تلاشی متفاوت در راه تشکل یابی طبقه کارگر (٦)

محمد جعفری
March 19, 2019

تلاشی متفاوت در راه تشکل یابی طبقه کارگر (٦)

در قسمت های قبلی این سلسله مقالات، به نقش ناچیز جریانات چپ در زمینه تشکل یابی طبقه کارگر و عمل کرد کلی آنان در این رابطه اشاره کردم. در این قسمت به تفاوت های جریانات موسوم به کمونیسم کارگری با سایر چپ ها چیست، می پردازم.

وجه مشترک احزاب کمونیست کارگری

طیفی در میان چپ های ایرانی موجود است که با بقیه متفاوت بوده و در نقد و بررسی تشکل یابی طبقه کارگر، باید از ذکر تفاوت های آنان نگذشت. این طیف، جریانات موسوم به کمونیسم کارگری است که هر کدام از جهتی از سنت های که منصور حکمت در زمان خود به جنبش کمونیستی ایران افزوده است؛ کم و بیش متاثر شده اند. اولین تظاهر این تفاوت ها در حزب کمونیست ایران (مارکسیسم انقلابی) خود را نشان داد که برای مدتی از چپ سنتی ایران فاصله گرفت، بدون اینکه به مبارزه طبقه کارگر وصل شود. منصور حکمت (همراه با موافقینش) در نبردی تند و شبانه روزی در نقد "چپ خلقی"، سعی داشت که سکان حزب نامبرده (حکا) را به سوی کارگری شدن بچرخاند، ولی بخاطر موانعی که ما طی این نوشته ها به آن پرداختیم، متاسفانه چنین نشد. این تلاشگر بزرگ و خستگی ناپذیر برای تدوین، تکامل و پراتیک کمونیستی "تفاوت های ما" (تفاوت های ما نام یک جزوه از منصور حکمت است که چکیده نظرات وی را منعکس می کند) از حکا به این امید جدا شد که آن سنت های متفاوت را تکامل داده و چپ را از "گروه فشار" به یک حزب سیاسی قابل انتخاب برای مردم ایران، ارتقا دهد. به این منظور حزب کمونیست کارگری ایران (حککا) را تاسیس کرد. تلاش های منصور حکمت به منظور کارگری شدن در حککا تا زمان حیات وی ادامه داشت. دست آوردهای برجسته ای این مبارزات چه در حکا و چه در حککا، اکنون منابع و سرمایه جنبش کمونیستی کارگری در منطقه خاورمیانه است. ایشان سعی کرد "تفاوت های ما" را به خود آگاهی حککا تبدیل نمایید و کاروان کمونیست های هم نظر خود را برای همیشه از برزخ چپ ایرانی عبور دهد. لیکن متاسفانه کارگری شدن حککا را به چشم خود ندید و چشم از جهان فرو بست.

غرض از یادآوری این مختصر، تاکید بر این حقیقت است که در آن زمان نیز، این تنها سیستم فکری، متدولوژی و پراتیک کمونیستی خطی که منصور حکمت نمایندگی می کرد بود که با کمپ چپ ایران تفاوت داشت و نه مکانیسم عمومی احزابی که وی در راس آنها بود. سنت های عملی نهادها، ارگان ها و خود آگاهی کادرها و ماشین حزبی، تفاوت اساسی و همه جانبه ای با سایر چپ های پوپولیست نداشت. منظور من از متاثر شدن احزاب موسوم به کمونیسم کارگری از خطی که منصور حکمت رهبری می کرد؛ این ذهنیت را ایجاد نکند که گویا در زمان وی ما حزبی داشتیم که تماماً از سنت های سایر چپ ها فاصله گرفته بود. منظور این نیست که گویا حزب آن زمان مو لای روش پراتیک کارگری آن در زمینه تشکل یابی و کارگری کردن کمونیسم و کمونیست کردن کارگران نمی رفت. حتی نمی توان در این مورد مشخص مدعی بود که امروز آن جریانی بر حق است که سیاست درست، اصولی و روش صحیح حزب در عرصه تشکل یابی زمان منصور حکمت را تداوم می دهد و آن یکی که از سیاست های کارگری آن زمان ما عدول کرده و می کند، چپ خلقی باقی مانده است.  

نهادینه کردن سنت ها، روش ها و متد کمونیستی طبقاتی بر پراتیک اجتماعی یک جنبش در سطح عمومی در جامعه، کاری پیچیده ای است که تنها با پراتیک همه جانبه لایه های چشم گیری از فعالین کمونیست و خود فعالین طبقه کارگر ممکن می شود. هر یک از اشخاص تنها نقشی در این متن ایفا می کنند. بنابه شرایط و مکانیسم یاد شده، یکی نقش عظیم در این جنبش و یکی کمتر ایفا می کند.

کشمکش های درون حککا پس از منصور حکمت که با ارفاق می توان گفت یکی از آنها برسر چگونگی تشکل یابی طبقه کارگر بود، در سال 2004 یعنی زمان جدایی حزب حکمتیست به اوج خود رسید. بخش عظیمی از تشکیلات حککا به امید این که سیستم منصور حکمت در پراتیک جنبش کمونیستی جاری نمایند؛ مجبور به جدایی شده و حزب حکمتیست را تایسس می نمایند. ولی همه شاهدیم که خیلی طول نکشید که در سال 2011 بخش بزرگی از حزب حکمتیست هم مثل فنر- مجدداً به جای قبلی یعنی به پشت میز چپ خلقی که ما تصور می کردیم "تفاوت های ما" تکلیف شان را روشن کرده است، برگشتند.

از آن زمان تا به امروز، هنگامی به جستجوی علت اینکه چرا جنبش چپ ایران غیره اجتماعی و تقریباً بی ربط به کارگر است تنقید می کنیم، طبعاً این تنها منتقدین جریانات کمونیسم کارگری نیستند که حول مساله سوبژکتیو، تعمق در اصالت نظری مارکسیسم و نه تغییر روش برخورد عملی به سنت های مبارزاتی موجود می پرازند، بلکه موافقین هم در این مدار در حرکتند. هم اکنون ما در وضعیتی هستیم که یکی مشکل را جدایی از مبانی کمونیسم کارگری (آن هم جدایی نظری نه اجتماعی و طبقاتی) و دیگری، مشکل را تسویه حساب نکردن با رفرمیسم و پوپولیسم می داند. تقریباً هیچ کدام علت اصلی یعنی غیره کارگری بودن و اصل قرار ندادن سازماندهی این طبقه حول مبارزه اقتصای آنان را علت اصلی عدم موفقیت خود معرفی نمی کند. معتقدین متحزب برای نجات از وضعیت بی تاثیر و کم نفوذ خویش در جامعه، کنگره پس از کنگره و قطعنامه و قرار بعد از قرار صادر می کنیم، اما روش پراتیکی و کارگری نشدن حزب، همان می ماند که بود! و در آن سوی، محافل غیره متحزب (جدا شدگان از هر دو حزب) منتقد این وضعیت، وقتی بزعم خود، سعی می کنند مبانی کمونیسم کارگری را از غیر آن تمیز دهند؛ نقطه عزیمت شان اساساً در قلمرو مسائل نظری بوده و نه تغییر روش برخورد به احزاب و به طبقات و جنبش مبارزه جاری کارگران- در بُعد عملی، متدولوژیکی و بدست گرفتن سنت کارگری. نتیجتاً در اثر فعالیت های ایشان نیز، هیچ تغییر مثبتی نه در جامعه و نه در خود این احزاب ایجاد نشده است. ناراضیان غیره متحزب هم، همان راه می روند با این تفاوت که قطعنامه و قرار تصویب نمی کنند و مدعی هستند که باید هنگامی که حزب کمونیستی کارگران در آینده ایجاد شد، به (فلان و بهمان) عرصه ها پرداخت. در این میانه آنچه فعلاً سرش بی کلاه مانده است، پروژه تشکل یابی طبقه کارگر می باشد.  محققین هنوز قدم بلندی به آن طرف تر- یعنی بسوی پرداختن به نیازهای پیوسته بهم خود طبقه کارگر برنداشته اند و از این سر به جامعه، به اوبژه و غیره، برخورد نمی کنند. من فکر می کنم ابزار دست به ریشه بردن اینکه تلاش های ما ثمر بخش باشد، این است که ابتدا تشکل یابی طبقه کارگر را محور تجزیه و تحلیل ها قرار داد و بر این متن به مسائل سوبژکتیو "پالایش مسائل نظری" پرداخت.  چیزی که الان بعنوان تفاوت های بین تقی و نقی متظاهر می شود، خارج از متابلیسم و دینامیزم طبقه کارگر بوده و بسان معاینه مریضی است که شخص مریض خود غایب باشد. مساله متحد کردن انسان هایی که باید ایده های رادیکال را در سوخت و ساز زندگی مادی خود به عمل بالفعل در آرند، پیش از هر چیزی، مساله پاسخگویی به خواسته های شکم آنان است. سرچشمه این فعالیت ها قبل از سیاست، اقتصادی است. مساله پیش از این که نظری باشد، یک امر پراتیکی- عملی- اجتماعی زنده و متقابل، بوسیله خود آنان است. حزبی که بطور شایسته معطوف به این عرصه ها نباشد، دلیلی ندارد که کارگر هوادار و عضو آن شود.

