جنبش سرنگونی، انقلاب کارگری و جدال آلترناتیوها

محمد آسنگران
March 01, 2019

جنبش سرنگونی، انقلاب کارگری و جدال آلترناتیوها


در فضای سیاسی امروز ایران بحث و تعیین سیاست حول جنبش سرنگونی، انقلاب و جدال آلترناتیوها داغ است. هر جریان سیاسی راست یا چپی ناچار است در این موارد حرف بزند و بگوید چه سیاستی را نمایندگی میکند و پرچمدار کدام آلترناتیو است. اجازه بدهید ابتدا برای شروع بحث به جنبش سرنگونی بپردازیم و مراحل و اهمیت آنرا بررسی کنیم.

ترم جنبش سرنگونی به عنوان مرحله یا فازی از تحولات سیاسی در هر جامعه ای که این جنبش به وقوع میپیوندد را باید شناخت. بدون شناخت همه جانبه از هر جنبشی نمیتوان سیاست و تاکتیک مناسب در قبال آن اتخاذ کرد. ترم جنبش سرنگونی به معنای دقیق کلمه را منصور حکمت وارد ادبیات سیاسی ایران کرد. اما سوال این است چرا این ترم لازم بود چه تعریف و تبیینی از آن وجود دارد. تبیین کمونیستی و کارگری از این ترمینولوژی چیست؟ تا قبل از سال ١٣٧٨ شمسی ما در ابیات فارسی یا جنبشهای اعتراضی و مطالباتی داشتیم یا انقلاب. کمتر کسی از ترم جنبش سرنگونی به معنای یک فاز تحول سیاسی استفاده میکرد. اما منصور حکمت با مشاهده و بررسی اوضاع سیاسی ایران بیان و تعریف این ترم را ضروری دانست.

جنبش سرنگونی

هر جنبشی که به منظور انداختن یک حکومت پا به میدان میگذارد خارج از ماهیت انقلابی یا ارتجاعی و شعارهایش آن جنبش را میتوان جنبش سرنگونی نامید. طبیعی است که هر حرکت توده ای در خیابان که بخواهد حکومت یا دولتی را سرنگون کند ترکیبی از همه اقشار جامعه است که هر کدام به دلایل متفاوت و با افق و آرزوهای متفاوتی وارد آن جنبش میشوند. هنگامیکه نارضایتی عمومی از یک حکومت به جایی میرسد که بخواهد آنرا سرنگون کند، توده مردم از طبقات و اقشار مختلف که هرکدام از منظر خود مطالباتی دارند وارد این جنبش میشوند. بنابر این در چنین شرایطی نارضایتی عمومی و همگانی است. در واقع این جنبش سرنگونی طلبانه همگانی را ژورنالیسم امروز"انقلاب" خطاب میکند. همچنانکه نوشتند "انقلابات در کشورهای بلوک شرق"، "انقلابات بهار عربی"، انقلاب اسلامی در ایران" و... به همین سیاق آنرا انقلاب همگانی هم میگویند. اما این اسم از منظر مارکسیستی نادقیق و نادرست است. زیرا ما در دنیایی که مناسبات تولیدی سرمایه داری همه جوانب آنرا به هم تنیده است فقط میتوانیم شاهد جنبشهای مطالباتی و عرصه ای، جنبشهای سرنگونی طلبانه برای اصلاحات و تحولات معینی در چهار چوب مناسبات سرمایه داری یا انقلاب کارگری و سوسیالیستی باشیم. بنابر این در این عصر انقلاب همگانی که قبلا آنرا انقلاب دمکراتیک یا بورژوا دمکراتیک میگفتند و بعدا انقلاب سوسیالیستی نداریم. انقلاب دو مرحله ای نداریم.

از بعد از انقلاب اکتبر تا کنون همه "انقلابات" همگانی یا همان جنبشهای سرنگونی طلبانه هیچ کدام به انقلاب سوسیالیستی و کارگری منجر نشده اند. اما در جوامعی که احزاب کمونیستی بتوانند نقش رهبری کننده و قدرتمندی در جنبشهای سرنگونی طلبانه داشته باشند، شانس اینرا دارند که بتوانند با کسب قدرت سیاسی انقلاب سوسیالیستی را به سرانجام برسانند.

اما به میدان آمدن توده اهالی به خیابان برای مطالباتشان الزاما به انقلاب منجر نمیشود. حتی اگر به انقلاب منجر بشود الزاما مترقی و انقلابی نخواهد بود. بنابر این در میان دهها حالات متفاوت که هر جنبش سرنگونی طلبانه ای میتواند به خود میگیرد فقط در یک مورد و در یک حالت انقلاب اجتماعی یا انقلاب کارگری میتواند شکل بگیرد. این حالت وقتی اتفاق میفتد که یک حزب یا جریان خاصی توانسته باشد بخش قابل توجهی از جنبش سرنگونی را با افق رادیکال و بنیادی به منظور متحول کردن سیستم حکومتی و نظام اقتصادی با خود همراه کرده باشد.

