" /> ديدگاه ها: September 2020 Archives

« August 2020 | Main | October 2020 »

September 30, 2020

جمهوری اسلامی و اسلام سیاسی در بطن بحران خاورمیانه (١)

جمهوری اسلامی و اسلام سیاسی در بطن بحران خاورمیانه (١)

جمهوری اسلامی رژیمی برآمده از جنبش اسلام سیاسی است. این جنبش در دهه هفتاد میلادی از یک طرف در تقابل با بلوک شرق در جایی مانند افغانستان بوسیله آمریکا و کشورهای متحد آمریکا تقویت شد و از طرف دیگر بعد از شکست ناسیونالیسم عرب در مقابل اسرائیل زمینه رشد و ابراز وجود پیدا کرده بود. این دو مولفه بستری ایجاد کرد که در هر دو سطح شرایط رشد و گسترش جنبش اسلام سیاسی را فراهم آورد.

در ایران، مردم از رژیم شاه متنفر بودند و علیه آن به میدان آمدند. دولتها غربی تلاش کردند با تقویت شاه اعتراضات را خفه کنند اما نتوانستند. دول غرب هنگامیکه متوجه شدند نمیتوانند شاه را در قدرت نگهدارند به فکر جانشین برای آن افتادند. کنفرانس گوادلوپ نقش مهمی در این روند بازی کرد. امروز با علنی شدن اسناد محرمانه آن دوره، روشن و بدون ابهام معلوم شده که چگونه قدرتگیری جریان اسلامی از جانب دولتهای غربی برای شکست انقلاب ایران مهندسی شده است.

جمهوری اسلامی درمتن جدال و رقابتهای دو بلوک شرق و غرب و بر بستر شکست ناسیونالیسم عرب ساخته شد. شاه ایران اگر چه متحد آمریکا و اسرائیل بود و شکست ناسیونالیسم عرب را در جهت تثبیت قدرت منطقه ای خود ارزیابی میکرد، اما در جدال و بحران داخلی با مردم معترض در ابعاد میلیونی مواجه شد. هنگامیکه توان ادامه حکومت را از دست داد، همان دولتهای غربی که متحد او بودند از ترس قدرتگیری چپها در ایران به تقویت اسلامیها روی آوردند.

بنابر این جمهوری اسلامی نه انتخاب مردم انقلابی ایران بود و نه انتخاب دولتهای غربی. اما بستر عمومی بحرانهای منطقه و بحران داخلی ایران دولتهای غربی را ناچار به یک انتخاب بین “بد و بدتر” کرد. دول غرب نگران این بودند که با سقوط شاه چپها قدرت را بگیرند و به رقیب جهانی آنها یعنی بلوک شرق نزدیک بشوند و ایران را از دایره کشورهای متحد غرب خارج کنند. همین نگرانی باعث شد آنها به قدرتگیری جنبش اسلام سیاسی و خمینی کمک کنند. خمینی برای رفع نگرانی دولتهای غربی به صرافت این افتاد که شعار “نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی” را برای سیاست رژیم مورد نظرش انتخاب کند. زیرا بخش “نه شرقی” این شعار اطمینان خاطری بود که به دول غرب داده میشد که جریان اسلامی نمیخواهد به بلوک شرق نزدیک بشود و “نه غربی” آن خطابش به جریانات اسلامی و جریانات “ضد امپریالیست” چپ و راست آن دوره بود که در جریان منازعه اسرائیل و فلسطین خود را مدافع جنبش فلسطین میدانستند و دولتهای غربی را عامل شکست خود و حامی اسرائیل میدانستند.

در چنین فضایی بود که اسلامیها بر تظاهراتها و اعتراضات مردم ایران در ماههای آخر عمر رژیم شاه مسلط شدند. تسلط اسلامیها بحرانی را در درون نیروهای اپوزیسیون و مردم ایران ایجاد کرد که از همان روز اول قدرتگیری خمینی میتوانست در جهتی سیر کند که مانع تثبیت جمهوری اسلامی بشود.

اما هژمونی جریانات راست و چپ “ضد امپریالیست” ایران از یک طرف و آغاز جنگ ایران و عراق از طرف دیگر شرایطی را فراهم کردند که جمهوری اسلامی نهایت استفاده خود را از آن کرد. در این شرایط سیاست بینا بینی و انتظار دول غرب برای همراه شدن جمهوری اسلامی با آنها باعث شد که خمینی بتواند با کشتار مخالفین خود در داخل با کمترین مانع و مشکلی مواجه شود.

یکی از فرماندهان سپاه به اسم منصوری که سال ٥٨ نقش مهمی در سرکوب مخالفین رژیم داشته است در مصاحبه با خبرنگار صدا و سیما و در بازگویی خاطرات خود میگوید: اگر جنگ ایران و عراق نبود احتمال سقوط رژیم زیاد بود، زیرا اعتراضات در ترکمن صحرا و کردستان و آذربایجان و خوزستان و… مرتب در حال گسترش بود و ما توان بسیج کافی برای مقابله با آنها را نداشتیم. اما جنگ ایران و عراق نعمتی بود که در اختیار ما قرار گرفت تا تمام مخالفین را از میدان بدر کنیم و خود را تثبیت کنیم. قبلا خمینی هم گفته بود که “جنگ نعمت الهی است”. او اشاره اش به همین واقعیت بود که یک نسل کشی را در سایه جنگ ایران و عراق سازمان دادند و با مانع جدی مواجه نشدند.

بنابر این از روز اول جمهوری اسلامی با بحران متولد شد. در ادامه باید گفت به دلایلی که در پایین به آن میپردازم، این رژیم با بحران ادامه یافت و با بحران خواهد رفت. جمهوری اسلامی به دلیل ماهیت اسلامی آن هیچ وقت نتوانست به رژیم متعارف بورژوازی جهانی تبدیل شود. به همین دلیل نخواهد توانست وارد دایره اقتصاد جهانی شود و نمیتواند در آن سهیم گردد.

ماهیت بحران اقتصادی رژیم اسلامی ریشه سیاسی دارد. به این معنا بحران اقتصادی جمهوری اسلامی ناشی از بحران سیاسی آن است. حکومت جمهوری اسلامی و دولتهای آن تا کنون سیاستهای اقتصادی متفاوتی را امتحان کرده اند اما هیچکدامشان نتوانسته مشکل و علت بحران اقتصادی آنرا برطرف کنند. زیرا ریشه بحران اقتصادی در ساختار سیاسی رژیم نهفته است. اگر این تز را بپذیریم، آنگاه باید گفت بحران اقتصادی ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی پاسخ اقتصادی ندارد. به همین دلیل هیچکدام از دولتهای دوره “جنگ و دوره سازندگی و دوره اصلاحات و اعتدال و…” نتوانسته اند راه حلی برای بحران اقتصادی داشته باشند.

کسانیکه بحران اقتصادی جمهوری اسلامی را ناشی از سیاست این یا آن دولت و مقام حکومتی و یا ناشی از تحریمهای اقتصادی میپندارند، هیچ وقت نتوانسته اند این واقعیت مهم را ببینند که راه حل بحران اقتصادی جمهوری اسلامی سیاست اقتصادی از نوع دیگر نیست. زیرا مشکل بحران اقتصادی سیاست و ماهیت سیاسی رژیم اسلامی است.

اگر چنین است با یا بدون تحریم اقتصادی و با یا بدون بحران سازی در منطقه، اقتصاد جمهوری اسلامی همچنان در حاشیه اقتصاد و بازار جهانی باقی خواهد ماند. ماهیت سیاسی و فرهنگی جنبش اسلام سیاسی مانع ورود جمهوری اسلامی به بازار جهانی است. بنابر این نه تنها ایران بلکه هر کشوری دیگری هم که با این ویروس اسلامی آغشته بشود امکان ندارد بتواند شریک و سهیم در اقتصاد و بازار جهانی بشود.

مولفه اسلامیت رژیم حاکم بر ایران باعث شده است اقتصاد ایران در بازار جهانی در حاشیه و در خارج دایره این بازار بماند. به همین دلیل سهیم شدن بورژوازی ایران در بازار جهانی منوط به ادامه یا تغییر ماهیت اسلامی رژیم حاکم است. جمهوری اسلامی حکومتی برآمده از جنبش اسلام سیاسی است و نمیتواند از پایه جنبشی خود فاصله بگیرد. اگر روزی به فرض محال این اتفاق بیفتد به این معنی است که جمهوری اسلامی ای که ما میشناسیم دیگر وجود خارجی ندارد.

مزید بر این بحران ساختاری و یا در نتیجه تبعات این بحران ساختاری، جمهوری اسلامی یک رژیم منزوی در جهان است و هیچ دوست و متحد قابل اتکایی در میان کشورهای منطقه و جهان ندارد.

در بعد داخلی هم با نگاهی به سیمای سیاسی جامعه ایران میبینیم که در یک طرف جمهوری اسلامی و طرف دیگر اکثریت قریب به اتفاق مردم ناراضی در مقابل هم قرار گرفته اند. در ادامه این پروسه اکثریت قریب به اتفاق مردم ناراضی به این قناعت رسیده اند که جمهوری اسلامی نه حکومت مردم ایران، بلکه دشمن و قاتل مردم ایران است. این رژیم یک رژیم منفور و مانع پیشرفت و سعادت مردم است. در ادامه بحث به ابعاد و نتایج این تقابل خواهم پرداخت. اما جمهوری اسلامی از روز اول متوجه بود که برای ادامه حیاتش تنها سرکوب مخالفین و ساکت کردن مردم با گسترش جنایت و بیرحمی و ایجاد رعب و وحشت نمیتواند برای طولانی مدت کار برد داشته باشد.

اگر جنگ ایران و عراق و وجود دشمن خارجی به قول خمینی نعمت الهی بود و کمک کرد که حکومت اسلامی تثبیت شود، سازمان دادن نیروهای تروریست جنبش اسلام سیاسی در کشورهای منطقه و در خارج مرزهای ایران، به همان اندازه میتواند به ادامه حیات جمهوری اسلامی کمک کند. زیرا از این طریق میتوانست هم قدرت خود را در تقابل با رقبای منطقه ای و جهانیش نشان بدهد وهم بحران سازی و جنگ و نا امنی در منطقه باعث میشد که بخشی از افکار عمومی را متوجه دشمن خارجی بکند. این بعد از فعالیت و سیاست رژیم اسلامی یعنی بحران سازی در منطقه و گسترش تروریسم اسلامی تا به امروز کمک کرده است این رژیم با برگهای متعددی برای معامله و تقابل با رقبای خود بازی کند.

جمهوری اسلامی و سیاست ترورست پروری

جمهوری اسلامی از روز اول برای گسترش نفوذ خود در خارج مرزها و برای تحت فشار قرار دادن رقبا و حتی سرنگونی آنها طرح و برنامه ریخت و دست بکار اجرای آن شد. برای اجرای این سیاست نیرو متخصص و امکانات مالی و تسلیحاتی وسیعی را اختصاص داد. این سیاست با نیازجنبش اسلام سیاسی و جمهوری اسلامی برای سهم خواهی از سیاست و اقتصاد جهان امروزمنطبق است.
اولین کشوری که جمهوری اسلامی توانست نیروی شبیه خود را سازمان بدهد لبنان بود. اما قبل از ان جمهوری اسلامی با تکیه بر رابطه نزدیک خود با جنبش امل و افرادی مانند چمران و امام موسی صدر، از توانایی کادریی این جریانات برای اموزش و سازماندهی نظامی سپاه پاسداران، استفاده نمود. این رابطه که در دهه هفتاد میلادی بعد از جنگ اعراب و اسرائیل در سال ١٩٧٦ در میان کادرهای جنبش اسلامی شکل گرفته بود، بعد از قدرت گیری جریان اسلامی در ایران گسترش یافت.

حضور کادرهای آموزش دیده ای مانند چمران و کادرهای نظامی جنبش امل در ایران برای تقویت سپاه پاسداران، زمینه ای را فراهم کرد که سپاه پاسداران در جریان جنگ ایران و عراق و بویژه بعد از جنگ، حزب الله لبنان را سازمان بدهد و با امکانات مالی و نظامی زیاد تقویت کند. رابطه نزدیک حافظ اسد در سوریه با سران جمهوری اسلامی و رابطه نزدیک آنها با امل و بعدا حزب الله، ابعاد فعالیت جریانات اسلام سیاسی و جنبش اسلامی را گسترش و به کشورهای سوریه و عراق کشاند. در متن جنگ ایران و عراق، اپوزیسیون اسلامی شیعه عراق با محوریت حزب الدعوه تماما در خدمت جمهوری اسلامی قرار گرفتند. با سازمان دادن سپاه بدر عراق بوسیله سپاه پاسداران و کادرهای امل و حزب الله آنها هم در جنگ ایران و عراق شرکت کردند و هم در تقابل با صدام حسین در داخل عراق نقش محوری در گسترش نفوذ جمهوری اسلامی بازی کردند.


رقابت دو شاخه اسلام سیاسی شیعه و سنی در منطقه


در ادامه جنگ ایران و عراق دولتهای عربی با محوریت عربستان سعودی که جمهوری اسلامی آنها را دولتهای اسلام آمریکایی میدانست، نگران از نفوذ اسلام شیعی، ابتدا با تقویت صدام حسین در جنگ تلاش کردند مانع پیروزی و گسترش نفوذ جمهوری اسلامی بشوند و در قدم بعدی و همزمان این دولتها با تقویت جریانات اسلامی شاخه سنی در منطقه تلاش کردند همان راهی را بروند که جمهوری اسلامی برای تقویت جریانات اسلامی نوع شیعه در پیش گرفته بود. کمک های بی دریغ کشورهای غربی و پاکستان به مجاهدین افغان و بعدا کمک کشورهای عربی و پاکستان به القاعده و طالبان در کنار کمک قطر به اخوان المسلمین و طالبان و داعش و… رقابت دو شاخه جنبش اسلام سیاسی را در ابعاد وسیعی گسترش داد.

این سیاست باعث شد که دو شاخه جنبش اسلامی سنی و شیعه در کشورهای منطقه و حتی در ابعاد جهانی در هر کشوری که امکان و توان نفوذ داشتند به سرعت گسترش پیدا کنند. جنبش اسلامی از اواخر دهه هفتاد میلادی تا اوایل سال دو هزار بگونه ایی رشد و گسترش یافت که نگرانی کشورهای غربی و متحدین منطقه ای آنها را فراهم نمود.

با قدرتگیری بوش در آمریکا و خارج شدن کنترل جریانات اسلامی از دست دولتهای حامی و سازنده آنها در تقابل با منافع غرب و واقعه یازده سپتامبر ٢٠٠١ سیاست دولتهای غربی و در راس آنها آمریکا را دچار تغییر و تحول کرد. بنابر این از دهه هفتاد میلادی تا اوایل هزاره سوم جنبش اسلام سیاسی و جریانات منبعث از این جنبش از کمک بی دریغ دولتهای منطقه و قدرتهای غربی برخوردار بودند. اما با انفجار برجهای دو قلوی آمریکا در یازده سپتامبر ٢٠٠١ بخت جنبش اسلام سیاسی رو به افول رفت.

سیاست بوش و هیئت حاکمه آمریکا برای ساقط کردن طالبان از قدرت در افغانستان و همراهی دولتهای غربی با این سیاست، بعلاوه حمله آمریکا به عراق و اشغال این کشور، شرایط تازه ای در منطقه ایجاد کرد. سرنگونی صدام حسین و اشغال عراق فرصت گران بهایی در اختیار جنبش اسلام سیاسی گذاشت. برخلاف سیاست دول غرب که هدفشان تضعیف و مهار جریانات اسلامی بود، اشغال عراق باعث تقویت و گسترش تروریسم اسلامی در عراق و منطقه شد.

اشغال عراق و رشد مقطعی جریانات اسلامی

با اشغال عراق و سرنگونی صدام حسین، عراق تبدیل به یک کشوری ویرانه شد. کشوری که تمام زیر ساختهای اقتصادی و اداری آن تخریب شد. فقر و گرسنگی و کشتار بیرحمانه سایه شوم خود را بر آن گستراند. این سیاست تخریب و کشتار مردم بوسیله دولتهای غربی به رهبری آمریکا، عملا میدان و خلائی فراهم نمود که جمهوری اسلامی و جریانات اسلامی شیعه و سنی آنرا پر کردند. دولتی اسلامی ـ قومی در بغداد شکل گرفت. انواع دستجات مسلح اسلامی، عراق را به میدان تاخت و تاز و ترور خود تبدیل کردند. تقابل جریانات اسلامی شیعه و سنی زمینه ای فراهم نمود که بحران ایجاد شده فراتر از مرزهای عراق برود.

کشور سوریه که در سال ٢٠١١ شاهد اعتراض حق طلبانه مردم معترض در ابعاد میلیونی بود، بعد از چند ماه به میدان جنگ دستجات اسلامی تبدیل شد. این اعتراضات میتوانست اسد را سرنگون و سرنوشت جامعه را طور دیگری رقم بزند. ولی بحران عراق و گسترش جریانات اسلامی در کنار دخالت کشورهای منطقه و قدرتهای جهانی در سوریه، سایه شوم خود را بر این کشور انداخت و این کشور را به ویرانه ای بد تر از عراق تبدیل کرد. جامعه سوریه غرق خون و ویرانی به میدان جنگ نیابتی دستجات اسلامی شیعه و سنی و قومی تبدیل شد.

داعش این جریان بیرحم اسلامی که خود را به احیا کردن سنتهای پیغمبر و اصحاب اسلام متعهد میدانست، چنان جنایاتی را مرتکب شد که جامعه بشری را با بهت و حیرت مواجه کرد. این جریان با ایجاد رعب و وحشت اسلامی، موفقیتهایی کسب کرد که تمام دولتهای منطقه و جهان را دچار حیرت نمود. ترس و نگرانی از این هیولای اسلامی باعث شد ائتلافی جهانی علیه آن شکل بگیرد. این ائتلاف به رهبری آمریکا توانست در کمتر از یک سال با جنگی ویرانگر داعش را مهار و شکست بدهد. اما در پس این جنگ علاوه بر کشتارهای دسته جمعی و بیرحمانه، بخش زیادی از کشور عراق و سوریه به ویرانه تبدیل شد. چنانچه شهری مانند شنگال در شمال عراق چنان ویران شد که قابل سکونت نباشد و تمام ساکنان آن، خانه و کاشانه خود را ترک کردند. موصل و رقه و حلب و حمص و حما و دهها شهر دیگر در سوریه و عراق چنان تخریب شدند که بازسازی آنها به این زودی قابل تصور نیست.

از این مقطع تا به امروز سیر حوادث منطقه با هر افت و خیزی که جریانات اسلامی داشته اند، روند رو به افول آنها را نشان میدهد. این تحولات در بعد منطقه ای و جهانی نه تنها موقعیت جمهوری اسلامی در ایران را بیش از پیش تضعیف کرده است بلکه دورنمای قدرتمند شدن و قدرتگیری هر جریان اسلامی در منطقه را تاریک و تقریبا غیر ممکن کرده است.

جمهوری اسلامی و اسلام سیاسی در بطن بحران خاورمیانه  (٢)

بحرانهای ساختاری جمهوری اسلامی نه تنها غیر قابل حل، بلکه ادامه آن باعث شده است قدم به قدم بخشی از پایه اجتماعی رژیم هم از آن فاصله بگیرند. امروز حتی بخش قابل توجهی از کادرها و چهره های مطرح حکومت که در ساختن این رژیم شریک بوده اند، به صف منتقدین و مخالفین و حتی دشمنان آن پیوسته اند. در نتیجه ریزش و پراکندگی صف رژیم جمهوری اسلامی، این حکومت امروز بیش از همیشه در هم ریخته، بحران زده و بشدت منزوی شده است. رژیم نه تنها از طرف رقبای جهانی و منطقه ای منزوی شده است، بلکه از طرف مردم هم به عنوان دشمن اصلی آزادی و رفاه شناخته میشود.

دشمنی رژیم با مردم و منفور بودن آن در جامعه تاثیرات عمیق سیاسی و فرهنگی بوجود آورده است. چنانچه بی اعتمادی به ادامه این حکومت و آینده رژیم تا دم در بیت رهبری هم رفته است. بخش عمده ای از خیل آخوند و آیت الله ها و تعداد قابل توجهی ازکادرهای نظامی و امنیتی و سیاسی رژیم اعتمادشان را نسبت به جمهوری اسلامی از دست داده و بعضا زبان به اعتراض و گله گذاری گشوده اند. بنابر این ما با رژیمی بحران زده مواجه هستیم که بحرانش ساختاری و لاعلاج است. از یک طرف شاهد انزوای رژیم در جهان هستیم از طرف دیگر تقابل مردم در ابعاد میلیونی با آن هر روز ابعاد وسیعتری پیدا میکند. همه این مولفه ها دست به دست هم داده و صف مدافعین رژیم را دچار تزلزل و ریزش کرده است. این آن بن بستی است که رژیم توان و امکان شکستن آنرا ندارد.

این بن بست تنها حاصل سیاست دولتهای پی در پی جمهوری اسلامی و یا حاصل تقابل کشورهای رقیب نیست. بلکه در پایه ای ترین سطح تحلیلی حاصل ماهیت اسلامی این رژیم است. بنابر این، نه راه گریزی از این بن بست هست و نه توان و امکان حل این بحرانها وجود دارد. این شرایط تا پایان عمر رژیم همراه آن خواهد بود. 

 

بر بستر بحرانها و اعتراضات فوق موقعیت تازه ای در بعد سیاسی و اجتماعی در ایران بوجود آمده است. این موقعیت تازه حاصل جنگ اصلی مردم و رژیم اسلامی است که به مرحله حساسی رسیده است. این جنگ اصلی ترین مولفه است که میتواند سرنوشت جمهوری اسلامی را رقم بزند. کشمکش اقشار و طبقات مختلف جامعه ایران و در راس آنها جدال طبقه کارگر بر سر تامین معیشت و داشتن کرامت، مهمترین مولفه سیاسی گریبانگیر رژیم اسلامی است. جمهوری اسلامی برای خلاصی از این جدال تعیین کننده راه حلی ندارد و نمیتواند داشته باشد.

سرانجام جنگ و جدالی که بین توده معترض و گرسنه ایران، علیه رژیم آغازشده است، پایانش بدون شک شکست رژیم است. اما سوال این است آیا شکست رژیم با پیروزی طبقه کارگر و مردم تحت ستم همراه است یا نه؟ پاسخ قطعی به این بخش سوال بستگی به روندها، پیش شرطها و آمادگیهای معینی دارد که هنوز باید بوجود بیایند. بنابر این به همان اندازه که شکست جمهوری اسلامی در این جنگ و جدال اجتماعی محرز است، پیروزی جبهه آزادیخواهی و برابری طلبی و نقش رهبری کننده جنبش کارگری به همان اندازه روشن و محرز نیست. زیرا برای پیروزی آزادیخواهان و برابری طلبان و کمونیستها و در راس آنها رهبری و هژمونی سیاست کارگری، پیش شرط ها و مولفه هایی لازم است که هنوز باید فراهم بشوند. مهمترین مولفه برای این پیروزی بوجود آمدن شرایطی است که جنبش کارگری و تشکلهای مدنی بتوانند در دل اعتراضات جاری قد علم کنند و گسترش پیدا کنند.

تشکلها و شبکه های فعالین کارگری و چپ بتوانند نقش هدایت و رهبری اعتراضات را در محل کسب کنند. احزاب چپ و کمونیست با اتکا به سیاست کمونیستی و کارگری، لیدرهای جنبش کارگری و دیگر جنبشهای مترقی و آزادیخواهانه، بتوانند بخش قابل توجهی از این فعالین را با خود هماهنگ و همراه کنند. تحقق این مولفه ها پیش شرط پیروزی جبهه آزادیخواهی و چپ جامعه است.

البته در غیر این صورت سرنگونی جمهوری اسلامی همچنان در دستور جامعه است و مردم حکم به رفتنش داده اند. اما سرنگونی جمهوری اسلامی بدون مولفه های فوق هم پیچیده تر و هم پر هزینه تر خواهد بود و هم جانشین احتمالی آن یک نیروی مستبد و بورژوایی دیگری میتواند باشد که جایی برای آزادی و رفاه و برگرداندن حرمت و کرامت انسانی نمیماند.

اینجا است که ما به اهمیت و لزوم انسجام جنبش چپ و کمونیستی در تقابل با آلترناتیوهای بورژوایی میرسیم. بنابر این تقابل دو آلترناتیو چپ و راست و ناسیونالیستی و سوسیالیستی امر داده شده مبارزه طبقاتی در جامعه است. خواست و تمایل ما به وجود یا عدم وجود این تقابل و جدال فقط به شفافیت و قدرت آن نیرو میبخشد نه به بود و نبود آن. زیرا این یک داده اجتماعی و سیاسی در مبارزه طبقاتی است. تا وقتی که دو طبقه اصلی اجتماعی در جامعه وجود دارند، و امروز باید گفت تا وقتی که طبقه کارگر و طبقه بورژوا در جامعه حضور دارند، ابراز وجود دو جنبش، دو آلترناتیو و دو افق و دو سیاست متضاد امری داده شده جامعه است و به اراده هیچ حزب و جریانی گره نخورده است. آنچه احزاب و جنبشهای سیاسی میتوانند وظیفه خود تعریف کنند سازمان دادن، شفافیت بخشیدن و روشن کردن افق و سیاست این جنبشها برای ترسیم آینده جامعه و پیروزی یکی از آنها است. بنابر این هر انقلاب و تحول سیاسی احتمالی در آینده مهر این جدال را هم با خود دارد.

جمهوری اسلامی شاید بیش از اپوزیسیون چپ و راست خود از مشکلات و عواقب خطراتی که تهدیدش میکند آگاه است. برای خنثی کردن خطرات پیش رو علاوه بر سیاست سرکوب در داخل ایران تلاش مستمری میکند که در منطقه دست به اقدامات و سیاستهایی بزند که توجه جامعه و اپوزیسیون را به مشکلات خارجی سوق دهد و هم رقبای خود را به مشکلاتی خارج از مرزهای ایران مشغول کند.

صدور انقلاب یا بحران سازی در کشورهای منطقه

جمهوری اسلامی ابتدا با ایدئولوژی صدور انقلاب و بعدا با دخالت در کشورهای منطقه و سازمان دادن دستجات تروریست اسلامی، این استراتژی را تعقیب میکند که حکومتهای نوع خود را در کشورهای منطقه به قدرت برساند. نمونه برجسته آن دخالت در منازعه اسرائیل و فلسطین بود. کمک به سازمان دادن و تقویت حزب الله در لبنان و تقویت حماس در فلسطین، بحران منطقه را عمیق تر و پیچیده تر کرد. جمهوری اسلامی با این سیاستها نگرانی دولتهای منطقه را موجب شد. در مواردی توانسته است امتیازاتی از رقبای خود بگیرد و همزمان جبهه ای از دولتهای رقیب را در مقابل خود ایجاد کند. نگرانی دولتهای منطقه از جمله دولتهای حاشیه خلیج و برجسته شدن نقش اتحادیه عرب در مقابل جمهوری اسلامی از آن جمله اند. 

در نتیجه این اقدامات رقابت این دولتها با جمهوری اسلامی تا حد تخاصم آشکار پیش رفته است. اما در متن این رقابتها جریانات اسلامی تروریست نوع سنی در کشورهای منطقه عروج کردند.

سرخوردگی و شکست ناسیونالیسم عرب در جریان جنگ اعراب و اسرائیل بستری را بوجود آورده بود که جریانات اسلامی خود را آلترناتیو عملی و کاراتری از ناسیونالیستهای عرب در مقابل "اسرائیل صهیونیست و آمریکای امپریالیست" معرفی کنند. دولتهای عربی و قدرتهای جهانی برای مقابله با نفوذ جمهوری اسلامی، جریانات اسلامی سنی را تقویت کردند. در چنین شرایطی بود که رقابت دسته جات شیعه و سنی وسعت و گسترش یافت. علاوه بر این سیاست جنگ افروزی مذهبی رژیم اسلامی در مناطق مختلف خاورمیانه، یکی از دلایل شکلگیری جریانات مرتجع سنی بوده است. پاکسازی های قومی و مذهبی در عراق و سوریه توسط اوباشان نیابتی جمهوری اسلامی از ان جمله اند.

سر برآوردن و تحرک جریانات اسلامی نوع سنی، مانند اخوان المسلمین و القاعده و بعدا داعش و بوکو حرام و طالبان و دهها سازمان و گروه تروریست اسلامی از نوع سنی اساسا بعد از قدرت گیری جمهوری اسلامی وارد معادله سیاسی در منطقه شدند. این تحرک هم عکس العملی به دولتهای پرو غرب منطقه بود و هم رقابت آنها با جریانات اسلامی نوع شیعه که نگران گسترش نفوذ آنها بودند. 

اما بستر عمومی این رقابتها فقط مسائل سیاسی ایدئولوژیک نبود. توجه قدرتهای جهانی و منطقه ای به خاور میانه و کشورهای شمال آفریقا در عین حال بر سر دسترسی و سهیم شدن در منابع مهم اقتصادی در این کشورها بوده و هست. چنانچه علاوه بر وجود نیروی کار ارزان در این کشورها  ۶۵% نفت و ۴۵% گاز جهان در این منطقه موجود است.

ترس و نگرانی قدرتهای جهانی و دولتهای منطقه از قدرت گیری اسلام نوع شیعی به رهبری جمهوری اسلامی بعد از قدرتگیری حزب الله در لبنان و بویژه بعد از قدرتگیری جریانات نزدیک به جمهوری اسلامی در عراق بعد از اشغال عراق بوسیله آمریکا و سرنگونی صدام حسین، ابعاد کشمکش جمهوری اسلامی و رقبا را وارد فاز جدیدی کرده است. 

زمانیکه جمهوری اسلامی در پی بدست آوردن سلاح اتمی است و موشکهای پیشرفته و تهدید کننده را صاحب شده است، عربستان سعودی ناچار میشود صدها میلیارد دلار خرج خرید سلاحهای پیشرفته بکند و رقابت تسلیحاتی در منطقه ابعاد جدیدی به خود میگیرد.

در ادامه این رقابتها و نگرانی از نقش جمهوری اسلامی به عنوان کشور دشمن حکومتهای عربی منطقه و دشمن اسرائیل، این دو جبهه متخاصم در مقابل جمهوری اسلامی به هم نزدیک شده اند. در متن این بحرانها و رقابتها هیچ کدام از کشورهای منطقه شریک قابل اعتماد و قابل اتکایی برای بورژوازی جهان نیستند. چنانچه "توسعه و رونق اقتصادی در منطقه در درجه اول بستگی به قیمت نفت دارد. حتی با وجود قیمت بالای نفت از سال ۱۹۷۰ تا سال ۱۹۸۵ رشد و توسعه اقتصادی منطقه پایین تر از آسیای شرقی بوده است. از نقطه نظر ادغام در تجارت جهانی سهم منطقه چیزی بیش از ۴/۳ % از تجارت در جهان می باشد. صادرات عمده منطقه مواد خام و در درجه اول نفت و گاز است و دو سوم واردات این کشورها کالاهای پیش ساخته هستند."

در مناسبات بین المللی، بسته به اینکه هر حکومتی در خاور میانه، چه نوع رابطه ای با  نظام اقتصادی- سیاسی جهان دارد، جایگاهش در جامعه جهانی و بازار جهانی اقتصاد متفاوت خواهد بود. در صورت همراهی و همگرایی، مانند مورد عربستان سعودی که متحد قدرتهای جهانی است در بهترین حالت شریک بخش اقتصادی غیر استراتژیک میشود و عملا همچنان در حاشیه بازار اقتصادی جهانی قرار میگیرد. زیرا موقعیت او را غیر قابل اتکا و غیر قابل اعتماد میدانند. در شرایط رقابت و سر به راه نبودن، مانند جمهوری اسلامی، آنرا تحت فشار قرار میدهند که مهارش کنند. در این مورد نه تنها در حاشیه بازاراقتصاد جهانی نگه اش میدارند بلکه با انواع تحریمهای اقتصادی او را در تنگنای مرگ و زندگی قرار میدهند.

این موقعیت جمهوری اسلامی در بازار جهانی امروز است. همین مولفه جمهوری اسلامی را در موقعیتی قرار داده است که راه پس و پیش ندارد حتی اگر تسلیم خواست قدرتهای جهانی هم بشود به دلیل ماهیت اسلامی آن غیر قابل اعتماد باقی خواهد ماند. علاوه بر این جنگ و جدال مردم با جمهوری اسلامی در چنین شرایطی در ابعاد وسیعی در جریان است. تورم و گرانی به حد غیر قابل تحملی رسیده است. قیمت دلار به هر دلار 30 هزار تومان رسیده است و زندگی عادی برای شهروندان را به جهنم تبدیل کرده است. روشن است این اوضاع نمیتواند برای طولانی مدت دوام داشته باشد. اما این اوضاع به چه نتایجی ختم میشود به آمادگی نیروهای اپوزیسیون گره خورده است. چپ و راست جامعه برای قدرت گیری خیز برداشته اند و هرکدام دارند نیروها و متحدین خود را حول آلترناتیو مورد نظرشان بسیج میکنند. آیا چپ درایت و تجربه و توان اینرا دارد که این اوضاع را به نفع آلترناتیو خود فیصله ببخشد یا نه باید دید.

محمد آسنگران

 

جنگ آذربایجان و ارمنستان را محکوم کنیم و در شوهای این حکومت‌های جنگ‌طلب شرکت نکنیم!

جنگ آذربایجان و ارمنستان را محکوم کنیم و در شوهای این حکومت‌های جنگ‌طلب شرکت نکنیم!

http://www.azadi-b.com/G/file/Azerbayjan.Ermenestan.pdf

خشونت روانی علیه زنان

خشونت روانی علیه زنان خشونت علیه زنان در همه طبقات اجتماعی، اقتصادی، نژادی، سنی و جغرافیایی یافت می‌شود. اما در برخی از گروه‌ها شایع‌تر است. خشونت بازتابی از حس پرخاشگری است. خشونت خانگی نوع خاصی از خشونت است كه در سطح خانواده اعمال و منجر به آسیب یا رنج جسمی، روانی و جنسی می‌شود.در

واقع خشونت تنها به خشونت فیزیکی اطلاق نمی شود بلکه هر نوع تحقیر،توهین،وخشونت کلامی هم به نوعی

خشونت روانی محسوب می شودين ها نوع دیگری از خشونت‌هایی است كه در خانه علیه زنان استفاده می‌شود. از جمله می‌توان به دشنام و بكار بردن كلمات ركیك، بهانه‌گیری‌های پی درپی، داد و فریاد و بداخلاقی، بی‌احترامی، رفتار‌آمرانه و تحكم‌آمیز و دستور دادن‌های پی درپی، تهدید به آزار یا كشتن وی، تحقیر زن، قهر و صحبت نكردن و ممنوعیت ملاقات با دوستان اشاره کرد. این نوع خشونت موجب بروز روحیه پوچی یا خودنابودسازی، گریز از مشاركت اجتماعی و اضطراب در زنان می‌شود.خشونت اقتصادي:خشونت دیگری که بر علیه زنان صورت می‌گیرد، خشونت اقتصادی است. ندادن خرجی، سوءاستفاده مالی از زن و صدمه زدن به وسایل مورد علاقه او از جمله موارد خشونت اقتصادی علیه زنان برشمرده می‌شوند. به طوری كه در برخی موارد زنان حتی حق دخل و تصرف در اموال خود را نیز ندارند.

خشونت جنسي: استفاده قهرآمیز بدون رضایت زن، اجبار در روابط زناشویی غیرمتعارف، عدم اجازه استفاده از وسائل پیشگیری از بارداری ناخواسته و بی‌توجهی به نیازهای جنسی زن، عدم مراعات بهداشت زناشویی، مجبور کردن به سقط جنین یا حاملگی ناخواسته، متهم کردن به بی مبالاتی در مسائل ناموسی، شک و بددلی از نمونه‌های خشونت جنسی علیه زنان است. زنانی كه از جانب همسرانشان مورد خشونت قرار می‌گیرند پنج برابر بیشتر از سایر زنان در معرض آسیب های روانی و خطر خودكشی و ۶ برابر بیشتر در معرض اختلالات روانی قرار دارند.با این حساب، بسیاری حیاتی خواهد بود که خشونت روانی به منزلۀ خشونت پنهان مورد مبارزه قرار گرفته و کاروزار گسترده علیه آن به راه انداخته شود؛ زیرا خشونت روانی ریشه در فرهنگ و آداب و عادات ما دارد که عامل و باعث خشونت فیزیکی نیز می‎گردد.از این رو، ریشه کن کردن این موارد، بسی حیاتی و اساسی خواهد بود. انتظار می‎رود این پدیدۀ پنهان نیز جزیی از دستورکارهای جنبش‎‎های مدافع حقوق زنان و سایر نهادهای مسوول قرار گیرد.

سمیه سلطانپور

تجربه کار شورایی در کردستان

اینروزا که بحث شورا داغ است و دارد به گفتمان جامعه تبدیل میشود شاید بد نباشد که  خاطره ای از دورانی که من و چند نفر از رفقایم شورای ده بودیم را در این نوشته بازگو میکنم. بمعنی واقعی کلمه، شورا از طرف مردم اتخاب میشد و تقریبا همه  امورات روستا را پیش میبرد.

آن دوران هنوز فعالیت "علنی" را شروع نکرده بودم و عضو تشکیلات مخفی کومه له بودم. علنی را داخل گیومه آوردم چرا که سبک کارانموقغ طوری بود که میشود گفت با آنکه به اصطلاح مخفی بودم ولی بنوعی علنی کار میکردم. همزمان  عضو شورای روستا هم بودم وبطور واقعی در کنارکار و گذران زندگی، فعالیت شورایی هم انجام میدادم  و کار اصلی ام همین بود.

 

حزب دمکرات در روستای ما مقر داشت ولی بطور واقعی پایگاه اجتماعی چندانی نداشت سعی میکردند خود را قاطی امورات شورا بکنند تا شاید وجه ای برای خودشان کسب کنند. ازاین ماجرا بگذریم که این خود داستان دیگریست. شورا  و افرادی که انتخاب میشدند برای مردم مهم بود.

همچنانکه گفتم ما تعدادی اعضای شورای ده بودیم که همگی هوادار تشکیلات کومه له بودیم وکارهای روستا را بپیش میبردیم. بماند حزب دمکرات همیشه تلاش میکرد که کار شکنی بکند و کارهای مربوط به شانه حزبی را به شورا بسپارد اما وقتی بما میرسید نا امید میشد.

به اصل موضوع بازمیگردم: ماجرا از این قرار بود که شورا تق و لق شده بود و همه افراد عضو شورا فعال نبودند. یک روز من رفته بودم مسافرت منزل خواهرم در روستای دیگری، عادت داشتم هر وقت میرفتم منزل خواهرم، لم میدادام و شب را آنجا می میماندم. برحسب اتفاق آن شب برگشتم منزل. حوالی غروب بود و یکی از افراد فامیل مهمان ما بود. او از من پرسید،  "داخل مسجد روستا جلسه است اطلاع داشته باشی موضوع چیست؟ " ( معمولا جلسات داخل مسجد ده برگزار میشد چون بزرگ بود و همه جمعیت را در خود جای میداد ) در جواب گفتم همین الان از مسافرت برگشته ام اطلاع ندارم.

مهمان ما بلافاصله مورد جلسه و اهداف آن داد توضیحات کوتاهی داد و گفت میخواهند شورا تشکیل بدهند.

 

من بلافاصله متوجه شدم که این طرح و دسیسه حزب دمکرات است. فهمیدم که میخواهند ما را دور بزنند و  ازشرمان خلاص شوند و با برگزاری این جلسه افراد مورد نظر خودشان را به اسم شورا جایگزین کنند. بدون معطلی رفتم مسجد. وقتی وارد شدم تعداد حاضرین را شمردم که با خودم وسخنران 13  نفر بودیم. ( میگویند عدد 13 نحص است ) و من همان 13 بودم که برای حزب دمکرات نحص بودم.  به صحبت های سخنران گوش دادیم. وقتی تمام شد چند تا سوال پرسیدیم و کمی بحث کردیم. بعد بلافاصله گفت، الان باید تصمیم بگیریم که شورا درست کنیم. من هم در جواب کفتم فلانی شورا برا کی مردم که نیستند؟! در جواب من گفت مردم نمی آیند و همینها هستند.

بهش گفتم مگر شورا برای مردم نیست؟ لابد مردم شورا نمیخواهند که نیامده اند  وگر نه خودشان باید حظور داشته باشند و اعضای شورا انتخاب کنند. از من پرسید پیشنهاد شما چیست بنظرت چکار باید بکنیم، من هم در جواب گفتم من فردا شب مردم را جمع میکنم مسجد. او هم خوشحال و خندان از این پیشنهاد و تعهد من، اسحله اش را رو دوشش جابجا کرد و گفت، مردم شما شاهد باشید کاک رحیم قول داده فردا شب مردم را به مسجد دعوت کند. گفتم باشه اینکار بعهده من!. البته حزب دمکرات فکرمیکرد من نمیتوانم این کار را بکنم وشکست میخورم.

از مسجد اومدیم بیرون. شب دیر وفت بود و من قول داده بودم باید هر طوری که هست مردم را به مجمع عمومی فردا شب دعوت کنم. پیش خودم گفتم چکار باید بکنم و چه جوری مردم را مطلع کنم، فکرکردم پس رفقای دیگر چی من باید  اول آنها را خبر کنم و بهشان بگویم که ماجرا ازچه قرار است. اعضای شورا را مطلع کردم و ماجرا را برایشان تعریف کردم و گفتم من قول داده ام که مردم را در مسجد جمع کنم  تا شورا ترمیم بشود. ( برای جلو گیری از طولانی بودن توشته ازجر و بحث بین ما میگذرم ،) آنها گفتند الان چکار کنیم شب دیروقته ومردم خوابند. منم پیشنهاد کردم تقسیم کار بکنیم و هرمحله از روستا را که زیاد هم نیست یک نفر بعهده بگیرد و بمردم خبر بدهد که فردا شب برای ترمیم شورا جلسه است. همین کار را کردیم و همان شب به مردم خبردادیم. تصمیم دیگرمان این بود که باید سعی کنیم زنان را هم به مجمع عمومی دعوت کنیم. کار دشواری بود که در آن ورستا و در آن فضا زنان را هم به مسجد و به جلسه بیاروریم اما تصمیم گرفتیم و زنان روستا را هم دعوت کردیم. 

حالا ما موندیم با کلی دلهره تا شب بعد  که مردم را جمع کنیم و در واقع میایست که روی حزب دمکرات را کم میکردیم  و نهایتا  احساس پیروزی میکردیم.

شب بعد مردم همه ریختند مسجد طوری که جای سوزن انداختن نبود. در ضمن موفق شده بودیم که چند نفر از زنان را هم به جلسه بیاوریم و این موفقیت بزرگی بود نه تنها در برابر حزب دمکرات بلکه در برابر تفکر ارتجاعی و عقب مانده عناصری که در روستا که وجود داشتند.

از همان ابتدا حزب دمکرات با مشاهده جمعیت خود را شکست خورده دید وبرای جبران  این شکست مسئول مقرشان که همان سخنران دیشب بود و فضارا مهیا دیده بود طبق معمول اسلحه اش را جا بجا کرد، سبیلش را تابداد و بلند شد که سخنرانی کند. بلا فاصله ما گفتیم که این جلسه مردم است و افراد حزب و سازمان نباید سخنرانی کنند. مردم بما نگاه کردند و دیدن که این بنفعشان است و حرفهای ما را تاییدکردند. علا رغم غم اصرا ر و پافشاری حزب دمکرات اما از این سو  ما و مردم راضی نبودیم، و ما پیشنهاد کردیم که از مردم حاضر در جلسه رای گرفته شود. پیشنهاد ما رای آورد و حزب دمکرات سرجایش نشست وشکست دیگری را مزمزه کرد.

( این را اشاره کنم که یکی از اعضای شورا با پیشمرگان ناحیه مریوان بگو مگویی بینشان رخ داده بود و به همین خاطر قهر کرده بود و رفته بود بطرف حزب دمکرات)

 

بهر حال نوبت کاندید شدن و انتخاب شورا رسید وهمانجا جلسه تصمیم گرفت که تعداد نفرات شورا 7 نفر باشند. ما درست تشحیص داده بودیم حزب دمکرات افراد خودش را آماده کرده بود که جایگزین ما کند یکی از هوا داران حزب ایستاد و با تسبیحش اسامی 7 نفر را قرائت کرد که 2 نفر از همکاران قبلی شورا در این لیست بود. یکی از آنها همان کسی بود که قهر کرده بود و دیگری هم برای خالی نبودن عریضه بود. مردم پرسیدند رحیم چی ؟ او هم گفت ما با رحیم کارنمیکنیم. مردم گفتند رحیم نباشه ما شورا نمیخواهیم و یک دفعه دیدم مردم بلند شدند وازمسجد رفتند بیرون. خودم باورم نمیشد که این وا قعیت دارد.

این دفعه من و همکاران قبلی شورا مجبورشدیم برای بازگردان مردم  به جلسه، به کسانی متوسل شویم که بیشتر نقش ریش سفید و میانجیگر و از نظر سیاسی به حزب دکرات تمایل داشتند. موفق شدیم که دوباره مردم را به مسجد برگردانیم و دو باره جلسه را شروع کردیم.

اینبار ما ابتکار عمل را در دست گرفتیم و گفتیم افراد باید خوشان خود را کاندید کنند و ما 5 نفرکاندید اعلام آمادگی کردیم. نتیجه رای گیری این شد که ما تقریبا 90% رای ها را به ما داده شد. چون جلسه تصمیم گرفته بود 7 نفر باشد یک نفر کم بود وکسی کاندید نشد. بعداز مدتی یک نفر از هوا دارن حزب دمکرات که آدم خوش نامی نبود کاندید شد اما فقط  یک رای آورد و مجبور شد سرجای خود بنشیند.

بعداز مدتی یکی دیگر از هوا داران حزت دمکرات گفت من میترسم که خود را کاندید کنم ورای نیاورم، من هم گفتم شما خودت را کاندید کن من پیشنهاد میکنم مردم بهت رای بدهند. رفقای خودم همه گفتند چکار میکنید اون حزب دمکراتی است من توضیح دادم، ما هر کاری را با رای گیری پیش میبریم ایشان یا مجبوراست رای ما را قبول کند ویا بعداز مدتی از شورا استعفا بدهد. دوستان صحبتهای من را قبول کردند و چیزی نگفتند، آن فرد کاندید شد ورای آورد. شورا شد 6 نفر و اما برای نفرهفتم مانده بودیم یک نفر دیگر که مدتی جزو افراد مسلح حزب دمکرات بود، فعالیت مسلحانه نداشت و زندگی عادیش را میکرد ولی هنوز به حزب متبوعش تمایل داشت اما نظرات و مواضعش با حزب دمکرات فرق داشت. او هم دقیقا هما نند نفر قبلی گفت من هم میترسم رای نیاورم وگرنه خودم را کاندید میکردم. برای او هم من همان پیشنهاد قبلی را مطرح کردم و دوبا رفقای خودم مخالفت کردند که چکارمیکنی و من ضمن توضیحاتی مبنی بر این که دیدگاه این با آن یکی فرق دارد را تکرار کردم او هم کاندید شد ورای آورد.

شورا تکمیل شد ومردم راضی به خانه هایشان برگشتند  وما در نحوه درست انتخاب شورا موفق شدیم وعملا حزب دمکرات کاره ای نبود. 

بعد از مدتی آن  دونفر استعفا دادند و نفر اول که من پیشنهاد کردم کاندید بشود دقیقا همین را گفت که چون کارها با رای گیری پیش میرودعملا حرف شما  به کرسی مینشیند و گفت من از شورا استعفا میدهم و کناره گیری کرد.

 

مهر۱۳۹۹

 

ایسکرا ۰ ۱۰٦

 

نمایندگان کرد مجلس، توجیه گر کشتار کولبرانند!

نمایندگان کرد مجلس، توجیه گر کشتار کولبرانند!

کار شاق و غیر انسانی کولبران، عبور از راههای نا امن و سعب العبور، به جیب زدن سود اصلی حاصل از کولبری توسط سرمایه داران زالو سفت دو سوی مرزها،  تهدید و فشار هر روزه نیروهای سرکوبگر رژیم اسلامی و به قتل رساندن کولبران به بخشی از زندگی میلُیونها نفر از مردم ساکن مرزهای غرب کشور تبدیل شده است. جانیان رژیم اسلامی به جای تامین کار مناسب  یا بیمه بیکاری برای کولبران، سالانه صدهها نفر از کولبران بخت برگشته را با شلیک مستقیم گلوله به قتل می رسانند که تنها در ماههای ژوئًیه و آگوست امسال بیش از ۵۰ نفر از کولبران کشته و زخمی شده اند.

 امروز فضای جامعه، فضای اعتراض به عاملین قتل و کشتار کولبران و مسببین تحمیل فقر و گرانی و بیکاری است. در چنین فضایی وهنگامی که که هشتک کولبران را نکشید به ترند روز کاربران تویتر کشور تبدیل می شود، تعدادی از نمایندگان کرد مجلس حکومت دزدان و قاتلان اسلامی به تکاپو افتاده اند تا با اشک تمساح ریختن از طرفی خود را حامی کولبران جا بزنند و از طرفی جنایت هولناک رژیم اسلامی در قتل عام صدهها نفره کولبران در دو دهه گذشته را زیر فرش کنند.

اخیرا دو تن از این نمایندگان مجلس رژیم اسلامی به نامهای شیوا قاسمی پور" نماینده" مریوان و بهزاد رحیمی "نماینده "سقز و بانه"صحبتهای کرده اند که جا دارد اینجا به این پادوهای رژیم قاتلان و دزدان اسلامی یاد آؤری کنیم که شما نمایندگان مجلس و همه کاربدستان حکومت اسلامی خود جز مسببین اوضاع امروز و تحمیل فقر و گرانی، بیکاری، نداری و کار شاق و غیر انسانی به کولبران و بویژه قتل جنایتکارانه کارگران کولبری هستید که برای نان جان می دهند.

قاسمی پور در جلسه شورای اداری سروآباد می گوید،" اگر امروز مردم کردستان در مناطق مرزی به شغل کاذب کولبری رو آؤرده اند به دلیل سهل انگاری و کم کاری برخی از مدیران و مسئولانی است که باعث شده سفره این مردم خالی باشد و به ناچار به کولبری گرایش پیدا کنند". همچنانکه می بیند، این نماینده رژیم اسلامی آگاهانه تیراندازی و قتل کولبران را مسکوت می گذارد و از طرف دیگر می خواهد دلیل کولبری و کار شاق آنها را به گردن عده قلیلی از مسئولان بگذارد تا کل این بساط سرکوب، دزدی و چپاول را از اعتراض مردم بدر برد. رحیمی نیز در کنار اشک تمساح ریختن برای کولبران می گوید،" البته در این میان دشمنان نظام هم فرصت را غنیمت شمرده و با بسیچ کردن تمامی ظرفیتهای خود به آن می تازند".  خلاصه رژیم اسلامی و نمایندگان منفورش، آنجا هم که بر اثر فشار اعتراضات مردم بجان آمده ناچار می شوند علیرغم میل خود حرفی بزنند، یادشان نمی رود که نوکری و جیره خواری خود  به این دستگاه قتل و آدمکشی را ابراز دارند. 

٨ مهر۱۳۹۹

 ٢٩ سپتامبر ۲۰۲۰

 

ایسکرا ۰ ۱۰٦

 

 

هر باره باید بگوییم؛ خودکشی راهکار نیست!

هر باره باید بگوییم؛ خودکشی راهکار نیست!


در سال جاری و تا کنون خبر بیش از پنچاه مورد خودکشی در کردستان را متاسفانه شنیده ایم. از این خودکشیها بیش از سی مورد در میان زنان و بیش از بیست مورد در میان مردان بوده است.
در  دوهفته گذشته دو دختر نوجوان «رژوان شریفی» و «بهاره توریوری» در سنندج  اقدام به خودکشی کرده ومتاسفانه جان خودرا از دست دادند.
سن کسانیکه اقدام به خودکشی کرده اند از دوازده سال تا سنهای بالاتر از چهل سال و بیشتر دیده میشود. روشهای خودکشی عمدتا  حلق‌آویز کردن، خوردن قرص، خودسوزی و خودکشی با اسلحه، و  خود را از بلندی پرت کردن بوده است.
دلائل خودکشی را عمدتا فقر، ازدواج اجباری، افسردگی،  فشار اخلاقی و مردسالاری  اعلام میکنند.
آنچه ما امروز در ایران تحت حاکمیت رژیم اسلامی شاهد هستیم، خود نیز زمینه های دست زدن به  خودکشی  را راحت و بیشتر  کرده است.
جامعه ایران تحت حاکمیت یکی از هارترین و فاسدترین رژیم سیاسی قرار دارد. طبق آمار که هر ده سال یکبار منتشر میشود  به ازای هر ٤ ایرانی یک نفر به اختلال روانی مبتلا است. چندین و چند  میلیون پرونده قضایی  در جریان است! در حوزه اجتماعی توجه به اختلال های روحی زیر صفر است.
شیوع افسردگی در جامعه  ارتباط مستقیم با شرایط خانوادگی،  مسایل اجتماعی و اقتصادی دارد. اینروزها که فشار اقتصادی و محرومیتهای اجتماعی و عدم دسترسی به رفاه و شادی و سلامتی و تغذیه کافی سر به فلک زده قطعا شیوع  بیماری افسردگی از هر دوره ای بیشتر و عمومی تر شده است . قطعا فقر اقتصادی کنونی  نیز فشارهای بسیاری از قبیل گوشه‌گیری، احساس ناامنی و خودکشی را موجب می‌شود.
 در کنار فقر و دسترسی نداشتن به امکانات مالی کافی و تامین بی دغدغه زندگی نداشتن پوشش بیمه ای و حمایتی برای چند میلیون مریض در معرض بیماری های روانی بر میزان خودکشی میفزاید.
راه مبارزه با شرایط نابسامان کنونی و مبارزه با پدیده خودکشی تحقق  سعادت و خوشبختی مردم در جامعه است. زندگی با رفاه اجتماعی، دسترسی به امکانات مالی و تامین زندگی در شان انسان امروز بدور از فقر و تحقیر انسانها،  به هر درجه با استانداردهای بالا و امروز تامین شود، خوشبختی و سعادت، کرامت و حرمت انسانی  مردم بیشتر و بیشتر میشود. تامین این شرایط فقط و فقط با سرنگونی و کوتاه کردن دست جنایت جنایتکاران حکومت فاسد اسلامی، ممکن است.
در عرصه مبارزه اجتماعی دخالت فعالین توده ای در شهرها و گسترش اتحاد و ایجاد کانون های مردم در محلات اقدامات موثری خواهند بود. درک و حمایت از کسانیکه در افسردگی هستند و یا تحت مداوا و درمان روانپزشکی قرار دارند  توسط   فعالین اجتماعی و نزدیکان آنها و ایجاد همدلی و کمک به آنها انسانی ترین اقدامی است که باید انجام داد.  
این کامنت کوتاه را با  نقل قول کوتاهی از صادق هدایت تمام میکنم.  "یک دیوانگی کردم، به خیر گذشت" این بخشی از نامه‌ای است که صادق هدایت پس از اولین اقدام به خودکشی برای برادرش نوشت. او در سال ۱۳۰۷ تلاش می‌کند خودش را در رودخانه‌ای در پاریس غرق کند قایقی از راه می‌رسد و نجاتش می‌دهد. او هرگز درباره دلایل این کارش حرفی نزد.
این ماجرا بعدها الهام‌بخش داستان "زنده به گور" او می‌شود و می‌نویسد: "همه از مرگ می‌ترسند و من از زندگی سمج خودم. چقدر هولناک است وقتی که مرگ آدم را نمی‌خواهد و پس می‌زند! نه کسی تصمیم به خودکشی نمی‌گیرد، خودکشی با بعضی‌ها هست. در خمیره و سرشت آنهاست، نمی‌توانند از دستش بگریزند."
اما آیا آن‌طور که هدایت و بسیاری از مردم به مانند او باور دارند، خودکشی همراه و همزاد برخی و در "خمیره و سرشت" آنهاست؟ آیا واقعا از آن گریزی نیست؟ به طور خلاصه پاسخ این سوالات مشخصا خیر است. هیچ شواهد علمی که نشان دهد "خودکشی در خمیره و سرشت کسی است" وجود ندارد و هر کسی که دچار چنین وضعیتی شده هم می‌تواند از این افکار نجات یابد.
٨ مهر۱۳۹۹
 ٢٩ سپتامبر ۲۰۲۰

ایسکرا ۰ ۱۰٦

پیام رضا پهلوی: تلاش برای متحد کردن طیف راست اپوزیسیون

پیام رضا پهلوی: تلاش برای متحد کردن طیف راست اپوزیسیون

رضا پهلوی روز دوشنبه 28 سپتامبر با انتشار ویدیویی با نام "پیمان نوین" رو بمردم ایران مطالبی را بیان کرد که اهداف سیاسی نهفته در آنرا باید از میان خطوط گفته ها و ناگفته ها بیرون کشید.

چرا رضا پهلوی الان به صرافت دادن پیام افتاده است؟

وضعیت جامعه به نقطه ای رسیده است که حتی با یک نگاه ژورنالیستی میتوان مطمن بود رژیم اسلامی در آینده این کشور جایی ندارد. بند بند اقتصاد مملکت از هم گسسته است. هیچ قاعده و قانون و تعریفی نمیتواند یافت یشود تا اوضاع اقتصادی را به قالب خود بکشد و تصویری از آنچه روزانه در حال وقوع است، بدست دهد. فقر، گرسنگی، بیکاری و سقوط ارزش پول واژه های مناسبی یرای توضیح این سقوط و فروپاشی اقتصادی نیستند. نه قربانیان از فردای خود با خبرند و نه برپادارندگان این جهنم کنترلی بر اوضاع دارند.

از دی 96 تا ابان 98 دو سالی بود که جامعه را از نظر سیاسی شخم زد. معمولا بخش پیشرو جامعه در انقلابات و قیامها بازیگر اصلی تغییر و تحولات سیاسی هستند حتی آنجاییکه میلیونها نفر به صحنه میآیند نقش یدک کش بخش پیشرو در به صحنه آوردن جمعیت میلیونی را میشود بخوبی مشاهده کرد. این معادله در ایران در حال تغییر است. مملکت شبیه یک بمب ساعتی شده است. تنفر سیاسی ار اسلامیون حاکم در تمامی منافظ جامعه رسوخ کرده است. تحتانی ترین اقشار جامعه برای خلاصی از این اوضاع بدنیال فرصت میگردند. تمایل برای تغییر به هیچ گروه و دسته خاصی محدود نمانده است و از این حیث فاصله بخش پیشرو جامعه با محافظه کارترین بخشها که معمولا یا دخالتی در اوضاع سیاسی ندارند و یا در "ساعت آخر" به صف تغییر دهندگان میپیوندند، به صفر رسیده است. بنظرم اعتصابات زنجیره ای کارگری در صنایع بزرگ و بسیج جامعه برای جلوگیری از اعدام سه جوان معترض اسیر رژیم اسلامی و عکس العمل توام با خشم مردم پس از اعدام نوید افکاری، نقطه ماتی برای این تصویر باقی نگذاشت. بدبین ترین "مفسرین" هم قانع شدند که طوفان تغییر در راه است و اوضاع به این شکل باقی نمی ماند. علت پیام رضا پهلوی هم مشاهده همین اوضاع است. هر چند ظاهرا این پیام رو بمردم است اما بخش عمده ای از پیام رو به صفوف خودش است.

اپوزیسسون راست در تمامی این سالها بشکل "جبهه ای" عمل کرده است. آنها در بوجود اوردن احزاب و سازمانها کمتر موفق عمل کردند. حتی آنجاییکه "جمعی" را تشکیل میدهند عمدتا ویژگی جبهه و طیف را دارند تا سازمان و حزب. بخشی از اینها تاریخا فاقد پیشینه سنت سیاسی داشتن تشکل و تشکل داری هستند بدین علت که شروع موجودیتشان با گرفتن قدرت سیاسی مصادف شده بود. عادت به زندگی در اپوزیسیون را ندارند. علیرغم همه اینها هر چند پراکنده بنظر میرسند اما یک پلاتفرم سیاسی گاها نانوشته، کل این طیف را بهم متصل نگه میدارد. تشکل ندارند اما طیف وسیعی چهره سیاسی را در خود جای داده اند. حزبی و سازمانی عمل نمیکنند اما مدیای و پودیومهای بزرگ برای ابراز وجود سیاسی در اختیار دارند. مشترکاتشان زیاد است اما اختلافات جدی میان طیف های مختلفشان وجود دارد. پلاریزه شدن جامعه در طیف راست جامعه بخوبی قابل مشاهده است. قطبی شدن جامعه بر سر مسایل اساسی موجب شکلگیری طیف های مختلف سیاسی در این صفوف شده است. به همین علت تمامی پروزه هایی که قصدش یکی کردن این طیفها بود، به شکست انجامید. رضا پهلوی و مشاورانش هم از اوضاع سیاسی مطلعند و هم به وضعیت طیفهای سیاسی نزدیک به خود واقفند. دو نکته از پیام رضا پهلوی نشانگر تلاش جدید او و همراهانش برای حل معضل قدیمی جریانات راست اپوزیسیون است. رضا پهلوی از طیف راست میخواهد که اختلافات گذشته را کنار بگذارند و تنها بر سر گذار از جمهوری اسلامی متحد شوند و اضافه میکند ساختار قدرت در آینده شکل هرمی نخواهد داشت. اینجا دیگر بمانند گذشته صحبتی از اعتقاد به تمامیت ارضی  ایران و پرچم در میان نیست. اینها همواره مسایلی بودند که  بحثهایی مانند ضرورت وجود "دولت مرکزی" را بدنبال خود داشت و همواره جریانات قومی و ناسیونالیستهای محلی را نگران میکرد و مانعی برای ایجاد یک جبهه متحد ایجاد میکرد. اینکه ساختار هرمی قدرت شکل مناسبی برای قدرت سیاسی فردا نیست، به معنای این است که طیف رضا پهلوی دارد قول "تقسیم قدرت" را به طیفهای دیگر راست اپوزیسیون میدهد. کما اینکه عبدالله مهتدی دیشب از این بخش از گفته های رضا پهلوی اظهار رضایت میکند و آنرا شروعی برای بحثهای بیشتر در این زمینه میداند. رضا پهلوی تلاش دارد با این پیام بخشهای "منتقد" طیف راست را به جبهه متحد خود بکشاند. رضا پهلوی با این پلاتفرم تلاش دارد فاصله  گرفتن خود با بخش میلیتانت-ساواکی جنبش سلطنت که موجب ناآرامی بخشهایی از طیف راست اپوزیسیون میشود، را بیان کند. قول تقسیم قدرت میدهد و حداقلی را (عبور از جمهوری اسلامی) برای متحد کردن صفوف راست وسط میگذارد. طیف رضا پهلوی بخوبی واقف است که با پرچم فراشگرد نمی تواند وارد تحولات سیاسی شود. میداند که از قبل بازی را باخته است.

شرایط موجود سیاسی مسایلی را به طیف راست اپوزیسیون تحمیل کرده است. استفاده از وازه هایی مانند اعتصاب و تظاهرات بحای "جنبش مدنی بی حشونت" گواه این امر است که راست جامعه نمی تواند از روی واقعیات موجود سیاسی پرش کند. اعتصاب و تظاهرات واژه های زبانسوزی بودند که کمتر در دهان این جماعت میچرخید آنهم بعنوان ابزارهای تغییر و به قول خودشان "عبور از جمهوری اسلامی". در ابتدای این مطلب گفتم  اعتراضات 96 و 98 جامعه را از نظر سیاسی شخم زد. لبه تیز ارابه اعتراضات مردم در این دو سال بر زمین سفت طیف راست هم نشسته است.  اینها کسانی نبودند که اعتصاب و تظاهرات را ابزاری برای تغییر بدانند. "جنبش خشونت گریز" تمامی این سالها پاسخ این طیف در مقابل شورشهای مردمی بود. اما رضا پهلوی فراموش نکرده است که ابزارهای کنترل اعتصاب و تظاهرات یعتی تیروهای نظامی از ارتش تا اوباشان سپاه و بسیج را مورد خطاب قرار ندهد. این اولی یعنی اعتصاب و تظاهرات را گردن گرفتند چون مجبورند. روندهای سیاسی طی شده تاکنونی نشان میدهد که مردم از طریق همین ابزارها میخواهند تغییر را ایجاد کنند. این دومی یعنی نیروهای نظامی، ابزارهایی هستند که طیف راست کار با آنرا خوب بلد است. اما تصور نکیند که طیف راست برای "اعتصاب و تظاهرات" مردم برنامه ندارد. اگر چپ جامعه سطح توقعات مردم را در طی پروسه سرنگونی رزیم اسلامی نتواند بالا ببرد و نقطه پیروزی توسط چپ جامعه تعریف نشود، انگاه راست دست بکار خواهد شد تا با ارایه حداقلهایی نقطه پیروزی مردم را تعریف کند. این تصویری است که طیف رضا پهلوی بمردم نشان میدهد:" هستند کشورهایی که با تعهد به شرایط صحیح و عادلانه موفق به رشد سریع اقتصادی و بالا بردن سطح زندگی شهروندانشان شده اند. برای نمونه بلافاصله پس از آزادی از شوروی دولتهای بالتیک رعایت 5 شرط را در دستور کارشان قرار دادند. شفافیت نظام مالی، شفافیت بودجه دولت، رفاه و امنیت کارگر و کارمند، تضمین حقوق مالکیت و سرمایه گذار و قبول قواعد داوری بیطرف در حل اختلافات مالی و تجاری......." این پلاتفرم سیاسی طیف راست رو به اعتراضات مردم است میخواهند این آینده را بمردم بفروشند. نقطه پیروزی طیف راست پس از سرنگونی رزیم اسلامی همینهاست که رضا پهلوی میگوید. تلاش خواهند کرد تا فقر مردم را دستمایه حقنه کردن راست ترین شعارها بر اعتراضات مردم کنند تا این آینده را بمردم بفروشند: سرمایه داران برمیگردند، بازار جهانی با ما صلح خواهد کرد، انشاالله شما هم به همه جا خواهید رسید.   

فقط اسمش جنگ است!

فقط اسمش جنگ است!

البته اسمش جنگ است ولی عملا سالهاست بعد از پایان جنگ سرد در قرن 20 جنگ معنایی ندارد . منافع اقتصادی ، یا رقابتهای دیگر نمیتواند در کادر جنگ معنایی داشته باشد . درگیریهای بین ارمنستان و آذربایجان فقط اسمش جنگ است . حتی سرنگونی صدام در کمتر از یک ماه هم اسمش جنگ نبود...
 
تداوم بحران خونین قره‌باغ: با وجود هشدارهای ماکرون، اردوغان به حمایت از آذربایجان ادامه می‌دهد.

اردوغان از ارمنستان خواست 'سرزمین‌های اشغالی' جمهوری آذربایجان را فورا ترک کند.


آمار تلفات کرونا از یک میلیون نفر در جهان گذشت .

یک مقام دولت آلمان خواستار اتحاد اروپا و آمریکا در جنگ سرد با چین شد...


مذاکرات محرمانه بین سپاه پاسداران و کاخ سفید در عمان...


در حین مذاکرات مخفی و علنی در عمان و هرجای دیگری ، فحش و موشک و هم هست . سفارت آمریکا در بغداد بسته شد مقامات به بخش کرد نشین عراق کوچ کردند ...حشد الشعبی هنوز موشک ول میکند. پرواضح که حرف آخر در میز مذاکره با هژمونی مطلق طرف غربی زده خواهد شد ، بقیه اش دیزاین صحنه است .

رضا پهلوی بعد از ققنوس و شورای ملی ایران و اینا...در قدمی جدید از فاز مبارزات به سبک سلطنتی از پیمانی نوین سخن گفت و اینکه دوران رهبری فردی مثل شاه و شیخ و ... تمام شده است .


خُب پسر جان این را سالهاست میگویم که در شرایط جدید جهانی و منطقه ای دوران رهبری فردی تمام است . بالاخره بعد از سالها به حرف من رسیدی !

ولی لایه های مختلف سلطنتی و هواداران سلطنتی ظاهرا از آن دوران تاج گذاری و مفت خوری خاطرات خوشی دارند و هی فیلشان یاد هندوستان میکند...شما ابتدا و به صراحت پرچم سلطنت و مقام ولیعهدی من درآوردی اجدادت را زمین بگذار و حزبی سیاسی تاسیس کن که حزبی جدی باشد و نه مثل حزب پدرت در رستاخیز خودش...به جز این حرفهای جدیدت باز هم بوی هژمونی طلبی میدهد یعنی همه ایرانی ها زیر پرچم و هژمونی رضا جمع شوند که این هم مثل خوابهای قبلی مثل ققنوس و شورای ملی ایران تعبیری ندارد جز تلف کردن وقت ...

فعلا خبری از قدرت سیاسی نیست ، غرب هنوز و تا اطلاع ثانوی روی استحاله همین سیستم ولایت فقیه کار میکند . پیام جدید رضا پهلوی هیچ نشانه ایی برای فازی جدید در تحولات داخلی محسوب نمیشود . رضا پهلوی میتواند شروعی بهتر داشته باشد تا همه به باور برسند که ایران راهی عملا جمعی در آینده سیاسی میتواند داشته باشد فعلا از شعارهای مرگ بر مجاهد در آمریکا و مرگ بر کمونیست در هلند ، داده شده توسط دستگاه سلطنتی در قرن 21 براعت کنید . این عذرخواهی پیش در آمدی جدی برای باور به کار جمعی توسط دیگران است .

 

در میان نیروهای مدعی در زمین سیاست ایران، بازماندگان سلطنتی در هرنام و عنوان ، اساسا ظرفییت و توان هماهنگی با بقیه و تلورانس لازمه را ندارد  ! روزگاری و در تاریخ هر جغرافیایی شاه و سیستم سلطنتی عاملی برای وحدت اقوام مختلف محسوب میشد . این تاریخچه البته بیشر در اروپا محسوس است . ولی دستگاه و بازماندگان سلطنتی در ایران تمام عصاره و جوهرشان در چماق و کودتا خلاصه میشود . بازماندگان سلطنتی در ایران کالبیرهژمونی سیاسی را ندارند و نخواهند داشت . بافت فرهنگی شان همان بافت استبدادی قرن 20 است . نمیتواند از این پیله خارج شود .


اسماعیل هوشیار
30.09.2020
 
hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

در زیر سقف عقب ماندگی و زورگویی !

در زیر سقف عقب ماندگی و زورگویی !

1)

عقب ماندگی و زور گویی یکی از صفات و خصوصیات بارز حکومتهای استبدادی و دیکتاتوری هستند. خاورمیانه پر است از حکومتهای دیکتاتور و مستبد. حکومتهای جمهوری اسلامی ایران و اردغان ترکیه و اسد در سوریه، تنها چند نمونه هایی  از حکومتهای مستبد در منطقه هستند. آنها برای خود و خانواده و بستگان خویش از بذر و بخشش هیچ نعمت مادی وو دنیوی دریغ نمیکنند. آنها علیه غرب شعار میدهند، ولی همزمان فرزندانشان در کشورهای غربی مشغول تحصل و کار و زندگی شان هستند. سیاست، عملکرد و شعار غرب ستیزی حکومتهای نظیر جمهوری اسلامی تا مغز استخوان ریاکارانه و شیادانه است. بستگان آنها در کشورهای غربی و از جمله آمریکا به میل خود زندگی  مجلل میکنند، ثروتمندند و از ازادیهای این کشورها هم استفاده میکنند.  اما تا جاییکه به کار و زندگی توده ای کارگر و زحمتکش میرسد، ابتدایی ترین حقوق هم برای آنان جزو منطقه ممنوعه محسوب می شود. زیرا حکومتهای مستبد میخواهند همزمان حربه سرکوب و تحمیل بی حقوقی را همزمان پیش ببرند.

جمهوری اسلامی نزدیکترین نمونه در این رابطه است. این حکومت مستبد در همه کشورهای منطقه دخالت میکند، گروههای وابسته به خود را در کشورهای منطقه بوجود آورده است، آنان را از لحاظ مختلف مجهز و طیار می کند، منطقه را به جنگ و آشوب میکشاند، در همان حال با پررویی  و گستاخی تمام حق بجانب برخورد کرده و همه دنیا را به تمسخر میگیرد. هواپیمای مسافر بری اوکراین را آگاهانه سرنگون کردند، آگاهانه بسوی این هواپیمای مسافربری موشک شلیک کردند، اما با به مسخره کردن تمام دنیا، گفتند که اشتباهی شلیک صورت پذیرفته است. درصورتیکه که سرنگون کردن هواپیمای مسافربری اوکراین در تهران سیاست آگاهانه و انتقام جویانه جمهوری اسلامی بود. سرنگونی ان هواپیما پاسخی آگاهانه بود به کشتن قاسم سلیمانی از جانب آمریکا. جمهوری اسلامی جرات رودرویی آشکار با نیروهای نظامی آمریکا را نداشت، و ندارد، در عوض مردم عادی بیدفاع را آماج حمله و تعرض قرار میدهند و بدان وسیله قدرت نمایی کردند و یا میکنند.

2)

از آنجاییکه تاریخ ایران توام بوده است با استبداد و زورگویی ، سرکوبگری و تحمیل بی حقوقی به مردم کارگر و زحمتکش از جانب حکومتهای شاهی  اسلامی،  و از آنجاییکه فرهنگ دمکراتیک، برسمیت شناختن حقوق دیگران و احترام به دگراندیشی و ... در جامعه ای مثل ایران یا وجود نداشته یا در طول تاریخ 100 ساله ی اخیر آنقدر ناچیز و غیر قابل روئیت بوده است که  نمیتوان در سطح ماکرو آنرا بحساب آورد، فرهنگ عقب ماندگی و زورگویی به عمق احزاب سیاسی اپوزیسیون و حتی احزاب چپ و کمونیست هم رسوخ کرده است.

زورگویی و خود را تحمیل کردن، برسمیت نشناختن حقوق اعضا یک تشکیلات  و بی معنی کردن حقوق، از جمله جوانب مختلف همین فرهنگ استبدادی در احزاب سیاسی اپوزیسیون و «طیف چپ» ما است. و درست در این نکته است یعنی زورگویی، خودرا به زور تحمیل کردن، به رسمیت نشناختن حقوق اعضا و... نقاط اشتراک فرهنگ استبدادی بین حکومتهای مستبد و احزاب سیاسی  بروز می یابند. 

3)

اما دو نمونه  استثناء

جداییها و انشعابات زیادی در بین احزاب چپ و کمونیست روی داده است. کومه له ی هم اکنون منشاء دهها حزب و سازمان و گروههای مختلف شده است. کومه له پایه ی اصلی تشکیل حزب کمونیست ایران بود و از حزب هم ناکنون احزاب زیادی منشعب شده اند.

اجتماعی بودن کومه له و نفوذ آن در میان توده های کارگر و زحمتکش کردستان بعنوان یکی از دلایل اصلی بوده است که هر جریانی هم که از کومه له جدا شود، نسبت به نام کومه له، حق مالکیت از خود نشان داده است. تا جاییکه جدل بر سر نام را به یکی از معضلات تبدیل میکنند.

تمام جریاناتی که از یک حزب یا سازمان جدا میشوند اما جداشدگان تلاش میکنند تا نام اصلی آن حزب یا سازمان را با خود ببرند، در دنیای امروز به معنی عقب ماندگی و عدم اعتماد به نفس و عدم صحت آن نظریات و سیاستهایی که جداشدگان در پیش گرفته اند. والا مسئله خیلی ساده است. کسانیکه از یک جریان جدا میشوند، بایست با نام و لوگوی متفاوت خود را به جامعه بشناسانند و نه نام همان سازمان و حزبی که از آن جدا شده اند.

امروز هر کس بلند می شود حس مالکیت به کومه له و حزب کمونیست از خود نشان میدهد.

انواع شایعه پخش میکنند، به روشهای ناسالمی در مبارزه سیاسی متوسل میشوند . اگر و اماهای زیادی پخش میکنند که چی؟

همه این وضعیتی که ما در رابطه با «اختلافات درونی حزب کمونیست ایران» مشاهده میکنیم، اکثرا اغراق آمیز، ساختگی و غیرواقعی است.

تئوری، منطق، عقل و اخلاق به ما میگوید که کسانی که با سیاستها و عملکرد کومه له اعتراض شدید دارند، آنرا ناسیونالیستی، راست (و قومپرستانه که بعدا در صدد پاکسازی قومی برخواهند آمد )  میتوانند از این تشکیلات بیرون بروند. کسانیکه چنین می اندیشند ولی به خودشان احترام میگذارند نبایست در حزب بمانند.

ادعا می شود و می گفتند که « ما با نام حزب و کومه له» به فعالیت خود ادامه میدهیم، و این ادعا در شرایطی بود که اکثریت تشکیلات حزبی در داخل و خارج با رفقای کمیته اجرایی حزب و تعدادی از رفقای «منتقد» نیستند این نوع ادعاها که از جانب تعدادی از رفقا پخش می شود، جوانبی از همان فرهنگ استبدادی و غیردمکراتیک است که به حقوق اعضای حزب احترام نمیگذارد و اینکه خود چه بخواهد همان را انجام خواهد داد. به همین دلیل هم هست که حقوق اعضا حذف شده است و اگر اختلافی باشد که بایست در کنگره مورد بررسی و رسیدگی قرار گیرد، هیچ خبری نیست.

و در این میان نیز فرصت طلبان و اپورتونیستهای خارج از حزب فضای جولان یافته اند که به جای نمیرسند. آخرین نمونه که همه آدمهای این کره خاکی را غافلگیر کرد، «بیانیه جمعی از فعالین کمونیست (پیرامون بحران و اختلافات موجود در حزب کمونیست ایران و کومه له)» است که 12 نفر آنرا امضا کرده اند.

بنظر من این بیانیه 12 نفره خیلی خوب است. محتوا و مضمون این بیانیه و ترکیب امضاء کنندگان آن، صحت و حقانیت سیاستها و عملکرد کومه له و حزب کمونیست ایران را نشان میدهد.

من برای رفقای که جسارت یافته اند و علنا به حزب حکمتیست خط رسمی پیوسته اند احترام قائلم. انسان باید اینطور باشد. برو به حزبی بپیوند که با نظراتت همخوانی دارد. انسان مگر بیمار و مریض باشد یا اینکه هدف مشخصی برای بهم زدن یک حزب داشته باشد تا در یک حزب بماند اما به آن عقیده نداشته باشد.

من جدا از این ابراز احترام به رفقایی که به حزب حکمتیست خط رسمی پیوسته اند، لازم می بینم که به دو نمونه ی دیگر، که من هر دو مورد را مورد تشویق قرار دادم اشاره کنم.

اولی ، اعلام انحلال حزب کمونیسم کارگری به رهبری علی جوادی بود. علی جوادی و دوستانش در حزبی که ساخته بودند وقتی دیدند که با حزب کمونیست کارگری ایران به رهبری حمید تقوایی اختلافات چنانی ندارند و اشتراکات آنان در سیاست و روشها، بیشتر از نقاط افتراقات فی مابین است، تصمیم گرفتند که حزبشان را منحل کنند و دوباره به حککا برگردند یا بپیوند.

هدف من اینجا بحث یا نقد روی سیاستهای حککا نیست، بلکه هدفم نشان دادن یک متد و حتی برجسته کردن معنی یک کلمه است: «انحلال» . آن «انحلال» پیشرو بود و کسانیکه حزب خود را منحل کردند، به اندازه کافی از خود جسارت نشان دادند تا آن عمل را انجام دهند.

ما تقریبا در بین احزاب چپ و کمونیست با مقولاتی مثل استعفا بدلیل شکست و یا ناکامی , کناره گیری و... , روبرو نبوده ایم، در این فرهنگ غالب عمدتا غیر دمکراتیک و غیر سوسیالیستی، عمل علی جوادی و رفقایش برای انحلال حزب کمونیسم کارگری، عملی بنظرم خیلی پیشرو و جسورانه بود. آنها آن عمل را جهت تقویت خط و سیاست حزبی انجام دادند که به آن اعتقاد داشتند.

کمااینکه ما در پروسه زندگی اجتماعی، انسانها (زن و مرد) بنا به عشق و علایق شان به یکدیگر با هم زندگی مشترک تشکیل میدهند. در همین رابطه است که ما با مقولات ازدواج و طلاق مواجه می شویم. به همان اندازه ازدواج و همزیستی امر طبیعی انسانی است، جدایی و طلاق هم امری طبیعی و انسانی است. بشر صدها سال مبارزه کرد تا حق طلاق هم بدست آورد. حق طلاق به همان اندازه پیشرو و قابل دفاع است که حق ازدواج. و بعد از اینکه زن و مردی که از هم جدا میشوند و سند طلاق را امضا میکنند، زندگی نه فقط خاتمه نمی یابد، بلکه سازمان دادن دوباره زندگی و دمیدن روح سرزنده به زندگی در دستور زن و مرد جدا شده از هم قرار میگیرد.  این اشاره به زندگی اجتماعی افراد از این جهت لازم است که به این نکته اشاره داشته باشم که اگر انسانها در زندگی انسانی شان از منطق و موازینی منطبق به وضعیت فردی هر کس تبعیت میکنند، وقتی پا به عرصه مبارزه سیاسی میگذارند، برعکس زندگی اجتماعی، به یک موجود غیر اجتماعی  و در خیلی مواقع به موجوات غیر قابل تحملی تبدیل می شوند. این چرخش غیر عادی یکی از دلایل در حاشیه ماندن و درجا زدنها و شکستهای پی در پی احزاب چپ و کمونیست در ایران است.

نمونه دوم، نمونه حزب سوسیالیستهای انقلابی ایران ( به رهبری کاک سلام زیجی) است.  من اینجا کاری به ماهیت سیاسی حزب سوسیالیستهای انقلابی کاک سلام  و علل جدایی آنها از حکمتیستها ندارم. زیرا که معتقدم که کاک سلام از نظر سیاسی همان نظراتی را دارد که اساسا حزب حکمتیست دارند. اساسا تولد حزب سوسیالیستهای انقلابی بدلیل اختلافات تشکیلاتی بوده است. و نه سیاسی و اختلاف در باره سیاستها.  این بخش موضوع و هدف این پاراگراف نیست. سخن اصلی این پاراگراف این است که این نکته مورد اشاره قرار بگیرد و برحسته شود که کاک سلام زیجی ناخودآگاه روشی را اتخاذ کرد که آن روش از نظر متدیک قابل دفاع است. آنهم اینکه وقتی ایشان همراه تعدادی از اعضای حزب حکمتیست از آنها جدا شدند و حزب دیگری ساختند، به کلی اسم حزبشان را عوض کرده و اسم جدیدی برای حزبشان انتخاب کردند.  انتخاب اسم جدید برای حزبی تازه تاسیس، عملی پیشرو و مدرن و در فضای سیاسی احزاب سیاسی ایران، عملی پیشرو است.

این عمل سلام زیجی به اندازه آن عمل علی جوادی جسورانه بود. در این روش و متد کاک سلام کسی خودش را روی اینکه کدامیک حکمتیست واقعی است و کدامیک نیست، خسته نمیکنند.

 

بایست این دو عمل 1) علی جوادی و 2) سلام زیحی، که اولی بدرستی حزبش را به نفع حزب مادر منحل کرد و دومی برخلاف اکثر افرادی که از حزب کمونیست ایران و حککا جدا شده بودند و همه هم سنگ اسم اصلی آن حزب را به سینه میزنند، اسم دیگری برای خودشان انتخاب کردندرا بایست تشویق کرد و این دو عمل را جزو اعمال نادر  بحساب آورد.

این نکته را هم برای نگه داری در ارشیو تاریخ بنویسم که دو سال پیش وقتی 8 مارس فرا رسید، تشکیلات خارج کشور حزب کمونیست ایران در نروژ مراسم 8 مارس را مشترکا با رفقای حککا برگزار کردند و از حزب سوسیالیستهای انقلابی ایران هم دعوت بعمل آورد. آنموقع این حزب دو فعال در نروژ داشت که حالا هر دو بعال به حزب مادرشان یعنی حکمتیستها برگشته اند. در آن مراسم که ما در اطلاعیه برگزاری مراسم از آنها هم اسم برده بودیم، ما و بطور مشخص تر من از سوی تعدادی که حالا نام نمیبرم مورد انتقاد قرار گرفتم که چرا از آنها برای مراسم دعوت کرده ایم. پاسخ من روشن بود که اولا این مراسم صرفا حزبی نیست، دوما مگر جهت طرح و بوجود اوردن آلترناتیو سوسیالیستی احزاب مختلف چپ با هم همکاری نمیکنند؟ ما هم در نزدیکی خود این رفقا را دعوت کردیم. ...

بهرحال انتقادی  که از ما طرح شد علتش ناخشنودی حزب حکمتیست از دعوت ما از آنها بود. آنهایی که به نیروهای چپ و کمونیست دعوت نشده بودند ، زیرا اساسا بعنوان حزب سیاسی برسمیت شناخته نشده بودند و حالا هم آنرا برسمیت نشناختند. اما ما در نروژ با احترام آنها را دعوت کرده و بدون در نظر گرفتن اختلافات تشکیلاتی آنها با حکمتیستها، ما آنها را پذیرا شدیم.  این فرهنگی که حزب سوسیالیستها ی انقلابی ایران که تا دیروز با خودشان بودند را برسمیت نشناختند، به سوسیالیستهای انقلابی ( گرایش تروتسکیستها) محل نگذاشتند، سربالا به دیگران برخورد میکنند و در نقش قیم و دایه مهربانتر از مادر ظاهر میشوند.

این نمونه ها به این جهت مورد اشاره قرار گرفتند که هم بعنوان نمونه های مثبت ثبت شوند و هم به تعدادی از رفقا و دوستان گرامی که فکر میکنند خیلی چپ هستند و براحتی کومه له ی حزب کمونیست ایران را به ناسیونالیسم متهم میکنند تدکر داده شود که از تلاش  و بسیج برای فشار به کومه له و تشکیلات حزب دست بردارند و کمی امروزی و مدرن بیندیشند و بنا به اعتقادات و نقد و نظراتشان حزبی را انتخاب کنند که با افکار کنونی شان همخوانی دارد. مثل همین چند نفری که به حکمتیستهای خط رسمی پیوسته اند.  انسان باید در مرحله ی اول به خودش، نظراتش و اهداف و آرمانش احترام بگذارد. اگر سیاسیون چپ مسئله ای بنام احترام به خود برایشان مسئله باشد، آنموقع بدون اینکه دردسری برای خود و دیگران بوجود بیاورند راه سیاسی خود را برگزیده و انتخاب جدیدشان را می کنند.

 

4)

ابزار حکومتهای مستبد و سرکوبگر مثل جمهوری اسلامی بغیر از زندان و شکنجه و اعدام، وتحمیل بی حقوقی،  تحمیق و فریب هم هست.

مبارزه علیه سرمایه داری و حکومتهای سرکوبگر و مستبد می طلبد که مبارزین راه سوسیالیسم، ازادیخواهی، احترام به حقوق دیگران و احترام به مخالفین جزو خصلتها و منش پروسه زندگی و مبارزاتی شان باشد.

همین خصلتها به ما می گویند که مبارزین چپ و کمونیست نبایست به هیچ وجه از فرهنگ زورگویی و بی توجهی به حقوق مردم ( اینجا اعضای حزب) که از سوی حکومتهای مستبد و سرکوبگر اشاعه داده میشود، تبعیت کنند.

من معتقدم که این همه تعرض به کومه له از جوانب مختلف، نشانه ضعف این سویه های مختلف را میرساند. این نوع ظاهر شدنها نفطه قدرت این افراد و طیف کمونیسم کارگری نیست.

اگر خوانندگان و مردم دقت کنند، طیف وسیع ما ، به تمامی وارد این بحث و جدلها نشده ایم و از این تعرضاتی که به کومه له شده است،  استقبال نکرده ایم.  علت این عدم استقبال از این نوع بحثها، نه از زاویه ضعف، بلکه به این دلیل است که ما هزار و یک ملاحظه داریم. حداکثر تلاش خود را انجام میدهیم تا حزب و کومه له کمترین اسیبی ببیند.

بعضی اصول وجود دارند که عدول از آنها امکان پذیر نیست. مثلا  تقسیم حزب به چپ و راست ، ناسیونالیست و کمونیست تحت هیچ شرایطی نه تنها قابل قبول نیست، بلکه آشکارا توهین به اعضای حزب است. یا اینکه بحث برگزاری کنگره سیزدهم به هاله ای از ابهامات فرو رفته است. وارد پیش بینی کردن آینده نشوم، ولی خیلی سرراست باید گفت که رفقا و دوستان عزیز، با خودتان روراست باشید، عقایدتان تغییر کرده است، اشکال ندارد، اما دنبال آن حزب و گروه بیفتید که با نظراتتان همخوانی دارد.

ما در کل حزب، یعنی تشکیلات داخل، کردستان و خارج کشور آنقدر نیرومند هستیم که اجازه ندهیم این تشکیلات شیرازه اش از دست برود.  لذا سکوت ما را بر متانت و شکیبایی و داشتن ملاحظات منعدد تعبیر و تفسیر کنید.

لذا خواهشن از این نوع برخوردهای متین و سیاسی ما سوء استفاده نکنید و حرمت خودتان را بدانید.

بایست همه نیروها علیه جمهوری اسلامی و برای وسیعترین ازادیهای سیاسی در جامعه متحد شوند. و ... اگر مردم خودشان اداره امور جامعه را بعهده بگیرند، بایست ازادیهای سیاسی در جامعه وجود داشته باشد تا مردم بتوانند اظهار وجود کنند و ... و ...

 

 

September 29, 2020

حقیقت چی بود

حقیقت چی بود .
بسیار مختصر در جواب به طرف داران آگاه سلطنت و همچنین به به نسل امروز که بی خبر از نوع اداره سیستم پادشاهی در ایران بوده و هستند .
اخیرا طرفدارن سیستم پادشاهی ایران با براه انداختن تبلیغات در خارج کشور به دفاع از سیستم پادشاهی یا سلطنتی پرداخته اند .
مطلبی درهمین را بطه جهت افشاگری خیانت انگلیسیها به محمد رضا شاه در مدیا پخش شده است ضمیمه می نمایم .
برای خواننده و بویژه نسل بعد از انقلاب ناکام ۱۳۵۷ آن مطلب را ابتدا ضمیمه نمایم وبعدا نکاتی پیرامون سیسم پادشاهی بیان می دارم .
براستی در روز ۱۷شهریور سال ۱۳۵۷چه گذشت
مطلب از نادر گرامیان:
زمانی که جعفرشریف امامی، مسئول تشکیل دولت آشتی ملی شد، هنوز ساواک درگیر پرونده سینما رکس آبادان بود که خبر رسید، یاسر عرفات تعدادی مسلسل کلاشینکف در جعبه های میوه که از طرف اسرائیل به ایران حمل شده بود، جاسازی و از مرز عراق وارد ایران کرده است.
با پیگیری ساواک مشخص شد که این اسلحه ها به انبار میوه در خیابان سرچشمه تهران رسیده است اما هنوز مشخص نبود علت ارسال این مسلسل ها چیست؟
مأمورین ساواک در لباس مبدل بعنوان میوه فروش، باربر، وانتی و کامیوندار تمام انبارهای میوه در سرچشمه را زیر نظر داشتند.
پنج شنبه 16 شهریور 57 محمد بهشتی در اجتماع میدان آزادی قطعنامه ای را قرائت کرد:
«استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی»
و اینکه فردا ساعت 10 صبح در میدان ژاله نهضت ادامه خواهد داشت.
برای ساواک مشخص شد که مسلسل ها برای میدان ژاله است و مأمورین از ساعت 10 شب در میدان ژاله مستقر شدند اما حادثه ای روی داد که تمام برنامه های ساواک برای عقیم گذاشتن این توطئه برباد رفت.
ساعت 9 شب پنج شنبه 16شهریور سفیر انگلستان به کاخ نیاوران رفت و شاه را در جریان این مسلسل ها و تجمع مردم در میدان ژاله گذاشت و از او خواست با اعلام حکومت نظامی در تهران از کشته شدن مردم جلوگیری کند.
ساعت 10 همان شب ارتشبد اویسی فرماندار نظامی تهران و 12 استان شد.
وقتی این خبر به ثابتی رسید دو دستی بر سر خودش زد و گفت: «برای مقابله با چند قبضه مسلسل، نیازی به ارتش نبود فردا تعداد تظاهرات کننده بیشتر خواهد شد ما چه کسی را بگیریم؟»
جمعه 17 شهریور 57 از ساعت 6 صبح در اطراف میدان ژاله، 3 گروهان از گردان 140 پیاده لشکر گارد که آموزش جنگهای خیابانی و ضدچریکی را دیده بودند مستقر شدند.
گروه کیهان بصورت کمیته مشترک با لباس شخصی در تردد بودند اما خبری از ازدهام و تظاهرات نبود تا اینکه حدود ساعت 1/5 بعد از ظهر گزارش شد که تعدادی در سه راه شکوفه تجمع کرده اند.
پرویز ثابتی با تیمسار اویسی در تماس بود و از او خواسته بود کسی تیراندازی نکند.
تیمسار اویسی هم گفته بود نگران نباشید تمام سربازان فشنگ مشقی دارند فقط درجه داران و افسران مسلح به فشنگ جنگی هستند و همه چیز تحت کنترل است.
تعداد جمعیت هر لحظه بیشتر میشد، جمعیتی حدود هزار نفر از سه راه شکوفه به طرف میدان ژاله در حرکت بودند و شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» میدادند.
هنوز به میدان نرسیده بودند که رگبار مسلسل از پشت بامهای مقابل اداره برق میدان ژاله بطرف آنها شلیک شد.
تعدادی رگبار مسلسل هم بطرف سربازان شلیک شد. مردم پا به فرار گذاشتند
تعدادی هم ازمیان مردم شلیک میکردند.
فورا مامورین مخفی ساواک، به داخل ساختمانها رفتند
ولی کسانیکه شلیک کرده بودند از پشت بامها متواری شده بودند.
تعدادی هلیکوپتر از هوانیروز به میدان ژاله اعزام شدند.
تمام این حادثه شاید فقط 10 دقیقه طول کشید. جمعیت پا به فرار گذاشتند و از کوچه های اطراف سه راه شکوفه متفرق شدند. مردم هم درب خانه های خود را باز میکردند و به فراریان پناه میدادند.
طبق آمارپزشکی قانونی تعداد کشته ها 87 نفر و مجروهین 250 نفر بود که با آمبولانس به بیمارستانها اعزام شدند.
مامورین مخفی ساواک در ساعت 4 بعد از ظهرخبر مهمی را گزارش کردند.
"کسانیکه به مردم شلیک کردند چریک فلسطینی تعلیم دیده و‌ دارای مهارت در تیراندازی بودند."
فورا بنابدستور پرویز ثابتی پوکه فشنگها از روی پشت بامها جمع آوری و گلوله ها نیز که به مردم اصابت کرده بود در پزشکی قانونی و بیمارستانها جمع آوری شد. تمام پوکه فشنگها و گلوله ها از کلاشینکف شلیک شده بود.
اسلحه سازمانی ارتش ایران مسلسل ژ3 بود و در ارتش ایران از مسلسل کلاشینکف استفاده نمیشد.
در حادثه 17 شهریور تعداد 11 نفر سرباز و درجه دار گارد کشته و 8 نفر هم در اثر تیراندازی مجروح شدند.
انگلیس به هدف خود رسید
و جمعه سیاه 17 شهریور میدان ژاله به پای ارتش شاه نوشته ش/
هیچ بعید نیست که نوشته فوق حقیقت داشته باشد .
اما خودرژیم سلطنتی چگونه عمل می کرد ؟
.در جریان گفتگو با تعدادی از دوستان بر سر این موضوع و فکر کردن روی موضوع به این نتیجه رسیدم مقداری به تاریخ سیستمی که شاه ایران در راس آن قرار داشت مراجعه کنم و چند عکس از مدیا یافتم که مشاهده کردید.
( مقدمه شخصا با سیستم شآهنشاهی آشنا و تجارب فراوانی دارم ،در ایران و غرب ایران که کردستان ایران می باشد اطراف شهر سنندج دامنه های کوه آبیدر بزرگ بدنیا آمده و تا سال ۱۳۵۴ همانجا روستای کمیز که چسپیده به پادگان شهر بود زندگی کرده وبعدا همان سال ۱۳۵۴ تمام اهالی روستا را که ۱۰۴ خانوار بودند کوچ اجباری داده و روستا را تخلیه وویران کردند .اهالی کمیز که فرهنگ شهری روستایی را داشتند در دامنه های ابیدر کوچک محله ای به نام کمیز جدید بنا کردند که عملا و بنا چار شهر نشینی کامل را انتخاب کردند . چرا اجبار بدلیل اینکه کمیز قدیم بلحاظ کشاوری و باغداری .آب رودخانه ،وچشمه های فراوان .راحتی امد و شد به شهر با تاکسی های شهری یا پیاده روی تا مرکز شهرسنندج روز مره برای مردم کم نظیر بود مانند بهشتی در حاشیه شهر سنندج بود)
با این مقدمه کوتاه میرم سر چند مورد درد و رنج مشخصی که در دوران کودکی ونوجوانی شاهد و ناظر بوده که در زمان شاه بر جامعه متحمل شده بود .
ابتدا سیستم آموزش و پرورس حکومت شآهنشاهی. که هزینه بردار بود و به نظر من فاجه بار بود بویژه در روستاها و شهرستانها.
خارج از هزینه پرداخت شهریه وهزینه نوشت ابزار وغیره سیستم تنبیه ( یا شکنجه ) بدنی کودکان روز مرده بود .
بر سر حفظ یا از برنکردن اشعار فارسی ،جدول ضرب ،غلطهای املایی و انشایی و نظافت و غیره شکنجه و تنبیه جزو بخش لایتجزای سیستم بود.
کودکان دختر
درصد ی از کودکان پسر به مدرسه می رفتند دختران بسیار کم شرایط رفتن به مدرسه را داشتند که بعد به دلیل اصلی عدم شرکت دختران در محیط های اموزشی را اشاره می کنم . نسل قبل ترهای ما کثریت مردم روستاها بی سواد بودند امکان رفتن به مدراس زیر صفر بود این هم یکی از نعمات سیستم شاهنشاهی بود ؟
مدارسی اگر بود در روستاها خانه کوچک کاهگلی با درب و پنجره درب و داغان ،فصل زمستان مناطق کردستان بسیار سرد و برف فراوانی می بارید ،گرمای اتاق به عهده پدر و مادر کودکان بود .
سیستم آموزشی نه تنها مجانی و اجباری نبود بلکه هزینه بردار بود به همین دلیل بود که اغلب مردم زحمتکش به خاطر امرار معاش زندگی و پرهیز از هزینه گرما و سرمای مدارس ترجیح می دادند بی سواد بمانند تا که توان ادامه زندگی را داشته باشند ، در مزارع و کوهها کار می کردند .مسئله عدم شرکت دختارن کودک به مدارس نیز اولا بدیل فقر مالی و بعدا فقر فرهنگی بود .
زندگی ما همانگونه که گفتم تا سال ۱۳۵۴ شهری روستایی بود بعد از آن در دامنه آبیدر محله ای به نام کمیز به شهر سنندج اضافه شد .ناگفته نماند در همان کمیز قدیم مدارس تا کلاس ششم ابتدایی بود، بنا بار این برای ما که آندوران را طی کرده بودیم هر روز تا موقع اخذ دیپلم دو بار از کمیز قدیم تا دبیرستانهای کورش و دبیرستان راضی ، هدایت ، بوعلی شاهپور و غیره با پای پیاده درآمد و رفت بودیم .
هزینه ایاب و ذهاب را فراموش کنید که هیچ! هزینه نوشت ابزار دوران دبیرستان و هزینه خوراک دوران نوجوانی که می دانی چگونه است به عهده پدر مادر بود .
بهداشت ودرمان در روستاهها باز زیر صفر بود میزان مرگ و میر کودکان بعلت عدم دسترسی به دارو و دکتور فراوان بود .
بعدا که بزرگتر شدیم و تناقضات اجتماعی و فرهنگی و سیاسی را مشاهده کردیم نارضایتی شروع شد.
دوران انقلابی گری همیشه از همان سن حدود ۱۴ سالگی شروع می شود ،برای ما نیز به همین ترتیب بود که در اینجا نمی خواهم وارد جزئیات فعالیت های انقلابی خود و دوستانم شود .
اما در همین دوران بود متوجه شدیم چیزی به اسم اداره اوقاف در شهر سنندج وجود داره و ملاها مرتب در آمد رفت به انجا بودند ..خیابان شاپور صابق پائین تر از استانداری کردستان . متوجه شدیم ملاهها فامیل ما نیز مانند سایر ملا های دیگر که اغلب سید هم بودند حقوق و مزایا ی مجانی در یافت می کردند .در شهرهای بزرگ مانند تهران و شهرهای شمالی ادارات اوقاف نیمه حاکمیت اعلام نشده را در اختیار گرفته بود .
بعدا متوجه ؟شدیم که اداره اوقاف بخشی از حاکمیت اعلام نشده سیستم پادشاهی بود . عکسهای فوق نشاندهنده واقعیات،
شاه به مکه هم رفت و حاجی شد یعنی بطور واقع انسانی معتقد بود به همین دلیل بود هیچوقت برابری زن و مرد را نمی پذیرفت. در همین رابطه گفتگوی شاه همراه فرح با خبرنگار خارجی در مدیا موجود است .
همزمان شاه در آمد رفت با غرب هم بود یعنی با فرهنگ غربی کاملا آشنا بود به همین دلیل بود بخشی از اداره حاکمیت هم در اختیار غرب بود .
در حقیقت می توان گفت که سیستم شاه را ملاهای شیعه و غرب هدایت می کردند .این تناقضات را در زندگی روز مره مردم شمال ایران و شهرهای بزرگی همچون تهران می دیدیم .
از یک طرف لباس و پوشش آزاد وازطرف حجاب خانمها را می دیدیم . مساجد و بانگهای روزمره و در آن طرف تر مغازه های مشروب فروشی .
مسئله فقر یکی دیگر از اساسی ترین مشکلات جامعه ایرانی بود . ضمن اینکه کشوری بسیار ثروتمند بوده وهست اما اکثریت مردم زیر خط فقر بودند و هستند .
همین سبب شد که خمینی به همت دوستان قدیمی شاه که هما نا غرب بویژه انگلیسها بودند از نارضایتی مردم سواستاده کردند و با شعارها وپیامهای خمینی که آب و برق مجانی می کند بسیار ساده علیه رژیم شاه به خیابا نها ریختند .ادامه دارد توفیق پیرخضری

هدف همه جنگ افروزان حاکم انحصاری کردن تجاوز است

هدف همه جنگ افروزان حاکم انحصاری کردن تجاوز است.
هیچ جنگی مقدس نیست!  با تقدس دهی به جنگها تجاوزگری در انحصار متجاوزین حاکم باقی خواهد ماند.
آذربایجان و ارمنستان و ایران و تمامی کشورهای جهان در اشغال جنگ افروزان حاکم و تشنه به خون است.
صلح واقعی تنها با کسب  آزادی مردم از اسارت حاکمان متجاوز و اشغالگر میسر میگردد.
تنها با از بین بردن جنگ افروزان میتوان به صلح کامل و واقعی رسید!
!
حاکمان ورشکسته و اشغالگر آذربایجان و ارمنستان با مشتعل کردن شعله جنگ خانمانسوز بار دیگر برای حفظ حاکمییت ننگینشان تشنه به خون هستند. جنگ میهنی و یا دفاع مقدس بهانه ای پوچ برای قربانی کردن هزاران قربانی بیگناه دیگر است. میلیونها اذری و ارمنی تحت حاکمیت جنگ افروزان ؛زیر خط فقر مطلق و تحت بیشرمانه ترین سیستم دیکتاتوری از بدیهی ترین حقوق انسانی خود محرومند.اکنون هزاران فعال سیاسی و معترض در سیاهچالهای هر دو کشور محکوم به زندان گشتند.هزاران نفر از فعالان سیاسی و روزنامه نگاران در هر دو کشور توسط حاکمان کشته گشته اند!سالهاست جنبشهای اعتراضی میلیونها انسان به شدیدترین وجه سرکوب میگردد.میلیونها اذری و ارمنی برای مبارزه با فقر و بیکاری و خفقان مجبور به مهاجرت اجباری شدند.میلیونها ترک اذری و ارمنی روزانه مورد تجاوز حاکمان قرار گرفته و میگیرند.حاکمان اشغالگر آذربایجان و ارمنستان بارها برای فریب اذهان عمومی مردم به تنگ امده از این وضعیت غیر انسانی شعله جنگ را روشن میکنند.نمایش جنگ میهنی و مقدس گشته توسط حاکمان سرپوشی برای فریب توده های تحت ستم اینبار نیز با مهارت کامل در حال اجراست.پایه های لرزان حاکمیت  هر دو رژیم دیکتاتور در پی فشار جنبشها مجبور به اجرای این سناریو شنیع و غیر انسانیست.صدها قربانی نمایش جنگ بر شمار هزاران قربانی این جنگ نمایشی افزوده گشتند! تداوم سلطنت خاندان علی اوف و داشناکهای حاکم در ارمنستان و عبور از بحران هدف اصلیست.
نگاهی کوتاه به تاریخ واقعی جنگ آذربایجان و ارمنستان
دو سال قبل ار اغاز فروپاشی شوروی جنبشهای ملی به عمد و توسط نیروهای امنیتی در همه جمهوریهای متحد شعله ور میگردد. .لازم به ذکر است که ادغام اجباری ملتها و کوچاندن اجباری انها در جغرافیاهای مختلف در نتیجه سیاست استالینی و با فرمان وی صورت گرفته بود.در ابتدای کودتای بلشویکی که به انقلاب اکتبر معروف گشته ؛ بلشویکهای حاکم با شعار تعیین حق سرنوشت ملتها توانسته بود با فریب انان جنبشهای استقلال طلبی این ملتهای دربند در امپراطوری روسیه تزاری را کنترل و مهار نماید.جنبشهای ملی استقلال طلب در سالهای اغازین حکومت بلشویکها در تمامی سرزمین روسیه بلشویکی با شدیدترین شکل سرکوب میگردند.خونین ترین این سرکوبها در منطقه قفقاز صورت میگیرد. سیاست سرکوب و قتل و عام ارتش سرخ و کوچاندن میلیونها انسان از ملتهای ساکن در شوروی  توانسته بود جنبشهای ملتهای تحت ستم را نابود سازد.حزب کمونیست بلشویکی با کوچاندن و ادغام اجباری ملتها در جغرافیاهای گوناگون قصد  پاک کردن صورت مسئله را داشت.وعده پوچ حزب کمونیست شوروی برای کسب حق تعیین سرنوشت برای ملتهای تحت ستم در روسیه این چنین سازماندهی گشت.در نتیجه اجرای این سیاست ؛ میلیونها انسان در این سرکوبها و یا کوچهای اجباری کشته شدند. 
در یک کلام با انجام این کشتارها و فاجعه های انسانی تفکر شونیزم روسی در ماسک جدید کمونیستی حاکم بر سراسر شوروی گشت.شوینیزم حاکم روسی در اغاز روند فروپاشی سازماندهی شده شوروی و با اجرای سیاستهای جدید و درازمدت   برای حفظ هژمونی برتر خود با شعله ور کردن اتش خشم ملتها انان را به جان هم میاندازد. مناقشات قومی و ملی خونین در سراسر روسیه شوروی اغاز میگردد.ادغام عمدی ملتها با این هدف درازمدت توسط بلشویکها اجرا گشته بود .با اجرای سیاست تفرقه و دشمنی همه جمهوریهای سابق شوروی درگیر این  مناقشات میگردند. صدها هزار نفر در نتیجه اجرای این سیاست روسیه کشته میشوند و برتری روسها برای دهه های اینده تضمین میگردد زیرا تنها برنده واقعی این مناقشات ملی ؛ روسها بوده و هستند. اکراین و قزاقستان و ازبکستان آذربایجان و ارمنستان و گرجستان و ترکمنستان و قزاقستان و... همه جمهوریهای سابق شوروی بعد از کسب استقلال خود در نتیجه این سیاستهای جنگ افروزی ملتهای ادغام گشته توسط روسیه میبایست همیشه درگیر این مناقشات میگشتند تا تضعیف گشته و همیشه وابسته به حاکمان روس باقی میماندند! .
آذربایجان و ارمنستان نیز در پی این سیاست جنگ افروزانه روسیه و با همان اهداف ذکر گشته  از سال 1988 درگیر این جنگها گشتند.نیروهای امنیتی ک.گ.ب با کشتار ارامنه اغازگر این مناقشه بودند.میلیونها اذری و ارمنی در هر دو کشور با اغاز جنگ مجبور به مهاجرت گشتند.شعله جنگ سراسر منطقه و خصوصا منطقه ناگورنو قره باغ را فرا میگیرد. حاکمان جدید در هر دو کشور جدید با تقدس دهی به  خاک مقدس درگیر بازی جنگ میگردند.روسیه با کنترل جنگ و حمایت های خود از یکی از طرفین جنگ و یا هر دو مانع کسب صلح در منطقه میگردد.خاکهای مقدس ازاد شده در بده و بستانهای حاکمان جدید (اکثرا سران حزب کمونیست) داد و ستد میگردد.فرماندهان محلی جنگ در هر دو طرف منافع بیشمار کسب میکنند و به  مقام و منسب حکومتی میرسند.از صورت حسین اوف تا حیدر علی اوف تا داشناکهای حاکم در ارمنستان در پی این داد و ستدها به بهای خون قربانیان جنگ بیهوده به حاکمییت مطلق میرسند.پایه های قدرت حاکمان جدید در هر دو کشور با ابیاری خون قربانیان مستحکم میگردد.اینک که پایه های سلطنت مطلق  الهام علی اوف و حاکمیت داشناک در ارمنستان در نتیجه جنبشهای گرسنگان و بیکاران در خطر سقوط قرار گرفته بار دیگر شعله جنگ شعله ور گشته است. 
 
 
ارمنستان و اذربایجان و قره باغ و ترکیه و ایران و عراق و سوریه و لبنان و .....همه کشورهای جهان و خصوصا منطقه در اشغال متجاوزین حاکم گشته اند. برای کسب صلح واقعی میبایست به تجاوز و اشغال انان پایان داد. اکثر این جنگها نمایشی است و تنها برای منحرف کردن احساسات مردم بتنگ امده از فقر و گرسنگی و بیکاری و بیعدالتی وسرکوب و جنایتهای حکومتها گاها توسط انان شعله ور میشود . صدها قربانی بیگناه این جنگهای نمایشی به جمع هزاران قربانی دیگر این جنگهای بیهوده افزوده خواهند شد تا سلطنت و حاکمیت حاکمان ادامه یابد .مضحک ترین و شنیع ترین بخش این نمایشها در برخورد بیشرمانه اپوزسیونهای قلابی در هر دو حاکمیتهاست که جنگهای بیهوده را مقدس و بر حق و میهنی خوانده و در فراخوانهای جنگی خود بیشتر از حاکمان تشنه به خون بیگناهان هستند!
 
یاد اوری از جنگ مقدس مشابه  ایران و عراق!
در هفته هایی که گذشت؛ تمامی رسانه ها در دفاع و یا رد جنگ بیهوده هشت ساله ؛ بسان همیشه ؛حقیقت چرایی جنگ را بار دیگر پنهان کردند!
بیش از یک و نیم میلیون نفر کشته و بیش از یک میلیون مجروح و ویرانی دو کشور و منطقه با چه هدفی انجام گشت؟!
درپاسخ به این سوال در  یک کلام ؛ کارگزاران مزدور حاکم گشته بر سرزمینمان *ماموریت اجرای جنگ را داشتند که برای انها و جنگ افروزان جهانی *نعمت * بود.حاکمان اسلامی با تقدس دهی به جنگ و ادامه بیهوده ان تجاوز را در انحصار خود قرار دادند.باقی ماندگان مردم قربانی گشته محروم از اب اشامیدنی و بدیهی ترین حق انسانی خود روزانه مورد تجاوز حاکمان جنایتکار و اشغالگر اسلامی قرار گرفته و میگردند!
ویرانی کامل دو سرزمین و عقب ماندگی عمدی در  نتیجه جنگ و فروش سلاحهای پوسیده کسب هزاران میلیارد سود توسط اربابان کارگزاری گشته هدف اجرایی سناریو جنگ مقدس گشته و میهنی بود.
جنگ (نعمت ) برای حاکمان و الاهه های جنگ بود. هزاران میلیارد برای بازسازی ویرانیها و خرید سلاح برای دفاع از حکومت کارگزار شده و وحشی بازار انحصاری جدید و سیری ناپذیر هدف حاکم کردن مزدوران اسلامی بود.
جنگ بیهوده برای مردم قربانی چهل و دو سال است پایان نیافته است ؛ زیرا  تجاوز پایان نیافته است!
 جنگ را پایانی نیست زیرا سود از جنگ پایان نیافته است!
تحقیر صلح توسط دشمنان صلح!
بشریت در جهان روزانه شاهد جنگ و کشتار و یا خطر جنگ و یا تهدید از سوی حاکمان حقیر در حکومت دولتهای جهان است.
تهدید جنگی چین توسط هند و بر عکس ؛تهدید نظامی هند توسط پاکستان و برعکس ؛ تهدید حاکمان حقیر ترکیه به یونان و برعکس ؛ تهدید و اغاز جنگ کوتوله سلطان اذربایجان علیه  کوتوله حاکم ارمنستان و برعکس ؛ تهدید کشورهای منطقه و جهان توسط کوتوله های جنایتکار حاکم در ایران ؛ تهدید امریکا علیه جهان ؛ تهدید نظامی روسیه علیه اکراین و جهانو ... ؛جنگ های لیبی و سوریه و سودان و یمن و دهها کشور در افزیقا و .......... 
این تهدیدها و جنگها بشمار دولتهای جهان و حاکمان بیشمار  و حقیر در جهان   بیشمار است.
تنها راه کسب صلح واقعی برای بشر در جهان ؛ نابودی کامل این دستگاهها و سازمانهای جنگ افروز بنام *دولت *در جهان است. اکثر قریب به اتفاق این دولتها در جنگ روزانه با مردم سرزمین خود هستند و مردم انان تحت اشغال و تجاوز روزانه انان قرار میگیرد.این تجاوزها در سکوت کامل بشر در جهان صورت میگیرد. .سازمانهای بین المللی موجود در جهان قادر به پایان جنگ نیستند چون انها در اشغال جنگ افروزان هستند. سازمان دول متحد (سازمان ملل) بنام مردم قربانی و شکست خورده توسط حاکمان حقیر بنام دولت انها  نماینده همان مردم نیز شمرده میشوند.پر واضح است که سازمان دول نماینده هیچ ملتی نیست. سازمان دولی که هر سال صلح را تحقیر میکند تا جهان و بشریت فاقد صلح گردد!
به باور من بشریت فعلی جهان برای پایان دهی به همه جنگها و کسب صلح واقعی یک راه بیشتر پیش رو ندارد. برای کسب رفاه کامل و ریشه کن کردن فقر و گرسنگی و بیکاری و انواع بیماریها و حفظ محیط زیست و جلوگیری از نابودی جهان  و هزاران درد بیدرمان در  جهان که در حال نابودی کامل است ؛  کافیست یک سال از بودجه نظامی  دولتهای جهان را صرف مبارزه و ریشه کنی کامل انان بکند!
 
کسب صلح و آزادی واقعی در اتمام حاکمیت متجاوزان میسر میگردد. تنها با نابودی کامل دولتها و برپایی حکومتهای شورایی و خودگردان میتوان به اسارت و تجاوز و جنگ پایان داد و به آزادی کامل و صلح و رفاه رسید. با ایجاد حکومتهای شورایی در ایران و سپس با ایجاد کنفدراسیون شورایی منطقه میتوان به کنفدراسون شورایی در جهان رسید.
تنها مبارزه و جنگ واقعی بر حق و مشروع  است که  برای اتمام اسارت از حاکمان متجاوز و نابودی کامل انان صورت بگیرد!
روزانه  هزاران نفر در جهان قربانی جنگ میشوند  تا *تجاوز* در انحصار حاکمان جنایتکار  باقی بماند.
باریش نصیریان

September 28, 2020

چکمه های رضا شاه بدرد نیروهای سکولار و‌دمکرات نمیخورند

چکمه های رضا شاه بدرد نیروهای سکولار و‌دمکرات نمیخورند ،

 نشریات کویتی خبر از اتصالاتی بین حکومت جمهوری اسلامی با ادمنیستراسیون پرزیدنت ترامپ میدهند برای مذاکرات و توافقات آینده. در این توافقات هچکس جائی برای افراد رژیمی بعد از سرنگونی باز نمیکند زیرا انقلاب به محض شروع شاخصه های خود را خواهد داشت. انقلابی که بدست نیروهای سرکوب شده 42 سال حکومت آخوند و اسلام رها شده اند روش و پرنسیپ های خود را داراست که توسط یک کانال تلویزیونی و چهار تا روشنفکر بی تجربه اداره نمیشود. ولی اما رژیم در صدد است که خنده های ملیح اعضای اصلاحی را در درون گروه ها سیاسی و یا حتی تلویزیونها رسوخ دهد برای ماندگاری آینده از قبیل آخوند مکلا خزعلی یا نمایندگان سابق مجلس ارتجاع بنام وکیل و وصی مردم و یا آنهائی را که چند صباحی در زندانها ترشی انداخته و بنام رئیس جمهور آینده و یا نمایندگان حقوق بشر معرفی مینماید ولی همانطور که گفته شد انقلاب قانون دارد و هیچ نیروی اپوزیسیونی نمیتواند از خارج کشور برای بدن های آش و لاش شده ملیونها ایرانی در زیر شکنجه و اعدام و سنگسار تئوری بسازد که خشونت بد است و اصلاحات و دوک نخریسی گاندی خیلی خوب است است اسلحه بدست مردم اخ است و الی غیرالنهایه. نیروی اپوزیسیون باید حق را به مردم بدهد که با چه روشی میخواهند رژیم را زیر بکشند رژیمی که 42 سال خشنونت را بر آحاد مردم تحمیل کرده است. هر گاه تلویزیون و یا گروهی و یا سازمانی بخواهد از مهره های رژیم استفاده کند دولت در تقریب بسازد و دولت در تبعید را لکد مال کند باید با روشهای دمکراتیک از دور خارجش کرد و به افشای او پرداخت.


خبر در این است که وزارت اطلاعات سرمایه گزاریهای عمیقی بر روی کانالهای اصلاحات زده خود در کمک به کانالهای تلویزیونی به انجام میرساند . زدن مهره های اصلاحی رژیم ماننند شاخت از مهره های فاشیزم هیتلری پرواز را از کل سیستم دیکتاتوری فاشیستی هیتلر که همچون ولایت کشتارگر فقیه سلب میکند.


زدن حس نصرالله که نیروهائی او را چگواری اسلامی مینامیدند مانند قطع اعضای بدن ولایت فقیه است اپوزیسیون سکولار دمکرات ایران میبایستی ابتدا به ساکن خود را پیرو خطوط استراتژیک و آزادیخواهانه مردم بداند و خود را دنباله رو مردم تلقی کند نه بر عکس خود را تئوریسین و راهبر گله گوسفند قلمداد کند.


باید به نیروهای مستقل آزادیخواه که وابستگی این تلویزیون و آن کانال خبری را نمیپذیرند و در جهت اهداف آزادیخواهانه قدم برمیدارند تبریک گفت
 نوید اخگر
28 ماه سپتامبر سال 2020 میلادی سوئد استکهلم

و زمین گرد نبوده و مسطح است! قتل‌عام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ و رسوایی "اصلاح‌طلبان"

و زمین گرد نبوده و مسطح است!

قتل‌عام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ و رسوایی "اصلاح‌طلبان"



در "سایت خبری تحلیلی زیتون" با نوشته‌ای تحت عنوان "بیانیه‌ جمعی از فعالان مدنی و سیاسی ایرانی در اعتراض به تحریف حقیقت توسط سازمان عفو بین‌الملل" (۱) روبرو شدم. به عادت همیشگی پیش از اینکه نوشته را بخوانم، نگاهی به نامهای امضاکنندگان این بیانیه کردم تا برایم روشن شود که این "جمع"، متشکل از چه افرادی می‌باشد، چرا که باور دارم همانطور که بنا به تجربه گفته می‌شود "از کوزه همان برون تراود که در اوست"! این حرف در رابطه با محتوای بیانیه‌ای که این جمع  امضا کرده نیز مصداق دارد. هنگام مرور اسامی امضاکنندگان بسیاری از نامها برای من ناآشنا بودند و هستند اما گروهی را نیز به جا می‌آورم: خائن رسوای باسابقه‌ای چون مهدی فتاپور که برای معرفی خود آورده است که "از اعضای شورای مرکزی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) و مسئول کنونی هیئت سیاسی اجرایی اتحاد جمهوریخواهان ایران" می‌باشد. بسیاری نظیر من او را بیشتر به عنوان یکی از همپالگیهای فرخ نگهدار در به خیانت کشاندن اکثریت بزرگترین سازمان چپ خاورمیانه در دوران پس از قیام ۱۳۵۷ می‌شناسند. یا "اصلاح‌طلبانی" همچون سروش دباغ که خود را"پژوهشگر عرفان، فلسفه و روان‌شناسی" معرفی کرده و فراموش کرده نقش خود را در به اصطلاح "انقلاب فرهنگی" یا همان سرکوب خونین دانشجویان آزادیخواه و دانشگاه‌ها را در معرفی خویش ذکر کند. یا محسن کدیور و هاشم آقاجری که امروز خود را با القابی نظیر "استاد دانشگاه و اندیشمند دینی" و "استاد دانشگاه تربیت مدرس و تاریخ‌نگار" مزین می‌کنند و گویا انگار نه انگار که هر یک از اینان خود در پایه‌گیری و تثبیت قدرت جمهوری اسلامی علیه مردم ما نقشی فراخور خود بازی کرده‌اند و .... را دیدم. تا همین‌جا روشن بود که جمعی که هنگام امضای یک بیانیه سیاسی به آشکارا بخش جدایی‌ناپذیر هویت خود را از مخاطب پنهان می‌کند نمی‌تواند در نقش مدافع و جویای "حقیقت" ظاهر شود. در کنار نامهای آشنای یادشده در بالا، با نامهای برخی از بازماندگان جان‌باختگان کشتار جمعی سال ۱۳۶۷ در زندانهای جمهوری اسلامی نیز روبرو هستیم که چه بدانند و چه ندانند درج امضایشان تلاشی برای مشروعیت بخشیدن به این بیانیه رسوا و عوامفریبانه می‌باشد. بدون چند اسم بازماندگان قربانیان جمهوری اسلامی این بیانیه حتی رسواتر از آنچه بود که امروز می‌نماید. اما مگر نه اینکه تمامی بازماندگان نیز خود بخشی از طبقات اجتماعی هستند و درست از اینرو هر یک با مواضع و اعمال خود در نقش نماینده‌ای برای شیوه تفکر طبقه خود ظاهر می‌شوند؟

 

اما این بیانیه از چه رو پرداخته شده است؟ در ظاهر، اعتراضی سرگشاده است به گزارشی تحت عنوان "اسرار به خون آغشته، کشتار ۶۷ ـ جنایتی علیه بشریت که همچنان ادامه دارد" که از جانب سازمان عفو بین‌الملل درباره‌ی اعدام‌های دسته‌جمعی سال ۱۳۶۷ منتشر شده است. (۲)

 

و اعتراض از چه روست؟ در عمل، امضاکنندگان از آنکه در این گزارش از میرحسین موسوی که در آن سالهای بحرانی در دهه ۱۳۶۰ نخست‌وزیر جمهوری اسلامی بود به عنوان یکی از مسئولان آن جنایت یاد کرده است شدیداً برآشفته‌اند!

 

اعتراض‌کنندگان نوشته‌اند:

"شیوه‌ای هم که این مدت مسئولان بخش ایران عفو بین‌الملل برای اطلاع‌رسانی درباره‌ی آن گزارش پیش گرفته‌اند، این شائبه را تقویت می‌کند که گویی آنها بیش از آن‌که مشتاق کشف حقیقت باشند، اهداف دیگری را دنبال می‌کنند، چه آن ‌که در مصاحبه‌ها و نوشته‌های خود در شبکه‌های اجتماعی، آمران و عاملان آن جنایت و اعضای هیات مرگ را به نوعی رها کرده‌ و میرحسین موسوی، نخست‌وزیر ایران در دهه‌ی شصت و از رهبران جنبش سبز ایران را به‌طور مداوم هدف حمله‌ قرار داده‌اند که خود به جرم حق‌طلبی و همراهی با مردم در حصر خانگی است و امکانی برای دفاع ندارد.

 

برای نمونه بخش ایران عفو بین‌الملل روز ‌۲۹ مرداد امسال بار دیگر بخشی از همان گزارش را در شبکه‌های اجتماعی منتشر کرد و در تمام پلات‌فرم‌ها به جای نام بردن از اعضای هیات مرگ و آمران و عاملان جنایت، فقط هشتگ میرحسین موسوی را به‌کار برد، گویی که او مسئول این رخدادهای اسفبار بوده است." (۳)

 

برایم جالب بود بدانم که سازمان عفو بین‌الملل در گزارش خود چه آورده که اینچنین فریاد فتاپور خائن و همپالگیهایش در این بیانیه را درآورده است. تمامی این گزارش ۳۲۵ صفحه‌ای را با دقت مرور کردم. در این گزارش از شخص میرحسین موسوی تنها در ۴ جا یاد شده است. برای بهتر روشن شدن ماجرا این چهار بخش از گزارش را به تمامی آنها در زیر می‌آورم:

 

در صفحه ۳۳ در گزارش سازمان عفو بین‌الملل نوشته شده که : "عفو بین‌الملل همچنین به یک مصاحبه‌ی تصویریِ میرحسین موسوی، نخست‌وزیر وقت، با خبرگزاری ملی اتریش، در آذر ۱۳۶۷ درباره‌ی اعدامها، دست یافته و آن را مورد ملاحظه قرار داد." (۴)

 

در صفحه ۱۰۱ همان گزارش آمده است که: "در سالهای اخیر، بعضی از مقامهای حکومتیِ سابق، از جمله میرحسین موسوی، نخست‌وزیر ایران در آن زمان، ادعا کرده‌اند که کشتار زندانیان در مرداد تا شهریور ۱۳۶۷ بدون اطلاع آنان اتفاق افتاده و در توجیه قصور خود در متوقف کردن این کشتارها یا دست‌کم محکوم کردن آنها به اصل تفکیک قوا و استقلال قوه‌ی مجریه و قوه‌ی قضائیه از یکدیگر استناد کرده‌اند. با این حال، همچنان که در فصل ۷ نشان داده می‌شود، علاوه بر دادستانهای کل، قضات دادگاههای انقلاب و مسئولان ارشد زندانها، وزارت اطلاعات نیز فعالانه در این اعدامهای فراقضایی مشارکت داشته است. عفو بین‌الملل، از همان ۲۵ مرداد ۱۳۶۷ که گزارش خود را صادر کرد، نگرانیهای خود درباره‌ی «فراخوان اقدام فوری» را ابراز کرد. این سازمان اولین گزارش‌های مربوط به کشتار زندانیان را با تعدادی از مسئولان بلندپایه‌ی دولتی، از جمله وزیر دادگستری و وزیر امورخارجه، نیز در میان گذاشته بود. علاوه بر این، در ماههای متعاقب اعدامهای فراقضایی، مسئولان بلندپایه‌ی دولتی، از جمله نخست‌وزیر وقت و وزیر کشور وقت، فعالانه به انکار اعدامها، هم در مصاحبه‌های مطبوعاتی و هم در مکاتباتشان با سازمان ملل، اقدام کرده بودند." (۵)

 

درصفحه ۱۰۴ در گزارش سازمان عفو بین‌الملل: "۲۲ آذر (سال۱۳۶۷، یادآوری از نادر ثانی)، سازمان رادیو و تلویزیون دولتی اتریش (او آر اف) به پخش یک مصاحبه‌ی تلویزیونی با میرحسین موسوی اقدام کرد که در جریان آن درباره‌ی اعدامها از او سؤال شده بود. پاسخ موسوی این بود که وقوع چه نوع سرکوبی را به رسمیت می‌شناسد، از هرگونه اشاره‌ی صریح به اعدامها احتراز کرد. در عوض، ظاهراً در تلاش برای تحریف ماهیت اعدامها و معرفی آنها به عنوان یک واکنش مشروع به یک حمله‌ی مسلحانه، به موضوع حمله‌ی مسلحانه سازمان مجاهدین خلق در مرداد آن سال پرداخت." (۶)

 

و در ادامه در صفحه ۱۰۵ این گزارش آمده است:

"یکی از مواردی که به ما ایراد گرفته شده است در رابطه با همین عملیات مرصاد [اسم ضدعملیات ایران علیه حمله‌ی مسلحانه سازمان مجاهدین خلق در مرداد ۱۳۶۷] است. در این عملیات، عد‌ه‌ای از مجاهدین ...دست در دست صدام گذاشتند و حمله کردند که باختران را بگیرند و به سمت تهران بیایند. آنها نقشه‌هایی برای کشتار داشتند. خب، ما آنها را سرکوب کردیم. ما چه کار می‌کردیم؟ ... تهران را دروازه‌هایش را باز می‌کردیم که بیایند به اصطلاح آنجا حضور پیدا کنند، آدم بکشند؟ ما در این زمینه هیچ نوع گذشتی نداریم و نظام ما به خودش حق نمی‌دهد که از خودش دفاع نکند و برخورد قاطع نداشته باشد. (میرحسین موسوی، نخست‌وزیر وقت، در پاسخ به سؤال درباره‌ی اعدامهای گسترده، در مصاحبه با سازمان رادیو و تلویزیون دولتی اتریش، دسامبر ۱۹۸۸ (سال۱۳۶۷، یادآوری از نادر ثانی)" (۷)

 

همین و باور کنید همین! می‌بینیم که موارد یک، سه و چهار در مورد مصاحبه‌ای تلویزیونی در پاییزسال ۱۳۶۷ است که در خلال آن میرحسین موسوی، نخست‌وزیر وقت کشور از دادن پاسخی مستقیم به پرسشی مشخص طفره می‌رود و مورد دوم دلالت بر آن دارد که مقامات حکومتی آن ‌زمان و از جمله میرحسین موسوی بیان می‌دارند که "کشتار زندانیان در مرداد تا شهریور ۱۳۶۷ بدون اطلاع آنان اتفاق افتاده" و این امر که آنان "در توجیه قصور خود در متوقف کردن این کشتارها یا دست‌کم محکوم کردن آنها به اصل تفکیک قوا و استقلال قوه‌ی مجریه و قوه‌ی قضائیه از یکدیگر استناد کرده‌اند." همین و نه بیشتر!

 

و اما سازمان عفو بین‌الملل در این گزارش چه آورده که اینگونه مورد اعتراض قرار گرفته است؟ در صفحه ۲۱۹ این گزارش آمده است:

"اسناد و شواهد رسمی تأیید می‌کنند که این جرایم به دستور و با نظارت و موافقت عالیترین مقامها و مسئولان حکومت ایران صورت گرفته و مقامهای مسئول در تمام سطوح به پنهان کردن این جرایم، نادیده گرفتن آنها و حتی تجلیل کردن از آنها ادامه می‌دهند." (۸)

 

بدینگونه سازمان عفو بین‌الملل در اشاره به بخشی از واقعیات پنهان شدۀ این جنایت تاریخی، به درستی بیان داشته است که جنایات جمهوری اسلامی در دوران نخست‌وزیری میرحسین موسوی "به دستور و با نظارت و موافقت عالیترین مقامها و مسئولان حکومت ایران صورت گرفته" است. در اعتراض به این "اتهام" است که فتاپور وهمپالکیهایش در این بیانیه  با رسوایی به دفاع تمام قد از وی پرداخته و در نقش وکیل مدافع نخست وزیر یکی از خفقان‌بارترین و خونین‌ترین دوران حیات جمهوری اسلامی حتی سعی کرده‌اند که به تن این قصاب، لباس "مخالفت" با اعدامهای دهه ۱۳۶۰ را بپوشانند. نوشته‌اند:

"اساس اتهام‌ به کسی‌ است که خود چند ماه پیش از حصر غیرقانونی، در یک سخنرانی اعدام‌های سال ۱۳۶۷ را به صراحت «جنایت» خواند و با یادآوری ساختار قدرت در نظام جمهوری اسلامی بر مبرا بودن خود از این اتهامات تاکید کرد، چنان‌که همگان نیز می‌دانند در این ساختار، قوه‌ی قضاییه به‌طور مستقیم با نهاد رهبری جمهوری اسلامی در ارتباط است و از آن دستور می‌پذیرد." (۹) 

 

اما واقعیت چیست و چرا امضاء کنندگان این بیانیه در صدد لاپوشانی آن هستند. کشتار دسته‌جمعی زندانیان پیامدی بر فتوای خمینی در تیرماه سال ۱۳۶۷ بود. او در بخشی از این فتوا نوشته بود:

"کسانی که در زندان‌های سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و می‌کنند، محارب و محکوم به اعدام می‌باشند و تشخیص موضوع نیز در تهران با رای اکثریت آقایان حجت الاسلام نیری دامت افاضاته (قاضی شرع) و جناب آقای اشراقی (دادستان تهران) و نماینده‌ای از وزارت اطلاعات می‌باشد. رحم بر محاربین ساده‌اندیشی است. قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردید‌ناپدیر نظام اسلامی است. امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام، رضایت خداوند متعال را جلب نمایید. آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است، وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند "اشدا علی‌الکفار" باشند. تردید در مسائل اسلام انقلابی، نادیده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا می‌باشد. والسلام. روح‌الله الموسوی الخمینی" (۱۰)

 

آنگاه بود که عبدالکریم موسوی اردبیلی که ریاست قوه قضائیه و ریاست شورای عالی قضایی را بر عهده داشت همراه با قضات "دادگاه‌های انقلاب" به همراه هیئت‌های مرگ خود، کشتار را آغاز کردند و به قول زنده‌یاد احمد شاملو "گورستانی چندان بی مرز شیار کردند که بازماندگان را هنوز از چشم خونابه روان است..."  

 

در فتوای خمینی به وضوح تمام آمده است که یکی از افراد هیئت مرگ نماینده‌ای از وزارت اطلاعات است. می‌دانیم که وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی در آن دوران یکی از وزرای کابینه میرحسین موسوی بود. که منطقاً نمی‌توانست بدون اطلاع مسئولش (نخست وزیر) چنین برنامه‌ای را پیش ببرد.    بنابراین شک نباید داشت که میرحسین موسوی به عنوان نخست‌وزیر کشور و یکی از بالاترین مراجع سیاسی کشور از آنچه که می‌گذشت خبر داشت ولی اکنون خود را به کری و کوری در آنزمان می‌زند. فراموش نکنیم که جدا از اعتراضات خانواده‌های زندانیان سیاسی که امکان نداشت صدایشان را میرحسین موسوی نشنیده باشد. او حتماً از نامه‌های اعتراضی نهادهای طرفدار حقوق بشر به  وزارت کشور و امور خارجه دولت او هم خبر داشت و نمی‌توانست بی‌اطلاع باشد. یعنی اگر در این میان دروغی با برجستگی خود را نشان دهد، این است که گویا اولین‌بار میرحسین موسوی در مصاحبه با تلویزیون اتریش از این موضوع مطلع شده است! این ادعا نه تنها یک دروغ رسوا که توهین به شعور میلیونها تن از انسانهایی‌ست که دوره کُشت و کشتار زمامداری موسوی را به چشم دیده و هم اکنون زنده هستند. این ادعا پاشیدن نمک بر روی زخم التیام‌ناپذیر پدران و مادران و همسران و کودکان هزاران تن از جان‌های شیفته‌ای هستند که خمینی‌ها، موسوی‌ها، رئیسی‌ها، روحانی‌ها، خاتمی‌ها و .... از آمران و مجریان قتلشان بودند! 

 

اگر پای "حقیقت" در میان است، باید گفت که تمامی آنچه که جمع پیرامون فتاپور بیان داشته‌اند یاوه‌ای بیش نیست که تنها ماهیت عوامفریب این جماعت را نشان می‌دهد. نباید فراموش کرد که جنایات جمهوری اسلامی در دهه ۶۰ به قتل‌عام زندانیان سیاسی در تابستان سال ۶۷ خلاصه نمی‌شود. در تمام سالهای ۶۰ و ۶۱ تقریباً هر روز زندانیان را دسته دسته می‌کشتند و اسامی‌شان را در روزنامه‌ها درج می کردند! بعد از آن نیز اعدام ها هم چنان ادامه داشت. این همه کشتار ربطی به وی نداشته است؟ آیا این میرحسین موسوی که حالا اصلاح‌طلب (!!!) شده می‌تواند ادعا کند که روزنامه‌های دوره نخست‌وزیری خود را هم ندیده است! و این تماماً در حالی است که وی باز هم در همان به اصطلاح دوران "پیش از حصر" با بیشرمی از "دوران طلایی امام"اش نام برده و خواهان بازگشت به آن دوران شده است.

 

فرض محال که محال نیست! فرض ‌کنیم که میرحسین موسوی نخست‌وزیر بود که بی‌کفایتی‌اش حد و مرزی نداشت و در سال ۱۳۶۷ نمی‌دانست که در کشوری که او (دستکم در ظاهر) زمام امور کشوری آن را در دست دارد چه می‌گذرد و چگونه رژیم جنایتکار وی از بچه‌ و پیر و جوان گرفته، تمامی عزیزان مردم را دسته دسته مانند برگ لطیف گل به زمین می‌ریزد و پس از آن هم جنایات خود را با بی شرمی در هر کوی برزن جار می‌زند. اما حتی با این فرض باید او دیگر در سال ۱۳۸۸، بیش از دو دهه پس از این کشتارها، که می‌دانست چه بر زندانیان سیاسی  در سالهای ۶۰ تا ۶۷ گذشته است! پس چرا او آن دوره را "دوران طلائی" می‌نامد و خواهان بازگشت به آن می‌باشد؟

 

میرحسین موسوی در بیانیه شماره ۲ در ۲۴ خردادماه ۱۳۸۸ نوشته است:

"ما به عنوان کسانی که به نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن پایبندیم اصل ولایت فقيه را یکی از ارکان این نظام می‌دانیم و حرکت سیاسی را در چارچوب‌های قانونی دنبال می‌کنیم." (۱۱)

اگر کسی طرفدار ولایت فقیه است خُب به درستی می‌داند که فتوای کشتار سال ۶۷ را همین ولی فقیه صادر کرده و از این‌رو باید سر اطاعت در برابر این فتوا فرو آورد!

 

میرحسین موسوی در بیانیه شماره ۱۱ خود که سه ماه پس از "انتخابات" دهمین دوره ریاست جمهوری کشور، در ۱۷ شهریورماه ۱۳۸۸، به انتشار درآمد چنین نوشته است:

"ما حفظ جمهوری اسلامی را می خواهیم، و تقویت وحدت ملی، و احیای هویت اخلاقی نظام و بازسازی اعتماد عمومی به عنوان اصلی‌ترین مولفه قدرت ساختار سیاسی کشور جز با پذیرش حق حاکمیت مردم و کسب رضایت نهایی آنان از نتایج اقدامات حکومت، و شفافیت در تمامی اقدامات از طریق اطلاع‌رسانی مستمر ممکن نیست." (۱۲)

 

میرحسین موسوی در همانجا می‌گوید:

"زمانی که امام ما از اسلام ناب محمدی (ص) نام می‌برد و آن را در مقابل اسلام تحجرگرا و اسلام آمریکایی قرار می‌داد چنین روزهایی را می‌دید." (۱۳)

 

و در ۷ مهرماه ۱۳۸۸ در بیانیه شماره ۱۳ بیان می‌دارد:

"ما خواستار اجرای بدون تنازل قانون اساسی و بازگشت جمهوری اسلامی به اصالت اخلاقی نخستینش هستیم. ما جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد را می‌خواهیم، و آنانی را ساختارشکن و هرج‌ ومرج‌ طلب می‌شناسیم که با بهانه و بی‌بهانه از موازین اسلامی عدول می‌کنند و بنا بر امیال شخصی به تعطیل اصول قانون اساسی دست می‌زنند." (۱۴)

 

فراموش نکنیم که زمانی که میرحسین موسوی می‌گوید "امام ما" منظورش خمینی جلاد یا همان جنایتکاری است که میرحسین موسوی از او به تکرار با عناوینی همانند "پدر دلسوز"، "امام روشن‌ضمیر ما"، و "امام دوراندیش" یاد کرده و دوران پٌرخون  و جنایت او را "دوران طلایی" خوانده است. آری، میرحسین موسوی خواستار ادامه برقراری جمهوری ننگین اسلامی آن‌هم نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر بوده و آرزو دارد که ایکاش "پدر دلسوز"، "روشن‌ضمیر" و "دوراندیش" او می‌توانست بار دیگر باشد تا بار دیگر آنروزهای "طلایی" را برای ما به ارمغان بیاورد!

 

حال که فتاپور خائن و امضاء کنندگان بیانیه همراه وی  بدینگونه در دفاع از "میرحسین مظلوم" برمی‌خیزند شاید دور نباشد آن‌روز که آنان بیان دارند که اساساً در جمهوری اسلامی هیچ زندانی سیاسی‌ای کشته نشده است! همان ادعایی که برخی از طرفداران این رژیم دار و شکنجه گاه مطرح می‌کنند. یا با وقاحت اعلام کنند که اصلاً "زمین گرد نبوده و مسطح است"! بگذار تا شکنجه‌گران و جلادان حاکم با کمک این بیانیه‌های رسوا و معلوم‌الحال که فقط برای تقویت مواضع رژیم قاتل و وابسته جمهوری اسلامی تنظیم شده‌اند، بکوشند تا عکس این حقیقت آشکار را به افکار عمومی ناآگاه القاء کنند. مطمئناً در یک شرایط آزاد و دمکراتیک بیانیه‌نویسان این‌چنینی در مقابل توده‌های تحت ستم و قربانیان موسوی تبهکار و همپالگی‌هایش حساب پس خواهند داد.

 

پانوشت‌ها:

  1.  

 

 

چاپ نخست در سایت سیاهکل: 

http://www.siahkal.com/index/mid-col/Zamin-Gerd-ast-20200927.pdf

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.نمي‌ميرند.بازتوليد مي‌شوند.(۱۹)

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.

نمي‌ميرند.

بازتوليد مي‌شوند.(19)

 

حزب توده و فرقه‌ها

 

اکنون براي اکثريت افراد جامعه‌ي طبقاتي‌ ايران، مخصوصا" آگاهان طبقه‌ي کارگر به اثبات رسيده است که حزب توده يک جريان بورژوا رفرميستي است که با دو جريان ناسيوناليستي‌ فرقه دموکرات آذربايجان و کردستان ايران، هرسه در دو زمان متفاوت، ساخته و پرداخته‌ي نيروي‌هاي امنيتي استالين بوده‌اند، که در «حافظه تاريخي» طبقات اجتماعي اين مرز و بوم براي هميشه ثبت گرديده است. «مردم»‌ي که حزب توده‌ از آن‌ها نام مي‌برد، اکنون به خوبي مي‌دانند، که سران اين حزب و فرقه‌ها، ساخته شدند تا به عنوان اهرم فشار مورد استفاده قرار گيرند. و هرگاه به آنان نيازي نباشد، با «نواله‌يي» از آن‌ها پذيرايي و نگه‌داري ‌شود براي مواقع لازم. اما در ميان فقط آن «مردم»‌ي که حزب توده‌ از آن‌ها ياد مي‌کند، ندانسته و ناآگاهانه به نطع‌گاه فرستاده شدند و قرباني اميال رذيلانه‌ي استالين و دست‌پروده‌گان ايراني‌اش گرديدند. «مردم» فقط حقوق طبيعي و شهروندي خود را طلب مي‌کردند.

جريان از اين قرار است که استالين مي‌خواهد امتياز استخراج و بهره‌برداري از ذخاير نفتي شمال ايران را، به دست آورد. بنابراين‌، در مناطق تحت اشغال ارتش سرخ در آذربايجان، زنجان، و کردستان، در سال 1324، حاکميت‌هاي «خودمختار» اعلام مي‌شود و همه‌ي‌ اعضاي حزب توده هم به فرموده «رفقا» در سه منطقه فوق، از حزب توده جدا، و به فرقه‌ها مي‌پيوندند تا به اصطلاح «مستقل» عمل نمايند و قدرت خود را در مقابل حاکمان تهران به نمايش بگذارند.

اما از طرف ديگر، مجلس چهاردهم لايحه نفتي قوام را تصويب نمي‌کند، شاه قوام را از نخست‌وزيري عزل مي‌کند و به طور اتوماتيک وزارت 75 روزه‌ي سه وزير توده‌يي در کابينه قوام هم به پايان مي‌رسد.

اما روسيه شوروي براي جلب رضايت کامل تهران، در باکو از سران فرقه پذيرايي مي‌کند و از غلام يحيا،(1) رئيس فرقه دموکرات آذربايجان، خواسته مي‌شود تا دوباره با حزب توده وحدت نمايند تا رژيم تهران مطمئن شود که دو فرقه‌ي دموکرات آذربايجان و کردستان منحل گرديده‌اند و ديگر خطري براي رژيم شاه محسوب نمي‌شوند.

م.چلنگريان مي‌نويسد؛ «ناتاليا يگورونا» مورخ روس بر اساس بررسي اسناد منتشره از سوي وزارت امور خارجه‌ي اتحاد شوروي و دايره‌ي خارجي کميته مرکزي حزب کمونيست شوروي معتقد است فکر تأسيس فرقه‌ي دموکرات از سوي شخص استالين و بعد از او حلقه‌ي محدود پوليت بورو (دفتر سياسي کميته مرکزي) با شرکت عناصري چون «وياچسلاو مولوتف»، «لاورنتي بريا»، «گئورکي مالنکوف» و «آناستاس ميکويان» بوده است و اين‌که استالين در مورد مسائل مربوط به ايران مستقيما" دخالت مي‌کرده است.»(م.چلنگريان: فرزندان سليمان ميرزا جلد يکم:52)

به گفته‌ي چلنگريان استالين و شرکاء براي پيدا کردن فرد مناسب به سراغ کمونيست‌هاي آذري زبان دهه‌ 1300، خورشيدي مثل يوسف افتخاري رفتند. اما از طرف يوسف پاسخ منفي دريافت کردند، پس از آن به پيشه‌وري مراجعه کردند و با گرفتن پاسخ مثبت از طرف او عمليات خود را آغاز کردند.

يوسف افتخاري در اين باره مي‌گويد: «پيشه‌وري را از قديم و از دوران زندان مي‌شناختم ولي پس از حوادث شهريور بيست ديگر او را نديدم تا اين‌که آن روز به دفتر روزنامه‌اش در خيابان فردوسي رفتم. به او گفتم آقاي پيشه‌وري دنبال من آمدند که در يک نقطه شورشي برپا کنيم و من آن شخص را نشناختم. اما مي‌گفتند بيا که استالين تضمين کرده است. من براي شرکت در سنديکاي جهاني عازم پاريس هستم و حتما" دنبال شما و رفقاي ديگرتان که مي‌شناسم مي‌آيند. ديدي که در گيلان وقتي پشت آدم را خالي مي‌کنند، نتيجه‌اش شکست است. ما در جايي مي‌توانيم دست به اسلحه ببريم که اقلا" شصت درصد مردم پشت سر ما باشند. پيشه‌وري گفت آقاي افتخاري يعني من اين‌قدر ناشي هستم، يعني اين سن و سال را بي‌خود گذرانيده‌ام و اين موها بي‌خود سفيد کرده‌ام. حالا مي‌آيم چنين اشتباهي مي‌کنم؟ اتفاقا" پاريس رسيديم، روزنامه‌ها نوشتند که پيشه‌وري به آذربايجان رفته و تشکيلاتي درست کرده است.» (خاطرات دوران سپري‌شده - خاطرات و اسناد يوسف افتخاري 1399تا - 1139به کوشش کاوه بيات و مجيدتفرشي – ص 83)

در سال 1325، قوام در بين نخست وزيران ايران، پس از شهريور 1320، نخستين کسي بود که پا به کلوپ حزب توده گذاشت و حتا در آن‌جا به ايراد سخن‌راني به نفع سياست‌هاي حزب توده پرداخت. چندي بعد در يک اقدام جنجال‌برانگيز عده‌يي از سران شناخته شده‌ي مرتجعين و راست‌گرايان افراطي از قبيل تيمسار حسن ارفع، ميرزا کريم‌خان رشتي، جمال امامي، و علي دشتي  را بازداشت کرد. اين‌ها همه مانورها و حرکات گمراه‌کننده‌يي بود که قوام [کهنه کار و مدافع فئوداليسم‌] براي جلب نظر رهبران حزب توده انجام داد. (م.چلنگريان: فرزندان سليمان ميرزا جلد يکم:43)

م.چلنگريان مي‌گويد که در «کنفرانس يالتا و نتيجه‌ي مذاکرات قوام با استالين در فروردين 1325 خورشيدي، آغاز پايان حيات فرقه آذربايجان بود. چندي بعد استالين در هشت مه 1946/ 28 اردي‌بهشت 1325، طي نامه‌يي به پيشه‌وري به صورت تلويحي از او خواست تا مقاومت در برابر دولت قوام را کنار بگذارد. نامه‌ي استالين داراي چهار محور بود: 1. موقعيت ايران مانند روسيه‌ي 1905 و 1917 نيست که درگير يک جنگ داخلي باشد و بحران ناشي از جنگ به انقلاب منجر گردد. 2. در ايران طبقه‌ي کارگر قوي وجود ندارد و روستاييان نيز حرکت جدي از خود نشان نمي‌دهند. بنابراين مبارزه طبقاتي حاد نيست. 3. نيروهاي ارتش سرخ (بنا به مصالح آزادي‌بخش! اين کشور در اروپا و يونان) ديگر نمي‌توانند در ايران باقي بمانند. 4. قوام دارد با جناح انگلوفيل مي‌جنگد و اگر از او حمايت نکنيم منزوي شده و جناح نام‌برده پيروز مي‌شود. پس کابينه‌ي قوام زمينه‌ي اصلاحات اجتماعي و دموکراتيزه کردن ايران را مهيا مي‌کند. در نتيجه فرقه و جمهوري خودمختار بايد از قوام و سياست‌هاي او پيروي کنند.» (پيشين:46)

اما جهان‌شاهلو که خود يکي از رهبران فرقه‌ بوده است، همراه با پيشه‌وري هردو شاهد و ناظر ظهور و سقوط فرقه‌ي دموکرات آذربايجان، زنجان و کردستان بوده‌اند، مي‌نويسد: «در اين هنگام سرهنگ قلي‌اف به دستور باکو چنين مصلحت ديد که آقاي محمد بريا را که با دارودسته‌هاي جاويد و شبستري هواخواه حل مسالمت‌آميز و دريافت امتياز نفت براي روس‌ها بود، صدر فرقه‌ي دموکرات آذربايجان بگذارد و آقاي پيشه‌وري و آقاي پادگان و من را به اين عنوان که مخالف حسن نيت آقاي قوام‌السلطنه هستيم به باکو تبعيد کند. ما اعضاي کميته‌ي مرکزي فرقه دموکرات به ايوان مشرف به خيابان پهلوي رفتيم و مردم بسياري در خيابان گرد آمدند. آقاي پيشه‌وري با سخني کوتاه آقاي محمد بريا را رهبر فرقه خواند و آقاي بريا که از ناداني گمان مي‌کرد به جاي‌گاهي بلند رسيده است، داد سخن داد و مردم تبريز و آذربايجان را به آرامش فراخواند و به حسن نيت آقاي قوام‌السلطنه و انتخابات آزاد پس از رسيدن ارتش به تبريز، نويد داد.

آقاي پيشه‌وري و من از در شمالي ساختمان فرقه بيرون، و با قرار قبلي به سرکنسول‌گري شوروي نزد آقاي سرهنگ قلي‌اوف رفتيم. درست به ياد ندارم که آقاي پادگان هم در اين ديدار ناميمون با ما بود يا نه. در اتاق کوچکي در خاور حياط آقاي قلي‌اف ما را پذيرفت. آقاي پيشه‌وري که از روش ناجوان‌مردانه‌ي روس‌ها سخت برآشفته شده بود از آغاز به سرهنگ قلي‌اف پرخاش کرد و گفت؛ شما ما را آورديد ميان ميدان و اکنون سودتان اقتضاء نمي‌کند ناجوان‌مردانه رها کرديد. از ما گذشته است، اما مردمي را که به گفته‌هاي ما سازمان يافتند و فداکاري کردند همه‌ را زير تيغ داده‌ايد. به من بگوييد؛ پاسخ‌گوي اين همه‌ نابساماني‌ها کيست؟

آقاي سرهنگ قلي‌اوف که از جسارت آقاي پيشه‌وري سخت برآشفته بود و زبانش تپق زد، يک جمله بيش نگفت:«سني گتيرن سنه دييرکت» يعني:«کسي که ترا آورد به تو مي‌گويد برو» و جمله‌ي ديگري هم بدان افزود که ساعت هشت شب امروز رفيق کوزل‌اف بيرون شهر در سر راه تبريز- جلفا، منتظر شماست. و از جا برخاست و دم در ايستاد. اين بدان معني بود که ديگر آماده‌گي گفت‌گو با ما ندارد و بايد برويم.»(نصرت‌الله جهان‌شاهلوي‌افشار: سرگذشت ما و بيگانگان:357-358) جهانشاهلو ادامه مي‌دهد که «تيمسار آذر که مي‌دانست چه سرنوشت شومي در پيش است. با سرهنگ قلي‌اوف گفت‌وگو کرد و از او خواست که تکليف افسران[فرقه] را که همه‌گي برابر آئين ارتش ايران محکوم به اعدام‌اند هرچه زودتر روشن کند. او هم با باکو و ميرجعفر باقراف يا استالين گفت‌گو کرد و در آغاز شب به تيمسار آذر پيام داد که مي‌توانند همه‌گي با خانواده‌هاي‌شان به شوروي بروند. از اين‌رو تيمسار آذر همه‌ي افسران و خانواده‌هاي آنان را تا جايي که دست‌رسي داشت گردآورد و روانه کرد و سپس خود نيز همراه پناهيان، رهسپار شد. افسراني که در مراغه و مياندوآب و تکاب در پيکار بودند، نتوانستند خود را به رهانند، کشته و اعدام شدند.»»(پيشين:374)

در حقيقت روسي‌ها بعد از بستن قرارداد با قوام در 15 فروردين 1325، عملا" جنبش آذربايجان را رها مي‌کنند. پيشه‌وري که آموزش ديده حزب کمونيست ايران بود و رگه‌هايي از استقلال فکري همراه داشت که همين رفتار هم باعث مرگش توسط باقروف گرديد، در نامه‌يي محرمانه به استالين از اين‌که در قرارداد با قوام امتيازي براي آذربايجان خودمختار در توافق‌نامه تهران منظور نشده انتقاد کرد. «به نوشته استالين، پيشه‌وري مدعي بود «در آغاز شما ما را به عرش اعلا برده، سپس به عمق پرت‌گاه رها ساخته و باعث بي‌آبرويي» ما شديد. استالين با رد اين اظهار نظر، به پيشه‌وري و ديگر رهبران فرقه دموکرات آذربايجان توصيه کرد «به نحو عاقلانه‌يي عمل کرده و با استظهار به حمايت معنوي ما خواسته‌هايي را دنبال کنيد که اساسا" وضعيت موجود آذربايجان را جنبه قانوني ببخشد ...» محمدحسين خسروپناه:سازمان افسران حزب توده ايران 1323-1333:ص101)

به دستور مقامات امنيتي روسيه، پيشه‌وري را با استفاده از يک تصادف ساخته‌گي اتومبيل، مي‌کشند. جهان‌شاهلو قبل از خاک‌سپاري جنازه پيشه‌وري را مي‌بيند: «من هنگامي که جنازه را بررسي کردم، با يک ديد نشانه‌هاي مسموميت را ديدم، چون همه‌ي تن ورم کرده بود و تنها دو زخم کوچک، يکي در گوشه‌ي راست صورت و ديگري در گردن نزديک شانه ديده مي‌شد. من از ناآزموده‌گي، بدون دورانديشي گفتم ژنرال آتاکشي‌اف، اين دو زخم کوچک که آدم را نمي‌کشد، چه‌گونه او با اين زخم‌ها مرده است. او نگاهي ژرف و پليسي و پندآميز به من افکند و گفت؛ دکتر شما که با او در زندان رضاشاه بوده‌ايد و مي‌دانيد که او سال‌ها در آن‌جا با دشواري زنده‌گي کرد. در اين پيشامد قلب بيمارش تاب نياورد و متاسفانه از دست رفت.» (نصرت‌الله جهان‌شاهلوي‌افشار:سرگذشت ما و بيگانگان: بخش دوم:37)

جهان‌شاهلو مي‌نويسد؛ «حزب توده و فرقه دموکرات را حزب کمونيست روس و سازمان امنيت و گماشته‌گان خرد و کلان آن برپا کردند و گام به گام زير فرمان آن‌ها بود و هست. اختلاف‌ها و دسته‌بندي‌هاي درون حزب توده و فرقه‌ي دموکرات جز در پاره‌يي موارد کم‌ياب، براي ميهن‌پروري اين يا آن و يا خودفروشي اين گروه يا آن گروه نبود، تنها براي به‌دست گرفتن دستگاه رهبري و نزديک شدن بيش‌تر به اربابان روس بود و بس.»(پيشين:111) «به ديگران کاري ندارم، اما من در برابر سروش درون خود بسيار شرمنده‌ام. چون تنها اين بيست‌واندي خانواده نبود که از حزب بازي و فرقه‌تراشي ما به دست بيگانه‌گان از ميان رفت، بل‌که مسير زنده‌گي هزاران خانواده‌ي ديگر را نيز دگرگون کرد و چه بسا آن‌ها را به روز سياه نشاند.» (پيشين:178)

به نوشته تفرشيان، «شوروي‌ها در موقع تخليه [آذربايجان] سلاح‌ها و تجهيزات، از آن جمله توپ‌هايي را که به ارتش خودمختار آذربايجان داده بودند، پس گرفته با خود بردند. ... در سحرگاه 19 آذر 1325، عمليات ارتش [شاه] آغاز شد و به رغم پيش‌روي واحدهايي از ارتش خودمختار، رهبري فرقه به دستور مسئولين سياسي شوروي، فرمان ترک مقاومت و عقب‌نشيني را صادر کرد.» محمدحسين خسروپناه:سازمان افسران حزب توده ايران1323-1333::103-104)

بابک اميرخسروي مي‌گويد؛ «بعد از اولين مسافرت شاه به شوروي و بهبود روابط ميان دو کشور، دولت شوروي براي نشان دادن حسن نيت خود، مي‌خواست جريان ساخته و پرداخته فرقه دموکرات آذربايجان را که تجسم و ابزار سياست جداکردن آذربايجان ايران بود، به شکلي از صحنه خارج سازد. نقشه اين بود که حزب توده و فرقه را متحد کنند، تا نشان دهند که سياست گذشته را کنار گذاشته‌اند. چشم‌آذر مخالف وحدت فرقه با حزب توده بود، با يک اشاره او را ساقط کردند و غلام يحيا را که نوکر گوش به فرماني بود، به جاي وي برنشاندند»(خاطرات اردشير آوانسيان: 210)

صفرخان در گفت‌وگو با زنده ياد علي‌اشرف درويشيان مي‌گويد؛ «دکتر جاويد و پيشه‌وري و يک عده از سران [فرقه] رفته بودند تهران خيلي هم از آن‌ها استقبال کرده بودند و شعار داده بودند. در تهران مذاکره مي‌کنند و قرار بر اين مي‌شود که يواش يواش فرقه عقب‌نشيني بکند. تقريبا"، حتما" به اين‌ها گفته بودند که سازش کنيد. يک خودمختاري آبکي داشته باشيد. استالين پيغام داده بود که انقلاب فراز و نشيب دارد و حالا نوبت نشيب است براي شما. بله اين‌ها مي‌روند تهران و قرار مي‌گذارند که ارتش يک عده را بفرستد تبريز براي شروع انتخابات و تبريز نماينده بفرستد به مجلس. دکتر جاويد هم که همه‌ کاره فرقه بود او را استاندار آذربايجان کردند از طرف دولت. تقريبا" تسليم شدند ديگر. بعد اسلحه‌هاي سنگين را جمع کردند و بردند. بعد از ماه‌ها فهميديم. ...خب حالا دولت حمله کرده و به زنجان رسيده است. مثلا" آمده‌اند براي انجام انتخابات. حمله مي‌کنند به ستاد فرقه. ... خلاصه ارتش مي‌آيد سه فرسخي تبريز. چاقوکش‌هاي تبريز و يک عده گروهبان را با لباس شخصي مي‌فرستند تبريز و ارتش همان‌جا مي‌ماند. اين اوباش در عرض سه روز 25000 نفر آدم مي‌کشند. هرکس، هرکس را مي‌بيند مي‌کشد.»(علي‌اشرف درويشيان:خاطرات صفرخان:65-66-67)

صفر قهرماني در پاسخ اين پرسش که قبل از اين‌که دست‌گير‌ بشويد در آذربايجان، در فرقه‌ي دموکرات اصلا" اسم مارکس و سوسياليسم را نشنيده بودي؟ مي‌گويد: «شنيده بودم. از آن‌ها که مثلا" از شوروي آمده بودند، مهاجرين، از بلشويک‌ها يک چيزهايي شنيده بودم. با ما هم بودند. قبل از جريان فرقه آن‌ها در دهات ما بودند. چيزهايي از انقلاب تعريف مي‌کردند ولي آن يک سالي که حکومت دست ما بود، اصلا" اسمي از اين مسائل نبود. عکس لنين و ديگران اصلا" در ادارات‌شان نبود. بعدا" فهميديم. تفنگ به دستمان دادند و گفتند برويد پادگان‌ها را خلع سلاح کنيد. بعدا" گفتند تفنگ‌تان را بدهيد يا فرار کنيد يا کشته مي‌شويد. نتيجه اين شد که بيست و پنج هزار نفر کشته شدند.» (پيشين:244-245)

«فرقه‌ي دموکرات آذربايجان ساخته و پرداخته‌ي خارجي، متکي به ارتش سرخ و براي اعمال فشار بر دولت مرکزي براي کسب امتياز نفت شمال و تهديدي عليه حاکميت ملي و تماميت ارضي ايران بود.»(بابک اميرخسروي: آدينه‌ي شماره 83)

خسرو شاکري مي‌نويسد؛ «هيأت حاکمه [قوام] براي پايان دادن به جنبش مردم [1324-1325] هنوز زيرکانه امتيازهايي به مردم مي‌داد و به ويژه حزب توده ايران را با پيروزي‌هاي ظاهري سرمست مي‌کرد. کار بدان‌جا کشيد که سه وزير از حزب توده را در کابينه پذيرفت و جنبش آذربايجان را به رسميت شناخت و يک روز، خود نخست وزير [قوام] براي بيان دوستي به کلوب حزب توده ايران رفت. از اين همه‌ نمايش، حزب توده به اشتباه افتاد و مي‌پنداشت که به همين آساني فردا همه‌ي حکومت ايران را در چنگ خواهد داشت. اما سرمست از اين پيروزي‌هاي ارزان بسيج نيرو را نمي‌ديد و به ياد نداشت که بايد براي حمله‌ي آينده‌ي هيأت حاکمه قوام نيروي رزمنده داشته باشد.» (خسرو شاکري:کارنامه‌ي مصدق و حزب توده 1: ص111)

در شماره‌ي 10 شهريور 1325 روزنامه‌ي رهبر، از قول احمد قاسمي از رهبران حزب توده ايران آمده است: «به نظر ما آقاي قوام‌السلطنه با کليه‌ي زمام‌داران پس از شهريور فرق اساسي دارد. چون او نخواسته است سياست استعماري را تقويت کند؛ بل‌که با اين سياست شوم مبارزه نموده است، اين‌ها است آن‌چه قوام‌السلطنه را از اکثر رجال ايران ممتاز مي‌کند. اين‌جا است آن‌چه آزادي‌خواهان را به سوي قوام‌السلطنه توجه مي‌دهد.» (پيشين: ص112)

راه‌کار و راه‌بردهاي بورژوا رفرميستي حزب توده به طبقه‌ي حاکمه ايران اين امکان را داد تا وقت‌کُشي نمايد و در سر فرصت نيروهاي خود را گردآورد تا هنگام خروج ارتش شوروي از ايران، حمله به آذربايجان را آغاز کند. فرقه‌ي دموکرات آذربايجان که کپي برابر اصل حزب توده بوده است، به توصيه‌ي رهبرش استالين از ايستاده‌گي در برابر دولت مرکزي قوام خودداري کرد. آذربايجان تسليم شد و سپس، از کشتار بي‌رحمانه‌ي کارگران و زحمت‌کشان پيکارجو در آذربايجان جوي خون به راه افتاد! تنها در آذربايجان 40 هزار نفر کشته شدند. قوام که در غياب نبود مجلس چهاردهم، دست به اين جنايات زد، در چنين وضعي انتخابات کشور را آغاز کرد و آن‌چه مي‌خواست به مجلس فرمايشي پانزدهم، خود فرستاد. نه از مصدق خبري بود و نه از نماينده‌گان حزب توده‌ي رفرميست. (پيشين: ص112)

به گفته‌ي خسرو شاکري علاوه بر قولي که سليمان ميرزا [سليمان محسن اسکندري معروف به سليمان ميرزا از خانواده عباس ميرزا وليعهد فتح‌علي‌شاه] مخفيانه به سرهنگ رکن دو ارتش شوروي براي دفاع حزب توده از منافع شوروي داده بود، پس از تصويب‌نامه‌ي اعتراض‌آميز کميته‌ي مرکزي حزب توده به شوروي‌ها بر سر مسئله‌ي فرقه دموکرات و تشکيل «حکومت خودمختار آذربايجان» _ که بايد به اصرار افرادي چون اسکندري، کشاورز به تصويب رسيده بوده باشد و اسکندري شخصا" به مسکو برد و به حزب کمونيست شوروي رساند _ سفير شوروي و دبير آن سفارت؛ علي علي‌اف مأمور دستگاه امنيتي شوروي در ايران، دو تن ديگر از اعضاي هيئت اجرايي حزب توده، يعني دکتر بهرامي و نورالدين الموتي، را به سفارت شوروي احضار کردند و اهميت قضيه‌ي آذربايجان به آنان تفهيم کردند، و از آنان خواسته شد طي نامه‌يي مراتب توافق حزب توده با سياست شوروي را اعلام کنند. آن دو نيز چنين کردند و از جمله نوشتند که از آن پس از حزب کمونيست شوروي «اطاعت» خواهند کرد.(خسرو شاكري زند: مصاحبه‌يي پيرامون برخي خطوط کلي جنبش چپ ايران)

 

 

ادامه دارد

سهراب.ن

07/07/1399

 

توضيحات:

(1): «سلام‌الله جاويد و شبستري و کاويان و ... و ...و... هم‌چنين غلام يحيا عاملين سازمان امنيت روس در آذربايجان بودند.»(نصرت‌الله جهان‌شاهلوي‌افشار: سرگذشت ما و بيگانگان:366) «و در حزب توده کامبخش، رضاروستا، احسان طبري، کيانوري، اردشير آوانسيان، کامران ميزاني، انوشيروان ابراهيمي، مهدي کيهان، حسن قائم‌پناه، احمد قاسمي، مريم فيروز و ...و ...و ... عاملين سازمان امنيت روس بودند و هستند.»(پيشين:367) «روزي با زنده ياد تيمسار عبدالرضا آذر در نشست باخته‌ي حزب، کنار هم نشسته بوديم. من به شوخي گفتم با ديد کوتاهي بنگر که در اين گردهم‌آيي کوچک حزبي چند تن پادوي سازمان ک.گ.ب. است. شايد پاره‌يي از خواننده‌گان نتوانند باور کنند که از 34 تن عضو حاضر در آن‌جا 21 تن پادوي آشکار و نهان سازمان امنيت روس بودند، از آن‌هايي که پس از پايان نشست بايد کوتاه گزارش آن را به گوش اربابان برسانند.»(پيشين:154) يعني بيش از 61 درصد جاسوس بوده‌اند.

September 27, 2020

بر روی صخره‌های دالاهو با خون خود نوشتند زنده باد سوسیالیسم! در گرامی‌داشت جانباختگان گردان دالاهو

 

پویا محمدی

 

نوشتۀ زیر با استناد به گزارشی که در سال ۱۳۶۳ دربارۀ جنگ و مقاومت سربلندانۀ شماری از رفقای گردان «دالاهو» در برابر نیروهای جنایتکار جمهوری اسلامی در نشریات آن زمان کومه‌له و حزب کمونیست ایران انتشار یافته است، تهیه و تنظیم شده و اینک در ۳۶مین سالگرد جانباختن این رفقا انتشار می‌یابد.

 

در تاریخ دوم شهریور ماه سال ۱۳۶۳ در نبردی سخت و نابرابر، در جنگی قهرمانانه و حماسی ۱۰ تن از مبارزین فداکار حزب کمونیست ایران، ۱۰ تن از پیشمرگ رزمنده و انقلابی کومه‌له جان باختند.

رفقای ما در این نبرد بار دیگر نشان دادند که با ایمانی خلل‌ناپذیر، با استواری و پیگیری انقلابی تا پای جان از اهداف انقلابی و کمونیستی خویش دفاع می‌کنند و در مقابل دشمن طبقاتی خود، دشمن آزادی و پاسداران نظم سرمایه و بندگی کارگران و زحمتکشان، به هیچ‌وجه سر تسلیم فرود نمی‌آورند.

صبح روز دوم شهریور ماه چند واحد از پیشمرگان گردان دالاهو در دره‌ای به نام «دری» از توابع بخش ثلات و باوجانی، واقع در ۳۰ کیلومتری شهر جوانرود در حال استراحت بودند. در ساعت ۱۱ صبح، در حالی که تعدادی از رفقا در جلسه بودند، مزدوران جمهوری اسلامی آنها را به محاصره در می‌آورند و با تفنگ آر.پی.جی ۷ به سوی آنان تیراندازی می‌کنند. در همان اولین لحظات جنگ، رفیق عبدالله شعبانی معروف به حسن، فرمانده گردان دالاهو جان خود را از دست می‌دهد.

رفقای پیشمرگ در شرایطی که حتی جایی برای سنگر گرفتن نداشتند، بلافاصله به مقابله با حملات دشمن می‌پردازند. دسته‌ای از رفقا به سمت قلۀ کوه دست به پیشروی می‌زنند. در این میان متأسفانه رفقا جلیل حیدری و یاسین ایراندوست معروف به آرام، و همچنین رفقا کوروش شاهویی‌مقدم، عارف یوزی و فایزه شهابی هم هدف گلولۀ جنایتکاران جمهوری اسلامی قرار گرفته و سرافراز به خاک می‌افتند.

جنگ با شدت تمام ادامه می‌یابد و سپس رفیق مسعود کریمی هم جان خود را از دست داده و رفیق مظفر کمانگر نیز زخمی می‌شود.

در ساعت ۳۰، ۱ دقیقۀ بعد‌از‌ظهر نیروهای دشمن به قصد محاصرۀ وسیع‌تر و ضربات بیشتر به رفقای پیشمرگ، دست به پیشروی می‌زنند که پس از نیم ساعت مقاومت قهرمانامۀ پیشمرگان، این یورش در هم شکسته می‌شود. تعدادی از مزدوران کشته می‌شوند و دشمن مجبور به عقب‌نشینی می‌گردد. پس از نیم ساعت، دومین یورش دشمن آغاز می‌شود. این بار نیز پیشمرگان کومه‌له با مقاومت قهرمانانۀ خود یورش نیروهای رژیم را در هم می‌شکنند و آنان را وادار به عقب‌نشینی می‌کنند. نیروهای رژیم اسلامی پس از دو بار شکست و عقب‌نشینی، درخواست نیروی کمکی می‌کند و به دنبال آن از چند پایگاه اطراف، نیروی کمکی و تازه‌نفس دشمن وارد صحنۀ نبرد می‌شود.

در تمام این مدت فریادهای زنده باد سوسیالیسم، زنده باد حزب کمونیست ایران در میان صفیر گلوله‌ها، کوه را به لرزه در‌ آورده بود. در اثر شدت آتش گلوله‌ها، علف‌ها و درختان به آتش کشیده شده و دره در آتش می‌سوخت. رفقای مجروح با خون خود بر روی سنگ‌ها نوشته بودند زنده باد سوسیالیسم، زنده باد حزب کمونیست ایران. از جمله رفیق فخرالدین خلیل‌اللهی در حالی که از ناحیۀ پا به شدت زخمی شده بود همچنان سرسختانه و با روحیه‌ای پولادین به جنگ و مقاومت در برابر پاسداران جهل و سرمایه ادامه می‌داد و بر روی سنگ‌های صخره‌ای که در آن سنگر گرفته بود ایمان و باور کمونیستی‌ خویش را با نوشتن شعار با رنگ خون خود به نگارش در آورده بود. رفیق فخره هم در ادامۀ این جنگ بر اثر اصابت گلولۀ آر.پی.جی به سنگرش، جانباخت.

شعله‌های گلوله و آتش، فریادهای زنده باد سوسیالیسم و شعارهای سرخ و خونین بر روی سنگ‌ها، صحنه‌‌های پرشکوه و پرعظمتی از ایمان به رهایی و پیروزی، از جسارت و مقاومت و از جان گذشتگی کمونیستی را در این دنیای نابرابر و آکنده از ستم و استثمار به نمایش گذاشته بود.

رفقای پیشمرگ کومه‌له همچنان با ایمانی راسخ و خلل‌ناپذیر در مقابل حملات پی‌در‌پی دشمن مقاومت می‌کردند. همزمان با شدت آتش، نیروهای پیادۀ دشمن از سه طرف دست به پیشروی زدند. رفقا حملۀ آنان را از سمت چپ با شکست مواجه ساخته و بالأخره توانستند پس از ۸ ساعت نبرد سخت و حماسی و نابرابر پس از تاریکی هوا حلقۀ محاصره را در هم شکسته و از صحنۀ نبرد خارج شدند.

در این نبرد ۱۰ تن از عزیزانمان، ۱۰ تن از اعضا و رزمندگان حزب کمونیست ایران و کومه‌له، در دفاع از اهداف و آرمان‌های کمونیستی و رهایی‌بخش خود، در دفاع از حاکمیت کارگران و زحمتکشان و در مبارزه علیه نظام سرمایه‌داری و رژیم جنایتکار و سرکوبگر جمهوری اسلامی جان خود را فدا کردند. رفقا:

عبدالله شعبانی(حسن) فرمانده گردان دالاهو

یاسین ایراندوست عضو کمیتۀ ناحیۀ کرمانشاه

جلیل حیدری عضو کمیتۀ ناحیۀ کرمانشاه

فایزه شهابی مسئول پزشکی گردان

مسعود کریمی

 مظفر کمانگر 

عارف یوزی معاون فرمانده یک واحد از پیشمرگان

علی چاوشی 

فخرالدین خلیل‌اللهی

کوروش شاهویی‌مقدم فرمانده نظامی یک واحد از پیشمرگان

در ۳۶مین سالگرد جانباختن این عزیزان یاد و خاطر مبارزات و رزمندگی‌ها و ایمان عمیق‌شان به سوسیالیسم و حکومت کارگری را با ادامۀ راهشان و با گرامی‌داشت یاد تمامی جانباختگان راه سوسیالیسم زنده و گرامی بداریم!



به چه جرمی رضا خندان‌(مهابادی)، بکتاش آبتین و کیوان باژن،سه تن از اعضای کانون نویسندگان ایران زندانی شدند؟!

به چه جرمی رضا خندان‌(مهابادی)، بکتاش آبتین و کیوان باژن،سه تن از اعضای کانون نویسندگان ایران زندانی شدند؟!

http://www.azadi-b.com/G/file/Reza.Hkandan.27sep.pdf

فالانژ

فالانژ

 

نمایشنامه ای در مورد نقش منفی، نگاه ایدئولوژیک اشخاص در رهبری و بدنه جریانات سیاسی،این متن در سال ٨٢ در شهر وان ترکیه نگاشته شده است و متاثر از مشاهداتم از افراد سازمان مجاهدین است و هیچ ربطی بە یک جریان مشخص ندارد،بلکه یک فرهنگ بسته و خشکی مکتبی را در فعالیت سیاسی و حزبی را نقد میکند.

 

نويسنده‌:  سلام قادري



                       اشخاص نمايش:

                               1 -  كادر رهبري

                          2 -  كادر رهبري

                          3-  جوان و عضو ساده



(يه ميز به شكل مثلث، اتاقي كه متعلق به دفتر يك حزب سياسي است، همة اشياء موجود در آن به شكلي مضلوع و سه‌گوش‌اند و دو نفر از كادرها ميگساري و جدلِـشون را آنجا حبس كرده‌اند)

1 :    درست شده عين اون جوكه بچه به باباهه ميگه: همساية بغليمون هر روز كباب ميزنن، باباهه برميگرده ميگه: پسرم اونا روز بـــــه   روز، ولي ماها (با عجله) عيد به عيد.

2 :    ديگه گندش دراومده، دشمن يه كشورُ ميچرخونه، ماها فقط يه شهركُ

1 :    روانشناسيِ بخصوصي پيدا كرديم! اعضاي اين حزب همقطارامونُ فقط وقتي ميبينيم كه حول و حوش كنگره است.

2 :    آره، ها ها ها ها، تو كنگره‌ها هر جناحي به شكلي دعوتيِ مشروب ميده (سعي ميكنه كه خنده‌شو تموم كنه) يه خرمست در مقابل يه خر رأي. عادلانه‌ست نه؟

1 :    پس تو هم اقرار ميكني (مكث ميكنه و به تماشاچيان خيره ميشه)

2 :    يه جوري حرف ميزني كه انگار قتل يكي از رهبرامونو اعتراف كرده‌ام.

1 :    جنايت نيست جووناي آرمانگرايي رُ كه از خونه و زندگي و جوونيشون گذشتن به بازي بگيريم؟

2 :    حالا كه خودمونيم. هيچكي از هيچي نگذشته (مكث) خيليها اتفاقًا از بي‌ همه چيزيشونه كه اينجان.

1 :    مگه اينجا براي اونا چي داره ها؟  رياسَتي را كه ما داريم سرش دعوا ميكنيم؟  آينده‌اي را كه ماها به اسم خودمون سند ميزنيم؟ ويزاهايي را كه ماها گذاشتيم تهِ جيبمون؟ (مكث) به خيالت فردا يه بَلبِِشويي بشه اونام مثل ما ويزاشون آماده‌است؟ 

2 :    خوب دشمنَــم همة رمه را كه اعدام نميكنه؛ دشمن چوپانا رو ميخاد. اونا ميتونَــن برگردن سرِ آشِ باباشون. ولي ماها رو تو اروپا هم راحت نميزارن.

1 :    اونام از ما بي‌تدبيرترن. همينجوري ولمون كنند؛ خودمون رمه را دق مرگ ميكنيم.

2 :    (عصباني شده و پيكش را محكم روي ميز ميكوبه) كم كم دارم بِهِت مضنون ميشم، زير يه پوستة دلسوزانه أراجيف دشمن‌پسندي رو داري سرِ هم ميكني.

1 :    واقعًا كه هرجا حرف از حقيقت بود، يه ظن حتمي به وجود مياد.

2 :    حقيقت شما مقدساتمونُ به استهزا ميگيره! خود گذشتگيهامونُ مبدل به رازهاي برملا نشدة جنايت ميكنه؛ يا حقانيتُ به دشمن ميده يا حداقل دو طرفُ مثل هم نشون ميده. 

1 :    قبول كن زياد با هم فاصله نداريم.

2 :    (بلند شده نوار ديگري را روي ضبط صوت مي‌گذارد و عكس‌العملهايش ملايمتر و كنجكاوانه‌تر ميشود) دارم كم كم كنجكاو ميشم، ممكنه بگي كه به نظر تو باز چيمون به هم مياد؟

1 :    اونا قدرت كلاني در دست دارن،‌ ما هم نيمچه قدرتي داريم. اونا جنگ جناحي ميكنن، ما هم ميكنيم. اونا يه عده‌اي رو تو جنگهاي جناحيشون به بازي ميگيرن، ما هم همينطور. اونا سرِ دلسوزترين جووناشون شيره ميمالَن، ما هم ميماليم. اونجا چاكرها و دست‌بوسها همه كارَن. اونجا منتقدينُ به جرم جاسوسي و مزدوري زندوني ميكنن، ما هم همينطور (مكث. به همديگر خيره ميشن) گندبازي بزرگ اونا، كاريكاتورِ گندبازي حقير ماست. وجود اونا به گندبازيِ ما حقانيت ميده. وجود ماهام يه جورايي بهونة سيطرة اوناست.

(مكث)

2 :    كه اينطور، تو چرا اين حرفا رو تو كنفرانسها و كنگره‌هاي عمومي نميگي؟

1 :    به همون دليلايي  كه خودت بهتر از من ميدوني.

2 :    ولي من دليلي نميبينم.

1 :    جناح مقابل چنان به دهل ميكوبن و به تحريف و تقبيحِ اظهاراتم مي‌افتن؛ كه نزديكترين همقطارام بهم مضنون بشن. بهت قول ميدم بَلبِِشويي راه ميندازن دشمن باور كنه كه واسة اونا كار ميكنم. (مكث) بهت قول ميدم كاري ميكنن كه به تمام سالهاي زنداني و شكنجه شدنم هم شك كنم.

2 :    خُب، مسائل امنيتي ايجاب ميكنه كه به حرفهاي زياد فيلسوفانه مشكوك بشم.

1 :    هدف دشمن دقيقًا درست كردن همين جّو بي‌اعتماديه.

2 :    جّو بي‌اعتمادي توي هر فضاي سياسي حاكمه.

1 :    تو هر فضايي؟

2 :    آره تو هر فضايي.

1 :    ولي يه جاهايي تو اين دنيا كسي نميتونه كسي رو متهم كنه، مگه اينكه مدرك قاطعي ازش داشته باشه.

2  :   (دو پيك خالي ميكنه) خوب اينجا هم سر هيچ بي‌گناهي پاي دار نرفته.

1  :   پاي دار؟

2  :   آره پاي دار.

1  :   اون جَوونايي را كه يه مدت بهشون گير ميدن، بعدِشَم يُهويي اخراج ميشن يا ميذارن ميرن. (مكث) دستِ آخر يا مُخشون از كار مي‌افته اونَم تو يه حادثة اتفاقي، يا تو زندوناي دشمن ميپوسُن.

2 :    (يه كُلت از زير لباسش درمياره) چيُ ميخاي ثابت كني ها؟ اينو ديگه نميشه به حساب صداقت و دلسوزيت گذاشت. (مكث لولة اسلحه را روي پيكي كه داره سر ميكشه ميزاره) اگه الان مثل سگ بكشمت هيچكي سرزنشم نميكنه.

1  :   (مشروب را روي اسلحه خالي ميكنه) دِ بكُش! اگه همين الان منو نكشي شك برت ميداره و مجبوري خودت رو هم به هلاكت برسوني. فقط از ترس طرح يه سوالي كه بايد بي‌جواب بمونه؟

2  :   آره، يه سري سوالات را به هر بهونه‌اي هم كه باشه نبايد مطرح كرد. اينجور سوالات به مخ يه حزبيِ صادق و با وفا حتي خطور هم نميكنه.

1  :   اين نوع صداقت و با وفايي كه تو داري  ازش حرف ميزني اسم مستعارش خرّيته.

2  :   (پيالة خالي را به سويش پرتاب ميكنه) بُزمچه! اين خر صداقتُ همة رهبرامون داشتن، اصلاً ماها كُپيِ اوناييم.

1 :    (خنده‌اش ميگيره)خر صداقت، خوب اونا هم آدمن ديگه.

2 :    نه نه، حرفُ نپيچون. تو از اشتباه حرف نميزني، تو داري از يه نوع حيله‌گري حرف ميزني.

1  :   بر فرض كه من به صداقت رهبرامون شك كنم!

2  :   بر فرض نه، شك داري يا نه؟

1  :   قطعاً يه جاهايي ميتونستن صادقتر و كاردانتر باشن.

2  :   ممكنه به اون جاها اشاره‌اي بكني؟

1  :   مثلاً همين جنگ داخلي روميتونستن توجيه نكنن.

2  :   پس آره!

1  :   آره كه چي؟

2  :   تازه داره از رقباي سياسيمون خوشت مياد.

1  :   يعني شك كردن به يه فرهنگ غلط سياسي تعبيرش اينه؟

2  :   لازمه كه اين شكُ در معرض تعبير عمومي گذاشت.

1 :    كه چي؟ بهم بگن هِـرّي!

2 :    پس تو از ترس اخراج اين تخيلات خائنانه رو بروز نميدي؟

1 :    نه من خائن نيستم،‌شايد تو زيادي صادقي (با طعنه) چي صداقت؟

2  :   چرا خيانت يه مرض روانيه كه دچارش شدي و بايست جرئت داشته باشي خودتو به يه روانشناسي؛ چه ميدونم دامپزشكي چيزي نشون بدي.

1  :   (به طرف در رفته و برميگردد، مردد است و سرش را ميان دستانش ميگيرد، مكث كوتاهي ميكند) وقتي كه همه مريض باشند،‌ سلامتي مرضه، اينجا را حق با توه.

2  :   (يه پيك تازه ميريزه) اينجور مرضها رو اگه درمون نكني يه روز ناگهاني افقيت ميكنه.

1 :    (انگار بغض گلوشو گرفته) آره، يه روز اتفاقي افقي ميشم (مكث

2  :   بلند شو بلند شو، ‌اي بابا جنايت كه نكردي، اتفاقي نمي‌افته،‌مطمئن باش،‌همه چيز درست ميشه.

1 :    هيچي درست‌بشو نيست، هيچي درست نميشه،‌خدمت و خيانت به يه اندازه تأثير ميزاره.

(مكث)

2  :   فلسفه،‌آره، مرض تو بايد اسم فلسفي داشته باشه.

1  :   آره من به يه نوع شك زيستي، به يه نوع واقعيت بينيِ دردناكي مبتلا شدم.

2  :   ميگم شايد از يه كانالي مبتلات كردن؟

1  :   هر جور كه راحتي.

2  :   آخه همة مرضها يه سرچشمه‌اي دارن (مكث) همين ايدز، يه آميزش غير بهداشتي مبتلات ميكنه.

1  :   اين مرض شباهتش با ايدز، مرگ ناگذيرشه.

2  :   نترس، بعضي وقتها ميتوني از يه مرض استعفا بدي فقط كافيه كه بِخاي.

1  :   من از يه طاعون جمعي جونِ سالم بدر بردم، همينه كه تسكينم ميده (مكث) ميدوني چيه؟ خود مرگ يه حادثة طبيعيه، مُردن به يه دليل واهي وحشتناكه.

2  :   يعني اين همه سال به يه بهونة واهي مبارزه كردي؟

1  :   نميدونم (مكث) شايد.

2  :   شايد يا اطمينان داري؟

1  :   نميدونم.

2  :   ميدوني، ميدوني و مطمئني، حداقل ممكنه تازگيا اين موضوعُ كشف كرده باشي.

1  :   راست و حسيني بگم من به همه چي شك دارم؛ به همه چي مضنونم، به همة لحظه‌ها.

