گذشته با تغییرات جزئی

حمید قربانی
March 04, 2019

نوشتار زیر، یکی از اولیه ترین نقدهای من به موضع گیری اتحاد سوسیالیستی کارگری در رابطه با جنبش سبز در ایران است که در ۵ آذر ۱۳۸۹ به عنوان یک نوشته درونی پخش شده است. من البته، در نظر داشتم و دارم که نوشته های درونی خودم را با جواب های داده شده، درآینده نزدیکی با تصحیحات دیکته ای و انشایی و اضافات مشخص شده، نشر دهم. در حال حاضر این نوشته را بدون جرح و تعدیل انتشار می دهم تا ماباقی را در فرصت های بعدی نشر دهم.

حمید قربانی – سال ۲۰۲۹

 

دیروز این نوشتار را در فس بوک و گروه های فس بوکی و برای سایت ها و ... فرستادم. نگاهی دو باره به آن نمودم، به نظر من رسید که بهتر است که بدون تغییر محتوای سیاسی آن که امروز به برخی مانند دموکراسی کارگری، سوسیالیسم کارگری و اصولا به خود سوسیالیسم نگاه خوشی و اساسا باور ندارم و به جایشان ترجیح می دهم  از دیکتاتوری پرولتاریا – شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان و کمونیسم یاد کنم، اما تا آن جایی که ممکن است، تصحیحات دیکته ای و انشایی را وارد کنم. دو باره برای درج ارسال دارم. حمید قربانی  

 

 نوشته اول

 

حطابیه کمیته مرکزی به اتحادیه کمونیستها

»بنا بر این و در حالی که جناح دمکرات ها، جناح خرده بورژواها، دائمن متشکل تر می شد،اردوی کارگران تنها پایگاه مستحکم خود را از دست می داد و در بهترین حالت فقط در چند محل به منظور اهداف محلی، تشکیلات خود را حفظ کرد و به این خاطر در جنبش عمومی بطور کامل تحت سلطه و رهبری دمکرات های خرده بورژوا در آمد. به این وضعیت باید خاتمه داد.  استقلال کارگران باید احیاء گردد. » ص 62- کتاب اتحادیه کمونیست ها  مارکس و انگلس و جنبش کارگری

18450- 1848  با مقدمه ای از جعفر رسا

 

مرگ مول فرستاده اتحادیه کمونیست ها برای سر و سامان به اوضاع نا بسامان اعضای اتحادیه در آلمان، در نبرد مورگ (Morg) « اتحادیه با مرگ او، یکی از قوی ترین، فعال ترین و قابل اعتمادترین اعضاء خود را ...از دست داد.» ص 63  کتاب اتحادیه کمونیست ها

 

« دفتر مرکزی برای اینکه این فرستاده (فرستاده دیگری بعد از مرگ مول) بتواند در لحظه حاضر حرکت کند، اهمیت درجه اول قائل است. زیرا اکنون انقلابی نوین در پیش است  و اردوی کارگران اگر نخواهد دو باره به مانند 1848 مورد بهره برداری بورژوازی قرار گرفته و دنباله رو آن بشود، باید هر چه متشکل تز، هم رأی تر، و مستقل تر وارد صحنه شود.» ص 63 همان اثر

و اما ما چه کار کردیم، ما اعلام کردیم که کارگران استراتژی تشکل محور را به کناری نهند و  آن نیم چه تلاشی هم که برای متشکل شدن لازم و ضروری بود و داشت انجام می گرفت، سوسیالیست های کارگری دورن جنبش طبقه کارگر ( استراتژی تشکل محور) را به کناری نهند و تمام تلاش خود را مبذول دارند که کارگران در جنبش جاری ( ناموجود) توده ای ضد دیکتاتوری شرکت کنند، کارگری که نه تشکل توده ای دارد و نه تشکل حزبی را وارد یک جنبش توده ای تحت رهبری بورژواهای ضد دمکرات و ضد تشکل کارگری که خواهان برگرداندن جامعه به سه دهه قبل یعنی زمان پا گیری ارتجاع اسلامی بورژوائی، اگر که خیانت نباشد، یک خبط و نادانی علمی و از یک موضع کاملن خرده بورژوائی عجول، ناامید و مأیوس از مبارزه برای متشکل و متحزب شدن طبقه کارگر است.  به همه چیز شبیه است جز سوسیالیسم کارگری. آری طبقه کارگر مثل همیشه مبارزه برای متشکل شدن را در شرایط مناسب پیش نمی برد. اما، اگر متشکل شدن را از یاد ببرد بعنوان استراتژی به هیچ جائی نخواهد رسید و نصیب اش همیشه استثمار، سرکوب، فلاکت فقر و نداری و به تن فروشی رفتن است.

 

تا این جا پس از ارسال به رفقای شورا.. اضافه شده است.

 

از: حمید قربانی

به: دبیر شورای مرکزی اتحاد سوسیالیستی کارگری

موضوع:  مطلب برای ارسال به رفقای عضو شورای مرکزی اتحاد سوسیالیستی کارگری

 

رفیق عزیز سلام و با آرزوی سلامتی

 

لطفن این مطلب را برای اطلاع  رفقای شورای مرکزی ارسال نمائید. باشد که با برخورد و نقد رفقا روبرو گشته و کژی و نادرستی هایش رفع گردند.

 

با سلام های رفیقانه

 

حمید قربانی

5 آذر ماه 1389

 

 

"ولی انقلاب های پرولتری... مدام از خود انتقاد می کنند، پی در پی حرکت خود را متوقف می سازند و به آن چه که انجام یافته به نظر می رسد باز می گردند تا بار دیگر آن زا از سر گیرند، خصلت های نیم بند و جوانب ضعف و فقر تلاش های اولیه خود را بی رحمانه به باد استهزا می گیرند، دشمن خود را گوئی فقط برای آن بر زمین می کوبند که از زمین نیروی تازه بگیرد و بار دیگر غول آسا علیه آنها قد بر افرازد..."  مارکس، هجدهم برومر

 

 

گذشته بهتر از حال،آینده؟

 

پیش در مد

 

رفقای گرامی سلام:

 

هدف از نوشتن این مطلب که کمی نیز شاید طولانی و از یک نظر کسل کننده به نظر رسد،این بود که من از دوسه سال قبل وشاید زودتر این احساس را می کردم که حرف هائی که اتحاد سوسیالیستی کارگری در مورد اوضاع سیاسی ایران و بویژه جنبش اصلاحات سیاسی بورژوائی می زند دیگر با واقعیات تطبیق نمی کنند. هر چند گاه با یبرون آمدن یک نوشته ودادن اطلاعیه ای من حتا گاهی مواقع بر آشفته می شدم و این را بروز میدادم،امااین دوره و بویژه درک این مسئله که استراتژی سوسیالیست های کارگری و بویژه اتحاد سوسیالیستی کارگری یعنی یاری دادن به طبقه کارگر برای ساختن تشکلات توده ای طبقاتی (صنفی سیاسی) به دخالت و یا آوردن کارگران در و به جنبش توده ای تغییر یافته، مرا نگران نمود. کمی بیشتر دقت کردم و دیدم ما  بیشتراز آنچه که سرمایه به این جنبش بها داده بود و رویش  حساب باز کرده بود، بعنوان حریف خود به ان بها داده ایم. این نوشته می خواهد این تز را که این اهمیت دادن بیجابود را ثابت نماید و بگوید که چه ضرباتی همین مسئله به ما زده است. و اینکه اکنون نمی شود بدون یک نقد مارکسی از خود به جنبش سوسیالیستی کارگران آن خدمت را نمود که می توانستیم و می توانیم بنمائیم.

 

مقدمه

 

با خواندن بخش اول و دوم مصاحبه با رفیق رضا مقدم که در دو شماره نشریه به پیش! 57 و 58 به چاپ رسیده است، سئوالاتی که از زمانها پیش در رابطه با چگونگی برخورد ما به اوضاع سیاسی ایران (جنبش اصلاحات سیاسی، دولت نظامیان سرمایه اسلامی) جنبش طبقه کارگر  و دیگر جنبش ها در دل اوضاع متحول منطقه و جهان  و بویژه جنبش اخیر توده ای، اوجگیری و نزول آن (مثل هر جنبش موج وار دیگر اجتماعی) فکر مرا به خود مشغول کرده بودند، بیش از پیش، مطرح شدند و آزارم دادند و مرا واداشتند که در جلسه اخیر شورای مرکزی، دراین ارتباط سه سئوال را که به نظر خودم، مهم بودند،مطرح نمایم. باتوجه به برخوردهائی که در آن جلسه انجام گرفت و چگونگی حرکت تشکیلات اتحاد سوسیالیستی کارگری بعد از آن جلسات و نقشی که  می توانست و می تواند،اتحاد سوسیالیستی کارگری بعنوان یک پیشا تشکیلات سوسیالیسم کارگری داشته باشد، مرا به این نتیجه رساند که سئوالات را کمی گسترده تر و با نگاهی دو باره به چند اعلامیه و مقاله به صورت نوشته ی حاضر با شما رفقای عزیزم در میان گذارم. برای این  نوشته یک امید و یک هدف داشته و دارم، امیدم این است که این نوشته و نوشته رفیق حمید بشارت  که به طور کلی به آن سمپاتی دارم،  بتوانند با برخورد نقادانه روبرو گردند و هدف مرا که یک نقد رفیقانه، ولی بدون گذشت( مارکسی لنینی) به گذشته و حال خودمان و آماده شدن برای رو در رو شدن با حوادث بزرگ در راه بوجود آورد.

 

  من این جا کوشش می کنم که چگونگی برخورد تشکیلات اتحاد سوسیالیستی کارگری به جنبش اصلاحات سیاسی، اوجگیری و مرگ آن، مقهور آن شدن وعدم توانائی ما را در قبول مرگ بهنگام آن و بر این مبنا آماده نبودنمان برای روبرو شدن با جنبش اخیر توده ای را نشان دهم. در این نوشته نمی توانم علل این نوع برخورد ها را به خوبی  نشان دهم و اما شاید بعدا به توان این کار را نیز  که مهم است، به انجام رساند. و اما، شما شاید در این نوشته ها سرخط هائی را بتوانید و بویژه در برخوردهای تشکیلاتی از این علل را ببینید.

   من در این نوشته بیشتر به نظرات رفیق رضا مقدم  که اتفاقا می توانند تیپیک باشند، برخورد دارم، ولی اگر  چنین است  بدین دلیل واضح و روشن است که رفیق در این رابطه ها و در این اواخر  بیشتر از هر کسی نظر خود را کتبا(مصاحبه با مجله آرش و به پیش!) ارائه داده است.