آرزوی یک حزب کمونیستی بزرگ داشتن و آماده سازی جامعه برای تحقق سوسیالیسم، بدون دخالت در متابولیسم کارگران، یعنی عنصر اصلی، زمینه مادی ندارد. سرنوشت حزب، بدون ارتباط مستقیم با جنبش طبقه کارگر این است که هست؛ یعنی حزب به این سو و کارگر به آن سوی می روند. مظاهر این دوگانگی این است که طبقه کارگر مثل همیشه در میدان نبرد به تنهایی و با توانایی ها و ظرفیت های محدود و ابزارهایی صیقل داده نشده، مشغول دست و پنجه نرم کردن با بورژوازی است- تا بخشی کوچکی از خواسته های خود به او تحمیل نماید؛ و احزاب سیاسی هم در سایز کوچک و خارج از متابلیسم طبقه کارگر، بین خودشان مشغول رادیکال کردن قطعنامه ها و قرارها جهت پالایش و غنی تر کردن "بستر کمونیسم و مارکسیسم" می باشند! قطبین دو سوی یک موجودیت واحد (جنبش کمونیستی و طبقه کارگر) که قرار است در ظرف واحدی یعنی حزب کمونیست کارگری به وحدت برسند، متصل نشده باقی می ماند.

طنز تلخ تاریخ ما این است که کمتر جریان و اشخاص چپی هستند مستقیماً به سراغ بستر اصلی، خود طبقه کارگر و متکی کردن احزاب به دینامیسم و متابلیسم این جنبش بروند. نتیجتاً، جستجو و کند و کاو علت عدم موفقیت چپ با این روش ها، بسان شنا کردن در دیم می ماند که پس از صد سال دست و پا زدن، هنوز شنا یاد نگرفتند. تا وقتی محمل جدال ها خارج از متابلیسم مبارزه طبقه کارگر باشد...ایده های تغییر در موقعیت کارگران، بصورت ایده های صرفاً در قلمرو ایده ها؛ در عالم ایده ها باقی خواهد ماند و پیشروی های عملی کمونیستم کارگری در همین سطحی که هست، محدود می ماند. در صورت عدم تلقیق این دو رکن انقلاب کارگری، نه تئوری به ریشه پویایی خود دست خواهد یافت و نه کارگر به ساز و کار مبارزه برای انقلاب. به این خاطر است که تاکنون طبقه کارگر (پدر) و تئوری انقلابی (مادر)، بچه معلول به دنیا آورده اند.

تفاوت های احزاب کمونیست کارگری باهم

اجازه بدهید تا تفاوت های عمومی احزاب کمونیست کارگری ایران با همدیگر را با چند سئوال ادامه بدهیم: آیا هر سه حزب کمونیست کارگری فعلی از یک بستر و از یک جنس هستند؟ آیا همه آنها و یا یکی از آنها تماماً کارگری و متعلق به اوست؟ آیا امکان دارد یک حزب کارگری نباشد- ولی کمونیستی باشد؟ اگر نتایج بررسی ما به این منجر شد که احزاب کمونیست کارگری ایران، کارگری نبوده و نیستند، این یعنی از زاویه منافع کارگر دیگر ارزش آنان هیچی است؟

می توان پاسخ های مرکبی به این سئوالات مرکب داد. در زمینه هایی جواب من منفی و در زمینه هایی مثبت است. جواب مثبت است، چون مرزی که منصور حکمت بین کمونیسم و جنبش های ناسیونالیستی که خواسته های بورژوازی در حال توسعه را در قالب سوسیالسیم عرضه کرده و می کنند، کشد، چنانچه قبلاً نوشتم، از جهاتی تفاوت های بین احزاب کمونیست کارگری با چپ علی العموم بوجود آورده است. از طرف دیگر، این مرزها بیشتر در زمینه های فرهنگی، سکولاریسم، مدرنیسم و تا حدودی رادیکالیسم این احزاب در مقایسه با سایر چپ های ایرانی متظاهر است. اما متدولوژی و خط منصورحکمت تا چه حد در حزب آن زمان و تا چه حدی در پراتیک و خود آگاهی کل احزاب موجود نهادینه شده است، موضوعی بحث برانگیز و مفصلی است. ضمن این که تاثیر پراتیک، سیاست های وی در هستی این احزاب بی تاثیر نبوده؛ ولی هرگز به سنت غالب و خودآگاهی، بخصوص در عرصه تشکل یابی طبقه کارگر در هیچ کدام تبدیل نشد. از سوی دیگر، بر پایه مومنتوم آن درجه از دست آوردهای کمونیسم متمایز منصور حکمت است که اکنون ما حزب کمونیست کارگری حکمتیست (خط رسمی) داریم که کیس وی نه تنها با چپ علی العموم، بلکه با دو حزب دیگر و حزب کمونیست ایران نیز متفاوت است. فاصله جریانات کمونیست کارگری از چپ ایرانی چقدر است، فاصله بین حزب (خط رسمی) از احزاب دیگر کمونیست کارگری به مراتب بیشتر است. این مهم است که طبقه کارگر این کیس متفاوت را به حساب آورده و صمیمانه، جدی و منصفانه آن را بررسی نماید. کاری که اغلب چپ ها به عمد آن را ندیده می گیرند. به نظر من، حزب خط رسمی وفادارترین جریان به سیستم منصور حکمت می باشد. اینجا برخی از تفاوت ها و خصائل کمونیستی غیر قابل انکار این حزب را بر می شمارم.

این تفاوت ها کدامند؟

1- حزب خط رسمی از نظر من با سایر احزاب کمونیسم کارگری در زمینه های نقد به جنبش ناسیونالیستی، برخورد اصولی با مبارزه طبقه کارگر و رهبران این مبارزات، دارای معیار و رفتار اصولی و مسئولانه است. خط رسمی، رهبران مبارزه کارگری را برای مطرح کردن خود سیبل نمی کند. توازن قوای موجود بین کارگران و حکومت را، سرزده نادیده نمی گیرد و در یک کلام رفتارش با جامعه سنجیده و مسئولانه تر است. این مساله به این دلیل حائز اهمیت است که تمام احزاب، مشروط از مبارزات طبقه کارگر دفاع می کنند. یعنی حمایت شان از مبارزات کارگران مشروط بر این است که آنها با موازین نامبردگان خوانایی داشته باشد و نه در خود و به اعتبار اینکه زندگی مشقت بار کارگر را تغییر می دهد. حزبی مانند حککا مبارزات کارگران را اهرمی برای به قدرت رسیدن حزب خود و نشانه ای از تب و تاب نه افتادن جامعه در مقابل رژیمی که تمام تضادهای طبقاتی را در وجود او خلاصه کرده؛ می فهمند. به وضوح می بینیم که در حین پوشش خبری مبارزات کارگری، اصول شان این نیست که در فکر گسترش و توده ای کردن آن بوده و به این فکر کرد که چگونگی می توان پوشش ایمنی مناسب برای مقابله با سرکوبگران پیدا کرد و چگونه اعتراض امروز را به پایه ای برای پیروزهای فردا در نظر گرفت، بلکه تبدیل کردن آن به "خط مارجین" بین احزاب و حکومت است. اگر مبارزه ای میلیتانسی نباشد، نزد ایشان قربی ندارد و آن را اقتصادی وهیچ حساب می کنند. من در مقالات قبلی این رویکرد چپ به مبارزات کارگری را تشریح کرده ام و به تکرار آن نیازی نیست. تنها خواستم تفاوت حزب خط رسمی را با سایر احزاب کمونیسم کارگری که "گزارشات کارگری در هفته..." می نویسند، نیز نشان بدهم. بله، البته که مبارزه برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی اساس است؛ اما باید از انقلابیگری خرده بورژوازی باکی نداشت و یادآور شد: بشرطی که این مبارزه از مجاری و کانال سازماندهی طبقه کارگر به پیش برود. از زاویه آزادی طبقه کارگر برای به حرکت در آوردن جامعه حرکت کند.