روشن است در پروسه جنبش سرنگونی همه جریانات ناراضی و جنبشهای طبقاتی با سنتهای متفاوت شرکت میکنند. اما هر کدام از آنها میخواهند رنگ خود را به آن جنبش بزنند و تلاش میکنند شعارها و افق خود را بر آن جنبش حاکم کنند. به همین دلیل در این موارد جنبش همگانی و همه باهم نامگذاری شده است. اینجا لازم است چند نمونه تاریخی را مختصرا بررسی کنیم. جنبشهای ارتجاعی در کشورهای بلوک شرق که علیه حاکمیت مستبدانه احزاب بلوک شرق اتفاق افتاد، سرمایه داری دولتی را سرنگون کرد و در نتیجه آن سرمایه داری بازار آزاد مستقر شد. این جنبشها تماما توده ای بودند. همه اقشار و جنبشهای اعتراضی در آن شرکت کردند. نمونه برجسته آن جنبش همبستگی لهستان بود که جنبش کارگری ستون فقرات آنرا تشکیل میداد. اما این جنبش بروز نارضایتی عمومی از سیستم حاکم بود. کارگر و سرمایه دار و دمکراسی طلب و چپ و راست به عنوان جنبشهای جاری در جامعه در آن شرکت کردند. اما آنچه که مورد اعتراض بود و باعث نارضایتی عمومی شده بود سیستم بیرحم سرمایه داری دولتی و حاکمیت احزابی بود که خود را قادر مطلق میدانستند.

با این حال بخش زیادی از نیروهای چپ و نیروهایی که خود را کمونیست میدانستند از سیستم حاکم ناراضی بودند و خواهان سرنگونی آن شدند. همزمان نیروهای بورژوایی و طرفدار سرمایه داری بازار آزاد هم ناراضی از اوضاع سیاسی و اقتصادی بودند و آنها هم در صف سرنگونی طلبان بودند. بنابر این همه جنبشهای ناراضی و معترض در این جنبش سرنگونی طلبانه شریک بودند و خواهان سرنگونی حکومتهای بلوک شرق شدند. با این حال این جنبش در همه کشورهای بلوک شرق تماما تحت هژمونی ایدئولوژی ناسیونالیستی پرو غرب با آلترناتیو دمکراسی و بازار آزاد بود. از نظر کمونیستها روشن بود آن کسانیکه به خیابان رفته بودند مطالباتی داشتند و محق بودند اعتراض کنند. اما آن جنبش نه انقلابی بود و نه قابل دفاع. زیرا از همان اول روشن بود که دولتهای غربی مدافع سرمایه داری بازار آزاد، تحت پوشش گسترش دمکراسی، داشتند حقانیت سیستم خودشان و آلترناتیو مورد نظرشان را تقویت میکردند و هژمونی کاملی بر این جنبشها پیدا کرده بودند. نمونه دیگری از همین نوع تحولات را ما در دهه نود در کردستان عراق دیدیم.

در کردستان عراق حتی کمونیستها در پروسه جنبش سرنگونی و بعد از آن برای کوتاه مدت توانستند شوراهای مردم در محلات و شهرها و اتحادیه های کارگری و... را هم تشکیل بدهند. اما کمونیستهای کارگری همان دوره بدون ابهام گفتند که حکومت برآمده از آن جنبش در پناه حمله آمریکا شکل گرفته و هژمونی جنبش ناسیونالیستی مسجل است و تماما ارتجاعی است. جریاناتی بودند که از صف کمونیستها به صف ناسیونالیستها مهاجرت کردند زیرا در نتیجه آن تحولات احزاب برادرشان به قدرت رسیده بودند. اکنون بعد از چند دهه همه متوجه شده اند که حق با کمونیستهای کارگری بود. مدافعین آن جنبش و حکومت برآمده از آن در کردستان عراق اکنون با نتایج فاجعه باری که مشاهده میشود فقط میتوانند سرشان را پایین بیندازند که کسی آن مباحث گذشته را یادآوری نکند.

در همه این موارد کمونیستها و طبقه کارگر آگاه حق داشتند از سیستم حاکم ناراضی و معترض باشند. حق داشتند به خیابان بیایند و تلاش کنند افق خود را به افق جنبش سرنگونی طلبانه تبدیل کنند. اما جایز نبود در زیر پرچم بورژوازی راست و اینجا پروغربی این اهداف را پیگیری کنند. زیرا معلوم بود که نهایتا چه سیستم و حکومتی جایگزین خواهد شد. اما در همین جنبش اگر کمونیستها توان و روشن بینی لازم را داشتند و با سیاستی علیه دولت حاکم، همزمان منتقد جنبشهای بورژوایی و پروغربی میشدند، در مواردی شانس این وجود داشت که امروز از موقعیت مناسبتری برخوردار باشند. متاسفانه در آن ایام هیچ نیروی چپ و کمونیستی با توان بسیج مردم ناراضی نتوانست افق دیگری را در مقابل افق بورژوازی راست مدافع بازار آزاد شکل بدهد. حتی در مواردی مانند کردستان عراق که چنین نیروهای روشنبینی وجود داشتند در مقابل سرکوب و در زیر خروارها تبلیغ رسانه های راست بورژوازی صدایشان شنیده نشد و به محاق رفتند.

شاید بررسی یک نمونه دیگر کمک کند که متد درست و کمونیستی را بهتر بتوان درک کرد و بکار گرفت. آنچه که سال ٥٧ در ایران اتفاق افتاد یک جنبش سرنگونی همه با هم علیه شاه و رژیم سلطنتی بود. جنبشی که نه به دلیل ترکیب مردم در خیابان، بلکه به دلیل شرکت همه جریانات و جنبشهای ناراضی و معترض در کنار هم، همگانی یا همه باهم نامگذاری شد. زیرا همه آنها هدف خود را سرنگونی رژیم تعریف کرده بودند نه تغییر سیستم حکومتی و اقتصاد بورژوایی. کسی که بخواهد از ترکیب مردم معترض در خیابان تئوری بسازد ناچار است یا در مقابل مردم بایستد یا دنباله رو همان مردم بشود. در حالت اول بودند جریاناتی که سال ٨٨ علیه مردم معترض به وضع موجود در خیابان ایستادند به آنها پشت کردند، زیرا مردم با شعار و پرچم "ضد سرمایه داری و لغو کار مزدی" به خیابان نیامدند. در حالت دوم دنباله رو مردم در خیابان میشوند زیرا نقطه حرکت و پایان حرکت محدود به شعار ها و مطالبات و گرایش عمومی مردم معترض در خیابان است. بنابر این ما در هر دو مورد با نیروها و تفکر و سیاستهایی مواجه هستیم که دو روی یک سکه هستند. آنها یا فقط از آرزوهایشان میگویند و نقطه حرکتشان مکتب و ایدئولوژی شان است، یا خیابان و توده بیشکل معترض الهام بخش تئوری و سیاستهشان است. در هر دو حالت هیچ نقش پیشروی بجز پاسیفیسم و بیان امیال ایدئولوژیک در حالت اول یا تشویق به اعتراض و دنباله روی از توده ها در حالت دوم در دستور ندارند. واضح است نتیجه این دو سیاست علیرغم تفاوتشان یکی است. بی تاثیری و در حاشیه ماندن.