 

رفقای عزیز، در اول این را  نیز بگویم  تا شما علت حساسیت مرا از این برخورد بهتر درک کنید. به باور من، به طور ابژکتیو و نه اینکه چون من نیز عضوی از اتحاد سوسیالیستی هستم، بلکه واقعیات نشان می دهند که نظرات این تشکیلات برای سوسیالیسم کارگری در ایران و تا اندازه ای اگر نگویم اساسی بوده و هستند، باید بگویم که یکی از تعیین کننده ها بوده و هستند. این تشکیلات تا کنون توانسته با وجود جثه نحیف خود، ولی با باورمندی به نیروی طبقاتی طبقه کارگر که تنها نیروی پیشبرنده اهداف انسانی در یک جامعه سرمایه داری و فراتر رفتن از آن است و نیز باور به یک  برخورد مارکسی لنینی  با خیلی ها که خود را خیلی قدرتمند می پنداشتند و شاید هم بودند،(از نظر نیروی کادری) پنجه در پنجه افکند و حریفان را به زمین زند، ولی اکنون با تحولاتی که در سطح جهانی ( شکست سیاست پشت جنگ خلیج، شکست جنگ طلبی امپریالیسم آمریکا، بحران اقتصادی و عمومی که جهان سرمایه را در برگرفته است ، طلیعه جنبش های کارگری در افق این شب تیره، خطر راست نازیستی فاشیستی در اشکال نوین در اروپا بویژه  و بیش از همه در اوضاع سیاسی اجتماعی ایران منطقه ای و ملی رخ داده است، می دهد  و تسلط هارترین جناج  جمهوری اسلامی بر دستگاههای دولتی که از طرف رفقای داخل به دولت نظامیان اسلامی سرمایه شهرت یافته است و از همه  مهمتر با یورشی که به زندگی طبقه مان آورده اند و انتظار موج نوین از مبارزات طبقاتی طبقه کارگر ونیاز به یک نیروی سیاسی طبقاتی(حزب سوسیالیست طبقه کارگر برای رهبری و راهنمائی و جمع آوری نیرو و متحد و منسجم نمودنش برای انقلاب کارگری برای نجات از به قهقهرا رفتن بشریت که نابودی و نیستی را در چشم انداز می تواند داشته باشد). ولی متأسفانه یک کندی، یک ندانم کاری از چندی قبل در و بر تشکیلات ما غالب شده است. تشکیلات را به باور من به آن جا رسانده است  که خود را آن چنان که شایسته است تکان نمی دهد.  دیدن این وضعیت، تغییرات سریع در اوضاع و عقب ماندگی اتحاد سوسیالیستی کارگری که می تواند به سوسیالیسم کارگری ضربه بزند، مرا نیز مانند همه شما وادار می کند که به این اندیشه کنم که چرا چنین شده است؟ چرا ما نا توان از بر خورد به موقع و سوسیالیستی به مسائل پیش رو شده ایم؟ البته اگر شما نیز با من شریک باشید. یک مثال می تواند روشن کننده باشد.

رفقای گرامی، حزب کمونیست ایران، به ما حمله می کند، ما را لیبرال و غیره می نامد. این با توجه به برخورد تا کنونی ما به این نیرو یعنی برخورد نکردن (1) و نقش مخربی که این حزب  می تواند حداقل در کردستان داشته باشد، همه این ها باعث این شد که ما در جلسه 5 ماه قبل شورای مرکزی به این نتیجه رسیدیم که باید به این حمله جواب دهیم. دوم  کلا به مسئله استراتژی سوسیالیسم کارگری در کردستان که نه تنها برای انقلاب ایران بلکه برای کارگران و زحمتکشان منطقه پر حادثه ی خاورمیانه تعیین کننده است، بپردازیم. رفیق ایرج اعلام کرد که این کار را خواهد کرد. از دو نوشته در حال  نوشتن و اتمام اسم میبرد که یکی در جواب مستقیم حزب کمونیست ایران است( نوشته سر دبیر نشریه جهان امروز، هلمت احمدیان و..) و دومی در رابطه با استراتژی سوسیالیسم کارکری در کردستان است و می گوید که نوشته ها را تهیه کرده است و باید تصحیح و یا نگاهی به آنها کرده برای انتشار آماده هستند. حتا مطرح می کند که دوشنبه حداقل یکی از نوشته ها، جواب به حزب کمونیست ایران آماده می شود. روز یکشنبه است و برای روز دوشنبه وعده داده می شود، ولی اکنون 5 ماه می گذرد و خبری نمی شود. این مهم است که چرا این نوشته ها آماده نشدند و اما از این مهمتر اینکه  چرا حتا در جلسه گذشته شورا کسی حتا مطرح نمی کند که چه شد؟ چرا نوشته ها حاضر نشدند؟ این  برای ما و خود رفیق این قدر غیر جدی است که در لیست موضوعات مورد بحث نیز قرار نمی گیرد. کلا به فراموشی سپرده شده و رفیق مطرح می کند که می خواهد در رابطه با چپ مقاله بنویسد و تقاضای وقت برای ارائه بحث را می کند. چرا ما چنین شده ایم؟ آیا نگرانی من از این بابت باعث تعجب است؟ اگر ما برای خودمان این چنین بی اهمیت شده ایم، پس به طریق اولی نمی توانیم از اینکه جدی گرفته نمی شویم، تعجب کنیم. شاید شما بگوئید که این یک مسئله است و با این نمی شود یک تشکیلات را کم کار و... خطاب کرد. آنگاه من می گویم که این درست، ولی در رابطه با مسائل دیگر هم برخورد ما چنین شده است. به گذارید بگویم که  رفقای عزیز حوادث با سرعت عجیبی دارند رخ می دهند و ما را کرختی عجیبی به باور من فرا گرفته است. ما مدت زیادی است که به خود مشغولی روزگار  را می گذرانیم. چرا در طول یکسال و نیم اخیر فقط با دو و یا سه اعلامیه از جانب تشکیلات به بیرون و آن هم مثلا در اول ماه مه و غیره روبروئیم؟  ما داریم ، به باور من، بعنوان تشکیلات خود را از مسائل اساسی دور می کنیم.

 

  

 

حال با این مقدمه اجازه دهید که با هم نگاهی به مصاحبه با رفیق رضا مقدم با نشریه به پیش!  بی افکنیم. اما پیش از آن توجه شما را به بخشی از توضیح و جواب رفیق رضا مقدم به یکی از سئوالات نشریه آرش  جلب می کنم.

 

در بخشی از توضیح رفیق چنین می خوانیم:  " به این اعتبار برای فرارفتن از اوضاع فعلی و تغییر اساسی و بنیادی توازن قوا به نفع مردم خواهان سرنگونی رژیم اسلامی، باید موانع آغاز اعتصاب عمومی کارگری که قطعا با خود ایجاد تشکل های کارگری را به همراه خواهد داشت، بررسی کرد و از میان برداشت."

 

به باور من خود وجود و یا عدم وجود تشکل، مانع مهم یک اعتصاب عمومی موافق است و نه اینکه همراه اعتصاب عمومی و با کمی نگاه قدرگرایانه باشد. دیگر سال 57 نیست و اصلا جنبش توده ای جاری ( روزهای مصاحبه با آرش ، چون اکنون باید اول  بودن خود جنبش را اثبات کرد. ) نیز جنبش سال 57 نبود و نیست. انگیزه طبقات و اقشار شرکت کننده در دو جنبش یکی نیستند، مثلا بورژوازی ایران در سال 57 خواهان سرنگون دیکتاتوری شاه است، ولی اکنون خواهان سرنگونی نظام دیکتاتوری اسلامی بهیچ وجه نیست و این را بارها اعلام کرده است، ابعاد سراسری بودن و نبودن و چگونگی شعارها و خواست و کلا محیط اجتماعی متفاوت است. بورژوازی ایران در شرایط کنونی به سرپرستی اصلاح طلبان حکومتی اصلا برای نجات جمهوری اسلامی وارد جنبش شده است. اوضاع جهانی و منطقه ای نیز کاملا متفاوت هستند. این ها بوقوع پیوستن و تأثیر اعتصاب عمومی کارگری و امکانات بوقوع پیوستن اش را ( وضعیت مادی طبقه کارگر) در شرایط  کنونی و سال 57 را مختلف می کنند. این همه با باور من، تشکلات توده ای طبقاتی طبقه را برایم مثل هر سوسیالیست کارگری دیگر ضروری تر و مبرمتر  از هر زمانی می کنند. این شرایط وقوع اعتصاب عمومی که بتواند رژیم را به لرزش وادارد که مرگ خویش را ببیند به نظر من بدون تشکل طبقه کارگر غیر محتمل می کند.

بخشی از جواب به یکی از سئوالات

"جنبش کارگری ایران از مرحله مبارزه برای حق تشکل عبور کرده است. چرا که مبارزه برای حق تشکل بر این تصور استوار بود که در شرایط اختناق ایجاد تشکل کارگری ممکن نیست و کارگران تنها در شرایط یک برآمد توده ای که قدرت دولت در سرکوب مبارزات کاهش می یابد قادر می شوند تشکل های مستقل و طبقاتی خود را ایجاد کنند. این تصور در مباحثاتی که در دوران جنبش اصلاحات سیاسی در درون جنبش کارگری جریان یافت کنار زده شد و کارگران شرکت واحد اولین بخش جنبش کارگری بودند که با شهامت و کاردانی ستودنی بدون اجازه از دولت و کارفرما سندیکای خود را ایجاد کردند و مبارزه برای برسمیت شناختن آن به دولت و کارفرما را آغاز کردند. "

خط تأکید از من است. آری رفقا، برای من هم مانند همگی شما تشکل یافتن طبقه کارگر برای خود طبقه و کلا مبارزه توده های زجر کشیده  در ایران اسلامی مثل آب برای ماهی است. در زنجیر مبارزاتی طبقه کارگر درایران ،امروزه،استراتژی تشکل محور حلقه اصلی است و بدون چسبیدن به این حلقه نمی توان کاری به نفع طبقه پیش برد که با مفهوم باشد. رفیق در این جا به درستی تشکل یافتن طبقه کارگر را به برقراری دموکراسی منوت نمی کند.این یکی از فرقهای اصلی بود که اتحاد سوسیالیستی کارگری و کلا سوسیالیسم کارگری را از دیگران جدا می کرد.