حزب خط رسمی خوش بختانه شیفته شورش های همگانی نشده و قطب نمایی برای تشخیص سره از ناسره دارد. سیاست های رادیکال و روشن نظری، مانند سیاست بین المللی برخورد به بحران خاورمیانه، افشای ماهیت جریانات درگیر در این منطقه و سیاست بر خورد به "رژیم چنج آمریکا" و نقد عملکرد نیروهایی که مدام به کمک امریکا چشم دوخته اند- سیاست های کمونیستی است. ایضاً در مبارزه علیه جمهوری اسلامی و جناح های آن، سیاست های صحیح، اصولی و کمونیستی دارد. و این برای طبقه کارگر ایران جای بسی خوشحالی و امیدواری است که طی چند سال گذشته، این حزب با اتخاذ خط و جهت سیاسی بسیار نزدیک به آنان، ترازنامه ای مثبتی بدست داده است. این حزب در آستانه عبور از کمپ چپ و نزدیک ترین نیرو به خطی است که منصور حکمت قصد نهادینه کردن آن را در جامعه و در این احزاب داشت. غرض از این یاد آوری ها این است که هیچ سوء تعبیری نشود که گویا من در این نقد و بررسی، تر و خشک را با هم می سوزانم و قدر کارهای انجام شده و نزدیک به کارگر در این حزب را ندانسته، یا کمپین ها و دفاع این حزب از مبارزات طبقه کارگر و کارگران زندانی را بی قرب و هم ردیف سایر احزاب چپ می دانم. من قدر جهت گیری هایی مسئولانه ای که می خواهد از موقعیت کارگر به جامعه نگاه کند، نشریات و کتاب ها منتشر نماید را می دانم. نقد من به چپ، مانند بعضی ها نیست که مدعیند طبقه کارگر ایران ستاره ای در آسمان سیاست ندارد و گویا باید همه چیز را از صفر شروع کرد!

اما پس از این تاکید ها بر تفاوت های مثب حزب حکمتیست خط رسمی، به سئوالاتی می رسیم که آیا این تفاوت ها و خصائل کمونیستی، برای یک حزب کمونیست- کارگری در امروز کافی است یا نه؟ متاسفانه نه. اجازه بدهید صورت مساله را اینگونه مطرح کنم: برای نمونه اگر ژورنالیستی یک مقاله در مورد بهبود رابطه امریکا و ایران، یا یک مساله در ارتباط با یک موضوع سیاسی بنویسد که با مواضع ما تفاوت داشته باشد، چند کادر دست به قلم برده و به وی پاسخ (کوبنده) میدهند. اما در زمینه مورد بحث، غیر از نوشته های من و مصطفی اسدپور، شما شاهد فعالیت های چشم گیر سیستماتیکی از سایر کادرهای ما نیستید. من و مصطفی هم چون به مرور زمان در این سنت ها پرورده شده ایم، به نوعی دیگر از فعالیت عادت کرده که بعضاً دقیق و درست عرصه های کارگری را نمی شناسیم. سازماندهی و رفع پراکندگی کارگران، اولویت، دلمشغولی و حساسیت های اول حزب ما را تشکیل نمی دهد. از فعالیت های (از اینجا و از آنجا و از همه جا) به نفع رسیدگی به روتین های طبقه کارگر نمی کاهیم. اصلاً از پس این نوع فعالیت ها، تخصص آنچانی در زمینه مبارزه کارگری نداریم. حزب ما هم به مانند چپ های دیگر، راندمان فعال بودن خود را با چند بار جلوی سفارت های ایران حاضر شده و اکسیون گذاشته است می سنجد و نه با دخالت در پروسه رفع اختلافات سیاسی و تفرقه بین رهبران کارگری بر سر چگونگی نحوه دست یافتن به اتحاد و در راستای هدایت مبارزه چهل میلیون کارگری که امروز خود را بصورت اختلافات نظرهایی شاپور احسانی رادها، منصور اسانلوها، رضا رخشان ها و اسماعیل بخشی ها و فردا به شکلی دیگر خود را نشان می دهد. اگر حزب ما بر مبارزه روتین کارگری- کمونیستی تسلط داشت، هیچ اشکالی نداشت که به هزار و یک موضوع دیگر خارج از طبقه کارگر می پرداختیم. اما پرداختن به هزار و یک مساله غیر از مساله اصلی، جای خالی تشکل یابی طبقه کارگر را پر نمی کند! با قرار گرفتن در این جایگاه است که مبارزه نظری، نوشتاری و گفتاری در جایگاه واقعی خود قرار خواهد گرفت. وقتی امروز طبقه کارگر داری تشکل سراسری که بتواند او را در کلیه سطوح مبارزاتی نمایندگی کند، نیست، وقتی دارای اتحاد کافی و خود آگاه طبقاتی رضایت بخش در صفوف خود نیست، دیگر آسمان و ریسمان نمی خواهد تا متوجه شد و نتیجه گرفت که، پراتیک همه احزابی که به نام کارگر مبارزه می کنیم، هنوز از جنس دیگری بوده و عملاٌ در این مورد به خال نزدیم. آسمان و ریسمان نمی خواهد تا متوجه بود که رسیدگی به معضل کارگران، مایه مرگ و زندگی چپ و از جمله ما نیست. حجم نوشته ها و دلمشغولی های چپ در مورد مقوله "رژیم جمهوری یک رژیم متعارف است یا نامتعارف"؛ بیشتر از کل فعالیتی است که حتی با سبک خودشان به مساله شوراهای مجامع عمومی، سندیکا و یا اتحادیه کدام ابزاری بهتر برای مبارزه امروز کارگر است، می باشد. اینکه کجا باید نقد سالم به این عدم ها را شروع کرد، یا به چه چیزهایی باید نقد سالم و جدی داشت، مساله مهم و حیاتی است که من در همه این مباحث سعی کردم آن سرنخ ها را بدست بدهم. ولی ابتدا باید صورت مساله یعنی این واقعیت تلخی که هیچ کسی بی اگر و اما این کمبودها را آنطوری که هست به پای خود نمی نویسد، به رسمی شناخت و پذیرفت؛ تازه تا راه برای نقد سالم باز شود. تا حساسیت ها، اولویت ها و عرصه های مبارزاتی ما با چپ تغییر کند.

2- بحث این نیست که باید طرفدار طبقه کارگر بود، بلکه بحث این است که باید حزب ما بسان خود وی در کارزار مرگ و زندگی برای زندگانی، به عنوان صاحب خانه و مثل خود کارگران ظاهر شود. اگر ما در این زمینه با بقیه تفاوت کلان داشیتم، نه وضع ما و نه طبقه کارگر این نبود که الان هست. میزان اتحاد صفوف طبقه کارگر، درجه نزدیکی فکری و معنوی ما در میان آنان همه گواهی این را می دهند که ما هم جای خیلی دورتری از بقیه چپ ها نرفته ایم. نفوذ معنوی و نه الزاماً تشکیلاتی ما کجا و ظاهر شدن در نقش رهبری و هدایت کننده کل مبارزه طبقه کارگر و زبان، قلم و مغز و گوش آنان شدن در محل کار و زیست و کانالیزه کردن این مبارزه در یک ظرف واحد کجا! شما هر چه دوست دارید علیه رژیم افشاگری کنید، هر چقدر دوست دارید علیه سرمایه داران افشاگری کنید، وقتی این ها منجر به تشکل و سازماندهی طبقه کارگر نشود، شب و روز افشاگری کن، آب از آب تکان نمی خورد! پولی از کیسه سرمایه دار خالی نمی شود. پس این خود فریبی خواهد بود اگر تفاوت ها در موضع گیری سیاسی را به همه اقدامات پراتیکی؛ متدولوژیکی، اجتماعی، تشکل یابی و سازماندهی طبقه کارگر به اعتبار خود، تعمیم داد. ما در عرصه های یاد شده و بخصوص در پیشبرد مبارزه اقتصادی کارگران، با چپ مورد نقد و با احزاب کمونیسم کارگری دیگر، تسویه حساب کامل نکردیم. ما، موانع بازدارنده ای که مدام ما را به عقب می کشد و اجازه نمی دهد یک بار برای همیشه کمپ چپ علی العموم را ترک کنیم، درست نمی شناسیم- تا آنها را به باد انتقاد گرفته و کنار بگذاریم! با اجازه همه رفقای عزیزی که بخشاً سهل انگارانه از کنار وضعیت تاسف بار تشکل یابی طبقه کارگر می گذرند، من استثنی ها را جای قاعده نمی گذارم. اگر معیار ما فاکت ها باشد و نه نیت خیر، ما نیز بسان احزابی که سی و چند سال است مبارزه می کنیم، کارنامه قابل قبولی نداریم. حزب ما هم در زمینه تشکل یابی و کمونیست کردن کارگران و کارگری کردن کمونیسم، فرق ماهوی با بقیه ندارد. یک ناظر خارجی از نقطه نظر نتیجه تشکل یابی... در سطح کلان، هنوز فرق اساسی بین ما و دیگران لمس نمی کند.

البته تفاوت های حزب خط رسمی با حزب کمونیست کارگری حکمتیست، حزب کمونیست ایران و حزب کمونیست کارگری ایران، در زمینه سیاست، روشن، ریشه ای و عمیق است، ولی اساس این تفاوت ها مساله چگونگی تشکل یابی طبقه کارگر تشکیل نمی دهد. تعهد و ظرفیت و توانایی حزب خط رسمی به جنبش کارگری در حدی نیست که کارگر و جامعه آن را به صورت سیاه و سفید مشاهده کنند. کارگر از نزدیک متوجه تفاوت های سبک کاری استراتژیک ما برای کارگری شدن کمونیسم در حدی احساس نمی کند که من فکر می کنم. بنا به این دلائل مشخص، باید در زمینه تشکل یابی، خط رسمی هم با حد فاصلی از دیگران مورد نقد قرار داد. اما برعکس احزاب دیگری که جامعه هنوز آنها را با ما از یک جنس می داند، باید خط رسمی را در ردیف رگه های چپی بحساب آورد، که سعی می کنند راهش را پیدا کرده، ولی هنوز به دلیل فشارهایی که در پنج قسمت قبلی به آن پراختم، بلد نیستیم. اما اگر اراده کنیم، خواستن توانستن است.

