در دفاع از استراتژی سوسیالیسم انقلابی، علیه ناسیونال -رفرمیسم

عباس منصوران
March 08, 2019

این نوشتار، در کارزار تئوریک، به دفاع از استراتژی  سوسیالیستی انقلاب کارگری و در برابر ناسیونال رفرمیسم می پردازد. رونمایی ماهیت رفرمیسم و آشتی ناپذیری تضاد این ایدئولوژی با فلسفه طبقه کارگر و ضرورت مبارزه تئوریک و ایدئولوژیک  در برابر نگرش انحرافی نیز هدف این نوشتار است.

حزب کمونیست ایران و نیز سازمان کردستان حزب کمونیست ایران (کومه له) استراتژی سوسیالیستی انقلاب کارگری در ایران را  بارها در برنامه، کنگره ها و پلنوم های خود اعلام کرده اند:

«.. حزب کمونیست ایران، به مثابه حزبی مارکسیستی، برای پایان دادن به حاکمیت سیاسی و اقتصادی طبقه سرمایه دار، برقراری حکومت کارگری و ایجاد جامعه سوسیالیستی مبارزه می کند... از نظر ما سوسیالیسم امری مربوط به آینده ای نامعلوم و دور دست نیست، بلکه زمینه، توانایی و امکان اجتماعی و اقتصادی آن در بطن نظام سرمایه داری ایران فراهم آمده است و تحقق آن به نیروی آگاهی، تشکل و مبارزه طبقه کارگر ممکن خواهد شد. امکانات مادی و ثروت های غنی جامعه ایران و همبستگی بین المللی کارگری ضامن دوام و پایداری آن خواهد بود.» (برنامه حکا، اسناد و برنامه های مصوب کنگره 5- تیرماه 1375)

برنامه در ادامه، خودگردانی شورایی را عالی ترین روش برای پیشبرد سوسیالیسم می شمارد: «... نظام شورایی، کارِ دخالت مستقیم کارگران و توده های مردم را در اداره امور جامعه بیش از پیش تسهیل خواهد کرد. این نظام می تواند از برقراری یک سیستم بوروکراتیک که مجددا برفراز انقلاب و مردم به پا خاسته قرار گیرد و آنها را تبدیل به تماشاچیان ناتوان صحنه سیاست کند، جلوگیری نماید.. شوراهای محلی، شوراهای نمایندگان در همه سطوح و کنگره سراسری نمایندگان شوراها به عنوان عالی ترین ارگان حکومتی کشور، ساختار سیاسی را شکل خواهند داد و فرصت و امکان واقعی برای شرکت کارگران و همه مردم را در اداره امور جامعه و به دست گرفتن سرنوشت سیاسی و اقتصادی خود را فراهم می آورند

در برنامه سازمان کردستان حزب کمونیست ایران(کومه له) نیز تاکید می شود:

  • فعالیت ما در کردستان جزیی از فعالیت عمومی حزب کمونیست ایران برای سازماندهی و به ثمر رساندن انقلاب کارگری و برقراری حکومت کارگری در مقیاس سراسری است. از این لحظ، خط مشی عمومی و الگوها و موازین فعالیت سراسری حزب در سازماندهی انقلاب کمونیستی و در به میدان کشیدن طبقه کارگر به مثابه نیروی محرکه اصلی و رهبر تحول انقلابی در عرصه ی سیاسی برفعالیت تشکلات حزبی ما در کردستان نیز ناظر است...

 استراتژی ما در کردستان بر ارکان زیر متکی است:

  • طبقه کارگر و زحمتکش شهری و روستایی نیروی محرکه اصلی جنبش انقلابی در کردستان تشکیل می دهند. پیشروی و پیروزی این جنبش مستقیما به درجه رشد جنبش سوسیالیستی و مستقل طبقه کارگر، متحد شدن کارگران توسط و از طریق حزب کمونیست خود و اعمال رهبری این طبقه در جنبش اعتراضی و انقلابی بستگی دارد. ...
  • شرط لازم پیشروی جنبش انقلابی جدایی توده های کارگر از افق، آرمان ها و سیاست های احزاب بورژوایی در کردستان و تقویت کمونیسم در قبال ناسیونالیسم در مقیاس اجتماعی است.

