چهار مطلب

حمید قربانی
March 30, 2019

سؤالاتی چند!

در رابطه با دفاع از انقلاب مسلحانه – قهرآمیز – کمونیستی طبقه ی کارگر و دیکتاتوری طبقاتی پرولتاریا از چپ به اصطلاح کمونیست ایران در کل و بویژه از جریانات متعلق به گرایش اتحاد مبارزات کمونیست و کمونیست کارگری! البته، در این جا، منظور از چپ ...، حزب توده ی ایران و فرزندانش مانند حزب چپ ایران – فدائیان خلق و راه کارگری ها و امثالهم نیست، زیرا که آنها نوشته و از تز راه رشد غیر سرمایه داری و دموکراسی مشارکتی به دفاع برخاسته اند و از آن گذشته، تکلیف حزب توده ی ایران و اکثریت فدائیان با دفاع جانانه و تا دم مرگ از جمهوری اسلامی ایران در نزد همه اعضای طبقه ی کارگر ایران روشن است!

کارگران آگاه، بر این امر واقف هستند و ضروری است، واقف شوند که امروز  نه تنها در ایران، بلکه در سراسر کره ارض - جهان تحت سلطه ی سرمایه داری امپریالیستی هار شده،  جز انقلاب قهری کمونیستی کارگران و بر قراری دیکتاتوری پرولتاریا – شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان، راهی  به سوی رهایی موجود نیست. این انقلاب پیروز نمی شود، مگر اینکه  نخست کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست  و باورمندان  به رهایی طبقه ی کارگر بدست خویش، با برگزیدن یک مبارزه ی مخفی و غیر علنی موفق به ایجاد حزب مخفی طبقه ی کارگر یعنی حزبِ  رهبری کننده مبارزه ی طبقاتی تا ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا گردند! البته، ممکن است که پرولتاریا در مبارزه طبقاتی خویش به شکل عالی تری از شوراهای مسلح برای اعمال  دیکتاتوری مسلح خود برسد.

 

کمونیست ها یعنی اساسا کارگران آگاه- را  می توان از هدف و یا به درستی گفته باشم،  بر اساس پراتیک  و شیوه  و وسیله ای شناخت که برای رسیدن به هدف، انتخاب و انجام می گیرد. این بدین معنی و مفهوم نیز، است که معیار شناخت یک جریان از دید  کمونیست ها، هدف واقعی و نه ادعایی و بویژه  پراتیک و شیوه و وسیله ای است که برای رسیدن بدان، از سوی آن جریان مشخص، بکار گرفته می شود. هدف اساسی  و بنیادی  کارگران آگاه لغو شرایط موجود اجتماعی- جامعه ی طبقاتی بورژوائی است که در آن اکثریت ساکنین بوسیله ی اقلیت صاحب ابزار تولید – کار مُرده ی طبقه ی کارگر (سرمایه) – اقلیتی که اساسا، امروزه دیگر در تولید  جامعه  نقشی ندارد،  مورد استثمار قرار می گیرند و موجودیت دادن به جامعه ای است که در آن استثمار فرد از فرد غیر ممکن گردد، یعنی مالکیت خصوصی سرمایه دارانه*۱ لغو شده باشد و جای خود را به مالکیت جمعی – اشتراکی داده باشد. « کمونیسم حرکت  طبقه ی کارگر برای لغو شرایط موجود اجتماعی است.  کارل مارکس ، فردریک انگلس – کتاب ایدئولوژی آلمانی – ۱۸۴۶- ۱۸۴۵».

کمونیست ها اهداف  خود را با صراحت، رو به کُل جامعه ی بشری  اعلام کرده و سعی می کنند که طبقه ی کارگر به عنوان نیروی اصلی  و کلیه زحمتکشان و نیز کسانی که بدین هدف باور دارند و یا می توانند داشته باشند را، برای عملی کردنش بسیج، سازمان، متمرکز و آماده نمایند. کمونیست ها هیچگاه از گفتن حقیقت به تودۀ طبقۀ کارگر پرهیز نمی کنند. حقیقت گویی یکی از خصلت ها و خصوصیات ویژه و اساسی کمونیست هاست. برای کمونیست ها، برگزیدن سازمان و اشکال گوناگون مبارزۀ طبقاتی و اینکه یکی از اشکال آن اصلی گردد، فقط با توجه به اوضاع و شرایط  مشخص و بویژه توازُن نیروی طبقاتیِ جامعه ای است که کمونیست ها باید برای رسیدن به هدف نهایی شان، آنرا  تغییر اساسی - لغو- نمایند، جامعه ی طبقاتی موجود- جامعه طبقاتی بورژوائی- دارای نیروی سازمان یافته، مسلح و غیر مسلح، جسمی و فکری به نام دولت است که نیروی مسلح - نظامی  - اش روبروی کارگران آگاه صف می کشد، نیروی سرکوب فکری یعنی دستگاه مذهب، آموزش و پرورش، دادگستری، ناسیونالیسم، دموکراسی گرائی، مدیا  و غیره هم زمینه و هم نیروی لازمه را تدارک می بیند.  کمونیستها برای برانداختن چنین جامعه ای به یک سازمان – حزب- اساسا مخفی  - حزب غیر علنی کارگران آگاه، کمونیست و با در برخی شرایط و جوامع  نیمه مخفی – نیمه علنی-  برای آماده کردن طبقه کارگر، برای به پیروزی رساندن انقلاب قهری نیازمندند. بنا بر این،  حزبی می تواند خود را کمونیست بنامد که در اساس  ظرف بسیج طبقه ی کارگر باشد و نه چیز دیگری*۲. جامعه ای که کمونیست ها هدف شان است، جامعه ای است که در آن مالکیت خصوصی عده ای از افراد- طبقه ی حاکم- بورژوا یا سرمایه دار- با مالکیت آحاد جامعه- مالکیت اشتراکی- مالکیت کمونیستی- جانشین شده است که این شعار بر تارک آن نوشته شده باشد: «از هر کس به قدر توان فعالیت، به هرکس به قدر نیاز از محصول جامعه.» داده شود، چنین جامعه ای موجودیت نمی یابد، مگر اینکه نخست دولت موجود درهم شکسته شده و با دیکتاتوری طبقاتی انقلابی پرولتاریا-  دولت طبقه ی کارگر – شوراهای مسلح کارگران و متحدین آنها یعنی زحمتکشان شهر و روستا جانشین شده باشد. کمونیسم بر قرار نمی شود، مگر اینکه  جهانی باشد، زیرا دشمن چنین جامعه ای یعنی سیستم سرمایه داری و طبقه ی سرمایه دار امپریالیست، جهانی – کره ارضی- هستند!

 

من در این جا و بطور مشخص و نه کلی،  از کلیه کسانی که "برنامه دنیای بهتر" را تصویب کرده اند،  مانند  حمید تقوایی ها، آذر ماجدی ها، رحمان حسین زاده ها  و ... مخصوصا ایرج آذرین، رضا مقدم و کوروش مدرسی، بعنوان تشکیل دهندگان و اعضای زندۀ فراکسیون کمونیسم کارگری در داخل حزب کمونیست ایران، نویسنده و امضا کننده گان بیانیه ایجاد حزب کمونیست کارگری ایران، چند تا سؤال دارم، زیرا که در این برنامه نوشته میشود: « در هیج گوشه ای( خوب توجه کنید در هیچ گوشه ای) از تئوری کمونیسم، اعمال قهربه عنوان جزء لایتجزای انقلاب کارگری ضروری دانسته نشده است. ..."، البته، در ادامه  نوشته : " اما هر کس با اندک شناختی از جامعه موجود اذعان میکند که طبقه حاکم خود را به مسالمت از برابر ارادۀ  اکثریت عظیم جامعه برای تغییر نظام موجود کنار نخواهد کشید. اگر دفاع از منافع و مصالح روزمره بورژوازی وظیفه دولت و دستگاه سرکوب است."، به باور من  این همان گفته های دورینگ است که انگلس در کتاب معروفش (آنتی دورینگ) نقد کرده است که در ادامه می آید و دوم اینکه این، "اگر"!!، چرا در اینجا قرار گرفته است؟ الف – آیا ممکن است که وظیفه یا وظیفه اساسی دولت  چیز دیگری در جامعه ی طبقاتی سرمایه داری با برداشت شما، باشد؟ و ب- یا اینکه آیا ممکن است که منافع و مصالح بورژوازی بر عهده " دولت  و دستگاه سرکوب" نباشد و ارگان دیگری، مثلا پارلمان و امثالهم باشد که این "دفاع" را انجام دهد که زور نباشد تا به زور بر افکنده گردد؟ در صورتی این آقایان و خانم های متحرم و دانشمند مأب که آثار مارکس،  انکلس و لنین را  نه فقط به زبان فارسی، بلکه به زبان های اروپایی و زبانهای اصلی نیز خوانده اند، باید بدانند در اینکه دولت و نیروهای سرکوب گرش دیکتاتوری طبقه ی سرمایه بر علیه طبقه ی کارگر ودستگاه  سرکوبگر طبقه ی کارگر هستند، هیچ شکی نیست و این اگر و مگر بر نمی دارد و برای همین بود که کمون پاریس اولین کارش، از بین بردن ارتش دائم و تشکیل ملیشیای مسلح از کارگران بود که کارل مارکس در اثر خود به نام جنگ داخلی در فرانسه و یا بیانیه ی سوم بین الملل کارگران در باره جنگ بین دولت های آلمان و فرانسه  خود کمون پاریس به عنوان اولین دولت کارگران در جهان از آن، چنین یاد می کند : « کمون به محض بر انداختنِ ارتش دائمی و نیروی انتظامی، این دو ابزار [اعمالِ] قدرت در حکومت سابق، کمون همت بر آن گماشت که ابزار معنویِ سرکوب [یعنی] قدرت کشیشان، را بر اندازد؛ فرمانی در جهتِ جدایی کلیسا و دولت، و خلع مالکیت از همۀ کلیسا ها، البته در حدی که آنها به هیأت های زمیندار و مالک تبدیل شده بودند، صادر گردید. »، ص۱۱۱ ، ترجمه ی باقر پرهام

https://www.marxists.org/farsi/archive/marx/works/1871/jange-dakheli-faranseh.pdf

و البته، در صفحات  قبل از آن، راجع به اینکه کلا دولت ابزار طبقاتی است  و تاریخچه شکلگیری دولت طبقاتی و چرایی آن، مفصل نوشته است. در این جا برای خلاصه گویی، به اعمال دولت در جامعه مدرن و سکولار اشارکوتاهی کافی است. کارل مارکس می نویسد : « به موازات پیشرفت در صنعت مدرن، تخاصم طبقاتی میان سرمایه و کار نیز گسترش می یافت و تشدید می شد، و قدرت دولتی، بیش از پیش، خصلت قدرت عمومیِ سازمان یافته ای را به خود می گرفت که هدف های آن عبارت بود از گسترش بندگیِ اجتماعی و تبدیل شدن به ابزاری برای سلطۀ طبقاتی. خصلتِ اساسا سرکوب گرانۀ قدرت دولتی، پس از هر انقلاب، که [به سهم خود] نشانۀ پیشرفتی در مبارزه طبقاتی بوده، به نحو بیش از پیش بارزتری آشکار شده است.»، ص ۱۰۸.

