نامه هایی برای فصل های نیامده , نامه دهم

محمود طوقى
March 17, 2019

نامه هایی برای فصل های نیامده

نامه دهم

۱

«در برخورد آرا و اندیشه های مومنی و شعاعیان بالاخره معلوم نشد حق با کیست و بیشتر تقدیس طرفین دیده شد

.برای نقد لازم است که بت های ذهنی شکسته شود »

بر گردیم سر این موضوع که حق با که بود . به متن رجوع کنیم در همان جا ذیل حق با کیست . به صراحت نوشته ام که کجا حق با مومنی بود و کجا حق با شعاعیان و کجا مسئله جدی الطرفین است و زمان روشن خواهدکرد که کدام اندیشه از زلال حقیقت مشروب می شود .و واگذار کرده ام به زمان و خواننده .

می بینی حضرت من در بحث روشنفکرو طبقه به صراحت می گویم حق با شعاعیان است و با مطلق گرفتن مبارزه مسلحانه می گویم حق با شعاعیان نیست . وباقی قضایا .

 

۲

انقلاب فوریه یک انقلاب دموکراتیک بود.همه طبقات درآن سهیم بودند .اما بلشویک ها و در رأس آنان لنین خواهان قدرت گرفتن کارگران و دهقانان بود . تز های آوریل بهمین خاطر نوشته شد .تز های آوریل دو ویژگی داشت :

-بسیار خوش بینانه بود

-مسائلی را در دستور کارگذاشته بود که عملی نبودند . و دیدیم که وقتی بلشویک ها بقدرت رسیدند از آن ها دست کشیدند.

شکست انقلاب فوریه حاصل دو افراط بود :

-از سوی بلشویک  ها که حاضر به همکاری با دیگران نبودند

-از سوی منشویک ها و اس ار ها که به راست افتادند

با پیروزی انقلاب اکتبر مجلس موسسان تشکیل شد و اس ار ها ۴۴ در صد وبلشویک ها ۲۴ در صد رای آوردند و زدند زیر بازی و مجلس را منحل کردند .

اگر از پنجره امروز به انقلاب اکتبر نگاه کنیم به روشنی می بینیم؛

که در کشوری عقب افتاده با طبقه کارگری نه چندان قدرتمند توان پیشبرد یک انقلاب سوسالیستی را نداشتند چند مشکل مزید بر علت شد:

-جنگ داخلی

-مرگ لنین و برآمدن استالین

-روی بر گرداندن از سیاست خصوصی-اشتراکی نپ

-شکست انقلاب آلمان

۳

سوسیالیسم در یک کشور

در این زمینه حق با تروتسکی بود. تحقق سوسیالیسم در یک  کشور ممکن نبود حالا هم نیست . واین ربطی به این امر ندارد که چپ کارگری دست از تصرف قدرت بر دارد و زمین را واگذار کند به سرمایه داری تا روز موعود .اما نکته ای که در تئوری انقلاب فزاینده روشن نبود این مهم بود که چگونه باید انقلاب را در دیگر کشور ها شعله ور کرد .

شعاعیان در این مورد نظر روشن تری از تروتسکی دارد .می گوید طبقه کارگر یک طبقه جهانی است . این مرز های موهوم را سرمایه داری برای تکه تکه کردن  طبقه کارگر درست کرده است . طبقه کارگر پیروز باید از مرزها بگذردو طبقه کارگر دیگر کشور ها رابه انقلاب بکشاند چرا که به حسب نوع معیشت شرایط عینی انقلاب آماده است .

عده ای دیگر بر این باورند که باید قدرت را بدست گرفت و وارد فاز تدارک گذار به مرحله سوسیالیستی انقلاب شد و در این دوران تلاش کرد دیگر کشور هارا به انقلاب کشاند.

۴

در مورد این امر که دراین دوران طبقه کارگر تنها سوژه و عامل گذار از سرمایه داری نیست حق با توست . نقش طبقه متوسط جدیددر تحولات بعدی غیر قابل انکار است و در کنارش زنان،اقلیت های نژادی و مذهبی نیز نقش خواهند داشت .

۵

در باره برنامه سروش و نگهدار گه گفته بودی برنامه این دو را در بی بی سی فارسی  نگاه کن برایت نوشتم :دو فرومایه. و تو بر آشفتی که این با دموکراسی مغایرت دارد کسانی را که با تو هم فکر نیستند چنین خطاب کنی.

نوشته فرج سرکوهی و توئيت محمدرضا نیکفر را که دیدم متوجه شدم حرف پُر بیراهی نزده ام . البته آن پاسخ مختصر ناشی از خستگی و کم حوصلگی از کار و روزگار بود .باید جواب شسته رفته تری می دادم .

اما ببینیم فرج چه می گوید :سروش و نگهدار  به صراحت دروغ می گویند ونقش خودراانکار می کنند و مسئولیت کار های گذشته خودرا بگردن نمی گیرند.سروش در سرکوب بهائیان و انقلاب فرهنگی و نگهدار در دوران ریاستش در سازمان فدایی .