ما اکنون در ایران و در پروسه جنبش سرنگونی باالفعل شاهد هر دو نوع این سیاستها هستیم اما نه به زمختی سال ٨٨ ، بلکه به شکل خفیف تر این سیاستها را میشود از لابلای گفته ها و نوشته پیدا دید. این دو نگرش هر کدام به دلایلی تلاش میکنند خود را برای مخاطبینشان توجیه کنند. یکی به نتایج جنبشهای اعتراضی قبلی اتکا میکند که موفق نشدند پس تئوریشان درست بوده است. دیگری خود را مردمی و همراه مردم میداند وعملا با دنباله روی از این جنبشها امیدوار است هژمونی پیدا کند. من هیچکدام از این سیاستها را کارساز نمیدانم. تجربه هم نشان داده است باید سیاست سومی را در پیش گرفت.

در ایران سال ٥٧ بعد از سالیان طولانی حاکمیت استبداد و خفقان همه نیروهای سیاسی چپ و راست و اسلامی و غیر اسلامی به این قناعت رسیده بودند که رفتن شاه مهم است. شاه باید برود. حتی بخشی از مردم و هواداران سازمانهای سیاسی آن دوره میگفتند مهم نیست چه سگی به جای آن می آید مهم این است که این رژیم شاه برود. این نشان میداد که حاکمیت استبدادی و فضای خفقان مردم را چنان ترسانده و به عقب رانده بود که به هر آلترناتیو دیگری میتوانستند تن بدهند. مهم این بود رژیم سلطنتی برود. این خصلت سلبی جنبشهای سرنگونی طلبانه و انقلابات برای توده اهالی در خیابان بسیار مهم و محق است. اما یک جریان سیاسی جدی و پیشرو چپ، برای اعمال هژمونی خود تنها به این اکتفا نمیکند که همراه مردم نفی وضع موجود را طلب کند. یا صرفا پرچمدار سلبی وضع موجود باشد. زیرا مردم خودشان سلبی اقدام میکنند و این از ویژگیهای هر انقلاب و جنبش سرنگونی طلبانه است. سلبی بودن و نبودن مشکل سیاست جریانات سیاسی بوده است نه مردم. در مقطعی که مردم گفتند "آزادی اندیشه با ریش و پشم نمیشه" کسانی بودند که ایراد میگرفتند و این شعار را ناکافی و آلترناتیو اثباتی آنرا کم میدانستند. در مقابل با نقد این نگرش اثبات گرایانه بدرست گفته شد این یکی از سلبی ترین شعارهای مردم است و نباید به نقد آن پرداخت. برعکس باید آنرا همه گیر کرد.

یک جریان سیاسی چپ در این پروسه علاوه بر همراهی و تعمیق نقد و سلب مردم، اولویتش سازمان دادن و تشکیلات درست کردن وهدایت مبارزات جاری است. فقط از این طریق میتوان جامعه را از خطرات پیش رو عبورداد. درجه موفقیت یک جریان سیاسی بویژه جریانات چپ و کمونیست با این معیار قابل اندازه گیری است که تا چه حد نقد مردم از وضع موجود را تعمیق و همه جانبه کرده است. تا چه اندازه توان سازمان دادن و تشکیلات درست کردن را اجرایی کرده است. تاچه حد توانسته است سیاست و تاکتیک لازم و به موقع طرح کند که شکست دشمن را آسانتر نماید. تا چه حد توانسته جریانات راست را نقد و حاشیه ای کند. بنابر این کسب هژمونی در جنبش سرنگونی از این راهها میگذرد نه فقط یکی از آنها. اما در میان همه این اقدامات و سیاستها قدرتگیری چپ ربط مستقیمی به این خواهد داشت که در نقد جریانات راست توانسته باشد هژمونی خود را در جنبش سرنگونی بوجود بیاورد. ابتدا باید توانسته باشد حقانیت خود را تبیین کرده باشد و این کار را هر روزه و در هر تند پیچی باید جامعه تفاوت سیاست و تاکتیک راست و چپ را بشنود و ببیند تا انتخاب کند. مجموعه این اقدامات و سیاستها است که میتواند سد و مانع پیشروی جنبش سرنگونی را هموار کند. کسب هژمونی در جنبشهای سرنگونی طلبانه فقط از دو طریق ممکن است. چپ باید نشان دهد که قدرت بسیج نیروی مردم را دارد و علیه حکومت قاطع و سازش ناپذیر است و نقد گرایشات و جنبشهای راست که هم مایه تفرقه و هم مانع عملی شدن مطالبات مردم هستند جایگاه مهمی در این پروسه دارد.