در ضمن افراد نامبرده  تا امروز همه خود را، در حرف و گفتار از پیروان  مارکس، انگلس  و لنین هم می دانند، حتما در نزد هواداران خویش از دولت به عنوان دستگاه سرکوب گر و حتی از دیکتاتوری پرولتاریا نیز دفاع  کرده و میکنند که اصولا بر اعمال قهر سازمان یافته ی کارگران پایه اش گذاشته شده است، البته، این افراد، احزاب، سازمان  تشکل و گروه ها،  در این سال ها هیچگاه از انقلاب قهری کمونیستی کارگران به دفاع  آشکار بر نخاسته اند، مروج و مبلغ آن نبوده اند، شعار آن را طرح نکرده اند و..  سؤال این است  که این تئوری کمونیسم  که " در هیج گوشه ای از تئوری کمونیسم، اعمال قهربه عنوان جزء لایتجزای انقلاب کارگری ضروری دانسته نشده است " در کجاست؟ و چه کسانی آن را بیان و  تنظیم  کرده اند که " در هیچ گوشه ای" از آن از ضروری بودن حتی "اعمال قهر برای پیروزی انقلاب کارگری"  و نه اساسا انقلاب قهری، جنگ طبقاتی، صحبتی نشده است؟ آری، چه کسانی این تئوری را پرورانده اند؟، اگر کارل مارکس و فردریک انگلس و لنین و...  هستند که این ها همه از ضرورت جبر، قهر، زور، جنگ طبقاتی با سلاح، حتی جنگ تن به تن هم  نه تنها نوشته اند و آنرا ضروری دانسته اند، اصولا بدون آن، انقلاب پیروزمند کارگران  را  بطور کلی متصور نیستند! آیا این تئوری که شما از آن حرف می زنید، همان تئوری سوسیال دموکراتهایی نیست که رُزا لوکزامبورگ  دراثر خویش به نام انقلاب روس، در سال ۱۹۱۸ آنرا لاشه متعفن " سوسیال دموکراسی آلمان لاشه متعفن شده است"، نامید؟ چرا و به چه دلیل شما خود را کمونیست پیرو مارکس و انگلس و لنین و... می دانید؟  آیا شما در جایی از دیکتاتوری پرولتاریا، به عنوان قهر سازمان یافته ی طبقه ی کارگر، برای محدود کردن و یا لغو فعالیت طبقه ی سرمایه دار  به دفاع برخاسته اید؟ آیا اگر، دیکتاتوری پرولتاریا را باور دارید، دیکتاتوری پرولتاریا منافات اساسی با شعار"آزادی، برابری، حکومت کارگری " ندارد؟، البته که شما در همان برنامه دنیای بهتر، جا جا از "حکومت آزاد کارگری" صحبت کرده اید و در عوض هیچ جا، از حکومت مسلح – دولت  قهری پرولتاریا، نه نوشته اید و این حکومت آزاد کارگری را سعی کرده اید که به عنوان دیکتاتوری پرولتاریا معرفی و به کارگران بقبولانید. آیا با باور شما،  برابری بین ستمگران و استثمارکنندگان و ستمکشان و استثمار شوندگان  و یا اصولا بین انسان های نا برابر در توان و نیاز ممکن است؟ نظر شما در رابطه با این شعار" از هر کس به قدر توان فعالیت  و به هر کس به اندازه نیاز از محصول جامعه" چیست؟ اصولا، چرا، کارل مارکس از این شعار استفاده کرده است و نه از شعاری شبیه شعار شما!  اتفاقا کارل مارکس در همان اثر( – نقدی بر برنامه گوتاء )، که این شعار را طرح می کند، نخست شعارهایی را به نقد می کشد  که از نظر ماهیت و محتوا  تفاوتی با این شعار شما ندارند*۳.  فرق محتوایی شعار " آزادی، برابری، حکومت کارگری" با شعار " آزادی، برابری، برادری" بورژوازی فرانسه، در انقلاب بورژوازی فرانسه  و سوسیال دموکرات ها که از دولت کارگری هم استفاده میکنند، چیست؟ آیا شما دولت را به عنوان دیکتاتوری طبقاتی – دیکتاتوری طبقۀ حاکم بر علیه طبقۀ محکوم میدانید؟ اگر جواب مثبت باشد، چرا ؟ دولت کارگران به جای دیکتاتوری پرولتاریا به حکومت کارگری تبدیل میشود که آزادی و برابری در آن بر قرار است! آیا جامعه سرمایه داری امپریالیستی به محض گرفتن قدرت سیاسی توسط کارگران به جامعۀ بدون طبقات، جامعه بدون  دولت سرکوب گر جهش یا پرش می کند؟  که شما از آزادی حرف می زنید!، اگر هم چنین باشد، یعنی در یک روز در تمام عالم از خواب برخاستیم، انقلاب انجام گرفت و همه شرایط عینی ذهنی، برای برقراری کمونیسم مهیا گردید و بلافاصله وارد دوران تاریخی دیگری شدیم، در آن جامعه، آیا حکومت و یا دولتی قرار است، باشد؟ چه هنگام،  دوران "آزادی، برابری، حکومت کارگری" به پایان می رسد؟ منظور تعیین تاریخ مشخص یعنی سال و ماه  و روز نیست، منظور این است که به نظر شما، چه تغییراتی در مادیت جامعه و نیز در ذهنیات انسان ها، باید انجام گیرند تا جامعه دیگر نیازمند این شعار نباشد، است.

می دانم که آموزگاران کلاسیک ما کارگران، از استثناهایی نام برده اند و احتمال داده اند که در آنجا ها، مثلا مارکس و انگلس در رابطه با جامعۀ آن زمان انگلیس و ایالات متحدۀ آمریکا، امکان پیروزی انقلاب را بدون  استفاده از اعمال قهرآمیز دانسته اند.  این استثناها هم امروزه دیگر به نظر من، وجود خارجی ندارند. یا اینکه دارند؟ امروزه ارتش های دولت های سرمایه داری امپریالیستی ایالات متحده آمریکا و انگلیس از اصلی ترین و اساسی ترین دشمنان هر گونه آزادیخواهی و چه برسد به کمونیسم و کمونیست ها هستند، البته، شما ها این قدر وقیح هستید که برخی از شما از این ارتش ها  و حتی جنگ های امپریالیستی دُول معظم سرمایه داری و مخصوصا غربی ( آمریکا و اروپا) مانند حمله به افغانستان و عراق بطور ضمنی و لیبی بطور خیلی آشکار و روشن به دفاع بر خاسته اید، مثل خود منصور حکمت، حمید تقوایی و امثالهم.  اما و اما، استثناء را قاعده کردن کار خائنین و اپورتونیستهاست!  

برای اینکه فاکتی صحبت کرده باشم تا جلوی هر گونه حرافی  و مُهمل بافی و پوچ گویی گرفته شود، نظر خواننده را به این چند فاکت در رابطه با انقلاب قهری کمونیستی کارگران  و دیکتاتوری پرولتاریا  از کلاسیک ها یعنی پرورش دهندگان و بیان کنندگان تئوری کمونیسم که بر اساس مبارزه طبقاتی است که اساسا دستگاه سرکوب پرولتاریا بر علیه سرمایه داران داخلی خلع ید شده و بسط دهنده ی انقلاب "انقلاب مداوم" سرخ جهانی است و نه بسط دهنده ی آزادی، برابری و دموکراسی در جامعه هنوز طبقاتی و جا طبقات اصلی عوض شده  و برای آحاد جامعه،  جلب می کنم. البته که دیکتاتوری پرولتاریا نیز، مانند هر دولت طبقاتی دیگر، سعی اش این است که برای طبقه ی کارگر مخصوصا و زحمتکشان بطور کلی محیط آزاد و به اصطلاح دموکراسی برقرار کند  و می کند، این را هم در کمون پاریس و هم اکتبر روسیه، قبل از شکست آن (در دهه ی ۱۹۳۰ – ۱۹۲۰ ) نشان داده است!

 

لنین به روایت از انگلس در باره نقش انقلابی قهر در تاریخ ❗️

« درباره اين که قوه قهريه در تاريخ نقش ديگرى نيز ايفا ميکند» (علاوه بر عامل شر بودن) «که همانا نقش انقلابى است، درباره اين که قوه قهريه، بنا به گفته مارکس، براى هر جامعه کهنه‌اى که آبستن جامعه نوين است، بمنزله ماماست، درباره اين که قوه قهريه آنچنان سلاحيست که جنبش اجتماعى بوسيله آن راه خود را هموار ميسازد و شکلهاى سياسى متحجر و مرده را درهم ميشکند - درباره هيچيک از اينها آقاى دورينگ سخنى نميگويد. فقط با آه و ناله اين احتمال را ميدهد که براى برانداختن سيادت استثمارگران، شايد قوه قهريه لازم آيد *۴ که این شعار را طرح می کند - واقعا که جاى تأسف است! زيرا هرگونه بکار بردن قوه قهريه بنا به گفته ايشان، موجب فساد اخلاقى کسانى است که آن را بکار ميبرند و اين مطالب عليرغم آن اعتلاى اخلاقى و مسلکى شگرفى گفته ميشود که هر انقلاب پيروزمندانه‌اى با خود به همراه ميآورد!»، دولت و انقلاب.