ومحمد رضا نیکفر هم می نویسد:هم۴۰ سال پیش پرت و مفلوک وبی مایه بود هم این بار .

نیکفر و فرج اما  یک نکته مهم را فراموش می کنند این پرت افتادگی و فرومایه گی درتمامی این ۴۰ سال ادامه داشته است و این اما چیزی نیست که بسادگی بتوان از آن گذشت . این دوموجود در طول این ۴۰ سال مدام خاک در چشم حقیقت پاشیده اند و مغلطه کرده اند و مفلوک  بودن آن ها در تداوم این فرومایگی است .

نیکفراما نگاهی هم به طبری می کند که در آن مناظره معروف یک طرف بازی بود و سرنوشت طبری را به مثابه تراژدی دیالکتیک نام برده است . که باید کمی روی آن خم شد.

طبری با موجودی شارلاتان مثل نگهدار قابل قیاس نیست .باید او را در کاته گوری دیگری بررسی کرد .  اما وقتی بیاد می آورم که سروش می گوید طبری را با فک شکسته آورده بودند منزل محمدتقی جعفری ووقتی استاد علامه به سوسیالیسم و شوروی تعرضی کرد او جانانه دفاع کرد شرط جوانمردی نمی بینم چیزی در مورد او بگویم.

یک نکته را بگویم و از این بحث ملال آور خارج شویم. آن مناظره در آن دوران یک حماقت محض و بی اطلاعی مطلق بود از آن چه که  اتفاق افتاده بود و قرار بود بیفتد .شرکت کنندگان آن مناظره از دکتر پیمان بگیر تا کیانوری و طبری و نگهدار و فتاح پور از اصل ماجرا غافل بودند.

۵

«امر هژمونی امری ارادی نیست که کسی در باره آن تصمیم بگیرد .

داشتن صف مستقل ووفاداری به اهداف و آماج حرکت را نباید با امر هژمونی خلط کرد .و خلاصه این که هژمونی ارث پدری کسی نیست . باید دید چه کسی قادر به فتح آن است »

هژمونی با نام گرامشی گره خورده است .هر چند پیش از او هگل و پلخانف و لنین اشاراتی به آن داشته اند ولی این گرامشی است که به جد روی آن خم شده است . پس نخست برویم و ببینیم گرامشی چه می گوید .

تعریف هژمونی

-هژمونی واژه ای است فرانسوی برای توصیف تسلط یک گروه بر گروهی دیگر همراه با درجه ای از

رضایت مندی بکار برده می شود .

-در نزد گرامشی هژمونی چیرگی مادی و معنوی یک طبقه بر طبقه دیگر است. این سلطه تنها سیاسی و اقتصادی نیست . بلکه القاء شیوه نگرش به جهان و انسان و روابط اجتماعی نیز هست .

گرامشی هژمونی را مستلزم :

-سلطه اقتصادی

-قدرت سیاسی

ودستگاه ایدئولوژیک می داند

در واقع هژمونی آمیزه ای از دو نیروست:جبر و رضایت

-جبر:نیروی اقتصادی و سیاسی است

-رضایت:نیروی ایدئولوژیک است

آگاهی دو گانه

در جوامع سرمایه داری آگاهی طبقه کارگر دو منشأ دارد:

-بخشی توسط جامعه مدنی برای حفظ سلطه سرمایه ایجادمی شود

-بخشی دیگر آگاهی های سوسیالیستی است که زندگی و کار کارگری به او می دهد.

برای انقلاب راهی جز به حداکثر رساندن بخش دوم این آگاهی نیست .

هژمونی از دوزاویه مطرح است :

-از سوی بورژازی برای تداوم قدرت

-از سوی پرولتاریا برای کسب قدرت

گرامشی می پرسد:چرا با فراهم بودن شرایط عینی انقلاب ،انقلاب نمی شود ؟

و پاسخ می دهد؛در تفکر مارکس دو بی اعتنایی به چشم می خورد:

-بی اعتنایی به سیاست

-بی اعتنایی به فرهنگ

استمرار سرمایه داری نتیجه هژمونی ایدئولوژیک است .این هژمونی جامعه را به شیوه ای اخلاقی و فکری هدایت می کند.

برای هر تحولی یک تدارک فرهنگی لازم است شکستن هژمونی فرهنگ مسلط  و تحول فرهنگی.

تحول فرهنگی کار رو شنفکران انقلابی است .که روشنفکران ارگانیک اند.

گام دوم ائتلاف بین روشنفکران و طبقات فرودست است ؛کارگران ودهقانان

دو نکته مهم

گرامشی بر دو نکته مهم دست می گذارد :

-۱-نقش انسان در تغییر تاریخ

۲-بازتاب مبارزه طبقاتی در اندیشه ها

جنگ طبقات به باور گرامشی نخستین میدانش جدال در اندیشه هاست . این اندیشه ها هستند که انقلاب را پدید می آورند یا جلو می گیرند.ودر این جنگ تاریخی نقش عامل انسانی غیر قابل انکار است . بواقع گرامشی  با دترمینیسم تاریخی مرز بندی می کند .باوری که انقلاب و پیروزی آن را امری اجتناب ناپذیر می داند .