2 :    شك كه آره،‌ولي از چه قضايايي اطمينان داري؟

1 :    از اينكه جنگ ما با رقباي خودي محصول حسادت رهبرامون و خراطاعت زياد از حد ما بوده. از اينكه فرهنگ تحزّب را بايد فهميد. از اينكه واسة محاكمة هر آدمي، دليل قاطع و غير قابل انكار لازمه. از اينكه يه حزب بايد به سرنوشت دونه‌دونة اعضاش وفادار باشه. از اينكه بار كج به مقصد نميرسه.

2  :   (به طرف ضبط صوت ميرود، مكث، به هم خيره ميشوند) خُب (كاست را عقب ـ جلو ميندازه) دليل قاطع! بار كج! (سكوت)

1  :   ولي من با تو درد دل كردم، يه خلوت كاملاً دوستانه.

2  :   فداي اين خلوتا بشم. همة جاسوسا را تو همين خلوتا شكارشون كرديم (مكث)

1  :   ولي من نيت خاصي نداشتم.

2  :   گمان نكنم.

1  :   هميشه اينجورييه، هر خط افقي گرفتار يه خط عموديه.

2  :   حالا شايد هم افقي نشدي.

1  :   من تا حالا افقي زندگي كرده‌ام. و زمين و بيشتر از آسمون دوست دارم. ولي تو هميشه بخشي از يه خط عمودي بودي كه ممكنه يه روزي از جهنم سر دربياره.

2  :   اگه باز اعتراضي، درد دلي، حكمت روشنفكرانه‌اي، كشفي چيزي داري بِزا كاستو روشن كنم.

1  :   شايد از بي‌كيفيتيه همين كاستاست كه فراموشي گرفتي.

(كسي با عجله وارد ميشود)

2  :   چيه سر آوردي؟ مگه نميدوني يه جلسة خيلي مهم داريم؟

3  :   با اجازة شما من هم يه موضوع مهم و ضروري را ميخاستم به عرض برسونم.

2  :   اينو ميتونستي به نهادهاي مربوطه بگي.

1  :   خُب، خُب بگو

3  :   راستشو بخاين، حقيقتش، لُـپِِ مطلب..

2  :   لُـپِِ كوفت،‌ قضيه چيه؟ انگار ميخاد يه جاسوسُ لَو بده.

3  :   قربان،‌ حقيقتش آره، يه جاسوسُ ميخام لَو بدم.

2 :    زود باش، بگو كيه؟ چيكارَست؟ الان كجاست؟

3  :   اينجاست،‌شرمندگي هم ازش ميباره.

2  :   (به طرف همرتبه‌ايش برميگرده) پس اينبار هم اشتباه نكردم،‌ خُب تو از كجا فهميدي؟ گوش وايستاده بودي؟ آره؟

3 :    من، من، من؟ نه قربان.

2 :    از كجا فهميدي؟ يالا جون بكن.

3 :    يه مدته خيلي اعتراض ميكنه، خودش هم نميدونست چش شده، منظورم اينه كه خودمم نميدونستم.

1 :    دِ آخر منم به خاطر تويِ نادونه كه اعتراض ميكنم.

3 :    پس شما هم، آره؟

2  :   تو داري از كي حرف ميزني؟ (نگران) اينجا كه كس ديگه‌اي نيست.

3  :   من، ‌من؟

1  :   نكنه خودت پشت اين ژستِ دشمن شناست، آره؟

(مكث و به همديگر خيره ميشوند)

2  :   (وحشت‌زده) هيچكس نميتونه منو متهم كنه.

3  :   نه،‌نه، غلط بكنم، من دارم خودمو لو ميدم.

1  :   خودت؟

2  :   تو داري خودتو لو ميدي؟ (مكث) خُب، چه مدته و از چه طريقي؟

3  :   مدتشو نميدونم..

2  :   پس از كجا فهميدي؟

3  :   هنوز مطمئن نيستم.

1  :   مسخره، خودتو مسخره كن. آدمت ميكنم.

3  :   منَم همينو از شما ميخام.

2  :   مرض داري؟ تو از ما ميخاي كه تنبيهت كنيم؟

3 :    همه چي از اونجا شروع شد كه من متوجه شدم مدتيه كه همه‌اش از حزب، از كاركردِ ارگانها، از تبعيض و تحقيري كه فكر ميكردم كه هست؛ انتقاد ميكنم.

2  :   خُب، خُب!

3  :   اولاش فكر ميكردم روشنفكرم، آخه بهم ميگفتن حرفات عين حقيقته، خيليها جسارتمو بهم تبريك ميگفتن.

2 :    اسماشون؟

3  :   علي، ‌اوني كه دو تا از برادراش همزمان شهيد شدن. رشيد،‌ اوني كه پدرش فرماندة‌عمليات اعجاز بود.

2  :   ديگه چي؟

3  :   (گريه‌اش ميگيره) من آدم دلسوزي هستم، هميشه بيشتر از وظيفه‌ام خدمت كردم، حزبُ خونة خودم دونستم.

1  :   البته كه خونة خودته، خونه‌اي كه فقط جارو كردنش به تو ميماسه.

3  :   خُب، هميشه ميگيد كه دشمن يكي رو ترور ميكنه كه خيلي دلسوزه،‌ خيلي صادقه، با اين حساب يه روزي هم من بايد ترور ميشدم.

2  :   (دستشو روي شونه‌ش ميزاره) آروم باش، غصه نخور، بهت قول ميدم نوبت تو هم ميرسه، ممكنه بعد از من و ... ولي بالاخره نوبت به تو هم ميرسه. مگه اينكه واقعًا...

1  :   از كجا اينقد مطمئنّي؟

3  :   چون ممكنه كه من خائن باشم، يه خائنِ خطرناك. (قاطعانه) من به خودم مظنونم اين ظنّو چند ساله كه دارم.. تا اين اواخر دلم خوش بود همة اونايي كه ترور شدن از من مسنتر و سابقه‌دارتر بودن؛ ولي وقتي سعيدُ شهيد كردن،‌ سعيدي كه سه ماه بعد از من اومده تو اين حزب ديگه مطمئن شدم (مكث) اين مدتُ صبر كردم كه يه مدركي از خودم گير بيارم؛ ولي بي‌فايده بود. واسة همينه كه اومدم خدمت شما منو بدين دست امنيتِ حزب، از من بايد بازخاست بشه، تمام شيوه‌هايي رو كه تو اعتراف گرفتن بلديد بكار بگيريد. مطمئنم كه دستمو رو ميكنين. ممكنه از طريق هپنوتيزمي، تلقيني ـ چيزي منو جاسوس كرده باشن و خودمم بي‌خبر باشم.

2 :   آخ حيووني (پيكي در دست دارد و با دست ديگرش نوازشش ميكند) بهت ارفاق ميكنم. به همة جاسوسايي كه خودشون، خودش.نو لو بدن.

3  :   (دستش را ميبوسد) سپاسگزارم قربان.

2  :   كس يا كسايي توي حزب راهنماييت كردن؟

3 :    همه تشويقم ميكردن، علي‌الخصوص اعضاي بدنه.

2 :    پس اونام به يه شيوه‌هايي همدست و شريك جرمتن!

3  :   احتمالا قربان.

2 :    (يه كليد را براش پرت ميكنه) اينم كليد بازداشتگاه، هر كدومو كه مناسب ديدي، اونجا خودتو بازداشت كن.

(مكث)

2 :    (پيكي را به شخص دوم تعارف ميكنه) بنوش به سلامت جووناي صادق و مبارز، به خاطر مزة صداقتِ نابي كه دارن. (مكث) دِ بخور به حرمتِ سابقه‌ات هم كه باشه يه كاريش ميكنيم (كاستو زير پاش له ميكنه) اي بابا، بيا بيرون.

1 :    ميريزم (پيكشو ميريزه) به سلامتي حقايقي كه بهشون پي بردم.






قتل «نويد افكاري» ، افكار جامعه جهاني راتغيير خواهد داد!

قتل «نويد افكاري» ، افكار جامعه جهاني راتغيير خواهد داد!

 

عباس(بابك)رحمتي

 

در سوگ قهرمان نويد افكاري:

دنيا در عجيب منجلابي افتاده است، مرگ جرج فلويد يك تبهكار سابقه دار در يك كشمكش ٧ دقيقه اي با پليس دنيا را تكان ميدهد ولي شكنجه و قتل عمد نويد قهرمان بين المللي كه براي كرامت انساني هموطنانش اعتراض كرده فقط إظهار تاسف و بلغور  كردن كلمات دموكراسي و حقوق بشر است!(پرويز صياد/ پيام هفتگي)

سحرگاه شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، نوید افکاری سنگری را به قتل مي رسانند. چند روز است هنوز جاي ، جاي ايران زمين  از ،كشتي گير و قهرمان ملي ايران زمين مي گويند. نويد افكاري قهرمان را به قتل رساندند و دو برادرش  وحيد و حبيب را ناجوانمردانه در كمال نا باوري،  مجموعن ٨٠ سال حكم زندان دادند!  تا دوباره وحشت در جامعه ايجاد كنند! نويد،  تلاش  بسيار كرد تا بيگناهي اش را ثابت كند، بقول نويد ، جانيان  دنبال يك گردن براي طنابشان مي گشتند. نويد هرچه اسناد داشت رو كرد تا اعدام نشود ولي  جانيان تصميمم گرفته بودند ، او را بكشند و  شبانه  به خاك بسپارند و كار را تمام شده اعلام كنند.درحاليكه شرايط كنوني شرايط ١٣٦٠ خورشيدي نيست كه اعدام ها از نگاه نگار مردم.پنهان بماند. آنها هيچ مداركي ندارند كه ثابت كنند كه نويد گناهكار است ، ايستادگي و شجاعت و مقاومت او در زير شكنجه هاي رژيم  باعث شد كه او را بكشند و بدون اينكه به وكيل و خانواده اش اطلاع بدهند شبانه  او را به خاك مي سپارند  آثاري كه  نشان مي دهد او را در زير شكنجه هاي ضد انساني به اقرار كشيدن و  كشتند و اعدام بر آن  نام نهادند. سير بازجويي و عكسبرداري نشده و از جسد شكنجه   شده اش عكسي در دست نيست و يا حداقل در سايت و يا رسانه اي درج پيدا نكرده است !

طبق گزارش يكي از اقوام و نزديكان او كه هنگام خاكسپاري صورت نويد را رويت مي كند. مي گويد:آثار ضرب و شستم بر چهره اش نشان از شكنجه هاي غير انساني بوده است ! كه خود نشان دهنده اين است كه نويد را در زير شكنجه هاي قرون وسطايي به قتل رسانده اند. دليل دوم آخرين ملاقاتي كه مي بايد با خانواده انجام ميشد صورت نگرفت. دليل سوم وكيل او را از اجراي حكم خبر دار نكردند. در طول محاكمات نويد و برادرش اتفاقاتي افتاد كه براي جهانيان مشخص شد كه ايرانيان گرفتار چه قوه قضاييه اي هستند شكنجه و تهديد وكلا براي پذيرش كيس هاي اينچنيني از ديگر مقولات است كه به آن خواهيم پرداخت .

   برادران شیرازی و مادر آن‌ها با انتشار چندین فایل صوتی و تصویری، شواهد گسترده‌ای از شکنجه برای اخذ اعتراف، رسیدگی قضایی جانب‌دارانه و تسلط نیروهای امنیتی بر روند دادرسی‌شان منتشر کردند.

خانواده زندانیان سیاسی سالهاي  ٩٧ و ٩٨ هم  اعلام کرده‌اند این سه برادر در طول دوران بازداشت در اداره آگاهی و اداره اطلاعات شیراز برای اعتراف اجباری به شدت شکنجه شده‌اند.

در فیلمی که از سوی بهیه نامجو، مادر این سه زندانی سیاسی منتشر شده، او اعلام کرده پسرانش شکنجه شده‌اند تا علیه یکدیگر تن به اعتراف اجباری بدهند.

وی هم‌چنین از اقدام به خودکشی یکی از پسرانش در زندان خبر داده و خواستار برگزاری یک دادگاه عادلانه برای فرزندانش شده است. طبق آخرين خبر ها ، در حال حاضر ، وحيد و حبيب  در سلول انفرادي هستند واز حق داشتن وكيل محروم هستند. 

داستان قتل نويد چيست؟ چرا رژيم «نويد» را در ماه محرم  اعدام كردند؟! 

دادگاه انقلاب شیراز در روز ۹ مرداد ۱۳۸۹، نوید افکاری را به دو بار اعدام، حبیب افکاری به ۵۴ سال زندان و وحید افکاری به ۲۷ سال زندان محکوم کرد. هر سه برادر نیز به ۷۴ ضربه شلاق محکوم شدند.

صدور این احکام مرتبط با قتل یک مامور امنیتی به‌نام «حسین ترکمان»  است که در روز ۱۱مردادماه و در جریان سرکوب اعتراضات مردمی در شیراز کشته شده است.

ترکمان به‌عنوان نیروی امنیتی در حراست اداره آب و فاضلاب شهر شیراز مشغول به کار بوده است. خبرگزاری فارس وابسته به سپاه پاسداران می‌گوید که در آن روز مامور بوده تا با معترضین مقابله کند. البته در اطلاعیه قوه قضاییه در توجیه صدور این احکام برای برادران افکاری، محل قتل ترکمان در محله شاه‌داعی‌الله و در مقابل درب منزلش عنوان شده است.

در رسانه ها نامه اي را پخش مي كنند كه در ساعت ٢٢/١٥ دقيقه ٢١ شهريور ٩٩ خورشيدي با اين ادعا كه زنده ياد نويد افكاري كه بجاي حكم خواستار ملاقات با خانواده است و يا تماس تلفني؟! ، نامه اي كه دادستاني استان فارس در رابطه نويد افكاري صادر كرده است بقول نويد مغلطه كاري است!در آن نامه ، دادستاني شيراز قبل از اجراي حكم، خواستار ملاقات  نويد با خانواده او است. تماس تلفني هم به او داده اند  كه يكي از بستگانش را برمي گزيند.بدون اينكه به سند فوق يعني اعدام و يا حتا اشاره اي به حكم شده باشد! نويد مي گويد: «لازم مي دانم بگويم ؛ تا هوشيارتان كنم تا اسير مغلطه اشان نشويد!»در فايل صوتي نويد و بعد از يكساعت ( همان كه از پرونده اش غيب شده است يعني همان ساعت ١١/٢٣شب) هيچ نشاني از آگاه بودن زنداني نسبت به قريب الوقوع بودن اعدام ديده نمي شود( حكمي دردست نيست) !

اينطور به نظر ميرسد كه اين سند مربوط به بحث انتقال برادران افكاري به تهران است . در فايل صوتي نويد مي گويد ؛ پزشك قانوني آمدند ، عكس گرفتند و نوشتند ، معاينه كردند و ١٠- ١٥  نقطه ضربه خورده بود ( جاي شكنجه ) كه باز نوشتند ! نويد نه تنها نااميد نبود ، كه بعد از آن ، اين كشتي گير و قهرمان ملي ٢٧ ساله، پشت گرم به وعدهاي مسئولين زندان و انتقال او و برادرش به تهران بودند. برادراني كه پس از چند روز بي خبري  و تشويش در آنشب با منزل تماس گرفتند . تماسهايي كه اشاره اي به اعدام نداشت و حتا اندكي از استرس خانواده كاسته بود. نويد در جواب  برادرش تلفني  كه ازاو پرسيده بود،  سالمي( تندرست) ؟ مي گويد:" ميخواهند ما را به تهران انتقال بدهند زندان و مقصدش هم معلوم نيست" پيشتر به همه گفته بود، حتمن همه چيز درست ميشود! او اميدوار بود كه همه چيز درست شود.

اينها همه نشان ميدهد كه تصميم را به يكبار گرفته اند. ادعاي مطرح شده در سند دادستانيِ استان فارس همچنان مبهم است ، علاوه بر اعدام در زندان عادل آباد ، دفن شبانه او و  زخم هايي كه بر چهره اش بوده و از طرفي تحت فشار قرار دادن خانواده و دو برادرش  كه هنوز در زندان هستند ترديد در روايت حكومت فاشيستي مذهبي را بيشتر مي كند. نويد، هميشه مي گفت ؛ چيزي كه ياد گرفته ام اينكه زير بار ظلم نروم . «نويد افكاري» در حالي  به قتل رسيد  كه دو پرونده ي او همچنان باز ( مفتوح) مانده بود.

در فايل صوتي نويد مي گويد:" قوه قضائيه و صدا و سيما ،صحبتهاي مرا بصورت تكه تكه، كه روال كارشان است پخش كرده اند! چون من بي گناهم و هيچ دليلي دال بر مجرم بودن من وجود ندارد، تنها ابزارشان براي سؤاستفاده همين است ، إقرار زير شكنجه!!

نوید افکاری، در تماس تلفنی با برادرش، از فردی به‌نام «خادم‌الحسینی»، رییس گارد زندان عادل‌آباد شیراز نام می‌برد که همراه با چند سرباز او را کتک زده‌اند.

يكبار ، نويد را را آوردند كه به زور اعتراف قتل گرفتند، چرا كه با اعتراف هاي ديگر فرق دارد ! نويد را مي خواستند بشكنند ولي نتوانسته اند. اين بار فقط از او خواسته اند كه بگويد؛قتل را انجام داده است. شايد بخاطر اينكه اجراي حكم در مورد يك امنيتي رژيم بوده است ( تركمان /مقتول ) اين بار رژيم را بيشتر تكان ، خواهد داد. اين بار كل دولت و قوه قضائي و ولايت فقيه پشت قضيه قتل نويد رفته بودند. يعني مي توان گفت قتل دولتي  كه  پيامدهاي خود را همراه خواهد داشت. پس از به قتل رساندن نويد، ديديم كه اروپايي ها سفرهاي اروپايي جواد ظريف را تمامن متوقف ميكنند و ظريف را مرتب زير سوال مي برند گرچه «محمد جواد ظريف » ماله كش اعظم هميشه مي گويد؛ قوه قضائيه و وزارتخارجه مستقل عمل مي كنند! بلافاصله بعد از اين دروغگويى ها،« فاطمه سپهري» از امضاء كنندگان ١٤ تن كليبي پست كرده كه آنرا شرم براي  جنايات رژيم دانست ، كه ميخواهد آنرا ماله كشي كند.

مواردي كه در زير مي آيد دروغگويى ظريف را بطور واضح روشن مي كند. 

١- قوه قضائيه مستقل است ! لحظه بعد مي گويد آماده گفتگو با زندانيان است ! زندانياني كه در دست قوه قضائيه است ظريف چطور مي تواند در مورد آنها معامله كند؟

 ٢- ادعا مي كند دولتش از پرونده نويد و اعدام او بي خبر بوده است ! 

٣- ادعا مي كند ؛ نويد افكاري با هيچ فرد معترضِ ديگه اي براي مخالفت با جمهوري اسلامي اعدام نشده است !٤-در پاسخ به فايل نويد مبني بر شكنجه شدن ميگويد؛ كدام مجرم، ميگه من بي گناهم ؟ او نويد را زنداني سياسي كه قاتل است مي شناسد! و در توئيتر خود چنين مي نويسد:

تو مگو همه به جنگند و زصلح من چه آيد /  تو يكي نه اي هزاري، تو چراغ خود برافروز ! چنين است كه به ماله كش اعظم معروف شده است!

 بابک پاک‌نیا، وکیلی که پرونده را مطالعه کرده به وب‌ سایت امتداد گفته «تعدادی از شهود، در دفتر اسناد رسمی ادعاهای خود را علیه برادران افکاری پس گرفتند. یکی از آنها گفته بود اظهاراتش درست نبوده و دیگری گفته بود نوید افکاری را برای اولین بار در دادگاه دیده‌ ام و... هر وكيلي كه مي خواسته است وكالت نويد را بعهده گيرد به شكلهاي مختلف آنها را تهديد كرده اند و «بابك نيك نيا » به آنها اشاره دارد. 

بابک پاک‌ نیا، وکیل دادگستری  است که از پرونده نوید افکاری مطلع بوده است، اطلاعیه دادگستری استان فارس درباره نحوه اجرای آقای افکاری را «ناسازگار با قانون و آیین‌نامه‌های قضایی» خواند.جناب پاک‌ نیا روز چهارشنبه ۲۶ شهریور در مصاحبه‌ با رادیو فردا ادبیات این اطلاعیه را اساسا «غیرحقوقی» و «ابتدایی» خواند و تاکید کرد که این اطلاعیه به لحاظ حقوقی قابل قبول نیست و نمی‌تواند مانع شکایت خانواده افکاری بشود.

با اينكه دادستاني استان فارس از اعدام نويد دفاع مي كند ولي بسياري اعتقاد دارند كه اعدام او بر خلاف قانون بوده است . كه اين قصاص ، عجولانه بوده است . نويد در فايل صوتي ديگر مي گويد: " با گزارش پزشك قانوني و شاهد عيني ثابت شد كه شكنجه شده ام هرچه نامه نوشتم كه إقراره زير شكنجه بوده است و دليل و مدركي بر گناهكاربودن ما نيست امما لامذهب ( ها) نخواستند صداي مارا بشنوند! ( آنوقت) فهميدم ،دنبال يك گردن براي طنابشان هستند!" 

اينها ، براي رد گم كردن همه واقعيت هستند. تمام دنيا مي داند، اعترافاتي كه زير شكنجه گرفته شود هيچ اعتباري ندارد. امما مهدي خزعلي در مصاحبه هاي اخيرش از همان اول مي گويد ما دو تا قاتل و مقتول  داريم ، يعني كسي كه نويد را كشته است و ديگري ، نويد كه زير شكنجه اعتراف كرده است، اين در حالي است كه دنيا از اين سناريو خبردار شد.او گفته که از روز اول بازداشت «به بازپرس گفتم من آن لباس شخصی (که کشته شده) را نه می‌شناسم و نه حتی اسمش را شنیدم. ولی زیر شکنجه به خاطر نجات خانواده‌ام و به‌خاطر وحید( برادرم) تن به خواسته‌ هاي آنان دادم ! در دادگاه فايل صوتي نويد پخش ميشود قاضي مي گويد ؛ ما فيلمي داريم از قتل تو! نويد مي گويد چرا فيلم را نشان نمي دهيد ؟ قاضي مي گويد؛ اين فيلم صورت جلسه شده و در پرونده موجود است  ! دقت كنيد در دادگاههاي دنيا طبق دليل متهم ، همه چيز  بايد در مقابل قاضي صورت گيرد و قاضي بر اساس تائيد اسناد از متهم بخواهد از خودش دفاع كند، امما در اينجا دادگاههاي  ضد حقوق بشر تشكيل ميشود ، در اينجا نه تنها قاضي اسنادي نخواسته كه خود وارد شود. يعني رفتار قاضي نشان از بي طرفي  نيست ، كاملن جهت دار است! درحاليكه نويد خودش مي گويد فايل را بگذاريد تا همه چيز روشن شود. بعد با پرويي تمام مي گويد نشان نمي دهيم و با لحن بدي به نويد مي گويد بشين سرجات!

دوم اينكه شاهدي ( سعيد الف) كه مي نويسد:"  اينجانب  از هيچ عمل محرمانه اي توسط آقاي ( سرور) نويد افكاري فرزند حسين مطلع نمي باشم و  در بدو بازداشتم ، توسط ضابطين دادگستري به كرات اين بي اطلاعي را بيان نمودم ، امما با اكراه و فشار و ترس در پرونده شماره .... مرا به  تقرير و كذب بياني وادار نمودند و به هيچوجه مورد تائيد بنده نيست و صحت ندارد!  لازم به ياد آوري است شاهد ديگري بنام شاهين ناصري بود كه او  را تحويل ناجا دادند و خبري از سرنوشت او در دست نيست.ناصری، از شاهدان شکنجه نوید افکاری نیز با انتشار یک فایل صوتی، جزئیاتی از نحوه ضرب‌وجرح او، شکستن دستش برای اعتراف به قتل در اختیار رسانه‌ها قرار داده بود.

ناصری گفته بود که سه بار در دادسرا شهادت داده که نوید افکاری را برای اخذ اعترافات دروغین شکنجه داده‌اند و دستش را شکسته‌اند ولی در دادسرا او را تهدید کرده‌اند که به‌دنبال اخلال در پرونده امنیتی است و با او نیز برخورد خواهد شد.   

محور هاي زير نشان ميدهد كه دنبال گردن نويد بوده اند:

-اداره اطلاعات سپاه از ابتدا در این پرونده نقش داشته اما در پرونده قتل ردپایی از آن نیست. بعد از این‌که اعترافات اجباری در اداره آگاهی گرفته می‌شود، برادران افکاری را به اداره اطلاعات منتقل می‌کنند و با این بهانه که بازپرس قبلی از پدر برادران افکاری شکایت کرده، بازپرس پرونده هم عوض می‌شود.

-بازپرس اول پرونده به خاطر توهین و انتساب تهمت شکنجه  از پدر خانواده شکایت می‌کند.

در اداره اطلاعات اتهام‌هایی سیاسی مثل شرکت در اعتراضات پیگیری می‌شود.

 فروشنده ي سوپرمارکتی  كه صحنه را ديده  كل صحبتهايش این است که یک‌ نفر را در حالی دیده که دو نفر دیگر را زیر نظر گرفته و موتوری هم ندیده. او گفته اصلا وحید را نمی‌شناسد اما در برگه بازجویی نوشته‌اند هر دو متهم به رویت او رسیده‌اند( دروغ). فروشنده در قسمت شناسایی وحید چیزی ننوشته - یعنی شناسایی نکرده- و در مورد نوید هم گفته از بینی به پایین و همچنین پاهای پرانتزی فرد مشکوک به او شبیه بوده است.

-همکار مقتول در اداره آگاهی صراحتا می‌گوید هیچ‌کدام از دو برادر افکاری را نمی‌تواند شناسایی کند.

-پرونده در زمان ضرب و جرح مقتول باز می‌شود و فاصله زیادی میان وقوع ضرب و جرح تا فوت او نبوده است.

-( مهم )موبایل نوید در محل قتل آنتن‌دهی نداشته یعنی حتی موبایل در محل قتل نبوده است و چند کیلومتر آن‌طرف‌تر بوده است.

-وحید در اداره اطلاعات حتی اوراق بازجویی هم امضاء نمی‌کند و شکنجه و فشار روانی وارده بر او در نهایت منجر به اعتصاب غذا و اقدام به خودکشی‌اش می‌شود. اقدام او برای خودکشی باز هم تکرار می‌شود.

-تمام اين داستان  را خودشان مي نويسند، پرونده‌اش را ماموران اطلاعاتي  رژيم تنظيم می كنند، بدين شكل كه : " وحید راننده موتور بوده‌(به‌ عنوان معاون) و نوید به‌ عنوان ضارب معرفی می‌شود. اتهام‌های سنگین را به نوید منتسب می‌کنند و وحید را هم معاون او قرار می‌دهند. سناریویی در پرونده شعبه یک کیفری ساخته می‌شود و در پرونده دادگاه انقلاب هم به همان سناریو استناد می‌کنند. اينها ااز ابتداي كار گوئيا تصميم خود را گرفته اند كه نويد را اعدام كنند. اين را در تمام مراحل دادگاه  شاهد هستيم از ديد این شهروند او را شدیدا شکنجه کرده‌اند. او اکنون با تودیع قرار وثیقه آزاد شده است.

به اين موارد توجه كنيد

-اتهاماتي كه در قدم اول به هر متهمي مي زنند ، در اينجا هم ، حبیب افکاری به اتهام عضویت در گروه بازداشت می‌شود، اتهامي كه بلافاصله پس از دستگيري به متهم مي زنند( تجربه اش را نگارنده ديده است) .

- برای متهمان و خانواده‌شان چنان واضح و آشکار بود که فکر می‌کردند بدون این‌که کسی به دردسر بیفتد و از مسیر قانونی، می‌توانند مشکل را حل کنند و به همین دلیل آن را با رسانه‌ها مطرح نکردند.

در مقطعی وحید می‌گفته که مشخص است بی‌گناه است و نیازی نیست به افراد، شاهد زحمت بدهند و برایشان دردسر درست کنند. 

-تصورشان این بود که دادگاهی تشکیل می‌شود و در آن‌جا کسی نمی‌تواند بگویند «روز»، «شب» است و چیزی که وجود نداشته را نمی‌توانند به برادران افکاری نسبت بدهند. بیش‌تر نگاه به متن قانون بود نه عملکرد دادگاه و آن‌چه اتفاق افتاد …

-علاوه بر این وقتی اجبارا وکیل معتمد می‌گیرند و وکیلی هم که وکالت را قبول می‌کند کمی بعد استعفا می‌دهد، از همه چیز و از این‌که همه علیه‌شان باشند، می‌ترسند و دیگر سخت می‌شود برایشان که به کسی اعتماد کنند و این باعث می‌شود مسیر را خودشان به تنهایی طی کنند.

- برخلاف رویه که اصولا، تلاش می‌شود در ماه محرم قصاصی صورت نگیرد، به این موضوع نیز توجه نشده است ، .        رژيم براي كشتن هيچ قانوني را رعايت نمي كند در سالهاي ٦٠ و ٦٧ هم بسياري از. جوانان را بر خلاف قوانين خودش اعدام كرده است. اين نشانةاز يك تضادي بين بازجوها و يا بين آنها و مقامات بالا بوده است مي خواسته اند كار را يك سره كنند!

انعكاسات اعدام نويد در روزنامه هاي داخلي::

هم‌زمان فایلی صوتی از بخشی از جلسات محاکمه نوید افکاری، منتشر شده است که نشان می‌دهد قاضی پرونده اظهارات افکاری مبنی بر «اعتراف تحت شکنجه» را نمی‌پذیرد و درخواست او برای احضار شاهد شکنجه‌ شدنش در اداره آگاهی شیراز را رد می‌کند. قاضي هم تلاش دارد كه حكم را صادر و  طناب را به گردن نويد بياندازد! 

نوید افکاری در این دادگاه گفته گزارش پزشکی قانونی درباره شکنجه او موجود است و یک شاهد هم ضرب و جرح او را دیده است.

اما خبرگزاری میزان، وابسته به قوه قضایيه، در گزارشی دروغین نوشته که با وجود «دستور اعزام به پزشکی قانونی» بر اساس «تقاضای وکیل متهمان، متهم در اداره آگاهی و در حضور وکیل تعیینی خود اعلام کرده که شکنجه نشده‌ام و به پزشکی قانونی نمی‌روم.» روزنامه هاي داخلي هم تمامن تحت كنترل ولايت فقيه است و  تمام خبرهاي دروغ را چاپ مي كرده اند. 

انعكاسات خارجي:

پنج کارشناس ارشد حقوق بشر سازمان ملل متحد، واكنش نشان دادند و در بیانیه‌ای در واکنش به اعدام نوید افکاری، کشتی‌گیر ۲۷ ساله، ضمن ابراز تاسف عمیق از این اقدام حکومت اسلامی ایران، نوشتند: اعدام یک ورزشکار توسط مقامات‌(ایران) برای ترساندن مردم در این شرایط ناآرامی‌های اجتماعی عمیقا آزاردهنده است. در این بیانیه، که روز دوشنبه ۲۴ شهریور/۱۴ سپتامبر، در ژنو منتشر شد، به ابهامات در پرونده نوید افکاری و اعدام ناگهانی او اشاره شده است.

در این بیانیه که به امضاء «جاوید رحمان، اگنس کالامار، کلمنت نیالتسوسی‌ وول، نیلز ملزر و ایرنه خان» رسیده است، «اعدام نوید افکاری»، «دومین اعدام در رابطه با اعتراضات» در ایران، «در دو ماه گذشته» عنوان شده و تاکید شده است: «با تکرار نگران کننده صدور احکام اعدام معترضان، این موضوع نگرانی‌ها درباره واکنش مقامات ایرانی به اعتراضات و هر گونه ابراز مخالفت یا اظهار نظر را افزایش می‌دهد.»

در بیانیه کارشناسان ارشد حقوق بشر سازمان ملل متحد به ابهامات در پرونده قضایی نوید افکاری اشاره شده و آمده است: اعدام ناگهانی نوید افکاری، اقدامی «خودسرانه» و «بی‌توجهی فاحش به حق حیات» می‌باشد.

پنج کارشناس ارشد حقوق بشر سازمان ملل متحد جواب درستي به قاضي و حتا روزنامه هاي داخلي كه منكر شكنجه ها هستند، ميدهند: «اگر افکاری مرتکب قتل شده وگناهکار بوده است، چرا دادگاه او پشت درهای بسته و پنهانی و با استفاده از اعترافات اجباری زیر شکنجه انجام شده است؟»

 بازيگري حرفه اي به نام«سرور مورگان  فريمنزMorgen Freeman,Sr تو حساب توئيتري  خود مي نويسد: "اميدواريم كه خون قهرمان (نويد )افكاري  همان خون اثر گذار در افكار عمومي  ، براي خشكاندن ريشه ي ضحاكيان در ايران باشد." 

جمعبندي: 

فيلمهايي كه خودشان گرفته اند بخاطر اينكه دستشان رو نشود در دادگاه پخش نكردند. نويد اتهام قتل را رد ميكرد و مي گفت " طبق پرونده كه شاهدتني نيز دارد ، نه محل وقوع قتل دوربينها بوده و نه حتا رد يابي موبايل پس فيلم در وقوع حادثه منتفي است . چاقويي هم كه در خانه نويد بوده است را برده اند ، پزشك قانوني آنرا تائيد كرده است و هيچكدام آلات  قتاله( وسايل قتل) نيستند. و سوار بر موتور نمي توان چندين ضربه ي چاقو كه در بدن مقتول بوده است وارد كرد! 

- خبرنگار قوة قضائيه از وجود تصاوير دوربين مدار بسته از صحنه گزارش داده است ، در فايل صوتي محاكمه نويد افكاري هم صداي او شنيده ميشود كه از دادگاه مي خواهد، اين فيلم مورد ادعا را پخش كند، امما با درخواست او مخالفت ميشود !

- وكلاي ج اسلامي بجاي دفاع از موكل طرفدار قوه قضائيه و از قوانين ضد انساني رژيم فاشيستي مذهبي دفاع مي كنند! قاصي محمود سلاتي  كه فردي بي تربيت هم بوده با برخوردي چاله ميداني با نويد قهرمان ماهيتي براي مردم روشن شد و بخاطر همين هم  بهمراه قاضي محمد سلطاني در ليست سياه / تحريم هاي  آمريكا قرار گرفت.

- بي اطلاع بودن وكلاي برادران افكاري از اجراي حكم نويد و عجله داشتن براي اعدام  حكايت دارد. اين در حالي است كه مطابق آئين نامه اجراي احكام بايد به   متهم  و وكلا ابلاغ شود. امما به روايت شاهدان و خانواده نويد هيچ كدام از طرفين مطلع نشدند .

خبرگزاري فارس در مرداد ٩٧ نوشته بود ؛ "حسن تركمان ( مقتول) در شامگاه با ضربات چاقو به قتل رسيده است.

چرا. فيلمي كه پخش مرده اند در روز روش است ؟! بخاطر همين نويد وقتي مي گويد اگر فيلمي داريد پخش كنيد حسن يونسي ( وكيل تسخيري) مي گويد هيچگونه فيلمي در اين رابطه نداريم . سپاه پاسداران تخريب كرده است. 

-آخرين فايل صوتي نويد با برادرش ( سعيد) بود كه بر  سوگِ سوگواران افزود؛ چرا درماه محرم ( از ديد ج اسلامي در اين ماه كشتار حرام است) نويد را اعدام كردند؟  

- توضيحات دادگستري استان فارس ، بين تماس تلفني يا حضوري  تماس تلفني را  انتخاب كرده است يعني او به برادرش گفته بود، به تهران انتقال پيدا مي كنيم ،يعني تصور نمي كرد كه اعدام شود، با چنين اتفاقي در ذهن هيچ كس نمي گنجد! 

- بابك پاك نيا توضيح مي دهد كه اين فايل آخر، تير خلاص بود / و فرج سر كوهي مي گويد:" يكي دو دقيقه از بيدداگاه نويد به هيچ شرحي نياز ندارد!" يعني اينكه چهره آدمكشي چون ابراهيم رئيسي  و خامنه اي را بخوبي نشان داد. و چهره  جنگدگي ، نويد افكاري را به جهانيان نشان داد. روحيه ورزشكاري كشتي گير كه نفس نفس جلو آمد عرق ريخت ولي تسليم نشد.

-نويد افكاري در بازداشت ، جمهوري اسلامي را فيتله پيچ كرد ، با مرگش  رژيم را روي پل نگه داشت و در آستانه ضربه فني قرار داده بود( است) آنها آرزوي خاك كردن نويد را به گور   مي برند!( سيامك دهقانپور)

-دادگستري استان فارس در اطلاعيه اي كه راجع به پرونده نويد منتشر كرده است ، نوشته است بروز خطاي فاحشي در تمامي اين مراحل از بازجويي و دادرسي گرفته تا صدور حكم و بررسي پرونده در ديوان عالي كشور ما امري نزديك به محال است. اين نوشته ها نشان ميدهد كه چه ناجوانمردانه نويد را كشتند!

-آخرين حقيقت اين است كه نويد و برادراني قرباني يك بازي سياسي بين جناحهاي رژيم شده اند يعني نويد ممكن است  قرباني اين جناح بازي ها شده باشد كه فرقي نمي كند بهر نحويي كه كشته شده باشد قتل سياسي و  عمدِ دولتي بوده است .     

رژيمي كه براي  بقاء و حفظ نظامش  ، در جامعه وحشت ايجاد مي كند. (خميني: حفظ نظام اوعجب واجبات است ) دست به هر جنايتي مي زند تا نظام خونريز ش را حفظ كند! نامه اي كه نويد در مورد شكنجه ها مي نويسد اين أست كه او را تا مرز خفگي زده اند. واقعيت اين است كه رژيم با ٤١ سال جنايت نتوانسه است خشم مردم را مهار كند و هرچه بيشتر بكشد مردم بيشتر خسمگين خواهند شد.

اين آخرين پيام نويد! : 

"از گذشته خود اگر يك چيزي را ياد گرفته باشم ، اينكه زير بار ظلم و دروغ  نروم از زير فشار انفرادي و زير زمين و شكنجه كه خلاص شدم ، پام  كه رسيد به زندان به تمام مراجع قضائي نامه نوشتم ، شكايت كردم و داد زدم كه من قاتل نيستم ، جاني نيستم ! درخواست دادند، برم به پزشك قانوني با گزارش پزشك قانوني و شاهد عيني و مدارك ثابت شد كه شكنجه شده ام ، هرچي هم كه نامه نوشتم كه إقرارم  زير  شكنجه بوده است . يك مدرك دليل در پرونده ي لعنتي نيست كه بگويد من يك گناهكارم ! امما نخواستند صدايمان را بشنوند، فهميدم بدنبال يك گردن براي طنابشان مي گردند"

اعدام «نويد افكاري »از ديدِ يك جامعه شناس :

سخن پاياني را با مطلب كوتاهي از  دوست ارجمند و گرامي ام  دكتر«نادر وهابي» استاد دانشگاه درفرانسه به پايان مي برم.دكتر وهابي اين جنايت را از نگاه جامعه شناسي  تعريف كرده است.[٢] 

*همبستگی با برادران افکاری* : "سیکل مشمئزکننده انتقام-اعدام و بازتولید نهادی خشونت ،چرا رژیم،نوید افکاری، کشتی گیر حرفه ای، را به *اتهام واهی قتل* به "دو باراعدام" محکوم نموده است؟ چرا وحید افکاری به ۵۴ سال و برادر دیگرش حبیب افکاری به ۲۷ سال زندان محکوم شده‌اند؟

در چهار دهه گذشته جامعه شناسی مجازات اساسا بر مدل "انتقام-اعدام" سوار شد و سیاست را به گونه ای افراطی با سرکوب و قهر دولتی به بیان "وبری" عجین نمود و خمینی و خامنه ای بدعت گذار آن بوده اند. این مدل رویارویی سیاسی با بدن، بازتابی است از یک سرمایه داری ناموزون و مرکب، نماینده عقب مانده ترین بخش تولید ما قبل سرمایه داری، با رگه های فرهنگی فئودالیسم که نوع مدرن آن ترامپ است.

این بخش ساختاری ماشین الیگارشی مذهبی که در قوه قضاییه تجسم یافت، متاسفانه با تغذیه عوامفریبانه از شریعت، خشونت و قهر را در جامعه برای بقای حاکمیت خویش نهادینه نموده است، برادران «افکاری» هزینه این ماشین سرکوب اند که در نهایت دودش به چشم حاکمان خواهد رفت. این عقب ماندگی فرهنگی به معنی عام کلمه و نه روبنایی مارکس، در نهایت با بردن پیام صلح و بخشش در لایه های مختلف جامعه بایک أراده سیاسی از بالا بعد از خلع ید از ولایت فقیه و یک کار آموزشی گسترده از پایین، می تواند بخشش و مدارا جایگزین قهر و خشونت نماید و جامعه به سوی آشتی ملی گام بردارد."

پس از اعدام نويد افكاري ديگر نبايد منتظر ماند تا زندانيان سياسي  و جوانان ما را اعدام كنند، بايد همچون اعتراضاتي كه در رابطه باسه جوان محکوم به اعدام در پرونده اعتراضات آبان ماه ۱۳۹۸ اقدام شد،عمل كنيم.در آن حكم، اعتراضات ميليوني  خيابان توئيتري بود که اجرای حکم ، آنها (فعلا) متوقف شده و قرار است پرونده آنان دوباره بررسی شود.در حال حاضر ٢٧ زنداني سياسي در انتظار اعدام بسر مي برند،  بايد با يك حركت گسترده از اعدام آنها جلوگيري كنيم . هرچه حركت ما گسترده تر باشد، رژيم بيشتر عقب نشيني  خواهد كرد.اعدام  ها  در طول ٤١ سال ادامه داشته است ما امروز با فعاليتهايمان كاري كرده ايم كه دنيا را خبردار كرده ايم.بطوريكه آمروز آمريكا،  قاضي  محمود سلاتي  و محمد سلطاني را كه حكم اعدام ِ «نويد»  را صادر كرده است را در ليست تحريم هاي خود قرار داده است. علاوه بر مواضع آمريكا ، اروپایی ها هم نقض حقوق بشر در ايران را محكوم كرده اند و سه كشور مهم اروپاي ( المان و انگليس و فرانسة)  سفيران ايران را احضار كرده اند. اين نشان دهنده تغيير  ديدگاه جهان ،نسبت به ايران و زيرپا گذاشتن مسائل حقوق بشر در ایران است که مرتب توسط رژيم فاشيستي مذهبي صورت می گیرد.  

___________________________________________________________________________________

 

[١]Sir Morgen Freeman,s

[٢]مبنع حكم ها : هرانا، 7 شهریور 1399 

پاريس، ١٣ شهريور ١٣٩٩ خورشيدي، *نادر وهابي*

دكتر وهابي نويسنده دفترچه "جامعه شناسي مجازات را دردوران گذار، محاكمه صدام حسين "را تأليف كرده اند( انتشارات فروغ - كلن) 

 

September 26, 2020

یادداشت کارگری هفته

یادداشت کارگری هفته  

پیمانکاران  شهرداری‌ها و وضعیت کودکان و زنان بازیافت زباله‌ها دردوران گسترش اپیدمی کرونا

دوران اپیدمی کرونا و وضعیت کارگران سایت‌های بازیافت زباله:

پیمانکاری و عوامل ریز و درشت آن در حوزه‌ی مسائل کارگری کشور از خود رد پاها و آسیب‌هایی به‌جا گذاشته که با مراجعه به اخبار «روزشمارکارگری هفته» می‌توان آن‌ها را بدین شکل برشمرد: بلاتکلیفی وضعیت کارگران شهرداری‌ها، سایت‌های بازیافت زباله‌ها، حوزه‌ی بردگی کشاندن کودکان کارخیابانی پیرامون همین جمع آوری بازیافت‌ها، که آسیب‌ها وعوارض آن درجای جای کشور مشهود است. 

طی هفته‌ی گذشته درگیری نیروهای پیمانکاربا کارگران درشهرداری محمد شهر کرج چنان بازخورد وسیعی دربین مخاطبان شبکه‌های اجتماعی مجازی از خود به‌جا گذاشت که محل فراری برای شرکت پیمانکاری به‌جا نگذاشت، به‌طوری که موضوع به‌شکل ویژه با حضورمقام قضایی مورد وارسی قرارگرفت و گفته شد سه نیروی شرکت پیمانکاری بعد از آن اتفاق، اخراج شدند. درحالی‌که اخراج نیروهای خطاکار، وجه اصولی حل مشکل نیست؛ چرا که طی ماه‌های گذشته این چندمین درگیری عوامل نیروی پیمانکاربا کارگران است و آخرین آن نیز نخواهد بود. دراین میان سود حاصل به جیب پیمانکاری سرریز می‌شود که ریشه‌ی بحران در وجود اوست. این رابطه‌ی واسطه و دلالی است که باید قطع گردد. 

اعتراضات سریالی رفتگران و کارگران سایت پسماند صفیره اهوازدر ادامه‌ی اعتراضات قبلی‌شان دربرابرشهرداری و شورای شهر اهواز نسبت به بلاتکلیفی شغلی و معیشتی خود، هنوز پاسخ نگرفته است. زنان سرپرست خانوار که بخش عمده‌ی کارگران پسماند را تشکیل می‌دهند، عنصر اصلی درگیری این جمع هستند که با پیمانکار شهرداری طرف حسابند. 

کارگران معترض می‌گویند: «پرداخت نشدن به موقع و کامل حقوق، ضربه بسیار سنگینی به آنها وارد می‌کند؛ هم اکنون حتی درتأمین ساده‌ترین نیازهای خود درمانده‌ایم؛ پیمانکار با مدیران سایت صفیره دچاراختلاف است و دود این اختلاف به چشم ما می‌رود.» و این درحالی‌ست‌که: « در زمان شیوع کرونا بسیاری از کارمندان و کارگران مدیریت پسماند با وجود دریافت حقوق تعطیل بودند، با این وجود، پیمانکار به ما هیچ حقوقی پرداخت نکرد؛ پیمانکار در روزهایی که سایت تفکیک زباله را تعطیل اعلام می‌کند، حقوقی برای ما درنظرنمی‌گیرد؛ درحالی که ما آمادگی حضوردر محل کار را داریم.» یکی از کارگران می‌افزاید: «در تیرماه امسال نیز تنها ۱۰ روز اجازه حضور در محل کار را به ما دادند و پس از آن به دلیل آتش سوزی، تفکیک زباله تعطیل شد». در سایت پسماند صفیره اهواز در مجموع ۱۲۰ نفر مشغول به کارهستند که از این تعداد ۶۳ نفر زن و از این جمع نیز ۳۰ نفر از زنان سرپرست خانواده هستند. از دیگر مشکلات قابل بحث جابجایی پیمانکاران بر سرسود بیشتر برپایه‌ی اختلاف با شهرداری‌ها و عقد قرارداد با شهرداری‌ها یا کارفرما است که ضرر و زیان آن با تغییر و جابجایی هر پیمانکاری، متوجه کارگران می‌گردد. 

موقعیت رفتگران (پاک بانان) طی این هفته نیز با اعتراضات پیگیر آنان دنبال می‌گردد و صد البته تا زمانی‌که دست واسطه‌ها که همان پیمانکارانند؛ قطع نگردد، این اعتراضات باید به شکل سازمان یافته دنبال گردد. 

پیمانکاران و کودکان کار:

در«روزشمارکارگری هفته» آن‌چه نگاهم را به خود معطوف داشته؛انکاروجود کودکان کاروخیابان و درابعاد میلیونی درکشورازجانب کارگزاران حکومتی‌ست. اما آنچه در وضعیت گستردگی اپیدمی کرونا، به ذهن متبادر می‌گردد وهرانسان مسئولی را به چاره اندیشی وا می‌دارد، لزوم باز پرداختن به این معضل بزرگی اجتماعی است. امروزه می‌توان موج وسیع این خانه خرابی را از طریق جست‌وجو در اینترنت و با عکس‌هایی که از مراکز رسمی وغیررسمی جمع‌آوری پسماند‌ها وجود دارد، دید. من گوشه‌هایی از آن‌را در تابلوی بالای یادداشت این هفته جا داده‌ام.

مشاهده‌ی رخداد مرگ تدریجی کودکان زباله‌گرد، عمق فاجعه را نشان می‌دهد. گزارشات از قطع شدن دست و پا به دلیل عفونت‌های داخلی بدن، بیماری‌هایی عفونی و انگلی واگیردار و نبود امکانات بهداشتی و مالی برای پیگیری درمان، تنها بخشی از این فاجعه‌ی هولناک است. آن‌جا که حاکمیت اسلامی و همه‌ی کارگزاران ریز و درشت آن، مشترکاً به انکاراین نیروی میلیونی بردگی کار برمی‌آیند، نشانگر این واقعیت است که پرده‌دری این صحنه‌های دردناک زندگی کودکان بیش از هرچیزی پاگذاشتن بر منافع  هنگفت مالی صاحبان مشاغل در شهرداری‌ها تلقی می‌گردد که از طریق گشاد دستی یکایک‌شان، نصیب پیمانکاران می‌شود و این رویه‌ای‌ست که در مدیریت شهرداری‌ها از گذشته تاکنون تکرار شده و ادامه پیدا کرده‌است، کسب درآمد با زد و بند و دلالی روی خون و جان و زندگی کودکان کار و زنان کارگر پسماند.

باید با صراحت و بدون کمترین تردیدی به قدرت مافیایی پیمانکاران در این موضوع غیر قابل کتمان اشاره نمود. چرا که تنها این قدرت فراقانونی، امکان حل مسئله را مسدود کرده و حتی سوختن و کشته شدن کودکان زباله گرد در مراکز پسماند تا به امروز- علی‌رغم رسانه‌ای شدن آن‌ها- نتوانست باعث عقب‌نشینی این سودجویان در شهرداری‌ها شود. 

گرچه امروز با رسانه‌ای کردن این بحران انسانی و افشای آن در شبکه‌های اجتماعی مجازی، شاید بتوان با زباله‌گردی کودکان مبارزه کرد، اما وارسی تعیین تکلیف این فقر گسترده‌ی میلیونی کودکان خیابانی وکار چه خواهد شد؟! صد البته احتیاج به زمان دارد.

نگاهی به گزارش زنده و مسؤلانه‌ی یاسمن خالقیان از گُود محمود آباد، که از آن تاریخ تا به امروز به مراتب دهشتناک ترهم شده است، ما را با گوشه‌هایی از این فساد عظیم اجتماعی آشناتر می‌سازد. او می نویسد: «اینجا مُردن، چند قدمی‌است، اما مهم اینه که بتونی کارتو انجام بدی و از این راه پول دربیاری.»

آنچه که هم‌اکنون در مراکز رسمی و غیر رسمی پسماند رخ می‌دهد، مرگ تدریجی کودکان زباله‌گرد برای کسب سود بیشتر پیمانکارانی است که بصورت واسطه با شهرداری‌ها کارمی‌کنند و بارها قول برخورد با آن‌ها به‌دلیل استثمار کودکان و ایجاد شرایط نامناسب بهداشتی داده شده است.... یکی از آنها می‌گوید: «عمق فاجعه را فقط باید ازنزدیک مشاهده کرد، قطع شدن دست و پا به دلیل عفونت‌های داخلی بدن، بیماری‌های عفونی و انگلی واگیردار و عدم امکانات برای پیگیری درمان تنها بخشی از این فاجعه هولناک است...» در ادامه‌ی گزارش فوق‌الذکر آمده است: «اکثرشان از طرف پیمانکارای مناطق تهران مجوزدارند. شهرداری از یکسری سرکرده‌ها پول می‌گیره، کاری نداره، کجا میرن و کجا زندگی می‌کنند و فقط اون کارت رو در ازای پول به زباله‌گردها میده، اونا هم زباله‌ها رو جمع می‌کنن و میدن به همین مراکز که بیشتر مواقع‌ با بازیافتی‌ها کارمی‌کنند و همینجا هم می‌خوابند».

مردی که لباس سفید بلندی برتن دارد، ۶۵ ساله است و خیلی‌ها از او حساب می‌برند. درباره‌ی خود می‌گوید که پیش ازانقلاب به ایران مهاجرت کرده است، پاسپورت دارد و هر زمان که بخواهد به افغانستان می‌رود و بازمی‌گردد، تا پیش ازانقلاب درساختمان کار می‌کرد، اوایل انقلاب کشاورز شد؛ درحال حاضر نیز ۱۰ سالی می‌شود که نمکی است. از شهرداری کارت می‌گیرد، هر کارت ماهیانه ۱ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان برای هر یک نفر است. او می‌گوید: «اینجا بچه زیاد داریم خیلی زیاد. هیچ کار غیر قانونی انجام نمی‌دن و از طرف پیمانکارهای مناطق تهران مجوز دارن. هرکدام به یک منطقه می‌رن، آنها را دسته‌بندی می‌کنیم. هر کدام از ضایعات هم  به کارخانه خودش می‌ره.» از قیمت‌ها که سوال می‌شود، می‌گوید: «از پیمانکار کارت می‌گیریم و اگر نداشته باشیم، اجازه نمیده کار کنیم. بچه‌ها تو کارشون چیزای عجیب غریب زیاد می‌بینن به خصوص بین زباله‌های بیمارستانها که قاطی باقی زباله‌هاست، شانس بیارن مریض نشن.» مساله‌ای که توسط رئیس کمیسیون سلامت و خدمات محیط زیست شورای شهر تهران هم تایید شده و اعلام کرده است که نسوزاندن زباله‌های بیمارستانی خطرات فراوانی دارد، خطرات آنها بر هیچکس پوشیده نیست این زباله‌ها به شدت آ‌لوده است و در درون آنها اجزای بدن انسان، خون، عفونت و میکروب‌های متعددی وجود دارد و طبیعی است که آلودگی فراوان دارد و وقتی با بقیه زباله مخلوط می‌شود، همه جا را آلوده می‌کنند. این زباله‌ها خاک را آلوده کرده و شیرآبه حاصل از آنها آلودگی بالایی دارند. ( ١) 

مافیای زباله و سودهای میلیاردی:

چشمه‌ی دیگر این باندها فی المثل در کلان شهر تهران در خود شهرداری‌ها لانه کرده‌اند. در گزارش دیگری آمده است: «تهرانی‌ها روزانه ۹ هزار تن زباله تولید می‌کنند، شهرداری روزی ۸۰۰ میلیارد تومان هزینه می‌کند تا این زباله‌ها از سطح شهر جمع‌آوری کند. در این میان فقط سه درصد از زباله‌ها در مبدأ تفکیک شده و مابقی تفکیک به عهده کودکانی است که در میان آن‌ها از کودک ۶ ساله تا ۱۸ ساله یافت می‌شود. در این تجارت سودآور هیچ چیز ارزشمند‌تر از کارگر ارزانی نیست که در سخت‌ترین شرایط کار می‌کند و حاضر نیست به جایی شکایت کند. کودک کاری که معاش خانواده‌اش به او وابسته است و از ترس بیکار شدن صدایش درنمی‌آید و به همین دلیل است که پیمانکاران ترجیح می‌دهند به هر قیمتی که شده کودکان زباله‌گرد را به عنوان کارگر حفظ کنند.» همه برآنند که بخش خصوصی خود تخلف می کند و ما در این میان پاک و پاکیم.

سازمان مدیریت پسماند، مسؤلیت نظارت عالی در بخش پسماند را به عهده دارد و عبدلی، مدیرعامل این سازمان در توجیه استفاده‌ی پیمانکاران یا واسطه‌ها از کودکان کار به ایلنا می‌گوید: «بکارگیری این کودکان با شهرداری نیست و بخش خصوصی در حال تخلف است». عبدلی منکر کارکردن این کودکان با پیمانکاران شهرداری نشده و ادامه می‌دهد: «البته خیلی از این‌ کودکان با پیمانکاران شهرداری کار نمی‌کنند. ما مسؤلیت اجرایی نداریم، مسؤلیت هر منطقه با خودش است.»

او در رابطه با مافیای پسماند می‌گوید: «شهرداران منطقه مستقیماً با پیمانکاران جمع‌آوری زباله قرارداد می‌بندند. ناظر، شهردار ناحیه است و صورت وضعیت را خودشان تهیه می‌کنند، ما فقط ناظر عالی هستیم. کارفرما خود منطقه است و اگر کنترل نمی‌کنند، باید از خودشان بپرسید.» (۲) 

حذف پیمانکاران:

درایران ما با سطوح گوناگونی ازپیمانکاران روبروهستیم؛ پیمانکاران طرح‌ها، پیمانکاران واگذاری‌ها، پیمانکاران قراردادی، پیمانکاران خارجی، پیمانکاران تعمیرات، پیمانکاران فنی و غیره.... که همه در یک مورد مشترکاً عمل می‌کنند و آن استثمار کارگران است. 

امروز بسیارانی مدعی حذف پیمانکارانند و در شمایل کمپین رودررویی با پیمانکاران در برابر هم صف کشیده‌اند. ازعوامل ریز و درشت خانه‌ی کارگری‌ها، نیروهایی در هیکل وزارت کار، برخی نمایندگان مجلس و.... اما این جماعت تنها در مقام حرف و حدیث و برای فریب کارگران و خریدن زمان به حذف پیمانکاران می‌اندیشند ولی در عمل حاضر نیستند که قدم اساسی بردارند، چرا که خود در مقام واسطه و دلال و به عنوان کارپرداز پیمانکاران عمل کرده  و حذف پیمانکاران به گونه‌ای جیره‌ی خود آنان را نیز قطع می‌کند. 

به‌عنوان شاهد مثال، حاتم شاکری معاون روابط کار وزارت کار در تاریخ  ۴تير ۱۳۹۹ به خبرگزاری تسنیم گفته: «درباره قراردادهای پیمانکاری، اگرمجلس قانون حذف پیمانکاران را تصویب کند، وزارت کار از آن استقبال کرده و آن را اجرا می‌کند». عوامل خانه‌ی کارگر و حسن صادقی نیز هر آن‌گاه که تریبون ارزانی را گیر می‌آورند در باب حذف پیمانکاران داد سخن می‌رانند؛ چون به خلوت می‌روند، آن کار دیگر می‌کنند. 

 اما در این میان تنها کارگرانند که نیروی ذینفع حذف واسطه‌ها و دلالی‌اند، با به‌راه انداختن کارزارهایی در سطح شبکه‌های اجتماعی مجازی با ثبت سوژه‌ای تحت عنوان «نه به قراردادهای پیمانکاری» خواستار حذف پیمانکاران از سوی مسؤلین هستند. هم اینان، یعنی کارگران پروژه‌ای نفتگر، طی اعتصاب اخیرخود، بخشاً در محیط کار به موضوع رودررویی با پیمانکاران دامن زدند و آن‌را به موضوع روز بدل کردند. با این‌همه بی‌توجهی به مطالبات کارگران صنعت نفت و عدم نظارت معاونت توسعه ومدیریت و سرمایه انسانی وزارت نفت برعملکرد پیمانکاران، یکی از انتقاداتی است که نیروهای این شرکت به وزارتخانه دارند که درسایه این غفلت، شرکت‌های پیمانکاری با رفتارهای سلیقه‌ای خود شرایط ناعادلانه‌ای را در قراردادهای کارگران رقم می‌زنند. ظاهراً سیاست مدیران فعلی وزارت نفت فقط محدود به ابراز همدردی با این کارگران است و هنوز اقدامی جدی برای برخورد با پیمانکاران متخلف صورت نگرفته و ضمانت‌های اجرایی لحاظ نشده است. دغدغه‌ی وزیر نفت با وجود کمپین اعتراضی کارگران معترض به حضور پیمانکاران، سازماندهی آنان است. خطاب به مجلس آورده‌اند: «ما در صنعت نفت با انواع قراردادها رسمی، پيمانی، قرارداد معين، قرارداد مستقيم و پيمانكاری يعنی تبعيض ونابسامانی روبرو هستیم. در صورتی كه زحمت تمام قسمت‌های سخت صنعت نفت از پخش، گازبان، خطوط لوله، حفاری، پتروشيمی و غيره بر دوش اين نيروهاست. ما نیروهای پیمانکاری از نمایندگان محترم مجلس تقاضا داریم لایحه‌ حذف پیمانکار را به جدیت دنبال و تصویب نهایی نمایند». (۳) 

در کلان شهر تهران به دفعات شنیده شده که مدیرعامل سازمان پسماند شهرداری تهران در پاسخ به این سؤال که شهرداری بر اساس قانون کار مکلف است در صورت عدم پرداخت حقوق کارگران از سوی پیمانکار نسبت به پرداخت آن اقدام کند، با این‌همه آن اقدام نیز جلوی قانون‌گریزی پیمانکاران را نمی‌گیرد و آنان موضوع بردگی کشاندن کودکان کار را برای جمع آوری و تفکیک زباله‌ها به‌عنوان یک صنعت پر درآمد همچنان دنبال می‌کنند.

جمعبندی: 

ازدل شرایط بس تلخ ودردناکی که برای زنان سرپرست خانوار، کودکان کار و کارگران شهرداری‌ها برشمردم، یک نتیجه‌ی تلخ پیش روی ما است که سازمان‌یابی حذف و برچیدن شرکت‌های عظیم پیمانکاری خود به خود فراهم نمی‌شود، بلکه باید به مطالبه‌ای عمومی در جامعه بدل گردد و همه به ستیز سازمان‌یافته با آن برآیند. تجربه نشان داده است تا زمانی که سود کار کودک چنین نجومی است و نهادهای ذی‌ربط پاسخگوی ضد و نقیض گویی‌های خود نیستند، شرایط تغییر نخواهد کرد. با همه تلاش‌هایی که فعالان حقوق کودک طی این سال‌ها داشتند و هزینه‌ی بس سخت بیکاری از کار، دستگیری و زندان و تبعید را به جان خریده‌اند، همچنان قانون منع کار کودک درعمل هیچ جایگاهی ندارد و کمترین امیدی به تغییر، در شرایط موجود نیست. مگر اینکه در سلسله اقدام جنبش توده‌ای و با به‌پا خاستن همه‌ی کنشگران اجتماعی، چهره‌ی شهر را از وجود کودکان زباله‌گرد پاک کنیم. تا زمانی که این نشود، مافیای شکم پرست و دست‌های توطئه‌گر، دلالی و واسطه‌گری با سودجویی تمام ازهرمنفذ و سوراخی، آیه و فتوای آیتی نوخاله، سود می‌جویند و به کثیف‌ترین شکل ممکن به دور از چشمان جامعه در نبود رسانه‌های مستقل از کودکان خیابانی وکار، این نیروی برده دارانه، ارزان و خاموش بهره‌کشی خواهند نمود. اما در برابر کارگران شهرداری‌ها، همان‌گونه که پیش‌تر آوردم، هیچ راهی جز ادامه اعتراض و اعتصاب و سازمان‌دهی سریالی اعتراضات به پهنه‌ی محلات شهرها و گره خوردن با مردم پیرامون، ضمن طرح مشکلات خود از وجود پیمانکاران، اتحاد و به‌ هم پیوستگی تحرکاتشان با استفاده از ظرفیت‌های جدید شبکه‌سازی در اینترنت، به هم پیوسته‌شدن ها و با افزایش دامنه‌ی آن، تأثیراعتراضات خود را نیزبیشترازپیش سازند. دست‌یابی به این مهم برای رفتگران زحمتکش در شرایط فعلی ممکن است.

منابع:

(١)- خبرگزاری ایلنا- گزارش یاسمن خالقیان – با زخم‌های‌مان خو گرفته ایم

https://www.ilna.news/fa/tiny/news-653285

 (۲)- خبرگزاری ایلنا - فرانک جواهری - کودکان زباله‌گرد، قربانی مافیای میلیاردی پسماند

https://www.ilna.news/fa/tiny/news-614734

 (۳)- خبرگزاری فارس - هزار و یک دلیل پیمانکاران برای بی توجهی به مطبات نیروها  

https://www.farsnews.ir/news/13990429000827



این آخرین بارمان باشد

این آخرین بارمان باشد .

 

یادی ازجانباختگانگرداندالاهو

و روایت یک خاطره تلخ .

سال 1363 در جولۀ گردان در منطقۀ کرماشان که از هر نظر برایمان جدید و ناشناخته بود ، تحت محاصرۀ شدید نیروهای رژیم قرار گرفتیم . محاصرۀ  تمام منطقه و محاصرۀ  ما . آن منطقه دارای کوه های صعب العبور و ناشناخته بود . محاصره را شکستیم و طی جلسه ای تصمیم به باز گشت گرفتیم . ماندن در شرایط فوق با توجه به عدم شناخت منطقه و توان دشمن و توان و محاصرۀ ما در حکم خودکشی بود .

به کمیتۀ مرکزی گزارش دادم . قبول کردند برگردیم . تیمی چند نفره در منطقه ماند .

در برگشت ، کمیتۀ مرکزی رفیقی ( رفیق یاسین ایراندوست . آرام )  را برای تکمیلی کمیتۀ ناحیه پیش ما فرستاد . رفیق فوق تازه مدرسۀ حزبی را تمام کرده بود . نمیشناختمش . ابتدا در بخش مخفی تشکیلات کرماشان بوده و فکر نکنم در عرصۀ جدید آنهم در سطح کمیتۀ آن تجربه لازم را داشته باشد . از رفتار و سکناتش پیدا بود که آدم مغرور ، جدی و آرمان خواهی است . میدان آشنایی برایمان پیش نیامد که برخورد و شناخت نزدیک داشته باشیم .

پیشمرگ ضعیفی در ناحیه داشتیم  . فواد نام  . که مشکلاتی پیش میآورد . با او بار ها صحبت کرده بودم . اما هنوز راه خود را میرفت . با آمدن رفیق آرام پیش او میرود و لابد از دست من شاکی بوده است . بعد رفیق آرام مرا صدا زد و چگونگی وضعیت را پرسید . نحوۀ برخوردش بسیار اداری ، خشک و معلم وار به نظرم آمد . ملاحظه و دوستی تشکیلاتی هم در آن نبود . یک جلسۀ باز جویی و باز خواست ! بود  . هیچ خوشم نیآمد . چیزی نگفتم . برایش توضیح دادم که مشکل طرف چیست . گذشت تا جلسۀ کمیتِۀ ناحیه برای اعزام نیرو به منطقه .

موضع مسئول کمیتۀ ناحیه را میدانستم . فرستان نیرو . رفیق جانباخته جلیل حیدری علی البدل کمیته بود و رایش تاثیری نداشت . او هم موافق بود . رفیق حسن شعبانی که تازه عضویتش در کمیته لغو شده بود به مثابه میهمان حضور داشت . صاحب رای نبود . اما نظرش تاثیر داشت . تا جایی که میتوانست تصمیم جلسه را عوض کند . خارج جلسه با او مشورت کردم . خودش در منطقه با ما بود و صد در صد مخالف فرستادن نیرو بود .

  ابتدا مسئول کمیته و رفیق آرام در مورد ضرورت رفتن توضیح دادند .منهم گفتم که الان یک تیم در منطقه هست . صبر کنیم گزارش تیم برسد . اگر اوضاع مساعد بود ، دسته ای بفرستم و بعد به مرور تعداد نیرو را اضافه کنیم . مخالفت شد . رفیق حسن هم بنا به موقعیتی که داشت دچار ملاحظه و ترس از بیان نظر شد . سکوت کرد .

در ادامۀ جلسه رفیق آرام دور برداشت و شروع به تبلیغ اندر فوائد رفتن و موضع مرا پاسیفیستی دانست . توضیح دادم که امر ما سوسیالیسم است و حفظ نیرو یک اصل . درست نیست در شرایطی که همه میدانیم با یک حرکت غلط جان تعدادی از بهترین نفرات را به خطر بیندازیم و اینکار را بکنیم .

ادامۀ جلسه با برخوردهای رفیق آرام حادتر شد و در مقابل هم ایستادیم . بهش گفتم ذهنی است و شرایط منطقه را نمیداند .

جلسه تمام شد . نتیجه معلم بود . یک در مقابل دو . تصمیم به نرفتن باخت . اشتباهی هم کردم مورد اختلاف نظر را در سطح ناحیه مطرح نکردم . هنگام رفتن رفقا به منطقه احساس دیدار آخر را با آنان داشتم .

جریان جلسه و تصمیم کمیته را به اطلاع مرکزیت کومه له رساندم . اگر چه در واقع این تصمیم خود آنان بود . در مورد کشته شدن و از بین رفتن رفقا هشدار دادم . عمر ایلخانی زاده که مسئول امورات ناحیه از طرف کمیتۀ مرکزی بود ، حرف ها را شنید و فقط سری تکان داد .

از رفتن به ناحیه زیاد نگذشته بود که خبر رسید در محاصره افتاده اند و تعدادی از رفقا جان باخته اند .

بعدها  رفیقی که در این واقعه بود برایم تعریف کرد که با  زدن اولین ارپی جی به جلسۀ مسئولین رفیق آرام بانگ زده بود که : " این آخرین بارمان باشد . "  دیر شده بود .

بهروز شادیمقدم

  25.9.2020

پاسخی بە سخنان رفیق بهروز ناصری

پاسخی بە سخنان رفیق بهروز ناصری

(مطلبی از طرف یکی از رفقای فعال تشکیلاتی حزب کمونیست ایران و کومه له از داخل کردستان)

در جلسەی پالتاکی ۱۵ آگوست در سطح اعضای خارج کشور کە در آن رفیق لقمان ویسی در مورد وضعیت کنونی حزب، خطر انشعاب و راه برون رفت از بحران کنونی برگذار کردە بودند نظرات و دیدگاههای متفاوتی در این زمینە رد وبدل شد کە در این میان رفیق بهروز ناصری مقالەای را جهت تنویر افکار رفقا و رهبری حزب در فضای مجازی بە رشتە تحریر در آوردە. در این میان کسانی را کە نظرات مخالف ایشان را مطرح نمودە ویا بە گذشتە سیاسی ایشان اشارە نمودەاند را غـیرسیاسی، فقر سیاسی و..... متهم کردە است و بە این نتیجە رسیدە است کە منشا تمام بحرانها و ناکامی و شکستهای کنونی حزب ناشی از بد رهبری کردن حزب میداند. ایشان بیان میدارد اگر رفقای مارا زیر ورو کنید و تکانشان دهید بجز اینکە چرا کمیتە مرکزی کۆمەلە در جلسات احزاب ناسیونالیست شرکت کردە است یک کلمە دیگر دال بر اختلاف و نظر سیاسی آنان باشد واقعا پیدا نمیکنید.

این سخنان و بیانات نشان از بی آگاهی کامل رفیق بهروز از اختلافات تئوریک و نظری در این تشکیلات میباشد. باز این جملە معروف کە این رفقا تبینی در سطح یک کاغذ A4 هم ندارند بە ذهن تبلور میابد. آیا بحث حاکمیت شورایی در کردستان ، اسلام سیاسی همچنین تحقق سوسیالیسم در یک کشور و فراخوان بە منشعبین کە تمامی اصول و اساسنامەهای حزب کمونیست و برنامەهای کۆمەلە را زیر سئوال میبرند، جهت پیوستن دوبارە بە این تشکیلات و بە رسمیت شناختن هر دو شاخە سازمان زحمتکشان بە نام کۆمەلە و چگونگی روابط با احزاب ناسیونالیست نمونە بارزی از این اختلافات و چرخش بە راست این رفقا نمیباشد؟ در تمامی کنگرەها بە صراحت و روشنی اعلام شدە است کە کۆمەڵە بە دلیل اختلافات استراتژیک از همکاری و اتحاد پایدار با احزاب ناسیونالیست و بورژوا در کردستان منع شدە است، باز ایشان اظهار میدارد کە برای یک حزب سیاسی مسئلە مهم در چنین شرایطی ارتباط سیاسی با احزاب مختلف و تلاش برای همکاری بین احزاب آنجا کە لازم ضروری است، لازم است تا ارتباط  سیاسی ، همکاری سیاسی بین احزاب فرهنگ گفتگوی سیاسی بین احزاب وجود داشت باشد. لازم بە ذکر است کە ایشان خیلی خوش باورانە بە قضیە مینگرد تمامی این مناسبات و ارتباطات در شرایط اپوزیسیون بودن و خارج بودن در قدرت سیاسی است و در صورت هرگونە انقلاب و دگرگونی کە منجر بە سرنگونی جمهوری اسلامی شود کل مناسبات و قراردادهای موجود مابین کۆمەلە و حزب کمونیست با احزاب بورژوا ناسیونالیست دگرگون میشود ودر شرایط  تازە کل مناسبات بر اساس توازن قوای جدید شکل میگیرد. آیا با تجربەای کە از احزاب ناسیونالیست در کردستان شاهد بودەایم میتوان بە چنین مناسباتی دلخوش بود؟ ایا این نوعی سادە اندیشی نیست؟ بنا براین باور و اعتماد بە این نوع جریانات بوررژوای نوعی خیال پردازی و سادە اندیشی است. نمونە بارز این نوع همکاریها میتوان بە مسالە تحریم انتخابات دوازدەهمین دورە ریاست جمهوری در اردیبهست ٩٦ و شوراهای شهر و روستا اشارە کرد. دراین اطلاعیە مشترک تمامی احزاب رو بە جامعە خواهان تحریم انتخابات شدند اما احزاب کردستانی بنا بە ماهیت بورژوایی و سازشکارانەای کە داشتند هنوز جوهر امضایشان خشک نشدە بود هرکدام بە شیوەاهای خاص خود نسبت بە تعهدی کە دادە بودند عقب نشینی کردند. سازمان زحمتکشان و حزب دمکرات کە همسو با اصلاح طلبان حکومتی بودند خواهان شرکت مردم در انتخابات شوراهای شهر و روستا و تحریم انتخابات ریاست جمهوری شدند و عملا مردم را بە پای صندوقهای رای سوق میدادند. شاید این رفیقمان بە این نوع مناسبات دلخوش است. رفیق بهروز تمام کسانی را کە در نقد نظر ایشان و یا کسانی را همراه نظرات خود و همفکرانش نمی بیند بە غیر سیاسی میداند و آنانرا بە بانی و ایجاد فضای ناسالم و آلودە و سازمان دادن دوبارە جنگ بین حزب دموکرات و کۆمەلە متهم میکند. در بخشی از نوشتەهایش چنین مینویسد:محمد کمالی و امثالهم بایستی بە جای اینگونە تبلیغات سطحی و تحریک آمیز و احساسات برانگیز مقداری سیاسی تر نظر دهند در مورداینکە چە باید کرد کە احزاب کردستانی کە همە هم مسلح هستند اختلافات خود را بە شیوەای فرهنگی و متمدنانە بر سر میز مذاکرە و نهایتا مراجعە بە آرای مردم رفع و رجوع کنند و نە با جنگ مسلحانە. جای بسی تعجب است از رفیق بهروز کە سنگ حزب دمکرات را بە سینە میزند کسانی کە مذاکرە با این حزب را بر خلاف مصوبات و قطعنامەهای کۆمەلە و حزب کمونیست کە خود و رفقایش آن را تصویب نمودەاند ریاکار و سطحی نگر میداند و بیان میدارد جنگ، جنگ است و در جنگ هم افراد کشتە میشوند. دوست عزیز گویا فراموش نمودەاند جنگی کە بە ناحق بە کۆمەلە تحمیل نمودند، اسرای جنگی کۆمەلە را در میدان جنگ تیرباران کردند، اعلام جنگ سراسری نمودند محل عبور و مرور پیشمرگان کۆمەلە را بە جمهوری اسلامی اطلاع میدادند و اکنون نیز هر از گاهی از زبان رهبرانشان بە کۆمەلە و حزب کمونیست ایران هجوم مێاورند. آیا با چنین سوابق تاریکی از این حزب میتوان بە مناسبات سازندە دلخوش بود؟ در مورد بحران درون تشکیلات رفیق بهروز بعد از کلی گویهای فراوان بە این نتیجە میرسد کە میتوان این بحرانها را سپری نمود بە شرطی کە کمیتە مرکزی حزب مسئولیت این شرایط بوجود آمدە را بپذیرد و مثل همە جوامع و حکومتها وقتی ناکامی بوجود آمد کە روی حزب و سلامت حزب تاثیر منفی داشتە باشد، رهبری باید از سمت خود کنارەگیری نماید. راه برون رفت را در پنج مورد بیان داشتە است و در بند چهارم آن اشارە مینماید کە اعتماد زمانی بازسازی میشود کە رهبری حزب اعلامهای گذشتە خود را کە مبتنی بر اتهامات بی اساس سیاسی بودە کە از رهبری حزب و رفقای دور و برآنان بوجود آمدە است، تقسیم تشکیلات بە چپ و راست ناسیونالیسم و کمونیست، این تقسیم بندیها نا مسئولانە است کە تشکیلات را بە این روز انداختە است کنار بگذارد.

گویا این رفیق از کرات دیگری پا بر زمین گذاشتە است و ماشین خود را با سرعت زیاد در  یک جادە یکطرفە بە حرکت در آوردە است. لازم است ایشان یک بار دیگر تمامی مصوبات و قطعنامەهای کنگرەهارا مرور نماید آنگاه نگاهی بە موارد اختلافات بیندازد و ببیند کدام یک از طرفین از سیاستهای رسمی حزب عدول نمودەاند و منصفانە قضاوت نماید. حزب کمونیست ایران با وجود تمامی مشکلات و موانع سر راه و با وجود انشعابات از جملە حزب کمونیست کارگری کە ضربە مهلکی بە این تشکیلات زد هنوز هم پرچمدار سوسیالیسم در ایران و کردستان میباشد. آیا رفیق بهروز خود را در این بقول ناکامیها و شکستهای حزب کمونیست کە خود یکی از منشعبین بودند سهیم میداند؟ این حزب با جانفشانی هزاران رفیق کمونیست و آزادیخواه و برابری طلب بە ثمر نشستە است و کسانی امثال شما کە امروز بە مسیر دیگری سوق دادە شدەاید نمیتوانید خللی در عزم و ارداە افراد این حزب ایجاد نمائید. این تشکیلات بە موفقیتهای چشمگیری چە در سطح ایران و چە در سطح کردستان دست یافتە است. امروز یک آلترناتیو سوسیالیستی در تمامی اعتراضات و اعتصابات در ایران نمود عینی یافتە است و بە امید دست یافتن بە یک جامعە سوسیالیستی.

آرمان کریمی

٢٨ شهریور ١٣٩٩ 

 

ارسالی به کانال تلگرامی:

#انقلاب_كارگرى

https://t.me/enghelab_karegari



چرا وزارت خارجه نمی تواند برای "صیادان" اسیر ایرانی کاری بکند

چرا وزارت خارجه نمی تواند برای "صیادان" اسیر ایرانی کاری بکند

 

در طی دو روز گذشته نامه خانواده های١٢ صیاد زندانی در موزامبیک به محمد  جواد ظریف خبرساز شده است.  شوربختانه اکثریت قاطع هموطنان در باره پروژه سری  "نقل و انتقال در اقیانوس هند" ء سپاه بیخبرند.

 

در ٢٤ آذر ماه سال گذشته ١٣ خدمه یک لنج ایرانی بهمراه ناخدای آن از کنارک توسط نیروی دریایی موزامبیک در جنوب قاره آفریقا دستگیر می شوند. اما قبل از دستگیری لنج یا آتش می گیرد و یا بنا به دلایلی به آتش کشیده می شود. تا به امروز حداقل دو نفر از ١٤ سرنشین لنج در زندان های موزامبیک در بایکوت خبری مطلق جان باخته اند. در طی ١٠ ماه گذشته مسئولین امنیتی استان سیستان و بلوچستان به خانواده جاشوها (خدمه لنج) که حداقل ١٢ تن از آنها اهل شهرستان نیکشهر هستند اکیدا دستور داده بودند که موضوع را عمومی و رسانه ای نکنند. اما اکنون بعد از ١٠ ماه اسارت در بی خبری مطلق و ٢ کشته نه تنها طاقت خانواده ها طاق شده است, بلکه مسئولین موزامبیک نیز با اجازه انتشار حداقل دو ویدئوی جداگانه از زندانیان نیکشهری و همچنین ناخدالالمحمد, تلویحا به جمهوری اسلامی پیام داده اند تا برای حل معضل این زندانیان اقدامی بکند.

 

زندانیان نیکشهری در ویدئو عامدا به زبان بلوچی (و نه فارسی) از "برادر" می خواهند برای آنها اقدامی بکنند. آنها "عامدا" در پیام خود به "برادر" از زبان بلوچی استفاده کرده اند, زیرا معمولا بر طبق مدارک شناسایی ء لنج و خدمه مالکیت لنج و هویت خدمه همگی "پاکستانی" هستند تا در قبال "ماموریت" این گونه لنج های ایرانی (عمدتا کُنارکی) هیچگونه مسئولیتی متوجه جمهوری اسلامی نشود. بر خلاف لنج های صیادی که هویت و اسناد ایرانی دارند, هویت کاذب و مدارک شناسائی جعلی آن دسته از لنج ها و خدمه آن که یا برای حوثی های یمن تسلیحات می برند و یا در انتقال مواد فعال هستند, معمولا پاکستانی نشان داده می شود. به همین دلیل در چنین مواردی جمهوری اسلامی بارها هر گونه ارتباط خویش یا شهروندان ایرانی را با اینگونه مراودات غیر قانونی یا داد و ستد نامشروع رد کرده است.

 

و اما در آخرین ویدئو منتشر شده از موزامبیک, ناخدا لال محمد (ملقب به دِلَک) که یک فرد با سابقه و شناخته شده کُنارکی است, بنا به درخواست یکی از مقامات موزامبیک به زبان اردو  از شخصی بنام "حسین" استمداد طلب می کند و می گوید خانواده های زندانیان در پاکستان شدیدا نگران حال آنها هستند و اینکه باید اقدامی جهت رهایی آنها صورت بگیرد. تاکید ناخدا لال محمد به زبان اردو و  به پاکستانی بودن خدمه بسیار معنادار است.

 

سرنوشت دردآور و برزخگونه این گروه از قربانیان بلوچ در موزامبیک بسیار شبیه فرجام تلخ جاشوها و صیادان لنج های مختلفی است که در طی سالیان گذشته یا توسط دزدان دریایی سومالیایی اسیر گشته اند و در زندان های سیاهچال گونه جان داده اند و یا در اقیانوس هند طعمه آتش و طوفان شده اند و یا محبوس و زندانی در کشورهای مختلفی نظیر پاکستان, هند, سریلانکا, مالدیو, تانزانیا و غیره.

 

تقریبا همه ناخداها و جاشوها که در پروژه های "نقل و انتقال" سپاه در اقیانوس هند فعال هستند, تفهیم شده اند که در صورت دستگیری یا بازجویی تحت هیچ شرایطی خود را ایرانی معرفی نکنند. از این روی بهانه وزارت خارجه جمهوری اسلامی این است که  نمی تواند به موضوع  به اصطلاح شهروندان دستگیر شده "پاکستانی" ورود کند؟  زیرا این خود اعتراف به معاونت در جرم تلقی خواهد شد. به همین دلیل از این نوع صیادان اکیدا درخواست شده بنا به دلایل امنیتی همانند "سربازان گمنام امام زمان" عمل کنند. لذا, برخلاف نامه خانواده١٢ تن از زندانیان نیکشهری به جواد ظریف برای کمک, در حالیکه ناخدای لنج به زبان اردو از مقامات پاکستانی می خواهد که به کمک آنها بشتابنند, این مخمصه پیچیده و چیستان گونه از منظر روابط دیپلماتیک و حقوق بین الملل برای وزارت خارجه جمهوری اسلامی دردسر جدیدی است که "دولت با تفنگ" و یا بعبارتی "برادران قاچاقچی" برای وزیر خارجه دولت روحانی بوجود آورده اند. دردسری که قربانیان اصلی آنها عمدتا بلوچهای بینواو تهیدست هستند که به دلیل فقر و محرومیت مورد سوءاستفاده قرار می گیرند. صدالبته دولت جمهوری اسلامی از این پروژه های تکراری نه تنها آگاه است بلکه به احتمال زیاد ادارات مختلف دولتی با این پروژه ها همکاری می کنند, اما برای سلب مسئولیت خویش به ترفند "پاکستانی نمایادن" اینگونه لنج ها روی آورده است.

 

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

شنبه ٥ مهر ١٣٩٩

" بدون شرح "

                                                                 " بدون شرح "

 

دو تن از دست اندرکاران نظام ولایی آنچنان به بخش هایی از دست پختشان انتقاد می کنند که انگار نقش کلیدی در جهل، جنایت و فقر، فلاکت گریبان گیر ۴۰ ساله جامعه ایران نداشتند!

موسوی خوئینی‌ها و سعید حجاریان  در ۱ و ۲ مهرماه ۹۹ در پایگاه خبری انصاف نیوز، اصلا از خودکرده هایشان نگفتند، بنابراین نمی توانند تدبیری در نجات حکومتِ ساخته خود داشته باشند. 

خوئینی ها می گوید:

"- روی سخن من با کسانی نیست که با اساس جمهوری اسلامی مخالف‌اند و در انتظار سقوط آن و برپایی نظامی جدید نشسته‌اند؛ به آنان خیرخواهانه عرض می‌کنم آنچه در ورای جمهوری اسلامی می‌بینید سرابی بیش نیست و به آن دل نبندید؛ شما نیز برای آبادانی و سربلندی ایران به همین نظام و به اصلاح آن بیندیشید.

-  امیدوارم خوانندگان بر ما ببخشند اگر برای نجاتشان از این گرفتاری‌های نفس‌گیر کاری نمی‌کنیم و یا کاری از ما ساخته نیست.

- کشور به چنین وضع آشفته‌ای رسیده است و فقر و تنگ‌دستی به اندازه‌ای شده که توان تدبیر معیشت را از خانواده‌ها و سرپرستانشان ربوده است و وادارشان کرده که گاهی تن به هر کاری بدهند تا بتوانند به زندگی آکنده از حسرت و اندوه و ناداری خود ادامه دهند.

- ریاست جمهوری نهادی است که با همه آنچه دستگاه های مسئول و غیرمسئول به هنگام انتخابات بر سرش آوار کرده و می کنند باز هم نماد جمهوری است، و همین هم آرامش را از گروهی گرفته است و می‌خواهند با هر بهانه‌ای آن را از ساختار نظام حذف کنند و نمی‌دانیم چه خواب‌هایی برای پس از آن دیده‌اند.

- عده‌ای می‌گویند که بخش عظیمی از هموطنان به پای صندوق‌های رأی نخواهند آمد، هم به علت یأس و سرخوردگی از انتخابات، هم به عللی که به برخی از آن‌ها اشاره کردم و هم به علت مشکلات ناشی از کاهش شدید درآمدها و افزایش بی‌سابقه هزینه‌ها. می‌گویند مردمی که این اوضاع تاب و توانشان را گرفته است انتخابات و صندوق رأی را بازی بزرگان می‌پندارند و در این بازی مشارکت نمی‌کنند.

- اگر انتخابات آزاد نباشد و از همان آغازِ راه و در مراحل مختلفِ انتخابات، عده‌ای مرتکب کارهایی شوند که نباید بکنند، سرانجام این ملت بزرگ ایران است که تصمیم نهایی را خواهد گرفت، و در این‌صورت خسران از آن کسانی است که راه را بر اصلاحات بستند."

حجاریان نیز می گوید:

"- بازرگان به‌ هر حال شخصیتی مرضی‌الطرفین محسوب می‌‌شد و به گمان بسیاری از جمله شخص امام صلاحیت نخست‌وزیری داشت منتهی اختیار مملکت‌داری به او سپرده نشد. خود ایشان می‌گوید، چاقوی بی‌دسته‌ به من داده‌اند.

- قاسملو در حوزه انتخابیه‌اش رأی آورد، اما امام گفت او به تهران بیاید، نمی‌گذارم برگردد. جلوتر می‌آییم دعوای آقای خامنه‌ای و مهندس موسوی شروع می‌شود و رئیس‌جمهور می‌گوید نخست‌وزیر به من تحمیل شده و از طرفی امام طرفدار نخست‌وزیر کارآمد است. بعد، شکاف منتظری- خمینی پدید می‌آید و کار به ماجرای عزل آقای منتظری و آن قضایا می‌رسد. سپس به دولت مرحوم هاشمی وارد می‌شویم که به‌خاطر بالا رفتن نرخ تورم و فشار بر مردم بی‌اعتمادی به حکومت زیاد می‌شود یعنی می‌خواهم بگویم هر اختلاف و تنش و یا هر نقض عهدی ظرف بی‌اعتمادی را پر و پرتر کرده است. در پی این روند بی‌اعتمادی، هر کس هزینه داد، راه خودش را جدا کرد. نتیجه آنکه با حکومت کوچک‌شده‌ای مواجه هستیم که نه تنها همه مردم بلکه حتی بنیان‌گذاران و کارگزاران خود را نمایندگی نمی‌کند تا جایی که مردم به‌گمانم کارگری در امارات و کویت را به شهروندی در ایران ترجیح می‌دهند.

- واقعیت این است هم احمدی‌نژاد دروغ گفت و هم روحانی و البته بگویم، این‌ها بازتولید دروغ بالادست است. به‌علاوه ما در جمهوری اسلامی با مسئله‌ای مواجه هستیم به‌نام «آزردگی نهادینه». یعنی کسی نیست از برخورد نهادهای دولتی مصون باشد و آزار نبیند. و از همه مهم‌تر؛ ببینید ما یک دهه پیش با پدیده‌ای روبرو بودیم که در دوربین زل می‌زد و دروغ می‌گفت. حالا ما با پدیده‌هایی مواجه هستیم که به بیت‌المال دست‌اندازی می‌کنند و می‌گویند «آقا گفته» یا «آقا اجازه داده» یا یک روحانی که می‌گوید من هم مثل آقا. مردمی که به‌خاطر ۲۵ گرم کره در صف نگه داشته می‌شوند باید این چیزها را تحمل کنند و اعتماد بورزند؟!

- سازمان ملل می‌گوید درآمد روزانه زیر ۱ دلار فقر شدید است حالا شما با توجه آنچه در واقعیت وجود دارد، نسبت ما و فقر شدید را به دست بیاورید. متأسفانه باید گفت، بعضی قشرها که البته در حال گسترش هم هستند- توانایی تأمین کالری لازم در یک روز را ندارند چه برسد به زندگی بسامان.

-  موضوعاتی از قبیل قتل‌های زنجیره‌ای، برخورد با دراویش، پرونده فعالان محیط‌زیستی، پرواز اوکراین و رقابت‌های اطلاعاتی باعث شده اساساً اعتماد محلی از اعراب نداشته باشد. 

- در مورد مرحوم افکاری نمی‌دانم چرا آقایان تا این حد بی‌فکری کردند. اول گفتند او محارب است، بعد گفتند قاتل است و بعد قضیه را شخصی کردند و بحث قصاص را پیش کشیدند و تا عده‌ای آمدند به قضیه ورود کنند و از ریخته شدن یک خون جلوگیری کنند، با آن شرایط او را اعدام کردند آن هم خلاف آیین دادرسی.

- اگر پرونده افکاری شفاف بود، باید اعلام می‌کردند. اما گرهی در آن بود یا فشاری وارد شد، که آن را از دایره عدل خارج ‌کرد پس باید هزینه‌ آن را بپردازند ولو آنکه جامعه حتی شایعاتی هم حول آن درست کند و اساساً دستگاه قضا را از ریخت بیندازد. ماجرای مرحوم افکاری من را یاد داستان خانم ریحانه جباری انداخت که وی نیز به اتهام کشتن یک مأمور اطلاعاتی اعدام شد. گویا ظن به قتل مأموران امنیتی منجر به اعدام می‌شود! در نتیجه مردم خواهند گفت حتی در زمینه دادرسی نیز بین شهروندان تبعیض وجود دارد و بسته به آنکه عضو کدام نهاد باشی، مسئله فرق می‌کند.

- شما ببینید در همین فقره مرحوم افکاری، سفیر آلمان چه موضعی علیه ایران گرفت. سفر آقای ظریف لغو شد و احتمالاً تبعاتی دیگر در انتظار است. می‌خواهم بگویم وقتی یک قاضی در شهرستان یا اساساً در مرکز، پرونده‌ای را به‌نحو خسارت‌بار پیش می‌برد، هم افکار عمومی را آزرده می‌کند و هم قوه مجریه و اساساً هویت ملی را گرفتار می‌کند. این‌ها شاید گذرا باشد مسئله ما با مواردی است که جنبه بین‌المللی دارد و بحث غرامت در آن مطرح است مانند ماجرای اسقاط هواپیمای اوکراینی."

گویا فروپاشی حکومت از درون جدی شده است که دو مجری و مجرم دهه های پیشین چنین دلواپس براندازانه رژیم  شدند.

اکبر اعلمی نماینده منتقد پیشین مجلس نیز احساس می کند که "سالهاي اخير بوي سالهاي را مي دهدكه شاه ناشنوا بود"

او می نویسد:

"افرادی که مانند نگارنده، ۶- ۵ دهه از عمرشان سپری شده، خوب بخاطر دارند که هرگاه در کشور اعتراضی نسبت به رژیم سابق صورت می گرفت، محمدرضا شاه بی درنگ در تلویزیون ظاهر شده و مخالفین خود را یک مشت اخلالگر، توطئه گر، مارکسیست اسلامی، عامل استعمار سرخ و سیاه و .... می نامید که هدفشان نابودی کشور است.

سال ها و ماهها به همین منوال گذشت و افرادی از سردلسوزی شاه را نصیحت می کردند که برای پیشگیری از وقوع یک انفجار غیرقابل کنترل، از خودکامگی و استبداد دست برداشته و به اصلاحات و گشایش فضای سیاسی تن داده و حق اعتراض مسالمت آمیز را برای مردم کشورش به رسمیت بشناسد، اما این صداها یا به گوش شاه نمی رسید و یا اگر می رسید تظاهر به ناشنوایی می کرد، تا اینکه میلیون ها نفر؛ اخلالگر، توطئه گر، مارکسیست اسلامی، عامل استعمار سرخ و سیاه شده و در سراسر کشور با شعارهای ساختارشکن به خیابان ها ریخته و با صدایی رسا خواهان رفتن شاه شدند!

اینجا بود که شاه برای نخستین بار از طریق رادیو و تلویزیون خطاب به ملت گفت صدای انقلاب شما را شنیدم، ".‌‌.. من از شما جوانان و نوجوانان که آینده ایران متعلق به شماست، می خواهم تا میهنمان را بخون و آتش نکشید و به امروز و خود و فردای ایران ضرر نزنید....

من از همه شما هموطنان عزیزم می خواهم تا به ایران فکر کنید. همه به ایران فکر کنیم. در این لحظات تاریخی بگذارید همه با هم به ایران فکر کنیم. بدانید که در راه انقلاب ملت ایران علیه استعمار، ظلم و فساد من در کنار شما هستم. و برای حفظ تمامیت ارضی وحدت ملی، و حفظ شعائر اسلامی و برقراری آزادی های اساسی و پیروزی و تحقق خواستها و آرمانهای ملت ایران همراه  شما خواهم بود"

اما دیگر دیر شده بود،  زیرا این بار این مردم بودند که صدای شاه را نمی شنیدند و یا اگر می شنیدند تظاهر به ناشنوایی می کردند.

درواقع شکاف و فاصله میان مردم و رژیم چنان عمیق شده بود که صدای شاه حتی از بلندگوهایی که بصورت انحصاری و یکطرفه در اختیار او بودند هم شنیده نمی شد!

سال ها و ماههای اخیر چقدر بوی آن سال ها و ماه هایی را می دهد که شاه ناشنوا بود. اما ایکاش قبل از اینکه شکاف ها خیلی عمیق شود، صدای مردم و معترضین شنیده شود! "

همچنین مصطفی تاج زاده پیشنهاد "جام زهر يا نرمش قهرمانانه" می دهد، و می گوید:

"آیت‌الله خامنه‌ای پذیرش قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل را توسط رهبر فقید انقلاب اقدام مدبرانه خواند. من هم معتقدم از ضروریات رهبری داشتن چنان وارستگی و شجاعتی است که در صورت نیاز و برای مصالح ملت، با بصیرت از حرف خود برگردد؛ جام زهر را سرکشد یا نرمش قهرمانانه کند."

البته توجیه مصطفی تاج زاده در مناظره اخیرش با فرخ نگهدار این بود که عملکرد جمهوری اسلامی از آغاز سال ۵۸ تا مقطع ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ طرفداری از آزادی احزاب و انتخابات بوده است. 

هرچند منصور حکمت در دو دهه پیش چنین روایت های دروغین و خلاف واقعیت های سرکوب گرانه جمهوری اسلامی که در شعار  "نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد" قانونی و عمل شد، را نقد جانانه کرده است. حکمت می نویسد:

". . . عليرغم همه اينها، معرکه گيرى اسلامى تنها توانست وقفه اى در روند انقلاب ٥٧ ايجاد کند. رويدادهاى دوره بلافاصله پس از قيام بهمن نشان داد که ديناميسم انقلاب هنوز برجاست. نشان داد که مردم، هرچه بر زبانشان انداخته شده بود، بهرحال نه براى اسلام بلکه براى آزادى و رفاه اجتماعى به ميدان آمده بودند و هنوز در ميدان مانده بودند. بالاخره، انقلاب ٥٧ مثل اکثر انقلابات، نهايتا نه با فريب و صحنه سازى، بلکه با سرکوبى بسيار خونين به شکست کشيده شد. فاصله ٢٢ بهمن ٥٧ تا ٣٠ خرداد ٦٠ تمام آن فرصتى بود که اسلام و حرکت اسلامى با همه اين سرمايه گذارى ها و تلاشها توانست براى موکلين مستاصل رژيم شاه بخرد. و البته از اين بيشتر نياز نداشتند. در تاريخ واقعى ايران، ٣٠ خرداد به ١٧ شهريور مي چسبد و حلقه بعدى آن است. خمينى، بازرگان، سنجابى، مدنى، فروهر، يزدى، بنى صدر، رجايى و بهشتى، نامهايى هستند که بايد بدنبال محمدرضا پهلوى، آموزگار، شريف امامى، بختيار، اويسى، ازهارى و رحيمى آورده شوند، بعنوان مهره هايى که يکى پس از ديگرى جلوى صحنه ميآيند تا شايد راه انقلاب و اعتراض مردم را سد کنند. رژيم سلطنت و مهره هاى رنگارنگش در مقابل ضربات پى در پى جنبش اعتراضى شکست خوردند. حکومت اسلامى، در عوض، قادر شد فرصت بخرد، نيروى ارتجاع را بازسازى کند و انقلاب مردم را به خونين ترين شکل در هم بکوبد. دستور کار هر دو رژيم يک چيز بود.

نيم بيشتر مردم ايران جوان تر از آنند که حتى خاطره گنگى از انقلاب ٥٧ داشته باشند. رابطه اينها با رويدادهاى آن دوره بى شباهت به رابطه نسل انقلابيون ٥٧ با وقايع دوران مصدق و ماجراى ٢٨ مرداد نيست. دورانى سپرى شده و غيرقابل لمس که ظاهرا فقط در ذهن نسل معاصر خودش زنده و مهم تلقى مي شود. روايتها از آن دوران زياد و مختلفند، اما بيش از آنکه چيزى راجع به حقيقت تاريخى بگويند، راجع به خود راوى و مکانش در دنياى امروز حکم مي دهند. انسان هميشه از دريچه امروز به گذشته مي نگرد و در آن در جستجوى يافتن تائيدى بر اراده و عمل امروز خويش است. نوانديشان ما نيز در نگاه به انقلاب ٥٧، در پى برافراشتن پرچمى در ايران ٧٥ هستند. اما اين پرچم هميشه وجود داشته است. اينکه هر بار چه کسى، با چه تشريفاتى و با زمزمه چه اوراد و آياتى، زير اين پرچم حضور به هم مي رساند مساله اى ثانوى است."

تبلیغات خزنده

 

یکی از نکات جالبی که این اواخر شاهدش بوده ام، کم شدن تدریجی کسانی است که در رسانه های اجتماعی فعالند و تا دیروز بسیار از رضا پهلوی انتقاد میکردند ولی به ناگاه از این کار دست برداشته اند. پدیده عجیب است، چون اگر موضعگیری قبلی این افراد بر اساس عقیده شان بوده که اینطور به نظر میاید، تغییر عقیده چیزی نیست که یکشبه انجام بپذیرد. معمولاً تدریجی است و به هر صورت اینگونه خود را نشان نمیدهد.
وقتی فرض تغییر عقیده بر اساس تجربه یا تحلیل را کنار بگذاریم که به مرور انجام میپذیرد، راههای دیگری برای توضیح باز میشود: تهدید، تطمیع، تشویق. اینکه کدامیک، چندان مهم نیست، مهم این است که به نظر میاید که کار به طور سیستماتیک برای پالودن فضای مجازی از منتقدان پهلوی انجام میپذیرد. مقصود، پس زدن هر نوع اظهار نظر خلاف گفتار تبلیغاتی است که نومحافظه کاران بافته اند. گفتاری که هدفش به خطا کشاندن مردم ایران در باب منافع ملی آنهاست و رام کردنشان برای قبول راه حل عرضه شده و حتی تأیید فعال آن.
موفقیت در از راه به در بردن مردم در هر حد و اندازه که باشد، مشکلات کسانی را که نامزدی جز رضا پهلوی برای رهبری انقلاب آیندۀ ایرانیان ندارند، حل نخواهد کرد، چه ایرانی باشند، چه آمریکایی، چه مال هر جای دیگر. دوتای این مشکلات از باقی مهمتر است.
اولین آنها عدم تمایل خود نامزد برای اشغال این مقام است. صرفنظر از توانایی، وقتی کسی خود مایل به قبول کاری نیست، نمیتوان به زور نامزدش کرد ـ حتی با اصرار مادرش. بخش عمدۀ سخنانی که برای تبلیغ بی رهبری یا عدم احتیاج به رهبری زده میشود، برای این زده میشود که فضا خالی بماند تا اگر نامزد مورد نظر نمیتواند پرش کند، کس دیگری فضا را اشغال نکند. جا گرم بماند تا بلکه بعد فرصتی حاصل گردد.
مشکل دوم نداشتن گفتار سیاسی معقول و قابل پذیرش است. نمیتوان بدون حرف، حرفی که قابل قبول و جذاب به نظر بیاید، مردم را دور کسی جمع کرد. برای اینکه مردم همیشه و در درجۀ اول دور حرف جمع میشوند، نه دور فرد. حتی در مورد خمینی هم که قرار بود کاریزماتیک باشد، همین بود. برای تأسیس جنبش نمیتوان فقط به نمایش خویش بسنده کرد. فیلم صامت داریم ولی سیاست صامت نداریم. هدف نهایی طرفداران بازگشت سلطنت روشن است: احیای دیکتاتوری پهلوی. این حرف هم مطلقاً قابل عرضه نیست. برای همین است که جایش را داده به پخش تصاویر من و تویی از گذشته ای که قرار است درخشان بوده باشد. روشی مناسب جذب خردسالان و خردعقلان و نه بیش.
در اینجا هم کوششهایی که برای پایین کشیدن سطح بحث به فحاشی و اصولاً نگاه داشتنش در سطح شعار انجام میگیرد، به قصد خالی نگه داشتن میدان است از حرف متفاوت و بخصوص حرف حساب ـ با راندن بقیه. چون خودشان حرف قابل عرضه ندارند، سعی در ساکت کردن بقیه میکنند.
خلاصه اینکه برنامۀ به رهبری رساندن پهلوی مبتنی است بر استراتژی ایجاد خلاء. فضا باید خالی بماند. به این دلیل که طرفداران پهلوی چیزی برای پر کردن آن ندارند. امیدوارند که هر وقت بحرانی پدید آمد، خلاء رهبری را، به ناگاه، با هوچیگری و با به میدان فرستادن چهرۀ محبوبشان پر کنند که برای عرضه، هیچ ندارد جز همان چهره اش و حداکثر چند شعار آبکی برای لب زدن.
چهرۀ وارث سلطنت نقاب بازگشت آمریکا به ایران است. کسی را که در پسش پنهان است، خوب میشناسیم.



بلوچستان: یک واقعیت با وجوه متعدد ستم و استثمار / پیروت

بلوچستان: یک واقعیت با وجوه متعدد ستم و استثمار

(به بهانه­ داستان تلخ و تکراری هوتگ و گاندو)

پیروت

 

زینب تنها ده سال داشت. کودکی بلوچ، که مانند بسیاری دیگرشان، «ناگزیر» طول عمرشان کوتاه است اما روایت رنج‌شان خیر. «طبیعی است»! روزمره‌ترین فعالیت‌ها، در آن‌جا و برای آن‌ها مساله مرگ و زندگی است: آَشامیدن، شستن، شنا کردن... خلاصه هر آن فعلی که نسبتی با آب برقرار کند. جایی که برکه‌ها و هوتگ‌هایش پیکر کودکان را فرومی‌کشد و گه‌گاه دست و پای آنان را می‌دزدد، عجیب نیست که آب رنگ خون داشته باشد. بله! آن‌چه در نظر اول روایتی به سبک رئالیسم جادویی به‌نظر می‌آید، درواقع رنج روزمره روستاییان بلوچ است.

زینب  ده ساله بود. در یک روستا به نام جکیگور. این روستای کم آب در فاصله کمی از سدِ پر آب «پیشین» - که به‌دلیل پر آّبی سرریز شده- قرار دارد. زینب برای شستن لباس‌ها و آوردن آب به رودخانه حوالی روستا رفته بود و غرق شد. پدر زینب پایان داستان واقعی زینب را این‌گونه روایت می‌کند: «با هزار زحمت زینب را از آب بیرون کشیدیم. بلافاصله با خودروی یکی از اهالی روستا دخترم را به درمانگاه رساندم. در طول مسیر زینب دو بار چشم‌هایش را باز کرد و نگاهم کرد تا این‌که در آغوشم جان داد»[1]

غرق شدن در رودخانه‌ها و هوتگ‌ها، حمله گاندوها و نقص عضو و مرگ، مشکلات گوارشی ناشی از مصرف آب‌های آلوده تنها بخشی از ستم سیستماتیکی است که بر زنان، مردان و کودکان بلوچ روا داشته می‌شود. در این یادداشت با تمرکز بر مساله بی‌آبی در بلوچستان تلاش می‌کنیم به مبنای این ستم‌های چندجانبه غیر ضرور بپردازیم و رویکرد و پرداخت سیاسی درست به مساله را پیش رو بگذاریم.

زیربنای ستم بر بلوچ‌ها: بحران مدیریت یا بحران ساختار

بنا به گفته مدیر عامل آب و فاضلاب روستایی سیستان و بلوچستان در گفتگو با ایرنا، «2728 روستای سیستان و بلوچستان»[2] فاقد هرگونه سامانه آب‌رسانی هستند، باید به این آمار روستاهایی را هم افزود که از «شبکه آبرسانی» برخوردارند، اما به‌دلیل فرسودگی لوله‌های آب‌رسانی، با کوچک‌ترین باد یا بارانی، با قطعی مکرر و طولانی‌مدت آب مواجه می‌شوند. آب‌رسانی به این روستاها عمدتا به‌شکل «سقایی» و به‌وسیله کامیون‌های حامل تانکرهای آب صورت می‌گیرد. آبی که از طریق این تانکرها به روستاییان تعلق می‌گیرد به‌قدری اندک است که پاسخگوی نیازهای روستاییان نیست. ازطرف دیگر به‌دلیل خرابی و فرسودگی راه‌های مواصلاتی بین روستاها بسیار اتفاق می‌افتد که آب‌رسانی‌ها، روزها به تعویق می‌افتد و عملا متوقف می‌شود. در چنین شرایطی است که روستاییان برای تامین اولیه‌ترین نیاز خود، یعنی آب، به هوتگ‌ها -که منبع مشترک تامین آب بین روستاییان و احشام است- متوسل می‌شوند. تامین آب شرب ازطریق این هوتگ‌ها علاوه بر این‌که خطرات بسیاری از غرق شدن تا مورد حمله قرار گرفتن توسط گاندوها را در پی خواهد داشت، صدمات زیادی را به سلامتی روستاییان وارد می‌آورد؛ شایع‌ترین بیماری در این مورد، بیماری‌های گوارشی است. به‌همین‌دلیل است که علیرضا قاسمی، مدیر کل آبفای استان سیستان و بلوچستان افاضات می‌فرماید که: «برخی اهالی»  (منظور جناب قاسمی از برخی اهالی مطابق آمارهای رسمی خودشان بیش از هفتصد هزار نفر است) از آّب هوتگ استفاده می‌کنند و این را ما به‌لحاظ بهداشتی توصیه نمی‌کنیم» ایشان فراموش می‌کنند، به «برخی اهالی» بگویند در نبود یک قطره آب اگر از آّب هوتگ‌ها استفاده نکنند، چه بکنند؟

پرسش این است که با وجود خشکی مناطق شرقی و جنوب شرقی ایران، آیا خشکی و کم‌آبی سیستان و بلوچستان به‌قدری است که امکان تامین آب این مناطق وجود ندارد؟ نوید برهان‌زهی، فعال اجتماعی سیستان و بلوچستان می‌گوید: «نه این‌که بگوییم آب نیست، خوب هم هست. سد پیشین هست و اتفاقاً همان‌جا نزدیک دهستان مرزی جکیگور است که این اتفاق برای زینب افتاد. سد زیردان هم نزدیک دشتیاری است اما تا وقتی آب پشت این سدها به مردم نرسد، این اتفاقات می‌افتد.»[3] یونس زین‌الدینی دیگر فعال اجتماعی بلوچ عنوان می‌کند: «واقعیت این است که سیستان و بلوچستان خصوصاً حوزه مکران یعنی جنوب استان، به‌لحاظ منابع آبی مشکل بسیار زیادی ندارد. مثلاً نُرم بارش‌های سالانه در شهرستان‌های نیکشهر و قصرقند و حتی شهرستان راسک خیلی بیشتر از منطقه ایرانشهر یا دلگان است چون در این مناطق رودخانه‌های مهم با شاخه‌های فرعی بسیار مهم وجود دارد که درنهایت به دریای عمان منتهی می‌شوند. پس از نظر منابع و سفره‌های آبی آن‌قدر مشکل ندارند که باعث شود مردم چنین وضعیت اسفناکی داشته باشند.»[4]

به‌این‌ترتیب می‌بینیم که به‌رغم خشکی سیستان و بلوچستان منابع آبی لازم موجود است. بنابراین «مشکل کجاست؟» آقای زین‌الدینی می‌گویند: «مشکل از زیرساخت و نبود مدیریت صحیح است.» اگر چه مدیریت فشل مدیران و کارگزاران جمهوری اسلامی این بحران کم‌آبی را تشدید کرده اما مشکل، فراتر از این‌ها است و به ساختار اقتصادی‌ای برمی‌گردد که براساس منطق سود سرمایه عمل می‌کند.

ساختار اقتصادی سرمایه‌داری برمبنای قانون پایه‌ای ارزش و تحصیل سود هر چه بیشتر عمل می‌کند. بنابراین سطح رشد و توسعه یک منطقه براساس تامین نیازها و احتیاجات مردم شکل نمی‌گیرد، بلکه مبتنی بر سودآوری سرمایه است. توسعه راه‌ها، صنایع و خدمات اولیه مناطق مختلف اساسا بر این پایه است که آن مناطق تا چه میزانی توان تحصیل سود بیشتر را برای بنگاه‌های تکین سرمایه‌دارانه فراهم می‌کنند، و این امر موجب اعوجاج و ناموزونی در ساختار سرمایه‌داری هر کشور می‌شود.

با همین منطق است که ما ازطرفی شاهد شروع ده‌ها پروژۀ کلان سد سازی در سیستان و بلوچستان هستیم و ازطرف دیگر بی‌آبی روستاییان این منطقه. مبنای راه‌اندازی چنین پروژه‌هایی نه برطرف کردن نیازهای مردم، بلکه تامین سود سرمایه‌های عظیم مالی و تحریک تولید صنایع وابسته به آن‌ها ازجمله صنعت سیمان است. آب انباشت شده در پشت سدها اساسا قرار نیست، آّب شرب روستاییان را تامین کند یا کشاورزی رو به زوال معیشتی مردم این منطقه را نجات دهد، بلکه بار دیگر به کشاورزی تجاری و تامین سود سرمایه‌داران این بخش کمک می‌کند. همان‌گونه که آقای زین‌الدینی هم به‌درستی به آن اشاره می‌کند: «آب می‌آید پشت سد ذخیره می‌شود و در نهایت به زمین‌داران بزرگ داده می‌شود که هندوانه می‌کارند و به عراق و ترکیه صادر می‌کنند در حالی‌که مردم آب خوردن ندارند»[5]

غارت و دزدی در دولت سرمایه‌دار- دین‌مدار جمهوری اسلامی به‌وفور اتفاق می‌افتد، اما بنیان این شکل از «مدیریت و تخصیص منابع»، منطق سود سرمایه‌دارانه است. به‌این‌ترتیب، بحران آب را نمی‌توان و نباید به بحران مدیریت تقلیل داد، بحران اساسی ساختار سرمایه‌دارانه تولید است.

وقتی از بحران ساختاری سرمایه‌دارانه در عصر کنونی سخن می‌گوییم، نمی‌توانیم محدوده‌های این بحران را به مرزهای ملی کشورهای مختلف تقلیل دهیم. تولید در عصر امپریالیسم بین‌المللی شده، بحران نیز. بنابراین ناگزیریم در ادامه مسیر استدلالی‌مان از مسیر اصلی موضوع مورد نظرمان منحرف شویم و به توسعه و بحران در سرمایه‌داری امپریالیستی بپردازیم. ثمره این انحراف، تصور جامع‌تری خواهد بود که از موضوع اصلی‌مان حاصل می‌کنیم و به‌لحاظ سیاسی مانع محدود شدن افق‌های مبارزاتی‌مان خواهد شد؛ بنابراین «انحرافی» ضروری است.

گسترۀ بحران جهانی است: رد اسطوره «توسعه موزون»

در بالا گفتیم یکی از شاخص‌های ساختار سرمایه‌دارانه تولید که سود در فرماندهی آن قرار دارد، ناموزونی در توسعه است. ممکن است اعتراض شود، به‌رغم این‌که کشورهای «شمال جهانی» توسعه سرمایه‌دارانه داشته‌اند، از توازن در توسعه برخوردارند. بنابراین کشورهای به‌اصطلاح جهان سوم هم می‌توانند با الگو قرار دادن آن «مدل توسعه» از توازن برخوردار شوند.

در این‌جا مجال پرداخت مفصل این موضوع نیست[6] و به اشاراتی و دادن سر نخ‌هایی در باب موضوع بسنده خواهیم کرد. اول این‌که حتی در کشورهای امپریالیستی هم بنا به منطق سرمایه که در بالا اشاره کردیم توسعه موزون وجود ندارد، اما این نکته درست است که این کشورها از انسجام بالایی در تولید و توسعه برخوردارند و توازن توسعه در بخش‌های مختلف آن‌ها قابل قیاس با کشورهای «جهان سوم» نیست. اما این مساله در وهلۀ اول به شرایط تاریخی متفاوت شکل‌گیری و بسط سرمایه‌داری در این دو نوع از کشورها (قدرت‌های سرمایه‌داری کنونی و کشورهای جهان سوم) برمی­گردد و در وهله بعدی مرتبط است به رابطه تولیدی‌ای که از قرن بیستم بین این دو نوع کشورها برقرار شد.

کشورهای سرمایه‌داری اولیه در اوان شکل‌گیری‌شان و در شرایطی که تولید اساسا در مرزهای ملی این کشورها متمرکز بود، برای توسعه صنایع سرمایه‌داری‌شان این ضرورت عینی را مشاهده می‌کردند که سایر بخش‌ها را نیز توسعه دهند. بنابراین به‌رغم عدم توازن ذاتی تولید سرمایه‌داری، میزانی از توسعه موزون از قضا ضرورت توسعه سرمایه‌داری این قبیل کشورها بود.

در اوایل قرن بیست که توسعه نیروهای مولده امکان‌های مادی تولید بین‌المللی را فراهم کرد و کشورهای بزرگ سرمایه‌داری با اتکا به قطب‌های مالی-انحصاری خود، برای تحصیل سود بیشتر و نهایتا رهبری جهانی وارد رقابت‌های بزرگ با یکدیگر شدند؛ زنجیره تولید کالایی، به‌واسطه روند «صدور سرمایه» بین‌المللی شد. در این وهله، سرمایه کشورهای امپریالیستی برای حصول سود ناگزیر بودند به منابع خام، مواد اولیه و نیروی کار ارزان کشورهایی که تا پیش از این روابط تولیدی فئودالی بر آن‌ها حاکم بود دست‌اندازی کند و بنا به نیازهای خود، صنایع سرمایه‌دارانه را در این کشورها توسعه دهند. ریموند لوتا در مقالۀ  درخشان «درباره دینامیسم امپریالیسم و سد کردن تکامل اجتماعی» خاطرنشان می‌کند که: «مقایسه تجربه صنعتی شدن قدرت‌های کنونی سرمایه‌داری و آن‌چه امروز در جهان سوم می‌گذرد، یک تفاوت ساختاری برجسته را به ما نشان می‌دهد: صنعتی شدن در کشورهای گروه اول، با افزایش عظیم بازده تولید کشاورزی همراه بود. افزایش بازده تولید کشاورزی، به نحو قابل ملاحظه‌ای زمینه‌ساز صنعتی شدن بود. در یک دوره 40 تا 60 ساله قبل از انقلاب صنعتی، بارآوری تولید کشاورزی رشد چشمگیری کرد. اما در جهان سوم، بخش کشاورزی نه‌تنها از بخش صنعت و استخراج معادن، عقب مانده است بلکه در بسیاری از کشورها به دوره‌های سکون و ورشکستگی نیز پا گذاشته است.»[7]

صدور سرمایه بدل به روال توسعه سرمایه‌داری شد و نیروی کار و مواد خام کشورهای جهان سوم بین کشورهای امپریالیستی تقسیم شد. به‌این‌ترتیب، یک تقسیم کار بین‌المللی بین بخش‌های مختلف جهان سوم برای تامین سود سرمایه جهانی شکل گرفت. از این پس، توسعه سرمایه‌داری در هر کدام از کشورهای جهان سوم وابسته به تقسیم کار جهانی و جایگاه آن‌ها در زنجیره تولید کالایی بود. نبض توسعه سرمایه‌داری کشورهای «جهان سوم» در دست سرمایه‌های خارجی و تولید بین‌المللی است، بنابراین اگر بنا است توسعه سرمایه‌داری داشته باشد، ناگزیر باید به منطق سودآوری سرمایه مالی جهانی و به فراز و نشیب‌های آن تن دهد؛ به این معنا کشور مفروض «جهان سوم» نمی‌تواند توسعه درون‌زای خود را داشته باشد. درواقع «نفوذ امپریالیستی در کشورهای تحت سلطه، صرفا آن‌ها را در معرض تلاطمات پولی بین‌المللی، رکود جهانی و تنظیم بی‌رحمانه قیمت‌ها قرار نمی‌دهد؛ بلکه نتیجه این نفوذ بر ساختار جامعه، یک کیفیت ویژه توسعه است که ادغام این اقتصادها در نظم امپریالیستی را از یک موضع تبعی بازتاب می‌دهد.[8]» (لوتا؛ درباره دینامیسم امپریالیسم) با این وصف، توهم توسعه مستقل و موزون ناشی از عدم درک مکانیسم‌های سرمایه امپریالیستی است.

با بسنده کردن به این اشارات به گمان ما ضروری، دوباره به موضوع اصلی‌مان بازخواهیم گشت. اما این «انحراف» از موضوع بدین جهت ضروری بود که تاکید کنیم: اگر بنا است با ستم و استثمار مبارزه شود، ضروری است که افق‌های مبارزه‌مان را گسترش دهیم. موضوع اصلی‌مان را با این پرسش پی می‌گیریم: با حاکمیت دولت سرمایه‌دار-دین‌مدار جمهوری اسلامی آیا ستم بر بلوچ‌ها به استثمار سرمایه‌دارانه قابل فروکاست است؟

 تحمیل ستم ملی و مذهبی بر بلوچ‌ها؛ تهدیدها و فرصت‌ها

عدم آب‌رسانی به روستاهای بلوچستان، نبود امکانات اولیه رفاهی، تعقیب و پیگرد فعالین سیاسی و اجتماعی بلوچ، نبود امکانات آموزشی اولیه، تحت پیگرد قرار دادن علمای مذهبی بلوچ و دهه‌ها ستم ریز و درشت دیگر را نمی‌توان به «منطق ناب سرمایه» تقلیل داد. هیچ منطق نابی برای سرمایه وجود ندارد، استثمار سرمایه همیشه همراه با اعمال ستم‌های چند وجهی دیگر بوده؛ و با حاکمیت دولت سرمایه‌دار-دین‌مدار جمهوری اسلامی، ستم ملی و مذهبی یکی از فاکتورهای همیشگی فلاکت مداوم مردم بلوچ بوده است. عقب‌ماندگی و رنج مردم بلوچ، حاصل درهم‌تافتگی استثمار سرمایه‌دارانه و ستم ملی و مذهبی است.

بی‌توجهی به ستم ملی و مذهبی تحمیلی بر بلوچ‌ها و ساده کردن آن‌ها ذیل استثمار سرمایه به معنی ندیدن پیچیدگی واقعیت این ستم‌ها است و به‌لحاظ سیاسی، پیامدهای فاجعه‌باری خواهد داشت. به‌رسمیت شناختن حق ملی بلوچ‌ها و آزادی آن‌ها در ابراز عقاید مذهبی‌شان، لطفی نیست که نیروهای مترقی و خاصه کمونیست‌ها بخواهند به مردم بلوچ کنند، بلکه وظیفه سیاسی این نیروهاست و بایستی استوارانه از این حقوق دفاع کنند. بدون به‌رسمیت شناختن این حقوق، انترناسیونالیسم پرولتری، شعاری پوچ، با محتوای شوینیستی خواهد بود.

جمهوری اسلامی، شدیدترین ستم‌های ملی و مذهبی را بر بلوچ‌ها تحمیل کرده است. در چنین شرایطی و در غیاب جریان قوی کمونیستی، پناه بردن ملت تحت ستم به ناسیونالیسم و مذهب گرایش خودبه‌خودی معمول است. منحرف کردن این گرایش به مسیر صحیح مبارزه و پیش گذاشتن انترناسیونالیسم پرولتری تنها از خلال به‌رسمیت شناختن حقوق آن‌ها می‌گذرد. در غیر این صورت، سخن از انترناسیونالیسم و کمونیسم برای توده‌های تحت ستم ملی و مذهبی معنایی جز هم‌نوایی با تحقیر و تمسخر و ستم غالب نخواهد داشت.

ستم چند وجهی‌ای که جمهوری اسلامی بر مردم بلوچ روا می‌دارد، حامل فرصت‌ها و تهدیدهای بسیاری است. دولت جمهوری اسلامی با تحمیل این ستم‌ها و با اتکا به گرایشات عقب‌مانده توده‌ها، در کمال تاسف توانسته است صدای خواسته‌های برحق مردم بلوچ را برای بخش‌های زیادی از مردم تبدیل به اصوات گنگ و بی‌اهمیت کند. و با کوبیدن بر طبل ناسیونالیسم شیعی، تضادی که بین دشمن (جمهوری اسلامی) و مردم (در این مورد توده‌های بلوچ) وجود دارد را تضاد بین مردم و مردم جا بزند (مردم شیعه-مردم سنی، مردم عجم-مردم بلوچ) و به این واسطه امکان‌های مبارزه سراسری مردم را حد بزند. این مساله، تهدیدی واقعی برای اتحاد مبارزاتی برای سرنگونی جمهوری اسلامی است. اما این خیل ستم‌ها، فرصت‌هایی نیز برای کمونیست‌ها در بردارد؛ کمونیست‌ها با اتکا به شناخت درست تضادها، کار پیگیر کمونیستی، به‌رسمیت شناختن حقوق توده‌ها، اعتماد استراتژیک به آنان و نشان دادن روشن معضل‌ها و راه حل‌ها می‌توانند مسیر مقاومت‌های توده‌ها را به‌سمت مبارزات کمونیستی برای رهایی بشریت منحرف کنند.

همان تیری سینه کولبر کرد را می‌شکافد که شانه سوخت‌بر بلوچ را، که سر کارگر عرب را؛ همان تیر، شکل طنابی را به خود می‌گیرد که گردن کارگر فارس را می‌فشارد، بنابراین منشا این ستم‌ها یکی است. واقعیتی که تمسخر و تحقیر ملل تحت ستم را روا می‌دارد، تجاوز و تعرض به زنان را تجویز می‌کند، محیط زیست را نابود می‌کند، می‌گیرد، می‌کشد، می‌بندد، شکنجه و اعدام می‌کند. باید علیه سراسر این واقعیت متعفن ایستاد و آگاهانه مبارزه کرد.     

 

 

 

به نقل از نشريه آتش107  –  مهر 99

atash1917@gmail.com

n-atash.blogspot.com

 

پانوشت:

  1. https://www.ilna.news/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86 -%D9%87%D8%A7-15/958297-%D8%B3%D8%B1%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA-%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9%D8%A7%D9%86%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%DB%8C%D8%A7-%D8%B7%D8%B9%D9%85%D9%87-%DA%AF%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%88-%D9%85%DB%8C-%D8%B4%D9%88%D9%86%D8%AF-%DB%8C%D8%A7-%D9%82%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%87%D9%88%D8%AA%DA%A9-%D9%BE%D8%AF%D8%B1-%D8%B2%DB%8C%D9%86%D8%A8-%D8%AF%D8%A7%D8%BA-%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1%D9%85-%D9%85%D8%A7-%D8%B1%D8%A7-%D8%B2%D9%85%DB%8C%D9%86-%DA%AF%DB%8C%D8%B1-%DA%A9%D8%B1%D8%A

 

  1. https://www.isna.ir/news/99053022394/%D8%A2%D8%A8-%D8%A8%D9%87 -%D8%A8%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%D9%86
  2. همان
  3. همان

 

  1. برای فهم پایه‌ای این نکته که توسعه در کشورهای به‌اصطلاح جهان سوم اساسا نمی‌تواند مدل توسعه کشورهای امپریالیستی را پی بگیرد به امپریالیسم اثر لنین، آمریکا در سراشیب اثر ریموند لوتا رجوع شود.
  2. https://cpimlm.org/1363/05/15/%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87 -%D8%AF%DB%8C%D9%86%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B3%D9%85-%D8%A7%D9%85%D9%BE%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B3%D9%85-%D9%88-%D8%B3%D8%AF-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86-%D8%AA/
  3. همان

نیروی انتظامی و زندان‌ها , توهمات رفرمیستی و راه حل انقلابی

نیروی انتظامی و زندان‌ها

 توهمات رفرمیستی و راه حل انقلابی

نیروی انتظامی و دیگر نیروهای سرکوب مانند سپاه  پاسداران و سازمان بسیج و... به‌همراه  زندان‌ها و شکنجه و اعدام بخش لاینفک نظام جمهوری اسلامی هستند.  بخش مهمی از عملکرد نیروهای مسلح حاکمیت، سرکوب اعتراضات مردمی است. چند روز پیش، بی‌رحمانه نوید افکاری را به جرم شرکت در اعتراضات و به اتهام واهی قتل و برای مرعوب کردن مردم ستم‌دیده کشتند. در دهه 60 هزاران زندانی سیاسی که در زندان‌ها بودند را پس از فتوای خمینی اعدام کردند. روزمره از قتل کولبران در کردستان با خبر می‌شویم که صرفا برای تامین معاش در مرزها کولبری می‌کنند. صد ها نفر به جرم‌های بسیار پیش پا افتاده عادی و سیاسی توسط نیروی انتظامی یا اطلاعات سپاه دستگیر و به زندان‌های طویل‌المدت محکوم می‌شوند. 

نیروهای مسلح رژیم و زندان‌ها به‌مثابه بخش مهم اعمال سیاست سرکوب‌گرانه در ایران رنگارنگ هستند. نیروی انتظامی که ظاهرا وظیفه‌اش مبارزه با جرائمی مانند دزدی و قتل و  تجارت  و توزیع مواد مخدر و جعل اسناد و غیره است، این روزها  نقش پررنگ‌تری در سرکوب اعتراضات و دستگیری فعالین سیاسی در کنار «مبارزه»  با انواع جرائم بازی می‌کند. سپاه  پاسداران ازسوی دیگر درحالی‌که وظیفه‌اش به‌اصطلاح مبارزه با تجاوز خارجی است، عامل پیش‌برد جنگ‌های ارتجاعی در کشورهای دیگر و سرکوب اعتراضات مردمی است. 

زندان‌های رژیم آینه تمام‌نمای کل سیستم سرکوب است. هزاران زندانی عادی و سیاسی در شرایط بسیار اسفناک در زندان‌ها به سر می‌برند.

طی اعتراضات سال 88 زمانی‌که نیروهای وابسته به سپاه، نقش اساسی را در سرکوب مردم انجام می‌دادند بسیاری از "اصلاح‌طلبان" و مردم ناآگاه عنوان می‌کردند که نیروی انتظامی با سپاه متفاوت است و حساب‌شان از سپاه و نیروهای بسیج جدا است. اما اینک کمتر کسی به نقش سرکوب‌گرانه نیروهای انتظامی ناآگاه است.

بودجه تخصیص‌یافته به دستگاه‌های سرکوب سر به فلک می‌زند. بسیاری می‌گویند اگر این بودجه صرف کمک به بیکاران و کولبران و  گرسنگان تحت این نظام می‌شد وضع آن‌ها کاملا بهبود پیدا می‌کرد. اما این توهمی بیش نیست چرا که نیروهای سرکوب برای حفظ نظامی ساخته و به کار گرفته شده‌اند که استثمار و بیکاری و ستم بر زنان و ستم ملی و... بخش جداناشدنی از آن است. درواقع، این سیستم است که ستم ملی و  بیکاری و اختلاف طبقاتی و ستم بر زنان و موقعیت ستم‌دیدگی زحمتکشان را به‌وجود آورده است.

دهشت‌های موجود در جامعه باعث بروز نارضایتی و اعتراض و هم‌چنین انواع جرائم می‌شود و سیستم برای اعمال حاکمیتش به نیروی سرکوب سازمان‌یافته برای مرعوب کردن و سرکوب نیاز دارد.

در چند ساله اخیر که دورنمای سرنگونی این رژیم جنایت‌کار سرکوب‌گر بعد از اعتراضات سال  96 و 98 در افق پدیدار شده بسیاری از نیروهای اپوزیسیون به فراخور منافع طبقاتی‌شان برنامه‌هایی را پیش گذاشته‌اند. برخی از ضرورت رفرم در نیروهای سرکوب صحبت می‌کنند. مثلا رضا پهلوی و نیروهای سیاسی پشتیبان برنامه او ضمن قلمداد کردن نیروی انتظامی به‌عنوان برادر و تطهیر «دوستانی در سپاه» و اذعان به «ضرورت وجودی»شان با کمی تغییر برای اعمال سیاست حکومت فرضی آینده از قصدشان برای تغییر رویه نیروی انتظامی صحبت می‌کنند؛ و البته نقش نیروی‌های سرکوب در رژیم پهلوی و وضعیت اسفبار زندان‌ها  در آن دوران را انکار می‌کنند. برخی دیگر می‌گویند بدنه نیروی انتظامی از آدم‌های شریف تشکیل شده و این فقط حاکمیت جمهوری اسلامی است که از نیروی انتظامی برای مقاصد سرکوب‌گرانه استفاده می‌کند. این‌ها یاوه‌گویی است.

نکته این‌جاست: تازمانی‌که جامعه بر پایه روابط ظلم و استثمار بنا شده و زمینه‌ساز درگیری‌ها و خشونت‌های خصمانه ازجمله جرائم خشن باشد، به‌عبارت دیگر تازمانی‌که  قوانین ارتجاعی این سیستم شرایط را برای چگونگی عملکرد جامعه تعیین می‌کند، نیروی‌های سرکوب‌گر مسلح تحت عنوان نیروی انتظامی، گارد ویژه سپاه، بسیج  و... وجود خواهند داشت تا برای حفظ «نظم» از خشونت و رعب و وحشت استفاده  کرده و شرایط و روابط را مطابق با ماهیت اساسی و الزامات این سیستم اعمال کنند. هیچ توهم یا آرزویی نمی‌تواند این واقعیت را تغییر دهد.

براساس این سیستم، نهاد زندان نقشی اساساً متفاوت از آن‌چه هم‌اكنون انجام می‌دهد نخواهد داشت.  کنترل و اِعمال رعب و وحشت بر «مجرمان» (هم زندانیان عادی و  هم زندانیان سیاسی) که ازطریق فعالیت‌های براندازانه یا  دست زدن به جرم‌های عادی که اغلب از شرایط فقر و استیصال نشات می‌گیرد و برای نظم موجود تهدید به حساب می‌آید، بخش لاینفک این نظام متکی بر استثمار و ستم است.

به‌این‌دلایل، اگر نیروهایی با شکل و شمایل دیگر ولی بدون تغییر دادن کل نظام اقتصادی، سیاسی و اجتماعی حاکم به سرکار بیایند و فکر کنند می‌توانند نقش ارگان‌های سرکوب را کم‌رنگ کنند، ازسوی منطقِ خودِ نظام حاکم طرد خواهند شد چرا که اعمال قهر و خشونت سازمان‌یافته علیه توده‌های مردم، در ذاتِ نظام‌های ضد مردمی متکی بر ستم و جنایت است.

 

انقلاب: جامعه‌ای کاملاً متفاوت، امنیت عمومی کاملاً متفاوت

در جامعه نوین سوسیالیستی، هنوز نیاز به قوانین و نهادهای امنیت عمومی (و نیروهای مسلح) و هم‌چنین زندان‌ها وجود خواهد داشت، زیرا (علاوه بر تهدیدات امپریالیسم و سایر دولت‌ها و نیروهای ارتجاعی در جهان) هنوز تضادهایی در جامعه سوسیالیستی وجود دارد که زمینه‌ساز درگیری‌ها، ازجمله درگیری‌های خشونت‌آمیز است. اگرچه «جرم عادی» دیگر یک معضل بزرگ اجتماعی نخواهد بود، بسیاری از جرائم تا مدت‌ها امکان محوشان وجود ندارد. هم‌چنین نیروهایی وجود خواهند داشت که ازطریق خشونت به‌دنبال بازگشت به جامعه کهنه هستند و در این زمینه باید شکست بخورند. اما نیازی به آن نوع نیروهای بی‌رحم نیست که حقوق مردم را زیر پا بگذارد و اقشار مختلف مردم را به وحشت بیندازد و درواقع هرگونه اقداماتی که ایجاد رعب و وحشت کند حتی اگر از جانب نهادهای امنیت عمومی باشد به خودی خود نقض قانون است و مجازات خواهد شد. همان‌طورکه در سند «قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران» (پیش‌نویس پیشنهادی) ذکر شده:

با استقرار این جمهوری، نهادهای دفاع و امنیت عمومی طبق هدف و نقش اساسی‌شان تکامل خواهند یافت که عبارتند از: دفاع و حفاظت از جمهوری سوسیالیستی، دفاع از حقوق مردم در پیشبرد اهداف این جمهوری و در حمایت از توده‌های مردم در عملی کردن تغییرات سوسیالیستی در جامعه و هم‌چنین حداکثر خدمت به این نوع دگرگونی در سراسر جهان.

و:

طبق این اصول (اصول تعیین‌شده در قانون اساسی) هیچ زندانی یا بازداشتی را نمی‌توان شکنجه کرد و یا در معرض تنبیهات بی‌رحمانه قرار داد. در این زمینه نه‌تنها استاندارهای بین‌المللی آن‌طورکه در قوانین رسمی منعکس است رعایت خواهد شد بلکه برای بهبود استانداردهای بین‌المللی حتا در شرایطی که اکثریت کشورهای جهان کشورهای ارتجاعی و امپریالیستی هستند، از طرق گوناگون اقدام شده و الگوسازی خواهد شد...

و: 

وظیفه (اعضای نهادهای دفاع و امنیت عمومی) کمک به آفریدن اوضاع و محیطی است که توده‌های مردم هرچه بیشتر بتوانند فعالانه و در یک فضای سرزنده، درگیر فرایندهای بحث و جدل و نقد در مورد مسائل مهم حکومتی و دولتی و جهت‌گیری جامعه، شرایط کشور و آینده بشریت، موقعیت و عملکرد نهادهای دفاع و امنیت عمومی شوند. این فضا باید طوری شکل بگیرد که مردم، به‌ویژه در زمینه ابراز مخالفت با دولت، حزب و ارتش، احساس امنیت و آرامش کنند. در مورد این وظایف باید مرتبا آموزش داد و در سراسر این نهادها و در همه سطوح جامعه به چنین فضایی دامن زد.  

فقط با پیشرفت کمونیسم در سراسر جهان، با لغو و ریشه‌کن کردن همه روابط اقتصادی و روابط اجتماعی که حاوی عناصر استثمار و ستم است و باعث درگیری خصمانه می‌شود و با تحول انقلابی فرهنگ، اخلاق و شیوه‌های فکر کردن است که می‌توان به‌طور کامل نیروهای مسلح و نهادهای امنیت عمومی و هم‌چنین زندان‌ها را از بین برد. اما، با سرنگونی نظام‌های سرمایه‌داری (چه از نوع جمهوری اسلامی و چه سرمایه‌داری امپریالیستی) که مبتنی بر استثمار و ستم هستند، این امکان وجود خواهد داشت که این نهادها کاملاً متفاوت باشند و به هدفِ پایان دادن به هر شکلی از استثمار و ستم و تبعیض خدمت کنند.




به نقل از نشريه آتش107  –  مهر 99

atash1917@gmail.com

n-atash.blogspot.com




منابع:

 

  • پلیس و زندان‌ها توهمات رفرمیستی و راه حل انقلابی نوشته باب آواکیان 
  • قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران (پیش‌نویس پیشنهادی) از انتشارات حزب کمونیست ایران م‌ل‌م www.cpimlm.org

 




شکست سکوت، اولین قدم مبارزه , تو هم بگو!

  شکست سکوت، اولین قدم مبارزه 

تو هم بگو!

اولین‌بار که مورد تعرض قرار گرفتم نه سالم بود. خواب بودم که بدنم توسط یکی از اقوام نزدیک لمس شد. از خواب پریدم ولی ازشدت ترس خشکم زده بود و تکان نمی‌خوردم. هیچ‌وقت این موضوع را به کسی نگفتم. چند سال پیش متوجه شدم دختران دیگر فامیل هم از آن فرد آزار دیده‌اند. بعد از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه، در اولین جایی که شروع به کار کردم، کارفرما آزارگرم بود. از آن‌جا بیرون آمدم. باز هم به کسی چیزی نگفتم. ولی ترس عجیبی پیدا کرده بودم و به‌همین‌دلیل نمی‌توانستم کار پیدا کنم. این آزارها بعدها هم به‌اشکال مختلف اتفاق افتاد و یک‌بار هم ازطرف دوست پسرم و به‌قصد اخاذی، تهدید شدم به پخش عکس‌هایی که مخفیانه از من گرفته شده بود.

به‌جز تجارب خودم، شاهد و شنونده آزار‌های دیگران در محیط کار، مدرسه، دانشگاه، کلاس‌های هنری و آموزشی و در میان دوست و آشنا بودم. اما این تجارب رد و بدل شده، در خفا و خصوصی بود. فقط به کسانی که معتمد بودند گفته می‌شد و تاکید می‌شد که جایی آن را بازگو نکنند.

در جنبش شکست سکوت در ایران، در هر تجربه‌ای که بازگو می‌شد رد‌پایی از خودم و دوستانم را می‌دیدم. احساس گناه نسبت به خود که چه‌چیزی باعث می‌شود دیگران آزارم بدهند، مقصر بودن از نگاه دیگران و احساس تحقیر، ترس، افسردگی و خشم و نفرت، در همه آزار‌دیده‌ها مشترک است. اما این حرکت همگانی،  شجاعت و عصیان برون‌ریزی همه آن احساسات منفی و تجارب سخت را به نمایش گذاشت. پنهان‌کاری و سکوت در مقابل هر‌شکل از خشونت جنسی، نتیجه تابوهای غلط و مسلط بر عرف و تفکر جامعه مثل آبرو، حیا، نجابت و… است. به‌این‌ترتیب سکوت‌کردن، تبدیل به یک امر نهادینه اجتماعی می‌شود. خیزش شکست سکوت نشان داد که وقتی یک معضل اجتماعی از"امر مخفی نهادینه شده" تبدیل به خشم توده‌ای می‌شود، چه پتانسیلی را می‌تواند آزاد کند. اما این آشکار‌سازی‌ها هنوزدر میان قشر خاصی از طبقه متوسط و در میان روشنفکران باقی مانده و بخش بزرگی از آن‌هایی که در خانه، کارگاه‌های تولیدی، شرکت‌ها، بیمارستان‌ها و… مورد آزار و تجاوز محارم، روسا، پزشکان و همکاران‌شان قرار گرفته‌اند، لب به سخن باز نکرده‌اند که اگر لب تر کنند، عریان‎تر از پیش مشخص خواهد شد که اخلاق و فرهنگ موجود در جامعه تا چه حد منحط است.

هنوز کسی از بچه‌های به دنیا آمده حاصل از تجاوز در پستوهای خانه‌ها و سرنوشت آن‌ها، سقط جنین‌های مخفیانه ناشی از تجاوز و خودکشی‌های بعد از تجاوز حرفی نزده است. خشونت و آزار جنسی بخشی از گسل بزرگ‌تر ستم بر زنان است که در جوامع طبقاتی، سابقه تاریخی طولانی دارد. رابطه قدرت میان زن و مرد یکی از مهم‌ترین ستون‌های روابط قدرت در جامعه طبقاتی است که ستم بر زنان را شکل می‌دهد.

پاسخ سوال‌ها و احساس‌هایی که افراد آزار‌دیده دارند، چیست؟ چه کسی یا کسانی مقصرند؟ چرا؟ و برای مقابله با آن چه باید کرد؟ شکست سکوت، آغاز راه است...

ابعاد جهانی خشونت جنسی 

آزار جنسی شکلی از خشونت محسوب می‌شود و تجاوز، شدیدترین شکل این خشونت است و یک موضوع سیستماتیک و جهانی است. افراد زیادی در سراسر دنیا به‌شکل نظام‌مند توسط افراد در قدرت مورد تجاوزقرار گرفته‌اند. زنان زیادی در جنگ‌ها و شورش‌های مختلف ازجمله در جنگ جهانی اول و دوم، در بوسنی، ویتنام، جنگ داخلی در رواندا، جنگ ایران و عراق، افغانستان، سوریه، لیبی، داعش در کردستان عراق و... توسط سربازان، نیروهای دولتی و بنیادگرایان داعشی و طالب مورد تجاوز‌های فردی و دسته‌جمعی قرار گرفتند. از تجاوز به‌عنوان سلاحی برای پیروزی در جنگ استفاده می‌شود. زندانیان هم از تجاوز و تهدید به آن به‌عنوان شکنجه در امان نبوده‌اند. از زندانیان سیاسی و اقلیت‌های جنسی در ایران گرفته تا زندانیان زندان ابو‌غریب در عراق. نیروهای امنیتی و دولتی از تجاوز به‌عنوان سلاحی برای اعتراف، تنبیه، تخلیه اطلاعاتی، ایجاد رعب و وحشت، تحقیر و درهم شکستن زندانی استفاده می‌کنند. شکل دیگری از این خشونت سیستماتیک، در کلیساهای کاتولیک و مراکز مذهبی رخ داده و می‌دهد. آزار‌دیده‌ها عمدتا کودکان و نوجوانان پسر هستند که توسط کشیش‌ها و اسقف‌ها مورد تجاوز و آزار جنسی قرار می‌گیرند. این موضوع برای اولین بار در دهه 1980 رسانه‌ای شد و رسوایی بزرگی به‌بار آورد.

مهم‌ترین شکل از خشونت و تجاوز سیستماتیک، پورنوگرافی است. با درآمد سالانه میلیاردها دلار، دومین صنعت پردرآمد دنیا  محسوب می‌شود. تصاویر، تبلیغات و فیلم‌های پورنو که در مورد زنان اشاعه داده می‌شود، به‌شدت تحقیر‌آمیز است و سلطه جنسی سادیستی در مورد زنان را به‌طور گسترده تبلیغ می‌کند. 

امروز سراسر جهان صحنه ستم بر زنان است. چه در کشورهای امپریالیستی اروپا و آمريکا و ژاپن؛ چه در آفريقا، آسيا، آمريکای لاتين و خاورميانه. چيزی که کشورها و مناطق مختلف را از هم متمايز می‌کند شکل اين ستم‌گری است. ستم بر زنان چه به شکل آشکار باشد چه پنهان، نتيجه جامعه پدرسالار است. زنان از گوشه و کنار دنيا به اروپا و آمريکای شمالي قاچاق می‌شوند. جوامع خاورميانه نيز جوامعی مرد‌سالار و پدر‌سالارند که برای ستم بر زن، شيوه‌های خاص خود را دارند مثل حجاب اجباری و قتل ناموسی. همه اديان، مدافع پدرسالاری و روابط اجتماعی ناشي از آن هستند.

تجاوز و آزار و اذیت جنسی زنان یک فاکتور‌ حیاتی برای کلیه نظام‌های مبتنی بر تقسیمات طبقاتی، استثمار و روابط اجتماعی ستم‌گرانه است. مردان جامعه، نماینده، مجری و بازتولیدکنندگان سیاست‌ها و فرهنگ ضد زن نظام مردسالار می‌شوند. استمرار سلطه مردان در قالب خشونت و نوع خاص آن یعنی تجاوز و آزار و اذیت جنسی، به‌دلیل تغییرات دموگرافیک و اقتصادی که در سطح جهان سرمایه‌داری رخ داده، ازجمله ورود شمار زیادی از زنان به عرصه‌های مردانه و به چالش کشیده شدن سلطه کلی مردان، درواقع وسیله‌ای است برای انتقام‌جویی، عرض اندام و تحمیل روابط و سننی که زنان را به انقیاد مردان درآورده و خادم و فرودست آن‌ها می‌کند. زیرا جامعه هم‌چنان تمایل دارد که روابط پدر‌سالاری سنتی را حفظ کند. درواقع، پدر‌سالاری سنگ بنای مهم حفظ ثبات اجتماعی جامعه طبقاتی است. 

موقعیت خاص زنان در ایران

در قوانین رسمی جمهوری اسلامی که برمبنای شریعت پایه‌گذاری شده، زن نه به‌عنوان یک انسان بلکه به‌عنوان یک کالای جنسی تعریف می‌شود. زنان در چهار دهه گذشته در فرهنگ، قانون، عرف و در روابط اجتماعی روزمره این تعریف را تجربه کرده‌اند. حجاب اجباری، سنگسار، تفکیک جنسیتی، تعدد زوجات و... همه از نگرشی سرچشمه می‌گیرد که زن را کالایی جنسی و فرودست می‌داند. حجاب اجباری بیان بارز کنترل زنان و بدن آن‌ها است. جمهوری اسلامی برای نهادینه کردن فرهنگ جنسی سرکوب‌گرانه در تمام این سال‌ها از قوای نظامی‌اش استفاده کرده است. کمیته‌های انقلاب اسلامی و سپس گشت ارشاد و گشت‌های امنیت اخلاقی با وظیفه کنترل زنان تاسیس شدند تا در صورت عدم پیروی از قوانین اسلامی، زنان را دستگیر و مجازات کنند. عرصه‌های مختلف فرهنگی از سینما و تلویزیون تا ادبیات و هنر و تدوین کتاب‌های درسی به‌شکلی که برنامه‌ریزی شده، فرهنگی را در مورد زنان رواج می‌دهد که مکمل قوانین نابرابر علیه زنان است.

رابطه جنسی همواره یکی از محور‌های مهم مناسبات اجتماعی ستم بر زن بوده است. در هر دوره تاریخی بر هر شکل از مناسبات جنسی، مهر مناسبات اجتماعی معینی خورده است. تجاوز، نوک تیز این مناسبات اجتماعی ارتجاعی در حیطه روابط جنسی است. در بستر همین مناسبات اجتماعی است که بر موجودیت انسانی زنان، مهر کالا می‌خورد. در جامعه‌ای مثل ایران که درک و دانش علمی از رابطه جنسی وجود ندارد و تفکرات مذهبی-خرافاتی مرتبا ترویج می‌شود، این مساله شدت بیشتری دارد. ولی مساله به‌جز فقدان اطلاعات و دانش، آگاهی و خودآگاهی اجتماعی است که با تکیه بر ارزش و تعریف انسان، مردم بدانند چه رابطه‌‌ای ستم‌گرانه است و چه رابطه‌ای ستم‌گرانه نیست.

"براون میلر" می‌گوید: مهم نیست که تجاوز توسط اقلیتی از مردان انجام می‌شود و یا برخی مردان از دیدن صحنه تجاوز ابراز تنفر و انزجار می‌کنند. مساله این است که این عمل، حلقه‌ای از سلسله حلقه‌هایی است که فرودستی زنان را برای کل مناسبات مردسالار یک جامعه تحکیم می‌کند. تجاوز جنسی روابط غیر‌ انسانی و ستم‌کشیدگی زن را طبیعی جلوه می‌دهد. مردانی که برای مقابله سیاسی با یک زن به شیوه‌های خشونت کلامی و جنسیتی متوسل می‌شوند، ممکن است علیه تجاوز جنسی مبارزه کنند و یا حس انزجار داشته باشند اما بهتر است بدانند که ستم بر زن حتی با توجیه حفظ وحدت طبقاتی یا وحدت ملی، حلقه‌ای است از زنجیره خشونتی که یک حلقه دیگر از آن تجاوز جنسی به زنان است.

خشونت جنسی در هر شکل آن، آیینه تمام‌نمای مناسبات ضد انسانی حاکم بر جامعه است که نه‌فقط یک یا چند مرد بلکه کل یک نظام مردسالار و زن‌ستیز را زیر سوال می‌برد. بنابراین شکست سکوت نباید به افشاگری از افراد یا انتقام‌گیری شخصی و یا دل‌بستن به مراجع قانونی محدود بماند. زیرا  با حکومت و سیستمی سر و کار داریم که خودش اشاعه‌دهنده و مجری فرهنگ خشونت جنسی بر زنان است و فرودستی زنان را برای کل مناسبات مردسالار یک جامعه تحکیم می‌کند. هدف ما باید این باشد که این جنبش را به مبارزه‌ای اساسی برای تغییر تمامی مناسبات حاکم و نظم موجود پیوند بزنیم.

ما برای متوقف کردن فرهنگ تجاوز و آزار و اذیت جنسی مبارزه می‌کنیم. تغییر فوری در این وضعیت ازطریق مبارزه، برای رسیدن به جامعه رهایی‌بخشی که انقلاب متعهد به ایجاد آن است، اهمیتی زیادی دارد. رهایی زنان  با انقلاب کمونیستی که رادیکال‌ترین انقلاب در تاریخ بشر است، گره خورده است. هدف این انقلاب، رهایی بشریت است و جهش تاریخی است به‌ورای کلیه اشکال ستم و استثمار ازطریق دگرگون کردن و تغییر کلیه شرایط مادی و ایدئولوژیکی که ستم و استثمار را تولید کرده و تقویت می‌کند. اما مبارزه برای رهایی زنان، یک مولفه اساسی و تعیین‌کننده از این انقلاب است و بدون این مولفه، آن انقلاب هرگز به هدفش نمی‌رسد.




به نقل از نشريه آتش107  –  مهر 99

atash1917@gmail.com

n-atash.blogspot.com





منابع: 

  • سنتز نوین و مساله زنان. باب آواکیان
  • سرویس خبری جهانی برای فتح: مقاله «واکنش آلمان به تعرضات جنسی شب سال نو مسیحی: این زنان مایملک ما هستند. دست‌درازی به آن‌ها قدغن» 
  • زنان سال صفر. زنده یاد رفیق آذر ‌درخشان






این خشم تنها یک راه حل دارد: سرنگونی رژیم جنایت‌کار جمهوری اسلامی و سازماندهی نظامی بنیادا متفاوت!

زندان‌های ایران و قضات جنایت‌کارش در مورد توحش علیه معترضین به حکومت دست کمی از هم ندارند. قاعده، صدور و اجرای احکام ضد انسانیِ مبتنی بر شریعت و یا عرف و شریعت است. در بسیاری موارد، ازجمله موردِ اعدام (یا قتل) نوید افکاری، حکم متکی بر هیچ قانونی نیست. اوین باشد یا زندانِ کارون اهواز و یا هر زندان دیگر. اما در میان این زندان‌ها، عادل‌آباد شیراز که نوید افکاری در آن‌جا به‌قتل رسید، یکی از بدنام‌ترین‌ها است. 

اعدام نوید (یا قتلِ او زیر شکنجه) به دست آدمکش‌های دستگاه قضایی جمهوری اسلامی، دامنه خشم و نفرت روزافزون اکثریت جامعه را نسبت به تمامیّت این رژیم جنایتکار گسترده‌تر کرد. تا پیش از اعدام نوید، بسیاری از مردم از هراس شنیدن خبر اعدام او شب‌ها به خواب  نمی‌رفتند. و بسیار آروزمند  لغو این حکم بودند. وقتی خبر مثلِ برق منتشر شد که: «نوید را کشتند» کم‌تر انسان شرافت‌مندی در این کشور و انسان عدالت‌طلبی در دیگر کشورها بود که قلبش از این جنایت به درد نیامده باشد. وقتی پیام صوتی او از زندان پخش شد که گفته بود: «اگر من اعدام شدم بدانید که یک انسان بی‌گناه درحالی‌که با تمام توانش تلاش کرد و جنگید تا صدایش را بشنوند اعدام شد»؛ «فهمیدم دنبال یک گردن برای طناب‌شان می‌گردند» نوید نه‌تنها به نمادی از یک مبارز شجاع علیه ظلم و ستم که به نمادی از بی‌رحمانه بودن و غیر ضروری بودن این نظام ستم‌گر، تبدیل شد.

جنایت‌های رژیم برخلاف آن‌چه مذبوحانه وانمود می‌کند، از «قدرت»ش نشأت نمی‌گیرد. بلکه تقلاهای تبه‌کارانه و آشفته یک نظامِ از هم پاشیده ازلحاظ اقتصادی، فروپاشیده و فاسد ازلحاظ اجتماعی و اخلاقی است که زیر فشارهای متعدد داخلی و بین‌المللی دست و پا می‌زند و مثل همیشه در این برهه از تاریخ موجودیت نکبت‌بارش از ابزار سرکوب و ارعاب و کشتار برای ادامه حیاتش استفاده می‌کند.

از ضعف و درماندگی رژیم همین بس که روز اعدام (و یا قتل زیر شکنجه) نوید و روزهای متعاقب آن مناطقی از شهر شیراز و برخی شهرهای دیگر استان فارس حالت حکومت نظامی گرفت، اینترنت در مناطقی از شهر قطع شد و پارازیت‌های تلویزیونی به راه افتاد. جمهوری اسلامی از برپایی اعتراضات مردمی نسبت به اعدام (و یا قتل زیر شکنجه) نوید و احتمال شورش در این شهر هراسناک بود. از ضعف و بزدلی رژیم همین بس که بزدلانه شبانه و با حضور پر تعدادِ نیروهای امنیتی، پیکر نوید به خاک سپرده می‌شود و حتا به خانواده اجازه دیدن کامل پیکر جان‌باخته داده نمی‌شود.

نوید افکاری به‌عنوانِ انسانی خوش‌نام و درست‌کار در شیراز و استان فارس شناخته شده بود. محبوبِ جوانان بود چون به‌رغمِ توانایی‌های حرفه‌ای در ورزشِ کُشتی و مدال‌آوری این موقعیت را مانند آن دسته «سلبریتی»های عافیت‌طلب درعرصه ورزش و سینما و هنر، وجه‌المصالحه با رژیم اسلامی قرار نداد. همان‌هایی که چه پیش و چه بعد از اعدام (یا قتل) نوید، مهر سکوت بر لب زدند، مردم را می‌فروشند تا حال و آینده خود را بخرند. حال‌آن‌که، هنگام مضحکه‌های انتخاباتی جمهوری اسلامی، دوره می‌افتند و به‌نفع این یا آن جناح حکومتی مردم را تشویق به شرکت در انتخابات می‌کنند.   

چَنته حکام اسلامی از همیشه خالی‌تر است و در بحران عمیق مشروعیت به سر می‌برد. درحالی‌که قلبِ دولت‌شان یعنی نیروی سرکوب و اطلاعات و سپاه و بسیج و زندان و شکنجه که برای حفاظت از این نظام سرمایه‌دار-دین‌مدارِ سر تا پا ارتجاعی و غیر انسانی می‌تپد و کار می‌کند. به‌ویژه پس از خیزش دلاورانه توده‌ها در دی ماه 96 و متعاقب آن در آبان 98 بیش از هر وقتی (به‌جز دهه اول ضد انقلاب اسلامی) به فوری‌ترین شکل بقای‌شان با سرکوب و کشتار مردم، نسبت مستقیم دارد. خیزش‌های توده‌ای 96 و 98 و شورش‌هایی که در فاصله این دو خیزش رخ داد (ازجمله به پا خیزی مردم در مرداد 97 در چندین شهر) زنگ خطری بسیار جدی را برای رژیم به صدا در آورد. این بار با هزاران هزار توده ستم‌دیده و خشمگین در بیش از صد شهر ایران مواجه بودند که از رنج و فلاکت، فغانش به آسمان رسیده بود و دیگر حاضر نبود ستم و بیکاری و تحقیر را تحمل کند، که از ابتدای خیزش ها، جمهوری اسلامی را آماج قرار داده، «مرگ بر جمهوری اسلامی» را فریاد می‌زدند و ارگان‌های سرکوب نظامی و ایدئولوژیک رژیم را به آتش می‌کشیدند. 

با ورشکستگی دستگاه فریب سیاسی که توسط «اصلاح‌طلبان» مهندسی و مدیریت می‌شد و شکست مفتضحانه روحانی که با وعده‌های توخالی بخشی از مردم را به پای صندوق رای کشاند، «راه کار» جمهوری اسلامی، به‌ویژه پس از خیزش دی 96 و بر بستر بحران عمیق‌شان، اساسا مبتنی بر دو عامل بوده است: 1: دستگیری و سرکوب فعالین چپ و مترقی حوزه‌های مختلف سیاسی و اجتماعی و فرهنگی، حبس فعالین کارگری و معلمین و وکلای مدافع حقوق مردم و زنان معترض به حجاب اجباری، صدور احکام اعدام برای فعالین سیاسی و فرهنگی ملل تحت ستم کرد و عرب و... 2: سرکوب وحشیانه توده‌های تحتانی که ستون فقرات خیزش‌های دی 96 و 98 بودند؛ و پس از آن به تیرک دار سپردن آن‌ها. از مصطفی صالحی تا نوید افکاری و دستگیری شمار بزرگی از مبارزین آن خیزش‌ها و زیر حکم اعدام بودن ده‌ها تن از آن‌ها. میان این «1 و 2» رابطه و «منطقی» موجود است که ما کمونیست‌ها و هر نیروی مترقی و عدالت‌خواه باید آن را دریابیم.

جمهوری اسلامی، رژیمی است برخاسته از یک ضد انقلاب تمام‌عیار و با تجربه‌ای چهل ساله در تداوم این ضد انقلاب. به دامِ تحلیل‌های توهم‌آمیز و «خوش‌خیالانه» (ازجمله این‌که گویا این رژیم با چند اعتصاب، حتا اعتصاب عمومی، و/ یا با چند خیزش مشابه دی 96 و آبان 98 سرنگون می‌شود) و/یا سرنگونی جمهوری اسلامی از بیرون توسط رژیم فاشیستی ترامپ/پنس در آمریکا (که شاهی‌ها و فرشگردهای فاشیست به دنبالش هستند) نباید افتاد. سرنگونی این رژیم (به آن صورت که واقعا برآورده‌کننده نیازهای اساسی مردم ما باشد و نه صرفا تغییر شکل حکومتی) فقط می‌تواند، از پایین و توسط مردمی آگاه به ماهیت این رژیم و جناح‌های مختلف آن و هم‌چنین آگاه به ماهیت امپریالیسم آمریکا و دیگر قدرت‌های امپریالیستی و تحت رهبری حزب کمونیست که متکی بر آخرین دستاوردهای علم کمونیسم (سنتز نوین کمونیسم) و سنتز شده تجارب انقلابی پیشین است، صورت بگیرد1

به آن «1 و 2» و رابطه میان آن‌ها و «راه کار» جمهوری اسلامی برگردیم. جمهوری اسلامی به بهای جان چندین هزاران تن از بهترین زنان و مردان جوان این کشور، تجربه‌ای دارد. از خاطر نبرده‌ایم که چرا جمهوری اسلامی در سال 67 و در شرایط تسلیم شدن به خاتمه جنگ ارتجاعی هشت ساله با عراق و نوشیدنِ جامِ زهر، دست به آن کشتار فراموش‌ناشدنی و نابخشودنی زد. آن‌ها در آن زمان یک دغدغه اساسی داشتند: هزاران زندانی سیاسی تسلیم نشده و در بند! انسان‌هایی که می‌توانستند در صورت آزادی به میلیون‌ها مردم ناراضی از آن جنگِ بیهوده و ارتجاعی، نسبت به ماهیت نظامِ غیر انسانی جمهوری اسلامی آگاهی داده و توده‌های مردم را در مسیر واژگونی این نظام، سازمان دهند. پس بهترین فرزندان مردم را در دادگاه‌های سه دقیقه‌ای حکام شرعِ خمینی به قتل‌گاه بردند تا پایه‌های برقراری این رابطه را منفصل کنند. امروز نیز کمابیش همان الگوی جنایت‌کارانه را پیشه گرفته‌اند. با آن «1 و 2» می‌خواهند توده‌های سر به شورش گذاشته را از نیروهای سیاسی و اجتماعی که پتانسیلا می‌توانند محرک حرکت‌ها و شورش‌های اجتماعی دیگر شوند، با دستگیری و حبس، محروم کنند و هم‌زمان با سرکوبِ افسارگسیخته، توده‌های ستم‌دیده را تنبیه و مرعوب کنند.

اما اگر در آن دوره کل فضای سیاسی داخلی و بین‌المللی و تناسب قوا به نفع جمهوری اسلامی عمل می‌کرد، اگر در آن دوره می‌توانستند به بهانه شرایط جنگی مانع به پا خیزی توده‌های مردم شوند، اگر می‌توانستند به روابط‌شان با قدرت‌های امپریالیستی و آغاز دوره «بازسازی» دل‌خوش کنند، امروز این چنین نیست، از هر سو شدیدا در منگنه قرار گرفته‌اند و روند اوضاع مطابق خواسته و امیال تبه‌کارانه آن‌ها جلو نمی‌رود. 

رژیم اسلامی «راه کار» خود را دارد و ما نیز راه کار خود را. آن‌ها می‌خواهند میان بخش‌های مختلف مردم، میان فعالین عرصه‌های گوناگون سیاسی و اجتماعی و رابطه آن‌ها با توده‌های مردم و خیزش‌های مردمی، شکاف بیاندازند و ما برعکس. می‌خواهیم براساسِ مهم‌ترین گسل‌های این نظام (و آن‌چه براساس واقعیت این گسل‌ها صورت‌بندی کرده‌ایم و نشان داده‌ایم که دارای یک منشا هستند؛ یعنی حاکمیتِ نظام سرمایه‌دار-دین‌مدار حاکم جمهوری اسلامی)2 است، بخش‌های مختلف مردم را در مسیر سرنگونی این نظام و ازطریق یک جنگ انقلابی با هدف از میان بردن کلیت این روابط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی استثمار و ستم، و برپایی یک نظام بنیادا متفاوت، متحد و سازماندهی کنیم. 

همان‌طورکه گفته‌ایم: «برای آن‌که در وضعیت اکثریت مردم این کشور تغییری بنیادین صورت بگیرد، رژیم جمهوری اسلامی و کلیت دولت طبقه سرمایه‌دار که این رژیم مدیریت، نگهبانی و حفاظت آن را بر عهده دارد باید از طریق یک انقلاب واقعی سرنگون شده و دولتی جایگزین آن شود که زیربنای اقتصادی و تمام روابط اقتصادی و سیاسی را تغییر داده و نظامِ اجتماعی نوینی را براساس از میان بردن تمایزات طبقاتی، نابود کردن روابط تولیدی متکی بر استثمار، محو روابط اجتماعی ستم‌گرانه و از میان برداشتن فرهنگ و تفکرات کهنه و پوسیده، سازمان دهد. در مسیر انجام این انقلاب، ما با دولتی روبه‌رو هستیم که تا به دندان مسلح است. نه‌فقط جمهوری اسلامی بلکه همه دولت‌های سرمایه‌داری جهان، دولت‌های دیکتاتوری طبقاتی هستند. ستون فقرات این دیکتاتوری بورژوازی، نیروهای نظامی و دستگاه امنیتی یعنی نهادهای تخصصیِ اعمال خشونت سازمان‌یافته علیه طبقات تحت ستم و استثمار هستند. بنابراین سرنگون کردن چنین رژیمی کار ساده‌ای نیست و نیاز به پیش برد یک جنگ دارد. یک جنگ انقلابی عادلانه. ما با رژیمی مواجه هستیم که گردان‌های «ضد شورش » آن در شهرهای بزرگ همیشه «آماده »اند، دکترین بقای آن متکی است بر جاسوسی و پیگرد و سرکوب قهرآمیز مخالفین. بنابراین انجام این انقلاب، کار بسیار سختی است. با این همه ضروری است و تنها راه است و باز کردن این راه، ممکن است. انجام این انقلاب نیازمند فداکاری‌های عظیم ده‌ها میلیون نفر است. اما انجام ندادن آن هزینه‌های بسیار بیشتری را بر این نسل و نسل‌های آینده نه‌فقط در ایران بلکه در سراسر منطقه تحمیل خواهد کرد. پس به جای تن دادن به یک جنبه از واقعیت یعنی سخت بودن چنین انقلابی، باید برمبنای این واقعیت عمیق‌تر که چنین انقلابی نه‌تنها ضروری بلکه ممکن است، حرکت کنیم»3.

فقط و فقط از این طریق است که می‌توان دنیایی ساخت که در آن دیگر نویدها به قتل‌گاه نخواهند رفت، زندان‌ها از انسان‌های مبارز و آگاه خالی خواهد شد و بر این ویران‌گری ارتجاعی و غیر ضروری نقطه پایان گذاشت.




به نقل از نشريه آتش107  –  مهر 99

atash1917@gmail.com

n-atash.blogspot.com



پانوشت:

1: رجوع کنید به سند «بیانیه انقلاب: اوضاع کنونی و وظایف ما» در سایت: www.cpimlm.org

2: همان‌جا

3: استراتژی راه انقلاب در ایران – حزب کمونیست ایران (م‌ل‌م). این سند را در سایت www.cpimlm.org بخوانید



نقطه کور ناسیونالیسم در حزب حکمتیست

نقطه کور ناسیونالیسم در حزب حکمتیست

 

 صالح سرداری ایراد گرفته است که من در مورد سیاست و برخورد حزب حکمتیست استاندار دوگانه بکار برده ام و تاکید میکند که سیاست و فعالیتی که در رابطه با کومه له داشته اند در ادامه همان سیاستهای حزب سابق کمونیست کارگری و حکمتیست است. جدل هایی که او در این بحث دارد رو به من است اما مصرف درون تشکیلاتی هم دارد و در واقع این جنبه مهمی از تلاش اوست. اما در هر حال کار مهمی که صالح سرداری انجام داده است نوشتن نظراتش و دفاع از آنهاست. این نوشته نکاتی راجع به این  نظرات را در بر میگیرد. 

 

هم کومه له تغییر کرده است و هم شما

 

با علنی شدن هر چه بیشتر خطوط بحث و اختلافات در کومه له همه توانستند حجم آنها و نه الزاما عمق اختلافات را ببینند. صالح سرداری از کمیته مرکزی حزب حکمتیست از آن دسته است که ابعاد اختلافات را متوجه شده است اما هنوز قادر به دیدن عمق آن نیست و بنا به مدلی که حزبش برای دخالتگری در رویداد های حال و آینده در کردستان دارد امیدوار است اوضاع کومه له به حال خود برگردد و آنها بتوانند در آرامش قبلی به ارتباطات شان با این سازمان ادامه بدهند و چپ آن سازمان را  در تحولات آتی همراه داشته باشند، قطعنامه و اطلاعیه های مشترک بدهند و یا بر آنچه دارند تاکید کنند. البته نباید فراموش کرد که رابطه صالح سرداری و کمیته کردستان  این حزب همچنان با ابراهیم علیزاده دبیر اول خواهد بود! 

 

ظاهرا در حزب حکمتیست نقاط کور و اغماض، کم نیستند و تا زمان تصادمات شدید خودشان هم متوجه نمیشوند و یا اینکه با زیر فرش کردن آنها و تقسیم مجدد پست های تشکیلاتی به شکل "مسئولانه" به آن ها برخورد کنند.  

 

اما دلیل ندیدن تغییراتی که کومه له کرده است و غرق در جنبش ناسیونالیستی است را قبل از هر چیز باید در نقاط مشترک سیاسی و سنتهای مشترک مبارزاتی جستجو کرد که حزب حکمتیست خود را با کومه له در آن شریک می داند، حتی اگر از صالح سرداری و حزب حکمتیست بپذیریم که همکاری ها با کومه له مشخص و موردی است. اما ناظری که از زاویه جنبش کارگری و کمونیستی در کردستان و خارج از کردستان، کومه له را مرور میکند این حرفهای حزب حکمتیست را به خود مربوط نمیداند چرا که در اثر فعالیت کومه له برای طبقه کارگر و مردم زحمتکش اثری انقلابی سازمانگرانه و کمونیستی در بهبود زندگی ، کار، آزادی و برابری اش نمی بیند. صالح سرداری تاکید میکند که ما در دوران منصور حکمت و کورش مدرسی هم همین سیاست های همکاری و تلاش برای همکاری را در مورد کومه له داشته ایم. باید گفت این درست نیست به این دلایل که دوران منصور حکمت کمونیسم کارگری بعنوان یک حزب مارکسیستی مدعی قدرت سیاسی و با نفوذ در میان کارگران کمونیست و چپ جامعه و از جمله در کردستان، کومه له را در گوشه دیوار قرار داده بود و هر نوع راست روی اش را با  تردید و ترس زیاد دنبال میکرد. ما انبوهی از ادبیات برای کارگران و فعالین کمونیست و جنبش هایشان از جمله در نقد نفوذ راست روی و ناسیونالیسم کومه له داشتیم. کارگران کمونیست، کارگران زندانی، زنان، تشکل و تجمع های کارگری و توده ای و کادرهای سرشناس توده ای در شهرهای کردستان یک قطب مهم و قدرتمند بودند. حزب کمونیست کارگری اگر وارد هر رابطه ای با کومه له هم میشد از این زاویه بود. در دوران کورش مدرسی هم این وضعیت به شهادت خود رفقای این حزب در کردستان ادامه داشت و کورش دقیقا از زاویه قدرت این حزب بمراتب سازمانیافته تر در ایران و کردستان، به راه کارگر و کومه له پیشنهاد میکرد که منشور سرنگونی را منشور خودشان بدانند و بر سر آن به توافق برسند. و البته میدانید که در هیچ دوره ای کومه له به برهبری علیزاده و همه کمیته مرکزی شان حاضر به همکاری با کمونیسم کارگری نشدند دقیقا به این دلیل که میدانستند این کمونیسم کارگری و احزابش است که قدرتمند میشوند و آنها نمیتوانستند در استراتژی که در "جنبش کردستان" داشتند در کنار کمونیسم کارگری تداعی شوند. پس باید روشن باشد که داستان همکاری این چنین احزابی در آن دوران با این قدرت و خط روشن و استراتژی سوسیالیستی، تلاشی برای نگه داشتن کومه له در جبهه چپ بود. آن دوران از نظر ما "کومه له جدید" بود و این با تصویر واژگونه ای که صالح و حزب حکمتیست برای توجیه سیاست های راست روانه خود در همکاری با کومه له میخواهند بدهند بشدت متفاوت است چرا که کومه له این دوران عملا برای پیدا کردن صندلی مهم و مطمئنی در جنبش ملی است و دقیقا از زاویه وجودش در این جنبش  و تقویت آن به سراغ چپ ها و از جمله حزب حکمتیست رفته است و آغوشش برای ارتباط با آنها باز بوده است. کومه له با همه وجود و حتی با ریختن خون خود، در ادامه سالها تلاش برای ورود خود به این جنبش و زدودن هر نوع "تخاصماتی" با حزب دمکرات و دیگر ناسیونالیستها کار کرده است. کومه له این جریانات را از لیست صفوف جریانات ارتجاعی و ضد انقلابی خود قبلا بیرون آورده بود و داستان زندگیش در اردوگاه به دیپلماسی با این احزاب و احزاب ناسیونالیست سرمایه دار حاکم  در کردستان عراق گذشته است.  دقیقا به همین منظور طبقه کارگر و مبارزه طبقاتی تبدیل به رفرم و دفاع از کارگر و مردم محروم میشود. کاری که از عهده همه جریانات از حزب دمکرات تا روند سوسیالیستی کومه له هم ساخته است! کومه له جدید در این دوران عملا به کومه له ناسیونالیست تبدیل میشود تا آنجا که دیگر مساله قاطع بودن و سازشکارنبودن کومه له در برابر جمهوری اسلامی هم زیر سوال رفته است چرا که دقیقا از زاویه جنبش ملی دارای این ظرفیت است که همراه مرکز ارتجاعی احزاب کردستانی از یک طرف وارد مذاکره شود که آنها دنبال به دست آوردن چند کرسی در شهرداری و استانداری ها هستند و از طرف دیگر در همراهی با پ.ک.ک و پژاک که در کمپ جمهوری اسلامی می باشند و سرنگونی این رژیم در دستور آنها نیست، چنین خصوصیاتی را از دست بدهد.  کارگران و کمونیستها در جامعه کردستان میتوانند این نقش بی تاثیر این سازمان با پایه اجتماعی را ببینند و بر هر گونه نامیدن این سازمان به عنوان سازمان سوسیالیستی و کمونیستی با تاسف بخندند.به این مساله در ادامه بیشتر خواهم پرداخت. چیز دیگری را که صالح سرداری آگاهانه فراموش کرده است اشاره نکند موقعیتی بود که کومه له در اعتصاب عمومی دو سال پیش در کردستان داشت. کومه له در این اعتصاب همراه با احزاب ناسیونالیست و هم دوش آنها بود در حالی که شیره اش را هم سر حزب حکمتیست و دیگر چپ ها مالید. صالح سرداری و حزب حکمتیست باید حداقل به خودشان صادقانه و برای دفاع از حیثیت  کمونیستی که داشته اند جواب بدهند که کجای این دو شرایط و وضعیت کومه له در سی سال گذشته و در تمام مقاطع این سی سال یکی بوده است؟  آن زمان همه میدانستند که هر اقدام کومه له برای همکاری با ما به تقویت مبارزات کارگری و کمونیستی در جامعه و مبارزه قدرتمند زنان برای  هر درجه از آزادی و برابری  منجر میشد که رهبران و فعالین کمونیست آن در محل حضور قدرتمندی داشتند اما اکنون همه میدانند که در شهرهای کردستان هر اقدام و تلاش کمونیستها برای تداعی شدن با کومه له به جیب این سازمان که در جنبش ملی دنبال صندلی چاق و چله میگردد خواهد بود. همه اینها هم تا هم اکنون موجب نشده است که حزب حکمتیست دست از امیدواری به کومه له بردارد چرا که خاطرات دوازده سال بودن در کومه له و مبارزات کمونیستی مشترک به خاطرات روز وشب خیلی از این رفقا تبدیل شده است در حالی که کمونیسم کارگری و حزب مهمش در هر دو دوران منصور حکمت و کورش مدرسی ، دنیایی  از خاطرات مربوط به فعالیت کمونیستی و کارگری در ایران و خارج کشور هم  دارد که این دیفالت خیلی ها نیست و فقط خاطرات دوران پیشمرگایتی آن نقطه قدرت شکوهمند باقی مانده است در حالی که ما توانسته بودیم موقعیت کادرهای کمونیست  و سازمانشان در شهرها را به روی صحنه برگردانیم. 

واقعیت این است که حزب حکمتیست صالح سرداری، رحمان حسین زاده و فاتح شیخ و ... تغییر کرده است همانطور که کومه له تغییر کرده است. صالح سرداری میخواهد نشان بدهد که سیاست هایشان در مورد کومه له در ادامه همان سیاست های قبلی کمونیسم کارگری بوده است که باید گفت این تلاش بیهوده است. هر دو "تغییر ریل" داده اید.  این انتخاب ها هم آگاهانه بوده است و هر دو حزب حکمتیست و کومه له را باید روی پای خودشان و بدون ارتباط به آنچه در سابق بودند دید. شما نمیتوانید فعالیت سابق کومه له را پشتوانه برای اعتبار دادن امروز به آن بکنید همانطور که در مورد شما هم درست نیست فعالیت امروزتان را در امتداد خط و رهبری منصور حکمت و کورش مدرسی بدانید. واقعیت این است که خود حزب حکمتیست جدا شده از ما و اساسا خط کورش مدرسی، زمینه ساز این اتفاق و تغییرات شد. حزب حکمتیست خود انتخاب کرد که "تغییر ریل" بدهد و قطعنامه معروف تغییر ریلشان پایان بخش جدل هایی بود که اساسا در مورد نحوه کار در میان طبقه کارگر، فعالیت حزبی و جایگاه حزب و افق کمونیستی و کارگری بود. و این چنین شد که این رفقا طرح کمیته های کمونیستی جنبشی را رد کردند و گارد ازادی را دودستی چسبیدند، اساسا به این دلیل "مهم" که این کمیته ها میتواند مرکز تلاقی فعالین از احزاب مختلف باشد! و این در حالی بود که بعدا خودشان با انواع احزاب مانند چریک و کومه له و راه کارگر و حزب اتحاد کمونیسم کارگری "همکاری موردی و مشخص" را شروع کردند! 

 

 کومه له سوسیالیست نیست

 

سابقه کمونیستی کومه له  و بودن در ائتلاف و یا جبهه ای چپ، و البته تز "کمونیسم مسئول" حزب حکمتیست ظاهرا به صالح سرداری و این حزب مجوز صدور اعتبار سوسیالیست بودن کومه له را صادر کرده است. کومه له در سی سال گذشته و با جدا کردن خود از کمونیسم کارگری منظما به دنبال داشتن مکانی معتبر در جنبش ناسیونالیستی کرد بوده است و در سالهای اخیر برای این سنگ تمام گذاشت و راه بازگشتی ندارد و در تمام مسیر هر چپ و کمونیست متوهم به کومه له به کمک این پروژه شتافته است. به همین دلیل  در تمام این سالها هیچگاه کومه له در جنبش سوسیالیستی کارگری و متعلق به طبقه کارگر فعالیت نداشته است و در بهترین حالت بعنوان "کمونیست کرد!!" خواسته اند خود را معرفی کنند. بدون دلیل نیست که در این اواخر ابراهیم علیزاده به داشتن "حزب کمونیست یا سوسیالیست کردستان"، تمایل پیدا میکند و میداند که میتواند همه چپ هایی که کومه له را سوسیالیست میدانند دور خود جمع کند و همه را در کیسه سوسیالیستی که در حال حاضر دارد بریزد. آیا این ممکن نیست؟ در همان منطقه و دنیا سازمان و دولت سوسیالیست و کمونیست سراغ ندارید که فقط تابلوی آن دارای کلمات سوسیالیستی  باشد؟  به همین دلیل است که با وجود برملا شدن عمق اختلافات در کومه له و نقش ناسیونالیزم کرد در تعیین سیاست های آن و تاثیراتی که بر مناسبات درونی شان هم داشته است باز هم صالح سرداری آرزوی سوسیالیست ماندن کومه له را از طریق یادداوری "قطعنامه کلن" به خوانندگانش دارد. واقعیت این است که صالح سرداری و حزبش در نقد ناسیونالیسم کومه له لکنت زبان دارند و با علنی شدن همه اختلافات فرار به جلو را انتخاب کرده اند. بخش مهمی از چنین وضعیتی در نوع کمونیسم رقیق شده ای است که ناتوان از فراخوان به طبقه کارگر و کمونیستهای آن  برای دور شدن از کومه له ناسیونالیست و ایجاد حزب و صف خودشان در ایران است. لابد میگویید فرصتی برای این باقی نمانده است و تحولات و یا بالا رفتن سن ها اجازه نمیدهد!! 

 

به این تاکیدات صالح سرداری و حزب حکمتیست باید دقت کرد که میگوید:

 

" احکام سطحی و سیخکی مبنی بر کل کومه له در "جنبش ملی غرق شده" آن هم در شرایطی که یک جناح چپ علنا و آشکارا شکل گرفته و مقاومت میکند غیراز تقدیم  کل پدیده کومه له به ناسیونالیسم کرد، هیچ ارزش دیگری ندارد. بارها گفته ايم كه كومه له محل تلاقی گرایشات راست و چپ ویا  ناسیونالیستی وسوسیالیستی  است . هم سوسیالیسم  و هم ناسيوناليسم در آن حضور دارند و شريك هستند. اگر به تاريخ سی سال گذشته نگاه كنيم همين را مي بينيم.

از نظر من اكنون در حزب كمونيست ايران و كومه له گرايشي چپ و سوسیالیست وجود دارد که  از سوسياليسم و چپ گرايي عليرغم هر نقدی كه به آن داشته باشيم دفاع ميكند."

"من از سياست حزب حكمتيست و تلاش براي تقویت  همکاری نیروهای چپ وكمونيست در كردستان دفاع ميكنم و آن را سياستي از روي احساس مسئوليت كمونيستي در قبال سرنوشت كمونيسم در آن جامعه می دانم"

 

باید به رفقای حزب حکمتیست و صالح سرداری گفت که احدی نمیتواند پیدا شود که اگر به منصور حکمت و پایه های کمونیسم کارگری معتقد مانده باشد و در کومه له گرایش سوسیالیستی پیدا کند.(لطفا جناح های چپ و راست درون یک سازمان را با گرایش سوسیالیستی یکی نکنید) همین مساله دوری از کمونیسم کارگری و کفش و کلاه کردن برای "عروج حزب" در میان احزاب در تبعید، وارد شدن به حریم کومه له به وسیله "زیارت و شعر و تسلیت"  از عوارض همین سیاست در حزب حکمتیست است و این در حالی است که همین گرایش سوسیالیستی در درون کومه له هیچگاه در سی سال گذشته حزب کمونیست ایران را ادامه تاریخ مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری ندانسته اند. در تمام سرنوشتی که کومه له در استحکام موقعیتش در جنبش ناسیونالیستی کرده است شریک بوده اند. تا زمانی که از طرف جناح ناسیونالیستی مورد تعرض جدی قرار نگرفته است حاضر به تقابل نشده و تا هم اکنون هم یک پلاتفرم سوسیالیستی بر پایه های حتی دفاع از مبانی و تاریخ حزب کمونیست ایران در مقابل تهاجم نهایی جناح علیزاده ندارد. سرمایه گذاری صالح سرداری بر این "گرایش سوسیالیستی" دقیقا ناشی از احساس هم خانوادگی  همین ظرفیت چپ درون کومه له در نقد از جناح ناسیونالیستی است. حزب حکمتیست هم همین اندازه از کومه له نقد دارد که جناح چپ درون خودش به "زیاده روی های" کومه له در جنبش کردایتی . به همین دلیل است که صالح سرداری هنوز با افتخار قطعنامه مصوب در کلن را بازتکثیر میکند که دارای امضای "نیروهای چپ و کمونیست است". حزب حکمتیست در اینجا هم در میدان ابراهیم علیزاده به بازی گرفته شد و صالح سرداری کماکان بر اعتبار آن تاکید دارد. این باید همین کومه له ای باشد که بخش مهمی از درون خودشان آنرا ناسیونالیست میدانند و صالح  از امضایشان و عنوان چپ و کمونیست از این سازمان ناسیونالیستی دفاع میکند. شاید بدتر از این مورد اعطای اعتبار چپ و کمونیست به "روند سوسیالیستی کومه له" است که حتی خود این سازمان برادر کومه له، خودش را با این عنوان نمیتواند تعریف کند.

 

همکاری با کومه له به چه منظور

 

اشاره شد که اگر زمانی کمونیستها در احزاب کمونیست کارگری و حکمتیست سابق، برای پیشبرد مبارزه ای در جامعه سراغ کومه له یا هر جریان دیگری رفته اند به منظور تقویت مبارزه کمونیستی و کارگری و امر سرنگونی جمهوری اسلامی بوده است. حزب حکمتیست چند سال است به نظر من بیشتر دنبالچه سیاست های کومه له در کردستان شده است و سیاست مستقلی از آن دیده نشده و یا وجود خارجی آن دیده نمیشود. این ادعای من نیست واقعیتی است که وجود دارد. بیاییم وضعیت مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی، وضعیت جنبش کارگری برای احقاق حقوق اولیه خود، مساله تشکل های کارگری و زنان و ...  در کردستان را مشاهده و بررسی کنیم. کومه له نیرویی سیاسی و اجتماعی در کردستان است، در همه این زمینه ها نقش کومه له چگونه بوده است؟ مبارزه برای سرنگونی رژیم در درون جامعه و نه در پشت مرزها و در اردوگا ها چگونه است؟ مبارزه توده ای برای سرنگونی رژیم کدام صفوف متحد را دارد؟ جنبش های مختلف کارگری، زنان، جوانا ن و دیگر اقشار جامعه چه شاغل و چه بیکار چه اندازه متشکل شده اند؟ یا چه اندازه پراکنده تر شده اند و به جای آن تا دلتان بخواهد سازمانهای حاشیه ای در جامعه ای بشدت حزبی و سیاسی موجود است و جنبش ناسیونالیستی در میان آنها دست بالا را دارد. کدام مبارزه کارگران در هفت تپه و اهواز و اراک مورد حمایت هزاران کارگر در کردستان قرار گرفته است و ... و همه اینها به کارهایی حاشیه ای و محدود از طرف "فعالین کارگری" که تقریبا هیچکدام هم در محل های کار کارگران نیستند انتقال داده شده است. یا اینکه تشکیلات هایی که هر از گاهی آکسیونی دارند که سابقا با دو محفل سازمان داده شده در خانه های تیمی با فعالیت چریکی ممکن میشد.باید از حزب حکمتیست پرسید که شما دنبال چه چیزی در کومه له بوده اید؟ اگر این تصویر اغراق شده است شما تصحیح کنید اما نمیتوانید مطلقا نشان بدهید که شما در پی تقویت مبارزه طبقاتی کارگران و کمونیستها در جامعه بوده اید که به وسیله کومه له به جبهه ای انقلابی و پر خروش برای سرنگونی جمهوری اسلامی و متحد کردن صفوف کارگران و رهبران آنها در تعیین تکلیف آینده آن با همه مصائب و مشکلات طبقاتی و ملی آن باشد. کومه له اکنون در کجای این تصویر کمونیستها ست؟ کومه له در این تصویر نقشی ندارد و مشغول به تنظیم مناسبات برادرانه با هم جنبشی هایش در تبعید است و نقشه اش را برای دوران "متحول" در جیب گذاشته است و تبلیغاتی هم که دارد از این نوع آمادگی برای جامعه تحت تاثیرش عبور نمیکند. حال روشن کنید همکاری های موردی دو سه ساله اخیر شما به نفع کدام جبهه تمام شده است؟ جامعه کردستان سطح همکاری های "موردی و مشخص" شما را در کدام یک از این عرصه ها به خود دیده است؟ به نظر من تاثیراتی که شما به اندازه قواره ای که دارید این بوده که به کارگران و کمونیستها همین توهمات خودتان در مورد کومه له را منتقل کردید و این نیرو را بعنوان نیروی سوسیالیستی و همکار معرفی کردید که در عین حال دارید به نقش "راست" و نه ناسیونالیزم آن هم انتقاد میکنید! نتیجتا هیچ چیزی عاید شما نمیشود غیر از سرخوردگی که مثلا در اعتصاب عمومی 97 به خود و رفقایتان دادید. توقع از یک حزب کمونیستی و به ویژه حزبی با پیشینه بودن در کمونیسم کارگری و دقیقا در آستانه آنچه صالح سرداری میگوید جامعه در ایران و کردستان میرود که متحول بشود، دنبال سرپناهی قوی تر برای صفوف کمونیستی و کمونیستها در جامعه است، دنبال تقویت و قدرتمند کردن صفوف کارگران کمونیست و رهبری آنها در جنبش کارگری است و برای آنها تا هر جایی که میتواند ادبیات تولید میکند و بهر شکلی در تقویت آنها بر میاید و از جمله روشن ترین نقد ها را به همه جریانات غیر کمونیست  و ناسیونالیستهای ملی و محلی در ایران  دارد. آنچه امروز جامعه به آن نیاز دارد نه "عروج احزاب" آنهم در تبعید، بلکه عروج جنبش کارگری با صف متحد و متشکل و حضور روشن و قدرتمند جنبشی کمونیستی و کارگری در آن و در سطح جامعه است تا قادر به ایجاد پایه های یک حزب و جنبش قدرتمند در جامعه هشتاد میلیونی  نه تنها در کردستان بلکه در سراسر ایران بشوند و متضمن حضور قدرتمند کمونیسم باشند. 