آیا حزب ما متوجه این تناقضات هست؟ اگر جواب آری است، ایا می توانیم آنها را برطرف کنیم؟ من خوشبین هستم و تلاش می کنم که این حزب به حزب صد در صد کارگری تبدیل شود. زمینه هایی در این حزب می بینم که بالقوه امیدوار کننده است. در حالی که  انقلاب گری نیروهایی اصلاح نظم موجود همه ته کشیده است، راهی جز انقلابگری کارگری برای ما باقی نمانده و گزینه های زیادی نداریم. منطقاً باید به حزب صد در صد کارگری تبدیل شویم و یا، با روش هم به نعل و هم به میخ کوبیدن، به جای نمی رسیم. منطقاً باید کنجکاوتر از همیشه خود را ارزیابی کنیم و از خود بپرسیم: خوب، رسالت یک حزب کارگری- کمونیستی غیر از پرداختن و دخالت در عرصه های یاد شده، چه کارهایی دیگری است؟ ما آمده ایم که چکار کنیم؟ آمده ایم تا هیچ کارگری بی سرپناه، بی تشکل و جدا از بقیه هم طبقه ای هایش نباشد. آمده ایم تا کمونیسم را در این عرصه ها بکاربگیریم. اگر ما باشیم ولی کارگر همان ساعت کار کند که قبلاً می کرد، همان مبلغ دستمزدی دریافت کند (خط زیر فقر) که قبلاً می گرفت؛ اگر ما باشیم و کارگر در کارخانه، در محل زندگی و در خیابان و در پس راندن قانون کار و در نقد و پس راندن حملات متنوع اقتصادی، ایدئولوژیکی، فرهنگی و سیاسی همه دشمن نانش (کل طبقه بورژوا)، به تنهای مبارزه کند، دیگر وظایف ما چیست؟ مهم نیست در عرصه های دیگر با کمی اختلاف تفاوت هایی با سایر چپ ها داشته باشیم، مهم این است که در خط مقدم این نبردهایی تعیین کننده غایب نباشیم. کنار کارگرانی که زیر منگنه حملات بورژوازی زندگیشان تباه می شود، کنار کارتون خواب ها، کنار بی کاران و غیره غایب نباشیم. در این نبردها است که مشخص می شود آیا ما یک حزب کارگری- کمونیستی با سبک کار متفاوت، با سنت های کارگری متفاوت هستیم و سیکل گسست از چپ علی العموم را تکمیل خواهیم کرد یا نه. این زمینه ها هستند که شاخص تسویه حساب کردن ما با بقیه چپ ها را نشان می دهد.

اگر شما رد پای هیچ حزبی را در یاری رساندن به سازمادهی مبارزه طبقه کارگر در این سطح نمی بینید، این یعنی حزب ما هم به رغم همه اصول گری اش، هنوز با این جنبش چفت و بست نشده است. ممکن است جاهایی دیگری مانند روشنگری و افشاگری علیه سیاست امریکا، توهم نداشتن به جناح های رژیم و افشای دست درازی مذهب به زندگی خصوصی زن فعال باشیم؛ در خارج کشور فعال باشیم، در انتشار نشریات و کتب و... فعال باشیم، ولی اگر آن یکی که مرکز ثقل همه آنها است را بدست نگرفته و دست کارگران را در دست هم گذاریم، در سوخت و ساز مبارزه واقعی و جاری در متابلیسم مبارزه روزمره خودشان جهت تحقق خواسته های کوتاه و بلند مدت آنان درگیر نشویم؛ آنگاه مثل بقیه چپ های دور بر مان، خرج مان از کارگر جدا است. هنوز شریک خیر و شر جنبش طبقه کارگر در محل، در فابریک ها، در کوچه و بازار برای کاهش ساعت کار، برای امنیت و رفاه اقتصادی و برای اتحاد سیاسی آنان حاضر نیستیم.

ما باید نقاط قوت و نقاط ضعف خود را درست بشناسیم. ما یکی از آن رگه های چپ جامعه ایران هستیم که در عرض چند سال چند حزب سیاسی را تاسیس کردیم. ولی وقتی پای سر و سامان دادن به پروژه متشکل کردن کارگران به میان می آید، مانند بقیه از دم مبتدی، نیمچه متخصص و در جنبش طبقه کارگر از جریانات ناسیونال- رفرمیست حزب توده، بی تاثیرتر بودیم. اگر رادیکالیسمی هست، بیشتر در شعارها و قطعنامه های رادیکال تر این کنگره از کنگره قبلی و به تصویب رساندن چهار قرار به جای دو تظاهر می کند. در عمل ما تا به امروز کدام راه ها را در زمین سفت مبارزه کارگری درست و حسابی به طبقه کارگر ایران جای انداختیم؟ آیا منتظر کسی دیگر هستیم؟ اگر نه، چرا نباید پرسید که در اثر فعالیت اجتماعی و فکری ما، کدام اختلافات فی مابین هفت تپه ای ها، شرکت واحدی ها و سایر محافل کارگری بر سر کدام نوع تشکل بهتر است، به همنظری آنان کمک کردیم؟ با دخالت در بحث های "رابطه رفرم با انقلاب" چیست، اهمیت رفرم و مبارزه اقتصادی از یک طرف و توهم نداشتن به هر نوع سرمایه داری از طرف دیگر را مشخص کردیم که در نتیجه آن، کارگران متحد تر از سردرگمی بیرون بیایند. اگر منظور ما از اتحاد، عین چپی نیست که وقتی از اتحاد صحبت می کند، منظورش اتحاد سازمان های خودشان است، چرا نشریات ما هم ستون ثابتی برای چگونه پرداختن به اتحاد طبقه کارگراختصاص نداده است؟ چندی پیش اختلافاتی بین کارگران نیشکر هفت تپه بر سر برگزاری جلسه مجامع عموی که جمهوری اسلامی می خواست از آن کانال خط خود را وارد کند و به اتحاد کارگران لطمه بزند درگرفت، کدام حزب بود که غیر از صدور اطلاعیه به شکل روتین در پروسه پخته شدن کارگران در محل و در متن آن جدال ها، به زدودن گرد و غبارها کمک کند و فشارهایی حکومت را پس بزند- تا در نتیجه آن، طبقه کارگر آن منطقه مقتدر و متحدتر قبل از بحران بیرون بیائید؟ صدور اطلاعیه که یکی از صد اقدامی است باید انجام داد، تنها در زمانی موثر می شود که به شکل روتین در پروسه و در بطن جدال های کارگران در پایین مداخلا کرد.

و بالاخره وقتی به چپ انتقاد داریم، باید مرز بین انتقاد و پرت و پلا گفتم مشخص باشد. باید مثل عضوی از یک تیم فوتبال که ضمن انتقاد از ضعف بغل دستی، با تمام توان هم برای پیروزی تیم تلاش می کند، رفتار کرد. اگر حزب درست و حسابی و سر خط می خواهید، باید آن را درست کنید. وقتی تاسیس شده آن را دارید، باید آن را به سر چشمه قدرت طبیعی متصل و خود را یکی از شالوده کادرهای آن برای انتگره شدن با رهبران کارگری و جامعه به حساب آورید. مدام با صراحت و شفافیت در مسائل پیشاروی آن شرکت کرده و هدایت کنید. هیچ کمونیستی حق ندارد از دور فقط نظاره گر صحنه ها باشد و تنها قضاوت کند که کدام سیاست و تاکتیک های ما صحیحند. تحقق جهت گیری فوق الذکر به دخالت خیلی ها در حزب و به طریق اولی در جامعه نیاز دارد. کارگری کردن کمونیسم و کمونیست کردن کارگران، بسان هر تحول ریشه ای به اراده کردن، پراتیک و نقد کارگری به جامعه، توسط کادرهای وسیعی نیاز دارد. به دلسوزی، مسئولیت پذیری و صمیمت در نقد، نیاز دارد. به پرهیز از خرد کردن و اتهام زدن به کمونیست های مخالف نظر خود، نیاز دارد. وظایف ما کمک به فراهم کردن شرایطی است که بتوانیم مبارزه سراسری طبقه کارگر را در سطح کشوری و بین المللی رهبری کرد. باید تعهد داد که از هیچ تلاشی برای غالب کرد خط کمونیستی کارگری در آن دریغ نکرد. انتقاد یا طرح هر موضوعی باید متناظر بر وزن آن در ارتباط با اهداف بلند مدت جامعه پایه گذاری شود. چند هفته پیش، در چند یاداشت فیسبوکی دو نفر که خود را کمونیست می دانند، دیدم که در نقد وب سایت "پیشوند" که طرفدار حزب ما است، ما را به طرفداری از احمدی نژادی متهم کرده بودند! واقعاً می توان اسم این بی مسئولیتی و پرت گفتن را چه گذاشت؟ آیا با این منش می توان تا صد سال دیگر یک حزب کمونیستی ساخت؟ این احساس مسئولیت نکردن، مجادله کارگری برای متشکل شدن است؟ منطق، انصاف و عقل سیاسی حکم می کند که قدر حزبی را که داریم دانسته و از هیچ کوششی برای اینکه آن به ابزار مبارزه مورد نظر طبقه کارگر تبدیل شود، دریغ نکرد. در دفاع از تشکل های کارگری، ابدا نباید به نفی تحزب کمونیستی سراسری رسید. لذا انتقاد من به حزب از آن جنسی نیست که باید ابتدا همه چپ ها و ضرورت تحزب را بی قرب کرده و روی کمر شکسته چپ و انحلال همه احزاب موجود، به اصطلاح کاری برای کارگر و جامعه انجام داد!