« کسی که فقط مبارزۀ طبقاتی را قبول داشته باشد، هنوز مارکسیست نیست و ممکن است هنوز از چارچوب تفکر بورژوایی و سیاست بورژوایی خارج نشده باشد. محدود ساختن مارکسیسم به آموزش مربوط به مبارزۀ طبقات – به معنای آن است که از سر و ته آن زده شود، مورد تحریف قرارگیرد و به آنجا رسانده شود که برای بورژوازی پذیرفتنی باشد. مارکسیست فقط آن کسی است که قبول نظریۀ مبارزۀ طبقات را تا قبول نظریۀ دیکتاتوری پرولتاریا بسط دهد. وجه تمایز کاملاً عمیق بین یک خرده بورژوای عادی (و همچنین بورژوای بزرگ) با یک مارکسیست در همین نکته است. با این سنگ محک است که باید چگونگی درک واقعی و قبول مارکسیسم را آزمود.»  لنین، دولت و انقلاب، اوت – سپتامبر ۱۹۱۷ دولت و انقلاب،

- http://lenin.public-archive.net/fa/L2605fa.html

 

« بدون انقلاب قهرى، تعويض دولت بورژوايى با دولت پرولترى محال است. نابودى دولت پرولترى(دیکتاتوری پرولتاریا- من) و بعبارت ديگر نابودى هر گونه دولتى جز از راه "زوال" از راه ديگرى امکان پذير نيست.»، لنین- دولت و انقلاب.

"حقیقت این است که کمونیست ها به محض آن که بتوانند، در سرنگون کردن سلطۀ بورژواها تردیدی به خود راه نخواهند داد." ایدئولوژی آلمانی- کارل مارکس،  فردریک انگلس-۱۸۴۵

. http://www.k-en.com/

« ديکتاتوری پرولتاريا بی دريغ ترين و بی امان ترين جنگ طبقه ی جديد عليه دشمن مقتدرتر يعنی بورژوآزيست که مقاومتش پس از سرنگونی (ولو در يک کشور) ده بار فزون تر گرديده و اقتدارش تنها ناشی از نيروی سرمايه بين المللی و نيرو و استواری روابط بين المللی بورژوازی نبوده بلکه ناشی از نيروی عادت و نيروی توليد کوچک نيز هست. زيرا توليد کوچک متأسفانه هنوز در جهان زياد  و بسيار هم زياد است و همين توليد کوچک است که همواره، همه روزه، هر ساعته، به طور خود به خودی و به مقياس وسيع، سرمايه داری و بورژوازی را پديد می آورد. بنابر مجموعه ی اين علل ديکتاتوری پرولتاريا ضروريست و پيروزی بر بورژوازی بدون يک جنگ طولانی، سرسخت و حياتی و مماتی، جنگی که  مستلزم پايداری، انضباط، استقامت، تزلزل ناپذيری و وحدت اراده است، امکان پذير نيست.» ولادمير ایليچ لنين بیماری چپ روی کودکی در گمونیسم. https://drive.google.com/file/d/0B-3i5CTgaOhOU2NtX1hkQ19aaUE/view 

 

[ طبقه کارگر در سیر تکاملی خود، سازمانی را جانشین جامعه کهنه بورژوایی خواهد ساخت که فاقد طبقات و اختلافات آنها است و دیگر در واقع قهر سیاسی ای وجود نخواهد داشت، زیرا درست همین قهر است که مظهر رسمی اختلافات طبقاتی در درون جامعه بورژوائی است.

در این فاصله، آنتاگونیسم بین پرولتاریا و بورژوازی، مبارزه یک طبقه علیه طبقه دیگر است مبارزه ای است که عالی ترین تجلی آن، یک انقلاب کامل است.

در ضمن آیا جای تعجب است که جامعه ای که بر اساس اختلافات طبقاتی بنیان گذاری شده است، به تضاد بی رحمانه ای که نتیجه غائی آن تصادم تن به تن است، منتهی گردد؟

نباید گفته شود که جنبش اجتماعی در برگیرنده جنبش سیاسی نیست. هیچ جنبش سیاسی ای وجود نداشته است که در عین حال یک جنبش اجتماعی نیز نبوده باشد.

در نظامی که طبقات و اختلافات طبقاتی در آن وجود نداشته باشد، رفرم های اجتماعی، دیگر انقلابات سیاسی نخواهند بود. تا وقتی که این زمان فرا برسد، در آستانه هر تغییر شکل کلیِ جدید جامعه، آخرین جمله علم الاجتماع همواره چنین خواهد بود:

« یا مرگ یا مبارزه، جنگ خونین یا نیستی، مسئله به صورت سرسختانه مطرح است. »،(ژرژ ساند )] پایان بخش اثر کارل مارکس – فقر فلسفه، ۱۸۴۷

« کمونیستها عار دارند مقاصد خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام می کنند که تنها از طریق واژگون ساختن همۀ نظام اجتماعی موجود، از راه جبر، وصول به هدف هایشان میسر است. بگذار طبقات حاکم در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولتاریا در این میان چیزی جز زنجیرهای خود را از دست نمی دهند. اما جهانی را بدست می آورند.

 پرولتارهای سراسر جهان، متحد شوید! »، کارل مارکس و انگلس  مانیفست حزب کمونیست ۱۸۴۸.

 http://www.lajvar.se/pdf/Manifest.pdf

 

البته، این ها که در اینجا از کارل مارکس و فردریک انگلس نقل شدند، گفته هایی  قبل از تجربه ی کمون پاریس و جمع بندی آن است. بعد از آن تجربۀ خونین کارل مارکس چند اثر نوشت که در آنها بیش از پیش بر انقلاب قهری – جنگ طبقاتی پرولتاریا برای درهم شکستن دولت کنونی  تکیه کرده است. مثلا آنها در مقدمه سال ۱۸۷۲ خود بر مانیفست  حزب کمونیست به زبان آلمانی می نویسند: ...بویژه آنکه کمون ثابت کرد که " طبقه کارگر نمی تواند بطور ساده ماشین دولتی حاضر و آماده ای را تصرف نماید و آنرا برای مقاصد خویش بکار اندازد. ».

« بین جامعۀ سرمایه دارى و جامعۀ کمونیستى یک دورۀ تحول انقلابى از اولى به دومى وجود دارد. متناظر این دورۀ تحول، یک دورۀ گذار سیاسى نیز هست که دولت در آن چیزى نمى تواند باشد جز دیکتاتورى انقلابى پرولتاریا.

اکنون برنامه [گوتاء] نه به این آخرى مى پردازد و نه به سرشت دولت در جامعۀ کمونیستى. »، نقدی بر برنامۀ کوتاء، کارل مارکس،۱۸۷۵، ترجمه سهراب شباهنگ.

 http://www.aazarakhsh.org/doc/ketab/marx_naghd_barnameh_gotha.1345136156.pdf

 

[ دیکتاتوری قدرتیست که مستقیما متکی به اعمال قهری است و به هیچ قانونی وابسته نیست. دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا قدرتیست که با اعمال قهر پرولتاریا علیه بورژوازی به چنگ آمده و پشتیبانی می گردد و قدرتیست که به هیچ قانونی وابسته نیست. ،

هر گاه به شیوه مارکسیستی قضاوت نمائیم، باید بگوئیم: استثمارگران دولت را( صحبت هم بر سر دموکراسی یعنی یکی از اشکال دولت است) به آلت سیادت طبقۀ خود، یعنی استثمارگران بر استثمارشوندگان، تبدیل میکنند. از این جهت هم دولت دموکراتیک، تا زمانیکه استثمارگران مسلط  بر اکثریت استثمارشوندگان وجود دارند، ناگزیر دموکراسی مخصوص استثمارگران خواهد بود. دولت استثمارشوندگان باید از بیخ و بُن با چنین دولتی فرق داشته باشد، باید دموکراسی مخصوص استثمارشوندگان و وسیلۀ سرکوب استثمارگران باشد و سرکوب طبقه هم معنایش نابرابری این طبقه و مستثنی نمودن وی از دموکراسی است.

هرگاه به شیوۀ لیبرالی استدلال نمائیم، باید بگوئیم: اکثریت تصمیم می گیرد، اقلیت تبعیت میکند. کسانی را که تبعیت ننمایند به کیفر میرسانند. همین و بس، دیگر در بارۀ هر گونه خصلت طبقاتی دولت به طور اعم  و «دموکراسی خالص» به طور اخص استدلال کردن بیربط است؛ این به مطلب ربطی ندارد، زیرا اکثریت اکثریت است و اقلیت هم اقلیت. یک من گوشت یک من گوشت است نه چیز دیگر.

مارکس... «اگر کارگران دیکتاتوری انقلابی خود را جایگزین دیکتاتوری بورژوازی مینمایند... تا مقاومت بورژوازی را درهم شکنند... به دولت شکل انقلابی و گذرنده میدهند.»...

انگلس...« حزب پیروزمند» (در انقلاب) «بالضروره» ناچار است سیادت خود را از طریق رعب و هراسی که سلاح وی در دلهای مرتجعین ایجاد میکند، حفظ نماید. اگر کمون پاریس به اتوریته مردم مسلح علیه بورژوازی متکی نبود؛ مگر ممکن بود بیش ازیک روز دوام آورد؟ آیا ما محق نیستیم اگر بالعکس کمون را، به علت اینکه از اتوریته خیلی کم استفاده کرده است، سرزنش نمائیم»...