(استراتژی ما در جنبش کردستان- مصوب کنگره ششم-اردیبهشت 1367)

  • و در کنگره اخیر (17) کومه له در سال 2017 تاکید می شود:
  • کومه له بنا به وظیفه انترناسیونالیستی و طبقاتی، متحدین پایدار خود را در جنبش بخش های مختلف کردستان در میان کارگران آگاه و کمونیست ها جستجو می کند و پیگیرانه از خواست ها و مطالبات طبقه کارگر دفاع خواهد کرد... کومه له بر این حقیقت پافشاری خواهد کرد که سوسیالسم و انقلاب پیگیر سوسیالیستی، تنها تضمین دستیابی به رهایی و آسایش و ارزشهای انسانی است. استراتژی کومەله برای رهائی مردم کردستان از ستم ملی، تحقق چنین هدفی را تسهیل خواهد کرد.»

 به اینگونه در  برنامه و اعلام، روزنه ای برای برداشت های سوسیال ناسیونالیستی و رفرمیستی نمی ماند. اما آنجا که منافع افراد ایجاب می کند، قانون جاذبه و اصول هندسه نیز وارونه جلوه داده می شوند! برای جلوگیری از اینگونه سوء برداشت ها، پیشبرد این استراتژی در عمل ضمانت اجرایی استراتژی است. برای این هدف، تاکتیک های درخور این آن را باید به پیش گرفت، زیرا که برای رسیدن به اهداف والای انسانی، باید از ابزار و پرنسیپ های انسانی استفاده کرد .

 

استراتژی کارگران

«...بنابراین، تسخير قدرت سياسی، اينک یک وظيفه بزرگ طبقات کارگر شده است. به‌نظر مي‌رسد آنها به این امر مهم پی برده اند، چرا که در انگلستان، آلمان، ايتاليا و فرانسه، شاهد تجديد حيات همزمان مبارزات کارگری بوده ایم و هم اینک نیز تلاشهای همزمان برای سازماندهی سياسی مجدد حزب کارگران صورت می پذیرد.

کارگران یکی از عوامل پیروزی را هم اکنون در اختیار دارند-شمار، ولی شمار فقط در متن توازن قوا نقش ایفا میکند. آن هم در صورتی که کارگران در رهبری آگاهی و اتحاد اشان در همبستگی مبارزه کنند. تجربه گذشته نشان داده است که سرانجام بی توجهی به پیوند برادرانه ای که باید بین کارگران کشورهای مختلف موجود باشد، و آنان را در همه ی مبارزاتشان در راه رهایی با هم متحد و هم پیمان سازد صرفا آشفتگی و تزلزل تلاشهای بی انسجامشان خواهد بود.»)کارل مارکس، پيام آغاز به کار جامعه بين‌المللی کارگران (انترناسيونال اول)

 

اسناد بین الملل اول به بیان مارکس 1864 با این اعلام  آشکار، کارگران جهان را به اتحاد، مبارزه، تسخیر قدرت سیاسی و رهایی می خواند. تاريخ مبارزات طبقاتی از آن هنگام که پرولتاريا به ياری حضور طبقاتی و فلسفه‌ی خويش، در عمل در اروپای سال 1850 پا به عرصه‌ی کارزار طبقاتی نهاد، نمونه ها و تجربيات بسياری را شاهد می آورد‌‌که چگونه روشنفکران طبقات و لایه های غير پرولتری آگاهانه و یا ناخودآگاه با پوشش سوسیالیسم و کمونیسم به این جنبش روی آوردند. بسیاری از این پیوسته گان در‌ گفتار ‌‌با ‌‌مانيفست و‌‌ منشور و برنامه های سیاسی حزبی‌‌ ‌‌‌و ‌‌سوسياليستی همنوا شدند. اما در عمل، سیاست ها و اهداف طبقاتی خویش را به پیش بردند و کوشیدند در هر بزنگاه و تندپیچ تاریخی، سوسیالسم را به رنگ و به سود طبقه و لایه طبقاتی خود در آورند. به بیان مولانا:

 هرکسی از ظن خود شد یار من       از درون من نجست اسرار من

سرّ من از نالهٔ من دور نیست       لیک چشم و گوش را آن نور نیست

از همین زمان سوسیالسیم و سوسیالیست های رنگارنگی پدیدار شدند. مارکس و انگلس با دریافت این واقعیت، مانیفست انقلابی کارگران را آگاهانه مانیفست سوسیالیست نام ننهادند. سال 1848 در نخستین کنگره اتحادیه کمونیست های اروپایی در لندن، نام مانیفست حزب کمونیست برای مانیفست تصویب شد. این یک آگاهی طبقاتی درخشان بود تا کمونیسم کارگران را از سوسیالیسم های رنگارنگ زره بندی شود. از آن زمان تا کنون، گرایش ها و گروهبندی های بیشمار ضد کارگری و ضد سوسیالیستی، در برابر این بیان نامه پديدار گرديده‌اند. آنان تلاش می ورزند تا با دستکاری و تخریب از درون، سازمانها و ارگانهای طبقاتی کارگری را به سود دیگر طبقات از ساختار و اصول طبقاتی و کمونیستی به دلخواه استثمارگران درآورند.