در هژمونی چند مسئله اساسی است:

-واداشتن طبقات دیگر به قبول ارزش های سیاسی و فرهنگی خود

-رضایت و موافقت طبقات هدف

-این رضایت می تواندفرهنگی،اخلاقی،فکری،زور و اجبار فیزیکی هم باشد

-باید بتوان ایدئولوژی خودرا به فهم مشترک تبدیل کرد

 

طبقه کارگر برای اعمال هژمونی خود باید :

-شبکه ای متحد با اقلیت های اجتماعی ایجاد کند

-راهی برای تلفیق منافع خود با منافع دیگر گروه های اجتماعی بیابد

مراحل رسیدن به هژمونی از نظر گرامشی

۱-سطح صنفی :در ابتدا طبقه به آگاهی مشخص و محدودی از منافع طبقاتی خود می رسد .و حول مسائل صنفی متحد می شود

۲-سطح طبقاتی :طبقه با گذشتن از هویت صنفی به هویت طبقاتی خود در سطح وسیعتری می رسد.

۳-سطح هژمونی:بعد از عبور از مرحله اول و دوم  در می یابد که از طریق مبارزه صنفی محدود راه بجایی نمی برد و باید با سازماندهی خود در حزب خود و با آئتلاف با دیگر نیرو ها به گرفتن حکومت بیندیشد.

روشنفکران وهژمونی

روشنفکران در بر ساختن هژمونی نقشی اساسی دارند . بهمین خاطر گرامشی آن ها را به دودسته تقسیم می کند :

-روشنفکران سنتی:مثل دانشگاهیان،روحانیون،ناشران و کارگزاران دولتی که کارشان از نسلی به نسل دیگر تداوم دارد

-روشنفکران ارگانیک:که در پیوند مستقیم با طبقات و سازمان هایی اند که کارشان کسب قدرت سیاسی است .این دسته راهنمایان و سازندگان هژمونی اند .کار این دسته فراهم آوردن رضایت همگانی  و شیوه اندیشیدن و کنش و اخلاق جمع است . در واقع برای بورژازی اینان نظریه پردازان بورژازی اند.

طبقه کارگر هم نیاز به همین روشنفکران دارد و پیروزی پرولتاریا بدون یک پیروزی فرهنگی میسر نیست . یعنی ابتدا پرولتاریا باید اعمال هژمونی کند و این اعمال شدنی نیست مگر رسیدن جمع بیک توافق و رضایت همگانی و این کار راباید روشنفکران ارگانیک  طبقه کارگر بکنند.

برای پرولتاریا این امکان فراهم است که هژمونی فکری را بدست بیاورد.

یک پرسش :آیا کسب هژمونی فرهنگی برای بقدرت رسیدن پرولتاریا کافی است ؟

نه. در واقع پرولتاریا با اعمال هژمونی خود وارد فاز جنگی می شود و باید در این فاز گرز فرمانروایی را از دست بورژازی خارج کند .

آیا بورژازی تنها از طریق روشنفکران ارگانیک اعمال سلطه می کند ؟

نه .هژمونی بورژازی یک بخش آن فرهنگی است این هژمونی دو بخش اقتصادی و سیاسی هم دارد . در عرصه اقتصاد تا کنون بوراژی نشان داده است که نسبت به رقبای خو موفق تر است ..

نکته دیگر

این گونه نیست که تنها روشنفکران ارگانیک مشروعیت زایی می کنند . بخشی از کارکرد روشنفکران سنتی مثل روحانیت د رهمین راستاست .

آراءگرامشی

-رد جبر اقتصادی و ایده قوانین تاریخ

-انقلاب امری گریز ناپذیر ومحتوم نیست که صرفا تضاد نیروهای تولید در آن نقش دارند بلکه باید زمینه آن رااز طریق گسترش آگاهی طبقات ستمدیده مهیا کرد

-نقش اقتصاد در روبنا ساده وخطی نیست

-جبرگرایی مارکسیستی نقش انسان را درتغییر تاریخ اساسی نمی داند

-روبنا نقش مهمی در تحولات دارد افکار و اندیشه ها بازتاب صرف  زیر بنا نیست .فرهنک استقلال نسبی دارد. روبنا های فکری می تواند زیر بنا و روبنا را تغییر دهد.

-برای انقلاب باید عمل کرد و عمل مستلزم آگاهی از خود  نظامی است که می خواهیم آن را تغییر بدهیم.

-برای انقلاب عوامل اقتصادی مهم است ولی کافی نیست بلکه نیاز بیک ایدئولوژی انقلابی هم هست .