جنبش سرنگونی علیه رژیم سلطنتی وقتی پا گرفت یک جنبش عمـومی و همگانی بود. همه جنبشها و جریانات معترض از ارتجاعی تا انقلابی در این جنبش شرکت کردند و علیه امپریالیسم و سگهای زنجیره ایش" بودند. به همین دلیل آنرا جنبش یا "انقلابی" همگانی مینامند. این جنبشها و جریانات سیاسی اولویتشان و هم و غمشان سرنگونی سلطنت بود و در کنار قرار گرفتند و در زیر یک پرچم گرد هم آمدند. پرچم سرنگونی. اما بجز خمینی هیچ کدام از این نیروها اشتهای کسب قدرت و رقم زدن آینده سیاسی ایران را نداشتند. اگر عمدتا در زیر پرچم خمینی اطراق کردند طبیعی به نظر میرسید چون جامعه آلترناتیوی برای جانشینی لازم داشت.

سیاست همه با هم این چنین توجیه میشد نگران بودند که یک بار دیگر شاه حتی اگر ضربه بخورد با کمک "امپریالیست آمریکا" دوباره به تخت بازگردد. شعار"وحدت کلمه" خمینی از دو زاویه زمینه توده ای شدن پیدا کرد. اول اینکه خمینی خود را تنها رهبر مردم میدانست. چرا که تشخیص داده بود که همه جریانات معترض "ضد شاه و ضد آمریکا و امریالیسم آمریکا" هستند و از این منظر خواستار سرنگونی سلطنت میباشند. خمینی از همه رهبران و جریانات آن دوره طبقاتی تر، جنبشی تر، و آگاهانه تر عمل کرد. او میدانست بقیه جریانات سیاسی ایران میتوانند این شعار وحدت کلمه را هضم کنند. در عین حال او هیچ سنگر سازش و دیالوگی با حکومت را نپذیرفت و قاطعیتش باعث محبوبیتش شد.

نیروهایی که با توجیه ترس از بازگشت شاه و "امپریالیسم" و توهم به اسلام نوع خمینی با رهبران جنبش ارتجاعی و خونریز اسلامی کاری نداشتند و مستقیم و غیر مستقیم با آنها همراهی کردند، بعدا در دوران تلاش برای تثبیت حکومت اسلامی همانها جز اولین قربانیان بودند. سازمان چریک اکثریت و حزب توده و سازمان مجاهدین خلق و... نمونه های برجسته آن دوره هستند که قربانی شدند.

خمینی در فضایی پر از توهم و ناروشنی دیگر جریانات سیاسی عروج کرد. اگر ادبیات آن دوره اپوزیسیون چپ و راست و "لیبرال" و... ایران را نگاه کنید کمترین نقد و افشاگری از خمینی خواهید یافت. زیرا اولا خود مذهب و نیروهای مذهبی در اپوزیسیون بودند و بستر عمومی فرهنگ جامعه با ایدئولوژی ناسیونالیستی و مذهبی اشباء شده بود. چپ را سرکوب و خفه کرده بودند. اما ناسیونالیسم نماینده اش در حکومت بود. مذهب و نمایندگانش در شبکه مساجد و حسینیه ها سالها فعالیت تبلیغی و سازمانگرانه کرده بودند و بخش عمده بازار و سرمایه داران سنتی را با خود همراه کرده بودند. همه این طیف خود را مخالف یا منتقد شاه میدانستند. دوما فضای ضد امپریالیستی بعد از کودتای ٢٨ مرداد همه جریانات چپ و راست و "لیبرال" جامعه را در برگرفته بود. ضدیت با "آمریکا و امپریالیسم آمریکا و سگهای رجیره ایش" یک ارزش عمومی شده بود. اما مهترین مسئله این بود هیچ نیرو و جنبش دیگری قصد و اشتهای کسب قدرت سیاسی را نداشت.

امروز فضای سیاسی ایران کاملا عکس آن روز است و چپ و راست خودآگاه تر شده اند. هرکدام از آنها از سالها قبل خود را آلترناتیو جمهوری اسلامی اعلام کرده اند و هیچکدام رضایت نخواهند داد نیروی رقیب تنها میدان دار سیاست و کسب قدرت باشد.

اگرسال ٥٧ بی بی سی و کشورهای غربی توانستند جنبش سرنگونی آن دوره ایران علیه سلطنت را مدیریت کنند و راه قدرت گیری خمینی را هموار نمایند، بر مبنای یک زمینه عینی و مادی بود که همه جریانات سیاسی با نفوذ آن دوره آلترناتیو دیگری نداشتند و اگر هم داشتند در خیابان و در میان مردم به دلیل خفقان و سرکوب و نگرشی که بر آنها حاکم بود پایگاهی توده ای برای آن فراهم نکرده بودند. اما شعار اسلامی و چپ و راست و "لیبرال" آن جامعه یکی بود سرنگونی شاه و ضدیت با سیاست امریالیسم آمریکا.

در حقیقت خمینی از یک طرف حاصل طراحیهای غرب و از طرف دیگر حاصل توهم نیروهای سیاسی اپوزیسیون بود که همه آنها میانه خوبی با مذهب داشتند. اسلام انقلابی و رهایی بخش ترم قابل قبولی برای چپها بود. سازمان مجاهدین خلق خود را اسلامی تر از خمینی میدانست. ولی به دلیل نفوذ کلام خمینی در پروسه انقلاب، مجاهدین رفتند و تلاش نمودند که دل خمینی را به دست آورند و شریک قدرت بشوند. خمینی از روز بعد از پیروزی قیام سرنگونی طلبانه علیه سلطنت، شمشیر ضد انقلاب اسلامی علیه مردم آزادیخواه و نیروهای غیر مطیع را از رو بست و هیچ شریکی را نپذیرفت. زیرا اینجا دیگر یا باید انقلاب اجتماعی برای زیرو رو کردن سیستم حکومتی و اقتصادی شفاف و روش پی گرفته میشد و جریان خمینی را کنار میزد، یا خمینی باید برای تثبیت خودش کل مخالفین و غیر خودیهای رام شده را یکی بعد از دیگر از دم تیغ میگذراند. متاسفانه تاریخ ایران شاهد شق دوم بود.