کمونیسم اما، بررسی تاريخ واقعی رفرمیست – ناسیونالیست ها و گرایش های لیبرال، پراتیک آنان را ملاک و معيار شناخت خویش می‌شناسد، نه آنچه که آنها در باره‌ی خود می گويند و می نويسند. ادعاها و اصرارهای پر سر و صدا برای لاپوشانی کردارهای پنهان اند. کمونیسم انقلابی کارگری می آموزد که‌برای پی بردن به ماهيت مبارزه حزبی بجای پرداختن به آنچه افراد و احزاب در باره خود می‌گويند و یا در واگویه های ملال آور برنامه های سیاسی و صوری به زبان می آورند، باید به عملکرد آنان بنگرند. عملکرد این سوسیالیست های در حرف، بدون شک، متضاد و تخریبی است. بايد تاريخ واقعی و پراتيک آنان، و موضع گيری آنان، در آن هنگام که منافع طبقاتی گروهبندی‌های اجتماعی به ميان می‌آيند، به داوری گرفت و به ارزیابی گذاشت و  پراتیک ‌‌را‌‌‌‌‌ ملاک شناخت وابستگی و ماهيت طبقاتی آنان دانست‌. باید روابط و دوستان و دیدارهای پیدا و پنهان و نانوشته های غیرکارگری را بینابین خطوط و کدها و کلیدواژه های گفتاری و نوشتاری، ملاک استراتژی اشان دانست.‌ بويژه، آنجا و آن هنگام که تضادهای طبقاتی شدت می‌گيرند و گرایش ها در برابر هم صف آرايی می‌کنند، گرایش های سیاسی در برابر هم نمایان می شوند تا از منافع طبقاتی  متضاد خود دفاع کنند. نمونه‌ی انقلاب سیاسی شکست خورده 1357 در ایران که بزرگترین سازمان چپ خاورمیانه «فداییان خلق» و طیف توده ای و دیگر رفرمیست ها را زیر نام سوسیالیسم و چپ و دفاع از میهن و مبارزه با امپریالیسم و صهیونیسم و... را وادار کرد تا زير نام سوسیالیسم، پایه های فاشیسم اسلام سیاسی و حاکمیت 40 ساله تا کنونی آن را تثبیت گر شوند. حزب توده حتی  سرجلاد خمینی یعنی آیت الله خلخالی را کاندید خود اعلام کرد و بیانیه داد که هرجا وی کاندید شود به او رای دهند. پیوستن فداییان اکثریت به خیل سربازان خمینی و حکومت اسلامی تنها يکی از چنين شواهد بارز تاريخی است. در اين رويداد‌، سوسياليسم نیز پوششی شد که بخش های گوناگون در آن پناه گيرند. به بیان مارکس:

 «به تدريج ديديم که دهقانان، خرده بورژواها و اقشار متوسط به طور کلی، کنار پرولتاريا قرار گرفتند، عليه جمهوری رسمی به تناقض آشکار کشانده شدند و با آنها به عنوان مخالف جمهوری رفتار شد. طغيان دربرابر ديکتاتوری بورژوايی، نياز به تغيير‌جامعه، پافشاری رویِ نهادهای جمهوری دموکراتيک، به مثابه ارگان های حرکت دهنده‌ی آن، تجمع نکردن پرولتاريا به مثابه نيروی انقلابی تعيين کننده‌- اينها هستند خصائص عمومی حزب به اصطلاح سوسيال دموکراسی، حزب جمهوری سرخ." (مارکس، مبارزه طبقاتی در فرانسه).

همانگونه که مسئولیت رشد و گسترش فاشیسم بر دوش سوسیال دمکراسی است، مسئولیت پایه گیری خمینیسم و  حکومت اسلامی در این 40 ساله بر دوش طیف توده ای-فدائیسم اکثریت و ملی مذهبی هایی است که سوسیال دمکراسی لائیک و غیرلائیک ایرانی را نمایندگی می کرده اند.