 

 اما مصاحبه با به پیش! قسمت دوم

 

رفقا این را هم بگویم که رفیق رضا مقدم با استفاده از کلمه "ما" و نه من، این نقطه نظرات را از دید خواننده، نقطه نظرات اتحاد سوسیالیستی کارگری و حتا گرایش سوسیالیسم کارگری می کند. هر چند که شاید گفته شود، کلمات مهم نیستند، ولی ما انسانها مقصود مان را با کلمات بیان می کنیم. بین کلمه من و ما تفاوت ماهوی موجود است.

 

رفیق در اول این قسمت از مصاحبه می گویدکه:

 

"نيروهای انقلابی و سوسياليست آنطور که لازمه چنين جنبشی است به آن جوش نخورده اند و در غياب تظاهرات، موسوی و کروبی ديدار می کنند و اطلاعيه میدهند و گويا ديگر خبری از جنبش  راديکال در داخل  نيست! اينها ميکوشند تا راديکاليسم جنبش امکان ابراز وجود علنی نيابد تا بتوانند انکارش کنند."

 

اولا همان طور که من در جلسه گذشته شورای مرکزی نیز طرح کردم این "نیروهای انقلابی و سوسیالیست" کدام ها هستند؟  آیا مقصود در این جا نیروهای متعلق به گرایش  چپ کارگری و سوسیالیستی کارگری اند؟ آیا یک مجموعه از نیروهای چپ رادیکال "نور ستارگان مرده" و یا در بهترین  حالت که در نزد ما به نام چپ رادیکال  و غیر کارگری مشهور بودند با سوسیالیسم کارگری "نیروهای انقلابی و سوسیالیست " نام گرفته اند؟.البته رفیق به غیرسوسیالیسم نامیدن چپ رادیکال در جاهای دیگر نیز اعتراض داشته که اگر موقعیت و نیاز ایجاب کرد در جلسات شورای مرکزی حداقل به  یک نمونه  از این اعتراض ها  می توان اشاره داشت، در مصاحبه بخش سوم این نظر در مورد حزب کمونیست ایران خود را روشن تر بیان می کند، (2)

ولی از این ها گذشته

آیا به طور ابژکتیو می توان نشان داد که از جنبش رادیکال در خیابانهای شهر های ایران (داخل)خبری هست؟ مگر در 13 آبان همین چند روز پیش و حتا قبل از آن چند صد هزار و یا چند هزار نفر را ما در خیابانها دیدیم؟  آیا جنبش رادیکال مطرح دیگری در سطح جامعه که رژیم را تهدید نماید، غیر از جنبش توده ای یک ساله گذشته موجود بوده و هست؟  این را برای این می نویسم که شاید رفیق ویا رفقا به گویند که نوشته شده است"با نبود تظاهرات". این جنبش اگر هست در چه اشکالی و با چه ابعادی و در کجا جاری است؟  هر چند که اگر بود، همه مجبور بودند که در باره اش حرف بزنند و من هم هر چند با گوش های کر شده هم می شنیدم، ولی شاید موجود باشد و من متوجه آن نباشم.  در حقیقت و با کمال ناباور ی و تأسف باید بپذیریم که برخورد سازشکارانه اصلاح طلبان و کل بورژوازی ایران و ناسنجیده اقشار دیگر که شاید بنا به ماهیت شان غیر از این نمی توانستند داشته باشند،  در زندان بودن  و نیز سر در گمی و ندانم کاری سوسیالیست های کارگری و بر خورد ما نیز بی تأثیر نبود و اما  یکی از دلائل عمده و مهم آن متشکل نبودن سوسیالیست ها ی کارگری یعنی فاقد حزب سوسیالیست کارگری بودن است، در متشکل کردن طبقه کارگر، مطرح کردن خواست های اقتصادی و سیاسی و کشاندن طبقه کارگر به میدان برای رهبری جنبش توده های به پا خاسته و در چنین موقعیت و اوضاع و احوالی است که جانوران اسلامی دولت نظامیان سرمایه با بر خوردهای خشن، نظامی و خشونت بی حد ومرز، تجاوز در زندان و .. موفق شدند  و می شوند که پس از 6 دی ماه سال قبل  جنبش را از خیابانها بروبند و جمع کنند. اصلاح طلبان اصولگرا و یا اصولگرایان اصلاح طلب به حق از وحشت رادیکال شدن جنبش راضی به پذیرش ریاست جمهوری احمدی نژاد شدند و تئوری اسب تروا را از گور تاریخ بیرون کشیدند و مردم را ساختارشکن و توهین کننده به مقدسات خطاب نمودند و به هوادران خویش ندا دادند که نباید تند روی نمایند و بدین وسیله منافع طبقاتی را مانند همه اعضای طبقه شان، در طول تاریخ  سیصد ساله عمر سرمایه داری در سطح جهان  بر آرزو و رویا قدرت سیاسی ارجح گذاشتند و هزیض و هزیمت را پسندیدند تا سود و پایه های اساسی آن ضربه نخورند. به آنهاهیچ ایرادی وارد نیست. این، عین واقعیت مادی امروزه جامعه ایران است که ما ناعلاجیم بعنوان ماتریالیست این واقیعت را ببینیم و علل آنرا بیان کنیم و نه اینکه هنوز در خیال مان " طلیعه انقلاب بعد از سی سال " را ببینیم. اگر این کار را نکنیم، فکر می کنیم که هنوز مردم در خیابان هستند و کارگران را  مورد خطاب قرار می دهیم که هر چند بدون تشکل  هستید بایسته است که به خیابان آیید و  برای پشتیبانی از "جنبش رادیکال عمومی" به اعتصاب عمومی و یا سیاسی دست بزنید. در صورتیکه واقعیت عینی و نه آرزوهای بر باد رفته مان این را نشان نمی دهد یعنی جنبشی موجود نیست. حال واقعا پرسیدنی است، چرااین واقعیات از دید تیز بین رفیق و رفقای دیگر عزیزم بر حذر می مانند؟ و  مورد توجه قرار نمی گیرند؟  به باور من و با توجه به واقعیات اکنون تا اطلاع ثانوی نمی توان مثلا جمع شدن چند صد نفر در جلوی زندان اوین برای دیدار فرزندان در بند شان و شعار دادن را جنبش رادیکال عمومی و یا توده ای نامید. مبارزه کارگران نیز هنوز کارخانه ای است و در محتوا و سطح طبقه جاری نیست. بدون تشکل یافتن نیز در آینده بعید است که آن چنان جاری گردد که بتواند تغییرات بنیادی و اساسی ایجاد کند که مورد نظر است.

 

پس نمی شود نوشت و دیگران را متهم کرد که به نظر شان " و گويا ديگر خبری از جنبش راديکال در داخل نيست" بلکه رفقای گرامی باید این را پذیرفت که کروبی، موسوی و کلا بورژوازی ایران با پشتیبانی پنهان و آشکار خویش از دولت نظامیان و سرکوب " ساختار شکنان"، نقش ضد انقلابی و ضد مردمی خویش و خیانت به پایه های جنبش توده ای در نابودی جنبش توده ای را بازی کردند و دیگر "نه گویا" بلکه در واقع " خبری از جنبش  رادیکال در داخل نیست." آری آنها  شوربختانه جنبش را در نبود نیروی پیش برنده اش یعنی طبقه کارگر در بارگاه منافع طبقاتی شان و خامنه ای و بوسیله دولت نظامیان سرمایه و به سرپرستی پاسدار احمدی نژاد قربانی کردند! اگر بتوان و می توان آنها را متهم کرد، در این است و نه آن. به نظر من گاهی مواقع آگاهانه و یا ناگاهانه انسان نمی تواند واقعیات را از آرزوهای خود جدا نماید و آرزوها و خواست ها جانشین واقعیت می گردند.

در هر حال چه دوست داشته باشیم و چه نداشته باشیم در خارج از ما و تصورات ما چه "رادیکال" و چه "غیر رادیکال و یا ارتجاعی" شوربختانه جنبشی در خیابانها نیست. ما وظیفه داریم با دیدن این اوضاع، واقعیات را تحلیل نمائیم که چرا این اتفاق افتاد؟ و علل آنرا بیان نمائیم تا ما را بتواند در آینده یاری کننده باشد.و نه اینکه بگوئیم " و گويا ديگر خبری از جنبش راديکال در داخل نيست!. این یک واقعیت هر چند تلخ ولی یک واقعیت داده شده است. آیا تأثیر این  را در فعالیت های خارج کشور نیروهای هوادار جنبش چه سبز و چه سرخ، نمی بینیم؟ دیگر جنبشی نیست تا اینکه "نیروهای سوسیالیست و انقلابی" به آن جوش بخورند و یا نه؟  دیگر چرا از جوش خوردن "لایق" با این جنبش صحبت می کنیم؟  سوسیالیست های کارگری و طبقه کارگر با سیاست و استراتژی ایجاد تشکل، می تواند با درسگیری از ندانم کاری های خویش جنبش دیگر و شایداندکی متفاوت را که زمینه های مادی آن  با توجه به وضعیت اقتصادی و مادی طبقه کارگر بیش از همه جا در میان خود طبقه کارگر و دور و بری هایش (معلمان و پرستاران) مهیااست، بیآفریند و دولت سرمایه را در پیکره و شمایل اصلی اش یعنی نظامی امنینی  مورد تعرض قرار دهد. به باور من حداقل 80 درصد کل ساکنین جامعه آمادگی برای خیزش دو باره را به طور بالقوه دارند.این بالقوه با متشکل شدن و سیاست متشکل شدن داشتن است که تبدیل به بالفعل می شود.

 

 دوم اینکه  رفیق می نویسد

"ديناميزم راديکال اين

جنبش اينها را ناچار ساخته تا با آگاهی نسبت به عقوبت آن، به گذشته رژيم اسلامی بعضا نظير تاج زاده صريح انتقاد کنند و يا" مانند موسوی با زيرکی و در يک فضای غبار آلود شرايط فعلی را" و آنهم بدليل مصالح همين جنبش مناسب انتقاد ندانند."