اینجا است که انقلاب اسلامی یا دقیقتر بگویم ضد انقلاب اسلامی روز بعد از سرنگونی سلطنت وارد فاز جدیدی میشود. بر پایه نفوذ و توانی که خمینی و جریان اسلامی در جریان جنبش سرنگونی پیدا کرده بودند، پایان تجمعات خیابانی را اعلام کردند و به مقابله با ادامه انقلاب پرداختند. با فرمان پایان تظاهراتها و تجمعات خیابانی و خلع سلاح مردم مسلح و حمله به جریانات مخالف ساختن بنای جمهوری اسلامی آغاز شد. ساختن پیکر این جرسومه فساد که اسمش را انقلاب اسلامی گذاشتند وقتی کامل میشود که یکی بعد از دیگری مخالفین، رقبای و متحدین غیر اسلامی مانند حزب توده و اکثریت و... را از میدان بیرون کرد و پیروزی این حرکت با یک نسل کشی از نیروهای مخالف اتفاق افتاد.

برخلاف سال ٥٧ شمسی امروز و قبل از سرنگونی جمهوری اسلامی جدال چپ و راست آغاز شده است . جدال آلترناتیوها تا کف خیابان و با سر دادن شعارهای متضاد و متفاوت گسترش یافته است. این یکی از مهمترین تحولات و تفاوتها در سیاست ایران امروز است. زیرا نه راست توهمی به چپ دارد و نه چپ توهمی نسبت به راست دارد. جنبش کارگری که اکنون جنبش اکثریت مردم تحت ستم و گرسنه باید گفت یک بار دیگر دچار توهم سال ٥٧ نخواهد شد. سیاست رهبران و فعالین کارگری و قطعنامه ها و مطالب تحلیلی فعالین چپ و کارگری در ایران از یک طرف، و سیاست ناسیونالیستی و ضد عرب و پناه بردن به مقبره کورش برای اهداف امروز و اعاده حیثیت از خاندان پهلوی و... از طرف دیگر شاهد این مدعا هستند. هر کس بخواهد از درگیر شدن در این جدال خودش را کنار بکشد آگاهانه یا نا آگاهانه، و مستقیم و غیرمستقیم به کمپ راست خدمت میکند.

دوره انقلابات دمکراتیک و انقلابات دو مرحله ای تمام شده است

بر خلاف دوره انقلابات بورژوا دمکراتیک که اساسا علیه مناسبات فئودالی میتوانست شکل بگیرد و بورژوازی هنوز جنبه های مترقی داشت، امروز بعد از دهها که از تسلط مناسبات تولیدی سرمایه داری در جهان، نه بورژوازی هیچ ترقی و پیشرفتی را نمایندگی میکند و نه انقلابات دمکراتیک میتواند شکل بگیرد. انقلابات دمکراتیک در اواخر قرن نوزدهم تا اواسط قرن بیستم در بخشی از کشورها میتوانست محلی از اعراب داشته باشد. این نوع انقلابات مخصوص این دوره انتقالی از جامعه فئودلی به جامعه بورژوایی بود. آن دوره کمونیستها مدافع آن بوده اند. زیرا هنوز در کشورهایی از جهان بورژوازی برای عبور از سیستم و مناسبات فئودالی ناچار بود علیه فئودالیسم دست به انقلاب بزند. از این زاویه بورژوازی جنبه های مترقی داشت. زیرا مناسبات و فرهنگ بورژوایی مرحله ای بالاتر و مترقی تر از سیستم و مناسبات فئودالی بود. اما از اواسط قرن بیستم به بعد با توجه به انقراض سیستم فئودالی و حاکم شدن سیستم و مناسبات تولیدی و فرهنگی و قوانین بورژوایی در جهان، طرح انقلابات دمکراتیک یا انقلابات دو مرحله ای نابجا است و تماما به تاریخ پیوسته است و زمینه های شکل گیری آن از بین رفته است.

بنابر این آنچه امروزه تحت عنوان انقلاب همگانی معرفی میشود از دو حال خارج نیست. منظور گوینده یا نویسنده آن اگر انقلاب دو مرحله ای نباشد، اشاره اش به جنبش سرنگونی طلبانه است که اساسا و عمدتا در شرایط پیروزی میتواند به اصلاحات و رفرم یا تحولاتی در نحوه اداره جامعه و طڕح قوانین جدید بیانجامید. بنابر این در عصر حاضر نه انقلاب بورژوادمکراتیک و به این اعتبار نه انقلاب همگانی محلی از اعراب ندارد. در این سطح از بحث امروز ما نه تنها در ایران بلکه در جهان سه مکانیسم دخالت توده ای برای متحول کردن یا تغییر وضع موجود را شاهد هستیم. انتخابات که با جنبشهای مطالباتی و عرصه ای جابجایی نیروها یک راه تغییر محسوب میشود، جنبش سرنگونی و انقلاب سوسیالیستی یا انقلاب کارگری.