اهمیت تحزب کمونیستی برای طبقه کارگر

طی این سلسله مقالات، من اینقدر بر ضرورت و نقش حیاتی تشکل های توده ای کارگران و تشکل یابی آنان تاکید کردم که، ممکن است خواننده تصور کند، تحزب کمونیستی جایگاه مهمی در سیستم فکری من ندارد. اینجا می خواهم از بروز یک سوء تعبیر جلوگیری کنم تا هیچ ابهامی در مورد اهمیت تحزب باقی نماند. و امکان ندارد در مورد اهمیت تحزب نوشت، ولی دو نگرش اشتباه به تحزب را نقد و بررسی نکرد.

ترکیب دو نگرش به حزب می تواند دیدگاه های ما را نسبت به آن تکمیل کند. اول دیدن حزب به عنوان یک موجود مستقل و خارج از خود ما؛ و دوم به عنوان بخشی از خود و متعلق به خود. اما رویکرد تاکنونی به تحزب اغلب یا از این سر یا از آن سر افتادن است! مثلاً وقتی اشخاص تحزب گریز، حزب را به عنوان موجودی مستقل و خارج از خود در نظر می گیرند، آن را کاملاً بیگانه و حتی در حالتی آن را چون ابزاری علیه خود به حساب خواهند آورد! از سوی دیگر اشخاص متحزب است که وقتی حزب را از آن خود می دانند، دیگر جنبش طبقه کارگر و دینامیزم جامعه را به کلی فراموش می کنند- بطوری که کارگران خارج از حزب و هر کسی بلحاظ سیاسی و ایدولوژیکی موافق حزب نباشد، بیگانه به خود تلقی می کنند. من این دو تعریف از تحزب را اشتباه می دانم.

از نظر من، باید بالانسی بین این دو حالت برقرار کرد. برای اینکه به دام سکتاریسم نیفتاد، مثلاً من نوعی که عضو یک حزب هستم، سئوال های از خود بپرسم: از جمله آیا این حزب من، کدام ابزارها در اختیار کارگر و جامعه می گذارد تا آرمان های طبقاتی خود را بوسیله آن و از کانال آن متحقق کنیم، تا مانع تحزب گریزی کارگران شد؟ دوم، وظایف من در قبال پیشرفت، توسعه و سالم نگاه داشتن حزب، یعنی این ابزار مهم مبارزه جمعی طبقاتی، کدام است؟ در پاسخ به این سئوالات، باید وضعیت کلی جامعه در هر مرحله از تاریخ را شناخت و در نظر گرفت. برای نمونه نظامی که ما امروزه علیه آن مبارزه می کنیم، چه مختصاتی دارد. شاید لازم به استدلال زیادی نیست نظامی که ما علیه آن مبارزه می کنیم، بسیار پیچیده است و تنها با داشتن یک حزب زبده، بزرگ، اجتماعی و منضبط است که از عهده این پیچیدگی ها بر خواهیم آمد. لذا حزب ظرف تبدیل کمیت به کیفیت است. وسیله تهیه و صقل دادن ابزارهای مبارزه جمعی و سراسری طبقه کارگر، برای به عهده گرفتن ادارۀ جامعه است. نمی توان بدون حزب با هر ابزاری جامعه را مرحله به مرحله بسوی شرایطی که دیگر نیاز به سازمان پیچیده از جمله به تحزب نباشد، هدایت کرد. حزب و سازمان، عقل بخش های گوناگون و متعدد فعالین را روی هم انباشته، تقسیم کار کرده و طرح و پلاتفرم بلند و کوتاه مدت (تاکتیک ها) وگفتمان روز چه باشد، هماهنگ و مشخص می کند. در هر شرایطی اولویت کدام است بیشتر از تک تک ما تشخیص داده و ابزار هر کاری را بر آن اساس ساخته و پرداخته می نماید. حزب عالی ترین ظرف برای سبک سگین کردن موازنه ها و کسب قدرت سیاسی در یک شرایط معین است. حزب ظرفی است که به ما امکان می دهد تا خود را سازماندهی، منظم و دارای قدرت عمل کلان کنیم. در این مرحله، درک، تبلیغ و ترویج ضرورت حزب به عنوان ابزاری مداخله کارگر در مسائل سیاسی، نشانه معرفت و بلوغ کارگران و به عکس آن، نشانه نابالغی است. با این فرض که فایده و اهمیت تحزب کمونیستی برای طبقه کارگر، امر بدیهی و کمتر جای شک و تردید است، به ذکرهمین نکات، اکتفا می کنم.

من فکر می کنم انتگره کردن حزب با مبارزه طبقه کارگر و از این طریق وصل شدن به جامعه، مهم ترین وظایف ما است. وظایف ما تقویت سنت های کارگری شدن به صورت استراتژیک است. باید تلاش کرد تا دفاع از حزب، حزب را به سکت و فرقه تبدیل نکند. در دفاع از حزب کمونیستی، تشکل یابی کارگران را فرعی ندانست. بخصوص امروز از کانال قطعنامه و قرار صادر کردن و جلسات و کنگره گرفتن بیشتر نمی توان به چنان موقعیتی اجتماعی دست یافت. شاید یک روزی اینطوری بوده یا در شرایطی دیگر چنین شود. لیکن در زمان نوشتن این مطلب (2019) من، فکر نمی کنم حزب ما از این طرق به حزب طبقه کارگر تبدیل می شود. بحث من این است که حزب باید ریشه داشته باشد و به جنبش مبارزاتی جاری کارگران انتگره باشد. این یعنی وصل شدن به سرچشمه قدرت اجتماعی.

در این سلسله مقالات من سعی کردم نشان بدهم که پیروزی جنبش ما از کانال بدست گرفتن یک سنت اجتماعی- کارگری- طبقاتی- کمونیستی، ممکن می شود. سبک ویژه ای از رویکرد به کارگر و به جامعه با تعریفی که تاکنون ما بدست دادیم، ملازمه این اقدام است. برگزاری کنگره ها، تصویب قطعنامه ها ولو رادیکال از یک سوی و شرکت به یک میزان در همه جنبش های اعتراضی اجتماعی از سوی دیگر، ابزار موثر و بُرا برای گشودن دروازه قلعه پیروزی در زمینه تشکل یابی طبقه کارگر و تحزب کمونیستی نیست. راه حل را تنها و تنها بدست گرفتن سنت های مورد اشاره، نهادینه کردن آن سنت ها در سبک کار، در خودآگاهی و در کاراکتر و شخصیت اجتماعی و ناظر کردن آنها بر هر اقدام و پراتیکی از این جنس؛ علاج دردها می دانم.  من حزبی مسلح به سنت هایی می خواهم که نه در شعارهای مصوب در جلسات حزبی، بلکه دوش در دوش کارگر مشکلاتی از دوش وی کم کند و در نتیجه، طبقه کارگر در دل هر بحرانی مقتدرتر و متحد تر از پیش بیرون بیآید. وقتی به راه حل اتحاد فکر می کند، به راه حل اتحاد چهل میلیون کارگر در ایران فکر کند. حزب که نفوذ کلام اش به حدی به کارگر انرژی، اعتماد بنفس و قدرت بدهد که به فشارهای حکومت تن ندهد.

حزب کمونیست کارگری ایران

موضوع بحث امروز ما، گفتمانی در باب تشخیص موانع و رفع معضل تشکل یابی طبقه کارگر است. باین خاطر اینجا جای پرداختن (بطور مفصل) به حزب کمونیست کارگری ایران (حککا) نیست. لیکن در حد یک موضع گیری در ارتباط با موانع تشکل یابی کارگران، لازم است اشاره مختصری به ماهیت کلی این حزب داشته باشیم- تا طبقه کارگر حککا را آنگونه که هست، بشناسد. به طریق اولی، احزابی که خود را کمونیست و کارگری می نامند و کمونیست و کارگری نیستند، بیشتر زمینه ایجاد توهم دارند.