دونکته مهم در اندیشه گرامشی:

۱-اهمیت بیشتر به روبنا

-اهمیت بیشتر به روشنفکران که تولید کنندگان افکارند

گفته می شود:

-برای گرامشی قوانین عینی تاریخ درجه ثانوی است

-دترمینینم و اکونومیسم را رد می کند

-مارکسیسم او یک مارکسیسم ایدئالیستی خالی از هر گونه بنیاد ماتریالیستی است

و دارای سه جز است :

-ایدئولوژی توده ای

-فلسفه ایدئالیستی

-سازمان سیاسی حزب

مهمترین مانع انقلاب :موانع فرهنگی و فلسفی و ذهنی است

-قوانین عینی تاریخ بی معناست

-روبنا و زیر بنا حرف بیهوده ایست ایدئولوژی وفرهنگ  مستقل از زیر بناست

بحران اقتدار یا هژمونی

هژمونی سلطه به تنهایی نیست . جوهره سلطه زور است اما جوهره هژمونی اجماع و اقناع جمعی است . تا زمانی که این اجماع وجود دارد یک حکومت با ثبات است بمحض از بین رفتن این اجماع حکومت دچار بحران اقتدار ویا هژمونی می شود .

هژمونی در جامعه مدنی شکل می گیرد.

استیلای فرهنگی کار روشنفکران است

روشنفکران سازمان دهندگان هژمونی یک طبقه هستند و نقش آنها بهم پیوستن روبنا زیر بناست .

گرامشی تحت تاثیر بندتو کروچه فیلسوف ایتالیایی انسان و افکار اورا تنها بازیگر اصلی تاریخ می داند .

روشنفکر کیست

کسی است که در جامعه تولید فرهنگ و ایدئولوژی می کند

روشنفکر ارگانیک:در زمینه های فرهنگی و سیاسی و اقتصادی به طبقه مربوطه خود آگاهی می دهد

روشنفکر سنتی در خدمت بسط و ترویج سلطه به شکل طولانی مدت و سنتی هستند مثل کشیشان .که سعی می کنند خودرا علیرغم کارکرد دفاعی شان از نظام حاکم  مستقل نشان دهند.

۶

بازهم در مورد راست نوستالژیک

این چه استدلالی است که راست نوستالژیک در مورد دو کودتای ۱۲۹۹ و ۱۳۳۲ می کند . کودتای اول درست بود چون بر علیه احمد شاه فاسد بود و اگر کودتا نمی شد ایران بلشویکی می شد .

د رمورد کودتادوم ،کودتای پهلوی پسر تا کنون  سه روایت  ما از سلطنت طلب ها شنیده ایم :

۱-کودتا نبود یک قیام ملی بود .روایتی که از صبح روز ۲۹ مرداد ۱۳۳۲تا صبح روز ۲۱ بهمن ۱۳۵۷ ادامه داشت   .امانتوانست نخبگان مرجع جامعه و بعد توده های میلیونی را قانع کند.

۲-روایت دوم که بعد از فرو پاشی نظام سلطنت زمزمه شد که کودتا به آمریکا و شاه تحمیل شد چرا که اگر کودتا نمی شد حزب توده یک کودتای روسی می کرد واز آنجا که هر آدم عاقلی می داند کودتای امریکایی بهتر است از کودتای روسی .پس ما باید از کودتای امریکایی دفاع کنیم.

۳- روایت سوم از آن چپ های بریده ای مثل علی میر فطروس است .که کودتا را یک کودتای انقلابی می داند که با همکاری دکتر مصدق انجام شد برای این که جلو کودتای امریکایی و روسی گرفته شود .

بگذریم که کارنامه آن پدر و پسر و فساد ۵۰ ساله آنها ارتبط تنگاتنگی به آن کودتا ها و علت هایش ندارد. مسئله ما با راست نوستالژیک روی کودتا بودن یا نبودن آن دو واقعه  مهم نیست .لااقل تمامی دعوا نیست . یک بخش کوچکی از این دعواست . بحث روی ۵۰ سال  فساد قدرت است که جامعه مارا در سال ۵۷ با آن وضع اسفبار مواجه کرد . باید روی این مسئله خم شد .

 آنها ریشه مشروطه را خشکاندند تا کشور نتواند در زمان بحران، پایه ای برای بلند شدن داشته باشد . حالا راست نوستالژيک طلبکار است و این علت دارد.

باید پرسید چه اتفاقی افتاده است که مار وکژدم ها از سوراخ  هایشان بیرون آمده اند و شمشیر ها را از رو بسته اند .بوی کباب آمریکایی شنیده اند. فکر می کنند ایران عراق است که با تانک های امریکایی چلبی های ایران به قدرت برسند .

 و چه خوب که فاشسیم سلطنت بدون نقاب به میدان آمده است . لااقل تکلیف همه از هم اکنون  روشن است

راست نوستالژیک از همین الان جنگ با چپ کارگری را کلید زده است . این نکته ای است که باید روی آن فکر کرد .منتهی اسم رمز حزب توده است . چپ را خلاصه می کنند در حزب توده و بعد همه  را تحت عنوان خائن و بی وطن می کوبند .

۷

«می گویی آنچه امروز راست نوستالژیک چپش را با آن پر کرده است خزعبلاتی است که علی میر فطروس می گوید .»

از دانشجوی حقوق هوادار پیکار تا خارجه نشین سلطنت طلب شاه اللهی این هم حکایتی است . اما هر حدیث و داستانی باید منطق خاص خودش را داشته باشد .