 بیش از یک سال قبل ما در دفتر پژوهشهای تحزب کمونیستی در ایران تاکید کردیم که:

"کومه له موقعیت نسبتا مستحکمی در جایگاه فعلی که حدود ۳۰سال است برای آن تلاش میکند، پیدا کرده است. انتقادات چپ از درون خود این سازمان یکبار دیگر زمین را زیر پایش حداقل برای مدتی دیگر و تا بازگشتن به مسیر طبیعی، گرم نگه داشته است. فضا  در این سازمان  بر منتقدین از زاویه چپ به زیاده روی های کومه له در جنبش ناسیونالیستی، تنگ شده است. یکی از بارزترین دلایل برای نشان دادن ماهیت این اختلافات پیشروی بیشتر سنت و سیاست های ناسیونالیستی کومه له است که این بار تا حد کنار گذاشتن کادرهای منتقد پیش رفته است. اینکه این بار هم این منتقدین شکست خواهند خورد جای تردید نیست. این بار هم منتقدین جا پای محکم و روشنی در نقد سیر تکامل کومه له در جنبش ناسیونالیستی کرد ندارند. خاصیتی که فعالیت منتقدین این دوره (که در برگیرنده طیف بیشتری از کادرهای کومه له هستند) میتواند داشته باشد، روشن کردن بیشتر اذهان به موقعیت کنونی کومه له به عنوان یکی از جناح های جنبش ناسیونالیستی در کردستان ایران است.
این یکبار دیگر مجالی برای کارگران کمونیست فراهم میکند که با آگاهی بیشتری در این موضوع دخالت کنند. کمونیستهایی که  به کومه له دلبسته اند و یا به آن توهمی دارند امروز این شانس را دارند که با آگاهی به نقشی که در  وضعیت کنونی و تحولات آتی در ایران و کردستان دارند به صف خود انسجام بدهند. طبقه کارگر و صفوف آگاه و رزمنده آن از محله و کارگاه و کارخانه  تا دانشگاه و جوانان رزمنده و زنان مبارز، در مبارزات بهم فشرده خود برای زندگی برابر میتوانند یکبار دیگر سازمان سیاسی خود را انتخاب کنند. کومه له در این میان باید انتخاب کند که در کجا خواهد ایستاد. نیروی منتقد در اردوگاه های کومه له و یا خارج کشور، تاثیری بر تغییر در کومه له نخواهد داشت، همانطور که تاکنون نداشته است. تجزیه و تحلیل جایگاه کنونی کومه له برای کمونیستها از بسیاری لحاظ اهمیت دارد. ( از مقاله کومه له و کارگران کمونسیت در کردستان، کدام اینده؟ کدام جنبش؟ خرداد 1398)

 

کلماتی کلیدی برای حزب حکمتیست 

 

 بعد از جدایی از خط حزب حکمتیست و در کنار  تبلیغات بسیار زشت و نا رفیقانه ای(بویژه در مورد مساله مالی و ...) بر علیه جمع مخالف شما در دفتر سیاسی که  تلاش کردیم جلو راست روی تان را بگیریم و موفق نشدیم، شما در مصاحبه هایی که میکردید تاکید میکردید که ما دیگر نمی خواهیم مثل سابق باشیم و بهر کسی بپریم، بد و بیراه بگیم و برخورد دیگری داریم و ... (نقل به مضمون)  آن "حرفها" پیام روشن به بیرون و مخالفان تا آن زمان حکمتیست ها  و بویژه پیام روشن به کومه له بود. اکنون هم چند کلمه ای کلیدی در گفته و نوشته های شما و دیگر رفقای این حزب شنیده و دیده میشود که "معنی دارند" و آنها را باید در متن تغییراتی که همچنان در این حزب به راست چرخیده، ادامه دارد معنی کرد. یکی "احساس مسئولیت" و یا "کمونیسم مسئول!؟" است که معمولا به طرف کمونسیتهای منتقد حزب حکمتیست پرتاب میشود. گویا کمونیستها نمی فهمند که در کردستان و ایران چه خبر است و الکی حرف میزنند. این "احساس مسئولیت" از جنس احساس مسئولیتی است که ابراهیم علیزاده و تیمش منظما به طرف منتقدینشان پرتاب میکنند، منتقدینی که اجازه نمیدهند که راست روی آنها مخفیانه ادامه پیدا کند. احساس مسئولیت مورد استفاده حزب حکمتیست و "کمونیسم مسئول" در این دوره پرده ای دودی برای حفظ حرمت و کرامت جنبش ناسیونالیستی کومه له و همراهی اش با احزاب ارتجاعی باید معنی شود.  کلمه دیگر موضع"رادیکال" گرفتن است و گویا این هم به دنیای واقعی که حزب حکمتیست و کومه له در همکاری که دارند باید بی ارتباط باشد. نقد به راست روی های تاکنونی از جمله حزب حکمتیست در مورد کومه له به موضع "رادیکال" گرفتن معنی میشود. کلمه دیگر "پا در هوا" بودن است که به هر کسی که "امر واقع" را نمی بیند و نقش احزاب و ضرورت همکاری با آنها را در نمیابد پرتاب میشود و ...  که هر کدام در هر مقطع کارکرد خود را دارد. در این میان البته که "کمونیسم مسئول" که رحمان حسین زاده اختراع کرده است میتواند هم طراز "سوسیالیسم انسانی" تقوایی باشد.

متاسفانه این چنین ادبیاتی امروزه برای صالح سرداری و حزب حکمتیست در پاسخ به منتقد کمونیست و یا هر کسی  که نقد جدی از سازمانی که عنوان کمونیستی و کارگری دارد است. حزب حکمتیست از نقد به ناسیونالیسم کرد در کومه له به دلیل احساس نزدیکی برای امروز و آینده جنبشی که به آن علاقمند است، یعنی جنبش سرنگونی و جنبش کردستان، سالهاست دارای لکنت زبان است و در تلاشند به اشکال مختلف این را چه در درون خود و چه برای بیرون و البته به قیمت نگه داشتن صندلی های سابق مسئولیت و یا سازش برای تقسیم مجدد آن، حفظ کنند. بدون تردید شرط اولیه تعلق به کمونیسم کارگری، کنار گذاشتن و نقد موقعیت و نگاه کنونی حزب حکمتیست به کومه له است.

 

4 مهر 1399

25 سپتامبر 2020

asadgolchini@gmail.com





September 25, 2020

بازگشایی مدارس در سال تحصیلی ۱۳۹۹ - ۱۴۰۰

بازگشایی مدارس در سال تحصیلی ۱۳۹۹ - ۱۴۰۰

بحث بر سر چگونگی آغاز بکار مدارس در ایران تحت سلطه رژیم جمهوری اسلامی، هر سال در سطح وسیعی به مشغله معلمان، دانش آموزان، والدین آنها، مسئولین آموزش و پرورش رژیم و منتقدین سیاست ارتجاعی حاکم بر آموزش و پرورش، مورد نقد و ارزیابی قرار میگیرد. من نیز به سهم خود به نکاتی از این مشکلات اشاره مختصری خواهم کرد.

اسلامی کردن مدارس از همان روزهای اول بر سر کار آمدن رژیم جمهوری اسلامی، تبلیغ در جهت تحکیم بخشیدن به این نوع از آموزش در مدارس و مراکز آموزشی علی رغم هرگونه انتقادی به کلیت نظام حاکم بر ایران و ارزیای از مسئولین و دست اندرکاران وزارت آموزش و پرورش رژیم اسلامی، متأسفانه اعمال سیاست ارتجاعی رژیم با درصد بالایی در مراکز آموزشی نهادینه شده است.

پدیده مخرب و ارتجاعی تفکیک بر مبنای جنسیت در کودکستان ها، مدارس و مراکز آموزشی به مراتب دردناک تر از شیوع بیماری کرونا است، این نوع از تفکیک متأسفانه آمادگی لازم در میان دانش آموزان دختر و پسر را جهت قبول موهبت یک زندگی روز مره در سطح جامعه و پذیرش جامعه ای سالم، انسانی و به دور از هر گونه تبعیضی در آینده را با مشکلات لاینحلی مواجه خواهد کرد.

ویروس «تنوع» در مدارس ایران که تعداد آنها به ۱۱ نوع مدرسه میرسد، بااینکه هر کدام از آنها قوانین خاص خود را دارند عمومآ بر سر دریافت شهریه از دانش آموزان و طبقاتی کردن مدارس توافق دارند، به گزارشگر ایسنا، ۱۱ نوع مدرسه از جمله: «مدارس غیردولتی، تیزهوشان، هیئت امنایی،  نمونه دولتی، سما، وابسته، قرآنی، مونته سوری، هوشمند، فوتبال، طبیعت و ...، که نمونه‌هایی از عناوین مختلفی است که بر سر در مدارس دیده می شود، شماری از اینها دارای مجوز رسمی از آموزش و پرورش رژیم بوده و برخی دیگر تنها عنوان «مدرسه» را یدک می‌کشند.»

ویروس ارتجاعی حاکم بر محتوای کتب درسی در نوع خود مخرب و آزار دهنده است، که بنا به اظهارات محسن حاجی میرزایی وزیر آموزش و پرورش رژیم اسلام در تیر ماه ۹۹، تدوین و تصویب «سند تحول بنیادین آموزش و پرورش» بر محتوای کتب درسی در مدارس ایران در پاسخ به تحولات محیطی و نیازهای حال و آینده جامعه و مبتنی بر فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی و با استفاده از آخرین یافته‌های علمی و پژوهشی تدوین و به عنوان قانون مادر تصویب شده است.»

این اولین باری است که «فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی.» با استفاده از « یافته‌های علمی و پژوهشی تدوین و تصویب‌ شده است.»؟! از قرار معلوم قبل از شیوع کویده ۱۹، «فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی و یافته علمی.» باهم تدوین و همزمان به تصویب رسیده اند. اما ما از پروسه تغییر و تحول این همزیستی نا ممکن خوشبختانه بی خبر بوده و هستیم.

علاوه بر تأثیرات مخرب ویروس های فوق حوادث مخرب و آثار بر جای مانده از آتش سوزی های متعدد در مدارس طی سالهای گذشته که منجر به جان باختن تعداد زیادی از دانش آموزان و سوختگی دست و صورت آنها، دست کمی از تعداد جانباختگان بر اثر مبتلا به کرونا در میان دانش آموزان ندارد.

ریزش دیوار و سقف کلاس مدارس ناامن بر سر معلمان و دانش آموزان، تلفات ناشی از تصادف سرویس مدارس در جاده های غیر استاندارد در مقایسه با تلفات دانش آموزان مبتلا به ویروس کویدوی ۱۹، متأسفانه بیشتر است.

مرگ دانش آموزان و معلمان آنها با ماشین های سرویس مدارس در جاده های غیر استاندارد در مقایسه با تلفات دانش آموزان مبتلا به ویروس کویدوی ۱۹در هاله ای از ابهام به حاشیه رانده شده است به نحوی که رژیم جمهوری اسلامی، هیچگاه آمار واقعی از این تلفات را منتشر نکرده است. توجه شما را به گزارش دردناکی به نقل از خبرگزاری «پانا» وابسته به خود رژیم اسلامی، از کوره خانه های آجرپزی شهر قزوین تحت عنوان: «مدرسه در لابه‌لای کوره‌های آجرپزی.»جلب میکنم.

«داستان یعقوب پسر۱۱ساله‌ای که فرزند یک مادر ایرانی و پدر افغان است؛ متأثرکننده تر ازبقیه است، پدر او اوراق هویت ندارد. برای همین یعقوب و خواهر و برادرش هم شناسنامه ندارند. هیچ کدام از این سه فرزند تا الان به مدرسه نرفتند و بی سواد هستند. آنها حتی در پاییز و زمستان هم در این کوره‌های آجر پزی می‌مانند و کار می‌کنند، چون هزینه اجاره و زندگی در قزوین در طول سال تحصیلی را ندارند. ورود به مدارس «شال و اسفرورین» هم برای آنها ممنوع شده و آنها به دلیل فقر از تحصیل در قزوین جا مانده اند. آرزوی خاک خورده یعقوب این است: «دوست دارم مهندس شوم و با این آجرها خانه بسازم. اما خانواده من وقتی که مدارس باز می‌شوند؛ نمی‌توانند به قزوین بروند چون در قزوین هیچ کاری برای پدر و مادرم نیست.»

وضعیت اسفبار اقتصادی معلمان همزمان با ایجاد جو خفقان،ترور و تهدید ازجانب دستگاه های امنیتی رژیم اسلامی، نوع ویروس سابقه داری است که به قدمت عمر رژیم جمهوری اسلامی در رابطه با معلمان معترض به وضع موجود تأثیرات مخربی بر نحوه آموزش در مدارس داشته است.

مضافآ از نخستین روزهای اسفند ۱۳۹۸، که ویروس بیماری کویدوی ۱۹ " کرونا " وارد ایران شد تبعات آن در آموزش و پرورش ابتدا با تعطیلی مدارس آشکار شد و با تعطیلی مدارس، دانش آموزان و معلمان عملآ خانه نشین شدند و در فاصله کمتر از یک هفته به دانشگاه ها و سایر مراکز آموزشی از کلاس های هنری گرفته تا آموزشگاههای آزاد سرایت کرد و منجر به تعطیلی این مراکز شد.

علی رغم همه زد و بندهای سردمداران رژیم اسلامی، هنوز دانش آموزان و معلمان آنها به پروسه کذایی بازگشایی مدارس و نحوه تدریس «کمی تا قسمتی حضوری و اندکی مجازی.» شرکت دانش آموزان در مدارس را به آینده ای مبهمی موکول کردند که طبق اظهارات روحانی در مراسم باز گشایی مدارس «امسال سال انضباط دقیق دانش‌آموزان است چیزی شبیه پادگان‌های آموزشی نیرو‌های مسلح.»؟إ

به گزارش خبرگزاری ایسنا، وزیر آموزش و پرورش «به گروهی که به دلیل بیماری یا تعداد زیاد دانش آموز در مدارس نمی‌توانند در کلاس درس حضور یابند، از طریق مجازی آموزش داده می‌شود.»

مادر کارگر یکی دیگر از کوره های آجرپزی شهر قزوین، در همین رابطه به خبرنگار «پانا» گفت: «بنویسید که خیلی از ما خانواده‌ها هنوز نتوانستیم گوشی‌های هوشمند تهیه کنیم. سال تحصیلی قبل، چهار فرزند محصل من از ادامه تحصیل باز ماندند و امسال هم اگر آموزش مجازی و نیمه حضوری باشد؛ باز هم فرزندانم از تحصیل جا می‌مانند؛ چون توان تهیه گوشی هوشمند را نداریم. امیدوارم به ما کمک کنند تا بچه‌های کوره‌های آجرپزی به درس خود ادامه بدهند.»

اطلاع رسانی از وضعیت اسفبار کودکان کار و والدین آنها در کوره های آجر پزی، کمک آگاهانه و عملی به این بخش از طبقه کارگر جهت دستیابی به خواسته های واقعی آنها افتخار بزرگی است.

زنده باد سوسیالیسم زنده باد کودکان کار.   ۲۵ / ۹ / ۲۰۲۰

 

 

 

مفهوم فلسفه سیاسی به زبان ساده (بخش اول)

مفهوم فلسفه سیاسی به زبان ساده  (بخش اول)

ما را از بند رها نسازند

نه خدا، نه سلطان و نه هیچ والامقامی

نجات ما از رنج و بدبختی

تنها به دست خود ما خواهد بود.

با هر آری یا نه گفتن، در مشارکتی شرکت می کنیم که به وسعت زیاد در زندگی  ما تغییر ایجاد می کند. امکان این تغییرات را اگر در فلسفه سیاسی دنبال کنیم،  به منظومه ای از ابزارهایی مفهومی می رسیم که ما را در تحلیل، درک درست و دقیق مناسبات یاری می کند. در واقع کلید فهم فلسفه سیاسی آشنایی با مفاهیمی است که ساختار این اندیشه را می سازد، هر کدام از مفاهیم برسازنده این منظومه به توسعه آگاهی و تعمیق درک فعالیت ها در این زمینه منتهی می شود.  اما پیش از هر وردی به این منظومه باید هدف خود فلسفه سیاسی و سیاست به معنای عام آن روشن شود.

فلسفه سیاسی به موضوعاتی از قبیل حکومت، قدرت، حاکمیت، مشروعیت و عدالت می پردازد . سیاست را هنر سامان دادن به جامعه نیز خوانده اند.  از این رو محور ضروری در فلسفه سیاسی، پرسش از چیستی و مشروعیت دولت است. فلسفه سیاسی به دنبال این است که چگونه نظریات سیاسی مطرح شده اند و چگونه به استمرار خود ادامه می دهد. هر قسمی از فکر سیاسی اگر بخواهد جدی مطرح شود، نیازمند پاسخ به  چرایی و چگونگی زندگی انسان‌ها در جامعه سیاسی ،بهترین نوع زندگی اجتماعی و ایده ای برای ساخت بهترین رژیم سیاسی است. در واقع هر عمل سیاسی یا به هدف تغییر وضع موجود صورت می‏پذیرد یا با هدف حفظ آن.  ما از سویی متفکرانی داریم که مانند ماکیاولی در مورد راه و روش سیاست به حاکم توصیه می کرد که : "هر گاه برای نجات کشور تصمیم‌گیری قطعی لازم باشد، نباید بگذاریم ملاحظاتی در زمینه دادگری، انسان دوستی یا ستمکاری، یا حتی سرفرازی و سرافکندگی به میان آید" . این برداشت ماکیاولی از سیاست بعدها از این جهت مورد تقدیر قرار گرفت که در واقع پردهٔ فریب را کنار زد و واقعیت‌های جاری در سیاست را آنگونه که هست،  بیان کرد. یعنی سیاست آنگونه که به صورت عینی و واقعی وجود دارد.

برداشت مارکس از سیاست؛  از نظر متفکری همچون مارکس سیاست برانداختن آن شرایطی است که از انسان موجودی خوار، زبون و درمانده ساخته است.  یک انسان کنش‌گر همواره این وظیفه را در برابر خود دارد که با هرگونه شرایط اجتماعی "غیرانسانی" مبارزه کند.  مارکسیست‌ها همیشه کوشیده اند تا  نشان دهند که رهایی انسان ها همواره با سیاست پیوند ناگسستنی دارد. پیوستگیِ پروژه‌ی رهایی با سیاست، به‌معنیِ هرگونه فعالیتِ جمعیِ تأثیرگذار درجهت دگرگونی جامعه و دولت است. به‌همین دلیل است‌که پیوستگی پروژه‌ی رهایی با سیاست تا مرحله‌ی ازبین رفتن دولت و برقراری جامعه بی‌طبقه تداوم خواهد داشت.  برداشت متفاوت سیاسی اندیشه‌ی مارکس را می‌توان در جمله مشهور او به خوبی نشان داد : "فلاسفه جهان را به‌شیوه‌های گوناگون تفسیر کرده‌اند، درحالی‌که مسئله بر سر تغییر آن است" مارکس در این عبارت مشهور یک رسالت و یک وظیفه انسان محورانه بر دوش فلسفه سیاسی می نهد که تا پیش از او مورد بی توجهی و کم توجهی قرار گرفته بود.مارکس نشان داد که هر تغییری در جهان تنها می‌تواند توسط انسان‌های مشخص و واقعاً موجود عملی گردد. این انسان‌ها مشخص، با موجودیت اجتماعی خود در جامعه‌، به‌طبقه‌ی اجتماعی معینی وابسته هستند. بدین‌سان، وظیفه عملی رفع تیره‌روزی و نگون‌بختی انسان به‌یک وظیفه‌ی طبقاتی و سیاسی بدل می‌گردد.  از این  طریق است که فکر سیاسی در نظام مارکس به دنبال بازشناسی شرایطی است که طبقه کارگر و تولید کننده جامعه بتواند رهایی خود و همه جامعه را در عملی انقلابی و تاریخی  تحقق بخشد. مارکس در نوشته هایش، تلاش کرد تا توجه سیاست را از یک عمل صرفا تحلیلی و انتزاعی رها سازد.  او سعی کرد که نشان دهد که تضاد در منازعه و نبرد ایده‌ها نیست، بلكه تضادها و كشمكش‌هاى در دنیاى واقعى روی می دهد و از این جهت  متضمن پیروزى‌ها و شكست‌ها هم می باشد. و این پیروزی ها و شکست ها در تلاش خود نیروی انقلابی محقق می شود.  رهایى طبقه‌ی كارگر به‌دست خودِ طبقه‌ی کارگر است و این عمل رهایی بخشی  هسته اصلی تاریخ سیاسی در همه جوامع بوده است.  مارکس با ارائه این شناخت نشان داد که که تاریخ همه‌ی جوامع متمدن تاکنون تاریخ مبارزه‌ی طبقاتی بوده است، و این تاریخ بر محور منافع مادی چرخیده است. این نظرگاه سیاسی به ما می آموزد که ؛ "باید آن شرایط را بازشناخت که طبقه‌ی کارگر به دلیل قرار گرفتن در محور مناسبات تولیدی، بتواند این رهایی را در عمل تحقق بخشد و قدم به دنیای جدیدی بگذارد که جامعه انسانی را به سوی زندگی خوب، سعادت و بهزیستی هدایت می کند."

 

من این چهار زن را دیده ام !

من این چهار زن را دیده ام !

 

اخیرا رمانی خواندم با نام  زنده باد زندگی به قلم رعنا سلیمانی در باره روزهای آخر زندگی و ماجرای اعدام چهار زن زندانی فلاکت زده که می شود گفت نمایشنامه ای بود از بلایی که طی چهل سال بر سر مردم ایران آمده است. در این چهل سال‌ مردم ایران اسیر حکومتی شدند که نه به مرد رحم کرد و نه به زن، اما از زوایایی، سرنوشت زنان بعد از انقلاب اندکی بدتر از مردان بود.

 

پس از اعدام ده زن بهایی در سال ۶۲ در شیراز تصویری به یاد آنها ساخته شده است از ده زن با چادرهای گل گلی که به هنگام طلوع آفتاب از ده طناب دار آویزان هستند. دراین تصویر اشعه خورشید از لابه لای جنازه  زنان به نحو دهشتناکی بی خیال می تابد و انگار نه انگار که آنها ده انسان بودند که مانند ده کیسه شن بی حرکت از چوبه دار ظلمت اسلامی آویزانند. یکی از آن‌ها یک دختر دانش‌آموز جوان ۱۶ ساله به نام مونا محمود‌نژاد بود که اگر زنده می‌ماند اکنون ۵۲ ساله بود و شاید با نوه‌های خود بازی می‌کرد. سال های اول انقلاب نمی‌دانستیم که اعدام ده زن بی دفاع بهایی اغاز اعدام همگی ما بود. اما ۴۲ سال طول کشید تا دریابیم که اعدام با خودش اعدام می‌آورد و قتل عمد نوید افکاری ادامه همان روند است.

 

نگاه کتاب زنده باد زندگی به ماجرای اعدام چهار زن، شرح ماجرای زندگی بسیار از ایرانیان است که آرام‌آرام با یک ستم چهل ساله کنار آمدند، ولی صحنه زندگی آن‌ها تبدیل شد به آزمایشگاه تئوری‌های قرون وسطایی روحانیت متوهم شیعه. با این حال، ستمی که در جمهوری اسلامی بر زنان رفت مانند کوپن‌های اضافه‌ای بود که در زمان جنگ اعلام می‌شد.

 

از این چهار زن، شیرین زن شوهرداری است از خارج به ایران آمده و در فرودگاه بازداشت شده و بی‌خبر از همه چیز، متهم به جاسوسی است. ویدا زندانی زیر سن قانونی و از یک خانواده روشنفکر تحصیل‌کرده متهم یک قتل تصادفی است. سهیلا زن بدن فروش بی‌پناه و خیابان گرد شهرستانی که به قول خودش در کف خیابان‌ها و در زیر نور ماه بزرگ شده است. او در جریان یک حمله عصبی نوزاد «نامشروع» خود را در بازداشتگاه کشته است. نفر آخر، یعنی سکینه زن جوان بدن فروش ارزان قیمت شوهرداری است که زندگی خود را به پای عشق ممنوعه ای ریخت که پایه‌هایش قبل از ازدواج و در پشت علم و کتل دسته سینه زنی محله و در یک روز عاشورا ریخته شده است. هر چهار زندانی بی پناه در سلول اجرای احکام و در روز آخر، با معصومیتی که به قدیسان می ماند ماجرای زندگی خود را برای یکدیگر تعریف می‌کنند.

 

قبل از این‌که کتاب زنده باد زندگی نوشته شود با یک واسطه در جریان جزئیات زندگی دو زن بدن فروش زندانی در تهران و مشهد قرار داشتم به‌ نام های سهیلا و نیز فاطی موتوری. این دو زن از ندارترین لایه‌های اجتماعی ـ اقتصادی جامعه به خیابان پرت شده بودند و هیچ پناهگاه و خانواده‌ای نداشتند جز رختخواب سربازها و مردان فقیری که آنها را برای چند ساعت یا یک روز می خریدند. دو مقاله در باره این دو زن نوشته ام،٬‌٬‌اما کتاب رعنا سلیمانی گویی به جزيیات زندگی و زندان همین دو زن پرداخته است.

 

وقتی نام زنان خیابانی یا زنان معتاد خیابانی را می‌شنویم ممکن است موجوداتی را تصور کنیم که از هیچ ساخته شده‌اند و در واقع، این مثلت کوچک بالای ران پای آن‌هاست که از جانب آنان سخن می‌گوید. اما وقتی در این کتاب پای صحبت همین زن ها می‌نشینی٬‌ تصور می‌کنی که هر یک از آن‌ها مخزن بزرگی از انسانیت و نوعی از دانایی و حس انسانی هستند که از هیچ دانشگاهی آموخته نمی‌شود. 

 

غالب زنان بدن فروش نه تحصیلاتی دارند که برای گذران زندگی به آن متوسل شوند و نه فرصت آموختن حرفه‌ای را داشته‌اند که با به کار بردن آن نان و فرش و سقف برای روزهای سرد زمستان فراهم آورند. وقتی هیچ چیز و هیچ‌کس نداشتند مانند فاطی موتوری با وزن ۴۰ کیلوگرم در می‌یابند که بدن آن‌ها تنها سرمایه‌ای است که برای فروش دارند. سرمایه اندکی که آن‌ها را به کمی پول می‌رساند تا آن‌ها به نان سنگک رقصان روی میخ نانوایی و یک سرپناه  برسند تا از گرسنگی و سوز سرمای زمستان  نمیرند.

 

 ابزار کار این زنان همان اندام جنسی مردان و مثلت بالای ران پای آن‌هاست و نه هیچ چیز دیگر. بنابراین طبیعی است که در ابتدا و انتهای هر کلامی که بر زبان می‌آورند ٬‌به شوخی و جدی و مکرر به اندام‌های جنسی مرد و زن اشاره می‌کنند. 

فاطی موتوری وقتی گرسنه نبود و در جریان بازداشت آزار ندیده و سر حال بود با نقل داستان‌های خنده‌دار از مشتریان خود بند زندان زنان وکیل آباد را از خنده منفجر می‌کرد. یکی از شوخی‌های او توضیح المسايل اندام جنسی مسئولان زندان بود که با او رابطه داشته‌اند. یعنی، زنان زندانی اسم قاضی یا مقام‌های زندان را می‌آوردند و او به تشریح جزییات فلان آن مسئول می‌پرداخت و با لهجه مشهدی خود باعث می‌‌شد تا گوش تا گوش زنان بی‌پناه نشسته در بند از شدت خنده برای مدت کوتاهی فراموش کنند که در کجا هستند، چه سرنوشتی داشته‌اند و اینکه چه بی‌آینده گی هولناکی در انتظار آنهاست. کتاب زنده باد زندگی شرح تلخند چنین ماجرایی است و بیان اینکه تکلیف این همه زن مثلا بدکاره با بهشت و دوزخ و خدا و قدیسان ونیز شهادت اندام بدن در روز قیامت چگونه است.

 

شما به‌عنوان یک روزنامه‌نگار باید زندان زنان را تجربه کرده باشید تا بی‌پناهی زنان ایرانی و زندانیان زن را دیده باشید تا دریابید در پایین‌ترین لایه‌های اجتماعی جامعه اسلام زده ایران چه جهنمی ریشه دوانده است. درمانگاه بند زنان اوین که من مشاهده کردم تصویر کوچک شده یک قیامت ایرانی بود. ده‌ها زن با لهجه‌های ترکی، عربی، بلوچ و با رنگ‌های مختلف از سفید رنگ پریده رشتی تا سیاه پوست آفریقایی بندرعباس گوش تا گوش نشسته و با کودکی در بغل منتظرند تا پزشک زندان آن‌ها را ببیند. یکی با پستانی که در دهان نوزاد است بچه شیر می‌دهد، دیگری از شوهر زندانی خود می‌گوید. یک زندانی از دخترهایش که تحویل بهزیستی شده‌اند حرف می‌زند و دیگری از اینکه مواد را برادر شوهرش در ساک او گذاشته است. 

بسیاری از زن های زندان لب و ابروی‌های خود را به‌شکلی افراطی تتو کرده‌اند که حاکی از فرهنگ زنان یک لایه اجتماعی خاص فقیر است.

 اما تجربه زندان زنان گاها شیرین هم هست. بخصوص وقتی ۳۰۰ـ ۲۰۰  زن زندانی مانند شیرین٬‌، ویدا، سکینه، و سهیلا در بند زنان با هم دم می‌گیرند و ترانه سپیده زد جواد یساری را می خوانند. هیچ نغمه‌ای به زیبایی صدای زنانه این همه زندانی زن نیست که با هم ترانه سپیده زد جواد یساری را می‌خوانند و زمزمه آن مانند بوی عسل از لا‌به‌لای درز همه درها و دیوارها، از سالنی به بند مجاور نفوذ می‌کند و خود را به همه زندانیان سلول‌های انفرادی و امنیتی ۲۰۹ یا دو الف می‌رساند.


......

 

 کمی بعد صدای حمله گارد زندان و صدای شکستن شیشه است که می‌آید. کرخوانی زندانیان زن قطع می‌شود اما لحظاتی بعد دوباره نوازش درو پنجره‌های آهنین و دیوارهای زمخت زندان از سر گرفته می‌شود. جنگ بین ترانه جواد یساری و گارد زندان نیم ساعتی ادامه می‌یابد تا تجربه‌ای استثنایی از زندان را به شما عرضه کند تا اگر آزاد شدید برای دیگران نقل کنید.

 

رمان  زنده باد زندگی هر چند شرح حال چهار زندانی زن در آستانه اعدام است اما شرح زندگی همه ما ایرانیان نیز هست. ایران پس از انقلاب را اگر خانه‌ای تصور کنیم، از پنجره این کتاب با هزاران زندانی معصوم و بی‌پناه مواجه هستیم که سهمی از ۱۰۰۰ میلیارد درآمد نفتی ۱۵ سال گذشته نداشته‌ اند. از پنجره دیگری شمار انبوهی از جوانان دلاور را می‌بینید که در راه دفاع از وطن کشته، اسیر، زخمی، شیمیایی، یا موجی‌اند. از یک پنجره هزاران ایرانی جوان تحصیل‌کرده را می‌بینید که اعدام شدند، و پنجره چهارم به ماجرای میلیون‌ها ایرانی می‌پردازد که جلای وطن کردند و جرات بازگشتن را ندارند چون می‌ترسند به سرنوشت شیرین دچار شوند. هر چه هست ادبیات زیبای این رمان شما را برای روزهایی با خود می‌برد و ذهن شما را درگیر دیالوگ هایی می‌کند که رکیک به نظر می رسد، اما بی تردید از وحی خدا انسانی‌تر و معصومانه ‌تر هستند.

سپیده دم اومد و وقت رفتن
حرفی نداریم ما برای گفتن

حرفی که بوده بین ما تموم شد
این جا برام نیست دیگه جای موندن

من میرم از زندگی تو بیرون
یادت باشه خونمو کردی ویرون

خونمو کردی ویرون

نگاهی اجمالی به تاریخ گذشته ایران!

 نگاهی اجمالی به تاریخ گذشته ایران!

 حامیان نظام سلطنتی، بدترین شوونیست ها در برخورد به تاریخ گذشته ایران هستند. اینک بیش ازچهل  سال از سرنگونی رژیم شاه به دست  توده های محروم وزحمتکش، میگذرد. اما  مدافعین حکومت استبدادی شاهان پهلوی، از گذشت  تاریخ چیزی  یاد نگرفته اند و این  اندرزحکیمانه رودکی سمرقندی را  آویزه  گوش  نه کرده اند که " هرکه  ناموخت ازگذشت روزگار       هیچ ناموزد زهیچ آموزگار." سلطنت  طلبان هنوز به این حقیقت  دست  نیافته اند که دوران  حکومت  سلطنتی  در ایران به پایان رسیده و نظام  پادشاهی برای  همیشه  از این سرزمین،  رخت بر بسته است.  هنوزقلم بدستان سلطنت طلب،  در آرزوی احیای    پادشاهی خاندان پهلوی، در زمینه فر و شکوه  دوران شاهان هخامنشی و ساسانی،  "دلبستگی" کوروش  به  حقوق بشر، "عدل" انوشیروان و شکوه و دبدبه  دربار خسرو پرویز و رابطه "ناگسستنی" بین شاهان پهلوی و این سلسله های پادشاهی،  داستان سرائی میکنند و دروغ  تحویل  خوانندگان  خود، میدهند. یادمان نرفته است که شاه شاهان، محمد رضا شاه، در اواخر حکومت استبدادی خود، جشن های دوهزار و پانصد سالگی سلطنت را در ایران، در خرابه های تخت جمشید برگزار کرده و بسیاری از سران کشورهای جهان را به این مضحکه آریامهری، دعوت کرده بود . شاه خودکامه، برای جاودانه ساختن سلطنت استبدادی خاندان پهلوی، مجلس مهمانی مجللی برپا کرده و میلیون ها دلار از ثروت های کشور و حاصل  رنج و کار زحمتکشان ایران را  با این ولخرجی ها، بر باد میداد .غافل از اینکه همین جاه طلبی ها و دست و دل بازی ها، هرچه بیشتر بر خشم و انزجار توده ها علیه رژیم سلطنتی افزوده  و روزسرنگونی  محتوم آنرا نزدیک تر، می ساخت. در این جشن های کذائی، شاه، متکبرانه روح کوروش هخامنشی را مخاطب قرار داده و به این پادشاه نیمه افسانه ای اطمینان میداد که در گورش آسوده بخوابد که  شاهنشاه آریا مهر،جانشین بحق وی بیداراست و از تخت و  تاج کیانی، با تمام نیرو، صیانت به عمل می آورد!  اما شاه خودکامه این را نمی دانست که در روز واقعه، روح کوروش به دادش نخواهد رسید و بنیاد سلطنت خاندان پهلوی را، طوفان خشم روز افزون توده ها، یک باره برخواهد کند.  نویسندگان و "مورخین" سلطنت طلب که تاریخ را چیزی جز تاریخ شاهان و امیران خودکامه نمیدانند ، هنوز  به منظوراحیای سلطنت خاندان پهلوی،مشتی  دروغ  تحویل  خوانندگان خود داده و در رابطه با عظمت کذائی تاریخ دوهزار و پانصد سال شاهنشاهی در ایران ، افسانه بافی می کنند . همین نویسندگان شوونیست آریا مهری ، بر برتری نژادی و زبانی ایرانیان - بخوانید فارسها - سخت تاکید ورزیده و ملت های غیر فارس ساکن ایران را به مثابه اقوام مهاجم و مهمان و ... سخت تحقیر می کنند .                                                           

          +++++

نگاهی اجمالی به تاریخ 25 قرن گذشته ، به روشنی نشان میدهد که شاهان و امیران و گردنکشان حاکم در ایران کنونی و بخش های دیگر خاورمیانه ، در اغلب موارد، "خون پاک آریائی " در رگهایشان، جاری نبوده است ! در دوران حکومت پهلوی ها ، تاکید مبلغین و "محققین" آریا مهری بر روی دو سلسله پادشاهی بود . هخامنشیان و ساسانیان . شاهان این دو سلسله در حدود600 سال در سرزمین هائی حکومت داشتند که ایران کنونی هم جز آن بود . سلطنت اشکانیان - پارت ها- بیش از 500 سال طول کشید . در دوران پهلوی ها، به این بخش از تاریخ گذشته، توجهی مبذول نمیشد . احتمالا این واقعیت که در دوران اشکانیان در سرزمین های زیر سلطه این سلسله، نظام ملوک الطوایفی برقرار بود ، خوش آیند رضا شاه که به دستوراستعمار انگلیس و مقاصد سودجویانه خود و اطرافیانش، ایرانی یک پارچه تحت سلطه نژاد "خالص" آریائی میخواست، نبود! در هر حال ، عمر قدرت طلبی و سلطنت ساسانیان با هجوم اعراب مسلمان و شکست  یزدگرد سوم ، آخرین  پادشاه این دودمان سلطنتی و قتل وی، به پایان رسید. ایران کنونی ، به مدت سیزده قرن،  بخشی از قلمرو حکمرانی سلا طین و امرای عرب و ترک و مغول بود . با در نظر داشتن این امر که پس از شکست نکبت بارو کشته شدن داریوش سوم هخامنشی، یک صد سال هم جانشینان اسکندر در ایران فرمانروائی داشتند، در واقع امر از تاریخ 2500 ساله شاهنشاهی درایران، بخش اعظم آن، تاریخ سلطنت امرا و سلاطینی می باشد که مطلوب نظر سلطنت طلبان دو آتشه آریامهری نیست . در چنین صورتی، نظریه من در آوردی" تاریخ 2500 سال پادشاهی" در ایران، افسانه است که مبلغین و مورخین  مزدور دوران حکومت شاهان پهلوی، برای تداوم سلطه استبدادی  سلاطین این سلسله،  بهم بافته اند. مدافعین بر گشت سلطنت، از یک طرف از تاریخ دو هزار و پانصد ساله و گاهی شش هزار ساله ایران دم میزنند و از طرف دیگر ، شاهان و امیران ترک و عرب و مغول را به مثابه مهاجمین بیگانه ایران بر باد ده، به باد  حمله می گیرند.   راستی، این همان داستان یک  بام و دو هوا نیست؟  شاه شاهان در همان زمان  که خود را  آریا مهر می نامید و  بر خود می بالید که از نسل کوروش  ها و  داریوش  ها می باشد، در خرابه های تخت جمشید، حکمرانی  خاندان های سلطنتی عرب و  ترک و مغول  را، جشن میگرفت!  

           +++++

 تاکید براین نکته ضروری  است که تاریخ ایران، تاریخ سلاطین و امرای خود کامه فارس و ترک و عرب و مغول نیست . تاریخ واقعی ایران ، تاریخ توده های محروم و ستم دیده شهر و ده است که طی قرن ها،با تلاش و کار طاقت فرسای خود، تداوم زندگی اجتماعی را تضمین کرده ا ند . شاهان و امیران ، با زور و قلدری، بر انبوه زحمتکشان حاکم بودند و زالو صفت، خون توده کار و زحمت را می مکیدند. فریاد  دادخواهی  توده های  مردم از جور و ستم شاهان  و امیران،  همواره  بلند بود.  در  طول  بیست وپنج  قرن سلطنت و خود کامگی  در ایران  که  شاه آریا مهر خاطره ننگین آن را جشن میگرفت ، دربار  سلاطین  خودکامه  پر بود  از  موبدان ، شیخان ،  فقیهان ، واعظان و دیگر دین مداران فریب کار که چاکر منشانه  به سلاطین و   حکمرانان  غارتگر  خدمت کرده  و  با   توده های زحمتکش  شهر و ده  ، دشمنی  می ورزیدند. نظامی  گنجوی، در قرون گذشته  و پروین اعتصامی از شعرای  معاصر، هر کدام  در قطعه شعر زیبائی، به ستم دیدگی  توده های  زحمتکش  در دست  شاهان بیداد گر، اشاره کرده اند. نظامی در مخزن الاسرار از  زبان  پیرزن ستمدیده ای که  از  ظلم و بیدادگری  سلطان سنجر سلجوقی،  زبان به شکایت  گشوده است ، چنین می سراید:  ای  ملک ، آزرم تو کم دیده ام         وز تو همه ساله ، ستم دیده ام        رطل  زنان دخل  ولایت برند      پیر زنان را به جنایت  برند      داوری و داد نمی بینمت     وز ستم آزاد نمی بینمت         عالم را زیر و زیر کرده ای       تا توئی آخر، چه هنر کرده ای؟     مسکن شهری،  زتو ویرانه شد       خانه  دهقان ز توبیدانه شد.     دست بدار از سربیچارگان    تا نخوری  پاسخ  غمخوارگان    پروین اعتصامی، شاعره  پر آوازه  که  در  زمان  دیکتاتوری رضا شاه،  زندگی  میکرد ، چنین  به  جور و ستم شاهان ،  برخورد می کند :  روزی  گذشت پادشهی از گذرگهی     فریاد شوق  بر سر هر کوی و بام  خاست      گفتا  از آن میانه  یکی  کودک یتیم         این تابناک  چیست که بر فرق  پادشاست؟  آن یک جواب  داد  ندانیم ما که چیست           پیداست  این قدرکه متاعی  گرانبهاست    آمد به پیش  پیرزنی  گوژ پشت و گفت         این  اشک  دیده من و خون دل شماست           ما را به  رخت و چوب شبانی،  فریفته است       این گرگ، سال هاست که با گله آشناست!        تاریخ ایران،مشحون از مبارزات و قیامهای خونین توده های به ستوه آمده است که در زیر یوغ شاهان و امیران، اسیر و دربند بودند و به شدت استثمار می شدند. .تاریخ ایران، تاریخ وحشیگری ها و جنایات سلاطین و حکام خودکامه ،  تاریخ لشکر کشی ها و آدمکشی های کوروش ها ، شاپور ذوالاکتاف ها ، سلطان محمود ها ، چنگیزخان ها، رضا شاه ها و دیگر سلاطین قلدر و خودکامه نیست. تاریخ  ایران ،  تاریخ سلطه گری بر اقوام و اجتماعات زیر دست ،  تاریخ ریسمان  گذراندن از  کتف  قبایل عرب ، تاریخ   رفتار ضد انسانی انوشیروان   با مزدک و مزدکیان ،  تاریخ  خونریزی  های  اعراب  مهاجم مسلمان ، تاریخ  وحشی گری های چنگیزخان ها،  تاریخ  از کله مناره ساختن های  امیر تیمورها ، تاریخ  جنایات  عدیده شاهان  خاندان  پهلوی و تاریخ   درنده خوئی  و اعدام  های  بی حد وحصر رژیم آزادی کش جمهوری  اسلامی ، نیست . تاریخ ایران، تاریخ  مبارزات  و عصیان های خونین بی شمار زحمتکشان شهر و ده  در جهت  رهائی  از چنگال سلاطین و امرای  ستمکاروچپاولگر، تاریخ مزدک ها ، بابک ها، ستارخانها، حیدر عمو اوغلی ها و هزاران  مبارز و فدائی دلیر و از جان گذشته دیگری است که همواره، پرچم  پیکار و مقاومت  را علیه مستبدین و خودکامگان حاکم، برافراشته، نگه داشته اند .               مهر ماه  سال 1399

 




مافیای حاکم در جهان در ۷۵ امین نشست مجمع عمومی سازمان ملل متحد چه غلطی کرد ؟

مافیای حاکم در جهان در ۷۵ امین نشست مجمع عمومی سازمان ملل متحد چه غلطی کرد ؟


 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
 


مورگان اورتگاس: اگر رژیم ایران به دنبال صلح است، چرا ۱۶ میلیارد دلار به جای مردم خود، هزینه نیروهای ترور کرده است...

خامنه ای : ای بابا خودتون پولشو دادین . 150 میلیارد دلار نقد در پروژه برجام ...

به گزارش خبرنگار گروه بزباش حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر اونا در ارتباط تصویری با رزمندگان و پیشکسوتان جهاد و شهادت، با اشاره به پذیرش قطعنامه از سوی امام خمینی فرمودند: «قبول قطعنامه 598 که امام به آن جام زهر گفتند، کار عاقلانه و مدبرانه‌ای بود که در آن مقطعباید انجام می‌گرفت. اگر اینطور نبود امام آن را نمی‌پذیرفت. ما از نزدیک شاهد بودیم و می‌دیدیم که چگونه دهان مبارک ماها آسفالت میشد و نظام جوانمرگ میشد...

این اقرار خامنه ایی فقط یک دلیل میتواند داشته باشد که آنها آماده میشوند دوباره خیلی مدبرانه شرایط جدید برجام و جام زهر نهایی را بپذیرند و توجیه امام خمینی برای ذهن اسکول بسیجی واجب است ...
 


اسرائیل با چند کشور عربی دیگر وارد مذاکرات مستقیم صلح میشود ...


اقتصاد حکومت اسلامی در ایران در بحران ، نابودی طبقه متوسط، وضعیت وخیم طبقه محروم...


انفجار مجدد در مقر حزب‌الله در جنوب لبنان....ماشه چکانده شد، اما (هنوز) در داخل ایران خبری نیست.

مافیای حاکم در جهان در ۷۵ امین نشست مجمع عمومی سازمان ملل متحد چه غلطی کرد ؟   آنها فقط هستند تا راهی را که مافیای حاکم میروند توجیه برایش داشته باشند !

حمله شدید ترامپ به چین که چرا واکسن چینی در کردی ؟

 رئیس جمهوری چین : واکسنی برای همه دنیا ، خودمان مالیدیم درتان خودمان هم درمان میکنیم.


دفاع اردوغان از برجام : بابا یک سفره ای پهن شده همه با  هم ایلده لقمه بزنیم کمتر دعوا کنیم .

روحانی : تحریم ما آخوندا نقض منشور ملل متحد است آمریکا بد است و شکست خورد ...

ماکرون : فشار حداکثری برحکومت اسلامی در ایران به در مقام عظمای خوب ما توسط ترامپ بد ما ، جواب نداده. باید با هم بمالیم درش ...


شهریار حیدری، عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس سپاه پاسداران به خبرگزاری برنا گفت: حکومت اسلامی ما ۱۰ برابر آمریکا توان نظامی دارد و آمریکا جرات ندارد به ما حمله کند . امام خمینی وصیت کرده ۹ تای قدرتمان را همیشه قایم کنیم تا شیطان بزرگ کنف شود !

الیوت آبرامز: ما دو هدف در مقابل سیستم ولایت فقیه حاکم در ایران داریم : کاهش پول رژیم و آوردن آنها به پای میز مذاکره...

ظاهرا با هم دشمن هستند ولی عملا 80 میلیون ایرانی قربانی و گروگان سیاستی شده که غرب در 1357 تخم آن را کاشت !

 

پرواضح است نظامهای سیاسی در جهان 3 راه در پیش رو دارند ...

راه درست ، راه غلط ، و راهی که عملا میروند !


25.09.2020
اسماعیل هوشیار

دوزخ شرری…

دوزخ شرری…

روزهای ناخوشی است. هرکس که به اخبار ایران و بخصوص اظهار نظر های ایرانیان در بارۀ آنچه که در سرزمینشان میگذرد، نگاهی بیافکند، ورای خشمی که همه جا را گرفته، اندوه بیکران مردمی را میبیند که هر روز شاهد ضایعه ای جدید هستند، از تبعیض گرفته تا اعدام و از بیماری تا فقر، از تخریب آثار تاریخی تا آسیب دیدن محیط زیست ـ فهرست بی پایان است. اندوهی که تصور میکنم برای سیر کردن هر آدم عادی از زندگی کفایت میکند. با ملتی اندوهگین سر و کار دارید و با هر کس هم که حرف میزنید از این تیره بختی ها شکوه میکند. از غصه گذشته، گویی همه در مقابل کجتابی روزگار فلج شده اند و اگر توانی برایشان مانده، به بیش از شمارش مصیبتها نمیرسد و تازه گاه تاب همین کار را هم ندارند. روشن است که خود منهم در این اندوه بی پایان با دیگران شریکم و بسا اوقات از اخبار ناگواری که از هر سو بر سر همه و گاه به قصد و بر اساس گزینش، آوار میشود، رو برمیگردانم چون طاقتم از تکرارشان طاق میشود.
قصدم از نوشتن مطلب حاضر دلداری نیست، چون هیچگاه استعدادی برای این کار نداشته ام. مهمتر از این، همیشه، رنج ـ هر رنجی ـ در چشمم بیهوده ترین چیزی بوده که در عالم وجود دارد. نه غمخواری را چاره اش شمرده ام، چون غم یکی را بر غم دیگری علاوه میکند و نه اعتقاد به این داشته ام که رنج در نهایت به کاری میاید و عوضی و فایده ای دارد. رنج زحمت نیست که جبرانی داشته باشد، خودش است و خودش و سنگینیش. رنج بخشی از حیات من و ما را، برای همیشه به خود آلوده میسازد و هیچ چیز ترمیمش نمیکند تا به خود دلداری بدهیم که در عوض دردی که میکشیم، چیزی به دست میاوریم.
معضل عمده ایست این سنگواری رنج، هرکس در پی راهی است که برای رنج عوضی بیابد یا لاقل معنایی پیدا کند.
بینشهای مذهبی رنج را بازیافت میکنند و به آن معنا میبخشند، گاه تاوانش میشمارند و گاه در برابرش وعدۀ تاوان میدهند. رنج، به این ترتیب در چارچوب عدالتی کیهانی قرار میگیرد و جا و مکان خود را پیدا میکند. این یکی از نقاط مهم قوت مذهب است و بسیاری را به سویش میکشد. برخی اوقات تأثیر همین بینش متافیزیک را در نقاطی بس دور از مذهب هم میبینیم. یکی از مکاتب پزشکی یونان قدیم، بر این پایه بنا شده بود که درمان هر چه پردرد تر باشد، مؤثر تر هم هست… مردمانی هم هستند که تصور میکنند عوض رنجی را که میکشند در همین دنیا خواهند گرفت و اگر جهان دیگری هم نباشد، ترازنامۀ رنج و خوشی در همین یکی متعادل خواهد شد… همان عدالت کیهانی، اما بدون زیور گفتار مذهبی.
ولی کسی که ایمانی ندارد و اعتقادی هم ندارد که دور فلک بر منهج عدل است، از این دلخوشی ها محروم است. خودش میماند و دردش، برای همیشه، برای آن بخش از ابدیت که به او ارزانی شده. زیانی در کفش میماند که با آن هیچ نمیتوان کرد و در برابرش هیچ نمیتوان ستاند. به قول خیام دوزخی که مردمان را به آن تهدید میکنند، «شرری ز رنج بیهودۀ ماست» ـ فقط شرری… همه در آن میسوزند، یکی دل به پاداش این جهانی خوش میکند و دیگری به این امید است که در فردوس دمی به آسودگی بگذراند…
در نبود چارۀ قطعی، معمولترین مسکن، زحمت محسوب کردن رنج است. منتقل کردنش از ستون سوخت شده ها به ستون مخارج. بسیاری با این شگرد خود را فریب میدهند و اینرا بهای رسیدن به هدف میشمرند، تا وقتی و اگر موفق شدند، بتوانند حساب را پاک کنند. به هر صورت اینهم امیدی و رضایتی است.
ولی این تقلب در حسابداری هیچگاه در نظر من رضایتبخش نبوده است. در صدد بوده ام تا ببینم چه اسمی روی این زخمهایی که هر روز بر پیکر کشورم و خودم میخورد، میتوان گذاشت ذیل چه مقوله ای میتوان جایشان داد تا بتوان تابشان را آورد. راه حلی که جسته ام و برخاسته از دغدغۀ اصلی زندگانیم است که مبارزۀ سیاسی است، تلفات محسوب کردن هر چیزی است که هر روز از دست ما میرود.
تلفات بهای کار نیست، اگر پیروز شدیم، بها محسوبشان میکنیم تا بر بیهودگی شان فائق بیاییم. ولی شکست نشان میدهد که تلفات بهای چیزی نیست تا بتوان با افزودن بر آن به هدف رسید. دادن تلفات، حتی لازمۀ مبارزه هم نیست. این عادت است که چنین به ما تلقین کرده است، پیروزی و تلفات را ملازم هم میشمریم و تصور میکنیم هر جا این بود، آن هم باید باشد. ولی رابطۀ لازمی در کار نیست. مگر نه اینکه میتوان با تلفات هر چه کمتر پیروز شد؟ پس میتوان بدون تلفات هم پیروز شد. اگر از دادن تلفات ناگزیریم، به خاطر این است که حریف به ما تحمیلش میکند و نمیتوانیم از تأدیه اش سربپیچیم. تلفات در مبارزه درج نیست، از طرف حریف به آن علاوه میشود. بها نیست، جریمه است، باج است. به این ترتیب نمیتوان برای رنج هوده ای یافت، فقط میشود معنایی برایش جست. نیمه چاره ایست که در دسترس است.
اینهم یکی از راه هایی که هر کدام ما در گوشه ای برای سؤالاتی میجوییم که در نهایت پاسخی ندارد. پرسش برجاست و دامنگستر، در عوض پاسخها پرشمار است ولی هیچیک به قامت سؤالی نیست که در برابرش قد برافراشته. درد دیرپاست و درمان زودپا ـ موقعیت انسانی!

rkamrane@yahoo.com

۱۳ سپتامبر ۲۰۲۰، ۲۳ شهریور ۱۳۹۸



هشداری برای آزادی بیان

هشداری برای آزادی بیان



گویا مقررات رسانه ای انگلستان ایجاب میکند که در برنامه هایی  نظیر روبه رو که از تلویزیون من و تو پخش می شود و اختصاص به تحلیل سیاسی دارد، پیروان آرای مختلف حاضر باشند تا برنامه یکجانبه نشود. ظاهراً دلیل دعوت از یکی دو نفر مخالف خوان ثابت برنامه همین مقررات بوده است وگرنه روشن است که این شبکۀ تبلیغاتی هیچ تمایلی به عرضه ی خبر و تحلیل متعادل ندارد. خط سیاسیش روشن است و پس بردن توان درک و تحلیل مردم هدفش.

مدتها این نقش  مخالف خوانی را آقای نجاح محمدعلی خبرنگار عراقی به عهده داشت و بار ملامت را بدوش می کشید، تازه گویا او هم در زمان خودش با دیگر شرکت کنندگان و احتمالاً مدیریت شبکه مشکلاتی داشت و بالاخره هم از آنجا رفت.ماموریت به عهده ی آقای فربد طلایی افتاد. ولی این بار مثل اینکه صبر شرکت کنندگان به سر رسیده تا آنجا که به وی تعرض لفظی و جسمی کرده اند.

از چگونگی ماجرا روایت یک طرف را داریم و تلویزیون من و تو حتی اطلاعیه ای هم در این باب نداده است که علامتی منفی است. در برنامۀ روبه رو به این اکتفا شد که اعلام شود طلایی جلسه راترک کرده است، همین و بدون هیچ اشاره به درگیری. بنابراین ما هنوز کامل نمی دانیم چه گذشته است. همین قدر به نظر می آید که گفته های طلایی در مورد ترور میکونوس و ربط دادن آن به رجوی که روایت کمابیش رسمی جمهوری اسلامی است، موجب خشم آقای همن سیدی شده و کار به درگیری کشیده است. به هر صورت این امر به هیچوجه  ضرب و شتم  گوینده را توجیه نمی کند.

اهمیت واقعه بسیار زیاد است و به خودش ختم نمی شود. مقصود من دفاع از سخنان او نیست که با بسیاری از آن نیز من موافق نیستم ولی این به نظر من آژیر خطری است برای همه کسانی که دل به برپایی جامعه ای دموکرات و آزاد در ایران فردا بسته اند. وجود رسانه های بزرگ تبلیغاتی که خود را به هیچ نوع اخلاق روزنامه نگاری مقید نمی دانند و نه فقط هر خبری را هر طور می خواهند می دهند، بلکه حتی حرمت مهمانان خود را نیز نگاه نمی دارند، فضا را بسیار مسموم کرده است و نزد مردم نفرت پراکنی کرده. اگر کار به این منوال پیش برود بعید نیست که در همین کشورهای دمکراتیک کار تعرض به جلسات سیاسی و خیابان ها هم بکشد. اگر به درستی و صحت کلام خود ایمان داریم از سخن مخالف باکی نداریم و با اجازه دادن به مخالف به گسترش نظرخود کمک میکنیم وبه آزادی بیان یاری میرسانیم. آنچه قربانی این روش های نادرست تبلیغاتی خواهد شد، آزادیخواهی است. زدودن قبح بی قیدی در تهیۀ خبر و برنامه سازی، کار رسانه هایی است که آبشخور فکری و مالی شان برای همه معلوم است و دارند مبارزه ی آزادیخواهان را به بیراهه می کشند. اگر قرار باشد هر که حرفی خلاف میل یک رسانه زد در همان محل کتک بخورد، تکلیف آزادی در ایران آینده از همین الان روشن است. اگر در مقابل مخالفان چنین رفتار می کنید چه ایرادی دارید که به حکومت اسلامی بگیرید؟

از این گذشته اگر پایتان به ایران برسد با مردم و با مغلوبان چه خواهید کرد؟ 

متاسفانه این کم طاقتی و بی تابی منحصربه گردانندگان این برنامه نیست و در جاهای دیگر هم دیده می شود و در داخل کشور بیشتر است چون واقعا در شرایط نابسامانی بسرمی برند ودایم سرکوب می شوند و می دانیم یکی از نتایج آن آخوندکشی است که مدتی است رسم شده و حملاتی اینجا و آنجا می شود. آیا بدین ترتیب باید این  روش را تایید و تشویق کرد؟ 

همه ی ما مسئولیم و باید همدیگر را به مدارا و تساهل دعوت کنیم نه به انتقامجویی و مقابله به مثل. با شرایطی که جمهوری اسلامی و دخالتگران خارجی ایجاد کرده اند، این خواست تا به چه حد قابل اجراست نمی دانم ولی از فردایی می ترسم که هیچکس به کس دیگری رحم نکند و سنگ روی سنگ بند نشود.

صحبت از آزادی کردن و حتا زندانی کشیدن برای آن تضمینی برای آزادیخواهی ما نیست باید نفرت و استبداد درون خود را از بین ببریم تا بتوانیم به آزادی برسیم . 

۳۱ شهریور ۱۳۹۹

2020-09-21

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند. نمي‌ميرند. بازتوليد مي‌شوند.(۱۸)

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.

نمي‌ميرند.

بازتوليد مي‌شوند.(18)

 

حزب توده‌ و قرارداد 1946 ايران و شوروي

همان‌طور که قبلا" نوشتيم استالين از سال 1921، به تدريج زمينه لازم را براي تامين منافع روسيه، از زاويه‌ي سرمايه‌دارانه فراهم مي‌کند و با بستن هر قراردادي با کشورهاي ديگر، منافع اقتصادي ملي روسيه اولويت اوست. نيروهاي نظامي روسيه از ابتداي جنگ جهاني دوم تا سال 1946، در شمال و شمال غرب ايران حضور داشتند و به ساده‌گي هم نمي‌خواستند بدون کسب امتيازي از ايران خارج شوند. روي همين دليل از سال 1324، به وسيله‌ي عوامل خود که سران حزب توده‌ باشند، ساکنين کردستان و آذربايجان را در جهت منافع خود، تحريک کردند تا حاکميت «خودمختار»، منطقه خود را تشکيل دهند. براي اجراي اين هدف، ابتدا به سراغ يوسف افتخاري رفتند که با پاسخ منفي او روبرو شدند، ولي پيشه‌وري پيشنهاد آن‌ها را پذيرفت. هدف استالين از اين عمل، فشار بر دولت مرکزي (قوام) براي گرفتن امتياز استخراج نفت شمال ايران بود. قوام هم براي خروج نيروهاي نظامي شوروي از ايران نقشه داشت. اين دو عامل، زمينه لازم براي بستن قرارداد 1946 ايران و شوروي فراهم کرد.

اما قبل از بستن قرارداد، قوام براي اجراي منويات خود از مظفر فيروز به عنوان مشاور کمک گرفت تا به کمک عمه‌اش، مريم فيروز همسر کيانوري، رابطه‌ي‌ حزب توده‌ با قوام را دوستانه نمايد.

حتا هنگامي که قوام با استالين قرارداد بست، مظفر فيروز را به عنوان سفير ايران به مسکو فرستاد، تا مراحل قرارداد را در آن‌جا برابر ميل او، به سرانجام برساند. فيروز هر روز با سران شوروي و از جمله استالين در مسکو ملاقات‌ها انجام مي‌داد.

قوام مي‌دانست که قضيه آذربايجان و کردستان را استالين براي کسب امتياز نفت شمال ايران به وجود آورده است. بنابراين‌ به حزب توده وعده داد که سه نفر از اعضاي کميته‌ي مرکزي را در کابينه‌ي خود به پذيرد. او با اين عمل، حزب توده رامجيزگوي خود کرد و بدين ترتيب استالين را نيز شيرفهم کرد. روزنامه «رهبر»، ارگان حزب توده ايران در 22 اسفند 1324 اين عبارت ستايش‌‌گونه را در مورد «قوام‌السلطنه» به‌كار برد: «... دولت كنوني را همان امواج غضب ملت عليه هيات حاكمه‌، روي كار آورده ‌است‌. اين دولت آخرين اسلحه مسالمت‌آميز ملت عليه هيات حاكمه است‌.» هم‌چنين «سادچيكف‌» سفير روسيه در تهران، قوام را سياست‌مدار بزرگ خاورميانه خواند.

در نتيجه حزب توده با تمام قوا از دولت قوام پشتيباني کرد. ايرج اسکندري مي‌گويد: «ما از قوام به دو دليل پشتيباني کرديم: يکي موضوع آذربايجان و ديگري موضوع مسالمت‌آميز تخليه نيروهاي شوروي و مسئله نفت بود. به همين دليل به تدريج قوام السلطنه در داخل حزب ما وجه‌يي پيدا کرد، به کلوپ ما آمد، او را به آن‌جا آورديم و براي او خيلي دست زدند، در آن‌جا صحبت کرد. کم‌کم براي او يک زمينه توده‌يي داشتيم درست مي‌کرديم. بعد هم به مسکو رفت، با استالن ملاقات و مذاکره کرد و اين پيرمرد کهنه‌کار قديم ايراني کلاه سر استالين گذاشت.» (خاطرات سياسي ايرج اسکندري:ص123)

رادمان روئين‌تن در مورد شرکت حزب توده در کابينه‌ي قوام مي‌نويسد: «او به ‌حزب توده اظهار علاقه كرد تا جايي كه ضمن مذاكره با پيشه‌وري‌، رهبر جمهوري آذربايجان‌، و اظهار ارادت به‌سفارت روسيه‌، سه نفر از سران حزب توده (يزدي، فريدون کشاورز، ايرج اسکندري) را در كابينه خود وارد ساخت‌! هيچ يک از اين سه وزير حزب توده که در کابينه قوام [مدت زمان وزراي توده‌يي کابينه قوام 75 روز بود.] شرکت کردند، ادعاي انقلابي بودن نداشتند. جدا از دکتر يزدي که جاسوسي ساواک را مي‌کرد [فرزندان يزدي هم ساواکي بودند]، ايرج اسکندري و فريدون کشاورز هر دو در کتاب خاطرات خودشان به روشني اعلام داشتند که آن‌ها سوسياليست‌هاي ميانه‌رو هستند.

كميته‌ي مركزي حزب توده طي اعلاميه‌يي شركت در كابينه قوام را چنين توجيه كرد: «... ما از اين‌رو دركابينه شركت جستيم تا از راه هم‌كاري با ساير عناصر ملي و آزادي‌خواه در دستگاه حاكمه‌، تصفيه واقعي ‌را عملي نماييم و دستگاه دولتي را به مردم نزديك‌تر سازيم و آن را به نفع ملت و براي خدمت به جامعه ‌به ‌كار بريم‌.»

قوام پس از بهره‌برداري از حزب توده در جهت حفظ کل دستگاه دولتي و با ايفاي نقشي ماهرانه، توفيق يافت انتخابات مجلس پانزدهم را به ميل خود برگزار كند، بدون اين‌كه حتا يك ‌نفر از سران حزب توده را در آن شركت دهد. حزب توده در حقيقت جاده صاف کن سياست‌هاي دولت قوام در سرکوب جمهوري آذربايجان و کردستان و جنبش کارگري ايران شد.

قرارداد واگذاري نفت شمال به صورت مشروط به روس‌ها، بين «قوام» و «سادچيکف» در 15 فروردين 1325 بسته شد. قوام با اين مانورهاي ‌سياسي ماهرانه توانست نظر روس‌ها را به خود جلب كند تا جايي كه روس‌ها او را «بزرگ‌‌ترين سياست‌مدار شرق و رهبر بزرگ توده‌ها» ناميدند. حزب توده نيز او را «رئيس حكومت ائتلافي آزادي‌خواهان» لقب داد.

بنابراين‌ قرارداد بين قوام نخست وزير و سادچيکف سفير شوروي در تهران در تاريخ پانزدهم فروردين ۱۳۲۵/ چهارم آوريل ۱۹۴۶، به نتيجه ذيل رسيد و در کليه مسائل موافقت حاصل گرديد:

  1. ارتش سرخ از ۲۴ مارس ۱۹۴۶، چهارم فروردين ۱۳۲۵، در ظرف يک ماه و نيم تمام خاک ايران را تخليه مي‌نمايند.
  2. قرارداد ايجاد شرکت مختلط نفت ايران و شوروي و شرايط آن از تاريخ ۲۴ مارس تا انقضاي هفت ماه براي تصويب به مجلس پانزدهم پيشنهاد خواهد شد.
  3. راجع به آذربايجان چون امر داخلي ايران است، ترتيب مسالمت‌آميزي براي اجراي اصلاحات بر طبق قوانين موجوده و با روح خيرخواهي نسبت به اهالي آذربايجان بين دولت و اهالي آذربايجان داده خواهد شد.

پس از امضاي قرارداد، شوروي‌ها سريعا" و صريحا" دست از حمايت از جنبش آذربايجان برداشتند و آن را به تسليم‌طلبي دعوت کردند و پيشه‌وري را به باکو بردند تا در آن‌جا او را با طرح نقشه‌يي، به قتل برسانند. در نتيجه اين قرارداد نيروهاي نظامی شاه در آذر 1325، به آذربايجان و کردستان يورش بردند و دست به کشتار مردم زدند. به‌طوري که فقط بيش از 20 هزار نفر از مردم دلير و مبارز آذربايجان را به  قتل رساندند.

‌موافقت‌‌نامه نفتي ايران و روسيه‌، در مجلس شوراي ملي هم مورد تصويب قرار نگرفت‌. «سادچيكف‌» نيز طي نامه‌يي به قوام‌السلطنه نقض عهد دولت ايران را گوش‌زد كرد و تصميم مجلس‌ را با وجود بقاي امتياز نفت ايران ‌و انگليس در جنوب ايران تبعيض‌‌آميز خواند.

يوسف افتخاري بعد از سقوط آذربايجان به دست دولت قوام، به تبريز مي‌رود و در خاطرات خود مي‌نويسد: «به تبريز رفتم ديدم اوضاع فوق‌العاده خراب است. عده‌يي را گروه پيشه‌وري به عنوان مرتجع کشته بود و عده‌يي را هم دولتي‌ها به عنوان انقلابي اعدام کرده بودند. در اين ميانه نه به پيشه‌وري گزندي رسيده بود و نه به رفقايش. حتا دکتر جاويد که استاندار پيشه‌وري بود، به راحتي گردش مي‌کرد ولي اهالي بي‌چاره بي‌خود و بي‌جهت کشته شده بودند.»

 

 

ادامه دارد

سهراب.ن

05/07/1399

 

امریکا، جنجال تبلیغاتی و تحریم های جدید

امریکا، جنجال تبلیغاتی و تحریم های جدید

روزهای اخیر دنیا شاهد دوره دیگری از شاخ و شانه کشیدن دولت ترامپ و مقامات آمریکا برای اعمال تحریمهای جدید علیه ایران و فشار به سازمان ملل و دولتهای مختلف دیگر جهت تبعیت از این خواست است. دولت امریکا مدتی پیش طی بیانیه ای به "نمایندگی" از سازمان ملل اعلام کرده است همه تحریمهای این سازمان علیه ایران که بعد از توافقات برجام کنار گذاشته شده دوباره برخواهد گشت. ترامپ و پمپئو و بقیه همراهان آنها دلیل چنین اقدامی را عدم پایبندی ایران به توافقات برجام، اعلام کرده اند. این در شرایطی است كه دولت آمریکا بعد از سرکار آمدن ترامپ از سال ٢٠١٨، از توافقات برجام خارج شده است.

"ابلاغیه" آمریکا برای از سرگیری همه تحریمهای قبل از برجام علیه ایران، از جانب سازمان ملل و دولتهای مختلف از جمله چین، روسیه، آلمان، فرانسه و انگلستان با مخالفت روبرو شده است. تحریم تسلیحاتی شورای امنیت علیه جمهوری اسلامی که در ٢٧ مهرماه پایان می یابد و آمریکا خواهان تمدید آن بطور نامحدود است، با مخالفت شورای امنیت روبرو شده است. بعلاوه جوزف بورل هماهنگ کننده سیاست خارجی اروپا نیز اعلام کرده با توجه به خروج امریکا از توافقات برجام در سال ٢٠١٨، این کشور حق تصمیم گیری در مورد بازگرداندن تحریمها و فعال شدن "مکانیسم ماشه" بر اساس قطعنامه ٢٢٣١ شورای امنیت را ندارد. همزمان وزرای امور خارجه کشورهای آلمان، فرانسه و بریتانیا (سه کشور اروپایی عضو برجام) طی بیانیه ای اعلام کردند که "اقدام آمریکا درباره بازگشت تحریم‌های سازمان ملل علیه ایران فاقد اثر قانونی است و هر تصمیم و اقدامی که بر مبنای این روند یا پیامدهای احتمالی آن اتخاذ شود، هم اثر قانونی ندارد."

علیرغم تمام این مخالفتها، روسای دولت حاکم بر امریکا نه فقط در سیاست خود تجدید نظری نکرده، بلکه با شانه بالا انداختن برای "مجامع بین المللی" و دول اروپایی یک تنه تحریمهای جدیدی را اعلام کرده اند. قلدری ای که یکبار دیگر قند در دل اپوزیسیون راست پرو ترامپ آب کرده است.

اقدام اخیر دولت ترامپ، مستقل از اینکه دامنه تاثیرات و عواقب عملی آن بر ایران چه خواهد بود، بیان استیصال کامل ترامپ و همراهان او، و بیان افزایش انشقاق قدیمی تر میان این کشور و متحدین تاریخی او در اروپا است. مستقل از گردنکشی آمریکا، قلدری و تلاش برای تحمیل اتوریته از دست رفته خود بر سایر کشورها، این درجه از گردن کشی و افسارگسیختی و عدم پایبندی حتی به "توافقات بین المللی"، در دنیای واقعی بیان موقعیت دفاعی و رو به تضعیف آمریکا در مقابل رقبای جهانی خود و بویژه در مقابل کشورهای اروپایی است. دست و پا زدن آمریکا و گردنکشی او در حقیقت تلاش کشوری است که موقعیت گذشته خود را از دست داده است تا جایی که امروز متحدین تاریخی او نیز مانند بریتانیا حساب خود را از او جدا کرده اند. گفته های  رئیس جمهوری فرانسه در هفتاد و پنجمین مجمع عمومی سازمان ملل متحد، روز سه شنبه ٢٢ سپتامبر مبنی بر اینکه "آمریکا در "موقعیت" فعال کردن مکانیسم "بازگشت" خودکار مجازات‌های پیشین سازمان ملل علیۀ ایران نیست"، بیان همین حقیقت است.

ایران و دسترسی ایران به سلاح هسته ای و یا عدم پایبندی ایران به توافقات برجام چه در گذشته و چه امروز بهانه است. اصل ماجرا تخاصمات آمریکا با حریفان خود و جنگ اقتصادی با آنها از جمله با چین و روسیه و امروز با اروپا است. جنگ و جدالی که تا کنون و با توجیهات مختلف کل خاورمیانه را به میدان توحش و جنایت و به قتلگاه مردم محروم کشورهای مختلف تبدیل کرده است. امروز نیز "امنیت خاورمیانه"، "نجات برجام" و ادامه تحریمها یا توقف آن، جدل بر سر "پابیندی به توافقات بین المللی" مستمکی برای حل و فصل کردن شکافی قدیمی تر میان قدرتهای جهانی است. خروج امریکا از برجام، اروپا را در موقعیت مناسبی برای تثبیت موقعیت تضعیف شده امروز امریکا در جهان قرار داد. تلاشی که رقبای دیگر امریکا مانند روسیه و چین با اشتیاق تمام دنبال و حمایت میکنند.

بعلاوه یک هدف جدی دولت آمریکا در این کشمکش حاشیه ای کردن معضلات عدیده ای است که دامن این کشور را گرفته است. بی کفایتی دولت ترامپ و بی مسئولیتی کامل او در مقابله با کرونا و قربانی شدن بیش از ٢٠٠ هزار نفر در این ماجرا، موج بیکاری و فقر در کنار تبعیض نژادی نهادینه در این مملکت و اعتراضات وسیع و همه جانبه این دوره علیه یک راسیسم تمام و کمال دولتی که سراسر این کشور را فراگرفته است، کل هیئت حاکمه آمریکا را دچار نگرانی جدی کرده است. هدف از افزایش تنشهای برون مرزی و کسب پیروزی هایی هر چند کوچک در دل این تنشها، یا علم کردن موفقیتها و "پیروزی" های برون مرزی مانند بالماسکه "صلح امارات و اسرائیل" و .... پیروزی در این انتخابات است.

مردم در ایران، نه تهدیدات امریکا و نه تبلیغات سران جمهوری اسلامی و عر و تیزهای "پیروز شدیم" و "توی دهن امریکا زدیم" و ... جدی میگیرند و نه برای هیچیک از آنها تره خورد میکنند.

اگر تهدیدات ترامپ و تخاصمات او با جمهوری اسلامی قند در دهان طیفی از اپوزیسون راست مفلوك، از سلطنت طلب تا جمهوری خواه و ناسیونالیستهای رنگارنگ آب کرده، اگر این تهدیدات امید را در دل گروها و جریانات ضد کارگری و بورژوایی مستاصل زنده کرده، طبقه کارگر و مردم آزادیخواه ایران به طرفین این کشمکش، از حاکمین بر ایران تا امریکا و متحدین اش، منجمله اپوزیسیون راست، به عنوان دشمنان قسم خورده نگاه میکنند.  

٢٤ سپتامبر ٢٠٢٠

 

عاملین چهار دهه جنایت بر صندلی اتهام


عاملین چهار دهه جنایت بر صندلی اتهام

اعدام نوید افکاری، به تحرکی انسانی در اعماق جامعه دامن زد، تحرکی که خبر از تغییر حال و هوای جامعه میدهد! تحرکی که نه تظاهرات میلیونی است و نه اعتصاب کارگری، اما وسیعا فضا را بر جمهوری اسلامی تنگ کرده است!

جمهوری اسلامی که با اعدام مخفیانه و جبونانه نوید افکاری، انتقام از خیزشهای پیشین و "حمله پیشگیرانه" علیه خیزشهای بعدی را هدف قرار داده بود، با عکس العملی غیرمنتظره روبرو شد.

خاکسپاری نوید افکاری را شبانه و به دور از چشم همگان و تحت نظارت اوباش حکومتی انجام دادند، مادر نوید را از وداع و آخرین بوسه بر چهره فرزند محروم کردند. در مقابل، مردم با بوسه باران کردن پوسترهای نوید با او وداع کرده و خانواده اش را در آغوش گرم خود گرفتند، مراسمهای بزرگذاشت نوید را در شیراز و شهرهای مختلف برگزار کردند، شهر را با پوسترهای نوید تزئین کردند، با فریادهای "نوید قهرمان" پاسخ قاتلین را دادند و با تاجهای گل بر مزار قهرمان شان رفتند و  نیروهای سرکوب و اوباش رژیم جرات نکردند دست از پا خطا کنند!

این بزرگداشت و فریادهای بغض آلود "نوید قهرمان" دادخواهی مردم علیه چهل سال کشتار و قتل عام زندانیان سیاسی، که به نام "ضدا انقلاب"، "معاند"، و به جرم "اقدام علیه امنیت ملی" و ...، توسط جلادان جمهوری اسلامی در برابر جوخه هاى اعدام در سراسر ايران، است. "نوید قهرمان" فریاد مردمی است که چشم در چشم جانیان حاکم دوخته و با افتخار و جسارت یاد دهها هزار انسان شریف و آزادیخواهی که در سیاهچالهای رژیم، در برابر جوخه های اعدم، در قتلهای زنجیره ای، در ترورهای سازمانیافته و دولتی، این قهرمانان جدال برای خلاصی از حکومت ترور و اعدام را گرامی میدارند. این اعلام کیفرخواست میلیونها انسان علیه چهار دهه جنایت سازمان یافته و دولتی به دنیا است.

اگر دیروز فقط اسماعیل بخشی بود که جسورانه سکوت را شکست و شکنجه گران، اعترافات اجباری و پرونده سازی ها را علنی افشا کرد و آنها را به مصاف طلبید، امروز خانواده زندانیان سیاسی، سکوت را شکسته و از شکنجه، اعترافات زیر شکنجه و دادگاههای نمایشی عزیزان خود میگویند! اگر دیروز کارگر هفت تپه از بیهودگی امید به "رافت اسلامی" دستگاه قضائیه میگفت، امروز دهها و صدها خانواده اعلام میکنند "رافت اسلامی" یعنی شکنجه و اعدام! قاتلین و شکنجه گران را به مردم معرفی میکنند و برای نجات جان عزیزان خود دست همیاری به سوی میلیونها انسان تشنه آزادی و برابری دراز میکند. این فراخوانی است برای تحرکی عظیم و انسانی برای پایان دادن به بساط اعدام!

اگر قوه قضائیه پشت درهای بسته، در بیدادگاههای خود مردم معترض و آزادیخواه را "محاکمه" میکند، اگر دیوار سانسور را چنان بلند و محکم کرده اند که کسی نعره شکنجه گران و فریاد شکنجه شدگان را نشنود، مردم در خیابانها، با گلباران عکسهای نوید افکاری، با قهرمان خواندن آن، با موج وسیع دادخواست خانواده زندانیان سیاسی که در خطر اعدام قرار دارند، با افشا شکنجه ها، اعترافات اجباری و زیر شکنجه، از پرونده سازی ها و دادگاههای فرمایشی، نه فقط دیوار سکوت را شکستند که در مقابل چشم جهانیان سران جمهوری اسلامی و همه قاتلین و آمرین و عاملین اعدامها، قتلها، ترورها، عاملین چهار دهه جنایت در ایران را در دادگاهی مردمی و علنی بر صندلی اتهام نشانده و به محاکمه کشیده اند!

حال و هوای جامعه تغییر کرده است! مردمی که مدتها است علیه جانیان حاکم کیفرخواست خود را داده اند، محاکمه قاتلین و جانیان واقعی، عاملین صدها هزار اعدام را آغاز کرده اند!

۲۴ سپتامبر ۲۰۲۰

 

پنهان‌کاری حکومت در مبارزه با ویروس کرونا , مرگ مردم چه اهمیتی دارد؟!

پنهان‌کاری حکومت در مبارزه با ویروس کرونا 

 مرگ مردم چه اهمیتی دارد؟!

http://www.azadi-b.com/G/file/Krona_der_iran.pdf

کشتن زندگان، برای بقای دولت دینی مردگان

کشتن زندگان، برای بقای دولت دینی مردگان

 

ارزش پول آخوندی بسان اصول اسلامی اش در چشم و دل بجان آمدگان بیکار، گرسنه و بیدادزده فروریخته، چونکه سبد ناچیز زندگی کارگران و هستی همه ی کارمزدان و کارمندان نیز یکجا دیریست بر طوفان تاراج های گردانندگان نظام رفته و امید به وجود عدل الهی، اصلاح حکومت و بهروزی شان درین جهنم ملائی نابودشده است. مگرنه که همگی می بینیم دین دولتی علاوه بر چپاول های سران دستگاه و هموندان سرمایه سالار داخلی و خارجی اش از گلوی زن و بچه های آنها که پایانی ندارد، همچنین خامنه ای و سپاه اش با رویای رهبر اسلام اتمی شدن، توانسته اند بر آتش دشمنی افکنی های مذهبی با هیزم خشک خودبرتربینی هاشان در ایران، منطقه و جهان همه جا بر شعله های سوزنده دامن زنند و می زند و همزمان چه هزینه های کمرشکنی برکول کارگران و زحمتکشان نگذاشته و نمی گذارد که پایانی ندارد.

 

همینک دلار لگام گسیخته در مرز 30 هزار تومان پایکوبان به خاکستر نشین تر شدن هستی ما و کشورمان درنشسته و به دستان خال ما می تازد و بر توان خود می بالد. درین نظام مقدس اسلامی، اشرافی و سرمایه سالاری و بدتر از آن با روابط فامیلی ـ مافیائی، یکی بسان پناهیان اش به تنهائی از رفقای خود و در یک قلم، ملک 30 میلیاردی هدیه می گیرد و در سوی دیگر دستکم دارائی های نجیب زادگان آخوندی بیرون از ایران و در بانک های امپریالیسم آمریکای جهانخوار پروت شان سر از 148 میلیارد دلار درآورده است! و انگاری همین دیروز بود که وزیر خزانه داری این جهانخوار *استیون منوچین، قصد داشت 148 میلیارد دلار موجودی فرزندان ملاها و مکلاهای مقیم آمریکا را توقیف کند که در روابط پشت پرده دوجانبه خاموش ماند! و اگر همزمان گواهی رئیس بانک مرکزی پیشین **محمود بهمنی نبود همچون همه ی اسرار از گوش و چشم مردم پنهان می ماند. محمود بهمنی گفته بود ما باید بدانیم و بیدارشویم که 148 میلیارد دلار موجودی حساب آقازادگان در بانک های خارجی بیشتر از ذخایر ارزی کشور هست و این رژیم پاکدامن و خداپناه توانسته بسادگی بر روی این چپاول های باورنکردنی همچون آب نوشیدنی، عبا و پوشش الهی بپوشاند و شرافتمندانه نیز پوشاند.

 

رژیم با کشتن نوید افکاری بی گناه و مبارز، رودرروئی مبارزه اجتماعی طبقاتی با خود را وارد گود نبرد پایانی کرده است. بی هیچ تردید و گمان بی هوده ای دوران خودسری، چپاول ها، خودکامگی ها، خودشیفتگی های اسلامی ـ ولائی گذشته و رژیم نمی تواند دادخواهی های ساده دلانه و سرکوبکنندگی های ددمنشانه خویش را علیه کارگران، زنان، جوانان و توده های بجان آمده همچنان به پیش برد و همچنان اهرم اسلام بی آبرویش را بکارگیرد و از آن بهره مجانی ببرد. کلاهبرداری های آخوندی و بردباری های مذهبی مردم به آخر خط بی بازگشت خود رسیده است. دیگر شبان پاتی و ماتی ما توسط آقا، مافیاها و باندهای حکومتی اش به پایان توهم متدینین ساده دل مهرزده و خودفریبی به اسلام رحمانی در ژرفای پاکباختگان فروریخته است. اینک دوران برپای خود ایستادن، رستاخیز اجتماعی ـ طبقاتی و باور بخود و آغاز همبستگی های اجتماعی طبقاتی مستقل، و همراهی ها و هموندی 99% هاست. اینک دورانتقام نان آوران بینوای کارگری ـ خیزش مردمی ست. اینک دوران برافراشتن پرچم خودمدیریت، ایستادگی و اراده شورائی و نبرد کلان و سراسری کارگران، گرسنگان و زندگی بربادرفتگان است. اینک برهه ی سازماندهی و مبارزه با طوفان دینمداران و دادخواست انقلابی از همه ستمگران اسلامی ولائی ست که پگاهش فرارسیده است. اینکی که نه نان کافی بدست کارگران و تنگدستان می رسد و نه دادیاری برای دادستانی اینهمه بیدادزدگان در هیچ گوشه ی کشور خونین یافت می شود. اینکی که زنان ستمزده، جوانان بی فردا، همچنانکه کارگران و کارمزدان و کارمندان همگی بیشترین ستم و ناروائی ها و نارسائی های دین دولتی را بر کول کشیده و همچنان می کشند و دیگر تاب شان طاق شده است.

 

بی فردائی، فقر و نداری رو بسوی انتقام گرفته و برای رهائی از ستم و بدبختی و بدفرجامی ها هیچ روزنه الهی، حقوقی و انسانی درین بساط پست و پلید وجود ندارد و چنین که آشکارا می نماید بایست آبان 98 دیگری را در گستره کشور تباهشده به راه انداخت؛ چاره ای جز این نیست و نباید بیش از این گردن به طناب های دار همه جا آویزان دژخیمان اسلامی ولائی سپرد. آیا فریب 41 ساله با هزاران فاکت ضدبشری که تک تک ما انها را با پوست و استخوان خود لمس کرده ایم، کافی نیست؟ اینک هنگامه خیزش و شورش نان و دادخواهی رهائیبخش است. دیگر بس است و نباید به رژیم اسلامی ـ ولائی تروریست، اعدام پناه، غارتگر و انگل اجازه بقا داد تا با نام اسلام آخوندی هرکاری را که خواسته و همچنان در سر دارد همچنان بتواند بکارگیرد و اهداف ضدبشری و مافیائی سران شیعی اسلامی اش را در ایران، منطقه و جهان پیگیری کند. اینک دور ماست و برهه صف کشی مستقل اجتماعی طبقاتی کارگران و زحمتکشان در برابر گروه مافیاهای حکومتی می باشد و غرورانگیز می باشد که زنان ستمخوار و تبعیضزده نیز درین راه دشوار فردا ساز، کنار کارگران و توده ها ایستاده اند.

 

پرسیدنی! مگر نه که فرجام حکومت اسلامی و بازتاب 41 سال خودکامگی خمینی و خودسری خامنه ای نتیجه اش چنین شده است که همینک نان و آب و آزادی اندکی هم برای خود قریب به اتفاق شیعیان ساده دل و فریبخورده ی نظام هم وجود خارجی ندارد؟ چراکه آنها هم گول خورده اند؛ با وعده های دروغ پاک باخته اند و اینک از خودفریبی خویش درین چهاردهه پشمیان می باشند و در پی راه چاره برای سرخوردگی های خود بسان ما می با شند. مگر نه که خودکامگی مطلق و همه جانبه آخوندها با اخته شدگی اراده ی ما آغاز شد؟ و بیاری سرمایه داران داخلی و جهانی هردو آنها و باهم توانستند( به گسیل 148 میلیارددلار همت گمارند) و با بی وجدانی آشکار دین دولتی تاکنون توانسته اراده سیاسی، اجتماعی، اقتصادی ما را زیر علم و کتلی بنام خدا برباید و مطیع گرداند و بمیل مافیاهای رهبری و مخالفان دوسویه نظام، آنها توانسته اند تا همینک توان دگرگوسازمان را اخته کرده و از سوی دیگر جز مشتی وعده پوچ برای تلاش و فرمانبرداری هایمان در سفره های تهی چیزی برجا نگذارند و نگذاشته اند. آیا جز این است؟ مگرنه رِژیم ما را با اشتلم های اسلامی و فریبکارانه اش سرگرم و به جنگ با خیالها و رویاهای امید به بهشت و ترس از جزای جهنم کشاند!؟ و خود آنها در همین ویرانه کنونی ما، هرکدام شان از رهبر خداگونه تا آن دیگری کاخ گزین و بسیاران بالانشین شهرها متمولان امروزی شدند؟ و بهشت واقعی برای خود و هموندان شان در ایران، منطقه، اروپا و آمریکا ساختند؟

آن ممه را لولو برد و سران رژیم نیز اینک بخوبی می دانند که کارگران، زحمتکشان و همه ی شهروندان بیدارمان دیگر نمی توانند دماغ سربالای ملاها و مکلاها را بیش ازین بینند و نمی توانند در عین گرسنگی خود و زن و بچه هاشان اشرافیت و بالانشینی حاکمان را بیش ازین برتابند؟ فصل فروریزی کاخ های آخوندی و بازپس گرفتن اراده و اداره خویش از دست واپسگرایان تبهکار و ضدبشران فاشیست مذهبی است. شگفتا که درین 41 سال سران رژیم باور داشته و دارند که هرچه کارگران، زحمتکشان و توده های حاشیه نشین تنگدست ترشوند، آنها در برابر خودکامگی ها، زورگوئی و همچنین نارسائی های نان و آب و آزادی که نظام مولد آن است مطیع تر و بردبارتر شده و تمسک و دست گدائی به رحمت و حکمت خدا و ملا برده و گوش بفرمان تر خواهندماند و تابع اراده ی گرانندگان و یا همین نمایندگان خدا بر روی زمین لجن گرفته ی آخوندی خواهدماند. آیا چنین است؟ هرگز! دست در دست هم و با صف مستقل اجتماعی طبقاتی خویش بپاخیزیم و فرادای مان را از دژخیمان اسلامی رها و آزادکنیم. انقلاب گرسنگان در حال برپائی ست.

بهنام چنگائی سوم مهر 1399

 

 

* ـ  استیون منوچین اظهار داشت: در حال حاضر به جز املاک‌ و دارایی شخصی ۱۴۸ میلیارد و ۲۶۷ میلیون دلار در حساب این نفرات پول وجود دارد که بعلت نبود فدرال پولی در ایران و امضا نکردن FATF از منابع نامشخص این پولها در قالب پولشویی از مردم ایران وارد آمریکا شده و ما این مبالغ را توقیف می کنیم

.

** ـ محمود بهمنی رئیس بانک مرکزی در دولت احمدی نژاد در اظهاراتی که بلافاصله در رسانه های داخل و خارج بازتاب پیدا کرد مدعی شد که 148 میلیارد دلار موجودی حساب آقازاده های ما در بانک های خارجی موجوداست که خود همین آقا یکی از افراد مورد اتهام در صدور امضای طلایی در زمان دور زدن تحریم است، وی همچنین اضافه کرده که موجودی حساب آقازاده‌ها بیشتر از ذخایر ارزی کشور است. بهمنی در این اظهاراتش به ادعای وجود 5 هزار آقازاده در خارج استناد کرده است.

 

 

 

 

 

تسلیم کرونا و دولت نشویم!


تسلیم کرونا و دولت نشویم!

هر چند ماه یک بار موج جدید اپیدمی کرونا جان خیل عظیمی از انسان ها را می گیرد. در کنار خونسردی حکام، هشدارهای الکی، عمق مصیبت چنان است که ترس و بهت جواب آن را نمی دهد. تنها تسلیم است که این فاجعه را برای مردم قابل پذیرش کرده است. حکام جوامع بشری به مردم می گویند، "با کرونا زندگی کنید". چرا که مهم این است چرخه اقتصاد و سودآوری سرمایه متوقف نشود. مهم چاره جویی قطعی نیست. مهم جلوگیری از شیوع و مرگ و میر نیست. باید تسلیم شد و به این قضای کشنده رضا داد. نمایش مضحک رقابت بر سر تولید واکسن هم تهوع آور است. بعید نیست تبلیغ بر سر مدل چینی یا روسی یا امریکایی واکسن همانند پوشاک بچه بر صفحات تلویزیون بدرخشند.

حدود یک سال است اپیدمی کرونا قربانی می گیرد. یک سال است دولتهای سرمایه داری فارغ از فاجعه ی مرگ و میر چند میلیون انسان، با چنگ و دندان از گردش چرخه اقتصاد دفاع می کنند. و امروز در ادامه ی این فاجعه انسانی حکام سرمایه داران، به قیمت جان میلیون ها انسان اقتصاد و سودآوری سرمایه را نجات داده اند. "تو بمیر تا سود سرمایه من کم نشود!" این شعار همه ی دول جهان است. بجز معدودی کشورهای معین که توانسته اند جلو مرگ و میر شهروندان را بگیرند، اکثریت جامعه بشری در گرداب بیماری گرفتار و از نفس کشیدن می افتند.

"با کرونا زندگی کنید"! مصداق به مرگ هر روز هزاران انسان عادت کنید، است. این زندگی نیست، این تسلیم مرگ شدن است. آیا جامعه بشری تسلیم مرگی شده اند که سیاست "اول اقتصاد بعد جان انسان" به آن ها تحمیل کرده است؟ آیا مردم در مقابل مرگ هر لحظه عزیزانشان بی تفاوت شده اند؟ آیا مردم به تسلیم در مقابل مرگ، عادت کرده اند؟ اگر نه وظیفه مردم چیست؟

وظیفه دولت معلوم است. اگر تنها یک کشور توانسته است، کرونا را مهار کند و نگذاشته کسی بمیرد، پس همه ی کشورها می توانستند این کار را بکنند. نکردند و نمی کنند چون اقتصاد بر جان انسان ارجحیت دارد.

دولت جنایتکار روحانی، با کتمان و مخفی کردن شیوع بیماری بخاطر برگزاری انتخابات و عزاداری قاسم سلیمانی، با شانه خالی کردن از قرنطینه شهرها و مناطق بحرانی، با غفلت از تامین معیشت مردم گرسنه، بازگشایی کسب و کار بدون حفظ امنیت مردم، برگزاری مراسم های مذهبی محرم و تاسوعا و عاشورا،  بازگشایی مدارس و...، بارها اعلام این که ما کرونا را شکست دادیم و دنیا از ما بیاموزد، خود بانی و باعث شیوع و امواج مکرر بیماری کرونا است.

دولت روحانی هر بار با خونسردی و تمسخر از پیروزی حرف می زند و فردایش صدها نفر می میمیرند و هزاران نفر مبتلا می شوند، جواب مردم به این مترسک شیاد چیست؟ درست است قدرت دست آن ها است. درست است، مقابله با اپیدمی کار دولتی است که هم زور دستش است و هم زر. اما زمانی که مردم گرسنه برای نان و آزادی بارها پایه های رژیم را لرزانده اند، اکنون علاوه بر نان و گرسنگی، جان انسان در خطر مرگ است و دسته دسته مردم بیدفاع به کام اپیدمی کرونا می روند، انگیزه و نیروی تعرض به دشمنی که مردم را بی دفاع و قربانی در مقابل بیماری گذاشته است، می تواند چند برابر باشد. وقتی پای مرگ و زندگی به میان می آید، بانیان مرگ انسان ها نباید خواب راحت داشته باشند. آمار رسمی نیم میلیون مبتلا و 25 هزار کشته، از یک سوم آمار واقعی هم کم تر است. شکی نیست آمار فوتی ها بالای صد هزار نفر و مبتلایان چند میلیون نفرند.

تلاش های جسته و گریخته ی مردم برای مقابله با کرونا با تشکیل گروه های مردمی علیه کرونا، همیاری و کمک های مالی به خانواده های بیکار و گرسنه تنها مدت کوتاهی دوام آورد. چرا که توان انسانی و مالی گروه های امداد و دفاع از زندگی، برای مقابله با اپیدمی مرگبارکفایت نکرده و نمی کند.

کجا هستند رهبران و معتمدین محل و پیشروان کارگران و زحمتکشان و گرسنگان که با بسیج هزاران و ده ها هزار نفری، گلوی قاتلان مردم را فشار دهند و از آن ها بخواهند که پاسخ شان به صدهزار کشته و یک میلیون مبتلا چیست؟ پاسخ شان به گرسنگانی که هر روز به صف آنها اضافه می شود چیست؟ بنا به ادعای دولت بالغ بر یک و نیم میلیون انسان شغل های خود را از دست داده اند.

کارگران و زحمتکشان و روشنفکران و تشکل و نهادهای گوناگون نمی توانند و نباید تسلیم وضع موجود شوند. انتظار پایان خودبخودی کرونا بیهوده است. هیچ معجزه ای در کار نیست. می توان و باید جلو این مرگ و میر که یک قتل عام به تمام معنا است را گرفت. مردم به حرف بیایند. می توان از کارخانه تا دانشگاه و بازار و محلات شهرها هیات های نمایندگی مردم برای نظارت بر چگونگی مقابله با اپیدمی کرونا، ابراز وجود کنند و به میدان بیایند.

مردم به ندای کادرهای درمانی پاسخ دهند. خود مستقیما و با اتحاد و سازمان و رهبری و نماینده هایشان راه های شناخته شده مقابله با کرونا که در خیلی از کشورها جواب داده است را در پیش گیرند.

در ایران چیزی به نام دولت مردم وجود ندارد. یک عده شارلاتان و یاغی و بی شرم و حیا قدرت و ثروت را قبضه کرده اند و مردم بیدفاع و گرسنه را هر روز دسته دسته به کام مرگ می فرستند. باید به این قاتلان مردم گفت دیگر بس است. حتی اگر کل بودجه مملکت برای پایان دادن به این مصیبت اختصاص داده شود، هنوز چند برابر بودجه سالانه درصندوق های ذخیره نظام به نام های مختلف خوابیده است. این نظام مشکل پول ندارد. فقط  فشار توده های وسیع مردم از محل های کار و زندگی می تواند  آن را وادار به چاره جویی و مقابله برای ختم این مرگ و میر کند. کرونا حرف نمی شنود، دولت خود را بیوظیفه کرده است، سکوت و انتظار مردم هم تنها بر عمق فاجعه می افزاید. باید یقه این نظام را گرفت و پاره کرد و نیروهای مردمی  راه دخالت و نظارت بر اوضاع را پیدا کنند. بدون این کار هیچ شانسی نیست. سکوت و بی عملی مردم، تنها دشمنانی چون کرونا و نظام جمهوری اسلامی را برای ادامه ی این وضع بحرانی و مرگبار جری تر می کند. باید جلوشان را گرفت وافسارشان را کشید.

این یک وظیفه ی اجتماعی و انسانی و انقلابی است که انجامش بر دوش رهبران و پیشروان و معتمدین کارگران و زحمتکشان و زنان و جوان افتاده است. با هر یک روز تساهل و سکوت مردم، صدها نفر از همسرنوشتان ما  به کام مرگ می روند. باید کاری کرد. گلوی رژیم جنایتکار و بی حیا را بفشارید!

۲ مهر ماه۹۹ – ۲۳ سپتامبر ۲۰۲۰

 

جلادان در نقش ناجی

جلادان در نقش ناجی

زهرا رهنورد روزگاری رئیس دانشگاه الزهرا بود و هزاران دانشجوی دختر، شاهدان زنده ای هستند که توسط خانم زهرا رهنورد بدلیل رعایت نکردن حجاب اسلامی، برای اعتراض به خواسته های صنفی و غیر صنفی توبیخ، تنبیه، تحقیر  ستاره دار و اخراج شده اند. ایشان البته پستهای دیگری منجمله عضویت شورای عالی انقلاب فرهنگی، که وظیفه اسلامی کردن دانشگاهها و تصفیه دانشگاهها از دانشجویان آزادیخواه و چپ و رادیکال را بعهده دارد، و شغل پرافتخار مشاور سیاسی خاتمی، در دوره حمله لباس شخصی ها به کوی دانشگاه تهران و به قتل رساندن تعدادی از دانشجویان معترض، را به عهده داشته است. ایشان به میمنت فرصت طلبی، امروز به صف "دگراندیشانی" چون گنجی پیوسته و کارنامه "فعالیتهای سیاسی" خود را زیر فرش قایم میکند و اصرار دارد خود را بعنوان روزنامه نگار و هنرمند و "منتقد" رژیم معرفی شود.

اخیرا در یادداشتی که وب‌سایت "کلمه" از زهرارهنورد منتشر کرده است، مبنی بر اینکه مردم ایران از "اعدامهای ظالمانه، و زندان‌ها و احکام کینه‌جویانه بی‌تابند... به ویژه بعد از قتل بیرحمانه نوید افکاری، جوان ورزشکار میدان‌های کشتی، دلشان داغدار و طاقتشان طاق است."

ایشان در این یادداشت فهرستی از "اقدامات لازم" برای "آزادی و رفاه مردم ایران" را ارائه داده است.

او خواهان آزادی زندانیان سیاسی و امنیتی، آزادی بیان، توقف اعترافگیری اجباری و شکنجه زندانیان، اقدامات اقتصادی برای رفاه زحمتکشان، آزادی‌های اجتماعی، برداشتن گشت ارشاد وسیاست خارجی دوست محور شده است. ‌"

باید به خانم رهنوردها گفت: دستان شما، بیشتر از اینها بوی خون می دهد و پرونده ی جنایت تان سنگین تر و  سیاه تر از آن است که بتوانید به این سادگی با "آب توبه" آنرا بشویید!

رئیس جمهور منتخب شما میرحسین موسوی، که شانس دوباره حکومت کردن را پیدا نکرد، از نخستین اعضای شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی و یکی از بلندپایه‌ترین اعضا و قائم‌مقامِ دبیرکل این حزب در دههٔ شصت و نخستین سردبیر ارگان حزب جمهوری، و پنجمین و آخرین نخست ‌وزیر جمهوری اسلامی ایران از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۸ بود. سالهای سیاهی که برای میلیونها نفر در ایران با جنگ، ویرانی، سرکوب، خفقان و بالاخره اعدام و کشتار صد هزار زندانی سیاسی تداعی میشود. سالهایی که جمهوری اسلامی و رئیس جمهور منتخب شما  با قلع و قمع کردن کمونیست ها و سوسیالیست ها و هزاران انسان شریف و مبارز، گورهای بی نام و نشان را در جای جای ایران برپا کرد.

کشتاری که موسوی از آن بعنوان برخورد طبیعی یک نظام انقلابی با مخالفان خود از آن دفاع میکند و اوج "پشیمانی" اش این است که "اگر روحیه الان" را داشتیم، "می‌گفتم کمی ملایم‌تر باشیم" !!

اعدام نوید افکاری، جسارت وی در بیدادگاه رژیم و در تاریک ترین سلول ها و زیر سخت ترین شکنجه ها، شجاعتش در برملا کردن جنایات رژیم،  زمین را زیر پای حاکمیت سست و لرزان کرده است. بطوریکه حکومت اسلامی در وحشت از وضعیت نابسامانی که خود برای مردم ساخته، در هراس از شورش ها و اعتراضات سراسری که جرقه هایش در  دیماه و آبان زده شده و ادامه دارد، ترس از اعتراضات کارگری که هر روز گسترده تر می شود و کارگران بیشتری در اعتراض به  حقوق معوقه و دستمزد ها، وضعیت معیشت و... به خیابان ها می آیند. رژیم در وحشت  از شورش گرسنگان، تلاش میکند به بهانه ی مبارزه با "ارازل و اوباش"  و با بسیج اوباش وحوش خود در خیابان ها، کنترل  محلات و مردم را به دست بگیرد و  فضای سرکوب و ارعاب را گسترده تر کند.

اما واقعه چنان مهم بود که خانم رهنورد نمیتوانست بعنوان "منتقد" رژیم در مقابل آن سکوت کند و باید حرفی میزد. در عین حال اعدام نوید "فرصتی" بود برای پز دفاع از آزادی های سیاسی و مخالفت با اعدام و ... را سر دادن. همانطور که رضا پهلوی و مریم رجوی و پمپئو و ترامپ به خوبی از این فرصت استفاده کردند و "محکوم میکنیم" و "دفاع میکنیم" را راه انداختند.

صحبت های زهرا رهنورد که خواهان آزادی بیان و توقف اعتراف‌گیری و شکنجه و .... است به همان اندازه مضحک است که مریم رجوی پوستر بزرگی از عکس نوید افکاری را گلباران میکند. مریم رجوی که مظهر ارتجاع و عقب ماندگی است، کسی که اگر نیروهای اسیرش بتوانند از اردوگاه های مجاهدین خلق با قوانین قرون وسطایی آن نجات یابند، اعتراف می کنند که اردوگاه مجاهدین چه کثافت و منجلاب و شکنجه گاهی است، او تلاش میکند از این نمد کلاهی برای خود بدوزد.

باید به خانم رهنورد، مریم رجوی ها و سلطنت طلبان گفت شما سوابق تان سیاه تر از آن است که نقش منجی و مبشر آزادی بیان و رفاه و آزادی زندانیان سیاسی را بازی کنید. ادعای دفاع از آزادی،  لباس گشادی بر تن خانم رهنورد و مریم رجوی ست که هنوز حجاب، ببخشید لچک گل گلی!، این سمبل بردگی زن را بر سر دارید، نیروهایی که پرونده سیاهی در اعدام، کشتار و ترور مخالفین سیاسی خود دارند!

پز مدافع آزادی بودن آقای شاهزاده و طرفداران سلطنت که هنوز سرسختانه از دوره ی سیاه حاکمیت "پدر" دفاع میکنند، کسانیکه هزاران نوید در شکنجه گاههای ساواک تان شکنجه و اعدام و ترور شدند، هم طنز تلخی بیش نیست. مردم تاریخ را فراموش نمیکنند.

خانم رهنورد در جایی درست میگویند "مردم طاقت شان طاق  شده"، اما فراموش میکنند که مردم طاقتشان از هر حاکمیتی که نماینده فقر و بردگی مزدی است، حاکمیتی که سرکوب و خفقان، هویت قومی یا مذهبی، بخشی از هویت آن است، تمام شده!

جنبش قدرتمندی که از دل پایین ترین اقشار جامعه شکل گرفته است، هر روز رشد می کند و سران جمهوری اسلامی را به جرم تمام جنایان چهل سال گذشته محاکمه و مجازات خواهند کرد. اما همزمان این جنبش همین امروز به تمام مدافعین نظام گذشته، نیروهای سناریوی سیاهی چون مجاهدین "نه" خود را گفته اند. نوید را  اعدام کردند، اما حضور مردم و همدردی با خانواده ی او نشان داد جمهوری اسلامی در این زورآزمایی شکست بزرگی را متحمل شده است و این میلیون ها نوید قهرمان آزادی خواه و برابری طلب  در دیماه ها و آبان های پیش رو،  حساب حکومت اسلامی را یکسره خواهند کرد.

٢٢ سپتامبر ٢٠٢٠

 

September 24, 2020

آقای مھتدی ھم —پوزش — میخواھد

 
 


آقای مھتدی ھم —پوزش — میخواھد

جدیدا آقای مھتدی نوشتەای را با اھدافی بە نظر بندە فرصت طلبانە و بخشا برای دمیدن بر آتش اختلافات امروز در حزب کمونیست ایران ،تحریف آن و بخشا برای قھرمان سازی از خویش انتشار دادەاند کە جای بسی تامل است. البتە چون بندە ھمگام و ھمدورە ایشان در این تاریخ نبودەام خود را در مقام اظھار نظر و بازگویی آن تاریخ نمی بینم،قطعا رفقایی کە در مھمترین،تاریخیترین و تلخترین روزھای حیات سیاسی،اجتماعی جریان کومەلە و حزب کمونیست ایران بودەاند بە ایشان جواب مقضی و قاطع خواھند داد،کمااینکە رفیق حسن رحمان پناە در مورد نوشتەی آقای مھتدی بە ایشان جوابی روشن و مدلل دادەاند ؛کە خوانندگان را جھت اطلاع از میزان صحت و سقم  نوشتەی

جناب آقای مھتدی بە خواندن پاسخی کە رفیق حسن رحمانپناە بە ایشان دادەاند دعوت میکنم.


چرا بندە نتوانستم از نوشتن مطلبی ھرچند تیتروار و گذرا من باب ادعاھای آقای مھتدی پرھیز کنم،با وجود پاسخ رفیق حسن رحمان پناە و اطمینان از پاسخ گرفتن ایشان از طرف رفیق ابراھیم در مکان و زمان مناسب؟

بە این خاطر کە آقای مھتدی در آن نوشتە نسل جوانی کە بندە ھم از آن نسل ھستم را خطاب قرار میدھند کە مثلا ایشان را چون نابغەی ھمە چیز دان تاریخ کومەلە بشناسیم و از اتھامات و ظلمی کە بە ایشان و جریان مطبوعشان در جریان تغییر ریل ١٨٠ درجە ای کە انجام دادند پیشگیری بشود. خوب بە یاد دارم روزی را کە در سال ١٣٨١  در حالی کە دو سال از انشعاب ایشان گذشتە بود و ھنوز ایشان خود را کمونیست معرفی میکرد و مدعی بود کە چون پ کاکا در جریان دستگیری عبدللە اوجلان در کردستان ایران رشد کردە ایشان فکر کردەاند کە باید با حفظ تمام آرمانھای کمونیستی کومەلە بر مبارزە کمونیستی  با فکوس بیشتر بر مسائل  کردستان فکوس کرد.ھنوز آقای ایلخانی زادە از جریان آقای مھتدی انشعاب نکردە بود و بندە بە شھادت کسانی کە حاضر در آن نشصت بودند عدم توافق و تفاھمم را بە شیوەای مدلل بە ایشان اعلام کردم و البتە ایشان شگفت زدە و دلخور بودند کە بندە مسائل کردستان را با اھمیتی حیاتی دنبال کردە بودم ؛ اما ناسیونالیست ھم نبودم و اقناع کردنم چون دیگرانی کە ھیجان زدە و متاثر از القائات ناسیونالیستی  شیفتەی ایشان میشدند ممکن نبود.  خوب بە یاد دارم کە آقای ایلخانی زادە پرسید «ھنوز پرچم ما سرخ است، سرود انترناسینال ھم میخوانیم و ... پس چرا شما خود را با کومەلەای کە ما باشیم ھمسو نمی بینید؟» و پاسخ طولانی و مدللی  شنید کە خارج از حوصلەی این مطلب است، اما در پایان و چون نتیجە بە آقایان عرض کردم کە حتما شما ھم ھمراھان و فراخوان پذیرانی خواھید داشت اما چپ کردستان بە سوی شما نخواھند آمد،عرض کردم کە «بندە اینجا نیستم چون واقف نیستم کە کی و کدام جریان کومەلە است؛من اینجا ھستم تا خواھش کنم تا دیر نشدە و چون جریان منسور حکمت و ھمراھان بە ھزیمت سپردە شدە ایشان بە خارج از دایرەی توجە  و اعتماد مردم کردستان نیفتادەاید بازگردید و خودتان را بە تاریخ و جبھە دیگری نسپارید.دعوت کردم  بە کومەلە برگردید و با رفقایی کە سالھا دوش بە دوش مبارزە کردەاید کومەلە را تقویت بکنید» آقایان،خصوصا آقای ایلخوانی زادە در آن نشصت از رفیق ابراھیم تحت عنوان رفیق قدیمی اظھار دلخوری کردند،اما نھایتا چندین نشریە و نوشتە را کە مباحث آن روزھا از دیدگاە آن آقایان در آن مندرج شدە بود را بە بندە و دو ھمراھم دادند و اطمینان دادند کە با خواندن آن مطالب خواھم فھمید و اقناع خواھم شد کە آنھا کومەلەاند و حتما دیدارھای دیگری با ھم خواھیم داشت.بندە آن مطالب را با خود بە ایران نبردم چون بە دو ھمراھم گفتم «نمی خواھم کە بە خاطر جریانی کە بە آن باور ندارم متحمل زندان بشوم ». آن دو ھمراە ھم  کە این آقایان را رھبران جنبش کرد میشناختند علرغم مواخذە  کردن بندە، خود این نشریات را با خود نیاوردند؛بلکە آن را بە کولبەر زحمت کشی سپردند کە در ازای مبلغی آن را برای این دوستان بە مریوان بیاورد.  مقصود بندە از یادآوری این دیدار بە یاد آوردن آنچە بود کە این آقایان میگفتند و میکردند و وعدە میدادند و آنچە کە البتە بعدا سرنوشتان شد و کردند و گفتند و دارند میگویند  بە یاد آوردرن ریا و تزویری است کە آن روزھا این آقایان در جلد و با ماسک رھبران کومەلە و دبیر اول سابق حزب کمونیست  ایران از خود بە نمایش میگذاشتند.من  جوانی ٢٣ سالە بودم کە اگر آقای مھتدی انشعاب نمیکرد  و خطر تضعیف کومەلە را ایجاد نمیکرد شاید ھرگز مستقیما بە فعالیت سیاسی روی نمی آوردم  و تنھا ھنر و ادبیات مشغلەام می بود. سواد سیاسی ، آکادمیک و سابقەی فعالیت سیاسی نداشتم . بری من ھم چون بسیاری از ھم نسلانم  اما سخت نبود فھمید کە مثلا جریان موسوم  بە کمونیزم کارگری چە سکت فرقە گونەای است در مقایسە با مبارزەی اجتماعی کومەلە و البتە جریان آن روز آقایان مھتدی و ایلخوانیزادە از چە رویدادھایی متاثر است، یا حداقل بە چە سمت و سویی خواھد رفت. خوب بە یاد دارم کە آقای ایلخوانیزادە  دلخور بود کە آنھا را بە گرفتن  مبالغی از جاھایی متھمشان کردەاند  در این مورد ھم عرض کردم کە«بندە کاراگاە نیستم و قادر نیستم اثر انگشت بگیرم و واقعیت را در مورد این کە پولی را برداشتەاید و یا از کجا تامین مالی میشوید قضاوت کنم،اما از راە خرج کردن برای اھداف ناسیونالیستی  میتوانم قضاوت کنم کە چە میکنید و بە کدام سو میروید». اما واقعیت این است مسائلی کە در آن روزھا در جریان بود و ھر تغییر ریلی میتوانست متاثر از آن باشد سە مورد بود ١- جنبش اصلاحات حکومتی خاتمی. ٢-حضور و بروز پ ک ک پس از دستگیری اوجالان ٣- حملە آمریکا بە عراق و توھم حملە بە ایران پس ازعراق.

در نوشتەی آقای مھتدی خطاب بە رفیق ابراھیم علیزادە  ایشان بسیار آزردە خاطر ھستند از این بابت کە آنھا را متاثر از جنبش اصلاحات خاتمی میدانستند و رفیق ابراھیم در نوشتەاش در مورد اختلافات امروز تشکیلات بە آن چون نمونەای اشارە داشتەاند. بندە بە شخصە بە چندین دلیل فکر نمی کنم دلخوری آقای مھتدی خیلی ھم جدی باشد،چرا کە ایشان آب از سرشان گذشتە است و در طول این بیست سالی کە از فعالیت ایشان در پوشش یک ناسیونالیست  میگذرد کم در جوار دستجات و اشخاص  اصلاح طلب و پان ایرانیست قرار نگرفتە اند . البتە شعف و شور این ھم جواریھا را ھم ھرگز پنھان نفرمودەاند.چرا ایشان کە خود را قھرمان استحالە و رنگ عوض  کردن میدانند بایستی از یکی از این تغییرات و بە رنگ جمع در آمدنھا شرم سار باشد؟مگر ایشان نبودند جلو چشم ھمین نسل جوان برای حمایت از جنبش رای من کو، فراخوان حمایت و مشارکت بە مردم کردستان دادند؟ البتە مردم کردستان از یک منظرگاە انقلابی بە این فراخوان نامیمون آقای مھتدی جواب رد دادند و ایشان را چون اھل کوفە در جوار مولایانش تنھا گذاشتند.مگر دستمالی کە با آن اشکھایتان را برای مرجع تقلید شریف و منزە آیت اللە  منتظری پاک میکردید خشک شدە کە ادعا میکنید از منصوب شدن بە جریان اصلاحات مکدر شدەاید؟مگر متاثر شدن از جریان اصلاحات از مذاکرە با ماموران دست چندم ماموران اطلاعاتی رژیم سبکسرانە تر است کە از آن مکدر نمی شوید؟مگر از کریدورگردی وزارت خارجە آمریکا آن ھم نە در مقام یک رھبر بلکە چون ژورنالیست سابقا کمونیست ،خود تحقیر کردە ای سرشکستە ھستید؟ مگر  متاثر بودن از اصلاحات از اینکە ھر روز بە زبانی توبە و ندامت دوران کمونیست بودنتان را ابراز میدارید؛ بلکە کارمند دستە چندمی از وزارت خارجە افتخار یک عکس بدھد و با جعل آن بە رابطە دێپلماتیک نە تنھا سر ما نسل جوان، بلکە سر یک جامعە را شیرە مالید؛ھم بدتر است؟ مگر از فراخوان  شکست خوردە و ناکامی کە بە عدم استقبال مردم کردستان از فرخوان کومەلە دادید ھم مفتضحتر است؟ آیا این زدیت با فرخوان کومەلە خواستە یا ناخواستە بازی در زمین دشمن نبود؟ آیا  این زدیت زلیلانە و ناکام کسی جز دستگاھھای اطلاعاتی دشمن را خشنود کرد؟ من فکر نمی کنم شما جدی باشید در بیان دلخوری از منصوب شدنتان بە اصلاحات،این دلخوری افادەی بیش نیست آقای مھتدی.نطفە کلام و گوشەی نگاە تاکتیکی شما دو امر است اول نشان بدھید کە مرور زمان نشان داد حزب کمونیست اجتماعی نبود و بی افق است و این بی افقی ھم بی افقی کمونیسم است ،و دوما شخص شخیص خودتان را چون قھرمان غیب گویی ، کە این بی افقی را پیش بینی کردە بود جا بزنید. طبعاتلاش ھم دارید  با چنین قھرمان  پنبەی و با جعل و تحریف واقعیات در جریان کومەلە و حزب کمونیست ایران بە عمق این شکاف بیفزایید. اتفاقا می خواھید با  حقانیت بخشیدن بە کسانی کە در جریان ما انزوا طلبی و دگم فکری بە ارث ماندە از   شما را  ، پشت دفاع از حزب کمونیست بە ارث ماندە ازشما پنھان میکنند حقانیت ببخشید. آقای مھتدی اسناد روزھایی را کە با شیفتگی مسلمان بە حج رفتەای دور رفقای سھندیتان و حضرات حکمت و تقوایی میچرخیدید ھنوز موجود است و مطمئن باشید بە دست نسل ما ھم رسیدە است،اسناد روزھایی کە در مقام یک کمونیست دو آتشە عطش دمیدن در جنگ خانمان سوز داخلی در کردستان را داشتەاید ماندە و بە دست ما ھم رسیدە است،اسناد روزھایی کە فراکسیون  کمونیسم کارگری تشریف داشتید و حزب کمنیست کارگریتان را با رھبر فقیدتان منسور حکمت تشکیل دادید ماندە و بە دست نسل ما رسیدە است،آقای مھتدی از نقش و ماموریتتان در پروسە اعزام تک تک اعضای آن روز حزب کمونیستتان برای شرکت در حزب کمونیست کارگری کە قسمت خود شما نشد ھم کماکان خبرداریم، آقای مھتدی دبیر اول سابق حزب کمونیست ایران، یار  رھبر فقیدت منسور حکمت، حزب کمونیست اگر خوب بود یا بد،اجتماعی شد یا نشد در درجە اول از دامان شما و رھبر فقیدت چشم بە جھان گشود. آقای مھتدی رسوایی کە بە بار آمد  و از رای آوردن شما برای رھبری ھمین حزبی کە امروزە از نظر شما لکە نگ است  جلوگیری کرد ھم بە صمع نسل ما رسیدە است. شما ھر چە کە باشید قھرمان نیستید،اگر درک بە این کە این حزب تشکیلش در خارج ایران و در آن شرایط پاسخگوی ھیچ مسئلەای نیست و اجتماعی ھم نخواھد شد قھرمانانی داشت آن قھرمانان شما نبودید؛بلکە شعیب زکریایی بود کە برنامە بدیلی در مقابل شعف و شور  و رادیکالیزم گذرا  و سطحی شما و رھبر فقیدتان حکمت داشت؛اگر مخالفت با حزب کمونیست  قھرمانی باشد،قھرمانش رفیق صادق و جسور محمد امین حسامی است کە آن روز برخلاف روند حاکم بە تشکیل این حزب رای منفی داد و با این حال ماند و تا روزی کە در اقدامی شتابزدە و نامرسوم اخراج شد صادقانە و بدون تزویر مبارزە کرد. راستی بگذار حالا کە صحبت  رفیق کاک مینەی حسامی شد بە عنوان نسل مورد خطاب شما بە جریان اخراج این رفقا و آیندەای کە پیدا کردند ھمـ اشارەای  بکنم،چون صرف نظر از چیز  و چیزھایی کە در مورد این رفقا گفتە شد،علرغم اخراج این رفقا آنھا با مواضعشان پس از اخراج ھم صدق اتھاماتی کە احیانا بە آنھا زدە شدە باشد را زیر سوال بردند، آنھا ھرگز در مقابل فراخوان کومەلە قرار نگرفتند،آنھا ھرگز بە افسوس خوران کریدورھای وزارت خارجە آمریکا تبدیل نگشتند،آنھا ھرگز خود را تاسطح محسن سازگاراھا و نوری زادە ھا تنزل ندادند. نسل ما میشد شما را نە از روی آنچە رفیق ابراھیم و دیگران میگویند بشناسند،بلکە شما را از روی عملکرد بعد از انشعابتان قضاوت کند.البتە و تاکیدا، آنچە شما در عمل بە پراتیک سیاسی خود تبدیل کردید و ما شاھدانش بودیم بسیار بدتر و نازلتر از آنچە ھست کە رفیق ابراھیم علیزادە  در مورد شما گفتەاند.باز در مورد حزب کمونیست  ایران ھم  باید گفت این حزب با استناد بە دھھا سخنرانی پرشور شما چە زمان  حضور حکمت و چە بعد از آنکە چون رفیق نیمە راە بدون شما ھزیمت کرد ھست ؛ کە نشان میدھد این حزب برای ھیچ کس بە اندازە ای کە برای شما مقدس بود،مقدس نیست.چرا این حزب برای شما مقدس بود؟امیدوارم من اشتباە کردە باشم اما بە این دلیل کە با احراض دبیر اولی این حزب حرص و عقدە شخص اول بودن شما را ارضا میکرد. این حزب بە استناد ھمە اسناد غیر قابل انکار از روزی برای شما از قداست افتاد و بە لکە ننگ تبدیل شد کە شما دیگر میدانستید با آن رسوایی مالی مورد بخشش اعضا قرار نخواھید گرفت و آن ممە را داشت لولو میبرد. آقای مھتدی این حزب اگر فرضا،سنگ داخل چاە باشد و روزی ھزاران عاقل میبایست آن را از چاە بیرون بیاورند چون پدیدەای مادی ھر تغییر لازمی را در آن بدھند،اتفاقا شما آن عاقلی بودید کە آن را برای حکمتتان سیقل زدید و با نبوغ مثال زندنیتان چنان بە تە چاە انداختیددش کە قطعا ھزاران عاقل لازم است تا از آن را از آن چاە بیرون  بکشند. اتفاقا امروز ھم برا ی اعضای کومەلە حزب کمونیست پدیدەای مادی است کە چون پدیدەای مادی و غیر مقدس بە آن برخود خواھند کرد.برای ما حزب کمونیست  ایران نە لکە ننگ است و نە سند نبوغ،برای ما این حزب پدیدەای مادی است کە اکثریت کمونیستھای درون صفوف کومەلە با حسن نیت و از روی اھداف  و آرمانھای والایی کە داشتند،بە ایجاد آن اقدام کردەاند و البتە اگر روزی ھم در آن تغییری دادە شود در ادامە ھمان آرمانھا خواھد بود و گذشتەاش ھم چون حال و آیندەاش قابل احترام و افتخار خواھد بود.البتە من فکر میکنم کە شما ھیچ وقت حتی وقتی بە گذشتە این حزب ھم برگردیم شامل این افتخار و سرافرازی نخواھید بود،چرا کە زندە ماندید و خود واقعی و اصل خویش را نشان دادید و اگر ننگ و افتخاری ھم شامل شما باشد قطعا می بایست بە خاطر آنچە کە شما بودید و ھستید باید شاملتان بشود.اما در مورد این دورە از حیات سیاسی کومەلە و حزب کمونیست ایران ھم نبوغ فرصت طلبانە حضرت عالی جوابی نخواھد گرفت و تیرتان بە سنگ خواھد خورد.کسانی کە امروزە دگمای بە ارث ماندە شما برایشان بە ارث ماندە اتفاقا چنان رانندە و سرنشیان اتوبوسی ھستند کە فرمان و صندلی و کل اتوبوس برایشان نە پدیدەای مادی؛بلکە کعبەی آمال مقدسی است کە قدسیتش اتفاقا نە از کارکرد طبقاتیش میآید،بلکە چون شما برایشان قداستش از قرابتش با عادتھا و منصبھای شخصیشان می آید.شاید اینجا باید بە مولوی بازکشت کە میگوید« بشنو از نی چون حکایت میکند

از جداییھا شکایت میکند

از نیستان چون مرا ببریدەاند

وز نفیرم مرد و زن نالیدەاند» انگار باید شنید از حزب چون حکایت میکند

از جداییھا شکایت میکند

از دبیری حزب چون خیلیھا ببریدەاند

و ز نفیرشان دوست و دشمن،این درد را فھمیدەاند.آقای مھتدی اعضای  کومەلە ممکن است چون شما و رھبر فقیدتان منسور حکمت از اشرافیت و طبقە متمول نیامدە باشند و  چون شما و آقای منسور حکمت سخنور و فارسیگوی خوبی نباشند،ممکن است نتوانند ساعتھا در مورد موضوعی کە بە آن باور ھم ندارند صحبت کنند؛اماباورشان و تعھدشان بە تشکیلات کومەلە و حزب کمونیست ایران چون پدیدەای مادی در راستای منافع طبقاتیشان است. در صورت ھرگونە تغییری ھم در ظرف مبارزیشان از آنچە کە تا آن لحظە اقدام بە اآن کردەاند شرمسار نیستند و نخواھند بود و این نقطە قوت جنبش طبقاتی کارگران است اگر روزی میزبانان امپریالیستی شما جایی چون کردستان از دستشان در رفت و جنبش کارگران شکل گرفت چنان ریشەھا و زمینەھای مادی دارد کە با شعبدە بازیھای قھرمانانە شما استحالە نخواھد یافت؛ھمان گونە کە با مانور نبوغ  استاد فقیدتان حکمت ھم مستحیل نشد.پس بگذارید چون یک جوان از نسل مورد خطابتان این مژدە را بە شما بدھم کە کومەلە و حزب کمونیست ایران را البتە نە بە شیوە شما ، کە پایی ھم در حجرە داشتید و نە بە شکل مذھبی گونە و ایدئولوژیک؛بلکە در راستای اھداف مبارزاتی طبقەی کارگر و زحمت کش کردستان و ایران ارتقا خواھیم داد، ھر تغییر مثبت و ھر گامی بە پیش یقینا ادامە ھمان گذشتەی پر افتخار این دو شکل سازمانی خواھد بود.آقای مھتدی این را با اطمینان خواھم گفت کە اگر تغییری ھم بە لحاظ فرم و شکل سازمانی در این جریان اتفاق بیفتد چون شکل گیری سازمان امروزین شما مضمون  استراتژی و فعالیت سیاسی اجتماعی این جریان تغییری نخواھد کرد . لطفا خیالتان آسودە نباشد شما تا ھستید خود را در معرض اتھامھای واقعی و محکمەپسندی خواھید دید و باید خودتان را برای دفاع از اتھاماتتان ھمچنان آمادە نگھدارید.

مطمئنا خوانندگان با دیدن سرتیتر  این مطلب شگفت زدە شدەاند و پرسیدەاند، چی ؟آقای عبدللە مھتدی بلاخرە حاضر شدە کە پوزش بخواھد؟

در جواب باید گفت ببخشید کە این گونە نیست و سورپرایز نشوید ایشان حاضر نشدە از خانوادە جانباختگان کومەلە پوزش بخواھد،حاضر نشدە بخاطر عطشی کە بە ادامە جنگ داخلی با حزب دمکرات داشت از جامعە کردستان پوزش بخواھد،حاضر نشدە بخاطر  فسادی کە در گرفتن و پنھان کردن مبلغ ھنگفتی از اتحادیەی  مھینی از ایشان روشد پوزش بخواھد،حاضر نشدە بخاطر سو استفادە از نام و تاریخ کمونیستی کومەلە و یدک کشیدنش در کریدرھای دولت امپریالیستی آمریکا پوزش بخواھد، حاضر نشدە بە خاطر افتادن در دام مذاکرە پنھانی با ماموران دست چندم رژیم پوزش بخواھد.ایشان با خطاھای فاحش و بزرگی کە در کارنامەش دارد،  ھنوز ھم حاضر بە یک پوزش خشک و خالی نیست؛بلکە ایشان در نوشتە مظلوم نمایانە و جنتل منش نمایی کە منتشر فرمودەاند، سعی کردە است کە از خویش فرشتە و دیگری را جن نشان دھد تا نھایتا ختم بە پوزش خواھی از ایشان بشود و البتە در لوای این پوزش طلبی فرصت را غنیمت شمردە باشد کە از آبی کە گل آلودگیش ھم میراث ایشان می باشد ماھی بگیرد.

سلام قادری

٢٢ سپتامبر ٢٠٢٠

دروغ‌های خزعلی و مهره‌های رژیم درباره مبارزه مسالمت آمیز

دروغ‌های خزعلی و مهره‌های رژیم درباره مبارزه مسالمت آمیز

در۱۳ سپتامبر ۲۰۲۰ برنامه چشم انداز تلویزیون اینترنشنال با مجری گری خانم سیما ثابت مناظره یی داشت میان خانم فاطمه سپهری، آقای علیرضا کیانی، و آقای مهدی خزعلی درباره اعدام آقای نوید افکاری کشتی گیر جوان کشورمان(۱). من خانم سپهری را تنها از "بیانیه ۱۴ کنشگر مدنی و فعال حوزه زنان داخل کشور، برای استعفای رهبر و گذر از جمهوری اسلامی"(۲) می‌‌شناسم و گویا ایشان ۹ ماه هم در زندان بسر برده ا‌ند و حکم شلاق هم گرفته ا‌ند. آقای علیرضا کیانی را هم گوگل کردم گویا با جمعی‌ از هواداران رضا پهلوی گروهی بنام شبکه فرشگرد درست کرده ا‌ند و بر طبق بیانات خودشان در این مناظره دوبار زندان بوده و الان در تبعید به سر می‌‌برند.(۳) آقای خزعلی هم که خود را فعال سیاسی معرفی‌ می‌کند، و با وجود به قول خودشان سابقه زندان، سلول انفرادی و اعتصاب غذا در ردیف اول نماز گزاران در رثای مرگ "قاسم سلیمانی" ظاهر شد و در این برنامه هم در آن واحد هم اعدام نوید افکاری را تسلیت گفت و هم مرگ حسن ترکمان را که نوید متهم به قتلش بود، و هم مرگ "یوسف صانعی" که از سال ۱۳۵۸ یکی‌ از فقه‌های شورای نگهبان و همچنین دادستان کل کشور (۱۳۶۱-۱۳۶۴) و عامل کشتار، قتل عام و شکنجه هزاران جوان ایرانی‌ بود بدون در نظر گرفتن هیچ یک از استاندارد‌های حقوق بین المللی.(۴)

چندین نکته جالب در این میزگرد توجه مرا جلب کرد. خانم سپهری با اینکه چادر سیاه بر سر میکنند و می گویند مسلمان هستند مرتب در سخنانشان جنایت‌های حکومت جمهوری اسلامی در دهه ۶۰، قتل عام رژیم در کردستان، و کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سال ۶۷ و جنایت‌های ریز و درشت دیگر این نظام را محکوم کرده و گفتند، "من اصلاح طلب‌ها و اصولگراها را دو بازوی این رژیم می‌بینم. همیشه در بزنگاه‌هایی که خطری برای این رژیم به وجود می‌آید اینها می‌آیند و یک نطق‌هایی انجام می‌دهند. ولی هرگز من به شخصه اینها را مدافعین میهن و مردم میهنم نمی‌دانم اینها همیشه یک فرصت‌هایی برای نظام می‌خرند...جمهوری اسلامی به درد نمی‌خورد. اصلا اصلاح‌پذیر نیست. همه اینها باید جمع کنند و بروند. ما کشوری می‌خواهیم بدون مذهب. مذهب امری شخصی است... به علی ابن ابی طالب چکار دارید؟ او هزار و چهارصد سال پیش زندگی کرد و هر کس قبولش دارد به حق و هر کس قبولش ندارد به ناحق، ما به آن‌ها کاری نداریم." آقای علیرضا کیانی هم از سفسطه بازی‌ها و توسل خزعلی به گاندی، نلسون ماندلا، و دیگر رهبران مبارزات غیرخشونت آمیز  کلافه شده بود به درستی‌ اشاره کرد که رژیم جمهوری اسلامی یک رژیم "آپارتاید" است و ماندلا و دیگر مبارزان آفریقای جنوبی با تکیه بر تحریم‌های اقتصادی، سیاسی، و ورزشی بر علیه دولت آپارتاید موفق به تغییر رژیم و قانون اساسی‌ شدند.

من در نوشته‌های سابقم هم درباره جنبش دادخواهی، قانون اساسی‌ جمهوری اسلامی و به مراتب بدتر بودن آن از قوانین آپارتاید آفریقای جنوبی، و لزوم مبارزه غیر خشونت آمیز نوشته‌ام. اما در این جا مایلم چندین نکته را برای آقای خزعلی و بقیه کسانی که تلاش می‌‌کنند با سؤ استفاده از اسامی افراد معروف و تحریف واقعیت‌ها درباره مفهوم "جنبش مسالمت امیز" به طول عمر این نظام چند صباحی بیافزایند به چند نکته اشاره کنم. 

آقای خزعلی در حرفهای خود به صورت سربسته از قوانین بربری قصاص دفاع کرد. او رژیم را برای عجله به خرج دادن در اعدام آقای نوید افکاری تقبیح کرد و گفت امکان رضایت گرفتن از خانواده مقتول وجود داشته و همچنین به پرونده دیگری اشاره کرد و گفت: " اما در جریان سه نفر دیگری که حکم اعدام داشتند به جای ورود تقابلی، ما ورود تعاملی کردیم و اعاده دادرسی پذیرفته شد... اگر می‌خواستیم این خانواده داغدار نشوند بهتر بود با نیروهای خودمان کار حقوقی و تعامل می‌کردیم. " همین چند جمله یعنی خشونت، و دفاع از یک رژیم وحشی و قوانین ضد حقوق بشری آن. این گفته معروف منسوب به گاندی است که می‌‌گوید: "چشم در مقابل چشم همه دنیا را کور می‌کند." شما نمی‌‌توانید هم از گاندی و مبارزاتش دفاع کنید و هم از حکم قصاص. هر کس که از مبارزات غیرخشونت آمیز دفاع می‌‌کند باید شفاف و روشن قوانین قصاص را هم محکوم کند. در جامعه مدرن رضایت گرفتن از خانواده مقتول مفهومی ندارد. جرم انجام شده جرم به جامعه است و دستگاه قضایی مستقل باید تصمیم گیری کند نه خانواده مقتول. مجسمه یی که سمبل دادخواهی است (خانم عدالت) و بر سر در دادگاه‌های مهم دنیا آویزان است، چشمانش با پارچه یی بسته شده تا نشان دهد که قانون چشمانش را بر روی نژاد، جنسیت، رنگ پوست، میزان درآمد، ملیت، و دیگر مشخصه‌های متهمین بسته است و قضاوت‌اش تنها بر پایه ترازوی عدالت است. آیا این انصاف است که کسی‌ "دیه" که همان پول خون است را پرداخت کند و برای قتلی که کرده مجازات نشود؟ و دیگری که فقیر است و توان پرداخت دیه ندارد برای جرمی‌ یکسان به دار آویخته شود؟ آیا این یک خشونت نیست؟ آیا عدالتی در این تصمیم نهفته است؟ بعلاوه کشتن انسانها در هر حالتی غیر انسانی‌ و مخالف قوانین حقوق بشر است و اعدام به هر شکلی و به هر بهانه یی "جنایت دولتی" است و ما باید از اساس با آن مخالف باشیم. 

خزعلی به حمایت‌های جهانی‌ از نوید افکاری اشاره کرد و گفت: "این که ما بیاییم و به نیروهای خارجی اتکا کنیم و به ترامپ دلخوش باشیم سرعت اعدام یک عزیز را افزایش می‌دهد. می‌خواهم بگویم اتفاقا توییت ترامپ در این عجولانه اعدام کردن موثر بود. اگر می‌خواستیم این خانواده داغدار نشوند بهتر بود با نیروهای خودمان کار حقوقی و تعامل می‌کردیم." او سپس اشاره به پرونده قتل یک اطلاعاتی دیگر کرد و گفت:"ما کار حقوقی کردیم و اعاده دادرسی پذیرفته شد و امیدواریم انشاالله به نتیجه برسیم. نه اینکه ما بیاییم به مسیر تقابل به نظام بیفتیم چون آن موقع سرعت (اجرای حکم) را بیشتر کرده ایم. من می‌خواهم توصیه کنم عزیزان ما برای اینکه یک جنازه داشته باشیم تا بعد بکوبیم بر سر جناح حاکم، خدای ناکرده امثال نوید افکاری‌ها را فدا نکنیم." در این جملات خزعلی مجددا با پافشاری بر روی کار حقوقی و تعامل تلاش کرد دستگاه قضایی رژیم جمهوری اسلامی را که از اساس ضد حقوق بشری و ضد انسانی‌ است تطهیر کند و زندانیان و خانواده‌های آنان را از افشاگری پشیمان کرده، گناه رژیم جمهوری اسلامی را به دوش کشورهای خارجی‌ و فعالان سیاسی، مدنی، اجتماعی بیاندازد و "داخل" و "خارج" کند. انگار که میلیونها ایرانی‌ که مجبور به مهاجرت از وطن شده ا‌ند حق انتخابی داشتند. آنها همه تبعید شدگانی هستند که بخاطر فضای غیر قابل تحملی که نظام جمهوری اسلامی ایجاد کرده است مجبور به ترک وطن شده ا‌ند. حتی آقا زاده‌ها و فرزندان رژیمی‌‌ها هم با پولهای دزدی به فرنگ آمده ا‌ند و حاضر به زندگی‌ در جهنمی که پدرانشان ایجاد کرده ا‌ند نیستند. آقای خزعلی مخالف ورود "غریبه"‌ها در دادخواهی و تلاش برای رسیدن به عدالت  است اما به قول دکتر مارتین لوتر کینگ: "بی عدالتی در هر گوشه ای از جهان که بروز کند، خطریست برای عدالت در تمام جهان. ما جملگی در یک شبکه ی بسته ی روابط متقابل گرفتاریم، گره خورده به بند یگانه ی سرنوشت. هر آنچه به یکی از ما مستقیماً میخورد غیر مستقیم به همه ی ما برمی خورد. دیگر هیچگاه نمیتوان با ذهنیت تنگ و قبیله ای "معترضین غیر خودی" به سر برد."(۵) این سخنان را دکتر مارتین لوترکینگ در سال ۱۹۶۳ یعنی ۵۷ سال قبل، از داخل زندان بیرمنگام آلاباما به اصولگراها و اصلاح طلبان دوران خودش نوشته است که او را بخاطر مقابله رو در رو در خیابان‌ها با پلیس، برگزاری راهپیمایی و اعتصابات سراسری تقبیح کرده و حتی به حضور او در آلاباما اعتراض داشتند (دکتر کینگ در شهر آتلانتا در ایالت جرجیا زندگی‌ می‌‌کرد و مخالفانش او را آشوبگر، مزاحم، و دردسر ساز می‌‌دانستند). 

دکتر کینگ به منتقدان خود می‌‌گوید حق دارید بپرسید: "چرا مبارزه ی رو در رو؟ چرا تظاهرات نشسته، راهپیمایی، و باقی قضایا؟ آیا مذاکره راه بهتری نمی بود؟ ... مذاکره، همان هدفی بود که ما از راه مبارزه ی رو در رو  میخواستیم به آن دست یابیم. مبارزه ی رو در روی مسالمت آمیز، مصمم است چنان آشوبی ایجاد کند و چنان اضطرابی بیافریند که جامعه ای که مکرراً از انجام مذاکره سر باز زده، ناچار به رو در رویی با مسئله بشود. میخواهد مسئله را چنان به نمایش بگذارد که انکار آن بیش از این میسر نباشد.  نگاه من به ایجاد اضطراب به عنوان بخشی از عملیات مقاومت مسالمت آمیز ممکن است به نظر شوک آور بیاید اما باید اقرار کنم که از "واژه" ی اضطراب نمیترسم. من صادقانه با تنش خشونت آمیز مخالفت کرده ام، اما نوعی از تنش مسالمت آمیز و سازنده هست که برای رشد ضروری نیز هست...ما نیاز به ایجاد "وزوز غیر خشونت آمیز" برای خلق نوعی از تنش در جامعه داریم تا مردم را در بپا خواستن علیه تیرگی عمیق بی عدالتی و نژاد پرستی و قدم گذاشتن در بلندیهای درک و همبستگی یاری کند. یکی از دلایل پروژه ی مبارزه ی رو در رو،  به وجود آوردن وضعیتی است که چنان مملو از تنش باشد که به ناچار دری به روی انجام مذاکرات بگشاید."(۶)

نلسون ماندلا چهره برجسته مبارزات مردم آفریقای جنوبی و عده دیگری از رهبران جنبش بر علیه رژیم نژادپرستی آفریقا بجرم مبارزه مسلحانه بر علیه نظام به زندان افتاده و حکم زندان ابد گرفتند. ماندلا در محاکمه معروف خود در دادگاه ضمن چهار ساعت سخنرانی در دفاع از خود، ضمن پذیرفتن اینکه قصد سرنگونی رژیم را به زور اسلحه داشته، از تصمیم خود و یارانش در ایجاد شاخه نظامی برای حزب "کنگره ملی آفریقا" دفاع کرده گفت: " زمانی که رژیم در قدرت جواب تمام خواسته‌های صلح آمیز ما را با زور و سرکوب می دهد این یک پندار واهی و یک تصورغیر عقلانی است که انتظار داشته باشیم که ما رهبران مبارزات مردم آفریقا برای رسیدن به آزادی و تساوی حقوق تنها از شیوه‌های صلح آمیز و مبارزات غیرخشونت آمیز استفاده کنیم. تنها هنگامی که همه تلاشهای صلح آمیز ما شکست خورد، و کانالهای مبارزات غیرخشونت آمیز نظیر تظاهرات و راهپیمایی از مردم گرفته شد حزب ما تصمیم گرفت به شیوه‌های خشونت آمیز به عنوان فرمی از مبارزه سیاسی روی بیاورد." ماندلا در تمام ۲۷ سالی که در زندان بود حاضر نشد مبارزه مسلحانه را محکوم کند. در سال ۱۹۸۵، "بوتا" رئیس جمهور وقت آفریقای جنوبی به ماندلا پیشنهاد کرد که "استفاده از خشونت به عنوان مبارزه سیاسی" را محکوم کند تا او ترتیب آزادی‌اش از زندان را بدهد، اما ماندلا این پیش شرط را نپذیرفته در جواب گفت"این چگونه آزادی‌ای است که به من پیشنهاد می شود در حالی که حزب سیاسی‌ای که من به آن وابسته ام، "کنگره ملی آفریقا" اجازه فعالیت ندارد؟ تنها یک انسان آزاد می تواند وارد مذاکره بشود. یک اسیر نمی تواند هیچ قراردادی را بپذیرد." ماندلا با این جوابی که داد پنج سال بیشتر در زندان ماند. سرانجام در سال ۱۹۹۰ دولت وقت آفریقای جنوبی به دلیل اوج گرفتن مبارزات مسلحانه و خطر جنگ داخلی مجبور شد همه قوانین تبعیض آمیز و نژادپرستانه را ملغی کرده، احزاب سیاسی از جمله "کنگره ملی آفریقا" و "احزاب کمونیست" را آزاد اعلام کرده، همه زندانیان سیاسی از جمله ماندلا را بدون هیچ قید و شرطی آزاد کند.  ماندلا در روز آزادی خود برای جمعیت مشتاقی که به استقبال او آمده بودند سخنرانی کرد و گفت که گر چه خواهان صلح و آشتی با اقلیت سفید است، مبارزات مسلحانه حزب "کنگره ملی آفریقا" خاتمه نیافته و آنان این حق را برای  خود قائلند که در مقابل خشونت‌های رژیم از خود دفاع کنند. اولین حرکت سیاسی نلسون ماندلا بعد از آزادی مسافرت به دور دنیا بود. در این سفرها و ملاقات‌ها با سران کشورهای خارجی‌، ماندلا از آنان درخواست می‌‌کرد که فشارها و تحریم‌های سیاسی، اقتصادی، ورزشی بر روی دولت آپارتاید را ادامه بدهند تا این رژیم نژادپرست مجبور بشود با سیاهان وارد مذاکره شده و ترتیب گذار به سوی دموکراسی و قانون اساسی‌ جدید داده بشود.(۷) 

آقای خزعلی عصر ارتباطات و اطلاعات را با دوران صدر اسلام، و تریبون‌های تلویزیون‌های بین المللی را با منبر مساجد اشتباه گرفته ا‌ند و فکر کرده ا‌ند که ما هم "پا منبری های" ایشان هستیم که هر دروغی بنام گاندی و ماندلا تحویلمان دادند باور کنیم و بله صحیح است بگوییم. کما اینکه آقای کیانی با یک جست و جوی چند دقیقه یی در فضای مجازی متوجه شده بود که آقای خزعلی "پشت سر خامنه‌ای و همراه با ابراهیم رئیسی (از اعضأ هیأت مرگ که در کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ تصمیم گیرنده بود و رییس فعلی قوه قضاییه) بر سر جنازه قاسم سلیمانی نماز خوانده ... و در صفحه اینستاگرامش یک پیام تسلیت بلندبالا در مورد آقای صانعی نوشته  و از عبارت «پناه آزادگان» برای این جنایتکار استفاده کرده و نوشته که فوت صانعی دل مبارزان راه آزادی را به درد آورده است." آقای خزعلی دوران یکه تازی‌های شما و امثال شما که بهر کس بر حسب منافع آن لحظه تان چیزی می‌‌گویید و بعد سفسطه کرده حرفتان را عوض می‌‌کنید، تمام شد. برعکس شما که خودتان را صغیر می‌‌دانید و به یک پیشوا، مرجع تقلید، و امام احتیاج دارید، که به او اقتدا کنید، ما خرد گرا هستیم و خودمان مطالعه می‌‌کنیم، فکر و بحث و مشورت می‌‌کنیم و به نتایج عقلانی می‌‌رسیم. حنای شما دیگر رنگی‌ ندارد. 

خزعلی درباره خبر مرگ صانعی گفت:" همچنین عرض تسلیت به مناسبت رحلت مرجعی که حامی مستضعفان و مظلومان بود. امروز در تشییع جنازه آقای صانعی بودیم و آقازاده ایشان مطلب قشنگی گفت. می‌گفت کاش به رهنمودهای ایشان عنایت می‌شد، به عنوان مثال همان رهنمود که در زمان غیبت امام معصوم می‌بایست حدود متوقف باشد چون دستگاه قضایی پر از خطاست و نباید شاهد چنین اعدام‌هایی باشیم." صانعی در باند رفسنجی بود و در انتخاب خامنه‌ای به عنوان رهبر نقش مستقیم داشت و بلافاصله پس از انتخاب خامنه‌ای به رهبری گفت: "من به عنوان یک مسئله شرعی می‌گویم که تخلف از فرمان آیت الله خامنه‌ای، گناه و معصیتی است بزرگ، خروج از ولایت الله، و ورود به ولایت شیطان است." و می‌گفت که "هنگامی که ولی امر حکم داد، مراجعه به دیگران معصیت و خلاف شرع است". عده ای اصرار دارند که بگویند او نظرش درباره ولی‌ فقیه و محدود نبودن اختیاراتش تغییر کرد اما آنچه که مهم است این است که با این حال او تا آخر آیت‌الله خمینی را استثنا می‌دانست و میگفت: "قدرت ولی فقیه مقید به تصمیمات مراکزی است که اعضای آن به وسیله انتخابات تعیین می‌شوند ... کسانی مثل آیت الله خمینی نادر هستند، اما آیت الله‌هایی مثل آقای خامنه‌ای در ایران زیادند"، یعنی او هم با اصل قضیه ولایت فقیه مشکلی‌ نداشت و مشکلش با شخص خامنه یی بود. صانعی ضمن ابراز پشیمانی از رفتاری که در ابتدای انقلاب با  آیت الله شریعتمداری داشته است، گفته بود: "حالا بعد ٣٥ سال گاهی که سری به مدرسه فیضیه میزنم این طلبه‌های جوان تندرو عینا آن رفتار را با من می‌کنند. سبحان الله." صانعی از رفتار غیر اخلاقی در ضبط اموال آقای شریعتمداری اظهار پشیمانی کرد اما او حتی بعد از جنبش سال ۸۸ و اصرار اصلاح طلبان برای تلطیف چهره او حاضر به افشای جنایت‌هایی‌ که در دهه ۶۰ مرتکب شده بود نشد و و از هیچ یک از خانواده‌های جانباختگان بخاطر ظلمی که به آنها در طی‌ چهار سال دادستان کل کشور بودن کرد نشد. آقای کیانی به درستی در جواب گفتند "آقای خزعلی شما نمی‌توانید هم از قتل نوید افکاری متاسف باشید هم از مرگ کسی که در برپایی این دستگاه خون و جنون نقش اساسی داشته است. آقای صانعی منصوب خمینی بود و در دیماه سال ۱۳۶۱ مقام دادستان کل کشور را داشت و او کسی بود که گفته بود اوین باید برای ضد انقلاب محیط ترس باشد و وقتی اسم اوین می‌آید تن ضد انقلاب باید بلرزد. بعد ایشان می‌گویند آقای صانعی متحول شده بود. من اعتقاد دارم راه تغییر باز است ولی حداقل سه شرط اساسی دارد. نخست آنکه تو باید بیایی و نقشت را در گذشته به طور شفاف روشن کنی. بگویی من در این سیستم چکاره بوده‌ام؟ دوم اینکه در صدد جبران عملی این جنایت بربیایی و عذرخواهی صریح و دقیق از ملت بکنی. این که حالا گذشته‌ها را فراموش کنیم و برویم جلو (بی فایده است) کی آقای صانعی این کارها را انجام داده است؟" تمام کسانی که در دوران جنایت‌های رژیم جمهوری اسلامی کاره یی بوده ا‌ند باید بیایند و شفاف حقایق تاریخی‌ را بگویند و راه را برای گذار به دموکراسی‌، سکولاریزم و جامعه یی بر پایه منشور جهانی‌ حقوق بشر باز کنند. دعوا‌های داخلی‌ رژیم و لوس بازی‌های اصول گرا و اصلاح طلب بودن کمکی‌ در برون رفت ما از بن بست تاریخی‌ یی که در آن گیر کرده ایم نمی‌‌کند. رژیم جمهوری اسلامی، قانون اساسی‌ ننگینش، و اسلام سیاسی باید به گورستان تاریخ سپرده شود. 

آقای خزعلی در این برنامه از حضور خود در نماز جماعتی که برای کشته شدن قاسم سلیمانی برپا شده بود و نماز خواندن برای سلیمانی و لقب "شهید مظلوم" به او دادن حمایت کرد و گفت:"من به آن قاب نزدیک رفتم تا بگویم آمریکا در جریان‌های ما دخالت نکند. ما خودمان باید به دموکراسی برسیم و بنا نیست آمریکا مثل عراق و افغانستان دخالت کند. این ماجرا ترور در سرزمین ثالث بود و من می‌خواستم ترور و خشونت را محکوم کنیم." این سخنان شان هم مانند بقیه بی‌ پایه و پر از سفسطه است. اگر خزعلی ترور و خشونت را محکوم می‌‌کند حق ندارد از یک تروریست جانی مثل قاسم سلیمانی و حکومتی که چنین جنایتکارانی پرورش می‌‌دهد حمایت کند. از قدیم گفته ا‌ند "کار بد آن است که مطلق نکنیم". خزعلی اصرار دارد که حمایت کشورهای خارجی‌ را فقط به صورت یک گزینه "حمله به ایران: آری یا نه" محدود کند در حالی‌ که این یک انتخاب دو گزینه ای نیست. حمایت خارجی‌ می‌‌تواند فشارهای بین المللی باشد، بلوک کردن حسابهای شخصی‌ جنایتکاران جمهوری اسلامی باشد که پول‌های مردم را دزدیده ا‌ند و در کشورهای خارجی‌ سرمایه گذاری کرده ا‌ند. حمایت خارجی‌ می‌‌تواند دادن ستلایت و اینترنت بدون فیلتر باشد که مردم کشور ما بتوانند آزدانه صدای خود را به گوش دنیا برسانند. می‌‌تواند دادن امکانات تلویزیونی و رادیویی باشد و هزاران کمک دیگر. خزعلی و رژیمی‌ که از آن حمایت می‌‌کند به دنبال ایجاد تنش و جنگ هستند که با قایق‌ در خلیج فارس مانور می‌‌دهند و "نفس کش" می‌‌طلبند و یا هواپیمای مسافربری را در آسمان منفجر می‌‌کنند به این امید که گناه آن را به گردن امریکا بیاندازند.

آقای خزعلی از قول گاندی نقل می‌‌کنند: "گاندی چه کار کرد؟ گفت شما بروید سر شکسته‌تان را باندپیچی کنید و یک عده دیگر جای شما بیایند در میدان، اما شما چماق برندارید. برای اینکه ما نمی‌خواهیم بهانه دست جناح حاکم بدهیم." اتفاقا نکته کلیدی همینجا است. گاندی برعکس خزعلی و اصلاح طلبان مردم را به سکوت، رفتن به خانه ها، چانه زنی‌ از بالا، و کار حقوقی دعوت نمی‌‌کرد. او مردم را کف خیابان‌ها و در تقابل رو در رو با نیروهای حاکمه می‌‌خواست. دکتر مارتین لوترکینگ می‌‌گوید که در هر کمپین صلح آمیز چهار مرحله باید رعایت شود: جمع آوری مدارکی که از وجود بی عدالتی خبر میدهند، مذاکرات، اقدام به تزکیه ی نفس، اقدام به عمل. او سپس توضیح می‌‌دهد که "در 'پروسه تزکیه نفس' کارگاه‌هایی‌ در تعلیم و تمرین عدم خشونت برگزار کردیم و بارها از خود پرسیدیم: 'آیا قادری مشت بخوری و مشت نزنی؟' 'آیا قادری مصائب زندان را تحمل کنی؟'" و سپس برنامه ریزی کردند که در چه تاریخی‌ پروژه مبارزه‌ی رودررو را پیاده کنند تا بیشترین فشار را به طرف مقابل برای تن دادن به تحولات مورد نیاز خود وارد کنند.  

آقای خزعلی می‌‌گویند، "نلسون ماندلا با وجود ۲۷ سال حبس بعد کنار کشید و گفت ما فراموش نمی‌کنیم و به یادمان می‌ماند، اما شما را می‌بخشیم." ماندلا تا زمانی‌ که رژیم آپارتاید را ساقط نکرده، قانون اساسی‌ نژادپرستانه آن را عوض نکرد و "کمیته‌های کشف حقیقت" ایجاد نکرد، صحبت از "آشتی ملی" و یا "ببخش اما فراموش نکن" نکرد. ما چه چیز را به چه کسی‌ باید ببخشیم؟ کدام یک از شما‌ها درباره نقش خودتان در برپایی این رژیم ننگین، قانون اساسی‌ بربری آن، حاکم کردن ولی‌ فقیه، جنایت‌های دهه شصت، کشتار‌های زنجیره یی، حمله به کوی دانشگاه، به خاک و خون کشیدن جنبش سبز، سرکوب خیزش آبان ماه و دی ماه، به هدر دادن سرمایه‌های ملی‌، ورشکست اقتصادی کردن مملکت و از بین بردن محیط زیست، پوزش خواسته اید که حالا ما ببخشیم؟ شما هم می‌‌خواهید کماکان بر قدرت تکیه بزنید و یا زیر سایه آن به نان و نوایی برسید و هم کسی‌ به گذشته ننگینتان اشاره نکند و خواستار هیچ گونه تغییری نباشد. در سال ۱۹۹۰ ، رئیس جمهور آفریقای جنوبی ، فردریک ویلم دو کلرک به دلیل فشارهای جهانی‌، تظاهرات‌های سراسری، مبارزه مسلحانه، و خطر جنگ داخلی‌، تصمیم گرفت نلسون ماندلا،  رهبر جنبش آزادی را که از سال ۱۹۶۳ در زندان بود، آزاد کند. پس از آزادی، این دو سیاستمدار با هم همکاری کردند تا به سیاست تفکیک نژادی پایان دهند. به خاطر مشارکت وی در این روند صلح بود که جایزه صلح نوبل ۱۹۹۳ به طور مشترک به نلسون ماندلا و فردریک ویلم دو کلرک "بخاطر فعالیت‌های آنها برای خاتمه صلح آمیز رژیم آپارتاید و ایجاد پایه‌های جدید دموکراتیک آفریقای جنوبی اهدا شد."(۸) اما شماها خواستار تغییر نیستید خواستار خفه کردن طرف مقابلید یکی‌ با طناب دار و دیگری با تعارف و شیرینی‌ و شکلات و من بمیرم و تو بمیری، و حالا صلوات بفرستیم، و غیره. 

آقای خزعلی می‌‌گویند، "مبارزه مدنی عاری از خشونت یعنی حتی در کلاممان مثل گاندی، مثل امام موسی صدر یا مثل ماندلا مسیر منطقی را در پیش بگیریم و همه احزاب و مذاهب واندیشه‌ها را محترم بدانیم." این جمله کاملا غلط است، هر اندیشه ای قابل احترام نیست و اصلا نفس مبارزات مدنی محکوم کردن اندیشه‌های نژادپرستانه، ضد زن، ضد دگر اندیش، و مخالف حقوق بشر است. اینکه ما مجبوریم به دین شما و اعتقادات شما حمله کنیم، گناه ما نیست، مشکل اعتقادات بی‌ پایه و غیر عقلانی شما است. دین شما دین تبعیض، دین برده داری، دین بنده پروری، و مبارزه با ناباوران است. الله شما در قرآن بشارت همه گونه عذاب، شکنجه، آتش، و قبر و قیامت را به نا مسلمانان داده است، خمینی، امام شما، با یک فتوا دستور قتل هزاران زندانی سیاسی را صادر کرد و با کمک آقای خزعلی و دوستانشان این حکم غیر انسانی‌ را اجرا کرد، حالا خزعلی از ما ایراد میگیرد و میخواهد به ما درس اخلاق بدهد؟ با این حساب گاندی هم باید یوغ انگلیسیها را می‌‌پذیرفت، ماندلا باید به قوانین آپارتاید احترام می‌‌گذشت و دکتر مارتین لوترکینگ نژاد پرستی را محکوم نمی‌‌کرد. احترام ما به امثال خزعلی ها هم آن است که مانند آنان به قوانین بربری و غیر انسانی‌ قصاص اعتقاد نداریم و در فکر مقابله به مثل و "چشم در مقابل چشم نیستیم." اما این به این معنی نیست که به آنان اجازه خواهیم داد تا ابد با چماق دین بر سر ما بکوبند. مردم ایران قرنها مسلمان بودند و با صلح و دوستی در کنار یکدیگر زندگی‌ می‌‌کردند، خمینی و یارانش هستند که از اعصار تاریخ سربر داشتند و شیعه و سنی کردند، دین رسمی‌ اعلام کردند، کلمات سخیف "مفسد فی‌ الارض، یاغی‌، باقی‌، مرتد، منافق، و غیره" را وارد فرهنگ سیاسی ما کردند و حقوق همه را زیر پا گذاشتند. 

آقای خزعلی در پایان هم با سرزنش کردن آقای نوید افکاری برای اعتراف زیر شکنجه و حمایت مستقیم از قوانین بربری  قصاص به بهانه "دیدن روایت متفاوت" و دلسوزی برای مقتول، به قول خانم ثابت "نمک روی زخم" ما پاشیدند و خاک در چشم ما کردند. جملات آخرشان هم که گفتند "اگر می‌خواهیم کاری بکنیم باید برویم دانه دانه آجرهای دموکراسی و آزادی را از نو بچینیم تا به نتیجه برسیم." با این سخنان خانم سپهری رد شد که فرمودند "الان ما بیاییم اینجا بگوییم لطفا صبر کنید تا ما آجرهایش را بچینیم؟ باید با بولدوزر بزنند و کل دست اندرکاران این نظام را بزنند کنار. ما دیگر نمی‌خواهیم کسی اعدام بشود. ملت خسته شده‌اند و باید اینها بروند. دیگر نه اصلاحی می‌خواهیم نه اصلاح طلبی نه صندوق رائی و هر کسی هم می‌خواهد سفارش اینها را بکند که بروید در سال ۱۴۰۰ رایتان را بدهید برود بکند. ولی ما دیگر نمی‌خواهیم. از همان بالایی که آقای خامنه‌ای است تا پایین‌ترین رده‌شان را دیگر قبول نداریم. ما به جمهوری اسلامی نه گفته ایم. ما شما را نمی‌خواهیم."

آقای خزعلی ما را به صبر و آرامش و آجر آجر چیدن دعوت می‌‌کند. دکتر مارتین لوتر کینگ در جواب چنین سفسطه‌هایی‌ از زندان بیرمنگام نوشته بود، "دوستان من، باید بگویم که ما حتی یک پیروزی بدون اعمال قاطع زور از راههای قانونی و مسالمت آمیز نداشته ایم. متاسفانه، این یک واقعیت تاریخی است که طبقات ممتاز هرگز امتیازهای خود را بدون اعمال فشار از دست نمی گذارند. افراد ممکن است به دلیل اخلاقیات و داوطلبانه از بعضی امتیازات که به ناحق سهم آنان شده چشم بپوشند اما همچنان که رینولد نیبور خاطر نشان میکند، طبقات مردم از تک تک مردم بی‌وجدان ترند. به دلیل تجربه های دردناکی که از سر گذرانده ایم می دانیم که ستمگران هرگز آزادی را داوطلبانه اعطا نمیکنند؛ ستمدیدگان باید آن را طلب کنند. صادقانه بگویم، من هنوز در هیچ مبارزه ی رو در رویی شرکت نکرده ام که از جانب آنانی که خود قربانی بیماری تبعیض نژادی نبوده اند "بهنگام" ارزیابی شده باشد. سالهاست که این واژه ی "صبر کن" را میشنوم. این واژه در گوش هر سیاهی انعکاسی آشنا دارد. این "صبر کن" تقریباً همیشه معنای "هرگز" داشته است."(۹)

امیدوارم این میز گرد و پرده دری‌های آقای خزعلی درس عبرتی باشد برای کسانی‌ که هرکس زندان افتاد از او بت می‌‌سازند. ما باید از حقوق انسانی‌ همه زندانیان چه عقیدتی و چه زندانیان عادی دفاع کنیم اما نباید همه آنان را دوستان خود تلقی‌ کنیم. همانگونه که در سال ۲۰۱۳ در نوشته خودم "آیا امیدی به "اصلاح" اصلاح طلبان هست؟" نوشته ام "این هم از معجزات یک حکومت استبدادی مذهبی است، که شما برای دفاع و حفظ آن، می توانید به زندان هم بیافتید."(۱۰) زندان افتادن افتخار نیست حرف درست زدن و کار درست را انجام دادن افتخار است. کسانی که هنوز رویای اصلاحات و تغییر پذیری این نظام را در سر می‌‌پرورانند و یا فکر می‌‌کنند با اعتراض به قوانین دادرسی یا با استناد به قانون اساسی‌ بی‌ سر و ته آن می‌‌توانند کمکی‌ به جنبش دادخواهی و پیشبرد دموکراسی و حقوق بشر بکنند در اشتباه محض هستند. من در آن نوشته به تفصیل به قوانین جمهوری اسلامی پرداختم و نوشتم "هر چند که خانم مهرانگیز کار فارغ التحصیل رشته حقوق از دانشگاه تهران است، اما متاسفانه از حقوق و قانون درک درستی ندارد. قانون در جوامع امروزی، باید از لحاظ تدوین، مراحلی را طی کند تا قانون محسوب شود. مراجعه به کتب الهی، ولایت فقیه، مراجع تقلید و شورای نگهبان، سندی را تولید می کند که از اساس حقوقی نیست. روند قانون گذاری به وسیله این افراد که همه "غیر انتخابی" و "انتصابی" هستند، قانونی بودن آن سند را منتفی می کند. قانون نمی تواند بر خلاف حقوق بشر باشد و قانون گذار، بدون پشتیبانی مردم و کسب اعتبار در یک "انتخابات آزاد" نمی تواند حق قانون گذاری داشته باشد. نکته کلیدی در جمله بالا "انتخابات آزاد" است که با خیمه شب بازی‌ای که در ایران، بعنوان انتخابات برپا می شود، از زمین تا آسمان تفاوت دارد. انتخابات آزاد یعنی انتخاباتی که همه احزاب، گروه‌ها و اقشار جامعه در آن حق کاندید و انتخاب شدن داشته باشند، نه اینکه یک شورای نگهبان "انتصابی" صلاحیت کاندیداها را رد و یا تصویب کند. طرح مسائل از زاویه دید خانم مهرانگیز کار، نه تنها حقوقی نیست، بلکه از لحاظ سیاسی باعث تحکیم یک نظام سیاسی ضد حقوق بشری، و تایید قوانین ضد بشری است."(۱۱) من در در لوس آنجلس در سال ۲۰۱۸ در برنامه سی‌ امین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ این سخنان را تکرار کردم و گفتم، "افرادی مثل خانم شیرین عبادی، مهرانگیز کار، نسرین ستوده و غیره ادعا دارند که شیوه مبارزه مسالمت آمیز با رژیم را در پیش گرفته ا‌ند و قادرند این رژیم را اصلاح کنند. عبادی و کار بدنبال به قدرت رساندن مراجع تقلید معتدل ا‌ند تا خانش جدیدی از دستورات اسلامی بدهند و ستوده از آیین نامه‌ها و دستورات قضائی شکایت دارد. من نمیدانم که چطور این افراد با وجود داشتن تحصیلات حقوقی چنین گفت و گو هایی را مطرح می کنند، آیا واقعا اشتباه تاکتیکی می کنند و یا قصدشان فقط حفظ نظام است. در کشورهایی نظیر روسیه و یا چین، وکلای حقوق بشری، از قوانین موجود در کشور استفاده می کنند تا از فعالین مدنی دفاع کنند. قانون اساسی روسیه بر طبق قوانین بین المللی و حقوق بشری نوشته شده است. در قانون اساسی چین هم آزادی بیان، آزادی اندیشه، آزادی گردهم آئی و آزادی مطبوعات گارانتی شده است. درست است که دولت در قدرت ممکن است این قوانین را رعایت نکند اما صرفا وجود این قوانین در قانون اساسی به وکلای این کشورها این امکان را می دهد که روی این اصول مانور بدهند و دولت را پاسخگو کنند. اما قانون اساسی ایران ملغمه ای از قرآن و شرعیات است. تمام حقوقی که در آن برای مردم تضمین شده دنبالش یک اما آمده است که " به شرط آن که مخل به مبانی اسلام نباشد آزاد است. آنچه که جمهوری اسلامی قانون اساسی می نامد اصلا قانون نیست." (۱۲) 

من از صمیم قلب متاسفم که خانم نسرین ستوده در چنگال این رژیم اسیر است و به دلیل اعتصاب غذا جانش در خطر است و شهامت او را مانند میلیونها انسان دیگری که نگران حال او هستند، می‌‌ستایم اما او را گاندی، نلسون ماندلا و دکتر کینگ ایران نمی‌‌دانم. نام این افراد تنها به خاطر جان فشانی هاشان در تاریخ به ثبت نرسیده است بلکه بخاطر عقاید درستشان و دادن راهکار‌های اساسی‌ و عملی‌ جاودانه شده ا‌ند. بحث حقوقی‌ درباره آیین نامه‌های داخلی‌ زندان ها و قوانین جزایی اسلامی ما را به دموکراسی و آزادی نخواهد رساند. قانون اساسی ایران، نظام جمهوری اسلامی، حکومت دینی و ایدئولوژی اسلامی مسبب جنایت‌های انجام گرفته در ۴۳ سال گذشته هستند و تنها با برچیدن آن و جایگزین کردن آن با یک حکومت سکولار دموکرات بر پایه اعلامیه جهانی حقوق بشر می توان به آزادی و دموکراسی در ایران دست یافت.

لادن بازرگان 

۲۲ سپتامبر ۲۰۲۰

lawdanbazargan@gmail.com

منابع:

(۱)https://www.youtube.com/watch?v=UwFUc9JjzTk چشم انداز: مناظره علیرضا کیانی، فاطمه سپهری و مهدی خزعلی درباره اعدام نوید افکاری

https://www.akhbar-rooz.com/%d8%a7%d8%b9%d8%af%d8%a7%d9%85-%d9%86%d9%88%d9%8a%d8%af-%d8%a7%d9%81%da%a9%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d9%85%d9%86%d8%a7%d8%b8%d8%b1%d9%87-%d8%b9%d9%84%d9%8a%d8%b1%d8%b6%d8%a7-%da%a9%d9%8a%d8%a7%d9%86%db%8c/ متن برنامه چشم انداز، مناظره علیرضا کیانی، فاطمه سپهری و مهدی خزعلی درباره اعدام نوید افکاری

(۲) https://tavaana.org/fa/Declaration_14CivilWomensRights_Activists_Fa بیانیه ۱۴ کنشگر مدنی و فعال حوزه زنان داخل کشور، برای استعفای رهبر و گذار از جمهوری اسلامی

(۳) https://iranrevival.com/manifest بیانیه گروه فَرَشگَرد

(۴)https://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%8C%D9%88%D8%B3%D9%81_%D8%B5%D8%A7%D9%86%D8%B9%DB%8C یوسف صانعی

(۴)https://www.bbc.com/persian/iran-54130872 آیت‌الله صانعی درگذشت؛ از دادستان دهه شصت تا منتقد بعد از ۸۸

(۴)http://www.ensafnews.com/63255/%d8%a7%d8%b8%d9%87%d8%a7%d8%b1-%d9%be%d8%b4%db%8c%d9%85%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%b5%d8%a7%d9%86%d8%b9%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d8%b1%d9%81%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%a8%d8%a7-%d9%85%d8%b1%d8%ad%d9%88%d9%85/ اظهار پشیمانی صانعی از رفتاری با مرحوم شریعتمداری

(۵) https://www.gozaar.net/a/1414 نامه مارتین لوتر کینگ از زندان بیرمنگام

(۶) https://www.gozaar.net/a/1414 نامه مارتین لوتر کینگ از زندان بیرمنگام

(۷) Barber, James (2004). Mandela's World: The International Dimension of South Africa's Political Revolution 1990–99. Athens, OH: Ohio University Press.; Meredith, Martin (2020), Mandela: A Biography. New York: Public Affairs.; Sampson, Anthony (2011) [1991], Mandela: A Biography. New York: Public Affairs. صحبتهایم درباره ماندلا از این کتابها جمع آوری شده است

(۸) https://www.nobelprize.org/prizes/peace/1993/summary/ صحبتهایم در باره جایزه صلح نوبل ماندلا از این سایتها جمع اوری شده است

https://www.nobelprize.org/prizes/peace/1993/klerk/facts/ صحبتهایم در باره جایزه صلح نوبل ماندلا از این سایتها جمع اوری شده است

(۹) https://www.gozaar.net/a/1414 نامه مارتین لوتر کینگ از زندان بیرمنگام

(۱۰) https://melliun.org/iran/28073 آیا امیدی به "اصلاح" اصلاح طلبان هست؟

(۱۱) https://melliun.org/iran/28073 آیا امیدی به "اصلاح" اصلاح طلبان هست؟

(۱۲) http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-93637.html ضرورت اجرای عدالت

حکومت ِ « لیبرال»ی که رکورد دار ِ اعدام است!

حکومت ِ « لیبرال»ی که رکورد دار ِ اعدام است!

مخالفان ِ به اصطلاح چپ ِ حکومت ِ اسلامی در تحلیل های سیاسی و اقتصادی شان این حکومت را لیبرال می نامند. در حالی که بر خلاف ِ نظر ِ آنها این حکومت نه آنچنان که آنان مدعی اند لیبرال است و نه آنگونه که خودش ادعا می کند جمهوری. سوآل این است که: آیا افراد و سازمان ها و حزب ها و حکومت ها آزادند به میل و اختیار ِ خود هر نام و عنوانی را به خود یا به حکومت ها با هر روش و رفتار و مناسباتی بدهند؟مثلن «شوروی»یاچین یا کره ی شمالی یا کوبا را سوسیالیست ، یا به همین قیاس رژیم ِ سرکوبگر و جنایتکار ِ اسلامی را جمهوری و لیبرال نام بگذارند؟ هرگز! زیرا حکومت ها نام و عنوان شان را به ویژه از خصوصییت ها و رویکردهای سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیک ِ خود می گیرند و این که این خصوصییت ها و رویکردها برآمده از منافع ِ تاریخی ِ کدام طبقه ی اجتماعی در کدام مرحله ی تکاملی ِ جامعه ی تحت حاکمییت آن است، و نه از ادعاها ونامگذاری های بی مصداق وفاقد محتوای واقعی خود یا مخالفان ِشان. به عبارت ِ دیگر، این رویکرد ِ سیاسی، اقتصادی و مناسباتی ِ یک حکومت در یک دوران ِ معیین است که تعیین کننده ی عنوانی می شود که آن حکومت شایسته ی آن است.

به طور ِ تاریخی و در وجه ِ عام ِ آن، حکومت و دولت نوعی وفاق ِ اجتماعی و سیاسی در یک دوران ِ معیین است برای پیشبرد ِهدف های اقتصادی وتولیدی مناسباتی ِ جامعه. این تعریف ِ عام،صرفن دربرگیرنده ی حکومت هایی است که رویکرد و عملکرد ِ پیشرفت خواهانه و تکامل گرایانه دارند ونه هر حکومت و دولتی. به عنوان ِ مثال ِ مشخص حکومت ِاسلامی هرگزدر چارچوب ِ این تعریف ِ عام ِ تاریخی قرار نمی گیرد، چراکه رویکرد و عملکردش نه تنهاپیشرفت خواهانه وتکامل گرایانه نیست ، بلکه تمامن ضد ِ پیشرفت و سدی در برابر ِ تکامل ِ هم جامعه ی خودی و هم جامعه ی جهانی است. با استناد به همین رویکرد وعملکردهاست که می گوییم نه جمهوری است و نه لیبرال. این رژیم، محصول ِ انتخاب ِ آگاهانه ونتیجه و برآمد ِوفاق ِاجتماعی وسیاسی در راستای هدف های ازپیش معیین ِ تاریخی ِ این جامعه به مثابه ِ جزء همبسته ای ازجامعه ی انسانی ِ معاصر نبوده و در نتیجه عملکردهای اش نیز درچارچوب ِ تاریخ- دوران ِ حاضر قرار ندارد،پس جمهوری نیست. چرا که جمهوری شیوه ی حکومتی ودولتمداری ای است که برطبق ِآن حکومت و دولت با رای اکثرییت ِ رای دهنده گان ِ واجد ِ شرایط به طور مستقیم وبرای مدت ِ معیین مثلن برای چهارسال راهبردهای سیاسی اقتصادی ِ جامعه و کشور ِخود را در اختیار می گیرد و به محض ِ خاتمه ی این مدت با یک انتخابات ِ آزادوهمه گانی آن قدرت وسرکرده گی ِسیاسی - راهبردی را به رقیب ِ سیاسی اش که اکثرییت ِ آرای انتخاباتی را کسب نموده واگذار می کند، یا اگر خود باز هم اکثرییت را کسب نموده به عنوان ِ دولت مجاز به ادامه ی کار می شود. با این وصف، جمهورییت یک راهبرد ِ روشمند و قانون مند ِ تاریخی دورانی ِ متکی بر مشارکت ِ همه گانی یا اکثرییتی ِ جامعه در مسیر ِ تکامل ِ اجتماعی است برای تحقق ِ نقشه مند وهدف مند و قانون مند ِ چشم اندازهای پیشرفت گرایانه و تکاملی ِ اقتصادی اجتماعی ِ جامعه. در این فرایند ِ مشارکتی، نهادها،حزب ها، سازمان ها و حتا افراد، کارگزاران ِ فرایندی هستند که غایت اش یک گام به پیش ِجامعه درمرحله ی معیینی از تکامل ِ تاریخی است. درتمام ِ طول ِ این فرآیند ِ قانون مندو هدف مند، افراد ویا حزب ها و تشکیلات ها نیستند کهبرای تاریخ سمت و سو و تکلیف تعیین می کنند،بلکه خود ِجامعه به مثابه جمع ِجبری وکیفی- ونه جمع ِ عددی و دلبخواهی-گروهی ناهمگون به لحاظ ِطبقاتی و سیاسی و حتا عقیدتی اما همهدف، یعنی به عبارت ِ دیگر تاریخ است که فرد وحزب ودولت ِبرآمده از مشارکت ِ عمومی را عامل و کارگزار ِ هدف و غایت اش می سازد. غایت و هدف و عاملییتی که در خود ِ هستی ِ اجتماعی ِ انسان های کارورز ِ اندیشه ورز نهفته است و به آن تاریخ می گوییم. جمهورییت از این رو، شکلی تاریخی از یک مرحله از تحقق ِ این غایت و هدف است.

آیا حکومتی با عنوان ِ دروغین ِ« جمهوری» بیگانه با این سازو کارهای دموکراتیک ِ متداول در جمهوری ها و دولت- ملت های مدرن و پیشرفته که فقط با تکیه بر نا آگاهی ِ« توده های متوهم به کاریزمای امام و پیشوای عادل ِ امت» بود که سرکرده گی ِ خود را بر خیزش ِ توده ی درهم اعمال و به ناحق کسب ِ قدرت نمود می تواند ادعای جمهورییت نماید؟ به هیچ وجه! روحانییتی که سال ِ 57 در نبود ِ آگاهی های تئوریک حتا در میان ِ به اصطلاح  روشنفکران ِ محروم از کتاب تکیه برقدرت ِ سیاسی زد، از همان ابتداحتا یک هوادار و موافق ِ آگاه و  صاحب ِ نظردرعرصه های سیاسی وبه خصوص در زمینه ی ایدئولوژی شناسی که« رویین تنی» و پاشنه ی آشیل ِ روحانییت دقیقن در آنجا بود نداشت، و چنین بود که طیف ِ درهم جوش خورده ی توده ها و« روشنفکران » ِ غالبن کم سواد به لحاظ ِ تئوریک به راحتی فریب ِ« تقیه» ی روحانییت و پیشوای فرهمندشان را در « دادن ِ دموکراسی» خورده و او را بر دیگر گزینه ها- که به دلیل ِ یکه تازی دراز زمان ِ روحانیون در عرصه های ایدئولوژیک وسیاسی اساسن وجود نداشت- ترجیح داد. به همین دلیل هم بود که روحانییت ِبلامنازع و بی رقیب در خیزش ِ 57 توانست خودرا– که در وجودِ یکشخصییت ِ به اصطلاح فرهمند متشکل شده بود- رهبر و فرمانده ِ« انقلاب» جا بزند و قدرت ِسیاسی را به نیروی عوام و حتا خواص نا آگاه از بالای سر ِ جامعه برباید، و با این ترتیب « جمهوری ِ اسلامی ِ نه یک کلمه کم تر و نه یک کلمه بیشتر» ِاستبداد ِدینی رابرجامعه ی محروم ازدموکراسی ونیازمند ِ دموکراسی تحمیل نماید.

برخلاف ِ تبلیغات ِ تاکنونی ِ انکارکننده گان ِ ماتریالیسم ِ تاریخی، لیبرالیسم شکلی یا حالتی از هستی( حیات) ِ تاریخی طبقاتی ِ انسان است در مقطع ِ دورانی ِ سرمایه داری. لیبرالیسم نفی ِ مستقیم ِ استبداد ِ پدرشاهی وتمامیت خواهی ِ فئودالی، و فراهم سازنده ی مستقیم و بی واسطه ی شرایط ِ مادی ِ نفی خود وفرارفت ِکیفی به سوسیالیسم در نتیجه ی الغای مالکییت ِ خصوصی ِ بورژوازی بر ابزار ِ تولید است. درواقع، به رغم ِ خلافگویی های چپ وارونه گو،لیبرال ولیبرالیسم جاده صاف کن ِ سوسیالیسم است. به این دلیل ِ علمی عقلانی که تکامل یعنی گذشته یا پیشین زیرساخت ِ امروز و امروز زیرساخت ِ فردا یا پسین است. از این رو، حکومت ِ اسلامی نه تنها هیچ یک از خصوصییات تاریخی دورانی ِاین زمان و مختصات ِ یک حاکمییت ِ لیبرالی را ندارد ، بلکه با ضدییت ِ ایدئولوژیک ِ واپسگرایانه اش با لیبرالیسم- با نام ِ استکبار که همان امپریالیسم باشد-، اخلال کننده در حرکت ِ تکاملی ِ جامعه و مانعی در راه ِ رشد وپیشرفت و تکامل جامعه ی خود و جامعه ی انسانی شده است.

واقعییت ِ همواره کتمان شده توسط ِ همان ها که آ یت الله خمینی را ضد ِامپریالیست ومترقی و رژیم اش را لیبرال ارزیابی کرده انداین است که:روحانییت وشخص خمینی نه هیچ طبقه ی معاصری را نمایندگی کرده و نه اساسن بنا بر ایدئولوژی پدرشاهی ِواپسگرای شان به طبقه و تشکیلات ِ طبقاتی و جمهورییت و دموکراسی اعتقادی داشته ویا دارند.روحانییت بازمانده ی یک دوران ِ سپری شده است که هوییت اش را نه از معاصربودن، و نه از تعلق ِ طبقاتی به این دوران داشتن،ونه ازپای بندی اش به ساز و کارها و قراردادهای اجتماعی ِ این دوران، و نه از نقش و جایگاه ِ ایجابی اش در تکامل ِ اجتماعی، بلکه فقط و فقط از اعتقادات ِ دینی و مذهبی و به ویژه از ایدئولوژی ِ واپسگرای پدرشاهی و خدایگان بندگی می گیرد وازاین رو رژیمی که خدایگان اش ولی فقیهی باشد که تمام افراد و طبقات ِ اجتماعی را بنده و امت و مقلد ِ خود می پندارد که باید بی چون و چرا از فرمان های او پیروی کنند هرگز نمی تواند نه تنها لیبرال باشد ، بلکه دقیقن رودرروی ِ لیبرالیسم ِ سیاسی و اقتصادی ِ این دوران نیزقرارگرفته، وبقای اش را نه سازوکار های دموکراتیک و مشارکت آزادانه و آگاهانه ی حد ِ اکثری ِ جامعه، بلکه اختناق وسرکوب وزندان و شکنجه و اعدام ِ حد ِ اکثری تامین و تضمین کرده است. از لیبرالیسم اش نیست که این رژیم چهل ودو سال است رکورد دار ِ زندانی ِ سیاسی و اعدام ِ مطالبه کننده گان ِ آزادی های بی قید و شرط ِ سیاسی است،ازایدئولوژی ِ واپسگرا و استبداد پدرشاهی ِ خدایگان بندگی ِ آن، یا به بیان ِ دیگر از نابه هنگامی ِ تاریخی ِ آن است.

 

 

 

September 23, 2020

عدم حمایت قانونی از کودکان در اقلیم کردستان عراق

اخیر شش مرد از نزدیکان و افراد فامیل بمدت دو سال به یک دختر بچه هشت ساله مداوما تجاوز کرده اند. این کودک اکنون ده سال سن دارد. او در سخنانش به خبرنگار میگوید: "یکی از آنها به من گفت باهات کار دارم. برادر کوچکم بهم گفت نرو. من هم گفتم با من کار دارد. وقتی رفتم در آشپزخانه، در حمام و توالت به من تجاوز کرد". پدر این دختر بچه میگوید، کسانیکه به او تجاوز کرده اند از پسران عمه و خاله گرفته تا پسر عموی مادر و یک نفر دیگر را شامل میشوند. بنا به اخبار منتشر شده چندین بار متجاوزین کوشیده اند که موضوع را بگونه ای خانوادگی و عشایری حل کنند که کار به دادگاه کشیده نشود.

در آزمایشات مرکز پزشکی اربیل نیز تایید شده است که بارها به این دختر بچه تجاوز شده است.

وکیل این پرونده میگوید: "این کیس در بخش مربوط  به ماده ۲۴۰ که مربوط به موضوعات "شک و تردید" دسته بندی میشود قرار داده شده است. اما با توجه به گزارش پزشکی، باید به ماده ۳۹۳ ارجاع داده شود که جرم و جنایت محسوب میشود.   

همانطور که ملاحظه میکنید یکی از مواد قانونی حکومت اقلیم کردستان عراق همین ماده (۲۴۰ )  است که بر اساس این ماده قانونی اگر کودک یا پدر و مادر کودک اعلام کنند که به او تجاوز شده است، این ماده قانونی اظهارات شاکی را بعنوان "شک و تردید" بحساب می آورد و تا زمانی که صحت و ثقم تجاوز اثبات نشود مجرمین تحت پیگرد قرار نمیگرند و با خیال راحت میتوانند سرگرم طراحی برای تجاوزهای بعدی به کودکان دیگر باشند.

در حالیکه گزارش پزشکی هر گونه شک و تردیدی را منتفی اعلام کرده است، بی اساس بودن تکیه بر این ماده قانونی را عیان میسازد. جالب این است که حتی ضمن تائید گزارش پزشکی مبنی بر تجاوز صورت گرفته به دختر بچه، باز هم بیدادگاه حاکمان بر اقلیم کردستان عراق از دستگیری و بازداشت مجرمین سرباز زده و با کمترین تعقیب قانونی روبرو نیستند.