 

بازتولید گرایش های طبقاتی در احزاب

 اين حزب "سوسيال دموکراسی"‌‌ مورد نقد مارکس، ‌‌‌از ائتلاف منافع مختلفی تشکيل يافته بود، به یک جبهه طبقاتی و مبارزاتی می مانست. قطب ها و خواسته ها، از کوچکترين "‌اصلاح بی نظمی اجتماعی تا دگرگونی نظام اجتماعی" و "‌از ليبراليسم تا تروريسم انقلابی" را در بر می‌گرفتند، به همين نسبت آنان علیرغم ادعای سرخ بودنشان دارای استراتژی جدا از هم و به همان اندازه نيز در مفهوم و برداشت و انتظار از "سوسياليسم" گوناگونی می يافت که فاصله طبقاتی بين بورژوازی و پرولتاريا. برخی سازمان های مدعی چپ و کمونیسم و نیز گرایش هایی در  جنبش سوسیالیستی.


 
خودویژگی های چنین سوسياليسمی در پشت جمله پردازی‌های آن "سوسياليست ها"، در مفاهيمی همانند "سوسياليسم"، "ناسيوناليسم"، "پروسه"، "‌تکامل تدریجی"، «جنبش های اجتماعی»، «چپ»، «دمکراسی»، «توازن قوا»، «جامعه مدنی»، «عقلانیت» ووو نهفته است. سوسیالیسم آنان سوسیال رفرمیسم است و بس. سوسیالیسم آنان، رهايی اقتصاد و رفع بحران ها را در چارچوب ها و تنگناهای موجود خواستارند. رفرم و امتیاز گیری، هدف نهایی این رفرمیست هاست. بنابراين، سوسياليسم آن ها "سوسياليسم چینی و روسی و در حوزه محلی چاوزی و کاستریستی و سرانجام  سوسیال دمکراسی است. آنان گشايش اقتصادی را خواهانند و به همين سبب سوسياليسم آنان نوعی سوسياليسم بورژوايی ارزيابی می‌شود‌. در نیمه نخست سده 1850 سوسياليسم مورد نقد و افشاگری کمونیست ها در ضمن سوسياليسم جزمی و اتوپيايی بود. سه رهبر بزرگ آن سوسیالیسم  (ژرژ فوریه، سن سیمن و روبرت اوئن)، کیمیاگرانی بودند که دز نخسیتن سالهای 1800 در نوزاردی طبقه کارگر، در رویای سوسیالیسم بودند. آنان نوعی سوسياليسم خرده بورژوايی زحمتکشانی را نمایندگی می کردندکه پرولتاريا هنوز به لحاظ عينی و ذهنی، در آن زمان "به حرکت ذاتی و مستقل تاريخی خود نرسيده بود". این سوسیالیسم، پس از گذشت 170 سال، در آغاز هزاره سوم م.  با ستایش از نام آن سه تن، اینک به غایت ارتجاعی است.


اين سوسياليسم، ايده‌آليسم و فعاليت های ذهنی شماری محدودنگر را به جای واقعيت می‌انگارد و براين تلاش است تا کل جنبش اجتماعی را زير فرمان و خواست های ناچيز، امتیازهای برهه ای و سود لحظه‌ای خود درآورد. 
تفاوت ميان ‌‌‌سوسياليسم انقلابی پرولتاريا و سوسياليسم خرده بورژوایی يا "سوسياليسم چپی"، به همان اندازه است که تضاد ميان مالکيت اشتراکی و مالکيت خصوصی / دولتی. برای برداشتن اين تضاد، يکی بايد ديگری را برکنار سازد.

 سوسیالیسم عدالتخواهانه و اخلاقی بر مفهوم اخلاقی مخالفت با شیوه غیر عادلانه ی شیوه توزیع استوار است. سوسیالیسم انقلابی طبقه کارگر و کمونیست ها، بر مبنای مخالفت با شیوه تولید، و درک تضادهای آشتی ناپذیر طبقاتی استوار است.