انقلاب و ضد انقلاب

تا اینجا فکر کنم روشن باشد که در عصر حاضر پدیده ای به اسم انقلاب بورژوا دمکراتیک یا انقلاب دمکراتیک محلی از اعراب ندارد. مکانیسم جامعه برای تغییر حکومتها و یا تحولات سیاسی و اقتصادی از طریق جنبشهای مطالباتی و انتخابات، جنبش سرنگونی و انقلابات کارگری ممکن است. اینجا و در کشوری مانند ایران امروز بحث انتخابات آزاد عملا موردی ندارد. زیرا ممکن نیست و ما هم لزومی به پرداختن به آن نمیبینیم. اما جنبشهای مطالباتی و عرصه ای برای بهبود زندگی در ابعاد ایران قابل مشاهده است. جنبش سرنگونی طلبانه ای که در جریان است در ادامه خود میتواند به انقلاب منجر بشود. میگویم میتواند. اما الزامی در کار نیست و قطعیتی وجود ندارد که به انقلاب منجر شود. تجربه تا کنونی اینرا به ما میگوید که هر انقلابی ابتدا با جنبش سرنگونی آغاز میشود. اما هر جنبش سرنگونی طلبانه ای به انقلاب منجر نمیشود. این تفکیک بویژه در شرایط سیاسی امروز ایران مهم و تعیین کننده است. زیرا کمک میکند که در جریان جنبش همگانی سرنگونی طلبانه که چپ و راست و میانه در آن شریک میکنند و خواهان رفتن حکومت هستند هر کس تلاش میکند رنگ خود و افق خود را در آن جنبش تقویت کند.

از روزی که جنبش سرنگونی یا آنطور که ژورنالیسم امروز میگوید "انقلاب" همگانی موفق به سرنگون کردن حکومت میشود یک تحول کیفی در فعالیت نیروهای چپ و راست اتفاق می افتد. زیرا برای حاکمان تازه به قدرت رسیده هر جنبش و جریانی که باشند تثبیت حکومتشان اولویت پیدا میکند. اما نیروهایی که خارج از حاکمیت قرار گرفته باشند اولویتشان رسیدن به قدرت و کنار زدن نیروی تازه به قدرت رسیده است. نتیجه این کشمکش است که آینده جامعه را رقم میزند. بعد از سرنگون شدن "دشمن مشترک"، یا دولت و سیستم حاکم هر حزب و هر جنبش و طبقه ای تلاش میکند اهداف خود را در تقابل با طبقات دیگر پیگیری کند. از این مقطع به بعد همه با همی در کار نیست. همچنانکه خمینی هم بعد از کسب قدرت وحدت کلمه را کنار گذاشت و هر جریانی که مطیع خمینی نشد را از دم تیغ گذراند.

برای کمونیستها و انقلابیون هم سیاست در این دوره کیفیتا تغییر میکند. درصورتی که قدرت دست کمونیستها باشد تثبیت سیاسی حکومت تازه در اولویت است. در حالتی که قدرت را جریانات و جنبشهای بورژوایی گرفته باشند طبعا ادامه جنبش سرنگونی طلبانه به شکل قبلی ممکن نیست و باید این بار با نیروی کمتری به مقابله با حکومت تازه به قدرت رسیده بپردازید. زیرا ادامه جنبش انقلابی متحول کننده یا انقلاب کارگری همراهی همه جریانات و نیروهای سرنگونی طلب را نخواهد داشت. زیرا نیروهای سرنگونی طلبی که قدرت را گرفته اند، خواهان تثبیت قدرت خود هستند. اینجا است که اگر نیروهای کمونیست و آزادیخواه قدرت را نگرفته باشند ناچارند با حکومت تازه به قدرت رسیده مقابله کنند. هدف و استراتژی این دوره کمونیستها انقلاب و ادامه انقلاب است. روشن است جنبش همه باهمی در کار نخواهد بود.

در چنین شرایطی روشن است جابجایی موقعیت نیروها و جنبشهای سیاسی بعد از سرنگونی شباهتی با قبل از سرنگونی ندارد. نیروهای بورژوایی که قدرت را گرفته باشند بلافاصله با شعار امنیت و مقابله با هرج و مرج به میدان خواهند آمد. پایان جنبش یا "انقلاب" را اعلام میکنند و هر مخالفی را مورد حمله قرار خواهند داد. پایان اعتراضات خیابانی و تثبیت حکومت تازه به قدرت رسیده در اولویت آنها قرار میگیرد. اینجا است که بحث انقلاب و ضد انقلاب به موضوع روز جامعه تبدیل میشود. انقلاب کاگری و سوسیالیستی در این پروسه ساخته و به پیش میرود.

انقلاب سوسیالیستی

اولین سوالی که مطرح میشود این است کدام انقلاب؟ ما در همین چند دهه گذشته شاهد انواع انقلابات ارتجاعی بوده ایم. ما انقلابات در کشورهای بلوک شرق را دیدیم. ما "انقلاب اسلامی" را دیدیم. ما "انقلاب" مصر و تونس و غیره را دیدیم. آنچه ما کمونیستهای کارگری تحت عنوان انقلاب میفهمیم انقلاب سوسیالیستی و حکومت کارگری است. واضح است که هر جنبش سرنگونی طلبانه ای را انقلاب نمیدانیم و جایی هم انقلاب اتفاق افتاده باشد به سیاست و استراتژی آن نگاه میکنیم و سیاست تعیین میکنیم. بنابر این دفاع و حمایت و مخالفت ما نسبت به انقلابات متفاوت است. ما یک فرمول کلی نداریم که از هر انقلابی دفاع کنیم. در عین حال این توهم را نداریم که گویا هر جنبش سرنگونی طلبانه ای به انقلاب منجر میشود.