 

رفیق رضا می تواند توضیح دهد که آیا واقعا  موسوی برای مصالح همین جنبش است که شرایط فعلی را مناسب انتقاد نمی داند؟ این را شمااز کدام فاکت واقعی نتیجه می گیری؟ این برداشت شما از کدام عملکر موسوی که می خواهد جامعه را  بدوران "طلائی امام خمینی" برگرداند، ناشی می شود؟ مگر ایشان از گذشته ننگین چه انتقادی داشته است که باید از ایشان انتظار داشت که شرایط کنونی را نقد کند که حالا بیائیم و بنویسیم که "  وآنهم بدلیل مصالح همین جنبش مناسب انتقاد ندانند؟  نمی دانم که  می توانم این سئوال را نیز داشته باشم و یا اینکه هنوز زوداست. زیرا که امید این است که رفیق و رفقا بگویند که این فقط یک اشتباه لپی بوده است. ولی چون در جلسه شورای مرکزی من این مسئله را نیز  مطرح کردم و از رفقا توضیحی نشنیدم. در به پیش! 58 نیز من هر چه گشتم در این باره توضیح و تصحیحی ندیدم، پس فکر کنم که جا داشته باشد که هشدار دهم و بپرسم که رفقای عزیز اگر این توهم داشتن به جلادی چون موسوی نیست؟ پس چیست؟ حال علاوه بر سئوالات پیشین یک سئوال واقعی دیگر نیز مطرح است و آن اینکه رفیق رضا و یا هر رفیق دیگری آیا می توانند نشان دهند که این کدام مصالح جنبش است که موسوی را به لب فرو بستن دعوت می کند؟ به باور من چیزی که راهنمای این جلادان در سکوت و گویا بودن شان است به گفته آیت الله عظمای جنبش اصلاحات موسوی خوئینی ها  (سر دبیر سابق یا کنونی نشریه سلام)  حفظ نظام است. این سید 10 روز مانده به انتخابات دهم ریاست جمهوری یک مصاحبه با سایت روز و یا امروز دقیقا حضور ذهن ندارم، می کند. در آن درست مانند خمینی می گوید که " اگر نظام به خطر بی افتد، می شود از برخی واجبات و محرمات دین گذشت." حال نیز حفظ نظام سیاسی و اجتماعی و احساس خطر کردن که بارها موسوی خود اشاره کرده است و به زبان دیگر در نظر گرفتن  منافع مادی طبقه است و نه "مصالح جنبش "که موسوی را به سکوت و به تمکین فرا می خواند. هواداران موسوی و کروبی برای فریب مردم و کارگران چاره ای ندارند جز اینکه  بگویند رهبرانشان از سر مصالح جنبشن توده ها دورغ می گویند و در عوض فقط به تهدید حریف اکتفا می کنند، را" مصالح جنیش رادیکال"  به خوانند، ولی ما که نباید به گفته شان در باره خودشان باور داشته باشیم، به قول خودمانی هیج بقال سر کوچه هم نمی گوید که دوغ من ترش است. به قول لنین اما، هر حرف و عملی حکایت از منافع طبقاتی طبقه ای مشخص می کند.

 

 سوم  اینکه رفیق می نویسد:

"آماده بودن شرايط بدين معنی است که دخالت فعالين و پيشروان کارگری برای سازماندهی کارگران برای دخالت در اوضاع کنونی خلاف جريان نيست و با شرايط فعلی از هر نظر خوانايی دارد و همسو است.  به ويژه در مقايسه با دوره گذشته، يعنی دوره ای که اصلاح طلبان اسلامی هنوز از بدنه رژيم رانده نشده بودند، شرايط از هر لحاظ مناسب تر است.

 

"در دوران اصلاحات سياسی که هنوز اصلاح

طلبان بخشی از رژيم بودند، استراتژی جنبش کارگری ايجاد تشکل بود. با عروج جنبش اعتراضی پس از انتخابات، استراتژی جنبش کارگری به ميدان آمدن و دخالت در جنبش عمومی فعلی است." سرنوشت اين جنبش که ميليونها مردم و از جمله خود کارگران را (اگر چه نه به مثابه طبقه متشکل و با سلاح اعتصاب)

به حرکت در آورده نبايد بدون دخالت جنبش کارگری رقم بخورد. سازماندهی جنبش ايجاد تشکل های توده ای کارگری در ابعاد گسترده در بطن دخالت همه جانبه جنبش کارگری در جنبش فعلی ميسر است. بيانيه های روز کارگر امسال اين جهت گيری را بخوبی نشان داد." تأکید از من است.

به نطر من طبقه کارگردراین شرایط زمانی می تواند به عنوان طبقه و نه آحاد "دخالت همه جانبه" نماید که متشکل باشد.

 

 بعد از تجربه ی بزرگترین انقلاب توده ای شکست خورده 22 بهمن که تجربه ی خیلی گرانی بود دیگر نمی توان،استراتژی تشکل محور را چنین ساده پنداشت. امروز باید بدانیم که طبقه کار بدون تشکل از این دخالتگری ناتوان است.این را بیشترازهرچیز واقعیت های کنونی مبارزه نشان می دهند.

 و امادر رابطه با این  مسئله که در دوران اصلاحات سیاسی استراتژی سوسیالیسم کارگری  تشکل کارگری بود و حالا به میدان آمدن و دخالت در جنبش عمومی، اولا چرااین استراتژی سوسیالیسم کارگری و تغییر آن باید با بود و نبوذ جنبش اصلاحات سیاسی بورژوازی ایران مچ شود؟ تاآن جائی که با مرگ یکی،از دور خارج شدن دیگری را تداعی کنیم. دوما پرسیدنی است که در نظر بگیرید که جنبش اصلاحات سیاسی از طرف طبقه بورژوازی ایران در دستور قرار نمی گرفت، بااین همه تجربه خونین که درعدم تشکل پرولتاریا دارد، آیا نباید طبقه کارگر در ایران در فکر متشکل شدن می بود؟ یا اینکه استراتژی تشکل محور میداشت؟  آخر مگر طبقه کارگر ایران بدون داشتن تشکل های طبقاتی و سراسری می تواند، روز خوشی را برای خویش و آیندگان در چشم انداز داشته باشد؟ مگر داشتن و نداشتن تشکل برای طبقه کارگر دلبخواهی است که در یک دوران در دستورش قرار بگیرد و روز دیگر نگیرد؟ مگر پیروزی طبقه کارگر بر طبقه سرمایه دار و دولت هارش و پیشروی بسوی یک جامعه فارغ از این همه انگل و زالو، شکنجه و اعدام بجز متشکل شدن چاره ای است؟ به نظر می رسد که رفیق در این تخیل است که داشتن استراتژی تشکل محور برای  طبقه کارگر  یک نیاز تئوریک است و نه هست و نیست طبقه در گروه داشتن همین استراتژی است. و یا جنبش اصلاحات سیاسی طبقه سرمایه دار فرصتی ایجاد کرده بود که طبقه کارگر را به استراتژی تشکل محور رسانده بود و چون این فرصت پایان یافت آری این کاملا درست است که  طبقه کارگر چه با تشکل و چه بدون  می تواند و بایسته است که در هر جنبشی که رگه ای از ترقی خواهی داشته و بر علیه دولت اسلامی ویا هر دولت و جک و جانور دیگر سرمایه و حامیان سرمایه داران جاری است و با هر جناح و دار و دسته اش شرکت کند، ولی با چشم انداز و استراتژی متشکل کردن خویش و گرنه باز قتل عام های دیگری اگر بدتر از دهه ی 60 نباشد، کم خسارت تر و تراژیک تر نخواهند بود را با احتمال زیاد باید که انتظار بکشیم.  توجه شما را در اینجا  به گفته  یک رفیق کارگر جلب می کنم  " متاسفانه اعتراضاتی که در شهرهای بزرگی چون تهران انجام می‌شود به دلیل ناهماهنگی  و نداشتن تشکل‌های کارگری و متشکل نبودن کارگران و عدم اتحاد و پراکندگی‌شان برای اعتراض‌های هدفدار و تشکل یافته و شاید بتوان گفت از ترس از دست دادن تنها منبع درآمدشان و گرسنه ماندن خانواده‌شان به شکست می‌انجامد و هیچ نتیجه مثبتی ندارد. کارگران باید متشکل شوند و با اتحادشان است که می‌توانند حقوق و مطالباتشان را از سرمایه‌داران بگیرند" ، (توماج  گزارش کوتاهی در مورد وضعیت کارگران شرکت نفت- 30 آبان1389، کانون دوستداران کارگران سوسیالیست - خارج کشور) .

   حال بد نیست که با هم نگاهی  نیز به یکی از تیز ترین  نوشته های اتحاد سوسیالیستی کارگری یعنی اعلامیه در باره کشتار کارگران خاتون آباد بکنیم. متن اولیه این اعلامیه را خود رفیق رضا مقدم نوشته بود. دراین اعلامیه و با دقت نوشته می شود: "تنها دليل جسارت جانيان حاکم در شليک به تجمع کارگران، متشکل نبودن کارگران ايران است. اين وحوش آدمکش زبون تر از آنند که حتى فکر قتل عام کارگران متشکل را بخود راه دهند. فقط يک طبقه کارگر متشکل ميتواند آدمکشان حاکم بر ايران را متوقف کند و آنها را به جايى که تاريخا به آن تعلق دارند بفرستد و قطعا خواهد فرستاد. " تأکید از من است.

 حال از رفیق و از خودم و از همه شما اعضای شورای مرکزی اتحاد سوسیالیستی کارگری  می پرسم که اگر " فقط يک طبقه کارگر متشکل ميتواند آدمکشان حاکم بر ايران را متوقف کند و آنها را به جايى که تاريخا به آن تعلق دارند بفرستد و قطعا خواهد فرستاد." درست است پس چگونه است که چند سال بعد و با  مرگ جنبش اصلاحات و آمدن تودهها که بهترین شرایط برای متشکل شدن است، تشکل یافتن بعنوان استراتژی از دستور" سوسیالیسم کارگری" با باور ما خارج می شود؟ آخر مگر می شود که تشکلی که همه چیز را به درست به متشکل شدن کارگران ربط می دهد و گره می زند،از کلماتی چون فقط برای رساندن مقصوداستفاده می کند به یک باره با از دور خارج شدن اصلاح طلبان و در خیابان بودن تودهها،(جنبش رادیکال عمومی) دیگر استراتژی تشکل محور برای طبقه کارگر که از نان روز برایش ضروری تر بود، بدون سر و صدا دود شود و به هوا رود و استراتژی خود را که هیج بلکه استراتژی سوسیالیسم کارگری راآوردن کارگران به میدان و دخالت در جنبش عمومی و حتما برای  فرستادن همان " آدمکشان حاکم بر ايران"، "به جائی که باید فرستاده شوند." در شرایط بی تشکلی کارگران، باشد ؟  ما می خواهیم کارگران غیر متشکل را به میدان به کشانیم  که  حاکمان را سرنگون کنیم، پس تکلیف آن گفته های ما چه می شود؟ من نمی گویم که حتما آن گفته ها درست بودند، ولی کمی جدی تر به اسنادمان برخورد کنیم. این هم در حالی گفته می شود که این جنبش توده ای  نیز، دیگر موجودیت ندارد. پس در اتخاذ و یاعدم اتخاذ استراتژی تشکل محور اولی یعنی جنبش اصلاحات بورژوائی  مهم و تعیین کننده بود و نه دومی. راستی چرا ما چنین شده ایم؟   چرا نمی خواهیم اول و پیش از همه چیز به خودمان و به نوشته های خودمان دراین چند ساله برخوردی داشته باشیم و بگوئیم که چرا گفتیم ؟ و چرا نشد ؟ و بعد استراتژی جدید اعلام نمائیم؟

اما، حوادث اخیر بیشتر و واضح تر از هر نوشته و بحثی ضرورت یک استراتژی تشکل محور را در دستور رهبران  و فعالین علنی و مخفی کارگران به طور کلی و سوسیالیست های کارگری، قرار داده است.  تشکلاتی که نخواهند به این مسئله با جدیت برخورد کنند، سرنوشتی را می یابند که "نور ستارگان مرده " یافته اند.