هم او میگوید: « از آنجا که دولت فقط مؤسسه گذرنده ایست که در مبارزه و انقلاب باید از آن استفاده کرد، تا دشمنان خود را قهرا سرکوب ساخت، لذا سخن گفتن در بارۀ دولت خلقی آزاد خام فکری خالص است. مادام که پرولتاریا هنوز به دولت نیازمند است، این نیازمندی از لحاظ مصالح آزادی نبوده، بلکه به منظور سرکوب دشمنان خویش است و هنگامی که سخن گفتن در بارۀ آزادی ممکن می گردد، آنگاه دولت بمعنای اخص کلمه دیگر موجودیت خود را از دست می دهد»...

کائوتسکی با دانشمند مآبی سفیه کابینه نشین یا با چشم  و گوش بستگی یک دختر بچه دهساله می پرسد: وقتی که اکثریت در دست است چه نیازی به دیکتاتوری وجود دارد؟ مارکس و انگلس توضیح می دهند:

  • برای درهم شکستن مقاومت بورژوازی،
  • برای ایجاد رعب و هراس در دلهای مرتجعین،
  • برای حفظ اتوریته مردم مسلح علیه بورژوازی،

برای اینکه پرولتاریا بتواند دشمنان خویش را قهرا سرکوب نماید. ]،

لنین انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد- بخش سوم ، ۱۰ نوامبر ۱۹۱۸. تأکید از من است.

http://www.k-en.com/HTML/LK.html

 

آیا در چنین شرایطی اساسا میتوان از آزادی و برابری حرفی زد؟ اگر نه، که جواب مارکس، انگلس، لنین و دیگر کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست و مخصوصا درعصر ما، نمی تواند جز این باشد، پس تکلیف شعار آقایان و خانم های طرفدار "دنیای بهتر" که امروزه در حزب کمونیست ایران، احزاب دو گانه حزب کمونیست کارگری ایران و حکمتیست و اتحاد سوسیالیستی کارگری این سکوت کنندگان*۴، در رابطه با جنگ طبقاتی طبقه ی کارگر برعلیه طبقه ی سرمایه دار، انقلاب قهر آمیز کمونیستی – انقلاب مسلحانه کمونیستی کارگران و دیکتاتوری پرولتاریا – دولت کارگران مسلح که  "با سلاح شان رُعب و وحشت در دلهای سرمایه داران ایجاد می کنند."  یعنی شعار "آزادی، برابری، حکومت کارگری" چه میشود؟ آیا این شعار در فردای پیروزی انقلاب قهری کمونیستی کارگران دود نمیشود و به هوا نمی رود؟، اگر با این ها در رابطه با این مسایل وارد بحث شوید، سرانجام به شما خواهند گفت که بله، ماهم این مسایل را قبول داریم، حتی در همان دنیای بهتر هم نوشته ایم که کارگران ناعلاج هستند، از زور هم استفاده کنند  و دیکتاتوری پرولتاریا را هم  پذیرفته ایم.  ولی ولی، این ولی مهم است، درست مثل ولی سالتیکوفی(ولی دو بینی وسط دو چشم می رویند.)، الآن موقعش نیست، کارگران و زحمتکش آماده پذیرش این حرف ها  نیستند.  مگر نمی بینید که توده های کارگر و زحمتکش از کار برد سلاح، قهر و کشتار بیزارند و دولت ها و دستگاه های اطلاع رسانی شان از قهر و کار برد زور در نزد کارگران و زحمتکشان چه ساخته اند؟  خود را طرفدار صلح و مبارزات مدنی  معرفی می کنند. اینها، به قول معروف زرنگ بازی سیاسی یعنی مرد رندی "نان به نرخ روز خوردن،  در میآورند که البته، این هم ممکن است و اما بیشتر در رابطه با کارگران و زحمتکشان و نه سرمایه داران، در نزد این عالی جنابان قلم بدست مطرح است. اگر مبنای قضاوت نه گفته ها و حتی برنامه های نوشته شده باشد، بلکه به درستی،  مبنای قضاوت، اعمال تا کنونی این ها و مواضع سیاسی شان باشد که مثلا حزب کارگران را، حزب  گرفتنِ قدرت سیاسی بدون کارگران،  حزب جامعه، حزب زنان، حزب کودکان، حزب منصور حکمت کرده اند(حککایی ها)، خواهان همکاری " همه باهمی" هستند و ایرج آذرین و رضا مقدم که خواهان برقراری دموکراسی پایدار*۵ و همکاری با بخشی از بورژوازی لیبرال ایران برای پیروزی " انقلاب مردم ایران"*۶، هستند و اصولا  صحبتی از انقلاب قهری نمی کنند و نه از دیکتاتوری پرولتاریا و یا اینکه واقعا دوست دارند که مانند کائوتسکی ها، شیدمان ها و پلخانوف ها، زیر دیکتاتوری پرولتاریا زده که بیشتر احتمال این سناریو می رود، زیرا که کمونیسمی که دولت ها- جوامع غربی – جوامع سرمایه داری امپریالیستی – آنرا دوست دارند*۷، دیگر کمونیسم کارگران و برای لغو شرایط موجود اجتماعی یعنی مالکیت خصوصی سرمایه دارانه، کار مزدوری، نا ممکن کردن استثمار انسان از انسان نیست که لازم باشد، با دیکتاتوری بر علیه سرمایه داران یعنی محو آزادی سرمایه داران، آن را پیاده کرد، بلکه همین جامعه ی سرمایه داری امپریالیستی و دولتش، همین دولت های سرمایه داری به زعامت احزاب سوسیالیست، سوسیال دموکرات، لیبرال دموکرات، دموکرات مسیحی، محافظه کار و ناسیونالیست -  فاشیست  بیش نخواهد بود. اما، چرا، این همه  حیله گری و بندبازی؟ این سؤال را به باور من،  کارگران آگاه، بهتر از هر کس دیگری، حق دارند و میتوانند جواب دهند.

در این جا این سؤال واقعی طرح است که  طبقه ی کارگر باید چه کار کند؟ واقعیات مبارزه طبقاتی تا کنون به باور من، این را به ما کارگران و زحمتکشان دیکته می کند:  باید این ماشین، این دستگاه دولتی را خئرد کنیم، هر انسان با عقل متوسط به پایین هم می داند که خرد کردن دستگاه دولتی چنان سازمان یافته و چنان مسلح را جز از راه بکار بردن زور سازمان یافته، مسلح و جنگ همه جانبه، انقلاب مسلحانه پرولتاریای مسلح امکان پذیر نیست که البته کارل مارکس این را کاملا در آثار خویش و بویژه  جنگ داخلی در فرانسه، تشریح و مدلل کرده است و انگلس و مخصوصا  لنین هم در آثار خود  بویژه در مبارزه با اپورتونیست های به نامی مانند برنشتاین، کائوتسکی، پلخانوف، شیدمان و غیره و مخصوصا  در دو اثر اساسی خویش به نام انقلاب و دولت و انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد، از آثار ارزنده  کلاسیک ها یعنی کارل مارکس و فردریک انگلس  استفاده کرده و به اثبات انقلاب قهری – انقلاب مسلحانه  و دیکتاتوری پرولتاریا یعنی قدرت پرولتاریای مسلح پرداخته است. اما و اما :

هنرنمایی اپورتونیستها و روزیونیست ها و تمامی نوکران بورژوازی و بویژه بورژوازی امپریالیستی در عصر ما، در اینجاست که آنان دولت را دیکتاتوری طبقۀ حاکم برعلیه طبقۀ محکوم( طبقۀ سرمایه دار برعلیه طبقۀ کارگر) نمیدانند. جوهر رد انقلاب قهری پرولتاریای کمونیست و دیکتاتوری پرولتاریا که اساسا بر اعمال قهرآمیز متکی است، در اینجاست!

آنها به درستی گفته باشم، با این عمل خائنانه و چه بسا جنایت کارانه خویش،  اساس و جوهر آموزش کارل مارکس و انگلس و... را،  در رابطه با درک از دولت، مبارزۀ طبقاتی و ادامه آن تا دیکتاتوری پرولتاریا را از بین میبرند و ریشه ی آنرا میزنند  و آنرا برای طبقه ی سرمایه دار نرم و قابل هضم میکنند تا نظام سرمایه داری استثمار و نابود کننده همه جیز و همه موجودات زنده را جاودانه جلوه  نمایند که نیست. نظام سرمایه دار هم  مانند تمامی نظام های اجتماعی قبل از خود و اساسا "هر چیزی که زاده شد، مرگش هم حتمی است- دیالکتیک مادی مارکسی) از بین رفتنی است. به باور من، برای تمامی کارگران کمونیست ضرورت انقلاب قهری کمونیستی کارگران  از این ضرورت یعنی نجات از مرگ همه چیز و همه موجودات زنده ی روی زمین، سرچشمه می گیرد. 

