزاب در خارج و جدا از محیط کار و زیست طبقه کارگر. راه حل از نظر گلچینی این است که باید «نقشه ای برای ساختن حزب کمونیستی» در «همه محیط های کار و زندگی طبقه کارگر» داشت. آیا این بار اول است که چنین بحثی در جنبش چپ ایران مطرح می شود؟ نه. رهنمود گلچینی قبل از سال 1357 (در دوران نقد و مرزبندی با مشی چریکی) و سپس در دوران تحولات 1357 تا 1360 (در قالب تز پیوند با طبقه و به شکل اعزام و استقرار شمار نسبتا زیادی از روشنفکران انقلابی چپ در کارخانه ها و محلات کارگری) به اجرا گذاشته شد. حتی در مقطع 1360 بخشی از چپ ها که به «خط پنج» مشهور شدند، از همین زاویه سازمان های کمونیستی موجود را نقد کردند و گفتند که بنیان این سازمان ها، کارگری نیست و از درون جنبش کارگری و محیط های کار و زیست کارگران نجوشیده و نروئیده اند؛ بنابراین «افق و سیاست های این نوع تشکل ها به نیازمندی هایی واقعی سازمان کارگران در مبارزه مستقیم در محل کار و زندگی» ربطی ندارد. این نظریه در گسترش و تقویت گرایشات اکونومیستی ـ کارگریستی ـ رفرمیستی به ویژه در شرایط افت و محدودیت جنبش در دهه 1360 و سال های بعد از آن نقش داشت. اشاره کوتاه به سابقه این دیدگاه را لازم دانستم تا نشان دهم با بحثی قدیمی و آزمون پس داده روبروییم و نه یک رهنمود نوآورانه.

**برای مطالعه بحثی همه جانبه و عمیق در این زمینه رجوع کنید به کتاب «کمونیسم نوین» نوشته باب آواکیان، به ویژه بخش سوم تحت عنوان «رویکرد استراتژیک به یک انقلاب واقعی». این کتاب توسط گروهی از مترجمین به فارسی برگردانده شده و در اینترنت قابل دسترس است.

 

 

نگاهی کوتاه به یک مصاحبه

نگاهی کوتاه به یک مصاحبه!

در ایران امروز یعنی سرمایه داری ادغام شدۀ در سرمایه داری جهانی و با دولتی چنین ارتجاعی، قاتل و مستبد، اساسا ضرورت، ضرورت یک مبارزۀ طبقاتی و سیاسی و انقلابی، برای درهم شکستن دولت کنونی، یعنی یک انقلاب زیر و رو کننده است.

به باور من، چنین انقلابی هم نمی تواند به پیروزی رسد، مگر اینکه طبقۀ کارگر در رأس نیروهای مخالف شرایط حاضر دست به سلاح ببرد که برای اینکه چنین شود، خارج از تشکلات توده ای مثل سندیکا و اتحادیه و غیره، اساسا، وجود یک حزب سیاسی، وجود حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست سراسری که مخصوصا در جامعه ای مثل ایران باید مخفی و غیر علنی باشد، لازم و ضروری و فوری است. چیزی که متأسفانه نه، مجری برنامه که در توانش نیست و نه مصاحبه شونده یعنی رفیق عزیزم فرخنده آشنا، اصولا و اساسا راجع به آن صحبتی نکردند. همه مصاحبه باز هم روی، همان مسائلی چرخید که اکنون، اگر مبارزات گذشته و درهمین رژیم را در نظر نگیریم، حداقل از زمان روی کار آمدن خاتمی درآن جامعه ورد زبان فعالان باصطلاح و با واقعا کارگری، کارگران فعال و غیره شده است و همه می دانند و می دانیم که راه به جایی نمی برد و یک بیراهه است.

من توجه کارگران فعال، کارگران انقلابی، کارگران پیشرو و یا کارگرانی که اسم خود را این گذاشته اند، به دو گفته زیر جلب می کنم.

البته، قبل از آن و از زبان لنین دو چیز را طرح می کنم 1- همواره تحلیل مشخص از شرایط مشخص- ، می تواند راه واقعی مبارزه ما را روشن و مشخص کند. 2- اینکه - تئوری خاکستری است، درخت سبز زندگی است- و

اما : [" مانیفست حزب کمونیست ۱۸۴۸" وﻗﺘﯽ ﭘﺮوﻟﺘﺎرﯾﺎ در ﺟﺮﯾﺎن ﭘﯿﮑﺎرﻋﻠﯿﻪ ﺑﻮرژوازی اﻟﺰاﻣﺎ به صورت یک طبقه متحد می گردد و از ﻃﺮﯾﻖ اﻧﻘﻼب ﺧﻮد را به ﻃﺒﻘﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﻣﺒﺪل ﻣﯽ ﺳﺎزد و درمقام ﻃﺒﻘﻪﻓﺮﻣﺎﻧﺮوا ﻣﻨﺎﺳﺒﺎت ﺗﻮﻟﯿﺪی ﮐﻬﻨﻪ را ﺑﺎ ﺗﻮﺳﻞ ﺑﻪ ﻗﻬﺮ ازﻣﯿﺎن ﻣﯽ ﺑﺮد، آن وﻗﺖ ﺑﺎﺑﺮاﻧﺪاﺧﺘﻦ اﯾﻦ ﻣﻨﺎﺳﺒﺎت ﺗﻮﻟﯿﺪی ﺷﺮاﯾﻂ وﺟﻮد ﺗﻀﺎدهای ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ وﺑﻄﻮرﮐلی ﻃﺒﻘﺎت و ﺑﺪﯾﻨﺴﺎن ﻓﺮﻣﺎﻧﺮواﺋﯽ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﯾﮏ ﻃﺒﻘﻪ را نیزاز ﻣﯿﺎن ﻣﯽ ﺑﺮد"ِ- تر جمه ی بهنام جعفری

دو :

_ با توجه به این که پرولتاریا به عنوان طبقه، فقط در صورتى مى‌تواند علیه قهر دسته جمعى طبقات مالک وارد عمل شود که در حزب سیاسى مجزاى خویش‏، در تخالف با همه‌ى اشکال قدیمى احزاب طبقات مالک، متشکل گردد؛ _ با توجه به اینکه تشکل پرولتاریا در حزب سیاسى‌اش‏ براى تضمین پیروزى انقلاب اجتماعى و هدف نهایى آن، نابودى طبقات، ضرورى است؛ _ با توجه به این که باید وحدت نیروهاى طبقه‌ى کارگر، که از قبل در مبارزات اقتصادى تحقق یافته، به عنوان اهرم توده هاى این طبقه در مبارزه علیه اقتدار سیاسى استثمار کنندگانشان به کار آید؛ کنفرانس‏ به اعضاى انترناسیونال خاطرنشان مى‌سازد که در جریان مبارزه‌ى طبقه‌ى کارگر، فعالیت اقتصادى و فعالیت سیاسى این طبقه به طرزى ناگسستنى با هم پیوند دارند.

(تلخیص‏ از قطعنامه‌ى کنفرانس‏ لندن انجمن بین المللى کارگران _ انترناسیونال _ سپتامبر ۱۸۷۱، به نقل از همان ماخذ.)]

بسیاری از ما این صحبت رُزالوکزامبورگ را به یاد داریم که گفت: انقلاب ( انقلاب مسلحانه - من) با شکوه است، جز آن همه چیز مُهمل و پوچ است - آیا زمان آن نرسیده است، چرا، سال هاست که رسیده است!

آری،

بدون حزب سیاسی مخفی و غیر علنی و بدون یک مبارزه انقلابی زیر رهبری چنین حزبی که سرانجام آن پیروزی انقلاب قهری کمونیستی کارگران مسلح شده، است، در شرایطی که دیگر برای همه روشن شده است که رفرم بردار نیست، هیچ چیز به نفع کارگران و زحمتکشان تغییر نمی کند، بلکه بدون مبارزه؟ و یا با مبارزه درون سیستمی روز بروز همان طور که شاهد هستیم، شرایط بدتر و بدتر می شود. یک مبارزۀ انقلابی طبقاتی است که می تواند حتی شرایط را برای رسیدن به خواست های روز مره هم آماده کند و نه بدون آن!

باید طبقۀ سرمایه دار و دولتش خود را در شرایط نابودی ببینند تا عقب نشینی نمایند و دیگر هیچ! این یعنی داشتن ستاد مبارزه طبقاتی و تسلیح همگانی طبقۀ کارگر و متحدین و بر خاستن برای نبرد نهایی!

حمید قربانی ۲۳ مارس ۲۰۹۲ سال اسپارتاکوسی

لینک مصاحبه

https://www.youtube.com/watch?v=JHgDXo0FX-w&list=PL6OFd5isZOguOdG5qOY8BjbgsrwAQCyLy&index=2&t
=11s&fbclid=IwAR1Rem9eR9lABK2NfYlDqq2rUD8DKGTHAd5yDMoXqwS5IorBIyYlJh55C1Y

March 23, 2019

سال ١٣٩٨ را سال سرنگونی نام‌گذاری کنیم!

سال ١٣٩٨ را سال سرنگونی نام‌گذاری کنیم!
bahram.rehmani@gmail.com

امیدوارم همه رفقا، سال 1398، به خوبی و خوشی و هدفمند آغاز کرده باشند. بی‌‌گمان در سال جدید، بیش از سال گذشته مشغله و هدف اصلی‌مان را در جهت سرنگونی کلیت حکومت اسلامی ایران و برپایی یک جامعه آزاد، برابر، عادلانه و انسانی قرار خواهیم داد.
حکومت اسلامی ایران، علاوه بر همه بحران‌هایش، به معنای واقعی یک حکومت جهل و جنایت، زندان و شکنجه، ترور اعدام و به شدت پول‌پرست و استثمارگر است. کدام کشور غنی و یا فقیر جهان را سراع داریم که کارگر برای گرفتن دستمزد ناچیز کار شاق و سختی که انجام داده است دست به اعتراض و اعتصاب بزند و با سرکوب وحشیانه نیروهای تا دندان مسلح حکومتی و زندان و شکنجه آن مواجعه شود؟ کدام حکومت جهان را سراغ دارید که کودکان را اعدام کند؟ کدام نقط جهان را می شناسید که به‌طور سیستماتیک زنان سرکوب شوند؟ کدام حکومت را سراغ دارید که به‌خاطر رابطه دوستی و عشقی دختر و پسر، زن ومرد، آن‌ها را دستگیر و زندانی کند؛ شلاق بزند و یا سنگسار نماید؟ آیا خبری مبنی بر این که جوانان به دلیل جشن تولد و فارغ‌التحصیلی دور هم جمع شوند مرتکب «جرم» شده‌اند و باید شلاق بخورند؟ کدام حکومت را می شناسید که با شادی و موسقی خشک و خالی مردم خصومت و دشمنی بورزد؟ کدام حکومت سانسورچی را می‌شناسید که به نویسندگانش مملکت، حتی اجازه ندهد حتی یک نشست فرهنگی، شعرخوانی و داستان‌خوانی برگزار کنند؟ و صدها سئوال بزرگ و کوچک دیگر ...
به این ترتیب حکومت اسلامی ایران، از حکومت‌های نادر و استثنایی سرمایه‌داری جهانی هم‌چون حکومت فاشیستی هیتلر است. این حکومت شرم بشریت است بنابراین، سال 1398 در 41 سالگی حکومت اسلامی را سال سرنگونی نا‌گذاری کنیم و در این راستا، طرح و نقش عمل جدی و شفافی برای این سرنگونی و جایگزینی آن داشته باشیم.

به‌نظرم اولین مسئله‌ای که در روز نوروز امسال بیش از همه نه تنها در روژآوا، بلکه در منطقه و جهان جلب توجه کرد سقوط آخرین سنگر «خلافت اسلامی‌‌(داعش) این هیولای تروریستی اسلامی به دست نیروهای مدافع خلق روژآوا و سوریه دموکراتیک بود.
با سقوط داعش، فیلم‌هایی در رسانه‌ها و شبکه های اجتماعی منتشر شده است که واقعا دیدنی و رشک‌برانگیز است. یگان‌های مدافع خلق روژآوا و سوریه دموکراتیک پس از تسخیر آخرین سنگر داعش در باغوز سوریه در مرزهای سوریه و عراق، جشن نوروز را با رقص و پایکوبی و در گرمای آتش شعله‌هایی که برافروخته‌اند جشن گرفتند.

 

اسکات موریسون، نخست وزیر استرالیا، با احضار سفیر ترکیه، رسما به اظهارات تند رجب طیب اردوغان، رییس جمهور ترکیه رسما اعتراض کرده است.
اردوغان این اظهارات را در پی حمله مرگبار به دو مسجد در شهر کرایست‌چرچ نیوزیلند بیان کرد.
او در راهپیمایی بزرگداشت نبرد گالیپولی در جنگ جهانی اول گفت که هر کس با افکار ضداسلامی وارد ترکیه شود، «همانند اجدادش با تابوت از این کشور پس فرستاده می‌شود.»
اشاره اردوغان به نبرد گالیپولی در جریان جنگ جهانی اول است که در آن هزاران استرالیایی و نیوزیلندی در میان کشته‌شدگان این نبرد با عثمانی‌ها بودند.
این اظهارات اردوغان، خشم نخست وزیراسترالیا را بههمراه داشت و باعث شد که به سفیر ترکیه در این کشور رسما اعتراض کند.
نخست وزیر استرالیا، هم‌چنین گفته است که توصیه‌های مربوط به سفر استرالیایی‌ها به ترکیه بازنگری می‌شود.
قرار است در پایان ماه مارس 2019، جاری انتخابات محلی در ترکیه برگزار شود. موریسون گفته که در چنین زمان حساسی، بیان کردن چنین موضوعاتی در جریان تبلیغات انتخاباتی قابل قبول نیست.
اردوغان پیشتر از سوی نیوزیلند به‌دلیل نشان دادن فیلم حمله به مساجد شهر کرایست‌چرج در جریان راه‌پیمایی های انتخاباتی مورد انتقاد قرار گرفته بود.
درحمله و تیراندازی به دو مسجد در شهر کرایست‌چرچ نیوزیلند 50 نفر کشته و شمار دیگری زخمی شده‌اند. اکثر قربانیان این حمله مهاجران خارجی هستند.
مایک بوش، فرمانده پلیس نیوزیلند گفته است که در حمله و تیراندازی در دو مسجد در شهر کرایست‌چرچ 49 نفر کشته و شمار دیگری زخمی شده‌اند. اکثر قربانیان این حمله مهاجران خارجی هستند.
حمله به مساجد کرایست چرچ روز جمعه و هم‌زمان با ساعات اقامه نماز جمعه صورت گرفت.
جاسیندا آردرن، نخست وزیر نیوزیلند این حادثه را «حمله تروریستی با برنامه‌ریزی قبلی» خوانده و گفته است امروز، یکی از سیاه‌ترین روزها در تاریخ کشورش است.
این تیراندازی‌ها مرگ‌بارترین حادثه در تاریخ این کشورخوانده شده است.
فرمانده پلیس نیوزیلند گفته سه مرد و یک زن به ظن ارتباط با این حمله بازداشت شده‌اند. گفته می‌شود یکی از بازداشت‌شدگان شهروند استرالیاست.
فرمانده پلیس نیوزیلند هم‌چنین از کشف وسایل انفجاری دست‌ساز از خودروهای مظنونان خبر داده است. پلیس از همه مساجد در سراسر نیوزیلند خواسته است تا درهای خود را ببندند.
انگیزه مهاجمان و وابستگی سازمانی احتمالی آنان هنوز مشخص نیست اما اسکات موریسون، نخست وزیر استرالیا گفته است که این حمله توسط کسانی «با گرایش‌های راست افراطی» صورت گرفته است. او گفته است که یکی از مهاجمان بیانیه‌ای را در رسانه‌های اجتماعی منتشر و در آن از برتری نژادی و نفرت از مهاجران دفاع کرده بود.
نخست وزیر استرالیا، گفته است که مهاجمان تحت تاثیر افکار کسانی مانند اسلوالد موزلی، رهبر فاشیست‌های بریتانیا در دهه‌های 1920 و 1930 و اندرس بریویک، عامل کشتار جمعی در نروژ قرار داشتند. به‌گفته موریسون، مهاجمان دو سال را صرف برنامه‌ریزی این حمله تروریستی کرده بودند.
به گفته شاهدان عینی، فردی که به مسجد نور حمله کرده بود، جلیقه ضدگلوله به تن داشت و با یک مسلسل وارد مسجد نور شد و به سمت حاضران در مسجد شلیک کرد.
در تصاویر منتشر شده در فیس‌بوک به وسیله یکی از مظنونان، فردی دیده می‌شود که با یک سلاح نیمه خودکار وارد مسجد می‌شود و پس از شلیک به حاضران، بسیاری از آنان نقش زمین می‌شوند.
پلیس گفته در تلاش است تا این تصاویر را از شبکه‌های اجتماعی حذف کند.
جزییاتی از ملیت کسانی که در این حملات کشته و یا زخمی شده‌اند، منتشر شده است.
دیپلمات‌های بنگلادش در نیوزیلند گفته‌اند که دو نفر از شهروندان این کشور کشته و یک نفر مفقود شده است.
کمیساریای عالی هند گفته که تصور می‌شود شماری از شهروندان هندی در این حملات جان خود را از دست داده باشند، هر چند تعداد دقیق آن ها هنوز مشخص نشده است.
اندونزی گفته که شش تن از شهروندانش در زمان حملات، در داخل یکی از مساجد بودند که سه نفر از آن‌ها موفق به فرار می‌شوند.
سفیرافغانستان در استرالیا در توییتی اعلام کرد که یک شهروند افغانستان هم دراین حملات کشته شده است.

در میان موضع‌گیری‌های مختلف در رابطه با کشتار نیوزلند، موضع رجب طیب اردوغان از همه جالب‌تر است. اسکات موریسون، نخست وزیر استرالیا، با احضار سفیر ترکیه، رسما به اظهارات تند رجب طیب اردوغان، رییس جمهور ترکیه رسما اعتراض کرده است.
اردوغان در راه‌پیمایی بزرگ‌داشت نبرد گالیپولی در جنگ جهانی اول گفت که هر کس با افکار ضد اسلامی وارد ترکیه شود، «همانند اجدادش با تابوت از این کشور پس فرستاده می‌شود.»
اشاره اردوغان به نبرد گالیپولی در جریان جنگ جهانی اول است که در آن هزاران استرالیایی و نیوزیلندی در میان کشته‌شدگان این نبرد با عثمانی‌ها بودند.
این اظهارات اردوغان، خشم نخست وزیراسترالیا را به‌همراه داشت و باعث شد که به سفیر ترکیه در این کشور رسما اعتراض کند. نخست وزیر استرالیا، هم‌چنین گفته است که توصیه‌های مربوط به سفر استرالیایی‌ها به ترکیه بازنگری می‌شود.

این سخنان کسی‌ست که سال‌هاست تلاش می‌کند حاکمیت ترکیه را به حاکمیت دوران عثمانی برگرداند و در واقع به‌دنبال برقراری نئوعثمانی در ترکیه است. کسی که کارنامه سیاهی در خشونت‌طلبی، جنگ‌طلبی و افکار فاشیست اسلامی دارد. کسی که مرزهایش را به رفت و آمد تروریست داعش باز گذاشت و در مقابل نفت آن را ارزان خرید و گران فروخت و هر گونه امکانات برای این گروه تروریست مهیا کرد.
اردوغان، به‌خصوص پس از کودتای ساختگی و رفراندوم تغییر قانون اساسی و حذف پست نخست وزیری با هدف این که رییس جمهوری همه کاره باشد ده‌ها هزار انسان را از کار برکنار و یا زندانی کرده است.
گفته می‌شود پس از کودتا، حدود 55 هزار و 927 نفر بازداشت و بیش از 138 هزار و 148 نفر از کار خود اخراج شده‌اند. اين موضوع در حالی است كه فتح‌الله گولن نه تنها دست داشتن خود در كودتای نافرجام را تكذيب کرده، بلكه همیشه عنوان كرده كه كودتا نقشه اردوغان برای قبضه قدرت و حذف مخالفان سياسی خود بوده است. گولن، رهبر «جنبش خدمت» زمانی متحد نزدیک رجب طیب اردوغان بود. گولن پانزده سال است که در ایالت پنسلوانیای آمریکا زندگی می‌کند. ترکیه در پنجاه سال گذشته، 5 کودتای نظامی را به‌خود دیده و کودتای اخیر، نخستین کودتایی بود که به شکست انجامید؛ شکست کودتاگران آن‌قدر سریع رخ داد که به سوژه طنز کاربران اجتماعی تبدیل شد و حتی بسیاری بر این گمانه، هنوز پافشاری می‌کنند که عامل اصلی کودتا و سازمان‌ده پشت پرده آن، خود دولت اردوغان است.
به این ترتبب، صرف‌نظر از این‌که کودتاگران دقیقا چه کسانی بودند و اهداف آن‌ها چه بود، با نگاهی به تحولات ترکیه در یک سال پس از کودتا در این واقعیت شکی نیست که کودتای نافرجام نقطه عطفی در تاریخ سیاسی ترکیه است.
«سیلوپی» ، شهری با 80 هزار جمعیت در جنوب شرقی ترکیه، با کم‌تر از 15 کیلومتر فاصله از مرزهای عراق و سوریه قرار دارد. بین دسامبر 2015 و ژانویه 2016، نیروهای امنیتی ترک با شدت به مردم و پیکارگران حزب کارگران کرد ترکیه‌(پ ک ک)، جنبشی که خواهان یک کنفدراسیون دموکراتیک و خودگردانی مناطق دارای اکثریت کرد است، حمله می‌کنند. نبردها به‌صورت محرمانه جریان دارد و غالبا آتش‌باری به‌شدت دنبال می‌شود. ارتباط «سیلوپی» مانند بسیاری از شهرهای دیگر، به‌مدت 37 روز با نقاط دیگر قطع بوده است.
در سراسر ترکیه، به‌طور پی درپی سوء‌قصدهایی علیه نیروهای انتظامی در بسیاری از شهرها، از جمله استانبول و آنکارا انجام و موجب تشدید سرکوب می‌شود که انتقام‌جویی‌های تازه‌ای را بر می‌انگیزد. در تاریخ 10 ژوئن، یک سازمان رادیکال مخالف پ‌ک‌ک به‌نام «بازهای آزادی کردستان» مسئولیت انفجار یک خودروی حاوی مواد منفجره علیه نیروهای پلیس را در استانبول پذیرفت. چند روز پیش از آن، دولت قانونی را به‌تصویب رسانده بود که لغو مصونیت برخی از نمایندگان پارلمان را به‌منظور به سکوت واداشتن 59 نماینده حزب دموکراتیک خلق‌ها امکان‌پذیر می‌ساخت.
در آن صبح بهاری فضا در «سیلوپی» تنش‌آمیز است. گذر پی درپی خودروهای ضدگلوله پلیس ترکیه و بالگردهایی که در آسمان چرخ می‌زنند یادآور تداوم جنگ بود. صف‌هایی در برابر دو مامور میرزا بنویس تشکیل شده که با صندلی‌های تاشو و ماشین تحریر به آن‌جا آمده‌اند. آن‌ها در آن زمان بیش از اوقات عادی کار دارند. مردم برای پرکردن پرسش نامه‌هایی درمورد تخریب خانه خود، نوشتن نامه‌ای به مدیر زندان یا اعلام یک مرگ به آن‌ها مراجعه می‌کنند.
درهمه شهرهایی که در کردستان ترکیه، برخی خبرنگاران موفق به دیدار از آن‌ها دیدار شده‌اند، گواهی می‌دهند که همه جا مانند سلوپی است.
روند صلح بین مقامات ترکیه و پ ک ک، که در سال 2009 آغاز شد و به درگیری‌هایی که از سال 1984 بیش از 40 هزار کشته به جا گذاشت پایان داد، دیگر وجود ندارد. به‌نظر رییس جمهوری رجب طیب اردوغان، که در 24 ماه مه 2016 منصوب شد «دیگر هیچ گفتگویی با پ‌ک‌ک امکان ندارد.»  و تاکید شده است به واژه‌هایی چون«پاکسازی»، «تصفیه» و «پیروزی کامل.»!
در بهار سال 2013، گفتگوها منجر به عقب‌نشینی گریلاهای پ‌ک‌ک به سوی ارتفاعات کوه قندیل شد.
تنش در حین نبرد کوبانی، که در آن کردهای سوری در برابر تجاوز و جنگ گروه حکومت اسلامی‌(داعش) قرار گرفتند بالاگرفت. در شهرهای کرد، در تظاهرات بسیاری دولت ترکیه، متهم به تبانی با داعش بود، اعتراضات وسیعی شکل گرفت. در 20 ژوئیه 2015، سوء‌قصدی منسوب به داعش موجب کشته‌شدن سی و شش تن و مجروح شدن حدود صدتن از جوانان سوسیالیست ترکیه شد که در مرکز فرهنگی «سوروچ» نزدیک به مرز سوریه گرد آمده بودند و قصد رفتن به کوبانی را برای بازسازی آن داشتند. شمار تظاهرکنندگان دوچندان شد؛ دو روز پس از این سوء‌قصد، پ‌ک‌ک دولت ترکیه را به هم‌دستی با جهادگرایان متهم کرد و دو پلیس را در «جیلان پیتار» در جنوب، نزدیک مرز سوریه کشته شد. این امر موجب شد که مقامات ترکیه «جنگ علیه تروریسم» را اعلام کنند که هدف آن درعین حال داعش و پ‌ک‌ک بود اما بیش‌تر علیه نیروهای کرد روژآوا و پ‌ک‌ک بود تا داعش.
از ماه سپتامبر 2015، مناطق اصلی کردنشین ناظر شورش‌هایی بوده‌اند که بیش از پیش شدت یافته است. در «سیلوپی» درآغاز ماه دسامبر گروه‌های جنبش جوانان انقلابی (YDG-H) ابتدا به کندن سنگر در خیابان‌ها پرداختند و موانعی «برای محافظت دربرابر پلیس ترک» ایجاد کردند و خودگردانی شهر را اعلام نمودند. شبه‌نظامیان جوان، به زودی جای خود را به پیکارگران کارآزموده‌ای دادند. ده‌ها هزار سرباز پیاده نظام ترکیه با تمام ساز برگ‌های نظامی و با حمایت نیروی هوایی به مردم کردستان یورش آوردند. تمام منطقه مملو از خودروهای زرهی و بالگردها شدند. در همه جا محاصره‌هایی به‌صورت دایمی برقرارشد تا راه برای سرکوب باز شود. فرهت انجو نماینده عضو حزب دموکراتیک خلق‌ها گفته است: «حکومت نظامی و منع رفت و آمد به دستگاهی برای تخریب شهرها بدل شده است.» اکثریت از شهرداران وابسته به حزب دموکراتیک خلق ها بازداشت شده‌اند. برای مثال، خانم امینه اسمر که به اتهام «تحریک به شورش مسلحانه علیه دولت» زندانی شده است.
بسیاری از ساکنان جنوب شرقی ترکیه به این باور رسیده‌اند که اردوغان با داعش ارتباط دارد و حتی در مورد ایجاد مانع در راه مطالبات کردها با این سازمان به توافقی دست یافته است. سوء‌قصد انجام شده در اکتبر 2015، در زمان گردهمایی حزب دموکراتیک خلق‌ها در آنکارا، که موجب کشته شدن 97 تن شد بدون آن که مرتکبان آن شناسایی یا بازداشت شوند، به این بدگمانی دامن زد. تعقیب و بازداشت دو روزنامه‌نگار روزنامه جمهوریت که در پی انتشار ویدیویی که نشان می‌داد نیروهای مخفی ترک به اسلام‌گرایان سوری‌ اسلحه تحویل می‌دهند، آن‌ها را به اتهام «افشای اسرار حکومت» زندانی و محکوم کرد.
جان دوندار، سردبیر به 5 سال و 10 ماه و رئیس دفتر آنکارای روزنامه، اردم گول به 5 سال زندان محکوم شدند. آن‌ها پس از سه ماه به حکم دادگاه قانون اساسی، تا زمان برگزاری دادگاه تجدید نظر، آزاد شدند. جان دوندار از یک سوئ‌قصد مسلحانه در مقابل دادگستری جان سالم بهدر برد. وی هم اکنون در آلمان زندگی می‌کند.
برخی از گواهی ها نیز حاکی از حضور جهادگرایان در کنار نیروهای دولتی در هنگام نبرد است. عبدالکریم اف‌، ساکن شهر «سور» که مردانی را در سالن خانه خود در حال نماز خواندن غافل‌گیر کرده می‌گوید: «آن‌ها ترکی صحبت نمی‌کردند. شاید آذری حرف می‌زدند. ریش‌های بلند داشتند و به افراد داعش شبیه بودند.» او پس از گریختن از خانه خود به‌خاطر عدم تحمل گاز اشک‌آوری که فضا را اشباع کرده بود، برای جستجوی مدارک هویت خود به خانه بازگشته بود.
شماری از ناظران و دیپلمات‌ها از سهولت گذر داوطلبان جهادی، و کامیون‌های حامل نفت قاچاق از مرز سوریه انتقاد کرده‌اند. افزون براین، نیروهای ویژه پلیس (POH) و ژاندارمری (JOH) که در عملیات شرکت کرده‌اند، به شهادت نوشته‌ها و شعارهایی که با امضای خود بر دیوار شهرها به جا گذاشته‌اند، مواضعی نژادپرستانه و جنسیتی دارند. شعارهائی از این نوع را در «سیلوپی» می‌توان خواند: «ترکیه عزیز من، به نام خدا، ما ترا پاک خواهیم کرد؛ ما نیروهای ویژه ژاندارمری هستیم، آمده‌ایم که شمارا به جهنم بفرستیم!» یا در خرابه های شهر «سیزر» می‌توان این فراخوان به تجاوز به زنان کرد را دید: «نوبت ما است که به شما درس بدهیم! نیروهای ویژه پلیس»؛ «دخترها، ما این‌جاییم، شما کجائید؟ نیروهای ویژه ژاندارمری.»
بنابر اطلاعات به‌دست آمده در محل از روزنامه‌نگاران محلی و نمایندگان حزب دموکراتیک خلق‌ها، این احتمال نیز بسیار زیاد است که «جیتم»، سرویس اطلاعاتی و ضد تروریسم ژاندارمری از نو سازمان‌دهی شده باشد، در حالی که تصور می‌شد که منحل شده است. این گروه مخفی، که از سلول‌هایی متشکل از ژاندارم‌ها، نظامیان و اعضای گروه فاشیستی «گرگ های خاکستری»‌ سازمان‌دهی شده، در سال‌های دهه 1990، کشتارهای زیادی در مناطق کردنشین انجام داد. این سازمان حضور خود را با این نوشته بردیوارهای شهر «سور» اعلام کرده است: «گرگ‌ها در پی بوی خون هستند. برخود بلرزید!»
محمت علی آقجا، که در سال 1981 به پاپ ژان پل دوم تیراندازی کرد، عضو آن بود. «گرگ‌های خاکستری» که هم‌چنان فعالند، ابایی از کارهای خشونت‌آمیز ندارند و می‌کوشند در محافل سیاسی رخنه کنند.
اکنون حزب فاشیست حرکت ملی با حزب عدالت و توسعه اردوغان دولت ائتلافی تشکیل داده‌اند. حزب حرکت ملی، عمواره جاده صاف کن کودتاها در ترکیه بوده است.
روش‌های به کار گرفته شده علیه غیرنظامیان کرد، همان روش‌های بیست سال پیش است و گروه‌هایی که خود را وابسته به «جیتم» معرفی می‌کنند حضوری فعال و مداوم در شبکه‌های اجتماعی دارند. آن‌ها عکس‌هایی از پیکارگران کرد که با خمپاره تکه پاره شده یا با بنزین سوزانده شده‌اند را منتشر می‌کنند. بدن زنان موضوعی ویژه برای بغض و کینه‌ورزی آنان است.
بنیاد حقوق بشر ترکیه (TIHV) هم تا به‌حال از 300 تا 400 کشته و 600 هزار آواره خبر داده است. از پایان ژانویه 2016، عفو بین‌الملل دولت ترکیه را متهم کرده که تهاجم آن «زندگی نزدیک به 200 هزار تن» را به‌خطر انداخته و آن را «مجازات جمعی» می‌داند. در «سور» - شهر قدیمی و مستحکم دیاربکر که پایتخت کردستان ترکیه محسوب می‌شود -، نیمه غربی شهر از سکنه خالی شده است. این شهر که 70 درصد آن تخریب شده، به دشواری قابل دسترسی است. اول آوریل 2016، در فردای سوء‌قصدی که به بهای جان 7 پلیس تمام شد و کمی پیش از استعفا، نخست وزیر احمد داوود اوغلو تحت حفاظت شدید نیروی انتظامی به این شهر رفت. او برنامه بازسازی موردنظر رییس جمهوری اردوغان را برای مناطق ویران شده ستود و بانگ برآورد: «ما از سور شهری مانند «تولِد» خواهیم ساخت.» همراهان دست چین شده به کف زدن پرداختند. دورتر از آن‌جا، خدمت‌کاران جوان رستوران حیرت‌زده در برابر پرده تلویزیون ایستاده بودند. این شهر و زندگی آنان بود که با فریاد پیروزی وعده با خاک یک‌سان شدن آن داده می‌شد.
هنگامی که سخنرانی‌ها به پایان رسید و حاضران پراکنده شدند، ساکنان دیاربکر زندگی روزمره دشوار خود را؛ کنترل در هر چهارراه، هنگامی که می‌توانند به خانه‌هایشان بازگردند، از سر گرفتند. غفور اس، استاد ادبیات با آن که طبعی آرام دارد، با ناراحتی گفته است: «این‌جا به‌صورت یک منطقه اشغالی درآمده است!» او هر روز صبح، از پاسگاه‌های پلیس در ورودی «سور» می‌گذرد تا به کلاس خود در یکی از دو مدرسه‌ای که نسوخته است برود. هر روز، او ناگزیر است با بالاتنه لخت تن به جستجوی پلیس بدهد و به پرسش‌های همان پلیس‌هایی که او را می‌شناسند پاسخ گوید. او به قدر کافی امکانات دارد تا در شهری مدرن راحت زندگی کند و با پیشینه حرفه‌ای 10 ساله حتی می‌تواند تقاضای انتقال بدهد، اما از این کار خودداری می‌کند: «من این کودکان را رها نخواهم کرد. سور اکنون فقیرترین ناحیه دیاربکر است. آن‌ها همان امتحان دانش‌آموزان دیگر ترکیه را می‌گذرانند، اما روی خانه‌های دیگران بمب نمی‌افتد. برابری بین ترک‌های غرب کشور و کرد ها در نظام آموزشی کجاست؟ همه این کودکان می‌توانند مهندس شوند، تنها باید فرصت این کار را به آنان داد.» این استاد به نسلی تعلق دارد که آزار و اذیت‌های پلیس، زمانی که در خیابان کردی حرف می‌زد را تجربه کرده و دیده که پدربزرگ‌هایش از بیمارستان رانده می‌شدند زیرا نمی‌توانستند ترکی صحبت کنند. امروز، او مانند همه ساکنان کردستان ترکیه باز گرفتار محدودیت‌ها شده است.
چندین ماه پس از رفع محاصره، کم نیستند کسانی که برای جستجوی لوازم شخصی به خانه‌های ویران شده خود برگشتند، در آن‌جا بقایای جسدهایی را یافتند. در میان ستم‌گری‌های اعمال شده در مدت 79 روز قطع ارتباط کامل، «زیر زمین‌ها» به‌طور ویژه برذهن ها نقش بسته است.
نیروهای ترک راه را بر کمک رسانی می‌بستند و می‌گذاشتند که مجروحان یکی پس از دیگری از پا درآیند. در پایان «عملیات ضد تروریستی»، تنها چیزی که به وفور یافت می‌شد جسدهای ذغال شده از جمله کودکان بود. نزدیکان قربانیان برای شناسایی جسد آن‌ها می‌باید نمونه «دی ان ای» ارایه می‌کردند. آن‌ها با کیسه های پلاستیک حاوی «پنج کیلو استخوان و گوشت سوخته» بازمی‌گشتند. این را یک نوجوان 17 ساله ناباورانه درباره پدرش می‌گوید.
انجمن «همبستگی روژاوا» که از گردهمایی همه داوطلبان سراسر کردستان ترکیه که مایل به کمک به مردم روژاوا‌(کردستان سوریه) هستند تشکیل شده، در کوبانی خیلی فعال بوده است.
فرید ب، که انفجار خمپاره نیمی از چهره‌اش را از بین برده، برای اعضای انجمن نخستین «جنگ کثیف» در سال‌های دهه 1990 بین ارتش و نیروهای کرد را حکایت می‌کند. او سال‌های زیادی را به‌خاطر وابستگی به پ‌ک‌ک در زندان به‌سربرده و در آن‌جا دهه‌ا کتاب تاریخ درباره انقلاب فرانسه خوانده است: «من نمی‌دانم که انقلاب فرانسه یک انقلاب مردمی بود یا انقلاب بورژوازی. اما ما، در کردستان فهمیده‌ایم که می‌باید انقلاب را اصلاح کرد! دموکراسی کردستان فمینیست، زیست محیطی و برپایه خودگردانی محلی است. به این خاطر است که آن‌ها جسدهای مرده از شکنجه زنان ما را در خیابان‌ها برزمین می‌کشند، محیط زیست ما را نابود می‌کنند و شهردارهای‌مان را بازداشت می‌نمایند.»
در تاریکی تیراندازی ها، این جنگ جدید و مجازات های جمعی آن مردم را مستاصل کرده و چاله بین کردستان و بقیه ترکیه را بازهم ژرف‌تر می‌کند.

رجب طيب اردوغان، در لشکرکشی به روژآوا، سرانجام به آرزويش رسيد و کانتون عفرين در کردستان سوریه را اشغال کرد. آرزوئی که به قيمت جان صدها تن از مردم عفرين و آواره‌شدن صدها هزار انسان بی‌گناه برآورده شد. در آن روزها، با نزدیک‌ترشدن نیروهای ترکیه و گروه‌های تروریستی همراه آن هم‌چون «ارتش آزاد سوریه» به شهر عفرین ، 200 هزار تن از ساکنان آن گریخته‌اند. به‌گفته دیده‌بان حقوق بشر سوریه، شمار قربانیان غیرنظامی در حملات ترکیه و شبه‌نظامیان ارتش آزاد سوریه به عفرین به 281 تن،‌ از جمله 43 کودک و 28 زن رسیده است. سازمان ملل و صندوق کودکان ملل متحد‌(یونیسف) نسبت به افزایش قربانیان غیرنظامی،‌ به‌ویژه کودکان هشدار داده‌ بودند.
رجب طیب اردوغان آن‌چنان از کشتار مردم عفرين، سرمست شده که در مقابل قطع‌نامه پارلمان اروپا که از آنکارا خواسته بود تا به عملیات نظامی «شاخه زیتون» پایان دهد، گفته است: «ما این حرف‌ها را از این گوش می‌‌گیریم و از آن گوش در می‌کنیم.»

 

عفرين يکی از سه کانتون روژآوا است که در شمال سوريه و نزديکی مرز اين کشور با ترکيه واقع شده‌اند. بنا به گزارش رويترز، نيروهای ارتش ترکيه پس از اشغال عفرين مجسمه کاوه آهنگر، شخصيتی حماسی و اسطوره‌‌ای، را تخريب کرده و پرچم خود را در اين نقطه برافراشتند. اين اقدام توهين به تاريخ و فرهنگ کردها است. نيروهای كرد سوريه می‌گويند كه ارتش تركيه و متحدين وی جنايت‌های وحشتناكی را در عفرين مرتكب شده و در نتيجه حملات نظامی بيش از 50 نفر در ساعات اوليه اشغال عفرين كشته و زخمی شده‌اند.
دولت ترکیه، به طور سیستماتیک کردهای کشور خود را سرکوب می کند و با اشغال نظامی عفرین و کشتار مردم کرد را با عنوان ایجاد منطقه‌ای امن در مرز سوریه و عقب راندن شبه‌نظامیان کرد توجيه می کند.
داعش را نیروهای دموکراتیک سوریه تمام کردند اما ترکیه همواره به فکر انتقام از آن‌هاست. عفرين تنها مانده است. دولت های آمريکا، روسيه، جمهوری اسلامی ایران و... دست اردوغان را برای حمله نظامی و اشغال عفرين باز گذاشتند. خودمدیریت دمکراتیک کانتون عفرین با انتشار بيانيه ای اعلام کرد که حمله به عفرين با حمایت مشترک روسیه و نیروهای بین المللی صورت گرفت و «روسیه بار دیگر جهت مطامع و منافع خود، خلق‌مان را فدا و با گشودن آسمان عفرین امکان هرگونه حمله توسط جنگنده های ترکیه را مهیا ساخت. دولت سوریه نیز در راستای منافعش، خلق‌مان را قربانی کرد. ساختارهایی چون ائتلاف بین المللی، سازمان ملل، شورای امنیت و اتحادیه اروپا نیز با سکوت‌شان و عدم اعمال فشار سیاسی در مقابل تجاوز ترکیه و چشم پوشی به کشتار غیرنظامیان عملا راه را برای تجاوز ترکیه باز کردند.»

در سالی که گذشت تروریسم حکومت اسلامی ایران، بار دیگر در اروپا فعال‌تر بود. در روزهای آخر سال 1397، وزارت کشور فرانسه از شورای وزیران این کشور درخواست کرده که فعالیت چهار مرکز شیعه نزدیک به ایران به‌دلیل حمایت از حماس، شاخه نظامی حزب‌الله لبنان و جهاد اسلامی و هم‌چنین تبلیغات ضد یهود متوقف شود. با امضای امانوئل مکرون، رییس جمهوری فرانسه این مراکز شیعه نزدیک به ایران غیرقانونی اعلام می‌شوند.

کریستوف کاستانر، وزیر کشور فرانسه چهارشنبه 20 مارس -29 اسفند با انتشار بیانیه‌ای اعلام کرد که فعالیت چهار مرکز شیعه در این کشور متوقف می‌شود.
این چهار مرکز عبارت‌اند از: «مرکز زهرا»، «فدراسیون شیعیان فرانسه»، «حزب ضد صهیونیسم» و شبکه تلویزیونی «ماریان.»
وزیر کشور فرانسه می‌گوید این مراکز بر سر منابر، در نشریات و کتاب‌هایی که انتشار داده‌اند و همچنین در اینترنت و در مجموع از تریبون‌هایی که در اختیار داشتند جهاد مسلحانه را تبلیغ کرده‌اند.
وزیر کشور فرانسه در بیانیه‌ چهارشنبه 20 مارس-29 اسفند خود درباره فعالیت‌های مرکز زهرا نوشته است:
«مرکز زهرا از مبلغان جهاد مسلحانه اسلامی در بین نوجوانان و خواهان حمایت بی‌قید و شرط از حماس و جهاد اسلامی و شاخه نظامی حزب‌الله لبنان است.»
کریستوف کاستانر، در ادامه این بیانیه یادآوری کرده که اتحادیه اروپا همه این گروه‌ها را در فهرست گروه‌های تروریستی قرار داده است.
بنژامین گریوو، سخنگوی دولت فرانسه در گزارشی که به شورای وزیران این کشور ارائه داده این چهار مرکز شیعه را به تبلیغات ضد یهودی نیز متهم کرده است.

 

نهادهای امنیتی و پلیس فرانسه سه‌شنبه 2 اکتبر-10 مهر در یک عملیات ضد تروریستی با شرکت بیش از 200 پلیس به مرکز زهرا در حومه «دونکرک» از منطقه گراند سنت واقع در شرق فرانسه حمله کردند. خانه‌های مسئولان این مرکز اسلامی مورد بازرسی قرار گرفت و 11 نفر هم بازداشت شدند. سه نفر از این افراد به حمل غیرقانونی سلاح متهم شده بودند.
فردی به نام یحیی قاسمی «مرکز زهرا» را در سال 2009 تاسیس کرد. او از موسسان حزب ضدصهیونیست است که در انتخابات اتحادیه اروپا شرکت کرده و فهرست کاندیداهای خود را نیز ارائه داده بود. در عملیات پلیس، خانه قاسمی نیز مورد بازرسی قرار گرفت.
«مرکز زهرا» مواضعی نزدیک به ایران و حزب‌الله لبنان دارد. این مرکز علاوه بر حزب ضدصهیونیست، بارها میزبان چندین سازمان دیگر مانند فدراسیون شیعیان فرانسه بوده است.
وزارت کشور فرانسه دارایی‌های مرکز زهرا را به‌مدت شش ماه مسدود کرده بود. چنان‌چه امانوئل مکرون، رییس جمهوری فرانسه با درخواست وزارت کشور موافقت کند، پیش از آن‌که این مهلت به پایان برسد، فعالیت این مرکز همراه با چهار مرکز دیگر نزدیک به ایران غیر قانونی می‌شود.
این مراکز از جمله نهادهای نزدیک به حکومت اسلامی ایران در فرانسه است. فرانسه هم‌زمان دارایی‌ دو ایرانی، از جمله اسدالله اسدی، دیپلمات ایرانی که گفته می‌شود در تدارک حمله به گردهمایی شورای ملی مقاومت مجاهدین در فرانسه دست داشته و هم‌چنین دارایی بخش امنیت داخلی وزارت اطلاعات ایران را هم مسدود کرد.
در وب‌سایت «مرکز زهرا» آمده است که این مرکز با هدف آشنا کردن مردم به «پیام اسلام از منظر پیامبر و خانواده‌اش» فعالیت می‌کند. این مرکز کنفرانس‌ها و مراسم نماز را سازمان‌دهی می‌کند و به‌طور مرتب فیلم‌هایی از موعظه‌ها و جلسات پرسش و پاسخ با رهبران آن درباره مسائل سیاسی و مذهبی، منتشر می‌کنند. کانال یوتیوب این مرکز بیش از 8 هزار و 600 مشترک دارد.
در ماه مه سال 2016، «مرکز زهرا» با انتشار مقاله‌ای «گروه تروریستی به‌رهبری خلیفه خودخوانده، ابوبکر بغدادی»، رهبر گروه «دولت اسلامی»‌(داعش) را «پروژه سوسیال - صهیونیستی» خوانده بود.

 
اسدالله اسدی، دیپلمات ایران در اتریش و ساکن وین، در ماه ژوئیه گذشته به دستور قضایی در نزدیکی شهر آشافنبورگ آلمان واقع در ایالت بایرن این کشور بازداشت شد.
اسدی متهم است که به‌همراه سه نفر دیگر، از جمله یک زوج بلژیکی ایرانی‌تبار، نقشه داشتند که به گردهمایی سازمان مجاهدین خلق حمله کنند. بازداشت اسدی پس از بازداشت زوج بلژیکی ـ ایرانی که از خودرو آن‌ها مواد منفجره قوی پیدا شد، صورت گرفت.
گردهمایی سالانه سازمان مجاهدین خلق با شرکت مریم رجوی، رهبر این سازمان و چند سیاست‌مدار غربی از جمله رودی جولیانی، شهردار سابق نیویورک، که وکیل شخصی رییس جمهوری آمریکا نیز هست، برگزار شده بود. روزنامه گاردین هم‌زمان گزارش داد که جوانان کثیری از اروپای شرقی و پناهندگان کشورهای مختلف نیز با خرج مجاهدین و با اتوبوس به این گردهمایی برده شدند.

دیدن فیلم و تصاویر جشن نوروز و پیروزی نیروهای دمکراتیک سوریه بر داعش، من شما را به این فکر می‌اندازد که یک لحظه چشم‌هایمان را ببندیم و تصور کنیم که کلیت حکومت اسلامی ایران، این حامی بزرگ جنگ، تروریسم، غارت و کشتار در منطقه پرتلاطم خاورمیانه به‌دست مردم حق‌طلب، برابری‌طلب و آزادی‌خواه ایران سرنگون شده و جشن و سرور، شور و شوقی غیرقابل توصیفی نه تنها سراسر جامعه ایران، بلکه حتی منطقه و جهان را فراگرفته است؟!
بی‌تردید داعش‌ها، حزب‌الهی‌ها، شعبی‌ها، حوثی‌ها، القاعده‌ها، اخوان‌المسلمین‌ها و... دست‌پرورده حکومت‌هایی چون حکومت اسلامی ایران، ترکیه، عربستان سعودی و حامیان منطقه‌ای و بین‌المللی آن‌هاست! بنابراین، اگر شهروندان آزاده جهان می‌خواهند به تروریسم و جنگ و خشونت خاتمه داده شود باید ریشه‌ها و بازتولیدکنندگان آن را بخشکانند. سیستم موجود سرمایه‌داری جهانی، یک سیستم بی‌رحم و ضدانسانی و ضدآزادی است از جمله برای تولید سلاح‌ها مخرب و کشتار جمعی و فروش آن‌ها نیاز به تروریسم، خشونت و جنگ دارند بنابراین، ما موظفیم این سیستم را زیر سئوال ببریم سیستمی که هم از نابرابری و تبعیض و خصومت و جنگ، و هم از بهره‌کشی انسان و استثمار شدید نیروی کار، لذت می‌برد و کسب سود می‌کند. اکنون اکثریت حکومت‌ها منطقه و جهان در جنگ‌های داخلی سوریه، یمن، عراق، افغانستان، لیبی و...، مستقیم و غیرمستقیم حضور دارند و از طریق کشتار مردم این کشورها، به‌فکر منافع سرمایه‌داری خود هستند.
برای مثال، حکومت اسلامی ایران و حکومت ترکیه رابط نزدیکی با همدیگر دارند در حالی که اکنون حکومت ترکیه مدعی است که با حکومت اسلامی ایران عملیات مشترکی علیه پ‌ک‌ک آغاز کرده‌اند اما ایران مدعی است که در این حمله شرکت ندارد. یا هر دوی این حکومت‌ها در جنگ داخلی سوریه حضور نظامی دارند: حکومت اسلامی از حکومت مرکزی سوریه دفاع می‌کند و ترکیه بر علیه آن از مخالفین حکومت سوریه دفاع می‌کند اما هر دو روابط نزدیکی دارند. این که مردم سوریه کشتار می‌شوند و سوریه نابود شده است امر هیچ‌گدام از این حکومت‌ها و حاکین منطقه‌ای و جهانی آن‌ها نیست، امر آن‌ها، حفظ منافع‌شان است.

حال حکومت‌ها و نیروها و کسانی که تئوری اسلام‌هراسی را پیش می‌کشند و یا مدعی‌اند که داعش یک جریان «غیراسلامی» است اسلام واقعی این نیست! عملا خاک به چشم جامعه می‌پاشند تا این ایدئولوژی‌های غیرانسانی به بقای خود ادامه دهند. چرا که پایه‌ها اسلام واقعی و همه مذاهب بر اساس نابرابری، تبعیض، خشونت، برده‌داری و استثمار بنا شده است. اسلام یکی از گرایشات خشونت‌طلب، زن‌ستیز، آزادی‌ستیز سیستم سرمایه‌داری است. هم‌چنان که راسیسم و فاشیسم، از گرایشات خشونت‌طلب و جاه‌طلب این سیستم است. هم‌چنان که مردسالاری ریشه عمیقی در تفکر ناسیونالیستی و اسلامی دارد. به‌علاوه این گرایشانت، منافع سرمایه‌داری را در مقابل گرایشات چپ جامعه، تامین می‌کنند.
در حال حاضر و با نگاهی به تاریخ جهان می‌بینیم که این دو گرایش سیستم سرمایه‌داری، یعنی گرایش مذهبی و فاشیستی مدافع سرسخت بقای سرمایه‌داری هستند و از این منظر برای جامعه بشری بسیار مضر و خطرناک هستند. اگر گروه داعش در غرب دست به ترور می‌زند و حکومت اسلامی ایران نیز در غرب مخالفین خود را ترور می‌کند و هم حکومت اسلامی ایران، عرسبستان و ترکیه، همواره گروه‌های اسلامی و مساجد را تقویت می‌کند که از یک سو مکان‌های مشخصی برای عضوگیری گروه‌های اسلامی و هم برای گرفتن آرای مسلمانان،  تلاش می‌کنند و هم عملا زمینه را برای فعالیت‌های راسیستی و فاشیستی هموار می‌سازند. ترورهای نیوزلند، فرانسه، بلژیک، افغانستان، عراق و غیره به لحاط ایدئولوژیکی و سیاسی تفاوتی با هم ندارند و تنها مکان‌های وقوع آن‌ها متفاوت است. بنابراین، سر هیولای تروریسم و جنگ و خشونت و استثمار در سینه انواع و اقسام و مدل حکومت‌های سرمایه‌داری قرار دارد بنابراین، برای این که سر این هیولا قطع گردد پیش شرط آن سرنگونی حکومت‌های سرمایه‌داری و برقراری یک سیستم مدرن آزاد و برابر و عالانه و مرفه جهانی است!
شنبه سوم فروردین 1398 – بیست و سوم مارس 2019

March 22, 2019

نوروز پرشین و ایرانی ، چە دروغ فاحش و نفرت برانگیزی در اولین روزهای سال نو

 نوروز پرشین و ایرانی ، چە دروغ فاحش و نفرت برانگیزی در اولین  روزهای سال نو 
بە  پیشنهاد جمهوری آذربایجان بە مجمع عمومی سازمان ملل و جمهوری ازبکستان  بە سازمان علمی و فرهنگی سازمان ملل متحد،  توسط  سازمان ملل متحد نوروز بەعنوان روز بین‌المللی نوروز و فرهنگ صلح در جهان بە رسمیت شناخت شد و سپس این روز در تمامی تقویمهای رسمی کشورهای جهان  بە عنوان نوروز قید شد، اما بسیاری از رسانەهای  فارسی و غیر فارسی نوروز را بە عنوان سال نو ایرانی ، سال نو پرشین و یا سال نو فارس زبانها یاد میکنند.
این در حالیست کە جغرافیای نوروز با نام نوروز یا مشابه آن، سراسر خاورمیانه، بالکان، قزاقستان، تاتارستان، آسیای میانه، چین غربی (ترکستان چین)، سودان، زنگبار، در آسیای کوچک سراسر قفقاز تا آستراخان و نیز آمریکای شمالی، هندوستان، پاکستان، بنگلادش، بوتان، نپال و تبت را شامل می‌شود.
 در جغرافیای سیاسی  ایران، افغانستان، ازبکستان و کوردستان آغاز سال نو محسوب میشود و در تاجیکستان، روسیه، قرقیزستان، قزاقستان، سوریه، عراق، گرجستان، جمهوری آذربایجان، آلبانی، چین، ترکیه، ترکمنستان، هند، پاکستان و ازبکستان  این روز تعطیل رسمی است و مردمان آن مناطق این روز را بە عنوان اولین روز اغاز فصل بهاری جشن میگیرند.
تاریخدانان  قدمت نوروز و وجود این جشن را به زمان‌های پیش از شکل‌گیری امپراتوریها برمی‌گرداند و معتقدند کە از سه هزار سال پیش از میلاد، در آسیای میانه و آسیای غربی دو جشن در سال بە نامهای آفرینش در اوایل پاییز و رستاخیز در آغاز بهار رواج داشته‌است، کە  بعد از اشنایی این انسانها با علوم نجومی دو جشن پاییزی و بهاری به یک چشن در اول  بهار تبدیل شدەاست  کە زیربنای نوروز نامیدە میشود. 
در حافظە عمومی در مرکز جغرافیای سیاسی ایران  طوری تداعی شدە است کە زرتشت پیامبر زرتشتیان در اولین روز بهار درجغرافیای سیاسی ایران کنونی متولد شدە است و بر طبق همین استدلال اسالت ایرانی و پرشین بە این روز میدهند.  اما این استدلال درست نیست زیرا کە زمان تولد  او ۶۰۰ تا ۱۲۰۰ پیش از میلاد مسیح گمانە زنی میشود و محل تولد وی نیز به مناطق مختلفی مانند شهر ری، آذربایجان، خوارزم و چند شهر دیگر حتی در هندوستان امروزی  نسبت دادە مێشود همچنین در کتاب اوستا  کتاب زرتشتیان نامی از نوروز نیامدە است. 
حتی اگر فرض بر این باشد کە حافظە عمومی مرکز جغرافیای سیاسی ایران  غالب میباشد بازهم نمی توان  گفت کە نوروز ایرانی، پرشین و یا فارس زبانهاست زیرا کە در جهان ملتهای فراوانی وجود دارند کە در بسیاری از جشنها شریک هستند و هیچکدام از ان ملتها  خود را مالک این جشنها نمیداند. مثلا جشن سال نو مسیحی بە اسرایل یا فلسطین ، جشن سال نو مسلمانان بە سعودی، جشن سال نو را در هند بە هندوها، جشن سال نو چینیها را بە ماندارینها  و جشن وسط تابستان اسکاندیناویها بە سویدلند و بسیاری دیگر تخصیص نمی دهند بلکە نام ان جشن را بە همان نام بدونە اینکە پسوند ملتی را بە ان بجسپانند بە کار میبرند.
جامعە شناسان  یکی  از ویژگیهای  مهم استعمار فرا نو را در ترویج عناصر فرهنگی خود از طریق جاذبه‌های تولید رسانه‌ای برای پدید اوردن اولویت‌ سلطه فرهنگی خود بە عنوان فرهنگ برتر،عنوان میکنند. بر کسی پوشیدە نیست کە رژیم پادشاهی در اواسط  قرن ١٩ و دولت جمهوری اسلامی ایران پس از ان، با همکاری و همفکری نژادپرستان وراست گرایان ایرانی با اعزام  افراد وابستە و با بکار گیری بخشی ازنیروی انسانی مهاجرین ایرانی در اروپا و امریکا و پرداخت هزینەهای گذاف جهت اموزش انها  درارتباط  با اشتغال  این افراد در رسانەهای  این کشورها سرمایەگذاری فراوانی کردە است. 
این افراد پرورش یافتە درحد توان و بر طبق قوانین ان کشورها توانستەاند تا حدود زیادی پیشرفت شغلی داشتە باشند و با  بهرەبرداری از همان پیشرفت شغلی توانستەاند بسیاری از  افتخارات وهویتهای دیگر ملل ساکن خارومیانە را بە نفع  افکار نژادپرستانە و راستگرایانە خود در جهت همان سیاست استعمار فرانو،  سانسور و  یا وارانە  بە جهانیان ارائە بدهند کە شناساندن  نوروز بە عنوان ایرانی، پرشین و فارس زبانان نیز از دستاوردهای انها  بشمار میاید.
 نژاد پرستان  استعمارگران فرانو، با هزینە کردنهای فراوان انسانی و اقتصادی به نحو بسیار پیچیدەایی در حال  کم رنگ کردن و تهی کردن ملتهای خاورمیانە از تاریخ ، فرهنگ و زبانشان هستند لازم است  نخبەگان ملتهای ساکن خاورمیانە نوروز بە عنوان روز بین‌المللی نوروز و فرهنگ صلح در جهان بە جهانیان معرفی کنند و انهایی کە ا هویت دیگر ملل را کم رنگ و یا نادیدە  جلو میدهند را مورد بازخواست قرار بدهند زیرا کە این روز نوروز ایرانی ، پرشین و یا فارس زبانها نیست بلکە نوروز تمامی ملتهایی است کە این روز را بە عنوان یک روز برای سراغازی نو در جهت بوجود اوردن زندگی بهتری از نیاکانشان بە ارث بردەاند.

سعید سنندجی
Saied.sanandeji@gmail.com

برنامه سازان امنیتی !



 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
 
بهار وعید نوروز 1398 فرارسید ... مبارک است .
 
در چنین هنگامه ایی که سیاست و اقتصاد و فرهنگ و بقیه موارد...در جامعه ایران وارد فاز فاجعه شده است ، یک سری برنامه سازان بی درد دست به ساخت و ساز برنامه هایی میشوند که ظاهرش طنز است و سرگرمی...و باطنش حفظ امنیتی که تعریف نمیکنند یعنی چه ؟ فقط مهمانان غاز قلنگ آروز میکنند که امنییت از بین نرود ...
مخاطب سرگرم خنده است که اختلاسگران میلیاردی مسلمان حکومت دست به کارند ! یک روز  بعد از خنده و سرگرمی قیمتها همچنان سیر صعودی دارد ، دلار به مرز 15000 هزار رسید ، پیاز از مرز 15 هزار گذشت ... خامنه ای یهویی کشف کرد که رئیسی بزرگترین روشنفکر قرن است ، آن دیگری کشف کرد امام خمینی بهترین روشن فکر تاریخ بشر است ، فعال حقوق بشری را به 12 سال زندان محکوم میکنند ، فعال محیط زیست را در زندان به قتل میرسانند و خلاصه در حواشی تمام این وقایع آروزی حفظ امنییت معلوم نیست برای کل نظام است یا برای شخص خود برنامه ساز ؟


در مورد اهمییت امنییت کاملا با آنها موافقم، اما از مقوله امنییت 2 تعریف متضاد داریم . کسانی که امنییت فردی خودشان منظورشان است تا قربه تر شوند و نهایتا هم میرسند به امنییت سیستم سیاسی حاکم...و کسانی که تعریفشان از امنییت اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و بقیه پهنه ها جنبه همگانی دارد و این ربطی هم به ژن خوب وبد ندارد !
 

در مورد اهمییت تاریخی امنییت سری بزنیم به دورانهای قدیم که مثلا در دوران غار نشینی و درون غارها و کنار آتش و بقیه مخلفات ... چه کسی دوست داشت بزند بیرون غار ؟ هیچکس . اما شکم گرسنه که به تهدید نابودی قبیله هم میرسید ساکنان را وامیداشت تا بزنند بیرون و در سرمای یخبندان بروند شکار . و بعد از همه اینها امنییت برای همه قبیله معنی پیدا میکرد .


امنییت فردی که ولایت فقیه و اطرافیانش و مقلدان میمونش را در برمیگیرد ، با امنییت اجتماعی و عام برای همه یکی نیست . انتخاب مردم به اینکه له شدن را ترجیح میدهند تا اینکه خطر کنند و از غار بزنند بیرون به جای خود ... ولی شما برنامه سازان امنیتی در تعریف امنییت تجدید نظر کنید . امنییت مورد نظر شما تهش چیزی نیست جز تبلیغ برای حفظ همین وضع اسف بار موجود . حتی آتشی هم اگر وسط غار دیدی برای کباب کردن خودت روشن است . تا زمانی که حکومت اسلامی ایران با جفتکهای اسلامی و سیاستهای مافیایی حضور دارد ، نیمی از مردم زیر خط فقر هستند و حاکم مسلمان جاکش میلیارد میلیارد اختلاس میکند این پوشش جعلی امنییت را تبلیغ نکنید و جدی نگیرید . امنییت جدی با شکم گرسنه مردم و قیمتهای سرسام آور و بیکاری و آمار فحشاء و دزدی اسلامی و اختلاس و ... عملی نیست . امنییت یعنی آسایشی برای همه مردم درتمام زمینه های اقتصادی و سیاسی و اجتماعی ... و اگر وجود ندارد ، پس بقیه حاکمان و برنامه سازان بی درد هم لایق آرامش نیستند !
 

 بیچاره عوامی که تشخیص نمیدهد آن همه چراغهای رنگی و تزئینات توی جاده محصول سیاست است که به سلاخ خانه میرسد مثل کودتای 28 مرداد ، مثل تحول سیاسی 1357 ، مثل کودتای سیاسی برجام، کشاندن جنگ به تمام خاورمیانه ... و کردیتی که غرب همیشه به لایه های زیرین ارتجاع داده و میدهد !
 

فرانسه: برجام، چک سفید امضاء برای نقض حقوق بشر در ایران نیست...
در اینجا منظورشان بشر نیست بلکه حقوق است ...

علی خامنه‌ای : اروپایی‌ها عملا از برجام خارج شده‌اند...
اروپا از ابتدا هم وارد نشده بود که حالا خارج شود اروپا از ابتدا همگام با آمریکا و در کنار آمریکا ، فقط نقشی متفاوت داشت . این حکومت اسلامی ایران بود که نشان میداد آنها در نقشی متفاوت اهدافشان هم متفاوت است و به این شکل حکومت اسلامی ایران فقط زمان میخرد ، غرب هم نانش را میخورد... کوفتشون بشه.

در تمام جهان خاکی ما فقط یک نفر هست که راجع به تمام مسائل زمینی و کهکشان و کائنات تئوری مشخص دارد . از توهمات این گاگول که بگذریم من شخصا دلم برای کسانی میسوزد که مشغول طواف این امام زاده عقب مونده خارج کشوری هستند .


من و حسین شریتعمداری و «رادیو منحرفان جنسی» و سفر با گذرنامه‌ی عادی جمهوری اسلامی به هر نقطه دنیا...حاج داوود رحمانی معرف کامل نظام زندان‌ها در حکومت ولایی، خواص شیر بز ، خواص گوزیدن در تبت بیشتر است یا استکهلم ؟ طرز تهیه ماست چکیده و حلوای مامانش اینا و دروغ های مرجان شیخ الاسلامی، سروش و چپ و مجاهدین، استعفای روحانی، خودکشی تختی، جشن چهارشنبه سوری...

آقا جان حالا گور بابای من ، ولی تبلیغ این حجم از منگولی برای سلامتی خوب نیست ، به خودتان رحم کنید ...

 
 
 
 
 
اسماعیل هوشیار
21.03.2019
 

نعمات تروریسیم اسلامی بر سر سفره اولترا راست

نعمات تروریسیم اسلامی بر سر سفره اولترا راست

زمانیکه گوکمن تانیس در شهر اوترخت گلوله ها را شلیک میکرد، انتخابات استانی هلند که نتایجش ترکیب مجلس سنا را تعیین میکند، با یک فاصله دو روزه در انتظار برگزاری بود. انتخابات برگزار شد و همچنانکه قابل پیش بینی بود، عملیات تروریستی اوترخت کفه ترازو را بنفع احزاب راست سنگین کرد. حزب ترامپیست فروم دمکراسی توانست سیزده کرسی از هفتاد و پنج کرسی مجلس سنا را مالخود کند. این حزب تاکنون در هیچ مجلسی نتوانسته بود کرسی نمایندگی را احراز کند. فروم دمکراسی با پلاتفرم مرزها را بر روی خارجی ها ببندید، خروج از اتحادیه اروپا، لغو معاهده پاریس و .. توانست راست افراطی جامعه را پشت سر خودش بخط کند.
دو پهلو گویی های دولت هلند در باره عملیات تروریستی اوترخت زمینه را برای بازار شایعات مهیا کرد. انچه دست بالا گرفت مقادیری داستانهای غیر واقعی  بود که تنها کاربردش ترساندن بخشی از شهروندان از واقعه اوترخت بود. اولترا راست کار کردن با ابزار ترس را خوب بلد است. رای دادن در زیر سایه تردید و ترس، "فریاد رس" راست تری از خرت ویلدرز را طلب میکرد. دوره پیش انتخابات مجلس در هلند با کودتا و ضد کودتا در ترکیه همزمان شد. اردوغان، "خواهر فاطمه" وزیر خانواده را روانه هلند کرد تا به شهروندان ترکیه ساکن هلند بگوید که به دیکتاتوری اردوغان رای بدهند. تعدادی هم بر علیه اسلامیون ترکیه در چند شهر هلند بخیابان امدند. خرت ویلدرز هم همین  تصویر را آغشته به ترس کرد و به درون خانه های مردم برد تا رای بگیرد که گرفت البته نه انچنانکه او انتظارش را داشت. ویلدرز تصور میکرد که اینبار هم "نعمت الهی" از ترکیه رسیده است. زمانیکه حاجی اردوغان "اسلام هراسی" برخی دول غربی را عامل جنایت تروریستی نیوزیلند اعلام کرد، جنب و جوش ویلدرز کمی بیشتر شد زیرا که خودش را طرف صحبت اردوغان دیده بود. ویلدرز جنایت تروریستی اوترخت را تنگ در اغوش گرفت زیرا که یک سبقت بزرگ از احزاب دیگر را در چشم انداز انتخابات میدید. اما نشد حتی نیمی از کرسیهای خود را  هم در سنا از دست داد. شلیک گللوله به شهروندان با طنین شعار منحوش الله اکبر واقعه کوچکی نبود که جامعه بسادگی از ان عبور کند. یک مهمان تازه نفس بدون کرسی پارلمانی با کپی کردن پلاتفرم ترامپ، به هدیه آسمانی تروریسم اسلامی خوش امد گفت و کل بازی احزاب روتین کار خواب الود کشور را برهم ریخت. جالب اینکه مردم شهر اوترخت بیشترین آراء را به چپها دادند. حزب سبزهای چپ بیشترین رای را در این شهر از ان خود کرد. معلوم شد  مردم شهری که  خود قربانی تروریسیم اسلامی شده، عقلش را بدست "عقلای دست راستی" نداده است
لیبرالیسیم نهادینه شده در تارپود "سیاست و جامعه" هلند، همیشه احزاب "خارج از نت" را  از خود دفع کرده است. حزب فروم دمکراسی حزب این یک لحظه است و هیچ سنت ریشه دار سیاسی در جامعه را نمایندگی نمیکند. جامعه بسرعت و پس از پشت سر گذاشتن شوک واقعه تروریستی، بدنبال "وسایل دفع" برای خلاصی از فروم دمکراسی خواهد گشت.نزدیک به دو دهه پیش زمانیکه پیم فورتاین رهبر حزب تازه تاسیس دست راستی  LPFتبلیغات راسیستی خود بر علیه مهاجرین و پناهندگان را به سطح مطبوعات کشاند، یک جوان از چپهای همین جامعه با شلیک چند گلوله صدایش را خاموش ساخت. معلوم شد که مردم مدارای احزاب حاکم با جریانات راسیستی و فاشیستی را برنمی تابند. هنگامیکه مکانیسمهای  "متداول" از دسترس خارج و یا "کند و بی اثر" میشوند، مردم شیوه های دیگری را برای دفاع از زندگی خود برمیگزینند. شلیک آن گلوله در سال 2002، آغاز روند فروپاشی حزب راسیستی LPF  بود، چنانکه چند سال بعد از ان بطور کامل منحل گردید. خرت ویلدرز ماند چون فتیله ها را پایین کشید. مضاف بر انکه یک اکیپ از وکلای شریف این جامعه روزانه حرفهایش را رصد میکنند و دایما بابت هر کلمه ایی که بوی فاشیسیت و راسیست از ان بیاید، او را به دادگاه میکشانند. فروم دمکراسی دوام چندانی نخواهد اورد. 
22-3-2019

March 21, 2019

چرا ما نمی توانیم به آزادی و استقلال دست بیابیم؟

چرا ما نمی توانیم به آزادی و استقلال دست بیابیم؟

عرق ریزان، عزا، دشنام، گاهی گریه هم کردیم ...

....

"ـ نوشته بود،

همان!

کسی راز مرا داند،

که از این رو به آن رویم بگرداند." (کتیبه ـ مهدی اخوان ثالث)

مهدی اخوان ثالث که سرود بالا و سرودهای بسیار دیگری را نوشته است، مانند میرزاده عشقی، فرخی یزدی، پروین اعتصامی، نیمایوشیج، سیمین بهبهانی و بسیاری دیگر از شاعران، نویسندگان، هنرمندان و مردمان میهن دوست دیگر در آرزوی آزادی و آرمانشهر خود چشم از جهان بستند. از انقلاب مشروطیت تا به امروز هزاران نفر از عاشقان آزادی و استقلال ایران جان خود را در این راه از دست داده اند. همه ی تلاش های آزادیخواهانه در ایران را دیکتاتوری های دست نشانده ی بیگانگان با شکست روبرو ساخته اند. تا پیش از بوجود آمدن حکومت ملی دکتر محمد مصدق هیچ یک از کنشگران سیاسی موفق به تشکیل دولتی ملی نشده بودند. در دوران دیکتاتوری رضا شاه و محمدرضا پهلوی همه ی نخست وزیران را شاه بدون رأی و اراده ی مردم تعیین می کرد و سپس مجلسی که نماینده ی واقعی مردم نبود به آن نخست وزیر و حکم حاکم فرموده رأی اعتماد می داد. در اردیبهشت ماه ۱۳۳۰ خورشیدی حسین علا از نخست وزیری استعفا می دهد تا شاه سید ضیا طباطبایی را برای ایجاد یک دیکتاتوری گستاخانه تر به نخست وزیری بگمارد. درهمان هنگام نمایندگان در مجلس شورای ملی به دکتر مصدق رأی تمایل می دهند و با این رأی تمایل نقشه ی شاه و سید ضیاء عقیم می ماند و دکتر مصدق به عنوان نخست وزیر برگزیده از سوی مجلس، به شاه تحمیل می شود.

دکتر مصدق به کمک شماری از نمایندگان مجلس و پشتیبانی ملت ایران دست انگلیس ها را از منابع نفت ایران کوتاه و کارکنان انگلیسی شرکت نفت را از ایران اخراج می کند. به دلیل کارشکنی های دربار، ملاکان بزرگ، آخوندها و عوامل بیگانگان در ایران، ملت ایران  تنها در دوران بیست و هشت ماهه ی دولت ملی دکتر مصدق از آزادی های سیاسی و اجتماعی نسبی برخوردار بود. دکتر مصدق توانست هم در شورای امنیت سازمان ملل متحد، هم در دیوان داوری بین المللی لاهه و هم در عرصه سیاسی در داخل ایران پوزه ی استعمار کهنه و فریبکار انگلستان را به خاک بمالد. برای مقابله با حکومت ملی دکتر مصدق، دولت انگلیس ناچار از آمریکا کمک خواست و با شریک کردن آمریکایی ها در غارت ایران موفق شد تا دولت آیزنهاور را به انجام کودتا در ایران راضی کند. کودتای انگلیسی ـ آمریکایی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ملت ایران را برای همیشه از آزادی های اجتماعی و سیاسی محروم ساخت.  

اختناق و دیکتاتوری همچنان ادامه داشت تا ملت ایران با انقلاب بهمن ۱۳۵۷ به دیکتاتوری پهلوی ها پایان داد. مردمان هر کشوری نظر خود را درباره ی حکومت آن کشور یا با انتخابات یا با همه پرسی و یا به شیوه ای قهرآمیز یعنی با انقلاب اعمال می کنند. از آنجایی که دیکتاتوری داخلی و بیگانگان اجازه ی انتخابات به مردم نمی دادند، شهروندان ایرانی با شیوه ی قهرآمیز یعنی انقلاب در بهمن ۱۳۵۷ دیکتاتوری سلطنتی را منقرض ساختند. اما خمینی با سوء استفاده از باورهای خرافی توده های ناآگاه، دیکتاتوری ناپسندتر و احمقانه تری را به ملت ایران تحمیل کرد. این یورش دوم اسلام به ایران ویرانگرتر از یورش نخستین اسلام به ایران و حتا ویرانگرتر از حمله ی مغول ها بود. در این چهل سال ننگین جمهوری اسلامی؛ خمینی، خامنه ای و آخوندها و دیگر شیادان مردم فریب نقاب را از چهره ی ضد ایرانی و ضد انسانی اسلام به کنار زدند و برای همیشه تکلیف ایرانیان را با اسلام و فریبکاری آخوندها روشن کردند. خمینی در ۱۷ اسفند ۱۳۵۷ در جمع فرهنگیان و دانش آموزان قم  گفت: « ... من رأی به جمهوری اسلامی می دهم و از شما تقاضا دارم رأی به جمهوری اسلامی بدهید. نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد. جمهوری اسلامی.» و این جمهوری اسلامی خمینی، که جمهوری نبود بلکه دیکتاتوری اسلامی بود، ایران را به  این روز سیاه و ویرانی دچار ساخت.    

من هم مانند میلیون ها ایرانی از آغاز زندگی ام تا به امروز شهروند و زندانی زندان بزرگی به نام ایران بوده ام. شگفت آن که سال هایی را هم که در بیرون از این زندان زندگی کرده ام، زنجیرم گرچه رها تر بود اما همچنان سنگین بود. همچنان تحت پیگرد بوده ام و "ازغم این خفته  ی چند"، "خواب در چشم ترم" آشفته و در هم بوده است.

این زندگی که بر من و نسل ما گذشت، به گفته ی فرخی یزدی؛ "مردن تدریجی بود". در این زندگی من به دبستان رفتم، گرچه دبستان و آموختن را دوست داشتم اما بسیار کتک خوردم، فلک شدم، در سیاهچال "دبستان فاریابی شماره  ۴ در بخش ۸ تهران" زندانی شدم. مدیر مدرسه آقای زرندی که دوست پدرم بود به پدرم می گفت بچه ها را چرا به مدرسه می فرستی، به فرست بازار تا کاری یاد بگیرند و فردا کمک خرجت بشوند. برای به انجام رساندن این پند دوستانه اش تا فرصتی پیش می آمد مرا به چوب و فلک می بست تا از دبستان فراری شوم اما من درس خواندن و دبستان را دوست داشتم و مدیر مدرسه نتوانست مرا از دبستان بیزار و فراری کند.

پس از دبستان در دبیرستان هم همچنان بساط کتک خوردن ما به راه بود. در دوران دانشگاه زندان و خونین شدن سر و صورت من و دوستانم هم به کتک خوردن اضافه شد. در اول بهمن ۱۳۴۱ کماندوهای گارد شاه به دانشگاه ریختند. بلی، آن "قوم جاویدان و خیل غوغایی" به دانشگاه حمله آوردند. دانشجویان دختر و پسر، استادان و پیشخدمت ها را زدند و خون آلود کردند و به زندان بردند. 

تلاش های دانشجویان هم دوره ی ما و دعوت از سران جبهه ی ملی برای سازماندهی یک تشکیلات سیاسی آزاد و علنی برای ایجاد یک فضای سیاسی آزاد، با مخالفت و سرکوب حکومت دست نشانده ی محمد رضا شاه روبرو شد. کم کم کار سیاسی به قهر و خشونت کشیده شد. در سال ۱۳۴۹ با حمله ی مسلحانه ی چریک های فدایی به پاسگاه سیاهکل مبارزه ی مسلحانه با حکومت دیکتاتوری محمدرضا شاه آغاز شد. آخوندها و طلبه ها نبودند که به پاسگاه سیاهکل حمله کردند و کشته و زندانی شدند این دانشجویان، درس خوانده ها و برخی از فرزندان کارگران بودند که جان خود را در راه آزادی مردم از دست دادند. آخوندها و طلبه ها همچنان در کار مفت خوری و فریب مردم بودند.

تا ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ که خمینی از پاریس به ایران آمد، طلبه ها یا آخوندها در خیابان ها و در کار مبارزه با دیکتاتوری پهلوی ها حضور نداشتند. آن ها همه در کار صدقه گرفتن و مفت خوری بودند و گروهی نیز برای ساواک و شهربانی جاسوسی می کردند. مصطفی خمینی در درون سنگر مبارزه نبود که دستگیر شد، او را از کنار سفره ی مفت خوری به زندان بردند و قربانی تصفیه سیاسی شد. پدرش نیز در همه ی زندگی اش یک روز هم در جایی کار نکرده بود. او پس از آمدن به ایران کارش به گفته ی خودش خدعه و نیرنگ، کشتار مردم و غارت و ویرانی میهن ما بود.

از فساد و مفت خوری و جاسوسی خامنه ای مردم مشهد بیشتر آگاهی دارند. خامنه ای بیش از هشت کلاس نتوانست درس بخواند. او سپس به حوزه روی آورد و بقیه ی دوره های درس و اجتهاد را با دوز و کلک گذراند. او رساله یا تألیف فقهی مهمی نیز ندارد. خامنه ای با حمایت اکبر هاشمی رفسنجانی به رهبری جمهوری اسلامی رسید و بالاخره خامنه ای در دیماه ۱۳۹۵ سر هاشمی رفسنجانی را زیر آب کرد. خامنه ای از بنیان گذاران حزب جمهوری اسلامی بود و نیز کسی بود که این حزب را تعطیل کرد و بساط آن را برای همیشه برچید. هنگام انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی از رهبران این حزب تنها محمد بهشتی همراه با شماری از جوانان در آنجا کشته شدند. چند دقیقه پیش از انفجار اکبر هاشمی رفسنجانی به اتفاق چند تن از یارانش، " گویا درپناه تأییدات امام زمان"، دفتر حزب را ترک کرده بود. خامنه ای در سال۱۳۶۰ به ریاست جمهوری رسید. خمینی برای فریب مردم، باز هم با خدعه درباره ی ریاست جمهوری او می گوید:« ما از سر ناچاری چون آدم نداشتیم به ورود یکی از روحانیون به عرصهٔ اجرایی و انتخابات آقای خامنه‌ای، رای دادیم، وگرنه هر زمانی که آدم صالح و مورد اعتمادی پیدا کنیم، ایشان باید به جایگاه اصلیش یعنی مسجد بازگردد.» نه تنها خامنه ای به مسجد بازنگشت بلکه همه ی مسجدی ها حتا طلبه های بی سواد هم به پست های ریاست و وکالت و وزارت و ریاست جمهوری گماشته شدند. از ستم ها و آدمکشی ها و دزدی های خامنه ای در این  ۲۸ سال گذشته هم ملت ایران و هم همه ی دستگاه های ارتباط جمعی جهان آگاهند.

پس از بیش از هفتاد سال درس خواندن و کتاب خواندن و مبارزه کردن و تجربه های فراوان، هنگامی که زندگی خود و ملت خود را بازبینی کردم دریافتم که علت ناموفق بودن من و همرزمانم در این بوده است که دستگاه آموزشی استعمارزده ی ایران، با زور و زندان و شکنجه و جلوگیری از آزادی های اجتماعی و سیاسی، همه ی ما را به انحراف کشانده و بد بارآورده است تا نتوانیم مشکلات اجتماعی و سیاسی جامعه ی خود را حل کنیم. در یک صد سال گذشته هیچ وزیری یا مسئولی از سوی مردم برگزیده نشده است تا برای ما یک برنامه ی آموزشی ملی و ایرانی تهیه کند. وزیران و نخست وزیران را بر ما گمارده اند و آن ها برنامه هایی که بر خلاف مصلحت مردم ما بوده است اجرا کرده اند. کتاب های درسی و غیر درسی با دقت سانسور می شدند. حتا در زمان شاه هم کتاب های درسی با سانسور و ممیزی آخوندها تهیه می شد. محمد جواد باهنر که در زمان خمینی وزیر آموزش و پرورش و نخست وزیر هم شد، در زمان شاه هم، مسئول تهیه ی کتاب تعلیمات دینی در دستگاه آموزش و پرورش شاه بود. حتا بهشتی مسجدی در هامبورگ با هزینه ی شاه ساخت که  به  پایگاه فعالیت های اسلامی و اتحادیه ی انجمن های اسلامی دانشجویان ایرانی در اروپا مبدل شد.

پایه های حکومت اسلامی پیش از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ ریخته شده است. پیش از آن کودتا در تیرماه ۱۳۳۲ کتابی از سوی فداییان اسلام منتشر شد به نام " حکومت اسلامی" که در آن ساختار حکومت اسلامی با وجود دربار و شاه نوشته شده بود و شاه باید از ولی فقیه تقلید می کرد. همین کتاب در تابستان ۱۳۵۷ در تهران باز تجدید چاپ شد. در آن زمان خمینی و اربابانش هنوز نمی دانستند که شاه از ایران خواهد رفت. در دوران دیکتاتوری محمدرضا شاه در هر مدرسه یک آخوند به عنوان آموزگار تعلیمات دینی و فقه گماشته شد که کار خبرچینی و تفتیش عقاید را از نظر شرعی و غیرشرعی به عهده داشت. در هر یک از آبادی ها و ده ها، یک طلبه به عنوان پیشنماز و مسئول اموردینی در آن ده،  به کار جاسوسی و همکاری با ساواک و ژاندارمری مشغول بود. من خودم در دوره ی خدمت سربازی به عنوان سرپرست سپاهیان ترویج در کردستان بارها با این طلبه های خبرچین درگیری داشته ام. از آنجایی که درجه نظامی من ستوان دومی بود، معمولن پاسگاه های ژاندارمری ناچار بودند احترام ظاهری درجه و پاگون مرا رعایت کنند.  

این حکومت اسلامی با برنامه ریزی دقیق از شکم حکومت پهلوی بیرون آمده است. پس از کودتای ۲۸ مرداد مرجع تقلید شیعیان آیت الله بروجردی به شاه و به نخست وزیر کودتا یعنی سپهبد زاهدی تلگراف تأیید و تبریک می فرستد. متن تلگراف آیت الله بروجردی به شاه چنین بود:

حضور مبارک اعلیحضرت همایون خلدالله تعالی ملکه ـ تهران

تلگراف مبارک که از رم مخابره  فرموده بودید و مبشر سلامت اعلیحضرت همایونی بود موجب مسرت گردید. نظر به آن که تصمیم مراجعت( شاه از رم به ایران) فوری بود، جواب تأخیر شد. امید است ورود مسعود اعلیحضرت به ایران مبارک و موجب اصلاح مقاصد دینیه و عظمت اسلام و آسایش مسلمین باشد. حسین طباطبایی البروجردی

متن تلگراف آیت الله بروجردی در پاسخ به سپهبد زاهدی نخست وزیر کودتای ۲۸ مرداد:

بسم الله الرحمن الرحیم. آقای سپهبد فضل الله زاهدی نخست وزیر دام اجلاله. به عرض می رساند مرقوم محترم که متضمن تبریک عید غدیر خم که اعظم اعیاد مذهبیه است بوده واصل گردید. مرجو آن که خداوند عز شأنه جنابعالی را در انجام وظایف دینیه که در این موقع خطیر به عهده گرفته اید اعانت فرموده و عامۀ مسلمین را از برکات عید سعید بهره مند فرماید. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته. ۱۹ ذیحجه ۱۳۷۲ حسین الطباطبایی البروجردی.

 

علاوه بر تقویت حوزه ها در نجف، کربلا، تهران، قم، مشهد، اصفهان و دیگر شهرهای ایران، مدرسه ی معقول و منقول که در سال ۱۳۱۳ تأسیس شده بود و برخی از طلبه ها از آنجا لیسانس معقول و منقول می گرفتند در سال ۱۳۴۴ به دانشکده الهیات و معارف اسلامی تغییر نام داد و آغاز به تولید کارشناس ارشد و دکترا در معارف اسلامی کرد. در مدت کوتاهی بسیاری از آخوندهای عمامه به سر، عنوان دکتری دریافت کردند. کم کم پای طلبه ها به خارج از کشور هم باز شد و گروهی از آنان نیز از دانشگاه های "دیار کفر" درجه دکتری گرفتند و بر شمار آخوندهای وارداتی به طور چشم گیری افزوده شد. پایه های حکومت اسلامی در دوران دیکتاتوری پهلوی ها و تأیید "امدادهای غیبی" از ماوراء دریاها و آسمان ها، ریخته شده است. در آن زمان کمک هایی از ماوراء دریاها و حاکم نشین اود، به آخوندها و طلبه های شیعه می رسید. کمک های موقوفه اود؛ پولی بود که انگلیس ها برای علماء و طلبه های شیعه از حاکم نشین اود در هندوستان به نجف و کربلا  و به حوزه های داخل ایران، می فرستادند و به آن "موقوفه اَوَد"، " خیریۀ هندیه"، " وثیقۀ هندیه"، " تنخواه هند"، " پول هند" و "سهم امام " هم می گفتند. امید آن که مسلمین و مسلمات در ایران از خواب غفلت بیدار شوند تا با هم از ویرانی ایران عزیز جلوگیری کنیم.   

منوچهر تقوی بیات

استکهلم ـ اول فروردین ماه ۱۳۹۸ خورشیدی برابر با ۲۱ ماه مارس ۲۰۱۹ میلادی  

دو سال تدارک سیاسی و عملی کارزار زنان، به بار نشست!

دو سال تدارک سیاسی و عملی کارزار زنان، به بار نشست!

پیش برد سه روز راهپیمایی کارزار زنان که اوج شکوهمند آن روز 8 مارس در بروکسل خود را نمایان کرد، در تاریخ مبارزاتی جنبش انقلابی زنان ایران ثبت شد. دو سال تدارک سیاسی و عملی کارزار زنان به حول چهلمین سالگرد خیزش زنان علیه حجاب اجباری در سال 57 به گونه ای گسترده و خلاقانه پیش رفت که دامنه‌ی برگزاری آن از شهرهای مختلف اروپا به ترکیه، کانادا و آمریکا رسید.  فعالین جنبش زنان، از زنان حاضر در خیزش اسفند 57 گرفته تا زنان دادخواه، از زنان نسل قبل که کوله‌باری از تجربه‌ی مبارزاتی دارند تا زنان جوانی که خود را وام‌دار نسل گذشته برای ساختن آینده می‌بینند، برای به بار نشاندن اهداف کارزار زنان از برگزاری باشکوه سه روز راهپیمایی در سه کشور اروپایی از هیچ کوششی دریغ نکردند. در نتیجه‌ی این فعالیت‌های گسترده به حول راهپیماییِ سه‌روزه‌ی کارزار زنان بود که برگزاری چهلمین سالگرد به شکل جنبشی پیش رفت و برخی از انجمن‌ها و تشکلات زنان در همبستگی با کارزار زنان، روز جهانی زن را برگزار کردند. این غرورآفرین است که فعالین کارزار در شرایط سخت در ترکیه همان بنر، همان شعارها، همان بیانیه‌ها را در دست دارند و با شعار «سرنگون باد رژیم زن‌ستیز جمهوری اسلامی!» در خیابان‌ها فریاد می کشند. این باعث شعف است که روز 8 مارس، پوستر کارزار زنان در دستان زنان خیزش سال 57 قرار دارد که همگام با کارزار زنان و راهپیمایی سه‌روزه‌اش علیه حجاب اجباری، با بنر نه به حجاب اجباری در خیابان‌های مونترال فریاد می کشند. وقتی فعالین و تشکلات زنان از استرالیا به کارزار زنان و راهپیمایی‌اش پیام می دهند و به طور عملی این همبستگی را در پلاکاردی در روز جهانی زن به نمایش می‌گذارند، بیشتر از قبل این حقیقت را روشن می کند که با پیش‌برد صحیح و اصولیِ فعالیت نظری و عملی است که می‌توانیم متحدین واقعی خود را در میان زنان و مردم دنیا جستجو کنیم. در واقعیت کارزار زنان برای اولین بار قادر شد فعالیت به حول چهلمین سالگرد خیزش زنان و مبارزه علیه حجاب اجباری را از حیطه‌ی سازمان‌دهنده‌گان اصلی آن خارج کند و آن را مبدل به جنبش نماید. جنبشی رنگارنگ اما متحد و متکی بر دستاوردهایی که زنان خیابان سال 57 آفریده بودند. کارزار زنان توانست در بین بسیاری از فعالین و تشکلات زنان ایران در خارج، جو و روحیه‌ی مبارزاتی را به درجات بالایی تغییر دهد و روحیه‌ی همبستگی را چنان بالا برد که امید آفرینی کند.

کارزار زنان به‌درستی اعلام کرد که می‌خواهد با اتکا و به کاربردِ دستاوردی که در نتیجه‌ی خیزش زنان علیه حجاب اجباری در 8 مارس 57 و 40 سال مبارزه و مقاومت زنان علیه حجاب اجباری و فشرده این مبارزات در شرایط عینی شکل‌گرفته پس از خیزش تهی‌دستان ـ در د‌‌‌‌ی‌ماه 96 ـ توسط زنان خیابان انقلاب علیه حجاب اجباری ـ که شکل تعرضی به خود گرفت ـ زنانی از خیزش 57 و هم‌چنین زنان دادخواه را در صفوف مبارزاتی خود متحد گرداند. تبلور این اتحاد را می‌توان در حمایت‌های ارسالی توسط زنانی از خیزش 57 به کارزار زنان و هم‌چنین سهم و دخالت فعالانه آنان در تبلیغ اهداف کارزار دید. زنان دادخواه هم‌چون شعله پاکروان که به صف کارزار زنان در هلند پیوستند و صدای رسای زنان دادخواه علیه رژیم شکنجه و اعدام جمهوری اسلامی را بلند کرد، پیوند جنبش زنان و جنبش دادخواهی را به طور گویاتری بیان کرد.

وحدت و همبستگی زنان از ملیت‌های گوناگون با کارزار زنان و به طور مشخص راهپیماییِ سه روزه، از استرالیا تا دن‌هاگ، از کردستان تا بروکسل نشان داد که زنان در سراسر جهان هم سرنوشت‌اند و در برابر یک سیستم مردسالار سرمایه‌داری حاکم بر جهان قرار دارند.

بخشی از فعالین کارزار زنان که به طور متشکل در سازمان زنان هشت مارس فعالیت می‌کنند نقش مهمی در این دوره بر عهده داشتند. برای تحقق اهداف کارزار، سازمان زنان هشت مارس در دو سال گذشته به طور فشرده و منسجم نظریات خود را ـ که عمدتا در نشریه‌ی هشت مارس منعکس است ـ به خشونت‌های گسترده و به طور مشخص حجاب و نقش و جایگاه آن اختصاص داد. علاوه بر آن به مدت دو سال جلسات مطالعاتی برای فعالین و دوستداران این سازمان به حول موضوع حجاب و بررسی خیزش اسفند ۵۷ سازمان‌دهی شد؛ مباحثی چون: تاریخ‌ و مفهوم حجاب، کارکرد آن، رابطه‌اش با اسلام، نقش و جایگاه آن در جامعه‌ی طبقاتی، رابطه‌ی آزادی پوشش و محتوای حجاب، رابطه‌ی حجاب و تحکیم پایه‌های کنترل بر بدن زن، چگونگی تولد جنبش نوین زنان در 8 مارس 57 علیه حجاب اجباری، نقش و جای‌گاه مبارزات زنان علیه حجاب اجباری در 40 سال گذشته، عواملی که به زاده شدن «زنان خیابان انقلاب» انجامید، برخورد نیروها و سازمان‌های انقلابی و کمونیست و سایر نیروهای سیاسی به خیزش زنان در 8 مارس 57  علیه حجاب اجباری و هم چنین نظرات شان در مورد نقش و جای‌گاه جنبش مستقل زنان و به پدیده‌ی «زنان خیابان انقلاب» و ... مجموعه این فعالیت‌های نظری به طور عمده باعث شد که درک کلکتیوِ سازمان زنان هشت مارس به درجات بالایی ارتقا یابد و خصوصا فعالین جوان متشکل در آن به تحولات فکری بیشتری دست یابند و این خود دست‌مایه‌ی مهمی در خدمت به عملی کردن اهداف کارزار زنان شد.

ما با تکیه بر وحدت نظری و عملیِ اکثریت فعالین کارزار قادر شدیم هم در خیابان، هم در مباحث و جلسات نیروها، فعالین و تشکلات زنان و سایر عرصه‌های مبارزه شرکت فعال‌تری داشته باشیم و هم به‌مراتب نسبت به گذشته نقش بیشتری در دنیای مجازی بر عهده بگیریم. به عنوان مثال در فضای مجازی از ماه‌ها قبل در کانال تلگرامی کارزار  جای‌گاه مشخصی را به درج «روزشمار زمستان ۵۷» اختصاص دادیم. این روزشمار که برگرفته از کتاب «خیزش زنان ایران در اسفند ۵۷» است، یک بار دیگر توجهات را به دوران مبارزات مردم علیه رژیم شاه و به قدرت رسیدن رژیم زن‌ستیز جمهوری اسلامی برمی‌گرداند؛ به‌روزهایی که به برگزاری بزرگ‌ترین مبارزه زنان در 8 مارس 57 علیه فرمان حجاب اجباری خمینی و رژیم تازه به قدرت رسیده‌ی بنیادگرایان اسلامی در تاریخ منتهی شد. پرچمی که علیه حجاب اجباری در خیزش شش روزه بلند شد و با افت و خیز در 40 سال گذشته به اشکال مختلف نسل به نسل در دستان زنان حفظ شد و در شرایط عینی پس از خیزش تهی‌دستان در سال 96 به دست زنان خیابان انقلاب دوباره به اهتزاز درآمد. دستاورد ارزشمندی که زنان خیابان 57  خلق کردند توسط زنان خیابان انقلاب به عرصه‌‌ای نوین و تعرضی آشکار تکامل یافت و فشرده‌ی این دستاوردها توسط کارزار زنان در به راه اندازی سه روز راهپیمایی به مناسبت چهلمین سالگرد خیزش زنان سال 57، به مناسبت 40 سال مقاومت و مبارزه زنان علیه حجاب اجباری نه تنها تثبت شد بلکه راه را برای جهش‌های بیشتر در امر پیشبرد مبارزه مهیا کرد. خیزش زنان در 8 مارس 57 علیه حجاب اجباری، جنبش نوینی را پایه‌ریزی کرد که تکیه بر دستاوردهایش یکی از مهم‌ترین سکوی‌های پرش در جنبش انقلابی زنان است. ‌ٰاین خیزش عظیم و دستاوردهای آن از نسل جوان ربوده ‌شده است. به همین دلیل کارزار زنان با ابتکار عمل جسورانه‌ای که سازمان‌دهی کرد، تلاش نمود تا در حد توان‌اش و در تمام عرصه‌ها نه تنها از این دستاوردهای ارزشمند به جای مانده از خیزش زنان علیه حجاب اجباری پاسداری کند، بلکه بیش از هر زمان دیگری شرایط مساعدی را فراهم کند تا از یک طرف زنان نسل ۵۷ بتوانند در مبارزات انقلابی سهم بیشتری بگیرند و این تجربه‌ی تاریخی را منتقل کنند و از طرف دیگر نسل زنان جوان را نه تنها هرچه بیشتر با 40 سال مبارزه و مقاومت زنان علیه حجاب اجباری و سایر عرصه‌های خشونت بر زنان آشنا کند بلکه آنان را به این درس‌های تاریخی مجهز کرده و برای به دست گرفتن پرچم مبارزات انقلابی زنان علیه رژیم زن‌ستیز جمهوری اسلامی تقویت کند.

کارزار زنان با انتشار بیانیه‌های گوناگون خصوصا از ماه می 2018 در مورد هدف کارزار از برگزاری چهلمین سالگرد خیزش زنان علیه حجاب اجباری، نقش و جایگاه حجاب اجباری در به بند کشیدن نیمی از جمعیت جامعه، ارتباط حجاب اجباری با سایر اشکال خشونت گسترده بر زنان در ایران، توانست نه تنها جمع وسیعی‌ای از زنان ایران را به خود جلب کند، بلکه فعالین و تشکلات فمینیست از دیگر ملیت‌ها را نیز با خود همراه و همگام کند.

بسیاری از زنان نسل گذشته، خصوصا زنانی که در خیزش 8 مارس 57 علیه حجاب اجباری شرکت فعال داشتند، خود را بخشی از کارزار زنان و اهداف ریخته شده آن می‌دانستند. برخی از آنان به طور مستمر، هدفمند و آگاهانه در اشاعه‌ی نظرات کارزار که به طور فشرده در بیانیه‌های کارزار زنان منعکس بود، برای جلب و جذب زنان در پیوستن به کارزار پیگیرانه فعالیت کردند.

در 6 ماه گذشته برای نسل جوانی که در صفوف کارزار زنان فعالیت می‌کردند ـ پیشبرد وظایف گوناگون که در مرکز آن اشاعه‌ی نظرات و اهداف کارزار در میان هم نسلان‌شان بود - نه تنها زمینه‌ی رشد و ارتقا بیشتری را برای‌شان مهیا کرد، بلکه سبب شد که زنان جوان بیشتری نیز به کارزار و فعالیت‌های آن بپیوندند.

یکی از اهداف کارزار زنان در برگزاری سه روز راهپیمایی این بود که در شرایط عینی شکل‌گرفته در ایران و مبارزاتی که از دی‌ماه 96 آغاز گشته و کماکان به اشکال گوناگون علیه رژیم جمهوری اسلامی به‌پیش می‌رود و هم‌چنین در شرایطی که رژیم فاشیستی ترامپ و به طور کلی امپریالیسم آمریکا در رابطه با ایران در صدد پیاده کردن نقشه‌های شوم در خدمت به اهداف خود هستند، بتوانیم ازیک‌طرف منعکس‌کنند‌ه‌ی صدای زنان ایران باشیم که پس از 40 سال به نظام زن‌ستیز جمهوری اسلامی تن نداده‌اند و از طرف دیگر بتوانیم با انعکاس این صدا، حمایت و همبستگی گسترده‌ی فعالین و تشکلات رادیکال زنان، فعالین و تشکلات ضدنژادپرستی و... را جلب کنیم. به‌جرئت می‌توان گفت که این هدف به درجات زیادی حاصل شد و دستاورد ماندگار خود را بر جای گذاشت.

باید این حقیقت را بیان کرد که بدون کار نظری مستمر و متحد کردن اصولی فعالین و تشکلات گوناگون زنان به حول اهداف کارزار در چهلمین سالگرد خیزش زنان علیه حجاب اجباری نمی‌توانستیم در سه کشور اروپایی خصوصا در هلند و اوج آن در بلژیک این چنین حمایت و همبستگی گسترده با کارزار و به طور کلی زنان ایران را جلب کنیم. هیچ مبارزه‌ای بدون تدارک سیاسی، بدون داشتن هدف معینی که در راستای خدمت به انقلاب و زیرورو کردن جامعه‌ی کهن باشد نمی‌تواند در صحنه عملی موفق و پیروز گردد.

کارزار زنان در طول حیات دو ساله خود همواره نسبت به تحولات سیاسی و مبارزات اقشار و طبقات مختلف مردم علیه رژیم جمهوری اسلامی که در اوضاع پر تلاطم این دو سال کم نبود، نظرات خود را نه تنها در جلسات داخلی بلکه در بیانیه ها، جلسات پالتاکی، پیشبرد بحث و گفتگو با سایر نیروها، سازماندهی آکسیون های خیابانی در همبستگی با مبارزات مردم و.... بیان کرد. به بیانی کارزارزنان یک نیروی فعال در عرصه سیاسی و عملی در رابطه با اوضاع ایران و جهان، مبارزات مردم ستمدیده و... بود. در عین این که جایگاه و هدف خود را در جنبش زنان از یاد نبرد، اما به درستی مبارزات زنان را جدا از مبارزات سایر اقشار و طبقات علیه ستم و استثمار حاکم بر جامعه ندید.

در بیانیه‌های سیاسی کارزار هم موضع قاطع خود را بر علیه رژیم زن‌ستیز جمهوری اسلامی به عنوان عامل اصلی فرودستی زنان اعلام کرده بود و هم مرزبندی دقیق و روشنی را علیه کلیه‌ی امپریالیست‌های مردسالار ـ که فرودستی زنان بخشی از نظام ستمگرانه و استثمارگرانه‌شان در سطح جهان را تشکیل می‌دهد ـ پیش گذاشته بود. خصوصا در شرایط کنونی و اوضاعی که در نتیجه‌ی مبارزات مردم ایجادشده است، بسیاری از فعالین خود‌خوانده‌ی جنبش زنان را برای پیشبرد اهداف طبقاتی خود که در خدمت به اهداف طبقات ارتجاعی در ایران و جهان است، فعال کرده است. در دوره‌ای که بخشی از اینان کماکان در نفی مبارزه زنان علیه حجاب اجباری قلم‌فرسایی می‌کنند و در پی مقبول کردن جمهوری اسلامی در شرایط عینی شکل‌گرفته هستند و دیگرانی که به درگاه امپریالیست‌های آمریکایی برای گرفتن خرده‌ریزی برای خود و طبقه‌ی ارتجاعی خود، دریوزه‌گی می‌کنند. کارزار زنان در صحنه‌ی پرآشوب کنونی، در صحنه‌ای که همه‌ی نیروهای طبقاتی ارتجاعی در پی تحکیم مناسبات ستم و استثمار در جامعه‌ی ایران هستند و به طور عمده به رژیم فاشیستی ترامپ دخیل بسته‌اند، صدای دیگری را بلند کرد. صدایی که نه در پی تعدیل خشونت افسارگسیخته رژیم زن‌ستیز جمهوری اسلامی بود و نه به «مراحم» امپریالیست‌های آمریکایی و اروپایی و... چشم امید دوخته بود. صدایی که منعکس‌کننده منافع آشتی‌ناپذیر زنان با هر دو نیروی ارتجاعی و ضد زن بود. صدایی که بازتاب و فشرده‌ی 40 سال مبارزه و مقاومت زنان بود و با کسانی که از شرایط شکل‌گرفته و تعرض زنان به حجاب اجباری برای خود دکانی راه انداخته‌اند که سرمایه‌ای در خدمت مورد قبول واقع‌شدن در بین حاکمین فاشیست آمریکایی هم‌چون پمپئو شوند، خط‌کشیِ قاطع کرد. فعالین کارزار زنان این مرزبندی دقیق را که ربط مستقیم به چگونگی سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی و حامیان امپریالیستش به عنوان اولین قدم در راه رهایی زنان دارد را در همه جا از خیابان گرفته تا جلسات گوناگون با نیروها و... پیش گذاشتند و با بیان دلایل این‌که زنان بدون مرزبندی دقیق با این دو دشمن اصلی نمی‌توانند آزادی و برابری خود را کسب کنند، توانستند بسیاری از نیروها را با خود متحد کنند. به همین دلیل قرار بود صف 15000 نفری زنان از مقابل سفارت آمریکا در بلژیک عبور کند و کارزار زنان پیام خود را که مخالفت با هرگونه دخالت امپریالیستی در ایران است را پیش بگذارد؛ اما با کارشکنی پلیس بلژیک مبنی بر این که نمی‌تواند از صفی به این گسترده‌گی در آن منطقه و آن ساعت حفاظت کند، کارزار زنان به همراه کسانی که در همراهی و همبستگی با کارزار مقابل سفارت جمهوری اسلامی در بلژیک جمع شده بودند، در مقابل سفارت آمریکا، راهپیمایی خود را با دو پیام از ایران و افغانستان ادامه داد و مرزبندی دقیق و روشنی را با فاشیست‌های حاکم بر آمریکا و کلیه‌ی کشورهای امپریالیستی پیش گذاشت.

وقتی دو سال پیش یعنی از همان روزهای آغازین شکل گرفتن کارزار مبارزه با خشونت دولتی، اجتماعی و خانگی طرح جسورانه‌ی راهپیمایی به مناسبت چهلمین سالگرد خیزش زنان علیه حجاب اجباری پیش گذاشته شد و با بحث‌وجدل فکری بسیاری تصویب شد، بودند کسانی که در خارج از کارزار زنان باور نداشتند که می‌توانیم این چنین اهداف ریخته شده را عملی کنیم. باور نداشتند که می‌توانیم حمایت و همبستگی گسترده‌ای را چه به شکل ارسال پیام‌های امیددهنده و چه به شکل شرکت در عملی کردن اهداف کارزار پیش ‌بریم.

اما پیشبرد همه‌ی این فعالیت‌ها برگزیدن شیوه‌های صحیح سازمان‌دهی هم بود. هر نظری شیوه وسبک کار خود را داراست. به عبارتی سبک‌کار منعکس‌کننده‌ی نگرش هر فعال، نیرو و تشکیلاتی است. یک سبک‌کار این است که می‌خواهد از اوضاع شکل‌گرفته که در نتیجه‌ی مبارزات مردم و به طور مشخص زنان در ایران حاصل‌شده است، خلق‌الساعه استفاده کند و اساسا در خدمت به طرح نام و رسم خود به سازمان‌دهی بپردازد، یک سبک‌کار دیگر هم که کارزار زنان در پیش گرفت این بود که برای عملی کردن طرح جسورانه‌اش، تدارک سیاسی و عملی ببیند. این تدارک که در طول دو سال گذشته به اشکال مختلف پیش رفته بود در 6 ماه گذشته به نقطه اوج خود رسید. سبک‌کاری را که کارزار زنان در همه حیطه های فعالیت خود اعمال کرد،  این بود که همه‌ی آنانی را که می‌تواند در خدمت به ایجاد جنبش انقلابی زنان متحد کند با خود همراه کرد. به همین دلیل وظایف بی‌شماری را که برای عملی کردن سه روز راهپیمایی بر عهده داشت را بین همه‌ی زنانی که به نحوی از کارزار حمایت کرده بودند، زنانی از ایران، افغانستان، بلژیک، هلند، آلمان، فعالین ترک و کرد و... تقسیم کرد و هر یک بخشی از وقت و انرژی و خلاقیت‌های خود را مصروف وظایف کارزار کردند. به طور مثال لوگوی کارزار زنان توسط یک زن جوان ایتالیایی طراحی شد؛ نقاشی بنر بزرگ کارزار زنان که نشان از 40 سال مبارزه زنان علیه حجاب اجباری داشت، توسط زن جوان هنرمندی کشیده شد؛ قالب تی‌شرت‌های کارزار زنان ـ که لوگوی 40 سال مبارزه زنان ایران همراه با این جمله: «اگر زنان رها نباشند، هیچ کس نیست!» روی آن حک شد ـ توسط زن جوان بلژیکی تهیه و چاپ دستی شد؛ نقاشی از چهره‌ی زنان مبارز در طول تاریخ ایران و جهان توسط هنرمندان زن جوان در هامبورگ کشیده شد؛ طرح روزشمار زمستان 57 به کمک زن جوانی در دور دست‌ها تکمیل می ‌شد؛ خواننده‌گان افغان، مکزیکی، لهستانی و ترک و ... در همبستگی با مبارزات زنان ایران خواندند و خواننده‌ی ترک در همبستگی با زنان در ایران، آهنگی مبارزاتی به زبان فارسی را برای ارائه در شب «جشن همبستگی جنبش زنان» آماده و اجرا کرد و... این شیوه‌های صحیح و اصولی بود که توانست بسیاری از زنان از ملیت‌های مختلف را به گونه‌ای درگیر عملی کردن وظایف کارزار کند که خود را بخشی از این مبارزه ببینند.

برخلاف کسانی که با اتکا به امکانات و منابع مالی دولت‌های سرمایه داری مردسالار ارتجاعی به جای مبارزه با روابط مردسالارانه در پی کسب اعتبار و درآمد از جنبش زنان هستند کارزار زنان با اتکا به فعالین و حامیان‌اش، به زنان، به مردم، به سازمان‌ها مترقی و ... توانست مخارج سنگین این دوره از مبارزات خود را تامین کند. همه و همه این‌ها و هم‌چنین داشتن فعالینی که شبانه روز و به طور خستگی‌ناپذیری فعالیت کردند ما را قادر ساخت موضوع چهلمین سالگرد خیزش زنان علیه حجاب اجباری را در صفوف مبارزاتی زنان در اروپا و آمریکا و ترکیه گسترش دهیم. توانستیم شعار« حجاب مرکز خشونت دولتی علیه زنان در ایران است » را به درجات بالایی فراگیر کنیم.

دستاورد های به جا ماندنی کارزار زنان و راهپیمایی سه‌روزه‌اش را باید هر چه بیشتر با جلب و حمایت گسترده‌تر زنان، نیروها و فعالین و تشکلات مختلف ایرانی و غیرایرانی در مبارزات گوناگون گسترش داد و عمق بخشید تا بتواند زمینه‌های شکل گیری و پیشروی جنبش مستقل و انقلابی زنان را بیش از پیش مهیا نماید. این گونه می‌توان همراه و همگام با جنبش کارگران، دانشجویان، معلمان، ملیت‌های تحت ستم وسایر جنبش‌های مبارزاتی در خدمت به سرنگونی انقلابی رژیم جمهوری اسلامی و همه‌ی امپریالیست‌هایی که این رژیم را از بدو قدرت‌گیری تاکنون در خدمت به منافع خود حمایت کرده‌اند، خدمت نمود تا جامعه و آینده‌ای ساخته شود که روابط مردسالارانه و سلطه‌ی مردان بر زنان در آن برای همیشه رخت بربسته است. جامعه‌ای که از ستم و استثمار انسان‌ها خبری نیست. جامعه‌ای که همه زنان و مردان در آن برای رهایی کلیه انسان‌ها تلاش می‌کنند.

راه پرپیچ‌وخم است و آینده درخشان

19 مارس 2019

Leilaparnian1@gmail.com

March 19, 2019

تلاشی متفاوت در راه تشکل یابی طبقه کارگر (٦)

تلاشی متفاوت در راه تشکل یابی طبقه کارگر (٦)

در قسمت های قبلی این سلسله مقالات، به نقش ناچیز جریانات چپ در زمینه تشکل یابی طبقه کارگر و عمل کرد کلی آنان در این رابطه اشاره کردم. در این قسمت به تفاوت های جریانات موسوم به کمونیسم کارگری با سایر چپ ها چیست، می پردازم.

وجه مشترک احزاب کمونیست کارگری

طیفی در میان چپ های ایرانی موجود است که با بقیه متفاوت بوده و در نقد و بررسی تشکل یابی طبقه کارگر، باید از ذکر تفاوت های آنان نگذشت. این طیف، جریانات موسوم به کمونیسم کارگری است که هر کدام از جهتی از سنت های که منصور حکمت در زمان خود به جنبش کمونیستی ایران افزوده است؛ کم و بیش متاثر شده اند. اولین تظاهر این تفاوت ها در حزب کمونیست ایران (مارکسیسم انقلابی) خود را نشان داد که برای مدتی از چپ سنتی ایران فاصله گرفت، بدون اینکه به مبارزه طبقه کارگر وصل شود. منصور حکمت (همراه با موافقینش) در نبردی تند و شبانه روزی در نقد "چپ خلقی"، سعی داشت که سکان حزب نامبرده (حکا) را به سوی کارگری شدن بچرخاند، ولی بخاطر موانعی که ما طی این نوشته ها به آن پرداختیم، متاسفانه چنین نشد. این تلاشگر بزرگ و خستگی ناپذیر برای تدوین، تکامل و پراتیک کمونیستی "تفاوت های ما" (تفاوت های ما نام یک جزوه از منصور حکمت است که چکیده نظرات وی را منعکس می کند) از حکا به این امید جدا شد که آن سنت های متفاوت را تکامل داده و چپ را از "گروه فشار" به یک حزب سیاسی قابل انتخاب برای مردم ایران، ارتقا دهد. به این منظور حزب کمونیست کارگری ایران (حککا) را تاسیس کرد. تلاش های منصور حکمت به منظور کارگری شدن در حککا تا زمان حیات وی ادامه داشت. دست آوردهای برجسته ای این مبارزات چه در حکا و چه در حککا، اکنون منابع و سرمایه جنبش کمونیستی کارگری در منطقه خاورمیانه است. ایشان سعی کرد "تفاوت های ما" را به خود آگاهی حککا تبدیل نمایید و کاروان کمونیست های هم نظر خود را برای همیشه از برزخ چپ ایرانی عبور دهد. لیکن متاسفانه کارگری شدن حککا را به چشم خود ندید و چشم از جهان فرو بست.

غرض از یادآوری این مختصر، تاکید بر این حقیقت است که در آن زمان نیز، این تنها سیستم فکری، متدولوژی و پراتیک کمونیستی خطی که منصور حکمت نمایندگی می کرد بود که با کمپ چپ ایران تفاوت داشت و نه مکانیسم عمومی احزابی که وی در راس آنها بود. سنت های عملی نهادها، ارگان ها و خود آگاهی کادرها و ماشین حزبی، تفاوت اساسی و همه جانبه ای با سایر چپ های پوپولیست نداشت. منظور من از متاثر شدن احزاب موسوم به کمونیسم کارگری از خطی که منصور حکمت رهبری می کرد؛ این ذهنیت را ایجاد نکند که گویا در زمان وی ما حزبی داشتیم که تماماً از سنت های سایر چپ ها فاصله گرفته بود. منظور این نیست که گویا حزب آن زمان مو لای روش پراتیک کارگری آن در زمینه تشکل یابی و کارگری کردن کمونیسم و کمونیست کردن کارگران نمی رفت. حتی نمی توان در این مورد مشخص مدعی بود که امروز آن جریانی بر حق است که سیاست درست، اصولی و روش صحیح حزب در عرصه تشکل یابی زمان منصور حکمت را تداوم می دهد و آن یکی که از سیاست های کارگری آن زمان ما عدول کرده و می کند، چپ خلقی باقی مانده است.  

نهادینه کردن سنت ها، روش ها و متد کمونیستی طبقاتی بر پراتیک اجتماعی یک جنبش در سطح عمومی در جامعه، کاری پیچیده ای است که تنها با پراتیک همه جانبه لایه های چشم گیری از فعالین کمونیست و خود فعالین طبقه کارگر ممکن می شود. هر یک از اشخاص تنها نقشی در این متن ایفا می کنند. بنابه شرایط و مکانیسم یاد شده، یکی نقش عظیم در این جنبش و یکی کمتر ایفا می کند.

کشمکش های درون حککا پس از منصور حکمت که با ارفاق می توان گفت یکی از آنها برسر چگونگی تشکل یابی طبقه کارگر بود، در سال 2004 یعنی زمان جدایی حزب حکمتیست به اوج خود رسید. بخش عظیمی از تشکیلات حککا به امید این که سیستم منصور حکمت در پراتیک جنبش کمونیستی جاری نمایند؛ مجبور به جدایی شده و حزب حکمتیست را تایسس می نمایند. ولی همه شاهدیم که خیلی طول نکشید که در سال 2011 بخش بزرگی از حزب حکمتیست هم مثل فنر- مجدداً به جای قبلی یعنی به پشت میز چپ خلقی که ما تصور می کردیم "تفاوت های ما" تکلیف شان را روشن کرده است، برگشتند.

از آن زمان تا به امروز، هنگامی به جستجوی علت اینکه چرا جنبش چپ ایران غیره اجتماعی و تقریباً بی ربط به کارگر است تنقید می کنیم، طبعاً این تنها منتقدین جریانات کمونیسم کارگری نیستند که حول مساله سوبژکتیو، تعمق در اصالت نظری مارکسیسم و نه تغییر روش برخورد عملی به سنت های مبارزاتی موجود می پرازند، بلکه موافقین هم در این مدار در حرکتند. هم اکنون ما در وضعیتی هستیم که یکی مشکل را جدایی از مبانی کمونیسم کارگری (آن هم جدایی نظری نه اجتماعی و طبقاتی) و دیگری، مشکل را تسویه حساب نکردن با رفرمیسم و پوپولیسم می داند. تقریباً هیچ کدام علت اصلی یعنی غیره کارگری بودن و اصل قرار ندادن سازماندهی این طبقه حول مبارزه اقتصای آنان را علت اصلی عدم موفقیت خود معرفی نمی کند. معتقدین متحزب برای نجات از وضعیت بی تاثیر و کم نفوذ خویش در جامعه، کنگره پس از کنگره و قطعنامه و قرار بعد از قرار صادر می کنیم، اما روش پراتیکی و کارگری نشدن حزب، همان می ماند که بود! و در آن سوی، محافل غیره متحزب (جدا شدگان از هر دو حزب) منتقد این وضعیت، وقتی بزعم خود، سعی می کنند مبانی کمونیسم کارگری را از غیر آن تمیز دهند؛ نقطه عزیمت شان اساساً در قلمرو مسائل نظری بوده و نه تغییر روش برخورد به احزاب و به طبقات و جنبش مبارزه جاری کارگران- در بُعد عملی، متدولوژیکی و بدست گرفتن سنت کارگری. نتیجتاً در اثر فعالیت های ایشان نیز، هیچ تغییر مثبتی نه در جامعه و نه در خود این احزاب ایجاد نشده است. ناراضیان غیره متحزب هم، همان راه می روند با این تفاوت که قطعنامه و قرار تصویب نمی کنند و مدعی هستند که باید هنگامی که حزب کمونیستی کارگران در آینده ایجاد شد، به (فلان و بهمان) عرصه ها پرداخت. در این میانه آنچه فعلاً سرش بی کلاه مانده است، پروژه تشکل یابی طبقه کارگر می باشد.  محققین هنوز قدم بلندی به آن طرف تر- یعنی بسوی پرداختن به نیازهای پیوسته بهم خود طبقه کارگر برنداشته اند و از این سر به جامعه، به اوبژه و غیره، برخورد نمی کنند. من فکر می کنم ابزار دست به ریشه بردن اینکه تلاش های ما ثمر بخش باشد، این است که ابتدا تشکل یابی طبقه کارگر را محور تجزیه و تحلیل ها قرار داد و بر این متن به مسائل سوبژکتیو "پالایش مسائل نظری" پرداخت.  چیزی که الان بعنوان تفاوت های بین تقی و نقی متظاهر می شود، خارج از متابلیسم و دینامیزم طبقه کارگر بوده و بسان معاینه مریضی است که شخص مریض خود غایب باشد. مساله متحد کردن انسان هایی که باید ایده های رادیکال را در سوخت و ساز زندگی مادی خود به عمل بالفعل در آرند، پیش از هر چیزی، مساله پاسخگویی به خواسته های شکم آنان است. سرچشمه این فعالیت ها قبل از سیاست، اقتصادی است. مساله پیش از این که نظری باشد، یک امر پراتیکی- عملی- اجتماعی زنده و متقابل، بوسیله خود آنان است. حزبی که بطور شایسته معطوف به این عرصه ها نباشد، دلیلی ندارد که کارگر هوادار و عضو آن شود.

آرزوی یک حزب کمونیستی بزرگ داشتن و آماده سازی جامعه برای تحقق سوسیالیسم، بدون دخالت در متابولیسم کارگران، یعنی عنصر اصلی، زمینه مادی ندارد. سرنوشت حزب، بدون ارتباط مستقیم با جنبش طبقه کارگر این است که هست؛ یعنی حزب به این سو و کارگر به آن سوی می روند. مظاهر این دوگانگی این است که طبقه کارگر مثل همیشه در میدان نبرد به تنهایی و با توانایی ها و ظرفیت های محدود و ابزارهایی صیقل داده نشده، مشغول دست و پنجه نرم کردن با بورژوازی است- تا بخشی کوچکی از خواسته های خود به او تحمیل نماید؛ و احزاب سیاسی هم در سایز کوچک و خارج از متابلیسم طبقه کارگر، بین خودشان مشغول رادیکال کردن قطعنامه ها و قرارها جهت پالایش و غنی تر کردن "بستر کمونیسم و مارکسیسم" می باشند! قطبین دو سوی یک موجودیت واحد (جنبش کمونیستی و طبقه کارگر) که قرار است در ظرف واحدی یعنی حزب کمونیست کارگری به وحدت برسند، متصل نشده باقی می ماند.

طنز تلخ تاریخ ما این است که کمتر جریان و اشخاص چپی هستند مستقیماً به سراغ بستر اصلی، خود طبقه کارگر و متکی کردن احزاب به دینامیسم و متابلیسم این جنبش بروند. نتیجتاً، جستجو و کند و کاو علت عدم موفقیت چپ با این روش ها، بسان شنا کردن در دیم می ماند که پس از صد سال دست و پا زدن، هنوز شنا یاد نگرفتند. تا وقتی محمل جدال ها خارج از متابلیسم مبارزه طبقه کارگر باشد...ایده های تغییر در موقعیت کارگران، بصورت ایده های صرفاً در قلمرو ایده ها؛ در عالم ایده ها باقی خواهد ماند و پیشروی های عملی کمونیستم کارگری در همین سطحی که هست، محدود می ماند. در صورت عدم تلقیق این دو رکن انقلاب کارگری، نه تئوری به ریشه پویایی خود دست خواهد یافت و نه کارگر به ساز و کار مبارزه برای انقلاب. به این خاطر است که تاکنون طبقه کارگر (پدر) و تئوری انقلابی (مادر)، بچه معلول به دنیا آورده اند.

تفاوت های احزاب کمونیست کارگری باهم

اجازه بدهید تا تفاوت های عمومی احزاب کمونیست کارگری ایران با همدیگر را با چند سئوال ادامه بدهیم: آیا هر سه حزب کمونیست کارگری فعلی از یک بستر و از یک جنس هستند؟ آیا همه آنها و یا یکی از آنها تماماً کارگری و متعلق به اوست؟ آیا امکان دارد یک حزب کارگری نباشد- ولی کمونیستی باشد؟ اگر نتایج بررسی ما به این منجر شد که احزاب کمونیست کارگری ایران، کارگری نبوده و نیستند، این یعنی از زاویه منافع کارگر دیگر ارزش آنان هیچی است؟

می توان پاسخ های مرکبی به این سئوالات مرکب داد. در زمینه هایی جواب من منفی و در زمینه هایی مثبت است. جواب مثبت است، چون مرزی که منصور حکمت بین کمونیسم و جنبش های ناسیونالیستی که خواسته های بورژوازی در حال توسعه را در قالب سوسیالسیم عرضه کرده و می کنند، کشد، چنانچه قبلاً نوشتم، از جهاتی تفاوت های بین احزاب کمونیست کارگری با چپ علی العموم بوجود آورده است. از طرف دیگر، این مرزها بیشتر در زمینه های فرهنگی، سکولاریسم، مدرنیسم و تا حدودی رادیکالیسم این احزاب در مقایسه با سایر چپ های ایرانی متظاهر است. اما متدولوژی و خط منصورحکمت تا چه حد در حزب آن زمان و تا چه حدی در پراتیک و خود آگاهی کل احزاب موجود نهادینه شده است، موضوعی بحث برانگیز و مفصلی است. ضمن این که تاثیر پراتیک، سیاست های وی در هستی این احزاب بی تاثیر نبوده؛ ولی هرگز به سنت غالب و خودآگاهی، بخصوص در عرصه تشکل یابی طبقه کارگر در هیچ کدام تبدیل نشد. از سوی دیگر، بر پایه مومنتوم آن درجه از دست آوردهای کمونیسم متمایز منصور حکمت است که اکنون ما حزب کمونیست کارگری حکمتیست (خط رسمی) داریم که کیس وی نه تنها با چپ علی العموم، بلکه با دو حزب دیگر و حزب کمونیست ایران نیز متفاوت است. فاصله جریانات کمونیست کارگری از چپ ایرانی چقدر است، فاصله بین حزب (خط رسمی) از احزاب دیگر کمونیست کارگری به مراتب بیشتر است. این مهم است که طبقه کارگر این کیس متفاوت را به حساب آورده و صمیمانه، جدی و منصفانه آن را بررسی نماید. کاری که اغلب چپ ها به عمد آن را ندیده می گیرند. به نظر من، حزب خط رسمی وفادارترین جریان به سیستم منصور حکمت می باشد. اینجا برخی از تفاوت ها و خصائل کمونیستی غیر قابل انکار این حزب را بر می شمارم.

این تفاوت ها کدامند؟

1- حزب خط رسمی از نظر من با سایر احزاب کمونیسم کارگری در زمینه های نقد به جنبش ناسیونالیستی، برخورد اصولی با مبارزه طبقه کارگر و رهبران این مبارزات، دارای معیار و رفتار اصولی و مسئولانه است. خط رسمی، رهبران مبارزه کارگری را برای مطرح کردن خود سیبل نمی کند. توازن قوای موجود بین کارگران و حکومت را، سرزده نادیده نمی گیرد و در یک کلام رفتارش با جامعه سنجیده و مسئولانه تر است. این مساله به این دلیل حائز اهمیت است که تمام احزاب، مشروط از مبارزات طبقه کارگر دفاع می کنند. یعنی حمایت شان از مبارزات کارگران مشروط بر این است که آنها با موازین نامبردگان خوانایی داشته باشد و نه در خود و به اعتبار اینکه زندگی مشقت بار کارگر را تغییر می دهد. حزبی مانند حککا مبارزات کارگران را اهرمی برای به قدرت رسیدن حزب خود و نشانه ای از تب و تاب نه افتادن جامعه در مقابل رژیمی که تمام تضادهای طبقاتی را در وجود او خلاصه کرده؛ می فهمند. به وضوح می بینیم که در حین پوشش خبری مبارزات کارگری، اصول شان این نیست که در فکر گسترش و توده ای کردن آن بوده و به این فکر کرد که چگونگی می توان پوشش ایمنی مناسب برای مقابله با سرکوبگران پیدا کرد و چگونه اعتراض امروز را به پایه ای برای پیروزهای فردا در نظر گرفت، بلکه تبدیل کردن آن به "خط مارجین" بین احزاب و حکومت است. اگر مبارزه ای میلیتانسی نباشد، نزد ایشان قربی ندارد و آن را اقتصادی وهیچ حساب می کنند. من در مقالات قبلی این رویکرد چپ به مبارزات کارگری را تشریح کرده ام و به تکرار آن نیازی نیست. تنها خواستم تفاوت حزب خط رسمی را با سایر احزاب کمونیسم کارگری که "گزارشات کارگری در هفته..." می نویسند، نیز نشان بدهم. بله، البته که مبارزه برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی اساس است؛ اما باید از انقلابیگری خرده بورژوازی باکی نداشت و یادآور شد: بشرطی که این مبارزه از مجاری و کانال سازماندهی طبقه کارگر به پیش برود. از زاویه آزادی طبقه کارگر برای به حرکت در آوردن جامعه حرکت کند.

حزب خط رسمی خوش بختانه شیفته شورش های همگانی نشده و قطب نمایی برای تشخیص سره از ناسره دارد. سیاست های رادیکال و روشن نظری، مانند سیاست بین المللی برخورد به بحران خاورمیانه، افشای ماهیت جریانات درگیر در این منطقه و سیاست بر خورد به "رژیم چنج آمریکا" و نقد عملکرد نیروهایی که مدام به کمک امریکا چشم دوخته اند- سیاست های کمونیستی است. ایضاً در مبارزه علیه جمهوری اسلامی و جناح های آن، سیاست های صحیح، اصولی و کمونیستی دارد. و این برای طبقه کارگر ایران جای بسی خوشحالی و امیدواری است که طی چند سال گذشته، این حزب با اتخاذ خط و جهت سیاسی بسیار نزدیک به آنان، ترازنامه ای مثبتی بدست داده است. این حزب در آستانه عبور از کمپ چپ و نزدیک ترین نیرو به خطی است که منصور حکمت قصد نهادینه کردن آن را در جامعه و در این احزاب داشت. غرض از این یاد آوری ها این است که هیچ سوء تعبیری نشود که گویا من در این نقد و بررسی، تر و خشک را با هم می سوزانم و قدر کارهای انجام شده و نزدیک به کارگر در این حزب را ندانسته، یا کمپین ها و دفاع این حزب از مبارزات طبقه کارگر و کارگران زندانی را بی قرب و هم ردیف سایر احزاب چپ می دانم. من قدر جهت گیری هایی مسئولانه ای که می خواهد از موقعیت کارگر به جامعه نگاه کند، نشریات و کتاب ها منتشر نماید را می دانم. نقد من به چپ، مانند بعضی ها نیست که مدعیند طبقه کارگر ایران ستاره ای در آسمان سیاست ندارد و گویا باید همه چیز را از صفر شروع کرد!

اما پس از این تاکید ها بر تفاوت های مثب حزب حکمتیست خط رسمی، به سئوالاتی می رسیم که آیا این تفاوت ها و خصائل کمونیستی، برای یک حزب کمونیست- کارگری در امروز کافی است یا نه؟ متاسفانه نه. اجازه بدهید صورت مساله را اینگونه مطرح کنم: برای نمونه اگر ژورنالیستی یک مقاله در مورد بهبود رابطه امریکا و ایران، یا یک مساله در ارتباط با یک موضوع سیاسی بنویسد که با مواضع ما تفاوت داشته باشد، چند کادر دست به قلم برده و به وی پاسخ (کوبنده) میدهند. اما در زمینه مورد بحث، غیر از نوشته های من و مصطفی اسدپور، شما شاهد فعالیت های چشم گیر سیستماتیکی از سایر کادرهای ما نیستید. من و مصطفی هم چون به مرور زمان در این سنت ها پرورده شده ایم، به نوعی دیگر از فعالیت عادت کرده که بعضاً دقیق و درست عرصه های کارگری را نمی شناسیم. سازماندهی و رفع پراکندگی کارگران، اولویت، دلمشغولی و حساسیت های اول حزب ما را تشکیل نمی دهد. از فعالیت های (از اینجا و از آنجا و از همه جا) به نفع رسیدگی به روتین های طبقه کارگر نمی کاهیم. اصلاً از پس این نوع فعالیت ها، تخصص آنچانی در زمینه مبارزه کارگری نداریم. حزب ما هم به مانند چپ های دیگر، راندمان فعال بودن خود را با چند بار جلوی سفارت های ایران حاضر شده و اکسیون گذاشته است می سنجد و نه با دخالت در پروسه رفع اختلافات سیاسی و تفرقه بین رهبران کارگری بر سر چگونگی نحوه دست یافتن به اتحاد و در راستای هدایت مبارزه چهل میلیون کارگری که امروز خود را بصورت اختلافات نظرهایی شاپور احسانی رادها، منصور اسانلوها، رضا رخشان ها و اسماعیل بخشی ها و فردا به شکلی دیگر خود را نشان می دهد. اگر حزب ما بر مبارزه روتین کارگری- کمونیستی تسلط داشت، هیچ اشکالی نداشت که به هزار و یک موضوع دیگر خارج از طبقه کارگر می پرداختیم. اما پرداختن به هزار و یک مساله غیر از مساله اصلی، جای خالی تشکل یابی طبقه کارگر را پر نمی کند! با قرار گرفتن در این جایگاه است که مبارزه نظری، نوشتاری و گفتاری در جایگاه واقعی خود قرار خواهد گرفت. وقتی امروز طبقه کارگر داری تشکل سراسری که بتواند او را در کلیه سطوح مبارزاتی نمایندگی کند، نیست، وقتی دارای اتحاد کافی و خود آگاه طبقاتی رضایت بخش در صفوف خود نیست، دیگر آسمان و ریسمان نمی خواهد تا متوجه شد و نتیجه گرفت که، پراتیک همه احزابی که به نام کارگر مبارزه می کنیم، هنوز از جنس دیگری بوده و عملاٌ در این مورد به خال نزدیم. آسمان و ریسمان نمی خواهد تا متوجه بود که رسیدگی به معضل کارگران، مایه مرگ و زندگی چپ و از جمله ما نیست. حجم نوشته ها و دلمشغولی های چپ در مورد مقوله "رژیم جمهوری یک رژیم متعارف است یا نامتعارف"؛ بیشتر از کل فعالیتی است که حتی با سبک خودشان به مساله شوراهای مجامع عمومی، سندیکا و یا اتحادیه کدام ابزاری بهتر برای مبارزه امروز کارگر است، می باشد. اینکه کجا باید نقد سالم به این عدم ها را شروع کرد، یا به چه چیزهایی باید نقد سالم و جدی داشت، مساله مهم و حیاتی است که من در همه این مباحث سعی کردم آن سرنخ ها را بدست بدهم. ولی ابتدا باید صورت مساله یعنی این واقعیت تلخی که هیچ کسی بی اگر و اما این کمبودها را آنطوری که هست به پای خود نمی نویسد، به رسمی شناخت و پذیرفت؛ تازه تا راه برای نقد سالم باز شود. تا حساسیت ها، اولویت ها و عرصه های مبارزاتی ما با چپ تغییر کند.

2- بحث این نیست که باید طرفدار طبقه کارگر بود، بلکه بحث این است که باید حزب ما بسان خود وی در کارزار مرگ و زندگی برای زندگانی، به عنوان صاحب خانه و مثل خود کارگران ظاهر شود. اگر ما در این زمینه با بقیه تفاوت کلان داشیتم، نه وضع ما و نه طبقه کارگر این نبود که الان هست. میزان اتحاد صفوف طبقه کارگر، درجه نزدیکی فکری و معنوی ما در میان آنان همه گواهی این را می دهند که ما هم جای خیلی دورتری از بقیه چپ ها نرفته ایم. نفوذ معنوی و نه الزاماً تشکیلاتی ما کجا و ظاهر شدن در نقش رهبری و هدایت کننده کل مبارزه طبقه کارگر و زبان، قلم و مغز و گوش آنان شدن در محل کار و زیست و کانالیزه کردن این مبارزه در یک ظرف واحد کجا! شما هر چه دوست دارید علیه رژیم افشاگری کنید، هر چقدر دوست دارید علیه سرمایه داران افشاگری کنید، وقتی این ها منجر به تشکل و سازماندهی طبقه کارگر نشود، شب و روز افشاگری کن، آب از آب تکان نمی خورد! پولی از کیسه سرمایه دار خالی نمی شود. پس این خود فریبی خواهد بود اگر تفاوت ها در موضع گیری سیاسی را به همه اقدامات پراتیکی؛ متدولوژیکی، اجتماعی، تشکل یابی و سازماندهی طبقه کارگر به اعتبار خود، تعمیم داد. ما در عرصه های یاد شده و بخصوص در پیشبرد مبارزه اقتصادی کارگران، با چپ مورد نقد و با احزاب کمونیسم کارگری دیگر، تسویه حساب کامل نکردیم. ما، موانع بازدارنده ای که مدام ما را به عقب می کشد و اجازه نمی دهد یک بار برای همیشه کمپ چپ علی العموم را ترک کنیم، درست نمی شناسیم- تا آنها را به باد انتقاد گرفته و کنار بگذاریم! با اجازه همه رفقای عزیزی که بخشاً سهل انگارانه از کنار وضعیت تاسف بار تشکل یابی طبقه کارگر می گذرند، من استثنی ها را جای قاعده نمی گذارم. اگر معیار ما فاکت ها باشد و نه نیت خیر، ما نیز بسان احزابی که سی و چند سال است مبارزه می کنیم، کارنامه قابل قبولی نداریم. حزب ما هم در زمینه تشکل یابی و کمونیست کردن کارگران و کارگری کردن کمونیسم، فرق ماهوی با بقیه ندارد. یک ناظر خارجی از نقطه نظر نتیجه تشکل یابی... در سطح کلان، هنوز فرق اساسی بین ما و دیگران لمس نمی کند.

البته تفاوت های حزب خط رسمی با حزب کمونیست کارگری حکمتیست، حزب کمونیست ایران و حزب کمونیست کارگری ایران، در زمینه سیاست، روشن، ریشه ای و عمیق است، ولی اساس این تفاوت ها مساله چگونگی تشکل یابی طبقه کارگر تشکیل نمی دهد. تعهد و ظرفیت و توانایی حزب خط رسمی به جنبش کارگری در حدی نیست که کارگر و جامعه آن را به صورت سیاه و سفید مشاهده کنند. کارگر از نزدیک متوجه تفاوت های سبک کاری استراتژیک ما برای کارگری شدن کمونیسم در حدی احساس نمی کند که من فکر می کنم. بنا به این دلائل مشخص، باید در زمینه تشکل یابی، خط رسمی هم با حد فاصلی از دیگران مورد نقد قرار داد. اما برعکس احزاب دیگری که جامعه هنوز آنها را با ما از یک جنس می داند، باید خط رسمی را در ردیف رگه های چپی بحساب آورد، که سعی می کنند راهش را پیدا کرده، ولی هنوز به دلیل فشارهایی که در پنج قسمت قبلی به آن پراختم، بلد نیستیم. اما اگر اراده کنیم، خواستن توانستن است.

آیا حزب ما متوجه این تناقضات هست؟ اگر جواب آری است، ایا می توانیم آنها را برطرف کنیم؟ من خوشبین هستم و تلاش می کنم که این حزب به حزب صد در صد کارگری تبدیل شود. زمینه هایی در این حزب می بینم که بالقوه امیدوار کننده است. در حالی که  انقلاب گری نیروهایی اصلاح نظم موجود همه ته کشیده است، راهی جز انقلابگری کارگری برای ما باقی نمانده و گزینه های زیادی نداریم. منطقاً باید به حزب صد در صد کارگری تبدیل شویم و یا، با روش هم به نعل و هم به میخ کوبیدن، به جای نمی رسیم. منطقاً باید کنجکاوتر از همیشه خود را ارزیابی کنیم و از خود بپرسیم: خوب، رسالت یک حزب کارگری- کمونیستی غیر از پرداختن و دخالت در عرصه های یاد شده، چه کارهایی دیگری است؟ ما آمده ایم که چکار کنیم؟ آمده ایم تا هیچ کارگری بی سرپناه، بی تشکل و جدا از بقیه هم طبقه ای هایش نباشد. آمده ایم تا کمونیسم را در این عرصه ها بکاربگیریم. اگر ما باشیم ولی کارگر همان ساعت کار کند که قبلاً می کرد، همان مبلغ دستمزدی دریافت کند (خط زیر فقر) که قبلاً می گرفت؛ اگر ما باشیم و کارگر در کارخانه، در محل زندگی و در خیابان و در پس راندن قانون کار و در نقد و پس راندن حملات متنوع اقتصادی، ایدئولوژیکی، فرهنگی و سیاسی همه دشمن نانش (کل طبقه بورژوا)، به تنهای مبارزه کند، دیگر وظایف ما چیست؟ مهم نیست در عرصه های دیگر با کمی اختلاف تفاوت هایی با سایر چپ ها داشته باشیم، مهم این است که در خط مقدم این نبردهایی تعیین کننده غایب نباشیم. کنار کارگرانی که زیر منگنه حملات بورژوازی زندگیشان تباه می شود، کنار کارتون خواب ها، کنار بی کاران و غیره غایب نباشیم. در این نبردها است که مشخص می شود آیا ما یک حزب کارگری- کمونیستی با سبک کار متفاوت، با سنت های کارگری متفاوت هستیم و سیکل گسست از چپ علی العموم را تکمیل خواهیم کرد یا نه. این زمینه ها هستند که شاخص تسویه حساب کردن ما با بقیه چپ ها را نشان می دهد.

اگر شما رد پای هیچ حزبی را در یاری رساندن به سازمادهی مبارزه طبقه کارگر در این سطح نمی بینید، این یعنی حزب ما هم به رغم همه اصول گری اش، هنوز با این جنبش چفت و بست نشده است. ممکن است جاهایی دیگری مانند روشنگری و افشاگری علیه سیاست امریکا، توهم نداشتن به جناح های رژیم و افشای دست درازی مذهب به زندگی خصوصی زن فعال باشیم؛ در خارج کشور فعال باشیم، در انتشار نشریات و کتب و... فعال باشیم، ولی اگر آن یکی که مرکز ثقل همه آنها است را بدست نگرفته و دست کارگران را در دست هم گذاریم، در سوخت و ساز مبارزه واقعی و جاری در متابلیسم مبارزه روزمره خودشان جهت تحقق خواسته های کوتاه و بلند مدت آنان درگیر نشویم؛ آنگاه مثل بقیه چپ های دور بر مان، خرج مان از کارگر جدا است. هنوز شریک خیر و شر جنبش طبقه کارگر در محل، در فابریک ها، در کوچه و بازار برای کاهش ساعت کار، برای امنیت و رفاه اقتصادی و برای اتحاد سیاسی آنان حاضر نیستیم.

ما باید نقاط قوت و نقاط ضعف خود را درست بشناسیم. ما یکی از آن رگه های چپ جامعه ایران هستیم که در عرض چند سال چند حزب سیاسی را تاسیس کردیم. ولی وقتی پای سر و سامان دادن به پروژه متشکل کردن کارگران به میان می آید، مانند بقیه از دم مبتدی، نیمچه متخصص و در جنبش طبقه کارگر از جریانات ناسیونال- رفرمیست حزب توده، بی تاثیرتر بودیم. اگر رادیکالیسمی هست، بیشتر در شعارها و قطعنامه های رادیکال تر این کنگره از کنگره قبلی و به تصویب رساندن چهار قرار به جای دو تظاهر می کند. در عمل ما تا به امروز کدام راه ها را در زمین سفت مبارزه کارگری درست و حسابی به طبقه کارگر ایران جای انداختیم؟ آیا منتظر کسی دیگر هستیم؟ اگر نه، چرا نباید پرسید که در اثر فعالیت اجتماعی و فکری ما، کدام اختلافات فی مابین هفت تپه ای ها، شرکت واحدی ها و سایر محافل کارگری بر سر کدام نوع تشکل بهتر است، به همنظری آنان کمک کردیم؟ با دخالت در بحث های "رابطه رفرم با انقلاب" چیست، اهمیت رفرم و مبارزه اقتصادی از یک طرف و توهم نداشتن به هر نوع سرمایه داری از طرف دیگر را مشخص کردیم که در نتیجه آن، کارگران متحد تر از سردرگمی بیرون بیایند. اگر منظور ما از اتحاد، عین چپی نیست که وقتی از اتحاد صحبت می کند، منظورش اتحاد سازمان های خودشان است، چرا نشریات ما هم ستون ثابتی برای چگونه پرداختن به اتحاد طبقه کارگراختصاص نداده است؟ چندی پیش اختلافاتی بین کارگران نیشکر هفت تپه بر سر برگزاری جلسه مجامع عموی که جمهوری اسلامی می خواست از آن کانال خط خود را وارد کند و به اتحاد کارگران لطمه بزند درگرفت، کدام حزب بود که غیر از صدور اطلاعیه به شکل روتین در پروسه پخته شدن کارگران در محل و در متن آن جدال ها، به زدودن گرد و غبارها کمک کند و فشارهایی حکومت را پس بزند- تا در نتیجه آن، طبقه کارگر آن منطقه مقتدر و متحدتر قبل از بحران بیرون بیائید؟ صدور اطلاعیه که یکی از صد اقدامی است باید انجام داد، تنها در زمانی موثر می شود که به شکل روتین در پروسه و در بطن جدال های کارگران در پایین مداخلا کرد.

و بالاخره وقتی به چپ انتقاد داریم، باید مرز بین انتقاد و پرت و پلا گفتم مشخص باشد. باید مثل عضوی از یک تیم فوتبال که ضمن انتقاد از ضعف بغل دستی، با تمام توان هم برای پیروزی تیم تلاش می کند، رفتار کرد. اگر حزب درست و حسابی و سر خط می خواهید، باید آن را درست کنید. وقتی تاسیس شده آن را دارید، باید آن را به سر چشمه قدرت طبیعی متصل و خود را یکی از شالوده کادرهای آن برای انتگره شدن با رهبران کارگری و جامعه به حساب آورید. مدام با صراحت و شفافیت در مسائل پیشاروی آن شرکت کرده و هدایت کنید. هیچ کمونیستی حق ندارد از دور فقط نظاره گر صحنه ها باشد و تنها قضاوت کند که کدام سیاست و تاکتیک های ما صحیحند. تحقق جهت گیری فوق الذکر به دخالت خیلی ها در حزب و به طریق اولی در جامعه نیاز دارد. کارگری کردن کمونیسم و کمونیست کردن کارگران، بسان هر تحول ریشه ای به اراده کردن، پراتیک و نقد کارگری به جامعه، توسط کادرهای وسیعی نیاز دارد. به دلسوزی، مسئولیت پذیری و صمیمت در نقد، نیاز دارد. به پرهیز از خرد کردن و اتهام زدن به کمونیست های مخالف نظر خود، نیاز دارد. وظایف ما کمک به فراهم کردن شرایطی است که بتوانیم مبارزه سراسری طبقه کارگر را در سطح کشوری و بین المللی رهبری کرد. باید تعهد داد که از هیچ تلاشی برای غالب کرد خط کمونیستی کارگری در آن دریغ نکرد. انتقاد یا طرح هر موضوعی باید متناظر بر وزن آن در ارتباط با اهداف بلند مدت جامعه پایه گذاری شود. چند هفته پیش، در چند یاداشت فیسبوکی دو نفر که خود را کمونیست می دانند، دیدم که در نقد وب سایت "پیشوند" که طرفدار حزب ما است، ما را به طرفداری از احمدی نژادی متهم کرده بودند! واقعاً می توان اسم این بی مسئولیتی و پرت گفتن را چه گذاشت؟ آیا با این منش می توان تا صد سال دیگر یک حزب کمونیستی ساخت؟ این احساس مسئولیت نکردن، مجادله کارگری برای متشکل شدن است؟ منطق، انصاف و عقل سیاسی حکم می کند که قدر حزبی را که داریم دانسته و از هیچ کوششی برای اینکه آن به ابزار مبارزه مورد نظر طبقه کارگر تبدیل شود، دریغ نکرد. در دفاع از تشکل های کارگری، ابدا نباید به نفی تحزب کمونیستی سراسری رسید. لذا انتقاد من به حزب از آن جنسی نیست که باید ابتدا همه چپ ها و ضرورت تحزب را بی قرب کرده و روی کمر شکسته چپ و انحلال همه احزاب موجود، به اصطلاح کاری برای کارگر و جامعه انجام داد!

اهمیت تحزب کمونیستی برای طبقه کارگر

طی این سلسله مقالات، من اینقدر بر ضرورت و نقش حیاتی تشکل های توده ای کارگران و تشکل یابی آنان تاکید کردم که، ممکن است خواننده تصور کند، تحزب کمونیستی جایگاه مهمی در سیستم فکری من ندارد. اینجا می خواهم از بروز یک سوء تعبیر جلوگیری کنم تا هیچ ابهامی در مورد اهمیت تحزب باقی نماند. و امکان ندارد در مورد اهمیت تحزب نوشت، ولی دو نگرش اشتباه به تحزب را نقد و بررسی نکرد.

ترکیب دو نگرش به حزب می تواند دیدگاه های ما را نسبت به آن تکمیل کند. اول دیدن حزب به عنوان یک موجود مستقل و خارج از خود ما؛ و دوم به عنوان بخشی از خود و متعلق به خود. اما رویکرد تاکنونی به تحزب اغلب یا از این سر یا از آن سر افتادن است! مثلاً وقتی اشخاص تحزب گریز، حزب را به عنوان موجودی مستقل و خارج از خود در نظر می گیرند، آن را کاملاً بیگانه و حتی در حالتی آن را چون ابزاری علیه خود به حساب خواهند آورد! از سوی دیگر اشخاص متحزب است که وقتی حزب را از آن خود می دانند، دیگر جنبش طبقه کارگر و دینامیزم جامعه را به کلی فراموش می کنند- بطوری که کارگران خارج از حزب و هر کسی بلحاظ سیاسی و ایدولوژیکی موافق حزب نباشد، بیگانه به خود تلقی می کنند. من این دو تعریف از تحزب را اشتباه می دانم.

از نظر من، باید بالانسی بین این دو حالت برقرار کرد. برای اینکه به دام سکتاریسم نیفتاد، مثلاً من نوعی که عضو یک حزب هستم، سئوال های از خود بپرسم: از جمله آیا این حزب من، کدام ابزارها در اختیار کارگر و جامعه می گذارد تا آرمان های طبقاتی خود را بوسیله آن و از کانال آن متحقق کنیم، تا مانع تحزب گریزی کارگران شد؟ دوم، وظایف من در قبال پیشرفت، توسعه و سالم نگاه داشتن حزب، یعنی این ابزار مهم مبارزه جمعی طبقاتی، کدام است؟ در پاسخ به این سئوالات، باید وضعیت کلی جامعه در هر مرحله از تاریخ را شناخت و در نظر گرفت. برای نمونه نظامی که ما امروزه علیه آن مبارزه می کنیم، چه مختصاتی دارد. شاید لازم به استدلال زیادی نیست نظامی که ما علیه آن مبارزه می کنیم، بسیار پیچیده است و تنها با داشتن یک حزب زبده، بزرگ، اجتماعی و منضبط است که از عهده این پیچیدگی ها بر خواهیم آمد. لذا حزب ظرف تبدیل کمیت به کیفیت است. وسیله تهیه و صقل دادن ابزارهای مبارزه جمعی و سراسری طبقه کارگر، برای به عهده گرفتن ادارۀ جامعه است. نمی توان بدون حزب با هر ابزاری جامعه را مرحله به مرحله بسوی شرایطی که دیگر نیاز به سازمان پیچیده از جمله به تحزب نباشد، هدایت کرد. حزب و سازمان، عقل بخش های گوناگون و متعدد فعالین را روی هم انباشته، تقسیم کار کرده و طرح و پلاتفرم بلند و کوتاه مدت (تاکتیک ها) وگفتمان روز چه باشد، هماهنگ و مشخص می کند. در هر شرایطی اولویت کدام است بیشتر از تک تک ما تشخیص داده و ابزار هر کاری را بر آن اساس ساخته و پرداخته می نماید. حزب عالی ترین ظرف برای سبک سگین کردن موازنه ها و کسب قدرت سیاسی در یک شرایط معین است. حزب ظرفی است که به ما امکان می دهد تا خود را سازماندهی، منظم و دارای قدرت عمل کلان کنیم. در این مرحله، درک، تبلیغ و ترویج ضرورت حزب به عنوان ابزاری مداخله کارگر در مسائل سیاسی، نشانه معرفت و بلوغ کارگران و به عکس آن، نشانه نابالغی است. با این فرض که فایده و اهمیت تحزب کمونیستی برای طبقه کارگر، امر بدیهی و کمتر جای شک و تردید است، به ذکرهمین نکات، اکتفا می کنم.

من فکر می کنم انتگره کردن حزب با مبارزه طبقه کارگر و از این طریق وصل شدن به جامعه، مهم ترین وظایف ما است. وظایف ما تقویت سنت های کارگری شدن به صورت استراتژیک است. باید تلاش کرد تا دفاع از حزب، حزب را به سکت و فرقه تبدیل نکند. در دفاع از حزب کمونیستی، تشکل یابی کارگران را فرعی ندانست. بخصوص امروز از کانال قطعنامه و قرار صادر کردن و جلسات و کنگره گرفتن بیشتر نمی توان به چنان موقعیتی اجتماعی دست یافت. شاید یک روزی اینطوری بوده یا در شرایطی دیگر چنین شود. لیکن در زمان نوشتن این مطلب (2019) من، فکر نمی کنم حزب ما از این طرق به حزب طبقه کارگر تبدیل می شود. بحث من این است که حزب باید ریشه داشته باشد و به جنبش مبارزاتی جاری کارگران انتگره باشد. این یعنی وصل شدن به سرچشمه قدرت اجتماعی.

در این سلسله مقالات من سعی کردم نشان بدهم که پیروزی جنبش ما از کانال بدست گرفتن یک سنت اجتماعی- کارگری- طبقاتی- کمونیستی، ممکن می شود. سبک ویژه ای از رویکرد به کارگر و به جامعه با تعریفی که تاکنون ما بدست دادیم، ملازمه این اقدام است. برگزاری کنگره ها، تصویب قطعنامه ها ولو رادیکال از یک سوی و شرکت به یک میزان در همه جنبش های اعتراضی اجتماعی از سوی دیگر، ابزار موثر و بُرا برای گشودن دروازه قلعه پیروزی در زمینه تشکل یابی طبقه کارگر و تحزب کمونیستی نیست. راه حل را تنها و تنها بدست گرفتن سنت های مورد اشاره، نهادینه کردن آن سنت ها در سبک کار، در خودآگاهی و در کاراکتر و شخصیت اجتماعی و ناظر کردن آنها بر هر اقدام و پراتیکی از این جنس؛ علاج دردها می دانم.  من حزبی مسلح به سنت هایی می خواهم که نه در شعارهای مصوب در جلسات حزبی، بلکه دوش در دوش کارگر مشکلاتی از دوش وی کم کند و در نتیجه، طبقه کارگر در دل هر بحرانی مقتدرتر و متحد تر از پیش بیرون بیآید. وقتی به راه حل اتحاد فکر می کند، به راه حل اتحاد چهل میلیون کارگر در ایران فکر کند. حزب که نفوذ کلام اش به حدی به کارگر انرژی، اعتماد بنفس و قدرت بدهد که به فشارهای حکومت تن ندهد.

حزب کمونیست کارگری ایران

موضوع بحث امروز ما، گفتمانی در باب تشخیص موانع و رفع معضل تشکل یابی طبقه کارگر است. باین خاطر اینجا جای پرداختن (بطور مفصل) به حزب کمونیست کارگری ایران (حککا) نیست. لیکن در حد یک موضع گیری در ارتباط با موانع تشکل یابی کارگران، لازم است اشاره مختصری به ماهیت کلی این حزب داشته باشیم- تا طبقه کارگر حککا را آنگونه که هست، بشناسد. به طریق اولی، احزابی که خود را کمونیست و کارگری می نامند و کمونیست و کارگری نیستند، بیشتر زمینه ایجاد توهم دارند.

حککا یک جریان میلیتانسی، سکولار ضد مذهب (بخصوص ضد دین اسلام)، مدرنیست، منتقد فرهنگ شرقی و طرفدار فرهنگ غرب است؛ ولی به هیچ وجه یک حزب کمونیست کارگری نیست. مشخصات یاد شده (سکولار و مدرنیست) هر کدام در جای خود، لازمه کمونیست بودن است، اما در تحلیل نهایی اینها نیستند که مسیر و سرنوشت یک حزب سیاسی را رقم می زنند، بلکه موقعیت طبقاتی اجتماعی او نسبت به طبقه کارگر است. معیار دوری و نزدیکی احزاب سیاسی به کارگر، معیار کارگری و کمونیست بودن آنان است و نه بالا و پایین بودن درجه میلیتانسی، ضد اسلامی، مدرنیستی و غرب گرایی. وقتی از منظر اهداف نهایی طبقه کارگر به حککا نگاه می کنید، فعالیت های آن به این خاطر نیست که از طریق سازماندهی مبارزات کارگران انقلاب کرد و به قدرت رسید، بلکه حککا در خود عاشق به قدرت رسیدن به هر وسیله ای و از هر طریقی است. این انتخاب، زمینه ساز سیاست و تاکتیک هایی شده که ایشان با هر جنبش و جریان ارتجاعی- در پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی، هم سو و بعضاً متحد جریانات راست شود و عملاً مرز بین کارگر و بروژوا در این روند را، مخدوش می کند.

اگر مساله چنین باشد که ما فکر می کنیم، این سئوال مطرح می شود پس چه ضرورتی دارد تا حککا خود را با کارگر و منصور حکمت تداعی نماید؟ در جواب می توان به دلائل فراوان تاریخی و... اشاره کرد که برای مثال اگر تاثیر انقلاب اکتبر شوروی باعث شد که پس از هفتاد سال ناسیونالیسم روس نتوانست تماماً دست آوردهای آن انقلاب را لاک و مور کند، نافی این واقعیت نیست که پس از 1923 حزب بلشویک توسط ناسیونالیسم روس مصادره شد.

نقش منصور حکمت در این جریانات هم، چنان ژرف بوده و هست که هنوز شالوده نیروی انسانی این احزاب تحت تاثیر گذشته باشند و پاسخی که حکمت به معضل چند دهه تاریخ همۀ ما داد و نقدهای کوبنده ای که به سرمایه داری جامعه ایران داشت، نادیده نگرفته و حککا هنوز نتوانسته از "شر" آنها خلاص شود. تاثیر تاریخ گذشته همچنان بسان فشاری است که شما فرق بین این احزاب را در زمینه برخورد به آزادی زن، سکولاریسم، نقد به فرهنگی شرقی و... تا حدودی احساس می کنید.

جهت یاد آوری خوانندگان، من در کتاب "پایان حزب کمونیست کارگری ایران" تفاوت دیدگاه های خود را با این حزب از همان اوائل دوران جدایی های حزب حکمتیست در سال های 2003 و 2004، با ذکر نمونه و تاریخ جدل ها مکتوب کردم. اگر چه کتاب پایان... کتابی بی نقص و کم و کاستی نیست؛ زیرا سیاست های دو دهه بعد از این تاریخ را در بر نمی گیرد و بعلاوه، از نظر نگارشی دارای کمبودهایی غیر قابل چشم پوشی است. با این همه یک منبع معبتر جهت شناسایی جایگاه حککا بعنوان یک گرایش از کمونیسم بورژوایی در جنبش چپ ایران است. حتماً باید به مناسبت ها و در ظروف دیگری، جست و خیرهای این حزب را یکی به یکی مورد نقد قرار داد تا عملکرد این حزب، کمتر باعث به کج راه بردن مبارزه کارگران شود.

حزب حکمتیست

حزب کمونیست کارگری ایران- حکمتیست، خط منسجم به روی پایی خود و قائم بذاتی ندارد؛ بلکه مثلث از سه گرایش یا سه خط از جمله: 1- خط حزب کمونیست کارگری ایران، 2- خط کومه له (حزب کمونیست ایران) و 3- خط حزب حکمتیست خط رسمی است. البته این خطوط را نمی توان با خط کش معین نمود، بلکه تقریباً از روی روش برخورد آنها به پدیده ها است که می توان اثر هر کدام از این خطوط را تشخیص داد. مثلاً در سال 2013، دروازه این حزب به روی حزب اتحاد کمونیست کارگری باز می شود و پس از دو سال تلاش حزب اتحاد برای اینکه خط حزب مادر را در حزب حکمتیست غالب کند، تلاش نمود، لیکن با مقاومت خطوط دیگر مواجه شد و تنها توانستند خودشان نیمه ناتمام به حزب حککا بر گردند. از آنجائیکه حزب حکمتیست خط منسجمی ندارند، تعداد یک سوم از اعضای کمیته مرکزی در زمان جدایی از ما، اکنون عضو آن نیستند. همین نداشتن خط منسجم باعث می شود که خطوط متعدد در حزب حکمتیست تا پیچ بعدی باهم کنار بیایند. اما در کل سر نوشت هر گرایشی در درون این حزب، به سر نوشت خطوط یاد شده گره خورده است. پس انتقاد کلی ما به چپ، پر به پوست شامل حزب حکمتیست می شود و لازم نیست باب دیگری برای آنان باز کنیم.

 اگر بخواهیم شعارهای عمومی حزب حکمتیست با سازمان های چپ خارج از آنها قضاوت کنیم، شعارهای اولی رادیکال تر، واقعی و نزدیک تر به کارگر هستند. اما معیار ما در زمینه سنت و سبکار و جفت و بست به مبارزه حی و حاضر کارگران است و نه شعارها و اصالت نظر برای نظر. پیمانه تمایزات کارگری و غیره آن هر جریان از نظر من، میزان تلاش او برای تشکل و اتحاد طبقاتی کارگران می باشد. حزب حکمتیست متاسفانه در زمینۀ مسائل کارگری، از چپ سنتی فاصله گرفته و روش فعالیت هایشان پا در همان سُّنت هایی دارد که مبارزه طبقاتی کارگران را رشد نمی دهد. نامبرده کل جهان خارج از طبقه کارگر را در آغوش گرفته و روی موضوع اصلی طبقه کارگر تمرکزی ندارد. البته آنها محقند برگردند و به ما بگویند: ما هم عین دیگران فعالیت می کنیم، مگر حزبی هست که تمرکز کافی روی مساله اصلی کارگران داشته باشد تا ما؟ اگر بود، منطقاً تا به امروز درمانی برای درد پراکندگی و عدم تشکل یابی کارگران پیدا شده بود.

برای من خیلی دردناک است که سرنوشت رفقای که چند دهه کنار هم مبارزه کردیم، در این وضعیت می بینم! اما چه کاری می توان کرد؟ عوارض عجین نشدن با سنت ها و مبارزه طبقه کارگر و هم ردیف قرار دادن جنبش های برابری زن و مرد، خلاصی فرهنگی و رفع ستم ملی با جنبش طبقه کارگر، مظاهر خود را اینگونه نشان خواهد داد. من در یک سلسله مقالات بنام "تعاریف و تفاسیر اختلافات درونی حزب حکمتیست" در سال های 2011 و 2012 مفصلاً نظراتم در مورد آنان مکتوب کردم که شاید لازم باشد زمانی برای بیشتر روشن شدن حقایق، آنها را بروز کرد. از آن تاریخ بعد، چیزی در نقد حزب حکمتیست ننوشتم و دلیل ننوشتن هم به سادگی این است که حقیقتاً آنان را داریی چنان وزن و نقشی ندانسته که پیشروی طبقه کارگر را از کانال نقد آنها دنبال کنم. بعلاوه، اولویت های من در این "تلاش های متفاوت"، قبل از حزب ما، طبقه ما است. در پرتوی جواب به جنبش طبقه کارگر هم می توان تفاوت های احزاب کمونیست کارگری را منصفانه تر مورد قضاوت قرار داد.

و بالاخره در مورد حزب کمونیست ایران (کومه له)، وضع به مراتب بدتر است. من کومه له را در لیست جریانات موسوم به کمونیسم کارگری قرار نداده و نمی دهم. اشاره مختصر من به نامبرده در اوائل مقاله، تنها به منظور اشاره به تاریخ جدایی گرایشات و سنت های درون آن است که زمان کوتاهی تحت این پرچم جمع شده بودند. اکنون از آن تاریخ سی سال می گذرد و کومه له به چیزی عجیبی تبدیل شده که من مجبور شدم تا در فصل پنجم کتاب "افسانه هویت ملی"، 181 صفحه، در مورد سیاست ها، خط مشی و رویکرد کومه له جدید، به جامعه توضیح بنویسم. در این181 صفحه، با تفصیل استدلال شده که ارزش های ناسیونالیستی (ناسیونالیسم کرد)، کومه له را تسخیر کرده است و متاسفانه باید طبقه کارگر دور این جریان را بعنوان کمونیست خط بکشد.

احساس پشیمانی پشیمان شدگان!

مسیر مبارزه طبقه کارگر با سرمایه داری، بسان عبور از "پُل صراط" سقوط به جهنم یا عبور به بهشت نیست. در این مسیر، فراز و نشیب ها، افتادن و برخاستن هایی بخشاً اجتناب ناپذیر و پیوسته بهم وجود دارد که کل دایره مبارزه برای پیروزی را تکمیل می کند. لذا هر اعتراض، تظاهرات، اعتصاب و مبارزه ای که متعلق به کارگر بوده، گرهی از مشکلات آنان باز کرده و از محلات کارگری برخواسته و جنگ و گریز کارگر با حکومت و نظام سرمایه داری- جهت بدست آوردن خواسته های کارگران بوده باشد؛ از نقطه نظر نتیجه نهایی، آن مبارزه ای پیروزمند محسوب می شود. مبارزه کارگری بسان موج دریا است که باید بود تا باشید. بنوعی شکست ماتریال پیروزی است. این یعنی پشیمانی در مبارزه برای رهایی طبقه کارگر وجود ندارد. اگر چه این مبارزات با عبور از میان راه هایی پر پیچ وخم که جاهایی با سرعت و شتاب و جاهایی با آهسته و یواشکی؛ بعضی از آنها با دست آوردهای کلان و بعضی با شکست مقطعی و عقب نشینی، در حرکت هستند. شکست ها از کل روند مبارزه جدایی ناپذیرند و باید کل آنها را مانند حلقاتی از یک زنجیر متصل بهم در نظر گرفت. لذا اگر از این منظر به تلاش طبقه کارگر و کمونیست ها برای رهایی قطعی نگاه کینم، مطلقاً جای یک ذره احساس پشیمانی در هر هیچ یک از این عرصه ها وجود ندارد. مبارزین این عرصه ها، بعد از هر چند سال، وقتی به تاریخ گذشتۀ مبارزاتی خود رجوع می کنند، حق دارند با سر بلندی و افتخار بگویند: ما بودیم که با مبارزات مان محیط کار را بهتر کردیم، بیمه بیکاری افزایش دادیم، حقوق معوقه خود را گرفتیم، گنده دماغی فرهنگ بورژوازی نسبت به شخصیت اجتماعی کارگر را افسار زدیم و تا توانستیم با ظلم و ستم مبارزه کردیم. ما بودیم که سنت های مقاومت خود را پاسداری کرده و سنت های تسلیم طلبانه ای که می خواستند به نرخ "واقعبینی" به ما بفروشند را نخریدیم! اصلاً مگر می شد بدون این تلاش ها و بدون مبارزه دسته جمعی ما دست آوردی داشت؟ هر کدام از اقدامات ما، خشتی از سرپناه (منزلگاه زندگی) کارگر چه در زمینه رفا اقتصادی و چه شخصیت و منزلت اجتماعی وی ساخته و درس ها و آزمون هایی به نسل های بعدی به ارمغان آورده است. اگر در نتیجه این مبارزات کاهش ساعت کاری ممکن شده، درجه بالاتری از رفا و امنیت و نانی به سفره طبقه کارگر اضافه شده، دیگر چه جای برای پشیمانی از مبارزات گذشته وجود دارد؟ کارگر نمی تواند از گذشته مبارزاتی خود پشیمان باشد- مگر آن مبارزه غیره کارگری بوده باشد. این تنها اقشارخرده بورژوازی ناراضی از سهم خود است که وقتی از مبارزه خسته شد و دست کشید و به "بزنز" روی آورد، از گذشته خود احساس ندامت، پشیمانی و شکست می کند. این خرده بورژوازی ناراضی است و نه کارگر که نتیجه تلاش هر چند سال مبارزه خود با سرمایه داری و حکومت های آنان را بی ثمر دانسته و در واقع هم گزینه مبارزۀ خرده بورژوایی در عصر سرمایه داری بی ثمر است. زیرا در زمانی سلطه نظام سرمایه داری حاکم است، مبارزه صرفاً ضد رژیمی قادر به پاسخ ریشه ای به طبقه کارگر و به تناقض های جامعه سرمایه داری نیست. هر تلاشی از نوع خرده بورژوایی در تحلیل نهایی تلاشی عبث است. این خرده بورژوازی است که از دو منظر به گذشته خود برخورد می کند: یا آن را نفرین و یا نستالژی می کند.

سرتیتر مقاله ای در سایت بی بی سی "نخبگانی (ایرانی) که به دلیل ناملایمات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، مجبور به ترک خانه و سرزمین خود شده اند" نمونه تیپیک نارضایتی اقشار خرده بورژوازی است. انتقاد اقشار خرده بورژوازی نگران از سهم خود به جمهوری اسلامی این است که نخبه ستیز می کند. او حتی شعور و شرافت دیدن میلیون ها کارگری که حتی قادر به ترک زندان (کشور) نیستند را ندارد. پیداست که اعتراض ایشان این است که نخبگان مشکل ناملایمات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی داشته و مجبورشان کرده اند که خانه و سرزمین خود را ترک نماید و نتوانند بجای استثمارگرانی که مستقماٌ اریکه قدرت حکومتی در درست دارند؛ کارگران را استثمار نمایند. اگر اعتراض ایشان به مقوله استثمار بود، چرا از آنهایی که بیشتر از هر کسی دیگری استثمار می شوند، یعنی کارگران، اعتراض را شروع نکرد؟ چرا معضل میلیون ها کارگر که حتی توانایی ترک زندان (کشور) را ندارند سر تیتر نکرد؟ به این خاطر، بی بی سی و"نخبگانی (ایرانی) معترض به رژیم، این مفروض است که کارگر چه در "سرزمین خود" و چه هر جای دیگر، مدام که کارگر است حق اش کارکردن و استثمار شدن است. این خرده بورژواها حق دارند از گذشته خود (حمایت از این و آن جناح رژیم) پشیمان شوند.

بر عکس خرده بورژوازی، ما از تاریخ گذشته خود پشیمان نیستیم و هدف انتقاد مان به چپ، خرد کردن کاسه کوزه ها بر سر آنان نیست؛ بلکه پاکسازی مسیر ناهموار و پر از موانع راه رسیدن به سعات و پیروزی چپ به کمک بدست گرفتن متدولوژی، سنت ها و پراتیک کارگری در همه عرصه های فعالیت های اجتماعی، تئوریک، سیاسی، عملی و حزبی در سطح کلان است. تمام تلاش من در این سلسله مقالات این است که جهتی را برجسته کنم که چپ بتواند بر موانع پیشاروی خود غلبه کند. متدولوژی و رویکرد تاکنونی خود به طبقه کارگر را تغییر دهد و از وضعیت فعلی خویش عبور نماید. با این جهت گیری ها هر درجه از صرف انرژی اثر مثبت خود را خواهد داشت و امکانی برای پیروزی نهایی فراهم می کند. چپ به محض این که زمین کنونی بازی را ترک کند، جهانی از انرژی و ایده های کارساز برای پراتیک انقلابی به روی خویش باز خواهد کرد و قادر خواهد بود که برنامه بلند مدت و کوتاه مدت خود را برای پروژه کارگری کردن کمونیسم و کمونیست کردن کارگران فراهم و تدارک نماید. وقتی کانون بحث و نظر برای نظر را ترک نمود و سر هر معمایی در عالم مبارزه طبقاتی را زیر سر مسائل ذهنی کشف نکند، بلکه دفتر مباحثات خود را به اتاق عمل برای تغییر شرایط مشخص بیکاری، از بین بردن رقابت در صفوف طبقه کارگر و...منتقل کند، وضعیت را متحول کرده است. از این کانال ها، هم سرنوشت خود و هم به پروژه تحزب کمونیستی کارگران کمک می کند. صقل دادن مبارزه نظری بر این اساس، گامی بسوی سوسیالیسم است.

"مارکس، انگلس، لنین و منصور حکمت کارگر نبودند"!

در این نقد و بررسی نمی توان از ذکر گرایشی که تعجیلی برای متکی کردن کارگران به خود بوسیله تشکل یابی این طبقه- جهت ایفای نقش رهبری جامعه ندارد، گذشت. احزاب چپ موجود هر وقت قدرت پس راندن عوامل بازدارنده ای که اجازه متکی شدن کارگر به خود را ندارند، به "راه میان بر" تحت عنوان "مارکس، انگلس، لنین و منصور حکمت کارگر نبودند"، پناه می برند و در نه افتادن با عوامل بازدارنده را توجی می کنند. روانشناسی جامعه کنونی به انسان آموخته است که کارگر در همه سطوح نمی تواند متکی به خود باشد و تا اطلاع ثانوی ظرفیت و آگاهی این را ندارد که جنبش کارگری و به این اعتبار جامعه را هدایت و رهبری کند، در عوض و در این مرحله، این روشنفکران انقلابی هستند که باید این خلا آگاهی را برای ایشان پر نمایند. اینکه چگونه ممکن است طبقه ای که خود ظرفیت هدایت و رهبری جنبش خویش را ندارد، ولی قادر است اقشار دیگری را به این سمت به کار گمارد که اتوریته کارگر را برای هدایت قبول کند، تناقضی است که معمولاً طرفداران این گرایش آن را بی پاسخ گذاشتند. این گرایش تحت عنوان دفاع از آگاهی در مقابل شخص کارگر قرار گرفته و یا در بهترین حالت به اینکه بالاخره طبقه کارگر به دلسوزانی غیر از خود نیاز دارد که نقش آگاهی برای وی تضمین کنند، پناه می برد. وضعیت موجود را ضمناً می پذیرد و به این راضی است که طبقه کارگر فعلاً داعیه رهبری جامعه و جنبش خود را نداشته باشد. در عوض، اگر ما یک حزب مارکسیستی "قوی" داشته باشیم می توان خلا عدم آگاهی و تشکل های طبقه کارگر را پر نماید. پس اگر نتوان خود کارگران را برای نقشی که در تئوری به وی داده اند (قدرت طبقه کارگر در تشکل اوست) آماده و سازماندهی کرد؛ لابد باید حزب را که اساساً از مارکسیست ها و کمونیست ها متشکل شده است را، به اندازه کافی گسترش داد و منتظر روزی نبود که طبقه کارگر خود بصورت متشکل و متکی بخود؛ این نقش را ایفا نماید. بدین وسیله حزب هر دو نقش را آنجام خواهد داد. اسم این تمکین کردن به عدم تشکل یابی و متکی نکردن طبقه کارگر به خود؛ در بیرون از جریانات کمونیسم کارگری "مارکسیسم، کمونیسم و ماتریالیسم دیالیکتیکی علم" و در درون جریانات کمونیسم کارگری هم بعضاً " مارکس، انگلس، لنین و منصور حکمت کارگر نبودند و این همه کارگر کارگری برای چیست؟ نام گذاشتند. اسم دیگر آن "عوامانه نکردن مارکسیسم" است.

 کسانی یا احزابی که ناآگاهی را بعنوان خصلت کارگر و نه تماماً ناشی از شرایط تحمیلی بر آنان قبول می کنند، غیر ممکن است بصورت جدی در فکر پیدا کردن راهی برای پایان دادن به شرایطی که ناآگاهی را بازتولید می کند، باشند. چون نحوه رفتار نیروهایی اصلی جامعه با مردم چه باشد، به فرهنگ جامعه سمت و سوی می دهد. نیروهایی اصلی با چه زبانی و با چه توقع و انتظاری خطاب به طبقه کارگر دیالوگ می کنند، تعیین کننده خصلت طبقاتی آنان نیز هست. کسی که خود را طرفدار پیشرفت جامعه معرفی می کند، ولی در مبارزه برای عقب راند فرهنگ تحقیر کننده (غیر مستقیم) افکارسازی الیت کنار می آید، شاید متوجه این تناقض نیست که از نظر روانشناسی کارگران را برای احراز موقعیت ابدی کارگر بودن آماده می کند. قبلاً چند جا تاکید شد که افکار و سنت و پراتیک طبقات دارا، همه نقاط این سرزمین را نوردیده است. به دلیل رسوخ این جهانبینی در احزاب کمونیستی از یک طرف و با توقع یکسان به انسان رفتار نکردن، از یک طرف دیگر، نوعی خود بزرگ بینی روشنفکران و چشم در انتظار تئورسین ها در میان کارگران، جا افتاده است. در زمینه مبارزه نظری بارها به نشانه حقانیت اینکه طبقه کارگر تئوریسین ها و نظریه پردازان خود را در میان طبقات غیر کارگر باید جستجو کند، به این واقعیت اشاره می نمایند که مارکس، انگلس، لنین و منصور حکمت کارگر نبودند.  رفقای عزیز! اهمیت دادن به تئوری با این سبک، شاید دلسوزی برای مارکس، انگلس، لنین و منصور حکمت بنظر برسد، اما در عمل این باعث فرار کارگر از تئوری و عدم ایفای نقش خود در آن جایگاه می باشد. اشاره به این استعاره در حزب ما هم، تمکین به درکی است که بورژوازی آن را معماری کرده و توی دست پای جامعه انداخته است. تکرار آن هیچ کمکی به ما می کند. این گونه تبلیغات برای وام گرفتن تئوری، تعجیلی برای کسب آگاهی خود کارگر ندارد، بلکه دانسته یا ندانسته هر چه ما در باب برابری همه جانبه انسان ها از در وارد کردیم، از پنچره بیرون می کند. این تصویر در شکل کنونی آن، نقش اجتماعی انسان که در کمونیسم بر آن تاکید گذاشته شده است، مشروط می کند.

البته ذکر این واقعیت بعنوان یک فاکت تاریخی، اشکالی ندارد. اما آنچه اشکال دارد این است که فوری بدنبال این یادآوری، متذکر نشد که البته این نقطه ضعف تاریخی جنبش کارگری و کمونیستی است و نه نقطه قوت آن. لذا نباید تا ابد با این انتظار که تئوریسین ها و نظریه پردازان طبقه کارگر در میان طبقات دیگر به کمک کارگر بشتابید، به سراغ  تئوری و کسب آگاهی و نظریه پرازی رفت. زمان تغییر کرده و طبقه کارگر بلحاظ دانش عمومی در موقعیت زمان مارکس، لنین و حتی زمان منصور حکمت نیست. نمونه مارکس، انگلس، لنین و منصور حکمت، نباید به مثابه یک خصلت جاودانه اجتماعی کش داده و به آن تمکین نمود. تعمیم این طرز رفتار با کارگر و دانش وی، بدین معنی است که هر چه ما در باب اینکه (طبقه کارگر با نیروی خود آزاد میشود) بافتیم، آن را پشم کرد. لذا از همین امروز باید با انتظار و توقعی که تئوریسین های طبقه کارگر در میان خود این طبقه پیدا شوند، پراتیک خود را سازمان داد و شرایطی را نهادینه کرد که این توقع و انتظار به داده های وانتظار جامعه از کارگر و خود کارگر از خویشتن در همه شئون اجتماعی تبدیل شود. و این ممکن نیست مگر با داده ها و پیشداوری جامعه کنونی در مورد مقوله اسکولاستیکی دانش و آگاهی مبارزه کرد. یکی از راه های ما برای کسب تئوری، باید کاستن از بار غامض، بغرج و منفردی کردن آگاهی بوده و با بر جسته نمودن نقش انسان اجتماعی و نیاز جمعی به برابری، به مضمون خواسته ها به جای تبدیل کردن آنها به الفاظ اهمیت داد. وظیفه تئوری تاکید بر نقش تشکل، ابزار و راه حل طبقاتی- جمعی و ساده، شفاف و گویا و اجتماعی توضیح داد آن است. این بهترین راه برای توده ای کردن و کسب تئوری است. حلقه کلیدی بالا بردن آگاهی طبقاتی کارگران، تاکید بر جوهر اهداف والای جامعه بی طبقه است. البته تئوری که مبارزه به اعتبار پیشرفت طبقه کارگر تعریف کند.

علاوه بر همه این ها، بسیارضروری است یک واقعیت دیگر را اکیداً خاطر نشان کرد: روشنفکران انقلابی، به چه میزانی خصلت روشنفکری و آگاهی با خود به درون طبقه کارگر منتقل می کنند، تقریباً در همان حد و بیشتر هم، خصلت منفی، خود بزرگ بینی، نخبه گرایی و از ما بهتران...به ارث رسیده از طبقات حاکم، به صوف طبقه کارگر تزریق می کنند. کم نیستند کارگران شریفی که درست به این خاطر از پیوستن به احزاب کمونیستی تاکنونی خودداری کرده و می کنند که روشنفکران همه کاره آنها بوده و هستند. لذا از طبقه خود کنده شدن تعداد انگشت شماری از روشنفکران انقلابی و پیوستن شان به طبقه کارگر را، نباید بعنوان یک قاعده همیشگی فرض گرفت. خدمات اشخاص غیر کارگر به این طبقه، امری استثنایی بوده و قاعده متشکل و متحد و تیار شدن خود طبقه کارگر در همه سطوح، محلی و سراسری برای ایفای این نقش به اعتبار خود است. من یکی از علل اینکه هیچ انقلاب کارگری تاکنون نتوانسته سوسیالیسم را متحقق نماید، همین مساله می دانم. نبودن تئوریسین ها و نظریه پردازان به اندازه کافی در میان طبقه کارگر، تاریخاً بورژوازی به ما تحمیل کرده است. باید آن را در این جایگاه و همچون نقطه ضعفی قابل تغییر نگاه کرد و شناخت. تکرار مکرر نمونه مارکس، انگلس...تئوریسین های طبقه کارگر بودند، بدون تلاش برای متکی کردن کارگر به خود و به تشکل هایی خود، باج دادن به گرایشی است که نقش اجتماعی انسان را فرعی می کند. بخصوص امروز با این درجه از پیشرفت (انقلاب انفرماتیک)، تکرار آن عبارات هیچ کمکی به حل ترمیم این ضعف نمی کند. ابتدا به ساکن باید ناآگاهی را همچون خصوصیات طبیعی، ازل و ابدی نپذیرفت، تا بتوان هر چه زودتر از این وضعیت عبور کرد.

ترور در نیوزیلند، خارجی ستیزی در دوره رونق اقتصادی

سه مسئله مبرم انتخابات پارلمانی 2017 نیوزیلند به ترتیب "مهاجرین"، "مسكن" و "محیط زیست" بودند. تعداد مهاجرینی كه در آنسال به نیوزیلند وارد شده بودند حدود 72 هزار نفر بود. حزب لیبر (Labour) در عكس العمل و در همراهی با جو خارجی ستیز مدعی شد كه مهاجرین باعث افزایش قیمت مسكن و كمبود زیر ساختهای لازم كشور (جاده ها، مدارس، بیمارستان ها و غیره)  میشوند. باین ترتیب حزب لیبر قصد داشت آرا خارجی ستیزان را كسب و شاید برنده انتخابات شود. حزب لیبر در این چرخش به راست خواهان كاهش 30 هزار نفره ورود مهاجرین به نیوزیلند شد. نتیجه انتخابات چه شد؟ از 120 كرسی پارلمانی، حزب محافظه كارملی(National Party)   با 56 صندلی اكثریت را كسب كرد و حزب لیبر با 46 صندلی در پارلمان برنده دوم انتخابات شد. اما شاید برنده اصلی انتخابات حزب "اول نیوزیلند" (New Zealand First NZF)  با 9 صندلی در پارلمان بود. این حزب كه در سال 1993 تاسیس و تاكنون هم با دولت محافظه كار و هم لیبر ائتلاف پارلمانی داشته است، سومین حزب بزرگ پارلمانی نیوزیلند است. ان زی اف حزب پوپولیستی دست راستی با پلاتفرم ضدیت با مهاجرین و خواست "نیوزیلند برای نیوزیلندها" نه تنها توانست جای پای محكمی در پارلمان باز كند كه سیاستهای خود را به كرسی نشاند. دولت ائتلافی خانم آردرن، نخست وزیر نیوزیلند و رهبر حزب لیبر كه روسری به سر با بازماندگان قربانیان ترور دیدار میكرد، متشكل از حزب لیبر، ان زی اف و حزب سبز است.

 

یكی از دلائل اصلی مهاجرتهای اخیر به نیوزیلند رونق اقتصادی پس از بحران سرمایه در 2008 بود. سرمایه در آنسال دچار انقباض (یا رشد منفی) نزدیك به 2 درصده شد در حالیكه رشد اقتصادی ده سال پس از آن در 2018 طبق آمار صندوق جهانی پول به 3 درصد رسید و نرخ بیكاری در سپتامبر سال گذشته كمتر از 4درصد بود. از سالهای 2010 به بعد اعمال ریاضت اقتصادی برای جبران هزینه ای كه دولت از طریق تزریق پول به بازار سرمایه متحمل شد، متداول گشت. از جمله عواقب ریاضت اقتصادی رایج شدن كارهائی با دستمزد نازل بود. امروزه از نیروی كار دومیلیون و ششصد هزار نفره كل كشور، نزدیك به 25 درصد مشاغل به كارهای بدون ایمنی شغلی، یعنی كارهایی با قرارداد های كوتاه مدت، اغلب نیمه وقت با دستمزد پائین اختصاص دارند. بودجه حزب ملی حاكم در دو سال پیش حكایت از افزایش ریاضت اقتصادی میكرد. كاهش استاندارد زندگی از جمله خود را در جهش سرسام آور قیمت مسكن نشان داد. تعداد مهاجرین منتسب به مسلمان در نیوزیلند، كشوری با جمعیتی نزدیك به 5 میلیون نفر، از سال 2006 تا 2013 باندازه 30% افزایش یافت، امروز آنها حدود 50 هزار نفر یا یك درصد از جمعیت نیوزیلند را تشكیل میدهند.

 

تصویر شماتیك بالا بستری بود كه در آن برنتون ترنت 28 ساله پرورده شد. صرفنظر از اینكه برنت چه انگیزۀ شخصی در طراحیش برای سلاخی 50 نفر در دو مسجد شهر کرایست‌چرچ ــ دومین شهر بزرگ نیوزیلند با جمعیت قریب به 400 هزار نفر ــ داشته است، كشتاری كه او با خونسردی مرتكب شد هدفی جز ترور نداشت. سوال اما این است، این جلاد جوان چه بخشی از جامعه را برای دستیابی به چه هدفی با روش ترور كور خطاب قرار داده است؟

 

صندوق جهانی پول مدعی است نرخ رسمی انباشت سرمایه در سطح جهان در سال 2018 كمتر از 4 درصد بود كه سهم قابل بسزائی از این رشد مدیون نرخ بالای انباشت سرمایه در چین و هند است. صندوق جهانی، اقتصاد ایران را با انقباض 3.6 درصدی تنها بهتر از سودان جنوبی و ونزوئلا در انتهای لیست رشد خود قرار داده است. تنها ده كشور در سال گذشته رشد منفی داشتند. سرمایه داری خصوصا در غرب نه تنها در بحران نیست كه یك دورۀ رونق را پشت سر میگذراند. این رونق شكننده است، نرخ انباشت چشمگیر نیست اما از آنجا كه حجم غول آسائی از سرمایه در دست معدودی متمركز است، حجم مطلق دارائی ها باعث میشود فاصله طبقاتی دارا و ندار بیش از هر زمان دیگری برجسته شود. رشد جاری اقتصادی تنها دو سال پس از بحران (یا بقولی ركود بزرگ) سال 2008 و تزریق تریلیونها دلار به بازار سرمایه آغاز شد. بعد از آن دولتهای غربی به بهانه قروض دولتی هجوم گسترده ای به دستاوردهای كارگری را از سر گرفتند كه تا همین لحظه ادامه دارد. اگر چه نرخ بیكاری در مثلا آمریكا از نزدیك به 12 درصد در اوایل سال 2009 به حدود 4 درصد رسیده است اما تقریبا تمام مشاغل جدید روی آوار دستاوردهای كارگری بنا شده اند، یعنی دستمزدها بشدت تنزل كرده اند، كارهای جدید با قراردهای كوتاه مدت و اغلب نیمه وقت و بدون حمایت اتحادیه ای بسته میشوند. باین ترتیب انباشت جاری سرمایه با افزایش نرخ استثمار در خود غرب ممكن شده است.

 

ما بازای سیاسی كاهش استاندارد زندگی برای بخش قابل توجهی از مردم ــ كه خود را در افزایش هزینه مسكن، خوراك، ایاب و ذهاب و سایر مایتحاج زندگی نشان میدهدــ عروج احزاب ناسیونالیستی است كه به پوپولیستهای راست و چپ معروف اند. مخاطب این احزاب قربانیان ریاضت كشی اقتصادی هستند، توده زحمتكشی كه رونق جاری سرمایه بر دوش آنها و بكمك تحمیل فقر و فلاكت به آنان ممكن شده است. احزاب دست راستی پوپولیستی لزوما فاشیست نیستند اگر چه پتانسیل آنرا دارند. این احزاب علت فقر و فلاكت را محرومین و زحمتكشان  "خارجی" معرفی میكنند. هر دو شاخه چپ و راست پوپولیسم پروسه ای كه به "غیر صنعتی" شدن معروف شده است را به خارجیان ربط میدهند. هم ترامپ و هم سندرز صدور صنایع به مثلا چین را مسبب كاهش سطح زندگی كارگر در آمریكا معرفی میكنند.

فاشیسم بعنوان یك جنبش عینی سیاسی در فردای جنگ جهانی اول و در تقابل با محبوبیت انقلاب اكتبر رایج شد. موسولینی پرچمدار فاشیسم  بعنوان عكس العمل دست راستی به رشد كمونیسم در ایتالیا در 1919 بود. اولین هسته فاشیستی بنام Fasci Italiani di Combattimento هدف خود را شكار و قتل عام سوسیالیستها تعریف كرده بود. فاشیسم به معنی تحت الفظی كلمه در فضای سیاسی نیوزیلند امروز جایگاهی ندارد چرا كه خطر كمونیسم، متاسفانه، در آن كشور وجود ندارد. اگر چه عنوان نژادپرستی بسیار به واقعیت نزدیكتر است، اما این عنوان هنوز نمیتواند وصف دقیقی از جنبشهای اولترا راست در غرب باشد. نژاد پرستی در غرب سنتا علیه سیاه پوستان یا بهرحال رنگین پوستان كاربرد داشت. آنچه ما امروز در غرب مشاهده میكنیم نژاد پرستی  لزوما بدلیل رنگ پوست نیست بلكه تحركاتی علیه شهروندانی است كه در مناطق دیگر دنیا بدنیا آمده اند، علیه مهاجرین است. البته هیچ دیوار چینی بین نژادپرستی و خارجی ستیزی قرار ندارد. نژادپرستی امروز اعمال تبعیض به مهاجرین است. حال این واقعیت كه مهاجرین خاورمیانه هدف مناسبی برای خارجی ستیزی احزاب فوق بشمار میروند چیزی از خصیصۀ عمومیِ خارجی ستیزی این احزاب كم نمیكند.

 

خاورمیانه به موازات تحولات بالا در غرب در تقریبا تمام سه دهۀ پس از فروپاشی بلوك شرق بطور روزافزونی كانون اصلی بحران سیاسی در جهان شده است. اسلام سیاسی با حضور پررنگ جمهوری اسلامی، دعوا بر سر تقسیم حوزه های نفوذ دولتهای اروپائی و روسی و آمریكائی، بهار عربی، جنگ فرسایشی در سوریه و سپس یمن و توحش ناسیونالیسم عرب با نمایندگی عربستان سعودی در رقابت با ایران و تركیه جهت تعیین حوزه نفوذ بر منطقه، باعث شد معضلات كهنه تری كه خاورمیانه در جنگ سرد با آنها شناخته میشدند ــ جنگ اعراب و اسرائیل و مسئله كردستان ــ به حاشیه رانده شوند. علاوه بر اینها باید سناریوی سیاه در عراق و بی ثباتی سیاسی ـ اجتماعی ـ حكومتی در افغانستان را هم اضافه كرد. مجادلات بالائیها در خاورمیانه بعضا بحدی تو در تو و كلاف میشد كه جناح بندی بین نیروهای متحد و متخاصم گاه روزمره تغییر میكرد. یك چیز اما مشخص بود: آوار سهمگین و فلاكت بار تمام این مناقشات بر سر توده مردم در این منطقه خراب میشد. ساكنین عراق، سوریه، یمن، لیبی و سپس افغانستان بیشترین قربانیان فجایعی شدند كه طی سه دهه گذشته در خاورمیانه جان، هستی و نیستی شان را بر باد داد. علاوه بر اینها خروج میلیونها نفر از ایران بعلت حاكمیت جمهوری اسلامی را نیز باید در نظر داشت تا علت در صدر قرار گرفتن مهاجرت و سیل پناهندگان از خاورمیانه به غرب را دریافت. دولتهای غربی اما با تداعی كردن توده قربانی و مهاجر از خاورمیانه با آنچه این مردم از آن گریخته بودند ــ یعنی توحش گروههای اسلامی و سایر نیروهای درگیر در منطقه ــ به یك ذهنیت "آنها در مقابل ما" دامن زد. "ما غربیهای متمدن" در مقابل "آنها مهاجرین مسلمانی كه همیشه بر سر دین و قومیت در حال جنگ با یكدیگرند، به زنان تبعیض جنسی میكنند، كودكانشان را انسان بحساب نمیاورند و...". این ذهنیت در كنار مهاجرت وسیع از خاورمیانه به غرب آنانرا آسیب پذیرتر میكرد چرا كه گروههای پوپولیست اولترا راست لازم نبود عرق زیادی برای استفاده از "مسلمانان" بعنوان بز طلیعه بریزند.

 

سازمانهای فاشیستی، نازیستی و نژادپرست همیشه در حاشیه سیاست جوامع غربی وجود داشته اند، احزاب جاری اولترا راستی كه در چند سال گذشته توانسته اند به متن سیاست، به جریان اصلی در غرب بپیوندند، احزاب سنتی حاشیه نشین فاشیستی و نژاد پرست نیستند. این احزاب در جنگ سرد ساخته نشده اند بلكه محصول دوره پسا جنگ سرد هستند. احزابی جدید با پلاتفرمی متفاوت از احزاب سنتی فاشیستی. البته پایۀ نظری تمام این احزاب همانند احزاب سنتی فاشیستی، ناسیونالیسم است. جناح راست جنبش خارجی ستیز را احزابی تشكیل میدهند كه در بحبوبۀ جنگ دو قطب تروریستی دولتهای غربی با اسلام سیاسی با پلاتفرم ضدیت با مهاجرین منتسب به مسلمان اعلام وجود كردند. این احزاب نه اسلام سیاسی كه منتسبین به اسلام را هدف حملات خارجی ستیزانه خود قرار دادند، آنها با اتكا به سیاست "آی دی پالیتیك" كه در دم و دستگاه لیبرالیستی غرب سیاستی پذیرفته شده بحساب میاید، هویت جهانشمول انسانی را به هویت مذهبی تقلیل دادند. بخش دیگری ازاحزاب پوپولیست راست پایه توده ای خود را قربانیان ریاضت اقتصادی(و یا قربانیان صنعت زدائی) قرار داده اند. پلاتفرم اقتصادی آنها پروتكشنیسم اقتصادی است. هجوی كه بیشتر ارزش تبلیغاتی دارد تا عملی. احزاب دست راستی پوپولیستی در برخی از بزرگترین كشورهای بزرگ صنعتی، مانند آمریكا و اتریش، قدرت را بدست گرفته اند اما هیچگاه نتوانسته اند حتی یك قدم جدی بسمت ملی كردن اقتصاد بردارند، هیچ الگوئی از پروتكشنیسم اقتصادی وجود خارجی ندارد.

 

احزاب سوسیال دمكرات سنتی، از سوی دیگر، در ایندوره بیربط شدند. این احزاب نه تنها از تداعی شدن با رفاه فاصله گرفتند كه خود سیاستهای ریاضت اقتصادی را به شدیدترین وجه ممكن اجرا میكردند. اما با عروج جنبش اشغال وجه مشخصه سوسیال دمكراسی ضدیت با ریاضت اقتصادی شد. سیریزا، پودموس، كوربین و سندرز نمونه های آشنای سوسیال دمكراسی "قرن بیست و یكم" هستند. كشمكش بین احزاب جدید سوسیال دمكرات و احزاب سنتی پارلمانی در یونان در سال 2015 به اوج رسید. دولتهای اروپائی با رهبری آلمان و فرانسه، دولت سیریزا را تحت فشار قرار داده، توانستند آنرا به عقب نشینی كامل و بدون مقاومت وادار كنند. بدین ترتیب آنها موفق شدند برای مدتی احزاب جدید سوسیال دمكراسی را از تب و تاب بیندازند اما هیچگاه نتوانستند گرایش به بهبود و تغییر را در توده مردم خاموش كنند. كوربین پس از تسلیم شدن سیریزا، به رهبری حزب لیبر انگلیس انتخاب شد و برنی سندرز در انتخابات 2016 به یمن جنبش اشغال ــ كه در فردای خاموشی آكسیونهای خیابانی بدنبال نمایندگی سیاسی در قدرت میگشت ــ به محبوبیت رسید. روند روی آوری به سوسیالیسم ــ حال با تعابیر گوناگون از آن ــ همچنان در آمریكا در حال افزایش است. احزاب جدید سوسیال دمكرات، یا شخصیتهای حاشیه ای احزاب سنتی ــ مانند كوربین از حزب لیبر انگلیس و سندرز از حزب دمكرات آمریكاــ كه توسط توده جوانی كه به سوسیالیسم گرایش پیدا كرده اند برجسته شدند، بعنوان پوپولیستهای چپ شناخته میشوند. آنها ادامه خطی سنت سوسیال دمكراسی پسا جنگ دوم جهانی نیستند. سوسیال دمكراسی در غرب پس از جنگ دوم جهانی به یك دلیل در بدنه قدرت سیاسی انتگره شد: خطر سوسیالیسم بخاطر وجود بلوك شرق! پس از فروپاشی بلوك شرق، سوسیال دمكراسی در غرب نیز دچار بحران هویتی شد. آنها سوسیالیسم زدائی كردند و حتی چپ بودنشان بدرجاتی نزول كرد كه قابل تشخیص از راست نبود، بعنوان مثال حزب لیبر نیوزیلند كه خود مبلغ خارجی ستیزی در انتخابات پارلمانی 2017 شد. احزاب سوسیال دمكرات سنتی نمیتوانند نمایندۀ موج جدید سوسیالیسم طلبی در غرب باشند، نماینده جوانانی باشند كه خود قربانی سیاستهای همین احزاب در قدرت بودند. احزاب و شخصیت های جدید چپ، مانند احزاب و شخصیتهای پوپولیست راست، ملی گرا هستند. ادعای وفاداری به سیاستهای پروتكشنیستی دارند كه در خود درجه ای از خارجی ستیزی را حمل میكند. تفاوت احزاب پوپولیستی چپ و راست، ادعای پایبندی چپ به دولت رفاه است. اما این ادعا تا این لحظه توسط هیچیك از احزاب پوپولیستی چپ در هیچ كجای غرب عملی نشده است كه سهل است، تنها نماینده چنین چپی در یونان، سیریزا، بدون هیچ مقاومتی به راست كرنش كرد و خود ادامه دهنده بی چون و چرای سیاستهای ریاضت اقتصادی شد.

 

درجمعبندی: مشخصات سیاسی و اقتصادی دوره جاری بسیار متفاوت از دهه 1930 است كه در آن كمونیسم و فاشیسم در دو صف متضاد رو در روی هم قرار گرفتند. سوسیالیسم اگر چه امروز نیز موضوعیت داشته و گرایش به آن در غرب رو به افزایش است اما هنوز خطر ساز نشده است. تعبیر غالب از سوسیالیسم در غرب رفرمیسم است. سرمایه داری امروز برخلاف سرمایه داری دهه 30 دچار ركود یا بحران اقتصادی نیست بلكه درجاتی از رونق را سپری میكند. در نتیجه سرمایه داری نه با یك گرایش قوی سوسیالیستی كارگری و نه یك بلوك شرق روبروست. بستر اصلی سرمایه داری در غرب امروز حاوی دو گرایش ناسیونالیستی قوی است: گرایش رفرمیستی و گرایش نژادپرستانه خارجی ستیز. همچنین، سرمایه داری توانسته است با پس گرفتن دستاوردهای كارگری، بر نرخ استثمار بیفزاید و باین ترتیب بطور موقت  گرایش نزولی نرخ سود را مهار كند. این دوره بنا به تعریف نمیتواند طولانی باشد. اما در هر صورت آنچه امروز در مقابل ما قرار دارد سرمایه داری در بحران نیست. سنتا چنین تصور میشد كه رگه های متوحش سیاسی مانند فاشیسم و نژادپرستی در دوران بحران سرمایه به بستر اصلی سیاست تبدیل میشوند اما علت عروج ناسیونالیستهای افراطی در دوره جاری بحران سرمایه  نیست بلكه بحران معیشتی  مزد بگیران است! دوره جاری بنظر من پایان دوره ایست كه با بحران سرمایه در اواسط دهه 70 آغاز شد. طی چهل و اندی سال، مصادره دستاوردهای كارگری فازهای متفاوتی را طی كرد. سرمایه صنعتی با مهاجرت از غرب به كشورهائی كه منبع كار ارزان تلقی میشوند در تركیب با تهاجم به دستاوردهای كارگری در دهه 80 موفق شد با افزایش نرخ استثمار سیر گرایش نزولی نرخ سود را برای مدتی كوتاه كٌند كند. فاز بعدی با فروپاشی بلوك شرق زمینه ساز دور دیگری از تهاجم به دستاوردهای كارگری شد. همچنین، با هر بحران  اقتصادی منطقه ای، محلی، یا با بحران در هر یك از  لحظات سرمایه (مالی، صنعتی، تجاری) ــ از جمله بحران آی تی در سال 2000 و بحران مالی در 2008 ــ تهاجم به دستاوردهای كارگری شدت و حدت بیشتری یافت. امروز اگر آغاز پایان چنین پروسه ای نباشد قطعا انتهای دوره ای است كه با دولت رفاه تداعی میشد. مابازای سیاسی این تحولات تكان دهنده جهانی سقوط خطوط و گرایشات سیاسی سنتی است، ارزش مصرف احزابی كه در دروه قبل میداندار اصلی سیاست بودند بسر آمده است. امروز هر دو جناح چپ و راست حاكمیت سیاسی در غرب در حال بازتعریف خود هستند. نیروهای اولترا راست امروز فاشیسم را نمایندگی نمیكنند، ضرورتی برای آن وجود ندارد. فاشیسم در مقابل كمونیسم معنا پیدا میكرد اما آنچه نیروهای دست راستی امروز به آن نیاز دارند بز طلیعه ایست كه بتوان بعنوان عامل كاهش سطح زندگی و ناامنی شغلی توده كارگر به جامعه قالب كرد. متاسفانه آن بٌز كمونیستها نیستند، كارگران مهاجر هستند. مشخصه اصلی راست در ایندوره خارجی ستیزی بمعنای ضدیت با كارگران مهاجری است كه به دلایل مختلف از جمله فجایع آفریده شده در خاورمیانه به غرب كوچ كرده اند. فجایعی كه حكام غرب در آفرینش آنها نقش بسزائی داشتند. 

 

صدایی به وسعت ایران

صدایی به وسعت ایران

در حاشیه زندانیان هفت تپه و فولاد


سال نو در شرایطی آغاز میشود که اسماعیل بخشی چهره خوشنام جنبش کارگری ایران و نماینده کارگران هفت تپه، به جرم عدالتخواهی در زندان است. سپیده قلیان دختر جوانی که در قلب میلیونها انسان جایی گرفته است، به جرم حمایت از هفت تپه ای ها هنوز زندان است. ساناز الهیاری، امیر حسین محمدی فرد و امیر امیر قلی، اعضا تحریریه نشریه گام به جرم انتشار اخبار مبارزات کارگران هفت تپه و فولاد، هنوز در زندانند. بعلاوه دهها و صدها نفر از کارگران و فعالین آنها، معلمین، دانشجویان، زنان، فعالین محیط زیست، فعالین اجتماعی در عرصه های مختلف، به جرم مخالفت با بردگی و اعتراض به بی حقوقی زندانند. این عزیزان اسرای ما مردمی هستند که برای رفاه و آزادی و برای تامین یک زندگی انسانی هر روز از گوشه ای صدایمان را یکی کرده و خواست آزادی اسرای خود را بانگ میزنیم.

آری هر روز در گوشه ای از ایران صدای اعتراض طبقه کارگر و استثمار شدگان این جامعه، علیه استبداد و در دفاع از اسرای خود شنیده میشود. صدایی به وسعت جامعه از کارگران هفت تپه و فولاد، تا بازنشستگان، معلمین، دانشجویان تا خانواده زندانیان و کودکان آنها. آنچه در دزفول از جانب کودکان خردسال در پارک دولت اتفاق افتاد و خواست آزادی سپیده قلیان بر "بالنهای آرزوی" شان نوشته و به هوا رفت، صدا و خواست دهها میلیون انسان به وسعت ایران است. تجمع هر روزه خانواده اسماعیل بخشی و رفقایش در هفت تپه، برای آزادی او صدای یک طبقه از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب است. این صدایی از اعماق جامعه است که امروز از حنجره آنها و نوباوگان این جامعه نیز طنین انداز شده است. آزادی سپیده قلیان و اسماعیل بخشی، آزادی همه کسانی که به جرم دفاع از حق طلبی کارگران فولاد و هفت تپه دستگیر شدند، خواست باطل کردن همه پرونده های مهندسی شده مراکز اطلاعاتی رژیم علیه این عزیزان، خواست خاتمه یافتن به اخراج و تهدید و گرو گرفتن نان خانواده های کارگری و خواست آزادی همه زندانیان سیاسی، خواست و مطالبه هر مبارزه و اعتراضی است که در گوشه و کنار این جامعه علیه فقر و بی حقوقی، علیه گرانی و اختناق، علیه نابرابری و آپارتاید جنسی و... در جریان است. این صدای یک طبقه به وسعت جامعه ایران است.

حاکمان بر ایران، اقلیتی مولتی میلیاردر و مفت خور، همراه با مشتی خدمه و حقوق بگیر، در این دوره هر نوع تلاش و توطئه ای را علیه کارگران زندانی این دو مرکز بخرج دادند تا نه تنها فولادی ها و هفت تپه ای ها را به زانو در آورند که بعلاوه درس عبرتی به کل طبقه کارگر ایران و هر انسان عدالتخواه و برابری طلب بدهند. اما صدای حق طلبی این طبقه و کل مردم عدالتخواه ایران، هر روز رسا و رساتر میشود. شاهدیم که دامنه عدالتخواهی کارگری همه مرزهای سانسور و دیوارهای بلند اختناق حاکم را در هم شکسته است و پایه های ارتجاع چهل ساله ایران را به لرزه در آورده است.

سالی که گذشت سالی پر از جدال میان حاکمین و مردم آزادیخواه ایران بود. کارگران هفت تپه و فولاد در این سال پیشقراولان طبقه کارگر ایران در دفاع از حقوق کل این طبقه و در دفاع حرمت و کرامت همه انسانها در آن جامعه بودند. با گذشت هر روز و ماندن اسماعیل ها در زندان و اخراج میثم آل مهدی ها از کار و ادامه تهدیدها و پرونده سازی علیه فعالین این دو مرکز و حامیان آنها، دامنه نفرت و بیزاری از حاکمین بیشتر و بیشتر میشود. بی تردید در همه مراسمهای سال نو امسال، داستان هفت تپه و فولاد و فعالین آنها، داستان بخشی ها و قلیانها، داستان استقامت و شهامت و از خود گذشتگی فولادی ها و هفت تپه ای ها و مبارزات متحد این دوره آنها، داستان به میدان آمدن و متحد شدن، داستان استقامت و مبارزه کردن و داستان ضرورت و تعجیل برای برآروده کردن آرزوی کودکان پارک دولت دزفول نقل همه محافل و جمعها خواهد بود. داستان سرسال هر خانواده کارگری و هر جمع و محفل از اقشار محروم جامعه ایران داستان پیروزی های سال گذشته و داستان عهد بستن به تلاشی همه جانبه تر در سال آتی و برای کسب پیروزهای بیشتر و از جمله آزادی همه اسرای مبارزات ما با قدرت متحد خود خواهد بود.

بگذار حاکمان بر ایران برخود بلرزند، جنبش عدالتخواهی طبقه کارگر ایران در تلاش است با قامت بلند و روی پای خود به میدان بیاید. این جنبش با هر قدم به پیش خود، صدها رهبر لایق و کاردان، صدها اسماعیل بخشی و سپیده قلیان ها را به جامعه معرفی خواهد کرد و درب سیاهچال های دژخیمان را باز خواهد کرد. آنزمان پرونده چهل سال جنایت و توحش را در مقابل جهانیان به نمایش خواهد گذاشت. بدون شک بشریت بر آنچه به مردم ایران، به طبقه کارگر و زن و جوان و همه آزادیخواهان گذشته است، خواهد گریست.

جامعه ایران آبستن تحولاتی آزادیخواهانه است و جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر ایران از هیچگونه تلاشی برای آزادی اسرای خود کوتاهی نخواهد کرد. بخشی ها و قلیانها اسرای یک طبقه بزرگ به وسعت جامعه ایران در نزد حاکمین هستند. هر روز ماندن بیشتر این عزیزان و همه مدافعان هفت تپه و فولاد در زندان و همه زندانیان سیاسی در زندانهای ایران، پرونده پر از جنایت حاکمین را سنگین تر خواهد کرد. امسال در سراسر ایران در کنار اسماعیل بخشی ها و سپیده قلیانها و همه عزیزان در بند و خانواده های آنها خواهیم بود. صدای اعتراض آنها صدای یک طبقه به وسعت ایران است، این صدا را هر چه رساتر فریاد خواهیم زد.

١٧ مارس ٢٠١٩

دو مطلب

آرزوی من و عامل بر آوردن آن‎


کارگران بر آورده شدن این آرزوی من، فقط به برخاستن آگاهانه و سازمان یافته و مسلحانه شما بستگی دارد و نه به هیچ عامل دیگری، زیرا که شما نیروی اساسی تولید گر، ولی محرومترین طبقه ی این سیستم هستید و تمامی اسارت و خواری و ذلت بشر خود را در خواری و ذلت و در استثمار شما بوسیله طبقه ی حاکم این سیستم - طبقه ی سرمایه دار بیان می کند، شما با آزادی خود، آزادی بشر و رهایی زمین را از نابود شدن بوسیله ی نابودی خود بخودی سیستم سرمایه داری امپریالیستی بر اثر رشد و توسعه یافتگی تضادهای ذاتی این سیستم، تضمین می کنید. هیچ نیرو و جنبش اجتماعی دیگر انقلابی و رادیکال ضد این سیستم و برای پیشروی جامعه به سوی زندکی نوین غیر از جنبش و حر کت طبقاتی شما، دیگر موجود نیست . همه آنهای دیگر مجبور به تکرار این سیستم اند. کمونیسم که حرکت شما برای لغو این سیستم - شرایط موجود اجتماعی است- تنها آلترناتیو این سیستم گندیده و فاسد شده، مرده دفن نشده می باشد. برخیزید که روز تعیین نابودی و یا رهایی یعنی شکست و یا پیروزی شما فرا رسیده است!

کارل مارکس و انگلس این را در سال 1848 با عبارت بیان داشته اند: [«کمونیستها عاردارند مقاصد خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام می کنند که تنها از طریق واژگون ساختن همۀ نظام اجتماعی موجود، از راه جبر، وصول به هدف هایشان میسر است. بگذار طبقات حاکم در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولتاریا در این میان چیزی جز زنجیرهای خود را از دست نمی دهند. اما جهانی را بدست می آورند.

« پرولتارهای سراسر جهان، متحد شوید! »، مانی فست حزب کمونیست]

و لنین در سال  1916-1918 این را با انقلاب قهری کمونیستی کارگران قابل برآورده شدن دانست و چنین نوشت: {بدون انقلاب قهری، تعویض دولت بورژوائی با دولت پرولتری محال است. نابودی دولت پرولتری و بعبارت دیگر نابودی هر گونه دولتی جز از راه "زوال" از راه دیگری امکان پذیر نیست. دولت و انقلاب- لنین} .

مبارزه ی طبقاتی شما و ادامه آن تا ایجاد دولت شما تا دیکتاتوری انقلابی طبقاتی پرولتاریا - شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان که با درهم کوبیدن دولت کنونی همراه است، منجر به نابودی طبقات و خود دولت می شود، تنها مبارزه ای است که می تواند به جامعه ی کمونیستی و آرزوی من که آرزی میلیاردها انسان زنده روی کره زمین است، جامه عمل بپوشاند و لاغیر!

19 مارس - 2092 اسپارتاکوسی

کی شود؟ مالکیت خصوصی، خانواده، مذهب، ملیت، مرز لغو شوند و انسان انسان شود، تا آرزویِ من، برآورده شود!

+++

انقلاب مسلحانه پرولتاریای مسلح و متحزب و آگاه چاره کار است!

اما من بر خلاف گزارشگر دولتی رادیو فرانسه تظاهرات این هفته را "شنبه سرخ"  نام نهاده و خبر از طرفانی شدید می دهم   واعلام می کنم و وعده می دهم که این هنوز حرکت های اولیه یک حرکت خیلی رادیکال  و همه جانبه است که در راه است که اساسا ریشه های واقعی درد اجتماعی یعنی خود سیستم سرمایه داری امپریالیستی و درهم شکشستن دولت بورژوایی امپریالیستی فرانسه  واستقرار  یک دولت نوین، دولت شورایی کارگران مسلح تجربه گرفته از کمون و ماه می 1968 را نشانه گرفته است. دولت فرانسه و همه مزدوران قلم بدست و مفسرین نان به نرخ روز خور باید بدانند که این باران را سر باز ایستادن نیست، این باران می رود تا به بارانی تبدیل شده  و سیل شوینده ی تمامی کثافات جامعه ی طبقاتی را پدید آورد. این فقط در فرانسه نیست، این روز ها در الجزایر و در چزیره دور افتاده مستعمره فرانسه هم شدید تر از هر جای دیگر، مرگ بر سرمایه مرگ  دولت دیکتاتور سرمایه داران  شنیده می شود. من قبل از این هم نوشته بودم که جنبش جلیقه زردها راهی ندارد، جز اینکه همه ی طبقه ی کارگر فرانسه و چه بسا اروپای واحد و حتی جهان را مورد خطاب قرار دهد و همبستگی جهانی را طلب کند و خود را در داخل برای یک جنگ همه جانبه طبقاتی از آن جنگ هایی که کمون سال 1871 نمونه آن بود. خواست های کمون را  باید تعمیق بدهد ولی از همه چیز گذشته باید درس اصلی از علل شکست کمون یعنی نبود یک حزب انقلابی در رأس خود بگیرد  و اینکه نباید در هیچ جایی توقف کند تا دستگاه دولت کنونی را کاملا درهم بشکند و با دولت طبقه ی کارگر جانشین بسازد. توقف در جایی از این مسیر یعنی مرگ همه چیز! رفقا به پیش! تا پیروزی جنگ طبقاتی تا پیروزی انقلاب مسلحانه کمونیستی تا ایجاد دیکتاتوری پرولتاریای مسلح  تا فتج جهان تا برقرار کمونیسم جهانی به پیش! شعار اصلی ما کارگران و زحمتکشان امروزه در جای دنیای هار سرمایه داری باید: انقلاب مداوم باشد. تا پیروز شویم تا رها شویم!

لینک نوشته ی قبلی من در این رابطه -  سایت آزادی بیان

حمید قربانی

March 17, 2019

جنبش جلیقه زردها، علل و اهداف آن!

 استراتژی و تاکتیک های طبقه ی سرمایه دار و دولت امپریالیستی آن! ما باید چه کار کنیم؟

http://www.azadi-b.com/G/2019/03/post_614.html

لینک گزارش رادیو فرانسه  - زبان دولت فرانسه به فارسی

https://www.alborznews.eu/index.php/2012-06-06-10-12-08/2012-06-06-10-22-25/44987-2019-03-17-18-35-46.html



تپشِ پای نوروز و بهار در زمستانسرای ولایت

تپشِ پای نوروز و بهار در زمستانسرای ولایت
نوروز در راه فردای ماست. بازهم او و شوقِ اش دلگرمانه می آید و قصد ساختنِ زندگی ویران در دل دشت و دمن ماتمزدهِ غم کاران دارد. او دارد به ما نزدیک می شود، او می زده و شنگول کرده و با پای سر می آید؛ با شرر چهارشنبه سوری و جنب و جوش نوروزی می آید تا همه جا شادی زندگی بپا کند؛ و درین میان بالِ گشاده ی هستی در رکاب او، با بوی بهاران بی قرارشده و با شور و امید به برانگیزی طبیعت و شیفتگانش نوای نوروزی، و آهنگ پایکوبی و آوازخوانی و شادکامی"جان خستگانِ غمبار" را کوک می کند. رمقِ امید خسته دل نیز، که شیفته ی رویش و پناهگاهی برای"دوست داشتن و دوست داشته شدن" درین زمستانسراست، شوریدگی جانش از نبود خوشحالی نگران، و پشتیبان نیازمندان به همپائی و همراهی با دلدادگان بسوی راه روشن آرزوهای بهاری ست، و برای بزم نوش شان سرگرم ترانه سرائی می باشد. دوستداران و میهمانان جشن نوروز و بهار که سالی روح جوان و روان تنگشان در شبانِ بلندِ انجماد افسرده و کام تلخشان درین " بیدادگاه تاریکی مطلق" همچنان در زنجیر گریه و شیون گرفتار مانده، آنان هم بسان جنگجویان رهائیبخش شادی، با شور و بی تابی برابر ماتمکده ی ولایت بپاخاسته، به پیشواز نوروز شادمانی شتافته، و نیاز و چربش به شادابی زندگی بر سوگواری را به گوش کر حکومتگران زمستانی فریادمی زنند.
شگفتا نوروز و جشن بهار با همه گشاده دست و دلی اش با امام نوحه گران، با لشگر مویه و عزادارن، با دزدان نان و نوا، با دشمنان شادی و شیرین کامی، با شیفتگان بزم های مثله، شکنجه، شلاق، اعدام و با برپادارندگان رقص های مرگ بر بالای دار، با ستیزه گران گل سرخ و جشن های مردمی سال هاست بیگانه می باشد. درین روزگاران سخت ناگوارائی ها، گرسنگی ها، نداری ها، بی پناهی ها، زور و ستم ها، مرگ و میرهای زودهنگام، بی دادرسی اسرا و حتی درماندگی اغلب سازندگان زندگی "کارگران و زحمتکشان" از خرید جامه ی نو برای کودکان شان ناتوانند و جان بلب، و برای کارزار آینده سازی فرزندان شان به گردهم آمده، و در آوردگاه نابودی نسل دیروزیان سیه دل و جامه، صف بسته و بپاایستاده اند، و سازش ناپذیر با فرداد دادخواهی درپی هموارسازی فردای بهاری و رهائی خویشند. و از دیگرسو دشمنِ نوروزیان، از ترس و خشمِ فروخورده ی 40 ساله این رنجبران، همچنان بر تاریکی و سکوت تکیه زده و بر ترور امید می بالد؛ و می بینیم که از تابش فروغ و پیدائی روز آزاد اسیران و شکوفائی زندگی عاشقان خونین دل می هراسد و ناچار شبسوارست و پیگیر ستاره کُش تا شب و زمستان بماند. غافل از اینکه رازِ هستی، با دلگرمی بفردای نبرد بهاریان برابر زمستانانیان، هیچگاه از امید دست نشسته، آرام نگرفته و پیوسته ترانه ی پگاه و نوروز زیبا را با تپش پای بهار دمسازکرده، تا آنرا نچندان دور در سمفونی رهائی از ماتمسرای ولائی بلند و سرکش بخواند و از زمستانسرای" زاغان و جغدان تلخ تبار" هرچه زودتر دوری شود، از تیغ نادانی و زهر نفرت انگیزان بیزار در امان باشد، و بیشتر و تنها به آرامش و آسایش بی بیم و ترس بیتاندیشد نه انتقام کور! تا مگر استواری ارج تلاش انسان را در " خلافت ظلمت " یاری دوستانه دهد و مهرورزی نوعگرایانه را درین خرابکده آخوندی برپادارد.
آری زیستن یا بهتربگویم مردنی چنین سزاوار راستکاران نیست! آنهم در کولاک ریای نوحه و کنام مرثیه ها و مرگ در دخمه های مرض و بیماری خودفریبی، با این همه دیوان و سنگدلان درنده بنام اولیای خدا، با این آلودگان چشمه های مهر به کین، با این پلیدکنندگانِ زمین و زمان، با این دم و دستگاه گندیده بی وجدان، انسانمدار نوعدوست و برابریجو را هرگز نشاید. در زیر این پرده، دیو وحشتی ست که باید جامه ی ساتراش را درید و چهره اهریمنی نابکارش را زیر تابش نوروز و بهاران به نمایش گمراه شدگان فریبخورده درآورد، و دندان های تیز و خونین اش را به کبوتران آشتی نشان داد و رسوایش کرد. باید با همه سختی و خستگی تلاش کرد و بسان نوروز و بهار بر زمستان سرد و تلخ تازید و همچون رویش، راه فردای گل و بلبل و نغمه را برای سرزندگان بخواب برده شده هموار ساخت، و باهمه آنان بسوی نوروز آزادی و برابری شتافت، با بهار تباران و شیفتگان آزادی نوع انسان همآغوش گشت و راه فردای مهر و دوستی را مهیا کرد و هموارساخت.
فصل بیگانگی و نسل بدی حاکم است. بر انسان کار و زحمت، نوعدوستان، اندیشه ورزان، فرهیختگان، آزادیخواهان و مدافعان حقوق بشر، هرجه باشند پیگیر زور و ستم رژیم می بارد. براستی در چه روزگاری بی بنیاد، و سراسر اندوهگین و آلوده به فساد و مسخره کاری تاراجگران مذهبی گرفتار آمده ایم. ما همگی کم و بیش تلخ کامیم و همچنان در دام مذهبیان هزاررنگ بردبارانه و امیدوار گرفتاریم و رو بفردا بهتر داریم و با چه خسته جانی و باچه سرشکستگی هائی به تاراج رفتگی غرور و فرصت های ناداشته ی زندگانی مان حسرت برده و غمگین و شرمسارانه می نگریم، آیا ما ناگزیریم بار گندیگی هائی امام سراپا کپکزده، باندهای موافق و مخالف او و هزار دزدان داخلی و حامیان امپریالیست خارجی اش را تاب بیاوریم؟ آنهم با این همه تنگدستی، کاستی ها، رنج بیکاری ها، درد گرسنگی ها را با سرافکندگی ببینیم و بگذریم و به دلیل گرانی های کمرشکن حتی به آرزوهای کوچک عیدی بچه های مان در سال نو، شرمگینانه نه بگوئیم! و از همه بدتر آنگاه رژیم کلاش بخواهد از ما فرصت اندک شادی جشن های نوروزی مان را هم بگیرد؟ً! نه این دیگر خیانت به نسل نو است. بپاخیزیم و خود را همزمان برای چشن و پایکوبی چهارشنبه سوری و نوروز و بهاران آماده کنیم.
بهنام چنگائی ـ 28 اسفند 1397

کولاک گرانی و فقر, پیش از سقوط باید کاری کرد !

کولاک گرانی و  فقر

 پیش از سقوط، باید کاری کرد !

گرانی،  بیکاری،  دستمزدهای معوقه و  دورنمای هرروز بد و بدتر شدن وضعیت  معیشتی ۹۰ درصد مردم! رسیدن قدم به قدم و لحظه به لحظه  سلامت، خورد و خوراک و مسکن و مدرسه و  بهداشت خود و همه اعضا  خانواده، پیر و جوان، کودک و  بزرگسال به لبه  پرتگاه سقوط، از یک طرف!  و از طرف دیگر  اعتراض ها و  تجمعات و  اعتصاب ها و  تظاهرات های مداوم و  هرروزه طبقه  کارگر،  معلمان،  بازنشستگان، زنان،  و  محرومین در سراسر ایران که حتی یک روز هم خاموش نمی شود! همه و همه گویای شرایط  بحرانی است که دو طرف  تخاصمی  سرنوشت ساز در  ایران،  حاکمین و  محکومین،  را به "چاره جویی" فوری، از زاویه منافع خود،   کشانده است.

اخبار  خودکشی ها از سر فقر و  نداری،  اعترضات هر روزه  محرومین و طبقه کارگر برای گرفتن  دستمزد  پرداخت نشده  و  ناامنی شغلی و  بیکارسازی های وسیع تر، حذف قلم به قلم اصلی ترین  مایحتاج زندگی از سفره  اکثریت  جامعه، امروز گوشت و آجیل سال نو و برنج و فردا نان و داور و همه مواد اولیه مورد نیاز  زندگی، فضای  محافظه کار ترین رسانه های رسمی و جامعه را اشباع کرده است.

  این تصویر ایران به نقل از مراجع رسمی،  مسئولین و  نهادهای حاکم  است:

 

 *  رئیس  کمیسیون تخصصی طلا و جواهر اتاق اصناف گفت: شوک قیمتی امسال باعث  افزایش ۲۸۰ درصدی قیمت‌ها در طی یک سال گذشته شد که در نوع خود بی‌سابقه بوده است.


 *  حبوبات؛  جانشین گوشت در سفره‌های   مردم

 

 *  سعید نمکی، وزیر  بهداشت پیش‌بینی کرده که قیمت دارو در سال ۱۳۹۸، حدود ۱۰ تا ۱۵ درصد  افزایش خواهد.

 

 *۸۰ درصد جامعه زیر خط فقر زندگی می‌کنند.

 

 *  مرکز آمار ایران نرخ تورم را ۳۹.۶ درصد اعلام کرده است. برخی مدعی‌اند این آمار   غیرواقعی است و تورم واقعی را باید در سفره  ایرانی‌ها  مشاهده کرد تا جایی که چای  خارجی، رب گوجه فرنگی و برنج  داخلی، البته بعد از گوشت قرمز و مرغ،  صدرنشین  افزایش قیمت‌ها شده‌اند.

 

 *  منتظر  افزایش ۱۰۰ درصدی قیمت‌ها باشیم!

 

 *  دبیرکل کانون انجمن‌های صنایع غذایی  ایران، هشدار داد که  پرداخت ارز دولتی به چند قلم کالا مانند ذرت، جو، دانه روغنی و ...  باعث  جلوگیری از  افزایش قیمت‌ها  نخواهد شد. او  همچنین از  افزایش حداقل صد ‌در‌صدی قیمت  محصولات غذایی خبر داده بود؛ آنچه امروز  خانواده‌ها در سفره خود می‌بینند.

 

 * "رانت" ها و ارز دولتی داده شده توسط دولت به بنگاه های  اقتصادی و  سرمایه  داران،  برای واردت کردن مواد غذایی و نیاز های مصرفی مردم، تنها و تنها به امواج جدید  احتکار،  اختلاس های نجومی دامن زده است. به جای رفع  نیازهای مردم، به صف  احتکارگران و  اختلاس گران  افزوده شده است.

 

 *  بانک مرکزی از "افزایش‌ قیمت  شش گروه"  کالایی از جمله گوشت مرغ تازه خبر داده بود  و اعلام شده است که، "سیاست توزیع گوشت جواب نداد"

 

 * "افزایش ۱۰ تا ۲۰ درصدی حقوق  معلمان" بدون در نظر گرفتن نرخ تورم!

 

  *رئیس کمیته مزد کانون عالی  شوراها این وضعیت را "اقتصاد  پاندولی" می‌خواند و پیش‌بینی می‌کند که این کاهش قدرت خرید مزد یا بی‌ارزش شدن  دستمزد نیروی کار،"حالا  حالاها  ماندگار" باشد.

 

 *  حدود نود درصد جامعه تحت خطر سقوط به دره فقر مطلق و  گرسنگی است!

 

 *  خطر  انفجار و شورش های دیگری از جنس خیزش دیماه سال  گذشته، بالای سر جامعه در پرواز است!


لازم به افشا کردن و  افشاگری نیست. مسئول پس از  مسئول، وزیر بعد از وزیر و و مقام بعد از مقام، مرتب وعده بد تر شدن، گران تر شدن دارو و مواد غذایی و همه  کالاهای  مصرفی،  میدهند. هرروز صدای فریاد علیه فقر و  اختلاس صدها  میلیاردی قشر انگلی دزدان و  اختلاس گران، که همگی و تماما پشت به  حاکمیت و نظام داده اند، بلند و بلند تر میشود! قشر  اختلاس گر و انگلی پابه پای رشد فقر و  گرانی، فربه و فربه تر میشود! در مقابل  اعتراضاتی که سراسر ایران را گرفته است، حتی  کمترین وعده ای وجود ندارد!

افزایش  دستمزها چقدر! و تا کی!؟ امروز به فردا قیمت  مایجتاج مردم با نرخ نجومی بالا و بالا تر میرود! ۱۰ درصد! ۲۰ درصد! ۵۰ درصد! ۱۰۰ درصد! نرخ امروز فردا کهنه شده است. بحث  افزایش  دستمزد ها، به سخره گرفتن زندگی  میلیون ها نفری است که برای  تامین نان امروز و فردای  سفره شان با فقر و گرانی دست و پنجه نرم  میکنند.

از جانب حکومت جوابی نیست! جیره بندی ممکن نیست! چرا که پول و کالا  فراوان است! صف  اختلاس گران و اقلام نجومی که برخی از آنها هرروز از این گوشه و آن گوشه خبرش به رسانه ها  میرسد، گویای  واقعیت وفوری است که هست، اما دست مردم به آن نمی رسد.

صف دشمن در  حاکمیت، هیچ جوابی ندارد!  اختلاس و دزدی طی چهل سال گذشته جزء  انتگره فربه شدن  اقتصاد  سرمایه در ایران بوده است!  کارکرد  سرمایه دارنه  اقتصادی در  ایران،  بدون  اختلاس و دزدی  نجومی، "مشروع" و"  نامشروع" ممکن نیست.

این  دورنما، هراس انگیز است! این  دورنما، از یک طرف توصیه به تسلیم و از طرف دیگر شورش کور و طغیان  گرسنگان را، نشان میدهد. اگر نیروی آگاه و متشکل و متحد جنبش های  پیشرو، بخصوص جنبش  کارگری راه کاری پیش پا  نگذارد.

توصیه به  تسلیم٬ آنهم  به ضرب زور و امید و نا امیدی نسبت به شکاف با  آمریکا٬ تکیه زدن به  اینکه "همه چیز تقصیر تحریم ها است" برای خریدن وقت، امید بستن به  اقدامات و   تحرکات  میلیتاریستی رقبای منطقه ای، امید بستن به تشدید  تحریمها برای "فشار به  جمهوری  اسلامی"، یا در  انتظار شورش  خودبخودی بودن، امید به مرگ خامنه ای و کودتا و تغییر از درون  حکومت٬  که جز سرکوب و  فشاربیشتر و تیره تر شدن اوضاع را  بدنبال  ندارد، نمی تواند"راه کار" و   دورنما و افق هیچ جریان جدی  خواهان  آزادی،  برابری،‌ عدالت  اجتماعی و تغییر  باشد.

برای چپ و  کمونیسم و  رهبران  کارگری که  این حقایق را  میدانند،  و راه حل دارند و  میتوانند ورق را  برگردانند،  دورنما، نه  استیصال  و شورش کور، نه در  انتظار  قدرتهای  امپریالیستی و شکاف های بین  المللی و منطقه ای  نشستن، که تحرک و تغییر و  پیشروی  آگاهانه و نقشه مند، برای پایان دادن قطعی به این  فلاکت، است.

چه باید کرد؟ منتظر رفع تحریم ها شد؟ و نسل پس از نسل دیگر فقر و بی حقوقی را تحمل کرد؟ مگر  برگزاری جشن "برجام" و “باد در غبغب  انداختن” های جناب وزیر خارجه و  روحانی و مقام معظم، نانی به سفره  محرومین اضافه کرد؟ نمی توان منتظر "عدالت نظام" که نتیجه اش همین  محصولات چهل سال در قدرت است، ماند و به امید  رسیدگی  دستگاههای فاسد برای مفاسد علنی شده و   محتکرین، ماند.

محتکر دیروز مهار  میشود، انواع جدید آن با رانت و ارز دولتی متولد میشود! این بخش انگلی نظام امروز و هرروز فربه و فربه تر  میشوند! ارز دولتی برای وارد کردن  میگیرند و  میلیارد  میلیارد به جیب  میزنند! این   واقعیت نظام  اقتصادی و سیاسی ایران است که در شکاف ها و زیر میزی و بازار سیاه فربه شده است و هر روز به قیمت فقر و  محرومیت  اکثریت  جامعه، فربه تر میشود.

راه نجات نظام، در مقابل خطر شورش  گرسنگان،  سرمایه گذاری از یک طرف بر روی شکاف های بین  المللی در جهان و در منطقه و  میلیتاریسم است و از طرف دیگر امید به سکوت و تمکین  کشاندن بیش از ۹۰ درصد جامعه از هراس آینده ای سیاه تر و فلاکت زده تر!