 در ایران اگر مثلا این فرض ناممکن را ممکن بدانیم که رژیم جمهوری اسلامی سرنگون نیز شد. رژیم آینده از هر پسوند و پیشوندی برخوردار باشد، همان کشتار کنونی در اتنظار طبقه کارگر و تودههاست. زیرا که دیکناتوری در چنین جوامعی از ذات خود سیستم سرمایه در جامعه  بر می خیزد و نه از اسلامی بودن و یا شاهنشاهی و غیره. حلقه اصلی برای به مصاف طلبیدن چنین دیکتاتوری داشتن اشتراتژی تشکل محور برای طبقه کارگر است.  تشکل یافتن طبقه کارگر در هر شرایطی از این مادیت بر می خیزد و ایدئولوژی های گوناگون توجیه این خفقان سرمایه اند و نه بنیان دیکتاتوری. گرچه این فرض که دولت اسلامی سرنگون گردد بدون متشکل شدن طبقه کارگر حداقل در یک زمان قابل پیش بینی با داده های موجود ( برخورد طبقه سرمایه دار، وزن طبقات و اقشار دیگر و یا جنبش های اجتماعی) غیر ممکن به نظر می رسد که خود ما بارها و بعناوین مختلف  به ا ین اذهان کرده ایم و باور داریم، ولی  بفرض که فرض( سرنگونی می شود)، داشتن، احتمالی هر چند یک درصد به نظر برسد، ولی باز هم می شود، آنرا در یک بحث منطقی دخالت داد. در آن شرایط طبقه کارگر بدون تشکل چه سرنوشتی خواهد داشت؟  آیا سرنوشتی بدتر از سال 57 نخواهد داشت؟  پس همان طور که دیکتاتوری در ایران سرمایه اساسااز حرکت خود سرمایه ناشی می شود، تشکل یافتن کارگران در تشکلات طبقاتی توده ای شان نیز از ضرورت رهائی شان و رسیدن حتا به خواست های روزمره شان بر می خیزد و نه با جنبش سیاسی طبقه ای دیگر شروع گردد و با پایان یافتن آن نیزازدستور طبقه و پیشروان اش بعنوان استراتژی خارج گردد. یا با نبودن جنبش تودهها بر عکس زمان شاه، در دستور قرار گیرد و آمدن تودهها به میدان بعنوان استراتژی از دستور سوسیالیست های کارگری خارج گردد. واقعا آیا این یک خوش بینی نیست  که خیال گردد، می شود، جمهوری اسلامی را بعنوان دولت سرمایه در ایران را با  تجربه ای که سرمایه داران داخلی و خارجی از انقلاب 57 دارند، با یک جنبش توده ای و اعتصابات طبقه کارگر( اگر که حالا بگیریم که طبقه کارگر وارد می شد) که این فرض خود جای سئوالات زیادی دارد، به  نفع تودههای رنجکشیده و طبقه کارگر سرنگون کرد؟  زیرا که یک اعتصاب  عمومی موفق احتیاج به یک صندوق مالی دارد که کارگر بدون تشکل از چنین چیزی محروم و ناتوان است. یکی از علل اینکه کارگران ایران در دوره اخیر دست به چنین اعتصابی نزدند می تواند عدم همین صندوق مالی باشد. دراین جا تناقض دیگری نیز موجود است و آن اینکه ما یعنی سوسیالیست های کارگری مگر در فکر متشکل شدن و تشکیل حزب نیستیم؟  مگر نبایداین استراتژی ما باشد؟ مگر بین  متشکل شدن سوسیالیست های طبقه و خود طبقه کارگر در تشکل های توده ای طبقاتی اش تفاوت ماهوی قائل هستیم؟

 من قبول دارم که تاکتیک های طبقه کارگر برای عملی کردن این خواست و نیاز بنیادی در هر شرایطی می تواند متفاوت باشد و باید باشند. دراستراتژی سر سخت و در تاکتیک نرم و منعطف بودن کار ما  سوسیالیست مارکسی است، من این ها را از رفقای سوسیالیستم واقعا یاد گرفته ام.  مثلا اگر روزی گفته می شد که اساسا طبقه کارگر بایسته است که بر نیروی طبقاتی خود و بر مبارزات اقتصادی اساسا و سیاسی خویش و اشکال آن مانند اعتصاب و تظاهرات و غیره متکی باشد، ولی در یک شرایط متفاوت سیاسی مانند همین جنبش توده ای گذشته که میلیونها انسان به میدان مبارزه پا گذاشته اند و دیکتاتوری را برای مدتی هم که شده مورد تعرض قرار داده  و از قدرت سرکوبگری اش کاسته اند، محیط را برای طبقه برای پیشبرد هدف استراتژیک اش یعنی تشکل مهیا تر کرده است.  طبقه کارگر با استراتژی و چشم انداز متشکل شدن با شرکت در چنین جنبش هائی شرایط را هر چه بیشتر برای متشکل شدن خویش مساعد می کند، چون در شرایط جامعه ای مانند جامعه امروز ایران، خفقان سیاسی و دیکتاتوری یکی از موانع مهم و اصلی برای جلوگیری طبقه کارگر از متشکل شدن است. ولی به نظر می رسد که با توجه به تجربیات طبقه کارگر ایران در این صد سال مبارزه اش و مخصوصا سی و دو سال زندگی و مبارزه در جمهوری اسلامی خفقان آمیز سرمایه، استراتژی خود را بر این قرار دهد که بی تشکل و بدون استراتژی تشکیل تشکل های مبارزه طبقاتی  در چنین جنبش هائی  شرکت کند، چنین استراتژی ای به نطر من، برای  طبقه کار بویژه وبالکل توده های  زجر کشیده  نمی تواند مثمر ثمر و یاری کننده باشد.  طبقه کارگر بایسته است که بداند بدون تشکل راه به جائی نمی برد و نمی تواند دیگر دولتی مانند جمهوری اسلامی را  نیزسرنگون نماید. به باور من اشکال دیدگاه رفیق رضا در این مصاحبه  و اتحاد سوسیالیستی در اتخاذ استراتژی دیگری در این است که اولا جنبش اصلاحات سیاسی برایش و برایمان اصل شده است، در رابطه و برای داشتن استراتژی تشکل محور  و نه نیاز اساسی طبقه کارگر به تشکل برای حتا رسیدن به اولیه ترین نیازهایش. اینکه استراتژی تشکل محور خوب است و غیره چیزی نیست که امروز من بگویم، بلکه تمام زندگی دهساله اتحاد سوسیالیستی بر این قرار گرفته بود، البته تا دو سه ساله اخیر. دوما اینکه مثل اینکه  فکر می کنیم که شرایط شبیه سال 57 است و می شود بدون تشکل طبقاتی کاری کرد، رژیم را سرنگون نمود. دراین جا بالا و پائین رفتن اتمسفر اصلاحات سیاسی  برای رفیق و رفقای دیگر تعیین کننده می شود. و اما ببیند رفیق محمد قراگوزلو در آخرین نوشته اش چه می گوید:

 " از شغال به سگ زرد پناه بردن و برعکس، ناشی از ناآگاهی نيست. ناشی از ناگزيری و استيصال است. تا زمانی که طبقه ی کارگر به صورت متشکل اعم از تريديونيونی يا حزبی - وارد ميدان نشود هيچ يک از دولت های راست از فشار فعلی (رياضت اقتصادی) نخواهند کاست. حضور طبقه ی کارگر فرانسه و زير فشار گذاشتن دولت سارکوزی همان قدر حاوی پيام های مهم است که غيبت طبقه ی کارگر انگليس و مانور آزادانه ی دولت ديويد کامرون. مبارزه ی طبقه ی کارگر حتا در قالب اتحاديه يی نيز می تواند در آينده و در صورت انکشاف مبارزه ی طبقاتی و تبديل طبقه ی در خود به طبقه ی برای خود و شکل بندی حزب نيرومند؛ دولت های نئوليبرال و سوسيال دموکرات ضد کارگری رااز قدرت سياسی خلع يد کند "  تأکید از من است.

 

یک نتیجه گیری مقدماتی از این قسمت

به باور من می باید که به جای مطرح کردن اینکه پرولتاریا با شرکت خویش در جنبش عمومی و با توده ها (که متأسفانه زمان مصاحبه دیگر چندان خبری از چنین جنبشی نیست) و با استفاده از این شرایط مناسب در فکر سازمان یابی صنفی سیاسی خویش باشد. در محیط کار و محل زتدگی خویش را متشکل و متحد کند. به یک باره اصلا صورت مسئله را پاک می کنیم و استراتژی را ( متشکل شدن پرولتاریا) تغییر یافته اعلام می کنیم. آرزو داریم که پرولتاریا نه به صورت نیروی سازمان یافته که تنها چاره کاراست، بلکه توده وار و بی شکل در مبارزه ای که دیگر در واقیعت اجتماعی نیز وجود خارج از ذهن ما ندارد، مستحیل شود. چرا؟ زیرا جنبش اصلاحات سیاسی طبقه مقابل شکست خورده و تودهها در میدان هستند. ما ئیکه روزی آرزو می کردیم و تمامی کوشش مان را روی این متمرکز کرده بودیم که غول کارگری بیدار شود و در هیبت طبقه برای خود یعنی تشکل یافته و آگاهانه وارد صحنه مبارزه سیاسی شود، حال که غول نیمه خواب و نیمه بیداراست،او را نامتشکل رها می کنیم،ازاو می خواهیم واردصحنه شود. شوربختانه یک باراین غول با همین استراتژی ( بدون تشکل و با فراخوان به شرکت در مبارزه تودهها ) وارد شده است و تجربه تلخی را دارد. غول که آن تجربه را دارد، شاید به طور غریزی مقاومت می کند و به دعوت ما ( اتحاد سوسیالیست کارگری) جواب منفی می دهد. جنبش توده ای جلوی چشم ما شکست خورده و یا حداقل از نیرو افتاده و نشانی از حرکت اش نمایان نیست و ما همچنان بانگ برمی آوریم که استراتژی تشکل محور به کنار و اما غول را باید وارد کرد، به کجا و برای چه ؟  در رویایمان جنبش رادیکال عمومی می سازیم و ناتوانی را توانائی جلوه می دهیم. با خیال راحت باز نسخه دیگری می پیچیم.اما؛ که این اما به قول لنین امای کوچکی نیست! این گفته ها دیگری کاربردی ندارند. کسی را به مبارزه نمی کشانند. کلماتی اند که بر روی کاغذ و یا مانیتور ریخته می شوند. کسی را نه می رنجانند و نه طبقه ای را شاد می کنند. فقط وظیفه شان این می شود که ما را از یک بر خورد نقادانه به خود و اعمال خویش و ندانم کاری هایمان محفوظ دارند. آیا واقعا می توانند ما را از نقد محفوظ دارد؟ نمی دانم!  راست اش را بخواهید چنین آرزوئی را ندارم و باواقعیات کنونی نیز هم خوانی ندارند. درافق کور سوئی مرا به خویش می خواند که حرکت نمرده است و نمی میرد. دهنه اسب سرکش تخیل را باید دراین جاکشید و از پر گوئی بیش از این حذر داشت و گرنه درد زیاداست. این قسمت که طولانی نیز شده را در این جا قطع می کنم.