" به نظر بورژازی و بلند گویان عقیده ای آن طبقه، دیالکتیک در صورت عقلایی خود چیز رسوا و نفرت انگیزی است زیرا بنا بر دیالکتیک درک مثبت آنچه وجود دارد در عین حال متضمن درک نفی و انهدام ضروری آن نیز هست، زیرا دیالکتیک، هر شکل به وجودآمده ای را در حال حرکت و بنا بر این از جنبه ی قابلیت درگذشت آن نیز مورد توجه قرار می دهد، زیرا دیالکتیک حکومت هیچ چیزی را بر خود نمی پذیرد و ذاتا انتقاد کن و انقلابی است. "، کارل مارکس- پیگفتار  جلد اول کاپیتال  – چاپ آلمانی – سال ۱۸۷۳. تأکید از من است. لینک

http://www.nashr.de/1/marx/kapitalBakhsh1.pdf

اما، به باور من، هیچ فردی  در جامعه ی طبقاتی برعکس ظاهر قضایا، آزاد و مختار در انتخاب آن چه که انجام میدهد، میاندیشد، نیست، زیرا که انسان، محصولی  تاریخی - اجتماعی – طبقاتی است و این جامعه ی طبقاتی، در عصر ما سرمایه داری است که باید اعدام – ریشه کن  شود و نه افراد حتی جانی و خائن به بشریتِ تولید کننده ی نعم مادی اجتماع!  زیرا که اندیشه انسان نیست که جایگاه انسان را در روابط تولیدی – اجتماعی -  تعیین می کند، بلکه برعکس، جایگاه  اجتماعی انسان – جایگاه انسان در روابط تولیدی -  اجتماعی است که اندیشه انسان را تعیین می کند. بنا بر این، محکومیت فردی انسان، جای خود را به محکومیت طبقاتی انسان و اساسا، به محکومیت جامعه ی طبقاتی  میدهد که انسان طبقاتی هم، یکی از تولیدات آنست! این، آن دلیل ریشه ای مخالف بودن کمونیست ها با مجازات اعدام و شکنجه در مورد هر فردی است!  در حقیقت: شعور اجتماعی انسان ها تعیین کننده هستی اجتماعی انسان ها نیست،  برعکس هستی اجتماعی انسان ها تعیین کننده شعور اجتماعی انسانهاست.اقتباس از کارل مارکس – پیشگفتار اقتصاد سیاسی- ۱۸۵۸-۵۹، به نقل از "چپ" در ایران و طبقه ی کارگر... در مصاحبه با حمید قربانی – انسان بیوطن، مقدمه

 

زیر نویس ها -------------------------------------------------

*۱- ما کمونیست ها را مورد ملامت قرار میدهند که میخواهیم مالکیتی را که شخصا بدست آورده شده و نتیجه کار خود شخص است، مالکیتی را که بنیاد همه آزادیها و فعالیتها و استقلال فردی را تشکیل میدهد ملغی سازیم.

مالکیتی که حاصل دسترنج و ثمره کار و کد یمین است! آیا مقصودتان مالکیت خرده بورژوازی و خرده دهقانی است که متعلق به قبل از دوران مالکیت بورژوازی بود؟ چه لازم است که ما آنرا ملغی سازیم، این رشد صنایع است که آنرا به طور روزمره ملغی ساخته و در کار الغاء کامل آن است.

و یا شاید از مالکیت خصوصی بورژوازی سخن میرانید؟

ولی مگر کار مزدوری یعنی کار پرولتاریا برای وی مالکیتی ایجاد میکند؟ به هیچوجه. کار مزدوری،  سرمایه یعنی آن مالکیتی را به وجود می آورد که کار مزدوری را استثمار میکند و تنها در صورتی میتواند افزایش یابد که کار مزدوری جدیدی ایجاد نماید تا مجددا استثمارش کند. مالکیت در شکل کنونی آن مبتنی بر تضاد بین سرمایه و کار مزدوری است....

شما از اینکه ما میخواهیم مالکیت خصوصی را لغو کنیم به هراس می افتید. ولی در جامعه کنونی شما، مالکیت خصوصی برای نه دهم اعضاء جامعه لغو شده است. این مالکیت همانا در سایه آن موجود است که برای نه دهم  دیگر موجود نیست. بنا بر این ما را سرزنش میکنید که میخواهیم مالکیتی را لغو سازیم که محرومیت اکثریت مطلق جامعه از مالکیت، شرط ضروری وجود آنست.

بالجمله شما ما را ملامت میکنید که میخواهیم مالکیت شما را ملغی سازیم. آری، واقعا هم ما این را خواستاریم. مانیفست کمونیست ۱۸۴۸، ص ۵۷ تا ۶۰.

*۲- دو :

_ با توجه به این که پرولتاریا به عنوان طبقه، فقط در صورتى مى‌تواند علیه قهر دسته جمعى طبقات مالک وارد عمل شود که در حزب سیاسى مجزاى خویش‏، در تخالف با همه‌ى اشکال قدیمى احزاب طبقات مالک، متشکل گردد؛ _ با توجه به اینکه تشکل پرولتاریا در حزب سیاسى‌اش‏ براى تضمین پیروزى انقلاب اجتماعى و هدف نهایى آن، نابودى طبقات، ضرورى است؛ _ با توجه به این که باید وحدت نیروهاى طبقه‌ى کارگر، که از قبل در مبارزات اقتصادى تحقق یافته، به عنوان اهرم توده هاى این طبقه در مبارزه علیه اقتدار سیاسى استثمار کنندگانشان به کار آید؛ کنفرانس‏ به اعضاى انترناسیونال خاطرنشان مى‌سازد که در جریان مبارزه‌ى طبقه‌ى کارگر، فعالیت اقتصادى و فعالیت سیاسى این طبقه به طرزى ناگسستنى با هم پیوند دارند. 
(تلخیص‏ از قطعنامه‌ى کنفرانس‏ لندن انجمن بین المللى کارگران _ انترناسیونال _ سپتامبر ۱۸۷۱، به نقل از همان ماخذ.)

کارل مارکس :

« پس امکان مثبت رهایی آلمان در کجاست؟

[ پاسخ : در سامان یابی طبقه ای با زنجیرهای رادیکال؛ طبقه ای از جامعه مدنی که طبقه ای از جامعه مدنی نیست؛ رسته ای، که انحلال همۀ رسته هاست، سپهری که سرشت عامش را از رنج(۱۲۹) عامش دارد و هیچ حق ویژه ای طلب نمی کند؛ چرا که نه ناحقی ای ویژه، بلکه نفس ناحقی بر او اعمال می شود؛ {طبقه ای} که دیگر نه عنوانی تاریخی، بلکه عنوانی انسانی را می تواند طلب  کند؛ {طبقه ای} که در تقابل یکجانبه با پی آمدها نیست، بلکه در تقابل همه جانبه با همۀ پیش – شرط های دولت آلمانی  قرار دارد؛ و سرانجام سپهری که نمی تواند خویش را رها کند، مگر آنکه خود را از همۀ سپهرهای  دیگر و از آنجا، همۀ سپهرهای دیگر جامعه را رها کند؛ در یک کلام، {طبقه ای} که گمگشتگی۱۳۰ تام انسان است و بنا براین تنها از طریق بازیابی۱۳۱ تام انسان است که می تواند خویش را باز یابد. این انحلال۱۳۲ جامعه، در پیکر رسته ای ویژه، همانا پرولتاریاست.  

دو پاراگراف  بعد:

پرولتاریا با اعلام انحلال نظم تاکنونی جهان، تنها راز هستی خویش را برملا می کند، زیرا اوست که انحلال واقعی ۱۳۳ این نظم جهانی است، اگر پرولتاریاست که نفی مالکیت خصوصی را خواستار است، از آنروست که او آنچه را که جامعه به پرنسیپش ارتقاء داده است، آنچه را که در او به مثابۀ دستآورد منفی جامعه - بی آنکه خود در آن دخالتی داشته است – پیکر یافته است، به پرنسیپ جامعه ارتقاء خواهد داد.  در نتیجه، پرولتاریا با همان حقی خود را به جهان در حال تکوین مرتبط می سازد، که پادشاه آلمان – آنزمان که خلق را خلق خود، همانگونه که اسب را اسب خویش نامید – خود را با جهانی سپری شونده مرتبط می یافت۱۳۴. پادشاه با اعلام اینکه خلق مایملک اوست، تنها این راز را برملا ساخت که مالک خصوصی پادشاه است.»، نقد فلسفه حق - مقدمه، ترجمۀ رضا سلحشور. ص۱۳- در نقد بر فلسفه حقوق هگل :  سرسخن،( لندن ژانویه ۱۸۵۹ )، ترجمۀ رضا سلحشور. ص۱۳- ۱۲.]  لینک مطلب

https://www.marxists.org/farsi/archive/marx/works/1843/naghd-falsafeh-hegel.pdf

« مانند دوران کلاسیک علم اقتصاد بورژوائی، آلمان ها در زمان انحطاط آن نیز، دانش آموزانی ساده، مقلد و دنباله رو باقی ماندند و هم چون خرده فروشانی حقیر آن چه بیگانه به طور عمده می ساخت آب کردند. بنابراین تحول تاریخی خاص جامعه ی آلمان هرگونه پیشرفت ابداعی را در زمینه ی اقتصاد بورژوائی نفی می نمود. لیکن انتقاد از آن را منع نمی کرد. تا آن جا که این انتقاد معرف یک طبقه است تنها می تواند طبقه ای را معرفی کند که مأموریت تاریخیش انهدام طرز تولید سرمایه داری و سر انجام الغاء طبقات است یعنی طبقه ی کارگر. پی گفتار کارل مارکس بر سرمایه - جلد اول – به زبان آلمانی - ۱۸۷۳ » لینک مطلب

http://www.nashr.de/1/marx/kapitalBakhsh1.pdf

"اما من می‌خواهم این جا یک سؤال کفرآلود دیگر مطرح بکنم: اگر این پروسه بیش از ٢٠ سال طول بکشد، و ما شروع کنیم به سازماندهى در میان کارگران مثلا کارگرانى که الان ٢٠ و ٢٢ ساله هستند و این ها را سازماندهى کنیم، در این صورت بعد از ١٠ تا ١٥ سال یک عده از آن ها بچه‌دار می‌شوند، تعدادى مریض می‌شوند و یک عده از آنها از کار سیاسى کنار می‌کشند. در آخر می‌بینیم که بعد از این سال ها ما ظاهرا از یک طرف آدم ها را کمونیست می کنیم و از طرف دیگر آنها بازنشسته می شوند و از کار سیاسى کناره گیرى می کنند.