سران این نظام به امید خفه کردن صدای  اعتراض طبقه کارگر  صنعتی،  معلمان و  بازنشستگان و  میلیون ها  میلیون نفر از اقشار  فرودست، زنده اند!  بعلاوه امید دامن زدن به تفرقه قومی و مذهبی و ایجاد شکاف بین مردم در  استانهای مختلف و ایجاد جدایی های قومی و مذهبی و فرقه ای و زبانی و  فرهنگی، یک رکن بقا نظام است. ایجاد و دامن زدن به شکاف،  بین مردمی که  همبستگی  سراسری یک رکن فعل و  انفعال سیاسی شان در  سالهای اخیر بوده است،  گریزگاه حکومت از این بحران است.  همبستگی که  تا به امروز  تحرکات قوم  پرستان و تفرقه مذهبی را عقب زده است.  زلزله دوسال گذشته در غرب کشور، کمک رسانی مردمی از سراسر کشور و  علیرغم  مقابله رژیم با آن، حمایت  سراسری مردم  از  مبارزات طبقه کارگر در سال گذشته و در سال جاری در جنوب و در سراسر  ایران، نمونه هایی از این اتحاد و  همبستگی در عمق جامعه است.   همبستگی و  اتحادی که  بدنبال  مبارزات اخیر فولاد و هفت تپه٬ کارگر صنعتی را لولای ایجاد آن کرده است. 

  میلیتاریسم،  استفاده از شکاف های منطقه ای و بین  الملی، دمیدن در باد  ناسیونالیسم و دامن زدن به شکاف و تفره های قومی و ملی و  مذهبی، در کنار سرکوب و  دستگیری  فعالین و  سازماندهندگان و  رهبران  اعتراضات  کارگری و  مردمی، راه چاره  حاکمیت برای عبور از این شرایط  بحرانی است.

اما  محرومین چه کنند! مردم چگونه  میتوانند  ورق را  برگردانند و از  پیشروی های یک سال گذشته خود، سکوی پیروز  بسازند. این کار  رهبران عملی،  کارگران  رادیکال  سوسیالیست،  فعالین چپ و  سوسیالیست در جنبش های  اجتماعی، زنان،  معلمان،  بازنشستگان و همه اقشار تحت  حاکمیت  جمهوری  اسلامی ایران است. این کار حنبش  محرومان است که طبقه کارگر صنتعی در  ایران، نشان داده است که اشتها و توان رهبری آن را دارد.

آیا باید تا  سرنگونی  جمهوری  اسلامی منتظر شد؟ منتظر  انفجار ها و شورش  گرسنگان شد؟ بی تردید این نمی تواند کار هیچ جریان  پیشروی باشد.  دنباله روی از  رویدادها نمی تواند راه حل یک جریان فعال و با افق روشن و پیشرو باشد.  سوال این است که چگونه به قدرت و نیروی خود،  حاکمیت را همین امروز مجبور به شل کردن سر کیسه و پاسخ به معاش و زندگی  میلیون ها نفر کرد.

  نمی توان تا  سرنگونی این  جانوران٬   گرسنگی کشید. نمی توان تا به رحم آمدن دل انگل های حاکم، از نان و گوشت و دارو و سلامت  خانواده زد! نمی توان تا  انفجار فقر و  گرسنگی منتظر ماند. کدام مقام و مرتبه در سپاه و دم و  دستگاه  حاکمیت و در وزارت خانه ها و سلسله مراتب  نهادهای  اسلامی حاکم و  نهادهای مالی و نظامی و  حکومتی، شش ماه عدم  پرداخت حقوق های نجومی را تجربه کرده اند که امروز از مردم  میخواهند در  انتظار بدتر شدن اوضاع باشند.

باید اعلام کرد که دزدی  قانونی و غیر  قانونی  نداریم! دزدی های  قانونی را باید  حسابرسی کرد و از حلقوم شان  درآورد. اگر اوضاع کشور  بحرانی است و  تحریمها کمر  اقتصاد مملکت را  شکسته، قبل از هر نهاد و بخشی  حاکمین مسئول اند. باید مخارج دم و  دستگاه سرکوب و  میلیتاریسم و  دستگاههای مذهبی را قطع کرد. باید حقوق  نمایندگان مجلس و وزار و  مقامات و  نهادهای  حاکمیت و …..  را  حسابرسی کرد و آنرا معادل حقوق یک کارگر متوسط کرد.  میلیاردها  تومانی که از این راه بدست می آید را  میتوان و باید صرف رفع  نیازهای اولیه مردم، خرج داور و مسکن مردم کرد.  باید همه  راههای فرار را به  حاکمین بست.

بی تردید  سازماندهندگان و  رهبران عملی  اعتراضات و  مبارزات، خود راه و شیوه رفتن و شیفت از بستر  اعتراض٬  به بستر قدرت نمایی برای بیرون کشیدن منابع از حلقوم  حاکمیت را  میتوانند پیدا کنند. مسئله این است که فریاد رسی نیست! فریاد رس خود  محرومین تحت رهبری کارگر  کمونیست، زن  سوسیالیست و جوان چپ و  کمونیست اند. باید تا دیر نشده است٬ دست بکار شد!

 

۱۸ مارس   ۲۰۱۹


March 18, 2019

سفره کارگران ایران در نوروزی دیگر همچنان خالی است!

سفره کارگران ایران در نوروزی دیگر همچنان خالی است!
سال بس سخت وپُرتعبی دربرابر توده کارگران ایران است!


info@karegari.com
 
تا از راه رسیدن بهار ۹۸، چند روزی باقی نمانده است اما هنوز از رقم تعیین حداقل دستمزد سال پیشروی، پرده برداری نشده و اصلا هیچ چیزی معلوم نیست !
خبرگزاری دولتی ایسنا نوشت : " دویست و هشتاد و یکمین نشست دستمزد شورای عالی کار سه شنبه این هفته با حضور وزیر کار و نمایندگان گروه‌های کارگری و کارفرمایی برگزار شد اما برخلاف تصور، دستمزد کارگران در این جلسه باز هم نهایی نشد تا کارگران همچنان چشم انتظار اعلام رقم مزد بمانند. "  (۱) در این رابطه زهرا ساعی نماینده مردم تبریز، اسکو و آذرشهر در مجلس شورای اسلامی  با انتقاد از اینکه متاسفانه با وجود آنکه در حوزه حقوق و دستمزد جلسات متعددی هم در کمیسون اجتماعی و هم در فراکسیون کارگری مجلس شورای اسلامی برگزار شده ولی  تصمیم گیری به لحظه آخر موکول می‌شود، اظهار داشت:« بر اساس اطلاعات رسیده در آخرین جلسه شورایعالی کار کارفرمایان افزایش حدود ۵ /۲۳ درصدی را مطرح کرده‌اند که نمایندگان کارگری به حالت اعتراض جلسه را ترک کرده‌اند.» (۲) امری که در بیان دو بازوی موجود یعنی دولت به مثابه بزرگترین کارفرما ، نمایندگان کارفرمایی از یک طرف و نمایندگان شورای عالی کار ، یعنی نمایندگان خود برگزیده کارگری ، در مجموعه این چند ماه و بقولی بیش از دویست و هشتاد نشست، بدل به رقم واحد نشد . تفاوت نظر گاهها بر سر تعیین نرخ دستمزد و نحوه دست یابی بر توافق است .
پیشتر هم نوشتیم : دستیابی به نرخ واقعبینانه دستمزد کارگران ، صرفا از راه چانه زنی یا بده و بستان های رایج بین سه نیروی مورد مذاکره که نمای سه جانبه گرایی را به نمایش می گذارند همچون همه سال های پشت سر گذاشته، راه به جایی نمی برند. چرا که در شورایعالی کار، کارفرما و دولت بطور ذاتی با هم هستند؛ چون دولت خود به مثابه بزرگترین کارفرما عمل می کند. پس همیشه و به شکل روتین ، نمایندگان خود برگزیده کارگران به صورت بالقوه بازنده مذاکره هستند و راه به جایی نمی برند.  ازاینرو التزام  دستیابی به نرخ واقعی ، درگرو اقدام جمعی و سازمان یابی مبارزه متشکل و یکپارچه کارگران و تشکل های آنان ، در راستای دست یابی به مزد واقعی است . چندی پیش در رابطه با صورت مسئله موجودیت نیوری سه جانبه گرایی درامر چانه زنی بر سر دستمزد و دیگر موارد، یکی ازاعضاء خودی نظام اعلام داشته : " مذاکرات مزدی «اعتبار عملی» ندارد " این نکته بیان نظر حسین حبیبی ،عضو هیئت مدیره کانون عالی شوراهای اسلامی کار، در گفتگو با خبرگزاری ایلنا است . او می گوید  : « اصول مذاکره سالهاست زیر پا گذاشته شده. با این ساختار بعید می‌دانم به نتیجه قابل قبولی برسیم. پس از خروج اعتراضی نمایندگان «کارگری» از آخرین جلسه چانه زنی حداقل دستمزد به خاطر پیشنهاد افزایش مزدی حدود۲۳ درصد، حسین حبیبی، عضو هیات مدیره کانون عالی شوراهای اسلامی کار، امروز به ایلنا گفته که «به علت پایین بودن قدرت چانه‌زنی کارگران» چندان برای مذاکرات مزدی «اعتبار عملی» قائل نیستم».(۳)
همه ما شاهدیم ؛ بحث حداقل دستمزد و میزان نرخ تورم درطی هفته های گذشته کماکان مورد بحث و جدل در بین فعالین کارگری، چه در داخل دایره قدرت حکومت (تشکل های زرد و اعوان و انصارشان) و چه در خارج از این دایره و در بین فعالین مستقل جنبش مطالباتی  بوده است. اینجا و آنجا اعداد و ارقامی منتشر شده است. به احتمال زیاد مبنای افزایش دستمزد را همان بیست درصدی قرار خواهند داد، که وزیر کار از آن اسم برده است. پرسش پیش روی جامعه ما این است : آیا با همین نیت عدم جبران آثار تورمی در سطح افزایش حداقل دستمزد بود که از آبان ماه گذشته به این سو بانک مرکزی از انتشار آمارهای نرخ تورم خودداری کرده است ؟ در این صورت حسن روحانی نسبت به آمار مرکز آمار چه می گوید که نرخ تورم اسفند ۹۷ نسبت به همین ماه در سال گذشته را بالای ۴۲ درصد اعلام کرده؟ این نهایت بیشرمی و بی حیایی نیست که درچشم میلیونها مزد و حقوق بگیر زحمتکش جامعه نگاه کنی و به دروغ با وجود آثار تورم ۴۰ درصدی در حیات کشور، اعلان بداری بیشتر از ۲۰ درصد حقوق ها را بالا نمی بریم؟  بعبارتی دولت از رقم بیست درصد یاد می کند مجلس رقم چهارصد هزار تومان به هر نفررا یاد می کند وکارفرمایی هم در آخرین تیر رها کرده از کمان ، رقم افزایش حدود ۵ /۲۳ درصدی را طرح کرده است . نمایندگان شورای عالی کار هم هر یک رقمی را تا به امروز اعلام داشته اند. همین حد تفاوت نگاه اعلام داشته نشانه اینستکه ؛ رقم  مسئله دستمزد یک جنگ است. مجلس سال دیگر انتخابات دارد. بدنبال رای هستند. از امروز ریاکاری سرلوحه کارشان است. رهبر بودجه را جا بجا می کند، هیچ چیزی به شان مبارک ایشان نمی گویند، اما در قبال بحث افزایش دستمزد، صریحا می گویند: نداریم. چگونه است که  پای مزد کارگر که به میان کشیده می رسد، پول نیست، برای جبران بخشی از اختلاس های موسسات اعتباری که همه عناصرش از خود نظام هستند، ۳۵ هزار میلیارد تومان هست؟ توده کارگر و بازنشستگان و معلمان در هر سطح اعتراضات شان می پرسند : آیا با مقادیر عظیم سرمایه که برای واردات با ارز ۴۲۰۰ تومانی طی هشت ماه اخیر اختصاص یافته که به جای کاهش تورم، فساد گسترده تر، قاچاق بیشتر به کشورهای همسایه و افزایش انفجاری تر قیمت گوشت، مرغ، شکر و.. حالا واردات پرتقال ایجاد کرده ، نمی شد همسان سازی حقوق بازنشستگان را اجرا کرد؟ کافیست در نظر داشت که بر اساس آمارهای رسمی در یک سال اخیر بیش از یک میلیارد دلار ارز دولتی فقط برای واردات گوشت مصرف شده و وارد کنندگانش میلیون ها دلار بالا کشیده اند، ولی برای هر کیلو گوشت، بازبه قیمتی بیش از ۱۲۰هزار تومان به مصرف کننده تحمیل شده است. برپایه پرده دری فساد و اختلاس های دور اخیر، مجموع چهار مورد اخیر دزدی ها به ۲۴ تریلیون و ۵۰۰ میلیارد تومان می‌رسد حتی اگر این رقم را گرد کنیم به رقم ۲۴ هزار میلیارد تومان برسیم با این مبلغ آیا نمی شد این سطح از فلاکت و خانه خرابی را به سامان برد؟ انگار در مملکت برای دزدان و شکم چران های از ما بهتر، پول هست که یک شبه بالا بکشند و راهی استرالیا- کانادا- ترکیه و کشور های عربی خلیج فارس و سایر نقاط خوش آب و هوای دنیا شوند ، اما کارگری را که فریاد میزند : "اگر یک اختلاس کم بشه ، مشکل ما حل میشه" ، باید در زندان جای گیرد و به دهها اتهام نخ نمای فلان قاضی شرع ، سال ها حبس را تامل کند!
فراتر از آنچه یاد آور شدم ، یک نکته روشن است و آن اینکه ؛ بخش قابل توجهی از اظهارنظرهایی که پس از تصمیم مجلس برای افزایش۴۰۰ هزار تومان باضافه۱۰ درصد به حقوق کارکنان و کارمندان دولت و اعتراض نوبخت به این مبلغ صورت می گیرد، همین میزان را به نوعی «کف» افزایش حداقل دستمزد کارگران تلقی می کند و اصرار دارد که اگر حداقل دستمزد نیروی کار متناسب با سقوط سطح معیشت و نرخ تورم جبران نمی شود برای این که شکاف بین کارگران و کارمندان پدید نیاید میزان افزایش حداقل حقوق کارگران از۴۰۰  هزار تومان نباید پائین تر باشد. القا افزایش۴۰۰ هزار تومان به عنوان «کف» حداقل مزد در حالی است که حتی در برخی برآوردهای مطرح شده از سوی جناح های حاکمیت در مورد دستمزد حداقل بگیران «هزینه حداقلی معیشت یک خانواده کارگری ۳ میلیون و ۷۰۰ هزار تومان» مطرح شده است. در چنین شرایطی افزایش ۴۰۰ هزار تومان هیچ دردی از حداقل بگیران درمان نمی کند. درحالیکه چهارتشکل مستقل کارگری ایران ۱- سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه - ۲- سندیکای کارگران شرکت کشت و صنعت نیشکر هفت تپه ۳- کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل‌های کارگری ۴- گروه اتحاد بازنشستگان ،در اول اسفند ۹۷اعلام داشته اند : " ما از همۀ کارگران و فعالان کارگری و همۀ سازمان‌های مدافع حقوق کارگران می‌خواهیم تا از حداقل دستمزد به میزان ٧ میلیون تومان در ماه برای سال ۱٣٩۸ پشتیبانی کنند و با روشنگری و کار توضیحی برای مردم حقانیت این خواست را به پیش برند. طرح این خواست و مبارزه برای پیشبرد آن به روش‌های مختلف از نظر اقتصادی و معیشتی و مقابله با فقر سیاه تحمیل شده بر کارگران حائز اهمیت بسیار است. برای کارگران در مقابل شرایط خوارکنندۀ موجود، تلاشی مصممانه برای دست‌یابی به حقوق خود به لحاظ اجتماعی و انسانی نیز دارای ضرورت و اهمیت درجۀ اول است." (۴) 
در این میان، در رابطه باافزایش دستمزد کارمندان دولت هم هنوز هیچ چیز قطعی نیست. نه افزایش بیست درصدی قطعی است و نه افزودن چهارصد هزار تومان به حقوق کارمندان پذیرفته شده است. معلوم نیست که بالاخره چه می شود. چرا که مجلس ، کارمندان و بازنشستگان را با مصوبه افزایش ۴۰۰ هزار تومان  حقوق به اصافه ۱۰ در صد برای سال ۹۸ به جای۲۰ درصد پیشنهادی دولت فریب داده و عملا سر کار گذاشته اند . از اینرو در ارتباط با کارمندان،  بایستی یک مسئله را با دقت دنبال کنیم  و آن سطح اعتراضات تا حال صورت گرفته است . ما تا بحال شاهد چندین حرکت از سوی معلمان بوده ایم. کارگران شهرداری هم اعتراضاتی داشته اند. شاهد عدم پرداخت حقوق سربازان بوده ایم و بسیج هم اعتراضاتی داشته است. هرکدام از این حرکت ها ویژه گی خاص خودش را دارد. در هفته گذشته، امّا، ما شاهد اعتراضات کارکنان سهام عدالت، و تجمع کارکنان وزارت جهاد کشاورزی بودیم. هرچند که می دانیم کارکنان سهام عدالت، در واقع بیش از سه سال است که بیکار هستند، اما می شود این سوال را جلوی روی خود بگذاریم که آیا این اعتراضات مقدمه ورود جنبش مطالباتی، به درون کارمندان دولت است؟ کارمندان با خانواده هایشان جمعیتی چهار پنج میلیونی را تشکیل خواهند داد.
یک نکته روشن است دولت حسن روحانی و همه شرکای درگیر با حاشیه سازی بر سر میزان حداقل دستمزد، حق بازتولید نیروی کار را زیر سوال می برند . این ماجرا را بعد ازاعلان شرایط جنگی در جامعه بیش از سه دهه است که به نام «شرایط ویژه» و «موقعیت حساس» ، همچنان سرکوب مستمر مزدی را هر ساله ادامه داده و قدرت چانه زنی نیروی کار را در هم شکسته و از میان برداشته اند و امروز نیز با حاشیه سازی بر سر میزان حداقل دستمزد و القای کف۴۰۰ هزار تومانی حق بازتولید نیروی کار را زیر سوال می برند. تاثیر ناچیز این میزان در معاش و معیشت مزدبگیران و غیرقابل جبران بودنش در بازتولید نیروی کار در حدی آشکار است که بخشا این و آن بدان اعتراف می کنند. بعنوان مثال : محمد علی پورمختار نماینده مجلس از بهار و کبودرآهنگ ، در گفتاری با عنوان "افزایش ۴۰۰ هزار تومانی دستمزد، حداقل و بی‌تاثیر در سفره کارگران " به خبرگزاری  ایلنا گفته است : « به راستی با حقوق ماهیانه یک میلیون و ۲۰۰ هزار تومان هیچکس نمی‌تواند زندگی متوسطی داشته باشد و گرانی‌های اخیر که در نتیجه کاهش ارزش پول ملی بوده، بر بی‌ارزش شدن این حقوق‌های ناچیز افزوده است.» و ادامه می گوید : « متاسفانه آنچنان در مورد مبلغ۴۰۰ هزار تومان سخن می‌گویند که گویی تحولی عظیم در زندگی کارگران و کارکنان دولت به وجود خواهد آورد. درحالیکه این عدد در مقابل گرانی‌های سرسام‌آور سال جاری آن هم برای آنکه هزینه‌های یک ماه زندگی را تامین کند، عدد چشمگیری نیست.» (۵) بعضی از نمایندگان مجلس نیز از افزایش "مزد ترکیبی " صحبت به میان می آورند . مثلا : «شکور پورحسین» نماینده مجلس گفت: " قرار است افزایش حقوق کارگران در سال ۹۸ متناسب، با فرمولی ترکیبی از مصوبه مجلس مبنی بر افزایش ۴۰۰ هزار تومانی حقوق‌ها به اضافه ۱۰ درصد باشد.وی از تعویق در برگزاری جلسات شورای عالی کار انتقاد کرده است." پورحسین در ادامه می گوید : "  اینکه کارگران از نظر معیشتی در تنگنا قرار دارند، اظهار داشت: با توجه به کاهش ارزش پول ملی و تورم حدود ۵۰ درصدی در قیمت کالاهای اساسی، میزان افزایش دستمزد کارگران باید متناسب با نرخ تورم و افزایش قدرت خرید آنها باشد."
فضای موجود نشان می دهد ، حداقل دستمزد کارگران را نمی خواهند حتی در سطحی که از گرسنگی نجات پیدا کرده و توانایی بازتولید نیروی کارشان را داشته باشند ارتقا دهند. واقعیت مسلم این استکه؛ هم برای دولت به سان بزرگترین کارفرما و هم تمامیت کارفرمایان کشور، پول و موجودی است ولی سیاست عادلانه توزیعی نیست و نفع طبقاتی ای که دولت روحانی دنبال می کند اجازه نمی دهد که فقر و فلاکت طبقات پائین و اردوی بزرگ کار و زحمت کشور جبران شود. بدون اعتراضات گسترده و حضور پیگیرتر در جنبش مطالباتی نمی توان به سیاست های ناعادلانه و ریاضتی و سرکوب نفس گیر مزدی خاتمه داد. آنان با شرکای نمایندگان خود تراشیده شورای عالی کار، می خواهند توده کارگر را گرسنه نگه دارند و بعد که صدایشان در آمد بر سرشان بکُوبند و فعالانش را دستگیر و پرونده بسازند و به زندان شان کشند تا رعب و هراس را بر جامعه مستولی سازند.
جمعه ۲۴ اسفند ۱۳۹۷ برابر ۱۵ مارس  ۲۰۱۹
منابع :
(۱) - ( خبرگزاری ایسنا ، کارگران چشم انتظار رقم دستمزد، پنج شنبه ۲۳اسفند۹۷ )
https://www.isna.ir/news/97122312362
(۲) - ( خبرگزاری دولتی ایلنا ،حقوق ۴ میلیون تومانی پاسخگوی نیاز فعلی کارگران است ، جمعه۲۴اسفند۹۷ )

(۳) - (سایت پیشخوان به نقل از روزنامه تجارت ،ماراتن ادامه دار تعیین دستمزد کارگران، اسفند۹۷ )  
http://www.pishkhaan.net/news/138015

 (۴) (سایت سازمان کارگران انقلابی ایران - راه کارگر، بیانیه مشترک سندیکاها و تشکل های مستقل کارگری و بازنشستگان، در مورد تعیین دستمزد سال۱٣٩۸ )                                                                                      
http://www.rahekargar.net/browsf.php?cId=1033&Id=1322&pgn=
(۵)- (خبرگزاری دولتی ایلنا ، محمد علی پور مختار، افزایش۴۰۰ هزار تومانی دستمزد، حداقل، بی تاثر در سهره کارگران ، ۲۵اسفند۹۷ )

نظام و درخواست عیدی از مردم!

نظام و درخواست عیدی از مردم!

 

چند روز قبل خبرنگاری از سر کردۀ دولت می‏پُرسد: "عیدی برای مردم چی دارید"؟ روحانی رئیس جمهور "محبوب" و "معتدل" نظام می‏گوید: "عیدی همین است که مردم ما ایشاالله تلاش بکنند تا بتوونیم به اهداف‏مان برسیم".

 

طول و عرض وقاحت و گستاخی سردمداران نظام را نمی‏توان اندازه گرفت. سر کیسه کردن و بالا رفتن از سر و کول مردم در این چهل ساله کافی نبوده و نیست و انتظار و توقع بیش از اینِ "همیاری" و "همکاری" مردم است تا حاکمیت و اهدافِ شوم شانرا پی گیرند. دست از سر مردم بر نمی‏دارند. چیزی بر سرِ سفرۀ مردم باقی نگذاشته اند و بدنبال تعرضِ بیش از پیشِ سفره ها و خانه های خالیِ مردم اند. حقوق کارگران را نمی‏دهند و در عوض بر ثروت سرمایه داران می‏افزایند و آنوقت روحانیِ مدافع نظام، از مردم طلب عیدی دارد!

حقیقتاً خانۀ بیش از نود و نه درصد جامعه، از امکاناتِ اولیه بدُور است و بدنباله و در این چهار دهه، هر سال و هر عید مردم را به سال و به عیدِ نداری، فقر و تباهی روز افزون تبدیل نموده اند. سران نظام جامعه را به مسیر بغرنجی سمت و سو داده اند و دهه هاست که برای میلیون‏ها انسان دردمند، برپائی جشن و برگزاری عید، بی‏رنگ و ناممکن شده است؛ به این سبب که ترتیب دادن جشن و پایکوبی، مستلزمِ توانایی مالی، مستلزم آرامشِ نسبی و نبود دغدغه های زندگی و فکری ست. در این چهار دهه هزاران خانواده، فرزندان‏شان را در اثر بی مبالاتی و زیاده خواهی‏های سردمداران نظام از دست داده اند و میلیون‏ها کودک از سرِ ناتوانی والدین شان از رفتن به سرِ کلاس‏ها باز مانده اند و هزاران فارغ التحصیل در خیابان‏های ایران سر گردان و مشغولِ کارهای کاذب اند. به دنباله گرانی بیداد می‏کند و مردم ناتوان از تهیۀ نیازهای اولیه و روزانۀ زندگی اند. کارتن خوابی و استفاده از مواد مخدر و فروش اعضای بدن بمنظور گذران رزومرۀ زندگی افزایش یافته استُ، سپس و تحت چنین شرایطِ بغرنجی، رئیس جمهور نظام، طلب کمک از مردم را دارد! تو گویی بُو نبُرده است که مردم از دستِ حکومت‏مداران ایران ذله اند و با تمام وجود در انتظارِ محاکمه و باز پس گیری جنایات و اعمالِ ارتکابی چندین دهۀ شان می‏باشند.

 

آری، روحانی نیاز به همراهی مردم دارد تا سیاست‏های جنایت‏بارش را ادامه دهد؛ با "افتخار" در خواستِ مساعدت از مردم می‏کند تا بتواند با کلیدِ "مرئی"اش، درِ مشکلات و مصائب جامعه را بگشاید. با دغل‏کاری و با استفاده از نیرو و انرژی مردم، می‏خواهد جناح مقابل را پس زند و طول و عمر نظامِ سرکوب‏گرش را درازتر و بیشتر کند. آیا به ثبت رسیدن هزاران اعتصابات و اعتراضاتِ کارگری و توده ای نسبت به نابرابری‏ها و بی‏عدالتی‏های موجود در درون جامعه کافی نیست تا رئیس جمهور "معتدلِ" نظام، پی به نظر و به عمل مردم ببرد؟ آیا به خیابان آمدن پی در پی کارگران برای طلبِ دست‏مزدهای موقعۀ شان و هم‏چنین اعتراضات محروم‏ترین اقشار جامعه و آن‏هم بطور مداوم کافی نیست تا روحانی بر اوضاعِ ناهنجارِ زندگی آنان واقف گردد؟ آیا به آتش کشیدن پمپ بنزین‏ها و اعتراضات متداوم دانشجویان و زنان، نشانۀ دغدغۀ روزمرۀ قربانیان نظامِ امپریالیستی نیست؟

 

کاملاً آشکار است که اوضاع و فضای سیاسی ایران بسیار شکننده و در حال انفجار است. شعارهای مرگ بر نظام و دیکتاتور، سراسر جامعه را در نوردیده است و محدودیت‏های پوششی و انتخابِ نوعِ زندگی به مشکل اساسی و مهم زنان تبدیل گشته و در این‏میان کسی کمترین توجه ای به خواسته ها و به نیازهای بدیهی زنان و دیگر توده های ستم‏دیده نمی‏کند. سران نظام سرشان، به کار و بار خودشان است و بی‏دلیل هم نیست که کارگران و محرومان جامعه، در هر موقعیت و مناسبتی علیۀ سردمداران رژیم جمهوری اسلامی به صف می‏شوند و با صدای بلندتر و رساتر، خواهان حقوق پایمال شدۀ شان اند. همه فهمیده اند که هیچکس و قشری، سوی نظام نیست و همین چند روز قبل بود که در جریان سُخنرانی روحانی در گیلان، زنان در اعتراض به سیاست‏های دولت "اعتدال" به رقص و پایکوبی پرداختند و در ادامه معلمان و فرهنگیان اصفهان در تجمعی و با سر دادن شعارهایی هم‏چون "چهل بهار گذشت و بهار ما نیآمد" و یا "در بهار آزادی سفره ها همه خالی"، مخالفت، تنفر و انزجار خود را نسبت به سیاست‏های تخریبی روحانی و دیگر مدافعین نظام اعلام نموده اند.

 

به عبارت روشن تر و در هم‏سوئی با معلمان و فرهنگیان اصفهان باید گفت که نه تنها چهار دهه گذشت و بهارِ کارگران، زحمت‏کشان و محرومان نیآمد؛ بلکه - و بمنظور زنده نگه داشتن حافظۀ تاریخی - می‏بایست به این‏موضوعِ حقیقی اشاره کرد که چگونه نظام، اوّلین بهار رهائی خلق ستم‏دیدۀ کُرد از زیر سلطۀ نظام شاهنشاهی را به خاک و خون کشاند؛ بهار خونینی که به سیاست دائمی نظام منجر شد و هر روز آن، مترادف با تعرض به کارگران، زحمت‏کشان، زنان، جوانان و دیگر خلق‏های ستم‏دیدۀ مان تبدیل گشته است.

در حقیقت سران نظام همه را به بند کشیده اند و کارگران را اسیرِ درخواست حقوقِ معوقۀ شان نموده اند و هر گونه مخالفت و درخواست بحق آنانرا با تهدید، دستگیری و شکنجه و اخراج پاسُخ داده - و می‏دهند -؛ صدها انسانِ بی‏گناه و بی‏دفاع را قتل عام نموده اند؛ هزاران زندانی سیاسی را در مخوف‏گاه های‏شان به صلابه کشانده اند؛ هزاران تن دیگر را صرفاً و صرفاً و آن‏هم به جرم‏های دروغین در سیاه چال‏های مخوفِ جمهوری اسلامی زندانی کرده اندُ آنگاه روحانی، وقت و کمکِ بیشتری از مردم می‏خواهد تا جامعه را در جهت "رفاه" و "آسایش" آنان سازمان دهد.

 

جدا از اضافه گوئی‏های روحانی در یک کلام باید گفت که انتخاب چنین سیاست‏های تخریب کننده ای از آنِ نظامِ سرمایه داری‏ست؛ نظامی که از نخستین روزهای حکومت‏داری و دولت‏مداری اش، همان سیاست و راهکاری را در پیش گرفته است که مابقی نظام‏های فاسد و روسای جمهور ایران انتخاب نمودند. بی‏گمان آمار و بیلانِ کار روحانی - و علیرغم ادعاهای دروغین و مردم دوستی اش -، در چند سالۀ ریاست جمهوری اش، در خلافِ حکایت و داستانِ دیگرِ روسای جمهور ایران نیست. روشن است که روحانی هم بمانند دیگر روسای دولت، هم‏گام و هم‏سو با دیگر نهادها و ارگان‏های نظام دارد، جامعه را در مسیر و منفعت طبقۀ سرمایه داری وابسته سوق می‏دهد و با تمام وجود، گرۀ تباه نمودن زندگیِ کارگران، زحمت‏کشان، جوانان و کودکان را سفت تر می‏کند. از سرِ خیرِ دولت وی، سرمایه های مملکت بیش از پیش بر باد رفته است. دزدی و غارت از حد و حساب گذشته است. گم شدن دکل‏های نفتیِ 124 میلیون دلاری در سال 94،  اختلاس 8000 میلیارد تومانی صندوق ذخیره فرهنگیان و بانک سرمایه در سال 95، اختلاس 100 میلیارد تومانی وزارت نفت در سال 96، اختلاس 784 میلیارد تومانی رانت ارزی، واردات 6400 دستگاه کالای لوکس با ارز دولتی و هم‏چنین اختلاس 7 میلیارد دلاری پتروشیمی در سال 97 و غیره، ثمرۀ دولت‏مداری روحانی در چند سالۀ اخیر می‏باشد.

 

البته ناگفته نماند که انتظار و توقعی خارج از موارد فوق از سوی رئیس جمهور نظام نیست. چرا که کار و بارِ همۀ آنان، حفظ و حراست از مناسبات بالائی‏ها و تعرض به معیشت پائینی‏هاست. پیداست که مردم هم پاسُخ درست و صحیح خود را به طلب‏ها و به درخواست‏های بی‏جای سردمداران نظام داده اند. ایستادگی، مقاومت‏ها و اعتراضات بی‏وفقه در چهار گوشۀ ایران، نمادِ افکار و اعمال مردم نسبت به سیاست‏های انتخابی سران نظام هم‏چون روحانی است و در چنین راستایی، روزی نیست که جامعه شاهدِ تنشِ بینِ سودجویان و قربانیان نظام امپریالیستی نباشد. مردم به درست به این باور دست یافته اند که وقتِ این نظام به سر رسیده است و حاضر به تحمل یک ثانیه ای امثالی هم‏چون روحانی، خامنه ای و دیگر اعوان و انصارشان نیستند. همۀ بالائی‏ها - و علیرغم اختلافات چند و صوری -، بر نظرِ باطنی مردم واقف اند و می‏دانند که تنفر و انزجار مردم از حکومت‏مداران به بالاترین حد ممکنه رسیده است. همین چند روز قبل بود که خاتمی رئیس جمهور سابق نظام گفته است: "اگر تحولی صورت نگیرد، مردم به سمت براندازان میروند".

 

آری، یکی طلب کمک از مردم دارد و دیگری بمنظور مهار خشم و نفرت مردم بدنبال "تحول" در درون نظام است! کدام تحول؟ مگر نظام امپریالیستی پتانسیلِ تحول به نفع مردم را دارد؟ مگر آمده است تا منفعت پائینی‏ها را برسمیت بشناسد؟ نظام‏های سرمایه داری و از جمله نظام وابستۀ ایران، حوزه و حیطۀ کاری و سیاست شان در خدمت به پاسُخگوئیِ نیازهای جامعه و در جهتِ رفع و رجوع کردن مشکلات و مصائب مردم نیست. اعمال چهار دهۀ نظام، پیرامون بدیهی ترین مطالبات کارگری و توده ای، در مقابل دنیای انسانی است و  بدنباله جلوۀ آرایش سیاسی، قطب و قطبین جامعه را می‏توان در میادین تولیدی، در خیابان‏ها، در مراکز رفاهی و آموزشی و خلاصه در تمامی سطوح به عینه دید. بر خلاف نظر خاتمی، همۀ سران نظام می‏دانند که تحولِ مورد نظر مردم، با تحول ادعایی وی از زمین تا آسمان است. مضافاً اینکه مردم دهه هاست سیاست براندازی حکومت را در مقابل خود قرار داده اند و همۀ آنان - و بویژه خاتمی - می‏دانند که فاقد کمترین پایگاه های اجتماعی اند و فقط و فقط به یُمن زور و سر نیزه در اریکۀ قدرت اند. بر همین اساس توهمی از جانب توده های ستم‏دیده، نسبت به ماهیتِ نظام نیست و بخوبی بر این‏موضوع اشراف دارند که با وجود جرثومه های فسادی هم‏چون روحانی و امثالهم، ناتوان از برگزاری عیدِ و بهارِ دلبخواۀ شان اند؛ بهارهای سوخته ای که با زبانی گویا و از دل معلمان اصفهان و آن‏هم تحت عنوان "چهل بهار گذشت و بهار ما نیآمد"، اعلام شده است.

 

خلاصه اینکه با وجود چنین نظام‏هایی نمی‏توان طعم و نسیم بهار حقیقی و آزادی را چشید؛ هم‏چنین و با وجود نظام جمهوری اسلامی و رئیس جمهور "محبوب"اش، نمی‏توان طلبِ برگزاری عیدِ در خور انسانی را داشت؛ به این علت که سردمداران نظام جمهوری اسلامی مولّد یأس و ناامیدی، درد و رنج و غم برای میلیون‏ها انسان دردمندند. تنها راه و علاجِ نابرابری‏ها و تفاوت‏های طبقاتیِ درونِ جامعه، در گُرو به زیر کشیدن سلطۀ نظامِ مسلح و خشن جمهوری اسلامی و آن‏هم با راه اندازی جنگی عادلانه برهبری پیشروان انقلاب و کمونیست‏هاست. باید آگاه بود که بهار معلمان اصفهان و دیگر توده های ستم‏دیده زمانی فرا خواهد رسید که پرچم ظفرنمون کارگران و زحمت‏کشان در سرتاسر جامعه به اهتزاز در آید. تنها در چنین شرایطی‏ست که سفره ها شاهد بهار واقعی و هم‏چنین جامعه شاهد برگزاری جشن و پایکوبی سازندگان اصلی آن خواهد بود.

 

 

18 مارس 2019

27 اسفند 1397

March 17, 2019

نامه هایی برای فصل های نیامده , نامه دهم

نامه هایی برای فصل های نیامده

نامه دهم

۱

«در برخورد آرا و اندیشه های مومنی و شعاعیان بالاخره معلوم نشد حق با کیست و بیشتر تقدیس طرفین دیده شد

.برای نقد لازم است که بت های ذهنی شکسته شود »

بر گردیم سر این موضوع که حق با که بود . به متن رجوع کنیم در همان جا ذیل حق با کیست . به صراحت نوشته ام که کجا حق با مومنی بود و کجا حق با شعاعیان و کجا مسئله جدی الطرفین است و زمان روشن خواهدکرد که کدام اندیشه از زلال حقیقت مشروب می شود .و واگذار کرده ام به زمان و خواننده .

می بینی حضرت من در بحث روشنفکرو طبقه به صراحت می گویم حق با شعاعیان است و با مطلق گرفتن مبارزه مسلحانه می گویم حق با شعاعیان نیست . وباقی قضایا .

 

۲

انقلاب فوریه یک انقلاب دموکراتیک بود.همه طبقات درآن سهیم بودند .اما بلشویک ها و در رأس آنان لنین خواهان قدرت گرفتن کارگران و دهقانان بود . تز های آوریل بهمین خاطر نوشته شد .تز های آوریل دو ویژگی داشت :

-بسیار خوش بینانه بود

-مسائلی را در دستور کارگذاشته بود که عملی نبودند . و دیدیم که وقتی بلشویک ها بقدرت رسیدند از آن ها دست کشیدند.

شکست انقلاب فوریه حاصل دو افراط بود :

-از سوی بلشویک  ها که حاضر به همکاری با دیگران نبودند

-از سوی منشویک ها و اس ار ها که به راست افتادند

با پیروزی انقلاب اکتبر مجلس موسسان تشکیل شد و اس ار ها ۴۴ در صد وبلشویک ها ۲۴ در صد رای آوردند و زدند زیر بازی و مجلس را منحل کردند .

اگر از پنجره امروز به انقلاب اکتبر نگاه کنیم به روشنی می بینیم؛

که در کشوری عقب افتاده با طبقه کارگری نه چندان قدرتمند توان پیشبرد یک انقلاب سوسالیستی را نداشتند چند مشکل مزید بر علت شد:

-جنگ داخلی

-مرگ لنین و برآمدن استالین

-روی بر گرداندن از سیاست خصوصی-اشتراکی نپ

-شکست انقلاب آلمان

۳

سوسیالیسم در یک کشور

در این زمینه حق با تروتسکی بود. تحقق سوسیالیسم در یک  کشور ممکن نبود حالا هم نیست . واین ربطی به این امر ندارد که چپ کارگری دست از تصرف قدرت بر دارد و زمین را واگذار کند به سرمایه داری تا روز موعود .اما نکته ای که در تئوری انقلاب فزاینده روشن نبود این مهم بود که چگونه باید انقلاب را در دیگر کشور ها شعله ور کرد .

شعاعیان در این مورد نظر روشن تری از تروتسکی دارد .می گوید طبقه کارگر یک طبقه جهانی است . این مرز های موهوم را سرمایه داری برای تکه تکه کردن  طبقه کارگر درست کرده است . طبقه کارگر پیروز باید از مرزها بگذردو طبقه کارگر دیگر کشور ها رابه انقلاب بکشاند چرا که به حسب نوع معیشت شرایط عینی انقلاب آماده است .

عده ای دیگر بر این باورند که باید قدرت را بدست گرفت و وارد فاز تدارک گذار به مرحله سوسیالیستی انقلاب شد و در این دوران تلاش کرد دیگر کشور هارا به انقلاب کشاند.

۴

در مورد این امر که دراین دوران طبقه کارگر تنها سوژه و عامل گذار از سرمایه داری نیست حق با توست . نقش طبقه متوسط جدیددر تحولات بعدی غیر قابل انکار است و در کنارش زنان،اقلیت های نژادی و مذهبی نیز نقش خواهند داشت .

۵

در باره برنامه سروش و نگهدار گه گفته بودی برنامه این دو را در بی بی سی فارسی  نگاه کن برایت نوشتم :دو فرومایه. و تو بر آشفتی که این با دموکراسی مغایرت دارد کسانی را که با تو هم فکر نیستند چنین خطاب کنی.

نوشته فرج سرکوهی و توئيت محمدرضا نیکفر را که دیدم متوجه شدم حرف پُر بیراهی نزده ام . البته آن پاسخ مختصر ناشی از خستگی و کم حوصلگی از کار و روزگار بود .باید جواب شسته رفته تری می دادم .

اما ببینیم فرج چه می گوید :سروش و نگهدار  به صراحت دروغ می گویند ونقش خودراانکار می کنند و مسئولیت کار های گذشته خودرا بگردن نمی گیرند.سروش در سرکوب بهائیان و انقلاب فرهنگی و نگهدار در دوران ریاستش در سازمان فدایی .

ومحمد رضا نیکفر هم می نویسد:هم۴۰ سال پیش پرت و مفلوک وبی مایه بود هم این بار .

نیکفر و فرج اما  یک نکته مهم را فراموش می کنند این پرت افتادگی و فرومایه گی درتمامی این ۴۰ سال ادامه داشته است و این اما چیزی نیست که بسادگی بتوان از آن گذشت . این دوموجود در طول این ۴۰ سال مدام خاک در چشم حقیقت پاشیده اند و مغلطه کرده اند و مفلوک  بودن آن ها در تداوم این فرومایگی است .

نیکفراما نگاهی هم به طبری می کند که در آن مناظره معروف یک طرف بازی بود و سرنوشت طبری را به مثابه تراژدی دیالکتیک نام برده است . که باید کمی روی آن خم شد.

طبری با موجودی شارلاتان مثل نگهدار قابل قیاس نیست .باید او را در کاته گوری دیگری بررسی کرد .  اما وقتی بیاد می آورم که سروش می گوید طبری را با فک شکسته آورده بودند منزل محمدتقی جعفری ووقتی استاد علامه به سوسیالیسم و شوروی تعرضی کرد او جانانه دفاع کرد شرط جوانمردی نمی بینم چیزی در مورد او بگویم.

یک نکته را بگویم و از این بحث ملال آور خارج شویم. آن مناظره در آن دوران یک حماقت محض و بی اطلاعی مطلق بود از آن چه که  اتفاق افتاده بود و قرار بود بیفتد .شرکت کنندگان آن مناظره از دکتر پیمان بگیر تا کیانوری و طبری و نگهدار و فتاح پور از اصل ماجرا غافل بودند.

۵

«امر هژمونی امری ارادی نیست که کسی در باره آن تصمیم بگیرد .

داشتن صف مستقل ووفاداری به اهداف و آماج حرکت را نباید با امر هژمونی خلط کرد .و خلاصه این که هژمونی ارث پدری کسی نیست . باید دید چه کسی قادر به فتح آن است »

هژمونی با نام گرامشی گره خورده است .هر چند پیش از او هگل و پلخانف و لنین اشاراتی به آن داشته اند ولی این گرامشی است که به جد روی آن خم شده است . پس نخست برویم و ببینیم گرامشی چه می گوید .

تعریف هژمونی

-هژمونی واژه ای است فرانسوی برای توصیف تسلط یک گروه بر گروهی دیگر همراه با درجه ای از

رضایت مندی بکار برده می شود .

-در نزد گرامشی هژمونی چیرگی مادی و معنوی یک طبقه بر طبقه دیگر است. این سلطه تنها سیاسی و اقتصادی نیست . بلکه القاء شیوه نگرش به جهان و انسان و روابط اجتماعی نیز هست .

گرامشی هژمونی را مستلزم :

-سلطه اقتصادی

-قدرت سیاسی

ودستگاه ایدئولوژیک می داند

در واقع هژمونی آمیزه ای از دو نیروست:جبر و رضایت

-جبر:نیروی اقتصادی و سیاسی است

-رضایت:نیروی ایدئولوژیک است

آگاهی دو گانه

در جوامع سرمایه داری آگاهی طبقه کارگر دو منشأ دارد:

-بخشی توسط جامعه مدنی برای حفظ سلطه سرمایه ایجادمی شود

-بخشی دیگر آگاهی های سوسیالیستی است که زندگی و کار کارگری به او می دهد.

برای انقلاب راهی جز به حداکثر رساندن بخش دوم این آگاهی نیست .

هژمونی از دوزاویه مطرح است :

-از سوی بورژازی برای تداوم قدرت

-از سوی پرولتاریا برای کسب قدرت

گرامشی می پرسد:چرا با فراهم بودن شرایط عینی انقلاب ،انقلاب نمی شود ؟

و پاسخ می دهد؛در تفکر مارکس دو بی اعتنایی به چشم می خورد:

-بی اعتنایی به سیاست

-بی اعتنایی به فرهنگ

استمرار سرمایه داری نتیجه هژمونی ایدئولوژیک است .این هژمونی جامعه را به شیوه ای اخلاقی و فکری هدایت می کند.

برای هر تحولی یک تدارک فرهنگی لازم است شکستن هژمونی فرهنگ مسلط  و تحول فرهنگی.

تحول فرهنگی کار رو شنفکران انقلابی است .که روشنفکران ارگانیک اند.

گام دوم ائتلاف بین روشنفکران و طبقات فرودست است ؛کارگران ودهقانان

دو نکته مهم

گرامشی بر دو نکته مهم دست می گذارد :

-۱-نقش انسان در تغییر تاریخ

۲-بازتاب مبارزه طبقاتی در اندیشه ها

جنگ طبقات به باور گرامشی نخستین میدانش جدال در اندیشه هاست . این اندیشه ها هستند که انقلاب را پدید می آورند یا جلو می گیرند.ودر این جنگ تاریخی نقش عامل انسانی غیر قابل انکار است . بواقع گرامشی  با دترمینیسم تاریخی مرز بندی می کند .باوری که انقلاب و پیروزی آن را امری اجتناب ناپذیر می داند .

در هژمونی چند مسئله اساسی است:

-واداشتن طبقات دیگر به قبول ارزش های سیاسی و فرهنگی خود

-رضایت و موافقت طبقات هدف

-این رضایت می تواندفرهنگی،اخلاقی،فکری،زور و اجبار فیزیکی هم باشد

-باید بتوان ایدئولوژی خودرا به فهم مشترک تبدیل کرد

 

طبقه کارگر برای اعمال هژمونی خود باید :

-شبکه ای متحد با اقلیت های اجتماعی ایجاد کند

-راهی برای تلفیق منافع خود با منافع دیگر گروه های اجتماعی بیابد

مراحل رسیدن به هژمونی از نظر گرامشی

۱-سطح صنفی :در ابتدا طبقه به آگاهی مشخص و محدودی از منافع طبقاتی خود می رسد .و حول مسائل صنفی متحد می شود

۲-سطح طبقاتی :طبقه با گذشتن از هویت صنفی به هویت طبقاتی خود در سطح وسیعتری می رسد.

۳-سطح هژمونی:بعد از عبور از مرحله اول و دوم  در می یابد که از طریق مبارزه صنفی محدود راه بجایی نمی برد و باید با سازماندهی خود در حزب خود و با آئتلاف با دیگر نیرو ها به گرفتن حکومت بیندیشد.

روشنفکران وهژمونی

روشنفکران در بر ساختن هژمونی نقشی اساسی دارند . بهمین خاطر گرامشی آن ها را به دودسته تقسیم می کند :

-روشنفکران سنتی:مثل دانشگاهیان،روحانیون،ناشران و کارگزاران دولتی که کارشان از نسلی به نسل دیگر تداوم دارد

-روشنفکران ارگانیک:که در پیوند مستقیم با طبقات و سازمان هایی اند که کارشان کسب قدرت سیاسی است .این دسته راهنمایان و سازندگان هژمونی اند .کار این دسته فراهم آوردن رضایت همگانی  و شیوه اندیشیدن و کنش و اخلاق جمع است . در واقع برای بورژازی اینان نظریه پردازان بورژازی اند.

طبقه کارگر هم نیاز به همین روشنفکران دارد و پیروزی پرولتاریا بدون یک پیروزی فرهنگی میسر نیست . یعنی ابتدا پرولتاریا باید اعمال هژمونی کند و این اعمال شدنی نیست مگر رسیدن جمع بیک توافق و رضایت همگانی و این کار راباید روشنفکران ارگانیک  طبقه کارگر بکنند.

برای پرولتاریا این امکان فراهم است که هژمونی فکری را بدست بیاورد.

یک پرسش :آیا کسب هژمونی فرهنگی برای بقدرت رسیدن پرولتاریا کافی است ؟

نه. در واقع پرولتاریا با اعمال هژمونی خود وارد فاز جنگی می شود و باید در این فاز گرز فرمانروایی را از دست بورژازی خارج کند .

آیا بورژازی تنها از طریق روشنفکران ارگانیک اعمال سلطه می کند ؟

نه .هژمونی بورژازی یک بخش آن فرهنگی است این هژمونی دو بخش اقتصادی و سیاسی هم دارد . در عرصه اقتصاد تا کنون بوراژی نشان داده است که نسبت به رقبای خو موفق تر است ..

نکته دیگر

این گونه نیست که تنها روشنفکران ارگانیک مشروعیت زایی می کنند . بخشی از کارکرد روشنفکران سنتی مثل روحانیت د رهمین راستاست .

آراءگرامشی

-رد جبر اقتصادی و ایده قوانین تاریخ

-انقلاب امری گریز ناپذیر ومحتوم نیست که صرفا تضاد نیروهای تولید در آن نقش دارند بلکه باید زمینه آن رااز طریق گسترش آگاهی طبقات ستمدیده مهیا کرد

-نقش اقتصاد در روبنا ساده وخطی نیست

-جبرگرایی مارکسیستی نقش انسان را درتغییر تاریخ اساسی نمی داند

-روبنا نقش مهمی در تحولات دارد افکار و اندیشه ها بازتاب صرف  زیر بنا نیست .فرهنک استقلال نسبی دارد. روبنا های فکری می تواند زیر بنا و روبنا را تغییر دهد.

-برای انقلاب باید عمل کرد و عمل مستلزم آگاهی از خود  نظامی است که می خواهیم آن را تغییر بدهیم.

-برای انقلاب عوامل اقتصادی مهم است ولی کافی نیست بلکه نیاز بیک ایدئولوژی انقلابی هم هست .

دونکته مهم در اندیشه گرامشی:

۱-اهمیت بیشتر به روبنا

-اهمیت بیشتر به روشنفکران که تولید کنندگان افکارند

گفته می شود:

-برای گرامشی قوانین عینی تاریخ درجه ثانوی است

-دترمینینم و اکونومیسم را رد می کند

-مارکسیسم او یک مارکسیسم ایدئالیستی خالی از هر گونه بنیاد ماتریالیستی است

و دارای سه جز است :

-ایدئولوژی توده ای

-فلسفه ایدئالیستی

-سازمان سیاسی حزب

مهمترین مانع انقلاب :موانع فرهنگی و فلسفی و ذهنی است

-قوانین عینی تاریخ بی معناست

-روبنا و زیر بنا حرف بیهوده ایست ایدئولوژی وفرهنگ  مستقل از زیر بناست

بحران اقتدار یا هژمونی

هژمونی سلطه به تنهایی نیست . جوهره سلطه زور است اما جوهره هژمونی اجماع و اقناع جمعی است . تا زمانی که این اجماع وجود دارد یک حکومت با ثبات است بمحض از بین رفتن این اجماع حکومت دچار بحران اقتدار ویا هژمونی می شود .

هژمونی در جامعه مدنی شکل می گیرد.

استیلای فرهنگی کار روشنفکران است

روشنفکران سازمان دهندگان هژمونی یک طبقه هستند و نقش آنها بهم پیوستن روبنا زیر بناست .

گرامشی تحت تاثیر بندتو کروچه فیلسوف ایتالیایی انسان و افکار اورا تنها بازیگر اصلی تاریخ می داند .

روشنفکر کیست

کسی است که در جامعه تولید فرهنگ و ایدئولوژی می کند

روشنفکر ارگانیک:در زمینه های فرهنگی و سیاسی و اقتصادی به طبقه مربوطه خود آگاهی می دهد

روشنفکر سنتی در خدمت بسط و ترویج سلطه به شکل طولانی مدت و سنتی هستند مثل کشیشان .که سعی می کنند خودرا علیرغم کارکرد دفاعی شان از نظام حاکم  مستقل نشان دهند.

۶

بازهم در مورد راست نوستالژیک

این چه استدلالی است که راست نوستالژیک در مورد دو کودتای ۱۲۹۹ و ۱۳۳۲ می کند . کودتای اول درست بود چون بر علیه احمد شاه فاسد بود و اگر کودتا نمی شد ایران بلشویکی می شد .

د رمورد کودتادوم ،کودتای پهلوی پسر تا کنون  سه روایت  ما از سلطنت طلب ها شنیده ایم :

۱-کودتا نبود یک قیام ملی بود .روایتی که از صبح روز ۲۹ مرداد ۱۳۳۲تا صبح روز ۲۱ بهمن ۱۳۵۷ ادامه داشت   .امانتوانست نخبگان مرجع جامعه و بعد توده های میلیونی را قانع کند.

۲-روایت دوم که بعد از فرو پاشی نظام سلطنت زمزمه شد که کودتا به آمریکا و شاه تحمیل شد چرا که اگر کودتا نمی شد حزب توده یک کودتای روسی می کرد واز آنجا که هر آدم عاقلی می داند کودتای امریکایی بهتر است از کودتای روسی .پس ما باید از کودتای امریکایی دفاع کنیم.

۳- روایت سوم از آن چپ های بریده ای مثل علی میر فطروس است .که کودتا را یک کودتای انقلابی می داند که با همکاری دکتر مصدق انجام شد برای این که جلو کودتای امریکایی و روسی گرفته شود .

بگذریم که کارنامه آن پدر و پسر و فساد ۵۰ ساله آنها ارتبط تنگاتنگی به آن کودتا ها و علت هایش ندارد. مسئله ما با راست نوستالژیک روی کودتا بودن یا نبودن آن دو واقعه  مهم نیست .لااقل تمامی دعوا نیست . یک بخش کوچکی از این دعواست . بحث روی ۵۰ سال  فساد قدرت است که جامعه مارا در سال ۵۷ با آن وضع اسفبار مواجه کرد . باید روی این مسئله خم شد .

 آنها ریشه مشروطه را خشکاندند تا کشور نتواند در زمان بحران، پایه ای برای بلند شدن داشته باشد . حالا راست نوستالژيک طلبکار است و این علت دارد.

باید پرسید چه اتفاقی افتاده است که مار وکژدم ها از سوراخ  هایشان بیرون آمده اند و شمشیر ها را از رو بسته اند .بوی کباب آمریکایی شنیده اند. فکر می کنند ایران عراق است که با تانک های امریکایی چلبی های ایران به قدرت برسند .

 و چه خوب که فاشسیم سلطنت بدون نقاب به میدان آمده است . لااقل تکلیف همه از هم اکنون  روشن است

راست نوستالژیک از همین الان جنگ با چپ کارگری را کلید زده است . این نکته ای است که باید روی آن فکر کرد .منتهی اسم رمز حزب توده است . چپ را خلاصه می کنند در حزب توده و بعد همه  را تحت عنوان خائن و بی وطن می کوبند .

۷

«می گویی آنچه امروز راست نوستالژیک چپش را با آن پر کرده است خزعبلاتی است که علی میر فطروس می گوید .»

از دانشجوی حقوق هوادار پیکار تا خارجه نشین سلطنت طلب شاه اللهی این هم حکایتی است . اما هر حدیث و داستانی باید منطق خاص خودش را داشته باشد .

از نظر حقوقی مسئله را ببینیم .میرفطروس از هر کجا که بی اطلاع باشد در زمینه مسسائل حقوقی که بی اطلاع نیست . فرض کنیم ،فرض محال که محال نیست .شاه و حزب توده رابخاطر کودتای ۲۸ مرداد به دادگاه لاهه برده اند. شاه با کمک عوامل بیگانه و فواحش و اوباش کودتا کرده است .در این جرم مسلم که شکی نیست . دفاع امروز سلطنت طلبان چیست ؟می گویند اگر ما کودتا نمی کردیم حزب توده کودتا می

 کرد .

یک جرم اثبات شده در برابر یک ادعای ثابت نشده . آیا دادگاه شاه کودتا چی را تبرئه می کند یقه حزب توده را می چسبد بخاطر جرمی که هنوز واقع نشده است .

بگذریم از استدلال میر فطروس که می گوید :مصدق نمی توانست گره از کار اقتصاد باز کند مرد آن هم نبود که کناره بگیرد پس از خدایش بود کودتا بشود و با سربلندی تاریخ را ترک کند .و فراموش می کند که تمامی ماجرا جنگ نفت بود وپشت این کودتا کنسرسیوم نفتی بود و منافع قدرت های بیگانه و مشتی دزد و غارت گر داخلی از شاه بگیر تافئودال ها و کمپرادور ها.

۸

می پرسی حرف حساب میر فطروس چیست .

درست تر بود می پرسیدی حرف حساب راست نوستالژیک چیست .

میر فطروس در کتاب آسیب شناسی یک شکست مدعی است به کشف بزرگی نائل شده است و باکمک گرفتن از خاطرات مهندس زیرک زاده و بابک امیر خسروی وکتاب هایی از این دست می پذیرد که کودتا شده است اما این کودتا بر علیه دو کودتای روسی حزب توده و کودتای امریکایی بر علیه شاه و مصدق بود . مصدق با علم براین مسئله نه حاضر شد توده ای ها را مسلح کند و نه حاضر شد به توصیه دکتر فاطمی مردم را به خیابان بکشاند و در روزهای آخر به وکیل خود گفت:این بهترین حالت بود .

این تمامی کشف بزرگ میر فطروس است که آمده است تا سلطنت طلبان را از یک ننگ تاریخی نجات دهد.

جدا از جدی نبودن این تحلیل و منطبق نبودن بر حقایق تاریخی ،میر فطروس فراموش می کند که مصدق محاکمه وزندانی شد و در تمامی طول دادگاه و دفاعیه اش هیچ اشاره ا ی به این داستان سرایی های

میر فطورس نکرده تا هم خودرا از مجازات برهاند و هم به کمک شاه بیاید.

اگر این داستان ها می توانست به فهم عامه تبدیل شود ما در سال ۵۷ شعار مرگ بر شاه را نداشتیم.

اما کودتا یا قیام ملی یا کودتا برعلیه کودتا تمامی داستان نیست .راست نوستالژیک در حال باز سازی ايدئولوژیک خود است وبه این خیال خام است که بزودی با تانک های امریکایی رضا خان دوم به قدرت می رسد پس از همین حال باید شمشیر ها را از رو بست وحساب کمونیست های خائن و بی وطن را رسید .تمامی ماجرا این است .استبداد در حال بازسازی خوداست و می خواهد قبل از وزن کشی و رفتن

رو ی تشک حریف را مرعوب و بعد روی تشک ضربه فنی کند .

راست نوستالژیک جنگش را در فضای مجازی آغاز کرده است و داردخودش را برای جنگ درخیابان های تهران آماده می کند .

۹

«یک بند توافق انتقال قدرت در سال ۵۷  تداوم صدور نفت بود . و حالا باز بر گشته ایم به گوادولوپ دوم.

ذوق زدگی شاهزاده بهمین خاطر است اماشاهزاده فراموش می کند با این همه عروس خوشگل و قبراق کسی سر وقت پیرزنی تاریخ گذشته نمی رود و اگر برود نه از روی عشق که منظور میراث و پول است .بزودی توافقات  قدرت های بزرگ جهانی پشت در های بسته ذوق شاهزاده را به خماری بعد از آمدن آژان تبدیل می کند.»

۱۰

«می گویند میر فطروس مشاور فرهنگی فرح شده است البته مدرکی ندارم .ولی معلوم است که دلباخته آن هاست .

آرای افراطی او در گرایش دانشجو یان  حقوق به سازمان  پیکار  در سال های ۵۸ ببعدبی تاثیر نبود همین ها بودند که می خواستند یک دانشجوی  ساواکی را بکشند که با کلی چانه زنی قناعت کردند به کتک زدن

حالا  هم که ازآن  طرف بام افتاده است از قدیم هم در تقابل با مذهبی ها راه افراط را می پیمود .»

 

خب همیشه روی دیگر سکه افراط، تفریط است . اما مشکل راست سلطنت طلب چیز دیگری است .

آن ها بعد از سال ها سر از سوراخ های شان بیرون آورده اند . این بیرون آمدن هم علت اجتماعی دارد . زمینه هایی فراهم شده است پس این ها می خواهند شانس خود را بار دیگر امتحان کنند .تا اینجا بلااشکال است .

پس باید نخست خود را باز سازی ایدئولوژیک کنند.این هم مشکلی نیست .دموکراسی یعنی همین که راست سلطنت طلب هم خودش را بعنوان یک آلترناتیو بمعرض انتخاب بگذارد . اما نه با دروغ . نه باخاک پاشیدن در چشم حقیقت .

این که علی میر فطروس که نویسنده و شاعری بااستعداد بود به کمپ راست ها رفته است جای افسوس بسیار دارد .فقط ما می توانیم بگویم حیف شد . حیف از علی میر فطروس که جای بدی را انتخاب کرد.اما مشکل ما با میر فطروس عوض کردن تیمش نیست .هرکسی آن درود عاقبت  کار که کشت.

 اما با دروغ و آسمان ریسمان کردن فاکت ها که شاه کودتایش بر علیه مصدق نبود بر علیه آمریکا و انگلیس بود میرفطروس می خواهد به کجا برسد .؟

 به نفی دیکتاتوری ۲۵ ساله .این مغلطه شدنی است؟ . کافی است یک نفر برود خاطرات علم را بخواند که خودرا غلام خانه زادشاه می خواند . خاطراتی که نوشته شد و در بانکی در سویس به امانت ماند تا بعد از مرگش چاپ شود و یا بهتر است برود خاطرات کوروش لاشایی را بخواند تا ببیند بخاطر یک لفظ دیالکتیک در جلسه ای با حضور شاه چه قشقرقی بپا شد و کل پروژه نوشتن کتابی در مورد انقلاب سفید کنسل شد .

با دروغ خواندن دیکتاتوری پهلوی اول و دوم که نمی شود به اجماع ملی رسید .

از یاد نباید برد که خیانت روشنفکران و حزب توده که این روز ها لقلقه دهان راست نوستالژیک است  اسم رمز راست سلطنت طلب برای برپایی دیکتاتوری بعدی است .

یک باره بگویم این شیوه تحلیل راه بجایی نمی برد .نمی توانند با دروغ خودرا بازسازی کنند .

راست سلطنت طلب یک راه بیشتر ندارد، نخست بپذیرد پدر و پسر مستبد بوده اند و شروع بازسازیش از نقد آن دوران ۵۰ ساله باشد تا برسد به وادیه های بعد .

۱۲

در روزگاری که دروان علی اکبر خانی بنی صدر بود ،هم رئیس جمهور بود و هم فرمانده کل قوا و روزنامه ای هم داشت هی دم از خیانت های حزب توده می زد . کیانوری درآن دوران  دبیر اول حزب توده بود  او را به مناظره دعوت کرد و به او گفت بهتر است فتیله ها را پائین بکشد حزب توده بهر کس بدهکار باشد به جریان راست که بدهکار نیست .

جان کلام همین جاست . حزب توده بدهکاری به راست نوستالژیک ندارد که هم خآئن بوده است وهم دزد و هم آدمکش. این داستان ها که بر سر هر کوچه وبازاری هست . حزب اگر جفا کرد بخاطر درک غلطش به جریان چپ کرد آن هم در حد حرف و شعا و گرنه دُم خری دستش نبود که حالا کسی مدعی سود وزیان ملی باشد .

ببینیم کل خیانتی که  راست سلطنت طلب مدعی است حزب توده کرده است چیست ؛نفت شمال .

اگر ما از موضع حزب در جریان نفت شمال در سال ۱۳۲۴  انتقاد می کنیم از زاویه حیثیت تاریخی چپ است که بهانه بدست مشتی بی وطن داد تا پرچم دفاع از وطن را بدست بگیرند و گرنه قرار داد نفت شمال از نظر منافع ملی قابل دفاع است و به نفع مردم ایران بود و قرار داد خوبی هم در آن  روزگار با مقایسه با قرار داد با انگلیسی ها و بعد بود .

مسله آذربایجان هم که ربطی به حزب نداشت و مسخره نیست که پیشه وری که تمام عمرش در مبارزه و زندان رضا شاه بوده است بشود خائن و شجره خبیثه ای بنام قوام که تمامی زندگیش چاچول بازی و خیانت بود بشود قهرمان ملی و ۲۰ هزار نفر قربانی بشوند باد هوا و خائن .

پیشه وری اشتباهاتی داشت ولی این بمعنای این نیست که خائن بود . زندگی سراسر مبارزه او یکی از سرفصل های درخشان در تاریخ ایران است . من به تفصیل در کتاب فرازو فرود یک نهضت در مورد فرقه حرف زده ام .

۱۳

«اخلاق را دارای دوبخش طبقاتی و غیر طبقاتی دانسته ای اما از آن سو هر وسیله ای که هدف برای مثال سوسیالیسم را توجیه کند مجاز دانسته ای.

نقطه انحراف آن جاست که سازمانی که خودرا شایسته ترین برای تحقق آن هدف می داند با توسل به این تز خودرا مجاز به استفاده از هر وسیله می داند.

استالین هدف وسیله را برایش توجیه می کرد ابتدا سیاست نپ را پذیرفت و سپس برای استقرار مرحله بعدی امر به نابودی کولاک ها داد.

اخلاق شخصی که ما در پروسه تجربه زندگی به آن می رسیم مقدم بر سازمان و ایدئولوژی است

از آن ها تاثیر می گیرد اما برده آن ها نمی شود.

خلیل ملکی بعد از کودتا با تیمور بختیار  تماس تلفنی داشت ومی دانست در حمام زندان زرهی با توده ای ها چه می کنندولی چون هدفش مبارزه با حزب بود خودرا مجاز می دانست با کودتا گران مغازله کند .

حزبی ها هم حزب همسایه شمالی  را نوک پیکان تکامل بشریت می دانستند. وقتی هم می گفتند فلان دبیرحزبی باشد یا نباشد می گفتند چشم .

خود برتر بینی، ادعای رهبری داشتن  و نوک پیکان تکامل قائل شدن برای خود یا مرادخود بدون توجه به آراء مردم و هژمونی را حق خود دانستن و خودر را درمقام داور کل قرار دادن با کدام اخلاق جوردر می آید ؟

به امید آینده درخشان پایمال کردن حق حرمت خون وحقوق دیگران سنگ بنای کجی را می نهد که تا ثریا دیوار کج می رود .

مشکل اساسی در تعریف آن حقوق است که غیر طبقاتی خوانده ای و تا حدودی جنبه امر مطلق و بدیهی بخود می گیرد .وهرچه می گردی نمی توانی سنگ بنایی برای آن جز قاعده طلایی اخلاق پیدا کنی« آنچه بر خود نمی پسندی بر دیگران مپسند ».«یا طوری عمل کن که عمل تو قاعده ای عام برای همه باشد »

براین قاعده عام است که اخلاق دیگری مورد نقد قرار می گیرد‍.

البته این میدانی فراخ است که در آن سلایق و گرایش های گوناگون جای می گیرند تا در برخورد آراء آن ها اخلاقی عامتر تعریف شود که در دوران ما حقوق بشر یکی از اجزا آن است .

قضاوت اخلاقی به ویژه در باره نیات و انگیزه های دیگران در عمل اجتماعی خود بسیار مشکل است وقتی که وسواس رعایت حقوق دیگران را دشته باشی باید ازقضاوت بر اساس حب و بغض و سوء ظن وتحلیل سیاسی ومنافع سیاسی وبدتر از همه منافع شخصی پرهیز کرد.»

در نوشته های مفصلی از این دست که تو به آن اشاره کرده ای «اخلاق و سیاست»که باید در سال ۹۶ نوشته باشم من بر این باور نبوده ام که اهداف بزرگ توجیه گر ابزار ووسائل بهر شکلند . مارکس می گوید برای رسیدن به اهداف انسانی  باید از ابزار انسانی سود برد . مرز ماکیاولیسم و مارکسیسم در سیاست همین جاست . .باید یک بار دیگر به آن  مقاله ها بر گردم و بیشتر حرف بزنیم .اما با تمامی آنچه که می گویی من مخالفتی ندارم .

۱۴

«هگل دولت را تجسم عقل کل در تطورش و به مثابه داور در منازعات اجتماعی می بیند.

مارکس دولت  را ابزار طبقه فرمانروا و در واقع ابزار دیکتاتوری بورژازی در دوران ما معرفی می کند

ودردوران گذار از این جامعه دیکتاتوری پرولتاریا را بدیل آن می داند تا در نهایت دولت را محو کند.

اما این تحلیل ها در مورد دولت جامعه ما که دولت از نظر عایدات عمدتا متکی به نفت ومنابع معدنی و مستقل از عایدات مالیاتی است صادق نیست .

دم و دستگاه دولت خود غنیمتی است که عوامل داخلی و خارجی برای کنترل آن با هم می جنگند تا با استفاده از آن بر سر خوان منابع بنشینند.»

«حکومت ها بعد از مشروطه به نوعی مستقل از طبقات بوده اند .

ساختمان سیاسی قدرت حتی در دوران فئودالی در شرق متفاوت با غرب بوده است.غیر از مقاطع کوتاهی دولت فعال مایشا بوده است داستان حسنک وزیر موید این امر است .

اشراف و فئودال ها اسیر اراده شاه بوده اند ودردوران پهلوی این مناسبات به نحوی دیگر تجدید شد.

بورژازی داخلی طفیل قدرت است واین قدرت سیاسی بوده است که همیشه با زور عریان بر منافع طبقات پشتیبان خود حاکم بوده است .

در حال حاضر هم بورژارزی اسیر قدرت است و با مجیز گویی و دادن باج به غارت ادامه می دهد و احساس امنیت نمی کند و مدام سرمایه خودرا به خارجه می برد.

حالا در این اوضاع واحوال اگر کسی بیاید از تضمین حقوق مالکیت و قوانین شفاف و هدایت سرمایه ها به داخل و به سمت تولید حرف بزند و پیشنهادهای عجم اوغلو و رابینسون را مطرح کند می شود بورژازی رفرمیست و سپردن ارابه تاریخ به بورژازی .

رشد مناسبات تولید ی واقعی و رشد نیروهای مولده و لوازم دموکراتیک در شرایط کنونی با ضعف و پراکندگی نیروهای چپ بیش از همه بنفع طبقات زحمت کش است .»

فعلاًقاچ زین را سفت بچسب ،اسب سواری پیش کش»

در سه مقاله دسپوتیسم شرقی و  شیوه تولید آسیایی و فرماسیون های تاریخی ایران

به همین ویژه گی دولت های شرقی اشاره کرده ام  .

در دوران معاصر دولت های استبدادی را باید با بناپارتیسم و نفت توضیح داد .مقاله بناپارتیسم به همین منظور نوشته شد .

اما در نقد رابینسون و عجم اوغلو در کتاب چرا ملت ها شکست می خورند .توضیح دادم که ما مشکلات بسیاری در اقتصاد داریم تا بمرحله نهاد سازی برسیم و مقاله مانیفست بورژازی لیبرال می خواهد بگوید این کتاب در ایران کاربرد عملی ندارد.

اما در مورد بورژازی که قانونمند باشد و برود بطرف سرمایه گذاری با تو موافقم این بورژازی اگر باشد و بتواند مهار اقتصاد را بدست بگیرد  به نفع زحمت کشان هم هست اما مسئله اصلی این جاست که در سه بخش بورژازی ما :سنتی ،تکنو کرات و میلیتانت ما کسی را نداریم که گروه خونش به این داستان بخورد .

 

۱۷

می گویی «من در حزب توده با کسانی آشنا شدم و از آن ها درس شرافت، وفاداری به عهد و گذشتن از جان درراه عقیده ووفاداری به حقوق زحمت کشان و پرهیز از فساد مالی را آموختم.

من از این که حزب در مواضعی از منافع ملی بخاطر منافع شورو ی جانبداری می کرد متاسفم.

 اما نباید ۱۰۰ سال مبارزه کمونیست های ایرانی رااز اجتماعیون -عامیون تا امروز را نادیده گرفت.

ومی پرسی «چرا امروز روشنفکران و معتقدان به سوسیالیسم شبانه روز زیر باران تهمت و افترایند؟»

 

حضرت!

 در لجن پراکنی و شیطان سازی راست ارتجاعی باید به دو نکته دقت کرد :

۱-نخست حمله از جبهه ای صورت می گیرد که ضربه پذیر است

۲-از پوشی استفاده می کنند که  قادر به فریب شنونده باشند

به همین خاطر راست ارتجاعی در لباس دفاع از مام وطن حمله را از خیانت و بی وطنی حزب توده و فرقه دموکرات شروع کرده اند . اما هر بچه ابجد خوانی می داند که حزب توده و فرقه دموکرات بهانه حمله به چپ عدالت خواه است .

اما باید به زمینه این حملات و به چرایی اش فکر کرد .

«علیرغم تسلط ظاهری نئو لیبرالیسم در جا جای جهان و پهن کردن فرش قرمز برای چپ ستیزان در زیر پوست جامعه افکار برابری طلبی و عدالت جویی از سوی نسل جوان حتی در مهد کشور های نئولیبرالیستی در حال نشو نماست .

سندرز کاندیدای قبلی ریاست جمهوری آمریکا می گوید : ۵۵. در صد جوانان خواهان سوسیالیسم اند

مشکلات بلوک چپ راباید نقد منصفانه کردبخاطر اشتباهاتی که بعضاٌ ضرباتی جدی به جنبش های ملی و سوسیالیستی زده است .

۳۰ سال است توسط خود چپ ها دارد همه قضایا وا کاوی می شود تا راه درست و بدون خطا پیدا شود ».

چپ ستیزی در داخل و خارج دو آبشخور ندارد هردو از یگ گنداب آب می خورند؛راست ارتجاعی. ازشوخی های روزگار هم این است که یکی در پوزیسیون است و یکی در اوپوزیسیون. پسر عمو های طبقاتی اند .

اما این دشمنی علت دارد از هر دو سو ی.وآن اقبال نسل جوان به اندیشه های عدالت جویانه است که  هر روز بیشتر و بیشتر می شود .

 

اما در مورد حزب توده همانطور که نوشته ای شکی نمی توان داشت که حزب از همان آغاز تا پایان برخاستن دومش  همیشه از عناصر میهن دوست وشریف پر بوده است .در این حوالی هر آدمی که سرش به کلاهش می ارزد حداقل یک باری از جلو دفتر حزب رد شده است .

آرمانخواهی توده ای ها ربطی به عملکرد های حزبی ندارد .حزب اگر بدهکاری هم دارد به چپ رادیکال است . در نقد حزب، راست ارتجاعی بی انصافی می کند .البته انتظار انصاف از این موجودات انتظار غلطی است . 

 

زینب جلالیان، زندانی سیاسی محکوم به حبس ابد در زندان خوی، آزاد باید گردد!

bahram.rehmani@gmail.com

 

ما تعداد زیادی فعال سیاسی زن در زندان‌های حکومت اسلامی ایران داریم. اما زینب جلالیان، تنها زندانی سیاسی زن در ایران است که به حبس ابد محکوم شده است. اما متاسفانه کم‌تر در رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی درباره زینب گفته و نوشته شده است.

در عین حال شاید بتوان گفت که زینب یکی از زندانیان سیاسی مقاوم و شجاعی است که گاهی نامه‌های رادیکال‌اش از زندان به بیرون درز پیدا می‌کند. در ضمیمه همین مطلب چند نمونه از نامه‌های زینب که به مناسبت‌های مختلف از زندان به بیرون فرستاده است.​​​​​​​

زینب جلالیان که یازدهمین سال از دوران حبس خود را در زندان خوی سپری می‌کند در آذرماه 1393، به «زندان خوی» منتقل شد.

در حالی‌كه زندانيان سياسى شجاعانه سكوت زندان را در هم شكسته و فرياد مبارزه خود را از آن سوی ديوارهاى زندان به گوش افکار عمومی می‌رساند در حالی که آن‌ها، همواره با خطر شكنجه و مرگ، دست و پنجه نرم می‌کنند؛؛ در حالی‌كه این زندانیان و خانواده آن‌ها، به‌طور مداوم با تهديدات وزارت اطلاعات و دستگاه قضایی مافیایی و آدم‌کش حکومت اسلامی، مواجه هستند اما از هر فرصتی استفاده می‌کنند تا صداى عزيزان زندان‌شان را به‌گوش افکار عمومی جامعه ایران و جهان برسانند. اما متاسفانه تعدادى از زندانيان سیاسی وضعيت‌شان تحت پوشش خبرى قرار نمی‌گيرد و گمنام می‌مانند.

 

 

زندانی سیاسی زینب جلالیان از سال 1386 در زندان به‌سر می‌برد و سنگین‌ترین حکم محکومیت‌(حبس ابد) را در میان زندانیان سیاسی زن دارد. زینب در 8 مرداد 97 در زندان خوی، به همراه جمعی دیگر از زنان زندانی دست به اعتصاب غذا زده بود.

زینب مکررا از مقامات زندان خواسته که برای انجام آزمایشات تخصصی و دریافت مراقبت‌های پزشکی به خاطر بیماریهایش او را به یک بیمارستان خارج زندان ببرند ولی مقامات یا درخواست‌های او را در جا رد کرده‌اند و یا پذیرش آن‌ها را مشروط به «اعترافات» ویدئویی کرده‌اند.

زینب در اثر شکنجه‌های روحی و جسمی مداوم، محیط غیربهداشتی زندان دچار بیماری‌های مختلفی هم‌چون بیماری چشم، گوارشی، لثه و دندان شده است. اخیرا پس از دو ماه دندان‌ درد و عفونت لثه، زینب جلالیان برای مداوا با دست‌ها و پاهای بسته به دندانپزشکی منتقل شد. اما اداره اطلاعات مانع بستری شدن وی در بیمارستان خارج زندان برای درمان بیماری گوارشی، ناراحتی چشم و... گردید.

شبکه حقوق بشر کردستان، مارس 2019، خبر داد که پس از دو ماه بی‌توجهی مسئولان زندان به درد شدید و مداوم دندان سرانجام با نظر پزشکی قانونی مبنی بر لزوم درمان فوری زینب، هفته گذشته او را با دست و پای بسته و همراه تعداد زیادی از ماموران نظامی به دندانپزشکی خارج از زندان اعزام کردند.

این منبع، هم‌چنین در خصوص آخرین وضعیت سلامتی چشم و بیماری گوارشی این زندانی سیاسی نوشت: «زینب جلالیان از بهمن ماه 1395 در اعتراض به عدم رسیدگی پزشکی در خصوص وضعیت چشمانش و بیماری گوارشی‌اش در اعتصاب دارو به‌سر می‌برد. متاسفانه تمام تلاش‌های خانواده برای بستری شدن این زندانی سیاسی در بیمارستانی خارج از زندان جهت درمان جدی بی‌نتیجه مانده است.» 

گفتنی است وزارت اطلاعات خوی، شرط انتقال زینب جلالیان به بیمارستان را انجام مصاحبه تلویزیونی اعلام کرده است. درخواستی که این زندانی سیاسی از انجام آن سر باز می‌زند. به‌همین دلیل، با وجود تایید پزشکان بهداری زندان در خصوص لزوم اعزام وی به بیمارستان برای درمان بیماری‌های ناخنک چشم و تب برفکی، وی هم‌چنان از این حق محروم است.

وی در تاریخ 13 آذرماه سال 1387، در شعبه یک دادگاه انقلاب اسلامی کرمانشاه به ریاست قاضی مرادی به اتهام عضویت در پژاک و اقدام مسلحانه علیه حکومت اسلامی ایران به اعدام محکوم شد. بعد از اعتراض به این حکم، پرونده به شعبه 4 دادگاه تجدیدنظر استان کرمانشاه ارجاع داده شده و حکم عینا تایید شد و در نهایت، در زمستان سال 1388 حکم صادره به تایید دیوان عالی کشور رسید. این زندانی سیاسی در اسفند 1388 به‌صورت غیرمنتظره از زندان کرمانشاه به بند 209 زندان اوین منتقل شد و بعد از پنج ماه نگه‌داری در این زندان، مجددا به زندان دیزل‌آباد کرمانشاه برگردانده شد. 

به‌دنبال تلاش‌های زیادی که برای لغو حکم اعدام زینب جلالیان از سوی خانواده، وکیل و فعالان حقوق بشر صورت گرفت، حکم اعدام این زندانی سیاسی در آبان ماه سال 1390 با عفو رهبر حکومت اسلامی ایران از اعدام به حبس ابد کاهش یافت. بعدها نیز در آذرماه سال 1393 با موافقت دادستانی و اداره اطلاعات، نام‌برده از کرمانشاه به زندان خوی انتقال یافت تا خانواده وی برای هر بار ملاقات مجبور به طی مسیر طولانی ماکو تا کرمانشاه نباشند.

لازم به ذکر است امیرسالار داوودی، وکیل زینب جلالیان که نقش فعالی در پرونده وی داشت از 29 آبان‌ ماه امسال در بازداشت وزارت اطلاعات به‌سر می‌برد. وی در خوی زندانی است.

 

هدف این مطلب، نگاهی به چگونگی دستگیری و محاکمه و مقاومت این زندانی سیاسی است که نخست به اعدام محکوم شد و سپس با یک درجه تخفیف محکومیت‌اش به زندان ابد تبدیل گردید.

زینب جلالیان، متولد 1361 و اهل روستای «دیم قشلاق» از توابع شهرستان ماکو است. وی اسفند ماه سال 1386، توسط نیروهای اداره اطلاعات کرمانشاه بازداشت شد و حدود سه ماه در بازداشتگاه ستاد خبری اداره‌ اطلاعات کرمانشاه به اتهام عضویت در حزب حیات آزادی‌‌(پژاک)، تحت شکنجه‌های جسمی و روحی شدید مورد بازجویی قرار گرفت و پس از آن به کانون اصلاح و تربیت کرمانشاه منتقل شد.

 

 

هنگامی که زینب در حدود یک ماه پس از دستگیری موفق به تماس با خانواده شد نیزبه آن‌ها گفت که در بازداشتگاه میدان نفت، تحت بازجویی طولانی‌ با چشم‌های بسته و ضرب و شتم قرار گرفته است. او بعدها به خانواده‌اش گفت که در بازداشتگاه میدان نفت چندین ماه را در سلول انفرادی گذرانده، بازجوها مکررا او را به تجاوز تهدید کرده‌اند و مامورین زندان در هنگام بازجویی پاهایش را شلاق زده و سرش را بارها به شدت به دیوار زندان می‌کوبیدند تا او را وادار به اعتراف کنند. یکی از مامورین سر او را آن‌چنان به دیوار کوبیده که باعث شکستگی پیشانی و خونریزی داخلی و تورم در ناحیه چشم‌هایش شده بود.

زینب جلالیان در رابطه با شکنجه‌های اعمال شده در دوران بازجویی به یکی از همبندانش گفته است: «وقتی کف پاهایم را شلاق زدند، مرا به حال بیهوشی به سلول انتقال دادند. در آن‌جا هم وادارم می‌کردند با پاهای مجروحم طول راهرو را راه بروم و بعد دوباره می‌زدند.»‌‌1

زینب طی چند ماه اول دستگیری علاوه بر شکنجه‌های فیزیکی تحت شکنجه‌های روانی سختی نیز قرار گرفته بود. ربین رحمانی که در همان زمان در زندان دیزل‌آباد  بازداشت بود می‌گوید: «از یک زندانی سیاسی عضو پژاک‌ که مردی میان‌سال از اهالی کردستان ترکیه و از دوستان زینب بود، شنیدم که بازجویش او را تهدید کرده بود در صورت عدم همکاری، او و زینب را در اتاقی در حضور یکدیگر برهنه و از آن‌ها فیلم‌برداری خواهند کرد. بازجو به او گفته بود که همین هشدار به زینب هم داده شده است. این زندانی سیاسی را به قدری نسبت به انتشار چنین فیلمی ترسانده بودند که او تصمیم داشت در صورت عملی شدن این برنامه خودکشی کند.»‌2

زینب طی پنج ماهی که در سال 1389 در بند 209، زندان اوین نگه‌داری می‌شد نیز مورد شکنجه، تهدید و فشار روحی‌ قرار گرفت تا به اتهاماتش، به‌ویژه به اتهام همکاری نظامی با پژاک، در یک مصاحبه تلویزیونی اعتراف کند. زینب در اعتراض به این شکنجه‌ها و رفتارها دو بار در بازداشتگاه‌ کرمانشاه‌ و زندان اوین دست به‌ اعتصاب غذا زد.‌‌‌3

یکی از مسئولین وزارت اطلاعات با نام سازمانی حاجی قربان که مسئول بازجویی فرزاد کمانگر و شیرین علم هولی‌(دو زندانی سیاسی، 19 اردیبهشت 1389، به اتهام عضویت در پژاک اعدام شدند)‌ نیز بوده است در تعطیلات نوروز 1389، ملاقاتی را در تهران با پدر و برادر زینب ترتیب داده و آن‌ها را تهدید کرده بود که زینب در صورت عدم همکاری و انجام مصاحبه تلویزیونی اعدام خواهد شد.‌4

زینب جلالیان در 13 آذر 1387 در شعبه اول دادگاه انقلاب کرمانشاه به ریاست قاضی مرادی به اتهام «اقدام مسلحانه علیه حکومت اسلامی ایران، عضویت در پژاک، حمل و نگه‌داری سلاح غیر مجاز و تجهیزات نظامی و فعالیت تبلیغی به نفع گروهای مخالف نظام» محاکمه و به موجب رای دادگاه، به اعدام به‌شکل حلق‌آویز از چوبه دار محکوم شد.

زینب در نامه‌ای که پاییز 1388 منتشر شد، اعلام کرد که در یک دادگاه چند دقیقه‌ای، بدون حق دفاع و ارائه شواهد و مدارک توسط دادستان، بدون حضور وکیل مدافع به کلیه اتهامات عنوان شده محکوم شد.

زینب در این نامه نوشته است: «اینجانب زینب جلالیان، دختری 27 ساله و زندانی سیاسی کورد هستم … (من ) از اختیار کردن وکیل بی‌بهره‌ام و محاکمه‌ام تنها چند دقیقه طول کشید. قاضی به من گفت تو دشمن خدا‌(محارب) هستی و چون تمامی دشمنان خدا طی مدت کوتاهی اعدام خواهی شد.»‌‌‌5

زینب در دادگاه تجدیدنظر که در 16 اردیبهشت ماه 1388 در شعبه چهار دادگاه تجدید نظر استان کرمانشاه به ریاست قاضی علی‌محمد روشنی برگزار شد، هم‌چنان از داشتن وکیلی که بتواند آزادانه از او دفاع کند، ‌محروم بود. علی‌محمد روشنی بدون در نظر گرفتن رعایت دادرسی منصفانه در مرحله بدوی از جمله حضور نداشتن وکیل، نبود امکان دفاع منصفانه، شرایط غیرقانونی بازپرسی و نپذیرفتن اتهامات توسط متهم و شکنجه متهم برای گرفتن اقرار، حکم بدوی یعنی اعدام را که سنگین‌ترین مجازات است، عینا تایید کرد.

خانواده زینب تا سه هفته پس از بازداشت او از وضعیتش کاملا بی‌خبر بوده‌اند و تنها پس از آن بود که در پی تماس تلفنی شخصی که خود را مامور بازداشتگاه میدان نفت معرفی کرد، از بازداشت وی مطلع شدند. اولین تماس زینب با خانواده‌، یک ماه پس از بازداشتش بود. او در یک تماس تلفنی سه دقیقه‌ای به خانواده گفت که حدود یک ماه‌ پیش توسط ماموران اطلاعات دستگیر شده است.

در طی هفت سالی که از بازداشت زینب می‌گذرد، ملاقات‌ها - به‌ویژه ملاقات‌های حضوری- و تماس‌های تلفنی زینب با خانواده‌اش بسیار محدود بوده است. در زمان حبس در بازداشتگاه امنیتی میدان نفت او هیچ ملاقات و تماسی با خانواده نداشت.

بعد از انتقال به کانون اصلاح و تربیت و زندان دیزل آباد نیز او هم‌چون سایر زندانیان از حق تلفن و ملاقات مرتب برخوردار نبود. وی تا زمانی که در زندان دیزل آباد کرمانشاه بود، تنها هفته‌ای دو دقیقه‌ می‌توانست با اعضای نزدیک خانواده‌ تماس تلفنی داشته‌ باشد. اغلب اطلاعاتی که خانواده زینب درباره وضعیت او دارند از طریق اخبار و یا مکالمات دو دقیقه‌ای کنترل شده تلفنی است.

دنیز جلالیان، خواهر زینب جلالیان آبان ماه 1393 گفت که خواهرش به دلیل دوری زندان و شرایط دریافت اجازه ملاقات، حداقل طی سال گذشته هیچ ملاقاتی با خانواده‌اش نداشته و بیش از دو سال است که از ملاقات حضوری محروم است.‌‌‌6

علی جلالیان، پدر زینب جلالیان نیز خرداد 1393 گفت که ملاقات زینب را با خانواده‌اش قطع کرده‌اند:«رفتیم ملاقات، به ما ملاقات ندادند. نه می‌گذارند او را ببینیم نه خبری داریم. تلفن می‌زند می‌گوید من ملاقات ندارم و نمی‌گذارند بیایم ملاقات. اصلا داخل هم راهمان نمی‌دهند. بیرون می‌ایستم می‌روند داخل بعد می‌آیند و می‌گویند دخترت نمی‌خواهد شما را ببیند. گفتم برای چی نمی‌خواهد؟ شما دروغ می‌گویید، مگر می‌شود نخواهد؟ زینب که تلفن کرد گفتم چرا ملاقات نمی‌آیی؟ ما آمدیم چرا نیامدی تو را ببینیم؟ گفت وقتی با شما ملاقات می‌کنم مرا اذیت می‌کنند و شکنجه‌ام می‌دهند. می‌برند اطلاعات و اذیت می‌کنند.»‌7

خانواده زینب در زمان انتقال نابهنگام او به بند 209 زندان اوین در سال 1389 نیز از وضعیت او بی‌اطلاع بودند و بی‌خبر نگه‌داشتن آن‌ها از سرنوشت زینب طی آن چند ماه و نگرانی از احتمال اعدامش، اثر بسیار بدی بر روحیه پدر و مادر زینب گذاشت.‌‌‌8

در نهایت زینب در اواخر پاییز 1393، از زندان دیزل‌آباد کرمانشاه به زندان خوی در استان آذربایجان غربی در فاصله در حدود سه ساعتی با روستای محل اقامت خانواده‌اش  منتقل شد. بر اساس آخرین گزارش‌ها زینب از زمان انتقال به زندان خوی، ‌هم‌چون سایر زندانیان عادی این زندان از حق ملاقات و تلفن برخوردار است اما همچنان با دادن مرخصی به او مخالفت می‌شود، محمد شریف  چندی پیش گفته بود که برای دادن مرخصی به زینب پیش شرط‌هایی همچون مصاحبه تلویزیونی گذاشته‌اند که این درخواست آن‌ها از سوی زینب رد شده است.‌‌‌9

زینب از همان ماه‌های اولیه بازداشت به بیماری چشمی مبتلا شد که بینایی او را در خطر قرار داده است.  وضعیت بینایی زینب از اوایل مهرماه 1392 رو به وخامت گذاشت. طبق گفته زینب، پزشک بهداری دیزل‌آباد  به او گفته است که چشم آسیب‌دیده‌اش باید مورد جراحی قرار بگیرد و در غیر این صورت بینایی هر دو چشمش را از دست می‌دهد.

زمانی که  دراردیبهشت 1391، پس از تلاش و اعتراض فراوان خانواده، زینب برای معاینه چشم‌هایش به کلینیک امام رضا در کرمانشاه منتقل شد، مسئولین زندان از انجام عمل جراحی تجویز شده توسط پزشک متخصص سر باز زدند و به خانواده زینب گفتند  تنها در صورتی اجازه انجام این عمل جراحی را می‌دهند که در داخل درمانگاه زندان و به هزینه خانواده زینب صورت گیرد، شرطی که عملا انجام عمل را ناممکن می‌کند. پزشکان انجام عمل جراحی در داخل زندان را سخت و پر هزینه اعلام کرده‌اند و خانواده نیز امکان تامین آن را ندارد.

خانواده زینب در  تیرماه 1391، مطلع شدند که او مدت‌ها پیش دچار خونریزی داخلی‌ شده و از عفونت شدید روده و کلیه رنج می‌برد که راه رفتن را برای او دشوار ساخته است. خانواده زینب بر اساس گفت‌وگو‌های محدودشان با او باور دارند که  دلیل خون‌ریزی‌های داخلی‌ زینب ضرباتی است که در بازداشتگاه اداره اطلاعات شهر کرمانشاه به شکمش وارد شده است.‌‌‌10

زینب به خاطر وضعیت بد سلامتش راغب به ملاقات و تماس با خانواده‌اش نیست و رفته رفته تحت فشارهای موجود در زندان منزوی‌تر می‌شود. زینب در حال حاضر حتی برای انجام کارهای روزانه به کمک نیاز دارد ولی به دلیل روحیه شخصی که دارد از در میان گذاشتن وضعیت خویش با خانواده و وکلایش خودداری می‌کند.»‌11

‌‌تمامی این‌ها در حالی است که دست‌کم دوبار از پروسه درمان به‌عنوان شکنجه زینب استفاده شده است. زینب به خانواده‌اش گفته است که چندین بار به‌ بهانه معالجه بهداری زندان منتقل شده و دست‌هایش را با دستبند به‌ تختخواب بهداری بسته‌اند و خواسته‌اند به‌ او دارو تزریق کنند. زینب از دلیل این تزریقات ناآگاه بوده و هر بار از قبول آن سر باز زده است. او به‌ پزشک معالج بهداری گفته‌ است که‌ من یک زندانی هستم و نباید بدون آگاهی از دلیل تزریق این دارو، تحت چنین مداوای تحمیلی قرار بگیرم.  یک‌بار نیز که زینب را برای معالجه به بهداری بردند، او را تهدید کرده بودند که باید معاینه بکارت شود. پس از آن‌که زینب اجازه انجام این معاینه را نداد، او را به زندان برگردانده و گفتند که خود زینب اجازه نمی‌دهد که مورد معالجه قرار گیرد.‌‌‌12

امیرسالار داوودی، وکیل زینب 21 مرداد 1393، در فیس‌بوک خود نوشت: زینب به او گفته است در سلولی که برای سه نفر گنجایش دارد، ‌هفت نفر نگه‌داری می‌شوند، هر دو روز یک‌بار سلول بازرسی  و به‌هم ریخته می‌شود و در یکی از این بازدید‌ها، ‌ماموران کتاب شاهنامه او را پاره کرده‌اند. الزام به رعایت حجاب کامل اسلامی در داخل بند زنان(مقنعه، شلوار بلند و کلفت و جوراب کلفت و تیره و مانتوی بلند) و تعیین سهمیه‌بندی دو بار در روز برای استفاده از توالت از دیگر محدودیت‌های اعمال شده علیه او و سایر زندانیان این زندان است. زینب هم‌چنین به وکیلش گفته است که هر روز فقط نیم ساعت اجازه هواخوری به او داده می‌شود و بندهای زندان دیزل‌آباد حتی در مرداد ماه گرم فاقد کولر و یا حتی گردش دهنده هوا هستند. به گفته او فروشگاه زندان فقط سه کالای ویفر، چای وساندیس کیسه‌ای را به زندانیان می‌فروشد و زینب و سایر زندانیان این زندان از تهیه اقلام مورد نیازشان محروم هستند.‌13

 

 

بر اساس گزارشات زینب به دلیل وضعیت حساس پرونده‌اش همواره از سوی حفاظت زندان تحت کنترل بوده، زندانیان دیگر برای قطع ارتباط‌‌شان با او تحت فشار قرار داده می‌شدند و وسایل شخصی‌اش بارها توسط مسئولان زندان ضبط شده است.‌‌‌14 زینب در بهمن 1392، به وکیل و پدرش گفته است که وسایل و مکالمات شخصی‌اش بیش از پیش مورد تفتیش و کنترل قرار می‌گیرند و شرایط زندان را برای او بسیار سخت کرده‌اند.

قاضی مرادی، در بخشی از حکم خود علیه زینب جلالیان، نوشته است: «نام‌برده یکی از اعضای اصلی گروه می‌باشد که در راستای اهداف گروه،‌ افراد زیادی را با تبلیغات جذب گروه نموده است و سعی در بدبین نمودن مردم نسبت به نظام داشته و چندین بار به‌صورت غیرقانونی وارد کشور شده و چه بسا در عملیات‌های تروریستی نیز شرکت داشته است که از بیان حقایق خودداری می‌کند.»

این جملات به‌معنای آن است که قاضی مرادی هیچ مدرکی دال بر دست داشتن زینب در عملیات تروریستی نداشته است و صدور حکم اعدام وی مبنی بر پیش فرض قاضی و حتی در تناقض با اصل 37 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران بوده است

قاضی مرادی، هم‌چنین با ‌توهین به متهم در جلسه دادگاه و تهدید او به صدور حکم اعدام، ‌بی‌توجهی به فشارها و شکنجه‌های اعمال شده علیه متهم در پروسه بازجویی، نادیده گرفتن حق متهم برای داشتن وکیل و دفاع آزادانه و بی‌توجهی به نقش و دخالت نیروهای امنیتی در روند تحقیق و بازپرسی مسئول است.

قاضی مرادی سابقه صدور احکام سنگین برای فعالان مدنی را نیز در کارنامه خود دارد. هم‌چنین علی‌محمد روشنی، قاضی دادگاه تجدیدنظر، به‌عنوان رییس شعبه چهار دادگاه تجدیدنظر کرمانشاه به دلیل تایید احکام سنگین حبس در پرونده‌های سیاسی و امنیتی، نادیده گرفتن فراهم نبودن امکان دفاع و دادرسی عادلانه در مرحله بدوی و تکرار و تایید همان روند، مرتکب جنایت شده است.

او هم‌چنین نسبت به نادیده گرفتن شکنجه متهمان در روند دادرسی و بی‌توجهی به نقش و دخالت نیروهای امنیتی و اقدامات آن‌ها در روند تحقیق و بازپرسی مسئول است.

قاضی علی‌محمد روشنی، در مرحله تجدیدنظر بدون در نظر گرفتن رعایت دادرسی منصفانه در مرحله بدوی از جمله  حضور  نداشتن وکیل، نبود امکان دفاع منصفانه، شرایط غیرقانونی بازپرسی و نپذیرفتن اتهامات توسط متهم، حکم بدوی یعنی اعدام را که سنگین‌ترین مجازات است، عینا تایید کرد.

«زینب جلالیان» در زمان بازداشت و پس از آن به علت شکنجه‌های شدید فیزیکی، از ناحیه بینایی دچار مشکل شده و از آن پس از اختلال بینایی نیز رنج می‌برد.

این زندانی سیاسی پیش‌تر از سوی مسئولین زندان به کلینیکی خصوصی در «کرمانشاه» جهت درمان اعزام گردید که حتی هزینه این معاینه نیز از سوی خانواده «جلالیان» تقبل شد.

طبق نظر پزشک یک تکه گوشت اضافه در سفیدی چشم «زینب جلالیان» تشخیص داده شده بود و نامبرده می بایست سریعا تحت عمل جراحی قرار می‌گرفت، در غیر این صورت احتمال از دست دادن بینایی‌اش وجود داشت.

در نهایت عمل جراحی و مداوای «زینب جلالیان» در خارج از زندان با ممانعت دادستان صورت گرفت و این در حالی است که «زینب جلالیان» روزبه‌ روز بینایی‌اش ضعیف‌تر شده و خطر از دست دادن بینایی برای وی امکان‌پذیر است.

«زینب جلالیان» پس از انتقال به «کانون اصلاح و تربیت زندان دیزل‌آباد کرمانشاه» به دفعات جهت بازجویی و آسیب بیش‌تر روحی به اداره اطلاعات کرمانشاه منتقل و مورد بازجویی و شکنجه قرار گرفت.

شاهدین عینی که در آن زمان در مرکز «اصلاح و تربیت کرمانشاه »حضور داشتند صدای شکنجه‌ها و فحاشی‌هایی که به وی اعمال می شده است را شنیده‌اند و از انتقال مکرر وی به بازداشتگاه وزارت اطلاعات خبر داده‌اند.

«زینب جلالیان» حتی پس از تایید حکم اعدام در اسفند ماه 1388، به وزارت اطلاعات کرمانشاه منتقل و حدود 10 ماه را تحت شدیدترین شکنجه ها جهت اعترافات ویدئویی قرار گرفت.

پس از انتشار خبر صدور حکم اعدام برای این زندانی سیاسی، این حکم با انتقاد شدید جوامع حقوق بشری روبه‌رو شد و طی بیانیه‌های مختلفی از سوی سازمان‌های بین‌المللی حقوق بشری، خواستار لغو حکم اعدام این زندانی سیاسی شدند.

از جمله نهادهایی که نسبت به حکم «زینب جلالیان» اعتراض کردند می‌توان از «سازمان دیده‌بان حقوق بشر» و هم‌چنین «سازمان عفو بین‌الملل» نام برد که با صدور بیانیه‌‌هایی برای جلوگیری از اعدام «زینب جلالیان»، دست به اقداماتی زده‌اند.

عفو بین‌الملل خرداد ماه 1393، با ابراز نگرانی جهت خطری که چشمان این زندانی سیاسی را تهدید می‌کند خواهان رسیدگی به شرایط وی گردید.

عفو بین الملل روز چهارشنبه 28 مهر 1395، طی بیانیه‌‌ای نسبت به کور شدن زندانی سیاسی زینب جلالیان هشدار داد . در این بیانیه آمده است: زینب جلالیان زندانی کرد که بعد از یک محاکمه به‌شدت ناعادلانه به حبس ابد محکوم شده است، در معرض خطر از دست دادن بینایی خود در زندان است. اما مسئولین حکومتی انکار کرده‌اند که وی برای درمان بیماری چشم خود که وضع آن رو به وخامت می‌رود به یک پزشک متخصص، از جمله یک جراحی فوری نیاز داشته باشد.

خانواده این زندانی سیاسی در خصوص مشکلات جسمی وی ابراز داشته‌اند علاوه بر خطر جدی که تا کنون 80 درصد آسیب به بینایی وی وارد کرده و ناشی از ضربه‌های وارده به سر و عدم رسیدگی پزشکی به آسیب‌های وارده از ضربات می‌باشد، از مشکلات روده نیز رنج می‌برد.

خانواده وی طی گفتگویی اعلام کرده‌اند زینب پیش از بازداشت سالم بوده و مسئولیت وارده به سلامت وی را به عهده مسئولین می‌دانند.

پیش‌تر به دنبال انتقال «زینب جلالیان» به زندان «دیزل‌آباد کرمانشاه» در سال 1391، دچار خونریزی داخلی شد و با عفونت در ناحیه روده مواجه گردید، اما مسئولین زندان و دادستانی این شهر از درمان مناسب وی و انتقالش به بیمارستان خودداری کردند.

خونریزی داخلی او به‌دلیل ضرب و شتم شدید و شکنجه در بازداشتگاه اداره اطلاعات شهر «کرمانشاه» که به «بازداشتگاه میدان نفت» مشهور است، حادث شده است.

هم‌چنین چندی پیش این زندانی سیاسی به بیماری برفک دهان نیز مبتلا شده و تا کنون هیچ رسیدگی در خصوص درمان نام‌برده صورت نگرفته است.

این زندانی سیاسی هم اکنون در زندان خوی در بدترین شرایط جسمانی قرار دارد و مدتی است از سکوت خبری از سوی رسانه‌ها قرار گرفته است.

این در حالی بود که «علی جلالیان» پدر این زندانی سیاسی، اوایل تیرماه 1389، به رسانه‌ها گفته بود: «10 روز پیش دخترش را دیده، ولی هیچ صحبتی از اجرای حکم اعدام او نبوده است.» وی گفته است: «خبر حکم اعدام زینب از طریق رسانه‌ها به گوش خانواده و وکیل او رسیده است.»

پس از اعتراضات گسترده نسبت به حکم اعدام «زینب جلالیان»، در نهایت حکم صادره در 29 آبان ماه 1390، در دادگاه تجدید نظر به حبس ابد کاهش یافت و این حکم پس از احضار نام‌برده به بخش مدد کاری نسوان زندان کرمانشاه به‌صورت شفایی به وی ابلاغ گردید.

از آن تاریخ تاکنون، این زندانی سیاسی هم‌چنان بدون یک روز مرخصی و بدون هیچ‌گونه ابلاغ کتبی مبنی بر دریافت حکم حبس ابد در بدترین شرایط جسمانی در زندان نگه‌داری می‌شود.

در همان زمان خانواده وی، به اداره اطلاعات احضار و با تهدید از آن‌ها خواسته شد بود نظر وی را در مورد عدم اعتراف تغییر دهند.

بعد ها در همین راستا ماموران امنیتی با نام بردن از «شیرین علم هولی» ، «فرهاد وکیلی» ، «فرزاد کمانگر»، «علی حیدریان» و «مهدی اسلامی» سعی در فشار روانی بر زینب و خانواده‌اش داشتند تا وی را وادار به نشستن در مقابل دوربین وزارت اطلاعات جهت اعتراف نمایند. این چهار زندانیان سیاسی اعدام شدند.

زینب حاضر به اعتراف نمی‌شود و به احضار خانواده‌اش به تهران و انجام چنین ملاقات‌هایی در هتل استقلال تهران‌(مقر ملاقات‌های خارج از قاعده و خلاف قانون وزارت اطلاعات) اعتراض می‌کند.

«زینب جلالیان» در آذرماه 1393، به «زندان خوی» در آذربایجان‌غربی منتقل می‌شود.

وی در این زندان، در حالی در شرایط تبعید به‌سر می‌برد که بدون در نظر گرفتن قانون تفکیک جرائم در کنار زندانیان عادی می باشد.

طی آخرین خبرهای به‌دست آمده از منابع آگاه در خصوص این زندانی سیاسی «چشم دیگر زینب جلالیان که روزبه‌روز کم‌سوتر می‌شد، بینایی خود را از دست داده و وی در حال حاضر از ناحیه هر دو چشم نابینا شده است.»

«زینب جلالیان»، بدون مرخصی در زندان به‌سر می‌برد، به دفعات مورد ضرب و شتم قرار گرفته است. از جمله این موارد می توان به «بازجویی با دستبند و پا بند»، «زدن متوالی کابل به کف پا» به صورت پی در پی و در روزهای نزدیک به هم و هم‌چنین تهدید این زندانی به تجاوز در حین بازجویی نام برد.

«زینت جلالیان» در حین بازجویی در سال‌های اولیه بازداشت به جهت کوبیدن سرش به دیوار دچار شکستگی سر و پیشانی گشت و بارها دچار تورم چشم شد به حدی که قادر به دیدن نبود.

زینب هرگز اتهاماتی که وزارت اطلاعات و دادگاه‌های حکومت اسلامی به او نسبت داده‌اند را هرگز نپذیرفته و اقدامات مسلحانه‌ای که به وی نسبت داده شده است را تکذیب کرده است.

این فعال سیاسی، اهل ماکو بارها درخواست انتقال به زندان زادگاه خود را مطرح نموده اما تاکنون از سوی مسولین ممانعت به عمل آمده است.

 

 

زینب جلالیان 20 اسفند 1386 در اتوبوسی در مسیر کرمانشاه به سنندج، درایستگاه بازرسی قازانچی، حوالی شهر کامیاران، توسط سه یا چهار نفر مامور لباس شخصی مسلح دستگیر شد. به محض توقف در ایستگاه بازرسی، چند مرد مسلح اتوبوس را محاصره و با تهدید اسلحه همه مسافران را از اتوبوس  پیاده می‌کنند. ماموران مسلح سپس زینب را با فریاد و ضرب و شتم  از اتوبوس خارج کرده و پس از بستن دست و پایش او را داخل صندوق عقب یک پژو سیاه‌رنگ انداخته و با خود برده‌اند.‌

زینب بلافاصله پس از دستگیری به بازداشتگاه ستاد خبری اداره اطلاعات شهر کرمانشاه، مشهور به بازداشتگاه میدان نفت منتقل و پس از چند هفته به کانون اصلاح و تربیت کرمانشاه فرستاده می‌شود. این زندانی سیاسی پس از دستگیری از جزئیات اتهاماتی که بعدها در دادگاه بر علیه او عنوان شد بی‌اطلاع بود و تنها پس از حاضر شدن در مقابل قاضی مرادی در شعبه اول دادگاه انقلاب کرمانشاه، در آذرماه 1387، از اتهاماتش مطلع شد.‌ پس از انتقال به کانون اصلاح و تربیت نیز ماموران وزارت اطلاعات مرتبا به کانون آمده و زینب را بدون هیچ توضیحی برای چند روز به بازداشتگاه میدان نفت وزارت اطلاعات می‌برده‌اند.

اسفندماه 1388، زینب از بند زنان کانون اصلاح و تربیت کرمانشاه به بند 209 زندان اوین تهران منتقل شد. آن زمان دلایل این انتقال برای هیچ کس روشن نبود و با خانواده و وکیل زینب نیز در میان گذاشته نشده بود.‌‌‌15

زینب به مدت پنج ماه در بند 209 زندانی بود و هم‌زمانی این انتقال با اعدام چهار زندانی کرد متهم به همکاری با پژاک در 19 اردیبهشت 1389در زندان اوین، ‌موجب نگرانی خانواده او شده بود.‌‌(فرزاد کمانگر، علی حیدریان، فرهاد وکیلی، شیرین علم هولی، چهار زندانی سیاسی متهم به همکاری با پژاک و مهدی اسلامیان، متهم به دست داشتن در بمب گذاری در شیراز، 19 اردیبهشت 1389، در زندان اوین اعدام شدند.‌16

در مرداد ماه 1389، زینب از زندان اوین به زندان دیزل‌آباد  کرمانشاه منتقل شد و تا آذر ماه 1393 در این زندان بود. او در حال حاضر در زندان خوی در حال گذراندن حکم حبس ابد است.

زینب جلالیان در نامه‌ای که پاییز 1388 در رسانه‌ها منتشر شد، نوشته که بدون وکیل در دادگاه محاکمه شده است. این در حالی است که خانواده زینب جلالیان چند هفته پیش از دادگاه زینب در آذرماه 1387موفق شده بودند با پرداختن حق‌الوکاله 12 میلیون تومانی‌ 13‌ وکالت او را به «فریبرز انسانی‌مهر» دهند.

دنیز جلالیان، خواهر زینب جلالیان، گفته است که زینب قبل از جلسه دادگاه اجازه دیدار با وکیلش را نیافت و دادگاه بدوی بدون اطلاع و حضور وکیلش برگزار شد.‌17

فریبرز انسانی‌مهر پس از صدور حکم اعدام برای زینب جلالیان، خواهان کناره‌گیری از این پرونده شده و به پدر زینب گفته بود که «نمی‌توانم کاری بکنم. به من اختیار نمی‌دهند و اجازه نمی‌دهند کاری بکنم. از من خواسته‌اند از پرونده کنار بکشم. من هم کنار می‌کشم.»‌18

در حکم دادگاه تجدیدنظر(16 اردیبهشت 1388) علاوه برفریبرز انسانی‌مهر، نام وکیل دیگری به‌نام اژدر پنج‌آذرحبشی نیز آورده شده است. اما اطلاعاتی مبنی بر این‌که وی چه نقشی در دفاع از زینب داشته در دست نیست.

پدر زینب، پس از اعلام تایید حکم اعدام زینب از چند وکیل حقوق بشری درخواست کرد که دفاع از زینب را برعهده گیرند اما مقامات قضائی به صورت غیرمستقیم از پذیرفتن وکالت آن‌ها خودداری کرده و مانع از به امضاء رساندن وکالت‌نامه شدند.‌‌‌(بی‌اطلاعی پدر زینب جلالیان از احتمال اجرای حکم او، بی‌بی‌سی فارسی، 8 تیر 1389) به گونه‌ای که خلیل بهرامیان که از سوی خانواده برای وکالت زینب معرفی شده بود، پس از چندماه تلاش برای دیدار با زینب و امضای وکالت‌نامه،‌ در نهایت موفق نشد که به‌صورت رسمی دفاع از زینب را برعهده بگیرد.‌‌19

سرانجام محمد شریف در تابستان 1389،  پس از طی یک پروسه چندماهه توانست طی دیدار با زینب وکالت‌نامه را به امضای او برساند.‌‌‌‌20 در آن دوره، محمد شریف و امیرسالار داوودی که پس از تایید حکم اعدام زینب در دادگاه تجدید نظر وارد این پرونده شده‌اند، وکالت او را برعهده دارند.

علی جلالیان، پدر زینب جلالیان که از سال 1387 در زندان به سر می‌برد در مصاحبه با کمپین حقوق بشر در ایران گفت که وضعیت چشم‌های این زندانی سیاسی خوب نیست اما از اعزام او به بیمارستان ممانعت می‌کنند. آقای جلالیان به کمپین گفت که نه با مرخصی استعلاجی موافقت می‌شود و نه اجازه انتقال به بیمارستانی خارج از زندان داده می‌شود.

علی جلالیان، پدر زینب جلالیان، مهرماه 1395 هم در مصاحبه با کمپین گفته بود که دخترش برای جراحی و درمان چشمانش که به بیماری ناخونک مبتلا است نیاز به جراحی در خارج از زندان دارد. با گذشت نزدیک به یک سال اما هیچ اقدامی برای درمان بیماری چشم‌های زینب جلالیان صورت نگرفته است و پدر او روز سه‌شنبه، 21 شهریور 1396 به کمپین گفت که این زندانی سیاسی «مشکل روده‌ای دارد و روده‌اش هم او را اذیت می‌کند اما متخصصی در زندان نیست که بتواند او را مداوا کند و اجازه هم نمی‌دهند دکتر متخصص خارج از زندان او را معاینه کند.»

پدر زینب جلالیان به کمپین گفت: «چند مرتبه گفتم سند می‌گذاریم مرخصی بدهید اما قبول نمی‌کنند. دلیلی نمی‌گویند، 6 سال است که سر ما کلاه می‌گذارند می‌گویند به شما خبر می‌دهیم سند بگذارید اما خبری نمی‌دهند. الان بیش از 10 سال است که در زندان است و مرخصی نداده‌اند. البته هفته‌ای یکبار او را ملاقات می‌کنیم و تلفن هم می‌کند.»

امیرسالار داوودی، وکیل زینب جلالیان، مهرماه 1395، درباره وضعیت بیماری چشم های موکلش به کمپین گفته بود:  «زینب از دو ناحیه چشم و وضعیت عمومی به نوعی رنج می برد و مبتلا به یک بیماری است به اسم ناخونک که عبارت است از گوشت اضافه‌ای که در سفیدی چشم ایجاد می‌شود در نتیجه آلودگی و دو روش درمانی دارد براساس آنچه که من شخصا پی‌گیری کرده ام یک روش، درمان قطعی است که بحث عمل جراحی است که باید گوشت اضافی برداشته شود و ریشه‌اش از بین برود و دوم درمان مقطعی است. که صرفا کنترل کننده بیماری است و به نوعی از رشد بیماری جلوگیری می‌کند از طریق شستشو دادن چشم از طریق اشک مصنوعی و تمیز نگه داشتن چشم و کمتر کار کشیدن از چشم که این روش هم مستلزم این است که دائما و مرتبا اشک مصنوعی در اختیارش قرار دهند.»

به‌گفته وکیل زینب؛ «درمان قطعی تا الان صورت نگرفته ولی اشک مصنوعی که مستلزم کنترل بیماری است در اختیار او گذاشته شده است. یعنی زینب درخواست داده و در اختیار او قرار داده‌اند. اما توقع ما این است که درمان دقیق‌تر و اصلی‌تر و اصولی‌تری صورت بگیرد تا اینکه بخواهد صرفا موضوع از طریق کنترل بیماری پیش برود. یعنی زینب به مرخصی بیاید و بتواند در مرخصی چشمانش را درمان کند.» پدر زینب جلالیان اما سه شنبه، 21 شهریور ماه به کمپین گفت: «در زندان دکتر است اما دکتر متخصص که او را درمان کند نیست و خواسته ما مرخصی استعلاجی است که نمی‌دهند.»

 

 

در جمع‌بندی تاکید کنم که مسئولین زندان خوی با دستور ماموران وزارت اطلاعات، از روز 3 دی 1397، زینب جلالیان زندانی سیاسی را از ملاقات با خانواده‌اش محروم کرده است. مسئولین زندان در ادامه فشارها با اعزام وی به بیمارستان خارج از زندان مخالفت کرده‌اند.

زینب جلالیان زندانی سیاسی، محکوم به حبس ابد که در زندان خوی محبوس است، هفته‌های گذشته به دلیل درد شدید کلیه به بهداری زندان منتقل شد و پزشکان بهداری به دلیل کمبود امکانات پزشکی خواستار معالجه پزشکی زینب در خارج از زندان شدند اما با مخالفت مسئولین زندان خوی روبه‌رو شد.

زندانی سیاسی زینب جلالیان یک سال است که در اعتراض به عدم رسیدگی‌های پزشکی در زندان دست به اعتصاب دارویی زده است و در وضعیت وخیمی به سر می برد.

زینب جلالیان در مرداد ماه سال جاری طی نامه سرگشاده‌ای از محرومیت خود از دسترسی به امکانات درمانی و پزشکی نوشت: «اول از همه‌چشم‌هایم بیمار شدند و بعد از آن کلیه‌ها، ریه‌هایم و فشار خونم بعد از آن دهانم برفک زد و نهایتا دندان‌هایم خراب شدند و مجبورم درد زیادی را تحمل کنم. من به‌عنوان یک زندانی سیاسی از هیچ حق و حقوقی برخوردار نیستم…چون به خوبی می‌دانستم اگر تقاضای درمان کنم مثل الان جوابی نخواهم گرفت. هیچ‌کس و هیچ چیزی آن‌قدر قوی نیست که بتواند مرا از رسیدن به اهدافم بازدارد. به تنهایی از همه قوی‌ترم و به راهم ادامه خواهم داد...»

زندانی سیاسی زینب جلالیان هم‌چنین به‌طور مستمر مورد آزار و اذیت قرار می گیرد. در آذر ماه 97 ماموران زندان به بند زنان مراجعه کردند و بدون هیچ توضیحی اقدام به بازرسی تخت این زندانی سیاسی کردند و سپس کلیه وسایل شخصی او از جمله پتو،‌ لباس،‌ کتاب و دست‌نوشته‌هایش را ضبط کردند.

عفو بین‌الملل در یک فراخوان اقدام فوری در تاریخ 25 خرداد  1397، اعلام کرده بود زینب جلالیان از طریق محروم کردن از دسترسی به مراقبت‌های پزشکی در معرض شکنجه قرار دارد.

زینب جلالیان که یازدهمین سال از دوران حبس خود را در زندان خوی سپری می‌کند در آذرماه 1393، از زندان کرمانشاه به «زندان خوی» منتقل شده است.

حکم حبس ابد زینب جلالیان، غیرانسانی‌ست و باید لغو شود. زینب جلالیان، باید هرچه سریع‌تر برای درمان به بیمارستان منتقل شده و امکانات درمانی لازم برای او فراهم گردد.

حکومت اسلامی ایران، موظف است به زینب جلالیان و خانواده‌اش و سایر زندانیان سیاسی و خانواده آن‌ها، خسارت بپردازد.

زندان‌های خکومت اسلامی ایران، مملو از زندانیان سیاسی و اجتماعی زن و مرد و جوان و پیر است. برای مثال، نسرین ستوده در یکی از بیدادگاه‌های حکومت و بدون حضور وکیل به 38 سال زندان و 148 ضربه شلاق محکوم شده است. محمد مقیسه، یکی از جنایتک‌اران حکومت که قاضی این پرونده است، مدت محکومیت نسرین ستوده، وکیل دادگستری، را هفت سال اعلام کرده است، اما رضا خندان همسر نسرین ستوده گفته است که احکام 48 سال زندان و 148 ضربه شلاق به همسرش اعلام شده است.

روز پنج‌شنبه 23 اسفند در دفاع از اسماعیل بخشی و برای آزادی او طوماری در میان کارگران نیشکر هفت‌تپه به جریان افتاده است. اسماعیل بخشی و هم‌چنین سپیده قلیان که همراه با او دستگیر شده است. 

سری نوری دانشجوی ارشد رشته حقوق بشر دانشگاه تهران و از مدیران وب‌سایت مجذوبان نور به 12 سال حبس تعزیری، 2 سال تبعید به ثلاث باباجانی، 2 سال ممنوع الخروجی، 2 سال محرومیت از عضویت در گروه‌ها و احزاب و دسته جات سیاسی و اجتماعی و فعالیت رسانه‌ای و هم‌چنین 74 ضربه شلاق محکوم شده است.

هم‌چنین 7 درویش زندانی که از حضور در دادگاه امتناع کرده بودند با صدور حکم‌هایشان مواجه شدند. این دراویش مجموعا به بیش از 47 سال زندان محکوم شده‌اند.

روحیه صفاجو و تارا هوشمند 21 ساله و سرمد شادابی 22 ساله سه شهروند بهایی ایرانی در دادگاهی به ریاست قاضی مقیسه هریک به 5 سال حبس محکوم شدند. این سه نفر در سال 1393 پس از قبولی در کنکور دانشگاه در مرحله انتخاب رشته از تحصیل بازداشته شدند.

نازنین زاغری شهروند بریتانیایی - ایرانی است که به‌گفته همسرش برای دیدار با اعضای خانواده‌اش به ایران سفر کرده و 15 فروردین ماه هنگام خروج از ایران بازداشت شده است.

نرگس محمدی، فعال حقوق بشر و نایب‌رییس کانون مدافعان حقوق بشر از اردیبهشت سال 94 در بند زنان زندان اوین به‌سر می‌برد. او خرداد سال 89 بازداشت و به اتهام «اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی، عضویت در کانون مدافعان حقوق بشر» و «تبلیغ علیه نظام» به 11 سال زندان محکوم شده بود. حکمی که در دادگاه تجدیدنظر به شش سال کاهش یافت.

مراد طاهباز، هومن جوکار، سپیده کاشانی، نیلوفر بیانی، سام رجبی،  طاهر قدیریان،  امیرحسین خالقی امیرحسین خالقی از فعالین زیست محیطی، سهل عربی فعال سیاسی آنارشیست، جعفر عظیم‌زاده فعال کارگری، محمدرضا نیک‌نژاد، مهدی بهلولی و محمود بهشتی لنگرودی، اسماعیل عبدی، علی اکبر باغانی، رسول بداقی، علیرضا هاشمی و علی اصغر فانی از فعالین معلمان، آتنا دائمی فعال حقوق بشر، گلرخ ابراهیمی ایرایی فعال حقوق بشر و... در سیاه‌چال‌های حکومت اسلامی بدون این که هیچ جرمی داشته باشند زندانی هستند. جرم همه این زندانیان سیاسی و اجتماعی زن و مرد، جز دادخواهی، حق‌خواهی، آزادی‌خواهی و عدالت‌جویی برای خود و جامعه ایران چیز دیگری نیست! 

بی‌تردید روزی فرا خواهد رسید که همه سران و مقامات حکومت دزد، تبه‌کار و مافیایی اسلامی و هم‌چنین تمامی ماموران امنیتی و مقامات قضایی که در دستگیری، شکنجه، محاکمه و محکوم کردن زینب جلالیان و سایر زندانیان و کشتار زندانیان و ترور مخالفین و غارت اموال عمومی مردم نقش داشته‌اند، دستگیر و محاکمه شوند.

مطلب را با سرودی از زنده‌یاد سعید سلطانپور که در سی و یکم خرداد 1360 در زندان اوین به همراه تعدادی از زندانیان سیاسی اعدام شد.

 

سروده سعید سلطانپور:

زده شعله در چمن، در شب وطن، خون ارغوان‌ها

تو ای بانگ شورافکن، تا سحر بزن شعله تا کران‌ها

که در خون خستگان، دل‌شکستگان، آرمیده توفان

به آیندگان نگر، در زمان نگر، بردمیده توفان

قفس را بسوزان، رها کن پرندگان را، بشارت‌دهندگان را

که لب‌خند آزادی، خوشه شادی، با سحر بروید

سرود ستاره را موج چشمه با آهوان بگوید

ستاره ستیزد و شب گریزد و صبح روشن آید

زند بال و پر ز نو، آن کبوتر و سوی میهن آید

گرفته تمام شب، شاخه‌ای به لب، سرخ و گرده‌افشان

پرد، گرده گسترد، دانه پرورد، سر زند بهاران

قفس را بسوزان، رها کن پرندگان را، بشارت دهندگان را

که لب‌خند آزادی، خوشه شادی، با سحر بروید

سرود ستاره را موج چشمه با آهوان بگوید

 

یک‌شنبه، بیست و ششم اسفند 1397 – هفدهم مارس 2019

منابع:

1- من از مرگ نمی‌ترسم، من پیش‌مرگ آزادی‌‌ام»، کمیته گزارشگران حقوق بشر، 17 فروردین 1390

2- ‌‌ربین رحمانی، مصاحبه با عدالت برای ایران، آذر 1393

3- دنیز جلالیان، خواهر زینب جلالیان، مصاحبه با عدالت برای ایران، آبان 1393

4- ربین رحمانی، مصاحله با عدالت برای ایران، آذر 1393

5- محمد شریف، حکم اعدام به حبس ابد تبدیل شد، کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران، 28 آذر 1390

6- دنیز جلالیان، خواهر زینب جلالیان، مصاحبه با عدالت برای ایران، آبان 1393

‌‌7- فرشته قاضی، زینب جلالیان در خطر نابینایی، روز آنلاین، 25 خرداد 1393

8- دنیز جلالیان، خواهر زینب جلالیان، مصاحبه با عدالت برای ایران، آبان 1393

9- فرشته قاضی، زینب جلالیان در خطر نابینایی، روز آنلاین، 25 خرداد 1393

10- دنیز جلالیان، خواهر زینب جلالیان، مصاحبه با عدالت برای ایران، آبان 1393

11- ربین رحمانی، مصاحبه با عدالت برای ایران، آذر 1393

12- دنیز جلالیان، خواهر زینب جلالیان، مصاحبه با عدالت برای ایران، آبان 1393

13- صفحه فیس‌بوک امیرسالار داوودی، وکیل زینب جلالیان، 21 مرداد 1393

14- دنیز جلالیان، خواهر زینب جلالیان، مصاحبه با عدالت برای ایران، آبان 1393

15- محمدشریف: حکم اعدام به جبس ابد تیدیل شد، کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران، 28 آذر 1390 

16- بی‌بی‌سی فارسی، 19 اردیبهست 1389

17- دنیز جلالیان، خواهر زینب جلالیان، در مصاحبه با «عدالت برای ایران، آبان 1393

18-‌‌ بگذارید زنده بماند، گفتگ‌وگو با پدر زینب جلالیان، فرشته قاضی، روز آنلاین، 8 تیر 1389

19- وکیل زینب جلالیان، دادستان تهران جلوی اجرای این قانون را گرفته است، صدای آلمان، 9 تیر 1389

20- توضیحات دکتر محمد شریف وکیل زینب جلالیان از محکومان به اعدام، کمیه گزارشگران حقوق بشر، 8 تیر 1389

 

ضمائم:

 

*نامه سرگشاده زندانی سیاسی زینب جلالیان برای روشنگری افکار عمومی از زندان

23 خرداد 1397

*نامه سرگشاده زندانی سیاسی زینب جلالیان برای روشنگری افکار عمومی از زندان خوی

زندانی سیاسی زینب جلالیان، متولد سال ۱۳۶۱، از سال ۱۳۸۷ در زندان به‌سر می‌برد. او که به حبس ابد محکوم شده و در زندان خوی، یکی از شهرهای استان آذربایجان شرقی، زندانی شده، بیش از ۱۰ سال است که از مرخصی محروم است.

زینب جلالیان، از زندان خوی اعتراض خود نسبت به وضعیتی که در آن قرار گرفته است را در نامه‌ای سرگشاده خطاب به افکار عمومی اعلام نموده است.

برخی نکات برجسته نامه این زندانی سیاسی:

به عنوان یک زندانی سیاسی از هیچ حق و حقوقی برخوردار نیستم و همیشه با دردهایم کنار آمده‌ام

برای بی‌اهمیت‌ترین تقاضاهایم ده‌ها شرط و شروط می‌گذارند

آیا کسی که به مانند این جلادان فکر نکند و عمل نکند، بایستی بمیرد؟

با جسمم مبارزه نکرده‌ام که افسوس بخورم جسمم در بند است

برای من حتی مردن و درد کشیدن در راه آزادی گواراست

متن نامه زندانی سیاسی زینب جلالیان به قرار زیر است:

درود برای شماهایی که برای حق می‌جنگید!

من این نامه را برای کسانی می‌نویسم که برای حق و حقوق دیگران ارزش قایلند و به خاطر آن تلاش می‌کنند.

من ۱۱ سال است که در زندان‌های جمهوری اسلامی به سر می‌برم و علی‌رغم همه‌ بیماری‌هایم از این رژیم تقاضای مداوای پزشکی نکرده‌ام.

اول از همه‌چشم‌هایم بیمار شدند و بعد از آن کلیه‌ها، ریه‌هایم و فشار خونم، بعد از آن دهانم برفک زد و نهایتا دندانهایم خراب شدند و مجبورم درد زیادی را تحمل کنم. چون به مدت سه ماه است که تقاضای دندانپزشک کرده‌ام، اما مسئولان زندان هیچ اقدامی نکرده‌اند. من به عنوان یک زندانی سیاسی از هیچ حق و حقوقی برخوردار نیستم و همیشه با دردهایم کنار آمده‌ام؛ مثل مادری که کودک ناآرامش را با لالاهایش آرام کرده با دردهایم کنار آمده‌ام. چون به خوبی می‌دانستم اگر تقاضای درمان کنم، مثل الان جوابی نخواهم گرفت.

این نظام، ریاکار و دروغگوست. مرا به دکتر نبرده‌اند؛ اما برایم پرونده‌ پزشکی درست کرده و در رسانه‌هایشان این اسناد جعلی را منتشر کرده‌اند که زینب جلالیان را به دکتر برده‌ایم. این یک دروغ محض است. این نظام بویی از انسانیت نبرده و بدتر از همه از تصاویری که از سال ۱۳۸۷ گرفته بودند، استفاده کردند. در حقیقت سوء استفاده کردند تا سازمانهای حقوق بشری را گمراه کنند و اذهان عمومی را بفریبند.

آیا شکنجه کردنم و سال‌ها در سلول نمور نگه داشتنم، از تلفن و ملاقات محروم کردنم، کافی نبود؟ برای بی‌اهمیت‌ترین تقاضاهایم ده‌ها شرط و شروط می‌گذارند. به مانند جلادی که سرم را از تنم جدا کند و با لب‌خندی ملیح از من تقاضا کند که بلند شوم و راه بروم. این چه معامله‌ کثیفی است که این جلادها با من انجام می‌دهند.

آیا کسی که به مانند این جلادان فکر نکند و عمل نکند، بایستی بمیرد؟ یا در زندان بپوسد؟ این منطق سیاه انکار طبیعت است. پس تکلیف این همه رنگها و تفاوتمندی‌ها چه خواهد شد؟ آیا کسی که به مانند شما جلادها تشنه‌ خون نباشد باید بمیرد؟

ای جلادها! صدای آزادی‌خواهی من را پشت میله‌های زندان می‌شنوید؟ بگذارید خیالتان را راحت کنم که با جسمم مبارزه نکرده‌ام که افسوس بخورم جسمم در بند است. یک آزاده با فکر و اندیشه‌اش مبارزه می‌کند نه با جسم خویش و خوشبختانه شما جلادها هم نمی‌توانید افکار هیچ آزادی‌خواهی را به بند بکشید.

برای من حتی مردن و درد کشیدن در راه آزادی گواراست. در حقیقت شما تیشه به ریشه خودتان می‌زنید و همه‌ تلاش‌هایی که شما کرده‌اید، بیهوده بوده و محکوم به شکست‌اید.

هیچ‌کس و هیچ چیزی آن‌قدر قوی نیست که بتواند مرا از رسیدن به اهدافم بازدارد. به تنهایی از همه قوی‌ترم و به راهم ادامه خواهم داد.

به درود

زینب جلالیان

زندان خوی

خرداد ۱۳۹۷

 

*نامه زینب جلالیان،  به آتنا دائمی و گلرخ ایران، دو زندانی سیاسی محبوس در زندان

متن کامل این انامه؛ به شرح ذیل است:

درود بر آزاده‌های دربند

من فریاد آزادی‌ام از پشت دیوارهای قطور و میله‌های سرد و سهمناک زندان.

بهترین درودهایم را نثار شما آزاده‌های دربند می‌کنم،

رفقای عزیزتر از جانم، گلرخ و آتنا و همه کسانی که به یاد من بوده‌اید، من صدای پژواک‌های شما را از پشت این دیوارهای سهمناک زندان بخوبی می‌شنوم و این صداها بهترین سمفونی کائنات‌ها برای من بوده است، صدای پژواک شما برای من یادآور کوه‌های بلند و سرافراز وطنم بوده است و این ارزشمندترین هدیه بود که در طول ده سال زندانم دریافت کرده‌ام. به قول شاعر، فریاد من بی جواب نیست قلب خوب تو جواب فریاد من است.

دوستان عزیز و رفقای نازنینم، وقتی به من گفتند شما پشت میله‌های زندان هستید، قلبم به درد آمد و بعدا که بعد از مدتی طولانی خبردار شدم که علی‌رغم همه درد و خشونت و سختی‌های که در زندان بر شما روا داشته‌اند من رو از یاد نبرده‌اید و برایم نامه نوشته‌اید، خیلی از شما ممنونم و امیدوارم با مقاومت و تلاش‌هایم این همه عشق و محبت‌های بی‌دریغ شما را جبران بکنم و به شما قول می‌دهم و سوگند می‌خورم تا ‌آخرین قطره خونی که در بدن دارم، مبارزه کنم تا لیاقت، رفاقت شما و همه کسانی که درسخت‌ترین شرایط، به یاد من بوده‌اند، را داشته باشم.

شما به جرم ناکرده در زندان هستید،اگر فکر کرده‌اند که فریاد آزادی سر دادن جرم است، این جرم چه زیبا و باشکوه است.

به امید آن روز که هیچ آزادیخواهی دربند نباشد.

در پایان من از همه نهادهای حقوق بشری تقاضا دارم نهایت تلاش‌های خود را برای آزادی کسانی که به خاطر آزادی و برابری در زندان‌های جمهوری اسلامی به سر می‌برند، به کار ببندند تا این عزیزان هم مثل من تمام جوانی خود را پشت میله‌های زندان سپری نکنند.

مقاومت زندگیست.

زینب جلالیان، زندان خوی

 

*مارس 2019

زندانی سیاسی زینب جلالیان در پیامی به‌مناسبت روز جهانی زن از زندان خوی ضمن تبریک فرا رسیدن این روز به افشای گوشه‌‌ای از جنایات دژخیمان خامنه‌ای در زندان پرداخت.

وی از جمله نوشت: «ای ستمگران، نظاره‌گر بو دید و هستید، دیدید نمی‌شود با قتل‌عام، شکنجه و زندانی کردن ما زنان، جلوی حق‌خواهی ما را بگیرید. وقتی یک زن جوهرش با آزادی سرشته شده باشد، هیچ ظلم و زوری نمی‌تواند او را به زانو در بیاورد.

من زمانی به این حقیقت پی‌بردم که در چنگال ستم‌گران جمهوری اسلامی بودم. لباس‌های مرا بر روی تنم پاره کردند، چشم‌هایم را بستند، دست و پایم را با زنجیر به تخت آهنی بستند و شکنجه وحشتناک مرا شروع کردند. با کابل به زیر پاهایم شلاق زدند، پاهایم خیلی وحشتناک ورم و کبود شده بودند. این قدر مرا شکنجه کردند که دیگر هیچی را احساس نمی‌کردم.»

وی در قسمتی دیگر از پیام خود اضافه می‌کند «اگر بگویم قلم از نوشتن درد و رنجم قاصر است، مبالغه نکرده‌ام، چون من فقط یک قسمت کمی از شکنجه‌هایم را برای شما بازگو کردم. امیدوارم در این روز عزیز خاطر شما را مکدر نکرده باشم. پس ای زنان جسور و فداکار بگویید سخنی را که آتش در گفتنش دودل است،بیایید با هم بر علیه ستم‌گران مبارزه کنیم تا با تلاش‌هایمان ستمگران را از سرزمین مادریمان بیرون کنیم، تا فردا شرمنده آن زنانی که به‌خاطر آزادی و برابری جان عزیزشان را از دست دادند، نباشیم.

من زینب هستم، زینب جلالیان، زن کُردی که شاهد صدها جنایت جمهوری اسلامی در زندان و شاهد تهمت، اهانت، شکنجه و از همه بدتر شاهد اعدام ده تن از هم بندیهایم بوده‌ام. آیا دردی بزرگتر از این هست؟! تازه‌ این ظالمان از من می‌خواهند ابراز پشیمانی بکنم، مگر ممکن است منی که این همه ظلم و زور را با چشمانم دیده‌ام اظهار پشیمانی کنم، باور کنید هر وقت ستم‌گران، ظلم و شکنجه را بر من بیش‌تر می‌کنند، من جسورتر و مقاوم‌تر می‌شوم.

 

*زندانی سیاسی زینب جلالیان از محرومیت‌های درمانی ۱۱ ساله خبر داد

شنبه 27 مرداد 1397

زندانی سیاسی زینب جلالیان محکوم به حبس ابد طی نامه سرگشاده‌ای از محرومیت خود از دسترسی به امکانات درمانی و پزشکی در زندان خبرداد.

زندانی سیاسی زینب جلالیان در قسمت هایی از این نامه می‌نویسد: «اول از همه‌چشم‌هایم بیمار شدند و بعد از آن کلیه‌ها، ریه‌هایم و فشار خونم بعد از آن دهانم برفک زد و نهایتا دندان‌هایم خراب شدند و مجبورم درد زیادی را تحمل کنم. من به عنوان یک زندانی سیاسی از هیچ حق و حقوقی برخوردار نیستم...

چون به خوبی می‌دانستم اگر تقاضای درمان کنم مثل الان جوابی نخواهم گرفت. هیچ‌کس و هیچ چیزی آن‌قدر قوی نیست که بتواند مرا از رسیدن به اهدافم بازدارد. به تنهایی از همه قوی‌ترم و به راهم ادامه خواهم داد»

 

عفو بین‌الملل در یک فراخوان اقدام فوری مورخ 25 خرداد 1397، اعلام کرد زینب جلالیان از طریق محروم کردن از دسترسی به مراقبت‌های پزشکی در معرض شکنجه قرار دارد.

عفو بین‌الملل در اطلاعیه خود نوشت، «زن ایرانی کرد زینب جلالیان در معرض شکنجه قرار دارد از سوی مقامات ایرانی که با وجود وضعیت وخیم سلامتی او در زندان خوی در استان آذربایجان غربی، عمدا او را از دسترسی به مراقبت‌های پزشکی ویژه محروم کرده‌اند. او دچار چند بیماری از جمله مشکل قلب و یک عفونت شدید دندان است.»

 

*آغاز پروژه‌ی «ژینیار» با سنبل رفیق دربند، «زینب جلالیان»

​​​​​​​ژینیار با شعار «آوای زنان آفرینندە و یاران زندگی آزاد» در زمینه مبارزه آزادیخواهی زنان فعالیت خود را آغاز کرده است.

 

 

خبرگزاری فرات، 10 مارس 2019، خبر داد که تلاشگران و مبارزان جنبش «خیابان» و  به‌خصوص زنان مبارز و تلاشگر این جنبش با هدف حمایت از زنانی که صدای آن‌ها خفه شده و یا به حاشیه رانده شده‌اند و همچنین برای حمایت از زنان آزادی‌خواه خیابان‌ها آغاز پروژه‌ی «ژینیار» را طی بیانیه‌ای اعلام کردند.

در این بیانیه به اهداف این پروژه اشاره شده است و از زینب جلالیان زندانی سیاسی کرد به عنوان نمونه‌ای از یک زن انقلابی و آزادی‌خواه و به‌عنوان یک سنبل یاد شده است. «ژینیار را با نام زنان بدون نام و نشان نام‌گذاری کردیم، آن‌هایی که راه آزادی خلق‌های تحت ستم را انتخاب کردند و در این راه آزار بسیاری متحمل شدند. زنانی که نه کارگرند، نه همسر مردی و نه شرف آن زن سردرگم و ناتوان. آن‌ها زنانی هستند مانند زینب جلالیان که نه تنها سرمایه‌داری آن‌ها را دستگیر کرده است بلکه فکر حاکم بر جنبش‌های انقلابی و دمکراتیک هم آن‌ها را به حاشیه رانده‌اند.» 

هم‌چنین اشاره شده که ژینیار پروژه‌ای‌ست برای خودشناسی زنان؛ «ژینیار تلاشی‌ست برای خودشناسی و شناخت از خود زن است، مبارزه‌ زنی‌ست که کارگر است، همسر است و هم‌چنین شرف است برای زنی که نه کارگر است، نه همسر و نه ناموس.» 

در پایان این بیانیه ژینیار این‌گونه تعریف شده است: «تو با روش خود مبارزه کند، ما زنان نیز با روش خود.»

رفتار فاشیستی با زنان و کودکان"داعشی" محکوم است!

نه تنها زنان که کودکان متولد شده در صفوف داعش را نیز در کمپ های بشیوه ای غیر انسانی بگهداری میشوند. بنا به خبر اخبار منتشر شده در رسانه ها از جمله شبکه های تلویزیونی کشور نرویژ تا روز سه شنبه گذشته یعنی ١٢ مارس ٢٠١٩، بیش از ٦٠ کودک بدلیل عدم دسترسی به دکتر و درمان جان خود را از دست داده اند.

در کشورهای اروپا و آمریکا در این روز ها بحث این است که آیا دختران و زنانی که از اروپا و غیره به سوریه و عراق رفتند و به داعش پیوستند و بچه دار شده اند، حق دارند که به کشور های متبوع خود برگردند و مجرمین هم مانند هر شهروند دیگری در انجا محاکمه و مجازات شوند یا نه ؟. احزاب راست پوپولیست مخالف برگشت این زنان و دختران و بچه هایشان هستند و اصرار دارند که آن زنان و دختران باید در محل به سرپرستی سازمان ملل یا دادگا های بین المللی دادگاهی بشوند و مجازات بگیرند. اما مسئله مجازات بزرگسالان که به داعش پیوسته اند نیست، مسئله اولا چرا کودکان بی گناه باید قربانی این موضوع شوند و دوما چرا یک زن یا حتی مرد داعشی هم نباید مانند هر شهروند دیگری مجازات و محاکمه شوند؟،هیچ کس منکر این نیست که زنان و دخترانی که در جنایت کاری های داعش دست داشته اند و همکاری کرده اند، باید داگاهی عادلانه و با حضور و دخالت نهادهای مربوط به سازمان ملل نیز به کارشآن رسیدگی شود. اما هدف این احزاب راست در کشورهای اروپا و آمریکا و غیره این است که با این بهانه ضدیت خود را با "مهاجران" گسترش بدهند و عرق ملی و فاشیستی "نیروهای فاشیت کشور متبوع خود را قویتر کنند.

دولتهای دست راستی به دنبال اجرای "عدالت" نیستند، بخشا سیاستهای نسبیت فرهنگی و نژاد پرستانه و به حاشیه راندن نسل جوان"مهاجر" از جانب آنها حتی امکان نیرو گرفتن یک جریان كثیف و ضد انسانی مانند داعش را در صفوف نسل جوان در کشورهای سرمایه داری غرب هم ممکن کرده بود. این دولتها دارند سنت انتقام جویی، آنهم علیه دختران و کودکان بی دفاع دارند زنده نگه می دارند، سنتی که سالهاست شاید گفت ور افتاده است. سنت انتقام جویی احزاب راست، سنتی عقب مانده،مذهبی و فاشیستی است که سرچشمه اش را از جنگ جهانی دوم میگیرد که در آن دوران، در کشورهای مختلف، صدها و هزاران دختر جوان با سربازان نازی ازدواج کردند و بچه دار شدند. بعد از شکست، سربازان نازی به آلمان برگشتند و در این مدت زنان و دخترانی که با آنها ازدواج کرده و بچه دار شده بودند، بعنوان اسیر جنگی و خیانت کار با آنها رفتار کردند، آنها را لخت کرده، سرشان را تراشیده و در خیابان ها با چوب و لگد آنها را از کشور خود اخراج و به آلمان فرستادند. این سیاست کثیف را امروز نیز همان جریانات دارند تبلیغ می کنند و دارند عملی می کنند.

متاسفانه تعدادی از ایرانیان مقیم اروپا نیز بدنبال همین تبلیغات ضد انسانی در شبکه های مجازی رفته و طرفدار اجرای همان سیاست شبیه دوران نازی با زنان و کودکان قربانی دست داعش بوده و نا مسئول در قبال جان کودکان و مرگ و نابودی آنها در این وسط شده اند. آیا این افراد و دولتها و احزاب راست و هوادارانشان به این فکر می کنند که این بچه ها هیچ گناهی نکرده اند که در این خانواده ها متولد شده اند؟ حالا کودکان و بچه هایی که به اسم بچه های داعش اسم گرفته اند چه گناهی کرده اند؟ که باید طرد شوند و در کمپها جان بدهند!؟ چرا اصلا باید این بچه ها را در این کمپ های غیر انسانی مثل حیوان نگه داشت؟ بنظرمن این غیر انسانی ترین رفتاری است که با این بچه ها میشود. این بچه ها و کودکان زیر ١٨ سال را دولتها موظفند با بهترین امکانات نگهداری کنند و زندگی آن به مجرم بودن پدر و یا مادر گره زده نشوند!. و در آصر تکید نمایم که" ایرانی" های که تا دیروز به اسم سوسیالیسم و کمونیسم آویزان شده بودند حق ندارند که در کمپین ضد بشری احزاب راست، به اسم سوسیالیست و کمونیست ظاهر شوند! و ما باید این طیف از چپ های غیر کمونیست را افشا کنیم. اروپایان و ایرانیان طرفدار انتقام را باید افشا و رسوا کرد. رفتار فاشیستی با زنان و کودکان"داعشی" محکوم است! جنایتی که در برخود به این کودکان شده و میشود چهر ضد انسانی کپی شده داعش در پوشش "دمکراسی" و اجرائی "عدالت" است! هر دمکراسی و عدالتی که حقوق اولیه کودکان را نادیده بگیرد، ضد انسانی و ضد عدالت است!

منبع: شماره ٩١ نشریه سوسیالیسم امروز
٢٥ اسفند ١٣٩٧
١٦ مارس ٢٠١٩

چهار مطلب

جنبش جلیقه زردها، علل و اهداف آن!

 استراتژی و تاکتیک های طبقه ی سرمایه دار و دولت امپریالیستی آن! ما باید چه کار کنیم؟

جامعه ی طبقاتی سرمایه داری در سطح جهانی در گرداب یکی از بزرگترین و اساسی ترین بحران همه جانبه ی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و حتی انقلابی دوران عمر ۳۰۰ ساله خونین خود گرفتار آمده است.  اما، با توجه به رشد ناموزُن سرمایه  و سلطه ی همه جانبه آن سرمایه داری امپریالیستی معاصر و غالب بودن آن طبقه ی سرمایه دار بوسیله ی تولید سرمایه دارانه و دولت بر همه ی ارکان جامعه و حاکمیت فرهنگ این طبقه بر جامعه ی طبقاتی  که از جنبه های بارز این فرهنگ و خاصه در عصر ما که تقریبا یک قرن از ورود سرمایه به دوران امپریالیستی آن، یعنی دوران بیشترین تمرکز روز افزون سرمایه در دستان هر اندکتر شدن سرمایه داران امپریالیست، فاشیست و واقعا دیگر نالازم و زائد که فقط  حالت بختکی را پیدا کرده اند  که بر مغز و پیکر موجود زنده افتاده باشد و فقط با مکیدن خون موجود زنده ادای زنده بودن را  به نمایش در می آورد، برگشت به دوران ماقبل خود از نظر فرهنگی و سازش با و مساعد کردن شرایط  اجتماعی برای رُشد و توسعه ی ارتجاعی ترین  و ضد انسان ترین ایده آلوژی ها و نگرش های فلسفی، مذهبی، نژادی، قومی، ملیتی  تمامی دوران های تاریخی و ماقبل تاریجی نسل انسان و جامعه ی بشری و باصطلاح دوران پارینه سنگی و غیره و کلا هارتر شدن نیروی حافظ این نظم یعنی دولت  ارکان های آن و بنا بر این رشد و انباشته شدن فقر و نداری و آن هم روز افزون  در قطب دیگر یعنی اکثریت تولید کننده  که طبقه ی کارگر در رأس و پرجمعیت ترین و در عین حال  مفید ترین و تأثیر گذار ترین طبقه ی  این جامعه ی طبقاتی که به تنها طبقه ی تا به آخر انقلابی  که به " گور کن" این نظام استثماری به درستی ملقب شده است، با توجه به رشد و توسعه یافتگی فرهنگی و اجتماعی متفاوت  در میان اقشار این طبقه ی که میزان تحرک و همبستگی و پیوند و پراکندگی، اندازه رشد فرهنگ طبقه ی سرمایه دار در میان اقشار آن مانند روحیه ی انفرادگرایی و حس رقابت و توحش نژادی و مذهبی و ملیگرایی از بارزترین و در عین حال  پر فایده ترین برای سرمایه و سرمایه داران و مرگ آورترین و مضرترین پدیده های اجتماعی و غیر اجتماعی برای کارگران و زحمتکشان می باشند و مخصوصا نبود یک سازمان انقلابی طبقاتی در جانب طبقه ی کارگر که در مقابل سازمان ها، احزاب و بویژه  نیروی سازمان یافته ی طبقه ی سرمایه داری یعنی دولت، برای سازمان دادن، آگاه نمودن، طبقه ی کارگر به منافع طبقاتی اش که در ماورای مرزهای کشوری، ملی، مذهبی، نژادی و حتی جنسی قرار دارد،  متحد کردن، از حالت پراکندگی در آوردن، تعیین اهداف و استراتژی مبارزاتی برای رسیدن به هدف اساسی و اهداف مرحله ای و روزمره طبقه ی کارگر بطور اخص و زحمتکشان بطور کلی، یعنی در یک کلام آماده کردن طبقه ی کارگر برای به پیروزی رساندن انقلاب اجتماعی - کمونیستی ه انقلاب قهری کمونیستی طبقه ی کارگر که با یک جنگ همه جانبه طبقاتی همراه است، به جای آن سلطۀ بلامنازع  اپورتونیسم، رویزیونیسم ضد انقلابی در شکل  های متفاوت، سازش طبقاتی، رفرمیسم، ملیت و جنسیت پرستی، صلح طلبی پاسیفیستی که حتی در برابر حمله ور شدن  نیروهای انتظامی و پلیسی باتوم شوک آور و تفنگ های نارنجک انداز با سموم و گارهای اشکآ ور و خفه کننده  به دست و شلیک گلوله های نه تنها پلاستیکی بلکه سربی به سوی کارگران، کارگران را از مقاومت کردن و جواب دادن به چنین حملاتی هم منع می کنند، ولی با تمام این وجود ما شاهد جنبشها، حرکتهای مبارزاتی با ابعاد گوناگون، ولی اساسا خود انگیخته    و بدون  یک رهبری انقلابی در میان طبقه ی کارگر و اقشار زحمتکش بوده و هستیم و فعلا به نظر می رسد که شرایط برای رشد و عمیق تر شدن این جنبش ها بیشتر فراهم است تا فروکشی آنها، زیرا که روز بروز دامنه فقر و نداری و بنا براین درجه استثمار طبقاتی گسترش یافته تر و عمیق تر و زیادتر می شود و از طرف دیگر این هم یک داده مشخص و اثبات شده ی تاریخی اجتماعی است ، بودن خود مبارزه و جنب و جوش در میان کارگران  زحمتکشان، رشد آگاهی و سازمان یافتن  چندین برابر دوران خمودگی و بیحرکتی است.

یکی از این جنبش ها که امروزه تمامی جامعه طبقاتی فرانسه را  فراگرفته و حتی از مرزهای با پلیس مسلح، ارتش های منظم و سیم های با اشعه برق  هم گذشته است و ۱۷یا ۱۸ هفته است که هر شنبه، تقریبا در اکثر شهرهای فرانسه و بویژه پاریس صد ها و بلکه هزاران  در برخی شهر و هفته ها صد ها هزار کارگر و زحمتکش و فرزندان آنها، بر علیه سیاست های بغایت راست گرایانه و به نفع طبقه ی سرمایه داری و ضرر طبقه ی کارگر و زحمتکشان که حمله ای همه جانبه از طرف بورژوازی امپریالیستی و جنگ طلب  نه تنها فرانسه، بلکه اروپا - اتحادیه اروپا- به کارگران و زحمتکشان است، به خیابان ها می ریزند، راه ها را می بندند، میادین را تسخیرمی کنند و حق از دسته رفته خود را خواهان اهستند. این جنبش که به علت اینکه، اولین کارگران و زحمتکشانی که آنرا شروع کردند، کارگران کار کن در جاده ها و خیابانها در شکل کارگران پست،  راهسازی و امثالهم بودند و این کارگران جلیقه ای به رنگ زرد بر تن می کنند تا رانندگان وسایل نقلیه بهتر به توانند، آنها را تشخیص دهند، به جنبش جلیقه زردها معروف شده است، ولی اکنون با تعمیق خواست های جنبش و حملات سرسام آور پلیس سرسام گرفته، هار شده  و منگ از خود بیکانه ی مجهز به همه چیز و حتی رژه ی  تانک های ارتشی  در خیابان های زیبا ی  متمدن ترین، دموکراتیک ترین، مدافع ترین حقوق بشر و خیلی چیزهای دهان پرکن دیگر- پاریس و سایر شهرهای فرانسه و از طرف دیگر مقاومت دلیرانه این کارگران و زحمتکشان و حامیان آنها که اکثر فرزندان دانش آموز و دانشجوی خودشان هستند و نیز حمایت و پیوستن کارگران و زحمتکشان دیگر بخش های تولیدی و خدماتی به این جنبش به علت طرح کردن خواست طبقاتی این چنبش و حمله متقابل به پلیس و دیگر نیروهای سرکوب گر، به یک جنبش و حرکت مبارزاتی طبقاتی مشهور اجتماعی  تبدیل شده است و طبقه ی سرمایه دار  و دولت سرکوب گرش را به یک مصاف سخت و عمیق اجتماعی سیاسی طلبیده است و می رود که با رشد و تعمیق آگاهی اجتماعی طبقاتی در جامعه به یک پدیده ی خطرناک برای سرمایه و مفید برای کارگر و زحمتکش تبدیل گردد.

 این جنبش و گستردگی و تداوم آن، تحمیل یک سری عقب نشینی ها به دولت  دست راستی که اعلام کرده بود که فرانسه را جزیره آرام و سود ده، برای سرمایه داران تبدیل می کند، قوانین اجتماعی و به نفع طبقه ی کارگر  باقی مانده از دوران  پر قدرتی جنبش کارگری را که آنها را دست و پا گیر و مضر به حال فرانسه ی در حال  مدرن تر شدن  - فرانسه قرن بیست و یک دانسته بود و ... لغو خواهد کرد، باعث شده است که در کشورهای دیگر اروپا و حتی قاره های دیگر جنبش های مشابه موجودیت یابند.

در چنین شرایطی است که آقای رییس جمهور شیک پوش که اول از آرژانتین و در کنار یکی از فاشیست ترین یعنی ترامپ دستور سرکوب یک روزه  جنبش را صادر کرده بود، در واقعیت نشان داد که این طور ها هم نیست. او وقتی که سمبه را پر زور دید، همراه با سرکوب بیشتر و خشن تر(شیرینی و باتوم)، روی دیگر سیاست طبقه اش را رو کرد و آن حیله گری و دو دوزه بازی، تفرقه انداختن در صفوف جنبش و تن دادن به برخی از خواست ها با هدف ایجاد چند دستگی در جنبش  و به انحراف کشاندن و بعد حمله ی همه جانبه و گازانبری دیگر و با ابعاد گسترده تر.

 مثلا او به خواست اولیه ای که این جنبش بر علیه آن شکل گرفته بود، یعنی افزایش مالیات بر سوخت بنزینی و غیره برای وسایل نقیله ای در جاده ها و بین شهر ها تن داد و حتی اعلام کرد از تغییر در قانون کار هم صرف نظر می کند. ولی، این بار دیگر این ترفندها  تا کنون و حتی با همکاری اتحادیه های اغلب راست گرا و زرد و رفرمیست و سازش کار و با سران خائن و با حقوق و مزایای  برابر با نمایندگان مجالس بورژوازی  و وزرای دولت و غیره، موفقیتی بدست نیاورد.

 بنا براین، دولت  جناب مکرن و کلا طبقه ی سرمایه دار فرانسه و با همکاری و همیاری رسانه های پرقدرت خویش  و البته یک سری نان به روز خور در شکل مفسر و غیره، دست به حیله گری دیگری زد.  این جنبش را که بسان هر جنبش دیگر اجتماعی، کارگران و زحمتکشان با هر گرایش اجتماعی و حتی فاشیستی و ارتجاعی هم شرکت می کنند، از اول سعی کردند که منسوب به حزب فاشیستی - جبهه ملی فرانسه -  نمایند، عمیلیات تروریستی را باز سازمان دادند، سرانجام، جناب رییس جمهور در اواخر سال قبل و یا اول ژانویه سال جدید و به عنوان هدیه سال،  در شکل  و لباس بابا نوئل - پدر ملت -  ظاهر شد که اشتباهاتی را مانند هر پدر دیگر، ولی از روی دلسوزی مرتکب شده است و حالا با پذیرش اشتباهات و  تقصیرات در جهت رفع آنها بر آمده است، باصطلاح  مانند گربه ی عبید ذاکانی "عابد شده و دیگر قسم می خورد که موش نگیرد"،  فرزندان خود را به بحث و تبادل نظر در سطح ملی " جهش بزرگ" و سراسری دعوت می کند. او برای این بحث و تبادل نظر ملی و اعلام تصمیمات پدرانه  و روحانی خویش پریودهای زمانی مختلفی را اعلام کرد. پریود و مرحله نخست  که مرحله شنیدن پیشنهادات، انتقادات و... بود را،  از 15 ژانویه تا 15 مارس اعلام نمود.

ولی هم چنانکه واقعیات نشان می دهند، یعنی تظاهرات و درگیری های شدیدتر خیابانی و حتی حمایت ناخواسته اتحادیه  - سندیکای کارگری  ث ژ ت از این جنبش و ورود کارگران و زحمتکشان بیشتر، از سایر بخش های تولید ی و خدماتی، صنعتی و کشاورزی و کلا رشد حمایت اجتماعی به صف مبارزه و جنبش و کزارشی که امروز در خود سایت رادیو فرانسه به زبان فارسی که مبشر سیاست طبقاتی طبقه ی سرمایه دار و دولتش هست، نشان می دهند، آقای مکرون و هیت اجرایی تحت ریاستش، موفقیت دلپذیری بدست نیاورده.  جنبش با تعمیق خواست ها و تغییر در سازماندهی و  حتی رادیکالتر شدن ادامه دارد.

اما، همان طور که می دانیم  و در بالا نیز، اشاره رفت، طبقه ی کارگر فرانسه  برای مقابله مؤثر و به عقب راندن تعرضات گوناگون و کلا آماده شدن ، برای یک مبارزه واقعی طبقاتی "هر مبارزه ی طبقاتی ، یک مبارزه ی سیاسی است" ، کارل مارکس و انگلس مانی فست حزب کمونیست، برای پیروزی آن یعنی پیروزی انقلاب کمونیستی قهرآمیز، نیازمند سازمان سیاسی طبقاتی - حزب سیاسی انقلابی- حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست است که در شرایط حاضر نه فقط  در سطح کشور فرانسه  و منطقه  بلکه جهانی طبقه ی کارگر فاقد آن است. ساختن این حزب و توده ای کردنش در میان اقشار تحت ستم و استثمار و مخصوصا خود طبقه ی کارگر از زن و مرد از اساسی ترین و ضروری ترین و لازمترین و امروزه به فوری ترین نیاز طبقه ی کارگر و کلا رهایی بشریت تبدیل شده است، زیرا که بدون آن؛ هیهات هیهات که به توان در مقابل این همه ی نیروی سازمان یافته و مسلح به انواع سلاح های خود کار و غیره و این همه مزدور قلم بدست و نفوذی و موذی،  کار با مفهوم و معنی و مفیدی به توان انجام داد. ساختن این حزب هم نه توسط نیروی غیبی ناموجود و نه توسط طبقه سرمایه دار و نمایندگان طبقات دیگر و حتی فرزندان تحصیل کرده شان که بسیاری فقط ادای حمایت از طبقه ی کارگر در می آورند  در موقع لزوم به قول گرامشی "به طویله طبقاتی بر می گردند" و تعداد خیلی کمی از آنها و آن هم با بودن خود کارگران - کارگران آگاه و در اکثریت، می توانند و قادر می گردند، تا به آخر با طبقه ی کارگر باشند، بلکه اساسا توسط خود کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست موجودیت یافته و با شرکت از نظر تشکیلاتی مخفی اعضا و کادرهایش در مبارزات جاری که البته، هزینه خود را هم دارد توده ای می شود یعنی طبقه و یا اکثریت آنرا در خود جا داده  و متمرکز می کند، می گردد.

به باورمن، فقط چنین حزبی قادر می گردد که طبقه را برای پیروزی انقلاب قهری کمونیستی و درهم شکستن دولت کنونی و موجودیت دادن به سلطۀ سیاسی طبقه ی کارگر- دیکتاتوری انقلابی طبقاتی پرولتاریا - در شکل شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان - آماده کند.

این درست که امروزه شرکت کردن در مبارزات جاری کاری است  لازم و ضروری که باید انجام داد و کارگران آگاه و حامیان واقعی آنها هم حتما شرکت کرده و شرکت می کنند، اما تلاشی واقعا انقلابی و کمونیستی و بنا براین رهایی بخش است که در جهت ایجاد چنین حزبی باشد. مبارزه  برای برای ایجاد آن می تواند، در شکل های مختلف انجا گیرد ، زیرا که شرایط  سیاسی و اجتماعی متفاوت هست  و کلا  با توجه به چگونگی برخورد نیروی دولتی به طبقه ی کارگراست که باید انجام گیرد، ولی در اکثر کشورها و مخصوصا کشورهایی مثل ایران سرمایه داری با مبارزه  ی نیمه مخفی و نیمه علنی و یا مخفی و غیر علنی با ایجاد کمیته های سرخ و  دیگر نهادهای شبیه در محل کار و محل زندگی کارگران  زحمتکشان،انجام می گیرد!

کارگران آگاه وظیفه دارند از یک طرف خود را سازمان دهند و از سوی دیکر سیاست ها و عملکردهای دولت ها را زیر نظر گرفته  تاکتیک های مناسب اتخاذ نمایند و نیز،

  • مبارزه برای تشکیل چنین حزبی را با افشای جریانات، سازمان ها و احزابی که خود را به همین نام می نامند، ولی در عمل نشان داده و می دهند که این چنین نیستند، شدت و افزایش دهند.
  • دوستان و دشمنان واقعی و بدلی را مشخص کنند که دوست کسی و جریانی است که اولا طبقه ی سرمایه دار را در کلیت آن، بدون اینکه به دنبال نخود سیاه مدرن و سکولار باشد  و  کوشش در تقسیم کردن به ملی و  غیر ملی ، امپریالیستی و ارتجاعی، دموکراسی طلب دروغین و یا حتی راستین که دیکر نیست، باشد، دشمن طبقاتی معرفی کند که باید حاکمیت  و سلطۀ اقتصادی و سیاسی اش بر چیده گردد؛ دوما مبارزه برای ایجاد حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست را در سر لوحه ی مبارزاتی خود قرار دهد؛ سوما- اینکه از همین امروز تلاش می کند که  طبقه ی کارگر با روحیه انترناسیونالیستی و ضد خرافات مذهبی و حتی جنسی و ملی و برای به پیروزی رساندن انقلاب قهری  کمونیستی  پرورش دهد و سر انجام چهارما  اینکه دولت آینده را بدون  روپوش و در نهان و هر گونه بهانه دیگر و دادن شعارهای مانند : آزادی برابری حکومن کارگر، دموکراسی شورایی، اداره کشور به سبک شورایی و غیره، دولت کارگران و زحمتکشان مسلح، دیکتاتوری انقلابی طبقاتی پرولتاریا - شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان دانسته  و  تبلیغ و ترویج می کند.

 

این مسیر رهایی است و دیگر مسیرها به باور من و تجربیات مدون شده مبارزه ی طبقاتی تا کنون توسط آموزگارانی همچون کارل مارکس و انگلس و لنین و... بیراهه می باشند و نابودی را به بار می آورند.

 

 به این عبارت از کارل مارکس  انگلس  توجه کنید:

 

"کمونیستها عاردارند مقاصد خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام می کنند که تنها از طریق واژگون ساختن همۀ نظام اجتماعی موجود، از راه جبر، وصول به هدف هایشان میسر است. بگذار طبقات حاکم در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولتاریا در این میان چیزی جز زنجیرهای خود را از دست نمی دهند. اما جهانی را بدست می آورند.

 « پرولتارهای سراسر جهان، متحد شوید! »،"

 مانی فست حزب کمونیست - کارل مارکس و انگلس - سال ۱۸۴۸ –

 آنها البته، در سال ۱۸۵۰ هم  شعار این جنگ را :" انقلاب مداوم" اعلام کردند  و همچنین کارل مارکس  در سال۱۸۷۵ در نقدی بر نامه گوتاء  چنین نوشت :

 

"مارکس، نقدی بر برنامه گوتا، ترجمۀ سهراب شباهنگ

-                     اما این کمبودها در فاز نخست جامعۀ کمونیستى، هنگامى که این جامعه تازه پس از دردهاى طولانى زایمان از شکم جامعۀ سرمایه دارى سر برآورده، اجتناب ناپذیرند. حق هرگز نمى تواند بالاتر از ساختار اقتصادى جامعه و تکامل فرهنگى اى که مشروط به آن ساختار است، باشد.

در فاز بالاتر جامعۀ کمونیستى، پس از ناپدید شدن تبعیت برده ساز فرد از تقسیم کار و همراه با آن تضاد بین کار ذهنى و کار بدنى، پس از تبدیل شدن کار از صرفا وسیله اى براى زندگى به نیاز اصلى زندگى، پس از افزایش نیروهاى مولد همراه با تکامل همه جانبۀ فرد و فوران همۀ چشمه هاى ثروت تعاونى، آرى تنها در آن زمان مى توان از افق تنگ حق بورژوایى در تمامیت آن فراگذشت و جامعه خواهد توانست بر پرچم خود چنین نقش کند: از هرکس برحسب توانائى اش و به هرکس برحسب نیازهایش!

 

بین جامعۀ سرمایه دارى و جامعۀ کمونیستى یک دورۀ تحول انقلابى از اولى به دومى وجود دارد. متناظر این دورۀ تحول، یک دورۀ گذار سیاسى نیز هست که دولت در آن چیزى نمى تواند باشد جز دیکتاتورى انقلابى پرولتاریا.

اکنون برنامه [گوتا] نه به این آخرى مى پردازد و نه به سرشت دولت در جامعۀ کمونیستى."

 

حال همراه همطبقه های کارگر در فرانسه و دیگر نقاط جهان تحت سلطۀ استثمارگران بیرحم و با یاد کموناردهای پاریس که اولین دولت پرولتاریا را بنیاد نهادند، نخستین یورش سازمان یافته ی پرولتاریای مسلح را به "عرش اعلا بورژوازی"، مالکیت خصوصی را نمودند و کلیه ارکان جامعه بورژوآیی را مانند مذهب و ملت و ...را  نشانه گرفتند!  و برای پیروزی نظیر آن، ولی در شکل عالی تر:

 به پیش!  رفقا به پیش!  با باور و جسارتی لایق طبقه ی کارگر به پیش! که باید پیروز شد، رهایی بشریت در پیروزی شماست، پس به پیش برای نبرد نهایی، برای پیروزی جنگ طبقاتی،  برای نابودی جامعه ی طبقاتی و بنیاد نهادن جامعه ی کمونیستی، به پیش!

 

حمید قربانی ۱۶ مارس ۲۰۹۲ اسپارتاکوسی

 

لینک گزارش رادیو فرانسه

https://www.alborznews.eu/index.php/2012-06-06-10-12-08/2012-06-06-10-22-25/44919-2019-03-15-17-53-41.html

+++

کارگران اتحاد اتحاد اتحاد انقلاب!

 

 همه کارگران جهان متحد شوید. آگاه باشید که شما نیازمند به انقلاب مسلحانه - کمونیستی هستید! یا انقلاب می کنید و رها و آزاد می شوید و یا سرمایه با نابودی خود، همه چیز را به نابودی محکوم می کند!

 

All the workers of the world unite! You need a communist armed revolution. You either get a revolution, and you are released and freed, or capital condemns everything to destruction by destroying it

 

https://www.facebook.com/373307303433319/videos/853372231674905/

 

کارگران در ایران هوشیارباشید که این بار با لباس انقلاب دمکراتیک، زنانه، انسانی، به مبارزه با شما برخاسته اند! قهرمان، زن و... درست می کنند!


+++

انقلاب مسلحانه کارگران و زحمتکشان تحزب یافته، تنها راه رهایی است!

کارگران و زحمتکشان جهان، متحد شوید، سازمان یابید، جنگ طبقاتی را به پیروزی رسانید، دولت های کنونی   را درهم شکنید که این دولت طبقاتی همه جهان گستر به چماق واقعی سرمایه داران بر سرتان تبدیل شده اند و نقش دیگری ندارند، جز سرکوب شما و تن دادن شما به استثمار شدن، از گرسنگی مردن، صدای شما اعتراض شما را خاموش کردن و در یک کلام ، این دولت ها نشان داده اند که در حقیقت  دیکتاتوری طبقه ی سرمایه دار بر علیه شما هستند. دولت خود را در شکل شوراهای مسلح کارگران و کلیه زحمتکشان شهر و روستا - دیکتاتوری پرولتاریای مسلح  را موجودیت دهید و سرنوشت خود و جامعه را بدست توانای خویش گیرید. بدانید و آگاه باشید که نیروی نجات دهنده ی دیگری جز ، نیروی طبقاتی شما که جهانی است و کوه تکاهن دهنده، موجود نیست! خدا خرافه ای بیش نیست که هزاران سال است بر ذهن شما حاکم شده است. عصر مدرن، عصر فقط کاری کرده است، اینکه، این خرافه را با خرافات دیگر مثل میهن، مثل دموکراسی، مثل دولت پارلمانی، مثل نژاد و جنسیت برتر و امثالهم تکمیل کرده است.  شما راهی ندارید جز اینکه به گفتار مادی - دیالکتیکی آن فرزانه زمان ها، ولی به عنوان یک فرزانه و نه پیغمبر یعنی کارل مارکس باور آورید که در اثر مشترک خود با انگلس  نوشت:

"کمونیستها عار دارند مقاصد خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام می کنند که تنها از طریق واژگون ساختن همۀ نظام اجتماعی موجود، از راه جبر، وصول به هدف هایشان میسر است. بگذار طبقات حاکم در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولتاریا در این میان چیزی جز زنجیرهای خود را از دست نمی دهند. اما جهانی را بدست می آورند.

 « پرولتارها  سراسر جهان، متحد شوید! »،"، مانی فست حزب کمونیست - کارل مارکس و انگلس - سال ۱۸۴۸ –

 

لنین با درس آموزی ازاین آموزه بود که در مبارزه ی با تمامی اپورتونیست ها ی زمان خویش، نوشت :

« بدون انقلاب قهرى، تعويض دولت بورژوايى با دولت پرولترى محال است. نابودى دولت پرولترى (دیکتاتوری پرولتاریا- من) و به عبارت دیگر  نابودى هر گونه دولتى جز از راه "زوال" از راه ديگرى امکان پذير نيست.»، لنین- دولت و انقلاب.

 

آری رفقای کارگر  زن و مرد و زحمتکشان در الجزیره ، تهران ، پاریس، نیوریوک، مسکو، پکن، ژوهانسبورگ، برلین و سراسر جهان  بدانیم و آگاه باشیم که

؛

بدون در هم شکستن دولت های کنونی، بدون  مرگ - زوال دولت، رهایی جامعه غیرممکن است و در نهایت نابودی و نیستی جامعه، نیستی و نابودی ما کارگران و زحمتکشان و کل نسل انسان، امری اجتناب ناپذیر است.  کارگر و کسی که  ادامه مبارزه طبقاتی را تا جنگ طبقاتی  و پیروزی انقلاب قهری پرولتاریا و ایجاد دولت پرولتاریا به عنوان آخرین دولت جوامع طبقاتی که به محو طبقات و خود کارگر به عنوان یک طبقه ی ویژه می شود را، قبول نداشته باشد، کارگر و انسان کمونیست، کارگر انقلابی، کسی که برای رهایی خود و جامعه ی انسانی می کوشد، نیست و محکوم به زندگی برده وار در جامعه ی استثمارگر و مرگزای کنونی است. 

 

رفقا به پیش! برای فتح جهان به پیش!  متحد و مسلح، بدون مرز به پیش! که گاه انقلاب ما، چراغ رهایی ما رسیده است!

لینک در رابطه با الجزائر یه انگلیسی

http://www.marxist.com/the-algerian-revolution-leave-means-leave.htm


+++

فقط انقلاب مسلحانه کارگران رهایی بخش است!

کارگران گروه فولاد  اهواز و ... دست مریزاد، این همه اراده را فقط در کارگر می توان سراغ گرفت. برای همین هاست که کارل مارکس و انگلس در سال ۱۸۴۵ نوشتند که کمونیسم ممکن است و کمونیسم حرکت طبقه ی کارگر برای لغو شرایط موجود اجتماعی است. آنها ولی سال ها بعد  گفتند و نوشتند( سخنرانی کارل در اولین جلسه افتاحیه انجمن بین المللی کارگران 1864)   که طبقه ی کارگر برای به پیروزی رساندن انقلاب اجتماعی و کمونیستی نیازمند حزب سیاسی خود نه تنها در سطح کشوری بلکه در سطح جهانی است.

 رفقای کارگر و زحمتکش این درست است که شما با مبارزه طبقاتی خود که هزینه برایش پرداخت کردید، موفق به گرفتن بخش خیلی کوچکی از حقوق انسانی خود شدید، ولی بدانید که این ها چیز زیادی نیستند و از طرف دیگر قابل پس گرفتن، زیرا که شما تولید می کنید و نه گردن کلفت های مفت خور، پس همه چیز تعلق به شما کارگران و زحمت‌کشان دارد که ۹۹درصد جامعه هستید و رهایی جامعه فقط بدست شما قابل حصول است.

 با امید اینکه بعد از این با تشکلات طبقاتی تان که ایجاد حزب کارگران آگاه و انقلابی و کمونیست در راس آنهاست، قادر گردید انقلاب قهری و کمونیستی را در جامعه طرح کنید و برای به پیروزی رساندن آن نیروی طبقه تان را بسیج، سازماندهی مخفی و غیرعلنی نمایید که  جهانی را باید فتح کنید.

انقلاب مسلحانه کمونیستی تنها راه رسیدن به یک جامعه ی کمونیستی و رها از رنج و استثمار، جنگ و کشتار است، رفقا، بنا براین، به پیش! دستان توانای تان را از راه دور می فشارم! و رویتان خسته از رنج تان را می بوسم!

حمید قربانی 17 مارس 2092 سال اسپارتاکوسی

 

 

[Forwarded from پیشتاز]

اطلاعیه کارگران گروه ملی فولاد

 

دو سال پیش همین روزها بود که برای اولین بار یاد گرفتیم که تا وقتی صدایمان را از کارخانه به بیرون و خیابان نکشانیم شنیده نمیشویم. و پارسال همین روزها بود که برای دستمزدها و عیدی و درآوردن شرکت از چنگ موسوی، آواره‌ی استانداری و نماز جمعه و خیابان بودیم.

حالا هم تا چند روز دیگر درحالی سال جدید می آید که این آخرین ساعات سال را هم کارگر گروه ملی فولاد با استیصال باید ببیند پس از کم و زیاد کردن کوه قرض و خرج، چیزی به لباس و عیدانه‌ی فرزندش میماسد یا که نه.

تا چند روز دیگر درحالی بهار می آید که بعضی از همکارانمان مثل میثم آل مهدی ؛ بیکار و بی و پول و بیمار و آواره هنوز زخم زمستان را بر تن دارد. کمی آنسوتر برادرمان اسماعیل بخشی‌ کنج زندان افتاده تا بخاطر حق خواهی برای کارگران توبه کند.

اما سال ۹۷ با تمام افت و خیزهایش، با تمام تلخی‌ها و هزینه‌هایش سالی بود پرفراز که مبارزه‌ی کارگر فولاد را به اوج رساند. آبان و آذر نقطه‌ی درخشانی بود که برای همیشه در حافظه‌ی ما و جنبش کارگری ثبت شد، وقتی نه فقط اهواز که کارگران سراسر کشور پشتمان ایستادند و همصدایمان شدند. و این یعنی کارگر فولاد بعد از این دیگر به عقب برنمیگردد.

در مسیر سال ۹۷ دستاوردهای درخشانی کسب کردیم:

موسوی قلدر را بیرون انداختیم، مجامع عمومی کارگری را برپا کردیم، مدیران مافیایی را افشا و بیرون کردیم، سهام اکسین را از زیر چوب حراج درآوردیم، پرداخت حقوق‌ها را به روز کردیم، جلوی دست‌اندازی‌ به حق بیمه‌های اجتماعی و تکمیلی‌ را گرفتیم، به ضرب اعتراضمان مواد اولیه را رساندیم، چرخ سه کارخانه را روشن نگه داشتیم و کارخانه را در یک کلام نجات دادیم.

این همه به بهای فشارهای گزاف امنیتی، اخراج و محرومیت میثم آل مهدی‌ها از شغل و حقوقشان و تیغ تیز پرونده‌سازی‌های امنیتی بر سر بیش از صد نفر از کارگران گروه ملی فولاد بود.

هرچند تولید گروه ملی هنوز فاصله زیادی با ظرفیت واقعی‌اش دارد، درب دو کارخانه تخته است و تجهیزات هنوز فرسوده‌اند و بدنهای کارگر فولاد بخاطر سختی کار مستهلک است و زخم‌هاشان هنوز باز، اما مسیر مبارزه در سال ۹۷ نشان داد که با قدرت اتحادمان توانستیم و کردیم.

 هیچ سطحی از تهدید، ارعاب، زندان و اخراج،  نفاق و ناامیدی نمیتواند این پیام اصلی سال ۹۷ را از حافظه‌مان پاک کند. بهمین خاطر مانند شیر از این دستاوردها پاسبانی خواهیم کرد و برای پیگیری مطالبات بعدی هم حاضریم و عقب نخواهیم نشست.

کارگر گروه ملی فولاد در عین حال در سال ۹۷ چیزی را دید که هرگز او را به عقب برنمیگرداند: او قدرت اتحاد و همبستگی کارگران از شوش و اراک و قزوین تا اهواز را با خودش دید. فریاد همبستگی کارگران و معلمان و بازنشستگان و دانشجویانی که زیر مشکلات معیشتی کمرشان خم شده را با خود شنید و در این مسیر حامیان و دشمنان واقعی‌اش را شناخت. شناخت که اعتراضش از دیگر کارگرانی که از خصوصی‌سازی مینالند جدا نیست، از معلمی که اعتصاب میکند و از فعال کارگری که برای حداقل دستمزد جلوی مجلس تجمع میکند و دستگیر میشود جدا نیست. شناخت که اینها نماهایی از یک مبارزه، یک طبقه و برای یک معیشت است. به همین خاطر هم هست که کارگران، معلمان، رانندگان و فعالان کارگری در بند به همان اندازه برای ما اعتراض میکنند که خودمان برای خودمان. به هر سنگری که در جنبش کارگری حمله شود، به کل ما حمله شده. تعرض به اسماعیل بخشی، محمد حبیبی ،جعفر عظیم زاده و دیگر فعالان صنفی دربند همانقدر محکوم است که تعرض به خود ما. بنابراین در این آخرین لحظات سال  ۹۷ سعی کنیم پشتِ همانانی بایستیم که پشتمان ایستادند!

پیگیر وضع‌ میثم آل مهدی و خانواده‌ اش در این عید باشیم و با هر امکان حمایتشان کنیم تا بدانند تنها نیستند. و در نهایت صدای کارگران و معلمان دربندی باشیم که صدایمان شدند.

پیام سال ۹۷ هم در همین یک کلام بود و بس: با اتحاد پیروز میشویم، با افتراق شکست میخوریم!

بیست وششم اسفند-۹۷

https://t.me/pishtaaz_a


 

March 16, 2019

در باره شیوه برخورد به کودکان دو طیف(در باره برخورد به فرزندان داعشی ها و نازیها)

در باره شیوه برخورد به کودکان دو طیف
(در باره برخورد به فرزندان داعشی ها و نازیها)

(1)

شکست داعش در سوریه منجر به این شده است که چند هزار داعشی یا خود را تسلیم نیروهای دمکراتیک سوریه نمایند یا در جنگ به اسارت گرفته شوند. امروزه تعداد زیادی زن و کودکان داعشی در اردوگاههای پناهندگان بسر می برند. تعدادی از همسران داعشی ها، ساکن کشورهای اروپایی بودند و حالا که آنها در خلافت، حکومت داری و اشغال منطقه شکست خورده اند، این مسئله موضوعیت پیدا کرده است که اغلب این زنان اروپایی آرزومند و خواستار بازگشت به کشور خود هستند. بعضی کشورها مثل انگلیس تاکنون به چند نفر از این زنان که خارجی الاصل بوده اند، خلع تابعیت کرده است و گفته اند که دیگر این زنان حق بازگشت و زندگی در انگلیس را ندارند.

من در باره خلع تابیعیت این زنان، دفاعیه ندارم. استدلال شده است (مقاله ی روزنامه VG) که این زنان در جنایت همسرانشان دخالت نداشته اند. آنان، بر اساس عرف اسلامی اکثرا در خانه مانده و آشپزی کرده اند و از این حرفها.

من این نوع استدلالات را نمی پذیرم. اولا این زنان، آگاهانه انتخاب خود را کرده اند. آنان میدانستند که انتخابشان چیست. آنان آگاهانه (معنی این استدلالی که در روزنامه مزبور آمده) رای به بردگی جنسی خود داده اند و داعشی های همسر را از لحاظ جنسی و امور خانوادگی تامین کرده اند. برای زنان و دخترانی که از کشورهای اروپایی به سوریه مسافرت کرده اند، بحثهای مربوط به اینکه آنان مجبور شده اند یا اینکه وادار شده اند، معتبر نیست. آنان بزرگسالانی بوده اند که خود راه خود را انتخاب کرده اند. پس بایست مسئولیت و عواقب انتخاب خود را نیز بپذیرند. به همین دلیل من اعتراضی به تصمیم دولت انگلیس یا کشورهای دیگر اروپایی مبنی بر خلع تابیعیت از آنانی که خارجی الاصل هستند ندارم. آنان نیز باید بنوعی مجازات شوند و خلع تابیعت خود نوعی از مجازاتهاست.

 

اما بنظر من بحث این زنان، با سرنوشت کودکان آنان فرق میکند. آن کودکان هرچند آموزشهای غلط و غیر انسانی هم داده شده باشند، آنان کودکانی هستند که خود (برخلاف انتخاب والدینشان) خود در انتخاب سرنوشت کنونی شان دخیل نبوده اند. جامعه بایست به آنان بعنوان کودک با همه حقوقی که برای کودکان برسمیت شناخته شده، برخورد کنند. و از سوی دیگر بدلیل اینکه این کودکان تحت تاثیر محیط خود قرار گرفته اند، برنامه های آموزشی ویژه تری برای آنان داشته باشند تا بتوانند بشیوه ای انسانی رشد کرده و سرنوشت آینده ی خود را (برخلاف جنایات والدینشان) طور دیگر رقم بزنند.

(2)

در جنگ جهانی دوم، نازیهای هیتلری کشور نروژ را اشغال کردند. این مقاله هدفش پرداختن نه به خود جنگ و جنبش مقاومت در نروژ، بلکه اشاره کردن به یک زاویه در بطن جنگ دوم جهانی است.

در بعد اجتماعی، خواه ناخواه، ازدواجها و نزدیکیهایی بین مردان اشغالگر و زنان کشور مربوطه روی میدهد که حاصل تولد فرزندانی بود که مادرشان نروژی و پدرشان نازی آلمانی بودند. به این بچه ها «کودکان جنگ» (krigsbarn) نام نهاده اند.

بدنبال شکست نازیهای آلمانی و خروج آنان از نروژ، سرنوشت مشقت باری  زنانی که با نازیها ازدواج کرده بودند و فرزندانشان، پیدا کردند، که تحقیر و بی حقوقی اجتماعی آن طیف از زنان نروژی که با آلمانیها در دوران جنگ ازدواج کرده بودند و فرزندان آنان یکی از عواقب آن پیوندها بود.

 

چه سیاست و شیوه برخوردی بایست اتخاذ کرد؟

باید اقرار کرد که اتخاذ سیاست و برخورد درست به کودکان و زنانی که در صفوف دشمن بوده اند، سخت و مشکل است. راحتترین روش و متد اینست که همه ی آنانی که در صفوف دشمن هایی مثل داعش و نازیهای آلمان بوده اند، کم و زیاد مجازات شوند و جامعه از لحاظ روحی تسکین یابد که کسانیکه به دشمن تعلق داشته اند را مجازات کرده است.

اما مشکل اصلی، همان راحتترین روش و متد است.

در این راحتترین روش، نقض حقوق و بی حقوقی های اجتماعی، تحقیر و اذیت و آزار فراوانی وجود دارد که با اصول دمکراتیک و انسانی زیادی تصادم پیدا میکند. یکی از عواقب اتخاذ روش راحت و سرراست اینست که کودکان و حقوق آنها نقض شده و آنان در عمل در شرایطی که قرار میگیرند که براحتی مورد اذیت و آزار و محروم از تحصیل و غیره  قرار میگیرند.

بعد از شکست ارتش آمریکا در ویتنام و پیروزی حزب کمونیست به رهبری هو شی مین، آنان در رابطه با زنانی که «تن فروشی» می کردند سیاستی اتخاذ کردند که نتیجه آن این بود که «همان زنان دیروزی که برای امرار معاش مجبور به تن فروشی بودند» به زنان فعال و پوینده ای برای ویتنام تبدیل شدند. اتخاذ سیاست اشتغال زایی یا به عبارت دیگر «کار» و سپس «آموزش» شرایط مادی آن زنان را عمیفا تغییر داد.

یا میتوان به برخوردهای جمهوری اسلامی به افغانستانیهای مقیم ایران و فرزندان آنان اشاره کرد، که در طول این چهار دهه حاکمیت اسلامی در ایران چقدر سرکوب و تحمیل بی حقوقی و برخوردهای نژادپرستانه به این بخش از جامعه کارگری و فرزندان آنان ایران شده است، را میتوان بعنوان نمونه زنده ی دیگری مورد اشاره قرار داد.

انسانیت این خوانش را به ما میدهد که باید برخورد انسانی کرد. جامعه بایست بویژه به کودکانی که از صفوف دشمن آمده اند برخورد انسانی نماید و مجازات کردن پدرانشان را به آنان منتقل ننماید. آنجاییکه تناقضات حقوقی بوجود می آید، بایست کارشناسانه و به نفع حقوق آن طیف از کودکان، راه حل مناسبی پیدا کرد.

در بعضی از تئوریهای آموزش درسی می خوانیم که پدر و مادر مسئولیت تربیت کودکان و مدرسه مسئولیت آموزش کودکان را بعهده دارند. این تقسیم بندی تا اندازه ای درست است و نه تماما. زیرا چنین تقسیم بندی ای که مسئولیتها را بصورت سیاه و سفید به این دو مرکز یعنی خانواده و مدرسه بنگرد، مشکل اینست که مسئولیت سازمانهای اجتماعی مثل مدرسه در تاثیر گذاری بر پرورش درست فرد را از قلم میگیرد و رابطه ای متقابل بین والدین و نهادهای آموزشی برقرار نمیکند.

به این دلیل جامعه هم در زمینه آموزش و هم جاییکه که لازم باشد در زمینه پرورش مسئولیت دارد. به همین دلیل کنونسیون حقوق کودک هم وجود دارد. در این بین احتمال وجود تناقضاتی وجود دارد که آن تناقضات با مرکز قرار دادن حقوق کودکان برای داشتن آینده ای بهتر میتوان راه حلی پیدا کرد.

علم سوسیالیستی که ترکیبی از علم و انسانیت است به ما می گوید که مجازات کردن کسی که مرتکب جنایتی شده است را بایست به مجازات همان فرد محدود کرد و آنرا به فرزندان و بستگان فرد خاطی منتقل نکرد.

 

 

 

https://www.vg.no/nyheter/meninger/i/XwV6ng/barna-av-is-soldater-fortjener-hjelp

https://no.wikipedia.org/wiki/Krigsbarn

اسراف وزیر آموزش و پرورش در شکرخوری

اسراف وزیر آموزش و پرورش در شکرخوری

آقای سید محمد بطحایی وزیر آموزش و پرورش ایران در یک گفتار ویدئویی «در خصوص اهمیت آموزش زبان فارسی در دوره ابتدایی گفت: آموزش زبان و ادبیات فارسی و تکلم دانش‌آموزان ابتدایی به فارسی خط قرمز آموزش ما به ویژه در مناطق عشایری و مناطق دو زبانه مانند بلوچ، عرب، ترک زبان و غیره است و معلمان نباید به هیچ وجه برای برقراری ارتباط راحت‌تر با دانش‌آموزان به زبان محلی تکلم کنند چرا که این امر بسیار خطرناک است» (۱).

واضح است که زبان فارسی، زبان یکی از اقلیت‌های ملی ایران است، که کمتر از ۲۵ درصد جمعیت بیش از ۸۵ میلیونی کشور را تشکیل می‌دهد. اگر در نظر بگیریم که مجموع جمعیت فقط دو خلق ترک و کرد ایران بیش از ۴٠ میلیون نفر است، درصد واقعی جمعیت فارسی زبان ایران باز هم روشن می‌شود.

اما بر خلاف اظهارات شونیستی آقای وزیر، خط قرمز دهها میلیون جمعیت ایران چه فارس و چه غیرفارس، آزادی، برابری و عدالت است، نه زبان فارسی! و ناگفته روشن است که تداوم ممانعت از تدریس به زبان ملی، به سخن دقیق‌تر، منع ابرازهویت ملی خلقهای کشور، یکی از جدی‌ترین خطراتی است که وحدت و تمامیت ایران را تهدید می‌کند. بویژه اینکه، نه تنها زبان فارسی، بلکه، هر زبان دیگری، هیچگونه مزیت و برتری نسبت به سایر زبانها ندارد. بنا بر این، در کشوری که حاکمیت آن حاضر نیست خط قرمز بیش از ۷۵ درصد جمعیت کشور را رعایت نماید و حاضر است بجای اجرای اصل ۱۵ قانون اساسی کشور، به تبعیض و برتری نژادی، زبانی و مذهبی کماکان ادامه ‌دهد، طبیعتا، دهها میلیون نفر «من» دیگر نیز نمی‌توانیم به تقویت اتحاد و تداوم زندگی با این آقا و همنوعانشان حاضر باشیم و نخواهیم بود.  

در همین راستا، لازم است به آقای وزیر تذکر داده شود، که هرکسی، هر نهادی یا تفکری که زبان فارسی را چه در گذشته و چه در حال، بمثابه «خط قرمز» برای وحدت ایران کثیرالمله تعیین نموده، حقوق اولیه دهها میلیون انسان مثل «من» ترک، کرد، لر، عرب، بلوچ، گیلک، تالش، ترکمن و... کشور را نادیده گرفته، زبان و ادبیات غنی ما را به ورطه اضمحلال کشانده، خیلی بی‌جا کرده، همچون شما شکر زیادی خورده است. ما، دیگر نمیخواهیم و نمی‌توانیم توهین و تحقیرهای شونیستهای برتری‌طلب را تحمل کنم.

آقای وزیر، حواستان را جمع کنید! دیگر آن دوره پدر و پسر که بحساب چماق بیگانه به ملل ایران قلدری می‌کردند و هر صدای آزادیخواهانه و برابری‌طلبانه را با گلوله خاموش می‌کردند، گذشت! امروز دوره، دوره دیگریست و وجود شما و دولت بی‌تدبیر و کلید که نه، چماق بدست یک خطر بالفعل برای ایران است نه تدریس به زبان «محلی»، نه محروم کردن کودکان از آموزش به زبان مادری خود! دیگر بس است، کاسه صبر ما لبریز شده، «یا رومی روم، یا زنگی زنگ»! یا حق‌ انسانی‌مان را می‌ستانیم و یا به زندگی‌ خود در آزادی و خارج از سلطه شونیزم ادامه می‌دهیم.

خلاصه کلام، بدیهی است که بنا به الزامات شرایط تاریخی و ترکیب ملی ایران، ضرورت انجام تغییرات بنیادی در نظام آموزشی کشور کاملا مشهود است و تغییرات در نظام آموزشی نیز باید ناظر بر تدریس همه رشته‌های درسی از ابتدائی تا عالی، در مناطق بزبان‌های ملی و در کنار آن، تدریس زبان و ادبیات فارسی فقط بمثابه زبان بین‌الملل خلقهای ایران باشد. در غیر این صورت، استمرار سلطه شونیزم در کشور موجب تداوم و تشدید اضمحلال زبانهای ملی، تضعیف و گسست اتحاد بین خلقهای کشور خواهد شد. و خود این، به یقین که وحدت و تمامیت ایران را در آینده نچندان دور به زیر سؤال خواهد برد نه تحصیل بزبان «محلی» آقای وزیر!

ا. م. شیری

۲۴ اسفند- حوت ۱٣۹۷

https://eb1384.wordpress.com/2019/03/15/

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(۱)-

https://iranglobal.info/comment/100511

آذر ماجدی : درک از مفهوم وتعریف انقلاب

-آذر ماجدی : درک از مفهوم وتعریف انقلاب

آذر ماجدی وشرکا که این روزها عمدتا مبارزه اشان با حکک وحمید تقوایی است در یک مقاله، جوابیه ای به سخنرانی حمید تقوایی در رابطه با یک سخنرانی حمید تقوایی در انجمن مارکس در کانادا  نوشته . در این مقاله آذر ماجدی تعریف ودرک  حمید تقوایی از انقلاب را محکوم کرده.

حمید تقوایی معتقد است که انقلاب وتعریف انقلاب  را باید با شرایط موجود جامعه وجهان وشرایط انقلابی ارزیابی کرد واز آن نتیجه گرفت وطبقه کارگر وسوسیالیسم را بقدرت رساند. بطورمثال حمید تقوایی معتقد است که انقلاب به خصوص در مراحل اولیه یک جنبش همگانی است که میخواهد حکومت حاکم را بزیر بکشد واگر کمونیستها وطبقه کارگر مهر خودش را به این انقلاب وجنبش انقلابی بزند وجامعه را پشت خودش بسیج کند میتواند انقلاب سوسیالیستی را به پیروزی برساند.بطور مثال در انقلاب اکتبر روسیه مبارزات طبقه کارگر ودهقانان منجربه پیروزی انقلاب سوسیالیستی اکتبر شد ومثلا انقلاب در ایران هم اگر به رهبری طبقه کارگر وحکک صورت پذیرد میتواند سوسیالیسم را در ایران پیاده کند.

اما اذر ماجدی مخالف این درک ونوع از انقلاب است. آذر ماجدی میگوید انقلاب وتعریف انقلاب را باید از کتابها ومتون مارکسیستی استنباط کرد. که به گفته ایشان از نظر مارکسیستها  تعریف انقلاب وانقلاب یعنی تعویض مناسبات اقتصادی ودر جامعه وزمان  ما یعنی تغییر مناسبات اقتصادی ولغو کار مزدی و مثلا جامعه ای آزاد وبرابر.ومعتقد است که اطلاق نام انقلاب به هر چیز دیگری به جز این یعنی رقیق کردن انقلاب ومفهوم ودرک از انقلاب وحمید تقوایی را بخاطر همین  درک از انقلاب مورد حمله وشماتت قرار میدهد." انقلاب کارگری یعنی انقلابی برای زیر و رو کردن مناسبات تولیدی؛ لغو مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و مبادله و لغو کار مزدی. این تعریف را شما به هر متن مارکسیستی رجوع کنید پیدا خواهید کرد." " "آذر ماجدی

اذر ماجدی با این درک ومفهوم تاریخی واسکولاستیکی از انقلاب وسوسیالیسم در زمان ما به این نتیجه میرسد که اصلا نام نهادن بهر جنبش انقلابی وسرنگونی انقلابی توسط طبقه کارگر ومردم انقلابی لوث کردن انقلاب از نطر مارکسیستی است. از این جهت حمید تقوایی را مسخره میکند که مثلا نام انقلاب را در سرنگونی حکومت تونس اطلاق کرده.

 البته بنظر من این اختراع نام انقلاب در جهان امروز ما توسط حمید تقوایی صورت نگرفته بلکه جامعه ما وضرورت جامعه این اسم را به این جنبشها وسرنگونی ها گذاشته که با تعریف تاریخی ومثلا تغییر مناسبات اقتصادی اجتماعی ولغو کار مزدی ومالکیت خصوصی در تناقض است. قرار نیست برای هر نوع تعریف ومفهوم ودرک از انقلاب وهر چیزی به کتابهای مارکس وتاریخ مارکسیسم رجوع کنیم تا ثابت کنیم کاملا مومن ومتعهد به مارکس ودستورات او هستیم. این متد  ربطی به مارکس ومتد علمی وعلم ومناسبات جامعه امروز ندارد. یک متد غیر علمی وقرانی است .

با این درک ومفهوم از انقلاب ونام نهادن،   اصلا دیگر نمیتوان انقلاب 57 در ایران را   انقلاب سال 57 خطاب کرد..چون بقول اذر ماجدی نه مناسبات اقتصادی عوض شد ونه مالکیت بر ابزار تولید تغییر کرد ونه مثلا کار مزدی لغو شد.مثل انقلاب در تونس که اذر ماجدی حمید تقوایی را به خاطر نام انقلاب مسخره میکند.

 با این تعریف جدید آذر ماجدی از انقلاب ما دیگر نمیتوانیم مثل لنین وهمه کمونیستها ومردم جهان نام انقلاب 1905 در روسیه را انقلاب بنامیم..میتوانیم بگوییم شورش 1905 در روسیه.

 ویا مثلا در انقلاب 57 شورش 57( البته این اختراع قبلا بنام سلطنت طلبان ثبت شده وآذر ماجدی تقریبا 40 سال دیر رسیده).

با همین درک از انقلاب دیگر انقلاب فوریه 1917 هم انقلاب نیست یک شورش بزرگ در روسیه بود.

.وانقلاب اکتبر 1917 در روسیه هم که میتوان کودتای لنینی نام نهاد چون اصلا نه کار مردی لغو شد ونه مالکیت خصوصی ومناسبات تولیدی تغییر کرد.

..واصلا دیگر خطاب کردن نام انقلاب وانقلابات عربی کاملا خطا است واصلا انقلابی در کار نیست  وفعلا باید فقط منتظر انقلاب واقعی ماند تا انشا الله پیروز شود وانوقت برایش نام گذاری کرد..

.شاید آذری ماجدی راست میگوید نبایست کودکی که هنوز بدنیا نیامده را نام گذاری کرد(مارکسییستی نیست). احتمالا تعریف انقلاب وخطاب نام انقلاب به 57 واکتبر وانقلابات عربی وهمه تعاریف از انقلابات قرون ما همگی نعاریف غیرمارکسیستی وبورژوازی است که در میدیا وویکیپیدیا وواژه نامه های بورژوازی-امپریالیستی درج شده  واستفاده از این القاب غیر مارکسیستی وخطا وگناه است.. واقعا هر چه آذر ماجدی بیشتر بنویسد ما بیشتر یاد میگیریم .ا

"دیپلماسی کمونیستی" یا چراغ سبز به آمریکا؟

"دیپلماسی کمونیستی" یا چراغ سبز به آمریکا؟

حمید تقوایی در سمینار اخیر خود تحت عنوان: "کمونیسم در ایران چگونه پیروز می شود؟" مقوله جدیدی را تحت عنوان "دیپلماسی کمونیستی" بمثابه یک محور اصلی استراتژی این حزب برای پیروزی طرح می کند. البته همانگونه که سبک ایشان است تز اصلی در میان مقدار زیادی ادویه سوسیالیستی، مثل گویی، کلی گویی و کلیشه پردازی های تکراری بشکلی سریع و مختصر طرح میشود. خود او نمی گوید که این محور استراتژیش برای "پیروزی کمونیسم" است. شنونده باید این تز را استنتاج کند. یعنی دو تا دوتا چهار تا را جلوی خود بگذارد. از عنوان سمینار با طعنه ها و نیش های تکراری علیه یک "چپ هپروتی" موهوم که ظاهرا هنوز پس از ۴۰ سال به مقوله "سگ زنجیری آمریکا" باور دارد و پراندن چند ترم جدیدا اختراع شده که قرار است نه تنها فضا را بنفع آمریکا و غرب نزد اپوزیسیون کمونیستی تلطیف کند، بلکه این ادعا را که "مردم با رژیم چنج مخالف نیستند" را جا بیاندازد و در میان هزاران کلمه ای که فقط ارزش مصرف ادویه جاتی دارند، باید این سیاست را کشف کرد. 

انقلاب به چه معنا است؟

حمید تقوایی پس از مقدار زیادی اینور و آنور زدن در مورد انقلاب و دوره های مختلف و هشدار که باید انقلاب را در هر دوره ای مطابق با مختصات آن دوره و اقتصاد سیاسی دورۀ مشخص و غیره تبیین کرد، اعلام می کند که "معنی عمیق انقلاب اینست که میخواهد مناسبات را تغییر دهد... پس انقلابات کارگری اند." پس از آنهمه زمینه چینی و بالاخره دادن این حکم، بلافاصله یک حکم متناقض با حکم پیشین ارائه می دهد: "انقلابات سیاسی داریم!" بالاخره انقلابات کارگری اند یا برخی کارگری اند و برخی سیاسی؟ کدامیک؟ انقلاب کارگری یعنی انقلابی برای زیر و رو کردن مناسبات تولیدی؛ لغو مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و مبادله و لغو کار مزدی. این تعریف را شما به هر متن مارکسیستی رجوع کنید پیدا خواهید کرد. بر سر انقلابات سیاسی اما بحث و اختلاف نظر وجود دارد. انقلاب سیاسی را بعنوان تغییر حکومت سیاسی معنا می کنند. جنبش کمونیسم کارگری از اواخر دهه ۹۰ میلادی خیلی صریح و روشن به "انقلاب سیاسی" قائل نیست. باین علت است که منصور حکمت از سرنگونی و نه انقلاب سیاسی سخن می گوید. سرنگونی در کشورهای تحت سلطه استبداد و دیکتاتوری معنا دارد. از اینرو که تغییر حکومت فقط از طرق قهرآمیز قابل دسترسی است. یعنی مردم خیزش می کنند؛ اعتصاب و اعتراض می کنند؛ مشت گره می کنند و شعار می دهند؛ حتی درگیری های نظامی هم ممکن است پیش آید تا حکومت را سرنگون کنند و حکومت دیگری را جایش بنشانند. این مقوله را منصور حکمت خیلی روشن و صریح در مصاحبه ای با نشریه پوشه توضیح می دهد. سنت ما به این رویداد، هر چقدر هم که دوز قهری آن زیاد باشد، انقلاب نمی گوید. انقلاب در عصر سرمایه داری از نظر کمونیسم کارگری "اوریژینال،" کمونیسم کارگری منصور حکمت، فقط و فقط انقلاب کارگری است. تغییر دولت در کشورهای تحت دموکراسی از طریق صندوق رای انجام می شود؛ فرضا دولت محافظه کار میافتد و دولت لیبر بجای آن می نشیند. اما در کشورهای تحت استبدادی و دیکتاتوری این اتفاق فقط از طریق قهری امکانپذیر است. مثال تونس که حمید تقوایی در بحثش مورد استفاده قرار می دهد، نمونۀ روشنی است برای اثبات این بحث ما. اما ایشان تغییر دولت در تونس را انقلاب می نامد. چرا؟ چون مردم به خیابان آمدند و تظاهرات کردند و علیه بن علی شعار دادند و بالاخره بن علی رفت و یک دولت دیگر آمد. تفاوت دولت پس از بن علی با دولت بن علی از زاویۀ خواستهای مردم بسیار ناچیزتر از حکومت دولت لیبر تحت رهبری کوربین با دولت محافظه کار است که از طریق صندوق رای می تواند دولت را بدست بیاورد. خیلی روشن است که از نظر حمید تقوایی عنصر خیابان و تظاهرات، مشت های گره کرده و خواست افتادن دولت تنها فاکتوری است که انقلاب را توضیح می دهد.

آفریقای جنوبی: از نظر حمید تقوایی در آفریقای جنوبی انقلاب صورت گرفته است. چرا؟ چون بدنبال چند دهه مبارزه علیه نظام آپارتاید، دولت آپارتاید رفت و دولت ای ان سی به رهبری نلسون ماندلا بجای آن نشست. آیا مناسبات تولیدی تغییر کرد؟ خیر. آنچه در آفریقای جنوبی روی داد یک رفرم مهم و اساسی بود. اما سرنوشت کارگر و زحمتکش در آن کشور تا آنجا که به دستمزد، رفاه، نرخ استثمار، حق اعتصاب و تشکل بر میگردد نه تنها بهتر نشد، بلکه بعضا بدتر شد. فقط کافیست به اعتصاب کارگران معادن در شش سال پیش نگاهی بیاندازید. به سرکوب این اعتصاب و کشتن ده ها کارگر که فقط خواهان افزایش دستمزد بودند، توجه کنید. اتحادیه معدنچیان که در دوره آپارتاید از رادیکال ترین و چپ ترین اتحادیه های جهان بود بهمراهی پلیس بجان کارگران اعتصابی افتاد. بعلاوه، در همان مقطع، حزب کمونیست کارگری، علیرغم آنکه فروپاشی نظام آپارتاید را یک دستاورد بسیار مهم ارزیابی کرد، این رویداد را انقلاب ننامید.

یک حکم حتی عجیب تر: ایشان مدعی می شود که "اگر اصلاحات ارضی با تظاهرات و شورش مردم اتفاق می افتاد، می شد انقلاب!" و جالب اینجاست که بلافاصله پس از دادن این حکم غیر مارکسیستی و عامیانه یک نقل قول از لنین آورده می شود تا ضرب ضد مارکسیستی این حکم گرفته شود؛ تا شنونده یادش برود که چه شنیده است؛ تا شاید با اسم لنین این حرف را غورت دهد و بروی خود نیاورد. بعد از آن، بحث انقلاب همگانی است را طرح میکند و مدت طولاتی درباره آن صحبت می کند و از مانیفست و مارکس و لنین نقل قول می آورد. منظور از انقلاب همگانی چیست؟ "فقط یک طبقه نمی آید بیرون." تا اینجا خوب مساله مهمی نیست. این حکم بنظر بی ضرر می رسد. اما بعد کاشف بعمل می آید که این حکم و آن نقل قول ها قرار است به چه خدمت کند: "جنبش سرنگونی و جنبش انقلابی یکیست." سپس یک اشارۀ گذرا و نامفهوم هم به نظر منصور حکمت می کند؛ نکته ای با این محتوا که او این دو مقوله را تفکیک می کند، ولی این دو تا یکی هستند.  ایشان می توانستند خیلی صریح و روشن اعلام کنند که با بحث منصور حکمت مخالفند و توضیح و دلایل خود را اعلام کنند. اینهمه قایموشک بازی لازم نبود. گویی با یک بچه ای طرفیم که باید یک داروی تلخ را به او بخورانیم و آنرا شکر مال می کنیم و با جوک و شوخی حواسش را پرت می کنیم که متوجه تلخی دوا نشود. این احساسی است که در این بخش از بحث و در کل سمینار مانند سایر مباحث ایشان به انسان دست می دهد. انسان گویی با یک مغلطه کار و نه یک لیدر سیاسی روبرو است.

سندروم ۲۸ مرداد، مدرنیسم و غربی گرایی!

این ترم اختراعی خوش آهنگ است اما پشت آن یک تز بسیار راست نهفته است. در این مبحث ایشان بمدت طولانی درباره شرایط جامعه پس از انقلاب مشروطه و سالهای سی شمسی و بالاخره انقلاب ۵۷  صحبت می کند. ایشان مدعی است که "پارادایم" را در این شرایط بحث می کند. یکبار دیگر کلیشۀ "سگ زنجیری آمریکا" را مطرح می کند؛ تمام چپ دوره انقلاب ۵۷ را ضد آمریکایی به سطحی ترین شکل معرفی می کند. و اعلام می کند که خمینی بر متن این چپ با شعار "مرگ بر آمریکا" انقلاب را سرکوب کرد! واقعا؟ این تبیین حزب کمونیست کارگری جدید از شکست انقلاب است؟ همین! با شعار مرگ بر آمریکا؟ یک کلام درباره سرکوب خونین دهه ۶۰، اعدام نزدیک به صد هزار انسان، از کودک و پیر و جوان، از شکنجه های وحشیانه، از بمباران و حمله نظامی به کردستان سخن گفته نمی شود.

آیا از نظر حمید تقوایی تمام جنبش کمونیستی آن دوره آغشته به این میزان ابتذال بود؟ این حکم یک تحریف کامل از واقعیت آن دوره است. عروج مارکسیسم انقلابی، شکل گیری گرایشات مارکسیست انقلابی در عمده سازمان های کمونیست، پیوستن کومه له به مارکسیسم انقلابی، تشکیل حزب کمونیست ایران در سال ۱۳۶۲ و شکل گیری وسیع جنبش شورایی در بسیاری از کارخانه ها توسط کارگران کمونیست را ایشان آیا از یاد برده است؟ اگر نه این فاکتهای مهم تاریخی را با این حکم نتراشیده نخراشیدۀ خویش چگونه همساز می کند؟ تحریف تاریخ تا این میزان توسط یک لیدر یک حزب مدعی کمونیسم حیرت انگیز است.

جنبش ضد آمریکایی در ایران قوی بود، خمینی و رژیم اسلامی توانستند بمدت دو سال با این تاکتیک ها بخشی از جنبش چپ را آچمز کنند، اما این پروسه فقط دو سال طول کشید و بالاخره بعد از دو سال فقط و فقط با یک سرکوب خونین که در تاریخ بشریت به ثبت رسیده است موفق به سرکوب انقلاب شد. اما کمونیسم کماکان به حیات و مبارزه خود علیه این نظام ادامه داد و یک آن از پای ننشست.

تحریف تاریخ یا ارائه تحلیل سطحی از تاریخ به اینجا ختم نمی شود. ایشان اعلام می کند که پس از اشغال سفارت آمریکا سازمان های چپ و کمونیست مضمحل شدند؛ "یک تعداد منحل شدند!" بقیه هم درست معلوم نیست چه بر سرشان آمد. اگر صد سال از آن تاریخ گذشته بود؛ اگر آکتورهای آن جنبش همگی از بین رفته بودند؛ اگر آن تاریخ به ثبت نرسیده بود؛ شاید می شد چنین ادعایی کرد. اما نمی شود در یک روز روشن در یک سمینار "انجمن مارکس" چنین تحریفی را بخورد مردم داد. علیرغم زندانی و اعدام شدن هزاران کمونیست، در سال ۱۳۶۲ حزب کمونیست ایران توسط کومه له و اتحاد مبارزان کمونیست تشکیل شد و صد ها کادر کمونیست از سازمان های دیگر که بعضا بعلت سرکوب خونین متلاشی شده بودند، بطور نمونه سازمان پیکار، به این حزب پیوستند. تشکیل این حزب امید را در قلب صدها زندانی سیاسی کمونیست در سیاهچالهای رژیم اسلامی زنده کرد. اما حمید تقوایی برای اثبات تز نادرست و سطحیش چشمانش را بر تمام این حقایق تاریخی مهم می بندد.

او مدعی می شود که مخالفت خمینی با اصلاحات ارضی فقط از روی ضدیت با مدرنیسم و مخالفت با حقوق زنان بوده است. هیچ اشاره ای به دفاع او از طبقه ملاک که دقیقا پایه اقتصادی مخالفت این قشر با اصلاحات ارضی بود، نمی شود. دفاع نه تنها از طبقه ملاک، بلکه در هراس از مصادره شدن زمین های وقفی که یک بخش مهم سرمایه آخوندها و سیستم مذهبی بود. این حقیقت مهم نیز پرده پوشی می شود تا بعدا بتواند به این نتیجه برسد که مدرنیسم، سکولاریسم و حق زن مسائل محوری "انقلاب" اند و سازمان "فمن" پشتوانۀ آن!

این تحریفات دقیقا با این هدف انجام می شود تا بتواند این تز را تثبیت کند که "پارادایم" جامعه "تمدن در برابر عقب ماندگی و ارتجاع" و مدرنیسم است. از اینرو است که حقوق زنان و سکولاریسم یا لامذهبی مهمترین مسائل جامعه کنونی و انقلاب است. و از اینجا به این تز می رسد که "حزب (ایشان) سخنگوی مدرنیسم و تمدن غربی است." سندروم ۲۸ مرداد که ظاهرا دیگر پس از انقلاب ۵۷ ریشه کن شده است نیز در همین متن مطرح می شود و سپس به تز اصلی بحث می رسد. در زیر به این مقوله دوباره می پردازیم.

جنگ با آلترناتیو راست

جنبش کمونیستی متهم می شود که مشغول جنگ با آلترناتیو راست است. باز مدت طولانی به اینکه دشمن ما جمهوری اسلامی است و نه آلترناتیو راست، ما می خواهیم جمهوری اسلامی را سرنگون کنیم و غیره پرداخته می شود و سایر احزاب کمونیستی به این متهم می شوند که بجای جمهوری اسلامی با آلترناتیو راست مبارزه می کنند!!؟؟ عجبا! دریغ از یک جو تعهد به حقیقت. نمی توان فقط ادعا کرد. بطور نمونه، چند تا فاکت از جنگ حزب کمونیست کارگری – حکمتیست با آلترناتیو راست بجای جمهوری اسلامی اگر ذکر می شد، بحث ایشان را شاید می شد جدی گرفت. اما دریغ از حتی یک فاکت. چرا؟ برای اینکه چنین فاکتی موجود نیست. این تحریفات از روی بی دقتی نیست؛ تمام این تحریفات و اتهامات با یک هدف کاملا روشن انجام گرفته است. هدف تطهیر آمریکا و اتکاء به غرب و فراموشی انقلاب کارگری و جمهوری سوسیالیستی است. نشان خواهیم داد.

در رابطه با جنبش حق زن یا آزادی زن ما صرفا از حجاب و خلاصی فرهنگی می شنویم. حتی ادعا می شود که در ۸ مارس پارسال چپ تنها شعار "دستمزد برابر در مقابل کار برابر" را داده است. کدام چپ؟ کدام حزب چنین کرده است؟ اگر منظورتان تظاهرات در مقابل وزارت کار در تهران است؟ این ما بودیم که آن تظاهرات را نقد کردیم. سخنگویان شما اعلام می کردند که ما با هیچکس نمی جنگیم. هر کی هر ذره کاری بکند مهم است و دفاع می کنیم. بعلاوه، سازماندهندگان آن تظاهرات نه کمونیست ها که ملی – اسلامی ها و اکثریتی – توده ای ها بودند و شما با این وجود از تظاهراتشان دفاع کردید.

یک حاشیه به بحث: ایشان اعلام می کنند که "حجاب سمبل کالای جنسی بودن زن است." "حجاب بسته بندی زن بعنوان کالای جنسی است." این تحلیل هیچ سنخیتی با تحلیل مارکسیستی – کمونیسم کارگری از مسالۀ زن، ستمکشی زن یا حجاب اسلامی ندارد. ما سالها است که اعلام کرده ایم: "حجاب بیرق جمهوری اسلامی و جنبش اسلامی است. حجاب ابزار و سمبل بردگی زن است." زن بعنوان کالا را دو گرایش مطرح می کنند؛ یکی فمینیست هایی که ادعا می کنند زن در "جامعه مصرفی" به کالا بدل شده است و دیگر جریانات ملی – اسلامی عقب ماندۀ ارتجاعی و ضد آمریکاییِ آل احمدی. (همانهایی که تمام این سمینار سعی می کند به ریش شان بخندد.) کتاب "مدیر مدرسه" یا "غرب زدگی" آل احمد را ورق بزنید، متوجه می شوید که چه گرایشی در ایران از کالای جنسی شدن زن صحبت می کند.

بمب دیپلماسی کمونیستی!

بالاخره در بیست دقیقه آخر سمینار تز اصلی که بعنوان استراتژی قدرت گیری حزب شان معرفی می شود، اعلام می گردد. گفته می شود: "کمونیست ها هم با بالا کار دارند." این حکم به برقراری دیپلماسی با دولت های غربی و آمریکا ختم می شود. دیپلماسی برای یک حزب کمونیستی در اپوزیسیون به چه معنا است؟ روشن است پس از کسب قدرت سیاسی یک دولت کارگری باید مناسباتش را با دنیا و دولتهای موجود و نهاد های بین المللی تعریف کند و بکوشد که شیوه ای را برگزیند تا نه تنها دولتهای "رژیم چنجی" را تحریک به حمله نکند، بلکه در انظار بین المللی شرایطی فراهم آورد که این حملات هر چه دشوار تر شود. منصور حکمت نیز در سمینار "آیا کمونیسم در ایران پیروز می شود" به آن می پردازد. اما در اپوزیسیون؟ این آن سوالی است که باید شکافته شود.

بخاطر ندارم که حمید تقوایی در پلنوم دهم کمیته مرکزی حزب کمونیست کارگری درماه ژوئن ۱۹۹۹ شرکت داشت یا خیر؛ مطمئن نیستم که ایشان اسناد مصوب آن پلنوم را بخاطر دارد یا خیر. یکی از اسناد مصوب این پلنوم مساله رابطه با دولتها بود. در این مصوبه خیلی صریح و روشن اعلام شده که حزب در چه چهارچوبی ممکن است به برخی دولتها برای دریافت کمک مالی رجوع کند. در همان سند تعدادی از دولتها بعنوان دولت غیر مجاز نامبرده می شوند. و تصویب می شود که در هر دوره ای کمیته مرکزی باید اسامی دولت های مجاز و غیر مجاز را تهیه کند. در مباحث و تصمیمات آن دوره، دولت آمریکا در میان دولتهای مجاز قرار نداشت. ضمنا اعلام می شود که هر نوع کمکی کاملا بی قید و شرط دریافت خواهد شد و علنا به مردم اعلام می گردد.

حمید تقوایی قاطعانه از "لابیسم" که در پانزده سال اخیر به یک رکن اساسی فعالیت سیاسی شان بدل شده است، دفاع می کند. ماهی یکبار به ملاقات یک یا چند آدم درجه دهم در پارلمان اروپا رفتن و افشاگری از اعدام و وضعیت زنان در ایران تبدیل می شود به یک رکن اصلی فعالیت این حزب برای کسب قدرت سیاسی. دفاع قاطعانه از نامه نوشتن به آنگلا مرکل برای سرنگونی جمهوری اسلامی و درخواست از او که در کنار اسماعیل بخشی بایستد. نوشتن این نامه نه تنها حرکتی بسیار راست بود، بلکه بیشتر به یک کمدی شبیه بود. از مرکل که دارد طبقه کارگر آلمان را سرکوب می کند و بسیاری از حقوق و دستاوردهای این طبقه را باز پس گرفته است ویکی از راست ترین رهبران سیاسی جهان است بخواهیم که در کنار رهبر کارگری رادیکال که خواهان ایجاد جامعۀ شورایی است بایستد و از او دفاع کند!؟

کمونیست هایی که به این سیاست های راست روانه نقد دارند و آنها را افشاء نموده اند "چپ غیرسیاسی و ایدئولوژیک" خوانده می شوند. یک سال پیش حمید تقوایی سمیناری داشت تحت نام کمونیسم سیاسی و پراتیک. ما آن سمینار را هم بعنوان یک راست روی روشن تحت نام "کمونیسم سیاسی یا بورژوایی؛ پراتیک یا پراگماتیست" نقد کردیم. هم ویدیو و هم نوشتۀ آن موجود است، علاقمندان می توانند به آنها رجوع کنند. لذا بیش از این وارد این کلیشۀ پاخورده و رنگ باخته "چپ غیر سیاسی یا ایدئولوژیک" نمی شویم. نزد ایشان راست روی، سیاسی است؛ تعهد به کمونیسم و انقلاب کارگری ایدئولوژیک. افشا و نقد آلترناتیو راست و سیاست آلترناتیو سازی غرب، ایدئولوژیک است؛ تائید ملاقات با پمپئو سیاسی. در همین سمینار پیشین بود که ما را بخاطر افشای مسیح علینژاد و امثال عبدالله مهتدی به تمسخر گرفتند. از همین موضع که اینها چپ غیر سیاسی و ایدئولوژیک هستند.

رژیم چنج

حمید تقوایی معتقد است که دوره عوض شده و آمریکا دیگر قادر به رژیم چنج نیست. معتقد است که این سیاست بوش پدر و پسر بوده که ظاهرا شکست خورده. فاکتشان هم اینست که در افغانستان دارند با طالبان مذاکره می کنند و از سوریه عقب کشیده اند. جز سطحی گری به هیچ شکل دیگری نمی توان این روش را توصیف کرد. دوره به چه معنا تغییر کرده است؟ دولتهای غربی و ناتو دیگر دست از دخالت و مانیپولاسیون سیاسی – اجتماعی در کشورهای "تحت سلطه" دست شسته اند؟ از آغاز و به خون کشیده شدن خیزش های توده ای در خاورمیانه و آفریقای شمالی که شما آنها را انقلاب خواندید، چند سال بیشتر نمی گذرد. آنچه انقلاب تونس خواندید را چه نیروهایی با مانیپولاسیون خفه کردند؟ در راس آن دولت آمریکا، نه بوش پدر و پسر، اوباما. همچنین در مصر. که با سقوط مبارک یک خفقان و سرکوب بسیار خشن تری را بر جامعه حاکم کردند. اما بر سر خیزش توده ای در سوریه و لیبی چه آمد؟ دولتهای غربی از آنجا که امکان مانیپولاسیون سیاسی در این کشورها را نداشتند یک سناریوی سیاه تمام عیار بر این جوامع تحمیل کردند؛ شبیه عراق. جریانات شورشی اسلامی را در سوریه چه کسانی مسلح و حمایت کردند؟ داعش را چه نیروهایی بوجود آوردند؟ قبایل دزد و قاچاقچی برده فروش را چه کسانی در لیبی بقدرت رساندند و در قدرت نگاه داشته اند؟ خوب است که فاکتها همه ثبت است. ویرانه ای که در سوریه، لیبی و یمن شکل گرفته است دست پخت غرب و بویژه آمریکا است. هنوز بر این نظرید که دوره رژیم چنج سپری شده است؟ ضمنا هیات حاکمه آمریکا اجازه نداد که از سوریه عقب نشینی کنند. عملا فرمان ترامپ ماستمالی شد. در افغانستان هم آنها به هدفشان رسیده اند. یک جامعه ویرانه و چند قرن به عقب کشیده ساخته اند و با حاکمیت طالبان ادامه این شرایط تضمین می شود.

مردم طرفدار آمریکا هستند!

در متن بحث دیپلماسی کمونیستی و اعلام اینکه سندروم ۲۸ مرداد بگور سپرده شده است و این ادعا که دوره تغییر یافته است و آمریکا دیگر قادر به رژیم چنج نیست، اعلام می شود که تازه "مردم مخالفتی با رژیم چننج ندارند." این ادعا مطرح می شود که مردم با آمریکا هیچ مشکلی ندارند. عکس گرفتن با پمپئو با استقبال مردم روبرو می شود. مردم سرنگونی می خواهند و این تحرکات برایشان مثبت است. بعنوان فاکت هم این شعار مردم مطرح می شود: "دشمن ما همینجاست، بیخود میگن آمریکا است!" این درست است که شعار ها را می شود باشکال مختلف تعبیر کرد؛ بر مبنای بینش و نگرش سیاسی، هر جریانی می تواند شعارهای مردم را مطابق میل خود تعبیر کند و روایت خود را ارائه دهد، اگر فرشگرد این روایت و تعبیر از این شعار را ارائه می داد، قابل درک بود ولی یک جریان مدعی کمونیسم کارگری؟! جای تاسف است. فرشگرد حتی عکس اسماعیل بخشی را پستر کرده است و شعار داده: "بخشی مان را پس بدید؛ یار فرشگردی مان را پس بدید!" از آنها هر انتظاری می رود. اما از شما؟ راستش بعد از هر سمینار انسان فکر می کند که از این راست تر و سطحی تر و تاریخ سازی وارونه بیشتر دیگر امکان ندارد. اما بحث دیگری میاید و انسان فقط می تواند بگوید: "هر دم از این باغ بری می رسد، تازه تر از تازه تری می رسد."

متوجه نیستند!

این دوستان مدام به منتقدین شان تشر می زنند که متوجه نیستید! چپ سنتی هستید! چپ هپروتی هستید! چپ ایدئولوژیک اید! سیاست را نمی فهمید! حمید تقوایی اینهمه حرف زده و شما به چند دقیقه از صحبت هایش گیر داده اید! اینهمه از سوسیالیسم و طبقۀ کارگر و شوراها گفته، شما به ده دقیقه آخر یا وسط حرفهایش گیر داده اید! غرض ورزید! باید به این دوستان گفت، به شعور منتقدین تان احترام بگذارید! ما نه غرض ورزیم و نه دشمنی ژنتیکی با کسی و جریانی داریم. ما برای سازماندهی یک انقلاب کارگری، یک جمهوری سوسیالیستی در ایران مبارزه می کنیم. چهل سال است که داریم برای این هدف و آرمان مبارزه می کنیم. زمانی هم کنار هم مبارزه کرده ایم و سپس راه مان جدا شده است. تقصیر ما نیست که حمید تقوایی دو ساعت حرف میزند که از آن سه چهارمش یک سری بحث های کلی، مثل گویی، کلیشه پردازی، تحریف و جوک کردن دیگران، ساختن یک دشمن خیالی و جنگیدن با آن به شیوه دون کیشوت، با مقدار زیادی ادویه سوسیالیستی است و یک چهارم وقت به مبحث اصلی می پردازد که در آن بمب راست رویش را بر سر شنونده می کوبد. در همین سمینار اخیر که بیش از دو ساعت طول کشید، ۲۴ دقیقه آخر به مبحث باصطلاح جدید "دیپلماسی کمونیستی" و نزدیکی با آمریکا اشاره کرد. بیش از یک ساعت و نیم کلی بافی کرد از انقلاب مشروطه و چین و کوبا و ادبیات و سیاست و انقلاب و جنبش حرف زد، شما درست می گویید در این بخش از شوراها و انقلاب کارگری و سوسیالیسم هم گفت؛ اما اینها همه پیش غذا بود! حرف اصلی در همان بیست دقیقه آخر است که بصراحت و روشنی چراغ سبز به آمریکا و غرب است.

هشدار

دوره "رژیم چنج" توسط دولتهای غربی بسرکردگی آمریکا، آنطور که حمید تقوایی ادعا می کند، بسر نیامده است؛ اما دوره آنکه لنین یا کسی که خود را همردیف لنین می پندارد با هواپیمای آمریکایی به ایران بیاید و بقدرت حتی نزدیک شود، مدتهاست که سر آمده است. اگر کسی در خیالات خویش چنین سناریویی را برای بقدرت رسیدن در سر می پروراند، دارد با آتش بازی می کند؛ این رویا زودتر از آنچه فکر کنید به کابوس بدل می شود. کابوس برای کسانی که به شما اعتماد کرده اند و حرفتان را چون بنظر سهل و کم دردسر می آید پذیرفته اند و هم برای خود شما. این رویا به کابوس سران بدار آویخته نیروهای چپ و کمونیست بدل خواهد شد.

***

سرود «لیلا»؛ هم‌خوانی جمعی از هنرمندان پیشرو در همبستگی با مقاومت لیلا گووَن!


bahram.rehmani@gmil.com
امروز جمعه شانزده مارس 2019، اعتصاب غذای لیلا گوون وارد صد و بیست و هشتمین روز خود شد! لیلا گوون، نماینده حکاری در پارلمان ترکیه از حزب دموکراتیک خلق‌ها‌(HDP)، با خواست رفع حصر از عبدالله اوجالان، دست به اعتصاب غذا زده است. اکنون اعتصاب غذای لیلا، به یک جنبش وسیع سیاسی - اجتماعی در داخل و خارج ترکیه تبدیل شده است.
سرود «لیلا» به زبان‌ها کردی و ترکی خوانده شده است. چندین هنرمند پیشرو جمع شدند و با هم سرود «لیلا » را خواندند. هنرمندان با خواندن یک سرود از او اعلام حمایت کردند.
آواز و متن این سرود توسط فواد کاف نوشته شده است. وی شاهد اعتصاب بزرگ ۱۴ ژوئیه ۱۹٨۲ -۲۳ تیر ١٣۶١ بود که در زندان آمد‌(دیاربکر») انجام شد.

   

هنرمندان؛ دنیز دمان، نیلگون باس اوزدش، النوره فورنیاو، لمان ستهن، باران بوزیل، نورای بالک، روکن یلماز، نفش روژ، بیریوان بارجادورموش، گلستان مواوسا، پروین علی، سودار مواوسا، خلیل غمگین، اوزان سید، اوزان جومریت، اوزان امکچی، اوزان سردار، فرهاد تونچ، اوزان دلووان، حسن شریف، نجم الدین غلامی، روتیندا یتکینر، باران تزکورکماز، جمعه سونر و دیار دیرسیم این سرود را خوانده‌اند.
لیلا گوون این سرود را در شبکه‌های اجتماعی در صفحه‌های خصوصی خود منتشر کرده است. وی در این باره نوشت: «برای این سرود بی‌نظیر، که چندین هنرمند برای من خوانده‌اند، از تک‌تک آن‌ها تشکر می‌کنم. با امید آن‌که در زمان صلح با سرودهای شاد با هم شادی کنیم. همیشه بمانید.»
 
متن سرود «لیلا»:

گام برمی‌دارد،
گام برمی‌دارد،
زنی گام برمی‌دارد
پیشاهنگ میلیونها نفر مشعل در دست،
 زنی بە‌سوی آزادی راە می‌پیماید
من بودم،
خواهم بود،
تمام زنجیرها را در هم می‌شکنم
منم زنی سربلند، گام برمی‌دارم
تو قلب میلیون‌ها انسانی لیلا
تو گل کوهستانی لیلا
تو فرشتە صلح هستی لیلا
زنی کە لحظە بە لحظە ذوب گشتە
بسان سیمرغ از خاکستر خویش زندگی آفرید
تاریکی و ظلمت را از میان برداشته،
خورشیدمان را در آغوش گرفتە
میلیون‌ها انسان به‌دنبالش راە افتادەاند
به‌سوی آزادی راە می‌پیمایند ...