 

قسمت دوم

و اما نگاهی گذرا به دو اعلامیه مهم در رابطه با دیدگاه اتحاد سوسیالیستی کارگری نسبت به جنبش اصلاحات سیاسی حکومتی، مرگ ناباور آن  و نیز نوشته هائی در باره دولت احمدی نژاد ( از رفقا ایرج و رضا)  که می توانند به باور من ما را بیشتر از قبل قانع  به  اینکه به یک نگاه نقادانه مارکسی به گذشته خود نیازمند و احتیاج داریم و بعد درک خودم از بیانیه کنفرانس هفتم اتحاد سوسیالیستی کارگری و یک نتیجه گیری مقدماتی و کلی.

 می دانم که خیلی نوشته طولانی می شود. اما رفقای عزیز باور کنید که این برایم و به نظرم برای حرکت ما در آینده خیلی تعیین کننده است. این ها دلائل اساسی و اصلی اند که اعضای این تشکیلات نه اینکه افزایش نمی یابند، بلکه روز بروز آب رفته و تا اندازه زیادی بقیه را کرخت کرده است. نمونه، کمیته خارج و سرنوشت آن.

 

 

انتخابات هفتم مجلس و طبقه کارگر

 

"طبعا آنها که انتخابات را بدليل عدم امکان پيشبرد اهداف اصلاحات از طريق مجلس هفتم تحريم کردند غافلگير خواهند شد هنگامى که مشاهده کنند همين مجلس هفتم هم مستقل از ترکيب آن عملا چاره اى بجز حرکت براى پيشبرد جنبش اصلاحات سياسى ندارد."

 

 

 

ولی عملن مجلس هفتم به سدی در برابر جنبش اصلاحات سیاسی تبدیل شد  و زمینه ی مناسبی  گردید برای روی کار آمدن دولت سپاهی و اطلاعاتی احمدی نژاد.

ولی  چرا هنوز  ما حاضر نیستیم به این برداشت ناصحیح خویش بر خورد درستی کنیم؟ به برخورد احزاب بورژوائی به اشتباهاتشان نگاه کنید. حزب سوسیال دموکرات سوئد دارد همه ارکان اش را زیر سئوال می برد، بعد از اشتباهاتی که در انتخابات  کنونی  مجلس این کشورمرتکب شده است.

 

 

"بحران موجود يااز طريق راه حل طبقه کارگر که انقلاب عليه جمهورى اسلامى است پايان مييابد و يا از طريق راه حل سرمايه داران که جنبش اصلاحات سياسى است. راه سومى وجود ندارد."

 

ولی عملا این نشد، بلکه دولت نظامیان  است که کوشش می کند که بحران را به نفع خویش  و سرمایه حل نماید.

این رابگویم که بحران حاظر باز هم دو راه  محتمل دارد یا کارگران موفق می شوند با بوجود آوردن تشکلات توده ای طبقاتی  (صنفی سیاسی)  خویش و رهبری کردن اکثریت تودههای رنج و زحمت یعنی بیش از هشتاد درصد از ساکنین جامعه، شرایط را به نفع انقلاب تغییر دهند و دولت سرمایه را سرنگون نموده وبا ایجاد دموکراسی کارگری، خود و دیگران را نجات دهند و یا نه  " جنبش اصلاحات سیاسی "، بلکه دولت نظامیان سرمایه است  که به نفع سرمایه و اعمال دیکتاتوری و جامعه را منکوب کردن بحران موجود را حل نماید.

 هر چند که غیر محتمل نیست که موج دوم یعنی جنبش یقه آبی ها از سر ناعلاجی دست به مبارزاتی به زند. اما فکر نمی کنم که با توجه به اوضاع منطقه و جهان موفق گردد که بدون تشکل بتواند عمل با مفهومی یعنی تهدید دولت سرمایه و برای آزادی و سوسیالیسم انجام دهد.

 

در ادامه چنین می خوانیم

"در مقابل اما، هر روز ادامه حکومت اسلامى براى طبقه کارگر چيزى جز زندگى در يک جهنم واقعى نيست. برخلاف جنبش اصلاحات سياسى، طبقه کارگر براى سازمان يافتن و متشکل شدن بيشترين تعجيل را دارد. سوسياليستهاى جنبش کارگرى بايد فعاليت و تلاش خود را صد چندان کنند تا طبقه کارگر ايران در تشکلهاى طبقاتى خود متشکل شود. جريان مقابل طبقه کارگر همچنان جنبش اصلاحات سياسى است که بخشهايى از آن با اندکى فاصله گرفتن از رژيم اسلامى قدرتشان براى تاثير گذارى بر جنبش کارگرى و جنبش هاى حق طلبانه افزايش خواهد يافت و اين هوشيارى بيش از پيش سوسياليستهاى جنبش کارگرى را مى طلبد." تأکید از من است.

کميته اجرايى اتحاد سوسياليستى کارگرى

٢٨ بهمن ١٣٨٢ "

 

این همه مقهوریت و این همه توان در ناتوانی دیدن نمی دانم که چرا توجه هیچکدام از ما را جلب نکرد؟ به نظر من اگر نگاه دقیقی داشتیم، می توانستیم از شکست اصلاح طلبان در انتخابات شوراهای شهر و روستا و بعد شهردار شدن احمدی نژاد و گفته های خاتمی در باره قدرت اش بفهمیم که جریان به چه سمتی تغییر کرده است. و اما برای ما مثل اینکه دشمنی قوی تر از جنبش اصلاحات سیاسی وجود نداشت. ما بدنبال اثبات این بودیم که "راه سومی وجود ندارد"

 

"رژيم اسلامى براى بقا بايد بر طبقه سرمايه دار ايران متكى شود و هيچ گريزى جز گردن گذاشتن به خواستهاى اين طبقه كه توسط جنبش‏ اصلاحات سياسى نمايندگى مى شود، ندارد". به اين اعتبار رژيم اسلامى ناگزير است امكان دستيابى طبقه صاحب سرمايه ايران را به قدرت دولتى فراهم آورد و برابرى سياسى و حقوقى همه آنها را براى استفاده از ابزارهاى دولتى برسميت بشناسد. از لابلاى تمامى صف بنديهاى جديد، هم در جنبش‏ اصلاحات سياسى و هم در حاكميت رژيم اسلامى، همين اين اهداف صاحبان صنايع و سرمايه است كه دارد متحقق مى شود. از درك اين اوضاع فقط آن نيروهايى عاجزند كه جبهه دوم خرداد را تنها نماينده جنبش‏ اصلاحات سياسى در حاكميت مى دانستند كه خود جبهه دوم خرداد نيز كه چنين تلقى از خويش‏ داشت از زمره آنهاست.

 

انتخاباتی که ارزش تحریم ندارد.

خرداد 1384

تأکید باید از من است.

 

این باید از کدام واقعیت اجتماعی نشأت می گیرد؟ به باور من هیچ. زیرا که اصلاح طلبان از شوراها و مجلس به بیرون ریخته شده اند. آب از آب هم تکان نخورده است.  ولی در مااین نوع برداشت بعد از انتخابات رئیس جمهوری نیز باقی است. درست  همین نگاه است که بعد از پیروزی احمدی نژاد و نظامیان بر اصلاح طلبان، دولت احمدی نژاد را یک دوره زودگذربه اندازه یک " پرانتز" می کند. در عوض جنبش اصلاحات سیاسی سقط شده را در حال برگشت. به نظر می رسد که الله کلنگ یا  پیروزی جنبش اصلاحات سیاسی  و یا پیروزی طبقه کارگر متشکل گریبان ما را چسپیده بود. شاید هم هنوز چسبیده باشد.

 ما به اینکه  روزی بانگ جهانی برنامه ای داشت که  جمهوری اسلامی، خویش را  برای ورود به  بازار جهانی  می بایست با شرایط آی ال او ( سازمان جهانی کار) وفق دهد، به باور من بیش از خودشان مؤمن بودیم. نتوانستیم این را درک کنیم که سرمایه فقط یک شگرد ندارد، بلکه اوضاع را می سنجد و تاکتیک هایش را تغییر می دهد. شرایط آن روز طوری بود که بانگ شکست کمونیسم و مرگ هر گونه آزادیخواهی خارج از چهارچوب سرمایه بلند بود. در داخل نیز فکر می کردند که خطری بعد از آن قتل عام ها دیگر تهدید نمی کند.

 اما رفقای عزیز دیگر آن دوران خیلی قبل به پایان رسید  و ما باید از خیلی قبل این را می فهمیدیم و خود را برای رویاروئی با شرایط امروز آماده می کردیم. ما خود یک طرف دعوا بودیم.  طبقه کارگر یا یاری سوسیالیست هایش  زیر حاکمیت جنبش طبقه سرمایه دار نرفت وایستاد. و بعد از این بود که ما نتوانستیم قدرت و ضعف طبقه سرمایه دار و و اتفاقا نقطه قوت جنبش طبقه خودمان را به خوبی درک نمائیم.همین مسئله ما رااز دیدن مرگ جنبش اصلاحات سیاسی حکومتی  در زمان مناسب عاجز کرد. جنبش اصلاحات سیاسی سرمایه داران خیلی بیشترازاینکه اهمیت داشت برای مااهمیت پیدا کرد.

