آذر ماجدی و قهرمان ِ طبقاتی اش

خدامراد فولادی
March 26, 2019

آذر ماجدی در مقاله ی « نسرین ستوده قهرمان ِ کیست» به کسانی که آنها را « ضد انقلاب و دست ِ راستی» می نامد اعتراض می کند که چرا نسرین ستوده را الگو و قهرمان ِ پروژه ی آلترناتیو سازی و رهبرسازی شان نموده و می کوشند نسرین ستوده را به عرش ِ اعلا ببرند و از او قهرمان بسازند. و در ادامه می گوید:« هر طبقه و هر جریان سیاسی قهرمان خود را دارد». از همینجا می توان به تفکر و ایدئولوژی به غایت ارتجاعی، فرقه گرایانه و تمامیت خواهانه ی ماجدی پی برد: آلترناتیوسازی و رهبری سازی و قهرمان سازی اگر از سوی« دست ِ راستی ها» ( یعنی بخشی از چپ ِ هم ایدئولوژی اش که او آنها را فقط به این دلیل که جزء دارودسته اش نیستند راست می نامد) باشد بد ، اما اگر از سوی دست ِ چپی ها یعنی دار و دسته ی خودش باشد خوب است.

از نگاه ِ آذرماجدی قهرمانان اند که تاریخ را می سازند، و این نگاه ِ کیش ِ شخصیتی و ارتجاعی را به زعم ِ خود طبقاتی – ومتاسفانه کارگری- هم می پندارد. بی دلیل نیست که او دربرنامه های تلویزیونی اش عکس ِ همسرش را به عنوان ِ یک قهرمان و شخصیت ِ کاریزماتیک در معرض ِ دید ِ بینندگان اش می گذارد تا بدین وسیله قهرمان ِ تاریخ ساز ِ خود را در قامت ِ همسرش به رخ ِ بینندگان بکشد.

ماجدی خود را طرفدار ِ طبقه ی کارگر می داند. اما آیا طبقه ی کارگر قهرمان پرور و یا نیازمند ِ قهرمان برای رسیدن به هدف ِ تاریخی- طبقاتی ِ خویش است؟ او نمی داند طبقه ی کارگر طبقه ای تاریخی و دوران ساز است و خود را به نیروی آگاهی ِ راستین ِ کسب شده از مارکسیسم  به مثابه راه نمای رهایی ِ بشریت و خود ِ این طبقه ، از طبقه ی درخود به طبقه ی برای خود ارتقا می دهد تا آگاهانه سوسیالیسم اش را برپاسازد، و نه به نیرو و زور ِ بازو و سلاح ِ این یا آن قهرمان و فرقه و دار و دسته ای که با دادن ِ آگاهی دروغین می خواهند برای خود کسب ِ قدرت نمایند.

ماجدی می نویسد:« ما قاطعانه از آزادی ِ نسرین ستوده دفاع می کنیم اما{ این اما بی شباهت به آن لاکن ِ معروفی نیست که رهبر ِ جمهوری اسلامی هرچه را با یک دست می داد با دست ِ دیگر آن را پس می گرفت!} قاطعانه با سیاست و افق ِ سیاسی ِ او در تضاد هستیم.». سوآل این است: افق ِ سیاسی ِ نسرین ِ ستوده چیست، و افق سیاسی ِ آذرماجدی کدام است؟ در ایران شهروند ِ تحصیلکرده و آگاهی نیست که نداند افق ِ سیاسی ِ نسرین ستوده همچون دیگر شهروندان ِ ایرانی آزادی های فوری و بی حد و منع ِ سیاسی خصوصن آزادی ِ بی قید و شرط ِ عقیده و بیان  به منزله ی نخستین شرط ِ رهایی از استبداد ِ ولایتی- خلافتی ِ حاکم است. خود ِ فعالیت های تاکنونی ِ نسرین ستوده این هدف و افق ِ سیاسی را به همه ثابت کرده است. گرایش ِ به احتمال ِ قوی تاکتیکی ِ او به اصلاح طلبان و به ویژه به رییس ِ جمهوری ِ سابق( خاتمی) نیز همچون دیگر شهروندان ِ ایرانی علاوه بر دموکراتیزه کردن ِ فضای فرهنگی و گفتمان های سیاسی در عرصه ی چاپ و نشر ِ کتاب و روزنامه توسط ِ خود ِ خاتمی، از موضعی منفی و سلبی در مقابل ِ استبداد ِ ولایتی- خلافتی ِ نا منتخب ِ تحمیلی ازسوی جناح ِ نظامی پادگانی است. گرایشی که به طور ِ منطقی در هواداری از اصلاح طلبی به طور ِ عام و درشرایط ِ خاص به خاتمی به عنوان ِ نماد ِ گذار ِ مسالمت آمیز از استبداد به دموکراسی در ایده و در عمل نمود یافته است. گرایشی که در یک وضعیت ِ دموکراتیک و انتخاب ِ آزاد و آگاهانه یقینن با پتانسیلی که در نسرین ستوده برای همسازی با دموکراسی و آزادی های سیاسی وجوددارد آزادانه تر و آگاهانه تر نیز خواهد شد. همچنان که او تاکنون به همراهی و همسویی با دیگر شهروندان ِ آگاه انتخابات های رژیم را به رفراندوم علیه خواست ِ استبداد ِ ولایت فقیهی و نظامی پادگانی به مثابه یک تاکتیک ِ موقت ِ برون رفت از وضعیت ِ موجود تبدیل نموده است.