لینک این سرود:
https://youtu.be/aqRTi_PP1Hg

لیلا گوون رییس مشترک کنگره جامعه دمکراتیک و نماینده پارلمان ترکیه از حزب دموکراتیک خلق‌ها، در پی محکوم نمودن حمله دولت ترک به عفرین از مجلس ترکیه اخراج و به زندان محکوم شد. وی از روز هفتم نوامبر 2018 در زندان دیاربکر دست به اعتصاب غذا زد.
گوون با اشاره به وضعیت سیستم دادگستری ترکیه که به انقیاد حکومت درآمده است، اعلام کرده بود که در دادگاه‌های دولت ترک شرکت نخواهد کرد. گووَن تصمیم خود برای آغاز اعتصاب غذا را این‌چنین بیان کرده بود:
«من با الهام از دستورالعمل‌های آقای عبدالله اوجالان فعالانه در عرصه سیاسی جای گرفتم. حصر آقای اوجالان حصر یک نفر نیست. منزوی کردن یک خلق است. حصر جنایت علیه بشریت است. من به‌عنوان فردی از این خلق، برای محکوم نمودن حصر آقای اوجالان به اعتصاب غذای نامحدود و بدون بازگشت دست می‌زنم. از اکنون به بعد در دادگاه از خویش دفاع نمی‌کنم، تا زمانی که به نقض حقوق پایان داده و حصر در هم نشکند به اعتصاب غذا ادامه می‌دهم. لازم باشد فعالیت خود را به روزه مرگ تغییر خواهم داد.»
لیلا گوون یک روز پس از این سخنان، اعتصاب غذا را آغاز کرد و مصمم است تا کسب نتیجه به اعتصاب خویش ادامه دهد. گوون پس سپری کردن بیش از چهار ماه اعتصاب غذا، متاسفانه دیگر توان راه رفتن، نوشتن، خواندن، تماشا کردن را از دست داده و به سختی سخن می‌گوید. اما هم‌چنان از پذیرش مداوا خودداری می‌کند.
پس از اعتصاب غذای لیلا گوون، صدها زندان سیاسی در زندان‌های ترکیه در همبستگی با لیلا، اعتصاب غذا کرده‌اند. هم‌چنین در کشورهای مختلف منطقه و غرب نیز ده‌ها مبارز در اعتصاب غذا به‌سر می‌برند. به این ترتیب، اعتصاب غذا برای پایان دادن به حصر اوجالان به مبحث اصلی مردم کردستان، ترکیه و جهان تبدیل شده است.
دولت در آغاز با ممنوعیت به مقاومت لیلا پاسخ داد. استاندار ترک استان دیاربکر روز 16 نوامبر اعلام کرد که هرگونه فعالیت در حمایت از لیلا گووَن ممنوع است. در همین راستا مسئولان زندان لیلا گوون را به تخلف انظباطی متهم کرده و یک ماه حصر را بر وی تحمیل کردند. با وجود فضای سرکوب و وحشت در روزهای 17 و 18 نوامبر در شهرهای آمد، جولمرگ، وان، آدانا و روحا گردهمایی‌هایی برای همبستگی با لیلا گووَن برگزار شد.
مادر لیلا، در حالی چشم از جهان فروبست که دخترش لیلا در زندان به‌سر می‌برد. مسئولین زندان از شرکت وی در مراسم دفن مادرش ممانعت به‌عمل آوردند، لیلا سپس در نامه‌ای به مادرش نوشت: «مادرم، یک ملت را انکار می‌کنند. برخی به ما می‌گویند یا لباس‌های ما را بر تن کنید یا برهنه بمانید. خلق‌ کرد سال‌هاست در برابر این ذهنیت مقاومت می‌کند.»
گوون در نامه‌ای که 19 ژانویه 2019 به گردهمایی حزب دموکراتیک خلق‌ها‌(ه.د.پ) در آمد نوشته بود می‌گوید: «خلق مقاوم، زنان و جوانان مشتاق آزادی و دمکراسی، امروز هم به نقش تاریخی خویش علیه ظالمان عمل خواهند کرد و جدا از پرداخت هر هزینه‌ای به پیروزی دست می‌یابند. با ایمان و اراده خویش این مقاومت را به پیروزی می‌رسانیم.»
دولت ترکیه، برای شکست مقاومت اما چند گام برداشت که با شکست مواجه شدند. 12 ژانویه 2019 که در ترکیه به تقلید از کشورهای غربی تعطیل است مخفیانه محمد اوجالان را به امرالی برده و 15 دقیقه اجازه ملاقات با رهبر خلق کرد را به وی داد. هدف دولت ترکیه، به شکست کشاندن مقاومت بود غافل از این‌که دست دولت ترکیه برای مردم مبارز کردستان رو شده بود. لیلا گوون و دیگر زندانیان اعتصابی اعلام کردند که به توطئه‌های دولت اهمیتی نمی‌دهند و مقاومت هم‌چنان ادامه دارد.

لیلا گوون، نماینده زندانی حکاری در پارلمان ترکیه از حزب دموکراتیک خلق‌ها‌(HDP) در 55‌‌مین روز از اعتصاب غذای خود در پیامی ضمن تبریک آغاز سال 2019 میلادی عنوان کرده است: «جوامع هنگامی که وارد سال نو می‌‌شوند، آرزو می‌‌کنند خواسته‌‌هایشان عملی شود. درخواست‌ها بر اساس جوامع مختلف متفاوت است. کردها که از قدیمی‌ترین مردمان خاورمیانه هستند، تنها یک خواسته دارند و آن هم آشتی و صلح همیشگی است. همگان خواهان آشتی عمومی هستند. برای رسیدن به این هدف هم در حال مبارزه هستند.»
وی در پیام خود عنوان کرده است: «در ابتدای سال 2018، قلب کردها در عفرین تپید. در ابتدای سال 2019 نیز دل آن‌ها در کوبانی می‌‌تپد. اما با این حال، قبل از پایان سال 2018، به حصر اوجالان پایان داده نشد. با انزوای اوجالان همه‌ مردم کرد منزوی شده‌اند. دردها تغییر پیدا نکردند، بلکه بیش‌تر هم شدند. زنان باز هم قربانی خشونت مردان شدند، زندان‌ها پر شدند، بی‌‌عدالتی ادامه دارد. اما زندانی‌ها مقاومت می‌‌کنند. در سال 2018، فشارها و حملات قدرت‌های فاشیستی حزب عدالت و توسعه - حزب حرکت ملی ترکیه ادامه داشت. اراده‌ مردم کرد زندانی شد. به جرم باورهای متفاوت بسیاری محاکمه شدند. اما با این وجود، این‌ها در انتخابات 2018 پیروزی با ارزشی به‌دست آمد. احساس بسیار خوبی است که ما با مقاومت وارد سال نو می‌‌شویم. این به ما مژده می‌‌دهد که مقاومت در سال جدید نیز ادامه خواهد داشت. ما می‌‌توانیم با مقاومت حصر را در هم بشکنیم.»
گوون خاطرنشان کرده است: «سال 2019، سال آزادی خواهد بود. سال پیروزی دموکراسی خواهد بود. با امید آن که در این سال گرسنگی، بیکاری، تجاوز به کودکان، بازداشت و زندانی کردن پایان یابد. من سال نو مقاومت گران را تبریک می‌‌گویم. سال نو سال پیروزی مقاومت خواهد بود.»

لیلا گوون، هم‌چنین در ۷۲مین روز از اعتصاب غذای خود، در نامه‌ای به میتینگ HDP در دیاربکر، نوشت: «در آستانه مرگی هستم که عاشقانه آن را در می‌پذیرم.»
این نامه توسط پروین بولدان رییس مشترک حزب در این میتینگ قرائت شد.
در این نامه آمده است: «حصری که علیه عبدالله اوجالان در جریان است مانع پیشروی نهادینه شدن صلح اجتماعی در ترکیه است. عبدالله اوجالان در تأسیس صلح اجتماعی در ترکیه یک بازیگر بسیار مهم است. تجربه‌های عملی و نظری ایشان این موضوع را کاملا ثابت می‌کند. ایمان و اراده ما در نهایت ما را پیروز این مقاومت خواهد کرد. در این روزها که روند تاریخی را پشت سر می‌گذاریم شما با وجود تمام شرایط سخت و عدم امکانات، تمام دیوارها را ویران کرده و ثابت کرده‌اید که اراده و ایمان را نمی‌توانند محبوس کنند. با این اقدامات برای فرداهای ما زمینه حیات فراهم آورده‌اید. این موضوع برای من منبع روحیه و شوق فراوان است. یک بار دیگر تاکید می‌کنم من دلیلی در زندگی یافته‌ام که برای آن خواهم مرد و در آستانه مرگی هستم که عاشقانه آن را می‌پذیرم.»
هم‌چنین پروین بولدان رییس مشترک حزب نیز در اظهارات خود گفت: «برای پایان دادن به تمام بی‌عدالتی‌ها و بی‌قانونی‌ها، به خصوص مسئله حصر تمام انسان‌هایی که برای صلح اجتماعی، ٖآزادی و برابری مبارزه می‌کنند در این‌جا جمع شده‌اند. زندان امرالی از ابتدا یعنی نزدیک به 20 سال است که در حصر اداره می‌شود. مذاکراتی که در سال‌های 2011 تا 2015، در امرالی آغاز شد به ما نشان داد که زمانی که با عبدالله اوجالان دیدار و مذاکره می‌کنیم، مردم این سرزمین با امیدواری و امنیت بیش‌تری به آینده نگاه می‌کنند. در این کشور در آن دوره هیچ‌کس کشته نشد. زمانی که آن درها بسته شده و حصر شدید علیه عبدالله اوجالان آغاز شد، در این کشور هر گونه بحران و هرج و مرج نیز آغاز شد. برای پایان یافتن اعتصاب غذای لیلا گوون حصر عبدالله اوجالان باید به‌طور قطع برداشته شود. دیدار هفته پیش در جزیره امرالی البته که بسیار مهم بود ولی این تنها یک دیدار خانوادگی بود و با این دیدار حصر اوجالان برداشته نشده است. باور دارم که به‌همراه ملت ترکیه در برداشتن حصر موفق خواهیم شد.»

دولت ترکیه روز 25 ژانویه 2019، تصمیم به آزادی لیلا گوون از زندان نمود، نه لیلا و نه وکلای وی در جلسه دادگاه حضور نداشتند. گووَن این اقدام را بخشی دیگر از بازی دولت ترکیه در راستای شکستن مقاومت عنوان کرده و گفت که در پاسخ به عدم پاسخ‌گویی دولت ترکیه، تا تحقق خواسته‌هایش به اعتصاب غذا ادامه خواهد داد.
لیلا گووَن در 84مین روز اعتصاب غذا به رییس پارلمان اروپا و روسای فراکسیون‌ها و سازمان‌های سیاسی پارلمان نامه‌ای ارسال کرد. در این نامه، از آنان خواسته شد تا فورا دست به کار شوند و برای پایان به حصر به‌وظایف خویش عمل کنند. در این نامه آمده است: «امیدورام که علیه سیاست‌های انزواگرایانه بر جامعه و زندانیان سیاسی دولت ترکیه که نامزد عضویت در اتحادیه اروپاست، آگاه باشید. اعتصاب غذا خواسته‌ای شخصی نیست. صدها نفر در زندان‌ها و خارج از کشور در اعتصاب غذا به‌سر می‌برند. چنین فعالیت‌هایی برای محافظت از خلق، مشروع هستند.»
گووَن در دومین ماه اعتصاب غذایش به پرسش‌های روزنامه ینی‌اوزگور پولتیکا پاسخ داد و تنها هدف خود را پایان دادن به حصر اوجالان عنوان کرد. وی هرگونه فعالیت برای آزادی اوجالان را دارای هدفی اجتماعی خواند. لیلا گفت: «به‌همین دلیل فعالیت من در عین حال فعالیتی برای میلیون‌ها انسان است، آزمایش بزرگی در پیش‌روی ماست. یا این‌که ما اراده خود را نشان داده و در این مرحله به پیروزی می‌رسیم یا این‌که صد سال دیگر منتظر خواهیم بود. ما خلق‌مان را به انتظاری صد ساله محکوم نخواهیم کرد.»
 
حزب دمکراتیک خلق‌ها با شعار «در صدمین روز اعتصاب همراه با لیلا به حصر پایان دهیم» از شهرهای جولمرگ، وان، قارص، ایغدر، بدلیس، آگری، موش، شرنخ، مردین، سیرت، الیح، درسیم، چولک و روحا در هفت مسیر جداگانه به‌سوی آمد حرکت می‌کنند. دولت ترکیه، تمام گردهمایی‌های مرتبط با اعتصاب غذا را ممنوع اعلام کرده است. لیلا می‌گوید: «خواسته من درخواست تمام افراد جامعه است. ارزش‌های مشترک نشان‌دهنده نیروی اجتماعی مشترک یک جامعه‌اند. زنان کرد در داخل و یا خارج از کردستان، برای پایان دادن به حصر پیشاهنگی مبارزه را به دوش گرفته‌اند. آن‌که در این مبارزه به پیروزی دست می‌یابد ما هستیم.»

لیلا گوون هفتمین و کوچک‌ترین فرزند یک خانواده کرد است که در شهر جهان بیگلی در قونیه زندگی می‌کردند. او مجبور به ازدواج اجباری شد و دو فرزند به دنیا آورد که به ناچار از آن‌ها جدا شد. گوون در سال 1980، به دلایل خانوادگی به آلمان رفت و مدتی بعد در سال 1985 به ترکیه بازگشت.
وی در سال 1994، وارد شاخه قونیه حزب دموکراسی خلق شد. وی  چندین سال در این حزب به‌عنوان مسئول شاخه استانی زنان این حزب فعالیت کرد تا این‌که در سال 2003 حزب منحل شد. این مسئله سبب برخوردهای قانونی شد. او در سال 2000 در یک تظاهرات مربوط به حزب دموکراسی خلق دستگیر شد.
لیلا گوون در انتخابات محلی سال 2004 که از طرف حزب سوسیال دموکرات خلق‌(س.ه.پ) به‌عنوان شهردار کوچوک دیکیلی در استان آدانا انتخاب شد. وی در سال 2006، به‌دلیل امضای اعتراض‌نامه تلویزیون روژ به نخست‌وزیر دانمارک، بار دیگر دچار پیگرد حقوقی قرار رگفت. وی در اکتبر 2007، به‌همراه چهار شهردار دیگر به دلیل اعلام همبستگی با عثمان کسر با شهرداری که دستگیر شده‌بود، بازداشت شد.
لیلا گوون، یکی از امضاءکنندگان بیانیه «فراخوان برای توافق صلح‌آمیز مسئله کرد در ترکیه» بود که در سال 2008 در اینترنشنال هرالد تریبیون به چاپ رسی. وی در سپتامبر 2009، به‌عنوان عضو کنگره شورای اروپا منصوب شد و در مباحثات جلسات عمومی این کنگره در 14 اکتبر 2009 که درباره وضعیت دموکراسی محلی در جنوب شرقی آناتولی برگزار شد، سخنرانی کلیدی بود.
لیلا در 24 دسامبر 2009 در موج دستگیری فله‌ای سیاست‌مداران کرد بازداشت شد. محاکمه وی در اکتبر 2010 آغاز شد. مسئول دفتر خبرگزاری بی‌بی‌سی در استانبول، درباره این بازداشت‌ها گفت که دادستان‌های ترکیه «در واقع مشغول از بین بردن بخت اندک برای دیالوگ میان دولت و بزرگ‌ترین اقلیت کشور هستند.» توماس هامربرگ کمیسر شورای اروپا  در امور حقوق بشر مه 2010 با لیلا گوون در زندان دیاربکر ملاقات کرد و بیانیه‌ای را در رابطه با بازداشت دنباله‌دار تعداد زیادی از نمایندگان منتخب کرد منتشر کرد. گوون پس از چهار سال حبس، در ژوئیه 2014 به‌همراه 30 نماینده منتخب دیگر در دیاربکر آزاد شد.
لیلا گوون در 22 ژانویه 2018،۸ بار دیگر دستگیر شد و در روز 31 مه به‌دلیل انتقاد از مداخله نظامی حکومت ترکیه در عفرین، با عنوان شاخه زیتون مورد پیگرد قرار گرفت. وی در در انتخابات مجلس ترکیه در 24 ژوئن 2018، به‌عنوان نماینده حوزه انتخابیه حکاری به مجلس ترکیه راه یافت. مطابق با قوانین ترکیه نمایندگان مجلس دارای مصونیت قضایی هستند و به‌همین دلیل، قاضی در روز 29 ژوئن 2018 دستور به آزادی او داد، اما حکم پیش از آزادی او مورد تجدید نظر قرار گرفت و منجر به آزادی گوون نشد.
لیلا گوون در 7 نوامبر 2018، اعلام کرد که قصد دارد در اعتراض به حصر عبدالله اوجالان در زندان جزیره ایمرالی دست به اعتصاب غذا بزند.در همان ابتدا نزدیک به 250 زندانی سیاسی با اعلام اعتصاب غذای نامحدود به گوون پیوستند. وی در حین اعتصاب غذا تنها ویتامین ب و آب نمک و آب قند دریافت می‌کند. لیلا گوون در روز 25 ژانویه 2019، در حالی که 79 روز از اعتصاب غذایش می‌گذشت پس از محاکمه آزاد شد. اما وی پس از آزادی نیز اعلام کرد که به اعتصاب غذای خود ادامه خواهد داد و اعلام کرد که هدف او نه آزادی خودش، بلکه رفع حصر از عبدالله اوجالان بوده‌است.

 

به‌گزارش روزنامه «ینی یاشام»، لیلا گوون، نماینده حکاری در پارلمان ترکیه در 100مین روز از اعتصاب غذای خود در اظهاراتی با اشاره به حصر عبدالله اوجالان رهبر دربند PKK، گفت: «این حصر جدید نیست و 20 سال است که بی‌وقفه ادامه دارد. این حصر تمام ترکیه به‌خصوص کردهای این کشور را فرا گرفته است. هیچ اراده‌ای در یک جزیره به تنهایی نگه داشته نشده است. حتی اگر محصور نگه داشته شده باشد مبارزه برای صلح به تنهایی از آن جزیره صورت نگرفته است، ولی اوجالان در این کار موفق شد. اگر بپرسید که آیا یک انسان می‌تواند 100 روز مقاومت کند، می‌گوییم بله می‌تواند. من در اثنای این اعتصاب خود فهمیده‌ام که انسان معجزه‌ای است که با قدرت مغز به‌وجود آمده است. من در این اقدام مرگم را پذیرفته‌ام. حصر برداشته می‌شد یا نمی شد من مقاومت می‌کردم و چون به این راه ایمان دارم مغزم به حکم‌فرما شد. من در برابر این وضعیت ناحق و بی‌قانونی مقاومت می‌کنم. تا زمانی که من کم نیاوردم بدنم کم نخواهد آورد.»
وی در ادامه اظهارات خود تصریح کرد: «این اعتصاب غذای من یا با موفقیت به اتمام خواهد رسید و یا تا زمانی که حصر به پایان نرسیده است تا مرگ ادامه خواهم داد. متوجه آن هستم که بدنم تحلیل می‌شود. ولی این موضوع از قدرت و روحیه من چیزی نمی‌کاهد. چون در مقابل این ناحقی و بی‌قانونی اقدامی انجام داده‌ام، بسیار آسوده‌ام. تا وقتی من اجازه نداده‌ام بدنم از بین نخواهد رفت. چیزی که مرا خواهد کشت سکوت است. این اعتصاب غذا برای جامعه یک امتحان است. کسانی که نتوانند این آزمون را پشت سر بگذارند فردا حق ندارند از دفاع از حق و انسانیت سخن بگویند.»

پروین بولدان، رییس مشترک حزب دموکراتیک خلق‌ها‌(HDP)، در اظهاراتی با انتقاد از سیاست‌های حزب حاکم در ترکیه گفت: AKP تنها حزب ترکیه است که در صدد تجزیه کشور برآمده است.
به‌گزارش روزنامه ینی یاشام، 14 مارس 2019، پروین بولدان، رئیس مشترک حزب دموکراتیک خلق‌ها‌(HDP) که در شهر کاراچوبان استان ارزروم سخنرانی می‌کرد در اظهاراتی با اشاره به فشارها و تهدیدات روز افزون علیه HDP از سوی حکومت ترکیه گفت: «با وجود تمام این فشارها و تهدیدات با استقبال هزاران نفر امروز این‌جا هستیم. هر چه‌قدر می‌خواهید فشار بیاورید ما با مردم این‌جا هستیم و به این راه ادامه خواهیم داد. هیچ‌کس نمی‌تواند ما را از راه صلح، دموکراسی، حقوق و مبارزات‌مان منصرف کند زیرا ما نوادگان شیخ سعید هستیم. در ترکیه علیه هیچ حزب سیاسی این انداره فشار وجود ندارد. بزرگ‌ترین موانع و فشارها علیه HDP صورت می‌گیرد. زندانی می‌شویم، مانع کارمان می‌شوند؛ ولی با وجود تمامی این ها مردم‌مان همراه ما بوده و به حمایت از ما ادامه می‌دهد.»

 

وی در ادامه اظهارات خود با تاکید بر اهمیت فراوان انتخابات 31 مارس 2019، گفت: «انتخابات مارس یکی از مهم‌ترین انتخابات ترکیه است. حزب عدالت و توسعه‌(AKP) و شخص رجب طیب اردوغان دیگر در میتینگ‌های انتخاباتی به مردم هیچ وعده‌ای نمی‌توانند بدهند. تنها چیزی که در میدان‌های انتخاباتی از آن صحبت می‌کنند HDP است. تنها می‌گویند HDP شاخه قندیل و حزب تروریستی است. در این کشور تنها حزبی که به آینده کشور فکر می‌کند و از دموکراسی و حقوق سخن می‌گوید HDP است. در این کشور، تنها حزبی که در تلاش برای تجزیه ترکیه است AKP است.»
بولدان در پایان سخنان خود با اشاره به اعتصاب غذاها در این کشور نیز خاطرنشان کرد: «در کشوری که عدالت و حقوق وجود نداشته و هر کسی که دهان به انتقاد باز می‌کند زندانی می‌شود و جلوی سیاست گرفته می‌شود این سؤال پیش می‌آید که AKP مشغول چه کاری است؟
حقوق، دموکراسی، آزادی و عدالت را زیر پا گذاشته‌اید. اگر در این کشور منتخب مردم در زندان است پس در این کشور عدالتی وجود ندارد. اگر در این کشور انسان‌ها بدن‌های خودشان را با اعتصاب غذا برای پایان دادن به حصر در راه مرگ می‌گذارند، در آن کشور نمی‌توان از عدالت سخن گفت. وزیر دادگستری این کشور سئوال نمی‌کند که چرا انسان‌ها اعتصاب غذا کرده‌اند...»

هم‌چنین یک دادگاه در ترکیه دو سیاست‌مدار کرد را به اتهام «عضویت در یک سازمان سیاسی» و «اشاعه تبلیغات سازمانی» به حبس‌های طولانی مدت محکوم کرد...»
به گزارش خبرگزاری «دمیرورن»، گولتان کیشاناک، اولین شهردار زن شهر دیاربکر در جنوب‌شرقی ترکیه، از نمایندگان سابق پارلمان ترکیه و رهبر حزب صلح و دموکراسی که در سال 2016 دستگیر شده بود، به 14 سال و 3 ماه زندان محکوم شد.
صباحت تونجل، دیگر سیاست‌مدار کرد، نماینده سابق پارلمان و از بنیان‌گذاران حزب دموکراتیک خلق‌ها، به 15 سال زندان محکوم شده است.
وی که به مدت سه هفته در اعتصاب غذا به‌سر می‌برد، در دادگاه حاضر نشد.
کیشاناک اتهامات وارد شده را رد کرد و گفت که قبل از محاکمه روز جمعه اول فوریه، او را برای دو سال در زندان نگه داشته‌اند.
به گزارش دمیرورن، کیشاناک در دادگاه گفت:« کارهایی را که می‌کنم به این خاطر است که درست، قانونی، مشروع و انسانی هستند. هر چه انجام می‌دهم در چارچوب سیاست دموکراتیک است.»
کیشاناک در اکتبر 2016 دستگیر شد. اتهام او سخنرانی در حمایت از حزب کارگران کردستان‌(پ‌.ک‌.ک) بود. حزبی که دولت ترکیه فاشیست ترکیه آن را «تروریست» می‌خواند و با آن در جنگ است.
رجب طیب اردوغان، رییس‌جمهوری ترکیه گفته است برکناری مقامات انتخابی و کارمندان دولتی که متهم به رابطه با پ‌.ک‌.ک هستند، بخش مهمی از مبارزه علیه این گروه مبارز کرد است.
تابستان امسال صلاح‌الدین دمیرتاش، یکی از دو رهبر پیشین زندانی حزب دموکراتیک خلق‌ها در ترکیه به چهار سال و هشت‌ماه زندان محکوم شد.
دمیرتاش، وکیل 45 ساله، همراه حدود 10 نماینده حزب دموکراتیک خلق‌ها در پارلمان ترکیه، چهارم نوامبر 2016 – 14 آبان 1395، در پاک‌سازی‌ها و بازداشت‌های گسترده پس از کودتای «نافرجام» و یا «ساختگی» 15 ژوئیه همان سال، بازداشت شد.

پلیس ترکیه به تازگی و در آستانه انتخابات محلی، هفت عضو حزب «دموکراتیک خلق‌ها» را در دیاربکر بازداشت کرد.
حزب دموکراتیک خلق‌ها با تایید خبر بازداشت این افراد اعلام کرد که افراد بازداشت شده با «لیلا گوون» یکی از نمایندگان این حزب ابراز همبستگی نشان داده و دست به اعتصاب غذا زده‌اند.
«موسی فاریس اوغولاری» نماینده دیاربکر از حزب دموکراتیک خلق‌ها، شنبه کذشته اعلام کرد که اعضای این حزب به مقاومت خود ادامه خواهند داد. او پلیس ترکیه را متهم کرد که علیه اعضای حزبش به خشونت متوسل می‌شود.
قرار است در 31 مارس 2019، انتخابات محلی شهرداری‌ها در ترکیه برگزار شود.

چنگیز چیچک، چنگیز یورکلی، نوروز اویسال و فایق ازگور با هدف دیدار با اوجالان امروز برای بار 797‌‌مین درخواستی را به دادستانی عمومی بورسا ارسال کردند. این درخواست باز هم رد شد.
اوجالان 20 سال پیش، در 26 بهمن 1377 - 15فوریه 1999، در عملیاتی توسط سازمان امنیت ترکیه با همکاری سازمان‌های امنیتی آمریکا و اسرائیل و... در نایروبی، پایتخت کنیا، دستگیر شد.
دولت ترکیه از 27 ژوئیه 2011 - 5 مرداد 1390، با بهانه‌های واهی هم‌چون «بدی آب و هوا»، «خرابی کشتی»، «تعمیر کشتی»، «وضعیت اضطراری» و ادعای «تخلف انضباطی» درخواست وکلای اوجالان برای ملاقات با موکل‌شان را رد کرده است.

لیلا گوون نیز به‌خاطر اظهارات انتقادی‌اش درباره عملیات مرزی ترکیه در سوریه علیه کردهای این کشور حدود یک سال پیش بازداشت شد اما دادگاهی در ترکیه او را از اتهامات تروریستی تبرئه کرد؛ گرچه او از خروج از کشور منع شده است.
پس از آزادی لیلا گوون، رسانه‌های کردی‌ از استقبال گسترده مردم از او خبر داده و نوشتند جمعی از مردم با هلهله و سر دادن شعار «زنده ‌باد مقاومت لیلا گوون» و «لیلا مایه‌ کرامت خلق‌مان است»، از او استقبال کردند.
ائتلاف حزب عدالت و توسعه - حزب حرکت ملی ترکیه، مسئول تمام فجایع جامعه ترکیه هستند. آن ها به هر جنایتی و ترفندی متوسل می شوند تا حاکمیت ملی - مذهبی خود را نگه دارند. اما محال است آن‌ها و هر قدرت دیگری بتواند مقاومت لیلا گوون و مقاومت مردم کرد و حزب دموکراتیک خلق‌ها را که هر روز گسترده‌تر و اجتماعی می‌شود و اکنون به تمام کشورهای جهان کشیده شده است، متوقف کند. هر چند که واقعیت این است که امروز شرایط دشواری برای رسیدن به پیروزی وجود دارد اما مقاومت خودمدیریتی و دموکراسی مستقیم شورایی به‌سطحی رسیده است که دارای اراده‌‌ای شکست‌ناپذیر است!
جمعه بیست و چهارم اسفند 1397 - پانزدهم مارس 2019

پارادوکسی بنام «دولت فمینیستی»!

پارادوکسی بنام «دولت فمینیستی»!

 

به مناسبت ۸ مارس مطالب و مقالات گوناگونی با رویکردهای متفاوت نسبت به جنبش زنان در مبارزه علیه تبعیضات جنسی نگاشته شدند. در یک تقسیم بندی کلی می توان آن ها را  به دو رویکرد تقسیم کرد که اولی تبعیضات و رهائی از آن را در چارچوب مناسبات قدرت و مبارزه علیه همه اشکال قدرت جستجومی کند و دیگری نهایتا رهائی را در توسل به قدرت برتر و مدافع حقوق زنان.

 

از منظریک رویکردجامعه گرایانه و ضدقدرت در مقاله طیف بندی گفتمانی و چندچالش مهم زنان می خوانیم*: «بطورکلی جنبش فمنیستی رادیکال را قبل از هرچیز باید و می توان در چارچوب مناسبت قدرت و مبارزات بی وقفه علیه آن قرارداد که از جمله علیه مردسالاری و دولت سالاری خادم تبعیض ها و سرمایه سالاری که برای افزایش سود و گرداندن چرخه بازتولیدگسترده سرمایه، جه با نیروی کارارزان زنان و چه حتی از کارمجانی و گسترده و بدون دستمزدزنان در کارهای خانگی و یا عرصه بازتولیدنسل و پرورش نیروی کار، و نیز کلا کالائی کردن حنیسیت و تن به ابژه ای که به اشکال مختلف‌ و مستقیم یا غیرمستقیم، در کلیه شبکه های قدرت اعم از کلان و یا خرد، تحت سرکوب و اعمال خشونت و استثمارهمه جانبه قراردارد».

اما در نوشته دوست گرامی شهاب برهان* از خلال چندین تز، دولتی بنام دولت فمنیستی سربرآورده است که قراراست به یمن اعمال قدرت ( با فرامین و بگیر و به بندهایش) تمامی ریشه های تبعیضات تاریخی و غیرتاریخی در موردزنان را به شکل ضربتی حل کند: «دولتی که «معارض و مهاجم به همه ساختارهای مادی و فرهنگی ( زیربنائی و روبنائی) مردسالاری و پدر سالاری در هر سوراخ و سنبه و پستوی جامعه» است». ظاهرا این اندازه هم کافی نبوده و او برای آن که ماهیت و عملکردچنین دولتی را به شکل گویاتری شیرفهم کرده و به تصویربکشد، در تز دیگری وظایف آن را این چنین گوشزد می کند:

« زیرپا نهادن یا بی اعتنائی به حقوق و آزادی های زنان چه در دستگاه های دولتی و چه در محیط کار یا خیابان یا خانواده و زایشگاه و کودکستان و غیره باید همچون دزدی و جنایت، تبه کاری به حساب آید و ترس و فرار از مجازات ارتکاب به آن، همچون ترس از مجازات تبه کاری های دیگر در فرهنگ عامه جا بیافتد». پیش فرض چنین گزاره هائی آن است که گویا اولا این دولت است که متصدی جا انداختن فرهنگ عامه بطورکلی است که در حوزه اخص مربوط به زنان هم برهمین منوال است (نقدا برای حل این معضل ما باید پذیرای یک دولت ایدئولوژیک و تمامیت گرا و همه توان باشیم. ظاهرا تجربه این نوع دولت ها چه در نقاط دیگر و چه البته در خودایران و در حکومت اسلامی کافی نبوده است) و ثانیا این جاانداختن اساسا با تکیه با برخوردهای سخت تنبیهی و اعمال خشونت و زندان، در قیاس با مجازات های سایر تبه کاری ها، صورت می گیرد. اسم آن را هرچه بگذاریم البته نمی توان فرهنگ سازی نامید. واقعیت آن است که فرهنگ اگر واقعا منظورمان «فرهنگ» باشد هیچ گاه نتوانسته و نمی تواند از بالا و از طریق سرکوب و اعمال اتوریته و به یمن بگیر و بند شکل بگیرد ( اگر پای چماق و زندان و بگیر و بندین در میان باشد قاعدتا خود حکومت اسلامی باید توانسته باشد فرهنگ موردنظرخود را جا انداخته باشد).

دولت ها در بهترین حالت اگر خود شرنباشند، زیرفشارجامعه می توانند تسهیل کننده باشند و نه پیشران یک فرهنگ مترقی و مردمی. مداخله گسترده آن عموما جز به لوث و تباه کردن اصل ماجرا نخواهد انجامید. چنان دولتی را تنها می توان در صورتخیلی به تصویرکشید. علاوه براین، گرچه بی تردید تدوین قوانین ناظر بربرابرحقوقی زنان و مردان در جای خود واجداهمیت است و برایش باید مبارزه هم کرد، که حتی خوداین هم بدون مبارزه از پائین و بیش از همه توسط یک جنبش بزرگ و مستقل زنان و تحمیل آن به دولت ها و نظارت مستمر برآن ها نشدنی است، اما این تنها بخشی از کل ماجراست و بخش مهم دیگری هم به فرهنگ و رسوبات تاریخی و مناسبات قدرت در سطوح گوناگون جامعه برمی گردد که با آن ها نمی توان عمدتا از طریق سخت افزاری برخوردکرد والبته جاری کردن یک مبارزه فرهنگی دموکراتیک و سازنده از پائین نیز یکی از کارکردهای جنبش های بزرگ فمنیستی است . اما برخوردابزاری و از بالا با فرهنگ از دیرباز در نظام های استبدادی همواره جای برجسته ای داشته و نظام کنونی ایران و« دستاوردهای آن» از این جهت هم تجربه زنده ای در برابر همه قرارداده است.

بگذریم از این که مبارزه با تبعیض جنسی اگر بخواهد از سطح برابرحقوقی فراتربرود و به ژرفا و عوامل ریشه ای تر و بازتولیدکنده آن نزدیک شود ناگزیراست به حوزه بازتولیداجتماعی و مناسبات سرمایه داری هم فرابروید که در این تزها اساسا جائی ندارد. آنگاه مساله از «دولت واقعا لائیک» فراتر می رود که تزها در چارچوب آن نگاشته شده اند.

علاوه برآن، سوای رابطه دولت و مذهب، ایضا هرنوع دولت ایدئولوژیک که رفتارپدرسالارانه از جمله خصایص آن هاست، دراین تزها مغفول واقع شده است. و البته این هم چندان عجیب نیست چون خودتزها بر دولتی ناکجاآبادی و بری از تعلقات پدرسالارانه که وجودخارجی ندارد و البته ازنوع اقتدارگرا و به ناگزیر یک دولت ایدئولوژیک ودارای «رسالت تاریخی» بنا شده است که اگر آن را به تراشیم، کنه «مردسالارانه» نهفته درآن نمایان خواهد شد .چرا که خشونت و قدرت و اعمال قدرت و فرهنگ سازی از بالا و امثال آن، با مردسالاری خویشاوندی نزدیکی دارد.

 

فشارجنبش ها به دولت ها و تحمیل مطالبات و خواست ها به آن یک چیزاست، دخیل بستن به دولت ها و دولتی شدن آن چیزدیگر. دولت ولو تاجی برسر از فمنیسم همان ببارخواهد آورد که مثلا «سوسیالیسم دولتی»، سوسیالیسم از بالا ... بوجودآورد. همذات پنداری مدافعان رهائی زنان با چنین دولتی «رهائی بخش »، اگرکه به فرض می توانست صورت واقعی به خود بگیرد، خود اوج فاجعه می بود!

تقی روزبه  - مارس ۲۰۱۹

http://taghi-roozbeh.blogspot.com/2019/03/blog-

post_9.html#more

گذر از دولت زن ستیز به دولت فمینیست-شهاب برهان

http://rahkargar.com/index.php/feminist-movement/392-2019-03-06-23-13-15

 

March 15, 2019

نامش قرن ها دوام خواهد آورد

امروز ١۴ مارس ٢٠١٩ میلادی سالروز مرگ کارل مارکس رهبر بزرگ پرولتاریای جهانی است . مارکس که در ۵مە سال ١٨١٨ در (تریر،پروس) در یک خانوادە یهودی چشم به جهان گشوده بود  در ١۴مارس ١٨٨٣ در(لندن،انگلستان)دیده از جهان فروبست. مارکس، فیلسوف، تاریخ دان، جامعە شناس، اقتصاددان و متفکر بزرگ و انقلابی پرولتاریایی جهانی است که تمام عمر خود را در تبعید و در فقر، صرف خدمت به بشریت و رهایی طبقه کارگر و مردم تحت ستم از چنگال نظام طبقاتی سرمایەداری نمود. مارکس اندیشمند تغییر جهان، خالق گروندریسه، کاپیتال و همراه دوست و یار وفادارش انگلس، نویسنده اثاری همچون مانیفست حزب کمونیست، ایدئولوژی المانی و دهها کتاب، رساله، مقاله و کار تحقیقی و خدمات جاودانە به بشریت و رهایی طبقه کارگر و انسان ستمدید، از بردگی، از خودبیگانگی و رسیدن به جهان آزاد ، برابر و عاری از ستم و سرکوب (جهان کمونیسم) بود.

بورژوازی اگر زندە بودن مارکس را تحمل نکرد و از چندین کشور اروپائی تبعید ، اخراج و از حق زندگی عادی و دادن تابعیت محرومش کرد، در بعد از مرگش نیز،  از سوی با تحریف افکار و ایدهایش و از سوی دیگر با وحشت پراکنی از اهداف و آرمان هایش، همیشە در جنگ و جدال با مارکس بودە و قصد دادن تصویری وارونە از این رزمندە انقلابی را داشتە است. اما هر سالە و بر خلاف ادعاهای صاحبان زور و سرمایە ، در نظر سنجی های نهادهای سرمایەداری و علارغم میل آنان، مارکس کماکان در ردیف اولین چهره ها و شخصیت های تعیین کنندە سال بودە است. این حقیقت به معنای این جملە داهیانه مارکس است کە نوشت "اگر انسان در جسم خود فانی است ، اما در عملکرد خود ماندگار است " . ماندگاری مارکس در "عملکرد خود" تنها به ایشان مربوط نیست ، بلکە به طبقە اجتماعی تحول بخشی ارتباط دارد کە تغییر جهان سرکوبگرانه کنونی به پراتیک اگاهانه و متحدانە آن طبقە (طبقە کارگر)مربوط است کە مارکس مسیر تئوری این تحول را در عملکرد روزانه این طبقە نشان داد.

 از سوی دیگر ،مارکس از جانب پیروان دروغینش نیز تحریف و آنچه به نام ایشان به خورد جامعە و طبقە کارگر دادە شدە ، فرسنگ ها با آنچە مارکس گفتە در تئوری و پراتیک فاصلە داشتە و دارد. مارکس در دوران حیات خود از چنین تحریفاتی کە امروز بسیار گستردە تر از گذشتە ادامە دارد ، اگاه بود و به درست متذکر شد کە " من مارکسم ، نە مارکسیست". امروز در برابر تحریفات و "ایسم" های جعلی و نا مارکسیست های کە روزانە به اسم مارکس حکم صادر میکند،  برای کمونیست های راستین و طبقە کارگر اگاه و متعهد به تغییر نظام سرمایەداری و ایجاد جامعە سوسیالیستی، هیچ راهی به جز مراجعە بە خود مارکس وجود ندارد.

 
شاید هیچ نوشتەای تا به حال به اندازه سخنرانی انگلس بر مزار مارکس در ١٧ مارس ١٨٨٣ هنگام وداع با یار دیرینش ، بیانگر جایگاه و شخصیت مارکس و نقش وی در تاریخ تا کنون نباشد. به پاس خدمات کارل مارکس و جایگاه رفیع وی در خدمت به انسانیت و جا انداختن سوسیالیسم علمی و نقد رزمنده و کوبنده نظام طبقاتی سرمایەداری و در گرامیداشت ١٤١مین سالگرد مرگش ، سخنرانی انگلس را مجددآ منتشر میکنم . امید است خدمت هر چند کوچک به مارکس  والا و بزرگ باشد.

 

١٤مارس ٢٠١٩

 

 

سخنرانی انگلس بر مزار مارکس بعد از مراسم خاکسپاریش در لندن ،١٧مارس ١٨٨٣

یک ربع به ساعت ٣ بعدازظهر ١۴مارس ، بزرگترین اندیشمند روزگار ما از اندیشیدن باز ایستاد. فقط دو دقیقه او را تنها گذاشته بودیم، همینکه به اتاق آمدیم، دیدیم که آرام روى صندلى خوابیده است – اما این بار براى همیشه.
مرگ این مرد چنان ضایعه‌اى براى پرولتاریاى رزمنده اروپا و امریکا و براى تاریخ علوم است که ابعادش غیر قابل اندازه‌گیرى است. جاى خالى‌اى که با رفتن این روح پُر عظمت بوجود آمده است بزودى زود همه جا احساس خواهد شد.
همانطور داروین به قانون تکامل جهان ارگانیک و موجودات زنده پى بُرد، مارکس هم قانون تکامل تاریخ بشر را کشف کرد؛ این حقیقت ساده را که تا قبل از او در زیر کوهى از ایدئولوژى پنهان شده بود، این حقیقت که بشر پیش از آنکه بتواند به سیاست، دانش، هنر، دین و جز اینها بپردازد، باید بخورد، بیاشامد، سرپناه و پوشاک و غیره داشته باشد؛ این که بنابراین تولید وسایل مبرم مادى، و نتیجتاً میزان رشد اقتصادى کسب شده توسط هر مردم معیّن یا در هر دوره معیّن، آن زیربنایى را تشکیل میدهد که بر روى آن، دولت، مفاهیم حقوقى، هنر و حتى نظرات آن مردم در مورد مذهب تکامل پیدا کرده‌اند… و در پرتو این نور است که بنابراین باید همه اینها را تبیین کرد، نه برعکس، آنچنان تا حال شده است.
اما این همه‌اش نیست. مارکس قانون ویژه حرکت ناظر بر شیوه تولید سرمایه‌دارى عصر حاضر و آن جامعه بورژوایى که زاده این شیوه تولید است را هم کشف کرد. کشف ارزش اضافه، ناگهان مسأله‌اى را روشن کرد که هم اقتصاددانان بورژوا و هم منتقدین سوسیالیستى که در صدد حلش بودند در تمام بررسى‌هاى قبلى، در تاریکى کورمالى‌اش میکردند.
دو کشف این چنینى براى یک عمر کافى است. خوشبخت آن که نائل آمدن به حتى یکى از این کشفیات نصیبش شود. اما در هر زمینه‌اى که مارکس به تحقیق پرداخت – و او در زمینه‌هاى بسیار متعددى تحقیق کرد، که هیچکدامشان سطحى نبودند – در همه زمینه‌ها، حتى در ریاضیات، به کشفیات مستقلى نائل شد.
چنین بود این مَردِ دانش. اما این هنوز حتى نیمى از وصف او نیست. دانش براى مارکس نیرویى بلحاظ تاریخى پویا و انقلابى بود. گرچه براى او هر کشف جدید در این یا آن عرصه‌ از دانش تئوریک که شاید هنوز هم کاربُردهایش بتمامى قابل تصور نبود خشنودى فراوانى بهمراه داشت، وقتى کشفیات تأثیرى فورى و انقلابى بر صنایع، و بر تکامل تاریخى در کل میگذاشتند، شعفى از نوعى کاملا متفاوت احساس میکرد. بعنوان مثال، او از نزدیک پیشرفتها و اکتشافات حاصله در زمینه الکتریسیته را دنبال میکرد و در این اواخر بخصوص کارهاى مارسل دپره[١] را.
براى اینکه مارکس بیش از هر چیز دیگر یک انقلابى بود. مأموریت واقعیش در زندگى این بود که از هر طریق به سرنگون کردن جامعه سرمایه‌دارى و نهادهاى دولتى مخلوقش مدد برساند، به آزادى و رهایى پرولتاریا کمک برساند، که او خود اولین بانى وقوفش بر وضعیت و نیازهایش، و آگاهیش بر شرایط رهاییش بود. مبارزه خوى او بود. با چنان شور، با چنان سرسختى و با چنان کامیابى مبارزه کرد، که کمتر کسى با او رقابت میکند. کار او در اولین “روزنامه جدید راین” در سال ١٨۴٢، روزنامه “به پیش” پاریس در ١٨۴۴، “روزنامه آلمانى بروکسل” در ١٨۴٧، “روزنامه جدید راین” در ١٨۴٨- ١٨۴٩ و بعلاوه جزوه‌هاى میلیتانت بیشمار، کار در سازمانهاى پاریس، بروکسل و لندن، و بالأخره تاجى بر سر همه اینها، تشکیل انجمن بین‌المللى کارگران – این خود براستى دستاوردى بود که بنیانگذارش میتواند بحق بر آن ببالد حتى اگر هیچ کار دیگرى نکرده باشد.
و در نتیجه، مارکس بلحاظ مورد نفرت و تهمت و لجن‌پراکنى بودن سرآمد زمانه خودش بود. حکومتها – هم مطلقه و هم جمهورى – او را از ممالک خود تبعید کردند. بورژواها – چه محافظه کار و چه اولترا-دمکرات – در بدنام کردن و لجن‌پراکنى به او گوى سبقت از هم ربودند. همه اینها را او همچون تارعنکبوت کنار میزد، نادیده میگرفت، و تنها زمانى پاسخ میداد که ضرورتى فوق‌العاده مجبورش میکرد. و او مُرد در حالى که میلیونها کارگر انقلابى همرزمش – از معادن سیبرى تا کالیفرنیا، در همه بخشهاى اروپا و امریکا، از صمیم قلب دوستش دارند، خالصانه به او احترام میگذارند و در فقدانش سوگوارند — و گرچه شاید مخالفان او بسیار بودند، اما من به جرأت ادعا میکنم که بعید است حتى یک دشمن شخصى داشته باشد.
نام او قرنها دوام خواهد آورد، و کارش هم چنین خواهد بود.

 

 

March 14, 2019

مشکلات و مبارزات بازنشستگان

"سی سال کار کردم حالا فقط یک میلیون و چهارصد هزار تومان حقوق می‌گیرم؛ نزدیک هفتاد سال سن دارم اما هنوز مستاجرم؛ یک دخترم را راهی خانه بخت کرده‌ام و دو فرزند دانشجو دارم؛ مستمری تامین اجتماعی، یک هفته از ماه هم کفاف نمی‌دهد؛ با این سن و سال روزی ده ساعت می‌نشینم پشتِ رُل؛ در این شهر بی‌دروپیکر و دَنگال، از هر قماش آدمی دیده‌ام؛ همه جور آدمی را جابجا کرده‌ام اما به نظرم هیچکس سیاه‌روزتر از یک کارگر بازنشسته نیست" (به نقل از ایلنا)

 

عبارت فوق شاید شرح حال زندگی بسیاری از بازنشستگان باشد. انسانهای شریفی که بعد از سالها کارکردن بجای استراحت  و گذراندن اوقات با اعضای خانواده و دوستان خود باید چندین سال دیگرو چه بسا در رشته دیگری که تخصص آنها نبوده است کار کنند. البته رسانه های جیره خواری مثل ایلنا همیشه علاقمندند از بازنشستگان  تصویرانسانهای "سیاه روزی" که شایسته ترحم و دلسوزی هستند ارائه دهند. این رسانه ها غالبا "فراموش" میکنند تا فریاد آزادی خواهی و برابری طلبی بازنشستگان را در رسانه های خود منعکس کنند.

فریاد انسانهای سالخورده ای که با حضور گسترده خود در تظاهرات و راهپیمائیها شور و شوق جوانی و مبارزه جویی را به ارمغان میآورند؛  آنهایی که همین چند روز پیش در خیابان های اصفهان فریاد زدند: "صنعت گران دیروز، مبارزان امروز". 

ما دراین نوشته گذر کوتاهی خواهیم داشت به نمونه هایی ازمشکلات بازنشستگان، مبارزات آنها، و پندو اندرزها و اخطار نمایندگان دروغین بازنشستگان به حکومتی ها بخاطر ترس از هم پاشیدن اوضاع.

 

سه نمونه از مشکلات بازنشستگان

یکی از نمونه های بارز این مشكلات بالا کشیدن پولهای سازمان تامین اجتماعی و صندوق بازنشستگی و آمارهای دروغین در مورد بدهی های دولت به سازمان تامین اجتماعی و صندوق بازنشستگی میباشد. در اینمورد کارشناسان تامین اجتماعی میگویند میزان بدهی دولت به تامین اجتماعی تا امروز به مرز ۱۸۰ هزار میلیارد تومان رسیده است؛ این درحالیست که سازمان برنامه و بودجه در دی ماه سال جاری در توضیحاتی بدهی دولت تا پایان سال ۱۳۹۶ را حدود ۶۹ هزار میلیارد تومان دانسته و اعلام مطالبه ۱۸۰ هزار میلیارد تومانی سازمان تامین اجتماعی از دولت را "صحیح" نمیداند. اما این هنوز ختم ماجرا نیست. پیش از آن نیز در ابتدای زمستان سال جاری و قبل از ارائه لایحه بودجه ۹۸ به مجلس، وزیر کار اعلام کرده بود بدهی حسابرسی شده دولت به تامین اجتماعی تا امروز ۸۰ هزار میلیارد تومان است. اما این رذالت ودروغگویی های حکومتی ها بازهم ادامه دارد. بنا به گزارش خبرنگار ایلنا پس از کشاکش‌های فراوان، در نهایت در ۲۹ بهمن ماه، دعوا بر سر سازوکار پرداخت بدهی دولت به تامین اجتماعی در لایحه بودجه ۹۸، به نقطه‌ پایان رسید و نمایندگان مجلس اسلامی "مقرر کردند" که دولت مکلف است جهت رد بدهی خود به سازمان تأمین اجتماعی و صندوق‌های بازنشستگی لشگری و کشوری، "نسبت به تأدیه بدهی‌ها در سقف ۵۰۰ هزار میلیارد ریال، اقدام کند." خوب، همانطوریکه ملاحظه میکنید مبلغ بدهی دولت به سازمان تامین اجتماعی و صندوق بازنشستگی نه مبلغ ۱٨۰ هزار میلیارد، نه مبلغ ۸۰ هزار میلیارد و نه مبلغ ۶۹ هزار میلیارد تومان بلکه مبلغ ۵۰ هزار میلیارد تومان است! نتیجه مستقیم این چپاول صندوق بازنشستگی از بین رفتن حقوق بازنشستگان و بتعویق افتادن حقوق ناچیز آنان است. آیا فکر میکنید که دولت این مبلغ را نیز به صندوق واریز میکند؟ جواب منفی است. به قول آقای اورنگ، کارشناس تامین اجتماعی، این کار دولت و این میزانی که برای پرداخت بدهی‌ها در نظر گرفته‌اند "فقط یک بازی با ارقام است" و قرار نیست وضع تامین اجتماعی را در سال بعد بهبود ببخشد.

البته باید یادآوری کنیم که بالا کشیدن بدهی های دولت به  صندوق بازنشستگی فقط یک نمونه است. نمونه دیگر از اجحاف آشكار به حقوق بازنشستگان عبارتست از "همسان سازی" حقوق بازنشستگان با شاغلین. درحالیکه به گفته جمشید تقی زاده (مدیر عامل صندوق بازنشستگی کشوری) برای همسان سازی حقوق بازنشستگان و شاغلین در بودجه ۹۸ حداقل به تخصیص ۱۵ هزار میلیارد تومان اعتبار نیاز است، کل بودجه همسان سازی برای "تمام بازنشستگان" ۲ هزار میلیارد تومان در نظر گرفته شده است؛ یعنی كمتر از یک هفتم بودجه مورد نیاز. اینکه آیا دولت همین مبلغ را نیز برای رفع مشکل همسان سازی اختصاص دهد هنوز معلوم نیست.

و بالاخره یك نمونه دیگر از دست اندازی های رژیم اسلامی سرمایه به معیشت و زندگی بازنشستگان عبارتست از حذف تعدادی از داروها از لیست بیمه درمانی. درتابستان گذشته کیانوش جهانپور سخنگوی سازمان غذا و دارو در گفت‌وگو با خبرگزاری‌ها، به خارج شدن "برخی داروهای OTC از لیست بیمه‌ها" خبر داد. اگرچه او ‌تعداد این داروها را حدود ۸۰ قلم میداند كه البته منابع دیگری تعداد این داروها را حدود ۱۲۰ قلم ذکر کرده اند. میتوان تصور کرد درحالیکه هرروز وضعیت اقتصادی طبقه کارگر رو به وخامت بیشتری میرود حذف این اقلام از لیست بیمه درمانی چه عواقبی را برای این جمعیت میلیونی بوجود خواهد آورد.

همین سه نمونه به روشنی نشان میدهد که وضعیت زندگی بازنشستگان تحت سیاستهای این حكومت و ادامه دزدی و چپاول سران و روسای رژیم هر روز بدتر نیز خواهد شد. دراینجا یادآوری این نکته نیز ضروری است که خامنه ای با بخشودن حکم شلاق سعید مرتضوی  به صراحت اعلام کرد که حقوق کارگران و بازنشستگان به اندازه پشیزی برای او و حکومت سرمایه داریش ارزش ندارد. گرچه شلاق زدن به هرکسی صرفنظر از هر جرمی که مرتکب شده باشد عملی غیر انسانی  و محکوم است، اما مقایسه برخورد خامنه ای و قوه قضائیه فاسد جمهوری اسلامی مبنی بر "عفو" یك جانی مانند مرتضوی كه اختلاس و دزدی میلیاردها تومان از سازمان تامین اجتماعی فقط یك قلم از جرائم اوست و شلاق زدن فعالین كارگری كه جرمشان صرفا دفاع از حقوق كارگران است نشان میدهد كه این حكومت چه وحشتی از جنبش كارگری و مبارزه فعالین آن دارد.

حمله به زندگی و معیشت بازنشستگان به این سه نمونه ختم نمیشود، اما همینها تصویری از این نظام ضد انسانی را بمان نشان میدهد. این خاصیت نظام سرمایه داری و ویژگی یكی از عقب مانده ترین و جنایتكارانه ترین نوع آن در ایران است که تا زمانی  کارگر توان کارکردن دارد سرمایه داران شیره جان او را میمکند و هنگام بازنشستگی اینچنین عذابش میدهند. همان دستمزد ناچیز كارگر را ماهها و درمواردی یکی دوسال نمیدهند، وقتی هم که بازنشسته میشود با کمترین حقوق به حال خود رها میشود. بازنشستگان بجای تفریح و استراحت تازه باید برای احقاق آنچه سالها برای آن کار کرده اند دست به تظاهرات و تجمع بزنند تا آنرا از حلقوم مفتخوران اسلامی بیرون بکشند.

 

همانطور که بالاتر اشاره شد بازنشستگان درمقابل تعرض حکومتی ها به حقوق خود ساکت نبوده و با سردادان شعارها و صدور بیانیه ها در تظاهرات و راه پیمایی ها خشم و نفرت خود را از حکومت اسلامی سرمایه نشان داده اند.  خشم و نفرتی که افرادی مثل دهقان کیا (عضو هیات مدیره کانون کارگران بازنشسته و مستمری بگیران تامین اجتماعی شهرستان تهران) را به چاره جویی واداشته است. دراینجا جا دارد نگاهی داشته باشیم به اعلام ترس و وحشت او و هم چنین اندرز و نصایح او به مقامات حکومتی. او دررابطه با تظاهرات ۲۵ تیرماه که ما بالاتر درهمین نوشته از آن یاد کردیم میگوید اعضایِ هیات مدیره کانون ساعت ۱۰ صبح روز دوشنبه (۲۵ تیرماه) به دیدار استاندار تهران می‌روند تا بگویند "در صورت بالاگرفتن نارضایتی‌های بازنشستگان دیگر نمی‌توانیم مانع آن شویم." خوب، مشخص شد جناب دهقان کیا نه برای احقاق حقوق بازنشستگان بلکه برای اتمام حجت به مقامات حکومتی به این تظاهرات میرود که بگوید تا نارضایتی بازنشستگان بیشتر از این نشده باید کاری انجام داد. البته این اولین بار نیست که دهقان کیا دررابطه با اوضاع نابسامان بازنشستگان هشدار میدهد. او قبلا و درسال ۹۶ نیز هم  ازتبدیل شدن "اَبربحران به اَبرطوفان" اخطار داده  و اجماع ملی در"فضای گفت وگویی" را بعنوان آغاز پیشنهاد کرده بود. بنظراو اگر سه ‌جانبه‌گرائی را احیا کنند و مدیریت تامین اجتماعی اصلاح شود، "قطع یقین می‌توانیم ظرف مدت دو، سه سال، هم همسان‌سازی را اجرایی کنیم و هم مشکلات بازنشستگان را حل کنیم. مشکل از مدیریت ناکارآمد و غیرِ سه‌جانبه است." اینجا دیگر باید گفت كه دهقان كیا و امثال او فقط سر بازنشستگان را شیره میمالند و آنها را سر كار میگذارند. در نظامی که طبقه کارگر آن از تشکیل هر تشکل کارگری محروم است، و رهبران کارگری را بخاطر مطالبه حقوق معوقه کارگران بزندان میاندازد و برایشان حکم شلاق صادر میکنند جناب دهقان پور از سه جانبه گرائی صحبت میکند. اما آقای دهقان پور باید بدانند دوران این دغل بازی ها خیلی وقت است که تمام  شده است. بازنشستگان برای احقاق حقوق خود راه حل دیگری را انتخاب کرده اند، مبارزه خیابانی و همکاری و همدلی با سایر هم طبقه ای های خود.

 

نگاهی به مبارزات بازنشستگان

این روزها خیلی از تظاهرات و اجتماعات خیابانی با نام بازنشستگان درآمیخته است. بازنشستگان نه تنها با شرکت در این تظاهرات و راه پیمایی ها بلکه با صدور بیانیه ها حمایت خود را از دیگر هم طبقه ای های خود اعلام میکنند. بیانیه "گروه اتحاد بازنشستگان" در محكومیت بازداشت اعضای "مجمع نمایندگان کارگری نیشکر هفت تپه" یکی ازاین نمونه هاست. دراین اطلاعیه ضمن محکوم کردن  دستگیری بیش از ۱۸ نفر از نمایندگان کارگران  آمده است: "ما با اتحاد خود، یاریگر هم هستیم و حق طلبی را به سیاست خود تبدیل می کنیم و دولت و ارگان های دولتی را مسئول مشکلات موجود در جامعه می دانیم."

اجازه دهید که این نوشته را با تظاهرات بیاد ماندنی و با شکوه بازنشستگان فولاد مبارکه اصفهان به پایان ببریم. درروز ۱۵ اسفند امسال بازنشستگان فولاد مبارکه اصفهان در اعتراض به تعویق پرداخت دو ماه حقوق و وضع نابسامان درمان برای سومین روز تجمع کرده و در وسط شهر و به سمت استانداری اصفهان دست به راهپیمایی زدند. راهپیمایی بازنشستگان فولاد اصفهان با شعارهای "صنعتگران دیروز مبارزان امروز"، "دشمن ما همین جاست، دروغ میگن آمریکاست"، "روحانی دروغگو، استعفا استعفا"، "حقوق بازنشسته زیر عباست امروز" انعکاس وسیعی در سطح شهر اصفهان داشت.

۸ مارس ۲۰۱۹ - ۱۸ اسفند ۱۳۹۷

ساطورهایی که درد را تقسیم میکنند !


ساطورهایی که درد را تقسیم میکنند !
 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com


خواب دیده بودم از بالای ساختمانی مرتفع خودم را پرت کردم پائین ... لحظه اصابت خودم به زمین را دیدم ، محل اصابت به زمین نرم بود دردی نداشتم ولی خونی که از پشت سرم راه افتاد را دیدم . درد در حالت خواب هم سینگال مثبتی برای من نبود . خودم را با کارهای مختلف سرگرم کردم ، کارهای اداری غیر ضروری ، توضیحات ضروری اداره ، ولی من نمیفهمیدم . نه زبانش را و نه منطق ش را...


در همان حالت خواب و بیداری ... به جوانی کنار خیابان رسیدم با آبجویی در دست ، که مشغول حرف زدن با آسفالت و دیوار بود ، کمی دقت کردم آشنا بود چند سال قبل هم او را دیده بودم با لباسی شیک و زنانه و خوشحال بود که اینجا این لباس و تمایل حسی متفاوت در جامعه تابو نیست و کسی به کسی نگاه سوالی نمیکند...
 
چند سال بعد و حالا باز هم او را می دیدم . موهایش ریخته بود و با سری طاس اجبارا با دیوار حرف میزد . خوشحالی سالها پیش آن جوان متمایل به هم جنس خودش ، حالا جایش را به واقعیتی تلختر و سختر داده بود ، تمایلش تابو نبود ولی خودش و ملییت و افکار و جغرافیا و بقیه متعلقات چرا...و البته نه در ظاهر ، در عمل و زندگی روزمره ... با دیدن جوانی که خیلی زود در جامعه ایی صنعتی و در تنهایی پیر شد ... خودم ، خوابم ، نیازم ، تمایلم ، کمبود حساب بانکی و باقی متعلقات ذهنم انگار پاک شدند حتی یادم رفت نان بخرم .


عکس العمل طبیعی انسان گرسنه وقتی به غذا میرسد هرحالتی ممکن است داشته باشد و این معرف شعور و فهم انسان گرسنه نیست . این طبیعی ترین عکس العمل فیزیکی هر جاندارگرسنه ایی است که مدتها به غذا دسترسی نداشته است . کسانی هم هستند که در وفور نعمت و غذاهستند خیلی هاشان نه اخلاق و شعور انسانی دارند و نه بخشندگی و نیاز ... از وسعت و عمق و افق نگاه هم خبری نیست . آدم دلش میگیرد . یاد جمله ای از فیلمی طنز افتادم که ماندگار شده بود توی ذهنم ...
من عاشق عدالتی هستم که هیچوقت به آن محکوم نمی شوم ...
 


حدود یک قرن پیش در افکار عمومی غرب ایران را چگونه نگاه می‌کردند ؟ دولتهای حاکم مشغول درک هم بودند و جامعه و سیستم سیاسی ایران به جشن قتل امیر کبیر نشسته بود و نماز شکر میخواند و مثل اسب سجده می‌کرد . با کورش کبیر جمله میساخت و همزمان آش نذری رقیه را هم میزد ! اینطوری می‌شود بهشان حق داد که روی جهل عوام سوار شوند و تا وقتی جامعه ردای دینداری دارد سوار بمانند .
دو "مقوله ناسیونالیست و مذهب" مثل 2 تیغه قیچی عمل میکنند و تا زمانی که به موزه تاریخ نرفته اند جامعه ایرانی به ثبات و آرامش نخواهد رسید ... و تا آن زمان فقط تحمل کن مثل ماهی زنده توی ماهی تابه و روغن داغ جلزولز کن هموطن مسلمان آریایی، اسمش را هم بگذار تقدیر!

 
 
 


14.03.2019
اسماعیل هوشیار


 
 

جوک روز: دین مهم است یا دانش؟

جوک روز: دین مهم است یا دانش؟

 

گسترش پیاپی چپاول میلیاردها و ناچاری آشوب های اعتراضی کارگران و زحمتکشان به نداری یک شکم سیر همینک دو قطب متضاد نیروهای انفجاریند، که در یکسو حکومتیان درشت و ریز، و در برابرشان فریاد دادخواهی از زور و ستم و بیدادرسی برپاست. و همزمان با اوجگیری روزانه ی سرکوب کارگران و بیکاران و به بند کشیدن پیشروان کارگران در سراسر کشور می باشد، که کوس لورفتن و رسوائی ها، فسادها و غارت یا اختلاس های نجومی آقا، پسرش مجتبی، باندها و مافیاهای کل رژیم هم ساعتی گشته و زبان زد همگانی می باشد. به گواه روشنگری ها و افشاگری ها و لودادن رسانه های خود کشور و نه اپوزیسیون، بلکه بیشتر توسط سران حاکم از همدیگر، حالا دیگر می توان با اطمینان گفت که هیچ ارگان و دستگاهی دولتی وجودندارد که خشتکش در این تاراج ها بوگند نداشته باشد. همچون همیشه ما که از پشت پرده نظام ولائی خبری نداریم؛ این تنها خود حکومتیان رودررو همند که اندکی از پشت عبا و عمامه بیرون می ریزند و آن منایع آگاهی ما می باشند. اگرچه بخش هائی از نیروی مسلط بر رژیم افشاگری ها را کذب می خوانند، همچنانکه خود آنها هم انکارکنندگان دیگر را افشا کرده اند؛ در این میان مردم در حال کباب شدن در آتش هردوسو گرفتارند. هماکنون با اینهمه افشاگری های مستند می بینیم جسارت قضائی، قلدری منطقه ای و کلک بازی سیاسی و ترفندهای اقتصادی بی شرمانه ی آقا و آقازاده ها، ملاها و مکلاها و لابی های هردوسوی نظام نیز همچنان با نام خدا و پیامبر و امامزمان و ... اوج گرفته و بر فریبکاری آنها پایانی ندارد. آیا صادرکردن حکم 33 سال زندان و 148 ضربه شلاق برای نسرین ستوده بیشتر ناشی از ترس مرگ رژیم نیست؟

 

 

از همینرو پرسش تاریخنگاران ایران از فجایع سیاست مذهبی هم می باید از دل همین واقعیت ها و بی آبروئی های چهل سال سیاه حاکمیت مطلق مذهبی درآید و با اینچنین جوک چندشناکی آغازشود! دین خوب است یا دانش؟ البته تا پیش از پیدائی دولت مذهبی، در مدارسِ شاهان خائن پهلوی و ملاپناه مرسوم بود که برای تشویق دانش آموزان به فراگیری علوم و بیشتر تکیه آنها پیش از همه بر خردورزی تاریخی و شناخت عینی که هدف آموزش بود قرارداشت. همه می دانیم که یکی از محورهای انشاء در آن روزگاران این بود که پرسیده می شد: علم خوب است یا ثروت!؟ و حالا در این نظام مقدس و الهی که چهل سال از طاعونش می گذرد، من با جرأت می گویم که در دوره ی تحصیل ما پاسخ به پرسش بالا جز دانش نبود. ولی حالا چطور؟ برای آخوند جماعت دینمداری ست! و برای مردم کسب راه دانش و شناخت چگونگی جدائی دین از دولت. چراکه با استعداد فریبخوری همگانی از دروغ های مذهبی و وعده های آغازین خمینی و با آمدن او بنام فرشته رستگاری و سپس برپائی دکان تباهی دینسالاری در سیاست، و تسخیر آسان قدرت رهبری و چیرگی مطلق استبدادمذهبی ولائی بر همه عرصه های اجتماعی، فرهنگی، حقوقی، قانونگذاری، نظامی، سیاسی و اقتصادی آنهم توسط مشتی( ملاها و مکلاها) که شکوفائی گل بهشت این دو گروه، تنها یک کاست حکومتی بی هویت طبقاتی اجتماعی شد و بود که عملا آنها توانستند با دیدگاه ها و خاستگاه های ناشناخته و فرقه ای خویش روان و وجدان اجتماعی مات، تسخیر و بر اراده ی کلان آنان خواست سروری دین دولتی را کارگر سازند و ساختند. و نچندان دور یک دگرگونی ساختار اجتماعی را بوجودآوردند که جز بسود سرکردگی و سروری و منافع مذهبی ها و دلال ها و لابی های آنها نبود و انباشت ثروت و تمرکز فوق قدرت با شتاب فسادزاشد و انگل پروری، سراپای رژیم را گرفت و غارت روزمره گشت و کسی هم چندان نمی دانست و تازه پاسگوئی در برابر کارگران و مردم هم لزومی نداشت؛ چراکه امام خمینی و خامنه ای ولی امر یا جانشین خدا بر روی زمین بودند. و بتدریج همین شد که می بینیم و وعده های بهشت آخرت شان برای مردم بود، خود بجای بهشت نسیه، جنت نقد امروزیش را دارند که برای آنان چنان مجال ساختش آسان شد که بی نیاز از بهشت آسمانی باشند و براستی در همین زمین صاحبش شدند.

 

بنابرین، آشکارا مومن و مذهبی بودن الگوی ساختار فاسد و تبهکاری شد که برابر هیچکس جز باند و مافیای خود پاسخگو نیازهای نیازمندان نبود و نیست. دسته بندی اصولگرا و اصلاحجو، مگر در درون خود و در برابر باندها و مافیاهای حکومتی ارزش و جایگاهی داشته باشد و دارد؛ تا بیشتر قدرت و سرمایه بچاپند و آنها هیچگاه متوجه فقر و بیکاری و ویلانی توده ها پی لقمه ای نان و آب نبوده اند. شگفت انگیزتر از همه اینکه وجود همین چند گروه و فرقه "مذهبی خانوادگی" در همه جا دست بالا یافتند و توانستند بسادگی سرکردگی سیاسی و آمال اقتصادی خویش را با برجستگی ویژه ای که نامش "دینمداری" بود و باشد در ناخودآگاه توده های ساده دل جاسازی کنند و کردند و برای خویش از دین پناهگاه و مأمن امنی بسازند و بهشت گونه و بی مانند ساختند. تنها ثروت و اراده اقتصادی رهبری مسلط بر 94 میلیارددلار می باشد! وز همینرو برای آنها میسرشد بنام خدا و دین، و حکومت عدل علی و امامزمانی، که ناظر به عمل پاکدامنه ی آنهاست، دار و ندار مردم را بربایند و اراده فرهنگی سیاسی اقتصادی سران شیعی و این گروه ها وابسته به آنها را 40 سال آزگار به مردم و کشور بچربانند و بی مزاحم تا همینک کشور ویران مان را یکپارچه به دست و دندان دینداران خبره و کلاشی بسپارند که هیچ دشمنی نمی توانست چنین قاتل جان و مال شود. در زیر به دارائی یا بهشت زمینی یکی از این آخوندهای شریف نگاهی بیندازیم تا از "خوابِ خودفریبی" چهل ساله یکبار برای همیشه بیدارشویم و خود را برای سرنگونی دولت دینی آماده کنیم؛ فردا دیر است.

بهنام چنگائی 22 اسفند 1397

 

دارایی های روحانی ساده زیست آیت الله نور مفیدی و فرزندانش، پرسیدنی ست! امام جمعه شهر گرگان ، اینهمه را از کجا درآورده و یا بهتر بگویم ربوده است"!

 

(( این لیست اسامی بخشی از شرکت‌ها و دارایی این آخوند و آخوندزاده هاست:


سبزگستر فاضل آباد ملچ


صنایع کیمیا چوب گلستان


صنایع چوب سندل گرگان


سبزگستر نوچمن گرگان


حوزه علمیه امام خمینی


سبزگستر بلوط گرگان


سبزگستر راش گرگان


شایان راه گلستان


کشتارگاه صنعتی طیور گلستان


بنیاد نورگرگان


دام و طیور گرگان


تخته فشرده ممتاز گلستان


راش بینه گرگان

 
و ....

یک امام جمعه از کجا حق دارد در این حجم وارد فعالیت‌های اقتصادی بشود و از همه مهمتر از کجا آورده است؟ و چه کلاشانه تمام این شرکت‌ها را به نام سه فرزندانش: مصطفی، مجتبی و علی نورمفیدی زده‌ است!

 

پیام انتصاب هم‌زمان رئیسی به ریاست قوه قضاییه و به نایب‌اولی مجلس خبرگان رهبری و اعطای جایزه به سلیمانی چیست؟!

bahram.rehmani@gmail.com

 

علی خامنه‌ای رهبر حکومت اسلامی ایران، ابراهیم رئیسی را به ریاست قوه قضائیه انتصاب کرد و بلافاصله مجلس خبرگان رهبری، او را به نایب‌اولی این مجلس انتخاب نمود.

علی خامنه‌ای، دوشنبه 4 مارس با درخواست صادق آملی لاریجانی رییس دستگاه قضایی برای پایان پیش از موعد مسئولیتش موافقت کرد. صادق آملی لاریجانی رییس قوه قضاییه حکومت اسلامی ایران، طی نامه‌ای به خامنه‌ای درخواست کناره‌گیری خود را ارسال کرده بود.

 

 

بر اساس گزارش خبرگزاری ایرنا، صادق آملی لاریجانی، در جلسه مسئولان عالی قضایی گفت: «بر حسب برخی ضرورت‌ها، رهبری، بنده را برای ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام و عضویت در شورای نگهبان نصب کردند و طبیعی بود که به یک‌باره امکان رها کردن قوه قضاییه وجود نداشت.»

او افزود: «فرصتی را برای رتق و فتق امور جاری در اختیار داشتم اما معتقد بودم به لحاظ اجرایی، جمع این مناصب ممکن نیست. بر همین اساس طی نامه‌ای از محضر رهبری خواستم با توجه به مدت قلیل باقی‌مانده از دوره ریاست قوه قضاییه، برای این‌که خللی در امور پیش نیاید و بتوانم بر امور مجمع تشخیص مصلحت نظام و شورای نگهبان که مسئولیت‌های مهمی در آن‌ها تعریف شده است متمرکز شوم اگر صلاح می‌دانند قبل از پایان دوره اینجانب، ریاست جدید را منصوب کنند تا در مجمع و شورای نگهبان برای انجام امور متمحض شوم. رهبری نیز این تقاضا را پذیرفتند و حسب اطلاع، طی روزهای آینده ریاست جدید قوه قضاییه منصوب می‌شود.»

به‌گفته لاریجانی در پاسخی که خامنه‌ای به نامه او داده، «خدمات صادق آملی لاریجانی را شایسته تقدیر و تشکر» دانسته است.

 

خامنه‌ای، هم‌چنین نشان عالی ذوالفقار را به پاسدار قاسم سلمیانی فرمانده سپاه تروریستی اسلامی «قدس» اعطا کرد و برگونه او بوسه زد!

در خبرها آمده است: «سردار سرلشکر پاسدار حاج قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، از سوی فرمانده معظم کل قوا حضرت امام خامنه‌ای به دریافت نشان عالی ذوالفقار مفتخر شد.»

یکی از آخرین اقدامات سلیمانی آوردن بشارت اسد رییس جمهور سوریه به تهران، بدون اطلاع وزارت خارجه‌شان بود. نخست ظریف وزیر امور خارجه در اعتراض به این مسئله استعفا داد و سپس استعفا او را روحانی نپذیرفت و در مقام خود باقی ماند. دلیل اعتراض ظریف این بود که سفر بشارت اسد به ایران بدون اطلاع وزارت خارجه صورت گرفته است.

سردار اسماعیل قاآنی، جانشین فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران چهارشنبه 15 اسفند درباره چگونگی سفر اخیر بشار اسد به تهران که بسیاری آن را دلیل استعفای محمدجواد ظریف، وزیر امور خارجه دانستند، اظهار نظر کرد.

اسماعیل قاآنی در این‌باره گفت: «بشار اسد را نیروی قدس سپاه به تهران آورد و آن‌هایی که باید بدانند، می‌دانستند و آن‌هایی که نباید، نمی‌دانستند. بالاخره یک کار حساسی بود.»

بشار اسد، رییس جمهوری سوریه 6 اسفند -  ۲۵ فوریه در یک سفر غیرمنتظره به تهران با علی خامنه‌ای، رهبر حکومت اسلامی، حسن روحانی، رییس جمهوری ایران و قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس دیدار و گفت‌وگو کرد.

 

 

احمد جنتی رییس مجلس خبرگان، در افتتاحیه مجلس خبرگان گفت باید دست رهبر جمهوری اسلامی را برای انتصاب ابراهیم رئیسی به ریاست قوه قضاییه بوسید.

احمد جنتی که هم‌زمان دبیری شورای نگهبان را با حکم رهبری در اختیار دارد، گفت: «باید دست رهبری را بوسید که برادر بسیار عزیز و گرامی ما آقای رئیسی را انتخاب کردند. هم‌اکنون همه دشمنان انقلاب از این انتصاب ناراحت هستند.»

از سوی دیگر، شورای نگهبان که نیمی از اعضایش از سوی «رهبر» انتخاب می‌شوند به‌صورت استصوابی از ورود منتقدان رهبر حکومت اسلامی به این مجلس جلوگیری کرده است.

در همین حال ابراهیم رئیسی که یکی از افراد اصلی در اعدام‌های بدون محاکمه سال 1367 است روز سه‌شنبه 21 اسفند 97، با رای اعضای خبرگان به نایب‌اولی این مجلس هم انتخاب شد.

ابراهیم رئیسی، اکنون نایب‌رییس اول مجلس خبرگان شده است. رییس جدید قوه قضاییه جمهوری اسلامی با 42 رای به‌عنوان نایب‌رییس اول مجلس خبرگان رهبری جمهوری اسلامی انتخاب شد. او جانشین محمود هاشمی شاهرودی می‌شود که سوم دی‌ماه درگذشت.

صادق لاریجانی، رییس پیشین قوه قضائیه، 29 رای و محمدحسن زالی مشهور به فاضل گلپایگانی 5 رای با رئیسی رقابت می‌کردند.

 

پیام انتصاب هم‌زمان رئیسی به ریاست قوه قضاییه و به نایب‌اولی مجلس خبرگان رهبری و اعطای جایزه به سلیمانی چیست؟!

بی‌گمان جواب این سئوال می‌تواند متفاوت باشد. اما به‌نظر من، این انتصاب‌ها و انتخاب‌های چهره‌های خشونت‌طلب و بی‌رحم حکومت در اطراف راس هرم مرکزی حاکمیت، نشان از ترس خامنه‌ای و تئوریسن‌ها و کارشناسانش از خیزش‌های آتی مردمی و اعصاب‌های کارگری است!

 

مراسم تودیع صادق لاریجانی و معارفه ابراهیم رئیسی روسای سابق و جدید قوه قضاییه ایران روز دوشنبه 11 مارس - 20 اسفند، با حضور شماری از عناصر و عوامل تبه‌کار و مافیایی اقتصادی، سیاسی و نظامی حکومت اسلامی ایران برگزار شد. در این مراسم، رییس دفتر آیت‌الله علی خامنه‌ای، رییس این حکومت مافیایی، حکم ریاست رئیسی را به او داد.

 

حسن روحانی، رییس جمهوری اسلامی ایران، شنبه 18 اسفند - 9 مارس، در پیامی انتصاب ابراهیم رئیسی به ریاست قوه قضاییه را تبریک گفت. به گزارش خبرگزاری امنیتی تسنیم، روحانی در این پیام تاکید کرد که دولت او آماده است تا برای «تحقق آرمان‌های بلند نظام اسلامی» و «اجرای دقیق قانون اساسی» با دستگاه قضایی ایران تعامل و همکاری داشته باشد و اظهار امیدوری کرد که با حضور او در راس دستگاه قضایی کشور، «تحولات مورد انتظار مردم در گسترش عدالت اجتماعی، احقاق حقوق عمومی و شهروندی، مبارزه جدی و همه جانبه با فساد و تحکیم امنیت در همه ابعاد آن از جمله امنیت سرمایه‌گذاری و صیانت از فعالیت‌های سالم اقتصادی در کشور» اتفاق بیفتد.

حسن روحانی، رییس جمهور اسلامی ایران، نیز که کم‌تر از دو سال پیش در جریان رقابت‌های انتخابات ریاست جمهوری دوازدهم، ابراهیم رئیسی، رقیب خود را شخصی توصیف کرد که «در طول 38 سال فقط اعدام و زندان بلد بوده»، اما هفته گذشته و در متن پیام تبریکی که به مناسبت انتصاب او به ریاست دستگاه قضایی منتشر شد، او را دارای «مدیریت شایسته» در «مسئولیت‌های پیشین» خواند.

 

در چهار دهه حاکمیت جمهوری اسلامی، بارها جامعه ایران شاهد آن بوده است که جناح‌های حکومت اسلامی در عین حالی که با همدیگر بر سر تقسیم قدرت و ثروت و پست و مقام رقابت واقعی دارند اما آن‌ها، همواره در سرکوب مخالفین خود متحدانه اقدام کرده و در این مورد کم‌ترین اختلافی نداشته‌اند. به‌علاوه فرهنگ این حکومت، فرهنگ ارتجاعی، چاپلوسی، نوکرمنشی و در عین حال درشت‌گویی و دروغ‌گویی و نفرت‌انگیزی است.

حسن روحانی در یکی از گردهمایی‌های انتخاباتی دوازدهمین دوره ریاست جمهوری و در جمع هوادارانش با خطاب قرار دادن ابراهیم رییسی گفته بود: «مردم در پای صندوق‌های رای اعلام خواهند کرد به آن‌ها که در طول 38 سال فقط اعدام و زندان بلد بودند» رای نخواهند داد. روحانی، هم‌چنین در یکی از مناظره‌های انتخاباتی تلویزیونی خطاب به رییس تازه قوه قضاییه گفته بود: «شما ظاهرا با مسائل قانونی آشنا نیستید، با این‌که ادعا دارید که کمی هم حقوق خوانده‌اید.»

روحانی علاوه بر این، در بخشی از مناظره‌ها با پیش کشیدن منصب ابراهیم رییسی به‌عنوان دادستان ویژه روحانیت خطاب به او گفته بود: «آقای رییسی عزیز شما راجع به من هرچه می‌خواهید بگویید، هر تهمتی هم می‌خواهید بزنید، آزادید، به هر حال شما قاضی هستید و دست شما بازه همه کار می‌توانید بکنید، دادستان ویژه روحانیت هم هستید، می‌تونید علما را هم دستگیر بکنید و باید بپرسیم علما چه از دست شما کشیدند.»

حسن روحانی، حتی پا را فراتر از این‌ها گداشته و گفته بود وقتی «دیپلمات‌های ما در میدان مذاکره بودند»، آقای رییسی و نزدیکانش همانند «صهیونیست‌ها و وهابی‌ها و تندروهای آمریکایی‌ها» با برجام مخالفت می‌کردند و آن‌ها را «هم‌پای» یکدیگر می‌نامد که وقتی دونالد ترامپ به ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا رسید «همه شما خوشحالی کردید که برجام را پاره می‌کند.»

در سوی دیگر، ابراهیم رییسی در یکی از ویدیوهای ستاد تبلیغاتیاش می‌گوید، به علت مسئولیت‌هایی که در گذشته داشته اطلاعات شخصی فراوانی از اشخاص دارد، «منجمله از جناب آقای روحانی و جهانگیری» ... خودش را «به‌خاطر منافع کشور» در «بزنگاه‌ها» حفظ کرده تا چیزی نگوید اما در همان‌جا می‌گوید که «خبر دارد و تحلیل نیست» که در ستاد حسن روحانی «کمیته جنگ روانی» بر علیه‌اش ایجاد کرده‌اند اما توضیح نمی‌دهد که چگونه و به چه مراتبی از داخل ستاد رقیب خبر داشته اطلاعات کسب کرده است.

رییسی می‌گوید که «افراد متخصص جنگ روانی» توسط ستاد روحانی به خدمت گرفته شده‌اند برای «تخریب» وی و آن را نشانه «صداقت» نداشتن روحانی می‌داند و این شیوه را مناسب برای رای آوردن نمی‌داند.

رییس نهاد آستان قدس رضوی، در زمان انتخابات دوازدهم، می‌گوید که در دوران انتخابات از سمتش برای عدم سوءاستفاده «فاصله» گرفته اما رقیبش حسن روحانی نه تنها از تریبون‌های رسمی مانند روزنامه ایران و غیره استفاده کرده که آمده از آستان قدس و امام رضا در صحبت‌هایش علیه من استفاده کرده، و «من یقین دارم که در این قضیه سیلی خواهد خورد، یعنی از خود امام رضا سیلی خواهد خورد.»

اکنون حسن روحانی، انتصاب ابراهیم رییسی به ریاست قوه قضاییه را تبریک گفته و آن را نشانه «اعتماد» رهبر جمهوری اسلامی به او دانسته و «مدیریت شایسته»‌اش در «مسئولیت‌های پیشین» را که شامل سال‌های سرکوب و معاونت و دادستانی در قوه قضاییه، در سال‌های نه چندان دور بوده را دلیل این انتخاب می‌داند. مسئولیت‌های پیشینی که، حسن روحانی حدود 20 ماه پیش در جریان مبارزات انتخاباتی آنان را به باد انتقاد و گاهی استهزا گرفته بود.

علاوه بر این ریاکاری‌های همه مقامات و سران حکومت اسلامی، در این چهل سال فساد اقتصادی، سیاسی، ایدئولوژیکی، اخلاقی و جنایت علیه بشریت با هم متحد بوده‌اند و بعد از این هم خواهند بود!

 

آملی لاریجانی با بیان این‌که قاعدتا باید گزارشی از عملکرد 10 ساله دستگاه قضایی به مردم تقدیم شود، انتشار چنین گزارشی را به فرصتی دیگر در آینده نزدیک موکول و اظهار کرد: «ریشه بسیاری از مشکلات را در کمبود نیروی انسانی به لحاظ کمی و هم‌چنین کاستی‌های کیفی برخی نیروها از جهات علمی و اخلاقی می‌دانستم و معتقد بودم که اگر یک قاضی یا کارمند در تکریم ارباب رجوع مرتکب تخلفی می‌شود، به ضعف جهات اخلاقی او بازمی گردد.»

اما عاملی، در تعریف و تجمید از قوه قضاییه کم نگذاشت. اما نگفت کسب و کار اصلی این قوه نه تنها در دوره ریاست ده ساله او، بلکه در طول چهل سال عمر نکبت بار حکومت‌شان، جز سرکوب و کشتار و ثروت‌اندوزی چیز دیگری نبوده است.

صادق آملی لاریجانی، یکی از پنج برادر لاریجانی‌ها است که هر کدام سمت یا مقامی در ایران دارند و به پنج برادر دزد و مافیایی معروفند. رهبر این کشور، وی را در سال 2009 به‌سمت ریاست قوه قضائیه منصوب کرد.

63 حساب شخصی به‌نام صادق لاریجانی، رییس قوه قضاییه. موجودی حساب‌ها هزار میلیارد تومان و سود ماهانه آن 22 میلیارد تومان. محل تامین موجودی نیز وجوه واریزی از سوی اشخاص حقیقی و اصحاب دعاوی حقوقی و کیفری و برخی متهمان دادسراها که بابت قرارهای وثیقه و تودیع خسارات به حساب قوه قضاییه واریز می‌شود.

این خبر اولین‌بار از تلویزیون اینترنتی «دُر» پخش شد و پس از آن کانال تلگرامی «آمدنیوز» با ذکر جزئیات بیش‌تر آن را منتشر کرد.

تا این که علی طیب‌نیا وزیر اقتصاد در گفت‌وگو با شبکه دو سیمای جمهوری اسلامی ایران درباره این خبر گفت: «خبر برخی سایت‌های خارجی در مورد حساب‌های بانکی قوه‌ قضاییه قطعا ناصحیح است و آن چیزی که بوده این است که از حدود بیست سال پیش با هماهنگی خزانه‌داری کل کشور و بانک مرکزی، مبالغی با رعایت موازین شرعی و قانونی به‌نام قوه قضاییه در سیستم بانکی کشور سپرده‌گذاری شده و طبیعی است که به این سپرده‌ها سودی تعلق می‌گیرد، اصل وجوه سپرده‌گذاری به هیچ‌وجه مورد استفاده قرار نگرفته است و در حساب بانکی باقی‌مانده اما سودی که به این حساب‌ها تعلق می‌گیرد صرف برخی هزینه‌های معین در قوه قضاییه شده است.»

محمود صادقی، نماینده مجلس شورای اسلامی یک هفته پس از سخنان وزیر اقتصاد در نطق علنی خود در صحن مجلس به این موضوع اشاره کرد و پرسید: «بنده از وزیر محترم اقتصاد این سوال را دارم منظور ایشان از حدود قانون و موازین شرعی چیست؟ و کدام قانون اجازه می‌دهد وجوه دولتی به حساب‌های شخصی واریز شود.»

وزیر اقتصاد  در مصاحبه خود گفته از بیست سال پیش مبالغی متعلق به قوه قضاییه در سیستم بانکی کشور سپرده‌گذاری می‌شد. گفته می‌شود از حدود سال‌های 1360، نامه‌نگاری‌هایی بین قوه قضائيه و دولت و خزانه‌داری درباره حساب‌های این قوه وجود داشته و درآمد قوه قضائیه همواره مورد پرسش دولت بوده است.

در گزارشی که سال گذشته وزیر دادگستری در حضور سران سه قوه داد، اشاره کرده بود که این رویکردی که درآمد و هزینه در اختیار خود قوه قضاییه هست، این باید اصلاح بشود.

پس از اعلام این خبر، اولین مقامی که در برابر آن واکنش نشان می‌دهد، نه از قوه قضاییه که از دولت است. وزیر اقتصاد در تلویزیون دولتی ایران ظاهر می‌شود و می‌گوید اگر هم کاری صورت گرفته با رعایت موازین شرعی و قانونی بوده است به خودی نشان‌دهنده این واقعیت است که قوه مجریه و قضاییه هر دو به این ماجرا آلوده هستند و فراتر از آن کل حاکمیت اسلامی ایران به فساد اقتصادی و سیاسی و اخلاق آلوده‌اند!

در نوامبر 2016، اخباری مبنی بر وجود 63 حساب بانکی شخصی به نام رییس قوه قضاییه ایران منتشر شد که سود بانکی آن‌ها ماهانه 20 میلیارد تومان است. محمود صادقی نماینده شهر تهران در 24 نوامبر 2016، در صحن علنی مجلس در تذکری خواستار شفاف‌سازی درباره این حساب‌ها شده بود. این خبر با تکذیب صادق لاریجانی و هم‌چنین علی طیب‌نیا، وزیر اقتصاد وقت دولت یازدهم مواجه شد.

صادق لاریجانی، در توضیح این اتهام باز کردن چنین حساب‌هایی را با اجازه و آگاهی رهبر ایران دانست که طی آن، اموال مربوط به قوه قضاییه، به حسابی به‌نام قوه قضاییه واریز شده است و این‌که حساب شخصی و به‌نام او باشد را کاملا تکذیب کرد. در ادامه این ماقشات، سرانجام لاریجانی توپ را به میدان رهبر پرتاب کرد و گفت این حساب‌ها تحت نظر وی باز شده‌اند.

حساب‌های بانکی قوه قضاییه، مدت‌هاست که مورد بحث و مناقشه قرار دارد. به‌طوری که برخی هم‌چون محمود صادقی، نماینده مجلس شواری اسلامی خواستار شفاف ساختن این حساب‌ها شده‌اند.

این نماینده مجلس گفته بود که 63 حساب بانکی به نام رییس قوه قضاییه در بانک ملی وجود دارد که موجودی آن‌ها حدود 1000 میلیارد تومان است.

مطابق گزارش‌ها تعدادی حساب بانکی به اسم قوه قضاییه وجود دارد که سود موجودی آن‌ها به ماهی 20 میلیارد تومان می‌رسد. وزیر اقتصاد می‌گوید سود این حساب‌ها صرف «برخی هزینه‌های معین» قوه قضاییه می‌شود.

سلب حق داشتن وکیل اختیاری یکی دیگر از موارد مورد انتقاد کارنامه 10 ساله صادق آملی لاریجانی است.

با تصویب اصلاحیه قانون دادرسی کیفری در مجلس در اواسط سال 1394 و تایید آن در شورای نگهبان، متهمان سیاسی اجازه گرفتن وکیل اختیاری در مرحله تحقیق مقدماتی را از دست دادند. نسرین ستوده، وکیل سرشناس زندانی معتقد است که این امر به دادرسی ناعادلانه خواهد انجامید. و به‌تازگی وی را به‌طور غیابی به زندان درازمدت  و شلاق محکوم کرده‌اند.

هم‌زمان با گرامی‌داشت هشت مارس روز جهانی زن، حکومت اسلامی ایران نسرین ستوده، وکیل و فعال حقوق زنان را به 38 سال زندان و 148 ضربه شلاق محکوم کرد. شاید هم این اولین خوش‌آمدگویی به رئیسی به قوه قضاییه محسوب می‌شود.

آملی لاریجانی، هم‌چنین از جمله تداوم اجرای حکم اعدام، محروم کردن زندانیان به‌گفته حکومت اسلامی «امنیتی» از حق انتخاب وکیل مورد نظر خود، بازداشت‌های وسیع فعالان سیاسی، مدنی، رسانه‌ای، نوسندگان، هنرمندان، کارگری، زیست‌محیطی، آزادی زبان‌های مادری، صدور حکم شلاق، تعیین وثیقه‌های بسیار سنگین، برخورد با شرکت‌کنندگان در اعتراضات سراسری دی‌ماه 96 و مرداد 97 و نیز مرگ مشکوک شماری از زندانیان را در کارنامه ریاست خود بر دستگاه قضایی ایران دارد.

 

لاریجانی خرداد امسال گفت از بیش از 70 هزار وکیل در ایران دست‌کم 20 وکیل در تهران و بیش از 860 وکیل در کشور تایید شده‌اند.

اما بعضی از وکلا خبر دادند که قوه قضاییه این قانون را «به دادگاه‌های بدوی، انقلاب و حتی دادگاه‌های تجدیدنظر تعمیم داده» و به برخی وکلا گفته شده «مطلقا حق پذیرش وکالت» در پرونده‌های سیاسی و امنیتی را ندارند.

از سویی بسیاری از فعالان سیاسی، مدنی و افرادی که توسط وزارت اطلاعات، سازمان اطلاعات سپاه، حفاظت اطلاعات قوه قضاییه و دیگر نهادهای امنیتی بازداشت می‌شوند، در مدت بازداشت موقت و بازجویی وکیل ندارند.

 

وقایع کهریزک نقطه پایان سعید مرتضوی در دستگاه قضایی بود. ورود آیت‌الله خامنه‌ای به تخلفات گسترده این بازداشتگاه و دستور برخورد با متخلفان، پای دادستان پرنفوذ تهران را به این پرونده کشاند. با آمدن صادق لاریجانی به قوه قضاییه، او از این سمت عزل و به معاونت دادستان کل کشور تنزل مقام پیدا کرد. هرچند خیلی زود به محمود احمدی‌نژاد در دولت پیوست. رسیدگی به اتهاماتش هشت سال طول کشید. تنها با پیگیری عبدالحسین روح الامینی،‌ از چهره‌های نزدیک به سپاه که پسرش در کهریزک کشته شد، به اتهام «معاونت در قتل در پرونده جان باختگان بازداشتگاه کهریزک»، به دو سال حبس و انفصال دائم از مناصب قضائی محکوم شد.

سرانجام سعید مرتضوی به خوردن شلاق محکوم شد که آن هم اخیرا از سوی خامنه‌ای بخوشده شد. بنابراین، داستان محکمه عوامل حکومتی به دلیل فساد اقتصادی، اداری و حتی شکست زندانیان، یک نمایش و سیرکی چندش‌آور بیش نیست.

 

صادق لاریجانی هم‌چون سایر روسای قوه قضاییه، هرگز به جامعه جوابگو نبود غیر از رهبر و آن هم پشت درهای بسته. او هرگز نشست رسانه‌ای برگزار نکرد. امات او جلسه‌ای با تشکل‌های دانشجویی موسوم به «اصول‌گرا» برگزار کرد داشت که واکنش زیادی به‌همراه داشت.

او در این جلسه خصوصی، به افشاگری‌های «منصور نظری» درباره وجود «فساد گسترده» در این قوه واکنش نشان داده و گفته بود «این موضوع هیچ ارتباطی به مردم ندارد» و از این نیروی حزب‌الله شکایت می‌کند.

موضع‌گیری او، انتقاد گسترده فعالان اصول‌گرا در شبکه‌های اجتماعی را در پی داشت و دستگاه قضایی را متهم کردند در مبارزه با فساد مماشات می‌کند.

منصور نظری که در جریان حزب‌الله به «شاعر مدافعان حرم» مشهور است، در فیلمی که بهمن 95 در وب‌سایت «آپارات» به نمایش گذاشته شد، می‌گوید در تحقیقات خود «باند فسادی» در قوه قضاییه را کشف کرده که در حوزه‌های «زمین‌خواری»، «آب‌خواری»، «قاچاق مواد مخدر»، «قاچاق اسلحه» و «فساد اخلاقی» فعال بودند و وزارت اطلاعات و مجلس نیز نتوانسته‌اند با آن‌ها برخورد کنند.

منصور نظری او با وجود تحویل این مدارک به دستگاه قضایی، با شکایت معاون دادگستری شهرکرد به اتهام «دخالت در امر غیر» به یک سال حبس و 74 ضربه شلاق محکوم شد.

 

در واقع دهه ریاست صادق لاریجانی در قوه قضاییه،‌ دوره افشای اختلاس‌ها و مفاسد اقتصادی در ایران بود. او سال 1391، در جلسه سران قوا از «رخنه اختاپوس ارتباط پنهان در دستگاه‌های مختلف» حکومتی خبر داده و گفته بود «سوای این فساد یک رده پنهانی از فساد نیز وجود دارد که با بده بستان‌هایی که دارند توانایی این را داشته که مشکلات‌شان را در جاهای مختلف حل کنند حتی در دستگاه قضایی و متأسفیم که چنین چیزی وجود دارد.»

ریشه دواندن فساد اقتصادی، او را دست به کار نگارش نامه‌ای به آیت‌الله خامنه‌ای برای اجازه ایجاد دادگاه‌های ویژه برای برخورد با «اخلال‌گران و مفسدان اقتصادی» کرد. او یک روز بعد از اعتراضات کم سابقه در بازار تهران، «برهم زنندگان ثبات اقتصادی» را به مجازات اعدام تهدید کرده بود.

با مجوز رهبر حکومت اسلامی،‌ این محاکم خارج از نوبت مفاسد اقتصادی را در دستور کار قرار داد. حقوق‌دانان و بعضی نمایندگان مجلس این شعب را غیرقانونی خواندند.

بعضی افراد مانند سلطان قیر و سکه اعدام شدند. هم‌چنین به گزارش عباس جعفری دولت‌آبادی، دادستان تهران، در هشت ماه از فعالیت دادگاه‌های ویژه، 282 نفر بازداشت و 860 نفر ممنوع‌الخروج شدند، 138 کیفرخواست تنظیم شد و بیش از 100 نفر تحت تعقیب قرار گرفتند که 100 نفر در حال تحمل کیفر هستند.

 

فشارهای اقتصادی، تحریم و نارضایتی عمومی، در سال‌های اخیر نسبت به گذشته، مردم را به خیابان‌ها کشانده است. کارگران،‌ کشاورزان، معلمان، مال باختگان، کارمندان، جوانان، دانش‌جویان، زنان، کسبه بازار، رانندگان کامیون و... در اعتراض به گرانی، تورم، بیکاری و سرکوب و سانسور و سایر محدودیت‌های سیاسی و اجتماعی تجمعات متعددی برگزار کرده‌اند. اوج این اعتراض‌ها در دی ماه 1396 بود که بیش از 100 شهر ایران را در برگرفت.

لاریجانی رییس قوه قضاییه، این اعتراض ها را «آشوب» و معترضان را «آشوب‌گران» نامید و تاکید کرد: «اجازه نمی دهیم که برخی افراد و جریان‌ها هزینه آشوب‌ها را کم کنند، زیرا معتقدیم که پایین آمدن هزینه آشوب‌ها برای آشوب‌گران، امنیت و اقتدار» نظام را تهدید خواهد کرد.

عبدالرضا رحمانی فضلی، وزیر کشور دولت اسلامی ایران، تعداد بازداشت‌شدگان را بیش از 5 هزار نفر خواند و به‌ اقرار مقامات قضایی، 25 نفر در خیابان‌ها و یا در زندان‌ها زیر شکنجه کشته شدند. خبرهای زادی از بدرفتاری با دستگیرشدگان در زندان‌ها در شبکه های اجتماعی منتشر گردید.

به جز بازداشت گسترده اعتراض و اعتصاب‌کنندگان، در دوران ریاست صادق لاریجانی، میزان برخورد و دستگیری فعالان سیاسی، مدنی، صنفی و روزنامه‌نگاران نیز قابل توجه بود.

در این ایام بازداشت فعالان کارگری، معلمان، زنان، دانشجویان، روزنامه‌نگاران، فعالان کرد و عرب، دوتابعیتی‌ها،‌‌ فعالان محیط زیست، دراویش گنابادی، بهائیان و...، چشم‌گیر بود.

بخشی از این فعالان سیاسی و یا محیط زیست توسط حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران بازداشت شده‌اند.

هم‌چنین سازمان عفو بین‌الملل در گزارشی اعلام کرده ایران هم‌چنان بالاترین تعداد اعدام‌ها را دارد.

صادق لاریجانی، سال 1393، گفته بود که بیش‌ترین ایرادات حقوق بشری به ایران در چارچوب قوانین قصاص، ارث و حقوق زوجین است، اما «نظام جهوری اسلامی نمی‌تواند قوانین الهی مانند قصاص را کنار بگذارد.»

لاریجانی وقتی قوه قضاییه را تحویل گرفت،‌ به‌منظور «جذب و تربیت نیروی انسانی کارآمد»، موسسه پژوهشی- آموزشی قضا را در حوزه علمیه قم راه‌اندازی کرد. او سال 94 نیز به توصیه خامنه‌ای «کادرسازی و جانشین‌پروری» را در دستور کار قرار داد. آیت‌الله خامنه‌ای تاکید کرده بود که قوه قضاییه باید صد در صد انقلابی‌(یعنی صددرص در خدمت رهبری حکومت اسلامی) باشد!

با این تدابیر، در گزارش سال 97 خود خامنه‌ای خبر داد که طی یک سال، 147 قاضی تعلیق یا سلب صلاحیت شده‌اند.

لاریجانی، در آخرین جلسه کاری‌اش با اشاره به رسیدگی به بیش از 16 میلیون پرونده صرفا در سال 97، گفته است: «زمانی که وارد دستگاه قضایی شدم، قریب به 7000 قاضی مشغول کار بودند. قریب به 4000 قاضی نیز بازنشسته شدند و اگر در آن میزان باقی می‌ماندیم، قطعا با بحران مواجه می‌شدیم. لذا با کمال دقت در مقام جذب قاضی برآمدیم.»

 

اکنون استقبال شمار زیادی از اصلاح‌طلبان از ریاست ابراهیم رئیسی بر قوه قضاییه، یکی از موضوعات مهم است. به این معنی که یک‌بار دیگر اصلاح‌طلبان نشان می‌دهند در کشتارهای دهه شصت حکومت اسلامی، هر دو جناح هم‌دست بودند. بنابراین، به نفع‌شان است که پیشاپیش به رئیسی خودش‌آمد بگویند.

جالب‌تر آن است که در این میان، آن‌چه بیش‌تر جلب توجه می‌کند، نه حمایت اصول‌گرایان از جایگزین شدن رئیسی در جایگاه صادق آملی لاریجانی، بلکه به‌خصوص استقبال شمار قابل‌توجهی از نیروهای موسوم به «اصلاح‌طلب» از انتصاب او بر مسند ریاست دستگاه قضاییه است.

یحیی کمالی‌پور، عضو هیات رییسه کمیسیون حقوقی قضایی مجلس شورای اسلامی، پیش‌تر اعلام کرده بود که با استناد به «مسئولان دستگاه قضا» اعلام کرد که ابراهیم رئیسی جمعه آینده 17 اسفند جایگزین صادق آملی‌لاریجانی خواهد شد. علی خامنه‌ای، در پاسخ به نامه مورخ دوم اسفند خود با لاریجانی، از او به‌خاطر «یک دوره پرتلاش و سرشار از اقدام و ابتکار در قوه قضائیه» قدردانی کرده است.

 

مصطفی هاشمی طبا، فعال سیاسی اصلاح‌طلب و از نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری 96، از جمله این چهره‌هاست که از ریاست رئیسی بر قوه قضاییه استقبال کرده است. هاشمی طبا روز سه‌شنبه 14 اسفند - 5 فوریه، گفت: «به‌نظر بنده حجت‌الاسلام والمسلمین رئیسی شایستگی ریاست بر قوه قضاییه را دارند.»

مصطفی هاشمی طبا، بدون اشاره به احکام قوه قضاییه در دهه 60، به «اعمال برخی اقدامات سلیقه‌ای در دستگاه قضا در دهه 70» انتقاد کرد و گفت: «دستگاه قضا در طول 40 سال گذشته دست‌خوش تغییرات فراوانی شده است و امیدواریم در سال‌های آتی با مدیریت آقای رئیسی در مسند ریاست این قوه، ثبات بیش‌تری را در دستگاه قضا شاهد باشیم.»

 

محمود صادقی، نماینده اصلاح‌طلب مجلس و یکی از سرشناس‌ترین منتقدان درون‌حکومتی قوه قضاییه و شخص آملی لاریجانی نیز با اشاره به «پیشینه» ابراهیم رئیسی، از ریاست او بر دستگاه قضایی، به‌خصوص در راستای «مقابله با فساد» ابراز خوش‌بینی کرد. این در حالی است که صادقی پیش‌تر رئیسی را «بی‌رحم» خوانده و پس از شکست‌اش در انتخابات ریاست جمهوری 96، از او به‌عنوان «خطری» نام برده بود که «از بیخ گوش ملت» گذشته است.

 

علی یونسی، دستیار سابق حسن روحانی در امور اقوام و اقلیت‌های مذهبی نیز از دیگر چهره‌های اصلاح‌طلبی است که تغییرات قریب‌الوقوع در قوه قضاییه ایران را «مثبت» ارزیابی کرده است.

یونسی سوم اسفندماه گذشته گفت: «چون آقای رئیسی از درون سیستم قضایی برخاسته است من ایشان را گزینه مناسب‌تری از ده سال گذشته می‌دانم. همین رقیب بودن ایشان به‌نوعی بازدارنده است. کسانی که چهل سال کار قضایی کرده‌اند این فرهنگ بر آن‌ها مسلط شده که چگونه عمل کنند. می‌دانند که قوه مجریه رقیب است و باید رعایت برخی نکات صورت پذیرد.»

یونسی وزیر اطلاعات دولت موسوم به «اصلاحات»، هم‌چنین با بیان این‌که «قاضی در جایی که بیم طرفداری یا جان‌بداری وجود دارد باید برخلاف یا با احتیاط عمل کند»، گفته است که «این را امثال آقایان رئیسی، محسنی اژه‌ای و پورمحمدی و رازینی خوب می‌دانند.» علی رازینی، از دیگر چهره‌های قضایی حکومت اسلامی نیز متهم به مشارکت در اعدام زندانیان سیاسی در دهه 60 است.

حسین مرعشی، سخنگوی حزب کارگزاران نیز روز گذشته به‌خصوص با توجه به پیشینیه قضایی ابراهیم رئیسی، انتصاب او به ریاست قوه قضاییه را «مثبت» ارزیابی کرد و چنین گزینشی «از درون این قوه را امیدوارکننده» خواند.

 

اکثر حامیان ریاست رئیسی بر دستگاه قضایی حکومت اسلامی ایران، دلیل استقبال خود از این انتصاب را «تجربه قضایی» او عنوان می‌کنند. ابراهیم رئیسی پس از انقلاب 57، زمانی که تنها 20 سال داشت کار خود را در سال 59 در قوه قضاییه حکومت اسلامی آغاز کرد و از آن زمان تاکنون در سمت‌های مختلفی در این دستگاه فعالیت کرده است. در این میان او از جمله به‌عنوان رییس سازمان بازرسی کل، معاون اول قوه قضاییه، دادستان کل کشور و نیز دادستان کل ویژه روحانیت مشغول به کار بوده است.

 

نعمت احمدی، حقوق‌دان اصلاح‌طلب نیز طی یادداشتی در روزنامه شرق، ابراهیم رئیسی را «مناسب‌ترین گزینه‌ادوار» قوه قضاییه ارزیابی کرد و نوشت: «آقای رئیسی فرزند دادگستری و به اصطلاح از افرادی است که در این دستگاه از سربازی به سرداری رسیده و همه مراحل ترقی را با تکیه بر توان علمی و قضائی خود پیموده است.»

این وکیل دادگستری در عین حال با اشاره به «دوری سه ساله» رئیسی از قوه قضاییه تاکید کرد: «اما می‌ماند یک مطلب و آن سهم آقای رئیسی به‌عنوان عضو ارشد دستگاه قضایی که در سال‌های گذشته جزو تصمیم‌گیران نهایی آن بودند؛ آیا باز هم همان دیدگاه را دارند یا دوری سه‌ساله از قوه قضاییه بازتعریف جدیدی از مسائل و مصائب قوه قضائیه را پیش پای او قرار داده است. باید منتظر ماند.»

 

عیسی امینی، رییس کانون وکلای مرکز نیز دیدگاهی در مجموع مشابه با دیگرانی دارد که از ریاست ابراهیم رئیسی بر قوه قضاییه استقبال کرده‌اند. امینی انتصاب رئیسی به‌عنوان ییس دستگاه قضایی حکومت اسلامی ایران را «مثبت» ارزیابی کرد و گفت: «وی سیستم قضایی،‌ قضات و آسیب‌های قوه قضاییه را به‌خوبی می‌شناسد و تجربه دارد و می‌تواند در توسعه قضایی تاثیر بالایی بگذارد.»

رییس کانون وکلای مرکز، هم‌چنین افزود: «آقای رئیسی تفکر میانه‌ای را در داخل دادگستری خواهند داشت و می‌توانند بین نهادهای مدنی،‌ قضات، مدیران و مراجع تقنینی و مردم آشتی کاملی برقرار کنند و با توجه به تجربه‌ای که وی دارد قطعا این تجربه او را از تعجیل برحذر می‌دارد.»

 

در این میان احمد زیدآبادی، روزنامه‌نگار و تحلیل‌گر سیاسی اصلاح‌طلب حکومتی، تلاش کرده تا به کشف رمز استقبال برخی از اصلاح‌طلبان از ریاست رئیسی بر قوه قضاییه بپردازد.

زیدآبادی در کانال تلگرام خود با بیان این‌که «جایگاه سیاسی و عقیدتی» ابراهیم رئیسی در «منتهی‌الیه» جناح موسوم به اصول‌گرا بر کسی پوشیده نیست، دلیل استقبال برخی اصلاح‌طلبان از رسیدن او به مقام جدیدش را چنین ارزیابی کرد: «به گمان‌ام این استقبال بیش‌تر به نوع ورود رئیسی به کارزار انتخاباتی سال 96 برمی‌گردد. رئیسی در آن انتخابات این فرصت را یافت تا با افکار عمومی، بی‌واسطه رو در رو شود و به مناظره با رقبای انتخاباتی‌اش برخیزد. او در مناظرات به خلاف افرادی چون محمد باقر قالیباف و حتی حسن روحانی چندان خود را با دوز و کلک‌های سیاسی آشنا نشان نداد و به‌عنوان فردی بی‌شیله پیله نمود و ظهور پیدا کرد. برخی از مردم حتی دیدارش با امیر تتلو را نیز حمل بر همین موضوع کردند و از رای دادن به او منصرف نشدند. به واقع راز رای 40 درصدی رئیسی در انتخابات نیر عمدتا همین بود و نه آن‌طور که اصول‌گرایان آن را به پایگاه 40 درصدی که به واقع 10 درصد هم نیست، نسبت می‌دهند!»

احمد زیدآبادی، سپس نتیجه می‌گیرد که «به‌نظرم همین موضوع به صورت ناخودآگاه بر برخی چهره‌ها اثر گذاشته است تا رئیسی را برای ریاست قوه قصاییه مناسب‌تر از اسلاف‌اش فرض کنند. این فرض تا چه اندازه می‌تواند قرین حقیقت باشد؟ بهتر است در این زمینه خاص، به جای پیش‌بینی منتظر عملکرد او بمانیم.»

 

هیچ‌یک از روسای پیشین قوه قضاییه حکومت اسلامی، از محمد بهشتی گرفته تا عبدالکریم موسوی اردبیلی و از محمد یزدی تا محمود هاشمی شاهرودی و نیز صادق آملی لاریجانی، پیش از رسیدن به این مقام تجربه و سابقه‌ای در دستگاه قضایی نداشتند. با نشستن رئیسی بر کرسی ریاست قوه قضاییه، او تنها کسی در تاریخ حکومت اسلامی خواهد بود که با آغاز ریاست‌اش بر این قوه سابقه‌ای نزدیک به 30 ساله را با خود به‌همراه خواهد آورد؛ سابقه‌ای که حتی از نظر مدافعان حقوق بشر، نه تنها درخشان نیست، بلکه تیره و «خطرناک» است.

 در عین حال، رئیسی در مقایسه با سه رییس قبلی قوه قضاییه، در جایگاه بسیار نازل فقهی قرار دارد و احتمالا همین امر، محدودیت‌هایی برای او ایجاد خواهد نمود.

 

نهادهای بین‌المللی حقوق بشر با انتصاب رئیسی به راس قوه قضاییه انتقاده کرده‌اند. برای مثال، سازمان دیدبان حقوق بشر هم با اشاره به حضور رئیسی در هیئت قضایی اعدام‌های دسته جمعی زندانیان سیاسی در سال 1367 آن را بازتاب دهنده «وضعیت رو به افول حقوق بشر در ایران» دانست.

سارا ویلسون، مدیر بخش خاورمیانه دیدبان حقوق بشر، در بیانیه‌ای که پنج‌شنبه 16 اسفند 97 در وب‌سایت این سازمان مدافع حقوق بشر منتشر شد، در این‌باره گفت: «این آزارنده و به بیان صادقانه ترسناک است که ابراهیم رئیسی بر عدالت و پاسخ‌گویی در ایران نظارت خواهد کرد.» وی افزود «رئیسی باید به خاطر جرایم شدید محاکمه شود، نه این که درباره‌شان تحقیق کند.»

 

اما تا آن‌جا که به ابراهیم رئیسی برمی‌گردد او در انتخابات ریاست جمهوری 1396، نامزد اصلی اصول‌گراها بود. او در رقابت با حسن روحانی 38 درصد آراء را کسب کرد..

رئیسی 59 ساله، داماد احمد علم‌الهدی، امام جمعه مشهد است و تولیت استان قدس را برعهده دارد. او پیش‌تر دادستان کرج، معاون دادستانی انقلاب تهران، رییس سازمان بازرسی کل کشور بوده و از مرداد 96 عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام شد.

رئیسی به‌عنوان یکی از عاملان کشتار زندانیان سیاسی در دهه شصت است. بازماندگان اعدام‌های این دوران شهادت داده‌اند که او از اعضای «هیئت مرگ» در تابستان 1367 بود.

ابراهیم رئیسی، متولی کنونی آستان قدس رضوی است. نام ابراهیم رئیسی با کشتار زندانیان سیاسی در تابستان 1367 گره خورده است. او عضو گروه چهار نفره موسوم به «هیات مرگ» و معاون وقت دادستان تهران در آن زمان بود که به فرمان خمینی و در مدت کوتاهی، چندین هزار زندانی سیاسی را در سال 67 قتل‌عام کردند.

رئیسی در فایل صوتی منتشرشده از سوی بیت آیت‌الله حسینعلی منتظری در مردادماه 95 یکی از مخاطبان قائم‌مقام وقت روح‌الله خمینی، بنیان‌گذار حکومت اسلامی بود. حسینعلی نیری حاکم شرع وقت، مرتضی اشراقی دادستان وقت تهران و مصطفی پورمحمدی نماینده وقت وزارت اطلاعات، سه مقام حاضر دیگر در جلسه «هیات مرگ» با آیت‌الله منتظری بودند.

آیت‌الله منتظری 24 مرداد 1367، خطاب به این افراد گفته بود: «به نظر من بزرگ‌ترین جنایتی که در جمهوری اسلامی شده و در تاریخ ما را محکوم می‌کنند به‌دست شما انجام شده و شما را در آینده جزو جنایت‌کاران در تاریخ می‌نویسند.»

شایان ذکر است که چنین سابقه‌ای در حکومت اسلامی، نه باعث تنزل، بلکه برعکس باعث ترقی و بالا رفتن پله‌های به پست‌های بالای حاکمیت است.

در سال 1396، احمد منتظری، فرزند آیت‌الله منتظری، نامزدی ابراهیم رئیسی برای انتخابات ریاست جمهوری را توهین به ملت ایران خوانده و گفته بود: «شرکت مستقیم و بدون انکار ایشان در کشتار تابستان 67 مسئله‌ای بسیار با اهمیت است. اگر یکی از کاندیداها یک‌بار به شخصی با چاقو حمله کرده باشد موفق نمی‌شود از مراجع قانونی گواهی عدم سوءپیشینه بگیرد. تکلیف ایشان که کاملاً روشن است.»

دبیرخانه مجلس خبرگان رهبری حکومت اسلامی در واکنش به انتشار فایل صوتی آیت‌الله حسینعلی منتظری در رابطه با اعدام‌های دهه‌‌ شصت اعلام کرد که تصمیم آیت‌الله خمینی در این‌باره «درست و دوراندیشانه» بوده است.

انتشار فایل صوتی جلسه مشترک آیت‌الله حسینعلی منتظری با هیئت تصمیم‌گیر اعدام‌های گسترده در سال 1367، بحث گسترده‌ای را در داخل و خارج از ایران دامن زد. حال مجلس خبرگان رهبری حکومت اسلامی نسبت به این فایل صوتی واکنش نشان داده است.

حسینعلی منتظری در این فایل صوتی منتشر شده خطاب به گروه تصمیم‌گیر برای احکام اعدام گفته بود: «به‌نظر من بزرگ‌ترین جنایتی که در جمهوری اسلامی شده و در تاریخ ما را محکوم می‌کنند به دست شما انجام شده و شما را در آینده جزو جنایت‌کاران توی تاریخ می‌نویسند.»

منتظری در رابطه با نقش آیت‌الله خمینی در تایید این احکام اعدام می‌گوید: «من می‌خوام پنجاه سال دیگه برای آقای خمینی قضاوت نکنند بگویند آقا یک چهره خونریز سفاک و هتاکی بود (...) چهره ولایت فقیه را ما کریه نشان دادیم.»

اعضای هیات قضایی که در 24 مرداد 1367 با منتظری ملاقات کرد، عبارت بودند از: حسینعلی نیری‌(حاکم شرع وقت)، مرتضی اشراقی‌(دادستان وقت)، ابراهیم رئیسی‌(معاون وقت دادستان) و مصطفی پورمحمدی‌(نماینده وقت وزارت اطلاعات در زندان اوین).

دبیرخانه مجلس خبرگان رهبری حکومت اسلامی روز یک‌شنبه 7 شهریور - 28 اوت در این رابطه بیانیه‌ای منتشر کرد.

 

دبیرخانه مجلس خبرگان مدعی است که انتشار فایل صوتی آیت‌الله منتظری پس از سه دهه «با اهداف شومی» صورت گرفته است.

پیش از این هم در کتاب خاطرات آیت‌الله منتظری به این موضوع اشاره شده بود، کم‌تر مقام و مرجعی در ایران در این مورد موضع‌گیری کرده بود.

 

در آن روزها، بسیاری از مقام‌ها و چهره‌های ارشد حکومت اسلامی، از مسئولان سابق قوه قضاییه تا آیت‌الله آملی، رییس وقت این قوه و نیز آیت‌الله مصباح و حسین شریعتمداری و آیت‌آلله احمد علم‌الهدی و تا مشاور رسانه‌ای سپاه پاسداران از اعدام‌های وسیع سال 1367 دفاع کرده‌، انتشار نوار صوتی آیت‌الله منتظری را ناشی از «نفوذ منافقین (مجاهدین) در دفتر آیت‌الله منتظری» یا «هماهنگی این دفتر با دشمنان جمهوری اسلامی» توصیف کرده‌اند.

 

تنها مصطفی تاج‌زاده، عضو شورای مرکزی جبهه مشارکت ایران اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران، در واکنش به فایل صوتی آیت‌الله منتظری از بازماندگان قربانیانی که عضو سازمان مجاهدین خلق نبودند، عذرخواهی کرد.

 

احمد خاتمی، امام جمعه موقت تهران ضمن دفاع از اعدام‌های گسترده سال 1367 آن را ضامن امنیت کنونی ایران دانسته است.

خاتمی در ادامه اظهارات خود گفته است: «آن‌چه امام راحل در سال 67 صورت داد کاری فقهی، قرآنی، ‌انقلابی و خدمتی بزرگ به ملت مسلمان ایران بود. اگر آن روز آن خدمت جانانه را امام نکرده بود امروز گرفتاری‌های فراوانی داشتیم، امنیت نداشتیم،‌امنیت امروز ما مدیون آن حرکت انقلابی امام است.»

خاتمی در ادامه مدعی شده است که در رسانه‌های غربی برای تخریب او «عکس‌های فتوشاپی آن‌چنانی علیه بنده درست کردند که خودم هم در خواب ببینم وحشت می‌کنم.»

    

علی فلاحیان، وزیر اطلاعات کابینه اکبر هاشمی رفسنجانی، در مورد فایل صوتی اخیرا منتشرشده از حسینعلی منتظری با پایگاه خبری «رسا» گفت‌وگو کرده است؛ فایلی مربوط به دیدار منتظری با حسینعلی نیری‌(حاکم شرع وقت)، مرتضی اشراقی‌(دادستان وقت)، ابراهیم رئیسی‌(معاون وقت دادستان) و مصطفی پورمحمدی‌(نماینده وقت وزارت اطلاعات در زندان اوین) در تاریخ 24 مرداد 1367 که در آن منتظری از اعدام جمعی زندانیان در تابستان همان سال به شدت انتقاد می‌کند.

به‌گفته‌ فلاحیان، حسینعلی منتظری و بنیان‌گذار حکومت اسلامی درباره «محاربین و اهل بغی یعنی افرادی که علیه حکومت اسلامی شورش می‌کنند»، از نظر فقهی هم‌نظر بوده‌اند؛ منتظری هم مانند آیت‌الله خمینی معتقد بوده که این افراد باید اعدام شوند؛ اما به‌خاطر «مصلحت» و «به‌دلیل قضاوت بد تاریخ» با اعدام‌های تابستان 67 مخالف بوده است؛ در حالی که آیت‌الله خمینی معتقد بوده که «باید حکم خدا را اجرا کرد و توجهی به قضاوت تاریخ نداشت.»

 

قربانعلی دری نجف‌آبادی، عضو هیات رییسه مجلس خبرگان و وزیر اطلاعات کابینه نخست محمد خاتمی، نیز در واکنش سخنان منتظری به وب‌سایت «رسا» گفته است که «امام برای خدا تصمیم می‌گرفت، امام تکلیف‌مدار بود و هیچ ملاحظه احدی را نداشت.»

 

در هر صورت حکومت اسلامی در بحران‌های عدیده اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و دیپلماتیک قرار گرفته است در تلاش است برای جلوگیری از شورش‌ها و اعتراضت و اعتصابات سراسر و وسیع‌تر، جانی‌ترین عناصر خود را بر سر نهادهای مختلف خود می‌آورد تا هم مردم را بترساند و هم در سرکوب مردم سریع‌تر و بی‌رحم‌تر از گذشته اقدام کنند.

برای مثال، 15 اسفند 1397، رییس دادگاه‌های انقلاب اسلامی تهران؛ گفا است «اگر ما انقلاب را یاری نکنیم، حشدالشعبی عراقی، فاطمیون افغانی، زینبیون پاکستانی و حوثی‌های یمنی خواهند آمد و انقلاب را یاری خواهند کرد.»

حجت‌الاسلام موسی غضنفرآبادی، رییس دادگاه‌های انقلاب اسلامی تهران با حضور در جمع طلاب مدرسه علمیه قم که با موضوع «گزارش وضعیت پرونده‌های کلان اقتصادی و امنیتی» برگزار شد گفت: «اگر ما انقلاب را یاری نکنیم، حشدالشعبی عراقی، فاطمیون افغانی، زینبیون پاکستانی و حوثی‌های یمنی خواهند آمد و انقلاب را یاری خواهند کرد.» رییس دادگاه‌های انقلاب تهران از طلبه‌ها خواست بر فضای مجازی تسلط پیدا کنند. یک روز قبل از ان، گروهی از طلبه‌های معترض مدرسه فیضیه قم حسن روحانی، رییس جمهوری اسلامی را به خیانت متهم کردند و در بیانیه پایانی تجمع‌شان پیشنهاد دادند که در کاروانی کفن‌پوش عازم تهران شوند با این هدف که اجازه ندهند به «امام خامنه‌ای» در بحث FAFT جام زهر را بنوشانند.

مجمع تشخیص مصلحت نظام تصمیم‌گیری درباره لایحه «پالرمو» را به بعد از نوروز موکول کرده است. دفتر نشر آثار رهبر حکومت اسلامی بخشی از سخنان او در انتقاد از رابطه ایران با اتحادیه اروپا را بازنشر کرد. تابناک از رسانه‌های نزدیک به محسن رضایی، دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام از تجمع گروهی از طلبه‌های قم در حمایت از خامنه‌ای و انتقاد از روحانی خبر داده است. این دومین پیام و به یک معنا هشدار رهبر حکومت اسلامی به دولت روحانی است.

 

به گزارش تابناک، طلبه‌های معترض که مصباح یزدی هم در میان آن‌ها حضور داشت، در پایان تجمع خود در مدرسه فیضیه بیانیه‌ای منتشر کردند. در این بیانیه آمده است:

«امروز که جامعه ما در اثر خیانت‌های امثال حسن روحانی‌ها- با کمترین پیشینه علمی و سابقه حوزوی- به ورطه فقرزایی و فلاکت‌افزایی و معضلات جدی معیشتی درغلطیده و نظام مقدس جمهوری اسلامی به ناکارآمدی متهم می‌شود و نایب امام زمان (یعنی: علی خامنه‌ای) مغرضانه مسبب اصلی مشکلات معرفی می‌شود، آیا آن معدود افراد موجه حوزوی حاضر به دفاع از موضع‌گیری‌های خود و پاسخگوی این فاجعه عظمای تاریخی خواهند بود؟»

طلبه‌های حامی مصباح یزدی سپس این پرسش را مطرح کرده‌اند:

«آیا باید منتظر بنشینیم تا همه قرارداد‌های ننگین استعماری‌(یعنی FAFT  و برجام) یکی پس از دیگری با گروگان‌گیری معیشت مردم به تصویب رسد؟»

آن‌ها در پایان این بیانیه پیشنهاد داده‌اند که در کاروانی کفن‌پوش عازم تهران شوند با این هدف که اجازه ندهند به «امام خامنه‌ای» جام زهر را بنوشانند.

 

 

یکی از شرایطی که اتحادیه اروپا برای اجرایی کردن کانال مالی تجارت با ایران تعیین کرده پیوستن ایران به FAFT است. گروه اقدام ویژه مالی چهار ماه به ایران فرصت داده. با این‌حال مجمع تشخیص مصلحت بدون اذن رهبری توانایی تصمیم‌گیری ندارد. پیش از این حسن روحانی، رییس جمهوری اسلامی ادعا کرده بود که خامنه‌ای با لوایح مبارزه با پول‌شویی از جمله لایحه پالرمو مخالف نیست. صادق آملی لاریجانی، رییس مجمع تشخیص مصلحت اما گفته بود رهبر حکومت اسلامی تصمیم‌گیری درباره این لایحه را به مجمع سپرده و خواهان «امعان نظر» درباره اشکالات این لایحه شده است.

دفتر آیت‌الله خامنه‌ای، دوشنبه 13 اسفند بخشی از سخنان او درباره رابطه ایران با اتحادیه اروپا را بازنشر کرد. رهبر حکومت اسلامی در فرازی از این سخنان گفته است:

«این‌ها بدند، این‌ها خیلی بدند. بنده یک سینه حرف دارم در زمینه‌ی اروپایی‌ها ــ نه به‌خاطر سیاست‌های امروزشان‌ ــ به‌خاطر ذات خبیثی که حکومت‌های اروپایی در طول این چند قرن از خودشان نشان داده‌اند. به هر حال، اقتصاد کشور را به بسته‌ی اروپایی موکول نکنید. مشکلات‌مان را به آن (بسته) موکول نکنیم.»

برخی از عناصر حکومتی، برای خروج از بحران تصمیم‌گیری درباره لایحه الحاق ایران به کنوانسیون مقابله با تأمین مالی تروریسم ‌CFT)  و لایحه پالرمو پیشنهاد برگزاری رفراندوم داده‌اند. حشمت‌الله فلاحت‌پیشه، رییس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی سه‌شنبه 14 اسفند به خبرگزاری ایسنا گفت:

«برگزاری رفراندوم برای لوایح مرتبط با FATF چه از طرف مجلس شورای اسلامی و چه از طرف دولت باعث ایجاد فضای التهابی در کشور می‌شود به‌خصوص در جامعه فعلی که به اندازه کافی به دلیل مسائل اقتصادی رنجیده خاطر است.»

عباسعلی کدخدایی، سخنگوی شورای نگهبان اما گفته است: «کسی هراسی از برگزاری رفراندوم در ایران ندارد.» منتقدان حسن روحانی بر او خرده می‌گیرند که جلسات مجمع را تحریم کرده و با اظهار نظر در رسانه‌ها بر التهاب جامعه می‌افزاید.

صادق آملی لاریجانی در جلسه روز شنبه 11 اسفند - 2 مارس مجمع تشخیص مصلحت برای بررسی پالرمو، از حسن روحانی انتقاد کرد و سخنان او را در مورد مجمع، «مغالطه‌آمیز» دانست. روحانی از اینکه حضور ایران در گروه ویژه اقدام مالی تابع تصمیم «10، 20 نفر» شود، انتقاد کرده بود.

در این جلسه مجمع که برای بررسی «پالرمو» برگزار شد، حسن روحانی، علی لاریجانی، محمود احمدی‌نژاد و هشت عضو دیگر غایب بودند. در نهایت نیز تصمیم در مورد پالرمو بار دیگر به جلسه بعد موکول شد.

حسن روحانی، یک روز بعد از خبر استعفای محمدجواد ظریف، وزیر امور خارجه اسلامی ایران، در سخنرانی خود در نشست مجمع عمومی بانک مرکزی گفته بود:

«تمام کشورهای دنیا در گروه مالی شرکت کرده‌اند. یعنی هیچ کدام‌شان عقل و تدبیر ندارند؟ دولت و مجلس و شورای نگهبان ایران تدبیر نداشته است. نمی‌شود کشور را دست 10، 20 نفر داد و گفت که هر تصمیمی گرفتند ما تابع آنیم.»

منظور او از 10، 20 نفر تصمیم‌گیرنده اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام‌اند که هنوز بعد از گذشت چند هفته نتوانسته‌اند برای تصویب لایحه پالرمو به اتفاق آرا دست بیابند.

تعداد اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام 44 عضو ثابت به علاوه یک عضو مهمان بنا بر موضوع جلسه است. اعضای مجمع هر پنج ‌سال یک بار و با حکم رهبر جمهوری اسلامی به این مقام منصوب می‌شوند.

به گزارش خبرگزاری «تسنیم» وابسته به سپاه پاسداران، صادق آملی لاریجانی، رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام در واکنش به سخنان روحانی، در ابتدای جلسه روز شنبه مجمع گفت:

«رییس‌جمهوری محترم اخیرا در خصوص مجمع تشخیص مصلحت نظام مطالبی را به‌تعریض بیان کردند که لحن ایشان قابل قبول نیست.»

رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام در پاسخ به سخنان رییس‌جمهوری که مشروعیت این مجمع را زیر سئوال می‌برد گفت:

«چه ‌کسی گفته که نهادهای قانونی برآمده از رای مردم نیستند؟ فقهای شورای محترم نگهبان منصوب رهبر معظم انقلاب هستند، اما رهبری هم با تعیین مجلس خبرگان که منتخب مردم هستند برگزیده شده است.»

آملی لاریجانی این سخن روحانی که «10، 20 نفر نمی‌توانند برای عموم مردم تصمیم بگیرند» را مغالطه‌آمیز توصیف کرد و گفت از رییس‌جمهوری به‌خاطر گفتن این سخنان تعجب می‌کند.

او هشدار داد که این سخنان می‌تواند گریبان دولت روحانی را هم بگیرد و گفت:

«امیدوارم این‌گونه نباشد که مسئولان عالی‌رتبه کشور، هر وقت باب میلشان مطلبی گفته می‌شود بپذیرند و هر وقت خلاف میل ایشان باشد، بگویند 10، 20 نفر نمی‌توانند تصمیم بگیرند چرا که اگر این منطق باب شود، فردا مردم می‌توانند در مورد تصمیمات دولت هم این را بگویند و ما امیدواریم مطالب بیان‌شده در این خصوص تصحیح و جبران شود.»

در جلسه شنبه مجمع تشخیص روحانی حضور نداشت. در این جلسه نیز بررسی پالرمو به نتیجه نهایی نرسید و قرار شد در اولین جلسه در سال جدید، بررسی‌ها ادامه پیدا کند.

محمود محمدی عراقی، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام بعد از پایان جلسه در گفت‌و‌گو با خبرگزاری تسنیم گفته است که در این جلسه نیز اکثریت افراد با لایحه پالرمو موافق نبودند.

ایران چهار ماه فرصت دارد که لوایح پیش‌نیاز برای عضویت در گروه اقدام ویژه مالی را تصویب کند.

ساز و کار مالی که اروپا برای مبادله با ایران طراحی کرده است تنها در صورتی عملیاتی و موثر خواهد بود که ایران به گروه اقدام ویژه مالی بپیوندد.

با موکول شدن تصمیم‌گیری درباره پالرمو به جلسه آینده، غلامرضا مصباحی مقدم، از اعضای مجمع خبر داد که به خاطر ارتباط لوایح پالرمو وCFT، پس از اتمام بررسی لایحه دوم، هر دو لایحه به‌طور هم‌زمان به رای گذاشته خواهند شد.

برای پیوستن به گروه ویژه اقدام مالی، ایران باید چهار لایحه مبارزه با پول‌شویی را تصویب کند.

دو لایحه «مبارزه با تامین مالی تروریسم» و «اصلاح قانون مبارزه با پولشویی» را که بیشتر ناظر به قوانین داخلی کشور هستند، در پی اختلاف بین مجلس و شورای نگهبان، در نهایت به تایید مجمع تشخیص مصلحت رسیدند اما دو لایحه دیگر، سی‌تی‌اف و پالرمو با ادامه یافتن اختلاف میان مجلس شورای اسلامی و شورای نگهبان بلاتکلیف ماندند و در نهایت بار دیگر به دلیل اختلاف‌نظر مجلس و شورای نگهبان به مجمع تشخیص مصلحت نظام ارجاع داده شدند.

ایران تا فوریه 2019 برای برآورده کردن انتظارات گروه اقدام ویژه مالی فرصت دارد اما با سر رسیدن این فرصت گروه ویژه اقدام مالی چهار ماه دیگر نیز به ایران فرصت داد که همه لوایح لازم برای پیوستن به این گروه را تصویب و اجرایی کند.

کنوانسیون ملل متحد علیه جرائم سازمان‌یافته فراملی‌(پالرمو) از معاهده‌های چند جانبه مورد حمایت سازمان ملل متحد است که در 15 نوامبر 2000 با قطع‌نامه مجمع عمومی این سازمان به تصویب رسید.

 

هم‌چنین برخی مسئولان حکومتی، «قاچاق دام زنده» به کشورهای همسایه ایران را یکی از دلایل اصلی گران‌شدن جهشی آن عنوان کرده‌اند. سقوط ارزش پول ملی باعث قاچاق بسیاری از کالاها مانند گوشت و دارو از ایران به کشورهای همسایه شده است.

واقعا پرسیدنی است که دام زنده چگونه و از چه راه‌هایی به کشورهای همسایه قاچاق می‌شوند درد حالی که هفته‌ای نیست که در منطقه کردستان کولبری که شاد تلویزیون، یخچال، چای و غیره به دوش کشیده و از راه‌های کوهستانی و سخت آن‌ها را در پشت خود حمله می‌کند تا به سرمایه‌داران این سوی مرز تحویل دهند توسط مامورین مرزی حکومت به گلوله بسته می‌شوند؟

همین اواخر بود که خبری مبنی بر گم شدن صدها راس گوسفند در فرودگاه امام خمینی منتشر شد.

تابناک، سایت نزدیک به محسن رضایی، نوشت: 24 بهمن ماه سال جاری بود که خبری مبنی بر واردات اولین محموله دام زنده به تعداد 2 هزار راس از فرودگاه امام خمینی ... منتشر شد. 26 بهمن ماه سرپرست شرکت شهر فرودگاهی امام خمینی اعلام کرد که فقط 1073 دام از این فرودگاه وارد شده است. همین اختلاف آمار باعث شد تا پرونده مفقود شدن 927 راس دام زنده در فرودگاه امام خمینی باز شود.

خبر واردات اولین محموله دام زنده از رومانی منتشر شد. در این خبر ذکر شده بود: شرکت پشتیبانی امور دام و طیور در راستای تنظیم بازار در نخستین مرحله اقدام به واردات حدود 2 هزار راس دام زنده سبک از کشور رومانی کرده است. این محموله از طریق فرودگاه بین ‌المللی امام خمینی وارد کشور شده و تا پایان هفته جاری به حدود 50 هزار راس خواهد رسید.

در مورخه 26 بهمن ماه، خبری پیرامون واردات دام زنده منتشر شد که در نوع خود عجیب به‌نظر می‌رسید. اما این نوع اتفاقات در ایران، خواست «خداوند» و «نمایندگان» آن است! علی رستمی سرپرست شرکت شهر فرودگاهی امام خمینی، طی مصاحبه‌ای اعلام کرد که تنها 1073 دام از فرودگاه امام وارد شده است. همین اختلاف آماری باعث شد تا پرونده مفقود شدن 927 راس دام زنده در فرودگاه امام خمینی باز شود.

شدت بحران گرانی گوشت چنان بود که حتی در روزهای گذشته مسئولان دولتی، حتی از «اسکورت» خودروهای حامل گوشت‌های وارداتی تا فروشگاه‌های محل توزیع آن خبر دادند. برخی اما در این میان «انحصار توزیع» و «واردات و توزیع شبکه‌ا‌ی» گوشت را از «عوامل اصلی» گرانی آن می‌دانند، در صورتی که مسئولان دولتی وجود هر گونه انحصار در زمینه واردات گوشت را تکذیب کرده‌اند.

طبق گزارش مرکز آمار ایران، بهمن‌ماه گذشته رکورد گرانی در سه سال اخیر در کشور را شکسته است. بر اساس این گزارش که اوایل اسفندماه منتشر شد، شاخص کل قیمت کالاها و خدمات مصرفی در این ماه در ایران، نسبت به بهمن‌ماه سال گذشته 3/42 درصد افزایش یافته است.

هم‌چنین آمارها نشان‌گر افزایش 36 درصدی نیازمندان کمک‌های اجتماعی است. اکنون برخی رسانه‌های حکومتی و یا عوامل آن، درباره «اعتراضاتی از جنس دی‌ماه 96» هشدار می‌دهند.

برای مثال روزنامه جمهوری اسلامی در شماره روز چهارشنبه هشتم اسفند - 27 فوریه خود به نقل از پیمان ترکمانه، مدیرکل «کمیته امداد امام» استان همدان، نوشته است که در سال جاری‌(1397) افراد تحت پوشش این نهاد حمایتی «از نظر خانوار بیش از 24 درصد و از نظر نفرات 36 درصد» افزایش داشته‌اند.

به‌گفته ترکمانه، این در حالی است که آمار سال 96 نسبت به سال 95 «از نظر خانوار 6 درصد و از نظر افراد 11 درصد» کاهش داشته است.

رییس نهاد حمایتی «کمیته امداد امام» با اشاره به این‌که آمار مطرح‌شده از سوی او «با توجه به مشکلات اقتصادی موجود در کشور» در حال افزایش است، یادآور شد که «آمارهای فوق مشخص‌کننده خوب یا بد بودن حال مردم است.»

نهاد موسوم به «کمیته امداد امام خمینی»، اندک زمانی پس از پیروزی انقلاب بهمن 1357 به فرمان روح‌الله خمینی، بنیان‌گذار حکومت جهل و جنایت و فقر اسلامی و ظاهرا با هدف «پشتیبانی از محرومان و مستضعفان و خودکفا کردن آن‌ها» تاسیس شد.

سرپرست کمیته امداد آذرماه سال 1392، تعداد افراد تحت پوشش این نهاد حمایتی را حدود 4 میلیون و 500 هزار نفر و افرادی که از خدمات موردی این نهاد بهره‌مند می‌شوند را نزدیک به 3 میلیون نفر اعلام کرده بود. پرویز فتاح، رئیس این نهاد نیز سه ماه پیش «با توجه به شرایط کنونی» از افزوده شدن «600هزار خانواده جدید» به جمع افراد تحت پوشش «کمیته امداد امام» خبر داده بود.

در این میان حتی برخی از چهره‌های نزدیک به حکومت اسلامی ایران نیز نسبت به احتمال سر بر آوردن اعتراضات مردمی هشدار داده‌اند و تکرار حوادثی مانند تظاهرات خیابانی دی‌ماه 96 را منتفی ندانسته‌اند. حسام‌الدین آشنا، مشاور رییس جمهوری ایران، 21 دی‌ماه 97 هشدار داده بود که «پتانسیل اعتراض‌های شهری» کماکان وجود دارد، چون علل آن برطرف نشده است.

 

یکی از بزرگ‌ترین اختلاس جدید در ایران، مربوط به پتروشیمی الست. در تازه‌ترین اظهار نظر درباره پرونده فساد پتروشیمی در ایران، دادستان تهران روز سه‌شنبه اعلام کرد که هنوز بخشی از این پرونده «مفتوح» است که این بخش «سنگین» و مرتبط با متهمان «فراری»، از جمله مرجان شیخ‌الاسلامی، است.

به گزارش خبرگزاری ایسنا، عباس جعفری دولت‌آبادی، دادستان، روز سه‌شنبه، ۲۱ اسفند – 12 مارس، هم‌چنین ضمن انتقاد از گزارش رسانه‌ها درباره پرونده فساد پتروشیمی مدعی شد که در این پرونده «اختلاسی در کار نیست» و متهمان از پول‌ها «سوء‌استفاده کرده‌اند.»

او گفت: «این پرونده بخش مفتوحی دارد و پرونده سنگینی است و یک بخش‌هایی از ارقام در خارج از کشور بوده است و برخی از متهمان مثل آن خانم از سال 91 که پرونده تشکیل شده از کشور فرار کرده است.»

جعفری دولت‌آبادی، هم‌چنین اعلام کرد که اگر خانم شیخ‌الاسلامی «به ایران بیاید یا از طریق پلیس بین‌الملل تحت تعقیب قرار گیرد، جزء متهمان اصلی پرونده است.»

رضا حمزه‌لو، متهم ردیف اول این پرونده، به‌عنوان شریک تجاری مرجان شیخ‌الاسلامی، دیگر متهم این پرونده، در ترکیه چند شرکت تاسیس کرده و به برخی افراد دیگر هم دستور داده که برای دور زدن تحریم‌ها، در خارج از ایران شرکت‌هایی را تاسیس کنند.

مرجان شیخ‌الاسلامی مدیرعامل سابق خبرگزاری خصوصی میراث فرهنگی، در نخستین خبر از این دادگاه به‌عنوان متهم ردیف ششم معرفی شد، اما در جلسات دادگاه به عنوان «شریک اصلی» رضا حمزه‌لو معرفی شده است.

او ساکن کانادا است اما به‌گفته قاضی پرونده «برای این متهم و دو متهم دیگر این پرونده که در ایران نیستند وکیل در دادگاه حضور دارد.»

شیخ‌الاسلامی مالک 50 درصد از شرکت «دنیز» بوده که با سرمایه 750 هزار لیر در شهر استانبول به ثبت رسیده است. 50 درصد دیگر این شرکت را رضا حمزه‌لو داشته است.

شرکت دنیز از جمله در استانبول با سعید کریمیان و جم تی وی هم ارتباط تجاری داشت.

بر اساس گزارش‌ها و سخنان رضا حمزه‌لو، متهم ردیف اول این پرونده، متهمان این پرونده در دور زدن تحریم‌ها نقش داشته‌اند.

در همین حال به گفته جعفری دولت آبادی، متهمان بر اساس تعهد خود باید اجناسی را به ایران وارد می‌کردند اما نکردند و شرکت‌هایی در آلمان و ترکیه و دوبی درست کردند و بخشی از دلارها را به حساب‌های خود ریختند.»

او در عین حال اضافه کرد: «اتفاقی که جرم شده این است که متهمان استفاده‌های شخصی کرده‌اند و مجموع پول‌هایی که برداشته‌اند 22 میلیون یورو و 15 میلیون دلار و مبلغ ریالی آن حدود 65 میلیارد تومان است.»

در گزارش‌های منتشر شده در شبکه‌های مجازی و تصاویر منتشر شده از سایت سازمان خیر اسلامی‌(سخا)، وابسته به مجمع جهانی تقریب مذاهب، از رضا حمزه‌لو به‌عنوان مدیر عامل این سازمان نام برده شده است.

این نهاد روز دوشنبه 20 اسفند 97، در اطلاعیه‌ای هم‌چنین اعلام کرد که آقای حمزه‌لو یک سال رییس کمیسیون اقتصاد‌ی «کنفرانس بین‌المللی وحدت» بوده و روسای کمیسیون‌های این کنفرانس توسط نهادهای دیگر و «شخصیت‌های برجسته» حکومت اسلامی معرفی می‌شوند.

 

یا به گزارش خبرگزاری امنیتی تسنیم، چهارشنبه 23 اسفند 97، رسول قهرمان  نماینده دادستان تهران گفت: «تخلفات بانک سرمایه یک ابر فساد به شمار می‌رود که در این رابطه 14هزار میلیارد تومان با وجود 400 متهم تاکنون شناسایی شده است.»

 

هم‌چنین تعدادی از معلمان روز سه‌شنبه 21 اسفند، با انتشار فیش حقوقی خود با مبالغی کلان که مربوط به دی و بهمن سال 94 است، در توئیتر اعلام کرد‌ه‌اند که از این مبالغ بی‌اطلاع هستند و مشخص نیست که علت صادر شدن این فیش‌ها چیست.

یکی از کاربران توئیتر در این‌باره نوشته است که «فیش حقوقی دی و بهمن 94 معلمان مبالغ کلا چند صد میلیونی واریز و بلافاصله هم برداشت شده است و در حال حاضر و در سامانه فیش حقوق معلمان فقط دسترسی به سال‌های 96 و 97 ممکن است.

گزارش‌ها حاکی‌است که تعدادی از فرهنگیان لرستان نیز متوجه تغییراتی در فیش حقوقی دی ماه 94 خود شده‌اند که مبالغ یک تا ده‌ها میلیارد تومان در آن‌ها به چشم می‌خورد.

گزارش کمیته تحقیق و تفحص مجلس از صندوق ذخیره فرهنگیان در سال 96 نهایی شد و به‌گفته نمایندگان مجلس، تخلف 13 هزار میلیارد تومانی این صندوق محرز شد اما هنوز سرمایه فرهنگیان که درا ین صندوق بوده، به آن‌ها بازگردانده نشده است.

 

در هر صورت جامعه ایران در آستانه تحولات بزرگی ایستاده است. نارضایتی عموم به ویژه از توام و گرانی و بیکاری و فقر به حدی بالاست که اخیرا در این مورد گزارش «محرمانه» توسط مرکز پژوهش‌های مجلس تهیه شده است.

به‌گفته رییس مرکز پژوهش‌های مجلس ایران، این مرکز گزارش‌هایی «محرمانه و طبقه‌بندی‌شده» درباره دلیل گرانی‌های اخیر برای مسئولان ارسال کرده است. قیمت گوشت و خودرو در ایران در هفته‌های اخیر افزایشی سرسام‌آور داشت.    

کاظم جلالی، رییس مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی، روز جمعه 17 اسفند - 8 مارس، از ارسال گزارش‌هایی از سوی این نهاد به پارلمان و مقام‌های مسئول ایران خبر داد که «بخش زیادی» از آن‌ها «محرمانه و طبقه‌بندی» بوده است.

اطلاعات یا اسناد «طبقه‌بندی‌شده» یا «محرمانه» به گزارش‌ها و اطلاعات حساسی گفته می‌شود که معمولا به دلایل امنیتی دسترسی به آن‌ها برای عموم مردم آزاد نیست.

رئیس مرکز پژوهش‌های مجلس که در گفت‌وگو با خبرگزاری ایسنا از بررسی‌های این مرکز پیرامون گرانی‌های اخیر در ایران «به‌خصوص در عرصه خودرو و گوشت» خبر می‌داد، توضیح بیش‌تری درباره دلیل «محرمانه» بودن گزارش‌های خود به مسئولان ایرانی نداد.

کاظم جلالی با بیان این که «دولت بر دو شرکت خودروسازی سایپا و ایران خودرو سیطره دارد»، گفت: «تلاش‌هایی برای حل مشکلات عرصه خودروسازی به‌خصوص پرداخت بدهی‌های قطعه‌سازان صورت گرفته است اما احتمالا نتوانند در کوتاه‌مدت قیمت خودروها را کاهش دهند.»

اواخر بهمن‌ماه گذشته قیمت خودرو در ادامه موج افزایش قیمت این کالا در ایران با رشد شدیدی مواجه شد. در این میان قیمت پراید111 تنها در عرض یک روز از 45 میلیون تومان به ۴۷ میلیون تومان رسید و رکورد جدیدی را برای خود ثبت کرد. هم‌زمان قیمت پژو206 تیپ 2 در بازار آزاد نیز با افزایش قیمتی چهار میلیون تومانی به 80 میلیون تومان رسید.

کاظم جلالی درباره گرانی خودرو گفت: «مرکز پژوهش‌ها در گذشته درباره وضعیت بازار خودرو بررسی‌هایی انجام داد که طبق آن وضعیت بازار خودرو به میزان زیادی به قیمت ارز برمی‌گردد.»

رییس مرکز پژوهش‌های مجلس افزود: «بعد از نوسانات ارزی در کشور و افزایش قیمت شاهد تحولات در بازار ارز بودیم آن هم در شرایطی که گفته می‌شود بسیاری از خودروهای ما بومی هستند. بررسی‌ها نشان می‌دهد که بومی‌ترین خودرو سمند بوده که 93 درصد آن تولید داخلی است و 7 درصد بازهم وابستگی وجود دارد. میزان وابستگی سایر خودروها بیش‌تر است که این به معنای داشتن ارزبری بیش‌تر می‌باشد.»

جلالی، هم‌چنین با گفتن این‌که «خصوصی‌سازی در شرکت‌های خودروسازی به خصوص سایپا و ایران خودرو به معنای واقعی رخ نداده است»، گفت: «دولت در این دو شرکت سیطره دارد که این باعث افزایش هزینه‌های جاری شده است. نمونه بارز آن تعداد پرسنل دو شرکت ایران خودرو و سایپا است که باعث افزایش هزینه‌های جاری این شرکت‌ها شده است.»

گرانی‌های اخیر در ایران، تنها محدود به خودرو و طبقه متوسطه و سرمایه‌دار نبود و به مواد غذایی مورد نیاز مردم هم رسید. از جمله قیمت گوشت در بهمن‌ماه گذشته به بالای 100 هزار تومان رسید؛ رقمی که نشان‌گر افزایش تقریبا دو برابری میانگین قیمت این کالا در شش ماه قبل بود. این افزایش سرسام‌آور قیمت باعث شد که شهروندان ایران ساعت‌ها در صف‌هایی طولانی برای خرید گوشت از مراکز توزیع گوشت بایستند.

رییس مرکز پژوهش‌های مجلس، اقرار می‌کند که «دلیل اصلی» افزایش قیمت گوشت در بازار ایران را «سوءمدیریت» است، گفت: «ما در کشورمان حدود 970 هزار تن گوشت قرمز مصرف داریم که از این میزان حدود 700 هزار تن تولید داخلی است یعنی ما باید حدود 270 هزار تن واردات داشته باشیم که بعد از افزایش قیمت ارز شاهد افزایش قیمت گوشت قرمز هم بودیم.»

کاظم جلالی، ادامه داد: «با افزایش قیمت ارز تعداد زیادی از دام‌های ما خریداری شدند که به‌دلیل کم بودن نظارت‌ها از کشور خارج شده‌اند.» رییس مرکز پژوهش‌های مجلس ایران با اشاره به ارسال گزارش‌هایی از سوی این مرکز به «مقامات مسئول درباره دلایل گرانی‌های اخیر»، گفت: «بخش زیادی از این گزارش‌ها طبقه‌بندی و محرمانه بوده که ما به مجلس و مسئولان کشور ارائه کرده‌ایم.»

رضا تقوی، نماینده ولی فقیه در وزارت جهاد کشاورزی ایران، توجیه مسخره پیش کشیده و روز هشتم اسفند «نفوذی‌های دشمن» را عامل «اخلال در معیشت و تغذیه مردم» عنوان کرده و گفته بود: «آن‌ها يک روز پوشک را مسئله می‌كنند، يك روز گوشت را و حالا هم آرد يك مسئله شده است.»

تقوی در پاسخ به پرسش روزنامه حکومتی کیهان، مبنی بر این‌که این «نفوذی‌ها» دقیقا چه کسانی هستند، گفته بود: «همان كسانی كه فتنه 88 را دامن زدند اين روزها هم به‌نوعی در معيشت مردم اخلال ايجاد می‌كنند. هم‌چنين كسانی كه گوشت وارداتی را انبار می‌كنند يا واردات را به‌دست گرفته‌اند و يا قاچاق می‌كنند، از جمله نفوذی‌ها هستند.»

بازار ارز ایران از اواخر سال 1396، به‌خصوص در پی «شوک اقتصادی» قصد آمریکا برای خروج از برجام، با التهابات و نوسانات شدیدی مواجه شد. هیچ‌یک از اقدامات دولت نیز، از تک‌نرخی کردن دستوری قیمت ارز گرفته تا وعده‌های مقام‌های دولتی و رییس پیشین بانک مرکزی برای کنترل اوضاع و حتی دستگیری‌های گسترده کسانی که «اخلال‌گران بازار ارز» خوانده می‌شوند، نتوانست این نوسانات را به‌طور کامل مهار کرده و تأثیری چشم‌گیر بر کاهش نرخ ارز بگذارد. در پی نوسانات ارزی نیز ارزش ریال ایران تقریبا نصف و قیمت کالاها بعضا تا حدود دو برابر افزایش یافت.

در ماه‌های اخیر نیز مردم ایران با مشکلات جدی معیشتی دست به گریبان بوده‌اند. این مشکلات، به‌خصوص گران شدن گوشت در هفته‌های گذشته، چنان جدی بود که «یک‌چهارم» رستوران‌های تهران به‌دلیل افزایش بهای این کالا و دیگر کالاهای مورد نیاز آن‌ها به تعطیلی کشیده شدند.

 

اکنون از نظر اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، کارد به استخوان مردم رسیده و این وضعیت برای اکثریت مردم ایران غیرقابل تحمل شده است. بر این اساس همه شواهد حاکی از آن است که طوفانی در راه است. طوفانی که کلیت حکومت اسلامی را به‌شدت به سخره‌های سنگی خواهد کوبید و متلاشی خواهد کرد. بنابراین، جا‌‌به‌جایی مهره‌ها و عناصر حکومت اسلامی، آمادگی طلاب، به رخ کشیدن حزب‌الله لبنان، حوثی‌های یمن، نیروهای ویژه بشار اسد و غیره با هدف جواب‌گویی به این شرایط صورت می‌گیرد.

ابراهیم رئیسی که متولد محله نوغان مشهد متولد است تنها پس از انجام تحصیلات دوره ابتدائی، دروس حوزوی را در مشهد و قم دنبال کرده است. او پس از انقلاب 1357، یعنی هنگاهی که تنها 20 سال داشت و حتی دیپلم هم نگرفته بود مثل خیلی از جانیان دیگر حکومتی، به دادستانی کرج برگزیده شد و اندکی بعد همان مقام را هم‌زمان در همدان نیز به عهده گرفت. او هم همانند سایر عناصر اولیه حکومت اسلامی، به سرعت پله‌های ترقی در حکومت آدم‌کش و مافیایی را طی کرد و دارای ده‌ها شغل و حقوق‌های کلان است. او در سال 1364 در تهران جانشین دادستان این شهر شد و در تابستان 1367 به عضویت «هیات چهار نفره اعدام‌ها» درآمد که در جریان آن هزاران تن از زندانیان سیاسی و عقیدتی اعدام شدند.

پس از مرگ آیت‌الله خمینی، ابراهیم رئیسی با حکم محمد یزدی، رییس وقت قوه قضاییه، به‌عنوان دادستان تهران برگزیده شد. او در سال 1373 به ریاست سازمان بازرسی کل کشور منصوب شد و ده سال در این مقام ماند. او پس از آن به مدت ده سال معاون اول قوه قضاییه شد، سپس دادستان کل کشور گردید و در اسفند 1394 با حکم آیت‌الله خامنه‌ای به تولیت آستان قدس رضوی منصوب گردید.

ابراهیم رئیسی دادستان کل ویژه روحانیت، عضو هیات رییسه مجلس خبرگان و نیز عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام نیز هست. او نامزد اصلی اصول‌گرایان در آخرین انتخابات ریاست جمهوری بود که در برابر حسن روحانی شکست خورد.

به هر حال، انتصاب ابراهیم رئیسی به ریاست قوه قضاییه، احتمالا پامش این است که مخالفین و منتقدین حکومت دست اپ پا خطا نکنند چرا که احتمال دارد جنایت تاریخی سال 67 توسطه خمینی علیه بشریت، این بار توسط خامنه‌ای و یکی از عوامل «هیات مرگ» آن دوره، یعنی رئیسی تکرار شود. اما جامعه ایران، از دهه شصت و قدرقدرتی خمینی عبور کرده و اکنون حکومت اسلامی را در لبه پرتگاه سقوط قرار داده است. بنابراین، چنین پیام احتمالی به هیچ‌وجه کارساز نیست و تنها مرگ حکومت اسلامی ار سریع‌تر می‌کند!

سایت آستان قدس رضوی در مرداد ماه 1395 – اوت 2016، خبر داد که رئیسی در جمع فرماندهان و مدیران مرزبانی سراسر کشور سخنراین کرده است. در حالی که که چنین دیدراهایی تنها از سوی رهبری حکومت اسلامی صورت می‌پذیرد. از آن تاریخ تاکنون، زمزمه‌هایی  مطرح است که رئیسی به‌عنوان جانشین رهبر در نظر گرفته شده است.

رئیسی در این سخنرانی خود، وظیفه فرماندهان سپاه را «بسیار سنگین» دانسته و افزوده بود: «چند روز قبل که با دوستان مجلس خبرگان در محضر مقام معظم رهبری مشرف بودیم، ایشان نکات بسیار مهم و راهبردی را برای همه ما تبیین کردند. تأکید ایشان بر مقوله‌هایی هم‌چون مبارزه با فساد، اجرای عدالت اجتماعی، امر به خوبی‌ها و نهی از منکرها، مطالبه خبرگان از دولت و مجلس و دستگاه قضایی بود که باید به جد مورد توجه همه ما قرار گیرد.»

معنادار این‌که در ابتدای دیدار مزبور، سردار جعفری‌(فرمانده کل سپاه پاسداران) به ارائه گزارشی از فعالیت‌های سپاه پرداخته و آن‌گاه سردار سلیمانی‌(فرمانده سپاه قدس) نیز گزارشی از اوضاع منطقه و موقعیت استراتژیک نظام در تحولات منطقه ارائه می‌کند.

این دست دیدارها و اظهارنظرهای رییسی، در کنار کارنامه و پیشینه‌ او در تثبیت و تداوم حکومت اسلامی، او را در فهرست مدعیان اصلی رهبری نظام ولایت فقیهی برجسته می‌کند. به‌خصوص در زمانه‌ای که بیماری خامنه‌ای مطرح شده و مجلس خبرگان با موضوع مهم انتخاب محتمل سومین رهبر حکومت اسلامی پیوند خورده، مواضع سیدابراهیم رئیسی ـ به‌مثابه یکی از گزینه‌های مهم و مطرح ـ بیش از پیش مطرح شده است. به‌خصوص که انتصاب رئیسی به ریاست قوه قضاییه، هم‌زمان مجلس خبرگان رهبری نیز او را نایب رییسه خود انتخاب کرده است جایگاه او در هرم حاکمیت بیش از پیش تثبیت شده است.

در کارنامه‌ این عضو شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز و مجلس خبرگان رهبری، ریاست شورای نظارت بر سازمان صدا و سیما نیز ثبت است. او پس از درگذشت عباس واعظ طبسی، و با حکم آیت‌الله خامنه‌ای، تولیت آستان قدس رضوی را برعهده گرفت، و در کنار آیت‌الله علم‌الهدی‌(پدر همسرش) در مشهد مستقر شد.

مستقل از پیشینه‌ خدمات و کارنامه‌ سنگین ابراهیم رئیسی در تثبیت و تداوم حکومت اسلامی با تکیه بر سرکوب و سانسور شدید و بی‌رحمانه علیه مخالفان و منتقدان؛ و صرف‌نظر از اعتمادی که شخص اول نظام و هسته اصلی قدرت به او مبذول داشته؛ اکنون به‌نظر می‌رسد؛ ابراهیم رییسی را در جایگاهی متفاوت قرار داده است.

به‌جز مجتبی خامنه‌ای، در میان دیگر نامزدهای مطرح در اردوگاه اقتدارگرایان و گزینه‌های مطلوب و مورد اعتماد سپاه پاسداران، «سید» کارآزموده و پرسابقه برای حکومت جز ابراهیم رئیسی وجود ندارد.

 

یکی از تازه‌ترین اقدامات تبه‌کارانه قوه قضاییه حکومت اسلامی، صدور حکم غیابی علیه نسرین ستوده است. بر اساس گزارش رسانه‌ها، خانم نسرین ستوده نسخه‌ای از حکم شعبه‌ 28 دادگاه انقلاب اسلامی تهران را که در پی محاکمه‌ غیابی صادر شده است، روز 18 اسفند 1397- 9 مارس 2019 دریافت کرد. ‌دادگاه او را بر اساس 7 اتهام زیر مجرم شناخته و به 33 سال زندان و 148 ضربه شلاق محکوم کرد: 1ـ اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی‌(ماده‌ 610 قانون مجازات اسلامی)؛ 2ـ فعالیت تبلیغی علیه نظام‌(ماده‌ 500)؛ 3- ـ عضویت موثر در گروهک‌های غیرقانونی و ضد امنیتی کانون مدافعان حقوق بشر، لگام و شورای ملی صلح‌(ماده‌ 498)؛ 4ـ تشویق مردم به فساد و فحشاء و فراهم آوردن موجبات آن‌(ماده‌ 639)؛ 5ـ ظاهر شدن بدون حجاب شرعی در محل شعبه بازپرسی‌(ماده‌ 638)؛ 6ـ اخلال در نظم و آسایش عمومی‌(ماده 618)؛ 7ـ نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی‌(ماده‌ی 698).

قاضی محمد مقیسه، نسرین ستوده را در همه‌ موارد بالا به حداکثر مجازات محکوم کرد، یعنی در مجموع 29 سال. علاوه بر این، او با استفاده از مفاد ماده‌ 134 همان قانون بر این اساس که خانم ستوده مرتکب «بیش از سه جرم» شده، 4 سال دیگر بر حکم زندان او افزود. خانم ستوده در اعتراض به قانون محدودیت بر متهمان اقدام علیه امنیت ملی در انتصاب وکلای مدافع خویش، وکیلی را برای حضور در دادگاه منصوب نکرده بود و وکیل نداشت. او می‌تواند ظرف 20 روز به این حکم اعتراض کند.

دادستان در کیفرخواست اعلام کرده بود که خانم نسرین ستوده «حجاب خود را در ملاقات‌های خانواده‌گی در زندان اوین برداشته»، «در شعبه‌ دوم بازپرسی نسبت به کشف حجاب شرعی‌(برداشتن روسری خود) اقدام» کرده و...

خانم نسرین ستوده، یکی از وکلای آزادی‌خواه، جسور و حق‌طلبی‌‌ست که هواره از حقوق کارگران، زنان، نویسندگان، هنرمندان، روزنامه‌نگاران و...، دفاع کرده و به همین دلایل نیز او را زندانی کرده‌اند. وی برای گذراندن حکم 5 سال زندان که در پرونده‌ دیگری صادر شده از خرداد 1397 در زندان به سر می‌برد.

شاید حکم جدید علیه خانم نسرین ستوده، با هدف خوش‌آمدگویی به رئیسی و سخت‌تر کردن شرایط زندانیان سیاسی و اجتماعی نسبت به گذشته صادر شده است. به‌عبارت دیگر، این حکم را نباید یک حکم فردی علیه یک زندانی سیاسی، بلکه حکمی دانست که قوه قضاییه علیه کلیه زندانیان سیاسی آغاز کرده است. بنابراین، اعتراض به این حکم، باید یک اعتراضی عمومی علیه کلیه قوانین وحشیانه حکومت اسلامی، با شعار آزادی فوری نسرین ستوده، سپیده قلیان، زینب جلالیان، اسماعیل بخشی و همه «زندانیان سیاسی آزاد باید گردند»، همراه باشد.

 

در جمع‌بندی می‌توان تاکید کرد که آیا پس از سیدروح‌الله مصطفوی‌(خمینی) و سیدعلی حسینی خامنه‌(خامنه‌ای)، سیدابراهیم رییس السادات‌(مشهور به رئیسی)، شخص اول حکومت اسلامی خواهد شد؟

در چنین روندی، بحران‌های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، ایدئولوژیکی و دیپلماسی حکومت اسلامی عمیق‌تر خواهد شد و مردم ایران را در معرض خطرات مختلف ویران‌گری هم‌چون فقر عمومی، بیکاری، گرانی و هم‌چنین احتمال جنگ داخلی و خارجی قرار خواهد داد.

یا در آینده نه چندان دور، جنبش کارگری، زنان، دانش‌جویان، محیط زیست، بیکاران، مردم تحت ستم و هم‌چنین نویسندگان، هنرمندان، روزنامه‌نگاران، وکلا، پزشکان و ... مترقی و پیشرو در یک صف متحدانه و سراسری با اعتراض و اعتصاب خود، این حکومت جانی را سرنگون کرده و مدیریت جامعه را به‌عهده بگیرند!

به‌علاوه دوران کنونی، نه دوران جدل ایدئولوژی‌ها، بلکه دوران جدل آلترناتیوهای سیاسی - اجتماعی است که از جمله این شعار مهم کارگران شرکت «هفت‌تپه» و قبل از آن جنبش «وال استریت را اشغال کنید» را متحقق کند: «ما نود و نه درصدیم»! یعنی زندگی 99 درصد جامعه در همه عرصه‌های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، دفاعی و دیپلماسی تامین گردد! به عبارت دیگر، در جامعه موجود سرمایه‌داری جهانی، ده درصد جامعه تمام ثروت‌ها و قدرت‌های جهانی را در دست دارند و 99 درصد جوامع بشری را در کنترل و سلطه و استثمار خود دارند. به این ترتیب، ما در یکی از ناعادلانه‌ترین دوران زندگی بشر را طی می‌کنیم.

این شرایط به ما می‌گوید و فراتر از آن تحمیل می‌کند که صرفا من و سازمان و حزب من و ایدئولوژی من، ره به‌جایی نمی‌برد بنابراین، اگر قرار است جامعه ایران به سعادت و خوشبختی و عدالت برسد باید آن راه‌حل‌های سیاسی - اجتماعی را در مقابل جامعه قرار داد تا به‌معنی واقعی، آن پایه‌های یک جنبش اجتماعی و فرهنگی نوینی پی‌ریزی گردد که بر روی آن بتوان دنیای بهتری بنا کرد.

چهارشنبه بیست و دوم بهمن 1397 - سیزدهم مارس 2019

یاد مارکس جاوادانه باد!

یاد مارکس جاوادانه باد!

14 مارس سال 1883 در هچنین روزی کارل مارکس تئوریسن و پراتیکسین کمونیست در سن 65 سالگی در پشت میز تحریریش برای همیشه دیده از جهان فرو بست. مارکس یکی از رهبران کمونیست توانمند و متکی به دانش طبقاتی، سیاسی و تاریخی در قرن نوزدهم بود که نیم قرن مبارزه و تلاش بی وقفه پیگیرانه ایشان و همرزمش انگلس تاثیرات شگرفی بر تکوین کمونیسم و جنبش سوسیالیستی در جهان گذاشت. ایشان خود اذعان داشته بود که قبل از ایشان نیز کمونیسم موجود بوده، اما اکثر تبیین ها و تفاسیر از کمونیسم و سوسیالیزم قبل از ایشان غیرعلمی، غیر تاریخی و عمدتا تخیلی و رمانتیستی بودند. مارکس با همه تفسیرهایی که کمونیسم را به نوعی مکتب یا تا سطح ایده ها و گفتمان های رایج بورژوازی تقلیل میدادند یا از آن نوعی مذهب و فرقه سکت می ساخت سرسختانه درافتاد! به همین اعتبار بود که ایشان طی عبارتی موجز گفته بود: فلاسفه تا کنون جهان را تفسیر کرده اند، اما باید هدف تغییر جهان باشد. این تغییر به زعم مارکس تنها و تنها با اتکا به مبارزه انقلابی پرولتاریای متشکل و متحزب جهانی و امحای مناسباتی کاپیتالیستی آنهم از طریق در هم کوبیدن ماشین دولتی و همه بنیادهایی که این نظام جهت استثمار و به بردگی کشاندن انسان بر آن مبتنی است قابل تحقق می باشد.

مانیفست کمونیست کیفر خواست طبقه کارگر و کمونیستها علیه مناسبات موجود و قطبنمای حرکت جهت امحای کل مناسبات کاپیتالیستی است. کماینکه مارکس در اثر بسیار سترگ دیگر خود کاپیتال،با نقد اقتصاد سیاسی نظام سرمایه داری به موجزترین شیوه آناتومی این مناسبات را میشکافد و می شناساند و نشان میدهد چرا تناقضاتی که این نظام حامل آنست به هیچ وجه در چهارچوب این نظام قابل حل نیستند. به همین اعتبار میگوید طبقه کارگر به دلیل جایگاه و موقعیت اجتماعی اش در تولید تنها طبقه ایست که با تشکل و تحزب خود می تواند کل مناسبات کنونی را از بیخ و بنیاد برکند و نه تنها خود را از قید و بند مناسبات کنونی رها سازد بلکه کل جامعه بشری را نیز از مظالم و فرودستی مناسبات مزدی برهاند. پرولتاریای مدرن در نهایت همان کاری خواهند کرد که کمونیستها عزم جزم کرده اند جهت  پراکتزه کردن آن. و بر ویرانهای این مناسبات دنیایی فارغ از طبقات و عاری از هر گونه تبعیض و نابرابری پی افکند. تنها میشود گفت این مختصر کد یا آدرسی از دو اثر از مجموعه آثار برجسته کارل مارکس بود که طی چند دهه مبارزات بی وقفه علیه نظام سرمایه دارانه به نگارش درآورده.  بواقع در  همچون نوشته ای کوتاه تیتروار هم ارزیابی منصفانه از اثرات شگرف و نیم قرن کار مارکس نمی گنجد.

یاد و خاطره اش را با ادامه راهش تا تحقق سوسیالیزم زنده نگه داریم!

زنده با کمونیسم

14.03.2019

March 13, 2019

"فصل دستمزدها" طبقه کارگر کجا ایستاده است؟


کسی هست فکر کند که بعد از ٤ دهه مبارزه بر سر افزایش دستمزد در دل بحران های اقتصادی و گرانی و تورم افسار گسیخته و تا حد گرسنگی و فلاکت اجتماعی، ناآگاهی وجود دارد؟ امروز نه تنها هر تک کارگری بلکه حتی بورژوازی هم می داند که سبد معیشت خانواده کارگری که گرسنگی نکشد و زیر خط فقر زندگی نکند و کودکانش کار نکنند و برای تامین معیشت و نان تن فروشی نکند و یا از فرط استیصال و گرسنگی خودکشی نکند و یا کلیه اش را نفروشد...، باید چقدر باشد. از نظر بورژواهایی که سنگ کارگر را به سینه می زنند حداقل دستمزد کارگر در شرایط کنونی ایران بالای ۵ و ٦ میلیون تومان در ماه است. بنا بر این در اسفند ماه ۹٧ هم مساله افزایش دستمزد و اینکه حداقل آن چقدر باشد سوال و کلید مفقوده ای نیست که کسی دنبال آن بگردد و کشف و پیدایش کند.

اما از زاویه طبقه کارگرامروز ایران، مساله دستمزد و حداقل دستمزد به مسایل بسیار عدیده دیگری مربوط و موضوعی مرکب و بهم پیوسته است که بدون توجه به آن، افزایش حداقل دستمزد در همان حدی که بخشی  از خود بورژوازی می گوید غیر ممکن است. و سرانجام  این مساله در میان بخشهای مختلف بورژوازی طرفدار ۲۰ در صد افزایش تا پروپاگاند پوچ و ریاکارانه ی چهار و پنج برابر شدن میزان حداقل مزد، فیصله پیدا می کند.

در این دعوا طبقه کارگر کجا ایستاده است؟ طبقه کارگر و رهبران و فعالین طبقه چه کارهایی باید بکنند و چه موانعی را باید کنار بزنند تا بتوانند در امر تعیین حداقل دستمزد مکفی نقش جدی ایفا کنند؟ پاسخ درست به این سوالات می تواند موقعیت کنونی طبقه کارگر را در این دعوا نشان دهد. از جمله نشان دهد که  طبقه کارگر آیا می تواند  در مبارزه برای افزایش دستمزدها و تامین معیشت و رفاه خانواده اش عقب نشینی ای به بورژوازی و پیشروی ای برای خود حاصل کند، یا کماکان در حاشیه این موضوع باقی مانده و سرنوشتش را بورژوازی حاکم و کارفرماها تعیین کنند.

از نظر من و در رابطه با این مساله، بدوا دعوا در درون خود طبقه کارگر و موانع دست و پاگیری است که  نتواند در دعوای سالانه و یا مستمر برای افزایش دستمزد و دیگر مطالبات خود نقش جدی و تعیین کننده ایفا کند.

ببینید، بیش از ۱۵ میلیون کارگر شاغل با دستمزد زیر خط فقر و در حد فلاکت وجود دارد. بیش از ٦ میلیون کارگر بیکار بدون بیمه بیکاری پشت درب کارخانه ها و شرکت ها و مراکز کار، صف بسته است. بیش از دو میلیون کودکان کار وجود دارند که هیچ معیاری برای دستمزد و امنیت و سلامتشان وجود ندارد. بیش از یک میلیون تن فروش زندگی ماقبل برده داری را می گذرانند. میلیون ها زن خانواده های کارگری بعنوان کارگر بی اجر و مزد فرزندان کارگر آینده را برای نظام سرمایه تر و خشک و با فلاکت بزرگ می کنند. کل این بخشهای مختلف طبقه کارگر فاقد تشکل و اتحاد پایدار کارگری اند و سقف محکم و ابزاری برای دفاع از معیشت و سلامت وامنیت و حرمت انسانی شان وجود ندارد.

در چنین شرایط به شدت ناگوار و تکان دهنده  است که طبقه کارگر با تمام ابعادش به جنگ افزایش دستمزدها ولو تا حد خط فقر یعنی همان ۵_٦ میلیون تومان می رود. جنگی که در آن  طبقه کارگر هنوز به تشکل و اتحاد پایدار کارگری دست نیافته است. اتحادیه و سندیکا و شورای مستقل کارگری هنوز وجود ندارند و یا تلاش برای آن هنوز در نطفه است. مجامع عمومی کارگی به سنتی پایدار تبدیل نشده است. پراکندگی صفوف طبقه کارگر با این وسعت و حجم عظیم انسانی، بشدت دردناک است.

در چنین شرایطی حرف از افزایش دستمزد ولو در حدیکه بخشی از خود بورژوازی ان را "منطقی" می نامد، بی معنی است.

تجارب تا کنونی از قبیل مسابقه تعیین میزان واقعی افزایش دستمزد متناسب با گرانی و تورم و خلاصی از گرسنگی و فلاکت،  صدور قطعنامه های مکرر، جمع آوری امضا، اکسیون چند نفره جلو مجلس و وزارت کار و غیره تا حالا کارساز نبوده و این معضل تاریخی و قدیمی بجای خود باقی مانده است. موقعیت کنونی طبقه کارگر نشان داده است که میدان مبارزه برای افزایش دستمزد طبق ادعا و یا بهتراست بگوییم پروپاگاند فریبکارانه ی بخشی از بورژوازی در دولت ومجلس و  خانه کارگر و شوراهای اسلامی  یعنی ٤ و ۵ برابر شدن حداقل دستمزد، سر میز مذاکره و نمایش مسخره ی نمایندگان بورژوازی و کارفرماها نیست. انتظار اینکه از این شو ضد کارگری نفعی به کارگر برسد بیهوده است. در نتیجه نهایت کار به همان ۲۰ و ۳۰ درصد افزایش حداقل دستمزد ختم می شود.

کار ارزان تنها با وجود کارگر خاموش ممکن است. در سکوت و یا گلایه های ضعیف اینجا و آنجا در میان طبقه کارگر، بورژوازی ایران تا کنون بیشترین سود  و انباشت عظیم سرمایه را برای خود حاصل کرده است. با وجود بحران اقتصادی و سیاسی جمهوری اسلامی، بورژوازی ایران برخلاف ننه من غریبم در آوردن بخشهایی از آن و تظاهر به ورشکستگی برای بالان کشیدن دستمزد کارگران تحت عنوان حقوق های معوقه و غیره سود کلانی از حاصل نیروی کاررا به جیب می زنند. بازی بخش خصوصی و دولتی و گویا یکی خوب و دیگری بد است و یا واردات کالای ارزان و بی رویه و کسادی بازار کالای خودی...، هیچ تاثیری درسودآوری کلان سرمایه در نتیجه ی کار ارزان نداشته است. همه ی بخشهای سرمایه خودی و غیر خودی، خصوصی و دولتی و نظامی و غیره  در حقیقت همه در نتیجه ی موقعیت ناگوار طبقه کارگر، مدام استثمار کارگر را تشدید و کارگر را بیحقوق نگه می دارند،  تشکل مستقل کارگری را مانع و تلاش برای آن را سرکوب می کنند...

طبقه کارگر ایران در چنین اوضاعی هیچ راهی جز تشدید مبارزه اقتصادی در همه بخشهای خود و در همه ی عرصه ها ندارد. برای جلوگیری از تشدید استثمار و بیحقوقی و نجات از گرسنگی محض تنها یک راه وجود دارد و آنهم تشدید و گسترش مبارزه اقتصادی در تمام وجوه آن است. بنا بر این راه حل در درون خود طبقه کارگر شاغل و بیکار و کودکان کار و زنان بی اجر و مزد کارخانگی وتن فروشان وغیره است.

در این جدال طبقه کارگر به  سازماندهی آگاهانه ی مبارزه اقتصادی، گرفتن معوقه ها، افزایش دستمزدها، امنیت شغلی، بیمه بیکاری، تشکلهای توده ای و مستقل کارگری، پس زدن تشکلهای بی آبروی خانه کارگر و شوراهای اسلامی، ایجاد صندوق های همیاری، تعاونی های کارگری، کار در محلات و ابتکارات کارگری برای کمک به خانواده های گرسنه و بیکار و بی پناه بجای تحقیر آنها با دادن صدقه ی بنگاه های دولتی و مذهبی...، نیاز دارد. (شرم آور است وقتی یکی از همین بنگاه ها مدعی شده است که بهر نفر خانواده گرسنه ماهی ٤۰۰۰ تومان صدقه داده است!)

همچنین برای جلوگیری از تباه شدن زندگی کودکان و سالمندان در نتیجه ی گرسنگی و بی دارویی، تشکیل کمیته های مردمی محلات به مثابه ی مراجع قابل اعتماد کارگران و زحمتکشان و محرومان ساکن محلات، ایجاد تعاونی های مصرف با ارائه نیازمندیهای اولیه و ابتداییی رفع گرسنگی، ایجاد آشپزخانه های محلات باجمع آوری کمک نقدی و جنسی از داراها و انسانهای شرافتمندی که دستشان به دهنشان میرسد برای تغذیه کودکان و محرومان گرسنه و مریض و محتاج و ده ها ابتکار دیگر که بدون آن ها طبقه کارگر نه می تواند خود را نجات دهد و نه می تواند ناجی جامعه باشد. طبقه کارگر و پیشروان ورهبران کارگران با انجام این اوامر و وظایف کارگری و انساندوستانه و آزادیخواهانه ی مرکب، به طبقه ای توانا برای مطالبات اقتصادی و رفاهی و ازادیخواهانه خود تبدیل شده و خصوصیت و تصویر واقعی رهبری و صاحب جامعه بودن را ولو الان دستی در قدرت ندارد به جامعه نشان می دهد. با این تصویر و اقدامات متعدد و مرکب، طبقه کارگر و رهبرانش می توانند اعتراضات اجتماعی را هدایت و رهبری کنند و تحت پرچم سیاستهای کارگری، ازادیخواهانه، انساندوستاه و رهاییبخش خود درآورند.

اعتصابات کارگری چند ماه اخیر هفت تپه و فولاد...، یک تجربه تاریخی مهم و طلیعه چنین تحرک طبقاتی و مبارزه اقتصادی طبقه کارگر را نشان داد. در دل این مبارزات اقتصادی که علیه حقوق های معوقه و تعرض کارفرما به سطح معیشت کارگران و تهدید کارگران به تعطیلی مراکز کار به بهانه ورشکستگی و یا خصوصی سازی و غیره، شروع شده است، ما شاهد اتحاد، همبستگی طبقاتی و ارتقای آگاهی کارگران به منافع خود، لزوم تشکل مستقل و اتحاد کارگری و عروج رهبران آگاه تر، شرکت خانواده های کارگری در مبارزات کارگران، جلب توجه و حمایت مردم زحمتکش شهر و محلات... بودیم. تداوم این روند و گسترش آن به مراکز بزرگ و کوچک دیگر کار و تامین همبستگی طبقاتی و سراسری، گسترش به محلات کارگری، ایجاد تعاونی ها  و صندوق های همیاری  و دیگر ابتکارات کارگری در محل های کار و محلات زندگی،  تضمین کننده یک گام پیشروی و تعرض طبقه کارگر حداقل برای دفاع از سطح معیشت ، علیه دستمزدهای معوقه، علیه دستمزد نازل و زیر خط فقر وتباهی زندگی کارگران شاغل و بیکار و کودکان کار  و تلاشی خانواده های کارگری است. در چنین شرایطی باید چندین برابر بر تشدید مبارزه اقتصادی طبقه کارگر و در دل آن تامین خودآگاهی بیشتر و همبستگی طبقاتی و تشکل مستقل کارگری تاکید کرد و پای فشرد. این تنها راه افزایش دستمزدها نه الزاما تا یک ماه دیگر و تا اسفند ماه، بلکه مستمرا و  در حد همان "منطق" بورژوایی است که بخشا خود به آن اذعان دارند.

 

 اسفند ۹٧ (مارس ۲۰۱۹)

 

شعارها + دیگر تسلیمی در کار نیست

شعارها

به باور من، دیگر شعارهایی نظیر : دموکراسی شورایی ، زنده باد آزادی، برابری، حکومت کارگری، آزادی، زنده باد انقلاب - اجتماعی ، زنده باد حکومت شورایی، زنده باد نان، کار، آزادی و امثالهم، مخصوصا بعد از انقلاب اکتبر سرخ و نوشته های لنین، نه انقلابی و نه کمونیستی اند، بلکه خیلی ساده و در بهترین حالت، این ها همان شعارهای کائوتسکیستی، منشویکی، سوسیال دموکراسی راست و چپ خائن به انقلاب قهری کمونیستی کارگران مسلح، دیکتاتوری پرولتاریا - شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان - تنها دولت دوران گذار جامعه از سرمایه داری به کمونیسم هستند که رنگ و لعاب داده شده اند!

 لنین به درستی برعلیه اینها بود که می نوشت :  « بدون انقلاب قهری پرولتری ( پرولتاریا ی مسلح - من)، تعویض دولت بورژوائی به دولت  پرولتری - پرولتاریا امکان ندارد. مرگ دولت پرولتاریا ( دیکتاتوری پرولتاریا ی مسلح - من) و بطور کلی مرگ هر گونه دولتی جز از راه زوال ممکن نیست.  کتاب دولت و انقلاب لنین » و نیز در جواب کائوتسکی که می پرسید که وقتی ما دراکثریت هستیم، می توانیم خیلی راحت از راه انتخابات به این هدف برسیم،  دیکتاتوری برای چیست؟ با افتخار و از زبان کارل مارکس و فردریک انگلس می نوشت : 

[کائوتسکی با دانشمند مآبی سفیه کابینه نشین یا با چشم  و گوش بستگی یک دختر بچه دهساله می پرسد:[ وقتی که اکثریت در دست است چه نیازی به دیکتاتوری وجود دارد؟ مارکس و انگلس توضیح می دهند:

-                برای درهم شکستن مقاومت بورژوازی،

-                برای ایجاد رعب و هراس در دلهای مرتجعین،

-                برای حفظ اوتوریته مردم مسلح علیه بورژوازی،

-                برای اینکه پرولتاریا بتواند دشمنان خویش را قهرا سرکوب نماید. »،لنین در ادامه می نویسد: «

-                ... و با چنین اوضاع و احوالی، در دوران جنگ حاد و تا پای جان، هنگامی که تاریخ مسئله وجود یا عدم امتیازات صدها ساله و هزار ساله را در دستور روز می گذارد،-

از اکثریت و اقلیت، از دموکراسی خالص، از عدم لزوم دیکتاتوری و از برابری استثمارگر با استثمار شونده دم می زنند!! چه کند دهنی بی پایان و چه کوته فکری بی انتهایی برای اینکار لازم است!

-                ولی دوران ده ها ساله سرمایه داری نسبتا «صلح آمیز»، از ۱۸۷۱ تا ۱۹۱۴، درداخل احزاب سوسیالیست، که با اپورتونیسم  سازگارند از کوته فکری و تنگ نظری و ارتداد یک طویله اوژیاس گرد آورده است...»

بازهم  لنین می نویسد: «

-                علامت ضروری دیکتاتوری پرولتاریا و شرط حتمی دیکتاتوری سرکوب قهری استثمارگران  بعنوان یک طبقه و بنا براین نقض «دموکراسی خالص» یعنی نقض برابری و آزادی در مورد این طبقه است.

کائوتسکی در بارۀ هر چه خواسته باشید، در بارۀ هر چه که برای لیبرال ها و دموکرات های بورژوا پذیرفتنی است و ازدایرۀ اندیشه های آنان خارج نیست، سخن گفته، بجز نکته عمده یعنی بجز این نکته که پرولتاریا بدون در هم شکستن مقاومت بورژوازی، بدون سرکوب قهری مخالفین خود نمی تواند پیروز گردد و هر جا که « سرکوب قهری» در میان باشد و «آزادی » نباشد، البته، دموکراسی هم نیست.

-                کائوتسکی این نکته را نفهمیده است.  پایان بخش سوم,] ، انقلاب پرولتری و کائتسکی مرتد. 

 حالا به کسانی که  بعد از این همه تجربه ی خونین که از آن سال ها تا کنون داریم، باز هم   تحت عنوان سازمان، حزب کمونیستی، کمونیسم کارگری، سوسیالیسم کارگری و اکثریت و اقلیت و غیره، چنین شعارهایی را می دهند، واقعا اگر این ها، همان طویله اوژیاسی نباشند که روزی لنین در باره اپوزیسیون تزاریسم در خارج از کشور،  هم در این جا، بکار برد، پس چه هستند؟  دشمنان طبقه ی کارگر به باور من، فقط خود طبقه ی سرمایه دار امپریالیست و فاسد و بختک واره شده و دولت های جنایت کارش نیستند، بلکه نیز، اپورتونیست ها و رویزیونیست هایی هستند که همان بلایی که در زمان لنین بر سر آموزش های انقلابی - ماتریالیستی - دیالکتیکی مارکس و انگلس و خصوصا در رابطه با ماهیت دولت در جوامع طبقاتی  آوردند، امروزه برسر آموزش های خود لنین می آورند!

 کسانی که مبارزه ی طبقاتی و ادامه آنرا تا پیروزی انقلاب قهری کمونیستی پرولتاریا، درهمشکستن دولت های کنونی، ایجاد دیکتاتوری پرولتاریای مسلح نه برای بسط دموکراسی و آزادی بلکه برای سرکوب بورژوازی خلع ید شده از مالکیت بر ابزار تولید، ولی زنده که بر اثر این خلع ید شدگی هارتر و سرکوب گرتر شده است را، قبول نداشته باشند و برای آن تیلیغ و ترویج و تلاش برای بسیج پرولتاریا نکنند، امروزه دیگر نه تنها کمونیست مارکسی نیستند بلکه ضد انقلاب پرولتری و بنا بر این، ضد کمونیست و در خدمت طبقه ی حاکمه یعنی سرمایه دار امپریالیست، فاشیست، جنگ طلب، مرگ آور و مرتجع مذهبی و غیر مذهبی هستند.

 امروز کسی می تواند کمونیست باشد که تمامی تلاشش اساسا مصروف برای به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی پرولتاریای مسلح و ایجاد دیکتاتوری پرولتاریای مسلح  میکند و لاغیر!  

 

حمید قربانی – 12 مارس 2092 اسپارتاکوسی

 +++

دیگر تسلیمی در کار نیست.


جلادان بر صندلی قاضی القضات می نشینند تا جامعه در حال مرگ را چند روزی بیشتر نگه دارند و حی بکشند و حی بکشند تا مرگ خودشان و نظام شان فرا رسد!

https://www.alborznews.eu/index.php/2012-06-04-14-34-03/2012-06-12-09-28-38/44839-2019-03-12-12-02-09.html

 

در همه جا چنین است و چنین شده است، حتی دیگر کوچکترین اعتراض قابل تحمل نیست. همه را باید سرکوب و تسلیم محض فرامین خدای واقعی، خدا زمین، خدایی که هست و نیست را تعیین می کند، یعنی سرمایه  کرد و گرنه بساط در هم می ریزد. خمینی اکر روزی این را برای نصایح به سرمایه داران گفته بود که : بروید و کارگران تان را در یابید، اگر آنها بلند شوند نه ما می مانیم و نه شما! حالا این دارد به واقعیت یافتن نزدیکتر و نزدیکتر می گردد. علت این همه به بند و بگیر و حمله دیوانه وار همین است.

 این اما فقط در ایران نیست، در فرانسه مقر اصلی حقوق بشر، منبع الهام دموکراسی و سکولاریسم هم از این بدتر است. 

 

 

به این مطلب که اکنون نوشته ام و  لینک توجه کنید.  همه جا  مسئله یا  پیروزی انقلاب قهری کمونیستی یا مرگ همگانی در میان است!

 

تسلیم یعنی مرگ در ذلت!

آری،

تسلیمی در کار نیست، زیرا که، جنگ طبقاتی است! مسئله جدی عصر در میان است، پیروزی در جنگ یا مردن! این است مسئله اساسی عصر ما!

 

 تضادها به حدی رشد کرده اند که دیگر امکان زیست مسالمت آمیز بطور کلی در این سیستم از دو طرف  یعنی سرمایه دار حاکم و کارگر محکوم گرفته شده است. یا مرگ سرمایه داری بوسیله انقلاب سرخ کارگران  و رسیدن به کمونیسم یعنی زندگی در رفاه و زیست انسانی و یا مرگ سرمایه داری و نیستی همه چیز! کدام یک، در اساس به مبارزه ی طبقاتی پرولتاریا و ادامه آن تا پیروزی اش مربوط است. دیگر با دشمن وارد بحث شدن در باره هزینه این جنگ بی هیچ وجه قابل توجیه نیست، مگر اینکه راه خیانت را پیشه کرده باشید.  چیزی که کارل مارکس در سال 1847 چنین آنرا بیان داشت: « طبقه کارگردرسیر تکاملی خود، سازمانی را جانشین جامعه کهنه بورژوایی خواهد ساخت که فاقد طبقات و اختلافات آن ها است و دیگر در واقع قهر سیاسی ای وجود نخواهد داشت، زیرا درست همین قهر است که مظهر رسمی اختلافات طبقاتی در درون جامعه بورژوائی است.

در این فاصله، آنتاگونیسم بین پرولتاریا و بورژوازی، مبارزه یک طبقه علیه طبقه دیگر است مبارزه ای است که عالی ترین تجلی آن، یک انقلاب کامل است.

در ضمن آیا جای تعجب است که جامعه ای که براساس اختلافات طبقاتی بنیان گذاری شده است، به تضاد بی رحمانه ای که نتیجه غائی آن تصادم تن به تن است، منتهی گردد؟

نباید گفته شود که جنبش اجتماعی در برگیرنده جنبش سیاسی نیست. هیچ جنبش سیاسی ای وجود نداشته است که در عین حال یک جنبش اجتماعی نیز نبوده باشد.

در نظامی که طبقات و اختلافات طبقاتی در آن وجود نداشته باشد، رفورم های اجتماعی، دیگر انقلابات سیاسی نخواهند بود. تا وقتی که این زمان فرا برسد، در آستانه هر تغییر شکل کلیِ جدید جامعه، آخرین جمله علم الاجتماع همواره چنین خواهد بود:

« یا مرگ یا مبارزه، جنگ خونین یا نیستی، مسئله به صورت سرسختانه مطرح است. »

(ژرژ ساند ) (1)

ص 179 تا 182  پایان بخش کتاب فقر فلسفه. ». 

 

آری، رفقا، سرگذشت خونین بشر در جوامع طبقاتی تا به امروز، جامعه و ما را به این دو راهی رسانده است و از آن گریز در کار نیست که این قانون سر سخت واقعیت ، قانون دیالکتیک مادی است. از آن نمی توان تخطی جست! فهم و درک و بکار بستن آن میتواند نجات بخش باشد!

 

https://twitter.com/giletsjaunesac1/status/1104004310982184960

قضاوت عجولانه اپوزیسیون بر علیه مهدی خلجی و همسرش

قضاوت عجولانه اپوزیسیون بر علیه مهدی خلجی و همسرش

صرفنظر از مجرم یا بیگناه بودن مرجان شیخ‌ الاسلامی آل آقا همسر آقای مهدی خلجی که اتهام او نه تنها در بیدادگاههای جمهوری اسلامی ثابت نشده است (چه برسد در یک دادگاه صالح), بلکه رسیدگی به پرونده وی هنوز آغاز نشده است. اما برخی از مخالفان جمهوری اسلامی همسو و همصدا با تبلیغات هدفمند نظام, با سر بسوی صدور حکم مجرمیت شتافته اند و قصاص قبل از محاکمه کرده اند. این مقاله نقد این رفتار فرهنگی غلط و اپیدمی پیشداوری عجولانه در میان عوام و خواص ما است؛ و نه قضاوت یا دفاع از فردی که معلوم نیست مجرم باشد یا بیگناه. بخش بزرگی از مبارزه ما بر علیه جمهوری اسلامی باید فرهنگ سازی بر اساس عدالت, اصل حقوقی و شناخته شده مبتنی بر برائت و حق متهم تا زمانی که در دادگاه صالح مجرم شناخته نشده, باشد.

ما را چه شده است؟ چهل سال است با دلیل و برهان می گوئیم جمهوری اسلامی و بخصوص قوه قضائیه دستگاه بهتان و دروغ است. از محاکمه های فرمایشی گرفته تا اتهامات کاملا کذب و نادرست بر علیه مخالفان و غیر خودی ها. از نظر اپوزیسیون, یک روده راست در بدنه جمهوری اسلامی وجود ندارد. تصویر ما از جمهوری اسلامی و بخصوص قوه بیدادگر آن تصویر یک چوپان دروغگوی بیمارگونه است. حال چی شده است که ضمیر ناخودآگاه ما با "قضاوتی گزینشی" و زودرس, حتی قبل از صدور حکم توسط دادگاه فرمایشی و صحرایی جمهوری اسلامی حکم نهایی و خودگمارده خود را بر اساس کیفرخواست قوه قضائیه یکطرفه اما کاملا همسو با دادگاه صحرایی بر علیه همسر مهدی خلجی صادر می کنیم تا از ره استمالت روانی الم وتسکینی باشد بر خشم و عصبیت فرونهفته ما بر علیه رژیمی فاسد و اختلاسگر که اکنون در یک پیچ تاب روانی گرایشی و متناقض حرف آن را فقط با یک ادعا و عکس باور می کنیم. سخن من در دفاع از مهدی خلجی و یا همسرش نیست. چون نمی دانم آیا آنها گناهکار هستند یا نه؛ و لهذا هیچ قضاوتی ندارم؟ اما باور دارم که اصل انسانی, عقلانی و حقوقی بر برائت است. تا زمانی که جرم یک شخص در دادگاه صالح (تکرار می کنم, صالح)ثابت نشده, آن فرد بیگناه است. اما در این مورد بخصوص ما با سر به درون حوضچه خالی از حقیقت جمهوری اسلامی شیرجه رفته ایم, و "عدالت" را قربانی "قضاوت" نموده ایم. آبراهام لینکلن می گوید " اگر نمی خواهی در حق تو داوری زودرس شود, درباره دیگران داوری عجولانه مکن".

براستی علت این جابجایی خشم (displaced anger) و قضاوت عجولانه و همسوگرایانه با لاریجانی و رئیسی چیست؟ عکس العملی سطحی و موج سواری احساساتی؟  انتقامجویی سیاسی؟ تخلیه عقده و خشم؟ یا میل شدید برای کسب حقیقت؟ یا یک عیب نهادینه شده فرهنگی مبتنی بر قضاوت عجولانه و امتناع اندیشه, آنهم بر اساس یک ادعای ثابت نشده توسط جمهوری اسلامی؟ واقعا بعضی مواقع رفتارهای غیرعقلانی, معیوب و ناصوابی داریم. در عرض چند ثانیه, بدون تعقل و تعمق, از این سو به آن سو می شویم و رفتارهای کاملا متضاد و غیرقابل فهم, که بر پایه عقلانیت و ژرف اندیشی استوار نیستند, از خود بروز می دهیم. دریغا که روشنفکران و نویسندگان و فرهیختگان ما که زمانی خود قربانی بهتان و اتهامات کذب دستگاه قضایی ـ امنیتی جمهوری اسلامی بودند, اکنون آنقدر تحریک پذیر و سوهشمند شده اند, که آنها نیز همانند "عوام الناس" با یک غوره سردی شان می کند و  با یک مویز گرمی.

می گویند در حرم امام رضا مردی به دلیل بیماری" بی اختیاری ادراری و فقدان کنترل مثانه"  اختیار ادرار خود را از دست داد و صحن حرم را بطرز وحشتناکی خیس نمود. مردم عادی و  زوار مومن و خشمگین بسوی او هجوم آوردند و او را بقصد کشت زیر مشت و لگد گرفتند. تا اینکه فرجی پیش آمد و مرد با صورتی خیس از مخلوطی از خون و ادرار فریاد برآورد که ای مردم ثانیه ای به من گوش دهید. من چندین ماه است که نتوانستم ذره ای ادرار بکنم؛ همه دکترها و متخصصین جوابم کردند و گفتند که تنها راه علاج, شفاهت از ضامن آهو ثامن‌الحجج است؛ که اینگونه شد. به ناگاه همان مردم خشمگین ادرار او را بعنوان تبرک به سر و صورت خود مالیدند و اورا بر شانه های خود نهاده و صلوات سر دادند که یا غریب الغربا !

حال مخالفین ضد آخوندی نظام, چون مهدی خلجی زمانی معمم بوده, بدون طلب سند و مدرک از او انتقام کشی می کنند. سلطنت طلبهای افراطی نیز بخاطر سوالاتی که او از رضا پهلوی پرسیده بود, از او انتقامگیری می کنند. برخی از چپ ها نیز به دلیل اینکه او عضو ارشد مؤسسه‌ی سیاستِ خاور نزدیکِ واشنگتن است از او انتقامجویی می کنند. حسادت و کینه توزی شخصی نیز بی تاثیر نیست. لشکر سایبری امام زمان و عوامل شناخته شده جمهوری اسلامی در فضای مجازی نیز اپوزیسیون را برای "ریختن خون" به همکاری تنگاتنگ و همگرایی تاکتیکی فرا می خوانند. مضحک تر از همه فتوای جشن و سرورگونه علی علیزاده (که در لندن پرچم حزب الله را بر دوش کشید) می باشد, که ادعای جمهوری اسلامی را پیراهن عثمان کرده است و آن را سندی غیرقابل انکار در محکومیت آمریکا و اسرائیل و غرب و  اپوزیسیون می خواند. حقیقتا که کارناوالی از جمع اضداد با دهل و سرنا بر علیه مهدی خلجی به راه افتاده است. موج سواری برخی از شخصیت های اپوزیسیون و همسوئی آنها با دستگاه تبلیغاتی جمهوری اسلامی, بنا به هر دلیلی که باشد, قابل درک نیست. سوال پرسیدن و طلب توضیحات از مهدی خلجی و مرجان شیخ‌ الاسلامی آل آقا کاملا مشروع و معقول می باشد. اما یکطرفه و چشم بسته ادعای جمهوری اسلامی را پذیرفتن و "قصاص قبل از محاکمه" کردن, نه منطقی است و نه از نظر حقوقی و انسانی راست اندیشانه!  زیرا جرم آنها در هیچ دادگاهی (حتی در  بیدادگاه خود جمهوری اسلامی) هنوز ثابت نشده است.

اقامه‌ دلیل و بحث من در مورد گناهکار یا بیگناه بودن خانم مرجان شیخ‌ الاسلامی آل آقا هرگز نبوده و نیست. و این نوشتار بنده نه در دفاع از ایشان است و نه در دفاع از آقای مهدی خلجی. بلکه دفاع از یک پرنسیب و اصل کلی مبتنی بر برائت انسانها است, مگر آنکه جرم آنها در یک دادگاه صالح ثابت شود. چطور می شود که سیستم قضایی جمهوری اسلامی جنایتکاران و مفسدان و دزدان و اختلاسگران حتی محکوم شده را فقط با حروف اول اسم و نام خانوادگی مثلا "آقای م. ز." معرفی می کند. اما در مورد مرجان شیخ‌ الاسلامی آل آقا, چون بخارج رفته و کشف حجاب کرده و همسر مهدی خلجی شده, با عکس و کارنامه و رزومه و آدرس و دهها به اصطلاح افشاگری دیگر انگشت نمای عالم کرده و عامدانه با تصدیع آزارگرایانه مورد ایذا و اذیت نیابتی قرار می دهد. چرا جمهوری اسلامی صبر نکرد مثل بسیاری از متهمین بعد از محکومیت وی در دادگاه های فرمایشی, وی را معرفی کند. هنوز که حتی رسیدگی به پرونده وی در دادگاه آغاز نشده است, که افراد در اپوزیسیون بدون رعایت اخلاق و انصاف و اصل حقوقی "برائت", برای صدور فتوا از یکدیگر گوی سبقت را می ربایند؟

بنده نیز مانند هموطنان خواهان افشاگری و طرد مفسدان و مزدوران و اختلاسگران می باشم. اما برای این امر دستور خود را از قوه قضائیه دریافت نمی کنم. و امر را بر برائت می دانم. برای بنده رعایت اصول و پایبندی به آنها در راستای فرهنگ سازی دمکراتیک بسیار مهم تر از محکوم کردم یک "اختلاسگر" در بین هزاران اختلاسگر می باشد. لهذا لازم نیست از حول حلیم "ضد اختلاس بودن" سرتراشیده و قلندروار به داخل دیگ تبلیغات جمهوری اسلامی بیفتیم. براستی چطور می توان بر اساسی ادعای یک چوپان درغگوی شناخته شده (یعنی قوه قضاییه جمهوری اسلامی) که در دروغگویی شهره آفاق است, با شیرجه وارد پروژه ای شد که فقط جمهوری اسلامی می داند چقدر حقیقت دارد. تعجب من از شخصیت ها و هموطنان محترم اما زخم خورده و مخالف نظام است که در عمل به قوه قضاییه جمهوری اسلامی می گویند " از تو به یک اشارت، از ما به سر دویدن". یا بعبارتی "بچرخون تا بچرخیم"!

عبدالستار دوشوکی
مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن
اسفند ١٣٩٧

اهمیت استرتژیکِ تظاهراتِ تاریخی شش روزه زنان ایران در اسفند

سخن روز گزارشگران از آرش کمانگر:اهمیت استرتژیکِ تظاهراتِ تاریخی شش روزه زنان ایران در اسفند ۵۷ برای پر کردنِ دو غائب بزرگ انقلاب بهمن: فمینیسم و سکولاریسم

این خلاء اما، سه هفته بعد از روی کارآمدن دار و دسته خمینی و به دنبال فرمان او برای رعایت حجاب اسلامی در ادارات و مراکز اشتغال، توسط صدها هزار زن سکولار و برابری طلب و مردان آزادیخواه پشتیبان آنها پر شد و خون سکولاریسم و فمینیسم در رگانِ جنبش جاری شد. " ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم"! " آزادی جهانیه نه شرقیه نه غربیه"! و " آزادی زن، آزادی جامعه"! شعارها و پلاکاردهایی بودند که آن جنبش غرور انگیز و پرشور طی شش روز در تهران و برخی شهرهای بزرگ بلند کرد و با صدای رسا به گوشدولت و جامعه مردسالار رساند.

*****

چهل سال از دو واقعه تاریخی در زمستان ۵۷ میگذرد: قیام مسلحانه سه روزه بهمن و اعتراض خیابانی ۶ روزه اسفند.

انقلاب بهمن که ازجنبش تهیدستان حاشیه نشین شهر تهران در سالهای۵۵ و ۵۶ و شبهای کانون نویسندگان درانسیتو گوته و بویژه از قیام بهمن ۵۶ در شهر تبریز شروع شد و در ۲۲ بهمن ۵۷ کار رژیم ستم شاهی را یکسره کرد، جدا از مطالبات و خواسته های ریز و درشت، سه کلان خواست را طرح نمود: استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی.

خارج شدن از حوزه نفوذ و سیطره امپریالیسم امریکا و کسب استقلال سیاسی از این بلوک سرمایه داری، پایان دادن به استبداد سیاسی و ساواک و شکنجه با هدف کسب آزادی و دمکراسی، و بالاخره اعتراض به نابرابریهای طبقاتی و فقر و فلاکت تهیدستان شهری و روستایی با هدف استقرار نوعی عدالت اجتماعی، مهمترین اهداف آن انقلاب بودند.

همه میدانیم که اهداف اصلی آن انقلاب با روی کار آمدن جمهوری اسلامی متحقق نشد. نابرابریهای طبقاتی حفظ شد و استبداد سیاسی –اجتماعی نه تنها شدت یافت بلکه با استبداد مذهبی نیز عجین شد. درحوزه استقلال سیاسی نیز تنها شاهد کاریکاتوری از آن بودیم که عقب نشینی های مفتضحانه بعد از هارت و پورت های ضدامریکایی حاصل آن بود و البته دخالتهای ارتجاعی رژیم در سراسر منطقه خاورمیانه که هم سبب حیف و میل میلیاردها دلار از ثروت کشور شد و هم سبب تشدید انزوای منطقه ای و بین المللی این رژیم.

اگر حکومت محمد رضا پهلوی به عنوان ژاندارم خلیج فارس فقط یکبار برای کمک به ادامه رژیم دیکتاتوری و فاسد سلطان قابوس در عمان به ظفار لشکرکشی کرد تا انقلاب مردمان این سرزمین را سرکوب و خفه کند، رژیم اسلامی اما این نوع دخالتهای ارتجاعی را به کل منطقه کشانده است. از افغانستان و یمن گرفته تا عراق و سوریه و لبنان و شاخ افریقا ...

اما نتیجه انقلاب بهمن – یعنی روی کارآمدن یک رژیم ارتجاعی تر- نباید ما را نسبت به حقانیت اهداف بنیادین آن انقلاب عظیم دچار تردید کند. استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی کماکان جزو خواستهای برآورده نشده مردمان ایران محسوب می شوند.

با این همه آن انقلاب دو غائب بزرگ داشت یعنی از دو خلاء حیرت آور رنج میبرد: فقدان شعارهای سکولاریستی و فمینیستی.

با آنکه زنان پا به پای مردان در آن انقلاب شرکت داشتند و حتی در قیام مسلحانه ۲۲ بهمن نقش آفرینی کردند، ولی به شکل حیرت آوری شاهد فقدان کامل هر نوع شعار برابری طلبانه جنسیتی در آن انقلاب بودیم. یعنی زنان درجنبش حضور داشتند اما از فمینیسم خبری نبود. همین مسئله درمورد سکولاریسم و شعارهای لائیک مبنی بر جدایی کامل دین از دولت و سیستم آموزشی نیز صدق میکرد. با آنکه بخش بزرگی از شرکت کنندگان در آن انقلاب، نیروهای چپ و یا جمهوریخواه و لیبرال غیرمذهبی بودند، اما به دلیل علاقه خود این نیروها به نوعی از حاکمیت ایدئولوژیک، عملا هیچ حساسیتی درباره پروژه روحانیت تحت رهبری خمینی برای ایجاد یک حکومت تئوکراتیک نشان داده نشد. برخی از افراد و جریانات مدعی چپ حتی میان "عدل علی" و عدالت اجتماعی و یا میان "خط امام" و سوسیالیسم علمی تفاوت زیادی قائل نبودند و این براستی یک تحلیل فاجعه بار بود.

درتوضیح چرایی این دو خلاء بزرگ، برخی نیروها نظیر اپوزیسیون سلطنت طلب ادعا میکنند که دلیلی برای وجود شعارهای فمینیستی و سکولاریستی در انقلاب ۵۷ وجود نداشت، چون خود رژیم پهلوی هر دو را در خود مستتر داشت و آن انقلاب علیه این دو ارزش بنیادی و مدرن رژیم سلطنتی بود. تردیدی نیست که در رژیم اسلامی وضعیت زنان در برخی حوزه ها بویژه در حوزه زندگی شخصی بمراتب بدتر شده است و یا تلفیق دین و دولت در حاکمیت و نیز وضعیت اقلیتهای مذهبی در این رژیم نسبت به رژیم پهلوی اسفبارتر شده است. اما این به خودی خود ثابت نمیکند که رژیم سلطنتی یک رژیم فمینیست و سکولار بود. سخن گفتن از برابری کامل زن و مرد در ان رژیم به یک شوخی شبیه است. محمدرضا پهلوی دو همسر اول خود یعنی فوزیه و ثریا را طلاق داد به این خاطر که میخواست حتما فرزند پسر برای ولیعهدی داشته باشد. درتمام قوانین کشور نیز ردو پای تبعیضات جنسیتی دیده می شد. در رابطه با سکولاریسم نیز ما فقط شاهد نوعی مدارا با اقلیتهای مذهبی غیرشیعی بودیم وگرنه رسما در قانون اساسی کشور شیعه ۱۲ امامی به عنوانمذهب رسمی کشور اعلام شده بود و تعلیمات دینی این فرقه از اسلام در تمام مدارس آموزش داده می شد و حمایت و کمک مالی به روحانیون و امامزاده ها و مقبره های مذهبی در ایران و منطقه جزیی از بودجه دائمی دولتهای رژیم پهلوی محسوب میشد و خود محمد رضا پهلوی ارادت خاصی به امام رضا داشت و خود را نظرکرده او میدانست !!

اما اگر از استدلال مضحک سلطنت طلبان درباره چرایی غیبت شعارهای سکولاریستی و فمینیستی در انقلاب ۵۷ بگذریم کماکان این پرسش کلیدی باقیست که چرا نه زنان و نه نیروهای چپ و ترقیخواه در طول یکسال و اندی انقلاب حتی یک شعار سکولاریستی یا فمینیستی را به پرچم هیچ اعتراض خیابانی و یا اعتصاب عمومی تبدیل نکردند؟ پاسخ را باید به باور من در چند مولفه جستجو نمود: ۱- حاکمیت مناسبات و افکار مردسالارانه بر فعالین و نیروهای سیاسی وقت ۲- محول کردن امر مبارزه برای برابری جنسیتی به روز "محشر" استقرار جامعه آرمانی و بالاخره ۳- ندیدن خطر اسلام سیاسی برای زنان و جامعه و زندگی عرفی مدرن.

این خلاء اما، سه هفته بعد از روی کارآمدن دار و دسته خمینی و به دنبال فرمان او برای رعایت حجاب اسلامی در ادارات و مراکز اشتغال، توسط صدها هزار زن سکولار و برابری طلب و مردان آزادیخواه پشتیبان آنها پر شد و خون سکولاریسم و فمینیسم در رگانِ جنبش جاری شد. " ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم"! " آزادی جهانیه نه شرقیه نه غربیه"! و " آزادی زن، آزادی جامعه"! شعارها و پلاکاردهایی بودند که آن جنبش غرور انگیز و پرشور طی شش روز در تهران و برخی شهرهای بزرگ بلند کرد و با صدای رسا به گوشدولت و جامعه مردسالار رساند.

تظاهرات تاریخی زنان ایران در اسفند ۵۷ همزمان با روز جهانی زن و در اعتراض به فرمان حجاب اجباری، متاسفانه هم به دلیل توهم اکثریت مردم به رژیم خمینی و هم به دلیل بی توجهی اکثر نیروهای سیاسی خارج از دایره قدرت به جنبش برابری طلبانه و سکولاریستی زنان، گسترش نیافت. هر چند ماحصل آن خیزش شش روزه ، شکل گیری چندین تشکل دمکراتیک زنان و نیز رشد آگاهی ها و فعالیتهای فمینیستی از جمله در زمینه نگارش و ترجمه ادبیات فمینیستی بودیم. بعد از تشدید سرکوبها و موج اعدامهای سیاسی در سال ۶۰ شاهد یورش به مقر "اتحاد ملی زنان" و دیگر نهادهای مدافع حقوق زنان و حقوق بشر بودیم و این سبب بروز رکود به مدت دو دهه در جنبش فمینیستی ایران شد. از اواخر دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد بود که به تردیج شاهد برآمد نوین جنبش و تشکلهای زنان بودیم که کماکان ادامه دارد و روزبروز این جنبش اهمیت خود و خواستها و شعارهایش را به سایر جنبشهای اجتماعی می قبولاند. به طوریکه به جرئت میتوان گفت که در ایران کنونی شاهد بزرگترین و وسیعترین جنبش فمنیستی و سکولاریستی در کل خاوریمانه بحران زده هستیم. ابعاد نافرمانی زنان و دختران ایران در برابر حجاب اجباری، حضور در ورشگاه ها، نابرابری در دستمزد و شغل و تحصیل و سایر تبعیضات جنسیتی براستی خیره کننده است و روزی نیست که این یا آن فعال جنبش زنان مورد تعرض عوامل رژیم قرار نگیرند و یا به بیدادگاه های این رژیم مبتنی بر آپارتاید جنسی کشانده نشوند.

هر روز که میگذرد نه تنها این جنبش قویتر می شود بلکه شاهدتاثیرات مثبت آن بر نیروهای سیاسی بویژه چپ هستیم.

بی دلیل نیست که جنبش کارگری و جنبش زنان دوش به دوش هم پرتحرک ترین جنبش اجتماعی مردمان ایران محسوب می شوند و این برای حرکت به سوی جامعه ای مبتنی بر آزادی، شادی و برابری بسیار نویدبخش است.

اسفند ۱۳۹۷ – مارس 2019

--------------------------------------------------------------------------------

صدای بلند آزادیخواهی و برابری طلبی

 

صدای بلند آزادیخواهی و برابری طلبی

 

اسفند، ماه سرما و یخبندان است. ماه برف و کولاک است، اما امسال، اسفندماه ۹۷، ماه زنان،  کارگران، معلمان و بازنشسته ها هم بود. دمای گرم مبارزه و اعتراض و همبستگی و ماه قدرتمند آنها است. اسفند ماه گرم بود، اعتصاب ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ اسفند در بیشتر از ۱۱۰ شهر، مراسمهای روز جهانی زن، و راه پیمایی بازنشسته ها در اصفهان، و هنوز در نیمه دوم این ماه هستیم که اخبار اعتراضات بعدی در راه است. در اسفند ماه امسال صدای آزادیخواهی و برابری طلبی بلند بود، و دیوار خفقان فرو ریخته شد!

 

روز جهانی زن درخشانترین روز اسفند ماه

در ۱۷ اسفند (۸ مارس) علیرغم آمادگی امنیتی حکومت اسلامی برای جلوگیری از برگزاری مراسمهای روز جهانی زن علیرغم تهدید و دستگیری و احضاریه های وسیع، در شهرهای مختلف ایران برگزار شد. حکومت اسلامی تدابیر امنیتی را بمنظور ساکت کردن زنان پیشرو و مردم آزادیخواه و برابری طلب تدارک دیده بود. رژیم با بکارگیری تمام امکانات امنیتی میخواست روز جهانی زن ۱۷ اسفند (۸ مارس) مراسم برگزار نشود و جامعه در سکوت و زیر تهدید فشار امنیتی اینروز را سپری کند. این اتفاق نیفتاد، و در مراکز کارگری، در سالنها، و در اطراف شهرها چندین سخنرانی و جشن و شادی و نمایشگاه عکس و کتاب را ما شاهد بودیم. در تهران در یکی از سالنهای این شهر مراسم روز جهانی زن توسط "ندای زنان ایران" با سخنرانی های پرشور تعدادی از زنان مبارز برگزار شد. در این مراسم چهار نفر از زنان شرکت کننده در ارتباط با خشونت علیه زنان، قتلهای ناموسی و مصائب اجتماعی ستم کشی زنان، صحبت کردند. در این مراسم جمعی از فعالین کارگری، بازنشستگان، معلمان، نویسندگان و شعرا، هنرمندان، فعالین حقوق کودک، جمعی از خانواده های دادخواهی و فعالین حقوق زنان برگزار شد. یکی از پیامها از جانب منیر عبدی همسر معلم زندانی اسماعیل عبدی بود که از جانب خود و همسرش  پیام شادباش هشت مارس را داد، او با گفتن اینکه ابعاد ستمکشی زن در جامعه بسیار فراتر از همه بحثهایی است که شد، بعنوان همسر یک زندانی و اینکه چگونه بخاطر در بند بودن همسرش زیر فشار قرار میگیرد سخن میگوید. او میگوید اینها دردهای همه خانواده های زندانیان در بند است. او صحبت ها و پیامش را با امید اینکه در ایران جامعه ای بسازیم که عاری از هرگونه سرکوب و سانسور و ستم و تبعیض و بهره کشی باشد، سخنانش را پایان میدهد.

پیام هشت مارس ندای زنان ایران با عنوان «دستمزدها را به بالای خط فقر ۷ میلیون ببرید" چنین است: " درد معیشت و گرانی و حقوق های چندین بار زیر خط فقر برای همه ما فلاکت عمومی را به ارمغان  آورده است،  فقری که زنانه می شود و بر سر خانواده ها آوار می گردد. ما کار می کنیم که زندگی کنیم اما  حقوق هایمان ریالیست و هزینه هایمان دلاریست! ۸ مارس را فرصتی قرار می دهیم که همراه با همه کسانی که در جنگ نابرابر نان مشت به آسمان می کوبند، بگوییم: حقوق ها را بالای خط فقر برسانید، خط فقری که گفته شد ۷ میلیون تومان می باشد و دیگر زندگی برای ما در زیر  خط بقا هم جایی ندارد!».

در خیابان کارگر شماری از زنان مبارز در هشت مارس دست به انتشار و توزیع کتابچه و تراکت‌هایی زدند. کتابچه های منتشر شده به جنبش «رهایی زنان» می‌پرداخت. آنها خیابان کارگر تهران را «به نمایشگاه خیابانی هشت مارس» بدل ساختند. گزارش منتشر شده در سایت اینترتنی رادیو زمانه تصویر گویایی از مراسم هشت مارس در تهران را منعکس میکند: (در روزهای ۱۵و ۱۶ و ۱۷ اسفند به مناسبت هشت مارس «روز جهانی زن» کتابچه‌هایی با موضوعات «هشت مارس» و «تاریخِ مبارزات خیابانی زنان در ایران» توزیع، و بنرهایی در اعتراض به حجاب اجباری در ایستگاه‌های اتوبوس خیابان کارگر نصب شد. همچنین پوسترهایی از زنان مبارز در خیابان‌ها با شعار «استبداد استبداد است، به هر شکلش محکوم است» و «نان کار آزادی، پوشش اختیاری» و تراکت‌هایی با نوشته «خانه خیابان کارخانه، انقلاب زنانه» نصب و توزیع شد. محتوای تصاویر توزیع ‌شده نشان می‌دهد که هشت مارس امسال برای طرحِ مطالبات از کارهای متفاوتی استفاده شد و کارها ترکیبی از متن‌های دست‌نویس شده و مجموعه تصاویر آرشیوی مبارزات زنان از ۱۳۵۷ تا کنون بود. و فایل‌های اصلی کارها در اختیار همگان قرار گرفت که هرکسی امکان انتشار و توزیع آن را داشته باشد. مطالباتی نظیر «نان کار آزادی» و پیوند آن با جنبش‌های دیگر و خیزش دی ماه ۱۳۹۶ و پوشش اختیاری و پیوند آن با دختران انقلاب، و تغییر جایگاه زنان در اقتصاد و جامعه مطرح شده است. و جنبشی شدن مسائل زنان مد نظر بوده است؛ با همبستگی می‌شود «دست در دست هم» حق خود را پس گرفت و رهایی زنان رقم بخورد. زیرا جهان دیگری ممکن است. «روزی دستان ما پرچم مبارزه را به دستان دیگر فرودستان می‌رسانند.»)

در مترو شهر تهران زنان مبارز با پخش شیرینی در مورد هشت مارس سخنرانی کردند. در خیابان ولیعصر تهران زنان انقلابی با بنر برابری زنان و گرامیداشت روز جهانی زن ۸ مارس دست به آژیتاسونهای گرم و پرشوری زدند. در مناطق مختلف تهران مراسم های هشت مارس با بکارگیری ابتکارات مدرن برگزار میشد. در خیابانها دوچرخه سواری زنان متفاوت بود، علامتهای رنگی و قرمز رنگ به نشانه روز جهانی زن و شادی حمل میشد. این ابتکارات مورد توجه قرار میگرفتند.

در کردستان   جنبش رهایی زن و فعالین کارگران و معلمان و فعالین مدنی،  و گروه های کوهنوردی به احضاریه و تهدیدها و دستگیری های وسیع بی اعتنایی نشان دادند، ساکت نشدند، تمکین نکردند و با توجه به امکانات و روابط اجتماعی، در اطراف شهرها مراسم های باشکوهی را برگزار کردند، و پیام و قطعنامه هایشان را خواندند. ده ها پلاکارد در گرامیداشت روز زن، با شعارهایی مانند «آزادی زن آزادی جامعه است» در گرامیداشت روز زن بدست گرفته شد. در شهر سنندج جمعیت زیادی از زنان ومردان برابری طلب و گروه «کوهنوردی چل‌چه‌مه سنه» با برپایی تجمع باشکوهی در اطراف شهر مراسم روز جهانی زن را برگزار کردند. پیام بمناسبت این روز توسط یکی از زنان شرکت کننده حوانده شد، سرود خوانده شد و در ادامه شرکت کنندگان دست به رقص و شادی زدند.  ۱۷ اسفند (۸مارس) در شهر سقز نیز تعدادی از زنان، با پخش شیرینی در مسیرهایی از جمله خیابان جمهوری، میدان آزادی، میدان قدس، خیابان امام، میدان هلو، به پیشواز روز جهانی زن رفتند. چهارشنبه ۱۵ اسفند، مراسم با شکوهی با حضور شمار زیادی از زنان آزادیخواه و مبارز در اطراف شهر بانه برگزار شد. این مراسم با  یک دقیقه سکوت آغاز شد. به دنبال تاریخچه ای کوتاه  از روز جهانی زن خوانده شد. سپس یکی از زنان شرکت کننده در مراسم درباره تبعیض و نابرابری جنسیتی علیه زنان و راههای پایان دادن به آن و به میدان آمدن زنان علیه این نابرابریها سخنانی ایراد کرد. قطعنامه ای نیز به این مناسبت قرائت شد که با تشویق و استقبال زنان حاضر در این مراسم روبرو شد. مراسم با  و رقص و شادی ادامه یافت. کوهنوردان اشنویه (گروه کوهنوردی پیشرو) با شعار آزادی زن آزادی جامعه در یکی از ارتفاعات اطراف اشنویه در فضایی صمیمانه مراسم روز جهانی زن را برگزار کردند. در پیرانشهر برنامه ۱۹ اسفند برگزار شد و  با یک دقیقە سکوت بە یاد همە تلاشگران راە برابری شروع شد. برخی سخنرانیها عبارتند از: قرائت تاریخچەی ۸مارس و ارائەی بحثی پیرامون "جایگاه و وضعیت زنان در قوانین ایران" (منیره اسماعیلی- کارشناس حقوق). ارائەی بحثی با موضوع "خشونتهای روانی"، که در آن به انواع خشونتهای روانی و علل و تبعات آن اشاره شد که حضار به بحث و تبادل نظر در این خصوص پرداختند (شایستە احمدی کیان- کارشناس روانشناسی). ارائەی مطلبی با عنوان "نقدی بر اعطای جایزەی صلح نوبل به نادیا مراد"، که طی آن وضعیت زنان در خاورمیانه و نقشی را کە سرمایەداری جهانی و همچنین گروهها و جریانات سیاسی و ایدئولوژیک منطقه در وضعیت کنونی زنان ایفا میکنند، مورد بررسی قرار گرفت (فایق رسولی- کارشناس علوم تربیتی). این مراسم باحضور مهمانانی از شهرهای نقده، اشنویه و مهاباد برگزار گردید.

 

اعتصابات معلمان

اعتصابات معلمان در ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ اسفند  فضای اعتراض جمعی و سراسری را تقویت کرد. در بیشتر از ۱۱۰ شهر معلمان اعتصابات باشکوهی را در همراهی با حمایت محصلین و والدین آنها برگزار کردند.  علیرغم سکوت رسانه ها و تلاشهای مذبوحانه وزیر آموزش و پرورش برای پاک کردن و نادیده گرفتن خواستهای هزاران معلم اعتصابی، اما اعتصاب موفق بود. اعتصاب معلمان و شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان را در موقعیت تعرضی تر قرار داد. فراخوان شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان و استقبال گرم و سراسری معلمان موقعیت را به نفع تعرض و دادخواهی ماگزیمالیستی تغیر داد. در بیانیه این شورا آمده است: «درصورت عدم اجرای خواسته های قانونی معلمان یا اعمال رفتارهای قهری و تهدیدآمیز نسبت به همکاران معترض ازطرف مراجع مختلف، شورای هماهنگی، کنش های بعدی را در زمان مناسب و پس از تحلیل همه‌ی جوانب، اعلام خواهدکرد تا معلمان ایران، پرتوان تر و گسترده تر ازپیش، اعتراض خود را فریاد بر آورند.»

(خواستهای معلمان: ۱ـ  آزادی فعالان صنفی فرهنگی و بسته شدن همه پرونده ها در این زمینه. ۲ـ اجرای تمام و کمال نظام رتبه بندی معلمان، ترمیم اساسی حقوق فرهنگیان و پرداخت تمام معوقات آنها اعم از اضافه کاری، مطالبات معلمان خرید خدمت، حق التدریسی و… ۳ـ همسان سازی حقوق بازنشستگان فرهنگی با شاغلان و ارتقای آن به بالاتر ازحد خط فقر. ۴ـ لغو قرارداد با بیمه ناکارآمد تکمیلی فعلی و جایگزینی آن با بیمه‌ای کارآ و پاسخگو برای فرهنگیان شاغل و بازنشسته. ۵ـ  توقف سیاست‌ پولی سازی مدارس و اجرای اصل سی ام قانون اساسی. ۶ـ  رفع تمام موانع قانونی برای فعالیت رسمی و آزاد تشکلهای صنفی فرهنگیان کشور)

 

 

مارشهای اعتراضی کارگران، بازنشسته ها

در اسفند ماه این تنها معلمان و زنان نبودند که سردی اسفنذ ماه را با مارشهای اعتراضی و راه پیمایی های باشکوه برای شکفتن شکوفه های بهاری همراهی کردند. کارگران شرکت پیمانکاری سد بالاخانلو،  کارگران واحد خدمات شهری زیراب،  کارگران اخراجی فازهای ۲۲ تا ۲۴ عسلویه، پرسنل و کارگران شرکت پویش،  کارگران کارخانه سیمان کارون، کارگران شهرداری چلگرد، تجمع بزرگ بازنشستگان فولاد اصفهان در مقابل استانداری، پرسنل بیمارستان پارسیان تهران، کارگران  شرکت ریل صنعت کاران، کارگران خطوط و ابنیه راه آهن تبریز، کارگران شهرداری اهواز، تجمع کارگران واحد در اعتراض به دستمزدهای زیر خط فقر، بازنشستگان شرکت فولاد خوزستان، کارگران راه آهن زاگرس در اندیمشک، کارگران و کارکنان نیروی راه آهن خراسان،  کارگران عضو تعاونی مسکن شرکت واحد، اعتراضات متحدانه کارگران راه آهن در شهرهای مختلف روز ۱۱ اسفند، کارگران راه آهن و تراورس هرمزگان، زاگرس، خرم آباد و تبریز،  کارگران تراورس زاگرس، کارگران تراورس لرستان، کارگران بازنشسته نیشکر هفت تپه با بر پایی چادر در مقابل درب ورودی کارخانه، اعتصاب کارگران دو واحد تولیدی ماشین‌سازی تبریز و شرکت ریخته‌گری تبریز،  کارگران کارخانه کاشی پاسارگاد، کارگران شهرداری شادگان، تجمع  بازنشستگان در اصفهان، کارگران شهرداری پارس آباد مغان، کارگران کارخانە روغن نباتی گلنار، تجمع کشاورزان اصفهان،  چغندر در شهرهای نقده و اشنویه، کارگران راه آهن ناحیه شمال شرق تبریز، تجمع اعتراضی خانواده اسماعیل بخشی و تعدادی از دوستان وی و خانواده سپیده قلیان در اعتراض به ادامه بازداشت عزیزانشان مقابل دادگستری شوش، اعتراضات کارگران شهرداری شادگان، آتش نشانی آبادان، روغن نباتی جهان و معلمان حق التدریس، تجمع بزرگ بازنشستگان در مقابل مجلس اسلامی با شعار "فریاد بازنشسته نان رفاه آزادی".   اینها و دهها تجمع اعتراضی، اعتصاب و راه پیمایی در اسفند ماه ادامه شرایط و فضایی است که کارگران برای دگرگون کردن نظام سرمایه، و خاتمه دادن به فقر، بیکاری و فساد تلاش میکنند. دهها مارش و اعتصابات  کوبنده ادامه اعتراضات خیابانی دی ماه ۹۶ است.  این اعتراضات خصلتی کاملا طبقاتی و سیاسی را نمایندگی میکنند و از نقطه قدرتهای خودویژه ای برخوردار هستند. حضور فعال خانواده ها در اعتراضات کارگران برآمده از شرایط اعتراضی و نارضایتی های عمومی مردم است. نارضایتی های توده ای با این نوع مکانیسم ها از جمله حضور خانواده های کارگران و بازنشسته ها تحکیم و به سنت پایدارتر، اجتماعی و قابل دوام اعتراضات تبدیل میشود.

این اندازه از تجربه اعتراضی، اعتصاب و قدرت بسیج نباید در این سطح توقف کند. جنبش کارگری نیاز ضروری به متشکل شدن کارگران دارد. شرایط برای متشکل شدن کارگران آماده است.

پلاتفرم عملی کارگران پیشرو باید هم اکنون حول تشکل کارگران شکل بگیرد. کارگران پیشرو باید خواهان استقلال طبقه کارگر و ایجاد تشکهای کارگری باشند. کارگران پیشرو میتوانند اعلام کنند که طبقه کارگر با اتکاء به خود و نیروی مستقل خود برای دست یافتن به خواستهای طبقاتی‌اش متشکل شود و مبارزه کند.

روز جهانی زن و استقبال وسیعی که در سطوح مختلف انجام شده، دستور کار ویژه ای را برای فعالین جنبش رهایی زن باز کرده است. هشت مارس امسال علاوه بر وسعتش و مستقل از اینکه چند مراسم و میتینگ و تجمع برگزار شده است، متفاوت بود. تفاوت فاز در شرایط کنونی به فاکتورهای متعددی مربوط بود؛ اولین فاکت، جنبش اعتراضی مردم در ایران برای بزیر کشیدن حکومت اسلامی سرمایه و ضد کارگر، و ضد زن است، در جشن و شادی در سخنرانی ها در بیان کیفرخواستهای زنان، فاکتور نارضایتی میلیونی مردم علیه نظام سرمایه حاکم برجسته بود .  روز جهانی زن امسال متفاوت است، به این دلیل فضای سیاسی ــ اجتماعی جامعه تغییر کرده  و به این دلیل که اعتراضات سراسری علیه یکی از فاشیستی ترین نظام در قدرت، جمهوری اسلامی سرمایه در سطح سراسری علیه فقر و گرانی و بیکاری و فساد در جریان است. به این دلیل در قلب این تحول بزرگ سیاسی ــ اجتماعی جنبش نوینی علیه حجاب اجباری و اسلامی توسط زنان مبارز پا بعرصه مبارزه گذاشته است! جنبش رهایی زن و فعالین این جنبش رادیکال و منسجم علیه آپارتاید جنسی، و جدایی جنسیتی و برای رهایی زن از ستم اسلام و مذهب و سرمایه مشهود است.

 

در اسفند ماه دیوار خفقان فرو ریخته شد!

زنان، کارگران و معلمان با اعتراضات کوبنده، با تداوم اعتراضات در اشکال اعتصاب، راه پیمایی و تجمع، دیوار خفقان سیاه حکومت اسلامی را منزوی و حاشیه ای کرده اند. صدها سخنور و آژیتاتور در تجمعات اعتراضی عروج کرده اند. جنبش رهایی زان با ابراز وجود سخنگویان مجرب و صاحب نظر طیف قابل اتکایی از سخنگویان و فعالین جنبش رهایی زن فاز نوینی با شخصیتهای جنبش نوین زنان را رقم زد.  جنبش کارگری از وجود صدها رهبر عملی، سخنگو و فعال جنبش طبقاتی کارگران بر خود میبالد. جنبش کارگری در ایران در این زمینه قویترین پیشروی را داشته است. در تاریخ نیم قرن گذشته جنبش کارگری مثل امروز از وجود رهبران و سخنگوهای کارگران که سوسیالیستی فکر میکنند، که به قدرت سیاسی، و تغییرات بنیادی در زندگی توده مردم فکر میکنند، برخوردار نبوده است.  درک و تشخیص مولفه های سیاسی ــ طبقاتی شرایط کنونی برای کارگران پیشرو در صدر اولویتهایشان قرار گرفته است.