مگر آموزش سوسیالیستى، کمونیسم، سازمان یابى طبقه و رابطۀ حزب و طبقه، از نسلى به نسل دیگر منتقل می شود؟ که ما مثلا بیائیم روى کارگران دهه ٤٠ و ٥٠ ایران کار و فعالیت بکنیم و امیدوار باشیم با کارگران دهه ٧٠ و ٨٠ ایران به قدرت برسیم؟

میشود در طی ۵۰ سال یک حزب کمونیستی در میان کارگران کار کند و بعد از ۵۰ سال به قدرت برسد؟

براى من به عنوان یک عابر بى گناه در جامعه چنین انتظارى ممکن نیست، به خاطر اینکه این میراث تشکیلاتى، این تعهد ایدئولوژیکى، این آگاهى طبقاتى و این رابطۀ حزب و طبقه به همین سادگى از نسلى به نسل دیگر منتقل نمیشود. ما داریم این را میبینیم! شما فعالیت می کنید و برای مثال ۲۰ درصد نفوذ در میان کارگران پیدا میکنید و اینها بعد از مدتی حوصله شان سر میرود. مگر چه قدر میشود رفت و آمد؟ ما در زندگی سیاسی خودمان باقی میمانیم، درحالی که آن کارگرانی که با آنها کار و فعالیت کرده ایم، می روند. و ما این را در تجربه سیاسی خودمان میبینیم" منصور حکمت، حزب و قدرت سیاسی، سخنرانی در کنگرۀ دوم حزب کمونیست کارگری ایران- آوریل ۱۹۹۸ ." سایت منصور حکمت.

البته، آقایان ایرج آذرین و رضا مقدم حق دارند، اعتراض کنند که ما که این گفته های منصور حکمت را قبول نداریم اعتراض شان به جا و در این جا این آقایان می توانند استثناء باشند.

*۳- [ کار «مفید» چیست؟ مطمئناً کاری است که نتیجۀ مفید مورد نظر را به بار آورد. وحشی ای که – و انسان پس از خروج از حالت میمونی، وحشی بود – حیوانی را با سنگ می کشد، که میوه گرد می آورد و غیره کار «مفید» انجام می دهد.

سوم: نتیجه: «چون کار مفید تنها در جامعه و از طریق جامعه ممکن است [پس] نتایج بی کم و کاست کار با حق برابر به همۀ اعضای جامعه تعلق دارد.»

نتیجه گیری زیبائی است! اگر کار مفید تنها در جامعه و از طریق جامعه ممکن است [پس] نتایج کار به جامعه تعلق دارد –  و تنها آن مقدار از این نتایج به فرد کارگر می رسد که برای حفظ «شرایط» کار یعنی جامعه لازم نباشد.

در واقع این حکم در همۀ اعصار مورد استفادۀ قهرمانان نظم اجتماعی حاکم بوده است. نخست، ادعاهای [مطالبات] حکومت و همه چیزهائی که بدان مربوط می شود مطرح می گردد زیرا [حکومت] ارگان حفظ نظام اجتماعی است؛ سپس مطالبات انواع مالکان خصوصی طرح می شود، زیرا انواع گوناگون مالکان خصوصی بنیاد جامعه هستند و غیره. می توان دید که چنین عبارات توخالی ای را در هر جهت دلخواه می توان گرداند و چرخاند.

در ادامه می آید " در اینجا، تا آنجا که به مبادلۀ ارزش های برابر مربوط می شود، آشکارا همان اصلی حاکم است که مبادلۀ بین کالاها را تنظیم می کند. [اما] محتوا و شکل این مبادله عوض شده اند، زیرا در شرایط تغییر یافته هیچ کس نمی تواند چیزی غیر از کارش را بدهد و از سوی دیگر بدین علت که هیچ چیز غیر از وسایل مصرف نمی تواند به مالکیت فردی درآید. اما تا آنجا که به توزیع وسایل مصرفی بین افراد مولد مربوط می شود، همان اصلی حاکم است که در مبادلۀ کالاهای هم ارز حاکم بود: مقدار معینی کار در یک شکل با همان مقدار کار در شکل دیگر مبادله می شود.

بنابراین حق برابر در اینجا هنوز به لحاظ اصولی، حق بورژوائی است، گرچه اصل و عمل، دیگر شاخ به شاخ نیستند در حالی که در مبادلۀ کالاها، مبادلۀ ارزش های یکسان تنها به طور متوسط صادق است و نه در موارد انفرادی و جداگانه.

به رغم این پیشرفت، این حق برابر هنوز پیوسته محدودیت بورژوائی را با خود حمل می کند. حق مولدان متناسب کاری است که عرضه می کنند، برابری در این واقعیت مستتر است که اندازه گیری با معیار یکسانی یعنی کار صورت می گیرد. اما یک آدم به لحاظ جسمی یا ذهنی از دیگری برتر است و در نتیجه در زمان یکسانی کار بیشتری می تواند عرضه کند یا زمان بیشتری به کار بپردازد؛ و کار برای اینکه به عنوان مقیاس در نظر گرفته شود باید بر حسب زمان یا شدت تعریف شود وگرنه معیاری برای اندازه گیری نیست. این حق برابر، حقی نابرابر برای کار نابرابر است. این حق هیچ تفاوت طبقاتی را به رسمیت نمی شناسد چون هرکس کارگری مانند دیگری است؛ اما تلویحا استعدادهای نابرابر و بنابراین ظرفیت تولیدی کارگر را به عنوان امتیازهای طبیعی می پذیرد. پس، این حق، در محتوای خود، حق نابرابری است مانند هر حقی. حق، بنا بر طبیعت خود تنها می تواند کاربست معیاری یکسان باشد؛ اما افراد ِ نابرابر (و افراد اگر نابرابر نبودند افراد متمایزی به حساب نمی آمدند) تنها تا آنجا با معیار یکسانی قابل اندازه گیری اند که از زاویۀ دید یکسانی نگریسته شوند، تنها از یک جنبۀ معین در نظر گرفته شوند، مثلا در مورد کنونی تنها به عنوان کارگر ملاحظه گردند و چیز بیشتری در آنها مورد توجه قرار نگیرد، هر چیز دیگری نادیده گرفته شود.

 

دولت آزاد چیست؟

هدف کارگرانی که از ذهنیت محدود رعایای سر به زیر خود را رها کرده باشند به هیچ رو این نیست که دولتی آزاد مستقر کنند. در امپراتوری آلمان، «دولت» تقریبا به همان اندازه آزاد است که در روسیه. آزادی عبارت از این است که دولت از ارگانی که بالای سر جامعه قرار دارد به ارگانی که کاملا تابع جامعه است تبدیل شود، و امروز هم شکل های دولتی به مقیاسی که «آزادی دولت» را محدود می کنند بیشتر یا کمتر آزادند.

حزب کارگران آلمان – دست کم اگر برنامه [گوتا] را بپذیرد – نشان می دهد که ایده های سوسیالیستی اش بسیار سطحی اند: به جای آنکه جامعۀ موجود را (و این امر حتی برای جامعۀ آینده صادق است) همچون شالودۀ دولت موجود مورد بررسی قرار دهد، دولت را پدیده ای مستقل تلقی می کند که «شالوده های فکری، اخلاقی و آزادی خواهانۀ» خود را دارد.]، کارل  مارکس نقدی بر برنامه گوتاء کارل مارکس - نوشته شده در آوریل تا اوایل مه ۱۸۷۵ – ترجمه ی سهراب شباهنگ .

می بینیم بر طبق نظریه ی کارل مارکس همه ی اجزاء سه گانه، شعاری که یکی از افتخارات اساسی آقایان و خانم هاست، دود شد وبه هوا رفت، زیرا که شعارشان نشأت گرفته از تفکرات بورژوایی است که به قول لنین ( اپورتونیسم ایدئولوژی و تفکرات و جهان بینی بورژوایی است که توسط خرده بورژواها به درون جنبش طبقه ی کارگر آورده می شود)، اما آیا می توان این آقایان و خانم ها را خرده بورژوا لقب داد؟ با توجه به خاستگاه اکثریت بالاتفاق بغیر از رضا مقدم که زحمتکشی  - کارگری است، خیر! این ها عناصر آگاه و تحصیل کرده و کارل مارکس خوانده  طبقه ی  بورژوازی جهانی هستند که نفوذی در جنبش طبقه ی کارگر ایران می باشند!

*۴- اتحاد سوسیالیستی کارگری در آگوست سال ۲۰۱۱ یازدهمین کنفرانس سالانه خود را برگزار کرد. در این کنفرانس که به قول خودشان "دوران انقلاب" نام گرفته بود، قطعنامه ای صادر کرده اند که در آن راجع به گرفتن قدرت توسط کارگران و زحمتکشان چنین نوشته اند : " «... با شرکت در جنبش جاری توده ای(منظور همان جنبش سبز بود- من) و با در هم آمیزی خواست های اقتصادی سیاسی خویش و به کارگیری اشکال مبارزه  مناسب خویش یعنی اعتصاب و اعتصابات عمومی سیاسی،  - تضعیف و پراکندن نیروهای سرکوبگر رژیم، فلج کردن عملی دستگاه اداری رژیم؛ وا داشتن رژیم به واگذاری قدرت به نهادهای قدرت مستقیم کارگران و زحمتکشان  یا قیام و درهم شکستن رژیم موجود و برقرار کردن قدرت کارگران و زحمتکشان.» تاکیدها از من هستند. در اینجا می بینیم که حتی زمانی که از "قیام" حرف زده می شود، اتحاد سوسیالیستی کارگری که خود را تافته ای جداگانه از احزاب تا کنونی این گرایش می داند، از قیام مسلحانه  صحبت نمی کند، بلکه از "قیام" بطور کلی صحبت می کند، این همان دو دوزه بازی کردن میباشد که شیوه ی کار تمامی اپورتونیست هاست! اگر از این آقایان و خانم ها بپرسید که شما، چرا؟ انقلاب قهری را قبول ندارید، همین قطعنامه را مبنا می گیرند که ما گفته ایم، قیام! اینها، به باور من، داستان شتر مرغ را تداعی می کنند. به شتر مرغ  می گویند که چرا؟ بار نمی برید، می گوید که من شتر نیستم و مرغ هستم. می گویند که پس چرا؟ تخم نمی گذارید، می گوید که من شترم  شتر که تخم نمی گذارد!