از نظر حقوقی مسئله را ببینیم .میرفطروس از هر کجا که بی اطلاع باشد در زمینه مسسائل حقوقی که بی اطلاع نیست . فرض کنیم ،فرض محال که محال نیست .شاه و حزب توده رابخاطر کودتای ۲۸ مرداد به دادگاه لاهه برده اند. شاه با کمک عوامل بیگانه و فواحش و اوباش کودتا کرده است .در این جرم مسلم که شکی نیست . دفاع امروز سلطنت طلبان چیست ؟می گویند اگر ما کودتا نمی کردیم حزب توده کودتا می

 کرد .

یک جرم اثبات شده در برابر یک ادعای ثابت نشده . آیا دادگاه شاه کودتا چی را تبرئه می کند یقه حزب توده را می چسبد بخاطر جرمی که هنوز واقع نشده است .

بگذریم از استدلال میر فطروس که می گوید :مصدق نمی توانست گره از کار اقتصاد باز کند مرد آن هم نبود که کناره بگیرد پس از خدایش بود کودتا بشود و با سربلندی تاریخ را ترک کند .و فراموش می کند که تمامی ماجرا جنگ نفت بود وپشت این کودتا کنسرسیوم نفتی بود و منافع قدرت های بیگانه و مشتی دزد و غارت گر داخلی از شاه بگیر تافئودال ها و کمپرادور ها.

۸

می پرسی حرف حساب میر فطروس چیست .

درست تر بود می پرسیدی حرف حساب راست نوستالژیک چیست .

میر فطروس در کتاب آسیب شناسی یک شکست مدعی است به کشف بزرگی نائل شده است و باکمک گرفتن از خاطرات مهندس زیرک زاده و بابک امیر خسروی وکتاب هایی از این دست می پذیرد که کودتا شده است اما این کودتا بر علیه دو کودتای روسی حزب توده و کودتای امریکایی بر علیه شاه و مصدق بود . مصدق با علم براین مسئله نه حاضر شد توده ای ها را مسلح کند و نه حاضر شد به توصیه دکتر فاطمی مردم را به خیابان بکشاند و در روزهای آخر به وکیل خود گفت:این بهترین حالت بود .

این تمامی کشف بزرگ میر فطروس است که آمده است تا سلطنت طلبان را از یک ننگ تاریخی نجات دهد.

جدا از جدی نبودن این تحلیل و منطبق نبودن بر حقایق تاریخی ،میر فطروس فراموش می کند که مصدق محاکمه وزندانی شد و در تمامی طول دادگاه و دفاعیه اش هیچ اشاره ا ی به این داستان سرایی های

میر فطورس نکرده تا هم خودرا از مجازات برهاند و هم به کمک شاه بیاید.

اگر این داستان ها می توانست به فهم عامه تبدیل شود ما در سال ۵۷ شعار مرگ بر شاه را نداشتیم.

اما کودتا یا قیام ملی یا کودتا برعلیه کودتا تمامی داستان نیست .راست نوستالژیک در حال باز سازی ايدئولوژیک خود است وبه این خیال خام است که بزودی با تانک های امریکایی رضا خان دوم به قدرت می رسد پس از همین حال باید شمشیر ها را از رو بست وحساب کمونیست های خائن و بی وطن را رسید .تمامی ماجرا این است .استبداد در حال بازسازی خوداست و می خواهد قبل از وزن کشی و رفتن

رو ی تشک حریف را مرعوب و بعد روی تشک ضربه فنی کند .

راست نوستالژیک جنگش را در فضای مجازی آغاز کرده است و داردخودش را برای جنگ درخیابان های تهران آماده می کند .

۹

«یک بند توافق انتقال قدرت در سال ۵۷  تداوم صدور نفت بود . و حالا باز بر گشته ایم به گوادولوپ دوم.

ذوق زدگی شاهزاده بهمین خاطر است اماشاهزاده فراموش می کند با این همه عروس خوشگل و قبراق کسی سر وقت پیرزنی تاریخ گذشته نمی رود و اگر برود نه از روی عشق که منظور میراث و پول است .بزودی توافقات  قدرت های بزرگ جهانی پشت در های بسته ذوق شاهزاده را به خماری بعد از آمدن آژان تبدیل می کند.»

۱۰

«می گویند میر فطروس مشاور فرهنگی فرح شده است البته مدرکی ندارم .ولی معلوم است که دلباخته آن هاست .

آرای افراطی او در گرایش دانشجو یان  حقوق به سازمان  پیکار  در سال های ۵۸ ببعدبی تاثیر نبود همین ها بودند که می خواستند یک دانشجوی  ساواکی را بکشند که با کلی چانه زنی قناعت کردند به کتک زدن

حالا  هم که ازآن  طرف بام افتاده است از قدیم هم در تقابل با مذهبی ها راه افراط را می پیمود .»

 

خب همیشه روی دیگر سکه افراط، تفریط است . اما مشکل راست سلطنت طلب چیز دیگری است .