۲۰ اسفند ۱۳۹۷

۱۱ مارس ۲۰۱۹

کارگر کمونیست ۵۶۳

 

March 12, 2019

یک نقد هنری – سیاسی / هایده م

یک نقد هنری – سیاسی / هایده م

http://www.azadi-b.com/G/file/naghd.jeld.8.mars.pdf

دست کارگر و باتوم پلیس سکولار!

دست کارگر و باتوم پلیس سکولار!

آقایان و خانم های طرفدار دموکراسی غربی و سکولاریسم سرمایه داری امپریالیستی که برایش پیراهن پاره می کنید، خودتان را جر می دهید و فریاد برقراری رویایی آنرا برای ایران می کشید و حاضرید هر خواری و پستی، حتی در رکاب نیروهای نظامی اش بودن را بپذیرید، این جا خیابان های شوش و اهواز و استانبول و دهات فلسطین و چیاپاس مکزیک و حتی ماریکانای در آفریقای جنوبی  و قتل عام کارگران معدن و ... نیست، این جا خیابانهای حتی شهر بزرگی مثل پاریس هم نیست که شما بگوئید که  شهر بزرگ است و این اتفاقات می افتند، با این توجیه برای چند روز عده ای نادان و کرخت شده را بفریبید که این همگانی نیست و.. این یکی از شهرهای کوچک فرانسه تان با 60 هزار جمعیت است که لیدرهای تان افتخار دوستی با چنین جوامع و دولت های جنایت کاری را داشتند و دارند و کسانی مثل منصور حکمت و حمید تقوایی از جنگ این ها بر علیه  کارگران و زحمتکشان دیگر نقاط جهان مثل افغانستان و لیبی به دفاع بر خاسته اند، این ها هم  که مورد سرکوب قرار می گیرند، تروریست های اسلام سیاسی نیستند، فاشیست نیستند، بلکه مردمان زحمتکش عادی کوچه و خیابان هستند و جرم شان فقط این است که دیگر تحمل این همه بی حقوقی و  بی چیزی، در جامعه وفور نعمت را ندارند، طافت شان طاق شده است  و  به خیابان آمده اند، تا فریادشان را به گوش رییس جمهوری مکرون که با رأی خیلی دموکراتیک انتخاب شده است، برسانند. با چشمان کور شده تان ببینید که پلیس چه رفتاری را بااین ها  روا می دارد.​
 واقعیات موجود و نه تخیلات هپروتی و یا رهنمود های آگاهانه خائنین به کارگران و زحمتکشان دانا، دانشمندان علم الاجتماع جامعه ی سرمایه داری و نمایندگان طبقه بورژوا امپریالیستی پنهان و آشکار تحت نام های پر طمطراق، نشان می دهند که نیروهای سرکوبگر دولت های بورژوازی امپریالیستی، دیگر همه جا از یک شیوه  و روش برای سرکوبی متعرضان استفاده می کنند . برای همین است که باز هم باید نوشت و به تبلیغ و ترویج پرداخت و نیروی طبقاتی طبقه ی کارگر را تلاش کرد که بسیچ و سازمان یابد و اینکه:  راه و چاره و درمان دردهای جانکاه، جز پیروزی انقلاب قهری کمونیستی پرولتاریا و درهم شکستن دولت کنونی، موجودیت دادن به دیکتاتوری پرولتاریا، برای  زیست انسانی و مخصوصا رهایی جامعه ی بشری از نابود شدن بوسیله سیستم موجود یعنی سرمایه داری امپریالیستی نیست. یا پیروزی انقلاب سرخ پرولتاریا یا نابود شدن در انتظاراست! این است قانون تخطی ناپذیر دیالکتیک که ذاتا انقلابی و نقاد است!  بر طبق فرمان دیالکتیک، هر چیز زاده شدنی مردنی هم هست، بنا بر این،  سیستم سرمایه داری هم مردنی و رفتنی است، گریز از مرگ ندارد. بربریت سرمایه داری امپریالیستی جهان را فرا گرفته است، کمونیسم تنها آلترناتیو است. کمونیسمی که توسط طبقه ی کارگر سازمان و تحزب یافته در حرب کارگران آگاه، انقلابی، کمونیست  و مسلح شده با پیروزی انقلاب زیر و رو کننده مسلحانه  بر قرار شدنی است و نه با دوستی با سرکوب گران کارگران و زحمتکشان! از هر قماش! سکولار- امپریالیستی( حامی بزرگ دموکراسی) و یا مذهبی و مرتجع قرون وسطایی اش!​

کمونیسم حرکت طبقۀ کارگر برای لغو شرایط موجود اجتماعی است / «کمونیستها عاردارند مقاصد خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام می کنند که تنها از طریق واژگون ساختن همۀ نظام اجتماعی موجود، از راه جبر، وصول به هدف هایشان میسر است. بگذار طبقات حاکم در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولتاریا در این میان چیزی جز زنجیرهای خود را از دست نمی دهند. اما جهانی را بدست می آورند.​
 " پرولتارهای سراسر جهان، متحد شوید! "،». - مانی فست حزب کمونیست. ​

کمونیسم آن جنبش - حرکت -  طبقاتی است که برای از بین بردن حالت کنونی چیزها در سطح جامعه طبقاتی سرمایه داری کنونی جاری است. کارگران آگاه، وظیفه دارند که این جنبش را از حالت پراکندگی، از حالت بی هدفی - هدف گم کردگی - از زیر چتر احزاب رفرمیست کثیف و خائن، چکمه لیسان همین سرکوب گران که می بینید، آری، این دوستداران همین جوامع موجود، یعنی سوسیال دموکرات، سوسیالیست وچپ خواهان دمکراسی و سکولاریسم،  نیروهای فاشیست،  مذهبی و قومی طبقه ی سرمایه دار خارج کرده و آنرا به سوی هدف که جز درهم شکستن دولت کنونی، ایجاد دیکتاتوری انقلابی طبقاتی پرولتاریای مسلح، برای از بین بردن مالکیت خصوصی، خانواده،  مدهب و دولت بطور کلی نیست، راهنمایی و رهبری کنند. آن جنبش در اساس خود جنبش و حرکت طبقه ی کارگر برعلیه طبقه ی سرمایه داری امپریالیستی و دولتش است.​

بنا بر این،  باید سلاح بر دوش و سرود انترناسیونال برلب داشت و فریاد کشید : دیگر بس است!  مرگ بر سرمایه، مرگ بر امپریالیسم و سگ های هار شده اش، مرگ بر ارتجاع فاشیستی مذهبی ، پیروز باد انقلاب قهری کمونیستی، زنده باد کمونیسم! ​

حمید قربانی ۱۲ مارس سال ۲۰۹۲ اسپارتاکوسی​

https://deutsch.rt.com/kurzclips/85569-mit-absicht-brille-zertreten-mann/?utm_source=browser&utm_medium=push_notifications&utm_campaign=push_notifications

زالوهایی که هیچوقت سیرنمیشوند !

زالوهایی که هیچوقت سیرنمیشوند !
 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
 

بزرگترین اختلاس تاریخ حکومت اسلامی توسط مرجان شیخ السلام آل آقا ، رقم خورد . مسیح علی نژاد از شاگردان و دوست قدیمی مرجان است ، مسیح علی نژاد عاشق رضا پهلوی است و رضا پهلوی عاشق برادران پاسدار است و علی خامنه ای به برادران پاسدار عالیترین نشان نظامی را ( ذالفقار ) به قاسم سلیمانی اهداء کرد و بالاخره کاخ سفید عاشق همه اینا با هم است ... وحالا پرتغال فروش را وسط این ذوذنقه اسلامی سیاسی پیدا کنید ...


شش میلیارد یورو خیلی پول است ، هیچ جانوری به صورت فردی توان چنین کاری را ندارد . از ابتدای شروع هر اختلاسی در حکومت اسلامی اگر موردی به شکل فردی انجام گرفته باشد رقمش به میلیون هم نمیرسد چه رسد به میلیارد . پس ابتدا مشخص باشد که چنین اختلاسهایی در ابعاد کلان به شکل تیمی و در بالاترین مقامات میتواند جنبه عملی به خود بگیرد .


بافت حکومت اسلامی از ابتدای خلقتش با دزدی و اختلاس شکل گرفت بنابراین در مملکتی که بزرگترین مقاماتش دزدی در ژن اسلامی شان است بر سر سفره انقلاب ... بهتر است کمی واقع بین باشیم ، احتلاسهای کلان به شکل تیمی و گروهی انجام میشود ، و یک نفر برای انتقال پول مسئولییت میگیرد و البته پس از انتقال سهم بقیه قطعا محفوظ است .


این اختلاسهای زنجیره ایی که هر سال چند بار تکرار میشود هدفش مخارج سپاه قدس نیست و نمیتواند باشد . برادران و خواهران مسلمان پول را باید به بانکهای غربی مثل کانادا برسانند . شرایط امروز حکومت اسلامی و تحریمهای جهانی و حساسیت کهکشانی به راحتی ثابت میکند که سیستمهای امنیتی غربی نسبت به تنفسهای هرجنبنده ایی ایرانی حساسیت دارند ، ذره بین دارند ، و میدانند چه میگذرد ... اینطوری نیست که چون بانکها غربی پول دوست دارند ، برای هر خاله غزی و اکبر و اصغری...فرش سرخ پهن کنند و طرف هم با بقچه ایی پر از پورو در زیر بغل وارد شود .


نتیجه غیرانتفاعی : اختلاس کنندگان دارند برای روزهای تغییر مثلا آذوقه ذخیره میکنند ، آنها میدانند که این روزهای خوش رو به پایان است ، اگر جز این بود بعد از اولین اختلاس کلان ، سیستم حاکم روزنه های خروج را طوری میبست تا دیگر کسی نتواند بزند و ببرد . و یا تدبیری برای بازگرداندن رفته ها میاندیشد . ولی وقتی تمام راهها همیشه باز است و برای اختلاس کننده هموار ... پس کار بالایی هاست و جنبه امنیتی هم ندارد ، فقط جنبه بخوربخور زالویی دارد . زالوهای اسلامی ، که هیچ وقت سیر و خسته نمیشوند ...


جهت اطلاع : اولین اختلاس در نظام بانکی ایران در سال 1311 توسط لیندن بلات، رئیس آلمانی بانک ملی ایران با همکاری تیمورتاش، وزیر دربار رضاشاه انجام شد که متهمین در مجموع به پرداخت 158 هزار تومن جریمه محکوم شدند! لیندن‌بلات و معاونش فوگل به بیروت گریختند. فوگل همان‌جا خودکشی کرد و لیندن‌بلات با پیگیری‌های رضاشاه به ایران برگردانده شد، 18 ماه حبس کشید و 63 هزار تومن جریمه داد. تیمورتاش هم به 5 سال زندان و 95 هزار تومن جریمه محکوم شد و پس از مدتی در زندان کشته شد...
 

کاخ سفید به سوالات 2 روز پیش من جواب داد ، به حرضت عباس راست میگم...


کاخ سفید : هرجا گاوی دیدی که ذکر خدا و رسول میگه حتما سوار شو حالشو ببر ، آنها که خم میشوند همانا که حقشان است سوارشان شوی...


اینقدر هم با این سوالات بیخود وقت ما را نگیر و بذار به گاورداری مون برسیم ... سروش ، مسیح ، اکبر ، و باقی گاوهای اصلاح طلب باید رسیدگی شوند حتی حضور امیرعباس فخرآور درمهمانی ترامپ همانا که رسیدگی به گاوداری محسوب میشود...باشد تا همه با هم به سویش برویم و سرش بشینی ...


سخنگوی فارسی زبان کاخ سفید که به زبان گاو هم مسلط است . من الله التوفیق الخودم، ماااا
 
 
 
 
 


12.03.2019
اسماعیل هوشیار

March 11, 2019

یادداشت کارگری هفته

یادداشت کارگری هفته

راه آهن ، سندیکای شرکت واحد ، بازنشستگان ، معلمان و ... در کنار هم

هم پوشانی ها وهمگرایی ها ، نشانه سطحی از تحول جنبش مطالباتی

در پهنه رودررویی ها در جامعه کارگری ایران بشمارمی آید!

 

info@kargari.com

 

هفته دوم اسفند۱۳۹۷ را پشت سر گذاشتیم و چیزی به پایان سال نمانده است . اسفند ماه همواره ماه دلشوره و دلواپسی  لایه های گوناگون اردوی کار جامعه ما در قبال تعیین نرخ دستمزد سال آینده اش بوده است . امروز با توجه به بحران عمومی حاکم بر جامعه ما در قبال اختلاس ها و مافیای قدرت که جزپُرکردن  جیب و سائیدن سرانگشتان خویش فکر و ذکری ندارند . حدّت اخبار و گزارشات کارگران، ما را در برابر این واقعیت قرار می دهد که بپرسیم طبقه ما به کدام سمت می رود؟

دو هفته پشت سرگذاشته، ما را در برابر این واقعیت قرار می دهد که بازنشستگان و معلمان دو بازوی توامانی اند که می توانند جامعه را به کنش و واکنش همه جانبه در کنار سایر همه طبقه ای خود بکشانند و شاهد بودیم که طی روزهای هفتم و سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم و شانزدهم اسفند، افق مطالباتی جامعه کارگری ما در برابر سکوت و سانسور توطئه آمیز خبرگزاری های رسمی نظام ، در سطح شبکه های مجازی با چه انفجار خبری ، از عکس و فیلم و گزارش و تک نویسی و با چه شتابی ازحجم خبر، رو به پیش نهاد.

فزونی اعتراضات درزمینه حقوق های معوقه ،مسئله تعیین نرخ دستمزد ، و مجموعه بی پاسخ مانده مطالبات تاکنونی بازنشستگان و معلمان به شکل توامانی در اینجا و آنجا با دیگر تحرکات مطالبه گر، سندیکای شرکت واحد تهران و حومه و راه آهن سراسری به هم گره خوردند تا به دامنه همگرایی ها وسعت بخشند.

پیشینه تحرکات کارگران راه آهن گره می خورد به اعتصاب طولانی مدت ۱۹ روزه مرداد ۱۳۹۷ در این رابطه با فراخوان "شورای هماهنگی کارگران و کارکنان نگهداری خط و ابنیه فنی راه‌آهن"  برای اعتراض، از روز جمعه (۲۹ تیرماه) کارگران مناطق سیرجان، خراسان، شمال شرق ۲، بندرترکمن، سرخس، شاهرود، دامغان، سمنان، نیز به جمع همکاران معترض خود پیوستند. پیش از این کارگران ایستگاه نیشابور، سبزوار، کاشمر و عطار، کارگران خطوط ابنیه راه‌آهن زنجان و مناطق ریلی هرمزگان (سیرجان)، اسلامشهر تهران، کرج، لرستان، آذربایجان، زاگرس، شاهرود، دامغان، سمنان، احمداباد هرمزگان، نگهداری ایستگاه ابومسلم و چند ایستگاه دیگر دست به اعتراض صنفی زده بودند.... در آن زمان کارگران می‌گفتند: عامل تشدید اعتراضات صنفی بی‌توجهی کارفرمایان شرکت‌های پیمانکاری به پرداخت مطالبات کارگران بوده است. به گفته آنان، مسئولان و سایر ذینفعان به‌جای چاره‌اندیشی منطقی برای خاتمه اعتصاب، سکوت اختیار کرده و برخی با تهدید به اخراج سعی دارند بین کارگران نفاق ایجاد کنند.

بر اساس ادعای کارگران خطوط ابنیه فنی، برخی عوامل کارفرمایی در نخستین روزهای اعتصاب با شناسایی برخی کارگران معترض قصد داشتند با آنان به جرم ایجاد اغتشاش و رهبری معترضان، تسویه‌حساب کنند اما با حمایت سایر کارگران این اتفاق نیفتاد.

به گفته این کارگران، بی‌توجهی مسئولان سیاسی و ادارات کار بویژه مسئولان بالادستی راه آهن به وضعیت کارگران خطوط ابنیه فنی و سایر کارگران در بخش‌های دیگر راه آهن کشور همانند مهمانداران که مشکلات صنفی زیادی با پیمانکاران دارند، باعث ناامیدی و احساس شکست در میان کارگران معترض شده است.

آنها در ادامه گفتند: نداشتن احساس مسئولیت و بی‌توجهی برخی مسئولان مربوطه به استیفای حقوق کارگران حوزه خدمت‌شان باعث شده مشکلات این کارگران بعد از گذشت سال‌ها، همچنان پابرجا بماند و کارگران نتوانند به حقوق اولیه صنفی خود دست یابند.

کارگران اعلان داشتند : در ادامه این تحرک، کارفرما روز (۱۷ مرداد ماه) معادل یک ماه دستمزد از مجموع سه ماه حقوق های معوقه کارگران پرداخت نمود، اما نگرانی از وضعیت نامعلوم مابقی مطالبات  کارگران باعث شده تا گروهی از همکاران‌مان در نواحی مختلف امروز نیز اعتراضات صنفی خود را دنبال کنند. کارگران در این مدت طولانی اعتصاب، دلایل دیگر اعتراض  این واحد خدماتی را مربوط به مشکل پرداخت شدن «سنوات»، «عقد قرارداد مستمر و دائم»، «شکل‌گیری نهاد مستقل کارگری»، «تامین امنیت شغلی کارگران و جلوگیری از اخراج بی‌رویه»، «دادن حق اعتراض و بیان مشکلات صنفی از سوی کارگران»، «مشخص شدن زمان پرداخت حقوق در هر ماه» و «رفع مشکلات بیمه تکمیلی» می‌شود.

نکته مهم این حرکت دراینستکه، کارگران این مجموعه حدود ۷ هزار نفر در کلیه خطوط راه‌آهن تحت مسئولیت شرکت پیمانکاری تراورس مشغول کار هستند. در این ترکیب وسیع ، برخی کارگران خطوط ابنیه فنی راه آهن کشور به‌ صورت قراردادی تحت مسئولیت شرکت پیمانکاری «تراورس» در نواحی مختلف ریلی کشور مشغول کارند با بیان اینکه مهم‌ترین عامل پرداخت نشدن مزد آنها کمبود نقدینگی و نبود منابع مالی است . ازاینرو کارگران می گویند؛ چنانچه حقوق های معوقه خود را هم دریافت بداریم اما مشکلات معیشتی ما همچنان باقیمانده است.

موضوع دیگری که طی ماههای بعدی دهان گشود ، مسئله اخراج نیرو برپایه جابجایی پیمانکاری در صنعت خدماتی راه آهن است . مثلا دردی ماه۹۷با جابجا شدن پیمانکاران رجاء، صحبت های در مورد تجمیع و اخراج کارگرانی که به واسطه همین پیمانکاران در شرکت رجاء مشغول کارند شنیده می‌شود. مشکل اصلی کارگران با پیمانکاران است. برای مثال وقتی قرارداد یک شرکت پیمانکاری خاتمه می یابد، تضمینی برای برنده شدن این شرکت در مناقصه بعدی نیست، لذا شرکت جدیدی که وارد می شود، ممکن است ازپرسنل شرکت پیشین بهره نگیرد. این مساله می تواند به نگرانی کارگران و اخراج و جایگزینی نیروها  بیانجامد.

انباشت این سطح از مشکلات به تجمع اعتراضی کارگران نگهداری از خطوط راه آهن کرج در هشتم (۸) اسفند ۹۷ انجامید . بطوری که گروهی از کارگران نگهداری از خطوط راه‌آهن کرج که تحت مسئولیت شرکت پیمانکاری مشغول کارند، در محدوده محل کار خود تجمع کردند. به ادعای این کارگران؛ پرداخت مطالبات مزدی و بیمه‌ای آنها سه ماه به تاخیر افتاده و درخواست آنها تسریع در پرداخت حداقل بخشی از حقوق های معوقه  در آستانه سال نو است.

این کارگران که در خطوط ریلی راه‌آهن کرج به عنوان راننده کامیون، راننده درزین (وسیله نقلیه ریلی تردد ماموران راه‌آهن)، جوشکار و غیره مشغول کارند، اجتماع صنفی خود را مقابل حوزه ۱۷ راه‌آهن کرج برپا کردند. آنها اظهار داشتند: چندین سال است که وضعیت شغلی و پرداخت مطالبات مزدی مشخصی ندارند. از قرار معلوم، همزمان با کارگران خطوط ریلی کرج، کارگران خطوط ریلی نواحی آذربایجان، زاگرس، شاهرود، هرمزگان و ...به طور نامنظم از ابتدای هفته جاری در اعتراض صنفی به سر می‌برند.همچنین بر پایه خبرهای روزشمار کارگری هفته شاهدیم؛  در دومین روز تحصن سراسری معلمان کشور دوشنبه ۱۳اسفند ۱۳۹۷ کارگران راه اّهن بندرعباس ، طبق فراخوان قبلی در جلوی فرمانداری و استانداری این شهر تجمع اعتراضی برقرار کردند. این کارگران که چندین ماه حقوق و عیدی سال ۹۷ را دریافت نکرده اند، می گویند: از جلوی استانداری تکان نمی خوریم تا حقوق نگیریم ، همچنین : کارگران راه آهن دورود با مسدود کردن مسیر قطار با پهن کردن سفره خالی بر روی ریل دست به اعتصاب زدند . به گزارش خبرگزاری ایلنا آمده است : « از ۱۱ اسفند ماه کارگران خطوط ابنیه فنی در نواحی ریلی هرمزگان، لرستان، زاگرس، مشهد، اندیمشک و آذربایجان با برپایی یک تجمع صنفی در محوطه محل کار خود، انتقاد خود را نسبت به عدم پرداخت مطالبات مزدی اعلام کردند.کارگران معترض که دست‌کم سه ماه معوقات مزدی به همراه چندین سال سنوات از کارفرما طلبکارند، اظهار داشتند: هر چند وقت یکبار برای پرداخت معوقات مزدی خود دست به اعتراض صنفی می‌زنیم اما در هر دوره کارفرما بخشی از مطالباتمان را برای خاتمه اعتراض کارگران واریز می‌کند.کارگران خطوط ابنیه فنی با بیان اینکه ما خواستار دریافت مطالبات صنفی خود هستیم، در ادامه افزودند: بدنبال اجتماع چند روزه کارگران مدیران برخی مناطق ریلی که کارگران آن دست به اعتراض صنفی زده‌اند، برای پیگیری مطالبات کارگران به تهران (دفتر مرکزی پیمانکار) رفته و در حال حاضر ما کارگران منتظر نتیجه این جلسه هستیم.به گفته آنان، انتظار داریم مسئولان و سایر ذینفعان برای خاتمه اعتصاب و اعتراض کارگران خطوط ابنیه فنی، سکوت اختیار نکرده و چاره‌اندیشی کنند.» (خبرگزاری کار ایران -  ایلنا، مسئولان چاره‌اندیشی کنند ،دو‌شنبه ۱٣اسفند۱۳۹۷)

جدا از این شاهد بودیم  که کارگران راه آهن با توجه به پیشینه ایستادگی و مقاومت شان برای پیشبرد  سلسله اعتراضات خود با نوعی سازماندهی همراه بوده و در مواردی از پیش فراخوان داده اند. در گزارش  روزشمارکارگری هفته آمده است : ساعت ۴ بعد از ظهر روز سه شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۷ کارگزاران استانداری و فرمانداری و همچنین ماموران وزارت اطلاعات به منظور منصرف کردن کارگران راه آهن تبریز از ادامه اعتصاب به نزد آنها رفتند. اما کارگران در برابر وعده وعیدها و تهدیدات کوتاه نیامده و همچنان به اعتصاب خودشان ادامه دادند. در ادامه کارگران راه‌آهن تبریز با انتشار نامه‌ای خواسته‌های توامان خود  را در رابطه با با سیاست خصوصی سازی و مسئله شفافیت بخشیدن به نارسایی ها طی نامه ای به شکل علنی انتشار داده اند و گفته اند :

ما جمعی از کارگران خط راه‌آهن آذربایجان معتقدیم بدون نقد وضعیت کنونی نمی‌توانیم رو به جلو حرکت کنیم و به همین منظور مواضع خود را واضح و خلاصه بیان می‌کنیم:

۱- مشکل ما صرفاً حقوق معوقه نیست که با پرداخت یک یا دو ماه از حقوق معوقه رفع شود. ما خواهان حل ریشه‌ای مشکل هستیم: یعنی برچیده شدن روند خصوصی‌سازی و نخستین گام در این راه اجرای طرح تجمیعی است و در مراحل بعدی ادغام در شرکت مادر راه‌آهن.

۲- مشکل ما با رفتن تراورس یا آمدن گار نیست، کسانی که وانمود می‌کنند اگر این یا آن شرکت برگردد مشکلات حل خواهد شد، یا ناآگاه هستند یا از وجود شرکت خاصی نفع شخصی می‌بردند. ما معتقدیم همهٔ شرکت‌های خصوصی فاسد هستند و از استثمار کارگران منتفع می‌شوند.

۳- ما خواستار شفافیت هستیم. اگر شاهد رفاه بالا و فساد پایین در کشورهای اروپایی هستیم از اصلی‌ترین دلایل آن شفافیت است. ما خواستار انتشار صورت وضعیت شرکت‌ها، و اسناد مالی، هزینه‌ها و فیش حقوق‌ها هستیم. ما باید بدانیم چقدر پول می‌آید و این پول‌ها کجا می‌روند. ما خواستار شفافیت مالی ادارهٔ راه‌آهن نیز هستیم. باید فیش حقوقی و دریافتی مدیران راه‌آهن منتشر شود، در غیر اینصورت یعنی چیزی برای پنهان کردن وجود دارد!

۴- ما خواستار اتحاد کارگران در تشکل‌های واقعی هستیم، نه شوراهای اسلامی کار که صرفاً ابزاری برای تحمیق کارگران با وعده وعیدهای توخالی است. تشکل واقعی کارگران از دل اعتصابات و با آگاهی و کسب تجربه ممکن است. کارگران باید کسانی که در اعتصابات شرکت نمی‌کنند یا آن را به نفع شرکت خاصی یا مدیر خاصی هدایت می‌کنند شناسایی کنند. ما نیازمند کارگران مسئولیت‌پذیر هستیم.

۵- اگر قرار بر واگذاری عملیات نت خط و ابنیه فنی راه‌آهن آذربایجان است، کسی جز خود کارگران مستحق اداره خط نیستند. چرا شرکت تعاونی کارگران تشکیل نشود و کار به دست خود کارگران اداره نشود؟ با شفافیت که به آن اشاره شد می‌توان جلوی فساد را گرفت و کار را به بهترین وجهی جلو برد.

۶- نامه‌نگاری، دیدار و وعده‌های نمایندگان مجلس و صداوسیما هیچ تاثیری در حل مشکلات ما نخواهد داشت. نمایندگان چه محجوب، چه قاضی‌پور، چه ساعی، چه پزشکیان و چه هر شخص دیگری خودشان بخشی از فساد و مشکل موجود هستند و نمی‌توانند در حل آن کمک کنند. نمایندگان مجلس یا حامی دولت روحانی هستند (محجوب، ساعی، پزشکیان و …) و یا دولت سابق احمدی‌نژاد (قاضی‌دور، کریمی ، قدوسی و …) و همه غرق در فساد هستند و با عوام‌فریبی دنبال منافع خود هستند. صدواسیما بخش بزرگی از بودجه را خرج و ریخت و پاش‌های خود می‌کند و همه می‌دانند واقعیت را چگونه وارونه جلوه می‌دهد.

می بینیم که موج اعتراضی فعالان سندیکای شرکت واحد تهران و حومه در کنار بازنشستگان و دانشجویان در روزهای تحصن سراسری معلمان چگونه در تجمع برابر وزارت کار تهران به تحرکات کارگران خطوط ابنیه فنی راه آهن هرمزگان، لرستان، زاگرس، مشهد، اندیمشک و آذربایجان در اعتراض به عملکرد مدیریت به عدم پرداخت حقوق و مطالبات دیگر و وضعیت نابسامان بیمه ، گره می خورد . به این ترتیب دیده شده که اینان ( کارگران راه آهن) ، اعتراضات خود را با اعتراضات معلمان هماهنگ کردند. در مواردی هم کارگران راه آهن یک شهر و استان،  حمایت خود را از اعتصاب کارگران راه آهن شهر و استان دیگر اعلام کردند. مثلا خراسان از آذربایجان حمایت کرد. دست به اعتراض زده اند و بخشا برای پیگیری مطالبات خود نمایندگانی را به دفتر مرکزی پیمانکار گسیل نمود. در رابطه با تقش نیروهای حراستی و قوای ضد شورش چه در مدارس و چه در خیابان هم باید چشم داشت . با اینهمه ما چنان با گسترش همگرائی در جنبش مطالباتی روبرو هستیم که سیمای خود را از مقطع حمایت وسیع از اسماعیل بخشی و سپیده قلیان و علی نجاتی نشان داد .

 در این میان توجه به نکته سرکوب بغایت مهم و از زمینه های همگرایی در این مطقع بشمار می رود .  حرکت سه روزه  معلمان بر پایه گزارشات منتشره تا اینجا با فشارهایی از سوی حراست و مدیران مدارس روبرو بوده است. نباید فکر کنیم که دستگاه امنیتی با متحصنین برخورد نخواهند کرد.. دفعه قبل این را شاهد بودیم. هم اکنون معلمان شناخته شده  از جمله : اسماعیل عبدی- محمود بهشتی لنگرودی - محمد حبیبی - عبدالرضا قنبری و ... در زندانند . براساس داده های موجود مشکل است اینرا الان بگوئیم. تا الان مواردی از فشار گزارش شده است. اما از بازداشتهای گسترده خبری نیست.

نگاهی به حرکت های همزمان هفته گذشته در بین خانواده بخشی و قلیان، سهام عدالت، کارگران راه آهن ، موبایل فروشان،کارگران علسویه ، بازنشستگان فولاد خوزستان و فولاد اصفهان، شرکت واحداتوبوسرانی تهران و حومه ، بخش های مختلف راه آهن، بازنشستگان هفت تپه و ... که با تحصن سه روزه معلمان همراه بوده است. طی روز سیزدهم اسفند به اینطرف شاهد بودیم که فعالان سندیکای شرکت واحد اتوبوسرانی حرکت اعتراضی خود مقابل وزارت کار را با اتحاد بازنشستگان و دانشجویان هم آهنگ کرده بود.  این موضوع را قابل فهم تر می کند. نقش حرکت معلمان، در مجموع، در همگرائی جنبشهای مطالباتی مهم است. خواستهای معلمان می تواند بخش های مختلف را حول خود جمع کند. بخش مهمی از زنان در جنبش معلمان هستند. دانشجویان - معلمان خواستهای دانش آموزان و خانواده های آنها را بیان می کنند. حرکت معلمان این ظرفیت را دارد که اعتراضات همزمان را سازماندهی کند. از درون این همزمانی ها سازماندهی مشترک پیش می آید. تحصن سه روزه سراسری معلمان، نشان می دهد که هسته سفت حول تحصن معلمان شکل می گیرد.

بخش هایی از تحرکات موجود به تجربه دریافته اند به تنهائی تحرکاتشان موفق نخواهد بود. مثلا به بازنشسته های فولاد توجه کنیم. آنها بارها اعتراض کرده بودند ولی جواب نداد. بنابراین به این نتیجه رسیده اند که بایستی خود را با معلمان تنظیم کنند. این احتمال وجود دارد که اگر حرکت به جای سه روز، مثلا چند هفته طول بکشد، تعداد بزرگتری وارد خواهند شد. بدونِ گرفتنِ شتابِ درونیِ جنبشِ مطالباتی، سعی کنیم که انطباق جنبش های کوچک و بزرگ، در حال حاضر با محوریت معلمان شکل بگیرد. محوریت معلمان مهم است.

سیاست رژیم در قبال جنبش های پیشِ روی مشخص است. آیت الله قتل عام ( ابراهیم رئیسی ) را آورده اند. آنها با فرمان خامنه ای ، شلاق را از گرده سعید مرتضوی جلال بر می دارند ولی  تیغ شان را برای طبقات پائین تیز کرده اند.

اما مجموعه رخدادها هفته گذشته صدور حکم بالا و فوق تصور برای خانم نسرین ستوده ، که او رابه ۳۴ سال حبس و ۱۴۸ ضربه شلاق پس از دفاع از زنانی که به استفاده از حجاب اجباری اعتراض نموده ، در آستانه هشت مارس روز جهانی زن ، محکوم کردند  ویا صدور حکم، کم سابقه و ضد انسانی برای بهنام ابراهیم زاده ، به اتهام عضویت در گروههای مخالف و تبلیغ علیه نظام به شش سال حبس تعزیری محکوم شد. او علاوه بر حکم زندان باید مطالعه و رونویسی ازروی سه کتاب را نیز را انجام دهد.این حکم در دادگاهی بدون حضور وکیل، بدون نماینده دادستان و حتی بدون منشی و در عرض پنج دقیقه ، در کمتر از یک هفته بعد از آزادی با وثیقه ۲۰۰ میلیونی، نشان می دهد که وزن برخورد با فعالین کارگری و مدنی بالاست. حمایت از فعالین کارگری و محکوم کردن بازداشت ها یکی از پله های همگرائی است که باید به وظیفه عاجل همه ما بدل گردد و از هیچ اقدامی برای همصدایی با بی صدایان فرو گذار نکنیم.

جمعه ۱۷ اسفند ۱۳۹۷ برابر با ۰۸ مارس ۲۰۱۹

ایام تعطیل و جشنهای تغییر فصول

ایام تعطیل و جشنهای تغییر فصول

روزهای تعطیل در تقویم رسمی یك كشور داستانهای متفاوتی را برای ما بازگو میكند. در اروپا و آمریكای شمالی قبل از هر چیز تعطیلات دو روز آخر هفته جلب توجه میكنند. این تعطیلات در ادامۀ مبارزات كارگران برای ۴٠ ساعت كار در هفته  حاصل شد، مبارزاتی كه نطفه اش در كنگره انترناسیونال اول در ژنو در سپتامبر ١٨۶۶  با خواست روز كاری هشت ساعته بسته شد. ماركس این واقعه ــ خواست روز كار هشت ساعته ــ را در متن كتاب كاپیتال در سال بعد گنجاند.[1] تعطیلات دو روزه در آمریكا برای اولین بار در ١٩٠٨ در كارخانه پنبه بافی نیو انگلند تنها برای كارگران یهود برسمیت شناخته شد تا آنها مجبور نباشند در روز شنبه كه طبق سنت یهود روز استراحت است كار كنند. كارخانه فورد در ١٩٢۶ اولین كارخانه ای بود كه دو روز تعطیلی آخر هفته را با پیشقدمی كارفرما باجرا درآورد و در سال ١٩٢٩ اتحادیه كارگران صنایع پوشاك به خواسته اش برای پنج روز كار در هفته دست یافت. اما تعطیلات دو روز در هفته نهایتا در سال ١٩٤٠ در سطح سراسری و كشوری باجرا درآمد. پس یك قلم تعطیلات دو روز آخر هفته در تقویم بازگو كننده  ۶۴ سال مبارزه در آمریكا برای كاهش ساعات و روزهای كاری است. این مبارزه از انترناسیونال اول كه ماركس در آن شركت داشت آغاز شد و تا دهه های اول قرن بیستم ادامه یافت. بعبارت دیگر تعطیلات آخر هفته انعكاسی از توازن قوای طبقاتی در جامعه است.

علاوه بر تعطیلات آخر هفته در تقویم كشوری سوئد، كشوری كه به سنت لیبرالیسم غربی تعلق دارد و سوسیال دمكراسی در تاریخ معاصر آن نفوذ قابل توجهی داشته است، ما روزهای تعطیل اول ماه مه، سه روز تعطیلات كریسمس (٢۴ و ٢۵ دسامبر و روز سیزدهم كریسمس، ششم ژانویه)، اول سال نو، عید پاك، چلۀ عروج مسیح، روز آغاز تابستان و روز ملی سوئد را می یابیم. به این ترتیب ملغمه ای از سنتهای كارگری، سكولار، ناسیونالیستی و مذهبی خود را در تقویم سالانه سوئد منعكس كرده اند. این تقویم را با تقویم جمهوری اسلامی مقایسه كنیم.


اولا در تقویم ایران صرفنظر از شاهنشاهی یا اسلامی، از تعطیلات دو روز آخر هفته خبری نیست.[2] این یعنی كارگران در ایران ۵٢ روز در سال بیشتر از كشورهائی كه دو روز تعطیلی آخر هفته دارند كار میكنند. تعطیلی یك روزۀ آخر هفته در تقویم تبلوری از بیحقوقی مزدبگیران در ایران است. ثانیا جمهوری اسلامی تلاش كرده است ایام تعطیل را تماما اسلامی كند، اما تا چه حد موفق شده است؟ تعطیلات خاص مذهبی در تقویم جمهوری اسلامی بتنهائی 16 روز در سال را اشغال كرده اند. این روزها عبارتند از روزهای مرگ فاطمه، محمد، علی، صادق، حسن اصغری، تاسوعا، عاشورا، اربعین، عید غدیر، عید فطر و روز بعد از آن، عید قربان و روزهای تولد علی، مهدی، محمد و روز مبعث محمد. علاوه بر این، تعطیلات چهار روزۀ نوروز و سیزده بدر، كه به سنت مذهبی تعلق ندارند، در تقویم منظور شده اند. اگر چه ناسیونالیستها ادعای مالكیت بر نوروز را دارند اما تعطیلات نوروز ربطی به ملی گرائی كه مفهومی موخر و زادۀ دوران قاجار است، ندارد. تعطیلی روز ملی شدن صنعت نفت اما بطور خالص و كامل ناسیونالیستی است. ٢٩ اسفند روزی است كه سلطنت طلب، ملی گرا و ملی ـ اسلامی از آن خود میداند و بر سر آن قسم میخورد. در تقویم جمهوری اسلامی علاوه بر اینها روز بیست و دوم بهمن بعنوان بزرگداشت انقلاب ۵٧، ١٢ فروردین بعنوان روز جمهوری اسلامی، پانزدهم خرداد و روز مرگ خمینی تعطیل رسمی هستند. این چهار روز تعطیلات خاص سیاسی جمهوری اسلامی هستند. از آنجا كه ما كمونیستها انقلاب ۵٧ و خصوصا قیام بهمن ۵٧ را متعلق به خود و جمهوری اسلامی را حاصل ضد انقلاب ۵٧ میدانیم، روز تعطیلی ٢٢ بهمن را بمعنای دقیق كلمه سمبل غصب انقلاب ۵٧ میدانیم. در مورد نوروز و جمهوری اسلامی لازم است كمی دقیقتر شد.

جمهوری اسلامی چون یك دولت است، دست به هر چه بگذارد سیاسی میشود. با صرف مخالفت با ایام نوروز، جمهوری اسلامی این ایام را سیاسی كرده است. همزمان ناسیونالیستهای اپوزیسیون ایرانی و كرد تلاش میكنند در تقابل با جمهوری اسلامی این ایام را "بنفع خود" سیاسی كنند. اما این ایام در خود سیاسی نیست. ناسیونالیستی نیست. مذهبی نیست. ایرلندی ها هم جشن بهار دارند، در چین و كره هم بهار را جشن بهار میگیرند، در غرب هم بهار را با همان تخم مرغ رنگی جشن میگیرند. فعال سیاسی، به نسبتی كه این ایام را سیاسی كند، چوبش را میخورد. مردم میخواهند جشن بگیرند، به هیچكس هم مربوط نیست كه آن را خوب و بد كند.

برگردیم به تقویم سوئد.

در نگاه اول بنظر میاید تعطیلات رسمی در سوئد تناسبی با باورهای مردم نداشته باشند. در سوئد نیز سنتهای طبقه حاكم بدرجاتی خود را به تعطیلات رسمی تحمیل كرده اند. با توجه به اینكه تنها ده درصد از جمعیت سوئد مذهب را قابل اهمیت تلقی میكند، بنظر میاید روزهای تعطیلی كه مبنائی مذهبی دارند حتی منعكس كنندۀ باورهای طبقه حاكمِ سكولار آنجا نیست.[3] یك شاخص مهم در شناخت درجه نفوذ سنتهای مذهبی در ساكنین سوئد، این واقعیت است كه نود درصد مردم اهمیتی به سنتهای مذهبی نمیدهند. پس چرا كریسمس و عید پاك را با این اهن و تلپ تعطیل میكنند و جشن میگیرند؟[4]

عید پاك و كریسمس نام مذهبی ایامی هستند كه مردم بسیار پیش از مسیحی شدن جامعه، آنها را جشن میگرفتند. بعبارت دیگر علت جشن گرفتن ایام فوق مذهب ابراهیمی نیست بلكه بر عكس این مذهب مسیحیت است كه خود را به ایامی كه مردم پیش از این جشن میگرفتند چسبانده است و آنها را غصب كرده است. عید پاك، مانند نوروز، جشن آغاز بهار است كه ریشه در سنت كشت و كار انسان دارد و پیش از تمام ادیان رسمی و اصلی جاری جشن گرفته میشد. کریسمس همان جشن آغاز زمستان یا Winter Solstice – انقلاب زمستانی یا انقلاب شتوی – است با خطای دو روز اختلاف با انقلاب زمستانی علمی نجومی، که مردم در ایران و کشورهای فارسی زبان آن را به اسم یلدا – ماخوذ از کلمه یول Jul در زبان سوئدی وYule در انگلیسی قدیم – در شب آخرین روز پاییز بعنوان طولانی ترین شب سال و آغاز نجومی فصل زمستان جشن می گیرند. اگر هدف ریشه یابی علل پیدایش تاریخی این ایام باشد باید خاطر نشان كرد كه تمام ایامی كه بخاطر تغییر فصول توسط مردم جشن گرفته میشوند، به كار و نقش طبیعت در رابطه انسان با تولید اجتماعیش ربط دارند، به مذهب ربط ندارند. مذهب این مراسم را با چسباندن این و آن سمبل خود غصب كرده است تا خود را "مردمی" جلوه دهد. شاخه های مختلف مسیحیت بر سر تولد مسیح در ٢۵ دسامبر اختلاف نظر دارند. برخی آنرا در هفتم ژانویه جشن میگیرند، برخی دیگر معتقدند مسیح در ماه آوریل بدنیا آمده است، برخی دیگر تولد او را به ماه مه نسبت میدهند اما جشن آغاز زمستان بدون برو برگرد در تقویم رم باستان ٢۵ دسامبر ثبت شده بود. نه تنها این بلكه سر نخ جشن انقلاب زمستانی، یلدا، کریسمس، یا هانوکا در دین یهود را میتوان در جوامع مختلف بشری در نیمكره شمالی زمین و تا سه هزار سال پیش از مسیح دنبال كرد. مصر شناسان قدمت سنتهائی كه با فصول چهار گانه طبیعت و یا دقیقتر با چرخش زمین سر و كار دارند را به هزاران سال پیش از پیدایش تمام مذاهب كنونی ربط میدهند. پس "كریسمس" بعنوان جشن شب یلدا را باید از كریسمس مسیحیت و كریسمس سرمایه داری جدا كرد.

لغت كریسمس مخفف "نماز مسیح" است. رندی مسیحیت در این بوده است كه تولد مسیح را در روز جشن آغاز زمستان، روزی كه در تقویم رمی ٢۵ دسامبر است، انتخاب كرده است تا اعتبار این جشن را به حساب مسیحیت بریزد و به آن منتسب كند. اسم جشن آغاز زمستان (یلدا) را به كریسمس تغییر داده اند. امروزه روز درجۀ مذهبی یا غیر مذهبی بودن جشن آغاز زمستان تابعی از این امر است كه مجری مراسم چه كسی باشد. این ایام اولا توسط اغلب دولتها برسمیت شناخته شده است. پس دولتی كه سكولار باشد، مانند دولت سوئد، تا آنجا كه خواسته باشد از بار مذهبی آن زده است. ثانیا این ایام توسط نهادهای مذهبی جشن گرفته میشود. آنها نماز شام میخوانند و تغزیه راه میاندازند كه تماما مذهبی است. ثالثا این ایام توسط توده مردم جشن گرفته میشود. جشن آغاز زمستان از منظر عموم مردم، جشن نور در مقابل تاریكی زمستان است.[5] مردم جلوه هائی از مراسم جشن آغاز زمستان را بزرگ میدارند كه به آنها احساس نزدیكی بیشتری میكنند، مثل دور هم جمع شدن، مشاركت كردن، پاس داشتن دوستی و رفاقت.[6] چاشنی گرامیداشت تمام این جلوه های انسانی، شادی یا دقیقترفعالیتهای دسته جمعی ای كه فرح بخش و نشاط آورند. رابعا به استفاده سرمایه داری از این ایام توجه كنید. بابانوئلی كه ما امروز میشناسیم، یعنی پیرمردی ریش سفید با روئی خوش و لباس تمام قد قرمز و كلاه بوقی كه تمام سال مشغول تولید و بسته بندی هدایاست تا آنها را در یك شب بكمك آهوهایش بین تمام كودكان در تمام جهان منتشر كند، ساختۀ كوكاكولاست! البته نه مفهوم بابانوئل بلكه شكل و شمائل امروزی او حاصل خلاقیت هنرمندانه ایست كه كوكاكولا برای تبلیغ كالایش بكار گرفته بود. داستان افسانه ای و دلنشین بابانوئل را خوب دقت كنید. كدام كوچك و بزرگی یافت میشود كه از این داستان دوران كودكی انسان لذت نبرد؟ بابانوئل افسانه ایست كه به مذاهب امروز ربط ندارد اگر چه این و آن شخصیت خود را به او نسبت میدهند. هیچ توافقی در مورد اصل و نسب بابانوئل بین مدعیان مختلف آن وجود ندارد.
تنها هنر مسیحیت این بوده است كه این افسانه را به نام خود ثبت كرده است همانطور كه اسلامیون سفرۀ هفت شین را بمنظور حذف اقلامی مانند شراب ملاخور كرده، به هفت سین تغییر دادند.[7] مسیحیان هم به همین شیوه یلدا را ملاخور كردند و به مسیح نسبت دادند. علاوه بر اینها، سرمایه داری نیز تاثیرات تجاری خود را بر این مناسبت داشته است. كوكاكولا اولین بار در ١٩٢٣ و سپس بطور متوالی از ١٩٣١ تا ١٩۶۴ بابانوئل امروزی را خلق كرد تا برای فروش نوشابه اش تبلیغ كند. پایه ای كه كوكاكولا یا همان سرمایه داری خودش را روی آن سوار كرد تا تبلیغ تجاری كند، تمایل عمومی مردم به جشن آغاز زمستان بود.

 








نوروز در تاجیكستان

جمشید هادیان در همین رابطه سال پیش در فیس بوک نوشت:« نوروز که چیزی جز جشن بهار، به انگلیسی Spring Festival، نیست را مسیحیان هم به اسم عید پاک ــ در کشورهای فرانسوی زبان ــ یا ایستر (Easter) در کشورهای انگلیسی زبان، که گوشه ای از مراسم آن رنگ کردن تخم مرغ است، جشن میگیرند - البته با انتساب بعدی آن به رستاخیز یا معراج عیسی سه روز بعد از مرگش. همین جشن بهار را یهودیان هم به اسم عید فصح، به انگلیسی Passover، جشن میگیرند - باز با انتساب بعدی آن به روز آزاد شدن یهودیان از بردگی در مصر. البته هر یک از این سه جشن بهار با چند روز فاصله از یکدیگر برگذار میشوند؛ درست مثل «جشن زمستان» که ما آن را به اسم یلدا جشن میگیریم، مسیحیان با چند روز فاصله به اسم کریسمس در انگلیسی یا نوئل در فرانسه، و یهودیان باز با چند روز فاصله به اسم هانوکا (جشن روشنائی یا نور). این در مورد جشن های پائیز و تابستان هم صدق میکند. لذا این جشن ها نه ربطی به ملیت دارند، نه به مذهب و نه، بطریق اولی، به ناسیونالیزم یا انترناسیونالیزم. اینها خیلی ساده عیدها یا جشن (festival)های منطبق بر فصول سال، منطبق بر تغییر حالات طبیعت، و از آن طریق منطبق بر مقاطع مختلف کار کشاورزی اند، که تا همین امروز برای بشر اهمیت حیاتی دارند. حتی اول ماه مه قبل از آنکه روز جهانی کارگر باشد روز یک جشن باستانی بهاره در اروپاست. این روز را بعدا در ۱۹۰۴ در ششمین کنگره انترناسیونال دوم بیاد جان باختگان تظاهرات کارگری سوم و چهارم مه ۱۸۸۶ در شیکاگو روز جهانی کارگر قرار دادند؛ همانطور که جشن زمستان را بعدا به تولد عیسی یا جشن بهار را به معراج عیسی نسبت داده اند. و اما این ذهنیت که در دوران چریکیزم با «عید ما روزی بود کز ظلم آثاری نباشد»، و یا تکرار همان ذهنیت منتها شدیدتر و غلیظ تر در نوروز امسال که مصادف با فجایع جنایتکارانه در عفرین شد نه تنها هیچ ربطی به کمونیزم ندارد، بلکه یک ذهنیت تماما مذهبی است. این همان ذهنیت مذهبی است که جمهوری اسلامی نمونه های بارز آن را در دوران جنگ ایران وعراق بدست داد: شهید داده ایم مراسم عروسی گرفتن تان با صدا و شادی همراه نباشد، یا اصلا عروسی تان را بیندازید به بعد از جنگ؛ جنگ است و داریم شهید میدهیم. جشن تولد نگیرید؛ خانواده های شهیدان عزادارند حجاب تان را سفت تر کنید؛ خانواده شهدا عزادارند با بلند خندیدن نمک به زخم شان نپاشید؛ و خلاصه چون یک عده در جنگ کشته شده اند و دارند میشوند شادی کلا تعطیل، جنب و جوش و جست و خیز فارغ از غم حرام، آرایش کردن ممنوع، و در یک کلام زندگی ممنوع! در مقابل این ذهنیت مذهبی، که در این نوروز متاسفانه حتی از جانب برخی که خود را کمونیست می دانند با یک خشم کور انتفامجویانه نسبت به کسانی که بخود روا داشته اند که این نوروز را علیرغم تراژدی انسانی در عفرین جشن بگیرند هم همراه شده است، باید ایستاد. باید به آن اعتراض کرد، باید با صدای بلند اعلام کرد که این ذهنیت مخرب، ضدزندگی و نهایتا ضدانسانی ربطی به کمونیزم و کارگر و ابراز همدردی های نیهیلیستی با فقر کارگران و غیره ندارد. برای همه انسان ها جشن بهاره ای شاد و سالی همراه با سلامت، شادی، پیروزی و بهروزی آرزو میکنم»

 
جشن هالوین 31 اكتبر

علاوه بر آنچه جمشید هادیان بدرست گفت، استدلالی كه میگوید چون كارگر پول جشن گرفتن ایام نوروز را ندارد پس جشن را حذف كنیم، میتواند بگوید "كارگر چون پول سینما رفتن ندارد، سینما را ببندیم. چون پول سفر ندارد، پس سفر رفتن را حذف كنیم. چون نمیتواند دو روز تعطیلی آخر هفته داشته باشد (نمیتواند بیكار باشد)، پس به همین یك روز تعطیل قانع باشد". معادله را باید از سمت دیگر آن حل كرد. چون سینما داریم، چون میشود سوار هواپیما شد و سفر رفت، چون چهار روز عید تعطیل است، چون به دو روز تعطیلی آخر هفته احتیاج داریم و ... دستمزدها باید متناسب با این نیازها افزایش یابند. كمونیستها قرار است نشان دهند كه ایام نوروز را همراه سایر مردم و بدور از انتسابات ملی و مذهبی جشن میگیرند، همین و بس. اگر كمونیستهائی وجود دارند كه فكر میكنند در رقابت با ناسیونالیستها باید ایام نوروز را ورای جشن گرفتن، سیاسی كرد، صد در صد اشتباه میكنند.

جمعنبدی 

 
جشن آغاز تابستان ـ سوئد

عموم مردم آغاز بهار یا نوروز را در یك دوجین كشور و منطقه در آسیا با عنوان نوروز و در غرب به اسامی عید پاك و عید فصح جشن گرفته، پائیز را در غرب در اوایل آبانماه با عنوان هالوین [8] و در ایران و بسیاری دیگر از كشورهای شرق آسیا باسامی متفاوتی در مهر ماه جشن میگیرند. آغاز تابستان، اول تیر را در كشورهای اسكاندیناوی بنام "نیمه تابستان" جشن میگیرند. [9] مردم در اقصی نقاط دنیا آغاز زمستان را با افسانه بابانوئل، با رفت و آمد خانوادگی و هدیه دادن به یكدیگر، با كمك به یكدیگر و مشاركت در جشن و شادی، با نورانی كردن خانه و كوی و برزن شان جشن میگیرند. هر یك از سنتهای مذهبی و غیر مذهبی تاثیراتی روی جشنهای تغییر فصول داشته اند. بنظر من سنتهای نشاط آور جشنهای تغییر فصول را باید پاس داشت. با دیدن صلیب و ستاره مسیح بالای درخت كاج در جشن آغاز زمستان لازم نیست آنرا دو دستی به مذهبیون تحویل داد. درست برعكس، باید دست و افزوده های مذهبی را از این مراسم و سایر جشنها و فستیوالهای تغییر فصول قطع كرد. میتوان كنتور آغاز تقویم را صفر كرد یا در هر صورت مبنائی غیر مذهبی برای آن تعیین كرد. لازم است دست زرتشت، عیسی، بودا، مسیح و محمد را از فستیوالهای تغییر فصول قطع كرد. همچنین میتوان سنتهای مصرفی سرمایه داری، مانند روز ٢٦ دسامبر كه رسما روز خرید كالاهای بنجل است را از سر باز كرد. خرید برای خرید از كارآكترهای منفی ایام آغاز زمستان است. فصلی كه سال نو در تقویم گرجی ــ میلادی ــ با آن آغاز میشود لزوما بهترین فصل سال برای آغاز سال نیست. فصل آغاز سال نو در تقویم جلالی، بهار، در كنار لحظه شروع سال نو كه با محاسبات دقیق ریاضی اندازه گیری میشود فصل مناسبتری برای آغاز سال نو بنظر میاید. ضمن اینكه در اینمورد اصولگرا نیستم اما شاید بهتر باشد كه هم در زمستان مناسبتی برای جشن گرفتن داشته باشیم وهم در بهار. پس:

سال نو مبارك
نوروزتان پیروز، بهارتان خجسته باد

آغاز تابستان ("مید سومار") خوش
آغاز پائیز و هالوین مبارك
آغاز زمستان (یلدا) خوش

عباس گویا

۞۞۞

زیرنویس و منابع:

[1] «در همان زمان (اوائل سپتامبر ۱۸۶۶) کنگره اتحادیه بین‌المللی کارگران [International Working Men’s Association] که در ژنو برگذار شد قطعنامه زیر را که از جانب شورای کل لندن [London General Council] پیشنهاد شده بود بتصویب رساند: «ما اعلام می‌داریم که محدودیت روزکار یک شرط مقدماتى است که بدون آن هر گونه تلاش آتى در جهت بهبود وضع و رهائى [کارگران] محکوم به شکست خواهدبود … کنگره هشت ساعت را بعنوان حد قانونى روزکار پیشنهاد می‌کند» ، كاپیتال ـ جلد اول ـ فصل 10، ۶ - مبارزه برای روزکار نرمال. قوانین مربوط به محدود کردن اجباری ساعات کار. مترجم: جمشید هادیان

[2] در ایران مبارزه برای روز كاری هشت ساعته "نتیجه مبارزات پیگیر ۳ اتحادیه کارگری در ایران بود که «شورای متحده مرکزی اتحادیه‌های کارگران و زحمتکشان ایران» را تاسیس كرده بودند". این مبارزات از سال 1918 (1295) آغاز شد و در نهایت در سال 1946 (1325) در اولین قانون كار بتصویب مجلس شورای ملی رسید اما روزهای كاری همچنان 6 روز در هفته باقی ماند.

[3] آمارهای دقیق بی خدایان در سوئد گیج كننده است. بعنوان مثال، كلیساها نقش اداره ثبت احوال را در دم و دستگاه دولتی بازی میكنند. در نتیجه همه كس در هنگام ثبت اسم خود بطور اتومات "عضو" یك كلیسا میشود. اما خروج از كلیسا اتومات نیست، باید تقاضای لغو عضویت داد و خب كمتر كسی اینكار را میكند. همین یك قلم باعث سو استفاده مذهبیون از آمار میشود طوریكه میگویند از جمعیت ١٠ میلیونی سوئد، بیش از نه میلیون نفر عضو كلیسا و "در نتیجه" بنحوی خدا باورند! از سوی دیگر آمار سرشماری دهساله، حدود ۵٠ درصد از مردم سوئد را بی مذهب نشان میدهد. این آمار هم دقیق نیست چون در سرشماری تنها از تعداد محدودی سوال میشود كه مذهبشان چیست. بعبارت دیگر درصد اعلام شده خود یك عدد نسبی است. از اینها كه بگذریم، در عالم واقع حدود ١٠ درصد از ساكنین سوئد برای مذهب تره خرد میكند و در مراسم و آداب و سنن مذهبی شركت میكند.

[4] بحث بالا هر از چندگاهی در بین كمونیستهای خارج از ایران عود میكند اما كمونیستهای كشورهای غربی هیچ تاملی در لباس بابانوئل تن ماركس كردن و جشن گرفتن "كریسمس" نمیكنند. در سوئد ترانه ای با عنوان "بابا نوئل یك كمونیست است" ساخته اند.

[5] گفته میشود آغاز زمستان از دوره ای كه انسان بشكل كمون اولیه، بصورت شكارچی زندگی میكرده جشن گرفته میشده است و بهمین دلیل بعدها در تقویم رم باستان، سالستیس زمستانی بعنوان تولد دوباره زمین منعكس شده، فستیوالی در این ایام برگزار میشده است. این ایام تاثیر بلاواسطه ای در شیوۀ تامین خوراك انسان، چه در دوره شكارچی بودن انسان و چه در دوره كشاورزی اولیه داشته است. در جشنهای حول و حوش این روز، افسانه ها ساخته شده است كه گفته میشود هوروس یكی از آنها بوده است. در جنگی كه طبق اسطوره های مصر باستان هر روزه بین خدای خورشید ــ هوروس ــ با خدای تاریكی ــ ست ــ در میگرفت، هر روز صبح خدای نور حریفش را به زمین میزد و روز پدیدار میشد تا اینكه در هنگام غروب جنگ را به ست میباخت و در نتیجه هوا تاریك میشد.

[6] مقاله ای در مورد فیلم كلاسیك ایام كریسمس بنام "زندگی فوق العاده است". این فیلم در دهه ٣٠ میلادی از طرف اف بی آی یك پروپاگاندای كمونیستی لقب گرفته بود.

[7] «در دوران ساسانیان (دوره پیش از اسلام) این سفره با عنوان «هفت شین» شهرت داشته و محتوی شمع و شراب، شیرینی، شهد (عسل)، شمشاد، شربت و شقایق یا شایه بوده است» (میرفتاح، 1389، صفحه 151)

؛درآن زمان، قالب‌های زیبا و منقش کائولین، مهمترین کالای بازرگانی چین بود که به ایران وارد می‌شد؛ این قالب‌ها به چینی معروف بودند و هفت خوراکی که در خوان نوروزی می‌نهادند در این ظروف قرارمی‌گرفته به همین سبب به خوانچه نوروزی«هفت چین» نیز می‌گفتند و بعدها با ورود اسلام به ایران و رواج زبان عربی، به دلیل نبود «چ» در زبان عربی به سین تغییر نام داد.علاوه بر این سرکه به جای شراب، به علت حرام بودن آن، جایگزین شده و «هفت شین» یا « هفت چین ایرانی» به «هفت سین» مبدل شده است.گروهی نیز این‌گونه استدلال می‌کنند: «ایرانیان باستان در سر سفره نوروزی از هفت گونه میوه خشک شده یا‌ تر سود می‌جستند و آن را «هفت چین= هفت چیدنی » می‌نامیدند که عبارت بودند از سنجد، سماق، سمنو، سیب، سیر، سرکه و سبزی.» (رضایی،1378، صفحه 473 و 474)

بعضی نیز آن را گرفته از «هفت صنف» دانسته‌اند و «گروهی نیز این دلیل تراشی را تا آنجا ادامه داده‌اند که معتقدند «سین» در الفبای ابجد (60) است. قدیمی‌ها بتدریج صفر آن را رها کرده و «سین» را «6» می‌خوانند و این عدد شش معنی‌اش این است که آدمی‌باید از شش جهت، دنیا را ببیند.» (برومند سعید، 1377، 327)

منبع: هفت شین چگونه هفت سین شد

[8] باور عمومی بر این است كه هالوین از سنت "سلتی" (Celtic) در ایرلند منشا گرفته است. هالوین انتهای فصل تابستان و آغاز پائیز قلمداد شده، روز بعد از هالوین، 10 آبانماه (اول نوامبر) در تقویم شمال فرانسه و بریتانیا آغاز سال نو بوده است.

[9] در سوئد جشن آغاز تابستان پس از جشن آغاز زمستان مهمترین جشن تلقی میشود.

ای ایران، این کفن توست که میبافیم

ای ایران، این کفن توست که میبافیم

 

اخیرا آستان قدس رضوی با تغییراتی در سرود میهن پرستانه و ملی معروف "ای ایران، ای مرز پرگوهر" سرود  "ای ایران، ای سرزمین صاحب الزمان" را ارئه کرده است. این تغییر موجی از اعتراضات نوشتاری و حقوقی را از درون و بیرون رژیم برانگیخت. از خانه سینمای جمهوری اسلامی تا اصلاح طلبان درون رژیم و روزنامه ها و صاحب نظرانشان تا ناسیونالیستهای عظمت طلب ایرانی در خارج کشور، تا چپهای سنتی ملی گرا از این تحریف بشدت آزرده خاطر شده اند و به دفاع از "هنر" ملی و "محتوی غنی" آن در مقابل ورژن اسلامی آن پرداخته اند.

دلائل جمهوری اسلامی برای سوار کردن اسلام شیعی و ظهور مهدی بر سرود " ای ایران" روشن است. اسلام در ایران سالهاست کفکیرش به ته دیگ خورده است. مردم از هر چیزی که بوی اسلام دهد منزجرند. فیلم و هنر اسلامی، اگر چیزی به این نام وجود داشته باشد، جز انزجار و تنفر تولید نمیکند. برای همین فکر کردند بهتر است امام زمانشان به جای سوار بر خر، سوار بر بنز و سرود "ای ایران" ظهور کند. بالاخره این هم جای خود فکر بکر و "خدعه" اسلامی بدی نیست. اما همین خدعه هم فقط موجب نفرت و انزجار بیشتر مردم از حکومت و فرهنگ و "هنر اسلامی" آن میشود و ذره ای کمک به حال آنها نیست.

اما اعتراض ناسیونالیسم ایرانی به این تحریف و دفاع از فرهنگ و تاریخ و دستاورد " هنری" خود نازل و گمراه کننده و همراه با تحریف و ستایش غلوآمیز از خود و نوشتن تمامی تلاشها و خلاقیتهای هنری در جامعه به زیر مجموعه جنبش خود است. اگر روزنامه نگار، نویسنده، هنرمند و تحلیلگری به دفاع از تاریخ و دستاوردهای سکولاریسم در مقابل مذهب در زمینه هنر و ادب و شعر و غیره میپرداخت، بی شک جای بحث زیادی نبود. چنین دفاعی نمیتوانست بر متن دفاع از سرود ای ایران صورت گیرد. نویسندگان، فیلمسازان و هنرمندان ایرانی آنجایی که چیز قابل اعتناء و درخوری ارائه داده اند، تنها تاثیرگرفته از فرهنگ و دانش هنری جهانی بوده است، نه ملی و ایرانی و نه اسلامی و شیعی. ارزش هنر ملی به اندازه هنر اسلامی و صاحب الزمانی است و اصلا وجود خارجی ندارد. ادبیات و هنر ایران در یک قرن اخیر تحت تاثیر جهان دگرگون شده است و هیچ قرابتی با فرهنگ و ادبیات گذشته ندارد.

میتوان از زبان و ادبیات فارسی و تاریخ آن حرف زد، اما این ربطی به ایران و ایرانیت و فرهنگ ملی ندارد و اصلا ربطی به "سرود ای ایران" هم ندارد. هویت ایرانی مانند هویت مذهبی فقط با تکرار و تحمیق ساخته شده و دوام دارد.

اگر ملیون و اسلامیون ایران و هر کشور دیگری تلاش میکنند تا با توسل به هنر نوین و دستاوردهای آن، محتوی ملی و مذهبی از آن ارائه دهند، فقط تلاشی برای ساختن هویتهای دروغینی است که ساخته و پرداخته شده است. هویت ملی و هویت مذهبی هر دو به یک اندازه تعریف وارونه و دروغینی از انسان و هویت انسانی است. بهتر ارائه شدن هنر ملی از اسلامی، فقط نشان از تبحر بیشتر ملیون در تحمیق مردم میباشد و نه چیز دیگر.

انزجار مردم از حکومت اسلامی و دستگاه دین و آخوند در ایران، سرسوزنی حقانیت به ناسیونالیسم و میهن پرستی و عاشقان " سرود ای ایران" نمیدهد. چهره خونین و قتاله ناسیونالیسم و میهن پرستی در عصر حاضر از تاریخ خونبار و وحشی جنبش اسلامی کمتر نیست. تاریخ شکل گیری کشورها و دولتها در جهان امروز، تاریخ فقر و جنگهای جهانی و منطقه ای، تاریخ دیکتاتوری و سرکوب و در یک کلام تاریخ استثمار سرمایه داری، تاریخ ناسیونالیسم و میهن پرستی میباشد.  جنبش اسلامی گوشه کوچکی از این تاریخ را در ایران و منطقه خاورمیانه شکل داده است. حکومت اسلامی در ایران یک سهم 40 ساله در تاریخ حکمرانی و سرکوب دارد که سهمش را به ناسیونالیسم ایرانی هم ادا کرده است. یک ستون اصلی ناسیونالیسم ایرانی مذهب اسلام و بخصوص فرقه شیعه آن است. دولت ایران و هویت ایرانی در ترکیب با مذهب شیعی ساخته و پرداخته شده است. سرود ای ایران که مورد لطف همه هنرمندان از خانه سینما تا برخی فیلمسازان و تا برخی چپهای ملی گرا در خارج کشور میباشد، مورد لطف حکومت شاه و جمهوری اسلامی نیز بوده است. برای تولید دائمی و هر روزه و پرورش هویت ملی همه به آن احتیاج دارند. جمهوری اسلامی که ابزار اسلام را با خود دارد به درجه کمتری محتاج سرود ای ایران میباشد و حکومت شاه به درجه بیشتری، و ناسیونالیسم خارج از قدرت که دستش به جایی بند نیست از همه بیشتربه آن احتیاج دارد.

سرود ای ایران از نظر محتوی دست کمی از سرود آستان قدس رضوی ندارد. به همان اندازه در ساختن هویت وارونه از انسان، به همان اندازه ضد انسانی، به همان اندازه خرافاتی، به همان اندازه خشن و به همان اندازه تحمیق کننده است. سرود ای ایران که توسط ناسیونالیستها سرود ملی ایران و یا بقول نشریه اصلاح طلب عصر جدید سرود میهنی نامیده میشود، با تکیه بر خاک و مهر وطن، دشمنی و کینه توزی میپروراند و با تهدید و ایجاد فضای جنگی فرضی، دشمنان را سنگ خارا و ایران را اهن تصویر میکند که دشمنان را خورد و خمیر میکند، " ای دشمن از تو سنگ خاره ای، من آهنم". واقعا هم هویت ملی و پروراندن آن بدون دشمنان فرضی و " خائن" امکان پذیر نیست. محتوی و فضای سرود ای ایران بیشتر بدرد همان تبلیغات جنگی جمهوری اسلامی میخورد و برای همین هم جمهوری اسلامی در زمان جنگ پخش مجدد این سرود را از سر گرفت.

در سرود ای ایران، جان و زندگی مردم ساکن جغرافیای سیاسی به نام ایران در مقابل خاک و وطن بی ارزش میشود، در راه تو کی ارزشی دارد این جان ما، و در سرود این ایران قدس رضوی جان و زندگی انسانها در مقابل دین اسلام و ظهور مهدی بی ارزش میشود و مردم به جای خاک گهربار باید به مهدی صاحب الزمان و صاحب ایران سجده کنند. یکی بر خرافه ملی تکیه دارد و دیگری بر خرافه مذهبی.

در سرود ملی ای ایران ، ایران دیکتاتوری و ستم، ایران شاهان و امامان، ایران فقر و شکنجه و زندان و اعدام و سنگسار، "خرم بهشت من" میشود . در سرود ای ایران قدس رضوی این ستم و دیکتاتوری و فقر با عشق به آقا خمینی و پرچم سه رنگ و امام زمان " خرم بهشت من" میشود.

در سرود ای ایران سنگ و کوه و خاک ایران در و گوهر میشود، در سرود قدس رضوی عشق به حیدر جای سنگ و کوه را میگیرد. یکی نشانش شیر و شمشیر است و دیگری شمشیر دو سر علی مولایشان آماده برای قتل عام "دشمن".

نور ایزدی رهنمای هر دو، میهن پرستان و اما زمان پرستان قدس رضوی میباشد. "نور ایزدی همیشه رهنمای ماست" سرچشمه آبیاری فکری و عملی جنبش ملی و اسلامی است و در هر دو سرود آمده است.

"پاینده باد خاک ایران ما" و "پاینده مانی و جاویدان" تمام "هنر" شووینیستی و خشونت ذاتی این سرود میباشد، که دشمنان سنگ خاره را با آهن جواب داده و میدهند. این آهن قبلا در کردستان و ترکمن صحرا و همه جای ایران و در جنگ ایران و عراق خون ریخته است، و حالا مشغول خون ریختن در رکاب امام زمان در عراق و سوریه نیز میباشد. شعار "پاینده باد خاک ایران ما" تاکنون هم با آهن ملیون اجرا شده است و هم با شمشیر دو سر مولا علی.

جمهوری اسلامی هیچ مخالفتی با سرود و " هنر" ای ایران نداشته و ندارد و بسیاری از آنها هم عمل استان قدس را تقبیح کرده اند. آنجایی که لازم باشد سرود ای ایران سرود آنها نیز میشود. در جنگ ایران و عراق این سرود برای برانگیختن عرق ملی به کار گرفته شد و اتفاقا تمامی ناسیونالیسم ایران از جناحهای مختلف و متخاصم پشت جمهوری اسلامی و " پاینده باد خاک ایران ما" به خط شده بودند. از جناحهای مختلف جمهوری اسلامی تا ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی خارج از رژیم اسلامی( ملیون جبهه ملی، سلطنت طلبان و مشروطه خواهان سلطنت طلب) تا ناسیونالیسم چپ ( توده ای، فدایی اکثریت، اتحادیه کمونیستها و….) برای پاسداری از خاک ایران و دولت و رژیم حاکم بر ایران بسیج شده بودند. یکی به خمینی لبیگ میگفت و دیگری انتقاد میکرد که خمینی "اقتدار" ایران و آن چهره خونین آهنی در مقابل دشمن را حفظ نکرده است چون جان نثارانی از جان نثاری محروم شده بودند.

پرچم و سرود ملیون سکولار ایرانی با پرچم و سرود و اهداف جمهوری اسلامی بطور پایه ای یکی است. همه پرچمشان سه رنگ است و سرودشان پاینده باد ایران و نور ایزدی همیشه رهنمای همه شان است. شاه هم سرود شاهنشاهی داشت و هم سرود ملی ای ایران را. جمهوری اسلامی هم سرود خود در وصف خمینی و امام زمان را دارد و هم سرود ای ایران را. ناسیونالیستها بیخود رگ گردنشان بیرون میزند و از تحریف و دزدی هنری حرف میزنند.

اما کارگران ایران

کارگران در مقابل همه این سوداها و تحمیقهای ملی و مذهبی، در مقابل سرود ای ایران ملیون و سرودهای شاهی و اسلامی سرود انترناسیونال را میخوانند و میگویند انترناسیونال است نجات انسانها. میگویند "بر ما نبخشد فتح و شادی، نه خدا، نه شه، نه میهن"

آنها با افراشتن پرچم و سرود لغو استثمار انسان از انسان و پرچم آزادی و برابری تمامی انسانها جدا از مذهب، ملیت، قومیت، جنسیت …، اردوی جهانی کار و مردم ستم دیده جهان را به دوستی و اتحاد فرامیخوانند و به تفرقه ها و دشمنیهای ملی، قومی، مذهبی و… که با هویتهای کاذب ملی و مذهبی و با سرودهای ملی نظیر سرود ای ایران و قدس خلق شده است پایان میدهند.

اگر کارگران ایران در جغرافیای سیاسی ایران بدنبال نابودی سیستم اجتماعی و اقتصادی استثمارگر، بدنبال نابودی حاکمیت سیاسی اسلامی و ملی هستند و میخواهند قدرت را در این کشور بدست گیرند، تنها از آن روست که تنها راه پایان دادن به حاکمیت این ستمگران در چهارچوب کشوری ممکن است، همانطور که مبارزه برای اصلاحات رفاهی و کسب آزادیهای سیاسی و اجتماعی در چهارچوب کشوری صورت میگیرد و ممکن است. این تلاش آنها برای آب و خاک ایران که در و گوهر است نیست. این خاک و این در و گوهر وسائل خلق استثمار و فقر کارگران و مردم زحمتکش و وسائل لذت جویی و نابودی هر چیز انسانی است و تنها برای سیراب کردن حرص و طمع سرمایه داران برای کسب سود بیشتر عمل میکند. آنها نه برای حفظ خاک و مرز و بوم ایران، بلکه برای برقراری آزادی و برابری به پا میخیزند. شاید برای خاتمه دادن به تحمیق ملی که با سرودهای نظیر ای ایران پرورانده شده است و پایان دادن به هویت ساختگی ایرانی و ایرانیت، برای کارگران ساده تر باشد نام کشور ایران را تغییر دهند، تا آغازتاریخ جدید در جغرافیایی به نام ایران از آین تاریخ سراسر خونبار و ستمگرانه به طور قطع جدا شود.

" ایران" کارگران "ایران" سوسیالیستی ممکن است بزرگتر و یا کوچکتر از مرزهای جغرافیای امروز باشد. مثلا ممکن است با تحولاتی در منطقه، ایران و عراق و افغانستان و….به یک جمهوری شورایی سوسیالیستی تبدیل شوند و یا بخشهایی از مردمی که امروز ساکن ایران هستند به دلیل سرکوبهای خونین رژیمهای سلطنتی و اسلامی تصمیم بگیرند که دیگر نخواهند با مردم دیگر نقاط در یک واحد کشوری زندگی کنند.

در سوسیالیسم کارگران نه تنها از هویت طلبی و عرق ملی ایرانی خبری نیست بلکه هویت طلبی قومی و مذهبی نیز جایی در قانون و سیستم حکومتی ندارد. به جای تقسیم مردم به مذاهب و قومها و تشکیل سیستم دولتی بر اساس آن ( فدرالیسم قومی)، همه به شهروندان آزاد و برابر در کشور تبدیل میشوند و 3 میلیون افغانستانی ساکن کشور نیز شهروند کشور میشوند.

کارگران کمونیست در مقابل سرود ملیون و اسلامیون میگویند: "ای ایران، این کفن توست که میبافیم"* و با نابودی ستم و استثمار در ایران، به هویت و عرق ملی نیز پایان میدهند و راه را برای انترناسیونالیسم واقعی، راه را برای اتحاد کارگران و مردم زحمتکش جهان باز میکنند. آنوقت این حرف مانیفست حزب کمونیست که " کارگران میهن ندارند" به "انسانها میهن ندارند" ارتقاء پیدا میکند.

 

هنرو ادبیات برای خلق هویت ملی

به اظهار نظر آقای فرج سرکوهی در باره سرود ای ایران و دفاع او از این سرود زیر عنوان "سرود میهن پرستانه" و "متعلق به همه مردم ایران" و سرودی که خمیرمایه آن "ارج گذاشتن به هنر و سرزمین هنر" است جداگانه در اینجا میپردازم، چون نمیخواهم نام آقای سرکوهی را زیر ارتجاع ناسیونالیستی بیاورم. آقای سرکوهی به عنوان یک ژورنالیست و نویسنده چپگرا در دوران اخیر مقابله خوبی را با جریانات مختلف ارتجاعی در زمینه های اجتماعی و سیاسی گوناگون در مدیای مینسترم پیش برده است و میبرد که جای تقدیر دارد. اما روشن است که رسوبات چپ سنتی ملیگرا در فرج سرکوهی موجب میشود تا او بطور پایه ای با ناسیونالیسم و میهن پرستی احساس خویشاوندی کند و در پایه ای ترین سطح به دفاع از آن برخیزد.

آقای فرج سرکوهی در مصاحبه با رادیو فردا و دیگر مدیا با شوق و شور زیاد "سرود ای ایران" را دارای محتوی غنی و برای همه مردم ایران و برای ایران به عنوان سرزمین هنر نام نهاد. او در ضمن این سرود را میهن پرستانه و انسانگرایانه نامید. حالا یک سرود چگونه میتواند هم میهن پرستانه باشد و هم انسانگرایانه خود حدیثی است که حل آن را باید به عهده خود آقای سرکوهی بگذاریم. 

 این تعریف از ماهیت سرود ملی ایران تماما غلط است. سرود ای ایران به سرودی با ماهیت عظمت طلبانه فاشیستی نزدیکتر است تا یک سرود لیبرال - ملی گرایانه. از این نظر حتی سرود " پاینده باد ایران" جمهوری اسلامی از سرود ای ایران ملیون محتوای نرمتری دارد. در سرود "پاینده باد ایران" به جای "سنگ و آهن و تهدید اهریمنان" از برکندن ستم و کسب آزادی در زیر بیرق اسلام سخن میرود. اما سرود ملی ای ایران مطلقا از هر گونه کلمه و جمله انسانی تهی است و در آن تنها در ستایش مرز و بوم و خاک و شکست دشمن اهریمن با آهن ( بخوان بمب اتم و شیمیایی و کشتار جمعی و...) سخن میرود.

آقای سرکوهی مدعی است که ما تاریخی از هنر و ادبیات داریم که در سرود ای ایران هم به عنوان سرزمین هنر به آن پرداخته شده است. اما ایران و هویت ایرانی پدیده ای نوظهور است. حتی اختراع و انتخاب نام آن نیز جدید است.  کمی بیش از یک قرن پیش چنین پدیده ای وجود خارجی نداشت.  هنر و ادبیات و زبان فارسی که در ساختن تصور ایرانی و هویت ایرانی و میهن پرستی ایرانی به کار گرفته شده است و یکی از عناصر اصلی سازنده آن است آنقدر آش شلم شوربایی است که اگر سازمان دولت و تبلیغات دائمی برای سرهم کردن آنها و ساختن این هویت نباشد هویت ایرانی خودبخود زایل میشود. هویت سازی ایرانی همانقدر واقعی است که هویت سازی شیعی و سنی و مسیحی و غیره. بدون دستگاه مذهب، بدون فیضیه و آخوند و مسجد، بدون کلیسا و کشیش عمر این عمارات به دو دهه هم نمیکشد. پروپاگاند میهن پرستان و ملیگرایان برای زنده نگه داشتن هویت ملی، مانند نوحه خوانی و تعزیه سرایی در وصف صحرای کربلا است. هر دو از نامها، مکانها و زمانها بهره میبرند، نامها، زمانها و مکانهایی که به اختیار به یکدیگر بافته شده اند.

اقای سرکوهی همچنین به تاریخ و شان نزول سرود ای ایران به عنوان یک امر مثبت یاد کرده است. اما منشاء و شان نزول سرود ای ایران چیزی جز صورت خود را با سیلی سرخ داشتن میهن پرستان ایرانی و مخفی نگه داشتن احساس حقارت آنها در زمان اشغال ایران توسط متفقین نبوده است. بسیاری از آنها وجود حکومت رضا شاه و بند وبست با دولت نازیستی آلمان را بر از هم پاشیدن این حکومت ترجیح میدادند، بسیاری از انها از نازیسم هواداری میکرده اند.  انسان آزاد، انسانی که به سموم میهن پرستی آلوده نبود، اشغال ایران توسط متفقین را برای شکست نازیسم و فاشیسم در جهان مثبت میدانست. گوش یک دیکتاتور خشن که با نازیسیم سر و سری داشت را گرفتند و پرتش کردند به یک جزیره در آفریقا. از هم پاشیدن دیکتاتوری و سازمان نظامی و امنیتی آن موجب این شد تا مردم نفسی بکشند و موجب سر برآوردن جنبشهای اجتماعی  و سیاسی و فعالیتهای احزاب سیاسی نیز شده بود. عموما جنگهای میان کشورها و بخصوص اشغال نظامی با مصائب دهشتناک برای مردم کشورهای درگیر همراه است. جنگ ایران و عراق و اشغال عراق توسط آمریکا نمونه هایی هستند که مردم ایران و عراق فجایع آن را با گوشت و استخوان خود لمس کرده و میکنند.   اما اگر بتوان استثنایی در میان جنگها و اشغالهای نظامی عالم قائل شد، یکی از آن همین اشغال نظامی ایران بدست متفیقن در شهریور 1320 میباشد. بدون آن اشغال صحنه سیاسی ایران به مدت 12 سال نمیتوانست در اشغال آزادیهای محدود سیاسی، در اشغال آزادی محدود احزاب،  در اشغال حزب توده و اتحادیه های کارگری و در اشغال جبهه ملی و مصدق و...بوده باشد، بلکه با احتمال زیاد اقتدار و دیکتاتوری رضا شاه بیشتر میشد و سر و سرهای سیستم آن با نازیسم بیشتر. برداشتن رضا شاه مانند یک موش آب کشیده و پرت کردن او به جایی دیگر فقط احساس ناسیونالیستها و میهن پرستان را جریحه دار کرد. آزادیخواهان و مردم کارگر و زحکمتکش در آن واقعه لبخند بر لبشان نشست و امکان پیدا کردند تا نبردشان برای رفاه و آزادیهای سیاسی و اجتماعی را به مدت بیش از یک دهه یعنی تا کودتای 28 مرداد سال 32 در شرائط آزادتری پیش ببرند. 

اگر قرار بود شعر " ملی" در آن مقطع سروده شود، میباست در وصف قدرت توخالی دیکتاتور و حال نذار او و جانشینانش، ضعف و اضمحلال ارتش و نظام امنیتی آن و در وصف "سوء استفاده" مردم از آزادی نسبی سروده شود و نه سرودی که حال ضعیف و نذار میهن پرستان را با هارت و هورت توخالی و با گفتن اینکه ما آهنیم و دشمن سنگ خارا، بپوشاند.

میهن پرستان و ملیون تلاش دارند تا همه آنچه در یک چهارچوب جغرافیای سیاسی معین جای گرفته و یا بهتر است بگویم جای داده شده است را به نام میهن و منافع وطن جا بزنند. اما کارگران فریاد میزنند " ما میهن نداریم" ما گورکن میهن هستیم" و مانند کارگران بافنده آلمانی در شعر هاینریش هاینه میخوانند  " ای ایران، این کفن تست که میبافیم"

کارگران کمونیست در پایان دادن به دولت مذهبی، اسلام سیاسی، پایان دادن به هرگونه دخالت مذهب در دولت و در یک کلام برقراری دولتی سکولار، پیشروترین و رادیکالترین نیرو هستند، چون اهداف آنها بسیار فراتر از دستیابی به سکولاریسم است. اما آنها برای پایان دادن به این جرثومه کثیف، به جرثومه کثیف دیگری، به ناسیونالیسم و میهن پرستی تکیه نمیزنند. آنها در مقابل سرودهای ملی و مذهبی و تفرقه های ملی و قومی و مذهبی، پرچم انترناسیونال انسانها، پرچم "نه به هویت مذهبی، نه به هویت ملی و قومی، زنده باد هویت انسانی" را می افرازند. مذهب و ملیت نه تنها افیون مردم است، بلکه شمشیرهای آخته برای سرکوب و کشتار نیز میباشند.

 


* بر اساس شعر هاینریش هاینه شاعر آلمانی که برای زندگی و مبارزه کارگران بافنده سیله زی سروده بود.

بافندگان سیله زی از هاینریش هاینه

در چشمان تارشان اشکی نیست

با دندانهای به هم فشرده بر سر دستگاه بافندگی نشسته اند :

ای آلمان، این کفن تست که می بافیم

و در تار و پود آن لعنتی سه گانه می بافیم – 

می بافیم ، می بافیم !

[ نخست ] لعنت برخدائی که او را نیایش می کنیم

در سرمای زمستان و در سیه روزی گرسنگی؛

بیهوده چشم به راه مانده و [ به او ] امید بسته ایم

او ما را مسخره کرده، به ما نیرگ زده، ما را به ریشخند گرفته است – 

می بافیم ، می بافیم !

[ دوم ] لعنت براین شاه، شاه توانگران 

که از سیه روزی ما کم نکرد

که تا آخرین پشیز از کف ما ربود

و به فرمان او برما، همچون برسگان، شلیک کردند – 

می بافیم ، می بافیم !

[ سوم ] لعنت بر میهن دروغین

که در آن تنها ذلت و ننگ سر برمی کشند

که در آن هر گل نو شکفته ای لگد مال می شود

که در آن کرمها از گند و لجن پروار می شوند – 

می بافیم ، می بافیم !

سفینه می گذرد، دستگاه بافندگی می غرد

با پشتکار، شب و روز می بافیم

کفن ترا می بافیم ای آلمان پیر

و در تارو پود آن لعنتی سه گانه می بافیم،

می بافیم ، می بافیم !

 

 

 

 

 

March 10, 2019

نسل بعداز انقلاب، قربانی یا انقلابی؟(بخش نخست)

٤٠ سال پیش تودەهای مـــردم ، متشکل از همە قشرهای مختلف و زحمتکش ایران بە خصوص زنان و جوانان انقلابی بە هیجان آمدە بە خیابان ریختند و با همت و والای خود ، رژیم فاصد شاهنشاهی در ایران را سرنگون و متحدانە تاج و تختش را برای همیشە از جا کندند.  

سرنگونی حکومت پهلوی ثمرە حرکت آزادیخوانە مردمانی بود کە در نظر داشتند باشکست رژیم شاە ، جامعە ایران را شکوفا و بە دیکتاتوری و سیە روزی و فقر فلاکت ، پایانی بخشند . اینک بعداز ٤٠ بهار از آن تاریخ، پرسش از آیندە آن حرکت و آن بە میدان آمدنها و آن آرزوها،  اهمیت بسیاری میبخشد .اهمیت از آن جهت کە میتواند عظمت این انقلاب بزرگ و بە میدان آمدن تودەهای میلونی در بهمن ٥٧ را  یا زیر سوال ببرد و یا اینکە بپرسد انقلاب چە شد و آن نسلی کە تغییر از ریشە را در سر داشت چە توضیحی برای نسل بعداز خودش را دارد و چگونە و با چە زبانی حرکت خود را توجیه و یا توضیح میدهد.

 

مهمترین پرسشی کە امــــــروز نزد نسل دوم و سوم و یا حتی نسل چهارم  بعداز انقلاب مطرح است اینست کە چرا انقلاب شد ؟ گرچە این انقلاب در نطفە بەشکست کشانیدە شد ، اما آندستە از مبارزینی کە بعداز انقلاب و بعداز قدرت گیری جمهوری اسلامی ، سلاح بدست گرفتند و  دوبارە مبارزە را اینبار علیە یک حکومت اسلامی  تازە بە قدرت رسیدە دیگر آغاز کردند چە توضیحی برای بە ثمر نرسیدن اهدافشان بعداز ٤٠ سال آنهم با تمام هزینە های جانی و مالی در عرصەهای مختلف جامعە باید داشتە باشند ؟

ما در این زنجیرە مقالات سعی بر آن داریم این چهل سال  فعالییت آندستە از انسانهایی را مورد ارزیابی قرار دهیم کە در قالب گروههای کوچک چند نفرە در چهارچوب سازمانهای سیاسی و صد البتە چپ و مارکسیست ، خود را سازمان دادند و با راە اندازی مبارزە مسلحانە قصد سرنگونی نظام جمهوری اسلامی را داشتند و هدفشان نیز برقراری یک جامعە سوسیالیستی در ایران بود .

 کردستان ایران از همان آغاز بە قدرت رسیدن جمهوری اسلامی همچون گذشتە و در دوران رژیم پهلوی ،جامعەایی بود کە در آن مبارزە بر علیە ستم و سرکوب دولت مرکزی پیشینەایی طولانی داشت. در این منطقە و  با پیدایش هر درجە ضعف و ناتوانی در ارکان دولت حاکم در ایران و در دورەهای مختلف، مبارزە و اعتراض بر علیە آنها بە اشکال گوناگون وجود داشت.گرچە این مبارزات در گذشتە، تحت رهبری نیروها و احزاب ناسیونالیست بودند و خودمختاری مسالە محوری آن بود،اما تحول اجتماعی مهمی کە در دهە چهل و بە دنبال اصلاحات ارضی در ایران بە وقوع پیوست مناسبات فئودالی در کردستان را پشت سر گذاشت و عملا بە آن پایانی بخشید وسرمایەداری بر حیات اجتماعی در کردستان مسلط گردید. تودە های  وسیعی از کارگران مزدی  همراە خانوادەهایشان از روستاها کندە شدە و روانە شرکتهای ساختمانی، کورەپزخانەها و دیگر مراکز کارگری شدند و در روستاها نیز مناسبات سرمایەداری ،کار مزدی، بر روابط بورژوا مالکان ،دهقانان مرفە و کارگران و زحمتکشان حاکم گردید. با این نوع تغییر جمعیت شهرها افزایش فوق العادەای پیداکرد.

با روانە شدن تودەهای وسیع کارگران کردستان بە بازار کار سراسری در ایران، پیوندهای اقتصادی بورژوازی محکم گردید. در چنین پروسەای برای کارگران در عین حال پروسە رشد خود آگاهی طبقاتی آنها و فاصلە گرفتنشان از دایرە فرهنگ و سنتهای قدیمی و بالا رفتن سطح توقعات اجتماعی آنها بود.

واقعییت این بود کە افزایش شهرنشینی و ظهورطبقەی متوسط شهری در جامعە کردستان  ودر نیمە دوم قرن بیستم، گسست از زندگی سنتی را در این بخش از جغرافیای ایران  تشدید کرد. و این عمل و این اقدام مهم ، سرآغاز یک انقلاب بزرگ فکری را میتوان در این منطقە بر شمرد.

 همزمان بافت جامعە کردستان  در آن زمان  متنوع و دارای قشر اگاە و تحصیلکردە و روشنفکر هم  بود کە خواستها و علاقە آنها برای مبارزە سیاسی در جهت خواستها ی انقلابی با افکار و عقاید  چپ همراە بودو  سوسیالیسم را تنها شرط رهایی خود میدید. رشد افکار و ایدەهای روشنفکران و مبارزین چپ در سطح ایران و بە خصوص در کردستان این زمینە را آمادە کردە بود کە مردم کردستان اعم از مردم  شهر روستا با الهام گرفتن ازمبارزات سراسری و شرکت در اعتراضات تودەای علیە حکومت تازە بە قدرت رسیدە ،بسیج شوند و جسورانە برای خواستهای خود بە میدان آیند و مسلح شوند. در این دورە مردم آزادی و دمکراسی را بە معنای واقعی کلمە چە در خیابان و چە در مراکز کارگری و چە در شوراهای شهرها تجربە میکردند . پس در این شرایط  سازمانهایی چون کوملە ، چریکهای فدایی ، سازمان پیکار و حتی حزب دمکرات مکانیزمی بودند کە مردم میتوانستند در آنها خود را سازمان دهند و نقش آفرینی کنند.

تجربیات آن دورە از تاریخ میتواند نشان دهد کە در هر مقطع تاریخی نسلی از جوانان انقلابی ، رزمنده ، پرشور و مبارز متولد میشوند. این نسل در آن مقطع زمانی و برای یک دورە کوتاە بالنده جانمایه نیروی انسانی تکامل و حرکت پیشروندۀ زمان خود بود و همیشه هم در حال گذر بوده است . این نسل درحیات سیاسی و اجتماعی به مثابۀ یک جنبش، دایم در حال تحول و دگرگونی و شکوفایی بوده است و طبق قانونمندیهای اجتماعی در تکامل و ترقی جامعه خود سهم عمده را بدوش داشته است. به مسائل و پدیده های پیشرفته و مدرن تمایل پیدا کرده و از ظهور آن استقبال کرده است. در برابر رویدادها ، حوادث و حرکت های سیاسی جامعه خود بی تفاوت نبوده است.

نسل اول انقلاب کە در خود گرایش مارکسیستی را تجربە میکرد و در کردستان فعال بود ، علاوه بر اینکه در احزاب سیاسی نقش داشت، در میان تودەهای مردم نیز دارای محبوبیت خاصی بود . این نسل هر آنگاهی که فریاد دفاع از آزادی و حقوق انسانی بلند میشد، با جان و دل در صف اول آن  قرار داشت. این نسل ، سرکوب شده  بود، توانایی ها و استعدادهایش نادیده گرفته شده بود. در جهت ساختار شکن قدرت دولتیهای مستبد حرکت کرده بود. افکار مدرن و مترقی و غیر مذهبی، و چپ و سوسیالیستی در او برجسته بود و در جهت دگرگون کردن بافت سیاسی و اجتماعی جامعه  قدم برداشته بود.

با وجود همه این مسائل اما احزاب سیاسی هم بدون کم وکاستی نبودند. گرچە اکثر این سازمانها در بین مردم محبوب و دارای نیروهای رزمندە بودند اما بدون شک استفادە درست و بە موقع از شرایط بە وجود آمدە در منطقە را نکردند .    

اکثر آنها خود را چپ و نمایندە زحمتکشان معرفی میکردند. اما هیچکدام برنامە و فعالیت سیاسی منسجمی در آنزمان نداشتند . نە تعریف درستی از خود و نە میتوانستند بە مثابە یک جریان چپ کە خود را منسوب بە زحمتکشان میدانستند ، برنامە و نشریە تئوری برای مخاطبین خود داشتە باشند. این سازمانها بە خصوص کوملە ، تعدای از روشنفکران کردستان رهبری میکردند کە در نهایت و با مرور زمان در کردستان مطرح شدند.

کوملە در آن مقطع زمانی توانست با استفادە از شرایط بە وجود آمدە در کردستان و بە خصوص ستم ملی در کردستان و ادامە مبارزات تودەهای مردم علیە جمهوری اسلامی، زحمتکشان و روشنفکران بسیاری را بە طرف خود جذب کند.

مردم کردستان در آنزمان تحت فشار اقتصادی شدید بودند و بیکاری مشکل اساسی و جدی مردم بود ، همزمان مردم کردستان خود را در جبهە مخالفت با جمهوری اسلامی میدیدند و آنرا دشمن قسم خوردە خود میدانستند. این در حالی بود کە جمهوری اسلامی نیز به کردستان یورش آوردە بود و قصد داشت کردستان را بە زیر سلطە خود دربیاورد. اما موضع رادیکال مقاومت مسلحانە در برابر یورش جمهوری اسلامی کە از طرف کوملە مطرح شد ، با استقبال وسیع تودەهای مردم در کردستان مواجە شد و هر چه بیشتر این جریان را توده ای نمود. سازماندهی توده ها برای مقاومت مسلحانه در شرایطی که مبارزات مردم کردستان با یورش وسیع نظامی روبرو شده بود، جنبش را در موقعیت انقلابی و رودررویی همه جانبه با دولت قرار داد.

در کنار همه اینها مبارزه طبقاتی هم در شرایطی نبود کە مردم بە خصوص قشر کارگرو زحمتکش بە سوسیالیسم و کمونیزم و حکومت کارگری گرایش داشتە باشندو از طرفی دیگر هم چپ در ایران هم دارای موقعیتی نبود کە بتواند با جریان خردە بورژوایی در درون خود تسویە کند و سوسیالیسم انقلابی را استراتژی خود قرار دهد. در واقع میتوان گفت کە همه چپهای ایران در گرداب پوپولیسم و ملی گرائی گیر کردە بودند و نمیتوانستند از چنین گردابی گذر کنند . طبیعتا کوملە نیز در کردستان از این قاعدە مستثنا نبود و در همین محور قرار داشت .

کە خود این این مسائل جرقە آیندەای تاریک و بدون استراتژی درست را برای ایندە کردستان و چپ در منطقە رقم زد.

ادامە دارد ...

 

منبع: شماره  ٩٠ نشریه سوسیالیسم امروز

١٨ اسفند ١٣٩٧

٩ مارس ٢٠١٩

 

ارتجاع ارتجاع میزاید

ارتجاع ارتجاع میزاید

(در حاشیه دو کنفرانس"قفنوس"شونیستها، و"فدرالیسم قومی" ناسیونالیستها)

 در دو هفته گذشته شاهد دو کنفرانس  بخشهای مختلف اپوزسیون راست و بورژوائی بودیم.  گردانندگان هر دو کنفرانس در کنارسازمان مجاهدین، چند هفته پیشتر صف کشیده بودند تا در کنفرانس ورشو، که به رهبری دولت امریکا برگزار گردید، حضور بهم برسانند و  هر کدام به نوعی  تلاش نمودند از قافله  سناریوسازیهای ارتجاعی هیئت حاکمه امریکا بجا نمانند، و امید داشتند در آنجا  بر سر سفره ضد انقلابی و ضد انسانی که خود معمار و سازنده  همین نظام جمهوری اسلامی برای سرکوب انقلابیون بودند، به نان و نوای برسند.  این نیروهای ارتجاعی ملی گرا و مذهبی برای جانشین شدنشان با جمهوری اسلامی بسیار  تعجیل دارند.  تک تک این نیروها، اعم از سلطنت طلبان و شونیستهای فارس، ناسیونالیستهای قومی محلی و نیروهای اپوزسیون اسلامی، از خود جمهوری اسلامی بیشتر نگران عروج و گسترش مبارزات انقلابی و کارگری در ایرانند، چرا که چنین روندی را  مانع سر راه دستیابی به قدت خود و چگونگی جایگزین شدن با رژیم اسلامی میدانند.  اینها تصور میکردند "گوادلوپ" دیگری در حال شکل گیری است و باید خود را به آن رسانند. اما دیدیم که سرشان به سنگ خورد. متوجه شدند  با وجود همسویی کامل و ضد انقلابی آنها با  سیاستهای هیئت حاکمه امریکا  ویک رئیس جمهور فاشیست به اسم ترامپ، هنوز زمان به بازی گرفتن جدی آنها برای خود دولت امریکا فرا نرسیده است!

 

این دو قلوی ارتجاع ملی گرایانه اپوزسیون، شونیسم فارس تمامیت ارضی خواه، و ناسیونالیسم قومی فدرالیست چی ها، به علاوه سازمان اسلامی مجاهدین، برای آماده سازی خود و از جمله نشان دادن مقبولیت ‌هر چه بیشتر در بارگاه وزارت خارجه امریکا اقدام به سر و سامان دادن خود در قالب دو طرح و دو کنفرانس برآمدند.  به عنوان اقدامات هشدار دهنده  و بسیار منفی و مخاطره آمیز بر سر راه  طبقه کارگر وآزادی و برابری خواهی در ایران، توجه و تعمق بیشتری از جانب نیروهای مسئول و طبقه کارگر ایران می طلبد. به آنها به عنوان نیروهای که فردا میتوانند به کمک دولت امریکا، عربستان و بخشی از "مردم" مستاصل و مرتجع بورژوا و عقب مانده در کشور به جای آزادی و رهایی، و به جایی  اتکا به خود آگاهی و سازماندهی مبارزه انقلابی-توده ای و شکل سرنگونی انقلابی جمهوی جنایتکار اسلامی، خون و جنایت و تفنگ و کشتار و تفرقه را بر اساس گروه خونی انسانها و خرافه ملی و مذهبی و میهن پرستی پوچ را به جامعه میتوانند تحمیل کنند. این روند و سیاستها حتی به بقای هر چه بیشتر جمهوری اسلامی کمک کرده و خواهد کرد. این بچه کرگهای وحشی را قبل از پا گرفتن و برخورداری از قدرت بلعیدن آزادی و برابری و انسانیت  باید از سر راه بر داشت، و از جانب کارگران و زحمتکشان و هر نیرو و صفی که به انسانیت و آزادیخواهی نزدیکی دارد از هم اکنون باید افشا و  طرد گردند. هر نوع همراهی و یا سکوت کردن در باره اینها گویای بی مسئولیتی کامل سیاسی و به معنی  همراه شدن با این روند هولناک تلقی میگردد.

 

١-کنفرانس اعلام موجودیت"قفنوس" در امریکا:

 

  " قفنوس" را  یک پروژه غیر سیاسی معرفی کردند!، اما حتی نفس انتخاب نام"ققنوس" نیز یک انتخاب سیاسی است. به روایتی ریشه در "انحلال سلطنت قاجار بدست رضا شاه" دارد. به روایت دیگر بر گرفته از نام پرنده‌ای افسانه‌ای بنام "ققنوس" است و تفصیر فلسفی و تاریخی و ادبی از آن به این معنی بیان شده که "يعنی يك دوره‌ای را پشت سر گذاشتن و به زوال رسيدن و سپس وارد شدن به عصری جديد و نو". تفصیر اول، یعنی سالگرد اقدام پدر بزرگ ولیعید علیه قاجار، برای اپوزسیونی که شغل و سیاستش دست بدست کردن قدرت از بالا و کودتاه و همراهی این و آن دولت و غیره میباشد، معنی زمینی و سیاسی واقعی تری دارد. از این جهت انتخاب چنین اسمی کاملا سیاسی و مختص به یک سیستم و طبقه معین در تاریخ ایران است . اما داستان پرنده "قفنوس" هیچ ربطی به سیاست دست راستی سلطنت طلبان  و نقش امثال رضا پهلوی ندارد، چرا که نه تنها هیچ دوره ای را پشت سر نمیگذارند و به زوال نمی رسند، و از نو شروع نمیکنند، بلکه در اوضاع جدید و در پوشش جدید تری همان گذشته ارتجاعی را و همان منفعت شونیستی یک طبقه معین سرمایه داری را، از دوره پدر بزرگ تا  پدرش، و  حتی بخش زیادی از سیاست و عملکرد جمهوری اسلامی و تاکنونی شخص خودش را امروز نیز نمایندگی کرده و اما به نرخ "حقوق بشر" و دمکراتیک"  و به اسم "نوآوری" عوامفریبانه دارد به فروش میرساند.

 

 رضا پهلوی، که تنها هویت و برنامه و افتخار و تاریخ مبارزاتی اش  فقط "فرزند محمد رضا شاه" بودنش است، که با ردیف کردن دروغهای شاخدار در باره خودش و بی طرفی اش، و اینکه "دغدغه" او " فقط مردم" و "میهن" میباشد، توانسته به همت میلیاردها دلاری که از دزدیهای پدرش برایش باقی مانده است، و به همت افکار ضد آزادیخواهانه و ملی گرایانه اش، و به همت ضد سوسیالیست و ضد کارگری بودنش، به همت جلب توجه و حمایت هیئت حاکمه امریکا و برخی دیگر از دولتهای بورژوائی، به همت پیروی یک مشت رعیت زن و مرد "مدرن" طرفدار سیستم نر سالاری نظام پادشاهی، و به کمک مدیای نوکر، اکنون توانسته به عنوان"آلترناتیو" خود گمارده ، موقعیتی برای خود  دست و پا نماید. این عنصر"مفتختر به مذهب شیعه" و ادامه دهنده بدون چون و چرای افکار شونیستی و سیستم جنایتکارانه نظام مخوف، "شاه سایه خدا "، جلو افتاده تا یکبار دیگر، درست مانند سناریو شکل دادن به خمینی از جانب امریکا و غرب، اینبار ایشان همین نقش را بر عهده بگیرند، و "ایران را پس بگیرند". برای پس گرفتن "ایران"، در حقیقت منظورشان پس گرفتن قدرت سیستم مدرن بورژوائی هار و ضد کارگری ایران با پرچم و دماغ گندگی شونیسم  و در سایه " شاه نوین" و در باب دریای خزر و خلیج فارس و سرود فاشیستی "ای ایران" و "حفظ تمامیت ارضی" شان کاری بکنند، نه بر گرداندن حرمت  و آزادی و  ارزش انسانی از دست رفته دها میلیون انسان بدست دو رژیم جنایتکار شاهنشاهی و اسلامی!

 

 طبعا در این راه نیز همه ارگانهای آدمکش و منفور از جمله سپاه پاسداران را نیز قلبا و عقیدتا متعلق به خود و "مهین"اش میداند و میخواهد بدین ترتیب نقش کلیدی در ممانعت از پیروزی کارگر و کمونیزم در ایران بر عهده بگیرند ،درست مانند خمینی!. در این راه نیز با بسیاری از نیروهای دست راستی از جمله حتی فدالیست چی ها، و "قوم های " دیگر نیز حاضر به همکاری و قول دادن به امتیاز دادن و غیره نیز هست. اما دم خروس دو دوزه بازی این "ولیعد" نر بازمانده خاندان پهلوی جلاد و منفور از تک تک سیاستهایش مدتها است زده بیرون. "فرشگرد" این عالی جناب با شعار علیه "ارتجاع سیاه و سرخ" متولد شد، طبعا با سیاه که خود محمد رضاه شاه و ولیعد به آن تعلق مذهبی و جنبشی دارند پلتیک میزنند، اما علیه سرخ بودنشان جای هیچ تردیدی نیست! چرا که شاه جنایتکار نیز همین سیاست و خصلت ضد انقلابی را داشت. این شاه خود گمارده که مردم را هنوزرعیت تلقی کرده است، اخیرا بعداز برگزاری انواع "کنگره ملی  ایرانیان" و "فرشگرد" و غیره  که  با ناکامی روبرو گردید، در شکل بسیار عوامفریبانه تر و اما "تخصصی" تر وارد میدان سیاست و آلترناتیو سازی شده اند. یک تعداد "نخبه متخصص" که گویا "غیر سیاسی" هم هستند و "تعلق سیاسی به هیچ فرد و جریانی هم ندارند"، فقط بخاطڕ کمک به "میهن" شان گرد هم آمده اند،  تا در سایه "پسڕ شاه" و "بطور علمی تر"، راه پیشرفت کشور را هموار سازند!.  جالب است که  در جریان این "کنفرانس علمی" هم بارها اعلام کردند که هدفشان سیاسی نیست!، و کاملا " مستقل است"، ولیعد اگر چه "بناینگزارش" است، اگر چه "افتتاح کنندە کنفرانس بوده، اما باز هم مدعی اند که " مستقل هستیم". برخورد اینها به شهروندان و مخاطبین شان سر سوزنی با شیوه خمینی و خامنه ای و دیگر جنایتکاران حاکم دو نظام پادشاهی و اسلامی ندارند!، آشکارا و در روز روشن همه را رعیت حساب میکنند و بدون شرم دروغ تحویل مخاطبین میدهند. با این همه ادعاهای کذب و دروغهای شاخدار، چگونه میتوان حتی نماینده دست راستی ترین نیروی اپوزسیون و بورژوازی ایران را کرد؟!.  هر چند پول و سرمایه و قدرت و سرکوب و فریب همه ، سیاست واخلاق هر دولت و نیروی بورژوائی است، اما جناب پهلوی شما که هنوز دستتان به جائی بند نیست ، پس برخوداری از حداقلی از اخلاق و صداقت و بیان حقایق برای پروژه خودتان هم لازم است که رعایت بفرمائید!

 

در هر صورت بنظر من جامعەای که خواهان رهائی از جنگ سیستم بردگی حکومت فاشیست اسلامی است، نباید و نمیتواند گول همان شیادان سیاسی ورشکستەی بخورد که یکبار به درست با قیام کارگران و مردم آزاده از تخت و تاج و سرکوب و ساواک و ناخن کشیدن ها به زیر کشیده شدند و به رعیت شدن خود تحت بازگشت" شاه" رضایت بدهند. طبقه کارگر و جنبش سوسیالیستی در ایران با تمام قدرت و متکی به صف روشن طبقاتی و متحدانه خود  باید و میتواند برای سرنگونی کلیت طبقه سرمایه داران و دولت اسلامی آن مبارزه کند و هرگز اجازه نخواهد داد یکبار دیگر تاریخ ناکام سال ٥٧ تکرار گردد.  طبقه ما اجازه نخواهد داد  نظام پادشاهی چه مرده و چه زنده به حاکمیت در ایران بازگردد!، اجازه نخواهد داد فرزند مفتخور همین شاه مستبد دوباره با جمهوری اسلامی تخت و تاج و امامه عوض کند و روئیایی جانشین شدن جمهوری اسلامی را به واقعیت تبدیل کند. ما کارگران و شهروندان آزادیخواه ایران باید تاریخ  ننگین هر دو نظام جنایتکار پادشاهی و اسلامی را برای همیشه از زندگی و سرنوش خود  جارو کرد تا  بتوانیم در راه آزادی و برابری، رفاه، و  تامین امنیت و احترام و حق برابر شهروندی در همه سطوح زندگی سیاسی، اقتصادی، فرهنگی ، اجتماعی و اداری  گام تعین کننده برداشت!. جز این ‌هیچ راه میانگینی برای رسیدن به رهائی واقعی نیست!

 

٢-کنفرانس فدرالیسم قومی در شهر هانوفر آلمان:

 

روز چهارم اسفند ۹۷ ، کنفرانس مشترکی از جانب ده جریان ناسیونالیست و فدرالیست قومی، که در بین آنها سیاهترین و ضد آزادیخواه ترین نیروی سناریو سیاهی  نیزحضور دارد، تحت عنوان بسیار نابجا و نا مربوط "همبستگی برای آزادی و برابری" برگزار گردید. آنطوری که خود اعلام کرده اند جریانات شرکت کننده در این کنفرانس عبارت بودند از: "اتحاد دمکراتیک آذربایجان– بیرلیک، جنبش جمهوریخواهان دموکرات و لائیک ایران، حزب تضامن دمکراتیک اهواز، حزب دمکرات کردستان ایران، حزب دمکرات کردستان، حزب کومه‌له کردستان ایران، حزب مردم بلوچستان، سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران، شورای موقت سوسیالیست‌های چپ ایران، کومه‌له زحمتکشان کردستان". 

 

من تردیدی ندارم حتی بخش زیادی از شرکت کنندگان دراین کنفرانس نیز بر این واقعیت واقف بودند که نام گذاری " آزادی و برابری" برای کنفرانسی که هدف محوری آن در حقیقت امتیاز گیری از دولت و شراکت در ‌قدرت دولتی بعنوان بورژوازی "ملت خود"، ازراه تشدید نظاع و نفرت قومی بین شهروندان است، نشتسن زیر چنین اسم و بانر و شعاری یک اقدام  بسیار نابجا و نا مربوط به اصل پروژه شان است. به سایز شان نمی خورد، فریبکارانه و پلتیک زدن است. آرمان و پرچم آزادی و برابری دو واژه مقدس برای کسب آزادی و برابری در همه شئونات زندگی از جمله برای تحقق یک نظام  عاری از ستم و استثمار، پایان دادن به حاکمیت یک اقلیت مفت خور و ظالم سرمایه دار، تحقق جامعه ای مبتنی بر حق شهروندی برابر و مستقل از خرافات ملی گرایانه، مذهبی، خاک و ملت و میهن پرستی است. کدامیک از شما به این آزادی و برابری تعلق دارید؟ چرا عوامفریبی میکنید؟ حداقل بخشی از همین نیروهای شرکت کنندە از جمله در کردستان و آذر بایجان خاک قریب به "ده شهرمشترک" را از آن "ملت خود" دانسته و اعلام کرده اند. روشن است که  اگر اوضاع بنا به میل آنها بچرخد حتما برای تعین تکلیف سرنوشت این "ده شهر مشترک"جنایت می آفرینند. آیا نیروی که با چنین سیاستی وارد "اتحادهای" تحت پوشش آزادی و برابری میشود، قبل از هر کسی سر خود کلاه نگذاشته است؟، تصورمیکنند با این شگردها میتوانند نرخ و مقبولیت پرچم عمیقا ارتجاعی و خونین فدرالیسم قومی و ضد انسانی شان را در انظار عمومی به فروش برسانند! کلاهبرداری سیاسی هم حد و مرزی باید داشته باشد!، شما چرا به اسم واقعی و اما خرافاتی طبقه بورژوائی خودتان به اسم"ملی و فدرالیسم قومی" خود رک و پوست کنده سخن نمیگوئید و اتحاد نمیکنید و کنفرانس برگذار نمیکنید؟

 

  سیاست و تلاش این نیروها آن سوی سکه شونیستهای فارس به رهبری رضا پهلوی و کنفرانس "قفنوس" و به استقبال تعمیق یک نزاع بسیار خطرناک ناسیونالیستی و فاشیستی رفتن است، به استقبال جنگی رفتن است که اگراوضاع دست اینها بیفتد جدال بی پایان شونیسیسم عرب و ناسیونالییسم کورد و ترک که برای مسائل م"ملی و خاک"مانند، "کرکوک" در کردستان عراق که چند نسل است تداوم یافته و در دوهه اخیر نیز جنایتهای زیادی صورت گرفته است، در ایران به یک فاجعه و مشکل به مراتب عظیم تر تبدیل خواهد شد. نباید به استقبال این جنایت رفت! همانطوری که ادعای شونیستی و تمامیت ارضی، پوچ و ضد انسانی است و باید جلوش را گرفت و افشا و طرد شوند، ادعاهای ناسیونالیستی و نژاد پرستانه "حق ملت من" و دعوا بر سر خاک و نژاد و غیره نیز پوچ و ضد انسانی است و باید جلو اینرا هم گرفت. هیچ سطحی از رفع ستم و یا تحقق آزادی  با این سیاستها و از این طریقها هرگز حل و فصل و متحقق نشده است؟ اگر کسی ادعای غیر از این دارد لطفا پاسخ روشن بدهد؟، گذاشتن عنوان آزادی و برابری، روی  پروژه و آینده ای، که آزادی و آینده انسانها را به نابودی و نفرت و جنگ میکشاند، اوج نامسئول بودن و شیادی سیاسی بیش نیست!. همه می دانیم که طرح و هدف شرکت کنندگان در کنفرانس هانوفر آلمان "فدرالیسم قومی"، تقسیم جامعه و انسانها بر اساس قوم و ملیت و گروه خون شهروندان است! و این دقیقا آن هدف و خطر واقعی است که تعدادی مرتجع زائده شده دست نظام حاکمیت جمهوری اسلامی و پادشاهی و امید بسته به امثال آقای ترامپ فاشیست و هیئت حاکمه امریکا امروز در قالب ملت و خاک و میهن سر و صدا راه انداخته اند. و نباید هیچ تردیدی داشت بنیاد سیاستهای شونیسستی و ناسیونالیستی دو قولی فاشیسم مذهبی و حاکمی اسلامی اند و همه به یک طبقه ظالم و جنایتکار و ویرانگر تعلق دارند، لذا ازاین کانالها هیچ انسانی به انسانیت و حق خود از جمله به رفع ستم ملی هم نائل نخواهد آمد!

 

چه باید کرد؟

 

 در اینجا از نقد همه جانبه طرح فدرالیسم پرهیزمیکنم ، اما خوانندگان گرامی را به مطالعه مقاله پیشتر خود در این رابطه، که در همین شماره٩٠ نشریه سوسیالیسم امروز بازنشرشده است، ارجاع میدهم. اما آنچه که قابل توجه همه باید باشد موضوع مهم آلترناتیوسازیهای بسیار خطرناکی است که در سطح بخشهای از اپوزسیون، و از جمله همین بخش از اپوزسیون شونیست فارس و سلطنت طلبان و دیگر نیروهای خود گمارده نماینده "اقلیت های ملی" در ایران است، که با تپ و تاپ امثال ترامپ، دامنه فعالیتهای آنها نیز متغیرمیگردد. نباید این روند و رویدادها را دست کم گرفت! اینها آتش زیر خاکسترند، خاکستری که جرقه آتش و خونریزی و ویرانگری جدی میتواند به همراه داشته باشد. باروت اینها را ارتجاع دولتهای بورژوائی، منافع حقیقر رهبران بورژوا و ماداملعمر و شاهنشاهی، و منفعت کور و عقب مانده بورژوازی "ستم دیده ملی" شان تامین میکنند. بطور واقعی خطرناک ومخاطره آمیزند و بخش اعظم آنها ظفیت تبدیل شدن به آلت دست و مزدوری هر دولت ارتجاعی از جمله دولت امریکا را دارند، باید آنها را به این اعتبار  به عنوان ابزار و یکی از فاکتورهای سناریو سیاهی  جدی تلقی کرد. اگر هوشیار نباشیم، اگر نیرو و صف قدرتمند سیاسی، کارگری، توده ای و مسلحانه انقلابی در جامعه ایران سروسامان نگیرد، اگر از هم اکنون جامعه در مقابله شان صف آرائی نکند، اینها، هر دو بخش نیروهای راست شونیست و ناسیونالیست به همراه نیروهای مذهبی و از جمله مجاهدین، و با نقش سناریو سیاهی و آدمکشی خود رژیم اسلامی و دولت امریکا و همپالگیهایشان  هزار بار وحشتناکتر از حکومت فاشیست ایران میتوانند آن جامعه را به قهقرا سوق بدهند. شونیسم فارس به همراه ناسیونالیسم مرتجع کورد و ترک و عرب و بلوچ و غیره در کنار بازماندگان جمهوری اسلامی میتوانند چنان سناریو سیاهی، چنان جنگ و خونریزی به جامعه ٨٠ میلیونی ایران تحمیل کنند که رویداد عراق و سوریه و یمن و افغانستان در مقایسه با آن یک بازی کودکانه تصور شود. تنها تفاوت بنیادی  و مبنای جدال و جنگ شونیسم حاکم در یکصد سال اخیر با ناسیونالیسم منتسب به اقوام دیگر فقط در زورگوئی و سرکوب حکومتهای حاکم شونیسم فارس یا اسلامی علیه بقیه بوده است، در این بوده که بورژوازی اقلیتهای تحت حاکمیت خود به اندازه کافی در قدرت اقتصادی، دولتی و غیره شراکت داده نشده اند، هر جا گامی در این راستا برداشته شده است، عرق ملی و جدالها هم کا‌ش پیدا کرده است. اما اشتراکاتشان بسیار گسترده است، از جمله: هر دو، متعلق به طبقه سرمایه دارند، هر دو ضد کارگری و ضد کمونیستی هستند، هر دو مردسالارند، هر دو مخالف آزادی بدون قید و شرط فعالیت سیاسی اند، هر دو طرفدار زندان و شکنجه و ترور و داشتن نیروی حرفەای و سرکوبند، هر دو در صورت قدرت گیری مستبد و ظالم و دیکتاتورند، هر دو حتی در اپوزسیون هم در صفوفشان آزادی و برابری معنی ندارد، یکی شاه است و بقیه رعیت. آنها در عمل همانگونه عمل میکنند که ڕژیم شاه و جمهوری اسلامی عمل کرد اند.

 

تا زمانی که برای پاسخ دادن به مسائل و معضلات جامعه از جمله برای حل اصولی و انسانی ستم ملی از یکسو با ابزار شوونیستی و تمامیت ارضی خواهی و اتکا به زبان تفنگ و ارتش وسپاه و زندان "نفهمیدن چگونگی عملی شدن زبان مادری در ایران" به معضل دیرینه اجتماعی در کشور رفتار شود، و تا زمانی از سوی دیگر با تعمیق نفرت ملی و ناسیونالیستی علیه همه شهروندان "فارس"، "ترک".،  کورد" "عرب" و بقیه در قالب "مبارزه ملی" سیاست و حزب و جنگ مسلحانه و غیره در جریان باشد، تا زمانی که فریبکارانه همه مسائل مربوط به زندگی دها میلیون انسان را همواره "مسئله ملی" تصویر و شیپور زد، و در مقابل انکار معضلاتی بود که هزار برابر جان سخت تر طبقاتی و اجتماعی و عینی تر در همان منطقه ای که ستم ملی، تنها یک بخشی از ستم  میباشد، بخورد جامعه داده شود و تا زمانی که نیروهای سوسیالیست و کارگری وطرفداران برابری زن و مرد و مدافعین آزادی و برابری و فعالیت بدون قید و شرط  سیاسی از سوی هم دولت حاکم جنایتکار و هم شونیست فارس، هم ناسیونالیسم "ملت پائین دست" مورد فشار و سرکوب و ترور و تحقیق قرار بگیرد، تا زمانی که حتی برای حل نفس ستم ملی به جای همبستگی و هم سرنوشتی با همه شهروندان کشور، مستقل از مذهب و نژاد و ملیت و جنسیت، علیه کلیت حاکمیت سرکوبگر تلاش مشترک صورت نگیرد، نسل بعداز نسل همچنان شاهد اوضاع ناهنجار کنونی، تداوم حاکمیت جنایتکار سرمایه داری، چه در قالب مذهب و چه ملی گرای و همچنین وجود اپوزسیون بورژوازی بیرون رانده از قدرت دولتی خواهیم بود و آنها نیز به اسم ملت و زبان مادری و فدرالیسم و خاک و استقلال و غیره بر طبل عقب ماندگی خود میکوبند و مانند حاکمیت و دیگر جنایتکاران به کارگران و کمونیستها و آزادی و برابری برخورد می نمایند.

 

ارتجاع ارتجاع می زاید!. نیروهای که امروز با پرچم خونین و ضد انسانی شونیستی، ناسیونالیستی و فاشیستی و مذهبی  حتی در سطح "اپوزسیون" شاهدش هستیم محصول  مستقیم همین جوامع ضد انسانی حاکم سرمایه داری هستند. اینها محصول حاکمیت و کشکمش یک مشت دولت جنایتکار و شیاد و دزد و نمایندگان جهان ظالمانه سرمایه داری اند، که در پوشش  خرافات دین  و خدا و ملت و میهن و نژاد و غیره مردم را فریب میدهند و در تلاش برای گرفتن سهم سرمایه دارانه خود از این دولتها و جهان حاکم هستند. از سوی افسارشان در دست امثال خامنه ای و اسد  و پوتین و اردوغانها ، و از سوی دیگر در دست شارلاتانهای مانند ترامپ و هئیت حاکمه امریکا و  عربستان و اسرائیل و غیره قرار دارد. جریان شونیسیم ایرانی و ناسیونالیستهای قومگرای فدرالیست چیها در این میدان ارتجاعی دارند نقش ایفا مینمایند و به دنبال سهم خواهی خود هستند. هیچیک از این جریانها ربطی به آزادی، برابری، رفاه و سعادت جامعه از جمله  شهروندان"کرد"و " فارس" و ترک" و ""عرب " زبان ندارند.

 

هم کنفرانس "قفنوس"شونیستها و هم کنفرانس"فدرالیسم" ناسیونالیستها ربطی به آزادی و پیروزی مبارزات آزادیخواهانه بر جمهوری اسلامی ندارد. هر دو بورژوائی- ملی گرایانه و نقش مثبتی در روند سرنگونی آزادیخواهانه و انقلابی حكومت فاشیست اسلامی نداشته و نخواهند داشت. بر عکس، هر دو به شدت سد راه پیروزی کارگر و کمونیسم و آزادی و برابری و خوشبختی شهروندان هستند. راه پیروزی واقعی کارگران، زنان، جوانان، سوسیالیستها و صف آزادیخواهی و برابری طلبی در ایران، و حتی راه شهروندانی که میخواهند به ستم ملی در این و آن گوشه کشور پایان بدهند، تنها پیوستند به سیاست و را‌ه حل سوسیالیستی از جمله در برخورد به روند سرنگونی کامل جمهوری اسلامی، با اتکا به خود، نه به امریکا و پوتین و شیوخ حاشیه خلیج فارس و یا شاخه های از خود جمهوری اسلامی بودن، و تلاش متحدانه برای استقرار یک نظام سوسیالیستی است.

منبع: شماره  ٩٠ نشریه سوسیالیسم امروز

١٨ اسفند ١٣٩٧

٩ مارس ٢٠١٩

 

 

 

 

مارکسیسم همان کمونیسمِ مارکس نیست

پیش از آن که به بحث اصلیِ بالا بپردازم نخست باید بر این حقیقت تأکید کنم که کمونیسم همزاد انسان است، حقیقتی که در زیر آوار ایدئولوژی حاکم بر جامعه ی طبقاتی از نظرها پنهان مانده و وظیفه ی انسانهاست که آن را از زیر این آوار بیرون بکشند. یافته ها و کشفیات انسان شناختی از دیرباز نشان می دهند  که انسان آنگاه انسان شد که توانست روی دو پا راه برود و با دستهای آزادشده اش ابزار بسازد و بدین سان کار کند. پس، کار به معنای تغییر آگاهانه ی محیط زندگی فقط و فقط خصیصه ی انسان است، و در واقع می توان گفت کار است که انسان را ساخته است. اما کار امری اجتماعی است و بدون مشارکت جمعیِ انسانها ممکن نیست. لازمه ی این مشارکت نیز تبادل افکار و ایده هاست که خود مستلزم کاربرد زبان است. به کارگیری زبان همراه با تغذیه و استفاده از مواد مورد نیازِ بدن انسان سپس به رشد مغز و تکامل حواس انسان انجامید. پیچیده تر شدن مغز و به وجود آمدن لایه های مختلف آن و تکامل حواس انسان نیز، که هزاران سال طول کشید، به نوبه ی خود بر تکامل کار و زبان تأثیر گذاشت و بدین سان جامعه ی انسانی به وجود آمد، که در آن: 1- هیچ گونه تقسیم کاری در میان نبود و این امکان برای انسانها وجود داشت که امروز این کار و فردا کار دیگری انجام دهند. همچنین، کار نه تنها به کارهای مادیِ مختلف تقسیم نشده بود بلکه بین کار مادی و کار فکری نیز تقسیمی وجود نداشت، و هرکس در عین انجام کارهای بدنی می توانست به کار فکری نیز، در حدی که رشد و تکامل ذهنی انسانها اجازه می داد، بپردازد. 2- وسایل تولید (ابزار کار، زمین، آب، جنگل) در مالکیت همگان بود و هیچ فردی مالک هیچ گونه وسیله ی تولید نبود تا به اعتبار آن بتواند از کار افراد دیگر بهره ببرد. 3- کار همچون وحدت درخودِ کار مادی و کار فکری (پراکسیس) فقط وسیله ی بقا و دوام انسان نبود بلکه ستون خیمه ی زندگی انسان و اساسی ترین نیاز این زندگی بود، به گونه ای که زندگی کردن همان کارکردن بود و کارکردن همان زندگی کردن؛ بدون کار، انسان نمی توانست وجود داشته باشد.4- فراورده های طبیعت نه بر اساس این یا آن توانایی و ویژگی انسانها بلکه طبق نیاز آنان توزیع می شد. 5- بدیهی است که در چنین جامعه ای انسانها خود جامعه را اداره می کردند و به سازمانی به نام دولت بر فراز سر خود برای اداره ی جامعه نیاز نداشتند.

جامعه ی کمونیستی چیزی جز این نیست، و به این معناست که می گویم کمونیسم همزاد انسان است. اما همان عواملی که باعث پیدایش این جامعه شدند آن را به ضد خودش بدل کردند، و این طبیعی بود. در اینجا نیز پیشرفت جامعه جز از طریق پسرفت، که در واقع دورخیزی برای پیشرفت در سطحی بالاتر بود، ممکن نبود. رشد و تکامل ابزار کار و بدین سان تحول و گسترش فرایند کار به تولیدِ مازاد یعنی تولیدِ بیش از اندازه ی مصرفِ انسان آن روز انجامید. نخست، این تولیدِ مازاد امری تصادفی و گهگاهی بود و سپس به ذخیره برای روزهای دشوار و بحرانی و یا به بذر برای کشتهای آینده اختصاص داده شد. اما از این حد که گذشت به امری غیرتصادفی و پیوسته بدل شد و مالک خصوصی پیدا کرد، و چنین بود که مبادله ی محصول به وجود آمد. تولید دیگر نه تنها برای برآوردن نیازهای تولیدکنندگان بلکه برای فروش در بازار صورت می گرفت. به بیان دیگر، محصولات تولیدی فقط ارزش استفاده نداشتند بلکه ارزش مبادله پیدا کردند و به کالا تبدیل شدند. مالکیت خصوصی خود به معنای تقسیم اجتماعی کار بود. اما تقسیم کار آنگاه معنای واقعی پیدا کرد که کار فکری از کار مادی جدا شد و نخستین اندیشه پردازان به وجود آمدند، ایدئولوژی پردازانی که آفریننده ی هیچ گونه محصول مادی نبودند و از تولید و کار اضافی بردگانی که در جنگها به اسارت گرفته می شدند ارتزاق می کردند و، از همین رو، در کنار سیاستمداران و نظامیان و همچون بخشی از دولت به شکلهای گوناگون به انجام وظیفه ی خود یعنی توجیه نظم موجود می پرداختند. از جمله ی این توجیه ها یکی همین پنهان کردن، تحریف و وارونه نشان دادن این واقعیت است که پیش از جامعه ی طبقاتی، جامعه ی بی طبقه ی کمونیستی وجود داشته است. از همین روست که ارسطو در مقام یکی از این ایدئولوژی پردازان واقعیت فوق را این گونه وارونه نشان می دهد: «هیچ جامعه ای به وجود نمی آید مگر با تقسیم مردمِ آن به طبقات»1.

اما این وارونه نمایی تنها کار ایدئولوژی پردازان درباره ی کمونیسم نبوده و نیست. کار دیگر آنان، که شرح آن موضوع اصلی این مقاله است، پرده انداختن بر کمونیسم به عنوان جنبش واقعی و مادی و نمایش آن همچون ایده یا نظریه ی صرف – گیرم «انقلابی» –  بوده و هست. پس از شکل گیری جامعه ی طبقاتی، کمونیسم از میان نرفت (همچون پاره ی تن و همزاد انسان نمی توانست از میان برود) بلکه به شکل جنبش طبقه ی مخالفِ ستمِ طبقاتی به حیات خود ادامه داد، و این در حالی بود که ایدئولوژی پردازان طبقه ی حاکمِ جامعه با حذف جنبه ی جنبشی و مادیِ کمونیسم از آن همچون محصول صرف کار فکری یاد کردند، فکری که قرار است در جامعه پیاده شود و آن را به «جامعه ی مطلوب» تبدیل کند. تا آنجا که به این تحریف ایدئولوژیک مربوط می شود، نخستین نشانه های آن را در فلسفه ی سیاسی یونان باستان می توان یافت. برای مثال، ارسطو در کتاب سیاست، در کنار شرح و نقد دیدگاه افلاطون درباره ی «جمهوری» افلاطونی، به توضیح افکار نخستین کسانی می پردازد که مالکیت اجتماعی یا اشتراکی و بهترین شکل حکومت را مطرح کرده اند: اول، فالئاسِ کالسیدونی (اهل کالسیدون) که، به گفته ی ارسطو، «نخستین کسی بود که در اندیشه ی اصلاح نظام مالکیت افتاد و از این رو پیشنهاد کرد که املاک همه ی شهروندان باید برابر باشد.»2و، پس از او، هیپوداموسِ مِلِطی (اهل مِلِطوس) که، بازهم به گفته ی ارسطو، «نخستین کسی بود که با آن که در سیاست دست نداشت، درباره ی بهترین شکل حکومت نظر داد3

در دوران ظهور و حاکمیت بورژوازی مدرن در اروپا نیز کمونیسم همچون جنبشی که خود را «کمونیسم برابری طلب» می نامید در انقلاب کبیر فرانسه حضور داشت و در مقام جناح چپ و رادیکال بورژوازی نقش تأثیرگذاری در براندازی اشرافیت فئودالی ایفا کرد. اما رهبر این جنبش، گراچوس بابف، با آن که خود کارگر بود، از نظریه پردازان بورژوازی به ویژه ژان ژاک روسو الهام می گرفت و، بدین سان، به جای آن که بکوشد اهداف این جنبش کمونیستی را از درون مادیت خودِ جنبش استخراج کند(که البته در آن مقطع از رشد جنبش طبقه ی کارگر امکان پذیر نبود) آن را به قالب نظریه های بیرون از این جنبش و به طور مشخص نظریه ی «برابری طبیعی حقوق انسان ها» در می آورد.4

در قرن نوزدهم، طبقه ی کارگر انگلستان دوران نوپایی خود را تا حد زیادی پشت سر نهاد و در هیئت یک جنبش رشید و برومند کمونیستی به نام جنبش چارتیست پا به صحنه ی سیاست گذاشت. آنچه به عنوان کمونیسم کارل مارکس شناخته می شود چیزی جز واقعیت و مادیت این جنبش به ویژه بخش رادیکال و پیشرو آن نیست. مارکس در مانیفست کمونیسم برای مرزبندی با فرقه­گرایی در جنبش کارگری و در واقع برای تأکید بر کمونیسم به عنوان جنبش اعلام کرد که «کمونیستها حزبی جدا از احزاب کارگری تشکیل نمی ­دهند، و اصول فرقه­گرایانه ­ای ندارند که بخواهند جنبش کارگری را به قالب آنها درآورند.» او به این ترتیب اعلام کرد که اولاً «جنبش»­ی جدا از جنبش کارگری را تحت عنوان آنچه بعدها «جنبش کمونیستی» یا «حزب کمونیست» نامیده شد به­ رسمیت نمی ­شناسند و، ثانیاً، منظورش از حزب کارگری جنبش طبقاتی و سازمان یافته­ی طبقه ­ی کارگر از نوع جنبش چارتیستهای انگلستان است. اساس کمونیسم مارکس به عنوان جنبش سرمایه ستیز طبقه ی کارگر و رویکرد او به سازمان ­یابی این طبقه نقد و نفی جدایی کارِ فکری از کارِ مادی است، نقدی که مارکس پیش‌ از مانیفست کمونیسم آن را در ایدئولوژی آلمانی این گونه بیان کرده بود: «تقسیم کار فقط آنگاه به­ راستی تقسیم کار می ‌شود که کار به کارِ فکری و کارِ مادی تقسیم می ‌شود (نخستین شکل ایدئولوژی ­پردازان، یعنی کاهنان [در مصر]، همزمان با این تقسیم کار به ­وجود می ­آید). از این لحظه به ­بعد، آگاهی می ­تواند واقعاً به ­خود ببالد که چیزی غیر از آگاهی به ­عملِ موجود است، که واقعاً نمایانگر چیزی است بی ‌آنکه چیزی واقعی را بنمایاند؛ از این لحظه به ­بعد، آگاهی می ­تواند خود را از جهان [مادی] رها سازد و به تولید تئوری "محض"، ایدئولوژی، فلسفه، اخلاقیات و نظایر آنها بپردازد.»5 چنانکه پیداست، مارکس، با گفتنِ این ­که «آگاهی»، یعنی کارِ فکریِ منفصل از کارِ مادی، «واقعاً نمایانگر چیزی است بی­ آنکه چیزی واقعی را بنمایاند»، برای جدایی کارِ فکری از کارِ مادی ویژگی دوگانه قائل می ­شود. از یک ‌سو، جدایی کارِ فکری را رهایی از قید و بند کارِ مادی می­داند، زیرا همچون هر تقسیم کاری، زمینه را برای رشد و افزایش بارآوری تولید، و در این مورد تولید فکری، فراهم می­ سازد. از سوی دیگر، حاصل این جدایی را نه تئوری انضمامیِ برخاسته از کارِ مادی بلکه تئوری انتزاعیِ محض، یعنی ایدئولوژی، فلسفه، اخلاقیات و نظایر آنها می ­داند، تئوری انتزاعی­ یی که چیزی واقعی را نشان نمی ­دهد و با نمایش برتری مغز بر دست و تعریف انسان به عنوان حیوانِ برخوردار از عقل درواقع زمینه را برای بقا و تداوم سلطه­ ی کارِ فکری بر کارِ مادی فراهم می ­سازد.

بدین سان، مارکس نخستین کسی است که پرچم کمونیسم را نه به عنوان آرمان یا دکترین یا مکتب فکری بلکه همچون جنبش واقعیِ خودآگاه طبقه ی کارگر برافراشت، جنبشی که متضمن وحدت کار مادی و کار فکری است و وضع موجود یعنی نظم سرمایه داری و به طور کلی جامعه ی طبقاتی را از میان بر می دارد: «کمونیسم برای ما اوضاع و احوالی نیست که باید استقرار یابد، آرمانی که واقعیت باید خود را با آن منطبق کند. ما کمونیسم را آن جنبش واقعی می ­دانیم که وضع موجودِ چیزها را از میان بر می­ دارد.»6 در یک کلام، کمونیسم مارکس شکل باواسطه یا برای خودِ پراکسیس طبقه ی کارگر است؛ یا، پراکسیس طبقه ی کارگر شکل بی واسطه یا درخودِ کمونیسم مارکس است. بر اساس نظر مارکس، هرکارگری یک کمونیستِ درخود است و هر کمونیستی یک کارگرِ برای خود.

اما کمونیسم مارکس بر بستر ضعف و ناتوانی طبقه ی کارگر جهانی، و در جریان فرایندی که با انگلس آغاز شد و از طریق کائوتسکی و پلخانف به لنین ختم شد، دگردیسی یافت و به ایدئولوژی «مارکسیسم» همچون تبلور کار فکریِ صرفِ روشنفکران بورژوازی تبدیل شد. پیشینه ­ی کاربرد واژه‌ ها‌ی «مارکسیست» و «مارکسیسم» به دورانِ پس از شکست کمون پاریس و سال­های پایانی و درواقع افول انترناسیونال اول باز می گردد، آنگاه که آنارشیستهای درون انترناسیونال، و در رأس آنها باکونین، بر زمینه­ ی این شکست و افول، با نیش و کنایه طرفداران مارکس را «مارکسیست» نامیدند. آنان، که خود را ضداتوریته می‌دانستند، به ­این ­ترتیب می­ خواستند طرفداران مارکس را تابع «اتوریته»ی او نشان دهند. هواداران مارکس در فرانسه، جایی که بیش از کشورهای دیگر محل جنگ و جدال این دو جریان بود، ابتدا این عنوان را نمی پذیرفتند. اما وقتی در«حزب کارگران فرانسه» بین «پوسیبیلیست­ها» و «گِدیست­ها» اختلاف پیش آمد، دومی ­ها برای آنکه وفاداری خود به مارکس را نشان دهند خود را «مارکسیست» نامیدند. موضع مارکس در قبال این عنوان همان جمله­ ی مشهور او در اواخر دهه­ ی هفتادِ قرن نوزدهم بود مبنی بر این­ که «یک نکته مسلم است و آن اینکه من "مارکسیست" نیستم». افزون بر این، مارکس پس از بازگشت از سفر کوتاهی به فرانسه در اواخر عمرش در سال 1882، که همزمان بود با برگزاری دو کنگره­ ی جداگانه از سوی دو جریان فوق، در نامه­ ای به انگلس به­تاریخ 30 سپتامبر 1882 نوشت: «مارکسیستها و ضدمارکسیستها هر کاری از دستشان می ­آمد کردند تا سفرم به فرانسه را خراب کنند.»7 برخورد انگلس نیز در این مورد، تا پیش از مرگ مارکس، مؤید موضع مارکس بود. به گفته­ ی ماکسیمیلین روبل، انگلس «بهتر از هر کس دیگری می ‌دانست که این عنوان [مارکسیستی] خطر تحریف معنای ژرف نظریه­ ای را در بر دارد که باید بیان نظریِ یک جنبش اجتماعی در نظر گرفته شود و نه آیینی که کسی آن را برای خدمت به منافع نخبگان روشنفکر اختراع کرده است».8 اما انگلس کمتر از پنج سال پس از مرگ مارکس، در پیش­گفتار لودویک فویرباخ و پایان فلسفه­ی کلاسیک آلمان، از «جهان ­بینی مارکسیستی» سخن گفت: «در این ‌میان، جهان ­بینی مارکسیستی نمایندگانی یافته است که از مرزهای آلمان و اروپا بسی فراتر می ­روند و به تمام زبانهای ادبی دنیا سخن می گویند».9 انگلس همچنین در نامه­ ای به لورا لافارگ (دختر مارکس و همسر  پُل لافارگ) به تاریخ 11 ژوئن 1889 نوشت: «اما برتری ما بر آنارشیستها را پس از 1873 جانشینان آنها به چالش کشیدند، و ازهمین­رو من انتخابی نداشتم. اکنون ما با پیروزی بر آنها به دنیا نشان داده ­ایم که تقریباً تمام سوسیالیستهای اروپا "مارکسیست"اند. این مسئله آنها را دیوانه می‌کند که خودشان بودند که این نام را روی ما گذاشتند و اکنون تنها مانده­اند تا هایندمن تسلایشان دهد.»10 پیداست که انگلس خرسند بوده که «مارکسیسم» و عنوان «مارکسیست» شهرت جهانی پیدا کرده بوده است. اما، بازهم به­ گفته ­ی ماکسیمیلین روبل، «هنگامی که انگلس تصمیم گرفت واژه‌ ها‌ی "مارکسیست" و "مارکسیسم" را از رقبای سیاسی ­اش بگیرد و به خود اختصاص دهد تا به ­این­ ترتیب یک عنوان خصم­ آمیز را به یک نام افتخارآمیز تبدیل کند، اصلاً فکر نمی‌کرد با این ژست مبارزه­ جویانه (یا تسلیم ‌طلبانه؟) به پدرخوانده­ ی اسطوره ­ای تبدیل می ‌شود که مقدر بود بر قرن بیستم حکومت کند».11

انگلس را به­ این ­ترتیب می­ توان بنیانگذار مارکسیسم نامید. انگلس همچنین نخستین کسی بود که برای مارکسیسم  سه جزء قائل شد که هر یک از آنها از منبعی خاص سرچشمه می­گرفت: جزءِ فلسفی از فلسفه­ ی کلاسیک آلمان، جزءِ اقتصادی از اقتصاد سیاسی انگلستان و جزءِ سیاسی از سوسیالیسم فرانسه. مارکس در هیچ­ جا دامنه ­ی نظریه ­اش را به سه جزءِ فلسفه و اقتصاد و سیاست فرو نکاهیده بود. او در جاهای مختلف به مسائل فرهنگی، حقوقی، هنری، ادبی، آموزشی و... نیز پرداخته بود و، مهم­تر از این، نه تنها بین سه جزءِ فوق نیز به نظمی سلسله مراتبی ــ به‌معنای تقدم فلسفه بر اقتصاد و سپس اقتصاد بر سیاست ــ  قائل  نبود بلکه اساساً فلسفه را به‌ عنوان ملکه یا پدرخوانده­ ی علوم به نقد کشید و به فراسوی آن گذر کرد. نخستین جایی که نظریه ­ی مارکس به سه جزءِ فلسفه و اقتصاد و سیاست تقسیم شده و با انتساب نظمی سلسله ­مراتبی به این اجزاء در واقع آنها به یک نظام فکری یا، به­گفته ­ی انگلس، یک «جهان بینی» تبدیل شده ­اند کتاب انگلس به­نام آنتی ­دورینگ است.

اما آن که از مارکسیسم به عنوان ایدئولوژی نام برد و به این ترتیب آن را یکسره از کمونیسم مارکس به عنوان جنبش سرمایه ستیز طبقه ی کارگر متمایز ساخت، لنین بود: «چون هیچ ایدئولوژی مستقلی که خودِ توده‌ ها‌ی کارگر آن را در جریان جنبشِ خود فرموله کرده باشند نمی ­تواند وجود داشته باشد، پس فقط انتخاب یکی از این دو گزینه باقی می ­ماند: یا ایدئولوژی بورژوایی یا ایدئولوژی سوسیالیستی.»12 فشرده­ ی بحث لنین در کتاب چه باید کرد؟ این است که کارگران به ­خودیِ­ خود حداکثر می­ توانند به آگاهی اتحادیه ­ای (تریدیونیونی) دست پیدا کنند، یعنی حداکثر قادرند به ضرورتِ خواستهایی­ چون افزایش دستمزد، کاهش ساعات کار و اموری از این دست پی­ببرند و از دولت بخواهند آنها را برآورده کند. آنان نمی­توانند به آگاهی سوسیالیستی یعنی ضرورت الغای نظام سرمایه­داری دست پیدا کنند و این آگاهی را روشنفکران بورژوا باید از بیرون طبقه ­ی کارگر به درون آن ببرند. لنین در فصل دوم  چه باید کرد؟ و برای اثبات این نکته که جنبش خودانگیخته ­ی طبقه­ ی کارگر نمی­تواند به «ایدئولوژی مستقلی» برای خویش دست یابد به کائوتسکی استناد می‌ کند که می گفت: «سوسیالیسم و مبارزه­ ی طبقاتی در کنار هم، و نه از دل یکدیگر، به­ وجود می­آیند؛ پیدایش آنها معلول شرایط متفاوتی است...حامل علم، پرولتاریا نیست بلکه روشنفکران بورژوا هستند: در ذهن افرادی از همین قشر بورژوا بود که سوسیالیسم مدرن پدید آمد، و همانها بودند که آن را به پرولترهای روشنفکر منتقل کردند، که به ‌نوبه­ ی خود و آنجا که شرایط اجازه  می ‌دهد آن را به ­درون طبقه­ی پرولتاریا می­برند. بدین­ سان، آگاهی سوسیالیستی چیزی است که از بیرون به درون مبارزه ­ی طبقاتی پرولتاریا برده می‌شود و نه چیزی که به­ گونه­ ای خودانگیخته از دل این مبارزه بیرون می­ آید.13

بدین سان، برخلاف درک مارکس از سازمان ­یابیِ ضدسرمایه­ داریِ طبقه ­ی کارگر، که بر وحدت کارِ فکری و کارِ مادی مبتنی است، نظریه­ ی لنین مبنی بر این ­که دکترین سوسیالیستی(مارکسیسم) مستقل از جنبش خودانگیخته ­ی طبقه ­ی کارگر و در بیرون این جنبش به ­وجود می ­آید بر جدایی کارِ  فکری از کارِ مادی استوار است، جدایی ­یی که یک رکن اساسیِ جامعه ­ی بورژوایی را تشکیل می ‌دهد. این جدایی در نظریه­ ی لنین درباره ­ی سازمان­ یابی طبقه ­ی کارگر شکل جدایی «جنبش کمونیستی» از «جنبش کارگری» را به خود  می­گیرد. عنوان فصل دوم چه باید کرد؟ چنین است: جنبش خودانگیخته­ ی توده‌ ها‌ و آگاهی سوسیال دموکرا­تها. لنین از همین­ جا به ­بعد جنبش سوسیال ­دموکراتیک (یا «کمونیستی») را از جنبش کارگری جدا می‌کند و در سراسر کتاب از دو جنبش مجزا و منفک از یکدیگر سخن می­گوید. او نه تنها هیچ ایراد و اِشکالی در این جدایی نمی­بیند بلکه تمام انتقاد و حمله ­اش را متوجه جنبش خودانگیخته ­ی توده­ ی کارگران (وحدت درخودِ کار مادی و کار فکری) می‌کند، با این هدف که آن را به­ زعم خود «ارتقاء» دهد و به «جنبش کمونیستی» تبدیل کند. یعنی می­ خواهد جنبشی را که ذاتاً طبقاتی است به جنبشی تبدیل کند که در آن کارگربودنِ افراد تحت شعاع «انقلابی» ­بودن و مارکسیست ­بودنِ آنها قرار می­گیرد. به نظر لنین، آنچه تبدیل جنبش خودانگیخته­ ی کارگران به «جنبش کمونیستی» را امکان پذیر می­کند «آگاهی سوسیالیستی» است، که نه درون طبقه ­ی کارگر بلکه بیرون از این طبقه به ­وجود می ­آید و مارکسیستها باید آن را به درون طبقه ­ی کارگر ببرند. چنین بود که، پس از مارکس، پسرفتی که هدفش فروکاستن کمونیسم مارکس به ایدئولوژی مارکسیسم بود در لنین به سرانجام خود رسید.

پی نوشتها

1-ارسطو، سیاست، ترجمه ی حمید عنایت، انتشارات کتاب های جیبی، چاپ چهارم، 1364، ص 54.

2-همان، ص66. تأکید از من است.

3-همان، ص72. تأکید از من است.

4-نک به سند زیر درباره ی گروه «توطئه گران برابری طلب» در انقلاب کبیر فرانسه به تاریخ 1797:

Analysis of the Doctrine of Babeuf, Source: Ph. Buonarroti. La conspiration pour l'égalité, Editions Sociales, Paris. 1957; Translated for marxists.org by Mitchell Abidor.

5- Marx, Karl, Selected Writings, edited by David McLellan, Oxford University Press, 1990, p.167-8.

6- Ibid. p.171.

7-Rubel, M., “The Legend of Marx, or “Engels the Founder””, translated from the French by Rob Lucas for “Marx Myths and Legends”, 1972.

8- Ibid.

9-Marx, Karl and Engels, Frederick, Selected Works, Progress Publishers, 1970, p.584.

10-Rubel, M., “The Legend of Marx, or “Engels the Founder””, translated from the French by Rob Lucas for “Marx Myths and Legends”, 1972.

هایندمن، سوسیالیست انگلیسی و بنیانگذار «فدراسیون دموکرات» در سال 1881 بود که، پس از پذیرش برنامه­ ی سوسیالیستی، به «فدراسیون سوسیال دموکرات» تغییر نام داد. انگلس در نامه‌ ها‌یش اشارات زیادی به هایندمن دارد و در آنها رویکرد فرقه ­ای و آیین ­پرستانه­ ی او را محکوم می‌ کند.

11-Ibid.

12-Lenin, V.I., Collected Works, Vol.5, Progress Publishers, 1977, p.384.

13-Ibid, p.383-4

 

 

نقل از مجله ی «فرهنگ امروز»، شماره ی 25، اسفند 1397 .

سه کله پوک !


hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

پمپئو : آمریکا برای مردم ایران احترام زیادی قائل است؛ شنیدن مستقیم نظرات آنها مهم است...

سلام آمریکا ، چطور مطوری ؟ چون گفته ایی که نظرات مردم ایران و شنیدن مستقیم صدایشان را دوست داری ، خواستم به عنوان یکی از مردم چند سوال ساده را مستقیم بپرسم . لطفا این سوالات من را هم دریافت کنید .

- چرا کودتای 28 مرداد و سقوط دولت ملی مصدق را در تاریخ ایران ساختید ؟
- چرا کودتای 1357 و ظهور خمینی را در تاریخ ایران ساختید ؟
- چرا کودتای 2015 و برجام و 150 میلیارد دلار پول نقد را جهت سرپا نگه داشتن حکومت اسلامی ایران ساختید ؟
- چرا کودتای بلعیدن عراق در خاورمیانه انجام شد و اعضای جدا شده مجاهدین را در زندان تیف عراق 5 سال زندانی کردی یا گروگان گرفتی ؟
- آزادی رابرت باب لوینسون آمریکایی درآستانه 12 سالگی اسارت توسط حکومت اسلامی ایران کار مثبتی است . این 12 سال چگونه معادل سازی میشود ؟ معادل 5 سال برای حداقل 200 نفر زندانی و گروگان در زندان تیف عراق...

- با توجه به دفاع جانانه سروش از جنایات خمینی و دفاع صادقانه اصلاح طلبان از رئیسی و دفاع خالصانه کاخ سفید از سروش و اصلاح طلبان ... چرا کاخ سفید مخاطب را گاگول میبیند ؟ و دوست دارد با این مسخره بازی ها کودکانه همه را مثل اسب عصاری با چشم بسته دور خودشان بچرخاند ؟

- کاملا واضح و مبرهن است که هر پدیده ایی نسبت به حکومت اسلامی ایران با کارنامه مخرب 40 ساله اش ارجح است ، ولی آیا کاخ سفید فکر نمیکند که پدیده نظام سلطنتی با شیرازه مشتی مفنگی تریاکی اندازه اداره جامعه ای 80 میلیونی ، و چنین کالیبری نیستند ، تازه همین مانورهای سلطنتی کاخ سفید هم در نگاه خیلی ها جدی نیست. تنها جدیت برای کاخ سفیدعملا حفظ همین حکومت اسلامی در ایران است .

- سه کله‌پوک یک تیم کمدی آمریکایی در اواسط قرن بیستم بودند که فیلمی هم با همین عنوان ساختند ، با توجه به اینکه کاخ سفید فیلم سه کل پوک را در زمین سیاست به تقلید از هالیوود در سال 2013 بازسازی کرد...آیا فکر نمیکنید اصلا یادتان نبود ، برای درست کردن ماست باید حتما مایه زد به شیر ... ؟ و البته میشه به جای زدن مایه ماست به شیر ولرم ، توی شیر شاشید ، ولی دیگه راندمانی ندارد . چرا کاخ سفید اینطوری شده ؟

پیشاپیش از پاسخهای کاخ سفید به سوالات مستقیم مردم سپاسگزارم . ولی اگه مثل همیشه جواب ندی ، خیلی خری ، گاومنی...




اسماعیل هوشیار
سایت تیف
09.03.2019

بزرگترین جنگ طلب صلح خواه شده است

بزرگترین جنک طلب صلح خواه شده است!!‎


بزرگترین جنگ طلب، صلح خواه شده است! گربه موش خوارعابد شده است،  دیگر موش شکار نمی کند!

دولت ایالات متحد آمریکا – جنایت کارترین دولت جنگ طلب در منطقه خاورمیانه ، مدعی دادن "طرح دقیق" صلح شده است! این شوخی سال نیست، بلکه خیلی دردناک، ولی جدی است! اگر نه، رسانه هایی همچون سایت رادیو فرانسه، این جنایت کار دیگر، آنرا گزارش نمی داد!

آری، بزرگترین دولت جنگ طلب، اساسی ترین دولتی که فقط در این 3 دهه ی اخیر میلیون ها انسان را در همین منطقه خاورمیانه کشته و به قتل رسانده است ، هنوز در عراق کودکان ناقص الخلقه از تأثیر سموم بمب های  اورانیوم ناقص - بمب اتمی برای گرسنگان و دیگر بمب ها و سلاح هایش متولد می شوند که آخرین آنها پشتیبانی از دولت سلطانی عربستان در کشتار و قتل عام کودکان در یمن و دولت صهیونیست اسراییل و دولت ترکیه در برقرار باصطلاح منطقه بیطرف در کردستان سوریه، محل تاخت و تاز داعشی ها، خود سربازانش و ... می باشد، می خواهد "طرح دقیق برای برقرار صلح " بدهد. ببینید اوضاع جهان کنونی چقدر وخیم و از ریخت افتاده و فاسد شده است، که جنایت کار جنگی، حامی صلح شده است؟، این رسانه ها هم حامیچنین دولت هایی  بوده اند  برای آنها و توجیه جنگ هایشان، افکار عمومی را آماده کرده اند،  دولتی که باید به خاطر اعمال جنایت کارانه اش که برای توجیه جنگ امپریالیستی خویش، در همین سازمان ملل متحد -به راستی سازمان مصوب کننده ی جنگ های امپریالیستی و تحمیل کننده ی  فقر و نداری بر میلیاردها انسان کارگر و زحمتکش، تپاله خشک شده ی گاو را انبار سلاح های کشتار جمعی نمود و حمله ای را نمود، البته با همکاری اکثر کشورهای عضو ناتو این بزرگترین پیمان نظامی عصر ما و دوستان دیگرش مانند کره جنوبی، اسراییل، ژاپن و سکوت دیگران، که فقط تا سال 2016 دو میلیون و نیم انسان کارگر و زحمتکش از زن و مرد، کودک و پیر بر اثر آن و دنباله آن با موجودیت دادن به دولت و گروه های تروریستی و ناسیونالیستی - اسلامی، به قتل رسیده اند و میلیون ها انسان زخمی و فلج و در بدر و آواره شده اند، مدعی صلح می شود؟  باید چنین دولت هایی و چنین سازمان هایی برچیده، درهم شکسته و نابود گردند تا جهان و جمعیت ساکن در آن رنگ صلح و زندگی انسانی به خود ببینند. باید نظام سرمایه داری امپریالیستی در کل جهان لغو گرد تا انسان رها گردد.  این کار کار فقط بر عهده و قدرت طبقه ی کارگر سازمان یافته، آگاه شده و مسلح گشته است که با پیروزی انقلاب قهری کمونیستی خویش  ایجاد دیکتاتوری خود - دیکتاتوری طبقاتی انقلابی پرولتاریا - شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان ، انجام این وظیفه تاریخی اجتماعی و بس سنگین و سخت  را نماید و نه هیچ نیروی مرعی اجتماعی و نامرعی و خرافی دیگر مانند خدا! دوستان صلح کسانی اند که برای سازمان یافتن و مسلح گشتن طبقه ی کارگر و سایر زحمتکشان زیر پرچم جنگ طبقاتی طبقه ی کارگر تلاش می کنند و لاغیر!  کارگران مسلح شده و متحد گشته بر خیزید که جهان شما را در لبه پرتگاه نیستی قرار داده اند. فقط کمونیسم جامعه ی آلترناتیو است که طبقات اجتماعی متضادالمنافع در آن جایی ندارند و بنا براین جنگ و دولت نابود می گردند!

حمید قربانی – 10 مارس 2092 سال اسپارتاکوسی

لینک خبر

https://www.alborznews.eu/index.php/2012-06-06-10-12-08/2012-06-06-10-22-25/44774-2019-03-09-16-24-34.html


حمله پلیس فاشیست ترکیه به تظاهرات هشت مارس در استانبول و ادامه اعتصاب غذای لیلا گوون

bahram.rehmani@gmail.com

 

زنان و مردان آزادی‌خواه و برابری‌طلب، روز جمعه 17 اسفند 1397 و 8 مارس 2019، روز جهانی زن را به اشکال مختلف از تظاهرات و اعتصاب گرفته تا جلسات مباحثه و جشن برگزار کردند.

هشت مارس با مطالبه حقوق زنان گرامی داشته می‌شود. اما رویکردها به این روز و نحوه برگزاری آن در کشورهای مختلف دنیا متفاوت است. این روز را در برخی کشورها با اعتراض و در برخی کشورها با اهدای گل، میتینگ، سخنرانی، کنفرانس و... جشن می‌گیرند، در برخی کشورها تظاهرات و تجمعات روز جهانی مانند ایران ممنوع است و در برخی کشورها تظاهرکنندگان با تهاجم وحشیانه پلیس مواجه می‌گردند.

 

 

ایران، یکی از نابرابرترین کشورهای جهان در زمینه تساوی حقوق زنان و مردان و چگونگی مشارکت آنان در اداره جامعه است و در رده‌بندی آخرین گزارش «همایش جهانی اقتصادی» که بر اساس آمار و داده‌های سال 2017 تهیه شده، در رده 140 از 144 کشور مورد پژوهش و بررسی قرار گرفته است. از این‌رو، ایران، یکی از 5 نابرابرترین کشورهای جهان در زمینه حقوق زنان و مشارکت آنان در امور اقتصادی و سیاسی و بهره‌وری از آموزش و خدمات بهداشت و پزشکی است. چهار کشور دیگر که ایران را در پائین‌ترین پله‌های این رده‌بندی قرار دارند، عبارتند از چاد، سوریه، پاکستان و یمن! ایسلند بر اساس این پژوهش، پرچم‌دار این رده‌بندی و برابرترین کشور جهان در این زمینه است.

پژوهش «همایش جهانی اقتصادی» که از سال 2006 به این‌سو هر سال بر پایه دانسته‌های نو به ارزیابی تحول کشورهای جهان در زمینه تساوی حقوق و مشارکت زنان و مردان می‌پردازد، در آخرین گزارش خود که در پایان سال گذشته میلادی فراهم آمده، 144 کشور جهان را از نظر گذرانده و بر اساس چهار معیار مشارکت سیاسی، مدیریت اقتصادی، دسترسی به آموزش و بهره‌وری از خدمات بهداشتی و پزشکی آن‌ها را رده‌بندی کرده است.

با این وجود زنان ایران، از مبارزه بر حق و عادلانه خود دست نکشیده و دست‌کم یک قرن است که به مبارزه خود در راستایی برابری زن و مرد و علیه جهل و خرافات مذهبی و مردسالاری مبارزه می‌کنند.

در ایران باز هم زنان جسور در مترو تهران درباره وضعیت زنان ایران و هشت مارس سخنرانی کردند و فیلم آن در شبکه‌های اجتماعی منتشر شده است. زنان زندانی به مناسبت هشت مارس، پیام‌هایی را منتشر کردند.

 

در ترکیه، پلیس ضد شورش و فاشیست حکومت ترکیه، به‌سوی هزاران تظاهرکننده روز جهانی زن در استانبول گاز اشک‌آور شلیک کرده است.

به‌گزارش آسوشیتدپرس، هزاران نفر، که اکثر آن‌ها زن بودند، روز جمعه در خیابان استقلال استانبول تجمع کردند، اما پلیس اعلام کرد که این تظاهرات غیرقانونی است.

پلیس مسیر تظاهر‌کنندگان را به‌سوی یکی از خیابان‌های اصلی بست و به‌سوی آنان گاز اشک‌آور شلیک کرد.

مقام‌های ترکیه طی سال‌های اخیربرگزاری تظاهرات در این کشور را به دلایل امنیتی ممنوع اعلام کرده‌اند.

 

هم‌چنین در ترکیه، چهار نفر از اعضای یک انجمن، راه دیگری برای گرامی‌داشت روز جهانی زن یافتند: آن‌ها از پل 15 ژوئیه استانبول که بخش اروپایی و آسیایی را به هم وصل می‌کند به داخل آب‌های بسفر پریدند.

 

بنا به گزارش خبرگزاری‌ها، یکی از اولین تظاهرات روز اجتماع زنان در مرکز شهر مادرید در اولین ساعات بامداد بود که با کوبیدن بر قابلمه و ماهی‌تابه در جامعه‌ای که می‌گویند هنوز در احاطه و کنترل مردان است، خواستار حقوق برابر شدند.

در آستانه انتخابات پارلمانی اسپانیا که 28 آوریل برگزار می‌شود برابری حقوق زنان و مردان به یک موضوع اختلاف برانگیز بدل شده است. بوکس‌(ووکس) یک حزب راست افراطی جدید در اسپانیا که نظرسنجی‌ها نشان می‌دهند در انتخابات آینده برای اولین بار وارد پارلمان خواهد شد خواستار لغو قانون «مبارزه با خشونت علیه زنان» شده که در جامعه و سیاست اسپانیا جایگاه مهم و تاریخی دارد.

«او ج ت»، یکی از بزرگ‌ترین اتحادیه‌های کارگری اسپانیا اعلام کرد که حداقل 6 میلیون نفر در اعتصاب دو ساعته و نمادین به‌مناسبت روز زن شرکت کردند که هدف آن تقاضای حقوق و مزایای شغلی برابر برای زنان است. به‌گفته این اتحادیه، تعداد شرکت‌کنندگان در اعتصاب امسال بسیار بیش‌تر از مورد مشابه در سال گذشته بوده است.

دولت اسپانیا گفت در مورد میزان شرکت در این اعتصاب آماری منتشر نخواهد کرد.

ده‌ها هزار زن که بسیاری از آن‌ها دانشجو بودند در خیابان‌های مرکز شهر مادرید راه‌پیمایی کرده و شعار می‌دادند و پلاکاردهایی حمل می‌کردند که روی آن نوشته شده بود «آزادی، برابری، دوستی»، «نحوه پوشش من نباید بر احترامی که شایسته من است تاثیر بگذارد.»

بسیاری از تظاهرکنندگان لباس و یا تزیین آلات بنفش رنگ به تن داشتند که رنگ نمادین کارزار دفاع از حقوق زنان است.

یکی دیگر از برنامه‌هایی که در مادرید اجرا شد حرکت بیش از 200 دوچرخه سوار زن در خیابان‌های مرکز شهر بود که همه پيراهن بنفش به تن داشتند.

 

در شهرهای دیگر اروپا از جمله برلین، آتن و کیف نیز تظاهرات گسترده‌ای در دفاع از برابری حقوق زنان و در اعتراض به خشونت علیه زنان برگزار شد.

در پاریس، تظاهرکنندگان هوادار عفو بین‌الملل در برابر سفارت عربستان سعودی اجتماع کرده، پلاکاردهایی در دفاع از حقوق زنان در دست داشته و خواستار آزادی فعالان حقوق زن از زندان‌های آن کشور شدند.

در فرانسه نخستین جایزه سیمون ویل به کنشگر کامرونی که در حوزه خشونت علیه زنان و دختران و ازدواج اجباری فعالیت می‌کند، داده شد. آسیا دومارا منگاتاسو، بر خلاف میلش در 15 سالگی وادار به ازدواج شد، اما به تحصیلاتش ادامه داد. او سپس بر فعالیت در مورد قربانیان بوکو حرام تمرکز کرد. این جایزه به نام یک سیاست‌مدار فرانسوی بازمانده از هولوکاست نام‌گذاری شده، که سقط جنین را قانونی کرد.

 

در پرتقال، اعضای کابینه این کشور، روز پنج‌شنبه برای یادبود قربانیان خشونت خانگی یک دقیقه سکوت کردند. پلیس پرتقال می‌گوید که امسال 12 زن به دلیل خشونت خانگی کشته شده‌اند. این عدد بالاترین رقم قربانیان در 10 سال گذشته است.

 

در روسیه روز 8 مارس تعطیل رسمی است اما گرامی‌داشت آن بیش از هر چیز مبتنی بر نقش‌های جنسیتی است که اکنون مورد انتقادند. بنا بر سنت هر ساله، ولادیمیر پوتین در این روز سخنرانی کرد و در سخنان خود از صبوری و حمایت زنان تشکر کرد. رییس جمهوری روسیه گفت: «شما زنان می‌توانید همه کارها را انجام دهید، هم در بیرون خانه هم در خانه. شما زبیایی و شادی خود را حفظ می‌کنید، تعادل خانواده را با عشق خود حفظ می‌کنید.»

 

 

زنان بی‌شماری در خیابان‌های هندوستان، دهلی نو، خواهان توقف خشونت علیه زنان، خشونت جنسی و نابرابری در محیط کار شدند.

پسرها در هند بیش از دختران ارزش دارند. هزارن زن هندی پس از مرگ شوهرشان سوزانده می‌شوند، چون خانواده شوهر ممکن است جهیزیه او را نامناسب بدانند.

احزاب سیاسی هند، سال‌هاست که وعده داده‌اند 33 درصد کرسی‌های پارلمان این کشور را به زنان اختصاص خواهند داد، اما هنوز این وعده تحقق نیافته است.

 

در پایتخت اندونزی، جاکارتا، صدها زن و مرد پلاکاردهایی را در دست داشتند که خواهان لغو قوانین و سنت‌های تبعیض‌آمیز مانند اخراج از کار به دلیل بارداری و قراردادهای نابرابر زنان و مردان شدند.

زنان اندونزی که چهارمین کشور پردرآمد دنیاست، دسترسی به آموزش برابر دارند اما با بیکاری بیش‌تر، درآمد کم‌تر و شرایط کاری نامناسب روبه‌رو هستند.

 

در کره ‌شمالی زنان با پوشیدن لباس‌های سیاه و کلاه‌های نوک تیز تظاهرات کردند. دانشجویان کالح سئویانگ گفتند که کره جنوبی در تلاش است تا در این کشور زنان را هم «آدم» حساب کنند، و زنان باید تا زمانی که بتوانند در امنیت در خیابان‌ها راه بروند، مبارزه کنند.

در کره شمالی، روز زن یکی از معدود روزهای تعطیل ملی است که وجه سیاسی ندارد و افراد در این روز برای گرفتن عکس‌های خانوادگی لباس مخصوص می‌پوشند و برای مادران و همسران گل رز هدیه می‌برند.

 

در فیلیپین، صدها زن با لباس‌های بنفش، در مانیل راهپیمایی کردند و خواهان کناره‌گیری رودریگو دوترته رییس جمهوری این کشور شدند که به گفتن جوک‌های سکسیستی معروف است و خطری برای یکی از دموکراسی‌های آسیا به شمار می‌آید.

 

در پایتخت کنیا، زنان علیه خشونت‌های جنسیتی تظاهران کردند. آن‌ها گفتند هنوز خیلی دشوار است که زنان از آزارهای جنسی به راحتی سخن بگویند و هنوز باید آهسته آهسته رشد کنند.

 

پلیس فاشیست حکوکت ترکیه، روز جمعه هشتم مارس با استفاده از گاز اشک‌آور به تظاهرات هزاران تن از زنان و مردانی که به‌مناسب روز جهانی زن در مرکز کلان شهر استانبول تجمع کرده بودند، یورش برد.

به‌گزارش خبرگزاری‌های ترکیه، با وجود این که برگزاری این تظاهرات ممنوع اعلام شده بود اما هزاران تن از زنان در مرکز استانبول تجمع کردند.

اما آن‌ها در ورودی جاده استقلال در مرکز استانبول با مداخله و ممانعت پلیس مواجه شدند. قبل از آغاز تظاهرات، پلیس اعلام کرده بود که اجازه هر گونه تحرک در جاده استقلال را نخواهد داد.

نیروهای پلیس با کاربرد گاز اشک‌آور تلاش کردند تا تظاهرکنندگان زن را متفرق سازند و در این راستا با استفاده از سگ‌های پلیسی به‌سوی زنان تظاهرکننده یورش بردند.

نیروهای پلیس به‌طور گسترده‌ای در محل برگزاری تجمعات استقرار یافته و موانع فلزی در اطراف میدان تقسیم ایجاد کرده و مغازه‌های زیادی در آن محل بسته شد.

یک زن تظاهرکننده معترض به خبرگزاری «اولکر» گفت: «حقیقت اسفناک این حکومتی را ببینید که چگونه از ما می‌ترسد.»

این تظاهر‌کننده زن، هم‌چنین تاکید کرد «ترکیه شاهد انتشار گسترده خشونت علیه زنان است ... آن‌چه ما می‌توانیم انجام دهیم این است که این‌جا بیاییم و صدای‌مان را به گوش دیگران برسانیم.»

در ادامه و با مقاومت جسورانه و تحسین برانگیز زنان در مفابل پلیس وحشی، چندین هزار زن و مرد تظاهرکننده در کنار خیابان منتهی به میدان تقسیم ایستاده و پلاکاردهای خود را به نشانه اعتراض و مطالبه حقوق زنان بالا بردند.

تجمع‌کنندگان با شعار «ساکت نمی‌شویم، اطاعت نمی‌کنیم»، در مخالفت با سیاست‌های رجب طیب اردوغان، رییس جمهور اسلام‌گرای ترکیه، در استانبول شعار می‌دادند: «طیب بدو بدو! زن‌ها دارند می‌آیند.»

آن‌ها هم‌چنین شعار دادند: «پدر و شوهر و حکومت را بیاورید. چماق را بیاورید. شورشی همیشگی و آزادی ابدی خواهیم داشت.»

تجمع‌کنندگان با سوت و طبل هیاهوی شدیدی به راه انداختند.

 

 

به گزارش رویترز، این راه‌پیمایی با عنوان «با پوشش من کاری نداشته باش» از محله کادیکوی در بخش آسیایی استانبول آغاز شد. راه‌پیمایان با سر دادن شعارهایی و علم کردن شلوارک‌های جین مخالفت خود را با آن‌چه برای برخی مردان پذیرفتنی نیست، ابراز داشتند.

در بین راه‌پیمایان پرچم رنگین‌کمانی که نماد دگرباشان جنسی است هم به چشم می‌خورد.

جمعیت یک صدا این شعار را سر می‌دادند: «نه اطاعت می‌کنیم، نه سکوت می‌کنیم و نه هراسی داریم.»

به‌گفته معترضان در ترکیه حملات لفظی و فیزیکی در فضاهای عمومی علیه زنان به دلیل نوع انتخاب پوشش‌ شدت گرفته است.

ژوئن امسال هم‌زمان با ماه رمضان در استانبول مردی در اتوبوس زن جوانی را که شلوارک پوشیده بود هدف آزار و خشونت قرار داد. بر اساس تصاویر ویدئویی منتشر شده در رسانه‌های اجتماعی، مرد به صورت زن سیلی می زند و پس از آن با یکدیگر درگیر می‌شوند. در پی بالا گرفتن اعتراض‌ها فرد مهاجم بازداشت شد.

در رویداد مشابه دیگری در استانبول، مردی در خیابان زنی را به‌دلیل پوشیدن لباسی «تحریک‌آمیز» مورد تعرض لفظی قرار داد و استدلالش این بود که زن مذکور باید حواسش باشد چون «مردم را اغوا می‌کند.»

بر روی پوستر‌هایی که راه‌پیمایان روز یک‌شنبه حمل می کردند این عبارت بیش از همه جلب توجه می‌کرد: «با روسری،

از حدود 15 سال پیش و با روی کار آمدن رجب طیب اردوغان، محدودیت‌های اعمال شده توسط رهبران پیشین سکولار ترکیه در زمینه پوشیدن روسری به‌شدت کم‌رنگ شد .

از سوی دیگر، به‌گفته گردشگرانی که طی ماه‌های اخیر به استانبول سفر کرده‌اند، تبلیغات مدل‌هایی با پوشش‌ اسلامی در گوشه و کنار شهر خودنمایی می‌کند؛ به‌نظر می‌رسد نهادهای وابسته به دولت اسلام‌گرای رجب طیب اردوغان هدایت این امر را در کنترل دارند.

 

تظاهرات دیگری نیز از سوی زنان در آنکارا پایتخت ترکیه برگزار شد. تظاهرات زنان به‌مناسبت هشت مارس در آنکارا برگزار شد. در این شهر، صدها نفر برای اعتراض به خشونت علیه زنان به خیابان‌ها آمدند. یکی از شعارهای شرکت کنندگان در تظاهرات آنکارا این بود: «مردان می‌کشند، دولت از قاتلان حمایت می‌کند.»

فعالان زن دولت رجب طیب اردوغان، رییس جمهوری ترکیه را مهتم به خشونت علیه زنان کردند.

 

 

ویدیوهایی که در شبکه‌های اجتماعی منتشر شده‌اند شلیک گلوله‌های لاستیکی توسط پلیس به پاهای شرکت کنندگان در این تظاهرات را به تصویر کشیده است.

 

ظاهرا روز پنج‌شنبه ۱۹ ژوئیه 2018، با پایان یافتن وضعیت اضطراری در این کشور شکل دیگری از آن حکم‌فرما شده است. در واقع دولت با طرح «ضد ترور»، وضعیت اضطراری در این کشور را با یک نام دیگر، تمدید کرده است.

از آغاز وضعیت اضطراری در ترکیه تاکنون حدود 80 هزار نفر در رابطه با کودتا یا با اتهام ترور بازداشت شده‌اند. در میان بازداشت‌شدگان بسیاری از مخالفان کرد، خبرنگاران و کارکنان سازمان‌های غیردولتی دیده می‌شوند. هم‌چنین 130 هزار نفر از کارکنان دولت نیز از کار برکنار شده‌اند.

در طرح ضدترور دولت آمده است که ماموران امنیتی اجازه دارند شهروندان را تا 24 ساعت بدون ارائه هردلیلی بازداشت کنند. البته زمان بازداشت می‌تواند در شرایطی خاص تا چهارروز نیز تمدید شود..

جان دوندار روزنامه‌نگار، نویسنده و سردبیر پیشین روزنامه جمهوریت ترکیه، در مصاحبه با خبرنگار شبکه دوم تلویزیون سراسری آلمان (ZDF) شرایط کنونی ترکیه را با پس از آتش‌سوزی در پارلمان آلمان در سال 1933 مقایسه کرد.

دوندار در این باره گفت در این رابطه «متاسفانه شباهت‌های هشداردهنده‌ای وجود دارند.»

دوندار که از ژوئیه 2016 در آلمان در تبعید به‌سر می‌برد، در نوامبر 2015 به جرم انتشار عکس‌هایی از تریلی‌های حامل اسلحه به مقصد مخالفان سوری بازداشت شد. دوندار بر این نظر است که با وجود پایان یافتن شرایط اضطراری در ترکیه وضعیت رسانه‌ها وخیم‌تر خواهد شد.

اردوغان با پیروزی در انتخابات اخیر ترکیه برای سال‌ها قدرت تام ریاست جمهوری و ریاست دولت را برای خود تضمین کرده است. او بیش از 15 سال است که قدرت را در ترکیه در دست دارد؛ ابتدا در مقام نخست‌وزیر و از سال 2014 به این‌سو، در مقام رییس‌جمهوری آن کشور.

با تغییراتی که در قانون اساسی ترکیه صورت گرفته، اکنون ریاست جمهوری این کشور رهبری دولت را نیز در دست دارد و هم‌زمان پست نخست وزیری در ترکیه حذف شده است. رییس جمهوری ترکیه، حق دارد در شرایطی خاص با فرمان‌هایی نظر پارلمان این کشور را دور زند.

اردوغان ادعا کرده بود که تغییر قانون اساسی ترکیه برای سیاست‌های کلان اقتصادی و برقراری امنیت در کشور ضروری است. او گفته بود که در نظام ریاستی می‌توان به سرعت و با قدرت بیش‌تری به نتایج دل‌خواه رسید.

در واقع اردوغان، جامعه ترکیه را از ارزش‌های غربی چون آزادی‌ بیان و دمکراسی درو کرده است.

 

کنشگران حقوق زنان، بارها دولت اردوغان را متهم کرده‌اند که راه را برای اعمال خشونت بر زنان، باز گذاشته و در جهت اسلامیزه کردن و سرکوب زنان گام برمی‌دارد. از جمله اسلامیزه کردن مدارس.

 

وزرات آموزش ترکیه در سال تحصیلی 2018- 2017 دست به انجام اصلاحات در کتاب‌ها و برنامه‌های درسی این کشور زد. در تحقیقی در این باره آمده که حاصل این اصلاحات کاهش نقش زنان و افزایش اهمیت دین در کتب درسی بوده است.

انجمن «آموزش تطبیقی» ترکیه با حمایت بنیاد فریدریش نویمان آلمان از دو محقق به نام‌های دکتر سزن بایهان و دکتر جانان آراتمور جیمن خواسته بود تغییرات موجود در کتاب‌ها و برنامه‌های درسی ترکیه پس از اصلاحات آموزشی در این کشور را بررسی کنند.

این دو محقق کتاب‌های درسی کلاس‌های اول، پنجم و نهم را بررسی کردند و آن را در گزارشی با نام «سکولاریسم و برابری جنسیتی در پی اصلاحات در کتاب‌های درسی» منتشر کردند. این دو 16 کتاب درسی را که در ارتباط با زبان ترکی، علوم اجتماعی، تاریخ و دین‌شناسی بودند، بررسی کردند.

جانان آراتمور جیمن و سزن بایهان می‌خواستند ببینند که محتویات این دروس در مقایسه با دوران قبل از اصلاحات آموزشی در سال 2016 میلادی چه تغییری کرده‌ است.

این دو محقق از جمله به این نتیجه رسیدند که در کتاب درسی علوم اجتماعی کلاس پنجم از زنانی که به کاری اشتغال دارند به ندرت نام برده می‌شود، در حالی‌ که در کتاب‌های درسی رشته علوم اجتماعی در سال 2016 میلادی در «معرفی حرفه‌ها» از زنان مهندس و دامپزشک نام برده شده است. هم‌چنین در کتاب‌های درسی جدید تاریخ اثری از زنان در مقام‌های تاثیرگذار اجتماع نیست.

دکتر سزن بایهان در گفت‌وگو با دویچه وله گفته است که او بیش‌تر از همه از افزایش واژه «غیرت» در کتاب‌های درسی تعجب‌زده شده است. او می‌گوید: «من فکر می‌کنم کتاب‌های درسی جدید با اسلام سیاسی انطباق داده شده‌اند.»

سزن بایهان در ادامه می‌گوید: «کتاب‌های تاریخ از نو نوشته شده‌اند و در آن‌ها کاملا مشخص است که دولت با زنان مشکل دارد.»

 

جانان آراتمور جیمن به نکته‌ای دیگر اشاره می‌کند. او می‌گوید در مقایسه با کتاب‌های درسی سال 2016 کتاب‌های اصلاح شده کنونی نقش کاملا ویژه‌ای برای دین در نظر گرفته‌اند. در این کتاب‌ها دین عاملی است برای ادامه زندگی مشترک اجتماعی.

به‌عنوان مثال، در این کتاب‌ها زیر عنوان «نقش و اهمیت دین برای زندگی بشر» از جمله آمده است: «دین مطابق با طبیعت انسانی است و نیازهای انسانی به ایمان را برآورده می‌کند و با قوانین روشن خود، زندگی مشترک انسانی را سامان می‌بخشد. به این ترتیب دین در ایجاد سیستم اجتماعی اهمیت ویژه‌ای دارد.»

نه تنها دین، بلکه شهادت توجیه شده در اسلام نیز در کتاب‌های درسی پس از اصلاحات آموزشی در ترکیه بیشتر خودنمایی می‌کنند.

گسترش این اصطلاحات به‌خصوص پس از حوادث اخیر ترکیه دیده می‌شوند. خانم جانان چیمن می‌گوید: «بسیاری از ماجراهای تاریخی به جنگ‌های آزادی‌بخش یا به کودتای ناموفق 15 ژوئیه در ترکیه می‌پردازند.»

در کتاب‌های درسی، پس از اصلاحات آموزشی از کودتا استفاده ابزاری شده تا ملتی جدید و هویت ملی جدیدی را تحکیم بخشد.

نمونه‌ای از کتاب درسی تاریخ برای کلاس نهم: «وظیفه مقدس خلق ما از جنگ‌های صلیبی گرفته تا حمله مغول‌ این بوده که تا آخرین قطره خون خود بجنگند.»

 

در ادامه این مطلب آمده است: «اما حملات به کشور ما همواره از خارج نبوده است. اقدام قهرمانانه مردم در شب پانزدهم ژوئیه از اهمیت بسیاری برخوردار است که به تاریخ پیوسته و به نسل‌های بعدی نیز منتقل خواهد شد.»

تغییرات در کتاب‌های درسی برای برخی از والدین پذیرفتنی نیستند. بی‌سبب نیست که «جنبش برای تحقق آموزش علمی و سکولار» در برابر این «نسخه ایدئولوژیک» مقاومت می‌کند و به افزایش روزافزون مدارس تربیت روحانی اعتراض می‌کند.

مدارس عادی نیز از فرایند اسلامی شدن روزافزون ناراضی هستند. یکی از مخالفان در گفت‌وگو با دویچه وله می‌گوید: «ما با استفاده از این سیستم آموزشی می‌خواهیم با جهان رقابت کنیم، اما این امر ناممکن است.»

 

در مدارس ترکیه، 18 میلیون کودک و نوجوان مشغول تحصیل هستند. اکنون آن‌ها کتاب‌هایی را به‌دست می‌گیرند که مایه‌های دینی آن پررنگ‌تر از گذشته است.

اکنون بحث‌ها بر سر محتوای دینی و سکولار کتاب‌های تحصیلی، جدایی دانش‌آموزان دختر و پسر از هم، نابسامانی در اجرای اصلاحات آموزشی و وجود غذاخوری در مدارس هم‌چنان ادامه دارد.

عصمت ییلماز، وزیر آموزش و پرورش ترکیه است. جالب این است که او، در گذشته وزیر دفاع این کشور بود. ییلماز محتوای جدید کتاب‌های درسی دانش آموزان را «دمکراتیک‌ترین، علمی‌ترین و مدرن‌ترین» اقدام اصلاحی می‌داند که تا کنون در ترکیه اجرا شده است.

یکی از نکات مهم در اصلاحات آموزشی جدید، در ترکیه حذف تئوری تکامل داروین است. تئوری تکامل از کتاب های درسی رخت بربسته و اثری از آن در هیچ کتاب درسی دیده نمی‌شود.

در کتاب‌های جدید دانش‌آموزان 10 ساله به تفصیل با مزایای تغییر قانون اساسی و سیستم برتر نظام «ریاستی» زیر نظر «فرمانده کل قوا» رجب طیب اردوغان، آشنا می‌شوند. در این کتاب‌ها، هم‌چنین آمده است که قانون جدید اساسی ترکیه استقلال و ناوابستگی قوه قضاییه را تحکیم کرده است. بحث «جهاد» هم در کتاب‌های درسی مطرح شده و از آن به‌عنوان «اقدامی وطن‌پرستانه» یاد شده است.

 

 

دانش‌آموزان در کتاب درسی دیگری درباره شرح زندگی محمد، پیامبر اسلام، می‌خوانند که زن باید در خانواده از شوهرش تبعیت کند.

آلپاسلان دورموش، که در وزارت آموزش و پرورش ترکیه مسئول تغییرات در کتاب‌های درسی است، در این باره توضیح می‌دهد که زن و مرد در خانواده باید نسبت به هم احساس مسئولیت و احترام داشته باشند. زن تا وقتی که مرد ریاست خانواده را در دست دارد باید از او تمکین کند  و اگر ریاست خانواده از  مرد به زن تغییر کند، در آن صورت مرد باید از زن تبعیت کند.

کتاب‌های تاریخ که جدید تدوین شده‌اند در مرحله نخست برای تدریس در مدارس دینی «امام خطیب» در نظر گرفته شده‌اند. رجب طیب اردوغان، رییس جمهوری ترکیه، در دوران کودکی در دهه 1960 در استانبول در همین مدارس درس خوانده بود.

آن زمان این مدارس از اهمیت زیادی برخوردار نبودند. با قدرت گرفتن اردوغان بر ارزش این مدارس دینی به‌شدت افزوده شده است. شمار محصلان این مدارس که در سال تحصیلی 2016-2015 میلادی 76 هزار نفر بود، در سال 2017-2016 به 2/1 میلیون نفر افزایش یافته است.

در چنین شرایطی، شمار دانش‌آموزان تازه وارد به دبستان‌های ترکیه به شدت کاهش یافته است. وزارت آموزش و پرورش ترکیه اعلام کرده که دومیلیون کودک در سراسر کشور که به سن قانونی دبستان رسیده‌اند، ثبت نام نکرده‌اند و از آموزش محروم‌‌اند.

شمار نوآموزان ترکیه در حال حاضر در حد سال 2007 باقی مانده و این پدیده در حالی است که ساختار جامعه ترکیه بسیار جوان است. برمبنای آمار موجود در ترکیه در سال 2013، حدودا صددرصد نوآموزان این کشور که به سن ورود به دبستان رسیده بودند، در مدارس این کشور ثبت نام کردند.

سندیکاهای ‌آموزشی ترکیه، دلیل کاهش شمار دانش‌آموزان را اصلاحات حزب عدالت و توسعه ترکیه می‌داند؛ اصلاحاتی که در سال 2012 تصویب شدند. آن‌ها، هم‌چنین تاثیر شرایط اضطراری موجود در این کشور را دلیل دیگری برای این معضل اجتماعی ارزیابی می‌کنند. سندیکاهای ترکیه اعلام کرده‌اند که 33 هزار معلم برمبنای آمار رسمی دولت از کار برکنار شده‌اند.

 

دولت ترکیه، هم‌چنین در صدد است برنامه‌های آموزشی دبیرستان‌های این کشور را هماهنگ با دیدگاه تازه حکومت اردوغان تغییر دهد. در این راستا تدریس تئوری تکامل و اهمیت نقش اروپا در سیاست جهانی در کلاس‌های درس حذف یا محدود می‌شود.

یک مقام ارشد وزارت آموزش وپرورش ترکیه، اعلام کرد که نظریه‌ تکامل داروین از برنامه‌ دروس دبیرستانی این کشور حذف خواهد شد. آلپاسلان دورموس، در یک فیلم ویدیویی که در پایگاه اینترنتی وزارت‌خانه مزبور منتشر شده، توجیه این امر را «پیچیدگی» تئوری تکامل اعلام کرد و گفت که این نظریه «از حد درک دانش‌آموزان فراتر می‌رود.»

دورموس، ضمن تاکید بر این که «فصل تکامل» از کتاب‌های درس «زیست‌شناسی» کلاس نهم حذف خواهد شد، گفت که بخش‌های مربوط به «جدایی دین از سیاست» در دروس تعلیمات اجتماعی نیز «اصلاح، کوتاه و خلاصه می‌شود.»

از آن گذشته قرار است، تاریخ اروپا و نقش و اهمیت سیاسی آن در کتاب‌های تاریخ دبیرستان‌ها تعدیل شود و به‌جای تدریس نظریه‌‌های دانشمندان غربی مانند «ئتوری نسبیت» اینشتاین، آموزش نظریه‌های بزرگان خاور زمین مانند ابوعلی سینا به‌عنوان «متفکر برجسته‌ دوران طلایی اسلام» گنجانده شود.

کارشناسان سیاسی معتقدند که اقدامات دولت ترکیه در چارچوب اصلاحات سیاسی ـ اجتماعی رجب طیب اردوغان، رییس‌جمهور این کشور صورت می‌گیرد که می‌کوشد «حکومتی اسلامی» به سبک «امپرتوری عثمانی» در ترکیه برپا سازد.

 

به گزارش کریستیان بوتکرایت، خبرنگار ARD در استانبول، وزیر آموزش و پرورش ترکیه اعمال اصلاحات در نظام آموزشی مدارس را از جمله به دلیل رتبه پایین دانش‌آموزان این کشور در آزمون اروپایی «پیزا» (PISA) توجیه کرده است. این آزمون که هر ساله در سراسر جهان اجرا می‌شودب رای سنجش سطح آگاهی دانش‌آموزان طراحی شده است.

به‌گفته عصمت ییلماز، دانش‌آموزان کلاس‌های اول، پنجم و نهم در سال تحصیلی آتی طبق سیستم جدید آموزش داده خواهند شد. گفته شده است که در نظام آموزشی جدید به جای حفظ کردن طوطی‌وار مطالب درسی، تکیه بر یادگیری دقیق و ریشه‌ای خواهد بود.

اما این همه ماجرا نیست. نگاهی دقیق‌تر به «اصلاحات» وارده حکایت از تغییرات اساسی دارد که هدف آن به نظر چیزی فراتر از بالا بردن سطح آگاهی دانش‌آموزان است.

به نوشته خبرنگارARD ، حتی مبحث درسی مربوط به مصطفی کمال پاشا، بنیان‌گذار جمهوری ترکیه که تا پیش از این با وسواس زیادی با آن برخورد می‌شد، از این «اصلاحات» در امان نمانده است. طبق گزارش‌ها قرار است از حجم مطالب مربوط به آتاتورک و همراهانش در کتاب‌های درسی در آینده به طرز قابل‌‌توجهی کاسته شود. همچنین نظریه تکامل داروین نیز از نظام آموزشی کنار گذاشته شده و مبحث مربوط به آن با فصل «ارگانیسم و محیط زیست» جایگزین شده است.

برخی از صاحب‌نظران موافق، نظیر بتول کوتوک‌سوکن، معاون رییس دانشگاه مال تپه استانبول، نسبت به داوری زودهنگام هشدار داده و بر این باور است که با اعمال تغییرات جدید شایستگی و صلاحیت دانش‌آموزان مورد توجه قرار گرفته و هم‌چنین محتوای درسی نیز از دشواری پیشین درآمده و ساده‌تر شده است.

اما نکته‌ای که نگرانی مخالفان را برانگیخته مباحث دینی و اسلامی است که وارد کتاب‌های درسی شده‌اند.

در گزارش خبرنگار ARD ، به‌نقل از رسانه‌های ترکیه آمده است که وزارت آموزش و پرورش در حال کار روی مبحث «جهاد» است تا آن را به کتاب‌های درسی کلاس هفتم اضافه کند.

هم‌چنین از موضوعاتی همچون سکولاریسم‌(جدایی دین از سیاست)، تولد دوباره مسیح و آتئیسم‌(خداناباوری) در کتاب‌های درسی به‌عنوان «باورهای مشکل‌ساز» و «بیماری» یاد شده است.

اردوغان که ریاست حزب حاکم عدالت و توسعه را بر عهده دارد، در جریان یک سخنرانی در سال 2012، اعلام کرده بود که دولت او قصد دارد «نسلی وارسته» تربیت کند. از آن زمان تا کنون شمار زیادی مدرسه آموزش طلاب و وعاظ موسوم به «İmam hatip lisesi» در این کشور افتتاح شده‌اند.

به نوشته خبرنگارARD ، در سال 2002، زمانی که حزب عدالت و توسعه سکان هدایت کشور را در دست گرفت، حدود 65 هزار دانش‌آموز در این مدارس مذهبی تحصیل می‌کردند. این در حالی است که در سال 2016، شمار محصلان این مدارس به بیش از یک و نیم میلیون نفر رسید؛ رقمی بی‌سابقه که به نظر می‌رسد با توجه به تحولات کنونی در ترکیه نه رو به کاهش بلکه رو به افزایش بگذارد.

 

 

امینه اردوغان، همسر رییس‌جمهور ترکیه معتقد است در دوران امپراتوری عثمانی حرمسرا در آموزش و آماده‌سازی زنان برای زندگی نقش ارزنده‌ای ایفا می‌کرد. رجب طیب اردوغان هم اخیرا با اظهار نظری در مورد زنان جنجال‌ساز شده بود.    

به‌گزارش شبکه‌های تلویزیونی ترکیه، همسر رجب طیب اردوغان این تعبیر را به هنگام یک دیدار رسمی در آنکارا بر زبان آورده است.

این اظهارنظر موجی از واکنش‌ خشمگینانه کاربران ترک در شبکه‌های اجتماعی را به همراه داشته است. به نقل از روزنامه «گاردین» اوزلم کوروملار، استاد دانشگاه استانبول در پاسخ به امینه اردوغان گفته است که در دوران سلطنت مراد سوم، دوازدهمین سلطان امپراتوری عثمانی‌(قرن 16 میلادی)، کتاب تنها چیزی بود که هیچ‌گاه اجازه ورود به حرمسرا را نیافت.

در دوران سلطنت امپراتوری عثمانی، قوانین سختی در دربار حاکم بود که حتی سلطان نیز موظف به اجرای آن‌ها بود. از جمله این قوانین نحوه انتخاب و آموزش زنان حرمسرا بود؛ به این ترتیب و به‌طور نمونه، زنان بسته به استعدادهایشان در حوزه‌های ادبیات، موسیقی، خطاطی یا فراگیری زبان‌های خارجی آموزش می‌دیدند.

البته هدف از کسب این مهارت‌ها، سرگرم‌ساختن سلطان بود. برخی از زنان حرمسرا نیز به‌عنوان سوگلی‌های سلطان برای برآورده‌ کردن نیازهای جنسی او به‌خدمت گرفته می‌شدند.

امینه اردوغان در حالی با این سخنان جنجال‌آفرین شد که همسرش رجب طیب اردوغان نیز به دلیل اظهارنظری در مورد زنان در آستانه روز جهانی زن، 8 مارس، مورد انتقاد شدید قرار گرفت. او گفته بود، در نظر او «زن در وهله اول یک مادر است.»

اردوغان، مدت‌هاست که از سوی منتقدان به تلاش برای حاکم کردن ارزش‌های اسلامی در ترکیه متهم می‌شود. او تاکنون چندین بار مخالفت خود را در مورد برابری جنسی میان زنان و مردان ابراز داشته است.

ناگفته نماند که فتحعلی‌شاه قاجار، شاه وقت ایران، «حدود 700 زن در حرمسرای او حاضر بودند.»

 

دولت ترکیه، هم‌چنین طرحی را برای تصویب به پارلمان این کشور ارائه کرده که بر مبنای آن مراجع دینی حق بستن عقد ازدواج شهروندان را خواهند یافت. نیروهای اپوزیسیون و هم‌چنین سازمان‌های هوادار زنان در ترکیه به شدت با این طرح مخالف‌اند.

از زمان تصویب قانون مدنی در ترکیه در سال 1926 میلادی، تنها مراجع قانونی حق بستن عقد ازدواج را در این کشور دارند. به این ترتیب بدون ازدواج محضری، ازدواج شرعی ناممکن است.

بر طبق قوانین کنونی ازدواج در ترکیه کسانی که تنها نزد یک مرجع دینی مثلا در مسجد محل، ازدواج شرعی کنند، ازدواج‌شان قانونی به حساب نمی‌آید و قانون دو تا شش ماه حبس برای متخلفان در نظر گرفته است.

دادگاه نظارت بر اجرای قانون اساسی ترکیه حدود دو سال پیش پیش‌شرط‌های لازم برای ازدواج شرعی را که همان ازدواج محضری بود، لغو کرد. دادگاه نظارت بر اجرای قانون اساسی ترکیه در این باره توضیح داد که ازدواج شرعی در تضاد با ازدواج مدنی و قوانین جزایی کشور نیست.

حزب حاکم عدالت و توسعه ترکیه، اکنون برای اجرایی کردن مصوبه دادگاه نظارت بر اجرای قانون اساسی گامی فراتر برداشته و خواستار آن شده که ازدواج انجام شده نزد مراجع دینی باید در آینده همان اعتبار ازدواج مدنی را داشته باشد.

به این ترتیب شهروندان ترکیه در آینده حق تصمیم‌گیری خواهند داشت که ازدواج‌شان شرعی باشد یا مدنی.

 

حزب دمکراتیک خلق​ها (HDP)‌که در ترکیه به‌عنوان حزب سکولار و چپ شناخته می‌شود و رهبران و اعضای بی‌شمار آن در زندان‌ها هستند، مخالفت خود را با این طرح اعلام کرده است. مرال دانش بشتاش، نماینده این حزب، بر این نظر است که حزب عدالت و توسعه ترکیه می‌خواهد قوانین ترکیه را با شرع اسلام هم‌خوان کند.

مرال دانش بشتاش، نماینده حزب دمکراتیک خلق​ها می‌گوید: «حزب عدالت و توسعه ترکیه با این طرح نه به فکر زنان است نه دخترها.»

حزب عدالت و توسعه ترکیه، اما با تایید این طرح اعلام کرده که در صورت تصویب آن ازدواج شهروندان در کشور ساده خواهد شد.

بکر بوزداق، وزیر دادگستری ترکیه، در این‌باره گفت این طرح به هیچ‌وجه مخالفتی با سکولاریسم در این کشور ندارد و با تصویب این طرح ازدواج محضری نیز سرعت می‌یابد و حمایت از حقوق زنان در دوران ازدواج بیش‌تر می‌شود.

بیش‌تر نمایندگان پارلمان ترکیه عضو حزب عدالت و توسعه ترکیه هستند و این حزب از حمایت‌های حزب فاشیستی «حرکت ملی»‌MHP) ) که حزب ملی‌گرای افراطی این کشور است نیز برخوردار است.

 

سازمان‌های زنان ترکیه، هم‌چنین نگران آنند که حداقل سن قانونی در ازدواج های شرعی اهمیت خود را از دست بدهند و با تصویب این طرح امکان چندهمسری به‌طور قانونی برای مردان به‌وجود آید.

سازمان‌های زنان ترکیه در نامه‌ای سرگشاده به رجب طیب اردوغان، رئیس حزب عدالت و توسعه و رئیس جمهوری این کشور، از او خواسته‌اند در صورت تعهد نسبت به زن مدرن ترکیه، این طرح را پس بگیرد و نگذرد که ترکیه با قوانین اسلامی اداره شود.

 

علاوه بر این‌ها، دولت ترکیه طی بخش‌نامه‌ای اعلام کرد که زنان پلیس این کشور می‌توانند هنگام انجام وظیفه «سر و موهای» خود را بپوشانند. در این بخش‌نامه آمده است که روسری ماموران زن، باید بدون نقش‌ونگار و هم‌رنگ با یونیفورم پلیس باشد.

بنا به گزارش خبرگزاری دولتی ترکیه، زنان پلیس از «هم‌اکنون» می‌توانند حین انجام وظایف خود از روسری استفاده کنند. تنها شرط محدود‌کننده در رابطه با این پوشش، هم‌رنگ بودن آن با لباس مخصوص پلیس است.

حزب حاکم «توسعه و عدالت» به رهبری رجب طیب اردوغان، رییس‌جمهور این کشور، از مدت‌ها پیش در صدد لغو مقرراتی است که استفاده از پوشش سر و بدن زنان را محدود می‌کنند. لغو ممنوعیت استفاده از روسری در دانشگاه‌های این کشور در سال 2010 از جمله‌ی این اقدامات است. پارلمان این کشور در همان سال نیز، قانون آزادی استفاده از «حجاب اسلامی» در ادارات و مدارس را به تصویب رساند.

 

اخیرا وزیر کشور ترکیه نیز تهدید کرده است گردشگرانی که در تظاهرات علیه دولت ترکیه در آلمان شرکت کرده باشند، به‌محض ورود به ترکیه دستگیر خواهند شد. سیاست‌مداران آلمان اظهارات وزیر کشور ترکیه را به‌شدت محکوم کرده‌اند.

سایت خبری «اشپیگل آنلاین» روز چهارشنبه 15 اسفند - 6مارس، خبر از واکنش تند مقام‌ها و مسئولان آلمان به تهدید وزیر کشور ترکیه مبنی بر دستگیری گردشگران منتقد داده است.

خبر اظهارات جنجالی سلیمان سویلو، وزیر کشور ترکیه، ابتدا توسط روزنامه «اشتوتگارتر ناخریشتن» رسانه‌ای شد. در گزارش این روزنامه آمده است که ترکیه تصمیم گرفته آن دسته از گردشگرانی که در تظاهرات علیه دولت ترکیه در آلمان شرکت کرده‌اند را دستگیر کند.

گفته می‌شود که این تهدید ترکیه تنها به شهروندان آلمانی‌ترک‌تبار محدود نمی‌شود.

جم اوزدمیر، یکی از سیاست‌مداران ترک‌تبار حزب سبزهای آلمان با انتشار یک پست توییتری نسبت به اظهارات وزیر کشور ترکیه اعتراض کرده است.

اوزدمیر در این پست توییتری به‌عدم صدور مجوز تهیه گزارش ‌برای شماری از خبرنگاران آلمانی اشاره کرده و تهدید اخیر سلیمان سویلو را در ادامه تلاش‌های دولت ترکیه در راستای محدود کردن آزادی‌ها می‌داند.

اوزدمیر نوشته است: «اکنون اردوغان بر آن است تا فضای ترس و وحشت را در آلمان نیز حاکم کند.» این سیاست‌مدار حزب سبزهای آلمان سیاست سازشگرانه دولت آلمان در قبال ترکیه را شکست خورده ارزیابی کرده است.

تورستن فرای، معاون رهبر فراکسیون اتحاد دو حزب دموکرات مسیحی و سوسیال مسیحی در بوندس‌تاگ‌(پارلمان آلمان) به خبرنگار روزنامه «اشتوتگارتر ناخریشتن» گفته است که این قابل‌پذیرش نیست که ترکیه در خاک آلمان علیه شهروندان آلمانی دست به جاسوسی بزند و از این طریق در راستای محدود کردن آزادی‌های مدنی در آلمان تلاش کند.

حمله مسئولان ترکیه و از جمله تهدیدهای وزیر کشور ترکیه متوجه هواداران و اعضای حزب کارگران کردستان «پ‌ک‌ک» است.

لازم به یادآوری است که انتخابات شهرداری‌ها در ترکیه به‌زودی برگزار می‌شود. این در حالی است که وضعیت نابسامان اقتصادی و سیاسی دولت ترکیه، باعث افزایش نارضایتی از عملکرد دولت شده است.

 

در منطقه جزیر روژاوای کردستان، مبارزان مدافع خلق زنان‌(ی.پ.ژ)، روز جهانی زن را گرامی داشتند. به مناسبت هشتم مارس روز جهانی زن، صدها مبارز زن عضو یگان‌های مدافع زنان طی مراسمی در منطقه جزیر یاد و خاطره زنان پیشاهنگ آزادی زنان را گرامی داشتند.

آخین نوجان، روژدا فلات، اَوین عفرین و لیلا واشوکانی فرمانده‌هان ی.پ.ژ در مراسم روز جهانی زن شرکت کردند. به‌گزارش خبرگزاری فرات، مراسم با سان نظامی مبارزان آغاز شد. سپس آخین نوجان در سخنانی 8 مارس را به تمام زنان جهان، عبدالله اوجالان و لیلا گووَن به‌تمام شرکت‌کنندگان در اعتصاب غذا و مبارزان زن تبریک گفت.

 

 

آخین نوجان، با اشاره به اهمیت برگزاری جشن‌های 8٨ مارس در این دروه گفت: «به‌نمایندگی از نیروهای مدافع زن بیش از شش سال است که در برابر تبه‌کاران داعش مبارزه‌ای بزرگ را به انجام می‌رسانیم. آن نیرویی که با سبعیت خویش تمام دنیا را تهدید می‌کرد اکنون از سوی نیروهای زنان در حال نابودی است. با نابودی داعش، مبارزه در عرصه دفاعی را به پایان نمی‌رسانیم. زیرا هنوز هم رویکرد‌های نابودگر و اشغال‌گر بر زنان وجود دارند. بینشی که قتل زنان را مشروع می‌گرداند مهم‌ترین دلیل تداوم مبارزه ماست. ما نیرو، انگیزه و الهام مبارزه خویش را از تجارب زنان مقاومت‌گر در تاریخ کسب کرده‌ایم. میراثی که سرشار از مقاومت است و امروز یک‌بار دیگر از سوی لیلا گووَن و رفقای وی در اعتصاب غذا تجلی یافته است. مبارزه زنان در جهان و کردستان برای ما زمینه تقویت جنگ خوددفاعی است.» 

نوجان با اشاره به وظایف مرحله آتی گفت: «لازم است مبارزه را خط مشی روزانه خود قرار داده و دستاوردهای همیشگی را برای زنان محقق کنیم. وظیفه اصلی ما در این مقطع چنین است. به مناسبت 8 مارس همه زنان را به همبستگی و مبارزه مشترک در برابر نظام پدرسالاری فرامی‌خوانیم. ما باید مبارزه خود را گسترش دهیم و نیروی دفاعی خویش را ارتقا دهیم.» 

نوجان در خاتمه یک‌بار دیگر روز جهانی زن را به همه زنان آزادی‌خواه و مبارز تبریک گفت. 

مبارزان پس از مراسم نظامی جشن روز جهانی زن را برگزار کردند و سپس به شادی و پایکوبی پرداختند.

 

مقاومت مبارزان ی.پ.ژ در عملیات طوفان جزیر در دیرالزور و به‌خصوص باغوز ادامه دارد. مبارزان ی.پ.ژ، روزانه صدها زن و کودک را آزاد می‌کنند. در میان این افراد زنان و کودکان ایزدی حضور دارند که در سال 2014 توسط داعش از شنگال ربوده شدند.

آرین قامیشلو، فرمانده‌ ی.پ.ژ در مورد شرکت مبارزان ی.پ.ژ در جنگ «پایان دادن به ترور» و آزاد کردن غیرنظامیان به خبرگزاری فرات گفته است: «برای ما به‌عنوان ی.پ.ژ این مبارزات بسیار مهم است، چون ما زنان و کودکان ایزدی را آزاد می‌کنیم. هنوز تعدادی از زنان ایزدی در باغوز هستند.» 

قامیشلو گفت، هر زن ایزدی که آزاد می‌شود داستان غم انگیزی دارد. وی گفت: «یک زن ایزدی که دیروز آزاد شد وقتی در مورد خودش سخن می‌گفت، مشخص شد که ده بار به ازدواج اجباری درآمده است و زبان و آیین خود را به او تحمیل کرده‌اند.» 

این فرمانده ی.پ.ژ در گفت، ی.پ.ژ تاثیر بسیاری بر زنان منطقه گذاشته است، پس از آن‌که این مناطق آزاد شده‌اند تعداد زیادی از زنان به ی.پ.ژ پیوسته‌اند.

آرین قامیشلو در پایان سخنانش گفت، تعداد کمی غیرنظامی در باغوز مانده‌اند و تبه‌کاران از آن‌ها به‌عنوان سپر انسانی استفاده می‌کنند. 

آرین گفت: «تبه‌کاران داعش از حساسیت ما در مقابل غیرنظامیان سوءاستفاده می‌کنند. به تاکید در روزهای آینده باغوز کنترل خواهد شد و تبه‌کاران داعش به کلی نابود می‌شوند.»

 

در روز هشت مارس، در میتیتگ‌های مختلف ترکیه و غرب، از مقاومت لیلا گوون قدردانی شده است. ​​​​​​​مقاومت اعتصاب غذای لیلا گووَن رییس مشترک کنگره جامعه دمکراتیک‌(ک.ج.د) و نماینده پارلمان از حزب دموراتیک خلق‌ها‌(ه.د.پ) در محکومیت حصر عبدالله اوجالان 121مین روز خود را تمام کرد. اعتصاب غذا در زندان‌های حکومت ترکیه نیز 82 روز را پشت‌سر گذاشت.

 

 

اعتصاب غذای نامحدود لیلا گووَن، از 7 نوامبر 2018 – 17 آبان 1397 آبان، در جلسه دادگاهی در زندان آمد‌(دیاربکر) دست به اعتصاب غذا نامحدود زد. اکنون وی، ١٢2مین روز اعتصاب غذا را پشت‌سر گذاشت.

گووَن بر خواسته خویش پای می‌فشارد و تصریح کرده است تا پایان حصر عبدالله اوجالان این چهر سرشناس سیاسی خاورمیانه، به اعتصاب خود ادامه می‌دهد حتی اگر به قیمت جان وی تمام شود.

 

دولت اردوغان، یک دولت فاشیستی، جنگ‌طلب، اشغالگر، زن‌ستیز و آزادی‌ستیز است. دولت او، جامعه ترکیه را با سیاست‌های نئوعثمانی و فاشیسم ملی - مذهبی، دهه‌ها به عقب برگردانده است. اما شکی نیست که جامعه ترکیه به‌ویژه جنبش زنان، کارگران، دانش‌جویان، جنبش مردم کرد، جنبش محیط زیست و غیره دولت را به چالش کشیده‌اند و برای تغییر وضع موجود، به پیکار بی‌وقفه و هدفمند مشغولند!

یک‌شنبه نوزدهم اسفند 1397 – دهم مارس 2019

طیف بندی گفتمانی و چند چالش مهم جنبش زنان!

طیف بندی گفتمانی و چند چالش مهم جنبش زنان!

۸ مارس، نمادمبارزه بی وقفه زنان برای برابری و آزادی است. امروزه در مقیاس جهانی می توان گرایش روزافزونی در جهت رادیکال ترشدن جنبش فمنیستی و مطالبات آن را مشاهده کرد. از جمله در اسپانیا می توان شکل گیری و عناصرگفتمانی یک جنبشی فمنیستی با سویه های ضدسرمایه داری و گرایش به چپ را تحت عنوان« مانیفست فمینستی، برای جامعه‌ای بدون استثمار، خشونت و سرکوب سکسیستی و شورش و مبارزه بر ضد اتحادِ پدرسالاری و سرمایه‌داری که از ما می‌خواهد فرمانبردار، مطیع و ساکت باشیم.» در مقاله جالب زیر* ملاحظه کرد.

******

اما در ایران، حجاب اجباری را می توان وجه نمادین از سرکوب گسترده و همه جانبه ای دانست که زنان ایران هرروز و هرلحظه در عرصه های گوناکون اجتماعی  در جدال با آن هستند. با این همه هرنمادی نه بخودی خود بلکه در پیوند با محتوا و مجموعه مطالبات و ابعادآدپارتایدی که در جریان است معنا پیدا می کند. از این پوشش و حجاب اجباری بیانگر مناسبات قدرتی است که حکومت اسلامی هویت و بقاء خویش را با آن گره زده است و برهمین پایه عقب مانده ترین وارتجاعی ترین رسوبات و باورهای واپس گرایانه و پدرسالانه را با بدترین وجوه استثمارگرایانه سرکوب زن باهم ترکیب کرده است. فراطبقاتی انگاشتن مطالبات و خواسته ای زنان و فراتر از آن رویکردتقلیل گرایانه به نماد یا نمادهای صرف و کنشگری های معطوف به آن از یکسو و نادیده گرفتن گستره های ویژه مبارزات زنان و سطوح گوناگون مطالبات و مبارزات آن ها از سوی دیگر، از چالش های مهمی هستند که جنبش زنان امروزه بیش از هر زمانی با آن ها مواجهند. شماری از این گونه چالش های مهم عبارتنداز:

 

ا- به موازات قطب بندی ها و صف‌آرائی های جامعه علیه استبدادحاکم،‌ شاهد فرایندطیف بندی جامعه حول گفتمان های گوناگون در جنبش زنان نیز شاهداین گونه طیف بندی ها هستیم و تلاشی که برای شفاف کردن و صراحت بخشیدن به گفتمان هرکدام از این طیف ها در جریان است.

 

۲- گفتمان درون سیستمی و معطوف به «اصلاح نظام» در صفوف مبارزه زنان علیه تبعیض جنسی ( تا آن جا که به رویکردقدرت محور و پیشبردحقوق زنان با تکیه به آن برمی گردد)، رویکردی است که امروزه سترونی خود را به عیان نشان داده و بهمین دلیل از دامنه نفود و بردآن به مقدارزیادی کاسته شده است. بدیهی است که هنوز هم نقداین نوع کنشگری که تا همین دیروز هم سعی داشت که مجلس شورای اسلامی را با «نمایندگان» مدافع حقوق زن اشغال کند، تا زمانی که رژیم هم چنان برپاست و اصلاح طلبان برای دوام و همواره کردن مسیربازتولید آن می کوشند لازم است.

 

۳- از سوی دیگر با گفتمانی مواجه هستیم که در یک نظام هرمی- طبقاتی با دو ویژگی توأمان واپسگرائی و ابژه و کالاسازی همه عرصه های زندگی، تنها وجه واپسگرایانه را هدف می گیرد و در بهترین حالت فرضی، برای برابرحقوقی و یا کسب موقعیت برابربین نخبگان زن با مردان نخبه و صاحب امتیازسیستم،‌ یعنی «برابری در نابرابری» برای اقلیتی مرفه مبارزه می کنند که البته خوداین تجربه حتی در کشورهای پیشرفته سرمایه داری هم نتوانسته است صورت تحقق بخود بگیرد. اکنون بخشی از آن ها طرفدارباصطلاح براندازی با تکیه به قدرت های بزرگ  شده اند. آن هم بیش از همه به قدرتی که ویژگی ضدیت با حقوق و دستاوردهای زنان از ویژگی های بارزآن است که برای کسی که واقعا بدنبال حقوق زنان باشد چیزی جز مصداق منطق ماکیاولیستی هدف بکارگیری هر وسیله ای را توجیه می کند نیست.*. در کنشگری هم عمدتا با خصلت برجسته کردن مبارزت فردی بجای تقویت کنش های جمعی و تقلیل مطالبات آن ها به یک یا چند مطالبه محدود و البته علم کردن سلبریتی هائی که با خیل گسترده ای از «دنبال کنندگان» همراه است.

 

۴- و بالأخره گرایش رو به رشدگفتمان فمنیسم رادیکال با سویه های ضرسرمایه دارانه و ضدقدرت است که با کنشگری جمعی (حضورفعالانه بدنه اجتماعی) و طرح مجموعه ای از مطالبات و همبستگی متقابل با سایرجنبش های اجتماعی و مطالباتی شناسائی می شود. نه فقط در حوزه برابری حقوقی-سیاسی و یا حق زن برپوشش و بدن خود، بلکه هم چنین درعرصه نیروی کار به معنای گسترده آن از خدماتی و یدی و تا کارغیرمزدی و بازتولیدی و تا ابژه و کالاسازی بدن. این گرایش فمنیستی ضدسرمایه داری و ضد کالاسازی اساسا بر پایه گفتمان معطوف به پیوندجدانشدنی برابری و آزادی، از ویژگی های عمده گفتمان سوم، صورت می گیرد که ریشه در واقعیت های عینی و تجربه زیسته چندین دهه ای جنبش مردم ایران علیه قدرت مستقردارد و شاهدرشدآن در جنبش کارگری و معلمان و دانشجویان و .. نیز هستیم. حضورگسترده زنان در جنبش پراهمیت معلمان و طرح مطالبات همه جانبه توسط آن ها از مطالبات صنفی تا حق تشکل های مستقل و آموزش رایگان و آزادی زندانیان و همبستگی با کارگران، مبارزه پرستاران و یا دانشجویان علیه تبعیض جنسی در دانشگاه ها و یا بیانیه های ضدسرمایه داری توسط فعالان زن از مصادیق بارزآن است. با این همه در شرایط کنونی هنوز وزن بالقوگی گرایش فمنیستی این جنبش بدلیل فضای سرکوب حاکم بر کشور بر وزن بالفعلی آن می چربد. در حقیقت تأکیدبرمطالبات اخص زنان در همه وجوه و سطوح خود و تشکل یابی حول آن ها توسط زنان به موازات تقویت پیوندآن با سایرجنبش های اجتماعی، هم چون دوایرجدا و متداخل دو فرایند مکملی بشمار می روند که هیچ کدام نمی تواند به ضرر وجه دیگر نادیده انگاشته شود. دیالتیک این دوایرجدا و متداخل است که کلا پیشران تعمیق مطالبات و گسترش پایگاه اجتماعی در مقیاس کلان محسوب می شود.

 

خطاهائی که باید از آن ها حذرکرد!

۵- نکته پایانی آن که نه فقط انتقاد از تکیه یک جانبه بر شبکه های مجازی به معنی تقابل ذاتی آن با شبکه های حقیقی نیست بلکه آن ها مکمل یکدیگر و از دست آوردهای مهم بشر محسوب می شوند. بنابراین انتقادبه آن ها انتقاد به نگاه و بهره گیری یک جانبه از آن هاست و نمی تواند به معنی نادیده گرفتن اهمیت هرکدام از آن ها و در برابرهم قراردادنشان باشد. چنان که انتقاد به تقلیل گرائی و بسنده کردن به مطالبات صرفا «حقوقی یا سیاسی» و یا به یک خواست و کنش های فردی به معنی نادیده گرفتن اهمیت آن ها نیست و نباید باشد. آن ها مکمل هم هستند.

بطورکلی جنبش فمنیستی رادیکال را قبل از هرچیز باید و می توان در چارچوب مناسبت قدرت و مبارزات بی وقفه علیه آن قرارداد که از جمله علیه مردسالاری و دولت سالاری خادم تبعیض ها و سرمایه سالاری که برای افزایش سود و گرداندن چرخه بازتولیدگسترده سرمایه، جه با نیروی کارارزان زنان و چه حتی از کارمحانی و گسترده و بدون دستمزدزنان در کارهای خانگی و یا عرصه بازتولیدنسل و پرورش نیروی کار، و نیز کلا کالائی کردن حنیسیت و تن  به ابژه ای که به اشکال مختلف‌ و مستقیم یا غیرمستقیم، در کلیه شبکه های قدرت اعم از کلان و یا خرد، تحت سرکوب و اعمال خشونت و استثمارهمه جانبه قراردارد. بنابراین تقابل و نقد گفتمانی های اول و دوم را نباید به معنای تقابل قراردادن سطوح مختلف مبارزه زنان علیه تبعیضات گوناکون فهمید. برعکس یک استراتژی جامع و معطوف به یک جنبش نیرومندفمنیستی و ضدمناسبات قدرت، قاعدتا باید ضمن افشاء و انتقاد از محدودیت ها و یا گژدیسی نگاه به بالا و دخیل بستن به قدرت های درون یا بیرون، بتواند همه سطوح گوناکون مطالبات و مبارزات و سازمان یابی ها، از جمله شبکه های واقعی و مجازی و یا مطالبات حقوقی و مطالبات اقتصادی و اجتماعی و سیاسی را به هم مرتبط سازد.

 

قاعدتا این گفتمان سوم و معطوف به جنبش های اجتماعی-مطالباتی با سویه های ضدسرمایه داری است که با تکیه بر نیروی اجتماعی و همبستگی با دیگرجنبش های اجتماعی-طبقاتی و با بهره گیری اصولی و سازنده از امکانات و فشارهای بین المللی، قادر به ارائه یک استراتژی معطوف به پیوندهمه جوانب و سطوح مبارزاتی جنبش زنان باشد. مبارزاتی  که در همه سطوح یاخته های اجتماعی از خردوکلان از خانه ها و خیابان ها و محل ها کار و خدمات تا سطوح کلان قدرت و با همه اشکال مناسبات اقتدارگرایانه از فرهنگی و اقتصادی و سیاسی جاری است و منبع تولید فقر و تباهی و تبعیض ها بشمار می روند، جاری هستند.

 

۸ مارس ۲۰۱۹   تقی روزبه

مانیفست فمنیستی

https://pecritique.com/2019/03/06/%

 

*- ملالی جویا: صلح با طالبان خطرناکتر از جنگ با این گروه است.

این عبارت کوتاه و طلائی به خوبی هم ماهیت به غایت ارتجاعی و تا مغزاستخوان ضدزن طالبان را به نمایش می گذارد و هم ماهیت دولت آمریکا (و متحدین محلی و جهانی آن را) که چگونه برای نجات خود، عملا دارد افغانستان را به طالبان واگذار می کند. حالا این رویکرد را مقایسه کنید با یکی از فعالین زن در خارج کشور که در گفتگوی صفحه ۲ بی بی سی به مناسبت ۸ مارس چگونه از مداخله قدرت های خارجی و امثال پمپئوها برای رهای زنان در یک نظام توتالیتیر دفاع می کند!

http://www.bbc.com/persian/afghanistan-47501903?SThisFB

 

 

March 09, 2019

آیا رضاشاه شخصیتی ملی بود؟

آیا رضاشاه شخصیتی ملی بود؟

این نوشتار در پاسخ به دو پرسش مهم نگاشته شده که به تازگی یکی از دوستان طرح کرد. او که مطالعه  گسترده ای در ارتباط با دوره رضاشاه دارد و با اسناد جدیدی که درزمینهٔ تضادهای رضاشاه با دولت انگلیس منتشرشده، کاملاً آشناست، پرسید: چرا کمونیست‌ها رضاشاه را شخصیت ملی نمی دانند؟ اگر واقعیات خلاف تئوری های پیشین جنبش کمونیستی باشد که او را نوکر انگلیس می دانستند، چه باید کرد؟

*****

اول از پرسش دوم شروع کنیم. روشن است که اگر تئوری خلاف واقعیت باشد، باید کنارش گذاشت. اگر زمانی یک تئوری منطبق بر واقعیت بوده اما امروزه نیست باید از خیرش گذشت. اگر عناصری از آن نادرست است باید تصحیح اش کرد و اگر نیاز به تئوری جدیدی است باید کشفش کرد و البته نسبتش با دانش انباشت شده قبلی را به لحاظ انسجام منطقی نشان داد؛ تداوم و گسست از تئوری های پیشین را مستدل کرد و سرانجام شناخت از یک پدیده را تکامل و گسترش داد.

این متد ضروری است زیرا تئوری ها بازتاب واقعیت اند. البته به شرطی که درک محدودی از واقعیت نداشته باشیم و درک یک جانبه، مکانیکی و  تک خطی نیز از "بازتاب" نداشته باشیم. تئوری ابزاری برای درگیر شدن انسان با واقعیت است. درنتیجه همواره نقطه عزیمت، واقعیت عینی است. واقعیت به معنای امری تضادمند و مدام در حال حرکت. امری که موجب آن می گردد که شناخت ما از آن نسبی باقی بماند نه مطلق. هرگز نمی توان تمام واقعیت را در یک مقطع معین درک کرد. شناخت آدمی نمی تواند در مورد یک پدیده کامل باشد. همواره جنبه هایی از واقعیت که مدام در حال تغییر است، ناشناخته باقی می ماند. اما در هر لحظه یا مقطع معین می توان حقایقی را کشف کرد. به این معنا که در مجموع به درستی واقعیت عینی را در قالب تئوری های صحیح منعکس کرد.

 اصل اساسی این است که انسان باید همواره جستجوگر حقیقت باشد و هر سمتی که حقیقت روان است، به دنبالش رود. در این راه نیز نباید مصلحت گرایانه عمل کند و منافع قسمی یا لحظه ای را در نظر گیرد. حقیقت، حقیقت است حتی اگر به زیان کمونیست ها باشد. در هر شرایطی کشف حقیقت به نفع کسانی است که به دنبال تغییر جهان مادی هستند.

از این زاویه باید به موضوع ملی بودن یا نبودن رضاشاه (و کلا "خدماتش" ) نگریست. به ویژه آن که  به دلیل برخی برخوردهای مصلحت گرایانه سیاسی قبلی جنبش چپ، بر حقیقت یا جوانبی از حقیقت سرپوش گذاشته شد. مسئله صرفاً انتشار اسناد جدید از کشمکش های رضاشاه با دولت انگلیس نیست. مسئله این است که در گذشته نیروهایی چون حزب توده (که کل جنبش چپ حتی در دوره های بعدی به درجات متفاوت تحت تأثیر متد و تئوری هایش قرار داشتند) فکر می کردند اگر بگویند فلان "اقدام مثبت" را رضاشاه انجام داد، به او امتیاز داده می شود. این کار معمولاً تحت این عنوان صورت می گرفت که  نباید به یک مستبد امتیاز داد. این مسئله در سطحی دیگر در برخورد به اصلاحات ارضی محمد رضاشاه در سال 1342 نیز خود را نشان داد. البته این رفتار و متد پایه تئوریک خود را داشت. اغلب کمونیست ها تحت تأثیر تئوری اقتصاد سیاسی موسوم به "بحران عمومی" قرار داشتند که توسط کمینترن فرموله شده بود. (1) بر مبنای این تئوری "امپریالیسم نه می خواهد و نه می تواند نیروهای مولد را رشد دهد" درنتیجه همواره مدافع روابط اقتصادی - اجتماعی عقب مانده پیشا سرمایه داری در جوامع تحت سلطه است و نمی تواند تغییرات مهمی در این روابط بوجود آورد. این تئوری مانع از آن شد که کمونیست های به خوانش درستی از واقعیت دست یابند. بسیاری بر مبنای "نیت امتیاز ندادن به دشمن و سازشکاران" از چنین تئوری های نادرستی دنباله روی کردند. البته نباید فراموش کرد که حزب توده از آن ور بام به این ور افتاد و تحت لوای "راه رشد غیر سرمایه داری" به دفاع از دستاوردهای "انقلاب سفید شاه و ملت" پرداخت و بر پایه رشد حاصله بر بوق سازش با نظام شاه دمید.

درهرصورت فقدان تئوری و رویکرد درست، عواقب منفی خود را ببار آورد. به گونه ای که امروز شعار "رضاشاه روحت شاد" به دردسری برای جنبش انقلابی و کمونیستی بدل شد.

فزون بر این باید توجه داشت که دانش همگانی در مورد دوره رضاشاه نیز افزایش یافت. چه از زاویه رؤیت بیشتر زوایای پنهان آن دوره تاریخی و همچنین دیگر موارد مشابه در سایر نقاط جهان و مهمتر از آن درک پیشرفته تری که درزمینهٔ چگونگی کارکرد سیستمی جهانی به نام سرمایه داری - امپریالیستی  حاصل شده است. با نگاه امروز بهتر از قبل می توان و باید به واقعیات تاریخی و معضلات باقی مانده از گذشته برخورد کرد و به درک عمیق‌تر و همه جانبه تری از آن واقعیات دست یافت.

رضاشاه اقدامات "مثبتی" درزمینهٔ مدرنیزه کردن جامعه در عرصه زیربنا و روبنا انجام داد. کلمه مثبت را در گیومه می گذاریم نه به سبب آنکه اخلاقی اش کنیم یا غیر مستقیم بگوییم منفی بود بلکه "مثبت" را باید بر بستر تاریخی و ضرورت‌ های پیشاروی آن دوره از تاریخ ایران و جهان قرار داد؛ به نسبت آنچه در آن مقطع برای بشر امکان پذیر بود، مورد قضاوت قرار داد. برای مثال نسبت به انقلاب اکتبر که چهره روسیه را تغییر داد و افق نوینی جلوی روی بشریت گشود. به ویژه چهره جمهوری های آسیایی که شرایط اقتصادی – اجتماعی شان بیشتر مشابه ایران بود، در اثر آن انقلاب به کلی دگرگون شد.

در جریان انقلاب اکتبر، جمهوری های آسیایی به رهائی ملی دست یافتند، سلطه تزاریسم و طبقات ارتجاعی را برانداختند. در فاصله کوتاهی دست شریعت و روحانیون، خوانین و روسای قبایل از زندگی مردم کوتاه شد. عقب ماندگی ها اقتصادی و فرهنگی به چالش گرفته شد، مناسبات فئودالی سرنگون شد و اشکال تعاونی و همکاری میان مردم گسترش یافت، زن و مرد از لحاظ حقوقی برابر اعلان شدند، حجاب و برقع بدور افکنده شد، برای نخستین بار فرهنگ مترقی بومی و آموزش زبان مادری مورد حمایت قرار گرفت، میان ملیت های مختلف دوستی و برابری برقرار شد. قطعاً این راهگشایی های تاریخی با خطاهای فرعی نیز همراه بود. نه این خطاها و نه بعدها احیا مجدد سرمایه داری در این مناطق از حقانیت این اقدامات تاریخی و افقی که این جوامع در آن مقطع پیشاروی بشریت قرار دادند، ذره ای نمی کاهد.  

نباید فراموش کرد که وظیفه اصلی رضاشاه مقابله با تحقق این افق بود. او با سرکوب جنبش های آزادی‌بخش – مشخصاً جمهوری گیلان - و خون ریزی از پیکر مردم مانع از آن شد که ضرورت های زمانه به آزادی بدل شوند.

مسئله نفی اقدامات "مثبت" رضاشاه نیست. باید قبول کرد که چنین اقداماتی (علیرغم هر محدودیت و نواقصی که داشت) انجام شد. آنچه مهم است توضیح دلایل انجام آن بر بستر شرایط اقتصادی – اجتماعی معین است. برای نمونه می توان به یک مورد تاریخی در آمریکا اشاره کرد. موردی که از زاویه چگونگی رویکرد به این قبیل مسائل آموزنده است. در کتاب "کمونیسم نوین" (2) اشاره می شود که چگونه دیوان عالی ایالات متحده، در سال 1954علیه جداسازی مدارس سیاه پوستان از سفید پوستان رأی داد و فرمان ادغام مدارس سیاه ‌وسفید را صادر کرد. حتی دولت فدرال برای مقابله با نژادپرستان سفیدپوست که مانع از ورود دانش آموزان سیاه به مدرسه شده بودند به یکی از شهرهای ایالت آرکانزاس ارتش اعزام کرد. کتاب با اشاره به این واقعه تلاش می کند که تحلیل کند چرا این قانون تصویب شد و به طور کلی چرا جنبشی در دفاع از حقوق مدنی سیاه پوستان در دهه 50 و 60 میلادی در آمریکا بپاخاست. در این تحلیل با دینامیک های نظام سرمایه داری که موجب تغییرات مهم در زیربنا و روبنای جامعه آمریکا شد، آشنا می شویم. اینکه چگونه پس از جنگ جهانی دوم موقعیت اقتصادی اجتماعی سیاهان که عمدتاً در منطقه ای موسوم به "کمربند جنوب" مستقر بودند تغییر اساسی کرد. به دلیل رشد نیروی مولد در حین جنگ (و بعدها بکار گیری ماشین آلات سنگین در کشاورزی) اقتصاد نیمه فئودالی این منطقه دچار فروپاشی شد. مضاف بر این دیگر نمی شد به سربازان سیاه پوستی که در جنگ جهانی دوم شرکت بسزایی داشتند، مانند گذشته به لحاظ قانونی به عنوان شهروند درجه دوم برخورد کرد. همچنین در مقابله با رقیبی به نام شوروی نمی شد از اشکال آشکارا زشت تبعیض نژادی دفاع کرد و به مقابله با مبارزه مهم و هر دم رشد یابنده توده های سیاه پرداخت. همه این عوامل پایه ای برای تغییرات وسیع‌تر در جامعه - منجمله تغییرات در حیطه قانون – شد. البته آن زمان نیز در میان کمونیست های آمریکایی کسانی بودند که چشم بر این واقعیات بسته بودند و می گفتند هیچ چیز تغییر نکرده است.

رویکردی علمی است که قبل از هر چیز به واقعیت همان‌گونه که هست، برخورد کند، از سطح به عمق رود و به تجزیه و تحلیل از محرک های پایه ای بپردازد. روشن است که تنها با درک این محرک ها می توان در مورد نقشی که افراد ایفا کردند، قضاوت درست کرد. اعمال، رفتار و کردار فرد را بر بستر اوضاع اقتصادی – اجتماعی و  فرهنگی - سیاسی در برهه تاریخی معین می توان دریافت. این در مورد تمامی شخصیت‌های سیاسی در تاریخ صدق می کند. حتی اگر تأثیرگذارترین شخصیت تاریخ بوده باشد.  با این مقدمه برگردیم به پرسش اول:

آیا رضاشاه شخصیتی ملی بود؟

 برای رسیدن به زبان مشترک، نخست باید تکلیف مفهوم ملی را روشن کنیم. ملی در فرهنگ لغات فارسی به معنای منسوب به ملت (گاها دولتی) و طرفدار ملت ذکرشده معنای میهنی و مردمی هم می دهد. در ادبیات سیاسی ایران نیز به معنای کسی است که وابسته به قدرت خارجی نبوده، مزدور و نوکر  بیگانگان نباشد. همه این معادل ها، علیرغم زاویه هایی که با یکدیگر دارند یکسان انگاشته می شوند. این تعاریف عمدتاً در مواجهه با واقعیت های دوران انقلاب مشروطه فرموله شدند. در برابر دخالت‌های مستقیم و غیرمستقیم قدرت‌های خارجی و افشای عوامل آن‌ها  محتوای خاصی یافتند. در مقابل روسوفیل ها و انگلوفیل هایی که در اواخر دوران قاجار پرچم روس و انگلیس را بر سر درخانه های خود می آویختند.  سرسپردگی به قدرت های خارجی به مرور معنای مزدوری و نوکری مستقیم به خود گرفت؛ نوکری گوش به فرمان یا "سگ زنجیری" که بی چون و چرا مجری اوامر ارباب است و هیچ تضادی با آنان ندارد. این امر  ناظر بر فضای روحی – روانی بود که دخالت های مدام قدرت‌های خارجی در امور داخلی (مانند کودتای محمد علیشاه، کودتای سید ضیا و رضاخان، کودتای 28 مرداد و انواع و اقسام اشغالگری های نظامی دیگر) در جامعه و به طور کلی عملکرد استعمار کهنه و نو در ایران و جهان ببار آورده بود. بر این بستر روحی – روانی، تقلیل گرائی اتفاق افتاد و معضلات و پیچیدگی های جهان ساده شدند.