*۵- ﺑﺮاﯼ ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ، ﮐﺴﺐ ﺁزادﯼهای دمکراﺗﻴﮏ ﺗﻨﻬﺎ راﻩ رﺳﻴﺪن ﺑﻪ اهداف اوﺳﺖ. ﺑﺪون ﺁزادﯼ ﺑﻴﺎن، اﺟﺘﻤﺎﻋﺎت، ﺗﺸﮑﻞ و اﻋﺘﺼﺎب، ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﺪ ﺣﺘﯽ ﺑﺮاﯼ ﻣﻄﺎﻟﺒﺎت اﻗﺘﺼﺎدﯼ و رفاهی ﻓﻮرﯼ ﺧﻮد ﮔﺎم ﺟﺪﯼ اﯼ ﺑﻪ ﭘﻴﺶ ﺑﺮدارد، و ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ اﺳﺘﻔﺎدﻩ از همین ﺁزادﯼ هاﯼ دمکراﺗﻴﮏ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ ﻣﯽ ﺗﻮاﻧﺪ هدف ﻧﻬﺎﻳﯽ ﺧﻮد، ﻳﻌﻨﯽ ﭘﺎﻳﺎن دادن ﺑﻪ اﺳﺘﺜﻤﺎر و ﺑﺮﭼﻴﺪن ﮐﺎﭘﻴﺘﺎﻟﻴﺴﻢ را ﻣﺘﺤﻘﻖ ﮐﻨﺪ. از همین رو، ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت ﺗﺎرﻳﺦ، در ﺗﻤﺎم اﻧﻘﻼب ها و ﺟﻨﺒﺶ هاﯼ دمکراتیک همه ی ﮐﺸﻮرها ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ ﭘﻴﮕﻴﺮﺗﺮﻳﻦ ﻧﻴﺮو ﺑﻮدﻩ اﺳﺖ. ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ اﻳﺮان ﻧﻴﺰ ﺗﻤﺎﻣﺎ در اﻳﻦ ذﻳﻨﻔﻊ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺟﻨﺒﺶ ﺗﻮدﻩ اﯼ ﺟﺎرﯼ هرﭼﻪ ﮐﺎﻣﻠﺘﺮ ﺑﻪ اهداف ﺧﻮد ﺑﺮﺳﺪ و وﺳﻴﻊ ﺗﺮﻳﻦ ﺁزادﯼ هاﯼ دمکراتیک را ﺑﻪ ﻧﺤﻮ ﭘﺎﻳﺪارﯼ ﺑﺮﻗﺮار ﮐﻨﺪ. ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽ ﺷﻮد ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ ﭘﻴﮕﻴﺮﺗﺮﻳﻦ ﻧﻴﺮو درﻣﺒﺎرزﻩ ﺑﺮاﯼ دموکراسی  ﺑﺎﺷﺪ، و ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽ ﺷﻮد ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ دﻣوکراسی واﻗﻌﯽ را ﺑﺨﻮاهد در ﻧﻴﺎز ﻋﻴﻨﯽ ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ رﻳﺸﻪ دارد، ﻳﻌﻨﯽ ﻧﻴﺎزﯼ ﮐﻪ از ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﺗﺤﺖ اﺳﺘﺜﻤﺎر ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ در ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﻮﺟﻮد ﻧﺸﺄت ﻣﯽ ﮔﻴﺮد.». بیانیه کنفرانس هفتم ۲۰۰۹-  ۱۳۸۸ ص ۱۴.تاکید ها از من هستند.

این جریان قبلا رسیدن به آزادی های دمکراتیک و اصولا پیشروی جامعه و خارج  شدن آن، از وضعیت بس اسفناک کنونی را در متشکل شدن کارگران در تشکلات توده ای طبقاتی خویش اعلام کرده بود و حالا همه چیز را به ناکجا آبادِ دموکراسی در جامعه ی سرمایه داری ایران که دیکتاتوری لجام گسیخته از خصوصیات ذاتی آن است، می داند. علت این آکروبات بازی را چند ماه بعد آقای رضا مقدم  در مصاحبه با نشریه ی به پیش! نشریه ی سیاسی- خبری اسک، چنین توضیح می دهد : "در دوران اصلاحات سياسی که هنوز اصلاح طلبان بخشی از رژيم بودند، استراتژی جنبش کارگری ايجاد تشکل بود. با عروج جنبش اعتراضی پس از انتخابات، استراتژی جنبش کارگری به ميدان آمدن و دخالت در جنبش عمومی فعلی است. سرنوشت اين جنبش که ميليونها مردم و از جمله خود کارگران را (اگر چه نه به مثابه طبقه متشکل و با سلاح اعتصاب) به حرکت در آورده نبايد بدون دخالت جنبش کارگری رقم بخورد. سازماندهی جنبش، ايجاد تشکل های توده ای کارگری در ابعاد گسترده در بطن دخالت همه جانبه جنبش کارگری در جنبش فعلی ميسر است. بيانيه های روز کارگر امسال اين جهت گيری را بخوبی نشان داد."  تأکیدها  از من هستند. به نقل از : آزادی و دموکراسی از دیدگاه اتحاد سوسیالیستی کارگری یا تعلیق به محال نمودن کمونیسم! حمید قربانی- لینک مطلب

https://www.mobarez-k.com/arshiv/%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF-%D9%82%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D9%88-%D8%AF%D9%85%D9%88%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%AF%DB%8C%D8%AF%DA%AF/

 البته آقای ایرج آذرین در نوشته ی کوتاهی در جواب نوشته ی درونی من، اصلا منکر استراتژی شد و آن را فقط یک نقشه معرفی کرد! در آینده سعی می کنم که آن را هم منتشر کنم.

*۶- اسک از زبان رضا مقدم  می نویسد: «"اصلاح طلبان دولتی و لیبرالها با ناکارآمدی استراتژیشان چند شقه خواهند شد. بخشی با غرولند و به ناچار به یک استراتژی انقلابی با محوریت مبارزه متشکل جنبش کارگری که هدفش پایان دادن به رژیم اسلامی است خواهند پیوست، دسته ای به یک نیروی سیاسی صرفا افشاگر و تبلیغاتی تبدیل میشوند و امکان تاثیر گذاری بر عمل جنبش ضد دیکتاتوری مردم را شدیدا از دست می دهند، گروهی از آنها نیز برای مقابله با یک انقلاب مردمی علیه رژیم اسلامی و قدرت گیری کارگران دست کمک به سوی امپریالیستها دراز می کنند و خواهان دخالت نیروهای خارجی و حمله نظامی به ایران خواهند شد."، (به نقل از به پیش! شماره ۷۰، دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰، ۲ ژانویه ۲۰۱۲)،  تأکید از من است.

لنین: «در بسیاری موارد بورژوازی با سیاست های زیرکانه خود بخشی از کارگران را می فریبد، و باعث بروز اختلافات تاکتیکی در جنبش طبقۀ کارگر و در صفوف پرولتاریا می گردد.»، به نقل از نوشته ای از من، در باره ی اسک.

*۷- .  به یک پاراگراف از سخنرانی منصور حکمت، درانجمن مارکس در لندن به سال ۲۰۰۱، به نام  آیا پیروزى کمونیسم در ایران ممکن است؟  توجه کنید: "خویشاوندى با غرب به نظر من در عمیق ترین سطح، رابطه ما را با جهان آن دوره تعیین میکند. و کارهایى را در حیطۀ اختیارات حزب کمونیست کارگرى قرار میدهد که چینى‌ها و کشورهاى متفرقه‌اى که در آن چپها سر کار آمدند، نمیتوانستند بکنند و آن اینست که در کشور را به روی غرب باز کند و خودش را در امتداد مدنیت غربى و نقد غربى به جهان، با یک جهان نگرى غربى مطرح کند و در نتیجه منهاى اختلاف سیاسى روزمره با دولتهاى غربى که ممکن است پیش بیاید و یا پیش نیاید، به یک صلح عمیقترى با مردم اروپاى غربى و آمریکا برسد". البته، منصور حکمت در این سخنرانی واقعا حق مطلب را ادا می کند و به هیچ کس اجازه نمیدهد که فکر کند که مقصود منصور حکمت، این "مارکس زمانه" به نوشته ی یکی از پیروان حل شده در لیدری، همچون دراویش، ایرج فرزاد، جامعه ی دیگری غیر از همین جامعه ی سرمایه داری امپریالیستی است، زیرا که او از ژنرال جنگ طلب آمریکایی هم نام میبرد. این سخنرانی در سایت منصور حکمت که بوسیله ی برادرش خسرو داور اداره می شود، موجود است.

از خواننده ای که مایل است بیشتر از نظرات من در رابطه با این جریانات به باور من ضد انقلاب قهری کارگران و بنا بر این، ضد کمونیسم مطلع شود، می خواهم که به نوشته ای از من به نام "چپ" در ایران و طبقه کارگر... در مصاحبه با حمید قربانی-
 انسانِ بیوطن،  مخصوصا مقدمه و سؤالات۱۱ و ۱۲مراجعه نماید. من در آنجا سعی کرده ام که یک برخورد تاریخی با این نگرش و جریانات داشته باشم. لینک مصاحبه - مصاحبه در دو فایل

https://eshtrak.files.wordpress.com/2018/12/hgh_chap_mesahebeh_-nehai.pdf

https://eshtrak.wordpress.com/2018/12/05/%DA%86%D9%BE-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D8%B7%D8%A8%D9%82%D9%87-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%B1-

 

حمید قربانی ۳۰ مارس سال ۲۰۹۲ اسپارتاکوسی

 

 

+++

ضد انقلابیونِ ضد کمونیست بازهم برعلیه یکدیگر شده اند، چرا؟!

آیا گربه ی مرتضی علی عابد شده و دیگر موش نمی گیرد و با برای موش گرفتن پنج تا پنج تاست؟! به باور من، آخری است! زیرا که اعمال شان فقط نشانگر این است و نه هیچ چیز دیگر!

چپ ایران از سال ها قبل و مخصوصا کومه له همکار نزدیک اتحادیه میهنی بوده است. این همکاری برای خود تاریخی دارد که بر می گردد به حتی قبل از اتفاقات ۱۳۵۷ در ایران.