و اما، یک باید هنوز می تواند برای اتحاد سوسیالیستی کارگری مطرح باشد و آن اینکه، واقعیت را بتواند در جریان ببیند. از آن فرا بگیرد. و بداند که "تئوری خاکستری است درخت سبز زندگی است".

 

مارکس نوشته بود در هر دهسال یک بار سیکل بحران در جامعه سرمایه داری فرا می رسد، ما یک نیمه سیکل بحران را از نظر زمانی  در دیکتاتوری سرمایه دولت سپاهی امنیتی احمدی نژاد متأسفانه طی کردیم و هنوز حاظر نیستیم که به پذیریم که به بی راهه رفتیم.  هنوز زبان به گفتن اینکه مقهور یک حرکت طبقه مقابل شدیم باز نمی کنیم. دولت احمدی نژاد را که  نه دو سال بلکه 6 سال عمر کرده و هنوز به عمر ننگین اش ادامه می دهد و ما همچنان از پذیرش اشتباه خود گریزان هستیم. تشریح نمی کنیم که چرا پیش بنینی کردیم که دو سال بیشتر دوام نمی آورد؟  نمی خواهیم بپذیریم که ما انسان هستیم و با یک امکانات ناچیز و عاجز از فال بینی و پبش قضاوت و پیش بینی!

 

و اما رفقای گرامی درک من از بیانیه کنفرانس هفتم

 

من هر قدر به بیانیه کنفرانس هفتم، توجه کرده و می کنم،این تغییر دراستراتژی سوسیالیسم کارگری که کارگران را بدون تشکل، فراخوان  در ادغام دریک جنبش توده ای نماید، نمی یابم. جا به جا در این بیانیه و بیانیه ها ی دو گانه قبل ازاین،  به تشکل یافتن کارگران و اهمیت آن برای اینکه کارگران به توانند، رهبری این جنبش را گرفته و آنرا به پیروزی با مفهوم بر سانند، پرداخته شده است. آری ما کفته ایم و من هم باور دارم که تشکل سازی و چگونگی ساختن آن در شرایط مختلف متفاوت است. در شرایطی که تودهها رژیم را مورد حمله قرار داده اند، نمی شود به کارگران گفت که در کارخانه بمانید و از این جنبش حمایت نکنید تا اینکه در کارخانه متشکل می شوید. ما هیچگاه نیز چنین تبلیغ و ترویج نکرده و بعد از این نیز نباید این کار را بکنیم. ولی این با اینکه بگوئیم که استراتژی تشکل یافتن تغییر یافته است ، به باور من متفاوت است. حال با چیزی مواجه می شویم که در شرایط بودن جنبش اصلاحات سیاسی در قدرت  استراتژی تشکل سازی را تبلیغ و ترویج می کردیم و حالا با شکست آن و بودن جنبش رادیکال، استراتژی ما چیزی دیگری مثلا ورود کارگران به یک جنبش عمومی  می شود. و از کارگران می خواهیم که شبیه سال ها ی 56 و 57 رفتار کنند. بی توجه به آنکه زمان فرق کرده است و ما نیز زمانی به درستی گفته بودیم که با عبرت گرفتن جناح های مختلف سرمایه ازانقلاب بهمن 57 که از طرف نمایندگان به نام این طبقه( بازرگان ) به باران خواستن و سیل آمدن نامیده شد، هیچگاه در مبارزه تودهها برای سرنگونی  رژیم اسلامی شرکت نمی کنند، ابن بدین معنی است که سرنگونی جمهوری اسلامی، بدون دست بردن به مالکیت نیز فقط و فقط وظیفه طبقه کارگر و تودههای رنجدیده است. این توده نیز بدون رهبری شدن بوسیله طبقه کارگر متشکل به جائی نمی رسد. این را خود واقعیات امروزه جامعه ایران و شکست جنبش تودها به عینه نشان می دهد.

 

 

 رفقای عزیز

 طبقه کارگر به صورت آحاد و نه طبقه درهمین جنبش شرکت داشت و حضورش را همه دیدند و قبول کردند. حتا جانباختگانش را نیز شمردند، هر چند با خساست بورژوائی و اسلامی شان (شیخ کروبی) اعلام کرد. اما، چون متشکل نبود، جائی دیده نشد و گم شد و ناپدید گشت، فقط بچه های محمود ماندند که هنوز چشم در انتظار آمدن پدر از سر کار هستند و یا مادر محرم است که جوان اش را طلب می کند و حتا دیگر کسی اسمی هم از ایشان نمی برد. اگر کارگر در این شرایط اعتصاب عمومی هم نماید، با توجه به اینکه متشکل نیست، فکر نمی کنم که موفق شود کار با معنی و مفهومی انجام دهد.

و اما شخصا بگوی مکه اگر تغییر استراتژی سوسیالیست های کارگری را، واقعا همان هنگام یعنی موقع دادن این بیانیه  متوجه شده بودم، حتما رفقا بدانند که به چنین بیانیه ای رأی مثبت نمی دادم که هیچ بلکه به آن رأی منفی می دادم و در دورن اتحاد سوسیالیستی کارگری با تمام توان  به مخالفت با آن می پرداختم.  زیرا که به باور من طبقه کارگر ایران یک بار در سال 57 بدون تشکل ( صنفی- سیاسی)  در یک جنبش همگانی شرکت کرد و اساسی ترین ضربه را نیز به گفته و قبول دوست و دشمن این طبقه بود که با اعتصابات خود و مبارزه خویش بر پیکر رژیم دیکتاتور سرمایه شاهنشاهی که "جزیره آرامش" در میان دریا طوفانی در منطقه نامیده می شد، زد و اما چه نتیجه ای گرفت؟ ازاین نمی خواهم یک فتیش بسازم یعنی بگویم که اگر متشکل می شد، حتما پیروز می شد، اما باحتمال قوی این ضرباتی را که محتمل شد، نمی خورد. قسمت طبقه کارگر از پیروزی 22 بهمن متأسفانه کشتار دسته جمعی خویش و قرزندانش، تحمیل بی حقوقی افراطی، بیکاری و آوارگی که کارگر هیچگاه درآن جامعه ندیده بود را تجربه کرد. در هر زمانی تشویق طبقه کارگر به یک مبارزه توده ای ضد دیکتاتوری  و بدون داشتن اشتراتژی تشکل محور و اینکه می توان پیروز شد، اگر پیروزی به معنی رسیدن طبقه کارگر و تودههای رنج کشیده به خواست های حتا دموکراتیک شان باشد، همیشه ناصحیح بوده و بویژه در چنین شرایطی فاجعه بار است. هر چند که این درست که نباید سیاه و سفید کرد و اما احتمالات با واقعیات موجوداین را می گویند و یا حداقل نزد من چنین است.

 

ولی این را بدین معنی درک نکنید که من با ورود بدون تشکل طبقه کارگر به یک جنبش توده ای موافق نیستم، این درست نیست. طبقه کارگر نیز مانند همه زندگی می کند و در همین زندگی مادی اتفاقات نادلخواه هم اتفاق می افتند. برای این است که ما در بیانیه دوم بعد خیزش توده ای اعلام می کنیم که جنبش ادامه دارد کارگران را متشکل کنیم. یعنی این را  به درستی می دانیم که برای به پیروزی رسیدن همین جنبش توده ای ( برای دموکراسی و آزادی) و بر علیه دیکتاتوری به طبقه کارگر متشکل نیاز دارد نه اینکه استراتژی ایجاد تشکل را به استراتژی شرکت در یک مبارزه عمومی ویا  ضد دیکتاتوری تقلیل دهیم. هر چند که به نظر من اگر این اعلامیه های  دو گانه را، مثل قدیم یعنی (دوران به تاریخ سپرده شده در اتحاد سوسیالیستی کارگری که این نوع مسائل مهم را در تشکیلات اول مطرح می کردیم و بحث می کردیم و بعد بیرون می دادیم، )مطرح می شد خیلی چیزها برای ما روشن تر می شد و شاید اینجا و آنجا ی بیانیه ها تغییر می کردند.

این را نیز بگویم که من نمی دانم که آیا ما حساب باز کرده بودیم که جنبش اصلاحات سیاسی پیروز می شود و ما سوسیالیست های کارگری در یک "دموکراسی بورژوائی" به ایجاد تشکل توده ای طبقاتی کارگری اقدام می کنیم؟ یعنی ایجاد تشکل کارگری در عملا استراتژی اتحاد سوسیالیستی می گردد؟  مبارزات مان بر علیه تشکل سازی آن چنانی شان(جنبش اصلاحات سیاسی و هئیت مؤسس سندیکاها) فقط زمان خریدن بود؟ و یا اینکه در دل دیکتاتوری سرمایه واقعا باور داشتیم و داریم که  طبقه کارگر تشکل می سازد و با تشکل وارد دوران جدید برای پیروزی می گردد؟ کدام یک؟ اولی به نظر می رسد که یک رویا بود و هست و دومی سخت ولی تنها مسیر محتمل. طبقه کارگر ناعلاج است که برای ایجاد تشکل هایش به مبارزه در همین شرایط نامناسب از هر لحاظ برخیزد. این راه اصلی با توجه به صد سال تجربه مبارزه طبقه کار گر ایران است و راههای دیگر استثنایی. حلقه اصلی تشکل سازی و راه انقلاب و شیوه انقلاب کردن در ایران سرمایه چنین است.  مگر نه اینکه ما باور داشتیم که دیکتاتوری سرمایه نه از خصلت خوب و بد این شخص و آن فرد بدذات است بلکه این خود سرمایه است که در این کشور  حکومت  اش چنین است.؟ مگرایجاد خفقان سیاسی اجتماعی از ضرورت های سرمایه و رشد آن در کشوری مثل ایران نبوده و نیست؟

پس چرا چنین ما کله پا شده ایم؟

حال با  توجه به این مصاحبه  رفیق رضا مقدم ( جنبش اصلاحات........تشکل.... ورود طبقه کارگر به جنبش توده ای و بدون تشکل.) و مخصوصا بر خورد در جلسات شورای مرکزی ، برایم موضع رفقا ایرج و رضا در برابر شکست اصلاح طلبان در برابر  نظامیان سرمایه و رئیس جمهور شدن احمدی نژاد را قابل فهمتر میکند. من اکنون این را می توانم به خوبی درک نمایم که چرا نوشته می شد که : " نوبت ایران نیست، نوبت احمدی نژاد است"  و یا دو ساله دیدن سرکار بودن دولت نظامیان سرمایه را روشن تر درک کنم.