اما، افق ِ سیاسی ِ خود ِ آذر ماجدی چیست؟ لنینیسم و بلشویسم با چاشنی ِ حکمتیسم. یعنی: حکومت ِ مردسالار با رهبری مادام العمر. نظیر ِآنچه تا کنون در همه ی حکومت های لنینی- بلشویکی از1917 تا کنون در شوروی، چین، کوبا، کره شمالی دیده ایم و نظیرش را با نام و عنوان ِ متفاوت اما در عملکرد یکسان هم اکنون در ایران داریم.

در واقع، تفکر ِ آذر ماجدی و همفکران ِ او به دلیل ِ همذات پنداری شان با بلشویک های اوایل ِ سده ی بیستم و تعصب ِ ایدئولوژیک شان به گذشته ( 1917 به عنوان ِ آغازگاه و پایان ِ تاریخ آنهم در روسیه ی عقب مانده با جمعیت ِ اکثرن دهقان)، شکل گرفته و منجمد شده در پیشادوران ِ  سرمایه داری یعنی دوران ِ پدرسالاری، مردسالاری، فرمانفرمایی ِ مادام العمری ِ پدرشاهی است که نمی توانند خود را با شرایط، نیازها و ضرورت های زیستی و تجربی ِ امروز ِ بشریت- ضرورت های تئوریک- اثباتی که جایی در تفکرشان ندارد- وفق دهند، و با هرکسی که حامل و سخنگوی نیازهای این دوران و پسااین دوران باشد دشمنی ِ تاریخی ِ ایدئولوژیک- سیاسی دارند. به این معنا، افق ِ سیاسی- عقیدتی ِ

 

ماجدی ها همچون فقیهان و جلال آل احمد و علی شریعتی پشت ِ سرشان است نه پیش ِ روی شان. بنا بر این، تضاد ِ افق ِ سیاسی ِ ماجدی ِ حکمتیست با افق ِ بینشی سیاسی ِ نسرین ستوده های همروزگار ِ این دوران ِ تاریخی نه از جایگاه ِ پیشرفت خواهانه و تکامل گرایانه بلکه از جایگاه ِ واپسگرایانه ی خدایگان بندگی ِ رهبر- حزب- دولت است. همچنان که در تشکیلات های حکمتیست هم اکنون در واقع  مرده ی منصورحکمت به تشکیلات ها وجهه و اعتبار می دهد و نه لیدر ِ کنونی که باید مرد باشد و مرد است. دقیقن مانند جمهوری اسلامی که با نام و تصویر ِ بنیانگذار و رهبر ِ نخست شناخته می شود و بقای اش گره خورده به بقای نام و کاریزمای آن شخصیت ِ مرده و آن تصویر ِ بردیوار نقش بسته است. مفهوم ِ این دو جایگاه ِ سیاسی و ایدئولوژیک متفاوت این است که: نسرین ستوده بی آنکه مارکسیست باشد جهت گیری ِ سیاسی اش علیه استبداد ِ پدرشاهی دقیقن در راستای تکامل ِ تاریخ ، اما سوگیری ِ پدرشاهی- مردسالارانه و قهرمان پرورانه( کیش شخصیتی) ِ آذر ماجدی درست در مقابل ِ نظر ِ مارکس و مارکسیسم و در خلاف ِ جهت ِ تکامل ِ اجتماعی و تاریخ است.

این نشانه گان ِ مشترک، شباهت های صوری یا تصادفی نیستند بلکه نشانگر ِ جهان بینی و ایدئولوژی ِ مشترکی است که فرقه گرایی ِ مذهبی و سیاسی را در یک نقطه به هم متصل می سازد به طوری که می توان جدا از ادعاها و شعارهای بی پشتوانه ی تئوریک عملکردهای مشترک بسیاری میان ِ فرقه های مذهبی( اسلامی) و فرقه گرایان ِ سیاسی در طول ِ صد سال ِ گذشته ی تاریخ ایران یافت و ارائه نمود.

ماجدی می نویسد:« نسرین ستوده صریحن از مدارا بارژیم ِ اسلامی سخن گفته و دفاع کرده است». سوآل: این چگونه مدارا و دفاعی است که او از مخالفان ِ این رژیم و این استبداد در بیدادگاه های اش دفاع کرده و فقط به همین دلیل سال هاست از سوی جمهوری اسلامی هم خود وهم خانواده اش تحت ِ شدیدترین آزارها و شکنجه ها قرار دارند و او ممنوع کار و ممنوع فعالیت و سال ها زندان و شکنجه شده است.