این کیس از دو نظر قابل تامل است. یکم اینکه قوانین نوشته شده توسط احزاب و جریانات ناسیونالیست، عشیره ای، طایفه ای و اسلامی حاکم بر اقلیم کردستان بگونه ای تدوین شده اند که دست متجاوزین از نظر اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را باز میگذارد. در رابطه با مسایل اقتصادی قوانین و ماده های مختلف آن حتی به اقرار رقیبان در حکومت، هر کس بتنهایی میتواند چاه نفت داشته باشد بشرط آنکه بهمدیگر لگد پرانی نکنند تا احزاب حاکم همگی بر سر سفره بادآورده شان بدزدند و غارت کنند. در رابطه با مسایل اجتماعی اما اوضاع بسیار وخیم تر از اینها است. از قتل، کشتن و ترور زنان گرفته تا مواردی نظیر همین کیس در تجاوز به یک دختر بچه، گویا پدیده جا افتاده و قانونی تری است که تنها در قاموس حکومت اقلیم کردستان عراق با اقتباس و کپی برداری از قوانین ضد انسانی جمهوری اسلامی، بر زنان و کودکان در کردستان عراق اعمال میشود. گفتن از جرم و جنایت زیر سایه قوانین خود نوشته احزاب قومی ناسیونالیستی و اسلامی حاکم بر کردستان عراق تمامی ندارد.

اما نکته دوم واکنش سریع و کوبنده نهادها، جمعیتها و شخصیتهای سکولار، چپ و کمونیست و مدافعین حقوق زن، کودک و انسان در کردستان عراق است که بارها در مقابل کشتار زنان، در مقابل تجاوز به زنان، به کودکان و در در برابر هر گونه قلدری حاکمیت و نهادهای کذایی اش عکس العمل نشان داده اند. جبهه دفاع از حقوق کودک، دفاع از حقوق زن و مدافعین حقوق انسانی باید همچون موارد پیشین، سیاست، عملکرد و قوانین ضد کودک حکومت اقلیم را به چالش بکشند. نه تنها متجاوزین به این کودک را باید به دادگاه کشاند و محاکمه کرد بلکه ماده های به اصطلاح قانونی حکومت اقلیم کردستان را بعنوان قوانینی که دست جریانات اسلامی، مرد سالاری و زیرپا نهادن حقوق اجتماعی و انسانی را به نرم تبدیل کرده اند در میان مردم منزوی و رسوا ساخت.  

۲ مهر ۹۹

۲۳ سپتامبر ۲۰۲۰

 

ایسکرا  ۱۰۵۹

 

September 22, 2020

استاندارد دو گانه , جوابيه اي به رفيق اسد گلچيني

استاندارد دو گانه

جوابيه اي به رفيق اسد گلچيني

 

چند روز قبل رفيق اسد گلچيني در مطلبی به نقد سمینار رفيق رحمان حسين زاده در مورد بحران در کومه له و حزب کمونیست ایران  پرداخته است.  فعلا از لحن غير رفيقانه و نا صميمانه اش نسبت به رفيق رحمان ، که انگار نه انگار سالها در يك حزب و كميته اي باهم كار و تلاش بسیار نزدیک و مشترک داشته اند، میگذرم . براي اين چپ به محض بروز اختلاف همه رفاقت ها و تلاش ها ي مشترك دود ميشود و به هوا ميرود.اين هم عوارض آن نوع فرهنگ سیاسی است كه متاسفانه ضربات زيادي به صف چپ زده است. من عليرغم اختلافات جدی  كه با اسد دارم هنوز برایم رفيق است و او را رفیق خطاب ميكنم .

 

مساله رابطه و همکا ری با کومه له و استاندارد دوگانه

 

لُب كلام رفيق اسد  و همفكران او  اینست که چرا در طی دو سال اخير ما تلاش برای همکاری با کومه له را داشته ایم، و اين را دليلي براينكهً گويا حزب ما به ناسيوناليسم كومه له امتياز داده و بقول اسد  "اين تلاش نه كمك كردن و آماده كردن كمونيست هاي طبقه كارگر و جامعه و در كنّار آنها ايستادن،بلكه تلاش براي همكاري با كومه له اي كه سی سال است در جنبش ملي غرق شده است اساس بوده است"

اولین سئوال از اسد و جمع و کسانی مثل او که صف شان از حزب حکمتیست جدا شده ، اینست پس چرا زمانی که با هم در رهبری حزب حکمتیست بودیم، تلاش برای همکاری با همین کومه له به قول شما (سی سال غرق شده در جنبش ملی) وجود داشت، از جمله دوبار از فراخوان اعتصاب عمومی آنها حمایت کردیم . باراول علیه قتل جوانی به اسم شوانه سیدقادردر مهاباد بود، (تابستان ۲۰۰۶) که حتی کومه له خود به تنهایی اقدام کرده بود و مطلقا به نیرهای چپ و از جمله ما اطلاع هم نداده بود، برعکس بعد از فراخوانشان به گفته آنوقت خود کومه له موفق شده بودند ، حمایت حزب دمکرات کردستان ایران تحت مسئولیت مصطفی هجری را جلب کنند، با این وضع به درست رهبری وقت حزب حکمتیست که اسد و من هم عضوش بودیم ،بدون ترديد حمایت کرد و برای موفق کردن آن اعتصاب وارد همکاری عملی شد.  بار دوم اعتصاب عمومی علیه اعدام فرزاد کمانگر و همراهانش بود، که این بار کومه له به ما مراجعه کرد و حزب ما و کمیته کردستانش ، همکاری کرد. در ادامه در سی امین  سالگرد حمله نظامی به کردستان در   ۲۸ مرداد ۸۸ ، حزب ما پیشنهاد همکاری برای اقدام  مشترک را داد و کومه له ظاهرا با این ارزیابی که جواب مثبت نمیگیرد، حاضر به همکاری نشد و مورد مشخص تر دبیر کمیته مرکزی وقت حزب حکمتیست رفيق کورش مدرسی به رهبری کومه له و راه کارگر به درست پیشنهاد همکاری مشخص داد  و حتی در این مورد متن سند  کتبی برایشان فرستاد، و از نظر رهبری وقت و از جمله اسد و من هم عضوش بودیم، ایرادی نداشت و اکنون گویا این نوع اقدامات امتیاز دادن به كومله محسوب میشود. تازه کومه له آن وقت همین بود که هست و به قول خود اسد قاعدتا آن وقت هم "غرق در جنبش ملی" بود و مثل امروز حتی جناح چپ و معترض به رابطه با همکاری احزاب ناسیونالیست در کردستان در میانشان وجود نداشت. موارد دیگری هم از این تلاشها به نظرمن درست و با اطلاع و تایید همه اعضای رهبری آنوقت حزب و از جمله من و رفيق اسد وجود داشته است . رفيق اسد نمیتواند آنها را انکار کند، چون اسناد و شاهدانش هست. پس بحث رابطه به منظور همکاری مشخص و موردی با کومه له سابقه قدیمی تر در حزب حکمتیست آن هم در دوران آرامتر سياسي دارد.  لطفا دو معیاره و با استاندارد دو گانه برخورد نکنید. 

مساله دیگر من با این ارزیابی اسد  که "کومه له سی ساله در جنبش ملی غرق شده" توافق ندارم. میدانم اغراق بی پایه ای است برای نتیجه گیری بی پايه تر.اگر اين ارزيابي رفيق أسد درست است ،پس چرا در سال ۲۰۰۰  ما به عنوان کمونیسم کارگری راست و چپ را در میان آنها تشخیص دادیم و از رهبری وقت کومه له و کنگره نهم شان در مقابل کودتای دست راستی  مهتدی، ایلخانی زاده دفاع کردیم. این نوع برخوردهای سطحی و فرقه ای امثال اسد با برخورد زنده و سیاسی و خلاق کمونیسم کارگری خوانایی ندارد، به شاهدی موارد متعدد بحث و بررسی همه جانبه و مسئولانه از جمله در سال  ۲۰۰۰ در انجمن مارکس توسط منصور حکمت . احکام سطحی و سیخکی مبنی بر کل کومه له در "جنبش ملی غرق شده" آن هم در شرایطی که یک جناح چپ علنا و آشکارا شکل گرفته و مقاومت میکند غیراز تقدیم  کل پدیده کومه له به ناسیونالیسم کرد، هیچ ارزش دیگری ندارد. بارها گفته ايم كه كومه له محل تلاقی گرایشات راست و چپ ویا  ناسیونالیستی وسوسیالیستی  است . هم سوسیالیسم  و هم ناسيوناليسم در آن حضور دارند و شريك هستند. اگر به تاريخ سی سال گذشته نگاه كنيم همين را مي بينيم. بعد از جدایی ما به عنوان کمونیسم کارگری واضح است، چپ و سوسیالیسم و کمونیسم آن تضعیف شد. چند سال بعد از جدایی ما جریان راست ناسیونالیست مهتدی، ایلخانی زاده  سربلند کردند، آشکارا راست و چپ در میان آنها صف بندی کرده بود  و کارشان به انشعاب کشید و کمونیسم کارگری و رهبرش منصور حکمت خیلی سیاسی راست و چپ آنها را به رسمیت شناخت، او و همه ما در دفاع از چپ آنوقت آنها، تعرض علیه جریان راست فدرالیست آنها را سازمان دادیم و موثر هم بود. كشمكش بر سر سرنوشت و آینده كومه له هميشه وجود داشته و جدايی ها و انشعاباتی بر همين مبنا صورت گرفته اند. صف بندی راست و چپ کنونی هم ادامه حضور گرایشات مختلف درون آن جریان است.  اين نوع تفكر یک بعدی و سیاه و سفید دیدن نادرست است. ظاهرا خیلی "رادیکال" است، چپ موجود در آن جریان را به رسمیت نمیشناسد، به این ترتیب امتیاز بزرگی به جناح راست کومه له میدهد. كومه له را دو دستی  تقديم ناسيوناليسم کرد ميكند و از این بابت خوشحال هم هست  و بر طبل پيروزی ميزند. می گویند  نمي بينيد ما گفتيم كومه له راست و ناسيوناليست شده است و شما مماشات و كرنش كردید ؟ اما بنظر من چنين تفكري متاسفانه مكانيسم هاي جامعه و مبارزه و تاکتیک و تناسب قوا و صف بندی چپ و راست را نمي شناسد. مدام در فكراعلام مواضع "راديكال" است. براي جامعه و تأثير گذاشتن بر روند مبارزات بنفع كارگر و كمونيسم ان جامعه برنامه و نقشه اي ندارد.مدواما به اعلام مواضع مشغول است. چرا اسد گلچینی به این نوع اعلام مواضعها  رسیده است، خودش بايد جواب دهد.  

 

همین جا به این مساله هم اشاره  کوتاهی بکنم که رفیق اسد گلچینی یا در نتیجه بی خبری و احتمالا کینه ورزی به ما ایراد گرفته، که گویا در مقابل سیاستهای راست روانه کومه له سکوت کردیم!!؟. اولا باید بگویم حزب و جریان ما در این رابطه هیچ بدهکاری ندارد. دوما كوچكترين حقيقتي در اين ادعا وجود ندارد. چون از سال ۹۱ به بعد مستند و متکی به نوشته و گفته و مصاحبه و سمینارو جزوه  در هر بزنگاه و نقطه چرخش به راست رهبری کومه له تا کنون جمع رفقا و شخصیتهای رهبری کنونی حزب ما و مشخصا رفقای آشنا به پیچ و خم هاي  تحولات کومه له قبل از همه و به موقع تر از همه نوشته اند و گفته اند. در این دوره ای که مساله رابطه و همکاری ما مطرح بوده، همزمان موارد متعدد و بنا به ضرورت مطلب و مصاحبه و نوشته و سمینار و بحث انتقادی داشته ایم. مستندات آن زیاد است. رفيق اسد اگر بخواهد در مدیای اجتماعی میتواند آنها را پیدا کند و اگر درخواست بکند حاضرم آدرس مجموعه ای از آنها را در اختیارش بگذارم. 

 

اما به روال معمول بحث برگردیم. از نظر من اكنون در حزب كمونيست ايران و كومه له گرايشي چپ و سوسیالیست وجود دارد که  از سوسياليسم و چپ گرايي عليرغم هر نقدی كه به آن داشته باشيم دفاع ميكند . فشار زيادي رويشان هست اما با تمام تأخيري كه شروع كرده اند ، بسیار کار درستی میکنند که در قابل گرایش راست مسلط شده در کومه له دارند، مقاومت میکنند و اینکارشان از جانب کمونیستها باید مورد تایید و حمایت قرار بگیرد . شانه بالا انداختن عده ای به اصطلاح "رادیکال" در مقابل این تحولات و راندن همه با یک چوب ، نشانه عدم احساس مسئولیت آنها در قبال جامعه و تقویت صف چپ در مقابل صف راست جامعه کردستان است. با اینها کاری نمی شود کرد بگذار مشغول تیز کردن نقد خودشان باشند . صف کمونیستهای دلسوز و مسئول در شرایط حساس کنونی چه در درون حزب کمونیست ایران و کومه له و چه ماها در بیرون آن درست مثل سال ۲۰۰۰ در مقابل جریان و سیاست راست در کومه له  باید ایستاد و  نباید گذاشت،  کومه له به این آسانی تحویل ناسیونالیسم کرد داده شود. ادغام شدن یک جریان چپ با سابقه در کردستان در جبهه ناسیونالیستها تناسب قوا را به ضرر صف چپ و آزادیخواهی میچرخاند و تا آنجا که ممکن است باید مانع آن شد.  سمینار رفیق رحمان حسین زاده که این جهت سیاسی درست را دارد مورد به اصطلاح "نقد" رفیق اسد گلچینی است. این واقعه دو سیاست و دو دنیای متفاوت را نشان میدهد و حتما انسانهای پا روی زمین قضاوت خود را خواهند کرد. در این راستا در گذشته و همچنین در تحولات اخیر حزب کمونیست ایران وکومه له ، من از سياست حزب حكمتيست و تلاش براي تقویت  همکاری نیروهای چپ وكمونيست در كردستان دفاع ميكنم و آن را سياستي از روي احساس مسئوليت كمونيستي در قبال سرنوشت كمونيسم در آن جامعه می دانم .واقعیت اینست تلاش دو ساله برای همکاری  که به پیشنهاد کمیته کردستان ما به حرکت درآمد و در کنفرانس کلن برجسته شد، بسیار مثبت بود. جناح چپ در حزب کمونیست ایران و کومه له مدواما بر همکاری نیروهای چپ تاکید داشته و با آن موافق بودند. 

 

یک جنبه مهم این همکاری، این واقعیت بود، مانعی در مقابل حرکت راست روانه در رهبری حاکم در کومه له و پروژه نزدیکی  و قاطی شدن بیشتر آنها با جریانات ناسیونالیست را ایجاد کرد. همه مطلعند رهبری كومه له چهار سال  قبل تا آنجا پیش رفت که  سخنگويی شش جريان ديگر ناسیونالیست و اسلامی را در رابطه با مضحکه انتخابات رياست جمهوري ايران به عهده  گرفت.  حزب ما اولین جریانی بود، که آن حرکت را نقد کرد و در مقابلش ایستاد. جالب است همفکران اسد در "خط رسمی" سیاه روی سفید این حرکت راست روانه رهبری کومه له را تایید کردند ونقد ما را نشانه رقابت سازمانی معرفی کردند. به علاوه در داخل خود حزب کمونیست ایران و کومه له هم نقد و اعتراض به آن حرکت راست وجود داشت. در نتیجه این فشارها رهبری کومه له از ادامه همکاری با جمع نیروهای مرکز همکاری احزاب ناسیونالیست عقب نشست و مثبت بود. بعدا و در فضای تاثیرات چپ گرایی بعد از دی ماه ۹۶ و زیر فشار چپ  درون خودشان رهبری کومه له تن به همکاری با نیروهای چپ و از جمله ما داد. این اتفاق با همه نارسایی و شکنندگی آن که از اول هم متوجه آن بودیم، اما حرکت مثبتی بود.   بنا به این دلایل حاضرشدند  با نيروهاي چپ و كمونيست  بيانيه اي تحت نام "سرنگونی فوری جمهوری اسلامی و استقرار حاکمیت شورایی وظیفه فوری ما است" در كنفرانس كلن صادر کنند . این جابجایی صف ولو برای کوتاه مدت هم که بوده، رویداد مثبتی است. برای  رفیق اسد وهمفکرانش که جدال چپ و راست و تغییر تناسب قوا و سنگی روی سنگ گذاشتن به نفع  قطب چپ مهم نیست، طبیعی است این واقعیات هم برایشان مهم نباشد.  برايشان مهم نيست كومه له همين امروز وارد مركز همكاري نيروهاي ناسيوناليست شود و يا با پژاك و پ ك ك متحد شود، چقدر اتفاق مضری است.  بعید نیست خوشحال هم شوند و آن را علامت پیروزی خود شان بدانند . فکر نمی کنند بضرر كمونيسم و چپ در جامعه كردستان تمام می شود .  موضع به اصطلاح  "رادیکال"  شان ، قطب نمای برخورد آنها به معادلات چپ و راست و تحولات درون حزب کمونیست ایران و  کومه له است.  

 

همه ميگويند در جامعه ايران و كردستان تحولات مهمی روي خواهد داد . جمهوري اسلامي روز بروز بحران هايش بيشتر و نميتواند دوام بياورد.كمونيست ها و احزاب مسئول بايد نقشه و آرايش و توان و ظرفيت هاي نيروهاي جبهه هاي راست و چپ را ببينند .فرض كنيد تا يك سال آينده در جامعه تحولاتي روي دهد. به آرايش و تناسب قواي ميان قطب راست و چپ نگاه کنید .

در جبهه راست روشن و مشخص است  مركز همكاري نيروهاي كرد، متشكل از دو حزب دمكرات و دو سازمان زحمتكشان  از یک طرف . پ ك ك و پژاك و در داخل سلفي ها و مفتي زاده أيها از طرف دیگر فعاليت ميكنند و طرح و نقشه ميريزند ، نهاد و تشكيلات براي آينده كردستان در دستوركار خود دارند. غير از اينها اتحاديه ميهني و پارتي  قطعا دخالت خواهند كرد و وارد خواهند شد.

مگر پارتي لشگر "روژ"  متشكل از چند هزار نفر را براي دخالت در كردستان سوريه در ست نكرد و اخيرا آن را بر مردم كردستان  سوريه و حزب پ ي د تحميل نكرده است ؟ مگر هم اكنون صدها نفر را زير نظر یک جریان دست نشانده خود " پارت آزاد كردستان" آماده و مجهز  نكرده و نمايش نظامي نميدهند؟اتحاديه ميهني هم با توجه به اينكه سال ها به اين احزاب در منطقه تحت حاكميتش امكانات و ،،، داده دست روي دست نخواهد گذاشت . همه اين احزاب و جريانات با همه قدرت و امكاناتي كه دارند وارد اين صحنه خواهند شد. 

 

اما در قطب چپ جامعه  کردستان اوضاع چگونه است؟

 

تا آنجائي كه به داخل شهرهاي كردستان بر ميگردد دو فاكتور اساسي و نقطه قوت مهم وجود دارد يكي اينكه كمونيسم در  آن جامعه خوشنام و دخالتگر  است . نقش كارگر و كمونيسم و دخالت در اعتراضات جامعه يك فاكتور اساسي است.در طي چهل سال گذشته فعالين كارگري و كمونيست هاي زيادي  بار آمده اند که از كمونيسم و كارگر و مطالبات بر حق شان تا پاي جان دفاع می کنند . فاكتور ديگر چپ و راديكال بودن مطالبات شعارها و اعتراض و  مبارزه كارگري كمونيستي است كه به يك سنت مبارزاتي در جامعه تبديل شده است.

اما با تمام اين نقطه قوتهای مهم ، صف چپ و كمونيستي پراكنده است. احزاب و تشكل هاي كمونيستي دچار انشعاب و جدايي هاي بسياري شده و مردم و فعالین کمونیست در اين رابطه دچار بدبینی  شده اند و   تشكل ها و نهادهاي رادیکال توده ای پا برجا وجود ندارند. حزبي مسئول براي جوابگويي به اين اوضاع متحول چكار بايد بكند ؟ تلاش حزب ما براي شکل دادن به همکاری مشخص  و موردی  در قطب چپ و كمونيستي در اين رابطه بوده و اقدام درست وبسیار مثبت بوده است. بر عكس نوشته رفيق اسد  و ديگران اينكار و تلاش ما با استقبال در شهرها روبرو شد . كارگران و كمونيست ها اعتماد بنفسی  پیدا كردند. كإرهاو اقداماتي از جمله تشكيل كنفرانس كلن، و بيانيه آن و فراخوان اعتصاب عمومي در كردستان كه با استقبال گرم روبرو شد و اميدي به مردم كارگر و زحمتكش در آن جامعه داد. 

براي ما شکل دادن به همکاری نیروهای  چپ و كمونيست اين جهت را داشته و دارد. تلاشي صميمانه، كمونيستي و از روي احساس مسئوليت بود. ميخواستيم و میخواهیم سدي در مقابل جبهه راست و ارتجاعي ايجاد كنيم ، تا از آلترناتيو كمونيستي و حاكميت شورايي دفاع كنيم چنان قدرتي داشته باشيم تا نگذاريم مانند خيلي جاهاي ديگر سر شورا را در آینده ببرند . آزادي هاي سياسي و اجتماعي و إيجاد تشكل ها را محدود و سركوب كنند . كاري كه نيروهاي راست همه جاي دنيا آن را انجام داده اند.

در مورد كومه له  به نظرم ایستادگی و پافشاری چپ درون حزب کمونیست ایران و کو مه له  بر پیشینه و سیاستهای چپ و سوسیالیستی شناخته شده جریانشان و دخالت مسئولانه نیروهای چپ و کمونیست میتواند ورق را به نفع  سیاست و جریان چپ  برگرداند. من هنوز هم فكر ميكنم كومه له ميتواند سرنوشت نگران کننده پیوستن به جنبش ملی کرد را نداشته باشد. بشرطي كه كارگران و كمونيست هاي جامعه كردستان دخالت كنند، نقد كنند و فشار روي رهبري كومه له بگذارند و مانع شوند تا كومه له با سابقه چپ به یکی دیگر از نیروهای  جبهه راست تبدیل شود. 

سخن آخر! 

اما صرفنظر از اينكهه سرنوشت كومه له به كجا خواهد رسيد،  بنظر من كمونيست هاي جامعه كردستان چه آنهايي كه در احزاب متشكلند  و چه طيف وسيعي از كمونيست هاي منفرد بايد به تحولات پیشرو حساستر باشند .اگر قبول دارند براي جوابگويي به اين اوضاع  راست ها خود را آماده كرده و دارند سپاه ملي و پليس و ،،، مي سازند؟ اگر تهديدات خالد عزيزي عليه كمونيست ها و پیام  عمر ايلخاني زاده به جماعت مفتي زاده و ،،،،،را  جدي ميگيرند، بايد دست بكار شوند. سکتاریسم را کنار بگذارند و با حفظ اختلافات سیاسی موجود، در مقابل قطب راست و ارتجاعي سدي ببندند. اگر از همين امروز اين مهم جدي گرفته نشود فردا خيلي دير است و بايد جوابگو باشند. آيا نيروهاي چپ و كمونيست به اين مسئوليت كمونيستي جواب خواهند داد؟ این سئوال در واقع وظیفه ای است که روی میز احزاب و افراد کمونیست و مسئول در مقابل جامعه قرار دارد.   

*** 

در ستایشِ مکانیزم ماشۀ پیشتازان سازمانده طبقۀ کارگر، در چارچوب روابط تولیدی و نه خارج آن، ایستاده و نه لم داده !


 در چارچوب روابط تولیدی و نه خارج آن،

 ایستاده و نه لم داده ! 

در ستایشِ مکانیزم ماشۀ پیشتازان سازمانده طبقۀ کارگر،

 

جمهوری اسلامی در ماههای اخیر با اعتصابات صنفی کارگری هر چند ضعیف، پراکنده، و ... به چالش کشیده شده بود، اعتصابها و اعتراضها در عرصه های مهم تولیدی نفت و گاز و معدن در حال جان گرفتن بودند. چه تلاشهایی که در جهانی کردن اخبار اعتصابات صنفی کارگران ایران و ایجاد ارتباط با متحدالمنافع در شرایط بسیار سخت، در وحدت کار جسمی و فکری، که انجام نگرفت.

اما، رقص تانگوی امپریالیسم امریکا با جمهوری اسلامی، دوباره جمهوری اسلامی را در اذهان عمومی جهان، مظلوم و قربانی یکجانبه گریهای امپریالیسم، معرفی کرد.
انگارههای خرافی، فرصت طلبانه، سازش طلبانه و محافظه کارانه در پرتو تبدیل عمل به مباحثه آنچنان به عنوان واقعیتی انکارناپذیر، با جملات کوتاه، میان تهی و بی مغز، در گستره ای بسیار وسیع - صوری، گاه لمپن مابانه، به مهندسی افکار عمومی مشغولند که اندیشه  برخاسته از پویش در روابط تولیدی را منتفی اعلام کنند. به راستی که ایدئولوژیها - سلاح فکری در خدمت به علایق طبقاتی- مادی هستند، تا همین اندازه تکامل پیدا میکنند و آن چیزی را صحیح و حقیقت می پندارند که به هدفهای اقتصادی شان [ تجارت آزاد- مالکیت بر ابزار تولید آزاد- سواری بر گرده کارگران آزاد- التزام و تعهد به خمیدگیِ  بی کم و کاست برابر نئولیبرالیسم] کمک کند.
اکنون، رسانه ها به محفل سفسطه و ترفندهای ظریف، مجید تخت روانچی و سعید خطیب زاده ها، قالی بافها، سازمان دول، باربارا اسلاوین شبه لابی جمهوری اسلامی، و دیگر نمایندگان دولتهای سرمایه داری، .......تبدیل شده است.
گویا این جمهوری اسلامی نبود که چندی پیش آقای نوید افکاری از خانواده ای زحمتکش را شکنجه و به قتل رساند. خروجی و ورودیهای مکان خاکسپاری او را بست. در حین نگارش این سطور، حکم اعدام یک کودک هفده ساله در زندان اهواز به نام موید سواری، اجرا شد. 

واقعا که دزد به دنبال بازار آشفته است. بر اساس اسناد و مدارک مستند و اصل، که به همت کنشگران کمونیست در ایران به دست آمده است، میزان اعدامها، خودکشی دادنها، دستگیریهایی دیماه که خانواده هایشان تحت فشار وزارت اطلاعات حاضر به گفتگو نیستند، تنها در یک استان به ششصد نفر میرسد و دستگیر شدگان که معلوم نیست زنده، هنوز در حبس و یا به طریقی به قتل رسیده اند، اکثراً به خانوارهای کارگری و زحمتکش ایران تعلق دارند.
جمهوری اسلامی که به همت کنشگران ساختار یافته در بستر واقعی مبارزه، زیر ضرب قرار گرفته بود با مکانیزم ماشۀ ارباب بزرگ، در رسانه های خارجی و اذهان عمومی جهانی دلزده و خشمگین از سرمایه داری وارفته، به مظلوم و قربانی، بدل گشت.
شاید، طرفداران امپریالیسم و آنانیکه قلمشان به کلمۀ ترامپ که میرسد از ذوق زدگی، پس می افتد و چنان فرعون، رهبرانی خودخوانده و خطاناپذیرند؛ « لابی های امپریالیسم آن روی سکۀ لابی های جمهوری اسلامی، که در کاخ سفید از فر و شکوه برخوردارند، برو و بیا دارند، می بایست به رهبرشان گوشزد میکردند؛ از ابتدا، کاری میکرد که جمهوری اسلامی از آن کاغذ پاره به اسم برجام بیرون رود، نه خودش ! بی گمان، سرمایه داری به رهبری خامنه ای بهتر با ارباب بزرگ، برجام نوین را، سفید، امضاء میکرد و رفتار خود را طبق خواست ارباب ،عوض میکرد.
مکانیزم ماشۀ سرمایه داری در تمامی فازها، چه در زمان جهان دو قطبی و ربایش سرمایه ها و چه بعد از پایان جهان دو قطبی، اتمام صدور سرمایه و گشایش فصلی از رقابتِ انحصارات مالی بر سر یک جانبه سازی بازار، رقابت و تثبیت هژمونی بر سرمایه های جهانی، همواره در مقابله با ارتقاء آگاهی و کشاکش طبقۀ کارگر، انسداد در کار و کردار بخش آگاه طبقۀ کارگر در بستر واقعی مبارزه، عمل کرده است.
گسیل انواع و اقسام نیروهای سرکوبی، چند برابر کردن ایستگاههای بازرسی در بزرگراهها، و به نوعی حکومت نظامی اعلام نشده به ویژه در استان فارس در پی اعدام و شکنجۀ غیرمترقبۀ نوید گواه بهره برداریِ هزاربارۀ جمهوری اسلامی؛ عضوی از سرمایه داری جهانی در مرکز « تغییر» از تشدید رقابتهاست.
آنچه که در این میان بطور مضحکی خودنمایی میکند این است که برخی از بی عملی و عدم برخورداری از تشکیلات منسجم در ایران مترصدند اینگونه وانمود سازند که بحران ساختاری سرمایه داری منتج از تحریمهاست. این مسئله صحیح است که جمهوری اسلامی نیازمند گشایش در به سوی بازار جهانی ست. اما، تشدید فقر و دیگر معاضیل که طبقۀ کارگر را احاطه کرده است بیش از هر چیز، از ماهیت و منافع مالی، طبقۀ حاکم [ دستگاه جمهوری اسلامی] برمیخزد. 

بحران ساختاری اقتصادی جمهوری اسلامی را صرفاً به بند ناف تحریمهایی بستند که تا کنون در برخی حوزه ها بستر چپاولگری برادران قاچاقچی سپاه پاسداران را شدت و حدت نیز، بخشیده است.
این ترفند نیروهای بورژوازی عوام پرست، خرده بورژوازی مذبذب، پوپولیسم معیوب، است که نوعی توهم ایدئولوژیک، نه تنها نسبت به مقولۀ امپریالیسم در معنای علمی و ویژه مارکسیستی، بلکه نسبت به دولتهای بورژوایی که شامل سوسیال دمکراسی به مثابۀ دشمن بالقوۀ پرولتاریا در حادترین بحرانهای سرمایه داری، به وجود آورده و رواج دهند. اجازۀ شناسایی چگونگی سازوکار جهان سرمایه داری بر اساس عملکرد قوانین شیوۀ تولید سرمایه داری و تداوم خصیصه های اساسی و امپریالیسم در دوران تشدید کشاکش تضاد کار و سرمایه، را از بین میبرد.
امروزه که رهبران اتحادیه های کارگری در امریکا، بخوانید بنگاههای مالی- تجاری، دقیقا نظیر نشستهای زنگنه، فرماندههای سپاه و روسای شرکتهای غول پیمانکاری با ( شارلاتانهایی که ریاست تشکلهای دست ساز کارگری در ایران را ازآن خود ساخته اند)، در کاخ سفید، با ترامپ دیدار و ملاقات دارند. امروزه که مبارزه در ایران و دیگر کشورهای جهان با تمام انتقادها، ضعفها و کمبودها بیش از هر چیز از تضاد آشتی ناپذیر کار و سرمایه، برمیخزد، نیازمند افشاگریهای همه جانبه سیاسی- نه صرفا بر صحیفه و فضای مجازی، بلکه در عمل و بستر اصلی مبارزه، بسته به اینکه در کجای دهکدۀ سرمایه داری جهانی ساکنیم، داریم. امپریالیسم به رهبری ترامپ همانطور که چندی پیش نمایندگان جمهوری اسلامی در نشستی به همراه زنگنه، روسای شرکتهای پیمانکار و فرمانده های سپاه نقشۀ دستگیری به قول خودشان «کاربلدها» را کشیدند، بر اساس مرکز پیشرفت آمریکا، طبقۀ کارگر آمریکا را به گروگان گرفته است .اخیراً مطلبی در دستکم صد صفحه از سوی مرکز ترقی آمریکا به دو زبان، انتشار یافته است که مبین تخصیصِ سرمایه های هنگفت و باورنکردنی در بحبوحۀ پاندمی کرونا، جهت تضعیف قدرت چانه زنی و تشکلیابی کارگران به صاحبان شرکتهاست. در این مسیر، بسیاری از اتحادیه های سنتی دزد و غارتگر نیز مانند انواع و اقسام شوراها و اتحادیه های اسلامی کار در ایران، بر یک طبل می کوبند: ممانعت از تلاش پیشتازان سازماندۀ طبقۀ کارگر در چارچوب روابط تولیدی و نه خارج آن، ایستاده و نه لم داده.
مع الوصف، نقد سوسیال دموکراسی نیز علیرغم حمایت از سوسیال دموکراسی در ادوار تاریخی پیشین، در برابر قدرتگیری جناحهای راست سرمایه داری برای بهبود جزئی وضعیت کارگران و گشایش فضای مبارزۀ طبقاتی بمعنای تن سپردن به دولت سوسیال دموکرات نبوده و نیست. مضاف بر این، ابداً و مطلقاً بمعنای سپردن بیرق سرخ مبارزۀ طبقاتی پرولتری به دولتهای سوسیال دموکرات نخواهد بود. نقد سوسیال دموکراسی که تاریخا زهوارش در رفته و ابزاری در دست سرمایه داری برای سرکوب چپ رادیکال بوده و هست؛ بویژه امروز در دوران عمیق ترین بحرانهای نظام سرمایه داری برای ارتقاء مبارزات کارگری بسیار جدی و حیاتی ست.
البته هستند کسانیکه و گرایشاتی که تصور میکنند تعیین تکلیف با سرمایه داری جمهوری اسلامی میتواند بنا به سفارش، توافق با اعضای اصلی جهان سرمایه داری پیرامونِ تن سپردن پرولتاریا به بورژوازی، صورت بگیرد. این اشخاص یا از عقل به دورند و یا مفتن و مفسده جویند. مضمون عبارت پردازیهای بورژوازی رنگارنگ، همکاری طبقاتی، آشتی طبقاتی، شناسایی بی قید و شرط قوانین بورژوازی، ایجاد بی اعتمادی به قدرت پرولتاریای رزمنده، تداوم سیاست نولیبرالیستی و ....است. جیره خوار امپریالیسم یا جیره خوار جمهوری اسلامی که هر دو از یک قماشند، به مرحلۀ گندیدگی رسیده است و «شعار پرولتاریای جهان متحد شوید» را در بحبوحۀ صلای رهایی از یوغ سرمایه در سراسر جهان، را به دروغ شرم آوری مبدل ساخته اند. اما، گندیدگی به تنهایی قادر نیست به حل و فصل بحران بپردازد چنانچه گندیدگی جمهوری اسلامی و جهانی در انحصار سرمایه

 


خشونت طبقاتی و حکم حکومتی قتل‌های حکومتی‌‌ / عباس منصوران و حمید فروتن

خشونت طبقاتی و حکم حکومتی قتل‌های حکومتی‌‌

قتل مصطفی صالحی و نوید افکاری، سمبل‌های خیزش توده‌ها

عباس منصوران و حمید فروتن

 

«همیشه یادمان دادند به‌خاطر عزیزانمان از خودمان بگذریم. من از بچگی آرزو داشتم با افتخارات جهانی مادرم را خوشحال کنم اما چه کنم که نشد و زور چرخ روزگار به عرق‌هایی که من توی کشتی ریختم چربید و اشک مادرم را هم در آورد. اما امروز خوشحالم که همان چرخ روزگار بازم چرخید و حالا آرمان های حقیقی انسانیت را از شما مردم بی‌نظیر یاد گرفتم. آرمانهایی که برایم به‌مراتب ارزشمندتر و والاتر از سکوی جهانی و کشتی شد.

توی این سال‌ها که کشتی گرفتم هیچوقت با حریف ناجوانمردی روبه‌رو نشده بودم چون کشتی ذاتا ورزش جوانمردان است، اما دو سال است که من و خانواده‌ام داریم با ناجوانمردترین حریف تاریخ بشریت یعنی بی‌عدالتی دست و پنجه نرم می‌کنیم.»

 

این پیام و دفاعیه یک کارگر اسیر از زیر زمین زندان عادل آباد شیراز و شکنجه‌گاه حکومت اسلامی است.  او به رسم بابک در کاخ خلیفه،‌ با منش یک انسان آزاده و کارگر سخن می‌گوید. او از  خیزشگران انقلابی فرا گرفته است که «‌آرمانهای حقیقی انسانیت را از شما مردم بی‌نظیر یاد گرفتم. آرمان هایی که برایم به‌مراتب ارزشمندتر و والاتر از سکوی جهانی و کشتی شد». در این سخنان بی‌آلایش و سرشار از ارزش‌های انسانی و انقلابی که از «آرمانهای حقیقی انسانیت» می‌گوید. نوید افکاریِ سنگری که در زیر شلاق و دشنه‌ی بلند شبِ جلادان ایستاده، چکامه رهایی می‌سراید و با ستم می‌ستیزد. بر پیمان خویش ایستاد،‌ بر فراز بالاترین سکوی تاریخ ایستاد و فریاد زد: «عمرم را روی تشک کشتی گذشته اگه ازش یاد گرفته باشم همین بسه که زیر بار ظلم و دروغ نرم،  از زیر فشار انفرادی و زیر زمین شکنجه‌ که خلاص شدن، پام که رسید به زندان فورا به مقامات عالی قضایی نامه نوشتم و شکایت کردم و داد زدم که من قاتل و جانی نیستم. درخواست کردم برم پزشکی قانونی و گزارش پزشکی قانونی هم شاهد مدارک که ثابت شد که شکنجه شدم. هرچی هم لایحه نوشتم که اقرارم زیر شکنجه بوده و به دلیل و مدرکی توی این پرونده‌ی لعنتی نیست که بگه ما گناهکاریم، اما نخواستند صدامونو بشنوند. فهمیدم دنبال یک گردن برای طنابشون می‌گردن.»

 

در میان صدها کشته در خیابان‌ و زندان‌ها،‌ دو کارگر پیشتاز با همانندی‌های بسیار به چشم می‌‌‌خورند- این دو کارگر، ورای  افزون بر چهار هزار تن از جانباختگان خیزش‌های دیماه ۹۶ و آبان‌ماه ۹۸ نبودند، آنان آفریده‌ و نمایندگان خیزش و سمبل خیزشی شدند که سرنگونی انقلابی حکومت اسلامی را بر پرچم داشت و دارد. همانگونه که اسماعیل بخشی و سپیده قلیان بر سکوی هفت تپه ایستادند، ‌شکنجه شدند و به سمبل مقاومت کارگران تبدیل شدند و حتی آنگاه که شکنجه‌گران و بازجوخبرنگاران آنان را از شکنجه‌گاهها از شوش و دزفول و اهواز و تا اوین ووو گرداندند و در اسارت به نمایش‌ سوخته آوردند تا درهم شکسته وانمودشان سازند،‌ خیزشگران و جامعه، یاران خویش را بیش از پیش محبوبتر و عزیزتر دانستند. اسماعیل بخشی ‌و قلیان هر دو جوان،‌ اما همان برهه‌ی پاسخگویی به ارزش‌های انسانی،‌ و وظیفه‌‌ای که خود به عهده‌ گرفته بودند، بسنده بود تا جاودان بمانند.

دو کارگر اسیر، مصطفی صالحی و نوید افکاری نیز، بی پیرایه و شفاف همانند الماس کوه نور، شب‌ افروز و پرفروغ ‌درخشیدند.

مصطفی صالحی، کارگر از روستای کهریز سنگ از توابع شهرستان نجف آباد و نوید افکاری کارگر از روستای سنگر شیراز، که هر دو در پی خیزش دیماه‌۱۳۹۶ دستگیر شدند،‌ دو فرد نبودند،‌ آنان نمایندگان یک خیزش بودند. از همین روی هردو با شکنجه‌‌هایی غیر قابل تصور که در تاریخ جباران خونخوار، کمتر گزارش شده، باید از پای درمی‌‌آمدند. و مقاوم و جاودان ماندند. روش و ابزار شکنجه‌ بنا به آخرین آموزش‌ها و تکنیک‌هایی که علم و کارشناسان و مخترعین این ابزار از چین و روسیه و آلمان و دیگر مراکز تخصصی سرمایه‌داران جهانی در اختیار حکومت اسلامی قرار داده  بودند تا به پشتوانه‌ی مشروعیت اسلامی به کار برده شوند. با این ابزار که تا کنون جز در شکنجه‌گاههای حکومت اسلامی در هیچ شکنجه‌‌گاه و در هیچ تاریخی دیده نشده است که اسیران ما باید علیه خود، آنچه که شکنجه‌گران دیکته می‌کردند را به زبان آورند و گواهی دهند.‌ شکنجه با این ابزار و شیوه،‌ تنها زبان حاکمیتی در ایران امروز به شمار می‌آید که کوچکترین امیدی به فردای خود ندارد.

 پرسیدنی است که سبب این همه خشونت حکومت برای چیست؟ چرا اینگونه و چرا با این همه هزینه حکومت اسلامی در برابر جهانیان و افکار عمومی، کارگرانی را اینگونه به خون می‌کشاند؟ پاسخ این پرسش‌ها را می‌توان با یک جمله بیان کرد:‌ انتقام طبقاتی و بنا به آموزش صدر اسلام که « نُصِرْتُ بِالرُّعْبِ» یعنی پیروزی در رعب و هراس افکنی است. این وظیفه به قاتلی سپرده شده به نام سید ابراهیم رئیسی، ‌او که در کشتار افزون بر  ۵هزار زندانی سیاسی چند هفته در تابستان سال ۱۳۶۷ و نیز از ۲۱ سالگی از همان فردای بهمن ۵۷ در نقش کارگزار کشتار آمر  قتلعام صد هزار و افزون بر صد هزار انسان در دههی‌ شصت  از مسئولین اصلی جنایت کم سابقه در تاریخ ایران بود و دو سال پیش به ریاست قوه ‌قضاییه نشانیده شد تا خشونت یعنی سیاست و تنها ابزار بقاء‌ حاکمیت سرمایه در ایران را رهبری کند.

حکومت اسلامی بنا به تجربه تمامی‌حکومت‌های طبقاتی، دشمن سازش ناپذیر و سرنوشت‌ سازی را در برابر می‌بیند، که رهایی خویش را در انقلاب می‌شناسد. از همین روی از سال ۱۳۹۶ تا کنون که خیزش با ماهیت،‌ شعار و پتانسیل دیگری سراسری شد، چهره‌های این خیزش باید به دار‌آویخته می‌شدند،‌به زانو درمی‌آمدند، ‌درهم می‌شکستند، ‌تا عبرتی مرعوب کننده برای توده‌های به پا خاسته باشند. شعار اصلاح طلب، اصول گرا، دیگه تمومه ماجرا!‌ مرگ بر دیکتاتور! نان، ‌کار، ‌آزادی،‌ خودگردانی شورایی! پیام دیگری از سوی فرودستان و استثمارشوندگانی بود که نمایندگان خود را در میدان‌‌‌های کار و تولید و اعتراض و اعتصاب پرورش داده بودند. خیزش سال ۹۶ ،‌ برای حاکمیت باندها،‌ نه تنها غافلگیرانه بود، بلکه  در ۳۸ سال  حاکمیت ترور،‌ ماهیت و پتانسیل دیگری داشت. این خیزش، ‌سراسری،‌ در برابر رژیم، کوبنده، غیرمنتظره،  شوک‌آور و خوفناک بود. 

کارگر به پاخاسته، مصطفی صالحی چندین ماه شکنجه شد و لب بر لب نهاد. جلادان حکومتی،‌ درمانده شدند. دادستان سرمایه اعلام کرد،‌ به این دلیل ساده او محکوم است که تا آخرین لحظه اعتراف نکرد، زیرا او آموزش دیده بود! سحرگاه چهارشنبه ۱۵ مردادماه ۱۳۹۹ این کارگر قهرمان را در زندان دستگرد اصفهان به دار زدند، بدون آنکه کوچکترین مدرکی و یا اعترافی در میان باشد.  

 

 برای درهم شکستن یک گارگر اسیر، شکنجههای فتوا یافتند. کارگزاران مرگ، با شلاق‌‌ها و لگد شبانه روز بر او باریدند، کلیه‌های مصطفی صالحی در نتیحه خونریزی داخلی از کار افتادند. بهرامی و عرب، ۲ جلاد امنیتی، بازجو و مسئول پرونده   دو شکنجه‌گر شناخته شده‌ای بودند که وظیفه داشتند  مصطفی صالحی را به زانو درآورند. بهرامی وظیفه داشت تا سلاح به دست وی داده تا از او صحنه‌ای ساختگی ثبت کنند. مصطفی صالحی اتهامات را نپذیرفت. پیشنهاد کردند که سکه و دلار روزبه‌روز گران می‌شود، بیا همه چیز را جلوی دوربین صدا و سیما اقرار کن! بگو من تیر اندازی کردم و ما قول می‌دهیم با تو کاری نداشته باشیم.

مصطفی صالحی به بهرامی گفت من کاری نکردم و هرگز به گردن نمی‌گیرم. شما ادعا می‌کنید که نیروهای امنیتی هستید پس قاتل را پیدا کنید. سپس بهرامی دو سیلی محکم به‌صورت مصطفی صالحی زد و گفت: من به هر قیمت شده باید اعدامت کنم. من به آن بالایی‌ها قول شرف داده‌ام که یک نفر را از کهریزسنگ اعدام کنم.

مصطفی صالحی در دادگاه اجازه  دفاع از خود را نداشت. بهرامی و عرب  دو شکنجه گر پاسدار، می‌گفتند و قاضی می‌نوشت. شکنجه در دادگاه رژیم برای وادار کردن مصطفی حکم جانیان ادامه یافت. در انبار سرپناه روستایی مصطفی صالحی یک کیسه آچار وجود داشت  و یک دستگاه جوش و مقداری لوازم برقی برای تعمیرگاه. این ابزار نیز ربوده شدند و فرمانده کلانتری در پاسخ خانواده مصطفی گفت: اینها سهم نیروهای ما بود و دنبالش نیایید. 

مصطفی صالحی به حکم سید ابراهیم رئیسی، مسئول شماره یک نسل کشی و جنایت علیه بشریت، باید بردار می‌شد زیرا که کارگر بود همانند نوید،‌ از آنجا که باید عبرت کارگران می‌شد،‌ از آنجا که حکومت اسلامی با طناب در جستجوی گردان‌فرازان گردان‌های شورش بود. 

 

نوید افکاری،‌ سمبل و نوید مبارزه ماست!

نوید افکاری، زاده‌ی سال ۱۳۷۲ از روستای سنگر در۷۰ کیلومتری شمال شیراز از خانواده‌ای زحمتکش برخاست. او تا آستانه‌ی ‌قهرمانی کشتی ایران بود و امیدی برای درخشش جهانی داشت. نوید بین این قهرمانی و حضور در میدان کار و مبارزه دومی را برگزید. او  باید انتخاب می‌کرد که بین مدال قهرمانی کشتی و حضور در تیم‌های ورزشی رژیم اسلامی مدال آور شود یا در میدان مبارزه‌ی خیزشگران و کارگران پای بگذارد. نوید افکاری، در سن ۲۳ سالگی، میدان مبارزه با حکومت اسلامی سرمایه‌داری را برگزید.  در این میدان بود که در بالاترین سکوی پایداری و قهرمانی در جهان ایستاد و میلیاردها نفر ار شهروندان جهان نام نوید را شنیدند و او را دیدند و  ستودند و عزیزش داشتند. نوید در دل‌های صدها میلیون انسان در سراسر جای گرفته است. او مدال قهرمانی را در این مبارزه طبقاتی و جهانی به گردن آویخت و در تاریخ مبارزه علیه خواری و بردگی ایستاد و جاودانه شد. 

نوید در آخرین حضور خود در خیزش سراسری در یک کارزار تاریخی و جهانی قهرمانانه درخشید. او  در آستانه‌ی درخشش در سن ۲۳ سالگی مدال قهرمانی را رها کرد و به کارگری ساختمان پرداخت. ۲۵ ساله بود که در خیزش سراسری سال ۱۳۹۷ در شیراز بود. دستگیر شد. او حکومت اسلامی را در زندان و زیر شکنجه در دخمه‌ها و زیرزمین‌های خوفناک زندان عادل‌آباد به مبارزه طلبید. همراه با دو برادرش،‌ وحید و حبیب، دو سال شکنجه شدند تا اعتراف کنند که یک مامور امنیتی را کشته اند.   بنا به خواست سازمان امنیت سپاه پاسداران، نوید باید به گردن می‌گرفت. 

شاهین ناصری، آزادمنشانه در یک فایل صوتی که در اختیار رسانه‌ها قرار گرفت، که در اداره آگاهی شیراز شاهد  شکنجه‌‌های مرگ‌‌آور نوید بوده است: "یک روز در آگاهی در راهرو صدای داد و بیداد و التماس شنیدم. سروان همراهم از من خواست که در راهرو بایستم تا او برگردد. رفت در یک اتاق را باز کرد. من هم از روی کنجکاوی رفتم ببینم چه خبر است. دیدم دو نفر لباس شخصی در یک اتاقی با فحاشی و باتوم و لوله نوید را با بی‌رحمی تمام کتک می‌زنند. بهش می‌گفتند هر چی ما می‌گیم درسته. چیزایی که می‌گیم می‌نویسی یا نه؟ نوید هم التماس می‌کرد نزنید، من کاری نکردم. دست‌هاش هم می‌آورد روی سرش. یکی از مامورهایی که بعدا فهمیدم اسمش عباسی است همچین کوبید روی دستش که نوید ضجه بلندی زد و از حال رفت.» شاهین ناصری می‌افزاید: "من در سه دادسرا در این رابطه شهادت دادم. در دادسرای جرایم امنیتی که رفتم برای شهادت بازپرس شعبه گفت در آگاهی چه دیدی؟ من دیده‌هایم را توضیح دادم. بازپرس با لحن بدی گفت تو داری در پرونده امنیتی دخالت می‌کنی. پدرت را درمی‌آورم. همین مامورها را وادار می کنم که به خاطر تهمت و افترا ازت شکایت کنند. ذوبت می کنم."

نوید افکاری خود در بیدادگاه می‌گوید:‌‌‌ "من ۱۰ روز در ارشاد بودم... کنار من تعرض جنسی صورت می‌گرفت."

صدای یکی از بیدادگران رژیم شنیده می‌شود که خطاب به نوید ماهیت خود را نشان می‌دهد و پاسخ می‌دهد: "پس مواظب خودت باش."

نوید در همان بیدادگاه می‌گوید: از روز اول بازداشت "به بازپرس گفتم من آن لباس شخصی [که کشته شده] را نه می‌شناسم و نه حتی اسمش را شنیدم. ولی زیر شکنجه به خاطر نجات خانواده‌ام و به خاطر وحید تن به خواسته‌های آنان دادم.»

حسین ترکمان "یک مأمور امنیتی وابسته به حراست شرکت آبفا"‌ (آبرسانی و فاضلاب شیراز) در روز دوم مرداد ۱۳۹۷ به قتل رسیده بود.

خبرگزاری‌های فارس و مشرق‌نیوز وابسته به سپاه نوشتند که ترکمان "یکی از نیروهای امنیتی حاضر در تجمعات" شیراز بود. او یک سرکوبگر امنیتی بود.

 نوید ادامه می‌دهد: "آنها می‌گویند تو و برادرت عضو یک گروه معاند با نظام هستید. در اغتشاشات سال ۹۶ و ۹۷ شیراز حضور داشتید، به رهبر توهین کردید. نیروی امنیتی هم کشتید. والله ما بی‌گناهیم… هیچ دلیل و مدرک قانونی در این پرونده نیست. هر چه هست نوشته‌های زیر شکنجه است. برای محکوم کردن ما چند مدرک ساختگی و دروغ هم ارائه کرده‌اند."

نوید و وحید افکاری شهریور ۱۳۹۷ چند روز پس از اعتراضات سراسری مرداد ماه  بازداشت شدند. سه ماه بعد حبیب افکاری برادر دیگرشان که در تلاش برای تهیه مدارک لازم برای رفع اتهام بود نیزبازداشت شد.

وحید افکاری، برادر بزرگ‌تر نوید، ‌از هراس وکلای مستقل خبر داد: "به هر کسی پرونده را نشان دادیم، می‌گویند شما بیگناهید اما می‌ترسند پرونده را قبول کنند. از شما می‌خواهم به برادرم کمک کنید اعدام نشود. کارگر خودم بوده. فقط ۲۵ سال دارد و کشتی‌گیر مملکت است. خودم هم یک گچکار ساده‌ام. پولی نداریم که به وکیل بدهیم." حکومت اسلامی،‌ فرزنده یونسی، ‌وزیر اطلاعات محمد خاتمی را به عنوان وکیل تسخیری نوید، معرفی کرد تا وکیل حکومت باشد.

وحید افکاری،‌ که پس از به قتل رساندن نوید، همانند حبیب از وی نشانی نیست در این فایل صوتی از شکنجه‌ها می‌گوید و اینکه: دو بار اعتصاب غذای ۲۰ روزه کرد و یک بار نیز"با پاره کردن گردنش به وسیله‌ی شیشه" خودکشی کرده، می‌گوید: "در دادگاه وقتی به قاضی اسدی گفتم که ما بی‌گناهیم و اگر مدرکی هست ارایه بدهید، گفت پسر فکر کردی اینجا سوئیس است؟ وحید می‌افزاید: «در همین بیدادگاه انقلاب اسلامی سید محمود ساداتی، رئیس شعبه یک گفتم که آیا دلیل و مدرکی هست که من جرمی کرده باشم؟ گفت ما برای حکم دادن نیاز به مدرک و دلیل نداریم. واقعا به بن بست رسیده‌ام. از مردم تقاضای کمک دارم."

 وکیل تسخیری پرونده‌ی برادران افکاری، یونسی، به دروغ ادعا می‌کند که «نوید خودش گفت که به پزشکی قانونی نمی‌‌آیم...»

بهیه نامجو، مادر نوید، وحید و حبیب افکاری از خودکشی وحید میگوید که یکبار با ایست قلبی همراه شد،اما  از مرگ نجات یافت. در همین بیدادگاه و قاضی، بازجو،‌ دادستان‌‌ شکنجه‌گران و وکیل حکومتی بود که، نوید افکاری به ۲ بار اعدام، ۶ سال و ۶ ماه حبس و ۷۴ ضربه شلاق، وحید افکاری، به ۵۴ سال و ۶ ماه زندان و ۷۴ ضربه شلاق و حبیب افکاری به ۲۷ سال و ۳ ماه زندان و ۷۴ ضربه شلاق محکوم شده‌اند. 

«هفته‌ها توی زیر زمین انفرادی بودن، بعد از ساعت‌ها آویزان بودن به سقف اتاق شکنجه، بعد از ساعت‌ها پلاستیک کشیدن به سرم و مرگ را با چشم دیدن» ... بعد از اینکه ستوان عباسی و زارع مویدی مثل نقل و نبات فحش ناموس بهم دادند و با لوله آهنی و باتوم ساعت‌ها شکنجه‌ام دادند و دستم را شکستند»... «اقراری که در پی شکنجه و آزار جسمی و روحی گرفته شود هیچ‌گونه اعتباری و وجاهت قانونی و شرعی ندارد».

نوید افزود که در این دو سال بازداشت و شکنجه: «جز قانون‌شکنی و ظلم و توهین و شکنجه و پرونده‌سازی و دروغ چیزی ندیدیم»،

نوید افکاری، در پی تایید این حکم از سوی دیوان عالی کشور به ریاست ابراهیم رئیسی،‌قاتل ۶۷ با ارسال فایل صوتی از زندان گفت: «قوه قضاییه و صدا و سیما اعتراف مرا به شکل تکه‌تکه و سانسور شده که روال کارشان است، پخش کردند. چون من بی‌گناهم و به همین دلیل هیچ سند و مدرکی دال بر مجرمیت من وجود ندارد، تنها ابزارشان همین است؛ اقرار زیر شکنجه.»...«من از ابتدای دستگیری‌ام بی‌گناهی‌ام را فریاد زدم»... بعد از مدت‌ها شکنجه آیا راهی جز تن دادن به اعتراف تحمیل‌شده داشتم. چه کسی می‌تواند ادعا کند که اگر جای من بود راضی به ادامه این شرایط می‌شد».

دیوان عالی کشور در حکم جنایتکارانه خود نوشت: «ادعای شکنجه متهم نوید افکاری مدلل به دلیل قاطع نیست».

نوید افکاری اعلام کرد: «من فقط ادعای شکنجه شدن نکردم»، گفت: «عکس رادیولوژی،گزارش پزشکی قانونی و شهادت شهودی که مطابق موازین شرعی قسم خوردند و شهادت دادند اثبات‌کننده ادعای من است ولی کو گوش شنوا».

نوید، بیدادگاه حکومت اسلامی را رسوا می‌سازد: «در خرداد سال ۹۸ به دادگاه انقلاب احضار شدم و  محمود ساداتی رئیس دادگاه انقلاب شیراز و قاضی شعبه رسیدگی‌کننده به این پرونده بدون مقدمه و بدون رعایت قوانین دادگاه، بعد از خواندن آیه ۳۳ سوره مائده، گفت که شما محارب و دشمن خدا هستید و به زودی در مصلای شاهچراغ خودم اعدامت می‌کنم.»

نوید،‌در هرمجال به دست‌آمده،‌ جنایت‌های حکومت اسلامی را برای سند و ثبت در تاریخ و برگزاری دادگاهی جهانی و انقلابی برای محاکمه جانیان حاکم بر ایران به بیرون از زندان گزارش می‌‌دهد: «رئیس دادگاه انقلاب شیراز بعد از مدتی حکم محاربه او و وحید را صادر کرد ... در این بی‌دادگاه محمود ساداتی کاملا بی‌توجه به دفاعیات ما و اینکه حتی سرسوزنی دلیل و مدرک علیه ما وجود ندارد، گفت اینجا دادگاه انقلاب است ما نیاز به دلیل و مدرک نداریم. گفتیم طبق قانون یک نسخه از حکم را باید به ما بدهید، گفت باید و نباید را من تعیین می‌کنم و خانواده شما می‌تواند با این حکم پناهندگی بگیرد.»

او در پایان این فایل صوتی  خود اعلام کرد: «من هم داشتم زندگی‌ام را می‌کردم، کارگری می‌کردم و کشتی‌ام را ادامه می‌دادم. الان تیغ اعدام را کاملا روی گلویم احساس می‌کنم. ممکن بود هر کدام از جوانان این مملکت به حکم قرعه دستگاه قضاییه جای من بودند.»

 وحید افکاری به جرم شرکت در خیزش، به ۲۵ سال زندان محکوم شده است و نشانی از او نیست،‌ در یک فرصت به دست آمده در یک فایل صوتی خبر داد که از زمان بازداشتش در ۲۶ شهریور سال ۹۷ در سلول انفرادی و زیر شکنجه شدید قرار گرفته است. وحید اما اعلام کرده که با وجود شکنجه و بازداشت پدر و شوهرخواهرش و تهدید به بازداشت دیگر اعضای خانواده‌، بنا به اوراق پرونده نه در آگاهی، نه دادسرا «هیچ ورقه‌ای» را امضا نکرده است. وحیدافزود: «صدای بی‌گناهیم را هیچ‌کسی نشنید. درست یا غلط تصمیم گرفتم خودم را بکشم تا شاید یک مسئول این‌جوری صدایم را بشنود و وجدانش بیدار شود و لااقل نوید از این مخمصه جان سالم به در ببرد... » او بعد از ۲۰ روز اعتصاب غذا، اقدام به خودکشی کرد بود.

وحید افکاری، افزود: «پس از این او را بازداشتگاه اطلاعات منتقل کردند...از لحظه ورودم انواع شکنجه‌ها را متحمل شدم. پلاستیک به سرم می‌کردند پایینش را محکوم می‌کردند و بعد از حدود یک دقیقه بازش می‌کردند و دوباره تکرار می‌کردند... درحالی که غل و زنجیر بودم با شوکر به همه جای بدنم میزدند، سر و ته آویزانم می‌کردند و بعد با باتوم می‌زدند به کف پام و بعد وادارم می‌کردند که راه بروم تا کبودی‌هایش کمتر بماند.دفتر خاطراتم را آورده بودند و با صدای بلند می‌خواندند و تهدیدم می‌کردند که اگر چیزی که ما می‌گوییم ننویسی مادر و خواهرت را بازداشت می‌کنیم.»

وحید افزود که در ۲ مهر ۹۸ به شعبه اول کیفری یک استان فارس برای محاکمه اعزام شدند و «خانواده مقتول هرگونه آشنایی و ارتباط با ماه را منکر شدند و قاضی مهرداد تهمتن به من گفت که آیا اتهام معاونت در قتل را قبول داری. در جواب گفتم چه طور می‌توانم از خودم دفاع کنم درحالی که هیچ اطلاعاتی از ماهیت پرونده ندارم.»

وحید افکاری اعلام کرد که به قاضی قاتل در بیداگاه گفته است: «اگر شخصی ادعا می‌کند من را در زمان و مکان وقوع قتل دیده احضارش کنید تا همه ما ببینیمش و اگر دوربینی حضور من را در محل قتل یا حتی چند کیلومتری محل  قتل مشخص کرده به ما نشان بدهید. اگر خطوط موبایل من در محل و حتی منطقه قتل آنتن دهی داشته مدارکش را ارائه کنید. اگر حتی وسیله نقلیه‌ای از من در محل قتل یا مناطق اطراف توسط اشخاص یا دوربینی ضبط شده ما را هم خبر کنید و اگر آلت جرمی از قبیل آلت قتاله‌ای یا هر چیزی از من یا منزل‌مان کشف شده، به ما نشان دهید تا ببینیم. اگر در وسایل زندگی ما نشانی از ارتکاب جرم کشف شده ارائه دهید.»

وحید افکاری افزود که «من حرف‌هایم را می‌زدم اما جز تمسخر و نیشخند و جز این سئوال چیزی از قاضی نمی‌شنیدم: آیا اتهامات را قبول داری یا نه. بارها و بارها تکرار شد.» وحید خطاب به «مردم ایران» گفت: «به شرافتم به انسانیتم من بی‌گناهم. پرونده من موجود است و هیچ مدرکی علیه من وجود نداشته، ندارد و نخواهد داشت چرا که من بی‌گناهم.»

 

    

چوبه‌‌های دار، داربستهایی برای بقاء!

باندهای حاکم در ایران،‌ دولت و بیت‌رهبری و سران سپاه و امنیتی‌ها به ویژه از قیام سراسری دیماه ۹۸ پیام  و ماهیت و پتانسیل خیزش سراسری را دریافته بودند. این خیزش و تظاهرات و همایش‌ها در استمرار چهل ساله‌ گذشته،‌ مسیر و شعار و رهبران محلی خود را پرورانیده. نوید یکی از آن چهره‌های مردمی بود/ تهی دستان و کارگرانی که با شعار نان، ‌کار آزادی،‌ خودگردانی شورایی! و نفی تمامی جناح- باندهای حکومتی به میدان آمده بودند. به ویژه با اعتراضات درخشان کارگران در  پولاد اهواز و سندیکای واحد تهران و هپکو  و آذرآب و هفت تپه‌ها، و اعتراض‌های سراسری آموزگاران و زنان  و در ماه‌های اخیر تمامی شبکه‌های جانبی و پیمانکاری نفت و پتروشیمی‌ها حکومتیان در ارزیابی خود دریافته بودند که این خیزش، رنگ و حضور دیگری دارد- رنگ و ماهیت کارگری و طبقاتی! رسانه‌های سرمایه‌ی جهانی بیهوده کوشیدند تا با شعارهایی انحرافی ماهیت و سمت و سوی این خیزش‌ها را بپوشانند. باندهای فاشیست حکومتی در این شرایط، غرق در بحران‌های سیاسی و اقتصادی ناامید از فردا،‌ بقای امروز خود  را در کشتار می‌بیند. قتل نوید‌ افکاری سنگری، یک انتقام طبقاتی بود. چهره‌های درخشان برخاسته از درون همین خیزشگران اعتراض‌‌های دو ساله گذشته با همان مشخصه‌ی طبقاتی در دستور کار رهبران ورشکسته‌ی و خونخوار قرار گرقت. حکومت شاید که واکنش جهانی در برابر این جنایت حکومتی و تبدیل شدن نوید افکاری به پرچمدار مبارزه تهی دستان و کارگران پیش بینی‌ نمی‌کرد. رژیم عنصر مرگ و مرگ‌آفرینی رمز بقا خود می‌دانست و کشتن نوید،‌ چنین پیامی را در بر داشت تا در جامعه، ترس و رُعب حاکم  و هراس آفرین شود. اما مانند همیشه،‌ ارتجاع در واپسین روزهای مرگ خویش دست به اقداماتی می‌زند که به ضرر خود تمام می‌شود و سرنگونی  او را سرعت می‌بخشد. و حکومت اسلامی با قتل داعشی مبارزین و فرزندان کارگران  به نوعی خودکشی دست زده و می‌زند.

 

نوید و صالحی ما اعدام نشدند، نوید به قتل رسیدند، اما زندگی یافتند. حکومت اسلامی بزدلانه در سیاهی شب در میان سپاهیان مسلح و فاشیست خویش نوید را که همچنان مقاومت می‌کرد، پیش از آنکه او را به دار بیاویزند، با دشنه به پهلو و سینه و شکستن بینی و صورت، نوید را در خون غلتانده بودند و پیکر بیجانش را به دار آویختند.

نوید سنگری، سرافرازانه، در سنگر جاودانه شد. او اینک بر پرچم سرخ کارگران، ستارهی سرخی است در هر رزم  و فریاد و اعتراض کارگران و خیزشگران در سراسر ایران  و بسا که در جهان. او همراه و پرچمدار نبردهای خیابانی است در سنگرهای فردا. نوید،‌ پیش‌از آنکه به دار‌ آویخته شود، به دست تبرداران حکومتی به خون غلتید. طناب ولی فقیه، در جستجوی گردن خیزشگران و اعتصاب‌گران از هفت تپه تا بهبهان و سراسر ایران‌ بود. نوید و  صالحی سمبلهای قیام سراسری بودند که به فرمان دژخیم خون‌‌آشام باید به دار آویحته می‌شدند. 

قتل نویدها، نشانه‌ی درماندگی حکومت اسلامی است.

در سراسر ایران،‌ نوید افکاری با نوید پیروزی‌ می‌دمد!

به زودی خواهیم دید که با سرنگونی انقلابی حکومت اسلامی، و با قهر انقلابی در برابر خشونت حکومتی همه جا نوید آزادی،‌ همه جا نویدها،‌ همه جا زنان پیشتاز و آزاده،‌ همه جا کارگران انقلابی،‌ همه‌جای ایران، نسیم رهایی سراسری، طبقاتی و سوسیالیستی خواهد شد.

 

 



15   سپتامبر ۲۰۲۰




آموزش و پرورش و کرونا و جمهوری اسلامی در ایران

آموزش و پرورش و کرونا و جمهوری اسلامی در ایران

 نهاد اموزش و پرورش معمولا باید مایه ی ارامش و تولید دانش و تربیت و توسعه باشد . اما  در ایران همه این پدیدها در جهت معکوس نقش ایفا می کنند.حداقل چهار دهه است که نقش این نهاد در کشور با نگرانی و استرس برای دانش اموزان و خانواده ها همراه است. جای علم و دانش و پیشرفت را خرافات، فضای پلیسی، فقر، تنگدستی و یاس و نامنی و جداسازیهای جنسیتی گرفته است.

 

اگر چه یاد گیری در نهاد اموزش و پرورش مانند سایر نهادها یک پدیده اجتماعی است و با اسیب های خاص خودش همراه است اما نقطه ی خطر ناک قصه وقتی است که اسیب و استرس بر کل روند اموزش و پرورش جامعه انچنان سایه می اندازد که کار کرد مثبت این دستگاه به حداقل خود می رسد. هم اکنون بعد از هشت ماه تعطیلی مدارس نمی توانند یک نرم افزار ارتباط انلاین با جامعه ایجاد کنند. و رشد تکنولوژی در شرایط سخت ویروس کرونایی بجای خدمت به امنیت و دانش بیشتر در جهت انزوای تحصیل کرده گان و محیطهای اموزشی بکار گرفته میشود، بجای تامین نیازمندیهای مادی دانشجو و دانش اموز، بیش از پیش هم جیب آنها و هم والدینشان را خالی تر میکنند. و  بدین ترتیب بر خلاف نامش که آموزش و پرورش است به قصه ی پر غصه ای خانواده ها تبدیل شده و مشکلات متعددی را برای انان ایجاد کرده و میکند.

 

به علاوه، متاسفانه بر خلاف بسیاری از سیستم های اموزشی تربیتی در دنیا فرهنگ حاکم بر آموزش و پروش و همچنین رفتار و نوع اموزش معلمان ما در مدارس روح سلطه گری و سلطه پذیری را تقویت می کند. معلم می گوید و دانش اموز باید گوش بدهد و تقریبا دیالوگ موثری هم در فرایند تعلیم و تربیت بین معلم و دانش اموز رخ نمی دهد. این رویدادها در نهایت عقده ها و استرس های بزرگی به همراه ان پدیدار می شود که خانواده را به عنوان یک نهاد مهم جامعه در گیر میکند. بیشتر بیماریهای روانی و کاستی های اجتماعی از کودکی و نوجوانی فرد را در گیر میکند.اموزش و پرورش با عمل کردهای خود روح کودکان و نوجوانان را تحت تاثیر قرار می دهد. ریشه ی بسیاری از آسیب های اجتماعی را باید از مسیر تحصیلی و دوران مدرسه مورد بررسی قرار داد.

 

بدون یاد گیری عمیق مهارت های مختلف در دوران تحصیل اموزش های فرا گرفته شده منجر به توسعه نمی شود . سالهاست کیفیت دانش عمومی و تربیتی یک دانش اموز فارغ التحصیل شده چالش جدی جامعه ما است.سطح سواد و تربیت دانش اموزان مورد نقد جدی صاحب نظران قرار دارد.اموزش و پرورش در این زمینه هرگز متناسب با تحولات و تغییرات در ساختار ها و لایه های اجتماعی و مطالبات جوانان پیش نرفته و محتوای کتب درسی نیز  نه انعطاف لازم را داشته و نه در جهت رشد و تعالی و ارتقا دانش و پرورش درست و ارتقای آگاهی و شخصیت دانش اموز طراحی شده است.

 

حالا که در جنگ کرونا گرفتار شده ایم کسی نمی داند تضمین کیفیت اموزش چگونه خواهد شد چه کسی فرایند یاد گیری در اموزش مجازی  را، که آن هم معلوم نیست چگونه و چه تعدادی از دانش آموزان از چنین امکانی برخوردار هستند، از طریق سامانه شاد را تضمین می کند.

 

اموزش و پرورش سالهاست افرادی را تربیت می کند که مهارت های ارتباطی نوشتاری و اجتماعی انها نه تنها مطلوب نیست بلکه معیوب است. دانش اموزان زیادی از دبیرستان ها فارغ التحصیل می شوند بدون انکه بتوانند مشکلات ساده زندگی روزمره را تحلیل کنند برایش راه حلی بیابند و ایده ها و افکار خود را با زبانی روشن و دقیق بر روی صفحه کاغذ بیاورند.

 

جمهوری اسلامی، قوانین و فرهنگ اسلامی حاکم، نگاه صرف اقتصادی و سودجوئی مادی در امر آموزش و پروش از جانب حاکمیت و سپردن بخشی زیادی به حیطه "خصوصی"، تحمیل فقر گسترده بر اکثر والدین و فرزندان آنها، تداوم تبعیضات جنسیتی و دها مشقات و موانع دیگر عملا محیط آموزش و پرورش را به مکان غیر پیشرفته، غیر متمدن، غیر علمی و به شدت نگران کننده تبدیل کرده است.

 

پایان دادن به عمر ننگین جمهوری اسلامی و کلیه قوانین پوسیده دینی اقدام نخست گام بر داشتن به سوی یک آموزش پروش درخور جامعه ما میباشد!

 

 

منبع: شماره ١٣٣ نشریه سوسیالیسم امروز

١ مهر ١٣٩٩/  ٢٢ سپتامبر ٢٠٢٠

 

 

خبر های  داغ "اختلاس" ،یکی پس از دیگری!

خبر های  داغ "اختلاس" ،یکی پس از دیگری!

گویا این روزها مردم دیگر گوششان پر شده از اخبار انواع دزدی و چپاول و غارت و بعد افشا کردن یکدیگر و در گام  بعدی "عذر خواهی" به شیوه فتاح پور ... آنهم چه پروژه های گردن کلفت و نان و آبدار از نوع نزدیک وخودی های رژیم از ساختن بیمارستان  در ملارد شهریار و.....گرفتن زمین در سعادت آباد وشهرک غرب ...را با نازلترین قیمت ،در واقع پرداخت پول کمتر از یک متر زمین ۱۲میلیون تومان در قبال گرفتن ۴۰۰ متر زمین توسط آخوند پناهیان!!

مردم  آنچنان عصبی و نسبت به اینگونه امور حساس شدند که منتظر  کوچکترین جرقه هستند تا به حرکت و اعتراض جمعی دست بدست داده تا از شر این همه عذاب ، خلاصی یابند.

 

گرانی و تبعیض آشکار  آنچنان مشهود و قابل لمس است و تسمه از گرده مردم کشیده که تحمل وتاب کوچکترین حرف ها ی را نداشته و چنان زود عصبی میشوند که طرف مقابل مجبور به سکوت میشود، اما در عین حال کسانی که کاسه صبرشان لبریز  از تمام مشکلات روز مره زندگی ایست بد و بیراه به سران کشور و نظام  و اسلام  و دین و مذهب که خروجی آن موجب اینهمه گرفتاری نا بسامانی وفساد و بی اخلاقی در تمام شئونات اجتماعی دیده میشود.

 

از طرفی با وجود کرونا و باز گشایی مدارس و آماده نبودن امکانات آموزش از راه دور و قابل دسترس نبودن اینترنت  پر سرعت وسایل جانبی از قبیل تبلت ،کامپیوتر  و گوشی های با قابلیت بالا  وضعیت را آنچنان پیچیده و سر در گم کرده، البته نه برای کسانیکه با تمام امکانات  روز خود را آراسته و آدابته کردند، اما برای اکثریت و در بعضی مناطق بچه ها حتی مدرسه ندارند یادر سایه درخت یا کپر باید درس بخوانند چه رسد به اینترنت و معلم و کتاب و دفتر!!

 

روز گذشته در کتاب های ریاضی کلاس سوم با حذف عکس دختران از روی جلد کتاب در تمام محافل خبری موج اعتراض  به این حرکت زشت و تبعیض آمیز گویا دختران را نا دیده گرفتن و حذف تصویر شان امری عادی وبدون اشکال  است همانطور که  از اول انقلاب ۵۷ به عناوین و حیله های گوناگون ز نان را به حاشیه رانده و با حذف فیزیکی آنها از جامعه و مشاغل شان زنان را که نیمی از جمعیت کشور محسوب میشوند خانه نشین کرده وبه اداره امور خانه و آشپزخانه و تولید مثل بپردازند.

 

اما درست  نتیجه عکس این اتفاق شد زنان مصر تراز قبل به فعالیت های اجتماعی و فرهنگی و حتی هنری در تمام شاخه آن بطور جدی وبا پشتکار به کارهای محوله  و سازندگی بیشتر در تمام امور پرداختند اگر چه اعتقادی به چادر و روسری نداشتند اما به جهت در اجتماع بودن حجاب زوری تحمیلی را  ناچارا پذیرفتن ودر تمام عرصه میبینیم زنان و مادران موفقی که با تمام مشقات و زور گویی ها ذره ای حاضر به عقب نشینی نشدند و تا گرفتن  تمام وکمال حقوق قانونی خود همچنان به مبارزه و مقاومت خود ادامه میدهند.

 

امیدوارم با اتحاد عمل جنبش آزادیخواهان و با سیاست و درایت و مدیریت صحیح  ه در کنار همدیگر بتوانیم آزادی برابری و و رفاه و امنیت را برای جامعه  در سراسر کشور بر قرار کنیم.

 

یک بار برای همیشه باید دست استبداد، دیکتاتوری مذهبی وغیر مذهبی  وخشونت بهر شکل و فرمی را به زباله دان تاریخ باید انداخت. زنده باد زنان و مردان مبارز و آزاد اندیشی که تا برقراری تمام و تمام آزادی از پای نخواهند نشست.

زنده باد آزادی وبر برابری

زنده با سوسیالیسم

مرگ بر جمهوری اسلامی

 

 منبع: شماره ١٣٣ نشریه سوسیالیسم امروز

١ مهر ١٣٩٩/  ٢٢ سپتامبر ٢٠٢٠

--

نشانه‌های میلیتاریستی کردن جامعه ایران!

نشانه‌های میلیتاریستی کردن جامعه ایران!

http://www.azadi-b.com/G/file/Militaristi_kerden_jamee.pdf

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.نمي‌ميرند. بازتوليد مي‌شوند.(۱۷)

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.

نمي‌ميرند.

بازتوليد مي‌شوند.(17)

 

«کميته ترور» حزب توده‌   

کار «کميته ترور» حزب توده‌، انجام اعمال تروريستي در جهت تامين منافع سران حزب توده‌ و روسيه بوده است. ما در اين‌جا وارد مبحث ريشه‌يابي مقوله‌ي «تروريسم» نمي‌شويم و انواع مختلف آن در اين‌جا مد نظر ما نيست، بل‌که تروريسم به مثابه «رفيق‌کشي» که ريشه در اعمال استالين و استالينسيم دارد و سران حزب توده‌ در ايران، تکثيرکننده آن بوده‌اند، مورد نظر ماست.

شما نمي‌توانيد تاريخ حزب بلشويک را بررسي کنيد،_ با وجود انشعاب 1903_ تا زمان استقرار استالينيسم، حتا يک مورد «رفيق‌کشي» را در آن پيدا کنيد. به گفته‌ي اي.اچ.کار، منشويک‌ها که در طول دوران انشعاب و تا انقلاب اکتبر 1917، با حزب بلشويک همکاري داشته‌اند، بدون اين‌که نظرات آن‌ها مورد قبول بلشويک‌ها قرار گرفته باشد. در جدل‌هاي قلمي، همواره خطوط فکري منشويک‌ها به وسيله‌ي بلشويک‌ها علنا" محکوم مي‌گرديد، اما بلشويک‌ها «کميته ترور» نداشتند که به وسيله‌ي آن، تک تک، منشويک‌هاي منتقد بلشويک‌ها را ترور و سر به نيست کنند.

در حقيقت از زمان مارکس و انگلس و بعدها، لنين و رزالوکزامبورگ تا 1928، که استالين و استالينيسم جانشين سوسياليسم مارکسي مي‌شود، با وجود اختلافات و تمايزات افکار و انديشه بر سر تاکتيک و استراتژي، در درون احزاب کمونيست آن زمان، رفيق‌کشي و يا حذف کامل سران يک جريان اجتماعي سياسي در دستور کار، وجود نداشته است.

ب.سوآرين بيان مي‌دارد که «در رابطه با بحثي که دربارهي مسئله ملي در گرجستان(1923-1922) در گرفته بود، لنين چندين بار از تروتسکي تقاضا کرد که به نيابت از طرف هر دو برعليه سياست استالين، اورژنيکيدزه و دژرژينسکي دخالت کند. در يکي از نشست‌ها، هنگامي که بحث شدت گرفت، اورژنيکيدزه يک سيلي به صورت يک گرجي جوان نواخت. در 30 دسامبر 1922، لنين در يکي از يادداشت‌هاي محرمانه‌اش نوشت: دژرژينسکي به من اين ماجرا را گزارش داده است، اين مسئله که اورژنيکيدزه متوسل به حمله جسماني شده است، مرا با منجلابي که در آن فرو رفته‌ايم، آشنا کرد.»(ب.سوآرين:استالين:چاپ پاريس1925:ص289) تروتسکي در اين رابطه‌ي‌ بيان مي‌دارد که «لنين پيشنهاد کرد که اورژنيکيدزه بلافاصله از حزب اخراج شود.» (تروتسکي: بين‌الملل سوم:ص 438)

اما در طول تاريخ زنده‌گي‌ بشر از هنگامي که جامعه‌ي طبقاتي‌ به وجود آمده تاکنون به شکل‌هاي مختلف و تحت عناوين مختلف دارنده‌گان افکار و انديشه‌ي متفاوت و منتقد طبقات حاکمه، مورد ظلم، ستم، ترور، و اعدام قرار گرفته‌اند. کتاب‌سوزان‌ها و تفتيش عقايدهاي تاريخي که آن زمان تبديل به عرف اجتماعي شده بود و اکنون به شکل و شمايل ديگري در جريان است، دو نمونه از آن‌ها به شمار مي‌رود.

 به قول احمد شاملو «سلامت فكر جامعه فقط در برخورد با انديشه‌ي مخالف محفوظ مي‌ماند. تو فقط هنگامي مي‌تواني بداني درست مي‌انديشي كه من منطقت را با انديشه نادرستي تحريك كنم. من فقط هنگامي مي‌توانم عقيده سخيفم را اصلاح كنم كه تو اجازه سخن گفتن داشته باشي. حرف مزخرف خريدار ندارد، پس تو كه پوزه‌بند به دهان من مي‌زني از درستي انديشه من، از نفود انديشه من مي‌ترسي. مردم را فريب داده‌اي و نمي‌خواهي فريب آشكار شود. نگران سلامت فكري جامعه هستيد؟ پس چرا مانع انديشه آزادش مي‌شويد؟» (احمد شاملو:نگراني‌هاي من:سخنراني در هشتمين كنفرانس مركز پژوهش و تحليل مسائل ايران، دانشگاه كاليفرنيا، بركلي_ آوريل 1990)

از طرف ديگر، هرکدام از 25 نفر اعضاي کميته مرکزي حزب بلشويک در مقطع 1917، يک کتاب‌خانه پشت سر خود داشته‌اند. هرکدام خالق کوهي از ادبيات و کتب و مقاله و مباحث داغ جدلي و تبيين‌‌هاي مختلف و متضاد بوده‌اند و حتا با تندترين لحن در برابر يک‌ديگر صف بسته‌اند، و نظرات يک‌ديگر را محکوم کرده‌اند، اما هيچ وقت از روش فيزيکي براي حذف رقيب خود استفاده نکردند. اما اين استالين بود که همه‌ي اين دست‌آوردهاي گران‌بها را زيرپا گذاشت و خالق رفيق‌کشي شد. او علاوه بر اين‌که اکثريت اعضاي کميته‌ي مرکزي حزب بلشويک را تيرباران کرد، به وابسته‌گان خود در سراسر جهان، مانند حزب توده را هم وادار کرد، که اين فرهنگ سخيف و جنايت‌کارانه را مو به مو به اجرا گذارند و تبديل به فرهنگي کردند که گريبان‌گير، جنبش‌هاي آزادي خواهي و سوسياليستي مخصوصا" در کشورهاي شرق جهان شده است. جديدترين نوع ترور مخالفين ديدگاه طبقه‌ي حاکمه، در روسيه‌ي پوتين و عراق امروزي روي داده است.

استالين کليه‌ي فعاليت‌هاي اجتماعي و سياسي و حتا، شيوه‌هاي تربيتي و آموزشي را بر طبق مقاصد و ميل خود مي‌خواست، و از «مردم» همانند رمه، اطاعت کورکورانه و ايمان شبه مذهبي بي‌چون و چرا طلب مي‌کرد. او از 1928، به يک درنده شباهت داشت تا يک انسان. به قول يوسف افتخاري او به يک فرعون تبديل شده بود. استالين همانند بقيه‌ي ديکتاتورهاي جهان، اگر کسي که کوچک‌ترين انتقادي بر او روا مي‌دانست، براي خود مرگي حتمي خريده بود. 

به عنوان نمونه «داويد بوريسويچ ريازاوف (1870-1938) دانش‌مند و بايگان مارکسيست، عضو غيرجناحي حزب سوسيال دموکرات تا 1906 بود و در آن زمان به منشويک‌ها پيوست. در جريان جنگ اول جهاني انترناسيوناليست و زيمروالديست بود. عضو جناح مژرايونيستي در پتروگراد بود که در اوت 1917 به حزب بلشويک پيوست. در اکثر کنگره‌هاي حزبي نماينده بود. مرد دردسر ساز اغلب با لنين و استالين مخالفت مي‌کرد. به دليل قطع يک سخن‌راني استالين با اين اظهار نظر که: «بس کن کبا[نام مستعار استالين]، خودت را مسخره نکن. همه‌ مي‌دانند که نظريه‌پردازي کار تو نيست.» معروفيت يافت.»(تئودور شانين: مارکس متاخر و راه روسي:282) بنابراين‌ تا زماني که اتوريته‌ي لنين بر حزب بلشويک حاکم بود، کسي به ريازانف تعرض نکرد. اما استالين در سال 1931، او را از تمام مناصب خلع و در 1938، تيرباران کرد.

يکي از ضعف‌هاي جنبش سوسياليستي مقطع 1357 در ايران، عدم فعاليت و پاي‌بندي آن‌ها به آزادي‌هاي بي‌قيد و شرط اجتماعي و سياسي بود. استالينيسم حاکم بر جنبش سوسياليستي آن ايام، که ناشي از فعاليت‌هاي مخرب و ضد بشري حزب توده‌ از سال 1320 تا 1357، بود. شعار «اعدام بايد گردد» توسط چپ‌هاي استالينيست در سال 1357، نتيجه‌ي عمل‌کرد حزب توده‌ بوده است که گريبان‌گير خودشان هم شد. سوسياليست واقعي پيرو مارکس بايد دريابد که دامن زدن به موج خشونت و خون‌خواهي، منهاي مبارزه‌ي طبقاتي‌، دامن‌گير خودش را هم خواهد گرفت. «چپ در نيافت که گسترش فضاي ترس و کينه‌جويي، نه تنها رويش نهادهاي دموکراتيک را کند مي‌کند، بل‌که ساختار منشي اقتدارگرا را نيرو بخشيده و تمکين به قدرت و اقتدارپذيري را رشدي شتابان مي‌دهد. ...در بينش و منش استالينيستي، نابودي فيزيکي مخالفان ارج ويژه‌يي دارد. پروژه سوسياليسم استاليني، طرح برپايي يک دولت حزبي خودکامه‌ي فراگير (توتاليتر) و ديوان‌سالار است که بر هر انديشه‌يي بجز ايده‌ئولوژي رسمي خويش مهر تکفير زده و سرکوب هر دگرانديشي را در دستور کار خود دارد. افزون بر آن، غلظت تفکر بسته و توتاليتر استاليني نمي‌تواند بر مجموعه‌ي بينش حقوقي حاکم بر اين تفکر سنگيني نکرده و تفکر سرکوب‌گر را در جامه‌ي قضايي و قوانين مجازات بر جاي‌گاه قدرت ننشاند. و روشن است که دامنه‌ي سرکوب مي‌تواند تا به دم تيغ سپردن مخالفان نير برسد. «هر که با ما نيست. دشمن ماست»، اين شعار راستين «آموزگار بزرگ پرولتاريا» يعني استالين بود.»(وحدت کمونيستي: در نفي اعدام) 

«تناقض ذات جامعه‌ي طبقاتي‌ و انسان چنين جامعه‌يي در چنبره‌ي اين تناقض اسير است. بيان اين تناقض در ويژه‌گي‌ها و واکنش‌هاي انسان به طرق و از زواياي مختلف متبلور مي‌شود. به عبارت ديگر منش‌ها، ويژه‌گي‌ها و عکس‌العمل‌هاي او در ارتباط با محيط اطراف‌اش تاثير از روابطي نابخردانه مي‌پذيرد. و از اين جهت انسان جامعه‌ي طبقاتي‌ مجموعه‌يي از ويژه‌گي‌هاي بيمارگونه را با خود حمل مي‌کند.

عمومي‌ترين واکنش انسان در چنبره اين تناقض ايجاد سپري دفاعي در مقابل خويشتن و براي حفظ خود است، تلاشي در جهت عدم نابودي. طبيعي است که با توجه به موقعيت متفاوت انسان‌ها در پلکان اجتماعي اين واکنش محدوده‌هاي مختلف پيدا مي‌کند. ليک خاستگاه اين واکنش در جهان کنوني خود مي‌تواند مولد خصوصيت بيمارگونه‌ي ديگري باشد.

اضطراب! ترس رواني، که همه‌گاه جان را مي‌آزارد. ترس از دست دادن موقعيت در سلسله مراتب اجتماعي، ترس از فقر، ترس مورد خيانت قرار گرفتن، ترس از آينده، ترس ناديده گرفته شدن و ...

ليک ايجاد سپري دفاعي در مقابل خويش و در هراس از محيط اطراف در منش‌ها و عکس‌العمل‌هاي انسان به يک شکل، بازتاب نمي‌يابد. و با توجه به ويژه‌گي‌هاي خاص خانواده‌گي و تربيتي، اشکال مختلف مي‌پذيرد.

فردگرايي، پناه بردن به خويش و ميل به انزوا، بيان اين هراس به دفاع از خويش در مقابل محيط اجتماعي است. تسليم، تن سپردان به قدرت و ميل به مرجع، نشانه اين هراس و دفاع است. تلاش در جهت کسب قدرت فردي نيز تبلور اين ويژه‌گي‌ است و خشونت بيان ديگر آن.

آن کس که خشونت مي‌کند، يا توسط اين خشونت به دنبال کسب قدرت است و يا سعي در حفظ آن مي‌کند، در هر صورت، خشونت بيان هراس ميل به حفظ خود و نشان از واکنشي بيمارگونه براي درمان ضعف‌هاي درون است. آن کس که در رابطه‌يي دوجانبه اعمال خشونت مي‌کند و يا آن کس که حيطه‌ي محيطي بسيار بزرگ‌تر دست به خشونت مي‌زند، هر دو از خصوصياتي يک‌سان رنج مي‌برند، و واکنش‌شان بازتاب روابطي بيمار در وجود و در مواجهه با پيرامون است.

به يک کلام، خشونت نشانه‌ي هراس از محيط اطراف، ميلِ به حفظ خود و بيان حقارت انباشته شده در درون است. خشونت ويژه‌گي انسان ناآگاه جامعه‌ي طبقاتي‌ است. خشونت يک بيماري است.»(وحدت کمونيستي: در نفي اعدام:1367: 33-34)

مارکس در مورد اعدام نوشته است: «اگر غيرممکن نباشد، در واقع بسيار دشوار است، اصلي بناگردد که در نظر باشد با آن «اصل» بر حق بودن و مقيد بودن مجازات اعدام در جامعه‌يي که به متمدن بودن خود مي‌بالد، اثبات گردد. ... اين چه نوع جامعه‌يي است که وسيله بهتري براي دفاع از خود جز جلاد نمي‌شناسد؟ ... آيا ضروري نيست به جاي ستايش جلادي که دسته‌يي از جنايتکاران را اعدام مي‌کند تا جا را براي جانيان بعدي باز کند، به طوري جدي درباره‌ي تغيير سيستمي انديشيد که چنين جنايت‌هايي را به وجود مي‌آورد.»(کارل مارکس: مجازات اعدام: مجموعه آثار به آلماني: جلد 8: ص 509-506)

همان‌طور که نوشتيم، رفيق کشي يکي از تاثيرات فرهنگ استاليني است که سران حزب توده در جنبش چپ سوسياليستي ايران، رواج داده‌اند و هنوز آثار و بقاياي آن به اشکال مختلف مي‌توان در گروه‌هاي سياسي که از هم‌ديگر منشعب شده‌اند، اين‌جا و آن‌جا مشاهده نمود، و به اين زودي‌ها، هم از بين نخواهد رفت.

محل تولد «رفيق‌کشي» روسيه شوروي و مغز بيمار استالين است که از 1928، وارد مرحله‌ي اجرايي مي‌شود. اين حرکت پليد و غيرانساني به وسيله‌ي سران حزب توده‌ «اعدام انقلابي» نام گرفت. ترورهاي درون گروهي دهه‌ي پنجاه، شصت، هفتاد خورشيدي در ميان گروه‌هاي سياسي مانند فدايي، مجاهد و ديگران، متاثر از نقش مخرب و ضدانساني حزب توده در اين رابطه‌‌ بوده است.

در دهه‌ي 1350، خورشيدي «علي‌اکبر هدايتي (اسد) پس از ترک سازمان[فدايي]، با يک شناسنامه جعلي در يک شرکت کار پيدا کرده بود و تنها زنده‌گي‌ مي‌کرد. يکي از رفقاي سازمان او را به طور تصادفي مي‌بيند و به سازمان گزارش مي‌دهد. براي جلوگيري از خطرات احتمالي بعدي[!؟] تصميم مي‌گيرند او را اعدام کنند.» (حيدر نيري:روابط برون مرزي سچفخاتا 1357: 34) در فرهنگ استاليني_توده‌يي، «ترک بي‌خبر خانه تيمي» يعني مرگ. مناديان مرگ هيچ وقت پيش خود فکر نکردند که ممکن است اين فرد که ابتدا به ساکن، وارد خانه تيمي شده است، توان زنده‌گي‌ کردن در چنين شرايطي را نداشته باشد. آن‌ها راحت‌ترين کار را انتخاب کردند: حذف فيزيکي. عينا" شبيه همان روشي که استالين نسبت به اعضاي حزب بلشويک اعمال مي‌کرد و هزاران نفر را به جوخه اعدام سپرد.

«واقعه چهار بهمن 1364،در روستاي گاپيلون کردستان عراق،[در درگيري دروني تشکيلات اقليت به رهبري عباس توکل و مصطفا مدني در اين روز، از طرفين؛ پنج نفر کشته و شش نفر هم زخمي شدند.] يک فاجعه نيست، يک بدعت هولناک نيز به شمار مي‌رود. در تشکيلات‌هاي استاليني در ايران، تحريف، تهمت، اخراج و هتک حيثيت و حتا اعدام افرادي از مخالفان درون سازماني، سنتي معمول است که از طريق فرهنگ استاليني_توده‌يي در ايران نهادينه شده است. در اين سنت نفرت‌انگيز، هم‌رزمان ديروز، ناگهان به خائنين و عوامل بورژوازي تبديل مي‌شوند. آن‌ها که اهرم‌هاي تشکيلاتي را در اختيار دارند، اخراج مي‌کنند.» (انديشه رهايي:شماره 6: اسفند1365: ص169)

ترور شاه که احمد شاملو آن را «صحنهسازي مضحک» خوانده بود به دستور «کميته ترور» و به رياست خسرو روزبه و فرماندهي کميته مرکزي و شخص کيانوري، بدون توجه به شرايط عيني و اجتماعي حاکم بر جامعه انجام گرفت که نتيجه‌ي آن به غير از ضرر براي «مردم» چيز ديگري حتا براي حزب توده‌ در بر نداشت. 

در دهه 1320، خورشيدي استقلال دانشگاه تهران به وسيله دکتر علي اکبر سياسي مسجل شده بود به‌طوري که شوراي دانشگاه، همه امور دانشگاه و حتا انتخاب رئيس دانشگاه را انجام مي‌داد و اجازه ورود دولت و شاه، در امور دانشگاه را، نمي‌داد. اما همين که ترور نافرجام ناشي از حرکت تروريستي حزب توده و با اطلاع رزم آرا و کيانوري،(1) در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ رخ داد، علاوه بر حاکم شدن جو ديکتاتوري در جامعه و بازداشت سران حزب توده‌، سبب شد که شاه براي حاکميت خود بر دانشگاه تهران وارد عمل شود و خواستار اخراج استادان توده‌يي از دانشگاه تهران شد، اما با مقاومت شورا و علي اکبر سياسي روبرو شد و نتوانست کار زيادي از پيش ببرد. اما در سال ۱۳۳۲ بعد از کودتاي 28 مرداد، با تصويب لايحه‌يي در مجلس، کنترل دانشگاه تهران را تا 1357، به طور کامل در دست گرفت.

جهانشاهلو معتقد است که شواهد به دست آمده نشان ميدهد «که تيراندازي به شاه به دستور دستگاه امنيت انگلستان بود، آن هم نه براي کشتن بلکه براي ترساندن و باج گرفتن از او چون: مريم فيروز و کيانوري جاسوس دوسويه روس و انگليس بودند و امروز پس از گذشت سالها و آشکار شدن بسياري رازهاي پنهاني ديگر جاي دو دلي نمانده است. ...[از طرف ديگر،] تپانچهيي را که به دست فخرآرايي داده بودند، لکنته و بيکاره و چه بسا بدون خان بود، تا تيري که از آن شليک ميشود، کشنده نباشد. چون با اينکه او از نزديک و روبهرو همهي فشنگهاي تپانچه را به شاه شليک کرد و به هدف هم خورد، جز چند خراش کاربردي نداشت، مردم نادان آن را معجزهيي دانستند.»(نصرتالله جهانشاهلويافشار:سرگذشت ما و بيگانگان: بخش دوم:131-132)

يعني بين سال‌هاي 1320 تا 1327، فضاي باز سياسي اجتماعي، به هر دليلي، در جامعه‌ي آن روز حاکم بود، جا افتاده بود و مي‌رفت که نهادينه شود. به طوري که يوسف افتخاري و باقر امامي فعاليت‌هاي کارگري خود را در آن مقطع زماني انجام داده‌اند، که تنها دشمن بالقوه آن‌ها در آن زمان نه رژيم شاه، بل‌که حزب توده‌ بوده است. همين شرايط اجتماعي حاکم بر جامعه‌، بر دانش‌گاه‌ تهران هم اثر گذاشته و آن‌ها استقلال خود را باز يافته بودند. اما حزب توده‌ که دستور کارش را هميشه از خارج دريافت مي‌کرد، اين شرايط مناسب اجتماعي را درک نکرد که مي‌توانست آن را به کمک‌ جريان‌هاي ديگر مانند جبهه ملي (مصدق) آن را تقويت و ارتقاء دهد و سبب جلوگيري از حوادث دهه‌ي سي خورشيدي شود. حتا اگر هم نمي‌توانست چنين کند اما مي‌توانست در همراهي با مصدق در سال 1332، نه تنها کودتا را شکست دهند، و شاه را وادار به عقب‌نشيني کنند، به‌طوري که فقط «سلطنت» نمايد نه حکومت، و حقوق شهرنشيني و شهروندي را براي تمام افراد ساکن در ايران تضمين ‌کنند. اين طرح دقيقا" آن زمان شدني بود، چرا که حزب توده‌ نيروي کافي براي اجراي آن در دست داشت. اما نشد. چرا؟

ترور نافرجام سبب ايجاد حکومت ديکتاتوري محمدرضاشاه شد و تا سال 1357، نيز ادامه داشت و «آن جامعه‌ي جامعه لگام گسيخته از استبداد رضا شاهي که با فضاي باز سياسي همراه بود، مي‌توانست به جامعه‌يي که مي‌رفت قوانين مغفول مانده‌ي مشروطه را کم‌کم اجرا کند و مزه انتخابات آزاد پارلماني از نوع غربي را به مردم کوچه و بازار بچشاند، که مي‌توانست تا سطح جوامع غربي ارتقاء يابد، باز ماند.» (رامين مستقيم)

يعني در حقيقت «حزب توده در کار عضوگيري براي خود در دانشگاه بود و براي فعاليت صنفي و علمي و آموزشي در نخستين دانشگاه ايران ارزشي قائل نبود. زيرا شوروي و صدر هيات رئيسه «رفيق» استالين به آزادي تشکل‌ها و سنديکاها و محيط‌هاي دانشگاه تهران فقط براي اهداف خودشان اهميت مي‌دادند و آن‌چه آن‌ها جامعه دمکراتيک مي‌دانستند يعني جامعه‌يي که فقط حزب توده و تشکيلات مرتبط با آن آزادي فعاليت داشته باشند، منظورشان بود. البته آن‌ها هيچ وقت به آن اعتراف نمي‌کردند و «تقيه» پيشه کرده بودند.»(رامين مستقيم)

تروريسم حزب توده نه به خاطر گسترش شرايط انقلابي و يا به نفع توده‌هاي زحمت‌کش، بل‌که به خاطر منافع سران حزب توده که سر در منافع روسيه داشت، صورت مي‌گرفت. کميته‌ي ترور يعني کيانوري و شوهر خواهرش کامبخش، مستقيما" در ترور، پرويز نوايي، داريوش غفاري، آقا برار فاطري، و محسن صالحي، حسام لنکراني، محمد مسعود خبرنگار خوش‌نام و ضد رژيم پهلوي، احمد دهقان مدافع رژيم شاه، و ديگران دست داشته‌اند «به خوبي مي‌دانم که تنها گناه صالحي، انتقاد سازنده و دلسوزانه از حزب توده‌ بود (عبدالله برهان:کارنامه حزب توده و راز سقوط مصدق:336)

خسرو روزبه مجري اوامر کميته ترور بوده است. آن‌ها براي هر عمل خود، دليلي را تراش مي‌دادند، مانند «تروتسکيست» بودن، «خير و صلاح حزب» «جاسوس» بودن، «وابسته به امپرياليسم» و غيره. اکنون به چند نمونه اعمال تروريستي سران حزب توده از قلم خودشان مي‌پردازيم: «سروژ استپانيان (2) يکي از بي‌رحم‌ترين اعضاي شبکه آدم‌کشي خسرو روزبه، راجع به اين جنايت در اعتراف چندش‌آور خود مي‌نويسد: اطلاع رسيده بود که محسن صالحي همه‌ي‌ اعضاي کميته‌ي مرکزي سازمان جوانان را مي‌شناسد و درصدد دست‌گيري آنان است ... قرار شد جوان مزبور[محسن 22 سال داشت] را من با کمک محمودي و رابط‌‌اش گرگين‌زاده، بکشيم ... آشوت شهبازيان منزل سهايي را واقع در خيابان شميران رو به روي ديوار شمالي حشمتيه از ظهر تخليه و ... در اختيار مهندس کاظم نديم معاون خسرو روزبه قرار داد ... من و محمودي در اتاق ديگر مشغول تمرين کشتي شديم و آن دو نفر يعني صالحي و گرگين‌زاده را براي تماشاي تمرينات به اتاق خود دعوت کرديم و آنان نيز ... شريک عمليات ما شدند. در جريان اين کارها، من از موقعيتي که قبلا" پيش‌بيني کرده بودم استفاده کرده گلوي صالحي را گرفتم و فشار دادم و با کمک دو نفر ديگر بخصوص محمودي او را خفه نموديم. در همين موقع کاظم نديم هم که در طبقه‌ي بالا بود به کمک ما شتافت ... پس از آن هر چهار نفر مشغول لخت کردن جوان مذکور شديم. سپس با کمک يک‌ديگر وي را در گوني انداخته سرگوني را بستيم و به انتظار آشوت شهبازيان نشستيم.» (عبدالله برهان:کارنامه حزب توده و راز سقوط مصدق:343)

«به طور خلاصه کامبخش و برادر زنش کيانوري، يک فراکسيون مخفي در حزب توده داشتند يعني حزبي در داخل حزب توده ايران و دستورات باقروف دبيرکل حزب کمونيست آذربايجان شوروي را اجرا مي‌کردند.» اگر مي‌خواستند کامبخش را تغيير سمت دهند او با کمال آرامي و اطمينان جواب مي‌داد که «من بايد در اين مورد با رفيق باقروف مشورت کنم.» (فريدون کشاورز: من متهم مي‌کنم کميته مرکزي حزب توده را:ص46)

خامه‌يي مي‌نويسد: «يک روز پس از دست‌گيري روزبه، نوشين بدون اطلاع قبلي به ديدار ملکي مي‌رود. در نظر بياوريد که اين ديدار درست دو ماه پس از آن دشنام‌ها و تهمت‌هايي است که رهبران حزب توده‌ من‌جمله نوشين به ملکي داده و او را خائن و عامل امپرياليسم خوانده بودند. ملکي مي‌گويد: «آقاي نوشين، از يک نوکر انگليس چه مي‌خواهيد که به سراغش آمده‌ايد؟» نوشين جواب مي‌دهد «آقاي ملکي اين گله گزاري‌ها را کنار بگذاريد. خودتان بهتر مي‌دانيد که ما اختياري نداريم و همه‌چيز را به ما تحميل مي‌کنند. همه‌کس در حزب مي‌داند که اين اتهاماتي را که به شما نسبت مي‌دادند دروغ است. ولي چه بکنيم، مجبوريم.» و مورد ديگر «رهبري حزب توده‌ در نامه‌يي مشترکا" در آخر سال 1332 به کميته‌ي مرکزي حزب مقيم مسکو نوشته است راهنمايي مي‌خواهند که «امر ديگر مربوط است به استفسار نظر شما درباره‌ي ترور چند نفر از دشمنان ناباب [منظور ملکي و خامه‌يي] که بسيار مزاحم‌اند. آيا از لحاظ اصولي مانعي دارد؟»(عبدالله برهان:کارنامه حزب توده و راز سقوط مصدق:260-259)

«اکنون از بديهيات تاريخ معاصر ايران است که رزم آرا به طور جداگانه، هم با خسرو روزبه و هم از راه‌هاي خاص با حزب توده‌ ارتباط داشت. با کيانوري نيز پنهان از چشم کميته‌ي مرکزي، زماني بوسيله روزبه، پس از دستگيري روزبه، توسط حسام لنکراني، و زماني هم از طريق عوامل ويژه‌ي خود، مستقيم و غيرمستقيم مربوط بود.» (پيشين:261)

«ممکن نبود گروه ترور [حزب توده‌] بدون جلب نظر شوروي‌ها، حتا بدون فرمان سفارت، در راه منويات رزم آرا به کار گرفته شود.» (پيشين:264)

«کميته ترور به رهبري کيانوري و به دستور او عده‌يي را در تهران کشت و چنانچه معمول است، مجريان عوض مي‌شدند ولي فرماندهان تغيير نمي‌کردند و از اين مسائل ما فقط در مهاجرت در مسکو وقتي کادرها ديگر زبان‌شان باز شده بود و هر که هرچه مي‌دانست گفت باخبر شديم. در اين هنگام کيانوري بدوم واسطه با رزم آرا در تماس بود. با سفارت شوروي نيز از مدت‌ها پيش شخصا" تماس داشت و دستور مي‌گرفت. او بدون دستور سفارت شوروي به اصطلاح آب نمي‌خورد. حرکات کيانوري که از نظر کميته‌ي مرکزي پوشيده بود، به دستور سفارت و مع‌الواسطه از طريق کامبخش و باقروف انجام مي‌گرفت. به همين جهت روس‌ها او را از هرگونه گزند رفقاي معترض در کميته‌ي مرکزي محفوظ نگه داشتند. ... کافي بود يکي از اعمال مرتکبه‌ي کيانوري بدون نظر شوروي‌ها بوده باشد تا اگر شانس مي‌آورد و اعدام نمي‌شد و کمي ارفاق مي‌شد و به اردوگاه‌هاي کار تبعيد نمي‌گشت، سال‌ها در يخبندان سيبري به سر بَرَد (پيشين:264-265)

«من عقيده دارم که اگر رفقاي شوروي يکي از ماها را صدا کنند و به او بگويند فلان کار را بکن ولي به رفقاي کميته‌ي مرکزي خودت نگو، ما بايد حرف شنوي داشته باشيم و آن کار را انجام بدهيم.» اين مطالب در صورت جلسه کميته‌ي مرکزي حزب توده در مسکو ثبت شده است. (فريدون کشاورز: من متهم مي‌کنم کميته مرکزي حزب توده را:47) 

به گفته‌ي کشاورز قتل جعفر پيشه‌وري هم به وسيله‌ي تصادف ساخته‌گي‌يي که به دستور باقروف صورت گرفته شد، انجام گرفته زيرا در يک جلسه‌يي که به بحث و بررسي شکست فرقه آذربايجان صورت مي‌گيرد، پيشه‌وري نظري خلاف نظر باقروف بيان مي‌دارد که در آن‌جا از طرف باقروف تذکر «مردک بشين» که توهيني به پيشه‌وري بود انجام مي‌گيرد. برخلاف آن‌چه که کشاورز مي‌گويد است که در «حزب توده فقط دو نفر بودند که عمال استالين بودند: کامبخش و کيانوري»، تعداد عمال استالين بسيار بيش‌تر از دو نفر بودند و شامل تمام اعضاي کميته مرکزي و دفتر سياسي و ديگر ارگان‌هاي رهبري بودند، چون در غير اين صورت مانند، احمد قاسمي و دو رفيق‌اش، از حزب توده‌ اخراج مي‌شدند. 

در مورد قتل محمد مسعود بايد گفت که حزب توده‌ با رزم آرا ‌‌رابطه‌ي‌ بسيار نزديک داشت و اسناد و مدارک آن به دست محمد مسعود افتاده بود. (سند: نامه به خط رزم‌آرا براي خسرو روزبه) که قبل از انتشار آن‌ها به فرمان «رفقا» و به کارگرداني حزب توده‌ و به وسيله خسرو روزبه کشته مي‌شود.

«احمد هاشمي مي‌نويسد، محمد مسعود گفته بود اسنادي از ارتباط رزم آرا با خسرو روزبه به دست آورده‌ام که با چاپ آن ايران تکان خواهد خورد. ولي ناگهان مغز محمد مسعود متلاشي شد(عبدالله برهان:کارنامه حزب توده و راز سقوط مصدق:253)

«احمد دهقان، صاحب مجله‌ي تهران مصور، و وکيل مجلس، از دوستان بسيار نزديک و صميمي رزم‌آرا بود. ولي اين دو نفر بعدا" بر سر يک موضوع، سخت با يک‌ديگر اختلاف پيدا کردند. رزم‌آرا براي پيش‌برد هدف‌هاي جاه‌طلبانه‌ي خويش، با قدرت‌هاي بزرگ خارجي، منجمله روس‌ها سازش کرده بود و دهقان با علاقه‌ي شديد به دربار، از مخالفين سرسخت شوروي و حزب توده بود، و مقالات رسواکننده‌يي عليه آن‌ها منتشر مي‌کرد که با سياست جديد [نزديکي به روسيه جهت حمايت از او براي کسب مقام نخست‌وزيري، به اضافه‌ي رضايت انگليس و آمريکا] رزم‌آرا (3) سازگار نبود. نقطه اوج مخالفت‌هاي دهقان عليه شوروي، سلسله مقالاتي بود به قلم کريم روشن‌يان نويسنده و هنرپيشه‌ي تئاتر، به نام «من جاسوس شوروي در ايران هستم»، اين مقالات سر و صداي زيادي به پا کرد و سفارت شوروي اصرار عجيبي داشت که رزم‌آرا به اين تبليغات زهرآگين پايان دهد. اما دهقان دست بر دار نبود و روشن‌يان را در مخفي‌گاه‌هاي عجيب و غريب حفظ مي‌کرد تا «من جاسوس شوروي در ايران هستم»، ناقص نماند و مرتب منتشر گردد. ... مي‌گفتند شوروي‌ها به رزم‌آرا گفته بودند به شرطي با زمام‌داري او موافقت مي‌کنند که اين دشمن سر سخت و يک دنده (دهقان) از ميان برداشته شود. ... تنها 20 روز پس از ترور دهقان [با ره‌نمود رزم‌آرا و به وسيله‌ي حسن جعفري عضو حزب توده انجام گرفت.] يعني در 5 تير 1329 رزم‌آرا به مسند نخست‌وزيري رسيد (عبدالله برهان: بي‌راهه:95)

و در مورد ترور لنکراني به دست خسرو روزبه بايد نوشت که «حسام لنکراني در جريان قتل محمد مسعود وارد بود. هم‌چنين در جزئيات روابطي که منجر به قتل احمد دهقان شد قرار داشت. او از تمام جنايات پشت پرده که گروه ترور انجام داده بود، پيام‌ها، زدوبندهاي حزب با رزم‌آرا و ديگران اطلاع کافي داشت.»(پيشين: 337 ) «حسام لنکراني به پيشنهاد کيانوري و با تصويب هيئت اجرائيه مقيم تهران به قتل رسيد و گناهي که براي او پيدا کرده بودند اين بود که از اسرار زيادي اطلاع داشت. همه‌ي‌ افراد حزب توده‌ در ايران مي‌دانستند و مي‌دانند که حسام لنکراني از بهترين، فداکارترين و پرکارترين کادرهاي حزب توده‌ بود و به همين مناسبت از بسياري کارها خبر داشت. آيا پاداش فردي که زياد فداکاري و کار مي‌کند مرگ است؟ او که با پليس رابطه‌ نگرفته بود. او که اسرار اين آقايان را که مدتي اسرار حزب تصور مي‌کرد، نگه داشت و بروز نداد.»(پيشين:337-338)

جهان‌شاهلو در پلنوم چهارم حزب توده در مسکو، از کامبخش در مورد قتل عضو فعال و صديق حزب توده حسام لنکراني، مي‌پرسد که انگيزه کشتن حسام لنکراني چه بود؟ او گفت: «بسياري از اسرار حزب را مي‌دانست،[از جمله فرار اعضاي کميته‌ي مرکزي (آذر1329) با چراغ سبز رزم‌آرا] چون بيم آن رفت که به دست پليس افتد، از اين‌رو دستگاه رهبري بر آن شد که او را از ميان بر دارد. من به کامبخش گفتم، اگر هرکس که اسرار حزب را مي‌داند، بايد کشته شود، شما بايد پيش از همه‌ کشته شويد، چون بيش از همه‌ رازهاي پنهاني و اسرار مگوي حزب توده را مي‌دانيد. او با لبخندي گفت‌گو را به شوخي برگزار کرد.(4) ... در همه‌ي اين آدم‌کشي‌ها و به ديگر سخن رفيق‌کشي‌ها، آقايان هيئت اجرائيه؛ دکتر محمد بهرامي، دکتر حسين جودت، مهندس علي علوي، دکتر غلامحسين فروتن، دکتر نورالدين کيانوري، محمود بقراطي و احمد قاسمي دست داشتند و هر پيشنهادي که خسرو روزبه مي‌کرد و کشتن هر کس را صلاح مي‌دانست، آقايان موافقت مي‌کردند و هم داستان مي‌شدند. ... خسرو روزبه خود گفته بود که به هنگام زنده بودن حسام لنکراني به خانه‌ي او مي‌رفت و با همسر و فرزندان او آشنا بود، با بي‌شرمي پس از کشته شدن او نيز به خانه‌اش مي‌رفته است و هم‌واره فرزندان او از او مي‌پرسيدند؛ که «عموجان! بابا کجاست؟» و او مي‌گفته است که به شوروي رفته است!» (نصرت‌الله جهان‌شاهلوي‌افشار:سرگذشت ما و بيگانگان: بخش دوم:145-146) 

«هم‌کاري رزم‌آرا و حزب توده و شوروي، در زمينه‌هاي مختلف، مدت‌ها ادامه داشت. قطعي به نظر مي‌رسد که فرار سران حزب توده از زندان قصر قاجار، با معجزه‌ي رزم‌آرا و وساطت حسام لنکراني انجام شده است. البته حزب توده هم حق لنکراني را با قتل او، در تابوتش گذاشت.» (پيشين:99) 

حسام لنکراني را به بهانه معتاد بودن، به قتل مي‌رسانند. بابک اميرخسروي مي‌گويد «قتل حسام لنکراني که از کادرهاي بسيار با ارزش، سودمند و فداکار حزب ... چون لکه ننگ پاک نشدني، دامن حزب را آلوده کرده است. احمد، مصطفا و مرتضا،[برادران حسام] از احترام فراواني در حزب و جامعه برخوردار بودند.» (نظر ازدرون به نقش حزب توده: بابک اميرخسروي:145) ...خسرو روزبه گفته است: «دکتر جودت با من تماس گرفت و تقاضا کرد در اين مسئله با حزب توده همکاري کنم و من هم که وجدانم قانع شده بود، پذيرفتم. و با مشارکت ابولحسن عباسي و آرسن آوانسيان او را ترور نموديم. ... «حسام از قتل محمد مسعود به دست عباسي اطلاع داشت.»(پيشين:147) 

حسام لنکراني اطلاع دقيق داشت که فرار اعضاي کميته‌ي مرکزي (5) از زندان به دستور رزم‌آرا صورت گرفته است. بنابراين‌ حزب توده براي جلوگيري از افشاي رابطه‌اش با رزم‌آرا، حسام لنکراني را در شهريور 1331، با مجري‌گري خسرو روزبه و ابوالحسن عباسي، با ضربات پتک آرسن آوانسيان ترور کردند. لنکراني در 17 اردي‌بهشت 1326، کمک کرده بود تا خسرو روزبه از زندان بگريزد. به قول همنشين بهار، حزب توده، در دفاعيات خسرو روزبه دست برد تا موضوع پنهان بماند. روزبه در صفحات 131 تا 136 بازجويي‌هايش روي هم رفته چهارده دليل بيان مي‌کند که تمام اعضاي کميته‌ي مرکزي حزب توده از تمام ترورهايي که صورت گرفته اطلاع داشته‌اند.

طبقه‌ي حاکمه ايران و بعدا" ساواک و سرويس‌هاي اطلاعاتي انگليس و آمريکا، از زير و بم اين ترورها که در بازجويي‌ها به دقت تشريح شده است، مطلع بوده‌اند. اما مردم ايران و حتا احمد شاملو که در وصف خسرو روزبه شعر سروده است، آن موقع بي‌خبر بود و همه‌ي «مردم» به دليل تبليغات دروغين و اعمال رياکارانه‌ي سران حزب توده، فکر مي‌کردند که محمد مسعود توسط دربار و مامورين امنيتي رژيم شاه کشته شده است. حزب توده، طبق روال معمولي دروغ‌پردازي و وارونه‌سازي واقعيت‌ها، با دست‌کاري و جعل‌سازي در دفاعيات و ياد جان‌باخته‌گان حزب توده، چهره زشت و اعمال ننگين خود را خوب و منزه جلوه مي‌داد، همين کار را بر سر متن کامل دفاعيات خسرو روزبه که به دست‌اش رسيده بود، آورد و با سانسور کردن بخش مربوط به محمد مسعود و حسام لنکراني، آن را از ديد و نظر «مردم» پنهان داشت.

احمد شاملو هنگام سرودن شعر «خطابه‌ي تدفين» در سال 1354، از چند و چون ترور محمد مسعود بي‌خبر بود. بعد از اين‌که از موضوع اطلاع يافت شعر خود را پس گرفت. او با خشم و درد نوشت: «مناسبت اين شعر _اعدام خسرو روزبه _ براي هميشه منتفي است. بشر اوليه‌يي که تنها براي ايجاد بهره‌برداري سياسي حاضر شود در مقام جلادي فاقد احساس، دست به قتل نفس موجودي حتا بي‌ارج‌تر از خود بي‌آلايد تنها يک جنايت‌کار است و بس. تاييد او، به هر دليل که باشد، تاييد همه‌ي جلادان تاريخ است. متاسفانه بسيار دير به اقارير اين شخص دست يافتم.»



ادامه دارد

سهراب.ن

31/06/1399

 

توضيحات:

(1):پيش از نشست پلنوم چهارم، آقاي سقايي افسر تودهيي نيروي هوايي به مجارستان گريخته بود، به رضا رادمنش گفته بود که پس از تيراندازي به شاه و کشته شدن آقاي فخرآرايي در دادرسي ارتش، دادگاه برپا شد و من چون از داوران اين دادگاه بودم همهي پروندههاي وابسته به اين دادرسي را خواندهام از اينرو دست اندرکاري کيانوري و مريم فيروز در اين رخداد بيچون و چرا است. اما چون بيشتر افسران تودهيي از کامبخش حرف شنوي داشتند و پيروي ميکردند، سقايي از بيان آن در پلنوم سر باز زد و هنگامي که سخن ميگفت به نعل و به ميخ ميزد بهطوري که همهي کساني که در آن نشست بودند، دريافتند که او از بازگويي آنچه ميداند، خودداري ميکند.» .»(نصرتالله جهانشاهلويافشار:سرگذشت ما و بيگانگان: بخش دوم:130)

 

(2): سروژ استپانيان که يکي از سينه‌چاکان حزب توده‌ بود، در سال ١٣٣٣ به زندان افتاد و با زندان‌بان‌ها شروع به همكاري كرد، و پس از آزادي از زندان در سال ١٣٣٩، وارد فعاليت‌هاي اقتصادي شد و تا جايي پيش رفت كه با لاجوردي، سرمايه‌دار معروف زمان شاه شريك شد. باقر مومني هم سلولي سروژ استپانيان بعد از کودتاي 28 مرداد 1332، مي‌نويسد: «آخرين و مهمترين موقعيت او در سال‌هاي پيش از گرفتاري‌اش مسئوليت «شاخه تعقيب» در شعبه يا سازمان اطلاعات حزب توده ايران بود. اين سازمان كه دكتر مرتضي يزدي به عنوان نماينده هيئت اجرائيه بر آن نظارت داشت و خسرو روزبه مسئول مستقيم آن بود، هفت شاخه داشت كه پنج شاخه آن مامور كسب خبر و اطلاع از سازمان‌هاي نظامي و انتظامي، ادارات و دوائر دولتي، احزاب و جمعيت‌ها و مطبوعات، سفارت‌خانه‌ها و كليساها و موسسات خارجي بود، و از دو شاخه ديگر يكي مامور بايگاني اطلاعات و يكي شاخه تعقيب تشكيل مي‌شد. از مسئوليت‌هاي ديگر اين شاخه اعدام و از بين بردن خبرچين‌ها و حزبي‌هايي بود كه به خدمت پليس در آمده بودند و اسرار حزبي را در اختيار دستگاه‌هاي پليسي قرار مي‌دادند، و مسئوليت اين شاخه‌ها با سروژ استپانيان بود... از همين خبرچينان كه اسرار حزبي را در اختيار ركن دو و ستاد ارتش مي‌گذاشتند چهار نفرشان به وسيله «شاخه تعقيب» سازمان اطلاعات حزب اعدام شدند، و سروژ به عنوان مسئول شاخه متهم بود كه در همه اين اعدام‌ها مشاركت داشته و حتي ماموريت يافته بود كه يكي از اين‌ها را به دست خود خفه كند.»(محمد جواهركلام: سرگذشت تكان‌دهنده يك مترجم)

 

(3): در مقطع زماني ترور شاه(15 بهمن1327)، به دليل تمايل و نگاه شاه به طرف آمريکا، انگلستان از اين موضوع راضي نيست. در نتيجه با تحريک رزم‌آرا در جهت جانشيني شاه و حاکميت بلامنازع خود، طرح دوستي با روسيه و حزب توده را به مرحله اجرا در مي‌آورد. رزم‌آرا بستر مناسبي براي فعاليت حزب توده فراهم کرده بود و همين بستر بود که منجر به فرار اعضاي کميته مرکزي حزب توده در 24 آذر 1329، شد.در نتيجه از طريق کيانوري دستور ترور شاه به وسيله ناصر فخرآرايي به مرحله اجرا گذاشته مي‌شود. به طوري که روسيه در اين جريان سکوت اختيار مي‌کند و فخرآرايي پس از دست‌گيري به عمد توسط نيروهاي نظامي تحت امر رزم‌آرا کشته مي‌شود تا اسرار ترور مخفي بماند. در واقع سکوت شوروي در پي ترور شاه، عامل مناسبي جهت قدرت‌گيري رزم‌آرا بوده است.

 

(4): بعد از قتل لنکراني توسط خسرو روزبه و خاک‌سپاري جسد در باغچه همان خانه، جودت به نماينده‌گي هيئت اجرائيه به روزبه تبريک و شادباش مي‌گويد! خسرو روزبه: «شخص حسام و خانواده لنکراني به من محبت زياد کرده‌اند.»

 

(5): پس از ترور ناموفق شاه در 15 بهمن 1327، که متعاقب آن، بسياري از رهبران حزب توده دست‌گير شدند: دکتر مرتضا يزدي، بقراطي، کيانوري، دکتر حسين جودت، احمد قاسمي، عبدالحسين نوشين، علي‌اکبر شاندرمي، علي عُلوي، صمد حکيمي، خسرو روزبه[قبلا" در زندان بود] در تاريخ 25 آذر 1329 فرار کردند.

پند و اندرزهای یک پیشکسوت , در حاشیه جواب مهتدی به علیزاده

پند و اندرزهای یک پیشکسوت 

در حاشیه جواب مهتدی به علیزاده

اختلافات اخیر در حزب كمونیست ایران و كومله، بالاخره عبدالله مهتدی را به حرف آورد. وی در نوشته خود تحت عنوان “اختلافات ساختگی و واقعی آقای ابراهیم علیزاده”، بار دیگر نیات واقعی خود و هم فکرانش را از روند “بازسازی كومله” دوباره‌گویی كرده است؛ مهتدی در این نوشته از وجود تمایلات “بی‌آلایش” و باورهای مشتركی كه اخیرا در جناح راست كومله و لشكر بسیج‌شده پشت‌سر ابراهیم علیزاده سراغ دارد، بهره گرفته و سعی می‌كند خیر‌مقدم علیزاده و جناح‌اش را به بارگاه قوم‌پرستان كرد تبریك بگوید؛ اما همان قدم نخست، به علیزاده خاطرنشان می‌كند كه شرط صلاحیت برای قرار گرفتن در بستر اصلی “جنبش ملی كرد” و آنهم مشخصا در بغل‌دست “حكومت اقلیم كردستان” و اتحادیه میهنی، چیزی جز “پاكسازی كمونیسم كارگری” و منصور حكمت از تاریخ كومله نیست؛ اگر تا دیروز، مهتدی با “لولوی” كمونیسم كارگری، ابراهیم علیزاده را می‌ترساند و نقطه‌ ضعف او را نشانه می‌گرفت اما امروز كاملا واقف است كه این خود علیزاده است كه صورت مسئله مهتدی، یعنی “نقش و موقعیت کومه‌له در جنبش کردستان” را هضم كرده و با تاخیری بیست‌ساله گام در مسیر مهتدی گذاشته است. به همین دلیل است كه با چوب حراج‌زدن به تاریخ کمونیستی کومله، سعی می‌كند در یك خانه‌تكانی نهایی و در پناه دو دهه مماشات با ناسیونالیسم حاكم در كردستان عراق، شرایط را برای رفع كدورت‌ها و دلخوری‌ها با راست‌ترین و فاشیست‌ترین جناح‌های ناسیونالیسم كرد، آماده كند و رسما وارد این كلوپ شود. اما به نظر می‌رسد برای عبدالله مهتدی این پاکسازی و ادای چرخش به راست، زیادی خزنده و شرم‌گینانه است و آنرا برای عضویت ابراهیم علیزاده و جناحش در كلوپ نفرت علیه كمونیسم كارگری، هنوز لایق و كافی نمی‌داند. بحث ظاهرا با ابراهیم علیزاده است اما مسٸله “اساسی” به زعم مهتدی، نه “وسوسه اصلاح طلبی” خود وی و سازمان مطبوعش در دوران دوم خرداد و خاتمی و یا مذاكرات پشت‌پرده پارسال‌شان با جمهوری اسلامی، بلكه پافشاری بر قبول انتخاب جدید ابراهیم علیزاده، بشرط “پاكسازی تاریخ كومله از دیدگاه‌های مسموم كمونیسم كارگری” است، كه باید آشكارا و با صراحت در پیشگاه “ناسیونالیسم كرد” جارش زد. این را می‌گویند صداقت و پیگیری در یافتن دوستان جدید! همان منش مذاكره پشت‌پرده و سیاست “پاكسازی قومی” كه مهتدی بیست سال پیش انتخاب كرد و رفت، امروز نیز ابراهیم علیزاده را دارد با خود می‌برد.

مهتدی میگوید:

“من قصد ورود به اختلافات درونی کنونی حزب کمونیست ایران و به دست دادن ارزیابی یا تحلیل یا موضع‌گیری در این مورد را ندارم. هدف من در این نوشته کوتاه چیز دیگری است..“.

“در روایت تحریف‌شده آقای علیزاده مهم‌ترین محورهای اختلافات واقعی میان منتقدان و مدافعان حزب کمونیست ایران و سیاست‌هایش در آن دوره به‌کلی مسکوت گذاشته‌شده و در عوض اختلافی، و یا بهتر بگویم برچسب ناسزا گونه‌ای، تحت نام «وسوسه اصلا‌‌‌ح‌طلبی» علم شده است.. کاملاً قابل‌تصور است که ما در آن دوره در مورد پدیده‌ای تحت نام اصلاح‌طلبی هم اگر پایش می‌افتاد احتمالاً یک نوع تحلیل ارائه نمی‌کردیم..“

مواضع دو خردادی جناب مهتدی و هم قطارانش در دوران قبل از انشعاب‌شان در سال ۲۰۰۰ میلادی كه هنوز در كومله وقت تشریف داشتند، بر كسی پوشیده نیست. یك دلیل اصلی كودتای آنها به رهبری جلال طالبانی علیه كومله و شانتاژ علیه كمونیسم كارگری، ابراز وجود “مستقل” زیر سایه طالبانی و اتحادیه میهنی در امید به دیالوگ با خاتمی بود؛ ادعای مهتدی در مورد اختلاف در ارزیابی از “تحلیل پدیده‌ای تحت نام اصلاح طلبی” و انكار تلاش‌های مجدانه ایشان و سازمان‌شان با هدف مذاكره با جمهوری اسلامی هیچ پخمه‌ای را قانع نمی‌كند؛ در عالم سیاست، اسم چرخش به راست آقای مهتدی، “نقد” و “اختلاف در تحلیل” نیست بلكه انتخاب سیاسی است! همان موقع دخالت سریع ما كمونیست‌های كارگری و منصور حكمت (علیرغم غرولند علیزاده و یارانش)، اجازه نداد كه جریان ابراهیم علیزاده بعد از یك‌دهه از جدایی كمونیسم كارگری، با مهتدی به سازش برسند و به قول خودشان پنجاه – پنجاه (فیفتی – فیفتی) کمیته تشکیل بدهند.

علاقه باند مهتدی به “دیالوگ” با جمهوری اسلامی و “اصلاحات” دو خردادی، البته در رقابت با حزب دمكرات، معرف خاص و عام بود. همه بیاد داریم كه چگونه این باند قوم‌پرست و فالانژ كه بدون “طلوع خونین نظم نوین جهانی” و زیر چتر جلال طالبانی، یك روز هم قادر به سرپا ماندن نبودند همان زمان رویشان نمی‌شد كه بگویند جلال طالبانی در بند و بست با مقامات “قرارگاه رمضان”، به جمهوری اسلامی تعهد داده بود كه از فعالیت كمونیست‌های كارگری و نیروهای اپوزیسیون رژیم در خاك كردستان عراق، جلوگیری كند. حمله به مقرهای حزب خواهر ما یعنی حزب كمونیست كارگری عراق و شكار كمونیست‌ها در خیابان‌های سلیمانیه پیش‌درامد برخورداری جماعت طالبانی – مهتدی از صدقه های جمهوری اسلامی بود. مفاد قرارداد و بند و بست سری اتحادیه میهنی و “سرداران” قرارگاه رمضان و اداره اطلاعات سپاه پاسداران، اسمش شده “مصلحت عمومی جنبش كرد”!! هنوز جوهر مذاكرات پشت پرده پارسال جماعت مهتدی با جمهوری اسلامی، به همراه شاخه دیگرشان به سركردگی عمر ایلخانی‌زاده و در ركاب با هر دو حزب دمكرات در “مركز همكاری احزاب كردستانی” در همین اروپا و در كشور نروژ خشك نشده است؛ عبدالله مهتدی در باب “اهمیت مذاكره با جمهوری اسلامی” و توافق بر سر “مطالبات‌شان”، حتی گوی سبقت را از حزب دمكرات هم ربوده بود و بارها از این حزب درخواست تاسیس “ارگان مشترك برای مذاكره” می‌كرد. تصور امکان يک ساخت و پاخت قريب الوقوع با جمهوری اسلامی تحت پرچم نوعى “هيات نمايندگى خلق کرد”، عاملى بود که آشکارا جريان مهتدى را از آغاز تاسیس‌شان زیر سایه جلال طالبانی تا به امروز به پيش رانده است. مذاکره در قاموس اينها نهايت توفيق سياسى و علامت “دولتمرد”شدن در کردستان بود و كماكان هست. بنابراین، پرو – رژیمی خطاب‌كردن این جماعت، “برچسب” نیست، تنها یكی از ویژگی‌های سیاسی – هویتی اردوگاه‌شان است.

حال، روایت عبدالله مهتدی از اختلافات را بخوانیم:

“هدف من روشن کردن اذهان نسل جوان‌تر، نشان دادن گمراه‌کننده بودن و خلاف واقع بودن این روایت و یادآوری مستند حقیقت آن اختلافات است، اختلافاتی که نهایتاً در سال هزار و سیصد و هفتاد و نه، یعنی دقیقاً بیست سال پیش، منجر به بیرون آمدن ما از آن حزب و اجرای پروژه بازسازی کومه‌له شد… پس از جدا شدنمان از حزب کمونیست ایران و بازسازی کومه‌له، پروسه بازنگری ایدئولوژیک و سیاسی ما ادامه و تعمیق پیدا کرد و طولی نکشید که نه‌فقط قواره و ساختار حزب کمونیست ایران، کارکرد سیاسی و نقش منفی آن در کردستان و بی نقشی آن در ایران بلکه ایدئولوژی کمونیسم را کنار گذاشتیم که البته بحث دیگری است..“

“من بر آن بودم که دیدگاه‌های مسموم کمونیسم کارگری در قبال مسئله ملی و جنبش کردستان را که به درون ما تزریق شده بود باید کاملاً پاک‌سازی کرد و بار دیگر به دیدگاه صحیح و شفاف کومه‌له در قبال مسئله کرد که در اسناد مصوب ثبت شده و سال‌ها مبنای پراتیک و سیاست ما قرار گرفته بود، رجوع کرد. … همچنین من در مقالاتم بسیاری از نگرش‌ها و سیاست‌های حزب کمونیست ایران را، از برنامه قدیمی آن گرفته تا سیاست آن در مورد شوراها و اتحادیه‌ها و بسیاری دیگر، به نقد کشیدم… جنبش کرد جنبش خود ماست، هستی ماست، تاریخ ماست.“

ملاحظه می‌فرمائید كه “پروسه بازنگری ایدٸولوژیك” آقای مهتدی و روایتش از اختلافات “برای روشن‌كردن اذهان نسل جوان‌تر” حتی به یك پاراگراف هم قد نمی‌دهد: “دیدگاه‌های مسموم كمونیسم كارگری” كه “به درون جنبش كردستان تزریق شده بود باید كاملا پاكسازی می‌شد”!

زبان و لحن آقای مهتدی محال است حتی ناسیونالیست‌های متمدن كرد را بفكر فرو نبرد؛ خوب به این كلمات توجه كنید: “دیدگاه‌های مسموم كمونیسم كارگری”، “كاملا پاكسازی”، “به درون ما تزریق شده”، “جنبش كرد”، “جنبش ما و تاریخ ما”!! حقیقت اینست كه آقای مهتدی نه آندوره بحث سیاسی داشت و نه امروز! ایشان حتما سوادش قد می‌دهد که تفاوت بین مقوله “نقد و بازنگری” را با شانتاژهایی از قبیل “پاكسازی كمونیسم كارگری” قاطی نكند؛ انتخاب آگاهانه این ترم‌ها و مفاهیم، با دز بالا توسط یك آدم فالانژ مدافع “جنبش کرد”، اعلام جنگ به کمونیسم و فتوا علیه کمونیست‌ها و بویژه کمونیست‌های کارگری بوده است. ما این واقعیت را همان زمان گفتیم. چقدر این فتواها شبیه فتوای قتل سلمان رشدی توسط خمینی است؛ یا شبیه فتوای خمینی در حمله به كردستان در ۲۸ مرداد ۵۸ است؛ آن یكی فتوای مذهبی صادر می‌كرد و این یكی فتوای قومی! واقعا “تكامل و پیشرفت” خارق‌العاده‌ای است!

آقای مهتدی مزاح می‌فرماید حتی وقتی كه از “پروسه بازنگری ایدئولوژیک” خود حرف می‌زند. ایشان خوب فهمیده بود که نه فقط برای “کسب رهبری جنبش کرد”، بلکه برای عضویت در این كلوپ باید با گذشته کمونیستی خود تعیین تکلیف جدی می‌كرد؛ می‌بایست نه فقط در بارگاه ناسیونالیسم کرد از آرمان كمونیسم ابراز ندامت می‌كرد بلکه به جنگ حزب کمونیست ایران، نقش آن حزب در جدال طبقه کارگر با بورژوازی کرد و سیاست‌های رادیکال و کمونیستی آن می‌رفت؛ می‌بایست حزب کمونیست ایران و کومله قدیم را سلاخی کند و برای این هدف نامقدس به کمونیسم کارگری اعلام جنگ کند. الفاظی چون “دیدگاه‌های مسموم کمونیسم کارگری”، “نقش مخرب” آن، ضرورت “پاکسازی” آن و … علاوه بر اعلام جنگ به این رگه از کمونیسم، اعلام وفاداری کامل به بورژوازی کرد و احزاب آن بود. امضا “قطعنامه” ضدیت با كمونیسم و فتوا علیه كمونیست‌ها، طراحی حذف فیزیكی و ترور آنها، اسكاندال‌های دیگر از روند غسل‌تعمید مهتدی از گذشته كمونیستی خود در بارگاه ناسیونالیسم كرد است. مهتدی به این واقعیت واقف بوده و هست که بدون اراٸه‌كردن ظرفیت اولترا ارتجاعی خود در خصومت با کمونیسم کارگری حتی شانس کسب مقام شامخ دربان جنبش ناسیونالیسم کرد را هم نخواهد نداشت.

خوب است ابراهیم علیزاده و جناحش در انتخاب امروزشان كمی به این گوشه سیاه از دو دهه فعالیت “طاقت‌فرسا”ی مهتدی بیاندیشند! فلسفه “پاكسازی كمونیسم كارگری” توسط آقای مهتدی كه جوانه‌های آن از آغاز دهه ۹۰ و با “طلوع خونین نظم نوین جهانی” سر برآورد، چیزی جز اسم رمز محاصره اردوگاه علیزاده، طرح حمله به آن و حذف فیزیكی و نقشه ترور كمونیست‌ها و رهبران كمونیست توسط باند ایشان نبوده و نیست. در سال ۲۰۰۷ اولین جریان انشعابی از باند مهتدی كه به رهبری عمر ایلخانی‌زاده متولد شد، پرده از طرح عبدالله مهتدی برای حمله نظامی به اردوگاه رهبری کومله و ترور تعدادی از آنها برداشت؛ همین پارسال، “شورش خراسانه” عضو سابق جریان مهتدی، طرح ترور رهبران حزب حکمتیست را افشا کرد. به دنبال آن “جوامیر مارابی” از مسئولین سطح بالای آنها نه فقط ادعای شورش خراسانه را تایید کرد بلکه پرده از طرح دیگری برداشت که طی آن قرار بوده جمع دیگری از رهبری حزب حکمتیست، که در ماموریت تشکیلاتی در سلیمانیه بودند، ترور شوند.

هنوز جناح ابراهیم علیزاده در مقایسه با باند مهتدی “تازه وارد” است. در مسیر نفرتی پا گذاشته است كه مهتدی علیه كمونیسم كارگری بیست سال تدارك دیده و بیست سال از طرف كمونیست‌ها و جامعه كردستان تودهنی خورده است. آنچه مهتدی را وادار به مداخله در اختلافات امروز كومله و حزب كمونیست ایران می‌كند، نه صرف “رفع اتهام” یا “سوء تعبیر” در پرو – رژیمی‌شدن خود و باندش، بلکه کوتاه‌بودن دیوار نفرت علیه گذشته كمونیستی كومله و ناتوانی علیزاده و “عدم قاطعیت” مورد نظر مهتدی در قلع و قمع آخرین سمپاتی‌ها در بدنه تشکیلاتی این جریان به کمونیسم و منصور حکمت است. مهتدی ظاهرا برای تسریع روند پیوستن کومله قومی – كذایی خود با هدف کمونیسم‌زدایی نهایی به كمك علیزاده آمده است. می‌بینند كه در شهرهای كردستان چگونه كرور كرور از دوستداران كومله كمونیست تنها ما حكمتیست‌های خط رسمی را ادامه تاریخ كمونیستی این جریان می‌دانند؛ هیچ‌كس تاكنون اندازه ما كمونیست‌های كارگری در دفاع از آن گذشته كمونیستی كومله سنگ تمام نگذاشته است؛ افشای بی‌امان راست‌روی كومله امروز توسط ما را می‌بینند؛ و مهمتر از همه می‌دانند كه این روند سدبستن كمونیستی توسط ما در مقابل تعرض راست به سركردگی آقایان، خواب‌های ناسیونالیسم كرد و راه‌انداختن پاكسازی‌های قومی را كور می‌كند. اینجا دیگر بحث بر سر ناسیونالیسم و كمونیسم نیست؛ مسٸله لگام‌زدن به یك جبهه احزاب قومی – ناسیونالیست در كردستان است كه هیچ آباٸی از راه‌انداختن “پاكسازی كمونیسم” و جنگ قومی در ایران و كردستان با هدف “بجایی رسیدن” ندارند. هركس ذره‌ای به یك آینده انسانی و متمدن برای جامعه ایران و كردستان علاقه‌مند است باید در مقابل این چرخش به راست كومله و “پاكسازی” تاریخ كمونیستی آن بایستد.

اگر دقت كرده باشید، علیزاده  – مهتدی در مورد نقطه اشتراك خود یعنی “نقش و موقعیت کومله در جنبش کردستان” یا “بی‌وظیفه کردن کومه‌له در قبال رهبری جنبش کردستان” حرفی نمی‌زنند. چون بر سر موضوعی که هر دو را تسلی می‌دهد و شباهت تامی به هم دارند، قاعدتا جدال و اختلافی نیست؛ مهتدی هرچند اشاره کوتاهی به آن می‌کند اما با زیركی تمام، شلوغ نمی‌كند و فعلا فشار زیادی به علیزاده كه به خط او پیوسته و پاداش خدمات بیست‌ساله ایشان را داده است، وارد نمی‌كند تا روند پیوستن كامل علیزاده و جناحش به استراتژی خود را با مانع روبرو نکند. علیزاده هم كه طبق معمول به روی مبارك خود نمی‌آورد که اولا برای قبول استراتژی پیشنهادی مهتدی جهت “کسب مقام رهبری در جنبش ملی کرد”، قدم رنجه كرده و پا پیش گذاشته است و ثانیا برای رفع موانع درونی به “پاكسازی كمونیسم” از نوع کمونیسم‌زدایی مهتدی رو آورده است و مشغول تكمیل دیوار نفرت از کمونیسم کارگری و منصور حکمت است؛ و بالاخره انتقادات امروز جناح علیزاده از “انفعال حزب کمونیست” و “بی‌نقش‌بودن حزب در ایران”، در واقع مقدمات خلاصی از این تابلو و لوگوی “لعنتی” است که مهتدی بیست سال پیش خودش را از آن رها كرد.

موخره؛

فلسفه بیان نفرت از كمونیسم كارگری و تاكید بیست ساله مهتدی بر “جنبش كرد”، توجیه ایدٸولوژیك یك چرخش ناسیونال- فاشیستی است. اكنون علیزاده بعد از بیست سال با مهتدی به یك نقطه تلاقی رسیده است: “تلاش در کسب رهبری جنبش ملی کرد” و “پاكسازی كمونیسم از تاریخ كومله” و کشیدن یك خط مرز صریح و روشن با كمونیسم كارگری! ابراهیم علیزاده با دو دهه تاخیر، گام در مسیری گذاشته است كه عبدالله مهتدی بیست سال پیش تحت نام “بازسازی كومله”، علمدار آن بود. مهتدی به علیزاده راه و چاه نشان می‌دهد كه اگر می‌خواهد در باشگاه قوم‌پرستان و فاشیست‌های كرد، سری در میان سرها باشد باید فی‌البداهه به پیشكسوتان ضدكمونیست از قماش مهتدی تاسی كند و از آنها بیاموزد. باید تكلیف خود را با كمونیسم در كردستان بیشتر از اینها روشن كند. همان امری كه مهتدی با طرح و نقشه و حتی حذف فیزیكی كمونیست‌ها از بیست سال پیش مبتكر آن بوده است. مهتدی چرخش به راست امروز علیزاده و سازمانش را كافی نمی‌داند، از علیزاده می‌خواهد كه در مرزبندی‌اش با كمونیسم كارگری همه پل‌های پشت سر خود را تخریب كند تا بلیط بخت‌آزمایی ورود به سناریوی سیاه “بازسازی كومله” و “پاكسازی كمونیسم” را توسط ناسیونالیسم كرد دریافت كند. مهتدی انتخاب بی‌بازگشتی را در مقابل علیزاده قرار داده است؛ به زبان بی‌زبانی گفته است كه كلوپ قوم‌پرستان و احزاب ناسیونالیست كرد اهل “بازار” و معامله‌اند و هیچ سنخیتی با “چپ” و كمونیسم ندارند. و درست از همین زاویه است كه مهتدی، در ضدیتش با كمونیسم، نه تنها “وسوسه اصلاح طلبی” احزاب ناسیونالیست كرد را انگ نمی‌داند بلكه بعنوان اولین درس تاریخی – جنبشی به جناح “تازه وارد” ابراهیم علیزاده كه كفش و كلاه كرده به كلوپ قوم‌پرستان كرد بپیوندد، گوشزد می‌كند كه سازش، معامله و مذاكره در مقاطعی با جناح های جمهوری اسلامی، در مقایسه با راه‌حل‌های “ذهنی” و كمونیستی مانند اعمال قدرت شوراها و اتحادیه‌های كارگری و مردمی، همیشه یكی از پارامترهای “واقعی” برای به قدرت خزیدن احزاب و جریانات ناسیونالیست، قومی و شبهه فاشیست در كردستان بوده است. با كمونیسم كارگری و شورا و حق برابر شهروندی و حقوق جهانشمول انسان، نه می‌توان كدخدای مردم كردستان شد و نه می‌شود به مقام مباشر “خلق كرد”، در مذاكره و بند و بست با دولت‌ها، دست یافت.

 

۲۱ سپتامبر ۲۰۲۰

لینك مطلب در سایت شخصی:

http://fuaad.net/?p=4533




September 21, 2020

کومه له در انتهای دگردیسی سی ساله / ف- ش و محمد فتاحی

ف- ش و محمد فتاحی: کومه له در انتهای دگردیسی سی ساله

از کومه له کمونیست تا یک جریان ناسیونالیست

مضمون اصلی این نوشته پرداختن به مسیر عقبگرد این سازمان و نهایتا نگاهی به بحران  امروز آن است. اما از آنجایی که بیانیه حزب حکمتیست-خط رسمی، بصورت فشرده و جامع، به این موضوع پرداخته است، این نوشته، با پرهیز از تکرار مضمون آن بیانیه، به نظریه ها و تئوری های پشت این دگردیسی و با فاکتورهای موثر دیگر در شکل گیری آن میپردازد.

زیرساخت های فرهنگی، نظری و تئوریک برای شیفت سیاسی ایدئولوژیک در کومه له

سنتا تغییرات ایدئولوژیک در احزاب سیاسی جا افتاده، نیازمند سند معتبر ارگانهای رهبریست. اما چنین سنتی الزاما برای همه یکی نیست؛ ماهیت جریان مربوطه و بعد رابطه آن با جامعه میتواند در مسیر جدیدی که در پیش میگیرد، موثر باشد. مثلا برای جریانی فرقه ای مانند سازمان مجاهدین، تغییر اسم فامیلی مریم به رجوی در انتهای مراسمی مذهبی- فرقه ای، کافی بود، تا این سازمان را به یکی از عوامل سناریوهای سیاه تبدیل و اعضای آنرا به بردگان ایدئولوژیک برادر مسعود تبدیل کند. در حزب کمونیست کارگری، در غیبت منصور حکمت و حکمتیست ها، پافشاری بر انقلابیگری ضد رژیمی صرف  ، کافی بود تا در مدت نسبتا کوتاهی، آنرا در جایگاه یک سازمان هوادار پروپاقرص دخالت های آمریکا و غرب، دست چپ رضا پهلوی، به عنوان جناح چپ ارتجاع  ناسیونالیسم ایرانی پروغرب، مستقر کند.

تغییر در مسیر سیاسی برای اکثریت سازمان چریک های فدایی، بسوی حزب توده و جمهوری اسلامی، هم کار شاق و سختی نبود؛ چون خود از ریشه بخشی از جنبش ملی اسلامی و محصول به هم پیوستن جوانان میلیتانت حزب توده و جبهه ملی در قامت جنبش فدایی بود.

 از بد شانسی رهبری کومه له، تغییرات پایه ای در این سازمان به همین سادگی ممکن نبود. دلیل اول این کار بیگانگی رهبری این سازمان با یک افق  روشن سیاسی برای پیروزی بود.

مانع مهم تر در وجود آن پایه اجتماعی یک سازمان خوش نام کمونیست بود، که در همان دوره به لولای اتحاد کارگر در ابعاد دهها هزار نفره در کوره های آجرپزی و کارگران فصلی تبدیل شده و تغییرات ایدئولوژیک نسبتا مهمی را در طبقه کارگر در کردستان، به نفع کمونیسم، موجب شده بود. جنگی دهساله را پشت سر گذاشته بود که همراه آن اسم و رسم و تاثیر سیاسی کمونیست ها را همه جا برده بود. حمله و توطئه حزب دمکرات کردستان به رهبری قاسملو را در هم شکسته و برای اولین بار در تاریخ منطقه، کمونیسم توانسته بود رقیب خود را قبل از کسب قدرت سیاسی، حاشیه ای و به شکست بکشاند.

مانع مهم دیگر وجود حزب قدرتمند کمونیسم کارگری در دوران منصور حکمت بود. با وجود چنین موانعی، رهبری این سازمان متوجه مشکلات مسیر عقبگرد خویش بود. به همین دلیل، به تدریج و دست به عصا، از هر امکان و فرصتی برای تغییر شیفت سیاسی و جنبشی، نه فقط در سازمان خود، بلکه در ابعاد اجتماعی، استفاده کردند. برای این کار، نرم نرمان آمدند و تغییر ایجاد کردند. البته مرگ منصور حکمت و شکست آن حزب، نتیجتا غیبت یک فشار قدرتمند سیاسی به کومه له، به عنوان قویترین سنگر علیه ناسیونالیسم در کومه له و در جامعه، تاثیر بسیار بالایی در سرعت گرفتن رهبری کومه له بسوی کردایتی داشت. مولفه های بیرونی دیگر، مانند به بازی گرفته شدن ناسیونالیسم کرد توسط قدرت های درگیر در پروسه تجدید تقسیم جهان، و حمایت های وسیعی که جنبش ناسیونالیستی در کل منطقه، در این سالها گرفت، نیز به کمک ناسیونالیسم درون رهبری کومه له آمدند. و نهایتا اوضاع متحول سالهای اخیر در ایران و ضرورت آمادگی هر نیرویی برای ایفای نقش در این دوره حساس سیاسی. با این مقدمه به اصل بحث می پردازیم؛

  تعریف دوست و دشمن در فرهنگ سازمانی، در خدمت فرهنگ سازی برای تغییر

شروع رسمی و علنی دگردیسی در این سازمان با کاربرد ادبیات و فرمولاسیون شدید ناسیونالیستی برای تحولات چند ساله درونی حزب کمونیست ایران و کومه له بود.

ناسیونالیسم کرد همیشه یک گرایش حاضر در حیات حزب کمونیست ایران از روز اول تشکیل آن بوده است. اما در غیبت یک افق سیاسی، همیشه نقش یک گرایش نحیف و حاشیه ای در متن فعالیت های حزب و کومه له را داشت. فروریختن دیوار برلین و شکست بلوک شرق، جلو آمدن ناسیونالیسم و قدرت گیری آن در کشورهای بلوک شکست خورده واعلام پایان تاریخ و مبارزه طبقاتی توسط مدیای بلوک پیروز و انحلال و یا تغییر نام احزاب کمونیست پرو روس آوار شکست سرمایه داری دولتی در شرق را بر سر کمونیست هایی ریخت که از بدو حضور در سیاست مرزهای روشنی با کمونیسم بورژوایی شرق داشتند. این وضعیت ورقه را در تمام جهان علیه کمونیسم برگرداند.  حمله آمریکا به عراق و به قدرت رسیدن ناسیونالیسم کرد زیر سایه بوش پدر، گرایش نحیف ناسیونالیستی درون حزب کمونیست را یک شبه صاحب پلاتفرم  سیاسی کرد.

ناسیونالیسم درون حزب کمونیست و سازمان کردستان آن، اگر تا دیروز که ناسیونالیست های کرد عراقی در همسایگی خویش را به عنوان جمعی آواره سیاسی در  ایران و کشورهای منطقه می یافت، حالا شاهد به قدرت رسیدن آنها در کردستان عراق و کیا و بیای آنها بود. در چنین شرایطی ناسیونالیسم تا دیروز نحیف و ساکت درون حزب کمونیست ایران، یک شبه صاحب رهبر رسمی و افق سیاسی شد؛عبدالله مهتدی عضو دفتر سیاسی وقت، ضمن ارائه یک پلاتفرم ناسیونالیستی، اعلام کرد که از نظر او، از آن به بعد، حزب کمونیست و کومه له دوستان خود را از میان ناسیونالیست های کردستان عراق پیدا خواهند کرد. و ناگهان تمام آنها که قبلا در فراکسیون کمونیسم کارگری ثبت نام کرده بودند، زیر بیرق عبدالله مهتدی به صف شدند.

وقتی در انتهای پروسه آن مجادلات حجیم و در فاصله زمانی نسبتا طولانی، نیروهای کمونیسم کارگری بدنبال منصور حکمت صف آنرا ترک کردند، توضیح رهبری جدید آن حزب و آن کومه له به جامعه، در آن زمان در کمال ناباوری، در یک خط چنین شد که آنها هزیمت کرده و مبارزه را کنار گذاشته و رفتند!  در ادبیات ناسیونالیسم کرد چنین پدیده ای "ئاش به تال" نامیده می شود. و فقط به کسی یا کسانی گفته میشود که صف جنبش مسلحانه ملی کرد را به هر دلیلی ترک میکنند. کاربرد آن عبارت ناسیونالیستی توسط بخش باقیمانده در آن حزب، در اساس تحریف نبود، بلکه نشانه شروع کاربرد زبان و ادبیات و فرمولاسیون رسمی ناسیونالیسم کرد برای تعریف نوع مبارزه یک نیروی سیاسی، و اینجا برای تعریف هویت سیاسی کومه له توسط شخصیت های اول آن یعنی عبدالله مهتدی و ابراهیم علیزاده، بود. ناسیونالیسم کرد، با استفاده از "نعمت الهی" خیر و برکت ستم ملی بر مردم کردستان، برای کسب قدرت و موقعیت و ثروت، مشغول سیاست در عرصه ملی است. حالا بعد از سی سال از آن واقعه، وقتی دبیر اول این کومه له  همان عبارت عادت شده بین خودشان را، برای آن اتفاق مهم بکار می برد، در اساس نه تحریف است و نه کم دقتی.  ترجمان ناسیونالیستی آن واقعه، در زبان و ادبیات ناسیونالیستی همین است که سی سال است تکرار میکنند. ابراهیم علیزاده که آن زمان با همین عبارت تحولات مهم درون آن حزب را توضیح میدهد، مفهوم آنرا به دقت میداند. از سی سال قبل، زبان رهبری و بخش اعظم لایه کادری آن نسل باقیمانده در کومه له و حزب کمونیست ایران، همین بوده است. "خیانت منصور حکمت به جنبش انقلابی کردستان"، "ضربه  به کومه له، و" آنها که از پشت به این ملت و این سازمان و جنبش انقلابی کردستان از پشت خنجر زده اند"، زبان اینها و بخش های بی اطلاع اعضا و هواداران شان بوده است. کاربرد این ادبیات و فرمولاسیون مسعود بارزانی و جلال طالبانی،  بیان این حقیقت است که برای این سازمان، در مبارزه سیاسی، جز "ملت کرد" و کومه له و مبارزه علیه ستمگری ملی برای رسیدن به قدرت به سبک همان بارزانی و جلال طالبانی، در عمل و در دنیای واقعی، چیز دیگری معنی ندارد. وقتی فرد حتی بی طرفی برگردد و سی سال اردوگاه داری اینها و انتظار و مذاکرات و معاملات و دست به گردنی های اینها با احزاب دوست و برادرشان در منطقه را نگاه کند، تمام هست و نیست شان در فعالیت سیاسی هیچ تفاوت ماهوی با بقیه احزاب رنگارنگ جنبش ناسیونالیستی کرد ندارد.

کار فقط به اینجا ختم نمی شود؛ کسی که به جنبش خلق کرد ضربه زده است، کسی که روزی از پشت به جنبش کردستان خنجر زده است، و کسی که به این جنبش "خیانت" کرده است، جوابش را میگیرد! جواب این "خیانت ها و ضربه زدن ها و خنجر از پشت زدن ها"، مجازات انقلابی به سبک "کوردانه" است. پ ک ک و شعبه های آن، که جزو نزدیک ترین دوستان این کومه له اند، "خائنین و هزیمت کرده" های صفوف خویش را روز روشن "اعدام انقلابی" میکنند. در حزب دمکرات کردستان هنگام جدایی اولیه جریان انشعابی، حمله نظامی علنی و کشتار منشعبین پاسخ "خائنین" بود. در سازمان عبدالله مهتدی نسبت به رقبای کومه له و بخش انشعابی خود، عملیات های نظامی علیه اردوگاههای طرف، سنگربندی و راه انداختن خون و برخورد قهرآمیز بود. آنها هم که تحت فشار فرهنگ بالاتر جامعه از اعدام انقلابی مجرمین ملی عبور کرده اند، تولید کینه و نفرت و حس انتقام جویی، در صفوف شان جزو بدیهی ترین تولیدات سیاسی این سنت است. در برخورد به کمونیسم کارگری و منصور حکمت، رهبری کومه له بطور مدام چنین کرده است. چرا؟ چون در چپ ایران، منصور حکمت تنها خطی است که ناسیونالیسم کومه له را به روشنی، از روز اول به همه نشان داده است. عبارت "منصور نکبت" قبل از ترک منصور حکمت و در جریان همان مجادلات روزهای اولیه، در میان اینها کاربرد داشت.

تولید نفرت نسبت به منصور حکمت، برای کل رهبری کومه له در سی سال گذشته، همیشه نقش واکسن علیه رشد کمونیسم و چپگرایی در این سازمان را داشته است. نه فقط این بلکه در کنار تولید این ادبیات نفرت علیه کمونیسم کارگری، مسیر استراتژیک دوستی و آمد و رفت ها و اتحاد و ائتلاف های متعدد با جریانات ناسیونالیست و قومی را به روی رهبری کومه له هموار کرده است. همین جانفشانی های شبانه روزی علیه کمونیسم حکمت، فرهنگی را در این سازمان تولید کرده که بدون تصویب یک تک سند خصومت علیه کمونیسم و انقلابیگری کمونیستی، زمین "انقلابیگری" ناسیونالیستی نرم نرمان آبیاری شده است. به همین دلیل، هدفی که حزب دمکرات کردستان در جنگ علیه کومه له میخواست یعنی به رسمیت شناختن حزب ارتجاع سیاسی در کردستان به عنوان یک حزب انقلابی، توسط رهبری کومه له، بدون تصویب یک سند "آ چهار"،  در یک فضای مملو از دوستی و رفاقت کردانه، تامین شده است.

وقتی بحث هزیمت (آش بتال) میشود، بحث فقط بر سر نیروی هزیمت کرده نیست، بلکه بحث نیروی باقی مانده هم هست. اینجا معلوم میشود که نیروی باقیمانده نه یک سازمان حزبی در قلب شهرهای کردستان که مشغول سازماندهی جنبش خویش است، بلکه نیروی مسلحی است که خارج از سوخت و ساز سیاسی جامعه مشغول امور سیاسی نظامی خویش است. تعریف کومه له به عنوان یک سازمان، در دوره اختلافات بین چپ و راست قبل از جدایی منصور حکمت، یک بحث مهم تعریف از کومه له بود. از نظر منصور حکمت، کومه له یک سازمان شهری در قلب جامعه بود، با یک شاخه نظامی خارج از شهر و مستقر در اردوگاههای نظامی خویش و یک رهبری اساسا مستقر در خارج کشور، و با تمرکز اصلی بر سازماندهی کمونیستی طبقه کارگر در شهرهای کردستان. از نظر جناح راست اما، کومه له همان موجودیت اردوگاهی بود و بس. همین نگرش موجب می شد که هیچ وقت سازماندهی و کار شهرها در الویت رهبری کومه له قرار نگیرد. همین مسئله هم موجب شد که از صدها هزار کارگری که کومه له لولای اتحادشان بود، یک عضو گیری وسیع توده ای در ابعاد دهها هزار نفره شکل نگیرد، و در بهترین حالت، کارگر تنها نقش هوادار را پیدا کرد و در عمل هیچگاه آن سازمان را برای خود تصرف نکرد. عملی شدن این کار میتوانست چنان تغییر ایدئولوژیک عظیمی در کردستان را موجب شود که به سهولت در شهرهای بزرگ ایران شکل گیری قویترین تشکیلات های کمونیستی را موجب شود.

با جدایی منصور حکمت، رهبری باقیمانده در کومه له با همان افق سنتی خویش پیش رفت .نتیجتا کومه له برای همیشه، نه آن حزب سازمان یافته در قلب شهرها، که آن نیروی نظامی مستقر در اردوگاههای خاک عراق تعریف شد.  انزوای چنین سازمانی در کوه و در اردوگاه، آنهم در فضای پروآمریکایی آن دوره و قدرت بادآورده احزاب ناسیونالیست کرد در کردستان عراق، به اضافه ناسیونالیسم قدرتمند در رهبری آن کومه له، همه فاکتورها، دست به دست هم میدهند تا این سازمان عملا  مسیر بقیه احزاب ناسیونالیست حاضر در همان منطقه را در پیش بگیرد. "جنبش انقلابی کردستان" با مفهوم جدید، در این دوره، رسما به ظرف اصلی سوخت و ساز سیاسی این کومه له تبدیل میشود.

شکل گیری عبارت جنبش "انقلابی" کردستان

از مقطع بعداز شکست انقلاب و استقرار و تسلط کامل جمهوری اسلامی بر کردستان، کاربرد جنبش انقلابی کردستان توسط کومه له، هیچگاه اشاره به مجموعه احزاب سیاسی فعال در کردستان نبوده است. اصلا کومه له از بدو تولد و شکل گیری، مرزبندی با نماینده سیاسی ارتجاع  در کردستان را به عنوان بخشی جدایی ناپذیر از هویت سیاسی خویش داشته است بعلاوه، غیرممکن بود که کومه له ای که در برابر کمونیست کشی دمکرات در جنگ علیه کومه له، ایستاده بود، دشمن طبقاتی خویش را که با آن درجنگ بود، را به عنوان بخشی از انقلاب و یا جنبش انقلابی نام ببرد.

"جنبش انقلابی کردستان" بعد از جدایی کمونیسم کارگری، با تعریف متفاوتی توسط این کومه له کاربرد پیدا کرد؛ جنبشی اساسا متشکل از تمام تحرکات و موجودیت سیاسی نظامی و حزبی در کردستان و متشکل از دو جریان کومه له و دمکرات. تولد حاکمیت احزاب ناسیونالیست کرد در کردستان عراق و حمایت تمام عیار کومه له از آن "دولت خودی"، چفت شدن کومه له در افق و آرمان  با جنبش کردایتی را بیش از هر زمانی عملی کرد. در متن آن فضای ناسیونالیستی در منطقه، مناسبات دوستانه، آمد و رفت ها و همکاری های سیاسی دو جریان به تدریج به تثبیت این عنوان برای اشاره به جنبشی بکار رفت که این دو سازمان مشترکا در رهبری آن نقش داشتند. پیروزی "جنبش کردستان" با شرکت همه نیروهای ناسیونالیست کرد  در عراق، بطور اتوماتیک  تصویری از نوع و شیوه پیروزی را در دل رهبری کومه له هم تثبیت کرد، که ملاقات ها و همکاری ها و دوستی نزدیک با دمکرات ها از عوارض و تاثیرات رسوب آن تصویر از پیروزی در رهبری کومه له  بود. زمینه های رشد همکاری های وسیع تر با جریانات ناسیونالیست کرد و شرکت و عضویت در کنگره ملی کرد که ظرف سیاسی ارتجاع ناسیونالیستی کرد از تمام مناطق کردنشین در کشورهای منطقه بود، در این پروسه هموارتر شد. شرکت در کنگره ملی کرد و دسترسی رهبری کومه له به جنبشی نسبت قدرتمند در منطقه، هیچ اما و اگری برای تعریف خود به عنوان جناح  چپ آن جنبش باقی نگذاشت. کومه له از آن تاریخ رسما به آن جنبش پیوست. و عبارت "جنبش انقلابی کردستان" و یا "جنبش کردستان" در منطقه، از آن تاریخ، عملا و رسما عنوان یک جنبش واحد سیاسی برای کمونیست ها و ناسیونالیست ها و اسلامیست ها، دسته جمعی با هم است.

فرمول جنبش ملی با دو جناح راست و چپ، به جای دو جنبش متفاوت طبقاتی در کردستان

در مقابل نقد ما به این حرکت ارتجاعی کومه له در پیوستن به کمپ ناسیونالیسم کرد در منطقه، این جناح  چپ های این سازمان بودند که به نقدهای ما عکس العمل تند نشان دادند و از کمونیستی بودن اقدام شان تعریف و تمجید کردند. جناح رهبری کومه له نیازمند تراشیدن فرمولاسیون کمونیستی برای اقدام خویش نبود، و سفت وسخت پای آن ایستاده بود. نتیجتا این جناح مقابل آنها بود که به قلم صلاح مازوجی و محمد نبوی به افشاگری های ما عکس العمل نشان دادند.

در مقابل افشاگری ما به خاطر ورود رسمی کومه له در جنبش ناسیونالیستی هم، این نه جناح رهبری کومه له، که از جناح مقابل آن، عکس العمل نشان دادند و در مصاحبه تلویزیونی و مباحث شفاهی ادعا کردند که آنها در جنبش ملی، جناح چپ آنرا نمایندگی میکنند. عوامفریبان چپ این سازمان ما را درس میدادند که جنبش ملی هم مانند جنبش کارگری جناح های مختلف دارد! از این طریق، آنها تصمیم گرفتند که جایگاه جنبش طبقاتی کارگر را با جنبش ارتجاع ملی هم وزن کرده و از تعلق طبقاتی متفاوت و متضاد این دو جنبش بگذرند. با این تعریف، کارگر در کردستان میتواند بعضی روزها به عنوان کسی که برای رفاه و خوشبختی و لغو مناسبات استثمارگرانه بورژوایی در مقابل سرمایه و سرمایه دار بایستد، بعضی روزها هم برای اعتراض به ستم ملی، کنار همان سرمایه دار بایستد و دست در دست او برای رسیدن به یک هدف مشترک سیاسی مبارزه کند! روزی سرمایه دار را به عنوان دشمن طبقاتی ببیند و نقشه سرنگونی اش را بکشد، و روز بعد برای پیروزی ملی، نقشه یک پیروزی مشترک در پیش بگیرند!

 اولویت مسئله ملی؛ علنی شدن کلاهبرداری "کمونیستی"

اعلام تحکیم موقعیت در جنبش ملی به عنوان اولویت اول در دستور این دوره، توسط دبیر اول این کومه له در یک سخنرانی که از تلویزیون این سازمان پخش شد، رسما و علنا پایان عمر این جریان به عنوان جریانی که روزی، کارگر و جنبش کارگری و به پیروزی رساندن کارگر در مبارزه اش، هدف اول و آخرش بود، اعلام شد.

ابراهیم علیزاده در آن سخنرانی اعلام کرد که از این تاریخ، مسئله ملی اولویت اول کومه  له در لیست اولویت های آنها است. او تاکید کرد که سند پلنوم این سازمان، به همین روشنی بر در الویت گذاشتن تحکیم موقعیت کومه له در رهبری جنبش ملی تاکید کرده است.

 سنتا سازماندهی کمونیستی طبقه کارگر الویت دائم وروتین یک حزب کمونیستی است، اما یک جنگ شبانه روزی برای نان، یک جنگ  تمام عیار میلیونی برای طبقه کارگر از هر ملیت و قوم و رنگ و مذهبی است. در دو سال گذشته، این مردم، در این جنگ، هزاران قربانی داده اند و بخشی از اسرای این جنگ نیز به اتهام نان خواهی اعدام شده و تعداد بیشتری هم زندان رفته و شکنجه و شلاق دریافت کرده اند. درست در وسط این جنگ، یک سازمان سیاسی پیدا شده که خطاب به این مردم محروم از نان و معیشت، میفرماید به جای نبرد برای نان، حول حزب آنها برای حل مسئله زبان و فرهنگ و ستم ملی متحد شوند! کومه له سالهاست به جنگ مردم برای نان و آزادی بیربط شده ولی در عرصه ملی و "جنبش  کردستان" همراه هم جنبشی هایش در میان احزاب ناسیونالیست، مشغول امر ملی خویش است. برای این کار نیازمند هیچ سندی نبوده است. اعلام این الویت ملی خطاب به جامعه، در شرایط امروز، ناشی از تعجیل این سازمان برای ایفای نقش جدی تر در این جنبش است. شرایط بحرانی جمهوری اسلامی، همه جریانات و جنبش های سیاسی را ناچار به ارائه نقشه خود برای آینده کرده است. کومه له به زبان رسمی، علنی و نه زیرجلکی مانند سابق، خطاب به جامعه اعلام کرده که حزب کدام جنبش سیاسی و طبقاتی در جامعه است. تصمیم راسخ اینها برای این امر، کاری کرده تا رو در روی میلیون ها مردم به زیر خط فقر رانده شده  و گرسنه اعلام کنند که آنها، آنهم به عنوان کمونیست، امرشان نان و همراهی با مردمان کارگر نیست.

از طرف دیگر، آنها که در صدد فروش کالای بنجل شان به طبقه کارگر، با فرمولاسیون چپ بودند، حالا میتوانند مطمئن باشند که کلاهبرداری شان ناموفق است. به این دلیل ساده که قرار دادن امر ملی در اولویت سازمانی که عنوان کمونیست یدک میکشد، آنهم در این روزگاران سخت  جنگ طبقاتی، شبهه ای باقی نمیگذارد که این سازمان برای تحکیم موقعیت خویش درقعر ارتجاع جنبش ملی تصمیم نهایی گرفته است.

تئوری های بی سر و ته برای توجیهه تغییر ریل؛ تلطیف ناسیونالیسم کرد

ابراهیم علیزاده در مصاحبه اش با رادیو دیالوگ در هفته های اخیر، پرده از این واقعیت برداشت که ایشان مدتهاست که به تئوری هایی برای توجیهه  تغییر ریل طبقاتی دست یافته است که برای اولین بار توسط او کشف شده اند! نظریات ظاهرا تازه او شامل موضوعات زیر است:

مبارزه ملی، چگونگی شکل گیری مبارزه ملی، ماهیت احزاب سیاسی درگیر در جنبش ملی در کردستان ایران، تعریف ناسیونالیسم، نقش انقلابی احزاب سیاسی کرد در امر حل مسئله ملی و در جنبش سرنگونی جمهوری اسلامی، و غیره.

او در جواب سئوال مجری برنامه در مورد نقش ناسیونالیسم کرد، ضمن اشاره به مسائل متعدد در این زمینه، از پدیده ملت کرد شروع میکند و توضیح میدهد که:  "ملت کرد یک واقعیت عینی است و تاریخ شکل گیری و رشد آن معلوم است. عمر آن از صد سال بیشتر نیست. دولت هایی تبدیل به ملت شده اند که تا جایی که تیغ شان بریده است مملکت خویش را گسترش و توسعه داده و نام آن را هم ملت خودشان گذاشته اند. هر تعداد ملت هم که زیر سلطه آنها بوده اند یا وادار کرده تا آسیمیله و ذوب شده و همانند ملت خویش کنند. ملت کرد واقعیتی بین چند کشور بوده که سعی کرده اند به قدرت زور و سرکوب  به ملت خود تبدیل شان کنند. واقعیت دیگر ستم ملی است که یک واقعیت عینی است. دول دیگر سعی کرده اند با زور سرکوب هم شکل خودشان کنند و در لباس و آداب و رسوم و فرهنگ و زبان، و در مورد بویژه اقتصاد، آنها را عقب مانده نگهمیدارند. به کردستان که نگاه می کنید فقط از سیستان و بلوچستان عقبمانده نیست؛ در زمینه مرگ و میر کودکان، شمار باسوادان، بیکاری و از نطر هر چیزی. می بینیم که نه ستم ملی و نه ملت کرد به هر دو پدیده های واقعی و به نقش ناسیونالیسم نامربوط اند. جنبش ملی هم هست که موجودیتی عینی است. این مردم در مقابل این ستم بر میخیزند، آگاهانه است، خودبخودی است، به هر شیوه ای است، سیاسی است، نظامی است، به هر شکل که هست، ولی به هر شکلی، مقاومت است. این جنبش در تاریخ کردستان واقعی است. بعضی ها را احزاب سیاسی رهبری کرده اند، بعضی ها را شاید رئیس عشیره ای رهبری کرده باشد، و این جنبش هم ربطی با ناسیونالیسم ندارد. مسئله دیگر حزب سیاسی است که برنامه دارد و خط و مشی دارد و بعضا ایدئولوژی دارد. احزاب دخیل در جنبش های کردستان متنوع بوده اند؛ کمونیست ها، رفرمیست ها، لیبرال ها حضور داشته اند، آنوقت ناسیونالیست ها هم دخیل بوده اند. ناسیونالیسم به عنوان یک ایدئولوژی اینجا وارد بحث ما میشود. اینجاست که حزب سیاسی بر مبنای ناسیونالیسم شکل میگیرد."

(نقل قول بالا بخشی از سخنان  دبیر اول کومه له است که توسط همین قلم مکتوب شده است.)

 ادعای ابراهیم علیزاده در شیوه شکل گیری ملت مبنی بر کاربرد زور و ایدئولوژی در شکل دادن به آن، و اعمال ستم و تبعیض علیه مردمان منتسب به ملل دیگر، واقعی و علمی است. اما این ادعا که رشد و شکل گیری "ملت کرد" و جنبش ملی کرد به عنوان یک محصول طبیعی و خارج از کارکرد ایدئولوژی، غیر علمی و بی پایه است. این "تز" یادآور لطیفه ای در مورد ملا مصطفی بارزانی است که میگویند، نامبرده زمانی که در شوروی سابق در تبعید بوده ، کلاس درس میرفته است.  روزی معلم کلاس توضیح میدهد که انسان محصول تکامل میمون است. ملا مصطفی دستش را به عنوان اعتراض بالا می برد و میگوید که نظر جناب معلم در مورد همه مردم جهان واقعی است، اما کرد نه از میمون که از نسل شیر است!

زمانی که در کشورهای دارای مردمانی کرد زبان ، دول مدرن دوران سرمایه داری شکل میگیرند، طبقات حاکمه در مناطق کردنشین هم به تبعیت از همان ایدئولوژی دنیای مدرن، و شیوه ای که بقیه عمل کرده اند، مدعی میشوند که "کرد" هم یک ملت و شایسته دولت مستقل خویش است و برای رسیدن به قدرت در مناطق خویش دست به مبارزه میزنند، که بطور طبیعی با تبلیغات ایدئولوژیک و پاشیدن تخم آگاهی کاذب در سرزمین خود شروع میشود. اگر تا دیروز کرد رعیت ارباب در خانه بود، حالا می بایست به عنوان ملتی واحد، که گویا منافع مشترکی با همان فئودال و زمیندار و مالک و صاحب خویش داشت، برای تشکیل دولت خویش جان فدایی کند. در پروسه شکل دادن به این "ملت" ناموجود، روشنفکران طبقه حاکمه در طول زمان مشغول تزریق آن آگاهی کاذب در مغز مردم شدند، کتاب ها نوشتند، داستان ها ساختند، تاریخی مکتوب کردند و فرهنگ و ادبیاتی به حجم خروارها کاغذ تولید کردند، تا به این پدیده خرافی در ذهن مردم شکل دهند. اگر فرهنگ و ایدئولوژی حاکم بر جامعه فرهنگ و ایدئولوژی طبقه حاکمه است، چرا زمانی که به کرد میرسد، حکم بی پایه دیگری داده میشود. شکل گیری "ملت کرد" همان اندازه محصول خودبخودی تاریخ است که شکل گیری "امت" در اسلام. این احکام نه ادعای این قلم که ادعای روشنفکران و محققین خود طبقه حاکمه امروز هم هست که در اینمورد کتاب ها و رساله های متعدد، نوشته اند. این بحث نمیتواند موضوع مفصلی در این نوشته باشد، اما علاقمندان میتوانند برای پیگیری این بحث، به منصور حکمت و بحث او با عنوان "ملت، ناسیونالیسم و برنامه کمونیسم کارگری" مراجعه کنند.

شکل گیری جنبش ملی کرد هم به همین روال، محصول تقلای بورژوا و طبقه حاکمه در مناطق کردنشین، برای شکل دهی به دولت و قدرت خویش بوده است. چگونه میشود در دنیای مدرن شاهد جنبشی برای استقلال و کسب قدرت و ایجاد دولت جدید تصور کرد که بدون یک افق سیاسی روشن در مورد هدف و استراتژی و آمال و آرزوهای معین، جنگ و تبلیغات جنگی سازمان میدهد و به مذاکره و معامله و معاهده مبادرت میکند، و به اتحاد و ائتلاف می پیوندد و سیاست و تاکتیک اتخاذ میکند؟  مهم نیست موقعیت طبقاتی تا دیروز سازمانده و رهبر این جنبش، فئودال یا رئیس عشیره و قبیله و ملا و یا روشنفکر متعلق به طبقه بورژوا بوده است. مهم این است که همه اینها در دوره ای که بقیه حاکمان در لباس رئیس و رهبر ملت ظاهر میشوند و برای خود عمارت و دولت و مملکت و ملت می سازند، طبقه حاکمه منطقه کردنشین و روشنفکران آن هم عین همین ابزار نوین یعنی ایدئولوژی را برای شکل دهی به چیزی که میخواهند، بدست گیرند. بعلاوه حضور دانشجویان کرد زبان در کشورهای غربی، در گذشته های دور و نزدیک، که بطور طبیعی از طبقات ممتاز و بالای جامعه بوده اند، چرا نباید حامل ایدئولوژی مدرن روز خود به جوامع اولیه شان باشند؟ چرا کشورگشایی های طبقه مدرن و سازماندهی و شکل دهی به ملت و بازار اقتصادی خویش، نمیتواند الگوی طبقه حاکمه در مناطق کردنشین ایران و عثمانی هم باشد؟  ملی گرایی و رگه های ناسیونالیستی در اشعار احمد خانی در سه قرن پیش، نشانی بر این واقعیت است که نه فقط از قرن قبل بلکه از دوران خیلی قبل تر، ناسیونالیسم به عنوان یک دستگاه فکری عقیدتی در مناطق کردنشین هم منشا تغییرات فکری روشنفکران طبقات حاکمه بوده است. در ادامه به علت انکار علیزاده در وجود نقش ناسیونالیسم در شکل دهی به جنبش ملی کرد خواهیم پرداخت.

در ادامه مصاحبه، علیزاده به نکاتی در ربطه با همین موضوع اشاره میکند و میگوید که " ناسیونالیسم ایدئولوژی است که خط و مشی خود را دارد، زبان و موسیقی  خود را دارد، بر اساس جدا کردن خود از دیگران بنیاد گذاشته میشود. تفاوت ویژه ای برای خود قایل است. دور تاریخ این ملت دیواری می کشد. احزاب موجود در کردستان تماما به عنوان ناسیونالیست توضیح دادنی نیستند؛ ترکیبی هستند از لیبرالیسم و ناسیونالیسم. مثلا هیچکدام از احزاب کردستان خواهان استقلال حتی در آن کشور خویش هم نیستند. در همان کشور خود به خودمختاری راضی اند، به خودگردانی و فدرالییسم راضی اند، حتی راضی اند که فقط حزب شان به عنوان یک حزب سیاسی فعالیت داشته باشد. آنچه که در این دوره در مورد احزاب سیاسی گفته میشود که ناپیگیراند، یا فرصت ها را از دست میدهند، تنها با ضعف رهبران و اشتباه محاسبه سیاسی توضیح داده نمیشود. علت در آن جایگاه اجتماعی است که بدست نیاورده اند؛ آن موقعیت اجتماعی که در کشورهای دیگر داشته اند، با اتکا به آن بازار خود را تشکیل داده و مرزها را توسعه داده اند. اینجا در غیبت این توان اجتماعی، به خودمختاری وخودگردانی راضی است. به نمونه کردستان عراق اشاره میشود که چرا از فرصت های پیش آمده استفاده نکردند. آنها قادر به استفاده از آن فرصت ها نبودند. حالا میرسیم به سئوال شما. ناسیونالیسم ایرانی چه در شکل اپوزیسیون و چه در شکل حاکم، ناسیونالیسم کرد را تحریک میکنند، تشویق میکنند، انگیزه برایش می سازند، طوری با او رفتار میکنند که زنده بماند، نه به خاطر حل مسئله ملی، که توسط آنها حل شدنی نیست، چون بلحاظ اجتماعی ضعیف اند. چون پایگاه اجتماعی و اقتصادی شان شکل نگرفته است، بوجود نیامده و به آنها متکی نبوده است. سرمایه دار کرد برای حفظ حقوق خود، حالا به حزب سیاسی کرد متکی نیست. کسی مانع سرمایه گذاری او در جایی نیست. این مشکل کارگر کرد است که در شرایط بیکاری مجبورا آواره مناطق دیگر میشود...به همین دلیل رفع ستم ملی برعهده نیروهای چپ و کمونیست می افتد اگر به وظایف خویش عمل کنند..."

حالا که به ماهیت سیاسی احزاب ناسیونالیست میرسد، مدعی میشود که اینها نه ناسیونالیست بلکه ترکیبی از گرایشات لیبرال و ناسیونالیستی اند. این ادعا بی پایه است؛

اولا لیست خواسته های ناسیونالیستهای کرد از دولت مرکزی، یا بطور کلی اهداف سیاسی آنها، برعکس ادعای علیزاه، نه تابعی از درجه غلظت ایدئولوژیک، بلکه محصول تناسب قوای سیاسی نظامی بین طرفین است. پ ک ک در دوران جنگ سرد، که حمایت بلوک شرق را پشت خود داشت، خواستار استقلال کردستان بود. بعد از شکست بلوک شرق وهنگامی که  جایش در سوریه هم تنگ میشود، از خواست استقلال میگذرد و به داشتن حق شهروندی در ترکیه رضایت میدهد. نمونه دیگر حزب مسعود بارزانی است که بنا به تناسب قوای سیاسی لیست مطالباتش را بالا و پائین برده است؛ روزی که احساس قدرت کرده فراخوان رفراندم برای استقلال میدهد. روز بعد که تناسب قوا تغییر کرد، نچیروان بارزانی اعلام میکند که به عراقی بودن خود افتخار دارد. در هر دو نمونه ذکر شده، هویت سیاسی ایدئولوژیک شان همان است که بود. این فاکتورها در مورد تمام احزاب ناسیونالیست کرد، بدون استثناء ثابت است.

ثانیا، هر حزب سیاسی در جامعه به یک سنت سیاسی معین تعلق دارد. نمیشود یک حزب سیاسی همزمان ریشه در دو سنت سیاسی داشته باشد؛ مثلا هم ناسیونالیست و در عین حال هم سوسیالیست باشد، یا هم شبهه فمینیست و هم سوسیالیست باشد، یا هم اسلامی و هم آزادیخواه باشد. در هرکدام این مثال ها، اولی ناسیونالیست است اما تمایلات چپ هم دارد. دومی هم فمینیستی است که تمایلات چپگرایانه دارد.

ثالثا احزاب سیاسی ریشه در سنت های معین دارند؛ برای مثال، جنبش فمینیستی که احزاب و گروههای ایدئولوژیک متعددی از راست تا چپ را در درون جنبش شکل داده است، اما سرچشمه همه آنها سنت سیاسی فمینیستی است.  ناسیونالیسم ایرانی هم به همان شیوه، احزاب متعددی را شکل داده است؛ نوع آریایی آن فاشیست تر، نوع جبهه ملی لیبرال تر و نوع اسلامی آن مذهبی تر و غیره. اما سنت مشترک دسته جمعی شان متعلق به ناسیونالیسم ایرانی است. همین نوع دسته بندی ها در درون جنبش ناسیونالیستی کرد هم هست؛ احزاب دمکرات کردستان ایران و عراق محافظه کارتر، پ ک ک شبهه فاشیست تر، کومه له چپ تر، اسلامی ها مذهبی تر و... که دسته جمعی به سنت سیاسی ناسیونالیسم کرد تعلق دارند.

رابعا لیبرالیسم نمی تواند سنت جا افتاده نه فقط در کردستان بلکه در دنیایی باشد که کارگر ارزان و خاموش یک ضرورت اقتصادی برای بورژوازی حاکم است. دولت های استبدادی محصول چنین نیازی از طرف طبقه سرمایه دار اند. لیبرالیسم سنتا مدافع یک سری حقوق معین، مانند آزادی بیان و عقیده و حق تشکل وتحزب و... است. با وجود چنین حقوق "طلایی"، کدامین دولت در دنیای شرق میتواند بیش از یک شبانه روز سر پا بماند؟ به همین دلیل هیچ بخش بی عقل طبقه بورژوا حاضر نمی شود حزب سیاسی برای چنین مطالباتی در جوامعی با این ویژگی سازمان دهد. همین امروز، در صورت وجود چنین حقوقی برای مردم، دولت بارزانی و طالبانی در کردستان عراق، یک شبانه روز هم عمر نمی کند. این واقعیت ها به ما میگوید که این یکی ادعا جزو بی پایه ترین ادعاهای دبیر اول کومه له است.

تلطیف ماهیت احزاب ناسیونالیست کرد تنها علت تئوری بافی های علیزاده است. ایشان تازگی ها رسما وارد جنبش این احزاب شده است و میخواهد چشم در چشم کارگر و زحمتکش کردستان بگوید احزاب کردی آن اندازه هم که گفته میشوند، بد نیستند! اما از شانس بد این کومه له، ناسیونالیست های کرد، امروز بسیار مضرتر از ناسیونالیست های قدیم تر اند. علت آن دو اتفاق، یکی تاریخی و دیگری امروزی رخ داده اند که ماهیت و نقش ناسیونالیسم را چیز دیگری کرده است. تاریخا امروز ناسیونالیسم در هیچ مملکتی در جهان امروز، نماینده یک ذره  مطالبه مترقی و آزادیخواهانه نیست. نه عنصر آزاد کردن دهقان از دست ارباب است، چون این مسئله دوره طولانی قبل تر حل شده است، و نه عنصر جارو کردن جهالت مذهبی و ناموسی و قومی و قبیله ای دوران جهالت بشر است چون در غیبت یک هویت مترقی خواهانه، برای تعریف خویش به کهنه ترین و عتیق ترین خرافات دوران جهالت بشر دست برده است. به لحاظ مادی و اقتصادی هم پیام آور ذره ای گشایش در زندگی انسان کارگر و زحمتکش نیست. حاکمیت ناسیونالیسم در کردستان عراق مشکل ما برای توضیح را حل کرده است. اینها از صدام حسین مذهبی تر و از ناسیونالیسم صدام حسین زن ستیز ترند. تعداد مساجد در حکومت اینها و شمار کشته های زنان در دوران صدارت اینها را با دوران صدام حسین مقایسه کنید. این در عرصه فرهنگ. در عرصه اقتصاد، نه تنها کاری نکرده اند بلکه همان مراکز صنعتی دوران صدام هم نابود شده اند. اگر کارخانه سیمان سلیمانیه روزگار صدام بزرگترین مرکز از نوع خود در خاورمیانه بود، حالا چیزی شبیه ویرانه باقی نمانده است. کارخانه های دخانیات و لباس و غیره تماما تعطیل شده اند. در عرصه خدمات شهری و آب و برق و بهداشت و دکتر و درمان، تمام آنچه که در دوران صدام موجود بود را از زندگی مردم حذف کرده اند. دکتر و درمان ها و بیمارستان های رایگان دیروز دوران صدام، امروز جای شان را مراکز لوکس خصوصی ویژه طبقات مرفه گرفته است. برق و آب دوران صدام جایش را به ویرانه داده است. این تغییرات جهنمی در منطقه حزب برادرِ رفیق علیزاده، یعنی حزب مام جلال شان، که جناح چپ دولت کرد عنوان میشوند، بیش از منطقه مسعود بارزانی مشهود است.