اگر بورژوازی و به ویژه لیبرال ها و  اصلاح طلبان و جمهوری خواهان پیرامون و در جوار حکومت اسلامی، به جنبش افتاده اند، هراسناکی آنان از جنبش کارگری را بازتاب می دهد و در هراس از بیداری کارگران و گرایش شوراگرایی و سوسیالیسم انقلابی است. بینشی که این بیداری را نمی بنید و طبقه را پیوستار و درکنار بورژوازی (طبقه متوسط) می بینید بینشی انحلال طلبانه است. انحلال طبقه کارگر در  دریاچه ارومیه ی لایه های میانی، انحلال سازمان ها و حزب کمونیست و ارگان های کارگری در پوپولیسم و ناسیونالیسم و خیمه زدن کنار لایه های میانی. هراس آنان از سامانیابی شوراهای نمایندگان کارگری و تهی دستان همچون ارگانهای قیام و حاکمیت انقلابی است. برای نگرشی که  امید به رای مردم و به آری یا نه  دو گزینه لیبرال ها و طبقه کارگر پس از سرنگونی همه با همی حکومت مرکزی بسته اند، از شوراها و خودگردانی انقلابی واهمه دارند. آنان انحلال شخصیت مدارانه ی خویش را در شوراها می بیند، بنابراین با شوراهای انقلابی که به شخصیت محوری پایان می دهد سر ستیز دارند. شوراهایی که در اعتصاب های توده ای سیاسی و قیام  گسترش  و نهادینه می شوند، به سان ارگانهای انقلابی رویکرد دارند و تضمین کننده پیروزی و دستاوردهای انقلاب خواهند بود، البته چنین ساختارهایی برای رفرمیست ها هراسناک اند. سوسیال ناسیونالیست ها، مشارکت  و سهم بری پس از براندازی را کعبه آمال خود قرار داده اند و کمونیست ها جامعه مشارکتی سوسیالیستی و شورایی را. تضادهای طبقاتی، مبارزه طبقاتی و  اتحادها و پیمان ها، تصادفی و بنا به سوء نیت و یا حسن نیت افراد نیستند، همانگونه که جهنم و بهشت ادیان نیز. از این روی، قراردادها و توافق های و وعده وعیدهای سرخرمن، تضمین کننده پیشگیری درگیری ها و خونریزی های بین احزاب و نیروها و گروهبندی سیاسی و طبقاتی نیستند. تاریخ بارها این خوش پنداری ها را ثابت کرده است. شوراهای انقلابی و مسلح و  ارتش مسلح کارگری و توازن قوا تضمین کننده پیروزی و اقتدار انقلاب و طبقه کارگر است. حزب کمونیست طبقه کارگر با اتحاد و مماشات با احزاب و سازمان های بورژوایی، پیشاپیش تنها خود را در نقش اسب تروای دشمنان طبقه کارگر و انقلاب تبدیل می کند.

از تجربه مارکس و انگلس  و حزب کمونیست 1850 آنان آموخته ایم که:

« کارگران و  به ویژه اتحاد کمونیست‌ها، می‌باید به جای پایین آوردن خود تا سطح هوراکشان دموکرات های خرده بورژوا، برای ایجاد سازمان ‌مستقل کارگری در دو سطح مخفی و علنی به موازات دموکرات‌های رسمی، تلاش ورزند.‌ کارگران می‌باید هر یک از ‌کمون‌های خود را به مرکز و کانونی برای انجمن‌های کارگری تبدیل کنند که در آن‌ها مواضع و منافع پرولتاریا، مستقل از تأثیرات بورژوایی، به گفتگو در می‌آید.‌» و «... برای آن که بتوان با این حزب [دمکرات های خرده بورژوا]، که خیانتش به کارگران از همان نخستین ساعات پیروزی آغاز می‌گردد، به مقابله‌ی پرتوان و تهدیدآمیز برخاست، کارگران را باید مسلح و متشکل کرد.‌ مسلح نمودن کلّ پرولتاریا به تفنگ، توپ، فشنگ و مهمّات جنگی، باید بی درنگ به اجرا درآید، و در برابر بازسازی میلیشیای شهری به شکل گذشته، که علیه کارگران سازمان داده می‌شود، مقاومت نمود.‌ با این همه، در جایی که چنین روی‌کردی ناشدنی است، کارگران باید سعی کنند تا مستقل، به عنوان گارد پرولتری با فرماندهان و ستاد برگزیده‌اشان سازمان یابند و خود را نه زیر  قدرت حکومتی، بلکه زیر فرماندهی شوراهای محلی انقلابی که به تلاش کارگران به وجود آمده است، قرار دهند.‌ در هر جایی که کارگران در استخدام حکومت هستند، باید خود را در گاردهای ویژه خود با فرماندهان برگزیده، و یا به ‌سان بخشی از گارد پرولتری، سازمان داده و مسلح نمایند.‌ کارگران، ‌زیر هیچ عنوانی نباید اجازه دهند که سلاح ها و مهمّات را از دست شان خارج کنند.‌ هر تلاشی برای خلع سلاح کارگران، باید در صورت لزوم باید با قهر و با اعمال زور ناکام ماند.‌«

(مارکس، انگلس، خطابیه به کمیته مرکزی اتحاد کمونیستها، سال 850، ترجمه  از متن انگلیسی، عباس منصوران آوریل ۲۰۱۲)

 

 

 


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com