واقعیتی است که ایران در اواخر قرن 19 همان‌گونه که لنین تحلیل کرد به دلیل رقابت های میان قدرت های امپریالیستی هیچگاه بدل به مستعمره نشد و همواره نیمه مستعمره باقی ماند. علیرغم اینکه پادشاهان قاجار چشم به قدرت های امپریالیستی داشتند، استقلال سیاسی نسبی یکی از ویژگی دستگاه دولتی ملوک الطوایفی قاجار در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیست بود. اگر بخواهیم تاریخی نگاه کنیم دولت رضاشاه میراث دار این  "استقلال نسبی" شد و ایران مجدداً در چارچوب نوینی کماکان نیمه مستعمره باقی ماند. منظور از چارچوب نوین تغییرات عظیمی است که بعد از جنگ جهانی اول در عرصه تجدید ساختار سرمایه در عرصه بین المللی صورت گرفت و به اشکال نوینی از سلطه سیاسی – اقتصادی امپریالیسم و به اشکال نوینی از اتحادهای طبقاتی در حاکمیت به رهبری بورژوازی بوروکرات – کمپرادور  و .... پا داد. اگر از این زاویه بخواهیم در مورد "استقلال" دولت رضاخان از قدرت‌های خارجی قضاوت کنیم امتیاز چندانی نصیب رضاشاه نخواهد شد. به یک معنا او تکیه داشت بر همان میراث دولت قاجار و مستعمره نبودن ایران. بگذریم از تأثیرات انقلاب مشروطه که علیرغم شکست، اثرات اجتماعی ژرفی بر ذهنیت توده ها، منجمله حاکمان ایجاد کرده بود. هر نیروی سیاسی که به قدرت دست می یافت نمی توانست این تاثیرات را نادیده انگارد.

تا جایی که به جنبش کمونیستی بر می گردد، ملی بودن معنایی جز رهایی از سلطه خارجی - رهایی از سلطه اقتصادی و سیاسی امپریالیسم -  نداشت. رهایی ملی به این معنا که کشورهای تحت سلطه از حق برابر دمکراتیک در برابر کشورهای امپریالیستی برخوردار شوند. حقی که فی المثل چین انقلابی در سال 1949 تحت رهبری مائو توانست بدون قید و شرط بدان دست یابد و اما هند "مستقل" تحت رهبری گاندی با قید و شرط های بسیار بدان دست یافت و به یک معنا درزمینهٔ رهایی ملی ناکام باقی ماند.

جنبش کمونیستی در عین اینکه برای حل مسئله ملی معتقد به راه حل های طبقاتی متفاوت بود، بین مفهوم ملت و خلق نیز تمایز قائل شد. خلق کسانی بودند که در انقلاب منفعت داشتند ولی ملت شامل بورژوازی ملی نیز می شد. یعنی بورژوازی که وابسته نیست، در نوسان است و بسته به شرایط می تواند در موضع طرفداری یا خنثی بودن یا ضدیت با انقلاب قرار گیرد. البته گرایش قدرتمندی نیز بود که کمپرادور – فئودال ها را که عامل و متحد امپریالیسم بودند اساساً جز ملت به حساب نیاورند. این خط مشی عمومی  به مرور و با کسب تجارب تاریخی بیشتر فرموله شد. پایه های اولیه آن توسط لنین در کنگره دوم انترناسیونال کمونیستی در گزارش کمیسیون ملی و مستعمراتی طرح شد و سرانجام توسط مائو تکامل یافت و در انقلاب چین بکار بسته شد و موفقیت نیز ببار آورد.

 اگرچه مائو در جریان انقلاب چین در یک دوره ای از تضاد میان دشمنان (میان امپریالیست‌ها با یکدیگر، میان دار و دسته های فئودالی با یکدیگر و همچنین میان تضاد کمپرادور – فئودال هایی که با ژاپن تضاد داشتند) به حداکثر سود جست. اما گرایش عمومی جنبش کمونیستی این بود که تضادی واقعی میان "نوکر و ارباب" موجود نیست. اگر هم تضادی میان بخش هایی از بورژوازی با امپریالیست‌ها موجود باشد، لابد خصلتی ترقیخواهانه دارد. در این زمینه نیز اغلب به استالین استناد می شد که زمانی از خصلت ترقیخواهانه تضاد امیر افغان با امپریالیسم انگلیس یاد کرد و وی را به طور عینی در صف اردوگاه سوسیالیسم قرار داد. برخی محدودیت های سیاسی نظری درزمینهٔ ارزیابی از تضاد میان "ارباب و نوکر" جنبش کمونیستی را با مشکلات و انحرافات معینی روبرو کرد.

دیگر نمی توان ظهور پدیده بنیادگرایی دینی (از قبیل خمینی و داعش ) و تقابل شان با قدرت های امپریالیستی و همچنین سرکشی هردم فزاینده این یا آن نوکر سیستم (مانند صدام و اردوغان و چاوز و ...) در برابر این یا آن قدرت امپریالیستی را با جنبه های نادرست نظریه‌های پیشین و محدودیت های تاریخی که آن تئوری ها دچارش بودند، توضیح داد. (3) حتی با تأکید صرف بر عناصر درست تئوری های پیشین - برای مثال تأکید بر نکته ای که لنین در نقد پان اسلامیست ها  و ماهیت ارتجاعی تضادشان با امپریالیسم بیان کرد - نمی توان رویدادهای جاری جهان کنونی را توضیح داد. نیاز به دستگاه مفهومی جدید است.

اقتصادهای ملل تحت ستم، کیفیتا متفاوت تر از گذشته در اقتصاد جهانی ادغام شده اند. از یک سو هیچ بخش از بورژوازی در کشور تحت سلطه (علیرغم حجم و اندازه سرمایه اش) نیست که به اشکال مختلف در مدار وابستگی قرار نداشته باشد. به این معنا هیچ بخشی از بورژوازی علیرغم برخی مخالفت ها نه می خواهد از نظام امپریالیستی گسست کند و نه می تواند قدمی در راه رهایی از سلطه اقتصادی – سیاسی امپریالیسم بردارد. از سوی دیگر عملکرد تضاد میان آنارشی و ارگانیزاسیون (4) به عنوان محرک نظام سرمایه داری به هرج و مرج زیادی دامن زده است. به گونه ای، بسیاری از حاکمان کشورهای تحت سلطه به ویژه پس از دوران جنگ سرد "افسارگسیخته" شده اند و در برخی مواقع در برابر قدرت‌های امپریالیستی طغیان می کنند. تاریخ قرن بیستم سرشار از کشمکش های دائمی میان برخی دولت های کمپرداوری با قدرت های امپریالیستی در مورد سهم شان بوده که حتی به جنگ های خونین انجامید. درنتیجه این روندها آشفتگی های تئوریک زیادی ببار آمده که نیازمند تحلیل صحیح هستند. از نظر اقتصاد سیاسی این کشمکش و سهم خواهی ریشه در انباشت دو شکل از سرمایه با دو افق و عملکرد متفاوت است. سرمایه های کمپرادوری عمدتاً در سطح داخلی و سرمایه های امپریالیستی در سطح بین المللی انباشت می کنند. (5) دفاع دولت های کمپرادوری از منافع خود در مقابل قدرت های امپریالیستی را نباید با منافع ملت یکسان انگاشت و آن را گامی در جهت رهایی ملی دانست.

از این زاویه و با نگاه امروز به گذشته، تقابل و مخالفت های رضاشاه با انگلیس پدیده ای شگفت آوری نبوده و نیست. اما برای رسیدن به درک عمیق تر باید "منافع ملی" را نیز تعریف کنیم. بسیاری از مردم، عموماً رهایی ملی یا خواست ملی را با منافع ملی یکسان می گیرند. در جهان امروز، منافع ملی یعنی منافع طبقه حاکم یا به عبارتی مشخص تر منافع دولت حاکم. اما رهایی ملی یعنی رهایی از سلطه اقتصادی سیاسی امپریالیسم. می دانیم که مرز میان  "منافع ملی" با "رهایی ملی" باریک است. در بسیاری از مواقع می تواند شباهت های ظاهری زیادی بین شان موجود باشد و مردم را به اشتباه اندازد. تنها راه برای تشخیص این امر پیچیده، بررسی و تحلیل سیاست‌ها و برنامه های طبقاتی نیروهایی است که درگیر چنین تضادهایی هستند. هر نوع نگرش یا جهان بینی، انعکاس نگرش این یا آن طبقه معین است. هر خواست و مطالبه ای نیز بر بستر و چارچوب روابط طبقاتی مشخص معنا می یابد. در تحلیل نهایی یک خواست یا مطالبه می تواند در چارچوب رهائی از سلطه امپریالیسم طرح شود یا در جهت تولید و بازتولید آن سلطه بیان شود. از این زاویه توجه به روابط طبقاتی و چارچوب های سیاسی و برنامه ای کلان مهم است. نباید در سطح شباهت های مطالباتی یا شیوه هایی که نیروهای طبقاتی مختلف برای  تحقق مطالباتشان به پیش می برند محدود ماند.

برای بحث بیشتر می توان از مثال حجاب سوزان در الجزایر توسط مستعمره چی های فرانسوی سود جست. (6)  دولت فرانسه در اوج جنگ آزادی‌بخش الجزایر تصمیم گرفت که از مسئله زنان علیه جبهه آزادی‌بخش سود جوید. عوامل دولت مستعمراتی با اتکا به پایه اجتماعی بسیار محدود و استفاده از زور و اجبار کارزار حجاب سوزان را در شهر الجزیره به راه انداختند. این کارزار پیش نرفت و به ضدش بدل شد. به گونه ای که فرماندار محلی دستور توقف این کارزار را صادر کرد. زیرا مخالفت نیروهای مذهبی علیه فرانسه را برانگیخت و عملاً موجب تقویت جبهه آزادی‌بخش شد. (این جبهه به نوبه خود به دنبال سازش با سنت و مذهب بود.) هدف دولت فرانسه از این اقدام، ایجاد تفرقه و شکاف در بین مخالفان بود. تا آن زمان با اینکه الجزایر تحت قوانین فرانسه اداره می شد، الجزایری ها رسماً شهروند درجه دوم محسوب می شدند. شرط دستیابی به حقوق شهروندی این بود که از فرهنگ و آداب فرانسوی برخوردار باشند. کارزار حجاب سوزان در واقع "رفرمی" در این زمینه نیز محسوب می شد تا معضل شهروند درجه دوم بودن الجزایری ها به طریقی رفع و رجوع شود.

حجاب سوزان فرانسوی ها در الجزایر به ظاهر شبیه به حجاب سوزان در جمهوری های آسیایی بعد از انقلاب اکتبر بود. هردو یک عمل مشخص بودند. اما می دانیم که علیرغم شباهت، از نقطه نظر چارچوب، جهت گیری و اهداف کاملاً با یکدیگر فرق داشتند. این ناهمسانی حتی موجب تفاوت در شیوه و نحوه پیشبرد کارزار حجاب سوزان نیز شد. اگر حجاب سوزان فرانسوی را با اغماض یک "رفرم" در نظر گیریم، رفرمی بود که از بالا و به شیوه ارتجاعی می خواستند اجرا کنند. اما در شوروی سوسیالیستی این امر را به شیوه ای انقلابی و با تکیه به مردم و ارتقا سطح آگاهی زنان ستمدیده پیش بردند. دولت بلشویکی تلاش داشت نقش سنتی زنان را به چالش گیرد و نابرابری های میان مردان زنان را در همه زمینه ها محدود کند و بر مبنای درک و دانش زمانه خود، زنان را وسیعا درگیر کار و تولید کند و بر حق کار و مزد برابر تأکید کند.

رضاشاه نیز چادر از سر زنان برداشت اما در چارچوب و روشی که به منافع و پایه های دولت مردسالارش ضربه ای وارد نشود. نابرابری میان زن و مرد یک رکن مهم دولت رضاشاه بود. امروز نیز می بینیم که چگونه آلترناتیوهای امپریالیستی تلاش دارند نجات زن ایرانی از حجاب اجباری را به افق و سیاست‌هایی گره زنند که ذره ای به رهایی زنان منجر نخواهد شد. نادیده انگاشتن چارچوب های سیاسی کلان حتی به پیشبرد مبارزات و مطالبات جاری صدمه خواهد زد.

اگر از زاویه چارچوب ها و راه حل های کلان نگاه کنیم پرسش اصلی این است که "خدمات و اقدامات مثبت" رضاخان درزمینهٔ منافع ملی در تحلیل نهایی در جهت تقویت اعمال دیکتاتوری طبقه معینی بنام کمپرادور – فئودال ها بود (که حیاتش به سلطه امپریالیسم گره خورده بود) یا تضعیف این دیکتاتوری؟ می توان وارد این بحث نیز شد که رضاشاه واقعاً تا چه حد و با چه شیوه ای با دولت انگلستان در ارتباط با قراردادهای نفتی مقابله کرد و چگونه کوتاه آمد. حتی اگر سازشکاری نمی کرد و وسط راه نمی ایستاد و بسیار هم رادیکال عمل می کرد تغییری در ماهیت و خصلت اقداماتش داده نمی شد. (6)

فزون بر این باید مشخص تر به مختصات و کارکرد "ملی گرایی" رضاشاه پرداخت. در دوران او بود که ناسیونالیسم ایرانی (شوونیسم عظمت طلبانه فارس علیه سایر ملل تحت ستم در ایران) مدون و فراگیر شد. حتی بسیاری از روشنفکران مترقی آن دوره مانند صادق هدایت را نیز تحت تأثیر قرار داد. این ایدئولوژی همچون ملاطی اجزا مختلف دولت متمرکز پهلوی را به هم چسباند و سلطنت رضاشاه را  سر و سامان بخشید. برآمد این شکل از ایدئولوژی ناسیونالیستی متأثر از عوامل گوناگون دیگری نیز بود: مؤلفه هایی چون توسعه مناسبات سرمایه داری در ایران، شکل گیری طبقه متوسط نوین، تأثیرات مثبت و منفی انقلاب شکست خورده مشروطه، فضای سیاسی جهان و مقابله با انقلاب اکتبر و ایدئولوژی کمونیستی در شکل گیری "ناسیونالیسم عرب ستیز آریایی" بی تأثیر نبود. (7)

این ایدئولوژی مانند هر ایدئولوژی ناسیونالیستی به راحتی می توانست سازگار با "منافع ملی" دولت و طبقه حاکم باشد و در مواقع لزوم برای سهم خواهی بیشتر در مقابل انگلیس هم قد علم کند یا در رقابت های میان بلوک بندی های سیاسی بین المللی یا رقابت میان قدرت های امپریالیستی خودی نشان دهد. فراموش نکنیم که رضاشاه به نوبه خود در مقاطعی سعی می کرد از عامل شوروی نیز برای تحکیم قدرت خود سود جوید یا در اواخر از رقابت میان انگلیس و آلمان بهره برداری کند. اما همه این مانور ها و مخالفت هایش را باید در چارچوب پرسش کلی "برای کی و برای چی؟" (برای چه طبقه ای و برای چه هدفی؟)  قرار داد.

خلاصه کنیم: رضاشاه به منافع ملی دولت طبقاتی خویش آگاه بود و در مقاطعی به خاطر این منافع با دولت انگلیس درافتاد و امتیازاتی گرفت اما این منافع ملی ربطی به رهائی ملی به معنای رهایی از سلطه اقتصادی سیاسی امپریالیسم نداشت. او "سگ زنجیری"، نوکر بی اراده و همواره گوش به فرمان امپریالیسم انگلیس نبود. اما پروژه سیاسی اش تولید و بازتولید و تقویت روابطی بود که بیش از همه قدرت‌های امپریالیستی از آن سود می بردند. این از افق و برنامه طبقاتی اش بر می خاست.

منابع و یادداشتها:

1 – در این زمینه به مقاله "در نقد تئوری بحران عمومی" رجوع شود. این مقاله در مجموعه ای به نام "از اقتصاد و سیاست" - از ریموند لوتا منتشر شده است و در اینترنت قابل دسترس است.

2 -  رجوع شود به کتاب "کمونیسم نوین" اثر باب آواکیان. ترجمه فارسی این کتاب در سایت حزب کمونیست ایران (مارکسیست – لنینیست – مائوئیست) قابل دسترس است.

3 – بر پایه چنین محدودیت های نظری سیاسی باقی مانده از گذشته، هنوز هستند "مارکسیست هایی" که از جریانات ارتجاعی چون حماس و حزب الله لبنان و جمهوری اسلامی در مقابل امپریالیسم دفاع می کنند و مدام به مقاومت آنان در مقابل امپریالیسم امتیاز می دهند. این قبیل مارکسیست ها در نظر نمی گیرند که برخی از نیروهای طبقاتی می توانند از زاویه ارتجاعی با امپریالیسم مخالف باشند و حتی با آن بجنگند. یک نمونه اسفناک چنین برخوردی را می توان در  خط مشی حزب کمونیست افغانستان (مائوئیست) مشاهده کرد. این حزب به مقاومت طالبان در برابر قدرت های امپریالیستی امتیاز می دهد و از زاویه ناسیونالیستی طالبان را بر داعشی ها ارجح می داند چرا که برخلاف داعشی ها پدیده ای بومی هستند.

4 - تأکید بر تضاد آنارشی و ارگانیزاسیون به عنوان نیروی محرک نظام سرمایه داری و رابطه آن با تضاد کار و سرمایه،  تزی است که در اوایل دهه هشتاد میلادی باب آواکیان در عرصه اقتصاد سیاسی مارکسیستی جلو نهاد. این تز در کتاب "آمریکا در سراشیب" اثر ریموند لوتا بسط و گسترش یافت. برای آشنایی با این بحث به مقاله «درباره نیروی محرکهٔ آنارشی و دینامیک‌های تغییر» اثر ریموند لوتا در نشریه حقیقت شماره 66/ دی 1392 ارگان حزب کمونیست ایران (مارکسیست – لنینیست – مائوئیست) رجوع شود.

5 – درست است که  میان سرمایه های کمپرادوری (به عنوان دلال  یا نایب سرمایه های خارجی) با سرمایه های امپریالیستی وحدتی اساسی موجود است اما در برخی مواقع تضادهایی میان آنها بروز می یابد که ازنظر اقتصادی ناشی از تفاوت میان افق و میدان عملکرد آنهاست. سرمایه های امپریالیستی اساساً تابع منطقی جهانی بوده که منطبق بر استراتژی قدرت‌های امپریالیستی از یک مکان به مکان دیگر منتقل می شوند. اما سرمایه های کمپرادوری دورنمای محدود تر یا به عبارتی کشوری (تا حدی منطقه ای) داشته و همواره نگران تحرکات یا بیرون کشیدن یا عدم حمایت سرمایه های امپریالیستی از خود می باشند. این هم واقعیتی است که امروزه به ویژه در خاورمیانه در اثر توسعه بیشتر سرمایه داری، و روند گلوبالیزاسیون و تمرکز بالای درآمدهای نفتی، اقشاری از بورژوازی در کشورهایی چون ایران، عربستان و کشورهای خلیج و و به شکلی دیگر در ترکیه به وجود آمده اند که عمدتاً عملکرد منطقه ای و حتی جهانی دارند. که هم در رقابت دائمی با یکدیگر بسر می برند هم آنجا که توان شان اجازه دهد برای دیگر بخش های سرمایه های امپریالیستی شاخ و شانه می کشند.

از نظر بیان سیاسی نیز، تضاد میان "ارباب - نوکر" شسته و رفته نیست. این تضاد علیرغم مختصات ویژه خود، عموماً و سریعاً تحت الشعاع و تأثیر دیگر تضادهای سیستم قرار می گیرد. نه نوکر پدیده ای یک دست است نه امپریالیسم. نوکران در عین وحدت اساسی در برابر مردم به جناح‌های اقتصادی سیاسی متفاوت تقسیم می شوند (مانند بورژوازی بوروکرات ، بانکدار و زمیندار، سرمایه داران خصوصی وابسته به خارج، سرمایه داران دولتی و خصوصی که برای بازار داخل تولید می کنند با سرمایه داران دولتی و خصوصی که به قصد صادرات تولید می کنند و ... ). امپریالیسم نیز به امپریالیست‌های رقیب یا تضادهای درون خود انحصارات یک کشور امپریالیستی منقسم می شود. به این علت، تضاد میان "نوکر – ارباب"، در بسیاری از مواقع می تواند به شکل تضاد میان جناح یا جناح هایی از هیئت حاکمِ کمپرادوری با یک امپریالیسم یا برخی سیاست‌های امپریالیست‌ها بروز یابد. موقعیت استراتژیک هر کشور تحت سلطه، سابقه تاریخی نفوذ امپریالیست‌ها و نقش آن در رقابت‌های امپریالیستی، استراتژی جهانی هر یک از بلوک ها در مقابل بلوک رقیب،  استراتژی منطقه ای شان و جایگاه هر کشور در سلسله مراتب قدرت و تقسیم کار بین المللی ، تضادهای میان کشورهای تحت سلطه، کارآئی یا عدم کارآئی دولت نومستعمراتی مفروض در سرکوب و تحمیق توده ها و میزان تغییراتی مد نظر امپریالیسم در ساختارهای اقتصادی یک کشور در هر مقطع معین جملگی مؤلفه های تأثیرگذار بر میزان و نحوه بروز تنش های میان دولت های تحت سلطه با قدرت های امپریالیستی هستند. تجارب تاریخی تا کنونی نشان می دهد که تضاد میان "ارباب - نوکر" پتانسیل آن را دارد که یا سریعاً به تضاد میان امپریالیست‌ها بدل گردد یا به تسلیم طلبی نوکر در مقابل امپریالیسم منجر شود.

5 – برای کسب اطلاعات بیشتر در این زمینه به مقاله  "کشف حجاب زنان مسلمان در الجزاير" منتشر شده در نشریه لوموند دیپلماتیک در اوت 2018 رجوع شود.

6 - تجارب مبارزاتی قرن بیستم به ما آموخت که ایدئولوژی ناسیونالیستی حتی در انقلابی ترین شکلش رهائی‌بخش نبوده و نیست و دیر یا زود با دیوار محدودیت‌های خود روبرو می شود. سرنوشت تمامی  جنبش‌های آزادی‌بخش ملی در دهه شصت میلادی بیانگر این حقیقت تلخ است. تمامی ناسیونالیست های انقلابی زمانی که به قدرت رسیدند، خود به ارباب توده ها بدل شدند و به اشکالی پیچیده تر به بازتولید سلطه امپریالیسم بر کشور خویش یاری رساندند. اشکال دیگر ناسیونالیسم (ناسیونالیسم فئودالی، ناسیونالیسم ارتجاعی، ناسیونالیسم لیبرالی، ناسیونالیسم افراطی یا همان شوونیسم) جای خود دارند.

 7 - بسیاری از تاریخ ‌نگاران، ناسیونالیسم رضاشاهی را با ناسیونالیسم  آتاتورک در کشور ترکیه مقایسه می کنند. بدون شک شباهت‌هایی بین این دو هست. اما واقعیت این است که ریشه، سابقه و شرایط تاریخی سربرآوردن کمالیسم با رضاخان متفاوت است. ناسیونالیسم آتاتورک یا کمالیسم "ریشه دارتر، قدرتمندتر و مایه دارتر" از ناسیونالیسم رضاشاه بود. هم به دلیل توان و قدرتی که سابقاً امپراتوری عثمانی داشت و هم سابقه جنگ "استقلال طلبانه" آتاتورک در مقابل انگلیس. این تفاوت به حدی بود که جنبش کمونیستی ترکیه تا زمان ابراهیم کایپاکایا (از رهبران برجسته جنبش نوین کمونیستی در ترکیه در ابتدای دهه هفتاد میلادی) قادر به تشخیص و حل معضل کمالیسم در ترکیه به عنوان شکلی از ناسیونالیسم ارتجاعی نشد. شوروی سوسیالیستی نیز به مدت طولانی نسبت به آتاتورک توهم سیاسی را رواج داد. همچون دامن زدن به توهم سیاسی نسبت به ملی گرایی رضاخان که به فاصله کوتاهی تصحیح شد، هرچند چارچوب تئوریک غلط قبلی دست نخورده باقی ماند.

فدرالیسم، طرحی ارتجاعی برای سهیم شدن در قدرت دولتی , نه پاسخی به "معضلات ملی"!

فدرالیسم، طرحی ارتجاعی برای سهیم شدن در قدرت دولتی

 نه پاسخی به "معضلات ملی"!

 

دوباره صدای طبل ارتجاع فدرالیسم قومی در هم نوائی با شیپور صف مرتجعین” دفاع از تمامیت ارضی کشور” بگوش میرسد. دوباره تحرک نیروهای را میبینیم که اگر بعداز جمهوری اسلامی در هر شکلی به قدرت برسند، ‌همان حاصل بی حاصلی را تجربه خواهیم کرد که بعداز سرنگونی استبداد شاهنشاهی، “آلترناتیو” فاشیسم جمهوری اسلامی را تجربه نمودیم.

 

بنا به مقاصد سیاسی-اقتصادی و صدور “دمکراسی”، درست مانند نتیجه ای که در عراق و لیبی و سوریه و … شاهد زنده اش هستیم، هر گاه دانه های از سوئی هئیت حاکمه امریکا برای اپوزسیون دست راستی ایران، ملی و اسلامی، تاج دار و بی تاج، لچکدار و بدون لچک، شوینیسم فارس یا ناسیونالیستها و قومپرستان ترک و کرد و عرب و…، در جلو کاخ سفید ریخته میشود، ما صفی از سران “دمکراسی طلب”این دو طیف را خواهیم دید که لنگان لنگان بسوی خوردن آن دانه ها در حال مسابقه دادن هستند. به این نوع سیاست کردن فاسد و ضد مردمی هم اسم “دیپلماسی” و “گرفتن حمایت جهانی” گذاشته اند. هر فرد و نیروی که براستی برای آینده بهتری برای جامعه ایران تلاش میکند نمیتواند به تکاپوی این دارو دستهای نوکرصفت و حامی همان سیستمی که جمهوری اسلامی چهل سال است با چنگ و دندان از آن حراست می نماید، بی تفاوت باشد. این تکاپوها مخاطراتی به اندازه خود جمهوری خونین اسلامی برای جامعه ایران به ارمغان خواهد آورد چنانچه در مقابلشان سکوت و تمکین اختیار نمائیم. 


واقعیت این است که “راه حل فدرالیسم” هیچ فرقی با راه حلهای تا کنونی جمهوری اسلامی یا راه حلهای شاهنشاهی و تمامیت ارضی خواهان در برخود به حل ساده معضل واقعی ستم ملی ندارد. نه از این زاویه که هر سه دسته ارتجاعی، ضد مردمی، و متعلق به سه جنبش بورژوا ارتجاعی اسلامی، شوینیسم فارس و ناسیونالیسم “تحت ستم” یا اپوزسیون بورژوا ناسیونالیست “ملیتهای مختلف هستند. بلکه فراتر و پر معضل تر از آنها از کانال شگرد فدرالیسم نه تنها “حقوق ملی” هیچ “ملت”ی تامین نمیگردد، بلکه نفس کشمکش ملی هرگز پایان نخواهد یافت، به یک معنی نسخه ای برای ازلی و ابدی کردن این ستم و کشمکش در جهت منفعت زورگویان، طبقه سرمایه دار و کلیه ناسیونالیستهای درگیر است. به علاوه از نظر من پذیرش طرح فدرالیسم، حال در شکل ادعای فریبنده “فدراتیو و دمکراتیک” آن نیز، به استقبال تعمیق یک کشمش خونین بی انتها در جامعه ایران رفتن است! کشمکشی که جز یک مشت سرمایه دار و شیاد سیاسی که در راس احزاب و جنبش بورژوا ملی اسلامی ها و خود دولت مرکزی قرار دارند هیچ فرد وجنبش آزادیخواه و مترقی از آن نفع نمیبرد.


رهبران قومپرستی که برروی احساسات عقب مانده و کم اطلاعی بخشی از جامعه سرمایه گذاری میکنند به جای انگشت گذاشتند روی تجربه های که در منطقه از جمله عراق ویران شده همه شاهدش هستند، برای توجیهات عوامفریبانه خود پناه میبرند. به نمونه های کاملا نامربوط و بی ربط به کشمکشهای که از سر نفرت قومی و مذهبی میخواهند به آن قالب فدرالیسم بدهند، متوصل میگردند. اینها از سفسطه بازی خسته نمیشوند و هر بار از تجربه امریکا، آلمان یا “فرانسویان” کاندا، یا هند اسم میبرند.دقیقا شبیه شگرد فریبکارانه سلطنت طلبانی که دوباره خواهان حاکمیت شاهانه شان هستند و دوباره به دنبال رعیت کردن مردمند در قالب “دمکراسی شاهنشاهی” برای ما نمونه سوئد و انگلیس و غیره می آورند تا ما راضی شویم آنها دوباره برگردند، و بیایند زندگی مفت خوری و مجلل شاهانه شان را بر پا نمایند. در حالی که نه سیستم قرون وسطی شاهنشاهی و نه سیستم فدرالی واقعی شبیه نمونهای بی ربطی که آنها ادعایش را دارند نیست!، بلکه دقیقا شبیه همان واقعیتی است که جامعه ایران یا خود تجربه کرده یا در عراق و عربستان و سوریه و لیبی و لبنان و در حوالی شیوخ خلیچ فارس مردم دارند تجربه میکنند. از اینرو نباید سر سوزنی به ادعای “دمکراتیک” هیچیک از طرفداران فدرالیسم قومی و سلطنت طلبی اعتنا واعتماد کرد! اینها دو روی یک سکه اند! 


شروع مجدد هیاهوی فدرالیست چی ها به دلیل امید بستن آنها به اهداف ضد انقلابی و هذیان گوئی دولت امریکا و ترامپ بعداز خروج از”برجام” است. رهبران این جریانات مانند همه دوران زندگی سیاسی خود نه متکی به قابلیت مبارزه جویی و انقلابیگری جامعه علیه جمهوری اسلامی که از کانال تبدیل شدن به مزدور و حامی این و آن دولت و آویزان شدن به کشمکش های بین الملی و فشارهای که به جمهوری اسلامی در سایه وزارت خارجه امریکا و عربستان وغیره صورت می پذیرد در صدد الترناتیو سازی و سناریوسازیهای خود هستند. چنین روند و سیاستی هیچ فرقی با سناریوی که سال ٥٧ از سوی همین هیئت حاکمه امریکا به ما انقلاب کنندگان تحمیل گردیدو خمینی و اسلامش را به “رهبر انقلاب” تبدیل کردند، ندارد. در صورت موفقیت آنها در تحمیل سیاستهایشان میتوانند در این دوره نیز چند “رهبر” دلقک دیگر مشابه خمینی جلاد، اینبار در لباس “ملی گرائی، را نیز به “رهبر ایران” تبدیل کنند. سه عنصر اصلی، پول و مدیای مفت و وجود چند جریان و یا یک مشت انسان مرتجع و سرمایه دار و عقب مانده ابزارهای شکل دادن به چنین آلترناتیوهای هستند، که بنظر من در فضای سیاسی امروز ایران چنین مسیری در خلا جدی که جنبش سوسیالیستی و چپ هنوز در جامعه بجا گذاشته است، چنانچه به سرعت این خلا را پر نکند، دور از انتظار نیست.

 

در هر صورت باید مجددا تاکید کرد که براستی فدرالیسم راه حل پایان دادن به هیچ ستمی از جمله ستم ملی نیست!. بلکه راه حل بورژوازی و جنبش های ناسیونالیستی است تا از بقا و تداوم آن ستم بهره ببرند. فدرالیسم راه ابدی کردن هویت ملی و نفاق بر مبنای این هویت کاذب است. راهی است برای آنها به مثابه نمایندگان سیاسی و متحزب طبقه بورژوا با هدف دستیابی و سهم بری در قدرت سیاسی- اقتصادی – اداری و اعمال حاکمیت تحت عنوان “ملت خودی”. اما تا امروز هم خوشبختانه با وجود همه این تلاشها و پروپاگند که دارودسته های مختلف سرمایه داران  به خرج داده اند، فدرالیسم خواست مطرح در جامعه ایران و هیچ بخشی در ایران نیست. ما در میان مردم آزادیخواه ایران و دیگر مناطق تحت ستم ملی شاهد دهها خواست و مطالبه انقلابی و انسانی هستیم اما هنوز جا پائی از خواست فدرالیسم را نمی بینیم و این میتواند اساس شکست و پوچی برنامه های قوم پرستان ریز و درشت ناسیونالیسم و طرح ارتجاعی فدرالی را توضیح دهد. در عین حال باید هوشیار بود، هنوز این واقعیت اجتماعی بطور خود بخود جامعه را در مقابل خطر ویروس فدرالیسم واکسینه نمیکند، باید آگاهی بیشتری داد، باید نیرویهای انقلابی و مردم آزادیخواها از جمله طبقه کارگر و جنبش سوسیالیستی در مقابلش با قدرت به مقابله برخیزد.

 

نباید اجازه داد بخاطڕ خلاصی از لجن کثیف اسلام و جمهوری اسلامی به لجن کثیف ملی گرایانه فدرالیستها و شوسینیستها افتاد، نباید اجازه داد مردم آزادیخواه ایران که قریب به چهل سال است علیه یک حکومت فاشیست اسلامی  مبارزه میکنند تا به آزادی و برابری واقعی نائل گردند، آن بخش عظیمی از مردم آزادیخواه که خرافه دینی و ملی گرای نتوانسته مانع اتحاد و شور مبارزاتی آنها گردد و در ابعاد میلیونی نه تنها زندگی مشترک و خانوادگی در اقص نقاط کشور دارند،  که زندگی مبارزاتی- سیاسی و منافع مشترک آنها علیه دو حکومت پهلوی و اسلامی به هویت آزادیخواهانه آنها تبدیل شده است٬ آنهم بعداز این همه تجربه منفی و ضد انسانی در منطقه به این سادگی به این تاریخ مبارزاتی مشترک خود پشت کنند و به طرح ارتجاعی و خونین و نفرت آور فدرالیسم روی آورند و علیه همنوعان خود نفرت و تفنگ و تفرقه را جایگزین همسرنوشتی تا کنونی خود نمایند. اگر طبقه کارگر و راه حل سوسیالیستی ما و جنبش آزادیخواهانه به خطر شیوع این سموم به درستی پی نبرد، اگر نیروهای طرفدار فدرالیسم طرد و منزوی تر نکنیم، اگر با قدرت خود را برای مقابله با آن  آماده ننمائیم، چنین خطری، که جمهوری اسلامی نیز یک پایه ثابت آن خواهد بود، میتوانند به جامعه ما تحمیل شود و جنگ و خونریزی و سناریو سیاه بی پایانی را به ما تحمیل نمایند.

 

طرح ارتجاعی فدرالیسم( فدرالیسم بر مبنای مذهب و قوم و نژاد) ما حصل سیاستهای امریکا برای رسیدن به اهداف خود و به کنترل در آوردن منابع کشورهای مورد نظرش است که به عنوان سم بعد از جنگ خلیج و حمله به عراق وارد فضا سیاسی منطقه کردند و کلیه نیروهای قومی و اسلامی را در این راستا فعال نمودند. در چنین طرحی نه تنها قومیگری که اسلامی گری نیز به جان مردم انداخته شد. جامعه نسبتا متحد دیروزی که برای آزادی و رفا و مقابله با استبداد دست در دست همدیگر داشتند٬ با پاشاندن خون از جانب یک مشت مواجب بگیر قومی یا اسلامی و تولید شناسنامه های ملی و اسلامی مردم را به جان هم می اندازند و در این وسط تنها سرمایه داران نفع میبرند و ثروت اندوزی میکنند. در فدرالیسم استثمار و سرکوب طبقه کارگر، ستم بر زن، نبود آزادیهای بدون قید و شرط سیاسی، فقر و بیکاری و دها ستم و نابرابری که در نظامهای سرمایه داری از جمله در حکومتهای مانند جمهوری اسلامی اعمال شده است نه تنها پا برجا خواهد بود بلکه به عنوان ستم مضاعف هم از سوی دولت مرکزی و هم “حکومت فدرال” در محل علیه شهروندان اعمال خواهد شد. خواست های روزمره مردم تحت عنوان “حکومت نو پا فدرال” یا به بهانه کشمکش با حکومت فدرال مرکزی و دعوا بر سر وجب به وجب خاک برای همیشه تداوم خواهد داشت. این آن حساسیت و خطری است که باید آنرا دید و چنین سناریو و طرح ارتجاعی را از هیچ جریان و دولتی نباید پذیرفت و اجازه نداد به جامعه تحمیل کنند. ادعای شراکت همگانی در اداره جامعه و حکومت و این که گویا از راه فدرالیسم “مشکل ملی” و “مشکل اقلیتها”ی جامعه حل خواهد شد دروغهای بزرگ و شاخداری هستند که شیادان سیاسی به منظور رسیدن به مقاصد خود آنرا بخورد طرفداران نامسول چنین سناریوئی میدهند.

 

فدرالیسم طرح ارتجاعی بخشی دیگری از سرمایه داران برای سهیم شدن و شراکت در قدرت سیاسی- دولتی -اقتصاد کشور و سهیم شدن در کل چپاول و جنایت و استثماری است که امروز تنها بخش شوینیست و ناسیونالیست غالب و یا اسلامیهای در حاکم آنرا در اختیار دارد. این جنگ و دعوای مرتجعین هیچ ربطی به جنبش کارگری، به جنبش برای آزادی و برابری و خلاصی از دست کلیه این حامیان ریز و درشت سرمایه داری، فارس و کرد و عرب و ترک و زبان، که همه شان حامی زندان و اعدام اند، همه شان مخالف آزادی بدون قید و شرط فعالیت سیاسی اند، همه شان مخالف حکومت کارگران و زحمتکشانند، همه شان مخالف نظام حکومتی و نوع اداره جامعه بر اساس حق برابر انسانی و حق شهروندی اند، همه شان به خرافات دینی و ملی و ناسیونالیستی و نژادی متکی اند، ندارد!. از این جهت همراهی کردن چنین طرح و مسیری شبیه خودکشی هر انسان آگاه و آزاده و مدافع حق شهروندی برابر و یکسان برای انسانها است.

ما یکبار دیگر همه آزادیخواهان و مبارزین راستین علیه نظام فاشیست جمهوری اسلامی را فرا میخوانیم تنها و تنها برای آزادی و برابری و یک جامعه سوسیالیستی و سکولار که در آن کلیه شهروندان مستقل از مذهب و ملیت و نژاد و جنسیت واقعا در همه امور کشور بطور برابر سهیم بوده و مشارکت داشته باشند تلاش نمایند، از همه میخواهیم آلترناتیو و راحل سوسیالیستی را انتخاب نمایند و به دام ارتجاع شوینیستی و ناسیونالیستی نه افتند! از همه میخواهیم با طرح ارتجاعی فدرالیسم و تقسیم جامعه بر مبنای هویتهای ارتجاعی ملی و مذهبی به مبارزه قاطع برخیزند!
نه به جمهوری اسلامی!، نه به فدرالیسم!، زنده باد سوسیالیسم!

 

 باز تکثیر: (اولین بار در شماره ٥٣ نشریه سوسیالیسم امروز
٢٦ خرداد ١٣٩٧ ١٦ ژوئن ٢٠١٨ منتشر شد.)

 

دولت در تدارک ورشکستگی: بعد از نیشکر نوبت خودرو سازی ها است

بحران تا خرخره صنعت خودرو را فرا گرفته است. مشخصات بحران خودرو از نوع بحران نیشکر است اما بحران نیشکر میتواند در مقابل عمق و دامنه بحران خودروسازیها و پیامدهای آن یک بازی کودکانه بنظر برسد. خودرو سازی  یک صنعت مادر با اشتغال یک میلیون نفر از الیت جامعه کارگری در قلب مراکز تولیدی گنج قارون بورژوازی ایران  خوانده شده است. (بر اساس آماري كه در آذر ماه سال جاري از سوي سايت اخبار خودرو منتشر شده تعداد یک میلیون و ٢٢ هزار و دویست  نفر در صنعت خودرو كشور به طور مستقيم و غير مستقيم شاغل هستند.) آنچه از خودروسازی در دهه اخیر در سیاستهای رسمی و افکار عمومی در گردش است نه فقط یک غول صنعتی متکی به کار ارزان، بلکه بعلاوه  یک شبح، یک پوشش برای انواع منافع و توطئه های اقتصادی و سیاسی، خلاصه میشود.

ورشکستگی یا خصوصی سازی، فرقی نمیکند، بیرق حمله مجدد امروز بورژوازی ایران به هسته اصلی طبقه کارگر در جامعه را تشکیل میدهد. دولت اسبها را زین کرده، هیچ اصراری در پنهان تدارک و مقاصد خود در این زمینه را ندارد، و طولی نخواهد کشید شاهد بزرگترین حمله بورژوازی ایران به طبقه کارگر خواهیم بود. بنا به شواهد در ابعادی بسیار بزرگتر از مورد معدنچیان بافق، صنعتگران هپکو در اراک، مورد اخیر و هنوز در جریان شهرهای  شوش و اهواز؛ کشمکشی در اشل معدنچیان انگلیس در مقابل تاچر را باید انتظار داشت. نوک تیز حمله متوجه کارگران خودرو است اما هدف بلافاصله آن کل صف کارگری و بدون شک دوره طولانی در ایران میباشد. رهبران و فعالین کارگری به هوشیاری و تدارک گسترده ای نیاز دارند. عرصه های نبرد کدامست، منافع کوتاه مدت و دراز مدت طبقاتی کارگران چه مشخصاتی برخوردار است، پیروزی به چه معناست، تکلیف کارگران با فشار نیروها و منافع سایر طبقات چیست، پتانسیل و نقاط قوت بلافصل مبارزات کارگری کدامست ... سوالاتی است که با مهر سه دهه کشمکش و با عطش بی پایان برای پاسخ های فوری خود را به در و دیوار جامعه و محافل کارگری میزند.
 

خودرو بهتر و ارزان تر

حرف حساب و جوهره اصلی بحران خودروسازیها در ایران بسیار سر راست و ساده است. با حفظ قیمت نازل و سهم بازار بمثابه یک خود رو ارزان، کیفیت و استاندارد تولیدات باید ارتقاء پیدا کند و ناچارا کارگران باید با کار ارزانتر خود تاوان این مابه التفاوت را بپردازند. بحران تولید در خودرو سازیها به قدمت خود این صنایع و در تنیده با گوشت و پوست آن است. این صنایع از دامنه خصوصی سازیها مستثنی گردید و با ٨٠ درصد مالکیت و مدیریت دولتی بند ناف خود با خزانه دولتی را محفوظ داشته است. اما حمایت های دولتی بسیار فراتر از ترازنامه های مالی این شرکت ها بلکه اساسا در ایجاد و حفظ بازار انحصاری فروش برای تولیدات آنها عمل کرده است. کفگیر حمایتهای دولتی به ته دیگ خورده است، حفظ بازار انحصاری فروش به آخر خط  رسیده است، و از همه مهمتر بورژوازی و دولت آن در ایران زمان را برای کشیدن گلیم "حمایت های دولتی" از زیر پای (کارگران) خودرو سازی ها مناسب تشخیص داده اند.

امروز آژیرها زمانی به صدا در میایند که درخواست وزیر صنعت دال بر تزریق چهار هزار میلیارد تومان در بودجه سال بعد روی میز کمیسیون اصل نود مجلس قرار دارد. این پول برای حل مشکلات فوری خودرو سازیهاست در حالیکه هیچ تضمینی برای بازپرداخت بدهی به قطعه سازان و بانکها، تحویل سفارشات پیش فروش شده تا چه رسد به بالابردن کیفیت تولید در میان نیست و حتی با فرض تصویب رقم کلان ذکر شده، از طرف خودرو سازان ضرورت تعدیل نیرو به میزان ده تا پنجاه درصد در رسانه ها منعکس شده است.    
 

آش در هم جوش مردم، حکومت، کارگران و خودرو در دیگ سایپا

نفس سرنوشت یک بخش صنعتی با یک میلیون کارگر بدون تردید جامعه را مستقیما متاثر و درگیر خود میسازد. اما در مورد صنایع خودرو در ایران جامعه و بخش بسیار بزرگی از مردم مستقیما  و با قضاوتها و تجربیات مستقیم خود، بخصوص تحت تاثیر کشمکش با حکومت،  از پیش دارای موضع و درگیر هستند. با حمله به خودرو سازیها و شروع تعدیل نیرو و اخراجها کل جامعه به تحرک خواهد افتاد. با شروع اخراجها در فضایی مملو از اعتصابات و اعتراضات  زمین هر روز زیر پای تهران گرم و گرمتر میشود. اعتصابات اخیر نیشکر،  تحت تاثیر تارخچه ای انباشته از دستمزدهای عقب افتاده و سوابق آشکاری از دزدی و  بند و بست های واگذاری بسرعت سمپاتی عمومی نسبت به  کارگران ستمدیده را بخود جلب کرد. این سناریو در مورد خودروسازی ها بسختی صدق میکند، و بر خلاف مورد نیشکر، بسیج یک حمایت عمومی و ایجاد یک چسب درونی کارساز برای صف واحد کارگری  تنها میتواند از موضع تعرضی باشد.  مبارزه طبقاتی کارگران در ایران باید خود را از زیر آوار  بورژوایی کشمکش ها  بیرون بکشد، طبقه کارگر باید کل "قمارخانه" را بهم بریزد، کل قمار، بازی و طرفین بازی و قواعد بازی را از نو تعریف کند. از همین حالا  انواع نیروهای اجتماعی اهداف و سموم خود را در "دیگ" اعتراضات "ایران خودرو" و سایپا قرارداده اند. کارگران خودرو باید فقط و فقط خر منافع خود را برانند. این تفکیک، و تصفیه حساب با اهداف و افق های سایر طبقات بزرگترین و بهترین نتیجه قابل انتظار از خودرو سازان است.
 

ورشکستگی خودروسازی در ایران

عشق بورژوازی به کلمه بحران و ورشکستگی هیچ مرزی نمیشناسد، چون فقط یک بورژوا میتواند برکات این پدیده را در روز موعود تشخیص دهد. آن روزی است که سوداها جا میزنند، بر اساس چرتکه منافع و مصالح فردی، سود آوری نامطلوب ارزیابی میگردد،  حوصله علیجناب به سر رسیده و با یک آروق، کرکره ها پایین کشیده میشود؛ ورشکستگی اسم رمز یک فضای جنجال عمومی برای پنهان ساختن یک توطئه علیه زندگی هزاران کارگر و خانواده کارگری است. توحش نهفته در این پدیده آنجاست که ابزار کار هست، نیروی تولیدی هست، نیاز هست؛ ولی همه شرایط عینی به تبع سود دلخواه صاحبان آن معلق و بی اعتبار اعلام میگردد. در مورد خودروسازی ها این توحش در اوج خود است.

ورشکستگی خودرو سازی، دقیقا از نوع ورشکستگی اتوموبیل سازی کرایسلر امریکا، SAAB  در سوئد، و برای نجات نظم سرمایه در ایران است. ورشکستگی صنایع خودرو در ایران آن قالب عمومی است که بورژوازی ایران تا اطلاع ثانوی عطای  سود بری از این رشته صنعتی را (حداقل در قالب فعلی) به لقایش میبخشد؛ و مهمتر از هر چیز، در مناسب ترین فرم ممکن خود را از "شر"  کارگران خلاص میکند.

 قصه خودروسازی، از شاهنامه مونتاژ پیکان تا تعزیه "پراید" خودکفایی، به قیمت دست اندازی بی قید و شرط  بورژوازی ایران بر منابع طبیعی، زمین و ساختار شهرسازی، آموزش و پرورش،  صرف بودجه بیکران و به قیمت فرسودگی دو نسل از کارگران ایران  تمام شده است. نیاز و انتظارات، عمر و آرامش و امنیت  بخش بزرگ زحمتکش جامعه  در  طی دو نسل بازیچه سود و مصلحت های دو نمونه از آگاه ترین و منسجم ترین و هارترین رژیم های تاریخ  بورژوایی جهان (که اتفاقا هر دو در رشد  اتوموبیل سازی مملکت منت بسیار بجا گذاشته اند!) قرار گرفته است. ورشکستگی بیان حقوقی پرده آخر  دست اندازی بی در و پیکر بورژوازی بر زمین و زمان و نفوس  و نسل های  این جامعه است. 

شرط وجود یک سر سوزن انصاف، حق، شرافت و انسانیت حکم میکند که تا  تعیین تکلیف با این کیفرخواست پرونده خودرو سازیها نباید مختومه اعلام شود. صرف پرونده ایران خودرو و جهت غرامت  رنج و آلام کارگران و جبران خسارت کل جامعه برای توقیف دارایی و سپرده های مسئولان و سرمایه داران و شرکای خارجی و غیره کفایت میکند.

عزاداری حاشیه تدارک تشیع جنازه خودرو سازی در ایران نامربوط است. نه آن زمان که کبک "دانش بنیان" صعود اسلامی – ایرانی حضرات خروس میخواند؛ و نه امروز که پستان دلسوزی برای کارگران به تنور میچسبانند؛ چیزی جز شدیدترین استثمار نصیب کارگران نبوده است. بازخرید تک تک کارگران با دخالت و نظارت نمایندگان مجمع عمومی کارگران خودروسازی و بعلاوه پرداخت بیمه بیکاری معادل دستمزد تا زمان اشتغال با انتخاب آزادانه خود کارگران حداقل مطالبات کارگران در آستانه بیکار سازیهای در راه میتواند باشد.

 

استاندار بلوچستان, گرگی در لباس میش برای دریدن استان

استاندار بلوچستان, گرگی در لباس میش برای دریدن استان

احمد علی موهبتی استاندار سیستان و بلوچستان در نشست خبری با اصحاب رسانه با اشاره به تقسیم استان خراسان به سه استان مجزا, تاکید کرده است که مسئله تقسیم استان سیستان و بلوچستان به دلیل پهناوری نیز باید با رعایت تمامی اصول که هدف آن ایجاد توسعه همه جانبه باشد، مورد کارشناسی قرار گیرد. اگرچه بحث تقسیم استان توسط دشمنان قسم خورده بلوچ بحث جدیدی نیست, اما طرح مجدد آن توسط استاندار جدید که کمتر از ٥ ماه پیش با استقبال علماء, معتمدین و نمایندگان در جلسه معارفه اش روبرو شد, بار دیگر نقشه دیرینه و نیت باطنی نظام را بر ملا ساخت. در همان روز (شنبه ٢٦ آبان ١٣٩٧) در مقاله ای تحت عنوان "سخنی با استاندار جدید سیستان و بلوچستان" بر ملا ساختم که این شخص با عقبه امنیتی شخصی و خانوادگی ریشه دار در نظام آمده است تا با ریختن اشک تمساح همانند گرگی درنده چوپانی "بره ها" را بکند. و نوشتم " هرگاه که در ماتم من نوحه گر آید، ماتمزده باید که بود نوحه گر من". حقیقتا ! این چه عزائیست که مرده‌شور هم به حال ما گریه می‌کند".

در جلسه معارفه استاندار جدید, استقبال و تکریم و تعارف و تمجید کرامات در حد کمال بود. تا بدانجا که رئیس مجمع نمایندگان سیستان و بلوچستان خطاب به استاندار جدید ناخواسته خواهان اجرای طرح "آمایش سرزمینی" در بلوچستان شد. در نامه ای خطاب به ایشان نوشتم: برادر بزرگوار، جناب آقای دکتر نعیم امینی فرد، طرح "آمایش سرزمینی" در سواحل بلوچستان بسیار خطرناک و بر ضد منافع مردم بلوچ می باشد. این یک طرح "ضدبلوچی" است." اکنون آقای استاندار در نشست خبری با اصحاب رسانه اجرای آن طرح را حیاتی می خواند.

نگارنده در مقالات و مصاحبه ها و برنامه های متعدد در طی سالیان طولانی دلایل مخالفت خود با تقسیم استان را با استدلال و برهان و مراجعه به ادله و شواهد علمی مربوطه بیان نموده ام. بیش از ٦ سال پیش در مصاحبه با روز گفتم که تقسیم استان "دشمنی آشکار با هویت تاریخی ـ جغرافیایی قوم بلوچ است؛ و چنین عمل نابخردانه‌ای آغاز هویت زدایی مردم بلوچ و در راستای محو اجباری و قوم زدایی بلوچ ها خواهد بود." پنج سال پیش نیز در مقاله ای بنام " هشدار به دولت در مورد تجزیه بلوچستان ایران" مخالفت مستدل خود را تکرار کردم. دو سال پیش نیز با برهان و دلیل در مقاله ای تحقیقی بنام " طرح توسعه سواحل مکران یا نقشه هدفمند نابودی بلوچستان؟" اهداف پنهان جمهوری اسلامی را تشریح کردم.

شوربختانه تعداد اندکی از هموندان سیستانی ولایتمدار نیز مصرانه خواهان تقسیم استان هستند. در این مورد نیز در مقاله ای نوشته بودم که در عجبم که چرا برخی از این هموندان سیستانی که در گذر تاریخ بعنوان مهاجر از نقاط دیگر ایران و یا افغانستان به شمال استان و حواشی دریای پر نعمت هامون (در آن زمانها) سفر کردند و با آغوش باز و به رسم میهمان نوازی توسط بلوچهای بومی سیستان فعلی پذیرفته شدند، اکنون مرا بیاد آن شعر معروف حافظ می اندازند که پند و اندرز داده بود “باده با محتسب شهر ننوشی زنهار؛ بخورد باده‌ات و سنگ به جام اندازد”.

در بهمن ماه سال ٩٦ نیز دو نماینده زابلی مجلس در نامه ای رسمی به رئیس جمهور خواهان تقسیم (بخوان نابودی) بلوچستان شدند. این دو در مجلس نیز درخواست تقسیم استان را مطرح کرده بودند. نگارنده در مقاله ای با سند و برهان توضیح داده بودم که درخواست آنها نه برای توسعه استان, که از ره کین است. زیرا در مورد ضرورت تقسیم استان می توان دو عامل مهم "مساحت" و "جمعیت" را در نظر داشت. اگر معیار جمعیت باشد، باید اذعان داشت که استانهای تهران، خراسان رضوی، اصفهان، فارس، خوزستان، آذربایجان شرقی، مازندران، آذربایجان غربی و کرمان باید قبل از بلوچستان در نوبت انتظار تقسیم شدن باشند. اگر معیار مساحت است، که در آنصورت باید گفت کرمان در صدر جدول و حتی استانهای دیگری نظیر خراسان جنوبی، فارس، خراسان رضوی و اصفهان نیز باید در لیست منتظران تقسیم قرار بگیرند. استان هایی نظیر ایلام با مساحتی حدود یک نهم مساحت استان س. و.ب. ، و چهارمحال و بختیاری با مساحتی کمتر از یک دهم استان س. و.ب. و کهکیلویه و بویر احمد با مساحتی کمتر از یک دوازدهم مساحت استان س. و.ب.، و همه آنها با جمعیت هایی بسیار کمتر از جمعیت استان س. و.ب. دقیقا مثل استان س. و.ب از شاخص های پائین توسعه انسانی و اقتصادی برخوردار هستند. بنابر این با رجوع به تمامی شواهد و مستندات علمی و عینی موجود در کشور و حتی دنیا (نظیر کالیفرنیا وسیع ترین ایالت آمریکا) می توان بوضوح به این حقیقت پی برد که ارتباطی بین مساحت و توسعه نیافتگی وجود ندارد. استانهای بزرگی با مساحت زیاد مثل خراسان رضوی، اصفهان و فارس بسیار توسعه یافته تر از استانهای همجوار از جمله چهارمحال و بختیاری، لرستان، و کهکیلویه و بویر احمد هستند که اتفاقا هر سه این استانهای کوچک همسایه اصفهان و یا فارس هستند.

در بهمن ماه سال ٩٦ خطاب به نماینده های بلوچ در مجلس شورای اسلامی نوشتم که نباید مرعوب عربده کشی های این دو نماینده که عملا و علنا بدخواه بلوچ و بلوچستان هستند بشوند, و باید با این طرح شوم مخالفت بکنند. خوشبختانه متعاقبا شش نماینده دیگر استان در نامه ای به رئیس جمهوری مخالفت خود را با طرح تقسیم استان ابراز نمودند.

بعقیده نگارنده, تصمیم راهبردی و استراتژیک برای تقسیم بلوچستان و تغییر بافت جمعیتی آن در درازمدت اتخاذ شده است و جمهوری اسلامی منتظر فرصت مناسب است؛ اگرچه در شرایط فعلی با چالش های فراوان اقتصادی و امنیتی روبرو است. و در نتیجه زمان را برای اجرای این طرح مقتضی نمی داند. اما استاندار از دورنمای دوساله برای اعلام تصمیم گیری نهایی سخن می گوید. حتی نمایندگانی که مخالف تقسیم غیر منطقی و غیر علمی استان هستند, معتقدند این امر گریزناپذیر است؛ مگر اینکه روند فعلی در تخصیص منابع به استان ها تغییر پیدا کند. نماینده زابل با خدعه می گوید: "در استان ریشه های قومی مشترک زیادی وجود دارد و کسی علاقه مند نیست یکپارچه از بین برود، اما نخبگان می گویند چرا باید هزینه های این یکپارچگی را تحمل کنیم؟"

و این قرائت معیوب جمهوری اسلامی است که ادعا می کند وسعت استان باعث فقر و عقب ماندگی است و می گوید "یا فقر و عقب ماندگی و محرومیت مطلق را بپذیرید, یا با تقسیم استان موافقت کنید؛ راه دیگری وجود ندارد". این حربه و شگرد دیرینه و شانتاژ قدیمی بعنوان شمشیر داموکلس بر علیه بلوچ و بلوچستان استفاده می شود. در شرایط فعلی مردم عادی و فقیر بلوچ را درگیر یک قرص نان و رفع گرسنگی کرده اند؛ علمای بلوچ را نگران دین و شریعت و نخبگان را مرعوب قدرت. نظام نیز با چراغ خاموش بصورت عیان و نهان, به گفته استاندار, مشغول اجرای دو سند یا طرح مهم توسعه محور شرق و آمایش جمعیتی تحت پروژه فریبنده و پرطمطراق "توسعه سواحل مکران" و آماده ساختن استان برای ذبح نهایی است, که به گفته وی با تحقق آنها چهره منطقه بطور کلی تغییر خواهد کرد. بنده در مقاله دیگری در همین مورد شعری از شاملو را نقل کرده بودم: " که تو آن جرعه ی آبی, که غلامان به کبوتران می نوشانند, از آن پیشتر که خنجر به گلوگاهشان بنشانند".

عبدالستار دوشوکی
مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن
اسفند ١٣٩٧

در امتداد یک خط , حمید تقوایی و انقلاب در ایران

در امتداد یک خط

حمید تقوایی و انقلاب در ایران

مقدمه:

اخیرا و بدنبال سخنرانی حمید تقوایی لیدر حزب کمونیست کارگری در کانادا در ٩ فوریه ٢٠١٩، تحت عنوان "ایران به کجا میرود" و مصاحبه ای با مصطفی صابر رئیس دفتر سیاسی این حزب در برنامه تلویزیونی "نگاه به چپ" این جریان تحت عنوان "پمپئو و دیدار با اپوزیسیون ایرانی" و سرانجام نوشته ای از حمید تقوایی در جواب به سیاوش دانشور با تیتر "در پاسخ به یک هیاهو"، مباحثاتی را در امتداد خط و جهت و سیاست تا کنونی حزبشان طرح کرده اند که نگاه به آن خالی از لطف نیست. بعلاوه حمید تقوایی به این بهانه مشتی ادعاهی بی پایه علیه ما و در دفاع از سیاستهای راست جریان خود زیر پوشش دفاع از انقلاب و انقلابیگری را به میدان کشیده است. اینجا به نکاتی از مباحثات آنها، از انقلاب و انقلابیگری راست این جریان، تا سناریوی سیاه و نقش نیروهای سیاسی در پوزیسیون و اپوزیسیون در آن و ابداعات جدیدشان و همزمان رابطه با آمریکا و توجیهات سطحی و مورد نیاز آنها خواهم پرداخت.

رابطه با آمریکا و توجیهات مورد نیاز

تخاصمات آمریکا با جمهوری اسلامی تاریخی طولانی دارد. در این تاریخ و جدال میان دو ارتجاع حاکم بر ایران و ارتجاع امپریالیستی آمریکا از تهدید تا نقشه حمله به ایران، تبلیغات جنگی و محاصره اقتصادی به بهانه های گوناگون در دستور دولتهای مختلف آمریکا قرار گرفته است، سیاستی که با اتکا به آن جمهوری اسلامی نهایت استفاده را علیه مردم ایران کرده است. دوره اخیر، ترامپ بدیل مسائل اساسی تر و در دل جدال میان قطبهای بزرگ امپریالیستی، به بهانه  تخاصم با ایران نه تنها از توافقات برجام بیرون آمد، بلکه تحریمهای اقتصادی بیشتری را علیه ایران در پیش گرفت. ما در مورد دلایل این تخاصمات و بهانه های دولتهای حاکم بر امریکا، در دوره های مختلف مفصلا نوشته و گفته ایم و اینجا مورد بحث این نوشته نیست. اما در همه این دوره ها با شدت گرفتن تخاصمات میان آمریکا و سایر دول غربی و متحدین آنها از اسرائیل تا عربستان و...با ایران، اپوزیسیون راست به سرنگونی جمهوری اسلامی با دخالت نظامی امریکا و یا به کمک این کشور امید بسته است و خونی در رگهای اش به جریان افتاده است. در دوره اخیر نیز بخشی از اپوزیسیون بورژوایی جمهوری اسلامی به تخاصمات ترامپ با ایران دل خوش کرده و به کرات تلاش کرده سیاست خود را در راستای سیاست دولت امریکا تنظیم کند. تلاش کرده اند با دولت ترامپ رابطه بگیرند، تلاش کرده اند آمادگی خود را در خدمت سیاست امریکا به نام مبارزه با جمهوری اسلامی و "دفاع" از مردم ایران به گوش مقامات این کشور و هر دولت مرتجعی در منطقه برسانند. همزمان تلاش کرده اند آنها را متقاعد کنند که با کمک به اپوزیسیون راست، جمهوری اسلامی را از بالا براندازند به صورتی که هم سیستم بورژوایی حفظ شود و هم مردم محروم میداندار نشوند و راه دخالت آنها را در این پروسه سد کنند. یکی از فاکتورهای اصلی تلاش های ایندوره این نیروها، نگرانی و ترس آنها از تغییر اوضاع و تبدیل طبقه کارگر و آلترناتیو آن به وزنه اصلی در تقابل جامعه با جمهوری اسلامی است. ترس از خیزش کارگری در ایران و سرنگونی جمهوری اسلامی به شیوه ای که کل نطام سرمایه داری را به خطر انداخته و کارگر و کمونیستها در آن دست بالا پیدا کنند. بحث و سیاست قدیمی رابطه با آمریکا، اینبار در بسته بندی جدید، در متن چنین شرایطی به میدان کشیده شده است.

بحث رابطه با آمریکا در سخنان مصطفی صابر و حمید تقوایی نیز در این اوضاعی که عده ای از جمله مسیح علینژاد به دیدار پمپئو رفته اند، طرح شده است. در این زمینه حمید تقوایی و مصطفی صابر مخالفین سیاست امید بستن و اتکا به قدرتهای ارتجاعی امپریالیستی و بطور ویژه امریکا، را "چپ سنتی" و چپ "غیر سیاسی و... مینامند و به این بهانه اتفاقا نه تنها از مضمون و ماهیت این ارتباط چشم پوشی، که عملا دفاع میکنند.

حمید تقوایی در سخنرانی خود "ایران به کجا میرود" و در مورد دیدار مسیح علینژاد با پمپئو میگوید:

" نفس اینکه کسی رفته پمپئو را دیده جرم نیست، بستگی دارد به اینکه چه میگویی و چه سیاستی را پیش میبرید و چه استفاده ای میکنید. یک گرایشی هست که نفس اینکه کسی برود و عکس بگیرد با آمریکا این نجس است و این سوخته.  ما هم از صدام در دوره حزب کمونیست ایران کمک میگرفتیم و لنین هم با قطار آلمانی ها رفت روسیه. ....الان شیرین عبادی آمده در صف انقلاب ... ، من خوشحالم که شیرین عبادی الان سرنگونی طلب شده. مسیح هم هر چه اینجوری کار کند به نفع مردم است." (اصل بحث شفاهی و مسئولیت کتبی کردن نقل قول به من است)

اینکه نفس رابطه گرفتن با آمریکا و یا هر دولتی، خود بخود نجس نیست، مورد بحث من و بخش اعظم منتقدین حمید تقوایی، نیست. تبدیل انتقاد از مضمون و اهداف این دیدار، بویژه در شرایط امروز ایران، به انتقاد از "نفس دیدار" از طرف حمید تقوایی نه فقط گمراه کننده که تلاشی برای لاپوشانی کردن دفاع حمید تقوایی از مضمون این ملاقاتها است. مسئله بر سر رابطه با آمریکا و مسابقه برای دیدار پمپئو و... در  این دوره معین و به دنبال امید بستن جریانات راست و شخصیتهای آنها برای دخالت آمریکا در پروسه رفتن جمهوری اسلامی در اشکال مختلف است. لذا بحث بر سر نفس رابطه نیست و اینرا تقوایی و صابر هم بهتر از هر کسی میدانند. بحث بر سر سیاست و افق جریانات و افردای است که سرنگونی جمهوری اسلامی را به کمک آمریکا و دولتهای متخاصم ایران چه از طریق حمله نظامی یا تحریم و فشار اقتصادی، با تشکیل دولت در تبعید و .... میخواهند. این سیاست ارتجاعی و ضد مردمی است. و اتفاقا همین سیاست است که حمید تقوایی و مصطفی صابر به عنوان لیدر و رئیس دفتر سیاسی آن حزب، به آن سمپاتی دارند. این آن اختلافی است که ما و بسیاری با این جریان و صفی از اپوزیسیون راست داریم.

رابطه ما، در حزب کمونیست ایران، با دولت عراق و کمک گرفتن بی قید و شرط از آن و یا بازگشت لنین با قطار آلمان به روسیه  و مقایسه آن با رابطه اپوزیسیون بورژوایی و افراد حاشیه ای آن مانند علینژاد، با ترامپ و پمپئو و درخواست دخالت آنها در ایران نه تنها نامربوط که سفسطه بازی برای پوشاندن سیاست مشترک این حزب و اپوزیسیون راست. یک لحظه سیاست امروز این حزب را با سیاست کمونیستی منصور حکمت در حزب کمونیست ایران و سیاست ما را در آن دوره در کنار هم قرار بدهید. یک لحظه تصور کنید حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان آن، در دل تخاصمات دولت صدام و جمهوری اسلامی، بر اساس سیاست امروز حمید تقوایی و مصطفی صابر وارد رابطه با دولت عراق میشد. آیا تفاوتی میان حزب کمونیست وقت به رهبری فرضی تقوایی با مجاهدین خلق میتوان تصور کرد؟ حمید تقوایی و حزبش اگر بر اساس سیاستی که امروز دنبال میکنند، در آن زمان با دولت عراق رابطه میگرفتند، در جنگ ایران و عراق به بهانه مبارزه با جمهوری اسلامی همراه مجاهد به عنوان مدافع دولت صدام حسین ظاهر میشدند. فاصله عمیقی میان استفاده نیروهای کموینست از شکاف میان قدرتهای ارتجاعی برای پیشبرد سیاست مستقل و کمونیستی خود، برای پیشبرد مبارزه کمونیستی طبقه کارگر، با امید بستن به دخالت، حمایت قدرتهای ارتجاعی، تبعیت از سیاست این قدرتها و تبدیل شدن به گماشته یکی از نیروهای ارتجاعی است. فاصله عمیقی میان سیاست کمونیستی لنین و منصور حکمت با سیاست راست رضا پهلوی و حمید تقوایی و مصطفی صابر است. 

حمید تقوایی و مصطفی صابر دقیقا در تخاصمات آمریکا با ایران همان سیاستی را دنبال میکنند که مجاهد در آن دوره در عراق و به عنوان متحد دولت صدام بازی کرد و هر دو با توجیه "مقابله با جمهوری اسلامی" ! این سیاست راست تاریخی به قدمت تاریخ این حزب در دوره ای دارد که رهبری آن بدست امثال تقوایی ها و مصطفی صابر ها افتاده است. لذا پناه بردن به رابطه حزب کمونیست ایران یا تشکیلات کردستان آن (کومه له) در در دوره حکمت و کمک گرفتن بی قید و شرط از عراق در آن دوره و یا بازگشت لنین به روسیه با قطار آلمانی نه تنها به این دوستان کمکی نمیکند بعلاوه  مایه بی آبرویی بیشتر این جریان است.

مصطفی صابردر مورد برخورد چپ به دیدار مسیح علینژاد با پمپئو میگوید:

".. برای این چپ اینکه از موضع قدرت و اینکه من صاحب جامعه هستم بخواهد با دولتهای دیگر وارد رابطه بشود برایش یک تابو است. نکته من در این رابطه این است که (این چپ) کارش عبارت است از اینکه اپوزیسیون اپوزیسیون بشود. خوب مسیح علینژاد یا رضا پهلوی یا مجاهد یا عبدالله مهتدی، اینها که همه رفته اند و صحبت کردند، اینها اپوزیسیون جمهوری اسلامی هستند. اینها از زاویه راست میروند و میخواهند به نان و نوایی برسند، اینها را میدانیم. ولی شما چکاره ای، شما که چپ هستید و میخواهید جمهوری اسلامی را بیندازید، جمهوری اسلامی را ول میکنید و به اینها حمله میکنید، خوب عملا در کنار جمهوری اسلامی قرار میگیرید. چیزی که چپ سنتی نمیفهمد و منزوی میشود و مردم میخندند به او دقیقا همین است. که داره میگه بالاخره او رفته در حضور پمپئو چهار کلمه علیه جهوری اسلامی گفته و یک امری را علیه جمهوری اسلامی پیش برده، حالا از زاویه راست. ولی شما که آمدی و به این میزنید و عملا میشید در خدمت جمهوری اسلامی و عملا ادبیاتت میشود ادبیات کیهان شریعتمداری، عملا ادبیاتت میشود در خدمت جمهوری اسلامی! این چپ سنتی این را نمیفهمد."(اصل بحث شفاهی و مسئولیت کتبی کردن نقل قولها با من است)

اینجا دیگر رئیس دفتر سیاسی این حزب بسیار شسته رفته اصل مطلب، هدف و منظور خود را رسانده است. ایشان نمیخواهد "اپوزیسیون اپوزیسیون" شود و همین که کسی رفته با آمریکا چهار کلمه، ولو راست و ارتجاعی، علیه جمهوری اسلامی گفته است، کارت انقلابی و کار مثبت از جانب آنها دریافت کرده و بقول حمید تقوایی بالاخره سرنگونی طلب شده است. طبق همین سیاست امروز مصطفی صابر هر نوع نقد و اعتراض به مدافعان دخالت آمریکا در ایران و از جمله جریانات اولترا راست مانند فرقه مجاهد و باند قومی امثال آقای مهتدی را، قرار گرفتن در کنار جمهوری اسلامی و کیهان شریعتمداری میداند!!! شباهت عجیبی میان این "استدلال" با استدلال نوع مجاهدینی که نقد از خود را با "کنار جمهوری اسلامی قرار گرفتید" وجود دارد! این همان چیزی است که حمید تقوایی هم بیان میکند و هر دو یک سیاست را و آنهم سیاست پرو امریکایی را به بهانه اینکه با جمهوری اسلامی مخالفند دنبال میکنند. این سیاست به غایت ارتجاعی است.  این حزب از دوره ای که حمید تقوایی در راس آن قرار گرفته و امثال مصطفی صابر و کاظم نیکخواه روسای دفتر سیاسی آن شده اند، این خط و سیاست را در پیش گرفته و بخش زیادی از کمپینهای خود را زیر چتر، در کنار و با شراکت و یا در چهارچوب کمپین جریانت راست و محافظه کار در غرب پیش برده اند و امروز به دفاع از کار امثال مسیح علینژاد نیاز دارند.

زمانی که به حمید تقوایی میگویند پوپولیست، برآشفته میشود. در شرایطی که سیاستهای امروز امثال او که عملا به سیاست اعلام شده حزبش تبدیل شده است، هزار بار از سیاست پوپولیستهای انقلاب ٥٧ راست تر و پوپولیستی تر است. از این زاویه شاید حق دارد، پوپولیستی خواندن حمید تقوایی ارفاق بزرگی به او است. این حزب با هر ارتجاعی از جمله ارتجاع قومی و فالانژیسم مذهبی مجاهد و کل جریانات راست در این سیاست هم جهت اند. معلوم نیست این ابداع به غایت ارتجاعی امثال مصطفی صابر و مقابله با تلاش مریم رجوی، رضا پهلوی و امثال عبدالله مهتدی و طیفی از عناصر سناریوی سیاهی قومی و عشیره ای برای جلب حمایت دولت ترامپ جهت دخالت در ایران را، کنار جمهوری اسلامی قرار گرفتن عنوان میکند، چگونه با مارکسیسم آشتی میدهند. عمق و تعقل زیادی نمیخواهد که ضد کارگری بودن این سیاست، سیاست آشتی با اپوزیسیون راست به بهانه مبارزه با جمهوری اسلامی، را فهمید.

البته سیاست "اپوزیسیون اپوزیسیون نشدن" حمید تقوایی و مصطفی صابر شامل نیروهای چپ و کمونیستها نمیشود. بدعت گذاران این سیاست هیچ فرصتی را برای نه فقط اپوزیسیون کمونیستها که شانتاژ علیه آنها  از دست نمیدهند. دامنه دوستی "ضد رژیمی" شان به حاشیه جریانات اصلی راست محدود میشود.

کل ماجرا این است که این حزب ضد ولایت فقیه و ضد اسلام است و بر همین اساس هر کس و جریانی در مقابل اسلام و ولایت فقیه باشد و یا در اپوزیسیون آنها قرار بگیرد، حتی فاشیست هم باشد، "خودی" به حساب میاید و از هر نوع نقد و مقابله ای مصون میماند. جای "خلق و ضد خلق" مائو را "طرفدار و ضد ولی فقیه" گرفته است. بخش اعظم اپوزیسیون مورد دفاع صابر در ارتجاعی بودن دست کمی از جمهوری اسلامی ندارند.

حمید تقوایی با همین سیاست در جریان جنبش سبز اعلام کرد که با موسوی کشتی نمیگیرد زیرا که خود و موسوی را در یک جبهه میدید و البته در یک جبهه، جبهه ضد ولی فقیه، هم بودند. تقوایی موسوی را "اپوزیسیون" میدانست و نمیخواست با اپوزیسیون دربیفتد و فراتر از آن پشت جنبشی رفت که جنبش موسوی و کروبی، رفسنجانی و خاتمی و جنبش بخش ناراضی درون حاکمیت، بود. به این اعتبار هر چه علیه جمهوری اسلامی باشد، از مجاهد تا مهتدی و رضا پهلوی، تا ترامپ و عربستان و اسرائیل، به نام اپوزیسیون مورد دفاع این جریان است و یا حداقل سیاست سکوت و مماشات با آنها را دنبال میکنند.

این سیاست در کل بحران خاورمیانه به شفافترین شکل به عنوان سیاست رسمی این حزب از زبان و قلم حمید تقوایی و روسای دفتر سیاسی وقت این حزب جاری شد. حمید تقوایی تحولات لیبی را انقلاب نام گذاشت و رسما اعلام کرد که دخالت ناتو با هر نیتی صورت گرفته باشد پروسه انقلاب را به جلو برده است. او معتقد بود انقلاب در لیبی حتی از مصر هم رادیکالتر و عمیقتر است، به این دلیل که مردم مسلح است! در کل بحران و جنگ و کشتار در سوریه نه تنها آن را انقلاب نامید بلکه از اپوزیسیون ارتجاعی و فاشیستی اسد، مانند ارتش آزاد سوریه و ...، دفاع کردند. آنها خواهان سرازیر شدن این نوع "انقلاب" به ایران بودند و شعار "بعد از سوریه نوبت ایران" و "بعد از اسد نوبت خامنه ای است" را سرلوحه آرزوهای خود قرار دادند. کاظم نیکخواه به عنوان رئیس دفتر سیاسی وقت حزب اعتراض داشت که چرا جنایات در سوریه را به اپوزیسیون اسد (ارتش آزاد سوریه آن وقت متشکل از داعش و جبهه النصر و...) منتسب میکنند، در شرایطی که حکومت اسد عامل اصلی جنایات در سوریه است. تمام ماجرا این بود که دولت اسد متحد ایران است و به هر قیمتی حتی به قیمت ویرانی سوریه و کشتار صدها هزار نفر از مردم محروم و خانه بدوش شدن بقیه، حتی به قیمت تولد جانور کثیفی چون داعش، دخالت ناتو و ادامه جنگ را توجیه و از آن دفاع کردند. توجیه این بود که با تضعیف اسد ایران تضعیف میشود. ما همان دوره گفتیم سیاست این حزب در دفاع از ویرانی جامعه سوریه توسط این باند ها و جریانات و دفاع از ارتش آزاد سوریه زنگ خطری است. گفتیم این سیاست در رابطه با ایران یعنی آشتی با نیروهای باند سیاهی چون باند مهتدی و مجاهد، همراهی با راست ارتجاعی در حمایت از دخالت امریکا و "انقلاب ناتویی"! حمید تقوایی و مصطفی صابر با بدعت جدید، حتی در حزب خود، از خط قرمز غیر قابل بازگشتی عبور کرده اند! این خط، آنهم زیر پوشش کمونیسم، باید منزوی و افشا شود. 

سناریوی سیاه و "ابداعات" حمید تقوایی

حمید تقوایی در جواب این سوال که آیا ایران سوریه نمیشود میگوید:

" .. من گفتم اگر جمهوری اسلامی بیفتد سوریه ایران میشود. فاکتور اصلی که اجازه نمیدهد ایران سناریوی سیاه و  سوریه بشود  میدانی چه است؟ اسلام در قدرت است. ... عامل اصلی سناریوی سیاه مذهب است و جنبش اسلام سیاسی است."

در ادامه و اینکه خطر سناریوی سیاه در ایران نیست میگوید:

"سناریوی سیاهی ها در پوزیسیون هستند و نه اپوزیسیون، تو مصر اینطور نبود، تو لیبی اصلا اینطور نبود، تو تونس اینطور نبود تو ٥٧ اینطور نبود، خمینی تو اپوزیسیون بود... ما در ایران چهار دهه است که مذهب خودش را شناسانده.."

واقعا به این میگویند شاهکار!!! با این تبین دیگر جز جریانات اسلامی، آنهم جریانات در قدرت، خطر سناریوی سیاه از جانب هیچ نیروی قومی و مذهبی دیگری جامعه را تهدید نمیکند! حمید تقوایی برای به فروش رساندن این تزهای راست و ضد کارگری از اعتبار منصور حکمت و حزب او سواستفاده میکند. تبیین جدید حمید تقوایی از سناریوی سیاه و تقلیل نیروهای سناریوی سیاهی به باندهای درون حکومتی و اسلامی، ندیدن ظرفیت باند سیاهی جریانات قومی و مذهبی در اپوزیسیون از همین دیدگاه ضد رژیمی  و ضد اسلامی صرف او، از سیاست "اپوزیسیون اپوزیسیون نمیشوم" ناشی میشود. حمید تقوایی در ضدیت با جمهوری اسلامی(بخوان ولایت فقیه) حاضر است از ظرفیت ارتجاعی و فاشیستی بخشی از نیروهای اپوزیسیون بورژوایی چشم پوشی کند.  باید از آقای تقوایی پرسید پس لزوم نوشتن بحث سناریوی سیاه منصور حکمت از کجا در آمد؟ پس تمام تلاش منصور حکمت و در ادامه آن تلاشهای ما علیه سناریوی سیاه و دعوت از دیگران برای پایبندی به اصول و موازینی در سیر سرنگونی جمهوری اسلامی چرا صورت گرفت؟ پس مقابله جدی با فدرالیسم قومی به عنوان سیاستی ارتجاعی و افشا و فشار بر جریانات پیوسته به آن به عنوان نیروهای سناریوی سیاه که اتفاقا هسته اصلی آنها ناسیونالیستهای کرد بودند، کجا رفت؟ اگر خطر سناریوی سیاه فقط از جانب باندهای درون حاکمیت جامعه را تهدید میکرد چرا هشدار و تلاش برای متعهد شدن به موازینی مشترک ضروری شد؟ چرا نقد چپ خرده بورژوایی و پرتی که اپوزیسیون بودن برایش مقدس بود و هر شلوغی را انقلاب میخواند، ضروری شد؟ قطعا باندهای درون حاکمیت یکی از مهره های سناریو سیاه اند اما جدال میان این باندها و باندهای قومی و مذهبی در اپوزیسیون (مانند ارتش آزاد سوریه، مورد حمایت حمید تقوایی، و مجاهد و باند زحمتکشان و جیش العدل و الاهواز و ....) است که جامعه را به تباهی میکشد نه تقابل انقلاب رادیکال و ازادیخواهانه مردم با حمهوری اسلامی و باندهای آن!

امروز همه شاهدیم که طیفی از نیروهای سناریوی سیاه برای ایفای نقش صف بسته اند و نه تنها گروههای قومی و فرقه های بی ریشه که دو حزب اصلی ناسیونالیست کرد در ایران (هر دو شاخه حزب دمکرات) به آن پیوسته است. بخشی از نیروهای چپ نه تنها در مقابل آن گاردی ندارند که به نام "حق خلقها" و "چند ملیتی بودن ایران"، مدافع فدرالیسم قومی شده اند. بعلاوه همه این جریانات قومی و مذهبی در دالانهای دول ارتجاعی از آمریکا تا عربستان و اسرائیل برای گرفتن پول و اسلحه در آمد و رفت اند. جنگ نیابتی حزب دمکرات به کمک عربستان را همه دیده ایم. چنین نیروهایی امروز در دایره سناریوی سیاه بازی میکنند و در آرزوی تحمیل جنگی به ایران هستند. مجاهد که امروز با امکانات و پول و اسلحه فراوان خود را برای این بازی سیاه آماده و گرم میکند، را آقای تقوایی آگاهانه و برای توجیه تز ضد کارگری و ضد کمونیستی خود از قلم انداخته است. زمانی که جنگ در سوریه و لیبی راه افتاد، اپوزیسیون قذافی و اسد به اندازه این جریانات در اپوزیسیون ایران پول، اسلحه و امکانات گدایی نکرده بودند. اگر قرار باشد پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی از طریق یک دخالت امپریالیستی، از بالا و با جنگ و خون پاشیدن به جامعه انجام بگیرد، اینها با پول و امکاناتی که گرفته اند و در آینده نیز بیشتر خواهند گرفت، مردم محروم و مستاصل را میخرند و آنها را قربانی کشمکش های ارتجاعی خود میکنند. مگر مقتدی صدرها در عراق چگونه نیرو گرفتند، مگر داعش و النصر و ارتش آزاد سوریه چگونه نیرو شدند و یک جامعه را به خون کشیدند؟ مگر هم اکنون حشد الشعبی که به یکی از بزرگترین و مجهزترین نیروهای مسلح عراق تبدیل شده است و با زور و تهدید از مردم عراق باج میگیرد، چگونه نیرو شد؟

برخلاف سیاست حمید تقوایی تنها راه ممانعت و مقابله با سناریوی سیاه و بازیگران این سناریو، نه آشتی با این نیروها و"اپوزیسیون آنها نشدن" و معاف کردن آنها از تیغ انقلاب آتی ایران، بلکه و بعلاوه یک انقلاب کارگری نه فقط علیه جمهوری اسلامی بلکه و بعلاوه علیه کل نظام سیاسی-اقتصادی و همه باندهای قومی و مذهبی است. دفاع از هر نوع سرنگونی و انقلاب نامیدن آن، مداحی کردن هر تحرک قومی و مذهبی تحت عنوان تحرکی آزادیخواهانه و برحق، زیر پرچم هر جنبش ارتجاعی از الاهواز تا جنبش سبز رفتن و تلاش اپورتونیستی، و البته کودکانه، برای بدست گرفتن "رهبری" آن و "انقلاب سواری" مورد علاقه شان، سیاست راستی است که سالها در این حزب حاکم است.   

 اختلاف در حزب کمونیست کارگری

حمید تقوایی در نوشته ای تحت عنوان "در پاسخ به یک هیاهو" که در نشریه انترناسیونال  شماره ۸۰۳ این حزب منتشر شده است،  به بهانه جواب به سیاوش دانشور، علاوه بر اینکه دست به یک شانتاژ علیه حزب حکمتیست و شخص کورش مدرسی زده است، درک خود از انقلاب و نوع انقلابات مورد دفاع حزبش را نیز به تصویر کشیده است. همزمان بار دیگر النگوی سبز بدست کرده و ما را به مخالفت با انقلاب سبزش و پاسیفیسم منتصب کرده است. اینجا به چند نکته از بحث او خواهم پرداخت.

حمید تقوایی نوشته است:

"اختلاف نظر در مورد شیوه برخورد به انقلاب از همان مقطع بعد از درگذشت منصور حکمت در صفوف حزب آغاز شد. (خواننده علاقمند میتواند به اسناد این مباحثات که علنا منتشر شده و در دسترس است رجوع کند). این یکی از اختلاف نظرات پایه ای بود که به جدائی حزب حکمتیست منجر شد."

اینکه گویا اختلاف در حزب کمونیست کارگری، که نهایتا منجر به جدایی اکثریت کمیته مرکزی آن حزب و تشکیل حزب حکمتیست شد، پس از در گذشت منصور حکمت و از اختلاف در مورد شیوه برخورد به انقلاب آغاز شد، کذب است. پرداختن به اختلافات ما و خط حمید تقوایی و مسئله جدایی که در حقیقت با دور زدن کمیته مرکزی از جانب شخص تقوایی و اعلام "کنگره" مورد نظر خود و زیر پا گذاشتن ابتدایی ترین پرنسیبها حزب بوقوع پیوست و قطعیت یافت در حوصله این نوشته نیست. مباحثات ما در این زمینه همگی در سایت حزب ما قابل دسترس است.

اما یک نکته در صحبتهای حمید تقوایی واقعیت دارد و آن اختلاف بر سر شیوه برخورد به انقلاب است. البته قدمت این مباحث و اختلافات نه به مقطع جدایی ما از این حزب که از کنگره اول اتحاد مبارزان تا تشکیل حزب کمونیست کارگری و تا مقطع مرگ منصور حکمت و تا هم اکنون وجود داشته است. در تمام این دوران حمید تقوایی نماینده این خط راست و پوپولیستی امروز خود، بود. اختلاف نظر در مورد سرنگونی، انقلاب، نیروهای دخیل در انقلاب کارگری و .... برخلاف ادعای حمید تقوایی به قبل از درگذشت منصور حکمت برمیگردد. اتفاقا یک طرف این اختلاف نظر حمید تقوایی و طرف دیگر آن منصور حکمت بود. بحث منصور حمت در کنگره اول اتحاد مبارزان، نامه منصور حکمت به سردبیر نشریه ایسکرا در مورد مصاحبه حمید تقوایی همگی بیان تقابل این دو روش برخورد به انقلاب، نقد کمونیستی منصور حکمت از دیدگاه غیر مارکسیستی حمید تقوایی در مورد سرنگونی، انقلاب و .... است.  همین حقیقت حمید تقوایی را در جبهه "فعالین" بی بی سی و رفسنجانی، خاتمی، موسوی، کروبی و بخش بزرگی از اپوزیسیون راست پرو غرب و ناسیونالیستهای رنگارنگ و قدیم چپهای لیبرال شده در جنبش سبز قرار داد و ما را در جبهه طبقه کارگر، به تعبیر تقوایی "پاسیو" و در مقابل آنان!.

حمید تقوایی در دفاع از جنبش سبز و "انقلابات ارتجاعی" مورد دفاع خود، در دفاع از جنبش های ارتجاعی در اوکراین،  سوریه و لیبی، به ما تاخته است. اما اگر در گذشته میتوانست با شانتاژ علیه حزب حکمتیست و کورش مدرسی عده ای در صفوف خود را راضی کند، امروز که نتیجه انقلابات مورد دفاع او جز سیه روزی و ویرانی و خانه بدوشی کارگر و مردم ستمدیده نتیجه ای نداشته است، اینگونه شانتاژها تنها بیانگر اوج استیصال صاحبش است. امروز لازم نیست برای نقد سیاست تقوایی ها به تحلیل و تفحص پرداخت. کافی است به این دوران و بعد از مرگ حکمت نگاه کرد و دید تقوایی و شرکایش در حزب کمونیست کارگری، کجا ایستاده اند و سرانجام انقلابات مورد نظر آنها چه بوده و به چه انجامیده است. کسی که امروز، علیرغم دفاعیات قبلی خود از دخالت ناتو در سوریه و لیبی، کسی که دیروز خواهان سوریه ای شدن ایران بود و شعار "بعد از اسد نوبت خامنه ای و بعد از سوریه نوبت ایران است" را سرمیداد و دخالت ناتو را مثبت ارزیابی میکرد، بر میگردد و میگوید ایران لیبی و سوریه نخواهد شد، تنها شارلاتانیسم بالای خود را به نمایش میگذارد. کسی در این حزب جسارت نمیکند و برگردد و به تقوایی و رفقایش بگوید، مردم کور و کر نیستند و همه میدانند شما آرزوی سوریه و لیبی شدن ایران را صد بار علنان بیان کرده اید.

ایشان در این نوشته فرصتی گیر آورده است تا بار دیگر مشتی شانتاژهای قدیمی و سوخته را علیه کورش مدرسی تکرار کند.  تکرار این ادعاهای پوچ و بی ارزش علیه حزب حکمتیست و کورش مدرسی در اساس برای خفه کردن اعتراضات و انتقادهای درون صفوف حزب ایشان است. بازسازی دیوار نفرت از حزب حکمتیست و کورش مدرسی خاصیت درون حزبی دارد. حمید تقوایی برای غالب کردن خط راست خود در حزبش به بازسازی این دیوار نفرت و شیطان سازی های قدیمی و البته سوخته خود نیاز دارد.

انقلاب و انقلابیگری حمید تقوایی

حمید تقوایی در دفاع از انقلابات مورد نظر خود از "انقلاب سبز" یا به قول خودش خیزش ٨٨ و تا تحولات اوکراین و اینکه به چه میگوید انقلاب، لپ کلام و درک خود را بیان کرده است. او در همان نوشته "پاسخ به یک هیاهو" در مورد تحولات اوکراین نوشته است:

"اما اینکه  چرا این تحول را انقلاب نامیدم دلیلم بسادگی اینست: هر زمان در پایتخت یک کشور چند صد هزار نفر- طبق آمار ویکی پدیا از چهارصد تا هشتصد هزار نفر در هقته اول دسامبر و پنجاه تا دویست هزار نفر در راهپیمائی ها- علیه دولت حاکم بخیابان بیایند، میدان اصلی شهر را تصرف کنند، تحت حمله پلیس و تک تیراندازها بیش از هشتاد کشته بدهند و عقب ننشینند، و بالاخره باعث سقوط دولت و فرار رئیس جمهور بشوند، و بعد هم دولت موقت ناگزیر شود بمیدان رجوع کند و اعتبارش را از مردم بگیرد، من آن تحول را انقلاب مینامم."( تاکیدها از من است)

واقعیت این است مبنای کل بحث انقلاب از دیدگاه حمید تقوایی و انقلابیگری او در همین نقل قول بالا و تز اساسی که برای توجیه صفوف حزبش "راست و ریس" کرده، آمده است. انقلاب یعنی مردم ناراضی در خیابان و اینکه حاکمیت را چلنج کرده باشند، کشته داده باشند و باعث سقوط دولت و فرار رئیس جمهور شوند. بیچاره مائو که به عامیانه و دهقانی کردن و از محتوی خالی کردن مارکسیسم مشهور شد! مائو و باب آواکیان باید در برابر حمید تقوایی کلاه از سر بردارند!!

حمید تقوایی با همین تز و هویت " توده در خیابان" مدافع جنبش سبز شد، مدافع تحرکات قومی ترک شد، مدافع هخا و مدافع تحرکات قومی و عقب مانده ایل بختیاری شد. او تلاش میکند برای اقناع صفوف خود اینها را به منصور حکمت هم منتسب کند. اجازه بدهید همینجا و برای نشان دادن ضدیت انقلابیگری حمید تقوایی با انقلابیگری کمونیستی و جهت و سیاست تا کنونی جریان ما از زبان خود حکمت و در بحث او "کارگران و انقلاب"، نقل قولی بیاورم. منصور حکمت میگوید:

"کارگران کمونيست خواهان انقلابند. اما کدام انقلاب؟ طبقات مختلف و گرايشات سياسى و اجتماعى مختلف "انقلاب" را به معانى بسيار متفاوتى بکار ميبرند. دنياى ما همه نوع "انقلاب" و همه نوع "انقلابى"اى بخود ديده است. تقريبا هر کس و هر جريانى که ميخواهد وضع موجود در جامعه را بشيوه اى ناگهانى و بطور غيرمسالمت آميز تغيير بدهد از انقلاب حرف ميزند و خودش را انقلابى مينامد. خيلى از اين انقلابات چيزى بيشتر از ارتجاع صرف نيستند. نمونه "انقلاب اسلامى" زنده و حى و حاضر جلوى چشم ماست. عقب مانده ترين خرافات و مشقت بارترين اوضاع را انقلاب نام گذاشته اند. مرتجع ترين و کثيف ترين عناصر نام انقلابى برخود نهاده اند. کارگر کمونيست پيگيرترين دشمن چنين انقلابات و انقلابيون دروغينى است."  

خواهیم دید که برخلاف دیدگاه مارکسیستی حکمت، نزد حمید تقوایی هر وقت مردم به خیابان آمدند، مستقل از اهداف و افق و استراتژیی که بر این اعتراض حاکم است، هر اعتراضی علیه حاکمین یک انقلاب است و نه فقط شرکت کنندگان که نفس این اعتراض، رهبری آن، افق و آرمان آن هم به این اعتبار انقلابی است. بر اساس تز "توده در خیابان" تقوایی، جنبش سرنگونی با هر ترکیبی که در تاریخ جمهوری اسلامی به میدان آمده، هر حرکت و تحرکی، حتی ارتجاعی، علیه جمهوری اسلامی، انقلاب و شرکت احزاب در آن انقلابیگری نام میگیرد. باید این "انقلابیگری" حمید تقوایی را در مقابل انقلابیگری کمونیستی و کارگری منصور حکمت که میگوید، بخش اعظم اینگونه انقلابات چیزی بیشتر از ارتجاع صرف نیستند و کارگر کمونیست پیگیرترین دشمن چنین انقلابات و انقلابیون دروغینی است، قرار داد تا عمق ضد کمونیستی و ضد حکمتی بودن تزهای حمید تقوایی پی برد. لذا برملا کردن انقلابیگری دورغین حمید تقوایی که آنرا برای فروش نزد رفقایش به نام کمونیسم و حکمت بسته بندی میکند، هزار بار باید لخت و عریان کررد و در مقابل چشم همگان قرار داد.

تقوایی فراموش کرده  است که بخشی از جنبشها و احزاب و جریانات بورژوای و سراپا ضد کارگری ممکن است در مقاطعی خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی باشند. سرنگونی طلبی یک کلمه در مورد ماهیت این سرنگونی طلبان نمیگوید. اینکه چه میخواهند و خواهان کدام سرنگونی و مضمون مخالفت آنها با جمهوری اسلامی چیست و از زاویه کدام طبقه و با کدام پرچم و افق آنرا میخواهند تعیین کننده است. خمینی علیه رژیم پهلوی از همه سرنگونی طلب تر بود. مجاهد و انواع دارودسته های قومی، کانگسترهای نظامی، گروههای داعشی از نوع سنی، خواهان سرنگونی هستند و اما هیچکدام از اینها کمتر از جمهوری اسلامی ضد تمدن و ضد آزادی و ضد کارگر و ضد بشریت نیستند. اما عشق به نفس سرنگونی جمهوری اسلامی و نفس کنار رفتن اسلام از قدرت، حمید تقوایی و انقلابیگری نوع او را در کنار همه اینها و ترامپ و پمپئو قرار میدهد و به قول مصطفی صابر مخالفت و مقابله با این سرنگونی طلبان، قرار گرفتن در کنار جمهوری اسلامی و کیهان شریعتمداری است. بر اساس تزهای تقوایی نه تنها تحولات لیبی و سوریه و اوکراین بلکه و بعلاوه تمام تحرکات اروپای شرقی و مردمی که توسط دست راستی ترین و ضد کارگر و ضد کمونیستی ترین جریانات طرفدار بازار آزاد و با پرچم پایان کمونیست و عدالتخواهی کارگری، به میدان آورده شده و هدایت و رهبری شدند و نهایتا جریانات دست راستی را بقدرت رساند، انقلابهای مورد دفاع حمید تقواییی است. 

تقوایی بیهوده تلاش میکند جنبش ارتجاعی، با افق، مطالبه و رهبری روشن، سبز را با تحرکات و اعتراضات ۱۸ تیر یکی کرده و بگوید "به جای ۱۸ تیر بخوان سبز"!!!.  ١٨تیر تحرکی که در اعتراض به بستن روزنامه سلام شکل گرفت و کل استبداد حاکم را مورد حمله قرار داد، با جنبش سبز زمین تا آسمان تفاوت دارند. کسی که تلاش میکند ازدفاع از اولی توجیه دفاع از جنبش سبز را نتیجه بگیرد، فریبکاری بیش نیست. ١٨ تیر با هر ترکیبی که داشت، علیه کل حاکمیت بود. سرکوب شد چون هیچیک از جناح ها، بویژه اصلاح طلبان، نتوانستند آنرا مهار و کنترل کنند. جنبش سبز جدال دو شاخه حاکمیت و دوجناح بر سر قدرت و حاکمیت و انتخابات و نتیجه آن بود. کسانی که در جنبش سبز شرکت کردند در دنیای واقعی به اصلاح جمهوری اسلامی و تغییر با اتکا به جریانات درونی و جناحهای آن امید بسته بودند. حمایت از جنبش ارتجاعی سبز، رفتن زیر پرچم موسوی و کروبی، رفسنجانی، رهنورد و خاتمی، انقلابی خواندن نماز جمعه رفسنجانی، روز قدس و تاسوعا و عاشورای حسینی، به این بهانه که "مردم شرکت کرده اند"، و وعده انقلابی دیگر از دل این جنبش، سبز شدن کامل حزب و فعالین و رهبرانش، ...... همه و همه ادامه دیدگاه غیر مارکسیستی و غیر کمونیستی حمید تقوایی و جناح او در حککا به مبارزه طبقاتی، جنشهای سیاسی و طبقاتی است. اینکه توده ها در میدان هستند و به بخشی از جمهوری اسلامی توهم داشتند یک سرسوزن از ارتجاعی بودن این جنبش که افق و استراتژی آن پیروزی قطب اقتصادی رفسنجانی و موسوی بر قطب اقتصادی سپاه پاسداران بود، کم نمیکرد. بر اساس همین دیدگا هیتلر از دل یک انقلاب قابل دفاع و توده های در خیابان سرکار آمد. حمیدتقوایی های آن دوره لابد باید به احترام انقلابی که هیتلر را سر کار آورد و توده های در خیابان کلاه از سربر میداشتند.

منصور حکمت در جواب به آژیتاسیون سربداران، که مانند حمید تقوایی هشدار در مورد خطر سناریوی سیاه را ناشی از هراس ما از انقلاب توده ها میدانستند و ما را تهییج میکردند که "از انقلاب فرار نکنید"، گفت "اینها هر وقت در جایی فشفشه ای بترکد فکر میکنند مبارزه مسلحانه شروع شده" (در بحث سناریوی سیاه و جواب چپ است). سربداران این تز را با این صراحت فرموله نمیکرد اما حمید تقوایی آنرا تئوریزه و بعنوان تز "مارکسیتسی" تحویل شنونده میدهد که "هر جا شهر شلوغ شد انقلاب است". باید از این "متفکر مارکسیست" پرسید خوب گیرم انقلاب شد. خصلت طبقاتی و سیاسی این انقلاب چیست؟ وزن و نقش طبقه کارگر در این انقلاب چیست؟ سهم طبقه کارگر و مردم محروم چیست؟ رابطه طبقات در این انقلاب، تقابل آنها و .... چگونه پیش میرود؟ طبقه کارگر در دل این انقلاب علاوه بر حاکمیت با چه نیروهایی باید وارد جدال شود و چه جدالهایی در مقابل آن و در طی این انقلاب قرار گرفته است؟ احتمالا چنین سوالاتی که هر کمونیستی در مقابل خود قرار میدهد برای حمید تقوایی "بیمورد"، "برای توجیه انفعال" و ... است.

بدنبال بحث حمید تقوایی و جواب او به سیاوش دانشور و مباحثاتی که به این بهانه پیش کشیده است، رحمان حسین زاده نیز بحثی را تحت نام "حزب کمونیست کارگری در تند پیچ آلترناتیو سازی راست" در ١٨ فوریه ٢٠١٩ در جواب ادعاهای تقوایی طرح کرده است. اینجا قصدم پرداختن به کل بحث او نیست و تنها به دو نکته و چرایی آن در بحث رحمان حسین زاده اشاره خواهم کرد. او در مقدمه بحث خود میگوید:

"در جریان این بحثها یک انتخاب سیاسی، یک حرکت به سمت آلترناتیو راست پرو غربی کاملا چراغ سبزش داده میشود به همین دلیل من اسم بحثم را گذاشتم، حزب کمونیست کارگری در تند پیچ آلترناتیو سازی راست. من نگفتم آلان جزو آلترناتیو راست است بلکه میگم در این تند پیچ که این  روزها بحث آلترناتیو راست مطرح است یک چنین چراغ سبزی را از این دو مبحث سیاسی میبینم و این هشدار دهنده است و برای من شخصا نگران کننده است. ...در نتیجه اگر عجله ای در کار من در این رابطه است بحث این است قبل از اینکه چنین رویدادی به فرجام برسد، چنین انتخاب سیاسی به نتیجه نهایی برسد اگر بحثی برای گفتن هست، اگر هشداری هست، اگر نقدی هست و اگر توقعی هست مکثی در این موضوع بشود و تعمقی بشود از جانب رهبری و صفوف حزب کمونیسم کارگری هست باید زودتر بیان بشود."( اصل بحث شفاهی است و مسئولیت کتبی کردن نقل فوق بر عهده من است)

 

رحمان حسین زاده در بخشی از بحث خود به مقطع پلنوم ١٦ حزب کمونیست کارگری برمیگردد و هر چند ارجاع سیاوش دانشور از جانب حمید تقوایی به آن پلنوم و بحثهای کورش مدرسی را نامربوط و ناسالم میداند، اما خود او نیز زمانی که میخواهد فاصله خود از کورش مدرسی و هم جهتی با تقوایی و رفقایش را یادآور شود، به تکرار گفته های تقوایی و تائید آن مبنی بر تزهای راست کورش مدرسی در پلنومی در سال ٢٠٠٢ در بحث اوضاع سیاسی پناه میبرد.

 

از مقدمه رحمان حسین زاده شروع کنم. اگر به جای رحمان حسین زاده کسی دیگر بحث "یک چراغ سبزی" به راست از جانب حمید تقوایی و آنهم در سال ٢٠١٩ را طرح میکرد، شاید میبایست از کنارش رد میشدی. اما رحمان حسین زاده به نام حزب حکمتیست و با اتکا به اعتبار حزب معینی در سیاست ایران صحبت میکند که از روز تاسیس آن در سال ٢٠٠٤ تا روزی که رحمان حسین زاده و طیفی از رفقای دیگر از آن خط و از آن حزب جدا شدند، کوهی ادبیات در مقابل چراغ سبزها و اتخاذ سیاستهای پرو ناتویی حمید تقوایی نوشته و گفته است. واقعیت این است که بحثهای امروز حمید تقوایی و به قول رحمان حسین زاده چراغ سبزهای او و بقیه نه جدید است و نه قابل تعجب. حمید تقوایی در کل این تاریخ و از زمانی که بحث دخالت آمریکا در ایران مطرح است و خصوصا در کل بحران خاورمیانه، بسیار روشن و سرراست همین سیاستها را دنبال کرده است که امروز میگوید. اگر کسی میخواهد بداند حزب حکمتیستی که رحمان حسین زاده اسم و رسم آنرا به گردن کرده است،  در این تاریخ چه موضعی داشته است، میتواند به مباحثات آن مراجعه کند، میتواند به اسناد این حزب که خود حسین زاده هم به آنها رای داده است نگاه کند. درنتیجه انگشت به دهان بودن رحمان حسین زاده و تعجب و تعجیل و هشدار و دلسوزاندن و کشف چراغ سبز راست تقوایی، هیچ چیز جدیدی در مورد حمید تقوایی و دیگران را بیان نمیکند. لذا این حمید تقوایی نیست که عوض شده است، بلکه این رحمان حسین زاده و حزبش است که به سیاست احزابی چون حمید تقوایی و بقیه نزدیک شده اند. آنچه مایه تعجب باید باشد، انگشت به دهان بودن رحمان حسین زاده از راستروی و چراغ سبز تقوایی به آلترناتیو راست است. حمید تقوایی در بسیاری از مقاطع مهم که بخشی از آنها را در همین نوشته برشمردم و خود حسین زاده هم به مواردی از آن اشاره میکند، نه تنها چراغ سبز به آلترناتیو راست داده است که رسما به عنوان بخشی از راست ظاهر شده است. جنبش سبز و جنگ در سوریه و لیبی و سرانجام کشتار مردم عراق در موصل به بهانه مبارزه با داعش تنها مواردی از آن است که البته در مورد موصل تقوایی و رحمان حسین زاده در یک سنگر و با یک سیاست در کنارناتو و متحدین او شمشیر زدند.

 

از پلنوم ١٦ آن حزب تا امروز ١٧ سال میگذرد و در این ١٧ سال کسی شاهد بحثی از رحمان حسین زاده در نقد "تزهای راست" کورش مدرسی و برخودرد "ناسالم" مورد ادعای حسین زاده نیست. بیان این جملات و پرتاب کردن آن بعد از ١٧ سال از زبان رحمان حسین زداه و به بهانه جواب به تقوایی، اعلام برائت از تاریخی مشترک با کورش مدرسی و دوری و فاصله از آن حزبی است که در همه مقاطع مقابل خط راست امثال تقوایی ایستاده است. اینهمه امید و اعلام دلسوزی برای سرنوشت حزبی که حداقل یک و نیم دهه است به عنوان یک جریان ناسیونالیست چپ پرو غرب در سیاست ایران حضور دارد و تبدیل این تاریخ به یک چراغ سبز حمید تقوایی و یا مصطفی صابر به آلترناتیو راست از طرفی و از طرف دیگر اعلام فاصله با تزهای "راست کورش مدرسی" دو رویه یک سکه اند. رحمان حسین زاده درست مانند بسیاری کسان دیگر که با پرچم حزب کمونیست ایران و سواستفاده از نام و تاریخ کمونیستی آن حزب و کومه له دوره ما، علیه صاحبان آن تاریخ و صاحبان سیاست کمونیستی و پراتیک متمایز آن و علیه منصور حمت میگفتند تا دل ناسیونالیستهای کرد را بدست آورند، او هم همین راه را به نام حزب حکمتیست و علیه کورش مدرسی به عنوان مهمترین شخصیت تاریخ این حزب دنبال میکند. کسی که عکس و نام حزب حکمیست را با خود یدک میشد و به بهانه صحبتهای تقوایی میخواهد مخالفت خود با کورش مدرسی را بعد از ١٧ سال به گوش تقوایی و دیگران برساند، برای هر آدم منصفی سوال برانگیز است. اما جواب آن ساده است، حسین زاده میخواهد پیامی را به دوستانش در حزب کمونیست کارگری برساند و این پیام اعلام دوری و پیوستن حسین زاده به دیوار نفرتی است که تقوایی و رفقایش علیه کورش مدرسی، علیه حزب حکمتیست و یک خط و سیاست معین در سیاست ایران که بنیادهای سیاسی و فکر حزب حکمتیست است، بنیاد نهاده اند. ما و هر انسان کمونیستی در جامعه ایران پیام رحمان حسین زاده را نه امروز بلکه از زمانی که روی پای خودشان به جبهه مخالفین این خط و سیاست پیوسته اند را دریافت کرده ایم. مشکل اما این است که شترسواری دولا دولا نمیشود. پیوستن به مخالفین حزب حکمتیست در سیاست ایران و تقابل با این خط به هر بهانه و توجیهی با اسم و رسم حزب حکمتیست بیشتر مشکل ساز است.

لزوم انقلاب قهری کمونیستی‎

لزوم انقلاب قهری کمونیستی‎


لزوم انقلاب قهری و کمونیستی کارگران، از کجا می آید؟

آیا، جز از وجود دولت های طبقاتی سرکوب گر سرمایه داران و تا بن دندان مسلح از جای دیگری نشأت می گیرد، به باور من، نه!  نیروی این انقلاب هست، فقط باید سازمان یابد و مسلح گردد. این وظیفه در اساس بر عهده کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست هست . نه کس و نیروی دیگر اجتماعی! 

هنگامی که جامعه ی طبقاتی بر افتد، هنگامی که مالکیت خصوصی سرمایه دارانه، خدا و خانواده بمیرند،  هنگامی که مرد سالاری برافتد، هنگامی که همه آحاد جامعه مالک همه چیز گردند، هیچکس صاحب هیچکس نخواهد بود. آنگاه اجتماعی از انسان ها ی رها، انسان ها - آدم ها- ی آزاد از ماده و نر پدید می آید.

 آنگاه جامعه می تواند، بر پرچم خود حک کند، آدم ها بر لبان خویش جاری کنند " از هر کس به اندازه نیرویش فعالیت مفید، به هر کس به اندازه نیازش " از محصول جامعه داده شود. آنگاه آزادی زن محقق می شود. آنگاه جامعه آزاد می گردد. آنگاه نه پلیسی هست، نه مرزبانی هست و نه استثماری که پلیس را برای نگه داری اش، بسیج کنند. نه دولتی هست و نه مرزی حایل بین انسان ها، زمان، زمان برای زیست انسان رها فرا می رسد!

اما برای اینکه چنین گردد، جهان رها گردد و انسان آزاد، باید نخست یک جنگ طبقاتی - جنگ بین طبقه سرمایه دار، دولتش، متولیت ادیان، دموکراسی طلبان و صلح خواهان دروغین، از یک طرف و طبقه ی کارگر و زحمتکشان، سازمان یافته، تحزب یافته، آگاه به منافع خویش گردیده، مسلح گشته، از طرف دیگر، با پیروزی طبقه ی کارگر انجام گرفته باشد، زیرا که خیابانها را امروز نیروی سرکوب گر سرمایه داران غروق کرده اند. این همه نیروی سازمان یافته و مسلح را نمی توان به شکست کشاند، مگر اینکه به قدر آنها سازمان یافته و مسلح بود. این نیروی سرکوب گر طبقه ی سرمایه دار است.

 آری،  تا دیگر زنان و مردان  کارگر، در روز 8 مارس در خیابانهای استانبول  شعار ندهند،  " دولت را بیاورید، چماق را بیاورید، ما  زنان داریم، می آییم، ما آزادی می خواهیم ، ما آزادیم"،  آنها را صفوف پلیس غرق درسلاح محاصره نکند، یعنی دولت کنونی در هم شکسته گردد، با قدرت دولتی کارگران زن و مرد جانشین گردد، تا راه بر انداختن مالکیت خصضوصی سرمایه دارانه - آخرین مالکیت طبقاتی – آخرین مالکیت خصوصی -  را هموار کند، یعنی مالکیت خصوصی، خانواده، مذهب بر چیده گردند، یعنی جامعه طبقاتی ، جای خود را به جامعه بدون طبقات داده باشد، نیروی سرکوب گر یعنی دولت ناپدید گردد، برای ابد به خواب رفته باشد، مضمحل گردیده باشد، انسان انسان گردیده باشد!

 جهان برای رهایی، نیازمند انقلاب زیر و رو کننده - انقلاب سرخ - انقلاب قهری کمونیستی کارگران است!  زیرا که به هیچ وسیله دیگری نمی توان، این همه نیروی سازمان یافته و مسلح  سرمایه داران را شکست داد.

زنان و مردان کارگر، تولید گران اکنون محروم، بدانید و آگاه باشید، ما تواناییم، ما قادریم، ما قادر به لغو شرایط کنونی اجتماعی هستیم، ما قادر به برچیدن جامعه طبقاتی با ستونهایش( مالکیت خصوصی، خانواده، مذهب، دولت و مدیا ) هستیم. سازمان یابیم، مسلح گردیم، شعار دهیم که ما جهان را نجات می دهیم، ما جهان را فتح می کنیم! ما تسلیم ناشدنی هستیم، ما کمونیسم را برقرار می کنیم، آری، بر روی همین زمین کاپیتالیسم را نابود می کنیم، ما  کمونیسم را برجایش می نشانیم! تا همه چیز از آن همگان گردد! تا همه بر نیروی خود، بر جسم خویش مالک گردند!

پلیس ترکیه و زنان و مردان کارگر و زحمتکش!

https://t.me/kkfsf/8335

ترانه سرودی از دهه ۱۹۶۰

https://t.me/kkfsf/8333

حمید قربانی - ۹ - مارس ۲۰۹۲ اسپارتاکوسی


 

همسرنوشتی طبقاتی علیه بیکاری

همسرنوشتی طبقاتی علیه بیکاری

«ایلنا: اعتراض بومی‌های عسلویه به بیکاری/ بازنشسته‌های نفت در پارس جنوبی چه می‌کنند؟!

کارگران بومی عسلویه می‌‌گویند: حق ماست که در پروژه‌ها به کار گرفته شویم.

جمعی از کارگران بومی عسلویه از استخدام غیربومی‌ها انتقاد کردند و گفتند: تعداد زیادی از کارگران بومی که با اتمام پروژه‌های پیمانکاری بیکار شده‌اند، در انتظار به‌کارگیری مجدد هستند. این درحالیست که تعداد زیادی از غیربومی‌ها در پروژه‌های عسلویه و کنگان مشغول به کار هستند. این کارگران که روز گذشته مقابل دفتر منطقه ویژه جمع شدند، می‌گویند: تعدادی از بازنشسته‌های نفت با حقوق‌های بالا استخدام شده‌اند؛ ما خواستار خاتمه اشتغال آنها و جذب بومی‌های متخصصی هستیم که بیکار هستند. این کارگران با بیان اینکه به همه مسئولان و نماینده مجلس مراجعه کرده‌ایم، افزودند: خیلی از غیربومی‌ها، بازنشسته‌ها نیز در عسلویه حقوق بالا می‌گیرند؛ درحالیکه کارگران بومی، پیمانکاری هستند و بدون امنیت شغلی با حداقل دستمزد سر می‌کنند».

 

در اوایل اسفندماه ٩٧ کارگران بیکار عسلویه علیه بیکاری دست به اعتراض زده بودند. کارگران میگویند؛ «تعدادی از بازنشسته‌های نفت با حقوق‌های بالا استخدام شده‌اند؛ ما خواستار خاتمه اشتغال آنها و جذب بومی‌های متخصصی هستیم که بیکار هستند». معماری خبر توسط ایلنا انجام شده، سیاست مزورانه ایلنا و خانه کارگر شکاف میان کارگران، بومی و غیر بومی، و یا مهاجر است. تحت تاثیر شرایط نابسامان اقتصادی موجود، بیکاری و اخراج های گسترده و ناامنی شغلی یک گرایشی در میان کارگران به ترند مزورانه و ضد کارگری حکومت و رژیم سرمایه متوسل شده اند و از کارگر بومی و غیر بومی، خارجی و خودی اشاره کرده اند. هوشیاری بالا علیه رفتارهای مزورانه نهادهای حکومتی و پیش کشیدن بحث کارگر بومی و غیر بومی را باید شناخت و علیه آن ایستاد و جهت اعتراض کارگر را باید بطرف حکومت اسلامی و بورژواها و صاحبان سرمایه گرفت. ما بارها شاهد خبر اعتراض کارگران "بومی" علیه غیر بومی ها بوده ایم. دلائل نارضایتی کارگران علیه بیکاری واضح است؛ شرایط نابسامان اقتصادی، پایین آمدن قدرت خرید مردم، افزایش شکاف طبقاتی و عدم تامین زندگی در اثر بیکاری میلیونی و تعطیلی صدها کارخانه و فابریک و شرکت های ساختمانی. اعتراض به بیکاری فرض هر کارگری است و دلیل بیکاری وجود نظام منحوس سرمایه و سودجوئی سرمایه داران و کافرمایان است.

در مقابل این سیاست تفرقه باید محکم ایستاد. مساله این است که کارگران و فعالین کارگری باید با هوشیاری تمام سیاستهای مزورانه و تفرقه افکنانه نهادهای حکومتی و خانه کارگر و ایلنا را خنثی کنند و اجازه ندهند کارگر بیکار به دام سیاست ارتجاعی کارفرما و ارگانهای دولتی بشود. کارگران بیکار عسلویه در اعتراضات اخیرشان گفته اند کارگران "غیر بومی" را استخدام نکنید! و یا آنها را اخراج کنید و کارگران "بومی" را استخدام کنید. این شعار و خواسته که توسط کارگران بیکار عسلویه انجام شده، بضرر طبقه کارگر است و دردی هم از آن کارگر بیکار دوا نمیکند و اساسا این روش مبارزه نیست. کارگر بیکار وقتی با شعار بیکارسازی دسته ای دیگر از کارگران (کارگر غیر بومی) بمیدان میاید عملا سیاست بیکارسازی حکومت اسلامی سرمایه و کارفرماها و توطئه های فریبکارانه آنها را رسمییت میدهد. توسل به این شعار درد ناامنی شغلی را دوا نمیکند. فاصله کارگران هم طبقه را بیشتر و بیشتر میکند. باید هوشیار باشیم، همسرنوشتی طبقاتی و اتحاد و همبستگی طبقه کارگر را تقویت کنیم. دشمنان طبقه کارگر را هدف قرار دهیم.   

این وظیفه کارگران سوسیالیست و رهبران کارگری است که در مجمع عمومی و نشستهای کارگری، در محیط کار و میدیای اجتماعی با حوصله و متین با کارگران بیکار صحبت کنند و ترند کارگر بومی و غیر بومی و روشهای مزورانه دارودسته های حکومتی و سرمایه داران و خانه کارگری ها را افشا کنند، و با خواستهای مطالباتی طبقاتی خواهان امنیت شغلی و بیمه بیکاری شوند.  

کارگران بارها اعلام کرده اند که یکی از مهم‌ترین و اصلی‌ترین ابزار سرمایه و حکومت آن جلوگیری از اتحاد کارگران و ایجاد تفرقه بین آنهاست: "کارگران آگاه و پیشرو را به زندان می‌اندازند وتشکل‌یابی را ممنوع می‌کنند. با حذف رهبران‌مان و خانه‌نشین کردن آنها تلاش می‌کنند عده‌‌ای اجیر شده را در راس مبارزات ما قرار دهند. ما بین ما ایجاد رقابت می‌کنند و هم سو با این اقدامات، نیروی سرکوب پرورش می‌دهند و بخشی از طبقه ما را به عنوان نیروی سرکوب در خیابان‌ها به مصاف ما می‌فرستند.

فراخوان ما همبستگی و یکپارچگی برای مبارزه با فقر و نابرابری  است."

***

 

 

March 08, 2019

هشت مارس بهانه­ای برای مطالبات حقوق بشری در ایران

هشت مارس بهانه­ای برای مطالبات حقوق بشری در ایران

 

 

هر سال میلیون­ها زن و مرد در روز هشت مارس با تجمعاتی روز جهانی زن را گرامی می­دارند. انتخاب این روز به مبارزۀ زنان کارگر نساجی یا صنایع پوشاک در سال 1857 میلادی در شهر نیویورک آمریکا بر می­گردد.شرایط کاری سخت و غیر انسانی با دستمزد کم، کارگران زن در اوایل قرن بیستم که همراه با مردان در کشورهای صنعتی وارد بازار کاری شده بودند آنان را وادار به مبارزه علیه این بی­عدالتی به شکل سازمان یافته و منظم کرد.نخستین مراسم روز زن در ۲۸ فوریهسال۱۹۰۹ در نیویورک برگزار شد. این مراسم به توصیه حزب سوسیالیست آمریکا، برای یادبود اعتصاب «اتحادیه جهانی زنان کارگر صنایع پوشاک» در سال ۱۹۰۸ سازمان یافت. در اين روز كارگران نساجى زن در يك كارخانه بزرگ پوشاك براى اعتراض عليه شرايط بسيار سخت كارى و وضعيت اقتصادي شان دست به اعتصاب زدند. خاطره و وقایع تلخ اين اعتصاب براى كارگران نساجی برای همیشه در اذهان عمومی جهان باقى ماند.

داستان از این قرار بود که بعد از گذشت بیش از پنجاه سال، کاگران زن کارخانـۀ پوشاک در شهر نیویورک به منظور احیا خاطرۀ اعتصاب در این روز را که تبعیض،محرومیت وفشار کار و حقوق بسیار کم زنان را بیاد می­آورد دست به اعتصاب زدند، صاحب این کارخانه به همراه نگهبانان بخاطر جلوگیری از همبستگی کارگران بخش های دیگر با اعتصابیون و عدم سرایت آن به بخش‌های دیگر ، این زنان را در محل کارشان محبوس ساخت و بعدا به دلایل نامعلوم کارخانه آتش گرفت و فقط تعداد کمی از زنان توانستند از این حادثه نجات یابند و مابقی 129 تن از زنان کارگر در این آتش سوختند.


به همین دلیل روز هشتم مارس بطور سنتی بنام روز مبارزه زنان علیه بی­عدالتی و فشار علیه زنان در خاطره ها باقی ماند. در سال­هاى بعد در كشورهاى مختلف اروپايى و امريكا مبارزه زنان به شكل تظاهرات و اعتصاب کارگری و کاری علیه فشار، تبعیض و استعماردر محل کار و  برای داشتن حقوق برابر در اجتماع ادامه پیدا کرد.

 

این روز در ابتدا یک رویدادسیاسی با رویکرد سوسیالیستی به منظور اتحاد میان زنان کارگر و اتحاد زنان کارگر با مردان کارگر بود. هشت مارس درمیاناحزاب سوسیالیست آمریکا، آلمانو اروپای شرقی آغاز شد و به تدریج به یکی از مناسبت­های سیاسی و مهم در کشورهای سوسیالیستی و بلوک شرق تبدیل شد به طوری که در گذشته روز جهانی زنان کارگر نامیده می­شد و امروز اگر چه روز جهانی زن نقطه عطفی در جنبش حقوق زنان است. اما بعدها این روز درفرهنگ بسیاری از کشورها آمیخته شد. روز جهانی زن در برخی از مناطق، رنگ و بوی سیاسی خود را از دست داد و تبدیل به مناسبتی برای مردان شده تا عشق خود را به زنان نشان دهند و آمیزه‌ای از روز مادر و روز ولنتاین شده‌است. با این حال در مناطقی دیگر، اصل سیاسی و زمینهحقوق بشری که توسط سازمان ملل متحد تعیین شده، با قدرت اجرا می‌شود و آگاهی سیاسی و اجتماعی امیدوارکننده‌ای از مبارزاتزنان در سراسر جهان به ارمغان می‌آورد. سازمان ملل هم از سال ۱۹۷۷ این روز را روز «حقوق زنان و صلح بین‌المللی»به‌رسمیت می‌شناسد.

کشور ایران نیز جزء محدود کشورهای است که روز جهانی زن توسط حکومت آن به رسمیت شناخته نمی شود. اما چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب این روز بهانه­ای بوده‌است برای طرفداران حقوق بشر، جنبش­های مدنی، فعالان زن، گروه­های چپ و حتی اقلیت­های قومی و دینی تا از این طریق مطالبات بر حق خود را از نظام­های تمامیت­ خواه طلب کنند.

اگر به وقایع بعد از انقلاب 1357 بنگریم و جنبش اعتراضی  زنان را بعد از این تاریخ مرور کنیم، اولین اعتراض مدنی  زنان ایران بعد ار انقلاب در تاریخ 17 اسفند 1357 به حرکت اعتراضی ۶ روزه‌ی ده‌ها هزار زن ایرانی علیه حکم حجاب اجباری «رهبر انقلاب اسلامی ایران» بر می­گردد.  نخستین واکنش آزادی‌خواهانه‌‌ی پس از سرنگونی رژیم پهلوی بود.

آيت‌الله خمينى روز ١٥ اسفند ١٣٥٧ در یک سخنرانی در مدرسه‌ى فيضيه‌ قم گفت: «در وزارت‌خانه‌­های اسلامى نبايد معصيت شود. در وزارت‌خانه‌­های اسلامى نبايد زن‌ها لخت بيايند…»ایناحکامکهبعدهاشکلقانونیبه‌خودگرفت،واکنشخودجوشده‌هاهزارزنازقشرهایگوناگوناجتماعیایرانرابههمراهداشت؛درتظاهراتگسترده
‌ایاینزنان،شعاروپلاکارد­هاییمبنیبرخواستمعترضانبرایکسب«آزادیلخت‌کارکردن»دیدهوشنیدهنمی‌شد. پوششتظاهرکنندگان، به استناد عکس‌ها و فیلم‌های موجود، «وسترن استایل» بود؛ یعنی تظاهرکنندگان شلوار جین به تن داشتند و يا كت و دامن.» فیلم مستند ۱۲ دقیقه‌ای سال صفر که درباره‌ی این راه‌پیمایی اعتراضی تهیه‌شده، نشان می‌دهد که زنان خانه‌دار، زنان چادرى و زنان روسری به‌سر هم در آن حضور داشتند. اسناد و مدارکی که مهناز متین و ناصر مهاجر، دو پژوهشگر ساکن فرانسه، در این زمینه در کتاب دو جلدی خود با عنوان «خیزش زنان ایران در اسفند ۱۳۵۷ » گرد آورده‌اند، گواه این امر است.

این مقاومت پی­گیر و مستمر زنان در برابر حجاب اسلامی از نخستین روزهای پیروزی انقلاب در ایران آغاز شد و  به اشکال گوناگون و از جمله در قالب آنچه حکومت آن را «بدحجابی» می‌نامد، دوام یافت. تلاش نظام جمهوری اسلامی ایران برای محروم کردن زنان از حضور در عرصه‌های جامعه، از جمله دانشگاه و محیط کار، بر مقاومت زنان افزود. درصد دانشجویان دختر گاه از درصد پسران فزونی یافت و در محیط‌های کار نیز زنان حضوری پررنگ پیدا کردند. مقاومت زنان در این چهار دهه بعد از انقلاب در برابر حجاب تحمیلی و حذف از جامعه هم حاصل فعالیت‌های سازمان‌های مدافع حقوق زنان و هم مقاومتی خودانگیخته بود و عمومیت و فراگیری آن، راه را بر دوام آن هموار کرد و بر پیچیدگی موقعیت زنان در ایران افزود.

حذف همه تبعیض‌های جنسیتی علیه زنان و مبالغه درباره نقش جنبش زنان از مطالبات ثابتفمنیست­های افراطی و بخش کوچکی از روشنفکرهایآزادی‌خواه در ایران است. اما همانطور که اشاره شد  تلاش­ سازمان­­های مدافع حقوق زنان نه تندورهای آنان – که بیشترین هزینه را نسبت به افراطیون در این چهار ده داده‌اند.-  و جامعه خود انگیخته زنان ایران همواره و در تمامی سال‌ها در پی خواسته‌های خود برای لغو قوانین تبعیض آمیز و برابری حقوقی بودند و به شکل‌های مختلف (چه از طرف جامعه خود انگیخته به صورت نجوا و اعتراض در محافل خصوصی و یا به صورت فردی و با صدای بلند دست به اعتراض­های آشکار در فضای عمومی زده­اند و چه با نوشتن مقالات و فراخوان­های مختلف به  برگزاری تجمعات ) برای رسیدن به این خواسته تلاش کردند و با وجود تمامی مشکلات و موانع به موفقیت‌هایی هم دست یافتند.» از جمله این موفقیت‌ها، می توان به اصلاح هر چند جزئی قوانین در موارد زیر اشاره کرد:

  1. افزایش حداقل سن ازدواج: تا قبل سال ۷۹، حداقل سن ازدواج در قانون پس از انقلاب برای دختر ۹ سال و برای پسر ۱۵ سال تعیین شده بود که این مساله همواره مورد اعتراض فعالان حقوق زن بود. در نتیجه این اعتراضات در سال ۷۹ حداقل سن ازدواج برای دختران در قانون به ۱۳ سال افزایش پیدا کرد. هر چند قانون هم چنان اجازه ازدواج دختر زیر ۱۳ سال را در صورت موافقت پدر یا پدربزرگ پدری و اجازه دادگاه می‌دهد.

2.حضانت: تا قبل از سال ۸۲ در صورت جدایی پدر و مادر از یکدیگر، حضانت دختر تا ۷ سالگی و پسر تا ۲ سالگی با مادر بود و پس از آن به پدر داده می‌شد. این مساله همواره مورد اعتراض فعالین حقوق زن بود. مطابق اصلاحاتی که در سال ۸۲ انجام گرفت، دیگر حضانت فرزند بعد از رسیدن به سن ۲ سال (در مورد پسران) و ۷ سال (در مورد دختران) به طور اتوماتیک به پدر واگذار نمی‌شود، بلکه حضانت تا سن ۷ سالگی به مادر واگذار می‌شود و پس از آن در صورت بروز اختلاف، دادگاه حضانت را با در نظر گرفتن مصلحت کودک تعیین می‌کند.

3.طلاق: تا قبل از سال ۸۱، طلاق در قانون بعد از انقلاب حق انحصاری مرد تلقی می‌شد. این مساله همواره مورد اعتراض فعالین حقوق زن بود. در نتیجه این اعتراضات در سال ۸۱ اصلاحاتی انجام شد و به موجب این اصلاحات، زن نیز در صورت اثبات «عسر و حرج» (ایجاد وضعیتی که ادامه زندگی را برای وی غیرقابل تحمل سازد) می تواند از دادگاه درخواست طلاق کند.

  1. مهریه: تا قبل از سال ۷۶ چنان مهریه زن به صورت وجه رایج تعیین می‌شد، در زمان تادیه به مقدار تعیین شده، پرداخت می‌شد. این مساله با توجه به نرخ بالای تورم در کشور همواره مورد اعتراض فعالین حقوق زن بود تا این که در نتیحه این اعتراضات قانون در سال ۷۶ اصلاح شد و عنوان شد که چنان چه مهریه وجه رایج کشور باشد، در هنگام پرداخت باید متناسب با شاخص قیمت سالانه تعیین شده توسط بانک مرکزی محاسبه و پرداخت شود.
  2. دیه: در قانون مجازات اسلامی بعد از انقلاب دیه زن، نصف دیه مرد تعیین شد. این مساله همواره مورد اعتراض فعالین حقوق زن بود. در نتیجه این اعتراضات با اصلاحاتی که در سال ۹۲ ایجاد شد، هر چند هم چنان دیه زن، نصف دیه مرد تعیین شد اما عنوان شد که تفاوت دیه زن و مرد از صندوق جبران خسارت‌های بدنی پرداخته می‌شود.
  3. قوانین مربوط به ارث: قوانین ارث در بسیاری از موارد نسبت به زنان تبعیض‌آمیز است. به عنوان مثال سهم‌الارث زنان در اغلب موارد در قانون کمتر از سهم الارث مردان تعیین شده است. هم چنین زنان حق ارث بردن از برخی اموال را هم نداشتند. با تغییراتی که در سال ۸۷ در زمینه ارث زنان در قانون صورت گرفت، زن حق ارث بردن از زمین متعلق به همسر متوفایش را پیدا کرد. تا پیش از‌ آن، زنان حق ارث بردن از اموال غیرمنقول شوهر متوفایشان را نداشتند.
  4. حق دریافت اجرت‌المثل در دوران ازدواج: تا قبل از اصلاحات سال ۸۵، زن تنها می‌توانست هنگام طلاق، بابت کارهایی که در منزل انجام داده است تقاضای دریافت حق‌الزحمه کند، اما مطابق اصلاحات صورت گرفته در سال ۸۵ زن می‌تواند هر موقع که بخواهد بابت کارهایی که در منزل انجام داده، حق‌الزحمه مطالبه کند.

 

اگرچه این دستاوردها در مقایسه با بسیاری از کشورهای دنیا دستاورد ناچیزی است و در رسیدن به خواسته زنان در خصوص لغو قوانین متعدد ضد زن موفق نبوده است اما جامعه زنان ایران پیوسته و مداوم دست از اعتراض نکشیده و از خانه، دانشگاه، محل کارتا خیابان ادامه داشته و همین دستاورد ناچیز هم مدیون مداومت اعتراضات جنبش مدنی زناناست.

نباید فراموش کرد علت اصلی موفقیت ناچیز در تغییر بسیاری از قوانین ضد زن، قوانین اسلامی و شرعی حکومتاسلامی استقوانینی که هسته بسیار سختی را تشکیل داده که ادامه نظام جمهوری اسلامی به شدت به آن وابسته است و برای تغییر آن نیازمند صبر و مقاومت بیشتر جنبش زنان است. بنابراین هر گونه تلاشی برای تغییر قوانین اسلامی چالشی علیه خود نظام جمهوری اسلامی است.بدین ترتیب مبارزه زنان ایران و دست یافتن به حقوق بیشتر چالش جدی و پر ریسک برای گنشکران آن است. مبارزات مدنی زنان ایرانی علی‌رغم تحمل فشار و سرکوب‌های فراوان هم‌چنان در ابتدای این راه پر فراز و نشیب قدم بر می‌دارند.

Yahoo.com@ mitrasm49

 

 

فمنیست بودن یا نبودن

فمنیست بودن یا نبودن

یکی از دردناک ترین جمله هایی که من در چند سال گذشته از زبان برخی از زنان جوانی که در ایرانِ پس از جمهوری اسلامی، و زیر نفوذ فرهنگی آن ها، رشد کرده و بزرگ شده اند شنیده ام این است که: «من فمنیست نیستم». هر بار این جمله را می شنوم یاد آخرین سال های قبل از انقلاب می افتم که یکی از «ژست» های زنان جوان تحصیل کرده این بود که بگویند «من فمنیست هستم». آنها این را می گفتند که گفته باشند: «ما دیگر آن زن سنتیِ، خانه نشینِ، مطیع و توسری خور، و ابزار خوشگذرانی مرد نیستیم؛ يا گفته باشند: «ما می خواهیم مثل زنان اروپایی و آمریکایی در امور اجتماعی و اقتصادی با مردان برابر باشیم؛ می خواهیم مثل مردها حق انتخاب داشته باشیم؛ مثل آن ها دوست داشته باشیم و دوست داشته شویم؛ می خواهیم هر وقت دلمان خواست و آماده بودیم بچه دار شویم؛ می خواهیم سرپرست و قیم بچه هایمان باشیم؛ می خواهیم وزیر و وکیل بشویم و.... »

گفتم «ژست»، برای این که بیشتر این زن ها ممکن است خیلی از این ارزش های برابری خواهانه را درک نکرده بودند، و یا درک کرده ولی به دلیل حضور «سنت های کهنه اما هنوز کارا» جرات اقدام برای رسیدن به آنها را نداشتند (کما این که در جريان انقلاب اسلامی دیدیم که چگونه بسیاری از زنان ایران، علیه همه ی منافع و حقوق خود، به انقلابیون پیوستند. زیرا هنوز و همچنان نیازمند زمان بیشتری برای درک و هضم آن منافع و حقوق بودند؛ همانطور که در همه ی جوامع پیشرفته نيز این نوع تغییرات زمان بیشتری برای جا افتادن در باور مردمان را داشته است).

اما، به هر حال، از آنجا که، (به ويژه) در سال های آخر دوران پهلوی ها، الگو و نمونه ی یک زن امروزی و دوست داشتنی، هم از نظر حکومت و هم از نظر روشنفکران و متفکرین جامعه، زنی بود که چون زنان اروپایی لباس بپوشد، چون آنان درس بخواند و کار کند، روی پای خودش بایستد، برای برابر شدن با مرد بکوشد، قدرت انتخاب داشته باشد و با مردش برابر و هموزن باشد، زنان تحصیل کرده و به اصطلاح امروزی قبل از انقلاب ایران نیز دوست داشتند که چنان زنی باشند و آن را با یک جمله «من فمنیست هستم» اعلام می کردند.

اما، متاسفانه، پس از انقلاب، همانطور که جمهوری اسلامی مرتب در دستگاه های تبلیغاتی و آموزشی خود فریاد می زند که الگوی زن باید زنی چون «حضرت فاطمه» باشد؛ زنی که در نه سالگی شوهر کند، پرده نشین باشد، و تازه جرات نکند که پرده ای رنگین داشته باشد، و اگر صدایش در آید خلیفه در را به پهلویش می زند و بچه اش را سقط می کند، چهار بچه می زاید و بعد هم در هجده سالگی می میرد یا دق می کند.

حکومتيان با این الگو بخشی از زنان ناآگاه و زنان ساده ی مذهبی را خاموش کردند تا سرشان به بدبختی خودشان گرم باشد و هر گاه هم که دلشان تنگ شد از خانه بیرون بروند و در تظاهرات «مرگ بر» های حکومتی سیاهی لشگر باشند. و می ماند زنان جوان تحصیل کرده. این ها را هم باید بسپارند به خیل «اساتید» واپسگرا، یا منفعت طلبی که مثل قارچ روییده اند و همه ی رسانه های نوشتاری و شنیداری را در اختیار گرفته اند و در این چهل سال کاری کرده اند که برخی از دختران جوان در قرن بیست و یکم و در زمانه ی والایی حقوق بشر با افتخار بگویند: «من فمنیست نیستم» و اين عبارت را آنچنان بگویند که گویی فمنیست یک ریشویِ قلدر بد هیبت است که اگر اسم اش را هم بیاورند به زنانگی و ظرافت شان لطمه می خورد.

متاسفانه بیشتر زنانی که این گونه با فمنیسم برخورد می کنند، دانشگاه دیده اند، آرایش و لباس پوشیدشان شبیه زنان اروپایی و آمریکایی ست، و هیچ نشانه ی ظاهری ويژه ای از این که اعتقادات شدید مذهبی دارند و یا طرفدار جمهوری اسلامی هستند، در آن ها دیده نمی شود. اما وقتی پای صحبت شان بنشینی به راحتی می توانی ببینی که در ارتباط با فمنیسم از همان اصطلاحات، مفاهیم، و تحلیل هایی استفاده می کنند که در مقالات و گفته های اساتید دولتی جمهوری اسلامی هم تکرار می شود. مطالبی چون: «فمنیسم طرح سادیسم گونه ی مبارزه با جنس مذکر و حتی مرد کُشی است»، یا نتیجه ی کل تلاش های فمنیست های غربی چیزی نیست جز «تحریف حقایق علمی، از دست رفتن پشتوانه ها و پناهگاه گاه های سنتی، تخاصم بین دو جنس زن و مرد و، در نهایت، تنزل منزلت انسانی زن». و تایید این نظریات واپسگرانه را هم از «دانشمند اعظم» شان مطهری می آورند که: «بدبختی زنان جدید از آن جهت است که عمداً یا سهواً زن بودن و موقعیت طبیعی و فطری اش، رسالتش، استعداد های ویژه اش به فراموشی سپرده شده است».

در واقع، در همه ی این اظهار نظرها و عقایدی که چهل سال است «اساتید» جمهوری اسلامی در قالب کلماتی امروزی مطرح می کنند، بازگرداندن موذیانه ی «برتری مرد» و «فروتری زن» و دور کردن او از خواست های برابری خواهانه اش می باشد. در این بازگشت است که شایستگی، ارزش های انسانی، و همه ی امکانات بالقوه ی زنان فدای چیزی می شود که به دروغ آن را «زنانگی» و یا «موقعیت طبیعی و منزلت زنانه» نام داده اند.

در چنین جامعه ای زن، برای این که نشان دهد «زن بودن» خود و «موقعیت طبیعی و منزلت زنانه اش» - آنگونه که آموزش مسلط بر جامعه به او قبولانده - خدشه دار نشده، آگاهانه یا ناآگاهانه، می گوید: «من فمنیست نیستم»؛ و نمی داند که با گفتن این حرف به گونه ای غیرمستقم می گوید: «من به برابری زن و مرد اعتقادی ندارم. زیرا مردها به طور طبیعی برتر از ما هستند». و در واقع نمی داند که از دید یک انسان امروزی و پیشرفته او نه تنها هیچ جاذبه ی زنانه ای ندارد، بلکه منزلت انسانی خود را نیز به خطر انداخته است.

با همه ی این ها غمی نیست، چرا که هر روزه هزاران هزار زن در گوشه و کنار سرزمین مان، مقابل این حکومت زن ستیز می ایستند، در کوچه و خیابان کتک می خورند، به زندان می روند، شکنجه می شوند که بگویند: «من یک فمنیست هستم زیرا به برایری زن و مرد باور دارم».

روز هشتم مارچ بر همه ی باورمندان به برابری زن و مرد خجسته باد

7 مارچ 2019

در دفاع از استراتژی سوسیالیسم انقلابی، علیه ناسیونال -رفرمیسم

این نوشتار، در کارزار تئوریک، به دفاع از استراتژی  سوسیالیستی انقلاب کارگری و در برابر ناسیونال رفرمیسم می پردازد. رونمایی ماهیت رفرمیسم و آشتی ناپذیری تضاد این ایدئولوژی با فلسفه طبقه کارگر و ضرورت مبارزه تئوریک و ایدئولوژیک  در برابر نگرش انحرافی نیز هدف این نوشتار است.

حزب کمونیست ایران و نیز سازمان کردستان حزب کمونیست ایران (کومه له) استراتژی سوسیالیستی انقلاب کارگری در ایران را  بارها در برنامه، کنگره ها و پلنوم های خود اعلام کرده اند:

«.. حزب کمونیست ایران، به مثابه حزبی مارکسیستی، برای پایان دادن به حاکمیت سیاسی و اقتصادی طبقه سرمایه دار، برقراری حکومت کارگری و ایجاد جامعه سوسیالیستی مبارزه می کند... از نظر ما سوسیالیسم امری مربوط به آینده ای نامعلوم و دور دست نیست، بلکه زمینه، توانایی و امکان اجتماعی و اقتصادی آن در بطن نظام سرمایه داری ایران فراهم آمده است و تحقق آن به نیروی آگاهی، تشکل و مبارزه طبقه کارگر ممکن خواهد شد. امکانات مادی و ثروت های غنی جامعه ایران و همبستگی بین المللی کارگری ضامن دوام و پایداری آن خواهد بود.» (برنامه حکا، اسناد و برنامه های مصوب کنگره 5- تیرماه 1375)

برنامه در ادامه، خودگردانی شورایی را عالی ترین روش برای پیشبرد سوسیالیسم می شمارد: «... نظام شورایی، کارِ دخالت مستقیم کارگران و توده های مردم را در اداره امور جامعه بیش از پیش تسهیل خواهد کرد. این نظام می تواند از برقراری یک سیستم بوروکراتیک که مجددا برفراز انقلاب و مردم به پا خاسته قرار گیرد و آنها را تبدیل به تماشاچیان ناتوان صحنه سیاست کند، جلوگیری نماید.. شوراهای محلی، شوراهای نمایندگان در همه سطوح و کنگره سراسری نمایندگان شوراها به عنوان عالی ترین ارگان حکومتی کشور، ساختار سیاسی را شکل خواهند داد و فرصت و امکان واقعی برای شرکت کارگران و همه مردم را در اداره امور جامعه و به دست گرفتن سرنوشت سیاسی و اقتصادی خود را فراهم می آورند

در برنامه سازمان کردستان حزب کمونیست ایران(کومه له) نیز تاکید می شود:

  • فعالیت ما در کردستان جزیی از فعالیت عمومی حزب کمونیست ایران برای سازماندهی و به ثمر رساندن انقلاب کارگری و برقراری حکومت کارگری در مقیاس سراسری است. از این لحظ، خط مشی عمومی و الگوها و موازین فعالیت سراسری حزب در سازماندهی انقلاب کمونیستی و در به میدان کشیدن طبقه کارگر به مثابه نیروی محرکه اصلی و رهبر تحول انقلابی در عرصه ی سیاسی برفعالیت تشکلات حزبی ما در کردستان نیز ناظر است...

 استراتژی ما در کردستان بر ارکان زیر متکی است:

  • طبقه کارگر و زحمتکش شهری و روستایی نیروی محرکه اصلی جنبش انقلابی در کردستان تشکیل می دهند. پیشروی و پیروزی این جنبش مستقیما به درجه رشد جنبش سوسیالیستی و مستقل طبقه کارگر، متحد شدن کارگران توسط و از طریق حزب کمونیست خود و اعمال رهبری این طبقه در جنبش اعتراضی و انقلابی بستگی دارد. ...
  • شرط لازم پیشروی جنبش انقلابی جدایی توده های کارگر از افق، آرمان ها و سیاست های احزاب بورژوایی در کردستان و تقویت کمونیسم در قبال ناسیونالیسم در مقیاس اجتماعی است.

(استراتژی ما در جنبش کردستان- مصوب کنگره ششم-اردیبهشت 1367)

  • و در کنگره اخیر (17) کومه له در سال 2017 تاکید می شود:
  • کومه له بنا به وظیفه انترناسیونالیستی و طبقاتی، متحدین پایدار خود را در جنبش بخش های مختلف کردستان در میان کارگران آگاه و کمونیست ها جستجو می کند و پیگیرانه از خواست ها و مطالبات طبقه کارگر دفاع خواهد کرد... کومه له بر این حقیقت پافشاری خواهد کرد که سوسیالسم و انقلاب پیگیر سوسیالیستی، تنها تضمین دستیابی به رهایی و آسایش و ارزشهای انسانی است. استراتژی کومەله برای رهائی مردم کردستان از ستم ملی، تحقق چنین هدفی را تسهیل خواهد کرد.»

 به اینگونه در  برنامه و اعلام، روزنه ای برای برداشت های سوسیال ناسیونالیستی و رفرمیستی نمی ماند. اما آنجا که منافع افراد ایجاب می کند، قانون جاذبه و اصول هندسه نیز وارونه جلوه داده می شوند! برای جلوگیری از اینگونه سوء برداشت ها، پیشبرد این استراتژی در عمل ضمانت اجرایی استراتژی است. برای این هدف، تاکتیک های درخور این آن را باید به پیش گرفت، زیرا که برای رسیدن به اهداف والای انسانی، باید از ابزار و پرنسیپ های انسانی استفاده کرد .

 

استراتژی کارگران

«...بنابراین، تسخير قدرت سياسی، اينک یک وظيفه بزرگ طبقات کارگر شده است. به‌نظر مي‌رسد آنها به این امر مهم پی برده اند، چرا که در انگلستان، آلمان، ايتاليا و فرانسه، شاهد تجديد حيات همزمان مبارزات کارگری بوده ایم و هم اینک نیز تلاشهای همزمان برای سازماندهی سياسی مجدد حزب کارگران صورت می پذیرد.

کارگران یکی از عوامل پیروزی را هم اکنون در اختیار دارند-شمار، ولی شمار فقط در متن توازن قوا نقش ایفا میکند. آن هم در صورتی که کارگران در رهبری آگاهی و اتحاد اشان در همبستگی مبارزه کنند. تجربه گذشته نشان داده است که سرانجام بی توجهی به پیوند برادرانه ای که باید بین کارگران کشورهای مختلف موجود باشد، و آنان را در همه ی مبارزاتشان در راه رهایی با هم متحد و هم پیمان سازد صرفا آشفتگی و تزلزل تلاشهای بی انسجامشان خواهد بود.»)کارل مارکس، پيام آغاز به کار جامعه بين‌المللی کارگران (انترناسيونال اول)

 

اسناد بین الملل اول به بیان مارکس 1864 با این اعلام  آشکار، کارگران جهان را به اتحاد، مبارزه، تسخیر قدرت سیاسی و رهایی می خواند. تاريخ مبارزات طبقاتی از آن هنگام که پرولتاريا به ياری حضور طبقاتی و فلسفه‌ی خويش، در عمل در اروپای سال 1850 پا به عرصه‌ی کارزار طبقاتی نهاد، نمونه ها و تجربيات بسياری را شاهد می آورد‌‌که چگونه روشنفکران طبقات و لایه های غير پرولتری آگاهانه و یا ناخودآگاه با پوشش سوسیالیسم و کمونیسم به این جنبش روی آوردند. بسیاری از این پیوسته گان در‌ گفتار ‌‌با ‌‌مانيفست و‌‌ منشور و برنامه های سیاسی حزبی‌‌ ‌‌‌و ‌‌سوسياليستی همنوا شدند. اما در عمل، سیاست ها و اهداف طبقاتی خویش را به پیش بردند و کوشیدند در هر بزنگاه و تندپیچ تاریخی، سوسیالسم را به رنگ و به سود طبقه و لایه طبقاتی خود در آورند. به بیان مولانا:

 هرکسی از ظن خود شد یار من       از درون من نجست اسرار من

سرّ من از نالهٔ من دور نیست       لیک چشم و گوش را آن نور نیست

از همین زمان سوسیالسیم و سوسیالیست های رنگارنگی پدیدار شدند. مارکس و انگلس با دریافت این واقعیت، مانیفست انقلابی کارگران را آگاهانه مانیفست سوسیالیست نام ننهادند. سال 1848 در نخستین کنگره اتحادیه کمونیست های اروپایی در لندن، نام مانیفست حزب کمونیست برای مانیفست تصویب شد. این یک آگاهی طبقاتی درخشان بود تا کمونیسم کارگران را از سوسیالیسم های رنگارنگ زره بندی شود. از آن زمان تا کنون، گرایش ها و گروهبندی های بیشمار ضد کارگری و ضد سوسیالیستی، در برابر این بیان نامه پديدار گرديده‌اند. آنان تلاش می ورزند تا با دستکاری و تخریب از درون، سازمانها و ارگانهای طبقاتی کارگری را به سود دیگر طبقات از ساختار و اصول طبقاتی و کمونیستی به دلخواه استثمارگران درآورند.

کمونیسم اما، بررسی تاريخ واقعی رفرمیست – ناسیونالیست ها و گرایش های لیبرال، پراتیک آنان را ملاک و معيار شناخت خویش می‌شناسد، نه آنچه که آنها در باره‌ی خود می گويند و می نويسند. ادعاها و اصرارهای پر سر و صدا برای لاپوشانی کردارهای پنهان اند. کمونیسم انقلابی کارگری می آموزد که‌برای پی بردن به ماهيت مبارزه حزبی بجای پرداختن به آنچه افراد و احزاب در باره خود می‌گويند و یا در واگویه های ملال آور برنامه های سیاسی و صوری به زبان می آورند، باید به عملکرد آنان بنگرند. عملکرد این سوسیالیست های در حرف، بدون شک، متضاد و تخریبی است. بايد تاريخ واقعی و پراتيک آنان، و موضع گيری آنان، در آن هنگام که منافع طبقاتی گروهبندی‌های اجتماعی به ميان می‌آيند، به داوری گرفت و به ارزیابی گذاشت و  پراتیک ‌‌را‌‌‌‌‌ ملاک شناخت وابستگی و ماهيت طبقاتی آنان دانست‌. باید روابط و دوستان و دیدارهای پیدا و پنهان و نانوشته های غیرکارگری را بینابین خطوط و کدها و کلیدواژه های گفتاری و نوشتاری، ملاک استراتژی اشان دانست.‌ بويژه، آنجا و آن هنگام که تضادهای طبقاتی شدت می‌گيرند و گرایش ها در برابر هم صف آرايی می‌کنند، گرایش های سیاسی در برابر هم نمایان می شوند تا از منافع طبقاتی  متضاد خود دفاع کنند. نمونه‌ی انقلاب سیاسی شکست خورده 1357 در ایران که بزرگترین سازمان چپ خاورمیانه «فداییان خلق» و طیف توده ای و دیگر رفرمیست ها را زیر نام سوسیالیسم و چپ و دفاع از میهن و مبارزه با امپریالیسم و صهیونیسم و... را وادار کرد تا زير نام سوسیالیسم، پایه های فاشیسم اسلام سیاسی و حاکمیت 40 ساله تا کنونی آن را تثبیت گر شوند. حزب توده حتی  سرجلاد خمینی یعنی آیت الله خلخالی را کاندید خود اعلام کرد و بیانیه داد که هرجا وی کاندید شود به او رای دهند. پیوستن فداییان اکثریت به خیل سربازان خمینی و حکومت اسلامی تنها يکی از چنين شواهد بارز تاريخی است. در اين رويداد‌، سوسياليسم نیز پوششی شد که بخش های گوناگون در آن پناه گيرند. به بیان مارکس:

 «به تدريج ديديم که دهقانان، خرده بورژواها و اقشار متوسط به طور کلی، کنار پرولتاريا قرار گرفتند، عليه جمهوری رسمی به تناقض آشکار کشانده شدند و با آنها به عنوان مخالف جمهوری رفتار شد. طغيان دربرابر ديکتاتوری بورژوايی، نياز به تغيير‌جامعه، پافشاری رویِ نهادهای جمهوری دموکراتيک، به مثابه ارگان های حرکت دهنده‌ی آن، تجمع نکردن پرولتاريا به مثابه نيروی انقلابی تعيين کننده‌- اينها هستند خصائص عمومی حزب به اصطلاح سوسيال دموکراسی، حزب جمهوری سرخ." (مارکس، مبارزه طبقاتی در فرانسه).

همانگونه که مسئولیت رشد و گسترش فاشیسم بر دوش سوسیال دمکراسی است، مسئولیت پایه گیری خمینیسم و  حکومت اسلامی در این 40 ساله بر دوش طیف توده ای-فدائیسم اکثریت و ملی مذهبی هایی است که سوسیال دمکراسی لائیک و غیرلائیک ایرانی را نمایندگی می کرده اند.

 

بازتولید گرایش های طبقاتی در احزاب

 اين حزب "سوسيال دموکراسی"‌‌ مورد نقد مارکس، ‌‌‌از ائتلاف منافع مختلفی تشکيل يافته بود، به یک جبهه طبقاتی و مبارزاتی می مانست. قطب ها و خواسته ها، از کوچکترين "‌اصلاح بی نظمی اجتماعی تا دگرگونی نظام اجتماعی" و "‌از ليبراليسم تا تروريسم انقلابی" را در بر می‌گرفتند، به همين نسبت آنان علیرغم ادعای سرخ بودنشان دارای استراتژی جدا از هم و به همان اندازه نيز در مفهوم و برداشت و انتظار از "سوسياليسم" گوناگونی می يافت که فاصله طبقاتی بين بورژوازی و پرولتاريا. برخی سازمان های مدعی چپ و کمونیسم و نیز گرایش هایی در  جنبش سوسیالیستی.


 
خودویژگی های چنین سوسياليسمی در پشت جمله پردازی‌های آن "سوسياليست ها"، در مفاهيمی همانند "سوسياليسم"، "ناسيوناليسم"، "پروسه"، "‌تکامل تدریجی"، «جنبش های اجتماعی»، «چپ»، «دمکراسی»، «توازن قوا»، «جامعه مدنی»، «عقلانیت» ووو نهفته است. سوسیالیسم آنان سوسیال رفرمیسم است و بس. سوسیالیسم آنان، رهايی اقتصاد و رفع بحران ها را در چارچوب ها و تنگناهای موجود خواستارند. رفرم و امتیاز گیری، هدف نهایی این رفرمیست هاست. بنابراين، سوسياليسم آن ها "سوسياليسم چینی و روسی و در حوزه محلی چاوزی و کاستریستی و سرانجام  سوسیال دمکراسی است. آنان گشايش اقتصادی را خواهانند و به همين سبب سوسياليسم آنان نوعی سوسياليسم بورژوايی ارزيابی می‌شود‌. در نیمه نخست سده 1850 سوسياليسم مورد نقد و افشاگری کمونیست ها در ضمن سوسياليسم جزمی و اتوپيايی بود. سه رهبر بزرگ آن سوسیالیسم  (ژرژ فوریه، سن سیمن و روبرت اوئن)، کیمیاگرانی بودند که دز نخسیتن سالهای 1800 در نوزاردی طبقه کارگر، در رویای سوسیالیسم بودند. آنان نوعی سوسياليسم خرده بورژوايی زحمتکشانی را نمایندگی می کردندکه پرولتاريا هنوز به لحاظ عينی و ذهنی، در آن زمان "به حرکت ذاتی و مستقل تاريخی خود نرسيده بود". این سوسیالیسم، پس از گذشت 170 سال، در آغاز هزاره سوم م.  با ستایش از نام آن سه تن، اینک به غایت ارتجاعی است.


اين سوسياليسم، ايده‌آليسم و فعاليت های ذهنی شماری محدودنگر را به جای واقعيت می‌انگارد و براين تلاش است تا کل جنبش اجتماعی را زير فرمان و خواست های ناچيز، امتیازهای برهه ای و سود لحظه‌ای خود درآورد. 
تفاوت ميان ‌‌‌سوسياليسم انقلابی پرولتاريا و سوسياليسم خرده بورژوایی يا "سوسياليسم چپی"، به همان اندازه است که تضاد ميان مالکيت اشتراکی و مالکيت خصوصی / دولتی. برای برداشتن اين تضاد، يکی بايد ديگری را برکنار سازد.

 سوسیالیسم عدالتخواهانه و اخلاقی بر مفهوم اخلاقی مخالفت با شیوه غیر عادلانه ی شیوه توزیع استوار است. سوسیالیسم انقلابی طبقه کارگر و کمونیست ها، بر مبنای مخالفت با شیوه تولید، و درک تضادهای آشتی ناپذیر طبقاتی استوار است.

اگر بورژوازی و به ویژه لیبرال ها و  اصلاح طلبان و جمهوری خواهان پیرامون و در جوار حکومت اسلامی، به جنبش افتاده اند، هراسناکی آنان از جنبش کارگری را بازتاب می دهد و در هراس از بیداری کارگران و گرایش شوراگرایی و سوسیالیسم انقلابی است. بینشی که این بیداری را نمی بنید و طبقه را پیوستار و درکنار بورژوازی (طبقه متوسط) می بینید بینشی انحلال طلبانه است. انحلال طبقه کارگر در  دریاچه ارومیه ی لایه های میانی، انحلال سازمان ها و حزب کمونیست و ارگان های کارگری در پوپولیسم و ناسیونالیسم و خیمه زدن کنار لایه های میانی. هراس آنان از سامانیابی شوراهای نمایندگان کارگری و تهی دستان همچون ارگانهای قیام و حاکمیت انقلابی است. برای نگرشی که  امید به رای مردم و به آری یا نه  دو گزینه لیبرال ها و طبقه کارگر پس از سرنگونی همه با همی حکومت مرکزی بسته اند، از شوراها و خودگردانی انقلابی واهمه دارند. آنان انحلال شخصیت مدارانه ی خویش را در شوراها می بیند، بنابراین با شوراهای انقلابی که به شخصیت محوری پایان می دهد سر ستیز دارند. شوراهایی که در اعتصاب های توده ای سیاسی و قیام  گسترش  و نهادینه می شوند، به سان ارگانهای انقلابی رویکرد دارند و تضمین کننده پیروزی و دستاوردهای انقلاب خواهند بود، البته چنین ساختارهایی برای رفرمیست ها هراسناک اند. سوسیال ناسیونالیست ها، مشارکت  و سهم بری پس از براندازی را کعبه آمال خود قرار داده اند و کمونیست ها جامعه مشارکتی سوسیالیستی و شورایی را. تضادهای طبقاتی، مبارزه طبقاتی و  اتحادها و پیمان ها، تصادفی و بنا به سوء نیت و یا حسن نیت افراد نیستند، همانگونه که جهنم و بهشت ادیان نیز. از این روی، قراردادها و توافق های و وعده وعیدهای سرخرمن، تضمین کننده پیشگیری درگیری ها و خونریزی های بین احزاب و نیروها و گروهبندی سیاسی و طبقاتی نیستند. تاریخ بارها این خوش پنداری ها را ثابت کرده است. شوراهای انقلابی و مسلح و  ارتش مسلح کارگری و توازن قوا تضمین کننده پیروزی و اقتدار انقلاب و طبقه کارگر است. حزب کمونیست طبقه کارگر با اتحاد و مماشات با احزاب و سازمان های بورژوایی، پیشاپیش تنها خود را در نقش اسب تروای دشمنان طبقه کارگر و انقلاب تبدیل می کند.

از تجربه مارکس و انگلس  و حزب کمونیست 1850 آنان آموخته ایم که:

« کارگران و  به ویژه اتحاد کمونیست‌ها، می‌باید به جای پایین آوردن خود تا سطح هوراکشان دموکرات های خرده بورژوا، برای ایجاد سازمان ‌مستقل کارگری در دو سطح مخفی و علنی به موازات دموکرات‌های رسمی، تلاش ورزند.‌ کارگران می‌باید هر یک از ‌کمون‌های خود را به مرکز و کانونی برای انجمن‌های کارگری تبدیل کنند که در آن‌ها مواضع و منافع پرولتاریا، مستقل از تأثیرات بورژوایی، به گفتگو در می‌آید.‌» و «... برای آن که بتوان با این حزب [دمکرات های خرده بورژوا]، که خیانتش به کارگران از همان نخستین ساعات پیروزی آغاز می‌گردد، به مقابله‌ی پرتوان و تهدیدآمیز برخاست، کارگران را باید مسلح و متشکل کرد.‌ مسلح نمودن کلّ پرولتاریا به تفنگ، توپ، فشنگ و مهمّات جنگی، باید بی درنگ به اجرا درآید، و در برابر بازسازی میلیشیای شهری به شکل گذشته، که علیه کارگران سازمان داده می‌شود، مقاومت نمود.‌ با این همه، در جایی که چنین روی‌کردی ناشدنی است، کارگران باید سعی کنند تا مستقل، به عنوان گارد پرولتری با فرماندهان و ستاد برگزیده‌اشان سازمان یابند و خود را نه زیر  قدرت حکومتی، بلکه زیر فرماندهی شوراهای محلی انقلابی که به تلاش کارگران به وجود آمده است، قرار دهند.‌ در هر جایی که کارگران در استخدام حکومت هستند، باید خود را در گاردهای ویژه خود با فرماندهان برگزیده، و یا به ‌سان بخشی از گارد پرولتری، سازمان داده و مسلح نمایند.‌ کارگران، ‌زیر هیچ عنوانی نباید اجازه دهند که سلاح ها و مهمّات را از دست شان خارج کنند.‌ هر تلاشی برای خلع سلاح کارگران، باید در صورت لزوم باید با قهر و با اعمال زور ناکام ماند.‌«

(مارکس، انگلس، خطابیه به کمیته مرکزی اتحاد کمونیستها، سال 850، ترجمه  از متن انگلیسی، عباس منصوران آوریل ۲۰۱۲)

 

 

 

سوسياليسم , دولت يا شورا؟

حزب کمونیست مارکسیست لنینیست مائوییست در پاسخ به عده ای از فعالان سوسیالیست داخل کشور نقد خود را از ایده اداره شورایی را در مقاله ای ارائه داده است (https://bit.ly/2VisYwb). در این نوشته قصد دفاع یا شرح نظریه آن فعالان را نداریم و همچنین مدعی نیستیم که مسئله ای بدین حد غامض، که شکست سوسیالیسم در اتحاد شوروی و کشورهای متحد را در پی آورد، را حل کرده ایم. پاسخ به به مسئله فرم و محتوای دولت سوسیالیستی امری بسیار پیچیده و دشوار است و علاوه بر تعمق و غور تئوریک و فلسفی بر موضوع مستلزم کشف اشکال نوین سازمان در پراتیک انقلابی طبقه کارگر است. در این مختصر فقط قصد داریم تناقضات و کج فهمی های نویسندگان مقاله حزب کمونیست م ل م را شرح دهیم.

در ابتدای مقاله آن‌ها چنین می گویند که اداره شورایی تضمینی برای رفع ستم و استثمار و احقاق حق انسان بر محصول کار خود نیست و فی الفور نتیجه می گیرد که این دیکتاتوری پرولتاریاست که راه حل قطعی برای رفع ستم طبقاتی و استثمار است. نویسندگان مقاله که علی الظاهر بسیار طرفدار تجربه شوروی، و ایضا چین، هستند لحظه ای فکر نمی کنند که چرا در انقلاب اکتبر شوروی بلشویکها شعار همه قدرت به دست شوراها را دادند، و یا اینکه لنین کمونیسم (سوسیالیسم) را قدرت شوراها به اضافه الکتریفیکاسیون جامعه می داند (جلد ششم مجموعه آثار). البته ایجاد تقابل بین اداره شورایی و دولت سوسیالیستی (دیکتاتوری پرولتاریا) از عدم مداقه نویسندگان مزبور بر تفاوت فرم و محتوای دولت ناشی می‌شود. گویی آن‌ها اساسا متوجه نشده‌اند که دولت مانند هر پدیده طبیعی و اجتماعی می‌تواند علیرغم داشتن محتوای واحد فرم های گوناگونی اتخاذ کند. فرم دولت تنها نام و شکل و شمایل نیست که دود شود و به هوا برود. فرم دولت در یک رابطه دیالکتیکی با متحوا قرار می گیرد و بر آن اثر می گذارد و از آن تاثیر می گیرد. بنابراین سوال اساسی این است که با گفتن این که دیکتاتوری پرولتاریا جواب مسئله است کار شاقی انجام نداده اند. کار شاق، توضیح فرم دولت دیکتاتوری پرولتاریا و کارکرد دولتی است که می خواهد نماینده وسیع ترین نوع دمکراسی باشد. البته شاخ و برگ نویسندگان این مطلب را که بزنیم خواهیم دید که آن‌ها از همان گرایشی هستند که اعتقاد دارند جمعی از افراد با "سرشت ویژه" قادر خواهند بود جهان را به سمت جامعه آرمانی هدایت کنند. اما چون بیان زمخت این مطلب بسیار مناقشه برانگیز خواهد بود از ضرورت "مشارکت توده ها" هم گاهی سخنی می گویند. خوب اگر دولت دیکتاتوری پرولتاریا تحت رهبری حزب کمونیست، که لابد رژیم استالین و مائو حد اعلای آن هستند، می توانند این مهم را انجام دهند چه نیازی به "مشارکت توده ها" است؟ اگر دیکتاتوری پرولتاریای تحت رهبری حزب کمونیست حرکت به سوی زوال طبقات را کفایت می‌کند پس چرا در شوروی و چین، حتی در کانتکست فکری آن‌ها، کار نکرد و دیکتاتوری پرولتاریایی که در این دو کشور با قدرت بورژوازی را منکوب کرده بود سر از سرمایه‌داری در آورد؟!

مقاله حزب م ل م را باید مدیحه ای برای دولت نامید. اساسا دولت را به عنوان امری زائد بر پیکر جامعه بشری نمی داند که باید نهایتا زوال یابد. البته امکان دارد طبق شیوه ماتریالیستی مکانیکی خود توضیح دهند که علت زوال دولت مطلوبیت این زوال برای ما انسان ها نیست بلکه سیر ضروری تاریخی و زوال طبقات به زوال دولت منتهی می‌شود. اما به اعتقاد ما، سوسیالیسم علاوه بر توضیح علمی فرایندهای اجتماعی، ایده ای در خدمت رهایی انسان. دولت، انگلی رسته بر پیکر جامعه و نهادی از جامعه بیگانه است. بنابراین ما نه تنها ضروری بودن زوال آن را توضیح می‌دهیم بر نامطلوب بودن آن نیز تاکید می‌کنیم. دولت کارگری نهادی است که کارگران اجبارا به آن تن خواهند داد تا زمان زمان زوالش در رسد.

درک نویسندگان مقاله حزب م ل م از طبقات نیز درکی به غایت مکانیکی و فوئرباخی است و شاید هم درک غیردیالکتیکی است که آن‌ها را از فهم اهمیت عظیم موضوع تقسیم کار، و تقسیم کار یدی و فکری، در اندیشه مارکس مانع شده و آن‌ها را به نتیجه گیری های معیوب بعدی رهنمون کرده‌است. نویسندگان م ل م اگر چند صفحه اول ایدئولوژی آلمانی را تورق کرده بودند می‌دیدند که مارکس مشکل اساسی را بیش از مالکیت خصوصی در تقسیم کار می‌بیند.

مارکس می‌گوید: "تقسیم کار و مالکیت خصوصی، روی هم رفته، تظاهرات یکسانی هستند: در یکی چیزی با ارجاع به فعالیت اثبات می‌شود و در دیگری همان چیز با ارجاع به محصول فعالیت. علاوه براین، تقسیم کار متضمن تناقض بین منافع افراد جداگانه یا خانواده های جداگانه و منافع مشترک همه افرادی است که با یکدیگر مراوده دارند. و در حقیقت این منافع مشترک در تصور محض "منافع عام" نیست بلکه قبل از هر چیز در واقعیت و به صورت وابستگی متقابل افرادی که بین خود کار را تقسیم کرده‌اند می باشد."

                      "دقیقا در خلال این تضاد بین منافع خاص و عام است که  منافع عام شکل مستقلی به سان دولت به خود می گیرد که از منافع واقعی فردی و جمعی منتزع  ، و در همان زمان به عنوان اجتماع (community)  وهم آلود ظاهر می‌شود اگر چه همیشه بر پیوندهای واقعی موجود بین جمع خانواده و جمع قبیله، از قبیل خون، زبان، تقسیم کار در مقیاس بزرگ تر و سایر منافع، و علی الخصوص چنان که بعدا خواهیم دید بر طبقات، که تا کنون در تقسیم کار مضمر است مبتنی است."

                      "و سرانجام، تقسیم کار اولین مثال این واقعیت را در اختیار ما می گذارد که مادامی که انسان در جامعه ای که به طور طبیعی تکامل یافته باقی می ماند، به عبارت دیگر مادامی که شکافی بین منافع خاص و عام وجود دارد، و بنابراین مادامی که فعل نه امری اختیاری بلکه طبیعی است، مقصود تقسیم شده انسان به شکل قدرتی بیگانه در تخالف با وی ظاهر می‌شود که انسان را برده خود می‌کند نه آن که تحت کنترل او قرار گیرد."

                      غرض از نقل این عبارات نسبتا طولانی مارکس آن است که نشان دهیم تقسیم کار بین شاخه های مختلف فعالیت انسانی و به ویژه شکاف بین کار یدی و کار فکری آن پدیده ای است که منجر به تقسیم نابرابر ثروت اجتماعی و تشکیل طبقات اجتماعی می‌شود. دولت در حقیقت عالی ترین شکل این جدایی و بیگانه ترین فرم اجتماعی مخلوق انسان است. این از خودبیگانگی دولت انسان در سوسیالیسم نیز می‌تواند بروز یابد. دولتهای اقتدارگرا و متمرکز استالینیستی که انسان ها را اتمیزه و از فعالیت خلاقانه منعزل می‌کند نمونه روشنی از نهادهای اجتماعی اند که به شدت از حوزه فعالیت اختیاری و داوطلبانه انسان ها خارج شده و در برابر آن‌ها می ایستند، و البته همه این‌ها در شرایط الغای مالکیت خصوصی و امحاء طبقات حاکم پیشین صورت می گیرد.

این مشکل در شوروی در همان سالهای اولیه دهه بیست، که لنین از آن به عنوان "گیر بوروکراتیک" در دولت شوروی یاد می‌کند، بروز یافت، و تاریخ شوروی در دهه بیست تقابل سوسیالیسم شورایی بلشویکها با بوروکراتیسمی است که خود را در پس سوسیالیسم در کشور واحد پنهان کرد و تمام دستاوردهای دمکراتیک پرولتاریایی را به این بهانه که "ما حزبی داریم كه پرولتاریا را نمایندگی می كند. توده ها را رهبری می كند و در سوسیالیسم توده ها سروران جامعه هستند" (به کلام آواکیان) را در هم کوبید. آواکیان به عنوان انسانی که در غرب زیست کرده و با تفکر استقرایی و تجربی آشناست از تجربه شکست های بزرگ جنبش سوسیالیستی به خود آمده است. طنز قضیه هم آن است که عامل و آغاز همه انکشاف های جدید تئوریک، واژگونی اردوگاه سوسیالسیتی به رهبری شوروی در دهه نود میلادی بود. زمین لرزه حاصل از سقوط شوروی چنان عظیم بود که همه طیف رنگارنگ جنبش سوسیالیستی – از مائوییسم و استالینیسم گرفته تا تروتسکیسم و چپ نو و غیره – را وارد بحران کرد. در این بین، اعتقاد به سوسیالیسم شوروی یا بی اعتقادی به آن و سوسیال امپریالیست یا دولت منحط کارگری خواندنش چندان توفیری در بروز بحران جنبش کمونیستی جهانی نداشت. فقط دگماتیستها، علی الخصوص استالینیستها و مائوییستهای ارتدوکس از سیر طبیعی بازنگری و تجزیه و تحلیل تئوری مارکسیستی خود را مبری می دانند. بدین قرار آواکیان، با فهم این تناقض و دشواری، سعی در یافتن پاسخی برای تناقض بین دولت متمرکز دیکتاتوری پرولتاریا و سازمان دمکراتیک شهروندان می‌کند. تلاشی که از سوی بخش ارتدوکس مائوییست ها به نوعی رویزیونیسم تعبیر شده و دلیلی برای حمله به آواکیان. آواکیان به اندازه کافی باهوش است که پاسخ تجارت شکست خورده را در درون آن‌ها جستجو نکند و به استنتاجات کلی و فلسفی برای یافتن راه حل نزدیک شود. اما راه حل این تضاد – تضاد بین ضرورت بین شرکت انسان ها در تعیین سرنوشت خویش و خطر بوروکراتیسم حزب و دولت پرولتاریایی – چیست؟ لابد نویسندگان مقاله حزب م ل م بهترین نقل قول از نوشته های آواکیان را برای این بحث انتخاب کرده و ارائه داده اند. اما آن حاوی کدام راه حل است؟ تقریبا هیچ. " ایجاد و تكامل شكلها و نهادهایی به جز حزب" به منظور "حقق نوعی از عدم تمركز قدرت و رهبری" بیان کلی و مبهمی است که این اشکال و نهادها را معین نمی کند و رابطه آن‌ها را با حزب و دولت را تعیین نمی کند و به یک کلام نمی گوید منبع مشروعیت – به معنای قانون گزاری – در جامعه سوسیالیستی کدام یک از این دو سو است. البته تا هم جا هم کلام آواکیان کاملا منتاقض با نویسندگان مقاله است که از همان اول در مدح و ستایش تمرکز و وحدت اتوریته اجتماعی سخن می گویند. کلام آواکیان نکته مثبت دیگری هم در خود مضمر دارد و آن اشاره اش به "تلاش برای غلبه بر این تضاد در درون حزب و در كل جامعه سوسیالیستی در چارچوب پیشبرد انقلاب جهانی پرولتری" است که در تضاد با نظریه ارتجاعی "سوسیالیسم در کشور واحد" و نزدیک شدن به تئوری‌های انقلابی تروتسکی می باشد.

نویسندگان م ل م صرف تملک اجتماعی وسائل تولید و اعمال اتوریته دولت کارگری را ضامن گذار به سوسیالیسم و کمونیسم می دانند در حالی که سوسیالیسم بدون در هم شکستن دولت غیرممکن است. نمی‌توان نهاد دولت را حفظ کرد و بر آن نام دولت سوسیالیستی نهاد، پارلمان را حفظ و نام آن را فی المثل شورای عالی گذاشت، نمی‌توان دستگاه نظامی را حفظ کرد و از "دستجات مسلح شهروندان" (در کلام لنین در دولت و انقلاب) صرفنظر کرد و مدعی بود تحت این شرایط سوسیالیسم برقرار می شود. بی گمان مائوییست ها دولت شوروی پس از استالین تا سرنگونی اردوگاه شوروی را "سوسیال امپریالیستی" و سرمایه‌داری ارزبابی می‌کنند. از این ادعاهای بی پایه که بگذریم می بینیم که در شوروی بعد از استالین نیز کماکان تملک نسبتا مطلق دولت بر وسایل تولید حفظ شد، کماکان تقسیم ثروت به شیوه ای نسبتا برابر انجام می‌شد، و جامعه فاقد تمایز طبقاتی بود. اما آیا در جامعه شوروی واقعا یک دولت پرولتری حکومت می‌کرد؟ آیا توده ها در تعیین زندگی خود سهیم بودند؟ آیا این جامعه به سوی تکامل همه جانبه اجتماعی و فرهنگی حرکت می‌کرد؟ ابدا. شوروی خروشچفی برژنفی، که استالینیسم تلطیف شده بود، کماکان با اعمال خفقان و سرکوب ابتکارات توده ای انسان را به صورت اتم های منفرد و مقهور قدرت دولتی در آورده بود.

ما بر آنیم که تا زمانی که سرمایه‌داری بر جهان حکم می راند دولت سوسیالیستی در کشور محاصره شده سرنوشت بهتری نخواهد داشت مگر آن که بتواند به عنوان جزیی از انقلاب جهانی عمل کند و انقلاب جهانی را فدای "سوسیالیسم در کشور واحد" نکند. البته ما اذعان داریم که این نظر نیز با کاستی های متعددی روبروست. تئوری سوسیالیسم علمی هم چنان باید با بررسی تجارب و پیشرفت در شاخه ها مختلف علم به سمت طراحی جامعه سوسیالیستی آینده گام بردارد. به موازات کنکاش علمی، سوسیالیست ها باید در عرصه پراتیک اجتماعی نطفه های سازمان های جامعه آینده را کشف کنند و بسط دهند. تنها چیزی که ما میدانیم آن است که راه حل در تجربه های شکست خورده شوروی و چین و ... تئوری‌های مبهم و کلی نظیر آن چه در بالا درباره آن توضیح دادیم یافت نمی‌شود.

 

March 07, 2019

حجاب اجباری« فراتر از پوشش»

حجاب اجباری« فراتر از پوشش»

سر کوب یک جامعه ااز طریق سرکوب زنان آن ممکن است. «سیمون دوبوار»
چهل سال ازخیزش گسترده و خود جوش زنان در اسفند 57 علیه حجاب اجباری که نخستین واکنش در برابر یورش جمهوری اسلامی بود،می گذرد.خیزشی خود جوش که حدوا شش روز طول کشید و همگان را غافل گیر کرد.
این تظاهرات اعتراضی بی شک آغاز راه طولانی و پر پیچ و خم مبارزات زنان ایران را رقم زد.
جمهوری اسلامی در این چهار دهه قدم های بی شماری در بی حقوقی هر چه بیشترزنان برداشته و سعی در خانه نشین کردن آنها داشته است.
اما زنان هرگز تسلیم نشدند و به عنوان نیروهای اجتماعی مقاومت و نا فرمانی به اشکال مختلف از حقوق خود به دفاع بر خاسته اند.

حجاب اجباری آغاز حمله به حقوق زنان:

خمینی در 16 اسفند 57 از بالکن مدرسه رفاه فرمان صادر کرد: در وزارت خانه ها نباید معصیت شود، زن ها نباید لخت بیایند. زن ها بروند اما با حجاب باشند....
و 7 مارس زنان به خیابان ها ریختند و فریاد بر آوردند « ما انقلاب نکردیم که به عقب بر گردیم، انقلاب نه شرقی نه غربی است جهانی است، استبداد در هر شکل محکوم است »و 8 مارس و چند روز متوالی هم تطاهرات کردند تا از حقوق خود دفاع کنند.
تظاهرات خود جوش زنان هر جند به افول گرایید باعث شد که نخستین رویکرد آنان به فعالیت های اجتماعی هدف دار و سارماندهی شده شکل بگیرد. روندخود آگاهی جنسیتی و شکل گیری جنبش زنان در سال های بعدبه خوبی قابل مشاهده است و حاصل آن جنبش زنانی است که هر چند در این 40 سال گذشته فراز ونشیب های زیادی راپشت سر گذاشته است هنوز به حیات خود ادامه می دهد.دختران خیابان انقلاب(دخترانی که حتی سال 57 متولد نشده بودند)نتیجه طبیعی این روند است.
من در این یاداشت می خواهم بر این حرکت سمبلیک که مستقیما حجاب اجباری را نشانه رفت انگشت بگذارم و به اهمیت آن در حد امکان بپردازم.
خیزش دی ماه96 با حضور دختران و زنانی که سکوهای خیابان سنگرشان بود رقم خورد. حرکتی نمادین، اعتراض به «حجاب اجباری» با هویتی کاملا زنانه زن محور، حجاب «سمبل نابرابری »راهدف قرار داده و این حرکت به ظاهر پراکنده را به فرا سوی مرزها به گوش جهانیان رساند. تعمق و تامل در این حرکت نمادین یک عنصر اساسی را برجسته می کند و آ« اینکه زنان همواره و از همان فردای قیام این مهم را در یافتند که حجاب یک «پوشش ساده» نیست و اجباری کردن آن هستی و آزادی و کنترل بر بدن زن را نشانه رفته و هدف سیاسی مذهبی دارد.
در گفتمان حکومتیان،زنان نمادهویت جمعی و در نقش باز تولید کنندگان آنها تلقی می شوند و در نتیجه نقش آنها «کنترل بر بدن و استقلال آنها و تحمیل نقش جنسیتی »است. آنها با اعمال کنترل بر بدن زن و محدود کردن آزادی آنها، اهدافی چون اثبات تسلط خود را دارند و از حجاب به عنوان ابزار سیاسی برای متمایز کردن خودی ازغیر خودی استفاده می کنند
اما حرکت، دختران خیابان انقلاب ، شاید نوید« عبور جامعه ازشریعت» باشد.حرکتی که آشکارا بسیاری در جامعه ازآن حمایت کردند که در بین آنها حمایت مردان و زنان محجبه چشم گیر است.
نتایج یک نظر سنجی با موضوع «موافقت و مخالفت با حجاب اجباری» که توسط وزارت ارشاد صورت گرفته است نشان می دهد که مخالفت با حجاب اجباری در تمامی استان ها ایران به جز یک استان جند برابر موافقان است. طبق این نظر سنجی3\78 در صدکل کشور مخالف حجاب اجباری و تنها 7\21 در صدازحجاب اجباری حمایت می کنند . نقل قول از* دویچه وله کانال تلگرام
و باز در همین رابطه آذر منصوری منتسب به اصلاح طلبان حکومتی اظهار می دارد که:
ربط این اعتراض مدنی دختران خیابان انقلاب که اشکال و نمادهای مختلف پیدا و نهان دارد به بیرون از مرزها فقط و فقط پاک کردن صورت مسئله است و فرار از پرسش مقدری که پاسخی به آن داده نمی شود. کلید واژه این پرسش را باید در تبیعض هایی دانست که زن را در رده شهر وند درجه دو قرار داده است . دویچه وله
و اما این حرکت خود جوش زنان ، واکنش شدید حکومتی هم به همراه داشته است. خامنه ای حرکت زنان را «حقیر و حرکت دشمنان اسلام » نامید. به نظر مکارم شیرازی معضل بد حجابی درشهر قم « نه تنها در اطراف حرم بلکه در همه جای شهر » تاثیر نا مناسبی بر امنیت خانواده و جامعه گذاشته است و بدین ترتیب مسئله را امنیتی میداند.و بالاخره
صادق لاریحای رئیس سابق قوه قضاییه در خواست مخالفین خحاب احباری را برای بر قراری رفراندم «بسیار سخیف» خوانده و اظهار داشته است که «حکومت اسلامی برای ارتکاب یک فعل حرام رفراندم برگزاز کند!؟ ».
به خوبی واضح است که برخورد قضائی امنیتی شدید با مخالفان حجاب اجباری در صدر اولویت های سران حکومتی است و از این به بعد بی حجابی در زمره جرایم امنیت علیه کشور محسوب می شود.
و ما ا ما در این جا با یک پرسش مهم مواجهیم:
آیا حجاب در این شرایط مسئله زنان است ایا مسائل اساسی تری و فوری تری برای زنان وجود ندارد؟
پاسخ به این سوال ،سوال دیگری را پیش می آورد:
ایا حجاب تنهایک پوشش است یا فراتر از آن؟
آیا حجاب یک مسئله صرفا فرهنگی است یا حجاب مسئله هویتی است؟

در حکومت دینی جمهوری اسلامی حجاب هویت زن و نماد هویت جمع است و بی دلیل نیست که در صدر اولویت های آن قرار دارد.
«شعاریا روسری یا تو سری یک ماه بعد از انقلاب گویای هدف اصلی حجاب اجباری است»
حجاب ابزاری برای کنترل زنان و متمایز کردن خودی و غیر خودی است. حجاب نماد اسلامی بودن کشور است ودر جمهوری اسلامی بدن زن همیشه یک موضوع سیاسی بوده است.
اساسا تثبیت جمهوری اسلامی با تطابق جایگاه زنان با شریعت شروع شد. و اولین نمود آن حجاب اجباری بود. حقوق زنان رسما و قانونا در بسیاری از حوزه ها به نصف تقلیل پیدا کرد. تبعیض و اپارتاید جنسی قانونی و نهادینه شد وبرای همه زنان بدون توجه به ملیت و مذهب به اجرا در آمد.
و زن به عنوان جنس ضعیف «ضعیفه» و یا جنس دوم ، وسیله ای در خدمت نظام ساختاری قدرت دینی در آمد تا به سان شئی تحت کنترل خود داشته باشد.

پیامدهای کنترل زنان:
سیاست خانه نشین کردن قدم به قدم زنان در پی آپارتایدجنسی، پی آمدهای کوتاه مدت و دراز مدت وخیمی به دنبال داشته است که از مهم ترین آنها خشونت در سطح خانه و جامعه است.
اعمال خشونت بر علیه زنان آشکار و پنهان در خانه، جامعه و در همه سطوح نماد تاریخی « رابطه قدرت نا برابر» میان زن و مرد بوده . منجر به «سلطه» مرد بر زن می شود. هر چند در یک جامعه نا برابری و تبعیض بیشتر باشد خشونت سیستماتیک بر اساس جنسیت بیشتر است.
طبق تعریف سازمان ملل اعمال اجبار و محدودیت خود سرانه از ازادی برای زنان چه در عرصه عمومی و چه در عرصه خصوصی از مصادیق بارز خشونت علیه زنان است.
در جامعه پدر سالار شرف، ناموس ، غیرت و تعصب واژه های مردانه و حاوی ارزش های اخلاقی هستند. در مقابل شرم، حیا، نجابت نماد اطاعت ،فرمانبرداری و نوع پوشش زن است. این ارزش ها به ویژه در جمهوری اسلامی به شدت پر رنگ شده است. غیرت در جامعه پدر مرد سالار میزان پوشید گی زن از چشم نا محرم است. بنا براین زن با حجاب کتنرل می شود. این کنترل از خانه شروع شده و به جامعه بسط پیدا می کند و در نتیجه تخطی از آن سلسله خشونت های خانگی و دولتی اجتماعی را به دنبال خواهد داشت.

خشونت خانگی:
بی اعراق می توان ادعا داشت که دختر از بدو تولد در معرض خشونت خانگی قرار می گیرد. دختر متولد شدن ابتدا به ساکن با تبیعض در تربیت رفتار و آموزش روبروست. این تبیعض ها همواره در طول زندگی با او همراه است. او به نوبت تحت کنترل پدر پدر بزرگ برادر عمو دائی ....و همسر است. ازدواج زود رس،ممنوعیت عشق، ازدواج اجباری وپس از ازدواج حق خانه نشین کردن زن ( عدم اجازه تحصیل وکار ،عدم استقلال مالی) او را به زنی مطیع و فرمانبردارهر چند علیرغم میل خود تبدیل کرده و نقش او را به کارگر خانگی بدون مزد و مواجب و تامین میل جنسی همسر در هر شرایطی حتی بدون هیچ رضایتی تقلیل می دهد. در این نقش زن در معرض هرگونه خشونتی قرار گرفته و در صورت کوچکترین تخطی از جایگاه تعیین شده برای او مورد تجاوز قرار می گیرد، به قتل می رسد، سوزانده می شودو..... و تازه مسئله به این جا هم ختم نمی شود و با توجه به ساختاری و قانونی بودن خشونت، زنان مورد خشونت واقع شده نه تنها مورد حمایت دولت قرارنگرفته از جامعه هم طرد می شوند.

خشونت دولتی:
در ایران با ساختار ویژه حکومت دینی و جایگاه زن در آن ، خشونت نهادی و قانونی است و دستگاه قضائی نه نهادی برای حمایت از زنان که بازوی اجرایی خشونت بر علیه زنان و نهاد رسمی کنترل بر بدن زنان است.جمهوری اسلامی از ابتدای حیات خود با تحمیل حجاب اجباری این کنترل را به دست گرفته است.
جدا سازی در مراکز دولتی ، مراکز آموزشی ، دانشگاه ها، مراکز تفریحی و ورزشی و ... در این راستا به عمل در آمده است.
در چهل سال گذ شته کسانی که حجاب «مدل جمهوری اسلامی» را رعایت نکرده اند دایما خشونت سیستماتیک دولتی را تجربه کرده اند. مشروط شدن شغل های دولتی، دسترسی به امکانات آموزشی، در مانی رفاهی تفریحی و ورزشی از این دست می باشند.
دستگاه های عریض و طویل دولتی از جمله گشت های ارشاد ، خواهران زینب، بسیج و سپاه پاسداران به عنوان بازوی اجرایی کنترل حجاب ،شدیدترین خشونت ها را به بهانه مختلف به زنان وارد می کنند.توهین ، تحقیرتا ضرب و شتم و زندان و شکنجه به دست این نهادهای رسمی انجام می شود. البته جمهوری اسلامی از نهادهای غیر رسمی هم در این سال ها برای سرکوب زنان استفاده کرده است. چاقو زدن و اسید پاشی به بهانه بد حجابی به دست همین ملیس ها انجام شد.
اماخشونت دولتی در سنگسار زنان به اوج خود می رسد.
به این لیست می توان بسیاری موارد دیگر افزود قانون اجازه پدر برای ازدواج، ازدواج کودکان ( سن ازدواج 13 سال) چشم بستن بر قتل های ناموسی و تجاوز در سطح خانواده و.....
و اما زنان در تمامی این سال ها به اشکال مختلف از خود مقاومت نشان داده اند و این مقاومت و پیشتازی را در یک سال گذشته به اوج خود رساندند.حرکت شجاعانه زنان کارگر در صف مقدم مطالبات کارگری، حرکت معلمان، باز نشسته هاو مال باختگان علیرغم خطر دستگیری و زندان و شکنجه،نشان از آگاهی زنان به حقوق خود و نپذیرفتن نا برابری و تبعیض است.
زنان به خوبی در یافته اند که برای آزادی خود باید از سد حکومت دینی گذشت و به همین دلیل است که اعتراض به حجاب اجباری نماد توانایی به چالش کشیدن ساختار قدرت دینی در یک ساختار تبعیض آمیز پدر سالار است که تمامی قدرت را از آن خود میداند.
بنا براین می توان گفت که حجاب پاشنه آشیل جمهوری اسلامی است.
6 مارس 2019

زن داعشی آلمانی: «شب‌ حجله‌ام را در شکنجه‌گاهی پر از خون گذراندم!»

bahram.rehmani@gmail.com

 

شاید مهم‌ترین و بزرگ‌ترین واقعه هشت مارس امسال، نابودی گروه «خلافت اسلامی»‌(داعش) در سوریه است. نیروهای دموکراتیک سوریه‌(SDF)، که بخش اعظم این نیرو را یگان‌های مدافع خلق زن و مرد روژآوا‌(کردستان سوریه) تشکیل می‌دهند دیروز چهارشنبه ششم مارس 2019، آخرین سنگرهای این گروه مرتجع اسلامی آزادی‌ستیز، زن‌ستیز و تبه‌کار را در مرزهای سوریه و عراق تسخیر کردند.

«یگان‌های مدافعِ خلق» (YPG)‌و «یگان‌های مدافعِ زنان»‌(YPJ)  کسانی‌که از کوبانی دفاع کردند در حالی که دولت ترکیه و داعش اعلام به‌نابودی آنان کرده بودند. نیروهایی که با جان‌فشانی‌ها و قربانی‌دادن‌های زیاد، سرانجام نه تنها خلافت اسلامی‌ داعش را نابود کردند، بلکه یک مدل سیاسی آزاد، برابر، دمکراتیک و نوینی را نیز در مقابل جوامع خاورمیانه قرار دادند.

 

گروه دولت اسلامی‌(داعش) در آخرین ساعات حضور در شهر باغوز ده‌ها تن از زنان ایزدی در اسارت خود را در اقدامی تلافی‌جویانه به قتل رسانده است.

روزنامه بریتانیایی دیلی میل، گزارش کرده که نیروهای ویژه بریتانیایی مستقر در نزدیکی شهر باغوز در شرق رود فرات، بقایای اجساد دست‌کم از 50 زن ایزدی تحت اسارت گروه داعش را یافته‌اند که در روزهای گذشته توسط این گروه گردن زده شده‌اند.

در طی روزهای گذشته هزاران زن و کودک، از جمله ده‌ها زن و کودک ایزدی که در جریان حمله داعش به شهر شنگال و روستاهای اطراف آن به اسارت داعش در آمده بودند توسط نیروهای دموکراتیک سوریه آزاد شده‌اند.

تخمین زده می‌شود که در جریان سقوط شهر و روستاهای آن بیش از 5 هزار زن و دختر ایزدی به اسارت گروه داعش در آمده‌اند. داعش این شهروندان را هم‌چون برده جنسی در شهرهای تحت کنترلش در عراق و سوریه به فروش می‌رساند.

از زمان سقوط شنگال در سوم آگوست 2014 تاکنون، بیش از سه هزار تن از زنان و کودکان ایزدی توسط نیروهای دموکراتیک سوریه، یگان‌های مدافع روژآوا و شنگال آزاد شده‌اند و شماری نیز موفق به فرار از چنگ گروه داعش شده‌اند. با این حال به‌گفته سازمان‌های بین‌المللی، هم‌چنان از سرنوشت حدود هزار و 500 تن دیگر هیچ اطلاعی در دست نیست.

 

 

شهر باغوز آخرین منطقه گروه داعش در شرق رود فرات بود که توسط نیروهای دموکراتیک سوریه بازپس گرفته شد. در جریان عملیات پاک‌سازی این منطقه صدها عضو گروه داعش خود را تسلیم نیروهای کرد و عرب کرده و هم‌چنین هزاران غیرنظامی نیز در مناطق امنی چون کمپ آواره های هول در کانتون جزیره اسکان داده شدند.

یگان‌ها مدافع خلق روژآوا، حدود هفت سال است پیام‌آور آزادی، برابری و عدالت اجتماعی بدون «دولت - ملت» در قلب خاورمیانه سیاه بوده که عمدتا در این منطقه، نیروهای ارتجاعی مذهبی و میلیتاریستی و مردسالار حاکم اند.

گروه‌های تروریستی هم‌چون «داعش»، به ترفندهای مختلفی متوسل شده‌اند تا جوانان به‌ویژه دختران را به صفوف ارتجاعی و زن‌ستیز و آزادی‌ستیز خود بکشانند. برای چنین گروه‌ها و حکومت‌‌هایی از جنس آن‌ها، مانند حکومت اسلامی ایران، ترکیه، عربستان و...، انسان به‌مثابه انسان کم‌ترین ارزشی ندارد. چرا که از نظر آن‌ها، انسان ابزاری‌ست در خدمت ایدئولوژی و قدرت و حاکمیت آن‌ها! ارزش انسان برای آن‌ها، تولید ثروت و حفظ قدرت حاکمان است.

در این مطلب، به شکست داعش، چند نمونه از جذب زنان به صفوف این گروه تروریستی و هم‌چنین درباره سرنوشت دردناک زنان ایزدی... و نهایت به سیاست‌های حکومت‌های به اصطلاح دموکراتیک و طرفدار حقوق بشر سرمایه‌داری جهان با هزاران اسیر داعشی در روژآوا است.

***

هر لحظه بر تعداد تبه‌کاران تسلیم شده داعش افزوده می‌شود. روز سه‌شنبه 5 مارس 2019 - 14 اسفند 1397، دو هزار تن از اعضای این گروه، تسلیم نیروهای «سوریه دموکراتیک»‌(ق.س.د) شدند. این جانیان با کامیون از منطقه باغوز خارج گردیده و به مناطق تحت کنترل ویژه منتقل شدند.

رزمندگان نیروهای سوریه‌‌ دمکراتیک‌(ق.س.د)، 9 فوریه - 20 بهمن انتقال داعشی‌های تسلیم‌شده و خانواده‌‌های آنان را آغاز کردند. در نتیجه‌‌ این انتقال که تا 1 مارس - 10 اسفند ادامه یافت، بیش از 10 هزار نفر به‌سوی مناطق امن فرستاده شدند. نیروهای سوریه دمکراتیک از روز 1 مارس - 10 اسفند، ساعت 18، عملیاتی را علیه بازماندگان تبه‌کاران در باغوز آغاز کردند. بعد از این حملات روزهای اخیر که در سه جبهه انجام شد، دیروز سه‌شنبه 6 مارس، صدها عضو داعش همراه با خانواده‌‌هایشان به اسارت نیروهای سوریه‌‌ دمکراتیک درآمدند.

نیروهای سوریه دمکراتیک، مایحتاج اصلی زندگی این افراد و خانواده‌‌هایشان را آماده و به اردوگاه‌ها انتقال می‌دهند.

 

 

تعداد زیادی از اعضای داعش که در منطقه‌ باغوز خود را به ق.س.د تسلیم کرده‌اند، اهل کشورهای ترک‌زبان هستند. این افراد از راه ترکیه به سوریه آمده‌اند و می‌خواهند به ترکیه بازگردند. می‌گویند: «ترکیه برادر ماست!»

برخی از اعضای تسلیم‌شده داعش، در ارتباط با چگونگی پیوستن‌شان به داعش، با گزارشگران خبرگزاری «فرات» گفت‌وگو کرده‌اند.

تمامی داعشی‌های دستگیر شده از سوی نیروهای سوریه دمکراتیک، گفته‌اند که نخست عازم ترکیه شده و از طریق این کشور وارد سوریه شده‌‌اند. در نهایت نیز بسیاری از این افراد، خواستار بازگشت به ترکیه شده‌‌اند.

در واقع نقطه مشترک در میان تمامی این تبه‌کاران، عزیمت آنان از ترکیه به سوریه است. آن‌ها بر این باورند که می‌توانند با امنیت در ترکیه زندگی کنند. آن‌ها علت پیوستن به داعش را «پول» و «خواندن قرآن» بیان می‌کنند. این اعضای داعش که اهل کشورهای ترکمنستان، ترکستان، ترکیه، ترکستان شرقی هستند، می‌گویند ترکیه برادر آن‌هاست. یکی از آن‌ها می‌گوید اگر به ترکیه برود به کار ارتباطات مشغول خواهد شد.

نیروهای سوریه دمکراتیک‌(ق.س.د) در روستای باغوز شهرک هجین از توابع دیرالزور سوریه، روزهای دوشنبه پنجم و سه‌شنبه ششم مارس 2019، تعداد زیادی از اعضای داعش را به اسارت خود درآوردند. تعداد زیادی از این افراد، اهل کشورهای ترک هستند. 

یک عضو داعش به‌نام «مراد نوح اغلو» به‌همراه همسر و 3 فرزندش به داعش پیوسته است. او بدون این‌که جزئیات رفتن خود به سوریه را بیان کند می‌گوید: «پس از آن‌که تصمیم گرفتم به داعش بپیوندم، کسی واسطه شد. تلفنی با هم صحبت کردیم و سپس از راه شهر دیلوک به منطقه‌ راعی آمدم. مدتی هم در منطقه‌ باب بودم. آن‌جا در یک روستا ساکن شدم. چون جراحی شده بودم هیچ کاری نمی‌کردم. اگر از من سئوال کنی می‌گویم پشیمان نیستم که به داعش پیوسته‌ام. اما به برخی دلایل در برخی موارد پشیمانم.»

این فرد که به‌همراه همسر و 3 فرزندش در باغوز خود را تسلیم کرده‌اند، می‌گوید می‌خواهد به ترکیه بازگردد و کار قبلی خود را که فروش تلفن است ادامه دهد.

یک عضو دیگر داعش، یوسف ترکمان اهل ترکمنستان است می‌گوید، 7 سال در استانبول زندگی کرده است و در منطقه آولار به کار شستن اتومبیل مشغول بوده است. «4 سال پیش به داعش پیوستم. به خواندن قرآن مشغول بودم و سپس به داعش پیوستم.» «او که خود را مجاهد می‌داند، می‌گوید بیش‌تر در رقا بوده است. وی مدتی در عراق بوده و سپس به سوریه بازگشته است.»

این فرد در مورد آمدنش به سوریه می‌گوید: «فکر می‌کردیم این‌جا می‌توانیم بر اساس قرآن و شریعت زندگی کنیم. اما این‌گونه نشد. اگر نمی‌آمدم بهتر بود. می‌خواهم به ترکیه بازگردم.» او می‌گوید هرگز در کوبانی نجنگیده است و همین را بهانه‌ای برای بازگشت به ترکیه قرار می‌دهد.

یکی از اعضای داعش به‌نام «عبدالرحمن دیمشک» از مغرب به ترکیه عزیمت کرده و از آن‌جا وارد سوریه شده است. دیمشک هنوز نیز داعش را به‌عنوان یک دولت تصور کرده و می‌‌‌گوید: پنج سال قبل از ترکیه به دولت پیوستم. عبدالرحمن دیمشک اظهار می‌‌‌دارد که به آسانی از طریق ترکیه وارد سوریه شده و به توافق در این باره اعتراف کرده است. این فرد در ادامه‌‌‌ سخنان خود افزوده است: «متعاقب ورود من به ترکیه، خود را به این‌جا رساندم. من از چگونگی روابط بین ترکیه و دولت اطلاعی ندارم اما من را به آسانی به این‌سو فرستادند. من از طریقی کاملا رسمی وارد سوریه شدم. بعد از رسیدن من به سوریه، در جبهه‌‌‌ها جای گرفتم. هیچ‌وقت هم به مناطق جزیر و کوبانی نرفتم.

یکی دیگر از این افراد، از اتباع افغانستان است. او نیز گفته است که از طریق ترکیه به سوریه آمده است. سلیمان مدتی را در جرابلس و منبج سپری کرده است، بعد از جراحت در طبقه دست به کار سازمان‌دهی و تبلیغاتی به نفع داعش کرده است. این جنایت‌کار در بخش دیگری از سخنان خود گفت: «از طریق ترکیه عازم سوریه شدم، مدتی در جرابلس ماندم، بعد از ان در منبج، طبقه و در این شهر نیز مجروح شدم. بعد از طبقه به رقه رفتم و مدتی در شهر نداین در بیمارستان ماندم، بعد از جراحت در امور رسانه‌‌‌ای داعش در فضای مجازی مشغول شدم. پاسخ به این پرسش را که آیا پشیمان است یا خیر، بدون جواب باقی می‌‌‌گذارد.» 

خبرنگاران فرات با دو تبه‌کار منطقه داغستان روسیه نیز مواجه شدند. ابی بکر داغستان با عربی دست و پا شکسته‌‌‌ای گفت: سه سال و نیم پیش، از طریق ترکیه وارد سوریه شده است. یکی دیگر از تبه‌کاران داعش هنگام پرسش از نام وی گفت منظورتان نام سازمانی یا نام واقعی اوست؟ نام این او عبدالوهاب بوده و در داعش با نام ابراهیم داغستانی شناخته می‌‌‌شود. او گفت که مدتی را در گری سپی، طبقه مانده و آخرین ایستگاه وی دیرالزور بوده است.

یکی دیگر از تبه‌کاران داعشی که از ترکیه به این گروه پیوسته است سنهاد صالح از عربستان سعودی است. سنهاد صالح از شهر کلیس وارد عزاز شده و سپس در مناطق حلب استقرار یافته است. سنهاد اظهار داشت که همسرش را در منطقه‌‌‌ سپر فرات که از سوی نیروهای ترک اشغال شده است جا گذاشته و خواهان بازگشت به عربستان سعودی است.

در پی تصرف باغوز، رسما پایان «خلافت اسلامی - داعش» خاتمه می‌یابد که در سال 2014 - 1393 اعلام موجودیت کرده بود.

این گروه در زمان اوج قدرت، 88 هزار کیلومتر مربع از قلمرو سوریه و عراق را به اشغال خود درآورده و قوانین سخت‌گیرانه اسلامی خود را بر حدود 8 میلیون نفر از ساکنان این مناطق تحمیل کرده بود.

تخمین زده می‌شود که در آن دوره، داعش میلیاردها دلار از صادرات نفت مناطق اشغالی خود و هم‌چنین از طریق اشغال شهرها و بانک‌ها، باج‌گیری، سرقت اموال و آدم‌ربایی درآمد داشته است.

در طول پنج سال نبرد شدید، عمدتا نیروهای روژآوا، موفق شده‌اند داعش را تقریبا از تمام متصرفات خود بیرون کنند.

در حال حاضر، تنها چند صد متر مربع از خاک سوریه در نزدیکی مرز عراق در تصرف نیروهای داعش باقی مانده است. هنوز جنگ و نبرد بین نیروهای سوریه دمکراتیک و داعشی‌هایی که تسلیم نشده‌‌اند در جریان است.

غیرنظامیانی که از منطقه «باغوز»، آخرین پایگاه گروه دولت اسلامی‌(داعش) در سوریه خارج شده‌اند زیر نظر «نیروهای دموکراتیک سوریه» قرار دارند.

تا کنون 53 هزار نفر از «داغوز» خارج شده‌اند که 5 هزار نفر از آنان نیروهای مسلح داعش بودند که بلافاصله دستگیر شدند.

***

شهروندان خارجی‌تبار اروپایی که حالا پس از چندین سال مشارکت در عملیات‌های داعش، در آستانه نابودی کامل این گروه خواهان بازگشت به کشورهای خود شده‌اند. درخواستی که واکنش‌های عمدتا سرد رهبران اروپایی به آن، نشان می‌دهد این علاقه‌مندی و خواسته، دوطرفه نیست.

دولت آلمان روز دوشنبه 4 مارس 2019، اعلام کرد که تابعیت افراد دوملیتی را که در آینده و در خارج از این کشور به گروه‌های «تروریستی» می‌پیوندند، لغو می‌کند.

در حالی که وزیر امور خارجه این کشور، پیش‌تر امکان بازگشت اعضا آلمانی داعش را منتفی ندانسته و شرط آن را «امکان دستگیری و محاکمه بلافاصله آنان» دانسته بود، اما دولت فدرال این کشور سرانجام خبر از توافق در دولت بر سر «سلب تابعیت» شهروندان آلمانی عضو داعش داد: «برنامه‌ای که اجرای آن پیش از این از سوی بریتانیا اعلام شده است.»

ساجد جاوید، وزیر کشور بریتانیا چندی پیش در همین زمینه با اشاره به وضعیت «شمیمه بیگم»، دختر 19 ساله بریتانیایی عضو داعش، از قصد این کشور برای سلب تابعیت شهروندان بریتانیایی داعش خبر داد.

در سوئد نیز استفان لوفن، نخست وزیر این کشور گفته دولت او هیچ کمکی به بازگشت شهروندان سوئدی عضو داعش نخواهد کرد.

مقامات اتریش نیز با اعلام مخالفت با بازگشت شهروندان داعشی خود گفته‌اند بهتر است این افراد در همان سوریه یا عراق به سزای اعمال خود برسند.

دولت بریتانیا در سال‌های اخیر، تابعیت نزدیک به 100 نفر از اتباع خود را به دلیل ملاحظات امنیتی مشابه لغو کرده و مانع ورود آنان به کشور شده است. از جمله گفته می‌شود که دولت فرانسه به‌ویژه پس از حملات تروریستی سال 2015 در این کشور، ترجیح داد به‌جای یافتن راه‌حلی «حقوقی- قضایی» برای شهروندان داعشی خود، آن‌ها را مخفیانه به‌قتل برساند. در همین زمینه گزارش‌های فراوانی از عملیات سری کماندوهای ویژه ارتش این کشور در سوریه و عراق منتشر شده که در آن‌ها هدف از عملیات، صرفا یافتن و کشتن اعضای فرانسوی داعش عنوان شده است.

هربرت کیکل، وزیر امور خارجه اتریش نیز اواخر فوریه - اوایل اسفند ماه در گفت‌و‌گو با روزنامه اتریشی «کرونن سایتونگ»، این افراد را «بمب‌های ساعتی» نامیده که حتی محاکمه‌شان در داخل مرزهای اروپا پذیرفتنی نباشد.

ژیل دو کرشکُو، هماهنگ‌کننده «امور مبارزه با تروریسم» اتحادیه اروپا روز جمعه ۲۶ سپتامبر 2014- چهارم مهرماه 1393، به شبکه جهانی بی‌بی‌سی گفت تعداد اروپایی‌هایی که در سوریه و عراق برای «دولت اسلامی»‌(داعش) جنگیده‌ یا می‌جنگند به سه هزار نفر افزایش یافته است.

در آغاز سال 2014، گفته می‌شد که دو هزار جنگجو از اروپا به داعش پیوسته‌اند. به‌گفته ژیل دو کرشکو، در میان این افراد کسانی نیز بوده‌اند که کشته شده یا به اروپا بازگشته‌اند.

اکنون این نگرانی‌ها با از دست دادن آخرین پایگاه داعش در سوریه، بیش‌تر شده که با انتشار اخبار دستگیری 800 نفر از اعضای دارای تابعیت غربی داعش و امکان بازگشت آنان به کشورهای متبوع خود آغاز شده بود، پس از آن شدت گرفت که ترامپ هم‌زمان به هم‌پیمانان اروپایی خود خواست که شهروندان داعشی خود را به کشورهای خود برگردانند و در غیر این صورت آزاد خواهند شد. اکنون در عین حال به‌نظر می‌رسد موضوع بازگشت شهروندان اروپایی عضو داعش به چالشی بزرگ برای دولت‌های اروپایی تبدیل شده و آنان را در موقعیتی بسیار دشوار قرار داده است.

در چنین شرایطی، پیشنهاد تشکیل یک دادگاه بین‌المللی برای محاکمه اعضای اروپایی داعش، منطقی‌تر به‌نظر می‌رسد تا این 800 نفر را محاکمه و درباره سرنوشته آن‌ها به‌عنوان «جنگ‌طلب و تروریست» تصمیم بگیرد. در عین حال خانواده آن‌ها نباید از حق شهروندی خود در کشورهای غربی محروم شوند. حتی برای برخی از آن‌ها، به‌ویژه زنان و نوجوانان تحت کنترل روان‌پزشکان و روان‌شناسان و هم‌چنین نظارت مداوم امنیتی، این امکان را فراهم آورد که به زندگی عادی خود برگردند.

در شمال شرق سوریه در منطقه باغوز درگیری‌ها برای بازپس گیری آخرین مواضع گروه دولت اسلامی جریان دارد. جنگجویانی که دست به مقاومت می‌زنند عمدتا اعضای خارجی داعش هستند. رسانه‌های سوئد آخر هفته گذشته در مورد شهروندان سوئدی اعضای گروه داعش پرداخته‌اند.

رادیو و تلویزیون ملی سوئد به منطقه گزارشگر فرستاده‌ و با اعضای سوئدی داعش که در اسارت نیروهای دموکراتیک سوریه و کردها هستند، گفتگو کرده‌اند. خبرنگار روزنامه اکسپرسن نیز از وضعیت زنان و کودکانی که در اردوگاه‌های داعشی‌های که تسلیم شده‌اند و از مناطق تحت تسلط داعش فرارکرده گزارش تهیه کرده است.

خبرنگار رادیوی سوئد سیسلیا اودین با زنان داعشی گفتگو کرده که از پیوستن به داعش اظهار ندامت می‌کنند و خواهان برگشت به خانه در کشورهای اروپایی هستند. اما با زنانی نیز مصاحبه شده است که باور به نابودی داعش ندارند و وعده تربیت فرزندان خود را به‌عنوان نسل جدید داده‌اند.

سیسلیا اودین با مردی داعشی گفتگو کرده که می‌گوید راننده آمبولانس بوده و دست به جنایتی نزده است. این مرد گفته است که در سال‌های که داعش مناطقی از عراق و سوریه را تحت تسلط خود داشت با خانواده‌اش زندگی می‌کرد و از این‌که خواسته است تحت خلافت اسلامی زندگی کند پشیمان است.

پیش از این گزارش شده بود که حدود 300 تن از سوئد از سال 2012 به سوریه رفته‌اند تا به داعش و یا دیگر گروه‌های تروریستی بپیوندند. ماه دسامبر سال گذشته پلیس امنیتی سوئد، گزارش داد که از این جمله حدود 150 تن دوباره به سوئد برگشته‌اند.

برگشت مجدد اعضای داعش به سوئد، ممنوع نیست اما بسیاری از این افراد فاقد پاسپورت هستند و دولت سوئد برای این افراد کمک کنسولی در سوریه نخواهد فرستاد. در همین حال دولت پیشنهادی را به شورای بررسی قوانین فرستاده است که بر اساس آن هرگونه همکاری و همراهی با گروه‌ها و سازمان‌های تروریستی ممنوع و قابل مجازات خواهد بود.

پیشنهاد مورگان یوهانسون، وزیر دادگستری سوئد برای محاکمه‌ جهادگران داعش که در اسارت نیروهای متحد کرد و عرب در شمال سوریه هستند، در یک دادگاه بین‌المللی، با استقبال این نیروها نیز روبه‌رو شده است.

در میان این زنان و کودکان، به گزارش سسیلیا اودن، گزارشگر رادیو سوئد، تعدادی نیز بلوند هستند و به‌نظر می‌رسد از کشورهای اسکاندیناوی باشند، اما حاضر نشده‌اند با او گفتگو کنند.

اما یکی دیگر از زنانی که از پایگاه خارج شده، اوم کَرَم عراقی‌تبار است که به سسیلیا اودِن گفته است تنها به‌خاطر گرسنگی فرزندان‌شان، پایگاه را ترک کرده‌اند. او سه فرزند دارد که آخرین‌شان یک هفته‌ پیش به دنیا آمده است. زن سالمندی نیز که سرپرستی سه نوه‌ خود را پس از کشته شدن چهار پسرش به‌هده دارد، گفته است همه باید از انتقام خدا بترسند. بسیاری از این زنان حاضر به گفتگو نشده‌اند، اما یک زن دیگر، اوم نُسیبه که او نیز عراقی‌تبار است و از روسیه به گروه داعش پیوسته، گفته است باید مسلمان بود تا دانست داعش تمام نشده و اگر خدا بخواهد بازخواهد گشت. او گفته است فرزندانش ماه‌ها گرسنه بوده‌اند، اما خدا را شکر می‌کند و پشیمان نیست که در یک شهر داعش زندگی کرده است.

این زنان و کودکان توسط نیروهای متحد کرد و عرب با 15 کامیون به محل دیگری انتقال داده خواهند شد.

این در حالی است که چندی پیش برخی رسانه‌های سوئدی مغرضانه اعلام کرده بودند که داعشی‌ها توسط نیروهای دموکراتیک سوریه گرسنه نگه داشته شده‌‌اند تا بمیرند!

***

چند روزی پس از آن‌که شمیمه بیگم، زن داعشی بریتانیایی الاصل در صدر اخبار رسانه‌ها قرار داشت، یک زن داعشی آلمانی به نام «دریا او» نیز با تشریح اتفاقات مربوط به شب زفافش، نگاه رسانه‌ها را به‌خود جلب کرد.

بنگلادش اجازه ورود به شمیمه بیگم، «عروس داعش» را نمی‌دهد. وزارت امور خارجه بنگلادش گفته است شمیمه بیگم که در سال 2015 با فرار از خانه‌اش از لندن به داعش پیوست، شهروند این کشور نیست و اجازه ورود به این کشور را ندارد.

دولت بریتانیا نیز شهروندی بیگم را لغو کرده است.

چنین اقدامی در صورتی امکان‌پذیر است که فرد مورد نظر واجد شرایط شهروندی کشور دیگری باشد.

باور بر این بوده که بیگم به واسطه مادرش شهروندی بنگلادش را دارد.

اما وزارت امور خارجه بنگلادش گفته است از این که بیگم به «اشتباه» شهروند بنگلادش «تشخیص داده شده»، «شدیدا نگران» است.

این وزارت‌خانه در بیانیه‌ای گفته است بیگم هرگز از بنگلادش دیدار نکرده و خواهان تابعیت دوگانه نشده است.

بنگلادش گفته است «هیچ مدارایی» از خود در برابر «تروریسم و خشونت‌های افراط گرایان» نشان نمی‌دهد.

شمیمه در سال 2015، به‌طور مخفیانه با دو دوست دبیرستانی خود از بریتانیا به ترکیه و سپس به سوریه رفت. او در آن زمان تنها 15 سال داشت و هم اکنون 19 ساله است.

او هفته پیش یک فرزند پسر به دنیا آورد و اکنون خواهان بازگشت به خانه شده است.

 

 

گفته شده مادر بیگم شهروند بنگلادش است و وکلایی به بی‌بی‌سی گفته‌اند که طبق قوانین بنگلادش، بیگم به‌طور خودکار شهروند بنگلادش به‌شمار می‌رود.

اما بیگم به بی‌بی‌سی گفته است او تنها دارای «یک شهروندی» است و لغو این شهروندی او توسط دولت بریتانیا «کار اشتباهی» بوده است.

او گفته است: «من در بنگلادش به دنیا نیامدم، هرگز این کشور را ندیده‌ام و بلد نیستم بنگالی را راحت حرف بزنم. پس چه‌طور می‌توانم ادعا کنم شهروندی بنگلادش را دارم؟»

***

به گزارش روزنامه دیلی‌میل، «دریا او» که یک داعشی 26 ساله آلمانی ترکی‌الاصل است، برای بازجوهای آلمانی اتفاقات شب زفافش را تشریح کرد؛ زفافی که در حجله خون و در یک اتاق مخصوص شکنجه گذشت.

این داعشی پیشین گفت که در دورانی که دچار ناامیدی شده و دنبال دنیا و زندگی جدیدی می‌گشت به تور داعش افتاد و به سوریه مسافرت کرد.

دریا در ابتدا با مردی به‌نام «هیلز آنجلز» در ارتباط بود و زندگی غم‌باری را می‌گذارند. پس از آن با یک مرد آلمانی دیگر به‌نام «ماریو سکانیانیماکا» از طریق اینترنت آشنا شد و او بود که دریا را به سمت داعش کشاند.

ماریو به دریا گفت که «حقیقت» را یافته و با دل کندن از سگ مورد علاقه‌اش «لونا» و نجس دانستن او، راهی سوریه شده است. ماریو که مجرد بود توانست دریا را به ایجاد رابطه ترغیب کرده و پس از ازدواج، دریا را از طریق مرزهای ترکیه به داخل سوریه قاچاق کند تا در آن‌جا با او دیدار نماید.

دریا می‌گوید: «اولین باری که ماریو را دیدم لباس نظامی بر تن و ریش بلندی داشت و به‌نظرم زیبا می‌رسید.»

این زن آلمانی ترکی‌الاصل، درباره اولین شبی که با همسرش گذراند گفت که این شب به هیچ‌وجه رومانتیک نبود. زیرا در اتاقی سپری شد که مملو از خون بود، این اتاق برای شکنجه در نظر گرفته شده بود.

دریا گفت: «ما در یک شکنجه‌گاه داعشی زندانی شده بودیم. زنجیرهایی از سقف آویزان شده بود و دیوارها خونین. این موضوع بسیار ترسناک بود.»

 

 

 

دریا از آن شب ناچار به پوشیدن برقع شد ... دریا او، پس از ازدواج با ماریو به عراق رفت و در سال 2015 اولین پسرش را به دنیا آورد ولی به دلیل مشکلات مالی از شوهرش جدا شد.

او پس از رد درخواست ازدواج دیسو داگ، با فرمانده بلژیکی داعش، صلاح الدین البلجیکی، ازدواج کرد. این زن آلمانی درباره ازدواج دومش که چندان دیری نپایید، گفت: «همه چیز خوب بود تا زمانی که هواپیماهای بدون سرنشین حمله کرده و او را دو ماه پس از ازدواج کشتند... ای خدای من، من چه‌قدر بدشانسم. همه مردان پیرامون من کشته شدند.»

با کشته شدن صلاح‌الدین البلجیکی، دریا او تصمیم گرفت به نزد ماریو، شوهر اولش بازگردد. ماریو چندی بعد به جاسوسی متهم شد و توسط دوستان سابقش در داعش اعدام شد.

با دستگیری ماریو، دریا با کمک یک قاچاقچی انسان از دست داعش گریخت و خود را به مرزهای سوریه و ترکیه رساند. پس از آن در یک زندان ترکیه نگه‌داری شد و در تابستان 2017 به آلمان تحویل داده شد. از آن زمان تاکنون او به‌همراه پنج داعشی دیگر که از سوریه برگشته‌اند، در بازداشت به سر می‌برد.

پیش از آن، «دنیس کاسپرت»، خواننده رپ که به داعش پیوسته بود از دریا تقاضای ازدواج کرد. کاسپرت که با نام «دیسو داگ» شناخته می‌شد، از معروف‌ترین آلمانی‌های پیوسته به داعش به‌شمار می‌رود.

دریا درباره دیسو داگ گفت که او «انسان بسیار خوبی است» با این‌حال درخواست ازدواج او را رد کرد زیرا که به گفته او «چیزی برای گفتگو میان آن‌ها وجود ندارد.»

دنیس کاسپرت متولد برلین است. وزارت امور خارجه آمریکا در بیانیه‌ای اعلام کرده که کاسپرت در فهرست تروریست‌های بین‌المللی قرار دارد و در نتیجه دارایی‌های او توقیف می‌شود و آمریکایی‌ها از روابط تجاری با او منع شدند.

وزارت امور خارجه آمریکا، اعلام کرد دنیس کاسپرت خواننده سابق رپ که اکنون اسم ابو طلحه آلمانی را برای خود انتخاب کرده است، قبلا در فهرست سیاه کمیسیون تحریم‌های سازمان ملل متحد علیه القاعده قرار گرفته بود.

به‌گفته وزارت خارجه آمریکا، کاسپرت یک جنگجوی تروریست خارجی داعش و عضو گروه فوق افراطی سنی است که آمریکا آن را به‌عنوان سازمان تروریستی خارجی تلقی می‌کند.

به گفته وزارت امور خارجه آمریکا، این تبعه آلمانی سال 2012 به داعش پیوست و در ویدئوهای متعدد این گروه از جمله آخرین بار ماه نوامبر ظاهر شد که در آن یک سر بریده را در دست داشت که گفته می‌شد به یک فرد اعدام شده مخالف داعش تعلق دارد.

دنیس کاسپرت در روی صحنه با نام Deso Dogg هنر نمایی می‌کرد. وی در سال 2012 به داعش پیوست. وی در بین داعشی‌ها نام ابو تلخه الآلمانی را برای خود انتخاب کرد. وزارت امور خارجه آمریکا در فوریه سال 2015 نام دنیس کاسپرت را در فهرست خطرناک‌ترین تروریست‌های بین‌المللی گنجاند. وی مسئول تبلیغات و استخدام افراد در داعش بود.

آمریکا اعلام کرد کاسپرت سوگند وفاداری به ابوبکر البغدادیرهبر داعش، خورده است و یکی از عوامل استخدام نیرو برای داعش به‌ویژه از بین آلمانی زبان‌هاست.

این خبر هم‌زمان با سفر آنگلا مرکل صدر اعظم آلمان به واشنگتن و دیدار او با باراک اوباما رییس جمهور وقت آمریکا در کاخ سفید اعلام شد.

مطبوعات آلمان گزارش دادند جنگجویان آلمانی داعش در صورت بازگشت به این کشور به اتهام جنایت جنگی تحت پیگرد قرار خواهند گرفت. بر این اساس، دادستانی فدرال آلمان تاکنون دو تحقیق را در این زمینه از جمله درباره دنیس کاسپرت شروع کرده است.

 




البته تاکنون چندین رپ‌خوان معروف به صفوف داعش پیوسته‌اند از جمله:

سالی جونز‏‏‏، نوازنده و خواننده زن انگلیسی در همراهی با همسر 20 ساله خود به گروه تروریستی داعش پیوست. این ستاره موسیقی 52 ساله و صاحب دو فرزند پسر است که از طریق آشنایی اینترنتی با فرد عضو داعش به این گروه علاقمند شده و از طریق سوریه به این گروه پیوسته است.




دسو داگ 38 ساله خواننده موزیک رپ گانگستر در ویدئوهای متعددی همگان را به مبارزه علیه «دشمنان اسلام» فرامی‌خواند و امروز در زمره تروریست‌های داعش است.

او از سال 2004 در زمینه موزیک رپ مشغول به فعالیت بود و یک بار به جرم حمل موادمخدر بازداشت شد. شش سال بعد یک تحول اساسی در زندگی‌اش ایجاد کرد و با نام مستعار «ابومالک» به سخنرانی‌های شدیداللحن و خشونت‌طلبانه پرداخت. او با انتشار این سخنرانی‌ها در اینترنت، نهادهای امنیتی آلمان را متوجه خود ساخت.

 




عبالماجد 23 ساله مظنون به قتل «جیمز فولی» خبرنگار آمریکایی، قبلا خواننده رپ اهل انگلیس بود که بعدها به «جنگندگان جوان انگلیسی داعش» (Beatles)‌پیوست. او در سن دو سالگی به‌همراه والدین و پنج خواهرش از مصر به انگلیس مهاجرت کرد و این خانواده در نزدیکی لندن از وضعیت اقتصادی عالی برخوردار بودند.

 




«ماهر مشعل» خواننده معروف عربستانی، عضو گروه تروریستی داعش است.

 




مروان الدویری 8 ماه به جرم مصرف مواد مخدر در زندان بود و محاکمه او با محاکمه دوست رَپِرَش «ولد الکانز» در یک زمان انجام شد و هر دو خواننده  ترانه‌هایی در انتقاد از سرکوب‌ها و رفتار پلیس معروف بودند.

 

 

خواننده یک گروه راک مالزی با پیوستن به گروه تروریستی داعش درصدد جذب دختران و زنان این کشور به این گروه تروریستی است.

فعالیت این خواننده گروه راک مالزی در حالی افزایش یافته است که اعضای گروه تروریستی داعش هم‌چنان برای جذب دانشجویان مالزیایی با استفاده از شبکه اجتماعی فیس‌بوک اقدام می‌کنند.

 




استیو دوارتی نام تروریستی است که داعشی‌ها به او لقب «ابو مهاجر الاندلسی» داده‌اند او دارای اصالت پرتغالی و تابعیت لوکزامبورگی است و سال 2014 به گروه تروریستی داعش در سوریه پیوسته و به سرعت توانسته خودش را میان فرماندهان داعش و اعضای این گروه محبوب نماید.

در مورد گذشته استیو رسانه‌های غربی اعلام کردند او در گذشته و قبل از پیوستن به داعش خواننده بوده و آخرین اثر او نیز یک آهنگ هیپ هاپ بود که در سال 2011 آن را منتشر کرد اما با شکست روبه‌رو شد و مورد استقبال کاربران قرار نگرفت.

 




ابواسامه  بعد از آزادی از زندان از آلمان به ترکیه و از آن‌جا به داعش ملحق شد. ابو اسامه چندین بار به‌خاطر اقدامات خلاف قانون به زندان افتاد. وی از جمله کسانی بود که در تبادل گروگان‌ها میان ترکیه و داعش از سوی دولت ترکیه آزاد شده بود. ابواسامه خواننده رپ گروه تروریستی داعش است.

 

***

یک زن آمریکایی، به‌نام «هدی مثنی»، نیز اعلام کرده که می‌خواهد به آمریکا بازگردد. او که زمانی یکی از مبلغان دو آتشه‌ گروه داعش و خواستار ریختن خون آمریکایی‌ها بود، اکنون عاجزانه از دولت این کشور درخواست کرده اجازه دهد به کشورش بازگردد.

این زن، که بعد از فرار از آخرین قطعه زمین باقی مانده در کنترل داعش، توسط نیرو‌های روژآوا اسیر شده است، می‌گوید، از سفر به سوریه و پیوستن به داعش «به‌شدت پشیمان» است و عاجزانه از دولت آمریکا درخواست می‌کند که به وی اجازه دهد به آلاباما و به آغوش خانواده‌اش بازگردد. 

هدی مثنی، که زمانی یکی از معروف‌ترین مبلغان گروه داعش بود، اکنون مدعی شده که ترک آمریکا «اشتباه بزرگی» بوده، و او به این دلیل آمریکا را ترک کرده که از طریق اینترنت مورد شست‌و‌شوی مغزی قرار گرفته است.

هدی که 24 سال دارد، 4 سال پیش آمریکا را برای پیوستن به نیرو‌های داعشی ترک کرد و اکنون به‌همراه پسر 18 ماهه‌اش در اردوگاه پناهندگان در شمال سوریه به‌سر می‌برد.

او می‌گوید: «ما در غفلت به سر می‌بردیم... و سپس جهادی شدیم... من آن زمان فکر می‌کردم کاری که می‌کنم محض رضای خداوند است.»

مثنی تنها زن آمریکایی در میان حدودا 1500 زن و کودک خارجی‌ است که در اردوگاه الحوله با 39 هزار جمعیت، ساکن است. این اردوگاه دو ساعت با آخرین سنگر داعش و میدان نبرد فاصله دارد.

مثنی در ماه نوامبر سال 2014، بعد از ماه‌ها برنامه‌ریزی، که از چشم خانواده‌اش مخفی مانده بود، از خانه گریخت و با هواپیما وار ترکیه شد. او در شهر رقه در سوریه، که آن زمان یکی از دو قطب اصلی حکومت داعش بود، با اولین شوهر از سه شوهرش، که یک جهادی استرالیایی بود، ازدواج کرد.

حدود 6 ماه پیش، مثنی از روستای سوسا، که در نزدیکی روستای باغوز شهرک هجین از توابع دیرالزور سوریه واقع شده است، گریخت. روستای باغوز اکنون خط مقدم نبرد است.

 

 

مثنی می‌گوید، دو شب با چند داعشی دیگر که از گروه جدا شده بودند در بیابان خوابیده است. نهایتا او توسط نیرو‌های کرد اسیر و به اردوگاه الحوله جایی‌که صد‌ها بیوه زن و همسر نیرو‌های داعشی در آن نگه‌داری می‌شوند، منتقل می‌شود.

مثنی می‌گوید تجربه‌ای که با داعش داشته «باور نکردنی» است.

«مثل یک فیلم بود. یک کتاب می‌خوانی و بعد فکر می‌کنی همه چیز را می‌دانی. تجربه‌ای که داشتم زخم‌های روحی زیادی برایم به جای گذاشت. ما به حدی گرسنه بودیم که برای زنده ماندن علف می‌خوردیم.»

 

دونالد ترامپ رییس جمهوری آمریکا، به‌تازگی از کشور‌های خارجی خواسته تا جنگجو‌یان داعشی اسیر را به کشور‌هایشان بازگردانند.

ترامپ گفت: «ایالات متحده از بریتانیا، فرانسه و آلمان و سایر هم‌پیمانان اروپایی‌اش می‌خواهد تا 800 جنگجوی داعشی را که در سوریه اسیر شده‌اند، به کشور‌های تابعه‌شان بازگرداند و محاکمه کند. چیزی به سقوط خلافت داعش نمانده است. آزاد کردن آن‌ها گزینه‌ خوبی نیست.»

ترامپ در عین حال گفته است آمریکایی‌هایی که به داعش پیوسته‌اند به آمریکا راه نداده خواهند شد از جمله هدی مثنی!

 

 

داعش جزوه‌ای درباره چگونگی کتک زدن برده‌های زن منتشر کرده که «چگونه با برده یا اسیر برخورد کنیم.»

در این جزوه می‌گوید که رابطه جنسی با برده جایز است. تنها جایی که درباره بارداری صحبت شده مربوط به ارزش زن در بازار فروش است. سئوال این است: اگر زندانی زنی توسط صاحبش باردار شود، آیا می‌تواند او را بفروشد؟ پاسخ: «اگر مادر کودکی شده نمی‌تواند او را بفروشد.»

تروریست‌های داعش مشهور به داشتن برده‌های جنسی هستند. آن‌ها معمولا زنان را مجبور به استفاده از راه‌های جلوگیری از بارداری می‌کنند؛ اما بسیاری از آن‌ها از متجاوزین باردار می‌شوند. زنانی که موفق به فرار می‌شوند باید با زخم‌های عمیق عاطفی زندگی کنند. متن گزارش اشپیگل در این باره بدین شرح است:

شب‌ها خائولا به سختی به خواب می‌رود و هر شب خواب کودکش را می‌بیند. هر بار، تصاویر یک‌سان است. او را می‌بیند که دست‌هایش را در مقابلش بسته و فضایی را تشکیل داده است. زمانی که دستش را بالا می‌برد، یک پرنده زیر آن نشسته است. تنه و پرهای آن را می‌بیند اما پرنده به او نگاه نمی‌کند و آوازی از او نمی‌شود. سر او جدا شده است.