نوشته:« نسرین ستوده به همراه ِ سازگارا بنیانگذار ِ سپاه پاسداران و از حاکمین دهه ی 60 که هزاران نفر دراسارتگاه های این رژیم شکنجه و اعدام شدند و تعداد دیگری از اراذل و اوباش طرح ِ رفراندوم را ارائه دادند».

اولن، سازگارا سال هاست در خارج ِ کشوراست و من فکر نمی کنم نسرین ستوده همکاری تشکیلاتی با او داشته باشد.از مواضع ِ کنونی ِ سازگارا هم اطلاعی ندارم و دانستن اش هم لزومی و نقشی در پیشبرد ِ هدف های راهبردی ِ جامعه ی ما ندارد و یقینن هم ستوده و هم رژیم به این واقعیت آگاه اند و گرنه رژیم می توانست همکاری با سازگارا را به جرم های ستوده اضافه کند. مگر آنکه آذر ماجدی اشتراک ِ نظر در رفراندوم را به حساب ِ یکی از جرم های ناکرده ی نسرین بگذارد که در ادعانامه اش علیه او چنین نیز کرده است. ثانیین، بنیانگذار ِ سپاه پاسداران بودن ِ سازگارا در گذشته به نسرین ستوده چه ربطی دارد جز آنکه آذر ماجدی به دنبال ِ یافتن ِ نقطه ضعفی در زندگی ِ سیاسی ِ نسرین برای زیر ِ سوآل بردن ِ شخصیت ِ کنونی ِ او باشد. که چنین هم هست.

واقعیت این است که آذر ماجدی این اتهام ها را دستاویز قرار می دهد تا با خود ِ طرح ِ رفراندوم تسویه حساب نماید. من در مقاله ی « رفراندوم به سبک ِ ایرانی» در همان موقعی که مطرح شد پاسخ ِ اتهام های مطرح شده ازسوی فرقه های لنینیست را دادم و آذر ماجدی می تواند با جست و جو درگوگل به راحتی آن را پیدا کند وبخواند. و اگر پاسخی یا ایرادی به آن دارد بنویسد. مختصر این که در ضمن ِ یکی از انتخابات های رژیم، رای منفی یاسلبی دادن به کاندیدای مورد نظر ِ حاکم ِ بلامنازع با این شعار که « ما به کسی که تو نمی خواهی رای می دهیم تا کسی که تو می خواهی رای نیاورد» به عنوان رفراندوم ِ سلب ِ اعتبار از حاکم ِ همه کاره و فعال مایشا به کار گرفته شود و او بداند این رژیم و این حاکمیت در کلیت ا ش فاقد ِ محبوبیت ومقبولیت است. اتفاقن چنین هم شد و کاندیدای مورد نظر آن شخص کمترین آرا راآورد آنهم از حقوق بگیران ِ حکومت. چطور مشارکت در رفراندوم علیه حاکم ِ بلامنازع با هدف ِ تبلیغ ِ گذار ِ مسالمت آمیز از استبداد به دموکراسی با کم ترین هزینه جرم است اما آگاهی ِ دروغین دادن به «توده های نا آگاه» با هدف ِ گوشت ِ دم ِ توپ ِ کسب قدرت شدن برای فرقه ی شما انقلابیگری؟

نوشته است: « ما اجازه نخواهیم داد طرح ِ شوم ِ 57 را تکرارکنند». من به عنوان ِ یک شهروند ِ ایرانی خیلی مایل ام بدانم این« ما » کیانند و درمقابل ِ کدام طرح ِ شوم از سوی چه کسانی می خواهند بایستند. اما تا  آنجا که حافظه ی تاریخی ِ ما به یاد دارد اگر نه شخص ِ ایشان، که همفکران شان بودند که با خرده بورژوا و دموکرات و ضد ِ امپریالیست نامیدن ِ خمینی ، شمشیر ِ از روبسته ی او را برای قتل عام های سال ِ 57 تیز کردند و با او در اعدام ِ مخالفان ِ فکری- عقیدتی همصدایی داشتند. اگرچه بعدتر خودشان نیز مشمول ِ آن تسویه حساب ِ سیاسی و حذف ِ مخالفان شدند. به علاوه، همین الآن چه کسانی باچه دیدگاهی همسویی ِ نظری در ضدیت با تجدد و تمدن، ضدیت با دموکراسی و دموکراسی خواهی و دموکراسی خواهان را نوکر امپریالیسم نامیدن با ملایان ِ حاکم دارند جز شما لنینیست ها؟ بنابر این، آذر ماجدی باید بداند آنان که نباید اجازه دهند استبداد ِ تازه نفسی جایگزین ِ استبداد ِ ازنفس افتاده ی جمهوری اسلامی شود دموکراسی خواهان ِ ایران اند نه ایشان و همفکران شان که خود چه بر قدرت چه در قدرت یک عامل ِ بقای استبدادند.


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com