حککا یک جریان میلیتانسی، سکولار ضد مذهب (بخصوص ضد دین اسلام)، مدرنیست، منتقد فرهنگ شرقی و طرفدار فرهنگ غرب است؛ ولی به هیچ وجه یک حزب کمونیست کارگری نیست. مشخصات یاد شده (سکولار و مدرنیست) هر کدام در جای خود، لازمه کمونیست بودن است، اما در تحلیل نهایی اینها نیستند که مسیر و سرنوشت یک حزب سیاسی را رقم می زنند، بلکه موقعیت طبقاتی اجتماعی او نسبت به طبقه کارگر است. معیار دوری و نزدیکی احزاب سیاسی به کارگر، معیار کارگری و کمونیست بودن آنان است و نه بالا و پایین بودن درجه میلیتانسی، ضد اسلامی، مدرنیستی و غرب گرایی. وقتی از منظر اهداف نهایی طبقه کارگر به حککا نگاه می کنید، فعالیت های آن به این خاطر نیست که از طریق سازماندهی مبارزات کارگران انقلاب کرد و به قدرت رسید، بلکه حککا در خود عاشق به قدرت رسیدن به هر وسیله ای و از هر طریقی است. این انتخاب، زمینه ساز سیاست و تاکتیک هایی شده که ایشان با هر جنبش و جریان ارتجاعی- در پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی، هم سو و بعضاً متحد جریانات راست شود و عملاً مرز بین کارگر و بروژوا در این روند را، مخدوش می کند.

اگر مساله چنین باشد که ما فکر می کنیم، این سئوال مطرح می شود پس چه ضرورتی دارد تا حککا خود را با کارگر و منصور حکمت تداعی نماید؟ در جواب می توان به دلائل فراوان تاریخی و... اشاره کرد که برای مثال اگر تاثیر انقلاب اکتبر شوروی باعث شد که پس از هفتاد سال ناسیونالیسم روس نتوانست تماماً دست آوردهای آن انقلاب را لاک و مور کند، نافی این واقعیت نیست که پس از 1923 حزب بلشویک توسط ناسیونالیسم روس مصادره شد.

نقش منصور حکمت در این جریانات هم، چنان ژرف بوده و هست که هنوز شالوده نیروی انسانی این احزاب تحت تاثیر گذشته باشند و پاسخی که حکمت به معضل چند دهه تاریخ همۀ ما داد و نقدهای کوبنده ای که به سرمایه داری جامعه ایران داشت، نادیده نگرفته و حککا هنوز نتوانسته از "شر" آنها خلاص شود. تاثیر تاریخ گذشته همچنان بسان فشاری است که شما فرق بین این احزاب را در زمینه برخورد به آزادی زن، سکولاریسم، نقد به فرهنگی شرقی و... تا حدودی احساس می کنید.

جهت یاد آوری خوانندگان، من در کتاب "پایان حزب کمونیست کارگری ایران" تفاوت دیدگاه های خود را با این حزب از همان اوائل دوران جدایی های حزب حکمتیست در سال های 2003 و 2004، با ذکر نمونه و تاریخ جدل ها مکتوب کردم. اگر چه کتاب پایان... کتابی بی نقص و کم و کاستی نیست؛ زیرا سیاست های دو دهه بعد از این تاریخ را در بر نمی گیرد و بعلاوه، از نظر نگارشی دارای کمبودهایی غیر قابل چشم پوشی است. با این همه یک منبع معبتر جهت شناسایی جایگاه حککا بعنوان یک گرایش از کمونیسم بورژوایی در جنبش چپ ایران است. حتماً باید به مناسبت ها و در ظروف دیگری، جست و خیرهای این حزب را یکی به یکی مورد نقد قرار داد تا عملکرد این حزب، کمتر باعث به کج راه بردن مبارزه کارگران شود.

حزب حکمتیست

حزب کمونیست کارگری ایران- حکمتیست، خط منسجم به روی پایی خود و قائم بذاتی ندارد؛ بلکه مثلث از سه گرایش یا سه خط از جمله: 1- خط حزب کمونیست کارگری ایران، 2- خط کومه له (حزب کمونیست ایران) و 3- خط حزب حکمتیست خط رسمی است. البته این خطوط را نمی توان با خط کش معین نمود، بلکه تقریباً از روی روش برخورد آنها به پدیده ها است که می توان اثر هر کدام از این خطوط را تشخیص داد. مثلاً در سال 2013، دروازه این حزب به روی حزب اتحاد کمونیست کارگری باز می شود و پس از دو سال تلاش حزب اتحاد برای اینکه خط حزب مادر را در حزب حکمتیست غالب کند، تلاش نمود، لیکن با مقاومت خطوط دیگر مواجه شد و تنها توانستند خودشان نیمه ناتمام به حزب حککا بر گردند. از آنجائیکه حزب حکمتیست خط منسجمی ندارند، تعداد یک سوم از اعضای کمیته مرکزی در زمان جدایی از ما، اکنون عضو آن نیستند. همین نداشتن خط منسجم باعث می شود که خطوط متعدد در حزب حکمتیست تا پیچ بعدی باهم کنار بیایند. اما در کل سر نوشت هر گرایشی در درون این حزب، به سر نوشت خطوط یاد شده گره خورده است. پس انتقاد کلی ما به چپ، پر به پوست شامل حزب حکمتیست می شود و لازم نیست باب دیگری برای آنان باز کنیم.

 اگر بخواهیم شعارهای عمومی حزب حکمتیست با سازمان های چپ خارج از آنها قضاوت کنیم، شعارهای اولی رادیکال تر، واقعی و نزدیک تر به کارگر هستند. اما معیار ما در زمینه سنت و سبکار و جفت و بست به مبارزه حی و حاضر کارگران است و نه شعارها و اصالت نظر برای نظر. پیمانه تمایزات کارگری و غیره آن هر جریان از نظر من، میزان تلاش او برای تشکل و اتحاد طبقاتی کارگران می باشد. حزب حکمتیست متاسفانه در زمینۀ مسائل کارگری، از چپ سنتی فاصله گرفته و روش فعالیت هایشان پا در همان سُّنت هایی دارد که مبارزه طبقاتی کارگران را رشد نمی دهد. نامبرده کل جهان خارج از طبقه کارگر را در آغوش گرفته و روی موضوع اصلی طبقه کارگر تمرکزی ندارد. البته آنها محقند برگردند و به ما بگویند: ما هم عین دیگران فعالیت می کنیم، مگر حزبی هست که تمرکز کافی روی مساله اصلی کارگران داشته باشد تا ما؟ اگر بود، منطقاً تا به امروز درمانی برای درد پراکندگی و عدم تشکل یابی کارگران پیدا شده بود.

برای من خیلی دردناک است که سرنوشت رفقای که چند دهه کنار هم مبارزه کردیم، در این وضعیت می بینم! اما چه کاری می توان کرد؟ عوارض عجین نشدن با سنت ها و مبارزه طبقه کارگر و هم ردیف قرار دادن جنبش های برابری زن و مرد، خلاصی فرهنگی و رفع ستم ملی با جنبش طبقه کارگر، مظاهر خود را اینگونه نشان خواهد داد. من در یک سلسله مقالات بنام "تعاریف و تفاسیر اختلافات درونی حزب حکمتیست" در سال های 2011 و 2012 مفصلاً نظراتم در مورد آنان مکتوب کردم که شاید لازم باشد زمانی برای بیشتر روشن شدن حقایق، آنها را بروز کرد. از آن تاریخ بعد، چیزی در نقد حزب حکمتیست ننوشتم و دلیل ننوشتن هم به سادگی این است که حقیقتاً آنان را داریی چنان وزن و نقشی ندانسته که پیشروی طبقه کارگر را از کانال نقد آنها دنبال کنم. بعلاوه، اولویت های من در این "تلاش های متفاوت"، قبل از حزب ما، طبقه ما است. در پرتوی جواب به جنبش طبقه کارگر هم می توان تفاوت های احزاب کمونیست کارگری را منصفانه تر مورد قضاوت قرار داد.

و بالاخره در مورد حزب کمونیست ایران (کومه له)، وضع به مراتب بدتر است. من کومه له را در لیست جریانات موسوم به کمونیسم کارگری قرار نداده و نمی دهم. اشاره مختصر من به نامبرده در اوائل مقاله، تنها به منظور اشاره به تاریخ جدایی گرایشات و سنت های درون آن است که زمان کوتاهی تحت این پرچم جمع شده بودند. اکنون از آن تاریخ سی سال می گذرد و کومه له به چیزی عجیبی تبدیل شده که من مجبور شدم تا در فصل پنجم کتاب "افسانه هویت ملی"، 181 صفحه، در مورد سیاست ها، خط مشی و رویکرد کومه له جدید، به جامعه توضیح بنویسم. در این181 صفحه، با تفصیل استدلال شده که ارزش های ناسیونالیستی (ناسیونالیسم کرد)، کومه له را تسخیر کرده است و متاسفانه باید طبقه کارگر دور این جریان را بعنوان کمونیست خط بکشد.

احساس پشیمانی پشیمان شدگان!