خائولا می‌گوید هر بار این رویا را می‌بینم برای مدتی نمی‌توانم تکان بخورم. بعد از هشت ماه در اسارت داعش بودن، او یک دختر به دنیا آورده است. پدر کودک، شکنجه‌گر او و یک داعشی اهل عراق در موصل بوده است. او دختران زیادی داشت؛ اما می‌خواست خائولا، زن ایزدی ربوده شده توسط داعش برای او پسر به دنیا بیاورد.

او امروز در آلمان بدون فرزندش زندگی می‌کند. او در اتاقی در کافه بادن وارتمبرگ در آلمان نشسته است و داستانش را بیان می‌کند. او زنی ساکت و آرام، 23 ساله و با موهای مشکی فر است که دوست دارد لباس‌های کردی بپوشد.

خائولا با دیگر زنانی که موفق به فرار شدند در یک خوابگاه زندگی می‌کند. مکان او باید مخفی بماند و نام خائولا مستعار است. هم‌فکران داعش در آلمان نیز هستند و این زنان در این‌جا نیز در خطر به‌سر می‌برند.

در 3 اوت 2014، داعش به دهکده خائولا حمله کرد و طی چند ماه 5 هزار نفر در منطقه ناپدید شدند. خائولا سوار اتوبوسی شده و به زندانی با صدها دختر و زن منتقل شد. آن‌ها مجبور بودند از آبی که جلوی آن‌ها می‌ریختند، بنوشند. خائولا به‌دست یک مرد بلند قد 45 ساله داعشی افتاد که خود را ابوعمر می‌نامید. او یک و نیم میلیون دینار عراقی برایش پرداخت کرد و به او گفت، تو متعلق به منی. سپس او را در خانه‌ای در موصل زندانی کرد. او 4 ماه خائولا را شکنجه کرد و سپس او را به خانه پیش همسرش برد. در آن‌جا او در کارهای خانه کمک می‌کرد. همسرش از روی حسادت با صندلی او را زد. حتی یک بار خائولا سعی کرد خودکشی کند.

او پنج دختر از همسر اولش داشت؛ اما به خائولا گفته بود تو باید برای من پسر بیاوری.

زمانی که خائولا متوجه شد باردار است به پذیرایی رفت و تلویزیون را برداشت و ساعت‌ها از پله‌ها بالا و پایین رفت. دیگر زنان به خود سنگ بستند یا برخی از ارتفاع پریدند تا بچه سقط شود. زن داعشی به زودی حسادت کرد و به او تلفن داد تا به برادرش زنگ بزند و از خانه فرار کند.

همکار برادرش، با یک ایزدی که در منطقه داعش فعالیت کرده و توانسته زنانی را از اسارت خارج کند و به منطقه کردستان انتقال دهد، ارتباط برقرار می‌کند. این شبکه توسط فردی در دهوک رهبری می‌شود که به ابو شویا مشهور است. او سه خط تلفن دارد و دائما توسط داعش تهدید به مرگ می‌شود.

خائولا 40 روز منتظر شد تا ابو شویا او را به یک خانواده عرب منتقل کرد. آن‌ها تنها در شب حرکت می‌کردند و 4 تا 5 ساعت در کوه بودند. این فرد خائولا را در مسیر آخر به دوش خود حمل کرد. خائولا می‌گوید، بالاخره آزاد شدم.

خائولا در کمپی در دهوک به برادرش پیوست. او در شش ماهگی بارداری‌اش بود. او می‌گوید آن‌قدر خوشحال بودم نمی‌دانستم چگونه برادرم را در آغوش بگیرم. عصر آن روز او یک لایه دیگر لباس پوشید تا بارداری خود را بپوشاند؛ اما همه به او خیره می‌شدند. یک روز عصر، عموی خائولا او را کنار کشید و گفت، فرزند داعش را نمی‌خواهیم.

او تصمیم به سقط جنین گرفت و دکتری را پیدا کرد که داروی سقط به او بدهد. او دو روز را در هتلی سر کرد و به‌عنوان مریض عادی به بیمارستان رفت. او به آنان گفت پدر بچه در جبهه در حال نبرد است. پس از به دنیا آمدن بچه متوجه شدند او مرده است. پسرعموی او به دنبالش آمد و کودک را داخل پلاستیکی گذاشتند و به خارج شهر رفتند تا او را در کنار جاده دفن کنند. او می‌گوید تنها چیزی که در ذهنش می‌گذشت این بود که کودکی را کشته است.

***

 

روزنامه تایمز انگلیس در تحقیقاتی به‌قلم ریچارد اسپنسر به روایت داستان تکان‌دهنده دختر عراقی ایزدی پرداخت که پس از فرار از دست داعش و سفر به آلمان با صحنه غیرمنتظره‌ای روبه‌رو و بار دیگر مجبور به فرار شد. 

این خبرنگار در تحقیقات خود آورده است: «اشواق» پانزده سال داشت که عناصر مسلح داعش چهارسال پیش با حمله به ایزدی‌ها در شمال عراق، همه خانواده‌اش را به اسارت بردند. 

اشواق به‌همراه خواهرش و شمار دیگری از زنان و کودکان در بازار برده‌فروشان داعش در موصل فروخته و مجبور شد تا با مردی به‌نام ابوهمام زندگی کند. 

اشواق گفت او به یکصد دلار به ابوهمام فروخته شد. او در آن روز گریه می‌کرد اما فایده ای نداشت. او بعد از فروخته شدن مجبور شد که به سوریه سفر کند و گفت که ابوهمام هر روز او را در طول 10 ماه مورد ضرب و شتم قرار می‌داد. 

پنج برادر اشواق، هم‌چنان مفقود هستند و گمان می‌رود که خواهرش هم‌چنان اسیر داعش باشد. اما او توانست از دست داعش فرار کرده و به‌عنوان پناهجو به آلمان برود. در آلمان، توانست با مادرش و تعدادی از اعضای خانواده‌اش بار دیگر جمع شود.

فوریه 2018، اشواق در حال قدم زدن در شهر اشتوتگارت بود که ناگهان مردی جلوی او را گرفت. اشواق وقتی نگاهی به صورتش انداخت، «درجا خشکش زد.» 

اشواق گفت: «او ابوهمام بود؛ با آن چهره زشت و ترسناک. زبانم بند آمده بود؛ وقتی از من به آلمانی پرسید که تو اشواق هستی؟!» 

او گفت: «روزی که با ابوهمام در اشتوتگارت رودررو شدم؛ به من گفت که ابوهمام هستم و تو مدتی با من در موصل بودی، و می‌دانم که کجا ساکن هستی و با چه کسی هستی و چه می‌کنی. 

اشواق خود را از ابوهمام پنهان کرد و پلیس و مسئولان رسیدگی به امور پناهندگان در آلمان و برادرش را در جریان گذاشت و پلیس از طریق تصاویر دوربین‌های مدار بسته بازار او را شناسایی کرد اما به اشواق گفت که نمی‌تواند کاری انجام دهد زیرا ابوهمام نیز نامش به‌عنوان یک پناهجو در فهرست پناهجویان ثبت شده است.

اشواق، بار دیگر از آلمان گریخت و به کردستان عراق رفت. او اکنون در منطقه کردستان عراق با مادرش زندگی می‌کند. او گفت که دیگر تمایلی برای باقی‌مانده در آلمان ندارد و هرگز به آلمان باز نخواهد گشت.

 

در ماه 30 اوت سال 2014 میلادی، آماری توسط حقوق بشر سوریه صادر شده که بر حسب این آمار گروه تروریستی داعش 300 زن و دختر ایزدی را میان نیروهای خود تقسیم کرده است. مخصوصا در مناطقی مانند شمال حومه استان «حلب»، حومه استان «رقه» و حومه استان «حسکه» این منطقه‌های تحت کنترل کامل گروه‌های تروریستی داعش است.

گروهای تروریستی گفته‌اند که این زنان غنیمت جنگ با کافران هستند. تعدادی از آن‌ها نیز در داد ستد میان تروریست‌ها فروخته شدند، یکی از این زنان ایزدی را به قیمت 1000 دلار فروخته‌اند. غیر از دخترانی که به‌صورت مجانی در بین فرماندهان تروریست‌ها تقسیم شدند.

 

 

هنوز مدت زیادی نگذشته بود که گروه تروریستی داعش این موضوع را تاکید کرد و در یکی از مجله‌های مرسوم به گروه تروریستی داعش نوشت که نیروهای داعش دختران و زنان ایزدی را به‌عنوان غنمیت‌های جنگ میان خودشان تقسیم کرده و این زنان از کافر برشمرده و حق شرعی چنین کاری را برای خود قائل شده. 

گروه تروریستی داعش با حمله به این شهر و کشتن مردان آن‌ها زنان و دختران ایزدی را یک‌جا جمع کردند و بعد دختران و زن‌ها را بر حسب سن،‌ زیبایی و بکارت در گروه‌‌های مختلف تقسیم‌بندی می‌کردند، تا بعد آن‌ها را به مناطق تحت تصرف خود در سوریه و عراق منتقل کنند. آغاز بیانیه‌های رسمی داعش در توجیه برده‌داری جنسی، به سوم اوت 2014، یعنی به زمانی بازمی‌گردد که تروریست‌های این گروه، به روستاهای منطقه «سنجار» که محل سکونت ایزدی‌های عراق است، حمله کردند. در ابتدا گمان می‌رفت که حمله داعش به این روستاها مطابق معمول در راستای توسعه قلمرو این گروه است؛ اما به زودی مشخص شد که این بار، هدف متفاوت است.

 

بازماندگان ماجرا می‌گویند از همان ساعت اولیه حمله داعش به منطقه، تروریست‌های این گروه مردان و پسران بالغ را جدا کرده و آن‌ها را به قتل رساندند و سپس زنان، دختران و کودکان را سوار کامیون‌های کرده‌اند: «حمله به کوهستان سنجار، بیش‌تر یک فتح جنسی برای داعش بود تا یک تصرف سرزمینی!»

در ماه دسامبر سال 2014، سازمان عفو بین‌المللی گزارشی را از زندگی زنان ایزدی نزد تروریست‌ها داعش منتشر کرد. طبق این گزارش شیوه‌های رفتار داعش در تجاوز و قتل که در حق زنان و دختران ایزدی مرتکب شده است، به‌عنوان جنایت جنگی بیان کرده و افزوده آن‌ها رفتارهای ناشایستی با زنان ایزدی انجام می‌دهند. در رفتارهای آن‌ها خشونت، تجاوز و برده‌داری جنسی مشاهده شده است. این رفتارها در حق این زنان و دختران ایزدی غیرقابل قبول است.

این سازمان گفت بیش‌تر دختران ایزدی که اسیر گروه‌های تروریستی داعش هستند، از سنین 15 تا 14 سال برخوردارند. گروه تروریستی داعش دختران اسیر را برهنه و پس از انجام آزمایش باکرگی، قیمت آن‌ها را تعیین می‌کند و سپس برای فروش به بازار بردگان می‌فرستد.

تعدادی از زنانی و دخترانی که توانستند به‌گونه‌ای از چنگال این نیروهای تروریستی فرار کند، آن‌چه را در طول اسارت خود دیده بودند برای سازمان حقوق بشر تعریف کرده‌اند. یکی از آن‌ها تعریف می‌کرد که هفت نفر از عناصر تروریستی بر او تجاوز کردند. آن‌ها می‌گفتند که بیش‌تر زنان و دختران را با دست و پاهای بسته مورد آزار و تجاوز جنسی قرار می‌دادند. این زنان و دختران غیر از این تجاوز و آزار و اذیت جنسی دچار فشار عصبی بسیار بالایی می‌شدند. 

نیروهای تروریستی با تهدید به مرگ هر کاری که می‌خواستند با زنان و دختران ایزدی انجام می‌دادند و به آن‌ها می‌گفتند خانواده و فرزندان خود را دیگر فراموش کنید شما الان همسران ما هستید و باید فرزندان ما را به دنیا بیاورید.

برادر یکی از دختران ایزدی حاضر بود 50 هزار دلار به آن‌ها بدهد و در مقابل آن خواهر خود را باز گرداند. اما آن‌ها قبول نکردند.

بر حسب آمار سازمان حقوق بشر، یک تاجر عراقی که به دلیل تجارت در سوریه و عراق افراد زیادی را در استان الرقه می‌شناسد توانسته است بسیاری از زنان را ازاد کند،‌ این مرد بیش از 300 زن و دختر ایزدی را آزاد کرده و به آغوش خانواده‌هایشان باز گردانده است. او با وجود این‌که روابط زیادی را در سوریه داشت، این دخترها و زن‌ها را از گروه تروریستی داعش می‌خرید و به خانه خود باز می‌گرداند.

روزنامه انگلیسی «دیلی میل» نیز از روش‌های وحشیانه عناصر گروه تروریستی داعش در تجاوز به زنان اسیر و سوء‌استفاده از آنان پرده برداشته است. این روزنامه انگلیسی نوشت: یک زن 19 ساله ایزدی که متاهل و دارای یک فرزند بود تعریف کرد، زمانی که به یکی از عناصر داعش تحویل داده شد، وی شروع به کتک زدن کودک یک ساله‌اش نمود و وی را تهدید کرد که در صورتی که خودش را در اختیار وی نگذارد فرزندش را کتک خواهد زد. دیلی میل می‌افزاید: یک زن دیگر که 25 سال سن دارد تعریف کرده است که تحت ضرب و جرح شدید قرار گرفته و بارها به شمار زیادی از عناصر این گروه به فروش رفته است. عناصر داعش دست و پای وی را به تخت بسته و با استفاده از تزریق مرفین مانع مقاومت وی در مقابل تجاوز شده‌اند. هم‌چنین یک بار، چنان شدید وی را مورد ضرب و جرح قرار داده‌اند که به‌مدت دو ماه قادر به راه رفتن نبود. داعشی‌ها فرزندانی را که از خودشان نباشند، «کافر» به‌شمار می‌آورند و کشتن آنان را جایز می‌دانند.

یکی از دختران که مورد تجاوز قرار گرفته بود می‌گفت که خودم بارها شاهد آزار و اذیت زن‌ها و دختران دیگر بودم که جلوی چشمان خودم اتفاق می‌افتاد. بعضی از دخترها و زنان بر اثر فشار عصبی بسیار شدید و آزار و تجاوز بی‌پایان تروریست‌ها سعی داشتند خودکشی کنند. بسیاری از آن‌ها هم خودکشی کردند. آن‌ها به وسیله تیغ،‌ شیشه رگ خود را می‌زدند یا موادی را که می‌دانستند سمی است را می‌خوردند. آن‌ها به غیر از تجاوز جنسی، دختران و زنان را ضرب و شتم قرار می‌دادند و بارها شاهد این بودم که با برق آن‌ها را عذاب می‌دادند یا این‌که آن‌ها را از آب و غذا منع می‌کردند و از این طریق دختران و زن‌ها مجبور می‌شدند هرکاری که از آن‌ها بخواهند را انجام دهند. 

زنی دیگر که از دست این گروه تروریستی رها یافته بود گفت، تروریست‌های داعش نشانی از انسانیت ندارند. تنها چیزی که به آن فکر می‌کنند، مرگ و کشتن است. آن‌ها به‌طور مدوام مواد مخدر مصرف می‌کنند. نسبت به همه حس انتقام و کینه دارند و هر روز می‌گفتند روزی دولت اسلامی داعش بر کل دنیا تسلط خواهد یافت. تروریست‌های به سالن بزرگ می‌آمدند تا خریدشان را انجام دهند جایی‌که بازرگانان به مانند واسطه میان صاحبان برده و امیران عمل می‌کردند. در میان برده‌های زن جست‌و‌جو و جنس مورد نظر را خریداری می‌کردند. دخترانی که بهتر به‌نظر می‌رسیدند به روسا یا مشتری‌های پول‌دار از شیخ‌نشین‌های خلیج فارس تعلق می‌گرفتند. بیش‌تر تجاوزهای جنسی زنان حامله شدن و بچه‌دار شدن زنان کردی ایزدی به‌دنبال داشت.

در تصاویری به‌دست آمده از گروه تروریستی داعش، برای این‌که جلوی تولید مثل کردها را بگیرند آلت تناسلی کودکان به دنیا آمده کردی را می‌برند، تا بتوانند مانع رشد نسلی آن‌ها بشوند.

در حال حاضر زنان و دخترانی که از چنگال گروه تروریستی داعش رها یافته‌اند، به دلیل روزهایی که در اسارت به‌سر بردند و شاهد جنایات و فجایع انسانی بودند در شوک قرار دارند و باید از آن‌ها مراقبت کامل شود و کمک شوند تا بهبود پیدا کنند و به زندگی عادی برگردند!

***

داعش چگونه زنان را جذب می‌کند؟ چندی پیش نشریه تایم در گزارشی با عنوان «داعش چگونه اقدام به سربازگیری از میان زنان در سراسر جهان می‌کند و این اقدام را با چه هدفی انجام می‌دهد؟»، نوشت: «در حالی که جهان به سبب گردن زدن جیمز فولی و استیون سوتلوف خبرنگاران آمریکایی به‌دست شورشیان داعش وحشت کرده است، افرادی نیز در این میان وجود دارند که در حال پرسه‌زدن در رسانه‌های اجتماعی اینترنتی برای سربازگیری هستند.

به گزارش نشریه تایم، امکان محاسبه شمار دقیق زنانی که به گروه‌های جهادی در سوریه پیوسته‌اند، وجود ندارد اما تحلیل‌گران مسائل مرتبط با تروریسم در مرکز بین‌المللی مطالعات افراط ‌گرایی در لندن تخمین می‌زنند حدود 30 زن اروپایی در عراق و سوریه حاضر هستند که به‌همراهی همسران جهادگرشان می‌پردازند یا با هدف ازدواج با اعضای داعش و دیگر گروه‌های شبه‌نظامی راهی این دو کشور در خاورمیانه شده‌اند.

این رقم کم‌تر از ده درصد شمار مردان غربی است که در حال حاضر در حال مبارزه در کنار شورشیان و داعش در دیگر گروه‌های افراطی در سوریه و عراق هستند. اما در این زمینه نگرانی وجود دارد که شمار زنانی که تمایل دارند به شورشیان داعش بپیوندند رو به افزایش است. وزارت کشور فرانسه اعلام کرد 45 درصد افرادی که در پایگاه اینترنتی خواستار پیوستن به شورشیان دولت اسلامی عراق و شام هستند را زنان تشکیل می‌دهند. هم‌چنین در چندین مورد زنان - که حتی دختران 16 ساله نیز در میان آن‌ها به چشم می‌خورد - در فرودگاه‌های فرانسه دستگیر شده‌اند. گمان می‌رفت این افراد در تلاش برای سفر به سوریه با هدف پیوستن به شورشیان دولت اسلامی هستند.

روزنامه دیلی میل انگلیس نیز گزارش داد دو دختر استرالیایی 15 و 16 ساله در ماه آوریل 2014 به سوریه سفر کردند و در ماه مه نیز دو خواهر دو قلوی انگلیسی - که 16 سال داشتند - به دنبال برادران خود به سوریه رفتند تا بتوانند با جهادگران در این کشور ازدواج کنند.

***

در اوت 2014، داعش به منطقه سینجار عراق حمله کرده و هزاران زن و دختر را کشت و به اسارت برد که بعدها به‌عنوان برده جنسی برای مبارزینش استفاده کرد. صدها زنی که توانستند از چنگ شکنجه‌گران خود فرار کنند، باردار شدند. کودکان تروریست‌های داعش امروزه در عراق، سوریه، در آلمان و احتمالا در ترکیه، لبنان و دیگر کشورهایی که پناه‌جویان آن‌ها را امن دانسته‌اند، یافت می‌شوند. تعداد آن‌ها به‌نظر می‌رسد صدها نفر باشد. تنها در منطقه کردستان عراق، دکتر‌ها تعداد کودکان را بین 40 تا 100 نفر تخمین می‌زنند که نسبت به تعداد زنانی که در منطقه ربوده شده‌اند، این رقم به‌نظر پایین است.

استفاده از تجاوز به‌عنوان سلاح جنگی به اندازه ایده جنگ قدیمی است. داعش زنان ایزدی ربوده شده را مجبور به استفاده از راه‌های جلوگیری از بارداری می‌کند تا بتواند آنان را بدون مشکلات بارداری مبادله کند.‌(آن‌ها گاهی پنج، شش و یا هفت بار به افراد مختلف فروخته می‌شوند)

حدود 3 هزار زن موفق به فرار از مناطق تحت کنترل داعش شده‌اند. سازمان ملل پیش‌بینی می‌کند 3500 زن ایزدی هنوز در اسارت داعش هستند.

دهوک یک شهر با نیم میلیون جمعیت در ۷۵ کیلومتری موصل در منطقه کردستان عراق، اولین مقصد بازماندگان داعش است. این شهر با دهکده‌های چادری محصور شده و جایی است که زنان باردار می‌آیند و کودکان خود را سقط می‌کنند. هم‌چنین کودکان باقی‌مانده برای فرزندخواندگی به این‌جا منتقل می‌شوند.

دکتر نزار اسمت تائب، مدیر بخش سلامت در دهوک است که کلینیکی برای زنان بازمانده نیز دارد. دیگری محمد حسن، قاضی دادگاه شهری است که به فرزندخواندگی یتیم‌های منطقه رسیدگی می‌کند. حسن به خانواده‌های کرد کمک می‌کند تا این کودکان را به فرزندخواندگی قبول کنند. 

تائب می‌گوید: ما کاری را که از دست‌مان بیاید انجام می‌دهیم؛ اما شوک زده‌ایم. او مردی آرام با موی نمکی و فلفلی است که به‌نظر می‌رسد صبری بی‌پایان دارد. او با سه فیزیوتراپ زن و یک دکتر زنان کار می‌کند. قبل از رفتن ما، یک زن به آن‌جا آمد که می‌خواست خود را بکشد.

از 700 زنی که سال قبل برای کمک آمدند، 5 درصد در زمان اسارت باردار شده بودند. یعنی 35 زن. بارداری کم به دلیل استفاده از راه‌های جلوگیری از بارداری است. او می‌گوید، تمام زنانی که باردار شده‌اند مجوز سقط جنین امن دارند. او با تیم خود در دادگاه خواستار حق سقط جنین زن تجاوز شده در دومین ماه بارداری بود؛ اما ما هنوز راه‌حلی نداریم.

قبل از حمله به منطقه سنجار، مفتی‌های وابسته به گروه تروریستی داعش بیانه‌ای صادر کردند که در آن تجاوز و قتل ایزدیان حلال دانستند و گفتند به‌خاطر این‌که مردم ایزدی مسلمان نیستند، زنان آن‌ها غنیمت نیروهای تروریستی هستند. در نتیجه روز قیامت باید در برابر خدا پاسخ‌گو باشیم، آن‌ها کافر هستند و قتل و تجاوز به آن‌ها و اسیر کردن زنان آن‌ها حلال است. جالب این است مفتی‌های طرفدار داعش برای ارائه کردن سند، در اول بیانیه‌ای سوره توبه قرآن را نوشته بودند. فَإِذَا انسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ.

افراد داعش بر مبنای این فتوا، تعداد زیادی از مردان ایزدی را به قتل رساندند و زنان آن‌ها را به اسارت گرفتند تا بعد آن‌ها را تقسیم‌بندی کنند و بفروشند. برحسب قانون غنیمت‌های جنگی که برای آن‌ها صادر شده بود پنج زن ایزدی را برای مقامات و سران خود ارسال کردند و بقیه را در مقابل پول میان هم‌دیگر فروختند.

زمانی که نیروهای داعش به استان «نینوی» در شمال عراق حمله‌ور شد، بدترین بلای خود را بر سر شهر سنجار در 120 کیلومتری غرب شهر «موصل» نازل کرد.

در ادامه این حمله و با وارد شدن گروه تروریستی داعش به شهر سنجار، آنان بسیاری از مسیحیان و ایزدیان کرد ساکن این شهر را به قتل رساندند و باعث آوراگی و فرار ده‌ها هزار نفر شدند.

طی این حملات و تجاوز، حدود سه هزار زن ایزدی ربوده شدند و بعد از گذشت چند ‌سال از این فاجعه، فقط تعدادی کمی از زنان ایزدی توانستند از دست این گروه تروریستی رهایی یابند. بسیاری از آن‌ها نیز در دام این افراد این گروه، گرفتار شدند. زنان ایزدی را به‌عنوان برده و غنایم جنگی، به مناطق تحت تصرف خود ارسال می‌کردند.

از همان نخستین روزهای تصرف بخش‌هایی از عراق و سوریه توسط گروه تروریستی «داعش»، اخبار مختلفی درباره جنایات فجیع تروریست‌های این گروه در مناطق تحت کنترل، از جمله تجاوز به زنان و دختران روایت شده است. تروریست‌های عضو داعش، این جنایت خود را با اتکا به آیات قرآن و رویه‌های دینی و علمکرد محمد پیامبر مسلمانان مرتکب شده‌اند. جنایاتی که در طول تاریخ همه گروه‌ها و حکومت‌های مذهبی علیه بشریت، به‌ویژه زنان مرتکب شده‌اند.

 

پنج‌شنبه شانزدهم اسفند 1397 - هفتم مارس 2019

 

استراتژی انقلاب کارگری و رهایی زنان

استراتژی انقلاب کارگری و رهایی زنان

 

علیرغم گامهای بزرگی که از قرن گذشته تا  اکنون در زمینه حقوق و آزادیهای زنان و به شکرانه جنبشهای کارگری و زنان و مردان مبارز و سوسیالیست برداشته شده، ولی متاسفانه زنان هنوز در مقایسه با شرایط مردان در همین مناسبات طبقاتی از موقعیت ضعیفتر و درجه دومی برخوردار هستند. این موقعیت نه تنها در کشورهای پیرامونی، استبداد زاده،  و یا زیر ستم حکومتهای مذهبی، بلکه حتا در کشورهای سرمایه داری پیشرفته  نیز جاری است.  هر چند زنان در کشورهای مرکزی سرمایه، موقعیت بهتری  نسبت به بقیه زنان در دیگر  سرزمین ها  دارند و از لحاظ حقوقی از حقوق بیشتریبرخوردارند، اما در واقع و در عمل  هیچوقت فرصت، امکان و موقعیت برابری با مردان نداشته اند.

زنان هنوز در نقاط بسیاری از جهان از محرومیت ها و بی حقوقی های زیادی منجمله عدم دسترسی به آموزش، بهداشت، نداشتن اختیار بر بدن و پوشش خود، شرکت در تصمیم گیریهای مهم مربوط به زندگی خویش و جامعه و خیلی زمینه های دیگر رنج میبرند. هنوز قربانی تجارت سکس میشوند، در سنین کودکی ازدواج داده میشوند، در مناطق جنگی به بردگی گرفته شده و به عنوان غنیمت جنگی توسط متجاوز به بردگی و تجاوز و خرید و فروش کشانیده می شوند. زنان در این سرزمین ها به ویژه کشورهای اسلامی، هم در جنگ قربانی میشوند هم در صلح. زنان زیر نام «ناموس»، ملک مردان خانواده به شمار آمده و هرگاه که مالکین آنها اراده  کنند، مردان میتواند حق و قوانین شرعی خود را، از جمله قتل و سنگسار و نمونه پاکستان تجاوز جمعی و قومی به فتوای شرع  بر او روا دارند.

زنان همچنین از اولین قربانیان سیاستهای حکومتها هستند. هر جا که زنان با حضور و مبارزات خود، نتوانسته اند در مقابل حملات و سیاستها و اقدامات سرکوبگرانه حکومتها بایستند، حکومتها یورش و بی حقوقی های بیشتری بر زنان تحمیل کرده و به دستاوردهای پیشین آنها نیز حمله کرده اند. چنین هجومی را در این دوره ی چهل ساله در ایران زیر حاکمیت سرمایه داری اسلامی شاهد بوده ایم. به علاوه،  در پی خیزش های بهار عربی نیز شاهد آن بوده ایم، و در اروپا و امریکا و با شروع بحران مالی ۲۰۰۸ نظام سرمایه داری شاهد حمله نئولیبرالها و حکومتهای دست راستی این کشورها  به دستاوردها و حقوق بدست آمده مبارازتیبیش از یک سده پیش زنان گواه بوده ایم.

در کشورهای  متکامل ترسرمایه داری، نمونه این حملات طرح  قانون ممنوعیت سقط جنین در لهستان توسط دولت حاکم حزب قانون و عدالت است که در پی اعتراضات هزاران زن در خیابانها، پارلمان این کشور را به لغو آن ناچار ساخت. رفتار زن ستیزانه دولت ترامپ در آمریکا و حمله به حقوق و موقعیت اجتماعی و سیاسی زنان و مساله آزار جنسی زنان و حکم ترامپ  برای لغو خدمات پیشگیری از بارداری که با اعتراض میلیون‌ها نفر در بسیاری از شهرهای آمریکا جواب گرفت نمونه ی دیگری از این یورش ضد انسانی سرمایه داری به زنان است. حمله به کار و حقوق و سطح زندگی کارگران از جمله زنان در اکثر کشورهای اروپایی به بهانه بحران اقتصادی که بزرگترین ضربات آن نصیب زنان شد. با توجه به اینکه زنان اکثرا در خدمات عمومی، بهداشتی و آموزشی مشغول کار هستند واز آنجا که این مراکز با هزینه دولت اداره میشوند، هزینه بحران ها و کسری بودجه  دولت ها، به دوش زنان افکنده می شود. بریدن از دستمزدها و حقوق ابتدایی زنان نخستین و کم هزینه ترین یورش سرمایه داری در این کشورهاست. سرمایه داران وحکومت هایشان، هر بار به این بهانه  مجموعه ای از دستاوردها و حقوق کارگران را بازپس میگیرند. در این کشورها، هر چند زنان بطور رسمی و بر اساس قانون در همه زمینه ها با مردان برابر در نظر گرفته میشود، ولی در این جوامع در واقع نابرابری ساختاری و فریبکاری های قانونی و فراقانونی  پوشیده زیر نام برابری حقوقی و اجتماعی زنان ومردان، اما به آشکارا زنان را زیر ستم نشانیده اند. برای  نمونه، در این جوامع هر چند زنان بیش از نیمی از فارغ التحصیلان دانشگاهها را تشکیل میدهند، ولی اکثر زنان دارای شغلهای با حقوق کمتری با میانگین 20% کمتر هستند. اکثر زنان در مشاغل نیمه وقت مشغول به کار هستند. حین افزایش حقوق، اگر زن در مرخصی زایمان باشد، از این افزایش حقوق محروم میشود، در حالیکه در واقع زن با درد و رنج و  برده وار، به بقا و بازتولید نیروی کار جامعه و سرمایه داری یاری می رساند. برای زنی که مجبور است مرخصی زایمان بگیرد، سرمایه دار باید هزینه کند و این آن چیزی است که سرمایه داران و دولتهای سرمایه داری که هدف اصلی و مقدس شان، انباشت سود و سرمایه است، زیر پا می گذارند. در زمان نگه داری کودک یا بیماری وی،  یکی از والدین باید از کار غایب باشد و یا دست از کار بکشد و بیشتر وقت هت ها، این زنان هستند که تن به چنین شرایطی میدهد. اینها و دهها نمونه این چنین نشان میدهد که زنان علیرغم دهه ها مبارزه برای حقوق و رهایی خود، هنوز هم بعنوان ابزار تولیدی دیده میشوند که وظیفه اشان خدمت به سودافزایی سرمایه داری است.

در ایران و دیگر کشورهای سرمایه داری استبداد زده، زیر ستم طبقاتی و قوانین دینی، وضعیت زنان در بدترین  شرایط ممکن بوده و بنا به آیه ها و قوانین برگرفته شده از کتاب دینی و روایات و حدیث های اسلامی و رهبران دین، زنان نخستین و زیرستم ترین قربانیان نظام حاکم می باشند. در ایران و بعد از تحمیل چهل سال آپارتاید جنسیتی بر زنان، انواع تبعیضات و بی حقوقی ها  به فرمان شرع و قانونهای برگرفته از شرع اسلام، آموزش ها و تبلیغات مذهبی و ترویج ارتجاع و نیروهای سرکوب و امر به معروف و نهی از منکر نهادینه شده است.

 علیرغم  این همه فتوا و احکام ضد انسانی علیه زن، خوشبختانه زنان نه تنها تسلیم نشده، بلکه  در بسیاری موارد در نخسیتن صف و پیوسته در هر فرصت به دست آمده این تبعیضات و بی حقوقی ها و قوانین را به چالش کشیده اند. هر روز شاهد حضور پر رنگ زنان در اعتراضات و تظاهرات و تحصنها هستیم. حتا از لحاظ ماهیت هم این مبارزات در جهت عکس آن استراتژی می باشد که اصلاح طلبان و فمینیستهای حکومتی و لیبرال و خارج از حکومت ترویج میدهند. در حالیکه ما شاهد تلاش برخی فمینیستها و فعالین لیبرال هستیم که که در تلاش هستنند تا با لابی گری در وزارتخانه های دولتهای سرمایه داری و جلب پشتیبانی آنها، آزادی را برای مردم ایران تمنا کنند،  در ایران شاهد مبارزات کارگران هفت تپه و همبستگی و پشتیبانی و حضور زنان در صف نخست، و زن شجاع و مبارزی مانند سپیده قلیان می باشیم. در حالیکه همین فمنیست های لیبرال، زنان ایران را از انقلاب و سازمان یافتگی و جنبش مبارزاتی به راه اندازی میترسانند و  «آازدی یواشکی» تشویق می کنند، ما شاهد شرکت فعال و چمشگیر زنان در مبارزات دی ماه ۱۳۹۶ و در همین روزها، بار دیگر گواه تحصن و اعتراضات معلمان هستیم . زنان در هر همایشی، در پولاد و هفت تپه و اراک و تهران و خاوران، اصفهان و گیلان، در همای های آموزگاران، کارگران، مال باخته گان و... در صف نخست قرار دارند.

با وجود دستاوردهای بزرگ  جامعه، در زمینه های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فردی و بهبود در  حقوق و آزادیهای زنان در طی صد سال گذشته، اما همان که در بالا بدان اشاره شد، زنان هنوز از نابرابریها و تبعیضات فراوانی در سطح جامعه رنج میبرند. این نابرابریها چنان در تاروپود جامعه رخنه کرده اند که نمیتوان با چند رفرم سیاسی و یا اقتصادی آنها را از بین برد. همانگونه که آشکار است، با وجود سهم بیشتر زنان در عرصه کاری، و حضور برخی از زنان در سیاست و دیگر عرصه های زندگی در جامعه نتوانسته به این نابرابریها پایان دهد و زنان را از حقوق برابر با مردان برخوردار سازد. علت این ناتوانی و تداوم بی حقوقی و ستم بر زن را باید در ماهیت و ساختار و اهداف نظام موجود یعنی نظام سرمایه داری جستجو کرد.

نظام سرمایه داری همانند دیگر نظامهای طبقاتی برده داری و ارباب رعیتی پیش از خود که بر اساس استثمار و ستم طبقاتی کارکرد و بقا می یافت، این نظام نیز بر همان مبنا و به هدف سود، انباشت سرمایه، استثمار کارگر، مالکیت خصوصی و بردگی انسان به دست انسان استوار است.  خود این ماهیت و مناسبات، ریشه همه ستمها از جمله ستم بر زنان را تحمیل می کند. برای رهایی زن از کار خانگی از طریق فراهم کردن مهد کودکهای مجانی و غذا خورهای عمومی، برای جبران محرومیتهای زن، برای ریشه کن کردن فرهنگ مردسالار و سنن ارتجاعی، برای از بین بردن کلیشه های جنسیتی و برگرداندن اعتماد زن به خود، شرکت در تولید و کار با حقوق و کاملاً برابر با مردان باید  بر این مناسبات غبله یافت و آن را محو کرد.

استراتژی رهایی زنان آن نیست که با برخی اصلاحات قانونی یا توانمند سازی بخشی از زنان یا بالا بردن سهم زنان در مراکز اداری و تجاری، بتوان موقعیت زنان را بهبود بخشد. استراتژی رهایی زنان آن است که بتواند با ایجاد یک دگرگونی بزرگ  اجتماعی به هر نوع  ستمی از جمله، ستم بر زن پایان دهد. آن نیرویی که میتواند چین تحولی را ایجاد کند طبقه کارگر سازمان یافته و از لحاظ طبقاتی آگاه هست. کارگران هم توانایی و هم مسئو لیت تاریخی و هم زندگی اشان در گرو به زیر کشیدن این نظام  استثمارگر و سلطه گر می باشد. با سرنگونی انقلابی این سیستم است که همه  ستمدیدگان و استثمار شوندگان، چه مرد و چه زن، از زیر ستم رهایی یابند. با محو این نظام سلطه و ستم،  می توان دنیایی بدون ستم و نابرابری را بنا نهاد.  تنها با یک انقلاب کارگری و سرنگونی نظام سرمایه داری است که رهایی واقعی زن امکان پذیر می شود. بدون حضور زنان این انقلاب به پیروزی نمی رسد. با توجه به اینکه زنان طبقه کارگر زیر ستم شدیدتر از تمامی زنان و مردان قرار دارند و با توجه به سهم و مشارکت بیشتری که زنان اکنون در جامعه و مبارزه دارند، و با توجه به برآمد مجدد مبارزات کارگری و توده ای در ایران و نیز بسیاری از سرزمین های دیگردر اعتراض به شدت یابی فلاکت و ستم بر زنان و شدت یابی بحرانهای بسیار نظام سرمایه داری، نقش و مسئولیت، آگاهی و سازمانیابی زنان و رهبری سازمانیافته و آگاه طبقه کارگر از جمله عناصر تعیین کننده و استراتژیک مبارزه برای رهایی به شمار می آیند.

 

7 مار س2019

 

جنگ جهانی چهارم ، ابزارها و آماجها ـ کتاب دوم

جنگ جهانی چهارم ، ابزارها و آماجها ـ کتاب دوم

بخش بیست و یکم ـ تروریسم یهود

نطفه دولت جعلی اسرائیل با یک تروریسم افسارگسیخته بسته شده است. بخش اعظم مسئولین رژیم صهیونیستی بویژه در سالهای آغازین بنیانگذاری آن تروریستهای شناخته شده ای هستند که دستشان تا مرفق به خون مردم فلسطین آغشته است. حداقل یک رئیس جمهور و سه نخست وزیر اسرائیل یعنی اسحاق بن سِوی ، اسحاق شامیر، اسحاق رابین و مناهیم بگین و تعداد بسیار دیگری از بالاترین مسئولین رژیم صهیونیستی همگی اعضا و رهبران شناخته شده جریانات تروریستی پیش از تشکیل دولت یهود درسال 1948 بوده اند. پیش از ورود به این مبحث لازم به ذکر است که ارزیابی گروههای مسلح صهیونیستی تا مقطع تشکیل دولت اسرائیل به مثابه جریانات تروریستی اساسأ برمبنای درک و استنباط شخصی خود من نیست چرا که من نفس مبارزه قهرآمیز در یک نظام تحت سلطه را مستقل از ماهیت مبارزین تا آنجایی که مردم عادی و غیرنظامی را هدف قرار نداده باشد نه تنها تروریستی نمی دانم که بسیارمشروع و قابل دفاع نیز تلقی می کنم.

اطلاق صفت تروریست به این جریانات تمامأ براساس معیارخود همین جنایتکارانی است که فی المثل جنبش حزب الله لبنان و جریان حماس را در کنارسازمان آزادیبخش فلسطین به صرف پذیرش مبارزه مسلحانه تروریستی قلمداد کرده و می کنند. همانهای که لیست تروریستی بیرون می دهند وهر جنبش مقاومتی را که دشمن تلقی می کنند در آن می نشانند. آنان که رگ و ریشه و تار و پودشان بر اساس همان معیارهای مورد قبول خودشان با ترور و ایجاد وحشت بافته شده است اما مبارزه مشروع مسلحانه فلسطینیان علیه اشغال سرزمینشان را تروریستی می نامند. آری با معیارهای خود آنان است که می گویم نطفه دولت اسرائیل با تروریسم ، پاکسازی قومی و جنایت علیه بشریت بسته شده است.

ضمنأ اینرا هم باید اضافه کنم که در گذشته واژه هایی همچون تروریسم و یا آنارشیزم همچون امروز از بار ارزشی تمامأ منفی برخوردار نبوده و به مثابه یک سبک برخورد سیاسی و یک شیوه مبارزه با حاکمیت و ایحاد تغییر، مستقل از درست و غلطی آنها مورد ارزیابی قرار می گرفته اند. باری ، پیشینه تشکیل هسته های مسلح صهیونیستی به سالهای آغازین قرن بیستم میلادی یعنی سالهای پس از تشکیل کنگره جهانی صهیونیستی بر می گردد. قتلعامهای موسوم به پوگرومهای روسیه تزاری در دوران انقلاب 1905 و تبلیغات متعاقب آن توسط مدیای یهود در اروپا و آمریکا با هدف آماده کردن فضای اجتماعی برای مهاجرت گسترده یهودیان روسیه به اروپا و آمریکا بهانه خوبی است تا بر مبنای آن جنبش منزوی صهیونیستی در جایگاه تنها مدافع جان ومال یهودیان روسیه تثبت گردد.

 "حزب صهیونیستی سوسیالیستی کارگران روسیه"

در شماراولین گروه های تروریستی صهیونیستی ، "حزب صهیونیستی سوسیالیستی کارگران روسیه" در1905 در اودِسا تشکیل می شود و بزودی پس از تشکیلات موسوم به "بوند" یا اتحادیه عمومی کارگری یهود ، تبدیل به دومین تشکل یهودیان روسیه می گردد. هدف حزب مذکور در آغاز، تشکیل دولت یهود درجای دیگری به غیر ازفلسطین یعنی دراوگاندا واقع در قاره آفریقا می باشد. این تشکل رسمأ تروریسم را به مثابه یک راهکار مشروع در تقابل با دولت تزاری وارد برنامه خود می کند.

ها شومر " Ha Schomer"

ها شومر به معنی محافظ یا نگهبان اولین جریان متشکل و با چفت و بستی است که 17 آپریل 1909 با تعداد اندکی عضو در خود سرزمین فلسطین تأسیس می شود. ها شومر که در آغاز با هدف حفاظت از شهرکهای یهودی نشین در مقابل تهاجمات عربها بوجود آمده است با آغاز جنگ جهانی اول به فعالیت زیرزمینی علیه امپراتوری عثمانی روی می آورد. دومین رئیس جمهور اسرئیل " اسحاق بن سِوی" Jizchak Ben Zwi از اعضای اولیه همین جریان بوده است. ها شومر از اساس یک گروه رادیکال منظبط با یک تشکیلات هرمی است. از شعاراصلی آنان می توان بخوبی ماهیت این گروه محافظ ! را گمانمه زد :

"یهودیه در آتش و خون بخاک افتاد، درآتش و خون نیز به پا خواهد خاست".

عضویت درها شومربسادگی امکانپذیر نیست به همین دلیل نیز شمار اعضا محدود است. برای مثال پنج سال پس ازتشکیل و در آغازجنگ جهانی اول تعداد اعضای ها شومر حول و حوش چهل نفرعضو و پنجاه شصت نفرکاندید عضویت بیشترنمی باشد. این کاندیداها می بایست ابتدا یک دوره آزمایشی یکساله را پشت سر بگذارند بعد هم آرای دو سوم اعضای نشست عمومی سالانه گروه را برای عضویت بدست آورند.

برخی ازاعضای ها شومر درسالهای جنگ اول و در کنار فعالیتهای زیرزمینی علیه امپراتوری عثمانی به"لژیون یهود" که در این مقطع در رکاب دولت فخیمه شمشیر می زند می پیوندند و برخی نیز پس از اشغال بیت المقدس توسط بریتانیا وارد خدمت تشکیلات پلیس محلی میگردند. لژیون یهود که درآغاز جنگ اول توسط "ولادیمیر جابوتینسکی" Wladimir Jabotinsky و "جوزف ترامپلدور" Joseph Trumpeldor تأسیس گردیده است متشکل از پنج گردان از یهودیان داوطب تحت امر امپراتوری بریتانیا علیه امپراتوری عثمانی می باشد که البته پس از پایان جنگ توسط دولت بریتانیا منحل می گردد. ها شومر نیز خود را در 15 ژوئن 1920منحل کرده و اعضای آن همگی به تشکیلات بزرگتری می پیوندند که قرار است به سهم خود نقش مهم تری در روند تروریسم افسارگسیخته منتهی به شکل گیری یک رژیم نژادپرست در خاک فلسطین ایفا نماید.

ها گانا "Hagana"

ها گانا معروفترین سازمان شبه نظامی تروریستی صهیونیستها در سرزمینهای فلسطینی است که به مثابه ادامه منطقی ها شومر در تابستان 1920 پایه گذاری می گردد. ناآرامیهای آپریل 1920 در اورشلیم که منجر به قتل شش یهودی و زخمی شدن حدود 200 نفر از آنان می گردد همینگونه وقایع ماه مه 1921 در یافا ، آژانس یهود را به این نتیجه می رساند که یهودیان مهاجر در مقابل تهاجم اعراب ساکن نمی توانند تنها به حفاظت از جانب دولت فخیمه اکتفا کرده و خودشان می بایست دراساس وظیفه دفاع از خود را برعهده بگیرند. هاگانا که در زبان عبری نیزهمان معنای دفاع را دارد از آغازهم تحت همین پوش یعنی دفاع از یهودیان ساکن و یا مهاجر به فلسطین درمقابل تعرض اعراب بومی بوجود می آید اما در طول زمان و متناسب با تعادل قوای موجود در اروپا استراتژی تدافعی را به کناری نهاده و حالت تعرضی به خود می گیرد. این تعرض در کنار اعراب صاحبخانه متوجه نمایندگان سیاسی و نظامی دولت فخیمه و شهروندان بریتانیایی نیز می گردد. ها گانا در فاصله سالهای 1920 تا سال بنیانگذاری دولت یهود در 1948، اقدام به عملیات تروریستی متعددی علیه اعراب ساکن و مدیریت انگلیسی فلسطین می کند. یکی از بزرگترین و خونین ترین عملیات تروریستی ها گانا منفجرکردن کشتی مسافربری فرانسوی موسوم به "اس اس پاتریا" می باشد که در جریان آن یکقلم 250 نفر ازسرنشینان اس اس پاتریا قتلعام می شوند.

ها گانا در واقع مادر تمامی جریانات تروریستی یهودی تا مقطع تشکیل دولت یهود می باشد. جریاناتی مثل ایرگون و اشترن و دنباله آن لِحی همگی حاصل انشعابات از ها گانا می باشند.

تا مقطع سال 1929 تعداد اعضای ها گانا نیز مانند ها شومر اگرچه بسیار بیشتر از آن اما تعداد محدودی است. نُه سال میانه بنیانگذاری ها گانا در 1920 تا 1929 سالهای نسبتآ آرامی هستند و همانگونه که در بخش گذشته اشاره کردم مهاجرت به فلسطین از سوی یهودیان جهان نیز رقم قابل اعتنایی نیست. در این سالها ها گانا بیشتر یک تشکیلات محلی است که کارش دفاع مسلحانه از شهرکهای یهودی است و بر نیروهای داوطلب متکی است. ازاینسال به بعد و به بهانه درگیریهای بیت المقدس و اقدام به قتلعام یهودیان هبرون ، کل تشکیلات با یک تغییر کیفی متحول می شود. تمامی جوانان و میانسالان یهودی موظف به عضویت در آن می شوند و تعداد اعضا و وابستگان ها گانا بیکباره با یک رشد صعودی سر از هزاران نفر برمی آورد.

سال 1929 سال تعیین تکلیف کلان سرمایه یهود با دیگر بخشهای سرمایه داری در ایالات متحده هست. از این سال به بعد هیچ اتفاقی در چهارچوب سیاست جهانی در ارتباط با یهودیت بین المللی را نمی توان مستقل از زلزله وال استریت ارزیابی و تحلیل کرد. از این نقطه به بعد کلان سرمایه متمرکز یهود با دستی باز به اجرای طرح های خود در ارتباط با تشکیل دولت یهود می پردازد. در این مقطع سیاست آلیانس یهود وبه تبع آن تشکیلات ها گانا در فلسطین بر روی تحریک مستمر و علنی اعراب مسلمان از یکسو و افزایش فشار تروریستی بر مدیریت اجرایی بریتانیا در راستای عقب نشینی از فلسطین و واگذاری آن به صهیونیسم بین المللی می باشد.

در بیت المقدس پروژه تحریک و ایجاد درگیری با تظاهرات ادامه دار در کنار دیوار ندبه و با ادعای مالکیت بر"تمپل برگ" یا همان کوه معبد آغاز می گردد. در این تظاهرات اعضای مسلح ها گانا همه جا حضور دارند.عین همین داستان در طرف مقابل نیز کلید می خورد. تظاهرات فلسطینیها نیز در مقابل بطور مستمر در اطراف مسجد القصی ادامه می یابد و از دست پلیس انگلیسی شهر نیز کار چندانی ساخته نمی باشد. روز23 اوت 1929 به تحریک "محمد امین الحسینی" مفتی اعظم بیت المقدس هزاران نفر فلسطینی مسلح از روستاهای اطراف به شهر می ریزند و به یهودیان حمله ور می شوند. در مقابل ناسیونالیستهای مسلح یهودی نیز به مقابله برمی خیزند و بدینترتیب جنگ مغلوبه می شود تا آنجا که کنترل اوضاع تمامأ از دست تشکیلات پلیس بریتانیا خارج می گردد.

قتلعام در حبرونالخلیل )

بدنبال درگیری میان ناسیونالیستهای عرب و یهودی بر سراستفاده از دیوار ندبه در بیت المقدس که ازهر دو سو سلاح گرم بکار گرفته می شود شایعاتی در میان روستاهای فلسطینی مبنی بر حمله صهیونیستها به نمازگزاران در بیت المقدس و تحت کنترل گرفتن شهر و اماکن مقدس مسلمانان توسط آنان پخش می شود که به رادیکالیسم موجود دامن می زند. در الخلیل تعداد زیادی آماده رفتن به بیت المقس می شوند و دراین فضاست که اولین تهاجم مسلمان به یهودی پس ازقرنها زندگی مسالمت آمیز در الخلیل صورت می پذیرد.روز 24 اوت تهاجم به یهودیان الخلیل نزدیک به 67 قربانی برجای می گذارد. نکته جالب اینجاست که اکثریت جمعیت یهودی شهر نه توسط پلیس انگلیس که اساسأ قادر به مداخله نبود بلکه توسط همسایگان عرب خود نجات مییابند. تعداد 435 نفر از یهودیان الخلیل را همسایه های عربشان به خانه های خود برده و پناه می دهند. بدنبال این ماجرا پلیس مستعمراتی بریتانیا اقدام به تخلیه الخلیل از یهودیان ساکن آنجا می نماید.

از اینجا به بعد تشکیلات ها گانا وارد یک فاز کاملأ جدید از حیات خود می گردد. جدای از عضوگیری اجباری از میان کلیه ساکنین یهودی فلسطین ها گانا اقدام به قاچاق گسترده سلاح از طریق سوریه که دراین مقطع تحت حاکمیت دولت فرانسه هست می نماید. همینطور تولید تسلیحات ساده بویژه بمبهای دستی در خود فلسطین را نیز آغاز می کند. از اینجا به بعد میلیشیای زیرزمینی ها گانا تبدیل به یک تشکیلات منسجم شبه نظامی می گردد که هدف آن تحمیل تشکیل دولت یهود هم به صاحبخانه فلسطینی و هم به اشغالگران انگلیسی حاکم می باشد.

پالماخ "Palmach و پالیام "Palyam"

ها گانا در 19 ماه مه 1941 و درجریان جنگ دوم اقدام به تأسیس یک هنگ از شبه نظامیان یهودی تحت عنوان پالماخ می کند که می بایست ضمن خدمت در رکاب دولت فخیمه در چارچوب "بریگاد یهودی" تمرکز خود را بر تعلیم و تربیت نظامی جوانان یهود در فلسطین بگذارد. پالماخ در کنار خدمت در ارتش بریتانیا در زمان جنگ در واقع نقش نیروی ضربتی ها گانا درعملیات پاکسازی قومی در میانه سالهای پایان جنگ در1945 تا تشکیل دولت یهود در1948 را بر عهده دارد.

پالماخ در ضمن برخوردار از یک واحد نیروی دریایی به نام "پالیام"هم هست که رسمأ در 1943 تأسیس می شود و پنج سال بعد هسته مرکزی نیروی دریایی ارتش اسرائیل را تشکیل می دهد. مسئولیت پالیام اساسأ هدایت مخفیانه یهودیان اروپا در زمان جنگ به فلسطین و بعد ها هم پیشبرد عملیات نجات مهاجران غیرقانونی که توسط دولت بریتانیا دستگیر و از ورودشان به خشکی جلوگیری می شده بوده است. یکی از مهمترین آنها عملیات نجات حدود دویست نفر از مهاجران غیرقانونی تحت فرماندهی اسحاق رابین می باشد که پلیس بریتانیا آنها را دستگیر کرده و قصد اخراجشان را داشته است. 250 نفر اعضای پالیام طی عملیاتی در 10 اکتبر 1945 آنها را فراری داده و در یک کیبوتص مخفی می کنند. این عملیات و اتفاقات بدنبال آن که همزمان با بسیج یهودیان درون فلسطین و آلیانس یهود و مطبوعات وابسته به آن در اروپا و آمریکا صورت می گیرد فشار را بر روی دولت فخیمه کیفیأ افزایش داده و زمینه های خروج نیروهای نظامی بریتانیا از فلسطین و واگذار کردن میدان به صهیونیسم جهانی را فراهم می کند.

همانگونه که گفتم نیروهای شبه نظامی تعلیم یافته پالماخ نقش مهمی در جنایات و پاکسازیهای قومی در فاصله سه ساله پایان جنگ دوم و تأسیس دولت اسرائیل بر عهده داشتند. یک نمونه از این جنایات ضد بشری عملیات عین الزیتون در اول ماه مه 1948 یعنی دو هفته پیش از اعلام تأسیس دولت یهودی است.قتلعام عین الزیتون دنباله جنایت دیر یاسین و در یک فاصله زمانی کمتر از یکماه پس از آن بوقوع می پیوندد.برخلاف دیریاسین که ها گانا مسئولیت آنرا تنها متوجه دو جریان لحی و ایرگون می دانست در اینجا تمامأ این نیروهای تعلیم یافته پالماخ به مثابه نیروی ضربتی ها گانا هستند که عملیات پاکسازی قومی را هدایت می کنند. ها گانا البته نیازی به محکوم کردن این یکی ندارد.

"هانس لبرشت" Hans Lebrecht کمونیست اسرائیلی که خود در این مقطع سرباز ارتش تازه تأسیس اسرائیل است و یکی دوهفته پس ازاین قتلعام طی مأموریتی به عین الزیتون رفته است چنین نقل می کند که نیروهای ضربتی پالماخ یکصد و هشتاد نفر اهالی روستا از زن و مرد و پیر و جوان و کودک را در مسجد جمع آوری کرده و آنگاه مسجد را به آتش کشیده اند. هرکس را هم که تلاش کرده از میان آتش گریخته و خود را نجات دهد به گلوله بسته اند. هانس لبرشت سخن از ده ها جسد با دستهای بسته برجای جای عین الزیتون می کند که گواه یک اسیرکشی نفرت انگیز در میان مردم غیرنظامی بوده است. اینها البته تنها نمونه های اندکی از جریان پاکسازی قومی در سرزمین فلسطین است. آن "سرزمین بدون خلقی ! که صهیونیستها پیشتر وعده آنرا به یک خلق بی سرزمین داده بودند" اینچنین خالی از خلق می گردد.

نیروهای پالماخ با تأسیس ارتش اسرائیل همگی در مواضع فرماندهی این ارتش جای میگیرند. از مشهورترین آنها می توان از اسحاق ساده ، موشه دایان ، اسحاق رابین و همسرش لئا رابین نام برد.

ایرگون "Irgun Tzwa’i Le’umi"

ها گانا برای بخشهای افراطی تر ناسیونالیسم یهود به اندازه کافی از رادیکالیسم برخوردار نیست !موضعگیری در مقابل حاکمیت بریتانیا در فلسطین موضوع یک انشعاب سیاسی می گرد که بعدها انگیزه های ایدئولوژیک نیز بدان افزوده می گردد. در سال 1931 بخشی از اعضای ها گانا به رهبری آوراهام تهومی انشعاب کرده و ایرگون را بوجود می آورند. این جریان"اِتسل" نیز نامیده می شده که مخفف حروف اول"سازمان نظامی ملی" می باشد. البته پنج سال بعد آوراهام تهومی و تعدادی دیگر در جریان قیام گسترده اعراب در 1936 و به منظور حفظ اتحاد دوباره به ها گانا بازمی گردند.

این حرکت بازماندگان در ایرگون را به سمت رادیکالیزاسیون بیشتر برده و یکسال بعد این جریان تحت فرماندهی بی چون وچرای "ولادیمیر جابوتینسکی" Wladimir Jabotinsky قرار می گیرد. ایرگون به لحاظ ایدئولوژیک کاملأ درخط جریان تجدید نظرطلب صهیونیستی متعلق جابوتینسکی قرار می گیرد که در فاصله1937 تا زمان مرگش در1940 رهبری مستقیم ایرگون را در دست داشته است.

در این سالها ایرگون عملیات متعددی علیه اعراب صاحبخانه و دستگاه اجرایی استعمار انگلیس شامل مین گذاری در جاده ها ، بمبگذاری در کافه ها و مراکز خرید عمومی و همینطور تهاجم به مراکز پلیس بریتانیا صورت می دهد. این جریان به لحاظ سازماندهی بشدت متأثر از تشکیلات "جوانان بتار" که در 1923 توسط جابوتینسکی در ریگا پایتخت لتونی تشکیل شده و متشکل از یهودیان فاشیست با الگوی موسولینی در ایتالیا بود می باشد. اونیفورم اعضای بتار نیزهمان اونیفورم اعضای اس ـ آ در آلمان با همان رنگ قهوه ای بوده است.

اختلاف میان ایرگون و ها گانا البته باید در کادر یک اختلاف بزرگتر بررسی شود تا بهتر قابل فهم باشد. ها گانا بازوی نظامی کنگره جهانی صهیونیستهاست. برعکس ایرگون متمایل به جریان صهیونیستهای رویزیونیست به رهبری ولادیمیر جابوتینسکی است که درتقابل با بریتانیا معتقد به نزدیکی به فاشیستها در ایتالیا و نازیها در آلمان بوده است. کنگره جهانی صهیونیستها برعکس در خط همکاری با بریتانیا و سازش قدم برمی دارد. جابوتینسکی و طرفدارانش نهایتأ در سال 1935 کنگره مذکور را ترک کرده و استراتژی متفاوتی را دنبال می کند. او در 12 سپتامبر همین سال تشکیلات جدیدی را در وین تحت عنوان "سازمان صهیونیستی نوین" ایجاد می کند که در برنامه اش برخلاف اعلامیه بالفور خواهان تشکیل دولت یهود درهردو سوی رود اردن می باشد. مهمترین بخش برنامه رویزیونیستها انحلال شبکه های موجودیت یهودیان در اروپا و انتقال آنان به سرزمین فلسطین می باشد. این بخش البته جهتگیری سیاسی مشخصی را در جهت نزدیکی هرچه بیشتر به رژیم نازی در آلمان و تقابل با دولت بریتانیا دنبال می کند. طبیعتأ از درون این جهتگیری سیاسی هم هست که همکاری با نازیها در دستور کار قرار میگیرد. در این رابطه در بخش پیشین به تفصیل سخن گفته ام.

بزرگترین عملیات ایرگون بمبگذاری سال 1946 درهتل داوود شاه King David Hotel در اورشلیم بود که در آن مقطع بخشی از دستگاه مدیریت اجرایی و فرماندهی ارتش بریتانیا در آنجا مستقر بودند. بیش از نود نفر انگلیسی، عرب و یهودی همکار دستگاه استعماری بریتانیا در این بمبگذاری به قتل می رسند . تأثیرات منفی این عملیات تا آنجا می رود که بخش اعظم اِلیت سیاسی حامی صهیونیسم در بریتانیا و در رأس همه شخص وینستون چرچیل حداقل در ظاهر دست از حمایت از جنبش صهیونیستی کشیده و با آن فاصله می گیرند. همینطور تشکیلات ها گانا اقدام به انجام چند عملیات علیه ایرگون می کند که البته بیشتر جنبه نمایشی دارد. نفس وجودی انشعاباتی همچون ایرگون و یا لِحی مستقل از اختلافات واقعی میان آنها عامل مهمی برای ها گانا در پوشانیدن چهره جنایتکارش زیر ماسک اعتدال و مخالفت با افراطیگری است .درهرکجا هم که صلاح بود هر سه این جریانات عملیات مشترک انجام می دادند که نقطه اوج آن جنایت داعش گونه در قریه "دیر یاسین" در 9 آپریل 1948 یعنی مدت کوتاهی پیش از اعلام استقلال دولت یهود می باشد.

جنایت دیریاسین

در قتلعام دیر یاسین هر سه گروه شرکت دارند ولی اینجا هم باز دستهای ها گانا بزیر دستکشهای سفید پوشیده است و تنها ایرگون و لِحی هستند که تنها عاملان جنایت ضد انسانی در دیر یاسینند. بیش از یکصد زن و کودک و پیر و جوان با نارنجکهایی که از پنجره خانه هایشان توسط اعضای ایرگون و لِحی انداخته می شود به خاک و خون می غلطند. جنایت آنقدر شنیع است که اشک تمساح آژانس یهود را نیز جاری می کند. آنان رسمأ از پادشاه وقت اردن پوزش می طلبند. پوزشی که البته از آنسو پذیرفته نمی شود. ها گانا نیز البته جنایت دیر یاسین را که در پیش چشمانش انجام شده محکوم می کند.

"بنی موریس" Benny Morris استاد دانشگاه بن گوریون می نویسد که بازماندگان قتلعام را که در میان آنان زنان و کودکان بسیاری بودند در پایان سوار کامیونهایی چند کرده و در خیابانهای غرب بیت المقدس به حرکت دراوردند که ازآنان نیز با فحش و تف و پرتاب سنگ پذیرایی به عمل آمد. ها گانا اینجا هم البته حضور ندارد ! مجله آلمانی اشپیگل در ماه های سپتامبر و اکتبر 1982 در مجموعه گزارشاتی درمورد وضعیت فلسطینیان و آنچه که تا آنروز بر فلسطین و فلسطینی گذشته بود تحت عنوان "ضربه خورده ، رانده شده ، مورد خیانت واقع شده" منتشر می کند که در کنار بسیاری وقایع دیگر به جنایت دیریاسین نیز پرداخته است.گزارشاتی که البته بدلایل قابل فهم با زبانی بسیار نرم هم نوشته شده است.

اشپیگل نه اززبان اعراب که اززبان نماینده سوئیسی صلیب سرخ بین المللی" ژاک راینر" Jacques de Reynier که شاهد عینی دست و پا بریدنها، شکم زن حامله دریدنها و مثله کردن کودکان بوده است، اززبان"آرنولد تاینبی" Arnold j.Toynbee تاریخدان شهیرانگلیسی که این جنایت را همطراز و درکنارجنایات نیروی اس ـ اس گذاشته، از زبان "لاری کالینز" Larry Collins و "دومینیک لاپیر" Dominique Lapierreنویسندگان کتاب "آه ، اورشلیم" است که از دیریاسین نقل می کند. جانیان دیریاسین را در کنار جانیان داعش گذاشتن و مقایسه کردن بی تردید روسپیدی داعشیان را نتیجه خواهد داد ! سالها بعد رهبری هر دو گروه تروریست افراطی ( از دید ملل متحد و ابرقدرت وقت) ایرگون و لِحی یعنی"اسحاق شامیر" و "مناهیم بگین" یعنی فرماندهان مستقیم جنایت دیریاسین نخست وزیران آینده اسرائیل می شوند و نصیب یکی از آندو نیز جایزه کذایی صلح نوبل می گردد. یک لحظه تصور کنید سالها بعد به ابوبکر بغدادی جایزه صلح نوبل را اعطا کنند ! این محتوای واقعی آن سیستمی است که برجهان ما حاکمیت دارد. مناهیم بگین صاحب جایزه کذایی صلح نوبل ضمن دفاع آشکاراز جنایت دیریاسین تأکید کرده بود که "بدون پیروزی ! دیریاسین اسرائیلی وجود نمی داشت". آری بی تردید حق با این جنایتکار پیشانی سفید است. بدون پاکسازی قومی در سرزمین فلسطین و دررأس آن قتعام دیریاسین شاید اوضاع امروز شکل و شمایل دیگری می داشت.

مناهیم بگین از ابتدای تأسیس ایرگون عضو و از سال 1943 تا مقطع انحلال آن در 1948 فرمانده مستقیم جریان تروریستی ایرگون بوده است. در سال 1948 و بدنبال تشکیل دولت اسرائیل ایرگون هم مثل دیگر جریانات تروریستی و شبه نظامی منحل و دردرون ارتش نوبنیاد اسرائیل سازماندهی می گردند. انحلال ایرگون البته چندان اختیاری نیست. بدنبال یک رشته درگیریهای پراکنده که در یک قلم آن 16 کشته از ایرگون و 3 کشته از ارتش بجا می مانند، نهایتأ نیروهای تحت امر مناهیم بگین جذب ساختار نظامی ارتش شده و ظاهرأ منحل می گردند.

عملیات ایرگون با انحلال آن به پایان نمی رسد. مهمترین عملیات پس از انحلال ظاهری ایرگون عملیات سوء قصد با بمبهای پاکتی به اولین صدراعظم پسا جنگ آلمان و دو نفر از مقامات دولت این کشور در جریان مذاکرات میان داوید بن گوریون و کنراد آدنائر بر سر پرداخت خسارت از سوی آلمان و عادی سازی روابط دو کشور در سال 1952 می باشد. در فرانسه که پاکتها از آنجا به مقصد آلمان پست شده اند، تعدادی از اعضای سابق ایرگون در اینرابطه دستگیر ولی بدلیل عدم امکان اثبات جرم تنها ازاین کشور اخراج می گردند.پلیس فرانسه ظاهرأ دلیلی برای محکومیت آنها نمی یابد. تنها یکی از آنها به نام "اِلازار سودیت" Elieser Sudit که در اتاقش سلاح یافته بودند را به چهار ماه حبس ! محکوم می کنند. سالها بعد در 1994 سودیت با نوشتن کتابی به زبان عبری انجام این عملیات تروریستی که سر نخ آن به ادعای وی در دستان مناهیم بگین بوده است را با جزئیات شرح می دهد. سودیت در این کتاب مدعی شده که از سن پانزده سالگی دست اندرکار طراحی بمب در چارچوب تشکیلات ایرگون بوده است.

لِحی یا لِخی  " Lechi"

بدنبال مرگ جابوتینسکی در سال1940 و بر سر توافق میان جریان ایرگون و تشکیلات پلیس بریتانیا در فلسطین و اعلا م آتش بس ، انشعابی به سرکردگی "آوراهام اِشترن" Avraham Stern در ایرگون صورت می گیرد که به انشعاب اِشترن معروف می شود. دولت بریتانیا نیز در آنزمان این گروه را به نام سرکرده آن"باند اشترن" می نامید. جریان ازاین قرار بود که پس ازمرگ رهبر ایرگون "ولادیمیرجابوتینسکی" Wladimir Jabotinsky و جانشینی "داوید راتسیل"David Raziel در1940 یعنی پس از گذشت یکسال از آغاز رسمی جنگ جهانی دوم ، میان ایرگون با تشکیلات پلیس بریتانیا در فلسطین که تا این تاریخ دشمن قلمداد می شده یک توافقنامه آتش بس وهمکاری امضا می گردد که مورد پذیرش اعضای افراطیتر ایرگون به سردمداری "آوراهام اشترن" قرار نمی گیرد که منجر به جدایی طرفداران اشترن از ایرگون می گردد.

جریان لِحی یا لخی که مخفف "مبارزان آزادی اسرائیل" می باشد در واقع ادامه یا تأسیس دوباره همین جریان پس از ضربه نظامی خردکننده پلیس بریتانیا در فوریه 1942 و کشته شدن خود اشترن می باشد.بدنبال این ضربه که با دستگیریهای گسترده همراه بود گروه مجبوربه رفتن به زیرزمین می گردد تا پس از مدتها در یک شرایط مناسبتر توسط عناصری چون "اسحاق شامیر" نخست وزیر آتی ، "ناتان مور" و"ایسرائیل اِلداد" دوباره تأسیس گردد. نکته جالب توجه در رابطه با اشترن و ادامه آن لِحی تمایل شدید به همکاری با نازیها علیه دولت بریتانیا می باشد. بدین اعتبار انشعاب لِحی یا به تعبیر دولت بریتانیا "باند اشترن" آینه تمام نمای محتوای ایدئولوژی صهیونیستی است که به بهترین وجهی "این همانی" ایدئولوژیکی میان صهیونیسم و ناسیونال سوسیالیسم را در عریانترین شکل خود به نمایش می گذارد.

ارتباط وهمکاری میان لِحیو دستگاه اطلاعاتی نازیها تنها سیاسی نیست عملیاتی هم هست. در ماه مِه1944 بدنبال اشغال مجارستان توسط آلمان پیشتهادی از سوی "هاینریش هیملر" فرمانده نیروی اس ـ اس از طریق یکی از وابستگان لِحی در مجارستان بنام "یول براند" Joel Brand برای متفقین فرستاده می شود.هیملر پیشنهاد معامله یک میلیون یهودی عمدتأ مجاری با ده هزار کامیون کالای مورد نیاز آلمان را برای متفقین فرستاده است. این پیشنهاد توسط متفقین با اعمال نظر "لرد ماین" وزیر مستعمراتی خاورمیانه بریتانیا که در قاهره مستقر است رد می گردد. پس از این جریان براند به لِحی می پیوندد و در نوامبر1944یعنی کمتر از شش ماه به پایان جنگ مانده هم یک گروه عملیاتی لِحی با مسئولیت اسحاق شامیر نخست وزیر اسبق اسرائیل متشکل از دو نفر در قاهره "لرد والترماین" Lord Walter Moyne را به قتل می رسانند. هر دو نفر دستگیر و در آغاز سال 1945 در قاهره اعدام می گردند. بعدها در سال 1975 باقیمانده جسد هر دو در یک مبادله جنازه ها میان دولتهای مصر و اسرائیل به اورشلیم برده شده و درشمارقهرمانان تاریخ اسرائیل در"هرتسل برگ" یا تپه هرتسل بخاک سپرده میشوند.

لحِی نیزمثل بقیه جریانات تروریستی و شبه نظامی یهودی پس از تشکیل دولت اسرائیل منحل و جذب ارتش می گردد اما علیرغم این انحلال ظاهری آنها فعالیتهای خود را بویژه در اورشلیم با چند هزارعضو و هوادار ادامه می دهد. عملیات مهم دیگر لِحی در 17 سپتامبر 1948 یعنی کشتن نماینده سازمان ملل در فلسطین "فولکه برنادوته" Folke Bernadotte  و همراهش "آندره سِرو" André Serot فرمانده نیروهای حافظ صلح در این شرایط انجام می گیرد. این عملیات نقطه پایانی است بر فعالیت رسمی این جریان. عناصر شرکت کننده در این عملیات به شمول "ناتان یلین مور" عضو مؤسس لحِی همگی توسط دولت تازه بنیاد اسرائیل دستگیر می شوند اما پس از مدت بسیار کوتاهی همگی آنان طبق روال معمول آزاد می گردند.

سند آنکارا

در 11 ژانویه 1941 یعنی در سومین سال آغاز جنگ جهانی دوم متنی توسط گروه اشترن تقدیم سفارت آلمان در پایتخت ترکیه می شود که بعدها به سند آنکارا معروف می گردد. در این سند جریان تروریستی اشترن صراحتأ خواستار همکاری نظامی با دولت آلمان علیه بریتانیا شده است. پشت این سند عنصری قرار گرفته است که بعدها نقش مهمی در حاکمیت اسرائیل بازی خواهد کرد. او کسی نیست جز اسحاق شامیر وزیر خارجه و نخست وزیر بعدی دولت یهود !

اندکی پیش از اینهم ، ملاقاتی میان "نفتالی لوبنچیک" Naftali Lubentschik با "رودلف رُزا" Rudolf Roserعضو دستگاه اطلاعاتی آلمان و یک دیپلمات بنام "ورنر اُتو فون هِنتیگ" Werner Otto von Hentig در بیروت که در این مقطع تحت حاکمیت دولت ویشی فرانسه متحد آلمان می باشد صورت گرفته است که در این ملاقات یاداشتی از سوی لوبنچیک تحویل طرف آلمانی داده می شود مبنی براینکه هدف یک "اروپای نوین و عاری از یهودی" تنها در صورتی محقق می گردد که دولت نازی با اخراج یهودیان اروپا به سرزمین فلسطین و تشکیل دولت یهود که البته متحد و همبسته با دولت آلمان خواهد بود موافقت نماید. این پیشنهاد از سوی طرف آلمانی پذیرفته نمی گردد و درعوض واسطه های آلمانی تمایل خود را به استقلال اعراب و حمایت از"محمد امین الحسینی" مفتی اعظم بیت المقدس اعلام می دارند.

علاوه براینها یکباردیگرهم درماه دسامبر"باند اشترن" یکی ازاعضای رده بالای خود بنام "ناتان مور" Nathan Yalin-Mor را به منظور تماس با نازیها راهی ترکیه می کند که در میانه راه دستگیر و ملاقات طرح ریزی شده انجام نمی گیرد. دولت نازی البته بدلیل بی اهمیت تلقی کردن اشترن پاسخی به این تقاضا نمی دهد اگر هم داده باشد به نوشته "لِنی برنر" مدرکی از آن درمیان آرشیوها بدست نیامده است. درست برعکس خود تقاضا یعنی "سند آنکارا" که هم اکنون درمیان اسناد وزارت امور خارجه آلمان موجود است.

هانا آرنت فیلسوف شهیر یهودی در کتاب "آیشمن در اورشلیم" خود به جمله ای از ناتان مور یکسال بعد از تقدیم سند آنکارا و در اوج جنگ جهانی یعنی در سال 1942 اشاره می کند که بی نیاز از هرگونه توضیحی می باشد. ناتان مور منطق همکاری میان صهیونیسم و نازیسم یا بعبارتی "استراتژی موازی" را چنین تئوریزه می کند :

"پروژه ما مبنی بر وادار کردن یهودیان اروپا به مهاجرت (به فلسطین) در ابعاد توده ای با اهداف آلمانها در راستای پاکسازی اروپا از یهودیان برهم منطبق می باشد".

از پایان جنگ جهانی دوم تا کنون ، همجنسان و همکاران دیروز نازیها پس از گذشت بیش ازهفتاد سال همچنان بدوشیدن دولت آلمان و نسل جدیدی مشغولند که برخلاف خود آنان نه شراکتی با رژیم نازی داشته و نه اطلاع چندانی از آن دوران دارند. "نورمن فینکل اشتاین" Norman Finkelstein یک روشنفکر یهودی ـ آمریکایی که والدینش از بازماندگان اردوگاه های مرگ نازیها بوده اند ، کتابی دارد بنام "صنعت هولوکاست" Holocaust Industrie یا بترجمه دقیقتر "تجارت هولوکاست". او که بیش از شش کتاب در رابطه با خاورمیانه و صهیونیزم نوشته است دراین کتاب ( که البته ازابتدا نیز در میان مدیای تحت حاکمیت "کلان سرمایه یهود" بشدت با تحریم و کارشکنی مواجه بوده و هست ) به تفصیل پرده از این تجارت پر آب و نان دولت یهود با درد و رنج بازماندگان دوران نازیها برمی دارد. حکایتی که همچنان باقی است.

                                                                                                                         

   بیژن نیابتی ، 15 اسفند 1397

سایت بیژن نیابتی             niabati.blogspot.com

 ای میل بیژن نیابتی    bijanniabati@hotmail.com

 

 

خشونت مقبول

شاید تا بحال از انواع خشونتهایی که بر زنان اعمال شده زیاد گفته و شنیده شده، از یک نگاه نامناسب تا کلمه ایی که سهوا  از دهانی می پرد تا کتک کاری و تبعیض و قتل زنان و بسیاری دیگر که با شدت و ضعف در تمام جوامع دیده میشود. پرچم مردسالاری در جامعه ایرانی اسلامی همیشه بالا بوده و تا جایی که توان داشته و از هر راهی که ممکن بوده زنان را و مخصوصا زنان طبقه کارگر و فرودست را به زنجیر کشیده و به انحاء گوناگون حقوق ، هویت و آزادی زنان را مورد تهاجم قرار داده است.

 قربانیان  نظام سرمایه داری - اسلامی فقط زنان نیستند بلکه مردان زیادی هم هستند که خود قربانی این سیستم غلط میباشند چه مردی که مورد آزار زنی قرار گیرد و چه آزاردهنده زنی باشد ، خواسته یا ناخواسته طعمه این نظام سودجو است . رواج فرهنگ دلخواه نظام سرمایه داری و تلقین زن ستیزی به مردان جامعه بستر مناسبی برای انواع خشونتها علیه زنان است وبی حقوقی و بردگی زنان در مواردی  تا جایی پیش رفته که کل جامعه و حتا زنان آنرا خیلی عادی و مقبول دانسته و تبدیل به نرم، هنجار یا تقدیر شده است. مثلا همان ضعیف پنداشتن زنان و یا ناموس مرد بودن را آنقدر آرام و نرم به جامعه حقنه کرده اند که برای زنان هم امری طبیعی است.

اما اینبار من از خشونتی برایتان میگویم که با تمام وجودم آنرا لمس کرده ام . البته امیدوارم هیچ مادری درد از دست دادن فرزند را نچشد و هیچوقت رنجی را که من تحمل میکنم تجربه نکند. امروز سه ماه از در گذشت ناگهانی پسرم میگذرد. در این مدت بسیار شوکه شدم و آشفتگی و پریشانی و غم بزرگ از دست دادن تکه ایی از وجودم مرا از احوالاتم کاملا غافل کرده بود. اکنون که کمی بخودم آمدم میبینم جدا از ظلم بزرگی که طبیعت نسبت به من روا داشته ستم بزرگتری از طرف طبیعت و ذات نظام سرمایه داری و مردسالار به من شده که غصه و بیقراری از مرگ فرزندم برایم صد چندان گردیده .

وقتی عکسها و فیلمهای پسرم و خاطرات کودکی و نوجوانیش را در ذهنم ورق میزنم عکس اعلامیه فوت پسرم گویی انکار آشکار هویت من بعنوان یک مادر و یک زن می باشد. اعلامیه یک چیز کم داشت. "اسم مادر متوفی" بله فرزند من فقط فرزند پدرش بود و اسمی از من نبود از این بابت قلبم فشرده تر می شود. این برخلاف طبیعت و زندگی من و پسرم بود . در زندگی خانوادگی ما اگر چه قانونا فرزندان به پدر تعلق داشتند ولی عملا بچه ها بیشتر متعلق به من بودند . من نه ماه پسرم را در وجودم پروردم و از گوشت و خون و وجودم تغذیه اش کردم. دو سال از شیره وجودم شیر دادم، تر و خشکش کردم مراقبت کردم، رنج و زحمت کشیدم، بزرگش کردم تمام مسئولیتش برعهده خودم بود. من همدرد و همراز و دوست صمیمی و مهمتر از همه مادرش بودم .بهترین و صمیمی ترین دوستان من فرزندانم هستند. عاشقانه هایم برای فرزندانم است حاضرم بجای آنها بمیرم. وقتی مریض میشدند هزار بار با خودم میگفتم کاش خودم به جای آنها مریض میشدم.

چیزی که در مورد بچه هایم برایم مهم است این است که جامعه تعلق آنها به من و تعلق من به آنها را انکارنکند و وجود من نادیده گرفته نشود. هرچند میدانم که فرزندانم تعلق وجودشان را بیشتر از هر کسی به من می دانند. کاش جامعه هم مثل بچه هایم فکر میکرد. دلخوشیم فقط این است که میدانم پسرم عاشقم بود و به رسوم دیکته شده مذهبی و مردسالارانه نظام سرمایه داری - اسلامی ایران اعتقادی نداشت. شعرها و نوشته هایم را دوست داشت و میخواند و تشویقم میکرد.  ولی رابطه من و پسرم چیزی از خشونت نهفته در کنه وجود متعفن نظام گندیده و فاسد بورژوازی نمی کاهد که حتا در مرگ جگرگوشه های یک زن رسوخ کرده و با میخ تحجر و کهنه پرستی بر ذهن های مسخ شده حک کرده که <فرزندان متعلق به پدر هستند> و مادران را نادیده میگیرند. روی سنگ قبر پسرم اسم پدر هست اما اسم مادرش نیست این یک ستم است یک خشونت است نه تنها نسبت به من بلکه نسبت به پسرم هم ظلم بزرگی است زیرا انکار من برای او انکار او برای من در ذات روابط مادر و فرزندی ما نمیگنجد.  شاید این مسئله آنقدر کوچک به نظر بیاید که اصلا قابل رؤیت نباشد اما برای مادر داغدیده ایی مثل من که بیست و پنج سال رنج کشیدم و با هزاران امید و آرزو پسرم را بزرگ کردم و در نهایت ناباوری آرزوهایم در خاک دفن شدند مانند پتکی وجودم را درهم می کوبد و بسیار بزرگ بغرنج می نمایاند.

این رسوم کهنه پرستانه میخواهد میان مادر و فرزند دیوار آهنی بکشد میخواهد زن را در تاریکخانه های فرهنگ حاکم به فراموشی بسپارد و هویت نیمی از جامعه را در زیر سایه تحجر به سیاهچال فراموشخانه بیاندازد. تا کی باید یوغ بردگی این نظام متعفن را بر گردنمان حمل کنیم . تا کی باید اجازه دهیم نظام سرمایه داری برای ما تعین تکلیف کند حتا در خصوصی ترین مسائل زندگی.

انکار هویت زنان جامعه و به پستو راندن آنان دیگر ممکن نخواهد بود زیرا بسیاری از زنان ایران به حقوق خود آشنا هستند و میدانند که از زندگی چه میخواهند. میدانند که چگونه باید در برابر تبعیض و نا برابری قد علم کنند. میدانند که برای آزادی و رها شدن از یوغ بندگی باید فریاد آزادیخواهی و نابودی نظام سرمایه داری را سر دهند. میدانند که برای پاره کردن زنجیرهای فرهنگ بورژوایی و خرده بورژوایی نرم تنیده در زندگیشان باید با تلاش مضاعف مبارزه کنند.

 جهان بینی بورژوایی مانند غده سرطانی در تار و پود زندگی انسانها ریشه دوانده. برای خلاصی از این بیماری باید ریشه هایش را در گوشه گوشه های زندگی خشکاند و سوزاند باید به ترفندها و حقه های این نظام مکار آگاهی یافت و چاره اندیشید و مبارزه کرد. نظام سرمایه داری - اسلامی ایران با پنچه های تحجر و تعصبات دینی و مذهبی گلوی زنان را هر روز بیشتر و بیشتر می فشارد. هشتم مارس، روز جهانی زن، روز فریاد علیه خشونت، تبعیض و ستمهایی است که در طول تاریخ به زنان جهان روا داشته شده است. روز جهانی زن به تمام زنان و مخصوصا زنان متعلق به جنبش طبقه کارگر یاد آوری میکند که نباید وظایف خطیر خود را در قبال جنبش فراموش کنند. به هر شیوه ممکن ولو ناچیز و جزیی باید مبارزه کرد و از پای ننشست. زنجیرهایی که به دست و پای زنان بسته شده است فقط با وارونه کردن نظم موجود امکان پذیر است. تا سرمایه داری هست ستم بر زنان هم هست. زنان بیشتر از مردان آمال تهاجم سرمایه داری قرار گرفته اند پس میطلبد که همان زنان بیشتر از مردان و درصف اول برای سرنگونی این نظم وارونه همت کنند. به نظر من اولین قدم تربیت فرزندانیست آگاه که به حقوق خود به عنوان یک انسان واقعی و آزاد و برابر آشنا باشند و تبعیض را برنتابند و پیرو فرهنگ غلط بورژوایی نباشند.

 

 

March 06, 2019

حمایت یا مجازاتِ کودکانِ فقرا / نازنین و یامین

حمایت یا مجازاتِ کودکانِ فقرا!

 

تاکنون اکثر اعضای سازمان ملل متحد "پیمان نامه حقوق کودک"[1] را امضاء کرده و التزام خود را برای اجرای مفاد آن اعلام داشته‌اند. در سال ۱۹۹٤، جمهوری اسلامی ایران نیز با امضای این پیمان نامه[2] متعهد شد تا تسهیلات لازم برای رعایت حقوق کودکان (افراد زیر ۱۸ سال که ۳۰ درصد جمعیت را تشکیل می دهند[3]) فراهم آورد. اما نه تنها چنین نکرد بلکه سن ازدواج دختربچگان را تغییر نداد.[4]

اما جمهوری اسلامی و دولتهای امضاکننده این پیمان نامه نه تنها امکانات لازم برای بهبود شرایط رشد و سلامت فردی-اجتماعی کودکان را تامین نکرده‌اند بلکه چنان وضعیت فاجعه‌باری را برای کودکان فراهم آورده‌اند که تکاندهنده و ناباورانه است. بنا به جدیدترین گزارش سازمان حفاظت از کودکان  «Save the Children»بیش از ۱.۲ میلیارد کودک در معرض فقر، خشونت و تبعیض قراردارند[5] ؛ در هر دقیقه یک کودک زیر ۵ سال با تهدید مرگ از گرسنگی روبرو می‌شود و از هر پنج کودکِ پنح ساله یکی دچار سوء تغذیه است.[6] البته سهم کودکانِ کشورهای فقیر، جنگ‌زده (مثل یمن) و نیز کشورهایی که تحت نفوذ مذهب، سنت و نژادپرستی قراردارند بیشتر از سایرین است.

تمرکز نوشتار حاضر روی وضعیت کودکان روم تبارِ ساکن مجارستان است. با آنکه رومها حدود ۳ درصد جمعیت این کشور را تشکیل می‌دهند اما از ابتدایی‌ترین حقوق شهروندی و انسانی محرومند. با روی کارآمدن ویکتور اوربان و حزب دست راستی اش فیدس Fidesz وضعیت رومها بمراتب وخیم تر شده است.

در گزارش مستندی که استیسی دولی (Stacey Dooley) مستندساز بی.بی.سی تهیه کرده[7] با ابعاد فاجعه‌آمیز این وضعیت آشناتر می‌شویم. در نخستین صحنهٔ فیلم، استیسی از یکی از مسئولین دولتی می‌رسد: "بنظرت چه تعدادی از این دختربچگان به تن فروشی رومی‌آورند؟" او در جواب می گوید: "حدود نیمی از آنان". دوباره می پرسد: "مسئولین مربوطه از آنچه در جریان است باخبر هستند اما چرا کاری نمی‌کنند؟"

با این دیالوگ کوتاه قرار است تا دوربین به کندوکاو برای یافتن پاسخ به دو سئوال بحرکت درآید: ۱- چرا و چگونه بخش اعظم دختربچگان روم تبارِ مجارستان به فاحشگی کشانده می‌شوند؟ ۲- چرا مقامات دولتی و مسئولین ذیربط اقدامی برای حمایت از این کودکان بعمل نمی‌آورند؟

در نخستین گام، اولین مسئله‌ای که جلب توجه می‌کند حضورِ تقریبا تام و تمام کودکان روم تبار در مراکز نگهداری از کودکان بی‌سرپرست است. چرا اکثر قریب به اتفاق کودکان ساکن این مراکز روم تبار هستند؟ آیا دلیلش این است که رومها تعهدی نسبت به نگهداری و سرپرستی فرزندانشان احساس نمی‌کنند؟ آنها را بر سر راه می‌گذارند و یا بی‌پناه در جامعه رها می‌کنند؟

نه!... بزودی روشن می‌شود که دلیلش اقداماتِ راسیستی دولتِ راست‌گرای اوربان است. سازمان تامین اجتماعیِ مجارستان، با استناد به بند ۱۹ کنوانسیون حقوق کودک، و با این ادعا که کودکان خانواده‌های روم در محیط نامساعدی بسرمی برند و در معرض خشونت‌‌، بی‌توجهی و سهل‌انگاری والدين‌شان ‌قراردارند، آنها را از خانواده هایشان جدا می‌کنند و به مراکز نگهداری کودکان بی یا بدسرپرست می‌سپارند.  ظاهر قضیه این است که دولت اوربان مدافع حقوق کودکان است و برای تامین شرایط رشد و زیست بهتر آنان دست به چینن اقداماتی می‌زند. اما سئوالی که پیش می‌آید این است که چرا بیش از ۹۵ درصد کودکان ساکن این مراکز روم تبار هستند؟ آیا این تنها روم‌های مجارستان هستند که توان تامین شرایط مناسب برای تربیت کودکان‌شان را ندارند؟

دوربین به سراغ خانواده‌های روم می‌رود تا شرایط زندگی آنان را به تصویر درآورد. فضای گتوهای رومها از دل‌نگرانی، اضطراب و وحشت موج می‌زند. آنها منتظرند تا هر لحظه پلیس و مقامات دولتی از راه برسند و به بهانه‌های "قانونی" (مثل نداشتن برق، آب آشامیدنی، مسکن مناسب، تسهیلات بهداشتی و غیره) کودکانشان را بگیرند و راهی مراکز ذیربط کنند. بعلاوه نشان داده می‌شود که چطور شهردار یکی از مناطق، سرکردگیِ چنین آکسیونی را بعهده دارد و چگونه از این کنوانسیون حقوق کودک بمثابه سلاحی علیه رومها استفاده می کند. ضمنا او با ادعاهای واهی، و با تهدید جداکردن کودکان از والدین، خانواده‌های روم را مجبور به ترک خانه و کاشانه‌شان می‌کند؛ چیزی که به پاکسازیِ قومی و نژادی تعبیر می‌شود!

راست گرایان، نژادپرستان و طرفداران اوربان و بویژه حزبِ ضدرومِ «یوبیک» Jobbik علنا جلوی دوربین اظهار می‌کنند که باید مجارستان را از وجود رومها پاک کرد و زنانشان را با استفاده از مواد شیمیایی استریل نمود تا قابلیت بچه‌زایی نداشته باشند!

در ادامه، استیسی به پیگیری سرنوشت این کودکان در مراکز باصطلاح نگهداری و مراقبت از کودکان می‌پردازد. او اخبار و شایعات زیادی راجع به تن فروشی، اعتیاد و آزار جسمی و جنسی کودکان ساکن این مراکز شنیده است. پس تلاش می‌کند تا راهی بدرون این خانه‌ها بیاید و با کودکان، کارکنان و مسئولین این مراکز حرف بزند. اما تلاشهای او بی‌‌نتیجه می‌ماند.

نهایتا موفق می‌شود تا با چند کودک که از این خانه‌های باصطلاح امن فرارکرده‌اند مصاحبه کند. دردآور آن است که او می‌بایست صحنه‌ای را به تصویر بکشد که مادر کودکان فراری، بخاطر ترس از مقامات دولتی، آنها را به محلی‌ که در آنجا احساس امنیت نمی‌کنند و از آنجا گریخته‌اند بر‌گرداند. واقعا نفرت‌انگیز است که مجبور باشی کودکان فراری از آزار و اذیت جسمی و جنسی را که به تو پناه آورده‌اند، با پای خودت به مرکزی بسپاری که میدانی در آنجا چه به روزشان خواهد آمد.

استیسی موفق می‌شود تا با یکی از کارمندان مرد خانه‌های باصطلاح امنِ کودکان مصاحبه کند. او که بی نام و چهره در جلوی دوربین ظاهر می‌شود اظهار می‌دارد که اگر نام و مشخصاتش افشا شوند دیگر نخواهد توانست در مجارستان کار بگیرد. او بصراحت اظهار می‌کند که هر روز به کودکان این مراکز توسط سن و سال دارتر و نیز مامورین و کارکنان تجاوز می‌شود. ضمنا مدعی می‌شود که خودش و سایر همکارانش علیرغم دیدن صدمات و آثار زخم‌، هیچ کاری از دستشان برنمی‌آید. بعلاوه خاطرنشان می‌کند که این مراکز، دختران باکرهٔ ۱۰ تا ۱۲ ساله را در اختیار شبکه‌های تن فروشی قرار می‌دهند. همین شخص اطهار میدارد که یکبار پس از مشاهده چنین مواردی مراتب را به مقامات بالا گزارش کرد و به این جرم ده سال از زندگیش را تباه شد. او در حالیکه گریه می کند می‌گوید: "هیچ چیز بدتر از نگاه کردن در چشمان کودکی که مورد تجاوز دهانی و مقعدی قرار گرفته نیست. هرگز نمی شود چنین حادثه‌ای را از یاد برد... این سیستم هست که چنین شرایطی را ممکن کرده است."

بهرحال استیسی موفق می‌شود تا خودش را بدرون یکی از خانه های امن که مخصوص دختران است برساند. کارمند آنجا اظهار می کند که نیمی از این دختران تن فروشی می کنند تا پولی به دست بیاورند. در بیرون ساختمان، مردان در کمین نشسته‌اند تا از این دختران سوء استفاده جنسی کنند یا بعنوان دلال، از طریق فروش تن‌شان درآمدی برای خود دست و پا نمایند. بیش از ۹۰ درصد دختران این مرکز توسط دلالان سکس استثمار می‌شوند. جوانترین شان، دختری است که تنها ۱۰ سال دارد. 

استیسی به کارمند می گوید: "این کودکان به این جرم که خانواده هایشان نتوانسته‌ا ند شرایط مناسب و امنیت لازم را برایشان تامین کنند از خانواده هایشان گرفته شده اند و به شما یعنی به اعضای بالغِ جامعه و مسئولین دولتی سپرده شده‌اند ولی شما آنها را بیدفاع در برابر سودجویان، و سواستفاده‌گران و دلالان جنسی رها کرده‌اید و هیچ کاری نمی کنید. آیا شما به اینها خیانت نکرده‌اید؟" او در جواب می گوید: "نه چون وضعیت اینان در خانواده یشان بدتر از اینجاست. در اینجا آنها این امکان را دارند تا اگر بخواهند جور دیگری زندگی کنند!"          

استیسی در گفتگو با مامور اداره تامین اجتماعی که مدعی است اقدام آنها به نفع کودکان است می پرسد: "آیا دلیل اینکه والدین نمی توانند شرایط مناسب را برای کودکانشان فراهم کنند فقر نیست؟ وقتی فقیر هستند نمی‌توانند شکم کودکانشان را سیرکنند؛ برق و آب آشامیدنی سالم و مسکن مناسب برایشان تهیه نمایند و به بهداشت و غیره کودکانشان برسند. اینها حتی سقف درست و حسابی بالای سرشان ندارند. اینطور نیست؟" کارمند مربوطه در جواب می‌گوید: "اما این فقط شامل حال رومها نمی شود. سایرین هم در چنین موقعیتی هستند. ما کلا در یک منطقه فقیر زندگی می‌کنیم.". استیسی می پرسد: "اما چند تا از باصطلاح مجارها در چنین وضعیتی زندگی می کند؟ اکثر اینها روم تبار هستند. اینطور نیست؟!"

وقتی مامور اداره تامین اجتماعی منکر هرگونه تبعیض می‌شود، استیسی از اتاق خارج می‌شود و جلوی دوربین اظهار می‌کند: "من نمی گویم که همه والدین روم بی‌عیب هستند و همگی‌شان صلاحیتِ سرپرستی کودکانشان را دارند. اما اختلاف من و این خانم مسئول این است که او نمی‌تواند بفهمد که دلیل ناتوانی بسیاری از این والدین در تامین شرایط مناسب برای کودکانشان، فقر است. بنظر او این ایراد والدین است چونکه نمی‌‌خواهند کار کنند! اگر بخواهند حتما می توانند شرایط بهتری برای فرزندانشان فراهم کنند."

استیسی با یکی از دختران ساکن این مرکز مصاحبه می‌کند. او دوست پسری دارد که دلال تن فروشی‌اش نیز هست. استیسی از او می پرسد: "تو میدانی که این شخص از تو سوءاستفاده می کند؟" او در جواب می گوید: "بله ولی من دوستش دارم. او آنطور به من نگاه می کند که با نگاه دیگران در مرکز دولتی فرق دارد!"  

در ادامه دوربین ما را با وضعیت رومها در مجارستان آشنا می‌کند. نشان داده می شود که فقر، ناداری، ناتوانی و بیسوادی گناه رومها نیست. آنها جزو طردشدگان، به‌حاشیه‌رانده شدگان و از بازارِ کار کنارگذاشته شدگان هستند. نتیجتا برای امرار معاش و بقا چاره‌ای جز گدایی، تکدی زباله گردی و کار سیاه ندارند. جالب اینجاست که مسولیت پروژه های باصطلاح "حمایت دولتی" که برای اشتغال‌زایی و انتگراسیون تدارک دیده شده کسانی نشسته‌اند که جزو رهبران جریانات و گرایشات شناخته شدهٔ راسیستی و ضدرومی هستند! بعلاوه نشان داده می‌شود که رومها برای برخورداری از همان کمکهای حداقلِ دولتی رومها باید چه توهین‌ها و برخوردهای حقارت آمیزی را تحمل نمایند.

یکی از محلات زیست رومها در حومه بوداپست نشان داده می‌شود. از هر نظر به عصر حجر شباهت دارد. رومهای ساکن این منطقه در فقر مطلق و محرومیت کامل بسر می برند. استیسی که شدیدا متاثر شده در جلوی دوربین ظاهر می شود و می گوید: "مردم اینجا واقعا بسختی زندگی می کنند. بدتر اینکه بچه ها هم مجبورند چنین وضعیتی را تحمل کنند... بیش از هرچیز از این عصبانی هستم... و از این شدیدا ناراحتم که در سال ۲۰۱۷ آنهم در اروپا، مردم مجبورند اینطور زندگی کنند. تازه به جرم تحمل فقر باید بچه هایشان نیز از مادرهاشان گرفته شوند."

و در این میان، کودکان، بزرگترینِ قربانیان فقر و نژادپرستی هستند.           

در حاشیه

بنا به آمار رسمی، حدود ۱۵ میلیون روم در اروپا زندگی می‌کنند. به این معنی رومها بزرگترین اقلیت قومی اروپا را تشکیل می‌دهند. گفته می‌شود که رومها پیشینه هندی دارند و در قرن ۱٤ از طریق یونان به اروپا آمدند و در کشورهای مختلف اروپا ساکن شدند. در سالهای اخیر اروپا شاهد اوج‌گیری احساسات ضدرومی، نفرت‌‌پراکنی و عملیات خشونت‌زا علیه رومها بوده است؛  که از جمله می توان به موارد زیر اشاره نمود: تظاهرات وسیع ضدرومی در صوفیه (۲۰۱۱)؛ احداث دیوار بلند در اطراف محله رومی نشین شهر بای مار Baia Mare در رومانی (۲۰۱۱) و محروم کردن رومها از آب و برق؛ ضرب وشتم رومها توسط شاخه نظامیِ حزب رومی ستیز یوبیک مجارستان که «گارد مجار» Magyar Garda نام دارد، حملات مرگبار به رومها توسط گروههای نژادپرست جمهوری چک، ابعاد این حملات بقدری زیاد بود که در گزارش سالانه امنستی (۲۰۱۰) منعکس شد[8] و دولت چک شدیدا مورد انتقاد قرار گرفت؛ چاپ آفیش انتخاباتی ضدروم (۲۰۱۰) توسط حزب نژادپرست اس.ان.اس جمهوری اسلاواکی (عکس زیر) و وعده انتخاباتیِ پاکسازیِ اسلاواکی از رومها؛ ممنوعیت گدایی در دانمارک و تخصیص  شش ماه زندان برای آن. این قانون و اظهارات زننده مقامات دانمارکی (از جمله Trine Bramsen سوسیال-دمکرات) علیه رومها[9]؛ اوج‌گیری نفرت و حمله به رومها در سوئد.[10]    

              

        

[1]  متن فارسی "پیمان نامه حقوق کودک"

[2]  جمهوری اسلامي ایران بر اساس ماده واحده سال 1372 این پیمان نامه را بصورت مشروط پذیرفت. جهت اطلاع از این شروط به "کنوانسیون حقوق کودک و بهره وری از آن در حقوق داخلی ایران"  نوشته سوسن بلیغ و دیگران از انتشارات دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران 1383 ص  65 -116 مراجعه کنید.

[3]  به نقل از ایسنا

[4]  آخرین مباحثات در این مورد را می توانید در لینک حاضر به نقل از روزنامه شرق، 2 بهمن 1397 بخوانید.

[5]  گزارش سالانه 2018

[6]  به نقل از گزارشات اداره تغذیه و دوایر وابسته به سازمان ملل

[7]  این گزارش تا آگوست 2021 در صفحه تلویزیون سوید قابل دسترس است. لینک دسترسی

[8]  لینک دسترسی به گزارش امنستی

[9]  لینک دسترسی

[10]  لینک دسترسی

در حاشیه واکنش آموزش و پرورش به اعتراضات سراسری معلمان

در دومین روز اعتصاب و تحصن قدرتمند و  سراسری معلمان سراسر کشور که به فراخوان «شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان ایران» برگزار میشود، رسانه ها سکوت کردند، اما آموزش و پرورش ناچار به واکنش شده است.

 

«امیرعلی نعمت‌اللهی (قائم مقام وزیر آموزش و پرورش) در گفت‌وگو با خبرنگار ایلنا، گفت: در استفاده از امکانات و ظرفیت‌های وزارت آموزش و پرورش برای همکاران فرهنگی و فرهیخته در سراسر کشور کوتاهی نکرده‌ایم، البته در برابر خدمات، تلاش‌ها و کرامت همکاران‌مان شرمنده هستیم، ولی همکاران فرهیخته ما هم بدانند که تمام خادمانشان در حوزه ستادی، استانی و کشوری وزارت آموزش و پرورش هر آنچه که امکان‌پذیر بوده را پیگیری کردند.همکاران ما در حوزه ستادی مضیقه‌ها و توانمندی‌های معلمان را می‌دانند، اما انتظار ما از همکاران این است که همه با هم با یک همدلی و همکاری کارها را جلو ببریم. در سال آینده بحث مهم طرح رتبه‌بندی معلمان را داریم که اجرایی خواهد شد. علاوه بر آن بر اساس قانون بودجه میتوان از ظرفیت‌های دیگر برای بهبود وضعیت معیشتی اقدام کرد که ما برای همکارانمان حتما این کار را خواهیم کرد...»

 

واکنش آموزش و پرورش قابل تامل است. اینها خط و نشان کشیدن و تهدید را کنار گذاشته اند و به سیاست تعامل و رفتار ملایم روی آورده اند! چرایی این تعامل و رفتار ملایم کجاست؟ در حاشیه واکنش آموزش و پرورش به اعتراضات سراسری معلمان  به این مساله میپردازیم.

آموزش و پرورش در دومین روز اعتصاب و تحصن معلمان و با عجله واکنش نشان داد. واکنش عجولانه اینها ضمن اینکه تعامل و رفتار ملایم را در خود دارد، اما بشدت مزورانه است. اینها با این واکنش سریع عملا اعلام کرده اند زیر بار خواستهای معلمان نمیروند. هنوز جوابی و اقدامی برای آزادی معلمان زندانی نداده اند.  طبق معمول وعده هایی را داده اند که هیچوقت عملی نمیکنند. در شرایطیکه معلمان در اعتصاب قدرتمند هستند و در شریطیکه در واکنش سریع  حکومت اسلامی و آموزش  و پرورش نگرانی از گسترده شدن اعتراضات مشهود است و با ترفند و صلاح تعامل بمیدان آمده اند، معلمان اعتصابی باید با توان و قدرت متحدانه برای تخقق خواستهایشان بر تداوم مبارزه پایفشاری کنند. واکنش سریع آموزش و پرورش را افشا و بر اتحاد و همبستگی بیشتر برای بعقب رانده توطئه های حکومت اسلامی و آموزش و پرورش نیروی وسیعتر با اعتراضات و اعتصابات گسترده را تدارک ببینند.

معلمان و فرهنگیان، بازنشسته ها و کارگران در چند سال گذشته در مرکز ثقل و جوشش اعتراضات قرار گرفته اند. در سال ١٣٩٧ معلمان چند بار در سطح محلی و سراسری دست به اعتراضات کوبنده و شکوهمند در اشکال اعتصاب و تحصن، راه پیمایی و تجمع زده اند.      

بفراخوان شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان ایران تجمع سراسری در روز ٢٠ اریبهشت ٩٧ و در روزهای ٢٢ و ٢٣  مهر و آبان ٩٧ و ٢٥ بهمن  ٩٧ برگزار شد. در صدها مدرسه و ده ها شهر اعتصاب و تحصن معلمان برگزارشد. خواستهای اعتراضی   معلمان علیه تورم و گرانی، علیه فقر، علیه ناامنی معیشتی و شغلی، علیه دستگیری و امنیتی کردن فعالیت معملمان و برای آزادی معلمان زندانی و آزادی تشکل و بیان برگزار شده است. معلمان خواستهایشان را به این شکل فرموله کرده اند؛« آزادی معلمان زندانی،  رفع موانع قانونی برای فعالیت رسمی تشکلهای صنفی فرهنگیان، اختصاص بودجه عادلانه برای آموزش و پرورش، همسان سازی حقوق معلمان بازنشسته با شاغلان ، داشتن بیمه کارآمد و فراگیر،  توقف سیاست‌ پولی سازی مدارس».

حکومت اسلامی و آموزش و پرورش خود نیز به اندازه ما مردم، معلم و کارگر و بازنشسته شکاف طبقاتی، نابسامانی اقتصادی، بیکاری را شاهدند. میدانند مسبب تمام این شرایط نابسامان نظام سیاسی ظالمانه و دزد و فساد حکومت اسلامی، است. میدانند، جامعه در حال التهاب و دگرگونی است. میدانند، با خط و نشان و دستگیری کارگر و معلم و بازنشسته خاموش نمیشوند، میدانند یکی از خواستهای اصلی معلمان برای آزادی معلمان دستگیر شده است، میدانند که خواست زندگی انسانی در صدر مطالبات و مبارزات قرار دارد، به همین دلیل ناچارند سیاست تعامل و رفتار ملایم را اتخاذ کنند، به این امید که با این به اصطلاح رفتارهای ملایم موج روبگسترش اعتراضات را کم کنند. اما، همچنانکه ما شاهدیم اعتراضات رو بروز گسترده تر و رادیکالتر شده است. کارگر و معلم و بازنشسته و دانشجو با خواستهای مشترک با پرچم اعتراضی مشترک و همه گیر در مبارزه ای دائمی قرار دارند.  تعامل حکومت اسلامی  با زبان ملایم با معلمان ضعف و عقب نشینی حکومت اسلامی است. معلمان و بازنشسته ها با اعتصابات گسترده و شکوهمند در حمایت مردم در سطح سراسری یک گام به پیش گذاشته اند.  اعتصاب و تحصن های روزهای ١٢و١٣ و ١٤ اسفند ٩٧ گامی مهم در بعقب راندن سیاست سرکوب حکومت اسلامی است. 


ایسکرا ۹۷۸

 

آن چه مدنی ست، سیاسی ست!

آن چه مدنی ست، سیاسی ست!

40 سال آزگار حاکمیت یک رژیم دیکتاتور، مستبد و توتالیتر به همگان ثابت کرده است که دم و بازدم نیز در این هوای بسته، ماهیتی سیاسی به خود می گیرد.

نمی توان ادعا کرد که فعالیت مدنی در ایران ربطی به سیاست ندارد. تا زمانی که هرگونه حرکت در جامعه، گوشه ای از اعتقادات حاکمیت را نشانه می گیرد و در مقابل آن می ایستد، ماهیت آن خواهی نخواهی سیاسی می شود و کیفیتی ست در جهت ضربه زدن به این رژیم و مستحق سرکوب، زندان و مرگ، چه با اعدام و چه با وادار کردن به خودکشی. چه کسی تصور می کرد که فعالین حمایت از محیط زیست، نگرانان کمبود آب، عاشقان پلنگ و حامیان درخت ها اکنون در زندان در انتظار یک صحنه خودکشی، اعدام و یا حبس های طولانی مدت باشند؟ چگونه می توان گمان کرد که حرکتی حق طلبانه، تحت حاکمیت رژیم جمهوری اسلامی می تواند سیاسی نشود.

 

بیایید از حجاب اجباری سخن بگوییم. آیا می توان صحبت از حق آزادی پوشش کرد و تلاش برای دست یابی به این حق را سیاسی نکرد؟ آن جا که مطالبه ای با هویت یک حکومت گره می خورد، حتی صحبت در آن باره نیز سیاسی می شود. چنان که بحث درباره حق سقط جنین برای یک زن، نه تنها در ایران، بلکه به ویژه در کشورهای کاتولیک، تبدیل به یک جنگ تمام عیار سیاسی میان مخالفین و موافقین آن می شود. بنا براین جنبش های مدنی که با منافع و موجودیت یک حکومت درگیر می شوند، به سرعت خصلتی سیاسی به خود می گیرند. وقتی حاکمیتی تحمل شنیدن صدای فریاد یک کارگر به خاطر دست مزد عقب مانده اش را ندارد و او را در سیاه چال های خود به زنجیر می کشد، وقتی موهای افشان یک زن، چهارچوب حاکمیتش را به لرزه می اندازد، چطور می توان از سیاسی نشدن فعالیت مدنی سخن گفت؟ دیگر در اراده من و تو نیست که مایل باشیم کنش گری های مدنی را سیاسی نکنیم. هر چه عرصه بر رژیم تنگ تر می شود، واکنش ها نیز پررنگ تر می شوند. باید اعتراف کرد که سرکوب ، دستگیری و کشتاردر مقابله با جنبش های مختلف اجتماعی،  تنها و تنها راهی ست که رژیم برای حفظ و بقای خود در پیش دارد. هر عقب نشینی در مقابل مطالبات مدنی در جامعه، رژیم را به پرتگاه نزدیک تر می کند و حکومت جمهوری اسلامی این را به خوبی می داند.

 

در چنین شرایطی چه می توان کرد؟ آیا می توان شعار سیاسی نکردن حرکت های مدنی و اجتماعی را داد؟ آیا با انقلاب هراسی و سیاسی هراسی و مارک پوپولیسم، می توان دست کنش گران را از پشت بست و منتطر "میانجی"های شناسنامه دار شد؟ آن هم جریان هایی که شناسنامه شان رنگ مشخصی دارد و نه هر رنگی و نه رنگارنگ.

چگونه انتظار دارید امر مبارزه با حجاب اجباری که از فردای انقلاب شروع شد و بلاوقفه ادامه پیدا کرد و اکنون که به گستردگی قابل ملاحظه ای رسیده است، توقف کرده و وارد بحث های سیاسی نشود، آرام شود و پرچم سازی نکند، مشکل را پیچیده تر نکرده و منتظرنهادی خاص برای پیوستن به آن باشد؟ مگر نه این که حق آزادی پوشش در تمام این سال ها، یا با سکوت و بی اعتنایی مواجه شد  و یا با خوار و خفیف و درجه چندم دانستن این درخواست و  یا با شعار اولویت نداشتن از جانب همین نهادها و همین میانجی ها و نخبگان به گوشه ای پرت شد. گویا مطالبه حق آزادی پوشش مانعی برای رسیدن به سایر حقوق زنان محسوب می شود، گویا زنان با رسیدن به این مطالبه از دیگر مطالبات خود چشم می پوشند..... حتی رژیم نیز به خوبی می داند که مبارزه برای دست یابی به حق آزادی پوشش، گام اول محسوب شده و زنان، دیگر حاضر به عقب نشینی نخواهند بود.

 

گفته می شود، عمل دختران خیابان انقلاب، یک مطالبه فردی و خود محور بوده و نمودی از گسترش سرسام آور گوشی های هوشمند و فیلم ها و ویدئوهای خارجی هست و به این دلیل دختران تمایل به مدگرایی و مصرف گرایی پیدا کرده و این پدیده سلفی و عکس محوری هست که باعث اعتراض به حجاب اجباری گشته و اکنون درخواست رفع حجاب اجباری از دایره یک حق فراتر رفته و تبدیل به هویت فردی شده است. عجب! عجب استدلال آشنایی!!!! 

ابتدا بیایید راجع به هویت فردی صحبت کنیم. زمانی که هویت یک انسان به عنوان فرد له می شود و فرد، تنها درجمع معنا می یابد، نقش انسان در چهارچوب "گونی سیب زمینی" محدود شده و جمع نیز تنها کمکی می شود برای بالا بردن "نخبگان" در جایگاه قدرت. تنها زمانی یک جامعه ی آگاه و پویا خواهیم داشت که فرد بتواند در آن جمع شکوفا شده، به خود شناسی و خودآگاهی رسیده و نیازها و آمال و خواسته های خود را فرموله کرده و برای رسیدن به آن ها فعالانه حرکت کند.

 

درباره رسانه ها نیز نمی توان شکی در نقش آگاه گرانه و روشن گرانه آن ها داشت، حال چه مثبت و چه منفی. اهمیت آن ها در راز زدایی و توده ای کردن آگاهی ست. اطلاعات و سری کردن آن ها وسیله ای ست در دستان قدرت. باید گفت منحصر کردن اطلاعات و علم و آگاهی، قدرت ساز است. حال با وجود رسانه های متعددی که عمدتا در اختیار حکومت گران نیستند، دیگر اطلاعات و دانش در حد بسیار زیادی از انحصار قدرت و نخبگان به در آمده و گستردگی رسانه های مجازی نقش جدی در کم کردن تبعیضِ آگاهی و دانایی داشته است  که اساسا ناشی از تبعیض طبقاتی و الیته پروری بوده  و هم چنان با تفاوت گذاری ها و ارزش گذاری ها نقش بسیار مخربی در شکوفایی انسان در جوامع ایفا می کند.

و اما در مورد مطالبه حق آزادی پوشش و اولویت داشتن یا نداشتن آن، باید خاطرنشان کرد که زنان نیز همانند مردان از طبقات و اقشار و لایه های مختلف جامعه بوده و بنا به جایگاهی که در لایه های جامعه دارند و هم چنین بنا به جغرافیای زندگی شان، مطالبات متعلق به خود را دارا هستند و قرار نیست اهمیت این مطالبات درجه بندی شده و با اولویت به یک مطالبه، سایر مطالبات  را در زیر پرونده های قطور، خاک خور کنیم. جنبش زنان نیزهمانند سایر جنبش های اجتماعی کثرت پذیر بوده و هر یک مطالبات و ویژگی های مختص به خود را خواهند داشت.

8مارس 2019/1397

https://lalehhoseynpour.wordpress.com

 

انتصاب فرهنگی رئیسی !


انتصاب فرهنگی رئیسی !
 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
 
نوشته بود سروش با تعریف از خمینی اقدام به خودکشی کرد .... برایش نوشتم خودکشی مال موجودات زنده ست و نه جنازه هایی با قدمت چهل ساله . جنازه ها اگر خاک نشوند تا سالها فقط بوی گندش بقیه را آزار میدهد.
 
انتصاب ابراهیم رئیسی از مسئولان هیئت مرگ در دهه 1360 به ریاست قوه قضائیه، به آقای سروش و کاخ سفید و خامنه ای مبارک است !

به نوشته رادیو فردا پاپ فرانسیس روز دوشنبه ۱۳ اسفند اعلام کرد واتیکان در مارس سال آینده اسناد و بایگانی‌های محرمانه دوران پاپ پیوس دوازدهم را خواهد گشود. اسنادی که ممکن است پرده از اقدامات و سیاست‌های کلیسای کاتولیک در دوران جنگ جهانی دوم بردارد.


پاپ فرانسیس گفت «کلیسا از تاریخ هراسی ندارد» و یادآوری کرده که پیوس دوازدهم در یکی از تاریک‌ترین و مصیبت‌بار‌ترین سال‌های سده بیستم رهبر کلیسای کاتولیک بود...


واتیکان و نهاد کلیسا چگونه در سیاست و جنگ تاثیرگذار است ؟ این سوالی بود که من از خودم کردم در زمان حمله آمریکا به عراق... آخرین قدم قبل از حمله ، دیدار کاخ سفید با همین رئیس واتیکان بود و به همین سادگی جواز حمله به عراق توسط واتیکان با 2 میلیارد مخاطب و مقلد هم تائید شد . نقش و تاثیر بی چون و چرای کلیسا در هر جنگی یه خط مشخص سیاسی و ابعاد اقتصادی ربط دارد در روی زمین... والا بخشندگی عیسی و مزخرفات انجیل کتاب مقدس همانقدر وزن و اعتبار دارد که بقیه کتابهای مقدس ...


نهادهای مذهبی در غرب بسیار هوشمندانه عمل میکنند و معتقدان را به دلخواه خودشان با صلح و آرامش و میل باطنی خودشان کونشان میگذارند . طوری لطیف عمل میکنند که کودکانشان هم اعتراضی ندارند . کاری که تجربه اش را در دین اسلام نخواهید دید .
 

البته حدود 500 سال حکومت مستقیم مافیای کلیسا یک شبه به حداقل نتیجه انسانی جدایی دین از سیاست و دولت نرسید . پروسه خودش را طی کرد . " اسمش " فرهنگ است . برای تبدیل یک موضوعی اجتماعی و سیاسی به فرهنگی ریشه دار ، کمی صبور باشید . اعتراف واتیکان به نقش مخرب کلیسا به واقعه هالوکاست در جنگ جهانی دوم یک آبشخور فرهنگی دارد .
 

انتصاب ابراهیم رئیسی، از اعضای "کمیته مرگ خمینی" در قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷، به ریاست قوه قضاییه خامنه ای، آیا صرفا یک تاکتیک گذرا و دهن کجی به رقبا است و یا این هم بار فرهنگی دارد ؟

مجمع تشخیص مصلحت حکومت اسلامی ایران تصمیم گیری درباره لایحه اف آ تی اف  (FATF) را به سال آینده موکول کرد. محسن رضایی در واکنش به ضربالاجل اف.ای.تی.اف و تأکید کشورهای اروپایی بر تصویب لوایح مربوط به ارگان جهانی ضدپولشویی گفت رفتار ای اف تی اف و رفتار اروپایی ها در تصمیم نهایی مجمع درباره این دو لایحه پالرمو و سی.اف.تی تأثیر خواهد داشت.
 

جکی ولکات، سفیر آمریکا در شورای حکام آژانس بین المللی انرژی اتمی سه شنبه ۱۴ اسفند با اشاره به دلایل خروج آمریکا از توافق هسته‌ای با خامنه ای گفته است، همانطور که دونالد ترامپ مشخص کرده، ایالات متحده به دنبال توافق جامعی با سپاه پاسداران و حوزه علمیه خامنه ای است.سفیر آمریکا گفت کاخ سفید معتقد است همین سیستم اسلامی در ایران خوب است و میماند . فقط یه کمی سرشان را اصلاح کنیم . دولت آمریکا می‌گوید خواستار «تغییر رفتار» حکومت اسلامی ایران و تبدیل شدن آن به یک جانور «نرمال» است...
خامنه ای هم ضمن انتصاب رئیسی بهش گفت : برو 2 لپی بزن و حال کن ، هیچ خطر و خبری نیست !


سفارش مصالح دادم گچ و سیمان و خاک و اینا...مش رضا پشت تلفن گفت مبارکه ، داری خانه میسازی ؟ گفتم ، نه دوباره میسازمش وطن...
 

گقت موفق باشی و گوشی رو قطع کرد ولی من خس خس خنده های یواشکی مش رضای مصالح فروش را می شنیدم داشت به رفیقش میگفت طرف خُل شده بیچاره ... آدم خوبی بود !
 
 
 
 
 
05.03.2019
اسماعیل هوشیار
 

از فرشگرد تا ققنوس

 از فرشگرد تا ققنوس

مگر آنکه رستم دستان بدادشان برسد!

رژیم سابقی ها به شدت به تکاپو افتاده اند. با اتکاء به دولت ترامپ و سیاست رژیم چنج سخت می کوشند که بعنوان آلترناتیو حکومتی رژیم اسلامی در جامعه جای باز کنند؛ رسانه های دست راستی از بی بی سی تا صدای آمریکا، از تلویزیون من و تو تا رادیو فردا هر حرکت شان را وسیعا منعکس می کنند؛ یک روز در میان با رضا پهلوی، که تنها امتیازش اسپرم پدرش است، مصاحبه می کنند. میلیون ها دلار صرف تبلیغات برای این آلترناتیو سازی می شود. اما هنوز بلا تکلیفند. شناخته شده تر و بدنام تر از آنند که بتوانند از آلترناتیو آمریکا به آلترناتیو مردم بدل شوند. آرایش های مختلفی هم که بخود گرفته اند هنوز دردی دوا نکرده است. تمام سرمایه شان رضا پهلوی است؛ می گویند سرشناس است، مردم او را می شناسند؛ پدرش شاه بوده است. اما آیا این خصوصیات بنفع اوست یا بضررش؟

ممکن است رضا پهلوی سرشناس باشد اما خوشنام نیست. نام پهلوی با سرکوب، اختناق، ساواک، شکنجه، فقر، تبعیض، دزدی و فساد تداعی می شود. بیخود نیست که مردم چهل سال پیش انقلاب کردند تا پدر این آقا و کل نظام حکومتیش را به زیر بکشند؛ انقلاب کردند تا از فقر و نابرابری، تبعیض و اختناق، ساواک و شکنجه، دزدی و فساد خلاص شوند. جالب اینجاست که پدر ایشان با گریه از کشور گریخت و گفتند یک مشت خاک "میهن" را نیز با خود برد. اما ما میدانستیم که چه میزان پول و جواهر کنار یک مشت خاک در چمدان هایش گذاشت. در ماه های انقلاب بانک مرکزی از ارز خالی شده بود. از شاه و خانواده اش تا سرمایه داران و ژنرال های ارتش و هر ننه قمری که دستی در قدرت داشت، بانک ها را خالی کردند و بردند. اکنون ارقام دقیق تری از دزدی های آن دوره منتشر شده است.

این رهبر خود گماردۀ آمریکایی در ناز و نعمت بزرگ شده و یک روز کار شرافتمندانه در پرونده اش وجود ندارد. در پاسخ به این سوال که این زندگی اشرافی را چگونه تامین کرده و می کند، گفته است اموال پدری! اموال پدری از کجا آمده است؟ رک و پوست کنده: دزدی. خوب، با این سابقه آیا سرشناسی بنفع ایشان است یا بضررش؟ مردم او و خانواده اش را خوب می شناسند، یکبار به زیرشان کشیده اند. جالب اینجاست که اینها آنقدر از دنیا و حال و هوای مردم بی خبرند که مادر ایشان اعلام کرده است که "از مردم دلگیری ندارد!" این اظهارات انسان را بیاد گفته تاریخی ماری آنتوانت می اندازد که در روزهای انقلاب کبیر فرانسه با شنیدن هیاهو و شعارهای مردم از دور و بری هایش می پرسد، مردم چرا فریاد می زنند؟ پاسخ می گیرد: "نان ندارند" او جواب می دهد "خوب، کیک بخورند!" این جمله طلایی در تاریخ ثبت شده است. جملات بازماندگان پهلوی ارزش ثبت در تاریخ ندارد، اما گویای آنست که دنیا پس از دو قرن و نیم فرقی نکرده است؛ اشراف و "از ما بهتران" در دنیای دیگری سیر می کنند. به سیاره دیگری تعلق دارند. اگر به حکومت می رسند، به ضرب زور و سرکوب و بمب است. و دقیقا همین ابزار است که این خانواده پس از چهل سال به آن امید بسته است: "سیاست رژیم چنج آمریکایی."

رژیم سابقی ها که به تازگی اصلاح طلبان حکومتی ملی – اسلامی هم به آنها پیوسته اند، شبانه روز برای "مدیریت گذار از جمهوری اسلامی" مشغول جلسه و رایزنی هستند؛ بر روی ناسیونالیسم سرمایه گذاری کرده اند. سرمایه دیگری که ندارند. مردم فریاد می زنند: "گرسنه اند!" "نان روی سفره ندارند!" علیه تبعیض و نابرابری شعار می دهند؛ علیه فقر و استثمار فریاد می زنند؛ می گویند: "دولت سرمایه دار حرف سرش نمیشه!" کارگران از شورا و اداره شورایی سخن می گویند. این دار و دسته رژیم چنجی چه پاسخی می توانند به این خواست ها و شعار ها بدهند؟ حتی به دروغ. از برابری سخن بگویند؟ از ریشه کن کردن فقر؟ از شوراها؟ از آزادی؟ در نتیجه خودشان را به کوچه علی چپ زده اند و ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی را باد می زنند. خود را در قالب "فرشگرد" آرایش می دهند؛ رنگ فیروزه ای را به خود می مالند؛ پستر با عکس اسماعیل بخشی می کشند و او را در خیالات صاحب می شوند. فرشگرد کارساز نشد، ققنوس را علم کرده اند. اما باید گفت ققنوس پیشکشتان، رستم دستان نیز کمکی به شما نمی تواند بکند. اگر تمام سمبل ها و اسامی شاهنامه و اوستا را نیز ردیف کنند، مردم فقط به ریش شان می خندند. طنز تلخ اینجاست که اینقدر دم از ناسیونالیسم می زنند ولی تا پوست و استخوانشان آمریکایی است. روی سخن شان ترامپ و کاخ سفید است.

مردم نظام طاووس را تجربه کرده اند؛ طاووس با کودتای آمریکا سر کار آمد، ققنوس قرار است با رژیم چنج آمریکا بقدرت برسد. گفته اند تاریخ تکرار می شود، اما دیگر نه به این شکل کمیک و من درآوردی. اینها بر این تصور بودند که همانگونه که آمریکا و دولت های غربی خمینی و رژیم اسلامی را بجای رژیم سابق نشاند، اکنون هم می توانند آنها را بجای رژیم اسلامی بقدرت برسانند، غافل از اینکه جامعه تغییر کرده است؛ این جامعه با جامعه چهل سال پیش بسیارفرق می کند. همین واقعیت که شما مجبور شده اید پستر یک رهبر کارگری را درست کنید و به رهبران کارگری پیام بدهید، عمق تفاوت های جامعه 97 با 57 را نشان می دهد. تنها راهی که در مقابل شماست از طریق ویران کردن جامعه توسط بمب های آمریکایی است. مردم شما را انتخاب نخواهند کرد.

 

March 05, 2019

ترویج تفکر تسلیمطلبانه بردگی بواسطه تارنمای «پیک ایران»

ترویج تفکر تسلیمطلبانه بردگی بواسطه تارنمای «پیک ایران»

چند روزی پیش یکی از رفقا پیوندی برایم فرستاد. در این پیوند مطلبی تحت عنوان «نفوذ روسيه در اركان حكومت ايران؛ ایران زخمی و اسیر روسیه(۱)» در سایت «پیک ایران» درج شده است.

پس از مرور  آن «مطلب» که بطور مکرر علامت تأکید (!) در پایان جملات گذاشته، قبل از هر چیز، تأسف از هدر دادن چند دقیقه وقت برای خوانش آن و عبارت «جواب ابلهان خاموشی است» ذهن مرا مشغول کرد. کمی بعد، اما چند مسئله مرا به نوشتن یادداشت حاضر واداشت:

یکم، تجربه نشان داده است، که سکوت و خاموشی در مقابل ابلهان، همواره باعث گستاختر، بیحیاتر و جرارتر شدن آنها گردیده است؛

دوم، مسئله فقط به خود ابلهان ختم نمیشود. چرا که آنها ولینعمتها و حامیان فکری-ایدئولوژیک، تبلیغی- ترویجی، (شاید هم مالی) زیادی دارند که در نشر  و اشاعه چنین تفکرات ضد بشری، خلاف شأن و اخلاق و کرامت انسانی به ابلهان یاری میرسانند؛

سوم، بالاتر و مهمتر  از همه عنوان خود «پیک ایران» است!

نسلهای بعد از کودتای آنگلوساکسونی ۲۸ مرداد سال ۱٣٣۲ بخوبی به یاد دارند که در فضای خفقانی و استبدادی حاکم بر ایران که بعد از آن کودتای شوم توسط رژیم سلطنتی وابسته و اربابان ماواری اقیانوسی آن در کشور برقرار گردید، کار تشکیلاتی و ارتباطگیری با هر نوع تشکیلات مترقی غیرممکن بود و مساوی با زندان، شکنجه و مرگ! در چنین شرایطی رادیوی پیک ایران، که کمترین سنخیتی با سایت «پیک ایران» امروزی ندارد، چهار سال بعد از کودتا راهاندازی شد و در دوره بیست سال (۱٣٣۶-۱٣۵۵) کار و فعالیت خود، به چراغ راه و راهنمای هزاران هزار مبارز و انقلابی منفرد و به منشا تشکیل هستههای انقلابی توسط آنها تبدیل گردید؛ رادیوی پیک ایران بعنوان صدای رسای انقلابیون ایران، منبع و ملجاء رزمندگان و محل کسب رهنمودهای آنها بود! بطور کلی، پیک ایران یک آرم، یک پرچم و یک نشان جاودانه انقلابی و تولیدکننده ارزشهای مبارزاتی است. به همین دلیل، هیچ کس و یا هیچ جریانی بلحاظ اخلاق انسانی و سیاسی و همچنین، از حیث حقوقی حق ندارد با سوءاستفاده از نام و اعتبار والای پیک ایران به ارزشهای مبارزاتی و انقلابی آن دهنکجی نموده، ضد ارزشها را تحت همان عنوان به برخی اذهان حقنه نماید؛ به محل تبلیغ و ترویج تفکر تسلیمطلبانه بردگیاز جنس ترهات احمد جلالپور تبدیل کند. بنابر این، لازم است گردانندگان سایت «پیک ایران» هر چه سریعتر به این سوءاستفاده ناهنجار پایان داده، عنوان و شناسه خود را با مرام و ایدئولوژی خود مطابقت دهد. همچنانکه سازمان (اکثریت) بعد از عبور از اهداف و آرمانهای آزادیخواهانه و عدالتطلبانه بنیانگذاران از جان گذشته جنبش فدایی، نام و عنوان خود را تغییر داد.

حال که با طرح مسائل فوق شروع کردیم، بد نیست نیم نگاهی نیز به نقطه نظرات جناب احمد جلالپور  بیاندازیم.

ایشان در ابتدای «مقاله» خود مرقوم فرموده است: «فرض کنید ایرانیان همانطور که رشید پور به ظریف گفت بخواهند مثل دیگر مردمان دنیا راحت زندگی کنند. نفت و گاز و دیگر اقلام به همه جای دنیا صادر کنند و با اقتصاد آزاد و رفاه و آسایش، مردم در رفاه و بی دغدغه باشند. چه می شود؟ مثل مالزی ، کره ، تایوان دبی، قطر و..؟» (۲).

این جناب نویسنده و همفکران او در سایت «پیک ایران» بعید نیست که خودشان را عامدانه به ندانستن این واقعیت آشکار زده باشند که ایران تا انقلاب سال ۵۷، یک کشور کاملا مطیع، سر به راه و عزیز دردانه امپریالیسم بود و «نفت و گاز و دیگر اقلام به همه جای دنیا صادر میکرد». اما نه از اقتصاد آزادش خبری بود و نه از رفاه و آسایش عمومی اثری. بگذریم از این که خود عبارت «اقتصاد آزد» مضحکهای بیش نیست. در آن دوره فقر، بیکاری و بیخانمانی از در و دیوار «مردم» بالا میرفت و اساسیترین دغدغه آنها نه تنها رفاه و آسایش، بلکه، آزادی، امنیت و فقدان استقلال سیاسی کشور بود. ناگفته روشن است که در ایران آن دوره همچون کشورهای مالزی، کره، تایوان، دبی، قطر و شمار زیادی از کشورهای دیگر امروزی که الگو و سمبل ایشان هستند، قدرت سیاسی و اقتصادی در دست یک رژیم استبدادی وابسته به مراکز امپریالیستی متمرکز بود و کشور بشیوه نواستعماری اداره میشد. از قضا، فقر و مسکنت عمومی از یک سو و از سوی دیگر، نبود حاکمیت ملی و فقدان استقلال سیاسی کشور مهمترین فاکتورهایی بودند که باعث وقوع و پیروزی انقلاب بهمن گردیدند.

جناب جلالپور ادامه میدهد: «دیگر نه با لبنان نه با یمن نه سوریه نه اسرائیل نه عربستان و دیگر جاها کاری نداشته باشند و در آنجا هزینه نکنند...

یک کشور بی دردسر. بنابراین کشوری هم طبیعتا با ایران کاری ندارد تا آن را تحریم کند یا بخواهد در آن اختلال ایجاد کند»(٣).

در این بخش نیز نویسنده اوج وقاحت خود را بنمایش گذاشته، به ترتیب اولی، حق امپریالیستهای آمریکا و اروپا را که از آن سوی اقیانوسها به منطقه هجوم آورده، کشورهای تضعیف شده را به آشوب میکشند؛ اشغال، ویران و تجزیه میکنند؛ به قتلعام و نسلکشی ملتها و خلق دست میزنند؛ امواج میلیونی مهاجرت و فرار از خانه و کاشانه راه میاندازند؛ داراییهای کشورها را به یغما میبرند و هزینه جنگهای استعماری و میلیاردها دلار بودجه نگهداری نظامیان تروریست خود را به مستعمرات خود مانند عربستان، قطر، کره جنوبی و سایرین تحمیل میکند، برسمیت میشناسد. اما حق ایران در کمکهای محدود به برخی کشورها را مردود میداند و آن را مایه «دردسر» اربابان ماواری اقیانوسی خود میپندارد. این برخورد دوگانه، هیچ مفهومی ندارد جز خوش رقصی و تسلیمطلبی برده در مقابل بردهدار؛ جز ستایش زور؛ جز تملق، چاپلوسی و کرنش رعیت در مقابل ارباب!

آقای جلالپور در بخش دیگری از مرقوماتش به همفکران، حامیان و اربابان فکری خود از جمله به گردانندگان سایت «پیک ایران» مژده میدهد که ریشه «نافرمانی» ایران را شناسایی کرده است: «مشکل کجاست!؟ چرا اینطور نشد!؟ چرا به قول ظریف ما انتخاب کردیم طور دیگری زندگی کنیم!؟ زندگی در درد و رنج و فلاکت و دغدغه!؟ اصولا ما کیست که برای ایرانیان تصمیم گرفته!؟ما!!؟ همان کشور روسیه است!!!» (۴). و در ادامه، بدون ارائه هیچ سند و مدرک و با نشان دادن بی بهرگی خود از سواد سیاسی و حتی اطلاعات عمومی، با تکرار ناشیانه گفتمان روسیه ستیزی تاریخی غرب امپریالیستی، یکسری اراجیفی را در باره روسیه سر هم میکند که کمترین قرابت و سنخیتی با واقعیت ندارد. به این ترتیب او ثابت میکند که نه شناختی از استعمار و نواستعمار و امپریالیسم دارد و نه بهرهای از روابط بین کشورها، بخصوص روابط روسیه و ایران برده!

او همچون «آقایان جهان» روسیه را به همه گناهان متهم نموده، مینویسد: «لذا روسیه در یک برنامه بلند مدت، به تدریج با نفوذ در ارکان حکومت اسلامی ایران و نقاط تصمیم گیری، همانطور که شعار مرگ بر روسیه را حذف کرد...» (۵).

بسیار خوب، سؤال میشود: «مردم» ایران به چه حقی و به چه دلیل باید شعار «مرگ بر روسیه» سر دهد؟ آیا روسیه از همان ابتدا انقلاب مردمی ایران را برسمیت نشناخت و راه خصومت با آن در پیش گرفت؟ آیا روسیه ایران را بطور دائم تهدید به حمله نظامی میکند؟ آیا روسیه ایران را تحریم و  محاصره اقتصادی کرده است؟ آیا روسیه هیچگاه برنامهای برای تجزیه ایران تنظیم نموده و در رسانهها مرتبا اعلام میکند: «همه گزینهها روی میز است»؟ آیا روسیه گروههای تروریستی به داخل ایران میفرستد؟ آیا روسیه دانشمندان هستهایران را ترور کرد؟ و ...

دروغبافی، نوکرمنشی و بردگی فکری جناب جلالپور به ترتیب آتی ادامه مییابد: «تقریبا تمامی سلاح هایی که در این نزاع ها مصرف میشوند، روسی هستند. (به روایتی تعداد کلاشینکوف های داخل یمن از تعداد مردم آن بیشتر است!) پس اگر ایران سر به راه باشد این فروش بالای سلاح در کجا صورت بگیرد !؟»(۶).

آری، هر گاه که شرم و حیا در کار نباشد، هر گاه خوراک فکری از آنسوی اقیانوسها رسیده باشد، خیلی بیشتر از اینها هم میتوان دروغ بافت تا تحمیل فقط یک فقره تسلیحات آمریکایی بمبلغ ۶٠ میلیارد دلار به عربستان سعودی، که چند برابر بیشتر از فروش سالانه تسلیحات روسیه است؛ تا بیش از چهار سال حملات جنونآمیز «ائتلاف عربی» به سردمداری عربستان سعودی و بفرماندهی آمریکا به یمن و کشتار مردم بیدفاع، بویژه کودکان آن، در پرده بماند؛ تا تحریم اقتصادی ایران بواسطه امپریالیسم آمریکا و شرکاء و تهدیدات مستمر آنها به حمله نظامی به کشور ما موجه جلوه نماید...

با اکتفا بر آنچه فوقا ذکرش رفت، دیگر ضرورتی برای پاسخ به سایر نکات مرقومات آقای جلالپور احساس نمیکنم. چرا که «اگر در خانه کس است، یک حرف بس است». بر این اساس، خلاصه میکنم:در مجموع تفکر حاکم بر مغز نویسنده  مقاله و ناشر آن (سایت پیک ایران) چیزی نیست جز بسط و ترویج بردگی، منتها نه بردگی رزمنده، معترض و خواهان آزادی و آزادگی، بلکه، سخیفترین مظهر بردگی تسلیمطلب، سر به راه، گوش بفرمان و مطیع است که سر تعظیم بر آستان بردهدار فرود آورده، به کرنش و ستایش در مقابل آن فخر میفروشد.

پیروان و مروجان این تفکر اگر چنانچه مستقیما نوکران و جیرهخواران امپریالیسم جهانی بسردمداری امپراطوری صهیونیستی- فاشیستی آمریکا نباشند، بمصداق «عمل و نتیجه عمل تنها معیار حقیقت است»، میتوان آنها را در ردیف نوکران فکری- ایدئولوژیک مطیع و سر به راه امپریالیسم طبقهبندی کرد.

با این اوصاف، روشن میشود که آقای احمد جلالیپور نه از انسانیت بویی برده، نه از فرهنگ غنی ایران زمین اثری در آنها مشاهده میشود: «بنیآدم اعضای یکدیگرند...». بلاهت، بیخردی، بیدانشی سیاسی او و ناشران افکار او در سایت «پیک ایران» مستدام باد!

کاش با بالا رفتن آگاهی، مردم ایران یک بلیط سفر یکطرفه برای آقای جلالپور و حامیان و هفکرانش در سایت «پیک ایران» به نزد آقایان جهان تهیه کند تا ایران نفس راحتی بکشد.

در  پایان، یادآوری این نکته نیز خالی از لطف نیست، که بخش اعظم ایرانیان هنوز نمیدانند اسم سلاح صلح، سلاح دفاع در مقابل تهاجمات و تجاوزات استعماری- امپریالیستی کـالاشـنـیـکـوف است، که بنام مخترع آن- زنده یاد میخائیل کالاشنیکوف، سرباز جنگ کبیر میهنی، سرلشکر و دکتر علوم فنیبعدی نامگذاری شده نه کـلاشـیـنـکـوف!

۱۴ اسفند- حوت ۱٣۹۷

https://eb1384.wordpress.com/2019/03/05/

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(۱)-

https://www.peykeiran.com/Content.aspx?ID=177232

از  (۲) تا (۶)- همانجا.

حق شهروندى يا شجرنامه!

تصمیم دولت بریتانیا مبنی بر لغو حق شهروندی شمیمه بیگم، دختری که چهار سال پیش در سن ۱۵ سالگی از بریتانیا به سوریه رفته بود، با موجی از تایید و تقبیح مواجه شد. با لغو حق شهروندی، عملا دولت بریتانیا به خواست بازگشت وي و نوزادش از کمپ پناهندگان سوریه ای، جواب منفی داد.

 لغو حق شهروندی امروز، در حقیقت دست پیش گرفتن برای تحريف همان سیاست های جریانات راست و دولت های بورژوازی است که تا دیروز ادعا می کردند که مخالفین بشار اسد، خود بایستی آستین بالا بزنند و به جنگ با آن دولت بروند، سیاست هایی که پیوستن به "جنگجویان مبارز" را تشویق می کرد. سیاست هایی که توسط همین دولتها تجويز شده بود که زیربنای رشد انواع و اقسام گروه های قومی - مذهبی را پی ریزی کرد، و باز بر مبنای همان سیاست ها بود که دست دوستان منطقه ای شان، از ترکیه تا عربستان سعودی، را برای امکان رسانی به همین نیروها باز گذاشته بود.

 اما با دست درازی داعش از یکطرف، و با ورود خیل عظیم مردمی که برای فرار از جنگ و بی خانمانی، به سمت اروپا به حرکت درآمدند، از طرف دیگر، ورق برگشت. اگر بار اول از همان مردم با سیم خاردار و کمپ های بی امکانات استقبال کردند، امروز نیز خواهان باقی ماندن آنها در همان منطقه هستند. کسانی که به تشویق همین دول به سوریه رفته بودند، یکبار دیگر هم، قرار است قربانی شوند. حکمی که نه شامل انواع نیروهای مرسونری، و اجیر شده، بلکه در مقابل کسانی که گول این سیاست ها را خوردند. دختر ۱۵ ساله ای که از حق شهروندی محروم می شود، نه اولین و نه آخرین این قربانیان است. قرار بر پاک کردن هرگونه ردپای سیاست های این دول در پیشبرد سیاست نابودی منطقه، در راه اندازی انواع جریانات ارتجاعی و آدمکش قومی و مذهبی، است. در این راه، نه حتی جرم و ارتکاب جرم، بلکه حتی حق شهروندی از پیش گرفته شده است.

 مسلما اینکه نیروهای دست راستی و فاشیستی، همواره شهروندی را تنها حق افراد و بخش های معینی از جامعه می دانند، و یا اینکه تمامی ناسیونالیست ها با ادعاهای "متفکرانه" و تئوری های متعدد، به همین "اصل" پایبند بوده و هستند، امری جدید نیست. آنچه که این مسئله را امروز متفاوت می کند، این است که دولت بریتانیا با ارائه این تصمیم، به این درجه عقبگرد و حتی نفی حفظ ظاهری که سنتا در میان دولت های کشورهای "مهد دمکراسی" مرسوم بوده است، رسمیت داد. این تصمیم، در عین حال خود نشانه ای از ناتوانی غرب در پاسخگویی به وضعیت وخیمی است که امروز گریبان این جوامع را گرفته است.  

بر خلاف دوره ای که حق شهروندی بخشی از تبلیغات و مایه فخر فروشی و ادعاهای دنیای "متمدن" بر علیه رقبای "شرقی" ابراز می شد، امروز بورژوازی حاکم، هر پوششي برای سیاست های بغایت غیر انسانی را کنار گذاشته است. دوره ای است که کارت نژاد و نژاد پرستی علیه "خارجی"، معرفی آنان به مثابه مسبب مشکلات اقتصادی و سیاسی و اجتماعی، در مقابل مردم این جوامع قرار داده شده است. فاشیسم در بدنه دولت، پاسخی است که دول غربی در مقابل احتراز پرچم "پناهندگان خوش آمدید" مردم اروپا، قرار داده اند. این جنبه دیگر سیاستی است که بدین ترتیب دنبال می شود. حق شهروندی دیگر نه فرد و یا سابقه اش، نه به مثابه یک عضو جامعه، بلکه به محل تولد خانواده اش ارجاع داده شده است. شمیمه بیگم متولد بریتانیاست، ولی مادرش بنگلادشی است، پس می تواند شهروند کشوری که ندیده است باشد! این تصویر بغايت عقبمانده متعلق به داده هایی است که به یمن مبارزات با سابقه عليه آن، و پس از جنگ جهانی دوم به دول بورژوازی تحمیل شده بود.

 امروز با لغو حق شهروندی، دولت اعلام داشته است که شهروندی حقی است که بستگی به شجره نامه ها دارد. دولت بریتانیا در قرن بیست و یکم، به این بی حقوقی رسمیت بخشیده است. بی حقوقی که بعد از جنگ جهانی قرن گذشته در زرورق "ویزا" پیچیده شده بود، امروز تحت نام "مبارزه با تروریسم" به پیش برده می شود. نباید اجازه داد که دولت هایی که جنگ های رقابتی میان خود را با دامن زدن و پر و بال دادن به جانوران گروه های قومی و مذهبی، با نیروهای تروریست بگونه ای پراکسی، به پیش برده اند، این بار با حمله دیگر، حق شهروندی را نیز به گروگان بگیرند.

 نباید اجازه داد که رابطه دولت های بورژوازی، معیار حق شهروندی قرار گیرد. حق شهروندی هیچ کسی که به ارتش اسرائیل بپیوند و در جنگ علیه مردم فلسطین شرکت کند، گرفته نمی شود. حق شهروندی کسی که همین امروز در جنگ در یمن شرکت کند، گرفته نمی شود، حق شهروندی آنان که در هواپیما ها به بمباران فرشی شهروندان در عراق و سوریه دست زنند، گرفته نمی شود، و هزاران هزار نمونه دیگر. در دنیایی که معیار تروریست بودن و نبودن، نه بر اساس جرم علیه مردم بلکه بر اساس دوستی و عدم دوستی، و یا نزدیکی یا دوری از سیاست های رسمی دولت "متمدن" سنجیده می شود، حق شهروندی هم قرار است با همان معیار تعیین شود. معیاری که به شجره نامه  شهروند، و ميزان همسویی با سیاست های دولت بستگي دارد. و این آن سیاستی است که نه فقط در بریتانیا، بلکه در اروپا و آمریکا، و فراتر در ایران و پاکستان و ترکیه و ... قرار است به نُرم جامعه تبدیل شود.

 امروز، بار دیگر وقت آن است که نیروی آزادیخواهی که یکبار پیشبرد سیاست های ضد خارجی همین دول غربی  را "  با پیشوازی از مهاجران و فراریان از جنگ و نابودی به عقب راند، لازم است که دوباره به میدان آید و در مقابل این هجوم لجام گسیخته به دستآوردها را بگیرد.

 

از تهران تا دمشق و بغداد , "فریاد رسی" نیست!

 از میان اخبار و بررسی های روز:

“با خروج ترامپ از برجام هنگامی که نوبت به تصمیم سرنوشت‌ساز رسید، رهبر برجام را آتش که نزد هیچ؛ "برجام اروپایی" را گردن نهاد. محقق ساختن برجام اروپایی نیز به ظریف واگذار شد ولی پس از ۱۰ ماه، مکانیزمی (اینستکس) از سوی اروپا ارائه شد که شرط آن گردن نهادن به شروط شفاف‌ساز "گروه مالی ویژه بین‌المللی" یا همان FATF است. این سازمان خواستار شفافیت کامل ایران در مقررات مالی-پولی-بانکی از جمله در قانون مبارزه با پولشویی و مبارزه با تامین مالی تروریسم است."


"برجام بی‌فرجام نیازمند یک قربانی است. برجام نرمش "قهرمانه" نشد. رهبر آن را «خسارت محض» ارزیابی کرد. ناگزیر مقصری باید یافت. کدام مقصر بهتر از مذاکره‌کننده ارشد هسته‌ای و تیم همراه او. تا همین‌جا، جناح دلواپس عناصری از تیم مذاکره‌کننده را متهم به جاسوسی کرده اند. برای مثال کار به جایی رسید که برخی اعضای تیم مذاکره‌کننده (عبدالرسول دری اصفهانی) را به جرم جاسوسی گرفتند.”

 

در مورد استعفا و بازگشت به کار ظریف، وزیر خارجه: “از آنجایی که سیاست خارجی از حوزه‌های تحت تصرف رهبر است، دلایل استعفای او حتماً باید با رهبر در میان گذاره شده باشد. رهبر یا باید نظرات کارشناسانه را گردن نهد یا فرو رفتن بیشتر اقتصاد ایران در منجلاب را.”

 

“گزینه نخست گردن نهادن به انتخاب سخت و گزینه دوم فروپاشی است. تلنگر ظریف برای حفظ جایگاه وزارت خارجه در نظام تصمیم‌سازی، در معنا «تلنگر محترمانه» به رهبر بود.”

 

رادیو فردا

 

تهران شرط اروپا را برای راه اندازی نظام ویژه مبادلۀ پایاپای غیرقابل قبول خواند

جمهوری اسلامی ایران شرط اروپا را برای به راه‌ انداختن نظام مبادلۀ پایاپای نفت در ازای غذا و دارو غیرقابل قبول خواند. اتحادیۀ اروپا راه اندازی این نظام ویژه مبادلۀ پایاپای را بعضاً به مبارزۀ جمهوری اسلامی ایران با پولشویی و حمایت مالی از تروریسم و پذیرش مصوبات نهادهای بین المللی به ویژه گروه اقدام مالی  (موسوم به "گافی" یا "اف آی تی اف") مشروط کرده است.

 

“انتشار گفته‌های ۸ ماه پیش خامنه‌ای علیه اروپا

 

همزمان با افزایش کشمکش‌های سیاسی در ایران بر سر دو لایحه مربوط به مبارزه با پول‌شویی و تأمین مالی تروریسم، وبسایت رهبر جمهوری اسلامی متن گفته‌های هشت ماه پیش او علیه کشورهای اروپایی را که در دیدار با هیأت دولت بیان شده بود منتشر کرده است.”

 

رادیو فرانسه

 

 استعفای ظریف و بازگشت مجددش بر صندلی وزارت خارجه، نه “عشوه گری” بود و  نه قهر و نه کنار کشیدن! این رفت و برگشت، با هر تحیل و بیان و نگرشی که از طرف این و آن رسانه پرو حکومتی یا اپوزیسیون،  مورد ارزیابی قرار بگیرد، نشان فشار دولت به مقام معظم گفته شود، یا  “عضله نمایی” جناب ظریف و “تلنگر به رهبر” و “تودهنی” به مخالفین جناب ظریف و “برجام”،  بی تردید بیانگر یک روی واقعیت مربوط به  معضلات درون حکومتی است.

 معضل  چگونگی یافتن راه نجاتی،  برای عبور از  گذرگاه فروپاشی و سرنگونی، یافتن گذرگاهی که بتواند شالوده نظام را  حفظ و بخصوص در مقابل خطر سوسیالیسم، کاپیتالیسم ایران را، حفظ کند. در این راه است که مشغول لگدکردن دست و پای همدیگر و زدن انواع سیلی ها به صورت شخصیت ها و مقامات خود هستند. در این راه، جمهوری اسلامی از هیچ سرمایه گذاری، جنگ و ترور و فرمان جهان، نوشیدن انواع جام های زهر، راه اندازی هالوکاست اسلامی و قمه کشی بر روی نزدیک ترین برادران خونی خود،  دریغ نمی کند، اگر بداند که راه نجاتی باز و “فریاد رسی” هست.

 این حکومتی است که اگر لازم باشد خود از روی جنازه مقام معظم هم رد میشود، ‌تا نظام را حفظ کند! اگر لازم باشد، به نیابت از طبقه حاکم و منافعش،  خود با دستان خود دسته های مختلف از “آخوندها”  را هم با عمامه هایشان حلق آویز خواهد کرد و دسته دسته از یاران دیرین خود را به جوخه های اعدام می سپارد!  اگر بداند که میتواند به این طریق نظام را حفظ کند!

 اگر امروز تیغ شان علیه هم کمتر از گذشته برندگی دارد، به خاطر دشمن اصلی است که از دیماه سال گذشته برای رسیدن به رفاه و آزادی و امنیت اش، به میدان آمده است! به میدان آمدن میلیونها متعرض تحت حاکمیت این جانوران، از خیزش دیماه، هفت تپه و فولاد و ادامه هرروزه اعتراضات معلمان و بازنشستگان و دهها و دهها مرکز کارگری و صدها  و صدها شهر و روستا و محل کار و زندگی، بیش از یک سال است که یک روز خواب خوش را از چشمان هیئت حاکمه، با همه دسته ها و  جناح ها و .. را روبوده است. دستگیری ها و شکنجه ها و “مستندسازی ها” و سرکوب های نرم و سخت و … کمترین خللی در اراده میلیون ها نفر از مردم محروم در ایران که نان سفره شان گرو حفظ نظام است، ایجاد نکرده است و درونمای تسلیم و عقب نشینی از این سنگر مقاومت در مقابل تحمیل فقر و فلاکت بیشتر، وجود ندارد.

 یک نمایش ساده از استیصال و سربرسنگ کوبیدن های مقام معظم از جمله این است که:  مقام معظم نوارها، و “مستند سازی های” خود، علیه دولت را که در صندوقچه داشته، امروز رو کرده است تا نرمش قهرمانانه دو روز قبل تر خود را“ ماست مالی کند”!  رو کردن شکوه “بایگانی” شده از دولت،  که به اروپایی ها اعتماد کرده است، نشان وخامت اوضاع رهبر است!

 رفت و برگشت ظریف و “مستندسازی” مقام معظم علیه دولت و … همه و همه  مقاطعی است از تلاش  برای یافتن عبور از گذرگاه فروپاشی و سرنگونی. تلاشی که بزرگترین مانع در مقابل آن نه آمریکا و اسراییل و عربستان و … که  فشار انفجار اعتراضی است که  در سراسر ایران، از معلمان تا بازنشستگان و دهها و دهها مرکز کارگری و … را در بر گرفته است.

 باز نگهداشتن سر شکاف با آمریکا و سرمایه گذاری بر کیس سوریه و نمایش قدرت میلیتاریستی در خاورمیانه و امید بستن به ناجی هایی چون روسیه و چین، و .. همه و همه را میتوان در جدال درون کمپ ارتجاع جهانی و منطقه ای مدیریت کرد! اقتصاد کوپنی، تحمیل فقر و فلاکت افسار گسیخته تر و … خالی شدن خزانه و …همه و همه  قابل مدیریت کردن است! مگر قدرت حاکم بر ایران از سومالی و مناطق دهه ها برهوت شده، چه چیزی کم تر دارد! تفاوت هیئت های حاکمه نیست. تفاوت، در شکل و شمایل و جایگاه و موقعیت محرومین در ایران  و جغرافیاهایی چون سومالی است.  تفاوت در توازن قوایی است که به حکومت اجازه امتحان کردن خیلی از سنارویوهای عبور را نمی دهد.

 بطور واقعی انتخاب ببین “گزینه سخت” و یا “فروپاشی” انتخاب واقعی نیست!  نه به این دلیل که این ها گزینه های “سخت” را نمی خواهند امتحان کنند. به این دلیل که امروز هر گزینه ای، “سخت” یا “نرم”، نه در انزوا و خلوت و فقدان مدعیان، که در مقابل مدعیان صورت میگیرد! در محضر و مقابل مدعیانی صورت میگیرد که بیش از یک سال است اعلام کرده اند که “اصلاح طلب، اصول گرا، دیگر تمام است ماجرا”. بیش از یک سال است مدعیان و محکومین برای رسیدن به حقوق انسانی شان به میدان آمده اند و نشان داده اند که حاضر به عقب نشنی نیستند!

 سرمایه گذاری کامل هست و نیست سیاسی و اقتصادی خود، بر کیس سوریه و عراق و موقعیت ایران در منطقه، اگر میتوانست دهه های قبل گذرگاه عبوری باشد،  امروز مثل گذشته نسخه نجات بخشی نیست. حساب باز کردن بر روی قدرت بسته نگاه داشتن دریچه اختناق و دستگیری و حبس و سرکوب سازمان دهندگان اعتراضات، نشان داد که دوام چندانی ندارد.

 بی تردید کیس سوریه، میتوانست میدان مانور مهمی در استفاده از شکاف های بین المللی و منطقه ای، برای دستگاه حاکمیت، در استفاده از میلیتاریسم و دیپلماسی و .. برای فرار از فروپاشی، به رهبری خامنه ای، باشد! به این شرط که فاکتور های دیروز٬ و قدرت حاکمیت دیروز٬ امروز هم میتوانست عمل کند!  تفاوت امروز با دیروز در این است میلیون ها نفری که ریال به ریال مخارج دستگاه میلیتاریستی و حضور نظامی در منطقه را حسابرسی میکنند، و آن در کنار مخارج پرداخت نشده زندگی شان قرار میدهند٬ این مانور ها را برایشان نه تنها هزینه بردار که مخاطره آمیز میکنند.

 جمهوری اسلامی راه و گذرگاه،‌ نرم یا سخت، برای عبور از خطر فروپاشی و سرنگونی ندارد! سوال این است که جنبش محکومین در ایران، جنبش طبقه کارگر و جنبش محرومین، برای کوتاه کردن و هرچه کم خطر کردن فروپاشی جمهوری اسلامی، و برای پیوند زدن آن با راه گشایی به سمت یک جامعه سوسیالیستی، تا چه اندازه تعجیل، میکند!

 برای صف دشمنان، از تهران تا دمشق و بغداد “فریادرسی” نیست! پس از هفت تپه و فولاد٬  طبقه کارگر و محرومان جامعه خودآگاه تر، رادیکالتر، روشن تر، امیدوارتر و قدرتمند تر٬  راه پیشروی خود را هموار میکند.  برای میلیون ها شهروند در ایران، راه برای به قدرت رساندن خود، باز است.

 

۴ مارس ۲۰۱۹

پرولتاریا: گزینش ِ مارکس یا گزینه ی تاریخ؟

پرولتاریا: گزینش ِ مارکس یا گزینه ی تاریخ؟

 

برخلاف ِ تصور ِ رایج در میان بسیاری از اندیشه وران ِ چپ و راست، مارکس پرولتاریا را اختراع نکرد تا او را واسطه (میانجی، مباشر، کارگزار) خود در نقش ِ سوژه ی شناخت و تغییر ِ جهان قرار دهد، بلکه با درک ِ ماتریالیستی اش ازتاریخ و تحولات ِ اجتماعی بود که این طبقه ی جهانی را به مثابه ِ عامل ِ دگرگون سازی ِ مناسبات ِ تولید با سلب ِ مالکیت ِ ابزار ِ تولید از بورژوازی و تبدیل ِ آن به مالکیت ِ اجتماعی  در واپسین مرحله  از مراحل ِ تکاملی ِ تاریخ کشف نمود تا راه ِ گذار به دوران ِ کمونیسم را به بشریت نشان دهد.

مارکس ِ ماتریالیست به خوبی می دانست هم در عمل ِ معطوف به تغییر ِ طبیعت توسط ِ انسان و هم در پراتیک ِ معطوف به تغییر ِ جامعه، پراتیک ِ سوژه ی تغییر تاریخن و زمانن مقدم بر شناخت ِ خود ِ سوژه است. به بیان ِ دقیق تر، انسان در عمل ِ دگرگون سازی ِ طبیعت برای برآوردن ِ نیازهای زیست تاریخی اش، هم قوانین ِ حاکم بر طبیعت و تکامل ِ آن را کشف می کند و هم قوانین ِ حاکم بر تاریخ ِ خود و تکامل ِ آن را که ادامه ی تکامل ِ تاریخ ِ طبیعت است. این قوانین را نظریه پردازان ِ هردوران مطابق با درک و برداشت ِ خود از تقدم و تاخر ِ پراتیک و شناخت  جمع بندی کرده و به یک برداشت ِ عام و کلی( تئوریک) از قوانین ِ عام  از دگرگشت ها و دگرگونی های طبیعی و اجتماعی می رسند که از دید ِ آنها می باید راه نمای عمل ِ انسان ها در مواجهه باطبیعت و جامعه بدون ِ دوباره کاری و بازگشت به آغازگاه ( تکرار ِ تجربه) شوند.

در دوران ِ سرمایه داری، مارکس و انگلس با جمع بست ِ علوم ِ طبیعی و علوم ِ اجتماعی ِ تا زمان ِ خود وتعمیم ِ نظرورانه( عقلانی ) ی این علوم و تبدیل ِ این جمع بست ِ جهان شمول و عام شمول به ماتریالیسم ِ دیالکتیک و ماتریالیسم ِ تاریخی، نظریه ی خود را به مثابه ِ راه نمای بشریت و به ویژه پرولتاریا که در این دوران بشریت را در راهبرد ِ تکامل گرایانه و غایت گرایانه اش نمایندگی می کند ارایه دادند. کشف ِ مارکس و انگلس از این رو ، همانند ِ دیگر یافته های علمی و عقلانی ِ تاریخساز، کشفی دوران ساز و انسان ساز است. از نگاه ِ تاریخی و غایت نگر ِ ایجابی- اثباتی ِ مارکس و انگلس، سوژه و کارگزار ِدگرگون سازی ِ تاریخ در یک دوران ِ معین، نه می تواند فرد باشد نه دارودسته و فرقه ی درهم جوش ِ بدون ِ وحدت ِ تاریخی دورانی ِ طبقاتی ، بلکه طبقه ای است جهانی با همسرنوشتی و همسویی ِ چشم انداز ِ واحد ِ تاریخی ، که تحقق ِ هدف اش در گروی وحدت ِ عمل در جزییت ِ درونمرزی و کلیت ِ فرامرزی( انترناسیونالیستی ) ِ طبقاتی ِ خویش است. کشف ِ طبقه و وظایف ِ راهبردی ِ آن بر عهده ی تئوری است. تئوری نیز با تکیه بر داده های نظری- عملی( تجربی) ِ تاکنونی و جمع بندی ِ علمی- عقلانی ِ مستند و مستدل ِ این داده ها با شناسایی ِ دو طبقه ی آنتاگونیست ِ همدوران، طبقه ی پیشرو و بالنده را از درون ِ خود ِ ساز و کارهای تولیدی مناسباتی شناسایی نموده و به عنوان نماینده و کارگزار ِ جامعه به جامعه معرفی می کند. به رسمیت شناسی ِ طبقه ی عامل ِ تاریخ و شناساندن ِ آن به جامعه هیچ حقی- همچون حق ِ سروری و ریاست بر طبقه - برای جامعه شناس و نظریه پرداز ایجاد نمی کند، بلکه این طبقه است که با پراتیک ِ خود باید درستی ِ تئوری ِ نظریه پرداز را به اثبات برساند و به نظریه و نظریه پرداز ارزش و اعتبار ِ تاریخی دهد.

در دوران ِ ما، مارکس و مارکسیسم هم پرولتاریا را از وظیفه مندی ِ تاریخی ِ خود آگاه می سازد و هم آسیب پذیرترین نقطه ی نظام ِ سرمایه داری را که تکامل یافته ترین نقطه ی نظام به لحاظ ِ آنتاگونیسم ِ تولیدی مناسباتی ِ این دوران یعنی پیشرفته ترین مرحله ی تضاد ِ کار و سرمایه است به او نشان می دهد تا خود ِ پرولتاریا به نیروی آگاهی ِ خویش در مناسب ترین لحظه به وظیفه ی تاریخی اش که برقراری ِ سوسیالیسم است عمل نماید.

پرولتاریا، از این رو، گزین شده و کارگزار ِتاریخ است اما به طور ِ خود به خودی و غریزی به این نقش و جایگاه ِ تاریخی پی نخواهد برد تا بتواند امکان را به فعل و عمل در بیاورد.

تحقق ِ چشم انداز و هدف ِ پرولتاریا- سوسیالیسم- در گروی گسست ِ کامل ِ او از رسوبات و بقایای روابط و تعلقات و گرایش های فکری- عقیدتی ِ پیشاسرمایه داری، و وابسته گی های مرد سالار و پدرسالاراست که پیش شرط ِ تبدیل شدن به سوژه ی انقلابی است که نخستین هدف اش لغو مالکیت ِ خصوصی- طبقاتی ِ بورژوازی هم برابزار ِ تولید و هم بر دولت و حاکمیت است.

پرولتاریا چه بر قدرت چه در قدرت به تئوری ِ راه نما نیاز دارد و یک پایه ی استحکام بخش ِ تئوری ِ راه نما- یا تئوری ِ شناخت- جهان بینی و جهان شناسی ِ فلسفی است. جهان بینی و جهان شناسی ِ طبقه ای که می باید تمام ِ پیش نیازها و پیش شرط های گذار به عالی ترین دوران ِ تاریخ( کمونیسم) را فراهم سازد نمی تواند جهان بینی یی باشد که عاملیت و فاعلیت ِ دگرگون سازی ِ جهان در اشکال ِ دوگانه ی طبیعت و جامعه ی انسانی را از انسان سلب و به مشیت ِ ماورای طبیعت و مافوق ِ انسان واگذار کند یعنی همان کاری که تا پیش از مارکس و انگلس و هم اکنون نیز جهان بینی ِ ایده آلیستی- مذهبی از یک سو، و ایدئولوژی های واپس گرای مردسالار و پدرسالار ِ سیاسی  با ترویج ِ آگاهی های دروغین ِ مبللغ ِ مناسبات ِ خدایگان- بنده از سوی دیگر کرده و می کنند.

بنا بر این، پرولتاریا به عنوان ِ طبقه ی دوران ساز،با گذار ازآنچه در فلسفه ی ایده آلیستی ِ هگل « آگاهی ِ ناخشنود» یا همان آگاهی ِ دروغین و منفعل ساز خوانده می شود، به آنچه در  جهان شناسی ِ ماتریالیستی دیالکتیکی ِ مارکس و انگلس آگاهی ِ فعال ِ دگرگون ساز گفته می شود خود را از طبقه ی درخود به طبقه ی برای خود، و جامعه ی انسانی را از قلمرو ِ ضرورت به قلمروی آزادی فرا خواهد برد.

آگاهی ِ دروغینی که ادیان با ترویج ِ سلسله مراتب ِ خدایگان بندگی به انسان ها تلقین می کنند که به موجب ِ آن انسان ها به موحد و مشرک یا کافر تقسیم می شوند، در آموزش های فرقه گرایان تبدیل به خلق و ضد ِ خلق می شود.  در هیچ یک از این دو نوع آگاهی ِ دروغین تضاد و آنتاگونیسم ِ طبقاتی کارکرد ندارد بلکه بنیاد ِ تفکر و ترویج ِ آن بر دشمنی ِ بخشی از انسان ها با بخش ِ دیگری از انسان هاست. همچنان که در آموزه های دینی عاملیت و فاعلیت ِ تاریخ ساز از انسان سلب و به مشیت ِ ماورای طبیعت واگذار می شود ، در آموزه ها و شعارهای فرقه گرایان نیز عاملیت و فاعلیت ِ طبقاتی تاریخی از پرولتاریا سلب و به فرقه و تشکیلات ِ مافوق ِ طبقه واگذار می گردد. هدف ِ هردو گرایش ِ خداسالاری ِ دینی و فرقه سالاری ِ سیاسی نیز کسب ِ سرکردگی بر انسان های مسلوب الاراده است.

دین سالاران و فرقه سالاران ِ سیاسی برخلاف ِ مارکسیسم و ماتریالیسم ِ تاریخی، تاریخ ِ جامعه ی انسانی را نه تاریخ ِ نظام های اجتماعی، بلکه تاریخ ِ امت ها و خلق ها می دانند آن هم امت و خلقی که خود سرکردگی و رهبری ِ آن را بر عهده دارند. همچنان که عامل ِ تکامل را- که اساسن درک ِ علمی وتاریخی از آن ندارند- نه انقلاب ِ اجتماعی- طبقاتی بلکه جنگ های فرقه گرایانه ای می دانند که عامل ِ پیروزی ِ دارودسته و ترویج ِ ایدئولوژی ِ ارباب بندگی ِ واپسگرای آن ها باشد. از نظرگاه ِ اینان ، هر تغییر ِ رژیم ِ سیاسی حتا کودتا می تواند انقلاب باشد حتا اگر در یک سال چند بار اتفاق بیفتد. « انقلاب »ی که اگر خود ِ آنان را به قدرت برساند موفقیت آمیز و اگر نرساند شکست خورده است! فارغ از این که در چارچوب ِقوانین عام ِ تکامل ِاجتماعی صورت گرفته یا نگرفته ، و مناسبات ِ تولید و مالکیت  را دگرگون کرده یا نکرده باشد. همین که بخشی از امت و خلق ِ ستمدیده در آن مشارکت دارند کافی ست که به آن رویداد خصلت و سرشت ِ انقلابی دهد. یا همین که « انقلاب » کنندگان سربازان و افسران ِ کودتاگر یعنی فرزندان ِ خلق باشند و نه طبقه ی کارگر ِ یکدست و یکپارچه، برای انقلاب نامیدن ِ کودتا کافیست.

کشف ِ مارکس از عاملیت ِ تاریخی ِ پرولتاریا را اگر با هدف ِ جایگزین نمودن ِ فاعلیت ِ تشکیلات ِ فرقه ای به جای عاملیت ِ طبقه از چارچوب ِ تئوری ِ عام ِ ماتریالیسم ِ تاریخی ِ مارکس و انگلس و تکامل ِ قانون مند ِ اجتماعی بیرون بکشیم ، یعنی اگر جلد و پوسته ی مار را به جای مار به جامعه نشان دهیم و ادعا کنیم مار همین است، و فقط همان را عمده کنیم، نتیجه ای جز جنگ ِ هفتاد و دو فرقه بر سر ِ قدرت و تکرار ِ « انقلاب های شکست خورده » و بقای مالکیت ِ خصوصی و طبقاتی ِ سرمایه داران بر ابزار تولید و دولت و حاکمیت نخواهد داشت. به ویژه در جامعه ای که هنوز نشانه ها و بقایای بسیاری از دوران های پیشاسرمایه داری ِ مردسالار و پدرسالار در حاکمیت و مناسبات اش با جامعه به خوبی مشهود است.

اختلالات روحی – روانی بازتاب بیگانگی از کار

اختلالات روحی – روانی بازتاب بیگانگی از کار

بحران اختلالات و بیماریهای روحی – روانی و مساعی ملال آور آن در میان شهروندان جهان سرمایه داری فراگیر و حدتی روزافزون دارد. در همین رابطه، « لاین فرگوسن »، پروفسور جامعه شناسی و مارکسیست در « مارکسیسم و بیماریهای روحی - روانی» به شکست و بیکفایتی سرمایه داری جهانی در برپایی جامعه ای متشکل از اعضایی تندرست و خرسند، اشاره دارد.الگوی پزشکی- بهداشتی را به چالش می کشد و ارتباط تنگاتنگ بیماریهای روحی- روانی  را با اتکاء به  حجتهای مستدل و برهان های منطقی، برملا میسازد. سپس، سرمایه داری انحصاری- مالی را مسبب اصلی گستردگی اختلالات روحی – روانی در قرن بیست و یکم، شناسایی و معرفی میکند و رهیافت  را در پی افکندن سوسیالیسم، همبودی که اریک فوروم " جامعۀ سالم" می نامید بعنوان تنها بدیل عینی، واقعی و ضروری جامعۀ  بیمارِ سرمایه داری، رهنمون میشود.

 داده های آماری نهادها و سازمانهای جهانی نیز شیوع بیماریهای روحی- روانی در سراسر جهان را گواهی میدهند. سازمان بهداشت جهانی در واپسین گزارش خود اعلام میدارد: « بیش از سیصد میلیون نفر در جهان به بیماری افسردگی مبتلا و  بیست و سه میلیون نفر از نشانه های اسکیزوفرنی در رنجند. سالانه، هشتصد هزار نفر در جهان، خودکشی میکنند. اختلالات روحی- روانی، پس از بیماریهای قلبی- عروقی- موجب پسرفت کیفیت زندگی در کشورهای عضو اتحاد مشترک اروپاست. در این رابطه، بیست و هفت درصد از بزرگسالان بین هیجده تا شصت و پنج سال با عوارض بیماریهای روحی- روانی، درگیرند. تحقیقات واحد بهداشت ملی در انگلیس از گسترش هولناک و بی حد و مرز اشکال گوناگون ناهنجاریها، اضطراب و افسردگی، خبر میدهد.

علل و عوامل بیولوژیکی بر حوزۀ فعالیت کادرمراکز بهداشتی- پزشکی و پندارعمومی، چیره است. تئوری مبنی بر عدم توازن هرمونهای مغزی متصدی سازوکارهای پیامرسانی عصبی نظیر سروتونین و دوپامین برغم عدم حمایت  گسترده از سوی پژوهشگران و کارشناسان ماهر از سوی اکثریت مردم عادی بعنوان علتی منطقی و آکادمیک پذیرفته شده است. بعلاوه، علم اندوکرینولوژی، ژنتیک و فیزیولوژی ساده سازی و علت دیگر بیماریهای روحی- روانی، عنوان میگردند. در حقیقت، استدلال و احتجاجات هرمونی- ژنتیکی جز در موارد معدود جواز بسندگی تام و تمام، بدست نمیدهد. در عین حال، آزمایشها و تشخیص بیماریهای روحی- روانی با چشمپوشی از مشکلات اجتماعی بیمار، آغاز و پایان می پذیرند. سازهای اجتماعی با دترمینیسم فیزیولوژیک آراسته به اصطلاحات علمی؛ پزشکی- ژنتیکی، به حاشیه رانده شده  و بی اهمیت جلوه داده میشوند. بورژوازی پیوسته به تولید و بازتولید نظراتی برای تثبیت ایدئولوژی خود- می پردازد و آنان را با ابزاری نظیر دولت و دیگر ارگانهای حکومتی- خودساخته تقویت میکند. فرارو، کارگران و زحمتکشان فاقدِ ابزارهای مقابله با ابهام زایی بورژوایی تحت سیطرۀ  نظرات مذکور قرار دارند. بنابراین، کنترل، انقیاد، سرکوب و هدایت رویکرد شهروندان بمنظور پذیرش عادات فکری مرسوم جوامع سرمایه داری نیز در اینباره  مسیر تحکیم و تثبیت دیترمینیسم فیزیولوژیک را تسهیل و علتهای زیستی- محیطی را فریبکارانه مستور می سازد. 

انسان با کار و فعالیت در هر مرحله ای از ادوار تاریخی در رابطه با ابزار تولیدی و مناسبات اجتماعی شکل خاصی را بعهده میگیرد و موجبات دگرگونی خود و طبیعت انسانی فراهم میسازد. سلسله نیازهای حیاتی-  نوعی در پیوند با تاریخ جرح و تعدیل و مناسب با هر دوره شکل ویژه ای و متناسب با مناسبات تولیدی حاکم، تعین خاصی میگیرند. انسانها زائیدۀ شرایط اجتماعی و محیط اقتصادی خویشند. بنابراین، حتی نیازهای بیولوژیکی انعکاس خصلتهای اجتماعی و بواسطۀ آنها نیز تغییر و تحول می یابند. کیفیت طبع و سرشت انسانها در پیوندی تنگاتنگ با مناسبات اجتماعی- اقتصادی به آشفتگی های روحی – روانی ایشان مربوط است. شخصیت انسانها بازتابی از مناسبات اجتماعی است. پس، اختلالات روحی – روانی را نمیتوان کیفیتی انتزاعی منوط بر عوامل ژنتیکی- هرمونی افراد واحد، در نظر گرفت. تغییر ساختارهای اجتماعی شرط الزامی، حیاتی و ضروری بهبود اختلالات روحی- روانی است. از همین رو، تدارک و تمهیدات در چارچوب علم پزشکی- ژنتیکی با احتراز از رویکرد فروکاست گرایی، نیازمند درون شد به نظریۀ زیستی- اجتماعی است.

رمززدایی از پدیدۀ اختلالات روحی روانی، این نابهنجار جهانشمول، ضرورتاً به درخشانترین اثر فلسفی و تئوریک مارکسیستی، دستنوشته های اقتصادی- فلسفی 1844، راه میبرد. نجآنجـکارل مارکس  مبحث بیگانگی و وجوه مختلف ؛ « بیگانگی کارگر از موضوع کار خود، فرآیند کار، وجود نوعی- انسانی و از طبیعت بیرونی»، را با بافتی محکم و استدلالی، کنکرت و دیالکتیکی، آشکار میسازد. این پژوهش بی نظیر، ژرف و چند بعدی بی تردید تمامی قلمروهای حیات کارگران را در برمیگیرد. اختلالات روحی – روانی نیز در وجه سوم مبحث مذکور؛ بیگانگی انسان از وجود نوعی و  ذات انسانی خود، متبلور است؛ « اینگونه بیگانگی، انسان را از تن خود، از ذات روحی خود، از ذات انسانی خود بیگانه می گرداند. او را از جسمش، از طبیعت خارجی و وجود معنوی اش- یعنی انسانیت او را بیگانه میکند». 

مسلماً، بیگانگی از کار در حکم علت ریشه ای کل مجموعۀ بیگانگی انسانهاست . چون، پیامد بلافصل  واقعیت بیگانگی انسان از محصول کار؛« فعالیتی زندگی او را بعنوان نوع انسان مشخص میکند » لاجرم بیگانگی از جهان خارج، بیگانگی انسان از انسان و بیگانگی اجتماعی می باشد. شایان تعمق و تامل است ؛  کارگر در فرایند بیگانگی کار، صرفا کالا و ارزش نمی آفریند. بلکه، خود و فعالیت خود را نیز دمادم بعنوان کالا تولید- بازتولید میکند. آنگاه، ارزش انسانی کارگر و کل جامعۀ انسانی تحت اقتدار تقسیم کار و مالکیت خصوصی به شی وارگی تنزل می یابد. بیگانگی از کار، گره کور گسترش بیماریهای روحی- روانی بویژه در صورتبندی جدید؛ سرمایه داری انحصاری را هویدا میسازد. بنابراین، اختلالات روحی- روانی بمیزان قابل توجهی بازتابِ کار بیگانه شده و متکی به اقتصاد سیاسی سرمایه داری است.

برخی پژوهشگران  معتقدند؛ مصرف  در عصر سرمایه داری مالی- انحصاری  روشی برای ربایش ارزش اضافی می باشد و جایگاه ویژه ای در اقتصاد با دگردیسی سرمایه داری از صنعتی، تجاری به انحصاری، پیدا میکند. (3)

بدین ترتیب، وجه دیگری از بیگانگی (الیناسیون) ناشی از وضعیت اقتصادی و روابط طبقاتی حاکم در فاز سرمایه مالی  بشمار می آید. مکانیزم این  بیگانگی در تبلیغات و تشویق جامعه به خریداری کالاهای گوناگون و همچنین صدور انواع  و اقسام کارتهای اعتباری برای مصرف کنندگان، تبیین می یابد. ، مصرف نیز مانند کار با وجودی اجتماعی- در محتوا و  شیوه، بشدت با مصرف کننده بیگانه شده است. بدین گونه، برای رفع نیازهای حیاتی و ابتدایی نیست و مصرف کننده با عطشی سیری ناپذیر در جستجوی کسب پرستیژ اجتماعی به خریداری اجناس می پردازد. مصرف گرایی در سرمایه داری انحصاری نسبت به دوران مارکس با شتابی فزاینده « ارزش نمادین » را جایگزین « ارزش مصرفی » کرده است. (4)

 مصرف برای مرتفع سازی نیازمندیهای فیزیکی- روانی- روحی انسانها با اسارت در اقتصاد کالایی و در خلال چیرگی کمال و تمام ارزش مبادله بر ارزش مصرفی کاملا از ماهیت اصلی خود خالی گشته است. هرآینه، احراز پرستیژ اجتماعی در فرایند جانشین سازی پیاپی و پرشتابِ جنس تازه با کهنه برای اکثریت مولد بمعنای پیگرد الگویی غیرقابل حصول و دست نیافتنی می باشد. در این میان، اوقات فراغت نیز شدیداً مفهوم و محتوای اصلی خود را از دست داده است، مطلوب و تسلی بخش نیست. بعوض فرصتی برای اقناع شور و اشتیاق و کسب آگاهی بشدت با بطالت و بیهودگی همطراز و همسنگ گشته است. برنامه های تلویزیونی- رادیویی بویژه شبکه های ارتباط جمعی در انحصار مدیریت و مهندسی اطاق فکر سازی غولهای رسانه ای؛ کارتلهای انحصاری- مالی بعوض آموزش و پرورش و تکوین روحیۀ کار جمعی به القاء سلوت و لذایذ منفعلانه در فرهنگ عوام می پردازند. لازم به ذکر است، جامعه روشنفکری نیز از تاثیر ابهام زایی بورژوایی در شبکه های ارتباط جمعی در امان نمانده است. احساس شعف و بدبینی افراط آمیز و سطحی نگری نسبت به رویدادهای غیرمترقبه و ناپایدار در موضعگیریها، رویکردها، و اطلاعیه های سازمانها و احزاب سیاسی مشهودند. اتکاء به ظواهر رخدادها و رویدادها خواه ناخواه  از فهم تضادهای عمیق عاجز میماند و راهی جز تحمیل حالت شعف یا نگرانی خود بر رویدادها و رخدادها ندارد و آنان را با همان شعفی که تسخیرش کرده ، معنی و تفسیر میکند. با وجود اینکه ظاهر بیرونی و ذات اشیاء بندرت با یکدیگر منطبقند. براستی، اگر ظاهر بیرونی و ذات اشیاء مستقیما با یکدیگر انطباق داشتند،علم چیز زائدی بود. نماهای ظاهری رویدادها، رخدادها، گمراه کننده اند و فرایندهای اساسی تر، بدون اینکه دیده شوند، در سطحی عمیقتر اتفاق می افتند.  وانگه، تفسیرها و توجیهات سطحی از مشاهدات، "نارسیس مابانه" با پرهیز از  کنکاش سالم، انسجام و تضاد، یقین و عدم یقین، در پیچیدگی زیستی- اجتماعی، دور از عامل تعیین کننده و تغییر دهنده، با ابهام زایی رسانه ای بورژوازی مسموم و از تاثیر پیشرونده و هدف تغییر، عقب میماند.

جهانی سازی شیوههای اقتصادی- سیاسی نئولیبرالیستی و سلطۀ انحصارات مالی بر جهان کلیۀ کنشها؛ کار، مصرف، مبادله، اوقات فراغت، بهداشت و درمان، آموزش و پرورش، شیوه های تفکر،اخلاق، زندگی، ارتباطی- اطلاعاتی و ..  کنترل و هدایت میکند. اختلالات روحی- روانی، از پیامدها و جزئی لاینفک از آن، بیشتر کارگران و زحمتکشان جهان را تحت تاثیر قرار میدهد.  از اینرو، پژوهش و کنکاش درباره اختلالات روحی- روانی کارگران کشورمان در عصر سرمایه  مالی- انحصاری از دیگر نقاط جهان جدا نیست و ضرورت کمالیابی نظام سیاسی – اقتصادی جایگزین و فراخیز از بیگانگی و شی وارگی را بر ما میگشاید.

سلامت عمومی روحی- روانی کارگران در کلیۀ حوزه های تولیدی و صنعتی بدلایل جانبی- متعددی؛ وضعیت بحرانی فیزیکی، کار در محیط تنش زا با مواد استرس زا، سختی کار، فقدان امنیت و سیستم ایمنی در محیط کار، عدم نظارت، از کارافتادگی زودرس، شرایط نامناسب بهداشتی- آموزشی، عدم برخورداری از بیمه، وضعیت اسفبار معیشتی، دستمزدهای مادون فلاکتِ بتعویق افتاده بموازات شتاب تنزل قدرت خرید، هراس از بیکاری و آینده ای تیره و تار، تحت سرمایه داری مالی مهارگسسته و اقتصاد رانتی، بسیار ناگوار است.

« خانم بگذار بمیریم، راحت بشیم. فوقش تا ۵۰ سال عمر کنیم. بیشتر که نمی‌شه. اصلاً کاش زلزله بیاد همه راحت بشیم. مکثی میکند و ادامه میدهد: اما باز با این همه سختی اگر حقوق مان را بموقع بدهند، راضی هستم »

بی رمقی روانی، خستگی مفرط عاطفی- روحی، افسردگی، سندرم بیخوابی، فرسودگیهای هیجانی، جسمی، ذهنی، اختلال دوقطبی، بی اعتمادی به همکاران، تصویر منفی از خود، پی تی اس دی ناشی از صدمات جسمی هنگام کار، اسکیزوفرنیا و نهایتاً خودکشی از زمره بیماریهای روحی- روانی کارگران است.

جامعۀ ایران  کاملا  منقسم شده و فشار هنجارگسیخته تبعیض طبقاتی در بن بست رکود تورمی و تحکم و تسلط کارتلهای مالی- مافیایی- امنیتی، اختلاس و چپاولگری، نیاز حیاتی رژیم به بازار جهانی و تاثیر رقابت کمپهای امپریالیستی برای یکجانبه سازی بازار جهانی، بر دوش طبقۀ کارگر فشار غیرقابل تحملی وارد می سازد و موجبات آشفتگی روحی- روانی آنان و خانوارهایشان را فراهم میسازد. یافته‌ها حاکی از این است که شیوع اختلالات و مشکلات روانشناختی در زنان کارگر، کارگران ساعتی و پاره وقت، پیمانکار، کارگران روزکار، فصلی، مشاغل سخت و زیان آور، مناطق آزاد و ویژۀ اقتصادی، سفید امضاء، بسیار زیاد است.

 بر اساس مطالعات کار، رفاه اجتماعی و سازمان بهزیستی رژیم در سراسر کشور، شیوع مشکلات روحی- روانی در کشور 61 درصد و در برخی استانها نزدیک به 70 درصد  است. شایعترین مشکلات محیط کاری در کارکنان مراکز تولیدی و صنعتی بجهت تفاوت زیاد بین حقوق و دستمزد کارگران با مدیران، فقدان یا کمبود تسهیلات پزشکی در محیط کار و خستگی جسمانی ناشی از کار است" (2)

خودکشی و خودسوزی کارگران برغم خدعه و استتار فریبکارانۀ رسانه های دیکتاتوری، سرتیتر اخبار و گزارشها را بخود اختصاص داده است. کارشناس بالینی و اعتیاد بهزیستی شهرستان قزوین در این باره به گرایش کارگران به مصرف مواد مخدر بمثابۀ عکس العملی ناآگاهانه و آگاهانه جهت مقابله با فشارهای روحی- روانی اشاره میکند و با اظهار نگرانی پیرامون فراگیری بیماریهای روحی- روانی در دهه های اخیر و راهکارهای برون رفت از آن مانند اعتیاد، فروش اعضای بدن و .. اعلام میدارد؛ " در۳۰ واحد صنعتی استان به منظور شناخت شیوع اعتیاد برگزار شده مشخص شد حدود ۳۱ درصد کارگران استان اعتیاد دارند. مقابله با فشارهای روانی ناشی از کار به منظور کاهش آسیب های اجتماعی ضرورتی اجتناب ناپذیر است"

 ( 1 )

اختلالات روحی- روانی کارگران در ایران بخشی جدانشدنی از بحران طبقۀ کارگر تحت سیطرۀ سرمایه داری مالی- انحصاری در جهان و علتی بنیادین و مشابه، بیگانگی از کار، دارد. معضلی آشفتگی های روحی – روانی  به " ابهام زایی" بورژوازی مدد می رساند و شکاف بین خودانگیختگی و آگاهی طبقاتی – سوسیالیستی را ژرفتر میسازد. چون، بیگانگی از کار و آگاهی کارگران از یکدیگر منتزع نیستند و کنش و واکنشی پیوسته با یکدیگر دارند. "فرآیند حیات و فعالیت واقعی" در مقابل " بازتابها و پژواکهای ایدئولوژیک فرایندها- اوهام و وهم، بازتاب بیگانگی از کار از جمله اختلالات روحی- روانی" قرار میگیرد و میان آنچه واقعی ست و آنچه صرفاً تجلی و نمود و بازتابی از هستی از خودبیگانه کارگر است، تمایز فاحشی بوجود میآورد. بیگانگی کارگر از محصول مادی و عینی کار خویش، بیگانگی از کار خویش، بیگانگی از سایر انسانها و پیامدهای مخرب آن ( اینجا اختلالات روحی- روانی) در آگاهی، رویکردها، عملکردهایشان، موثر است. آنچنانکه، زندگی- هستی اجتماعی- اقتصادی کارگران در جوامع سرمایه داری- خود شکلی ازخودبیگانگی است. سرمایه، پول، دستمزد، کار مزدی، و عواقب آنان نیز ثمرۀ واقعی و عینی از خودبیگانگی آنهاست و با شیوههای واقعی و عینی نیز باید از میان برده شوند. صف آرایی برابر سرمایه داری علی خامنه ای نیازمند گذار کارگر از فقر مصنوعی و کنار زدن حجاب ازخودبیگانگی چه در شکل قدسی و غیرقدسی آن است. مسیری که آنی مجال مواضع انفعالی، افسردگی، ناامیدی، خودفریبی، خودکشی، خودسوزی به کارگران نمیدهد.

لذا، تمرکز و سازماندهی آگاهی انقلابی- سوسیالیستی طبقۀ کارگر، قدرت تشکیلاتی و ابتکار عملی درون کشوری مهمترین مولفه برای رهبری و هدایت طبقۀ کارگر درخود بسوی برای خود، در شرایط بحرانی کنونی است.  از رشد ناموزون آگاهی طبقۀ کارگر تحت سلطۀ ایدئولوژیک بورژوازی، سرکوب ددمنشانه، ابهام زایی، پیامدهای نظیر اختلالات روحی- روانی منتج از بیگانگی کار، نشات میگیرد. 

در فرجام، دستیابی به آگاهی سوسیالیستی- انقلابی بهیچ وجه سهل الوصول و صرفاً خودبخودی، نیست.  راهی شاهانه بسوی آن وجود ندارد و تنها آنهایی – « پیشتازانی» که از پیمودن مسیرهای فراز و نشیب آن ترس ندارند، اقبال بزرگ رسیدن به ستیغهای درخشان آن را دارند. دریدن انسداد ذهنی کارگران وظیفۀ آنانی میباشد مایلند از پارامترهای عملی و فکری زندگی بورژوازی و پیامدهای آن برای خود و طبقه ای که از منافعش حمایت میکنند، فراتر روند.

 

راهنما:

  1. خبرگزاری مهر؛ ۲ اسفند ۱۳۹۵
  2. خبرگزاری مهر؛ ۲ مهر ۱۳۹۶
  3. سرمایه مالی- بارن و سوئیزی
  4. دیوید متیو- سرمایه داری و بیماریهای روحی
  5. نظریۀ بیگانگی مارکس- ایشتوان مساروش

 

"آمد نیوز"

"آمد نیوز"


اینكه پلیس بتواند به سازمانهای اپوزیسیون رخنه كند یك احتمال واقعی است. اپوزیسیون ضمن هوشیاری و رعایت عقل سلیم نباید به این دلیل یك دیوار بتونی بدور خود بكشد. تعداد پلیس مخفی و نفوذی در حزب كمونیست آمریكا در اوج مك كارتیسم در دهه 50 میلادی قرن گذشته بیشتر از تعداد اعضای عادی آن حزب بود طوریكه در برخی از جلسات حزبی پلیسها از یكدیگر گزارش تهیه میكردند بدون اینكه خبر داشته باشند كسی را "لو" میدهند كه خود یك پلیس نفوذی است! نهایتا آنچه در یك سازمان سیاسی اپوزیسیون تعیین كننده است سیاستهای آن است. نفوذی میتواند باعث لو رفتن اعضا شود، باعث ضربه زدن به نیروی انسانی اپوزیسیون شود كه در خود بسیار مهم است و باید از آن اجتناب شود اما نفوذی قادر به تعیین سیاست برای اپوزیسیون نیست بلكه ناچار است خود را همرنگ سیاست اپوزیسیون كند تا مورد قبول او واقع شود. حمایت لنین از رومن مالینوسکی و لو رفتن تعدادی از اعضای كمیته مركزی بلشویكها توسط او بر كسی پوشیده نیست. اما مالینوسكی برای اینكه بتواند مورد اعتماد لنین واقع شود ناچار بود به یك سخنران قهار بنفع سیاستهای بلشویك و مشخصا علیه منشویكها تبدیل شود. لنین در مقطعی گفته بود "آنچه از مالینوسكی نصیب پلیس شد كمتر از آنچه بود كه از او نصیب ما [بلشویكها] شد"، بعبارت دیگر این پلیس تزار بود كه دلقك بلشویكها شده بود، نه برعكس.


دلقك شدن اپوزیسیون راست توسط جمهوری اسلامی تنها به این دلیل ممكن است كه خود این اپوزیسیون زمینه دلقك شدن را دارد. اپوزیسیونی كه نقشه عملش برای كسب قدرت سیاسی تكیه زدن به سازمانهای جاسوسی، توطئه و دسیسۀ "ابر قدرت" ها باشد، كه بخواهد از بالای سر مردم و در دالانهای سری كاخهای  "سران" كشورها بقدرت برسد، زمینه دلقك شدن هم دارد چون نفوذی برای جلب اعتماد و انطباق خود با چنین سیاستی كافیست یك "توطئه بسیار محرمانه" را بخورد او دهد. كاری كه جمهوری اسلامی با روح الله زم كرد. روح الله زم و كسان دیگری در اپوزیسیون راست كه شیفته "پروژه محرمانه براندازی" شدند اولین كسانی نبودند كه دلقك جمهوری اسلامی شدند و احتمالا آخرین دلقكها نخواهند بود.


مستند "ایستگاه پایانی دروغ" جمهوری اسلامی كوچكترین تاثیری بر اپوزیسیون كارگری و سوسیالیست و حمایت توده مردم از آن ندارد چرا كه چنین سناریوهائی (دروغین یا واقعی) هیچ جایگاهی در مبارزات توده مزدبگیر علیه جمهوری اسلامی ندارند. چنین مستندی اما یك چاقوی دولبه است. در كنار رو شدن ظرفیت دلقك وار اپوزیسیون راست، جمهوری اسلامی همزمان و ناخواسته پته دستگاه عریض و طویل سركوب و جاسوسی خود را روی آب میریزد. جمهوری اسلامی با این مستند نشان داد كه شغل "شریف" سناریو نویسان سازمانهای اطلاعاتیش دروغ نویسی محض است و بس و در این امر چه با تجربه و قهار است. این را البته همه ما میدانیم. آنچه فرق كرده است اینست كه با اقرار سیمای جمهوری اسلامی در "ایستگاه پایانی دروغ" ما امروز یك سند، یك مدرك زنده و دنیا پسند در دست داریم. سندی كه جمهوری اسلامی در آن اقرار میكند كه اتهامات امنیتی اش علیه اپوزیسیون حاصل دروغ نویسی یك تشكیلات عظیم الجثه سركوب و جاسوسی است. مشغله اصلی چنین دستگاه عریض و طویل دروغ نویسی فریب هر روزۀ اپوزیسیون راست نیست. مشعله اصلیش پروپاگاندای 24 ساعته در رسانه هایش، در تولید محصولات "هنریش" است، در نوشتن اتهامات دروغین برای مخالفین سیاسی و در اعتراف نویسی و تحمیل آن از طریق اعمال شكنجه بر زندانی سیاسی است.

دو مطلب ... کانون مدافعان کارگر و موضع گیری اش در رابطه با زندانیان سیاسی و دولت + فرانسه...‎

کانون مدافعان کارگر و موضع گیری اش در رابطه با زندانیان سیاسی و دولت

جامعه ی سرمایه داری امپریالیستی و خاصه در کشورهای باصطلاح پیرامونی مانند جامعه سرمایه داری ایران که با قوانین ۱۴۰۰ سال قبل که در آن زمان هم ضد انسانی بودند، تحت یک دولت سرمایه داری دیکتاتور اداره می گردد، به قدری فاسد، پوسیده  بختکواره شده است که در آن  می توان ، دوغ و دوشاب را باهم قاطی نموده  و به عنوان شیره ناب انگور به خورد کارگران و زحمتکشان داد. عین همین نقش را ، همین نوشته باصطلاح کانون دفاع از حقوق کارگر در باره زندانیان، زندان های مخوف جمهوری اسلامی بازی می کند. این اعلامیه مدافعان واقعی  کارگران و زحمتکشان و کودکان کار را و... با همنشینان با همین مزدوران حاکمیت مانند خانه کارگر و شوراهای اسلامی و مدافعان مرکز همبستگی آمریکائی که خود همین کانون یکی از آنهاست مانند جعفر عظیم زاده و پروین محمدی را در یک جا قرار می دهد. گذشته از این که، این نوبع به  اصطلاح  نوشته ی افشا گرانه نمی گوید، در کجای این عالم تحت سلطه ی سرمایه داری امپریالیستی زندان جای اختلاسگران و دزدان  اموال کارگران و زحمتکشان، استثمارگران و قتل عام کنندگان انسان زحمتکش بوده است و هست که در ایران مستبد و جنایت کار باشد. دولت در جامعه ی سرمایه داری حکم یک کمیته ای را بازی می کند که امور تمام طبقه سرمایه دار را رتق  فتق می کند. دولت در جامعه ی سرمایه داری نقش اش این است که دستمزد و حقوق کارگر را در حد مورد دلخواه سرمایه داران حریص و استثمارگر نگه دارد و متعرضان را سرکوب،  شکنجه نماید و اعدام کند. دولت در جامعه ی سرمایه داری بر خلاف نصایح شما حیله گران دو دوزه باز که سعی می کنید، نقش ستم کارانه اش را با نسبت دادن به این جانی حاکم  وآن مرتجع و جلاد  قوه قضاییه اش و غیره، بپوشانید، دیکتاتوری سرمایه داران برای سرکوب کارگران و زحمتکشان از کودک و پیر و جوان، زن و مرد است. به بینید کارل مارکس و فردریک انگلس در مانی فست حزب کمونیست  که شما ها تمامی آثارشان را ازبر کرده اید و از آنها فقط برای وارونه کردنشان استفاده می کنید، در باره دولت  چه نوشته اند : « بدین ترتیب مشاهده می کنیم که بورژوازی نوین خود محصول یک جریان تکامل طولانی و یکرشته تحولات در شیوه تولید ومبادله است.  هر یک از این مراحل تکامل بورژوازی، کامیابی سیاسی مربوطه ای را از پی داشت. بورژوازی که هنگام تسلط اربابان فئودال صنفی ستمکش بود و در کمون ** بصورت جمعیتی مسلح و حاکم بر خویش در آمد، در اینجا - جمهوری مستقل شهری بود *** در آنجا - " صنف سومی" که به سلطنت مالیات می پرداخت*  سپس در دوره صناعت یدی در سلطنت های صنفی یا مطلقه حریف اشرافیت گردید و بطور کلی پایه اساسی سلطنت های بزرگ قرار گرفت، و سرانجام پس از استقرار صنایع بزرگ . بازار جهانی، در دولت انتخابی نوین برای خویش سلطه سیاسی منحصر بفرد بدست آورد. قدرت دولتی نوین فقط کمیته ایست که امور مشترک همه طبقه بورژوازی را اداره می نماید. "  تٔکید از من است. آنها در دو پاراگراف بعدی چنین می نویسند: "  بورژوازی انواع فعالیت هایی که تا این هنگام حرمتی داشتند  بدانها با خوفی زاهدانه می نگریستند، از هاله مقدس خویش محروم کرد. پزشک و دادرس و کشیش و شاعر (شما به خوانید آخوند و آیته الله و امام و اقتصادان و روزنامه نگار و مفسر را.. - من حمید) و دانشمند را بمزدوران جیره خوار مبدل ساخت. بورژوازی پوشش عاطفه آمیز و احساساتی مناسبات خانوادگی را از هم درید و آنرا به مناسبات صرفا پولی تبدیل نمود.  ... " ، البته، این ها همه در زمانی است که هنوز طبقه بورژازی - سرمایه دار  و از آنجا دولتش نقش انقلابی و رادیکال دارند، ولی در آغاز قرن گذشته و حتی قبل از آن یعنی از سال ۱۸۷۱ یا سرکوب خونین  کموناردهای پاریس، به تمامی جامعه سرمایه داری وارد دوران جدیدی می گردد که بعد ها به دوران امپریالیسم گفته شده،  یعنی ارتجاع محض، یعنی جنگ طلبی ای که تاریخ بشر بخود تا آن دوره ندیده بود، یعنی پایان هر گونه ترقی خواهی و همکاری با هر نیروی مرتجع مذهبی و قومی و... یعنی دو جنگ جهانی که ۷۰ میلیون کشته ارمغانش بود  و تا کنون... صدها میلیون کشته و تمرکز قدرت اقتصادی  به تبع آن سیاسی  بیش از حد که امروزه نوشته می شود ۶۴ نفر از ثروتمندان در دستان خود ثروتی به اندازه نیمی از کل جمعیت دنیا یعنی نزدیک به ۴ میلیارد را متمرکز کرده اند  میلیاردها انسان مجبورند که فقط اگرُ کاری بدست آوردند، استثمار شوند تا زنده بمانند، تبدیل گشته است. اما، شماها که همه این ها را می دانید، بزدلانه و خائفانه   و یا باید گفت  و نوشت : خیانت کارانه و... سعی می کنید که کل طبقه ی سرمایه دار واقعا زائد و نالازم که زالو وار به جامعه چسبیده است و خون انسان کارگر و زحمتکش می مکد را، در کلیت خود، آب "غسل تعمید"  رویش ریخته و این جنایان  را به دولت های بد و نا کارآمد نسبت دهید و به آنها هوشدار دهید که فلان و بهمان می شود! با این همه اسم خودتان را نه مدافعان سرمایه داران، بلکه مدافعان کارگران نهاده اید! بسی خیال باطل و عمل مزورانه! 

کارگران و زحمتکشان اما، راهی و چاره ای ندارند، جز اینکه دشمن خود را کل طبقه ی سرمایه دار ملی و بین المللی، امپریالیست و مرتجع  و دولت های انتخابی و غیر انتخابی، سکولار،  مرتجع، جنایت کارش و نیز همه سازمان های جهانی و محلی اش  شناخته و خود را برای رویا رو شدن با چنین دولت هایی که تا بن دندان مسلح شده اند  و   نیروهای متجاوز و سرکوب گر رسمی و غیر رسمی اش، با متحزب نمودن خود در حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست، حزب مخفی  شهرت یافته به حزب لنینی و تسلیح طبقاتی، وارد یک جنگ همه جانبه - جنگ طبقاتی - گشته و چنین دولتی را درهم شکنند و با سلطه سیاسی خویش - دیکتاتوری انقلابی - طبقاتی پرولتاریا یعنی شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان جانشین کنند تا از این طریق به منشاء تمامی جنایات یعنی مالکیت خصوصی سرمایه دارانه و نیز دولتی اش پایان داده و خود و جامعه وارد مرحله نوین از تکامل و تحول اجتماعی شوند که در آن استثمار فرد از فرد بر افتاده و  دولت نیز نالازم گشته و به خوابی ابدی فرو رود و انسان انسان یا به قول ضد عرب های وطنی تان،  آدم آدم  شود! 

http://www.kanoonm.com/3256

حمید قربانی – سال ۲۰۹۲ اسپارتاکوسی

 

 

+++

فرانسه...‎


انقلاب قهری کمونیستی کارگران، زیبا و با شکوه است، همه چیز دیگر بیهوده و پوچ شده است. سرمایه داری مرده است، باید دفن گردد! اگر دفن نگردد، بوی گند لاشه اش همه را خفه می کند!

رفقای کارگر و زحمتکش بدانید و آگاه باشید که :

فقط و تنها طبقه ی کارگر مسلح شده و آگاه به مناقع طبقاتی خویش، طبقه ی کارگر بدون مرز جنی، ملی، نژادی، کشوری، مذهبی،  و سازمان یافته در حزب بین المللی خود و بازو به بازو گردیده، متکی بر نیروی طبقاتی خود و با سرود انترناسیونال بر لب می تواند، در برابر این اوضاع و توحش متمدن و واقعا دمکرات و سکولارمقاومت کرده و حمله را به ضد حمله تبدیل نموده و موفق به درهم شکستن چنین دولت هایی شده و با برقرار دیکتاتوری خویش، کارگران مسلح در شوراهایشان و یا، خود و جامعه را رها نماید.

 رفقای کارگر! اینجا نه ایران و نه ترکیه و نه برزیل و نه مکزیک بلکه فرانسه دارای منشور حقوق بشر و سر گل باغ طبقه ی سرمایه دار است.

 اینجا جامعه مدرن، متمدن، سکولار و ضد اسلام سیاسی منصور حکمت و تمامی نکبت های دیگر است که خود را در لباس کمونیسم و سوسیالیسم کارگری و انقلابی و...  پوشانده اند و از چنین جوامع و دولت هایی دفاع کرده ، می کنند و حتی این قدر وقیح هستند که برخی ها، از یورش نیروهای نظامی شان به اقصی نقاط دنیا برای بردن چنین دموکراسی مثل افغانستانُ عراق، مالی، لیبیُ یمن و غیره  دفاع کرده اند و امروزه کسانی را که این خیانت ها را افشا می کنند را، "هیاهو" طلب می نامند و از رژیم  چنج های ترامپی - مکرونی - پشتیبانی می کنند!

آری، آری،

این عین دموکراسی طبقاتی است که دارند، اجرایش می کنند.

زیرا که دولت  و بویژه مدرن بورژوایی، می تواند اشکال متفاوتی به خود بگیرد، نام های گوناگون داشته باشد، به اشکال متفاوت شکل گرفته باشد و اما در همه حالت ها در ماهیت جز دیکتاتوری طبقه ی حاکمه بر علیه طبقه ی محکوم نیست! در جامعۀ سرمایه داری یعنی عصر ما، دیکتاتوری طبقه سرمایه دار بر علیه طبقه کارگر در داخل و خارج می باشد.  هر جا که منافع سرمایه ایجاب نماید، فرق نمی کند که کجا باشد؟ دولت چه نام داشته باشد؟ رئیس جمهور و یا صدر اعظمش سیاه پوست و یا سفید پوست، معمم باشد و یا مکلا - تاج بر سرداشته باشد یا قپه روی دوش یعنی نظامی یا اصولا زن باشد و یا مرد یا پارلمانی، باید سرکوب کند، به زند، زندانی و بازداشت نماید، یا قتل عام کند ، مانند کارگران خاتون آباد در ایران، کارگران معدن طلا در آفریقای جنوبی، دانشجویان تربیت معلم در مکزیک یا کارگران متعرض در پاریس! همین ها!

البته، دولت کارگران هم بر علیه سرمایه داران نیروی سرکوب گر است! تا دولت هست، آزادی به معنی همگانی محلی ندارد.  به باور من، جز این، هر کس چیزی دیگر بگوید یاوه سرائی کرده است و  یک نادان و احمق و یا سرمایه دار و  طرفدار سرمایه داران است!

کارگران و زحمتکشان جهان متحد و متحزب شوید، سازمان یابید، مسلح گردید و یورش نهایی را بر دولت سرمایه داران فاشیست و امپریالیست، آغاز کنید!

اگر باور ندارید به این ویدئو کلیپ ها، نگاه کنید.

https://www.facebook.com/Redfishstream/videos/vb.349920542118450/1984975898462680/?type=2&theater

https://www.facebook.com/Redfishstream/videos/1756516081115871/UzpfSTEwMDAwM
Dk3NTI1NDI5MjoyOTAwNzIxMzI5OTcwMzQ3/

حمید قربانی سال  ۲۰۹۲اسپارتاکوسی


آزادی جهانی‌ست / نه شرقی‌ست نه غربی‌ست

آزادی جهانی‌ست / نه شرقی‌ست نه غربی‌ست

ما انقلاب نکردیم / تا به عقب برگردیم

 

bahram.rehmani@gmail.com

 

هشت مارس دیگری از راه رسید و هم‌چون گذشته امر رهایی زن و برابری واقعی زن و مرد در همه عرصه‌های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به مسئله روز تبدیل شد. هر چند که مبارزه برای رهایی زن، به یک مبارزه پیگیر و بی وقفه در 365 روز سال نیاز دارد.

درباره تاریخچه و چگونگی پیدایی روز جهانی زن، فقط کافی است اشاره کنیم که نام‌گذاری هشتم مارس به‌‌عنوان روز جهانی زن و سپس گرامی‌داشت سالانه این روز، با تصمیم دومین کنفرانس بین‌المللی سوسیالیست‌ها در سال 1910 در دانمارک، و به پیشنهاد «کلارا زتکین»، کمونیست معروف آلمانی، عملی شد. نام‌گذاری هشتم مارس به‌عنوان روز جهانی زن، در گرامی‌داشت خاطره زنان کارگر قهرمان کارگاه‌های پارچه‌بافی و لباس‌دوزی نیویورک بود که به دلیل دست زدن به اعتصاب و پافشاری‌ بر خواست‌هایشان برای افزایش دستمزد، کاهش ساعت کار، و بهبود شرایط بسیار نامناسب کار، در روز مارس 1875‌ با گلوله‌های پلیس آمریکا به خاک و خون کشیده شده بودند.

از نخستین تلاش‌ها برای بزرگ‌داشت روز جهانی زن در روز 17 اسفند 1301، یعنی حدود 96 سال پیش، که در مراسمی به ابتکار زنان پیشرو در شهر رشت برگزار شد، تا امروز جنبش زنان راه سخت و طولانی را پشت سر گذاشته و انبوهی تجربه دارد.

این روز را به همه انسان‌های آزاده و مبارزه زن و مرد، تبریک می‌گوییم و با یادآوری گوشه‌هایی از مبارزه زنان ایران، از انقلاب 1357 تا به امروز، به استقبال این روز می‌رویم.

اکنون 40 سال از 17 اسفند 1357 می‌گذرد. روزی که زنان کشور جامعه‌مان، با شعار «نه روسری، نه توسری»، «آزادی زن نه شرقی، نه غربی، جهانی‌ست»، «ما انقلاب نکردیم، تا به عقب برگردیم» به‌خیابان ریختند دست به اعتراض و راه‌پیمایی زدند تا خطرات حکومت اسلامی تازه به‌قدرت رسیده را در جامعه مطرح کنند. آن‌هم در شرایطی که تنها یک ماه از پیروزی انقلاب بهمن 57 گذشته است .

در واقع زنان جامعه ایران، نخستین شهروندانی بودند که بر علیه «امام ضدامپریالیست» و حکومت تازه به قدرت رسیده اسلامی، تظاهرات کردند.

 

 

طبق اسناد و مدارک و گزارشات منتشرشده در روزنامه‌های سال 1357، اولین جرقه‌های حجاب اجباری در اسفند سال 1357، یعنی کم‌تر از یک ماه پس از پیروزی انقلاب زده شد. یک روز پیش از هشتم مارس، روز جهانی زن، در حالی که سازمان‌‌های مختلف سیاسی در تدارک برگزاری اولین مراسم روز جهانی زن در ایران بودند، روزنامه کیهان با این تیتر منتشر شد: «زنان باید با حجاب به ادارات بروند.»

در صفحه اول این روزنامه به نقل از روح‌الله خمینی، نوشته‌ شده بود: «در وزارت‌خانه اسلامی نباید معصیت بشود. در وزارت‌خانه‌های اسلامی نباید زن‌های لخت بیایند. زن‌ها بروند اما باحجاب باشند. مانعی ندارد بروند کار کنند لیکن با حجاب شرعی باشند.»

شب پیش از آن نیز شبکه تلویزیون که ریاست آن را صادق قطب‌زاده بر عهده داشت اعلام کرده بود که روز هشت مارس یک سنت غربی است و به زودی روز زن اسلامی اعلام می‌شود.

در چنین روندی، تظاهرات روز جهانی زن به یک تظاهرات ضد حجاب اجباری بدل شد. سازمان‌‌های مختلف زنان از دانش‌آموز و دانشجو گرفته تا کارمند و فعال سیاسی و اجتماعی در این تظاهرات شرکت کردند. روزنامه کیهان در بخشی از گزارش مفصل خود درباره تظاهرات زنان نوشت: «۱۵ هزار زن که در دانشکده فنی دانشگاه تهران جلسه سخنرانی داشتند به‌دنبال یک رای‌گیری تصمیم گرفتند دست به راه‌پیمایی بزنند. آن‌ها در حالی که جمعی از مردان همراه‌شان بودند به طرف نخست وزیری حرکت کردند. زنها شعار می‌دادند: «ما با استبداد مخالفیم»، «چادر اجباری نمی‌خواهیم». پیش از ظهر آنروز خبرنگار کیهان از دانشگاه تهران، گزارش داد که یک گروه از مردان تندرو با شعار «مرگ بر ارثیه رضا کچل» وارد دانشگاه تهران شدند و به‌نفع چادر و حجاب دست به تظاهرات زدند.»

روز شنبه 19 اسفند، تجمعی از زنان معترض در مقابل دادگستری تهران تشکیل شد، اما این‌بار، موافقان فرمان روح‌الله خمینی که طی روزهای گذشته به‌طور پراکنده علیه معترضان شعار می‌دادند، حضور پررنگ‌تری داشتند؛ به‌طوری که نیروهای کمیته‌های انقلاب دستور داشتند از زنان معترض در مقابل مردم خشمگینی که خواستار رعایت حجاب در جامعه بودند، مراقبت کنند. دفتر خمینی، اطلاعیه‌ای صادر کرد که با مزاحمین بانوان به‌شدت برخورد خواهد شد.

در تجمع زنان مقابل کاخ دادگستری، هما ناطق تاریخ‌شناس معاصر به سخنرانی پرداخت و گفت ما مخالف حجاب نیستیم بلکه مخالف تحمیل آن هستیم. در همین روز کیهان با شهاب‌الدین اشراقی، داماد خمینی مصاحبه‌ای انجام داده بود. او در این مصاحبه گفته بود:

باید حجاب رعایت شود و قوانین اسلامی مو به مو اجرا گردد و در همه موسسات و دانشگاه‌ها به این موضوع توجه شود. اما باید در نظر داشت که حجاب به معنای چادر نیست. همین قدر که موها و اندام خانم‌ها پوشانده شود و لباس آبرومند باشد، حالا به هر شکلی مهم نیست. چادر چیز متعارفی است و بسیار خوب است. اما به خاطر طرز کار و نوع کار خانم‌ها شاید گاهی پوشاندن بدن و مو به طریق دیگر هم حجاب باشد، حرفی نیست. باید طبق نظر مبارک امام حجاب اسلامی در سطح کشور توسط خانم‌ها با اشتیاق اجرا شود … در مورد اقلیت‌های مذهبی همیشه نظر مبارک امام این بوده که آنها از هر حیث مورد احترام و حمایت باشند. اما اگر خانم‌های اقلیت‌های مذهبی هم رعایت حجاب اسلامی را بکنند چه بهتر.

تا سال 1362 قانونی در زمینه لزوم رعایت حجاب اسلامی وجود نداشت. اولین قانونی که در خصوص پوشش زنان به‌تصویب رسید، ماده 102 قانون تعزیرات بود که بعدها به صورت تبصره‌ای به ماده 141 قانون مجازات اسلامی مصوب 1375 الحاق شد.

به موجب ماده ماده قانون مجازات اسلامی، «هر کس عملا در انظار، اماکن عمومی و معابر تظاهر به عمل حرامی کند علاوه بر کیفر عمل به حبس از 10 روز تا دو ماه یا 74 ضربه شلاق جریمه می‌شود و اگر مرتکب عملی شود که نفس آن عمل دارای کیفر نباشد ولی عفت عمومی را جریحه‌دار کند فقط به حبس از 10 روز تا دو ماه یا 74 ضربه شلاق محکوم می‌شود.» و در تبصره آمده‌است: «زنانی که بدون حجاب شرعی در معابر و انظار عمومی ظاهر شوند به حبس از 10 روز تا دوماه یا از 50 هزار تا پانصد هزار ریال جزای نقدی محکوم خواهند شد.» بعد از این احکام و بخش‌نامه‌هاست که موجی از فضای رسانه‌ای برای تببین و تبلیغ حجاب شروع به فعالیت و فرهنگ سازی می‌کنند.

در شانزدهم اسفند 1357، خمینی در جمع طلاب قم اعلام کرد: «زنان اسلامی باید با حجاب اسلامی بیرون بیایند. نه این‌که خودشان را بزک کنند. زن‌ها هنوز در ادارات با وضع پیشین کار می‌کنند. زن‌ها باید وضع خودشان را عوض کنند … به‌من گزارش داده‌اند که در وزارت‌خانه‌های ما زن‌ها لخت هستند و این خلاف شرع است. زن‌ها می‌توانند در کارهای اجتماعی شرکت کنند ولی با حجاب اسلامی.»

سخنان خمینی درباره حجاب به‌سرعت با تظاهرات اعتراض‌آمیز جمعی از زنان در مناطق شمال، مرکز و غرب تهران مواجه شد، به‌طوری که عکس این تظاهرات در کنار تیتر یک روزنامه‌های 17 اسفند قرار گرفت. «خواست امام این است که حجاب اسلامی در مملکت باید رعایت شود.» شعار زنان معترض این بود که حجاب، پاکی نمی‌آورد و حجاب هر کس در نهاد اوست. سخنران مراسم نیز معتقد بود از آن‌جا که زنان و مردان هر دو برای پیروزی این انقلاب تلاش کرده‌اند، پس هر دو باید آزاد باشند. این مخالفت‌ها در روزهای بعد نیز ادامه پیدا کرد. دختران در بعضی مدارس تهران تظاهرات کردند. کارکنان زن هواپیمایی ملی ایران به این فرمان معترض بودند. جمعی از زنان کارمند در تهران و برخی شهرهای بزرگ نیز به این اعتراضات پیوستند. البته این حرکت‌های معترضانه از سوی جمعی از موافقان فرمان خمینی نیز بی‌پاسخ نماند و درگیری‌های لفظی در برخی مواقع بین دو گروه شدت می‌گرفت و گاه تندروی‌هایی نیز از سوی نیروهای انقلابی گزارش می‌شد. شعار «یا روسری، یا توسری» در همین مقطع زمانی مطرح شده بود و در روزنامه‌ها نیز بازتاب داشت.

تظاهرات زنان در روز 8 مارس برابر با 17 اسفند سال 1357 و پنج روزِ پس از آن، از مهم‌ترین روزهای تاریخ جنبش زنان در ایران و  حوادث سرنوشت‌ساز انقلاب 1357 ایران بود.

به‌نوشته روزنامه کیهان ۱۷ اسفند، «گروه‌ها و دسته‌های مختلف زنان از صبح امروز در خیابان‌های شمالی و مرکزی تهران به مناسبت روز جهانی زن و به‌خاطر ابراز نظریات خود درباره حجاب زنان دست به راه‌پیمایی زدند. در راه‌پیمایی‌های امروز زنان، تعداد زیادی از دانش‌آموزان مدارس دخترانه نیز شرکت داشتند. آن‌ها ضمنا علیه کسانی که به زنان بی‌حجاب در روزهای اخیر حمله کرده‌اند، شعار می‌دادند … راه‌پیمایی امروز در حالی انجام شد که ریزش برف بی‌وقفه از نخستین ساعات بامداد آغاز شده‌است.»

 

 

 

نرخ عمومی بیکاری زنان و مردان فارغ‌التحصیل دانشگاهی در ایران، هم اکنون 5/18 درصد است. نرخ بیکاری مردان 13 درصد و در مورد زنان تحصیل‌کرده، 5/65 درصد است. همزمان، تعداد زنان درس خوانده و در جست‌وجوی شغل، در حال حاضر از تعداد مردان درس خوانده در جست‌وجوی شغل بیش‌تر است.

این نتایج را خبرگزاری مهر در سال 1394، بر اساس آمارهای تازه از فارغ‌التحصیلان دانشگاهی و آمار بیکاری منتشر کرده است.

ز مجموع 5 میلیون و 305 هزار زن فارغ‌التحصیل دانشگاهی، یک میلیون و 282 هزار نفر شاغل هستند و 546 هزار نفر در جست‌وجوی شغلند. این به آن معناست که 3 میلیون و 476 هزار زن تحصیل‌کرده، خانه‌نشین هستند و فعالیت اقتصادی ندارند.

4/53 درصد از فارع‌التحصیلان ایران، مرد هستند که از این میزان، 6/61 درصد فعال‌(87 درصد شاغل و 13 درصد بیکار) و 4/38 درصد نیز غیرفعال هستند.

زنان 6/46 درصد کل فارغ‌التحصیلان کشور را تشکیل می‌دهند که از این میزان 5/34 درصد فعال‌(1/70 درصد شاغل و 9/29 درصد بیکار) و 5/65 درصد غیرفعال اقتصادی هستند.

روند صعودی ورود دختران ایرانی به دانشگاه‌ها از بیش از یک دهه‌ پیش آغاز شد. در سال 1376 تعداد داوطلبان و پذیرفته‌شدگان دختر دانشگاه‌ها به پسران نزدیک و از سال 1377 این نسبت به نفع دختران قرار گرفت. در سال 1391، 60 درصد داوطلبان کنکور زن و 40 درصد بقیه مرد بوده‌اند.

این روند اما سران و نهادهای حکومت اسلامی ایران را نگران کرده تا به شیوه‌های گوناگون جلوی ورود بیش‌تر زنان را به دانشگاه‌ها بگیرند. ممنوع کردن برخی از رشته‌ها برای زنان از جمله این اقدامات بوده است.

به این ترتیب، از سال 1387، سهمیه‎بندی جنسیتی به شکل علنی در کنکور سراسری اعمال شد. نقطه اوج اعمال سیاست‎های سهمیه‌بندی و تفکیک جنسیتی در کنکور سال 1391 بود که 36 دانشگاه دولتی، زنان را از حضور در 77 رشته دانشگاهی حذف کردند.

در کنکور سراسری سال 1395-1394، هرچند ادعا شد که سهمیه‌بندی از میان رفته است، اما در همه دانشگاه‌های کشور و در تمام پنج گروه آزمایشی، به سه طریق سهمیه‌های ورودی به دانشگاه‌ها اعمال شد؛ سهمیه‎بندی فقط بر اساس رتبه علمی‌(ترکیبی از آزمون کنکور و نمرات قبل یا مصاحبه حضوری)، سهمیه‎بندی بر اساس رتبه علمی‌ و تعداد برابر برای هر جنس. یعنی 50 درصد سهمیه برای زنان و 50 درصد باقی برای مردان و سهمیه‎بندی بر اساس رتبه علمی ‌و ظرفیت جنسیتی بین 0 تا 100 درصد برای یکی از زنان یا مردان و باقی سهمیه برای جنس مخالف.

به این ترتیب، نبود تعادل جنسیتی یکی از شاخصه‌های بارز بازار کار ایران است. با این که زنان حدود نیمی از فارع‌التحصیلان کشور هستند اما اشتغال 5/34 درصدی زنان نشان از شکاف عمیق جنسیتی در زمینه اشتغال دارد. شانس زنان و مردان در یافتن شغل یکسان نیست و در بسیاری از موارد، نرخ بیکاری زنان چند برابر نرخ بیکاری عمومی کشور و نرخ بیکاری مردان است.

در کشور‌های توسعه یافته، توانمندی زنان در حوزه‌ اشتغال، اهمیت بالایی دارد و شاخص مهم توسعه انسانی کشور‌ها، توانمندسازی جنسیتی است اما ایران از نظر این شاخص، رتبه قابل قبولی ندارد.

بیش‌تر بودن تعداد زنان تحصیل‌کرده در جامعه ایران، ساختار اجتماعی ایران را دچار تغییر کرده است و نگرانی‌های سران و مقامات حکومتی را هم بر انگیخته است. سیاست‌گذاران معتقدند که روند صعودی حضور دختران در دانشگاه‌ها بر خانواده، فرهنگ، سیاست، اقتصاد موثر است و ساختار خانواده، الگوهای تقسیم کار زوجین، الگوهای تربیتی مرسوم و ملاک‌های انتخاب همسر را تغییر می‌دهد، سن ازدواج را بالا می‌برد و طلاق را افزایش می‌دهد. عموما تغییر نقش‌های اجتماعی و سبک زندگی هم از پیامدهای آن می‌تواند باشد.

نمونه‌ای از این نگرانی‌ها در کلام آیت‌الله‌های حاکم، منعکس شده است.

حسین حسینی، مسئول نهاد نمایندگی خامنه‌ای رهبر حکومت اسلامی ایران، مهر ماه 94در دانشگاه مازندران، با اشاره به حضور 70 درصدی دانشجویان دختر نسبت به حضور 30 درصدی پسران در دانشگاه، این آمار را برای کشور خیلی خوش آیند ندانست و گفت: «دختران با تحصیلات دانشگاهی قطعا برای ازدواج به دنبال افراد هم کفو و هم شان خودشان هستند اما متاسفانه آمارها نشان می‌دهد که پسرهایی که بعدها هم‌دم زندگی خواهند شد حداقل از لحاظ تحصیلات دانشگاهی این چنین نیستند و البته در این‌جا دختران ضرر خواهند کرد و من نگران آینده کشور در این خصوص هستم.»

 

سید یوسف طباطبایی‌نژاد، امام جمعه اصفهان، شهریورماه سال 94، گفت که بسیاری از زنان زمانی که خود را در امنیت مالی ببینند، معرفت را از یاد می‌برند: «اگرچه سخنان امروز من بدون شک به مذاق زنانی که خود را برای ورود به انتخابات مجلس شورای اسلامی آماده می‌کنند، خوش نخواهد آمد اما باید پذیرفت که بخشی از مشکلات جامعه ایران ناشی از عدم اولویت بخشی حکومت به مردان در مساله استخدام‌هاست.»

امام جمعه اصفهان، خطاب به زنان و با تاکید بر این‌که در اسلام وظیفه نان‌آوری به مردان محول شده است نه زنان، گفت: «بگذارید مردان در اولویت نخست به مشاغل مختلف راه پیدا کنند و تنها در چنین شرایطی است که توان ازدواج با شما را خواهند یافت و شما نیز می‌توانید با وقار در خانه های مستقل خود و همسران‌تان خانمی کنید. اصرار زنان برای کار کردن در هر شرایطی قابل تامل است اگر بنا است زنی به عنوان مهماندار هواپیما زباله جمع کند آیا بهتر نیست که در خانه و کاشانه شخصی خود و همسرش این کار را انجام دهد؟»

نتیجه مطلوب دست‌یافتن زنان به حداکثر ظرفیت رشد و شکوفایی، کم‌شدن شکاف جنسیتی در جامعه و افزایش مشارکت زنان در توسعه کشور است. آگاهی، اعتماد به نفس، دسترسی به منابع آموزشی و مهارتی، رفاه و بهداشت، امکان کنترل سرمایه مادی و معنوی، اختیار در تصمیم‌گیری و به‌ویژه مشارکت فعال در عرصه اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه، از شاخص‌های توانمندسازی زنان است.

از جمله اصلی‌ترین این چالش‌ها و موانع، تسلط مذهب بر قوانین و تأثیر آن بر سیاست‌های عمومی است. اصل اول برای برخورداری از ابتدایی‌ترین خدمات و منابع در حکومت اسلامی پیروی از قوانینی است که برپایه شریعت اسلام تنظیم شده است. به بیان دیگر، شرط توانمندسازی زن سکولار و امکان حضور اجتماعی‌اش، تن‌ دادن به محدودیت‌هایی‌ست که در حوزه اختیاراتش، صرفا به‌خاطر جنسیت و باورهایش اعمال می‌شود. بنابراین، اختیار در تصمیم‌گیری و امکان کنترل منابع مادی و غیرمادی رابطه تنگانگی با توانمندسازی زنان دارد.

از ابتدای استقرار حکومت اسلامی تا امروز، چه بسیار زنان فعال سکولار غیرباورمند به حجاب که تنها به‌خاطر تن ندادن به اجبار، شغل‌شان را از دست داده‌اند یا برای حفظ حضور اجتماعی و استفاده از توانایی‌هایشان مجبور به رعایت حجاب اجباری شده است. همین‌طور حضور در بخش دولتی و ورود به سطوح بالای تصمیم‌گیری بدون تن دادن به حجاب اجباری و سبک زندگی مورد قبول حکومت غیر ممکن است. در عرصه هنر، بارزترین نمود محدودیت فرصت‌ها برای زن سکولار، موانع جدی بر سر راه خوانندگان و حتی نوازندگان زن در چهل سال گذشته است.

طرح افزایش نرخ باروری و پیشگیری از کاهش رشد جمعیت چهار ماده دارد و ماده یک آن «همه اقدامات راجع به سقط جنین، عقیم‌سازی مانند وازکتومی، توبکتومی و هرگونه تبلیغات راجع به تحدید موالید و کاهش فرزندآوری» را «ممنوع» کرده و گفته است که مرتکب آن به «مجازات مندرج در ماده ۶۲۴ قانون اسلامی محکوم خواهد شد.»

بسیاری از مشکلات روحی و جسمی زنان ایرانی ناشی از بی‌تحرکی به دلیل دسترسی نداشتن به امکانات ورزشی، نبودن فرهنگ ورزش در زنان و ممنوعیت انجام برخی از ورزش‌ها در مکان‌های عمومی است که سلامت زنان ایرانی را به خطر می‌اندازد. همچنین تابوهای اجتماعی در زمینه آموزش‌های جنسی و بیماری‌ها مربوط به زنان سلامت آنها را با چالش روبه‌رو کرده و این تازه جدا از بهداشت زنان سالمند، مسائل مرتبط با یائسگی، بهداشت روانی زنان و حتی خشونت‌های خانگی است که در حوزه مشکلات سلامت زنان قرار می‌گیرند.

سهم زنان در عرصه سیاسی در ایران چه‌قدر است؟ در ریاست قوای سه‌گانه، عضویت در شورای نگهبان، مجلس خبرگان رهبری، مجمع تشخیص مصلحت نظام، قضاوت و .. تقریبا صفر.

آمار رسمی اعلام شده از سوی حکومت اسلامی، در سال 94، نشان می‌دهد که سهم زنان در پارلمان و نهاد قانونگذاری تاکنون حدود چهار درصد بوده و در سطح مدیران عالی کشور حدود سه درصد. تنها 5/1 درصد از اعضای شوراهای شهر و روستا در کل کشور زنان هستند و 15 درصد اعضای شوراهای کلان شهرها.

 

زنان کارگر در ایران، از موقعیت به مراتب بدتر و پایین‌تری نسبت به مردان کارگر، برخوردارند. تحت قوانین نابرابرو ضد کارگری نوشته و نانوشته سرمایه، اشتغال زنان به‌ویژه زنان متاهل با مشکلات و موانع عدیده‌ای روبه‌رو هستند. به‌هنگام تعدیل نیرو، اول از همه به سراغ زنان می‌روند؛ در بسیاری از کارخانه‌ها دختران کارگر در صورت ازدواج اخراج می‌شوند و در کارخانه‌هایی هم که مهد کودک دارند، مبلغی از حقوق مادر بابت مهد کودک کسر می‌گردد.

زنان کارگر در طول دوران حکومت سیاه حکومت اسلامی، ضربات زیاد و متعددی را متحمل شده‌اند، علاوه بر سرکوب سیستماتیک، خانه‌نشین کردن و بیکار نمودن آن‌هاست که در طول این چهار دهه در سطح بسیار وسیعی انجام گرفته است. امر وا گذاری واحدهای تولیدی به بخش‌های خصوصی به این بیکار سازی‌ها ابعاد بیش‌تری داده است. این خصوصی سازی‌ها در برآورده کردن خواسته‌های نهادها و سران حکومت و سرمایه‌داران، به قیمت خانه‌خرابی کارگران و به‌خصوص زنان کارگر تمام شده است. پراکنده شدن زنان کارگر از محیط کار، از جمله منجر به پایین آمدن سطح معیشت خانواده‌های کارگری شده و باعث شده زنان کارگر به کارهای نیمه‌وقت سوق داده شوند، که از جمله این نوع کارها انجام دادن یکسری کارهای قطعه‌کاری در خانه و یا انجام کارهایی از قبیل سبزی خشک کردن و یا تهیه و بسته‌بندی برخی از کالاها. این نوع مشاغل سودآوری بالایی برای سرمایه داشته و به‌همین دلیل، سرمایه‌داران ترجیح می‌دهند برای صرفه‌جویی بیش‌تر و پرداخت حداقل دستمزد به زنان کارگر و محروم کردن آن‌ها از یک‌سری مزایا و خدمات اجتماعی در خانه انجام پذیرد. آن‌ها با انجام این نوع کارها و دریافت حداقل دستمزد شدیدا استثمار می‌شوند. در ضمن بیش‌ترین سهم از قراردادهای سفید و موقت از آن زنان کارگر است. عمدتا در کارگاه‌هاى کوچک خارج از پوشش‌های قانون کار مشغول به کار هستند و دستمزدشان در جرگه پائین ترین مزدهای زیر خط فقر است.

زنان حدود 8 در صد کارگران شاغل در کارگاه‌ها و کارخانه‌ها با بیش‌تر از 10 کارگر را تشکیل می‌دهند وغالبا در معرض جداسازی جنسی شدیدی در محيط كار قرار دارند. جمع کثیری از زنان کارگر شاغل در بخش‌های صنعتی در کارگاه‌های کم‌تر از 10 کارگر مشغول کارند، و شاخه‌هایی چون قالی‌بافی و نساجی مراکز عمده تراکم آنان را تشکیل می‌دهد.