 

 زیرا که به باورمن برای رفقا قدرت اصلاح طلبان تا این جا مهم و با اهمیت بود که شکست اش را نمی توانستند و نمی توانند هضم نمایند. اصلاح طلبان با رفسنجانی " عملگرا " و شیخ اصلاحات شکست خورده بودند و یکی شان به خدا پناه می برد و دیگری شکست اش را  به دو ساعت خواب صبح گاهی اش نسبت می داد و اما ما این را یک پرانتز می دانستیم و به جای  در کنار کارگران سوسیالیست و توده ی کارگران بیکار شده  و برای آماده کردن  شرایط برای سازماندهی طبقه کارگر در دل چنین اوضاعی که هنوز تازه شکل گرفته بود، قرار بگیریم. به این می اندیشیدیم که اصلاح طلبان به زودی بر می گردند.  آری ما قادر نشدیم که استراتژی جدید سرمایه در ایران را به خوبی جلاجی کنیم. این است  که  پیش بینی  می کنیم که دولت احمدی نژاد یکی دوسال بیشتر دوام نمی آورد. و تصور مان این است که نیروهای طرفدار اصلاحات سیاسی  با کمک بورژوازی جهانی این دولت را که چه بسا خود در برابر فشار جنبش توده ای به آن رضایت داده اند، ،سرنگون می کنند. رفیق رضا حتا برای تیتر مقاله اش "نوبت ایران نیست و نوبت احمدی نژاد است"، انتخاب میکند ولی آیا بعد از 6 سال  ریاست جمهور بودن احمدی نژاد و پیشروی اش در سیاست ایران، جای نقد این نوع نگاه به سیاست در جامعه ایران فرا نرسیده است؟ چرا باید با سکوت برگزار شود؟ این را به نظر من  نمی توان با سرازیرشدن مثلا پول نفت، ربط داد و خویش را نجات یافته از یک نقد مارکسی لنینی دانست. این موضع در روحیه کارگران مؤثر بود و در مبارزه شان تأثیر داشت. یک" پرانتز"، حتما رفقا نیز قبول دارند که با یک دوره زمانی 6 ساله و یا 8 ساله و یا نمی دانم چندین ساله غمگینانه و شوربختانه، فرق دارد، یا اینکه یک دسته اوباش بدون سیاست واستراتژی با یک سیاست و استراتژی اتخاذ شده از طرف حامیان دولت سرمایه و قبول و تحمیل آن به دیگر جناح های بورژوازی  وطنی و انداختن شال کورش به گردن و از هیز انتفاع انداختن ناسیونالیسم در اپوزیسیون و در حال تحمیل  به تودههای طبقه کارگر و دیگر رنج کشیدگان با یکدیگر متفاوتند و راه و شیوه مبارزه و و سیله مبارزه با این دو شرایط با یک دیگر تفاوت ماهوی دارند. به باور من اشتباه کردن در نزد هیج کسی غیر ممکن نیست، ولی چگونگی بر خورد نمودن یااصلا بر خورد نکردن به اشتباهات و نپذیرفتن اش در نزد سوسیالیست ها کارگری مهم و حتما کاری پسندیده نیست. این را من در کنفرانس چهارم با اشاره به پیش بینی رفیق با توجه به نوشته رفیق در مورد امکان انتخاب نشدن بوش در دور دوم ریاست جمهوری امریکا و اشتباه بودن آن یادآوری کردم، ولی بر خورد خوبی با مسئله انجام نگرفت. رفیق به اشتباه و به سهو و شاید هم از سر عصبانیت و برای دفاع از خود مقاله اول "پیروزی در جنگ، شکست در صلح" را به جای مقله دوم و مورد اشاره ی من " ناکامی سیاست آمریکا در عراق " را برای ما خواند. من آن لحظه متوجه بودم، ولی جو طوری بود که از بیان آن خود داری کردم و امروز از خودم نیز به این خاطر انتقاد می کنم. شایداگر پا فشاری می کردم و نوشته مورد نظر را نشان می دادم، تأثیری می داشت، نمی دانم.

 

به نظر من اگر باور داشته باشیم که نقطه نظرات اتحاد سوسیالیستی کارگری، برای کارگران سوسیالیست، چپ و رادیکال مهم است که  احتمالا چنین می تواند باشد، پس برخورد ناصحیح ما به اشکالات و اشتباهات ما نیز در مبارزه کارگران مؤثراست. تا کنون به یاور من  ما با درک نادرست مان از توان جناح های مختلف بورژوائی و پیش برد سیاست شان در جو و شرایط کنونی سیاسی اجتماعی ایران، طبقه کارگر در ایران را در همین دوره اخیر نتوانستیم آن طور که باید وشاید یاری داده و کمک کننده باشیم. وقت آن رسیده است که تمام قد خود را در آئینه واقعیات سرسخت ببینیم!

 

 

. اینکه ما رفقای اتحادسوسیالیستی چرا؟ متوجه قضیه نشدیم. رک و پوست کنده بگویم که ازآنجائی بیشتر از همه ناشی شد که ما به نخبه ها بیش از اندازه مؤمن بودیم.ایمان کور کورانه به هر چیزی خطرناک است این چه نیروی نامرعی و ناموجود خدایان باشد و چه شاهان و حاکمان ستم پیشه باشند و چه انسانها ئی مثل خوذمان! فرقی به باور من نمی کند.این است درس تاریخ که در اکثر مواقع نادیده گرفته می شود. تنبلی فکری چیزی؛ تسکین بخش ولی خطرناک است وبس!!

 

 

 

رفقای عزیز

به باور من و با درسگیری از تجارب تاریخی طبقه کارگر در سطح جهانی و نیز مبازات صد ساله اخیر مبارزه طبقه کارگر در ایران  و بویژه سرنوشتی که جنبش توده ای اخیر، متأسفانه با عدم وجود طبقه کارگر متشکل  پیدا کرد، همه و همه، این را به ما  سوسیالیست های کارگری و کل طبقه کارگر یادآوری می کنند، تشکل یافتن کارگران  تنها راه و گامی واقعی به جلو بر داشتن است. استراتژی و سیاست تشکل محور تنهااستراتژی است که می تواند کار ساز باشد و هر چیزی که ماراازاین هدف باز دارد، باید مورد نقد قرار داد و آن را بعنوان مانعی در راه پیشرفت جنبش طبقه کارگر مخصوص و بالکل جامعه بشری تلقی کرد و تلاش نمود که آنرا بر داشت و مسئله تشکل یابی کارگران تا آن جائی اهمیت دارد که به حق،  رفقای کمیته های کارگران سوسیالیست داخل دراولین و دومین اطلاعیه شان، در این باره نوشتند و  کارگران را تشویق کردند که در مبارزات توده ای جاری شرکت کنند ولی با چشم انداز متشکل شدن و دانشجویان سوسیالیست ایجاد تشکلات توده ای طبقاتی را بعنوان هم استراتژی و هم تاکتیک معرفی کردند. این مواضع سوسیالیسم کارگری  به نظر من و با توجه به شرایط مبارزه طبقاتی در جامعه ایران و منظقه کاملا  صحیح  و در هر محکمه ای قابل دفاع اند و عدول از آن و بعنوان استراتژی از دستور کار خارج کردن به بی راه رفتن است و همان نتیجه را می دهد که شکست را در پی داشته و دارد. هیچ مبارزه ای بدون کارگر متشکل، متشکل در تشکلات مبارزه طبقاتی به پیروزی معنی دار در جامعه سرمایه داری ایران نمی رسد یعنی بر قراری دموکراسی کارگری و همچنین رسیدن به خواست های روزمره و دموکراتیک مانند آزادی های اولیه بیان و اندیشه و اعتصاب و تجمع وغیره و حتا با باور من  دیگر انقلابی همچون 22 بهمن 57 هم یک رویا خوش ولی غیر قابل تحقق به نظر می رسد.  جامعه ایران تغییر کرده است. بورژوازی ایران دیگر در شرایط سال 1357 نیست. فلاسفه و نویسندگان خود را دارد. به دور و بر مان نگاهی بی اندازیم تا ببینیم که چرا کارگران با همه این مبارزات راه به جائی نبرده اند؟حتا دستمزد عقب افتاده خویش را نیز نمی توانند بگیرند، زیرا که بدون تشکل های طبقاتی ( صنفی و سیاسی) انقلاب کردن و ساقط کردن دولت سرمایه اگر  که غیر ممکن نباشد، در چشم انداز نمی تواند باشد. جال چه به رسد به آنکه کارگران به توانند پایه های جامعه ای بریزند که در آن دیگر خبری از این  همه فلاکت دامن گستر و فحشا و بی حرمتی و کشت و کشتار و تجاوز نباشد. من نمی خواهم کسی را تهیج کنم ولی این ها را تجربه زندگی 62 ساله به من می گوید و ناعلاج هستم با شما رفقا ی گرامی ام در میان گذارم. تا نادرستی هایش صیقل بخورد و در بوته نقد مارکسی لنینی قرار گیرد .  

 موفق و پیروز باشید.

زنده باد مبارزه تشکل محور طبقه کارگر

. نابود باد جمهوری اسلامی سرمایه،

زنده باد آزادی، زنده باد سوسیالیسم

 

دوستدارت همگی تان

حمید قربانی

5 آذر 1389

زیر نویس ها

 

1- در زمانی که اولین اعلامیه کمیته خارج کشور این حزب در  سالروز حمله نیروهای اشغالگر و سرکوبگر  به کردستان ( 28 مرداد 1358) که درست در روزهای برگزاری کنگره حزب کمونیست و شاید پایان آن صادر شده است، برعکس نظر رفیق را، روی کاغذ می آورد. این اعلامیه درست مانند سابق خیزش توده ای، شرکت نکردن مردم کردستان دراین جنبش را مثبت و نشانه آگاهی مردم کردستان و درگیری نشدن در تضادهای دورنی دو جناح می داند. تلویوزیون اش نیز خارج از اینکه با کسانی مانند بهمن شفیق و مجید محمدی وغیره گفتگو می کند،  مشغول مصاحبه با فرتوت ترین و بی مایه ترین شخصیت های  جنبش چپ اشرف دهقانی  و مینا احدی در لحظه ای است  که عکس پر از غرور مینا احدی در سایت نازیست های آلمانی به چاپ می رسد و جوانان نازیست مشغول برگزار سخنرانی برایش هستند،می باشد، نظر گاه رفیق رضا مقدم این است که این حزب بعد از کنگره اخیرش بسوی مثبت چرخش کرده است. به باور من بیشترازاینکه رفیق رضا به عملکرداین حزب توجه نماید به گفته های این ها در باره خودشان توجه دارد.

 


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com