تغییر دیگر در ناسیونالیسم کرد، در نقش آن و لذا در ماهیت آن در دوران کشمکش قدرتهای امپریالیستی برای تقسیم مجدد جهان، و تحرک قدرتهای منطقه ای برای گرفتن سهمی متناسب با قدرت شان است. در متن این کشمش، ضعیف ترین های این  بازی، سربازان پیاده نظام جنگ های نیابتی اند. ناسیونالیسم کرد جزو دسته سوم و مامور پیشبرد جنگ های نیابتی است. همکاری دولت اقلیم و شخص بارزانی با داعش در عراق و تحویل شهر شنگال که در آن دهها هزار نفر اسیر و هزاران زن به بردگی جنسی گرفته شدند، فاجعه ای بسیار باورنکردنی تراز بمباران شیمیایی صدام در حلبجه بود، آنهم توسط نیرویی که تمام تاریخ سیاه خود را به عنوان دفاع از همین " ملت کرد " نوشته است. حزب دمکرات کردستان در ایران و گروه تبهکاری مانند عبدالله مهتدی در سالهای گذشته نشان داده اند که تماما اهل این کاراند. با این وصف، ابراهیم علیزاده میتواند پاسخ دهد که چرا بورژوای جامعه شهری سرنوشت خود و سرمایه اش را به سرنوشت چنین موجوداتی گره بزند؟

 بورژوای کرد انتگره شده در یک طبقه قدرتمند اجتماعی مانند ایران، چرا و برای کدامین گزینه بهتر به نفع خویش، سراغ  امثال هجری و مهتدی برود؟

اگر ناسیونالیسم کرد حمایت طبقه سرمایه دار کردستان را پشت سر ندارد، به این دلایل مربوط به نقش و ماهیت سیاسی احزاب ملی گرای کرد در این دوره است. به همین دلیل، طرف حاضر است جناح چپ اصولگرایان به عنوان اصلاح طلب کرد، اعتراض ناسیونالیستی اش را به گوش مقامات و هم طبقه ای هایش برساند، تا امید به نیرویی ببندد که پشت مرز، برای پذیرش توسط جمهوری اسلامی گدایی ملاقات یک مامور درجه چند وزارت اطلاعات بکند.

ابراهیم علیزاده کسی نیست این واقعیت ها را در مورد این ناسیونالیست ها نداند. تئوری پردازیهای او برای دل سوزاندن به این احزاب، هدف روشنی دارد. اول میخواهد ثابت کند که اینها ناسیونالیست نیستند، بعد میخواهد ثابت کند که شکست پشت شکست اینها نه از ماهیت شان، که از ضعف پشتوانه اجتماعی شان است. در قدم بعدی هم میخواهد ثابت کند که ناسیونالیسم کرد جزئی از جنبش برای رفع ستم ملی است. این در حالی است که تمام تقلای این احزاب، برای پذیرش اینها توسط جمهوری اسلامی به عنوان شریک و یا گرفتن سهمی از قدرت سیاسی برای شرکت در استثمار طبقه کارگر و داشتن حساب بانکی هایی مشابه مقامات فعلی است. حتی وقتی به جنگ نیابتی برای دول منطقه خیز برمیدارند، ویا برای فاشیستی مانند ترامپ دم می جنبانند، هدف ایجاد فشار برای پذیرفته شدن در تهران به عنوان شریک سیاسی - اقتصادی در همین سیستم است.

به عنوان خلاصه در مورد سخنان علیزاده؛ بحث بی پایه او در مورد شکل گیری خودبخودی جنبش ملی و بی ربطی آن به ایدئولوژی ناسیونالیسم کرد، برای این است تا بگوید پیوستن رسمی شان به جنبش ملی به معنی شیفت طبقاتی آنها و پیوستن به کمپ ارتجاع ملی نیست. ادعا میکند ناتوانی احزاب ناسیونالیست کرد مبارزه برای رفع ستم ملی از ناتوانی تاریخی و ماهیت سیاسی شان نیست، تا از قبح پیوستن به کمپ آنها بکاهد. تازه او از اینهم فراتر میرود و آنها را انقلابی معرفی میکند! برای این شعبده بازی دو کارت در دست دارد؛ اینها در مبارزه برای رفع ستم ملی حضور دارند، پس در این جنبش نقش ضد انقلابی ندارند. در مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی هم شرکت دارند، نتیجتا در انقلاب علیه آن شرکت دارند و انقلابی اند!  کاربرد شکل سلبی در ادعای خود مبنی بر اینکه "ضد انقلابی نیستند"، به جای شکل اثباتی "آنها انقلابی هستند، باز هم برای پائین آوردن درجه قبح ادعای خویش در ارزیابی از ماهیت ارتجاعی آنهاست. در صورت صحت تئوری من درآوردی او، باید تمام شاخه های ناسیونالیست ها از مکتب قرآنی های قدیمی تا مفتی زاده ای های جدید، تا سازمان خبات، تا گروههای ناسیونالیست اسلامی کردستان عراق و تمام جریانات ناسیونالیست اسلامی که امروز از طریق کنگره ملی کرد، در صفوف انقلابیون هم جنبشی این کومه له اند.

 

راستی حالا که ناسیونالیست های کرد به دلیل شرکت شان در مبارزه علیه جمهوری اسلامی در صف انقلاب نوع کومه له قرار میگیرند، سلطنت طلبان و بقیه ناسیونالیست های ایرانی در اپوزیسیون، که از ناسیونالیست های کرد، ضد جمهوری اسلامی ترند، هم در صف انقلاب مد نظر ابراهیم علیزاده قرار میگیرند؟ البته که نه! بحث علیزاده تنها شامل نیروهایی میشود که خون کرد در رگ دارند یا به قول ملا مصطفی بارزانی فقط کرد از نسل شیر است.

از نظر کمونیست ها، تنها انقلاب، انقلاب کارگری است و بس. شرکت در سرنگونی جمهوری اسلامی هیچ ناسیونالیست و فاشیست و لیبرالی را انقلابی نمیکند، اینها بالقوه ضد انقلاب کارگری و در حال حاضر هم برای انزوای کمونیست ها و خون پاشی به کمونیسم مسابقه دارند. چنین نکاتی اما برای ابراهیم علیزاده نیست، چون او و سازمان متبوع شان از این موانع کمونیستی گذشته است. برای آنها، کمونیسم فقط اسمی است و روکشی تحمیل شده از دوران منصور حکمت، که  فعلا در آن گیر کرده اند.

علت جنگ احزاب چپ و راست

 در همین مصاحبه در مورد جنگ احزاب چپ و راست میگوید: "ما با مرکز همکاری احزاب کردستان همکاری میکنیم و ما عقیده نداریم آینده کردستان را به میدان جنگ ایدئولوژیک احزاب دو جبهه چپ و راست کنیم... مسئله قدرت میتواند با شرکت مردم و در یک تناسب قوای معیین حل و فصل شده و هیچ درگیری نظامی به دنبال نداشته باشد..."

 

علیزاده بی پرده و البته تلویحی دارد میگوید در جنگ کومه له و دمکرات، نه به دلیل خصومت دمکرات با آزادی های سیاسی و فعالیت کمونیستی، بلکه به خاطر نگاه ایدئولوژیک به حزب دمکرات کردستان بوده است. توضیح منطقی گفته ایشان این است که امروز سازمان ایشان از خر شیطان پائین آمده، سماجت کمونیستی در دفاع از کارگر و زحمتکش را کنار میگذارد، و به عنوان یک نیروی ملی و هم جنبشی با دمکرات، وارد تعامل و همکاری برادرانه میشود. رفع اتهام از حزبی که قبل از دوره جنگ سراسری علیه کومه له، به همه گروههای چپ و راست در کردستان تعرض مسلحانه کرده بود، بهتر از این نمیشود.انهم  گروههایی که هیچگونه توان مقابله و مزاحمتی برای دمکرات نداشتند. همه میدانند که علیرغم فرصت سه ماهه ای که کومه له کمونیست به دمکرات داد تا کشتار دوازده نفر از رفقای ما در اورامان را محکوم و قاتلین را به جامعه معرفی مجازات کند، حزب ارتجاع که در کنگره قبلی ترشان تصمیم جنگ سراسری علیه کومه له برای "جارو کردنش" گرفته بود، حاضر به قبول خطا نشد و از سیاست قلدری خود عقب نیامد، حتی زمانی که هیئتی از جانب نیروهای سیاسی از جمله کومه له و دمکرات و دفتر شیخ عزالدین حسینی و... به منطقه رفتند و حزب دمکرات به عنوان عامل جنگ شناخته شد. ابراهیم علیزاده یادش رفته است که در تمام جنگهای مختلفی که حزب دمکرات به ما تحمیل کرد و از جمله در جنگ سراسری آخرش، تنها زمانی عقب نشست که با قاطعیت در مقابل اش ایستادیم و با زور او را پس زدیم. در همه جنگهای پراکنده مجبورش کردیم پای مذاکره بیاید و در آخرینش زمانی که شکست خورد، ما یک جانبه اعلام آتش بس کردیم. لذا ممانعت از جنگ و استفاده از اسلحه در کردستان، ممانعت از تعرض به کارگر و به نهادهای کارگری و شوراهای مردم و به چپ و کمونیست، تحمیل آزادی فعالیت سیاسی به آنها و نیروهای از نوع دمکرات، از کانال بالا بردن زور کمونیستها، از کانال قدرت بودن کمونیستها و افزایش دامنه نفوذ و بعلاوه نقد صریح ماهیت سیاسی و طبقاتی  ناسیونالیستها مقدور است نه مماشات و آوانس دادن.  سیاست جدید این کومه له در مورد علت آن جنگ تحمیلی، برای تحریف علت آن جنگ، فقط پیام جدیدی به دمکرات نیست. او میخواهد بگوید  تعلق سیاسی و عقیدتی آنها به  ایدئولوژی کمونیستی اگر نه تمام علل بلکه یک علت اصلی در جنگ دمکرات علیه کومه له بود. فراخوان علنی تر از این که کمونیسم برای کومه له و کرد چه مضراتی میتواند داشته باشد، ممکن نیست. او در این گفته با عمر ایلخانیزاده کاملا هم رای است که میگوید پرچم کمونیستی در جنبش کردستان جنگ داخلی راه می اندازد. ایلخانیزاده در مصاحبه اش با تلویزیون کردی "ان آر تی"، علنا تهدید میکند، که اگر کمونیست ها میخواهند در کردستان نقش داشته باشند، باید مطمئن باشند که با جنگ و خون طرف اند. عمر ایلخانیزاده البته میداند تهدید او را به رسمیت می شناسیم و از جنگ دمکرات علیه کومه له به این طرف قانع شده ایم که ناسیونالیسم کرد، احتمالا تنها با یک شکست در مقابل کمونیست ها، به همین آسانی عقب نمی نشیند. اما مشکل ایشان این است که فکر میکند چون پول عربستان و اسرائیل و ترکیه و... وارد خزانه "جنبش کردستان" میشود، میتواند با اعتماد به نفس تر در مقابل کمونیست ها ظاهر شود.

نقش دو فاکتور موثر دیگر در سرنوشت کومه له؛

اول؛  غیبت افق استراتژیک برای یک پیروزی سوسیالیستی در رهبران کومه له و حزب کمونیست آن

 به لحاظ تاریخی، سنت سیاسی الیت کادری اولیه کومه له، به عنوان گروهی چپ با خطوط فکری اساسا مائوئیستی، ریشه در سنت ناسیونالیسم کرد و جناح چپ حزب دمکرات کردستان ایران دارد. بخشی از  ادبیات منتشره در میان محافل کومه له ای در مقطع تظاهرات های توده ای سال ٥٧ علیه شاه که در کنار اطلاعیه هایی با عنوان هم میهنان مبارز، انتشار می یافت و دست به دست می گشت، از جمله کتابچه های مربوط به سرنوشت جنبش و تحرک سیاسی شاخه های میلیتانت حزب دمکرات کردستان، یعنی کسانی مانند ملا آواره، سلیمان معینی، اسماعیل شریفزاده و امثال اینها  بود. در اولین اطلاعیه کومه له در مقطع بعد از قیام، در سالروز قتل سلیمان معینی  از کادرهای جناح میلیتانت جریان حزب دمکرات، از او به نام یک انقلابی که توسط  ملا مصطفی بارزانی "خائن" به شهادت رسیده بود، اسم برده شده بود. در ظاهر آن ادبیات و تبلیغات، به روشنی چهره یک سازمان کردی با تمایلات چپگرایانه نمایان بود. تغییرات بعدی در آن کومه له در متن تحولات عظیم بعد از سرنگونی شاه، اگرچه قادر به تحول سیاسی فکری در آن شده  و نهایتا یک پای تشکیل حزب کمونیست ایران شد، ولی  الیت رهبری کومه له، علیرغم عضویت در کمیته مرکزی و دفتر سیاسی حزب کمونیست ایران، هیچگاه در نقش تعیین کننده تعیین مسیر استراتژیک آن حزب ظاهر نشد. حتی در مسیر پیشروی کومه له به عنوان یک سازمان کمونیستی، رهبری سازمانی آن، هیچ وقت حتی در نقش تعیین استراتژی مسیر پیروزی سیاسی نظامی سازمان خویش ظاهر نشد. در هر دو عرصه فوق، این تماما کادرهای حزبی سابقا اتحاد مبارزان کمونیست در رهبری اند، که این نقش را هم برای حزب در سطح سراسری و هم برای کومه له در کردستان ایفا میکنند. اسناد معرف جهت گیری های استراتژیک تماما به قلم منصور حکمت است. آنچه که برای الیت کادری برآمده از سنت کومه له باقی بود،  در بهترین حالت، عملی کردن آن سیاست ها و آن استراتژی در عرصه جامعه بود.

علت اصلی این کمبود فکری در الیت کادری کومه له، ناتوانی در بریدن از سنت و ریشه ای بود که از روز اول از آن و ادامه آن شروع کرده بود؛ سنت سیاسی ناسیونالیسم کرد.

ناسیونالیسم کرد، همانطوریکه تاریخا تجربه شده است، یک استراتژی برای پیروزی روی پای مستقل خویش ندارد. پیروزی در این سنت میتواند در هر مقطعی،  در هر شرایطی و هر روزی، در نتیجه توافق با دولت مرکزی عملی شود. به این دلیل ساده که ناسیونالیسم کرد تاریخا نیازمند یک نقشه استراتژیک برای پیروزی نهایی نبوده است. به این دلیل که پیروزی خود را هیچکاه به سرنگونی نظام حاکم گره نزده بوده که هیچ، پیروزی همیشه در متن یک سازش و معامله طی یک مذاکره با دولت مرکزی ویا در متن یک شرایط منطقه ای و یا جهانی، در افق بوده است. به همین دلیل، سیکل جنگ-انتظار- مذاکره در  جنبش ناسیونالیستی کرد، تنها استراتژی دم دست و تنها مسیر مستقیم این جنبش و احزاب آن برای طی کردن مسیر بوده است. علت ریشه ای تر این مسئله، رسیدن به قدرت و یا شریک شدن در قدرت، و از این طریق شرکت در استثمار طبقه کارگر، همراه طبقه حاکمه در کشور محل زندگی، تمام هدف بوده است. (بحث مفصل مستقل در اینمورد را جای دیگری باید کرد.)

اگر فرماندهان نظامی کومه له و دمکرات هیچگاه طرح استراتژیک برای پیروزی نداشتند، اگر آموزش فرماندهان هیچ گاه مسیر علمی و جا افتاده در جهان را در پیش نگرفت و کسب توانایی فرماندهی تنها و تنها از مسیر فداکاری و از خود گذشتگی و کسب تجربه شخصی ممکن بود، و اگر پیشمرگ کومه له و دمکرات هیچگاه حتی توان کاربرد نقشه و یک قطبنمای ساده در کار نظامی نیاموخت، همه و همه، به این دلیل ساده بود، که در این سنت سیاسی، نیروی نظامی برای یک کار استراتژیک  و برای یک پیروزی نهایی بر دشمن، سازمان نیافته بود.

رهبری کومه له اگر چه در دوره کار در حزب کمونیست ایران، فرصت یافت تا پوسته سنت افق محدود  خود در کردستان را بشکند. اتفاقات بعدی نشان داد که نه فقط آن الیت رهبری بلکه بخش بسیار وسیعی از لایه کادری در همان سنت محدودنگر باقی مانده بود. الیت کادری آن سازمان، در نبود مشغله های استراتژیک در سیاست و افق مبارزاتی، در چهارچوب تنگ سرنوشت مبارزه در کردستان، در چهارچوب همان "جنبش کردستان" شکل گرفت و قوام پیدا کرد. اگر بیش از نود و نه درصد الیت کادری پرورش یافته در آن سازمان و جنبش، تا به امروز از ناتوانی در داشتن یک سیستم فکری منسجم، از یک افق سیاسی باثبات و محکم رنج می برد، علت همین بود و هست.  در این بی افقی از بدشانسی رهبری این سازمان، زمان جدایی کمونیسم کارگری، دوره عروج ناسیونالیسم بشدت عقب مانده در کشورهای اروپای شرقی بعداز شکست دیوار برلین بود؛ دوره هار شدن ناسیونالیسم، با حمایت های همه جانبه ناتو و غرب بود. و البته دوران به قدرت رسیدن برادران تاریخی کومه له در لباس ناسیونالیسم کرد عراق، به دنبال ویرانی این کشور توسط بوش پدر بود. چنین پدیده های بزرگی زمینه را برای عروج ناسیونالیسم کرد با پلاتفرم و سخنگوی خود در حزب کمونیست وقت را فراهم کرد.

دوم؛ نقش تجربه فردی از تصویر پیروزی

در کنار بی افقی در مبارزه کمونیست، فاکتورهای متعددی در شکل دهی به  سنت سیاسی و شیوه نگرش به چگونگی کسب قدرت و پیروزی نقش دارند. یکی از این فاکتورها تصویری است که از طریق تجربه فردی در ذهن حک میشود. برای خیلی ها، این تصاویر میتواند محصول تجربه مستقیم  فرد و نوع نگاه به آن تجربه باشد. رهبری این کومه له، در دوران  حیات سیاسی خود دو بار تصویری زنده از نوعی از پیروزی تجربه کرده است؛ اول، تجربه انقلاب ٥٧ است. در آن انقلاب، کومه له شاهد انقلابی میشود که پیروزی آن در شکل سرنگونی شاه، محصول نقشه از پیشی و یا حتی شرکت فعال آن سازمان نبود. در نتیجه آن انقلاب خلا قدرتی در کردستان بوجود می آید که کومه له را در تبدیل شدن به یک نیروی وسیع اجتماعی کمک میکند.

تجربه دوم پیروزی ناسیونالیست های کرد عراقی در اوایل دهه نود میلادی و در متن حمله نظامی آمریکا به عراق است. ترجمه تجربه دوم نزد رهبری کومه له این است که در حالیکه رژیم در مرکز ضعیف است، نیروی کرد میتواند طی یک حمله نظامی به مراکز دولتی، قدرت در منطقه خویش را بدست بگیرد. در تجربه دوم، رهبری این کومه له یاد میگیرد که اگر در سال ٥٧ یک نیروی نظامی حاضر و آماده داشت، میتوانست از همان روزهای حتی قبل از سرنگونی، کردستان را ار دست ارتش شاه در آورد و به فاصله کمی حاکمیت ایدآل خویش را هم سازمان دهد. در تجربه دوم یاد گرفته که سرنگونی مانند دفعه اول در مرکز کشور، خودش سر می رسد. در چنین حالتی کافی است از قبل نیروی نظامی آماده و حاضر در منطقه داشت، تا در یک خیز، با کمک و حمایت مردم قدرت را قاپید.

 تصویری که از دو تجربه در ذهن رهبری این کومه له نقش بسته است، از همین حالا، تصویر اینها از گرفتن قدرت سیاسی، چیزی دقیقا مانند تکرار همین دو دفعه گذشته است. ظاهرا، در اثر تحولات سیاسی پیش رو، و خارج از اراده آنها، شرایطی پیش می آید که رژیم در مرکز تضعیف و امکان حمله نظامی نیروی پیشمرگ به مراکز دولتی در کردستان برای قاپیدن قدرت فراهم میشود. با اتکا به این احتمال که از نظر آنها تکرار تصویر حک شده در ذهن شان است، از حالا، تنها کار اساسی، آمادگی مسلحانه از قبل، انتظار برای روز موعود، و در فرصتی که برای آنها دست میدهد، که همان تضعیف دولت مرکزی است، برای کسب قدرت وارد عمل شوند. بر پایه چنین تصویری، سراغ احزاب برادر در جنبش خویش میروند تا همراه آنها، اقدام هماهنگ نظامی برای کسب قدرت و شیوه تقسیم قدرت بین خود را به بحث بگذارند. متمرکز کردن نیروهای نظامی احزاب تحت یک فرماندهی نظامی، ترجمه دوران گذار به زبان چراغ راهنمایی و رانندگی و بقیه ساز و کارها، ناشی از همین نگرش در پیش بینی احتمالی رویدادها در ایران دوران سرنگونی جمهوری اسلامی است. این تصویر از پروسه قدرت گیری، تصویر تمام ناسیونالیست های کرد دیگر هم است. زبان مشترک احزاب ناسیونالیست در مورد شیوه پیروزی، وظایف زیادی برای آنها و منجمله این کومه له، جز تقویت نیروی نظامی خویش در اردوگاه و بعضی آمادگی های دیگر ندارد. نتیجتا شعار اینها برای حکومت شورایی و سازماندهی  شوراهای کارگری و محلات و انواع نهاد و تشکل توده ای دیگر، همان اندازه در دستور است که حزب مصطفی هجری برایش نقشه میریزد.

نگاهی به انتقادات جناح چپ این سازمان

این جناح هم در تمام دوران سه دهه گذشته، در تمام "فتوحات" این سازمان جهت خاک کردن سنن انقلابی و کمونیستی گذشته، گام به گام همراه با رهبری کومه له مسیر دگردیسی تا به امروز را پیموده است. پیوند انکار ناپذیر و مداوم با اتحادیه میهنی و جلال طالبانی، کسب افتخار عضویت در کنگره ملی کرد، ورود رسمی به جنبش ملی و به رسمیت شناختن صندلی چپ در این جنبش برای خود، تعیین امر ملی به عنوان الویت اول این سازمان در دوره حاضر، تبلیغ جنبش ناسیونالیستی تحت رهبری پ ک ک در کردستان سوریه به عنوان جنبش انقلابی، و...از نمونه های کار مشترک کومه له و حزب کمونیست با هم اند. حالا که کل مسیر را مشترک پیموده اند، در پایان کار، یک هو به فکر این می افتند که انگار دارند راست میروند! بگذارید چند نمونه از انتقادات شان را با هم مرور کنیم تا نشان دهیم  که تفاوت  اینها از هم، به سختی قابل رؤیت و هر دو جزو یک سنت سیاسی واحد اند؛

کیس پ ک ک و پژاک؛

شخص اول منتقدین، صلاح مازوجی، در تصویری که از انتقادات چپ داده است، منجمله به همکاری های نزدیک این سازمان کردستان با پ ک ک و پژاک، به دلیل حضورشان در کمپ جمهوری اسلامی، انتقاد دارد. این در حالی است که از همین پ ک ک در کردستان سوریه بنام انقلابی و نمونه اعمال قدرت توده ای اسم می برد و قضیه برای او آنقدر مهم شده که عبارت عوامفریبانه و پوچ "خودمدیریتی" اختراع پ ک ک، وارد ادبیات " کمونیستی" او هم شده است.

اجازه بدهید داستان سوریه را برای بار چندم توضیح دهیم؛

در شروع سناریوی سیاه در سوریه، دولت این کشور پ ک ک را به کمک دعوت کرده و منطقه کردنشین را به شرط دفاع از آن، تحویل این سازمان میدهد. پ ک ک این ماموریت را بعهده میگیرد و از این طریق نقش سفیدی در دوران سناریو سیاه ایفا میکند و به همین خاطر مورد حمایت تمام بشریت آزاده و ما کمونیست ها هم واقع میشود. پ ک ک در این ماموریت موفق درآمد و در مناطق تحویل گرفته، حاکمیت خود را اعمال کرد.

در چشمان تمام چپ ناسیونالیست، در این پروسه ناگهان نیروی یک جریان ناسیونالیست افراطی به کموناردهای پاریس تغییر ماهیت داد، ایدئولوژی اش انقلابی شد، سازماندهی حاکمیت نمایندگان قومیت ها و مذاهب زیر عناوین پرطمطراق خودمدیریتی و کانتون، حاکمیت انقلابی مردم نامگذاری، و در پایان تنها با یک شعبده بازی "سوسیالیستی"، "انقلاب روژآوا" متولد شد!

متوجه میشویم که یک پیشنهاد دولت سوریه به اضافه حمایت نظامی و مالی آمریکا، و البته قبول مسئولیت توسط پ ک ک، برای حفظ منطقه واگذاری شده، یک انقلاب، یک حاکمیت و یک دمکراسی مستقیم توده های مردم عنوان گرفت. رئیس حزب کمونیست ایران  در این وسط به نقش سازمان خویش افتخار میکند که به خاطر تقبل نقش سناریو سفید توسط پ ک ک، هرچه عنوان کمونیستی تاریخ بشریت را تقدیم سازمان سوپر ناسیونالیستی کرده و از این طریق نه فقط جامعه را نسبت به ماهیت ارتجاعی آن متوهم، بلکه ماهیت سازمان خویش را عینا از آن جنس کرده و در درون خود طیفی پ ک کایی دو آتشه در سطح رهبری و بدنه این جناح تولید کرده است.

در آخر ماجرا هم، اساسا تحت فشار جریانات ضد رژیمی در چپ پروغرب ایرانی، برمیگردد به رهبری کومه له انتقاد میگیرد که چرا با سازمانی که صلاح مازوجی حب انقلابی گری اش در سوریه را قورت داده است، همکاری نزدیک میکند! اگر فشار این چپ ضد رژیمی رئیس جناح رهبری حزب کمونیست ایران را وادار به این موضع گیری آبکی نکرده است، دوستی و رفاقت چند دهه با جریان جلال طالبانی که صد برابر پ ک ک به جمهوری اسلامی خدمات رسانده است، چرا یکبار هم مورد انتقاد نبوده است؟ یا چرا به مرثیه  خوانی کومه له برای مرگ  مام جلال طالبانی شان اعتراضی نشده است؟

جنگ اسناد؛

 در حالی که تمام عمر کومه له در سی سال گذشته در یک اتحاد اعلام نشده با کل جبهه ناسیونالیستی کرد به سر برده است، در حالیکه  تمام سالهای گذشته این حزب مشغول غزل سرایی در کنار جریانات منقرضه تاریخ، در صف راه کارگر و هسته های فدایی و رنجبران، مشغول انشا نویسی  وسرگردانی بوده است، و در حالیکه تمام دوره های گذشته، همراه تولید  تنفر علیه منصور حکمت به کمونیسم زدایی در این حزب و کومه له مشغول بوده اند، حالا برمیگردند به غیبت سند برای یک صدم آنچه مشترکا کرده اند، آنهم وقتی دسته جمعی تابوت کمونیسم در این جریان را روی دست دارند، تقاضای سند میکنند!

حقیقتا تماشایی است؛ این "چپ" پذیرفته است که کومه له جریانی در درون جنبش ملی است. وقتی تعیین کرده اند کومه له در متن این ارتجاع ملی جای پایش را مستحکم کند، وقتی دسته جمعی وارد کنگره ارتجاع ناسیونالیستی اش کرده اند، و بعد از اینکه پیشبرد همین نقشه را در پیش گرفته و امر ملی را الویت این سازمان کرده اند، تازه چرت شان پاره  میشود که راستی قضیه شورا و حاکمیت شورایی ملت چه میشود!

راستی فراموش شد سئوال شود که منظور از سند حزبی، اسناد آن حزبی است که در دوران حضور منصور حکمت در آن حزب مصوبه شدند، یا بعد از ظهور " کاک " عبدالله مهتدی و نشریه " افق سوسیالیسم" در راس حزب؟

بی اعتقادی به سوسیالیسم در یک کشور!

برای نیرویی که تمام بارقه های انقلابیگری کمونیستی را از خود زدوده است، برای نیرویی که توسط سنت ناسیونالیستی تسخیر شده و امر ملی به الویت اول آن تبدیل شده است، بود و نبود عقیده به امکان پذیری سوسیالیسم در یک کشور، کدامین مشکل را حل میکند؟

سرنوشت حزب کمونیست و کومه له؟

مژده به همه چپ های سرگردانی که امروز همراه این سازمان  شورای همکاری و "آلترناتیو کمونیستی" دارند، این است که این کومه له از این بیشتر راست نمی شود. این جریان به اندازه لازم راست شده است، به اندازه لازم کردی شده است، و به اندازه لازم دگردیسی کرده است. این حد و مرز البته در اختیار آنها نیست؛ در جنبش ناسیونالیستی کرد، صندلی جناح راست و محافظه کار ناسیونالیسم توسط حزب آقای مصطفی هجری اشغال است. صندلی راست افراطی هم توسط گروه عبدالله مهتدی اشغال است. تنها جای باقیمانده، دست چپ مصطفی هجری، در هیبت یک جریان سوسیال دمکرات کردی، مشابه حزب مام جلال طالبانی که احتمالا از رویاهای ابراهیم علیزاده است.  برای حزب دمکرات دوم و سازمان زحمتکشان دوم، اگر بخواهند از انزوا خارج شوند، جایی جز پیوستن به این راست و چپ ندارند.

دلیل دیگر ماندگاری این کومه له بر صندلی یک چپ سوسیال دمکرات کرد، سرنوشت دو کومه له دیگر است که به امید اشغال یک صندلی اصلی در جوار حزب دمکرات،  چپگرایی را از وجود خود زدودند.

جناح رهبری حزب کمونیست، با تصویری که شخص اول آن از تفاوت با جناح مقابل بدست داده است، اگر حتی با تمام قوا به عنوان یک سازمان مستقل جدا شود، فاصله سیاسی آن با این کومه له کم، و بعد از دوره کوتاهی همان مسیر را طی میکند. در درون خود کومه له هم، در شکل فعلی تحمل شدنی نیستند، به این دلیل ساده  که اولا ابراهیم علیزاده تعجیل دارد خود را یکدست کند، و دوما به نیروی کادری دست راست خود طمع کرده است که بعد از سالها جدایی، به تبعیت از جامعه، به پیوستن به دو سازمان زحمتکشان رضایت نداده اند. کومه له با اخراج و یا منزوی کردن طرف مقابل خود، با دست بازتری میتواند نیروی چندین برابر کادرهای چپ و قدیمی خود، نیروی تازه نفس تر دو آتشه ناسیونالیست جذب کند، و از این طریق موتور تغییر خود را  هم پرسوخت تر نگهدارد.

 

September 20, 2020

جواب واقعی بە اختلافات واقعی! در حاشیە اظهارت اخیر آقای مهتدی

جواب واقعی بە اختلافات واقعی !

در حاشیە اظهارت اخیر آقای مهتدی

آقای عبداللە مهتدی در نوشتەای بە تاریخ ١٥ سپتامبر ٢٠٢٠ تحت عنوان " اختلافات ساختگی و واقعی آقای ابراهیم علیزادە " بە مسائلی از جملە جدایی آنان از کومەلە و حزب کمونیست ایران در سال ٢٠٠٠ میلادی پرداختە است. ایشان من باب میل خود مسائلی را کنار هم ردیف کردە و تاریخ یک دورە مهم از مجادلات سیاسی و فکری درون تشکیلات  کومەلە و حزب کمونیست ایران را در متن یکی از رویدادهای سیاسی مهم حیات جمهوری اسلامی (اصلاحات حکومتی) و دگردیسی سیاسی، فکری و تشکیلاتی خود و جریان تحت مسئولیتش را وارونە نشان دادە و در پایان هم طلب "معذرت خواهی" کردە است. آقای مهتدی در این نوشتە بر دو مولفە سرمایەگذاری کردە است کە هر دوی آنها بە ضرر ایشان عمل خواهند کرد .  اولآ تصور میکند گذشت زمان باعث فراموشکاری افراد و وارونەنگاری حقایق می شود ، شاید در این مورد قیاس بە نفس کند . دومآ تصور میکند در مجادلات کنونی درون حزب کمونیست کە بە همت "کمیتە اجرایی این حزب" بر تشکیلات تحمیل شدە، درز و شکافی بوجود آمدە  کە ایشان هم میتواند از فرصت استفادە کند و امیال شخصی و رویاهای  تحقق نیافتەاش را بار دیگر علیە کومەلە  بە امید تبدیل کند . اما تردید ندارم در هر دو مورد ناکام خواهد ماند و شکست دیگری بر پروندە شکست هایش افزودە خواهد شد . عبداللە مهتدی در طول دو دورە مجادلات سیاسی ، نظری و تشکیلاتی در مقابل "کومەلە" قد علم کرد و در هر دو دورە شکست خورد . در دور اول اختلافات درون حزب کمونیست ایران در سال ١٩٩١ کە نهاهیتآ منجر بە جدایی جریان "کمونیسم کارگری" از حزب کمونیست ایران گردید، تا آخرین لحظە با آنها رفت و در پلنوم ١٦ حزب کمونیست ایران طی بیانیەای شدیدالحن علیە کمیتە رهبری وقت کومەلە ،تنها بە انتقاد اکتفا نکرد و خواهان اقدامات "قاطع" علیە آن کمیتە و طرفدارانش در تشکیلات و "فتح قلعە" از درون گردید. ایشان در بیانەاش در پلنوم ١٦ نوشت " بنابراین تنها راە برون رفت پیشرو، اصولی و در عین حال بە نفع حزب این است کە ارگانهای رهبری بە جناح متعهد طرفدار کمونیسم کارگری واگذار شود. سرنوشت قطعی تر سیاسی و تشکیلاتی از لحاظ رهبری کومەلە بە نظر من بایستی در کنگرە هفتم کومەلە تعیین شود ...".(١) ایشان صراحتان خواستار تصفیە رهبری کومەلە در کنگرە ٧ کومەلە بە نفع جریان کمونیسم کارگری شد. پروژە همسویی عبداللە مهتدی با کمونیسم کارگری ، چند ماە قبل از انشعاب آنان از حزب کمونیست ایران و بویژە زمانیکە ایشان را بە عضویت "کانون کمونیسم کارگری" قبول نکردند و در کمال ناباوری همگانی "کورش مدرسی" کە نە در صفوف چپ ایران و نە در تشکیلات حزب کمونیست ایران عنصر شناختە شدە  و تاثیرگذار نبود ، برگزیدند برهم خورد . این اتفاق و بویژە بی میلی "کانون" بە عبداللە مهتدی ، جدایی ایشان از کمونیسم کارگری را رقم زد و در موقعیت نە چندان سربلندانە بە صفوف کومەلە بازگشت . تجربە تلخ قدرت محوری، اولین شکست سنگین سیاسی ایشان در زندگیش بود کە مسیر سیاسی ایندە ایشان را با تلاتمات شدیدی روبرو کرد . بطوریکە هنوز هم بە ثبات مورد نظر ایشان دست نیافتە و از همە بیشتر نامبردە را در میان دوستان قدیمیش بی اعتبار و منزوی کردە است.

مورد دوم انشعاب ایشان و همراهانش در تابستان سال ٢٠٠٠میلادی است کە سازمان متبوع کنونی وی در آن سال ایجاد شد و آنرا " "پروژە بازسازی کومەلە" نام نهاد. از آن زمان تا کنوم و در جریان تحت مسئولیت ایشان ٣ انشعاب بە وقوع پیوستە است . جریان منشعب اصلی و رقیبش با نام "سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان " بدون پسوند ایران در سال ٢٠٠٧ جدا شدند و اکثریت سازمان مورد نظر را بە همراە داشت . هم اکنون نیز  در بیخ گوش آقای مهتدی با کادر و نیروی بیشتر از جریان ایشان بە فعالیت خود آدامە می دهد. بنابراین دومین شکست آقای مهتدی در "پروژە بازسازی کومەلە " رقم خورد. 

اکنون کە بە همت "کمیتە اجرایی" موجود حزب کمونیست ایران و در نتیجە ناتوانی ، ضعف و بن بست این کمیتە در هدایت حزب ، بحران جدیدی بر این تشکیلات تحمیل شدە است، هجمەای سازمانیافتە از جانب دو جناح " حزب حکمتیست" (خط رسمی و جناح  بدون خط)  و مجموعەای منفرد از آن طیف و اخراجی کومەلە ، در ارکستری بی رهبر ، هیاهویی در دنیای مجازی علیە کومەلە راە انداختەاند کە آقای مهتدی هم سرمستانە بە آن ملحق شد. از هم اکنون و بنا بە تجربیات دو دور اختلافات و انشعابات گذشتە، نتیجە ضدیت با کومەلە  معلوم است و چیزی جز شکست نخواهد بود . آنچە نقطە قوت کومەلە در دو دور گذشتە مجادلات درون حزبی و نقطە ضعف طرفین مقابل بود ، وجود  "کوە یخ" تشکیلات کومەلە کە اساسآ در محیط کار و زیست مستقر و دیگر تشکیلاتهای  کومەلە در همراهی با رهبری آن ، شکست این نمایش رقت انگیز را بر رقبا ، علی رغم ادعاهای آنها تحمیل نمود و این بار نیز تاریخ تکرار خواهد شد . در این میان آقای مهتدی کە قصد دارد از این "نمد کلاهی برای خود بدوزد" ، دیر رسید و زود شکست خورد . این واقعیت نیز برای بار سوم از چشم جامعە ، فعالین قدیمی کومەلە و دیگر مبارزین سیاسی و "نسل جوان" کە گویا برای آنها مینویسد، پنهان نخواهد ماند و ثبت خواهد شد.    

آقای مهتدی نوشتە خود در شرایط فعلی را چنین بیان کردە است " آقای ابراهیم علیزاده در نوشته ای به نام «چگونه اختلاف‌نظرهای درون حزب کمونیست ایران بزرگ‌نمائی میشود؟» (وب‌سایت رسمی حزب کمونیست ایران، صفحه ویژه مربوط به اختلافات درون حزب کمونیست ایران و کومه‌له، ششم سپتامبر جاری) ضمن اظهارنظر درباره اختلافات درونی امروز خودشان، به‌طور ضمنی به اختلافات سیاسی گذشته با ما، منتقدان آن دوره حزب کمونیست و پیروان خط بازسازی کومه‌له، نیز پرداخته و تبیینی بسیار غیر واقعی، غیر مستند و به‌کلی ساختگی از آن اختلافات را ارائه می‌دهد."

 اگر حافظە و مصلحت سیاسی و شخصی آقای مهتدی را در بیان حقایق "  اختلافات سیاسی گذشته با ما " یاری نمی دهد، اما انبوهی از مقالات و نوشتەهای آنزمان در سایت های اینترنیتی و نشریات حزبی از جملە نشریە "پیشرەو" (٢) وجود دارند کە حداقل شروع علنی  اختلافات ما و آقای مهتدی را بعد از مصاحبە"تاریخی " ایشان با این نشریە تحت عنوان " جنبش تودەای اخیر در کردستان " اثبات میکند. ایشان در آن مصاحبە ، خطاب بە  محمد خاتمی رئیس جمهور وقت و "پدر اصلاحات حکومتی" ، خواستار "دیالوگ " رئیس جمهور با "احزاب سیاسی  کردستان " گردید  کە بە روشنی با کل مواضع سیاسی رسمی و شناختە شدە جریان ما متفاوت بود و شروع تاریخ مجادلات آن دوران ما را رقم زد . این نوع موضعگیری چنان انعکاس یافت کە شایعە دیدار "احزاب کردستانی با مقامات جمهوری اسلامی " از جملە یکی از مسئولین کومەلە ،در  روزنامە "الزمان " چاپ  و سپس بە نقل از آن ، در  روزنامە کردی زبان "کوردستانی نوێ"(کردستان جدید) کە روزنامە "اتحادیە میهنی کردستان عراق "است ، تجدید چاپ شد و دبیرخانە کومەلە ناچار بە دادن اطلاعیە رسمی و تکذیب آن خبر گردید (٣). این شایعە بعد از اظهار نظرات جدید آقای مهتدی  پخش شد. هم ما، هم شما و هم نسل قدیم، این حقایق را بە نحو احسن می دانند و نسل جدید هم با مراجعە بە آن تاریخ میتوانند تفاوت های فکری و سیاسی آن دورە را در یابند. 

ایشان در توجیە پناە بردن بە بیان غیرواقعی اختلافات گذشتە می نویسد "  هدف من روشن کردن اذهان نسل جوان‌تر، نشان دادن گمراه‌کننده بودن و خلاف واقع بودن این روایت و یادآوری مستند حقیقت آن اختلافات است، اختلافاتی که نهایتاً در سال هزار و سیصد و هفتاد و نه، یعنی دقیقاً بیست سال پیش، منجر به بیرون آمدن ما از آن حزب و اجرای پروژه بازسازی کومه‌له شد." 

حقیقتش این است کە ایشان از "نسل قدیم تر" کە سازندەگان تاریخ مورد مجادلە هستند مآیوس شدە و اکثریت قریب بە اتفاق آنها "عطای ایشان و حزبش  را بە لقای رهبرش " بخشیدند و وی را بخشی از تاریخ "مشترک" بعد از دوران جدایی از کومەلە و آرمان و اهداف آن نمی دانند . بسیاری از کسانیکە همراهش بودند(بە هر دلیل)  یا اخراج شدند و یا خود اگاهانە حزب ایشان را کە بە یک سکت خانوادگی تبدیل شدە  رها کردند. دلیل سادە پشت کردن آن افراد بە ایشان، پشت کردن علنی و اشکار مهتدی بە تمام تاریخ و گذشتە کومەلە و چوب حراج زدن بە آن تاریخ در بازار معاملات سیاسی با احزاب لیبرال _ناسیونالیست ایرانی و کردستان است. لذا نوشتە ایشان بە منظور روشن کردن "ذهن نسل جوان" آنطور کە ادعا میکند  نیست ، بلکە اساسآ بە قصد فریب آنها در "رنگ کردن گنجشک  "حزب کومەلە" و فروختن آن بە قیمت قناری " ، "کومەلە سرخ و کمونیست " است. 

 " نسل جوان امروزی کە اکثر آنها یا کارگر و یا فرزندان کارگران و ستمدیدگان جامعە هستند ، اگرچە در زیر فشار طاقت فرسای فاشیسم سیاسی و مذهبی حاکم بر ایران، در شرایط کمر شکن تآمین امرار معاش اقتصادی و دست و پنجە نرم کردن با معضلات عظیم اجتماعی بە سر می برد، اما نسلی دانش آموختە، تحصیل کردە و مطلع از جهان پیرامون است و "سرە را از ناسرە" بە خوبی تشخیص می دهد . اگر امروز در ایران یک بیداری سیاسی گستردە در جریان است و طبق نظرسنجی ها بیش از ٦٠درصد این جامعە هیچ اعتقادی بە مذهب ندارند و بە جز سرنیزە ، کشتار و سرکوب ابزاری در دست رژیم علیە ٩٠ درصد مردم ایران باقی نماندە است ، جوانان در رآس بیداری سیاسی جامعە رو بە تغییر ایران قرار دارند. نسل جوانی کە جمهوری اسلامی را بە ستوە آوردە، بە راحتی فریب ادعاهای آقای مهتدی و امثال ایشان را نیز نخواهد خورد . بویژە در کردستان، اگر جریان چپ و کمونیسم شناختە شدە و معتبر است و اگر در تند پیچ های مهم تاریخی ، جنبش انقلابی کردستان را رهبری و هدایت کردە و آنرا تسلیم قضا و قدر و استبداد فاشیست مذهبی و جریانات بورژوا لیبرال در درون این جنبش نکردە ، قطعآ کومەلە و تاریخ پر افتخار آنرا نیز تحویل راست پرو آمریکای و چپ حاشیەای و بی ربط بە جامعە و مبارزە طبقاتی نخواهد داد. 

آقای مهتدی در آدامە می نویسد " در روایت تحریف‌شده آقای علیزاده مهم‌ترین محورهای اختلافات واقعی میان منتقدان و مدافعان حزب کمونیست ایران و سیاست‌هایش در آن دوره به‌کلی مسکوت گذاشته‌شده و در عوض اختلافی، و یا بهتر بگویم برچسب ناسزا گونه‌ای، تحت نام «وسوسه اصلا‌‌‌ح‌طلبی» علم شده است. شما می‌توانید با هر شدتی که بخواهید نظرات آن موقع و کنونی مخالفان خود را رد کنید، ولی کسی نباید به خود اجازه دست‌کاری در تاریخ را بدهد."

حقیقت این است آنکە دارد در جلو چشمان همە ما و هزاران انسان مبارز و در قید حیات "تاریخ را دستکاری میکند" آقای  عبداللە مهتدی است. کسی از "دستکاری تاریخ " سخن میگوید کە بیست سال است تاریخ یک جریان مبارز ، کمونیست و خوشنام بە اسم کومەلە را تحریف و دستکاری میکند . برای مقاصد سیاسی و شخصی در کنار رفقای کمونیست و برجستە از قبیل فواد مصطفی سلطانی ، دکتر جعفر شفیعی ، صدیق کمانگر و صدها زن و مرد رزمندە سوسیالیست کە در سینە خاک آرام گرفتە اند و توان دفاع از خود را ندارند ، عکس میگیرد و در بازار معاملات سیاسی با شوونیست ترین عناصر فاسد ایرانی بە نمایش میگذارد و تاریخی کە ٢٠ سال است بە آن تعلق ندارد را "زیرکانە" مصادرە میکند.  اینکە  "پروژە بازسازی کومەلە" شما با "پروژە اصلاحات حکومتی خاتمی " همراە شد و هر دو نیز شکست خوردند، ما  مقصر نبودیم . ما بە حق و مسئولانە از تاریخی کە بە آن تعلق داشتە و داریم  دفاع کردە و دفاع میکنیم  . اما آنچە باعث شکست پروژە "اصلاح طلبی حکومتی "گردید شرایطی واقعی روندهای اجتماعی و سیاسی داخل کشور و بویژە فشار و سرکوب جناح مقابل (بنیادگرا) بود کە اصلاح حکومت را مرگ آن ارزیابی میکرد. برخلاف ادعای عبدللە مهتدی ، واقعیت این است کە پروژە "اصلاح طلبی حکومتی " نە تنها با  شما بیگانە نبود ، بلکە شما را وسوسە کرد. در روز کومەلە سال ١٩٩٩ ندای لبیک بە "سردار" اصلاحات سر دادید  . صدای کە از تریبون رسمی جریان ما بە شدت ناآشنا و بیگانە بود. در همسویی و همسازی با پروژە اصلاح طلبی حکومتی  "کمونیسم" را مانع می دانستید ، اما "حزب کمونیست ایران " را بهانە قرار دادید کە حکومت مداران تهران نشین  با کمونیست ها "دیالوگ" نمی کنند. تا آنزمان استراتژی آقای مهتدی  "تقویت کومەلە از کانال تقویت حزب کمونیست ایران بود" . اما بعد از سکاندال سیاسی و تشکیلاتی و رابطە پنهانی با یک جریان سیاسی در کردستان عراق و رمززدایی از "جعبە سیاە" پنهانکاری شما ، رآی نیاوردن در کنگرە ٧ حزب کمونیست ایران ، یک شبە "تغییر ریل " دادید ، و "شرط تقویت حزب کمونیست ،موکول بە تقویت کومەلە" شد. همە این دگردیسی ها اگرچە در مدت زمان کوتاهی آنجام گرفت ، اما محصول فکر شدە پروژەهای قبلی بود کە روند "اصلاح طلبی حکومتی" آنها را تسریع کرد. ما اینها را گفتیم و نوشتیم و تاریخ هم حقایق را در سینە خود ثبت و بە نمایش گذاشت و میگذارد. اکنون با حملە بە دبیر اول کومەلە ، گرهی از گرە کورەهای آقای مهتدی  باز نمی شود و بهتر است صفحات تاریخ را بیشتر ورق نزنیم ، زیرا بە نفع ایشان نیست و بە جای "دستکاری تاریخ" فجایعی در سینە آن ثبت شدە   کە با استناد بە حقایق آن، آقای مهتدی نە در جایگاه مدعی و کسی کە باید از آن "معذرت خواهی" کرد، بلکە باید بر صندلی متهم بنشیند . کومەلە و دبیر اول آن ، نە "دستکاری تاریخ" ، بلکە همراە و همگام با آن و آنچە شایستە جریان تاریخ ساز کومەلە در مبارزە طبقاتی در متن جامعە متحول کردستان و ایران بودە،   گام برداشتە و بە مسیر خود آدامە خواهند داد. طبیعی است این مسیر ، هموار ، بی دردسر و سر راست نبودە و موانع و مشکلات زیادی هم ایجاد شدە و خواهد شد.  بە شهادت تاریخ آنچە توسط آقای مهتدی و جریانی کە در رآس آن قرار داشت اتفاق افتاد "پروسە بازسازی کومەلە" نبود ، بلکە پروژە تخریب آن و همسو و همسان سازی با "روند اصلاحات" در ایران بود کە آقای مهتدی بە آن امید بستە بود و اقدامات عملی هم برای وصل شدن بە آن در جریان بود کە مردە متولد شد. اما از شانس بد ایشان و ضد حملە جناح رقیب حکومتی، آن پروژە شکست خورد و شکست "بازسازی کومەلە"، توسط آقای مهتدی را نیز رقم زد. آقای مهتدی بە سیاق آن روزگار و تحت عنوان مخالفت با "حزب کمونیست ایران" ، اما در واقع و در همسویی با  اصلاحات حکومتی و در ضدیت با "کمونیسم " عزم جزم کردە بود ، از مدتها قبل و با تکوین سیر تکاملی پیوستن بە راست لیبرال ایرانی ، کردستانی و پرو آمریکای، پروژە مورد نظر خود را بە سرآنجام رساند و اکنون در شکل دیگر و با جریانات دیگر آنرا آدامە می دهد. 

اکنون سوال این است، اگر "وسوسه اصلا‌‌‌ح‌طلبی" در گذشتە ،" دست‌کاری در تاریخ است "، حضور چند سال گذشتە آقای مهتدی و جریان مطبوعش در کنگرە کارتنی  "ملیت های ایران فدرال" 

 شایعە چە کسی است ؟ حضور  امروزی  ایشان با درس نگرفتن از گذشتە، در نهاد پوشالی و بی اعتبار "شورای مدیریت گذار " کە ترکیبی از ناسیونالیست های ایرانی ، بنیانگذاران سپاە پاسداران ، طرفداران بازگشت سیستم سلطنتی و ضد دمکراتیک ترین افراد در این  جمع است  و آقای مهتدی هم افتخار حضور در آن جمع را دارد و  در خواب و خیال  آمادە شدن جهت اجرای پروژە پرو آمریکای سهیم شدن در قدرت سیاسی بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی است ، "دستکاری کدام تاریخ " و شایعە چە کسی است ؟ اگر آقای مهتدی و جریانش در روزها و ماههای اولیە انشعاب از کومەلە در تابستان ٢٠٠٠ اکراە داشت ، مخالفت خود را با کمونیسم را علنآ اعلام نکند  و هنوز مصلحتی در کار بود و برای سوء استفادە از تاریخ کمونیستی کومەلە ، در محافل طرفدار کمونیسم از "بزرگی مارکس" و مطالعە روزانە آثارش سخن سر می داد، اما امروز و در نوشتە اخیرش بە شکل غیرقابل انکار از " کنار گذاشتن ایدئولوژی کمونیسم" ، آنچە در واقع ایدئولوژی کومەلە بودە و هست، داد سخن سر می دهد و شاید تنها حقیقت مورد توافق تآئید این کلام و کردارش باشد. 

حملە کنونی آقای مهتدی بە دبیر اول کومەلە ، بە حزب کمونیست ایران و در اعتراف بە " کنار گذاشتن ایدئولوژی کمونیسم" از خوش خدمتی و مورد قبول واقع شدن هر چە بیشتر در بارگاە ناسیونالیسم ایرانی از جملە "شورای مدیریت گذار " است  کە تصور میکند مؤسسین و مبلغین "شورای مدیریت گذار" مجاب می شوند تا فرش قرمز حضور ایشان  در جریان راست و لیبرال ایرانی را زیر پایش پهن کنند. اما این بار نیز  سخت در اشتباە است و باز سرش بی کلاە خواهد ماند و برای چندمین بار فریب امثال "نوری زادە و سازگارا"ی  هزار چهرە را خواهد خورد و شکست دیگری بر تاریخ شکست هایش افزودە خواهد شد. 

یکی دیگر از محورهای بحث کە آقای مهتدی بە آن پرداختە است ، بحث کهنە ایشان " نقش و موقعیت کومه‌له در جنبش کردستان " است کە گویا اختلافات ما بر سر آن شروع شد و تحولات جامعە ایران و بویژە "جنبش اصلاحات " در آن نقشی نداشت و مینویسد " توجه کنید: بحث انتقادی من از دیدگاه آقای علیزاده در مورد «نقش و موقعیت کومه‌له در جنبش کردستان»، که مبنای اولیه اختلافات ما و یکی از محورهای اصلی آن اختلافات را تشکیل می‌داد، سال‌ها قبل از «جنبش اصلاحات» در کنگره هشتم کومه‌له و کنگره‌ها و سمینارهای حزبی مطرح‌شده بود."

ایشان در آدامە این اظهار نظر و بیان اختلاف، لیست کشافی از نوشتە و اظهارنظرات خود پیرامون این اختلاف را بیان میکند. اما در این مورد هم کل حقیقت را بیان نمی کند و تنها بە آنچە با نظرات امروزش همخوانی دارد می پردازد. در مورد بە قول ایشان «نقش و موقعیت کومه‌له در جنبش کردستان»، در میان "ما" اختلاف نظر وجود داشت . ایشان تنها بە نظرات بدیع خود اشارە داد ، اما حجم عظیمی از اظهار نظر و نوشتە کتبی در رد نظرات خود را زیر فرش میکند. اختلافات ایشان برخلاف تصویری کە بە خوانندە می دهد از کنگرە هشتم کومەلە آغاز نشد. ایشان از دوران جنگ تحمیلی حزب دمکرات با کومەلە نگرش دیگری را نمایندگی میکرد . اگر چە در جلسات دفترسیاسی وقت حزب کمونیست ایران با کمیتە رهبری کومەلە جهت تدوین مصوبات کنگرە ٦ کومەلە حضور داشتە و با آن مصوبات بنا بە اظهارت بعدیش زاویە داشتە، اما هیچگاه و تا کنگرە هشتم کومەلە کە بە سە خط از گزارش مفصل بە کنگرە ٨ بند کردە بود از جملە " اگر قرار بود به اعتبار مبارزه ملی و جنبش همگانی بر ضد رژیم مرکزی جریانی در رأس جنبش توده‌ای کردستان قرار گیرد، برای ایفای چنین نقشی احزاب ناسیونالیستی در مقایسه با ما از زمینه و امکانات بسیار مساعدتری برخوردار هستند" ، بحث جداگانەای مطرح نکرد. دلیل آن چە بودە ،لازم است ایشان توضیح دهند. جهت روشن شدن بیشتر ذهن خوانندە این سطور از بحث بیشتر پیرامون این اختلاف نظر و شاەبیت تفاوت ایشان با دبیر اول کومەلە  در آن زمان صرف نظر میکنم و خوانندە را بە مطالعە چند سند و مصوب کنگرەها ارجاع می دهم تا بیگانگی نظرات آقای مهتدی با مصوبات و خط رسمی و مصوبات کنگرەهای کومەلە مشخص شوند . (٤ و ٥ ) 

در این بخش  بطور اجمالی بە اتخاذ سیاست و موقعیت کنونی آقای مهتدی و جریانش بعد از جدایی از کومەلە اشاراتی خواهیم داشت . آقای مهتدی بعد از جدایی از کومەلە سیاست های را در دستور گذاشت کە همە آنها در برابر تاریخ پر افتخار گذشتە کومەلە، واقعیات سرسخت مبارزە طبقاتی در جامعە کردستان ، ایران و منطقە ، مورد آزمون و سنجش قرار گرفت و شکست خوردند. برای نمونە و بە گفتە خودش ، سیاست کلانی کە ایشان با دبیر اول و کمیتە مرکزی کومەلە از کنگرە شش بە بعد دچار اختلاف شدید شد " واگذاری رهبری جنبش کردستان بە احزاب ناسیونالیست بود" . قرار شد ایشان مانع این سیاست گردد . اما آقای مهتدی نە تنها این کار را نکرد ، بلکە "همرنگ جماعت شد" و بە بخشی از پروسە و پروژە جریان ناسیونالیست در کردستان و فراتر از آن ، بە زائدە جریانات ناسیونالیست ایرانی هم تبدیل گردید . شعار "کومەلە" را بە سالهای ٥٨و ٥٩ باز میگردانیم ، حباب شد. عملیات مسلحانە را دوبارە شروع میکنیم با چە اقدامات نامسئولانە و ماجراجویهای منجر گردید. جبهە کردستانی نە تنها ایجاد نشد ، تشکیلاتش نیز چند تکە گردید. بە گفتە اعضا مستعفی دفترسیاسی و کمیتە مرکزی سابقش ، چند بار دیدار با مسئولین اطلاعات جمهوری اسلامی در کردستان عراق و کیسە دوختن برای چنین سیاستی ، تنها بی اعتباری برایش بە آرمغان آورد. امید بستن بە سیاست های آمریکا ، بعد از سرنگونی دولت بعث عراق در سال ٢٠٠٣ و سیاست رژیم چنچ "بوش پسر " و دیگر روسای جمهور آمریکا، ایشان و دیگر احزاب ناسیونالیست کردستان را بە دنبال نخود سیاە فرستاد. همراهی و همکاری با کنگرە کارتنی"  "ملیت های ایران فدرال" هم از دیگر سیاست های شکست خوردە ایشان است. "حضور در "شورای مدیریت گذار" یکی دیگر از شاهکارهای سیاست گذاری ایشان در همراهی با جریانات ناسیونالیست ایرانی است کە در تقابل با خواست و مطالبات اولیە مردم ستمدیدە کردستان قرار دارد  کە سنگ دفاع از آنها را بە سینە می زند. در داخل کردستان با وصف ایجاد برخی شک و شآئبە در میان دوستداران کومەلە در سوء استفادە از نام و تاریخ کومەلە و سرقت آن ، نە تنها با اهداف و سیاست های بیان شدە کومەلە همسان نشد ، بلکە دقیقآ در تقابل با آن قرار گرفت ، خنثی گردید. اکنون با این کارنامە و با این سیاست های شکست خوردە ، باید بیگانگی کامل آقای مهتدی و جریانش با بیش از ٥٠ سال فعالیت کمونیستی و رادیکال کومەلە روشن و ثابت شدە باشد. در همان حال نیز شادی و سرور ایشان از اختلاف درونی حزب کمونیست ایران نیز بی دلیل نیست ، اما بە جای نخواهد رسید.

بسیاری دیگر از گفتە و نوشتەهای آقای مهتدی بە موقع جواب گرفتە و نیازی بە تکرار آنها نیست(٦) . ایشان در کمال ناباوری نوشتەاش را چنین بە پایان می برد " اما جای تأسف است که به جای پوزش‌خواهی از آن‌همه اتهامات ناروا و برچسب‌های کاذب، که نمونه‌هایش هم کم نیست، دارید برای توضیح اختلافات آن دوره به تکرار همان اتهام نخ‌نما متوسل می‌شوید. بله، درست فهمیدید، گفتم پوزش‌خواهی. شما و دوستانتان در حزب کمونیست ایران یک پوزش بزرگ به ما، حزب کومه‌له کردستان ایران، بدهکارید."

آقای مهتدی عادت دارند شکست هایش را پیروزی ، عقب گردهایش را موفقیت و بده کاریهایش را طلب کاری بە مخاطب و بە جامعە بفروشد . آنچە ما گفتە و نوشتەایم بر اساس گفتار و کردار ایشان و "حزب" مطبوعش بودە است کە در این نوشتە نیز بە گوشەهای از آن اشارە شد. کسی کە بە اعتبار بیست سال گذشتە ، "پوزش خواهی" نە تنها بە ما بعنوان کومەلە ، بلکە بە رفقای جانباختە این جریان ، بە ٥٠ سال مبارزە و جانفشانی آنها در راە آرمان کمونیسم و رهایی مردم کارگر و زحمتکش ، بە خانوادەهایشان ، بە نام ، تاریخ و اعتبار پر افتخار کومەلە و مبارزەای کە کومەلە رهبر و پرجمدار آن در کردستان بودە و هست ، بدهکار است و کسیکە این جریان و تاریخ را در بارگاە راست و ارتجاع قربانی کرد و ما مانع آن شدیم ، این شخص آقای عبداللە مهتدی و جریان تحت مسئولیت ایشان است .  

در پایان ، تردیدی ندارم اینبار نیز کومەلە در برابر هجمە ، اتحاد نامقدس و نوشتە نشدە چپ حاشیەای و راست لیبرال و ناسیونالیست، کە دو روی یک سکە در ضدیت با کومەلە هستند ، سر بلند بیرون خواهد آمد و رویاهای هر دو طرف در تضعیف و یا نابودی این جریان سوسیالیست و تاریخ ساز را بە یآس و سرخوردگی تبدیل خواهد کرد.

 

١٩ سپتامبر ٢٠٢٠

 

ضمائم متن نوشتە: 

١_ بیانیە عبداللە مهتدی بە پلنوم ١٦ حزب کمونیست ایران . ١٣٦٩ خورشیدی

٢_ در نشریات پیشرو ،ارگان رسمی کمیتە مرکزی کومەلە(سازمان کردستان حزب کمونیست ایران) 

_ ضمیمە شمارە  ٩٧، ٩٨ تاریخ فوریە ، مارس ١٩٩٩مصاحبە با عبداللە مهتدی ، "در بارە جنبش تودەای دور اخیر در کردستان "، طرح درخواست دیالوگ از رئیس جمهور خاتمی در این مصاحبە بیان شدە است.

_ نشریە پیشرو شمارە ١٠٤، نوامبر ،١٩٩٩مطلب از حسن رحمان پناه بە زبان کردی ، "اشتباە تصادفی یا موضع جدید سیاسی " . نقد دیدگاە جدید عبداللە مهتدی . 

_ جوابیە عبداللە مهتدی بە حسن رحمان پناه ، تحت عنوان " موضع رادیکال یا آزمودن  اشتباهی آزمودە شدە".

_ نشریە پیشرەو شمارە ١٠٩ آوریل ٢٠٠٠ ، مطلب از حسن رحمان پناه ، در جواب بە عبداللە مهتدی تحت عنوان " تآکید مجدد بە اشتباە سیاسی "

٣_ پیشرو، شمارە ١٠٩، آوریل ٢٠٠٠ ، اطلاعیە دبیرخانە کومەلە درتکذیب درخواست دیدار یک مسئول کومەلە جهت مذاکرە با مقامات جمهوری اسلامی

٤_ ارزیابی از کومەلە و حزب کمونیست ایران . اسنادی از کنگرەهای ششم ، هفتم و هشتم کومەلە. اسفند ماە ١٣٧٨

٥_ استراتژی ما در کردستا، اختلاف بر سر جیست ؟ پاسخی بە رفیق عبداللە مهتدی . نویسندە  :ابراهیم علیزادە . خرداد ١٣٧٩

٦_ در نقد نظرات عبداللە مهتدی ، دو مطلب از حسن رحمان پناه با عناوین "عبداللە مهتدی بە عبارت دیگر" (جواب بە مصاحبەاش در برنامە بە عبارت دیگر بی بی سی فارسی) و  " با این رسوایی چە بخشایشی" ، نقد نظرات ایشان و حسن شرفی از حدکا در تلویزیون "ایران انترناشنال" ، منبع در فیسبوک و اینترنیت .






سرگذشتی عبرت انگیز!

سرگذشتی عبرت انگیز!

 

انتشار کتاب هما کلهری با عنوان »تابوت زندگان» ، برای ما که نام او را در خاطرات زنده گان برخاسته از تابوت حاج داوود بارها شنیده بودیم وتبدیل شدنش به »حزب اللهی صفر کیلومتری» تولید شده در کارخانه حاج داوود رحمانی ، در تابوتهای جهنمی ،  آشکارشدنش و خواندن کتابش بسیار اهمیت داشت. در عین حال یاد رفقا وعزیزانم را ، خاطرات سال های ۶۱ تا ۶۵ را زنده کرد واسیر شدن یارانم را، علی رضا تشید ، یوسف آلیاری، مقصود فتحی ، غلام ابراهیم زاده ، نوری ریاحی ،علی رضا شکوهی ، رضا ستوده ، رضا نعمتی ، هبت معینی ، احمد معینی و... خاطرات فرارها و دربدریها، اسباب کشی ها ، رها کردن خانه وکار ، عوض کردن شناسنامه ها و برگه های هویت اضطرابهای وحشتناک و ناراحتی ها ی رفقایم در آندوره سخت و دهشتناک ...،بدنبال آن بودم که بدانم که هما کلهری از ناصر یاراحمدی (رحیم) چه میگوید و در باره او واقداماتش ، چه ارزیابی دارد. میخواستم بدانم او در باره بند ۷ ، تابوتها ،حاج داوود ، هدا و توابین ، بنقشه ونازلی و شکوفه ودیگر ایستاده مانده گان تابوتها و سرموضعی ها، درباره مسئولیت فردی خود در این ماجرا چه نوشته است؟

میخواستم بعنوان یک راه کارگری بدانم ، که چگونه یک مبارز فعال جنبش چپ، کسی که بهترین رفیق و دخترخاله اش منیژه معنوی پرست را تیرباران شده در خاوران تهران یافته و خبر اعدام شهره شانه چی و نیلوفر تشید و... وصدها نفر دیگراز مبارزین وفعالان چپ را دیده بود وفاشیسم را بعنوان واقعیتی انکار ناپذیر در مقابل تجربه کرده بود، چگونه به موجود دیگری تبدیل شده است! میخواستم بدانم پروسه تبدیل شدن یک انسان آگاه و مستقل ، به موجودی ولایت مدار وتواب چگونه میتواند صورت گیرد. میخواستم بدانم ‌از نگاه یک تواب ، زندان چگونه بود؟ این قطعا برای شناخت از زندان برای فعالان جنبش دادخواهی اهمیت داشته ودارد.

خصوصا ما در سه چهار دهه گذشته با کتابها واسناد فراوانی روبرو بوده ایم که توسط زندانیان  جان بدر برده از کشتارها نوشته وانتشار یافته اند.  زندان و تجربه زندانها را داشته ایم، قریب این گزارشات از جانب کسانی انتشار یافته اند ، که سرفراز از این میدان نبرد مرگ وزندگی بیرون آمده اند. سمینارها وگفتگوها همه وهمه ابعاد بسیار روشنی ازتاریکی زندان وشکنجه ، شلاق وقپانی ، تابوت و قیامت ، ندامت وتواب، تیرباران شده ها و بدارآویختگان و... بازجویی و... را برای همگان روشن کرده اند. در این میان دادگاه مردمی ایران تریبونال و شاهدان آن و سمینارهای گفتگوهای زندان و جلسات انجمن های دفاع از زندانیان ، رادیو -تلویزیونها و سایت های خبری اپوزیسیون ،تصویرهای مارا از فجایعی که در زندانهای ایران گذشته ومیگذرد کامل میکنند.

اما خاطرات ودست نوشته های هما کلهر، بعنوان یک تواب ، از نوع دیگریست. او ازمیان تاریکی و از میان پوتین های حاج داوودی و تابوتهای مرگ، مینویسد. اوچگونگی چالشی را معنا میبخشد که انسانی را از تنفر وخشم علیه سرکوب وبیداد وتحقیر، به همراهی با نوحه ها ونواهای تحقیر ومغلوب شده گی انسانی میکشاند.

در عین حال برای من خواندن کتاب، تلاشی بود برای پیدا کردن ردی از رحیم کوچولو(ناصر یاراحمدی). یک بازجوی تبهکاروآدمکش که نه فقط رفقایم علیرضا تشید وهمسرش، نه فقط رفقای ما در گروه چاپ و پخش تشکیلات راه کارگر، نه فقط رفقا یوسف الیاری و رضا ستوده وهبت معینی و احمد معینی عراقی ، نه فقط دکتر غلام و علی شکوهی را پس از فرار از محاصره پلیس در خانه ی دیگری- در شب ۷ تیرماه ۶۲ ...شناسایی کرده ، نه فقط از دستگیرشده کان راه کارگر بازجویی کرده ، نه فقط نوری ریاحی را در زندان شناسایی کرده -در حالیکه او درمعرض آزادی بود و اورا شناسایی نکرده بودند، نه فقط در ماشینهای گشت سپاه دنبال شکار فعالان سیاسی بوده، بلکه به همکار برادران امنیتی اش سعید یاراحمدی و ..مسئولان اطلاعات وامنیت اذربایجان غربی واصفهان ،کاملا ذوب شده در ولایت خمینی وهمکار لاجوردی وبازجویان دادستانی در آمده بود. یاراحمدی شکارچی انسانهای شریفی بوده وبقولی حداقل ۳۵ نفر از فعالان شناخته شده چپ را به جوخه های مرگ کشانده است.

میخواستم بدانم فرق دید ونگاه یک زندانی مقاوم با یک تواب چیست؟ فرق بین توابی که زیر شکنجه میشکند وپس از آن خود رامنزوی میکند ودر تاریکی آب میشود وتوابی که بازجو وشکارچی رفقا و دوستان سابقش میشود،در شکنجه و بازجویی آنها شرکت میکند و یا مسئول بند میشود، دوست دارد در همان زندان حاج داوود بماند وبه هیات زندانبان و همکار جلادان درمیاید ، چیست ؟ هما کلهر مینویسد که دیگر پوتین پای حاج داوود اورا آزار نمیداد، دیگر پوتین تجسم زور وسرکوب وشکنجه نبود ، اینجاست این فرق، اینجاست که پوتین ها ولگدهای حاج داوود رحمانی  بدن وجسم بنفشه وشکوفه ونازلی  در تابوت را له میکند وتوابان هستند که آنرا رحمتی برای کشتن »غرور کاذب » و پذیرش حقارت وکوچکی خود در قبال لایزال الهی شان میبینند و ضرروتی برای بازگشت بسوی خدا میدانند!!

کتاب هما کلهر، گزارش گونه ایست زندانی شده در زمان وزندانش ، از زمان فرا نمیرود. کتاب تابوت زنده گان ،گزارشی حرفه ای ودرمجموع کارشده است وبراحتی میتوان آنرا خواند. گزارش در زندان ، زندانی نمیشود و زندگی او پس از زندان را هم به تصویر میکشد. از نوع لباس پوشیدن ، از نماز وروزه ، از ارتباطات با مسجد ، در جستجوی کار،از رفتارهای هرزه وهرزه گی مدیران وصاحبان کار با زنان  در ایران  اسلامی ، ..... مینویسد.  بالاخره مسیر یک » ذوب شده در ولایت واسلام » وبقول خودش یک تواب ، ادامه جهنم است در فرم دیگری !‌  او به اطلاعاتی ها وصل میشود و همکار برادر معصومی های اطلاعاتی ونویسنده کیهان هوایی سلیمی نمین میشود وبا شاهدان بنیاد شهید وابرار همکاری میکند ،در تیم فعالان تواب روزنامه های رژیم سرکوب وشکنجه،مقاله مینویسد. مقاله هایی که باید ایرانیان خارج کشور را هدف تبلیغات خود قرار دهد و از دسترس مردمان داخل دور است. هما از احوالات خود و واکنشهایش و دلبستگی هایش به خدا و اسلام حکومتی و حزب الله میگوید ودغدعه هایش را با برادر معصومی وهمسرش در میان میگذارد واز هوای » مطبوع» کیهان حکومتی سخن میگوید.  هوای خانواده های شهید رژیم اسلامی ، اورا بیشتر از جانباختگان راه آزادی و برابری و خفته گان در خاورانهای ایران منقلب میکند....او مدام به ملاقاتهای حضوری رحیم (ناصر یاراحمدی ) در زندان میرود وخیانتها وجنایتهای ناصر یاراحمدی و فریادهای اعتراض خانواده ودوستان علیه این رفتار ، باعث نمیشود که اوازنزدیکی وصاحب فرزندشده گی  با رحیم در زندان بازدارد! او با رحیم به ترکمنستان میروند و در آنجا برای روزنامه کیهان از تحولات ترکمنستان مینویسد! 

پس از سالها ، بالاخره به انگلستان میاید . باز به فکر » فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی » می افتد و با دیگر مسئول تواب بند –هدا  میخواهند در فعالیتهای اجتماعی وفرهنگی  د رمیان تبعیدیان ومهاجران در انکلستان وشهر منچستر شرکت کنند!  مانع بزرگ جنبش دادخواهی و مقاومت علیه رژیم آدمخوار اسلامی ، افشاگریهای جان بدربردگان از جهنم اسلامی را درمقابل میبیند. برای برداشتن این مانع است که هما  دست بکار نوشتن کتاب میشود و طلبکارانه از موانعی که مانع از کار فرهنگی -اجتماعیش شده میگوید! 

علاوه برآن باید نوشت که کتاب به منیژه معنوی پرست ، از اعضای سازمان راه کارگر که در سال ۶۰ تیرباران و در خاوران به خاک سپرده شده ، تقدیم شده است. منیژه ای که سرفراز د رمقابل شکنجه و در مقابل دایی اش سرحدی زاده مسئول زندانهای جمهوری اسلامی ایستاد وسربه تسلیم نیاورد.  اضافه بر آن د رکتاب  از خانم ستاره سرحدی گفته شده که مادر هماست، مادری که صمیمانه از اول مخالف ازدواح هما با ناصر یاراحمدی، خشمگین از شکستن وتواب شدن او بوده است.

باید براي ستاره كه انسان شريف و مادر زجر كشيده و دردمندي اَست احترام قائل شد. ميدانم او هم دخترش را از دست داده بود- مرگ انساني او، شايد از مرگ منيژه هُم دردناكتر و فاجعه بارتر باشد - اوروزانه وثانيه وار زمختي وخشونت مرگ انساني پرشور وپرشروشور را به تماشا نشسته است. دختری که براثر شكنجه وفشار وحشيانه و طاقت فرسا، به تواب صفر كيلومتر تبديل شده ، وبا يك شكارچي انسان نرد عشق باخته است. او باید نه فقط این »دختر تازه متولد شده » را بپذیرد، بلکه باید اورا محافظت کند تا بیشتر از این »ویرانی انسانیش را آبادی»  نپندارد. این خود شکنجه ی طاقت فرسایی است برای ستاره و همسرش ! اما ميدانم او مادر اَست و روحيه و منش مادري ، نميخواهد فرزندش مورد هيچ آزار ودردي وبي حرمتي قرار گيرد و بيشتر ميخواهد او انسان خوب و شريف و لايقي باشد. به اين لحاظ حرفهاي من ، نبايد از ان رو معني يابد كه قصد اذيت هما را دارم. او را محصول شكنجه وحشتناك و ان "عشق مسموم" ميدانم. از سرنوشتش واقعا متاسفم. واقعا برايم خواندن دوره ي زندانش درداور وبسيار سخت بود نميدانم اگر ان شلاقها و پوتين حاج داوودي و تابوت و صداها برمن وارد ميشد چگونه با ان برخورد ميكردم و واكنشي داشتم.

تصويرهاي هما ، تصويرهاي دهشت وتاريكي دردناكي اَست كه انساني را در هُم ميشكند و موجود كهنه اَي تحويل ميدهدكه از انسانيت تهي شده و كوچك و حقير ومفلوك ومغلوب شده وبه قسمتي از ماشين كنترل حاج داوودي ودستگاه شكنجه و زندان تبديل ميشود. اينكه اين تلاش شده اَست كه از منظر ديگري زندان وزنداني به تصوير كشيده شود جرأت و جسارت فراوان و تلاشهاي مادرانه و صميمانه اَي ميخواهد كه ميدانم بخاطر ستاره بوده اَست. من او را بخاطر همين جسارتش، بخاطر پيگيري ياد خاورانيها ومنيژه عزيزمان و بخاطر قلم خوبش، بخاطر همين تلاشهايش در كانون و دفاع از زندانيان و.... بسيار دوست ميدارم و برايش احترام قائلم.

كتاب هما ، با ادله اَي اغازشده و از موانعي كه جلو ي كارهاي فرهنگي واجتماعي او را گرفته سخن میگوید. اين نميتواند بي پاسخ بماند. هما کلهر ، فعالیتهای فرهنگی و سیاس واجتماعیش را بعنوان یک تواب در روزنامه های کثیر انتشار مثل کیهان هوایی ، ابرار و شاهد کرده است. اونمیتواند فکر کند که نیروی چپ واپوزیسیون بپذیرند باید در مقابل این نوع از »کارهای فرهنگی» سکوت کند ویا بی تفاوت بماند. اما اگر کارهای دیگری مدنظر اوست ، باید اول در باره زندانش وکارهای شوهر سابقش بنویسد وبه ارگانهای حقوق بشری گزارش کند. و رابطه با او تصويرهاي روشني از تاريكي زندان و شرايطي ميدهد كه زندانهاي رژيم اسلامي را با همه زندانهاي ديگر متفاوت ميكند ، اما وقتي به اطلاعات ميرسد ، از طرح نام رحيم (ناصر ) طفره ميرود ، به توجيه هاي ٢٤ ساعته سكوت درباره اقدامات يك جنايتكار ميپردازد،نيلوفر تيرباران شده را در تصوير در اينه ميشكند او را عاشق زندگي بود و مطلقا اطلاعاتي در باره كسي نداد شرورانه در گريه مرگ زخمي ميكند، منيره را در نماز به تصوير ميكشدو چنگ بر چهره ي عباس و تشكيلات مياندازد تا توجيه گر خيانت ناصر يار احمدي باشد. ميگويد از خودش و تابوت ها به رحيم نگفته و نميداند او چه كرده اَست اما از شنيده هايش در باره نشستن رحيم و توابها در ماشين هاي گشت واتوبان ميگويد ( چيزي كه اطلاعات تازه اَي ارائه نميكند) و.... براي من كه شاهد أسباب كشي ها و خانه عِوَض كردنها و رهاكردن خانه و كار وعوض كردن شناسنامه و.... بخاطر اقدامات رحيم بوده ام و نگرانيهاي وحشتناك را در سيماي رفقايم ديده ام و خود با ان زندگي كرده ام نميتوانم بي تفاوت از كنار ماجرا بگذرم.

در اينجا اضافه كنم كه هما را با ناصر متفاوت ميبينم.ناصر ياراحمدي شكارچي و گرگيست در لباس انسان، هما محصول شكنجه اسلامي و حاج داوود اَست گرچه به مهره ي دستگاه تبليغاتي حكومت تبديل ميشود وهمچنان اسير عشق رحيم اَست ونگهبان او-عشق ونفرت همزمان او به رحيم، رفتن به ملاقاتهاي زندان و..... همه نشانه ي ان بوده كه ميخواسته چيزي را "نجات" دهد كه دقيقا ويراني اورا وتبديل شدنش به مسلمان حزب اللهي شده را ممكن كرده بود.

این کناب ، سندی است از نابودی کردن انسان، تهی شده گی، مغلوب شده گی، بی سرنوشتی او، کتابیست که اصلی ترین دلایل شکستن زندانی، تواب شدن ، اقرارهای دروغین وقبول اتهامات را در زندانهای حکومت اسلامی نشان میدهد. پیج تابوت حاج داوود رحمانی ورفتارهای او ، تنها گوشه ی کوچکی از رفتاریست که حکومت اسلامی با روشنفکران ترقیخواه ومخالفین کرده ومیکند!

یادداشت کارگری هفته

یادداشت کارگری هفته  

 

رفتگر
تنها جارو به ذهن خيابان نمی‌کشد
رفتگر
با تمام خستگی
جارو بر استخوان نمی‌کوبد
رفتگر
دستمال‌های خيس يک محله
ته مانده‌ی گريه‌های يک خيابان
حسرت ليسيدن بستنی بچه‌ها
خواب تلخ کارتن خواب‌ها
جيب‌های خالی دستفروش‌ها را جمع می‌کند
و خاور خاور بدبختی بار می‌زند
اندوه سنگين يک شب را به خانه می‌برد
اما دستی نيست
جارويی
تا اندوه خودش را جارو کند
تنهايی، هميشه انسان را زودتر پير می‌کند

«فخرالدين احمدی سوادکوهی»

کارگران شهرداری‌ها، اسیر پیمانکاران غارتگر!

امیر جواهری لنگرودی

سالم سازان زندگی و بهداشت روح و روان جامعه و مردم در درون کشورمان، کوچه به کوچه، محله به محله، خیابان به خیابان، صبح هنگام که همه ساکنان شهرها درخوابند، بی صدا سر می‌رسند تا با سالم نگهداشتن و به سازی محیط زیست جامعه، به زندگی حیاتی دیگر باره بخشند.

اینان بر سر کارند تا شادیِ پاکی را به درون محله‌های شهرها آورند. رفتگرانِ جان آفرین را می‌گویم که به دروغ «پاکبان» نام‌شان نهاده‌اند که برای همیشه زندگی‌شان را به دست پیمانکاران سپارند تا هیچگاه نام آنان نبرند و حیات و امینت شغلی‌شان را در خطر اندازند.

روز شمار کارگری هفته را که ورق می‌زنم از اندوه تنهایی این همه نیروی انسانی شهرداری‌ها که در دوران جان‌گیر گستردگی اپیدمی کرونایی همچنان بر سر کارند، ولی هیچ فریاد رسی را در برابر خود نمی‌بینند، دل آدمی به درد می‌آید! چرا که همین بی حقوق مانده‌های «پاکبان» خیابان‌ها را نظافت می‌کنند، پارک‌ها را آب می‌دهند، چمن‌های اضافی را می‌زنند و زیرپای مردم را جارو می‌کنند و در پایان کار با جیب‌ها و دست‌های خالی به خانه‌هاشان برمی‌گردند!

تکانه‌های سریالی اعتصابات و اعتراضات کارگران شهرداری‌ها از کوت عبدالله در حاشیه‌ی شهرکارون در اهواز، اعتراضات کارگران شهرداری سوسنگرد، نگرانی اعتراض آمیزکارگران شهرداری زنجان و سرانجام آرتیست بازی مأموران شهرداری که تحت عنوان پلیس ساختمان در استخدام یک شرکت پیمانکار شهرداری در محمد شهر کرج به بهانه‌ی در برون سپاری نظارت بر ساخت و سازها، به خدمت شهرداری درآمده بودند و به ضرب و شتم کارگر ساختمانی پرداختند که درسطح شبکه‌های مجازی باز خورد وسیع داشته است،اینها همه  موج اعتراضات بهم پیوسته‌ای است که بر بستر بحران دستمزدهای کارگران شهرداری در رویارویی با شرکت‌های پیمانی، حاصل آمده است. 

این بحران نتیجه‌ی خصوصی‌سازی و حضور شرکت‌های واسطه‌ای نیروی کار و پیمانکاری شهرداری‌هاست که دهن باز کرده و بحرانی بالنسبه سراسری و کشداربرای کارگران ساخته است. به‌طوری که کارگران زحمتکش شهرداری‌ها یکی بعد ازدیگری مجبور به اعتراض می‌گردند. حدت این اعتراضات سریالی به نوعی درسلسله گزارشات خبرگزاری حکومتی کارایران، ایلنا گزارش شده است: «دستمزد معوقه فصل مشترک مشکلات نیروهای پیمانکاری شهری است. شهرداری‌ها در نظارت و پایش عملکرد پیمانکاران ضعیف عمل می‌کنند. پیمانکار موظف است که تمامی مقررات این قانون را درمورد کارگران خود اعمال نماید. طبق تبصره همین ماده ۱۳ مطالبات کارگر جزو دیون ممتاز بوده و کارفرمایان موظف می‌باشد بدهی پیمانکاران به کارگران را برابر رأی مراجع قانونی ازمحل‌ مطالبات پیمانکار، من‌جمله ضمانت حسن انجام کار، پرداخت نمایند. یعنی حتی اگرپیمانکاربه هردلیل نتواند حقوق کارگران را بدهد وظیفه کارفرما است که حقوق کارگران را پرداخت کند.»

در روز شمار کارگری ماه‌ها وهفته‌های گذشته نیز ما شاهد اعتراضات گسترده‌ی کارگران شهرداری‌ها درسطح شهرهای گوناگون کشور در برابر پیمانکاران بودیم که بدلیل عدم دریافت بموقع حقوق خود، تجمعات اعتراضی برپا داشتند. کارگران شهرداری می‌گویند: با بازشدن پای پیمانکاران شهری، ما کارگران خدماتی دچارمشکل شدیم. می‌گوییم چرا حقوقمان کم شده؛ جواب می‌دهند «بیشتر کار کنید؛ بیشتر بگیرید!». 

در دل این تجمعات جدا ازموضوع حقوق‌های معوقه، مشکلات بیمه ای و معیشتی کارگران مهم‌ترین دلیل این تجمعات اعتراضی بود که کمتر مقام شهرداری یا شورای شهرپاسخگوی آنها شد. با این وجود این سطح مشکلات حتی باعث نشد که شهرداری‌های کل کشور به عنوان کارفرما تصمیمی مبنی بر لغو پیمان با پیمانکاران بگیرند. این درحالیست‌که شرایط عمومی پیمان، اختیاراتی را هم به کارفرمایان(شهرداری‌ها) داده است. درصورت تکرار تأخیر در پرداخت دستمزد کارگران به مدت پیش ازیک ماه – درحالی‌که کارگران شهرداری سوسنگرد در شهریور ماه برای عدم دریافت هفت (۷) ماه حقوق و حق بیمه دست به تجمع مقابل فرمانداری شهرستان دشت آزادگان دراستان خوزستان زدند - کارفرما می‌تواند پیمان رافسخ کند. 

اولین پرسش اساسی این است: کدام یک از شهرداری‌ها از این اختیار قانونی خود استفاده کرده‌اند؟ وقتی چند بار شهرداری‌ها، قراردادهای پیمانکاران را به دلیل عدم پرداخت حقوق کارگران فسخ کنند، دیگرپیمانکاران ماست‌ها راکیسه می‌کنند. اینجاست که می‌شود معنای ممتازه بودن تبصره‌ی ماده‌ی ۱۳ حقوق کاررا فهمید. شهرداری‌ها باید از این حق فسخ استفاده کنند، اما با توجیهاتی مثل اینکه کار می‌خوابد و ضرر می‌دهیم و خدمات عمومی را نمی‌توان لنگ گذاشت و شهر را بدون رفتگر به امان خدا رها نمود، همه‌ی دشواری زخمی کردن زندگی کارگران را از سر خود باز می‌کنند!

دیگرپرسش اصلی اینجاست: تکلیف شهرداری‌ها در برخورد با پیمانکاران متخلف یا آن گروه که در انجام تعهدات خود دچار مشکل می‌شوند، چیست؟ بر ما روشن است، دراین وضعیت دلالی نیروی انسانی که تحت عنوان برون‌سپاری در شهرداری‌ها از مدت‌ها پیش کلید خورده و فراگیر شده است، به گونه‌ای که بسیاری ازکارگران شهرداری‌ها به‌جای قرارداد مستقیم با شهرداری با پیمانکاران طرف قرارداد هستند، پیمانکارانی از جنس سپاهی، آقازاده‌ها و ژن‌های برتر، در هیاکل پیمانکاران و طرف قرارداد شهرداری‌ها خود نمایی می‌کنند. درحالی‌که این شیوه‌ی عمدتاً برای کارگران به اصطلاح شرکتی و برای پروژه‌های موقت و مقطعی و پروژه ای پیش‌بینی شده بود، نه برای کارگر شهرداری که هر روز و مستمراً سطح شهرها، خیابان‌ها را نظافت می‌کند یا پارک‌ها را آب می‌دهد و زیرپای مردم را جارو می‌کنند و مشغول کارند. درمقابل کارگرانی که بی حقوق می‌شوند، پیمانکاران و شرکت‌های تأمین نیروی انسانی، تماماً هزینه‌های تولید اعم از سرمایه‌ی اولیه و ابزارآلات تولید و هزینه‌ی مواد خام اولیه را صرف امورخود می‌کنند و به جیب می‌زنند. اما همین پیمانکاران نقش پررنگی در گردش مالی شهرداری‌ها دارند تا جایی که نفوذ سیاسی زیادی پیدا می‌کنند. واسطه‌های به‌کارگرفته شده، پیمانکاران پنهان وآشکار را - که بخشاً دردرون شهرهم زندگی نمی‌کنند و کمتر رد پایی از خود برای کارگران معترض شهرداری‌ها به‌جا می‌گذارند – در روابط پیچیده و مافیایی پیمانکاران وابسته به نهاهای قدرت با شهرداری‌ها می‌توان یافت. تا جایی که برخی از آن‌ها حتی توان جابه‌جایی مدیران شهری را دارند و این مدیران از آن‌ها حساب می‌برند؛ در نتیجه امکان نظارت بر آن‌ها وجود ندارد، چه برسد به مؤاخذه یا عزل چنین پیمانکارانی. همین جاست که اصل مهم سیاست‌های تعدیل ساختاری یعنی ارزان‌سازی نیروی کار را می‌توان شناخت. یعنی سیاست شقه شقه کردن ولایه لایه نمودن نیروی کار، چرا که به این معنا تعداد نیروی کار کمتری با کارفرما در ارتباط کاری مستقیم قرارمی‌گیرند و رابطه‌ی‌ کارفرما با خیل کارگرانش به صورت غیرمستقیم توسط همین واسطه‌ها تبیین می‌شود. چنانچه دریک نگاه عمومی، سفره‌هایی که در شهرداری‌ها برای پیمانکاران پهن می‌شود را با سفره‌های خالی کارگران مقایسه کنید، به راحتی معنای کلیدی این برون‌سپاری‌ها فهمیده می‌شود! 

در چنین شرایطی کارگران معترض شهرداری می‌گویند: «چند ماهی است که در این شرایط بد اقتصادی، گرانی مایحتاج روزانه، و فشاربانک‌ها به ضامن‌ها و... شرمنده زن و بچه و دوست و آشنا و بقال و غیره شده‌ایم». کارگران شهرداری کوت عبدالله دراعتراضی سازمان یافته می‌گویند: «الان دو ماه و نیم است که دستمزد نگرفته‌ایم، دست از کار کشیدیم و زباله‌های شهری را جمع نکردیم با این حال هنوز مطالباتمان پرداخت نشده است».

کارگران شهرداری کوت عبدالله؛ علیرغم اعتراضات بدیع و پر وسعت که با جمع نکردن آشغال‌های کوچه و محلات شهر و با خبررسانی بی واسطه انجام دادند، توانستند افکارعمومی شهر را متوجه‌ی گرسنگی خود و خانواده‌هایشان، ساخته و توضیح دادند چرا دست از کارکشیده‌اند. از دیگر سو مسئولین شهری تعویق طولانی دستمزد این کارگران را مشکلات شهرداری کوت عبدالله و به‌دلیل تعیین‌ نشدن محدوده‌ی بین اهواز و کارون و تقسیمات بدون برنامه‌ریزی عنوان می‌کنند! به عبارتی کوت عبدالله شهر جدیدی است که در حاشیه‌ی شهر اهواز به عنوان مرکز شهرستان کارون انتخاب شده است، بنابراین شهرداری کوت عبدالله به نوعی بین دو شهرستان کارون و اهواز بلاتکلیف است و در نتیجه تأمین منابع مالی حقوق کارگران نیز با مشکل روبرو است. این از آن نوع دروغگویی آشکار و بهانه‌تراشی بی پایه و مایه‌ی مسئولین است چرا که بر خلاف کارگران، پیمانکار شهرداری به‌درستی می‌داند که کارفرمای طرف قرارداد او کیست. سیاست قطره چکانی در پرداخت دستمزد کارگران گاهی با فاصله‌ی چند ماهه منظور می‌گردد تا شکم‌های گرسنه را درحدی راضی نگهدارند و ضرب اعتراض و اعتصاب کارگران را کاهش دهند و از سویی در بین صفوف کارگران چند دستگی ایجاد نمایند. در مقابل این خیمه شب بازی‌های مسئولین شهری، کارگران معترض شهرداری کوت عبدالله به مدت یک هفته از جمع آوری زباله‌ها از سطح شهر اجتناب کردند که به انباشت زباله در خیابان‌ها منجر شد. شهردار کوت عبدالله علیرغم وعده وعیدهایش نه موفق به شکستن اعتصاب کارگران شده است و نه تلاش‌هایش با همکاری فرمانداری شهرستان کارون منجر به حل مشکل جمع آوری زباله‌ها ازسطح شهر شده است. کارگران حرف‌های سرراست و بی تعارفی می‌زنند و می‌گویند: «مقامات هیچکدام از وعده‌هایی که برای پرداخت معوقات داده‌اند، تاکنون محقق نشده. به اقوام و آشنایان و کسبۀ محل بدهکاریم؛ آیا خود مسئولان می‌توانند در این اوضاعِ گرانی و کرونا و کمبود تخت و دارو و کرایه خانه مستاجری ، چند ماه بدون دستمزد سرکنند که از کارگران توقعِ صبر و تحمل دارند؟!»

کارگران شهرداری سوسنگرد: «علاوه برعدم دریافت ۷ ماه از حقوق‌های معوقه، از ابتدای سال جاری مطالبات بیمه‌ای ما به تأمین اجتماعی پرداخت نشده و ما به همراه خانواده‌‌های‌مان درزمینه دریافت خدمات درمانی از بیمارستان‌های ملکی تأمین اجتماعی دچار مشکل شده‌ایم».

این کارگران که در بخش‌های خدمات و فضای سبز کار می‌کنند گفتند: «کارمی‌کنیم اما از دستمزد خبری نیست! در شرایط اقتصادی فعلی، حتی اگر کارگر دستمزد هم بگیرد، نمی‌تواند نیازهای ضروری خانوار را تأمین کند چه برسد به ما که پرداخت دستمزدهایمان ماه‌ها به تعویق افتاده است».

بخش دیگری از نگرانی آن‌ها گسترده شدن شیوع ویروس کرونا در شهر سوسنگرد است. آن‌ها دراین‌باره گفتند: «دراین روزهای پرخطر، مسئولان شهری نسبت به رعایت اصول محافظتی کارگران شهرداری در برابر کرونا کم‌توجه هستند. درروزهای گذشته برای تعیین تکلیف وضعیت مطالبات‌مان ناچار شدیم تجمع اعتراضی مقابل ساختمان فرمانداری شهرستان دشت آزادگان برگزار کنیم. دراردیبهشت ماه سال جاری نیز برای چندین روز در اعتراض به پرداخت نشدن حقوق از جمع‌آوری زباله‌های شهر خودداری کردیم.»

 اما کارگران شهرداری زنجان نیز در انتقاد به واگذاری مسئولیت‌شان به پیمانکاران بخش خصوصی تصریح کردند: «اخیراً شایعاتی مبنی بر ورود پیمانکاران به بخش خدمات و فضای سبز شهرداری زنجان قوت گرفته درنتیجه نگرانیم که امنیت شغلی ما در معرض تهدید قرار بگیرد». کارگران معترض می‌گویند: «باتوجه به اینکه پیش از این تجربه کار برای پیمانکاران مختلف و بدحسابی‌های آنها را داشته‌ایم، از تکرار به خطر افتادن امنیت شغلی خود به شدت نگرانیم». کارگران شهرداری زنجان ضمن تهدید با بیان اینکه به هیچ وجه برای تبدیل وضعیت استخدامی خود با پیمانکار کنار نخواهیم آمد، افزودند: «می‌دانیم وقتی کسی حامی ما کارگران نیست مخالفت‌مان به جایی نمی‌رسد. در عین حال از مسئولینی در شهرستان گله‌مند هستیم که سکوت اختیار می‌کنند و هیچ واکنشی از خود نشان نمی‌دهند...». 

جمعبندی:

امروزهمچون دیروزدرسطح شهرداری‌های کل کشور حدود ۸۰ درصد ازقراردادها خارج ازاستانداردها و در زد و بند آشکار با رشوه و دلالی واگذار می‌شوند که باعث رانت می‌شود. روش انتخاب پیمانکار برای واگذاری پروژه‌ها با رانت و دلالی همراه است وهمین واسطه‌ها به‌عنوان کارچاق کن، عوامل کار را فراهم می‌سازند. مافیایی که تنها و تنها منفعت رانت خواری و ارتشاء را می‌فهد و جان و حیات و گذران کارگران برایشان هیچ‌است!

در بستر چنین بده و بستان ناسالمی، کارگران زیادی تحت تأثیر برون‌سپاری‌های بی‌قاعده هستند و مشکلات معیشتی فراوانی دارند. لایه لایه شدن کارگران شهری طی قراردادهای پیمانکاری و مواجهه با پیمانکاران متفاوت، هرچه بیشتر باعث تضییع حقوق کارگران شهرداری‌ها شده است. آیا زمان حذف و خلع ید پیمانکاران نرسیده است؟ امروز کمپین سازمان‌یافته‌ی علیه خصوصی‌سازی، خلع ید بخش خصوصی ناظر بر همین لغو شرکت‌های رانتخوار پیمانکاری، حلقه‌ی جدی رودرویی نیروی کار و سرمایه‌ی جامعه‌ی ما است و که در مبارزات کارگران شهرداری‌ها نیز برای آن باید طرح و نقشه‌ی راهنمایی روزانه سازمان داد. کارگران شهرداری‌ها در پهنه‌ای به وسعت تمام کشور با مشکلات یک‌سان و مطالباتی واحد مواجهند که می‌توانند با اتحاد و به‌هم پیوستگی با استفاده از ظرفیت‌های جدید شبکه‌سازی در اینترنت، به هم پیوسته و اعتراضات خود را وسعت بخشند و با افزایش دامنه‌ی آن تأثیر اعتراضات خود را نیز بیشتر از پیش سازند. طی فرصتی دیگر باز در این باب خواهم نوشت.

جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۹ برابر ۱۸ سپتامبر ۲۰۲۰

http://karegari.com/

با اعلام جرم شراکت درجنایت بشری همه شرکا و جنایتکاران اسلامی در جهان را دادگاهی کنیم!‎

با اعلام جرم *شراکت درجنایت بشری همه شرکا و جنایتکاران اسلامی در جهان را دادگاهی کنیم!‎

سهیل عربی و صدها زندانی سیاسی قهرمان دیگر گروگان در سیاهچالهای رژیم منتظر چوبه دار هستند! اگر نتوانستیم نوید قهرمانمان را نجات دهیم میتوانیم با این پیشنهاد عملی ؛ سایر قهرمانان اسیر و دلبند و دربند را از چوبه دار برهانیم!  باور دارم اتحاد عمل و همبستگی جهانی ازادیخواهان و براندازان و با تحقق این پیشنهادها عملی خواهد گشت.

 


دهه هاست همه مزدوران و جنایتکاران در داخل و خارج از سرزمین اشغالیمان از قبل جنایتها و با بیشرمی تمام به منافع بیشمار رسیده و در اسودگی کامل به حیات ننگین خود ادامه میدهند. با افشا و تحریم و شناسایی تک تک این افراد و اقامه جرم بخاطر شراکت در جنایتهای ضد بشری میتوانیم از هم اکنون خواستار محاکمه انان در دادگاههای جهان گردیم.تا با شدت بخشی به جنبش سرنگونی همه جنایتکاران را به محاکمه بکشانیم!


همچنین با افشاگری شرکتهای مالی و سیستم های بانکی و افراد و نهادهای متعلق به حکومت اسلامی در حجمهای خرد و کلان میتوانیم خواهان تحریم انان از طرف سازمانهای بین المللی گردیم.


با افشاگری شراکت دولتها و نهادهای مالی و شرکتهای بزرگ جهانی در جنایتهای رژیم اسلامی و با اگاهی دادن به مردم در جهان انان را علیه دولتها و حاکمان شریک در جنایت بشورانیم.!


با تمامی توان نگذاریم رژیم جنایتکار با حمایت اربابان اروپایی و روسی و چینی از این مهلکه جان سالم بدر ببرند. با اعلام جرم شراکت در جنایت ضد بشری انان را به دادگاه بکشانیم. جهان را به دوزخ جنایتکاران تبدیل کنیم.


بجای تظاهرات چند ده نفره بنام دادخواهی در پشت درهای بسته سفارتها و پارلمانهای بسته بیثمر و تکراری همان  نفرات میتوانند با اعلام جرم علیه شرکتها و افراد و نهادها و شرکای جنایتکاران و کشاندن انان به دادگاهها ؛ بجرم شراکت در جرم جنایت های ضد بشری مانع از کشتار قهرمانهای گروگان در سیاهچالهای رژیم شوند.

خود ارضایی سیاسی و تکراری در برپایی چنین نمایشهای بیثمر میبایست روزی به پایان برسد.روی سخن من با انانی که برای کسب شهرت خود و دکان و سازمان و حزب و افکارشان قهرمانها را دوباره بر دار پرچمهای مقدس خود بر دار میکنند نیست.روی سخن من با وجدانهای بیدارو انسانهای بیشماریست که همچون من خسته از باز تکرار این بیهوده گری و تکرار این حقارتهاست.همه انانی که توسط این حقیران صاحب دکانهای سیاسی و احزاب از صحنه مبارزه با نفرت و کراهت جمعی خانه نشین گشته اند است.اهای انانی که در جستجوی راهی عملی برای تاثیر گذاری و کمک به جنبش سرنگونی برای گستراندن ان میگردید روی خطاب من به شماست!. شما عزیزان بر اساس استناد به قوانین بین المللی حتی در شکل فردی خود میتوانید با اعلام جرم از یک فرد و نهاد و شرکت و دولت بجرم شراکت در جنایت بشری از همه انان اعلام جرم کرده و همه انان را بنام دادخواهی به دادگاههای محلی و سپس بین المللی بکشانید.همه شما قادر هستید که با ایجاد کمپین و سازماندهی و تشکیل گروههای انسانی این مبارزه را تبدیل به یک جنبش جهانی  کنید!

باید جهان را به دوزخ جنایتکاران تبدیل کرد. موفقیت در اجرای عملی و مجازات یک فرد و یک نهاد باعث میگردد که بخاطر ترس از مجازات دیگر هیچ فردی در جهان جرات حمایت از رژیم جنایتکاران را نکند .همچنین حاکمان جنایتکار نیز بخاطر ترس از مجازات و مکافات در اینده ای نزدیک و در همه جای جهان از ترس مجازات و مکافات از کشتارهای خونین و گسترده خود منصرف خواهند گشت.مبارزان واقعی و براندازان و انسانهای ازاده ؛ندای وجدان خود را شنیده و نگذارید در بیعملی و یا بیثمری عده ای معلوم الحال در نقاب اپوزسیون ناکارامد باعث کشتار صدها بیگناه و اسیر گروگان دیگر گردد. نگذاریم بنام دادخواهی و مبارزه در تکرار بیعملی اپوزسیون نماها ؛ نویدهای دیگر بر چوبه دار روند.

 

بیایید با تشدید تحریمهای بین المللی علیه رژیم جنایتکاران با اعلام جرم علیه همه شرکای جنایت در جهان ؛ اعم از افراد و دولتها و شرکتهای بین المللی و افراد حقیقی و حقوقی  انان را به دادگاههای بین المللی بکشانیم.بر اساس قوانین دئموکراسی در جوامع متمدن خصوصا اروپا علی رغم شراکت حاکمان و دولتها و  در جنایت ضد بشری و با شکایت طرح رسمی یک فرد و یا یک گروه در دادگاههای شهری و کشوری میتوان و باید همه انان را به دادگاههای بین المللی کشاند.دادگاه نوری جنایتکار در استکهلم سوئد یک نمونه موفق از این عملکرد است.

میتوان جنبش دادخواهی را جهانی ساخت تا جنبش سرنگونی جهانی گردد!

با معرفی و افشای حقیقی افراد و نهادهای کوچک و بزرگ و با شکایت حقوقی و  با ادعای شراکت در جنایتهای ضد بشری و با ایجاد کمپینهای دادخواهی بصورت جمعی و فردی میتوانیم ما نیز به وظیفه انسانیمان برای دادخواهی از همه قهرمانهای بخون خفته چون نوید یاری برسانیم.بدون سرنگونی رژِم جنایتکار ؛ هیچ جنایتی را پایانی نیست.رژیم صدها قهرمان دیگر را برای ارعاب جامعه از شورش به پای چوبه های دار برده است.نویدمان را نتوانستیم نجات دهیم بیایید با اتحاد عملمان قهرمانهای دیگر را نجات دهیم

تشدید تحریمهای جهانی و ایجاد جبهه متحدین حامی جنایتکاران!

 

پر واضخ است که تحریمهای جهانی علیه رژیم جنایتکار باعث فرسایش و تضعبف و فروپاشی نظام جنایتکار گشته است.مخالفین تحریمها همه فریبکارانی هستند که توسط رژیم جنایتکار در ماسک اپوزسیون برای انحراف افکار عمومی جهان به خارج صادر گشته اند.فقر و بیعدالتی و بیداد و جنایت ناشی از فساد دستگاه دولت جنایتکار استو نه تحریمهای نیم بند جهانی!. تفکر معیوب و تبلیغات و منسوبیت ماسک ضد امپریالیستی به رژیم جنایتکار در مقابله با امریکا که توسط بلشویکهای خائن رواج داده گشته برای پنهان کردن وابستگی قطعی رژِیم جنایتکار به امپریالیستهای متضاد در منافعبا  امریکاست .تفکر بلشویکهای خائن وطنی در لباسهای مندرس توده ای و اکثریتی هنوز هم توسط بازماندگان انان برای فریب افکار عمومی و چپ جهانی کاربد دارد.دهه هاست این جبهه ملعون با ماسک صلح خواهی و مخالفت با جنگ افروزی تنها هدفشان تداوم حکومت کشتار و اعدام و کاستن از فشار تحریمهاست.حال انکه جنگ افروزان واقعی حاکمان اسلامی بوده و هستند! اربابان رژیم جنایتکار در قالب دولتهای روس و انگلیس و فرانسه و المان و چین با ایجاد جبهه متحدین (اشاره به جبهه فاشیزم در جنگ جهانی دوم) بر علیه تحریمها شوریده و با تمامی توان مانع از اجرای تحریمهای کمر شکن میشوند.هدف غایی و نهایی این جبهه نجات جان فرتوت حاکمان مزدور و کارگزاری گشته توسط انان است.

قاتلین واقعی نوید و هزاران شریک جرم جهانی را بشناسیم.

هزاران شرکت بین المللی در جهان بخاطر منافع عظیم مادی در شراکت در سفره غارت امپریالیستی در سرزمینمان سهیم هستند که میبایست افشا و محاکمه گردند.برای نشان دادن پستی و بیشرمی و اثبات شراکت در جنایت علیه بشر توسط این دولتها و شرکتها یک نمونه عینی اخیر و در حال اجرا کافیست!شرکتهای دارویی جهانی از جمله شرکتهای دارویی المان و فرانسه و دانمارکی و چینی و روسی در رقابت تنگاتنگ برای فروش انحصاری واکسن کرونا و گرفتن امتیاز انحصاری ان در ایران از هم اکنون با پرداخت میلیونها دلار رشوه به حاکمان فاسد هستند.شیوع عمدی ویروس کرونا توسط حاکمان جنایتکار تنها در بی تدبیری و ناکار امدی حاکمان فاسد نیست بلکه این حاکمان منفور و مزدور ماموریت گسترش بازار فروش این محصولات را دارند.

شرکت دانمارکی نوونوردیسک غول دارویی دانمارکی با پرداخت رشوه و خرید امتیاز فروش و انحصاری کردن بازار فروش به خود و با فروش داروهای دیابت   از  پانزده سال قبل تاکنون دهها میلیارد دلار سود بجیب زده است. شرکتهای چند ملیتی انگلیسی و سوئدی و نروژی و المانی و فرانسوی و ........ ده ها شرکت دیگر جهانی در همه زمینه های تجاری و اقتصادی با بیشرمی تمام چنین مبادلات مشابهی را انجام داده و میدهند.لیست بیشرفی و نام و عنوان شرکتهای تولید سلاح و مهمات و تکنولوژی شنود و شکنجه و اعتراف گیری تا فروش تکنولوژی های پیشرفته تولید بمب هسته ای بیشمار است.

  جناح دئموکرات امریکا نیز سهمی حقیرانه از این غارت امپریالیستی عظیم را داراست.علت حمایت باند اوباما و بایدن و همه دئموکراتها از رژیم جنایتکار حفظ این منافع حقیر در قبال رقبای جمهوریخواه است.حکومت ترامپ همچنان که بارها علنا اعلام کرده است خواهان مذاکره با سران رژیم برای شراکت باند وی و در این غارتهاست.توهم نجات بخشی و یا سرنگونی رژیم جنایتکار توسط باند ترامپ و شرکا بیهودگی محض است.اما دشمنی و اجرای سیاست تحریمهای باند ترامپ علیه رژیم جنایتکار فرتوت و در حال فروپاشی امری انکار نشدنی و در خدمت و به نفع جنبش سرنگونیست.

اینک رژیم با تشدید تحریمهای بین المللی نه را پیش و نه راه پس دارد .در صورت تسلیم رژیم اسلامی به باند ترامپ و شرکا و شراکت دادن انها در سفره غارت امپریالیستها بسان محمدرضا شاه برکنار خواهد گشت و یا در صورت مقاومت در قبال این تحریمها و تحت فشار تحریمها فروپاشیده و توسط جنبشهای گسترده گرسنگان و شورشیان معترض سرنگون خواهد گشت.اشاره من به تسلیم محمد رضا شاه ؛ کارگزار قبلی سرزمینمان از طرف  فشارهای امریکای باند کارتر در ابتدای دهه پنجاه است که منجر به استارت پروژه برکناری (توطئه انقلاب سازی)  وی توسط اربابان خود گشت! لازم به ذکر است در طی فشارهای باند حکومت کارتر و شرکا با تشدید انتقادهای حقوق بشری*باند کارتر ؛ محمدرشا شاه مجبور به عقد قراردادهای سنگین خریدهای تسلیحاتی از امریکا گشت .بخشش صدها میلیارد دلار از سهم اربابان و خیانتی قابل بخشش نبود پس بناعا ایشان نیز به همان سرنوشت تلخ پدرشان رضا میر پنج با همان جرم مشابه * خیانت  میبایست برکنار میگشت.

 با استناد به این تجربه های  تاریخی ؛ عمر ننگین حکومت جنایتکار اسلامی رو به پایان است و حتی جبهه متحدین فاشیست یعنی حاکمان شریک جنایتکار انان نیز نمیتوانند این جسد متعفن را نجات دهند.

به باور من اکنون در مرحله تشدید و اجرایی شدن تحریمها ما نیز میبایست با تمامی توان خود با افشای افراد و نهادها و شرکتها و مزدوران رژیم و با تحریم انان بر شدت این تحریمها بیافزاییم!   میبایست تمامی افراد کوچک و بزرگ اعم از صرافیها و شرکتهای مشترک مالی پولشویی و تجاری از خرد و کلان  شامل این افشاگری و تحریمها قرار گرفته و با کشاندن انان به دادگاهها مجازات گردند . از کارخانه های تولید سلاح سوئدی تا شرکتهای فن اوری فنلاندی یا شرکتهای نفتی و شیمیایی نروژی و یا کارخانه ها و شرکتهای المانی و شرکتهای بین المللی بریتیش پترولیوم و توتال فرانسه ؛استات اویل و هزاران شرکت دیگر را میبایست بجرم شراکت در جنایتهای بشری به دادگاهها کشانده شده تا مجازات گردند.این دولتها و شرکتها از خرد و کلان سلاح و تکنولوژی برای سرکوب و کشتار را در اختیار حاکمان جنایتکار قرار داده و میدهند.میبایست با ایجاد کمپینها سازندگان و تهیه کنندگان چوبه های دار را به مردم جهان شناساند و انان را علیه دولتهای جنایتکارشان شوراند.

با افشای مزدوران و درخواست مجازات انان این بار کسی جرات حمایت از رژیم را نخواهد داشت .تنها کافیست در یک مرحله ؛یک فرد و یا یک نهاد و یا یک شرکت با این دادخواست حقوقی به دادگاه کشانده شود.پر رویی و بیشرمی این مزدوران و دولتها و شرکتهای بین المللی را پایانی نیست  چون در طی بیش از چهار دهه و در نتیجه عدم وجود یک اپوزسیون کارامد ؛ مجازاتی برای این همه جنایتکاری برای  انان فراهم نمیگشت!

پایان سخن


  رفقا و دوستان لطفا در گسترانیدن این فکر و پیشنهاد که فکر همه آزادیخواهان چون شما نیز است کوشا باشید.  همچنان که اگاهید ؛ تمامی رسانه ها در اختیار و انحصار کامل افکار معیوب و روشنفکر نماهای مغرض و وابسته و یا بیسواد و یا اپوزسیون نماها است.  تنها تریبون باقی مانده من این تریبون حقیر است.نگذارید این پیشنهاد در حقارت تریبون من تحقیر شود.زیرا سالیان سال است بخاطر جسارت در انتقادهای کوبنده و افشاگری از بیعدالتی و بیشرمی انان از طرف تمامی رهبران و مجریان این رسانه های انحصاری تحت تحریم و بایکوت انان قرار گرفته ام. لطفا این پیشنهاد را بنام خود و گروه خود و یا در هر نامی که میپسندید  پخش کنید.

 هدف من گسترش این فکر و پیشنهاد عملیست که میتواند به بهترین شکل تبدیل به بهترین سلاح جنبش سرنگونی و براندازان واقعی گردد. بار دیگر اعلام میکنم کسب اتحاد * امری محال و غیر ممکن و بیهوده است.در نبود یک تشکل اپوزسون واقعی هر یک از ما قادر است در فردیت خود تبدیل به یک سازمان عملی متشکل  و مفید گردد.من ایمان دارم که  اتحاد عمل و همبستگی با این پیشنهادها عملی و محقق میگردد.جنبش سرنگونی میبایست و باید جهانی گردد پس بیایید جنبش عدالت و دادخواهی را جهانی کنیم. با دلی پر درد و با نظر به اهمیت نجات جان گروگانهای اسیر در سیاهچالهای منتظر چوبه دار اگر شما نیز بسان من توان تحمل درد قتل و اعدام و کشتار قهرمان دیگری را ندارید این خواهش عاجزانه من را عملی کنید.با سپاس   


باریش نصیریان

جدال علیه نفوذ چپ بورژوایی در جنبش کارگری ـ قسمت سوم

جدال علیه نفوذ چپ بورژوایی در جنبش کارگری ـ قسمت سوم

چپ بورژوایی  در سطح بین المللی از حکومت پرولتری استنکاف می ورزد و آنرا در پوشش  وفاداری خویش به "مقدسات دموکراسی" عرضه می کند و حتا بخش هایی از آن  به شورش و قیام جهت سرنگونی نظام های استبدادی و غیر دموکراتیک باور دارند ولی از کسب قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر گریزان اند. همه ی بخش های آن که خود را به اصطلاح وفادار به بینش و مواضع کمونیستی میدانند، اهداف استراتژیک مشترکی را دنبال می نمایند و آن برقراری "پلورالیسم سیاسی"، یعنی "حاکمیت طبقات" است که به مثابه ی قدرت سیاسی در چارچوب "اکثریت عظیمی از آحاد اجتماعی" تداعی خواهد گردید. بنابراین چپ بورژوایی می تواند از بخشی تشکیل یابد که با نیروی سرمایه کاملن صلح آمیز عمل نماید و بخش دیگری با توسل به قهر سیاسی، فعالیت های خود را سازماندهی کند.  شاید در ظاهر عجیب به نظر رسد، ولی تاریخ در عمل ثابت کرده است که در مقاطع مشخصی حتا بخش هایی از چپ بورژوایی، وقتی همه ی راهها در کسب اهداف با بن بست روبرو می شود، از بدیل قهر برای رسیدن به مقاصد شان بهره برداری می نمایند و این مبارزه نه طبقاتی بلکه شیوه ای از اعمال تاکتیک اجتماعی است. اهداف همه ی آنها در ارتباط با حصول قدرتی است که در آن دموکراسی و پارلمانتاریسم که در قوانین اساسی نظام سرمایه داری فقط نوشته شده و مطابق با آن هر چند سال یکبار بر مبنای به اصطلاح همه پرسی اجتماعی وارد کازینوی سیاسی می شوند و در پارلمان چند حزبی برای مردم تصمیم می گیرند و اینگونه  تحکیم هر چه بیشتر پایه های نظام سرمایه داری را موجب می گردند.  بنابراین چپ بورژوایی قادر است برای حصول به اهداف خود یعنی دموکراسی، پارلمانتاریسم  و سندیکالیسم،  از روش و تاکتیک های گوناگونی بهره گیرد که اینگونه ابزارها حتا در مقاطعی در شکل قهرآمیز آن، در نهایت ابزارهای بورژوایی است و از چنین زاویه ای است که نه می خواهد و نه می تواند در خدمت حکومت کارگری قرار گیرد. ولی انقلاب اکتبر با رهبری خردمندانه ی بلشویسم و لنین، در برابر ابزارهای چپ بورژوایی ایستاده گی و مقاومت می نمایند و با مبارزه ای پیگیر و انقلابی به حکومت کارگری دست می یازند و فرصت طلبان را بی محابا رسوا نموده و ثابت می کنند که انقلاب اجتماعی فقط به فقط از مسیر مبارزه ی طبقاتی می گذرد و قدرت بدست شوراهای کارگری قرار خواهد گرفت. در این قسمت، بطور مختصر به زمینه ها و مفاهیمی از فلسفه ی سوسیالیستی و اهداف اولیه آن در حکومت کارگری در کنش انسانی پرداحته می شود.    

 خود بیگانگی و مفاهیم ضرورت های ذاتی انسانی در حاکمیت کارگری 

دو مقوله ی سوسیالیسم انقلابی و حکومت کارگری در یکدیگر تنیده شده و یکی بدون دیگری موجودیتی نخواهد داشت، زیرا دگرگونی ساختار اقتصادی، مفهوم نظام اجتماعی دیگری را نوید خواهد داد که با دگرگونی کامل اقتصادی ـ اجتماعی، سلطه طبقاتی مشخصی را به همراه می آورد و بسوی سوسیالیسم گام بر می دارد و در نتیجه با حاکمیت سیاسی کارگری در یک کالبد واحدی قرار می گیرد. زمانی که مارکس و انگلس "مانیفست حزب کمونیست" را در سال 1848 منتشر ساختند، محور اساسی این کتاب بر مبنای حکومت کارگری و یا به زبان "مانیفست..." تحت لوای "دیکتاتوری پرولتاریا" تثبیت می گردد. از نظر سیاسی می توان مقوله ی دیکتاتوری را در جنبه های اجتماعی آن تفسیر نمود که در واقع سلطه ی سیاسی ـ طبقاتی کارگری است. سیادتی است که وظیفه ی مبرم و اساسی را در صدر برنامه های خود دارد و آن، هموار نمودن تدریجی لغو مالکیت خصوصی و زایل ساختن و زوال طبقات اجتماعی و نیز لغو سلطه یا حکومت کارگری و بطریق اولی "دیکتاتوری پرولتاریا" در چارچوب "قدرت شوراهای کارگری" خواهد بود. بعبارت دیگر جامعه ی برابر طلبانه در عین حال نفی در نفی می نماید.  در این شرایط است که مرحله یا فاز اول سوسیالیسم به انتها می رسد و پیروزی آن مترادف با زوال طبقات و آغاز جامعه ی کمونیستی و یا برابری بطور کامل خواهد بود. بنابراین پیروزی مرحله ی اول، پیروزی سوسیالیسم است و این پیروزی از روی ضرورت اجتماعی  نمی تواند در یک کشور تنها تحقق یابد، بلکه  همراه مجموعه ای از کشورها خواهد بود که بصورت مشترک چنین مسیری را طی نموده باشند. همه ی این وظایف نمی تواند به ثمر رسد، مگر آنکه انسانی که در نظام سرمایه داری و با غلبه ی مالکیت خصوصی، همچون کالا تبارز می یابد و در محور ارزش های مبادله و مصرفی گشت و گذار می نماید و این دو ارزش متضاد مصرف و مبادله و در پی آمد آن زنجیره های دیگر نظام سرمایه داری، آدم ها را در خود بیگانگی فرو می برد. بنابراین از جمله و بطور اساسی، یکی از وظایف سیادت طبقاتی کارگری، از بین بردن خود بیگانگی است و راه حل آن لغو تدریجی مالکیت خصوصی است که ریشه  و یا نقطه عطف آن ، نه در افق های روبنایی و اجرا و یا عدم اجرای "دموکراسی"، بلکه از زیر بنا یعنی نظام ساختار اقتصادی سر برون می آورد و در تداوم آن سایر اشکال موجود اجتماعی را در بر گرفته و تغذیه می نماید.  

از آنجا که سوسیال دموکرات ها و یا چپ بورژوایی از سلطه ی سیاسی ـ طبقاتی کارگران هراس دارند و به ویژه با شنیدن مقوله ی "دیکتاتوری پرولتاریا"، در وجود خود احساس گناه و نوعی تنفر می کنند، زیرا سمومات "دموکراسی" دروغین بورژوایی بر مبنای "پارلمانتاریسم"، تار و پود آنها را احاطه ساخته است و اینگونه با آلترناتیو های مبرهن و منطقی نظام ساختاری نوین و وظایف محوری زیربنایی، بیگانه می شوند. این مشکل سوسیال دموکرات ها و نیز چپ های بورژوایی است. سوسیال دموکرات می تواند یک جمهوری خواه باشد، ولی چپ بورژوایی خود را در زر ورق "کمونیسم" می پیچد، اما هر دو با اندیشه ی خاصی که به پیش می برند، در نقطه ای مشترک تلاقی دارند و آنهم وحشت و گریز از "حکومت کارگری" است. آنها دلایل اساسی چنین سلطه ای را یا درک نکرده اند و یا از روی اراده نمی خواهند درک نمایند. ولی مارکس قبل از اینکه همراه انگلس "مانیفست حزب کمونیست" را انتشار دهد، از چند سال قبل دلایل اساسی سلطه کارگری را در بستر ضرورت اجتماعی ثابت کرده بود. مطالب و جزوات متعدد اقتصادی، سیاسی و فلسفی، دلایل و نمونه های آن بشمار میروند. در نتیجه "حکومت شوراهای کارگری" و یا با ادبیات نیمه ی قرن هیجده در "مانیفست حزب کمونیست" که بصورت دیکتاتوری پرولتاریا ظاهر می گردد، نه فقط در چارچوب تئوری، بلکه با کالبد شکافی اجتماعی از زوایای متفاوت اقتصادی ـ سیاسی، بصورت ضرورتی اجتناب ناپذیر پس از یه ثمر رسیدن انقلاب کارگری و در تداوم آن، در ارتباط با مرحله ی نخستین سوسیالیسم ارزیابی و تثبیت گردیده است. کالبد شکافی اجتماعی بر مبنای سیاست و اقتصاد مسلط، ارزش های فردی و غیر آن، اشاعه و نمود مالکیت از شریان جوامع طبقاتی و چگونگی لغو آن و مقولا ت دیگری که در ضرورت سلطه طبقاتی کارگری نقش اساسی دارند، بررسی شده است. در چنین راستایی مارکس معتقد است عناصر آگاهی  نه بخودی خود، بلکه بعنوان وظیفه ای روشن گرانه میبایست در ارتباط با جامعه ی بشری قرار گیرد تا به ذات اجتماعی مبدل گردد. ذات اجتماعی نیز از دیگاه اندیشه ورزی فلسفی بمثابه ی "جوهر" است که کاملن مستقل عمل می نماید، یعنی متکی به خود است. بنابراین پس از به نتیجه رسیدن انقلاب کارگری، نباید و نیز نمی توان ذات یاد شده را در وابستگی و یا در امتزاج با عناصری از ساختارهای اجتماعی غیر، منطبق ساخت زیرا اصالت و ماهیت واقعی خود را از دست می دهد و اهداف انقلابی را با شکست مواجه خواهند ساخت. در واقع سوسیالیسم نباید و نمی تواند مطابق با امیال چپ بورژوایی عناصر نظام های متفاوت را در هم تنیده سازد و اینگونه سیستم سرمایه داری را خرسند و مستحکم نماید. برعکس حکومت کارگری ضرورت و ذات اجتماعی سوسیالیم انقلابی را نمودار می سازد و مارکس برای اثبات آن، از مفاهیم فلسفی استفاده می کند و به عنوان نمونه برای تشریح مقولاتی چون ذات و ضرورت، مالکیت خصوصی را در عرصه ی تجزیه و تحلیل قرار داده و به افق های انسانی می رسد. او حتا رابطه زن و مرد را در چنین مسیری شاهد آورده و از آن نیز نتایجی انسانی می گیرد. کنکاش فلسفی مارکس در زمینه ی ذات و جوهر، ما را به اندیشه های درست فلاسفه ای چون ارسطو، کانت، هگل... سوق میدهد که همگی به پایبندی و استقلال و نیز تغییرات صوری از ماده اصلی اتفاق نظر دارند. ملا لغتی ها به دنبال بهانه نروند، کمونیست ها از مفاهیم درست بسیاری از فلاسفه های سابق، در ارتباط با وظایف کمونیستی کسب آگاهی می نمایند و بر کسی پوشیده نیست که علم پایه ای فلسفی دارد. هدف سوسیالیسم انسان است و این را نه رفیق منصور حکمت، که مارکس عنوان نموده است. مالکیت خصوصی در شمای کلی خویش فقط در رابطه با ابزار تولید خلاصه نمی شود، بلکه روابط و مناسبات را نیز در بر می گیرد. مناسبات سوسیالیستی و روابط و ضوابط نظام سرمایه داری دو مفهوم کاملن متفاوت و متضادی هستند که در مسیر کار و سرمایه تعریف میشوند. سرمایه داری نمیتواند با ضرورت سوسیالیستی همراه شود زیرا استقلال و ماهیت واقعی خود را از دست می دهد و به همان ترتیب "حاکمیت شوراهای کارگری" به هر انگیزه و بهانه ای اگر در امتزاج با عناصر و ابزارهای مورد استفاده ی سرمایه قرار گیرد، از ماهیت و ضرورت اجتماعی خویش فاصله گرفته و تدریجن با جدایی از استقلال ذاتی خویش، با بحران و شکست خود را مواجه خواهد ساخت. زیرا: «در فلسفه، استواری تعقل، بیانگر اصول آن است. بطور ساده، زمانی که اندیشه ای خود را در برابر پرسش می یابد، کنکاش وجدان فکری آغاز می شود و بقول هگل "کسی که اندیشه را حقیقت یکتا و برترین (گوهر) نداند به هیچ رو حق داوری درباره ی روش فلسفی ندارد" بنابراین، آنچه که به نقش عقل بر می گردد، استقلال عملی آن است که نباید دستخوش وابستگی های غیر معقول قرار گیرد. زیرا  که اگر هوشیاری را از دست دهد، در جدال فکری ناکام گشته و از کشف حقیقت به دور می ماند. همه ی متفکران و فیلسوفان بزرگ تاریخ، به این اصول اعتقاد راسخ دارند. چرا که اندیشیدن و استواری آن، نقش استقلال را در وجود زنده می کند. این، تنها وجه تمایز انسان از حیوان است. کسانی که نقش خرد و استقلال آنرا نادیده می انگارند، به روشنی درجه ی انسانیت را تا مقام حیوانی تنزل می دهند. پایه های استقلال عقل را باید در مظاهر اولیه ی فلسفی جستجو نمود. یکی از این مظاهر، جوهر است که شاخص ها و نمودهای قوام را در خود استوار می سازد.»(8). 

از مفاهیم فلسفی فوق گوهر و یا جوهر اجتماعی نیز نتیجه می دهند، زیرا روند ساختاری یک جامعه از تمایلات و خواسته ها و یا به عبارتی دیگر بر مبنای وابستگی ذهنی ما به اندیشه های خاصی استخراج نمی شوند، بلکه باید مبتنی بر منطق ضرورت و ذات و جوهر اجتماعی باشند و در چنین مسیری انسانیت را بارور نمایند. زیرا انسان با خروج از فردیت به پدیده ای اجتماعی مبدل می شود و با غلبه به خود بیگانگی، مناسبات  را از دیدگاه ضرورت های اجتماعی بررسی می کند و بعنوان نمونه ای که مارکس بدست می دهد" «...انسان به عنوان موجودی نوعی، به عنوان بشر، خود شده و به درک خویشتن نائل آمده است. رابطه ی مرد با زن طبیعی ترین رابطه ی انسان با انسان [دیگری] است... ضمنا این رابطه، حدودی را آشکار می کند که در آن نیاز آدمی به نیازی انسانی تبدیل می شود و در نتیجه حدودی مشخص می شود که در آن هر شخص به عنوان یک انسان، نیاز انسانی شخصی دیگر می شود یعنی آن جا که آدمی در هستی فردی اش یک هستی اجتماعی نیز میباشد.» زیرا مارکس در این کتاب، خود بیگانگی انسان را به دلیل تفوق مالکیت خصوصی می داند و کمونیسم را جهت تغییر کامل آن در روند یک ماهیت سیاسی که همان حاکمیت کارگری است، به تحلیل آجتماعی می گیرد و در مرحله ی بعدی و یا سوم آن ادامه می دهد: «کمونیسم به عنوان فرا رفتن ایجابی از مالکیت خصوصی یعنی از خود بیگانگی آدمی و در نتیجه تملک واقعی ذات انسانی توسط آدمی و برای خود آدمی. بنابراین کمونیسم [در این شکل] به معنای بازگشت کامل آدمی به خویشتن به عنوان موجودی اجتماعی (یعنی انسانی) است: بازگشتی آگاهانه و کامل در چارچوب کل ثروت و رفاه حاصل از تکامل قبلی [جامعه]، این کمونیسم که ناتورالیسمی [طبیعت باوری] کاملا رشد یافته است، با اومانیسم [انسان باوری] یکسان است و به عنوان اومانیسم کاملا رشد یافته با ناتورالیسم برابر است. کمونیسم راه حل واقعی تعارض آدمی با طبیعت و آدمی با آدمی است: راه حل واقعی تعارض میان هستی و ذات، میان عینیت یافتگی و اثبات خویشتن، میان آزادی و ضرورت، میان فرد و نوع. کمونیسم، معمای تاریخ حل شده است و خود را راه حل [این معما] می داند.». (9). 

نظام سرمایه داری که ماهیت اصلی خویش را بر مبنای مالکیت خصوصی می یابد، عامل اساسی از خود بیگانگی است. لغو مالکیت خصوصی در مرحله ی نخستین با انقلاب کارگری آغازیدن می گیرد و باعث زدودن عامل از خود بیگانگی در آدمی می گردد و سرشت انسانی را به ضرورت ذاتی ما مبدل می سازد. پس اساس سوسیالیسم؛ انسان است. انسان اجتماعی علیه از خود بیگانگی. 

ریشه اساسی مفاهیم فوق که با عوامل مستدل در کالبد اجتماعی قرار می گیرد و به ضرورت ذاتی آن مبدل می شود، در ساختار اقتصادی نشو و نما می یابد و نه در روبنا. چپ بورژوایی با نادیده گرفتن این مفاهیم کلیدی و بدون برخورد فلسفی، صعود و یا نزول اجتماعی جامعه ی سوسیالیستی را در منش های دموکراسی جستجو می کند و اینگونه گریبان خود را از پایه های اصلی که ریشه در مالکیت خصوصی دارد، رها می نماید. برای او شکست انقلاب اکتبر، به دلیل فقدان آزادی های اجتماعی است و نه در فقدان ضرورت های ذاتی پیشرونده ی سوسیالیستی. روشن است که مفاهیم جوهر و ذات نه خود را در شکل (که می تواند پایه روبنایی داشته باشد)، بلکه در "ماهیت وجود" می یابد و اگر بخواهیم آنرا در روند جامعه شناختی به تفسیر آوریم، بطور دقیق از شریان های اقتصادی منتج خواهند گشت یعنی بعبارت دیگر پایه ای زیربنایی خواهند داشت. زمانی که عناصر و مفاهیم سوسیالیسم را در حکومت کارگری جستجو میکنیم، به این نتیجه میرسیم که از نظر تاریخی فقط دو حکومت کارگری را با همه ی نواقص و کمبودهای در خور توجه، تجربه کرده ایم. اولی کمون پاریس و دومی در راستای متکامل تر آن یعنی انقلاب اکتبر روسیه بود. کمون متاسفانه پایه های اقتصادی یعنی زیر بنایی که در سیمای "بانک فرانسه" متجلی بود و نیز ماشین دولتی آن یعنی نیروی نظامی را آزاد گذاشت و انقلاب اکتبر در کشوری به وقوع پیوست که هشتاد در صد جمعیت را دهقانان تشکیل می دادند و تقریبن به همان اندازه تولیدات آن کشاورزی بود. با این وجود انقلاب اکتبر مستحکم تر، آگاهانه تر و پیشرو تر از کمون پاریس بود و حزب کارگری مبتنی به سوسیالیسم علمی را در کارنامه و فعالیت های اجتماعی خود داشت. سوسیالیسم علمی که در حزب بلشویسم خود را نمایان می نمود، در جامعه ی دهقانی روسیه نشو و نما می یافت و به همین دلیل است که "رولوسیونرهای" روسی با پایگاه دهقانی خود، در اکثر تند پیچ های اجتماعی نقش کلیدی را ایفا می نمودند و لنین کاملن بدان آگاهی داشت. تند پیچ هایی نظیر "حاکمیت شوراهای کارگری"، "سوسیالیزاسیون دهقانان"، "مسئله ی ملی" و... همه و همه بعنوان پایه های ایجابی مالکیت خصوصی، روند فعالیت حاکمیت کارگری در روسیه را لرزان ساخت. در چنین مسیری قصد ندارم که آنها را در این قسمت از مقاله به تفسیر و تحلیل آورم، فقط منظورم این است که برای تدقیق شکست انقلاب اکتبر، نمی توان آنرا فقط به دلیل سلطه و سیادت استالینی و یا حتا از کنگره بیستم ارزیابی نمود. شکست انقلاب اکتبر بعضی از عناصر ضد کارگری را از همان فردای 25 اکتبر همراه خود داشت. لنین نیز به همه ی این مصیبت ها واقف بود و در چنین روندی آگاهانه و یا ناآگاهانه دچار لغزش هایی نیز می شود. لنین به همه ی مشکلات پیش روی حکومت کارگری در روسیه واقف بود. آیا لنین نمی دانست استالین از چه سرشتی است. او نمی توانست فراموش کند، زمانی که تزهای آوریل را در آلمان تدوین نموده بود و آنرا سریعن جهت انتشار برای روزنامه ی حزبی بلشویسم یعنی "پراودا" می فرستد، با سانسور سه نفر از هیئت تحریریه آن مرکب از استالین، زینویف و کامنف، روبرو می گردد و زمانی که با عجله و به صورت مخفیانه با قطار از آلمان به پتروگراد در روسیه می رسد، در اولین صبح ورود خود، با جلسه ی یلشویک ها و سپس در جلسه ی مشترک بلشویک ها و منشویک ها که به همین منظور سازماندهی شده بود، تز ها را دو بار و هر بار آرام و شمرده (همانطور که لنین تشریح می کند)، عنوان می دارد. بنابراین دلائل شکست انقلاب اکتبر از قبل در یک جامعه ی دهقانی و با افکار متمایل بدان، دور از انتظار نبود. فقط انقلابات آلمان، انگلیس، فرانسه، ایتالیا و... که در موقعیت قیام های کارگری نیز قرار داشتند، می توانست لنین و حزب بلشویک و نیز حکومت کارگری روسیه را نجات دهد که متاسفانه در دوره های بحرانی جنگ جهانی اول، به وقوع نپیوست. 

همه ی اینها دلایل زیربنایی دارند و نه روبنایی. فقط چپ های بورژوایی و ملا لغطی های سوسیالیستی می توانند ماهیت یک پدیده را در شکل آن دگردیسی نموده و تنزل دهند و علل شکست را در فقدان "دموکراسی" ارزیابی کنند. تمام اقمار روسیه، جوامعی غیر سوسیالیستی بودند. حکومت "ساندنیست ها" در نیکاراگوئه یک حاکمیت غیر کارگری بود که قصد داشت همانند کوبا عمل نماید و حتا در چنین سطحی نیز موفق نبود.  کوبا را نمی توان جامعه ای سوسیالیستی در نظر گرفت زیرا با حکومت شوراهای کارگری کاملن بیگانه است و همه چیز در دستان حکومت و دولت آن متمرکز گردیده است. در واقع کوبا کشوری است که هنوز سیاست های سیاسی ـ اقتصادی "اردوگاه" را پیش می برد و همانند جوامع سرمایه داری مبتنی بر پارلمانتاریسم، از دموکراسی آنان بی بهره است و نظام سرمایه داری و روابط کالایی را با نسخه های کامل دولتی ممزوج می سازد و با همین سیاست، اقتصاد خود را برنامه ریزی نموده و بر چنین مبنایی است که اصلاحات را از گذشته تا کنون بطور وسیع و گسترده سازمان داده است و در مسیر تداوم اصلاحات، در زمینه های علمی و رفاهی، جلوتر و پیشرفته تر از نظام های سرمایه داری لیبرال جهانی است. 

چپ بورژوایی که دلایل شکست حکومت های کارگری را در فقدان "دموکراسی" به "تعقل و اندیشه" می آورند، بهتر است سرهای خود را از پنجره ی تنگ نظرانه بیرون کشند و به اطراف خود بویژه کوبا را مشاهده و مدنظر قرار دهند. کوبا نمی تواند کشوری سوسیالیستی باشد و در عین حال نمی توان آنرا با نظام های سرمایه داری لیبرال غربی یکسان گرفت چرا که در ارتباط با سازماندهی اشکال تولید و توزیع کالایی و بر همین مبنا، پیشبرد اصلاحات اجتماعی با یکدیگر متفاوت می باشند، ولی با سیستم کاملن بسته ای و در فقدان دموکراسی های مورد علاقه ی چپ بورژوایی، پیش می رود. تمام این مسائل ورشکستگی تئوری های چپ بورژوایی را متظاهر می نماید. تئوری هایی که با نکات کلیدی و زیر بنایی، یعنی با ساختار اقتصادی بیگانه است که نمود اساسی آن در مالکیت خصوصی تظاهر می یابد و مارکس آنرا در جوهره و یا ذات اجتماعی با همه ی عناصری که در آن شرکت دارند، بر می تابد: «به آسانی می توان دید که سراسر جنبش انقلابی، ضرورتا بنیاد تجربی و تئوریک خود را در حرکت مالکیت خصوصی یا به عبارت دقیق تر در حرکت اقتصاد می یابد. مالکیت خصوصی مادی و ملموس، نمود مادی و ملموس زندگی انسانی بیگانه شده است. حرکت آن ـ تولید و مصرف ـ تجلی ملموس حرکت تمام تولید تا به امروز، یعنی تحقق واقعیت آدمی است. مذهب، خانواده، دولت، قانون، اخلاق، علم، هنر و غیره ، صرفا شیوه های ویژه ی تولید هستند و از قانون عام آن تبعیت می کنند. بنابراین فرا رفتن ایجابی از مالکیت خصوصی یعنی تحت تملک در آوردن زندگی انسانی، همانا فرا رفتن ایجابی از هر گونه بیگانگی است؛ به کلام دیگر بازگشت آدمی از مذهب، خانواده، دولت و غیره به وجود انسانی یعنی به وجود اجتماعی خویش می باشد. بیگانگی مذهبی از این لحاظ فقط در قلمرو آگاهی و زندگی درونی آدمی روی می دهد در حالی که بیگانگی اقتصادی در حیطه ی زندگی واقعی است؛ بنابراین فرا رفتن از بیگانگی، هر دو جنبه را در بر می گیرد.»(10).

مارکس با صراحت و ژرف اندیشی خویش آلترناتیو برون رفت از خود بیگانگی انسان را در مسیر لغو مالکیت خصوصی ارزیابی می نماید. مالکیتی که تمامی بخش های کلیدی از جمله اشکال متنوع روبنای جامعه  را تحت سیطره ی خود می گیرد و مستقیمن در افق اقتصاد تولیدی بررسی می شود. "فرا رفتن ایجابی از مالکیت خصوصی" وظیفه ی بارز و اساسی حاکمیت شوراهای کارگری است که در مرکزیت برنامه ریزی اقتصاد جامعه ی خویش قرار می گیرد که باید به دو وظبفه ی تاریخی خویش در زمینه های زیربنایی که در واقعیت جامعه نهفته است با نگرشی برابرطلبانه پاسخگو باشد و هم بازتاب و اثرات منطقی آنرا با شیوه ای مبتنی بر آزاد منشی شورایی در حیات خصوصی یا درونی انسان ها شکوفا سازد، جایی که بعنوان نمونه "آزادی، برابری، حکومت کارگری" از آن منتج می گردد و تضاد ارزش های مصرفی و مبادله  برون آمده از روابط کالایی نظام سرمایه داری نهادینه شده در مالکیت خصوصی زدوده خواهد گشت. اگر چنانچه حاکمیت شوراهای کارگری، از وظایف کلیدی، محوری و اساسی خویش عدول نماید، روشن است که "کشور شوراها" تدریجن راه انحطاط را طی خواهد نمود و در چنین شرایطی انحطاط یاد شده دلیلی اقتصادی و یا بطریق اولی، زیر بنایی خواهد داشت و نه روبنایی که بعنوان نمونه یکی از شاخص های آن آزادی است و اجرا و یا عدم اجرای آن عصاره و ریشه ی اصلی خود را از نظام ساختار تولید اجتماعی می گیرد و نه بالعکس.  ولی چپ بورژوایی که فقط در نوشته و گفتار خود را در نسخه های کمونیسم و برابرطلبی آراسته می سازد، جای این دو پدیده را تعویض می نماید و مطابق با سبک نظر ورزی خویش، روبنا یعنی فقدان "دموکراسی" را علل شکست انقلاب کارگری قلمداد می کند. 

انسان زمانی می تواند فضای بسته ی درونی خود را آزاد نموده و از خود بیگانگی رهایی یابد، که از زنجیره ی مناسبات سرمایه داری یعنی از مالکیت خصوصی عبور نماید و "دموکراسی" هرگز نخواهد توانست بمثابه ی نیرویی، شکست ساختاری یک جامعه را موجب گردد. فقط نظام ساختار زیر بنایی است که سکان تفوق و رهبری یک جامعه را به دست خواهد گرفت و با تاثیرات بر اشکال دیگر اجتماعی و نیز در هماهنگی با همه ی شاخص های موجود، اهداف غایی را دنبال خواهد کرد. اهداف غایی زمانی به نتیجه می رسند، که اقتصاد برابر طلبانه ی سوسیالیسم علمی، جوهره ی حقیقی انسان ها را بارور می سازد و بدور از مناسبات تصنعی نظام سرمایه داری، به ضرورت ذاتی آن مبدل می شود. و نیز «هنگامی انسان در ابژه  ی خویش، خویشتن را از دست نمی دهد که این ابژه، انسانی یا انسانی عینی باشد. فقط زمانی این امر ممکن است که ابژه اجتماعی باشد و او خود نیز برای خویشتن به موجودی اجتماعی و جامعه برای او در این ابژه به یک هستی تبدیل شده باشد.»(11).

روشن است که شکوفایی فوق با نمادهای نظام سرمایه داری به نتیجه نمی رسند و بر عکس نهاد دولتی و "دولت" بطور کلی، سیستم چند حزبی و پارلمانتاریسم و نهادهای متفاوت وابسته به آن، سندیکالیسم و ارگان های حقوقی، قضایی در مجموعه ی خویش، اسارت و بندگی را در تار و پود موجودات زنده انتشار می دهند و گسترش و اشاعه ی  انسان بسته و از خود بیگانه را موجب می شوند. مارکس در تحقیقات و مطالب جامعه شناسانه خویش، هر زمان ضرورت ایجاب می نمود از اندیشه های فلسفی بهره می گرفت، همانطور که در کنکاش با فویر باخ و هگل و نقد نظرات آنها با قلم فلسفی وارد می شود. از این نظر است که وظایف حاکمیت سیاسی ـ اقتصادی کارگران را که در روند سوسیالیزاسیون منطبق است، با اندیشه ورزی فلسفی در پهنه ی گسترده ی اجتماعی تشریح و تفسیر می کند. زیرا انسانی که بوسیله ی نظام سرمایه داری به خود بیگانگی سقوط کرده است و همین نظام در عین حال و به عناوین مختلف، ذهن و اندیشه ی انسان از خود بیگانه را به تصرف درآورده و به خود وابسته نموده است که این وابستگی امروزه در بسیاری از اذهان فعالین سیاسی و به ویژه "چپ بورژوایی" به روشنی تبلور می یابد، در چنین شرایطی، پاسخ فلسفی مارکس در چارچوب مناسبات اقتصاد کالایی و تفکر فلسفی بر پدیده های یاد شده، با اذهان فردیت انسانی و چگونگی نهادینه شدن اندیشه انسانی در جهان سوسیالیستی از اهمیت فوق العاده ویژه ای برخوردار است. ولی "چپ بورژوایی" که در گفتار علیه نظام سرمایه داری مداحی سر می دهد، آلترناتیو ضد سرمایه داری آنها، همان ابزارهای سرمایه داری است که از قبل انقلاب کارگری با صراحت هر چه تمامتر در خدمت اهداف آنها به ویژه  علیه استبداد سیاسی، برله ی دموکراسی و ناسیونالیسم، بمثابه شعارهای محوری، در ابعاد فعالیت های سیاسی شان متظاهر می گردد.  روشن است که مبارزه با استبداد در اشکال مختلف یکی از فعالیت های کمونیست ها در سراسر تاریخ بوده و نیز خواهد بود ولی برای کمونیست ها و بطریق اولی تشکیلات کمونیستی، مبارزه با دیکتاتوری از مسیر جدال ضد سرمایه داری عبور می نماید. یعنی طرح شعار ضد دیکتاتوری در هماهنگی با تضاد کار و سرمایه قرار دارد و همه ی شان در یکدیگر تنیده اند. بعبارت امروزه نمی توان جدا از مدار استثمار سرمایه علیه نیروی کار و بطور انتزاعی از مبارزه ی ضد استبدادی سخن به میان آورد. انتزاع از مفاهیم فوق، مبارزات را کاملن به کجراه می کشاند و موجب آن می شود که مرزهای جدال طبقاتی مخدوش و مغشوش گردد تا جائیکه خواسته یا ناخواسته، ارادی یا غیر ارادی، در کنار مرتجعین و فاسدان نیروهای اجتماعی قرار گیریم و یا به دلایلی از مبارزه و نیز افشاگری از آنها خود داری ورزیم. این گونه سیاست های ضد کارگری، سال ها است که در شعار "جبهه ی واحد ضد دیکتاتوری" بر آمده از اردوگاه به اصطلاح سوسیالیستی و در فرهنگ "حزب توده ایران" نهادینه شده است. همین فرهنگ عقب مانده ی اجتماعی امروزه در بسیاری از تشکل های سیاسی "چپ بورژوایی" ایران بچشم می خورد که مطابق با آن، مبارزه ی ضد سرمایه داری و بطریق اولی آلترناتیو حکومت کارگری یا نفی و یا در سایه قرار می گیرد. بنابراین کمونیست ها اولین نیروی اجتماعی می باشند که محکم و پیگیرانه علیه استبداد و ستم  در تمام عرصه ها می رزمند ولی این وظیفه ی عمیقن حیاتی را از مبارزه ی طبقاتی و بر ضد نظام سرمایه داری منفک نمی سازند. همانطور که شعار "زنده باد سوسیالیسم" در فقدان آلترناتیو حکومت کارگری، چون شعاری بی محتوا طرح خواهد گردید. 

سوسیالیسم علمی به همه ی مفاهیمی که در چارچوب اقتصاد و سیاست نهفته اند و در روند فعالیت های قدرت شوراهای کارگری قرار می گیرند، با اندیشه ای ژرف و همه جانبه بال می گستراند و بر این اساس است که مارکس انسان بر آمده از مناسبات مالکیت خصوصی را که در زندان از خود بیگانگی محبوس گشته است از دیدگاه اندیشه ورزی فلسفی در جهت ارتقا آن به عینیت انسانی تشریح می نماید و این زمانی به نتیجه می رسد که دگردیسی ساختاری حکومت شوراها، فردیت انتزاعی را به فردیت اجتماعی تبدیل نموده و انعکاس درونی و بیرونی آن، ضرورت تجلی یافته ی ذاتی است. پس سوسیالیسم عینیت بخشیدن شاخص های حقیقی انسانی است که باید تکامل ذاتی انسان با "ساختار جامعه ی انسانی" هماهنگ گردد. سوسیالیسم انقلابی نبردی است که اینگونه مفاهیم را از مبارزه ی طبقاتی استخراج می کند و اگر حکومت کارگری از دل این مبارزه ی تاریخی گام بسوی قدرت می گذارد، مسیر پیشرفت چنین هدف والایی با "دموکراسی" بطور عام میسر نخواهد گشت. یعنی طبقه ای که از تنگنا و پیچیدگی مبارزات انقلابی قدرت می گیرد، سیادت و سلطه ی سیاسی طبقاتی خود را حاکم خواهد ساخت و اینگونه با لغو تدریجی مالکیت خصوصی و با اشاعه ی آزادانه ی قدرت شورایی در حذف هر چه بیشتر آن، ضرورت های ذاتی سوسیالیسم علمی را در کالبد اجتماعی می گنجاند. اشاعه ی دموکراسی در دنیایی که کارگران حاکمیت دارند با طرح دموکراسی به نتیجه نخواهد رسید. به عنوان نمونه اگر فرد و یا نیرویی خواهان برقراری دوباره ی مالکیت خصوصی و مناسبات اقتصاد کالایی مبتنی بر نظام سرمایه داری شود، قدرت شوراهای کارگری اینگونه آزادی ها را در جهت تحقق آن بر قرار نخواهد ساخت و بر عکس با اشاعه ی دیالوگ، مضرات آنرا باز گو خواهد ساخت. حکومت کارگری، سلطه ی سیاسی اکثریت اجنماعی است که بر ضد سیستم سرمایه داری می رزمند. در مطالب آتی بدان خواهم پرداخت.  ادامه دارد...

29 شهریور 1399 ـ 19 سپتامبر 2020  

منابع:

8ـ فلسفه ستیزی دینی ـ احمد بخردطبع

9ـ دست نوشته های اقتصادی و فلسفی 1844 ـ کارل مارکس. ترجمه حسن مرتضوی ـ موسسه نشر آگه ـ صفحات 168 ـ 169 ـ 170

10ـ همانجا 

11ـ همانجا صفحه 176

September 19, 2020

نقش موسوی درکشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷

نقش موسوی درکشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷

 

گزارش اخیر سازمان امنستی درباره کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ به نام "اسرار به خون آغشته: کشتار ۶۷ - جنایتی علیه بشریت که همچنان ادامه دارد" سبب شده که عده یی از مهره‌های قدیم و جدید رژیم جمهوری اسلامی ایران به میدان آمده، کاسه داغتر از آش شده و به شدت از این گزارش انتقاد کرده و منکر نقش میر حسین موسوی، نخست وزیر وقت در این جنایت علیه بشریت شوند. در میان این افراد تلاش‌های محمد جواد اکبرین، که یک عمر مدرسه علمیه رفته و حالا عبا و عمامه‌اش را برداشته و خودش را دین پژوه، روزنامه نگار، و نویسنده معرفی‌ میکند و گویا ساکن فرانسه است از همه جالب تر است. آقای اکبرین در برنامه بی‌ بی‌ سی‌ درباره کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ در مقابل رها بحرینی، پژوهشگر عفو بین الملل یا امنستی قرار گرفت و به شیوه بازجو‌های اوین از خانم بحرینی درباره صفحه توییتر شخصی‌‌اش بازخواست کرد، و با بی‌ اخلاقی‌ تمام منکر مسئولیت آقای موسوی در این جنایت علیه بشریت شد و با اصرار گفت، "موسوی با خبر شده با موسوی خبر داشته فرق می‌‌کنه". نخست وزیری که نداند ولی‌ فقیه‌اش فتوای مرگ هزاران زندانی سیاسی را داده است و هیئتی را مسئول اجرای این حکم کرده و در سراسر زندانهای کشور از تهران تا اصفهان و شیراز و رشت و دزفول و غیره دسته دسته زندانیان سیاسی را با طناب دار زده و جسدهای بی‌ جانشان را به درون گورهای دسته جمعی‌ بی‌ نام و نشان می‌‌سپارند، باید شرم کرده و جرات نکند چهره در انظار عمومی نشان دهد و تا ابد گوشه عزلت نشیند. اما چون این آقایان حیا را خورده و آبرو را قی‌ کرده ا‌ند به جای معذرت خواهی، اقرار نقش خود، روشن کردن زوایای تاریک این فاجعه ملی‌ و کناره گیری از قدرت، سربازهای ریز و درشت خود را به میدان می فرستند که برای آنان شمشیر بزنند، دروغ بگویند، داستان سرایی کنند و از آن بدتر طلب کاری کنند. 

 

سی‌ و دوسال از این جنایت علیه بشریت می‌‌گذرد و با اینکه شواهد زیادی درباره این فاجعه ملی‌ منتشر شده است، این آقایان هنوز به دروغگویی و نشر اکاذیب ادامه می‌‌دهند. سالها وقوع چنین جنایتی را انکار کردند، و بعد از انتشار کتاب آقای منتظری، سعی‌ در کوچک تر جلوه دادن ابعاد این جنایت کردند. بعد از جریانات انتخابات سال ۸۸ گفتند "فراموش کن"، بعد گفتند "ببخش و فراموش کن"، بعد گفتند، "ببخش اما فراموش نکن" و حالا انگشت تکان می‌‌دهند و فریاد می‌‌زنند که "خط قرمز ما عدالت است!"آقای اکبرین چنان بر افروخته می‌‌شود و رگ‌های گردنش بیرون  می‌‌زند و صحبت از عدالت و خط قرمز می‌‌کند انگار که کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ تنها جنایت رژیم جمهوری اسلامی بوده است. او از رها بحرینی می‌‌پرسد "چرا شما تمرکز گذشته اید روی موسوی؟" من سخنگوی امنستی نیستم اما به عنوان یکی‌ از اعضای خانواده‌های جانباختگان کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ مایلم پاسخ آقای اکبرین را بدهم. ما آقای موسوی نخست وزیر وقت را یکی‌ از مسٔولین این جنایت علیه بشریت می‌‌دانیم چرا که خشونت و جنایت از اولین روزی که خمینی مردی که آقای میرحسین موسوی از او به عنوان “پدر دلسوز”، “امام روشن ضمیر ما”، و “امام دوراندیش”  نام می‌‌برد به ایران بازگشت. 

از چند ماه بعد از انقلاب جامعه جهانی‌ به خشونت‌ها و اعدام‌های بی‌ رویه در ایران عکس العمل نشان داده و اعتراض کردند. از سال ۱۹۸۴ یعنی حدودا از سال ۱۳۶۲ سازمان ملل به دلیل نقض مکرر حقوق بشر در ایران  آقای اگویلرا (۱۹۷۴-۱۹۸۶) را به عنوان نماینده ویژه ایران تعیین کرده بود، اما دولت آقای موسوی حاضر به همکاری با او نشد و او به ناچار استعفا داد. سازمان ملل اینبار آقای گالیندوپل (۱۹۸۶-۱۹۹۵) را به عنوان نماینده ویژه ایران در رابطه با نقض حقوق بشر تعیین کرد . اما آقای گالیندوپل مادامی که موسوی بر سر کار بود اجازه ورود به ایران را پیدا نکرد و تنها دو سال بعد از کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سال ۶۷ به او اجازه ملاقات از ایران داده شد. 

 

در مهرماه سال ۱۳۶۰ در حالی که دولت جمهوری اسلامی یکی از گسترده‌ترین سرکوب‌های تاریخ معاصر را سازمان داده و اعمال این دولت افکار عمومی بین‌المللی را سخت تکان داده بود میرحسین موسوی به عنوان وزیر امورخارجه با شرکت در سی و ششمین مجمع عمومی سازمان ملل متحد در پاسخ به ادعای نقض حقوق بشر در ایران مى‌گوید: 

 

«مردم به مدعیان حقوق بشر که دست‌هاى خود را به خون انسان‌هاى مستضعف فرو کرده‌اند، به دیده تمسخر مى‌نگرند. هم اکنون در کشورهاى مستضعف چهره تازه بشریت در حال تولد است و این چهره بسیار متفاوت از آن سیمایى است که آمریکا تصویر مى‌کند. ما مصمم هستیم که در روش خود کوچک‌ترین لغزشى به شرق یا غرب نداشته باشیم. به عنوان نماینده دولت انقلابى جمهورى اسلامى به همه مستضعفان زمین نوید مى‌دهم که یک میلیارد مسلمان زیر سلطه جهان در حال قیام اند و اسلام برکات سازنده خود را دوباره به صحنه آورده است» (۱

سید حسین موسوی تبریزی، دادستان کل انقلاب و قاضی شرع در دهه ۶۰ ، که سیاه ترین روزهای حکومت اسلامی بوده اند، و رئیس دوره‌ای امروز “شورای هماهنگی جبهه اصلاحات”، در مصاحبه‌های رادیو و تلویزیونی و از جمله در کیهان ۲۹ شهریور سال ۱۳۶۰ به صراحت گفت: ”یکی از احکام جمهوری اسلامی این است که هر کس در برابر این نظام امام عادل بایستد، کشتن او واجب است، و زخمی‌اش را باید زخمی تر کرد تا کشته شود. این حکم اسلام است. چیزی نیست که ما تازه آورده باشیم.” (۲)

در سال ۱۳۶۳ دولت موسوی با رد اتهامات مندرج در قطعنامه ۳۹/۱۹۸۵ کمیسیون حقوق بشر می‌گوید: 

 

«در ایران هیچ کس به خاطر اعتقادات شخصی‌اش محکوم نمی‌شود و اعدام‌های خودسرانه سازگار با دستگاه قضایی نیست، اگر چه با جاسوس‌ها و تروریست‌ها مطابق قانون برخورد می‌شود. زندان‌ها‌ی ایران دارای همه‌‌ گونه امکانات رفاهی ممکن هستند و تحت هیچ شرایطی شکنجه مورد استفاده قرار نمی‌‌گیرد، چرا که شکنجه در تضاد با قوانین اسلامی است .»(۳)

سیروس ناصری، نماینده دولت میرحسین موسوی در نشست ۶۷۳ کمیته حقوق بشر در فروردین سال ۱۳۶۵ به صراحت عنوان می‌کند:

“ابزارهای بین‌المللی حقوق بشر از جمله میثاق‌ها و اعلامیه جهانی حقوق بشر حاوی مفادی هستند که در تضاد با قوانین‌ اسلامی است که در کشورهای اسلامی اجرا می‌شوند… برای مثال، حق آزادی دینی که در میثاق‌ها آمده در تضاد با قوانین اسلامی است، چرا که در جامعه اسلامی افراد نمی‌توانند مذهب دیگری را اختیار کنند. و یا تنبیه بدنی منع شده است، در حالی که این بند در تناقض با عدالت بر اساس قوانین اسلامی است.” (۴)

آیا آقای موسوی از صحبت‌های نماینده دولتش در سازمان ملل "باخبر نبود و باخبر شده؟" نماینده او با بی شرمی دو سال قبل از این کشتار سراسری در سازمان ملل از شکنجه، شلاق و تعزیر و کشتن منافقین و کافران دفاع می‌‌کند. کسانی که در مجامع بین المللی چنین بی‌ پروا از قوانین قرون وسطایی خود دفاع می‌‌کردند فکر می‌‌کنید در درون زندانها بر سر اسرای خود چه می‌‌آوردند؟ هزاران زندانی مجاهد و چپ با فتوای خمینی به دار آویخته شدند. 

در در ۵ بهمن سال ۱۳۶۶  نماینده ویژه سازمان ملل در گزارش خود دلایل دولت میرحسین موسوی برای عدم پاسخگویی به موارد نقض حقوق بشر در ایران را به شرح زیر معرفی می‌کند:‌

 

"۱- متد انتقال اتهامات به دولت ۲- عدم صلاحیت شاهدانی که با نماینده ویژه ملاقات می‌کنند. ۳- استفاده از واژگان به کار رفته در قطعنامه‌‌‌ها و اسناد رسمی ۴- اعتراض به نقش ماموریت نماینده ویژه" (۵)

آقای موسوی می‌‌دانست که در زندانهای دولتش چه می‌‌گذرد و چه برسر زندانیان سیاسی می‌‌اورند و به همین دلیل از جواب دادن به مجامع بین المللی طفره می‌‌رفت و بهانه می‌‌آورد. 

 

خمینی در تیر ماه سال ۶۷ در فتوای خود به موسوی تبریزی و دیگر قضات دادگاه های انقلاب نوشت:

 

" کسانی که در زندان‌های سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و می‌کنند، محارب و محکوم به اعدام می‌باشند و تشخیص موضوع نیز در تهران با رای اکثریت آقایان حجت الاسلام نیری دامت افاضاته (قاضی شرع) و جناب آقای اشراقی (دادستان تهران) و نماینده‌ای از وزارت اطلاعات می‌باشد. رحم بر محاربين ساده‌اندیشی است. قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردید‌ناپدیر نظام اسلامی است. امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام، رضایت خداوند متعال را جلب نمایید. آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است، وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند "اشدا علی‌الکفار" باشند. تردید در مسائل اسلام انقلابی، نادیده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا می‌باشد. والسلام. روح‌الله الموسوی الخمینی" (۶)

 

وقتی موسوی تبریزی این نامه را دریافت کرد بدون فوت وقت این حکم را اجرا کرد و بیش از پنج هزار انسان بیگناه را که از بیدادگاه های خود او احکام زندان گرفته بودند، به دار کشید.

 

موسوی امروز تفاوتی با موسوی مکتبی و ذوب شده در ولایت ۴۳ سال پیش ندارد. تنها فرقی که کرده است این است که ادبیات خود را کمی تغییر داده و از کلمات مدرنتری برای تشریح همان افکار متحجر سابقش استفاده می کند. او در بیانیه شماره ۱۱ خود می‌‌نویسد: "ما خواستار اجرای بدون تنازل قانون اساسی و بازگشت جمهوری اسلامی به اصالت اخلاقی نخستینش هستیم. ما جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد را می‌خواهیم ... ما به عنوان کسانی که به نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن پایبندیم، اصل ولایت فقیه را، یکی از ارکان این نظام می‌دانیم، و حرکت سیاسی را در چارچوب‌‌های قانونی دنبال می‌کنیم." (۷) این بیانیه ۱۱ سال پس از کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ نوشته شده است و آقای موسوی به روشنی در آن به پایبندی به اصل ولایت فقیه اذعان می‌‌کند بنابراین اجرای فتوای خمینی به وظیفه شرعی و حقوقی ایشان تبدیل می‌‌شود. من نمی‌‌دانم عده ای چطور رویشان می شود که توی دوربین نگاه کنند و به مردم دروغ بگویند. خمینی مرجع تقلید موسوی بود. موسوی دست او را می‌‌بوسید و پشت سر او نماز می‌‌خواند. موسوی فتوا‌های خمینی را لازم الاجرا می‌‌دید. موسوی همانطور که به فتوا‌ی خمینی برای قتل سلمان رشدی در ۲۵ بهمن سال ۶۷ اعتراضی نداشت، با فتوای تابستان سال ۶۷ خمینی برای اسیر کشی‌ نیز مشکلی‌ نداشت و ندارد. نمی‌توان هم گفت مسلمانم و به قانون اساسی‌ و اصل ولایت فقیه اعتقاد دارم و هم دگر اندیشم و با منافق و کافر کشی‌ مخالف. 

 

خمینی بنیانگذار جمهوری اسلامی، مغز متفکر آن و رهبر معنوی اصلاح طلبان در ۲۶ مرداد ماه سال ۱۳۵۸ تنها هفت ماه پس از پیروزی انقلاب گفت: “اشتباهی که ما کردیم این بود که به طور انقلابی عمل نکردیم … اگر ما از اول بطور انقلابی عمل کرده بودیم، قلم تمام مطبوعات را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم ، و روسای آنها را به محاکمه کشیده بودیم و حزبهای فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم ، و روسای آنها را به سزای خودشان رسانده بودیم ، و چوبه‌های دار را در میدانهای بزرگ برپا کرده بودیم، و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم، این زحمتها پیش نمی آمد. من از پیشگاه خدای متعال و از پیشگاه ملت عزیز، عذر می خواهم… ما مردم انقلابی نبودیم… اگر ما انقلابی بودیم، اجازه نمی دادیم اینها اظهار وجود کنند. تمام احزاب را ممنوع اعلام می کردیم . تمام جبهه‌ها را ممنوع اعلام می کردیم. یک حزب، و آن “حزب الله “، حزب مستضعفین. من توبه می کنم از این اشتباهی که کردم، و من اعلام میکنم به این قشرهای فاسد در سرتاسر ایران که اگر سر جای خودشان ننشینند، ما به طور انقلابی با آنها عمل می کنیم. مولای ما، امیرالمومنین- سلام الله علیه – آن مرد نمونه عالم، آن انسان به تمام معنا انسان، … با مستکبرین و با کسانی که توطئه می کنند شمشیر را [می کشید و]می کشت . هفتصد نفر را در یک روز – چنانچه نقل می کنند – از یهود بنی قریظه – که نظیر اسرائیل بود و اینها از نسل آنها شاید باشند – از دم شمشیر گذراند! خدای تبارک و تعالی، در موضع عفو و رحمت رحیم است، و در موضع انتقام ، انتقامجو. امام مسلمین هم اینطور بود، در موقع رحمت، رحمت ؛ و در موقع انتقام، انتقام . دادستان انقلاب موظف است مجلاتی که بر ضد مسیر ملت است و توطئه گر است تمام را توقیف کند، و نویسندگان آنها را دعوت کند به دادگاه و محاکمه کند. موظف است کسانی که توطئه می کنند و اسم “حزب ” روی خودشان می گذارند، روسای آنها را بخواهد و آنها را محاکمه کند… عذرها را کنار بگذارید! بروید فاسدها را سرکوب کنید، بروید توطئه گرها را سرکوب کنید؛ مسامحه نکنید! دولت مسامحه نکند، ارتش مسامحه نکند، ژاندارمری مسامحه نکند؛ پاسداران مسامحه نکنند.” (صحیفه امام جلد ۹، ص ۲۸۱)

 

امام شما با همکاری شما و دوستانتان همه تهدید های خود را عملی کرد. او تمام روزنامه ها و مجلات را تعطیل کرد، همه روزنامه نگارها، نویسنده ها، تحلیل گران و دگراندیشان را به زندان انداخت و یا اعدام کرد، تمام احزاب را تعطیل کرد و هواداران و اعضای آنها را زندانی کرد و کشت، چوبه های دار را در تمام میدانهای بزرگ ایران برپا کرد و هزاران جوان بی گناه را در ملاء عام حلق آویز کرد. ادعا می‌‌کنید که از کشتار زندانیان سیاسی "باخبر نبودید بلکه با خبر شدید؟"کمی شرم هم چیز خوبی است. کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ تنها جنایت دولت موسوی نیست، بلکه یکی‌ از هولناک‌ترین آنها هست. در تمام دوران نخست وزیری موسوی جنایت و دگراندیش کشی‌ انجام می‌‌شده و دهه اول انقلاب به "دهه خونین" معروف است. سازمان دهندگان و اجرا کنندگان این جنایت علیه بشریت از از یک سیاره دیگر نیامده بودند بلکه همه رفقا، آشنایان و زیر دستان آقای موسوی بودند. خمینی که در جلوی دوربین و در حضور هزاران نفر چنین سخنانی می‌‌گفت معلوم است که در پشت درهای بسته چه دستوراتی به شما می‌‌داد و چه بی‌ اخلاقی‌‌هایی‌ با کمک شما انجام می‌‌داد. وقتی که خمینی دستور شکستن قلمها و بستن احزاب و مطبوعات را می داد، شما و دوستانتان در صحن جماران نشسته و "صحیح است، صحیح است" می گفتید. چه نوع جمهوری اسلامی ای به شما وعده داده شده بود که به آن عمل نشد؟ آیا بغیر از این است که در همان سخنرانی خمینی می گوید: "مولای ما امیرالمومنین ۷۰۰ نفر از قوم "بنی قریظه" را در یک روز سر برید. "(۸) این سخنان مردی است که آقای میر حسین موسوی از او به عنوان “پدر دلسوز”، “امام روشن ضمیر ما”، و “امام دوراندیش”، و آقای تاج زاده از او به عنوان “استثنایی در روحانیت تشیع، که ما می خواستیم از او قاعده بسازیم” نام می برند. آیا از کسی که دستور سرکوب، قتل، و برپایی چوبه‌های دار می دهد، می توان به عنوان پدر معنوی و امام روشن ضمیر نام برد، و وعده برگشتن به “دوران طلایی” او را داد؟

خمینی، امام و رهبر معنوی اصلاح طلبان، در یکی از سخنان خود درباره نحوه اداره کشور بر پایه قوانین اسلامی گفته بود؛ " دين اسلام و دين پيغمبر اكرم؛ آن وقتي كه اجتماعات را درست كرد و توانست قيام كند ...از آن روز برنامه‌اش این بود كه بزند، بكشد و كشته شود، براي اصلاح جامعه، برای اینکه خيانت كارها را قطع اياديشان بكند، قطع حیاتشان كند" (صحيفه امام، جلد سوم، ص ۳۹۳) و یا در جائی دیگر گفته بود؛ "از دست همين اشخاص که فرياد آزادی می کشند برای ملت ایران من بدبختی دارم ....ما آزادی در پناه اسلام می خواهیم، اساس مطلب اسلام است... اینها که می خواهند جوان‌های ما آزاد باشند، چه آزادی می خواهند؟ جوان‌های ما آزاد بشوند؟ قمارخانه‌ها باز باشد بطور آزاد، مشروب خانه‌ها باز باشد بطور آزاد، عشرت خانه‌ها باز باشد بطور آزاد؟ هروئین کش‌ها آزاد باشند ؟ تریاک کش‌ها آزاد باشند؟ دریاها آزاد باشند؟ ..هر مفسده‌ای را می خواهند عمل کنند؟"(صحیفه امام جلد هفتم، ص ۴۶۰) با این سخنان خمینی به خوبی اعلام کرده است که منظورش از "حکم قانون" چی است.

آقای موسوی در دوران جنبش سبز بجای اینکه پشت مردم بایستند، و از حضور مردم در خیابانها پشتیبانی کنند، شروع کردند به رفتن پیش "مراجع تقلید" ، تا شاید از میان آنان برای خود یارگیری کنند. البته همانطور که انتظار می رفت، سرشان به سنگ خورد، چرا که مراجع دینی بهتر از هرکس دیگری می دانند که اسلام "دین تبعیض" است و "شکنجه، آزار انسانها و برده داری" در آن آزاد است. ایکاش آقای موسوی بجای اینهمه تلاش برای "رحمانی نشان دادن اسلام"، می پذیرفتند که اشتباه کرده اند و خواستار "جدایی دین از دولت" می شدند.

ایکاش شما و دوستان اصلاح طلب تان روشن بینی و شهامت می داشتید و درک می کردید که زور و سرکوب به هر اسم و با هر توجیهی زور و سرکوب است و ما را به آزادی و دموکراسی رهنمون نخواهد شد. ایکاش درک می کردید که قانون اساسی ای که در آن دین رسمی تعیین شده و همه امور کشور باید با صلاحدید اسلام اداره بشود و حدود همه قوانین را باید مراجع دینی تعیین کنند، قانون اساسی نیست بلکه قرآن و شرعیات است. ایکاش درک می کردید که مردم آزادند که دین خود را انتخاب کنند و دین یک امر شخصی و خصوصی است و نباید به وسیله یک دولت بر مردم تحمیل شود. ایکاش درک می کردید که مهم نیست که چه تعریفی از اسلام ارائه بدهید و چه تفسیر هایی از آن کنید، این حق مردم ایران است که تعاریف و تفسیرهای شما را نپذیرند و نخواهند که دین، در امور سیاسی ، دولتی، و حقوقی کشورشان دخالت کند. 

تجربه مردم آفریقای جنوبی در دادگاه‌های "کشف حقیقت" و مردم آرژانتین برای روشن کردن جنایت‌های دیکتاتوری نظامی آرژانتین در طول دوران "جنگ کثیف" به ما آموخته است که باید به انکار حقایق تاریخی، انکار حقوق بشر، و انکار ظلمی که به جان باختگان و خانواده‌های آنان رفته پایان داد و به دنبال کشف حقیقت، و ترمیم روانی قربانیان بود. این کار میسر نیست مگر اینکه خاطیان و مسببین این جنایات انکار را کنار گذشته، ابراز ندامت کنند، و گوشه‌های تاریک این جنایات را افشا کرده کمکی به کشف حقیقت کنند. ما به دنبال پاسخگو کردن تصمیم گیران سیاسی و کسانی که در آن دوران در قدرت بودند هستیم. ما بدنبال روشن کردن افکار عمومی هستیم تا عوامل اجتماعی و فرهنگی سیاسی ای را که موجب این کشتارها می شود، از بین ببریم. ما داد می خواهیم، و این دادخواهی، ریشه در کینه و انتقام ندارد، بلکه در پی کشف حقیقت است. قانون اساسی ایران، نظام جمهوری اسلامی، حکومت دینی و ایدئولوژی اسلامی مسبب جنایات های انجام گرفته در ۴۳ سال گذشته هستند و تنها با برچیدن آن و جایگزین کردن آن با یک حکومت سکولار دموکرات بر پایه اعلامیه جهانی حقوق بشر می توان به آزادی و دموکراسی در ایران دست یافت. 

لادن بازرگان

سپتامبر ۲۰۲۰

lawdanbazargan@gmail.com

 

منابع:

https://www.amnesty.org/download/Documents/MDE1394212018PERSIAN.PDF

 

https://youtu.be/Gi5d2kSJH5Q?t=1350

(۱) نقل از مقاله آقای "ایرج مصداقی" به نام "نحوه برخورد دولت موسوی با کشتار سال ۶۷ و موارد نقض حقوق بشر در مجامع بین المللی" اصل مقاله را می توانید در لینک زیر بخوانید:

http://www.irajmesdaghi.com/page1.php?id=402

(۲) نقل از مقاله "پدر، مادر، ما باز هم متهمیم" در وب سایت کلمه. اصل خبر را می توانید در لینک زیر مشاهده کنید:

http://www.kaleme.com/1389/03/24/klm-22713

(۳) نقل از مقاله آقای "ایرج مصداقی" به نام "نحوه برخورد دولت موسوی با کشتار سال ۶۷ و موارد نقض حقوق بشر در مجامع بین المللی" اصل مقاله را می توانید در لینک زیر بخوانید:

http://www.irajmesdaghi.com/page1.php?id=402

(۴) منبع خبر در این لینک است:

http://www.irajmesdaghi.com/maghaleh-402.html

(۵) نقل از مقاله آقای "ایرج مصداقی" به نام "نحوه برخورد دولت موسوی با کشتار سال ۶۷ و موارد نقض حقوق بشر در مجامع بین المللی" اصل مقاله را می توانید در لینک زیر بخوانید:

http://www.irajmesdaghi.com/page1.php?id=402

 

(۶) نقل از کتاب "کتاب خاطرات آیت الله حسینعلی منتظری" صفحه ۳۵۱

https://www.kaleme.com/1388/06/17/klm-312/ (۷) 

 

http://www.youtube.com/watch?v=y5qF9lN6ojc (۸)

پاسخی کوتاه به تازه ترین دفاعِ از خودِ عبدالله مهتدی

پاسخی کوتاه به تازه ترین دفاعِ از خودِ عبدالله مهتدی          

می توان نیم قرن فعالیت سیاسی کرد و نیم قدم به درک علل اصلی مبارزه راه نبرد. می شود درک کرد، اما منافع مانع از عمل بر مبنای درک درست گردد. می شود، حقیقت ها را فهمید ، اما در توضیح واقعیات از حدود آنان صغور کرد و حتی به مبهم کردن آن دست زد. سیاست که در تعهد معنای خود را نتواند، به منصه ٔ ظهور برساند، در عطف به قدرت خود را توجیه و سرگرم می کند. اگر درک از سیاست ورزی از سامان دادن به امور اجتماعی مبنای عمل بگیرد، هیچ فاصله ای بین حقیقت امر و واقعیت آن باقی نمی ماند. عبدالله مهتدی یک فعال سیاسی است که در تمام این نقش ها ظاهر شده، گاه فاصله بین تئوری و پراتیک را در سخنانی آتشین درنوردیده و لحظه ای رو به قدرت و پشت به معنای تعهد طبقاتی همه آنچه گفته را پس گرفته و در مفاهیمی همچون بازسازی، نوسازی و دوباره ساختن برای دگردیسی، جامه ای نو دوخته است. مهتدی نمونه ای از حرکت مداوم یک فعال سیاسی است،  اما نه حرکت در معنای مارکسی-هگلی، که بیشتر دوندگی در گردونه ای با سیکل های معکوس و در منطقی که اگر رو به جلو حرکت ممکن نیست یا دشوار است، باید رو به عقب چرخید، مهم رقصِ سیاسی است نه درون مایه این رقص، مهم فرم اصلاح است نه اصلاح در چه و اصلاح برای چه. مهتدی نمونه یک سیاست ورز کاملِ ماکیاولیستی و یک شهریارِ شرقی است.

 

 

  • استفاده ناروا از نام کومه له؛ درک تاریخمند از رویدادها، هم به وسعت نظر بیشتری نیازمند است و هم با پوپولیسم سطحی نگر و زود بازده، مرزبندی محکمی دارد. همین دشواری امر سیاسیِ عمیق را با دستاورهای روزمره توده گرایی و کانفورمیسم مصلحت طلب جدا میکند. پروسه آگاهی دشوار است و دشوارتر است اگر بخواهد به اهداف خود وفادار بماند. وفادار ماندن به هدف، آرمان و آنچه مجموعا ماهیت یک جریان سیاسی مانند کومه له را تعریف می کند، در واقع فعالیتی از درون و برای استمرار وجودی جریان نیز هست. از نظر منطقی نمی توان درون مایه آنچه کومه له را می سازد از آن گرفت و از "بازسازیِ آن" سخن گفت؛ چرا که اینجا دیگر نمی توان وجودی برایش متصور شد. به طبع این موضوع آنچه این بار در مورد "ماهیتِ جریان" و "معرفتِ به" و "فعالیتِ در"، آن گفته می شود، خالی از وجودی است که به آن نسبت داده می شود و در واقع وجودی باقی نمانده است، تا از "بازسازی" آن سخنی رانده شود. آقای مهتدی و جریان زحمکتشان، پیش از هر چیز در مباحث و نزاع درون لیبرالیسم و در کانتکس وسیع ترِ لیبرال دموکراسی تعریف می شود و عمل می کنند تا "درونِ" و "ادامه ی" آنچه بسترِ فعالیت و افق های تعیین شده و ضرورتِ جودی کومه له نامیده میشود. تاکیدِ بر، و تعریفِ از، محدوده و جغرافیایِ سیاسی از این جنبه قابل اهمیت است، که نشان داده شود، فعالیت بیست سال گذشته مهتدی و جریان زحمتکشان، نه تنها هیچ ربطی به "افق های مبارزاتی کومه له" ندارد، که از نظر " تعریف آنچه این جریان را می سازد" و "عملکردی که طی این دو دهه معیار سنجه بستر فعالیت آن است" ، آرایشی از جناحِ متقابلِ نبردی است که "دلیل وجودی" شکل گیری کومه له و  برخلافِ مانیفستی است که سطر به سطر آن نه تنها با جریان زحمتکشان همپوشانی ندارد، بلکه در چهارچوب کشمگشهای سیاسی و طبقاتی جامعه ایران و کردستان در جایگاه کاملا متفاوتی قرار دارد. اینجاست که انصراف این جریان از مارکسیسم، از سوسیالیسم علمی، یعنی انصرافِ از کومه له و تغیر اتکا از سوژه انقلابی ، "طبقه کارگر" به " نیروی بوژوازی اصلاح طلب" و "دخالت قدرت های خارجی"  و عبور کامل از این جریان است. آقای مهتدی است وقتی در پاسخ به "عنایت فانی" از "کنار گذاشتن کامل کمونیسم سخن به میان می آورد و می گوید که " می توانم به طور خلاصه این را بگویم که به طورکلی بیش از هر چیز ما معتقدیم که تجربه جهانی کمونیسم، یک تجربه ناموفقی بوده است و نباید با این تجربه و با این اردوگاه تداعی شود، بنابراین، کنارگذاشتن اساسی این تجربه و نقد آن یک پایه اش بود". به عبارتِ دیگر "کنار گذاشتن اساسی این تجربه" ، کنار گذاشتن تمام ریشه هایی است که احیانا می توانست، زحمتکشان مهتدی را به کومه له مربوط کند. بنابراین اولین ادعایی و به گمان بسیاری اصلی ترین دغدغه ای که نوشته ی اخیر مهتدی دنبال می کند که مشروعیت "استفاده از نام کومه له" باشد، به این ترتیب، تعیین نرخ وسط دعوایی است که اساسا و از همان ابتدا نادرست و نامربوط است. مهتدی که بارها و به مناسبات گوناگون پروژه اصلی خود را " یک بازنگری کامل ایدئولوژیک، سیاسی و تاکتیکی و تشکیلاتی" ذکر کرده و مورد تاکید قرار داده، در واقع و با محوریت "دموکراسی"  به یک "حزب دموکرات در جنوب کردستان" شباهت های تئوریک و عینی بیشتری دارد تا اصلاح گرِ کومه له و بیشتر در ادامه راه قاسملو و زمینه های مورد دغدغه و تاکید او، قابل درک تر است تا افق های کومه له. و این پرسش بسیار دقیق و به جا بود که در مصاحبه ای در چند سال پیش فانی از مهتدی پرسید، "شما از دموکراسی صحبت کردید که مثلا حزب کمونیست ایران، به دموکراسی آن بهايی را که شما فکر می کردید باید به آن داده می شد نمی داد، ولی حزب دموکرات کردستان ایران، که یکی از قدیمی ترین احزاب کرد ایران است،همیشه شعارش بر این اساس بوده است که ما دموکراسی برای ایران می خواهیم و خودمختاری برای کردستان. یعنی شما بعد از طی کردن تمام این مسیر و رفتن به حزب کمونسیت و بعد دوباره برگشتن به کومله، رسيديد به همان خواسته ای که نزدیک به پنجاه سال پیش مطرح شده بود؟" و این پرسش ما را به بحث دوم این نوشته می رساند که مهتدی آنجا "اهمیت ندادن حزب کمونیست ایران به دموکراسی را" علت جدایی بیان کرده بود و در نوشته اخیرش "بی توجهی به نقش و موقعیت کومه‌­له در مبارزه بر علیه ستم ملی" را می خواهد برجسته کند.
  • نقش کومه له در مبارزه بر علیه ستم ملی؛  هم پیمانان مهتدی کنونی  بسیار خشنود تر خواهد شد، اگر او این "مساله ی کرد" و نقش و موقعیت کومه‌­له در جنبش کردستان را که به عنوان محور اختلافات خود در سال های پیش از انشعاب بیان می کند، در همان تاریخ، مدفون کند و مدفون نگه دارد و با ژشت های تجزیه طلبانه، دوستی خود را با آنان به مخاطره نگذارد. اقدامِ "بی وظیفه کردن کومه­‌له در قبال رهبری جنبش کردستان"،  که اکنون از سوی مهتدی محور اختلافات او ذکر می شود، اکنون و با دو دهه تاریخ سپری شده، بیشتر می تواند مورد ارزیابی قرار گیرد و به طرح این پرسش بیانجامد که آیا واقعا سازمان مهتدی در همپیمانی با شونیست های ایرانی، همان خواسته هایی را دنبال کرده که کومه‌­له در جنبش کردستان از آن غافل بوده است؟ و دلیل محوری ترک صفوف این حزب را برای او ناگزیر کرده بود؟ نگاهی به هم پیمانان کنونی جریان مهتدی خلاف ادعاهای ایشان را ثابت می کند. هم پیمانان فعلی او در واقع ادامه همان جریاناتی هستند که از اصلاحات بریده و مسیر اصلاح طلبی هویت سیاسی آنان را تعریف میکند. در این مورد لازم نیست در لابلای این یا آن عبارت دلایلی برای نفی یا اثبات آن پیدا کرد و بعضا ناچار شد از نقل قول های ناقص و حتی حذف این یا آن کلمه هم مدد جست، بیست سال بعد از جدائی جریان عبدالله مهتدی معیارهای عینی کافی برای دریافت حقیقت بدست داده است. در این بیست سال پراتیک کومه له و پراتیک جریان  آقای عبدالله مهتدی در همین زمینه هم می تواند مورد قضاوت قرار گیرد. ببینید وقتی جریان اصلاح طلبی حکومتی زود تر از آنچه که ایشان تصور می کردند، با شکست روبرو می شود، چگونه قطب نمای حرکتی که آغاز کرده بود وی را به سمت اپوزسیون هم جنس آنان در خارج کشور سوق می دهد و این اپوزسیون کسانی نیستند جز آنهائی که حتی موقعی هم که در اپوزسیون هستند، از خصومت با حقوق ملی مشروع مردم کرد، کوتاهی نمی کنند و کسی مانند آقای مهتدی تا صد بار به سر " تمامیت ارضی ایران" سوگند نخورد، به کمپ آنها را نخواهد یافت.حال ببینید چنین شخصی با چنین کارنامه ای برای انتقاد از کومه له دنبال یک عبارت  در لابلای سخنرانی می گردد و بر اساس این تحریف " کتاب " می نویسد. مهتدی شش ماه قبل از انشعاب از حزب کمونیست ایران به مناسبت سالگرد تاسیس حزب به اغراق آمیز وجه به تعریف و تمجید از حزب کمونیست ایران پرداخته اید. البته از حق نباید گذشت که در همان زمان نوشته هائی هم در نقد جریان کمونیسم کارگری داشته اید. اما همه اینها مانع نمی شود تا وسوسه ای که به تعجیل از جدائی از کومه له و از حزب کمونیست ایران منجرشد، شناسائی شود. مهتدی نمی تواند با بازتعریف خود، کومه له را هم باز تعریف کند و این "سفسطه های استدلال نما"ی اوست، که خود نیز بر آن واقف است و تلاش گفته ها و نوشته های او برای گنگ نشان دادن این مفصلِ شکستهِ منطقی در ادعاهایش است. البته اما باید خاطر نشان کرد که این بخش از نوشته ایشان صحیح است که عبدالله مهتدی پیش از پروژه اصلاحات حکومتی که متصدی آن جنبش اصلاحات و خاتمی بودند، در مورد فعالیت درچهارچوب حزب کمونیست ایران و در منظری وسیع تر اساسا نقش کمونیسم تردیدات جدی پیدا کرده بود، اما تسریع در پیشرفت پروژه مهتدی با این دلیل اساسی قابل توضیح است که وی تصور می کرد " که با وجودِ و در چهارچوب" حزب کمونیست ایران، نمی توانند وارد مناسبات و معادلات قدرت در تغیراتی که وی و همفکرانش پیش بینی می کردند، بشوند. این پیش بینی که بر مبنای این فرضیه استوار بود که نام و آوزاه کومه له و خواست برای قدرت اینبار از راه گفتگو با نظام می تواند، به نتیجه برسد و چهارچوب حزب مانع این روند است، به تسریع پروسه جدایی وی منتهی شد. این اقدامات در مدت کوتاهی بعد از جدایی سازمان مهتدی از کومه له و در گفتگو هایی با رژیم که در شهر سلیمانیه صورت گرفته است، می رفت تا به تکمیل پروژه و پیش بینی های آنان بیانجامد که با شکست اصلاحات درراهی بدون بازگشت قرار گرفت.