در دوران اکبر هاشمی رفسنجانی و بعد محمد خاتمی کارگاه‌های زیر پنج و ده کارگر از شمول قانون کار حذف شدند. یعنی شامل افزایش حقوق، حداقل دستمزد و بیمه و نمی‌شوند.

شکاف‌های جنسیتی در جنبش کارگری، معضل بزرگی است که مانع شرکت گسترده زنان کارگر در فعالیت‌های مختلف کارگری است. زنان کارگر از لحاظ سطح دستمزدها و سطح معیشت و هم تحمل ستم جنسیتی که بر آن‌ها روا می‌شود  در موقعیت بدتری نسبت به مردان کارگر قرار دارند.

 

تبعیض و نابرابری جنسی علیه زنان واقعیت انکارناپذیری است که در عمق جامعه ایران ریشه کرده و با اعمال قوانین قرون وسطایی و مذهبی حکومت اسلامی، قابل رویت است.  کارخانه‌ها و محیط‌های کاری هم مستثنی از این قاعده نیستند.

عاملان و مدافعان این تبعیض و نابرابری جنسی حکومت اسلامی و قوانین آن و طبقه سرمایه‌دار ایران است که با استثمار شدید زنان و مردان کارگر برای سودآوری هر چه بیش‌تر سرمایه به این تبعیضا ت و نابرابری جنسی دامن می‌زند. کارگران با وجود هر نوع اختلاف جنسی به‌عنوان یک طبقه، ارزش اضافی تولید می‌کنند، تحت عنوان یک طبقه استثمار می‌شوند و زنان و مردان کارگر به‌مثابه یک طبقه با یک منافع طبقاتی مشترک در برابر طبقه سرمایه‌دار قرار دارند طبعی‌ست که مبارزه‌شان نیز مشترک و دوش به دوش باشد. در عین حال، وجود تبعیض و نابرابری جنسی بین طبقه کارگر یک واقعیت است. 

یکی دیگر از ستم‌های جنسی بر زنان، کارهای خانگی است. کار غیررسمی و بی‌مزد و مرخصی در خانه، شامل مراقبت از کودکان، رسیدگی به درس و مشق آن‌ها، تهیه مواد غذایی و پختن غذا، ظرف‌شویی، رخت‌شویی، اطوکشی، دوخت و دوز، نظافت خانه، مدیریت خانه و ... خانه‌داری یک شغل دائمی است و فاقد دستمزد. خانه‌داری ساعت مشخصی ندارد و در تمام طول شبانه‌روز ادامه دارد. زنان به‌عنوان کارگران غیررسمی، عمدتا این کار خانه‌داری را انجام می‌دهند. از طریق خانه‌داری و با انجام خدمات خانگی، نیروی کار مورد نیاز سرمایه‌داری را باز تولید می‌شود و برای سرمایه‌داران سود می‌رساند.

دستمزدهائی که امروزه در برخی از واحدهای تولیدی به کارگران زن پرداخت می‌شود، گاه حتی از یک سوم دستمزدهای ناچیز رسمی و تعیین‌شده نیز پائین‌تر است. کارگر زن، نه تنها در محیط کار تبعیض و نابرابری را با گوشت و پوست خود لمس می‌کند، بلکه بیرون از کارخانه نیز با آن درگیر و مواجه است. حکومت اسلامی، به‌عنوان یک حکومت ارتجاعی زن‌ستیز و آزادی‌ستیز این تبعیضات و نابرابری‌ها را در ابعاد وسیعی تشدید نموده و به آن پوشش قانونی داده است.  

کارگران شاغل در کارگاه‌های کوچک، کارگاه‌های خانگی، مهد کودک‌ها، آرایشگاه‌ها، مطب‌ها، مغازه‌ها، قالیبافی‌ها و … عمدتا زن هستند. این کارگران با دستمزدی بسیار پایین‌تر از حداقل حقوق مصوب، گاه یک پنجم حداقل حقوق، بدون بیمه، بدون ساعات کار معین، بدون وسیله ایاب و ذهاب، بدون داشتن مرخصی قانونی و بدون هیچ نوع قرارداد کاری در مکان‌هایی غیربهداشتی مشغول به کار بوده و به شدیدترین شکل ممکن استثمار می‌شوند.

زنان به دلیل پراکندگی و نداشتن تشکل، حتی قادر نیستند نسبت به وضعیت فلاکت بار خود کوچک‌ترین اعتراضی را سازمان دهند. راه مبارزه با بیکاری، برای اشتغال و نیز بهبود شرایط کار و مزد نیز از ایجاد تشکل می‌گذرد. ایجاد تشکل‌های تود‌ای کارگران، متکی به نیروی کارگران و در جهت برآورده کردن منافع کارگران یک ضرورت است. هم‌چنین مشارکت فعال زنان کارگر، به‌عنوان تحت ستم‌ترین گروه اجتماعی در میان کارگران و در میان زنان در جهت تغییر عینی شرایط اجتماعی و برای تقویت هویت طبقاتی‌شان، در جنبش کارگری ضروری است. یکی از ابزارهای عملی کردن چنین مشارکتی می‌تواند تشکل‌های زنان در محل کار و محلات زیستی باشد تا به نیازهای مشترک‌شان پاسخ دهد و به این ترتیب، زمینه شرکت فعال زنان در عرصه اجتماعی و کارگری را فراهم سازد.

در چنین شرایطی، فقر و فلاکت و گرانی و بیکاری در جامعه ایارن غوغا می‌کند و بیش‌ترین فشار آن‌ها نیز بر روی زنان کارگر و خانه‌دار است.

ایران؛ شاخص فلاکت در دولت روحانی رکورد زد

روزنامه شنبه 11 اسفند ماه 1397 - دوم مارس 2019، نوشت:

نرخ شاخص فلاکت برای اولین بار در دولت روحانی، در پاییز سال جاری به بالای 50 درصد رسیده و افزایش شدید تورم و کاهش نرخ رشد اقتصادی، نیروی پیشران آن بوده‌اند.

بررسی‌ها نشان می‌دهد نرخ بی‌کاری بین سال‌های 1380 تا 1397 بین 3/10 تا 2/14 درصد در نوسان بوده که بیش‌ترین رقم مربوط به سال 1380 با 2/14 درصد و کم‌ترین آن مربوط به سال 1383 با 3/10 درصد است. در سال‌های 1380، 1384، 1388 و 1389، 1395 و 1396 نرخ بی‌کاری بالاتر از نرخ تورم بوده است.

از سوی دیگر، بر اساس آمار ارائه‌شده توسط بانک مرکزی بیشترین نرخ تورم در دوره بررسی‌شده مربوط به سال 1392 برابر 7/34 درصد و پایین‌ترین نرخ تورم مربوط به سال 1395 است. در سال‌های 1380 تا 1397، بیش‌ترین مقدار شاخص فلاکت در سال 91 با 4/64 واحد درصد و کم‌ترین آن مربوط به سال 1395 با 8/24 واحد بوده است.

شاخص فلاکت نمادی است که وضعیت رفاه جامعه را در یک نمای کلی نشان می‌دهد. از روی تغییرات این شاخص که از رابطه نرخ بی‌کاری، تورم، نرخ بهره بانکی و نرخ رشد اقتصادی به دست می‌آید، می‌توان فهمید چه‌قدر معیشت مردم راحت یا سخت‌تر شده است و همین شاخص است که تا حدود زیادی فشار اقتصادی واردشده بر جامعه را نشان می‌دهد.

در بررسی شاخص فلاکت در دو دهه گذشته، فشاری که به زندگی مردم وارد شده به خوبی در سال‌های 91 و 92 نمایان است و حاصل این فشار شدید را نیز می‌توان در حضور گسترده مردم در انتخابات 92 برای تغییر سیاست‌های کلان سیاسی و امور خارجی کشور مشاهده کرد.پس از آغاز به کار دولت روحانی و توافق برجام، اما شاخص فلاکت به سرعت رو به کاهش نهاد و با کاهش نرخ تورم، نرخ بهره بانکی و افزایش نرخ رشد اقتصادی به مدد فروش دوباره نفت، به ارقام شاخص فلاکت در پایان دولت خاتمی نزدیک شد. با خروج آمریکا از توافق ایران و ۵+1، اما بار دیگر شاخص فلاکت حرکت صعودی خود را از سر گرفت.

نگاهی به آمار‌های اقتصادی در پاییز 97 نشان می‌دهد افزایش شدید تورم از 6/9 در سال 96 به 5/23 در پاییز 97 در کنار کاهش نرخ رشد تولید ناخالص داخلی از 7/3 درصد در سال 96، به 4/0 درصد در پاییز 97 باعث افزایش شدید شاخص فلاکت نسبت به سال گذشته شده است.

در حالی‌که نرخ بهره بانکی نسبت به سال گذشته تغییری نکرده و نرخ بی‌کاری نیز کاهش بسیار اندکی داشته است؛ این افزایش دو شاخص دیگر باعث شد تا نرخ شاخص فلاکت از عدد 36 در سال 96 به عدد 8/52 در پاییز 97 برسد.

عددی که نشان می‌دهد فشار‌های اقتصادی بر معیشت خانوار در سال جاری به شدت افزایش یافته و به شرایط سال‌های پایانی دولت احمدی‌نژاد نزدیک می‌شود. بنابراین با این اعداد می‌توان گفت: دولت روحانی در زمینه شاخص فلاکت یک رکورد جدید برای خود ثبت کرده که هنوز به پای رکورد دولت احمدی‌نژاد نرسیده است.

در این دوره سرکوب و اختناق نیز تشدید شده است. جاوید رحمان، گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد در امور ایران، امروز گزارش خود را در مورد وضعیت حقوق بشر در ایران منتشر کرد. این گزارش شامل بخش‌هایی از جمله، وضعیت زندانیان سیاسی، زندانیان دو تابعیتی و اتباع خارجی، اعدام و اعدام کودک-مجرمان، اعتراف تحت شکنجه، عدم آزادی بیان و اطلاع رسانی آزاد در ایران و نبود حق آزادی تشکل‌های صنفی است. در این گزارش به‌طور ویژه بر اعدام کودک-مجرمان در ایران تاکید شده و از آن به‌عنوان یکی از بارزترین مصادیق متضاد با قوانین و عرف‌های بین‌المللی نام برده شده است.

روز چهارشنبه 8 اسفندماه 1397، جاوید رحمان، گزارشگر ویژه سازمان ملل متحد در امور ایران گزارش خود را در مورد نقض حقوق بشر در ایران منتشر کرد. در این گزارش آمده است که در سال 2018 شورای حقوق بشر 14 بار درخواست کرده است با مقامات ایرانی ارتباط برقرار کند که تنها سه بار از سوی مقامات ایرانی پاسخ دریافت کرده است. در ادامه خلاصه‌ای از بخش‌های مختلف این گزارش را می‌خوانید.

در این گزارش به اعتراضات دی‌ماه و بحران‌های معیشتی و حقوق بشری در پی آن اشاره شده است و گزارش شده که در این میان تعداد زیادی از فعالان حقوق بشر، روزنامه‌نگاران، فعالان مدنی و کارگری بازداشت شده‌اند و از حق دسترسی به محاکمه عادلانه محروم شده‌اند. هم‌چنین اشاره شده است که قوه قضاییه ایران عموما این اعتراضات را فتنه و افراد معترض را فتنه‌گر خوانده است.

بر اساس این گزارش آمار افراد اعدام شده در ده ماه سال 2018، 207 نفر اعلام شده که نسب به همین آمار در مدت زمان مشابه سال گذشته (437 نفر) کاهش داشته است. این امر به دلیل اصلاح قانون مجازات متهمان مرتبط با مواد مخدر بوده است. هم‌چنین در این گزارش آمده است که در اکتبر 2018، 15 هزار نفر محکوم به اعدام در ایران وجود داشته است که در مورد روند رسیدگی و تجدیدنظر در حکم‌های این افراد نگرانی‌هایی وجود دارد.

در بخشی دیگر به حکم اعدام (قصاص) و پرداخت «دیه» اشاره شده است و اعلام شده که حکومت ایران در مورد مردان و زنان و همچنین یک فرد مسلمان و یک فرد غیرمسلمان در این خصوص تبعیض قائل می‌شود. گزارش‌ها نشان می‌دهد که بخش زیادی از افراد اعدامی را اقلیت‌های مذهبی و قومی تشکیل می‌دهند؛ از جمله‌ی آنها می‌توان به هدایت عبدالله پور، زندانی کرد محکوم به اعدام اشاره کرد. گزارش شده است که وی تحت شکنجه‌های شدیدی قرار گرفته است. به علاوه دیگر اقلیت‌ها مانند ترک‌های‌(آذربایجانی)، بلوچ‌ها، بهایی‌ها و … در ایران تحت فشار هستند. گزارشگر حقوق بشر به 83 شهروند بهایی محبوس در زندان‌های ایران اشاره کرده است و بر تبعیض در مورد آن‌ها و نقض آشکار حقوق‌شان در دادگاه‌ها و زندان‌ها تاکید کرده است.

در بخش دیگری از گزارش به اعترافات اجباری تحت شکنجه اشاره شده است که بر اساس قانون اساسی و قوانین دادرسی و کیفری ایران نیز ممنوع اعلام شده است، اما نهادهای قضایی ایران از این اعترافات برای تحمیل محکومیت‌های سنگین هم‌چون اعدام به متهمان استفاده می‌کنند.

از طرفی بر اساس این گزارش اتباع خارجی و شهروندان دو تابعیتی محبوس در زندان‌های ایران با تبعیض‌ها و رفتارهای خودسرانه مواجه هستند. برخی از آن‌ها احمدرضا جلالی، کامران قادری، رابرت لوینسون، سعید ملک پور، سیامک و باقر نمازی، زیو وانگ، نازنین زغری راتکلیف و نزار زکا هستند که از میان‌شان احمدرضا جلالی به اعدام محکوم شده است. این افراد از حق دسترسی به محاکمات عادلانه محروم هستند و در شرایط سختی در زندان‌های ایران به‌سر می‌برند.

در بخش دیگری از این گزارش آمده است که گروه‌ها و تشکل‌های صنفی معلمان، دانشجویان و کارگران از آزادی بیان محروم هستند و هم‌چنین از محرومیت زنان و اقلیت‌های جنسیتی از آزادی‌های ابتدایی سخن به میان آمده است. از طرفی به اعتراضات کارگران هفت‌تپه و بازداشت خودسرانه بیشتر از 20 تن از این کارگران و اعتراضات و اعتصابات کارگران فولاد اهواز و کامیون‌داران و معلمان اشاره شده است.

در این گزارش محرومیت شهروندان ایرانی از حق آزادی بیان و اطلاع‌رسانی آزاد برجسته شده و به فیلتر شدن رسانه‌های اجتماعی هم‌چون تلگرام اشاره شده است. از طرفی سرکوب جامعه وکلا در ایران به عنوان یکی از مصادیق نقض آزادی بیان آمده است و نسرین ستوده، عبدالفتاح سلطان و زینب طاهری به‌عنوان‌های مثال‌های این مورد نقض حقوق بشر ارائه شده‌اند.

از سوی دیگر، گزارشگر ویژه سازمان ملل در امور ایران، نسبت به تحریم‌های اعمال شده بر دولت ایران ابراز نگرانی کرده و اعلام کرده است که این تحریم‌ها مانع از دسترسی مردم ایران به داروها و تجهیزات پزشکی و درمانی می‌شود.

بخشی از این گزارش به اعدام کودک-مجرمان اختصاص داده شده است و آن را به‌عنوان امری در تضاد با قوانین و عرف‌های بین‌المللی دانسته است. گزارشگر ویژه سازمان ملل عمیقا نسبت به این مساله ابراز تاسف کرده است و اعلام کرده است که در سال 2008، 61 کودک-مجرم در ایران اعدام شده‌اند، هم‌چنین در سال 2018 حداقل 6 کودک مجرم اعدام شده‌اند که در زمان ارتکاب جرم 14 تا 17 سال سن داشته‌اند.

در این گزارش، هم‌چنین اشاره شده است که کودک-مجرمان محکوم به اعدام اغلب در شرایط اقتصادی بدی هستند. از طرفی ازدواج اجباری یکی دیگر از معضلات جامعه ایران است که در مواردی به قتل و صدور حکم اعدام برای کودکان منجر شده است. در سال 2018، حداقل دو نفر که به این شکل ازدواج و در پی آن مرتکب قتل شده بودند اعدام شدند. هم‌چنین درخواست تجدیدنظرخواهی برخی از این کودک-مجرمان از جمله زینب سکانوند پس از صدور حکم اعدام و تایید از جانب دیوان عالی کشور رد شده است.

این در حالی است که حتی زمانی که درخواست تجدید نظرخواهی این کودک-مجرمان پذیرفته شده است، باز هم حکم اعدام آن‌ها تایید شده است و این مسئله یکی از نگرانی‌های جدی گزارشگر سازمان ملل در امور ایران از سال‌های 2016 و 2017 نیز بوده است.

 

هم‌چنین 27 آذر 1397، گزارش مجمع جهانی اقتصاد درباره شکاف جنسیتی در سال 2018 منتشر شد. این گزارش، پیشرفت 149 کشور را در زمینه برابری جنسیتی بر اساس چهار شاخص اساسی بررسی کرده است. ایران رتبه 142 در این فهرست است.

یافته‌های گزارش سال 2018، مجمع جهانی اقتصاد نشان می‌دهد که در سطح جهانی میانگین شکاف جنسیتی برابر با 0/68 درصد است

برابرترین کشور تا به امروز، ایسلند است که بیش از 85 درصد از شکاف جنسیتی را پر کرده است. پس از آن نروژ با پر کردن 5/83 درصد شکاف جنسیتی و سپس سوئد و فنلاند با پر کردن 2/82 درصد شکاف جنسیتی قرار دارند. در میان ده کشور برتر دنیا یک کشور آمریکای لاتین یعنی نیکاراگوئه با رتبه پنجم قرار دارد و دو کشور آفریقایی رواندا، رتبه ششم و نامیبیا رتبه دهم را دارند. یک کشور از شرق آسیا رتبه هشتم را دارد: فیلیپین. نیوزیلند در رتبه هفتم و ایرلند در رتبه نهم قرار دارند.

امسال در میان 149 کشور تحت پوشش این گزارش پنج کشور تازه وارد هم حضور دارند: کنگو، عراق، عمان، سیرالئون و توگو. در میان آن‌ها سیرالئون در رتبه 114 قرار دارد سایر کشورهای تازه وارد رتبه پایین‌تری دارند.

شاخص‌های مورد بررسی مجمع جهانی اقتصاد برای تهیه این گزارش، شامل مشارکت اقتصادی و فرصت‌ها، دستاوردهای آموزشی، سلامت و بقا، و توانمندسازی سیاسی است. رتبه کشورها بر اساس این شاخص‌ها این امکان را ایجاد می‌کند که در سطح جهان و منطقه و بر مبنای گروه‌های متفاوت اقتصادی مقایسه‌ای میان کشورهای مختلف صورت گیرد. این شاخص‌ها هم‌چنین برای ایجاد آگاهی جهانی درباره چالش‌هایی که شکاف جنسیتی تعیین شده و همچنین امکاناتی که به دنبال کاهش شکاف جنسیتی پدید می‌آید مشخص شده‌اند. روش تحقیقی و تحلیل آماری این گزارش با این هدف طراحی شده تا ابزارهایی موثر برای کاهش شکاف جنسیتی به دست آید. این روش‌ها از زمان آغاز تدوین این گزارش در سال 2006 تاکنون ثابت مانده است.

یافته‌های گزارش سال 2018 مجمع جهانی اقتصاد درباره شکاف جنسیتی نشان می‌دهد که در سطح جهانی میانگین شکاف جنسیتی برابر با 0/68 درصد است، که در سال گذشته بهبودی ناچیزی یافته است. به عبارت دیگر، تا به امروز هنوز شکاف جنسیتی 0/32 درصدی وجود دارد. در 89 کشور از 144 کشور، میانگین روند مثبت امسال و سال گذشته بهبود یافته است.

به‌طور متوسط، در چهار شاخص اصلی این گزارش، بزرگ‌ترین شکاف جنسیتی در توانمندسازی سیاسی به چشم می‌خورد که میزان آن 1/77 درصد است. شکاف اقتصادی و فرصت‌های اقتصادی دومین رتبه را دارد و میزان آن 9/41 درصد است، در شاخص‌های آموزش و بهداشت و بقا، به طور معنی داری به ترتیب 4/4 و 6/4 درصد شکاف وجود دارد. به‌طور میانگین، در میان شاخص‌های موجود، تنها شکاف اقتصادی و مشارکت اقتصادی نسبت به سال گذشته کمی کاهش یافته است.

در حوزه رهبری سیاسی و اقتصادی، جهان هنوز مسیری طولانی در پیش دارد. در 149 کشور ارزیابی شده، فقط  17 زن سرپرست دولت هستند و به‌طور متوسط فقط 18 درصد وزرا و 24 درصد نمایندگان مجلس در سراسر جهان زنان هستند. به همین ترتیب، زنان تنها 34 درصد از موقعیت‌های مدیریتی در کشورهایی را که داده‌ها در آنها دسترس بوده در اختیار دارند. در چهار کشور مصر، عربستان سعودی، یمن و پاکستان، این سهم کم‌تر از 7 درصد است. با این حال، نقاط روشنی هم وجود دارد. در پنج کشور باهاما، کلمبیا، جامائیکا، لائوس و فیلیپین در این حوزه شکاف از بین رفته و در 19 کشور دیگر حداقل ۴۰ درصد زنان در موقعیت های مدیریتی حضور دارند.

در حوزه گسترش قدرت اقتصادی، شکاف در کنترل دارایی‌ها و زمانی که صرف کار بدون درآمد می‌شود، میان مردان و زنان ادامه دارد. تنها در 60 درصد از کشورها زنان به اندازه مردان به خدمات مالی دسترسی دارند و فقط در 42 درصد از کشورها مالکیت زنان بر زمین به‌رسمیت شناخته می‌شود. همچنین، در میان 29 کشور که داده‌ها در آن‌ها در دسترس هستند، زنان به طور متوسط دو برابر مردان به کار خانگی بدون درآمد و سایر فعالیت‌های بدون درآمد می‌پردازند.

اگر چه پیشرفت متوسطی در زمینه برابری جنسیتی در آموزش و پرورش دیده می‌شود، هنوز در 44 کشور بیش از 20 درصد زنان بی‌سواد هستند. به همین ترتیب، در تحصیلات عالیه، مشارکت زنان و مردان هر دو کم است. به‌طور متوسط  در سطح جهان، 65 درصد از دختران و 66 درصد پسران برای سطح متوسطه ثبت نام می‌کنند او فقط 39 درصد از زنان و 34 درصد مردان در حال حاضر در کالج یا دانشگاه حضور دارند.

با تغییرات سریعی که امروزه در بازار کار به‌وجود آمده، گزارش سال جاری مجمع جهانی اقتصاد نیز در مورد شکاف‌های جنسیتی به هوش مصنوعی (AI)، به‌عنوان یک مهارت بالقوه برای تقاضای کار آینده، توجه کرده است. بر اساس همکاری با LinkedIn، این گزارش دریافته که تنها 22 درصد از متخصصان هوش مصنوعی در سراسر جهان زن هستند، در مقایسه با 78 درصد مردان. این رقم شکاف جنسیتی 72 درصدی ایجاد می‌کند که طی سال‌های گذشته ثابت مانده است و نشانگر روند مثبتی در آینده نیست. پیامدهای این یافته  بسیار وسیع است و نیاز به اقدام فوری دارد. شکاف‌های جنسیتی در مهارت‌های هوش مصنوعی می‌تواند شکاف‌های جنسیتی در مشارکت و فرصت‌های اقتصادی در آینده را تشدید کند، زیرا هوش مصنوعی شامل مهارت‌هایی است که به طور فزاینده‌ای در آینده مورد تقاضا قرار خواهد گرفت. هم‌چنین شکاف جنسیتی در حوزه هوش مصنوعی باعث می‌شود که استفاده از این فناوری عمومی در بسیاری از زمینه ها بدون مشارکت استعداد‌های متفاوت و با محدود کردن ظرفیت نوآورانه و همه‌جانبه آن توسعه یابد. مشارکت اندک زنان در حوزه هوش مصنوعی، حتی در صنایع و در مناطقی که حضور زنان نسبتا بالاست، نشان دهنده فرصت قابل ملاحظه از دست رفته در یک حوزه حرفه‌ای است.

۱۵۳ سال تا پر شدن شکاف جنسیتی در خاورمیانه و شمال آفریقا فاصله است. با استمرار روند فعلی و بر اساس اطلاعاتی که از زمان انتشار نخستین گزارش شکاف جنسیتی منتشر شده، شکاف جنسیتی در 106 کشور جهان در 108 سال آینده پر خواهد شد. چالش انگیزترین شکاف جنسیتی در حوزه قدرت اقتصادی و سیاسی است که پر کردن آن به ترتیب 202 و 107 سال طول می‌کشد. با وجودی که شکاف فرصت اقتصادی در سال جاری کمی کاهش یافته است، پیشرفت آن کند است، به خصوص از نظر مشارکت زنان در نیروی کار که شکاف جنسیتی آن عمیق است. از لحاظ توانمندسازی سیاسی، پیشرفتی که در دهه گذشته به دست آمده، شروع به عقب‌گرد کرده است. به طرز قابل توجهی، برابری جنسیتی در کشورهای غربی کاهش یافته است، در حالی که در مناطق دیگر رو به پیشرفت است. شکاف جنسیتی تحصیلی در 14 سال آینده به میزان تقریبی کاهش می‌یابد، کمی سریع‌تر از برآورد سال گذشته. شکاف جنسیتی در حوزه سلامت، هرچند اندکی بیشتر از سال 2006 بود، تقریبا در سطح جهانی پر شده است و در یک سوم از کشورها کاملا از بین رفته است.

در تمام هشت منطقه جغرافیایی که در این گزارش مورد ارزیابی قرار گرفته‌اند، حداقل 60 درصد برابری جنسیتی را به دست آورده اند و دو منطقه بیش از 70 درصد پیشرفت کرده اند. اروپای غربی، به طور متوسط، بالاترین سطح برابری جنسیتی معادل 8/75 درصد را دارد. آمریکای شمالی با 5/72 درصد دوم است و آمریکای لاتین با 8/70 درصد سوم است. به‌دنبال آن‌ها شرق اروپا و آسیای مرکزی با 7/70 درصد قرار دارد و آسیای شرقی و اقیانوس آرام با 3/68 درصد قرار دارد. کشورهای جنوب صحرای آفریقا 3/66 درصد برابری جنسیتی و آسیای جنوبی 8/65 درصد برابری جنسیتی به دست آورده‌اند. خاورمیانه و شمال آفریقا 2/60 درصد برابری جنسیتی دارند.

اگر نرخ فعلی در آینده حفظ شود، شکاف جنسیتی کلی در 61 سال آینده در اروپای غربی از میان می‌رود. در جنوب آسیا 70 سال طول می‌کشد تا شکاف جنسیتی از میان برود و در آمریکای لاتین و کارائیب، 74 سال مانده تا شکاف جنسیتی به طور کامل محو شود. در کشورهای جنوب صحرای آفریقا 135 سال تا این وضعیت زمان مانده. در اروپای شرقی و آسیای مرکزی 124 سال، خاورمیانه و شمال آفریقا 153 سال زمان برای پر کردن شکاف جنسیتی لازم است، در آسیای شرقی و اقیانوس آرام، 173 سال و در آمریکای شمالی 165 سال.

مجمع جهانی اقتصاد می‌گوید در حالی که این برآوردها سرعت پیشرفت در جهت دستیابی به برابری جنسیتی را نشان می‌دهد، سیاست‌گذاران و سایر گروه‌های موثر می‌توانند این پروسه را تسریع کنند. یک مشوق قدرتمند برای چنین سیاستی علاوه بر برقراری عدالت و برابری اجتماعی، بازده اقتصادی یسشتر و بهره‌مندی از سرمایه انسانی متنوع است.

گزارش مجمع جهانی اقتصاد درباره شکاف جنسیتی نخستین بار در سال 2006 برای ارائه تصویری از شکاف‌های مبتین بر جنسیت و روند تغییرات آن در طول زمان ارائه شد.

 

گزارش اخیر بانک جهانی نیز از شاخص تساوی جنسیتی در جهان می‌گوید یک دهه پیش هیچ‌کدام از کشورهای جهان در قوانین‌شان با مردان و زنان شاغل به‌تساوی رفتار نمی‌کرده‌اند و در ده سال گذشته این مهم تنها در 6 کشور محقق شده است. در این گزارش، ایران بالاتر از عربستان سعودی، امارات متحده عربی و سودان در قعر رده‌بندی تساوی جنسیتی در قوانین کار قرار دارد.

بانک جهانی با انتشار گزارشی رفتار قانون با زنان را در بازار و محیط کار تحلیل کرده‌ است. این گزارش بررسی می‌کند که  چگونه قانون هر کشور زنان را در تک‌تک مراحل زندگی شغلی‌شان تحت تاثیر قرار می‌دهد. مراحلی مانند جستجوی یک فرصت شغلی تا بچه‌دارشدن و در ادامه دریافت مستمری بازنشستگی. این گزارش هم‌چنین نشان می‌دهد در هر کشور و منطقه تساوی جنسیتی در قانون و در طول زمان تا چه اندازه پیشرفت کرده است.

این پژوهش که «زنان، کار و قانون 2019: یک دهه اصلاحات» نام دارد، امتیاز هر کشور را با استفاده از 35 مقیاس مختلف محاسبه کرده‌ که بر قانون‌هایی که بر توان زنان برای کار و زندگی آزادانه تاثیر می‌گذارند، متمرکز است. داده‌ها در 8 گروه دسته‌بندی شده‌اند: جستجوی فرصت شغلی، شروع کار، دریافت دستمزد، ازدواج، بچه‌دارشدن، اداره یک کسب و کار، مدیریت سرمایه و دریافت مستمری بازنشستگی.

در ادامه پژوهش‌گران برای سنجش شاخص برابری جنسیتی در محل کار هرکشور سوالاتی را مطرح می‌کند. به‌عنوان مثال: آیا طبق قانون یک زن می‌تواند عینا به روش یک مرد برای دریافت گذرنامه اقدام کند؟ آیا از لحاظ قانونی یک زن می‌تواند در شغل خود مسیری مشابه با یک مرد را طی کند؟ آیا در نظر قانون، امضای یک قرارداد برای یک زن مانند امضای قرارداد برای یک مرد است؟ آیا قانون سرپرستی یک خانوار برای یک زن و یک مرد را به یک شکل می‌بیند؟

صاحبان این پژوهش طبق مقیاس‌های گفته‌شده کشورها را براساس امتیازبندی از صفر تا 100 طبقه‌بندی کرده‌اند. ایران کم‌تر از یک سوم امتیاز (25/31)  را کسب کرده است که نشان می‌دهد قوانین جمهوری اسلامی تبعیض‌آمیز و عامل نابرابری جنسیتی در فضای کار و اجتماعی است به نحوی که برای زنان حقوقی کمتر از یک‌سوم مردان قائل است. به‌طور جزئی امتیاز ایران (از 100) برای 8 گروه از مقیاس‌های مدنظر به صورت زیر است:

قوانین برابر در جستجوی فرصت شغلی: صفر، قوانین برابر در شروع کار: صفر، قوانین برابر در دریافت دستمزد: 50، قوانین برابر در ازدواج: صفر، قوانین برابر در بچه‌دارشدن: 60، قوانین برابر در اداره کسب و کار: 75، قوانین برابر در مدیریت سرمایه: 40 و قوانین برابر در دریافت مستمری بازنشستگی: 25.

ایران هم‌چنین تنها کشور خاورمیانه است که در قوانین خود مرخصی زایمان را پیش‌بینی کرده است.

از سوی دیگر، نتایج پژوهش بانک جهانی حاکی از آن است که در ده سال گذشته قانون اکثر کشورهای جهان به تساوی جنسیتی نزدیک شده و در نتیجه آن متوسط جهانی این شاخص از 06/70 به 71/74 تغییر کرده است. بر این اساس اکنون قانون 6 کشور در جهان زنان و مردان را به یک اندازه حمایت می‌کند. این کشورها بلژیک، دانمارک، فرانسه، لاتویا، لوگزامبورگ و سوئد هستند. آمریکا در فاصله دوری از این 6 کشور قرار دارد و شاخص این کشور برای ده سال متوالی هم‌چنان 75/83 مانده است. مالاوی، کنیا و باهاماس با آمریکا هم رتبه هستند. در دهه گذشته همزمان با عقب‌ماندن کشورهایی مانند آمریکا، سیزده کشور از جمله بلژیک، آفریقای جنوبی، لیبریا، بولیوی، صربستان و ویتنام قوانینی را برای دستمزد برابر در قبال کار برابر تصویب کرده‌اند. 16 کشور مرخصی با حقوق زایمان را افزایش دادند تا به حداقل 14 هفته برسد و 9 کشور از جمله استرالیا، فرانسه و بریتانیا قوانینی را برای مرخصی با حقوق زایمان برای هر دو والد وضع کردند.

در این مدت جنوب آسیا بیشترین رشد را در زمینه وضع قوانین حمایتی از زنان شاغل داشته و شرق آسیا، منطقه اقیانوس آرام و صحرای جنوب آفریقا در رده‌های بعدی قرار دارند. منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا کمترین تغییر را داشته‌اند و متوسط منطقه‌ای 37/47 را کسب کرده‌اند که به این معناست که در این مناطق حقوق قانونی زنان از نصف حقوق مردان نیز کم‌تر است.

در میان کشورهایی که بیش‌ترین تغییر مثبت را در این شاخص داشته‌اند بسیاری قوانین حمایتی مرتبط با آزار جنسی، تبعیض در دسترسی به اعتبار و محدودیت در برخی از مشاغل‌(مانند شیفت‌های شبانه) را وارد قانون خود کرده‌اند. هم‌چنین در مقیاس جهانی 35 کشور در قوانین خود منع آزار جنسی در محیط کار را مدنظر قرار داده‌اند.

با این وجود همچنان ۵۶ کشور در مناطق مختلف جهان هیچ قانونی برای بهبود تساوی جنسیتی ندارند. بانک جهانی می‌گوید این کشورها بخش وسیعی از فرصت‌های اقتصادی را از دست می‌دهند چرا که نتایج پژوهش نشان می‌دهد با تصویب قوانین برای حمایت برابر از زنان، جمعیت بیشتری از آن‌ها به نیروی کار کشور می‌پیوندند.

کریستالینا جورجیوا، رییس موقت گروه بانک جهانی در گزارش این پژوهش نوشته است: «در نهایت داده‌ها به ما نشان می‌دهند که قوانین می‌توانند بیش از مواردی که ما را از دسترسی به قابلیت‌هایمان دور می‌کنند، ابزاری برای توانمندسازی زنان باشند.»

یکی از جنایت‌های بزرگ علیه دختربچه‌ها، ختنه آنان است. در کردستان ایران، دختران ختنه می‌شوند. سازمان ملل تخمین زده است که بالغ بر 200 میلیون زن و دختر در حال حاضر ختنه شده‌اند که بخش یا تمامی از اندام تناسلی آن‌ها بریده شده یا آسیب دیده است. هم‌چنان هرساله بیش از 3 میلیون دختر در سنین نوزادی تا 15 سال وجود دارند که در خطر ختنه شدن قرار دارند. در حالی که ناقص‌سازی جنسی زنان عمدتاً در 30 کشور آفریقایی، خاورمیانه‌ای و آسیایی رخ می‌دهد، به دلیل حجم مهاجرین به سمت سایر کشورها تبدیل به یک موضوع جهانی شده است.

از دیدگاه سازمان بهداشت جهانی، ناقص‌سازی جنسی زنان عملی است که به دلایل غیر پزشکی و با عوارض طولانی مدت فیزیکی، روانی انجام می شود. سخنگوی سازمان بهداشت جهانی اعلام کرده است که اگر ناقص‌سازی جنسی زنان با همین روند ادامه پیدا کند، تا سال 2030، حدود 68 میلیون دختر دیگر هم قربانی ختنه خواهند شد.

 

 سیاست سران و مقامات و نهادهای حکومت اسلامی، مبنی بر تشویق کودکان، جنایت بزرگی علیه کوک است. علی کاظمی، مشاور معاون حقوقی قوه قضاییه، یکی از جانیان حکومت اسلامی با اشاره به ازدواج 500 تا 600 هزار کودک در یک سال، گفت که این‌ها به‌طور رسمی ازدواج کرده‌اند، اما مشکل عمده ما افرادی هستند که خارج از فرآیند رسمی ازدواج می‌کنند.

آمار بالای ازدواج کودکانی که پیش از رسیدن به بلوغ فکری و ذهنی ازدواج می‌کنند از گستردگی این پدیده در ایران حکایت دارد. سن ازدواج در ایران بر مبنای «بلوغ جنسی» تعیین شده در حالی که به گفته کارشناسان، بلوغ جنسی تنها بخشی از ابعاد بلوغ کامل انسان است. رشد، آگاهی، آموزش و آزادی در انتخاب، اساسی‌ترین و انسانی‌ترین شروط برای تشکیل خانواده است.

آسیب‌های جسمی و روانی ناشی از کودک همسری ضربات جبران‌ناپذیری را بر روی زندگی دختران به‌ویژه بارداری‌های زیر 18 سال، مرگ‌ومیر مادران، افسردگی، و بعضاً اقدام به خودکشی در کنار آسیب‌هایی مانند طلاق بازماندن از تحصیل و پایداری چرخه فقر فرهنگی و اقتصادی است.

بر اساس آمار منتشر شده، بالغ بر 95 هزار مورد طلاق زنان زیر 19 سال در فاصله سال‌های 90 تا 94 ثبت شده که حدود 5 هزار و 760 مورد از این طلاق‌ها مربوط به ازدواج‌هایی است که سن زوجین کم‌تر از 15 سال است.

 

هم‌چنین بنا به گزارش ایسنا، «محمدعلی آذرشب» عضو کمیته فرهنگ و تمدن اسلام و ایران شورای عالی انقلاب فرهنگی، درباره عملکرد نامناسب 26 دستگاه کشور در زمینه حجاب گفت: «حجاب یک دستور اسلامی است که نباید از دیگر منظومه اسلامی آن را جدا کرد. البته در کشور ما دیگر موضوعات مانند اقتصاد هم‌چنان مشکل دارد و با دستورات اسلامی تطبیق نمی‌کند یا فرهنگ و آموزش در کشور با دستورات اسلامی مطابقت ندارد و در مجموع بسیاری از مسائل در کشور ما با دستورات اسلامی فاصله دارد.»

کدام کشور دنیا را سراغ دارید که 26 دستگاه حکومتی، مشغول کنترل حجاب زنان باشد؟!

«زن و زندان» در ایران، با هیچ کدام از استانداردهای بین‌المللی خوانایی ندارد و رفتار مسئولین حکومت اسلامی با زنان زندانی به‌ویژه زندانیان عادی، به غایت غیرانسانی و وحشیانه است. به خصوص زنان که دارای خانواده هستند و زندانی‌اند هم حقوق مادر و هم کودک وی و هم خانواده‌اش به‌شدت نقض می‌گردد. عموما جای مناسبی در زندان برای نگه‌داری فرزندان زنان زندانی وجود ندارد. یا برخی از آن‌ها، باردار هستند و در زندان شرایط بسیار نامناسبی دارند و از درمان‌های پزشکان زن محروم هستند. زن زندانی همانند زن در جامعه بیش از مردان آسیب می‌بیند و ایزوله می‌شون.

سازمان بهداشت جهانی در گزارش خود اعلام کرده باید برای زنان مکان‌هایی در نظر گرفته شود که بتوانند همسر خود را در صورت تمایل ببینند، حتی رابطه جنسی داشته باشند بدون این‌که در دید دوربین‌ها یا ماموران زندان قرار داشته باشند. اما در بسیاری از کشورها، به‌ویژه در حاکمیت جمهوری اسلامی، حتی برای زندانی ملاقات عادی نمی‌دهند.

آمارها نشان می دهندمعمولا زنان به دلیل فروش یا معاونت در توزیع مواد مخدر در زندان هستند یا به دلیل جرایم غیرخشن؛ مثلا بر اساس آمار 77 درصد زنان به دلیل اول و 33 درصد به دلیل دوم در زندان هستند. برنامه عمل سازمان ملل با عنوان خشونت علیه زنان را متوقف کنید تحت نظر شورای امنیت برنامه‌ریزی شده است چرا که زنان بعد از کودکان در جنگ‌ها آسیب‌پذیرتر از مردان هستند. در جنگ جهانی اول ژاپنی‌ها زنان کره‌ای و چینی را استثمار جنسی کرده بودند یا در 1993 در جنگ صرب‌ها علیه بوسنیایی‌ها و آلبانی تبارها زنان در زندان در معرض خشونت‌های جنسی گسترده‌ای قرار گرفتند. بارداری‌های اجباری یا عقیم‌سازی‌های اجباری در مورد زنان زندانی در جنگ‌ها اتفاق می‌افتد. در سال‌هایی اخیر، بربریت داعش به‌ویژه علیه زنان ایزدی در رسانه‌ها و نهادهای بین‌المللی انعکاس وسیعی داشته است.

مسئله مهم دیگر شیوع ایدز در زندان‌های حکومت اسلامی ایران است. زنان زندانی ایدز و سایر بیماری‌های مسری و خطرناک را در زندان از طریق سرنگ آلوده و یا غیربهداشتی بودن فضای زندان می‌گیرند و عامل پخش آن می‌شوند.

سازمان عفو بین‌الملل یکی از نهادهای مهم است که درباره بهداشت زنان، ایدز و زنان زندانی صحبت می‌کند. این نهاد دولت‌ها را به‌خاطر بلایایی که بر سر زن‌ها در زندان می‌آید مسئول می‌داند مانند تجاوز به زنان، بازرسی زنان توسط مردان، نگاه به زن در دست‌و‌شویی یا حمام یا حتی خشونت‌های کلامی که بار جنسی دارد.

روشن است که زنان زندانی بیش از مردان در معرض خطر هستند، سوء‌تغذیه، بارداری و یائسگی زنان را آسیب‌پذیرتر از مردان می‌کند بنابراین به مراقبت‌های بیش‌تری در زندان نیازمندند.

در سال‌های اخیر، ایران با بحران جمعیت در زندان‌ها مواجه است. براساس آمار بین‌المللی از مجموع 183 کشور، ایران رتبه 88ام را به‌خاطر زندانی زن دارد. ایران دهمین کشور دنیا و سومین کشور آسیایی از نظر میزان زندانی زن است. در ایران، با افزایش تعداد زندانیان زن استاندارها نیز شدیدا کاهش یافته است. زنان زندانی از غذای خوب، هوای تازه، درمان مناسب برخوردار نیستند. زندان در ایران مدرسه آموزش جرم و ناکارآمد است.

زن در ایران یک موضوع سیاسی است. حاکمان با سرکوب اقتصادی و اجتماعی زنان، جامعه را کنترل می‌کنند و سبک مورد علاقه خود برای زندگی را ترویج می‌کنند. حالا زنانی که بدن و جایگاه اقتصادی و حضور اجتماعی‌شان همیشه سرکوب شده با همین ابزارها به جنگ مخالف‌شان رفته‌اند. با همه اختلاف‌نظرهایی که می‌توان با حرکت‌ها و خواسته‌های زنان داشت، این موضوع غیرقابل چشم‌پوشی است که در حال حاضر آنان از معدود صداهایی هستند که نه تنها ساکت نمی‌شوند که هر روز صدایشان بیش‌تر در جامعه شنیده می‌شود.

ضرورت دارد که هشت مارس امسال، فریاد آزادی زندانیان سیاسی و اجتماعی به‌ویژه زندانیان زن مانند زینب جلالیان، سپیده قلیان‌‌، رضوانه محمدى، صبا کرد افشاری 20 ساله، یاسمن آریانی 23 ساله، نرگس محمدی، نسرین ستوده و... است.

 

با این وجود، شرکت فعال زنان در حرکت‌های اعتراضی شهرهای مختلف ایران، سران و مقامات و نیروهای امنیتی را به نقش و توان جنبش به‌شدت زنان نگران کرده است. در پی سرکوبِ خشن و خونین جنبش اعتراضی دی ماه و دستگیری حدود پنج هزار نفر از معترضین کع همدتا جوانان بودند شمار زیادی از فعالان جنبش زنان ‌که شماری از آنان هنوز هم در زندان‌اند. بنابراین در دو سال اخیر، بار دیگر جرقه‌های امیدبخشی از مبارزه زنان در عرصه‌های گوناگون دیده‌ایم که پیام‌آور فعالیت همه‌جانبه جنبش زنان علیه حکومت ارتجاعی زن‌ستیز و آزادی‌ستیز است. در حقیقت در دی ماه سال 1396، سال تمرین انقلاب و حرکت‌های خیابانی زنان و مردان بود. اعتراض‌های گسترده در بیش از 100 شهر کشور که در آن صدها هزار تن از زنان و مردان به‌ویژه نیروی جوان شرکت داشتند، بار دیگر جامعه ما شاهد واقعه جدیدی بود که در آن حضور زنان در اعتراض به فقر و محرومیت، سرکوب و فساد دولتی به‌خوبی مشهود بود. حمله اوباشان حکومتی به تجمع روز جهانی زن در اسفند 96 در تهران تا زنان و دخترانی که با بر سر چوب زدن روسری‌هایشان اعتراض خود را به حجاب اجباری و حکومت جهل و جنایت اسلامی نشان دادند و به دختران خیابان انقلاب معروف شدند. در دو سال اخیر، هم‌چنین شاهد شرکت گسترده زنان کارگر در اعتراض‌های مردمی بر علیه سیاست‌های ویران‌گر اقتصادی-نئولیبرالی حکومت از تهران تا اهواز، از سنندج تا شرکت هفت‌تپه بوده‌ایم. شرکت فعال و وسیع زنان در اعتراض‌ها و تحصن‌های فرهنگیان، در اعتراض‌های دانشجویی‌، در حرکت‌های همبستگی با کارگران اعتصابی فولاد اهواز و در نیشکر هفت‌تپه، شرکت آن‌ها در اعتراض‌های گسترده بازنشستگان و مال‌باختگان و غیره‌ از جمله نمونه‌های علنی حضور فعال زنان در مبارزه علیه حکومت اسلامی بودیم.

تعطیلی و رکود کارخانه‌ها و مرکزهای صنعتی- خدماتی بیکاری بخش وسیعی از زنان کارگر طی سالیان اخیر را سبب شده است. بر اثر سیاست‌های تبعیض‌آمیز حکومت اسلامی و کارفرمایان، دست‌یابی زنان کارگر به مشاغل صنعتی و حضور آنان در بخش تولید و صنعت بسیار محدود گردیده و به‌ناچار اغلب زنان کارگر در بخش‌های خدماتی مشغول به‌کارند. به‌علاوه گروه بزرگی از زنان کارگر در کارگاه‌هایی کوچک که از شمول قانون کار خارج‌اند به‌کار گرفته می‌شوند. در این کارگاه‌ها از رعایت قانون کار، دریافت دستمزد بر اساس مصوبه شورای‌عالی کار، بهره‌مندی از حق بازنشستگی، بیمه، و دیگر مزایای قانونی خبری نیست.

در حقیقت زنان کارگر در شرایطی فوق‌العاده غیرانسانی و ناگوار در کارگاه‌هایی کوچک و بخش خدمات وادار به‌کار می‌شوند. آمار بیکاری زنان دو برابر مردان است. مطابق آمار، زنان کارگر یک‌سوم مردان دستمزد دریافت می‌کنند. زنان کارگر به‌تجربه روزمره دریافته‌اند که بدون برپایی و عضویت در تشکل‌های مستقل و واقعی که بر پایه اصول طبقاتی سازمان داده شده باشد، قدرت تامین حقوق و دست‌یابی به خواست‌هایشان را نخواهند یافت.

زنان کارگر به‌عنوان بخش جدایی‌ناپذیر طبقه کارگر ایران خواستار احیای حقوق انسانی و حق تشکل‌یابی و اعتصاب هستند. یکی از اصلی‌ترین مطالبه زنان کارگر دریافت دستمزد مساوی در برابر کار مساوی با مردان است.

 

اکنون همه شواهد حاکی از آن است که جامعه ما، با شرایط بسیار حساس و سختی روبه‌روست. سیاست‌های ویرانگر اقتصادی و اجتماعی حکومت، و افزایش روزافزون تورم و گرانی و فقر، در مجموع جامعه ایران را در آستانه انفجار اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بزرگی قرار داده است که اگر جنبش‌های سیاسی - اجتماعی ما، به‌طور متحد و سراسری و هدفمند وارد صحنه سیاسی جامعه نشوند شاید پیامدهای آن  فاجعه‌بار خواهد شد. فقر و محرومیت شدید اقتصادی که اکثریت شهروندان جامعه ایران را به زندگی در زیر خط فقر کشانده است، فساد و سرکوب و قلدری دستگاه‌های حکومتی، تورم و گرانی غیرقابل مهار، زندگی بسیاری از مردم غیرقابل دوام کرده است بنابراین، آینده جامعه باید به دست جنبش‌های مردمی، مردم آزاده و مبارزه و نیروهای آزادی‌خواه، برابری‌طلب و عدالت‌جو کشور رقم بخورد. باید با هرگونه مداخله خارجی مخالفت کرد چرا که دخالت‌های خطرناک و دودمان برانداز خارجی، از جمله از سوی دولت آمریکا، اسرائیل، عربستان سعودی و سایر نیروهای ارتجاعی ایرانی وابسته به این دولت‌ها، همواره باید بخشی از مبارزه کنونی جامعه ماست که هدف اصلی و فوری آن سرنگونی حکومت جهل و جنایت اسلامی و استقرار خودمدیریت کارگران، زنان، دانشجویان، دانش‌آموزان، روشنفکران، هنرمندان، پزشکان، وکلا، سربازان و... است. در این میان گام نخست برای رهایی مردم تحت ستم ایران، آزادی زبان‌های مادری و برابری زبان‌ها و برچیدن بساط هرگونه ستم جنسی، ملی و مذهبی، یک اصل مهم محسوب می‌شود.

یک بار دیگر روز جهانی زن را به‌همه زنان و مردان آزاده ایران، منطقه و جهان، صمیمانه شادباش می‌گوییم. ما بار دیگر بر این باور خود تاکید داریم که آزادی هر جامعه در گرو آزادی زنان آن جامعه است بنابراین، حمایت و حضور فعال در پیکار زنان و تلاش در راه دست یافتن به‌خواست‌ها و مطالبات بر حق آزادی‌خواهانه، برابری‌طلبانه، لغو هر نوع ستم جنسیتی، آزادی بیان و اندیشه و تشکل برای همگان و آزادی همه زندانیان سیاسی زن و سایر زندانیان سیاسی-اجتماعی وظیفه داوطلبانه، آگاهانه و اساسی هر فرد و نیروی رادیکال و مبارز و انقلابی است!

 

در پایان می‌توان تاکید کرد که چهل سال تجربه حکومت اسلامی، گرچه نتوانسته پیشرفتی در حقوق زنان ایجاد کند اما دست‌کم این خاصیت را داشته که اقشار گوناگون زنان را نسبت به نقض حقوق‌شان آگاه کند و از آن‌ها زنانی آگاه و مطالبه‌گر و آزاده‌ای بسازد. با وجود سرکوب شدید جنبش‌ زنان ایران و بازداشت و تبعید فعالان آن، زنان تاکنون از عرصه مبارزه کنار نکشیده‌اند. به‌عبارت دیگر، حکومت اسلامی، موفق شده از هر زنی که تبعیض را احساس می‌کند، یک مبارز آزادی‌خواه و برابری‌طلب بسازد!

سه‌شنبه چهاردهم اسفند 1397 – پنجم مارس 2019

 

ضمیمه:

مطالبات مهم زنان ایران در شرایط حاضر، همان مطالباتی است که کمابیش شورای بازنشستگان ایران به مناسبت 8، مطرح کرده است.

 

موقعیت فرودست زنان و مصائب ناشی از آن در همه زمینه های اقتصادی و اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و جنسیتی تاریخی هزاران ساله به قدمت همه جوامع طبقاتی دارد. 

زنان در زیر لوای ساختارهای تاریخی مردسالار و نیز مناسبات سرمایه داری، علی‌رغم همه تلاش‌ها و مبارزات پرشکوه و کسب دستاوردهای بی‌بازگشت بشر در زمینه تساوی حقوق‌شان، اما هنوز نتوانسته‌اند به برابری واقعی در زندگی اجتماعی دست یابند. برای ایجاد چنین جامعه برابری، مردان بسیاری همراه و دوشادوش زنان در این مبارزات بی‌وقفه، مشارکت و تلاش می‌کنند.

موانع اقتصادی، سیاسی، قانونی و سنن و آیین‌های اجتماعی جان سخت، آشکار و نهان بر موجودیت زنان چنگ انداخته و موقعیت فرودست نیمی از جامعه را در ساختار طبقاتی مبتنی بر روابط کالائی و مالکیتی تداوم می‌بخشند. این وضعیت، زنان را در پیشاپیش صف مبارزات اجتماعی برای تغییر وضعیت موجود قرارداده است.

ما با آگاهی و شناخت کامل از این موانع، "مطالبات حداقلی‌مان" را به شرح زیر بیان می‌کنیم:

1- زنان مالک تن و بدن خود هستند، حق انتخاب نوع و سبک زندگی، اولین حق طبیعی هر انسانی است.

حق ازدواج کردن و یا نکردن، مادر شدن و یا نشدن باید برای زنان به رسمیت شناخته شود.

2- کالایی شدن بدن زنان و سوء استفاده از کار ارزان زنان در مناسبات سرمایه داری، فقط در جهت منافع ساختار سودمحور و تحقیر و استثمار زنان است.

لذا پرداخت دستمزد برابر و لغو کلیه قوانین تبعیض‌آمیز جنسیتی در محیط کار از خواسته‌های زنان است.

3- تمام موانع قانونی در حق انتخاب رشته و شغل برداشته شود و تمام تبعیض‌های جنسیتی در دانشگاه‌ها و مکان عمومی‌(سالن‌های موسیقی و تئاتر و ورزشگاه‌ها و...) حذف گردد.

4- لغو حجاب اجباری برای زنان یک خواسته اساسی است.

5- "کار خانگی" از خردسالی تا کهنسالی بر گرده زنان است. این خشونت متداوم و پایان‌ناپذیر و بهره‌کشی پنهان، از دوش زنان برداشته شود.

6- تمامی قوانین تبعیض‌آمیز علیه زنان در طلاق و حضانت فرزندان و خروج از کشور و "کودک همسری " و... باید لغو گردد و زنان هم حق ثبت شناسنامه برای کودکانشان را داشته باشند.

7- انسان‌های متمدن امروزی اعم از زنان و مردان برای دست‌یابی به خواسته‌های زنان‌(که خود معیاری برای سنجش یک جامعه پیشرفته و مدرن است)، و رهائی از این تبعیض ضدانسانی، تلاش و مبارزات مستمری دارند. هرگونه نگاه و برخورد امنیتی و قضائی به این مبارزات حق‌طلبانه، محکوم است. 

8- از آن‌جائی‌که برای رسیدن به مطالبات مشترک نیاز به تشکل داریم، حق داشتن تشکل‌های مستقل را برای خود حقی طبیعی و پایه‌ای می‌بینیم.

9- در ساختار سرمایه‌داری فقر بیش از پیش "زنانه" شده و موج بیکاری و مهاجرت و جنگ و غارت، انبوهی از زنان سرپرست خانوار به وجود آورده که توان اداره خود و فرزندان‌شان را ندارند. خطر تن‌فروشی و عضو فروشی و اعتیاد و کارتن خوابی یک تهدید جدی برای این بخش از زنان است لذا حمایت‌های گسترده به لحاظ تهیه مسکن و شغل مناسب و درمان و آموزش رایگان، ضرورتی عاجل است.

10- جامعه ایران با بحران سالمندی و مشکلات توام با آن مواجه است. زنان از یک‌سو خود مواجه با سالمندی اند و از سوی دیگر نگه‌داری از سالمندان خانواده به آنان واگذار می‌شود. ایجاد مراکز مناسب و پرنشاط سالمندان و توجه ویژه به سلامت و درمان زنان سالمند یکی از مطالبات واقعی هر جامعه‌ای است. 

11- هشت مارس روز جهانی زن است. به رسمیت شناختن این روز در تقویم از خواسته‌های مسلم زنان می‌باشد.

 

شورای بازنشستگان ایران

اسفند 1397

 

 

March 04, 2019

قتل قاشیقچی و منافع اردوغان

قتل قاشیقچی و منافع اردوغان

قاشیقچی قبل از ورود به قتلگاه خویش تلفن موبایل خود را به همسر اینده اش خدیجه میدهد چون احتمال میداد در کنسولگری ان را از دست بدهد.بعد از ورود به کنسولگری بر اساس شنودها وی به دفتر مخصوص کنسول راهنمایی میگردد.بعد از پذیرایی و خوش امد گویی شخص کنسول در هنگام نوشیدن قهوه دو نفر از افراد تیم اطلاعاتی وارد اتاق شده و دستان وی را میگیرند سپس بعد از ورود رهبر عملیات  ساعت مچی وی را بزور  از دستش بیرون میاورند.بگفته کارمند وزارت اطلاعات ترکیه (میت) اخرین تصاویر ویدئویی ارسال شده توسط این ساعت بصورت واضح تصاویر همه افراد در پانزده دقیقه ورود وی را به مقر قرارگاه ارسال میکند .اخرین تصویر مربوط به معاونت ویژه اطلاعات عربستان بود که بهمراه یک فرد نظامی وارد اتاق کنسول شده و بلافاصله دستور تفتیش دوباره بدنی وی را میدهد و با اصرار وی ساعت مدرن بر دست چپ قاشیقچی و یکی از دستگاهای شنود میت  را باز کرده و از کار میاندازند.بعد از این هجوم قاشیقچی بارها جمله رمز خود را بزبان میاورد.بر اساس برنامه و قرار و مدار با میت (طبق نقشه تمرین شده) قاشیقچی در صورت احساس خطر میبایست جمله کوتاهی بعربی را بر زبان می اورد و تیم نجات وی برای نجات وی سریع دست بکار میگشت. گارد ویژه پلیس که بیرون از کنسولگری مستقر گشته بود  دستور مستقیم اردوغان و دادستانی کل کشور را کتبا در دست خود داشتند.این نیروها میبایست بعد از گفتن جمله رمز توسط قاشیقچی بفرمان فرمانده تیم وارد عمل میشدند.این نیروها بسرعت میبایست کنسولگری را محاصره کرده و دستور دادستانی کل کشور وشخص اردوغان   را به حفاظت کنسولگری نشان داده و در صورت مقاومت نیروهای حفاظت  انها را خلع سلاح کرده و بزور وارد کنسولگری میگشتد.

حال انکه بعد از ورود قاشیقچی بدام کنسولگری کل ماجرا تغییر یافت . بدستور فرمانده تیم عملیاتی سریعا تمامی کارمندان جزء و افراد اضافی از محل مقر عملیات دور گشته و حالت فوق العاده فوق محرمانه اعلام میگردد.در این موقعیت تنها فرماندهان ارشد میتوانستند شاهد این عملیات باشند.دوست راننده من بهمراه چندین ده نفر دستور بازگشت به مقر اصلی و ترک محل را دریافت میکنند.حوادث رخ داده بعدی بنقل از یکی از کارمندان عالی رتبه میت بعدها به رفیق راننده من گفته میگردد.بگفته وی بعد از تغییر جریان عملیات با انکه بارها جمله مزبور توسط قاشیقچی توسط تیم عملیاتی از هر سه دستگاه شنود شنیده شد هیچ عکس العملی مبنی بر اغاز دستور عملیات داده نشد و بر عکس دستور انتظار به همه تیمهای حاضر صادر میگشت.بر اساس گفته این فرد ؛ قاشیقچی ابتدا بارها جمله رمز را بیان میکند و بعد از هجوم وحشیانه به وی  با فریاد و بصورت واضح درخواست نجات و کمک را چندین ده بار به دو زبان انگلیسی و عربی را فریاد میکند. این فریادها وشنود و سکوت تا لحظه اغاز سلاخی وی ادامه می یابد اما بعد از شروع سلاخی وی این فریادها به دشنام و ناسزا تبدیل میگردد.

حکومت اردوغان از طریق  همین  شنود و ظبط صداهای داخل سفارت و ارسال تدریجی و سانسور شده بخشهایی از ان به رسانه های جهانی و دولتهای امریکا و اروپایی و سازمان ملل شروع به اخاذی از عربستان میکند.

شبکه هایی چون سی ان ان و بی بی سی که بخشهای سانسور شده این جنایت را در بخشهای مختلف خبری بعد از هفته ها از قتل وی پخش میکنند .انها نیز ازافشای منبع خبری خود خود داری میکنند.

قاشیقچی بر طبق شنود این دستگاهها بر اساس بیان همکار رفیق راننده من در سه ساعت بعد از ورود کشته میگردد.مرگ فجیع وی بصورت سلاخی انجام شده بود.بدستور فرمانده تیم عملیات ابتدا دستان وی و سپس پاهای وی از تنش جدا میگردد.و در نهایت سر وی از گردنش جدا میگردد.قتل وی دقیقا کمی بیشتر از دو ساعت  بطول میانجامد.دراین مدت تیم همکار قاتلین در مقر میت اردوغان فقط بشنود کفایت کرده و هیچ اقدامی نمیکنند.بگفته راوی چندین نفر در مقر عملیاتی بخاطر عدم تحمل صداهای زجر اور قاشیقچی

در همان محل استفراغ میکنند چون اجازه بیرون رفتن از مقر را نداشتند.

بر اساس شنود میت سر قاشیقچی بسته بندی شده و بدستور رهبر تیم به جت شخصی برای حمل به عربستان انتقال داده میشود.باقی جسد نیز بدستور وی به یکی از خانه های اطراف کنسولگری برای ابتدا به خاک سپردن و سپس سوزانده شدن برده میشود.دو دستگاه شنود تزریق شده به بدن قاشیقچی تا سه و چهار روز بعد از قتل صداهای اطراف جسد را به مقر میت ارسال میکرده است.میت ترکیه دقیقا از محل باقی مانده های جسد اطلاع داشته و حتی صداهای اطراف جسد را قبل از سوزانده شدن برای بکار گیری اخاذی از عربستان شنود و ظبط میکرده است.

اولین شب قتل قاشیقچی تنها یک گروه کوچک حاضر شده در جلوی کنسولگری بهمراه خدیجه نامزد وی دست به اعتراض میزنند .از فردای صبح قتل جمعیت متشکل از روزنامه نگاران جهان و تمامی کانالهای تلویزیونی جهان در مقر کنسولگری مستقر میگردند.اکثر شخصیتهای برجسته حزب اک پارتی بسان یاسین نیز زیرلوای دوستی شخصی با وی شو های خبری میاندازند.بر طبق این سناریو کانالهای پنگوعنی اردوغان لحظه به لحظه وقایع جلوی کنسولگری و مصاحبه ها را به سراسر جهان منتقل میکنند و شو خبری جهانی چهل روزه بهمراه فیلمها و تکذیب ها و سپس افشاگریها اغاز میگردد.

تیم اطلاعاتی عربستان بصورت ناشیانه بدل قاشیقچی را بالباسهای وی برای ظاهر سازی سه ساعت بعد از ورود قاشیقچی به بیرون میفرستد.بدل قاشیقچی بعد از خروج از کنسولگری با پای پیاده از محل سفارت دور شده و توسط یک ون به هتل مستقر شده خود باز میگردد .سپس وی بهمراه نه نفر دیگر در طی دو شب متوالی به عربستان باز میگردند.تیم ارشد نیز بهمراه سر قاشیقچی در جت شخصی همان شب استانبول را بمقصد ریاض ترک میکند.تیم عربستانی حتی نتوانسته بود کفش مشابه کفش قاشیقچی را برای وی تهیه کند (کفش قاشیقچی اندازه پای بدل وی نبود )بدل وی با کفشهای اسپورت خویش و با لباسهای قاشیقچی ابروی نظام قاتلین عربستانی را برد و این خطا باعث مرگش شد.(وی یکی از هیجده تنی بود که بدستور ولیعهد عربستان بعدها گردن زده شد)

تیم عملیاتی میت بصورت ماهرانه همه حرکات و رفت و امد ها و فرار قاتلین را رصد کرده وضبط میکرد . میت در  طی ماجرای شو چهل روزه این مدارک را در اختیار رسانه های جهانی قرار میداد.

درست از فردای قتل قاشیقچی ماجرای تکذیب های کنسولگری و افشاگریهای میت ابرویی برای ولیعفد عربستان و رژیم عربستان باقی نگذاشت.

از ذکر دوباره این شوهای تبلیغاتی و ماجراهایی که در این چند ماه گذشت پرهیز میکنم.تنها نکته پر اهمیت این ماجرا اردوغان (سلطان فاتح دوم) تنها در عرض چهل روز بیست و سه بار در کنفرانسهای خبری خود به این فاجعه پرداخت .در ابتدای پرداختن وی کلمات وی مبنی بر تهدید و ارعاب عربستان بود در روزهای پایانی بعد از توافق پنهان با ولیعهد عربستان اردوغان تنها به جنبه حقوقی این جریان اشاره میکند و بعدها سکوت رسانه ها و جمع شدن شو تبلیغاتی را شاهد هستیم.

در ابتدای بازی این سناریو  اردوغان و میت ترکیه که از تکذیبهای عربستان و کنسول اغاز شد رایزنی های پشت پرده توسط دولتهای امریکا و شیوخ عربی اغاز گشت.اردوغان و میت ترکیه چون اطلاعات کاملی داشتند دست بالایی را در این مذاکرات داشتند.بدستور اردوغان جنجال سیاسی در بعد وسیعی با حمایت وی و افراد حزبش شروع گشت.اردوغان با باج گرفتن از دولت عربستان برای سکوت کامل خود و رضایت فردی خود پیش شرطهای همکاری بانکهای اروپایی  و تعهد عربستان برای ادامه همکاریهای مالی وپشتیبانی های مالی هنگفت را گذاشته بود.سر انجام با پذیرش قتل قاشیقچی در یک نزاع درون کنسولگری و محکومیت هیجده تن از عناصر خودسر عربستانی این ماجرا بنفع اردوغان پایان یافت .با واسطه گری امریکا و شیوخ عرب دولت عربستان و ولیعهد تحریمهای بانکی علیه ترکیه را لغو کرد و دولت اردوغان با کسب میلیارها دلار کمک مالی از انها از ورشکستگی کامل نجات یافت.دولتهای اروپایی و امریکا دست از حمایت از اپوزسیون دولت حاکم برداشتند و بنوعی دیگر برنده بازی انتخاباتی درون ترکیه معلوم گشت.

سناریو قتل قاشیقچی  برای اردوغان ؛ حاکمیت دوباره ومیلیاردها دلار حمایت های مالی را به ارمغان اورد.سقوط ارزش لیر متوقف شد و سرمایه داران مالی جهان خصوصا عربی   برای سرمایه گذاری در همه پروژه های اردوغان و شرکا و فامیل وی به ترکیه بازگشتند.

حال با گذشتن ماهها از فاجعه قتل عمد قاشیقچی این سوال برای چندمین بار مطرح میگردد.علت سکوت روزی نامه نگاران بعد از این توافقهای پنهان در چیست؟ جواب روزی شان است .اما علت سکوت نهادهای حقوق بشری و فراموشی و سکوت انها بسان هزاران قتل دیگر چیست؟!

قاشیقچی قربانی توطعه مشترک سه حاکمیت قاتل (عربستان و ترکیه و امریکا) و همدستی همه حاکمیتهای فعلی جهان در سکوت و یا عدم واکنش انان گشت.

سکوت  وعدم اعتراض هر یک از ما بسان همدستی ما در این قتلهاست.حال بعد از این افشاگری اقدام شما  چه خواهد بود؟

شاید شما نیز در سالگرد وی کمی غمگین شوید اما این کار جلوی فتل هزاران روزنامه نگار و ونویسنده که توسط اردوغانها و پوتینها و خامنه ایها  و هزاران حاکم قاتل دیگر که هر ساله معدوم میشوند نخواهد گرفت بجای اشکها فریاد اعتراضمان و یا حد اقل افشای این قتل ها را  را برای پایان دادن به انها پیشه خود سازیم.

در سالگرد قتل قاشیقچی بسان اغور مونچو اردوغانها به وجدان بخواب رفته ماها خواهد خندید.

از دیدگاه من تنها راه رهایی از این قتلها پایان دادن به هستی همه قاتلین حاکم و در کل پایان دادن به همه حاکمیتها است که قدرت و ثروت و همچمین وجدان عمومی جهان را در انحصار خود دارند.

پایان
باریش نصیریان

 

عشوه خركی عبدالكریم سروش

هر چه جامعه بر سر بود و نبود جمهوری اسلامی قطبی تر میشود اصلاح طلب و دگراندیش حكومتی بیشتر تحت فشار قرار میگیرد كه صراحت كلام داشته باشد. در دوره ای كه اعتراضات با "اصلاح طلب اصول گرا دیگه تمومه ماجرا" شروع شد، عوافریبی كارساز نیست. صادق زیبا كلام چندی پیش اعلام كرد حاضر است برای حفظ جمهوری اسلامی تفنگ بدست بگیرد. حال آقای سروش عبای "دگر اندیش"ی را از تن بدر میكند و بیاد میاورد كه خمینی از هر شاهی با سوادتر بوده است! چرا؟ چون اصلاح طلبان در حال تجزیه شدن هستند. بخشی پشت سر آلترناتیو رضا پهلوی صف بستند و سر از درگاه پمپئو درآوردند و عده ای مشغول یارگیری جهت ایستادن در صف حمایت از جمهوری اسلامی اند. در این مسیر مقایسۀ سروش از خمینی با شاه صرفا از سر جنون و حماقت نیست، استعاره نیست، قبل و صرفنظر از موضعگیری در برابر آلترناتیوها، دهن كجی به مردم است. میگوید حال كه دست عوامفریبی ام را خواندید، تمام قد میروم پشت سر جمهوری اسلامی میایستم. همچنین به سایر اصلاح طلبان میگوید كه او بین * سیستم * خمینی و * سیستم * شاه ، بین جمهوری اسلامی و آلترناتیو پرو غرب، جمهوری اسلامی را انتخاب كرده، به جمع زیبا كلام ها پیوسته است. از مهندس انقلاب فرهنگی جمهوری اسلامی انتظار بیشتری نباید داشت. با یا بدون عشوه خركی برای جمهوری اسلامی، سروش لازم است خود را برای محاكمه در دادگاههای مردمی بخاطر جنایت علیه بشریت آماده كند.

۞۞۞

عروج سروش !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com



عبدالکریم سروش ارشیتکت انقلاب فرهنگی جنایت پرور : من تازه فهمیدم که امام خمینی بهترین روشنفکر ، شاعر ، ادیب هم هست ! از زمان آمیبها تا الان هیچ جانوری به پای امام خمینی نمیرسد . روشنفکر انگلیس و فرانسه کیلو چند ؟ فقط امام خمینی ، با سواد ، حروم و حلال سرش میشد، ختنه شده بود، اهل سوسول بازی و دستمال کاغذی نبود، آفتابه و شستشوی اسلامی کون مبارک فرهنگش بود ... قبلا فکر میکردم امام خمینی پدیده ای تازه و دلگرم کننده در تاریخ تشیع فقط هست، ولی اشتب مبکردم...خدا از تقصیرم بگذره !

خبرنگار تیف پرسید یا این تعاریف چی شد اصلا زدی بیرون ؟

سروش : برای حفظ کیان امام و اسلام ... در ضمن اینجا شیتیل بهتری میدن ...

... همه مصيبت‌هايی كه در دنيا پيدا شده از متفكرين و متخصصين دانشگاهی است ... اگر به اسلام علاقه داريد بدانيد كه خطر دانشگاه از خطر بمب خوشه‌ای بالاتر است ... سروش آذر ۵۹...

یعنی این آمریکای "مظلوم" از این چیزا خبرداره که کرسی استادی توی دانشگاه امریکا داده به سروش ؟ الان توی دانشگاه آمریکا سروش چیو استاد میکنه ؟

سگ برینه به تمامییت تو اون دانشگاهی که سروش استادشه ...



اراذل و اوباش در خدمت نظام سرکوب ... در سایت زمانه در حالی منتشر شد که نویسنده اش از ابواب جمعی لومپنها است و همینن چند وقت پیش با نماینده رسمی لومپنهای حاکم در ایران در تلویزیون اینترنشنال نمایش روحوضی برگزار کرد . زمانه همه اینها را میداند ، نمیخواهد ببیند !


پس از اینکه مذاکرات دونالد ترامپ و کیم جونگ اون در هانوی بر سر برنامه هسته‌ای کره شمالی به نتیجه نرسید ، محمدجواد ظریف وزیر خارجه سپاه پاسداران در اظهار نظری ترامپ را به تمسخر گرفت و گفت این نمایش‌های پرجلوه با دیپلماسی جدی جور در نمی‌آید. فقط برجام خیلی خوب است پول مفت بدهید تا مقام عظما جفتک بزند و و زر هم نزنید...



سابقه امر : استراتژی آمریکا در زمان بوش پدر به 3 محور شرارت اشاره داشت . عراق ، کره شمالی و حکومت اسلامی ایران .

تلاش برای داشتن سلاحهایی شمیمایی و اتمی شاخص بیرونی برای صلاحییت داشتن مدال محور شرارت است .

در میان این 3 محور شرارت فقط کره شمالی با کمک چین از دوران جنگ سرد سلاح اتمی دارد .

حکومت اسلامی ایران علاقه دارد و تلاش میکند داشته باشد .

و عراق اصلا سلاحی نداشت و تهدیدی نبود . ظرفییت و علاقه ایی در زیر تحریمهای جهانی نمیتوانست داشته باشد . ولی عراق دوران صدام بهترین موردی بود آماده بلعیدن توسط آمریکا تا رسما در خاورمیانه ساکن شوند.

کره شمالی در زیر مجموعه چین نشان داد با هر فراز ونشیبی در مذاکرات ، نهایتا در مسیر توافق است.

و حکومت اسلامی ایران زیرمجموعه روسیه پوتین ، تنها محوری که میتواند به طور جدی تهدید باشد. آنها باز هم در مسیر مذاکره باید قرار گیرند ، حتی اگر سلاح اتمی میداشتند باز هم امتیاز چشمگیری نبود ، پر واضح است . تمامی تلاشهای اسکولانه آخوندها 1000 سال هم طول بکشد و در بازار سیاه سانتی فیوژهای قراضه بخرند ولی فوت کوزه گری استاد را برای داشتن سلاح هسته ایی هرگز به دست نمیآورند فقط توسط دلالها تیغ زده میشدند .

تمام بازماندگان دوران جنگ سرد باید بتوانند در دوران اقتصاد نوین جهانی تنظیم کنند ، بخشهایی در آمریکای لاتین مثل کوبا و ونزوئلا و....در طرح قرار دارند حتی اگر اسمشان محور شر نباشد .


ظریف چرا رفت و چرا برگشت ؟ با این تیتر مخالفم . ظریف نرفته بود که بخواد برگرده ، رفته بود زیر میز دنبال خودکارش میگشت ...



کاخ سفید قبلا گفته بود : ظریف و دولت روحانی ویترین مافیای دینی هستند ، باند حوزه علمیه خامنه‌ای و سپاه تصمیم‌گیرنده نهایی هستند که با 150 میلیارد دلار ما سرپا ماندند .



سخنگوی کاخ سفید: پرزیدنت ترامپ اشتباهی که دولت قبل در برابر ایران کرد را تکرار نمی‌کند...



من : کاخ سفید اشتباه نکرد ابتدا تلاش کرد راحترین مسیر را برود برای دهنه زدن به مقام عظمای ولایت ... بعد از یک دهه که نتیجه نگرفت حالا روش دیگری را انتخاب کرده است.



روزنامه ابتکار هم نوشته بود : سیاست خارجی حکومت اسلامی ایران در دست دولت نیست که با رفتن وزیر خارجه و یا رئیس‌جمهور ، تغییر کند.سیاست خارجی حکومت اسلامی ما یک گاگلی دارد در ارتباط با آمریکا و قبول نظم نوین اقتصادی که طی 6 ماه آینده گرفته شود...
 

 

اروپا هم 3 شرط برای همکاری با حکومت اسلامی ایران مشخص کرد : توقف دخالت در کشورهای خاورمیانه ، توقف فعالیتهای موشکی ، به رسمییت شناختن اسرائیل ....

 


به نظرمن که ارتباط با آمریکا را قبول میکنن کاکا هم میگن ، پراگماتیسم توی خون جریانات ایدئولوژیکه ، زمین و آسمان هم فرقی نمیکنه.
 

 

 



03.03.2019
اسماعیل هوشیار

 

ویژه گزارشگران: سخن روز از بهرام رحمانی - انقلاب‌‌ها اجتناب‌ناپذیرند!

ویژه گزارشگران: سخن روز از بهرام رحمانی - انقلاب‌‌ها اجتناب‌ناپذیرند!
 
 

ارتش با ورود به شهر هیچ زندانی‌ای باقی نگذاشت. هرگونه دشمنی و مقاومتی سزاوار مرگ بود. حتی بسیاری از غیرنظامیان غیر مسلح هم اعدام شدند. کمون‌ هم با اعدام گروگان‌ها انتقام گرفت. در بسیاری از مکان‌های تاریخی آتش‌سوزی‌های مهیب رخ داد. دفاتر دولتی و پلیس در آتش‌سوزی سوختند، تمام آرشیوها نابود شد. هوا بر اثر آتش‌سوزی مدام غیرقابل تنفس شد. هزاران نفر کشته شدند. هیچ‌کس حتی کودکان و زنان و بیماران هم از این کشتار عظیم جان سالم در نبردند. پس از پیروزی ارتش ورسای هم سخت‌ترین تلافی‌ها آغاز شد. هرگونه حمایت از کمون جرم محسوب می‌شد و هزاران نفر به این جرم دستگیر شدند. بسیاری از کمونارها پایِ دیواری گذاشته شدند و تیرباران شدند
 
*****
 
bahram.rehmani@gmsil.com
 
رفیق بهروز گرامی، با درودهای فراوان و تبریک پانزده سالگی شبکه اجتماعی وزین «گزارشگران». پانزده سال مبارزه بی‌وقفه! واقعا خسته نباشید. در این پانزده سال، من هم به‌نوبه خودم از همکاری با شمار رفیق عزیز، لذت برده و ممنونم. مقاله‌ای که خواسته‌اید بنویسم از این نوع همکاری‌های مشترک ماست.
 
فکر کردم مطلب را به امر مهم انقلاب‌ها اختصاص دهم. انقلاب‌هایی که اجتناب‌ناپذیر هستند و نه با دستور حزبی و کسی آغاز و نه تمام می‌شوند. از این‌رو، موقعیت انقلابی در هر جامعه‌ای شرایط خاص اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، منطقه‌ای و بین‌المللی خود را می‌طلبد.
 
جامعه ما در قرن اخیر دو انقلاب بزرگ را از سر گذرانده است: انقلاب مشروطیت و انقلاب 1357. و اکنون نیز باز هم نسیم انقلابی در فضای ایران شروع به وزیدن کرده است و جدل کنونی نیز جدل آلترناتیوهاست.
 
انقلاب‌های عظیمِ دوره‌های تاریخی گذشته، از جمله انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب‌های 1848 اروپا، ریزورجیمنتوی ایتالیا و کمون پاریس 1871، قرن بیستم شاهد انقلاب‌های بسیار از جمله انقلاب 1905 روسیه، انقلاب مشروطه ایران 1906، انقلاب مکزیک 1910، انقلاب‌های 1917 روسیه، انقلاب آلمان 1918، انقلاب چین 1949، انقلاب ویتنام، انقلاب‌های آمریکای مرکزی و جنوبی، انقلاب 1357 ایران، و پاره‌ای از دیگر انقلاب‌ها بود. با آن‌که این انقلاب‌ها در زمینه‌های تاریخی متفاوت و به دلایل گوناگون صورت گرفتند و در نتیجه تفاوت‌های بسیاری با یکدیگر دارند، اما تشابهات بسیاری را نیز در آن‌ها می‌توان دید. نظریه‌پردازان و تحلیل‌گران انقلاب‌ها آثار با ارزش متعددی را بر پایه‌ نظریه‌‌های مختلف انقلاب عرضه کرده‌اند. در نوشته‌ حاضر، پاره‌ای از مهم‌ترین انقلاب‌های جهان اشاره خواهد شد.
 
***
 
تاریخ بشر، تاریخ مبارزه و کار و تلاش و انقلاب و شکست و پیروزی است. انقلاب برده‌ها بر علیه برده‌داران، انقلاب رعایا بر علیه اربابان و فئودال‌ها و نهایتا انقلاب کارگران و محرومان جوامع بر علیه سیستم سرمایه‌داری!
 
نهضت روشنگری قرن هجدهم میلادی، به‌سهم خود زمینه را برای واژگون‌کردن نظام اقتصادی پوسیده حکومت‌های سابق فراهم کرده بود. حمله‌های به‌حق امثال «ولتر» به قدرت‌‌مندان کلیسا و حکومت مطلقه، تلاش دیدرو و جان لاک و منتسکیو و… طرح نظریه حاکمیت مردم که از سوی ژان ژاک روسو مطرح شده بود… در کنار خالی شدن خزانه عمومی و فساد دستگاه نالایق و بیداد‌گر مالیاتی، مردم فرانسه را به ستوه آورد و وعده‌های پوشالی و اصلاحات مالی هم نتوانست آب رفته را به جوی بازگرداند. مردم بیدار شده بودند و ستم را تحمل نمی‌کردند.
 
انقلاب کبیر و تاریخی فرانسه، از پاریس آغاز شد. روز 14 ژوئیه 1789، مردم خشمگین پاریس نخست به اسلحه‌خانه سلطنتی هجوم ‌آورند و سی هزار تفنگ سر پُر را مصادره کردند. سپس به زندان باستیل یورش بردند. باستیل زندان بزرگی بود در پاریس که شماری از مخالفان دولت و سلطنت در آن اسیر بودند. مدافعان باستیل به جمعیت تیراندازی کردند اما تاثیری در عزم و اراده مردم نداشت. نیروهای مردمی به داخل دژ سرازیر شده و باستیل را به آتش کشیدند. انقلابیون فرانسوی سقوط باستیل را فوران آزادی در دنیای نو توصیف کردند.
 
چهارم اوت 1789، مجلس ملی حقوق فئودالی را لغو نموده و کمی بعد بیانیه حقوق بشر و شهروندان فرانسه را تصویب کرد. بر طبق این بیانیه، آزادی، یک حق طبیعی محسوب شده و تساوی تمام شهروندان در برابر قانون تضمین می‌گردد.
 
5 اکتبر 1789، کمبود مواد غذائی و شورش‌ها ادامه یافت. در همین روز، جمعیتی از مردم که اکثر آن‌ها را زنان تشکیل می‌دادند از پاریس به سمت قصر پادشاه در ورسای، راه‌پیمایی نموده و با خشم زیاد فریاد «نان نان» سر دادند. ما «گرسنه هستیم...»، «نان می‌خواهیم...»، «نان...نان...» و...
 
اگرچه انقلاب فرانسه در اصل علیه نجبای فرانسه و بقایای فئودالیسم فرانسه بود ولی تظاهرکنندگان اعضای خانواده سلطنتی را دستگیر نموده و کشان‌کشان با خود به کاخ تویلری، در پاریس ‌بردند.
 
دوم نوامبر 1790، دولت دارایی‌های کلیسا را مصادره کرد.
 
21 ژوئن سال 1791، پادشاه و خانواده‌اش سعی در فرار از فرانسه داشتند، اما در مرز گیر افتادند و آن‌ها را به فرانسه بر‌گرداندند.
 
14 سپتامبر سال 1791، لویی شانزدهم، قانون اساسی جدید را امضاء نموده و سلطنت مشروطه را پذیرفت.
 
اوت 1792، پادشاه عزل و دستگیر گردید و پس از آن پاک‌سازی‌های انقلابی آغاز ‌گردید.
 
22 سپتامبر 1792، در فرانسه انتخابات برگزار گردید و برای اولین‌بار در تاریخ آن کشور، هر فرانسوی از حق رای برخوردار است. حکومت در فرانسه جمهوری، و دولت مردمی اعلام کرد.
 
21 ژانویه 1793، لوئی شانزدهم به گیوتین سپرده شد.
 
سپتامبر 1793 پرونده‌سازان پیشین، صاحب‌ انقلاب شده، دوره وحشت و ترور در فرانسه شروع می‌شود. خیلی‌ها به اتهام دشمن مردم، عامل نفوذی اشراف در انقلاب و مخالفان جمهوری اعدام می‌شوند. فهرست اعدامیان به انقلابی نامدار فرانسه دانتون هم رسید و او را هم کشتند. دانتون در هنگام رفتن به‌سوی گیوتین در مقابل خانه روبسپیر فریاد زد: «آهای روبسپیر یادت باشد تو هم به دنبال من خواهی آمد.»
 
اگرچه انقلاب فرانسه در 1795، شکست خورد و در 1815 نابود شد، اما آثار و نتایج آن قابل انکار نیست.
 
به این ترتیب، انقلاب فرانسه (1799-1789)، یکی از چند انقلاب مادر در طول تاریخ جهان است که پس از فراز و نشیب‌های بسیار، منجر به تغییر نظام سلطنتی به جمهوری لائیک در فرانسه و ایجاد پیامدهای عمیقی در سراسر اروپا شد. آن دگرگونی بزرگ سرآغازی قدرتمند برای آزادی بشر از زنجیرهای سیاسی دنیای قدیم و به‌وجود آورنده جهان جدیدی بود که به‌همراه خود ظرفیت‌ها و فضاهای تجربه نشده بسیاری، از جمله حقوق شهروندی و حق مقاومت در برابر ستم را به ارمغان آورد. بنابراین، تاریخچه حقوق شهروندی به دوران انقلاب فرانسه در قرن هیجدهم باز می‌گردد. هم‌چنین حق شورش، یک ماه پس از آغاز انقلاب از طرف مجمع ملی فرانسه تصویب شد و بعداً به مقدمه قانون اساسی 1791 تبدیل گردید که در جهانی کردن اندیشه حقوق بشر نقش بسیار مهمی داشت. انقلاب فرانسه، حق «مقاومت در برابر ستم» را از جمله «حقوق طبیعی و غیر قابل نفی بشر» اعلام نمود.
 
کمون پاریس نیز از 18 مارس تا 28 می سال 1871 بر شهر پاریس حکومت کرد. کارگران پاریسی با الهام از سیاست‌های مارکسیستی و اهداف انقلابی سازمان بین‌المللی کارگران‌(انترناسیونال اول)، به رهبری کارل مارکس و فردریش انگلس با یکدیگر متحد شدند تا حکومت وقت فرانسه را سرنگون کنند. حکومتی که در حفاظت از شهر مقابل محاصره دولت پروس شکست خورده بود. شورای انتخاب شده توسط کمون، سیاست‌های سوسیالیستی را تصویب کرد و بیش از دو ماه بر شهر حکومت کرد. پس از این دو ماه، ارتش فرانسه شهر را برای حکومت وقت پس گرفت. در طول باز پس‌گیری شهر توسط ارتش، حمام خونی راه افتاد که طی آن ده‌ها هزار پاریسی کشته شدند.
 
کمون پاریس پس از جنگی فاجعه‌بار میان فرانسه و پروس شکل گرفت. در ژانویه 1870، ناپلئون سوم امپراطور فرانسه علیه دولت پروس بر سر منطقه‌ راین اعلام جنگ کرد. بیسمارک، حاکم پروس به درگیری متمایل بود و می‌خواست به وسیله جنگ و با محوریت یک دولت متخاصم، مجموعه‌ای از کشورهای کوچک آلمانی‌ زبان را به یک ملت واحد تبدیل کند. جنگ درگرفت، اما فرانسه نه تنها مفتضحانه در نبرد سدان شکست خورد و سدان را به پروس تسلیم کرد؛ بلکه ارتش پروس پاریس را هم به محاصره خود درآورد. هم‌چنین ناپلئون سوم حاکم فرانسه دستگیر و روانه زندان شد.
 
در حالی‌که زمان چندانی از حاکمیت کمون در پاریس نمی‌گذشت؛ در ورسای، دولت ارتش را با زندانیان جنگی آزاد شده توسط پروسی‌ها بازسازی کرد. پاریس دوباره محاصره شد و این بار توسط فرانسویان. ارتش ورسای با کمک شورشیان مخالف کمون چندین حمله را در خارج از دیوارهای شهر انجام داد و بمباران شهر را آغاز کرد. کمون هم، به نوبه خود، گروگان‌هایی اغلب از میان روحانیان گرفت. در 21 ماه می دروازه‌ای در بخش شرقی شهر شکسته شد، ارتش ورسای به داخل شهر هجوم آورد و درگیری عظیمی آغاز شد که به هفته خونین مشهور است.
 
ارتش با ورود به شهر هیچ زندانی‌ای باقی نگذاشت. هرگونه دشمنی و مقاومتی سزاوار مرگ بود. حتی بسیاری از غیرنظامیان غیر مسلح هم اعدام شدند. کمون‌ هم با اعدام گروگان‌ها انتقام گرفت. در بسیاری از مکان‌های تاریخی آتش‌سوزی‌های مهیب رخ داد. دفاتر دولتی و پلیس در آتش‌سوزی سوختند، تمام آرشیوها نابود شد. هوا بر اثر آتش‌سوزی مدام غیرقابل تنفس شد. هزاران نفر کشته شدند. هیچ‌کس حتی کودکان و زنان و بیماران هم از این کشتار عظیم جان سالم در نبردند.
 
پس از پیروزی ارتش ورسای هم سخت‌ترین تلافی‌ها آغاز شد. هرگونه حمایت از کمون جرم محسوب می‌شد و هزاران نفر به این جرم دستگیر شدند. بسیاری از کمونارها پایِ دیواری گذاشته شدند و تیرباران شدند. این دیوار امروز هم به نام دیوار کمونارها معروف است. هزاران نفر از سایر کمونارها نیز در ورسای محاکمه شدند. تا روزها و هفته‌ها مردان و زنان و کودکان بسیاری در زندان‌های موقتی ورسای اوضاع سختی گذراندند. آنان دیرتر محاکمه و تعداد بسیار زیادی به اعدام محکوم شدند. تعدادی از زندانیانی که به اعدام محکوم نشده بودند به کالدونیای جدید، جزیره‌ای در اقیانوس آرام، تبعید شدند.
 
آمار دقیق کشته‌شدگان مشخص نیست. در مجموع چیزی حدود 30 هزار نفر کشته شدند و با احتساب مجروحین و تبعیدی‌ها 40 هزار انسان زندگی‌شان تحت‌الشعاع حمله به کمون طی هفته خونین قرار گرفت. 50 هزار نفر پس از این هفته اعدام شدند یا به زندان رفتند. کمون شکست خورد و پاریس تا پنج سال بعد از این حادثه هم تحت حکومت نظامی بود. امروز هم پس از حدود 150 سال مبارزه کارگران و مردم پاریس برای دموکراسی و سوسیالیسم به‌عنوان نخستین انقلاب کارگری جهان گرامی داشته می‌شود.
 
با این وجود، انقلاب فرانسه توانست شرایط کاری کارگران را بهبود بخشیده و استانداردهای کاری را بالاتر ببرد تا خانواده‌ها دیگر مجبور نباشند کودکان‌شان را بر سر کارهایی طاقت فرسا بفرستند.
 
پس از انقلاب در ساختار حکومتی فرانسه، که پیش از آن سلطنتی با امتیازات فئودالی برای طبقه اشراف و روحانیون کاتولیک بود، تغییرات بنیادی در شکل‌های مبتنی بر اصول جدایی دین از سیاست، روشنگری، دموکراسی و حقوق شهروندی پدید آمد.
 
انقلاب‌‌ها، شورش‌ها و قیام‌های آزادی‌خواهانه و برابری‌طلبانه سال 1848 اگرچه سرکوب شد اما حیات سیاسی اروپا را تغییر داد. این حرکت‌ها که از شورش محلی ژانویه 1848 در سیسیل ایتالیا آغاز شد و بعد از انقلاب فوریه 1848 در پاریس، سرتاسر اروپا را از کپنهاگ گرفته تا پالمرو، و از پاریس تا بوداپست گرفت، از گسترده‌ترین جنبش‌هایی است که تا آن تاریخ اروپا به خود دیده بود. (و بعد از آن هم ندیده است.
 
کشورهای زیادی درگیر آن شدند و بخشی از آمریکای لاتین را هم تحت تاثیر قرار داد.
 
ایامی که از آن صحبت می‌کنیم و اروپا در شورش و عصیان به سر می‌برد مصادف با سال 1227 هجری شمسی است که در ایران ناصرالدین شاه رخت سلطنت پوشیده و تاج‌گذاری کرده‌ است.
 
زمام‌داران مستبد پروس، روس و اتریش متحد شدند تا مخالفان خود را سرکوب کنند. آنان در مونشن گراتز Münchengrätz نشست گذاشتند و بر اصول اتحاد مقدس که سال‌ها پیش روی آن توافق شده بود، تاکید کردند. به‌زبان پیگر دوباره هم‌قسم شدند! قرارشان این بود که در شرایط اضطراری، دست به یکی کنند.
 
در تابستان 1848، شبح انقلاب سیاسی - اجتماعی بر اروپای غربی افتاد. شورش‌ها این بار نیز از پاریس شروع شد و تمام اروپا به‌جز انگلستان و روسیه را متاثر ساخت. در برلین و فرانکفورت غوغا بود. یکی از دلایل بسیار مهم انقلاب 1848 آلمان، گسترش حس آزادی‌طلبی در سرزمین‌های آلمانی بود که پس از انقلاب فرانسه و جنگ‌های ناپلئونی ایجاد شده بود. پرچم آلمان که سه رنگ و متشکل از رنگ‌های سیاه، قرمز و طلایی است، اولین بار در انقلاب 1848 معرفی شد. البته در آلمان با توسل به نیروی ارتش، خیزش مردم را سرکوب کردند.
 
انگلس در وقایع انقلاب 1848 تا 1849 دوش‌به‌دوش نیروهای انقلابی در صحنه بود. وی مشاهدات و نظرات خودش را در دو کتاب تحت عناوین «جنگ دهقانی در آلمان» و «انقلاب و ضد انقلاب در آلمان» منتشر کرد. بگذریم…
 
موج انقلاب 1848 واتیکان را هم گرفت. در رم، وزیر اصلاحات پاپ به قتل رسید. زیر پای پاپ سست شد و همه جا پیچید فرار را بر قرار ترجیح داده‌است. در ایتالیا علاوه بر آزادی‌خواهی، وحدت ملی هم در دستور کار بود.
 
در اتریش، مترنیخ گریخت و فرارش تضعیف اتریش را به دنبال داشت. برعکس روسیه که از این شورش‌ها مصون مانده بود، به صورت یک دولت قدرتمند در اروپا قد علم کرد.
 
انقلاب 1848 در سوئد، مخصوصاً در استکهلم شورش‌های سختی را برانگیخت. در سایر شهرها نیز ناآرامی اوج گرفت. در «یون شوپینگ» مقر استاندار را با سنگ کوبیدند.
 
در «اسکیل استونا» نساجان بخاطر نارضایتی از وضع زندگی، مسلح به چوب، چماق و سنگ به خیابان‌ها ریختند و …
 
نسیم انقلاب 1848 در مجارستان هم وزید. مجاری‌ها استقلال خود را اعلام داشتند اما با هزاران سرباز روسی که تزار گسیل داشت و از کوهستان‌ها به مجارستان ریختند، سرکوب شدند و باز وین آقابالاسر شد. رهبران این انقلاب از جمله لایوش کوشوت، شاندر پتوفی و جوزف بم، درشمار رهبران ملی در تاریخ مجارستان هستند. جشن ظهور انقلاب 1848 مجارستان، در 15 مارس هر سال، یکی از سه جشن ملی مردم مجارستان است.
 
در سال های انقلاب از 1776 تا ۱۸۴۸، انقلاب آمریکا در سال 1776، انقلاب فرانسه در سال 1789 و انقلاب 1848 اروپا، تنش‌ها و تحولات بسیاری رخ دادند که منجر به زایش برخی اندیشه‌های بنیادین در اندیشه سیاسی و اجتماعی شد.
جوامع غربی در این دوره به‌طور فزاینده‌ای به سمت صنعتی شدن، سرمایه‌داری و لیبرال دموکراسی حرکت کردند، دوره‌ای که می‌توان آن را دوران «مدرنیته» نامید.
 
انقلاب مشروطيت و مشروطه‌خواهی در ايران، انقلاب روسیه در 1905 و انقلاب مکزيک در آن سوی دنيا نيز تقریبا هم‌زمان روی دادند.
 
در سال‌های پایانی حکومت ناصر‌الدین شاه قاجار، اوضاع ایران به تدریج رو به وخامت نهاد و با مرگ شاه اوضاع آشفته‌تر شد. مظفر‌الدین شاه که پس از کشته‌شدن پدر به سلطنت رسید فردی بیمار بود.
 
با ادامه اعتراضات مردم با دو مهاجرت و نیز خواسته مردم مبنی بر عزل عین‌الدوله و هم‌چنین اندیشه تاسیس مجلس شورای ملی در افکار مردم شاه مجبور به برکناری عین‌الدوله شد و با تاسیس مجلس موافقت کرد.
 
پس از تهیه نظام‌نامه انتخابات و امضای آن بوسیله شاه انتخابات مجلس در شهریور 1285 هـ .ش برگزار شد و نخستین مجلس مشروطه در مهر ماه همان سال گشایش یافت این مجلس نوشتن قانون اساسی را به کمیته‌ای منتخب واگذار کرد. این کمیته به‌سرعت با بهره‌گیری از قوانین اساسی بلژیک و فرانسه قانون فراهم آورد و به امضای شاه رساند. شاه بیمار اندکی بعد از امضای قانون اساسی درگذشت و محمد علی شاه به سلطنت رسید.
 
در این زمان، اهداف و ماهیت جناح‌های مختلف آشکار می‌شد. گروهی از روحانیون تهران به رهبری شیخ‌فضل‌الله نوری به منظور رویارویی با گرایشات غیرمذهبی، مشروطه‌خواهان را به باد انتقاد گرفتند و با تجمع در حرم عبدالعظیم خواستار مشروطه مشروعه شدند.
 
در زمان محمد علی شاه، متمم قانون اساسی تدوین شد و به امضای شاه رسید. این متمم که در آن حق نظارت پنج مجتهد بر قوانین در نظر گرفته شده بود. به اصرار روحانیانی مانند شیخ فضل‌ا… شکل گرفت.
 
محمد علی شاه برای رویارویی با مشروطه‌خواهان در پی بهانه بود و دولت روسیه نیز به‌عنوان حامی در کنار او قرار داشت. حمله به کالسکه شاه که برخی از مورخان آن را نقشه دربار شمرده‌اند بهانه‌ای مناسب در اختیار شاه نهاد. او در دوم تیر ماه 1287 هـ .ش به پیشنهاد لیاخوف فرمانده روسی قزاق‌ها فرمان حمله به مجلس را صادر کرد. هر چند در ظاهر همه چیز به سود شاه تمام شد ولی سرانجام تلاش ستارخان و باقرخان به فتح تهران و برکناری محمد علی شاه و به قدرت رسیدن فرزند دوازده ساله‌اش انجامید.
 
پس از آن، افول مشروطه آغاز شد حضور روس‌ها در شمال و انگلیسی‌ها در جنوب کشور و مداخلات بی‌اندازه آن‌ها که موجب ضعف قدرت مرکزی می‌شد. اعتماد به مخالفان مشروطه مانند عین‌الدوله، قدرت یافتن مجدد فرصت‌طلبان، خان‌ها و اشراف قدیمی، آغاز جنگ جهانی اول، قحطی‌های وسیع، عدم موفقیت دولت در تامین امنیت و معیشت مردم و ناخشنودی فراگیر مردم، زمینه را برای ظهور دوباره استبداد فراهم ساخت.
 
در ادامه این وقایع، رضاشاه و سیدضیاء طباطبایی سر برآوردند. مجلس موسسان با رای به تغییر الغای سلطنت قاجار و و در ادامه تایید سلطنت رضاخان، عملا نقض خلاف قانون اساسی و علیه مشروطه‌خواهان عمل نمود. در این بین، دولت‌های خارجی از این شرایط نهایت استفاده را بردند. رضاشاه نیز مجلس را، که نماد مشروطیت بود، تبدیل به یک نهاد تشریفاتی کرد. بدین ترتیب سرانجام مشروطه به سلطنت پهلوی ختم شد و تمام دستاوردهای انقلاب مشروطیت با کودتای رضاخان از بین رفت.
 
انقلاب 1905 روسيه، به فرمانروايی تزارها پايان داد. پل اول که به جای مادر خودکاترین دوم به سلطنت رسید، مردی عجیب، خشن، و دشمن سرسخت انقلاب بود؛ وی علیه فرانسه وارد جنگ شد، سپس با انگلیس به هم زده خود را به بناپارت نزدیک کرد اما عده زیادی از استبداد و خشونت او ناراضی بودند و او در سال 1801 به قتل رسید.
 
پسر او، الکساندر اول که به وسیله یکی از سیاستمداران سویسی به نام لاهارپ پرورش یافته و بنابراین تمایلات آزادی‌خواهانه داشت با اقدامات پدر مخالفت کرد و دست به اصلاحاتی زد و در آغاز کار وزارتخانه‌ها و آموزشگاه‌هایی تاسیس کرد منتهی این اصلاحات به علت گرفتاری او در جنگ با فرانسه متوقف ماند. پس از صلح تیلسیت و اتحاد با فرانسه، الکساندر به سوئد و ترکیه حمله برد و فنلاند و بسارابی را از آن‌ها گرفت؛ در قفقاز، ناحیه‌ گرجستان در سال 1801 به تصرف روس‌ها درآمده بود و دولت ایران، داغستان و شیروان را به روسیه واگذاشت.
 
تیرگی روابط فرانسه و روسیه به اردوکشی ناپلئون به روسیه و شکست فرانسه منجر شد؛ از این تاریخ الکساندر اول خود را نجات دهنده‌ی اروپا می‌انگاشت و طی چند سال، نفوذ و شهرت فوق العاده ای به دست آورد، ولی در عین حال، او از افکار آزادی‌خواهانه خود دست کشیده به عرفان و اشراق متمایل شد و سرانجام راه استبداد در پیش گرفت. در کنگره‌ی وین، قسمت بزرگی از لهستان به روسیه رسید.
 
سیاست اسپانیا در حال تحول و تغییر بود، این دولت ابتدا با فرانسه انقلابی به جنگ پرداخت و سپس با این دولت علیه انگلیس متحد شد و سرانجام هنگامی که ناپلئون می‌خواست برادر خود، ژوزف را به عنوان پادشاه بر اسپانیا تحمیل کند 1808، از فرانسه روی گرداند. در نتیجه‌ این اقدام فرانسه، شورش هولناکی به وقوع پیوست و انگلیسی‌ها در اسپانیا مداخله کردند و چون شارل چهارم استعغا کرده و پسرشی فردیناند هفتم در فرانسه زندانی بود، حکومت به دست مجالس قانون‌گذاری‌(Cortes) افتاد و در سال 1812 قانون اساسی جدیدی بر اساس رعایت اصول آزادی، به وسیله آن‌ها وضع شد. در سال 1813، فرانسویان سراسر خاک این شبه جزیره را تخلیه کردند و دولت اسپانیا از جنگ زیان فراوان دیده برد.
 
پرتغال که همیشه متحد انگلیس بود، سرنوشتی شبیه اسپانیا داشت چون این کشور هم به دست فرانسویان افتاد و به وسیله انگلیسی‌ها از خطر آن‌ها نجات یافت. پرتغال هم وضع اقتصادی بسیار بدی داشت.
 
ایتالیا یکی ازکشورهایی است که از جنگ‌های دوره انقلاب و جنگ‌های زمان ناپلئون صدمات فراوان دید. افکار جدید بآسانی در این سرزمین انتشار یافت لیکن غرامت‌های سنگین جنگ و غلبه‌ فرانسویان موجب نارضایتی و ناامیدی مردم گشت، آزادی‌خواهان از این حوادث، سخت متغیر شدند و نجبا و روحانیان بر حکام و شاهزادگان مخلوع افسوس می‌خوردند. دامنه نفوذ و قدرت فرانسه هر روز وسعت می‌گرفت؛ با نواحی که به خاک فرانسه ملحق شده بود مانند سایر شهرستان‌های فرانسه رفتار می‌شد و کشور سلطنتی ایتالیا هم تقریباً همین وضع را داشت؛ اوژن دوبوهارنه، نایب السلطنه ایتالیا، کاملا مطیع ناپلئون بود ولی با این حال پیشرفت‌هایی حاصل شد چنان‌که در اوضاع مالی اصلاحاتی صورت گرفت، جاده‌ها، پل‌ها، کانال‌ها و بناهای عمومی ساخته شد، آموزشگاه‌هایی تاسیس گردید و بخصوص تعداد نفرات ارتش افزایش یافت.
 
هجوم فرانسه در سال 1719، اتحادیه سیزده کانتون سویس را به یک جمهوری متحد و متمرکز‌(جمهوری هلوتیک) که از آزادی مذهبی و برابری سیاسی برخوردار بود مبدل ساخت. دیگر کشور متحد یا تابعی وجود نداشت بلکه سویس دارای نوزده کانتون بود که هر یک به وسیله حاکمی(Prefet)  اداره می‌شد. قدرت و حکومت مرکزی به یک هیأت مدیره (دیرکتوار)، پنج وزیر، یک سنا و یک شورای بزرگ سپرده شده بود. ولی به محض اجرای قانون اساسی جدید که جنبه‌ مدنی و غیرمذهبی داشت و طرفدار وحدت سیاسی بود شورش‌هائی درشوایتس، واله علیا ونیدوالد به‌وقوع پوست که با مداخله فرانسویان آرام شد. در سال 1799، سویس به‌صورت میدان جنگ میان نیروهای فرانسوی، اتریشی و روسی درآمد و از این بابت خسارات زیادی به این کشور رسید.
 
منازعات سختی، میان کسانی که طرفدار وحدت سیاسی و اوضاع جدید بودند (Unitaires)و فدرالیست‌ها که می‌خواستند سویس را به کانتون‌های قدیم تقسیم کنند درگرفت و این منازعات در سال 1802 به جنگ داخلی شدیدی منجر شد. طرفداران وحدت شکست خوردند و اعضای دولت به لوزان گریخته از فرانسه کمک خواستند، بناپارت به مداخله پرداخت و در سال 1803 فرمانی به عنوان وساطت و میانجی‌گری صادر کرد؛ به موجب این فرمان قانون اساسی جدیدی طرح شد که قانون اساسی سابق و قانون جمهوری هلوتیک را سازش می‌داد: سویس به نوزده کانتون تقسیم شد یعنی سیزده کانتون قدیم به اضافه سن گال، گریزون، آرگووی، تورگووی، وو، تسن؛ قدرت قانون‌گذاری به‌دست دیت و قدرت اجرایی به دست شورای حکومتی که در یکی از کانتون‌ها تشکیل می‌یافت بود، محل تشکیل این شورا هر سال تغییر می‌کرد و رییس آن عنوان لاندامن سویس را داشت و فقط شش کانتون برای تشکیل شورای حکومتی تعیین شده بود. فرمان وساطت بناپارت البته صلح و آرامش را در سویس برقرار ساخت ولی وظایف نظامی سنگینی بر عهده‌ی سویس که متحد فرانسه بود گذاشت. ژنو یک شهر فرانسوی شد، نوشاتل را ناپلئون به مارشال برتیه داد وواله ضمیمه خاک فرانسه گردید.
 
در سال 1813، اتریشی‌ها وارد سویس شدند و فرمان وساطت ملغی گشت. کنگره‌ وین، ژنو را که با تصرف اراضی دیگر وسعت یافته بود، واله، و هم‌چنین اسقف نشین سابق بال و نوشاتل را که امارت آن در دست پادشاه پروس باقی ماند، به سویس داد. دیت سویس شروع به کار کرد و منازعات شدیدی میان طرفداران اتحادیه‌ی قدیم، و هواخواهان اصلاحات درگرفت. این منازعات در نتیجه مداخله‌ متحدین تخفیف یافت و سرانجام با فرمان 1815، سویس دارای قانون اساسی تازه ای شد؛ به موجب قانون جدید، سویس تا حدی به وضعی که قبل از سال 1798، داشت بازگشت؛ تعداد کانتون‌ها به بیست و دو رسید، و از میان آن‌ها فقط سه کانتون به نوبت و به مدت دو سال وورور شناخته می‌شد؛ اختیار قانون‌گذاری در دست دیت بود؛ یک قشون فدرال تشکیل گردید و هر نوع اتحاد جداگانه‌ای ممنوع شد.
 
پس از قتل گوستاو سوم، پسرش گوستاو چهارم، که مانند پدر مستبد ولی کم هوش‌تر از او بود، به سلطنت سوئد رسید. این پادشاه در نتیجه جنگ‌هایی که با فرانسه و روسیه کرد، پومرانی و فنلاند را از دست داد و مردم ناراضی سوئد پس از خلع وی از سلطنت، شارل سیزدهم، عم او را به تخت سلطنت نشاندند 1809 و دیت و سنا که اختیارات خود را در زمان گوستاو سوم از دست داده بودند، مجددا صاحب قدرت شدند. چون شارل سیزدهم فرزندی نداشت، عده‌ای از سوئدی‌ها برای جانشینی او، مارشال برنادوت فرانسوی را در نظرگرفتند و او که در این کار توفیق یافته بود به اداره امور پرداخته، برخلاف آن‌چه انتظار می‌رفت سیاستی ضد فرانسوی در پیش گرفت و با متحدین، علیه ناپلئون اول همدست شد. وی نروژ را از تصرف دانمارک خارج کرد و این دو کشور حکومت خود را حفظ کردند، ولی دارای یک پادشاه و یک سیاست خارجی بودند.
 
دانمارک، ابتدا در جنگ‌های ناپلئونی بیطرف ماند، ولی حملات انگلیسی‌ها و دو بار بمباران کپنهاک او را به اتحاد با فرانسه واداشت. فردریک ششم که از سال 1808 به پادشاهی رسیده بود با تدبیر خاصی به اداره‌ی مملکت پرداخت و مردانی کاردان به کارها گماشت ولی محاصره بری صدمات زیادی به این کشور وارد ساخت و در سال 1814 برای مجازات اتحادی که با ناپلئون بسته بود نروژ را از او جدا کردند و فقط ایسلند و گروئنلند در دست دانمارک باقی ماند.
 
لشکرکشی بناپارت به مصر، روابط ترکیه و فرانسه را تیره کرد. چندی بعد این دو کشور با هم مصالحه کردند و ترکیه در جنگ‌های ناپلئونی شرکت نجست با این حال همیشه در معرض تهدید اتریش و روسیه قرار داشت و انگلیسی‌ها برای آنکه ترکیه را به جنگ با فرانسه وادارند به داردانل و اسکندریه حمله بردند لیکن از اقدامات خود نتیجه‌ای نگرفتند. سلطان سلیم سوم که در فکر اصلاح وضع ارتش و نیروی دریائی بود کوشید تا خدمت نظام اجباری را رواج دهد و قوای نظامی ترکیه را با تمرینات اروپائی آشنا سازد، منتهی بر اثر شورش سربازان که به خلع سلطان منجر شد 1807 از فعالیت‌های اصلاحی خود دست کشید.
 
در زمان سلطان محمود دوم، جنگ با روسیه از سر گرفته شد و روس‌ها که فاتح شده بودند از دانوب گذشته با عقد مصالحه بخارست 1812 بسارابی را از ترک‌ها گرفتند. امپراتوری عثمانی بسیار ضعیف به‌نظر می‌رسید: فرمانداران (بی) الجزیره و تونس مستقل شده بودند؛ محمدعلی، نایب السلطنه مصر، و پاشاهای سوریه و بغداد، اسماً مطیع سلطان بودند ولی هر چه می‌خواستند می‌کردند. ملل مسیحی بالکان شروع به نافرمانی کرده به حمایت روس‌ها چشم دوخته بودند. یونانیان به تشکیل انجمن‌هائی که هدف‌شان پیروی از سیاست روسیه و جلب کمک تزار روس بود پرداختند. با آن‌که کنگره وین به کار ترکیه توجهی نشان می‌داد به حل این مشکل که به مسئله شرق معروف است، توفیق نیافت و رقابت دولت‌های بزرگ مانع حل این مشکل بود.
 
در عربستان، وهابی‌ها، شهرهای به اصطلاح مقدس را به تصرف درآورده به شام و عراق حمله بردند، محمدعلی از طرف سلطان مامور جنگ با آن‌ها شد و عربستان و شهرهای مقدس را از خطر آن‌ها نجات داد.
 
در قفقاز، آخرین پادشاه گرجستان، کشور خود را در سال 1801 به روس‌ها واگذاشت. روس‌ها مینگولی وایمرتی را نیز تصرف کردند و شیروان و داغستان را از ایران گرفتند و به این ترتیب مالک سراسر قفقاز، به استشنای ناحیه چرکس که بی‌طرف مانده بود، شدند.
 
ایران در دوره‌ قاجاریان، به ضعف و زوال گرائید و ترکستان نیز وضعی مشابه آن داشت.
 
در هند، انگلیسی‌ها به پیشرفت خود ادامه داده، سیلان را از تصرف هلندی‌ها خارج کردند و پس از شکست تیپو صاحب، قلمرو او را (میسور) گرفته، چند تن از امرا و شاهزادگان را به قبول حمایت خود واداشتند و مهرات‌ها را شکست دادند. اجرای این سیاست جنگجویانه با نایب السلطنه‌های هند بود و کمپانی هند به کارهای تجارتی و جمع مال و ثروت می‌پرداخت.
 
در هندوچین، پادشاه آنام، نگوین آن، تای سون‌ها را بیرون راند و سپس با تصرف کشنشین و تونکن، تمام هند و چین شرقی را به اطاعت خود درآورد.
 
انگلیسی‌ها در دوره‌ جنگ‌های ناپلئون، مستعمرات هلند در مالزی را متصرف شدند ولی بنا به تصمیم کنگره‌ وین، آن‌ها را مجددا در اختیار هلند گذاشتند.
 
در چین، در سال 1796، کیاکینگ به امپراتوری رسید و سلطنت او آغاز انحطاط بود. انجمن‌های سری، که هدف‌شان اخراج منچوها بود و آشوب‌هائی ایجاد کرد، تشکیل یافت. چینی‌ها تقریبا هیچ ارتباطی با اروپائی‌ها نداشتند و فقط پرتغالی‌های ساکن ماکائو، به تجارت با چین مشغول بودند.
 
دروازه‌های ژاپن هم، مانند چین، به روی اروپائیان بسته بود و در تاریخ سیاسی این کشور، واقعه‌ قابل ملاحظه‌ای به چشم نمی‌خورد. حتی تمدن پیشرفته ژاپن‌ها، به‌نظر دچار وقفه و رکود شده بود و از آثار هنری این زمان می‌توان به رمان‌های دل‌سوز و رقت انگیز سانتوکیودن که جنبه‌ تصنعی داشتند و توأم با موسیقی اجرا می‌شدند، و نقاشی‌های کی یوناگا اشاره کرد.
 
آفریقا به‌تدریج از قید تسلط ترکان آزاد می‌شد و سلسله‌های مستقلی در الجزیره، تونس، طرابلس سلطنت می‌کردند و حتی در مصر هم، سلطان هیچ گونه قدرتی نداشت. فرقه مسلمانان سنوسی که مدعی بود اسلام را به پاکی و صفای اولیه‌ خود بازگرداند، در عربستان به وجود آمد و نفوذ و قدرت خود را در مصر و سپس در صحرا گسترش داد.
 
در فعالیت‌های استعماری اروپائیان تغییر مختصری بروز کرد، دولت انگلیس، کاپ را از هلندی‌ها و جزیره موریس و جزایر سی شل را از فرانسویان گرفت.
 
جنگ میان ملل بومی ادامه داشت و همراه با غارت و کشتار بود: اقوام فلبه، سودان جنوبی را نیز متصرف شدند. کشورهای داهومه و آشانتی، وحشیانه با هم می‌جنگیدند. در جنوب،کافرها به‌تدریج قدرت بیشتری به هم زدند و دولت‌های دیگری در ماداگاسکار و ناحیه دریاچه‌های بزرگ تشکیل یافت.
 
اروپائیان در این تاریخ هم فقط نواحی ساحلی آفریقا را می‌شناختند و مونگوپارک انگلیسی، نخستین سیاحی بود که به کشف قسمت‌های داخلی آفریقا مبادرت ورزید. وی از کشورهای کناره‌ رود نیجر بازدید کرد و در همین حدود به قتل رسید.
 
 
در زمان ریاست جمهوری جرج واشینگتن، کشورهای متحد آمریکا، سازمان‌های منظمی ایجاد کرده، قوانینی برای آزادی فردی، دارائی و گمرک گذراندند؛ مبارزات میان دو حزب، فدرالیست، جمهوری‌خواه یا محافظه کار ادامه داشت. فدرالیست‌ها خواهان تمرکز بیشتری بودند. جنگ علیه بومیان، دامنه مستعمرات را به طرف مغرب توسعه داد و سه کشور جدید ایجاد شد (ورمون، کن توکی، تنه سی. کشورهای متحد آمریکا، با وجود کوشش فرانسویان و با آن‌که مردم آمریکا رابطه خوبی با انگلیس نداشتند، بیطرفی خود را در جنگ‌های انقلاب حفظ کردند.
 
در سال‌ی 1796، جون آدامس که مانند واشینگتن، فدرالیست بود، به ریاست جمهوری برگزیده شد؛ در این موقع روابط فرانسه و آمریکا، به این مناسبت که فرانسویان تعدادی از کشتی‌های آمریکا را گرفته بودند، به هم خورد و کدورت و نفاقی پیش آمد. در سال 1800 حزب جمهوریخواه پیروز شد و جفرسون به ریاست جمهوری رسید. خاک آمریکا هم‌چنان از طرف غرب در حال توسعه بود و هفدهمین کشور (اوهایو) در همین ایام تشکیل یافت و گذشته از این، کشور لوئی زیان یعنی ناحیه‌ای که تا کوه‌های روشوز امتداد داشت، از فرانسویان خریداری شد.
 
مهاجرت اروپائیان در افزایش جمعیت تاثیر به‌سزا داشت. جنگ‌های فرانسه و انگلیس به تجارت آمریکا صدمه می‌زد، در داخله، مبارزه احزاب شدت خود را از دست می‌داد و از تعداد طرفداران فدرالیست‌ها کاسته می‌شد.
 
در سال 1808، مادیسون جمهوری‌خواه به ریاست جمهوری رسید و اختلاف میان انگلیس و آمریکا به حدی شدت یافت که کشورهای متحد امریکا در سال 1812 به انگلیس اعلان جنگ دادند. اگرچه آمریکائی‌ها برای جنگ آمادگی نداشتند، ولی به‌علت سرگرمی انگلیسی‌ها در جنگ با فرانسه، به کانادا حمله بردند منتهی از این لشکرکشی نتیجه‌ای نگرفتند. در سال 1814، انگلیسی‌ها که در اروپا فراغتی یافته بودند، به تعرض پرداختند و در چند نقطه قوائی پیاده کرده شهر واشنگتن را آتش زدند. در سایر نقاط، حملات آن‌ها دفع شد و صلح گاند وضع موجود را حفظ کرد. فدرالیست‌ها که قدرت بیش‌تری کسب کرده بودند با این مطلب، که هرکشور قوانین مخصوص خود را اجرا کند موافق شدند و حال آن‌که جمهوری‌خواهان به اصل تمرکز توجه بیشتری نشان می‌دادند.
 
با آن‌که کانادا از سال 1763 متعلق به انگلیس بود اکثریت اهالی از فرانسویان تشکیل می‌یافت ولی تعداد زیادی از انگلیسی‌ها برای اقامت به این سرزمین مهاجرت کردند و همین امر موجب آشوب‌هائی شد. در سال 1791، حکومت کانادا، این کشور را به دو قسمت تقسیم کرد. کانادای سفلی فرانسوی و کانادای علیا انگلیسی شد منتهی این اقدام از اختلافات و برخوردهای سیاسی، مذهبی و اقتصادی میان دو ملت جلوگیری نکرد.
 
در این موقع تمام جزیره هائیتی یا سن دومینگ در تصرف فرانسه بود؛ در زمان انقلاب، سکنه سیاه پوست یا دورگه‌های این جزیره آزاد شناخته شدند و توسن لوورتور را به رهبری خود برگزیدند و او به‌صورت زمامداری به حکومت پرداخت؛ قوائی که بناپارت علیه او فرستاده بود در آغاز کار به فتوحاتی نایل شدند ولی بعد، شورشیان با کمک انگلیسی‌ها و اسپانیائی‌ها، فرانسویان را شکست دادند و این جزیره از تصرف فرانسه خارج شد، لکن گودالوپ، مارتی نیک و قسمتی از گویان در اختیار فرانسویان باقی ماند.
 
هلند، مالک قسمت دیگر گویان و چند جزیره از آنتیل‌ها بود. برزیل به پرتفال تعلق داشت و دولت پرتغال که به وسیله فرانسوی‌ها از حکومت محروم شده بود به برزیل پناه برد و ناچار وعده آزادی تجارت به برزیل داد. انگلیسی‌ها مخصوصا از این آزادی بهره‌مند شدند.
 
قسمت اعظم امریکا هنوز در اختیار اسپانیائی‌ها بود و مردم این نواحی به مناسبت محرومیت از آزادی و انحصار تجارت به‌دست اسپانیا، ناراضی بودند. انقلاب فرانسه، موجب سخت‌گیری بیش‌تر حکومت‌ها، نسبت به اهالی شد ولی هجوم ناپلئون به اسپانیا شورش‌های شدیدی در امریکا پیش آورد. در آغاز کار، نایب السلطنه‌ها حاضر نشدند ژوزف را پادشاه اسپانیا بشناسند و به فردیناند وفادار ماندند، و بنادر آمریکا را به روی انگلیسی‌ها که متحد اسپانیا بودند، گشودند اما این نهضت مقاومت به‌زودی جنبه‌ انقلابی به‌خود گرفت و در مکزیک شورش‌هائی بروز کرد که به کشتارهای عظیم و جنگ داخلی میان طرفداران اسپانیا و استقلال‌طلبان منجر شد. سرانجام قوای دولتی پیروز شدند و در سال 1815 شورشیان به‌جای خود نشستند. در همین موقع در ونزوئلا و آرژانتین نیز آثار نافرمانی و انقلاب به چشم می‌خورد.
 
در این زمان، اروپائی‌ها تقریباً تمام سواحل قاره آمریکا را می‌شناختند، ولی هنوز به نقاط دوردست شمالی، مرکز آمریکا و امریکای جنوبی و پاتاگونی راه نیافته بودند.
 
در این تاریخ تمام جزایر اقیانوسیه شناخته شده بودند، ولی از داخل استرالیا اطلاعی در دست نبود. کار استعمار در این سرزمین سخت پیش می‌رفت؛ مهاجران و کوچ نشین‌ها بیش‌تر به پرورش گوسفند می‌پرداختند و در جنوب شرقی سکنی داشتند. جمعی از مهاجران در تاسمانی ساکن شدند و به کشتار بومیان مبادرت کردند. عده‌ای از مبلغین مذهبی به جزایر پولی نزی رفته به تبلیغ مذهب پروتستان مشغول شدند ولی در هیچ یک از این نواحی اقدامی برای تصرف اراضی و تهیه‌ مستعمرات به‌عمل نیامد.
 
جنبش 26 ژوئیه با رهبری فیدل کاسترو بر علیه «فلوخنسی با تیستا» دیکتاتور کوبا، در سال 1959 اعلام موجودیت کرد و نقطه سرآغاز انقلاب کوبا را رقم زد. انقلاب کوبا، با رهبری کاسترو و با حمایت مردم کوبا پس از تحمل سختی‌ها به پیروزی دست یافت.
 
جنگ الجزایر یا انقلاب الجزایر به مجموعه‌ای از زد و خوردهای میان فرانسه و الجزایری‌های استقلال‌طلب زیر استعمار این کشور می‌گویند که میان سال‌های 1954 تا 1962 رخ داد و به استقلال الجزایر انجامید. از دیگر اثرهای این جنگ، سرنگونی جمهوری چهارم فرانسه و پایه‌ریزی جمهوری پنجم به ریاست شارل دوگل بود.
 
این انقلاب که یک انقلاب موفق محسوب شده با رهبری «عبدالقادر» در سال 1832، دوسال پس از تسخيرالجزاير توسط فرانسويان، پرچم پيكار عليه استعمارگران را در دست گرفت. قبلا پدر او رهبری مبارزان را به‌عهده داشت ولی چون كهنسال بود روسای قبايل گرد هم آمده و عبدالقادر را كه جوان 24 ساله بود به رهبری انقلاب برگزيدند و به او لقب سلطان دادند. عبدالقادر اين لقب را نپذيرفت و خواست كه فقط به او بگويند عبدالقادر.
 
کشور پهناور هندوستان، از سال‌های دور و به‌نوعی از قرن 16 و 17 به این‌سو درگیر نفوذ استعمارگران انگلیسی بود. انگلیسی‌ها ابتدا با شرکتی تجاری به‌عنوان «کمپانی هند شرقی» به هندوستان وارد شده و مشغول تجارت با مهاراجه های هندی شدند و کم با افزایش نفوذ اقتصادی و سیاسی در این کشور توانستند هند را تحت کنترل خود درآورند. در طول سال‌های طولانی هندوستان به نوعی مهم‌ترین مستعمره انگلستان بود و برای سال‌ها یکی از مهم‌ترین منابع درآمد حکومت بریتانیا به‌شمار می‌رفت.
 
در اواسط دهه 40 میلادی، «گاندی» رهبر مبارزات مردم هندوستان برای استقلال مبارزات خود را آغاز کرد. این مبارزات که به صورت مسالمت‌آمیز انجام می شد در نهایت به ثمر نشست و در 15 اوت 1947، هندوستان استقلال خود را به‌دست آورد.
 
جنبش حقوق مدنی سیاهان در آمریکا، موج جدیدی از مبارزه برای حقوق زنان، جنبش ضدجنگ، جنبش طرفداران محیط‌زیست و اعتراضات گسترده ضد نظام‌های سیاسی کشورهای مختلف در این سال پا گرفتند و به اوج رسیدند.
 
22 مارس 1968، جمعی از دانشجویان فرانسوی ساختمان اداری دانشگاه نانتر را در اعتراض به برخورد با فعالان ضدجنگ اشغال می‌کنند. پلیس به محل دانشگاه می‌رود و پس از چند روز کلاس‌ها تعلیق می‌شود.
 
یکم مه روز جهانی کارگر، در فضایی تنش‌آلود برگزار شد. شایعه شد که یک گروه دانشجویی دست راستی در صدد حمله به دانشگاه نانتر است.
 
دوم مه، ساختمان اتحادیه دانشجویی در سوربن آتش گرفت. دانشجویان دست راستی‌ها را مقصر دانستند و تظاهرات متقابل در برابر تجمع راست‌‌ها سازمان‌دهی کردند.
 
سوم مه، رییس دانشگاه نانتر دانشگاه را بست. رییس دانشگاه سوربن، پلیس را به دانشگاه راه داد و دانشجویان با پرتاب سنگ مقابل ماموران مقاومت کردند. بیش از صد نفر زخمی و صدها نفر بازداشت شدند. سوربن تعطیل شد.
 
پنج مه، دانش‌جویان با اشغال ساختمان اداری نانتر یک نشست عمومی برگزار کردند. پلیس نانتر را محاصره کرد.
 
22 مه؛ شمار کارگران و کارکنان اعتصابی به هشت میلیون نفر ‌رسید.
 
30 مه؛ نزدیک نیم میلیون نفر علیه دوگل تظاهرات کردند. اما او که از پشتیبانی ارتش مطمئن است مجلس را منحل اعلام کرد و دستور پایان اعتصاب‌ها را داد. صدها هزار نفر در حمایت از دوگل، دست به تظاهرات زدند.
 
ژوئن؛ با وجود تداوم اعتراضات پراکنده عموم کارگران به کار بر‌گشتند. در انتخابات احزاب نزدیک به دوگل به پیروزی چشم‌گیری دست یافتند.
 
در فرانسه کم‌تر از یک ماه پس از اعتراضات ماه مه، احزاب طرفدار دوگل با پیروزی در انتخابات در قدرت تثبیت شدند. حزب کمونیست فرانسه به مرور موضوعیت سیاسی خود را از دست داد و حزب سوسیالیست هم بیش‌تر و بیش‌تر به سیاست‌های اقتصاد بازار متمایل شد.
 
تصویری که از 1968 فرانسه به یاد مانده تصویر اشغال دانشگاه‌ها و دیوارنوشته‌های شوخ و کوبنده است. مه 1968 فرانسه، به رویدادی بی‌نظیر تبدیل شد و اعتصاب سراسری خودجوش میلیون‌ها کارگر دولت دوگل را لرزاند.
 
دانشجویان انقلابی 68، بر شعار اتحاد با کارگران تاکید داشتند و کارگران به حمایت آنان اعتصاب کردند.
 
سال 1968 میلادی، با دو شوک بزرگ برای دو ابرقدرت شرق و غرب، یعنی شوروی و آمریکا آغاز شد. تانک‌های شوروی بر بهار پراگ راندند، اعتراضات ایتالیا به یک دهه ناآرامی و درگیری‌های خشونت‌بار انجامید، مارتین لوترکینگ کشته شد، ریچارد نیکسون، از دست‌راستی‌ترین رییس‌جمهورها، در آمریکا به قدرت رسید، جنگ ویتنام هفت سال دیگر ادامه پیدا کرد، و کار جنبش دانشجویی آلمان به انشعاب کشید.
 
در چکسلواکی، الکساندر دوبچک به قدرت رسید، رهبر کمونیستی که با طرح «سوسیالیسم با چهره انسانی» به دنبال اعطای آزادی‌های سیاسی و مدنی بیش‌تر و هم‌چنین رفتن از اقتصاد متمرکز به سمت اقتصاد بازار بود.
 
در ویتنام نیروهای ویت‌کنگ حمله غیرمنتظره وسیعی به نام عملیات عید تت ترتیب دادند که مواضع متعددی، از جمله سفارت آمریکا در سایگون را هدف گرفت.
 
پیامد این دو شوک ماه ژانویه، مجموعه‌‌ای از اعتراضات دامنه‌دار بود. در بلوک شرق به جز چکسلواکی، در لهستان و یوگسلاوی هم اعتراضات بی‌سابقه‌ای با خواست آزادی سیاسی برگزار شد.
 
ضربه عملیات تت هم استراتژی دولت آمریکا در جنگ ویتنام را برای مردم آمریکا زیر سئوال برده بود و نیمی از مردم مخالف ادامه جنگ بودند. در چنین موقعیتی جنبش صلح در کشورهای مختلف حول مخالفت با جنگ ویتنام تقویت شد.
 
از زمانی که پلیس یکی از دانشجویان معترض را هنگام سفر محمدرضا شاه در برلین کشت، آلمان غربی برای ماه‌ها صحنه اعتراض بود، اما در ماه آوریل و با سوءقصد به جان رودی دوچکه، یکی از رهبران جنبش دانشجویی که در روزنامه دست راستی بیلد «دشمن ملت» لقب گرفته بود، اعتراض‌ها شدت گرفت. جنبش‌های مشابهی در ژاپن، ایتالیا و بریتانیا نیز در جریان بود.
 
در واقع انقلابیون 1968، دنبال تغییر جهان بودند و با دستاوردهایی مانند حق سقط جنین، قوانین ضدتبعیض نژادی و حمله به فرهنگ محافظه‌کار، جهان را تغییر هم دادند، اما احتمالا نه آن‌طوری که می‌خواستند.
 
در طول سال‌های دهه 20 و ابتدای دهه 30 شمسی، مردم ایران در حمایت از محمد مصدق به‌منظور ملی‌کردن صنعت نفت قیام کردند که در نهایتا به ملی‌شدن نفت ایران منجر شد. سرانجام در 28 مرداد سال 1332، بر اثر کودتایی آمریکایی - انگلیسی، حکومت مصدق سرنگون شد و دیکتاتوری 25 ساله پهلوی دوم آغاز شد.
 
محمدرضا پهلوی، پس از ناکامی در مهار اعتراض‌ها در 26 دی ماه 57 برای همیشه ایران را ترک کرد و در سال 59 به دلیل ابتلا به سرطان در کشور مصر مرد. خمینی در 12 بهمن 1357، وارد ایران شد و با استقبال طرفدراان خود و مردم متوهم مواجه شد. در 22 بهمن 1357 و پس از تسلیم‌شدن بقایای حکومت سلطنتی پس از نبردی خونین که چند روز به طول انجامیده بود، بساط دو هزار و 500 سال شاهنشاهی در ایران برای همیشه برچیده شد و حکومتی جدید با سرکوب دستاوردهای انقلاب مردم، به قدرت رسید.
 
جنبش موسوم به «بهار عربی»، از تونس آغاز شد. تظاهرات گسترده اجتماعی در تونس، با خودسوزی یک جوان تونسی به نام محمد بوعزیزی شروع شد و پس از چندی به شورش مردمی انجامید. این جوان تونسی در اعتراض به این که پلیس مانع شده بود، وی بدون جواز سبزی و میوه بفروشد، خود را در خیابان آتش زد و متعاقبا در بیمارستان درگذشت. این حادثه باعث شروع هفته‌ها تظاهرات در سراسر تونس، در اعتراض به بیکاری، فساد و گرانی مواد غذایی شد و به تغییر حکومت انجامید.
 
اعتراضات گسترده مردم تونس و کشته‌شدن ده‌ها نفر از معترضان، زین‌العابدین بن علی رییس جمهوری این کشور، ابتدا دولت و مجلس را منحل کرد و سپس از قدرت کنار رفت و جای خود را موقتا به محمد الغنوشی، نخست‌وزیر سپرد. وی به‌همراه خانواده‌اش به عربستان سعودی گریخت.
 
پس از گذشت سال ها از بروز این تحولات، رهبران این تغییر به هیچ‌یک از تعهدات خود عمل نکرده و مردم این کشور کماکان با مشکلات خود دست و پنجه و نرم می‌کنند.
 
جنگ داخلی یا انقلاب 2011 لیبی، که با نام «انقلاب 17 فوریه» نیز شناخته می‌شود، از 13 ژانویه سال 2011 میلادی - 1389، به‌دنبال بالاگرفتن اعتراضات و راه‌پیمایی‌های خیابانی مخالفان و سپس شورش سراسری علیه حکومت لیبی و رییس جمهور آن، معمر قذافی آغاز شد و پس از همراه شدن با سرکوب شدید و سپس جنگ داخلی، در 20 اکتبر 2012، با سرنگونی حکومت قذافی و کشتن فجیع او به تحقق رسید.
 
قیام مردی لیبی بر علیه قذافی با دخالت‌های نظامی ناتو به بیراهه کشیده شد؛ چنان‌چه پس ازگذشت سال‌ها، نه تنها هیچ دستاوردی برای این تغیبیرات نمی‌توان ذکر کرد، بلکه حتی وضعیت مردم نیز بدتر از گذشته گشته و هیچ انتخاباتی نیز در این کشور رخ نداده است. اکنون لیبی بین گروه‌های نظامی و مذهبی تقسیم شده است.
 
اعتراضات سراسری در یمن، مجموعه‌ای از راه‌پیمایی‌های خیابانی، اعتراضات علیه حکومت یمن و رییس‌جمهور آن، علی عبدالله صالح است که از 14 ژانویه 2011 میلادی، در این کشور آغاز شده و در 3 فوریه (روز خشم) مخالفین به اوج رسید که با برخوردهای خونین و خشونت‌آمیز حاکمیت با مردم معترض روبه‌رو شد. شدیدترین برخورد در 18 مارس (جمعه خونین) بود که 50 کشته و 240 مجروح داشت.
 
علی عبدالله صالح، در تاریخ 4 دسامبر 2017 پس از فرار به سمت عربستان سعودی و چند روز درگیری با حوثی‌ها، به طرز نامعلومی کشته شد.
 
جلسه روز پنج‌شنبه، 15 آذر 1397 - 6 دسامبر 2018 در استکهلم، بین نمایندگان دولت و حوثی‌های یمن با میانجی‌گری مارتین گریفیث، نماینده ویژه سازمان ملل در امور یمن برگزار شد. این نخستین بار طی دو سال گذشته است که اقدامی جهانی برای پایان دادن به جنگ یمن از راه مذاکره صورت می‌گیرد. این جنگ از سال 2015 آغاز شده و تا کنون دست کم ده هزار کشته برجای گذاشته و مردم این کشور را، که حتی پیش از جنگ نیز از جمله فقیرترین ملت‌های منطقه بودند، با بحران اقتصادی و کمبودهای اساسی مواجه کرده است.
 
گفته می‌شود که در حال حاضر، تا چهارده میلیون تن از مردم یمن در معرض قحطی، گرسنگی و بیماری قرار دارند.
 
جنگ داخلی یمن که با پیشروی شبه‌نظامیان حوثی از اواخر سال 2014 آغاز شده بود از اوایل سال 2015 و تصرف مقر ریاست جمهوری یمن در صنعا، پایتخت، توسط شورشیان حوثی و سلب اختیارات عبد ربه منصور هادی، رییس جمهوری آن کشور، شدت گرفت. با پیشروی حوثی‌‌ها به سوی مناطق زیر حاکمیت دولت یمن، عربستان سعودی با تشکیل ائتلافی از تعدادی از کشورهای مسلمان و عرب به حمایت از دولت یمن وارد جنگ شد.
 
عملیات ائتلاف به رهبری عربستان، عمدتا شامل حملات هوایی در حمایت از نیروهای دولتی بوده است. به‌گفته منابع بین‌المللی، در جریان جنگ داخلی یمن چند هزار غیرنظامی کشته شده‌اند که بسیاری ازآنان در نتیجه حملات هوایی ائتلاف جان خود را از دست داده‌اند.
 
حوثی‌ها که خود را «دولت انقلابی» یمن می‌نامند از حمایت حکومت ایران برخوردارند و به همین دلیل، جنگ یمن را گاه بخشی از رقابت حکومت شیعه ایران با حکومت خاندان سلطنتی وهابی در عربستان و جنگ نیابتی از سوی این دو توصیف کرده‌اند. نهادهای بین‌المللی، هم‌چنان دولت به رهبری عبد ربه منصور هادی را به‌رسمیت می‌شناسد.

اولین جرقه خیزش مصر، در 15 ژانویه 2011 میلادی با تظاهرات شهروندان مصری در مقابل سفارت تونس که برای حمایت از انقلاب تونس بود آغاز شد. دو روز پس از این تظاهرات یک جوان مصری با نام عبده عبدالمنعم حماده جعفر خلیفه در اعتراض به بسته شدن رستوران خود و عدم توجه مسئولان به شکوائیه‌اش، در مقابل ساختمان مجلس شعب این کشور دست به خودسوزی زد.
 
در پی گسترش اعتراضات و ناآرامی‌ها در مصر حسنی مبارک با دستور مستقیم خود به تمامی نیروهای امنیتی کشور دستور شلیک گلوله به طرف تظاهرکنندگان را صادر نمود و نیروی هوایی را به حالت آماده باش درآورد.
 
با گسترش دامنه اعتراضات حسنی مبارک، دولت را برکنار و عمر سلیمان رسما به‌عنوان نخست وزیر جدید مصر منصوب کرد، عمر سلیمان تا قبل از آن رئیس دستگاه امنیتی در مصر بود.
 
پس از کشمکش‌های فراوان میان مخالفان مبارک و اختلافات رهبران احزاب مصر، «محمد مرسی» رهبر اخوان المسلمین در تاریخ 17 ژوئن 2012 به‌عنوان اولین رییس جمهور مصر پس از انقلاب منصوب شد. مرسی بر اساس آمار رسمی در رقابت با احمد شفیق با اختلافی اندک به پیروزی دست یافت.
 
یک سال پس از تحلیف محمد مرسی، موج جدیدی از اعتراضات علیه دولت انقلابی شکل گرفت که نهایتاً در سوم ژوئیه 2013 طی کودتایی به سقوط دولت منجر گردید و عبدالفتاح السیسی که پیش‌تر فرمانده ارتش مصر بود، قدرت را در دست گرفت.
 
جنبش «وال استریت را اشغال کنید»، جنبش قدرت‌مندی بود. اعتراضی که در روزهای آغازین توجه چندانی را به‌خود جلب نکرد. این اعتراض از پارک کوچکی در مقابل وال استریت در شهر نیویورک آغاز شد و به نقاط مختلف آمریکا رسید.
 
این رشد سریع تا آن‌جا چشم‌گیر شد که باراک اوباما، رییس جمهور وقت آمریکا، نیز درباره جنبش «وال استریت را اشغال کنید» اظهار نظر کرد و در شبکه‌های خبری آمریکا، موضوع این اعتراض روزانه، تبدیل به بحثی داغ در میان وابستگان به دو حزب دموکرات و جمهوری‌خواه آمریکا شد.
 
اما همه این‌ها در حالی است که جنبش «وال استریت را اشغال کنید» خود را از هر دو حزب اصلی در آمریکا و هر گروه سیاسی دیگری جدا می‌داند.
 
گزارش‌ها حاكی است كه بیش از هزار شهر در سراسر جهان، تحت تأثیر جنبش «وال‌استریت را اشغال كنید» در نیویورک، شاهد تجمعات اعتراض‌آمیز علیه وضعیت نابه‌سامان اقتصادی و سیستم‌های بانكی بودند.
 
به گزارش خبرگزاری‌ها، معترضین در كشورهایی نظیر استرالیا، نیوزیلند، ژاپن، فیلیپین، تایوان، آلمان، بریتانیا، هلند، كانادا، آفریقای جنوبی، ایتالیا و آمریكا دست به تجمع زده و اعتراض خود را به وضعیت اقتصادی، سیاست‌های اقتصادی، سیستم‌های مالی و بانكی و در نتیجه افزایش فقر و بیكاری ابراز كردند.
 
اشغال وال استریت عنوانی در اشاره به اعتراض‌ها و گردهمایی‌های خیابانی در آمریکا است که از تاریخ 17 سپتامبر 2011 در وال استریت نیویورک آغاز شد و تا 24 مارس 2012 در جریان بود.
 
عده¬ای از صاحب‌نظران اقتصاد لیبرال معتقدند که بی‌عدالتی در ذات نظام اقتصادی غرب وجود دارد و شکاف¬‌های عمیق طبقاتی در آن قابل مشاهده است. در واقع رشد اقتصادی و درآمد حاصل از آن تنها به در صد معدودی از اعضای جامعه اختصاص می‌یابد.
 
جوزف استینگلر اقتصاددان به‌نام آمریکایی، در حالی که خود از طرفداران نظام سرمایه‌داری بوده است در کتاب «هزینه¬ نابرابر» به نقد ساختار اقتصادی لیبرالیسم پرداخته و معتقد است که اکنون با بیکاری و ناتوانی در خلق شغل برای بسیاری از شهروندان مواجهیم. در واقع نظام اقتصاد لیبرالی با بحران¬ های مالی واقعی جدیدی روبرو است که نشان‌دهنده¬ ناکارآمدی و غیرمنصفانه بودن توام آن است.
 
در واکنش به همین بحران‌ها و بی¬عدالتی¬‌ها بود که جنبش وال استریت در آمریکا شکل گرفت. در واقع این جنبش حرکتی علیه بی¬‌عدالتی و فقر است، اعتراضی است علیه کسانی که با این‌که 1 درصد جمعیت آمریکا را شکل می¬دهند 99 درصد ثروت آمریکا را به خود اختصاص داده اند.
 
مردم شرکت‌کننده در این اجتماعات و تظاهرات چندین هزار نفری نیویورک یک تابلوئی بلند کردند که رویش نوشته بود: «ما 99 درصدیم». یعنی 99 درصد ملت آمریکا اکثریت ملت آمریکا محکومِ یک درصدند. مردم آمریکا در واقع به حاکمیت اقلیت یک درصدی بر اکثریت نود و نه درصد معترض بودند که مالیات و پول مردم آمریکا را هزینه به¬ راه انداختن جنگ در افغانستان و عراق و حمایت از حکومت اسرائیل می‌‌کنند. در واقع می‌توان گفت جنبش «¬وال استریت را اشغال کنید»، متاثر از اوضاع نامساعد کنونی آمریکا بود و به‌سرعت در میان برخی گروه‌های سیاسی و اجتماعی جا باز کرد.
 
در دی ماه سال 1396 و پس از تجمعی در مشهد، ظرف یک هفته در حدود صد شهر ایران اعتراضاتی خودجوش علیه گرانی و با شعارهای تند ضدحکومتی برگزار شد. خیزش‌های مردمی دی‌ماه 1396 ایران، اکثریت مردم ایران را شاد و امیدوار، شماری را بدگمان و شماری دیگر را وحشت‌زده و دل‌نگران کرد. در هر صورت شعارهای رادیکال و «ساختارشکنانه» تظاهرکنندگان که کل حکومت اسلامی را به زیر سئوال بردند، رویداد مهمی‌ست که باید درباره‌ آن درنگ کرد. تفسیرها و تحلیل‌ها درباره‌ این خیزش پر شمار بوده‌اند و گوناگون.
 
از حکومتیان که هستی خود را آماج حمله دیدند تا جناح اصلاح‌طلب آن که با نیرنگ و دروغ ظاهر شدند متحدا به سرکوب خونین این جنبش مردمی دست زدند. اصلاح‌طلبان حکومتی یک‌پارچه پشت سر حکومت اسلامی قرار گرفتند و آن‌چه از دست‌شان برمی‌آمد برای سرکوب «آشوب‌طلبان و اغتشاش‌گران» و.. به کار گرفتند.
 
اما مطالبات مطرح شده به‌سادگی در شعارها نیز قابل درک بودند:
 
«مرگ بر دیکتاتور»، «مرگ بر اصل ولایت فقیه»، «این همه لشکر آمده علیه رهبر آمده»، «خامنه‌‌ای حیا کن مملکتو رها کن»، «سیدعلی حیا کن مملکتو رها کن»، «سیدعلی ببخشید دیگه باید بلند شید»، «بسیجی برو گم شو»، «مرگ بر حزب الله»، «اصلاح‌طلب اصول‌گرا دیگه تمومه ماجرا»، «خلق جهان بدونه ایران شده دزدخونه»، «در ایران چی آزاده، دزدی و ستم آزاد»، «پلیس برو دزد را بگیر»، «لیسانسه‌ها بیکارند آخوندا راس کارند»، «کار سه قومون چیه پاس‌کاری و ماسمالیه»، «دولت اعتدالی با وعده‌های خالی» و...
 
مهم‌ترین شعار در برابر خشونت حکومت، خطاب کردن نیروی انتظامی، بسیج و سپاه با عنوان «بی‌شرف، بی‌شرف» بود. معترضان با این شعار رفتار و سبک رفتاری نیروهای دولتی را مورد حمله قرار می‌دادند.
 
تداوم جنبش دی ماه 96 را می‌توان در ادامه اعتراض‌ها و اعتصاب کارگران، معلمان، زنان، دانشجویان، بازنشستگان، مال‌باختگان، کسبه بازار، رانندگان، دراویش و... دید.
 
عبدالرضا رحمانی فضلی وزیر کشور دولت اسلامی، درباره اعتراضات دی ماه، چنین گفته است: «نتایج تحقیقات میدانی نشان داد بیش از 60 درصد کسانی که در اعتراض‌ها حضور داشتند، شاغل بودند. در حالی که اگر بیکاری و درخواست شغل، عامل اصلی اعتراض‌ها بود باید شمار بیکاران حاضر در اعتراض بسیار بیشتر از این تعداد بود؛ یا اگر فشارهای اقتصادی مهم‌ترین انگیزه بود، اعتراض‌ها باید در حاشیه شهرها دیده می‌شد؛ در حالی که این گونه نبود. هم‌چنین گفته شد افرادی که از سمت موسسات مالی متضرر شده‌اند، اکثریت جمعیت معترضان را تشکیل می‌دادند در حالی که آمار نشان می‌داد این افراد حضور بسیار اندکی در این اعتراض‌ها داشتند... ظرف یکی دو شب به 100 شهر رسید و در 42 شهر، درگیری داشتیم. ..
 
در اعتراض‌های دی ماه، شورای امنیت تصمیم گرفت سپاه و بسیج به‌عنوان نیروهای کمک‌کننده در آماده‌باش باشند. تصمیم دیگر شورای امنیت این بود که حتماً ایست‌های بازرسی و گشت محله داشته باشیم. وقتی حادثه تمام شد، این قرارگاه‌ها هم جمع شد. محوریت شورای امنیت و تأمین استان بود و نیروهای میدان، نیروی انتظامی بود. بعضی جاها مجبور شدیم و کمک خواستیم و سپاه در 5 شهر تحت امر و فرماندهی نیروی انتظامی کمک کرد.
 
ما روزانه با خانم‌هایی مواجه هستیم که در حال رانندگی روسری‌شان افتاده 90 درصد متوجه نشده‌اند روسریشان افتاده و وقتی متوجه شوند، رعایت می‌کنند، اما زمانی از بیرون برای یک حرکت تبلیغات و سازمان‌دهی می‌شود. الان حدود 10 نفر در خیابان کشف حجاب کرده و فیلمش را در شبکه‌های اجتماعی یا تلویزیون‌های فارسی زبان برون مرزی منتشر کرده‌اند. افرادی که کشف حجاب کرده و فیلمش را منتشر می‌کنند، هم قانون را زیر پا می‌گذارند و هم اعتقادات دیگران را نادیده می‌گیرند و ...
 
بنا به گفته‌ کاربه دستان حکومت اسلامی، 21 نفر جان باختند و حدود 5000 نفر نیز بازداشت شدند.
 
اعتراضات جنبش جلیقه زردها در فرانسه از 17 نوامبر سال 2018 - 26 آبان 1397 آغاز شد. معترضان که پیش از آغاز اعتراضات خیابانی خود، فراخوان خود را در شبکه‌های اجتماعی خصوصاً فیس‌بوک داده بودند، جلیقه‌های زرد رنگ را به نماد خود تبدیل کردند. از سال 2008، طبق قوانین راهنمایی و رانندگی در فرانسه، هر خودرو باید به جلیقه زرد رنگ مجهز باشد تا در صورت نقص فنی و توقف خودرو در میان بزرگراه، صاحب خودرو جلیقه آن را بر تن کند. به این دلیل، در فرانسه جلیقه‌های زرد رنگِ راهنمایی و رانندگی به تعداد زیاد و با قیمت ارزان، یافت می‌شوند و در دسترس همه قرار دارند.
 
جرقه جنبش جلیقه زردها با اعتراض به افزایش قیمت گازوئیل و بنزین و برنامه‌ریزی دولت برای افزایش مالیات‌ها در سال 2019 زده شد. آنان به خصوص به افزایش قیمت گازوئیل اعتراض دارند. دولت‌های فرانسه از دهه 1950 میلادی، به خودروهایی که سوخت آن‌ها گازوئیل بوده است، یارانه می‌داده‌اند. قیمت گازوئیل در فرانسه در سال جاری میلادی، شانزده درصد افزایش یافته است.
 
روزنامه فرانسوی لیبراسیون درباره اولین جرقه‌های اعتراض نوشته که دو راننده بین‌ شهری جوان اهل سنه مرن، شهری نزدیک به پاریس، روز دهم اکتبر - 18 مهر، در فیس‌بوک فراخوانی برای «راه‌بندان سراسری در اعتراض به افزایش قیمت سوخت» به راه انداختند. بیش از 200 هزار نفر در فیس‌بوک قول شرکت در این فراخوان را دادند.
 
جلیقه زردها عمدتاً شنبه‌ها به خیابان می‌آیند و با بستن خیابان‌ها و ایجاد موانع ترافیکی، سعی می‌کنند که حمل و نقل را در کل فرانسه فلج کنند. تظاهرات آنان با خشونت پلیس انجام می‌شود. آنان بزرگ‌راه‌ها را مسدود می‌کنند و در مقابل پلیس ضدشورش به شدیدترین شکلی مقاومت می‌کنند.
 
آنان معتقدند که دولت فرانسه هزینه سیاست‌های ریاضتی و سیاست‌های زیست‌محیطی را به بیش از همه طبقات متوسط و کارگر تحمیل می‌کند و این امر باعث شده تا هزینه زندگی این اقشار به شدت بالا رود و کیفیت زندگی‌شان افت کند. به‌خصوص، اقشار متوسط جامعه که روز‌به‌روز قدرت خریدشان پایین می‌آید و سخت‌تر از گذشته روزگار می‌گذرانند، در سراسر فرانسه به این جنبش پیوسته و خواهان اصلاح وضعیت اقتصادی و برکناری دولت کنونی هستند.
 
اعتراضات جلیقه زردها بدون حمایت احزاب و سندیکاهای فرانسه آغاز شد. با این حال، به نحو عجیبی نظرسنجی‌ها نشان می‌دهند که آن‌ها بیش از هر حزبی در فرانسه، توانسته‌اند حمایت مردم این کشور را جذب کنند. طبق نظرسنجی‌های مختلف، بین 73 تا 84 درصد مردم فرانسه از جنبش جلیقه زردها حمایت می‌کنند.
 
اکنون این جنبش به کشورهای دیگر اروپایی و اسکاندیناوی و حتی مصر هم کشیده شده است.
 
قیام اسپارتاکوس در سال 73 پیش از میلاد آغاز شد. اسپارتاکوس از اهالی شمال دریای اژه و از مردم تراسی بود. وی در جنگی اسیر ارتش روم شد و سپس به جمع گلادیاتورها پیوست.
 
در رم در مرکز آموزشی گلادیاتورها‌(که در آن بردگان را برای مبارزه با یکدیگر آماده می‌کردند) کار می‌کرد. در پی ظلمی و ستمی که بر بردگان در روم باستان وارد می‌شد، اسپارتاکوس دست به قیام گسترده‌ای زد و در راه آزادی این گروه، به پیروزی‌هایی نیز دست یافت.
 
پیام قیام ضدبرده‌داری اسپارتاکوس به سرعت در سرتاسر ایتالیا پیچید. بردگان، در کشورهای اطراف، دست به شورش زدند و اربابان خود را کشتند و خانه‌ها و انبارهای آن‌ها را به آتش کشیدند.
 
هزاران برده، از رنگ و نژادهای گوناگون، به سپاه اسپارتاکوس پیوستند و تحت رهبری او به مبارزه پرداختند. سنای روم چندین سپاه به مقابله آن‌ها فرستاد، اما برده‌ها همه این سپاهیان را در هم شکستند. بدین ترتیب، اسپارتاکوس چند سال در برابر سپاه منظم و مجهز روم پایداری کرد.
 
آنگاه، مارکوس لیسینیوس کراسوس فرماندهی سپاهیان روم را برای درهم شکستن انقلاب بردگان در دست گرفت. او در سال 71 پیش از میلاد اسپارتاکوس را در جنگی سخت شکست داد.
 
اسپارتاکوس همراه با بیش از 6000 نفر به صلیب کشیده شد و قیامش پایان یافت، این در حالی بود که هیچ کدام از همراهانش حاضر به معرفی او به رومیان نشدند. با این حال 5000 برده نیز از دستگیری فرار کردند. اگر چه اسپارتاکوس مرد ولی در نهایت در آینده زمانی فرا رسید که دیوارهای روم ویران شد و این کار به دست غلامان و سرف‌ها و کشاورزان و اقوام وحشی، که با آن‌ها پیوستند، صورت گرفت.
 
در مصر باستان برده‌ها به‌طور انبوه برای ساخت قصرهای پادشاهی و نیز گورستان‌های فراعنه به‌کار گرفته می شدند. «هومر» حماسه سرای بزرگ مغرب زمین بردگی را سرنوشتی تهدید آمیز برای اسرای جنگی توصیف کرده است. در روم باستان برده‌داری گونه‌ای متفاوت تر از دیگر نقاط جهان داشت به‌طوری که برده‌داران رومی از اختیارات بسیاری در خصوص برده‌هایشان برخوردار بودند، حتی تصمیم درباره مرگ یا زندگی برده‌ها!
 
با کشف سواحل آفریقا و تصرف جنوب و شمال آمریکا توسط اروپایی‌ها در قرن 15 و نیز استعمار آمریکای شمالی در چند قرن پس از آن زمینه‌ای مناسب برای برده‌فروشی در عصر جدید فراهم شد. پرتغال که فاقد نیروی کار لازم برای کشاورزی بود نخستین کشور اروپایی عصر جدید است که نیاز خود را به نیروی کار از راه وارد کردن برده برطرف کرد.
 
پرتغالی ها فعالیت در بازارهای برده فروشی سواحل غربی آفریقا را از سال 1444 آغاز نمودند و تا بیش از یک قرن به طور عملی بر همه بازارهای برده فروشی آفریقا حاکمیت می کردند. از نیمه دوم قرن هفدهم با ایجاد سیستم کشتزار در مستعمرات جنوبی آمریکای شمالی، تعداد برده‌های آفریقایی که برای کار در زمین به آمریکا آورده می‌شدند، ناگهان افزایش یافت به‌طوری که برخی از شهرهای ساحلی شمال عملاً به مرکز برده فروشی تبدیل شد.
 
کشور دانمارک در سال 1792، به‌عنوان نخستین کشور اروپایی، برده‌فروشی را به طور کلی منسوخ اعلام کرد. به‌دنبال آن در سال 1807 کشورهای انگلیس و سپس آمریکا نیز برده‌داری را لغو کردند. در کنفرانس وین که در سال 1814 برگزار شد، کشور انگلیس از نفوذ خود استفاده کرده و دیگر کشورها را نیز به پایان برده داری وادار کرد.
 
سرانجام تقریبا همه کشورهای اروپایی قوانینی را به تصویب رساندند که برده‌فروشی را ممنوع اعلام کرد. در سال 1842، یگانی از کشتی‌های جنگی آمریکایی و انگلیسی برای کنترل قانون ممنوعیت برده‌داری موظف به گشت‌زنی در دریاها شدند و سرانجام در حالی که برده‌های فرانسوی در سال 1848 و برده‌های هلندی در سال 1863 از حق آزادی برخوردار شدند، در برزیل برده‌داری تازه در سال 1888 لغو گردید. پذیرش قانون عدم برده‌داری از سوی سازمان بین‌المللی حفظ صلح جهانی(1946-1920) در سال 1926، موفقیتی بزرگ در این زمینه به‌شمار می‌رفت به‌ویژه که بنابر این کنوانسیون همه اشکال برده‌داری در آن زمان ممنوع اعلام شد
 
اما در قرن بیست و یکم، برده‌داری صورتی متفاوت از گذشته به خود گرفته است، برای مثال برده‌های امروزی به ویژه در مناطق فقیر جهان بسیار ارزان‌تر از گذشته هستند. امروزه قربانیان برده‌داری مدرن در زمینه‌های مختلفی نظیر استخراج معدن، کار در معادن زغال سنگ، اشتغال در صنایع تولید لباس، فولاد، قهوه و شکر، کار در خانه و به‌ویژه در کشاورزی به کار گرفته می‌شوند.
 
محصولاتی که به این طریق در جهان تولید می‌شود، معمولاً با قیمتی ارزان در بازار کشورهای صنعتی ثروتمند عرضه می‌شوند و در این میان، بیش‌ترین سود عاید کمپانی‌های بزرگ می‌شود.
 
مقام‌های سازمان ملل و سازمان بین‌المللی کار گفته اند که بردگی یک پدیده جهانی است که به همان اندازه که بر کشورهای فقیر تاثیر می‌گذارد، در کشورهای ثروتمند نیز جریان دارد.
 
بنا بر گزارش این نهادها، در حال حاضر بیش از 27 میلیون نفر مرد، زن و کودک هر روز در نظام بردگی و در شرایط بردگی بسر می‌برند و بردگی آن‌ها به همه شیوه‌ها و اشکال سنتی یا مدرن با توجه به تقاضای بازار رو به افزایش است.
 
کار اجباری، یکی از مهم‌ترین اشکال بردگی در عصر کنونی است که به گفته سازمان بین‌المللی کار، حدود 12 میلیون و 300 هزار نفر در جهان گرفتار آن هستند. قربانیان این شیوه بردگی، همواره افراد بسیار ضعیف و فقیر جامعه هستند و از کارگران مهاجر که برای پرداخت بدهی‌های خود به باندهای قاچاق به آن تن داده‌اند تا زنان و دختران مجبور شده به فحشا را در برمی‌گیرد.
 
گزارش سازمان ملل تاکید دارد که بردگی در عصر جدید ناشی از فقر، طرد اجتماعی، به حاشیه راندن افراد، فقدان دسترسی به آموزش و وجود فساد در جامعه است. بنا براین گزارش، در میان اشکال مدرن بردگی به‌صورت کار اجباری، موارد متعددی در میان خدمت‌کاران خانگی و نیز، بخش‌های ساخت و ساز مسکن، صنایع غذایی و صنایع تکمیلی به چشم می‌خورد.
 
در همین راستا، «ناوی پیلاوی» کمیسر بلندپایه سازمان ملل برای حقوق بشر، بردگی را «یک جنایت علیه بشریت» خواند که «زندگی انسان‌ها و جوامع را ویران می‌کند و با وجود به رسمیت شناختن جهانی لغو آن، عامل رنج 27 میلیون نفر در عصر کنونی است.»
 
طبق آمار سازمان جهانی کار، هم اکنون در سراسر جهان 250 میلیون کودک در سنین بین 5 تا 14 سال به گونه‌ای برده‌وار مشغول به کار هستند. امروزه استفاده برده‌وار از کودکان خردسال به‌عنوان نیروی کار به‌ویژه در کشورهای غیر صنعتی امری عادی تلقی می‌شود.
 
اغلب این کودکان در کشتزارها به‌کار گرفته شده و یا به تکدی‌گری و کار در خانه گماشته می‌شوند؛ این کودکان در مواردی نیز به اجبار مورد تجاوز جنسی قرار می‌گیرند اما شاید تاریک‌ترین فصل برده‌داری مدرن، تجاوز جنسی اجباری به‌عنوان یکی از پیامدهای تجارت انسان در دنیای کنونی باشد که پس از فروپاشی بلوک شرقی در غرب رواج پیدا کرد. دختران و زنان بسیاری توسط باندهای سازمان یافته، از اروپای شرقی اغفال شده و در حالی که مدارک و اوراق شناسایی‌شان نیز در همان محل به زور از آن‌ها گرفته شده است به اروپای غربی منتقل و پس از تجاوز اجباری در شرایط زندگی و کاری بسیار تحقیرآمیزی نگه‌داری شده و در مراکز خاصی با هدف بهره‌برداری جنسی به بردگی گرفته می‌شوند. طبق آمار هر ساله200 هزار نفر در کشورهای عضو اتحادیه اروپا به اجبار مورد تجاوز جنسی واقع شده و توسط تاجران انسان به فروش می‌رسند. حدود 120 هزار زن و دختر هر ساله در اروپای غربی قاچاق می‌شوند. سازمان ملل هزینه این تجارت را مبلغی بالغ بر 4 میلیارد دلار در سال تخمین زده است. این افراد نه امکان دفاع از خود را دارند و نه این که می‌توانند به گونه‌ای دیگر امرار معاش کنند، زیرا آن‌ها به‌طور قانونی صاحب هیچ‌گونه مجوز کار و اقامت در آن کشورها نیستند.
 
ایندپندنت با چاپ عکسی از برده‌داری در آمریکا در قرن 21 خبر داد و آن را مایه شرمساری این کشور دانست. ایندپندنت نوشت: در قرن بیست و یکم که سال‌ها از لغو برده‌داری توسط همه کشورها می‌گذرد آمریکا، علاوه بر جنایاتی که در دنیا انجام می‌دهد در داخل کشورش نیز به برده‌داری مشغول است.
 
رفتاری که با مهاجران خارجی انجام می‌شود فقط گوشه‌ای از برده‌داری است که همواره در داخل آمریکا در جریان است.
 
ایالت «فلوریدای» آمریکا که در رفتار خشونت‌آمیز و غیرانسانی با خارجیان شهرت جهانی دارد، مهاجران را در شرایط کاملا حیوانی به بردگی کشیده است.
 
کارگران کشاورزی در مزارع و باغ‌های میوه در پایین‌ترین شرایط زندگی و با کسب حقوق اندک سخت‌ترین کارها را، که هیچ انسانی از عهده آن بر نمی‌آید انجام می‌دهند. این در حالی است که در قرن بیست و یکم با این همه پیشرفت علم و تکنولوژی در کشاورزی، حتی کشورهای عقب مانده نیز از ماشین‌های صنعتی برای این کار استفاده می‌کنند.
 
خط و مشی سیاسی آمریکا به‌قدری غیرانسانی است که از این کارگران به‌عنوان حیوان استفاده می‌شود.
 
در آمار جهانی سال 2016 که توسط «بنیاد واک فری» (Walk Free Foundation) منتشر شد،‌ تخمین زده می‌شود که در حدود 8/45 میلیون نفر در 167 کشور جهان به‌نوعی دچار بردگی هستند. 58 درصد از بردگان مدرن در پنج کشور زندگی می‌کنند: هند، چین،‌ پاکستان، بنگلادش و ازبکستان. در این گزارش اعلام شده که کره شمالی بیش‌ترین نسبت برده به کل جمعیتش را دارد.‌(4/4 درصد) ازبکستان‌(4 درصد) و کلمبیا‌(6/1 درصد) در رده‌های بعدی قرار دارند.
بردگی بیش‌تر در کشورهایی شایع است که از طریق نیروی کار ارزان کالاهای مصرفی تولید می‌کنند. از نظر تعداد افرادی که در شرایط بردگی به‌سر می‌برند هیچ کشوری به گرد پای هند نمی‌رسد. تخمین زده می‌شود که در حدود 4/18 میلیون برده در هند وجود دارند. این رقم در چین 4/3 میلیون و در پاکستان 1/2 میلیون نفر است. کشورهایی که از نظر سیاسی با ثبات بودده و ثروت اقتصادی بالایی دارند،‌ نرخ پایین‌ترین در حوزه برده‌داری را ثبت کرده‌اند.
 
در جمع‌بندی می‌توان تاکید کرد که انقلاب سیاسی - اجتماعی، درگیری قدرت بین نیروهای معترض به نظم موجود و خواهان تغییر آن، از یک‌سو و حاکمیت و طرفداران آن از سوی دیگر است. انقلاب در شرایط ویژه‌ای رخ می‌دهد که این دو نیرو در مقابل هم صف‌آرایی می‌کنند. از سوی دیگر، مخالفان حکومت و طرفداران تغییر با بسیج منابع مختلف و سازمان‌دهی وسیع مردم با تغییر توازن قوا به نفع خود، به جایگاهی می‌رسند که حکومت را شکست می‌دهند و ساختار قدرت را تغییر می‌دهند. به عبارت دیگر، انقلاب سیاسی - اجتماعی زمانی رخ می‌دهد که بالایی‌ها در موقعیت ضعیف قرار می‌گیرند و پایینی‌ها به حاکمیت و قوانین آن گردن نمی‌گذارند.
 
در انقلاب جنبش‌های اجتماعی گوناگونی فعال می‌شوند. جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش دانشجویان، آنارشیست‌ها، جنبش هم‌جنس گرایان، جنبش بیکاران، جنبش دهقانان فقیر، جنبش اقلیت‌های ملی و مذهبی، جنبش دفاع از محیط زیست، جنبش ضد جنگ و غیره تلاش می‌کنند نقش خود را در تحولات انقلابی ایفا کنند.
 
عموما همه انقلاب‌ها در بستر زمینه‌های متفاوت مادی مانند بحران اقتصادی، تشدید تضاد‌های طبقاتی، سرکوب‌های سیاسی، اشغال خارجی، یا جنگ از یک‌سو و نحوه‌ سازمان‌دهی و بسیج مردم شکل می‌گیرند.
 
عموما در تبیین دلایل انقلاب می‌توان به ترکیبی از عوامل از جمله بحران اقتصادی، تضادهای طبقاتی، نابرابری‌های اقتصادی، نابرابری ملی، مذهبی، جنسیتی، منطقه‌ای، جنگ، اشغال خارجی، فقر، بیکاری، نارضایتی عمومی، اختناق، سانسور، سرکوب و نبود آزادی‌های سیاسی و دموکراسی و عدالت اجتماعی اشاره کرد.
 
عامل طبقاتی، نابرابری‌ها و استثمار، که بنیان نظری و تحلیلی مارکسیستی است، بی‌تردید از عوامل بسیار مهم در همه‌ انقلاب‌ها بوده است. نویسندگان و شعرای و سایر هنرمندان پیشرو مترقی فقر و فلاکت کارگران و محرومان جامعه را با قلم به تصویر می‌کشند، و آگاهی عمومی را نسبت به تفاوت‌های طبقاتی ارتقا می‌دهند.
 
روشنفکران و هنرمندان در انقلاب‌های تاکنونی، نقش بسیار مهمی ابفا کرده‌اند، و در واقع هدایت‌کننده و جهت‌دهنده‌ حرکت‌های انقلابی بوده‌اند. روشنفکرانی که برعلیه حاکمیت برخاسته و با استفاده از بحرانی که حکومت را تضعیف کرده مردم را بسیج می‌کنند.
 
تحولات پس از پیروزی انقلاب نیز بسیار تعیین کننده است. نیروهای انقلابی که تا دیروز در سقوط ‌حکومت متحد بودند، به‌محض کسب قدرت دچار اختلاف می‌شوند، و گرایشات مختلف از هم فاصله می‌گیرند و حتی رودرروی یکدیگر قرار می‌گیرند. تمام انقلاب‌های تاریخ سه جریان سیاسی، یعنی محافظه‌کاران، میانه‌رو‌ها، و رادیکال‌ها را به اشکال گوناگون به ثمر رسانده‌اند. در فرانسه‌ 1848 لیبرال ـ دموکرات‌ها به رهبری لامارتین، سوسیالیست‌های اصلاح‌طلب به رهبری لوئی بلان، و انقلابیون رادیکال به رهبری اگوست بلانکی حضور فعالی داشتند. در انقلاب‌های روسیه شاهد بلشویک‌های رادیکال و منشویک‌های اصلاح‌‌طلب بودند، در انقلاب 1918 آلمان اسپارتاکیست‌های رادیکال، و سوسیال دموکرات‌های ملی‌گرا و ... در انقلاب 1357 مردم ایران، گرایشات چپ، لیرال و مذهبی حضور داشتند پس از انقلاب همه گرایشات با تهاجم وحشیانه مذهبوین قرار گرفتند و سرکوب شدند.
 
انقلاب سیاسی - اجتماعی، مورد نظر مارکس و سوسیالیست‌ها و کمونیست‌ها، عظیم‌ترین نوع انقلاب است که علاوه بر ساختار‌های سیاسی، تغییر روابط تولیدی و طبقاتی و گذار از یک شکل‌بندی اجتماعی به شکل‌بندی والاتر را که نهایتا سوسیالیسم است، در بر دارد. این انقلابی است درازمدت که به‌قول خود مارکس «مبتنی بر جنبشِ مستقل و خودآگاه اکثریت عظیم» است.
 
به این ترتیب، انقلاب‌ از فرانسه آغاز و کشور های متعددی را دربرگرفت نتیجه نارضایی وسیع از حاکمیت، فقر، گرانی، بیکاری، استثمار شدید کارگران، سرکوب جنبش‌های اجتماعی و نیروهای مخالف، مهم‌ترین عوامل موثر بوده‌اند. هر کدام از انقلاب‌ها به نوبه خود در تغییر دادن سرنوشت زندگی انسان‌ها تاثیرگذار بودند.
 
انقلاب‌های سیاسی که به تغییر سیستم‌های حکومتی منجر شده‌اند از جمله معروف‌ترین و تاثیر گذارترین انقلاب‌ها در جهان بوده‌اند.
 
هر کدام از سایر تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جهان مانند بهار عربی، وال استریت را اشغال کنید، خیزش دی ماه ایران، جنبش جلیقه زردها و... حتی اگر شکست هم خورده باشند اما تجارب آن‌ها برای تحولات آتی بسیار ارزنده ‌اند و به‌نوعی تمرینی برای انقلاب سیاسی - اجتماعی محسوب می‌شوند
 
جمعه دهم استفند 1397 - بیست و نهم فوریه 2019
 
منبع: سایت گزارشگران
 
www.gozareshgar.com

گذشته با تغییرات جزئی

نوشتار زیر، یکی از اولیه ترین نقدهای من به موضع گیری اتحاد سوسیالیستی کارگری در رابطه با جنبش سبز در ایران است که در ۵ آذر ۱۳۸۹ به عنوان یک نوشته درونی پخش شده است. من البته، در نظر داشتم و دارم که نوشته های درونی خودم را با جواب های داده شده، درآینده نزدیکی با تصحیحات دیکته ای و انشایی و اضافات مشخص شده، نشر دهم. در حال حاضر این نوشته را بدون جرح و تعدیل انتشار می دهم تا ماباقی را در فرصت های بعدی نشر دهم.

حمید قربانی – سال ۲۰۲۹

 

دیروز این نوشتار را در فس بوک و گروه های فس بوکی و برای سایت ها و ... فرستادم. نگاهی دو باره به آن نمودم، به نظر من رسید که بهتر است که بدون تغییر محتوای سیاسی آن که امروز به برخی مانند دموکراسی کارگری، سوسیالیسم کارگری و اصولا به خود سوسیالیسم نگاه خوشی و اساسا باور ندارم و به جایشان ترجیح می دهم  از دیکتاتوری پرولتاریا – شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان و کمونیسم یاد کنم، اما تا آن جایی که ممکن است، تصحیحات دیکته ای و انشایی را وارد کنم. دو باره برای درج ارسال دارم. حمید قربانی  

 

 نوشته اول

 

حطابیه کمیته مرکزی به اتحادیه کمونیستها

»بنا بر این و در حالی که جناح دمکرات ها، جناح خرده بورژواها، دائمن متشکل تر می شد،اردوی کارگران تنها پایگاه مستحکم خود را از دست می داد و در بهترین حالت فقط در چند محل به منظور اهداف محلی، تشکیلات خود را حفظ کرد و به این خاطر در جنبش عمومی بطور کامل تحت سلطه و رهبری دمکرات های خرده بورژوا در آمد. به این وضعیت باید خاتمه داد.  استقلال کارگران باید احیاء گردد. » ص 62- کتاب اتحادیه کمونیست ها  مارکس و انگلس و جنبش کارگری

18450- 1848  با مقدمه ای از جعفر رسا

 

مرگ مول فرستاده اتحادیه کمونیست ها برای سر و سامان به اوضاع نا بسامان اعضای اتحادیه در آلمان، در نبرد مورگ (Morg) « اتحادیه با مرگ او، یکی از قوی ترین، فعال ترین و قابل اعتمادترین اعضاء خود را ...از دست داد.» ص 63  کتاب اتحادیه کمونیست ها

 

« دفتر مرکزی برای اینکه این فرستاده (فرستاده دیگری بعد از مرگ مول) بتواند در لحظه حاضر حرکت کند، اهمیت درجه اول قائل است. زیرا اکنون انقلابی نوین در پیش است  و اردوی کارگران اگر نخواهد دو باره به مانند 1848 مورد بهره برداری بورژوازی قرار گرفته و دنباله رو آن بشود، باید هر چه متشکل تز، هم رأی تر، و مستقل تر وارد صحنه شود.» ص 63 همان اثر

و اما ما چه کار کردیم، ما اعلام کردیم که کارگران استراتژی تشکل محور را به کناری نهند و  آن نیم چه تلاشی هم که برای متشکل شدن لازم و ضروری بود و داشت انجام می گرفت، سوسیالیست های کارگری دورن جنبش طبقه کارگر ( استراتژی تشکل محور) را به کناری نهند و تمام تلاش خود را مبذول دارند که کارگران در جنبش جاری ( ناموجود) توده ای ضد دیکتاتوری شرکت کنند، کارگری که نه تشکل توده ای دارد و نه تشکل حزبی را وارد یک جنبش توده ای تحت رهبری بورژواهای ضد دمکرات و ضد تشکل کارگری که خواهان برگرداندن جامعه به سه دهه قبل یعنی زمان پا گیری ارتجاع اسلامی بورژوائی، اگر که خیانت نباشد، یک خبط و نادانی علمی و از یک موضع کاملن خرده بورژوائی عجول، ناامید و مأیوس از مبارزه برای متشکل و متحزب شدن طبقه کارگر است.  به همه چیز شبیه است جز سوسیالیسم کارگری. آری طبقه کارگر مثل همیشه مبارزه برای متشکل شدن را در شرایط مناسب پیش نمی برد. اما، اگر متشکل شدن را از یاد ببرد بعنوان استراتژی به هیچ جائی نخواهد رسید و نصیب اش همیشه استثمار، سرکوب، فلاکت فقر و نداری و به تن فروشی رفتن است.

 

تا این جا پس از ارسال به رفقای شورا.. اضافه شده است.

 

از: حمید قربانی

به: دبیر شورای مرکزی اتحاد سوسیالیستی کارگری

موضوع:  مطلب برای ارسال به رفقای عضو شورای مرکزی اتحاد سوسیالیستی کارگری

 

رفیق عزیز سلام و با آرزوی سلامتی

 

لطفن این مطلب را برای اطلاع  رفقای شورای مرکزی ارسال نمائید. باشد که با برخورد و نقد رفقا روبرو گشته و کژی و نادرستی هایش رفع گردند.

 

با سلام های رفیقانه

 

حمید قربانی

5 آذر ماه 1389

 

 

"ولی انقلاب های پرولتری... مدام از خود انتقاد می کنند، پی در پی حرکت خود را متوقف می سازند و به آن چه که انجام یافته به نظر می رسد باز می گردند تا بار دیگر آن زا از سر گیرند، خصلت های نیم بند و جوانب ضعف و فقر تلاش های اولیه خود را بی رحمانه به باد استهزا می گیرند، دشمن خود را گوئی فقط برای آن بر زمین می کوبند که از زمین نیروی تازه بگیرد و بار دیگر غول آسا علیه آنها قد بر افرازد..."  مارکس، هجدهم برومر

 

 

گذشته بهتر از حال،آینده؟

 

پیش در مد

 

رفقای گرامی سلام:

 

هدف از نوشتن این مطلب که کمی نیز شاید طولانی و از یک نظر کسل کننده به نظر رسد،این بود که من از دوسه سال قبل وشاید زودتر این احساس را می کردم که حرف هائی که اتحاد سوسیالیستی کارگری در مورد اوضاع سیاسی ایران و بویژه جنبش اصلاحات سیاسی بورژوائی می زند دیگر با واقعیات تطبیق نمی کنند. هر چند گاه با یبرون آمدن یک نوشته ودادن اطلاعیه ای من حتا گاهی مواقع بر آشفته می شدم و این را بروز میدادم،امااین دوره و بویژه درک این مسئله که استراتژی سوسیالیست های کارگری و بویژه اتحاد سوسیالیستی کارگری یعنی یاری دادن به طبقه کارگر برای ساختن تشکلات توده ای طبقاتی (صنفی سیاسی) به دخالت و یا آوردن کارگران در و به جنبش توده ای تغییر یافته، مرا نگران نمود. کمی بیشتر دقت کردم و دیدم ما  بیشتراز آنچه که سرمایه به این جنبش بها داده بود و رویش  حساب باز کرده بود، بعنوان حریف خود به ان بها داده ایم. این نوشته می خواهد این تز را که این اهمیت دادن بیجابود را ثابت نماید و بگوید که چه ضرباتی همین مسئله به ما زده است. و اینکه اکنون نمی شود بدون یک نقد مارکسی از خود به جنبش سوسیالیستی کارگران آن خدمت را نمود که می توانستیم و می توانیم بنمائیم.

 

مقدمه

 

با خواندن بخش اول و دوم مصاحبه با رفیق رضا مقدم که در دو شماره نشریه به پیش! 57 و 58 به چاپ رسیده است، سئوالاتی که از زمانها پیش در رابطه با چگونگی برخورد ما به اوضاع سیاسی ایران (جنبش اصلاحات سیاسی، دولت نظامیان سرمایه اسلامی) جنبش طبقه کارگر  و دیگر جنبش ها در دل اوضاع متحول منطقه و جهان  و بویژه جنبش اخیر توده ای، اوجگیری و نزول آن (مثل هر جنبش موج وار دیگر اجتماعی) فکر مرا به خود مشغول کرده بودند، بیش از پیش، مطرح شدند و آزارم دادند و مرا واداشتند که در جلسه اخیر شورای مرکزی، دراین ارتباط سه سئوال را که به نظر خودم، مهم بودند،مطرح نمایم. باتوجه به برخوردهائی که در آن جلسه انجام گرفت و چگونگی حرکت تشکیلات اتحاد سوسیالیستی کارگری بعد از آن جلسات و نقشی که  می توانست و می تواند،اتحاد سوسیالیستی کارگری بعنوان یک پیشا تشکیلات سوسیالیسم کارگری داشته باشد، مرا به این نتیجه رساند که سئوالات را کمی گسترده تر و با نگاهی دو باره به چند اعلامیه و مقاله به صورت نوشته ی حاضر با شما رفقای عزیزم در میان گذارم. برای این  نوشته یک امید و یک هدف داشته و دارم، امیدم این است که این نوشته و نوشته رفیق حمید بشارت  که به طور کلی به آن سمپاتی دارم،  بتوانند با برخورد نقادانه روبرو گردند و هدف مرا که یک نقد رفیقانه، ولی بدون گذشت( مارکسی لنینی) به گذشته و حال خودمان و آماده شدن برای رو در رو شدن با حوادث بزرگ در راه بوجود آورد.

 

  من این جا کوشش می کنم که چگونگی برخورد تشکیلات اتحاد سوسیالیستی کارگری به جنبش اصلاحات سیاسی، اوجگیری و مرگ آن، مقهور آن شدن وعدم توانائی ما را در قبول مرگ بهنگام آن و بر این مبنا آماده نبودنمان برای روبرو شدن با جنبش اخیر توده ای را نشان دهم. در این نوشته نمی توانم علل این نوع برخورد ها را به خوبی  نشان دهم و اما شاید بعدا به توان این کار را نیز  که مهم است، به انجام رساند. و اما، شما شاید در این نوشته ها سرخط هائی را بتوانید و بویژه در برخوردهای تشکیلاتی از این علل را ببینید.

   من در این نوشته بیشتر به نظرات رفیق رضا مقدم  که اتفاقا می توانند تیپیک باشند، برخورد دارم، ولی اگر  چنین است  بدین دلیل واضح و روشن است که رفیق در این رابطه ها و در این اواخر  بیشتر از هر کسی نظر خود را کتبا(مصاحبه با مجله آرش و به پیش!) ارائه داده است.

 

رفقای عزیز، در اول این را  نیز بگویم  تا شما علت حساسیت مرا از این برخورد بهتر درک کنید. به باور من، به طور ابژکتیو و نه اینکه چون من نیز عضوی از اتحاد سوسیالیستی هستم، بلکه واقعیات نشان می دهند که نظرات این تشکیلات برای سوسیالیسم کارگری در ایران و تا اندازه ای اگر نگویم اساسی بوده و هستند، باید بگویم که یکی از تعیین کننده ها بوده و هستند. این تشکیلات تا کنون توانسته با وجود جثه نحیف خود، ولی با باورمندی به نیروی طبقاتی طبقه کارگر که تنها نیروی پیشبرنده اهداف انسانی در یک جامعه سرمایه داری و فراتر رفتن از آن است و نیز باور به یک  برخورد مارکسی لنینی  با خیلی ها که خود را خیلی قدرتمند می پنداشتند و شاید هم بودند،(از نظر نیروی کادری) پنجه در پنجه افکند و حریفان را به زمین زند، ولی اکنون با تحولاتی که در سطح جهانی ( شکست سیاست پشت جنگ خلیج، شکست جنگ طلبی امپریالیسم آمریکا، بحران اقتصادی و عمومی که جهان سرمایه را در برگرفته است ، طلیعه جنبش های کارگری در افق این شب تیره، خطر راست نازیستی فاشیستی در اشکال نوین در اروپا بویژه  و بیش از همه در اوضاع سیاسی اجتماعی ایران منطقه ای و ملی رخ داده است، می دهد  و تسلط هارترین جناج  جمهوری اسلامی بر دستگاههای دولتی که از طرف رفقای داخل به دولت نظامیان اسلامی سرمایه شهرت یافته است و از همه  مهمتر با یورشی که به زندگی طبقه مان آورده اند و انتظار موج نوین از مبارزات طبقاتی طبقه کارگر ونیاز به یک نیروی سیاسی طبقاتی(حزب سوسیالیست طبقه کارگر برای رهبری و راهنمائی و جمع آوری نیرو و متحد و منسجم نمودنش برای انقلاب کارگری برای نجات از به قهقهرا رفتن بشریت که نابودی و نیستی را در چشم انداز می تواند داشته باشد). ولی متأسفانه یک کندی، یک ندانم کاری از چندی قبل در و بر تشکیلات ما غالب شده است. تشکیلات را به باور من به آن جا رسانده است  که خود را آن چنان که شایسته است تکان نمی دهد.  دیدن این وضعیت، تغییرات سریع در اوضاع و عقب ماندگی اتحاد سوسیالیستی کارگری که می تواند به سوسیالیسم کارگری ضربه بزند، مرا نیز مانند همه شما وادار می کند که به این اندیشه کنم که چرا چنین شده است؟ چرا ما نا توان از بر خورد به موقع و سوسیالیستی به مسائل پیش رو شده ایم؟ البته اگر شما نیز با من شریک باشید. یک مثال می تواند روشن کننده باشد.

رفقای گرامی، حزب کمونیست ایران، به ما حمله می کند، ما را لیبرال و غیره می نامد. این با توجه به برخورد تا کنونی ما به این نیرو یعنی برخورد نکردن (1) و نقش مخربی که این حزب  می تواند حداقل در کردستان داشته باشد، همه این ها باعث این شد که ما در جلسه 5 ماه قبل شورای مرکزی به این نتیجه رسیدیم که باید به این حمله جواب دهیم. دوم  کلا به مسئله استراتژی سوسیالیسم کارگری در کردستان که نه تنها برای انقلاب ایران بلکه برای کارگران و زحمتکشان منطقه پر حادثه ی خاورمیانه تعیین کننده است، بپردازیم. رفیق ایرج اعلام کرد که این کار را خواهد کرد. از دو نوشته در حال  نوشتن و اتمام اسم میبرد که یکی در جواب مستقیم حزب کمونیست ایران است( نوشته سر دبیر نشریه جهان امروز، هلمت احمدیان و..) و دومی در رابطه با استراتژی سوسیالیسم کارکری در کردستان است و می گوید که نوشته ها را تهیه کرده است و باید تصحیح و یا نگاهی به آنها کرده برای انتشار آماده هستند. حتا مطرح می کند که دوشنبه حداقل یکی از نوشته ها، جواب به حزب کمونیست ایران آماده می شود. روز یکشنبه است و برای روز دوشنبه وعده داده می شود، ولی اکنون 5 ماه می گذرد و خبری نمی شود. این مهم است که چرا این نوشته ها آماده نشدند و اما از این مهمتر اینکه  چرا حتا در جلسه گذشته شورا کسی حتا مطرح نمی کند که چه شد؟ چرا نوشته ها حاضر نشدند؟ این  برای ما و خود رفیق این قدر غیر جدی است که در لیست موضوعات مورد بحث نیز قرار نمی گیرد. کلا به فراموشی سپرده شده و رفیق مطرح می کند که می خواهد در رابطه با چپ مقاله بنویسد و تقاضای وقت برای ارائه بحث را می کند. چرا ما چنین شده ایم؟ آیا نگرانی من از این بابت باعث تعجب است؟ اگر ما برای خودمان این چنین بی اهمیت شده ایم، پس به طریق اولی نمی توانیم از اینکه جدی گرفته نمی شویم، تعجب کنیم. شاید شما بگوئید که این یک مسئله است و با این نمی شود یک تشکیلات را کم کار و... خطاب کرد. آنگاه من می گویم که این درست، ولی در رابطه با مسائل دیگر هم برخورد ما چنین شده است. به گذارید بگویم که  رفقای عزیز حوادث با سرعت عجیبی دارند رخ می دهند و ما را کرختی عجیبی به باور من فرا گرفته است. ما مدت زیادی است که به خود مشغولی روزگار  را می گذرانیم. چرا در طول یکسال و نیم اخیر فقط با دو و یا سه اعلامیه از جانب تشکیلات به بیرون و آن هم مثلا در اول ماه مه و غیره روبروئیم؟  ما داریم ، به باور من، بعنوان تشکیلات خود را از مسائل اساسی دور می کنیم.

 

  

 

حال با این مقدمه اجازه دهید که با هم نگاهی به مصاحبه با رفیق رضا مقدم با نشریه به پیش!  بی افکنیم. اما پیش از آن توجه شما را به بخشی از توضیح و جواب رفیق رضا مقدم به یکی از سئوالات نشریه آرش  جلب می کنم.

 

در بخشی از توضیح رفیق چنین می خوانیم:  " به این اعتبار برای فرارفتن از اوضاع فعلی و تغییر اساسی و بنیادی توازن قوا به نفع مردم خواهان سرنگونی رژیم اسلامی، باید موانع آغاز اعتصاب عمومی کارگری که قطعا با خود ایجاد تشکل های کارگری را به همراه خواهد داشت، بررسی کرد و از میان برداشت."

 

به باور من خود وجود و یا عدم وجود تشکل، مانع مهم یک اعتصاب عمومی موافق است و نه اینکه همراه اعتصاب عمومی و با کمی نگاه قدرگرایانه باشد. دیگر سال 57 نیست و اصلا جنبش توده ای جاری ( روزهای مصاحبه با آرش ، چون اکنون باید اول  بودن خود جنبش را اثبات کرد. ) نیز جنبش سال 57 نبود و نیست. انگیزه طبقات و اقشار شرکت کننده در دو جنبش یکی نیستند، مثلا بورژوازی ایران در سال 57 خواهان سرنگون دیکتاتوری شاه است، ولی اکنون خواهان سرنگونی نظام دیکتاتوری اسلامی بهیچ وجه نیست و این را بارها اعلام کرده است، ابعاد سراسری بودن و نبودن و چگونگی شعارها و خواست و کلا محیط اجتماعی متفاوت است. بورژوازی ایران در شرایط کنونی به سرپرستی اصلاح طلبان حکومتی اصلا برای نجات جمهوری اسلامی وارد جنبش شده است. اوضاع جهانی و منطقه ای نیز کاملا متفاوت هستند. این ها بوقوع پیوستن و تأثیر اعتصاب عمومی کارگری و امکانات بوقوع پیوستن اش را ( وضعیت مادی طبقه کارگر) در شرایط  کنونی و سال 57 را مختلف می کنند. این همه با باور من، تشکلات توده ای طبقاتی طبقه را برایم مثل هر سوسیالیست کارگری دیگر ضروری تر و مبرمتر  از هر زمانی می کنند. این شرایط وقوع اعتصاب عمومی که بتواند رژیم را به لرزش وادارد که مرگ خویش را ببیند به نظر من بدون تشکل طبقه کارگر غیر محتمل می کند.

بخشی از جواب به یکی از سئوالات

"جنبش کارگری ایران از مرحله مبارزه برای حق تشکل عبور کرده است. چرا که مبارزه برای حق تشکل بر این تصور استوار بود که در شرایط اختناق ایجاد تشکل کارگری ممکن نیست و کارگران تنها در شرایط یک برآمد توده ای که قدرت دولت در سرکوب مبارزات کاهش می یابد قادر می شوند تشکل های مستقل و طبقاتی خود را ایجاد کنند. این تصور در مباحثاتی که در دوران جنبش اصلاحات سیاسی در درون جنبش کارگری جریان یافت کنار زده شد و کارگران شرکت واحد اولین بخش جنبش کارگری بودند که با شهامت و کاردانی ستودنی بدون اجازه از دولت و کارفرما سندیکای خود را ایجاد کردند و مبارزه برای برسمیت شناختن آن به دولت و کارفرما را آغاز کردند. "

خط تأکید از من است. آری رفقا، برای من هم مانند همگی شما تشکل یافتن طبقه کارگر برای خود طبقه و کلا مبارزه توده های زجر کشیده  در ایران اسلامی مثل آب برای ماهی است. در زنجیر مبارزاتی طبقه کارگر درایران ،امروزه،استراتژی تشکل محور حلقه اصلی است و بدون چسبیدن به این حلقه نمی توان کاری به نفع طبقه پیش برد که با مفهوم باشد. رفیق در این جا به درستی تشکل یافتن طبقه کارگر را به برقراری دموکراسی منوت نمی کند.این یکی از فرقهای اصلی بود که اتحاد سوسیالیستی کارگری و کلا سوسیالیسم کارگری را از دیگران جدا می کرد.

 

 اما مصاحبه با به پیش! قسمت دوم

 

رفقا این را هم بگویم که رفیق رضا مقدم با استفاده از کلمه "ما" و نه من، این نقطه نظرات را از دید خواننده، نقطه نظرات اتحاد سوسیالیستی کارگری و حتا گرایش سوسیالیسم کارگری می کند. هر چند که شاید گفته شود، کلمات مهم نیستند، ولی ما انسانها مقصود مان را با کلمات بیان می کنیم. بین کلمه من و ما تفاوت ماهوی موجود است.

 

رفیق در اول این قسمت از مصاحبه می گویدکه:

 

"نيروهای انقلابی و سوسياليست آنطور که لازمه چنين جنبشی است به آن جوش نخورده اند و در غياب تظاهرات، موسوی و کروبی ديدار می کنند و اطلاعيه میدهند و گويا ديگر خبری از جنبش  راديکال در داخل  نيست! اينها ميکوشند تا راديکاليسم جنبش امکان ابراز وجود علنی نيابد تا بتوانند انکارش کنند."

 

اولا همان طور که من در جلسه گذشته شورای مرکزی نیز طرح کردم این "نیروهای انقلابی و سوسیالیست" کدام ها هستند؟  آیا مقصود در این جا نیروهای متعلق به گرایش  چپ کارگری و سوسیالیستی کارگری اند؟ آیا یک مجموعه از نیروهای چپ رادیکال "نور ستارگان مرده" و یا در بهترین  حالت که در نزد ما به نام چپ رادیکال  و غیر کارگری مشهور بودند با سوسیالیسم کارگری "نیروهای انقلابی و سوسیالیست " نام گرفته اند؟.البته رفیق به غیرسوسیالیسم نامیدن چپ رادیکال در جاهای دیگر نیز اعتراض داشته که اگر موقعیت و نیاز ایجاب کرد در جلسات شورای مرکزی حداقل به  یک نمونه  از این اعتراض ها  می توان اشاره داشت، در مصاحبه بخش سوم این نظر در مورد حزب کمونیست ایران خود را روشن تر بیان می کند، (2)

ولی از این ها گذشته

آیا به طور ابژکتیو می توان نشان داد که از جنبش رادیکال در خیابانهای شهر های ایران (داخل)خبری هست؟ مگر در 13 آبان همین چند روز پیش و حتا قبل از آن چند صد هزار و یا چند هزار نفر را ما در خیابانها دیدیم؟  آیا جنبش رادیکال مطرح دیگری در سطح جامعه که رژیم را تهدید نماید، غیر از جنبش توده ای یک ساله گذشته موجود بوده و هست؟  این را برای این می نویسم که شاید رفیق ویا رفقا به گویند که نوشته شده است"با نبود تظاهرات". این جنبش اگر هست در چه اشکالی و با چه ابعادی و در کجا جاری است؟  هر چند که اگر بود، همه مجبور بودند که در باره اش حرف بزنند و من هم هر چند با گوش های کر شده هم می شنیدم، ولی شاید موجود باشد و من متوجه آن نباشم.  در حقیقت و با کمال ناباور ی و تأسف باید بپذیریم که برخورد سازشکارانه اصلاح طلبان و کل بورژوازی ایران و ناسنجیده اقشار دیگر که شاید بنا به ماهیت شان غیر از این نمی توانستند داشته باشند،  در زندان بودن  و نیز سر در گمی و ندانم کاری سوسیالیست های کارگری و بر خورد ما نیز بی تأثیر نبود و اما  یکی از دلائل عمده و مهم آن متشکل نبودن سوسیالیست ها ی کارگری یعنی فاقد حزب سوسیالیست کارگری بودن است، در متشکل کردن طبقه کارگر، مطرح کردن خواست های اقتصادی و سیاسی و کشاندن طبقه کارگر به میدان برای رهبری جنبش توده های به پا خاسته و در چنین موقعیت و اوضاع و احوالی است که جانوران اسلامی دولت نظامیان سرمایه با بر خوردهای خشن، نظامی و خشونت بی حد ومرز، تجاوز در زندان و .. موفق شدند  و می شوند که پس از 6 دی ماه سال قبل  جنبش را از خیابانها بروبند و جمع کنند. اصلاح طلبان اصولگرا و یا اصولگرایان اصلاح طلب به حق از وحشت رادیکال شدن جنبش راضی به پذیرش ریاست جمهوری احمدی نژاد شدند و تئوری اسب تروا را از گور تاریخ بیرون کشیدند و مردم را ساختارشکن و توهین کننده به مقدسات خطاب نمودند و به هوادران خویش ندا دادند که نباید تند روی نمایند و بدین وسیله منافع طبقاتی را مانند همه اعضای طبقه شان، در طول تاریخ  سیصد ساله عمر سرمایه داری در سطح جهان  بر آرزو و رویا قدرت سیاسی ارجح گذاشتند و هزیض و هزیمت را پسندیدند تا سود و پایه های اساسی آن ضربه نخورند. به آنهاهیچ ایرادی وارد نیست. این، عین واقعیت مادی امروزه جامعه ایران است که ما ناعلاجیم بعنوان ماتریالیست این واقیعت را ببینیم و علل آنرا بیان کنیم و نه اینکه هنوز در خیال مان " طلیعه انقلاب بعد از سی سال " را ببینیم. اگر این کار را نکنیم، فکر می کنیم که هنوز مردم در خیابان هستند و کارگران را  مورد خطاب قرار می دهیم که هر چند بدون تشکل  هستید بایسته است که به خیابان آیید و  برای پشتیبانی از "جنبش رادیکال عمومی" به اعتصاب عمومی و یا سیاسی دست بزنید. در صورتیکه واقعیت عینی و نه آرزوهای بر باد رفته مان این را نشان نمی دهد یعنی جنبشی موجود نیست. حال واقعا پرسیدنی است، چرااین واقعیات از دید تیز بین رفیق و رفقای دیگر عزیزم بر حذر می مانند؟ و  مورد توجه قرار نمی گیرند؟  به باور من و با توجه به واقعیات اکنون تا اطلاع ثانوی نمی توان مثلا جمع شدن چند صد نفر در جلوی زندان اوین برای دیدار فرزندان در بند شان و شعار دادن را جنبش رادیکال عمومی و یا توده ای نامید. مبارزه کارگران نیز هنوز کارخانه ای است و در محتوا و سطح طبقه جاری نیست. بدون تشکل یافتن نیز در آینده بعید است که آن چنان جاری گردد که بتواند تغییرات بنیادی و اساسی ایجاد کند که مورد نظر است.

 

پس نمی شود نوشت و دیگران را متهم کرد که به نظر شان " و گويا ديگر خبری از جنبش راديکال در داخل نيست" بلکه رفقای گرامی باید این را پذیرفت که کروبی، موسوی و کلا بورژوازی ایران با پشتیبانی پنهان و آشکار خویش از دولت نظامیان و سرکوب " ساختار شکنان"، نقش ضد انقلابی و ضد مردمی خویش و خیانت به پایه های جنبش توده ای در نابودی جنبش توده ای را بازی کردند و دیگر "نه گویا" بلکه در واقع " خبری از جنبش  رادیکال در داخل نیست." آری آنها  شوربختانه جنبش را در نبود نیروی پیش برنده اش یعنی طبقه کارگر در بارگاه منافع طبقاتی شان و خامنه ای و بوسیله دولت نظامیان سرمایه و به سرپرستی پاسدار احمدی نژاد قربانی کردند! اگر بتوان و می توان آنها را متهم کرد، در این است و نه آن. به نظر من گاهی مواقع آگاهانه و یا ناگاهانه انسان نمی تواند واقعیات را از آرزوهای خود جدا نماید و آرزوها و خواست ها جانشین واقعیت می گردند.

در هر حال چه دوست داشته باشیم و چه نداشته باشیم در خارج از ما و تصورات ما چه "رادیکال" و چه "غیر رادیکال و یا ارتجاعی" شوربختانه جنبشی در خیابانها نیست. ما وظیفه داریم با دیدن این اوضاع، واقعیات را تحلیل نمائیم که چرا این اتفاق افتاد؟ و علل آنرا بیان نمائیم تا ما را بتواند در آینده یاری کننده باشد.و نه اینکه بگوئیم " و گويا ديگر خبری از جنبش راديکال در داخل نيست!. این یک واقعیت هر چند تلخ ولی یک واقعیت داده شده است. آیا تأثیر این  را در فعالیت های خارج کشور نیروهای هوادار جنبش چه سبز و چه سرخ، نمی بینیم؟ دیگر جنبشی نیست تا اینکه "نیروهای سوسیالیست و انقلابی" به آن جوش بخورند و یا نه؟  دیگر چرا از جوش خوردن "لایق" با این جنبش صحبت می کنیم؟  سوسیالیست های کارگری و طبقه کارگر با سیاست و استراتژی ایجاد تشکل، می تواند با درسگیری از ندانم کاری های خویش جنبش دیگر و شایداندکی متفاوت را که زمینه های مادی آن  با توجه به وضعیت اقتصادی و مادی طبقه کارگر بیش از همه جا در میان خود طبقه کارگر و دور و بری هایش (معلمان و پرستاران) مهیااست، بیآفریند و دولت سرمایه را در پیکره و شمایل اصلی اش یعنی نظامی امنینی  مورد تعرض قرار دهد. به باور من حداقل 80 درصد کل ساکنین جامعه آمادگی برای خیزش دو باره را به طور بالقوه دارند.این بالقوه با متشکل شدن و سیاست متشکل شدن داشتن است که تبدیل به بالفعل می شود.

 

 دوم اینکه  رفیق می نویسد

"ديناميزم راديکال اين

جنبش اينها را ناچار ساخته تا با آگاهی نسبت به عقوبت آن، به گذشته رژيم اسلامی بعضا نظير تاج زاده صريح انتقاد کنند و يا" مانند موسوی با زيرکی و در يک فضای غبار آلود شرايط فعلی را" و آنهم بدليل مصالح همين جنبش مناسب انتقاد ندانند."

 

رفیق رضا می تواند توضیح دهد که آیا واقعا  موسوی برای مصالح همین جنبش است که شرایط فعلی را مناسب انتقاد نمی داند؟ این را شمااز کدام فاکت واقعی نتیجه می گیری؟ این برداشت شما از کدام عملکر موسوی که می خواهد جامعه را  بدوران "طلائی امام خمینی" برگرداند، ناشی می شود؟ مگر ایشان از گذشته ننگین چه انتقادی داشته است که باید از ایشان انتظار داشت که شرایط کنونی را نقد کند که حالا بیائیم و بنویسیم که "  وآنهم بدلیل مصالح همین جنبش مناسب انتقاد ندانند؟  نمی دانم که  می توانم این سئوال را نیز داشته باشم و یا اینکه هنوز زوداست. زیرا که امید این است که رفیق و رفقا بگویند که این فقط یک اشتباه لپی بوده است. ولی چون در جلسه شورای مرکزی من این مسئله را نیز  مطرح کردم و از رفقا توضیحی نشنیدم. در به پیش! 58 نیز من هر چه گشتم در این باره توضیح و تصحیحی ندیدم، پس فکر کنم که جا داشته باشد که هشدار دهم و بپرسم که رفقای عزیز اگر این توهم داشتن به جلادی چون موسوی نیست؟ پس چیست؟ حال علاوه بر سئوالات پیشین یک سئوال واقعی دیگر نیز مطرح است و آن اینکه رفیق رضا و یا هر رفیق دیگری آیا می توانند نشان دهند که این کدام مصالح جنبش است که موسوی را به لب فرو بستن دعوت می کند؟ به باور من چیزی که راهنمای این جلادان در سکوت و گویا بودن شان است به گفته آیت الله عظمای جنبش اصلاحات موسوی خوئینی ها  (سر دبیر سابق یا کنونی نشریه سلام)  حفظ نظام است. این سید 10 روز مانده به انتخابات دهم ریاست جمهوری یک مصاحبه با سایت روز و یا امروز دقیقا حضور ذهن ندارم، می کند. در آن درست مانند خمینی می گوید که " اگر نظام به خطر بی افتد، می شود از برخی واجبات و محرمات دین گذشت." حال نیز حفظ نظام سیاسی و اجتماعی و احساس خطر کردن که بارها موسوی خود اشاره کرده است و به زبان دیگر در نظر گرفتن  منافع مادی طبقه است و نه "مصالح جنبش "که موسوی را به سکوت و به تمکین فرا می خواند. هواداران موسوی و کروبی برای فریب مردم و کارگران چاره ای ندارند جز اینکه  بگویند رهبرانشان از سر مصالح جنبشن توده ها دورغ می گویند و در عوض فقط به تهدید حریف اکتفا می کنند، را" مصالح جنیش رادیکال"  به خوانند، ولی ما که نباید به گفته شان در باره خودشان باور داشته باشیم، به قول خودمانی هیج بقال سر کوچه هم نمی گوید که دوغ من ترش است. به قول لنین اما، هر حرف و عملی حکایت از منافع طبقاتی طبقه ای مشخص می کند.

 

 سوم  اینکه رفیق می نویسد:

"آماده بودن شرايط بدين معنی است که دخالت فعالين و پيشروان کارگری برای سازماندهی کارگران برای دخالت در اوضاع کنونی خلاف جريان نيست و با شرايط فعلی از هر نظر خوانايی دارد و همسو است.  به ويژه در مقايسه با دوره گذشته، يعنی دوره ای که اصلاح طلبان اسلامی هنوز از بدنه رژيم رانده نشده بودند، شرايط از هر لحاظ مناسب تر است.

 

"در دوران اصلاحات سياسی که هنوز اصلاح

طلبان بخشی از رژيم بودند، استراتژی جنبش کارگری ايجاد تشکل بود. با عروج جنبش اعتراضی پس از انتخابات، استراتژی جنبش کارگری به ميدان آمدن و دخالت در جنبش عمومی فعلی است." سرنوشت اين جنبش که ميليونها مردم و از جمله خود کارگران را (اگر چه نه به مثابه طبقه متشکل و با سلاح اعتصاب)

به حرکت در آورده نبايد بدون دخالت جنبش کارگری رقم بخورد. سازماندهی جنبش ايجاد تشکل های توده ای کارگری در ابعاد گسترده در بطن دخالت همه جانبه جنبش کارگری در جنبش فعلی ميسر است. بيانيه های روز کارگر امسال اين جهت گيری را بخوبی نشان داد." تأکید از من است.

به نطر من طبقه کارگردراین شرایط زمانی می تواند به عنوان طبقه و نه آحاد "دخالت همه جانبه" نماید که متشکل باشد.

 

 بعد از تجربه ی بزرگترین انقلاب توده ای شکست خورده 22 بهمن که تجربه ی خیلی گرانی بود دیگر نمی توان،استراتژی تشکل محور را چنین ساده پنداشت. امروز باید بدانیم که طبقه کار بدون تشکل از این دخالتگری ناتوان است.این را بیشترازهرچیز واقعیت های کنونی مبارزه نشان می دهند.

 و امادر رابطه با این  مسئله که در دوران اصلاحات سیاسی استراتژی سوسیالیسم کارگری  تشکل کارگری بود و حالا به میدان آمدن و دخالت در جنبش عمومی، اولا چرااین استراتژی سوسیالیسم کارگری و تغییر آن باید با بود و نبوذ جنبش اصلاحات سیاسی بورژوازی ایران مچ شود؟ تاآن جائی که با مرگ یکی،از دور خارج شدن دیگری را تداعی کنیم. دوما پرسیدنی است که در نظر بگیرید که جنبش اصلاحات سیاسی از طرف طبقه بورژوازی ایران در دستور قرار نمی گرفت، بااین همه تجربه خونین که درعدم تشکل پرولتاریا دارد، آیا نباید طبقه کارگر در ایران در فکر متشکل شدن می بود؟ یا اینکه استراتژی تشکل محور میداشت؟  آخر مگر طبقه کارگر ایران بدون داشتن تشکل های طبقاتی و سراسری می تواند، روز خوشی را برای خویش و آیندگان در چشم انداز داشته باشد؟ مگر داشتن و نداشتن تشکل برای طبقه کارگر دلبخواهی است که در یک دوران در دستورش قرار بگیرد و روز دیگر نگیرد؟ مگر پیروزی طبقه کارگر بر طبقه سرمایه دار و دولت هارش و پیشروی بسوی یک جامعه فارغ از این همه انگل و زالو، شکنجه و اعدام بجز متشکل شدن چاره ای است؟ به نظر می رسد که رفیق در این تخیل است که داشتن استراتژی تشکل محور برای  طبقه کارگر  یک نیاز تئوریک است و نه هست و نیست طبقه در گروه داشتن همین استراتژی است. و یا جنبش اصلاحات سیاسی طبقه سرمایه دار فرصتی ایجاد کرده بود که طبقه کارگر را به استراتژی تشکل محور رسانده بود و چون این فرصت پایان یافت آری این کاملا درست است که  طبقه کارگر چه با تشکل و چه بدون  می تواند و بایسته است که در هر جنبشی که رگه ای از ترقی خواهی داشته و بر علیه دولت اسلامی ویا هر دولت و جک و جانور دیگر سرمایه و حامیان سرمایه داران جاری است و با هر جناح و دار و دسته اش شرکت کند، ولی با چشم انداز و استراتژی متشکل کردن خویش و گرنه باز قتل عام های دیگری اگر بدتر از دهه ی 60 نباشد، کم خسارت تر و تراژیک تر نخواهند بود را با احتمال زیاد باید که انتظار بکشیم.  توجه شما را در اینجا  به گفته  یک رفیق کارگر جلب می کنم  " متاسفانه اعتراضاتی که در شهرهای بزرگی چون تهران انجام می‌شود به دلیل ناهماهنگی  و نداشتن تشکل‌های کارگری و متشکل نبودن کارگران و عدم اتحاد و پراکندگی‌شان برای اعتراض‌های هدفدار و تشکل یافته و شاید بتوان گفت از ترس از دست دادن تنها منبع درآمدشان و گرسنه ماندن خانواده‌شان به شکست می‌انجامد و هیچ نتیجه مثبتی ندارد. کارگران باید متشکل شوند و با اتحادشان است که می‌توانند حقوق و مطالباتشان را از سرمایه‌داران بگیرند" ، (توماج  گزارش کوتاهی در مورد وضعیت کارگران شرکت نفت- 30 آبان1389، کانون دوستداران کارگران سوسیالیست - خارج کشور) .

   حال بد نیست که با هم نگاهی  نیز به یکی از تیز ترین  نوشته های اتحاد سوسیالیستی کارگری یعنی اعلامیه در باره کشتار کارگران خاتون آباد بکنیم. متن اولیه این اعلامیه را خود رفیق رضا مقدم نوشته بود. دراین اعلامیه و با دقت نوشته می شود: "تنها دليل جسارت جانيان حاکم در شليک به تجمع کارگران، متشکل نبودن کارگران ايران است. اين وحوش آدمکش زبون تر از آنند که حتى فکر قتل عام کارگران متشکل را بخود راه دهند. فقط يک طبقه کارگر متشکل ميتواند آدمکشان حاکم بر ايران را متوقف کند و آنها را به جايى که تاريخا به آن تعلق دارند بفرستد و قطعا خواهد فرستاد. " تأکید از من است.

 حال از رفیق و از خودم و از همه شما اعضای شورای مرکزی اتحاد سوسیالیستی کارگری  می پرسم که اگر " فقط يک طبقه کارگر متشکل ميتواند آدمکشان حاکم بر ايران را متوقف کند و آنها را به جايى که تاريخا به آن تعلق دارند بفرستد و قطعا خواهد فرستاد." درست است پس چگونه است که چند سال بعد و با  مرگ جنبش اصلاحات و آمدن تودهها که بهترین شرایط برای متشکل شدن است، تشکل یافتن بعنوان استراتژی از دستور" سوسیالیسم کارگری" با باور ما خارج می شود؟ آخر مگر می شود که تشکلی که همه چیز را به درست به متشکل شدن کارگران ربط می دهد و گره می زند،از کلماتی چون فقط برای رساندن مقصوداستفاده می کند به یک باره با از دور خارج شدن اصلاح طلبان و در خیابان بودن تودهها،(جنبش رادیکال عمومی) دیگر استراتژی تشکل محور برای طبقه کارگر که از نان روز برایش ضروری تر بود، بدون سر و صدا دود شود و به هوا رود و استراتژی خود را که هیج بلکه استراتژی سوسیالیسم کارگری راآوردن کارگران به میدان و دخالت در جنبش عمومی و حتما برای  فرستادن همان " آدمکشان حاکم بر ايران"، "به جائی که باید فرستاده شوند." در شرایط بی تشکلی کارگران، باشد ؟  ما می خواهیم کارگران غیر متشکل را به میدان به کشانیم  که  حاکمان را سرنگون کنیم، پس تکلیف آن گفته های ما چه می شود؟ من نمی گویم که حتما آن گفته ها درست بودند، ولی کمی جدی تر به اسنادمان برخورد کنیم. این هم در حالی گفته می شود که این جنبش توده ای  نیز، دیگر موجودیت ندارد. پس در اتخاذ و یاعدم اتخاذ استراتژی تشکل محور اولی یعنی جنبش اصلاحات بورژوائی  مهم و تعیین کننده بود و نه دومی. راستی چرا ما چنین شده ایم؟   چرا نمی خواهیم اول و پیش از همه چیز به خودمان و به نوشته های خودمان دراین چند ساله برخوردی داشته باشیم و بگوئیم که چرا گفتیم ؟ و چرا نشد ؟ و بعد استراتژی جدید اعلام نمائیم؟

اما، حوادث اخیر بیشتر و واضح تر از هر نوشته و بحثی ضرورت یک استراتژی تشکل محور را در دستور رهبران  و فعالین علنی و مخفی کارگران به طور کلی و سوسیالیست های کارگری، قرار داده است.  تشکلاتی که نخواهند به این مسئله با جدیت برخورد کنند، سرنوشتی را می یابند که "نور ستارگان مرده " یافته اند.

 در ایران اگر مثلا این فرض ناممکن را ممکن بدانیم که رژیم جمهوری اسلامی سرنگون نیز شد. رژیم آینده از هر پسوند و پیشوندی برخوردار باشد، همان کشتار کنونی در اتنظار طبقه کارگر و تودههاست. زیرا که دیکناتوری در چنین جوامعی از ذات خود سیستم سرمایه در جامعه  بر می خیزد و نه از اسلامی بودن و یا شاهنشاهی و غیره. حلقه اصلی برای به مصاف طلبیدن چنین دیکتاتوری داشتن اشتراتژی تشکل محور برای طبقه کارگر است.  تشکل یافتن طبقه کارگر در هر شرایطی از این مادیت بر می خیزد و ایدئولوژی های گوناگون توجیه این خفقان سرمایه اند و نه بنیان دیکتاتوری. گرچه این فرض که دولت اسلامی سرنگون گردد بدون متشکل شدن طبقه کارگر حداقل در یک زمان قابل پیش بینی با داده های موجود ( برخورد طبقه سرمایه دار، وزن طبقات و اقشار دیگر و یا جنبش های اجتماعی) غیر ممکن به نظر می رسد که خود ما بارها و بعناوین مختلف  به ا ین اذهان کرده ایم و باور داریم، ولی  بفرض که فرض( سرنگونی می شود)، داشتن، احتمالی هر چند یک درصد به نظر برسد، ولی باز هم می شود، آنرا در یک بحث منطقی دخالت داد. در آن شرایط طبقه کارگر بدون تشکل چه سرنوشتی خواهد داشت؟  آیا سرنوشتی بدتر از سال 57 نخواهد داشت؟  پس همان طور که دیکتاتوری در ایران سرمایه اساسااز حرکت خود سرمایه ناشی می شود، تشکل یافتن کارگران در تشکلات طبقاتی توده ای شان نیز از ضرورت رهائی شان و رسیدن حتا به خواست های روزمره شان بر می خیزد و نه با جنبش سیاسی طبقه ای دیگر شروع گردد و با پایان یافتن آن نیزازدستور طبقه و پیشروان اش بعنوان استراتژی خارج گردد. یا با نبودن جنبش تودهها بر عکس زمان شاه، در دستور قرار گیرد و آمدن تودهها به میدان بعنوان استراتژی از دستور سوسیالیست های کارگری خارج گردد. واقعا آیا این یک خوش بینی نیست  که خیال گردد، می شود، جمهوری اسلامی را بعنوان دولت سرمایه در ایران را با  تجربه ای که سرمایه داران داخلی و خارجی از انقلاب 57 دارند، با یک جنبش توده ای و اعتصابات طبقه کارگر( اگر که حالا بگیریم که طبقه کارگر وارد می شد) که این فرض خود جای سئوالات زیادی دارد، به  نفع تودههای رنجکشیده و طبقه کارگر سرنگون کرد؟  زیرا که یک اعتصاب  عمومی موفق احتیاج به یک صندوق مالی دارد که کارگر بدون تشکل از چنین چیزی محروم و ناتوان است. یکی از علل اینکه کارگران ایران در دوره اخیر دست به چنین اعتصابی نزدند می تواند عدم همین صندوق مالی باشد. دراین جا تناقض دیگری نیز موجود است و آن اینکه ما یعنی سوسیالیست های کارگری مگر در فکر متشکل شدن و تشکیل حزب نیستیم؟  مگر نبایداین استراتژی ما باشد؟ مگر بین  متشکل شدن سوسیالیست های طبقه و خود طبقه کارگر در تشکل های توده ای طبقاتی اش تفاوت ماهوی قائل هستیم؟

 من قبول دارم که تاکتیک های طبقه کارگر برای عملی کردن این خواست و نیاز بنیادی در هر شرایطی می تواند متفاوت باشد و باید باشند. دراستراتژی سر سخت و در تاکتیک نرم و منعطف بودن کار ما  سوسیالیست مارکسی است، من این ها را از رفقای سوسیالیستم واقعا یاد گرفته ام.  مثلا اگر روزی گفته می شد که اساسا طبقه کارگر بایسته است که بر نیروی طبقاتی خود و بر مبارزات اقتصادی اساسا و سیاسی خویش و اشکال آن مانند اعتصاب و تظاهرات و غیره متکی باشد، ولی در یک شرایط متفاوت سیاسی مانند همین جنبش توده ای گذشته که میلیونها انسان به میدان مبارزه پا گذاشته اند و دیکتاتوری را برای مدتی هم که شده مورد تعرض قرار داده  و از قدرت سرکوبگری اش کاسته اند، محیط را برای طبقه برای پیشبرد هدف استراتژیک اش یعنی تشکل مهیا تر کرده است.  طبقه کارگر با استراتژی و چشم انداز متشکل شدن با شرکت در چنین جنبش هائی شرایط را هر چه بیشتر برای متشکل شدن خویش مساعد می کند، چون در شرایط جامعه ای مانند جامعه امروز ایران، خفقان سیاسی و دیکتاتوری یکی از موانع مهم و اصلی برای جلوگیری طبقه کارگر از متشکل شدن است. ولی به نظر می رسد که با توجه به تجربیات طبقه کارگر ایران در این صد سال مبارزه اش و مخصوصا سی و دو سال زندگی و مبارزه در جمهوری اسلامی خفقان آمیز سرمایه، استراتژی خود را بر این قرار دهد که بی تشکل و بدون استراتژی تشکیل تشکل های مبارزه طبقاتی  در چنین جنبش هائی  شرکت کند، چنین استراتژی ای به نطر من، برای  طبقه کار بویژه وبالکل توده های  زجر کشیده  نمی تواند مثمر ثمر و یاری کننده باشد.  طبقه کارگر بایسته است که بداند بدون تشکل راه به جائی نمی برد و نمی تواند دیگر دولتی مانند جمهوری اسلامی را  نیزسرنگون نماید. به باور من اشکال دیدگاه رفیق رضا در این مصاحبه  و اتحاد سوسیالیستی در اتخاذ استراتژی دیگری در این است که اولا جنبش اصلاحات سیاسی برایش و برایمان اصل شده است، در رابطه و برای داشتن استراتژی تشکل محور  و نه نیاز اساسی طبقه کارگر به تشکل برای حتا رسیدن به اولیه ترین نیازهایش. اینکه استراتژی تشکل محور خوب است و غیره چیزی نیست که امروز من بگویم، بلکه تمام زندگی دهساله اتحاد سوسیالیستی بر این قرار گرفته بود، البته تا دو سه ساله اخیر. دوما اینکه مثل اینکه  فکر می کنیم که شرایط شبیه سال 57 است و می شود بدون تشکل طبقاتی کاری کرد، رژیم را سرنگون نمود. دراین جا بالا و پائین رفتن اتمسفر اصلاحات سیاسی  برای رفیق و رفقای دیگر تعیین کننده می شود. و اما ببیند رفیق محمد قراگوزلو در آخرین نوشته اش چه می گوید:

 " از شغال به سگ زرد پناه بردن و برعکس، ناشی از ناآگاهی نيست. ناشی از ناگزيری و استيصال است. تا زمانی که طبقه ی کارگر به صورت متشکل اعم از تريديونيونی يا حزبی - وارد ميدان نشود هيچ يک از دولت های راست از فشار فعلی (رياضت اقتصادی) نخواهند کاست. حضور طبقه ی کارگر فرانسه و زير فشار گذاشتن دولت سارکوزی همان قدر حاوی پيام های مهم است که غيبت طبقه ی کارگر انگليس و مانور آزادانه ی دولت ديويد کامرون. مبارزه ی طبقه ی کارگر حتا در قالب اتحاديه يی نيز می تواند در آينده و در صورت انکشاف مبارزه ی طبقاتی و تبديل طبقه ی در خود به طبقه ی برای خود و شکل بندی حزب نيرومند؛ دولت های نئوليبرال و سوسيال دموکرات ضد کارگری رااز قدرت سياسی خلع يد کند "  تأکید از من است.

 

یک نتیجه گیری مقدماتی از این قسمت

به باور من می باید که به جای مطرح کردن اینکه پرولتاریا با شرکت خویش در جنبش عمومی و با توده ها (که متأسفانه زمان مصاحبه دیگر چندان خبری از چنین جنبشی نیست) و با استفاده از این شرایط مناسب در فکر سازمان یابی صنفی سیاسی خویش باشد. در محیط کار و محل زتدگی خویش را متشکل و متحد کند. به یک باره اصلا صورت مسئله را پاک می کنیم و استراتژی را ( متشکل شدن پرولتاریا) تغییر یافته اعلام می کنیم. آرزو داریم که پرولتاریا نه به صورت نیروی سازمان یافته که تنها چاره کاراست، بلکه توده وار و بی شکل در مبارزه ای که دیگر در واقیعت اجتماعی نیز وجود خارج از ذهن ما ندارد، مستحیل شود. چرا؟ زیرا جنبش اصلاحات سیاسی طبقه مقابل شکست خورده و تودهها در میدان هستند. ما ئیکه روزی آرزو می کردیم و تمامی کوشش مان را روی این متمرکز کرده بودیم که غول کارگری بیدار شود و در هیبت طبقه برای خود یعنی تشکل یافته و آگاهانه وارد صحنه مبارزه سیاسی شود، حال که غول نیمه خواب و نیمه بیداراست،او را نامتشکل رها می کنیم،ازاو می خواهیم واردصحنه شود. شوربختانه یک باراین غول با همین استراتژی ( بدون تشکل و با فراخوان به شرکت در مبارزه تودهها ) وارد شده است و تجربه تلخی را دارد. غول که آن تجربه را دارد، شاید به طور غریزی مقاومت می کند و به دعوت ما ( اتحاد سوسیالیست کارگری) جواب منفی می دهد. جنبش توده ای جلوی چشم ما شکست خورده و یا حداقل از نیرو افتاده و نشانی از حرکت اش نمایان نیست و ما همچنان بانگ برمی آوریم که استراتژی تشکل محور به کنار و اما غول را باید وارد کرد، به کجا و برای چه ؟  در رویایمان جنبش رادیکال عمومی می سازیم و ناتوانی را توانائی جلوه می دهیم. با خیال راحت باز نسخه دیگری می پیچیم.اما؛ که این اما به قول لنین امای کوچکی نیست! این گفته ها دیگری کاربردی ندارند. کسی را به مبارزه نمی کشانند. کلماتی اند که بر روی کاغذ و یا مانیتور ریخته می شوند. کسی را نه می رنجانند و نه طبقه ای را شاد می کنند. فقط وظیفه شان این می شود که ما را از یک بر خورد نقادانه به خود و اعمال خویش و ندانم کاری هایمان محفوظ دارند. آیا واقعا می توانند ما را از نقد محفوظ دارد؟ نمی دانم!  راست اش را بخواهید چنین آرزوئی را ندارم و باواقعیات کنونی نیز هم خوانی ندارند. درافق کور سوئی مرا به خویش می خواند که حرکت نمرده است و نمی میرد. دهنه اسب سرکش تخیل را باید دراین جاکشید و از پر گوئی بیش از این حذر داشت و گرنه درد زیاداست. این قسمت که طولانی نیز شده را در این جا قطع می کنم.

 

قسمت دوم

و اما نگاهی گذرا به دو اعلامیه مهم در رابطه با دیدگاه اتحاد سوسیالیستی کارگری نسبت به جنبش اصلاحات سیاسی حکومتی، مرگ ناباور آن  و نیز نوشته هائی در باره دولت احمدی نژاد ( از رفقا ایرج و رضا)  که می توانند به باور من ما را بیشتر از قبل قانع  به  اینکه به یک نگاه نقادانه مارکسی به گذشته خود نیازمند و احتیاج داریم و بعد درک خودم از بیانیه کنفرانس هفتم اتحاد سوسیالیستی کارگری و یک نتیجه گیری مقدماتی و کلی.

 می دانم که خیلی نوشته طولانی می شود. اما رفقای عزیز باور کنید که این برایم و به نظرم برای حرکت ما در آینده خیلی تعیین کننده است. این ها دلائل اساسی و اصلی اند که اعضای این تشکیلات نه اینکه افزایش نمی یابند، بلکه روز بروز آب رفته و تا اندازه زیادی بقیه را کرخت کرده است. نمونه، کمیته خارج و سرنوشت آن.

 

 

انتخابات هفتم مجلس و طبقه کارگر

 

"طبعا آنها که انتخابات را بدليل عدم امکان پيشبرد اهداف اصلاحات از طريق مجلس هفتم تحريم کردند غافلگير خواهند شد هنگامى که مشاهده کنند همين مجلس هفتم هم مستقل از ترکيب آن عملا چاره اى بجز حرکت براى پيشبرد جنبش اصلاحات سياسى ندارد."

 

 

 

ولی عملن مجلس هفتم به سدی در برابر جنبش اصلاحات سیاسی تبدیل شد  و زمینه ی مناسبی  گردید برای روی کار آمدن دولت سپاهی و اطلاعاتی احمدی نژاد.

ولی  چرا هنوز  ما حاضر نیستیم به این برداشت ناصحیح خویش بر خورد درستی کنیم؟ به برخورد احزاب بورژوائی به اشتباهاتشان نگاه کنید. حزب سوسیال دموکرات سوئد دارد همه ارکان اش را زیر سئوال می برد، بعد از اشتباهاتی که در انتخابات  کنونی  مجلس این کشورمرتکب شده است.

 

 

"بحران موجود يااز طريق راه حل طبقه کارگر که انقلاب عليه جمهورى اسلامى است پايان مييابد و يا از طريق راه حل سرمايه داران که جنبش اصلاحات سياسى است. راه سومى وجود ندارد."

 

ولی عملا این نشد، بلکه دولت نظامیان  است که کوشش می کند که بحران را به نفع خویش  و سرمایه حل نماید.

این رابگویم که بحران حاظر باز هم دو راه  محتمل دارد یا کارگران موفق می شوند با بوجود آوردن تشکلات توده ای طبقاتی  (صنفی سیاسی)  خویش و رهبری کردن اکثریت تودههای رنج و زحمت یعنی بیش از هشتاد درصد از ساکنین جامعه، شرایط را به نفع انقلاب تغییر دهند و دولت سرمایه را سرنگون نموده وبا ایجاد دموکراسی کارگری، خود و دیگران را نجات دهند و یا نه  " جنبش اصلاحات سیاسی "، بلکه دولت نظامیان سرمایه است  که به نفع سرمایه و اعمال دیکتاتوری و جامعه را منکوب کردن بحران موجود را حل نماید.

 هر چند که غیر محتمل نیست که موج دوم یعنی جنبش یقه آبی ها از سر ناعلاجی دست به مبارزاتی به زند. اما فکر نمی کنم که با توجه به اوضاع منطقه و جهان موفق گردد که بدون تشکل بتواند عمل با مفهومی یعنی تهدید دولت سرمایه و برای آزادی و سوسیالیسم انجام دهد.

 

در ادامه چنین می خوانیم

"در مقابل اما، هر روز ادامه حکومت اسلامى براى طبقه کارگر چيزى جز زندگى در يک جهنم واقعى نيست. برخلاف جنبش اصلاحات سياسى، طبقه کارگر براى سازمان يافتن و متشکل شدن بيشترين تعجيل را دارد. سوسياليستهاى جنبش کارگرى بايد فعاليت و تلاش خود را صد چندان کنند تا طبقه کارگر ايران در تشکلهاى طبقاتى خود متشکل شود. جريان مقابل طبقه کارگر همچنان جنبش اصلاحات سياسى است که بخشهايى از آن با اندکى فاصله گرفتن از رژيم اسلامى قدرتشان براى تاثير گذارى بر جنبش کارگرى و جنبش هاى حق طلبانه افزايش خواهد يافت و اين هوشيارى بيش از پيش سوسياليستهاى جنبش کارگرى را مى طلبد." تأکید از من است.

کميته اجرايى اتحاد سوسياليستى کارگرى

٢٨ بهمن ١٣٨٢ "

 

این همه مقهوریت و این همه توان در ناتوانی دیدن نمی دانم که چرا توجه هیچکدام از ما را جلب نکرد؟ به نظر من اگر نگاه دقیقی داشتیم، می توانستیم از شکست اصلاح طلبان در انتخابات شوراهای شهر و روستا و بعد شهردار شدن احمدی نژاد و گفته های خاتمی در باره قدرت اش بفهمیم که جریان به چه سمتی تغییر کرده است. و اما برای ما مثل اینکه دشمنی قوی تر از جنبش اصلاحات سیاسی وجود نداشت. ما بدنبال اثبات این بودیم که "راه سومی وجود ندارد"

 

"رژيم اسلامى براى بقا بايد بر طبقه سرمايه دار ايران متكى شود و هيچ گريزى جز گردن گذاشتن به خواستهاى اين طبقه كه توسط جنبش‏ اصلاحات سياسى نمايندگى مى شود، ندارد". به اين اعتبار رژيم اسلامى ناگزير است امكان دستيابى طبقه صاحب سرمايه ايران را به قدرت دولتى فراهم آورد و برابرى سياسى و حقوقى همه آنها را براى استفاده از ابزارهاى دولتى برسميت بشناسد. از لابلاى تمامى صف بنديهاى جديد، هم در جنبش‏ اصلاحات سياسى و هم در حاكميت رژيم اسلامى، همين اين اهداف صاحبان صنايع و سرمايه است كه دارد متحقق مى شود. از درك اين اوضاع فقط آن نيروهايى عاجزند كه جبهه دوم خرداد را تنها نماينده جنبش‏ اصلاحات سياسى در حاكميت مى دانستند كه خود جبهه دوم خرداد نيز كه چنين تلقى از خويش‏ داشت از زمره آنهاست.

 

انتخاباتی که ارزش تحریم ندارد.

خرداد 1384

تأکید باید از من است.

 

این باید از کدام واقعیت اجتماعی نشأت می گیرد؟ به باور من هیچ. زیرا که اصلاح طلبان از شوراها و مجلس به بیرون ریخته شده اند. آب از آب هم تکان نخورده است.  ولی در مااین نوع برداشت بعد از انتخابات رئیس جمهوری نیز باقی است. درست  همین نگاه است که بعد از پیروزی احمدی نژاد و نظامیان بر اصلاح طلبان، دولت احمدی نژاد را یک دوره زودگذربه اندازه یک " پرانتز" می کند. در عوض جنبش اصلاحات سیاسی سقط شده را در حال برگشت. به نظر می رسد که الله کلنگ یا  پیروزی جنبش اصلاحات سیاسی  و یا پیروزی طبقه کارگر متشکل گریبان ما را چسپیده بود. شاید هم هنوز چسبیده باشد.

 ما به اینکه  روزی بانگ جهانی برنامه ای داشت که  جمهوری اسلامی، خویش را  برای ورود به  بازار جهانی  می بایست با شرایط آی ال او ( سازمان جهانی کار) وفق دهد، به باور من بیش از خودشان مؤمن بودیم. نتوانستیم این را درک کنیم که سرمایه فقط یک شگرد ندارد، بلکه اوضاع را می سنجد و تاکتیک هایش را تغییر می دهد. شرایط آن روز طوری بود که بانگ شکست کمونیسم و مرگ هر گونه آزادیخواهی خارج از چهارچوب سرمایه بلند بود. در داخل نیز فکر می کردند که خطری بعد از آن قتل عام ها دیگر تهدید نمی کند.