آن ها بعد از سال ها سر از سوراخ های شان بیرون آورده اند . این بیرون آمدن هم علت اجتماعی دارد . زمینه هایی فراهم شده است پس این ها می خواهند شانس خود را بار دیگر امتحان کنند .تا اینجا بلااشکال است .

پس باید نخست خود را باز سازی ایدئولوژیک کنند.این هم مشکلی نیست .دموکراسی یعنی همین که راست سلطنت طلب هم خودش را بعنوان یک آلترناتیو بمعرض انتخاب بگذارد . اما نه با دروغ . نه باخاک پاشیدن در چشم حقیقت .

این که علی میر فطروس که نویسنده و شاعری بااستعداد بود به کمپ راست ها رفته است جای افسوس بسیار دارد .فقط ما می توانیم بگویم حیف شد . حیف از علی میر فطروس که جای بدی را انتخاب کرد.اما مشکل ما با میر فطروس عوض کردن تیمش نیست .هرکسی آن درود عاقبت  کار که کشت.

 اما با دروغ و آسمان ریسمان کردن فاکت ها که شاه کودتایش بر علیه مصدق نبود بر علیه آمریکا و انگلیس بود میرفطروس می خواهد به کجا برسد .؟

 به نفی دیکتاتوری ۲۵ ساله .این مغلطه شدنی است؟ . کافی است یک نفر برود خاطرات علم را بخواند که خودرا غلام خانه زادشاه می خواند . خاطراتی که نوشته شد و در بانکی در سویس به امانت ماند تا بعد از مرگش چاپ شود و یا بهتر است برود خاطرات کوروش لاشایی را بخواند تا ببیند بخاطر یک لفظ دیالکتیک در جلسه ای با حضور شاه چه قشقرقی بپا شد و کل پروژه نوشتن کتابی در مورد انقلاب سفید کنسل شد .

با دروغ خواندن دیکتاتوری پهلوی اول و دوم که نمی شود به اجماع ملی رسید .

از یاد نباید برد که خیانت روشنفکران و حزب توده که این روز ها لقلقه دهان راست نوستالژیک است  اسم رمز راست سلطنت طلب برای برپایی دیکتاتوری بعدی است .

یک باره بگویم این شیوه تحلیل راه بجایی نمی برد .نمی توانند با دروغ خودرا بازسازی کنند .

راست سلطنت طلب یک راه بیشتر ندارد، نخست بپذیرد پدر و پسر مستبد بوده اند و شروع بازسازیش از نقد آن دوران ۵۰ ساله باشد تا برسد به وادیه های بعد .

۱۲

در روزگاری که دروان علی اکبر خانی بنی صدر بود ،هم رئیس جمهور بود و هم فرمانده کل قوا و روزنامه ای هم داشت هی دم از خیانت های حزب توده می زد . کیانوری درآن دوران  دبیر اول حزب توده بود  او را به مناظره دعوت کرد و به او گفت بهتر است فتیله ها را پائین بکشد حزب توده بهر کس بدهکار باشد به جریان راست که بدهکار نیست .

جان کلام همین جاست . حزب توده بدهکاری به راست نوستالژیک ندارد که هم خآئن بوده است وهم دزد و هم آدمکش. این داستان ها که بر سر هر کوچه وبازاری هست . حزب اگر جفا کرد بخاطر درک غلطش به جریان چپ کرد آن هم در حد حرف و شعا و گرنه دُم خری دستش نبود که حالا کسی مدعی سود وزیان ملی باشد .

ببینیم کل خیانتی که  راست سلطنت طلب مدعی است حزب توده کرده است چیست ؛نفت شمال .

اگر ما از موضع حزب در جریان نفت شمال در سال ۱۳۲۴  انتقاد می کنیم از زاویه حیثیت تاریخی چپ است که بهانه بدست مشتی بی وطن داد تا پرچم دفاع از وطن را بدست بگیرند و گرنه قرار داد نفت شمال از نظر منافع ملی قابل دفاع است و به نفع مردم ایران بود و قرار داد خوبی هم در آن  روزگار با مقایسه با قرار داد با انگلیسی ها و بعد بود .

مسله آذربایجان هم که ربطی به حزب نداشت و مسخره نیست که پیشه وری که تمام عمرش در مبارزه و زندان رضا شاه بوده است بشود خائن و شجره خبیثه ای بنام قوام که تمامی زندگیش چاچول بازی و خیانت بود بشود قهرمان ملی و ۲۰ هزار نفر قربانی بشوند باد هوا و خائن .

پیشه وری اشتباهاتی داشت ولی این بمعنای این نیست که خائن بود . زندگی سراسر مبارزه او یکی از سرفصل های درخشان در تاریخ ایران است . من به تفصیل در کتاب فرازو فرود یک نهضت در مورد فرقه حرف زده ام .

۱۳

«اخلاق را دارای دوبخش طبقاتی و غیر طبقاتی دانسته ای اما از آن سو هر وسیله ای که هدف برای مثال سوسیالیسم را توجیه کند مجاز دانسته ای.