مسیر مبارزه طبقه کارگر با سرمایه داری، بسان عبور از "پُل صراط" سقوط به جهنم یا عبور به بهشت نیست. در این مسیر، فراز و نشیب ها، افتادن و برخاستن هایی بخشاً اجتناب ناپذیر و پیوسته بهم وجود دارد که کل دایره مبارزه برای پیروزی را تکمیل می کند. لذا هر اعتراض، تظاهرات، اعتصاب و مبارزه ای که متعلق به کارگر بوده، گرهی از مشکلات آنان باز کرده و از محلات کارگری برخواسته و جنگ و گریز کارگر با حکومت و نظام سرمایه داری- جهت بدست آوردن خواسته های کارگران بوده باشد؛ از نقطه نظر نتیجه نهایی، آن مبارزه ای پیروزمند محسوب می شود. مبارزه کارگری بسان موج دریا است که باید بود تا باشید. بنوعی شکست ماتریال پیروزی است. این یعنی پشیمانی در مبارزه برای رهایی طبقه کارگر وجود ندارد. اگر چه این مبارزات با عبور از میان راه هایی پر پیچ وخم که جاهایی با سرعت و شتاب و جاهایی با آهسته و یواشکی؛ بعضی از آنها با دست آوردهای کلان و بعضی با شکست مقطعی و عقب نشینی، در حرکت هستند. شکست ها از کل روند مبارزه جدایی ناپذیرند و باید کل آنها را مانند حلقاتی از یک زنجیر متصل بهم در نظر گرفت. لذا اگر از این منظر به تلاش طبقه کارگر و کمونیست ها برای رهایی قطعی نگاه کینم، مطلقاً جای یک ذره احساس پشیمانی در هر هیچ یک از این عرصه ها وجود ندارد. مبارزین این عرصه ها، بعد از هر چند سال، وقتی به تاریخ گذشتۀ مبارزاتی خود رجوع می کنند، حق دارند با سر بلندی و افتخار بگویند: ما بودیم که با مبارزات مان محیط کار را بهتر کردیم، بیمه بیکاری افزایش دادیم، حقوق معوقه خود را گرفتیم، گنده دماغی فرهنگ بورژوازی نسبت به شخصیت اجتماعی کارگر را افسار زدیم و تا توانستیم با ظلم و ستم مبارزه کردیم. ما بودیم که سنت های مقاومت خود را پاسداری کرده و سنت های تسلیم طلبانه ای که می خواستند به نرخ "واقعبینی" به ما بفروشند را نخریدیم! اصلاً مگر می شد بدون این تلاش ها و بدون مبارزه دسته جمعی ما دست آوردی داشت؟ هر کدام از اقدامات ما، خشتی از سرپناه (منزلگاه زندگی) کارگر چه در زمینه رفا اقتصادی و چه شخصیت و منزلت اجتماعی وی ساخته و درس ها و آزمون هایی به نسل های بعدی به ارمغان آورده است. اگر در نتیجه این مبارزات کاهش ساعت کاری ممکن شده، درجه بالاتری از رفا و امنیت و نانی به سفره طبقه کارگر اضافه شده، دیگر چه جای برای پشیمانی از مبارزات گذشته وجود دارد؟ کارگر نمی تواند از گذشته مبارزاتی خود پشیمان باشد- مگر آن مبارزه غیره کارگری بوده باشد. این تنها اقشارخرده بورژوازی ناراضی از سهم خود است که وقتی از مبارزه خسته شد و دست کشید و به "بزنز" روی آورد، از گذشته خود احساس ندامت، پشیمانی و شکست می کند. این خرده بورژوازی ناراضی است و نه کارگر که نتیجه تلاش هر چند سال مبارزه خود با سرمایه داری و حکومت های آنان را بی ثمر دانسته و در واقع هم گزینه مبارزۀ خرده بورژوایی در عصر سرمایه داری بی ثمر است. زیرا در زمانی سلطه نظام سرمایه داری حاکم است، مبارزه صرفاً ضد رژیمی قادر به پاسخ ریشه ای به طبقه کارگر و به تناقض های جامعه سرمایه داری نیست. هر تلاشی از نوع خرده بورژوایی در تحلیل نهایی تلاشی عبث است. این خرده بورژوازی است که از دو منظر به گذشته خود برخورد می کند: یا آن را نفرین و یا نستالژی می کند.

سرتیتر مقاله ای در سایت بی بی سی "نخبگانی (ایرانی) که به دلیل ناملایمات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، مجبور به ترک خانه و سرزمین خود شده اند" نمونه تیپیک نارضایتی اقشار خرده بورژوازی است. انتقاد اقشار خرده بورژوازی نگران از سهم خود به جمهوری اسلامی این است که نخبه ستیز می کند. او حتی شعور و شرافت دیدن میلیون ها کارگری که حتی قادر به ترک زندان (کشور) نیستند را ندارد. پیداست که اعتراض ایشان این است که نخبگان مشکل ناملایمات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی داشته و مجبورشان کرده اند که خانه و سرزمین خود را ترک نماید و نتوانند بجای استثمارگرانی که مستقماٌ اریکه قدرت حکومتی در درست دارند؛ کارگران را استثمار نمایند. اگر اعتراض ایشان به مقوله استثمار بود، چرا از آنهایی که بیشتر از هر کسی دیگری استثمار می شوند، یعنی کارگران، اعتراض را شروع نکرد؟ چرا معضل میلیون ها کارگر که حتی توانایی ترک زندان (کشور) را ندارند سر تیتر نکرد؟ به این خاطر، بی بی سی و"نخبگانی (ایرانی) معترض به رژیم، این مفروض است که کارگر چه در "سرزمین خود" و چه هر جای دیگر، مدام که کارگر است حق اش کارکردن و استثمار شدن است. این خرده بورژواها حق دارند از گذشته خود (حمایت از این و آن جناح رژیم) پشیمان شوند.

بر عکس خرده بورژوازی، ما از تاریخ گذشته خود پشیمان نیستیم و هدف انتقاد مان به چپ، خرد کردن کاسه کوزه ها بر سر آنان نیست؛ بلکه پاکسازی مسیر ناهموار و پر از موانع راه رسیدن به سعات و پیروزی چپ به کمک بدست گرفتن متدولوژی، سنت ها و پراتیک کارگری در همه عرصه های فعالیت های اجتماعی، تئوریک، سیاسی، عملی و حزبی در سطح کلان است. تمام تلاش من در این سلسله مقالات این است که جهتی را برجسته کنم که چپ بتواند بر موانع پیشاروی خود غلبه کند. متدولوژی و رویکرد تاکنونی خود به طبقه کارگر را تغییر دهد و از وضعیت فعلی خویش عبور نماید. با این جهت گیری ها هر درجه از صرف انرژی اثر مثبت خود را خواهد داشت و امکانی برای پیروزی نهایی فراهم می کند. چپ به محض این که زمین کنونی بازی را ترک کند، جهانی از انرژی و ایده های کارساز برای پراتیک انقلابی به روی خویش باز خواهد کرد و قادر خواهد بود که برنامه بلند مدت و کوتاه مدت خود را برای پروژه کارگری کردن کمونیسم و کمونیست کردن کارگران فراهم و تدارک نماید. وقتی کانون بحث و نظر برای نظر را ترک نمود و سر هر معمایی در عالم مبارزه طبقاتی را زیر سر مسائل ذهنی کشف نکند، بلکه دفتر مباحثات خود را به اتاق عمل برای تغییر شرایط مشخص بیکاری، از بین بردن رقابت در صفوف طبقه کارگر و...منتقل کند، وضعیت را متحول کرده است. از این کانال ها، هم سرنوشت خود و هم به پروژه تحزب کمونیستی کارگران کمک می کند. صقل دادن مبارزه نظری بر این اساس، گامی بسوی سوسیالیسم است.

"مارکس، انگلس، لنین و منصور حکمت کارگر نبودند"!