به قول منصور حکمت: "طبقات مختلف و گرایشات سیاسی و اجتماعی مختلف "انقلاب" را به معانی بسیار متفاوتی بکار میبرند. دنیای ما همه نوع "انقلاب" و همه نوع "انقلابی" ای دیده است. تقریبا هر کس و هر جریانی که میخواهد وضع موجود در جامعه را بشیوه ای ناگهانی و بطور غیر مسالمت آمیز تغییر بدهد از انقلاب حرف میزند وخودش را انقلابی مینامد. خیلی از این انقلابات چیزی بیشتر از ارتجاع صرف نیستند. نمونه "انقلاب اسلامی" زنده و حی و حاضر جلوی چشم ماست. عقب مانده ترین خرافات و مشقت بارترین اوضاع را انقلاب نام گذاشته اند. مرتجع ترین و کٽیف ترین عناصر نام انقلابی بر خود نهاده اند." و اضافه میکند: "کارگر کمونیست پیگیرترین دشمن چنین انقلابات و انقلابیون دروغینی است." (منصور حکمت: کارگران و انقلاب٬ شهریور ٦٨)

با توجه به مباحث فوق انقلاب از نظر ما فقط انقلاب کارگری میتواند باشد. انقلاب سوسیالیستی میتواند یک فاز پیوسته و در ادامه جنبش سرنگونی باشد. اما این تنها امکان و تنها راهی نیست که انقلاب کارگری ناچار باشد آنرا طی کند. با هر نیرو و با هر فرصتی که پیش بیاید کمونیستها نباید یک لحظه هم در کسب قدرت سیاسی تعلل کنند. فرمولبندیهای کتابی و ملا نقطی به درد این دوره ها نمیخورد و بدون واهمه باید هر مانعی را کنار زد که یک بار برای همیشه انسان بتواند از شر نظام استثمارگر و تبعیض آمیز خلاص بشود.

البته واضح است که مناسبترین و کم دردسرترین راه این است که جنبش سرنگونی بتواند در ادامه خودش به انقلاب اجتماعی و سوسیالیستی منجر بشود. اما به همان اندازه روشن است قبل از انقلاب و در جریان جنبش سرنگونی دهها احتمال دیگر ممکن است اتفاق بیفتد. در پروسه پیشروی جنبش سرنگونی ممکن است جنگ داخلی به جامعه تحمیل بشود. نمونه سوریه را در سال ٢٠١١ داشتیم که چنین شد. ممکن است دخالت خارجی اتفاق بیفتد. نمونه لیبی اتفاق افتاد و دهها نمونه از این نوع را داریم. ممکن است جنبش سرنگونی به قدرتگیری نیروهایی بورژوایی و دست راستی منجر بشود مانند ایران سال ٥٧ یا کشورهای بلوک شرق. ممکن است کودتا و ضد کودتا اتفاق بیفتد و دهها احتمال دیگر.

با این حال یک نیروی کمونسیتی و کارگری در هر حالتی باید تلاش کند با اتکا به دو فاکتور اصلی در دوره های بحرانی میدان را بر دشمنان طبقاتی تنگ کند و زمینه قدرتگیری خود را برای کسب قدرت سیاسی فراهم نماید. اول بالا بردن توان خود برای بسیج مردم علیه نیروهای ضد انقلاب حاکم با اتکا به نفوذ و توان به حرکت در آوردن جنبش کارگری و قاطعیت و سازش ناپذیری در مقابل دشمنان طبقاتی دوم نقد جریانات و جنبشهای راست چه آنهایکه در قدرت و حاشیه قدرت هستند چه جریاناتی که در اپوزیسیون قرار دارند. این دو فاکتور روش و متد لنین در جریان کسب قدرت سیاسی بود و تا کنون بهترین معمار این پروسه برای کسب قدرت سیاسی محسوب میشود.

بنابر این ما فقط با اتکا به یک نیرو و حزب قدرتمند کمونیستی میتوانیم امید به کسب قدرت و پیروزی را داشته باشیم. ما در هر جنبش سرنگونی طلبانه ای که شرکت میکنیم هدفمان پیروزی مردم برای رسیدن به دنیای بهتر است و افق و سیاست انقلاب کارگری را در این جنبش را پیگیری میکنیم.

ممکن است بجز انقلاب، تحولات دیگری اتفاق بیفتد. در چنین شرایطی ما با اتکا به وجود یک حزب قوی کمونیستی که پیش شرط پیروزی هر انقلاب سوسیالیستی خواهد بود میتوانیم دخالت موثر داشته باشیم. با اتکا به چنین حزبی جنبش کارگری و مردم را به سمتی هدایت میکنیم که مبارزات مردم به رهایی جامعه از هر نوع تبعیضی منجر بشود. کسیکه منتظر یا امیدوار به این است بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی در فضای آزاد کارش را بکند و قدرتمند بشود از همین حالا روشن است که شانس این نیرو برای قدرتگیری زیاد نخواهد بود. زیرا نیروها و جنبشهایی که بعد از سرنگونی بقدرت برسند اولین کارشان تلاش برای تثبیت شدن حکومت شان است. اگر بورژوازی یا جناحی از آن بتواند در کشوری مانند ایران قدرت را بگیرد برای تثبیت خود دست روی دست نخواهد گذاشت. سرکوب نیروهای انقلابی و کمونیست را بدون فوت وقت آغاز خواهد کرد. هر نیرویی که توان و قدرت اینرا داشته باشد که در پروسه جنبش سرنگونی در جایگاه اول قرار بگیرد، همان نیرو میتواند حکومت بعد از سرنگونی را تشکیل بدهد و افق خود را بر آن مسلط کند. در حالت دوم اگر کمونیستها قدرت را بگیرند ضمن تثبیت سیاسی حکومت کارگری راههای ادامه انقلاب و خنثی کردن تاثیر و توطئه نیروهای مخالف انقلاب در اولویت آنها خواهد بود.