 اما رفقای عزیز دیگر آن دوران خیلی قبل به پایان رسید  و ما باید از خیلی قبل این را می فهمیدیم و خود را برای رویاروئی با شرایط امروز آماده می کردیم. ما خود یک طرف دعوا بودیم.  طبقه کارگر یا یاری سوسیالیست هایش  زیر حاکمیت جنبش طبقه سرمایه دار نرفت وایستاد. و بعد از این بود که ما نتوانستیم قدرت و ضعف طبقه سرمایه دار و و اتفاقا نقطه قوت جنبش طبقه خودمان را به خوبی درک نمائیم.همین مسئله ما رااز دیدن مرگ جنبش اصلاحات سیاسی حکومتی  در زمان مناسب عاجز کرد. جنبش اصلاحات سیاسی سرمایه داران خیلی بیشترازاینکه اهمیت داشت برای مااهمیت پیدا کرد.

و اما، یک باید هنوز می تواند برای اتحاد سوسیالیستی کارگری مطرح باشد و آن اینکه، واقعیت را بتواند در جریان ببیند. از آن فرا بگیرد. و بداند که "تئوری خاکستری است درخت سبز زندگی است".

 

مارکس نوشته بود در هر دهسال یک بار سیکل بحران در جامعه سرمایه داری فرا می رسد، ما یک نیمه سیکل بحران را از نظر زمانی  در دیکتاتوری سرمایه دولت سپاهی امنیتی احمدی نژاد متأسفانه طی کردیم و هنوز حاظر نیستیم که به پذیریم که به بی راهه رفتیم.  هنوز زبان به گفتن اینکه مقهور یک حرکت طبقه مقابل شدیم باز نمی کنیم. دولت احمدی نژاد را که  نه دو سال بلکه 6 سال عمر کرده و هنوز به عمر ننگین اش ادامه می دهد و ما همچنان از پذیرش اشتباه خود گریزان هستیم. تشریح نمی کنیم که چرا پیش بنینی کردیم که دو سال بیشتر دوام نمی آورد؟  نمی خواهیم بپذیریم که ما انسان هستیم و با یک امکانات ناچیز و عاجز از فال بینی و پبش قضاوت و پیش بینی!

 

و اما رفقای گرامی درک من از بیانیه کنفرانس هفتم

 

من هر قدر به بیانیه کنفرانس هفتم، توجه کرده و می کنم،این تغییر دراستراتژی سوسیالیسم کارگری که کارگران را بدون تشکل، فراخوان  در ادغام دریک جنبش توده ای نماید، نمی یابم. جا به جا در این بیانیه و بیانیه ها ی دو گانه قبل ازاین،  به تشکل یافتن کارگران و اهمیت آن برای اینکه کارگران به توانند، رهبری این جنبش را گرفته و آنرا به پیروزی با مفهوم بر سانند، پرداخته شده است. آری ما کفته ایم و من هم باور دارم که تشکل سازی و چگونگی ساختن آن در شرایط مختلف متفاوت است. در شرایطی که تودهها رژیم را مورد حمله قرار داده اند، نمی شود به کارگران گفت که در کارخانه بمانید و از این جنبش حمایت نکنید تا اینکه در کارخانه متشکل می شوید. ما هیچگاه نیز چنین تبلیغ و ترویج نکرده و بعد از این نیز نباید این کار را بکنیم. ولی این با اینکه بگوئیم که استراتژی تشکل یافتن تغییر یافته است ، به باور من متفاوت است. حال با چیزی مواجه می شویم که در شرایط بودن جنبش اصلاحات سیاسی در قدرت  استراتژی تشکل سازی را تبلیغ و ترویج می کردیم و حالا با شکست آن و بودن جنبش رادیکال، استراتژی ما چیزی دیگری مثلا ورود کارگران به یک جنبش عمومی  می شود. و از کارگران می خواهیم که شبیه سال ها ی 56 و 57 رفتار کنند. بی توجه به آنکه زمان فرق کرده است و ما نیز زمانی به درستی گفته بودیم که با عبرت گرفتن جناح های مختلف سرمایه ازانقلاب بهمن 57 که از طرف نمایندگان به نام این طبقه( بازرگان ) به باران خواستن و سیل آمدن نامیده شد، هیچگاه در مبارزه تودهها برای سرنگونی  رژیم اسلامی شرکت نمی کنند، ابن بدین معنی است که سرنگونی جمهوری اسلامی، بدون دست بردن به مالکیت نیز فقط و فقط وظیفه طبقه کارگر و تودههای رنجدیده است. این توده نیز بدون رهبری شدن بوسیله طبقه کارگر متشکل به جائی نمی رسد. این را خود واقعیات امروزه جامعه ایران و شکست جنبش تودها به عینه نشان می دهد.

 

 

 رفقای عزیز

 طبقه کارگر به صورت آحاد و نه طبقه درهمین جنبش شرکت داشت و حضورش را همه دیدند و قبول کردند. حتا جانباختگانش را نیز شمردند، هر چند با خساست بورژوائی و اسلامی شان (شیخ کروبی) اعلام کرد. اما، چون متشکل نبود، جائی دیده نشد و گم شد و ناپدید گشت، فقط بچه های محمود ماندند که هنوز چشم در انتظار آمدن پدر از سر کار هستند و یا مادر محرم است که جوان اش را طلب می کند و حتا دیگر کسی اسمی هم از ایشان نمی برد. اگر کارگر در این شرایط اعتصاب عمومی هم نماید، با توجه به اینکه متشکل نیست، فکر نمی کنم که موفق شود کار با معنی و مفهومی انجام دهد.

و اما شخصا بگوی مکه اگر تغییر استراتژی سوسیالیست های کارگری را، واقعا همان هنگام یعنی موقع دادن این بیانیه  متوجه شده بودم، حتما رفقا بدانند که به چنین بیانیه ای رأی مثبت نمی دادم که هیچ بلکه به آن رأی منفی می دادم و در دورن اتحاد سوسیالیستی کارگری با تمام توان  به مخالفت با آن می پرداختم.  زیرا که به باور من طبقه کارگر ایران یک بار در سال 57 بدون تشکل ( صنفی- سیاسی)  در یک جنبش همگانی شرکت کرد و اساسی ترین ضربه را نیز به گفته و قبول دوست و دشمن این طبقه بود که با اعتصابات خود و مبارزه خویش بر پیکر رژیم دیکتاتور سرمایه شاهنشاهی که "جزیره آرامش" در میان دریا طوفانی در منطقه نامیده می شد، زد و اما چه نتیجه ای گرفت؟ ازاین نمی خواهم یک فتیش بسازم یعنی بگویم که اگر متشکل می شد، حتما پیروز می شد، اما باحتمال قوی این ضرباتی را که محتمل شد، نمی خورد. قسمت طبقه کارگر از پیروزی 22 بهمن متأسفانه کشتار دسته جمعی خویش و قرزندانش، تحمیل بی حقوقی افراطی، بیکاری و آوارگی که کارگر هیچگاه درآن جامعه ندیده بود را تجربه کرد. در هر زمانی تشویق طبقه کارگر به یک مبارزه توده ای ضد دیکتاتوری  و بدون داشتن اشتراتژی تشکل محور و اینکه می توان پیروز شد، اگر پیروزی به معنی رسیدن طبقه کارگر و تودههای رنج کشیده به خواست های حتا دموکراتیک شان باشد، همیشه ناصحیح بوده و بویژه در چنین شرایطی فاجعه بار است. هر چند که این درست که نباید سیاه و سفید کرد و اما احتمالات با واقعیات موجوداین را می گویند و یا حداقل نزد من چنین است.

 

ولی این را بدین معنی درک نکنید که من با ورود بدون تشکل طبقه کارگر به یک جنبش توده ای موافق نیستم، این درست نیست. طبقه کارگر نیز مانند همه زندگی می کند و در همین زندگی مادی اتفاقات نادلخواه هم اتفاق می افتند. برای این است که ما در بیانیه دوم بعد خیزش توده ای اعلام می کنیم که جنبش ادامه دارد کارگران را متشکل کنیم. یعنی این را  به درستی می دانیم که برای به پیروزی رسیدن همین جنبش توده ای ( برای دموکراسی و آزادی) و بر علیه دیکتاتوری به طبقه کارگر متشکل نیاز دارد نه اینکه استراتژی ایجاد تشکل را به استراتژی شرکت در یک مبارزه عمومی ویا  ضد دیکتاتوری تقلیل دهیم. هر چند که به نظر من اگر این اعلامیه های  دو گانه را، مثل قدیم یعنی (دوران به تاریخ سپرده شده در اتحاد سوسیالیستی کارگری که این نوع مسائل مهم را در تشکیلات اول مطرح می کردیم و بحث می کردیم و بعد بیرون می دادیم، )مطرح می شد خیلی چیزها برای ما روشن تر می شد و شاید اینجا و آنجا ی بیانیه ها تغییر می کردند.

این را نیز بگویم که من نمی دانم که آیا ما حساب باز کرده بودیم که جنبش اصلاحات سیاسی پیروز می شود و ما سوسیالیست های کارگری در یک "دموکراسی بورژوائی" به ایجاد تشکل توده ای طبقاتی کارگری اقدام می کنیم؟ یعنی ایجاد تشکل کارگری در عملا استراتژی اتحاد سوسیالیستی می گردد؟  مبارزات مان بر علیه تشکل سازی آن چنانی شان(جنبش اصلاحات سیاسی و هئیت مؤسس سندیکاها) فقط زمان خریدن بود؟ و یا اینکه در دل دیکتاتوری سرمایه واقعا باور داشتیم و داریم که  طبقه کارگر تشکل می سازد و با تشکل وارد دوران جدید برای پیروزی می گردد؟ کدام یک؟ اولی به نظر می رسد که یک رویا بود و هست و دومی سخت ولی تنها مسیر محتمل. طبقه کارگر ناعلاج است که برای ایجاد تشکل هایش به مبارزه در همین شرایط نامناسب از هر لحاظ برخیزد. این راه اصلی با توجه به صد سال تجربه مبارزه طبقه کار گر ایران است و راههای دیگر استثنایی. حلقه اصلی تشکل سازی و راه انقلاب و شیوه انقلاب کردن در ایران سرمایه چنین است.  مگر نه اینکه ما باور داشتیم که دیکتاتوری سرمایه نه از خصلت خوب و بد این شخص و آن فرد بدذات است بلکه این خود سرمایه است که در این کشور  حکومت  اش چنین است.؟ مگرایجاد خفقان سیاسی اجتماعی از ضرورت های سرمایه و رشد آن در کشوری مثل ایران نبوده و نیست؟

پس چرا چنین ما کله پا شده ایم؟

حال با  توجه به این مصاحبه  رفیق رضا مقدم ( جنبش اصلاحات........تشکل.... ورود طبقه کارگر به جنبش توده ای و بدون تشکل.) و مخصوصا بر خورد در جلسات شورای مرکزی ، برایم موضع رفقا ایرج و رضا در برابر شکست اصلاح طلبان در برابر  نظامیان سرمایه و رئیس جمهور شدن احمدی نژاد را قابل فهمتر میکند. من اکنون این را می توانم به خوبی درک نمایم که چرا نوشته می شد که : " نوبت ایران نیست، نوبت احمدی نژاد است"  و یا دو ساله دیدن سرکار بودن دولت نظامیان سرمایه را روشن تر درک کنم.

 

 زیرا که به باورمن برای رفقا قدرت اصلاح طلبان تا این جا مهم و با اهمیت بود که شکست اش را نمی توانستند و نمی توانند هضم نمایند. اصلاح طلبان با رفسنجانی " عملگرا " و شیخ اصلاحات شکست خورده بودند و یکی شان به خدا پناه می برد و دیگری شکست اش را  به دو ساعت خواب صبح گاهی اش نسبت می داد و اما ما این را یک پرانتز می دانستیم و به جای  در کنار کارگران سوسیالیست و توده ی کارگران بیکار شده  و برای آماده کردن  شرایط برای سازماندهی طبقه کارگر در دل چنین اوضاعی که هنوز تازه شکل گرفته بود، قرار بگیریم. به این می اندیشیدیم که اصلاح طلبان به زودی بر می گردند.  آری ما قادر نشدیم که استراتژی جدید سرمایه در ایران را به خوبی جلاجی کنیم. این است  که  پیش بینی  می کنیم که دولت احمدی نژاد یکی دوسال بیشتر دوام نمی آورد. و تصور مان این است که نیروهای طرفدار اصلاحات سیاسی  با کمک بورژوازی جهانی این دولت را که چه بسا خود در برابر فشار جنبش توده ای به آن رضایت داده اند، ،سرنگون می کنند. رفیق رضا حتا برای تیتر مقاله اش "نوبت ایران نیست و نوبت احمدی نژاد است"، انتخاب میکند ولی آیا بعد از 6 سال  ریاست جمهور بودن احمدی نژاد و پیشروی اش در سیاست ایران، جای نقد این نوع نگاه به سیاست در جامعه ایران فرا نرسیده است؟ چرا باید با سکوت برگزار شود؟ این را به نظر من  نمی توان با سرازیرشدن مثلا پول نفت، ربط داد و خویش را نجات یافته از یک نقد مارکسی لنینی دانست. این موضع در روحیه کارگران مؤثر بود و در مبارزه شان تأثیر داشت. یک" پرانتز"، حتما رفقا نیز قبول دارند که با یک دوره زمانی 6 ساله و یا 8 ساله و یا نمی دانم چندین ساله غمگینانه و شوربختانه، فرق دارد، یا اینکه یک دسته اوباش بدون سیاست واستراتژی با یک سیاست و استراتژی اتخاذ شده از طرف حامیان دولت سرمایه و قبول و تحمیل آن به دیگر جناح های بورژوازی  وطنی و انداختن شال کورش به گردن و از هیز انتفاع انداختن ناسیونالیسم در اپوزیسیون و در حال تحمیل  به تودههای طبقه کارگر و دیگر رنج کشیدگان با یکدیگر متفاوتند و راه و شیوه مبارزه و و سیله مبارزه با این دو شرایط با یک دیگر تفاوت ماهوی دارند. به باور من اشتباه کردن در نزد هیج کسی غیر ممکن نیست، ولی چگونگی بر خورد نمودن یااصلا بر خورد نکردن به اشتباهات و نپذیرفتن اش در نزد سوسیالیست ها کارگری مهم و حتما کاری پسندیده نیست. این را من در کنفرانس چهارم با اشاره به پیش بینی رفیق با توجه به نوشته رفیق در مورد امکان انتخاب نشدن بوش در دور دوم ریاست جمهوری امریکا و اشتباه بودن آن یادآوری کردم، ولی بر خورد خوبی با مسئله انجام نگرفت. رفیق به اشتباه و به سهو و شاید هم از سر عصبانیت و برای دفاع از خود مقاله اول "پیروزی در جنگ، شکست در صلح" را به جای مقله دوم و مورد اشاره ی من " ناکامی سیاست آمریکا در عراق " را برای ما خواند. من آن لحظه متوجه بودم، ولی جو طوری بود که از بیان آن خود داری کردم و امروز از خودم نیز به این خاطر انتقاد می کنم. شایداگر پا فشاری می کردم و نوشته مورد نظر را نشان می دادم، تأثیری می داشت، نمی دانم.

 

به نظر من اگر باور داشته باشیم که نقطه نظرات اتحاد سوسیالیستی کارگری، برای کارگران سوسیالیست، چپ و رادیکال مهم است که  احتمالا چنین می تواند باشد، پس برخورد ناصحیح ما به اشکالات و اشتباهات ما نیز در مبارزه کارگران مؤثراست. تا کنون به یاور من  ما با درک نادرست مان از توان جناح های مختلف بورژوائی و پیش برد سیاست شان در جو و شرایط کنونی سیاسی اجتماعی ایران، طبقه کارگر در ایران را در همین دوره اخیر نتوانستیم آن طور که باید وشاید یاری داده و کمک کننده باشیم. وقت آن رسیده است که تمام قد خود را در آئینه واقعیات سرسخت ببینیم!

 

 

. اینکه ما رفقای اتحادسوسیالیستی چرا؟ متوجه قضیه نشدیم. رک و پوست کنده بگویم که ازآنجائی بیشتر از همه ناشی شد که ما به نخبه ها بیش از اندازه مؤمن بودیم.ایمان کور کورانه به هر چیزی خطرناک است این چه نیروی نامرعی و ناموجود خدایان باشد و چه شاهان و حاکمان ستم پیشه باشند و چه انسانها ئی مثل خوذمان! فرقی به باور من نمی کند.این است درس تاریخ که در اکثر مواقع نادیده گرفته می شود. تنبلی فکری چیزی؛ تسکین بخش ولی خطرناک است وبس!!

 

 

 

رفقای عزیز

به باور من و با درسگیری از تجارب تاریخی طبقه کارگر در سطح جهانی و نیز مبازات صد ساله اخیر مبارزه طبقه کارگر در ایران  و بویژه سرنوشتی که جنبش توده ای اخیر، متأسفانه با عدم وجود طبقه کارگر متشکل  پیدا کرد، همه و همه، این را به ما  سوسیالیست های کارگری و کل طبقه کارگر یادآوری می کنند، تشکل یافتن کارگران  تنها راه و گامی واقعی به جلو بر داشتن است. استراتژی و سیاست تشکل محور تنهااستراتژی است که می تواند کار ساز باشد و هر چیزی که ماراازاین هدف باز دارد، باید مورد نقد قرار داد و آن را بعنوان مانعی در راه پیشرفت جنبش طبقه کارگر مخصوص و بالکل جامعه بشری تلقی کرد و تلاش نمود که آنرا بر داشت و مسئله تشکل یابی کارگران تا آن جائی اهمیت دارد که به حق،  رفقای کمیته های کارگران سوسیالیست داخل دراولین و دومین اطلاعیه شان، در این باره نوشتند و  کارگران را تشویق کردند که در مبارزات توده ای جاری شرکت کنند ولی با چشم انداز متشکل شدن و دانشجویان سوسیالیست ایجاد تشکلات توده ای طبقاتی را بعنوان هم استراتژی و هم تاکتیک معرفی کردند. این مواضع سوسیالیسم کارگری  به نظر من و با توجه به شرایط مبارزه طبقاتی در جامعه ایران و منظقه کاملا  صحیح  و در هر محکمه ای قابل دفاع اند و عدول از آن و بعنوان استراتژی از دستور کار خارج کردن به بی راه رفتن است و همان نتیجه را می دهد که شکست را در پی داشته و دارد. هیچ مبارزه ای بدون کارگر متشکل، متشکل در تشکلات مبارزه طبقاتی به پیروزی معنی دار در جامعه سرمایه داری ایران نمی رسد یعنی بر قراری دموکراسی کارگری و همچنین رسیدن به خواست های روزمره و دموکراتیک مانند آزادی های اولیه بیان و اندیشه و اعتصاب و تجمع وغیره و حتا با باور من  دیگر انقلابی همچون 22 بهمن 57 هم یک رویا خوش ولی غیر قابل تحقق به نظر می رسد.  جامعه ایران تغییر کرده است. بورژوازی ایران دیگر در شرایط سال 1357 نیست. فلاسفه و نویسندگان خود را دارد. به دور و بر مان نگاهی بی اندازیم تا ببینیم که چرا کارگران با همه این مبارزات راه به جائی نبرده اند؟حتا دستمزد عقب افتاده خویش را نیز نمی توانند بگیرند، زیرا که بدون تشکل های طبقاتی ( صنفی و سیاسی) انقلاب کردن و ساقط کردن دولت سرمایه اگر  که غیر ممکن نباشد، در چشم انداز نمی تواند باشد. جال چه به رسد به آنکه کارگران به توانند پایه های جامعه ای بریزند که در آن دیگر خبری از این  همه فلاکت دامن گستر و فحشا و بی حرمتی و کشت و کشتار و تجاوز نباشد. من نمی خواهم کسی را تهیج کنم ولی این ها را تجربه زندگی 62 ساله به من می گوید و ناعلاج هستم با شما رفقا ی گرامی ام در میان گذارم. تا نادرستی هایش صیقل بخورد و در بوته نقد مارکسی لنینی قرار گیرد .  

 موفق و پیروز باشید.

زنده باد مبارزه تشکل محور طبقه کارگر

. نابود باد جمهوری اسلامی سرمایه،

زنده باد آزادی، زنده باد سوسیالیسم

 

دوستدارت همگی تان

حمید قربانی

5 آذر 1389

زیر نویس ها

 

1- در زمانی که اولین اعلامیه کمیته خارج کشور این حزب در  سالروز حمله نیروهای اشغالگر و سرکوبگر  به کردستان ( 28 مرداد 1358) که درست در روزهای برگزاری کنگره حزب کمونیست و شاید پایان آن صادر شده است، برعکس نظر رفیق را، روی کاغذ می آورد. این اعلامیه درست مانند سابق خیزش توده ای، شرکت نکردن مردم کردستان دراین جنبش را مثبت و نشانه آگاهی مردم کردستان و درگیری نشدن در تضادهای دورنی دو جناح می داند. تلویوزیون اش نیز خارج از اینکه با کسانی مانند بهمن شفیق و مجید محمدی وغیره گفتگو می کند،  مشغول مصاحبه با فرتوت ترین و بی مایه ترین شخصیت های  جنبش چپ اشرف دهقانی  و مینا احدی در لحظه ای است  که عکس پر از غرور مینا احدی در سایت نازیست های آلمانی به چاپ می رسد و جوانان نازیست مشغول برگزار سخنرانی برایش هستند،می باشد، نظر گاه رفیق رضا مقدم این است که این حزب بعد از کنگره اخیرش بسوی مثبت چرخش کرده است. به باور من بیشترازاینکه رفیق رضا به عملکرداین حزب توجه نماید به گفته های این ها در باره خودشان توجه دارد.

 

March 03, 2019

در باره "نافرمانى مدنى"

ابتدا تاکید کنیم که از نظر ما پدیده ای به اسم "نافرمانی مدنی"، در مفهوم و شکلی که برخی از جریانات راست از جمله نیروهای راست و سلطنت طلبان در دستور کار خود داشتند، راهی نیست که  پاسخگوئی مبارزه کارگران و زنان و آزادیخواهان در ایران علیه حاکمیت اسلامی باشد، بر عکس به روند مبارزه متحد و انقلابی آنها برای از بین بردن کلیت آن سیستم آسیب هم رسانده و میرساند. با نظامی که بقای چهل ساله اش بر خشونت استوار بوده، ادعای پرهیز از "خشونت" علیه آن و توصل  صرف به "مبارزه مدنی" نه انقلابی است و نه میتواند به کسب یک  آینده  مبتنی برآزادی و برابری و سرنگونی چنین نظامی منتهی گردد.


 اما در قالب دیگر و عمومی تر "مبارزه مدني"، چنانچه تحت هژمونی مبارزه کارگری و انقلابی قرار بگیرد میتواند نتیجه و روند متفاوت تری طی نماید. در اینجا ما به همان چهار چوب و قالب که خود نهادهای بورژوائی اشاره دارند به این پدیده برخورد میکنیم ،که به شيوه اي از اعتراض به سياست هاي حكومت گفته ميشود كه گویا از خشونت دوري ميكند و سعي دارد با زير پا گذاشتن قوانين و مشروعيت حاكميت، قابليت اجرايي حكومت را تضعيف و از بين ببرد.در مبارزه مدني برعكس مبارزه   توده ای انقلابی احتياجي به نیروی ملیتانت و انقلابی و یا فرد مسلح  و آموزش نظامي و...لازم نيست اما همچنانکه ابتدا اشاره کردیم چنین روندی در کشوری مانند ایران تحت حاکمیت اسلامی بیشتر به روئیا نزدیکتر است تا واقعیت.
نافرماني مدني يك مبارزه ي "قانونی" در منشور سازمان ملل است و چهار اصل دارد كه هسته ي اصلي تشكيل دهنده ي نافرماني مدني وسند اثبات قانوني بودن  آن است
١. معیار دمکراسی: این اعمال فقط در کشورهای دمکراتیک میتواند اتفاق بیفتد.
٢. معیار قانون: اینگونە فعالیتها باعث تخطی از قانون میشود.
٣. معیار تجدید نظر: اینگونە کارها در نتیجەء یک تفکر است برای دوری و جلوگیری از بیعدالتی.
٤. معیار عدم خشونت: در این فعالیتها از انجام اعمال خشونت آمیز اجتناب میشود.
فعالیتهای نافرمانی مدنی حقایق نهادی اند و این چهار معیار کە هستەء اصلی تعریف نافرمانی مدنی را تشکیل میدهد، با یکدیگر یک واحدقانونی را بە وجود میاورند و در نتیجەي  این واحد قانونی است کە فعالیتهایی نظیر اعتصاب غذا بە عنوان نافرمانی مدنی دیدە میشوند.
نافرماني مدني اساساً به دو اصل نياز دارد ، مردم و رهبري كه سازمان دهنده ي مردم معترض به يك سمت مشخص و برنامه ريزي شدهباشد . وقتي شرايط غير قابل تحمل باشد مردم يك بمب متحرك هستند كه دنبال خواسته هاي خود ميگردند و اين روش ها ميتواند اعتراضات را به نتيجه مطلوب برساند
١_سازماندهي مردم:كه لازمه ي جايگاه اجتماعي بالا در جامعه و قدرت جنبشي بالا و برنامه ريزي درست است
٢_رهبري اتحاديه ها صنف ها ، نهادهاي مردمي و گروه هاي حقوق بشري را با خود همراه كرد
هدف اصلي نافرماني مدني جلب توجه اكثريت مردم و فراخوان براي پيوستن اكثريت جامعه به اعتراضات است
زماني كه سازماندهي مردم به شكل درستي صورت گرفت آن وقت زمان سازماندهي اعتراضات است.!
براي مقابله با سركوب و جلوگيري از توقف اعتراضات بايد هر چه زودتر اعتراضات را گسترش داد طوري كه سريع همه كشور رافراگيرد كه اين خود عوامل مؤثري را مانند زمان و مكان مناسب (مثلا وقتي مردم از لحاظ اقتصادي در وضعيت خوبي قرار دارند زمانمناسبي نيست)داشتن ، رهبري براي هدايت تظاهرات و يك پارچه بودن مطالبات (بخشی از رهبري تظاهرات بايد پراكنده و غير قابل شناساييباشد)"خشونت" در صورت نياز(ممكن است نافرماني عاري از خشونت( عمل انقلابی و ملیتانت) براي هر رژيمي، از جمله حکومت اسلامی جوابگو نباشد)و تعيين راه حل براي سركوب هاياحتمالي رژيم و مقابله با آن را در برميگيرد.
يك عامل مهم كه تأثير زيادي روي مبارزات "مدني" دارد انتخاب نوع آن  است، مثلا وقتي كه مردم ماه هاي زيادي است  حقوق كاري خودرا دريافت نكرده اند و حتي در تهيه مواد خوراكي  خود در تنگنا قرار گرفته اند  انتخاب اعتصاب طولانی مدت  و منع كردن مردم از كار به شكست خواهد انجاميد مگر اينكه كاري كنيم كه سريع و برق آسا اعتصابات كل جامعه را فرا گيرد .

با این نگاه اجمالی به  موضوع "نافرمانی مدنی"، باید مجددا یاد آور شد   برای مبازره ما، که به جای مبارزه مدنی از عنوان درستر و واقعی تر "مبارزه توده ای علیه حاکمیت" ازان نام میبریم، در این باره این نکات مهم و قابل توجه اند : داشتن برنامه و نقشه،  برخورداری از رهبری سراسری و محلی قابل اتکا و انقلابی، عدم توهم به حاکمیت و جناحهای رژیم و دیگر دولتها، توصل به مبارزه جمعی انقلابی از جمله مبارزات کارگری، زنان و جوانان در بعد سراسری، و اینکه باید هدف نهائی خود را سرنگونی کلیت سیستم و رسیدن به سوسیالیسم در نظر گرفت بنابر این این روند  است که میتواند در نهایت به نفع اکثریت شهروندان  و تحقق یک آینده بهتر در ایران منجر گردد.
 
منبع: شماره ٨٩ نشریه سوسیالیسم امروز
١١ اسفند ١٣٩٧
٢ مارس ٢٠١٩

یادداشت کارگری هفته

یادداشت کارگری هفته

در پاسخ حسن روحانی باید گفت : سازمان تامین اجتماعی  و شستا ،

مایملک اجدادی شما نبوده و نیست که دستور می دهید : "اینها را جمع کنید"!

info@karegari.com

 

مدخل بحث:

در روزشمار کارگری هفته ، خبرهای چندی در باره اظهارات حسن روحانی در باره سازمان تامین اجتماعی و شستا و واگذاری آن آمده و همین ها مضمون یادداشت هفته کارگری را فراهم آورده است .

حسن روحانی روز ششم اسفند۹۷، درحضور محمد شریعتمداری وزیر و مدیران وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی، ضمن گفتار کشدار و منبری در رابطه با صندوق های بازنشستگی یاد آور شدند : « ... به هیچ عنوان نباید صندوق بازنشستگی بنگاهدار باشد»، اظهار داشت: « البته اشکالی ندارد سهامدار باشید ولی کار شما مدیریت نیست. قولی که من به مجلس و مردم و... دادم این است که سال آینده، سال واگذاری شرکت‌های بزرگ از جمله شرکت‌های شستا است. اشکال ندارد سهامدار باشید ولی مدیریتش نکنید. البته می‌دانم بسیاری مقاومت می‌کنند و کارشکنی می‌کنند.  » و افزودند : « دولت حدودا به دو میلیون و پانصد هزار نفر از کارمندهایش حقوق می‌دهد و چیزی حدود همین تعداد، به افراد بازنشسته از طریق صندوق بازنشستگی حقوق می‌دهد. کل نیروهای مسلح هم شاغلان و هم بازنشسته را نیز ما حقوق می‌دهیم چراکه وضع‌شان خیلی بد است. اولین کار این است که بتوانیم این سازمان بازنشستگی را درست کنیم تا بتواند روی پای خودش بایستد». ایشان گفتند : «  تامین اجتماعی برای کارگران و مردم است و دولت حق دخالت ندارد در حالی که ما شما را منصوب کردیم. اینها را جمع کنید. اشکال ندارد سهامدار شرکت‌های سود ده باشد ولی چیزهایی که ضرر دارد، آنها را واگذار کنید.» ،روحانی ادامه می دهد : « این کار هم تاکید من و هم تاکید صد در صد رهبری است. من وقتی برای معرفی وزرا نزد رهبری رفتم، ایشان به من تاکید کردند که دولت دست از اقتصاد بردارد. البته به غیر از دولت هم داریم. ما خصوصی، تعاونی و دولتی داریم و منهای دولت، خصولتی است. از طرفی، نه دولتی است که از سوی دولت، مدیریت و نظارت شود و نه تعاونی که شریک داشته باشد و نه خصوصی است. هیچ کسی هم جرات نمی‌کند که بر خصولتی‌ها نظارت کند و خصولتی یعنی آزاد. نه مردم و نه دولت هیچ اطلاعی از آنها ندارد. بدترین اقتصاد، اقتصاد خصولتی است روحانی بر آنستکه ؛ مردم را باید در اقتصاد مشارکت داد و چه جایی بهتر از شستا.»

 ( منابع رسمی خبرگزاری های دولتی ایران ششم اسفند ۹۷)

پرسش اساسی این است : شما و رهبر چه کاری اید که برسر دارایی عمومی ، قدیمی ترین و توده ای ترین موسسه عمومی غیر دولتی و سازمان بین النسلی  که صاحبان اصلی اش نیروی توده ای و میلیونی کارگران و بازنشستگان و بیکاران امروز و شاغلان دیروزکشورند، چانه میزنید و می خواهید آنرا به صمن بخس به بخش خودمانی تان بسپارید؟ این مردم مورد نظرتان چه کسانی اند ؟ شما از کدام مردم سخن می گویید ؟ اینان غیر از آن جنس آدمی خوارانی اند که ثروت های عظیم هفت تپه ، هپکو- ماشین سازی تبریز- صنعت دشت مغان و دهها معدن و صنعت را به گل نشانده اند ؟

مردم مورد نظرتان دقیقا کیانند و کجا ها هستند؟ آنانی که از فرط نداری در محیط کارخانه خود را حلق آویز می کنند چرا که خجل در برابر سفره خالی خود و زن و بچه هایشان هستند و در برابر بدهکاری به کاسب محل ، آن حد در خیابان ها و کوچه و پس کوچه های می گردند تا کاسب درب مغازه را ببندد و اینان چشم شان بهم نساید تا شرمنده جیب خالی اش نباشند . اینانی که برای نان شب شان مانده اند ، مردم نیستند ؟

حالا که نظام اسلامی این سازمان و صندوق اش را به ورشکستگی کشانده، شما می خواهید شستا را به بخش خصوصی بفروشید. بی دلیل نیست که بازنشستگان ، معلمان ، کارگران ، دانشجویان و همه شاغلین در کنار لشکر بیکاران امروز که کارگران دیروز و اخراجی و ازکارماندگان جامعه، که مخالف خصوصی سازی ها و خواستار لغو آنند، همه و همه، طی مبارزات جاری و کف خیابان خویش، همواره مبارزه علیه فساد و اختلاس را در راس مطالبات خود قرارداده وخواهند داد.

کارگران یک صدا می گویند : حسن روحانی، اموال شیستا و حتی شرکت های زیان ده آن متعلق به جنابعالی و دولتتان نیست که دستور قلع و قمع آن را صادرمی کنید.اگر کننده اید، مچ دزدان را بگیرید ورانت های آنجا را از بین ببرید!

ن را صادر می فرمایید

. اگر کننده اید ؛ رانت های آنجا را از بین ببرید و دست دزدان را قطع گنید .آن را صادر می کنید . رانت های آنجا را از بین ببرید و دست دزدان را قطع کنید.

 

درمعرفی شستا:

شرکت سرمایه گذاری تامین اجتماعی که به اختصار"شستا" نامیده می شود. این شرکت متعلق به سازمان تامین اجتماعی است. نقش آن بعنوان پشتوانه ی سازمان تامین اجتماعی تعریف شده و جزو بزرگترین حوزه کاری وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی به حساب می آید. سازمان تامین اجتماعی با داشتن دو بازوی اصلی ارائه خدمات بیمه درمانی و خدمات بیمه بازنشستگی ایجاد شد و بر اساس آخرین آمار حدود ۴۲ میلیون نفر یعنی بیش از نصف جمعیت کشور و حدود ۷۶ درصد از کل بیمه‌شدگان را تحت پوشش دارد و به حدود ۶ میلیون نفر، حقوق بازنشستگی و بیمه بیکاری پرداخت می‌کند.

 این شرکت به تاریخ اول شهریور۶۵ ، به منظور حفظ و ارتقاء ارزش ذخایر سازمان تامین اجتماعی با سرمایه ی اولیه ۲۰ میلیارد ریال تاسیس شد و در سالهای بعد در طی چند مرحله مبادرت به افزایش سرمایه گردید. متاسفانه بدلیل بسته بودن منابع آماری و نابهنجاری دسترسی به آمار روشنگر و دست اول نمی توان به چند و چون و زیر وبم امور رقمی تشکیلات "شستا" دست یافت و آنچه در این یادداشت بدان اشاره میرود مربوط به سال های گذشته است .

 در حوزه اجرایی هدف اصلی از تشکیل شستا : مديريت کارآمد منابع مالي تخصيص يافته با رويکرد سودآوري و ارزش افزوده حداکثري در بازارهاي سرمايه داخلي و خارجي از طريق فعاليت هاي توليدي، خدماتي و بازرگاني مي‌باشد. امروز بیش از تقریبا ۳دهه فعاليت مستمر ، شستا به يکي از شرکت‌هاي بزرگ اقتصادي در سطح خاورميانه تبديل شده است . بعبارتی شستا، سرمایه گذاری منابع حاصل از حق بیمه هائی بوده که کارگران و بیمه شدگان طی بیش از سی سال و هر ماهه پرداخت می نمودند. وظیفه ی شستا تامین امکانات مورد نیاز برای ارتقاء مسئولیتها، تعهدات بیمه ای و حقوق بازنشستگان است و در حوزه عملیاتی ، می توان به صراحت اعلان داشت : شرکت‌های تحت پوشش شستا، از چندین هلدینگ تخصصی شامل: صنایع داروئی، سیمان، صبا تامین، صدر تامین، صنایع پتروشیمیایی و شیمیایی، صنایع عمومی، ساختمان و عمران، نفت و گاز، صنایع نوین و حمل و نقل اداره می‌شوند.شستا در حوزه های یادشده، نقش بزرگی در اقتصاد کشور بازی می‌کند. مثلاً با توجه به در اختیار داشتن سهام بسیاری از شرکت‌های سیمانی، شستا بزرگ ‌ترین بازیگر صنعت سیمان کشور محسوب می‌شود. همچنین شرکت‌های تحت پوشش شستا ۷۵ درصد صنایع تولید و توزیع دارو و همچنین درصدهای بسیاری از شرکت های فعال در صنایع نفت ،کاشی، لاستیک، کاغذ و... را در کشور دارا است.شستا سهامدار اصلی بانک رفاه و کشتیرانی جمهوری اسلامی هم هست. شستا سهام بسیاری از شرکت‌های بورسی را نیز در اختیار دارد و تا همین چند سال پیش، به‌طور متوسط نزدیک به ۲۰درصد حجم معاملات و بیش از ۱۰درصد ارزش روز بازار بورس، به مجموعه شرکت‌های تحت پوشش شستا تعلق داشت، سهمی که طی چند سال اخیر به علت سوء مدیریت در این شرکت رو به کاهش و ویرانی گذاشته است.
تا به امروز در سطح رسانه های دولتی آمده است : روزگاری شستا ۴۰۰ شرکت وابسته داشته که بر اثر چپاول و غارت اموال بیمه شدگان به ۲۰۰ شرکت بزرگ و کوچک، چه سهام کنترلی (بیش از نصف مجموع سهام و قدرت تعیین مدیریت) و چه سهام غیرکنترلی (کمتر از نصف مجموع سهام) ، تنزل یافته است. این تعداد شرکتهای وابسته نشان از فعالیتهای عظیم در اقتصاد کشور و سود آوری نجومی دارد که علاقه ی افراد سود جو و نمایندگان مجلس و سایر فعالان سیاسی را بخود جلب نموده است. بطوری که شستا با بیش از ده هزارمیلیارد تومان دارایی، سود سالانه نزدیک به ۳ هزار میلیارد تومان و سهامداری در بیش از۱۷۰شرکت بزرگ با تغییرات سیاسی مجدد، این روزها بار دیگر به نُقل محافل سیاسی تبدیل شده‌است. در حال حاضر این شرکت وابسته به تامین اجتماعی به‌ عنوان پشتوانه اقتصادی این سازمان درآمده است. می توان نوشت :« شستا دارای ۳۰ شرکت زیرمجموعه و ۸ شرکت هلدینگ می‌باشد، که فعالیت‌های گسترده‌ای را در صنایع مختلف در ایران انجام می‌دهند. این فعالیت‌ها شامل ۴۰ درصد کار توزیع دارو، سرمایه‌گذاری ۴۰ درصدی در بازار سیمان، در اختیار گرفتن ۳۰ درصد از بازار قیر، ۱۷ درصد بازار تایر، ۷۰ درصد ترابری ریلی و برخی فعالیت‌های اقتصادی دیگر است بعضی از مؤسسه‌های وابسته که تمام یا عمده سهام آن‌ها متعلق به شستا است، عبارتند از: شرکت تاپیکو، بانک رفاه کارگران، کشتیرانی جمهوری اسلامی ایران، شرکت فولاد مبارکه اصفهان، شرکت ملی صنایع مس ایران، دانشگاه علوم قضایی، نفت ایرانول، پتروشیمی جم، شرکت سرمایه‌گذاری خانه‌سازی ایران، خدمات بهداشتی درمانی میلاد سلامت تهران، گروه پزشکی حکمت و مؤسسه‌های دیگر.

هلدینگهای زیر مجموعه عبارتند از:

۱- هلدینگ دارویی تأمین

 ۲- هلدینگ عمران، حمل و نقل

۳- هلدینگ سیمان تأمین

 ۴- هلدینگ صنایع عمومی تأمین

۵- هلدینگ نفت، گاز، پتروشیمی

۶- هلدینگ صبا تأمین

۷- هلدینگ صدر تأمین

۸- هلدینگ صنایع نوین تأمین » (۱)

همین حد بیان واقعیت، موجب ابراز علاقه همیشگی دولت‌ها به شرکت شستا شده است. نمایندگان مجلس و سایر فعالان سیاسی نیز از این ابراز علاقه، محروم نیستند و در دوره‌های مختلف دیده شده که برخی افراد فرصت‌طلب برای حضور خود یا نزدیکانشان در هیئت مدیره شرکت‌های زیرمجموعه شستا، واردات معاملات و لابی‌های نادرست با مدیریت تامین اجتماعی می‌شوند. سازمان تامین اجتماعی در چند دوره، دولت های به اصطلاح  "سازندگی" ، " اصلاحات" و " امام زمانی و پادگانی" ، بیشترین گزینه جابجایی ها در سطح مدیریت همین سازمان را با خود داشته است. تعدد جابجایی ها نشان از امتیاز طلبی عالی ترین سطح قدرت مداری نظام برای بهره برداری ازثروتمند ترین تشکیلات سراسری کارگران کشور بوده است.

طی دهمین ماه سال(دی)۹۰ تا کنون افراد زیر بعنوان سرپرست مدیریت سازمان تامین اجتماعی برسر کار بوده اند :

*- سید مجید موسویان، از دی ۱۳۹۰ تا اسفند ۱۳۹۰) (سرپرست)

*- سعید مرتضوی، از اسفند ۱۳۹۰ تا مرداد ۱۳۹۲)همه کاره سازمان )

*- صمدالله فیروزی، از ۲۷ مرداد ۱۳۹۲ تا شهریور ۱۳۹۲) (سرپرست)

*- سید محمدتقی نوربخش، از شهریور ۱۳۹۲ تا فوت در ۲۴ آبان  ۱۳۹۷ 

*- انوشیروان محسنی بندپی، از ۲۷ آبان ۱۳۹۷ تا ۲۵ آذر ۱۳۹۷) (سرپرست)

*- محمدحسن زدا،  از ۳ دی ۱۳۹۷ تاکنون (سرپرست)

اما می بینیم که امروزه در مقایسه با آن گذشته، استقلال اداری تامین اجتماعی از آن گرفته شد، برای همین می‌بینیم در دوره‌ای که حسن روحانی روی کار بود (یعنی کمتر از ۶ سال) ۹ مدیرعامل شستا به واسطه مناسبات خاص تغییر کرد.

هدف از تشکیل شستا برپایه کارکر اولیه آن ؛ سرمایه‌گذاری منابع حاصل از حق بیمه‌هایی بوده که کارگران و بیمه ‌شدگان به مدت چند دهه و به طور ماهانه پرداخت می‌کنند. مسئولان شستا در دو دهه اخیر در راستای همین هدف یعنی افزایش سودآوری از محل حق بیمه‌ها اقدام به خرید شمار زیادی شرکت‌ها و کارخانجات کرده‌اند. اما از آنجا که شستا عملاً زیرمجموعه و تحت اختیار دولت محسوب می‌شود، تصاحب شمار زیاد شرکت‌ها علاوه بر آن که به دولت‌ها قدرت مانور بالایی در استفاده از منابع این شرکت‌ها داده، دردسرهایی را هم ایجاد کرده است.از سال ۱۳۷۰ تاکنون با الحاق شرکت‌های جدید به زیرمجموعه شستا از طریق رفع دیون به سازمان تامین اجتماعی، درآمد و سوددهی شستا، افزایش چشمگیری پیدا کرد. مجموع دارایی‌های جاری شستا طبق ترازنامه این شرکت در سال منتهی به خردادماه ۱۳۹۰سال گذشته ۲۰۱۴ میلیارد تومان و دارایی‌های غیرجاری آن ۷۷۲۷ میلیارد تومان بوده است. سال گذشته نوروز زاده در پاسخ به پرسش خبرگزاری ایرنا مبنی بر اینکه  ازنگاه بیرونی ، شستا مجموعه است با مشکلات متعدد و حتی دچار زیان، اکنون شستا در چه وضعیتی قرار داد؟ اعلام داشت : « در مجموع میزان سود این شرکت ها تا پایان سال ۱۳۹۳ از ۱۵۰۰ میلیارد تومان به پتج هزار میلیارد تومان رسید اما در سال ۱۳۹۴ سود این شرکت ها با کاهش ۵۶ در صدی به ۲۲۰۰ میلیارد تومان رسد» (۲)  هر چند این همه آمار و ارقام نیست!

رحمت الله حافظی عضو هیات مدیره نظام پزشکی تهران می گوید : « سازمان تامین اجتماعی، سازمان خیریه نیست، اما در دو دهه گذشته دولت‌ها به انحاء مختلف بارمالی خود را به این سازمان منتقل کرده و هیچ وقت نیز بار مالی ناشی از محول کردن این ماموریت‌ها به سازمان را پرداخت نکرده است. حاصل این رفتار ۱۸۰ هزارمیلیارد تومان بدهی انباشته دولت‌ها به سازمان تامین اجتماعی است، البته سازمان نیز به بخش سلامت کشور اعم از بخش دولتی و خصوصی حدود ۱۰ هزار میلیارد تومان بدهکار است که اگر بدهی انباشته شده دولت به سازمان پرداخت شود، سازمان تامین اجتماعی براحتی می‌تواند به وظایف خود و تادیه بدهی‌هایش عمل کند.» (۲) بعبارتی یادمان نمی رود در دولت گذشته بزرگترین بدهکار به سازمان تامین اجتماعی دولت احمدی نژاد بوده است . او که مدعی بود ما دهشاهی هم بدهکارنیستیم الان اعلام شده که دولت حسن روحانی مبلغ ۱۸۷هزارمیلیارد تومان به سازمان تامین اجتماعی بدهکار است.کارفرمایان و مدیران صنایع ۱۷ هزار و۳۳۰ میلیارد تومان به سازمان تامین اجتماعی بدهکار هستند. آنوقت هزینه بدهکاری دولت و کارفرمایان را می خواهند با افزایش سن بازنشستگی و سابقه بیمه پردازی و با اصلاحات پارامتریک از جیب کارگران بپردازند.

جمع بندی :

باید به حسن روحانی گفت : درجابجایی سازمان تامین اجتماعی که یک موسسه عمومی غیر دولتی و سازمان بین النسلی است که دولت صاحبش شده و در امر واگذاری آن به بخش خصوصی با فرمان "اینها را جمع کنید!" هیچ چیزی به خودی خود بر سرجایش قرار نمی گیرد . همین هفته پیش بود که خبر گزاری ها اعلام داشتند: یک قلم صادرات عسکر اولادی ۱۶ میلیون یورو و حقوق یک ماه معاونان شهردار تهران ده تا دوازده میلیون تومان است ، در حالی که بسیاری از کارگران به دلیل اوضاع سخت معیشتی شان خواهان آن شده بودند که یک ماه عیدی و پاداششان را زودتر دریافت کنند در صورتی که همه ساله در اسفند ماه عیدی کارگران پرداخت می شد ولی تا اینجای کار صدای هیچ کارگذار حکومتی در امر پاسخگویی به این خواست توده کارگران بلند نشده است. حسن روحانی خوب می داند که از کارنامه اتاق بازرگانی یحییآل اسحاق، خاموشی ها،اسدالله  بادامچیان ها وحزب موتلفه اسلامی،همچون خود عسکر اولادی ها  در این جابجایی هیچ معجزه ای درکارنخواهد بود.

برای من وما روشن است که فساد درحاکمیت اسلامی نهادینه شده است و این بیش ازهرچیزبه مدیریت دولت ها برمی گردد . اگردردوره رفسنجانی"سازندگی" وبعد تردوره خانمی "اصلاحات" و هشت سال بعد دولت "مهرورز" و "امام زمانی" و هشت سال بعد ترش حسن روحانی " تدبیر و امید"همواره با فساد مدارا نمی شد و درست از فردای قیام بهمن،جلوی باند بازی ها، رشد فساد و اختلاس ها درجمیع جهات جلوی گردن کشی آیت الله های شکرخوار، چایی خوار، ماهی خوار، زمین خوار و همه چیز خوار وآقازاده ها وژن های برتر آنان و کلاشی این وآن را می گرفتند وهریک ازآنان درحاشیه امن پدرانشان جای نمی گرفتند، ما با چنین رشد فسادی روبرو نبودیم.

همین ازما بهتران اند که با نگاه امنیتی و خودی وغیرخودی کردن و با لُوتاری دانه های تسبیح، تفویض مسئولیت ومقام می کنند وهمین است که جانی نشان دار یعنی دادستان و قاضی القضات پیشین زندان اوین ، که با ارتکاب صد ها جنایت فراموش نشدنی از خود، خونبار ترین ملودرام خون و جنون را برای بقاء وتثبیت همین نظام خلق کرد. چنین عنصر خود فروخته ای را به عنوان گزینه مورد وثوق از جانب عالی ترین مقام اجرایی کشور،که او نیز با نشان و هدایتگری ولی فقیه نشان دار شده، به سرپرستی وقت سازمان تامین اجتماعی علیرغم مخالفت بخشی ازقوه مقننه برسرپُست بزرگترین سازمان توده ای می نشانند. سعید مرتضوی نیزبه محض دست پیدا کردن درجایگاه مدیرعاملیت سازمان، با دست و دل بازی و با توزیع کارت هدیه میلیونی یا کُوپن و وجه نقد به مدیران و معاونان دولت وبخشا نمایندگان مجلس،آنگونه که کارگران دراطلاعیه ای آورده اند :« … در مرداد ماه سال ۹۲ مدیرعامل وقت برای ۵۰ نفر از مدیران و معاونان این سازمان حدود ۶ میلیارد و ۲۴۳ میلیون پاداش در نظرگرفته که تنها پاداش یکی ازمدیران ۴۰۰ میلیون تومان بوده است»، افزوده‌اند: « در حالی که سازمان تامین اجتماعی یک موسسه عمومی غیر دولتی است، مدیریت دولتی وقت مالکیت ۱۷۸ شرکت از مجموعه سازمان سرمایه‌گذاری تامین اجتماعی (شستا) را که ارزش واقعی آن بالغ بر ۵۰ هزار میلیارد تومان برآورد می‌شود را به مبلغ ۱۷ هزار میلیارد تومان به بابک زنجانی فروخته‌ است». این کارگران درادامه یاد آورشده‌اند:« واگذاری انجام شده درحالی است که در سال ۱۳۲۵ دولت وقت بنا بر درخواست سراسری کارگران ایران نخستین باربا تشکیل سازمان تامین اجتماعی موافقت کرد و از آن زمان تا کنون ۶۶ سال است که منابع اصلی این سازمان بصورت بین‌النسلی از محل حق بیمه ماهیانه خانواده ۳۷ میلیون نفری کارگران و بیمه شدگان، تامین می‌شود….» (۳) این گونه تالان کشی،نتیجه خاصه خرجی آقایانی است که طی دوره های مختلف وتا دیروز برراس اموربودند وامروزش نیزدرب برهمان پاشنه می چرخد.

 

 نکته گفتنی اینستکه؛ چنانچه بخواهیم به اختلاس های صورت گرفته و تاحال علنی و فهرست شده بپردازیم . در می یابیم که جریان فساد همواره درشبکه قدرت سیاسی دهن بازمی کند . اینگونه افراد برای هر دولتی جذابیت خاص خود را دارند. برای دوره سازندگی صد البته " تکنوکرات " معرفی می گردند. برای دوره اصلاحات ،" دمکرات " جلوه می نمایند. برای دولت مهرورز، " ناسیونالیسم ایرانی و شبه حجتیه ای" و روزهای بعد از خرداد ۹۲ به اینطرف هم " میانه رو" و" کلید دار" هرمعمایی گشته اند.

خوب است دولت روحانی عوض واگذاری  به ثمن بخس گذاشتن سازمان تامین اجتماعی به ناکار آمد ترین بخش جامعه به نام خصوصی سازی و خصولتی پروری، یکم جلوی اختلاس های میلیاردی عوامل ریزودرشت دستگاه خود را سد نمایند تا دستان آفتاب دزد ها در این میان قطع نگردد. دوم بروند به جانب وصول مالیات از گردن کلفت های آپارات آقا، نظیر بنیاد مستضعفان - آستان قدس رضوی- بنیاد شهید- دهها و صدها موسسه و بنیاد خود ساخته اقدام ورزند به راحتی می توااند بدهی خود به سازمان تامین اجتماعی را صاف کنند و این سازمان عظیم را از ورشکستگی نجات دهند.

امروزعموم مردم جامعه ما نیک دریافته اند: قوه قضائیه ، مقننه و مجریه سه لنگه یک کرباسند وهر یک به سهم خویش، دربرگیرنده بی قانونیتی کل سیستم اند وهیچ چیزی سرجای خود نیست.  درهم ریختگی سیستم دیوانی نظام عصاره خون مردمی است که انقلاب به نام آنان ثبت شد و لی در طی این چهار دهه هیچ سهمی از آن بر سفره هایشان جاری نشده است. 

صندوق سازمان تامین اجتماعی  ، اداره آن ، حسابرسی ، کنترل و گزارشگری همه جانبه از دارایی های آن باید به صاحبان اصلی اش یعنی طبقه کارگرایران که خود بنیانگزار و موسس این سازان است، بازگردد . باید همه نگاه های چپاولگر دراداره راهبردی این سازمان که دراساس تامین معیشت کارگران را به  وقت نیاز پاسخگوست ، کُور و ریشه دخالتگری شان خشکانده شود. باید همه دارایی های به یغما برده شده این سازمان به صندوق اش بازگردد. خاتمه دادن به این همه فساد مالی در چنین تشکیلات توده ای در گرو به میدان آمدن و متشکل شدن طبقه ای است که از استثمارآنها، سرمایه های نجومی آفریده می شود. تنها همین طبقه قادر است که عمل کننده ، قطع شریان های این مال اندوزی چپاولگران باشد.

 

یادتون نرود؛ سیل که جاری گردد ، همه تان را خواهد برد!

طبقه ما اگر امروز قدرت بسیج و سازمان یافته ای داشت ، اگرتشکل های کارگری مستقل و سراسری خودمان را داشتیم ، کار به اینجا نمی کشید که هر ننه من قمری عربده بکشد. اگر رسانه های قدرتمند خودمان را داشتیم ، در این صورت گروه بندی های حکومتی هم به خودشان اجازه نمی دادند این گونه بی شرمانه برای بالا کشیدن دسترنج طبقه ما کیسه بدوزند. کشمکش گروه بندی های حکومتی برای تصرف دارایی های سازمان تامین اجتماعی هیچ ربطی به منافع واقعی کارگران ندارند. یک صدا بار دیگر می گوییم : دست ها ازدخالتگری در اداره سازمان تامین اجتماعی کارگران کوتاه و اداره و هدایتگری اش باید به خود صاحبان اصلی اش سپرده شود!

غارت دیگر باره سازمان تامین اجتماعی و سهم بُری از کارگران موقوف! اعتراض به این حد از اجحاف و حق خوری ، حق کارگران است . باید متحد و متشکل شد و اعتراض عمومی را سازمان داد سال ۹۸ سال پرچالشی برای طبقه ما است . برای ارتش گرسنگان راهی جز اعتراض نمانده است. هر انسان صاحب حقی باید این اعتراض را برسمیت بشناسد و خود را پژواک صدای آنان بنامد. چنین باد !

 

منابع:

(۱) ( معصومه عیدانی، سایت ارشن رسانه اجتماعی - تحلیلی بازار، ۲۸/۱/۱۳۹۵)

https://www.nahayatnegar.com/blog/39944

(۲)- ( خبرگزاری ایرنا، در کفتکو با مدیر عامل شستا، نوروز نوروزی، سیزدهم شهریور۱۳۹۶ )

http://www.irna.ir/fa/News/82654443

(۳)- (خبرگزاری کارایران-ایلنا، رحمت الله حافظی عضو هیات مدیره نظام پزشکی تهران، ۱۱یازدهم ۱۳۹۷)

(۴)- (نامه هزارکارگرپارس جنوبی ، خبرگزاری دولتی کار ایران – ایلنا، يکشنبه  ۲۹ دی۱٣۹۲)

شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۷ برابر با ۰۲ مارس ۲۰۱۹

بین شاه و خمینی...

بین شاه و خمینی، خمینی را انتخاب میکنم خمینی مردمی ترین رهبر و با سواد ترین از هخامنشیان تا امروز بوده ااست‎
 
 
اظهارات فوق از حاج حسین فرج الله دباغ یا همان عبدالکریم سروش است کسی که ارگانهای مذهبی اطلاعاتی داخل ایران خیلی مایل بودند از او یک "فیلسوف اسلامی" در گیومه بسازند.
 
من در مقالات مختلف در زمینه اینکه اسلام فلسفه ندارد و نمیتواند فیلسوف داشته باشد نوشته ام به این لینک مراجعه فرمائید  http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=70816#more-70816
 
تا جائی که به دستورات و فرمان های الهی در اسلام برمیگردد این دستورات الهی ربطی به مخیلات انسانها ندارد و انسانها باید آن دستورات را بدون چون و چرا انجام دهند، فیلسوف موقعی زاده میشود که بتواند بدون وصل به عالم الهیات و متافیزیک با مخیله خود راه هائی را برای بهتر زندگی کردن انسانها بیافریند.
 
 از آقای عبدالکریم سروش باید پرسید در زمانی که شاه در قید حیات بود و مسئله رای زنان مطرح شد خمینی با آن مخالفت کرد و و رو بشاه گفت زن مال خانه است چرا به زنان حق رای میدهی یعنی از ارتجاعی ترین موضع سیاسی به سرکوب زن پرداخت اینکه آقای سروش خمینی را باسواد ترین رهبر از دوران هخامنشی تا امروز میداند باید دید آقای سروش چه بر سر زنان و دختران خانواده و دور و بر خودش بر اساس تز های زن ستیزانه خمینی آورده است و چقدر از برخورد هخامنشیان به زنان ایران آنروز میداند
 
آقای سروش به لحاظ تاریخی مثال میآورد که چند ملیون به پیشباز خمینی رفتند و آنرا دلیل مردمی بودن خمینی میداند گویا حمایت های مردم آلمان از هیتلر نشانه مردمی بودن فاشیزم هیتلری و مشی تبعیض نژادی ایشان بوده است تبعیضی که در سراسر قرآن و اسلام دمار از روزگار مردم ایران و مخصوصا زنان در آورده خمینی را با سواد ترین و مردمی ترین مینامد.
 
آقای سروش فراموش میکند که این رهبر تاریخی ایشان بیست سال قبل از انقلاب در کتاب حکومت اسلامی خودش اسرائیل را بنام غده سرطانی میخواسته از نقشه جهان حذف کند در حالی که داریوش هخامنشی در ششصد سال قبل از میلاد مسیح یهودیان را از سیطره بخت النصر حاکم آنزمان بابل (عراق امروزی) نجات میدهد و به سرزمین خودشان یعنی اسرائیل امروزی میفرستد و خمینی میخواهد بدتر از هیتلر آنان را نابود کند ولی با فلسفه نداشته آقای سروش این خمینی است که از دوران هخامنشیان تا امروز باسواد ترین لقب میگیرد نه کوروش و نه هخامنشیان.
 
در تاریخ ایران که بنگرید سیاه کارترین انسانهائی که ایران را به تاراج دین و زبونی و سرکوب و استثمار داده اند آخوند ها بوده اند که بدست روشنفکران حتی در صدر مشروطیت بدار آویخته شده اند همچون شیخ فضل الله نوری جد خمینی چطور میشود این موجود را از توی چنته مارگیری یک معتاد خمینی مانند سروش بیرون آورد و برتر از هیتلر به تاریخ و جهان عرضه کرد؟
 
سیاه فکر ترین افراد مانند همین حاج حسین دباغ که به مزخرفگوئی های تاریخی روی آورده است باید جنگ هشت ساله با میلون ها کشته و زخمی انسانی از هر دو طرف و میلیارد ها خسارت مادی به کشور و اعدام هزاران هزار زندانی سیاسی و حجاب اجباری و سرکوب زنان و تبعیض و تبعیض و تبعیض و به ذلت کشیدن مردم ایران را در چهل ساه گذشته نشان داد.
 
 ولی من این چند نفر را همانند اسماعیل نوری علا که میخواهد با حافظ خوانی و خدا پرستی سبز گونه به سکولاریسم برسد و در گذشته از خمینی حمایت های آنچنانی میکرد تا خود را در لفافه حافظ خوانی و رساندن به سکولاریسم نو مخفی میکند میدانم.
 
 همین چند سال قبل همسر اسماعیل نوری علا شکوه میرزادگی که در لو دادن و به کشتن دادن خسرو گلسرخی شهره خاص و عام  است برای حفظ و حراست از اسلام عزیز برای سازمان ملل نامه مینوشتند و میخواستند که مردم ایران از ترهات و اسلام پناهی آنان حمایت کنند و اسماعیل نوری علا علنا خود را خدا پرست تعریف میکند و در جمع مومنین و مومنان تحرک میکردند و سکولاریسم سبز را بوجود آورده بودند
 
اینکه زمان چقدر اینها را تغیر خواهد داد را نمیدانم ولی مانند پوست کندن یک پیاز میمانند وقتی همه ورقه ها را برداشتی در مغز پیاز به خود خود خمینی بعنوان رهبر و با سواد و مردمی و دین و اسلام عزیز میرسی.
 
اینان اعم از سروش یا اسماعیل نوری علا مسلمانان معتقدی هستند که برای روز مبادا در زیر پوشش هائی اعم از فیلسوف یا سکولاریزم سبز مخفی شده اند تا اینکه چهل سال بگذرد و شیپور سرنگونی رژیم اسلامی از اطراف و اکناف دنیا نواخته شود به میدان میایند و تقاضای ارث و میراث میکنند من امیدوارم که تز ها و دستورات خمینی فاشیست دامن زن و فرزند عبدالکریم سروش و همپالگی های اسلامی او و اعضای خانواده آنان را نگیرد اعم از اینکه دخترانشان را چپ و راست صیغه این و آن ببینند و یا همچون کتاب تحریرالوسیله خمینی باسواد ترین رهبر ایران از هخامنشیان تا امروز کودکان شیرخوارشان را برای حظ جنسی مومنین در لای پای مردان قرار دهند
 
نوید اخگر سوم ماه مارش سال 2019 میلادی سوئد استکهلم
 
 

"غلامرضا" فلاحتی و جوانان سیاست پذیر

"غلامرضا" فلاحتی و جوانان سیاست پذیر

من نیز مانند بسیاری از تماشاچیان برنامه صفحه آخر، تماشگر ناپیگیر برنامه های تولید شده توسط مهدی فلاحتی هستم. برنامه های افشاگرانه او از جمهوری اسلامی برایم آموزنده، برخی از برنامه های حرفه ای صفحه آخر برایم حاوی اطلاعات مفیدی است، از افشاگریهای جمع و جور پرده آخر هم اغلب لذت میبرم. در كنار اینها با برخی از نظراتی كه سعی میشود از طریق این برنامه تبلیغ شود مخالفم.

مهدی فلاحتی در معرفی برنامه "صفحه آخر" در اول مارس، دیروز، میگوید: «[این] برنامه صفحه آخر اختصاص دارد به آرمان گریزی و سیاست زدگی جامعۀ جوان ایرانی. چرا قبل از انقلاب روشنفكر بمعنای معترض به قدرت و به وضع موجود، روشنفكر الگوی جوانان بود. امروز [شاههای؟؟ كلمه نامفهوم است] اینستا گرام و سبلریتی های … بگذارید من درباره شان چیزی نگویم. چرا اینهمه شاعر و خواننده و ترانه سرای كم سواد داریم كه الگوی دهها میلیون جوان و نوجوان ایرانند. [آیا] چون شاعر و خواننده و ترانه سرای باسواد نداریم؟ و سواد مدرسی من فقط منظورم نیست، كه بسیار البته مهم است. یك املای درست در كامنتهای شبكه مجازی، یك پاراگراف كه املاش درست باشد اگر پیدا كردید به بنده بگید من اسمم را میگذارم غلامرضا». [1]

استنتاج بالا در خصوص سیاست و آرمان گریزی جوانان ــ كه تیتر اصلی برنامه است ــ از بیخ و بن غلط است. این صورتمسئله بر نظریۀ "هنر و هنرمند متعهد" استوار است. تعبیر آقای فلاحتی ــ كه پائین تر نشان میدهم چرا باید او را به خواست خود او "غلامرضا" خطاب كردــ از مقوله هنر و ادبیات و نقش آن در سیاست هیچ تفاوتی با تعبیر جمهوری اسلامی از این مقوله ندارد. یكی آنرا برای اسلام و جمهوری اسلامی میخواهد، دیگری برای اهداف ملی. بیجهت نیست كه او از خامنه ای و جمهوری اسلامی "گله مند" است كه جمهوری اسلامی "جوانان" را به چه روزی انداخته است. صورتمسئله بالا در اساس خود اذعان به شكست نظریۀ "هنر و هنرمند متعهد" است. حال این هنر اسلامی باشد یا ملی یا هر آرمان دیگری.

فلاحتی از فرض خود، كه نظریه ای بیش نیست، نتیجه میگیرد كه جوانانی كه هوادار هنر و هنرمند متعهد نیستند آرمانخواه نیستند و سیاست گریزند. او از یك فرض واهی به یك نتیجه واهی تر رسیده است و آنرا بعنوان یك واقعیت تیتر برنامه صفحه آخر كرده است. او دو نفر را برای بحث در مورد یك مسئله واهی به استودیو دعوت كرده است.

یك طرف مناظره، آقای فرج سركوهی، صورتمسئلۀ فلاحتی را زیر سوال نمیبرد بلكه سعی میكند آنرا از منظر "چپ" توضیح دهد. چگونه میتوان یك مسئله واهی را در قالبهای كنكرت حال چه از زوایه چپ یا راست توضیح داد؟ تمام تلاش سركوهی براین استوار است كه جمهوری اسلامی را مقصرِ سیاست و آرمان گریزی جوانان بشمارد. در این مسیر او در نشان دادن ابزار كنترل تولید هنر و ادبیات در جمهوری اسلامی بسیار دقیق است و فاكتهای بیشماری را در اثبات ادعایش مبنی بر تولید دولتی ادبیات و هنر ارائه میدهد. اما فرض او این است كه چون جمهوری اسلامی چنین و چنان است "درنتیجه" جوانان هم به دلیل استبداد و عدم دسترسی به محصولات یا امكانات تولیدی ادبی و هنریِ متعهد، سیاست و آرمان گریز شده اند. او جوانانی كه از همان دهه 60 به ادبیات و هنر متعهد پشت كرده، آنرا مردود  شمردند و تن به هنر متعهد اسلامی ندادند نمیبیند. امروز فرزندان جوانان دیروز، جوانان امروز هم آرمان خواه و سیاست پذیرند، هم تولیده كننده و مصرف كننده با كیفیت ترین محصولات ادبی و هنری در سطح جهانی هستند. آنها چه در زیرزمینهای خانه شان در اقصی نقاط كشور چه هنگامی كه به خارج از ایران مهاجرت كنند، در گیر شدن با سیاست و آرمان خواهی خود را با خود حمل میكنند. جوانان در ایران استثنائی نیستند. علت درگیر شدن آنها با سیاست حضور حكومتی است كه تمام شئونات زندگی از جمله محصولات هنری و ادبی را سیاسی كرده است. ظاهرا سركوهی تقابل عینی جوانان با جمهوری اسلامی را نمیبیند، صورتمسئله فلاحتی را میپذیرد، به هنر و هنرمند متعهد باور دارد،  با فلاحتی در نتیجه گیری از فرض او، آرمان و سیاست گریزی جوانان، شریك میشود. اما سركوهی مستاصل از توضیح علل یك صورتمسئله واهی، "آرمان و سیاست گریزی جوانان"، به بیان مغشوش، ضد و نقیض و حتی مقابله لفظی و فردی با طرف مقابل خود در مناظره در میغلطد. آقای بروجردی، طرف مقابل مناظره، یك آكادمیسین بظاهر غرب گرا، فرصت را غنیمت شمرده، تئوری هنر و هنرمند متعهد را به چپ منتسب میكند و دست به پروپاگاندای نخ نمای ضد سوسیالیستی میزند. معلوم است كه بروجردی مانند همتایاناش در محافل دست راستیِ آكادمیك غربی از تز "سوسیال رئالیسم" گوركی كه توسط استالین بكار برده شد و سپس در حاشیه محافل آكادمیك در غرب جایگاهی پیدا كرده بود استفاه میكند تا به سوسیالیسم حمله كند. حمله آقای بروجردی انتساب نظریۀ غلط هنر متعهد به سوسیالیسم بود. اما چه كسی است كه نداند كه حتی همان سوسیال رئالیسم استالینیستی اقیانوسی از تولیدات خلاق هنری را در خود پرورش داد كه ایزنشتین ــ پدر خوانده مونتاژ در سینما ــ فقط یكی از آنها بود. سركوهی حق داشت كه به بروجردی عتاب كند كه او دست به مقایسه بیربطی زده است، مقایسه ای صرفا برای حمله به سوسیالیسم. هنر متعهد ملی ـ اسلامی در ایران سنخیتی با سوسیال رئالیسم استالین ندارد.

اثبات واهی بودن صورت مسئله ای كه فلاحتی به بحث گذاشته است ساده است. اما تا همین جا میتوان مشاهده ای را بیان كرد: صرف بیان این واقعیت كه جوانان در ایران از هنر و هنرمند متعهد بریده اند، حتی در همین سطح عام و كلی، اقرار به شكست عینی چنین نظر و گرایش عقب مانده ای در جامعه ایران، خصوصا در میان جوانان است. این اقرار را باید به میمنت گرفت، شكست فرهنگی گرایشی كه در سمت راست آن اسلامیون حاكم قرار دارند و در سمت چپ آن ملیون و یا حامیان تئوری توطئه بواقع مایه وجد هر سوسیالیست كارگری است.

ادعاهای آقای فلاحتی ــ اینكه جوانان آرمان و سیاست گریزند، فارسی بلد نیستند، از ادبیات و هنر كیفی گریزانند ــ هیچ پشتوانه ای ندارد. او هیچ سند و فاكتی ارائه نمیدهد. فاكت هم كه نه، او هیچ مولفه ای در جامعه برنمیشمرد كه مصداق ادعاهایش باشد. اما زمین سفت و سخت واقعیت چه میگوید؟ جوانان نه تنها به سیاست روی آوری دارند كه آنرا هر روز در اعتراض علیه «قدرت و به وضع موجود» باجرا در میاورند. چه كسانی از دیماه سال گذشته تا این لحظه در اعتراضات بیش از 100 شهر در ایران شركت كرده اند، سالمندان؟ (البته بازنشستگان متاسفانه، بجای آرامش و رفاه در سنین كهولت، بخش كوچكی از معترضین به فقر بوده اند.) آیا غیر از این است كه اسماعیل بخشی و سپیده قلیان، مظهر اعتراضات یكساله گذشته، جوانند؟ در سطح جهانی، مگر همین شماره شنبه گذشته هفته نامه اكونومیست نبود كه تیتر زد: "سوسیالیسم جوانان هزارۀ جدید"؟ [2] كه نیمی از جوانان * آمریكا * به سوسیالیسم سمپاتی دارند؟ موسیقی رپ در ایران یك سر و گردن از رپ در مهد تولدش در آمریكا درست بر سر آرمانخواهی و ارزشهای انسانی كیفیت بالاتری دارد. [3]تنها فیلم داستانی هالیودی كه در سمپاتی به مردمی كه بخاطر بحران 2008 خانه هایشان را در آمریكا از دست دادند، یك ایرانی ـ آمریكائی نوشته و ساخته شد. [4] كوهی از ادبیات فارسی سیاسی و ضد دولتی، ضد قدرت سیاسی، خلاف جریانی، زیرزمینی و یا غیر مجاز حال باشكال غیر داستانی یا در قالب اشعار، و كلام ترانه ها تولید میشوند. آقای فلاحتی میگوید «یك پاراگراف كه املاش درست باشد اگر پیدا كردید به بنده بگید من اسمم را میگذارم غلامرضا». درست چند دقیقه بعد خود او یك پاراگراف از كامنتی كه در صفحه مجازی "صفحه آخر" منتشر شده است را میخواند و روی صفحه تلویویزن هم میاورد كه املای صد در صد درستی داشت. نتیجه؟ آقای "غلامرضا" فلاحتی؟! [5]

عباس گویا

۞۞۞

منابع

[1] صفحه آخر ۱ مارس ۲۰۱۹: جوانان امروز ایران: آرمانگرا یا سیاست گریز و روزمره گرا؟

[2] صفحه فیسبوك اكونومیست ـ هفته گذشته "سوسیالیسم هزاره جدید"

[3] ترانه تصور ازگروه رپ جادوگران

[4] فیلم 99 خانه، به نویسندگی و كارگردانی رامین بحرانی

[5] تصویرپاراگراف منتشره در صفحه آخر

 

ازدواج سفید و معضل جمهوری اسلامی

ازدواج سفید و معضل جمهوری اسلامی

ازدواج سفید، در ایران، به آن نوعی از زندگی مشترک اطلاق میشود که زوجین برای شروع آن احتیاجی به دریافت اجازه شرعی یا اداری از هیچ مقامی ندارند، برای شروع این زندگی مشترک به برگزاری آئین و مراسم سنتی و مذهبی اقدام نمی‌کنند و یا آن را حتی در ادارات دولتی هم ثبت نمی‌کنند. دو انسان بالغ که در محیط کار، محیط های آموزشی یا در روابط روزمره اجتماعی با هم آشنا شده اند و از همدیگر خوششان آمده است تصمیم میگیرند که بدون اینکه از ملای محل یا از بزرگان خانواده و طایفه و یا از مقامات دولتی اجازه بگیرند با هم زندگی کنند. بعضی از این زوج ها شروع این زندگی مشترک خود را با دوستان و نزدیکان خود مطرح می‌کنند و جشن کوچکی میگیرند، و یا بعضی ها حتی نیازی به اعلام آن به دوستان و آشنایان خود نمی‌بینند. اینگونه زندگی های مشترک در جامعه امروز ایران به ازدواج سفید معروف شده اند.

گسترش ازدواج سفید به عوامل متعددی بستگی پیدا می‌کند. قبل از هر چیز لازم میدانم به این موضوع اشاره کنم که اکنون زندگی بشر در کل جهان دگرگون شده است.  در نظام سرمایه‌داری از یک طرف روابط سنتی خانوادگی از هم میگسلد و هر فرد خانواده برای یافتن کار و منبع درآمدی برای تامین اولیه ترین نیازهای خود به ترک خانواده مجبور و هرکدام از آنها به گوشه‌ای از جهان پرت میشوند، جامعه انسانی به تجمع افراد جدا از هم و رقیب هم تبدیل می‌شود و زمینه های مادی و اقتصادی ادامه حیات خانواده سنتی مثل یک واحد کوچک تولیدی از بین میرود. از طرف دیگر ارتباطات اجتماعی و ارتباط بین افراد، زن و مرد و پیر و جوان، گسترش فوق‌العاده ای پیدا کرده است. تعداد هرچه بیشتری از انسانها به حقوق انسانی خود آگاه تر و آگاه تر میشوند و امکان رها کردن خود از قید و بندهای دست و پا گیر سنتی را بدست می‌آورند و برای ایجاد ارتباط، هرگونه ارتباطی، با دیگران نیازی به رعایت آن سنت ها نمی‌بینند. اینها دلایل پایه ای گسترش این نوع زندگی مشترک در همه جای دنیا است که در ایران تحت حکومت اسلامی به ازدواج سفید معروف شده است. ولی در ایران عوامل دیگری هم در گسترش این پدیده موثر بوده اند. از آن جمله می‌توان اشاره کرد به رویگردانی مردم، بخصوص نسل جوان، از مذهب و نفرت عمومی از دخالت مذهب در زندگی اجتماعی و روابط خصوصی آدمها، و از طرف دیگر فقر عمومی که تأمین مخارج سنگین ازدواج بسبک سنتی و حتی ثبت آن در دفاتر دولتی را هم برای خیلی از زوجین سخت و یا غیر ممکن کرده است.

از آنجا که زندگی مشترک اسم دیگری است به یکی از روابط انسانها با همدیگر. رابطه ای که دو نفر آدم عاقل و بالغ تصمیم میگیرند با هم داشته باشند، در یک خانه با هم زندگی کنند، از وجود همدیگر لذت ببرند، با هم سکس داشته باشند، و از آنجا که اینها نیازهای طبیعی انسان است مثل خوردن و آشامیدن و نفس کشیدن، آنها برای برآورد این نیازهای پایه‌ای خود، از جمله برای داشتن سکس و نیازهای جنسی، احتیاج به اجازه گرفتن از هیچ کس و هیچ مقامی ندارند. نه احتیاج به بستن قرارداد دارند و نه احتیاج به عقد شرعی. ثبت ازدواج یا زندگی مشترک هم کاملا بعهده آن دو آدم بالغ است.

ازدواج سفید، یا رابطه آزاد انسانها، از نظر کسانی که میخواهند انسانها را در بند نگه دارند و از آنها بار بکشند البته که بی‌بندوباری محسوب میشود. آزادی به معنایی گسستن بند و بار است. و تمام آزادیهای بدست آمده تا کنونی انسانها تنها از طریق گسستن بند های کنترل ممکن شده اند. و همه این آزادیها از طرف طبقات حاکم بی‌بندوباری نامیده شده اند.  و در رابطه با مسأله ازدواج سفید و روابط آزاد انسانها هم خیلی آشکار است که کنترل روابط خصوصی آدمها از دست آخوندها و آیت‌الله ها خارج می‌شود و پول این جماعت سکه می‌شود و گله آخوندها بی شغل می‌مانند. بهمین خاطر است که خامنه‌ای اخیرا ازدواج سفید را بی‌بندوباری نامید. در رابطه با تولید مثل لازم میدانم بطور خلاصه به این نکته اشاره کنم كه بچه‌دار شدن امر خوشایند و زیبایی است ولی، هدف اولیه ایجاد ارتباط بین دو انسان و هدف سکس تولید مثل نیست. بلکه لذت بردن دو انسان از وجود همدیگر و جوابگویی به یکی از نیازهای طبیعی خود است. یک زوج خودشان میتوانند تصمیم بگیرند که بچه‌دار بشوند یا نه، و یا اینکه کی بچه دار بشوند. رابطه آزاد انسانها یا ازدواج سفید عامل کاهش جمعیت در هیچ کشوری نبوده است. اگر در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی تمایل به بچه‌دار شدن در بین زوجها کم شده است، یک عامل آن وجود فقر گسترده در جامعه، عدم امنیت شغلی و ناتوانی مالی زوجین در تامین مخارج بچه‌ها در صورت بچه‌دار شدن است. نکته دیگری که در صحبت های خامنه‌ای در این رابطه وجود داشت و لازم است در موردش حرف زد، این است که ایشان از جوانان میخواهد که طبق سنت و آیین اسلامی ازدواج کنند و تولید مثل کنند و جمعیت ایران را به ۱۵۰ میلیون برسانند. در جواب این حرف مزخرف ایشان باید گفت که جامعه جوان و تحصیلکرده امروز ایران به خود مثل ماشین و كارخانه جوجه کشی و وسیله ای برای تولید نیروی کار ارزان برای سرمایه داران نگاه نمیکند. مطمئنن آنها از بچه دار شدن بدشان نميايد. منتهى اين نسل نميخواهد بچه توليد كند آنها را در فقر و ندارى و با توقعات پايين بزرگ کند و يا بزبان ديگر كودك كار توليد كند. اين نسل با بى ارزش شمردن و زیر پا گذاشتن موازين اسلامى و سنتهاى عقب مانده در سبك ازدواجى كه جمهورى اسلامى مبلغ آن است، خود را براى ساختن جامعه اى آماده ميكند كه در آن انسانها در آزادى كامل، رفاه كامل و بدون نگرانى از آينده خود رابطه اى آزاد و بى قيد و بند با هم داشته باشند.

جليل جليلى
۲ مارس ۲۰۱۹

مسئله زن،توهم برابري، تنگناي شكست

وقتي راجع به برابري بين زن و مرد حرف ميزنيم در وهله اول زن خود را از نظر (سايكولوژي،فيزيكي، استعداد و هوش)كاملاً با مرد برابر ميداند و مرد آن را رد ميكند و مدعي قوايجسمي و گاهاً ذهني بيشتري است در اين مقاله هم از نظر علمي و هم از نظر حقوقي به آن ميپردازيم.

از نظر علمي زنان و مردان تفاوت هاي بيولوژيكي زيادي باهم دارند(بدن،روان،هوش و استعداد)انسان در طول تاريخ از ناحيه زياده روي و كم انگاري آسيب هاي بسياري ديده و اين دو گرايش انسان را از راه تعادل باز داشته است؛ حتي مسئله شناخت زن و نگاه به نگرش هاي او نيز در همين راستا قرار گرفته و يك سونگريها درباره ي زن در شرق و غرب ادامه داشته است.يك ديدگاه به تحقير و كم گماردن مي پردازد و حقوق انساني،جايگاه اجتماعي مطلوب را براي او حق نميداند و شناخت ناقصي از ويژگيهاي بدني و رواني او ارائه ميدهد و ديدگاه ديگر افراطي تمايزات طبيعي دو جنس را ناديده ميگيرد و زن را بهفضاي مردان ميكشد و رفتار مردان را بهشت آرماني ي مدينه فاضله نشان ميدهد و تفاوت هاي طبيعي را انكار يا به عواملي چون فرهنگ، محيط ،تربيت و شرايط اجتماعي ربط ميدهد ومسائل زيستي را ناديده ميگيرد.البته اين عوامل مؤثر است، اما بر سر افكار انسان ها، افكار انسان از عوامل زيستي او جدا و حاصل محيط و خميري قابل شكل و پرورش است.تفاوت ها يزيستي بين رن و مرد را ميتواني به سه بخش تقسيم كنيم:١_فيزيولوژي و ساختمان بدن٢_ساختار رواني٣_هوش و استعداد.
١_فيزيولوژي و ساختمان بدن :از فاحش ترين تفاوت هاي زن و مرد، تفاوت هورموني است كه در مرد تستوسترون و در زن استروژن و پروستروژن؛هورمون تستوسترون عامل مهمتوليد كننده ي پروتئين در بدن مردان است و يكي از اصلي ترين دلايل رشد عضلاني بيشتر مردان بشمار مي آيد همچنين تستوسترون باعث رسوب كلسيوم به استخوان ها و استحكام آنميشود ،مردان لگن قوي تر و تيفي شكل دارند كه براي حمل اجسام سنگين صراحي شده به علت متابوليسم بالايي كه دارند داراي توده چربي كمتري هستند در نتيجه توان ورزشي بيشترينسبت به زنان دارند هورمون تستوسترون باعث پرخاشگري حالت تهاجمي و رقابتي ميشود گلبول هاي قرمز و متابوليسم پايه كه اشتها ي مردان را ٥برابر زنان افزايش ميدهد.هورموناستروژن باعث جلوگيري ساختار عضلاني و استخواني زنان ميشود و باعث رسوب چربي بيشتر در بدن زنان است سيستم ايمني بالاتري نسبت به مردان دارند و از تحمل درد بيشتريبرخوردارند حساسيت بويي در زنان بيشتر است و استروژن باعث نرمي و صافي و كم مويي در بدن زنان است .مردان داراي جلد پوستي ضخيم تري هستند، جمجمه ي بزرگتري دارند درنتيجه مغز بزرگتري دارند، زنان استخوان فك قوي تري دارند قدرت كلامي آن ها بالاتر است در فعاليت هايي مانند دو و ماراتن هاي رقابتي موفق تر عمل ميكنند و در ورزش هايي مانندبدنسازي و فيتنس بايد راه طولاني تري از مردان طي كنند،  طول عمر زنان بيشتر است  .به طور كلي داراي سن بلوغ،  توده چربي،نيازهاي غذايي و ويتاميني و معدني، متابوليسم، تمايزسلولي و مقاومت جسمي متفاوتي باهم دارند.
٢_ساختار رواني:شكل گيري هويت هر دو اساساً متعلق به محيط زندگي است و زنان اساسا مسئوليت صميميت و مراقبت از ديگران را روي دوش خود حمل ميكنند و پسران استقلال ورقابت و فرديت را يادميگيرند.
٣_هوش و استعداد:زنان هوش هيجاني بالاتري دارند خلاقترند و از توانايي كلامي بهتري برخوردارند مردان در فعاليت هاي اكتشافي برترند و حافظه غير فوري قوي تري دارند همانطوركه قبل اشاره كردم حجم مغزي مردان بزرگتر است پس قشر مخ قوي تري دارند و متمركز تر از زنان هستند و مركزي عمل ميكنند برعكس زنان كه توان شبكه اي كار كردن(انجام چندكار باهم )را دارند.
و اما از ديدگاه مطالبات حقوقي ،  زنان مستحقند در مقابل مسئوليتي كه ميپذيرند حقوق برابر، حق كار، حق تحصيل، ازدواج، روابط جنسي، مالكيت بر بدن، سقط جنين، شركت درسياست، جايگاه هاي علمي...شركت داشته باشند و خواسته هاي خود را برآورده كنند ودر تمام سطوح زندگي خواهان حق برابر زندگي، امنيت رواني و حوضه ي فعاليت خود باشد  امابراي مطالبات خود گدايي نكنند قرار نيست به هيچ قيمتي براي به دست آوردن خواسته خودمان از كسي بخواهيم كه آن را به ما بدهد ما خودمان ميتوانيم آن را به راحتي به دستآوريم.هدف از اين مقاله آگاه سازي از استعمار ذهني است كه غرب و شرق هر دو براي زنان ساخته اند  و حقوق زنان را در برابري جسمي  و بهشت رويايي كه همان دنياي مردانه است خلاصه كنند از مطالبات واقعي خود دور نشويم و كوركورانه دنبال زور بازو بيشتر نباشيم...آن چه ما ميخواهيم حق زندگي برابر است نه اثبات برابري با مردان هر كدام از جنس ها يكطرف معادله را حل كرده اند و ويژگي هاي مختص به خودشان را دارند ما اگر تفاوت ها را نپذيريم نميتوانيم به حقوق خودمان دست پيدا كنيم  چون با اين كار به همه دنيا نشان ميدهيم كهبله تفاوت ها خجالت آور، زشت، غير قابل پذيرش و...هستند و ما آن را قبول نداريم كه در اصل نفي وجود ماهيت خودمان است با پذيرش تفاوت ها به همه قاعده ها
و بندها نه بگوييم!

منبع: شماره ٨٩ نشریه سوسیالیسم امروز
١١ اسفند ١٣٩٧
٢ مارس ٢٠١٩

March 02, 2019

نگاهی به چند مقاله از کائوتسکی (قسمت چهارم)

نگاهی به چند مقاله از کائوتسکی

قسمت چهارم

کائوتسکی که بود

کائوتسکی در پراگ زاده شد. ۱۶ اکتبر ۱۸۵۴ و در سن ۸۴ سالگی در آمستردام درگذشت .

 ۲۱ ساله بود که به عضویت حزب سوسیال دمکرات اتریش درآمد.۲۷ ساله بود که با انگلس و سپس با مارکس در انگلستان آشنا شد و دیری نپایید که از دوستان نزدیک آن دو شد در سال ۱۸۸۳ نشریه زمان نو را منتشر کرد و پس از تأسیس بین ‏الملل دوم ۱۸۱۹ این نشریه ارگان بین ‏الملل دوم شد.

کائوتسکی در سال ۱۸۸۷ کتاب «آموزشهای اقتصادی کارل مارکس» را تدوین کرد در سال ۱۸۹۱ به همراه برنشتین و ببل در کنگره حزب سوسیال دمکرات آلمان که در ارفورت تشکیل شد طرحی را به تصویب رساند. در سال ۱۸۹۲ برنامه ارفورت را منتشر کرد که در آن اصولی که یک حزب سوسیال دمکرات در هنگام تدوین برنامه باید به آن توجه کند تدوین کرد.

کائوتسکی پس از مرگ انگلس از سوی دختران مارکس عهده‎دار میراث مارکس شد. او در بین ‏الملل دوم از اقتدار زیادی برخوردار بود.

کائوتسکی توانست با تدوین چند اثر مارکسیسم را عامه‎پسند کند.

در حزب سوسیال دمکرات آلمان، او بر علیه جناح راست و افکار تجدیدنظرطلبانه برنشتین و بر علیه جناح چپ رزا لوگزامبورگ مبارزه می‏ کرد.

کائوتسکی در سال۱۸۸۷ زندگی توماس مور انگلیسی را که از پیشگامان سوسیالیسم تخیلی بود را مورد بررسی قرار داد و در سال۱۸۹۵ تاریخ پیشگامان سوسیالیسم را نوشت. در سال ۱۸۸۹ مسئله ارضی را از دید سوسیال دمکراسی منتشر کرد و به زعم بسیاری جلد چهارم سرمایه تلقی می‏ شد و در همین سال در مبارزه با برنشتین «برنشتین و برنامه سوسیال دمکراسی »را منتشر کرد و در سال ۱۹۰۲در ارتباط با وضعیت روسیه «انقلاب اجتماعی» را نوشت و در همین سال «اعتصاب تودهای» را نوشت و در سال ۱۹۰۸ بنیادهای مسیحیت را منتشر کرد و در آن نشان داد که مسیح یکی از پیشگامان سوسیالیسم تخیلی بوده است. در سال ۱۹۰۹ «راه کسب قدرت» را نوشت این اثر در نقد حزب و سندیکاهای کارگری بود.

با آغاز جنگ جهانی اول مبحث اختلافات او با رهبری حزب بر سر رأی‎گیری حزب به بودجه جنگی از حزب فاصله گرفت.

و در آوریل۱۹۱۷ به همراه برنشتین حزب سوسیال دمکراسی مستقل آلمان را به ‏وجود آورد در نوامبر ۱۹۱۸ به نمایندگی از حزب به مجلس ملی راه یافت و در وزارت خارجه وزیر مشاور و چندی بعد رئیس کمیسیون اجتماعی کردن شد. و پس از مدتی از پست‎های دولتی کناره گرفت در سال۱۹۱۹ «چگونه جنگ جهانی پایان یافت» را نوشت و در همان سال «اجتماعی کردن چیست» را نوشت.

و در سال ۱۹۲۰ با وحدت دو حزب به حزب سوسیال دمکرات آلمان پیوست.

در سال۱۹۱۷ از انقلاب فوریه حمایت کرد و در سال۱۹۱۸ دیکتاتوری پرولتاریا را نوشت و ثابت کرد طبق نظر مارکس امکان پرش از مراحل تاریخی نیست و حرف لنین برای تحقق سوسیالیسم در شوری بی‎ربط است و در سال ۱۹۱۹ تروریسم و کمونیسم را نوشت و در سال ۱۹۲۰ به دعوت حکومت منشویکی گرجستان به آن‏جا رفت و در سال ۱۹۲۱ از دمکراسی تا بردگی دولتی را نوشت و ثابت کرد که اقتصاد دولتی بدون دمکراسی یعنی برده کردن طبقه کارگر.

در سال۱۹۲۵ بینالملل و روسیه را نوشت و اعلام داشت بین سوسیال دمکراسی و رژیم بلشویستی هیچ اشتراکی نمی‏ تواند وجود داشته باشد.

در سال ۱۹۳۰ «بلشویسم و بنبست» را نوشت و شکست محتوم اشتراکی کردن زمین‏ های کشاورزی را مطرح کرد.

در سال۱۹۲۷ درک مادی تاریخ را نوشت و در سال ۱۹۳۲ جنگ و دمکراسی را نوشت در سال۱۹۳۷ سوسیالیستها و جنگ را نوشت و در سال ۱۹۳۸کاندیدای جایزه صلح نوبل شد.

در سال ۱۹۳۸ پس از اشغال اتریش توسط ارتش هیتلر به پروس و از آن‎جا به آمستردام و در۱۷اکتبر جان سپرد.

زن کائوتسکی پس از اشغال هلند به اسارت گشتاپو در آمد که در اوت ۱۹۴۴در آشوتیس جان سپرد.

 

۱۱

یاد بعضی نفرات

کائوتسکی در این کتاب از کسانی نام می‏ برد که جزء گاردهای قدیمی‏ اند. کسانی‎اند که خالقین انقلاب بلشویکی اکتبرند. پس فرجام نهایی آن‏ها شاید بزرگ‏ترین نقد بلشویسم باشد.

۱-کارل رادک: در سال۱۸۸۵ در لهستان به دنیا آمد و در سال ۱۹۳۹ در اردوگاه کار اجباری درگذشت از رهبران حزب بلشویک بود. پس از پیروزی انقلاب اکتبر سفیر شوروی در آلمان شد تا۱۹۲۴ عضو کمیته مرکزی حزب و ۱۹۲۴ـ۱۹۲۱ عضو هیئت رئیسه کمینترن و مسئول حزب کمونیست آلمان بود. در سال۱۹۳۷ به جرم تروتسکیست بودن دستگیر و به ده سال زندان محکوم شد.

۲-جولی مارتف: در سال ۱۸۷۳ به دنیا آمد در سال۱۹۲۳ در یکی از اردوگاه‏ های کار اجباری درگذشت.  او از سال ۱۹۰۳ از رهبران برجسته منشویک و رقیب سرسخت لنین بود.

۳-لئونید تروتسکی: در سال ۱۸۷۸ زاده شد و در سال۱۹۴۰ در مکزیک به دستور استالین کشته شد. تروتسکی از رهبران بزرگ سوسیال دمکراسی روس و انقلاب اکتبر بود. او طی بهار۱۸ـ۱۹۱۷ وزیر امور خارجه شوروی و از سال۲۵ـ۱۹۱۸ کمیساریای امور جنگ (وزیر جنگ) و فرمانده کل قوای شوروی بود.

تروتسکی در انشعاب حزب سوسیال دمکرات روسیه (بلشویک‏ها و منشویک‏ها)، جریان سومی را به‎وجود آورد.

در انقلاب فوریه ۱۹۱۷ به روسیه بازگشت و رهبری شورای انقلابی شهر پترزبورگ را به عهده گرفت و در این فاصله به بلشویک‎ها پیوست.

پس از مرگ لنین او نیز یکی از مدعیان رهبری بود. اما استالین به کمک بوخارین و زینوویف بر او غلبه کرد. در سال ۱۹۲۶ از دفتر سیاسی و در سال ۱۹۲۷ از حزب اخراج شد. به خاطر اختلافش با استالین و در سال۱۹۲۸ به قزاقستان تبعید و در سال۱۹۲۹ از روسیه اخراج شد. او به دست یکی از جاسوسان استالین کشته شد.

۴-گریگوری زینوویف: در سال۱۸۸۳ به دنیا آمد و در سال۱۹۳۶ به جرم «تروریست فاشیسم» به دستور استالین کشته شد.

زینوویف یکی از رهبران قدیمی حزب بود. در مقطع انقلاب اکتبر با انقلاب مخالف بود. و پس از پیروزی مدتی رئیس اجرایی کمینترن و از سال ۲۶ـ۱۹۱۹ عضو دفتر سیاسی حزب بود.

۵-سلمن لُسفسکی: در سال۱۸۷۸ به دنیا آمد و در سال۱۹۵۳ در زندان درگذشت.

او در نوامبر ۱۹۱۷ از اتحاد کلیه احزاب سوسیالیستی هواداری کرد. مدت‎ها دبیر کل سندیکاهای بین ‏الملل سوم و عضو هئیت اجرائیه کمینترن بود. در سال ۱۹۴۹ به جرم ضدانقلابی بودن دستگیر و زندانی شد.

۶-آکسلرو پاول: در سال ۱۸۵۰ به دنیا آمد و در سال ۱۹۲۸ در یکی از اردوگاه‎های کار اجباری درگذشت. او از بنیانگذاران برجسته جنبش سوسیال دمکراسی بود. او در انشعاب اقلیت و اکثریت حزب رهبر منشویک‏ها بود. آکسلرو با انگلس رابطه داشت و از دوستان کائوتسکی بود.

۷-کریستیان راکوسکی: در سال۱۸۷۲ به دنیا آمد و در سال ۱۹۴۱ در اردوگاه اجباری درگذشت.

در دسامبر۱۹۱۷ به بلشویک‎ها پیوست و تا سال ۱۹۳۳رهبر حکومت در کرملین بود. سپس سفیر شوروی در انگلستان و فرانسه شد در سال ۱۹۲۷ از حزب اخراج شد و در سال۱۹۳۸ به عنوان تروتسکیست و جاسوسی انگلستان و ژاپن به بیست سال زندان محکوم شد.

۸-کامنف: در سال ۱۸۸۳ به دنیا آمد و در سال۱۹۳۶ به دستور استالین تیرباران شد.

نام حقیقی او یورزنفل بود. او با قیام مسلحانه اکتبر مخالف بود. در بین سال‏های ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۶ عضو دفتر سیاسی حزب بود. در سال ۱۹۳۶ به جرم جاسوسی گشتاپو و تروریست اعدام شد.

۹-الکساندر ریکف در سال ۱۸۸۱به دنیا آمد و در سال ۱۹۲۸ اعدام شد. او بین سال‏های ۲۹ـ۱۹۲۲ عضو دفتر سیاسی حزب بود. و در سال ۲۹ـ۱۹۲۴ رئیس شورای کمیساریای خلق جانشین لنین بود در سال ۱۹۳۶ دستگیر و اعدام شد.

پر توان باد اعتصاب سراسری معلمان!

پر توان باد اعتصاب سراسری معلمان!

شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان ایران، به دنبال اعتراض و اعتصابات سراسری معلمان در مهر و آبان ماه امسال که به جای پاسخ گویی به خواست و مطالبات برحقشان، منجر به ضرب و شتم و دستگیری صدها نفر از آنان از سوی رژیم گردید، باریدگر طی بیانیه ای رو به همه معلمان برای روزهای 12, 13 و 14 اسفند فراخوان اعتصاب سراسری در دفتر مدارس داده اند. بیانیه ضمنا در این خصوص همه خانواده های معلمان و دانش آموزان و انسانهای آزادیخواه در سراسر ایران را نیز به حمایت و پشتبانی از این تحصن قراخوانده اند. رئوس خواست و مطالبات در این بیانیه اینگونه لحاظ شده : "آزادی فعالان صنفی فرهنگی و بسته شدن همه پرونده ها در این زمینه، آزادی تشکلهای صنفی فرهنگیان در سراسر کشور، اختصاص بودجه کافی به آموزش و پرورش در سال ۹۸ و رفع مشکلات عدیده مدارس، ترمیم اساسی حقوق فرهنگیان و پرداخت تمام معوقات آنها، همسان سازی حقوق بازنشستگان فرهنگی با شاغلان، تامین بیمه ای کارا و پاسخگو برای فرهنگیان شاغل و بازنشسته، توقف سیاست‌ پولی سازی مدارس".

اعتراض معلمان نیز نظیر دیگر اقشار فرودست جامعه به شرایط فلاکتبار اقتصادی و تورم، گرانی و بیکاری ناشی از آن، قدمتش باندازه عمر این رژیم سرمایه داری سرکوبگر است. اما به دنبال خیزشی که دی ماه سال گذشته در بیش از صد شهر ایران به حرکت در آمد، و مبارزه جهت تحقق نیازمندیها و مطالبات کارگران و توده های فرودست جامعه را در ابعاد سراسری حول پرچم مبارزه علیه تورم، گرانی و بیکاری بیش از پیش قطبی نمود، مبارزه معلمان نیز در آن تغییر کیفی ایجاد شد. چراکه خیزش دی ماه در نوع خود انفجار اجتماعی بود که چشم اندازی نوینی را جهت مبارزه علیه وضع موجود و کلیت نظام جمهوری اسلامی ترسیم نمود. به همین اعتبار جامعه وارد فاز نوینی از اعتصابات و اعتراضات در ابعاد سراسری علیه وضعت وخیمی شد که طی چهار دهه رژیم با خون مردم در شیشه کردن توانسته بود به بقای ننگین خود ادامه دهد. از اعتصاب و اعتراض دوره ای سراسری کارگران بخش خط و ابینه راه آهن گرفته، تا چندمین دور از اعتصاب رانندگان کامیون و کامیونداران در بیش از 150 شهر.

در چنین وضعیت و شرایطی بود شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان نیز برغم تهدید از سوی نیروهای امنیتی رژیم و ایجاد فضای بشدت پلیسی علیه آنان باز دست به ابتکار عمل بجای فراخوان سراسری زدند. حرکتی که توانست معلمان در همه استانها و بخش عمده شهرها را حول فراخوان به اعتصاب بکشاند و حتی حمایت بخش چشمگیری از خانواده ها و دانش آموزان را نیز بخود جالب کند. حرکتی که به شیوه کم سابقه زنان و مردان معلم را در بیش از صد شهر به اعتراض و تحصن فرا خواند. و دیدیم معلمان زن و مرد در دفتر و میادین مدارس برغم فضای بشدت مختنق پلیسی، چگونه طی سخنرانیهای گرم خود با جسارتی ستودنی وضعیت فاکتبار جامعه را که رژیم بخاطر سود اندوزی و پروژهای قاپیدن خود چشم بر آن بسته به تصویر کشیدند.

اکنون هم برای دور دیگر شورای هماهنگی معلمان که فراخوان به اعتصاب سراسری داده ما شاهد هستیم که هنوز فعالین سیاسی و اجتماعی، معلمان، کارگران فولاد اهواز و هفت تپه و دیگر نقاط این مملکت که تنها به حکم دفاع از ابتدایی ترین حق و حقوق خود که برخورداری از استانداردهای حداقل زندگی است(نظیر اسماعیل بخشی، سپیده قلیان، ساناز الهیاری، علی نجاتی، امیرحسین محمدی فرد، جعفر عظم زاده ها و صدها فعال دیگر) در زندان زیر شکنجه و اذیت و آزارند و از آنان سناریوهای سوخته میگیرند.

پایان دادن به شرایط دهشتناکی که این رژیم بر کار و زندگی کارگران و دیگر اقشار محروم این جامعه اعمال نموده تنها و تنها با مبارزه آگاهانه، سازمانیافته متحد و سراسری کارگران و دیگر اقشار آزادیخواه و برابری طلب قابل تحقق است. یقینا اعتصابات پی در پی گسترده سراسری اگر تجارب و اندوختها و کاستیهای آن بدرست جمعبدنی شود یکی از راههای بسیار مهم مبارزه جهت به عقب راندن این تعرضهای افسارگسیخته رژیم به زندگی و معیشت جامعه است تا همه ملزومات رفتن بسوی اعتلای انقلابی و به زیر کشیدن کل بساط ماشین دولتی مهیا میگردد.

کمااینکه در این بیانیه شورای هماهنگی تشکلهای صنفی معلمان نیز تصریح شده در صورت سرپیچی کردن دولت از متحقق نمودن خواستهای عنوان شده برحقشان در این بیانیه اینبار اشکال و راههای موثر دیگر را علیه وضع موجود پیش خواهند گرفت و آزمون خواهند کرد!

هر چه پر توان تر بایستی این اعتصاب را در سراسر کشور حمایت و تقویت نمود.

زنده باد اعتصاب گسترده کارگری

01.03.2019

باید کارشان را یکسره کرد!

باید کارشان را یکسره کرد!

نسلِ جدیدی از ما کارگران که امروز برای احقاقِ حقوقشان مبارزه میکنند، باید بدانند که ٤٠ سالِ پیش، در آنچه که به انقلاب ٥٧ مشهور شد، نسل انقلاب در اساس برای همان خواسته ها و امیالی بمیدان آمد که نسل امروز برای آن بمیدان آمده است. نسل انقلابیون ٥٧ در خیابانها به تظاهرات، در کارخانه ها دست به اعتصاب زدند و در آخر، دست به اسلحه بردند و با قیام رژیم شاه را به زیر کشیدند. ما کارگران، زحمتکشان، زنان و جوانان همان زمان هم برای آزادی، برابری، رفاه و خوشبختی، برعلیه فقر، بیحقوقی، علیه استبداد و تبعیض و نابرابری اجتماعی به میدان آمدیم. گرچه ما توانستیم حکومت شاه و رژیم شاهنشاهی را به زیر کشیده و به زباله دان تاریخ بفرستیم، اما متاسفانه بنا به دلیل محدودیت ها و کمبودهای آن جنبش از جمله نبودِ حزب و تشکلی که در عرصه سیاست ما و اهداف انقلاب را در مقابل ضد انقلاب و سرمایه داران نمایندگی کند، حکومت اسلامی را به مردم و جامعه تحمیل کردند. خمینی و جنبش کثیفِ اسلامی در جریان انقلاب ٥٧ بدون حمایت آمریکا و غرب دستش به جائی نمی رسید و آمریکا در دنیای آنروز به نیروئی متحجر و ضد کمونیست نیاز داشت تا هم سرمایه داری را از گزند انقلاب نجات دهد و هم خطر چپ تر شدن انقلاب و افتادن ایران به حوزه رقیب بین المللی یعنی شوروی را رفع کند. خمینی این شانس تاریخی را پیدا کرد و جریان اسلامی به جلوی صحنه پرتاب شد. جریان خمینی و راستِ اسلامی بعنوان آلترناتیو بورژوازی، دست ساختِ دولتهای فخیمه وقتِ آمریکا و جهانِ "آزاد" آنزمان بود که با اتکا به نیروهای داخلی اش مانند ملی مذهبی های شرق زده امثالِ بنی صدرها، یزدی ها، با حمایت جبهه ملی و حزب توده، به قدرت رسید. بعد از چند صباحی و کشمکش با جامعه، نهایتا با سرکوبِ خونین و اعدامِ دهها هزار انسانِ شریفی که تنها جرمشان عدالتخواهی بود، انقلاب را درهم کوبیدند و پیامدِ این سرکوب خونین هیولای جمهوری اسلامی شد که امروز میبینیم و هنوز بر ما حکومت میکند.

 

در بر همان پاشنه به چرخش ادامه داد. استثمارِ نیروی کار ما کارگران، این سرچشمه لایزال سودِ سرمایه داران، همچنان ادامه پیدا کرد و این جهنمی که ما در آن "زندگی" میکنیم خود محصولِ این استثمارِ توسط طبقه سرمایه دار و حکومتشان این بار اما در لباس اسلامی و آخوندی است.

 

داستانِ زندگی ما، بهشتِ آنها جهنمی برای ما!

سناریویِ زندگی‌ای که این گانگسترهای "پدر خوانده" آدم کُش و انسان ستیز جمهوری اسلامی، این نمایندگان وقیح سرمایه، طی چهار دهه برای ما کارگران و دیگر اقشارِ شریف و زحمتکش جامعه نوشته و رقم زده اند، تراژیک، تلخ و غم انگیز است. تراژیک و غم انگیز است وقتی کودکان از همان دوران کودکی زمزمه سوزناک و حزن انگیزِ مادرانِ خود را می شنوند، آنگاه که آنان خود را در خلوت خانه تنها می یابند، که میخوانند: "اگر دردم یکی بودی چه بودی؟!!" و یا "ای فلک گر من نمی زادی اُجاقت کور بود؟!!" همراه با قطراتِ اشک که از گوشهَ چشمانشان بر روی گونه هایشان جاری میشود. این زمزمه ای برآمده از اعماق قلب است، به همین اعتبار به دل مینشیند اما مسرت بخش و طرب انگیز نیست بلکه بر عکس حزن انگیز و غمناک است. همچون نیشتری تیز تا اعماقِ قلبِ آدمی فرو رفته و زخمی عمیق را ایجاد میکند که سوزشش تا پایان عمر انسان را همراهی میکند.

 

خیلِ عظیمی از بچه های ما کارگران و زحمتکشانِ، که از شانس و یا بد شانسی زنده به دنیا می آیند، هنوز سر از تخم در نیاورده و دستِ چپ و راست خود را نمی شناسند که برای پیش بردِ امورِ روزانه زندگیِ خانواده او را از سرِ اجبار به کار خانگی، نگهداری و مواظبت از خواهران و برادرانِ کوچکتر از خود وامیدارند. کودکانِ کار که معرفِ حضور همگان است. همانهایی که هر روزه ما بزرگترها در حینِ رفتن به سر کار و در چهارگوشه شهر می بینیم. کودکانی که همیشه از سوء تغذیه رنج میبرند. اینها هیچوقت رنگِ یک اسباب بازی را ندیده و فرصتی برای بازی کردن پیدا نمی کنند. تازه اگر فرصتی برای بازی کردن داشته باشند لول خوردن در میان زباله ها و آبِ کثیف و متعفنِ فاضلابی ست که از وسطِ کوچه میگذرد. با گذر زمان و بزرگ شدنشان فقط شکلِ کار و مسئولیتشان در قِبالِ خانواده و تامین هزینه زندگی برای زنده ماندن خانواده فرق میکند. دست فروشی در کنار اتوبانها و حاشیه خیابانها، پاک کردن شیشه ماشینها، گشتن در میانِ زباله ها، کار کردن در کوره های آجرپزی، کار در کارگاهها، افتادن در دام باندهای مافیای مواد مخدر و قاچاق انسان و غیره. میلیونها نفر از این کودکان هیچوقت شانسِ رفتنِ به مدرسه را پیدا نمیکنند. تازه آنها هم که به مدرسه میروند نه تنها هیچ سهمی از دانش و دست آوردهای علمی جامعه بشری نمیبرند بلکه برعکس ذهنشان را با سمومِ کثیف و انسان ستیزِ ناسیونالیستی و خرافاتِ عصرِ حجری مذهبی پر میکنند. آن بخش هم که موفق به اخذ دیپلم و بخشاَ لیسانس و بیشتر میگردند عمدتا به خیلِ عظیمِ بیکاران می پیوندند. آنها که موفق میشوند در کارخانه، اداره و یا یک بنگاه اقتصادی استخدام شوند، برای گرفتن دستمزدشان در قبالِ کاری که انجام داده اند باید ماهها دوندگی کرده و دست به اعتصاب و اعتراض بزنند، با نیروهای نظامی و امنیتیِ تا دندان مسلح و سرکوبگر رژیم دست و پنجه نرم کنند، زندانی و شکنجه شوند تا بتواند دستمزدشان را بگیرند. بخشی از آنها، با سرمایه ای حقیرانه برای امرار معاش و زنده ماندن، اقدام به دست فروشی در خیابانها میکنند که معمولآ با حمله مزدورانِ رژیم روبرو شده و همان حداقل سرمایه ناچیز و همینطور بساط دست فروشی شان توسطِ ماَمورین و گزمه های شهرداری لگدمال میشود و به تاراج میرود. خوب معلوم است که وقتی شما پولی در بساطتان نداشته باشی و نتوانی کرایه خانه را  پرداخت کنی آنگاه از حقِ داشتنِ یک سرپناه هم به نامِ مسکن محروم شده و به کارتن خوابی و گور خوابی روی می آوری. این نمایندگان خدا بر روی زمین حتی این شکل از زندگی را هم، که خودشان به ما تحمیل کرده اند، به ما روا نمیدارند و از گورها هم بیرونمان می اندازند. میلیونها نفر از عزیزانمان برای رفع ابتدائی ترین نیازهای زندگی شان، به خاطر فقر تحمیلیِ بی حد و حصر از طرفِ همین نمایندگان سرمایه، مجبور به تن فروشی میشوند. میلیونها نفر دیگر، از سرِ استیصال و در ماندگی به موادِ مخدر، که خودِ حکومتیان تولید کننده و پخاش آن هستند، روی آورده و در دام خانمان سوز اعتیاد گرفتار آمده اند. هزاران هزار نفر از ما برای سیر کردن شکم و زنده ماندن به کولبری روی آورده ایم که هر روز با شلیک گلوله مزدورانِ خدایگانِ سرمایه از ما قربانی میگیرند و سرما و گرمای هوا هم که دیگر جای خود دارد. آنها را که گذرشان به بیمارستان می افتد را به خاطر نداشتن هزینه معالجه به گوشه خیابانها رها میکنند. با هر بارش باران و جاری شدن سیل، زلزله، ریزگردها، آتش سوزی و ... خانه و زندگی عده زیادی از ما نابود میشود و تعدای از ما جان خود را به خاطر این بلایای "طبیعی"، از دست میدهند و این در حالیست که طبیعت قرنهاست مقهور دست بشر شده است. میلیونها نفر از ما را به حاشیه نشینی و کپرنشینی واداشته اند. اینها کسانی نیستند به جز همنوعانِ و هم طبقه ای های ما.

 

به تحریر درآوردنِ کاملِ داستانِ تراژدیها و مصائبِ "زندگی" ما تحتِ سیطره حکومتِ اسلامیِ سرمایه مثنوی طولانی ای است. این نمایندگان خدا طی این چهل سال روی این زمینِ جهنمی را ساخته و به ما تحمیل کرده اند که هزاران بار بدتر از جهنمِ دروغینی است که ما را همیشه با توسل به خدای کثیفِ شان از آن ترسانده اند.

 

در مقابل، اینان بهشتی را بر روی همین زمین خاکی، برای خودشان ساخته اند که هزاران بار بهتر از بهشتی است که به ما نوید آن را بعد از مرگ داده و میدهند. این "گاد فادر"های گانگستر و مافیاهای از هرگونه عواطف و احساسِ انسانی خالی شده، هر آنچه را که خدایِ کاذبشان در قرآنِ شان وعده داده، برای خود بر روی زمین فراهم کرده اند. قصرها و کاخ هایی که اینان برای خود ساخته اند حتی در بهشت برینشان همتا ندارد. در خوش آب و هواترین کشورها برای خود بهترین و لوکس ترین ویلاها را خریداری کرده اند. با جمبوجت های خصوصی شان خود را جا به جا میکنند. فرزندانشان در بهترین دانشگاه های دنیا درس میخوانند. با بالا کشیدن و دزدیدن پول و ثروت کارگران و جامعه، در همان کشورهایی که دائماَ آن ها را به عنوانِ دشمنان به ما معرفی میکنند، در حال بیزنس و تجارت اند و ایل و تبارشان در ویلاهای لوکس پلاس هستند. هرازچندگاهی هم عکسهائی از پارتی های شاهانه  و شبه بهشتی در کنارِ استخرهای خصوصی شان یا در قایق های لوکس و تفریحی را نشان ما میدهند و به ریش مان می خندند. اینان با قدرت جادوئی پول و سرمایه هرزگی میکنند و "آقای" جامعه اند و قربانیانشان، فرزندان طبقه ما، "بی سر و پاها" هستند. خلاصه هرچه را که بر ما "حرام" کردند و مستوجبِ مجازات دانسته اند، در بهترین شکل آن برای خودشان "حلال" و تامین کرده اند. به تصویر کشیدنِ بهشت زمینی اینان هم مثنوی کتابهای زیادی است.

 

باید بهشتِ مان را باز پس بگیریم!

اینان بهای بهشت شان را از جیبِ ما کارگران و دیگر زحمتکشان شریف جامعه دزدیده و پرداخت کرده اند. بهشتی که ما با نیروی کار و عرقِ جبینِ مان ساخته ایم. آری بهشت آنان مالِ ماست و ما، چنانچه بخواهیم از این جهنم خلاص شویم، چاره ای نداریم جز اینکه آن را از آنان باز پس بگیریم. این تنها راه خلاصی ما از این زندگی نکبت بار و جهنمی ست که این جانیان سرمایه دار و آدم کش، دزد و انسان ستیز از نوع اسلامی به ما تحمیل کرده اند.

 

باید کارِشان را یکسره کرد و این کار فقط از عهده خودِ ما برمی‌آید. برای این کار باید خود را در شوراهای محلِ کار و زندگی سازمان دهیم و برای یک خیزش انقلابی و حمله سازمان یافته به مراکز قدرت رژیم آماده شویم. باید نیروهای سرکوبگر رژیم را محاصره و زمینگیر و از قدرت ساقطِ شان کنیم. این کم هزینه ترین، انسانی ترین و تنها راه نجات و خلاصی ما از شرِ هیولای اسلامی و اولین قدم برای ساختن جامعه ای است که در آن شادی و رفاهی را که از ما دزدیده اند به زندگی مان باز گردانیم.

 

ما در سالِ ٥٧، به خاطر نبودِ تشکلی که ما را در عرصه سیاست نمایندگی کند، دعوا برسرِ قدرتِ سیاسی را به آلترناتیو راست باختیم و جناحی دیگر، متحجرترینِ شان، از همان طبقه ای که ما به زیرش کشیده بودیم بر سرنوشت ما حاکم شد. این بار اما ما نباید اجازه دهیم تاریخ تکرار شود. در ٥٧ وقتی که برای طبقه حاکمه، سرمایه داران و خانواده جهانی اش، مسجل شد که رژیم شاهنشاهی در مقابلِ ما نمیتواند به حیاتِ خویش ادامه دهد، در "کنفرانس گوادالوپ" حکومت جمهوری اسلامی را، به قیمت نابودی زندگی چهار نسل به ما تحمیل کردند. امروز در متن بحران انقلابی دیگری، علیرغم تمام تفاوتهای انقلاب ٥٧ و امروز، بورژوازی از وحشت کارگر و کمونیسم همین راه را میرود. "کنفرانس ورشو" یک نوع دستگرمی در این زمینه است. اینبار به نام "دمکراسی و حقوق بشر" تلاش دارند که آلترناتیوی ارتجاعی و دست راستی سرهم کنند و زندگی چند نسلِ دیگر از ما را به بادِ فنا دهند.

 

ما، هم شاه و سلطنت را تجربه کرده ایم و هم شیخ و اسلام را. این بار نوبت خود ماست. ما کارگران، معلمان، زنان، پرستاران، جوانان و همه کسانی که خواهان یک جامعه آزاد، برابر و یک زندگی شایسته و در شآن انسان امروز هستیم. در آستانه تحولات سرنوشت سازی قرار داریم. برای یکسره کردن کار رژیم اسلامی و سرنگونی انقلابی آن باید تعجیل کنیم. زنده باد حکومت کارگری، حکومت شوراها، جمهوری سوسیالیستی!

 

٢١ فوریه ٢٠١٩ 

 

March 01, 2019

جنبش سرنگونی، انقلاب کارگری و جدال آلترناتیوها

جنبش سرنگونی، انقلاب کارگری و جدال آلترناتیوها


در فضای سیاسی امروز ایران بحث و تعیین سیاست حول جنبش سرنگونی، انقلاب و جدال آلترناتیوها داغ است. هر جریان سیاسی راست یا چپی ناچار است در این موارد حرف بزند و بگوید چه سیاستی را نمایندگی میکند و پرچمدار کدام آلترناتیو است. اجازه بدهید ابتدا برای شروع بحث به جنبش سرنگونی بپردازیم و مراحل و اهمیت آنرا بررسی کنیم.

ترم جنبش سرنگونی به عنوان مرحله یا فازی از تحولات سیاسی در هر جامعه ای که این جنبش به وقوع میپیوندد را باید شناخت. بدون شناخت همه جانبه از هر جنبشی نمیتوان سیاست و تاکتیک مناسب در قبال آن اتخاذ کرد. ترم جنبش سرنگونی به معنای دقیق کلمه را منصور حکمت وارد ادبیات سیاسی ایران کرد. اما سوال این است چرا این ترم لازم بود چه تعریف و تبیینی از آن وجود دارد. تبیین کمونیستی و کارگری از این ترمینولوژی چیست؟ تا قبل از سال ١٣٧٨ شمسی ما در ابیات فارسی یا جنبشهای اعتراضی و مطالباتی داشتیم یا انقلاب. کمتر کسی از ترم جنبش سرنگونی به معنای یک فاز تحول سیاسی استفاده میکرد. اما منصور حکمت با مشاهده و بررسی اوضاع سیاسی ایران بیان و تعریف این ترم را ضروری دانست.

جنبش سرنگونی

هر جنبشی که به منظور انداختن یک حکومت پا به میدان میگذارد خارج از ماهیت انقلابی یا ارتجاعی و شعارهایش آن جنبش را میتوان جنبش سرنگونی نامید. طبیعی است که هر حرکت توده ای در خیابان که بخواهد حکومت یا دولتی را سرنگون کند ترکیبی از همه اقشار جامعه است که هر کدام به دلایل متفاوت و با افق و آرزوهای متفاوتی وارد آن جنبش میشوند. هنگامیکه نارضایتی عمومی از یک حکومت به جایی میرسد که بخواهد آنرا سرنگون کند، توده مردم از طبقات و اقشار مختلف که هرکدام از منظر خود مطالباتی دارند وارد این جنبش میشوند. بنابر این در چنین شرایطی نارضایتی عمومی و همگانی است. در واقع این جنبش سرنگونی طلبانه همگانی را ژورنالیسم امروز"انقلاب" خطاب میکند. همچنانکه نوشتند "انقلابات در کشورهای بلوک شرق"، "انقلابات بهار عربی"، انقلاب اسلامی در ایران" و... به همین سیاق آنرا انقلاب همگانی هم میگویند. اما این اسم از منظر مارکسیستی نادقیق و نادرست است. زیرا ما در دنیایی که مناسبات تولیدی سرمایه داری همه جوانب آنرا به هم تنیده است فقط میتوانیم شاهد جنبشهای مطالباتی و عرصه ای، جنبشهای سرنگونی طلبانه برای اصلاحات و تحولات معینی در چهار چوب مناسبات سرمایه داری یا انقلاب کارگری و سوسیالیستی باشیم. بنابر این در این عصر انقلاب همگانی که قبلا آنرا انقلاب دمکراتیک یا بورژوا دمکراتیک میگفتند و بعدا انقلاب سوسیالیستی نداریم. انقلاب دو مرحله ای نداریم.

از بعد از انقلاب اکتبر تا کنون همه "انقلابات" همگانی یا همان جنبشهای سرنگونی طلبانه هیچ کدام به انقلاب سوسیالیستی و کارگری منجر نشده اند. اما در جوامعی که احزاب کمونیستی بتوانند نقش رهبری کننده و قدرتمندی در جنبشهای سرنگونی طلبانه داشته باشند، شانس اینرا دارند که بتوانند با کسب قدرت سیاسی انقلاب سوسیالیستی را به سرانجام برسانند.

اما به میدان آمدن توده اهالی به خیابان برای مطالباتشان الزاما به انقلاب منجر نمیشود. حتی اگر به انقلاب منجر بشود الزاما مترقی و انقلابی نخواهد بود. بنابر این در میان دهها حالات متفاوت که هر جنبش سرنگونی طلبانه ای میتواند به خود میگیرد فقط در یک مورد و در یک حالت انقلاب اجتماعی یا انقلاب کارگری میتواند شکل بگیرد. این حالت وقتی اتفاق میفتد که یک حزب یا جریان خاصی توانسته باشد بخش قابل توجهی از جنبش سرنگونی را با افق رادیکال و بنیادی به منظور متحول کردن سیستم حکومتی و نظام اقتصادی با خود همراه کرده باشد.

روشن است در پروسه جنبش سرنگونی همه جریانات ناراضی و جنبشهای طبقاتی با سنتهای متفاوت شرکت میکنند. اما هر کدام از آنها میخواهند رنگ خود را به آن جنبش بزنند و تلاش میکنند شعارها و افق خود را بر آن جنبش حاکم کنند. به همین دلیل در این موارد جنبش همگانی و همه باهم نامگذاری شده است. اینجا لازم است چند نمونه تاریخی را مختصرا بررسی کنیم. جنبشهای ارتجاعی در کشورهای بلوک شرق که علیه حاکمیت مستبدانه احزاب بلوک شرق اتفاق افتاد، سرمایه داری دولتی را سرنگون کرد و در نتیجه آن سرمایه داری بازار آزاد مستقر شد. این جنبشها تماما توده ای بودند. همه اقشار و جنبشهای اعتراضی در آن شرکت کردند. نمونه برجسته آن جنبش همبستگی لهستان بود که جنبش کارگری ستون فقرات آنرا تشکیل میداد. اما این جنبش بروز نارضایتی عمومی از سیستم حاکم بود. کارگر و سرمایه دار و دمکراسی طلب و چپ و راست به عنوان جنبشهای جاری در جامعه در آن شرکت کردند. اما آنچه که مورد اعتراض بود و باعث نارضایتی عمومی شده بود سیستم بیرحم سرمایه داری دولتی و حاکمیت احزابی بود که خود را قادر مطلق میدانستند.

با این حال بخش زیادی از نیروهای چپ و نیروهایی که خود را کمونیست میدانستند از سیستم حاکم ناراضی بودند و خواهان سرنگونی آن شدند. همزمان نیروهای بورژوایی و طرفدار سرمایه داری بازار آزاد هم ناراضی از اوضاع سیاسی و اقتصادی بودند و آنها هم در صف سرنگونی طلبان بودند. بنابر این همه جنبشهای ناراضی و معترض در این جنبش سرنگونی طلبانه شریک بودند و خواهان سرنگونی حکومتهای بلوک شرق شدند. با این حال این جنبش در همه کشورهای بلوک شرق تماما تحت هژمونی ایدئولوژی ناسیونالیستی پرو غرب با آلترناتیو دمکراسی و بازار آزاد بود. از نظر کمونیستها روشن بود آن کسانیکه به خیابان رفته بودند مطالباتی داشتند و محق بودند اعتراض کنند. اما آن جنبش نه انقلابی بود و نه قابل دفاع. زیرا از همان اول روشن بود که دولتهای غربی مدافع سرمایه داری بازار آزاد، تحت پوشش گسترش دمکراسی، داشتند حقانیت سیستم خودشان و آلترناتیو مورد نظرشان را تقویت میکردند و هژمونی کاملی بر این جنبشها پیدا کرده بودند. نمونه دیگری از همین نوع تحولات را ما در دهه نود در کردستان عراق دیدیم.

در کردستان عراق حتی کمونیستها در پروسه جنبش سرنگونی و بعد از آن برای کوتاه مدت توانستند شوراهای مردم در محلات و شهرها و اتحادیه های کارگری و... را هم تشکیل بدهند. اما کمونیستهای کارگری همان دوره بدون ابهام گفتند که حکومت برآمده از آن جنبش در پناه حمله آمریکا شکل گرفته و هژمونی جنبش ناسیونالیستی مسجل است و تماما ارتجاعی است. جریاناتی بودند که از صف کمونیستها به صف ناسیونالیستها مهاجرت کردند زیرا در نتیجه آن تحولات احزاب برادرشان به قدرت رسیده بودند. اکنون بعد از چند دهه همه متوجه شده اند که حق با کمونیستهای کارگری بود. مدافعین آن جنبش و حکومت برآمده از آن در کردستان عراق اکنون با نتایج فاجعه باری که مشاهده میشود فقط میتوانند سرشان را پایین بیندازند که کسی آن مباحث گذشته را یادآوری نکند.

در همه این موارد کمونیستها و طبقه کارگر آگاه حق داشتند از سیستم حاکم ناراضی و معترض باشند. حق داشتند به خیابان بیایند و تلاش کنند افق خود را به افق جنبش سرنگونی طلبانه تبدیل کنند. اما جایز نبود در زیر پرچم بورژوازی راست و اینجا پروغربی این اهداف را پیگیری کنند. زیرا معلوم بود که نهایتا چه سیستم و حکومتی جایگزین خواهد شد. اما در همین جنبش اگر کمونیستها توان و روشن بینی لازم را داشتند و با سیاستی علیه دولت حاکم، همزمان منتقد جنبشهای بورژوایی و پروغربی میشدند، در مواردی شانس این وجود داشت که امروز از موقعیت مناسبتری برخوردار باشند. متاسفانه در آن ایام هیچ نیروی چپ و کمونیستی با توان بسیج مردم ناراضی نتوانست افق دیگری را در مقابل افق بورژوازی راست مدافع بازار آزاد شکل بدهد. حتی در مواردی مانند کردستان عراق که چنین نیروهای روشنبینی وجود داشتند در مقابل سرکوب و در زیر خروارها تبلیغ رسانه های راست بورژوازی صدایشان شنیده نشد و به محاق رفتند.

شاید بررسی یک نمونه دیگر کمک کند که متد درست و کمونیستی را بهتر بتوان درک کرد و بکار گرفت. آنچه که سال ٥٧ در ایران اتفاق افتاد یک جنبش سرنگونی همه با هم علیه شاه و رژیم سلطنتی بود. جنبشی که نه به دلیل ترکیب مردم در خیابان، بلکه به دلیل شرکت همه جریانات و جنبشهای ناراضی و معترض در کنار هم، همگانی یا همه باهم نامگذاری شد. زیرا همه آنها هدف خود را سرنگونی رژیم تعریف کرده بودند نه تغییر سیستم حکومتی و اقتصاد بورژوایی. کسی که بخواهد از ترکیب مردم معترض در خیابان تئوری بسازد ناچار است یا در مقابل مردم بایستد یا دنباله رو همان مردم بشود. در حالت اول بودند جریاناتی که سال ٨٨ علیه مردم معترض به وضع موجود در خیابان ایستادند به آنها پشت کردند، زیرا مردم با شعار و پرچم "ضد سرمایه داری و لغو کار مزدی" به خیابان نیامدند. در حالت دوم دنباله رو مردم در خیابان میشوند زیرا نقطه حرکت و پایان حرکت محدود به شعار ها و مطالبات و گرایش عمومی مردم معترض در خیابان است. بنابر این ما در هر دو مورد با نیروها و تفکر و سیاستهایی مواجه هستیم که دو روی یک سکه هستند. آنها یا فقط از آرزوهایشان میگویند و نقطه حرکتشان مکتب و ایدئولوژی شان است، یا خیابان و توده بیشکل معترض الهام بخش تئوری و سیاستهشان است. در هر دو حالت هیچ نقش پیشروی بجز پاسیفیسم و بیان امیال ایدئولوژیک در حالت اول یا تشویق به اعتراض و دنباله روی از توده ها در حالت دوم در دستور ندارند. واضح است نتیجه این دو سیاست علیرغم تفاوتشان یکی است. بی تاثیری و در حاشیه ماندن.

ما اکنون در ایران و در پروسه جنبش سرنگونی باالفعل شاهد هر دو نوع این سیاستها هستیم اما نه به زمختی سال ٨٨ ، بلکه به شکل خفیف تر این سیاستها را میشود از لابلای گفته ها و نوشته پیدا دید. این دو نگرش هر کدام به دلایلی تلاش میکنند خود را برای مخاطبینشان توجیه کنند. یکی به نتایج جنبشهای اعتراضی قبلی اتکا میکند که موفق نشدند پس تئوریشان درست بوده است. دیگری خود را مردمی و همراه مردم میداند وعملا با دنباله روی از این جنبشها امیدوار است هژمونی پیدا کند. من هیچکدام از این سیاستها را کارساز نمیدانم. تجربه هم نشان داده است باید سیاست سومی را در پیش گرفت.

در ایران سال ٥٧ بعد از سالیان طولانی حاکمیت استبداد و خفقان همه نیروهای سیاسی چپ و راست و اسلامی و غیر اسلامی به این قناعت رسیده بودند که رفتن شاه مهم است. شاه باید برود. حتی بخشی از مردم و هواداران سازمانهای سیاسی آن دوره میگفتند مهم نیست چه سگی به جای آن می آید مهم این است که این رژیم شاه برود. این نشان میداد که حاکمیت استبدادی و فضای خفقان مردم را چنان ترسانده و به عقب رانده بود که به هر آلترناتیو دیگری میتوانستند تن بدهند. مهم این بود رژیم سلطنتی برود. این خصلت سلبی جنبشهای سرنگونی طلبانه و انقلابات برای توده اهالی در خیابان بسیار مهم و محق است. اما یک جریان سیاسی جدی و پیشرو چپ، برای اعمال هژمونی خود تنها به این اکتفا نمیکند که همراه مردم نفی وضع موجود را طلب کند. یا صرفا پرچمدار سلبی وضع موجود باشد. زیرا مردم خودشان سلبی اقدام میکنند و این از ویژگیهای هر انقلاب و جنبش سرنگونی طلبانه است. سلبی بودن و نبودن مشکل سیاست جریانات سیاسی بوده است نه مردم. در مقطعی که مردم گفتند "آزادی اندیشه با ریش و پشم نمیشه" کسانی بودند که ایراد میگرفتند و این شعار را ناکافی و آلترناتیو اثباتی آنرا کم میدانستند. در مقابل با نقد این نگرش اثبات گرایانه بدرست گفته شد این یکی از سلبی ترین شعارهای مردم است و نباید به نقد آن پرداخت. برعکس باید آنرا همه گیر کرد.

یک جریان سیاسی چپ در این پروسه علاوه بر همراهی و تعمیق نقد و سلب مردم، اولویتش سازمان دادن و تشکیلات درست کردن وهدایت مبارزات جاری است. فقط از این طریق میتوان جامعه را از خطرات پیش رو عبورداد. درجه موفقیت یک جریان سیاسی بویژه جریانات چپ و کمونیست با این معیار قابل اندازه گیری است که تا چه حد نقد مردم از وضع موجود را تعمیق و همه جانبه کرده است. تا چه اندازه توان سازمان دادن و تشکیلات درست کردن را اجرایی کرده است. تاچه حد توانسته است سیاست و تاکتیک لازم و به موقع طرح کند که شکست دشمن را آسانتر نماید. تا چه حد توانسته جریانات راست را نقد و حاشیه ای کند. بنابر این کسب هژمونی در جنبش سرنگونی از این راهها میگذرد نه فقط یکی از آنها. اما در میان همه این اقدامات و سیاستها قدرتگیری چپ ربط مستقیمی به این خواهد داشت که در نقد جریانات راست توانسته باشد هژمونی خود را در جنبش سرنگونی بوجود بیاورد. ابتدا باید توانسته باشد حقانیت خود را تبیین کرده باشد و این کار را هر روزه و در هر تند پیچی باید جامعه تفاوت سیاست و تاکتیک راست و چپ را بشنود و ببیند تا انتخاب کند. مجموعه این اقدامات و سیاستها است که میتواند سد و مانع پیشروی جنبش سرنگونی را هموار کند. کسب هژمونی در جنبشهای سرنگونی طلبانه فقط از دو طریق ممکن است. چپ باید نشان دهد که قدرت بسیج نیروی مردم را دارد و علیه حکومت قاطع و سازش ناپذیر است و نقد گرایشات و جنبشهای راست که هم مایه تفرقه و هم مانع عملی شدن مطالبات مردم هستند جایگاه مهمی در این پروسه دارد.

جنبش سرنگونی علیه رژیم سلطنتی وقتی پا گرفت یک جنبش عمـومی و همگانی بود. همه جنبشها و جریانات معترض از ارتجاعی تا انقلابی در این جنبش شرکت کردند و علیه امپریالیسم و سگهای زنجیره ایش" بودند. به همین دلیل آنرا جنبش یا "انقلابی" همگانی مینامند. این جنبشها و جریانات سیاسی اولویتشان و هم و غمشان سرنگونی سلطنت بود و در کنار قرار گرفتند و در زیر یک پرچم گرد هم آمدند. پرچم سرنگونی. اما بجز خمینی هیچ کدام از این نیروها اشتهای کسب قدرت و رقم زدن آینده سیاسی ایران را نداشتند. اگر عمدتا در زیر پرچم خمینی اطراق کردند طبیعی به نظر میرسید چون جامعه آلترناتیوی برای جانشینی لازم داشت.

سیاست همه با هم این چنین توجیه میشد نگران بودند که یک بار دیگر شاه حتی اگر ضربه بخورد با کمک "امپریالیست آمریکا" دوباره به تخت بازگردد. شعار"وحدت کلمه" خمینی از دو زاویه زمینه توده ای شدن پیدا کرد. اول اینکه خمینی خود را تنها رهبر مردم میدانست. چرا که تشخیص داده بود که همه جریانات معترض "ضد شاه و ضد آمریکا و امریالیسم آمریکا" هستند و از این منظر خواستار سرنگونی سلطنت میباشند. خمینی از همه رهبران و جریانات آن دوره طبقاتی تر، جنبشی تر، و آگاهانه تر عمل کرد. او میدانست بقیه جریانات سیاسی ایران میتوانند این شعار وحدت کلمه را هضم کنند. در عین حال او هیچ سنگر سازش و دیالوگی با حکومت را نپذیرفت و قاطعیتش باعث محبوبیتش شد.

نیروهایی که با توجیه ترس از بازگشت شاه و "امپریالیسم" و توهم به اسلام نوع خمینی با رهبران جنبش ارتجاعی و خونریز اسلامی کاری نداشتند و مستقیم و غیر مستقیم با آنها همراهی کردند، بعدا در دوران تلاش برای تثبیت حکومت اسلامی همانها جز اولین قربانیان بودند. سازمان چریک اکثریت و حزب توده و سازمان مجاهدین خلق و... نمونه های برجسته آن دوره هستند که قربانی شدند.

خمینی در فضایی پر از توهم و ناروشنی دیگر جریانات سیاسی عروج کرد. اگر ادبیات آن دوره اپوزیسیون چپ و راست و "لیبرال" و... ایران را نگاه کنید کمترین نقد و افشاگری از خمینی خواهید یافت. زیرا اولا خود مذهب و نیروهای مذهبی در اپوزیسیون بودند و بستر عمومی فرهنگ جامعه با ایدئولوژی ناسیونالیستی و مذهبی اشباء شده بود. چپ را سرکوب و خفه کرده بودند. اما ناسیونالیسم نماینده اش در حکومت بود. مذهب و نمایندگانش در شبکه مساجد و حسینیه ها سالها فعالیت تبلیغی و سازمانگرانه کرده بودند و بخش عمده بازار و سرمایه داران سنتی را با خود همراه کرده بودند. همه این طیف خود را مخالف یا منتقد شاه میدانستند. دوما فضای ضد امپریالیستی بعد از کودتای ٢٨ مرداد همه جریانات چپ و راست و "لیبرال" جامعه را در برگرفته بود. ضدیت با "آمریکا و امپریالیسم آمریکا و سگهای رجیره ایش" یک ارزش عمومی شده بود. اما مهترین مسئله این بود هیچ نیرو و جنبش دیگری قصد و اشتهای کسب قدرت سیاسی را نداشت.

امروز فضای سیاسی ایران کاملا عکس آن روز است و چپ و راست خودآگاه تر شده اند. هرکدام از آنها از سالها قبل خود را آلترناتیو جمهوری اسلامی اعلام کرده اند و هیچکدام رضایت نخواهند داد نیروی رقیب تنها میدان دار سیاست و کسب قدرت باشد.

اگرسال ٥٧ بی بی سی و کشورهای غربی توانستند جنبش سرنگونی آن دوره ایران علیه سلطنت را مدیریت کنند و راه قدرت گیری خمینی را هموار نمایند، بر مبنای یک زمینه عینی و مادی بود که همه جریانات سیاسی با نفوذ آن دوره آلترناتیو دیگری نداشتند و اگر هم داشتند در خیابان و در میان مردم به دلیل خفقان و سرکوب و نگرشی که بر آنها حاکم بود پایگاهی توده ای برای آن فراهم نکرده بودند. اما شعار اسلامی و چپ و راست و "لیبرال" آن جامعه یکی بود سرنگونی شاه و ضدیت با سیاست امریالیسم آمریکا.

در حقیقت خمینی از یک طرف حاصل طراحیهای غرب و از طرف دیگر حاصل توهم نیروهای سیاسی اپوزیسیون بود که همه آنها میانه خوبی با مذهب داشتند. اسلام انقلابی و رهایی بخش ترم قابل قبولی برای چپها بود. سازمان مجاهدین خلق خود را اسلامی تر از خمینی میدانست. ولی به دلیل نفوذ کلام خمینی در پروسه انقلاب، مجاهدین رفتند و تلاش نمودند که دل خمینی را به دست آورند و شریک قدرت بشوند. خمینی از روز بعد از پیروزی قیام سرنگونی طلبانه علیه سلطنت، شمشیر ضد انقلاب اسلامی علیه مردم آزادیخواه و نیروهای غیر مطیع را از رو بست و هیچ شریکی را نپذیرفت. زیرا اینجا دیگر یا باید انقلاب اجتماعی برای زیرو رو کردن سیستم حکومتی و اقتصادی شفاف و روش پی گرفته میشد و جریان خمینی را کنار میزد، یا خمینی باید برای تثبیت خودش کل مخالفین و غیر خودیهای رام شده را یکی بعد از دیگر از دم تیغ میگذراند. متاسفانه تاریخ ایران شاهد شق دوم بود.

اینجا است که انقلاب اسلامی یا دقیقتر بگویم ضد انقلاب اسلامی روز بعد از سرنگونی سلطنت وارد فاز جدیدی میشود. بر پایه نفوذ و توانی که خمینی و جریان اسلامی در جریان جنبش سرنگونی پیدا کرده بودند، پایان تجمعات خیابانی را اعلام کردند و به مقابله با ادامه انقلاب پرداختند. با فرمان پایان تظاهراتها و تجمعات خیابانی و خلع سلاح مردم مسلح و حمله به جریانات مخالف ساختن بنای جمهوری اسلامی آغاز شد. ساختن پیکر این جرسومه فساد که اسمش را انقلاب اسلامی گذاشتند وقتی کامل میشود که یکی بعد از دیگری مخالفین، رقبای و متحدین غیر اسلامی مانند حزب توده و اکثریت و... را از میدان بیرون کرد و پیروزی این حرکت با یک نسل کشی از نیروهای مخالف اتفاق افتاد.

برخلاف سال ٥٧ شمسی امروز و قبل از سرنگونی جمهوری اسلامی جدال چپ و راست آغاز شده است . جدال آلترناتیوها تا کف خیابان و با سر دادن شعارهای متضاد و متفاوت گسترش یافته است. این یکی از مهمترین تحولات و تفاوتها در سیاست ایران امروز است. زیرا نه راست توهمی به چپ دارد و نه چپ توهمی نسبت به راست دارد. جنبش کارگری که اکنون جنبش اکثریت مردم تحت ستم و گرسنه باید گفت یک بار دیگر دچار توهم سال ٥٧ نخواهد شد. سیاست رهبران و فعالین کارگری و قطعنامه ها و مطالب تحلیلی فعالین چپ و کارگری در ایران از یک طرف، و سیاست ناسیونالیستی و ضد عرب و پناه بردن به مقبره کورش برای اهداف امروز و اعاده حیثیت از خاندان پهلوی و... از طرف دیگر شاهد این مدعا هستند. هر کس بخواهد از درگیر شدن در این جدال خودش را کنار بکشد آگاهانه یا نا آگاهانه، و مستقیم و غیرمستقیم به کمپ راست خدمت میکند.

دوره انقلابات دمکراتیک و انقلابات دو مرحله ای تمام شده است

بر خلاف دوره انقلابات بورژوا دمکراتیک که اساسا علیه مناسبات فئودالی میتوانست شکل بگیرد و بورژوازی هنوز جنبه های مترقی داشت، امروز بعد از دهها که از تسلط مناسبات تولیدی سرمایه داری در جهان، نه بورژوازی هیچ ترقی و پیشرفتی را نمایندگی میکند و نه انقلابات دمکراتیک میتواند شکل بگیرد. انقلابات دمکراتیک در اواخر قرن نوزدهم تا اواسط قرن بیستم در بخشی از کشورها میتوانست محلی از اعراب داشته باشد. این نوع انقلابات مخصوص این دوره انتقالی از جامعه فئودلی به جامعه بورژوایی بود. آن دوره کمونیستها مدافع آن بوده اند. زیرا هنوز در کشورهایی از جهان بورژوازی برای عبور از سیستم و مناسبات فئودالی ناچار بود علیه فئودالیسم دست به انقلاب بزند. از این زاویه بورژوازی جنبه های مترقی داشت. زیرا مناسبات و فرهنگ بورژوایی مرحله ای بالاتر و مترقی تر از سیستم و مناسبات فئودالی بود. اما از اواسط قرن بیستم به بعد با توجه به انقراض سیستم فئودالی و حاکم شدن سیستم و مناسبات تولیدی و فرهنگی و قوانین بورژوایی در جهان، طرح انقلابات دمکراتیک یا انقلابات دو مرحله ای نابجا است و تماما به تاریخ پیوسته است و زمینه های شکل گیری آن از بین رفته است.

بنابر این آنچه امروزه تحت عنوان انقلاب همگانی معرفی میشود از دو حال خارج نیست. منظور گوینده یا نویسنده آن اگر انقلاب دو مرحله ای نباشد، اشاره اش به جنبش سرنگونی طلبانه است که اساسا و عمدتا در شرایط پیروزی میتواند به اصلاحات و رفرم یا تحولاتی در نحوه اداره جامعه و طڕح قوانین جدید بیانجامید. بنابر این در عصر حاضر نه انقلاب بورژوادمکراتیک و به این اعتبار نه انقلاب همگانی محلی از اعراب ندارد. در این سطح از بحث امروز ما نه تنها در ایران بلکه در جهان سه مکانیسم دخالت توده ای برای متحول کردن یا تغییر وضع موجود را شاهد هستیم. انتخابات که با جنبشهای مطالباتی و عرصه ای جابجایی نیروها یک راه تغییر محسوب میشود، جنبش سرنگونی و انقلاب سوسیالیستی یا انقلاب کارگری.

انقلاب و ضد انقلاب

تا اینجا فکر کنم روشن باشد که در عصر حاضر پدیده ای به اسم انقلاب بورژوا دمکراتیک یا انقلاب دمکراتیک محلی از اعراب ندارد. مکانیسم جامعه برای تغییر حکومتها و یا تحولات سیاسی و اقتصادی از طریق جنبشهای مطالباتی و انتخابات، جنبش سرنگونی و انقلابات کارگری ممکن است. اینجا و در کشوری مانند ایران امروز بحث انتخابات آزاد عملا موردی ندارد. زیرا ممکن نیست و ما هم لزومی به پرداختن به آن نمیبینیم. اما جنبشهای مطالباتی و عرصه ای برای بهبود زندگی در ابعاد ایران قابل مشاهده است. جنبش سرنگونی طلبانه ای که در جریان است در ادامه خود میتواند به انقلاب منجر بشود. میگویم میتواند. اما الزامی در کار نیست و قطعیتی وجود ندارد که به انقلاب منجر شود. تجربه تا کنونی اینرا به ما میگوید که هر انقلابی ابتدا با جنبش سرنگونی آغاز میشود. اما هر جنبش سرنگونی طلبانه ای به انقلاب منجر نمیشود. این تفکیک بویژه در شرایط سیاسی امروز ایران مهم و تعیین کننده است. زیرا کمک میکند که در جریان جنبش همگانی سرنگونی طلبانه که چپ و راست و میانه در آن شریک میکنند و خواهان رفتن حکومت هستند هر کس تلاش میکند رنگ خود و افق خود را در آن جنبش تقویت کند.

از روزی که جنبش سرنگونی یا آنطور که ژورنالیسم امروز میگوید "انقلاب" همگانی موفق به سرنگون کردن حکومت میشود یک تحول کیفی در فعالیت نیروهای چپ و راست اتفاق می افتد. زیرا برای حاکمان تازه به قدرت رسیده هر جنبش و جریانی که باشند تثبیت حکومتشان اولویت پیدا میکند. اما نیروهایی که خارج از حاکمیت قرار گرفته باشند اولویتشان رسیدن به قدرت و کنار زدن نیروی تازه به قدرت رسیده است. نتیجه این کشمکش است که آینده جامعه را رقم میزند. بعد از سرنگون شدن "دشمن مشترک"، یا دولت و سیستم حاکم هر حزب و هر جنبش و طبقه ای تلاش میکند اهداف خود را در تقابل با طبقات دیگر پیگیری کند. از این مقطع به بعد همه با همی در کار نیست. همچنانکه خمینی هم بعد از کسب قدرت وحدت کلمه را کنار گذاشت و هر جریانی که مطیع خمینی نشد را از دم تیغ گذراند.

برای کمونیستها و انقلابیون هم سیاست در این دوره کیفیتا تغییر میکند. درصورتی که قدرت دست کمونیستها باشد تثبیت سیاسی حکومت تازه در اولویت است. در حالتی که قدرت را جریانات و جنبشهای بورژوایی گرفته باشند طبعا ادامه جنبش سرنگونی طلبانه به شکل قبلی ممکن نیست و باید این بار با نیروی کمتری به مقابله با حکومت تازه به قدرت رسیده بپردازید. زیرا ادامه جنبش انقلابی متحول کننده یا انقلاب کارگری همراهی همه جریانات و نیروهای سرنگونی طلب را نخواهد داشت. زیرا نیروهای سرنگونی طلبی که قدرت را گرفته اند، خواهان تثبیت قدرت خود هستند. اینجا است که اگر نیروهای کمونیست و آزادیخواه قدرت را نگرفته باشند ناچارند با حکومت تازه به قدرت رسیده مقابله کنند. هدف و استراتژی این دوره کمونیستها انقلاب و ادامه انقلاب است. روشن است جنبش همه باهمی در کار نخواهد بود.

در چنین شرایطی روشن است جابجایی موقعیت نیروها و جنبشهای سیاسی بعد از سرنگونی شباهتی با قبل از سرنگونی ندارد. نیروهای بورژوایی که قدرت را گرفته باشند بلافاصله با شعار امنیت و مقابله با هرج و مرج به میدان خواهند آمد. پایان جنبش یا "انقلاب" را اعلام میکنند و هر مخالفی را مورد حمله قرار خواهند داد. پایان اعتراضات خیابانی و تثبیت حکومت تازه به قدرت رسیده در اولویت آنها قرار میگیرد. اینجا است که بحث انقلاب و ضد انقلاب به موضوع روز جامعه تبدیل میشود. انقلاب کاگری و سوسیالیستی در این پروسه ساخته و به پیش میرود.

انقلاب سوسیالیستی

اولین سوالی که مطرح میشود این است کدام انقلاب؟ ما در همین چند دهه گذشته شاهد انواع انقلابات ارتجاعی بوده ایم. ما انقلابات در کشورهای بلوک شرق را دیدیم. ما "انقلاب اسلامی" را دیدیم. ما "انقلاب" مصر و تونس و غیره را دیدیم. آنچه ما کمونیستهای کارگری تحت عنوان انقلاب میفهمیم انقلاب سوسیالیستی و حکومت کارگری است. واضح است که هر جنبش سرنگونی طلبانه ای را انقلاب نمیدانیم و جایی هم انقلاب اتفاق افتاده باشد به سیاست و استراتژی آن نگاه میکنیم و سیاست تعیین میکنیم. بنابر این دفاع و حمایت و مخالفت ما نسبت به انقلابات متفاوت است. ما یک فرمول کلی نداریم که از هر انقلابی دفاع کنیم. در عین حال این توهم را نداریم که گویا هر جنبش سرنگونی طلبانه ای به انقلاب منجر میشود.

به قول منصور حکمت: "طبقات مختلف و گرایشات سیاسی و اجتماعی مختلف "انقلاب" را به معانی بسیار متفاوتی بکار میبرند. دنیای ما همه نوع "انقلاب" و همه نوع "انقلابی" ای دیده است. تقریبا هر کس و هر جریانی که میخواهد وضع موجود در جامعه را بشیوه ای ناگهانی و بطور غیر مسالمت آمیز تغییر بدهد از انقلاب حرف میزند وخودش را انقلابی مینامد. خیلی از این انقلابات چیزی بیشتر از ارتجاع صرف نیستند. نمونه "انقلاب اسلامی" زنده و حی و حاضر جلوی چشم ماست. عقب مانده ترین خرافات و مشقت بارترین اوضاع را انقلاب نام گذاشته اند. مرتجع ترین و کٽیف ترین عناصر نام انقلابی بر خود نهاده اند." و اضافه میکند: "کارگر کمونیست پیگیرترین دشمن چنین انقلابات و انقلابیون دروغینی است." (منصور حکمت: کارگران و انقلاب٬ شهریور ٦٨)

با توجه به مباحث فوق انقلاب از نظر ما فقط انقلاب کارگری میتواند باشد. انقلاب سوسیالیستی میتواند یک فاز پیوسته و در ادامه جنبش سرنگونی باشد. اما این تنها امکان و تنها راهی نیست که انقلاب کارگری ناچار باشد آنرا طی کند. با هر نیرو و با هر فرصتی که پیش بیاید کمونیستها نباید یک لحظه هم در کسب قدرت سیاسی تعلل کنند. فرمولبندیهای کتابی و ملا نقطی به درد این دوره ها نمیخورد و بدون واهمه باید هر مانعی را کنار زد که یک بار برای همیشه انسان بتواند از شر نظام استثمارگر و تبعیض آمیز خلاص بشود.

البته واضح است که مناسبترین و کم دردسرترین راه این است که جنبش سرنگونی بتواند در ادامه خودش به انقلاب اجتماعی و سوسیالیستی منجر بشود. اما به همان اندازه روشن است قبل از انقلاب و در جریان جنبش سرنگونی دهها احتمال دیگر ممکن است اتفاق بیفتد. در پروسه پیشروی جنبش سرنگونی ممکن است جنگ داخلی به جامعه تحمیل بشود. نمونه سوریه را در سال ٢٠١١ داشتیم که چنین شد. ممکن است دخالت خارجی اتفاق بیفتد. نمونه لیبی اتفاق افتاد و دهها نمونه از این نوع را داریم. ممکن است جنبش سرنگونی به قدرتگیری نیروهایی بورژوایی و دست راستی منجر بشود مانند ایران سال ٥٧ یا کشورهای بلوک شرق. ممکن است کودتا و ضد کودتا اتفاق بیفتد و دهها احتمال دیگر.

با این حال یک نیروی کمونسیتی و کارگری در هر حالتی باید تلاش کند با اتکا به دو فاکتور اصلی در دوره های بحرانی میدان را بر دشمنان طبقاتی تنگ کند و زمینه قدرتگیری خود را برای کسب قدرت سیاسی فراهم نماید. اول بالا بردن توان خود برای بسیج مردم علیه نیروهای ضد انقلاب حاکم با اتکا به نفوذ و توان به حرکت در آوردن جنبش کارگری و قاطعیت و سازش ناپذیری در مقابل دشمنان طبقاتی دوم نقد جریانات و جنبشهای راست چه آنهایکه در قدرت و حاشیه قدرت هستند چه جریاناتی که در اپوزیسیون قرار دارند. این دو فاکتور روش و متد لنین در جریان کسب قدرت سیاسی بود و تا کنون بهترین معمار این پروسه برای کسب قدرت سیاسی محسوب میشود.

بنابر این ما فقط با اتکا به یک نیرو و حزب قدرتمند کمونیستی میتوانیم امید به کسب قدرت و پیروزی را داشته باشیم. ما در هر جنبش سرنگونی طلبانه ای که شرکت میکنیم هدفمان پیروزی مردم برای رسیدن به دنیای بهتر است و افق و سیاست انقلاب کارگری را در این جنبش را پیگیری میکنیم.

ممکن است بجز انقلاب، تحولات دیگری اتفاق بیفتد. در چنین شرایطی ما با اتکا به وجود یک حزب قوی کمونیستی که پیش شرط پیروزی هر انقلاب سوسیالیستی خواهد بود میتوانیم دخالت موثر داشته باشیم. با اتکا به چنین حزبی جنبش کارگری و مردم را به سمتی هدایت میکنیم که مبارزات مردم به رهایی جامعه از هر نوع تبعیضی منجر بشود. کسیکه منتظر یا امیدوار به این است بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی در فضای آزاد کارش را بکند و قدرتمند بشود از همین حالا روشن است که شانس این نیرو برای قدرتگیری زیاد نخواهد بود. زیرا نیروها و جنبشهایی که بعد از سرنگونی بقدرت برسند اولین کارشان تلاش برای تثبیت شدن حکومت شان است. اگر بورژوازی یا جناحی از آن بتواند در کشوری مانند ایران قدرت را بگیرد برای تثبیت خود دست روی دست نخواهد گذاشت. سرکوب نیروهای انقلابی و کمونیست را بدون فوت وقت آغاز خواهد کرد. هر نیرویی که توان و قدرت اینرا داشته باشد که در پروسه جنبش سرنگونی در جایگاه اول قرار بگیرد، همان نیرو میتواند حکومت بعد از سرنگونی را تشکیل بدهد و افق خود را بر آن مسلط کند. در حالت دوم اگر کمونیستها قدرت را بگیرند ضمن تثبیت سیاسی حکومت کارگری راههای ادامه انقلاب و خنثی کردن تاثیر و توطئه نیروهای مخالف انقلاب در اولویت آنها خواهد بود.

روشن است در جریان این تحولات و از همان روز اول جنبش سرنگونی طلبانه همچنانکه مشاهده میکنیم جنگ آلترناتیوها آغاز میشود و نهایتا به محور تحولات پیروزی یا شکست جنبشهای راست یا چپ تبدیل میشود. بنابر این پیروزی جنبش سرنگونی با هژمونی هر جریانی اتفاق بیفتد آن نیرو تعیین کننده سمت و سوی آینده جامعه خواهد بود. ادامه و یا شکست انقلاب مستقیما به نقش نیروها و جنبشهای درگیر در جنبش سرنگونی مربوط میشود. تفکیک این دو فاز جنبش سرنگونی و انقلاب و تعیین اولویتهای هر دوره سیاست محوری هر جریان جدی سیاسی بویژه کمونیستها خواهد بود. اما دیوار چینی بین این دو فاز وجود ندارد. دخالتگری و تعیین سیاست ما کمونیستهای کارگری تحت عنوان سیاست در قبال جنبش سرنگونی طلبانه و انقلاب کارگری به این معنی نیست که دیوار چینی بین آنها کشیده شده است. واقعیت این است که در دل همان جنبش سرنگونی طلبانه و همگانی ستونهای انقلاب و یا شکست انقلاب کارگری ساخته میشوند. اما وظایف و اولویت نیروهای درگیر در جنبش سرنگونی طلبانه در دوره قبل و بعد از سرنگونی کیفیتا تغییر میکنند. یکی صوت پایان جنبش را میزند و آن یکی مارش ادامه و یا آغاز انقلاب کارگری را به صدا درمیآورد.

با توجه به جایگاه جنبشی و طبقاتی نیروهای دخیل در پروسه سرنگونی، روشن است همه این نیروها با انقلاب نخواهند بود و حتی بخشی از این نیروها علیه آن دست به اقدام خواهند زد. جنبش کمونیسم کارگری و جنبش ناسیونالیستی پروغرب در ایران دو آلترناتیو متفاوت و متضاد را نمایندگی میکنند و هدفشان اعمال و تثبیت هژمونی خود در جنبشهای سرنگونی طلبانه است. این دو جنبش از همین حالا و قبل از سرنگونی جمهوری اسلامی با دو پرچم و دو افق متضاد وارد جدال سیاسی و شرکت در جنبش سرنگونی شده اند. واضح است که انقلاب آتی در ایران انقلابی همگانی و یا همه باهم نخواهد بود. زیرا نه بورژوازی چپ خواهد شد و نه طبقه کارگر و احزاب کمونیستی افق ناسیونالیستی و پرو ترامپی را تحمل میکنند.

جنگ آلترناتیوها

جنگ آلترناتیو راست و چپ در ایران از همین امروز آغاز شده است. راست با اتکا به غرب و مشخصا آمریکا و با کمک گرفتن از فضای ضد حکومت مذهبی در ایران تلاش میکند به مردم وعده کمک غرب را بدهد و به غرب هم قول سرکوب کمونیستها و تامین امنیت سودآوری سرمایه را میدهد. با این قول و قرار که بنیاد آلترناتیو راست را تشکیل میدهد جنبش راست پرو غربی وارد میدان سیاست شده است. برای دولتهای غربی ایران کشور مهمی در خاورمیانه است و نهایت تلاششان را میکنند که چپ جایی در سیاست ایران پیدا نکند. رضایت غرب برای قدرت گیری خمینی از همینجا ناشی میشد. امروز بیش از گذشته راست و غرب ضد کمونیست هستند و هر دو میدانند فضای سیاسی حاکم بر مبارزات و اعتراضات مردم ایران ضد سرمایه داری است و شانس چپ برای قدرتگیری قوی است.

اما نیروهای راست ایران شامل سلطنت طلبان و جمهوری خواهان و قومپرستان و بخشی از حکومت و نیروهای حاشیه حکومت جمهوری اسلامی مانند اصلاح طلبان و... نهایتا و در روزهای حساس و تعیین تکلیف سمت و سوی جامعه، چه قبل و چه بعد از جمهوری اسلامی میتوانند در کنار همدیگر قرار بگیرند. همه آنها بر محور شعار توهم زای "دمکراسی و بازار آزاد" میتوانند به توافق برسند و در کمپ بورژازی پروغرب قرار بگیرند. این تلاشها از امروز آغاز شده است. دسته جات راست پروغرب هر روز دارند ائتلاف و اتحادشان را به جامعه ابلاغ میکنند که توجه مردم را به سوی خود جلب کنند. همزمان ضدیتشان را با کمونیسم و چپ برجسته میکنند تا از این طریق بتوانند کمک دولتهای غربی بویژه آمریکا و دولتهای متحد او در منطقه را داشته باشند.

راست جنگ خودش را با چپ آغاز کرده است. وقتی اعلام کردند هدف آنها شکستن پرچم نیروهای "سرخ و سیاه" است فکر شده و آگاهانه این کار را کردند. تاکیدشان بر ضدیت با کمونیسم است نه مخالفت با جمهوری اسلامی. در جریان عمل هم میبینیم هر روز این جدال را شفاف تر خواهند کرد. چپ باید به استقبال این جدال برود. هر نیرویی که بخواهد خودش را از این جدال کنار بکشید شکستش قطعی است. زیرا نه راست توهمی به چپ دارد و نه چپ و جنبش کمونیسم کارگری و رهبران و فعالین آن به راست رضایت میدهند.

با توجه به فاکتورهای فوق ما در شرایط حساس و تعیین کننده ای قرار گرفته ایم. پروسه انتخاب جامعه بین راست و چپ آغاز شده است. جنبشهای اعتراضی در ایران تا کنون نشان داده اند که تحت تاثیر فضای چپ هستند. اما این درجه از وجود زمینه مناسب نباید کسی را دچار توهم کند زیرا هر نیرویی که قدرت و توان خود را به جامعه نشان بدهد امکان موفقیتش بیشتر است. بنابر این اولویت نیروهای چپ و کمونیست و در این میان کمونیسم کارگری قدتمند شدن و قابل انتخاب شدن از طرف جامعه است. پایان

به بهانه استعفای ظریف: بحران در فرایندبازتولیدقدرت!

به بهانه استعفای ظریف: بحران در فرایندبازتولیدقدرت!

 

استعفای ظریف در داخل ایران عملا تبدیل به زمین لرزه ای سیاسی با ابعادی بین المللی برای رژیم شد. بسیاری وقایع این رویداد را لحظه به لحظه از نزدیک دنبال کردند. چه از سوی مخالفین یا موافقین نظام و از داخل یا خارج. در درون ساختارقدرت تلاش های پشت پرده گسترده ای برای حل ولوموقتی این مشکل و کنترل بحران جریان شروع شد. ورودقاسم سلیمانی به صحنه از آخرین پرده هائی از این دست تلاش ها بود. نشست فوق العاده کمیسیون سیاست خارجی مجلس و موضوع تشکیل جلسه فوق العاده عیرعلنی مجلس در موردبحرانی که به طورمستقیم پای دیدارخامنه ای واسد را هم به عنوان یک طرف ماجرا به میان می آورد آن از جمله بود. بازار انتشارخبرهای استعفا و تکذییبه ها و گمانه زنی ها بسیارداغ بود. روزنامه ای که جرئت کرده و تیتر «مهمان ناخوانده» را بر پیشانی خود زده بود بلافاصله توقیف شد. گرچه حجم فشارها و تکانه ها چنان بود که استعفای ظریف نتوانست بیش از یکی و دو روز دوام بیاورد، با این همه همین یکی دو روزکافی بود که گوشه ای از ابعاد بحران و جنگ و تنش های جاری در درون ساختارقدرت را به روی صحنه بیاورد. دیگرشدت و حجم بحران چنان است که حذف صورت مساله هم قادر به پنهان سازی بحرانی نخواهد بود که در حال سربازکردن است.

تکثیر وقوع این نوع تنش ها خود یکی از نشان های مهم تعمیق بحران است، اما آن چه که در این میان مهم است نه دنبال حوادث دویدن که توجه به عمق و مختصات بحرانی است که در پشت این هیاهوها درجریان است و زمین لرزه سیاسی هم دقیقا پژواک همین بحرانی است که همه این نشانه ها دال برآن هستند. از همین رو بجای خیره شدن صرف بر رویه ها و لایه های فوقانی ولاجرم اجتناب از روزمرگی و رفتارهای  واکنشی و خرد، لازم است به عمق روندها و لایه های زیرین تمرکز پیداکرد و در جهت صورت بندی بندی معطوف به ریشه ها تا بتوان در چارچوب آن، آن هم در شرایط حساس کنونی اندکی از روزمرگی ها فاصله گرفت و به  رفتارها و کنش گری منتاسب با وضعیت خطیرکنونی پرداخت.

 

مساله چیست؟: دیگرادامه شیوه تاکنونی چه به لحاظ سیاست ها و راهبردهای عمومی بخصوص در عرصه بین المللی و چه در عرصه مناسبات درونی ساختارقدرت به شکل موجودش ناممکن و یا بهتر است بگوئیم بحرانی و مساله ساز شده است و این دو بطورتنگاتنگی به هم تنیده هستند. شدت بحران های گوناگون که بطورهمزمان زبانه می کشند چنان است که رژیم ایران را به نقطه دراماتیکی رانده می شود که مطابق آن باید بین دو گزینه سرنوشت ساز یکی را انتخاب کند. در خلاصه ترین کلام می توان در چارچوب نظریه بحران در بازتولیدقدرت خودویژگی بحران در لحظات کنونی را در دو فاکتورمربوط به ضرورت بازنگری در رویکردهای راهبردی و نیز باز تنظیم مجدد ساختارقدرت متناسب با آن شناسائی کرد:

در محور نخست رژیم باید تصمیم بگیرد که آیا می خواهد با اعلام شکست برجام وارددوره پسابرجام با همه پی آمدهای بزرگ و سنگین و اجتناب ناپذیر آن -از شروع غنی سازی تا میلیتاریزه شده هرچه بیشتر با تقویت موشک با لیستیک و تداوم سیاست های تهاجمی منطقه ای و تا آن چه که خود آن را اقتصادمقاومتی و درون زا در برابر جنگ اقتصادی تمام عیاردشمنان توصیف می کند و نیز کنارگذاشتن آن چه که سیاست تعامل با اروپا خوانده می شود، بشود یا آن که واردتعاملی واقعی وجدی با اروپا و قدرت های جهانی برای مذاکره و بده و بستان سیاسی. در واقع واردبرجام دوم بشود (در پذیرش برحام اول هم سال های سال جمهوری اسلامی با مذاکره و توسط کسانی چون جلیلی بازی می کرد تا آن که حاضر شد زیرفشارها جام زهر به نوشد و البته با وجوداوباما به یک باخت نسبتا آبرومندانه ای تن بدهد که اکنون حتی آن هم در دسترس نیست). پس اعلام پایان برجام اول، ووردبه مرحله ماقبل برجام یا ورود به برجام دوم و نوشیدن زهرجدیدی را می توان را عنوان این دوره راهی تلقی کرد. این که قاسم سلیمانی که خود یکی از کاندیدهای دوره پسافرجام برای اداره کشور محسوب می شود، بلافاصله پس از باصطلاح پا به میدان گذاشتن برای باصطلاح ریش سفیدی جهت آشتی «ظریف» ، به کسانی می تازد که بدنبال تحمیل برجم دوم هستند تصادفی نیستند.

بحران در مکانیزم سوخت و ساز(متابولیسم) حکومت اسلامی!

از آن جا که قدرت داده ای پیشینی و ثابت، و استعلائی آن گونه که خودرژیم مدعی است نیست، دایما در معرض فرسایش قرارداشته و نیاز به بازتولیددارد و دامنه  این فرسایش و نیاز به بازتولید در دوره های بحرانی دو چندان می شود. نا گفته نماند که رژیم شاه بدلیل فقدان چنین مکانیزمی بود که بدان شکل فروپاشید. در حکومت اسلامی مکانیزم بازتولید قدرت ویژگی های خود را داشته است که ورودبه آن خارج از حوصله این نوشته است و آن چه که در اینجا مدنظراست این است که اکنون با پدیده «بحران در بازتولیدقدرت» مواجهیم. وقتی از بحران در بازتولیدقدرت صحبت می شود، باید توجه داشت که مناسبات درونی ساختارقدرت تنها یکی از مؤلفه های آن است، مولفه مهم و البته تعیین کننده دیگری چون شکاف بین حاکمیت و مردم که منبع اصلی تولیدقدرت محسوب می شوند و یا مناسبات بین المللی و... هستند که ورودبه آن ها نیز خارج از حوصله این نوشته است.

جمهوری اسلامی تاکنون در دوره های گوناگون و در تناسب با بحران های که با آن مواجه بوده است، با ترکیبی از مکانیزم قبض و بسط در ساختارقدرت هم چون پمپاژخون در بدن نظام دوام آورده است. اما نکته مهم آن است که اکنون خودهمین چرخه حیاتی زیست است که با بحران ساختاری و بی سابقه ای مواجه شده است (بخشا به دلیل آنتروپی و کهولت اجتناب ناپذیری که هیچ سیستمی را از آن گریزنیست): از یکسو رژیم پس از یک دوره انبساط در آستانه ورود به دوره انقباض که مترادف با فشرده ساختن قدرت است قرارگرفته که نیازی ضروری برای جلوگیری از فروپاشی و حفظ انسجام و شاکله اصلی ساختارقدرت محسوب می شود، و از سوی دیگر درست همین مسأله یعنی ورودبه چرخه انقباض و متحقق ساختن خود با بحران و چالش بزرگ و نفس گیری مواجه شده است. در حقیقت توصیف و تشریح همین چالش یعنی درنگ بر خودبحران متابولیستی و دشواری و توان لازم برای انجام چرخه قبض است که موضوع یک تحلیل مشخص از وضعیت مشخص را تشکیل می دهد. در سطوربعدی به دلایل این که چرا چرخه بحران و ورودبه دوره قبض این بار حتی با موارد گذشته، که آن ها هم به نوبه خود هرچه به جلوترآمده ایم بحرانی ترشده اند مثل بحران ۸۸ بالکل متفاوت است.

 

در محوردوم: ورودبه فازانقباضی به معنی بهم زدن موازنه تاکنونی ساختارقدرت است که پس از دوره احمدی نژاد که مترادف با قبض ساختارقدرت بود و با ورود به دوره بسط عروج روحانی و عناصرنزدیک به تیم رفسنجانی، برای حل انباشت بحرانی که رژیم را در برگرفته بود، شکل گرفت. طبیعی است که در این صورت دیگر روحانی و ظریف که نماددوران برجام و مشخصه این دوره از انبساط سیاسی بوده اند فی الواقع تاریخ مصرفشان رو به اتمام است. سرعت رشدبحران و سیرحوادث حتی مجال نمی دهد که تا سال ۱۴۰۰صبرکنند. دوره انقباض به معنی فشرده شدن قدرت و انطباق تازه ای بین شکل و مرکز و بسوداین دومی است و گرنه امکان بقاء وجود ندارد. دوره انقباض مکانیزم ها و سازوکارهای متناسب خود را دارد و اگر نتواند شکاف هایش را متناسب با وضعیت جدید ترمیم کند می تواند همه بلائی را به سرش بیاورد که بر سربلوک شرق آمد و قدرت های مرکزی از هم پاشاند. از همین رو اراده معطوف به بقاء در چنین حالتی خواهان فشرده کردن هرچه بیشترقدرت است ( معنای دیگر آن در حکومت اسلامی به معنی بستن فضا و انسدادسیاسی و بی معناترکردن بخش باصطلاح انتخابی و بروی صحنه آوردن مهره ها و کارگزاران اخص بخش دولت پنهان است). در این حالت دولت واقعی (بدنه کوه یخ) باید بیش از پیش مرئی تر شود و به قدرت رسمی و بخش «اتتخابی» دست اندازی کند تا بتواند باصطلاح نظام را از گزندها و گردنه های بزرگی که در برابرش دهان گشوده اند عبوردهد. تبدیل شدن اقتصاد به صحنهجنگ اقتصادی، سرداران جنگی و سپاهی و سرسپرده و بهره مندان به منافع اقتصادی-سیاسی ولایت فقیه و سیاست های متناظربا آن را  از جمله دپیلماسی جنگی و  یا مسدودسازی شبکه های مجازی و غیره را می طلبد و ... . سپردن زمام اداره دولت و دیپلماسی به دست «خودی ترها» و سرداران اقتصادی و دیپلماسی از مصادیق این نوع فشردگی است. شکل و محتوا باید باهم انطباق پیداکنند و این به معنی آن است که دوگانگی دوره های باصطلاح انبساطی دیگر غیرقابل تحمل می گردند. البته چنین فرایندی از مدتها پیش با مداخله هرچه بیشترخامنه ای در امورات روزمره و ورودتشخیص مصلحت و سپاهیان و ایجادکمیته هم آهنگی و تصمیم گیری های اجرائی مهم توسط سران سه قوه و.... شروع شده است. در حقیقت استعفای ظریف بازتابی است از همین فرایندی که دیگر تحمل مهره های سرسپرده ای هم چون ظریف ها را هم درآورده است و اگر او نمی تواندفرامین دولت واقعی را مو به مو اجرا کند باید جای او را سیاستمدارانی امثال سلیمانی ها و قالی باف ها و جلیلی ها و ولایتی ها و ضرغامی ها .... بگیرند. مسأله هم فقط ظریف نیست. تهدیدوزیرجوان توسط دادستان در موردکم کاری وی پیرامون مسدودسازی دنیای مجازی و فیلترینگ ها، و پرونده سازی برای محاکمه وی به گفته وی به دلیل نافرمانیش در برابرفرامین رهبری، نمونه دیگری از این نوع تقابل هاست و بقیه وزراء‌هم به همین نحو. چندی پیش وزیرصنعت و معدن از اعلام آمادگی سپاه برای حل مشکلات اقتصادی ( و از جمله قطعه سازی های خودرو) استقبال کرد و این درحالی است که روحانی ضمن انتقاد از مداخله ارگان های دیگر در اموروظایف وزارت خارجه (که موجب اعتراض ظریف بوده است) و این که وزیرجوان هم نباید تن بدهد، نسبت به مداخله سپاه در اموراقتصادی با این ادعا که خودرهبرهم مخالف آن است انتقادکرد.  منازعات کنونی در چارچوب منازعاتی صورت می گیرد که مطابق آن، آن طور که ضرغامی هم اظهارداشته است، با افزایش نابسامانی های اقتصادی و فشارهای جهانی کلا گرایشی در درون ساختارقدرت شکل گرفته است که مسؤلیت این گونه امور به بنیادها و سپاه ونظایرآن واگذارشود که ظاهرا خامنه ای با آن مخالفت کرده است، اما در موردآن بطورپیوسته گزارش ها و اخبارمتضادی درج می کند. چنان که آخرین آن این سخنان فرمانده ستادارتش است که اعلام داشت بزودی خبرهای خوبی در موردخروج سپاه از عرصه های اقتصادی خواهید شنید! قبلا هم او گفته بود کارسپاه بنگاه داری نیست... 

بهرحال فارغ از کشاکشی که در این عرصه جریان دارد، فرق منازعات کنونی با گذشته آن است که اختلافات اکنون به صف آرائی پیرامون بین دو گزینش راهبردی با جهت گیری ها و پی آمدهای متفاوت گره خورده است که باید با هم تعیین تکلیف کنند. رژیم در شرایط حساس و خطیرکنونی قادر به تحمل حتی سیرطبیعی و روتین «دوگانگی» تا کنون خود که بطورمعمول هم با دشواری و بحران همراه بوده است نیست. در دوره های بحران همواره رژیم با بستن کمربندخود توانسته است تا حدی بحران را کنترل کند. مثلا وقتی تصمیم گرفتند که پس از دوره انبساطی خاتمی وارددوره قبض بشوند و غنی سازی را شروع کنند، احمدی نژاد را حتی بزورتقلب بیرون کشیدند که مترادف بود با نیازدوره انقباض و یکست سازی قدرت. با این همه باید اضافه کرد که گرچه این دوره های متناوب قبلا هم وجود داشته اند، اما آن چه که این دور از ورودبه چرخه قبض را دشوارتر و بسیار ویژٰه و سرنوشت ساز کرده است دو عامل ورودشکاف بین حاکمیت و جامعه به سطح کیفیتا تازه از یکسو، و فعال شدن بیش از پیش فشارهای جهانی (آمریکا ) از سوی دیگر است.

در دوره های انقباضی گذشته، از یک طرف چنین سطح شکافی بین مردم و رژیم وجود نداشته است و از طرف دیگرعامل خارجی هم تا این اندازه و به شکل عجیب و غریبی مصمم به اعمال فشارحداکثری توسط یک ابرقدرت که اولویت نخست امنیتی خود را به درهم شکستن توان اقتصادی و سیاسی و بستن تمامی راه های گریزرژیم متمرکزکرده است، وجود نداشت. ونزوئلائی کردن ایران سیاستی است که آشکارا دنبال می شود. در چنین وضعیتی است که یک دو راهی بزرگ در برابررژیم دهان بازکرده است و انتخاب هرکدام ریسک ها، الزامات و پی آمدهای خود را دارد و به شکل پارادوکسیکال هم عمل می کند. درچنین بسترطوفانی بود که استعفای ظریف-پست و گزینشی که معمولا باید حمایت خامنه ای را نیز با خودداشت باشد چه بسا خبر از وقوع محتمل موج های بزرگی بدهد که استعفای او ممکن بود موجب انگیزش موج های بعدی هم بشود و حتی گریبان خود روحانی را نیز در بربگیرد و عملا به رفراندومی علیه سیاستی تبدیل شود که خامنه ای و جناح تندرو در آن راستا حرکت می کنند.

 

خلاصه آن که رژیم دربرابرضرورت گزینشی مهم و سرنوشت ساز قرارگرفته است. و این در حالتی است که انتخاب هردو گزینش چه روی کردانسداد و یکدست سازی چه سیاست انبساطی با ریسک های بالا و غیرقابل پیش بینی مواجه است. وضعیت بینابین و فرسایشی کنونی هم به دلیل شتاب و ابعادبحران ها و پاسخ هائی که می طلبد قابل دوام نیست و بهمین دلیل با یک وضعیت متناقض و شنگندگی مواجهیم.

گرچه جناح اصلی و هسته اصلی قدرت در اساس براساس منافع و سرشت و نیازحیاتی اش برای حفظ قدرت، از یکسو ناگزیر و نیازمنداست که رویکردانقباضی پیش بگیرد ( و در حقیقت بدرجاتی در پیش گرفته است)، اما از سوی دیگر این واقعیت دارد که در توان اجراء و پیشبردآن با چالش های بزرگی مواجه است که بهمان اندازه و حتی می توان گفت بیشتر از سیاسیت انبساطی برایش خطرناک است. درحقیقت ورودبه دوره قبض کامل و انطباق شکل و محتوا (بخش انتخابی و انتصابی) و یکدست کردن کل سیستم به یک معنی زدن تیرخلاص به خود به خوداست. رژیم اگر توانست از بحران ۸۸ جان سالم ببرد به دلیل آن که بود معتمدین نظام مثل موسوی و کروبی ها هژمونی جنبش را بدست داشتند. ضمن آن که دوره احمدی نژاد به عنوان برکشیده خامنه ای و سپاه و تندروها با بزرگترین درآمدنفتی همراه بود. با این همه ۸ ماه کنترل تهران از دستشان خارج شد... اما اکنون در وضعیتی به مراتب وخیم تر هم به لحاظ اقتصادی و هم به لحاظ مردمی که اکثریت بزرگ آن دیگر از نظام عبورکرده اند و البته هم چنین فشارهای بین المللی مواجه است. دقیقا در چنین بزنگاهی از بحران بود که استعفای ظریف نشان داد که ورودبه دوره قبض با چه دشواری هائی مواجه است... حتی بازگشت مجددوی به سرکارش نیز نمی تواند امکان کنترل این بحران را بدلیل زمنیه های عینی روبه گسترش خود فراهم سازد. این که در میانه چنین پارادوکسی نفس گیرد، نهایتا رژیم چه گزینه های را انتخاب نهائی کند خود بدلیل کشاکس صف ارائی ها بسیاردشواراست. تصویب پالمرمو توسطنظام که خود یکی از مصادیق مهم چنین گزینشی است خود یکی از نشانه هاست که کفه جهت گیری باین یا به آن سو را تقویت می کند. در حقیقت خامنه ای و دولت بر عواقب رداین لوایح بخوبی آگاهند و بنظر می رسد که خامنه ای گرچه بظاهر اختیارتصمیم گیری آن را به تشخیص مصلحت سپرده است، و اکثریت آن نیز مخالف آن هستند، اما شاید بعید باشد که نهایتا اجازه دهد که این لایحه ردبشود. چرا که در این صورت ممکن است بشکل دومینووارد بحران ها فروبریزند و فشارهای داخلی و بین المللی رژیم را به مسیرانزوای بسیارشکننده ای سوق دهد. اما در عین حال او بی میل هم نیست که تصویب آن را بدون امتیازگیری و زهرچشم گرفتن از اروپا و قدرت های دیگر عملی کند. چرا که وی خوب می داند که در مسیرباخت قراردارند و در گام و گام های بعدی باید جام زهردوم و مهمی دیگری را  که همان برجام موشکی* باشد که قاسم سلیمانی هم نسبت به آن هشدارداده است بیاشامند. هم چنین باید به آن، این واقعیت را نیز افزود که خامنه ای خوب می داند که بادادن امتیازی به اروپا و به دولت و حامیان گشایش دیپلماسی برای ایجادبالانس باید جلوی آن ها بویژه در  عرص های داخل سنگ بیاندازد: یگ گام به جلو و دو گام به عقب!  خوب! چنین سرنوشتی به همان سرنوشت سیزیف می ماند که به خشم خدایان دچار گشت و برای همیشه محکوم شد به حمل آن بارطاقت فرسا از دامنه به قله و بالعکس. با این تفاوت بزرگ که اگر نیروی جادوئی سیزیف تحلیل نمی رفت، اما توان  رژیم با سرعت تصاعدی سیرنزولی دارد. حتی دیگر زورموشک های ماهواره پرتاب کننش نیز قادر نیستند از جوزمین عبورکنند!.

تقی روزبه  ۲۸ فوریه ۲۰۱۹

*-  وقتی حرکت برلبه تیغ، تبدیل به پیش رعشه های برجام دوم می شود

http://taghi-roozbeh.blogspot.com/2019/01/blog-post_27.html#more

دو مهره قاتل و فاشیست به هم مدال دادند

دو مهره قاتل و فاشیست به هم مدال دادند

چند روز پیش رسانه های سیستم ضد بشری سرمایه داری در سراسر جهان خبر سفر غافلگیرانه بشار اسد این جنایتکار  خون اشام و دشمن مردم سوریه  به تهران را رسانه ای کرده و تصاویر ملاقات این قاتل مردم رنج دیده سوریه با قاتلان و دزدان سران حکومت جمهوری اسلامی این  ننگ بشریت در ایران پخش شد .  این ملاقات با حضور اخوند جنایتکار خامنه ای خبر رسانی شد . در این ملاقات این دو جنایتکار خون اشام به همدیگر مدال دادند . سران جمهوری اسلامی از ریز و درشت همه ذوق شده بودند و بشار اسد را به عنوان محور مقاومت یاد کردند.                                                                    
 همچنین   دیداربشار اسد با رییس جمهور ایران  را به عنوان پیام پیروزی  به جهان مخابره  کرده و این را یک  دستاورد بزرگ و تاریخی بشمار اوردند .  اخوند خامنه ای شیاد دستور حکم اعدام صدها هزار نفر را داده است . عامل اصلی تمام نابسامانی ها، مسعول  فقر، فلاکت و نا امنی اقتصادی و سیاسی ، مسعول  به بند کشیدن هزاران هزارانسان  بیگناه و شرافتمند در زندانهای جمهوری اسلامی
، مسعول  تحمیل کردن بی حقوقی مطلق به زنان ایران میباشد،  این اوباش  به بشار اسد مدال اعطا کرد و گفت شما از نظر بنده قهرمان عرب هستید و نام شما  باید در تاریخ ثبت شود.  اولین سوالی که  به ذهن  مردم ایران ، سوریه و جهان خطور  میکند این است که این  قاتلان جنایتکار چه موقع  محاکمه می شوند و چگونه میتوان این  قاتلین وجنایتکاران  جنگی  را به  دادگاه بین الملی تحویل داد ؟  متا سفانه در این نظام سرمایه داری امروز خبری از این نوع محاکمه ها نیست چون همه سران حکومتی در این دنیای نابرابر و ضد بشری در جنایت و کشت و کشتار مردم بیگاه و غارت مال و ثروت کارگران و محرومان در سراسر دنیا شریک بوده  و همگی جز یک خانواده هستند .
فقط با سر نگونی این سیستم سرمایه داری  در تمام دنیا و به خصوص حکومت مافیای ایران و پایان دادن به این وضعیت موجود  میتوان از حق حقوق و عدالت در دنیا  دفاع نمود در غیر این صورت نباید توهم و یا انتظاری از این سیستم سرمایه داری به اسم حقوق بشر و سازمان ملل و دمکراسی و اسلام سیاسی داشته باشیم . حاکمان و سیستم موجود امروزی که خود را مالک همه هست و نیست این دنیا میدانند درعمل ربطی به زندگی ما کارگران ، زحمت کشان و زنان رنج دیده ندارند .ما کارگران و ستم دیدگان  باید با اگاهی طبقاتی   صف مستقل خود را تشکیل دهیم و  حکومت مورد نظر خودمان را با قدرت و تشکل سر کار آورده و یکبار برای همیشه به این وضعیت غیر انسانی پایان بدهیم
تا کی شاهد جنگهای خانمان سوز،  قتل عام، خانه خرابی، اوراگی، نابرابری  و زندگی برده داری باشیم .تا کی شاهد استثمار انسان از انسان باشیم . تا کی ما ستم دیدگان کار تولید کنیم اما بیگانه از زحمت و ثمرات خودمان  باشیم. تا کی شاهد تبعیض طبقاتی و بیحقوقی و بی حرمتی زنان باشیم . تا کی شاهد وعده های دروغین و دزدیها باشیم. تا کی شاهد  تراشیدن هویت ملی مذهبی ، قومی ، ناسیونالیستی  و این همه ناعدالتی باشیم .تا کی شاهد این زندگی خفتبار و غیر انسانی باشیم .تا کی شاهد مرگ بچه  هایمان به علت کمبود مواد غذایی و عدم امکانات پزشکی باشیم .
 باید همه با هم  داد بزنیم که ما  این سیستم موجود را قبول نداریم شما  چهل  سال است که  زندگی ،جسم و روح ما را به گروکان گرفته اید .فریاد بزنید ما دیگر زندگی برده گی  را قبول نمیکنیم ، بس کنید ، دست از سر ما بردارید . فریاد بزنید  که رهبران کارگری و زندانیان سیاسی ازاد باید گردند . ما میخواهیم حکومت خودمان را سر کار بیاورم .مامیخواهیم خودمان صاحب دست رنج خودمان باشیم . ما میخواهیم خودمان برای خودمان تصمیم بگیرم که چطور زندگی کنیم . ما میخواهیم برای همیشه بچه هایمان در رفا و ارامش زندگی کنند .ما میخواهیم سوسیالزم را پیاده کنیم که ارزوی تک تک انسانها است . بگوید این سیستم سرمایداری موجود عمرش تمام شده است . شما ازمایش خودتان را دادید . دیگر به هیچ عنوان  نمیتواند کلاه سر ما بگذاریذ . یک صدا داد بزنیم انتخاب ما حکومت  سوسیالستی  است
زنده باد سوسیالیزم
  ابراهیم باتمانی   

تنها انقلاب قهری کمونیستی کارگران زن و مرد، می تواند به اسارت زنان بطور کلی، بویزه زنان کارگر پایان دهد!‎

تنها انقلاب قهری کمونیستی کارگران زن و مرد، می تواند به اسارت زنان بطور کلی، بویزه زنان کارگر پایان دهد!‎


به باورمن و با توجه به واقعیت تاریخی، برای کارگران کمونیست - کارگران انقلابی  آگاه - ، روز جهانی زن موجود نیست. برای کارگران کمونیست از زن و مرد، اما، روز جهانی زنان کارگر موجود هست.

 روز  جهانی زنان کارگر  - ۸ مارس را - ، در دهه ۱۹۷۰ بود که سازمان باصطلاح ملل متحد که ۵ دولت بزرگ و جنایت کار سرمایه داری امپریالیستی بر آن حاکم هستند، روز جهانی زن نامید تا ضدیت آن را با سیستم سرمایه داری و منافع سرمایه داران  به پوشاند. امروزه  احزاب سوسیال دموکرات، چپ و باصطلاح کمونیست نیز، بر طبق فرامین چنین سازمانی عمل کرده و خود را  در هر مسئله ای، همچون ۸ مارس تطبیق می دهند تا همتراز دیگران گردند. آنها با این عمل خود نیز، مانند موارد دیگر،  آگاهانه همسویی خود را با سازمان های جهانی متعلق به طبقه سرمایه دار و ضدیت خود را با طبقه کارگر و دفاع شان از اوضاع موجود،  در پراتیک نشان می دهند!

 

در این رابطه نظر شما را به اعلامیه حزب کمونیست ایران جلب می کنم. این حزب  را از اینجاهم که روز ۸ مارس را نه روز جهانی زنان کارگرُ بلکه روز جهانی زن نامیده است،  می توان به خوبی شناخت.

 

https://plus.google.com/u/0/117847831043052155073/posts/UBe9zaXYimr

 

من بطور مختصر در مطلب زیر به تاریخچه ۸ مارس که در سال ۱۹۱۰ در کنفرانس زنان سوسیالیست - کمونیست، در شهر کپنهاگ - دانمارک -  آنرا به عنوان ، روز بین المللی زنان کارگر اعلام داشتند، پرداخته ام.

 

۸ مارس روز جهانی زنان کارگر و روز نبرد برعلیه سرمایه داران گرامی باد

 

تنها و تنها انقلاب پیروزمند قهری کمونیستی پرولتاریای زن و مرد، آزادی بخش انسان از دو جنس است!

 

۸ مارش بر همه زنان و مردان کارگر و حامیان و باورمندان بدانان، گرامی باد!

 

روز ۸ مارس، روز بین المللی زنان کارگر فرا می رسد. این روز را که در آن زنان کارگر کارخانجات لباسدوزی نیویورک و دیگر شهرهای ایالات متحده آمریکا قهرمانانه برای دستمزد و حقوق مساوی با مردان کارگر جنگیدند و فداکارانه جان باختند، ولی تسلیم فرامین سرمایه داران و دولت مسلح شان نشدند و از جمله بیش از۱۳۰ زن کارگر در آتشی عمدی صاحبان یکی با دو تا از کارخانه ها در شب ۸ مارس در آتش سوختند، زیراکه آنها با درهای قفل شده محل کار و در دورن کارخانه ها حبس شده بودند تا فردا نتوانند، در تظاهرات ۸مارس شرکت نمایند!  را به همه کارگران جهان و خاصه زنان کارگر و زحمتکش تبریک می گویم!

 

باید مبارزه  طبقاتی را تا رسیدن به یک جامعه انسان رها که گاهی حاد و مسلحانه و گاهی آرام و غیر مسلحانه است، ادامه دهیم!

 

آری، آزادی زنان بطور کلی میسر نمی شود، مگر اینکه انقلاب قهری کمونیستی پرولتاریا به پیروزی رسد. انقلاب قهری کمونیستی پرولتاریا به پیروزی نمی رسد، مگر با شرکت زنان کارگر و نیز زنان همسر کارگران و زحمتکشان یعنی توده ی زنان وابسته به خانواده های کارگری. در دوران حاد مبارزه ی طبقاتی که نبرد و جنگ پیروزی یا مرگ یعنی جنگ طبقاتی سراسر جامعه را در بر می گیرد، زنان نیز همچون مردان به دو اردوگاه بزرگ و در مقابل هم صف کشیده و خواهند کشیده.

 

در این مبارزه حاد طبقاتی که با سلاح آتشین انجام می گیرد، زنان کارگر همراه مردان کارگر در صف انقلاب و زنان بورژوا - سرمایه دار - همراه مردان سرمایه دار و یا اغلب اجیر شده بوسیله سرمایه داران - ارتش و دیگر نیروهای سرکوب گر دولتی و حتی ملیشیا- در صف مقابل - صف ضد انقلاب - صف حامی اوضاع موجود - در سنگرها خواهند جنگید.

به باور من، جز این هر کسی هر فکری نماید، یا نادان نسبت به مبارزه طبقاتی و منافع طبقاتی است و یا خائن نسبت به کارگران و مزدور سرمایه داران است.

 

لنین این را در مصاحبه زیر با کلارا زتکین زن کمونیست آلمانی تبار به روشنی بیان می کند.

 

آری، فقط جنگ طبقاتی با پیروزی خود، می تواند به ستم بر زنان بطور کلی، استثمار دو برابر مردان نسبت به زنان کارگر پایان دهد. زیرا که تنها، در جامعه کمونیستی است که بر پرچمش این شعار حک می گردد : " از هرکس به اندازه توان - استعداد- فعالیت مفید، به هر کس به اندازه نیاز از محصول جامعه داده شود"، در اینجاست که دیگر زن و مرد مفهوم اجتماعی نخواهند داشت و انسان - آدم - رها می تواند از دوجنس متولد گردد!

 

https://www.marxists.org/farsi/archive/zetkin/works/lenin-va-masaleye-zanan.pdf

 

حمید قربانی  سال ۲۰۹۲ اسپارتاکوسی


چرا "فدرالیسم" در تقابل با آزادی، برابری و حقوق شهروندی قرار دارد؟

چرا "فدرالیسم" در تقابل با آزادی، برابری و حقوق شهروندی قرار دارد؟

پیرامون اعلام موجودیت ائتلاف "همبستگی برای آزادی و برابری در ایران"

"روز شنبه ۴ اسفند (۲۳ فوریه) ده حزب و سازمان سیاسی در نشستی در شهر هانوفر آلمان آغاز فعالیت خود را در ائتلافی به نام "همبستگی برای آزادی و برابری در ايران" اعلام کردند. هدف این ائتلاف "سرنگونی جمهوری اسلامی و برقراری جمهوری مبتنی بر دمکراسی، آزادی، برابری حقوقی شهروندان و جدایی دین از دولت" اعلام شده است. 

این گروه‌ها عبارتند از اتحاد دمکراتيک آذربايجان – بيرليک، جنبش جمهوريخواهان دموکرات و لائيک ايران، حزب تضامن دمکراتيک اهواز، حزب دمکرات کردستان ايران، حزب دمکرات کردستان، حزب کومه‌له کردستان ايران، حزب مردم بلوچستان، سازمان اتحاد فدائيان خلق ايران، شورای موقت سوسياليست‌های چپ ايران، کومه‌له زحمتکشان کردستان.

بیانیه بر مطالبات گوناگونی تاکید کرده است؛ "جمهوریت، دمکراسی، جدائی دین و دولت و فدرالیسمى که تأمين حقوق برابر ملی - دموکراتیک ملیت‌ها و اقوام ساکن ایران" باشد."

 

ائتلاف احزاب و سازمانهای اپوزیسیون حکومت اسلامی در خود ایرادی ندارد. اینجا بحث بر سر نفس ائتلاف احزاب و نیروهای سیاسی اپوزیسیون نیست بلکه بحث بر سر افق، اهداف و سیاست  نیروهای تشکیل دهنده هر ائتلافی است که آنرا در دستور کار خود قرار میدهند.

برای نیروهای تشکیل دهنده این ائتلاف که از یک سو سیاست، برنامه و فعالیت های تاکنونی شان متکی بر تحقق فدرالیسم بوده و از سوی دیگر در بیانیه اعلام موجودیتشان کماکان بر فدرالیسم تاکید داشته و پای میفشارند، مدعی شده اند که در کنار فدرالیسم برای تحقق "آزادی، برابری و حقوقی شهروندی" و "جدایی دین از دولت" در ایران تلاش خواهند کرد.

آوردن واژه هایی چون "آزادی و برابری و حقوق شهروندی" و "جدایی دین از دولت" در کنار "فدرالیسم" در بیانیه نیروهای موئتلفه چیزی جز آزین بندی ویترین "فدرالیسم" جریانات قومپرست نیست. بیان "حقوق شهروندی" در بیانیه نیروهای موئتلفه بتنهایی در مغایرت تمام و کمال با فدرالیسم است. ساختار فدالیسم علیه هر گونه حقوق شهروندی و حتی علیه شهروندان است چرا که نیروهای قومی فدرال خواه بر هویت قوم و ملت متکی هستند نه حقوق برابر شهروندی. هر حکومتی در فردای سرنگونی رژیم اسلامی بقدرت برسد و حقوق برابر شهروندی را در قانون تصویب  و در عمل به اجرا درآورد معنایش این خواهد بود که تمامی احزاب و جریانات قومی و فدرالی باید خود را منحل کنند.

"جدایی دین از دولت" هم که "فدرالیسم" را با آن آرایش کرده اند عاری از حقیقت است. احزاب دمکرات کردستان و سنتهای تا کنونی شان عمیقا آغشته با فرامین دینی و اسلامی است. کیست نداند که برنامه های رادیویی احزاب دمکرات با آیات قرآن شروع میشد. کیست نداند که همنشینی و همکاری با سازمان اسلامی خبات و برسمیت شناسی این جریان مرتجع اسلامی در ائتلافهای همین چند ماه اخیر توسط بخشی از تشکیل دهندگان ائتلاف موجود صورت گرفته است. آیا مدعیان جدایی دین از دولت در فردای سرنگونی حکومت اسلامی و در صورت حاکم شدن بر چهار روستا میتوانند سازمان خبات را از شراکت و کدخدامنشی بر مردم آن چند روستا محروم کنند؟ 

از آنجا که برابری مفهومی اقتصادی دارد آیا در کردستان عراق تحت حاکمیت احزاب قومی، عشیره ای و اسلامی که الگوی احزاب موئتلفه است  کارگر کرد زبان و همچنین کارگر مهاجر غیر کرد زبان از شهرهای عراق و کشورهای دیگر و در میان شهروندان در کار و زندگی آنان در سختار فدرالی حکومت اقلیم طی نزدیک به سه دهه اخیر میتوان ذره ای برابری جستجو و مشاهده کرد؟

و از آنجا که آزادی مفهومی سیاسی دارد آیا روزنامه نگاران منتقد، زنان سنت شکن و فعالین سیاسی مخالف حکومت اقلیم کردستان عراق از آزادی بیان، نقد و حق و حقوق اجتماعی آزادانه ای برخوردار هستند یا اینکه بنا به مصالح احزاب و نیروهای قومی، عشیره ای و اسلامی حاکم، زندانی، ترور و سربنیست  میشوند؟

ادعای رفع ستم ملی از سوی این نیروها هم نه تنها پایان دادن به ستم ملی نیست بلکه در صورت کسب موقعیتی در قدرتهای محلی، ستم و نابرابری بمراتب تشدید کننده تری و اینبار توسط نیروهای قوم پرست اعمال خواهد شد. با نگاهی به کردستان عراق میتوان تصور کرد که در صورت تحقق آرزوی احزاب و نیروهای قوم پرست  و با اتکا به ساختار "بهشت گونه" فدرالیسم، چه بلایی بر سر مردم ساکن در مناطق فدرال زده خواهند آورد.

دورانی وقتیکه به حزب دمکرات که اکنون دو شاخه هستند گفته شد نماینده و سخنگوی بورژوازی کرد، با تعرض مسلحانه به احزاب مخالف سیاسی خود پاسخ داد. جریان دیگری از این ائتلاف وقتی نتوانست حرف خود را برای برتری طلبی در سازمانش بکرسی بنشاند اقدام به محاصره نظامی محل استقرار مخالفین خود تا ریختن طرح ترور آنان را به پیش برد.

فروش فدرالیسم با رنگ و لعاب "آزادی و برابری و حقوق شهروندی" و "جدایی دین از دولت" تعارف فریبنده ای است که امروز دیگر کارایی ندارد. کاش نیروهای تشکیل دهنده این ائتلاف عمیقا به آزادی، برابری، حقوق شهروندی و جدایی دین از دولت متعهد و پایبند می بودند اما کارنامه نیروهای تشکیل دهنده این ائتلاف در تمامی دورانی که در اپوزیسیون بوده اند نمره قابل قبولی نگرفته اند چه رسد به اینکه حاکمان یک ساختار محلی فدرال در تقسیم شهروندان به ملیتهای مختلف باشند.

در بهترین و خوشبینانه ترین حالت تعهد آنان به آزادی و برابری و ... نیز ذره ای از این واقعیت کم نمیکند که نقد و کنار زدن افق، اهداف و سیاست جریانات قومی از این رو است که آنان چیزی جز حکومتهای شبه ملوک الطوایفی در تقسیم بندی شهروندان یک کشور به ملیتهای مختلف و اعمال ستم و نابرابری اقتصادی و سیاسی در برنامه شان را ندارند. نفس وجود همین افق و سیاست در تقابل و در مغایرت با آرمانها و آرزوهای انسانی مدرن و متمدنانه کارگران و مردمی  است که منافعشان در همبستگی طبقاتی نهفته است. 

در جامعه ایران که امروز حرف اول و آخر را از زبان فعالین و تشکلهای مستقل از دولت در جنبش کارگری میشنویم و تنها این جنبش میتواند با ابراز وجود خود در مقابل هر گونه تفرقه باد زده شده توسط جریانات قوم پرست و ناسیونالیست در میان شهروندان را کنار بزند. تلاش جریانات ناسیونالیست و قوم پرست برای راه اندازی ساختارهای موزائیکی فدرالیستی، ایستادگی و تقابل در برابر جنبش کارگری و دیگر جنبشهای آزادیخواهانه و برابری طلبانه است.

اگر قوم پرستی برای جریانات فدرالچی مقدس و ابدی است، برای کارگر طبقه بودن نه تنها قدوسیتی ندارد بلکه میکوشد تا با تحقق سوسیالیسم و کمونیسم یکبار برای همیشه طبقه بودن و کارگر بودن را برچیند. طبقه بودن و کارگر بودن میراث نظام سرمایه داری است و افتخاری برای نیروهای تشکیل دهنده و مزدبگیر آن محسوب نمیشود اما قومی گری، طایفه گری احزاب و جریانات فدرال خواه هویت و شناسنامه آنان بعنوان پدیده ای مقدس را دم دست میگذارد که باید برای تداوم این هویت و شریک شدن در قدرت ابتدا جامعه را به هویت های موزائیکی مطابق میل خود تبدیل کنند و سپس آنرا بخون بکشند.

برای طبقه کارگر و برای شهروندان مسیر تاریخ روندی رو به جلو دارد گویی برای جریانات و نیروهای قومی که در آرزوی رسیدن به فدرالیسم و تقسیم شهروندان به ملیتهای مختلف هستند، تاریخ روندی رو به عقب باید داشته باشد.

جامعه ایران، جنبش کارگری و توده های میلیونی مردم پشت سر رهبران و تشکلهای کارگری بیش از هر زمان دیگری نیازمند جامعه ای آزاد، برابر، انسانی، مرفه و سوسیالیستی هستند که در تب و تاب یک انقلاب به رهبری فعالین و چهره های شناخته شده کارگری و کمونیستها میروند تا بساط مافیای سود، چپاول، استثمار و بهره کشی را پایان دهند. اگر امروز جریاناتی شناخته شده و امتحان پس داده میکوشند فدرالیسم شان را با عبارت "آزادی و برابری و حقوق شهروندی و جدایی دین از دولت" تزئین کنند خواب نما نشده اند بلکه فشار اعتراضات و مبارزات چپ و سوسیالیستی جامعه آنرا بهشان تحمیل کرده است. در شرایط انقلابی هر بورژوایی ممکن است بخاطر حفظ موقعیت و منفعت طبقاتی اش هم که شده خود را"انقلابی" نشان دهد.

شهرهای کردستان چهل سال قبل با افق و اهداف کمونیستی و سوسیالیستی پا بعرصه مبارزه در مسیر انقلاب و ایجاد شوراها برای تداوم انقلاب بعنوان ابزار اعمال حاکمیت توده ای گذاشت. این سنت در چهار دهه اخیر بمراتب سازمانیافته تر، آگاه تر و چپ تر شده است. کارگران و توده های مردم کردستان آرمانها و آرزوهای خود را در ادامه اعتراضات و اعتصابات مشترک و سراسری جستجو میکنند. وقایع و رویدادهای یکسال گذشته بخوبی نشان داد که فضای سیاسی و اعتراضی شهرهای کردستان در همبستگی با کارگران اعتصابی در اهواز و دیگر شهرهای مختلف نبضشان با هم میزند. تقویت و گستردگی این فضا یعنی پوچ بودن افق، اهداف و مقدسات بی ریشه قومی این جریانات و بمیدان آمدن شفاف تر  رادیکالیسم کارگر و سوسیالیسم خواهی و تاکید بر هویت انسانی در مقابل هر گونه هویت تراشی قومی و محلی.

کارگران و مردم ستمدیده برای زدودن و خاتمه دادن به چهار دهه فقر، فلاکت، سرکوب و نابرابری، نه به "مجلس موسسان"، به "فرشگرد" و به "ققنوس" دست ساز رضا پهلوی تن میدهند و نه به "فدرالیسم نیروهای قومی و محلی". ایجاد شوراها که در سراسر کشور، مراکز کارگری و در شهرهای کردستان پیشینه ای قوی دارد تنها ساختاری است که میتواند برای اعمال اراده مستقیم مردم بدست گرفته شود.

اگر سنتی ریشه دار و میداندار است ساختار شوراها است نه  ساختار فدرالیسم.

 

۹ اسفند ۱۳۹۷

 ۲۸ فوریه ۲۰۱۹

مسیح علی نژاد فعال مدنی و مدعی حقوق زنان، بازیگر جلو صحنه امپریالیستها!

مسیح علی نژاد فعال مدنی و مدعی

 حقوق زنان، بازیگر جلو صحنه امپریالیستها!

مدت زمان زیادی نمی گذرد که دیدار خانم مسیح علی نژاد با وزیر امور خارجه آمریکا پمپئو به سر تیتر رسانه ها و مدیای جهانی تبدیل شد. این دیدار تعجب برخی را بر انگیخت و سوال برانگیز شد، حتی برای بسیاری بخصوص ایرانیان چهره خانم مسیح ناآشنا بود. آنچه که نوشته می خواهد به آن بپردازد چرا در همچنین موقعیتی، خود فروخته ایهای امثال مسیح علی نژاد و ... از آستین امپریالیستها و سلطنت طلبان در دفاع از حقوق زنان و مردم ایران تحت عنوان فعال مدنی بیرون می آیند؟

 

جامعه ایران مدتها است آبستن حوادثی است که توده های مردم ستمدیده که از استبداد چهل ساله رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی به فغان آمده اند با اعتراضات و اعتصابات هر روزه و مبارزه ایی آشتی ناپذیر به ضدیت با رژیم پرداخته و کل نظام را به چالش کشیده و در حال متشکل شدن هستند. این حرکتها نه فقط نظام جمهوری اسلامی بلکه امپریالسیتها را هم با خطر جدی مواجه نموده، بر این مبنا است که به فکر آلترناتیو سازی و جلو دوربین گذاشتن شخصیتهای کذائی اند، بلکه بتوانند جنبشهای اجتماعی در ایران را از مسیر واقعی منحرف نمایند.

این نوشته قصد دارد با استدلال و شواهد تاریخی بر مبنای واقعیتهای موجود جامعه ایران و پروسه مبارزه طبقاتی چهار دهه بر علیه نظام سرمایه داری اسلامی به نقد خانم مسیح و همکاران دلال امپریالیستی اش بپردازد و ضمن افشاء نمودن شگردهای ناشیانه خانم مسیح در خدمت به اربابان سرمایه جهانی، بازگو کننده این پیام باشد که این نوع خیمه شب بازیها در رابطه با جامعه ایران تاریخ مصرفش را از دست داده است.

  

خانم مسیح در مصاحبه اش با پمپئو وزیر خارجه آمریکا اینطور بیان میکند: " صدای مردمی که معمولا در مذاکرات سیاسی که منافع قدرت‌ها در میان است نادیده گرفته می‌شود. من می‌خواستم این صدا را به گوش مسئولین عالی‌رتبه آمریکایی برسانم. من از وزیر امور خارجه آمریکا در این دیدار خواستم از برگزاری یک انتخابات آزاد با نظارت بین المللی در ایران حمایت کند. از آقای پمپئو خواستم تا حقوق زنان، حقوق اقلیت‌ها و حقوق بشر در ایران را وجه المصالحه با جمهوری اسلامی قرار ندهد و کوشش کند کشورهای اروپایی را نیز متقاعد کنند که همواره نسبت به نقض حقوق بشر و حقوق شهروندی در ایران حساسیت نشان دهند."

 

خانم علی نژاد با توجه به شرایط سنی اتان انقلابی که در ۵۷ بوقوع پیوست، و زنان نقش اساسی در به سر انجام رساندن این انقلاب را ایفاء نمودند را نه شاهد بوده ایی و نه تجربه کرده ای. زمانیکه امپریالیستها و بخصوص آمریکا از هراس انقلاب و تغییر و تحولاتش در ایران و منطقه، جمهوری اسلامی را با عوامفریبی و زور سرکوب و چماق حاکم نمود و دستاوردهای انقلاب در مدت کوتاهی با وحشیانه ترین شکل به یغما برده شد، اولین حمله و سرکوب اوباشان جهل و خرافه جمهوری اسلامی به اجتماع وسیع زنان در برگزاری هشت مارس ۵۷ که در تمام طول حکومت محمد رضا پهلوی برگزاری این مراسم برای زنان ممنوع بود صورت گرفت. از آن تاریخ مزدوران سرکوبگر جمهوری اسلامی با پشتیبانی اربابان امپریالیستی که امروز شما دست به دامن آنها شده اید که از حقوق زنان و اقلیتها دفاع کنند، انقلاب را در نطفه خفه نموده، حق نفس کشیدن را از مردم سلب نمودند. هزاران نفر از فعالین کمونیست و آزادیخواه را زندانی و به جوخه های اعدام سپردند و هنوز هم خانواده هایشان نتواسته اند گور عزیزانشان را پیدا کنند.

 

از آن تاریخ تا به امروز که چهار دهه از عمر ننگین بربریت سرمایه اسلامی میگذرد، زنان آزادیخواه همیشه برای خواسته های اجتماعی و سیاسی و اقتصادیشان مبارزه کرده و صحنه را ترک نکرده اند، و تا کنون بهای سنگینی برای این مبارزات هم پرداخته اند. اما به شما خانم میسح بر گردیم، تا آنجائیکه بیوگرافی شما در دو دهه گذشته بنا به شرایط سنی اتان گواهی میدهد، نه تنها در کنار این زنان و مبارزه اشان نبودی، بلکه در مجلس هفتم بعنوان خبرنگار پارلمانی سر در توبره جمهوری اسلامی داشتی. در اختلاف بین جناحهای جمهوری اسلامی سر قدرت شما با دسیسه کروبی و اصلاح طلبان مقاله ایی بر علیه احمدی نژاد که همراه با توهین به ایشان که رئیس جمهور وقت بود منتشر می نمایی، که با عذر خواهی کروبی مسئله خاتمه یافته ، و سر بزنگاهها سر از انگلستان در می آوری. اینجا هم برای دست یافتن به مقام و شهرت و چهره شدن با سوء استفاده از دفاع از حقوق زنان به تابلوی امپریالیستها تبدیل میشوی.

 

متاسفانه جنبشهای اجتماعی ایران بویژه جنبش زنان در طول عمر سیاه و ننگین حکومت جمهوری اسلامی شاهد این چهره سازیها و به انحراف کشیدن جنبش زنان بوده اما خوشبختانه با حضور زنان پیشرو و آگاه در صحنه مبارزه تا کنون خنثی شده است، هر چند که  نفوذ اصلاح طلبان برای دوره ایی جنبش زنان را از مسیر واقعی مبارزاتی خارج ساخت و ضرباتی هم وارد نمود، اما به همت مبارزه طبقاتی و رسوا شدن اصلاح طلبان مبارزه جنبش زنان برای کسب خواستها و مطالباتش به ضد نظام زن ستیز جمهوری اسلامی تبدیل شد. امروز همچنان که شاهد هستیم جنبشهای اجتماعی از جمله: جنبش زنان در مبارزه هر روزه با رژیم درگیر است، اصلاح طلبان و سلطنت طلبان می خواهند بار دیگر شانس خود  را با علم کردن مهره هایی مثل شما امتحان کنند. این را هم باید اشاره کنم که متاسفانه بخشی از اپوزیسیون چپ به شکل احزاب و سازمان از این حرکت شما به وجد آمده و با پشتیبانی از این پدیده امپریالیستی در آروزی دست یافتن به یک جامعه سکولاراند، اما دنبالچۀ سیاست آمریکا شدن، امید بستن به تغییر و تحول از بالای سر جنبش زنان بازتاب یک حقیقت عینی است و آن این است که چه سیاستهای امپریالیستی و چه این بخش از اپوزیسیون چپ نمی خواهند سیاستی اتخاذ شود که با دست بردن به مناسبات سرمایه، تغییر در ساختارهای سیاسی و اقتصادی را بدنبال داشته باشد.

 

با روی کار آمدن اصلاح طلبان خط سیاسی ای تحت نام گرایش لیبرالی بر جنبش زنان تاثیر گذاشت، این گرایش سیاست و راهکارهایی که در پیش گرفت همواره معطوف به اصلاحات آرام و تدریجی و متکی به تغییرات در چارچوب قانون بود.

مدعیان خط مشی لیبرالی با تمام قوا سعی نمودند میسر جنبش زنان و جنبش توده ای مردمی ٨٨ را به نفع بورژوازی ایران که خود هم یک بخش از آن میباشند منحرف نموده و در مهار کردن آن نقش ایفاء نمایند. آنها با کمپین یک میلیون امضاء برای نفوذ و به انحراف کشیدن جنبش زنان به میدان آمدند، این کمپین یک میلیون امضاء نه نشانی از سانترالیسم دمکراتیک داشت و نه، سازماندهی شبکه ای. خود این کمپین با تعریفی که از خود ارائه داده بود،  میخواست جنبش زنان را در چارچوب قانونگرایی جمهوری اسلامی محصور نموده و از طریق اصلاحات آرام و چانه زنی از بالا تغییراتی مدنی و فرهنگی در جنبش زنان ایجاد نماید. در واقع خود این گرایش جزئی از همان نظام سرکوبگر جمهوری اسلامی بود که نمی خواست جنبش زنان فراتر از مناسبات این نظام حرکت کند. اما زنان با شرکت گسترده خود در جنبش مردمی ایران نشان دادند که بدون وجود آنها و برابری و خواست های حقوقی هیچ جنبشی دموکراتیک نخواهد شد، آنها بعنوان نصفی از جامعه بخصوص که یک بخش قابل ملاحظه از این جنبش شامل زنان کارگر است ثابت نمودند که هر تحرک و مبارزه ای برای رهائی از سایه شوم نظام دیکتاتوری اسلامی و ایجاد جامعه ای مبنی بر برابری و آزادی بدون آنها متحقق نخواهد شد. زنان به این ارزیابی رسیدند که راهکاری که بمدت یک دهه در جلو صحنه تحت نام جنبش مدنی، قرار گرفته بود وعده و وعید می داد و سعی میکرد حرکات اجتماعی زنان را سازمان بدهد، قادر نبود این جنبش را به اهداف برابری طلبانه اش برساند. جایگاه تازه ای که زنان در جنبش توده ای مردم ایران علیه دیکتاتوری نظام حاکم یافتتد تحولی کیفی در سیر پیشروی جنبش زنان ایجاد کرد و همین موجب شد دوران مسلط شدن خط مشی لیبرالی در جنبش زنان در ایران بدرجه ای رنگ ببازد، و راه کارهای دیگری که تا کنون کمتر به تصور می آمدند و یا دشوار می نمودند ارائه داده شوند و امکان تحقق یابند. بعنوان مثال این راهکارها عبارت بود از: زنان با شرکت خود در جنبش توده ای توانستند خواستهای مدنی و حقوقی اشان را به این جنبش علیه دیکتاتوری نظام حاکم در جهت تغییر ساختارسیاسی که آزادی را بدنبال دارد ربط دهند. بازده این حرکت زمینه را برای استراتژی چپ درجنبش زنان فراهم نمود، در عین حال توانست امکانی در اختیار پیشروان جنبش زنان قرار دهد تا در سیاست های تا کنونیِ خود تجدید نظر نمایند و مسیر تازه ای در پیش گیرند. در چنین شرایطی کمپین یک میلیون  امضاء که سیاستهای مشی لیبرالی را دنبال میکرد، در مقابل مبارزه رادیکال زنان قد علم کرد و برای حفظ نظام جمهوری اسلامی به حمایت از جناح  اقتدارگرایان پرداخت.

این درجه پتانسیل از مبارزه زنان نشان داد که بطور روتین در مقابل سرکوبهای استبداد حاکم قدعلم نموده اند، و از طرف دیگر تلاش نمودند با گرایش لیبرالی حاکم که قصد مهار کردن حرکتها را داشت، به مبارزه برخاسته و برآن فائق آیند.

حرکت فعال زنان بنا به ماهیت انقلابی بودنش توانسته در بسیاری از موارد در مقابل تلاشهای اصلاح طلبان که می خواستند از این جنبش به عنوان ابزاری برای به قدرت رسیدن خود یا حفظ قدرت رژیم اسلامی استفاده نمایند، و یا مانعی بشوند بر سر راه انقلابی شدن آنها، بایستد. این حرکت با یک جهت گیری سیاسی درست بمثابه یک نیروی اجتماعی برعلیه قوانین سرکوبگرانه زن ستیز جمهوری اسلامی و سلب حقوق فردی و اجتماعی زنان به مبارزه برخاسته است. و بطور پیگیر و مداوم در اعتراضات روزمره اش ملاک و معیارهای قوانین زن ستیزی را زیر پا گذاشته و بر این تلاش بوده که ارزشهای مترقی اجتماعی را به جای آن جایگزین نماید.

 

البته خانم مسیح علی نژاد باید از این قضیه آگاه باشند که در جنبش زنان استقبال از سیاستهای به اصطلاح "یاری گرفتن" از امپریالیسم آمریکا و اتحادیه اروپا، یک پدیده جدیدی نیست که ایشان به آن متوسل شده اند، بلکه در دوران اصلاح طلبان  هم برخی از کنشگران جریان " کمپین یک میلیون امضاء  "  به دنبال این آلترناتیو بودند، بطوریکه اعلام کردند: " آزادی"  را هر که بیاورد خوش است! و چشمشان را به مداخله نظامی آمریکا در ایران در آن دوره دوخته بودند. که با نهایت شرمزدگی موفق نشدند، باید به شما یادآوری نمود آزموده را آزمودن خطا است!

 

سوال از خانم علی نژاد این است که، فرض کنیم حتی گرایش لیبرالی در جنبش زنان فعال شود و بدرجه ای هم نفوذ بدست آورند، چه راهی پیش پای جنبش زنان می گذارند؟ چه استراتژی سیاسی ای را تبلیغ می کنند؟ نهایتاً به اینجا خواهند رسید که بعنوان نیروی بازدارنده حرکتهای رادیکال زنان را مهار نموده تا فراتر از اصلاحات آرام مدنی پیش نروند، مبادا موجودیت نظام سرمایه داری بخطر بیافتد. خط مشی اتخاذ شده ایی که علی نژاد با یارگیری از امپریالیستها در نظر دارد بر این مبنا است که شرایط دستیابی به حقوق مدنی برابر برای زنان را جدا از تغییردادن بنیان های سیاسی و اقتصادی مد نظر دارد و در کل حتی به آزادی بیان و عقیده و تشکل آن را بی ربط  میداند. این خط مشی شیوه های مبارزه که تغییر ایجاد کند و به  انقلاب ختم شود را مردود میشمارد. مردم باید با آراء خود و از طریق مسالمت آمیز بتوانند سیستمی را کنار بگذارند نه از طریق دگرگون کردن بنیانهای اقتصادی که قطعا با خشونت همراه باشد. باید تاکید کرد که جنبش زنان پتانسیل تحول در مبارزات اجتماعی و مدنی را دارد. مدعیان این خط مشی ظاهرا مخالف خشونت هستند. اما در فعالیت های روزمره اشان با دستگاه قضا یی و جزایی استبداد مستقیما روبرواند و برای کوچکترین حرکتی در معرض دستگیری و زندان و پرداخت وثیقه های سنگین میباشند و عملا با خشونت درگیراند، آنها شاهد پتانسیل در حرکتهای زنان و تحولاتی در مبارزات اجتماعی و مدنی اند اما برای این که زنان و مردان به یک حقوق مدنی یکسان برسند، نیازی دائمی و پیوسته به آزادی عقیده و بیان و تجمع و متشکل شدن نمی بینند. چنین نظرات و خط مشی برای دوره ایی توانست سطح مبارزه و فرهنگ سیاسی و اجتماعی در جنبش زنان را تقلیل دهد، از رشد رو به جلو این جنبش بکاهد و آن را فرسنگها از عرصه مبارزه واقعی دور نماید. اینها مشخصاتی  از یک جامعه مدنی برای زنان است که خانم مسیح علی نژاد می خواهد برای زنان و اقلیتهای مذهبی به ارمغان بیاورد.

بیرون آمدن خانم میسح علی نژاد از جعبه جادویی امپریالیستها در شرایطی صورت میگیرد که در ایران جنبشهای اجتماعی با مبارزات هر روزه رژیم جمهوری اسلامی را به چالش کشیده اند . این سناریو چند سال قبل هم در جنبش کارگری از طریق امپریالیستها و خودفروخته هایی که به نوعی دست در جنبش کارگری داشتند اتفاق افتاد. آنهم به صحنه آوردن منصور اسانلو برای نفوذ در  جنبش کارگری و به انحراف کشیدن آن بود. ماجرا دقیقا به این شکل بود، بر خلاف خانم مسیح علی نژاد که مقدمات سفرشان به خارج کشور پیشتر آماده شد بود، سفر آقای اسانلو از قبل در داخل کشور سازماندهی شد و با طرح و نقشه و در خدمت به امپریالیستها از کشور خارج شد. همانطور که خانم علی نژاد سر از دیدار با وزیر امور خارجه امریکا پمپئو و رضا پهلوی در آورد، دقیقا آقای اسانلو هم سر از تلویزیون  "اندیشه" که اجرای آن در دست سلطنت طلبان است در آورد. در طی اجرای برنامه مصاحبه با اسانلو  و مطرح کردن کمک مالی،  ناگهان آقای نادر دورمانی مالک و صاحب تلویزیون "اندیشه" مبلغ یکصد هزار دلار پیشنهاد کمک مالی به اسانلو نمودند. جایگاهی که اسانلو در آن قرار گرفته بود دقیقا سر سازش طبقاتی و پول گرفتن از امپریالیستها بود، نفوذ در جنبش کارگری و سازش دادن این جنبش با سرمایه داری. افشاگری که آنزمان از جانب جریانات داخل و خارج به این مسئله بدرستی انجام شد، بر سر خط سیاسی و نظرات سیاسی اسانلو نبود بلکه دقیقاً بر سر خود فروختگی او به سرمایه داری و به عنوان مهره انتخاب شده امپریالیستها برای پیشبرد مقاصد شومشان در جنبش کارگری بود.

سرسپردگی اسانلو به بورژوازی برای فریب دادن کارگران و به انحراف کشاندن طبقه کارگر و ایجاد اختلاف در جنبش کارگری بود. اسانلو تمام حرکت های فریب کارانه و سازشکارانه خود را در برنامه تلویزیون "اندیشه " در یک جمله خلاصه کرد و آن جمله این بود: اسانلو در مقابل صد هزار دلار اعلام شده که قرار شد پرداخت شود، گفت: "انسانیت حتی فراتر از نگاه های بسته طبقاتی می تواند عمل کند." برای اسانلو انسانیت در سازش طبقاتی معنی پیدا می کرد، نگاه بسته طبقاتی از دیدگاه ایشان یعنی خلع سلاح طبقه کارگر از مبارزه طبقاتی و سوق دادن به دامن امپریالیستها. اسانلو با بیشرمی تمام بیراهه ایی را که خود انتخاب نموده بود، می خواست جنبشی را به آن راه هم سوق دهد.

بنابراين وقتی كه می بينيم رسانه های دست نشانده امپریالیستها از عناصری همچون اسانلو در جنبش کارگری استفاده نمودند. بر این هدف بودند که مبارزات كارگری را به کجراه بکشانند، يا در مورد سركوب جنبش كارگری و فشار بر رهبران و فعالين اين جنبش ابراز نگرانی مي کردند و می کنند، بايد با اطمینان خاطر بگویم كه روی جنبش کارگری حساب باز كرده بودند. اين مساله، حداقل نشان داد بورژوازی جنبش كارگری را در سطح و مرحله ای می بیند كه به نفوذ در آن، و يا مهار آن، بطورجدی فكر میكند و آن را جزء اولویتهایش قرار داده است.

امروز دقیقا این ماجرا در جنبش زنان دارد اتفاق می افتد، بورژوازی جهانی با طرح و نقشه و انتخاب مهره هایی همچون مسیح علی نژاد می خواهد در جنبش زنان نفوذ کرده و آن را از بستر مبارزه طبقاتی منحرف نموده و به بیراهه بکشاند. 

به علت تسلط نظام سرمايه داری جهانی بر كل دنيا و در اختیار داشتن مدیا و رسانه ها و درخدمت گرفتن ايدئولوگ ها و عناصر خود فروخته در خدمت به جنبشهای اجتماعی بر این تلاش اند که جامعه با ايده ها و باورها و دورنماهايی كه منافع سرمايه را پاس بدارد پیش رود، بهمین دلیل دست و بال بورژوازی درعوامفريبی و آلترناتیو سازی باز است. بحث بر سر اينست كه ما با بورژوازی و طرحهایی طرف هستيم دارای استراتژی معين و تاكتيك های مناسب برای آن استراتژی است. بورژوازی جهانی به دنبال هدف های سياسی و اقتصادی بزرگتر و درازمدت ترند. تمام تلاش آنها بر این است که اوضاع سياسی را به نفع خود تغيير دهند.  

حال باید بررسی نمود، چرا امپریالیستها بفکر آلترناتیو سازی در جنبشهای اجتماعی بطور مشخص در مقطع کنونی در جنبش زنان هستند. جنبش زنان همانطور که در بالا توضیح داده شد ترفندهای و توطئه های اصلاح طلبان را بعنوان یک عامل بازدارنده مبارزاتی در دوره های قبل خنثی نمود. مبارزه جنبشهای اجتماعی، که جنبش زنان هم همیشه نقش مهمی در این مبارزه داشته، بقوت خود باقی و ادامه دارد. در دیماه سال گذشته، مبارزات سراسری مردم در شکل یک خیزش مردمی که در صد شهر ایران بطور هماهنگ بمدت چند روز اتفاق افتاد، زنان بعنوان نیمی از جمعیت نقش پر اهمیتی را در این خیزش ایفاء نمودند. توده های مردمی در برگیرنده این خیزش کل نظام دیکتاتوری حاکم را بدون توهم به جناحهای درون حاکمیت به چالش کشیدند و خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی شدند. این حرکت عظیم فضای رعب و وحشت جامعه را بطور واقعی شکست، و زمینه را برای هم صدایی و اتحاد بیشتر فراهم آورد. در چند ماه گذشته در شرایطی که میلیونها توده کارگر و زحمتکش در پی سقوط ارزش ریال با تورم و گرانی سر سام آور روبرو شده اند و با فقر و فلاکت برای امرارمعاش روزانه دست و پنجه نرم می کنند، اعتراضات و اعتصابات کارگری و دیگر جنبشهای اجتماعی رو به افزایش است. در این میان اعتصابات و اعتراضات کارگران نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز و کامیون رانان ...... بطور چشگمیری در جامعه با اتحاد و همبستکی با دیگر جنبشهای اجتماعی از جمله جنبش زنان و دانشجویی، معلمان ، بازنشستگان و...... حقانیت مبارزاتی خود را نشان دادند. کارگران نیشکر هفت تپه طی یک سازمانیابی قوی با سر دادن شعار " نان، کار، آزادی و خود مدیریتی شورائی" آلترناتیو آینده جامعه ایران را ارائه دادند. در مدت بسیار کمی بخش زیادی از جنبشهای اجتماعی از جمله: خانواده های کارگری و زنان کارگر نیشکر هفت تپه حول این شعار متشکل شدند. رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی در حالیکه از ادامه این اعتراضات بوحشت افتاده بود شروع به تفرقه افکنی بین کارگران و دستگیری و زندانی نمودن پیشروان این حرکت نمود. گرچه فعالین کارگری این حرکت همچون اسماعیل بخشی و تعداد دیگری از کارگران در زندان بسر میبرند و طی شدیدترین فشارها برای انکار شکنجه و عذر خواهی از جنایتکاران و شکنجه گران جمهوری اسلامی هستند، رژیم توانست این حرکت را با تهدید و فشار و سرکوب بدرجه ایی به عقب نشینی وادارد اما با تورم بیش از ۷۰ درصد،  گرانی و افزایش ۵۰ تا ۶۰ درصد اجناس نسبت به سال گذشته هیچ تضمینی وجود ندارد که در سطح بسیار وسیعی جنبشهای اجتماعی به رهبری جنبش کارگری به میدان بیآیند و جمهوری اسلامی را به زباله دان تاریخ بفرستند، همانگونه که محدرضاشاه پهلوی را فرستادند. امروزه مسیح علی نژاد با پشتیبانی امپریالیستها و ترتیب دادن مصاحبه با  رضا پهلوی این هدف را دنبال میکنند بلکه یکبار دیگر فرزند محمد رضاشاه  شانس خود را امتحان کند و آلترناتیو آینده جامعه ایران باشد.

تمام این آلترناتیو سازیها از ترس این است که بار دیگر انقلابی در ایران صورت نگیرد، و امپریالیستها در این تلاشند که با هر توطئه و حیله ایی شده از چهره سازیهای امپریالیستی در رابطه با جنبشهای اجتماعی، همچون اسانلو آلترناتیو امپریالیستی جنبش کارگری، مسیح علی نژاد جنبش زنان و عبدالله مهتدی جنبش رفع ستم ملی استفاده نمایند.

امروزه جنبش زنان بر این واقف است که تحقق خواسته هایش در گرو تغییرات سیاسی و اجتماعی ای است که عملی شدن آن تنها دراتحاد با جنبش کارگری امکانپذیر خواهد بود. با حرکتهایی که در جامعه ایران شکل گرفته چنین برآمدی از جنبش کارگری بر حرکتهای زنان تاثیر گذاشته و توانسته به میزانی اتحاد و همبستگی را بوجود بیآورد. با اتکاء به این مکانیزمهای از پایین و دخالتگری و فعالیت کارگران و فعالین سوسیالیست برای شکل دادن جنبش زنان بر بستر یک مبارزه انقلابی و اتحادش با جنبش کارگری است که می تواند تضمین کننده حقوق مدنی و آزادیهای دمکراتیک زنان باشد، که پیش شرطها و زمینه آن آماده است، نه نقش آلترناتیو سازیهایی امثال میسح علی نژاد به حمایت از مزدوران آمپریالیسم آمریکا.

خانم مسیح علی نژاد استراتژی امپریالیسم آمریکا و سلطنت طلبان با استفاده از شما بعنوان مهره مورد نظرشان در ملاقاتهایی که صورت گرفته  بجز بردگی بیشتر برای زنان، آزادی برای آنها  به ارمغان نخواهد آورد. این چراغ سبز دادن به امپریالیستها در قالب یک نگرش مخرب در بین بسیاری از سخنگویان جریاناتی که زمانی منتسب به کمپین یک میلیون امضاء و بعدها منتسب به "جنبش سبز" بودند را دیدیم. این حضرات که یک بخش از حرکت زنان را شامل می شدند مشغله اشان این بود که تحولات انقلابی روی ندهد و سرو کله طبقه کارگر و چپ در این اوضاع پیدا نشود. و امروز هم با علم کردن افرادی خود فروخته ایی مانند شما در قالب آلترناتیو جنبش زنان شاهد دوباره این ماجرا  هستیم، همه نگرانی امپریالیستها این است که در شرایط فعلی که جامعه ایران در حال تغییر و تحولات و شکلگیری جنبشهای اجتماعی از پائین است منجر به انقلاب دیگری نشود که توده های میلیونی خود بدور از توطئه های امپریالیستی سرنوشت خود را رقم بزنند.

 

به ثمر رسیدن خواستهای مدنی و سیاسی زنان که شما مدعی حل آن از طریق ترامپ فاشیست ضد زن و ضد بشر و سیاستهای بورژوازی جهانی هستی تحقق نخواهد یافت. این آزادیها در گرو این است که در ساختار اقتصادی جامعه ایران تغییر و تحولاتی انجام گیرد، این هم کار جنبش سوسیالیستی است، جنبش زنان فقط با متحد شدن با جنبش کارگری می تواند به استراتژی سوسیالیستی دست یافته، و رهایی کامل خود را از چنگ نظام سرمایه داری تضمین نماید. جنبش زنان و زنان کارگر نیشکر هفت تپه در پیوند با جنبش کارگری این را بطور عینی در یک مبارزه طبقاتی نشان دادند.

 

مارچ ٢۰۱٩