در این نقد و بررسی نمی توان از ذکر گرایشی که تعجیلی برای متکی کردن کارگران به خود بوسیله تشکل یابی این طبقه- جهت ایفای نقش رهبری جامعه ندارد، گذشت. احزاب چپ موجود هر وقت قدرت پس راندن عوامل بازدارنده ای که اجازه متکی شدن کارگر به خود را ندارند، به "راه میان بر" تحت عنوان "مارکس، انگلس، لنین و منصور حکمت کارگر نبودند"، پناه می برند و در نه افتادن با عوامل بازدارنده را توجی می کنند. روانشناسی جامعه کنونی به انسان آموخته است که کارگر در همه سطوح نمی تواند متکی به خود باشد و تا اطلاع ثانوی ظرفیت و آگاهی این را ندارد که جنبش کارگری و به این اعتبار جامعه را هدایت و رهبری کند، در عوض و در این مرحله، این روشنفکران انقلابی هستند که باید این خلا آگاهی را برای ایشان پر نمایند. اینکه چگونه ممکن است طبقه ای که خود ظرفیت هدایت و رهبری جنبش خویش را ندارد، ولی قادر است اقشار دیگری را به این سمت به کار گمارد که اتوریته کارگر را برای هدایت قبول کند، تناقضی است که معمولاً طرفداران این گرایش آن را بی پاسخ گذاشتند. این گرایش تحت عنوان دفاع از آگاهی در مقابل شخص کارگر قرار گرفته و یا در بهترین حالت به اینکه بالاخره طبقه کارگر به دلسوزانی غیر از خود نیاز دارد که نقش آگاهی برای وی تضمین کنند، پناه می برد. وضعیت موجود را ضمناً می پذیرد و به این راضی است که طبقه کارگر فعلاً داعیه رهبری جامعه و جنبش خود را نداشته باشد. در عوض، اگر ما یک حزب مارکسیستی "قوی" داشته باشیم می توان خلا عدم آگاهی و تشکل های طبقه کارگر را پر نماید. پس اگر نتوان خود کارگران را برای نقشی که در تئوری به وی داده اند (قدرت طبقه کارگر در تشکل اوست) آماده و سازماندهی کرد؛ لابد باید حزب را که اساساً از مارکسیست ها و کمونیست ها متشکل شده است را، به اندازه کافی گسترش داد و منتظر روزی نبود که طبقه کارگر خود بصورت متشکل و متکی بخود؛ این نقش را ایفا نماید. بدین وسیله حزب هر دو نقش را آنجام خواهد داد. اسم این تمکین کردن به عدم تشکل یابی و متکی نکردن طبقه کارگر به خود؛ در بیرون از جریانات کمونیسم کارگری "مارکسیسم، کمونیسم و ماتریالیسم دیالیکتیکی علم" و در درون جریانات کمونیسم کارگری هم بعضاً " مارکس، انگلس، لنین و منصور حکمت کارگر نبودند و این همه کارگر کارگری برای چیست؟ نام گذاشتند. اسم دیگر آن "عوامانه نکردن مارکسیسم" است.

 کسانی یا احزابی که ناآگاهی را بعنوان خصلت کارگر و نه تماماً ناشی از شرایط تحمیلی بر آنان قبول می کنند، غیر ممکن است بصورت جدی در فکر پیدا کردن راهی برای پایان دادن به شرایطی که ناآگاهی را بازتولید می کند، باشند. چون نحوه رفتار نیروهایی اصلی جامعه با مردم چه باشد، به فرهنگ جامعه سمت و سوی می دهد. نیروهایی اصلی با چه زبانی و با چه توقع و انتظاری خطاب به طبقه کارگر دیالوگ می کنند، تعیین کننده خصلت طبقاتی آنان نیز هست. کسی که خود را طرفدار پیشرفت جامعه معرفی می کند، ولی در مبارزه برای عقب راند فرهنگ تحقیر کننده (غیر مستقیم) افکارسازی الیت کنار می آید، شاید متوجه این تناقض نیست که از نظر روانشناسی کارگران را برای احراز موقعیت ابدی کارگر بودن آماده می کند. قبلاً چند جا تاکید شد که افکار و سنت و پراتیک طبقات دارا، همه نقاط این سرزمین را نوردیده است. به دلیل رسوخ این جهانبینی در احزاب کمونیستی از یک طرف و با توقع یکسان به انسان رفتار نکردن، از یک طرف دیگر، نوعی خود بزرگ بینی روشنفکران و چشم در انتظار تئورسین ها در میان کارگران، جا افتاده است. در زمینه مبارزه نظری بارها به نشانه حقانیت اینکه طبقه کارگر تئوریسین ها و نظریه پردازان خود را در میان طبقات غیر کارگر باید جستجو کند، به این واقعیت اشاره می نمایند که مارکس، انگلس، لنین و منصور حکمت کارگر نبودند.  رفقای عزیز! اهمیت دادن به تئوری با این سبک، شاید دلسوزی برای مارکس، انگلس، لنین و منصور حکمت بنظر برسد، اما در عمل این باعث فرار کارگر از تئوری و عدم ایفای نقش خود در آن جایگاه می باشد. اشاره به این استعاره در حزب ما هم، تمکین به درکی است که بورژوازی آن را معماری کرده و توی دست پای جامعه انداخته است. تکرار آن هیچ کمکی به ما می کند. این گونه تبلیغات برای وام گرفتن تئوری، تعجیلی برای کسب آگاهی خود کارگر ندارد، بلکه دانسته یا ندانسته هر چه ما در باب برابری همه جانبه انسان ها از در وارد کردیم، از پنچره بیرون می کند. این تصویر در شکل کنونی آن، نقش اجتماعی انسان که در کمونیسم بر آن تاکید گذاشته شده است، مشروط می کند.

البته ذکر این واقعیت بعنوان یک فاکت تاریخی، اشکالی ندارد. اما آنچه اشکال دارد این است که فوری بدنبال این یادآوری، متذکر نشد که البته این نقطه ضعف تاریخی جنبش کارگری و کمونیستی است و نه نقطه قوت آن. لذا نباید تا ابد با این انتظار که تئوریسین ها و نظریه پردازان طبقه کارگر در میان طبقات دیگر به کمک کارگر بشتابید، به سراغ  تئوری و کسب آگاهی و نظریه پرازی رفت. زمان تغییر کرده و طبقه کارگر بلحاظ دانش عمومی در موقعیت زمان مارکس، لنین و حتی زمان منصور حکمت نیست. نمونه مارکس، انگلس، لنین و منصور حکمت، نباید به مثابه یک خصلت جاودانه اجتماعی کش داده و به آن تمکین نمود. تعمیم این طرز رفتار با کارگر و دانش وی، بدین معنی است که هر چه ما در باب اینکه (طبقه کارگر با نیروی خود آزاد میشود) بافتیم، آن را پشم کرد. لذا از همین امروز باید با انتظار و توقعی که تئوریسین های طبقه کارگر در میان خود این طبقه پیدا شوند، پراتیک خود را سازمان داد و شرایطی را نهادینه کرد که این توقع و انتظار به داده های وانتظار جامعه از کارگر و خود کارگر از خویشتن در همه شئون اجتماعی تبدیل شود. و این ممکن نیست مگر با داده ها و پیشداوری جامعه کنونی در مورد مقوله اسکولاستیکی دانش و آگاهی مبارزه کرد. یکی از راه های ما برای کسب تئوری، باید کاستن از بار غامض، بغرج و منفردی کردن آگاهی بوده و با بر جسته نمودن نقش انسان اجتماعی و نیاز جمعی به برابری، به مضمون خواسته ها به جای تبدیل کردن آنها به الفاظ اهمیت داد. وظیفه تئوری تاکید بر نقش تشکل، ابزار و راه حل طبقاتی- جمعی و ساده، شفاف و گویا و اجتماعی توضیح داد آن است. این بهترین راه برای توده ای کردن و کسب تئوری است. حلقه کلیدی بالا بردن آگاهی طبقاتی کارگران، تاکید بر جوهر اهداف والای جامعه بی طبقه است. البته تئوری که مبارزه به اعتبار پیشرفت طبقه کارگر تعریف کند.

علاوه بر همه این ها، بسیارضروری است یک واقعیت دیگر را اکیداً خاطر نشان کرد: روشنفکران انقلابی، به چه میزانی خصلت روشنفکری و آگاهی با خود به درون طبقه کارگر منتقل می کنند، تقریباً در همان حد و بیشتر هم، خصلت منفی، خود بزرگ بینی، نخبه گرایی و از ما بهتران...به ارث رسیده از طبقات حاکم، به صوف طبقه کارگر تزریق می کنند. کم نیستند کارگران شریفی که درست به این خاطر از پیوستن به احزاب کمونیستی تاکنونی خودداری کرده و می کنند که روشنفکران همه کاره آنها بوده و هستند. لذا از طبقه خود کنده شدن تعداد انگشت شماری از روشنفکران انقلابی و پیوستن شان به طبقه کارگر را، نباید بعنوان یک قاعده همیشگی فرض گرفت. خدمات اشخاص غیر کارگر به این طبقه، امری استثنایی بوده و قاعده متشکل و متحد و تیار شدن خود طبقه کارگر در همه سطوح، محلی و سراسری برای ایفای این نقش به اعتبار خود است. من یکی از علل اینکه هیچ انقلاب کارگری تاکنون نتوانسته سوسیالیسم را متحقق نماید، همین مساله می دانم. نبودن تئوریسین ها و نظریه پردازان به اندازه کافی در میان طبقه کارگر، تاریخاً بورژوازی به ما تحمیل کرده است. باید آن را در این جایگاه و همچون نقطه ضعفی قابل تغییر نگاه کرد و شناخت. تکرار مکرر نمونه مارکس، انگلس...تئوریسین های طبقه کارگر بودند، بدون تلاش برای متکی کردن کارگر به خود و به تشکل هایی خود، باج دادن به گرایشی است که نقش اجتماعی انسان را فرعی می کند. بخصوص امروز با این درجه از پیشرفت (انقلاب انفرماتیک)، تکرار آن عبارات هیچ کمکی به حل ترمیم این ضعف نمی کند. ابتدا به ساکن باید ناآگاهی را همچون خصوصیات طبیعی، ازل و ابدی نپذیرفت، تا بتوان هر چه زودتر از این وضعیت عبور کرد.


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com