روشن است در جریان این تحولات و از همان روز اول جنبش سرنگونی طلبانه همچنانکه مشاهده میکنیم جنگ آلترناتیوها آغاز میشود و نهایتا به محور تحولات پیروزی یا شکست جنبشهای راست یا چپ تبدیل میشود. بنابر این پیروزی جنبش سرنگونی با هژمونی هر جریانی اتفاق بیفتد آن نیرو تعیین کننده سمت و سوی آینده جامعه خواهد بود. ادامه و یا شکست انقلاب مستقیما به نقش نیروها و جنبشهای درگیر در جنبش سرنگونی مربوط میشود. تفکیک این دو فاز جنبش سرنگونی و انقلاب و تعیین اولویتهای هر دوره سیاست محوری هر جریان جدی سیاسی بویژه کمونیستها خواهد بود. اما دیوار چینی بین این دو فاز وجود ندارد. دخالتگری و تعیین سیاست ما کمونیستهای کارگری تحت عنوان سیاست در قبال جنبش سرنگونی طلبانه و انقلاب کارگری به این معنی نیست که دیوار چینی بین آنها کشیده شده است. واقعیت این است که در دل همان جنبش سرنگونی طلبانه و همگانی ستونهای انقلاب و یا شکست انقلاب کارگری ساخته میشوند. اما وظایف و اولویت نیروهای درگیر در جنبش سرنگونی طلبانه در دوره قبل و بعد از سرنگونی کیفیتا تغییر میکنند. یکی صوت پایان جنبش را میزند و آن یکی مارش ادامه و یا آغاز انقلاب کارگری را به صدا درمیآورد.

با توجه به جایگاه جنبشی و طبقاتی نیروهای دخیل در پروسه سرنگونی، روشن است همه این نیروها با انقلاب نخواهند بود و حتی بخشی از این نیروها علیه آن دست به اقدام خواهند زد. جنبش کمونیسم کارگری و جنبش ناسیونالیستی پروغرب در ایران دو آلترناتیو متفاوت و متضاد را نمایندگی میکنند و هدفشان اعمال و تثبیت هژمونی خود در جنبشهای سرنگونی طلبانه است. این دو جنبش از همین حالا و قبل از سرنگونی جمهوری اسلامی با دو پرچم و دو افق متضاد وارد جدال سیاسی و شرکت در جنبش سرنگونی شده اند. واضح است که انقلاب آتی در ایران انقلابی همگانی و یا همه باهم نخواهد بود. زیرا نه بورژوازی چپ خواهد شد و نه طبقه کارگر و احزاب کمونیستی افق ناسیونالیستی و پرو ترامپی را تحمل میکنند.

جنگ آلترناتیوها

جنگ آلترناتیو راست و چپ در ایران از همین امروز آغاز شده است. راست با اتکا به غرب و مشخصا آمریکا و با کمک گرفتن از فضای ضد حکومت مذهبی در ایران تلاش میکند به مردم وعده کمک غرب را بدهد و به غرب هم قول سرکوب کمونیستها و تامین امنیت سودآوری سرمایه را میدهد. با این قول و قرار که بنیاد آلترناتیو راست را تشکیل میدهد جنبش راست پرو غربی وارد میدان سیاست شده است. برای دولتهای غربی ایران کشور مهمی در خاورمیانه است و نهایت تلاششان را میکنند که چپ جایی در سیاست ایران پیدا نکند. رضایت غرب برای قدرت گیری خمینی از همینجا ناشی میشد. امروز بیش از گذشته راست و غرب ضد کمونیست هستند و هر دو میدانند فضای سیاسی حاکم بر مبارزات و اعتراضات مردم ایران ضد سرمایه داری است و شانس چپ برای قدرتگیری قوی است.

اما نیروهای راست ایران شامل سلطنت طلبان و جمهوری خواهان و قومپرستان و بخشی از حکومت و نیروهای حاشیه حکومت جمهوری اسلامی مانند اصلاح طلبان و... نهایتا و در روزهای حساس و تعیین تکلیف سمت و سوی جامعه، چه قبل و چه بعد از جمهوری اسلامی میتوانند در کنار همدیگر قرار بگیرند. همه آنها بر محور شعار توهم زای "دمکراسی و بازار آزاد" میتوانند به توافق برسند و در کمپ بورژازی پروغرب قرار بگیرند. این تلاشها از امروز آغاز شده است. دسته جات راست پروغرب هر روز دارند ائتلاف و اتحادشان را به جامعه ابلاغ میکنند که توجه مردم را به سوی خود جلب کنند. همزمان ضدیتشان را با کمونیسم و چپ برجسته میکنند تا از این طریق بتوانند کمک دولتهای غربی بویژه آمریکا و دولتهای متحد او در منطقه را داشته باشند.

راست جنگ خودش را با چپ آغاز کرده است. وقتی اعلام کردند هدف آنها شکستن پرچم نیروهای "سرخ و سیاه" است فکر شده و آگاهانه این کار را کردند. تاکیدشان بر ضدیت با کمونیسم است نه مخالفت با جمهوری اسلامی. در جریان عمل هم میبینیم هر روز این جدال را شفاف تر خواهند کرد. چپ باید به استقبال این جدال برود. هر نیرویی که بخواهد خودش را از این جدال کنار بکشید شکستش قطعی است. زیرا نه راست توهمی به چپ دارد و نه چپ و جنبش کمونیسم کارگری و رهبران و فعالین آن به راست رضایت میدهند.

با توجه به فاکتورهای فوق ما در شرایط حساس و تعیین کننده ای قرار گرفته ایم. پروسه انتخاب جامعه بین راست و چپ آغاز شده است. جنبشهای اعتراضی در ایران تا کنون نشان داده اند که تحت تاثیر فضای چپ هستند. اما این درجه از وجود زمینه مناسب نباید کسی را دچار توهم کند زیرا هر نیرویی که قدرت و توان خود را به جامعه نشان بدهد امکان موفقیتش بیشتر است. بنابر این اولویت نیروهای چپ و کمونیست و در این میان کمونیسم کارگری قدتمند شدن و قابل انتخاب شدن از طرف جامعه است. پایان


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com