ولی از پائیز سال ۱۳۶۲ که احزاب اپوزیسیون جمهوری جنایت کار اسلامی و کل جریانات به اصطلاح چپ و کمونیست وارد کردستان عراق شدند، نه تنها همکاری شان با اتحادیه میهنی به یک اجبار تبدیل شد، بلکه همکاری با دشمن آن زمان اتحادیه میهنی یعنی رژیم بعث عراق هم به سیاست روزمره شان تبدیل شد.

ورود به کردستان عراق و اعلام همکاری یعنی گرفتن کمک های مادی، مالی و لیجستگی از رژیم فاشیست سرمایه داری بعث عراق و سکوت در باره جنایاتش در همین کردستان عراق یعنی در چند قدمی اردوگاه هایی که تا امروز هم باقی مانده اند - حزب کمونیست ایران - کومه له - و دیگر جریانات که یکی از این جنایات به انفال معروف شد که در آن به نوشته یکی از کادرهای کمیته مرکزی و یا بالای کومه له فریدون ناظری ۱۸۰ هزار نفر تا ۳۰۰ هزار از زحمتکشان کردستان عراق قتل عام شدند که فاجعه حلبجه از معروفترین این فجایع می باشد، اعلام مرگ رسمی هر چه انقلابی و رادیکالیسم حتی خرده بورژوایی و چه برسد به کمونیسم، در این احزاب بود. این سیاست متأسفانه در تمامی جریانات چپ که خود این حزب کمونیست کارگری ایران از جمله مفتضح ترین جریانات در این رابطه است، نهادینه شد و هر روز عمق بیشتری یافت تا کنون که دیگر این به اصلاح چپ به پدیده ای مرده، تعفن زده همچون مرداب بد بو و پر از تمساح تبدیل شده است.

زیرا که این حزب – حزب کمونیست کارگری ایران - نه تنها، همان سیاست را ادامه دارد، بلکه از اواخر دهه ی ۱۹۹۰ و در کنگره دوم حزبش از زبان لیدر و تئوری ریسین اصلی ومؤسس حزب کمونیست ایران و حزب کمونیست کارگری ایران، رسما از حزب کارگران به حزب سکولارها، حزب جامعه، حزب دوستدار حتی فاشیست های اروپا و ایران مانند داریوش فروهر و نشست و برخاست با ساواکی ها در مخالفت به اصطلاح با اسلام سیاسی تبدیل شد که همکاری با سلطنت طلبان، دولت های سرمایه داری امپریالیستی در لفافه جوامع مدرن و متمدن، ضد اسلام سیاسی و ضد دیکتاتوری و سکولار و پشتیبانی از جنگ طلبی های امپریالیستی افغانستان تا لیبی را هم به آن سیاست افزوده است.

به همین دلایل، هیچ کدام از این جریانات دیگر ربطی به منافع کارگران و زحمتکشان ایران و کردستان و هیچ جای دیگر ندارند. این جریانات هر چند یک بار با یکدیگر جمع می شوند، قربان صدقه یکدیکر می روند و اعلامیه و بیانیه های مشترک می دهند، مثلا نزدیکترین این بیانیه ها، بیانیه ی مشترک همین کمیته ی کردستان حزب کمونیست کارگری با همین کومه له و حزب حکمتیست و روند سوسیالیستی کومه له می باشد و بعد باز بر علیه یکدیگر شده وهمدیگر را به اصطلاح افشاء می کنند. این نوع اعمال سخیف به نظر من، فقط برای این انجام می گیرند که یک تعداد منگ شده و از خود بیگانه گشته به نام اعضا و هوادار و کادر را دور خویش نگه دارتد و سر و صدایی راه انداخته تا بلکه اربابان امپریالیست و حتی ارتجاعی ترین حاکمان منطقه که از برادران ایرانی و اسراییلی شان اصلا کم ندارند را، مانند ساطان عربستان عربستان سعودی متوجه خود نموده و کمک بیشتری نصیب خود نمایند و نه هیچ چیز دیگر!

کارگران و زحمتکشان در کردستان هم مانند همه ی ایران، راهی جز اینکه از توهم نسبت به این ضد انقلابیونِ ضد کمونیست، اذهان خود را تمیز و پاک کرده و در جهت ایجاد حربی جدید، حزب خویش و ادامه مبارزه طبقاتی تا تبدیل آن به یک جنک همه جانبه با دشمن طبقاتی یعنی سرمایه داران و دولت هایشان تاایجاد دیکتاتوری پرولتاریای مسلح که همه ی این جریانات از شنیدن نامش بدنشان کیر می گیرد، باشند. این مسیر سخت، ولی تنها مسیر رسیدن به رهایی است!


https://www.facebook.com/photo.php?fbid=270457063886311&set=a.102782977320388&type=3&theater

+++

مثل اینکه  خشونت های  تا کنونی فاشیست های حاکم تا کنون جواب نه داده است و اکنون بزرگترین سرمایه داران امپریالیست که یورش به مالی و لیبی و ... و تبدیل آن ها به زمین سوخته نمی تونست بدون اجازاه آنها و اصولا دستور آنها انجام گیرد، خواهان سرکوب بیشتر شده اند.  تانک های ارتشی زمانی که جواب نمی دهند، دیگر باید قتل عامی همچون کمون پاریس در سال 1871 در دستور قرار گیرد. اما، به نظر من، کارگران باید خود را هر چه زودترسازمان دهند و اصولا نظام بانک داران را در آتش خشم شان به سوزانند و بر ویرانه های آن، نظام کمونیستی بر پا دارند! این تنها راه رهایی است! این جواب قانع کننده به این زالوهای خونمک نیز، است! 

آری، انقلاب قهری کمونیستی باشکوه است، رفقا ی کارگر، بگذاریو از وحشت بند بند استخوان های سرمایه داران و بانگداران این موجودات پست از وحشت به ترکند، چه باک که زنجیرهایمان را میگسلیم ورها میشویم ! کارگران سراسر جهان متحد، مسلح شوید!

https://www.alborznews.eu/index.php/2012-06-06-10-12-08/2012-06-06-10-22-25/45278-2019-03-30-11-17-42.html

+++

رفقای کارگر و زحمتکش: انقلاب سرخ، انقلاب زیر و رو کننده ی اوضاع موجود اجتماعی آرزو و تلاش مان باد!


تظاهرات جنبش جلیقه زردها  با وجود تمامی تهدیدات و گسیل نیروهای سرکوبگر بیشتر و مجهزتر برگزار شد. این باران را سر باز ایستادن نیست!


 سازمان یابیم، متحزب شویم، متحد و مسلح گردیم که راه و مسیر رهایی مان در همین است!   باید روزی رسد که پرچم سه رنگ و چند رنگ ، جای خود را به پرچم سرخ کارگران دهد که آن روز ندای مرگ دولت استثمارگران و انقلاب پیروزمند اجتماعی – کمونیستی  کارگران  را شاهد باشیم!

مثل اینکه  خشونت های  تا کنونی فاشیست های حاکم تا کنون جواب نه داده است و اکنون بزرگترین سرمایه داران امپریالیست که یورش به مالی و لیبی و ... و تبدیل آن ها به زمین سوخته نمی تونست بدون اجازاه آنها و اصولا دستور آنها انجام گیرد، خواهان سرکوب بیشتر شده اند.  تانک های ارتشی زمانی که جواب نمی دهند، دیگر باید قتل عامی همچون کمون پاریس در سال 1871 در دستور قرار گیرد. اما، به نظر من، کارگران باید خود را هر چه زودترسازمان دهند و اصولا نظام بانک داران را در آتش خشم شان به سوزانند و بر ویرانه های آن، نظام کمونیستی بر پا دارند! این تنها راه رهایی است! این جواب قانع کننده به این زالوهای خونمک نیز، است!

 ولی جنبش جلیقه زرد ها در میان حلقه های پلیس مجهز به سلاح های خود کار و غیره،  در شهر های مختلف فرانسه  باز هم دست به تظاهرات زد تا نشان دهد که این حرکت را سر باز ایستادن و گردن نهادن به اوامر  کثیف ترین و سود طلب ترین  سرمایه دارام امپریالیست یعنی جناب بانگداران  و رئیس جمهور و دولت شان نیست!

همه چیز جهان امروز ضرورت به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی کارگران و زحمتکشان را فریاد می زند، از مرک در گرسنگی و جاری شدن  سیل در ایران تا پاریس  محاصره شده  در حلقه پلیس و رنجرهای دولت لیبرال دموکراسی و فریاد تظاهرکنند گان  در الجزیر که خواهان پایان یافتن"قدرت نخبه گان سیاسی اقتصادی"  هستند تا بستن مرزهای مکزیک و روی هم انباشتن  مهاجران فراری از جنک و گرسنگی در آمریکای لاتین در زندان های مرزی اسالات متحده  و شانه خالی کردن دولت های اروپایی در قبال آواره گان جنگی آفریقا و خاورمیانه و سپردن آنها به دست برده داران جدید - قدیم در لیبی و موج های خروشان دریاها . طعمه تماساح و لاشخور ها شدنشان و ...! حالا دیگر از جنگ های موجود نمی گویم که روزانه دهها و صد ها انسان را در آتش سود طلبی بیش از حد سرمایه داران می سوزاند و خانه و کاشانه و اساسا شهرها را به یرانه تبدیل می کند.

آری، انقلاب قهری کمونیستی باشکوه است، رفقا ی کارگر، بگذارید از وحشت بند بند استخوان های سرمایه داران و بانگداران این موجودات پست از وحشت به ترکند، چه باک که زنجیرهایمان را میگسلیم ورها میشویم ! کارگران سراسر جهان متحد، مسلح شوید!

صدای سرمایه داران استثمارگر گزارش به میل دولت و طبقه ی سرمایه دار می دهد!

https://www.alborznews.eu/index.php/2012-06-06-10-12-08/2012-06-06-10-23-11/45281-2019-03-30-17-25-41.html


حمید قربانی - ۳۱ مارس ۲۰۹۲ سال اسپارتاکوسی



 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com