 

کمونیسها و اختلافات در حزب کمونیست ایران و کومه له

کمونیسها و اختلافات در حزب کمونیست ایران و کومه له

مقدمه:

مدتها استکه زمزمه اختلاف و کشمکش در حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان این حزب(کومه له) شنیده میشد. صف بندی و شکل گیری دو جناح در تشکیلاتهای مختلف این جریان، حتی قبل از بیان علنی مباحثات سیاسی از طرف کادر و اعضا رهبری این حزب و کومه له، در همه جا مشهود بود. فضای عمومی که در خارج از این حزب قابل مشاهده بودو مباحثات و جنگ و دعوایی علنی و نیمه علنی که در محافل مختلف طرح میشد، حاکی از یک شکاف بزرگ، مملو از بغض، عصبانیت، بی اعتمادی، کینه و فضای غیر سیاسی و ناسالم حاکم در نحوه برخورد به اختلافات و کشمکش ها دراین جریان بود.انتقادات و اعتراضاتی چون دست بردن به تصفیه های تشکیلاتی، مهندسی کردن انتخابات کنگره ها و کنفرانسها، عدم کاندید شدن اعضای زیادی از کمیته مرکزی کومه له در انتخابات کنگره ١٧ این جریان،در اعتراض به این فضای غیر سیاسی و ناسالم، گرو گرفتن نان و دارو و امنیت عده ای در اردوگاه، شایعه پراکنی، پاپوش دوزی ها و پرونده سازی های اخلاقی و غیر سیاسی، که پیشتر بعنوان شایعه به گوش همه رسیده است، امروز دیگر در نوشته های کادر و اعضای این تشکیلات علنا بیان میشود.

اکنون با علنی شدن اختلافات و منتشر شدن نوشته ها و سخنرانی های طرفین، به راحتی میتوان به ابعاد اختلاف پی برد و قضاوت کرد. من در این نوشته سعی خواهم کرد، به این ماجرا و روندی که جریانی که سالها است به نام "حزب کمونیست ایران" و "کومه له" فعالیت دارد، طی کرده است و چرایی آن و همزمان به موقعیت گرایش چپ در این جریان، نیز بپردازم. در این نوشته نکاتی را با توجه به سخنان ابراهیم علیزاده دبیر اول کومه له و حداقل در این جدال سخنگوی یکی از این جریانات و صلاح مازوجی به عنوان دبیر اجرایی حزب کمونیست و سخنگوی جناح چپ آن نیز اشاره خواهم کرد. همینجا اشاره کنم جناح چپ و راست نامیدن این دو جریان مستقل از اینکه من در مورد آنها چه قضاوتی دارم، اسمی که که در مجادلات در درون این حزب رایج است و من برای متوجه شدن مخاطب از همین نام استفاده میکنم.

 

چرا پرداختن به این مجادلات لازم است؟

اگر حزب کمونیست ایران و کومه له (تشکیلات کردستان حزب کمونیست) بعد از سال ٩١ و خروج کمونیسم کارگری از آن، اسامی جدیدی، بر اساس سیاست و پراتیک امروزی خود، روی آن جریان میگذاشتند، و اگر فعالیت آنها به نام "حزب کمونیست ایران" و "سازمان کردستان آن حزب (کومه له)"، باعث تداعی شدن آنها با یک تاریخ مبازره کمونیستی در کردستان و ایران نبود، چیزی که من معتقدم به آن نامربوط اند، مطلقا نیازی نبود روی اختلافات، بحران و مجادلات آنها تمرکز کرد و نیروی زیادی گذاشت. در اینصورت میشد درست مانند مجادلات احزاب و جریانات دیگر از راست تا چپ، به مجادلات این جریان پرداخت. حتی اگر این جریان به اسم "سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان(کومه له)"، نامی که قبل از تشکیل حزب کمونیست ایران بر خود داشتند، فعالیت میکرد، هر چند من تفاوت زیادی میان آن جریان با همه "کومه له"های امروز قائلم، هنوز این درجه از تمرکز مطلقا لازم نبود.

حزب کمونیست ایران نیرویی کمونیست در تاریخ ایران است که در یک دوره تاریخی معین، با عروج طبقه کارگر در دل انقلاب ٥٧ و برای پاسخگویی به نیاز و ضرورتهای تاریخی تشکیل شد و مهر خود را بر تحولات جامعه ایران کوبید. این حزب با پدیده هایی تداعی شد که در چپ ایران آن زمان، موجود نبود، سیاست هایی را دنبال کرد و افق و آرمان و استراتژیی را در دستور خود گذاشت، که تا آن زمان و حداقل در چند دهه قبل از قیام ٥٧ موجود نبود و تقریبا همه چپ ایران و آن جریاناتی که خود را کمونیست می نامیدند، بر علیه اش بودند. این حزب امتداد چپ ایران و کمونیسم روسی، چینی، مشی چریکی نبود و حتی سازمان کردستان آن (کومه له) نیز امتداد و ادامه"سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان" نبود. تاریخ و پراتیک این حزب، تاریخ کمونیسم ایران در دوره ای تاریخی است، تاریخ ما صاحبان ومدافعین واقعی این تاریخ و امتداد واقعی این کمونیسم، است.با خروج کمونیسم کارگری از آن جریان، دشمنان حزب کمونیست آن زمان و دوستان آن به دشمنان و دوستان کمونیسم کارگری تبدیل شدند و هنوز هم دشمنان و دوستان ما هستند.پس از گذشت سه دهه از این جدایی اقلیت باقی مانده، که همه امکانات و اسم و رسم آن حزب را تحویل گرفته بود، بتدریج مسیری را در پیش گرفت که امتداد آن حزب و آن کومه له نبود، تا جائیکه امروز یکی از جریانات جنبش ناسیونالیستی کرد در ایران است. این جریانو همه شاخه های جدا شده از آن، از اعتبار تاریخ پرافتخار حزب کمونیست ایران و کومله کمونیست، از سمپاتی به آن، از خوشنامی آن، از اعتبار رهبران و فعالین جانباخته اش، از اسم آن و اعتبار این اسم، در خدمت یک جنبش بورژوایی سوءاستفاده کرده اند. رهبریاین حزب تلاش کرده است تاریخ آن حزب و کومه له آن دوره را در بازار سیاست در خدمت این جنبش بورژوایی مسخ کند و اعتبار کمونیستی این تاریخ را دستمایه معامله در محافل ناسیونالیستی کند. این دوستان حق داشته و دارند هر راهی را انتخاب کنند، اما وظیفه ماست، که مانع این سوءاستفاده شویم و به عنوان صاحبان و مدافعان واقعی آن تاریخ از این سرمایه جنبش کمونیستی ایران دفاع کرده و مانع قربانی کردن این تاریخ در بارگاه ناسیونالیسم کرد شویم. این تاریخ معتبر و پرافتخار نسلی از کارگران، نسلی از زنان و مردان آزادیخواهو مردم زحمتکش در کردستان و ایران است و معامله و قربانی کردن آن ممنوع است.حزب کمونیست ایران و کومه له کنونی نه فقط هیچ حق ویژه ای بر این تاریخ ندارند، بلکه طی سالیان گذشته تقابل آشکار خود را با این تاریخ و دستاوردهای آن ثابت کرده اند.

سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان که در سال ٥٧ اعلام موجودیت علنی کرد، از نظر سیاسی- تئوریک از بسیاری از جریانات چپ آن دوره عقب مانده تر بود. تزهای مائو، تز "محاصره شهرها از کانال دهات" و تبدیل روستاها به مراکز اصلی فعالیت و نقش دهقان بعنوان نیروی محرکه اصلی انقلاب، در آن سازمان پدیده ای جدی بود. پوپولیسم و خلق گرایی و احترام به مذهب و عقب ماندگی فرهنگی و سیاسی به نام احترام به مردم از سر و کول آن جریان بالا میرفت. این سازمان مهر کمبودها و عقب ماندگی های چپ آن دوره را بر خود داشت.با همه این اوصاف این جریان خود را جریانی کردستانی تعریف نمیکرد، کارگر دوستی و زحمتکش دوستی و نفرت از ظلم و ستم و استثمار در آن جایگاه والایی داشت. خود را کمونیست میدانست و جسورانه تحولات جدی ای را با اتکا به خط و سیاست و افقهای کمونیستی یک جریان مارکسیستی که اتحاد مبارزان نام داشت از سر گذراند. به نقد گذشته خود پرداخت، قبول کرد ایران سرمایه داری و آلترناتیو آن انقلاب سوسیالیستی است. در کنگره دوم خود از مباحث و سیاستها و نظرات "اتحاد مبارزان کمونیست" به عنوان جریانی که از جمله آنها را نجات داد، تقدیر کرد و در کنگره سوم خود"برنامه حزب کمونیست ایران" (مصوب اتحاد مبارزان) را تصویب و نهایتا همراه اتحاد مبارزان کمونیست دو جریان اصلی و دو پایه اصلی حزب کمونیست ایران شدند.با تشکیل حزب کمونیست ایران، کومه له بعنوان سازمان کردستان این حزب ادامه فعالیت داد. با این اتفاق عملا عمر "سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان" به پایان رسید.همینجا اذعان کنم که در مقابل تمام شاخه های فعلی کومه له (علیزاده، مهتدی، ایلخانیزاده، روت سوسیالیستی، ریباز کومه له و .....) ، باید از کومه له قبل از تشکیل حزب کمونیست ایران دفاع کرد. به این دلیل که آن جریان علیرغم عقب ماندگی های سیاسی، فرهنگی و سنت و سبک کار و...، با جسارت تحولاتی انقلابی و پیشرو در خود ایجاد کرد. اما کومه له های امروز و حتی "چپ ترین" آنها، کومه له ابراهیم علیزاده، در سه دهه گذشته، عقب گردهای سیاسی عمیقی کرده و همگی به ناسیونالیسم کرد پیوسته اند.

تشکیل حزب کمونیست ایران تحولی جدی و بسیار مهم و ارزشمند در سیاست ایران بود و این حزب پس از ده سال فعالیت دستاوردهای بزرگی را کسب کرد. با تشکیل این حزب، نوعی دیگر از کمونیسم در سیاست ایران و این بار در قالب یک حزب بزرگ کمونیستی میدان دار شد که بر کل تحولات دوره خود تاثیر گذاشت.با تشکیل حزب عملا در حزب و تشکیلات کردستان آن (کومه له)، دوره ای جدی از مبارزه علیه پوپولیسم، درکهای انحرافی از کمونیسم، مبارزه شهری و انقلاب کارگری، مقابله با ناسیونالیسم، مقابله با سنت ناسیونالیستی در برخورد به تبعیض جنسی، در جریان بود و نهایتا سیاست کمونیستی در رابطه با موقعیت زن و حقوق پایه ای مردم، جایگاه طبقه کارگر در مبارزه طبقاتی، نقش ارتجاعی و جایگاه بورژوازی کرد، سبک کار و فرهنگ و مناسبات حزبی و دهها مسئله دیگر طی کشمکشهای جدی سیاسی و سازمانی تثبیت شدند. مبارزه ای جدی علیه عقب ماندگی و فرهنگ ناسیونالیستی، مذهبی و فئودالی و ضد زن چه در جامعه و چه در خود کومه له شد و این سنتها عقب رانده شد. معنی عملی این عقب راندن این بود که  زنان از نیروی پشت جهبه و تدارکاتی نیروی پیشمرگ، از "نیروی حامی پیشمرگ"، سنت عقب مانده و مردسالارانه ناسیونالیسم کرد حتی در خود سازمان ما، به موقعیت دیگری به موقعیت رهبران و فعالین کمونیست، سخنرانان و مسئولین حزبی ارتقا یافتند. زنان و دختران علیرغم مقاومتهای عقب مانده در کومه له در کردستان مسلح شدند. زن در صفوف خود کومه له "کشف حجاب" شد و در مناطق تحت نفوذ کومه له سنتهای عقب مانده و ضد زن چون"زن به زن"، ممنوع اعلام شد و مذهب سرجای خود، به عنوان افیون توده ها، گذاشته شد. کردایتی حاشیه ای و کارگر و پرولتاریای صنعتی و ضرورت انقلاب کارگری بطور جدی وارد فرهنگ سیاسی این جریان و کل چپ ایران شد و طی مبارزه ای جدی و جدلهای مارکسیستی به مصوبات رسمی حزب و کومه له تبدیل شدند.سند "حقوق پایه ای مردم زحمتکش در کردستان" نوشته شد و مبنا قرار گرفت، سنتهای ناسیونالیستی پیشمرگایه تی مانند زورگوی و اخاذی، از مردم ممنوع شد، کشتن اسرای جنگی ممنوع شد و حقوق زندانی تدوین و بازرسی از زندانهای کومه له شروع و همه چیز بازبینی شد و عملا زندانهای کومله به مراکز آموزشی برای اسرای جنگی تبدیل شد.

علاوه بر اینها و مستقل از جنگ مسلحانه چند ساله با ارتجاع اسلامی حاکم به عنوان یک رکن از فعالیت ما و تدوین استراتژی نظامی ما، در مقابل گردن کشی و جنگ طلبی و تعرضات حزب دمکرات سدی بستیم،تقابلی که نهایتا به تحمیل یک جنگ سراسری علیه حزب کمونیست و کومه له از طرف حزب دمکرات منجر شد. جنگی که با شکست سیاسی و نظامی حزب دمکرات و اعلام آتش بس یکطرفه از جانب ما پایان یافت.با این پیروزی کمونیسم به عنوان نیروی قدرتمند،نیرویی که میتواند، نه تنها علیه حاکمیت که علیه قلدری ناسیونالیسم کرد، بایستد و مغلوبش کند، جایگاه ویژه ای در ایران پیدا کرد. کارگر و زحمتکش در کردستان نه تنها در مقابل کارفرما که در مقابل زورگویی حزب دمکرات و دسیسه های مشترک او با کارفرمایان اعتماد به نفس پیدا کرد. در شهرها و در میان طبقه کارگر، حزب کمونیست و سازمان کردستان آن بعنوان نماینده این طبقه در جدال طبقاتی و رودررویی های سیاسی نه فقط با بورژوازی مرکزی که در تقابل با بورژوازی کرد، به رسمیت شناخته شد.

 این تحولات در ایران کمونیسم را به یک جریان حزبی اجتماعی بزرگ تبدیل کردو سمپاتی طبقه کارگر را بدنبال داشت. در کردستان کومه له را به سازمان انقلابی کارگران کردستان در مقابل حزب دمکرات به عنوان حزب بورژواها، فئودالها، کدخدا و آخوندها  و مرتجعین تبدیل کرد. مقابله با عقب ماندگی های فرهنگی، مناسبات مردسالارانه و ناسیونالیستی، دفاع از حقوق زنان و مقابله با ارتجاع ضد زن در خود جامعه و در سازمانی که درست شده بود، نقد افکار پوسیده و ارتجاعی ضد زن، مقابله با حزب دمکرات و فرهنگ و سنتهای مذهبی و ارتجاعی آنها، سمپاتی وسیعی در جامعه ایران و در کرستان در میان زنان به ما را ایجاد کرد. ذهنیت از کمونیسم در جامعه از نیروی فشار به جریانی مدعی، انترناسیونالیستی، توده ای و قدرتمند تغییر یافت. اینها و دهها مسئله دیگر تحولات جدی در تاریخ سیاسی ایران و در چپ ایران بود که کمونیسم و خط جدیدی در تاریخ سیاسی آن را ممکن کرد.

از این رو نفرت امروز شاخه های مختلف کومه له از منصور حکمت، مطلقا شخصی نیست بلکه سیاسی و نفرت از این کمونیسم و این تاریخ است. دلیل این نفرت انتخاب سیاسی امروز رهبرانشان و فاصله گرفتن آنها از این تاریخ کمونیستی، آزادیخواهانه و ضد ناسیونالیستی آن و نفرت از این تاریخ در همه ابعاد سیاسی، فرهنگی و طبقاتی و جنبشی است. این نفرت در دوره تشکیل حزب کمونیست ایران و در طی ده سال حیات این حزب در چپ ایران موجود و برجسته بود. اگر نگویم همه اما بخش عمده چپ ایران از جمله آنهایی که امروز همراه کومه له و حزب کمونیست ایران "اتحاد چپ و آلترناتیو سوسیالیستی" را ساخته اند، هنوز هم علیه این تاریخ و علیه این کمونیسم  و علیه شخص حکمت، به عنوان نماینده و سخنگو و تئوری پرداز این کمونیسم،قلمفرسایی میکنند.این جریانات در لشکرکشی حزب دمکرات برای نابودی ما و تحمیل جنگ به ما در آن دوره، کنار حزب دمکرات ایستادند و به نام دفاع از "خلق کرد و جنبش ملی دمکراتیک کردستان"، حزب کمونیست و کومه له را به آتش افروزی و "برادرکشی"متهم کردند و به شکست ما امید بسته بودند. جدال کمونیسم و این چپ غیر کارگری و ملی تاریخی طولانی دارد و کماکان در جریان است اما نیروهای درگیر در آن جبهه خود را تغییر داده اند. امروز دیگر حزب کمونیست و سازمان کردستان آن در کنار منتقدین دیروزی خود به تقابل با کمونیسم کارگری و تئوریسین آن می تازند.کسانیکه در تشکیل حزب کمونیست ایران شریک بودند و در کنار منصور حکمت هزار بار به این کمونیسم اعلام وفاداری کردند امروز و در امتداد همین جنگ به نام این حزب و سازمان کردستانش علیه این تاریخ شمشیر میزنند.

این حزب و کومه له آن دوره را منصور حکمت و اکثریت بالایی از کادر و اعضای همراهش جا نگذاشت، که به بارگاه ناسیونالیسم کرد و جنبش بورژوازی ناراضی کرد تعظیم کنند و همه اعتبار کمونیستی این جریان را دستمایه قبول شدنشان در رهبری جنبش ملی کرد کنند.ما همان دوره گفتیم اجازه نخواهیم داداز دستاوردهای کمونیسم مابرای کسب اعتبار یک جنبش ضد کارگری، جنبش ناسیونالیسم کرد، که کومه له ابراهیم علیزاده امروز دیگر یک شاخه آن است، استفاده شود. جدال ما علیه این سوءاستفاده، دفاع از یک طبقه اجتماعی و کمونیسم این طبقه است که در حزب کمونیست ایران و کومه له نمایندگی میشد.

اگر اینها به اسم "حزب کمونیست ایران" و "کومه له" و با اتکا به این موجودیت اجتماعی و به نام این تاریخ فعالیت نداشتند، اگر قطع رابطه سیاسی و جنبشی خود را با این تاریخ رسما اعلام میکردند، پرداختن به بحران و تحولات این جریان جایگاه مهمی نداشت. دفاع از این تاریخ و از این اعتبار و خوشنامی در مقابل تعرضاتی که در سه دهه اخیر به این کمونیسم و به این اعتبار و این تاریخ، از جانب بخشی از کسانی که در آن تاریخ سهیم بودند و سه دهه است راهی دیگر انتخاب کرده اند، وظیفه جدی ما است.در دل هر انشعاب و اختلافی در سی سال گذشته در حزب کمونیست و کومه له، پس از جدایی ما رخ داده است، حمله به این تاریخ و حمله به کمونیسم، حمله به خط معینی در سیاست ایران که حزب کمونیست بر اساس آن بنیاد نهاده شد و حمله به منصور حکمت به عنوان صاحب اصلی آن خط، بخشی از ماجرا است. ضرورت دخالت ما از همین سر و بر همین اساس است.

 

افق و آرمان کومه له و وظایف حزب کمونیست ایران

از سال ١٩٩١ و خروج کمونیسم کارگری از حزب کمونیست ایران جریان باقی مانده همیشه با دو پدیده روبرو بوده است. یکی، تلاش جریانات و شخصیتهای راست و ناسیونالیست درون این حزب برای خداحافظی با کمونیسم و پیوستن رسمی به جنبش ناسیونالیسم کرد و دیگری مقاومتهای پراکنده و متاسفانه ضعیف در مقابل این راستروی و امید به حفظ کومه له روی "سیاست انتظار".ناسیونالیسم کرد همیشه یکی از گرایشات درونی کومه له بود و اینرا ما بکرات گفته ایم.طی سی سال گذشته چند جریان ناسیونالیستی از کومه له جدا شده و هر کدام سازمان خود را ساخته و راه خود را رفته اند. ما اکنون با چند گروه و سازمان طرف هستیم که همگی از این اعتبار میخورند و همگی از هر تلاشی علیه تاریخ واقعی حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان آن کوتاهی نکرده اند.امروز چندین سازمان به نام کومه له فعالیت میکنند، کومه له عبدالله مهتدی، کومه له عمر ایلخانی زاده، روت سوسیالیستی کومه له، ریباز کومه له، کومه له عبدالله کهنه پوشی و نهایتا کومه له ابراهیم علیزاده !

اینجا جای پرداختن به پروسه دگردیسی کومه له و حزب کمونیست ایران در تاریخ سی ساله گذشته نیست. جریان ما در این سی سال مکررا به این تاریخ و در لحظات تعیین کننده این پروسه به دگردیسیآن پرداخته است. اما جایگاه امروز این جریان و افق و آرمانها و جایگاهی که در صف بندی های طبقاتی و جدالهای سیاسی در جامعه ایران قرار گرفته است، امری بسیار روشن است. آنچه امروز و یا در سه سال اخیر باعث بحران یا تشتتات و اختلافات در این حزب شده است، و یا آنچه باعث شکل گیری رسمی دو جناح در این حزب شده است، محورهایی که بر سر آنها اختلاف موجود است و از جانب سخنگویان این جریان و شخصیتهای اصلی این دو بیان میشود، مقاومت جناح چپ در مقابل "افراطی گری" جریان راست، به رهبری ابراهیم علیزاده، در نزدیکی و پیوستن به ناسیونالیسم کرد و تعیین تکلیف نهایی است.

این کومه له در تاریخ سه دهه گذشته به عنوان جناح چپ جنبش ملی در کردستان ایستاده است و این را خود رهبری آن قبلا با زبان الکن و امروز با زبان سلیس بیان میکند. مشکل نیروهای سیاسیکه این حقیقت را انکار میکنند، موقعیت امروز خود این نیروها و باج دهی آنان نه تنها به کومله که بعلاوه به ناسیونالیسم کرد است. کومه له امروز در دنیای سیاست با اتکا به فاصله گرفتن و مقابله آشکار با گذشته خود، در میان مخالفان و دشمنان گذشته حزب کمونیست ایران و کومه له کمونیست، مقبولیت پیدا کرده است. رابطه ای که چپ سنتی و ملی ایران با جنبش ناسیونالیست کرد داشته، بدهکاری تاریخی این نیروها به ناسیونالیسم کرد، ترک، عرب و ....، امروز شامل او هم شده است. تعجیل امروز کومه له برای تعیین تکلیف و پیوستن کامل به ناسیونالیسم کرد، دست بردن به سنتهای ناسیونالیسم کرد و احزابش در مبارزه سیاسی و مناسبات حزبی و تعیین تکلیفهای تشکیلاتی در اختلافات این دوره، تلاش برا ی تسخیر پستها و ارگانهای تشکیلاتی قبل از بروز و یا طرح روش و باز اختلافات و مبارزه متمدنانه سیاسی، جناح چپ این جریان را به تکاپو برای حفظ موقعیت خود در مقابل حریف انداخته است.

بعلاوه در طول تاریخ سه دهه گذشته همیشه عده ای از سر کمونیسم خود و بر اساس ذهنیت خود از حزب کمونیست ایران و کومه له قدیم، جذب جریانی شده اند که هنوز تحت این نام فعالیت میکند. این پیوستن و اسم و رسم کومه له و حزب کمونیست، مشکلاتی برای این جریان فراهم کرده است و فعلا هم خاتمه نمی یابد. لذا وجود طیفی از رفقای کمونیستی که به کل این پدید و راست روی  آنها از جمله به شریک بودن جناح چپ در این راست روی، اعتراض داشته است و به تمکین کردن و سازش و کوتاه آمدن و ناپیگیری جناح چپ معترض است، جناح چپ را نیز مجبور کرده است زیر فشار تکانی بخورد و حداقل از خود دفاعی کند.

جناح راست متمرکز در رهبری کومه له، بر متن تحولات جدی این دوره و ضروت در پیش گرفتن یک سیاست و استراتژی سر راست و غیر بینابینی، تصمیم گرفته است تکلیف خود را تماما با گذشته خود یکسره کند و رسما و تمام قد به یک پای جدی و قوی جنبش ملی کرد تبدیل و برای تامین رهبری آن با رقبای خود مقابله کند.این جناح مصمم استآخرین بارقه های چپ و ته مانده های سنت حزب کمونیست ایران و کومه له قبل از ١٩٩١ را، در همه زمینه ها از تاریخ تا سیاست و سبک کار و مناسبات حزبی و...، از خود بزداید. تلاش کرده است در دوره اخیر این دگردیسی سیاسی را در کنگره و پلنومهای خود تصویب کند، رهبری و ارگانهای حزبی را در این راستا تغییر دهد، ناراضیان را، با دامن زدن به فضای عقب مانده و ضد منصور حکمت در این سازمان، با شمشیر و جرم تعلق به کمونیسم کارگری در درون خود ایزوله کند.در چنین فضایی بخشی از منتقدین، کسانی که گوشه ای از این حقایق را گوشزد کرده اند، کسانی که این درجه راست روی را مغایر آرمانهای کمونیستی خود میدانستند، اخراج شده، یا وادار به استعفا  و کناره گیری شده و عملا تصفیه شده اند.در دوره ای که عبدالله مهتدی که با زور اسلحه خواهان تقسیم قدرت پنجاه پنجاه میان خود و علیزاده بود و با همین ابزار به جنگ علیزاده رفت و همین "اتهام" که ابراهیم علیزاده زیر سایه منصور حکمت است را در بوق و کرنا میکرد، ما گفتیم این حمله به کمونیسم و گذشته کمونیستی، این دیوار نفرت از حکمت و کمونیسم کارگری برگ عبور مهتدی از مرز و پیوستن به جبهه بورژوازی کرد است. امروز ابراهیم علیزاده و همراهانش به این برگه عبور نیاز دارند. دلیل در پیش گرفتن این سیاست آشنای ضدیت با کمونیسم کارگری منصور حکمت را باید در این واقعیت دید! صرف انتقاد از جواب دادن به قلدری حزب دمکرات و شکست سیاسی و نظامی به آن، صرف اعلام تعلق به جنبش ملی کرد و کردایه تی، حضور در مجامع و بلوک بندی ها کافی نیست. باید تا آخر خط رفت!

این جریان در افق و اهداف اولویت کار خود را تحکیم موقعیت در رهبری جنبش ملی تعریف کرده است. ابراهیم علیزاده هم و غم خود و کومه له را حفظ وحدت این جنبش،مقابله با انشقاق در آن و احزابش گذاشته است.علیزاده تلاش کرده است با داستانسرایی به نام تاریخ، کل تاریخ کمونیستی گذشته را آگاهانه زیر خاک کند و تاریخی جعلی و ضد تاریخ را به نام حقیقت بر اساس نیازهای امروز خود جایگزین آن کند. اسناد آن تاریخ را از همه سایتها ی خود، سی سال است جمع کرده اند.برای علیزاده مستقل از اعلام وفاداری صوری به "باورهای مشترک حزب کمونیست ایران"، این حزب امروز تنها ابزاری است برای جلب حمایت مردم ایران از "جنبش ملی کرد".

علیرغم این بیان صریح و روشن ناسیونالیستی از جایگاه حزب کمونیست برای کومه له، زمانیکه میگویید دوستان، در جریان شما  نه از کمونیسم و نه از حزب کمونیست ایران چیزی باقی نمانده است و شما تماما به ناسیونالیسم کرد پیوسته اید و تمامی سیاستهای تان در جهت منفعت جنبش ناسیونالیستی کرد تنظیم شده است، هیاهو میکنند که "ما حاشیه ای نیستیم" و "ضدیت با کومه له" راه افتاده است.خواننده کنجکاو میتواند به صدها بحث صریح و روشن از طرف سخنگویان این جریان و نقدهای کمونیستی  رفقای حزب ما در طول این سه دهه مراجعه کند.

برای اثبات هزار باره این حقیقت، تنها به مواردی از گفته ها در میان خرواری نوشته رسمی این جریان و صحبتهای سخنگویان آن را شاهد می آوریم.

در اطلاعیه پایانی پلنوم کمیته مرکزی منتخب کنگره ١٧ این جریان بعد از تعریف و تمجید از جنبش روژاوا(بخوان کردستان سوریه) و دستاوردهای اجتماعی آن از جمله در زمینه "حاکمیت مردم"،  در بخش اولویتهای این جریان آمده است:

"تحکیم موقعیت کومه له در رهبری مبارزه بر علیه ستم ملی با اتکا به "برنامه کومه له برای حاکمیت توده ای " ، "استراتژی کومه له در جنبش کردستان" و ......"

"رهبری مبارزه برعلیه ستم ملی" در حقیقت منطور رهبری بر همان "جنبش کردستان" است که استراتژی این جریان و چیزی جز جنبش ناسیونالیست کرد نیست.

این تبیین و سیاست ناشی از آن در حزب کمونیست ایران و کومه له تاریخی دارد.در دوره جنگ ما با حزب دمکرات این تز که جنگ بر سر رهبری جنبش ملی است و کومه له برای تامین این رهبری وارد جنگ شده است،در رهبری حزب کمونیست و کومه له وجود داشت که مورد نقد منصور حکمت قرار گرفت و ظاهرا مورد توافق بقیه قرار گرفت. در ایندوره دو سیاست در مقابل هم قرار گرفتند. سیاست "جنگ جنگ تا پیروزی" عبدالله مهتدی با این تبیین که گویا جنگ ما با حزب دمکرات جدال بر سر حاکمیت در یک جنبش واحد است و سیاست منصور حکمت مبنی براعلام آتش بس یکجانبه از طرف کومه له بود با اتکا به این تبیین که این جنگ تقابل دو جنبش ناسیونالیستی به رهبری حزب دمکرات و جنبش انقلابی به رهبری حزب کمونیست در شکل نظامی آن است، وجود داشت. رهبری حزب و کومه له (که علیزاده نیز عضو آن بود) سیاست و تببین منصور حکمت از جنبشهای مختلف در کردستان، رابطه احزاب آن و دلایل جنگ حزب دمکرات علیه کومه له و سیاست اعلام آتش بس یکجانبه را قبول کرد. امروز بعد از گذشت سی و چند سال از این جدل علیزاده و رهبری کومه له دوباره سراغ تبیین وسیاست رد شده در این جریان رفته اند و نام آنرا "احساس مسئولیت" و "پیشروی" میگذارند!

اما اجازه بدهید معنی عملی "رهبری مبارزه علیه جنبش رفع ستم ملی" که فرمولی بسیار زیرکانه است و "جنبش کردستان" و ارزش و جایگاه حزب کمونیست این دوستان و جنبش سراسری و... را نیز در این افق و آرمان از زبان این دوستان بشنویم.

ابراهیم علیزاده در مصاحبه ایتحت عنوان "بحث و گفتگو پیرامون مسائل خاورمیانه،  کردستان در شرایط کنونی و اختلافات سیاسی احزاب" با محمد خاکی (رادیو دیالوگ) که در ٢٦ ژوئیه ٢٠٢٠ انجام گرفته است، میگوید:

"ما در حزب کمونیست ایران افقی را به روی مردم کردستان باز کرده ایم، یعنی به مردم کرد میگوییم که سرنگونی جمهوری اسلامی در مبارزه مشترک شما و مردم ایران بدست می آید و حقوق شما هم اینجا تامین میشود.باز کردن این دریچه و زنده نگهداشتن این افق و بلند کردن این پرچم در عین حال پیامی هم هست برای مردم کردستان و پیامی هم هست به مردم زحمتکش و کارگران در ایران هم که جنبش کردستان خودش را همپیمان شما میداند و شما هم باید هم پیمانش باشید." بودن ما در حزب کمونیست ایران خدمت میکند به نگهداشتن چنین افقی".(تاکید ها از من است)

اینجا معلوم میشود که همه چیز در "جنبش کردستان" (نام دیگر جنبش ملی) خلاصه میشود و سخنگوی این جنبش به روشنی و با صراحت میگوید منظور از "جنبش رفع ستم ملی" در سند پلنوم کمیته مرکزی شان چیست. منظور جنبشی است که هر جریان و گروه و سازمان و فردی به شرطی که کرد زبان باشد و از جمله احزاب دمکرات و شاخه های زحمتکشان، خبات، پژاک، کودار و....، و البته کومه له هم عضو آن هستند و آرمانکومه له هم چیزی نیست جز پیروزی این جنبش!. توجه داشته باشید پرچم این افق و این آرمان تقریبا در طول تاریخ و از جمله از قیام ٥٧ ایران تا امروز، در دست حزب دمکرات بوده است. امروز کومه له همان پرچم و آرمان را قبلگاه خود کرده است. ما در حزب کمونیست و کوله آن دوره، از جانب ناسیونالیستهای دو آتشه بدلیل قائل نبودن به چنین "جنبش واحد"ی، مخالفت و مبارزه با افق آنزمان حزب دمکرات و امروزی کومه له، لقب خائن به این جنبش را گرفته ایم. نوشته بالا سخنان کسی است که دبیر اول کومه له جدید است. تعجب نکنید که امروز از جانب طیف فالانژ و متعصب کومه له کنونی همان لقب را به ما نسبت دهندو البته هزار بار با "زبان زمخت" نسبت داده اند.

بعلاوه اینجا معلوم میشود و دبیر اول کومه له روشن و واضع میگوید، ارزش حزب کمونیست ایران وبودن کومه له در این حزب برای کمک به پیروزی این افق است. مردم ایران و طبقه کارگر ایران و جنبش سراسری، با تمامتعارفات و تشریفات لفظی در مورد آنها، قرار است از این "جنبش" واحد کردستان حمایت کنند. حزب کمونیست از ظرف اتحاد کارگران کمونیست و ابزار سازماندهی انقلاب کارگری، به وسیله جلب حمایت مردم ایران از "جنبش کردستان" تبدیل شده است.جایگاه کارگران در این حزب و ضرورت پیوستن به آن برای انقلاب کارگری، از زمان خروج کمونیسم کارگری از این حزب، تنها در تشریفات و تعارفات با چپ و مناسبتهای ویژه بکار گرفته میشود.در دنیای واقعی حزب کمونیست ایران پرچمی است برای جلب حمایت از "جنبش کردستان" و نه هیچ چیز دیگر! معلوم است سند و مصوبه و "باورهای مشترک" که بسیاری در آن حزب بر آن پافشاری میکنند، نزد صاحبان و شخص دبیر اول کومه له هیچ ارزشی ندارد و مبنای هیچ پراتیکی نیست.

تمام تلاشهای شبانه روزی کومه له در همکاری و تشکیل جبهه کردستانی با احزاب ناسیونالیست، تمام تاکیدهای شخص ابراهیم علیزاده در مورد ضرورت اتحاد و همکاری با این احزاب و ممانعت از انشقاق و اختلاف میان آنها، تمام دفاعیات از هر دو شاخه مختلف این جنبش، شرکت در"کنگره ملی کرد" و تعریف و تمجید از آن، دفاع از حکومت اقلیم به نام "حکومت نوپا" و توجیه عملی بربریت حاکم بر طبقه کارگر و توحش علیه زنان در اقلیم کردستان، سینه زنی برای جلال طالبانی و تقدس او به عنوان یار "کومه له" و صدها نمونه دیگر، و در مقابل زبان زمخت نسبت به کمونیستها، در ایران و عراق، گوشه هایی از دگردیسی و تغییر و چرخش کومه له به سوی ناسیونالیسم کرد است. چرخشی که بدون پاک کردن تاریخ کمونیستی و کارگری حزب کمونیست و کومه له و جایگزینی آن با تاریخ خود ساخته و بدون دشمنی با منصور حکمت و شیطان سازی از اوممکن نیست.

تاکید بر "حاکمیت مردم" در کردستان سوریه، تمجید و تعریف از خود مدیریتی پ ک ک، قورت دادن نام "روژاوا" به جای کردستان سوریه و تکرار این واژه که مربوط به پ ک ک و اعتقاد به یک کردستان بزرگ است و بکار بردن آن در اسناد رسمی و از جانب پلنوم و شخص دبیر اول کومه له و دبیر اجرایی حزب کمونیست، نشانه نزدیکی عمیق و جنبشی کومه له با ناسیونالیسم کرد و رفتن در مسیری مشترک است.

در کنگره ملی کرد همین جهت بطور برجسته از جانب رهبری این حزب و کومه له پیش رفته است. ابراهیم علیزاده در نوشته اخیرش زیر عنوان "چگونه اختلاف نظرهای درون حزب کمونیست ایران بزرگنمائی می شود؟" مینویسد:

" یا در گرما گرم تدارک "کنگره ملی کرد"، که افکار عمومی در هر چهار بخش کردستان شدیدا به آن امید بسته بود، بر سر شرکت در آن اختلاف نظر میداشتیم؛ در حالی که میدانیم در آن موقع نه تنها بر سر شرکت در پروسه تدارک آن اختلاف نظری وجود نداشت، بلکه بر سر لزوم به خرج دادن ابتکار عمل برای تامین درجه ای از هماهنگی بین کلیه احزاب موجود در کردستان ایران هم در برخورد به مسائل درون کنگره اتفاق نظر وجود داشت. اینها همگی تحولات سیاسی مهمی در سالهای اخیر بوده اند."

فعلا از "تحولات مهم سیاسی سالهای اخیر" ابراهیم علیزاده و اشتراک نظر رهبری حزب و کومه له بر سر شرکت در "کنگره ملی کرد" میگذریم و به بقیه سخنان و نظرات این جریان از زبان دبیر اول توجه میکنیم.

در سال ٢٠١٢ دولت ترکیه با عبدالله اوجلان مذاکراتی داشت و متعاقب آن تلاش برای توافق میان پ ک ک و ترکیه و پایان مبارزه مسلحانه پ ک ک و... در جریان بود. در ٢١ مارس ٢٠١٣ دولت ترکیه از پ ک ک خواست سلاحها را زمین گذاشته و به مرزها عقب نشینی کننند. چند ماه بعد در ژوئیه ٢٠١٣به فراخوان مسعود بارزانی نشستی متشکل از ٣٩ جریان و گروه ناسیونالیستی، اسلامی و قومی "کرد" از ایران، عراق، ترکیه و سوریه در اربیل برگزار شد که نام آن را "کنگره ملی کرد" گذاشتند."کنگره ملی کرد" را مسعود بارزانی به نمایندگی از جانب جلال طالبانی و عبدالله اوجالان فراخوان داد. بارزانی هدف از این کنگره را "آشتی با دولتهای منطقه و ملتها" اعلام کرده بود، نتیجتا علاوه بر دولت آمریکا، جمهوری اسلامی و دولت ترکیه نیز جزو مدعیون این کنگره بودند.

روسای کنگره ملی به ترکیه قول داده بودند که این کنگره خلاف منافع آنها عمل نمیکند. اردوغان در آن دوره بر سر این ماجرا میگوید:

" بگذارید بی تعارف بگویم مدیریت منطقه ای شمال عراق، باید در این خصوص به شیوه ای قدم بردارد که تصمیمات کنگره با تعهداتی که در قبال ما دارد، مخالفت و تناقضی نداشته باشد. آنها در بیانات و سخنان خود تعهداتی به ما داده اند."

 

بررسی کنگره ملی کرد" در این نوشته نمیگنجد.ما در همان دوره به بررسی هدف این کنگره که از زبان صاحب آن "آشتی ملتها و دولتها" اعلام شد، ترکیه در آن نقش جدی داشت و مسعود بارزانی از طرف روسای پ ک ک و اتحادیه میهنی آنرا هدایت میکرد و امروز به عنوان وقایع مهم سیاسی از آن اسم برده میشود، به نقش کومه له و دفاع هر دو شاخه چپ و راست امروز آن پرداخته ایم که لینک آنها ضمیمه است.

ابراهیم علیزاده دبیر اول کومه له و نماینده آن در کنگره ملی در مصاحبه ای با تلویزیون کومه له در مورد اهداف این کنگره، میگوید:

" از نظر ما اگر این کنگره موفق شود پیامی محکم برای دولتهایی که مردم کرد در آنها زندگی میکنند و مردم کرد را تحت فشار میگذارند و مردم کرد را از حقوق ابتدایی خود محروم میکنند بفرستد، میتواند کنگره ای موفق باشد".

"....میتواند در این کنگره این پیام بیرون برود که دولتهای اشغالگر کردستان، دولتهای دشمنان مردم کرد، نمیتوانند بیش از این بر سر تفرقه انداختن و دو دستگی ایجاد کردن در میان نیروهای سیاسی حساب باز کنند".

در سال ٢٠١٣ افق دبیر اول کومه له از نزدیکی با سایر احزاب ناسیونالیست کرد در منطقه، افقی است که چند سال بعد بعنوان سند و سیاست رسمی این سازمان در کنگره ١٧ و پلنوم کمیته مرکزی تصویب میشود. ممانعت از ایجاد "دو دستگی" در میان "نیروهای کردستان"،ضرورت یکدست و هماهنگ ظاهر شدن "نیروهای کردستان " در این کنگره،بحث از دولتهای اشغالگر و...،سیاستی است که ابراهیم علیزاده و سازمانش از سال ۲۰۱۳ تعقییب کرده و در پیش گرفته اند.تشکیل "جبهه احزاب کردستانی" هم ناشی از همین "ضرورتها" و برای جواب دادن به همین "نیازها" و تقویت "جنبش کردستان"، بود.

 

افقی که علیزاده امروزاز آن بعنوان"جنبش کردستان"، ضروت وحدت این "جنبش" و احزاب آن، نام میبرد و وظیفه نیروها و جنبشهای دیگر در ایران را حمایت از آن میداند و حزب کمونیست راابزاری برای جلب این حمایت از "جنبش ملی کرد" و نیروهای آن در ابعاد سراسری و کمک به تقویت و پیروزی این جنبش، میداند. این سیاستی است که کومه له از سال ۲۰۱۳ رسما وعملا اتخاذ کرده است. لازم نیست مارکسیست بود تا به عمق ناسیونالیسم این افق و آرمان پی برد.

ابراهیم علیزاده در مصاحبه با خبرگزاری فرات که در جهان امروز شماه ٣٩٥ اوت ٢٠١٨ منتشر شده است، در جواب سوال خبرگزاری که میپرسد:  "نظر شما در مورد پروژه اقدام دمکراتیک پژاک و کودار چیست؟ تا بحال حمایت خود را از این پروژه اعلام نکرده اید؟" میگوید:

"درست است این پروژه یک پروژه حزبی است، اما در آن یکسری مسائل که خواست و آرزوی مردم است مطرح شده است که بسیار بجا میباشد. اما آنچه مورد انتقاد ما است، این است که فشار برای سرنگونی جمهوری اسلامی را از روی حکومت ایران برمیدارد و از پایان آن مرحله سخن میگوید. ما در پروژه کودار با این قسمت آن مخالفیم. اما این مخالفت بر روابط ما با کودار و پژاک تاثیر نمیگذارد."

فکر نکنم احتیاجی به معرفی "پژاک" و شاخه به اصطلاح سیاسی آن "کودار" به عنوان یک جریان عقب مانده و ناسیونالیست افراطی و شاخه ایرانی حزب مادر یعنی پ ک ک، باشد. انتقادات "رادیکال" دبیر اول کومه له از پلاتفرم کودار و اینکه تنها اشکال آن "برداشتن فشار برای سرنگونی است" به اندازه کافی معرف نقاط اشتراک علیزاده با این جریان اولترا ناسیونالیستاست.

اعلام مخالفت فقط با "برداشتن فشار برای سرنگونی" از پلاتفرم جریانی که رسما و علنا علیه انقلاب به عنوان خشونت  تبلیغ میکند،بر تلاش برای آشتی با جمهوری اسلامی اصرار دارد، چند مطالبه در چهارچوب نظام را، مطالبات قدیمی تر اصلاح طلبان حکومتی، علم میکند، جریانی که نام "فدرالیسم قومی" را "خود مدیریتی"، با حضور روسای "خلقها" و "اقوام" مختلف، میگذارد وخواهان پذیرفتنآن توسط جمهوری اسلامی است، از جانب دبیر اول کومه له بیشتر از اینکه ماهیت ارتجاعی پژاک را نشان دهد، ظرفیت پیوستن به این جبهه را از طرف علیزاده نشان میدهد.

 

- دلایل جدایی کمونیسم کارگری و کشف عوارض اتمام جنگ با عراق

ادعاهای ابراهیم علیزاده در مورد جدایی ما، بخشی از تاریخ سازی و مهندسی آگاهانه یک تاریخ و کذب محض است. تاریخی که برای خود شیرینی و رفع موانع پیوستن نهایی کومه له به دوستانشان در "جبهه کردستانی"   آگاهانه، اما به شدت ناشیانه، تحریف و جعل میشود. میگویم ناشیانه چرا که ساختگی بودن تاریخ مورد ادعای دبیر اول کومه له حتی برای کدخداهای دهات کردستان هم قابل هضم نیست. او در مصاحبه مورد اشاره با رادیو دیالوگ در مورد جدایی ما در سال ١٩٩١میگوید:

"جدایی در دوره حزب کمونیست ایران هم روی این بود که در کرستان (منظور کردستان عراق است) بمانیم یا نمانیم، وقتی آنها به این رسیدند که  بابا خارج همان خارج است و چرا اینجا زیر سیطره احزاب ناسیونالیست بمانیم، در شرایطی که جنبش کردستان هم از لحاظ نظامی و توده ای فروکش کرده است، ضروت ماندگاری ما اینجا چه است، به قیمت امتیاز دادن به این و آن. مدتی کوتاه بعد از اینکه این رفقا متوجه شدند که اشتباه کردند تلاش کردند برگردند و حتی تلاش کردند با دولت عراق که هنوز مانده بود ارتباط بگیرند.(پرانتز داخل متن و خطتاکیدها از من است. از آنجائیکه مصاحبه ابراهیم علیزاده با رادیو دیالوگ به زبان کردی است، مسئولیت آوردن نقل قولها و ترجمه به فارسی آنها در این نوشته به عهده نویسنده است)

علیزاده در بخش دوم این مصاحبه و در جواب سوالات و اینکه انشعاب ١٩٩١ با هزیمت جواب نمیگیرد، یک بار دیگر همین ادعا را تکرار میکند و میگوید:

"درست است که با هزیمت توضیح داده نمیشود. راست است که آنها میخواستند اینجا نمانند و نیروهایشان را از کردستان بیرون ببرند....اگر این رفقا عجله نمیکردند و کمی صبر میکردند که عوارض جنگ ایران و عراق با تعجیل بر سرما خراب نمیشود، و.... جدایی آنها در ان دوره ضروری نبود و کافی بود رضایت میدادند که در آن دوره ما به عنوان نیرویی در آن منطقه ماندگار باشیم حال با محدودیتهایی ....، فقط کافی بود این تصمیم را میگرفتند و نگرفتند."

بر اساس این "تاریخ نگاری" سطحی و دلبخواهی و جعلی، انشقاق در حزب کمونیست ایران بدلیل توافق و عدم توافق در ماندگاری نیروی ما در خاک عراق  و بعد از پایان جنگ با عراق بود. کافی است این تبیین از اختلافات در حزب کمونیست ایران و جدایی کمونیسم کارگری از آن حزب را در کنار تاریخ نگاری های دیگر و اظهار نظرهای متفاوت او در مقاطع دیگر مقایسه کنید تا متوجه تعهد و وفاداری علیزاده به حقیقت شوید.

نمونه ای از این تعهد اخلاقی به حقیقت سخنرانی او در دانشگاهی در سلیمانیه در سال ٢٠١٥ در مورد تاریخ حزب کمونیست ایران، است. در این سخنرانی علیزاده، ضمن آسمان ریسمان بافتنهای زیاد، تحت عنوان زمینه های سیاسی و اجتماعی تشکیل حزب، این حقایق که کنگره دوم کومه له نقطه چرخش این سازمان از مائوئیسم به مارکسیسم انقلابی بود، اینکه این کنگره در سند پایانی خود از نقش و تاثیرات بزرگ اتحاد مبارزان کمونیست در چپ ایران و در خود کومه له رسما تقدیر کرد، اینکه کنگره سوم کومه له "برنامه حزب کمونیست ایران" مصوب اتحاد مبارزان را تصویب کرد، همه را پنهان میکند.در کنگره سوم کومه لهدر مقدمه قرار و قطعنامه های این کنگره اعلام کردند:

"کنگره سوم کومه له با تصویب "برنامه حزب کمونیست" توانست گام اساسی را در راه غلبه بر آشفتگی ایدئولوژیک و پراکندگی تشکیلاتی کمونیستهای ایران بردارد و پرچم برنامه لینینی را برافرازد که دیگر تنها متعلق به اتحاد مبارزان کمونیست و کومه له نبوده بلکه از آن همه کمونیستهای صادق و پیگیر و کارگران پیشرو ایران میباشد"،(از متن قطعنامه ها و پیام های کنگره سوم کومه له- اردیبهشت ۱۳۶۱)

اینها را ابراهیم علیزاده  در اوج خونسردی سانسور میکند. در عوض ادعا میکند کنگره سوم کومه له وظیفه تشکیل حزب را به رهبری کومه واگذار کرد و اینکه "اگر کومه له میخواست با تغییر یک اسم و کمی تغییر آرایش میشد حزب کمونیست  ایران"، و اینکه "تشکیل حزب کمونیست ایران امتداد تلاش چپ ایران در کنفرانس وحدت" بوده است. بر متن این جعل تاریخ البته او تصویر محدودنگرانه، غیر مارکسیستی را از حزب کمونیست و پروسه تشکیل آن، بی اطلاعی مطلق از نیروهای سیاسی چپ در ایران و اتفاقات درون این چپ و تقابلهای آن را نشان میدهد وگرنه علیزاده زیرک تر از آن است که چنین سوتی بزرگی بدهد.

توصیه میکنم علاقه مندان به تاریخ حزب کمونیست ایران و چرایی انشقاق و جدایی ما، به صفحه ویژه "اسناد تاریخی" در سایت حزب ما و به نوشته های، "زمانی که آدمها مسخ میشوند (نکاتی در مورد تاریخ نگاری ابراهیم علیزاده) از نگارنده این مطلب، در جواب به ادعاهای او در دانشگاه سلیمانیه و نوشته آذر مدرسی تحت عنوان "حزب کمونیست ایران در دادگاه علیزاده"، مراجعه کنند. لینک اسناد و نوشته های فوق ضمیمه میباشد.

ادعای اخیر علیزاده در مورد دلیل جدایی و اینکه "اصرار و تعجیل" ما در ترک خاک عراق، پس از پایان جنگ ایران و عراقبود، هم شامل همین درجه از تعهد اخلاقی و سیاسی به تاریخ حزبی است که علیزاده افتخار عضویت در رهبری آن را داشته است.

اجازه بدهید به دوره ای که علیزاده به آن اشاره میکند، پایان جنگ ایران و عراق و تاثیرات آن بر فعالیت کومه له بپردازیم.

اگر پایان جنگ ایران و عراق برای گرایش ناسیونالیستی و بینش محدودنگرانه در کومه له، بدلیل امکان محدود شدن فعالیت نظامی، محدود شدن اردوگاهها، محدود شدن امکان استفاده از شکاف میان دولت ایران و عراق، مانند فروریزی دیوار برلین بود، برای کمونیستهای واقعی در آن حزب پدیده مثبتی بود که فشار همه جانبه، سیاسی، اقتصادی، امنیتی، پلیسی و اطلاعاتی را از سر مردم ایران و همچنین مردم عراق کاهش میداد. از زاویه طبقه کارگر و حزب آن پایان جنگ هم از نظر انسانی و هم از نظر سیاسی عمیقا مثبت بود. جنگ بزرگترین خدمت را به ارتجاع اسلامی برای سرکوب مردم ایران، برای تحمیل یک عقب نشینی همه جانبه به آنها در زمینه های مختلف کرد. پایان جنگ، فضایی را برای جامعه باز کرده و زمینه را برای گسترش جدال طبقه کارگر و مردم آزادیخواه با حاکمیت و حق خواهی طبقه کارگر و مردم محروم فراهم میکرد. این اتفاق اگر در کوتاه مدت محدودیتی برای نیروی نظامی ما ایجاد میکرد، اما در دراز مدت برای کومه له اجتماعی، کومه له شهر، برای کومه له بعنوان یک سازمان کمونیستی که وظیفه اش سازمان دادن طبقه کارگر در کردستان بود، بسیار مثبت بود. این حقایق همان زمان از جانب منصور حکمت و طیف زیادی از رفقای آن حزب طرح شد. البته گرایشی که دنیایش همان اردوگاه و نیروی نظامی آن اردوگاه بود، نیرویی که فعالیت نظامی آن بدلیل عقب نشینی های وسیعی که به ما تحمیل کردند و استقرار جمهوری اسلامی در تمام مناطق کردستان، پایان جنگ نه تنها پدیده ای منفی که "پایان تاریخ" بود و دنبال راهی برای روحیه دادن به نیروهای خود میگشتند.

در همین رابطه منصور حکمت در "سمینار کمونيسم کارگرى و فعاليت حزب در کردستان" میگوید:

"اين سوال که "آينده کومه‌له چيست" زياد پرسيده ميشود. وقتى به پاسخ هاىمتداول نگاه ميکنيم ميبينيم برداشت معينى از "کومه‌له" در پس اين پاسخ ها ودر واقع در پس خود اينگونه سوالات نهفته است. کومه‌له براى خيلى ها، ازرهبرى تا بدنه تشکيلات، با جغرافياى معين، اردوگاه معين، اشخاص معين و کار وبار معينى تداعى ميشود. سوال در واقع چيزى جز اين نيست که " آينده ايناردوگاه و کار و بار افراد حاضر در آن چيست". هر رفيق قدرى دقيقتر نگاهکند، ميبيند که چگونه اين برداشت از کومه‌له يک برداشت عمومى و غالب است.من بارها به مناسبت هاى مختلف اصرار کرده ام که اين برداشت را بايد کنارگذاشت و کومه‌له را آنطور که واقعا هست، بعنوان يک حرکت و نيروى اجتماعىديد. بنظر من کومه‌له فقط آن چيزى نيست که ما در آن اردوگاهها وآن افرادمعين ميبينيم. برداشت رايج يک برداشت محدود، کوته نظرانه و زيان آور است کهکومه‌له را آنطور که هست نميشناسد و لاجرم نميتواند به نيازهاى کومه‌لهواقعى پاسخ بدهد و دورنماى آتى آن را ترسيم کند.

"وقتى از اين برداشت محدود درباره کومه‌له حرکت کنيم گريزى از اين نداريمکه پاسخى به همان درجه کوته نظرانه براى جهت گيرى آتى کومه‌له پيدا کنيم.ريشه بحث "داخل يا خارج" همينجاست. گويا سوال اينست که کومه‌له يک عده راببرد "خارج" يا نبرد. وقتى کومه‌له به يک جغرافيا و يک اردوگاه و ليستمعينى از افراد تقليل پيداکرد آنوقت طبيعى است که "آينده کومه‌له " هم بهمساله سرنوشت اردوگاه و افراد حاضر در آن و محسنات اين يا آن کشور و منطقهبراى "استقرار کومه‌له" کاهش يابد. اما اگر حاضر باشيم کومه‌له را به آنمعناى واقعى و حقيقى که من بکار ميبرم در نظر بگيريم به پوچى و عقب ماندگىاين معضل "داخل يا خارج" پى ميبريم"

اگر جنگ ایران و عراق افق گرایشی را محدود کرد، که کرد!، این گرایش قطعا نه منصور حکمت و گرایش کمونیسم کارگری که ابراهیم علیزاده، محدودنگرانی چون ایشان و گرایش ناسیونالیستی در کومه له بود. در این مورد هم مستقل از جعل تاریخ و تحریف اختلافات و دلایل جدایی ما از حزب کمونیست، ادعای امروز علیزاده که "ماندن یا نماندن در کردستان عراق" دلیل جدایی بوده، بیانگر بینش محدودنگرانه، کوته نظرانه و غیر اجتماعی از کومه له آندوره، است. امروز هم از نظر علیزاده هر نیروی سیاسی و یا حتی باندی در کردستان عراق مستقر باشد نیرویی "داخل کشوری"، مبارز، اجتماعی، موثر و قابل اعتنا است. فخرفروشی سیاسی علیزاده به نیروهای سیاسی "خارج کشوری" هم ناشی از همین محدودنگری تاریخی است.

البته این اظهارات را در کنار اظهار نظر و انتقاد ابراهیم علیزاده از محدودنگری خود در پلنوم ١٦ کمیته مرکزی بگذارید، متوجه خواهید شد، که با دهها ابراهیم علیزاده طرف هستید که هر روز موضعی دارد و هر روز سخنی میگوید. برای جواب به ادعاهای او باید ابتدا فهمید جواب ابراهیم علیزاده کدام دوره و کدام سال را میدهید. چنین کسانی مستقل از هر میزان دوری و نزدیکی سیاسی، نه تنها در تاریخ نگاری و تاریخ نویسی امانتدار نیستند، که بعلاوه به اندازه یک سر سوزن قابل اعتماد نیستند.

ابراهیم علیزاده در پلنوم ١٦ کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران، پلنومی که رسما توطئه آنها علیه کموینسم کارگری شکست خورد. با اشاره به اینکه به زمان بیشتری برای فکر کردن روی مباحثات احتیاج دارد، میگوید:

"منتهی یک چیزهایی برای خودم روشن است.یکی اینکه کلا خودم را که نگاه میکنم و کارم را در رابطه با موقعیتی که حزب کمونیست توش بوده، توی دوره ای که رهبری اش توی نابسامانی سیاسی و تشکیلاتی به سر میبرده و من خودم یکی ار ارکانش بودم، و در دوره ای که سوالات تعیین کننده ای در مقابل جنبش کمونیستی جهانی طبقه کارگر قرار گرفته، حزب ما حداقل ادعایش این بود که میخواهد به اینها جواب بدهد، توی دوره ای با مسائلی به این درجه عظیم طبقاتی و اجتماعی که در برابر ما قرار دارد، من برای یکدوره نسبتا طولانی نه تنها دخیل نبودم در روشن کردن اینجور مباحث و ادای سهم در این پروسه، بلکه عملا هم دوری گرفتم.این یک واقعیت عینی است و همه رفقا میتوانند ببینند.دوری گرفتنم هم به معنای انفعال نیست.به معنای فیزیکی و اینها نبوده.بلکه به یک کار دیگری مشغول بودم و آن کار محدوده تشکیلات کردستان و بخصوص در تشکیلات علنی.این وضعیت با خودش عوارضی را بوجود آورده بود.به تدریج بوجود آورده بود.نه اینکه من الان به آن واقف شده ام، بلکه در ذهنم خودم به نظرم روشن است و باز میبینم از اینجا و آنجا سربلند میکند عوارضش.این وضعیت با خودش یک محدودنگری در برخورد به مسائلی که حتی در رابطه با مسائل کردستان است و بخصوص در رابطه با مسائل حزب، مسائل سراسری در من بوجود آورده بود، که این محدودنگری در ایندوره به کار ما در کردستان بطور مشخص ضربه زد."

اختلاف گرایش کمونیستی در حزب کمونیست ایران، "کمونیسم کارگری"، که منصور حکمت در راس آن بود، با گرایشات دیگر بکرات در چندین کتاب و جزوه و دهها نوشته از جمله از خود منصور حکمت و مجموعه ای سند و ...منتشر شده است. کتاب "بحران خلیج و رویدادهای کردستان عراق" اساسا به اختلافات و جناحبندیهای درون حزب کمونیست ایران پرداخته است.

اختلاف در میان گرایشات علیرغم سکوت و بی حرفی گرایشات دیگر و تمکین به هژمونی گرایش کمونیستی، در آن حزب از ابتدا هم موجود بود. اما در دوره اختلافات سیاسی اتفاقات بزرگ دیگری بوقوع پیوست که بدون دیدن این اتفاقات و تاثیرات آن بر جنبش کمونیستی، بر منطقه و نیروهای سیاسی در منطقه، تبیین و تصویر درستی از تشدید اختلافات و تصمیم گرایش کمونیسم کارگری به ترک حزب نخواهیم داشت.

مهمترین این اتفاقات یکی فروپاشی بلوک شرق و هیاهوی پایان کمونیسم و دیگری جنگ خلیج و "نظم نوین جهانی" بود.

فروپاشی بلوک شوروی و پیروزی غرب به رهبری آمریکا چهره جهان را تغییر داد. یک ارتجاع عقب ماند با پرچم دمکراسی و بازار آزاد و با شعار پایان کمونیسم و هر نوع عدالتخواهی در جهان عروج کرد و عقب گردی سیاسی-فرهنگی- اجتماعی و ارزشی به جهانیان تحمیل شد. تمام نیروهای مدعی کمونیسم یک شبه "دمکرات، دگر اندیش"، و "دمکراسی طلب" شدند. کمونیسم جذابیت خود را برای جنبشهای غیر کارگری، جنبشهای ناسیونالیستی، استقلال طلبانه و .... از دست داد. این واقعه نمیتوانست بر حزب کمونیست ایران و تقابل گرایشات درون آن بی تاثیر باشد. مسئله تعیین تکلیف همزیستی گرایشات در حزب کمونیست در اجلاسهای رسمی حداقل از طرف منصور حکمت طرح میشد.

جنگ خلیج و حمله امریکا و متحدین آن به عراق، ویرانی آن کشور و به قدرت رسیدن ناسیونالیستها در کردستان عراق توسط آمریکا، مولفه ای جدی در تقویت و اعتماد به نفس پیدا کردن گرایش ناسیونالیستی در کومه له بود. این واقعه و قدرتگیری احزاب ناسیونالیست در کردستان عراق، عده ای را در کومه له به وسوسه انداخت و نهایتا عبدالله مهتدی سخنگوی آن و علمدار دوستی با اتحادیه میهنی شد. قدرت گیری ناسیونالیسم کرد در کردستان و بالا رفتن پرچم آن در کومه له امکان ادامه همزیستی با این گرایش را در چهار چوب یک حزب و یک سازمان مسلح را ناممکن کرد. اگر فضای ضد کمونیستی دوره هیاهوی پایان کمونیسم نبود، اگر بر ویرانه عراق و قتل و کشتار یک میلیون انسان و گرسنگی و آوارگی مردم یک مملکت و به قدرت گمارده شدن جریان طالبانی و بارزانی در کردستان عراق، که ما در آن مستقر بودیم، نبود، قطعا سیر تحولات و اختلافات درون حزب کمونیست ایران و کومه له به نحو دیگری پیش میرفت.

اما در مورد اینکه ما به قول علیزاده بعد از "هزیمت" و ترک اردوگاه این "مرکز انقلاب پرولتری  و پتروگراد" ایشان، برای برگشت به عراق به دولت صدام مراجعه کردیم، این یک پرونده سازی زشت و دور از هر پرنسیب سیاسی و اخلاقی است. همین یک نمونه از دروغ و بی پرنسیبی سیاسی کافی است تا نشان دهد نصایح عاقلانه "فرهنگ سیاسی بالا"، "صداقت" و ضرورت داشتن "زبان نرم" در مبارزه سیاسی از طرف علیزاده یک لاف زنی پوچ و ژستی بی محتوا نیست.

 

"فرهنگ دمکراتیک" و "زبان نرم"

در مورد زبان و رفتار سیاسی و نصایح ابراهیم علیزاده در دل این مباحثات، چند نکته را کوتاه بیان کنم. اولا همین امروز هم در حزب کمونیست و کومه له منتقدین عمدتا از زبان زمخت همراهان شخص ابراهیم علیزاده و از تصفیه ها و پرونده سازی ها و گرو گرفتن نان و امکانات از طرف جناح او صحبت میکنند. کنگره ١٧ و سمینار تشکیلات خارج را به عنوان نمونه ای از مهندسی کردن انتخابات از طرف جناح علیزاده بیان میکنند. نصایح پدرانه در مورد ضرورت "فرهنگ دمکراتیک" و "زبان نرم" در مباحث سیاسی، ژست رهبری با "فرهنگ بالای سیاسی" گرفتن، آنهم از طرف کسی که با چنین پرونده ای، زیادی از تناسب خارج است. شاید هم علیزاده طرفدار "زبان نرم" و اما "عمل زمخت" است!

آقای علیزاده! ما با سنت راه انداختن کمپین های غیر سیاسی و حقیرانه علیه مخالفین، هتک حرمت آنان، با سنت شایعه پراکنی و ترور شخصت، تحریک احساسات عقب مانده، شیطان سازی و پرونده سازی جریان شما در مقابل مخالفین سیاسی، از جمله در برخورد به ما، آشنا هستیم. ما شاهد نوشته های مملو از اهانت از جانب همراهان خود شما و مقامات بالای سازمان تان رو به بیرون هستیم. ماشاهد تاریخ سازی های جعلی به جای تاریخ مدون و واقعی حزب کمونیست ایران و کومه له کمونیست، از جانب شخص شما هستیم. ما شاهد اشاعه فرقه گرایی و لمپنیسم علیه کمونیستها و شخص منصور حکمت، به نام دفاع از "کومه له مقدس" بوده ایم. ما شاهد تحریک احساسات عقب مانده به نام دفاع از خون "شهدا"، انتقاد از راست روی شماها را بعنوان "خیانت" به خون "شهدا"، از جانب جریانتان علیه کمونیسم کارگری بوده و هستیم. ما امروز هم شاهدیم که شما جدا شدن کمونیسم کارگری از حزب کمونیست ایران و سپردن سرنوشت سیاسی تان به خودتان و از بین رفتن این امکان که با سیاستهای کمونیستی این گرایش عکس بگیرید و همزمان "به قاچ زین خود چسبیدن"، را بعنوان ضربه به "کومه له مقدس" و تضعیف آن تبلیغ میکنید. با این سابقه نه چندان درخشان، باور اینکه امروز هم با همین سنت و "فرهنگ بالای سیاسی" به منتقدین درونی سازمان خود برخورد میکنید، سخت نیست.

شما در برخورد فرقه گرایانه و مذهبی گونه به "کومه له" تا جائی پیش میروید که هر نقدی ازسیاستهای راست این سازمان بعنوان دشمنی با "کومه له" و خدمت به جمهوری اسلامی مورد حمله شما و یورش پیروان کور شما قرار میگیرد. واقعا فاصله زیادی میان این برخورد و این تقدس "سازمان من" با برخورد فرقه های مذهبی به فرقه خود هست؟

شما اگر واقعا به این نصایح اعتقاد دارید لطفا ابتدا رهبران و سخنگویان جناح خود را متقاعد کنید که در جدل سیاسی، زبان زمخت پیشکش شان، فحاشی نکنند و متمدن باشند! لازم نیست برای اثبات این نکات راه دوری رفت، هر کس در این ادعا تردیدی دارد لطفا دندان روی جگر بگذارد و "مطلب" و "جوابیه" حسن رحمان پناه، متحد ابراهیم علیزاده، را به مجید حسینی تحت عنوان "سردار بی سپاهی کە بە همە می تازد" مطالعه کند. خواندن چند پارارگراف اول کافی است تا ناچار شوید برای تغییر و تهویه هوای اتاق چند روزی در و پنجره را باز نگاه دارید. رحمان پناه های آن سازمان در طول سه دهه گذشته یک پای "مبارزه سیاسی" به سبک عبدالله مهتدی و هوادارانش  علیه ما و هر رگه ای انتقادی از موضع چپ، در این سازمان بوده اند.نصایح ابراهیم علیزاده در این زمینه و ژست "سیاست و فرهنگ متمدنانه"، زمانی که در صفوف جریانش به منتقدین درونی هم رحم نمیشود، بیش از اندازه بی تناسب است.

 

"قدیس" و "شهدایش"

حالا که بحث "فرهنگ بالای سیاسی" و "زبان محترمانه و غیر زمخت" به میدان آمد، اجازاه بدهید در مورد پدیده "شهید" و "مقدسات" در این سنت سیاسی چند نکته را بیان کنم. همه شاخه هایی که اسم کومه له را برخود گذاشته اند و از جمله کومه له ابراهیم علیزاده، از این سازمان یک قدیس برای خود ساخته اند، قدیسی که زمان و مکان ندارد، تابع تحولات دنیای ما نیست، ثابت و غیر قابل دگرگونی است، حال و آینده ای ندارد، از همه معایب دنیا و مافیا بری است، شک و تردید بر نمیدارد و.... اسم این قدیس "خدا" نیست بلکه کومه له است. این کومه له مقدس است و هر کس و جریانی که "مدال" این مکتب الهی را بر گردن کرده باشد؛ اسم آن را بر خود گذاشته و روزگاری در دالانهایش قدم زده باشد، تا ابد قابل احترام است. این موجود آسمانی چون شبحی بر فراز کردستان و خصوصا "اردوگاه مقدس" آنها در سلیمانیه در گشت و گذار است. خون "شهدای" این سازمان از خون همه جانباختگان دنیا رنگی تر است، زیرا این خون، خون فدایی" این قدیس" و این شبح است. این رفتار مذهبی با کومه له از یک ذهنیت مذهبی گونه، ناسیونالیستی و عقب افتاده، و از نیاز یک جنبش عقب مانده سرچشمه میگیرد که در این نوشته به آن پرداختیم. شما میتوانید هر سازمان سیاسی را نقد کنید و مخالف سیاستهای آن باشید و از آن جدا شوید و کسی به شما اتهام ضربه زدن، تضعیف من، هزیمت کردن، به جمهوری اسلامی خدمت کردن و .... را نزند. اما از نظر "صاحبان" همه کومه له های موجود و تازه تاسیس شده، کومه له سازمان نیست، خدایی است که نقد و مخالفت با آن از موضع چپ، کفرگویی است و رابطه با آن تعیین کننده رابطه شما با دنیا و کائنات است. شما یا دوست کومه له هستید و به فخر فروشی همه شاخه های آن تمکین میکنید یا دشمنی هستید که در پی ضربه زدن به این قدیس هستید. همه این "صاحبان" روی همین سنت و تحریک احساسات  کور مذهبی گونه، عقب مانده و ضد کمونیستی سرمایه گذاری میکنند.

گفتم اگر از موضع چپ نقد کنید، با چنین رفتاری مواجه میشوید، زیرا که راست های جدا شده از این سازمان حتی زمانی که با اسلحه اردوگاه ابراهیم علیزاده را محاصره میکنند، حتی زمانی که پاسبانان سلیمانیه را علیه کنگره قانونی آنها به ارودگاهشان میکشانند، حتی زمانی که نقشه ترور و حمله و سربه نیست کردن فیزیکی عده ای را میریزند، حتی زمانی که برنامه ترور کمونیستهای بیرون این پدیده را مهندسی میکنند، زبان این دوستان در مقابلشان لال است و بعلاوه رازدار این نقشه های شوم میمانند و به جایی درز نمیدهند و جامعه را از آن مطلع نمیکنند.

اما در دنیای واقعی کومه له نامی است که مجموعه ای فعال سیاسی چپ بر سازمان خود گذاشته اند. این سازمان، مانند هر سازمان دیگری، در سیر تاریخ هزار و یک دگرگونی بر خود دیده است. مقدس کردن این پدیده نیاز یک جنبش راست برای ملاخور کردن یک دهه مبارزه کمونیستی و بعلاوه  شیطان سازی از مخالفین سیاسی خود و صاحبان و سازندگان آن تاریخ، به جای جدل و نقد سیاسی، است. کسانی که این قدیس را ساخته اند آرزو دارند مقاطع مهم فعالیت این جریان زیر خاک نهان شود و دنیا از دیدن و شنیدن از آن بی خبر بماند. این تنها راه ایجاد فضایی برای به فروش رساندن اعتبار این جریان در جنبشی ارتجاعی است، جنبشی که در اساس ضد کومه له کمونیست و حزب کمونیست ایران است.

تبدیل جانباختگان حزب کمونیست ایران و کومه له، رهبران و شخصیتهای مهم آن، از فواد مصطفی سلطانی، که روزگاری آرزوی تشکیل حزب کمونیست ایران را میکرد، محمد حسین کریمی، تا دهها شخصیت برجسته کمونیسم ایران، مانند صدیق کمانگرها، جعفر شفیعی ها، غلام کشاورزها، ایوب نبوی ها، خالد بابا حاجیان ها، عمر فیضی ها، نظام حسنی ها و صدها کمونیست دیگر که یا در شکنجه گاهها و در دفاع از کمونیسم تا آخر ایستادند، و یا با زنده باد سوسیالیسم در رودررویی نظامی با رژیم اسلامی جان خود را از دست داده و یا ترور شده اند، به رهبران و فعالین "جنبش ملی کرد"، کاری است که این "کومه له" ها کرده اند. بر تن همگی این رفقا جامه این قدیس میپوشانند و به عنوان "شهدای جنبش کردستان" و سازمان های تازه تاسیس خود ازآنها نام میبرند. این پدیده از اولی ناروا تر، نارفیقانه تر، مزورانه تر و شیادانه تر است.

امروز صدیق کمانگر چهره محبوب و یکی از رهبران شناخته شده جنبش کمونیستی ایران، کسی که احزاب متحد کومه له کنونی همراه مفتی زاده ها و صفدری های در سنندج، او را عامل و بانی جنگ در کردستان مینامیدند، توسط همه شاخه های عروج یافته از "قدیس" به عنوان "رهبر جنبش ملی کرد" معرفی میشود. این امر در مورد جعفر شفیعی، فواد و صدها کادر و عضو و شخصیت کمونیستی که در جبهه های مختلف مبارزه طبقاتی در آن دوره جان باختند هم صادق است.

"سازمان زحمتکشان" در تحریکات قومی خود، روزی "جامانه" و لباس کردی را به عنوان سمبل "کرد" معرفی میکند و جناب مهتدی یک جامانه بر گردن و یکی دیگر "آلایش میز" خود میکند تا بتواند احساسات ناسیونالیستی را تحریک کند، تا بگوید لباس کردی و جامانه بخشی از هویت انسان کرد زبان و مقدس است همانطور که مقنعه در جریانات اسلامی به صلیب تبدیل میشود و مقدس است و همانطور که صلیب شکسته به پرچم راسیستها تبدیل میشود، و روزی دیگر عکس فواد و رهبران خوشنام جنبش کمونیستی را برای سوء استفاده از اعتبار و محبوبیت شان بدست میگیرد. جریان آقای ایلخانی هم در دستی عکس قاسملو و در دستی دیگر عکس این عزیزان را بلند میکند. کومه له علیزاده هم بعنوان مدعی حق به جانب آن تاریخ همین سوءاستفاده را از اعتبار و محبوبیت این شخصیتها و صدها کمونیست جان باخته میکند. سوء استفاده از اعتبار صدها کمونیست، چهره های محبوب و رهبران شناخته شده جنبش کمونیستی ایران، که در جنگ با جمهوری اسلامی و یا در جنگ با دوستان و متحدین امروز کومه له علیزاده، مهتدی، ایلخانیزاده و ..... جان خود را از دست دادند، برای کسب اعتبار و اتوریته در بارگاه ناسیونالیسم کرد، شیادی کامل است.

این نوع تقدس سازمان، این نفرت پراکنی نسبت به مخالف و منتقد، این "شهید پروری"، کوچکترین ربطی به سنت احزاب سیاسی حتی راست در جوامع بورژوایی، حتی سکتاریست ترین آنها، ندارد و برعکس فقط میتواند بر متن یک سنت عقب مانده، جهان سومی و مذهبی متکی باشد. نمونه چنین برخوردی را فقط در سکتها و فرقه های مذهبی میشود دید.

 

جناح چپ و اختلافات

تاریخ گردش به راست و سیر دگردیسی کومه له و حزب کمونیست ایران از امروز شروع نشده است. طی سه دهه گذشته افق "پیروزی جنبش کردستان" و "اتحاد احزاب این جنبش" به عنوان امیال و آرزوهای کومه له در همه دوره های تاریخی و تندپیچ های مهم سیاسی قطبنمای حرکت این جریان بوده است. بخشی از رهبری این جریان که امروز به نام جناح چپ علنا از اختلافات و جناح بندی صحبت میکند، در این تاریخ، در تحکیم این افق، در قطع بند ناف کومه له با گذشته کمونیستی آن، شرکت داشته وسهیم بوده است. امروز ابراهیم علیزاده و همراهان او شفاف تر و "رادیکالتر" از گذشته این مسیر را میروند تا بتوانند با زدودن آخرین بقایای این گذشته به عنوان یک جریان روشن ناسیونالیست و غیر بینابینی امکان ایفای نقش داشته باشد. به همین دلیل علیزاده و همراهانش در این مسیر در همه زمینه ها حتی در موازین تشکیلاتی و سنتهای مبارزه سیاسی تماما به سنت ناسیونالیسم کرد متکی شده و به همه کسانی که در صفوف این جریان به این دگردیسی کامل و تعیین تکلیف نهایی تردید و دودلی دارند، و یا مخالف آن هستند، فشار سیاسی، تشکیلاتی و ... آورده است. ابراهیم علیزاده علاوه بر فاکتورهای سیاسی که او را در این تصمیم مصمم کرده است، چشم به صفی نسبتا بزرگ از "کومه له ای های قدیمی" و از جمله دو کومه له "روت سوسیالیستی" و "ریباز کومه له" و محافل و جمعهای دیگر ناسیونالیستها، برای پیوستن یا اتحاد با خود بسته است و برای ورودشان نه تنها آغوش باز کرده است بلکه و بعلاوه به این طیف رسما اطمینان خاطر میدهد که نگران حزب کمونیست، به عنوان مزاحمی در این مسیر، نباشند.  به همین دلیل میگوید "حزب کمونیست مانع نیست"، "در بر خورد به آنها اشتباه شده است" و اطمینان میدهد که "وظیفه حزب کمونیست ابزار جلب حمایت مردم ایران از جنبش کردستان است". این درجه از راست روی و مصمم بودن علیزاده است که رهبری جناح چپ را هراسانده است و علیه افراطی گری های او در گردش به راست، دست به اعتراض زده اند.

جناح چپ قطعا یکدست نیست و در این جناح هم طیفی قرار دارند که حتی بخشا به خود چپ و سازش و مماشات آن معترضند.صلاح مازوجی در مورد محورهای اختلافات در مصاحبه با رادیو پیام کانادا در برنامه "بی پروا" به تاریخ ٢٨ اوت میگوید:

"اختلافات ما که قبلا در حزب وجود داشته از جمله اختلاف بر سر شیوه برخورد به احزاب بورژوایی و ناسیونالیستی در کردستان و حتی در سطح سراسری یکی از موارد اختلاف بوده ، یا اختلاف بر سر حاکمیت شورایی در کردستان و یا اختلاف بر سر امکان پذیری تحقق سوسیالیسم در یک کشور، و یا اختلاف بر سر خود موجودیت حزب کمونیست که ما به عنوان یک حزب سراسری فعالیت کنیم یا خودمان را محدود کنیم به یک جریان محلی و اینها همه موضوعات جدی و مورد اختلاف هستند در حزب ما.. البته این اختلافات ارتداد آمیزی نیستند و نمیتوان با این سطح اختلاف نظر یک حزب انشعاب کند و دوشقه شود."

صلاح مازوجی در همین برنامه میگوید:

".... بحران این دوره این را نشان داد که حزب ما از عدم وجود یک فرهنگ پیشرو و مدرن امروزی که لازمه یک حزب کمونیستی در قرن بیست و یکم است، در هزاره سوم است از این رنج میبرد." یعنی در واقع این بحران  به نوعی درد زایمان یک حزب امروزی است"

مازوجی در نوشته ای هم زیر عنوان "سیمای سیاسی بحران درونی حزب کمونیست ایران" بر چند نکته تاکید دارد که قابل توجهند. او مینویسد:

"همچنین رفتن به پای اطلاعیه مشترک با جریان حاشیه ای مانند سازمان اسلامی خبات (خه بات) که از جانب احزاب ناسیونالیست به رهبری کومه له "تحمیل" شد یک عقبگرد سیاسی به شمار می آید."

"سیاست، مواضع و حمایت بی دریغ کومه له و حزب کمونیست ایران در دفاع از جنبش حق طلبانه و خودمدیریتی روژآوا یکی از برگ های پرافتخار جریان ماست."

"شایعه گرایش به طرف کمونیسم کارگری هم پوچ و بی اساس است."

صلاح مازوجی همزمان توصیه میکند فرهنگ سازی شود، مخالفین را حذف نکنند و در ارگانهای تصمیم گیرنده حضور داشته باشند و طبیعتا تصمیمات با رای و یا گرایش اکثریت گرفته خواهد شد.

این تمام محور بحثهای مازوجی است. افتخارات صلاح مازوجی از سیاست جریانش در تحولات سوریه و آن چیزی که "جنبش روژُآوا" نام گذاشته اند و "خود مدیریتی" که پ ک ک مطرح میکند، از علیزاده پررنگ تر است. ما قبلا هم تاکید کرده ایم که دفاع از کوبانی و دفاع از ایستادگی و مقاومتی که آنها در مقابل داعش سازمان دادند، کاملا مشروع و برحق است. اما جریانی که این دفاع را به دفاع از کل پروژه پ ک ک یا حزب خواهر آنها در سوریه، به دفاع از این احزاب و سیاست و افق ناسیونالیستی که دارند، تعمیم میدهد، پدیده دیگری است، این دیگر خود ناسیونالیسم کرد است که سخن میگوید. اگر آمریکا در جنگ علیه داعش و به نام جنگ با داعش به تصفیه حسابهای خود با دیگران نمیپرداخت و زندگی و هستی و خانه و کاشانه مردم را ویران و فدای این هدف نمیکرد، فکر نکنم هیچ انسان عاقلی با آن مخالفت میکرد. اما تعمیم دادن عدم مخالفت با این جنگ به تائید سیاستهای آمریکا بعنوان یک قدرت ارتجاع جهانی سیاست روشن نیروهای راست است. بهر صورت جنگ با داعش و میلیتانسی نیروهای پ ک ک و متحدین او در بحران خاورمیانه، بخش اعظم چپ ایران منجمله کومه له  و حزب کمونیست، و از جمله جناح چپ آنرا، با خود برد و امروز هم، صلاح مازوجی از آن به عنوان یکی از "افتخارات" جریانش نام میبرد.

در مورد "شیوه برخورد به احزاب بورژوایی" هم اساسا تفاوت و نقد به حضور خبات و اطلاعیه ای مشترک از جمله با این جریان است. تمام "دیپلماسی" و ... با احزاب دمکرات کردستان، حمایتها و دفاع سی ساله کومه له از جریان طالبانی به نام "حکومت نوپای کرد"، تمام سکوت و مماشات آنها در مقابل گرسنگی و فقری که به کارگران و محرومین کردستان عراق تحمیل کردند، به زن کشی و جنایاتی که مرتکب شدند، به کمونیست کشی و ترور و آدم ربایی آنها، به دزدی و چپاول و مسابقه سران احزاب در این زمینه، و بعلاوه به قرار گرفتن کومه له در تمام اتحادها و از جمله جبهه کردستانی در گذشته و جبهه پ ک در امروز و... مورد اختلاف نیست و تنها نزدیکی با "جریان حاشیه ای و اسلامی خبات" مورد نقد رهبر جناح چپ است.

بحث سوسیالیسم در یک کشور خود بخود باعث جناح بندی نمیشود و باید دید که استنتاجات عملی و سیاسی از این بحث چیست. مستقل از اینکه نفس سوسیالیسم در یک کشور در این جریان به وقایع این حزب واقعا نامربوط است. صاحبان این بحث حتی اگر معتقد بودند تحقق سوسیالیسم در یک کشور هم ممکن است، حتی اگر فکر میکردند اصلا سوسیالیسم به تنهایی در کردستان ایران هم مهم است، در دنیای سیاست باعث هیچ پروژه ای سیاسی و تاکتیک و برنامه ای نمیشد. برای جریانی که افق خود را "تقویت موقعیت خود در جنبش ملی کرد" و ایفای نقش رهبری در آن گذاشته است، سوسیالیسم در یک کشور ممکن یا ناممکن باشد چه اهمیتی دارد. هر چند این پدیده میتواند ابزاری برای توجیه جهتی باشد که چند دهه است استراتژی جریان خود را مقابله با "اشغالگران کردستان" و پیروزی ناسیونالیستهای کرد در مقابل آن و "آزادی کردستان" از دست آنان گذاشته است و محتملا به این بهانه فعلا زمان سوسیالیسم نیست و باید در فکر کردستان باشیم توجیه شود. اما صلاح مازوجی به اصل ماجرا یعنی "تقویت موقعیت کومه له در جنبش ملی کرد"، "تلاش در ایجاد اتحاد میان احزاب این جنبش" و "تلاش در به پیرزوی رساندن جنبش ملی کرد" کاری ندارد، اینها مورد نقد مازوجی نیست اما به بحثی در حاشیه این سیاستهای تعیین کننده و راست، میپردازد.

ظاهرا اگر همکاری با خبات صورت نمیگرفت و کومه له در کنگره ملی پ ک ک شرکت نمیکرد و اگر علیزاده دست به حذف مخالفین نمیزد، حرفی از راست روی، گردش به ناسیونالیسم کرد و فاصله گرفتن از سیاستها، دستاوردها و تاریخ کمونیستی کومه له، نبود و تمام سیاستها و پراتیک راست روانه کومه له به جز این چند مورد اخیر قابل دفاع، چپ و کمونیستی هستند. همین همه "رادیکالیسم" نقد صلاح مازوجی را نشان میدهد.

بهر صورت و مستقل از انتقادات اینجا و آنجای این چپ، و با فرض انتقادات درست به این یا آن سیاست و به تصفیه های درونی، هیچ افق و پرچم متفاوتی از جناح علیزاده ندارد. هر دو در این افق و استراتژی شریکند و هر دو در این تاریخ در کمونیسم زدایی و باج دادن به ناسیونالیسم کرد، در دفاع از هر جریان ارتجاعی از حکومت اقلیم تا سوگواری برای مرگ طالبانی و اسطوره سازی از او و صدها نمونه دیگر شریک اند.

این چپ در حقیقت منتقدین در صفوف همان جنبشی هستند که علیزاده رهبر آن است. همان پرچم و آرمان را در میدان سیاست بلند کرده اند، که کومه له در این تاریخ در دست داشته است.

جالب است کسی که خود را کمونیست میداند و ادعای چپ بودن دارد، قبل از کوچکترین انتقاد از راسترین سیاست رفقای خود، از خود رفع اتهام میکند و میگوید "شایعه گرایش به طرف کمونیسم کارگری هم پوچ و بی اساس است".البته و انصافا مازوجی راست میگوید.! اما صلاح مازوجی بهتر از هر کسی میداند منظور از "گرایش به کمونیسم کارگری" نه گرایش به احزابی است که با یدک کشیدن نام کمونیسم کارگری و حکمت در انواع شوراهای همکاری و آئتلافها  مشغول کولی دادن به کومه له هستند، بلکه گرایش کمونیسم کارگری در حزب کمونیست ایران، سیاستها و تاریخ کمونیستی این حزب و سازمان کردستان آن است. "رفع اتهام" صلاح مازوجی از "گرایش به کمونیسم کارگری" نزدیکی او را به علیزاده سالهای ۹۰-۹۱ و فاصله او را از حزب کمونیست ایران و کومه له کمونیست همان سالها است. دلیل قطع امید کمونیستهای درون این جریان از رهبری "جناح چپ"، ریزش همان تعدادی که از زیر تیغ تصفیه تشکیلاتی جان سالم بدر برده اند را باید در همین واقعیت دید.

واقعیت این است که حزب کمونیست کنونی همچنانکه ابراهیم علیزاده هم بیان کرده است، ابزاری برای جلب پشتیبانی از "جنبش کردستان" است. معلوم نیست چرا باید کارگر کمونیست در تهران و اصفهان و خوزستان با حزب کمونیست ایران که چنین رابطه یک جانبه ای با آنها تعریف کرده و خود متعلق به  یک جنبش ملی و ناسیونالیستی است، حزبی که اساسا خاصیت ابزاری برای تقویت و پیروزی "جنبش کردستان" دارد، سمپاتی پیدا کند و به آن نزدیک شود؟ رهبری جناح چپ به این حقیقت که در دنیای واقعی از این حزب جز اسمی باقی نمانده، به حفظ نام حزب و در دست داشتن ریاست آن، تن داده و آنرا قبول کرده است.

به همین دلایل است که در دل بحران امروز در حزب کمونیست و کومه له، این نه رهبری حزب کمونیست و هیئت اجرایی آن بلکه رهبری کومه له است که حزب و کومه له را اداره میکند، دستورات و موازین تعیین میکند، اطلاعیه میدهد و میگوید نگران اختلافاتی که رهبری حزب میگوید نباشید من فضا را آرام و متمدن نگاه میدارم و همزمان اعضا حزب را توبیخ و اخراج میکند. و رهبری جناح چپ به اینکه از ارگانهای تشکیلاتی و تصمیم گیرنده بیرون شان نکند قانع است و تهدید میکنند اگر بخواهید ما را حذف کنید انشعاب میکنیم.

انشقاق درحزب کمونیست ایران و کومه له سر سوزنی به نفع ما، به نفع کارگر و کمونیست نیست. بعلاوه با این درجه از انتقادات که مورد بحث است ضرورتی سیاسی برای جدایی نیست. اما فضای کنونی و صف بندی هایی که شده است، خندقهایی که کنده اند و سنگرهایی که اساسا بر روی تحریک احساساست خصوصا از جانب راست درست شده است و تعصباتی که باد زده اند، ممکن است بودن با هم آنها را به بن بست برساند. این فضا در شرایطی که نیروهای آنها در اردوگاه مسلح اند و متاسفانه از طیف فالانژ متعصب در بالا و پایین کم نمی آورند، بشدت نگران کننده است. در نتیجه اینکه انشقاق و جدایی شکل میگیرد یا نه به تصمیم طرفین و فاکتورهای زیادی بستگی دارد. چنین اتفاقی، بخصوص با هژمونی کامل ناسیونالیسم در این جریان، به معنی تقویت ناسیونالیسم کرد در فضای سیاسی- اجتماعی کردستان خواهد بود. مقابله با تاثیرات این اتفاق و اساسا مقابله با تاثیرات پیوستن کومه له به ناسیونالیسم کرد، نشان دادن ابعاد سیاسی اتفاقی که افتاده است، دفاع از تاریخ مبارزه کمونیستی در کردستان ایران وسد بستن و غیر ممکن کردن قربانی کردن این تاریخ و دستاوردهای آن در بارگاه ناسیونالیسم کرد، به عهده کمونیستهایی است که ادامه همان تاریخ، همان رادیکالیسم کارگری و کمونیستی اند و با سربلند و با افتخار از آن تاریخ، از سیاستهای آن، از دستاوردهای آن دفاع میکنند.

 

حامیان و متحدین کومه له

 

طی چند سال اخیر شاهد تحرکی در میان نیروهای موسوم به چپ برای تشکیل ائتلافها، اتحاد عملها و ....بوده ایم.این نوشته جای تحلیل و ارزیابی از این تلاشها و ...نیست و وارد این بحث نمیشویم.اما از یک زاویه ابه این تلاش و نقش آن در اختلافات درون حزب کمونیست ایران و کومه له باید پرداخت.

 

در سالیان گذشته و خصوصا بعد از اینکه در میان جریانات راست چه در بعد سراسری و چه در بعد کردستانی تلاشهایی برای نشان دادن چهر متحد از اپوزیسیون جمهوری اسلامی انجام گرفت، در میان چپ هم اینکه چهره ای بزرگ از خود نشان دهیم و با این استدلال که چپ هم در مقابل اتحادهای راست باید یکدست باشد و این جواب وحدت طلبی مردم است، تحرکاتی راه افتاد. نیاز به نشان دادن چهر متحد از اپوزیسیون اساسا به امید و رابطه این جریانات با دول غربی و متحدین او در منطقه و در متن تخاصمات آنها با جمهوری اسلامی و تبدیل این اپوزیسیون به اهر فشاری به حکومت ایران بود. حزب کمونیست و سازمان کردستان آن، هم در سطح سراسری و هم کردستان برای متحد کردن چپ زیر یک پرچم تلاش کرد. برای این جریان ظاهر شدن به عنوان چهره ای که اپوزیسیون چپ را در هر دو سطح سراسری و کردستانی جمع کرده است، چند خاصیت را داشت. یکی اینکه در توازن قوا میان خود و احزاب راست در کردستان و پیمانها و همکاری های خود با آنها به عنوان جریانی که چتر چپ شده است، موقعیت بهتری برای خود کسب میکرد. و دوم اینکه به طور سراسری نیز سعی میکرد پرچم حزب کمونیست ایران را با توجه به تحولات سراسری نگهدارد و همچنانکه به روشنی خود میگویند حمایت از جنبش کردستان از کانال این حزب  وسعت بخشند.

اتحاد عمل پایدار آنها در کردستان با اولین اختلاف به هم خورد و فعلا اتحاد سراسری آنها تحت نام "شورای همکاری نیروهای چپ و کمونیست" ادامه دارد.

 

"شورا" در حقیقت مجمع الجزایری از نیروهای "خلقی"و خواهر زاده های حزب توده و جنبش ملی اسلامی،  شاخه های مختلف ناسیونالیسم چپ ایران و "کرد" اند، که از نظر خانوادگی به حزب کمونیست و کومه له نزدیکند.برای بخشی از نیروهای این "شورا"، بدهکاری به "جنبش کردستان"،باج دهی به ناسیونالیسم "ملل تحت ستم" در ایران و بویژه ناسیونالیسم کرد، سنت و رابطه ای قدیمی تر است.نیروهایی که نمایندگان "چپملت ستمگر اند" و به "ملتهای تحت ستم" و "خلقهای"ایران بدهکاراند و در نتیجه حاضر به هر نوع باج دهی هستند و آماده اند هر جریان قومی را بدون چون و چرا بعنوان نماینده "خلق تحت ستم" پذیرفته و در مقابلش سر تعظیم فرود بیاورند و زیر هر سند ارتجاعی قومی احزاب بورژوا-ناسیونالیست کرد، ترک، عرب و .....را برای جبران این بدهکاری تاریخی امضا کنند. از این زاویه نیروهای متشکل در "شورا" در اعتبار خریدن برای ابراهیم علیزاده و کل پدیده "کومه له و حزب کمونیست ایران"به عنوان نیروی اصلی چپ در کردستان، صاحبان اعتبار و تاریخ کومه له کمونیست و حزب کمونیست و دامن زدن به توهم نسبت به این جریان نقش جدی داشتند.

 

بهرحال این شورا برای همه اعضا آن "خواصی" داشت.خاصیت مشترک آن سرپوش گذاشتن بر بی افقی و استیصال نیروهای تشکیل دهنده آن بود.برای حزب کمونیست ایران این شورا در اختلافات درونی کنونی سنگر مهمی برای حفظ چهره چپ و سراسری این حزب در مقابل فشار درونی برای خلاصی از نام و دفتر و دستک این حزب است.برای سایر شرکت کنندگان در شورا هم، صرف اعلام شورای همکاری سرپوشی بر بی افقی تاریخی شان بود و علاوه بر آن علیرغم واقف بودن به موقعیت ضعیف حزب کمونیست ایران، عکس گرفتن با این حزب بخاطر "اعتبار" نام این حزب و کومه له مهم بود و هست.به همین دلیل حفظ این "شورا" برای همه اعضا آن حیاتی است.

 

دلیل عکس العمل و تحرک در میان اعضا "شورا"، نه آینده حزب کمونیست و کومه له، نه آینده کمونیسم و چپ و سایر ادعاهایی که دارند، بلکه سرنوشت و آینده خود و "شورایی"است که به آن دخیل بسته اند.دفاع از جناح مازوجی در این جدالها، امتیاز دادن به این جناح بعنوان صاحبان واقعی حزب کمونیست و کومه له و تاریخ آن، انتقادهای سطحی از علیزاده، نه دفاع از کمونیسم و چپ که دفاع از کعبه آمال و آرزوهای خود و ممانعت از نابودی آن است.بدون تابلوی حزب کمونیست ایران از همین موجودیت نحیف با هیاهوی زیاد و ابراز وجودهای "اطلاعیه ای"این "شورا" چیزی باقی نخواهد ماند.توقع زیادی است که در دل بحران حزب کمونیست ایران و کومه له پرچمی رادیکالتر از جناح چپ آن جریان و شخص صلاح مازوجی را این شورا داشته باشد.

 

به عنوان آخر کلام

نیازهای این دوره از مبارزه طبقاتی و تحولات این دوره در جامعه ایران، ضرورتهایی را روی میز احزاب و نیروهای سیاسی گذاشته است.سیر تحولات و پولاریزاسیون در جامعه ایران، عروج طبقه کارگر و اعتصابات و اعتراضات کارگری این دوره، همزمان بن بستها و مشکلات عدیده جمهوری اسلامی، فضای جامعه ایران و سیاست در آن را بدرجه زیادی قطبی کرده است.همین حقیقت احزاب و نیروهای راست و چپ جامعه را به تکاپو انداخته است که یکبار دیگر جا و موقعیت خود را در این جدالها تعریف کنند.همزمان در سطح کل منطقه و در میان احزاب ناسیونالیست کرد نیز چه در جواب به این نیاز و چه در امتداد پروژهای قبلی خود، شاهد تکاپو و صف بندی های جدیدی بوده ایم.نیروهای بینابینی و سردرگم در دل این اتفاقات شانسی برای ایفای نقش ندارد.این دوره دوره تاثیر گذاری نیروی روشن و صاحب افق و بی توهم راست یا چپ است.شانس نیروهای بینابینی تقریبا صفر است.این نیروها نهایتا حول جریانات اصلی و زیر چتر آنها و در حاشیه جنبشهای اصلی سیاسی قرار خواهند گرفت و یا از میدان خارج خواهند شد.

 

تکاپوی کومه له و خانه تکانی از چپ، امید بستن به گروهها و جمعهای ناسیونالیستی که از او جدا شده اند و همزمان برجسته شدن افق ناسیونالیستی به عنوان پرچم این جریان در این دوره، در جواب به این نیاز است.در چنین اوضاعی و در چنین جدال تعیین کننده ای دفاع الکن از کمونیسم در حزب کمونیست ایران و غرولند کردن شانسی نخواهد داشت.کمونیسم در این دوره باید روشن، شفاف، صریح و جسور روی پای خود و با صف مستقل خود و بر اساس نیاز جنبش کمونیستی طبقه کارگر و در خدمت افق انقلاب کارگری صف ببندد.شاخه های مختلف ناسیونالیسم ایرانی و کرد در دایره همراهان کومه له و بیرون آن و لایه ای که به نام چپ در حزب کمونیست فعالیت دارند در چنین دوره پرتلاطمی ، راه زیادی نخواهند رفت.

 

***

 

لینک ضمائم:

 

 

 

 

 

 

بیراهه ها و چالشها در مبارزه درون حزبی

بیراهه ها و چالشها در مبارزه درون حزبی

 

بدنبال اینکه آخرین پلنوم کمیته مرکزی حزب تصمیم گرفت تا  اختلاف نظرات درون حزب کمونیست ایران را رسما علنی کند و از این طریق جامعه و فعالین سیاسی را از اوضاع درونی حزب و باصطلاح اختلاف نظراتی که در درون حزب وجود دارد مطلع کنند تا جامعه و فعالین در این زمینه قضاوت کنند که کدام نظریه، کدام نقد و کدام طرف درست میگویند.

امروز دیگر وضعیت حزب کمونیست ایران عملا وارد پروسه ی دیگری شده است. پروسه ای که بنا به دلایلی قابل توضیح، فعلا نمیتوان عواقب آنرا بدرستی مشخص کرد. زیرا که آکتورهای مختلف، که هم اکنون کنش هایشان را شروع کرده اند هنوز به انتها نرسیده اند. یکی از این کنشها،  دخالت سیاسی طیف کمونیسم کارگری در وضعیت کنونی حزب است. و این نوع دخالتگری، همان انتظاری بود که رفقای کمیته مرکزی حزب داشتند و به همین دلیل هم به زعم رفقا، مسائل و اختلافات درون حزبی را برای قضاوت فعالین سیاسی و کارگری بیرون از ما، علنی کنند. وقتی انسان به فرمول "جامعه و فعالین سیاسی" ریز می شود، عمدتا با طیفهای مختلف کمونیسم کارگری برخورد میکند. شما بغیر از این طیف، شاهد برخورد فعال سازمانهای دیگر چپ نیستید. فعالین کارگری در ایران هم فعلا بدرستی در این زمینه فعالانه برخورد نکرده اند. و رفقای کمیته مرکزی حزب و محفل پیرامونی آنها، درست به همین نکته یعنی عکس العمل فعال طیف کمونیسم کارگری دل بسته بودند. و رفقای کمیته مرکزی حزب همین دل بستگی شان را تحت عنوان "این حزب متعلق به فعالین سیاسی وکارگری است، بگذار آنها در سرنوشت حزب دخالت و قضاوت کنند"، فرموله کردند. 

من در این مقاله رفقای کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران را به اسم طیف چپ درون حزب نام نمی برم. زیرا طیف چپ نامیدن رفقای کمیته مرکزی حزب و محفل دوروبر آنها، تماما گمراه کننده است. توصیف دقیق همین است که رفقا را با اسم رفقای کمیته مرکزی حزب، صدا کنیم.

رفقای کمیته مرکزی حزب با پشتیبانی طیف کمونیسم کارگری حزب ما را به چپ و راست، ناسیونالیست و کمونیست تقسیم کرده اند.

من بعنوان یک عضو حزب کمونیست ایران، یک کمونیست آزادیخواه با جهان بینی مارکسیستی، یک معلم و دوست، رفیق و همکار کارگران و زحمتکشان، ملت کرد و سایر ملل با هدف مبارزه برای تحقق سوسیالیسم، این اتهامی که تشکیلات ما زده می شود و حزب ما را اینگونه به چپ و راست تقسیم میکنند، اتهامات فوق را تکذیب کرده و اعلام میکنم که هر رفیقی که عضو حزب کمونیست ایران، کمونیست محسوب شده و ناسیونالیست دانستن اکثریت اعضای حزب، بی احترامی و دهن کجی به حزب و اعضای حزب میدانم.

 

با این مقدمه کوتاه، تلاش میکنم بصورت موجزی به چند مسئله مرتبط با اوضاع فعلی حزب بپردازم.

 

 

 

  • گیر دادن و تعرض به کومه له و رهبری کومه له تعرض به یکی از پایه های اصلی حزب کمونیست ایران است.

من هم در مقالات گذشته و هم در جلسات حزبی بکرات روی این نکته مکث کرده و توضیح داده ام که کار و فعالیت اصلی کمونیستی، کار آگاهگرانه ی حزب در میان توده های کارگر و زحمتکش و کار و فعالیت حزبی برای تشکیلات سازی در میان کارگران و زحمتکشان در محل کار و زیست آنهاست. بغیر از این، تمام فعالیتهای دیگری حاشیه ای و جانبی محسوب میشوند.

تمام نشست و برخواستهای حزب کمونیست ایران با احزاب دیگر "چپ و کمونیست" ، در چهارچوب کارجانبی و روابط عمومی حزب با احزاب می گنجد و بیش از این بنا به تعریف جایگاه دیگری ندارد.

اما امروز شما نگاه کنید، درست عکس اینرا مشاهده می کنید. حزب کمونیست ایران کار و فعالیت آگاهگرانه در میان کارگران و زحمتکشان و تلاش برای تشکیلات سازی را ول کرده است و در طول دهه ها هیچ اثر و جا پای سیاسی / طبقاتی از خود در جنبش کارگری و سایر جنبشهای اجتماعی در خارج از کردستان از خود به جا نگذاشته است، اما در عوض در طول 15 – 10 سال گذشته مرتب مشغول (من این لفب را گذاشته ام) حزب بازی با این و آن بوده است و تاکنون چند بار اقدام به تشکیل نیروهای چپ کارگری و نیروهای چپ و کمونیست در خارج کشور کرده است که همه هم بی سروصدا مضحمل شدند.

رفقای کمیته مرکزی حزب، جای اصل و فرع را تعویض کرده و فرع را به اصل نشانده اند. مشکل همین است.

امروزه با این اخلاقی که کمیته مرکزی حزب از خود نشان داده و مشکلاتی که برای کل حزب بوجود آورده است، بایست پاسخگوی عملکردهایش باشد و اعضای حزب کمونیست ایران حق دارند تا کمیته مرکزی حزب را بازخواست کنند.

ازآنجاییکه کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران در این امر بی اندازه مهم باز مانده است، این ناکامی و بی لیاقتی خود در رابطه با فعالیتهای آگاهگرانه کمونیستی در میان کارگران و زحمتکشان در چهارگوشه ی ایران و تلاش برای بوجود آوردن نهضت تشکل سازی در میان کارگران و تلاش برای به چالش کشیدن مهمترین موانع طبقه کارگر ایران در رابطه با اتحاد سراسری، جزو نگرش، سیاست و عملکردش نبوده است، لذا برای پنهان کردن این شکست بزرگ، تعرض به کومه له و تقسیم کل حزب به چپ و راست، و ناسیونالیسم و کمونیسم را از درون و بیرون حزب سازمان داده است. 

دلسوزان طبقه کارگر و زحمتکش بایستی مشکل اساسی را در همین جا جستجو کنند.

این نوع آگاهی سیاسی که اعضای کمیته مرکزی حزب و محفل پیرامونی آنها در درون و بیرون حزب از خود بنمایش گذاشته اند، کج اندیش آنان را بخوبی نشان میدهد.

بطور کلی جریان کمونیسم کارگری در برخورد به مسائل متعدد مربوط به جنبش و مسئله برخورد به ناسیونالیسم مشکل دارند. گیردادنهای رفقای کمیته مرکزی حزب به کومه له و نحوه برخورد آنها به ناسیونالیسم تماما نشات گرفته از کمونیسم کارگری و تعرض به یکی از پایه اصلی حزب کمونیست ایران است. تعرض به کومه له از جانب تعداد اندکی از اعضای قدیمی حزب، این نکته را نشان میدهد که دفاع آنها از حزب کمونیست ایران هم واقعی نیست.

چگونه کسانیکه سنگ حزب کمونیست ایران را به سینه میزنند چهار نعل در صدد تضعیف کومه له برآمده اند. این نوع دفاع از حزب کمونیست ایران، یک دفع قلابی است. کومه له پایه اصلی حزب کمونیست ایران بوده او حالا هم هست.

رهبری که همه هم و غمش سهم خواهی از قدرت و اشتهای بی حد و حصر قدرت حزبی قوه تعقل را از وی ربوده است، نتوانسته است به منافع و مصالح کارگران در سطح خرد و کلان بیندیشد.

والا کومه له و رهبری کومه له همان سیاست و عملکردی داشته است که در طول دهه های گذشته داشته است. ارتباط و همکاری کومه له با احزاب کورد امر تازه ای نیست. کومه له و رهبری کومه له بدرستی با احزاب سیاسی کردستان با نظرات و دیدگاههای مختلف رابطه سیاسی داشته و آنجاییکه همکاری لازم بوده باشد، همکاری کرده است.

کومه له و رهبری کومه له بدرستی به فرهنگ عادی سازی روابط با احزاب ناسیونالیست و آنجاییکه که لازم باشد همکاری با آنها اقدام کرده است. باید همینطور هم بوده و غیر از این اشکال دارد.

اگر مناسبات دمکراتیک در جامعه کردستان و بین احزاب سیاسی کورد در آینده کردستان ایران نهادینه شود و اگر احزاب سیاسی کورد در صدد حل یا یافتن راه حل اختلافاتشان بشیوه سیاسی و دیپلماتیک باشند، کومه له سهم مهمی در ایجاد چنین فرهنگ سیاسی دارد.

این سیاستها، عملکردها و فرهنگ  سیاسی کومه له ی کمونیست  ماست که احزاب سیاسی در کردستان را از جنگ مسلحانه باز میدارد. درست برعکس نگرش و سیاستهای طیف کمونیسم کارگری و نظرات کنونی کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران که اشکارا جنگ طلبانه است.

 

وضعیت حزب در مرحله کنونی

کمیته مرکزی حزب دست به بسیج و تعرضی علیه کومه له و اکثریت اعضای حزب زده است. در این رابطه تعدادی از رفقای محفل کمیته مرکزی حزب همراه با رهبری طیف کمونیسم کارگری و الخصوص حکمتیستهای غیر رسمی و رسمی شروع به انجام مصاحبه ها و برنامه ای مختلف در رسانه های اجتماعی نموده اند. همه مصاحبه ها، چه مصاحبه رفقای کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران و چه رهبری حکمتیستها، کلا از یک خط تغذیه میکنند. خام اندیش خواهد بود اگر کسی ادعا کند که رفقای کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران تا آن درجه سیاسی و اعتماد به نفس دارند که آنها دنیای پیرامونی را تحت تاثیر خود قرار میدهند. نخیر، درست برعکس. این حکمتیستها بوده اند که به کمک رفقای کمیته مرکزی حزب شتافته اند و آنها تغذیه میکنند. به مصاحبه اخیر رحمان حسن زاده نگاه کنید، طبق همان فرهنگ همیشگی شان،اول حزب را به چپ و راست تقسیم میکند و سپس کل  حزب و کومه له را برازنده طیف چپ حزب که منظورشان همانا کمیته مرکزی حزب باشد، میدانند. خوب این دادن خط و گرا برای بسیج علیه کومه له و رهبری کومه له است..

در این وضعیتی که کمیته مرکزی حزب برای کل حزب بوجود اورده است، روشن است که وضعیت حزب به گذشته بر نمی گردد. حال و آینده چگونه رقم می خورند، به فاکتورهای مختلف بستگی دارد.

فاکتورهای مهم

یکی از فاکتورها اینست که رفقای کمیته مرکزی حزب تلاش کنند تا واقع بین بوده و از این دنیای ذهنی که ساخته اند فاصله بگیرند، به حزب و منافع طبقه احترام بگذارند و اتهاماتی که وارد کرده اند را پس بگیرند.

تا رفقای کمیته مرکزی و شخص رفیق صلاح مازوجی اتهاماتی که به اعضا و کومه له زده است ، یعنی همان تقسیم کردن تشکیلات به چپ و راست، ناسیونالیسم و کمونیسم و ... را پس نگیرند، رفقای کمیته مرکزی حزب نمیتوانند قدمی در راستای اعتماد سازی و همزیستی مسالمت آمیز بردارند.

اعتماد سازی را بایستی کمیته مرکزی حزب با پس گرفتن اتهاماتش بوجود بیاورد. در غیر اینصورت رفقای کمیته مرکزی حزب عملا راه انشعاب و انشقاق را برگزیده اند و در راه جدای گام برمیدارند.

فاکتور دوم اینست که رفقای کمیته مرکزی حزب به اصول دمکراتیک که انتخابات  یکی از اصول آنست گرئن نهاده و نتایج انتخابات را بپذیرند.

رفیق حسن شمسی در مصاحبه ای که محمد کمالی با وی داشته است، آشکارا نظر اکثریت حزب را به تمسخر گرفته و آنرا بی ارزش می شمارد. این دیدگاه و نگرش حسن شمسی ضد حزبی و بی اهمیت کردن نظرات اعضای حزب و اشاعه فرهنگ و دیدگاه غیر دمکراتیک و علنا استبدادی است. مسئله اینجا اینست که این بحثها را هم بنام کمونیسم و رادیکالیسم در حزب میزند.  در این مصاحبه محمد کمالی از حسن شمسی می پرسد که معیار اقلیت و اکثریت چیست، کجا و از چه طریقی اقلیت و اکثریت معلوم شده است؟ ( نقل به معنی) . کاک حسن شمسی پاسخ چنانی به این سوال نمیدهد، لذا ناچارا اکثریت بودن را بی ارزش و به تمسخر میگیرد.

پاسخ من برای اقلیت بودن آنها  دو قاکتور مهم است: اول آراء تشکیلاتهای مختلف حزب که هم کاک حسن شمسی و هم همه کمیته مرکزی حزب میدانند که اوضاع از چه قرار است، و دومین فاکتوری که بوضوح نشان میدهد همراهان رفیق خسن شمسی در اقلیت کامل قرار دارند اینست که خود رفیق حسن شمسی همراه با کمیته اجرایی کنگره ی حزب را سال بعد از سال به عقب انداختند و به اعضای حزب این اجازه را ندادند تا کنگره بعنوان بالاترین مرجع حزبی، به امر اصلی یعنی یعنی تعیین سیاستها و تعیین رهبری جدید بپردازد.

همین که کمیته مرکزی حزب به برگزاری کنگره تن نمیدهد، نشانه ضعف و در اقلیت قرار داشتن آنهاست. غیر از اینست؟

فاکتور سوم اینست که کمیته مرکزی حزب حداقل کاری که میتواند برای جبران خسارتهای که به حزب وارد کرده است، انجام دهد اینست که سیاست عقب نشینی در حزب را اتخاذ نمایند. عقب نشینی از اتهامانی که به کومه له و اکثریت اعضا زده اند، حداقل اقدامی است که میتواند در بازسازی اعتمادها تاثیر گذار باشد.

فاکتور چهارم اینست که کمیته مرکزی حزب در اسرع وقت و بعنوان یک طرح چند فوریتی، تاریخ برگزاری کنگره آتی حزب را تعیین کنند.

برای کنگره سیزدهم حزب، کمیته مرکزی کنونی باید آن آیین نامه ای که چند ماه قبل نوشته بود را تغییر دهد. با آن آیین نامه که همه اش تحقیر اعضای حزب کمونیست ایران بود، نمیتوان به پیشواز کنگره آتی رفت. آیین نامه باید حقوق اعضای حزب را محترم شمرده  و برای تصمیم گیریها و تعیین جهت گیریهای اصلی کنگره بایست به آراء اکثریت اعضا متکی بود.

برای کنگره سیزدهم حزب، بایست تلاش کرد تا کنگره از آن قالبهای سنتی، سطحی، پرطمطراق اما غیر پراتیکی بیرون بیاید  و بایست یک شکل و شمایل امروزی داشته باشد.

تا کنگره سیزدهم حزب، کمیته مرکزی حزب میتواند خود را آماده کند. اگر واقعا کمیته مرکزی حزب در زمینه ای نظر و نقد دارد، پلاتفرم خود را نوشته و تلاش کند تا خود را بعنوان فزاکسیونی حزبی معرفی نمایند.

امروزه بایست از تمام اهرمها استفاده کرد تا کومه له در جنبش کردستان تقویت شود. کومه له در اتخاذ سیاستهای که به نفع توده های کارگر و زحمتکش در کردستان است،  نبایست با محدودیت مواجه شود.

امروزه بایست کل حزب بسیج شده و برای تقویت کومه له بکوشند.

یکی از راههای تقویت کومه له، هموار کردن شرایطی است که انسانهای کمونیست و سوسیالیست و انقلابی در کردستان به کومه له بپیوندند.

با توجه به اینکه رفقایی که با نام «روند سوسیالیستی کومه له» فعالیت میکنند و این رفقا همین امروز هم کومه له ای هستند اما بنا به نادرستی های گذشته، به نادرست از حزب اخراج شدند، لازم و ضروری است تا کنگره آتی حزب طی قراری حکم اخراج آن رفقا را لغو کرده و دوباره پیوستن آن رفقا به حزب را رسمیت دهند.

کنگره سیزدهم حزب بایست کنگره اعضای حزب و خواست و آراء اکثریت اعضای حزب باشد.

 

اگر این اتفاقات نیفتد، چکار باید کرد؟

اگر کمیته مرکزی حزب مسئولیت این وضعیت را نپذیرد

اگر کمیته مرکزی حزب اتهامات وارده به اکثریت اعضا و کومه له را پس نگیرد،

اگر کمیته مرکزی حزب فراخوان کنگره سیزدهم حزب ندهد

اگر کمیته مرکزی حزب در راه عقب نشینی در وضعیتی که بوجود آورده است، گام برندارد، 

و...

رفقای کمیته مرکزی حزب عملا حزب را با شرایطی ناخواسته مواجه میکنند. شرایطی که وظیفه اعضای حزب را برای تعیین تکلیف با این وضعیت ده چندان میکند.

در شرایطی که کمیته مرکزی حزب به وظایف اساسنامه ای خود عمل ننماید، وظایف خطیری روی دوش کمیته خارج حزب و کمیته مرکزی کومه له می افتد.

 

استدلال نادرست کمیته مرکزی حزب

اینکه کمیته مرکزی حزب از سوی سخنگویانش اعلام کرده است که این اختلافات درون حزبی را علنی کرده تا سرنوشت حزب بوسیله فعالین سیاسی خارج از حزب رقم بخورد چون حزب کمونیست ایران متعلق به همه  جامعه است، یکی از نادرستترین، نامسئولانه ترین و پوچ ترین نظراتی است که تاکنون بیان شده است.  حزب کمونیست ایران هنوز نتوانسته به ابزار مبارزاتی طبقه کارگر ایران تبدیل شود، اما بعنوان یک حزب سیاسی میتوان به آن برخورد کرد.

طبعا افراد مختلف می توانند نظر بدهند، اما هیج فعالی سیاسی و حتی فعال کارگری که عضو حزب نباشد، نمیتواند در تعیین سرنوشت حزب دخیل باشد. سرنوشت حزب کمونیست ایران بعنوان یک حزب سیاسی را اعضای این حزب تعیین میکنند و نه هیچ کس دیگر. اینرا اعضای کمیته مرکزی حزب بایست متوجه باشند. هر نوع تحقیر اعضای حزب که این مدت از سوی کمیته مرکزی حزب بوفور اشاعه داده شده است، بایستی غیر قابل قبول تلقی شود. 

هیج از اعضای طیف کمونیسم کارگری، هیچ فعالی سیاسی غیر حزبی نمیتوانند برای تعیین آینده حزب کمونیست ایران تعیین کننده باشند. وضعیت حزب کمونیست ایران به اعضای حزب  و دلسوزان این حزب  مربوط است.

و باز اگر هیچکدام از مفادی که در این مقاله به آنها اشاره شده و متحقق نشدند، آنوقت بایست در سطحی بالاتر سیاسی مسائل دیگری را بعنوان راه حل مطرح نمود....

 

پیشنهاد به کمیته مرکزی حزب

پیشنهاد من اینست که:

اولا در اسرع وقت به تمام کمپین های بیرونی که حول به ظاهر اختلافات درونی راه انداخته اید  ، خاتمه دهید.. رویدادهای این مدت نشان داده شد که نیروی پشتیبان شما رفقای کمیته مرکزی حزب، بغیر از طیف کمونیسم کارگری تا کنون کس دیگری نبوده است. ما میتوانیم به نتیجه برسیم و حزب را از این شرایط عبور دهیم و تلاش کنیم تا پاسخ انتظارات اجتماعی از حزب را بدهیم.

دوم اینکه بولتن مباحثات کنگره سیزدهم را از همین حالا راه بیندازید و تمام بحثهای سیاسی که قرار است در کنگره مورد تصمیم گیری واقع شوند را در بولتن کنگره سیزدهم منتشر کنید.

 

من انتظار دارم  و امیدوارم تا در طول دو الی سه هفته  آتی کمیته مرکزی حزب به این پیشنهادات واکنش نشان دهد و با رویکرد و روحیه جدید به استقبال شرایط پیشارو برود.

 

 

 

 

September 18, 2020

سالهای زندگی یک کارگر و مبارزه برای رهایی طبقه کارگر (بخش ۱۱)

سالهای زندگی یک کارگر و مبارزه برای رهایی طبقه کارگر (بخش ۱۱)


در بخش‌های قبل از وضعیت و شرایط کارگران در نانوایی و اعلام موجودیت سندیکای کارگران خباز شهرستان بوکان نوشتم همچنین نوشتم در مجمع عمومی نوبت دوم انتخابات بازرسان برگزار شد و با حداکثر آرای کسب شده بعنوان بازرس اصلی سندیکای کارگران خباز شهرستان بوکان انتخاب شدم و هادی تنومند به عنوان بازرس علل البدل انتخاب گردید از آن به بعد کار و فعالیت بازرسان در سندیکای کارگران نانوایی بطور رسمی و قانونی شروع شد.
بر همین مبنا من و رفیق هادی تنومند به تاریخ 13.08.80 بشماره نامه 94 از سندیکای کارگران خباز شهرستان بوکان کتبا مجوز بازرسی به کارگاه های نانوایی جهت بازرسی و تهیه گزارش از نانوایی ها و همچنین شرایط و وضعیت کارگران در کارگاهها دریافت نمودیم.
در حقیقت موانع مهم و اساسی سر راه مان بود که میباست پله به پله این موانع را پشت سر میگذاشتیم و برای اینکار نیاز به زمان بود. به همین دلیل اقدام برای افزایش دستمزدها و سازماندهی اعتصابات کارگری حتی در یک صنف مشخص یا طرح خواست های سیاسی کار آسانی نبود. در اینجا به توضیح بخشی از این موانع میپردازم:
اغلب ﮐﺎرﻓرﻣﺎﯾﺎن زیرکانه ﺧود ﯾﺎ اﻋﺿﺎی ﺧﺎﻧواده ﺧود را بجای ﮐﺎرﮔر بیمه ﻣﯾﮑردند این موضوع را دولت و بازرسان بخوبی میدانستند بازرسان اداره ﺗﺎﻣﯾن اﺟﺗﻣﺎﻋﯽ اکثرا رﺷوه ﺧوار بودند و به ﻧﻔﻊ ﮐﺎرﻓرﻣﺎﯾﺎن ﮔزارش ﺧود را ﻣﻧﻌﮑس ﻣﯾﮑردﻧد.
دﺳﺗﻣزد ﮐﺎرﮔران ﻧﺎﻧواﯾﯽ به اﺷﮑﺎل ﮔوﻧﺎﮔون ﺗﻌﯾﯾن میشد سالانه درصد خیلی کمی به دستمزد کارگران افزوده می‌شد گاها دستمزد ثابت میماند و تغییر نمیکرد. علاوه بر اینکه دستمزد کارگران نانوایی یکسان ﻧبود بلکه از ﯾﮏ ﻧﺎﻧواﯾﯽ به ﻧﺎﻧواﯾﯽ دیگر و از یک شهر به شهر دﯾﮕر ﻓرق ﻣﯾکرد و کاملاً متفاوت بود. سطح دستمزدها خیلی پایین بود طوری که دستمزد بیشتر کارگران کمتر از حداقل دستمزد شورای عالی کار بود.
ﺳﺎﻋﺎت ﮐﺎر ﻣﺷﺧﺻﯽ در ﻧﺎﻧواﯾﯽ ھﺎ وﺟود ﻧداشت و دﺳﺗﻣزد ﮐﺎرﮔران ﺑر ﺣﺳب ﺳﺎﻋﺎت ﮐﺎر ﺗﻌﯾﯾن ﻧﻣﯾﮕردد ﺳﺎﻋﺎت ﮐﺎر در ﻧﺎﻧواﯾﯽ ھﺎ ﺑرﺣﺳب ﺳرﻋت و ﺷدت ﮐﺎر و زﻣﺎن ﻣﺻرف ﭘﺧت ﻣﺣﺎسبه و تعیین میشد. شغل نانوایی جزء کارهای سخت و زیان آور محسوب میشود که کارگران نباید بیشتر از 30 ساعت در هفته کار کنند در صورتیکه ﮐﺎرﮔران ﻧﺎﻧواﯾﯽ ﺳﺎﻋﺎت ھﺎی طوﻻﻧﯽ و اﻏﻠب ﺑﯾﺷﺗر از 14 ﺳﺎﻋت در ﺷﺑﺎنه روز به ﻣﺎﻧﻧد دستگاه ﻣﺎﺷﯾن در شرایط ناگوار و طاقت فرسای ﮐﺎر ﻣﯾﮑردند ﮐﺎرﮔران ﻧﺎﻧواﯾﯽ در هفته ﺑﯾﺷﺗر از 84 ﺳﺎﻋﺎت ﮐﺎر ﻣﯾﮑردند اﯾن شرایط تحمیلی اوج فاجعه و ﺑردگی بود.
بطور کلی کارگران نانوایی بشکل پراکنده و بدون هیچگونه حقوق و مزایای قانونی کار میکردند. هرچند سندیکای کارگران نانوایی به تازگی اعلام موجودیت کرده بود اما کارگران به همدیگر دسترسی نداشتند و کانال ارتباطی بین آنها وجود نداشت. همچنین سطح آگاهی طبقاتی و شعور سیاسی کارگران پایین بود و کارگران با ابتدایی ترین حق و حقوق خود نیز آشنا نبودند.
کارفرمایان در رابطه با پرداخت دستمزدها و به رسمیت شناختن حق و حقوق کارگران به چند دسته تقسیم میشدند:
1- دسته‌ای از کارفرمایان از مهره‌های اطلاعاتی رژیم (به زبان کوردی جاش) بودند از آنجا دست بالای در ادارات داشتند کوچکترین اهمیتی برای سندیکا و کارگران و حق و حقوق آن‌ها قایل نمیشدند. اداره کار، فرمانداری، اداره غله و ادارات ذیربط از این کارفرمایان دفاع و جانبداری میکردند با آنان شریک و همدست بودند. این کارفرمایان در روز روشن از مردم دزدی میکردند مثلاً آرد که سهمیه مردم بود با قیمتی چند برابر بیشتر از تهیه نان میفروختند و اندازه چونه ها را چندین برابر از وزن حقیقی کمتر میکردند. بازرسان دولتی این امر را بخوبی میدانستند ولی میترسیدند گزارشات خود را منعکس کنند همیشه دست به سینه و چاکر این تیپ از کارفرمایان بودند. درحقیقت این دسته از کارفرمایان فعالین کارگری سندیکا را تهدید میکردند که دست از خواست و مطالبات کارگران بردارند.
آنان( کارفرمایان جاش) از طریق یکی از سردسته این جاش ها بنام "رحمان گریس " و البته به همدستی اداره اطلاعات ( با شخصی بنام احمد قرچی) نحوه دستگیری، شکنجه و طرح تنبیه کردن من را از قبل طراحی کرده بودند آنان علناً اعلام کرده بودند مرا سخت تنبیه کنند تا دیگران عبرت گیرند و دیگر کسی جرأت نکند از خواست و مطالبات کارگران دفاع کند. این مزدبگیران و اوباشان رژیم برنامه‌های رذیلانه شان را به شیوه‌های مختلفی عملی کردند اما هرگز نتوانستند مرا به سکوت یا عقب نشینی از دفاع کردن از خواست و مطالبات کارگران وادارند. در بخشهای بعدی در رابطه با این موضوع خواهم نوشت.
2 - دسته‌ای دیگر از کارفرمایان وابسته به رژیم نبودند ولی علاوه بر دزدی از طریق فروش سهمیه آرد و کوچک کردن چونه ها، پایین‌ترین حد دستمزدها را برای کارگران کارگاه خود در نظر میگرفتند طوریکه دستمزد این دسته از کارگران پایین‌تر از حداقل دستمزدهای شورای عالی کار بود. معمولاً این دسته از کارفرمایان بیشتر از کارگران فصلی یا مهاجر سوء استفاده و از این طریق آنان را استثمار میکردند و بخاطر پایین آوردن سطح دستمزدها، کارگر را از کار اخراج و کارگران بیکار، فصلی یا مهاجر را با دستمزد کمتری جایگزین میکردند.
در کل ماهیت تمام کارفرمایان یکی بود تمام تلاش آنان در راستای درآمد و سود بیشتر برای خود از طریق استثمار بیشتر کارگر بود. آنان زیرکانه خانوادههای خود را بجای کارگران بیمه میکردند. از قراردادهای سفید برای استخدام کارگر بهره میگرفتند. دستمزد فله ای در نظر میگرفتند و به بهانه های مختلف کارگران را بدون هیچ دلیلی از کار اخراج میکردند بدون اینکه کمترین حق و حقوق قانونی به آنان پرداخت نمایند.
همچنین میتوان به موانع مهم و اساسی دیگری که سر راه مان بود اشاره کرد: از جمله مسایل سیاسی- اقتصادی، نظارت و کنترل سندیکای کارگران از طریق عوامل نفوذی و اطلاعاتی رژیم، پراکندگی و عدم تشکل مستقل کارگران، ضعف گرایش چپ و رادیکال در بین کارگران و غالب بودن افکار ارتجاعی و کهنه پرستانه در جامعه، همچنین تاکتیک روزمره احزاب، سازمان و جریانات روشنفکری بورژوایی به اصطلاح چپ و کمونیسم و ... که در بخش‌های قبلی به توضیح آن پرداختم لازم نمیبینم آن را مجدداً توضیح دهم.
طرح و برنامه‌ریزی پایه‌های اساسی و زیربنایی سندیکا نوپا و تازه تاسیس شده ضروری بود. برای عملی کردن و به انجام رسانیدن برنامه هایمان تصمیم گرفتیم در مرحله اول با کارگران از نزدیک ارتباط مستقیم داشته باشیم با آنان در رابطه به مشکلات پیش رو و چکار باید کرد مشورت کنیم نظرات، انتقادات و پیشنهادات آنان را بپذیریم تا بتوانیم راه حل اساسی و چاره‌ای درست بیندیشیم.
برای عملی کردن و به انجام رسانیدن برنامه هایمان وظایف اساسی و مهمی پیش رو داشتیم هر کدام از ما اهداف مشخص و معینی را دنبال میکردیم که میتوان به بخشی از این وظایف اشاره کرد:
● ارتباط مستقیم با کارگران بطور حضوری
● تبلیغ سیاست‌های سندیکا و تشویق کارگران به حمایت و جانبداری از سندیکا
● آگاه کردن کارگران به حق و حقوق قانونی خود
● پخش و توزیع اعلامیه های سندیکا در بین کارگران و کارگاه های نانوایی
● خبررسانی از طریق حضور مستقیم در کارگاهای نانوایی (چون آن موقع متأسفانه وسایل ارتباطی ضعیف بود و از موبایل خبری نبود)
● جمع‌آوری و تهیه گزارش از حقوق و دستمزد کارگران در تمام کارگاه ها نانوایی
● تهیه گزارش و جمع آوری معلومات از کارگاه ها و همچنین بهداشت فردی و عمومی کارگران در نانوایی
● تهیه گزارش و جمع آوری معلومات از نحوه برخورد کارگران نسبت به همدیگر و با مشتریان در محیط نانوایی
● سازماندهی کارگران برای اقدامات پیش رو از جمله اعتصاب و اعتراض
● تهیه گزارش و جمع‌آوری معلومات و اطلاعات از تمام کارگاهای نانوایی ها از قبیل ساعت کار، فروش غیرقانونی آرد در بازار سیاه، کوچک کردن چونه ها و کمتر از وزن حقیقی، رابطه و نحوه برخورد کارفرمایان نسبت به کارگرانشان در نانوایی ها که نیاز بود به عنوان کارت فشاری در موقع اخراج کارگر از آن استفاده کرد.
● اقدام در راستای بیمه کردن اجباری کارگران در نانوایی
● اقدام برای جلوگیری از کار کودکان مخصوصاً در فصل های تعطلیلی
● حمایت از کار زنان و اقدام برای افزایش دستمزد آنان برابر با مردان
ﻣﺗﺎﺳﻔﺎنه اﮐﺛرﯾت ﮐﺎرﮔران ﻧﺎﻧواﯾﯽ از ﻣزاﯾﺎی ﺣﻘوﻗﯽ و ﻗﺎﻧوﻧﯽ ﻣﺣروم بودند آﻧﮭﺎ روز ﺗﻌطﯾل ﺑﺎ اﺳﺗﻔﺎده از ﻣزد ﻧداشتند و از ﻣرﺧﺻﯽ و ﻋﯾدی و ﭘﺎداش ھم ھﯾﭻ ﺧﺑری نبود از همه ﻣﮭﻣﺗر از ﻣزاﯾﺎﯾﯽ بیمه ای و ﺧدﻣﺎت درﻣﺎﻧﯽ و بازنشستگی ﺑطور ﮐﻠﯽ ﻣﺣروم بودند. ما تمامی این مسایل را پیگیری میکردیم تا بتوانیم برای حل این مشکلات راه حل اساسی و چاره‌ای درست بیندیشیم.
اﮐﺛرﯾت ﻧﺎﻧواﯾﯽ ھﺎی اﯾران ﻏﯾر ﺑﮭداﺷﺗﯽ و ﻓﺎﻗد ﯾﮏ اﺳﺗﺎﻧدار ﺧوب و ﺑﺎﻻ بودند و ھﻣﭼﻧﯾن اﮐﺛرﯾت آﻧﮭﺎ ﻧﺎن ﻏﯾر ﺑﮭداﺷﺗﯽ ﺗوﻟﯾد ﻣﯽکردند ﻣﺗﺎﺳﻔﺎنه ﻣردم اﯾران به دلیل عدم نظارت و کنترل سازمان بازرسی و نبود برخوداری از قانونی که شایسته انسان باشد روزانه ﻧﺎن ﻏﯾر ﺑﮭداﺷﺗﯽ اﺳﺗﻔﺎده ﻣﯽ ﻧﻣﺎﯾﻧد ﺑدون اﯾﻧکه خودشان به اﯾن اﻣر پی ببرند. ما موظف بودیم کارگران را در این خصوص و در رابطه با بهداشت محیط کار ، بهداشت فردی و بهداشت تهیه نان آگاه سازیم. اگرچه دولت و کارفرمایان نسبت به جان مردم و شهروندان کوچکترین بهایی قایل نمیشدند و با جان و زندگی آن‌ها بازی میکردند اما تلاش ما در این راستا بود که کارگران نانوایی بخشی از شهروندان این جامعه هستند نباید نسبت به جان مردم بی‌تفاوت باشند.
ضروری بود علاوه بر دفاع کردن از خواست و مطالبات کارگران نانوایی با کارگران صنفهای دیگر همچون کوره پز خانه‌ها، نساجی، خیاطان، کارگران ساختمانی، دستفروشان، تعمیرکاران، کارگران شهرداری، قالی بافان، کارگران بخش های محتلف کشاورزی و همچنین با کارگران فصلی ارتباط عمیق و پایداری را جهت تبادل نظر و حمایت و همبستگی از همدیگر برقرار کرد تا بتوان زنجیره ای از اتحاد و همبستگی طبقاتی را به دفاع از همدیگر سازماندهی کرد و با تشکیل پل ارتباطی کارگران صنف های مختلف را در امر سیاست و اطلاع رسانی به دفاع از خود بهم وصل کرد.
فارغ از بیکار بودن هزینه خرج و مخارج این‌ ارتباطات از جلسات گرفته تا مهمانداری و ایاب و ذهاب از جیب خودمان پرداخت میشد. موقعی که در سندیکا فعالیت داشتم بطور غیر قانونی با توطئه های اداره اطلاعات و با همکاری اداره کار و کارفرمایان به بهانه‌های مختلف از جمله توهین به مقدسات اسلام و دفاع از خواست و مطالبات کارگران بارها از کار اخراج شده ام و این یکی از سیاست‌های رژیم بود تا فعالین کارگری را بیکار و از کار اخراج کند و فعالین کارگری دست از فعالیت و سیاست خود بردارند. در بخش بعدی از جنایات، اخراج غیر قانونی کارگران، سیاست رژیم و قانون کار در رابطه با پایمال کردن حقوق کارگران و اینکه در ادارات جمهوری اسلامی ایران چی میگذرد خواهم نوشت.
در آن مقطع زمانی جمعی از کارگران از ما حمایت و صمیمانه همکاری میکردند آن‌هابه ما اعتماد داشتند و میدانستند ما از خواست و مطالبات آنان دفاع میکنیم به همین دلیل از به رسمیت شناختن و اعلام موجودیت سندیکای کارگران استقبال می‌کردند اکثر انها بعد از اعلام موجودیت سندیکا عضو شده بودند‌. این دسته از کارگران از شرایط و وضعیت خود در نانوایی ها گزارشاتی را برای ما منعکس میکردند که نقطه مثبتی برای سندیکای کارگران نانوایی بود.
جمعی دیگری از کارگران بدلیل ترس اخراج از کار توسط کارفرما، هیچگونه همکاری با سندیکای کارگران نمیکردند موقعیکه ما برای بازرسی به کارگاههای نانوایی مراجعه میکردیم جواب سلام ما را نمیدادند و دهانشان باز نمیشد هر سؤالی میپرسیدیم با اشاره چشم و دست میگفتند ما کارفرما داریم چیزی نمیدانیم به شما بگوییم. آنان هیچگونه اطلاعات و معلوماتی به ما در رابطه با کارگاه نانواییشان نمیدادند این گروه از کارگران سه دسته بودند :
1- دسته‌ای از کارگران تحت هیچ شرایطی ما را همکاری نمیکردند.
2- دسته دیگر از کارگران در خارج از محیط کار معلوماتی را در رابطه با کار و کارگاهشان به ما ابلاغ میکردند.
3- دسته ای دیگری از کارگران مستقیم خود را شریک و همکار کارفرمایان میدیدند هرچند خود قربانی کارفرمایان بودند دقیقاً به مانند کارفرمایان هر چی بد و بیراه بود نثارمان میکردند. بارها از نزدیک شاهد بودیم به من و رفیق هادی تنومند و همچنین سندیکای کارگران نانوایی فوش میدادند و بد و بیراه میگفتند ما اصلاً به روی خودمان نمی آوردیم و این ادبیات غیر کارگری، برخورد و رفتارهای زننده و ناشایست را به حساب شعور و ناآگاهی سیاسی- طبقاتی کارگران مینوشتیم. موقعیکه سندیکا تکانی خورد و توانست اقداماتی را برای کارگران در دستور کار خود قرار دهد همین دسته از کارگران که بد و بیراه نثارمان میکردند بعد از اندک زمان کوتاه به سندیکا گروییدند البته منافعشان اینگونه ایجاب میکرد.
چندین کارفرمای نانوایی های شهرستان بوکان از مهرهای رژیم اسلامی ایران( به زبان کردی جاش) بودند آنان کارگرانشان را تهدید کرده بودند که هادی تنومند و اسماعیل خودکام ( بازرسان سندیکای کارگران خباز شهرستان بوکان)به هیچوجه حق ندارند وارد کارگاه نانوایشان شوند همچنین مستقیم ما را تهدید میکردند جهت بازرسی به کارگاههای آن‌ها مراجعه نکنیم البته ما از هیچ تلاش دریغ نمیکردیم و کوچکترین اهمیتی به تهدیدات کارفرمایان قایل نبودیم و به شیوهای ممکن با این دسته از کارگران ارتباط برقرار میکردیم بدون اینکه برای آنان مشکلاتی همچون اخراج پیش بیاد.
من و رفیق هادی تنومند هر روز با شروع بکار نانوایی ها(معمولا ساعت 4 صبح) کارگاه به کارگاه پای پیاده و گاهی اوقات مسیرهای طولانی را با تاکسی میپیمودیم تا کارگران را از نزدیک ببینیم نظرات، انتقادات و پیشنهادات آنان را جدی میگرفتیم و برای یافتن راه حل اساسی و چاره‌ای درست تلاش میکردیم. من به دلیل اینکه در سندیکای کارگران خباز فعالیت داشتم چندین بار از کار اخراج شده بودم بدون استثناء تمام کارفرمایان من را میشناختند و اجازه کار را به من نمیدادند. ضمناً من بیکار بودم و تمام هزینه‌های ایاب و ذهاب و کلیه خرج و مخارج که برای انجام وظیفه و امور محوله سندیکا مصرف میکردیم بدون هیچ چشمداشتی از جیب خودمان پرداخت میشد. علارغم اینکه سندیکا خزانه و صندوق مالی داشت ما هیچگونه مبلغی از صندوق سندیکای کارگران برای انجام وظیفه محوله سندیکا برداشت نکرده ایم.
همچنان که در بخش‌های قبل نوشتم کارگران تمایلی به حضور در سندیکا نداشتند و بخشی از کارگران که عضو شده بودند بطور مرتب و منظم حق عضویت ماهانه را پرداخت نمیکردند. حق عضویت ماهانه برای هر نفر مبلغ 1800 تومان تعیین شده بود. رفیق کریم فاتحی خزانه دار سندیکا بود ایشان انسانی به تمام معنا شریف، صادق، امین، مورد اعتماد همگی و کارش دقیق بود موضوع خزانه و مسئله مالی سندیکای کارگران خباز تا آخرین تسویه حساب بازرسان کاملاً روشن و شفاف بود لازم است به ایشان درود بفرستم و صمیمانه دستش را میفشارم.
اعضای هیئت مدیره سندیکا توانستند مقداری برنج، قند و شکر کوپنی با مبلغ خیلی پایینتر از بازار تهیه کنند که متأسفانه فاکتور آن پیش من نیست که مقدار و مبلغ آن را دقیقاً بنویسم. ما از تهیه سهمیه کوپن برای کارگران نانوایی چند هدف داشتیم:
■ یکی اینکه کارگران را به سندیکا جلب و آنان را با اهداف، سیاست و برنامه‌های سندیکا آشنا کنیم.
■ زمینه به رسمیت شناختن شرکت تعاونی مصرف از سوی دولت برای کارگران خباز شهرستان بوکان فراهم کنیم که تاسیس آن کار آسانی نبود.
■ دیگری اینکه حداقل کمکی حتی جزیی به کارگران صنف نانوایی کرده باشیم.
اما سندیکای کارگران خباز هیچگونه سرمایه مالی نداشت و صندوق و خزانه سندیکا خالی بود. پول اجاره مغازه را به سختی از حق عضویت ماهانه اعضایش تأمین میشد. سندیکا پولی برای این مقدار سهمیه کوپنی نداشت به همین دلیل دوستان تلاش‌های زیادی کردند تا توانستند مقدار کمی پول بعنوان قرض جمع کنند ولی این مبلغ اصلاً کافی نبود و میبایست چاره‌ای دیگری می اندیشیدیم.
من تازه ازدواج کرده بودم همسرم ( آرزو) مقداری طلای عروسی داشت از ایشان خواهش و تمنا کردم به سندیکا ی کارگران کمک کند و شرایط سندیکا را برایش تعریف کردم البته تا حدی خودش شرایط ما کارگران و سندیکا را بخوبی میدانست. همسرم (آرزو ) به تایخ 22.02.80 گردنبد عروسی اش را با شش عدد پنج پهلوی به وزن 42.790 به عیار 18+22 به مبلغ 234000 تومان به قیمتی ارزانتر از قیمت خرید فروخت تا ما بتوانیم مشکل خرید سهمیه کوپن قند و برنج و شکر را حل کنیم و آن مقدار سهمیه را از شهرستان تهران به بوکان بیاوریم. (فاکتور فروش طلا ها هنوز موجود است).
سهمیه کوپنی برنج و قند و شکر در بین کارگران به قیمت ارزانتر از بازار توزیع شد و اعضای کارگران نانوایی در سندیکا از 50 عضو به بالای 400 عضو به شکل تصاعدی افزایش یافت. مبلغ طلای فروخته شده نیز بعد از چند ماهی به دستمان رسید و دیگر جایی نگرفت و همه آن حیف و میل و محو شد. اما آنچه من و رفقای همکارم را از این موضوع خوشحال کرد کارگران به شکل بی سابقه ای به شکل تکی یا گروه گروه به سندیکا پیوست میشدند این امر در پیشبرد اهداف، سیاست و برنامه ای سندیکا کمک میکرد و کار ما را دوچندان تسهیل مینمود.
در سندیکای کارگران خباز گرایش و دیدگاه های متفاوتی غیر از گرایش چپ غالب و حاکم بود و از لحاظ فکری و سیاسی با همدیگر اختلاف داشتیم اما اهداف مشترکی داشتیم که ما را دور هم جمع میکرد. این دوستان نیز بدون هیچ چشمداشتی برای سندیکای کارگران کار و فعالیت میکردند و برای پیشرفت سندیکا زحمت کشیده بودند آنان نیز بعد از ساعت‌های طولانی که در پشت تنور داغ کار میکردند بلافاصله بعد از اتمام کار بدون اینکه استراحتی داشته باشند به سندیکا مراجعه میکردند و به کار و فعالیت سندیکا مشغول بودند. آنان نیز بجای استراحت، تفریح و رسیدگی به امورات خانواده، اوقات خود را صرف سیاست و برنامه های سندیکا میکردند به همگی آنان درود میفرستم.
ما اعضای هیئت مدیره و بازرسان با همدیگر اختلاف نظر فکری و سیاسی داشتیم هر نظری به جنبشی مرتبط بود و هر کدام از ما از زاویه فکری خود جنبش کارگری را تعریف میکرد. برای نمونه من سر موضوع تشکر و قدردانی از ادارات دولتی و نمایندگان دولت مخالف نظر آن‌ها بودم. من بر این باور بودم تمام مصیبت و بلاهایی که به ما کارگران و جامعه تحمیل شده است از خیر و برکت اسلام، دولت اسلامی و نمایندگان و مزدبگیران این نظام است. ﻗﺎﻧون ﮐﺎر ﺟﻣﮭوری اﺳﻼﻣﯽ اﯾران توسط مجموعه‌ای مرتجع، دزد، آدمکش، قاتل و تروریست در راﺳﺗﺎی ﻣﺻﻠﺣت ﻧظﺎم ﺳرﻣایه داری اﯾران و به حمایت از کارفرمایان تنظیم و ﺗدوﯾن ﮔردﯾده اﺳت که ھﯾﭻ رﺑطﯽ با ﺣﻘوق ﮐﺎرﮔر و خواست و مطالبات کارگران ﻧدارد. ﺟﻣﮭوری اﺳﻼﻣﯽ اﯾران ﮐﺎرگر را در روز روﺷن ﻗﺗل وﻋﺎم، ﺗﯾرﺑﺎران، اﻋدام، دﺳﺗﮕﯾر، ﺗﮭدﯾد، ﺷﮑﻧجه ﻣﯾﮑﻧد کارگران را شلاق میزنند. کارگران طبق همین قانون و پیروی کردن از آن زیر خط فقر و فقر مطلق زندگی میکند. وقتی که بند بند قانون کار و قانون اساسی از طریق نمایندگان و مزدبگیران دولت اجرایی می‌شود چگونه ممکن است نماینده کارگران بخاطر چند کیلو قند یا برنج کوپنی از مزدبگیران دولتی همچون وزیر کشور، وزیر کار، نماینده و فراکسیون نمایندگان کرد و غیره از طریق نامه اداری و به شکل رسمی تشکر و قدردانی کنند و اهداف سندیکا را زیر سؤال ببرند.
اگرچه خارج از سندیکا انسانهای چپ و کمونیستی بودند از من و سندیکای کارگران خباز حمایت، جانبداری و در راستای پیشرفت جنبش کارگری و کمونیستی کمک میکردند ولی من در سندیکا به لحاظ گرایش سیاسی و فکری تنها بودم. گاهی اوقات رأی نمیاوردم تا در تعیین نتیجه‌ تمام تصمیمات ارایه شده نقش اساسی داشته باشم ولی بی تأثیر هم نبودم و اغلب مواقع آنان را قانع میکردم تا در بعضی از تصمیماتشان دقت بیشتری به خرج دهند.
مثلاً من مخالف نظر آن‌ها در رابطه با نامه رسمی که متن دقیق آن در نامه‌ای به شماره 209 در تاریخ 10.05.81 در زیر را آمده است بودم. حقیقتاً آنان قانع نمیشدند که از تصمیم خود منصرف شوند. هرچند من به اندازه کافی اعتراض میکردم و از مواضع چپ و کمونیستی خود دفاع میکردم ولی گاهی اوقات بیفایده بود. تنها راه چاره این بود متن نامه‌های که مخالف بودم امضا نمیکردم. اعضای هیئت مدیره این لوح تقدیر ها را نیز به شیشه اتاق کار سندیکا نیز نصب کرده بودند بمحض اینکه لوح تقدیر ها را دیدم بلافاصله آن‌ها را جلو چشم خودشان پایین آورده و پاره کردم.
تاریخ 10.05.81
بشماره 209
پیوست: دارد یک برگ
فرمانداری محترم شهرستان بوکان
جناب آقای رحمان آباذری
با سلام
احتراماً بدین وسیله یک برگ از تقدیر به پاس زحمات از طرف انجمن صنفی کارگران خباز جهت اطلاع بپیوست می‌باشد.
امضاء کننده
ریس هیئت مدیره سندیکای کارگران خباز شهرستان بوکان
حامد شرافتی
بسمه تعالی
تقدیر و سپاس
به پاس زحمات نماینده منتخب و دلسوز مردم شریف بوکان در جهت رفع موانع و معضلات پیش روی کارگران صنف خباز و معرفی نمایندگان کارگران نانوایی های بوکان مستقر در دفتر انجمن کارگران خباز به :
1 - معاون وزیر کشور جناب آقای میرلوحی
2 - معاون وزیر کار جناب آقای مهندس یعقوبی
3 - دبیر فراکسیون نمایندگان کرد جناب مهندس ادب
4 - رئیس کمیسیون اجتماعی مجلس شورای اسلامی جناب آقای سرحدی زاده
مراتب تقدیر به عمل آورده و امید است که بنا به دعوت بعمل آمده از طرف انجمن صنفی کارگران خباز با بازرسیهای انسان دوستانه دلهای کارگران را روشن و مزین فرمایید.
با سپاس و امتنان
هیئت مدیره و بازرسان انجمن صنفی کارگران خباز
امضا کننده گان:
1 - مسعود رحمانی: نایب ریس هیئت مدیره
2 - کریم فاتحی: خزانه دار
3 - هادی تنومد: بازرس علی البدل
4 - حامد شرافتی: رئیس هیئت مدیره
5 - اسماعیل خودکام: بازرس اصلی(ضمناً اعتراض و مخالفت با این نامه، آن را امضا نکرده ام)
ما اعضای هیئت مدیره و بازرسان در پرسه کار و فعالیت سندیکا اشتباهات زیادی مرتکب شده بودیم سیاست هرکدام از ماها در قبال وظایفی که برعهده داشتیم ضعیف بود. اشکالات، ناروشنی و ابهاماتی در مصوبه و نامه‌ها و کار و فعالیت روزانه ما در سندیکا به وضوحی دیده میشد که علاوه به جنبش کارگری و کمونیستی کمکی نمیکرد بلکه نمیتوانست صنف مشخصی از کارگران را متشکل نماید. بنا به دلایلی که توضیح دادم ما نتوانستیم صف خود را تقویت کنیم و نقش غالب و تعیین کننده ای داشته باشیم. ضعف و اشتباهات خود را هرگز تحلیل و تفسیر نکردیم و از شکست های خود ننوشتیم. خود را شریک پیروزی های مقطعی میدانستیم ولی مسئولیت شکست ها پی در پی را کسی حاضر نبود برعهده بگیرد.
بلاخره سندیکا توانست بخشی از کارگران را با خواست و مطالبات خود و با اهداف، برنامه و سیاست سندیکای کارگران نانوای آشنا سازد با گذشت زمان تعداد زیادی از کارگران عضو سندیکا شده بودند و اعضا نیز متقابلا انتظاراتی از سندیکای خود داشتند به همین دلیل ما اقداماتی را برای افزایش سطح دستمزدها و تعین مزد پایه در دستور کار خود قرار دادیم که به ترتیب اولویت عبارت بودند از:
● نشست با نمایندگان کارفرمایان از طریق گفتگو و مذاکره مسالمت آمیز
● نشست با نماینده اداره کار و ارگانهای دولتی از طریق مصوبه های شورایی عالی کار
● افزایش دستمزد و تعیین مزد پایه در قالب پیمانهای دسته‌جمعی از سوی انجمن صنفی کارگران خباز مستند به ماده 139 و 140 قانون کار
● شکایت کارگران از کارفرمایان به شکل تک نفری، مستند به قانون کار و مصوبه های شورای عالی کار
● سازماندهی و سازمانیابی اعتصابات
برای افزایش دستمزد و تعیین مزد پایه با نمایندگان کارفرمایان و نمایندگان دولت از طریق گفتگو و مذاکره چندین جلسه برگزار کردیم کارفرمایان با افزایش دستمزدها و تعیین مزد پایه در سطح شهرستان بوکان مخالف بودند بطورکلی از این نشست و بحث‌ ها نتیجه ای حاصل نشد.
اعضای هیئت مدیره و بازرسان سر افزایش دستمزد و تعیین مزد پایه با هم اختلافاتی داشتند جمعی از این دوستان تمام تلاششان برای بدست آوردن خواست و مطالبات کارگران از طریق کمک و طلب خواستن از ارگانهای دولتی همچون فرمانداری، نماینده شهرستان و اداره اطلاعات بود. درصورتیکه این ادارات کوچکترین کمکی به کارگران و سندیکا نمیکردند بلکه این ارگانها و ادارات دولتی دشمن کارگران و ماهیتشان ضد کارگری بود. من مخالف رأی و نظر این دوستان از اعضای هیئت مدیره بودم بر این باور بودم وقتی نشست نماینده کارگران با نماینده کارفرمایان و نماینده دولت (اداره کار) به نتیجه‌ای نمیرسد باید راه حل اساسی و چاره‌ای دیگری اندیشید و ما چاره‌ای جز سازماندهی برای اعتصاب و تحسن عمومی نداشتیم. در حقیقت من موافق تحسن و اعتصاب بودم هرچند زمینه‌های برگزاری اعتصاب پایه ریزی نشده بود و بخوبی میدانستیم اعتصاب کنیم شکست میخوریم. اما اقدام برای اعتصاب عمومی بمانند کارت فشار علیه کارفرمایان و دولت محسوب میشد.
من موافق پیمان دسته‌جمعی نیز بودم ولی با نحوه کار و فعالیت اعضای هیئت مدیره مخالف بودم معمولا بدون اطلاع تمامی اعضای هیئت مدیره و بازرسان نشست و مکاتباتی بین اعضای هیئت مدیره سندیکا و نماینده دیگر ارگانهای دولتی صورت میگرفت و این دوستان گاهی اوقات تکرویی میکردند. بطور مثال متن نامه‌ای در زیل قید شده است یکی از نامه‌های ای بود من مخالف آن بودم. متأسفانه تعدادی از دوستان هر کاری در سندیکا رخ میداد یا اتفاقی میفاد بلافاصله اداره اطلاعات رژیم (این اداره کثیف حکومتی و ضد کارگری) را از نحوه فعالیت، اقدامات، اهداف و سیاست‌های که پیش رو داشتیم همراه با معلومات کافی در جریان میگذاشتند و اغلب نامه‌های سندیکای کارگران خباز به اداره اطلاعات رونوشت میشد! رئیس هیئت مدیره( حامد شرافتی) بدون اطلاع دیگر اعضای سندیکا برای نماینده شهرستان بوکان، اداره اطلاعات، فرمانداری و اداره کار بطور رسمی نامه ای بشماره 87 که در زیر قید شده است جهت اقدام ارسال نموده اند که سندیکا هیچگونه جوابی از نماینده شهرستان، فرمانداری و اداره اطلاعات نگرفت البته مشکلات سندیکا و خصوصا ما گارگران نیز به نماینده شهر و اداره اطلاعات ربطی نداشت.
تاریخ07.08.80
بشماره 87
پیوست: دعای خیر
نماینده محبوب و محترم شهرستان بوکان در مجلس شورایی اسلامی جناب آقای رحمن نامجو
با سلام و احترام و با دعای خیر و سعادت
احتراماً به پیرو نامه شماره 22 مورخه 05.04.80 در مورد اجرایی ماده 41 قانون کار از اوایل سال 80 توسط اداره کار و امور اجتماعی مبنی بر افزایش دستمزد کارگران و تعیین مزد پایه و مزایای قانونی خبازیهای بوکان در قالب پیمانهای دسته‌جمعی از سوی انجمن صنفی کارگران خباز مستند به ماده 139 و 140 قانون کار به اداره کار و امور اشتغال و فرمانداری شهرستان بوکان ابلاغ و ارسال گردید ولی نتیجه‌ای حاصل نشد و حال نظر به مقدس بودن امر معاش، کارگران محترم صنف خباز با پیگیری های مکرر در این زمینه انجمن را تحت فشار قرار داده به همین دلیل انجمن صنفی جلسات متعددی با نمایندگان محترم کارفرما در این رابطه داشته است ولی باز هم جلسات بی نتیجه بوده و نمایندگان محترم کارفرما امتناع و خوداری کرده‌اند و باز هم مکاتبات مکر با اداره کار و فرمانداری و مراجع ذیربط در مورد مزد پایه، مزایا و افزایش دستمزد سال 80 شده است ولی تنها امتیازی که ادارات ذیربط به انجمن صنفی داده‌اند اجبار به شکایت های تک به تک کارگران از کارفرمایان خویش در این زمینه بوده است و این روش در سیاست پیشبرد اهداف انجمن نمیگنجد و منجر به اخراج و بیکاری جمع زیادی از کارگران شده و سطح کارگاهها را متشنج ساخته است و شکایت تک تک کارگران از کارفرمایان به نفع هیچکدام از طرفین نمی باشد. درخواست انجمن بنابر امنیت شغلی کارگران و حفظ آرامش هرچه بیشتر در کاگاههای نانوایی و ایجاد پیوند بین کارفرمایان و کارگران و مشارکت در جهت بهبود کیفیت نان و تقلیل ضایعات در سطح شهرستان می باشد. لذا از آن نماینده محبوب خواهشمند است در این زمینه اقدام‌ها لازم را مبذول فرموده و امر به اقدام مقتضی فرمایید. قبلاً مراتب امتنان و سپاس کارگران زحمتکش شهرستان بوکان را بحضور عالی ابلاغ نموده و آرزومند عزت و ترقی و تعالی تان میباشیم.
انجمن صنفی کارگران خباز شهرستان بوکان
امضاء کنندگان
رئیس هیئت مدیره سندیکای کارگران خباز شهرستان بوکان
حامد شرافتی
رونوشت به :
1- فرمانداری محترم شهرستان بوکان جهت اطلاع و اقدام لازم
2- اداره کار و خدمات اشتغال شهرستان بوکان جهت اطلاع و اقدام مقتضی
3- اداره اطلاعات شهرستان بوکان جهت اطلاع
همچنانکه گفتم من موافق سازماندهی اعتصاب بودم و ما راه حل و چاره ای جز اعتصاب و تحسن عمومی نداشتیم بلاخره اعضای هیئت مدیره و بازرسان به این نتیجه رسیدیم باید اقدام جدی تری را در دستور کار قرار دهیم و بعنوان آخرین گزینه تحسن عمومی را پیشنهاد کردیم همگی اعضای هیئت مدیره و بازرسان موافق این پیشنهاد بودند و با کارگران نانوایی نیز سر تحسن عمومی بحث و گفتگوهای زیادی شد. اقدام به اعتصاب و تحسن عمومی با موافقت زیادی از کارگران روبرو شد طوریکه سندیکای کارگران نانوای پیش زمینه های اعتصاب را مهیا نمود و اولین زنگ خطر تحسن عمومی را از طریق نامه رسمی سندیکا به شماره نامه 107 به گوش مسئولین رسانید.
این نامه هشدار دهنده همگی ادارات و مسئولین را به جوابگویی واداشت اما متأسفانه دستهای پشت پرده بود و اداره اطلاعات چند نفری را از نماینده کارگران را تهدید کرده بود که فوراً از این اقدام منصرف شوند و نامه خود را در این خصوص پس گیرند ما از این مذاکرات پشت پرده بی اطلاع بودیم و نمیدانستیم در اتاق حراست فرمانداری بین ارگانهای دولتی و حامد شرافتی رئیس هیئت مدیره سندیکا نشست های صورت گرفته بود. البته خوشبختانه بعد از مدت ها این مذاکرات پشت پرده و مخفیانه طی نامه شماره 108 سندیکای کارگران نانوایی علنی شد اما هیچ وقت کسی نفهمید مذاکرات پشت پرده از چه قراری بود و چگونه اقدام به تحسن عمومی به سکوت و عقب نشینی کشانیده شد.
بلاخره این هشدار و زنگ خطری که قرار بود آخرین گزینه پیشنهادی ما کارگران باشد بدون اینکه خطری در کار باشد به نفع کارفرمایان تمام شد و زنگ خطری که چراغ آن در حال روشن شدن بود برای همیشه خاموش شد بدون اینکه کسی صدایش در بیاد.
متن دقیق این نامه‌های رسمی را در پایین به مانند خود آورده‌ام ضمناً پیش من تمامی این مدارک موجود و محفوظ است.
بسمه تعالی
انجمن صنفی کارگران خبازیهای بوکان و حومه
شماره ثبت وزارت کار 102
تاریخ 08.10.80
شماره 107
پیوست دعای خیر
با سلام و دعای خیر
انجمن صنفی کارگران خباز به دلیل مکاتبات اداری که با اداره کار و امور اشتغال شهرستان بوکان و عدم التفات و بی توجهی نسبت به کلیه نگارشات مکتوب و رسیدگی نکردن به مشکلات این انجمن جهت پیشرو اهداف و رفاه حال کارگران خباز طبق مدارک موجود صراحتاً اعتراض خود اعلام نموده و طبق مواد موجود در اساسنامه ثبت شده خواستار بررسی حقوق کارگران خواهیم بود.
لازم به ذکر است که انجمن اهتمام ورزیده که در پناه مساعدت های اداره کار قدم‌های اساسی جهت رفع مشکلات و معضلات برداشته که بجای بازتاب و واکنش مثبت آن اداره با عدم رعایت قوانین و حتی اصول اخلاقی زشت و ناسزا روبرو بوده‌ایم ما اعضای هیت مدیره و بازرسان انفقاد خود را نسبت به آن اداره پژواک مینماییم.
گفتنی است که کلییه اعضای این انجمن در صورت بررسی نکردن خواسته‌ها و مطالبات اعضا منجر به تحسن عمومی خواهیم شد. در پی مشکلات بوجود آمده از سوی مسولین اجرایی شهرستان بوکان منجمله : اداره کار و امور اشتغال، فرمانداری، اداره غله، تعزیرات نظارت بر گندم و آرد و نان، اتحادیه کارفرمایان، ما ناگزیریم که دست به اقداماتی بزنیم که برای کلیه مسئولین زنگ خطر جدی باشد.
رونوشت به:
▪︎فرمانداری شهرستان بوکان
▪︎اداره کار و امور اشتغال شهرستان بوکان
▪︎خبرنگار ایرنا خبرگزاری جمهوری اسلامی مرکز مهاباد
امضا کننده گان:
حامد شرافتی: رئیس هیئت مدیره
هادی تنومند: بازرس علل البدل
مسعود رحمانی : نایب رئیس هیئت مدیره
کریم فاتحی: خزانه دار سندیکا
اسماعیل خودکام: بازرس اصلی
این هم متن نامه رسمی بشماره 108 نشست و مذاکرات مخفیانه که بین حامد شرافتی رئیس هیئت مدیره سندیکا و اتاق حراست فرمانداری ( متشکل از ادارات دولتی و اطلاعاتی) صورت گرفته است:
باسمه تعالی
انجمن صنفی کارگران خبازیهای بوکان و حومه
شماره ثبت وزارت کار 102
تاریخ 10.10.80
شماره 108
پیوست دعای خیر
مسول محترم خبرگزاری جمهوری اسلامی ایرنا (مهاباد
بدین وسیله به استحضار میرساند که نامه ارسالی به شماره 107 مورخ 08.10.80 بنا به مذاکرات در اتاق حراست فرمانداری لغو انتشار اعلام و خواهشمند است نتیجه را امر به ابلاغ فرمایید.
رونوشت:
▪︎حراست فرمانداری
امضاء کنندگان
حامد شرافتی رئیس هیئت مدیره سندیکا
از همه چیز بدتر رئیس هیئت مدیره در نامه رسمی بشماره 194 برای ریاست اداره اطلاعات شهرستان بوکان جهت بررسی و تبادل نظر با قید ساعت و روز مشخص قرار گذاشته اند که همدیگر را ملاقات کنند هدف از این ملاقات چی بوده ما در جریان نبوده ایم دقیقا این ملاقات و نشست ها ی پشت پرده بمانند نامه 108 که با حراست فرمانداری نشست و مذاکرات مخفیانه ای صورت گرفت بوده است حامد شرافتی با دست خط خود این نامه را برای اداره اطلاعات نوشته است که در زیر متن دقیق ان امده است:
تاریخ: 22.03.1381
شماره: 194
پیوست: دعای خیر
ریاست محترم اداره اطلاعات شهرستان بوکان
با سلام
بدین وسیله به استحضار عالی میرساند که ما جمعی از نمایندگان کارگران صنف خباز شهرستان بوکان جهت بررسی و تبادل نظر با آن مقام عالی در رابطه با مشکلات فراروی این انجمن در روز چهارشنبه مورخه 22.03.1381 راس ساعت یازده خدمت حضرت عالی شزفیاب میشویم
امضاء کننده
حامد شرافتی
در بخش های بعدی در رابطه با کار و فعالیت در سندیکا بیشتر توضیح خواهم داد و خواهم نوشت مسیری که ما فعالین کارگری در سندیکا پیموده بودیم به کجا ختم شد.
نتیجه گیری از این بخش:
من نیز به مانند هر انسانی مرتکب اشتباهاتی شده‌ام پس لازم است که برخورد و شیوه کارم را نسبت به مسایل سیاسی و سندیکا نقد کنم تا سیاست خود را در قبال اشتباهاتی که مرتکب شده‌ام تغییر دهم و انتقادات رفیقانه عزیزان را با کمال میل بپذیرم. من بلحاظ فکری و سیاسی انسانی متعصب، تندرو و به زمین و آسمان معترض بودم البته خرافات، افکار ارتجاعی و عقب مانده به مانند تار و پودی جامعه را تنیده بود به همین دلیل من با کوچکترین ناعدالتی ها واکنش تند نشان میدادم مثلاً با نوشتن کلماتی همچون بسمه تعالی، دعای خیر یا از استفاده کردن از کلمات مذهبی و دینی در نامه‌های رسمی و اداری سندیکای کارگران رگ گردنم باد میکرد و مدام اعتراض میکردم.
تمام تحلیل و تفسیر های که میکردم بر اساس منفعت حزبی و سازمانی بود که هیچ کمکی به جنبش کارگری و کمونیستی نمیکرد. هرچند که ما در محل کار و زندگی و در بطن جامعه مشغول مبارزه بودیم اما فرسنگ ها از جنبش و طبقه دور بودیم. مدام به کشمکش های درون تشکیلاتی، انشعابات و بازیهای جناحی که با جنبش و طبقه بی‌ربط بودند مشغول بودیم. بخاطر انشعابات درون تشکیلاتی که بوضوحی اشکالات، ابهامات و ناروشنی های سیاسی در بازیهای جناحی دیده میشد انگشت اتهام به سوی همدیگر دراز میکردیم.
آموزش‌های که از سطح رهبری احزاب و سازمان ها تبلیغ و ترویج میشد ما نیز ناخودآگاه از روی تعصبات سازمانی و حزبی از آن پیروی میکردیم همین مسئله باعث میشد که رفقا و کارگران بجای مبارزه برحق طبقاتی و دفاع از خواست و مطالبات کارگران به مسایل حاشیه‌ای روی بیاورند و اصل موضوع را که همان مبارزات کارگری بود فدای سیاست‌های القاء شده حزبی و سازمانی میکردند‌.
اگرچه ما شعار سرخ گونه "کارگران جهان متحد شوید" را به رخ همدیگر میکشیدیم اما غافل از اینکه خود عامل تفرقه، پراکندگی و چنددستگی کارگران بودیم و با دلایل ناسیاسی، ناآگاهی فردی و نادمکراتیک کارگران را از خود دور میکردیم. ما تصور میکردیم خورشید را در همان زاویه ای جنبانیدیم که میتوان به راحتی برف های ستم را آب کند.
ما کمیته یا هسته های کارگری و کمونیستی را تشکیل ندادیم و بجای آن محفلهای چند نفری را در راستای منافع شخصی و سازمانی تقویت مینمودیم که با سوء استفاده کردن جریانات ادعامنش رنگ و بوی کارگری و کمونیستی به این نوع محفلها داده میشد که بعد از مدتی به محفلهای کوچکتری تبدیل شده یا بطورکلی محو میشدند.
در حقیقت من و بعضی از رفقا، سیاست را تنها از دریجه و زاویه تنگ نظرانه حزبی معنا میکردیم امواج طوفانی احساسات و تعصبات کورکورانه حزبی ما را در عمق و ژرفای اقیانوسها عرق کرده بود. دقیقاً بمانند انبار باروتی بودیم هر لحظه ممکن بود با کوچکترین جرقه ای منفجر شویم گرایشات و دیدگاه‌های غیراز دیدگاه و گرایش خودمان را نادیده میگرفتیم و تنها دیدگاه و افکار چپ و کمونیستی برایمان اهمیت داشت. البته رفقا و دوستان حزبی و هممحفلی ام نیز در تشدید و بروز این احساسات بی تأثیر نبودند.
ما و من بخصوص فکر میکردیم حتما باید تمام کارگران به مانند انسانهای چپ و کمونیست از زاویه سوسیالیستی و کمونیستی به جامعه و روند زندگی نگاه کنند. ما فکر میکردیم باید تمام کارگران از آگاهی طبقاتی برخوردار باشند بدون اینکه پایه و زمینه‌های رشد طبقاتی را فراهم کرده باشیم.
تعصبات حزبی و محفلی این حق را از ما سلب کرده بود تا بتوان کارگرانی که گرایش و افکار مختلفی غیر از ما داشتند به جلسات خودمان راهشان دهیم در واقع ما نماینده کارگران نبودیم بلکه فکریت و ذهنیت شخصی و سازمانی خود را نمایندگی میکردیم. البته طوری وانمود میکردیم نوعیت این محفلها رادیکال، کارگری و کمونیستی هستند.
در محفلهای به اصطلاح کارگری و کمونیستی فعالیت میکردیم که نقد و اظهار نظر های رفیقانه به توهین، اتهام، فحاشی و انگشت توچشم هم کردن منتهی میشد. مدام اختلافات سیاسی و فکری و درون تشکیلاتی را به محفلهای خود انتقال میدادیم بدون اینکه همدیگر را تحمل کنیم و به افکار هم احترام بگذاریم. بجای اینکه انرژیمان را علیه مسببین این زندگی فاجعه بار بکارگیریم و راه حل‌ اساسی و چاره‌ای درست برای حل این همه مشکلاتی که دامنگیر مان بود بیندیشیم تمام انرژیمان را صرف رقابت برای زمینه فراهم ساختن بکارگیری سیاست تصفیه، بایکوت، حذف و برچسب‌های ناروا علیه هم مینمودیم که اساسا با آزادی های دمکراتیک در تناقض بودند.
هدف من از این نوشته ها صرفا کمک کردن به جنبش کارگری و کمونیستی است که میتوان از تجربه مبارزات کارگری که درس و پیامدهای مهمی برای طبقه کارگر و فعالین کارگری دارد استفاده کرد. اگر چنین فعالیت‌های بدین شکل در آینده دامنگیر مبارزات کارگران ایران و بخصوص کارگران کردستان شود و برخورد های غیر کارگری و غیر سیاسی در طول این روند مدام بازتولید شوند قطعا به همان بیراهه کشیده می‌شوند که ما در آن غوطه ور بودیم.
ادامه دارد ...
اسماعیل خودکام
‌18.09.2020

ناسیونالیسم، ملت و هویت ملی را میسازد، نه برعکس! (در رد لیست استالینی تعریف از ملت و هویت ملی)

ناسیونالیسم، ملت و هویت ملی  را میسازد، نه برعکس!

(در رد لیست استالینی تعریف از ملت و هویت ملی)

 

 

از معدود کسانی که خود را کمونیست میداند و در تبیین و تعریف از ملت و هویت ملی و ناسیونالیسم، از دایره تبیین و برخورد ناسیونالیستی منطبق با لیست استالین نه تنها عبور نکرده، بلکه "ابداعات راست روانه تری" را هم اضافه کرده، دبیر اول کومه له، ابراهیم علیزاده است. طنز مساله اینجا است در مباحث یکی دو سال اخیرش مدواما، به دیگران اندرز میدهد، "خود را نو کنید" و نصیحت میکند "به مارکسیسم علمی برخورد کنید". خود او منطبق با این اندرزهای "خیرخواهانه" نه تنها ظرفیتی از خود نشان نمیدهد، تازه در برخورد به ملت و هویت ملی و ناسیونالیسم هنوز در فاز تعاریف چپ ضد امپریالیست اواسط قرن بیستم که لیست استالین در تعریف از ملت و ناسیونالیسم مبنای فکر و سیاست شان بود، بسر میبرد. بعید میدانم دبیر اول کومه له از آخرین مباحث و نظریات سیاسی و مارکسیستی در برخورد به مساله ملی بی اطلاع باشد، یا متوجه "ملت سازیهای قلابی و سوپر ارتجاعی" بعد از فروپاشی بلوک شرق و ضرورت به قول خودش "برخورد نو و علمی" به ناسیونالیسم و ملی گرایی در قرن بیست ویکم نباشد. مساله اینست آخرین داده های مارکسیستی در برخورد به این پدیده، از جمله از جانب تاریخ نگارمارکسیست مشهور، اریک هابسبام، یا کمونیست روشن بین منصور حکمت و بعضی های دیگر به درد امر امروزیش که تلاش شتابان برای انتقال و ادغام سازمان تحت رهبریش کومه له در جنبش ملی و ناسیونالیستی کرد است، نمیخورد. او برای به فرجام رساندن شیفت مورد نظر سازمانش اتفاقا به دیدگاه عمیقا ناسیونالیستی خود ساخته ای متکی شده  که حاوی "ابداعاتی" به شدت راست روانه  است که تاکنون از جانب رهبران و ایدئولوگهای شناخته شده جنبش ملی کرد طرح نشده است. دبیر اول کومه له در پاسخ به سئوال رادیو دیالوگ در مورد موقعیت ناسیونالیسم به طور فشرده چنین میگوید. "چند لایه هست که با تفکیک در مورد آنها باید صحبت کرد. یکی ملت کرد است و این یک واقعیت عینی است ...  که عمر  آن صد ساله است!، سپس واقعیت عینی دیگر ستم ملی است ...  بعد واقعیت عینی دیگر جنبش ملی است...، و تا اینجا هیچیک از این واقعیتها به ناسیونالیسم مربوط نیست! (عجب). درادامه، مساله دیگر حزب سیاسی صاحب برنامه و خط مشی و ایدئولوژی  مطرح میشود! ... تازه احزاب سیاسی در بطن این جنبشهای ملی، گوناگون بوده اند، از جمله حزب کمونیست وجود داشته، لیبرال وجود داشته، رفرمیست وجود داشته، تازه آنوقت حزب ناسیونالیست هم وجود داشته است. یعنی ناسیونالیسم از اینجا وارد میشود و...". نقل به معنی از مصاحبه دوم ابراهیم علیزاده با رادیو دیالوگ.  

 

کشفیات به شدت ناسیونالیستی و سطحی، و البته غیر "علمی" و ضد مارکسیستی ابراهیم علیزاده در همین گفته کوتاه، یکی دوتا و حتی چند تا نیست، تک تک این "احکام" تازه اختراع شده، خود جای نقد مفصل و ضروری است. ایشان با تئوریزه کردن عینیت و حقانیت "ملت و جنبش ملی و هویت ملی بی ربط به ناسیونالیسم" صراحتا میگوید ناسیونالیسم یکی ازمحصولات بعدی و فرعی "ملت و جنبش ملی"  در کنار دیگر محصولات آن "کمونیسم، لیبرالیسم، رفرمیسم" و تازه محصول حاشیه ای و بی اهمیت تر و به نظر ایشان "ناتوان و ناپیگیر در جنبش ملی" است، و گویا عده ای بیخود آن را بزرگ کرده اند. براستی انسان میماند از این درجه تئوری پردازی آشفته و وارونه!! مساله اینست، علیزاده هیچوقت نفس تئوری برایش مهم نبوده، بلکه چشم به ارزش مصرف آن میدوزد. در اینجا هم ارزش مصرف تئوری پردازی آشفته و وارونه اش قرار است، تسهیل کننده راه پیوستن تمام و کمال و بی اما و اگر کومه له در جنبش ناسیونالیستی کرد به عنوان جناح "پیگیرکردایه تی" باشد. این همه وارونه گویی در خدمت این امر زمینی است. در فرصت دیگر به لایه های مختلف نظرات راست گرایانه او باید پرداخت. در اینجا در رد این بحث ناسیونالیستی وارونه که گویا ناسیونالیسم عارضه چندم ملت و ملی گرایی است، بخشی از سخنرانی مکتوب شده خودم را در معرفی دیدگاه منصور حکمت در برخورد به "ملت و ناسیونالیسم" را که در کنگره سوم او در سال ۲۰۱۷ ارائه شده، مجددا منتشر  میکنم.

 

"در دنیای امروز ملت و هویت ملی به عنوان یک داده عینی جامعه بشری مفروض نگریسته میشود. مثل وجود انسان، مثل جنسیت و ...به قول حکمت: "مليت برخلاف جنسيت مخلوق طبيعت نيست، مخلوق جامعه و تاريخ انسان است. مليت از اين نظر به مذهب شبيه است. اما برخلاف تعلق مذهبى، تعلق ملى حتى در سطح فرمال هم انتخابى نيست. بعنوان فرد نميتوان به مليت خاصى گرويد و يا از آن بريد. (هرچند برخى محققين ملت و ملى گرايى چنين تعابير سوبژکتيوى از اين مقوله بدست داده اند). اين خصوصيت، مليت و تعلق ملى را از کارآيى و برندگى سياسى باورنکردنى اى برخوردار ميکند. طوقى است بر گردن توده هاى وسيع مردم که کسى منشاء آن را نميداند و نميتواند جستجو کند و با اينحال وجود آن آنقدر طبيعى و بديهى است که همه آن را بخشى از پيکر و وجود خويش ميپندارند. اما نسل ما اين شانس را دارد که در زمان حيات خود بطور روزمره شاهد خلق ملتهاى جديد و بى اعتبارى مقولات ملى قبلى باشد و لذا ميتواند هويت ملى را بعنوان يک محصول اقتصاد سياسى لمس کند و چه بسا نقد کند. مليت يک قالب براى دسته بندى و آرايش دادن به انسانها در رابطه با توليد و سازمان سياسى جامعه است. ملت جمع افرادى با يک مليت يکسان نيست، برعکس، تعلق ملى فرد محصول نازل شدن هويت ملى جمعى بر اوست. اين ملل نيستند که جدا و يا ملحق ميشوند، بلکه اين الحاق ها و جدايى هاى تحميلى به توده هاى انسانى است که ملتها را شکل ميدهد. ناسيوناليسم محصول سياسى و ايدئولوژيک ملتها نيست، برعکس، اين ملتها هستند که محصول ناسيوناليسم اند..تلقى حاکم بر اذهان عمومى، بر تفکر دانشگاهى، بر چپ موسوم به کمونيست و حتى بر بخش اعظم جنبش کمونيستى کارگرى تاکنونى، اين وارونگى را در خود مستتر دارد. حتى در درون چپ و جنبش کمونيستى تاکنونى، تعلق و هويت ملى فرد، نظير جنسيت او، يک خصوصيت عينى و داده شده و غير قابل ترديد وى محسوب ميشود. فعلا از اين ميگذرم که تبديل جنسيت و تفاوت جنسى به يک رکن هويت و خودشناسى اجتماعى فرد هم يک محصول تاريخى قابل نقد جامعه طبقاتى تاکنونى است. اشاره من اينجا حتى به آن گرايشات متعددى در تاريخ کمونيسم نيست که انواع خاصى از ناسيوناليسم و عرق ملى و وطنپرستى را تقديس کردند و بر تارک کمونيسم خود نشاندند. کمونيسم روسى و چينى و جهان سومى، کمونيسم ضد انحصارى و ضد امپرياليستى و ضد يانکى و کمونيسم سوسيال دموکراتيک - سنديکايى و چپ نويى غربى که بر ويرانه هاى انقلاب اکتبر روئيدند، همه بيش از آنکه رنگى از انترناسيوناليسم در خود داشته باشند، مشتقات ناسيوناليسم و ناسيونال رفرميسم بودند.  ر ايران، کل چپ سنتى، از حزب توده پريروز، تا فدايى و راه کارگر و خط ٣ ديروز و چپ هاى تازه دموکرات "پسا - جنگ سردى"، همه در يک بستر قوى ناسيوناليستى و ميهن پرستانه شکل گرفته اند که نه فقط پذيرش مقوله ملت بعنوان يک واقعيت ابژکتيو بيرونى، بلکه تقدس و تقديس آن، و بنا کردن کل کائنات سياسى خويش حول آن، وجه مشخصه اصلى اش است." در ادامه تاکید میکند."اشکال اينست که در سنت کمونيسم انترناسيوناليستى نيز تلقى رايج از مقوله ملت و ناسيوناليسم به اندازه کافى انتقادى نيست و بخصوص رابطه ملت و ناسيوناليسم سروته تصوير ميشود. در اين نگرش، ملت پديده اى است داده شده و مفروض و قابل مشاهده، و ناسيوناليسم محصول عقيدتى و سياسى انحرافى و فاسد يک ملت است. ناسيوناليسم خودآگاهى معوجى است که طبقات بالادست ميکوشند بر آحاد يک ملت حاکم کنند. صورت مساله براى بخش اعظم کمونيسم انترناسيوناليستى، مبارزه با ناسيوناليسم و جلوگيرى از گسترش نفوذ آن در درون يک ملت بوده است. خود ملت، بعنوان يک مقوله، بعنوان يک پديده، سرجاى خود باقى است و مورد سوال يا نقد نيست. ملت موجوديتى فاقد بار سياسى و طبقاتى خاص تلقى ميشود. مجموعه اى از انسانها که اشتراکشان در خصوصيات معينى، يک ملت شان ميکند. مجموعه اى از انسانها که به همين عنوان، بعنوان يک ملت، ميتواند بازيگر مستقل و قائم به ذاتى در تاريخ جامعه بشرى باشد. ميتواند صاحب حق، صاحب دولت، صاحب استقلال و صاحب سرنوشت ويژه اى براى خويش باشد.

 

در جای دیگری مجددا تاکید میکند: "در واقع رابطه برعکس است. اين ملت است که محصول و مخلوق تاريخى ناسيوناليسم است. ناسيوناليسم بر ملت مقدم است. اگر اين تعبير را قبول کنيم، آنگاه فورا روشن ميشود که مبارزه کمونيسم با ناسيوناليسم، نهايتا مبارزه اى برسر کشيدن ملتها به اين يا آن خودآگاهى و عمل سياسى و اجتماعى نيست، بلکه برسر نفس تعلق و يا عدم تعلق ملى انسانهاست. برسر رد و قبول هويت ملى است. پيروزى بر ناسيوناليسم، بدون تحقق بخشيدن به يک گذار از مقوله ملت و هويت ملى، ممکن نيست. و باز روشن ميشود که چگونه فرمول برنامه اى "حق ملل در تعيين سرنوشت خويش" با شخصيت و شيئيت بخشيدن به مقوله ملت، بعنوان موجوديتى که از پيش داراى حقوق خاص خويش است، عملا يک موضع تاکتيکى براى عقب راندن و خنثى کردن ناسيوناليسم را به يک برسميت شناسى استراتژيکى هويت ملى بدل ميکند و به اين ترتيب به امر واقعى خود لطمه ميزند."

 

توضیحات بالا شفاف و روشن است. همانطور که حکمت هم تاکید کرده، نگرش کمونیسم امروز در قبال ملی گرایی و ناسیونالیسم در عین حال نقدیست به کمونیسم انترناسیونالیستی دوره مارکس و انگلس، دوره لنین و مارکسیسم و کمونیسم کارگری خود ما تا مقطعی که حکمت خود پرچم این نقد را بلند میکند. چرا اینجوری است؟ چرا کمونیسم دوره مارکس و انگلس و لنین و مارکسیسم انقلابی و مباحث دوره اول کمونیسم کارگری ارائه شده توسط حکمت به اندازه کافی در برخورد به ملت و هویت ملی و ناسیونالیسم انتقادی و شفاف نیست؟ این دیگر برمیگردد به دوره های تاریخی و شرایط سیاسی و اجتماعی آن دوره ها که ملی گرایی در آنها طرح شده است. حکمت در بخشی از مبحث خود تحت عنوان زاویه تاریخی مختصات این دوران تاریخی را بیان میکند و مینویسد: "مارکس در ابتدای عصر ناسیونالیسم زندگی میکرد، اما این ناسیونالیسم امروز و یا ناسیونالیسم دوران لنین نبود" بعد از توضیح روشن تری تاکید میکند اما "یک ناموزونی در موضع آنها در قبال ملیت و حق تعیین سرنوشت وجود دارد. اما تاکید میکند "موضع برجسته تر و شاخص تر مارکس و انگلس تفکیک "ملیت" و ملل "تاریخی" از ملل "غیرتاریخی" است. در دیدگاه آنها "صحبت بر سر روند عینی شکل گیری و قوام گرفتن ساختارهای ملی - کشوری قابل دوام کاپیتالیستی در اروپا است و نه حق همه ترکیبهای ملی و قومی جهان به ایجاد کشور خویش. مارکس و انگلس تعلقات ملی را به عنوان مبنای تشکیل کشورهای مستقل صریحا رد میکنند".

 

دوره لنین متفاوت از دوره مارکس و حتی دوره ما بود. منصور حکمت مینویسد "دوران لنين دوران ديگرى است. وقتى لنين از حق جدايى ملل سخن ميگويد، اساسا ملتهاى تحت ستم در امپراطورى تزارى و مستعمرات و کشورهاى تحت سلطه امپرياليسم جلوى چشمش ميايند. توجه لنين به نقش مثبت مبارزات ضد استعمارى ملل کوچک در مستعمرات در ضربه زدن به قدرت بورژوازى جهانى است. اينجا هم به معنايى ديگر با يک روند ابژکتيو ملت سازى بر متن يک نظم کهنه و ارتجاعى، در راستاى تحول مناسبات اقتصادى و رشد سرمايه دارى در مقياس جهانى، روبرو هستيم. با نوعى ناسيوناليسم روبروئيم که نه صرفا در برابر پرولتاريا و جنبش کارگرى، بلکه همچنين در برابر استعمار، ارتجاع سياسى و فئوداليسم معنى پيدا ميکند. توجه لنين به توان سياسى اين جريان و نوع و نحوه تلاقى و تقابل آن با جنبش سوسياليستى طبقه کارگر است. مساله حق تعيين سرنوشت براى لنين در اين چهارچوب سياسى معنى پيدا ميکند. لنين هم دامنه شمول اين حق را محدود ميکند. فرمول حق تعيين سرنوشت در روايت لنين از فرمول مارکس و انگلس عام تر است، اما از نظر عملى با تفکيکى که ميان «حق جدايى» و «به صلاح بودن جدايى» قائل ميشود، عملا حمايت جنبش کمونيستى از جدايى ملتها را به موارد معدودى محدود ميکند. تشخيص مطلوبيت جدايى و يا توصيه و عدم توصيه به جدايى در فرمولبندى لنين کاملا به تحليل شرايط مشخص موکول ميشود."

 

می بینیم حکمت به درست اشاره میکند، لنین فرمول حق تعیین سرنوشت را به عنوان راه حل تاکتیکی و ابزار سیاسی حل معضلات ملی درنظر دارد و دامنه محدود کاربست این فرمول را به درست میشناسد.   