نقطه انحراف آن جاست که سازمانی که خودرا شایسته ترین برای تحقق آن هدف می داند با توسل به این تز خودرا مجاز به استفاده از هر وسیله می داند.

استالین هدف وسیله را برایش توجیه می کرد ابتدا سیاست نپ را پذیرفت و سپس برای استقرار مرحله بعدی امر به نابودی کولاک ها داد.

اخلاق شخصی که ما در پروسه تجربه زندگی به آن می رسیم مقدم بر سازمان و ایدئولوژی است

از آن ها تاثیر می گیرد اما برده آن ها نمی شود.

خلیل ملکی بعد از کودتا با تیمور بختیار  تماس تلفنی داشت ومی دانست در حمام زندان زرهی با توده ای ها چه می کنندولی چون هدفش مبارزه با حزب بود خودرا مجاز می دانست با کودتا گران مغازله کند .

حزبی ها هم حزب همسایه شمالی  را نوک پیکان تکامل بشریت می دانستند. وقتی هم می گفتند فلان دبیرحزبی باشد یا نباشد می گفتند چشم .

خود برتر بینی، ادعای رهبری داشتن  و نوک پیکان تکامل قائل شدن برای خود یا مرادخود بدون توجه به آراء مردم و هژمونی را حق خود دانستن و خودر را درمقام داور کل قرار دادن با کدام اخلاق جوردر می آید ؟

به امید آینده درخشان پایمال کردن حق حرمت خون وحقوق دیگران سنگ بنای کجی را می نهد که تا ثریا دیوار کج می رود .

مشکل اساسی در تعریف آن حقوق است که غیر طبقاتی خوانده ای و تا حدودی جنبه امر مطلق و بدیهی بخود می گیرد .وهرچه می گردی نمی توانی سنگ بنایی برای آن جز قاعده طلایی اخلاق پیدا کنی« آنچه بر خود نمی پسندی بر دیگران مپسند ».«یا طوری عمل کن که عمل تو قاعده ای عام برای همه باشد »

براین قاعده عام است که اخلاق دیگری مورد نقد قرار می گیرد‍.

البته این میدانی فراخ است که در آن سلایق و گرایش های گوناگون جای می گیرند تا در برخورد آراء آن ها اخلاقی عامتر تعریف شود که در دوران ما حقوق بشر یکی از اجزا آن است .

قضاوت اخلاقی به ویژه در باره نیات و انگیزه های دیگران در عمل اجتماعی خود بسیار مشکل است وقتی که وسواس رعایت حقوق دیگران را دشته باشی باید ازقضاوت بر اساس حب و بغض و سوء ظن وتحلیل سیاسی ومنافع سیاسی وبدتر از همه منافع شخصی پرهیز کرد.»

در نوشته های مفصلی از این دست که تو به آن اشاره کرده ای «اخلاق و سیاست»که باید در سال ۹۶ نوشته باشم من بر این باور نبوده ام که اهداف بزرگ توجیه گر ابزار ووسائل بهر شکلند . مارکس می گوید برای رسیدن به اهداف انسانی  باید از ابزار انسانی سود برد . مرز ماکیاولیسم و مارکسیسم در سیاست همین جاست . .باید یک بار دیگر به آن  مقاله ها بر گردم و بیشتر حرف بزنیم .اما با تمامی آنچه که می گویی من مخالفتی ندارم .

۱۴

«هگل دولت را تجسم عقل کل در تطورش و به مثابه داور در منازعات اجتماعی می بیند.

مارکس دولت  را ابزار طبقه فرمانروا و در واقع ابزار دیکتاتوری بورژازی در دوران ما معرفی می کند

ودردوران گذار از این جامعه دیکتاتوری پرولتاریا را بدیل آن می داند تا در نهایت دولت را محو کند.

اما این تحلیل ها در مورد دولت جامعه ما که دولت از نظر عایدات عمدتا متکی به نفت ومنابع معدنی و مستقل از عایدات مالیاتی است صادق نیست .

دم و دستگاه دولت خود غنیمتی است که عوامل داخلی و خارجی برای کنترل آن با هم می جنگند تا با استفاده از آن بر سر خوان منابع بنشینند.»

«حکومت ها بعد از مشروطه به نوعی مستقل از طبقات بوده اند .

ساختمان سیاسی قدرت حتی در دوران فئودالی در شرق متفاوت با غرب بوده است.غیر از مقاطع کوتاهی دولت فعال مایشا بوده است داستان حسنک وزیر موید این امر است .

اشراف و فئودال ها اسیر اراده شاه بوده اند ودردوران پهلوی این مناسبات به نحوی دیگر تجدید شد.

بورژازی داخلی طفیل قدرت است واین قدرت سیاسی بوده است که همیشه با زور عریان بر منافع طبقات پشتیبان خود حاکم بوده است .

در حال حاضر هم بورژارزی اسیر قدرت است و با مجیز گویی و دادن باج به غارت ادامه می دهد و احساس امنیت نمی کند و مدام سرمایه خودرا به خارجه می برد.

حالا در این اوضاع واحوال اگر کسی بیاید از تضمین حقوق مالکیت و قوانین شفاف و هدایت سرمایه ها به داخل و به سمت تولید حرف بزند و پیشنهادهای عجم اوغلو و رابینسون را مطرح کند می شود بورژازی رفرمیست و سپردن ارابه تاریخ به بورژازی .

رشد مناسبات تولید ی واقعی و رشد نیروهای مولده و لوازم دموکراتیک در شرایط کنونی با ضعف و پراکندگی نیروهای چپ بیش از همه بنفع طبقات زحمت کش است .»

فعلاًقاچ زین را سفت بچسب ،اسب سواری پیش کش»

در سه مقاله دسپوتیسم شرقی و  شیوه تولید آسیایی و فرماسیون های تاریخی ایران

به همین ویژه گی دولت های شرقی اشاره کرده ام  .

در دوران معاصر دولت های استبدادی را باید با بناپارتیسم و نفت توضیح داد .مقاله بناپارتیسم به همین منظور نوشته شد .

اما در نقد رابینسون و عجم اوغلو در کتاب چرا ملت ها شکست می خورند .توضیح دادم که ما مشکلات بسیاری در اقتصاد داریم تا بمرحله نهاد سازی برسیم و مقاله مانیفست بورژازی لیبرال می خواهد بگوید این کتاب در ایران کاربرد عملی ندارد.

اما در مورد بورژازی که قانونمند باشد و برود بطرف سرمایه گذاری با تو موافقم این بورژازی اگر باشد و بتواند مهار اقتصاد را بدست بگیرد  به نفع زحمت کشان هم هست اما مسئله اصلی این جاست که در سه بخش بورژازی ما :سنتی ،تکنو کرات و میلیتانت ما کسی را نداریم که گروه خونش به این داستان بخورد .

 

۱۷

می گویی «من در حزب توده با کسانی آشنا شدم و از آن ها درس شرافت، وفاداری به عهد و گذشتن از جان درراه عقیده ووفاداری به حقوق زحمت کشان و پرهیز از فساد مالی را آموختم.

من از این که حزب در مواضعی از منافع ملی بخاطر منافع شورو ی جانبداری می کرد متاسفم.

 اما نباید ۱۰۰ سال مبارزه کمونیست های ایرانی رااز اجتماعیون -عامیون تا امروز را نادیده گرفت.

ومی پرسی «چرا امروز روشنفکران و معتقدان به سوسیالیسم شبانه روز زیر باران تهمت و افترایند؟»

 

حضرت!

 در لجن پراکنی و شیطان سازی راست ارتجاعی باید به دو نکته دقت کرد :

۱-نخست حمله از جبهه ای صورت می گیرد که ضربه پذیر است

۲-از پوشی استفاده می کنند که  قادر به فریب شنونده باشند

به همین خاطر راست ارتجاعی در لباس دفاع از مام وطن حمله را از خیانت و بی وطنی حزب توده و فرقه دموکرات شروع کرده اند . اما هر بچه ابجد خوانی می داند که حزب توده و فرقه دموکرات بهانه حمله به چپ عدالت خواه است .

اما باید به زمینه این حملات و به چرایی اش فکر کرد .

«علیرغم تسلط ظاهری نئو لیبرالیسم در جا جای جهان و پهن کردن فرش قرمز برای چپ ستیزان در زیر پوست جامعه افکار برابری طلبی و عدالت جویی از سوی نسل جوان حتی در مهد کشور های نئولیبرالیستی در حال نشو نماست .

سندرز کاندیدای قبلی ریاست جمهوری آمریکا می گوید : ۵۵. در صد جوانان خواهان سوسیالیسم اند

مشکلات بلوک چپ راباید نقد منصفانه کردبخاطر اشتباهاتی که بعضاٌ ضرباتی جدی به جنبش های ملی و سوسیالیستی زده است .

۳۰ سال است توسط خود چپ ها دارد همه قضایا وا کاوی می شود تا راه درست و بدون خطا پیدا شود ».

چپ ستیزی در داخل و خارج دو آبشخور ندارد هردو از یگ گنداب آب می خورند؛راست ارتجاعی. ازشوخی های روزگار هم این است که یکی در پوزیسیون است و یکی در اوپوزیسیون. پسر عمو های طبقاتی اند .

اما این دشمنی علت دارد از هر دو سو ی.وآن اقبال نسل جوان به اندیشه های عدالت جویانه است که  هر روز بیشتر و بیشتر می شود .

 

اما در مورد حزب توده همانطور که نوشته ای شکی نمی توان داشت که حزب از همان آغاز تا پایان برخاستن دومش  همیشه از عناصر میهن دوست وشریف پر بوده است .در این حوالی هر آدمی که سرش به کلاهش می ارزد حداقل یک باری از جلو دفتر حزب رد شده است .

آرمانخواهی توده ای ها ربطی به عملکرد های حزبی ندارد .حزب اگر بدهکاری هم دارد به چپ رادیکال است . در نقد حزب، راست ارتجاعی بی انصافی می کند .البته انتظار انصاف از این موجودات انتظار غلطی است . 

 


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com