 

در مورد دوره حاضر حکمت مفصلتر مینویسد: "دوران ما دوران کاملا متفاوتى است. تا قبل از فروپاشى بلوک شرق هيچ روند فراگير و يا تعيين کننده ملت سازى در سطح جهانى و يا در مقياس منطقه اى در جريان نبود. موارد پراکنده اى که وجود داشت، حداکثر ميتوانست آرايش ملى جهان معاصر را در جزئيات کم اهميتى تعديل کند. از اين مهمتر، حرکتهاى ملى فاقد محتواى اقتصادى ويژه اى بودند. تحولات مورد نظر جنبشهاى ملى اساسا سياسى و فرهنگى بودند. منشاء اين جنبشها نه تحولات اقتصاد سياسى جهانى، نظير دوران مارکس و لنين، بلکه اساسا ستم ملى و فرهنگى و يا تخاصمات ناسيوناليستى برسر قدرت بوده است. اقتصاد سياسى جهان و قطب بندى هاى اقتصادى و سياسى آن از اين کشمکشها کوچکترين تاثيرى نميپذيرد. آنچه اساسا در اين دوره در قلمرو بحث حق تعيين سرنوشت وجود دارد، تعدادى مساله حل نشده ملى است، مانند مساله فلسطين، مساله کرد، مساله ايرلند و غيره که بدرجات مختلف مانع سير متعارف اقتصاد کاپيتاليستى در منطقه خويش هستند و يا به عامل بى ثباتى و تنش سياسى در مقياس منطقه اى و جهانى تبديل شده اند. اين مسائل بعضا به صحنه هايى از يک جدال وسيعتر ميان غرب و شرق تبديل شده بودند و به اين اعتبار محتوايى غامض تر از موارد متعارف کشمکش ملى يافته اند. سقوط بلوک شرق به معناى جديدى يک روند ملت سازى را آغاز ميکند، که حتى از نظر اقتصادى هم محتوايى تعيين کننده دارد. سرمايه دارى بازار در بخش عظيمى از جهان صنعتى و نيمه صنعتى، در متن گسيختگى کليه ساختارهاى سياسى نظام پيشين و نبود يک قالب ايدئولوژيکى پذيرفته شده براى حاکميت، ميرود جاى مدل به بن بست رسيده سرمايه دارى دولتى را بگيرد. نوعى از ناسيوناليسم، اساسا ناسيوناليسم قومى، بعنوان ماتريالى براى بنا کردن شالوده ايدئولوژيکى حکومت و کسب مشروعيت سياسى براى دولتهاى بورژوايى جديد در تکه پاره هاى امپراطورى مضمحل شده به جلوى صحنه رانده ميشود. هر روز مساله ملى جديدى ساخته ميشود. بحث حق تعيين سرنوشت وسيعا به بالاى دستور رانده ميشود. جالب اينجاست همان روندى که مسائل ملى جديد را به ميان ميکشد، حل مسائل ملى قديم را محتمل تر ميکند. اين شرايط زمين تا آسمان با دوره هاى ديگر فرق دارد. کل مساله بر متن يک واپسگرايى عظيم اجتماعى، سياسى و فرهنگى جريان دارد. ناسيوناليسم قومى در منحط ترين و فاسدترين اشکال آن پرچمدار مساله ملى است. برخلاف دوران مارکس و لنين، ملت سازى امروز و هويتهاى ملى در حال حدادى شدن، ربطى به جلو رفتن مادى تاريخ در هيچ جهت مثبتى ندارند. نوک تيز اين ناسيوناليسم مستقيما عليه کارگر و کمونيسم و حتى رفرم و ليبراليسم است. تکرار ساده فرمول لنين در قبال استقلال مستعمرات و فرمول مارکس در قبال ملت سازى بورژوايى قرن نوزدهم جواب مسائل امروز نيست. کمونيست و کارگر امروز بايد جواب مساله ملى امروز را، آنطور که هست، بدهد. در اين تلاش بنظر من ميتوان به تبيينى رسيد که به دوره هاى گذشته نيز قابل تعميم باشد و جوهر انقلابى و منسجم برخورد مارکس و لنين را نيز با شفافيت بيشترى نشان بدهد."

 

اینجا هم توضیحات حکمت بسیار شفاف است. براساس آن من فکر میکنم نقدی که به کمونیسم انترناسیونالیستی دوره مارکس و لنین و مارکسیسم خود ما وارد است، این مسئله میباشد که ملیت و ملی گرایی و هویت ملی را به عنوان داده مفروض در جامعه پذیرفته بود، که گویا به ناسیونالیسم شکل داده است. در صورتیکه به قول حکمت این دید در برخورد به ملیت و ملی گرایی و ناسیونالیسم سروته است. در واقع این ناسیونالیسم است که ملیت و هویت ملی را میسازد. جنبش بورژوا ملی، ایدئولوژی بورژوایی ناسیونالیستی ، ملیت و ملی گرایی و هویت ملی و تعلقات ملی را میسازد. همانطور که همه مذاهب خرافه ای به نام "خدا" را میسازند. اگر مسئله را به این شکل ببینیم، آنوقت تقابل کمونیسم با ملی گرایی و هویت ملی و تعلقات ملی و ناسیونالیسم ابعاد ریشه ای تر و وسیعتر و همه جانبه تری به خود میگیرد. مثالی بزنم، در فضای حاکم کنونی، ملت در هر جایی از جمله در فرانسه فرض گرفته میشود. با این فرض آنوقت کمونیسم و چپ فرانسه تمام هنرش این خواهد بود، کاری کند، ناسیونالیسم و تازه جناح افراطی ناسیونالیسم فرانسه رشد نکند. در صورتیکه با دید انتقادی کمونیستی شفاف باید در اساس خرافه ملی گرایی و هویت ملی و تعلقات ملی فرانسوی و در هر جای دیگر این کره خاکی زیر نقد و سئوال و با تقابل روبرو شود. باید کاری کرد شهروند فرانسوی یا هر کشور دیگر این خودآگاهی را داشته باشد که خود را فارغ از ملت و هویت ملی بشناسد. ملی گرایی را در همه ابعاد و ناسیونالیسم را درهمه ابعاد به عنوان خرافه کنار بزند و رهایی سوسیالیستی انسان را مبنا قراردهد.

 

این واقعیت که ناسیونالیسم، ملیت و ملی گرایی را میسازد و نه برعکس، قبلتر متفکر لیبرالی چون گلنر آن را مطرح کرده و یا تاریخ نگار مارکسیست اریک هابسبام به کرات بر آن تاکید کرده است. جالب است بعضی نظریه پردازان متاخر ناسیونالیست هم به آن واقفند. اما مسئله اینست فراتر از جنبه تحلیلی نظری، چه کاربست سیاسی اجتماعی از این حکم واقعی استنتاج میکنند. بعضی نظریه پردازان ناسیونالیست، با تکیه بر این حکم نتیجه میگیرند، پس باید "ملت سازی" کرد، یعنی ملی گرایی را با همه متعلقات خرافی و نهایتا شکافها و نزاعها و مصائب آن پروراند و مثل طوقی به گردن بشریت انداخت. تاریخ زشت ناسیونالیسم در سراسر جهان و در همه دوره ها ایجاد همین هویت سازیهای جعلی و خرافی و فجایع برآمده از آن بوده است. اما کمونیستها و مارکسیستهای این دوران با حرکت از این حکم درخشان، باید تاکید کنند، اگر ملیت و ملت سازی دست ساز ناسیونالیسم و بی پایه و خرافه است، پس چرا بشریت به آن تن دهد؟ چرا آن را فرض بگیرد؟ بلکه برعکس چرا کلیت خرافه ملیت و ملت سازی و هویت ملی و متعلقات آن را دور نریزد! چرا بشریت ناسیونالیسم و محصول آن ملی گرایی، هویت ملی و تعلقات ملی را به عنوان خرافه و نگرش ضد انسانی به جامعه و انسانیت زیر نقد و سئوال نبرد! چرا به ناسیونالیسم و ملی گرایی همانند خرافه مذهب ننگرد! واقعیت اینست در طول تاریخ آن درجه حساسیت نسبت به خرافه مذهب از جانب کمونیستها و چپها و بشریت مترقی وجود داشته، آن درجه حساسیت نسبت به خرافه ملی گرایی و ناسیونالیسم وجود نداشته است. به همین دلیل کارکرد مضر و ضد انسانی ناسیونالیسم و ملی گرایی در سه قرن اخیر به باور من در سطح جهانی و در تقابل با جنبش طبقه کارگر و آزادیخواهانه بسیار عمیقتر و گسترده تر از مذهب بوده است. منصور حکمت در رساله تفاوتهای ما این چنین رسا مضرات ناسیونالیسم را بیان میکند. "در مورد ناسيوناليسم مسأله از اين هم روشن‌تر است، زيرا اين يکى حتى کلمه مخفف و يا روايت نيمبندى براى يکى از آرمانهاى حق‌طلبانه و برابرى‌طلبانه انسان هم نيست. نگاه کنيد ببينيد که ناسيوناليسم براى مردم محروم جهان چه پيامى دارد. تمام مضمون ناسيوناليسم حمايت از طبقه حاکمه خود است. در استثمارش، در جنگش، در رواج خرافاتش، در نقض حقوق انسانش. ناسيوناليسم بعنوان يک جنبش و يک حرکت سياسى ابزارى براى تعيين تکليف درونى بورژوازى در سطح جهانى و کشمکش بخش‌هاى مختلف اين طبقه بر سر سهم‌بَرى از پروسه انباشت سرمايه است. ناسيوناليسم ايدئولوژى رسمى امپرياليسم بوده است. اينکه ناسيوناليسم بورژوازى در کشور تحت سلطه، يا در ميان ملل تحت ستم، خود را در مقطع محدودى در تاريخ در تقابل با وجوهى از امپرياليسم يافته است باعث شده که چپِ غيرِ کارگرى که خميره خودش را اين ناسيوناليسم ميسازد حساب ويژه‌اى براى ناسيوناليسم باز کند و تطهيرش کند. اما کارگر کمونيست، و مارکسيسم، در ناسيوناليسم شمايل بورژوازى را ميبينند و نه هيچ چيز ديگرى را. بعنوان يک تفکر و يک تمايل، ناسيوناليسم به نظر من جزو آن خرافات دوران جاهليت بشر است که بايد از آن خلاص شد. از نظر فکرى ناسيوناليسم يعنى بريده شدن انسانها از خصلت مشترک انسانى و جهانى‌شان. ناسيوناليسم با اصل اصالت انسان تناقض دارد. ماحصل اجتماعى ناسيوناليسم هم به هر حال تکه تکه شدن طبقه کارگر و ضعف اردوى انقلاب کارگرى است. کارگرى که به جاى اينکه خود را يک انسان و يک کارگر توصيف کند، خودش را بريتانيايى، تاميل، هندى و يا ايرانى و غيره ميداند، فى‌الحال گردنش را براى پذيرش يوغ بردگى و بى‌حقوقى خم کرده است. تعصب ناسيوناليستى به نظر من عاطفه‌اى براستى شرم‌آور است و نه فقط هيچ نوع خوانایى با سوسياليسم کارگرى ندارد، بلکه اصولاً با هر نوع اعتلاى معنوى انسان مغاير است."  

 

به نظر من با چنین نگرش انتقادی و ماکسیمالیست باید به تقابل همه جانبه ناسیونالیسم و ملی گرایی رفت. متاسفانه چنین نگرش انتقادی کمونیستی و چنین خودآگاهی در برخورد به ناسیونالیسم و ملی گرایی بشدت در اقلیت است. نه تنها در سطح عموم جوامع بلکه هنوز در سطح نیروهای چپ و کمونیست هم، ملی گرایی را همانند مذهب خرافه و ارتجاعی نمیدانند. اکنون در کل جهان و تمام کشورهای آن نزدیک به دویست کشور موجود آن، بشریت در وهله اول با ملی گرایی و ناسیونالیسم و دیگر عواقب مضر آن دست و پنجه نرم میکند. تصور سطحی و محدود نگرانه اینست فقط در مناطق و جاهایی چون فلسطین و کردستان در خاورمیانه که هنوز با مسئله ملی حل نشده روبرو هستیم، گویا با ناسیونالیسم و ملی گرایی روبرو هستیم. در صورتیکه ما هر روزه در همه کشورها با تولید و بازتولید ملی گرایی و ناسیونالیسم روبرو هستیم. ملی گرایی و ناسیونالیسم بیشترین نفوذ و تاثیرگذاری مضر را بر افکار و سیاست و فرهنگ و رفتار و اخلاقیات و موزیک و ورزش و سوخت و ساز عادی جامعه دارد. هر روزه ما شاهدیم تک تک قدرتهای بزرگ جهانی و همه دولتهای بورژوایی تحت نام "منافع ملی" چه ابعاد تکان دهنده ای از جنگ و جنایت و نسل کشی و تروریسم و ستم و استثمار و ناهنجاری و تباهی را به بشریت تحمیل میکنند! در همین کشورهای پیشرفته و مدرن صنعتی غرب، راست افراطی، راسیسم و فاشیسم را اندک خراش میدهی با چهره عریان ناسیونالیسم روبرو میشوید. عروج ترامپ فاشیست و برگزیت در بریتانیا و ماری لوپن راسیست در فرانسه محصول ناسیونالیسم و ملی گرایی است. به میدان آمدن نژاد پرستی و قوم پرستی در ابعاد جهانی و دارودسته های جنایتکار ضد انسان آن محصول ملی گرایی و ناسیونالیسم است. ما در این ابعاد خطرناک با پدیده ملی گرایی و ناسیونالیسم روبرو هستیم. پدیده ملی گرایی و ناسیونالیسم به عنوان خطرناکترین جنبش و ترند بورژوایی، به عنوان تاثیرگذارترین و همه گیر ترین ایدئولوژی بورژوایی و به عنوان خرافه ای زشت در دست قدرتها و دولتهای کاپیتالیستی سرنوشت دردناک و پرتباهی بر بشریت امروز تحمیل کرده است. این ابعاد دهشتناک از اثرات ملی گرایی و ناسیونالیسم را باید دید و در مقابل آن سد بست. در مقابل هیولای ملی گرایی و ناسیونالیسم به میدان کشیدن جنبش سوسیالیستی و انترناسیونالیستی شفاف و جنبش طبقاتی و آزادیخواهانه پرقدرت اجتماعی که عزم کند خرافه ملی گرایی و ناسیونالیسم را در نطفه بخشکاند، مبرمیت دارد. اگر زمانی مارکس گفت: "مذهب افیون توده ها است" و همه گیر شد. امروز وقت آنست این حکم درخشان منصور حکمت "ناسیونالیسم ننگ بشریت است" را همه گیر کرد. این کاریست که کمونیسم روشن بین و ماکسیمالیست و کارگری را به بوته آزمایش سپرده و میسپارد.

 

***

 

اعدام در جمهوری اسلامی

اعدام در جمهوری اسلامی

یوسف زرکار ـ مرداد ۹۹



آگوست 12, 2020

 

 سنگ بنای رژیم جمهوری اسلامی در خون و اعدام گذاشته میشود.

 اعدام در خدمت تحکیم پایه های رژیم اسلامی قرار میگیرد.

همزمان با استقرار حکومت جمهوری اسلامی بعداز۲۲ بهمن  سال ۵۷ با حکم خمینی ، صادق خلخالی حاکم شرع شد و دادگاه انقلاب اسلامی شکل گرفت. از ۲۶ بهمن ۵۷ تا ۱۸ اردیبهشت ۵۸ بسیاری از سران و امرای کشوری و لشکری رژیم شاهنشاهی بدون محاکمه عادلانه، بدون وکیل مدافع و بدون رعایت موازین حقوق بشری، در دادگاه های حداکثر نیم ساعته و با موازین شرع اسلام ،محکوم و تیرباران شدند. طی دو ماه در مجموع ۴۳۸ نفر در مدرسه علوی و زندان قصر اعدام شدند. متاسفانه نه تنها افکار عمومی جامعه، با این اعدام ها همراهی نمود، بلکه اکثر نیروهای چپ و نیز مجاهدین با این اعدام های خلاف حقوق بشر و ناعادلانه، همراهی نمودند بخصوص اکثریت و حزب توده که با توجیه “ضرورت انقلاب” علنی و آشکار خلخالی را تشویق و خمینی را تمجید کردند.

اعدام بعنوان ابزار اصلی سرکوب جنبش ها بکار گرفته میشود.

۱

در چهارشنبه ۹ خرداد۵۸ (چهار شنبه سیاه) جنبش خلق عرب در سراسر خوزستان توسط دریادار احمد مدنی– عضو ارشد جبهه ملی–که استاندار خوزستان نیز بود و دیگران، مورد یورش قرار گرفت. کانون های سیاسی و فرهنگی خلق عرب بویژه در اهواز به خاک و خون کشیده شدند.

بدنبال آن خلخالی جلاد در کنار احمد جنتی حاکم شرع وقت خوزستان و مصطفی پورمحمدی دادستان وقت خوزستان به اعدام دستگیرشدگان با محاکمه صحرایی و خیابانی چند دقیقه ای دست یازیدند. خلخالی جلاد در سراسر خوزستان سایه مرگ پراکند بنا بر گفته خودش بیش از ۱۰۰ نفر اعدام شدند.

۲

با فرمان جهاد خمینی در۲۷ مرداد ۵۸ سرکوب کردستان آغاز گردید. پس از تسخیر شهرها توسط ارتش و پاسداران، خلخالی جلاد یکی پس از دیگری به شهرهای کردستان وارد میشود و بساط  اعدام های چند دقیقه ای را می گستراند. وی در5 شهریور ۵۸ در محوطه فرودگاه سنندج به اعدام یازده نفر از زخمی ها و دستگیرشدگان دست می زند. در همین روز خبرنگار فرانسوی پاری ماچ مینوسید: “کردها زیر گلوله الله”. اعدام بسیاری از زنان و کودکان بی دفاع در روستا های قارنا و قه لاتان و بعدا در سوزی و قره گل توسط ملا حسنی امام جمعه ارومیه و دار و دسته اش صورت گرفت. بنیاد برومند در بازه زمانی ۵۹ – ۶۹ تعداد کشته ها و اعدامی های مبارزین کرد را بیش از ۲۴۰ نفر مستند کرده است.

۳

در روز ۱۸ بهمن ماه ۵۸ سپاه پاسداران و حزب اللهی ها به ستاد و شورا های خلق ترکمن در گنبد یورش بردند.۲۱ بهمن خلخالی وارد گنبد می شود. وی بسیاری از اسرا و منجمله ۴ تن از رهبران شوراهای خلق ترکمن را که اسیر بودند مخفیانه اعدام می کند. خود وی در سوم شهریور سال ۶۳ در جلسه علنی مجلس میگوید: “یکی از کارهای برجسته و انقلابی در گنبد بود…….۹۴ نفر را اعدام کردم نه یک نفر را…. من توماج، مختوم، واحدی و جرجانی را بگذارم زنده بمانند که چه بشود؟”

۴

خمینی در سخنرانی نوروزی ۵۹ میگوید: دانشگاه باید از بنیان تغییر کند و اسلامی شود. در پی آن شورای انقلاب فرهنگی شکل میگیرد. در ۲۹ فروردین شورای انقلاب ۳ روز به دانشگاه ها مهلت میدهد تا دفاتر نیروهای سیاسی مسدود و پاکسازی آغاز شود. دانشجویان دانشگاه ها در سراسر ایران به مقاومت و مقابله بر می خیزند. در اغلب شهر های دانشگاهی دانشجویان در درگیری با حزب اللهی ها و طرفداران رژیم کشته و زخمی میشوند. بدین ترتیب رژیم اسلامی با کشتار و سرکوب خونین تصفیه دانشگاه ها و انقلاب فرهنگی کذایی را به اجرا میگذارد. در این جریانات بسیاری از دانشجویان دستگیر و زندانی و اعدام میشوند. تعداد اعدام شدگان انقلاب فرهنگی نامعلوم است. 

۵

بنا به گفته خمینی جنگ ایران و عراق یک “نعمت” بود زیرا که در خدمت سرکوب نیروهای سیاسی و مبارزین قرار گرفت.

سوء استفاده رژیم جمهوری اسلامی از جنگ و شرایط جنگی در سرکوب نیرو های سیاسی و تحکیم و توسعه جو خفقان اجتماعی را همه افراد جامعه با پوست و گوشت خود لمس کرده اند. بسیاری از معترضین به جنگ و آزادی خواهان در پوشش فضا و شرایط جنگی اعدام شده اند که تعدادشان نامعلوم است.

اعدام ها برای بقای نظام و تضمین آینده آن تداوم می یابد.

سی خرداد سال ۶۰*

در طی درگیری ها و تظاهرات خیابانی یک ماهه که از روز ۳۰ خرداد سال ۶۰ بین مجاهدین و چپ ها از یک طرف و نیروهای رژیم از طرف دیگر تداوم یافت بیش از هزار نفر بازداشت شدند. بیش از ۱۰۰ نفر کشته و ۲۵۰ نفر مجروح در کف خیابان ها  برجای ماندند. ماشین سرکوب، شکنجه و کشتار براه می افتد. اعدام های روزانه و شبانه در اوین جریان می یابد. زندانیان شب ها تیرهای خلاص را شماره میکردند. روزنامه ها عکس ها و اسامی اعدام شدگان را بمنظور ایجاد رعب و وحشت درج می کردند. قریب ۶۰۰ نفر در تیر ماه سال ۶۰ اعدام شدند. و در مهر ماه همان سال نیز ۳۰۰ تن دیگر تیر باران گشتند. و در فاصله سال های ۶۰ تا ۶۴ حداقل ۳۰ نفر کودک زیر ۱۵ سال اعدام شدند. و تا سال ۶۴ بیش از ۶۰۰۰نفر در زندان ها ی سراسر کشور اعدام و یا زیر شکنجه کشته شدند. 

کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در سال ۶۷*

 وجود تعداد انبوهی از زندانیان سیاسی در سراسر کشور که مدت های زیادی در زندان بودند و تجربه و اگاهی داشتند در صورتی که آزاد میشدند ،در شرایط  بروز تحرکات سیاسی و اجتماعی ،با توجه به نقش پیشاهنگی و سازمانگرانه آنان می توانست معضل بالقوه بزرگی  برای رژیم باشد. به همین دلیل رفسنجانی در خاطراتش می نویسد که یکی از مسائلی که از امام خواستیم که قبل از فوتش حل کند، مسئله زندانیان سیاسی بود. در تابستان سال ۶۷ در تهران و زندان های سراسر کشور با فرمان خمینی و تشکیل “هیئت مرگ” و با دادگاه های چند دقیقه ای و با چند سوال و جواب کشتار بزرگ زندانیان سیاسی روی میدهد. در طی مرداد و شهریور بیش از ۵۰۰۰ نفر زندانیان مجاهدین و چپ ها در فضای قطع رابطه ها و ملاقات ها بنحو “مطلق و آهنین” و “سکوتی مرگبار” اعدام و تیرباران شدند. پیکرها شبانه به گورهای دسته جمعی سپرده شدند و بدین ترتیب “خاوران”ها (بیش از ۳۰ مورد در سراسر ایران) پدید آمدند. چنان گورستان های بی مرزی شیار زدند که هنوز از چشم ها خونابه روان است.(نقل از شاملو). دستگاه کشتار زندان ها، بعد از پایان کارشان، وصیت نامه و وسایل اعدامی ها را به خانواده ها  تحویل دادند ولی از مطلع کردن آنان از نشانی و محل دفن عزیزان جان باخته شان بطور مطلق خودداری کردند. خانواده ها و بویژه مادران در جستجوی محل دفن برامدند. “خاوران”ها یافته شدند و “مادران خاوران” به افشاگری روی آوردند. محسن کدیور اسلام شناس میگوید: “از سال ۵۷ تا ۶۷ تعداد ۱۳۷۰۰ نفر اعدام شدند.

اعدام ها در امر سرکوب  شورش ها ی مشهد ،اراک و اسلامشهر نیز بکار گرفته میشوند

در اردیبهشت سال ۷۱ در اراک، اسلامشهر و مشهد تظاهرات و شورش هایی روی میدهد که با سرکوب شدید و اعدام همراه بودند. عبدالله نوری اصلاح طلب می گوید: “مسئولین امنیتی و قضایی آنچنان با قدرت و قاطعیت با عوامل حوادث مشهد برخورد خواهند کرد که دیگر چنین رویدادهایی تکرار نشود. “و دادستان مشهد چند روز بعد با اطلاعیه ای اعلام میکند که ۴ نفر اعدام شدند.

قتل های زنجیره ای*

 

اعدام های معروف به  قتل های زنجیره ای بمنظور حذف چهره ها و شخصیت های سیاسی و ادبی طرح ریزی میشود. 

در بازه زمانی سال های ۶۷ تا ۷۳ واز ۷۵ تا ۷۷ در دو مرحله مجموعا ۸۰ تن از نویسندگان، شعرا، مترجمین و چهره های سیاسی با شیوه های گوناگون به قتل رسیدند. این حذف ها از کاظم سامی در ۶۷ تا …فروهرها و … محمد جعفر پوینده در ۷۷ تداوم داشتند. این قتل های برنامه ریزی شده توسط  حاکمیت که با فتوای اسلامی و بدست عوامل اطلاعات رژیم انجام پذیرفت را خاتمی “رهبر اصلاحات” کار برخی “عوامل خود سر” اعلام و ماست مالی کرد.

جنبش دانشجویی تیر ماه  سال ۷۸*

 

در روز های ۱۸- ۲۳ تیر ماه سال ۷۸ جنبش دانشجویی در اعتراض به بسته شدن روزنامه سلام به تظاهرات دست میزند. این حرکت در طی 3 روز لرزه بر اندام رژیم می اندازد .شبانه اراذل و اوباش حزب الله، چماقداران و لباس شخصی ها به خوابگاه دانشجویان در کوی دانشگاه تهران حمله ور میشوند. دست به  ضرب و شتم وسیع و هولناکی میزنند و برخی از دانشجویان را یا زهرا گویان از پنجره های خوابگاه به بیرون پرتاب میکنند. ۷ نفر در طی این اعتراضات کشته و مفقود میگردند. عزت الله ابرهیم نژاد و فرشته علیزاده کشته های شناخته شده و بقیه نا معلوم اند. سعید زینالی هنوز مفقود است. 

 جنبش باصطلاح سبز سال ۸۸*

در اعتراض به تقلب انتخاباتی خردادسال ۸۸ جنبشی شکل گرفت که از رای من کو شروع شد وبا مرگ براصل ولایت فقیه ومرگ بردیکتاتور به اوج خود رسید. در طی این جنبش، در مقاطع مختلف چه  با تیراندازی از پایگاه بسیج به تظاهرات مسالمت آمیز و چه با تک تیراندازی ها  در خیابانها وکوچه ها – کشتن ندا آقاسلطان و دیگران، سرکوب خونین در خیابانها توسط لباس شخصی ها و دستگیریهای وسیع، فاجعه کشتار و تجاوز ها در کهریزک رقم خورد. در طی سال۸۸-۸۹ علاوه بر مهاجرت موج وسیعی از روزنامه نگاران و فعالین سیاسی به خارج کشور بیش از ۱۵۲ نفر اعدام شدند .

 اعدام بمثابه امری در خدمت حذف رقبای ایدئولوژیک نظام نیز قرار میگیرد.

 

کار کرد ماشین اعدام در جمهوری اسلامی فقط به کشتار و اعدام مخالفین و معترضین سیاسی محدود نمیشود بلکه سرکوب و اعدام بهائیان و دراویش بمنظور حذف رقبای ایدئولوژیک نظام نیز بکار گرفته میشود . در طی این چند دهه بیش از ۲۰۲ نفر از بهائیان اعدام شده اند . در اواخر بهمن و اوایل اسفند ۹۶ سرکوب شدید دراویش گنابادی در خیابان پاسداران تهران، کشته شدن محمد راجی در زندان  و اعدام محمد ثلاث نمونه دیگریست.

در رژیم جمهوری اسلامی اعدام  وسیله ای برای قدرت  نمایی نظام نیز هست.

 

 

اعدام نه تنها در خدمت سرکوب جنبش ها ، حفظ و بقای نظام و ایجاد رعب و وحشت قرار می گیرد بلکه برای لاپوشانی ضعفها و ناتوانی نیروهای امنیتی نظام  و برای رخ کشیدن قدر قدرتی  انان  نیز بکار میرود. پرونده سازی پوشالی و اعتراف گیری اجباری در پرونده ترور هسته ای که به اعدام محمد فشی و افشاگری مازیار ابراهیمی انجامید و ماجرای ترور فرزند امام جمعه مریوان که اعدام زانیار و لقمان مرادی و رامین حسین پناهی را به جرم ناکرده (بنا به گفته وکیل آنان) در پی داشت، نمونه های بارز آنند.

 ترور شکلی از اعدام دولتی است که نظام اسلامی بطور وسیع از آن استفاده کرده است.

رژیم جمهوری اسلامی در طی چهل و اندی سال تنها به سرکوب و اعدام مخالفین در داخل کشور اکتفاء نکرده بلکه به ترور سازمانیافته دولتی در خارج کشور نیز دست زده است که شکل دیگری از اعدامهاست.از سال ۶۰ تا کنون ترور های بسیاری را در پاکستان، ترکیه، سوئیس، وین، آلمان و کردستان عراق انجام داده است که آخرین مورد آن ترور اقبال مرادی پدر زانیار مرادی است که جسدش در تاریخ ۲۶ تیر ماه ۹۷ در کنار رودخانه مرزی ایران و کردستان عراق یافته شده است.

شورش های دی ماه ۹۶ و آبان ماه ۹۸*

 

دو موج بزرگ خیزش توده ای در دی ماه ۹۶ و آبان ماه ۹۸ برای نان، کار و آزادی به وقوع پیوست. در این خیزش های خود انگیخته توده های مردم با شهامت رو در روی رژیم ایستادند و با صدای رسا شعار نابودی و نفی اش را سر دادند و گفتند که: ما جمهوری اسلامی نمی خواهیم. رژیم نیز رو در روی مردم ایستاد و با سرکوب و گلوله های مستقیم پاسخ داد. در این شورش جوانان بیش از صد شهر کوچک و بزرگ بپا خاستند و بسیاری از بانک ها و اماکن بسیج و حوزه را به آتش کشیدند. نیروهای سرکوبگر نظام و به ویژه لباس شخصی ها صد ها تن را کشتند و بیش از هزاران  تن را محروح کردند. و بسیاری به حبس های طولانی مدت محکوم شده و یا تحت شکنجه کشته و اعدام شدند. در همین تیر ومرداد ۹۹ سه نفر در زندان ارومیه (دیاکو رسول زاده-صابر شیخ عبدالله-هدایت عبالله پور) و یک نفر در مشهد(مرتضی جمالی) اعدام  شدند. در ۱۵ مرداد ۹۹ مصطفی صالحی در ارتباط با اعتراضات دی ماه ۹۶ اصفهان بدار آویخته شد.

بعلاوه رژیم داس مرگ در پوشش حکم اعدام را بالای سر زندانیان این خیزش ها  نگه داشته و هرازگاهی برای تعدادی حکم صادر میکند و مترصد سنجش اوضاع جهانی و روحیات توده های مردم است تا سیاست همیشگی خودش، یعنی داس مرگ را به حرکت در آورد و اعدام ها را به اجرا بگذارد. گرچه توده های مردم دریک واکنش بزرگ  یازده میلیونی با هشتگ “اعدام نکنید” در شبکه های اجتماعی، اعتراض و انزجار خود را در یک همبستگی داخلی و خارجی به نمایش گذاردند و رژیم را مجبور به توقف موقت اعدام سه جوان مرتبط با تظاهرات آبان ۹۸ (امیر حسین مرادی، سعید تمجیدی و محمد رجبی) نمودند ولی چند روز بعد رژیم حکم اعدام ۵ جوان مرتبط با تظاهرات دی ۹۶ در اصفهان (مهدی صالحی، محمد بسطامی، مجید نظری کندری، عباس محمدی و هادی کیانی) را صادر کرده است. 

اکنون ترس از خیزش و شورش های آتی در جامعه  سراپای رژیم را دربرگرفته واین نکته را  سران و اعوان و انصارش آشکارا بر زبان میرانند. بر ماست که در چنین شرایطی با همراهی و همدلی با جنبش ها و اعتراضات دادخواهانه به تقویت شرایط به نفع آزادی و عدالت بکوشیم. و با صدای رسا خواهان نفی ترور ،شکنجه و اعدام گردیم. 

                     

                               یوسف زرکار    مرداد 99     

ایران در خشم و در نفرت، ایران در آتش!


ایران در خشم و در نفرت، ایران در آتش!

ایران در آتش انتقام میسوزد. اعدام نوید افکاری خشم و بیزاری همه مردم شرافتمند را در خود گرفته است. نگاه ها و کلمات در هر جمع و هر رهگذر حکایت از حسرت سوزان برای به آتش کشیدن دودمان نکبت جانوران اسلامی سرمایه دارد. کیست که خود را بجای زندانیان تحت شکنجه نگذارد؟ کیست که درد جانکاه خانواده اعدام شده گان را به دل نگیرد؟ کجاست که پژواک صدای معترضین آبان ماه به گوش نرسد؟ امروز جامعه ایران، با تن های در هم کوفته از تباهی و بهره کشی در تب مشترکی به خود میپیچد: مرگ یک بار شیون یکبار!

چرا، این کدام طلسم بر گردن مردم زحمتکش و آزادیخواه است که ما را در به زیر کشیدن بساط سرکوب و ارتجاع ناکام میگذارد؟ مگر نه این است که زندانهای بیشمار حکومت همواره مالامال از پاکباختگان راه آزادی است؟ مگر نه این است که بارها خیابانها تا یک قدمی فتح مراکز قدرت در قرق لژیون های سرا پا شور و شجاعت در آمده است؟ ... چرا دست های ما مردم زحمتکش هنوز خالی است، چرا عزیزانی که باید سرمشق نبردهای بی مهابای باریکاردهای خیابانی باشند، با گردنهای شکسته برای درس عبرت سر از بالای چوبه دار در میاورند؟

مردم ایران کِی میخواهند بپا خیزند؟

این یک سوال نیست، یک حکم دروغ است. سوال سمج و جان سخت فضای سیاست ایران این است که آزادیخواهی کی میخواهد و چطور میخواهد پیروز بشود؟ درد آزایخواهی در ایران در آنست که قدر نبردهای کوچک خود، قدر پیروزی های کوچک خود را نمیداند، درد آزادیخواهی علیه جمهوری اسلامی در آنست که "نمیجنگد"، از این جبهه به جبهه بعدی شمشیر میزند بدون آنکه خود را برای جنگ نهایی آماده کند.

کافی است یکبار دیگر جمهوری اسلامی را با همه عصاره تبهکارانه آن برانداز کرد. بدون وقفه، همواره، و در رسوایی و ضعف اتفاقا بیش از هر وقت دیگر در حال تعرض به صف مردم ناراضی هستند، دو قورت و نیم شان باقی است؛ چرک و کثافت و شکنجه از سر رویشان میبارد، چُسی اصلاحات تمامی ندارد؛ سر تا پا دزد و مافیایی، منت عدالت میگذارند؛ اقتصادشان ورشکستگی و سرگردنه دستمزد زیر خط فقر معوقه است، در عوض دسته دسته کارگر صنعتی را با معرکه خصوصی سازی و کارگر بومی به بازی میگیرتد. این حکومت دشمن خونی مشترک همه ما است اما بین زن و مرد اختلاف میاندازد؛ خود مبنای مصیبت است، از کیسه ما دکان مصیبت امامان را گرم نگه میدارد...

آزادیخواهی کی میخواهد و چطور میخواهد پیروز شود؟

یک روز نفرت لجام گسیخته مردم جان به لب رسیده جغرافیای ایران را شخم خواهد زد. مردم کارد را از استخوانها بیرون کشیده به دندان میگیرند، هر سنگ را در هر رهگذر در پی هر نشان از پنجاه سال نکبت توحش اسلامی سرمایه زیر و رو خواهند کرد. بدون چشم انداز چنین روزی روح طوفانی بشری در آن دیار هرگز رنگ آرامش نخواهد گرفت، زخم های شرافت و وجدان انسانی التیام نخواهد گرفت؛ غرور و عزت و حق طلبی در مقابل این درجه از دریوزگی سر بلند خواهد کرد. اما، تاریخ وقوع چنین روز موعود را نمیتوان به انتظار نشست. برای چنین روزی باید آماده شد. برای چنین روزی باید تدارک دید. باید بشکه های باروت را با انبار کینه در زیر زمین ها و در قلب خود روی هم چید...

اما چه کسی گفته است که تا رسیدن این روز رستاخیز شیرین رهایی باید به دست درازی و توطئه های این حکومت تن داد؟ نکبت این حکومت، استبداد آن فقط در زندانها نیست، عزیزان ما را فقط با چوبه دار نمیکشند ،پایمال آزادی و حرمت انسانها در ابعاد میلیونی در کارخانه ها و بر اثر فقر و فقدان مسکن و بهداشت در مقابل چشمان ما در جریان است. تبعیض جنسی علیه زنان، اخلاقیات و فرهنگ مردسالارانه، تفرقه ملی و تحقیر زحمتکشان افغانی چیزی کمتر از اعدام ارزش های انسانی نیست. زورگویی و باجگیری شهرداری و مدارس به اندازه بازجوی سیاه چال اوین منکوب میکند.

و سوال اینست که چه چیزی مانع پیروزی های محلی و مقطعی ما است؟ چرا نباید محلات را در قرق خود در آوریم؟ چرا نباید کارخانه بعد از کارخانه را در کنترل کارگران بگیریم؟ چرا نباید در زندگی روزمره فعالانه قوانین و اتوریته های حکومتی را نشکنیم؟ چه کسی گفته که ما نمیتوانیم، چه چیزی مانع است که کارگران و مردم زحمتکش بارقه های یک روابط و یک جامعه مبتنی بر عدالت و همبستگی و تعاون را بنیاد بگذارند؟ چه کسی گفته است از همین امروز نمیتوان "دولت"، کابینه و اتوریته های کارگری و انقلابی را در جامعه جا انداخت و برسمیت شناخت؟ چه چیزی مانع است هر روز یکبار این جمهور بردگی را به خاک بسپاریم؟

یک خیزش و یا قیام اگر بخواهد با پیروزی همراه باشد مستلزم وجود یک جنبش خودآگاه، یک نهضت عمومی در جامعه است. یک جریان مبارزاتی که هر کس خود را بخشی از آن میداند، از آن نیرو میگیرد و خود فعالانه در آن سهیم میشود. این جنبش آزادیخواهانه بطور گسترده وجود دارد. باید آنرا شناخت و شناساند. قدر لحظات آنرا دانست. باید این جنبش بصورت مقاومت فردی در مقابل ماموران و مراجع دولتی به چهره روزانه جامعه اضافه بشود.

کینه و خشم انباشته را باید بسوی عاملین و کارگزاران تف کرد. بدون مقاومت عقب ننشست و از هر فرصتی برای تعرض گذشت نکرد. جان به لب رسیده، از هر فرد باید یک نارنجک از اعتراض و پرخاش و مقاومت بسازد. باید آفتابه لگن امنیتی حکومتی را به سخره گرفت، باید کلافه کرد، باید ماموران را به ذله در آورد.

زمانی باستیل در بلندی تپه مشرف بر شهر در میان برج و بارو و سرنیزه و نقاب پوشان غیر قابل تصرف مینمود، سمبل تسلیم بود. امروز تمام دستگاه حکومتی در محاصره ما ست. هر روز هزاران نفر از کنار دیوار اوین میگذرند. هر روز در پارلمان آژیر خطر شورش غیر قابل کنترل مردم ناراضی به صدا در میاید. هر شب در پادگانها در تکرار بی پایان مانور آمادگی برای مقابله با هجوم مردم عاصی در پشت بام ها، با لگد خواب بر آجودانهای بینوا حرام میشود...

هیچ کس به اندازه توده زحمتکش و آزادیخواه برای خلاصی از هنبونه اسلامی سرمایه عجله ندارد. این خلاصی باید کامل و غیر قابل بازگشت باشد. باید آماده بود، باید متحد شد، باید جا برای صغیر و کبیر، زن و مرد آزادیخواه باز کرد.

گفته میشود آینده سیاسی جامعه را نمیشود پیش بینی کرد. چرند میگویند. در فردای سیاسی ایران اثری از جمهوری اسلامی نخواهد بود. آزادی و برابری خاک آن خطه را به توبره خواهد کشید.

 

تیم های ضربت در محلات تهران


 تیم های ضربت در محلات تهران

"اعلان جنگ خانه به خانه به مردم"

میلیتاریسم و نظامی کردن جامعه، محوراصلی مقاومت جمهوری اسلامی در مقابل نفرت و اعتراض توده های عظیم کارگر و زحمتکش و جوان وزن در چند دهه ی اخیر ایران بوده است.

سپاه پاسداران، میلیشیای بسیج، حزب الله، نیروهای منکرات، شعبان بی مخ های لباس شخصی، اطلاعات سپاه با بازجوها و شکنجه گران و زندان های ویژه، حراست کارخانه ها و ادارات و آموزش و پرورش...، همگی وظایف نظامی و پلیسی کردن جامعه را برعهده داشته و دارند. امروزتیم های ضربت در محلات تهران به این پیکر میلیتاریستی اضافه می شود.

استقرار تیم های ضربت در محلات شهرها، حکومت نظامی اعلان نشده است. اعلان جنگ خانه به خانه به مردم است. سنگر دیگری است که جمهوری اسلامی در مقابل اعتراض و خیزش و عصیان توده های مردم گرسنه کنده و در آن می ایستد.

آیا این آخریم سنگرو خندق می تواند جمهوری اسلامی را از تعرض میلیونی مردم به جان آمده مصون نگه دارد؟

جواب مطلقا منفی است.

نظام دیکتاتوری سرمایه داران، مثال غریقی است که برای نجات به هر خس و خاشاکی دست می آویزد. جمهوری اسلامی همه ی راه هارا رفته و تجربه کرده است. تا توانسته کشته و اسیر و زندانی کرده و تا توانسته دستمزد کارگر و نان سفره مردم را گرو گرفته و نهایت تحقیر و تبعیض ضد انسانی را به زنان نصف جامعه، تحمیل کرده است. ولی هنوز این جنایات بیشمار نتوانسته آرامش و امنیت و استقرار نظامش را تضمین کند و امروز از همیشه ضربه پذیرتر است.

کنترل محلات شهرها آخرین تلاش و امید رژیم برای به تعویق انداختن مرگ حتمی است که یقه اش را گرفته است.

کنترل محلات یعنی پلیسی کردن محله و کنترل رفت و آمد و آزادیهای مردم، برعکس خشم شهروندان را افزایش داده و برای دفاع از امنیت و آسایش زندگی و حریم خصوصی شان به میدان خواهد کشید.

گیریم جلو درب هر خانه ای پلیسی نشاندید. مردم محلات هر روز صبح راهی کارخانه، شرکت، مدرسه، بازار، اداره و دیگر عرصه های کار و زندگی می شوند. گیریم محله را چند ماهی کنترل کردید، کارخانه را چکار می کنید؟ اعتصاب کارگری را چکار می کنید؟ معلمان و دانش آموزان و دانشجویان را چگونه کنترل می کنید؟ بیکاران و دستفروشان را چگونه کنترل می کنید؟ اعتصاب عمومی را چگونه کنترل می کنید؟ تظاهرات خیابانی و خیزش توده ای و میلیونی را چکار می کنید؟

زمانی کارگران نفت و گاز و پتروشیمی ها لوله ها را بستند، زمانی کارگران شهرداری ها، خدمات شهری را متوقف کردند، زمانی که کارگران حمل و نقل شهری، ترافیک را راکد نمودند، شما در محلات چه غلطی می توانید بکنید؟

تاکتیک های تعرضی دشمن همیشه کارساز نیست. گاهی برعکس و به ضد خود تبدیل می شود. کنترل محلات با تیم های نظامی سپاه و دستگاه قضایی می تواند مانند جرقه ای باشد برای بازپس گیری محلات و کنترل از جانب مردم و جوانان محله. زمانی هم می رسد که اهالی محله و جوانان محلات تیم های ضربت را در هم می پیچند.

دولت نمی تواند به مردم اعلان جنگ کند و در انتظار تسلیم مردم باشد. باید در انتظار ضد حلمه مردم هم باشد. ضد حمله ای که محلات تنها گوشه ای و نقطه ای از کل عرصه های کار و زندگی از کارخانه تا مدارس و دانشگاه ها و در میان جوانان و زنان و بیکاران است. محلات تنها سنگری از این سنگرها است. مردم ایران و شهر تهران، استقرار تیم ها ی ضربت سپاه را اعلان جنگ به خود می دانند و پاسخش را خواهند داد.

۲۵ شهریور ۹۹– ۱۵سپتامبر ۲۰۲۰

 

بازگشايی مدارس، تقابل اراده مردم با احکام حکومتی

بازگشايی مدارس، تقابل اراده مردم با احکام حکومتی

این روزها بازگشایی مدارس پدیده ای است مرگبار که مردم به درست در برابر آن سد بستند و حاکمیت را با شکست جدی در برابر مردم مواجه کردند. اما ماجرا چیست؟ آیا دولت از سر نگرانی برای "افت آموزش" و دلسوزی برای مردم اصرار به بازگشایی مدارس دارد؟ آیا مردم در تقابل با "آموزش و علم" سد بسته اند. خیر، مشکل از کیسه ای است که حاکمیت برای جیب مردم و عزیزانمان دوخته اند و قمار با زندگی فرزندان و خانواده دانش آموزان است.

از چندین ماه قبل داد وهوار بنگاه های چپاول پول و ثروت به صدا درآمده بود که سودهای کلان آنها چه اندازه به خاطر حفظ جان مردم، متضرر شده است و وزارت آموزش و پرورش جمهوری اسلامی یکی از این بنگاه ها است.

روحانی ازهمان اوایل امسال برای آرام کردن داد و فغان این دزدان جان و مال مردم به آنها نوید داد که با تمام قدرت و راسخ دست به بازگشايی مدارس خواهد زد و گفت: "سال تحصیلی مدارس از ۱۵ شهریور آغاز می‌شود". دقیقا مشکل این حضرات پر شدن مجدد کیسه ۶۰ هزار میلیارد تومانی امسال از بخش درآمد های آموزش و پرورش و از شهریه های مدارس خصوصی است.

این سیاست حکومت با جواب محکم و متحدی از جانب مردم روبرو شد! تا جائی که برخی مجلس نشینان خود را از این فضاحت مبرا کردند. اردشیر مطهری، اذعان میکند که: "عامل اصلی بازگشایی مدارس فشار مدیران آموزش و پرورش بوده که خود مالک مدارس خصوصی متعددی هستند و برای وصول شهریه های کلان از والدین دانش آموزان و از دست ندادن مشتریان خود بر بازگشایی مدارس با وجود وضعیت خطرناک بهداشتی پافشاری کرده و حرف خود را به کرسی نشانده اند".

از طرف دیگر وزیر آموزش و پرورش مدعی است که، همه مدارس کشور از ۱۵ شهریورماه جاری با رعایت شدیدترین پروتکل‌های بهداشتی بازگشایی می‌شوند، فاصله دانش آموزان حداقل یک متر خواهد بود.

قبل از ادامه همین جا چند نکته شایان ذکر است که، اولا بیشتر قریب به اتفاق مدارس دولتی کشور، که دست بر قضا اکثریت دانش آموزان در آنها تحصیل میکنند، به لحاظ بنا و ایمنی در شرایط صفر مطلق قرار دارند. وضعیت مدراس و بی امکاناتی آنان تا حدی است که در برخی از مناطق دورافتاده کلاس های تدریس در چادر یا دخمه برگزار می شوند و از حداقل امکانات ایمنی بی بهره اند و به همین دلیل تعیین فاصله حتی یکمتری برای چنین "مدارسی" طنزی تلخ و به سخره گرفتن آشکار زندگی کودکانمان است، مستقل از اینکه فاصله تعیین شده از طرف سازمان بهداشت جهانی در کمترین حالت ۲ متر است. همزمان به ما اطمینان میدهند که شدیدترین پروتکل‌های بهداشتی رعایت می شود و جای هیچ نگرانی نیست. حسن روحانی، که جسارت حضور در مراسم حضوری بازگشایی مدارس را نداشت، در نطق مجازی خود برای به صدا در آوردن زنگ سال نو تحصیلی، می‌گوید "همانطور که نشان دادیم دوگانگی "نان و جان" دروغ است و "سلامت و دیانت" ناصحیح است، امروز ثابت می‌کنیم دوگانگی "سلامت و آموزش" و "خانه و مدرسه" دروغ است!

اگر حتی این ادعای کذب را مبنی قرار دهیم سوال این است که چرا حسن روحانی در این "فضای های امن و عاری از هر نوع خطری" و در هیچ مراسمی، حضور پیدا نکردند و از طریق کنفرانس ویدیویی آغاز سال تحصیلی ۱۴۰۰-۱۳۹۹ را اعلام کرد؟  جواب روشن است: این شیادان به روشنی می دانند که با اعلام بازگشایی مدارس و اجبار در حضور دانش آموزان در مدارس، در اصل دعوتنامه "فصل نو مرگ" را برای دانش آموزان فرستاده اند و واقف هستند که چه خطر هولناکی در کمین جان فرزندان و خانواده هایشان نشسته است.

رجوع کنیم به آمار "دولتی" مبتلایان روبه رشد کرونا در همین ایام از جانب وزارت بهداشت ایران،  خانم لاری سخنگوی جدید وزارت بهداشت میگوید: "از دیروز تا امروز ۲۴ شهریور ۱۳۹۹ و بر اساس معیارهای قطعی تشخیصی، دو هزار و ۶۱۹ بیمار جدید مبتلا به کووید ۱۹ در کشور شناسایی شد که یک هزار و ۳۸۲ نفر از آنها بستری شدند. در طول ۲۴ ساعت گذشته، ۱۵۶ بیمار کووید ۱۹ جان خود را از دست دادند".

مقاومت خانواده دانش آموزان و سدی که در مقابل حاکمیت بستند، نه فقط جوابی بود به این آمارهای جعلی و اینکه حنای حاکمیت دیگر رنگی ندارد، بلکه حاکمین را وادار به عقب نشستن از "احکام" و "اجبار" ها و سیاست "حضور اجباری همه دانش آموزان در مدارس" کرد.

روحانی شکست مفتضحانه حاکمیت را اینگونه فرموله میکند که با توجه به خواسته بسیاری از خانواده‌ها مبنی بر اینکه نمی‌خواهند فرزند خود را به مدرسه بفرستند و می‌خواهند یک‌سال دیرتر به مدرسه بروند باید گفت: "اگر مسئوولان بهداشتی یا مردم نگرانی‌هایی دارند باید برطرف شود. ما نمی‌خواهیم افراد را با دستبند به مدرسه بیاوریم. ما وظیفه داریم که بگوییم مدرسه و کلاس درس آماده است، معلمان سر کلاس هستند و دانش‌آموز می‌تواند بیاید، اگر هم کسی مشکلی داشت و بیماری داشت و مریض بود می‌تواند نیاید و از فضای مجازی دنبال کند." و از رسانه های حکومتی می خواهد "تا از این فضای مهیا و امن برای کلاس های حضوری گزارش تهیه کنند".  روحانی فراموش میکند دیروز اعلام کرده بود حضور دانش آموزان در مدارس اجباری است و بیهوده تلاش میکند اجبار دیروز را به ترجیح ترجمه کند و ضمن انداختن توپ در زمین مردم، پز "درک کردن" نگرانی خانواده ها و ضرورت اطمینان از امنیت بهداشتی مدارس را سیاست همیشگی خود اعلام کند. بزک کردن عقب نشینی شرمگینانه ای که مردم با آن آشنا هستند و به آن وقعی نمیگذارند.

ظاهرا رئیس مملکت از دنیا بی خبر است و نمیداند که در ایران، به یمن حاکمیت ایشان، بیشتر کلاسهای درسی به خاطر کمبود امکانات با دوبرابر ظرفیت استاندارد، و حتی بیشتر، برگزار می شد و خیلی از مناطق نیز از داشتن مدرسه محروم اند. در کلان شهرها نیز بخش زیادی از مدارس در تملک بنگاه های خصوصی قرار گرفته اند و اکثریت محروم و میلیونی بدلیل وضعیت دهشتناک معیشتی حتی از این امکانات محروم اند. حال بماند که در هر دو دسته از مدارس خبری از سر سوزنی رعایت پروتکلهای بهداشتی نیست. سوال این است پس کدام مدرسه و کلاس درس را برای آموزش مهیا کرده اند؟ روحانی و حکام ایران باید بگویند که کلاسهای تسهیل مرگ را آماده کرده ایم و مردم با انتخاب آزادانه می توانند در آن شرکت کنند یا خیر. برای مثال در استان اصفهان به اذعان معاون درمان دانشگاه علوم پزشکی اصفهان: "با آغاز سال تحصیلی، در دو هفته گذشته گزارش‌های ما نشان می‌دهد که ۱۶۳ دانش آموز و ۴۸ معلم این استان مبتلا به کرونا شده اند...." و "در تهران ۲معلم و ۳ ناظم و چند دانش آموز در مدرسه دخترانه شاهد به کرونا مبتلا شدند" همچنین " یک دانش‌آموز هشت ساله در مدرسه‌ای در گتوند خوزستان به کرونا مبتلا شد و پس از چند روز جان باخت، و فرماندار گتوند گفت که: "فعلا مدرسه ولایت برای مدت یک هفته تعطیل شده است".

همچنین ادعای دولت در خصوص "می‌تواند به مدرسه نیاید و از فضای مجازی دنبال کند" نیز بیشتر یک دهان کجی و شوخی تلخ با مردم است. اپلیکیشن "شاد" یکی از طرح های آموزش اینترنتی است که بعد از گذشت چندین ماه از دوران ابتدای شیوع کرونا، هنوز که هنوز است با مشکل روبرو است. این مسئله را باید به اینترنت ضعیف و کنترل شده ایران و اینکه در بیشتر نقاط ایران دسترسی به اینترنت و پلاتفرم مناسب اجرای اپلیکیشن آموزشی جزو فرض محالات است، اضافه کرد تا به عمق و ابعاد پوچی ادعاهای دولت و سران آن پی برد. در کشوری که فلاکت و سیه روزی به اوج خود رسیده، در سرزمینی که حکومتش حتی حاضر به احداث یک پل برای عبور دانش آموزان از رودخانه نیست و اکثریت دانش آموزان این مناطق در تهیه لباس و وسائل آموزشی درمانده اند، ادعای آموزش در فضای مجازی و سیستم مدرسه مدرن و آنلاین غیر از یک حیله و حربه توخالی نیست. تقابل مردم با فرستادن کودکانشان به مدارس جوابی به این پزها و ادعاهای پوچ بود!

در طرف دیگر این تقابل، مردمی قرار گرفته اند که فریب ریاکاری ها را نخوردند و با اتکا به آگاهی و اراده و تصمیم جمعی شان، احکام مفت خوران حکومتی که هیچ مسئولیتی در برابر جان و مال مردم ندارند را باطل کرده و به عقب رانند. دانش آموزان و کودکان اعلام کردند که: "ما به مدرسه نمی‌رویم"، "ما به شما شهریه زورکی نمی‌دهیم"، "ما از همه می‌خواهیم در حفاظت از جانمان کمک مان کنند". فشار اجتماعی چنان گسترده است که جامعه پزشکی ایران خطاب به حکومتی که کمترین مسئولیتی در قبال سلامت شهروندان خود را تقبل نمیکند، اعلام میکند که: "در صورت بازگشایی مدارس استعفا می دهیم." در این مدت حضور میلیونی خانواده ها در شبکه های اجتماعی را شاهد بودیم که اعلام می کردند با آگاهی بر عدم توانائی و پوچ بودن ادعاهای حاکمیت، حاضر نیستند فرزندانشان را به قربانگاه کرونا در کلاسهای حضوری بفرستند. بخصوص که آغاز سال تحصیلی جدید در شرایطی است که ۲۹ استان از ۳۱ استان کشور در شرایط هشدار قرمز و خطر همه گیری کرونا قرار دارد. این واقعیت را دیگر هیچ امار جعلی نمیتوانست از چشم مردم مخفی کند.

تقابلی تنگاتنگ بین سیستمی که همه امکاناتش را بسیج کرده بود تا حکم را اجرا کند و مردم را به عقب براند با مردمی که فقط با اتکا به اراده و اتحادشان صف آرائی کرده بودند و در نهایت این جدال و کشمکش نفس گیر که در پشت پرده دنیایی دیگر از اعمال جنایتکارانه جمهوری اسلامی از اعدام تا تعرض به معیشت کارگران و غیره در جریان بود، به شکست و عقب نشینی حاکمیت و بنگاه های معامله جان انسانها انجامید. نهایتا مجبور شدند که به خواست و مطالبه مردم و خانواده های دانش آموزان و جامعه پزشکی و علمی گردن نهند. حاکمیت زیر فشار این اعتراض که دامنه آن از خانواده دانش آموزان فراتر رفته بود و خطر یک اعتراض اجتماعی و گسترده نه فقط علیه بازگشایی مدارس که علیه بی مسئولیتی مطلق حاکمیت و قربانی کردن مردم بدلیل فقر و کرونا بود ناچار به عقب نشینی شد.

مردم یک بار دیگر اعلام کردند که غیر از اراده خود برای نوشتن تاریخ و سرنوشت شان هیچ شکی در عدم صلاحیت حاکمیت حتی برای اداره یک کودکستان هم ندارند. خطبه های رهبری و حکم حکومتی و اعلامیه های "باید بشود، باید بشود" دولتی دیگر برایشان پشیزی ارزش ندارد. این بار نیز مردم مثل دیگر مصیبت های سختی چون سیل، زلزله، فقر، فلاکت، خشک سالی، طوفان شن و ریزگردها و سیه روزی که برسرشان نازل شد، حاکمیت خوار و زبون و بی مسئولیت را رسوا کردند و با اتکا به اراده خود اعلام کردند تصمیم دارند آینده خود و فرزندانشان را رقم بزنند. این تحرک انسانی مصداق حقیقی این شعار است که: "آينده صفحه نوشته نشده اى است كه انسانهاى زنده امروز ميتوانند با چشم باز آنرا بنويسند. اراده انسان تاريخ را ميسازد"! باید به این همبستگی و اِعمال اراده دست مریزاد گفت.

۱۷ سپتامبر ۲۰۲۰

 

گام های عملی در جهت انزوای رژیم

گام های عملی در جهت انزوای رژیم

 

جمهوری اسلامی باید در سطح جهان منزوی شود. روابط دیپلیماتیک با آن قطع شود، سفارتخانه هایش همه جا بسته شود، از مجامع بین المللی و نهادهای مختلف ورزشی و هنری و نمایشگاه های کتاب و فستیوال های سینمایی و غیره بیرون انداخته شود. جمهوری اسلامی باید بعنوان حکومتی تروریست و قاتل مردم ایران شناخته شود، مقاماتش به کشورهای دیگر راه داده نشوند و در صورت حضور آنها در کشورهای دیگردستگیر و محاکمه شوند. به یک معنی همان رفتاری با این حکومتباید بشود که با حکومت نژادپرست آفریقای جنوبی شد. این سیاستی است که حزب کمونیست کارگریبطور منسجم دنبال کرده و فعالیت های میدانی پیگیر و موثری را در این راستا در کشورهای مختلف عملی کرده است. برخی دیگر از جریانات اپوزیسیون نیز کم و بیش همین سیاست را دنبال کرده اند. سوال اینجا است که این سیاست با توجه به تجارب و دستاوردهایش چگونه باید ادامه پیدا کند و چگونه میتواند پیشروی کند.

 

انزوای جهانی جمهوری اسلامی یک رکن مبارزه برای سرنگونی آن است. بهر درجه در این جهت پیشروی کنیم به همان درجه جمهوری اسلامی در سطح بین المللی ضعیف تر میشود، فضای رادیکال تری علیه آن شکل میگیرد و در داخل نیز توازن قوا بیشتر به زیان آن شکل میگیرد. بعلاوه در تقابل با سیاست های دولت ها و اپوزیسیون راست مبنی بر دخالت نظامی و رژیم چنج و یا تحریم اقتصادی نیز خط و جهت سیاسی موثر و روشنی به نفع مردم و به زیان حکومت تقویت میشود.

 

حضور قدرتمند اپوزیسیون جمهوری اسلامی و مشخصا حزب کمونیست کارگری علیه کنفرانس برلین در آوریل ۲۰۰۰ (فروردین ۱۳۷۹) یکی از نقاط درخشان عملی کردن سیاست انزوای حکومت و پرهزینه کردن سفر جنایتکاران آن برای دولت آلمان و کلا دول غربی بود که بدانند هر دعوتی از مقامات جمهوری اسلامی و هر اظهار وجود افرادی که نقش موثری در سرکوب مردم در ایران داشته اند برای دول غربی بی هزینه نیست. جمهوری اسلامی و جناح های حاکم و غیر حاکمش نیز بدانند که به راحتی نمیتوانند در داخل جنایت کنند و در خارج بعنوان نماینده مردم ایران ظاهر شوند. در طول بیش از دو دهه اخیر دهها بار جلسات مقامات حکومت و یا کسانی مانند عبدالکریم سروش و فائزه رفسنجانی و ابراهیم یزدی توسط نیروهای اپوزیسیون به صحنه محاکمه حکومت تبدیل شده است. نمایشگاه کتاب فرانکفورت و کنفرانس های سازمان جهانی کار را نیز بارها به صحنه افشای جنایات حکومت تبدیل کرده ایم. شاهرودی را از آلمان فراری دادیم، منصوری از ترس اقدامات اپوزیسیون از اروپا به رومانی فرار کرد و حمید نوریعضو هیئت اعدام در گوهردشت کرج به یمن تلاش اپوزیسیون از روز ۹ نوامبر سال گذشته یعنی بیش از ده ماه است در زندان سوئد بسر میبرد.در ماههای اخیر دو افسر جنایتکار دولت اسد نیز در آلمان دستگیر و به دادگاه برده شدند. اینها هم جنایتکاران اسلامی را برای سفر به بسیاری کشورها ترسانده است و هم دول غربی را در راه دادن به این عناصر محتاط کرده است. همین هفته ظریف قرار بود به اروپا بیاید اما تحت فشار اعتراضات و افشاگری های وسیعی که علیه اعدام نوید افکاری در سطح بین المللی به راه افتاد از او خواستند سفرش را کنسل کند. سفر ظریف به سوئد در سال گذشته نیز با اعتراض وسیعی مواجه شد و وسیعا در رسانه های سوئد و در سطح بین المللی منعکس شدکه برای دولت سوئد هزینه سیاسی داشت و سفر مقامات جمهوری اسلامی به این کشور را لااقل برای مدتی از دستور خارج کرد. با فرار شاهرودی و منصوری سفرهای معالجاتی و تفریحی مقاماتی که سابقه روشنی از جنایت دارند نیز منتفی شده است. سایر جنایتکاران به حد کافی وحشت کرده اند که بخواهند به کشورهای غربی بیایند. کنفرانس ها و جلسات مقامات جناح دو خردادی در خارج نیز از مقطع کنفرانس برلین شکست خورد. اینها بخشی از روند محدود کردن جمهوری اسلامی در خارج بوده است.

 

اما با اعدام نوید افکاری خواست انزوای جمهوری اسلامی ابعاد وسیعتری در سطح بین المللی پیدا کرد. از جملهبسیاری از چهره های ورزشی و نهادهای ورزشی خواهان تحریم جمهوری اسلامی در مسابقات ورزشی جهانی شدند و این نقطه عطف دیگری در پیشروی سیاست انزوای جمهوری اسلامی است.

 

این روندها هم دستاورد مبارزه مردم و اپوزیسیون بشمار میرود و هم راه فعالیت در این عرصه را روشن تر نشان میدهد.

 

واقعیت این است که دول غربی بسیار سیاست راست و بزدلانه ای دارند. کافی است برخورد آنها به حکومت هایی مانند جمهوری اسلامی را با فضای بین المللی در نیمه دوم قرن بیست و بطو مشخص برخورد دول غربی در مقابل حکومت نژادپرست آفریقای جنوبی مقایسه کنید. الان در فضایی فعالیت میکنیم که مقامات زن دولت های اروپایی حاضرند روسری بپوشند و برای ملاقات با مقامات آدمکش جمهوری اسلامی به ایران بروند. اما در آن مقطع بالاترین مقامات برخی دولت ها حتی در تظاهرات های توده ای علیه آپارتاید شرکت میکردند و حکومت آفریقا را با تحریم شدیدی مواجه کرده بودند. علیرغم این همانطور که مواردی را برشمردم میتوان آنها را تحت فشار قرار داد تا دست از مماشات با جمهوری اسلامی بردارند و سیاست دیگری اتخاذ کنند. بویژه که فاکتورهای مهمی به نفع سیاست ما عمل میکند. هم جمهوری اسلامی بدلیل جنایاتش بسیار در سطح جهانی منفور و بی آبرو است و هم هر جنایت حکومت بلافاصله در سطح بین المللی منعکس میشود و این دست اپوزیسیون را برای تحت فشار قرار دادن دول غربی باز میکند. لازم به توضیح است که کنگره ملی آفریقا که بعنوان نماینده اپوزیسیون حکومت آفریقای جنوبی شناخته میشد تلاش گسترده ای برای انزوای این حکومت در سطح جهان سازمان داد. دولت های متعددی شروع به حمایت از کنگره ملی آفریقا کردند، حتی امکانات مالی و تسلیحاتی و یا اردوگاه های آموزشی در اختیار آن گذاشتند و رسانه های جهانی فعالیت آنرا مدام پوشش میدادند. تعداد زیادی از دولت های عضو سازمان ملل بدنبال تصویب قطعنامه ای در سال ۱۹۶۲ تحریم حکومت آپاریاید و فشارهای سیاسی دپیلماتیک علیه آنرا شروع کردند. فضای دانشگاه های غربی در آن زمان بسیار چپ بود و بسیاری از دانشگاهها تحت فشار چنین فضایی مراودات دانشگاهی با دانشگاه های آن کشور را تحریم کردند، فیفا در سال ۱۹۶۱ تحریم را شروع کرد و المپیک در سال ۱۹۷۰ پس از آنکه ۵۰ کشور آنرا بدلیل حضور آفریقای جنوبی تهدید به تحریم کردند این کشور را از حضور در المپیک محروم کرد. این تحریم ها نقش مهمی در پیشروی کنگره ملی آفریقا در درون کشورو به رسمیت شناخته شدن آن در سطح بین المللی داشت و همراه با فعالیت سیاسی و همچنین نظامی گسترده در آفریقای جنونی سرانجام بساط آپارتاید برچیده شد.

 

تجربه آفریقای جنوبی و تجارب اپوزیسیون جمهوری اسلامی در دو دهه گذشته گام های بعدی در زمینه انزوای جهانی جمهوری اسلامی را به روشنی ترسیم میکنند. بعنوان یک استراتژی خواست تحریم سیاسی جمهوری اسلامی و به رسمیت نشناختن آن بعنوان حکومت ایران و بیرون انداختن آن از کلیه نهادهای بین المللی از سازمان ملل تا سازمان جهانی کار و سازمان های ورزشی مانند فیفا و المپیک یا نهادهای دانشگاهی و نمایشگاه های کتاب و فستیوالهای سینمایی را باید با قاطعیت بیشتری در دستور گذاشت و مورد به مورد فعالیت سیاسی هدفمند و متمرکزی در دستور گذاشت. به موازات پیشبرد این ساست لازم است سیاست اپوزیسیون راست مبنی بر دخالت نظامی و تحریم اقتصادی (صرفنظر از تحریم های تسلیحاتی و تحریم مقامات و ارگان های سرکوب) را نیز افشا کرد. هرچند این سیاست در میان مردم ایران کاملا شکست خورده است و در افکار عمومی بین المللی نیز راه به جایی نبرده و نخواهد برد.اما تحریم سیاسی جمهوری اسلامی هر روز بیشتر جای خود را در ایران و در سطح بین المللی باز میکند. این سیاست را باید در میان نهادها، فعالین سیاسی و جنبش های سیاسی مختلف در ایران و همینطور در سطح بین المللی به یک گفتمان عمومی تبدیل کرد بطوری که این خواست از جانب شخصیت ها و نهادها و احزاب سیاسی هرچه بیشتری در ایران و در سطح بین المللی خطاب به دولت ها و نهادهای بین المللی مطرح شود.لازم است نهادهای ورزشی، فرهنگی، دانشگاهی و نمایشگاه های کتاب و فستیوال ها را برای بایکوت جمهوری اسلامیتحت فشار بیشتری قرار داد. در مقابل حضور مقامات جمهوری اسلامی در کشورهای دیگر با تمام قوا اعتراض کرد و آنها را فراری داد و هزینه هر حضوری را برای دولت های میزبان سنگین کرد. جنایتکارانی که در کشورهای دیگر لانه کرده اند را شناسایی کرد و تلاش کرد به دادگاه کشانده شوند. خواست محاکمه سران جمهوری اسلامی را با افشای نقش آنها در ترور و اعدام و سرکوب مردم بطور همه جانبه در سطح جهان مطرح کرد. فعالیت هایی مانند ایران تریبونالو یا پتیشن های مختلف شبیه پتیشنی که هم اکنون توسط ۱۵۰ چهره شناخته شده ایرانی و بین المللی برای بایکوت جمهوری اسلامی از جمله تحریم ورزشی در جریان است، سازمان داد. با احزاب سیاسی و پارلمان ها و دولت های مختلف ملاقات کرد و به مناسبت های مختلف از جمله اعدام ها و سرکوب های هرروزه حکومت از آنها خواست جمهوری اسلامی را محکوم کنند.

 

با این فعالیت ها باید فضای بین المللی را هرچه بیشتر و بصورت سیستماتیک علیه جمهوری اسلامی فعال نگه داشت و مانع مماشات دول غربی با جمهوری اسلامی شد.

 

تا جایی که به حزب کمونیست کارگری مربوط میشود این سیاست شناخته شده حزب ما و یک عرصه دائمی، مهم و موفق فعالیت ما بوده است و شرایط کنونی زمینه را برای گسترش فعالیت های ما فراهم کرده است. امیدوارم سایر احزاب اپوزیسیون جمهوری اسلامی نیز فعالانه سیاست تحریم سیاسی جمهوری اسلامی را در دستور بگذارند. این کوچکترین انتظار مردم معترض از نیروهای اپوزیسیون است.

 

====

نوید افکاری: «برای طناب دارشان دنبال یک گردن می‌گردند!»(نگاهی به پرونده پرتناقض یک قتل عمد دولتی)

نوید افکاری: «برای طناب دارشان دنبال یک گردن می‌گردند!»

(نگاهی به پرونده پرتناقض یک قتل عمد دولتی)

http://www.azadi-b.com/G/file/Navid_Afkari.pdf

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.نمي‌ميرند. بازتوليد مي‌شوند.(۱۶)

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.

نمي‌ميرند.

بازتوليد مي‌شوند.(16)

 

تشکيلات افسران حزب توده‌  

 

در کنگره‌ي دوم حزب کمونيست ايران (1306)، با ارزيابي از عمل‌کرد نظاميان در تحولات سياسي و اجتماعي جامعه‌ي‌ ايران در فاصله‌ي انقلاب مشروطيت تا سلطنت رضاشاه و هم‌چنين تحول کيفي ارتش ايران ار نيرويي پراکنده و ضعيف به ارتش واحد، متمرکز و نوسازي شده، به اين نتيجه رسيدند که در دوره‌ي اخير، کساني به ارتش مي‌پيوندند که با طبقه‌ي حاکمه ايران پيوند سياسي و اجتماعي نداشته و نيرويي بالقوه انقلابي هستند. اين ارزيابي عيني و ديالکتيکي توسط کنگره ناشي از حضور عيني افرادي مانند سلطان‌زاد در انقلاب اکتبر 1917 روسيه بود، که از تجربيات آن انقلاب آموخته بودند. کنگره دوم علاوه بر آن‌که از «افراد انقلابي قشون حاليه» مي‌خواست «بيرق شورش و انقلاب را بلند کرده اسلحه و معلومات نظامي خود را بر ضد استثمارکننده‌گان ملت به کار برند»(1)؛ به فعاليت سازمان‌گرانه حزبي در ارتش نيز توجه نمود و تصويب کرد: «يکي ديگر از شرايط فتح انقلاب زراعتي، انتشار افکار انقلابي در ميان قشون و طرف‌داري قشون از انقلابيون است.»( پيشين، ص 100، تزهاي مصوب کنگره دوم حزب کمونيست ايران)

در متحقق ساختن تزهاي فوق، حزب کمونيست ايران عمليات اجرايي خود را شروع مي‌کند. يکي از افسران عضو حزب، ستوان عزت‌الله سيامک قزويني بود که نصرالله اصلاني (کامران)، از اعضاي حزب کمونيست ايران را در سال 1310، در حين انتقال از اهواز به تهران، فراري داده بود. از ديگر افراد اعضا، سروان هوايي محمد آگهي و ابولحسن رحماني که در شوروي با علوم مارکسي آشنا شده بودند و در بازگشت به ايران به نيروي هوايي پيوستند، را مي‌توان نام برد. اين تجربه‌ها نه تنها مورد استفاده در جهت تقويت جنبش انقلابي ايران قرار نگرفت، بل‌که مورد سوءاستفاده حزب توده در جهت تقويت استالينيسم قرار گرفت.

بعد از تشکيل حزب توده‌ در سال 1320،  سران حزب به پيروي از دست‌آوردهاي تشکيلات نظامي حزب کمونيست ايران، بخش نظامي تشکيلات خود را راه‌اندازي کردند که رهبري تشکيلات نظامي حزب در ابتدا با اردشير آونسيان بوده است. اما بعد به فرموده «رفقا» اردشير برکنار و عبدالصمد کامبخش جاسوس روسيه شوروي به عنوان مسئول سازمان نظامي و رابط با کميته‌ي مرکزي، جاي او را مي‌گيرد.

شاهزاده کامبخش که هيچ‌گاه عضو حزب کمونيست ايران نبود، با پشتيباني مقامات سياسي و امنيتي شوروي و به قصد جاسوسي از ارتش رضاشاه، وارد ارتش شده بود. او شناسايي و بازداشت مي‌شود و به دليل پشتيباني کامل روسيه از او، رضاخان مجبور به عقب‌نشيني مي‌شود و دستور آزادي کامبخش را بعد از چند ماه زنداني، صادر مي‌کند: «پس از بازگشت از اتحاد شوروي و ورود به نيروي هوايي در سال 1312 به اتهام جاسوسي دست‌گير و پس از 9 ما بازداشت، آزاد و از ارتش اخراج شد. ... مدتي بعد پرونده‌اش راکد و رها شد و فقط در جريان دست‌گيري گروه دکتر تقي اراني، اداره سياسي شهرباني آن را به اهرم فشاري عليه اراني مبدل سازد.»(محمدحسين خسروپناه:سازمان افسران حزب توده ايران 1323-1333:ص8)

به قول برخي از محققين، حزب توده در سال 1323، معتقد بوده است که شرايط نيمه دموکراتيک حاکم بر کشور به زودي پايان مي‌پذيرد و طبقه‌ي حاکمه براي اعمال ديکتاتوري خود، دست به اقدام خواهد زد. بنابراين‌ تا فرصت باقي است نيروهاي انقلابي بايستي با اقدامات سريع و پيش‌گيري‌هاي لازم خود را براي مقابله با چنين شرايطي آماده نمايند. سرهنگ دوم عبدالرضا آذر و سرگرد علي‌اکبر اسکنداني بيش از ديگر اعضاء بر اين امر پاي مي‌فشردند و معتقد بودند که مبارزات پارلماني مسالمت‌آميز و قانوني در اين زمان راه به جايي نمي‌برد، و مي‌کوشيدند رهبري حزب توده را به تجديدنظر در خط مشي حزب وادار سازند.

اردشير آوانسيان در مورد سرهنگ آذر مي‌نويسد: «آذر نگران بود، او بارها با من ملاقات و پيشنهاد کرد که در يک محلي شورشي را برپا کنيم، قيام کنيم و حکومت را به‌دست گيريم ... مدت‌هاي مديد اين فکر از کله‌اش بيرون نمي‌رفت و در هر ملاقات تکرار مي‌کرد. با اين‌که کوشش مي‌کردم او را قانع کنم ولي موفق نمي‌شدم ... آذر عين اين هدف‌ها را به کامبخش مي‌گفت و ما با او خيلي شديد حرف مي‌زديم تا بداند کاري که او پيشنهاد مي‌کند عملي نيست.» (اردشير آونسيان:خاطرات آوانسيان:ص29)

در اين‌جا کاملا" مشخص است که سرهنگ آذر خط مشي رفرميستي حزب توده را براي جامعه‌ي‌ کارساز نمي‌داند و راه‌حل را در گرفتن قدرت سياسي مي‌داند. اما سرهنگ آذر به احتمال زياد از هدايت دست‌هاي غيبي رهبري حزب توده آگاهي نداشته است که اين حزب اجازه رفتن براي دست‌يابي به قدرت سياسي را ندارد. حزب صرفا" وسيله‌يي است که با آن شوروي توازن قوا و منافع اقتصادي خود را با کشورهاي امپرياليستي انگليس و آمريکا، تنظيم مي‌کند.

محمدحسين خسروپناه مي‌نويسد: «به رغم اين‌که چنين نگرشي از سوي حزب توده رد مي‌شد، برخي از اعضاء سازمان نظاميان از آن حمايت مي‌کردند و در حوزه‌هاي سازمان به تدريج مطرح مي‌شد. حسن نظري مي‌نويسد: «در يکي از حوزه‌هاي هوايي سازمان افسري، ستوان يکم فني هوايي شمس‌الدين بديع تبريزي از حضور کامبخش استفاده کرده و گفت اکنون بيش از دو ماه است که جنگ اروپا به پايان رسيده و به زودي جنگ با ژاپن نيز پايان خواهد گرفت ما بايد تا دير نشده به فکر جمع‌آوري اسلحه بوده و نيروهاي مسلحي آماده سازيم تا پس از بيرون رفتن ارتش‌هاي بي‌گانه حاکميت را به دست گرفته و نگذاريم مرتجعين از پيش‌رفت و دگرگوني ايران جلوگيري به عمل آورند. اظهار نظر وي خوشايند همه‌ي اعضاي حوزه قرار گرفت و هر يک سخناني در تاييد نظريه ستوان بديع تبريزي بيان کردند. ولي اين نظريات مورد پذيرش کامبخش نبود.»

سرهنگ دوم عبدالرضا آذر و سرگرد علي‌اکبر اسکنداني، با نااميد شدن از رهبري حزب توده به اين نتيجه رسيدند که «حزب توده يک حزب انقلابي است ولي رهبري آن را عناصر غيرانقلابي و محافظه‌کار تصرف کرده‌اند؛ ما نبايد دنباله‌روي آن‌ها بشويم، بل‌که بايد انقلابي عمل کنيم و آن‌ها را به دنبال خود بکشيم.» محمدحسين خسروپناه:سازمان افسران حزب توده ايران 1323-1333:ص30)

هدف نهايي آذر و اسکنداني آن بود که «نظام سلطنتي برچيده شود و به جاي آن نظام خلقي برقرار گردد تا انجام اصلاحات سياسي و اقتصادي ميسر شود.» (پيشين:31) رهبري حزب توده چون با آن‌ها مخالفت مي‌کند، اسکنداني در خراسان، خود، مستقل از حزب توده، زمينه‌ي يک قيام را در خراسان فراهم مي‌سازد، تا به قول خود رهبري محافظه‌کار و رفرميست حزب توده را به دنبال خود بکشند. قيام در شب 24 مرداد 1324، آغاز مي‌شود. پادگان مراوه تپه را تصرف مي‌کنند. 27 مرداد به گنبدکاووس مي‌رسند. قيام‌کننده‌گان هنگامي که به سوي گرگان حرکت کرده، نيمه شب به آن‌جا مي‌رسند و در جنگل‌هاي پيرامون گرگان اُتراق مي‌کنند. سرگرد اسکنداني رهبر قيام با احمد قاسمي مسئول کميته ايالتي گرگان، تماس مي‌گيرد. قاسمي در ميان بهت و ناباوري قيام‌کننده‌گان مي‌گويد: «شما کار بي‌هوده‌يي کرديد، ما در وضعي نيستيم که بتوانيم قيام مسلحانه کنيم. عمل شما نوعي پروکاسيون (Provocation) است و بهانه به دست دشمن مي‌دهد تا به سازمان‌هاي حزبي يورش آورد. ما به‌هيچ وجه نمي‌توانيم با شما هم‌کاري کنيم.» (پيشين:53)

در نهايت قيام کننده‌گان در منطقه‌ي تحت سلطه‌ي ارتش شوروي، در درگيري با ارتش شاه، شکست مي‌خورند و بسياري از آنان در درگيري کشته مي‌شوند. اين عمل نشان مي‌دهد که اهداف رهبري حزب توده چه‌قدر با اهداف اعضاي رده پايين حزب توده با هم متفاوت بوده است. بعد از اين واقعه است که در سراسر ايران يورش به دفاتر حزب توده شروع مي‌شود.

سران حزب توده به منظور حفاظت از خود در مقابل سرکوب‌هاي احتمالي، در سال 1325، تشکيلات افسران حزب توده را منحل کردند. اما تشکيلات افسران در مقابل انحلال مخالفت کرد و خود مستقلا" به مدت چند سال بدون ارتباط با سران حزب توده تحت رهبري خسرو روزبه، به فعاليت‌اش ادامه داد. اردشير آوانسيان مي‌گويد: «رهبران آن روزي حزب توده يعني هيات اجرائيه مي‌دانستند که اگر اين سازمان کشف شود دمار از روزگار رهبري در خواهند آورد و خود سازمان را منحل يا داغان نموده و حتما" عده‌يي را اعدام خواهند کرد، پس چه بهتر که اصلا" اين سازمان را منحل کنيم. ... اما افسران حاضر نشدند سازمان خود را منحل کنند. به طور مستقل ادامه حيات پيدا کرد. در نگه‌داري اين سازمان نقش مهم را روزبه بازي کرد. بعد از دو يا سه سال که باز کار حزب توده رونقي گرفت اين سازمان دوباره به حزب ملحق شد.»(خاطرات اردشير آوانسيان:257)

همان‌طور که احمد شاملو در مصاحبه با تهران مصور در سال 1358، مي‌گويد که عامل اصلي لو رفتن سازمان نظامي، سران حزب توده‌ بوده‌اند؛ به گفته‌ي طهوري «دکتر حسين جودت مسئول و رابط سازمان نظامي حزب توده با کميته‌ي مرکزي بوده و در عمل، در لو رفتن و گرفتاري و اعدام افسران نظامي، حماقت سياسي او، نقش اصلي را بازي کرده است.» (عبدالرحيم طهوري:نقدي بر کارنامه‌ي سياه يک‌ساله‌ي حزب توده: ص 46)

اما با وجود اين، طبق دستوري که حزب توده قبلا" صادر کرده بود، تمام اعضاي حزب توده‌ در صورت دست‌گيري بايد 48 ساعت مقاومت و از دادن هرگونه اطلاعاتي خودداري نمايند، اما سران حزب توده‌ خود اين دستور را در هر دو رژيم پادشاهي و جمهوري اسلامي، اجرا نکردند و بلافاصله بعد از دست‌گيري همه‌ چيز را لو دادند.

در روز 21 مرداد 1333، سروان اخراجي ابوالحسن عباسي با بقچه و چمداني پر از اسناد و مدارک دست‌گير مي‌شود. بايگاني، دبيرخانه، و دفترچه رمز که مشخصات افسران حزب توده در آن قيد شده بود در منزل ابوالحسن عباسي نگه‌داري مي‌شده است. عباسي در زندان به مدت دوازده روز مقاومت مي‌کند تا کميته مرکزي حزب توده وقت داشته باشد که مرکز اسناد و بايگاني حزب توده را جابه‌جا کند. اما کميته مرکزي ابتدا اسناد را خارج، ولي دوباره به منزل عباسي برمي‌گردانند.

«سروان هيبت‌الله افخمي اردکاني که ناظر بازجويي و شکنجه عباسي بود: «عباسي در برابر تازيانه‌هاي فراوان که هر روز به او زده مي‌شد، مچ‌هاي دست خود را گاز مي‌گرفت تا آخ و فريادي از دهانش بيرون نيايد. در زير تازيانه‌هاي بي‌‌رحمانه، پشت تا کمر و نشيمن‌گاه او طوري زخم شده بود که نه مي‌توانست بنشيند و نه به پشت و پهلو دراز بکشد.» محمدحسين خسروپناه:سازمان افسران حزب توده ايران 1323-1333:ص211) بنا به همين گزارش تيموربختيار غروب روز 26 مرداد 33، به ملاقات شاه مي‌رود و جريان مقاومت سرسختانه عباسي را گزارش مي‌کند. شاه دستور مي‌دهد که عباسي را چنان شکنجه کنيد که يا حرف بزند يا بميرد! وحشت و اصرار شاه از اين جهت شديد بود که در چمداني که عباسي به همراه داشت، از جمله کروکي دقيق کاخ سعدآباد با خروجي‌ها، محل استقرار نگه‌بانان و جزئيات ديگر، به دست ماموران فرمانداري نظامي افتاد که نشان‌گر نفوذ سازمان نظامي حزب توده حتا در گارد شاهنشاهي و حريم امنيت او بود. بي‌چاره عباسي درست‌کار و صادق، بعد از دوازده روز مقاومت، لب به سخن مي‌گشايد، بازهم به فکر رفقاي خود و هشدار دادن است، به‌طوري که به جاي آدرس دقيق دبيرخانه، شماره پلاک خانه هم‌سايه را مي‌دهد تا بل‌که هيات اجرائيه تفهيم شود و اسناد و مدارک را جابه‌جا نمايد. با آن‌که افراد دبيرخانه متوجه بازديد نظاميان از خانه هم‌سايه مي‌شوند، اما هم‌چنان به کار روزانه خود ادامه مي‌دهند و فرداي آن روز که ماموران فرمانداري نظامي مجددا" و اين بار به آدرس درست مراجعه مي‌کنند، همه‌گي با تمام اسناد و مدارک دست‌گير مي‌شوند.‌ زيرا ‌که اين‌بار ابوالحسن عباسي در دوم شهريور 1333، آدرس واقعي را در اختيار شکنجه‌گران خويش مي‌گذارد. در نتيجه کليه‌ي افسران شناسايي و دست‌گير مي‌شوند. در واقع عباسي خيانت نکرد بل‌که اين رهبري حزب توده بود که چنين اسناد و مدارک مهمي را بعد از 12 روز جا‌به‌جا نکرد.

صادق انصاري مي‌نويسد: «در شهريور 1333، يک سال پس از کودتا، سروان ابوالحسن عباسي عضو سازمان افسري حزب توده دست‌گير مي‌شود. ... روز دهم بازداشت، به عباسي اطلاع مي‌دهند که تيمسار بختيار، فرماندار نظامي تهران، وي را احضار کرده و مي‌خواهد با او ملاقات کند. عباسي به دفتر بختيار مي‌رود. هيچ‌کس از چه‌گونه‌گي ملاقات و مضمون مذاکرات بختيار با عباسي خبري نياورد. آن‌چه مسلم است بر اثر همين ديدار بود که، حتا قبل از کشف سازمان افسري حزب توده، دست‌گيري‌ها با شتاب هرچه تمام‌تر آغاز شد. ... آن‌چه از همان زمان لو رفتن سازمان افسري حزب براي افرادي چون من مسلم بود اين حقيقت است که نماينده‌ي کميته‌ي مرکزي حزب در سازمان افسري _دکتر حسين جودت_ و مسئول هيئت دبيران اين سازمان _خسرو روزبه_ قبل از ساير مسئولان و دست‌اندرکاران، مسئول اين رويداد فاجعه‌آميز هستند. در ظرف يکي دو روز که فهرست رمزي اسامي و مشخصات اعضاي سازمان افسري کشف شد، بيش‌تر اعضاي شبکه، يعني در حدود 600 نفر افسر و دانش‌جوي افسري دست‌گير شدند. عده‌يي [71 تن] از آنان تيرباران کردند و بقيه را به زندان ابد يا زندان‌هايي از 15 تا سه سال محکوم ساختند. شاعر گران‌مايه، و غيرنظامي مرتضا کيوان نيز در شمار تيرباران شده‌گان بود. ... خسرو روزبه، مسئول هيئت دبيران سازمان افسري، به خاطر آن‌که به سروان عباسي هم‌شهري خود اعتماد مطلق داشت، در بازگرداندن اسناد و دفاتر به خانه‌ي اول، در واقع در بروز اين فاجعه، عملا" نقش داشته است.» صادق انصاري: از زنده‌گي من پا به پاي حزب توده ايران: ص353 -354

در حقيقت تا نيمه نخست مهر 1333، کليه افسران بازداشت مي‌شوند، و در نتيجه تشکيلات افسران حزب توده متلاشي مي‌گردد.

«شما نگاه کنيد، خسرو روزبه[در زندان] چه کار کرده، فقط به همه‌ي مطالب اعتراف کرده» (خاطرات ايرج اسکندري قسمت سوم:53)، اما در بيرون از زندان خسرو روزبه چه کار کرده بود؟ او وظيفه داشت که اوامر کميته‌ي رهبري حزب توده‌ که چيزي جزء اوامر «رفقا» نبود، را با گلوله انجام دهد.

در واقع آن‌چه که تاکنون سران حزب توده‌ در مورد خسرو روزبه ساخته و پرداخته به خورد «مردم» داده‌اند، دروغ و جعلياتي بيش نبوده است. بر مبناي آن‌چه که در نمايش‌نامه‌ي منظوم پوشکين آمده «نبوغ و جنايت با هم سازگار نيستند.»، اين سخن در مورد قاتلان و جنايت‌کاراني مانند خسرو روزبه، استالين، چرچيل، رضاخان، هيتلر، موسوليني و ديگران هم صادق است. «آدم نمي‌تواند هم نابغه باشد و هم آدم‌کش.» با بررسي تاريخي سرگذشت نوابغين جهان، مي‌توان دريافت که هيچ‌کدام از آن‌ها قاتل و جنايت‌کار نبوده‌اند.

خسرو روزبه با رزم آرا قبل از اين‌که در زمان دولت قوام به رياست ستاد ارتش انتخاب شود، رابطه داشت و به قول عبدالله برهان «خدمات متقابل فراواني نسبت به هم نمودند.» به علت هواداري و پشتيباني حزب توده‌ از رزم‌آرا، قوام هم براي شيرفهم کردن سران حزب توده‌، رزم آرا را به رياست ستاد ارتش انتخاب کرد. در ازاي اين خدمت، رزم‌آرا هم در عملي دوفاکتو، چراغ سبزي براي خسرو روزبه و رهبران حزب توده‌ در زندان فرستاد و اجازه داد که آن‌ها از زندان فرار کنند. روزبه در دفاعيات 1327 خود در دادگاه گفت:

«تا آن‌جا به خاطر دارم روزي که براي اولين بار در منزل شخصي از رياست ارتش ملاقات کردم، به طور نصيحت فرمودند که ما در مقابل عمليات شما اين‌گونه رفتار مي‌کنيم: از تمام عمليات صرف‌نظر مي‌شود، مدت غيبت جزء خدمت محسوب مي‌گردد، حقوق آن ايام تماما" پرداخت خواهد شد، از نظر ترفيع مدت غيبت لطمه‌يي به شما نمي‌رسد و شرايط اوليه‌ي تحصيل در دانشکده‌ي فني براي شما فراهم مي‌گردد.» (عبدالله برهان:کارنامه حزب توده و راز سقوط مصدق:251)

خسرو روزبه که خود يکي از عاملين اصلي قتل حسام لنکراني و محمد مسعود بود و در اعترافات آن را بيان داشته بود، در دفاعيات خود نوشته است: «هرکس وظيفه‌ي تاريخي مشخصي دارد. عباسي وظيفه داشت بميرد و حرف نزند، ولي من وظيفه دارم بميرم و حرف بزنم، و از مقدسات حزبم دفاع کنم. من زماني دست‌گير شدم که ديگر هيچ راز مکتوبي وجود نداشت. بهرامي‌ها، قريشي‌ها و شرميني‌ها و مخصوصا" عباسي از سير تا پياز را گفته بودند. حتا مطالبي که فقط دو نفر از آن واقف بودند، مثلا" فقط من و عباسي از آن اطلاع داشتيم، افشاء شده بود. حجم اطلاعات دستگاه به راستي ده برابر مجموعه‌ي اطلاعات من بود.» (محمدحسين معزي:شکنجه و تيرباران افسران آزادي‌خواه: ص 71)

و اما در مورد سرهنگ عزت‌الله سيامک که يکي از نظاميان کارکشته و عضو حزب کمونيست ايران که به وسيله‌ي نادمين حزب توده‌ لو داده مي‌شود، خانبابا تهراني در مورد شايسته‌گي او مي‌گويد: «سرهنگ عزت‌الله سيامک از خويشاوندان صمد کامبخش [اما درست صد و هشتاد درجه نقطه مقابل کامبخش] و يکي از افسران قديمي بود که در حزب کمونيست ايران هم عضويت داشت. او از افسران به نام سازمان افسري و يکي از اعضاي دبيران آن تشکيلات بود. ... او در زندان هميشه يک حرف را تکرار مي‌کرده و آن اين‌که «شما جوون‌ها سر ما را به باد داديد. ما خودمونو چهل سال حفظ کرده بوديم و هيچ‌کس نفهميده بود چه‌کاره‌ايم.

سرهنگ سيامک بر روي ديوار سلول‌اش شعر غمناکي با اين مضمون نوشته بود: «دور ازرخُت سراي درد است خانه من/ خورشيد من کجايي؟ سرد است خانه من.» و امضاء کرده بود سيامک. مرتضا کيوان هم مدتي در آن سلول بود تا تيرباران شد. او هم روي گچ ديوار نوشته بود: «درد و رنج تازيانه چند روزي بيش نيست. رازدار خلق اگر باشي هميشه زنده‌يي» و امضاء کرده بود مرتضا.» (حميد شوکت:نگاهي از درون به جنبش چپ ايران گفتگو با مهدي خانبابا تهراني:ص57)

 

 

ادامه دارد

سهراب.ن

28/06/1399

 

توضيحات:

(1): خسرو شاکري: اسناد تاريخي جنبش کارگري، سوسيال دموکراسي و کمونيستي ايران، جلد يکم، تهران، علم، 1357، ص 106، پروگرام عمليان حزب کمونيست ايران مصوبه کنگره دوم.

لالایی بلدند اما خوابشون نمیگیرە , پیرامون اتحاد ھزیمت و انفعال

لالایی بلدند اما خوابشون نمیگیرە

پیرامون اتحاد ھزیمت و انفعال


پدیدە عجیبی نیست کە طیف ورشکستە ھزیمیچی در ھر مقطع و اختلافی کە در حزب کمونیست  ایران سر باز کرد؛سر از لاک بیرون بیاورد و بگوید من ھم ھستم و اشک تمساحی ھم بریزد؛آنچە کە عجیب است عدەای ھستند کە در نھایت بیمسئولیتی و بیسوادی سیاسی در حزب کمونیست  ایران بلوای چپ و راست بە راە انداختند،برنامە برای حذف و بی اعتبار کردن با اعتبارترین چھرەھای زندە  در درون حزب کمونیست ایران ریختند،اگر مسئول برنامەای تلوزیونی یا نشریەای حزبی بودند آن را تبدیل کردند بە سکان تفرقە و شکاف افکنی؛اما امروز  کە متوجە شدەاند آن تعبیر مالیخولیایی از  رادیکالیزم  و مبارزە کمونیستی در میان صفوف کومەلە و فعالین آن در داخل و خارج نخ نما شدە است ژست وحدت طلبی بە خود گرفتەاند.این فرار بە جلو البتە ویژگی مشترک نحلەھای مختلف جریان ھزیمتچی و رفقای انفعال طلب و خود رادیکال پندار آنان در صفوف حزب کمونیست  ایران است.بە قول معروف دست پیش میگرند کە پس نیفتند. جدیدا در تومارھای تکراری و کلیشەای کە منتشر میکنند بە دوگانگی  مثال زدنیی ھم متوصل میشوند،  بلکە سقوط سیاسیشان را کند شتابتر کند.آنھایی کە در چند سال گذشتە پیدا و پنھان با نحلەھای  کمونیزم کارگری ھمزبان و ھمسنگر شدند تا مبارزە و سیاستھای سرافرازانەی کومەلە را زیر سوال ببرند  امروز در نقش دایە مھربانتر از مادر فیگور وحدت طلبی بە خود گرفتەاند. آنھا میگویند رفقایی کە سالھاست شماھا را راست و ناسیونالیست و رفرمیست  میخوانیم بیایید با ما کار کنید و در یک جبھەی ھمە با ھم، چپ و راست بمانیم و برای تقسیم تشکیلات ھم با ھم معاملە و مذاکرە بکنیم.البتە این حرفھا را چون روی مجلس را ندارد در پوشش وحدت طلبی کاذب و  شوخیواری بیان میکنند کە بیشتر بە نوشدارو بعد از مرگ سھراب شبیە است.جامعە،فعالین و ھمگانی کە امروز ادعا میکنند از ماھیت دو طرف آگاە نیستند و آنھا با علنی کاری،تو بخوان- بلواساری-،میخواھند چپ و راست را بە آنھا بشناسانند،خوب میدانند کە در چند سال گذشتە این رفیق ابراھیم علیزادە بود کە تمام تلاشش را کرد تا این رفقا را از مسیر شکاف افکنانەای کە در پیش گرفتە بودند باز بدارد.ھمگان جلسات،مصاحبە ھا و اظھار نظرھای رفیق ابراھیم  را دنبال کردەاند و البتە مصاحبە ھای مدعیان امروزی وحدت را ھم دیدەایم و بە یاد داریم.تا این لحظە ھم کە بندە این مطلب را مینویسم ھنوز  چشم بە راە یک صفحە A4 ماندەایم کە خلاصە و سرتیتروار پلاتفرم  سیاسیشان را در آن اعلام کنند.بضاعت دانش و بیمسئولیتی این رفقا روز بە روز بیشتر عیان میشود،در حالی کە فاقد یک صفحە آ ٤ پلاتفرم  ھستند،اما دشمنان و رقبای حزب کمونیست  ایران را با بلوای گاە بەگاھی کە در سوسیال میدیا راە میندازند دلخوش میکنند.


جدی گرفتن این رفقا،ما را از جدیت خواھد انداخت


آنچە کە این رفقا  عملا انجام دادەاند ، نشات از اندوختەھای سیاسی شخصیشان گرفتە  است،حالا گیرم ھر کدامشان خود را مارکس زمانە بداند،یا نداند؛نھایتا  عملکردشان بە عنوان  انسانھای  سیاسی و مبارز البتە می بایست از دانش سیاسی و اجتماعیشان، از مسئولیت پذیری و تعھدشان  و البتە از درک ضروریات مبارزاتی این دورە سرچشمە گرفتە باشد.انصافا دانش این رفقا یکی از سرچشمەھای خطاھایشان است.یک صفحە آ٤، یا یک ھزار کتیبەی آ٨ فرقی نمی کند،ھر چە کە بنویسند و ھر چند ھزار صفحە کە بنویسند باز قادر نبودەاند ھیچ بگویند،چرا؟چون ھر چە را کە نانوشتە باشد و قبلا صاحب نظری بیان نکردە باشد از نظر آنان راستگرایی است،آنچە را ھم کە میگوند و بە زعم خودشان عین رادیکالیسم  است یا بدیھایتی کلیشەای  و تکراری است، یا تکرار تنگ نظری و دگماتیزم فکری است کە شخص و یا جریانی از -خودچپ پنداران- ایران، یا خارج از ایران مبتکر و مبتلای اولیەاش بودەاند. ھر روز کە سوسیال میدیا را مرور میکنم بە تکرار مطالب جبھە مشترکی از ھزیمتچیان بە حاشیە افتادەی خارج از کومەلە و البتە این رفقای خود چپ پندار بر میخورم . آشکارا عدم جدیت و گزافە گویی را در نوشتەھایشان می بینم بە خودم میگویم باید جواب این ھمە کتمان،توھین و تعصب را داد ؟  آیا پاسخ دادن بە این چنین مطالبی افتادن در دامی نیست کە خود این  رفقا در آن افتادەاند؟آیا اگر بە حاشیە افتادگان ھزیمت کردە، و البتە این رفقای رە گم کردە مسئلە اصلی ما باشد در انفرادی سکتاریزم خودمان  را محبوس نکردەایم؟

البتە کە جواب مثبت است پس نباید ریز شد در کلمات و نقل قولھا و زمان را صرف نقد سطر بە سطر و پاراگراف بە پاراگراف نوشتەی تک تکشان کرد،چرا کە انگار یک نفر ھمەاش را نوشتە است،شخصی کە سوسیالیزم برایش مجموعەای از احکام است و با اجتھاد ناچیزی کە دارد آن  را برای تکفیر کسانی کە مانع خود میبیند،بە کار میگیرد.


شناخت مسئلە،یافتن راە حل


این رفقا و مسئلەی اصلیشان را از چند راە میشود شناخت.

١-از حامیانشان کە نحلەھا و شعبەھای  مختلف کمونیسم کارگری است.

٢- از راە مشابھانشان در تاریخ حزب کمونیست  ایران، کە البتە شبیھترینھا بە این گرایش خود چپ پندار فعلی، باز ھمان جریان ھزیمت کردە است. جریانی کە در عین حال اینکە در داخل صفوف حزب کمونیست ایران خود را محک تعیین چپ و راست میدانست و دم از سازمان دادن چپ جھان میزد،بار سفر اروپا بستە بود.

٣- این رفقا را از راە خواستەھایشان ھم میشود شناخت.خواستە و درد اصلیشان این است کە بە گفتە آنھا از راستھا  و ناسیونالیستھا تقاضا دارند کە «حذفمان نکنید».این توقع ازکسانی کە راست خطابشان میکنند این نیست کە مثلا اخراجمان نکنید،چرا کە کسی اقدام بە اخراج آنان نکردە است.دقیقا منظورشان این است کە ما را در یک توافق از بالا ابقا کنید. انگار رفیق ابراھیم و تعدادی دیگر از رفقای کمیتەی مرکزی کومەلە نە رھبری یک جریان سیاسی و انقلابی،بلکە ریش سفید عشیرە ای ھستند کە میتوانند با امر کردن بە اعضای حزب آنان را بە ابقای این رفقا فرمان دھند.

مسائلی کە خود ادعا میکنند مسئلەیشان است چیست؟

ھمکاری نکردن با احزاب موجود در جنبش انقلابی خلق کرد،عدم بیان نظرات مبادا کە در میان نظرات و اید ەھای  رفقا جملەای گفتە شود کە یقین و ایمان سوسیالیستی این رفقا را مخدوش کند.میگویند دعوت نکنید طیف گستردە نیروھا و افراد چپ و کمونیست  کردستان بە کومەلە ملحق شوند.ھمین  گونە کە کل سخنانشان را زیر و رو کنیم در این بخش بامجموعەای چە نباید کرد روبرو میشویم.این چە نباید کردھا کە البتە در کنگرە جریانی اجتماعی چون کومەلە نمیتواند بە این شکل سطحی و دگماتیک مطرح بشود،یا حتی در صورت مطرح شدن توسط اقلیتی چپ نما،با اکثریت آرا رد میشود.اگر چپ بودن ببا این شکل و شمایل در کنگرھا با اتفاق آرا پس راندە میشود و این رفقا ھم در کنگرھا ھم رای درک جمعی و جا افتادە در صفوف کومەلە میشوند،اگر آنچنان کە خود  بە آن تظاھر میکنند وحدت طلب ھم ھستند،پس مشکل کجاست؟چرا برآشفتەاند و نمیتوانند آرام بگیرند؟ اعضای نحلەھای چپ حاشیەای یا دیگرانی کە آنھا جامعە میخوانند ھم کە در کنگرەھای کومەلە حق رای ندارند تا با ھمراھی این رفقا نظرات و موقعیتشان را در کنگرە ھای کومەلە و حزب کمونیست  تقویت کنند،در جامعە کردستان ھم کە حرف از جامعە زدە میشود طیف کومەلە رادیکالترین جریان سیاسی این جامعە است و از خود این رفقا انتظار میرود کە حداقل این یک قلم را بدانند و انکارش نکنند.واقعیت این است کە در سطح جامعە ی کردستان و صفوف کومەلە این گونە رادیکال نمائیھایی نخ نما و تاریخ مصرف گذشتە است، پس این رفقا مدبر نیستند اگر این را ندانند و مدیر نیستند کە اگر این طور فکر نمیکنند و در عین حال بە کنگرە جھت توفیق جناحیشان مراجعە نمیکنند.برای کومەلە مسئلە بزرگ نیست چون نە مانند دوران ھزیمت حکمت و ھمسفرانش شخصیتھای صاحب قلم و اتوریتەای در میان این رفقا ھست و نە چون دوران چرخش مھتدی دولت و احزاب جدی و با اتوریتەای پشتیبانشان است،تعدادشان ھم کە تعدادی نیست اعتماد بە نفس حضور در کنگرە و مورد قضاوت قرار گرفتن را در خود داشتە باشد.بسیاری از آرامش و سعە صدر کومەلە با این رفقا در حیرتند و البتە بندە فکر میکنم این آرامش از بیتفاوتی نیست؛از این است کە این جریان در دو انشعاب پیشتر توفان را از سر گذراندە لذا اکنون از این گرد باد ضعیفی کە دارد بە دور خود  چرخ میخورد ھراسی ندارد.اما اگر این ھیاھوی بسیار در واقع برای  ھیچ است و این رفقا با وزن و توان محدودشان نمی توانند منشا ناکامی و و ناتوانی  کومەلە و و حزب کمونیست ایران باشند،اگر وحدت طلب ھم ھستند و وحدت طلبی را موعظە میکنند پس مشکل چیست کە نمیتوانند آرام  بگیرند ؟

کجایشان درد میکند کە ھر از چند گاھی چون مریض سعب العلاجی داد و ھوارشان سر بە فلک میکشد؟این ھمە بلواساری برای چیست؟

واقعیت این است از روز اول بروز این شکاف تا بە امروز خود این رفقا از شکاف افکنانی بودەاند کە نھایت بی مسئولیتی را در گرایش تراشی و شکاف افکنی از خود بە نمایش گذاشتەاند.امروز ھم کە ھر آنچە کردەاند آنھا را بە اقلیتی تبدیل کردە کە خود خوب میدانند دیگر  در ھیچ کنگرەای نخواھند توانست اعتماد اعضای این تشکیلات  را بە خود برگردانند و آخرین راە چارە را در بال و پر زدن بیشتر و داد فریاد بد نواتری دێدەاند.از یک سو برای جلب توجە طیف وسیع دوستداران  کومەلە تظاھر بە وحدت طلبی میکنند،از دیگر سو در تبلیغات و تھاجم تبلیغاتی بە تشکیلاتی کە ھنوز در آن ھستند گوی سبقت از ھیزمت کردگان منشق شدە در نحلەھای مختلف کمونیسم کارگری را بردەاند.خوب اینجاست کە ھمگان میپرسند شما کە این ھمە ژست و فیگور وحدت طلبی بە خود میگیرد،شما کە اینقدر خوب لالایی بلدید پس چرا خواب بە چشمتان نمی آید و آرامش ندارید؟اینجاست کە خواھند پرسید قسم حضرت عباس را باور کنیم یا دم خروس را؟ و کلام آخر این رفقای اختلافچی کە اگری ایسمی شاملشان شود اختلافیزم و یا صاحبیزم است در جواب بە اعضایی کە میگویند رفقای عزیز از خر شیطان پایین بیایید،ما رفیق و ھمسنگر و ھمفکریم!! میگویند:«اختلاف داریم» وقتی ھم کە میگویم  خوب پلاتفرم سیاسی ارائە دھید میگویند :«ما صاحب اساس نامە و برنامە این حزب ھستیم» خوب رفقای صاحبیست حالا کە صاحب ھستید و بە کمتر از رھبری ھم رضایت نمی دھید اول دست از این رفتارھا بردارید و بە قول معروف برادریتان را ثابت کنید،بعدش مجاز خواھید بود چپ و را برایمان تعیین کنید.آری لطفا اول برادریتان را ثابت کنید نوبت بە تقسیم میراث و ارگانھا ھم خواھد رسید.

سلام قادری

١٨ سپتامبر ٢٠٢٠

September 17, 2020

رئالیسم انقلابی ـ نقش دیالکتیک تئوری با پراکسیس در اندیشه ­ی سیاسی کارل مارکس

رئالیسم انقلابی ـ نقش دیالکتیک تئوری با پراکسیس در اندیشه ­ی سیاسی کارل مارکس

http://www.azadi-b.com/G/file/realism_enqelabi_F.F.pdf

دموکراسی و آزادی چگونه به دست می آید؟

دموکراسی و آزادی چگونه به دست می آید؟

واژه ی دموکراسی، در زبان یونانی تا سده ی هجدهم میلادی همان معنای باستانی خود را داشت و به معنای فرمانروایی همه ی مردمان یک سرزمین(کشور) بود. اما شارل دو مونتسکیودر کتاب روح قوانین در سال ۱۷۴۸ میلادیبا تفکیک قوای سه گانه ( قوه مقننه، مجریه و قضائیه) در حکومت دموکراسی جدید، به این واژه معنای تازه ای بخشید.یعنی در دوران گسترش صنعتی، پس از انقلاب کبیر فرانسه، با تفکیک این سه قوه در حکومت فرانسه وپس از آن در اروپای عصر جدید، معنای دموکراسی یعنی فرمانروایی و حکومت مردمانیک سرزمین شکل تازه ای به خود گرفت. دموکراسی به معنای امروزی آن نه در یونان قدیم، نه در امپراتوری مقدس کلیسا، نه در قران و نه در کشورهای اسلامی وجود نداشته است. این دموکراسی زاییده ی توسعه صنعتی و سرمایه داری؛در سطح کشورهای پیشرفته است که به دلیل استقلال با هم به ستیز هم می پردازند. این چنین کیفیتی  در کشورهای واپس نگه داشته شده که هنوز به رشد صنعتی و اقتصادی نرسیده اند نمی تواند وجود داشته باشد. لازمه ی دموکراسی؛ پیشرفت صنعتی و اقتصادی، استقلال و آزادی های صنعتی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی است. کشورهایی که از نظر صنعتی و اقتصادی وابسته هستند از نظر سیاسی و اجتماعی نمی توانند استقلال و آزادی داشته باشند.

در ایران کوشش برای دموکراسی و آزادی خواهی پیش از ترور ناصرالدین شاه آغاز شد و در زمان پادشاهی مظفرالدین شاه به اوج خود رسید و فرمان مشروطیت را به دنبال داشت. واژه ی مشروطیت که نه فارسی است و نه عربی، از ترکیه می آید که ریشه در زبان ترکی هم ندارد. این واژه ی بی اصل ونسب و بی ربط را در ایران به جای واژه دموکراسی و آزادیخواهی و حکومت قانون به کار می برند. با شنیدن واژه ی دموکراسی، مردمان کشور ما  آزادیخواهی و حکومت مردمی را درک می کنند اما واژه ی مشروطیت هرگز نتوانسته است معنای آزادی خواهی و حکومت مردم را برای توده های مردمان کشور ما، داشته باشد. در دوران جنگ مشروطیت با دیکتاتوری شاهان قاجار، کسی از یکی از هم میهنان ما می پرسد این مشروطه که شما به خاطر آن اسلحه برداشته و می جنگید چیست؟ آن جنگجوی مشروطه خواه بازوی راستش را دراز می کند و دست چپش را بر روی مفصل دست و بازوی راستش می گذارد و می گوید: « مشروطه یعنی کباب هایی به بزرگی ساعد من». این گفته شاید اغراق به نظر آید اما در کشور ما نه مشروطه، نه حکومت قانون و نه حکومت مردمی هنوز معنا پیدا نکرده است.

در آغاز جنبش آزادیخواهی در ایران، حکومت قانون یا دموکراسی در پس واژه ی مشروطه ناپدید شد. پس از کودتای انگلیسی سوم اسفند ۱۲۹۹ دموکراسی زیر چکمه ی قزاق ها نابود گردید. در دوران جنگ جهانی دوم کشورهای اروپایی درگیر جنگ جهانی شدند و در پایان جنگ رضا شاه فرمانده "ارتش نوین ایران" ناچار شد تاج و تخت خود را رها و کشور را ترک کند. با رفتن دیکتاتور از ایران فضای سیاسی و اجتماعی در ایران کمی باز شد. در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ قانون ملی شدن نفت به تصویب مجلس شورای ملی رسید. در هشتم اردیبهشت ۱۳۳۰ نمایندگان مجلس دکتر مصدق را با اکثریت آرا به نخست وزیری برگزیدند و شاه نیز به ناچار حکم نخست وزیری دکتر مصدق را امضاء کرد. علیرغم توطئه های گوناگون مانند اغتشاشاتی که حزب توده برپا می کرد، یا نمایش هایی که استعمارگران و دربار برپا می کردند مانند نخست وزیری قوام السلطنه و کشتار سی ام تیر ۱۳۳۱ و توطئه ی نهم اسفند، دکتر مصدق بیست و هشت ماه بدون درآمد نفت کشور را بخوبی اداره کرد. او در کتاب خاطرات و تألمات مصدق صفحه ی ۱۸۰می نویسد: ... با نبود هیچ عایداتی از نفت و هیچ گونه کمک از خارج موفق شدم دو سال و چند ماه مملکت را اداره کنم و بودجه ی خرج سازمان نفت را هم که تعطیل شده بود و کار نمی کرد از عوائد دیگر متفرقه بپردازم و بین صادرات و واردات کشورکه یک موضوع حیاتی است ایجاد توازن کنم...» چند سطر پایین تر دکتر مصدق می نویسد:«... در انگلیس حزب محافظه کار ... برای پیشرفت مقصود زحمت زیاد کشید تا آمریکا را هم در این سوء استفاده با خود شریک کند.» انگلستان با کمک آمریکا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را به راه انداخت و نخست وزیر قانونی ایران را بر خلاف اراده ی ملت ایران برکنار کرد و بار دیگر راه را بر دموکراسی در ایران سد کرد. حکومت دیکتاتوری اسلامی نیز از نتایج کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ خورشیدی است.  

پس از پایان جنگ سرد و رفع خطر کمونیسم در ایران در ژانویه ۱۹۷۹ ( دی ماه ۱۳۵۷ ) سران چهار کشور بزرگ یعنی آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان خمینی را برای جانشینی شاه در ایران جایگزین کردند. خمینی و آخوندهای بی سواد و فریبکار با اشاره ی بیگانگانانقلاب ایران را از مسیر خود خارج کردند و یک بار دیگر ملت ما را از رسیدن به آزادی و دموکراسی محروم کردند. خمینی و آخوندهای ضد ایرانی با همکاری جاسوسان انگلیسی و روسی هزاران هزار جوان ایرانی را تیرباران کردند و صدها هزار نفر را به جبهه ی جنگ ایران و عراق فرستادند و به کشتن دادند. حزب ها و آزادی های اجتماعی سیاسی را ممنوع کردند و هرکس که به هر صورت به کشور ما علاقه داشت یا خدمت می کرد برکنار و یا زندانی کردند و کشتند.

چون تشکیل حزب و انجمن در صد و پنجاه سال گذشته در ایران ممنوع بوده و ملت ما تمرین دموکراسی نکرده است در خارج از کشور هم سازمان ها و تشکل های سیاسی اغلب دچار انشعاب و پراکندگی می شوند. افزون بر این ها، این تشکل ها با دخالت های جاسوسان در فراسوی مرزهای ایران و عناصر دولتی و ضد مردمی به بهانه ی ایدئولوژی های گوناگون به پراکندگی و جدایی کشیده می شوند.

هنگامی که این همه اختناق و ستم بر ملت ایران تحمیل کرده اند، آزادی ها را از بین برده اند و همه ی جوانان و نیروهای متخصص و کارآمد کشور را نابود کرده اند و هیچ حزب و انجمنی را اجازه نداده اند تا در راه دموکراسی و آزایخواهی گام بردارد، چگونه چنین ملتی می تواند همگرایی و همسازی را بیاموزد و تمرین کند و آموخته شود؟ دموکراسی در اروپا بیش از دویست سال است که برقرار شده و مردم از کودکستان تا دانشگاه آن را می آموزند و تمرین می کنند و اروپاییان شب و روز دموکراسی را در خیابان، خانه و مدرسه و در محل کار خود فرا می گیرند.

این که در اروپا و محیط های آزاد ما نمی توانیم همگرایی و همسازی کنیم همچنان به میزان رشد صنعتی و اقتصادی کشور و به نبودن استقلال و آزادی در میهن ما باز می گردد. ما به دلیل نبودن آزادی در میهنمان در درازای زندگی خود و در درازای ده ها و صدها سال از تاریخ کشورمان زندگی سیاسی و حزبی را نیاموخته ایم و تمرین نکرده ایم. کاری که اروپاییان صدهاسال آموخته اند. ما حتا اگر در اروپا هم زندگی کنیم در ده سال و یا بیست سال نمی توانیم دموکراسی را بیاموزیم و به آن آموخته شویم. افزون بر این ها ما به گونه ای از راه شنیدن و خواندن، تلویزیون و رفت و آمد با خویشاوندان و دوستانمان با فرهنگ استعماری میهن مان همچنان پیوند و بستگی داریم. گماشتگان حکومت اسلامی استعماری در میان دوستان ما و خویشاوندان ما و از راه  تماس های اداری و فرهنگی همچنان بر ما اشراف و فرمانروایی دارند. در گروه های سیاسی گوناگون به دلیل دخالت ویرانگرعناصر حکومت جمهوری اسلامی هر روز انشعاب های مکرر انجام می شود. جریان های سیاسی بزرگ علیرغم اقبال عمومی چه در داخل و چه در خارج به دلیل همین کارشکنی ها، معطل و عاطل و باطل مانده اند و فعالان صمیمی و درستکار سیاسی با شگردهای گوناگون طرد و دلسرد شده اند.

برای گریز و رهایی از کارشکنی های پلیس سیاسی و مردمان ناآگاه، هم در ایران و هم در بیرون از مرزهای ایران بهتر است که هم میهنان ما انجمن های ادبی، هنری، کارورزی، ورزشی و از این دست برپا کنند تا در آرامش و دور از هیاهوی دشمن و نوکرانشان، گفت و گو، آزاد اندیشی، دموکراسی و آزادیخواهی را بتوانند تمرین کنند. گرچه این گونه انجمن ها هم از آسیب نوکران و مزدبگیران حکومت در امان نیست. نمونه ای از این گونه انجمن ها را در سوئد ما آزمایش کرده ایم.

در بیست و چند سال پیش ما ایرانیان مقیم سوئد برای آن که بتوانیم از سوی مقامات سوئدی شنیده بشویم و بتوانیم برنامه ی تلویزیونی بگیریم که نشد، تصمیم گرفتیم دست به ایجاد اتحادیه ی سراسری ایرانیان بزنیم. با پیشگامی انجمن فارغ التحصیلان ایرانی و چند انجمن صنفی و هنری در استکهلم و شهرستان های دور و نزدیک به استکهلم، ما اتحادیه ی سراسری ایرانیان را بر پا کردیم. البته چون ما با کارشکنی های فراوانی روبرو بودیم کمیته ای به نام کمیته ی موقت اتحادیه سراسری پایه ریزی کردیم و با کمک شمار بسیار کمی از دوستان کوشیدیم تا پس از چند سال کمیته ی موقت را با شماری از انجمن ها و دوستان علاقمند با برپایی گردهمایی سرتاسری به کمیته ی دائمی اتحادیه ی سراسری ایرانیان مبدل کنیم.   

برخی از دوستان ما ده ها سال در سوئد زندگی و در دستگاه های اداری سوئدی کار کرده بودند اما هنوز نمی دانستند که اتحادیه از افراد منفرد به وجود نمی آید بلکه از اتحاد و به هم پیوستن انجمن ها پدید می آید. کارکنان و حقوق بگیران حکومت هم در میان ما فراوان بودند و تا می توانستند اختلاف می انداختند تا کار سرنگیرد.

نادانی ها و عدم آشنایی هم میهنان ما به کارهای انجمنی مشکلات خودش را داشت، کارشکنی و دخالت های ضد مردمی حقوق بگیران حکومت هم مشکلات را صد چندان می کرد. در سال اول تشکیل اتحادیه ی سراسری ایرانیان در سوئد یکی از کسانی که تجربه و سابقه کاری در سوئد داشت را برای گرفتن بودجه نزد دستگاه های مربوطه ی سوئدی فرستادیم. در حالی که اتحادیه ی فنلاندی بیش از صد هزار کرون بودجه دریافت می کرد، هم میهن ما برای بودجه ی راه اندازی و بودجه ی سالانه ی اول اتحادیه ایرانیان فقط بیست هزار کرون بودجه گرفت. چگونه می شود کسی با تجربه و سابقه ی کار طولانی در سوئد تا این حد بی دست و پا و بی عرضه و یا مغرض باشد که نتواند و یا نخواهد اتحادیه ی نوپای ایرانیان بودجه ی کافی داشته باشد؟ پس از تشکیل اتحادیه ی سراسری ایرانیان همچنان کارشکنی ها از سوی حکومت ایران ادامه دارد و در همه جا عناصر حکومت بر ضد اتحادیه ایرانیان سمپاشی می کنند و تخم نفاق می پاشند. در سوئد ما صدها استاد دانشگاه و کارشناس و بوروکرات حتا وزیر و وکیل ایرانی داریم اما هیچ کدام از آن ها به اتحادیه سراسری ایرانیان نزدیک نشدند و کمکی به پیشرفت و گسترش آن نکردند. چرا؟ چون ما در کشورمان دموکراسی را نیاموخته ایم و تمرین نکرده ایم و خواص آن را نمی دانیم و حکومت اسلامی در خارج از کشور هم همسازی و همگرایی ما ایرانیان را بر نمی تابد وبا تمام نیرو از گسترش آن جلوگیری می کند. پس از به دست آوردن استقلال و آزادی، سال ها و شاید چندین نسل طول می کشد تا آزادیخواهی و دموکراسی نزد ما ایرانیان نهادینه شود.

من سال ها در انجمن فارغ التحصیلان ایرانی در سوئد تلاش کردم تا در بین تحصیل کرده ها این تمرین را انجام دهیم که همیشه در میان ما مزدبگیران می کوشیدند یا ما را از ادامه راه باز دارند یا ما را آنگونه که برای حکومت بهتر است راهنمایی کنند. باید اعتراف کنم که پس از شانزده سال در یک مجمع عمومی، ناگهانشمار فارغ التحصیلانیکه بیشتر به ایران رفت و آمد می کردند افزایش یافت و آن ها پس از در اختیار گرفتن هیئت مدیره توانستند این انجمن را تعطیل کنند.

منوچهر تقوی بیات

بیست و ششمشهریور ماه ۱۳۹۹ خورشیدی برابر با شانزدهم سپتامبر ۲۰۲۰ میلادی

 

سوت خمپاره در صدای آخوند !


سوت خمپاره در صدای آخوند  !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

حسن روحانی رئیس جمهور سپاه پاسداران در جلسه هیئت دولت ولایت فقیه گفت: روز شنبه و یکشنبه آینده روز پیروزی ملت ایران است و روز شکست مفتضحانه آمریکاست. آمریکایی‌ها درباره مکانیزم بازگشت تحریم‌ها علیه ایران شکست خوردند. آمریکایی‌ها به دنبال این بودند که ما را به فروپاشی اقتصادی بکشانند و تصور می‌کردند که تا خرداد و تیر ما را به فروپاشی اقتصادی و در مرداد ماه ما را به فروپاشی اجتماعی بکشانند و تا بهمن ماه به فروپاشی امنیتی برسانند...در حالی که همه اینها به ملت فرورفت و ربطی به فروپاشی سیستم نداشت . الان در زمینه اقتصاد آمریکا باید از ما یاد بگیرد !


کاخ سفید اظها تاسف کرد که در تعطیلات آخر هفته وقت ندارن پیروزی مسلمین حاکم در ایران را نگاه کنند ولی تکرارش را حتما نگاه میکنند ... مقامات کاخ سفید زدند توی سر خودشون که چرا ما اینقدر بدبختیم ؟
 

هر وقت آخوند وعده مثبتی داد یک بدبختی جدید در راه است ... صدای اخوند مثل سوت خمپاره تو جنگه . صداشو که میشنوی باید سنگر بگیری...


امارات و بحرین با اسرائیل توافق صلح امضا کردند، عربستان صلح با اسرائیل را رد نکرد فقط مشروط کرد ... توافقی که به آرامی در کشورهای عرب دیگر سرریز میشود ، و نهایتا قرار است بنیاد مخرب شیعه ایرانی در حاکمییت سیاسی را در هم بدرد...اسمش را گذاشتند معامله قرن 21...


چقدر زمان میبرد نمیشود دقیق گفت اما این هم در همان مسیر برجام و با همان پروژه معنی دارد .

 

بعد از ارسال ماهواره به فضا توسط سپاه پاسداران و بعد از انبوهی کشفیات دیگر طی نیم قرن گذشته توسط علمای اسلام حاکم در ایران ... حالا نوبت ساختن تلفن همراه رسید . 


وزارت ارتباطات جمهوری اسلامی ایران پروژه ساخت گوشی همراه در داخل را در دست دارد. روابط عمومی شرکت خدمات ارتباطات ایرانسل سه‌شنبه دوم اردیبهشت اعلام کرد به خاطر استقلال اسلام از تولید گوشی تلفن همراه ساخت ایران اسلامی حمایت خواهد کرد.


شیوه کارش این تلفن همراه ساده است مثل ماهواره ارسالی سپاه ، که کاخ سفید آن را دوربین عکاسی معرفی کرد ، دوربینی که مجهز به مدار بسته الله است که حالا در میان سنگهای آسمانی گیر کرده و هی صلوات میدهد جهت نجات خودش ...


متخصصین سپاه چون به خاطر معامله قرن وقت ندارند کمک کنند واگذار کردند به امید گذرعیفر خر پیامبر تا ماهواره را نجات دهد .عفیر هم در حال گذر بود به عرش آسمان هفتم ، که ماهواره گیرکرده میان سنگها را دید و پوزخندی زد و زیر لب گفت ببین چی ساختن ؟


 حالا گوشی تلفن همراه ببینیم چگونه عمل میکند ؟ تکنولوژی این تلفن همراه از بازار سیاه خریده شد .


با درود به روح پرفتوح امام امت ... مشترک گرامی شماره مورد نظر شما در دسترس نیست لطفا دیگه زنگ نزن اسکول ...


با کاخ سفید تماس گرفتم و پرسیدم چرا مخاطب رو اینقدر اسکول میکنید با حمایت از این حکومت اسلامی در ایران ؟

گفت دور هم داریم میخندیم خوش میگذره...

 

17.09.2020
اسماعیل هوشیار

نوید نیز دوباره بر دار گشت !


نوید نیز دوباره بر دار گشت !


قهرمانهایی بسان نوید اینبار و برای هزاران بار دیگر در تاریخ با بیشرمی در چوبه دار تقدس و حقارت و جهل و تعصب و بنام *دادخواهی دوباره اعدام میگردند.!


اینک نوید بر دار پرچم هاست.پرچمها را بدار بکشیم! تا به عمر دار پایان دهیم .


برای تمثیل بشر ؛ پرچمی موجود نیست.بشر اسیر پرچمهاست.ا پرچم زندان اندیشه و نفی حق بشر است.ستاندن حق داد بشر با پرچم توهم است.


ستاندن حق بشر با هر پرچمی نفی نفس و ذات بشر است.تحمیل پرچم خودی به بشر بیگانه از ان پرچم؛ توهین به همان بشر و بشریت است.ا تحمیل پرچم خودی برای کسب شهرت برای خود بیشرمیست؛رزیلانه و پست فطرتیست.ننگیست بیپایان.


پرچم سرخ خون بشر نیز پرچم وی نیست اما نشان از خونیست که در راه ازادی بشر ریخت! همان به که پرچممان تمثیل یک نمونه از تمثال هزاران هزار بشر غرقه در خون باشد که برای تحقق ازادیش جان داد.


پرچم دادخواهی من نام و چهره تک تک قهرمانهایی است که شرافت نام انسان را با پروازشان فریاد کردند! و اینک پرچمی دیگر سر به دار شد تا نام انسان و شرافتش سر فراز گردد.پرچم دادخواهی ما اینک نوید است. او را دوباره بر دار نکنیم و یا نگذاریم حقیران دوباره بر دارش کنند!


در طی چندین دهه با افراشتن هزاران پرچم بنام داد ؛ سربه داران بیشمار گشتند.حال انکه برای پایان دهی به دار ؛ تنها یک پرچم کافی و لازمه کسب رهایی از دار بود . چوبه های دار در بدار اویختن قهرمانان بشر در افراشتن پرچمهایمان بپایان نخواهد رسید. پرچمهایتان را بدار بکشید.برای پایان دهی به چوبه های دار ؛ در تفکر معیوبتان به دارها پایان دهید. پرچمها هرگز نتوانستند داد بستانند اما مانع دادگری گشتند! دادخواهی در برپایی دار نیست.


ننگ بر دین و دکان و مذهب و سازمان و حزب و تقدس و پرچمتان که چون لاشخور بار دیگر بنام دادخواهی و برای کسب منافع حقیرانه خود و شهرت خود و پرچمتان ؛ قهرمانی دیگر را بر میله های پرچم ننگینتان بر دار میکشید.


بیشرمی تا کی؟!


من به هیچ وحدتی معتقد نیستم .اتحاد واژه پوچ و بیمعنیست. اما به اتحاد عمل ایمان دارم.پرچم دادخواهیمان میبایست و باید همسان بدار گشتگان و شرافتشان همرنگ گردد! برای دفاع از شرافت ابتدا میبایست با شرف گشت! لازمه دادخواهی اخلاق است.تقدس و مذهب و منافع فردی و گروهی حقارت اخلاق است.


اتحاد عمل لازمه پیروزی دادخواهیست .تنها پرجمی که داد را از بیداد میتواند بستاند! اتحاد عمل بر حول و حوش یک برنامه مشخص دادخواهی میتواند و باید صورت بگیرد. درک تفاوتهای بیشمارمان در باور به همان تعدد بیشمارمان ؛ کافیست که این حقیقت پذیرفتنی گردد..


کسب اتحاد عمل در این تفاوتهای بیشمار اسان است بشرطی که صاحب منطق و شعور گردیم.نمیبایست معیار همکاری ما برای کسب اتحاد عمل علیه دشمن مشترک و برای کسب داد ؛ در حکم تحمیلی برسمیت شناختن باور خود و یا برنامه و یا ایدئولوژی و یا پرچممان باشد.با تقدس دهی به باور خود بجنگ تقدس نمیتوان رفت. ما و باورهایمان زمانی با ارزش میشوند که صاحب این ارزش گردند. هر پرچمی تکه کاغذ و یا پارچه ای بیش نیست و هر کاغذ و پارچه ای مقدس نیست. بهترین کارکرد یک پارچه مقدس گشته در پاک کردن نجس بر امده از بشر مقدس است!

صبح روز تلخ پرواز شرافتمندانه و قهرمانانه نوید نوشتم که سخترین کار زندگی رستاخیز از بحرانهای زندگیست.


صعود از صبح تلخی که اولین عشقت را بجرم دادخواهی در هشت مارس کشتند ناممکن بود .مجروح و ناتوان قادر به حفظ جانش نبودم زیرا خود با مرگ دست به گریبان بودم .از ان روز به بعد قسمم به انتقام و ستاندن داد از بیداد سبب و معنی هستیم گشت..برای افریدن ان روز با تمامی توان زیستم. مبارزه تمامی هستیم گشت تا در تنهایی و خیانت اسیر گشتم. تحمل تلخی صبحهایی که همبندانت را به چوبه دار سپردند نیز ناممکن بود جلادان بارها مانع از ارزوی مرگ خود خواسته ام گشتند زیرا شکستنم را برای برپایی هفده چوبه دار نیاز داشتند .زندگی دوباره با شانس عجین گشت و دوباره به هستیم بازگشتم.

عبور از این صبحهای باز تکرار گشته تلخ در روزگارم در تبعید عجین گشت تا خبر مرگ برادرم قلبم را ناتوان ساخت و خبر مرگ قهرمانم و معلمم فرزاد کمانگر ؛ ان را از کار انداخت.قلب مجروحم با شگفتی مرگ ستار و شاهرخ و رفقای دیگر دربند و برادر دق مرگ داده شده را تحمل کرد. دلیل زنده ماندن در عبور از این همه بحرانها در جان سختیم نبود که هنوز برایم شگفت انگیز است. به باور من تنها دلیل هستیم باور و ایمان به قسمی بود که با عشق عجین گشت .عشق و ایمان به انسانیت انسان که در روح همه گلهای پرپر گشته و در جسم همه قهرمانهای سرزمینمان بنام دفاع از شرافت ان ظهور کرده است .من به هیچ خدایی معتقد نیستم اما بی ایمان نیستم.ایمانی که همبند بهاییم در زندان بهمراه مهرش در مرهم زدن زخمهایم و در تحسین مقاومت من در قبال شکنجه ها ؛ به من شناساند.بر اساس این ایمانم نزدیکی روز رستاخیز شرافت انسانیت انسان در جانهای به تنگ امده را حس میکنم..پس صبح امروز نیز زنده ام و با تمامی روح و ایمانم فریاد میزنم

اهااااااااااااااااااااااااای جلاد هنوز زنده ام و با من فریاد داد زنده خواهد ماند در من .

باور داشته و دارم که زندگی خود مبارزه است و بی مبارزه زنده در گوری . بگذارید زنده در گوران چون همیشه در گور باشند ما را با انان چون همیشه کاری نیست زیرا در انان شرف و شعوری نیست . روی سخنم با انسانهاست زنده بمانید رفقا ؛ جانهای به تنگ امده از هستی ننگین بیدادگران زمان روز انتقام نزدیکتر گشت.

نوید صبح امید در فریاد خروشان جانهای بتنگ امده که داد از بیدادگران خواهد ستاند دمیده است.هرچند نویدمان نیست اما او با پرواز قهرمانانه ناشی از عشقش ؛ اواز این نوید گشت. برای او هم خواهیم زیست.

دور نیست دیر نیست روز انتقاممان


در طول دهه ها در باز تکرار چنین جنایتهایی بارها نوشتم که * بجای التماس و زاری علیه اعدام ؛میبایست زندانها را ویران کرد!

میبایست ؛ اللاه و ستون دین و مذهب و تقدس و حاکمیتی که بر اعدام استوار است بزیر کشید! تنها راه نجات و کسب داد سرنگون کردن بیدادگران است و بدون ان هیچ جنایتی را پایانی نیست!

رژیم جانیان با اعدام و قتل نوید حکم اعدام خود را صادر کرد .دهه هاست ماشین کشتار رژیم بدون کسب هیچ هزینه ای تداوم دارد.و باور دارم که اینبار با این قتل و اعدام ناجوانمردانه نوید ؛ وجدان خفته در جهان بیدار خواهند گشت.هزینه های سنگین این قتل عمد را در روزها و هفته های اینده شاهد خواهیم بود. تک تک قهرمانان بر دار گشته ؛ انسانهایی بیهمتایی بودند که فریاد دفاع از شرافت انسانیتشان در تاریخ انسان باز تکرار نخواهد گشت !نوید قهرمان اخرین این قتل عمد حکومت جنایتکاری نخواهد بود اما وی با مقاومت و افشاگریهای قهرمانانه اش در این شرایط ویژه و در مرحله فروپاشی بیدادگران حاکم ؛ شعله خشم و کین فروخورده را در روح جانهای به تنگ امده فروزان خواهد ساخت.من موج گسترش شورش انسانیت دربند و اسیر را در اینده نزدیکتر از ان روزی که امید داشتیم میبینم.این موج جهانی خواهد گشت و میبایست جهانیش سازیم تا وجدانهای خفته در بشریت اسیر و در بند همه حاکمان جنایتکار را بیدار سازیم.من طلوع صبح امید را در شورش جانهای به تنگ امده از این بیداد را که فریاد دادشان گوش جهان را کر میکنند میشنوم و میبینم.هم قسمهای جان بدر برده از این بیدادگران بسان من شاهد نابودی دستگاه بیداد خواهند بود و عدالت و آزادی را با محکومیت همه جنایتکاران ابیاری خواهیم کرد .در امروز ؛ ان روز نزدیکتر گشت و چه حیف که هزاران هزار قهرمان پر پر گشته در سرزمینمان چون نوید نخواهند بود تا شاهد ان عدل باشند.اما بی انان این عدل ممکن نمیگشت.انان جاودانه در تاریخ انسانیت و شرافت نانوشته شده بشریت گشتند.تاریخی که با خون شرافت این قهرمانان دوباره و این بار درست نوشته میگردد.با اعدام این قهرمان ؛ مرحله اغاز یک پایان تلخ بر تلخی بیپایان شروع گشت.

بذر کین و نفرت از جنایتکاران که جهانی گشت ؛ شعله اتش خشم فروخورده انسانیت دربند در سرزمینمان را شعله ورتر خواهد ساخت.وجدان خفته گشته در جهان علیه این بیداد فریاد داد را سر خواهد داد.اکنون که تمامی رسانه های جهان و نهادهای مردمی با انعکاس خبر اعلام انزجار مردم جهانرا میگسترانند.باید با شدت بخشی به تلاشهایمان کین و انزجار تبدیل به اقدام عملی برای کسب انتقام تبدیل گردد.تنها راه انتقاممان گسترانیدن جنبش سرنگونیست .پس بیایید این انزجار جهانی را تبدیل به یک جنبش جهانی بکنیم.با حمایت مادی و معنوی به تمامی اعتراضات و اعتصابها جنبش سرنگونی را شدت ببخشیم.

انسانها ؛ وجدانهای بیدار و اگاه ؛ هم زنجیران ؛ هم قسمان هم دردان و هم بندان بیایید جنبش سرنگونی را جهانی سازیم! این کمترین وظیفه ماست در قبال هزاران هزار قهرمانی که تنها داراییشان جان عزیزشان را برای آزادی و عدالت نثار کردند!

نگذاریم مدال افتخار نوید عریزمان بهمراه همه جانباختگانی که مدال شرافتشان در دفاع از حق انسانیت دربند با طناب جلادان جهانی گشته به هدر رود ! نگذاریم اتش خشم و انزجار و نفرت و کین جهانی فروکش کند مردم جهان را علیه دولتها و جلادان بشورانیم و اینگونه جنبش سرنگونی را جهانی خواهیم کرد! 

نگذاریم دولتهای حقیر جهان بخاطر منافع حقیرشان از تیغ انزجار مردمانشان رها گردند.باید مردم جهان را علیه همه حاکمان شوراند .باید با ایجاد این کمپینها به روند مرگ حتمی جنایتکاران حاکم در سرزمین اشغالیمان سرعت بخشید..

 تسخیر و یا اشغال و یا بسته شدن یک لانه جاسوسی و تروریستی نظام جنایتکار بخشی از ویرانی یک زندان به وسعت سرزمین اشغالی مان است1


حاکمان بیشرف جهان در یک اقدام نمادین و مسخره و تکراری یکی پس از دیگری مجبور به محکومیت جنایت میشوند.

انزجار از قتل حکومت جنایتکار بهمراه کین و نفرت جهانی گشته است. فشار وجدان عمومی بیدار گشته مردمان جهان اکثر حاکمان بیشرف را وادار به عکس العمل نموده است.

 رژیم جنایتکار بخاطر این جنایت هولناک میبایست هزینه های سنگینی  پرداخت کند! نگذاریم این خشم عمومی و  وجدان بیدار شده مردم جهان فروکش کند.میبایست با تمامی توان ؛ خشم عمومی مردم جهان را علیه حاکمانشان شوراند.در طی چهار دهه گذشته اکثر حاکمان اروپا و جهان با بیشرفی و بیشرمی  تمام و بخاطر منافع حقیرشان همیشه در حمایت از جنایتکاران حاکم کرده بر سرزمینمان ایستاده اند


کمترین خواسته ما قطع فوری تمامی روابط دیپلماتیک با رژیم ایران و بستن تمامی سفارتخانه ها (لانه های جاسوسی) میبایست باشد..تمامی نهادهای بین المللی نیز میبایست در همه زمینه های سیاسی و اجتماعی و ورزشی خواهان بایکوت جهانی جنایتکاران بشوند. دولتها و حاکمان جهان یادر طی فشار وجدان عمومی بشریت بسان ماجرای جنایت میکونوس مجبور به این کمترین کار ممکن میگردند یا در دادگاه های اینده بعنوان شریک جرم جنایت محاکمه خواهند گشت! بیایید  جنبش دادخواهی را جهانی سازیم تا جنبش سرنگونی را جهانی سازیم!

حاکمان بیشرف مخصوصا در اروپا طبق روال معمولی خود با محکومیتهای کاغذی و همیشه بی ارزش درصدد خرید زمان هستند تا انزجار جهانی و خشم و کین ایجاد گشته از این جنایتها فروکش کند تا دوباره بساط کاسبی حقیر خود را حقیرانه ادامه دهند! 

کشف توطئه کشتن سفیر امریکا در افریقای جنوبی بمنظور گرفتن انتقام تروریست اعظم قاسم سلیمانی و انتشار مدارک غیر قابل انکار نهادهای حقوق بشر جهانی در قتل و عام جنبش ابان اخرین مدارک غیر قابل انکار در اثبات تروریست بودن این نظام جنایتکار است! دهه هاست این جنایتکاران در جهان ازادانه ترور میکنند. حاکمان جهان بخاطر منافع حقیرشان شریک جرم این جنایتهای دولت تروریست بوده و هستند.عدالت نیز بسان جنبش سرنگونی میبایست جهانی گردد!

 

اما اکنون با دیدن عجز حقیرانی که با شعارهای تند و با دهانهای کف کرده و با فریاد خواهان به پایان رساندن حکومت مذهبی قادر به دیدن تقدس مذهبی خود نیستند ؛خفت و انزجار سرتاسر وجودم را فرا میگیرد!.زیستن در میان مدعیان اخلاق که با بیشرمی اخلاق را بنام دادخواهی از یک قربانی رعایت نمیکنند سخت است.

ایا درک این واقعیت تلخ که همگی ما محصول یک جامعه بشدت مذهبی هستیم سخت است؟ دیدن نتیجه و اثار مخرب روحی و روانی مذهب و تقدس رایج در جامعه حتی در روح و روان و در کالبد قهرمانانی که در تاریخ مبارزاتی و در مبارزه با حاکمیت مذهب و تقدس خود مذهبی عمل میکنند ساده است.اشاره من به همه مبارزینی است که در طول تاریخ شکست مبارزاتشان نتوانستند عامل اصلی شکستشان را ببینند.عامل شکست و تکرار سیر قهقرایی این مبارزات در تقدس دهی به باورها بود.بدون زدودن تقدس به باورها نمیتوان به حاکمیت تقدس و مذهب پایان داد.مبارزینی که از کودکی در جامعه مذهبی هر سال ماهها در تعزیه ها و نوحه خوانی ها و قمه زنیها شرکت داده میشوند و قهرمانشان حسین و نتیجه مبارزاتشان بسان حسین *شهادت * خواهد شد.فرقی هم نمیکند این شخص مدعی سوسیالیستی بنام خسرو گلسرخی باشد و یا چریک فدایی که برای رسیدن به مقام والای شهادت مبارزه میکرد. گلسرخی ؛قهرمان مذهب زده که با التقاط باور مذهبی خود به ارمان سوسیالیزم در دادگاهش که علی و حسین را قهرمان خود خواند باعث ساخت ذهنیت معیوب میلیونها بیننده در نسلهای اینده گشت .ذهنیت معیوب و مذهبی که امام زمانش خمینی گشت. نقش مخرب این باورهای مذهبی در دل شریفترین قهرمانهایی که عاجز از پالایش بیماری تقدس در روح بیمارشان در برپایی حکومت اعدام بود انکار ناشدنیست.سازمانها و احزابی و تشکلهایی هم که متشکل از این افراد با ذهنیت و ضمیر ناخود اگاه از این افراد تشکیل میشوند در نهایت با تقدس دهی به ایدئولوژیها و باورها و رهبرها همگی شعبه های مسجدی بیش نبوده و نیستند. سخن را کوتاه میکنم چون در مقاله های مفصل به این موضوع پرداخته بودم.

 

پایان سخن

 

واینک که شاهد باز تکرار حقارتهای مدعیان دروغین دادخواهی دوباره بخاطر جهل و تعصب و منافع حقیرشان نویدمان را بسان هزاران قهرمان دوباره بر دار میکنند ارزوی مرگ میکنم. لعنت و نفرین به جهلتان

باریش نصیریان

September 16, 2020

پاسخی به محفل مازوجی؛ اپورتونیسمِ هفت لنگِ کمونیسم کارگری و چهارلنگِ حکمتیست

پاسخی به محفل مازوجی؛ اپورتونیسمِ هفت لنگِ کمونیسم کارگری و چهارلنگِ حکمتیست

در این نوشته به صورت مشخص وقتی از "چپ خارج از کشور" و یا "لیدرها"، صحبت به میان می آید؛ منظور جریانات و اشخاصی هستند که خود را با "منصور حکمت" تداعی می کنند و اشخاصی از "محفل مازوجی" است که در همسویی با این افراد به تخریب حزب کمونیست ایران و کومه له می پردازند و با آژیتاسیون های انحلال طلبانه این فرقه ها همدلی دارند، از جمله رفقایی که به فراخوان حمله همه جانبه مازوجی لبیک گفته اند و به عبارت پردازی در شبکه های اجتماعی مبادرت کرده اند. همین جا باید متذکر شد که متاسفانه فایل های گفتگوی این رفقا با وجود اینکه دغدغه های سراسری بودنشان را در بوق و کرنا کرده اند به زبان کردی است و لذا فعالان دیگر که با این زبان آشنا نیستند، نمی توانند مواضع "سراسری" این دوستان را متوجه شوند و این تضادی است که خود این رفقا باید پاسخگو باشند، چرا که من در این نوشته تنها کاری را که نمی توانم انجام دهم ترجمه این عبارت پردازی هاست، اما به مخاطبی که به زبان کردی آشنایی ندارد ، این اطمینان را می دهم که چیز مهمی را از دست نداده است.  و ام بعد، این هجوم دوباره در تمام سطوح دنیای مجازی از کجا ریشه می گیرد و خواست ها و تمنا های برنیامده چه کسانی را دنبال می کند. مشخص است که هیاهوی مجازی این رفقا از ناکامی در دنیای واقعی و فراخوان بسیج سراسری مازوجی در رسانه ها برای ریش سفیدان داخلی و اپورتونیسم منتظر در بیرون تشکیلات نشأت می گیرد.  شدت گیری دوباره این حملات به حزب بعد از انشای مفصل مازوجی در مورد "سیمای اختلافات" بوده است. حتی عنوان این انشا را نیز مازوجی از جریانات دیگر تقلید کرده است و کافی است تا با لحن و نوشته های اختلافات چپ فرقه ای حکمت آشنا بود تا به سادگی دریافت که حتی محور طرح اختلافات هم غیر خلاقانه، تقلیدی و دنباله روانه است. نوشته پیش رو بیش از هر چیز به ریشه های بی سوادی سیاسی در این چپ ذکر شده می پردازد و می خواهد نشان دهد ، رشد شعور سیاسی چیزی است که در این جریانات و محافل غایب است و نبود سواد تاریخی و مفهومی این بیچارگان را به تکرار تاریخ می کشاند و کمدی چپ عبارت پرداز را صفحه آرایی می کند. این متن تلاش کوچکی برای ارائه دلائلی است از امور واقع و به صورت مشخص عدم پیگیری  و نبود رشد علم مارکسیستی را در این افراد تحقیر می کند و می خواهد نشان دهد که چگونه جریان فرقه ای چپ بعد از انقلاب 57 دچار "ایده فیکس" شده است و تخیلات این افراد در کجای تاریخ متوقف شده  است.  و همزمان که داستان  حبس دیالکتیک را در استالین گراد بازگو  می کنیم  به توهم  کسانی می پردازیم که انتظار باله روسی از دیالکتیکی را دارند که در کاخ زمستانی یخ زده و سرمای این اندیشه تا عمق تفکر تصلب یافته و دگماتیک دنباله روانه در این تاریخ رسوخ کرده است.

جریانان و سازمان های مارکسیستی خارج از کشور نه تنها گذشته را باخته اند، که اگر قبله خود را به پیشروان داخل معطوف نکنند، آینده را هم بدون پیشگویی خواهند باخت. چند دی ماه و آبان ماه دیگر باید از راه برسد، تا این رهبران میان مایه اظهار کنند که پاسخ شایسته ای به این وقایع نداده اند. و به عبارت دیگر هیچ نقشی نداشته اند. وقتی رهبران جنبش چپ در مورد مهمترین وقایع یک دهه اخیر جنبش اعتراضی ایران تنها مواضع توصیفی می گیرند و خود نیز از طریق اخبار متوجه این تغییر موازنه ها می شوند، چه وزنی می توان برای اینان و تمام راههایی که در آینده هم می خواهند طی کنند قائل بود. این لیدر های طبقه کارگر کدام استراتژی جدیدی برای وضعیت کنونی جنبش بیان کرده اند. تمام استراتژی و برنامه هایی که تدوین کرده اند حداقل یک دهه است که با تغیرات اندکی ثابت باقی مانده است. هنوز توارت این روحانیون مارکسیست بازخوانی چند صد باره چه باید کرد لنین است و از این جزو لنین هم تنها سوال آن را حفظ کرده اند و با هر تحولی در جامعه دوباره این سوال را می پرسند چه باید کرد؟ البته طرح دوباره این پرسش ازشمند است اما نه از جانب شما، بلکه از سوی کسانی که با پرسیدن این سوال، دامنه پرسش های خود را  از شرایط مشخص در زمان مشخص و برای راهکاری عملی در زمینی مشخص  ادامه می دهند. وقتی این سوال مطرح می شود ، پاسخ آن برای همه زمان ها و در همه مکان ها قابل اجرا و تطبیق نیست. توارات های لنین پاسخی مشخص بودند به وضعیتی مشخص، نه لنین مردی برای تمام فصول بود و نه حتی مارکس چنین ادعایی داشت. اما لیدرهای حکمت و در همسویی با آنها محفل مازوجی و کسانی که هنوز به اینان امید دارند، به محافظه کاری و دگماتیسم تاریخی مبتلا شده اند. برای نسل من که یکصد سال پس از طرح این مسائل می اندیشد و خود را وارث یکصد سال تلاش بعد از مشروطه می داند و به صورت پیگریانه نیز تحولات این یکصدسال را دنبال کرده است، بیشتر کارها و آثار لنین تنها می تواند از نظر تاریخی ارزش داشته باشد و آزمون های تاریخی تکلیف میراث او را مشخص می کند. تصور کنید که هنگامی که این شیوه مواجه دیاکتیکی با لنین دنبال می شود، قطعا امثال حکمت که بیشتر مولف بوده اند تا نظریه پرداز ، تا چه میزان و در چه سطحی مورد برخورد، نقد و بازبینی قرار می گیرد. مواجه ما با این اشخاص و چهره ها نه مواجه ای سلبی که رابطه ای در شدن و به وجود آمدن مسیر ارتقا یافته و آزمون نقد اندیشه های آنان است. اما این یک سطح بحث نظری می تواند باشد که قابل گفتگوی جدلی قرار گیرد که اکنون در دستور کار هیچکدام از این رفقا نیست. چیزی که در واقعیت می گذرد مواجه ای به نسبت سخیف تر و بی ارزش تر است، اکنون و اینجا ما با لیدرهای خود خوانده ای مواجه هستیم که حداقل های "درک نظام مند" از مارکسیسم را هم ندارند. تنها بازی های کلامی و مجادلات سطحی را در طول حیات مبارزاتی خود فراگرفته اند و حتی اگر به واژه های که استفاده می کنند توجه داشته باشیم، متوجه منابع مورد تغذیه آنان خواهیم شد. در تمام سخنان و نوشته های آنان سایه فهم کلیشه ای از مبارزه سیاسی مشهود است. همه به یک شیوه سخن می گویند از عبارات مشابهی استفاده می کنند، تاکید گذاری های مشخصی دارند،  به ندرت مفاهیمی متفکران بعد لنین را استفاده می کنند، از شاخه های مارکسیسم اروپایی و غیر روسی به طور کامل بی خبر هستند، منابع و رفرنس هایی که معرفی می کنند یا در نوشته هایشان رجوع می دهند، همگی شامل چند کتاب مشخص از مارکسیسم روسی است، تاریخ نزد اینان از حرکت باز ایستاده و دیالکتیک رقص خود را تنها در لنین گراد به اجرا در می آورد و تاریخ بعد از لنین به پایان رسیده است. تمام آگاهی طبقاتی این رفقا در جزوهایی است که در انقلاب 57 توزیع شده و بعد از آن مارکسیسم متوقف شده و رشدی نیافته است. این شمائی از آنچه در چپ خارج کشور می گذرد است، اگر به واقعیت نگاه کنیم ، بعد شکست 57 اینان دست به هیچ کتاب و نوشته ای  نبرده اند، چرا که متونشان فریاد تشنگی و بی مایه گی را سر می دهد. تمثیل ها و خاطراتشان مشابه و تکراری است و حتی عنوان نوشته هایشان به طرز مسخره ای مانند هم  است. اینان یکی هستند در بی سوادی ، در غیر دیالکتیکی فکر کردن و در تنفر از همدیگر با هم همسان و یکی هستند. حتی درون مایه تنفرهای شخصی این افراد نیز مشابه و یک شکل است، تو گویی عدم مدارا و رواداری آن هسته سختی است که در تمام این رفقا تثبیت شده است. کافی است به تاریخ این جریانات و مکتوباتشان نظری افکند تا اسطوره های دگماتیسم مشترک و به مذهب درآمدن مارکسیسم را در عمل مشاهده کرد. اگر مارکس زمانی دین را افیون توده ها می دانست ، اکنون اما این لیدرهای متعصب و بی مایه هستند که افیون جنبش رهایی بخش طبقاتی شده اند. بیش از سی سال در اپوزیسون بودن این جریانات، خوشبختانه مجالی را فراهم نمود تا این جریانات ماهیت واقعی علاقه به بروکراسی و رشد گرایشات قدرت طلبانه را درون خود و بدون هزینه گزاف برای جامعه نشان دهند. این لطفی است که تاریخ به مبارزه طبقاتی در ایران داشت، تا این اشرافیون طبقه کارگر پیش از به قدرت رسیدن، همدیگر را قلع و قمع کنند و فرصت طلبی و قدرت خواهی آنان در محدوده محافل و فرقه های خودشان محدود شود و بیش از آن خسارت به بار نیاورد. معلوم نیست این لیدرهای که در قدرت خواهی اینچنین به هم می تازند، آیا تنها به تازیانه بر "آق دره" رضایت میدادند و یا چند "سر و گردن" را  تنها به جرم این که سرخ نیست، می بریدند. نقد حکمت، همچون نقد ولایت مطلقه سرخ است و بازبینی آن در حکم " افساد فی الارض" و ارتداد محسوب می شود. این بازسازی آنچه می توانست بشود، نیست، هشداری از به دگماتیسم گرایدن و تصلب تفکر است. اما دریچه رهایی قطعا در طرف مقابل این دگماتیسم است و تفکر دیالکتیکی با هرگونه تصلب ایده در تخاصم آشتی ناپذیر است، چرا که ذات آن حرکت و ترفیع است. سیستم دیالکتیکی حتما تجربه شوری را مورد ارزیابی قرار می دهد، اما در آن به خواب نمی رود، تاریخ بعد از آن را می پذیرد و با  تمام شاخه های مارکسیسم اروپایی همچون مرتد و بورژوا  و تجدید نظر طلب برخورد نمی کند.  اما در مقابل این سیستم سیال اندیشه و مبارزه،  دگماتیسمی از سازمان های کمونیسم کارگری و حکمتیست و اشخاصی همسو با مازوجی ها قرار گرفته اند که تنها به سفسطه و عبارت پردازی و دفن در تاریخی می بالند که تنها به یک "رادیکالیسم در حماقت" شباهت دارد، تا عمگرایی و برخورد ریشه ای با مسائل جنبش کارگری در سطح واقعا موجود کنونی در ایران و همسرنوشتان دیگر طبقه در دیگر کشورهای منطقه که به صورت جدایی ناپذیری بر روی سیاست آینده ایران تاثیرگذار خواهند بود. در مقابل بحث های حق به جانب این لیدرها  در مورد کردستان و ایران و این دید محدود نگر، باید از مبارزه ای در سطح منطقه سخن گفت و خاطر نشان کرد که ایران بخشی از تمام تحولات خاورمیانه است و بدون کمک به رشد جنبش های رادیکال و آزادی خواهانه کل منطقه نه تنها سوسیالیسم که حتی لیبرال دموکراسی هم در ایران تحقق نخواهد یافت. رشد تفکر همسرنوشتی در منتطقه و درک و موقعیت تاریخی که نسل کنونی مبارزه در خاورمیانه تجربه می کند، شاید مناسب ترین فرصت در تاریخ معاصر برای درکی  "اتحادیه ای از کل منطقه خاورمیانه" به مثابه بخشی غیر قابل تفکیک و همسرنوشت را مهیا کرده است. نتیجه این درک مشترک در حمایت و پشتیبانی مبارزه کشورهای لبنان، عراق و ترکیه به خوبی مشهود است. دخالت های مشترک قدرت های این منطقه در به شکست کشاندن جنبش های رهایی بخش، ثابت کرده است که مردم این مناطق هم باید متحدانه بر علیه هر کدام از این کشورها مقابله کنند. این موضوع وقتی برای نسل ما مهم می شود که تمام درک این چپ دگماتیک به کردستان و ایران محدود شده و این محدود نگری سبب شده که حتی در تاثیرگذاری بر این مناطق هم ناکارآمد و شکست خورده ظاهر شود. هنگامی که تمامی بحث های این رفقا در این دو جزیره رخ می دهد تمام فاکتورهای خارجی حذف شده و تنها معیار توافق چند نفر در یک حزب مهم است که گویا با به نتیجه رسیدن این اختلافات درون حزبی مشکل اصلی جنبش رهایی بخش نیز فیصله پیدا می کند. در این جا این فرض را مطرح می کنیم که مثلا اگر اخلافات حکا به صمیمت کامل حل و فصل شود و این فرقه های حکمتی هم در کمال اخلاص با ما متحد شود و کل اپوزیسون چپ همصدا عمل کند، چه تاثیری می تواند در جامعه داشته باشد که اکنون فاقد آن است. پاسخ به این سوال نمی تواند پیشگویانه باشد، اما می توان از تاریخ سه دهه اخیر این را آموخت که برنامه ها و استراتژی هایی که طرح شده توانایی یک تغییر را درون  خود ندارد و این اتحاد مقدس رفقای چپ از بالا نیز چیزی را در پایین تغییر نمی دهد، تنها یک تکرار تاریخ است که نخبه هایی دور هم جمع می شوند و بیانه هایی صادر می کنند که عملا و در واقعیت حتی به اندازه ابراز نگرانی های سازمان ملل نیز تاثیر گذار نیست. همین مثال سازمان ملل نمونه ای از این نخبه هایی است  که تنها تاثیری که دارند عدم تاثیر گذاری در هیچ نمونه مشخصی از رهایی بخشی بوده است. حال این مقیاس را به توان سازمان های چپ خارج از کشور کاهش دهید تا متوجه عمق این فلاکت درونی و منازعات بی هوده شوید، که حتی در حل کامل اختلافات اینان نیز هیچ اتفاق میمونی قرار نیست در جامعه رخ دهد.

 کدام یک از این رفقای چپ دو خط اثباتی در تحلیل وقایع ایران و جنبش کارگری به تحریر درآورده که از کلیشه های بی معنای پر نباشد. نوشته های مازوجی که به عنوان نماینده و دبیر محفل شکل گرفته در حزب ما است، هیچ توفیری با دیگر همقاطاران چپ او در دیگر جریانات چپ ندارد و بیش از آنکه تحلیلی باشد، توصیفی است. رفقای عبارت پردازی که به صورت مستمر چهره های گرد و خاک گرفته شان را نشان می دهند و با بازگویی تاریخ به دنبال کسب جایگاهی هستند که هیچوقت هم شایسته آن نبود هاند. آنچه بوده ، کسب مشروعیت را برای آنچه هست، نمی کند، آنهم با سبک و شیوه ای داستان سرایانه و گاها تحریف آمیر و بیشتر برای تحریک طرفین مناقشه، این تاریخ نقالی، حتی ارزش بحث های کافه ای را ندارد. در این مورد به یقین می توان شرط بست که تنها دو مقاله "یاشار دارالشفا" در مورد تاریخ تحلیلی جنبش کارگری ایران، به اندازه تمام آرشیو و اسناد و خاطرات خودستایانه این جریانات ، ارزش و محتوا دارد و نسل ما  وقتی دست به نقد این تاریخی گویی های خودمحور می زدند که این معیارها را در دست دارد و این سطح کار تحلیلی را تجربه کرده و از این روست که بی محتوایی گفته و نوشته های شما با این عیار اگر سنجش شود، چیزی جز مشتی توصیف بدیهیات نیست. ما در خلاء فکر نمی کنیم، در فضایی دست به عمل می زنیم که جریان ها و افراد متفاوتی ، سطوحی از کار نظری ، عملی، تحلیلی را ارائه داده اند که ما ناگزیر شویم به منطقِ تفکر و متدِ کاری شما و دید محدود نگر و درون حزبی شما به چشم حقارت بنگریم و بیش از یک عبارت پرداز از گفته های شما انتظارِ راهگشایی و برون رفتی نداشته باشیم. در واقع اگر شما اهمیتی داشته باشید، از جنبه قیاسی است تا ما به این پرسش رهنمون شویم که چرا رهبری احزاب چپ را مدعیانی در دست دارند که شایسته نیستند و چرا کسانی که رهبران واقعی هستند، در زندان ها و فارغ از این حاشیه ها به ساختن تاریخی معطوفند که اگر هم به رهایی بخشی منتهی نشود، به شعور سیاسی یک نسل ارتقا داده است.

هر گونه دیالوگی که از سوی رفقای ما دیده می شود ، بیش از آنکه به خود اصل گفت گو ناظر باشد، به یکسونگری های خودخواهانه با تجویزهای مردم پسند تبدیل شده است. حقیقت هیچگاه مردم پسند نیست! حداقل تاریخ تلاش یک قرن اخیر و پس از مشروطه باید ما را به این نتیجه رسانده باشد که هیچگاه حقیقت دغدغه عموم نبوده است و به طبع آن کسانی نیز که مردم پسندانه از حقیقت صحبت کرده اند، شیادی و دخل و خرج خود را به نرخ تبلیغ مردم فریبانه تنظیم کرده اند. حال این واقعیت در حیطه سیاسی به عقب نشینی از دست آوردهای آزادی منتهی شده و یا وجه اقتصادی که بازاری بوده برای تغییر رنگ های استثمار در دوره های متفاوت مبارزاتی که تنها اسم های مختلفی بر خود نهاده است. اما واقعیاتی که سعی شده در این بین از آن چشم پوشی شود، محور تحولات یک قرن اخیر بوده، البته محور بازتولید مناسبات قدرت و ثروتی که به گونه ای دردمندانه ثابت مانده است. باید نشان داد چگونه مالکان و بیگ ها و زمینداران و روحانیون در این یکصد سال اخیر به چه ترتیبی از مقام یک استثمارگر به وجه یک پارلمانتار در دوره های متوالی مجالس بعد از مشروطه تبدیل شدند و از سوی دیگر بنیانگذاری و رهبری  احزاب چپ از جمله حزب پرنفوذی چون حزب توده را بر عهده داشته اند و این سنت مبارزاتی به چه سمومی از این ناحیه مسموم شده که تاکنون نیز در احزاب چپ دنبال می شود.  در واقع هر بار اعتراض و جنبش های وسیعی بر علیه جماعتی صورت گرفته که بعدا خود این افراد در راس معترضان قرار گرفته اند و سمت و سو و مسیر جنبش را با مماشات و منافع حزبی و یا شخصی به بنبست رسانده اند. بخش وسیعی از لیدر های کنونی احزاب چپ نیز از همین بستر برخاسته و پروش یافته اند. برای تحلیلی از این دست اگر منصف باشیم حداقل تحلیل یکصد سال تاریخ مبارزه برای رهایی را در ایران باید مورد بازخوانی  قرار دهیم. اما بازخوانی این بار باید حول محور منافعات طبقاتی رهبران جنبش هایی باشد که هم خود عامل ستم و هم خود ناجی خودخوانده مردم بودند. پاسخ به این سوال شاید به وقتی دیگر موکول کرد که چرا رهبران طبقه کارگر در چند دهه اخیر خود بیشتر بازمانده مالکان و بخشی جدایی ناپذیر از طبقه استثمارگر بوده اند و از این مدخل ریشه های قدرت طلبی درون حزبی و بازی های تخریب گرایانه این نخبه گان را از حزب توده تا انشعابات متعدد در باقی جریانات را حول محور این نبرد خاموش طبقاتی درون خود احزاب جستجو کرد. و از این مدخل به انشعابات و تصمیمات تاریخی احزاب  تا همین منازعات اخیر حزب کمونیست ایران ، نگاه کرد.

 حال رفقای جناح مازوجی اظهار میدارند که  چرا ما را به کمونیسم کارگری منتسب و متهم می کنید. این تردید از آنجا ناشی می شود که شما رفقا هیچ مرزبندی روشنی با این جریانات و بیانه ها و محکومیت ها و لجن پراکنی این جناح ها نه تنها نداشته اید، بلکه در بیشتر اوقات حامی نظرات آنها بوده و با پروسه تخریب کومه له از جانب اینان همراه بوده اید. اگر با امثال رحمان حسین زاده خود را همجهت تر می دانید با او مبارزه را ادامه دهید در غیر اینصورت به صورت قاطعانه با این گرایاشات و مواضع تخریب گرانه مرزبندی کنید. این دست سخنان نیازی به تئوری های پیچیده و تحلیل های دشوار ندارد. عملکرد شما همراه و همدل با حملاتی بوده که در یکسال گذذشته به کومه له و متعاقبا حزب کمونیست ایران شده است. اگر کسی به صفحه فیسبوک من نگاهی ساده بیاندازد، با شمار کثیری از پاسخ به افراد و جریاناتی روبروست که در حداقل یکسال گذشته مجال را برای حمله و تخریب فرصت طلبانه مناسب دیده اند. این نوشته ها مواضع و مرزبندی من با این افراد و جریانات است، اما حتی یک سطر از سوی رفقای کمیته اجرایی و حتی مازوجی به عنوان دبیر محفل شما در ارتباط با پاسخ دادن به این جحم از توهین و تخریب کومه له نه تنها وجود ندارد که همدلی های عاشقانه ای هم در گفته ها و نوشته های این جمع اطراف مازوجی دیده می شود. گویی در حزبی دیگر نشسته و  به غرق شدن این حزب چشم امید دوخته اند تا از لاشه های آن با معشوقه های حکمتی خود کلبه ای محقر و دور از دغدغه های واقعی جامعه بسازند. یا اینکه سکوت این محفل در مقابل تخریب حزب و کومه له از جانب جرایانات دیگر به این دلیل است که عملا این افراد ناتوان تر از این هستند که در مقابل نقدهای خارج از حزب پاسخگو باشد و صرفا و تنها این بازی تکراری "به راست راست و به چپ چپ" را می فهمند، درک می کنند و بر این مبنا عمل می کنند. بی سوادی از لحظه به لحظه این رفقا نه تنها لبریز شده که سه دهه است در نوشته ها و موضع های کم مایه سرریز شده است. تحلیل های  و افق هایی که در چند دهه اخیر این جماعت بی سواد در آن فعال بود ه اند به واکنش به یک خبر اجتماعی و اکثرا بی خطر معطوف بوده و صدها صفحه بدون حتی ارتقا و بازآفرینی و عمیق شدن در یک مفهوم نوشته شده است و می شود. با ساده ترین مفاهیمی همچون آزادی تنها در سطور بی روح خود کنجار می روند و هنوز توانایی توضیح "دموکراسی در دیکتاتوری پرولتاریا" را ندارند. بازی های بلشویکی و منشویکی تنها سناریوی قابل فهم، درک و عمل برای اینان است، این نشانه سرعت و توانایی رشد شعور سیاسی یک جریان می تواند باشد. و معلوم است که این فضای آشفته برای این افراد ضروری و حتی حیاتی است. عروج هر باره این بحث ها هر بار در قامت یکی از جریانات چپ خارج از کشور، نشان از درونی شدن استالینیسم درون این قشر دنباله رو دارد. مجالی است برای خانه تکانی مبارزان فرسوده که رزم از خاطرشان رخت بربسته و فرصت خانه تکانی دوباره به خاطراتشان را می دهد. این است آنچه اینان مبارزه ایدئولوژیک می نامند ولی باید "بی سوادی منفعل" خوانده شود. بی سوادی منفعل از ارتقای سطح دانش مارکسیستی نه تنها بیزار است که آنرا بدعت گذاری می خواند. هر بحث جدی و پرمحتوایی که از سوی پیشروان داخل کشور مطرح می شود با خمیازه های این چپ دگماتیک و بی سواد ترد میشود. اما واقعیت این است کارِ پرمحتوا و پیشرونده در مارکسیسم بدعت نیست، تنها قواعد و پیش زمینه های دانشی را میطلبد که با سطح شعور سیاسی و بازی های بلشویکی این رفقا قابل درک نیست.

 

 

چالش هژمونی حکومت اسلامی در عراق!

چالش هژمونی حکومت اسلامی  در عراق!


سخنگوی حکومت اسلامی، سعید خطیب‌زاده، در پاسخ به سوالی در ارتباط با حملات اخیر ارتش ترکیه به اقلیم کردستان و حملات نیروهای نظامی حکومت اسلامی به مناطق مرزی  شمال کردستان عراق  گفته است که «موضوع کردستان برای ایران موضوع وطن است.!
او  بجای جواب مشخص به سوال کننده بر اسب وطن سوار میشود و موضوع را عملا دور میزند. او در ادامه میگوید: "ایران در منطقه تنها کشوری است که یک اتوبان بزرگش در تهران را به نام کردستان و یک استانش را نیز به همین نام نامگذاری کرده است".

عجب لطفی به مردم کردستان که این استان را به مردم کردستان هدیه دادید! و اسم فرماندهان و آیت الله هایتان را روی این استان نگذاشتید!
لشکر کشی دو دولت ارتجاعی و فاشیستی اسلامی ایران و ترکیه به مناطق مرزی و مناطقی از اقلیم کردستان است. سخنگوی جمهوری اسلامی میگوید: «حفظ تمامیت ارضی عراق برای ما مهم است و همواره خط قرمز ما بوده است، ... برخی از نگرانی هایی را ترکیه عنوان می کند که ما به آنها گفته ایم باید به مسیر دیگری در این زمینه فکر کنند که پایدار باشد و نباید تعرضی به تمامیت ارضی عراق انجام شود.»
مدتهای طولانی است دولت و ارتش ترکیه نقشه گسترش هژمونی و تسیلط بر بخشهایی از عراق و شمال شرقی سوریه را پیگیری میکند. در عراق؛  دولت ترکیه  با همکاری حزب دموکرات کردستان عراق (حزب بارزانی، حزب در قدرت در اقلیم کردستان) حملات زمینی و هوایی به مناطق شمالی اقلیم کردستان عراق  را شروع کرده  و در سوریه مناطق تحت کنترل نیروهای «ی پ گ»؛ در شمال شرقی سوریه حملات زمینی و هوایی را با عملیاتهای مشترک ارتش و "ارتش ملی سوریه"(تروریستهای اسلامی) طرفدار دولت ترکیه را به منظور ایجاد  یک منطقه حائل امن تا عمق ٣٢ کیلومتری خاک سوریه را تدارک دیده است.
در دو ماه گذشته بمباران اردوگاه آوارگان مخمور واقع در غرب اربیل، توسط هواپیماهای بی سرنشین ترکیه، و گسترش عملیات نظامی در مناطق شمال اقلیم کردستان نگرانی حکومت اسلامی را بیشتر کرده و از صحبتهای مزدور خطیبی (سخنگوی رژیم فاشیستی جمهوری اسلامی) این نگرانی دیده میشود. 
حضور نظامی دولت و ارتش ترکیه در عراق  با گسترش مبادلات تجاری و رونق گرفتن بازار اقتصاد ترکیه در مناطق مرکزی و جنوبی عراق، دعوای هژمونی جمهوری اسلامی با ترکیه  در عراق  را بیشتر کرده است.
اگر حضور نظامی و گسترده شدن روابط تجاری و اقتصادی ترکیه در عراق هژمونی و ابراز وجود قدرتمند حکومت اسلامی را زیر سوال برده، اما نارضایتی توده ای و عمیق مردم در عراق خود فاکتور تعین کننده ای است بر شروع فاز عقب راندن تروریسم اسلامی در عراق.  
حکومت اسلامی در بیش از یک دهه گذشته با هزینه های میلیارد دلاری و استقرار سپاه قدس و بدر و تاسیس بسیج اسلامی حشدالشعبی و با وجود عناصر حلقه بگوش نوری مالکی و مافیای مذهب و اسلامیون تروریست دست ساز سپاه قدس و خامنه ای و با وجود همکاری های نزدیک  اتحادیه میهنی، عاجز از بدست آوردن رضایت توده میلیونی از خود در عراق شده است. حملات نظامی زمینی و هوایی نیروهای حکومت اسلامی به محل استقرار نیرو و احزاب اپوزیسیون ایرانی در مزرها، کشتن صدها کولبر در مرزها، باج گیری و حضور مافیای تجاری و اقتصادی وابسته به سران ریز و خرد حکومت اسلامی در مرزها و  تروریسم و ترور مخالفین حکومت اسلامی در عراق دامنه اعتراض و تنفر از حکومت اسلامی را عمیق کرده است.    سران حکومت اسلامی بیش از یکسال است صدای اعتراض و تنفر مردم عراق از حکومت منحوسشان را شنیده اند. میدانهای تحریر به محل انفجار تنفر از حکومت اسلامی و آتش زدن بنر خمینی و خامنه ای و قاسم سلیمانی تبدیل شده است. در کردستان عراق تنفر عمیق مردم از حکومت اسلامی و احزاب ناسیونالیست حاکم موج میزند. مردم در عراق و در کردستان از اسلام سیاسی و حکومت های فاشیست ترکیه و ایران متنفرند و به حضور آنها اعتراض میکنند. موقعیت جمهوری اسلامی در عراق و در کل منطقه بشدت ضعیف شده است. سلیمانی را کشتند و جمهوری اسلامی عکس العملی نتوانست نشان بدهد. در شهرهای کربلا و نجف، نصر و بصره به مقر و کنسولگری های جمهوری اسلامی مردم ناراضی حمله کردند این مکانهای تروریسم اسلامی را به آتش کشیدند و با اعتراضات رادیکال تنفر به حضور سپاه قدس و حکومت اسلامی را به جهانیان اعلام کردند. 

٢٥ شهریور ١٣٩٩
١٥ سپتامبر ٢٠٢٠

ایسکرا ۸ ۱۰۵

محلات سنگرهایی که برای"تیمهای ضربت" فتح شدنی نیستند!

محلات سنگرهایی که برای"تیمهای ضربت" فتح شدنی نیستند!

روز دوشنبه ۲۴ شهریور محمد یزدی، فرمانده سپاه محمد رسول‌الله تهران، که گفته است با استفاده از ظرفیت پایگاه‌های بسیج، «تیم‌های ضربت» در محلات مختلف تهران تشکیل شده تا طرح «امنیت محله محور» را اجرایی کنند. فرماندهان سپاه پاسداران در ابتدا «شرارت‌های عناصر آمريکايی و ناامنی در شهرها » را توجیه تشکیل گشت‌های بسیج در محلات اعلام کردند ولی در اظهارنظرهای بعدی از تامین امنیت تهران و مقابله با جرائم «مقابله با سرقت و کیف‌قاپی» به عنوان هدف این گشت‌ها نام بردند.

 

اولین بار نیست که مقامات و کاربدستان دستگاه سرکوب سپاه پاسداران چنین گروهایی را برای مقابله با اعتراضات مردم راه اندازی میکنند. درهم ریختگی صفوف حکومتیان  و سپاه پاسداران، وحشت و هراسشان از اوج گیری اعتراضات میلیونی و سراسری و قرار گرفتنشان بر باروت اعتراضات مردم، آنان را بشدت دچار تناقض گویی کرده است. "شرارت‌های عناصر آمريکايی و ناامنی در شهرها" برای همه جمله شناخته شده ای است. این عبارت را دستگاههای حکومت برای حرکتهای اعتراضی مردم خشمگین و جوانان معترض بکار میبرند. فهمیدند خراب کرده اند و بلافاصله اصطلاح عوامفریبانه «مقابله با سرقت و کیف‌قاپی» را  اضافه کردند. این یعنی دستپاچگی، یعنی تشتت، یعنی سردرگمی و بهم ریختگی صفوف بالا و پایین حکومت اسلامی. 

 

راه‌اندازی این نوع گشت‌ها توسط سپاه پاسداران، ابتدا در اردیبهشت سال ۸۷، صورت گرفت که  گشت‌های امنیتی پنج نفره در هزار نقطه از محلات شهری کشور راه اندازی شد. هدف از این طرح مقابله و آمادگی از پیشی با خیزش مردم در سال ۸۸ بود. ( همان ایام نوار جلسه محرمانه فرماندهان سپاه تحت عنوان، "اگر چهار منطقه دیگر بدست مردم میافتاد حکومت در تهراق سقوط کرده بود منتشر شد." ) در سال‌های بعد این طرح گسترش یافت و درآذرماه سال ۹۶، سپاه پاسداران اعلام کرد که، "در قالب طرح «حماسه امنیت و خدمت»، گشت‌های محلات را در سراسر کشور راه‌اندازی می‌کند."

راه اندازی مجدد این طرح باز هم برای مقابله با اعتراضات مردم بر بستر زمینه های شروع اعتراضات دی ماه ۹۶ بود که مقامات حکومت و سپاه پاسداران آنرا بو کشیده بودند. میدانستند که محلات سنگرهای منتهی به میادین و خیابانها برای سازماندهی اعتراضات و تعرض به نیروهای حکومتی است. سپاه پاسداران و دیگر نهادهای وحشت زده رژیم تلاش کردد با نصب دوربین های مدار بسته هر رهگذری را زیر نظر بگیرند. بدنبال آن در شروع مجدد اعتراضات در آبان ۹۸ باز هم سنگر محلات اهمیت و ویژگی خود بعنوان مکانها  و مراکز تجمع، هدایت و سازماندهی اعتراضات را صد چندان نشان داد.

اکنون سپاه پاسداران و دیگر نیروهای سرکوب حکومت میکوشند این سنگر فتح نشدنی را فتح کنند. کمتر از سه ماه به یکساله شدن  خیزش آبان ۹۸ مانده است و طی همین یکسال، توده های معترض و خشمگین از سران و دم و دستگاه حکومت اسلامی، دمی دست از اعتراض و مبارزه نکشیده اند. اعتصابات بخشهای مختلف کارگری، اعتراضات هر روزه مردم برای دست یابی به خواستهایشان و دادخواهی خانواده های اعدام شده گان و خانواده های جانباختگان هواپیمای اکرائینی، همچنان با قدرت ادامه دارد.

خزعبلات و اراجیف نخ نمای فرمانده سپاه تحت عنوان، "مقابله با جرائم" و یا "مقابله با سرقت و کیف‌قاپی" در محلات، توجیه آبرو باخته حکومت اسلامی برای راه اندازی دسته جات سرکوب و باندهای قمه کش است که طی حرکتهای شکوهمند در ۹۶ و ۹۸ گوشمالی داده شدند تا جاییکه در آبان 98 به خلع سلاح برخی از مراکز و کلانتریهای حکومت منجر شد. اکنون و بعد از اعدام نوید افکاری که جهان برای نجات جان او بپا خاست و صدور احکام اعدام برای تنی چند از زندانیان سیاسی، خشم و انزجار مردم در سراسر کشور بمراتب دهها برابر کوبنده تر از پیش  در حال انفجار است. مردم با تمام قدرت در مقابل مجازات و احکام قرون وسطایی اعدام و قتل عمد دولتی ایستاده اند.

آنچه که در این طرح نخ نما و سوخته قابل تامل و توجه است این میباشد که محلات بعنوان سنگر و ستونی که حکومت اسلامی و دستگاه سرکوب سپاه از آن وحشت کرده اند را دوباره روی میز گذاشته اند. میکوشند با تمام قدرت به این سنگر غیر قابل نفوذ رخنه کنند. اکنون دیگر کار از این حرفها گذشته است. محلات، خیابانها، میادین، مراکز کارگری و دیگر مکانهای مختلف کار و زندگی مردم به سنگر مبارزه با یک حکومت زخم خورده و در حال سقوط تبدیل شده است.

مردم و جوانان با اتکا به شبکه ها و میدیای اجتماعی در حال سازماندهی حرکتهای اعتراضی و تدارک نیروی سازمانیافته در محلات برای تعرض بعدی هستند. تجارب تا کنونی بر بستر اعتراضات دو سال اخیر، برای جمع آوری کمک به زلزله زده گان، برای جمع آوری کمک به مبتلایان  ویروس کرونا، برای تعرض به نیروهای سرکوب حکومت و دهها حرکت و تجربه موفق دیگر نشان دادند که محلات، تشکیل شوراها و کمیته های محللات و گسترش و پیوند زنجیره ای این شوراها در ابعاد یک شهر میتواند در موفقیت و پیشبرد اعتراضات و مبارزه مردم نقش کلیدی ایفا میکند.   

دستگاه سرکوب و نیرویی که حکومت اسلامی برای کنترل بر محلات تدارک دیده است، درهم ریخته تر و  متشتت تر از آن است که بتواند به این سنگر تسخیر نشدنی دست یابد. اعتصابات سراسری کارگری، اعتصاب عمومی و شوراهای سازماندهی اعتراضات در محلات، سه حلقه اصلی و کلیدی برای بزیر کشیدن حکومت اسلامی است.

 

۲۶ شهریور ۹۹

۱۶ سپتامبر ۲۰۲۰

 

ایسکرا ۸ ۱۰۵

 

September 15, 2020

نوید افكاری جاودانه شد!

نوید افكاری جاودانه شد!

 

حكومت اسلامی نوید افكاری جوان ۲۷ ساله، قهرمان كشتی، كارگر گچ كار را اعدام كرد. شاید هم زیر شكنجه كشتندش و بعد جسدش را اعدام كردند. شاید!

 

و ما عزیز دیگری را از دست دادیم. و زخم دیگری بر پیكر آزادیخواهی و برابری طلبی، بر پیكرما وارد شد.

 

من هم دوست دارم به نوبه خودم به خانواده افكاری، به مادرش، به پدرش به تمام عزیزانش عمیقا تسلیت بگویم. دوست دارم به طبقه كارگر كه عزیزی را، عضوی را از دست داد، عمیقا تسلیت بگویم. دوست دارم به آزادیخواهی تسلیت بگویم. دوست دارم به برابری طلبی و انسانیت تسلیت بگویم.

 

غم از دست دادن فرزند، غم جانكاهی است. من نمیدانم این خبر وحشتناك را چگونه به گوش مادر و پدرش رساندند. اما میدانم شوك ناشی از این خبر چه تاثیر كشنده ای بر این عزیزان وارد میكند.

 

من غم از دست رفتن فرزند را میشناسم. من هم دخترم را نه در صحنه نبرد با حكومت اسلامی بلكه در جدال با یك بیماری مزمن از دست دادم. من متاسفانه میدانم این چه دردی است. میدانم كه نفس چگونه در گلو گیر میكند. میدانم كه قلب چگونه فشرده میشود و توان تپش را از دست میدهد. میدانم كه اولین عكس العمل پدر و مادر در چنین شرایطی چیست؟ ناباوری، فریاد، آرزوی اینكه ایكاش میشد، به جای فرزندم جان من را میگرفتند. من این درد را با تمامی ابعادش دردناكش میشناسم.

 

نوید ۲۷ ساله بود. جوان بود. پر از امید و آرزو بود. رژیم اسلامی با اعدام نوید مذبوحانه كوشید تا آرزو را اعدام كند، تا امید را اعدام كند. تا تلاش برای سرنگونی این اوباش اسلامی را اعدام كند. نوید را اعدام كند.

 

اما كور خوانده اند. ما بسیاریم. ما به پهنای جامعه ایران هستیم. ما به عمق آزادیخواهی و برابری طلبی و انسانگرایی در جامعه هستیم. ما بسیاریم. و به قول نوید برای طناب های دارتان به دنبال گردن میگردید. بدانید كه طناب دار كم خواهید آورد.

 

جرم نوید مبارزه با رژیم اسلامی و محاربه با خدای این اوباش اسلامی بود. جرم او شركت در اعتراضات مردم بپاخاسته بود. شكنجه اش كردند. وادار به اعتراف زیر شكنجه اش كردند. شاید هم جسدش را اعدام كردند. اما ما همه این جرم را می پذیریم. ما اعلام میكنیم كه نه تنها نوید بلكه اكثریت عظیم توده مردم ایران میخواهند حكومت اسلام و خدا و سرمایه را به زیر بكشند. این جرم ماست. این اتهام ماست. ما این اتهام را با سر بالا و آغوش باز می پذیریم.

 

ما و نویدها به جنگ شما آمده ایم. چرا این جامعه، وارونه است. نابرابر است. ضد زن است. ضد كارگر است. ضد آزادیخواهی است. ضد خوشی و شادی و رفاه همگان است. ضد انسانیت است. ضد تمدن است. نوید یكی از ما بود. یكی از این لشگر عظیم آزادیخواهی بود. تنی از لشگری بود كه عزم جزم كرده اند تا حكومت شما اوباش اسلام و سرمایه را به زیر بكشند.

 

ما به جنگ شما آمده ایم چرا كه سهم نویدها از زندگی، چیزی جز فقر و درد و نابرابری و محرومیت از خوشی و شادی و انسانیت نبود و نیست. و تا شما ها هستید. تا اسلام و سرمایه و جهل و عقب ماندگی هست، در بر همین پاشنه خواهد چرخید.

 

نوید به جنگ شما آمد چرا كه میخواست پایانی بر زندگی پر از درد و رنج خود و طبقه و توده مردم زحمتكش در ایران بگذارد. به سخنانش گوش كنید. به داستان زندگی اش گوش كنید. نبرد او با بی عدالتی بود. نبرد او با شما اوباش آدمكش بود.

 

شما بر این تصور ابلهانه هستید كه با اعدام و شكنجه و كشتار میتوانید جلوی سرنگونی حكومتتان را بگیرید. كور خوانده اید. مردم را جری تر خواهید كرد. این مردم دیر یا زود شما را سرنگون خواهند كرد. این حكم طبقه كارگر است. این حكم مردم بپاخاسته است. این حكم زن برابری طلب است. این حكم جوانان جامعه است. این حكم نوید و نویدها است.

 

شما كاری كردید كه نوید نتواند در زندگی بر سكوی قهرمانی كشتی به ایستد. به آرزویش برسد. اما او در زمان مرگ در سكوی والای قهرمانی انسانیت ایستاد. او شاید به آرزوی دیرینه اش برای قهرمانی كشتی در سطح ایران و جهان نرسید. اما در مرگش در سكوی انسانیت ایستاد و شهره عالم شد. و به قول ماركس اگر انسان در جسم خود فانی است، در عمل تاریخی خود باقی است.

 

پیام نویدها این است. ما در مبارزه با شما جان های بسیاری را از دست داده ایم. از كشتارگاه اوین تا گورهای دسته جمعی خاوران تمام پهنای ایران نشان از قهرمانانی دارد كه شما اوباش جان عزیزشان را گرفتید.

 

ما یاد تك تك این عزیزان را گرامی خواهیم داشت. ما یاد این جانباختگان راه آزادی و برابری و انسانیت و یك دنیای بهتر را گرامی خواهیم داشت. برای هر كدامشان مشعلی فروزان و خاموش نشدنی بر خاك خواهیم نشاند.

 

ما در غم از دست دادن نویدها مویه نخواهیم كرد. خاك بر سر خود نخواهیم پاشید. سازمان خواهیم داد. اعتراض را سازمان خواهیم داد.

 

ما شما را اعدام نخواهیم كرد. ما از شما انتقام نخواهیم گرفت. ما شما را شكنجه نخواهیم كرد. ما عمل به مثل نخواهیم كرد. اما قول میدهیم كه عادلانه تمام شما آمرین و عاملین این جنایت چند دهه ساله را در مقابل چشم جهانیان عادلانه مجازات خواهیم كرد. قول میدهیم تا تمام جنایاتتان را برای جلوگیری از شكل گیری جریاناتی مانند شما در مقابل چشمان بشریت بهت زده قرار خواهیم داد. بگذار بشریت بداند كه حكومت اسلام و سرمایه با مردم در ایران چه ها كرد.

 

اما آن روز دور نیست. روز شیرین سرنگونی حكومت اسلامی شما دیر نیست. روزی كه در خیابانها فریاد زده شود، حكومت اسلامی سرنگون شد، دور نیست. روزی كه حكم برابری و آزادی انسانها فریاد زده شود، دور نیست. روزی كه فریاد زده شود، بساط اعدام و شكنجه و قتل عمد در هم شكسته شد، دور نیست. روز جشن بزرگ انقلاب توده مردم زحمتكش دور نیست.

www.alijavadi.com

نویدِ سربه‌دار و ‌سرافراز، در سنگر جاودانه شد

نویدِ سربه‌دار و ‌سرافراز، در سنگر جاودانه شد

نوید ما، اعدام نشد! نوید ما به قتل رسید. بیاییم برای یکبار و همیشه به کاربرد واژه‌ی اعدام پایان دهیم. نوید به قتل رسید.

قاتلان حاکم در ایران، مرگ‌آورترین موجودات روی‌زمین‌،‌ پایانی جز عدم ندارند.  برای یکبار و همیشه به کاربرد واژه‌ی اعدام پایان دهیم. واژه‌ی اعدام، با کاربرد حقوقی و قضایی شوم آن، به معنای فرایندی است که محکوم، دارای بی کم و کاست حقوق دفاع از خود بوده، بدون هیچ هراس و فشاری،‌ با برخورداری از وکیل و وکلای مستقل،‌ تا لحظه‌ی اجرای حکم غیرانسانی «اعدام»، با برخورداری از حق فرجام‌‌خواهی،‌ با حضور پزشکی قانونی دیدار با خانواده تا اجرای حکم. اما حکومت اسلامی، هیچکس را در این چهل سال به‌این معنا،‌ اعدام نکرده است. باندهای اصلاح طلب و اصول گرا، نشسته در حاکمیت،‌ همگی قاتلانی‌اند که تا کنون دهها هزار تن را به شیوه‌ها‌‌ی زیر با قتل‌های دولتی، به قتل رسانیده‌‌اند. 

  • قتلهایی که حکومت، مسئولیت آنها را به عهده می‌گیرد؛ همانند قتل  سعید سلطانپورها،‌فرزداد کمانگر‌ها و دهها هزار زن و مرد سیاسی دهه‌ی ۱۳۶۰ و تا کنون.
  • قتل‌‌هایی‌‌که زیر نام قصاص،‌ مسئولیت‌ آنها را به عهده‌ جامعه می‌گذارد و خود که علمدار شریعت است را بی طرف نشان می‌دهد.
  • قتل‌هایی که با ترور و تروریسم دولتی به پیش می‌برد، ‌همانند قتل‌های سیاسی دهه‌ی ۷۰،  نمونه‌ی‌ مختاری‌ها،‌ پوینده‌ها و....
  • قتل‌هایی که زیر شکنجه،‌ شرایط مرگ‌آور زندان‌ها،‌ زجرکش کردن زندانی،‌ رسیدگی‌ نکردن به بیماری‌ها و نیازهای زیستی زندانی و... مرتکب می‌شود...
  • قتل‌هایی‌که در زندان‌ها و بازداشتگاها مرتکب می‌شود، بی آنکه مسئولیت آنها را به عهده بگیرد. نمونه قتل‌عام بیش از پنج‌هزار تن از زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷.

در این قتل‌های سیستماتیک،‌ تمامی دستگاه حاکمیت اسلامی،‌ از ولی فقیه گرفته تا دیگر رهبران، آمرین و عاملین قتل‌‌ها، از بالاترین عنصرحکومتی و دولتی و ‌تمامی‌کسانیکه به این حکومت همکاری و همراهی می‌کنند و سبب بقا آن شده و می‌شوند،‌ همگی قاتل به شمار می‌آیند. از این روی، همگی،‌ دراین قتل‌ها شریک بوده و دستانی آغشته به خون دارند و باید به محاکمه کشانیده شوند و کیفر ببینند.

نوید سنگری، سربه‌دار و ‌سرافراز، در سنگر جاودانه شد. او اینک در هر رزم  و فریاد و اعتراض کارگران و خیزشگران در سراسر ایران، همراه و پرچمدار نبردهای خیابانی است. نوید کارگر، اعدام نشد،‌ معدوم آنان می‌شوند و خواهند شد که وجودشان در گرو نابودی و مرگ کشتزارهای زندگی است. نوید،‌ پیش‌از آنکه به دار‌ آویخته شود، به دست تبرداران حکومتی به خون غلتید. طناب ولی فقیه، در جستجوی گردن‌ بود که به فرمان دژخیم خون‌‌آشام، سرو شیراز را یافت، داربُن زندگی نوید، پیش از دار، به خون کشانیده بودند و طناب دار برگردن نوید،‌ خون چکان بود. 

قتل نوید، نشانه‌ی درماندگی حکومت اسلامی است.

اینک در سراسر ایران،‌ نوید پیروزی‌ می‌دمد!

 با سرنگونی انقلابی حکومت باندها، همه جا نوید آزادی،‌ همه جا نویدها،‌ همه جا زنان پیشتاز و آزاده،‌ همه جا کارگران انقلابی،‌ همه‌جای ایران، نسیم رهایی.

عباس منصوران

۱۳ سپتامبر ۲۰۲۰



September 14, 2020

«جامعه ايران» در مرحله ای سرنوشت ساز! بخش اول

«جامعه ايران» در مرحله ای سرنوشت ساز! بخش اول

http://www.azadi-b.com/G/file/jame_iran_V.A.pdf

شرکت های پیمانکاری (تأمین نیروی کار)،وسیله چپاول هر چه بیشتر کارگران

شرکت های پیمانکاری (تأمین نیروی کار)،وسیله چپاول هر چه بیشتر کارگران

 

حدود سی وسه روز است که کارگران صنایع نفت و پتروشیمی و گاز و نیروگاه های برق و... که نزدیک به 50 واحد تولیدی آنهم در 24 شهر کشور را در برمی گیرد، در اعتصاب به سر می برند. این اعتصابات کهبه دنبال اعتصاب طولانی مدت کارگران مجتمع نیشکر هفت تپه رخ داده اند، در شرایط سرکوب و خفقان حاکم به روشنی نشان می دهند که بورژوازی زالو صفت ایران چنان شرایط فلاکت باری برای کارگران ایجاد نموده که آنها در زیر تیغ پاسداران جمهوری اسلامی و سربازان گمنام امام زمان این رژیم دار و شکنجه، به رغم همه خطراتی که جانشان را تهدید می کند، بپاخاسته اند تا وضعیت معیشت غیر قابل تحملشان را تغییر دهند و یا حداقل کمی قابل تحمل ترش نمایند. افزایش دستمزدها و پرداخت حقوق های معوقه و هم چنین "مزد برابر در مقابل کار برابر" از جمله مطالبات این کارگران می باشد.

 

فریاد برای "مزد برابر در مقابل کار برابر" انعکاس واقعیت دردناکی است که امروز بخش بزرگی از طبقه کارگر ایرانبا آن مواجه است. وضع به این صورت است که در بیشتر واحد های کارگری، کارفرمایان به جای استخدام کارگران بطور رسمی و بر اساس قانون کار موجود، نیاز خود به نیروی کار را از طریق شرکت های پیمانکاری نیروی انسانی تامین می کنند. این شرکت های دلالیمبلغی از شرکت مادر جهت استخدام نیروی کار دریافت می کنند. اما به میل خود با کارگران قرارداد های موقتی بسته و دستمزد آنها را بنا به تمایل خود تا جایی که زورشان برسد،کاهش داده و تعیین می کنند و در نتیجه بقیه پولی که می بایست به عنوان مزد به کارگر پرداخت شود را به جیب می زنند.از این روست که امروز در برخی واحدهای تولیدی و یا نهادهای دولتی، ما با کارگرانی مواجه می شویم که در حالیکه در زیر یک سقف با هم کارمشترکی را انجام می دهند، اما دستمزدهای گوناگونی برای همین کار مشترک دریافت می کنند. کارگر رسمی گاه تا سه برابر کارگر پیمانکاری دستمزد می گیرد. تازه کارگران پیمانکاری هم بسته به اینکه به کدام شرکت پیمانکاری تعلق دارند، باز دستمزدشان با هم فرق می کند.البته،این تبعیض به همین جا ختم نمی شود؛ چون کارگر رسمیعلاوه بر این که مزد بیشتری نسبت به کارگر پیمانکار دریافت می کند به دلیل رسمی بودن کارش از مزایای جانبی بیشتری هم برخوردار می گردد؛ مانند کارت هدیه و عیدی. در حالی به کارگران پیمانکار به جز دستمزد ناچیزشان هیچ مزایائی تعلق نمی گیرد. به همین دلیل است که مبارزه با شکل کار پیمانکاری و قطع دست دلالان تامین نیروی انسانی از محیط های کار، به یکی از مهمترین خواستهای کارگران بدل گشته است. همچنانکه این خواست در میان کارگران اعتصابیصنایع نفت و پتروشیمی و گاز و نیروگاه های برق و...نیز مطرح می باشد.

 

شرکتهای پیمانکاری از زمانی پای گرفتند که بعد از پایان جنگ ایران و عراق، رفسنجانی به عنوان رئیس جمهور، در جهت اجرای رهنمود های بانک جهانی و صندوق بین المللی پول مبنی بر ضرورت "کوچک کردن دولت"، گام برداشت. از آن به بعد، یعنی از دهه 70 به بعد، پیشبرد این سیاست از جمله کارهای دولت هائی بوده است که یکی بعد از دیگری در پی رفسنجانی اداره امور را به دست گرفته اند. به همین خاطر است که امروز از آموزش و پرورش گرفته تا شرکت ملی نفت و مخابرات و شهرداری‌ها و حتی برخی بیمارستانها همه جا پیمانکاران مثل قارچ رشد کرده‌اند و تامین نیروی کار را بر عهده گرفته اند. تا آنجا که در مطبوعات خود رژیم گاه مطرح می شود که:"دیگر به سختی می‌توان گفت نهاد، ارگان یا وزارتخانه‌ای باقی مانده که در معنای واقعی کلمه «دولتی» است".

 

جالب است که همانطور که خصوصی سازی به وسیله ای جهت پرکردن جیب آقازاده ها و نورچشمی های جمهوری اسلامی بدل شده است؛ شرکت های پیمانکاری هم به وسیله ای جهت پولدار شدن افراد صاحب‌نفوذ و قدرت در کشور بدل گردیده است. بسیاری از شرکت های پیمانکاری تامین نیروی کار، متعلق به مدیران بازنشسته ای می باشند که به دلیل روابط و آشنایی های خود با مقامات دست اندرکار در نهادهای دولتی و واحدهای تولیدی براحتی قراردادهای تامین نیروی کار را به دست آورده و از این طریق بخشی از دستمزد کارگران را به جیب می زنند. در صورتی که اگر کارگر به استخدام رسمی درآید نه از این رانت ها و رابطه ها خبری خواهد بودو نه بخشی از حقوقش این چنین شیادانه چپاول می شود.

 

گسترش قارچ وار شرکت های پیمانکاری در سه دهه اخیر علاوه بر شدت بخشیدن به استثمار کارگران، یک سود اساسی هم برای کارفرمای واحد تولیدی ویا نهاد دولتی ای که نیروی کار مورد نیازش را از طریق شرکت های پیمانکاری تأمین می نماید، دربردارد.ایجاد تبعیض مابین کارگرانی که کار یکسان انجام می دهند ولی مزد نابرابر دریافت می کنند؛امری که به دنبال خود انشقاق در صفوف کارگران به وجود آورده و اتحاد و وحدتی که شرایط واحد کار ایجاد می کند را مختل می سازد. بدیهی ست که نخستین حاصل این کار تشدید پراکندگی صفوف کارگران می باشد. چرا که کارگر رسمی مطالبات متفاوتی از کارگری که گاه حقوق دریافتی اش یک سوم کارگر رسمی است، خواهد داشت. در نتیجه بطور طبیعی تمایل به اتحاد در میان کارگران تضعیف می شود.

 

برای نمونه این واقعیت را می توان در اظهار نظر یکی از کارگران پیمانکاری نفت جنوب به عینه متوجه شد. این کارگر می گوید:"وقتی «برابر» نیستیم، پس مطالبات مشترک نداریم". همین واقعیت است که در اتحاد کارگران اخلال ایجاد کرده و باعث می شود که کارگران نتوانند همواره در صفی واحد با کارفرما مواجه شده و مطالبات بر حق خود را طلب کنند.

 

شرکت های پیمانکاری تامین نیروی کار،در اجرای سیاست دو نهاد امپریالیستی بانک جهانی و صندوق بین المللی کار، کاملاً کارائی داشته اند، اما در تشدید فقر و فلاکت کارگران تأثیرات بس مخربی به جا گذاشته اند. از این روست که هر چه می گذرد، خواست انحلال شرکتهای پیمانکاری نیروی انسانی، هر روز در میان کارگران جای بزرگتری پیدا می کند. این خواست در تمامی سالها از سوی کارگران فریاد زده شده است. اما زیر سلطه جمهوری اسلامی که در حقیقت نقش سگ نگهبان بورژوازی دندان گرد ایران را به عهده دارد، فریاد کارگرانیا شنیده نمی شود و یا با بی شرمی تمام نادیده گرفته می شود و هر گونه حرکت متشکلی برای مبارزه با آن هم سرکوب می گردد.

 

مساله کارگران پیمانی به طور وسیع موقعی رسانه ای شد که یک کارگر رنجدیده عرب اهوازی به نام"عمران روشنی‌مقدم"، در محوطه چاه نفتی شماره 19 میدان نفتی یادآوران، خود را حلق‌آویز کرد. او کارگر شرکت پیمانکاری ای به نام "نظم‌آفرینان ایمان" بود. شدت استثمار، این کارگر را در چنان استیصالی قرار داده بود که راهی جز خودکشی در مقابل خود ندید. او از شرکت مذکور خواهان 500 هزار تومان مساعده بود. اما کارفرما با اینکه چند ماه حقوق این کارگر را هم نپرداخته بود، از پرداخت این مساعده خودداری نمود و باعث مرگ این کارگر شد. این یعنی قتل عمد توسط کارفرما.

 

امروز اعتصاب بزرگ کارگران پیمانکاری در نفت و پتروشیمی و گاز و نیروگاه های برق، اعتراضات کارگران در سراسر ایران علیه شرکتهای پیمانکاری که در دهه گذشته همواره ادامه داشته است را بار دیگر و این بار با صلابتی هر چه بیشتر در راس مطالبات کارگران قرار داده است.

 

واقعیت این است که شرکت های پیمانکاری در زمینه تدارک نیروی کار هیچ کار ویژه ای انجام نمی دهند. آنها اکثرا نه تجهیزات ویژه ای دارند و نه تخصص خاصی. اما به دلیل روابطی که با دست اندرکاران جمهوری اسلامی و با قدرت دولتی دارند وارد رابطه کارفرما با کارگر می شوند. این شرکت ها زمانی که امتیاز "قرارداد تامین نیروی کار" را بدست می آورند، گاه حتی نیروهای مشغول به کار نهادی که با آنها قرارداد بسته اند را با قراردادی جدید و دستمزدی کمتر به کار می گیرند. اساساًصاحبان شرکتهای پیمانکاری که نقش انگلی اشان در زندگی اقتصادی کاملاً آشکار است و انگل وار از رنج و خون کارگران ارتزاق می کنند، همواره دستمزد کارگران رابسیار پائین تر از کارگران رسمی تعیین می کنند، چرا که منبع اصلی سود آنها کاهش حقوق کارگران می باشد. شگردهائی که این شرکت ها به کار می گیرند را برای نمونه می توان در کار مربوط به شهرداریها ملاحظه کرد. مثلاً شهرداری یک شهر، نگهداری از پارک های شهر را به یک پیمانکار واگذار می کند. این شرکت برای اینکه سودی نصیبش شود، الزاما باید دستمزد ها را کم کرده و کاری را که 100 کارگر باید انجام دهند را بدوش 70 کارگر بیاندازد. تنها به این طریق است که این شرکت با چپاول بیشرمانه دسترنج کارگر و تشدید فشار کار بر وی امکان حیات و پر کردن جیب صاحبان غارتگر و رذل اش را پیدا می کند.

 

حال پرسیدنی است که کارگران چگونه می توانند خود را از شر وجود شرکتهای پیمانکاری خلاص کنند؟ در پاسخ باید گفت که کارگران حتی اگر ندانند که پدیدار شدن این شرکتها حاصل اجرای سیاست دو نهاد امپریالیستی فوق الذکر می باشد، و ندانند که سرچشمه بلائی که از طریق این شرکت ها بر سر آنها می آید، مزدوران خدمت گزار سرمایه داری انحصاری جهانی در جهان غرب می باشند، اما به این واقعیت کاملاً اشراف دارند که شرکت های پیمانکاری با پشتیبانی رژیم جمهوری اسلامی است که موفق می گردند چنان ظلم و حق کشی در حق آنان انجام دهند. بنابراین واضح است که خلاصی کارگران از شر چنان شرکت هائی منوط به خلاصی آنها از سلطه رژیم جمهوری اسلامی می باشد. رژیم جنایتکاری که در سه دهه گذشته در اجرای سیاست های امپریالیستی، این شرکت ها را شکل داده و به جان کارگران انداخته است. تجربه مبارزات و اعتراضات کارگران نشان داده که کارگران تنها در مسیر مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی، این رژیم دار و شکنجه امکان رهائی خواهند یافت و باید در مبارزات خود این رژیم را آماج حملات خود قرار بدهند.

چند نکته ای در حاشیة اختلافات درونی "حکا و کومه له" !

چند نکته ای در حاشیة  اختلافات درونی "حکا و کومه له" !

چندین سال است که  می توان بحث وجود اختلافاتی را از خود اعضاء و کادر درون "حکا" و برخی افراد متفرقه خارج از این حزب و کومه له شنید. اختلافاتی که برخی آنرا به وجود گرایشات چپ و راست درون این حزب منصب می کنند و برخی هم چرخش "حکا و سازمان کومه له" به طرف ناسیونالیسم درون جنبش ملی کردستان را سنگ محک این اختلافات درونی ارزیابی کرده اند. حتی در این مدت ما شاهد استعفای برخی کادر و اعضاء این حزب بطور جمعی و فردی هم بوده ایم. اما ریشه این اختلافات بر سر چیست و نکات اساسی این اختلافات در واقع و بطور ابژکتیو در کدام مسائل سیاسی و استراتژی و تاکتیکی خود را نشان می دهد و رهبران واقعی گرایشات مورد اختلاف کدام اشخاص و افراد درون حزب هستند و تا چه اندازه این قطب بندی جدی است تا کنون به نظر من هنوز کاملا مشخص و روشن نیست. 

صلاح مازوجی همچو یکی از کادر رهبری این حزب مدتی پیش در جواب به ابراهیم علیزاده که گفته بود هنوز ما یک صفحه نوشته کنکرت آ چهار را از مخالفین نمی بینیم نوشته ای تحت عنوان " سیمای سیاسی بحران درونی حزب کمونیست ایران" را رو به بیرون انتشار داد و دست روی برخی از نکات مختلف مورد اختلاف گذاشته اما به نظر من ناکافیست و نمی تواند آنرا نشانی از قطب بندی سیاسی جدی ای در "حکا" به حساب آورد. زیرا چندین سال است که از جلسات مختلف و نزدیکی رهبری کومه له با احزاب مختلف ناسیونالیست – اسلامی درون جنبش ملی کردستان ایران و عراق و ترکیه که در واقع ضد کمونیست و مارکسیسم اند میگذرد و نشانی از مخالفت جدی ای از طرف جناحی که خود را چپ قلمداد میکند دیده نشده ، یعنی در واقع همگی به طور نسبی هم باشد در این سالها بر سر کلیه تاکتیک و سیاست های حزب توافق کامل داشته اند. حقیقتا یک مارکسیست واقعی نمی تواند سالها به چپ و راست زدن و نزدیکی کامل رهبری حزبش با احزاب ناسیونال – اسلامی درون جنبش کردستان و سکوت مطلق حزبش را نسبت به کلی رویدادهای ضد انسانی و کارگری احزاب حاکم در کردستان عراق را تحت نام "دیپلوماسی"  نادیده بگیرد و همچنان در همان حزب به کار و فعالیت مشغول باشد. در رابطه با این اختلافات در این مدت خیلی از احزاب و افراد بطور جداگانه موضعگیری کرده و هر یک از زاویه نگرش خود به این مسئله پرداخته و آنرا تجزیه و تحلیل نموده اند . در این رابطه بنظرم زیاده روی و بزرگنمایی زیادی در مورد این اختلافات به چشم میخورد. زیرا مدعیان اختلاف درون خود "حکا و کومه له" هنوز بطور رسمی نه شناخته شده هستند و نه موارد و نکات مورد اختلاف خود را فرموله و اعلان کرده اند و تا زمانی که گرایشات مدعی اختلاف بطور رسمی اعلان موجودیت نکنند و برنامه و سیاست و تاکتیک رسمی خود را اعلام ننماید و در عمل و پراکتیک بر حق بودن گرایش خود را ثابت نکنند، اشتباه محض است که احزاب و افراد خارج حزب بطور دلبخواه در مورد آن قضاوت و روانکاوی کنند.

البته باید بگویم که کلیه احزاب و افراد حق دارند که در مورد سیاست و عملکرد احزاب وافراد دیگر قضاوت کنند و انتقادات جدی و سازنده خود را بطور شفاف بیان و اظهار دارند. اما بطور اتوماتیک و از روی برخی اختلافات که ناشی از تاثیرات جنبش های اجتماعی در ایران و کردستان می باشد، حزبی را به چپ و راست تقسیم کردن و جدایی را توصیه نمودن و آنرا به ناسیونالیست بودن متهم کردن، دیگر نشد انتقاد سازنده و تجزیه و تحلیل و کار کمونیستی. باید تأکید کنم که "حکا و کومه له" پدیده ای خارق العاده نیستند و درانجام انقلاب سال ٥٧ ایران هستند. اختلافات سیاسی و تاکتیکی درون این حزب را نباید از حجم خودش بزرگتر کرد و باید آنرا عادی و جنبشی بررسی نمود. 

زیرا بحث و اختلاف بر سر برخی تاکتیک و سیاست روزمره نه تنها در "حکا و کومه له"، بلکه در کلیه احزاب سیاسی مسئله ای عادی و نرمالی است و شاید بر عکس آن غیره عادی باشد. هیچ حزبی را در دنیا نمی توان یافت که کلیه کادرهای دفتر سیاسی و کمیته مرکزی و ارگان های مختلف آن صد در صد موافق کلیه سیاست و تاکتیک و استراتژی حزب باشند.

لقب چپ و راست و ناسیونالیست بودن به "حکا و کومه له" در این مقطع خاص کار سازنده ای نیست، زیرا همچنانکه در بالا به آن اشاره کرده ام هنوز گرایش مدعی اختلاف،  سیاست و برنامه و تاکتیک  و رهبری منسجم خود را ندارد. هنوز اختلافات خود را به شیوه ای کنکرت فرموله و اعلام ننموده و به همین خاطر قضاوت دیگران در خیلی موارد اضافی و زودهنگام به نظر می رسد. من خود شخصا در مورد سیاست و تاکتیک "حکا و کومه له" ، آنجا که به روابط و پیوند حسنه و جلسات مکرر آنها با احزاب ناسیونالیست – اسلامی کردستان ایران و عراق و ترکیه و کنگره ملی و غیره بر می گردد و آنجا که آنها سه دهه تمام در مورد سیاست و عملکردهای مرتجعانه و کلی جنایت و فساد احزاب عشیرتی و  قومی (بارزانی و طالبانی ) زیر لوای "دیپلوماسی" سکوت را اختیار نموده و آنجا که آنها برای ماندگاری در اردوگاه به هر خواست اینها گردن نهاده و خود را از احزاب کمونیست و آزادیخواه دور نموده اند و برخی مسائل دیگر انتقاد جدی داشته و دارم و مقتقدم که اگر "حکا و کومه له" خود را همچنان معتقد به کمونیزم و مارکسیزم می دانند می بایستی قبل از هر مماشات و نزدیکی ای با احزاب ناسیونالیست و اسلامی درون جنبش ملی کردستان با احزاب چپ و کمونیست ایران و عراق جوش میخوردند و برای قوی کردن جبهه کمونیست ها با اینها  از در مذاکره و اتحاد عمل و غیره بر می آمدند، نه اینکه با سازمانهای مثل (زحمتکشان، دمکرات ها و خبات و پژاک ) و امثالهم. اما متاسفانه "حکا و کومه له" در عمل و پراکتیک عکس این را به نمایش گذاشته اند و این عملکرد و تاکتیک ها بطور جدی با مبانی کمونیسم در تناقض و ضدیت کامل است. اما روانکاوی و زیاده روی در مورد سیاست و تاکتیک این حزب را مردود میدانم. زیرا انشعاب در "حکا و کومه له" در اساس نه تنها خدمتی به بلوک چپ و کمونیست نمی کند بلکه از نظرگاه جامعه ایران و کردستان بسیار زیان آور هم می باشد. تجربه انشعابات مکرر  و تلخ گذشته در صفوف احزاب مدعی کمونیسم و سوسیالیسم هنوز بر دوش کارگران و جامعه ایران و اکثریت افراد و کادر خود این احزاب مثل کوهی سنگینی میکند . تنها احزاب راست و ناسیونالیست و جمهوری تروریست اسلامی و دشمنان کارگران و زحمتکشان از این جدایی ها سود برده و می برند.

از این رو برخورد و نقد احزاب و افراد کمونیست به چنین اختلافاتی در درون "حکا " یا هر حزب دیگری باید کاملا با احساس مسئولیت سیاسی  همراه باشد، نه روانکاوانه و تشویق به جدایی و تحریک و متهم کردن و تاریخسازی برای این جریانات. برخورد و فرهنگ سیاسی موجود و  تا کنونی احزاب درون چپ و کمونیست نسبت به اختلافات و انشعابات درون آنها در واقع با کلی منفی گرائی و تحریک و توهین و در نهایت خوار کردن و تخریب خود این احزاب سیر کرده است و بدین خاطر کلی تأثیر مخرب و منفی چه در جامعه و چه بر روی تک تک افراد درون این احزاب به جا گذاشته است. باید از این فرهنگ غیره سیاسی و عقب افتاده پرهیز نمود و به جای آن از یک فرهنگ سیاسی متمدنانه و آموزشی و یک نقد و تحلیل سازنده پیروی نمود. اگر واقعا اختلافات جدی ای موجود است باید در وهله اول به  تمام کادر و افراد درون آن تشکیلات آزادانه و بدون هیچگونه فشار سیاسی درونی و بیرونی اجازه کافی داد که در مورد کل ساختار اختلافات بیاندیشند و نهایتا با آن تعیین تکلیف نمایند و به یک رهبری و سیاست منسجم دست یابند، نه اینکه عجولانه و با شنیدن اختلافاتی در حزبی بقیه احزاب و افراد دست به تجزیه و تحلیل دلبخواهی و تاریخسازی و گذاشتن ویدئو لایف و داوری و قضاوت زود هنگام و غیره دست بزنند و مسیر زودرس جدایی افرادی را تسهیل و تسریع کنند که همچو یک میوه آفتاب ندیده و نرسیده فاقد مزه و طعم اصلی می باشد. این یک خطاء سیاسی بزرگی است. 

عزت دارابی

مورخه: 2020/09/14

 

 





پرونده‌های سنگین جنگ‌طلبی و تروریستی حکومت اسلامی ایران در نزد نهادهای بین‌المللی و افکار عمومی آگاه ایران و جهان!

پرونده‌های سنگین جنگ‌طلبی و تروریستی حکومت اسلامی ایران
در نزد نهادهای بین‌المللی و افکار عمومی آگاه ایران و جهان!

http://www.azadi-b.com/G/file/Pervende_haee_sanghin_hokomet_eslami.pdf

باز هم مسئله ی کوموله و "حزب کمونیست ایران"

باز هم مسئله ی کوموله و "حزب کمونیست ایران"

وقتی خیلی ها  بخصوص انقلابیون حرفه ای براین باورند که اگر قدرت را بگیرند همه چیز را به سود آنهایی که آرزویش را دارند پیش خواهند برد، وقتی مدافعین سانترالیزم دموکراسی و هیرارشی درون حزبی و سازمانی بر این باورند که دیسیپلین و سرفرود آوردن در مقابل مصوبات حزبی و سازمانی به نفع اکثریت است، وقتی که اکثریت پایه حزب و یا سازمانی مدتی طولانی به این دیکتاتوری متمرکز سر تمکین فرود می آورد، دیگر نمی توان تعجب کرد که چرا دیکتاتور های فکری و سازمانی عمرشان طولانی می شود. وضعیت بل بشو و( کی بود کی بود من نبودم ) که از سوی کادر های شناخته شده ی  حزب کمونیست ایران و همچنین از گوشه وکنار تشکیلات حزب کمونیست ایران بلند می شود، واقعن باعث تاسف است. رفقایی که مدعی مبارزات شوراهای کارگری و به قولی مدعی بخش چپ جنبش کارگری هستید چرا سالها در مقابل جناح راست درون حزبتان سکوت اختیار کردید؟، چرا زمانیکه آقای حسن شمسی به نمایندگی حزبتان اگر اشتباه نکنم در 27.07.2013 در کنگره ی ملی کردستان به مماشات پرداخت و شرکت در این کنگره را مثبت قلم داد کرد اعتراض نکردید؟ عده ای از کادرهای حزب رهبری حزب را مقصر می دانند، اما همگی می دانیم که اینطور نیست، مگر کادرها و اعضای حزب حق رای ندارند؟  نباید از یاد برد که در شرایط آزاد و دموکراسی همیشه پایینی ها هستند که بالایی ها را انتخواب می کنند. در صورتی که اینطور نیست، بلکه خود شما هم بخشی از رهبری هستید، رهبری را اطرافیان ویا پایه هایی که تمکین می کنند استحکام می بخشند. و اما من جوابم به همه ی کادرها و اعضایی که معترض به بحران کنونی حزب کمونیست ایران این است، که دست همه ی کادرها، اعضا در وضعیت کنونی آغشته است و آزادی شما رفقا از این بنبست فقط باور به دموکراسی شورایی و دموکراسی مستقیم شورایی است. رفقا ی حزب کمونیست ایران من حدودن 7 سال پیش دل درد خودم را در زمینه ی مماشات حزب شما با بورژوازی کردستان به شرح زیر علنی کرده ام، اما عکس العملی از شما رفقا نه خوانده و نه شنیده ام. از این لحاظ و به دلیل ضرورتی که خود من بر آن باور دارم مطلب 7 سال پیش را  بنا به ضرورت زمان دوباره منتشر می کنم

مسئله ی شرکت کوموله در کنگره ی ملی کردستان

دوستان ورفقای عزیز،  این مطلب در تاریخ 12.08.2013 منتشر شده، که با تغییرات دیکته ای دوبار منشر می شود.
باوضعیت کنونی احزاب وسازمان ها می توان از این حرکت کرد، که گرایشات کمونیستی موجود درون جنبش مبارزاتی طبقه ی کارگر با این موضوع موافقند، که راهکارها، شعارها و بر نامه های راهبردی درون جنبش کمونیستی همراه با تشتت، تزلزل ونا روشنی ها یی مواجه است. اما این موضوع هنوزبرای بخشی از جنبش چپ ایران از جمله کومه له سازمان حزب کمونیست ایران و حتی خود حزب بعنوان تئوریسین این سازمان روشن نیست. توضیح من بر مبنای مصاحبه ایست که رادیو پیام در تاریخ ۲۷٫۰۷٫۲۰۱۳ با آقای حسن شمسی از کمیته ی مرکزی حزب کمونیست ایران نموده است تأکید دارد. آقای شمسی بدون اینکه محتوی طبقاتی این نشست را توضیح دهند، آنرا مثبت می دانند، وادامه ی این نشست را در آینده به عنوان یک مرجع بین الملی برای مردم کردستان مثبت ارزیابی می کنند. قابل توجه اینکه آقای شمسی عمد تا منافع کارگران وزحمتکشان کردستان را در این نشست بیان کرد ند، دراینجا این سوال پیش می آید، که حزب کمونیست ایران به چه راهکارها و راهبرد جدیدی رسیده است، که از طبقه ی کارگر پنهان می کند. مگرمنافع طبقه ی کارگر کردستان با منافع طبقاتی سایر کارگران ایران فرق دارد، ویا اینکه بورژوازی کردستان را یکی از متحد ین طبقه ی کارگر میداند!. اگر چنین است چرا حزب کمونیست ایران برای طبقه ی کارگر اندیشه ی  آینده ی به قدرت رسیدن خودرا علنا اعلام نمی دارد! به باور من حزب کمونیست ایران، احزاب بورژوازی موجود کردستان ترکیه، عراق، سوریه وایران را ناسیونالیست می داند اما آنهارا مرتجع وضد انقلاب وبر علیه منا فع طبقاتی طبقه ی کارگر نمی داند. مشکل این حزب مثل برخی از احزاب وسازمانهای به اصطلاح کمونیستی این است، که بدون روشن نمودن محتوی طبقا تی دو لت ومنا سبات طبقاتی درون جامعه یعنی داربست های طبقاتی جامعه، این حزب را تشکیل داده است وبه شعار های دهن پرکن کارگری می پردازند. از سوی دیگرهر انسان انقلابی این سؤال را از اعضا وهواداران این حزب دارد، که چگونه از این حرکت غیر کارگری وآشتی طلبانه با بورژوازی سکوت را اختیار کرده اند.! من به عنوان یک فعال کارگری وکمونیست بر این باورم، که شرکت دراین چنین نشست ها وکنفرانسها بر ضد منافع طبقاتی طبقه ی کارگر است، ودر جهت تمکین به خواسته های بورژوازی جهانی وبورژوازی کرد عمل می کند. این کنگره هد فش در نهایت فریب طبقه ی کارگر انقلابی است. رفقا وهمکاران مبارز وانقلابی، بورژوازی جهانی تاکنون توانسته صدای بزک کرده ی ضد انقلابی خودش را از بلند گوهای سازمانها واحزاب به اصطلاح کارگری که در حا ل پشت کردن به ما هستند، پخش وتکثیر کند، بر این اساس ما باید هوشیار باشیم. دیروز کو مه له عبدلا مهتدی رفت و امروز اگر آگاهانه به اعتراض نپردازیم حزب کمونیست وسازمان او یعنی کو مه له،  مارا ترک خواهد کرد! کارگران انقلابی و کمونیست خواهان هیچ گونه مذاکره ای با بورژوازی نیست، به جز نابودی  بورژوازی وسیستم سرمایه داری. این است پیام ما به «کنگره ی ملی کردستان». یک کارگر کمونیست هویت انترناسیونالیست کارگری را دارا است وحزب کمونیست ایران عرق کارگران کرد را. رفقا وهمکاران کارگر که در بخشی ازجغرافیای کره ی زمین مثل کردستان کار می کنید؟، آیا اگرقانون گذاران در سیستم استثماری سرمایه داری، کرد، ترک، عرب، بلوچ، فارس و یا بورژواهای ملیت های دیگری باشند، فکر میکنید رابطه ی کالایی، کار مزدی، ستم ملی، ستم بر زن، کار کودکان ودر کل روابط استثماری وبهره کشی از کار نفی و به پایان خواهد رسید؟ رفقا وهمکاران عزیز سرمایه در لباس های مختلف مد تهاست که در مقابل ما بعنوان نیروی استثمار گر عمل می کند وبه شکل و شمایل دیگری هم ظاهرخواهد شد، ماهم در اقسا نقا ط جهان به ا شکا ل مختلف به مبارزه ومقابله با آنها ایستاده ایم .در این رابطه یاد آوری من به تعرضات طبقه ی کارگر ومزدبگیران ضد سرمایه در اسپانیا، یونان، پرتغال، ایتالیا، مصر، تونس ترکیه و… می باشد، به باور من قضیه رفرمیسم با حزب کمونیست ایران خاتمه پیدا نمی کند، بلکه در تند پیچ های مبارزاتی طبقه ی کارگر ما شاهد کجروی های دیگر سازمانها واحزاب چپی خواهیم بود، که هنوز موضع خودرا باسیستم سرمایه داری در ایران وجهان روشن ننموده اند. اما گرایش انقلابی وکمونیستی طبقه ی کارگرگر فقط به این جنبش اعتبار می دهد، که تنها با انقلاب اجتماعی طبقه ی کارگر بوسیله ی شوراهای انقلابی آنها است، که انسا نها ازقید کار مزدی وهمه ی ستمها آزاد ورها خواهند شد. ما در روند مبارزه ی طبقاتی خود ، با تند پیچ های مختلفی در نابودی این سیستم رو به روخواهیم بود، که اگردر مبارزه ی خود هوشیارانه با آن بر خورد نکنیم، با موانعی دررسیدن به هدف نهایی خود روبرو خواهیم شد. امروزه نشریات موجود جنبش کارگری کمونیستی، مملواز شعار های متفاوت، دهن پرکن وغالبا ذهنی است. اما این شعارها تا زمانی که محتوی دولت ومناسبات طبقاتی از یکسو وازسوی دیگر حاکمیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی حکومت آینده از سوی احزاب وسازمانهای فوق روشن نشود، شعارهای ذهنی ودهن پر کنی بیش نیستند، که فقط می تواند در به انحراف کشاندن جنبش کمونیستی کارگری عمل کنند. تا زمانی که جنبش گرایش کارگری کمونیستی ماهیت دولت ومناسبات طبقات را روشن نکرده باشد، هر طرح و تاکتیکی بی مورد و بی ربط می باشد. بد نیست که احزاب وسازمانهای موجود، نظر وموضع خود را در زمینه ی ماهیت دولت، مناسات طبقاتی و حاکمیت سیاسی بورژوازی ارتجاعی موجود درون جامعه را روشن کنند. هم چنین بد نیست که نقش حا کمیت شوراها ی انقلابی کارگران را در روند نا بودی ماشین دولتی بورژوازی ومناسبات خود را در این زمینه بیان دارند. واما احزاب وسازمان های زیادی از نفی کار مزدی ولغو ما لکیت خصوصی صحبت می کنند، آیا این امر مهم را با حاکمیت شورا ها ی انقلابی کارگران می خواهند عملی کند ویا با حا کمیت احزاب و…..؟
علی برومند 13.09.2020

 

September 13, 2020

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.نمي‌ميرند.بازتوليد مي‌شوند.(۱۵)

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.

نمي‌ميرند.

بازتوليد مي‌شوند.(15)

 

حزب توده‌ و «حزب طبقه‌ي کارگر»

 

قبل از اين‌که به اين موضوع به پردازيم که آيا حزب توده‌، حزب «طبقه‌ي کارگر ايران» بوده يا نه؟ دو نکته بيان ‌مي‌داريم:

يکم: مارکس و انگلس گفته‌اند که «بايد به کارگر آموخت که روي پاي خود به ايستد.» (مارکس و انگلس: درباره‌ي تکامل مادي تاريخ:119) روي همين اصل، هر تشکيلات کارگري با هر اسمي که داشته باشد، بايد مستقل از هر حزب، گروه، و يا دولتي باشد، و از نظر مالي نيز مستقل و فقط به حق عضويت کارگران‌ عضو آن تشکيلات متکي باشد. تشکيلات‌هاي کارگري دهه‌ي بيست خورشيدي که توسط يوسف افتخاري و باقر امامي اداره مي‌شدند، نمونه‌ي برجسته‌يي از تشکيلات مستقل کارگري ايران بوده‌اند.

آيا تشکيلات‌هاي کارگري‌يي که حزب توده‌ راه اندازي کرده بود، مستقل بودند؟ به هيچ وجه. اهداف اصلي اين نوع تشکيلات‌ها، با وجود حضور کارگران‌ در آن‌ها، نه خدمت به طبقه‌ي کارگر ايران، بل‌که خدمت به اهداف حزب توده بوده است. اهداف حزب توده‌ هم در حقيقت در جهت تامين منافع اقتصادي و سياسي روسيه شوروي بوده است نه کارگران‌ ايران. عزيزاني در نقدشان به ما، به جنبش کارگري تحت سيطره حزب توده‌ در مقطع 1321 تا 1332، اشاره مي‌کنند و بر اين مبنا هم هست که چراغ سبزي را به طرف حزب توده‌ حواله مي‌نمايند. در حالي که نديدن استقلال طبقاتي طبقه‌ي کارگر، از طرف هر جرياني، به مفهوم در غلتيدن طبقه‌ي کارگر به دام افراد، گروه‌ها، سازمان‌ها، احزاب، و دولت‌ها مي‌باشد که در آن صورت، طبقه‌ي کارگر يک ابزار و وسيله‌يي بيش نيست. حزب توده و تمام تشکيلات‌هاي زير مجموعه‌اش، هدفي جز تامين منافع روسيه‌ و دولت‌هاي شريک روسيه مانند انگليس، نداشته‌اند.

دوم: سه مشخصه‌ي اصلي سرمايه‌داري‌ امپرياليستي نئوليبرالي، مالکيت خصوصي بر وسايل و ابزار توليد، کارمزدي، و کاربيگانه شده است. حزب طبقه‌ي کارگر بايد حزبي باشد، که حذف سه مشخصه‌ي اصلي سرمايه‌داري‌ را جزء اهداف راه‌بردي خود قرار داده باشد. يعني در جهت، لغو مالکيت خصوصي بر وسايل توليد و لغو کارمزدي و از بين بردن از خودبيگانه‌گي طبقه‌ي کارگر مبارزه نمايد. اين در حالي است که حزب توده‌ هيچ‌کدام از اين سه مشخصه‌ي سرمايه‌داري‌ امپرياليستي نئوليبرالي، راه‌کار و راه‌برد خود قرار نداده بود. در مورد لغو اين سه مشخصه به زبان ساده بيان مي‌داريم که:

مالکيت خصوصي: لغو مالکيت خصوصي بر وسايل و ابزار توليد، يعني لغو مالکيت افراد و اشخاصي که بر وسايل توليديي که از طريق آن وسايل، عده‌يي مورد استثمار قرار مي‌گيرند. لغو مالکيت خصوصي بر وسايل و ابزار توليد، به معني لغو مالکيت شخصي افراد نيست. هر شخصي مي‌تواند هر چيزي را که دوست دارد، در مالکيت خود داشته باشد. اين حق طبيعي اوست. منتها او حق ندارد، با استفاده از چيزهايي که در مالکيت شخصي خود دارد، ديگران را استثمار کند، در اين صورت مالکيت شخصي بر آن وسيله‌ منتفي و تبديل به مالکيت خصوصي بر ابزار توليد مي‌شود، که بايد لغو ‌شود. در حقيقت زنده‌گي‌ کردن در قِبال کار و زحمت ديگران يعني استثمار، ممنوع مي‌باشد. مثلا" هر فردي مي‌تواند هر تعداد خودروي شخصي در مالکيت شخصي خود داشته باشد، اما زماني که از اين خودروها، ديگران را مورد استثمار قرار مي‌دهد، و از قِبَل کار ديگران، يعني کارگران‌اش، امرار معاش و سرمايه انباشت مي‌کند، خودروها ديگر ملک شخصي محسوب نمي‌شوند، بل‌که ابزار توليد محسوب شده و بايد، مالکيت خصوصي بر آن لغو و به مالکيت اجتماعي درآيد. مارکس و انگلس در مانيفست بيان داشته‌اند:

«کمونيسم توان هيچ‌کس را براي تصاحب محصولات جامعه سلب نمي‌کند؛ آن‌چه کمونيسم در پي سلب آن است، توانِ به انقياد درآوردنِ کارِ ديگران از ره‌گذرِ چنين تصاحبي است» (مارکس و انگلس:۱۹۶۸: ۴۹). به اين معنا، «مالکيت اجتماعي شاملِ زمين و ديگر وسايل توليد مي‌شود.» (انگلس: ۱۹۳۹: ۱۴۴)

کار مزدي: مارکس در کاپيتال جلد يکم بيان مي‌دارد که کار روزانه در سيستم سرمايه‌داري‌ از دو قسمت کارلازم و کاراضافي تشکيل شده است. کارلازم که ارزش را مي‌آفريند، در مقابل دستمزد انجام مي‌گيرد و کاراضافي که آفرينش ارزش اضافي است، در مقابل هيچي و رايگان براي سرمايه‌دار انجام مي‌گيرد. مارکس مي‌گويد اين شيوه‌ي کار که به کار مزدي معروف است، بايد لغو شود و کارگران‌ فقط کارلازم را انجام دهند تا مورد استثمار قرار نگيرند.

کار ازخودبيگانه شده: مي‌دانيم اگر يک سرمايه‌دار بخواهد، کارخانه‌يي را راه‌اندازي کند تا کالايي را براي فروش توليد نمايد، بايد ابتدا ساختمان کارخانه و خط توليد آن را راه‌اندازي کند(وسايل توليد)، بعد موادخام براي توليد کالاي مورد نظر خريداري نمايد(موضوع کار) و در آخر هم عده‌يي کارگر بخرد (نيروي کار‌)، تا کارگران‌ به کمک وسايل کار، موضوع کار را تغيير شکل دهند و کالاي مورد نظر مالک را توليد کنند.

در اين‌جا اگر دقت کرده باشيد، کارگران‌ عينا" شبيه موادخام در نظر گرفته شده‌اند. يعني از کارگران‌ خواسته مي‌شود با استفاده از وسايل توليد مواد خام را تغيير شکل بدهند و کالاي مورد نظر را توليد کنند، و بعد از پايان ساعت کار، به منزل بروند، بخورند و بخوابند و با تجديد قوا، براي روز بعد خود را آماده کنند. فقط همين. يعني کارگران‌ هيچ رابطه‌ي‌ با آن‌چه توليد کرده‌اند، ندارند. کالاي توليده شده در دستان خود را دشمن خود تلقي مي‌کنند. يعني استقلال تفکر و انديشه در حين کار از کارگران‌ گرفته مي‌شود، آن‌ها طبق دستور ماشين بايد کار کنند. اين سوژه‌ها (کارگران‌) نيست که بر ابژه‌ها (کارخانه ماشيني يا ابزار توليد) فرمان مي‌رانند، بل‌که ابژه است که بر سوژه فرمان مي‌راند. اين وارونه‌گي طبيعت بشر است، بايد لغو شود و به حالت طبيعي خود برگردد که در آن سوژه به ابژه فرمان براند. سوژه مي‌خواهد بر چيزي که توليد مي‌کند، چه توليد مي‌کند؟ براي چه توليد مي‌کند؟ و غيره نظارت داشته باشند. آيا حزب توده‌ به عنوان حزب «طبقه‌ي کارگر ايران» کدام‌يک از موارد بالا را راه‌برد خود قرار داده بود؟ هيچ‌کدام. او نه حزب طبقه‌ي کارگر ايران بل‌که به قول يوسف افتخاري حزب «چماق‌داران» بود.

در واقع براي شناخت هر جريان سياسي مانند حزب توده‌ لازم است نه بر اساس آن‌چه که خود مي‌گويند، بل‌که براساس آن‌چه که عملا" انجام مي‌دهند، مورد قضاوت قرار گيرند. به قول مولانا «ما زبان را ننگريم و قال را/ ما درون را بنگريم و حال را». جوانان ايران بايد تاريخ گذشته‌ي سراسر تاريک حزب توده و «کثافت عصر» (1)که در سران حزب توده‌ نمود پيدا مي‌کند را، مورد توجه قرار دهند تا بفهمند که با چه ويروس کرونايي ممکن است سر وکار داشته باشند. گرداننده‌گان جديد حزب توده نيز به خود قول داده‌اند که راه نياکان حزبي خود را که چيزي جزء خدمت براي طبقه‌ي حاکمه‌ي شوروي سابق و سرمايه نبوده است، ادامه ‌دهند.

      احمد قاسمي و غلامحسين فروتن در سال 1343 همراه با عباس سقايي از حزب توده اخراج شدند. آن‌ها بعد از اين تاريخ، خالق مائويسم در ايران شدند، مي‌گويند: «حزب توده تا مقطع کنگره‌ي بيست حزب کمونيست شوروي که در آن خروشچف «کيش شخصيت استالين» را برملا ساخت، حزب طبقه‌ي کارگر‌ ايران بوده است!» اما از اين تاريخ به بعد مبتلا به «رويزيونيسم» شده است و بايد آن را احياء و بازسازي نمود!

و «سازمان انقلابي حزب توده» منشعب از حزب توده‌، معتقد است که اين حزب، «حزب طبقه‌ي کارگر‌ ايران» بودن را از دست داده است، بايد حزب جديدي به جاي آن بنا نمود.

حزب مدعي «حزب طبقه‌ي کارگر‌ ايران» در مقطع جنگ جهاني دوم، هنگامي که کارگران صنعت نفت [شرکت نفت انگليس] براي دست‌يابي حقوق انساني خود دست به مبارزه و اعتصاب زدند، در درجه‌ي نخست اين حزب توده بود که به مخالف با اعتصاب کارگران نفتي پرداخت و خواستار سرکوب آن‌ها شد که در نتيجه‌ي آن 47 نفر از کارگران، توسط شرکت نفت انگليس و با ره‌نمود حزب توده جان باختند. احسان طبري تئوريسين کاذب حزب توده‌ در مقاله‌يي در روزنامه‌ي مردم ارگان حزب توده به تاريخ 16/08/1323، نوشت: «ما براي انگلستان در ايران منافعي قائليم و بر عليه اين منافع صحبت نمي‌کنيم.» با اين نگرش بود که «حزب طبقه کارگر‌ ايران!»‌ از اعتصاب کارگران شرکت نفت ايران و انگليس جلوگيري ‌کرد.

تمام سران و نويسنده‌گان حزب توده‌ و تاريخ نويس‌سان قلم به مزدي مانند ايوانف، حزب توده را «حزب طبقه‌ي کارگر‌ ايران» ناميده‌اند.  

بيژن جزني (2) هم مانند احمد قاسمي و دوستانش، معتقد است: «تا قبل از کودتاي ٢٨ مرداد٣٢، حزب توده، «حزب طبقه کارگر ايران» بود که به علت شرايط خاص داخلي و بين‌المللي آن دوره از تاريخ ايران هم‌واره عده‌‌يي از روشن‌فکران خرده‌بورژوازي، بدون اين‌که در جريان مبارزه‌ي انقلابي طبقه‌ي کارگر، پالايش پرولتري يافته باشند، رهبري آن را به تصرف خود در آورده بودند و خط مشي آن را به انحرافات اپورتونيستي و دنباله‌روي و غيره کشانده بودند.» (اشرف دهقاني: چريکهاي فدايي خلق و بختک حزب توده خائن: ص83)

 اما اشرف دهقاني معتقد است که «تحليل گروه‌هاي تشکيل‌دهنده سازمان [چريک‌هاي فدايي خلق] نشان داد که اين حزب هيچ‌گاه نه حزب پرولتاريا بوده و نه حزب مارکسيست لنينيست.» (پيشين:ص96)

مهدي خانبابا تهراني مي‌گويد: «حزب توده هيچ‌گاه حزب طبقه‌ي کارگر‌ ايران نبوده است ... احمد قاسمي و غلامحسين فروتن از اعضاي کميته‌ي مرکزي معتقد بودند که حزب توده تا پلنوم يازدهم حزب طبقه‌ي کارگر‌ ايران بوده و از آن پس، حزب توده به دست رهبري به انحراف کشيده شده است و وظيفه‌ي کمونيست‌ها [نه تشکيل حزب جديد طبقه‌ي کارگر‌] بل‌که احياي مجدد حزب توده مي‌باشد.» (حميد شوکت:نگاهي از درون به جنبش چپ ايران گفتگو با مهدي خانبابا تهراني:ص176)

«حزب توده ايران در واقع هرگز حزب توده طبقه‌ي کارگر‌ ايران نبود. و نه تنها محصول تکامل حزب کمونيست ايران نبود، بل‌که حتا در بهترين سال‌هاي حيات خود، از حد يک سازمان رفرميست و مدافع قانون اساسي و مشروطيت پا فراتر ننهاده و بعدها نيز که خود را حزب طبقه‌ي کارگر‌ ايران خواند در واقع چيزي بيش‌تر از بلندگوي فارسي زبان سياست‌هاي شوروي نبوده است. حزب توده پس از تشکيل، نخستين شعار مبارزه را «مقاومت مشترک همه‌ي طبقات[نه طبقه‌ي کارگر‌] انقلابي و قشرهاي آزادي‌خواه در مقابل بازگشت ديکتاتوري» اعلام داشت و به همين جهت هدف خويش را چنين قرار داد:

      1.«به‌دست آوردن آزادي‌هايي که به موجب قانون اساسي براي ملت ايران شناخته شده است. 2. جلوگيري از بازگشت ارتجاع و استبداد با اتکاء به قدرت جمعي توده ايران.» کامبخش بعدها در مجله دنيا سال ششم سال 1345، چنين اعتراف مي‌کند: «حزب توده ايران به جاي حزب کمونيست ايران تشکيل يافت. خود نام جديد حزب حاکي از آن است که تشکيل آن بر مبناي ايده‌هاي کنگره هفتم[ژوئيه 1935] کمينترن بوده است. در نظر گرفته شده بود که حزب بايستي درهاي خود را وسيع‌تر به روي عناصر مترقي باز کند و براي تبديل حزب به حزبي توده‌يي وسيع کوشا باشد.»(سازمان وحدت کمونيستي:سياست حزب توده قبل از انقلاب، بعد از انقلاب:ص2-3)

سران حزب توده خود به خوبي مي‌دانستند که حزب توده‌ به چه خاطر ساخته و پرداخته شده ‌است. بنابراين‌ در روزنامه‌ي «رهبر» 17/02/1323، نوشتند: «نسبت کمونيستي به حزب توده ايران، نسبتي است که دسته سيد ضياء مي‌کوشد به ما وارد سازد و بدان وسيله سعي دارند، سرمايه‌داران و تجار ايراني را از ما بترسانند، نسبتي غلط و دور از حقيقت. حزب توده ايران حزبي است مشروطه‌خواه، و طرف‌دار قانون اساسي. چرا؟ زيرا ما معتقديم که افکار کمونيسم و سوسياليسم زاييده شرايط اجتماعي خاصي است که در ايران وجود ندارد و اگر روزي حزب کمونيست در ايران به وجود آيد، آن حزب قطعا" حزب توده نخواهد بود.»(پيشين:ص6)

و نيز در نشريه رزم شماره 22 تاريخ 25/05/1323 ‌نوشتند: «حزب توده ايران مي‌داند که در ايران امروز بايد قسمت عمده مردم را که از دست حکومت به جان آمده‌اند، متشکل کرد و در ايران يک دموکراسي از نوع دموکراسي آمريکا و انگلستان، مثلا" يک دموکراسي که تمايل به حفظ منافع اکثريت داشته باشد، ايجاد نمود. هيچ تاکتيک ديگري در شرايط اجتماعي کنوني براي يک حزب ملي وطن‌پرست غير از اين نيست ... حزب توده ايران مجموعه‌يي از چهار طبقه‌ است و منافع اين چهار طبقه‌ را نيز در مرام‌نامه خود گنجانده است (کارگران، دهقانان، روشن‌فکران، پيشه‌وران).»(پيشين:6 )

و باز هم در رزم شماره 31 تاريخ 06/06/1323 آمده است: «دشمنان ما نسبت مي‌دهند که ما مي‌خواهيم با آشوب و اغتشاش منافع خود را تامين کنيم ... ما معتقديم که بايد از طريق قانوني و به وسيله پارلمانتاريسم به مقاصد خود نائل شويم، براي نجات از زنجيرهايي که عناصر فاسد امروز به دست و پاي ما گذاشته‌اند چه راهي جز پيروزي در انتخابات دوره چهاردهم داريم؟ هيچ.» (پيشين:ص7)

شيوه‌ کار حزب توده‌ که منبعث از شيوه‌ کار استالين بوده و هست، هيچ‌گاه به طبقه‌ي کارگر ايران و جهان ربطي نداشته و ندارد. مصطفي شعاعيان (3) در پاسخ به سازمان چريک‌هاي فدايي خلق، شيوه‌ کار استالين را توضيح مي‌دهد، که منطبق است با شيوه‌ي کار حزب توده‌: «هنگامي که از شيوه‌ي استاليني سخن گفته مي‌شود، مقصود شيوه‌ي نوپيدايي در تاريخ آدمي نيست، مقصود شيوه‌ي نوپيدايي در جنبش کارگري است؛ و هم‌چنين مقصود چنان شيوه‌يي است که درست مغاير با همه اصول و ارزش‌هاي کمونيستي است و در عوض درست منطبق با همه‌ي اصول و ارزش‌هاي ضد کمونيستي است. و مقصود از شيوه‌ي استاليني، عبارت است از يک‌چنان شيوه‌يي که مرحوم استالين بنيان‌گذار شخصي آن بود و عبارت است از جانشين کردن مسايل شخصي به‌جاي مسايل طبقاتي؛ جانشين کردن پرونده سازي به جاي حقيقت جويي؛ جانشين کردن تکفير به جاي برخورد مارکسيستي با انديشه‌ها؛ تحريم کردن اشخاص و نوشته‌هاي‌شان و در عوض، در اختيار توده قرار دادن پرونده‌هاي ساخته شده عليه آن کسان؛ بهتان زدن به هر تنابنده‌يي که نظري متفاوت با نظر او دارد، به‌طوري که ديگر کسي جرات نکند حتا اگر هم آن تهمت‌ها را به ناحق مي‌داند، باز هم نظر خود را ولو زير لفظي باز گويد: فرود آوردن همه‌ي نيرو و توان تبليغاتي خود بر روي يک موضوع و يا يک شخص ويژه براي پاي‌مال کردن آن و در عوض به‌کار انداختن همه‌ي اين نيرو براي برجسته کردن عکس آن؛ پرداختن به خرده‌ريزهاي پراکنده‌ي زنده‌گي و گذشته‌هاي اشخاص، که به ناچار با خطا نيز آميخته است و نتيجه‌گيري قاطع از آن‌ها براي زمان کنوني، در حالي که واقعيت درست به ‌وارونه‌ي آن است... آري، اين است شيوه‌ي استاليني! ... شيوه‌ي استاليني از هيچ خرده‌ريز بي‌سر و تهي هم براي پرونده‌سازي روگردان نيست. حال آن‌که هر يک از رفتارهاي خودش صد پله، هزار پله، صد کهکشان و هزار کهکشان ضد انقلابي‌تر از آن مستمسک‌هاي دادگاهان نظامي است.»(مصطفي شعاعيان: پاسخ‌هاي نسنجيده به قدم‌هاي سنجيده)

مصطفا شعاعيان که در مخالفت با حزب توده‌ و استالين به مائويسم گرويده بود، مي‌نويسد:«چرا طبقه‌ي‌ کارگر از سرمايه‌داري‌ ملي واپس ماند؟ زيرا طبقه‌ي کارگر ناآگاهانه به تور حزبي افتاده بود که به هيچ‌رو حزب طبقه‌ي کارگر، حزبي کمونيستي نبود. حزب توده‌ حزبي خرده‌بورژوايي، اپورتونيستي و جدا از طبقه‌ي کارگر و توده‌ي ايران بود. حزب توده‌ به بي‌گانه تکيه داشت، و نه توده! و تکيه به بي‌گانه درست بازتاب طبيعي پديده‌يي است که به درون، به توده پشت ندارد. حزب توده‌ درست چنين حزبي بود.»(پيشين:16)

اما با وجود اين همه‌ اسناد و مدارک، توضيح داديم که سران کنوني حزب توده چه بي‌شرمانه در اساسنامه و برنامه مصوب کنگره پنجم حزب‌شان در مهرماه 1382؛ و کنگره ششم در بهمن 1391، اعلام مي‌دارند که: «حزب توده ايران، حزب طبقه‌ي کارگر‌ ايران است.» «حزب توده ادامه دهنده برنامه و راه حزب کمونيست ايران» است. «هدف نهايي حزب توده، استقرار سوسياليسم در ايران، است.» «مبارزات روزانه و استراتژيک حزب توده ايران، از جهان‌بيني آن، يعني مارکسيسم_لنينيسم متاثر است.»

 

ادامه دارد

سهراب.ن

24/06/1399

 

توضيحات:

(1): مارکس براي رهايي کار از استثمار در طول تاريخ از دست طبقات استثمار «کثافت اعصار» را به آن‌ها ارزاني داشته است.

 

(2): گروه پيشتاز بيژن جزني از درون حزب توده تولد يافت. پدر و مادر بيژن جزني عضو حزب توده بودند. خود بيژن ده ساله بوده که به عضويت سازمان جوانان حزب توده در آمده است.

 

(3): مصطفا شعاعيان(1315-1354) در نامه هشتم خود به چريک‌هاي فدايي خلق مي‌نويسد که چريک‌ها معتقد بودند که «تا قبل از کودتاي 28 مرداد 32، حزب توده، حزب طبقه‌ي کارگر‌ ايران بوده.» است. او در کتابي، تحت عنوان «شوروي و نهضت انقلابي جنگل»، ضمن دفاع کامل از موضع کوچک‌خان که در مقدمه‌ي کتاب به نادرست بودن اين موضع معترف است، اما کليه‌ي اقدامات کمونيست‌هاي ايراني و خارجي عصر مشروطه را چپ روانه مي‌داند!

برگی از تأریخ، تقدیم به خانواده و دوستان کشتی گیر حانباخته «نوید افکاری»

برگی از تأریخ، تقدیم به خانواده و دوستان کشتی گیر حانباخته «نوید افکاری»

جنبش اعتراضی ورزشکاران شهر سنندج دربطن اوضاع و احوال سیاسی سالهاى ٥٩ تا ٦١ در کردستان شکل گرفت. جهت اطلاع خوانندگان این بخش از نوشته فوق (برگی از تأریخ) اشاره مختصری به این رویداد و تقدیم آن به انسانهای آزادیخواه، برابری طلب و معترض به اعدام «نوید افکاری» قهرمان کشتی ایران را ضروری دانستم.

 هیئت کشتی شهر سنندج جهت مسابقه ای دوستانه از ٨ تیم دعوت کرده بود ۶ تیم از شهرهای: کرج، بروجرد، خرم آباد، کرمانشاه، همدان و سنندج شرکت داشتند در سالن سرپوشیده «آزادی» در تأریخ ٢/٦/٦١ در شهر سنندج بر گزارشد. 

من به همراه رفیق دیگری مجری این مسابقات بودیم، از همان روز اول این مسابقه جو سالن متشنج شد، سکوی قسمت چپ سالن را حدود ١٠٠ تا ١٥٠ پاسدار و دو نفر از مسئولان سپاه را به آنها اختصاص داده بودند که با برنامه ریزی به این سالن آمده بودند سالن در همان ساعات اولیه مملو ازجمعیت بود، لازم به ياد آوريست تا سال ۱۳۶۱، عکس هیچ کدام از رهبران رژیم جمهوری اسلامی، دراین سالن نصب نشده بود.

رژیم جمهوری اسلامی، با توجه به اوضاع سیاسی کردستان و شکست سیاست هایش در قبال مبارزات مردم مبارز این استان، هرحرکت اعتراضی بر علیه خود را به کومه له نسبت میداد به همین دلیل نیروهایش را با برنامه سازمان یافته‌ ای به سالن کشتی فرستاده بود.

تماشاچیان با بغض و کینه، افراد سپاه پاسداران مستقر در سالن را نگاه میکردند، ما تیمهای شرکت کننده، جدول مسابقات، اسامی داوران و …. .را اعلام کردیم، تماشاچیان کف میزدند و سوت می کشیدند، افراد سپاه مستقر درسالن صلوات مي فرستادند.

شرايط سیاسی و مبارزاتی‌ شهر سنندج، به خصوص نفوذ، اتوریته و اعتبار كومه له در اين شهر به گونه ای بود که هیچگاه مردم اين شهر زیر بار سياستهای رژيم ارتجاعى- مذهبی حاکم بر ایران نرفتند و نخواهند رفت البته فاكتور حضور كومه له كمونيست تنها مختص به شهر سنندج نبود بلكه در هر جايی كه اين جريان از نفوذ و اعتبار اجتماعی و توده ای‌ برخوردار بود حركتهای راديكال و از پايين را به يمن مبارزه متحدانه مردم ناراضی و ستمديده سازمان داده و به پيش میبرد. 

ورزش هم به عنوان عرصه ای از مبارزه با حضور بخش چشم گيری از جوانان و  مربيانی بود که از جريان چپ و كمونيست تاثير گرفته و در پيشبرد حركتهای آگاهانه و سازمان يافته نقش ايفا ميكردند كه با خواست و مطالبات مردم كردستان از جمله در ضديت با سياستهای سركوبگرانه و ضد انسانی رژیم جمهوری اسلامی، قرابت و همسوئی داشت در ضمن یکی از نگرانیهای رژیم جمهوری اسلامی و مرتجعین محلی در ضديت آنان با عجین شدن خواسته های انقلابی مردم کردستان و کومه له بود. 

طی چند روزی که این مسابقات در این سالن محدود برگزار شد نمایشی از قدرت مردم مبارز، آزادیخواه و برابری طلب شهر سنندج در تقابل با نمایندگان فکری رژیم جمهوری اسلامی متحقق شد.

رفیق و همکار بغل دستیم به آرامی یادداشتی را جلو دستم گذاشت، روی آن نوشته شده بود «برادر امانتی لطفآ از میکروفون برای سلامتی امام صلوات بفرستید.» یاد داشت ازطرف محمود شیخ رئیس تربیت بدنی استان بود. شوکه شدم، یادداشت را داخل کشو میز جلو دستم گذاشتم، بعد ازده دقیقه دوباره همان درخواست صلوات از طرف پاسدار «محمود شیخ» توسط همان رفیق بغل دستیم جلوم قرار گرفت من این بار هم آنرا داخل کشو گذاشتم نمی دانستم عاقبت این نامه نگاری به کجا خواهد کشید. من حتی امكان مشورت با رفیق بغل دستی خود نداشتم، میکروفون را در اختيار رفیق همکارم قرار دادم حدود ده‌ دقیقه از این ماجرا گذشت. 

روز قبل از این مسابقه توسط تشکیلات مخفی دو مهمان را به منزل ما آورده بودند که برای برگزاری کنگره اتحاد مبارزان كمونيست به کردستان آمده بودند. به خاطر اینکه مبادا مشکلی برای این رفقای مهمان پیش بیاید به صلوات فکر میکردم که دستی از پشت شانه ام را گرفت، بر گشتم دیدم پاسدار محمود شیخ است و با صدای بلند گفت دو بار برایت یاد داشت فرستادم که برای سلامتی امام صلوات بفرستید خبری نشد؟ من چاره ای جز تعرض نداشتم غیر از خودم جان دو مهمان ما هم در خطر بود. جواب او را ندادم و با عصبانیت پیش مسئول آن تعداد از پاسدارانی رفتم که در سالن مستقر بودند. محمود شیخ و دو نفر از کارمندان اداره تربیت بدنی نیز به دفتر سالن آمدند مسؤل سپاه پرسید چه شده؟ من با عصبانیت مسئله را برای او توضیح دادم و گفتم من در این شهر زندگی میکنم و برای کمک به پیشبرد مسابقات به اینجا  آمدم من نمیتوانم برای خمینی صلوات بفرستم، کسی هم گوش به حرف من نمیدهد، از این لحظه به بعد دخالتی درامر مسابقه نخواهم کرد. مسؤل سپاه رو به محمودشیخ کرد و گفت «من خودم این کار را خواهم کرد.» ازمن خواست سر کارم برگردم بعدآ مسؤل نامبرده به نزد ما آمد و میکرو فون را گرفت و چند دقیقه‌ ای درمورد صلوات و .. صحبت کرد وی «گفت دوران سوت زدن، کف زدن و رقصیدن به سرآمده است، شما بایستی دراین موارد صلوات بفرستید.» به محض تمام شدن صحبت هایش تماشاچیان، برایش کف زدند و سوت كشيدند. افراد سپاه پاسداران مستقردرسالن صلوات می فرستادند و تماشاچیان سوت و کف میزدند این تقابل شدت یافت همزمان ورزش کار قدیمی و باستانی کار سنندج«عزیز رحمانی»وارد سالن شد.  

ورود او مستمسکی شد برای مقابله با نیروهای رژیم مستقر در این سالن، با ورود ایشان جمعیت از جای خود بلند شدند و طی فاصله ای که او از پله های سالن پائین آمد و درردیف اول صندلیها نشست، تماشاچیان پشت سرهم و بدون وقفه برای سلامتی ایشان عمدآ صلوات میدادند. در بین صلوات دادن شعار «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» طنين انداز شد چند بار رفیق بغل دستی من از تماشاچیان خواست که آرام باشند تا مسابقه را شروع کنیم. یکی از تماشاچیان به رفیق بغل دستی من با شوخی گفت «آن پاسدار گفت صلوات بدهید ما هم حرف او راگوش کردیم»، بعد از مدتی سالن آرام شد و پاسداران شروع كردند به شعار دادن، اولین شعار آنها این بود «کومه له، کومه له تو که شعار مبارزه مسلحانه میدهید کجائید؟» بلافاصله یکی از تماشاچیان با صدای بلند گفت «تازه گرم شدند» و بازهم پاسداران همین شعار را درمورد کومه له تکرار کردند. این بار در جواب به آنها تماشا چیان شعار ميدادند «وعده ما شب ساعت ٩ محله فیض آباد.» این جواب یادآوری عملیاتی بود که تعدادی از پیشمرگان کومه له از پل شهید جلال و پل شهید صلاح که ساعت ٩ شب ٣٠ مرداد ماه ‌سال ۱۳۶۱ در محله تق تقان، تپه اولیا بگ، و قسمتی از انتهای خیابان فرح شهر سنندج انجام داده و ضربه سختی بر مزدوران رژیم وارد کرده بودند.

مأموران رژیم در جریان این مسابقات طبق معمول تعدادی از نو جوانان و جوانان زندانی سیاسی را به این سالن با اهداف خاص خود آورده‌ بودند به محض ورود زندانیان به سالن همهمه ای در گرفت، تعداد زیادی از تماشا چیان در سالن که تعدادی از زندانيان را می شناختند با صدای بلند شروع به احوال پرسی با آنها كردند. هر چند آنها اجازه جواب دادن نداشتند و ساکت نشسته بودند اما با حالتی تعجب و حیرت آور به جمعیت معترض نگاه میکردند. آنها درست پشت سر ما نشسته بودند، من فقط  یک لحظه‌ به بهانه ای نیم نگاهی گذرا به آنها انداختم متوجه نو جوانی شدم که گریه میکرد یکی از تماشاچیان با صدای بلند به این زندانی گفت «میروم و به پدرت اطلاع میدهم كه شما اینجا هستید.»

بدلیل جوی که درسالن به بهانه صلوت درگرفته بود و هم اینکه تماشاچیان با این زندانیان یک طرفه صحبت میکردند، مجبور شدند تعدادی از آنها را به بیرون سالن ببرند و در خارج از سالن در داخل ماشین های پاسداران مستقر کنند.

بعد از پایان این روز از مسابقه و هنگامی که تماشاچیان میخواستند از سالن خارج شوند متوجه برگشت مجدد تماشاچيان به داخل سالن شدیم. دليل بازگشت تماشاچيان به داخل سالن حضور چندین ماشین تویوتا پر از افراد مسلح و محاصره دورتا دور سالن بود كه به محض خروج تماشاچيان نيروهای مسلح سپاه پاسدار به آنها حمله کرده بودند. من نگرانیم درمورد مهمان هایم هر لحظه بيشتر ميشد. با چند نفراز رفقای دست اندر کار مسابقات در حال مشورت بوديم که‌ در نزدیکی درب ورودی زد و خورد شروع شد، افراد مسلح بدلیل وجود ورزشکاران مهمان در داخل سالن از آمدن به اين مكان خود داری میکردند، تماشاچیان هم به دليل نگرانی از دستگيری بیرون نمی رفتند. تعدادی از آنها توسط پاسدارانی که در داخل سالن بودند و از دیگران فعالتر بودند شناسائی کرده بودند. به مربی و داوری که با تیم کرج آمده‌ بود متوصل شدیم قبل از اینکه ما با ایشان صحبت کنیم گفت «واقعآ ترسیدم، مردم این شهر عجب دل و جرأتی دارند، چطور با دست خالی با اینها درگیر میشوید؟» ما به ایشان گفتیم بلکه شما با محمود شیخ  صحبت کنید که به مسئول سپاه پاسداران بگوید نیروهایشان جلو سالن را ترک كنند تا تماشاچیان از سالن خارج شوند با اکراه‌  قبول کرد. تماشاچیان مجبور شدند از سالن خارج شوند نیروهای سپاه پاسداران در بیرون سالن آنها را کنترل میکردند اغلب آنها از نیروی داخل سالن بودند كه با ماشينهای خود دالانی را در جلو سالن درست کرده بودند كه تمام تماشاچیان را زیر نظر داشتند. دراين فاصله پاسداران ١٥نفر را دستگیر کردند كه ٩ نفرازآنها را بعد از دو روز از زندان آزاد کردند. 

تعداد چشمگيری از ورزشكاران کردستان درعرصه مبارزه مسلحانه و در راه تحقق آرمانهای انسانی و سوسياليستی در صفوف پیشمرگان کومه له و سایرعرصه های تشکیلاتی طی ٣ دهه اخير جانباختند كه جزو چهره های خوشنام و شناخته شده در ميان مردم كردستان بودند. 

اسامی تعدادی از اين رفقا: محمد  شهباز پناهی(کشتی گیر)، هوشنگ زندی(کشتی گیر)، مظفر لاهورپور(کشتی گیر)، رحمت ترقی(کشتی گیر)، نادر خداجو(کشتی گیر)، منوچهر کهربائی(کشتی گیر)، خسرو  رشیدیان، امین ساعد پناه‌، اردشیر یثربی، عبداله  شعبانی، هرمز ترقی، فرید یارالهی، احمد بهشتی، علی ناصرآبادی، محمد فرداد، حسن رضائی، حامد رضائی، جمیل  یارالهی، بهزاد  فدوی و فرهاد لهونی در ضمن رفقا: (دكتر درويش(کشتی گیر)، کمال  قطبی، مرضیه فریقی و احمد امیری بر اثر بيمارى جانباختند). يادشان گرامی باد.  ۱۳/۹/۲۰۲۰



خسته نباشید جمیعا ...!

خسته نباشید جمیعا ...!

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com 


حکم اعدام نوید افکاری کشتی‌گیر ایرانی اجرا شد...


نوید افکاری سنگری متولد ۱۳۷۲ به قتل کارمند حراست سازمان آب در شیراز متهم بود. او و برادرانش گفته بودند که تحت شکنجه مجبور به اعتراف شده‌اند.

نوید و وحید افکاری سنگری شهریور ۱۳۹۷ چند روز بعد از اعتراضات سراسری مرداد ماه آن سال بازداشت شدند. سه ماه بعد حبیب افکاری هم بازداشت شد...

سیستم ولایت فقیه با قانون اساسی دینی اش قرار نیست توان سازندگی داشته باشد . به قول معروف از کوزه همان تراود که در اوست . اعدام و زندان و سرکوب اوج خلاقییت دین اسلام است .هر ازگاهی یکی را اعدام میکنن ، تعدادی اعتراض و مقادیری همدردی ...

خُب که چه ؟

 این جمله را از قول نوید برایم ارسال کردند : اگر اعدام شدم، همه بدانند در قرن بیست‌ویکم، با این همه سازوکارهای حقوق بشری و سازمان ملل و شورای امنیت و غیره، یک انسان بی‌گناه در حالی که با تمام توانش تلاش کرد و جنگید، اعدام شده است...
  


یعنی کلا تمام ارگانها ودولتهای حاکم در کره زمین در این جنایت دست دارند . حکومت اسلامی در ایران فقط اجرا کرد . بقیه ارگانها و دولتها مسیر سیاسی آن راهموار میکنند . انسان قرن 21 هنوز همان سازجنایتهای قرون گذشته را مینوازد . 

 

نوزدهمین سالگرد حملات 11 سپتامبر توسط دولتهای موجود در کره زمین گرامی داشته شد !


اعدام نوید افکاری آخرین نقطه صفحه جنایت نیست ، اولین هم نبود . همان زمان که قانون اساسی شریعت را تصویب کردند و از پشت بام علوی شروع به اعدام کردند ... کمی واقع بینی نیاز بود تا عوام متوجه شود در پروسه نوبت همه میرسد ...


دهه 1360 شبی 100 یا 200 نفر را اعدام میکردند سکوت همگانی علامتی قوی بود برای فردا...سکوتی که طعم صبحانه ناظران را عوض میکرد...


موضوع اعدام راه حل و جواب هیچ مشکلی نیست . اعدام فقط استمرار قانونی و دولتی و سازمان یافته جنایت است ...


در طی این پروسه تلخ و خونین حکومت اسلامی در ایران اعدام میکند تا مثلا جو سرکوب را نگه دارد ، یک جامعه بیمار مسلمان هست که استمرار جنایت برایش عادی شده و از قدیم قصاص را ثواب میدید و بالاخره یک کاخ سفید غرب هست که به تخمش هم نیست چه بر سر مردم ایران بیاید ... فقط هی محکوم میکند ، خسته نباشید جمیعا ... 


صبحانه امروز برای ناظران و سازمانهای جهانی حقوق بشری بی خاصییت و خدای جنایت پرور خستگی ناپذیر ، کلیه جاده صافکنهای سیاسی جنایت ... بدون نوید خوشمزه بود ؟ و کدام مشکل حکومت اسلامی در ایران راحل کرد ؟
 

 


اسماعیل هوشیار
13.09.2020

اختلافات در کومه له و نقد سوسیالیستی / بهرام مدرسی – اسد گلچینی

اختلافات در کومه له و نقد سوسیالیستی

در بسیاری از مباحثات این دوره در باره اختلافات در کومه له و حزب کمونیست ایران،  از هر طرف، پرداختن به اصل موضوع کمترین مکان را دارد. اگر این سازمان سیاسی است و در اجتماع حضور دارد که دارد، پس تردیدی نیست که این اختلافات انعکاسی از کشمکش های مبارزه طبقاتی و جنبش های مختلف این مبارزه در جامعه است. در رابطه با سازمانی با ادعای کمونیستی و سوسیالیستی به درجه اولی اعتراض طبقه کارگر و توده مردم ایران و کردستان و راه حل های مختلف تاثیر مستقیم بر آن دارد. اگر چنین است پس بدیهی است که موضوع اصلی انتقادات هم باید پاسخ های معطوف به مبارزه طبقاتی و دیدن نقش جنبش ها و احزاب سیاسی و از جمله کومه له و حزب کمونیست ایران در آن باشد. در مباحثات اخیر اغلب اشاراتی به تمایلات جناح های مختلف به مسایل میشود و آنچه بیشتر مورد توجه است فرهنگ و مناسبات درون سازمانی است که مورد تعرض طرفین است. کمترین تلاش برای طرح انتقادات سوسیالیستی به تعرض همه جانبه ناسیونالیسم کرد در درون کومه له و حزب کمونیست ایران میشود و تا هم اکنون حاشیه ها و نقل قول های بریده از متن فعالیت و نه تمام فلسفه وجودی استراتژی که مناسبات و فرهنگ مورد تعرض را ممکن کرده است، مورد بحث و نقد است. هر کدام از طرفین راست و چپ درون کومه له، با ترساندن همدیگر از مساله انشعاب  و نشان دادن راه حل اختلافات در کنگره پیش رو در پی عقب نشاندن دیگری بدون پرداختن به اصل بحث ها هستند. جناح راست و ناسیونالیست از استراتژی و سیاست های سه دهه خود دفاع نمی کند و جناح چپ هم خطوط بحث هایی تلنبار شده و انتقاد از زیاده روی جناح راست در جنبش ناسیونالیستی کرد را قادر نشده که بر پایه مستقل سوسیالیستی و کارگری طرح کند. چنین نقدی  نمیتواند در برگیرنده کل موجودیت و فعالیت جناح راست در طول سه دهه اخیر نباشد. نگرانی از انشعاب و یا نگران از انتقاد از همراهی با جنبش ناسیونالیستی آن روپوشی است که جناح ناسیونالیستی درون کومه له با علم کردن آن مانع از ورود به انتقادت سوسیالیستی است. منتقدین چپ درون کومه له و حزب کمونیست ایران ، در برابر انتخاب نقد سوسیالیستی و یا ادامه وضعیت موجود و همزیستی تاکنونی با جرح و تعدیل هایی، قرار دارند. دلیل مهمی که جناح چپ را در انتظار بیهوده برای ارائه پلاتفرم از طرف ابراهیم علیزاده و همفکرانش نگاه داشته است عدم نقد سوسیالیستی جناح چپ است. گویا هنوز عمق نفوذ جنبش ناسیونالیستی در کومه له و نمایندگان آن قابل روئیت نیست و انعکاس آن در میان طبقه کارگر و جامعه کردستان ملموس نیست که بر آن پلاتفرم و خط  سیاسی روشن و سوسیالیستی داشت. امیدواری به بازگشت جناح راست به اجرای استراتژی سوسیالیستی که سالهای زیادی ازدفن آن گذشته است توهم است. 

در این نوشته مروری بر مهمترین نکات در باره نقد سوسیالیستی در رابطه با اختلافات جاری خواهیم داشت.

دیپلماسی یا انتخاب سیاست ناسیونالیستی

رهبری کومه له و حزب کمونیست از جمله جریانات اپوزیسیون در تبعید هستند که در کردستان عراق مقر های مرکزی و اردوگاه نیروی مسلح دارند. سابقه حضور در عراق به دوره قبل از فروپاشی دولت و جامعه عراق در دهه نود  و به حکومت رساندن جریانات ناسیونالیست کرد در کردستان عراق بر میگردد. آن دوره کومه له و حزب کمونیست ایران برای حضور خود ناچار از برخی کوتاه آمدن و تمکین در مقابل فشارهای حکومت بعث میشد. این رابطه و مناسبات بدون هزینه نبود. ادامه حضور کومه له در عراق و تحت حکومت احزاب ناسیونالیست بر کردستان این بار نه بدون قید و شرط بود و نه دارای موازین دیپلماسی. کومه له و دیگر احزاب و سازمانها مستقر در کردستان عراق بنا به مصالح حاکمیت جدید ، شرط و شروط ماندن در آنجا را به این معنی که رو به ایران فعالیت مسلحانه نداشته باشند و در مرز ها اقدامی خلاف مناسبات آنها با دولت ایران  انجام ندهند را پذیرفتند. احزاب ناسیونالیست برای بخش بزرگی از کومه له و یا شاید همه آنها خودی بود و همه قید و شرط های حضور در کردستان عراق هم یکی بعد از دیگری به اجرا در آمدند. "دولت نوپا" ترم ابراهیم علیزاده برای تعریف سیاست و دیپلماسی بود که دیگر نه برای تنظیم رابطه بین دو طرف بلکه خیره شدن به تنظیم مناسبات درون خانوادگی متکی بود. این سیاست در واقع به استراتژی کومه له در قبال حضور در کردستان عراق تبدیل شد و دیپلماسی جایش را به سیاست احساس مسئولیت در قبال "دولت نوپا" و شریک شدن در سرنوشت جنبش ناسیونالیستی داد. قبل از اینها بخش بسیار بزرگی از کمونیستها در رهبری و صفوف کومه له که با کمونیسم کارگری بودند و یا راه حل آنها را قبول کرده بودند، مهاجرت به کشوری دیگر را  به پرداخت این هزینه استراتژیک ترجیح دادند. 

از این نظر در میان احزاب اپوزیسیون در تبعید، بر خلاف آنچه که کومه له در جامعه و خارج از کشور نشان میدهد، حضور پشت مرزهای ایران برای توجیه و دنبال کردن سیاست و استراتژی جنبش ناسیونالیستی است و در چهارچوب دیپلماسی به معنی رابطه متقابل یک نیروی کمونیست که برای دوره ای ناچار از پرداخت هزینه هم میباشد، مطلقا نمی گنجد. این رابطه به سیاست دائمی در کومه له تبدیل میشود. این مساله از زاویه طبقه کارگر و سازمان و گروه های کمونیست ساکن کردستان عراق بسیار قابل درک بوده است که همیشه کومه له را در جبهه حاکمیتی که هر روزه مشغول تحمیق و سرکوب آنها در جهت منافع سرمایه داران کرد است دیده است. این بهایی است که کومه له آگاهانه و تا کنون پرداخته و حضور در مرزهای نزدیک به ایران ظاهرا باید دیگران را درقبال این همه "از خود گذشتگی" ساکت کند!

 طبقه کارگر کردستان و کومه له

نگاهی به فعالیت کومه له در کردستان ایران در سی سال گذشته و نگاهی به نقش رهبری و تشکیلات علنی کومه له در تبعید و در کردستان عراق بدون هیچ "بزرگ نمایی" میتواند قاضی درستی برای پاسخ به سوال کمونیستها و کارگران در کردستان باشد. 

کومه له ادعا دارد که کماکان سازمانی کمونیستی است و طبق اسناد سازمانی اش در همه جنبش های موجود، استراتژی  سوسیالیستی را دنبال میکند و تابع آن است. ابراهیم علیزاده میگوید که وضعیت همه سازمانهای سوسیالیستی در ایران تعریف چندانی ندارد و ما هم مثل آنها. اما این در شرایط کنونی و علنی شدن بحث های درونی، میتواند فقط یک رد گم کردن باشد چرا که کومه له در کردستان موقعیت دیگری دارد و از قبلِ سابقه گذشته به دوران کمونیستی و جنبش طبقه کارگر تغذیه میکند. کومه له مانند هر سازمان و حزب دیگر سراسری نیست که بتوان این را به سادگی قبول کرد که آنها هم مثل دیگران بی ربطند اتفاقا کومه له یک سازمان ناسیونالیستی با ربط به جامعه کردستان است و نه یک سازمان کمونیستی. 

 یک سوال کلی و ساده ما کمونیستها و طبقه کارگر در ایران و کردستان هم این است که در طول سی سال گذشته چند بار کارگران سازمان یافته در مبارزات اعتراضی شهر ها و یا در ابعاد سراسری در کردستان با تحصن و اعتصاباتشان توانستند سطح زندگی و کارشان را تغییر بدهند؟ اگر کسی نمیتواند حتی یک مورد  را در فاصله سی سال نشان بدهد، هزار بار باید متوجه شود  این سازمان به طبقه کارگر و کمونیسم مرتبط و مربوط نیست. سوالات مشخص تر اینکه جنبش سوسیالیستی در کردستان ایران در چه وضعیت و قامتی قرار دارد؟ جنبش کارگری در کردستان ایران به یمن کومه له  به چه اندازه از لحاظ متشکل کردن کمونیستها و متکی شدن کارگران به سازمانهای توده ای اش، از زندگی و کار و مناسبات بهتری برخوردار است؟  کومه له چه اندازه به طبقه کارگر مربوط است؟ طبقه کارگر کومه له را چه اندازه مربوط به مبارزات و زندگی روزانه اش میبیند؟ به یمن وجود کومه له توازن قوای بین کارگر و  سرمایه دار و کارفرما و دولت، چه اندازه به نفع طبقه کارگر است؟ در کردستان ایران طبقه کارگر در بخشهای مختلف چه اندازه و چه بخش از قرارداد های موقت را عقب زده و قرارداد دائمی دارند؟ بیکاران زن و مرد در شهرها و روستاهای کردستان چه اندازه موفق  شده اند بیمه شوند و بیمه بیکاری دریافت کنند؟ جوانان و زنان و جنبشهای مدرن آنها در کردستان چه اندازه از دسترسی ارتجاع اسلامی و ناسیونالیستی دور است؟ جنبش ناسیونالیستی و احزاب مرتجع آن در کردستان در همه زمینه ها چه اندازه مورد انتقاد این نیروی سوسیالیستی است و سوالات متعدد دیگری که مکررا میتوان از کارگران پیشرو و کمونیستها شنید و این صرفا پژواکی از این واقعیت درون جامعه است. واقعیت این است که همیشه وجود فضای سیاسی  و تحزب یافتگی مردم در کردستان سرپوشی بر دنبال کردن این سوالات و دیدن طبقه کارگر و کمونیستها در کردستان در قامت و ایستادگی مستقل خود بوده است. واقعیت این است که جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر علیرغم مدال های دروغین "کردستان  سرخ" و "جنبش انقلابی کردستان " تا جایی که به کومه له بر میگردد فدای افق و ارمانهای ناسیونالیستی شده است. این جنبش بنا به همه شواهد در موقعیت بهتری به نسبت دیگر مناطق  ایران نیست.اگر احزاب متشکل از الیت سازمانیافته و پیشرو جنبش ها در مبارزه طبقاتی در جامعه هستند، نقش کومه له با استفاده از موقعیت کمونیستی گذشته اش، تلاش برای هزیمت بزرگی به طرف جنبش ناسیونالیستی کرد بوده است.

استرتژی انتظار

یکی از شاخص های جریانات ناسیونالیستی کرد استراتژی انتظار و آویزان شدن به قدرتی دولتی برای یافتن جا پایی برای بورژوازی کرد در میان نیروهای حکومت بورژوازی در ایران است. تاریخ فعالیت و مبارزه مسلحانه چه در داخل و چه فعالیت در تبعید از طرف احزاب ناسیونالیست هیچ چیز غیر از نیروی فشار برای این اهداف نبوده است. مستقل از امید ناسیونالیستها به آمریکا و اسرائیل و کمک های عربستان که هر کدام برگ هایی برای بازی در این استراتژی است، در حال حاضر این جمهوری اسلامی است که بزرگترین امید این جنبش ناسیونالیستی کرد (با همه شاخه های علنی و در تبعید آن و یا شاخه داخل که با رشته های زیادی تنیده به جمهوری اسلامی اند )  برای مذاکره و توافق در دادن موقعیتی درخور به بورژوازی کرد است. برای کومه له نیز فعالیت ظاهرا کمونیستی و سوسیالیستی که ادعای آنرا دارد سی سال است که تابعی از همین استراتژی انتظار احزاب جنبش ناسیونالیستی است  که محدود ماندن و منتظر ماندن در چند مقر مرزی و حفظ نیروی مسلح اسیر در اردوگاه ها، مخرج مشترک همه نیروهای ناسیونالیست است که منظما در جامعه تولید و باز تولید میشود. رهبری کومه له موجودیت خود و حزب کمونیستش را قبل از هر چیز در این موجودیت یافته است و از این نظر سی سال است رهبری کومه له و نیروی مسلح آن تحت هر عنوانی باشد خود و نیروهای طرفدارش در ایران را در انتظار تحولاتی از بالا نگاه داشته است. کومه له به عنوان یک نیروی سیاسی و اجتماعی در داخل جامعه کردستان تماما ضمیمه  موجودیتی است که رهبری کومه له در این سی سال دنبال ساختن و آراسته کردن آن بوده است. نیروی کومه له در جامعه کردستان روی پای خود نیرویی برای تغییر در جامعه نیست. محتوای انقلابیگری سوسیالیستی در جامعه سرمایه داری در اتکا به سازمان حزبی و توده ای طبقه کارگر در کردستان ایران که اکثریت بزرگی از ساکنینش را کارگران و مردم زحمتکش تشکیل میدهد، بطور یقین ضمیمه این استراتژی انتظار بوده است و هر جا کارگرانی سازمان داده شده اند و کاملا جایگاه و نقش آنها قابل دیدن میباشد، تابع همین خصوصیات رهبری خود بوده است. به این دلیل است که کومه له هیچگاه به موقعیت دهه شصت در شهرها و روستاهای کردستان بر نگشت؛ در دهه شصت مبارزه مسلحانه  توسط نیروی مسلح و همراهی توده های مبارز در کردستان در جریان بود، نیروی پیشمرگ کومه له در جنگ با دو ارتجاع دولت مرکزی و حزب دمکرات کردستان ایران بود در عین حال در شهرهای کردستان نقش کارگران کمونیست و سازمانهای توده ای، شبکه های مبارزاتی و تجمع های قدرتمند آنها در مبارزه با دولت مرکزی، ارتجاع حزب دمکرات و تلاش برای زندگی بهتر، بعضا بخشی از رهبری کومه له ( از رهبران فعلی سازمان زحمتکشان) را دچار شک و شبهه در مورد حقانیت این حرکت عظیم و نفوذ تشکیلات کمونیستی این دوره با حضور رهبران و کادرهای کارگری با نفوذ در آن کرده بود.  کارنامه جریانی که هم و غم رهبری موثر آن تلاش برای ایجاد جبهه ای و یا پیدا کردن مناسبترین یاران در  میان دیگر جریانات ناسیونالیست بوده است، نمیتواند مطابق با افق مبارزاتی و تلاش برای سازماندهی طبقه کارگر در مبارزه طبقاتی باشد. وضعیت و موقعیت ضعیف امروز این طبقه و سازمان های توده ای و حزبی و قدرت مبارزاتی اش در مقایسه با دیگر بخشهای طبقه کارگر در ایران قابل مقایسه نیست. حقیقت این است که نیروی سیاسی اجتماعی و تشکیلاتی کومه له  امروز، پیشرو تر از رهبری آن نبوده است. متاسفانه در کردستان، جنبش ناسیونالیستی با استراتژی و سیاستها و فرهنگش سالهاست از سر و کول جامعه بالا رفته است و این برای کومه له امری طبیعی است چرا که در بهترین حالت مشغول قانع کردن احزاب ناسیونالیست به خود داری از جنگ با  کومه له و توافق استراتژیک بر سر حاکمیت در فردای سرنگونی جمهوری اسلامی است!!

روابط حسنه با جریانات بورژوا ناسیونالیست کرد

از دیگر خصوصیات استراتژی انتظار جنبش ناسیونالیستی یکی هم تلاش برای حصول توافق با احزاب در تبعید برای جلوگیری از جنگ احتمالی در آینده بعد از سقوط جمهوری اسلامی است. چند سال تلاش لازم بوده است تا ابراهیم علیزاده و رهبری کومه له و حزب کمونست ایران به این نتیجه برسند و آخر سر هم طرف های معامله سر از میز مذاکره با جمهوری اسلامی در آورند؟ این مایه تاسف و خنده نیست که کومه له توقع داشته باشد کمونیستها و طبقه کارگر این را  از وی قبول کنند؟ آگاهان میدانند که این جریانات مرتجع همراه با جمهوری اسلامی، وظیفه سرکوب و ساکت کردن مردم را تحت نام ارتجاع کردایتی به عهده خواهند گرفت، دقیقا آنچه در کردستان عراق اتفاق افتاد و اولین قربانیان این اتفاق را سوسیالیست ها و کارگران و زنان انقلابی و مدرن تشکیل میدهد. دست کشیدن کومه له از  مرتجع و ضد انقلابی خواندن حزب دمکرات بعد از جدایی اش از کمونیسم کارگری، به معنی همین تلاش های "خستگی ناپذیر"  درتحمیق خود و دیگران بوده است. برای نیرویی سوسیالیست، طبقه کارگر و توده مردم زحمتکش منبع و منشا قدرت آگاهانه در مقابله با هر جریان مرتجع مذهبی و ناسیونالیستی است، علیرغم اینکه این جریانات در مخالفت و جنگ با جمهوری اسلامی باشند یا نه. این مساله در مورد سلطنت طلب و مجاهد ضد انقلاب و مرتجع تا حزب دمکرات ها و زحمتکشان و خبات و امثالهم صادق است. کومه له دقیقا چون این استراتژی را سی سال است کنار گذاشته است هیچ نیازی به این ندیده است که نیروی طبقه کارگر و تحزب کمونیستی در جامعه را بنا به یک استراتژی سوسیالیستی بچسبد و قدرت عظیمی که قادر به مالیدن پوزه جمهوری اسلامی و هر نیروی مرتجع دیگری است را با آن تضمین کند. کومه له سی سال است نیازی به این ندیده چرا که توافق در اردوگاه ها و بین رهبران کومه له و احزاب ناسیونالیست اساس بوده است.  همه چیز برای کومه له هم باید از بالا تعیین شود حتی اگر مثلا ده سال دیگر هم بگذرد، جمهوری اسلامی سر جایش باشد و این سازمان کماکان در کردستان عراق در تبعید . 

نیروهای جنبش ناسیونالیستی در کردستان که از نظر کومه له نیروهای "جنبش انقلابی کردستان" محسوب میشوند هیچگاه بعنوان احزاب مرتجع بورژوایی ناسیونالیست مورد نقد سوسیالیستی قرار نگرفته است. درعوض به نیابت از طرف مردم و یک طرفه آنهم برای فردای بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی، با آنها تنظیم رابطه شده است تا  توافق کنند که "باز هم " "جنگ برادر کشی" تکرار نشود و حاکمیت شوراها به جای حاکمیت احزاب جایگزین شود. هیچ استراتژی مستقلی از جانب یک نیروی سوسیالیست در این موضوعات هم دیده نمیشود . نیروی طبقه کارگر و توده انقلابی قرار نیست از هم اکنون و در جامعه کردستان  هر تعرض نیروهای بورژوا ناسیونالیست به دست اوردهای انقلابی بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی را افسار بزنند. این کومه له است که به نیابت از آنها باید به توافق برسد یعنی اینکه کومه له را در جبهه خود داشته باشند. تا آن موقع، هم و غم کومه له ایها ماندن در حاشیه تحولات و دنبالچه آن است. کومه له این چنین فرهنگی را هم به فرهنگ هواداران و اعضا خود در کردستان تبدیل کرده است و ظاهرا برای ضعیف نشدن جبهه علیه جمهوری اسلامی هر نوع مارکسیسم و کمونیسم انقلابی کنار گذاشته شده است و در وصف "جنبش انقلابی کردستان" خود و دیگران را سرگرم کرده اند. کومه له و تشکیلات هایش در برابر ارتجاع ناسیونالیسم کُرد دقیقا به دلیل قرار گرفتن در سمت چپ این جنبش خلع سلاح شده و در انتظار برای متحول شدن اوضاع  و خالی از هر گونه تاثیر گذاری سوسیالیستی در وضعیت امروز و فردای مبارزه برای رفع ستم ملی است. همین انتظار احزاب ناسیونالیستی برای تحولاتی از بالا، چه در توافق با جمهوری اسلامی و چه در اتکا به آمریکا، بر فراز کردستان در گشت و گذار است و هر چند سال یک بار بعنوان نیروی فشار، یک اعتصاب عمومی فراخوان داده میشود که جنبش ناسیونالیستی تقویت شده و کلاه گشاد تری هم سر چپ گذاشته شود. هیچ تحرک انقلابی خلاف این استراتژی ناسیونالیست ها در حال حاضر جامعه کردستان و کومه له را نمایندگی نمیکند.

سوسیالیسم کومه له موجود، برای جامعه و طبقه کارگر حبابی است که وارد شدن به بحث در مورد آن، آنهم بعد از خارج شدن از اردوگاه و تبعید و در توافق با جریانات مرتجع و ناسیونالیست و یک وعده  "25" ساله دیگر!! ممکن میشود.

درام تر از این، داستان آن دسته از نیروهای چپ و کمونیست است که در بی افقی و در نیاز به "تغییر ریل" های اپورتونیستی و مداوم، نمیداند چگونه از زیر بغل کومه له ای که امروز اختلافاتش آشکار شده است، فرار کرده و باز هم  برای حفظ بساط خود مشغولی، به دنبال آویزان شدن قبایش به بادبان دیگری بشود.

در غیاب رهبری و جریان کمونیستی متشکل در کردستان که وجود قدرتمند و مستقلش بسیار حیاتی است، دخیل بستن و امیدوار شدن به کومه له، موقعیت مناسبتری به جنبش کمونیستی و کارگری نخواهد داد.  جناح چپ کومه له چنانچه بخواهد خود را از زیر بار مسئولیت به دوش کشیدن تاثیرات جنبش ناسیونالیستی درون این سازمان بیرون بکشد راهی جز گفتن واقعیت و نقد سوسیالیستی به صورت شفاف به جامعه ندارد. اینکه این جناح در کومه له میماند یا نه به نسبت گفتن این واقعیت به طبقه کارگر و جامعه امری ثانوی است.

دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران
بهرام مدرسی – اسد گلچینی

 

23 شهریور 1399

13 سپتامبر 2020

 

www.dar-rah.com
mail@dar-rah.com
mail@bahram-modarresi.com
asadgolchini@gmail.com



دشمنان طبقه کارگر وضرورت و راه شناختن آنها!

دشمنان طبقه کارگر وضرورت و  راه شناختن آنها!

به یاد شاهرخ زمانی، کارگر کمونیستیکه در زندان بدست جلادان رژیم جمهری اسلامی به قتل رسید! 

دشمنان طبقه کارگر به جز طبقه سرمایه دار و دولتآن، همه کسانی اند که طبقه کارگر را برای به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی فراخوان و یاری نمی دهند! یعنی به نوعی خواهان حفظ شرایط موجود اجتماعی، با بهانه هائی همچون دموکراسی که انواع مختلف اش را اختراع و کشف نموده اند، جامعه سکولار، جدائی دین از دولت، دولتقانونمدار، پارلمانتاریسم، مبارزات مدنی و عدالت خواهانه  و غیره می باشند.  این ها خود را در لباس، نام ، سازمان و احزاب مختلف سازمان داده اند و حتی خیلی ها از اینها مدعی دفاع از منافع طبقه ی کارگر هستند، ولی نبرد طبقاتی را برای ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا،به عنوان آخرین دولتطبقاتی، دولت تبدیل جامعه از سرمایه داری به کمونیسم، دولت اکثریت یعنی دولت طبقه ی کارگر، دولت به خواب رونده را در دستور قرار نمی دهند، آنرا در بهترین صورت برای آینده دور می دانند و به جای آن ، طبقه کارگر را به اتحاد با سرمایه داران، ملی گرایان و باصطلاح ضددیکتاتوران، ضد دولت های ناکارآمد و دینی و غیره فرا خوان می دهند! 

ولی به باورمن؛ در ایران سرمایه داری ادغام شده ارگانیک در سرمایهداری جهانی - سرمایه داری امپریالیستی در بحران گرفتار شده و بدین علت هار و دیوانه گشته، راهی برای برون رفت از فلاکت اقتصادی و دیکتاتوری لجام گسیخته ی سرمایه دارانه و با قوانین دینی عقب افتاده و واقعا و حقیقتا ارتجاعی مزین شده است، نیست، مگر اینکه طبقه ی کارگرایران که امروزه اکثریت بالاتفاق جمعیت و بویژه ۹۹۹درصد جمعیت فعاله اقتصادی جامعه اعم از تولید کالا و خدمات و توزیع و بدست مصرف کننده رساننده  را تشکیل می دهد، الف - باور آورد که نبرد طبقاتی منتهی به دیکتاتوری پرولتاریا، به ضرورت آنی تبدیل شده است، این یعنی این که طبقه سرمایه دار و اعوان و انصار آن، در کلیت و نه فقط در ایران، بلکه در سطح جهانی و منطقه ای، دشمن اساسی و اصلی است و باید از همهجناح های آن کاملا قطع هر نوع امید نموده و نیروی خود را، برای نبرد نهائی، یعنی به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی آماده نماید. ب- بداند که چنین انقلابی به پیروزی نمی رسد، مگر اینکه طبقه ی کارگر دارای تشکلات اقتصادی سیاسی گردد که مهمترین آنها حزب کارگرانآگاه، انقلابی و کمونیست، حزب مخفی می باشد، زیرا که بدون تشکل و مخصوصا حزب سیاسی طبقه کارگر نمی تواند اولا خود را از فرهنگ غالب و حاکم که ارتجاعی، فردگرایانه، مرد سالارانه و خرافی و مبشر جامعه طبقاتی سرمایه دارانه با کار مزدی است، برهاند و دوما بطور مخصوص قادرنیست با نیروهای بغایت سازمان یافته و تا بن دندان مسلح دولت سرمایه داری ارتجاعی به مبارزه برخاسته و آنها را به شکست بکشاند که بدون این کار اصولا و اساسا از پیروزی بر سرمایه داری که اوضاع را بسوی هر چه بیشتر قلاکت بار تر شدن و با فقر گسترده تر  که خود را در قبر خوابی ها، گودال خوابی ها و نه دیگر روی بام خواب ها، حلبی آبادها و حتی کارتون خوابی ها نشان داده و می دهد، حرفی در میان باشد. ث- طبقه کارگر می تواند و قادر است که خود را از شر سرمایه داری امپریالیستی و هار و فاشیست  و دولت دیکتاتور و قصاب انسان آن، خلاص نماید، ولی باید دولت خود را ایجاد کند که با درهم شکستن دولت موجود طبقاتی بطور کلی و بطور اخص هم اکنون رژیم ازرتجاعی و قاتل جمهوری اسلامی همراه است. این، یعنی به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی ای که مارکس و انگلسطبقه کارگر را در سال ۱۸۴۸* به آن فراخوان دادند. جز این هر چیز دیگری در شرایط کنونی ارتجاعی، ضد کارگر و ضد کمونیسم و در نهایت نابود کننده ی نسل انسان است، زیرا که سرمایه داری در حال نابودی و فروپاشی است! با یک نگاه به سطح داخلی ایران و جهان، این نکته واضح وروشن است! بنا بر این شایسته و لازم و ضروری است که کارگران در ایران، اعتصابات، تظاهرات و اعتراضات جاری را تا انقلاب و پیروزی آن ادامه دهند، توقف و دست کشیدن از مبارزه مرگ را نصیب طبقه کارگر و نسل انسان می کند! 

یک نکته مهم و اساسی را نبادید از یاد برد، در شرایطکنونی ایران، حزب سیاسی طبقه ی کارگر موجودیت نمی یابد و رشد و توسعه نمی یابد،به حزب سازمانده انقلاب - حزب آماده کننده ی طبقه ی کارگر برای به پیروزی رساندن انقلاب اجتماعی - کمونیستی - اشتراکی -  تبدیل نمی شود،  مگر اینکه شرایط مخفی مبارزه را ، بویژه کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست بپذیرند! اعتصاب انقلاب انقلاب قهری کمونیستی با شعار مرگ بر سرمایه،  زنده باد کمونیسم! قادر است، جامعه را عمیقا دگر گون نماید و رهائی را نصیب پرولتارها و کل جامعه نماید!  

کارگران جهان متحد، متحزب و مسلح شوید! راه پیروزی در همین جاست!

لینکی در رابطه با یالروز به قتل رساندن شاهرخ زمانی! 

https://www.facebook.com/photo?fbid=1650948695072381&set=a.304962263004371 

دوستدارپرولتارها حمید قربانی – انسان بیوطن- ۱۳ سپتامبر ۲۰۹۳ سال اسپارتاکوسی!


شنا کردن در خون دیگران! ‎

شنا کردن در خون دیگران! ‎


کشتن نوید افکاری توسط جمهوری اسلامی و بدستور مستقیم علی خامنه ای بدکاره و هرجایی، بطور کامل در راستای منافع امپریالیستهای اروپایی و آمریکا قرار دارد . چرا که نظام حاکم بر ایران چند ملیتی، یکی از پایگاههای مخوف و قدرتمند سرمایه داری مالی و انحصارات امپریالیستی در منطقهٔ حساس و مهم خاورمیانه می باشد.

قتل و کشتار و شکنجه و تجاوز از ذات وابسته و انگلی مناسبات تولیدی حاکم بر ایران می خیزد که با لعاب اسلام ناب محمدی یا همان شیعهٔ دوازده امامی مورد نظر خمینی ملعون و متعفن رنگ آمیزی شده است. جمهوری اسلامی ، از همان سال ۱۳۵۷ پوششی بود برای فریب و تحمیق بخشی از توده های ستمدیده ایران که توسط امپریالیسم جهانی و ارتجاع دست نشاندهٔ آن  به تن سرمایه داری وابسته به امپریالیسم پوشانده شد  تا در ادامه تمامی خواسته های انقلابی دمکراتیک  خلق‌های ساکن در ایران را  به خاک و خون بکشد و کل منطقه را به گند بکشاند که کشانده حقیقتا نیز در این مسیر موفق بوده و هستند !

بر اساس منطق امپریالیسم یا در‌اصل همان سرمایه داری مالی، کشتار و قتل عام‌ توده های معترض و  خشمگین ایران، حق مسلم جمهوری اسلامی است، اما اگر سازمانی یا جریانی بر علیه موجودیت کثیف و ضدبشری رژیم نژادپرست و هیتلرمنش پاسداری - آخوندی خمینی ، دست به اسلحه ببرد فورا در لیست سازمانهای تروریستی آقایان قرار می گیرد ‌و برای نابودی و یا تضعیف آن دست به هر جنایتی می زنند.

برای نمونه می توان به سیاست امریکا و اروپا در قبال سازمان مجاهدین خلق ایران  اشاره کرد که بهیچوحه حق استفاده از سلاح بر علیه نیروهای کشتار و سرکوب رژیم جنایتکار اسلامی را ندارد. خب، با توجه به حضور رهبری مجاهدین خلق در کشورهای غرب، بویژه فرانسه، اگر این سازمان‌ دست به اقدام‌ نظامی بر عیله پاسدار - بسیجی ها بزند با عواقب شدیدی از سوی دول غربی مواجه خواهد شد.

این ممنوعیت، شامل سازمان جیش العدل بلوچستان که هم اکنون در لیست سازمانهای  تروریستی وزارت خارجهٔ آمریکا قرار دارد نیز می شود. این در حالی است که دولت امریکا سپاه پاسداران را یک نیروی تروریستی می داند!

ولی، اگر کسی بخواهد  به آنان تعرض کند و آنان را از بین ببرد، با اقدامات تنبیهی و سرکوبگرایانهٔ دول امپریالیتسی آمریکا و اروپا روبرو خواهد شد: شیزوفرنی به معنای واقعی کلمه! 

به همین جهت است که جمهوری اسلامی با خیال تخت و آسودگی خاطر هر‌کس را که بخواهد می کشد و سر به نیست می کند، بدون آنکه از عواقب جنایات خویش بیمناک و هراسان باشد. خامنه ای بعنوان سگ هار و درنده خوی امپریالیسم جهانی، دقیقا بر اساس این آگاهی از عدم واکنش عملی دنیای غرب و سازمانهای سرکاری حقوق بشری به جنایات او است که با مردم ستمدیدهٔ ایران بمانند برده و اسیر رفتار می کند و همزمان از رسانه های حکومتی زوزه های ضد آمریکایی و “استکباری” سر می دهد!

پس، نبایستی سیاست محکوم کردنهای آمریکا و اتحادیهٔ اروپا در رابطه با اعدام نوید افکاری را جدی گرفت، این محکوم کردنها بیشتر  برای خالی نبودن عریضه و دلخوشی عده ای  بدبخت و درماندهٔ سیاسی صادر می شود تا محکومیت واقعی جنایات‌ جمهوری اسلامی .

در این میان اما، سرنوشت نیروهای باصطلاح چپ و کمونیست اینترنتی که شامل دهها سازمان و گروه حراف و ملانقطی و  قدرگرا(فاتالیستی )  می باشد از همه بدتر است. چون آنچنان از نظر ایدئولوژی و دیدگاهی دچار افت و بی عملی مطلق شده اند که بجز درگیری لفظی و انشعابات بی حاصل و بیهوده کار دیگری نمی کنند. 

البته هر وقت، جمهوری اسلامی بخواهد  کسی را اعدام کند ‌و هوس  رسانه ای کردن جنایت خویش را داشته باشد، بالفور‌ سر و کله این جریانات مجازی و قلابی برای هر بیشتر “محکوم کردن” جنایات جمهوری اسلامی پیدا می شود  و بعد از نوشتن یک انشای مفصل در وصف مشکلات کارگران‌‌ ، از مردم می خواهند تا مبارزهٔ شان را بر علیه جمهوری اسلامی تشدیدکنند تا کارگزاران حکومت اسلامی را وادار به عقب نشینی کنند و بیش از این به رژیم میدان تاخت و تاز ندهند!!! به این می گویند«سیاست شنا کردن در خون کارگران و زحمتکشان برای  رسیدن به ساحل سوسیالیسم و مدیریت شورایی و  لغو کار مزدی »!!!

البته در این میان تفاله ها و پست مانده های نظام پهلوی و شاهنشاه عاری از مهر، به ظاهر از جنایات جمهوری اسلامی ابراز  ناراحتی می کنند، اما از ته دل از اقدامات فاشیستی نظام حاکم خوشحال و راضی اند، چون از این طریق برای نظام گذشته ‌و شاهزادهٔ گیج و خسته(رضا پهلوی) ،  مشروعیت و اعتبار کسب می کنند. خلاصه کنم کسی که قصد مبارزه با امپریالیسم و انحصارات را داشته باشد، چاره ای جز دست بردن به اسلحه‌بر علیه جمهوری اسلامی ندارد. زیرا، کشتن پاسداران و بسیجیان و سربازان بدنام امام زمان، به معنی از بین بردن مدافعین سرمایهٔ مالی است که سرمایه داری حاکم بر ایران‌ بخشی جداناپذیر آنست که با هزاران رشتهٔ مرئی و نامرئی به سرمایه داری جهانی چفت و بست شده است.

بواقع، نیروهای سپاه و بسیج و سربازان بدنام امام زمان، در داخل و خارج کشور ، چشم‌و گوش امپریالیسم‌ متجاوز و بی رحم است که در هر شرایطی حفظ و نگهداری آنها لازم وضروری است.

بنابراین، کسانی که  از جامعهٔ باصطلاح جهانی که معلوم است اسم مستعار دول غربی است ، انتظار  پایان دادن به سیاست مماشات با جمهوری اسلامی  را دارند،کوچکترین شناختی از ماهیت سرمایه داری مالی و‌‌ نقش انحصارات بین المللی در تقسیم جهان به دولت‌های سلطه گر و کشورهای تحت سلطه و وابسته ندارند.

بدینسان باید گفت که اعدام نوید افکاری و قتل عام‌هزاران مجاهد خلق و نیروهای کمونیست و دمکرات، بخشی از استراتژی و سیاست های بلندمدت امپریالیسم‌ جهانی برای تقسیم مجدد جهان و غارت و چپاول منابع کشورهای برده شده و وابسته  است.

البته، سیاست امپریالسیم غرب در قبال جمهوری اسلامی بدین معنی نیست که آنان تا ابد در فکر‌ حفظ این نظام جهنمی و گوش به فرمان هستند. مسأله اینجاست که اینان جایگزین و آلترناتیوی بدتر از جمهوری اسلامی برای پاسداری از مناسبات تولیدی حاکم  پیدا نمی کنند، وگرنه تاکنون  خمینی ملعون و خامنه ای منفور را با آلترناتیو‌‌ مورد نظر خویش عوض کرده بودند. درست بمانند برنامه تعویض کردند رژیم شاه با رژیم خمینی از سوی قدرتهای غربی! آنان وقتی به فکر‌ از بین شاه و آوردن خمینی لجن  افتادند که بعد از تماسهای مکرر و ممتد با نیروهای ملی - مذهبی به این نتیجه رسیدند که‌ خمینی از همه نظر بدتر از رژیم شاه است ، به همین جهت او‌‌ را به رهبری قیام‌ نیمه خودبخودی و پرداخت نشدهٔ خلق‌های تحت‌ستم ایران تحمیل کردند.

به هر روی، تا وقتیکه جمهوری اسلامی در  ایران وجود دارد، کشتار و قتل و تجاوز و زندان بخشی جدایی ناپذیر  از این نظام نژادپرست ‌و آدمکش است. تا هنگامیکه‌ یک‌‌ نیروی‌مسلح و انقلابی در مقابل این هیولای دروغ و دغل و سرسپردهٔ گندیده ترین  نوع سرمایه داری یعنی سرمایه داری مالی، قد علم نکند،  ما شاهد هیچ تحول چشم گیر و عمیقی نخواهیم بود.

سیامک دهقانی 

رژیم اسلامی نوید افکاری را اعدام کرد , علیه حکم اعدام، قتل عمد دولتی به پا خیزیم!

رژیم اسلامی نوید افکاری را اعدام کرد

علیه حکم اعدام، قتل عمد دولتی به پا خیزیم!

 

رژیم اسلامی جنایت دیگری را به تاریخ پر از جنایت رژیم اسلامی افزود. صبح روز شنبه دوازدهم سپتامبر ۲۰۲۰ برابر با بیست و دوم شهریور ۱۳۹۹وکیل نوید افکاری به خانواده اش اطلاع داد که حکومت اسلامی او را به قتل رسانیده است.

فارس خبرگزاری سپاه پاسداران اعلام کرد حکم اعدام نوید افکاری در زندان عادل آباد شیراز اجرا شده است. روابط عمومی دادگستری استان فارس بدون ذکر نام نوید افکاری از حکم قصاص «یک متهم به قتل» در زندان عادل آباد شیراز خبر داده است.

نوید افکاری از معترضان اعتراضات مرداد سال ۹۷ ایران بود. او به ادعای حکومت اسلامی به علت شرکت در این اعتراضات دستگیر و به جرم محاربه و هم‌چنین قتل یک مامور امنیتی در جریان اعتراضات در شیراز و فهرستی از اتهامات دیگر به دو بار اعدام، ۶ سال و ۶ ماه حبس و ۷۴ ضربه شلاق محکوم شد. حکومت اسلامی بی‌اعتنا به همه درخواست های داخلی و جهانی، صبح امروز نوید افکاری را اعدام کرد. دو برادر نوید نیز به ۵۴ و ۲۷ سال زندان محکوم شده‌اند.

با توجه به اینکه خود یکی از بازماندگان قربانیان خشونت و تروریسم سازمانیافته دولتی در ایران هستم، با توجه به اینکه بخش اعظم زندگی ام را صرف مبارزه علیه ناعدالتی های اجتماعی در جامعه نموده ام، وظیفه خود می دانم نکاتی را در این مورد با انسان های آزاده در میان بگذارم. امید است از این طریق در مسیر الغای حکم اعدام خشتی بر روی خشتی بگذارم و سهم خود را به مثابه یک فعال سیاسی و کمونیست، در این زمینه ادا نمایم. بخشی از سخنانم رو به انسان های آزاده و شریفی است که در این زمینه تلاشهای فراوانی می کنند. در این فرصت می خواهم سر بحثی را با این بخش از مخاطبین خود باز کنم.الغای حکم اعدام در ایران می تواند یکی از خواست هایی باشد که مبارزه کنونی حول آن جریان یابد. الغای این حکم ضد انسانی می تواند راه را برای گسترش مبارزه در زمینه های دیگر هموار سازد.

 

تاریخ حکم اعدام

مدافعان حکم اعدام سفسطه های بسیاری می بافند تا اجرای این حکم غیر انسانی را توجه کنند. برای توجیه آن استدلالات ایدیولوژیک و مذهبی می تراشند. هدف آنها این است که اهداف پشت پرده و پوشیده دولتها (در این جا رژیم اسلامی) را بپوشانند و توجه توده های مردم را از دلایل واقعی اجرای حکم اعدام منحرف نمایند.

نوید افکاری نیز به مانند بسیاری دیگر از قربانیان حکم اعدام زیر لوای قانون قصاص اعدام شد. تاریخ حکم اعدام با قانون قصاص آغاز نشده است، ولی با آن عجین گشته است. رژیمهای مذهبی بسیاری بیشتر احکام اعدام را در پوشش قصاص اجرا می کنند. اما بیاییم از نزدیک کوتاه به تاریخ قانون قصاص نگاهی بیاندازم. زمانی که به تاریخ بشر و نوع آدمی هوموساپین می نگیریم، می بینیم که برخلاف مدعیان این قانون، قصاص در دوران معینی از تاریخ بشر به عنوان یک حربه سازمانیافته به کار گرفته شده است. خشونت همیشه و در دنیای حیوانات نیز وجود داشته است، ولی بشر تا اواخر زندگی هومو ساپین (چند هزار سال گذشته) هرگز با خشونت سازمانیافته و اعدام به عنوان یک ابزار اجتماعی روبرو نبوده است. در دوران مادرشاهی و اشتراکی، یعنی زمانی که انسان ها به یکسان در کنار همدیگر می زیستند، پدیده ای به عنوان خشونت سازمان یافته وجود نداشته است. در این دوران اجداد ما از طریق جمع آوری سبزی و میوه جات و شکار امرار معاش می کردند. خصلت نمای این دوران این است که انسان هنوز در یک منطقه معین مسکن نگزیده است. یعنی شهر و روستایی وجود ندارد. اجداد ما در این دوران دایما در حال کوچ بودند. زنان به جمع آوری سبزی و میوه جات می پرداختند و از بچه ها نگهداری می کردند، مردان نیز به شکار می رفتند. زنان در این دوران در زندگی تولیدی و اجتماعی جایگاه تعیین کننده ای داشتند، همین امر موقعیت سیاسی برتری را به آنان می بخشید. پس از سربرآوردن طبقات و گروههای اجتماعی و تقسیم جامعه به طبقات و اقشار گوناگون شیوه های گوناگون شکنجه و اعدام به شیوه ای سازمان یافته به اجرا درآمد. این زمانی است که انسان کشاورزی را کشف می کند و عصر سنگی به عصر آهن گذر می کند. حکم اعدام در دوران برده داری در خدمات برده داران (حمورابی در بابل)، در دوران فیودالی (پاپ و کلیسا و پادشاهان، خلیفه و مساجد) در خدمت اربابان صاحب زمین قرار داشت. امروزه نیز حکم اعدام در خدمت نظم سرمایه و سرمایه داران قرار دارد.

نطفه های حکم اعدام به تاریخ حمورابی در بابل برمی گردد. زمانی که جامعه به دو طبقه متخاصم تبدیل شد، بر بستر این مبارزه طبقاتی دولت پا به ظهور گذاشت، در بابل اولین احکام اعدام و قصاص را به اجرا گذاشته اند. بعدا افسانه هایی در مورد حکم اعدام تراشیده شده است. در قرون وسطا حاکمان در اروپا و در خاورمیانه به مدت هزاران سال حکم اعدام را در اشکال گوناگون علیه مخالفین خود به اجرا درآوردند. از یک طرف آن را علیه یکدیگر به کار بردند: پادشاه علیه خلیفه و و خلیفه علیه تزار و پاپ علیه آخوند و آخوند علیه پاپ و غیره. از طرف دیگر از حکم اعدام به عنوان اهرمی برای خاموش کردن صداهای مخالف و اعتراضات اقشار پایین جامعه استفاده کره اند. کلیسا در قرون وسطا گالیله را در بیدادگاههای خود ناچار به انکار کشفیات خود در مورد منظومه شمسی کردند. گالیله در دادگاههای تفتیش عقاید دو راه را پیش روی گالیله گذاشتند: یا سوختن در آتش یا امضای توبه نامه.

همزمان با حکم اعدام، مذهب نیز به ابزاری در خدمت طبقات حاکم بدل شد. تاریخ احکام غیر انسانی نظیر اعدام، سنگسار و قطع اعضای بدن و غیره به مذاهب محدود نمی شود، ولی در هر جایی مذهب از دولت تفکیک نشد به ابزاری برای توجیه اعدام و کشتن مخالفین سیاسی تبدیل شد. در مسیحیت قانون قصاص، چشم در برابر چشم ٬ دندان در برابر دندان، خون در برابر خون، همانگونه به نظر می رسید که در اسلام و سایر مذاهب آمده است. مذهب حکم غیر انسانی قتل و اعدام سازمان یافته و دولتی را در هاله خود پیچاند. در هر کجا حاکمی قدرتی به دست گرفت و مذهب از دولت جدا نبود، به تفسیر خود از مذهب به قتل مخالفین خود به هر شیوه ممکن دست زد. صدام حسین نزدیک به ۱۸۰ هزار کرد را در کردستان عراق زنده به گور کرد. نام آن را انفال، یکی از سوره های قرآن گذاشت. خمینی حکم فتوای سلمان رشدی را صادر کرد و به ارتش دستور داد تا یکسره کردن قایله کردستان پوتین هایشان را از پا درنیاورند. دست رژیم جمهوری اسلامی حتی به کودکان شیرخوار قارنی و قلاتان آلوده شد.

از زمان قابیل تا به امروز مدافعان حکم اعدام ادعا می کنند که با اعدام جامعه را اصلاح می کنند. تا یکی دو قرن گذشته هیچ گونه امکان تحقیق علمی و انسانی در این مورد وجود نداشت. پاپ مخالفان کلیسا را در آتش می سوزاند. حاکمان اسلامی نیز مخالفان خود را تحت نام محاربه به شنیع ترین شیوه به قتل می رساندند.می گویند جامعه از طریق حکم اعدام و خشونت دولتی از خود دفاع می کند. اگر اعدام بوده، همواره مقاومت و مبارزه نیز در جریان بوده است. علالعموم در قرن نوزهم انسان مترقی این سوال را مطرح کرد: واقعا با خشونت می توان خشونت را ریشه کن کرد؟ کارل مارکس در سال ۱۸۵۳ این سوال را در مقابل بشریت مترقی مطرح کرد: حال این چه جامعه مدنی یی است که ابزاری بهتر از جلاد برای دفاع از خویش نمیشناسد؟ (مارکس، ۱۸۵۳). مبارزه طبقه کارگر و انسان های آزادیخواه در بیشتر کشورهای جهان طبقه حاکمه را وادار به عقب نشینی نموده است، به گونه ای که امروزه مجازات اعدام در اکثر کشورهای جهان لغو شده است. ایران یکی از معدود کشورهایی است که هنوز هم این شیوه قرون وسطایی، شنیع و ضدانسانی از مجازات را به اجرا درمی آورد.

 

حکم اعدام در ایران

محمد غریب وسنه (پدر نگارنده) اولین و آخرین کسی نبود که قربانی قتل عمد دولتی در زیر حاکمیت جمهوری اسلامی شد.اگرچه جمهوری اسلامی با وقاحت هنوز هم از این حکم غیر انسانی دفاع می کند، ولی مبارزه علیه اعدام نیز دست آوردهای فراوانی را در این زمینه در بر داشته است. بسیاراند خانواده هایی که علیرغم غم انبوه از دست دادن عزیزانشان، تقاضای بخشش خانواده ها و انسان های دلسوز را به جا آورده اند و از اعدام فرزندان مادران دیگر جلوگیری به عمل آورده اند. همواره در داخل کشور و در خارج فعالیت و مبارزه بی وقفه ای در جریان بوده است. این مبارزه دست رژیم را از جان انسان های بسیاری کوتاه کرده است. نگاهی به آمارهای اعدام در ایران این امر را به روشنی نشان میدهد:

سیستم قضایی رژیم اسلامی در همان سال که پدر نگارنده را ترور کرد، یعنی در سال ۲۰۱۵، ۵۶۷ را در زندان هایش به جوخه های دار سپرد (سازمان عفو بین الملل، ۱۳۹۹). براساس آمارهای سازمان حقوق بشر ایران جمهوری اسلامی تنها در سال ۲۰۱۹ قریب به ۲۸۰ تن را در زندان اعدام کرده است (گزارش سالانه سازمان حقوق بشر، ۱۳۹۹). گفته می شود که بیش از ۸۰٪ اعدام ها تحت نام قصاص اعمال می شود. از زمان به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی در سال ۱۳۵۷ بیش از ۱۵۰ مخالف سیاسی در زندان ها، در میدان جنگ انقلابی در کردستان و در خارج از کشور به قتل رسیده اند. در شرایطی که هیچ مرکز بین المللی و مستقلی در ایران وجود ندارد تا آمار واقعی این اعدام ها را تصدیق کند، انتظار می رود قربانیان اعدام در ایران بسیار بیشتر از این ها باشد. این تنها نوک کوه یخی است که توسط سازمان های مدافع حقوق بشر رسوا می شود.

سوال این است: چرا جمهوری اسلامی اعدام می کند و حتی تحت فشاری بی امان داخلی و بین المللی از این اقدام شنیع و قرون وسطایی دست برنمی دارد؟ برای یافتن پاسخ این پرسش بایستی ولای ادعای مداحان و مدافعان حکم اعدام رفت. جواب بسیار ساده است: رژیم سرمایه داری اسلامی هیچ پاسخی برای مشکلات اجتماعی و اقتصادی ندارد که مردم کارگر و زحمتکش با آن گریبانگیر است. در چند سال گذشته جنبش های توده ای و مبارزات کارگری بی وقفه و فراوانی در جریان بوده است. در طول سه سال گذشته شاهد ظهور دریای خروشان توده ای با فاصله دو سال بوده ایم؛ مبارزات کارگری هم از لحاظ کمی و هم از لحاظ کیفی به صورت فزاینده ای در جریان بوده است؛ مبارزات سایر جنبش های اجتماعی نظیر جنبش دانشجویی و جنبش انقلابی کردستان نیز حتی برای یک لحظه نیز از حرکت و تکاپو نایستاده است. این امر توازن قوا را در مبارزه مردم در برابر رژیم سرمایه داری اسلامی به نفع مردم تغییر داده است. کاهش آمارهای اعدام تنها یکی از اندیکاتورهای پیشروی مبارزه مردم و عقب نشینی رژیم اسلامی است. رژیم دیگر قادر به اجرای سیاست های سرکوبگرانه خود در اشکال قدیمی و کهنه نیست. البته این به این معنا نیست که رژیم از سیاست های سرکوبگرانه اش صرف نظر کرده است. رژیم جمهوری اسلامی بنا به ماهیت خود، که از همان اوایل سرکار آمادنش با زور و سرکوب به قدرت رسید، برای بقای خود از اعمال هیچ گونه جنایتی دریغ نمی کند؛ اما رژیم به روشنی آگاه است که سیاست های سرکوبگرانه و ضدانسانی اش هزینه گذافی برایش در پیش خواهد داشت.

اگر رژیم سرمایه داری اسلامی سالانه هزاران ملیارد صرف اشاعه عقاید خرافی می کند، اگر رژیم سالانه دهها هزار آخوند و مزدور را اجیر می کند تا اجرای احکم اعدام را توجیه و در هاله مذهبی بپیچاند، ما نیز برای یک لحظه هم از پرده برداشتن از این شیادی و دروغ دست برنخواهیم داشت وبا حوصله ماهیت واقعی حکم اعدام و احکام جنایتکارانه دیگر را برای توده ها مردم روشن می نمایم.

بر این امر خوب واقف هستم که بر روی نفس مبارزه علیه اعدام با اکثریت انسان های مترقی هم آرا هستم. در همان حال سخنی کوتاه با کسانی دارم که زحمات بسیاری در این زمینه می کشند. انسان های آزادیخواه بسیاری در سازمان های مدافع حقوق بشر از انرژی، زمان و حتی جان خود مایه می گذارند. تمامی این ها قابل تقدیر است. بدون شک بدون این مبارزات دست آوردهای چند سال گذشته که پیشتر به آن اشاره کردم، میسر نبود. اجازه بدهید در این زمینه نقدی را به بخشی از ‌آنان وارد آورم. هر انسان کارگر و مبارزی در در حیات اجتماعی و یا در مبارزه دیر یا زود به این نتیجه می رسد که حق گرفتنی است نه دادنی. تمامی دست آوردهای چند دهه گذشته در زمینه مبارزه حکم اعدام در ایران با مبارزه رودرو با رژیم جمهوری اسلامی به دست آمده است. در این جا یک تجربه شخصی را حکایت می کنم که سوالاتی برایم پیش آورد.

“روزی خانمی از طرف سازمان عفو بین الملل از من پرسید ایرانی هستی، گفتم بله. وی از من درخواست کرد که طوماری را امضا کنم که برای سفیری جمهوری اسلامی در لندن که آخوندی است، بفرستند، بلکه احکام زندانیان سیاسی نظیر نسرین ستوده را کاهش دهند. من از این امر خودداری کردم. بعد برایش توضیح دادم: آخه قوربونت برم همین آخوندها هستند که ما را تحت نام ملحد، کفار و غیره اعدام می کنند. بعد از جر و بحث کوتاهی به راهم ادامه دادم.”

تعداد قابل توجهی از این دوستان در این زمینه زحمات بسیاری می کشند که جای قدردانی است. نمونه های چنین انسان های دلسوز زیاد است. چنین فعالینی در داخل ایران نیز از طریق ان جی او ها و نهادهای مدنی تلاش های فراوانی در زمینه های گوناگون نظیر دفاع از محیط زیست می کنند. سوال من این است: چرا بایستی آزادی فعالین مدنی و سیاسی را از آخوند جنایتکاری استدعا کرد؟ جای فعالین سیاسی و مدنی در زندان و پای چوبه دار نیست، جای آن ها در آغوش گرم خانواده هایشان و جامعه است. این آخوندها و ساندیس خورهای رژیم هستند مرتکب جنایت شده و بایستی در دادگاههای مردمی به جرم ارتکاب جنایت محکوم به حبس گردند. این دوستان گرامی همان درس را از یاد می برند که هر کارگر آگاهی با تجربه به آن پی می برد: حق گرفتنی است، نه دادنی!

گذشته از این چرا باید شکل مبارزه به نامه نگاری و جمع آوری امضا محدود گردد؟ نزدیک به ۳۰ هزار ایرانی در همین کشور هلند زندگی می کنند. چرا سازمان عفو بین الملل که سازمانی غیر انتفاعی است، آکسیونی تاثیرگذار را در این زمینه سازمان نمی دهد که در آن هم توجه بدنه خود و هم ایرانیان ساکن این کشور را به جنایت دولتی جلب نباید؟ چرا به جای تعدیل فشارها، این فشارها را نباید تشدید کرد؟ این سازمان ها به صدور یک اطلاعیه و یا انتشار خبر بی حقوقی های دولتی بسنده می کنند، که در جای خود ضروری و قابل تقدیر است.

سخن پایانی

ماشین اعدام و کشتار جمهوری اسلامی به جان فعالین سیاسی و زندانیان عادی، قربانیان نظام سرمایه داری اسلامی در ایران افتاده است. این ماشین در طول ۴۰ سال گذشته هرگز از کار نیافتاده است، اما مبارزه ما نیز هرگز از کار نمی افتد. انسان های فراوانی نظیر هوشمند علیپور در انتظار اجرای حکم اعدام به سر می برند. ضروری است در هر کجا و به هر شیوه ای که در توان داریم اعتراض خود را به این حکم جنایتکارانه ابراز داریم؛ باید به رژیم آموخت که این اقدامات سرکوبگرانه به قیمت گذافی برایش تمام خواهد شد. بایستی به رژیم آموخت که نمی تواند با اعدام و کشتار مبارزه را در جامعه متوقف سازد. با اعدام فرید هزاران فرید پا به عرصه وجود می نمایند.

 

اعدام قتل عمد دولتی است


اعدام قتل عمد دولتی است.

جمهوری خونخوار اسلامی بار دیگر مرتکب جنایتی بزرگ شد. نوید افکاری کشتی‌گیر جوان ایرانی بعد گذراندن دوره محکومیت، در بیدادگاه جمهوری اسلامی دیروز اعدام شد، همانطور که میدانید در طی سیطره چهل و دوسال حکومت ننگین جمهوری اسلامی، با توجه به فشار افکار عمومی وجهانی برای لغو حکم اعدام نوید افکاری او را مظلومانه طی گذراندن انواع شکنجه های وحشیانه به چوخه دار سپردند. بسیاری از رسانه های جهانی سکوت نکرده و برای لغو حکم اعدام نوید افکاری به میدان آمدند همانطور که میدانید بسیاری از ورزشکاران خارجی نیز به حمایت از نوید افکاری بر خاستند

مشخصا احکام ناعادلانه و قتل و کشتار بسیاری از مردم بیگناه در ایران روز بروز در حال افزایش است و طی این چند سال حکومت ننگین جمهوری اسلامی دیگر بر کل دنیا ثابت شده است که جز قصاوت و کشتار ارمغان دیگری برای ملت خود نداشته است. بسیاری از زندانیان سیاسی دیگر مانند هوشمند علیپور که از سه سال پیش تا کنون تحت انواع شکنجه ها برای گرفتن اعتراف اجباری از وی را محکوم به اعدام نمودند. وهمچنین از کشتار آبان ماه ۹۸ نیز زندانیان سیاسی دیگر مانند امیر حسین مرادی، سعید تمجیدی، و وحید رجبی با توجه به رسانه‌ای شدن خبر اعدام این سه نفر و دیگر زندانی سیاسی هوشمند علیپور، وفشار افکار عمومی برای لغو اعدام این چند نفر هنوز در هاله ای از ابهام قرار دارند و هنوز در قتلگاه رژیم جمهوری اسلامی هستند و رژیم کماکان بر اعدام آنان پا فشاری میکند. غافل از اینکه ملت ما بیدار است و دولت جمهوری خونخوار اسلامی بیش از پیش با ایجاد رعب و وحشت و کشتار بیرحمانه سعی دارد حکومت ننگین خود را چند صباحی بیشتر سر پا نگه دارد. امیدوارم با اتحاد و همبستگی مردم بیدار و ستمدیده ایران هر چه زودتر بر این حکومت جنایتکار پیروز شوند چرا که رژیم در ورطه نابودی قرار دارد.

سحر بابا سلجی

September 12, 2020

وارونه‌نمایی، تناقض و ندامت‌گویی‌ در نقد اظهارات اخیر رفیق ابراهیم علیزاده (پنج قسمت در یک فایل)

وارونه‌نمایی، تناقض و ندامت‌گویی‌
در نقد اظهارات اخیر رفیق ابراهیم علیزاده
(پنج قسمت در یک فایل)
http://www.azadi-b.com/G/file/P_1t5_P.M.pdf

ضد ِ امپریالیسم: انقلابی، یا مرتجع؟

ضد ِ امپریالیسم: انقلابی، یا مرتجع؟

نخست ببینیم امپریالیسم چیست تا سپس بتوانیم با شناخت از خصوصییات ِآن، پاسخ ِ این پرسش را که ضد ِ امپریالیسم انقلابی است یا مرتجع پیدا کنیم.

امپریالیسم به لحاظ ِ تاریخی به پیشرفته ترین مرحله ی تولید ِ سرمایه داری گفته می شود. از این رو، امپریالیسم نه یک دوران، بلکه مرحله ای ازنظام و دوران ِسرمایه داری است . مهم ترین ویژگی وخصلت این مرحله، جهانشمول یا جهانگیر شدن ِ ساز و کارهای سرمایه و اقتصاد ِ سرمایه داری است. یعنی مرحله ای تاریخی در فرآیند ِتکاملی ِنظام سرمایه داری که کار ِ عینییت یافته در کالا تبدیل به سرمایه یا پول ِ هم ارز ِ کالا شده است. این فرآیند ِ جهانی شدن ، نخست در پیشرفته ترین کشورهای صنعتی اتفاق می افتد و به موجب ِآن سرمایه از طریق ِ بانک ها که غالبن و عمدتن بانک های کشورهای صنعتی ِ پیشرفته اند به کشورهای کم توسعه یافته صادر می شود تا آن کشورها یا به عبارتی دولت های حاکم بر آن کشورها بتوانند کالاهای مورد ِ نیاز ِ جامعه ی خود را از کشورهای پیشرفته ی صنعتی خریداری کنند. در این مرحله از تکامل ِ تاریخی است که عملکرد ِ امپریالیسم وارد ِ روابط ِ اقتصادی اجتماعی ِ دولت- ملت های جامعه های پیشرفته و جامعه های عقب مانده می شود. در این جا، بده بستان میان ِ سرمایه ی پولی و کالای صنعتی است که هردو در اختیار ِ کشورهای صنعتی ِ پیشرفته است و کشورهای کم توسعه یافته صرفن مصرف کننده ی هم سرمایه ی استقراضی و هم تولید ِ صنعتی ِ کشورهای پیشرفته اند.

معمولن در چنین شرایطی، آن کشورها و جامعه هایی نیاز به سرمایه یا استقراض ِ آن دارند که در حال ِ رشد و توسعه یا در حال ِ گذار از دوران ِ پیشاسرمایه داری به دوران ِ سرمایه داری هستند. در این گذار ِ دیالکتیکی وکیفی ِ دوران به دوران، دو جامعه ی انسانی ِ ناهمتراز ،بر طبق ِ قانون ِ ظروف ِ مرتبط ِ ناهمسطح عمل می کنند. به این معنا که میان ِجامعه های ناهمتراز درتولید ومناسبات تولیدی، ارتباط ِ اقتصادی و مبادله ی سرمایه( پول) به مثابه ِ ارزش ِ مصرفی ِ عام در این دوران، بر قرار می شود تا این جامعه ها اگرنه همتراز، که درارتباط ِ تاریخی- دورانی قرار گیرند.

این که جامعه های کم توسعه یافته بتوانند عقب مانده گی ِ تولیدی- اقتصادی و مآلن کم توسعه یافته گی مناسباتی ِ خود راجبران نمایند و خود را به تراز ِ عالی تر ِ رشد و توسعه ارتقا دهند بستگی به شیوه ی حکومتی و جامعه داری ِ هر جامعه ی معیین دارد. آنچه مسلم است و تجربه ی تاریخی نشان داده ، عامل ِ درونی ِ خود ِ جامعه است که تعیین کننده ی راستای حرکت ِ جامعه می شود و نظام ِ سرمایه و خود ِ سرمایه، تنها به عنوان ِ عامل ِ یاری دهنده و کمکی در این راستا عمل می کنند، که این خود مشروط به آن است که رژیم ِ سیاسی ِ جامعه ی کم توسعه یافته راه ِ رشد ِ سرمایه داری را برگزیده یا راه ِ غیر ِ سرمایه داری را. به این معنا ،اگر سرمایه در کشورهای پیشرفته عامل ِ رشد وتکامل ِ همه جانبه ی تولید و روابط ِ تولید می شود، اما در کشورهای کم توسعه یافته یا عقب مانده به دلیل ِ وجود ِ حکومت های ناساز گار و ستیزه گربا دوران چنین کارکرد ِ مترقیانه و پیشرفت گرایانه ای ندارد،این مساله را نباید به حساب ِ سرمایه و نظام ِ معمول و معقول ِ سرمایه داری گذاشت، بلکه باید آن را به حساب ِ فقدان ِ ظرفییت و کارآیی ِایدئولوژیک- سیاسی ِخود ِ حکومت هایی گذاشت که سرمایه را نه در جهت ِ ارتقای سطح ِ تولید و مناسبات ِ تولید و بهینه سازی ِ شرایط ِ اجتماعی اقتصادی ِ جامعه ی عقب مانده همسو با جامعه های پیشرفته ، بلکه آن را در جهت ِبقای حکومت ِ یک دار و دسته و مادام عمری نمودن ِ فرمانروایی ِ آن با ایجاد ِ رانت ها ی سیاسی و اقتصادی به کار می گیرند.

به گفته ی مارکس، سرمایه وقتی روی پای خود ایستاد، خود گردان و خود تنظیم گر می شود. حتا جنگ های منطقه ای یا جهانی نیز در چارچوب ِ همین خود تنظیم گری ِ نظام ِ سرمایه و در راستای جهانی کردن ِ ساز و کارهای پیشرفته تر ِ سرمایه و کسب ِ سود ِ بیش تر برای بخش ِ پیشرفته تر ِ سرمایه داری است. از این رو،آن چنان که دو جنگ ِ جهانی ِ سده ی گذشته نشان داده  حتا جنگ ها نیز نمی توانند مانع ِ رشد و تکامل ِ قانونمند ِ این نظام شوند.

همانگونه که تاریخ ِ تکامل ِ اجتماعی تاریخ ِ تکامل ِ نیروهای مولد است، تاریخ ِ تکامل ِ نیروهای مولد نیز تاریخ ِ تکامل ِ اجتماعی است. به عبارت ِ دیگر،آنچه موجودی به نام ِ انسان راموجودی نوعی یا انسان ِ ابزارساز واندیشه ورزمی سازد ، ابزار سازی ِ اوست که از جامعه و نظام ِ اشتراکی ِ اولیه آغاز گردیده و تا به امروز که نظام و دوران ِ سرمایه داری است ادامه یافته است. هیچ یک از این مرحله ها و نظام های تولیدی و مناسبات ِهمبسته شان را نه می توان از تاریخ حذف نمود و نه در مسیر( فرآیند ِ) تکامل ِ اجتماعی تا به غایت اش به حساب نیاورد. حتا انسان ِ فردی تا دوران ِ کودکی را از سر نگذراند به دوران های بعدی یعنی نوجوانی، جوانی ، میان سالی و پیری نخواهد رسید.هیچ یک ازاین مراحل ِ رشد و بلوغ ِ زندگینه حذف کردنی اند و نه فاقد ِ نقش و جایگاه در حیات ِ فردی.

امپریالیسم را می توان دوران ِ میان سالی و پخته گی ِ تجربی در فراهم آوری ِ نیازهای انسان ِ اجتماعی در فرآیند ِ تکامل ِ تاریخی اش به شمار آورد که پیش درآمد و زمینه ساز ِ غایت ِ تاریخ یعنیدوران ِ کمونیسم است. در این دوران است که انسان ِ کارورز ِ اندیشه ورز چه به لحاظ ِ علمی و تکنیکی و چه به لحاظ ِ شناخت از کرد و کارهای طبیعت و جامعه و بازتاب ِ این کرد وکارها در مغز ِ خویش به چنان حدی از توانایی و آگاهی می رسد که می تواند « خدایی» ِ خود- یعنی آنچه را در فقدان ِ شناخت به خدا نسبت می دهد- بر طبیعت و جامعه اِعمال نماید.

امروزه، تکنولوژی و علم یا به طور ِ کلی دستآوردهای نظام ِ سرمایه داری این امکان را به انسان داده که دقیق ترین و علمی ترین شناخت را از قوانین ِ حاکم بر طبیعت، جامعه و تفکر پیداکند و با پیوند زدن ِ کارورزی و تفکر با عقلانییت ِ فلسفی- تئوریک خود را از خرافه ها رها ساخته و آنچه را تا پیش ازاین دوران ناشناخته وناشناختنی می نمود شناخت پذیر نموده، و باشناخت ِ قوانین اش از آن ِ خویش سازد ودر نتیجه دامنه ی نادانی و ندانمگرایی را هرچه محدودتر و منفعل تر نماید. دستآوردهایی که قرار است و باید در آینده زیر ساخت ِ عالی ترین دوران ِ تاریخ یعنی کمونیسم باشند. همچنین دراین نظام و دوراناست که وحدت ِ نوعی ِ انسان به معنای واقعی شکل می گیرد و مهاجرت ها مرزهای طبقاتی ِ دولت ها را از روی زمین پاک می کند، و زمینه را برای غیر ِ طبقاتی شدن ِ یکدست ِ جامعه ی بی مرز ِ انسانی فراهم می سازد.

در این دوران، دو همزیستی ِ همستیزانه در کنار ِ یکدیگر وجود دارد: همزیستی و همستیزی ِ تاریخی ِ طبقاتی-دورانی ِ کار ِ اجتماعی و مالکییت ِ خصوصی بر ابزار ِ تولید، و همزیستی ِ همستیزانه ی غیر ِ دورانی ِ ایدئولوژی ِ نابه هنگام و عقب مانده و واپسگرای پدرشاهی با ایدئولوژی ِ دورانی ِ بورژوایی. از این دو نوع همستیزی، ستیزه گری ِ ایدئولوژی ِ واپسگرای پدرشاهی باایدئولوژی و سازوکارهایِ تاریخن مترقی ِ بورژوایی است که موجب و عامل ِ ضدییت با « امپریالیسم به مثابه ِ عالی ترین مرحله ی سرمایه داری» می شود که بر خلاف ِ همستیزی( تضاد ِ) کار وسرمایه رویکرد و عملکرد ِ واپسگرایانه و بازگشت خواهانه به ساز وکارها ی پدرسالارانه و خدایگان- بندگی ِ پیشاسرمایه داری دارد. از این رو، و بر طبق ِ ماتریالیسم ِ دیالکتیک و تاریخی ، از این دو شیوه  نگرش وبرخورد به امپریالیسم، تنها همستیزی ِ تاریخی دورانی وطبقاتی ِکاراجتماعی با مالکییت ِ خصوصی است که نقش و عملکرد ِ تکاملی- فرارفتی دارد، و ستیزه ورزی یا در واقع دشمنی ِ ایدئولوژیک- سیاسی ِ افراد و سازمان ها و رژیم های واپسگرا نه تنها نقش و عملکرد ِ مترقیانه و پیشرفت گرایانه و درنتیجه تکامل گرایانه ندارد بلکه خود سد و مانعی در مسیر ِ پیشرفت و تکامل ِ جامعه ی انسانی به طور ِ عام و جامعه ی خودی به طور ِ خاص نیز می شود( شده است). به عبارت ِ دیگر، ضدییت ِ ایدئولوژیک ِ  واپسگرایان با امپریالیسم بر خلاف ِ تبلیغات و ادعاهای آنان نه ضدییتی از جایگاه ِ انقلابی،بلکه دشمنی ِ تاریخی ازموضعِ ضد ِ انقلابی و برخلاف ِمنطق ِ راهبردی ِماتریالیسم ِتاریخی و تکامل ِجامعه ی انسانی است. بر طبق ِاین منطق و راهبرد ِ علمی عقلانی( تئوریک)، سوسیالیسم خودش یک دوران نیست بلکه حلقه ی رابط ِ زنجیره ی تکامل ِ اجتماعی -اقتصادی ِ دوران ِ سرمایه داری به دوران ِ کمونیسم است.به این معنا که با اجتماعی و اشتراکی نمودن ِ مالکییت ِ ابزار ِ تولید زمینه را برای گذار به دوران ِ کمونیسم فراهم می سازد. از این رو، برطبق ِ همان منطق ِ کلییت نگر می توان گفت سوسیالیسم در زنجیره ی تکامل ِ اجتماعی همان سرمایه داری ِ پیشرفته است منهای مالکییت ِ خصوصی بر ابزار ِ تولید. در عین ِ حال به رغم ِ تبلیغات ِ فرقه گرایان، مالکییت بر ابزار ِ تولید در جامعه ی سوسیالیستی  از آن ِ هیچ حزب و دولتی نیست بلکه مالکییت ِ اشتراکی و اجتماعی ِ وحدت ِ همبسته ی جامعه ی رها شده از هر گونه بهره کشی ِ فردی و دولتیاست که پرولتاریای آگاه به طور ِ سازمان مند و قانون مند( حقوقی) از آن محافظت می کند.

افزون بر این ها،طبقه ی کارگر به دلیل ِ هستی ِ اجتماعی و تولیدی اش نمی تواند ضد ِ امپریالیسم یعنی ضد ِ نظام و ساز و کارهایی باشد که موجودییت ِ مادی و تاریخی اش وابسته به آن است. این طبقه به عنوان ِ نیروی انسانی و اصلی ترین عامل ِ کار و تولید، خصلتن مخالف ِ مالکییت ِ خصوصی ِ سرمایه دارانه بر وسایل ِ تولید است، و با همبستگی ِ طبقاتی و آگاهی های کسب شده از همین دوران، تاریخن موظف است این مالکییت ِ خصوصی را با کم ترین آسیب و خسارت به خود و وسایل ِ تولید به مالکییت ِ اجتماعی و اشتراکی ِ جامعه در بیاورد.

در ضمن، بر این نکته نیز باید تاکید نمود که در جامعه ی سوسیالیستی نیروهای مولد و روابط ِ تولیدی ِ به جامانده از دوران و سازمان ِ اجتماعی اقتصادی ِ سرمایه داری آنچنان پیشرفته وامکانات و ثروت های اجتماعی برای رفاه ِ عمومی آنچنان بسنده اند که دیگر نیازی به دولت ِ دو طبقه ی « داس و چکش» نیست. خود ِ الغای مالکییت ِ حقوقی ِ بورژوازی بر این وسایل  ، امکانات و ثروت های بسیار فزون تر از نیازهای یک طبقه را آنچنان عادلانه تقسیم می کند که نیاز به توسل به نیروهای واپسگرا را منتفی می سازد. به علاوه، شان و جایگاه ِ پرولتاریای سوسیالیست و فراهم آورنده و تکمیل کننده ی سازو کارهای دوران ِ بی طبقه و بی تضاد ِ طبقاتی ِ کمونیسم، و پایان دهنده ی دولت هاوایده ها و مفاهیم و نمادهای عینی وذهنی ِطبقاتی ، ارجمندتر و والاتر از آن است که نماد ِ مرتجعانه ی داس و چکش ِ فرقه گرایان ِ واپسگرا را پرچم ِ سوسیالیسم ِ خود سازد. پرچم ِ پرولتاریای سوسیالیست باید بیان کننده و نوید دهنده ی آینده ی بشرییت یعنی دوران کمونیسم باشد با تصویری از زمین ِ بدون ِ مرز و جمله ی کوتاه و گویای:« ازهرکس به قدر ِ توانایی اش به هرکس به اندازه ی نیازش».  

 

 

آموزش و پرورش شاد و انسانی حق همه کودکان است!

آموزش و پرورش شاد و انسانی حق همه کودکان است!

 

آغاز سال تحصیلی است و به جای شادی و شعف، خانواده‌‌ها خشمگین و مضطربند!هیچ چیز سرجای خودش نیست. کشمکش و سرگردانی خانواده‌ها و دانش‌آموزان با وزارت ‌آموزش و پرورش در بازگشایی مدارس نشان از به‌هم ریختگی کل سیستمی دارد که نه می‌تواند و نه می‌خواهد ‌‌به مردم پاسخگو باشد. پلانهای بازگشایی مدارس از بالا تا پائین حکومت در تضاد و تناقض با واقعیت موجود جامعه است. رئیس دولترجز می‌خواند و اصل را بر آموزش حضوری می‌گذارد، خودش می‌رود دراتاق کارش ایزوله می‌شود و به دانش‌آموزان و معلمان دستور حضور در کلاسها را می‌دهد. رئیس مجمع عمومی نظام پزشکی کشور می‌گوید بازگشایی مدارس فاجعه به بار خواهد آورد. ستاد مقابله با کرونا همین را می‌گوید. مقاومت واعتراضات خانواده‌ها و دانش‌آموزان علیه وضعیت به هم ریخته بازگشایی مدارس همه گیر شده است.

تا همین جا مشخص شده است که برنامه ریزی‌های ادعایی وزارت آموزش و پرورش در اجرای پروتکل‌های بهداشتی پوچ است. خانواده‌های نگران مقاومت می‌کنند و دست به اعتراض می‌زنند. کانون‌ها و تشکل‌های معلمان بیانیه می‌دهند و معترضند. در نهایت وزارت آموزش و پرورش مسئولیتی بعهده نمی‌گیرد و بار مسئولیت را بر دوش خانواده دانش‌آموزان می‌گذارد. واضح است این عدم شفافیت در تصمیم و اجرا اساساً شانه از زیر بار مسئولیت خانه کردن و سپردن عواقب این روند به خانواده‌ها است. این ادامه تحمیل سیاست "جان یا نان" است. حال یا جان یا تحصیل!مشخص است که کشمکش خانواده‌ها و ‌آموزش و پرورش ادامه کشمکش مردم با کل دستگاه حکومتی است.

سال جاری تحصیلی از این نظر با سالهای قبل بسیار متفاوت است. شیوع ویروس کرونا، وضعیت وخیم آموزش پرورش را صد چندان بدتر از قبل کرده است. درحالیکه سازمان تجهیز و نوسازی مدارس به دلیل کسری بودجه عملا تعطیل شده است، یک بند دروغ می‌بافند که مدارس برای ورود دانش‌آموزان برابر پروتکل‌های بهداشتی آماده شده است. مدارس باید باز و کلاسهای درس برقرار شوند.

هیچ چیز سرجای خودش نیست و هیچ معیار و ضابطه تعریف شده‌ای از رعایت پروتکل‌های بهداشتی در دست نیست. رجز می‌خوانند و دروغ می‌بافند که شبکه شاد امکانات مجازی ‌‌آموزشی را مهیا کرده است. از بس دروغ زمخت و غیرقابل باور است، ناچارند اعتراف کنند که نزدیک به چهار میلیون دانش‌آموز اصلاً به این شبکه دسترسی نداشته و ندارند. ‌آنها هم که وصل شده‌‌اند با استانداردی بسیار پایین چند ساعت در هفته توانسته‌اند فقط به شبکه وصل باشند. مدت نه چندان طولانی معلوم می‌شود همین شبکه به اصطلاح "شاد" برای وزارت آموزش و پرورش ۱۵۰ میلیارد تومان در‌آمد داشته و تاچندی دیگر این سود سرشار چندین برابر خواهد شد!این در حالی است قرار نبوده است برای وصل شدن به شبکه هزینه‌ای پرداخت. سال تحصیلی گذشته عملاً برباد رفته است و افت تحصیلی بسیار سنگین بوده است. در سال تحصیلی جدید هم همین بساط ادامه خواهد یافت.

قرار است در ویرانه‌هایی که مدرسه خوانده می‌شود، در کلاس‌هایی که هر آن بیم فرو ریختنش می‌رود. در کوران کشتار کرونا، معلم و دانش‌‌آموز را به صف کنند تا همه چیز عادی و نرمال جلوه کند.

ویروس کرونا بر همه چیز و بر کل جامعه تأثیر مخرب گذاشته است. نمایش بازگشایی مدارس، لاابالی‌گری عامدانه ‌و نمایش‌های مضحک مقابله با کرونا در مدارس، تمام قد خصلت نمایجمهوری اسلامی در مواجه با ویروس کرونااز ابتدا تا به اکنون است. ‌‌‌ادعاهای فریبکارانهآموزش و پرورش در اجرای پروتکل‌های بهداشتی‌آنقدر ‌آشکار است که شبهه‌ای برای خانواده‌های نگران و مضطرب باقی نمی‌گذارد که نهادی و جایی در جمهوری اسلامی دغدغه‌اش نجات جان مردم نیست. از ابتدای شیوع کرونا تا کنون ‌آموزش و پرورش بعنوان بخشی از دولت نشان داده است که هیچ عزمی برای مصون و محفوظ نگهداشتن دانش‌آموزان و کادر ‌آموزشی در مقابله با کرونا نداشته و ندارد. هر اقدامی صورت گرفته، ابتکار و تلاش خانواده‌‌ها و برخی ان‌جی‌او ها است.

به تخمین وزارت ‌آموزش و پرورش نزدیک به چهار میلیون دانش‌‌‌آموز عملا از دسترسی به آموزش مجازی محروم مانده‌اند. تهیه هزینه اینترنت پرسرعت برای ساعت‌ها و روزهای متمادی. تهیه تبلت و لپ‌تاپ و تلفن هوشمند برای اکثریت خانواده‌ها یا ناممکن است یا هزینه سنگینی بر ‌آنها تحمیل می‌کند. میلیونها کودک و دانش‌‌‌آموز با افت آموزشی سنگین از ادامه تحصیل باز خواهند ماند. این فقط سهم ‌آموزش مجازی است. بیش از هفتو نیم میلیون کودک پیش از پاندمی کرونا عملاً از چرخه تحصیل به بازار بیرحم کار پرتاب شده بودند. کودکان اتباع خارجی بویژه افغانستانی و بی هویت و بی شناسنامه از جمله بخش قابل توجهی از قربانیان این فاجعه‌اند.

 

شیوع و کشتار کرونا در کل کشور قابل انکار و کتمان نیست. اکثریت شهرهای بزرگ در وضعیت قرمز و هشدار هستند. کرونا تهدیدی بسیار جدی برای کارکنان مدارس و بویژه معلمان است. کلاسهای درس فاقد ابتدایی‌‌ترین امکانات بهداشتی لازم است. با وضعیت و امکانات ناچیز کنونی فاصله گذاری نه در سرویس‌های ایاب و ذهاب و نه در کلاس‌های درس امکان پذیر نیست. انتقال ویروس توسط کودکان به اقتضای سن و جنب و جوش و تماس با یکدیگر بسیار سریعتر صورت می‌گیرد و به بزرگسالان سرایت می‌کند. گسترش و انتقال ویروس با حضور در کلاس‌های درس بدون محاسبات زیر ساختی در کل جامعه و مجموعه پروتکل‌های بهداشتی مقابله با ‌آن، چرخه گسترش کلی ویروس از مدرسه به خانواده را سرعت بیشتری می‌بخشد. در حقیقت بازگشایی مدارس ادامه اصرار حکومت در برگزاری کنکور، برگزاری عزاداری و مراسم‌های خودزنی و بازگشایی امکان مذهبی تا بازگشایی مدارس است.

اما نه فقط ویروس کرونا که کل ‌آموزش کالایی و طبقه‌بندی شده تسمه از گرده خانواده‌‌ها کشیده است.شهریه سنگین ثبت نام کمر خانواده را خم کرده است. هزینه تهیه کیف و کتاب و لوازم التحریر چنان سرسام‌آور گران است که از پس تهیه ‌آن برنمی‌آیند. فرزندانشان باید به مدرسه و کلاسی بروند که کمینگاه ویروس کرونا است. می‌دانند که مدارس بشدت نا‌امن و غیر قابل کنترل هستند. کشتار جمعی ویروس کرونا و بی‌پناهی جامعه را طی این هفت ماه شاهد بوده‌‌اند. مدارس را خود خانواده‌ها تعطیل کردند تا جان فرزندانشان را نجات دهند.

بدون کرونا هم ‌آموزش و پرورش پولی و کالایی ومذهب زده ،عدم دسترسی میلیونها کودک به  آموزش و ترک تحصیل، کمبود نزدیک به دویست‌هزار معلم کتابهای درسی مملو از جعلیات و خرافه، مغزشویی ایدئولوژیک، حاکم کردن ‌آپارتاید جنسی در مدارس، جشن تکلیف و حجاب اجباری، فضای پادگانی، دست درازی نهادهای امنیتی و مذهبی از گله آخوند تا حوزه و معلمین پرورشی – امنیتی بسیج دانش‌آموزی و تبدیل کردن مدارس به مسجد و حسینیه و اردوهای اجباری راهیان راه نور، مدارس تخریبی و . . . ابعاد مخاطره‌آمیزتری یافته است. همه این مصائب دردناک با گسترش ویروس کرونا مرگبارتر و خطرناک‌تر شده است. آموزش و پرورش با کسری بودجه ۱۵هزار میلیاردی عملاً قادر به انجام هیچ وظیفه‌ و ارائه هیچ ‌آلترناتیو و راه کاری نیست. به تجارتخانه‌ای ورشکسته بدل شده است که چوب حراج بر ‌آموزش می‌زند.

جمهوری اسلامی مسئول مستقیم وضعیت موجود و ویرانه‌ای به نام آموزش و پرورش است. خواست و مطالبات مردم روشن است. سالها برای ‌آن جنگیده‌اند و هزینه داده‌اند. ده‌ها آموزگار برای تحقق این خواست‌ها دستگیر شده و در حبس‌اند و جانشان در خطر است.مردم حق دارند و باید خواست‌هایشان هر چه زودتر متحقق شود. خواست‌های زیر چکیده و فشرده مطالبات فوری و اضطراری مردم است:

 

آموزش و پرورش شاد و انسانی حق همه کودکان است!


١- همه توصیه‌ها و دستورات پزشکی مربوط به کرونا باید در مدارس کاملاً اجرا شود. همه اقلام و وسایل پیشگیری از قبیل ماسک، دستکش، ژل ضدعفونی باید مجانی در اختیار دانش‌آموزان و معلمان قرار گیرد. ‌‌‌آموزش و پرورش مکلف به تأمین امکانات پیشگیری در مدارس و سرویس‌های ایاب و‌ ذهاب دانش‌آموزان است.

۲- تحصیل رایگان در تمام سطوح آموزشی و اجباری بودن آن تا پایان تحصیلات دوره دبیرستان.

۳- ممنوعیت هر نوع شهریه و اخاذی از خانواده‌ها به بهانه‌ها و مناسبت‌های مختلف.

۴- کتب درسی و لوازم التحریر باید کاملا رایگان باشد.

۴- رفع تبعیض در دسترسی به آموزش، مقابله با خصوصی کردن مدارس و درجه بندی و طبقاتی کردن آموزش و پرورش. طبقاتی کردن آموزش از طریق مدارس خصوصی باید کنار گذاشته شود.

۶ــ یک وعده غذای گرم، باکیفیت و رایگان برای محصلان در سراسر کشور،کمک هزینه به خانواده‌هایی که امکان فرستادن کودکان خود به مدارس را ندارند به منظور اینکه کودکانشان را به مدرسه بفرستند.
۷ــ ایاب و ذهاب مدارس جزیی از وظایف مدرسه است و باید کاملا در دسترس، ایمن و رایگان باشد.

۸ــ ایمنی و مقاوم سازی مدارس، کلاسهای درس و سیستم گرمایشی و سرمایشی.

۹- در تمام محلات باید به اندازه کافی مدرسه باشد و تعداد دانش آموزان کلاس از ٢٢ نفر بیشتر نشود.

همه مدارس باید از استاندارد و کیفیت آموزشی مناسب، کتابخانه، وسایل و امکانات ورزشی، آزمایشگاه، سالن کارهای دستی و غیره برخوردار باشند.

۱۰- حق شهروندی برابر و دسترسی یکسان به آموزش برای کلیه واجدین تحصیل افغانی و عراقی و سایر مهاجرین.

۱۱- آزادی معلمان زندانی و تبعیدی.

۱۲- کتب درسی باید غیر مذهبی شود. مسجد سازی در مدارس و فرستادن طلبه به مدارس باید ممنوع شود.

۱۳ــ دست آخوند و مذهب از مدارس کوتاه. جدایی مذهب از آموزش و پرورش.

۱۴- به جداسازی جنسیتی در مدارس باید پایان داده شود. حجاب کودک باید ممنوع شود.

 

در باب تفاهمنامه راهبردی بین ایران و چین

در باب تفاهمنامه راهبردی بین ایران و چین

پس از آن که دولت ملا حسن روحانی پیش‌نویس قرارداد همکاری راهبردی ٢۵ ساله بین ایران و چین را بعد از پنج سال تأخیر در تاریخ دوم تیر ماه سال جاری تصویب نمود، دامنه بحث‌ها و اظهار نظرات پیرامون آن در شبکه‌های باصطلاح اجتماعی و رسانه‌ها وسعت کم سابقه‌ای گرفت. بطوری که در جریان عقد هیچیک از معاهدات بین ایران و دیگر کشورها، حتی در روند منجر به عقد قرارداد بدفرجام موسوم به «برجام»، که بعد از امضای آن دولت بی‌تدبیر و بی‌کلید و ناامیدکننده بنفش (رنگ تحول‌یافته انقلاب سبز سال ١٣٨٨) هواداران سیاست‌های نئولیبرالی را به رقص و پاکوبی در کوچه و خیابان‌ها تشویق کرد، تا این حد از فضاسازی و هیاهو و جنجال مشاهده نشد. البته، نمی‌توان نقش و تأثیر ناتوی رسانه‌ای، از جمله، پترولیوم اکونومیست انگلیس و تبلیغات گسترده مخالفان استقلال، تمامیت ارضی و امنیت ایران را در تشویش افکار و انحراف اذهان عمومی و ایجاد فضای جنجالی پیرامون تفاهمنامه بین ایران و چین نادیده گرفت.

در چنین فضایی، عمده موضع‌گیری‌ها در مورد حصول احتمالی توافق بین ایران و چین در مجموع بر اساس حب و بغض، پیشداوری‌ها و ذهنیت‌های پیشین اعلام می‌گردد. تا جایی که مخالفان امضای قرارداد، بدون ارائه هیچ سند و مدرکی، بدون هیچ دلیل و منطقی عزم چین و ایران برای همکاری استراتژیک را استعماری، ایران‌فروشی و در بهترین حالت، عدول جمهوری اسلامی ایران از سیاست «نه شرقی- نه غربی» قرائت نموده، آن را معاهده «ترکمن چای جدید» قلمداد کردند. حتی تارنمای پترولیوم اکونومیست انگلیس مدعی شد که در سفر وزیر خارجه ایران به چین در ماه مرداد، بندهای غیرعلنی شامل تخفیف و امتیازهای بسیاری در زمینه سرمایه‌گذاری چین در صنایع نفت و گاز ایران به آن اضافه کرده‌اند. این در حالی است که هنوز نه همچو قراردادی از سوی مقامات ذیصلاح دو کشور امضاء شده و نه روند قانونی تصویب خود را طی کرده است. با این حال، رویکرد مخالفان همکاری ایران و چین را می‌توان غیرسیاسی و اساسا یک نوع عقده‌گشایی تلقی کرد.

لازم به یادآوری است که پیش‌نویس قرارداد مورد بحث در بهمن ماه سال ١٣٩۴، در جریان سفر شی جین پینگ- رئیس جمهور چین به ایران و دیدار وی با آیت‌الله خامنه‌ای تهیه شده بود. اما حیرت‌آور است که دولت بنفش ملا حسن به دلایلی (محتملا بر اساس دلبستگی به صدقه غرب، بویژه، آمریکا) تأئید و تصویب آن را تا تیر ماه سال جاری به تعویق انداخت.

اما آنچه که به چین مربوط می‌شود، لازم به ذکر است که این کشور بعد از تأسیس بانک سرمایه‌گذاری آسیا و تلاش برای اجرای طرح جهانی یک کمربند- یک جاده، با بیش از ١۴٠ کشور، از جمله با همه کشورهای اروپایی قرارداد امضاء کرده، سرمایه‌گذاری نموده یا در حال سرمایه‌گذاری است.

سرمایه‌گذاری چین در تمامی کشورها شامل حوزه‌های مانند ایجاد زیرساخت‌ها، از جمله راه‌های مواصلاتی آبی و خاکی (ساخت بندرگاه‌ها، راه‌آهن، جاده، پل)، توسعۀ معادن انرژی، صنایع تولیدی، کشاورزی، دامداری، شیلات و ماهی‌گیری، احداث نیروگاه‌های برق گازی، هسته‌ای، خورشیدی، استفاده از علم و فن‌آوری پیشرفته روز در تمامی عرصه‌ها، مبادلات تجاری بر پایه ارزهای ملی و سایر عرصه‌های مهم توسعۀ اجتماعی- اقتصادی بوده و به یقین که با ایران نیز چنین خواهد بود.

قراردادهای فی‌مابین چین و سایر کشورها همواره بر پایۀ اصل برد- برد استوار بوده است. اگر کسی تصور کند که چین بزرگ به یکباره بیش از ١۴٠ کشور جهان را به مستعمره خود تبدیل کرده یا در صدد تبدیل کردن آنهاست، در این صورت باید به هوش و ذکاوت و توانایی مدیریت رهبران چین صد آفرین بگوید.

اضافه بر آنچه گفته شد، لازم است مقامات ذیصلاح ایران هنگام عقد قراردادها با دیگر کشورها، خواه با کشورهای امپریالیستی آمریکا و اروپا، خواه در روند امضای قرارداد همکاری راهبردی با چین بزرگ، علاوه بر ماهیت و مواضع و موقعیت سیاسی- تاریخی کشورها و تثبیت مواد متضمن منافع ملی در آن‌ها، باید ویژگی‌های ملی، تفاوتهای فرهنگی و آداب و سنن تاریخی طرف قرارداد را مورد توجه و دقت کافی قرار دهند.

در اینجا بعنوان مثال برخی تفاوت‌های چین با ایالات متحده آمریکا را فهرست‌وار برمی‌شماریم:

۱- چین هرگز کشور ما را تحریم و محاصره اقتصادی نکرده؛

۲- چین هیچگاه کشور ما را به جنگ و بمباران تهدید نکرده؛

۳- چین برای ایجاد آشوب و هرج و مرج در هیچ کشوری تلاش نکرده؛

۴- چین هرگز هیچ سازمان و گروه و دسته تروریستی در هیچ کشور جهان تشکیل نداده، تربیت و تسلیح و پشتیبانی نکرده؛

۵- چین هیچگاه هیچ کودتایی ضددولتی در هیچ کشوری انجام نداده؛

۶- چین بر خلاف آمریکا بیش از ۹۶۰ پایگاه نظامی در بیش از۱۵۰ کشور جهان ندارد؛

۷- چین بر خلاف آمریکا عضو و فرمانده هیچ پیمان نظامی نیست؛

۸- چین هیچ کشوری را، از جمله، ایران ما را مستعمره خود نکرده؛

٩- چین هواپیماها و پهبادهای جاسوسی به آسمان کشور ما نفرستاده؛

١٠- چین بر خلاف آمریکا اپوزیسیون خائن هیچ کشوری را تاًمین مالی نکرده؛

۱۱- چین بر خلاف آمریکا در کشور ما به نفوذ، جاسوسی، ترور و خرابکاری دست نزده؛

۱۲- چین بر خلاف آمریکا هرگز ۵٠ هزار مستشار نظامی در میهن ما مستقر نکرده؛

۱۳- سراسر تاریخ چین بر خلاف آمریکا جنگ و خونریزی، حمله و تصرف سرزمین‌های دیگران نبوده است؛

۱۴- چین بر خلاف آمریکا یک کشور و ملت تاریخی است؛

۱۵- آمریکا یک کشور جعلی است که استعمارگران اروپایی با قتل‌عام و نسل‌کشی جمعیت بومی آن و اشغال و تصرف عدوانی سرزمین آنها تشکیل داده‌اند؛

۱۶- چین با چاپ و صدور اسکناس بی‌هیچ پشتوانه، ثروتهای ملی کشور ما و هیچ کشور دیگر را به یغما نمی‌برد؛

۱۷- چین همراه روسیه با ایران رزمایش نظامی برگزار می‌نماید، اما آمریکا ایران را به حمله نظامی تهدید می‌کند؛

۱۸- چین هیچ گزینه ضد ایران روی میز نداشته، اما آمریکا طوطی‌وار تکرار می‌کند: «همه گزینه‌ها روی میز است».

۱۹- چین و همچنین ایران بر خلاف ایالات متحده آمریکا که کشوری تازه تاًسیس در اراضی غصبی است، دو مرکز باستانی تمدن بشری هستند؛

۲۰- آمریکا بیش از ۲۰۰ آزمایشگاه بیولوژیک در کشورهای مختلف، از جمله، در تعدادی از جمهوری سابق اتحاد شوروی مثل اوکراین، قزاقستان، گرجستان و اغلب کشورهای اروپای شرقی تاًسیس کرده و کشورهای زیادی را مورد حمله میکروبی قرار داده است؛

۲۱- چین برخلاف آمریکا، حتی یک آزمایشگاه بیولوژیک در خارج از خاک خود دایر نکرده و هیچ میکروبی را روی ملت هیچ کشوری مورد آزمایش قرار نداده است؛

۲۲- آمریکا تقریبا در تمام کشورهای مستعمره خود زندان‌های مخفی دارد، اما جمهوری خلق چین حتی در داخل خود زندان مخفی ندارد.

۲٣- چین بر خلاف آمریکا نخستین و آخرین کشور استفاده کننده از سلاح اتمی نبوده؛

۲۴- چین بر خلاف آمریکا مدام در حال دشمن تراشی و فرافکنی و مداخله در امور دیگر کشورها نبوده، بلکه، همواره منادی صلح و دوستی، همزیستی و همکاری، برادری و برابر حقوقی ملت.ها بوده است.

و شاید تفاوت‌های ماهوی باز هم بیشتر.

با این تفاصیل، انعقاد پیمان همکاری راهبردی ٢۵ ساله ایران با چین، بسود منافع ملی و برای توسعه و ترقی کشور ما یک امر حیاتی است.

ا. م. شیری

https://eb1384.wordpress.com/2020/09/12/

٢٢ شهریور- سنبله ١٣٩٩

اعدامها شمارش معکوس عمر ننگینتان است جنایتکاران تاریخ!

اعدامها شمارش معکوس عمر ننگینتان است جنایتکاران تاریخ!



بامداد امروز 22 شهریور با نهایت تاسف و تاثر نوید افکاری از سوی جلادان جنایت پیشه رژیم ایران در زندان عادل آباد شیراز جانش گرفته شد! نوید افکاری و دو برادرش که در جریاناعتراضات مرداد 97 دستگیر شده بودند، رژیم زیر شکنجه های مخوف از آنها اعتراف گرفت که یک مامور امینتی را در جریان اعتراضات به قتل رسانده اند. بدنبال این اتهامات واهی بیدادگاه رژیم نوید را به دو بار اعدام و دو برادر دیگر به 54 و 27 سال زندان محکوم نمود!



این دیگر جزو بدیهیات است، رژیم با اعدام و شکنجه و زندان و استثمار و سرکوب سیستماتیک پایه های نظام ننگینش را تثبیت کرد! اگر این سرکوب و کشتار طی چندین دهه جزئی قابل تفکیک این نظام برای رمز بقایش بوده، دیگر در بیان واقع ناکارآمد شده! ولی آیا این بمعنای اینست چون حربه ای ناکارآمدست از آن دست میکشد؟! خیر. تا روزی که کل بساط سرکوبش بزیر کشیده نشود وحشت فکنی ها میکند. هراس بیش از پیش ایندوره اش برخاسته از خیزشها و اعتصاب و اعتراضات بوده که تا جلو آمده عمیق تر و گستردگی بیشتری پیدا کرده ! هر چند رژیم در دی ماه 96 هم کشتار کرد، اسیر گرفت و زندانیها را زیر شکنجه های مخوف کشت یا آنها را جلو صحنه های ساختگی جهت اقرار به جرم کشاند! هر چند در خیزش آبانماه 98 هزاران نفر را دستگیر و هنوز از سرنوشت خیلیها خبری نیست! هر چند بیش از هزار و پانصد نفر را با شلیک مسقتیم همین ماموران امنیتی جیره خوار به رگبار گلوله بست و به جامعه خون پاشید تا مردم بپاخاسته را مرعوب و خیزش و اعتراض را خاموش کند، اما دیدیم مردم بپاخاسته نه تنها مرعوب این تعرضهای وحشیانه نگشت بلکه چگونه به این تعرضهای جنایت پیشگان در جنازه گردانی جنایتکار قاسم سلیمانی و شلیک به هواپیمای مسافربری حامل 176 نفر سرنشین پاسخ محکم دادند! دیدیم این بگیر و ببند و تهدید و زهرچشم گرفتنها در مبارزه هفت تپه نیز نه تنها مبارزه را به عقب نشینی وادار نکرد بلکه تا به امروز هم در چه نبرد شکوهمندی هستند! ...

بعید نیست بعضیها در این شرایط اختناق سیاسی و کشتار بنوعی ناامید بشوند که بگویند چهل سال بیشتر است مدام تکرار میکنیم و میگوئیم این رژیم کشتار میکند و باید برود اما هنوز ماشین قتل و عام آن یکی یکی جان عزیزانمان را میگیرد و رژیم سر جایش تکان نخورده!؟ این نگرانیها متاسفانه بخشی از واقعیتی است که برخاسته از به درازا کشیدن عمر ننگین این نظام است! اما اگر این جزئی از واقعیت است، این هم بخشی از عمده تر از حقیقت است که مردم بپاخاسته اعم از جنبش کارگری، جنبش رهایی زن، جنبش دانشجویی و جنبش کمونیستی در کردستان و سایر اقشار معترض به وضع موجود با همه فراز و فرودهایش خصوصا طی سه سال اخیر دارند زورشان را برای به زیر کشیدن این مناسبات سرمایه دارانه می آزمایند. در بیان واقع در این میدان رویارویی و نبرد نابرابر با حافظان سرمایه از جان و زندگی خود و عزیزانشان مایه گذاشته اند. اتفاقا باید به این بخش از جامعه گفت رژیم چنان تکانی خورده که همه دیوارهای چندین دهه ای که به دور جامعه کشیده بود یکی یکی شکاف برداشته! تنها مانده آخرین ضربات را به شیوه انقلابی بر پیکر فرتوت آن وارد کرد. مگر خود این بخش از جامعه طی این دهه بارها و بارها از مدیای حتی دولتی از سران ریز و درشت این نظام ندیده اند و نشنیده اند، وقتی میگویند: « اگر نکشیم این کابوس دارد ما را از درون میخورد و ویران میکند که قبل از اینکه پایمان به دادگاهای علنی توده های مردم بیفتاد مردم خشمگین تکه تکه مان کنند!» مگر نشنیده اند بارها اذعان نموده اند:«کشتی زوار در رفته شان در حال غریق است و مگر خدا بدادشان برسد!». مبارزات بی وقفه علیه این نظام ضروتی اجتناب ناپذیر بوده و هست خصوصا این سالهای اخیز اقشار پیشرو و در راسشان کارگران دارند برای رشد و ارتقای هر چه گسترده تر کردن آن از جانشان مایه میگذارند. اعتصاب بیش از نود روز کارگران مجتمع نیشکر هفت تپه و چندین هفته ای شرکت و میادین نفتی، گاز و پتروشیمی ها تنها و تنها گوشه ای از این تلاش هر روزه است برای رویارویی با جهنمی که این نظام بر اکثریت عظیم این جامعه حقنه کرده. اگر سرکوب طی این چند دهه تکرار و تکرارست اما این مرعوب کردنهای ده هه اخیر و اعدامها شمارش معکوس عمر دیکتاتوری است. تاریخا جانیان سرمایه داری ایران هم سرنوشتی جدا از پینوشه و صدام، معمرقذافیها، حسنی مبارک و بنی علی ها نخواهند داشت، البته با این تفاوت این بار با توسل به نیروی متشکل و متحد خود از پائین که کارگران و اقشار فرودست در مرکز این تغییر بنیادین باشند نه با دخالتهای خارجی و از بالای سر جامعه!

نزدیک است روزی که این جانیان تاریخ (اگر شانس بیاورند قبل از اینکه مورد خشم و نفرت مردم قرار بگیرند و پایشان به دادگاههای علنی بخورد) بایستی در پیشگاه دادگاه علنی جلو یکایک خانواده های داغدیده گان این چندین دهه که کشتار و شکنجه کرده اند و فقر، بیکاری و گرسنگی و در یک کلام مرگ تدریجی را به آنان تحمیل نموده اند زانو بزنند.

جا دارد از همینجا به خانواده داغدیده و همه بستگان زنده یاد نوید افکاری تسلیت گفت و خود را در غم جانکاه عزیزشان شریک دید. و بدانند آنها در این میدان مبارزه علیه جنایتکاران تنها نیستند و اکثریت عظیمی از جامعه را در کنار خود دارند.

یاد نوید و نویدها همیشه در دلها زنده است!



سرنگونی انقلابی در راهست

ننگتان باد ای جانیان تاریخ



ناصر بابامیری 12.10.2020

 

زنان مذهبی و دولت دینی دشمن شان

زنان مذهبی و دولت دینی دشمن شان

 

تف سربالا یا کاریکاتور فرمان سران رژیم اسلامی برای زدودن نماد بودن و سرزندگی دختران در کنار پسران براستی بازتابی بی شرمانه و در واکنش جاری و تاکنونی، هدفی خردکش و هالومنشانه را دنبال می کند. مگرنه که زور سمبه حرکت رو به پیش و دستآوردهای تاریخی "نوع انسان" بیشتر از اینهاست که ملاها و مکلاها برابرش بایستند!؟ آنهم درآوردن عکس دخترانِ با پوشش که همراه بازی با پسران بودند و دورریختن آن از روی کتاب ریاضی سوم دبستان. این نادانائی های بی شمار و بی پروا نه تنها شگفت انگیز نبوده و نیست که چندش برانگیز نیز بوده و هست و بویژه به زنان ساده دل مذهبی و فریبخورده نشان و هشدار داده و می دهد که پی ببرند چرا همه زنان و مردان آزادیخواه ما که بیشترین ها هستند حق دارند که بنیادگرائی جاهلانه رژیم زن ترس، فاسد و انگل سرمایه سالاری را نپذیرند و بخواهند آنرا سرنگون کنند. رژیم با این کار ناشایست خویش بار دیگر سرراست به دوست و دشمن خود گفت و نشان دادکه سرتاپای واپسگرائی دستگاه زن ستیزاش گندیده، و بی کم و کاست بسان همیشه ی تاریخ رفتارش پوسیده و نمونه هایش را نیز پیوسته در همین 41 سال پیشین و یکدست بی آبرو دیده و می بینیم که چگونه نظام اسلامی برای زدودن حقوق برابر زن و مرد تلاش بی ثمرمی کند و کمترین آمادگی شایسته و بایسته همسانی امروزی را در خود قوانین من درآوردی اش ندارد و ناگزیر نیز سزاوار ارزشگزاری اندیشه ورزان نبوده و نیست. چون فاشیسم مذهبی و واماندگی مردسالار او همچنان برابر خواست کوچک یکسانسازی های ارزش شهروندی زن و مرد نابردبارانه و ستیزه جویانه برجامانده، اشتلم کرده و توانائی گذر از دوران شترچرانی را ندارد.

 

چرا شگفت انگیز نیست؟ زیرا: آخوند جماعت تنها خود را رابط آسمانیان با زمینیان دانسته و می داند و رسالت و امامت هم از همین سمت و سوست که سروکله اش پیدامی شود و بر پایه ایدئولوژیک دین اسلام، بسان دیگر ادیان الهی، قوانین و برداشت های دینی چه ما بخواهیم یا نه آنها همیشه ازلی و ابدی هستند و بر اساس همان نگارش ها و بینش های آغازین بوده و می باشد که گردانندگان ادیان و همین سران دین دولتی حاکم تنها فرمانبردار خدایند و نه بیشتر! پس ما در همه حال باید بپذیریم که این اصول ادیان و بویژه اسلام است که وجود سرراست زن در اجتماع را خطرناک، واکنش هایش را ناقص و توانائی هایش را نیمه انسانی می داند و ای بسا اگر فردی فرضی هم می بود و می خواست همخوانائی هائی لازم تاریخی ای را درین برهه از سردرگمی ها و سوء استفاده های دینی بسود فردائی شدن ادیان مهیا کند بی گمان و شتابان تکفیر و سرکوب می شد و نمی توانست دست به دگرگونی ناچیزی برد. و همینک نیز سران ادیان ابراهیمی نمی توانند و نمی خواهند اندکی دگرگونی در اصول بنیادین و یکدست فرسوده ایجادکنند. بنابرین دین دولتی ایران هم همچون دیگران هرگز نخواسته و نمی تواند ورای آموخته های دینی خود و سرسپردگی هایش وجود پُر بر و بار زنان و دختران هوشیار را ببیند و دریابد و به اراده ی مستقل و آزاد آنها سر فرود آورده و تا دیرنشده بها دهد و هیچگاه هم نمی دهد. اینک بگذریم که دین دولتی ابزاری برای بهره کشی، اشرافیت و تاراج دار و ندار کارگران و زحمتکشان بوده، هست و تا پابرجائی اش خواهدبود.

 

اینک نیز آنگونه که همه می دانیم و آشکارا هم می بینیم راسیسم و فاشیسم رژیم دینی ـ ولائی بر اساس یک زهن ساده انگار به برتریجوئی هایش استوار و پایبند بوده و از همینرو هم با دیگران پیگیر در جدال بی پایان بوده و هست؛ برتریجوئی شیعه نه تنها بر سنی ها و علوی ها، که بر همه ادیان و ملت های آنها! و تلخ تر از همه برتریخواهی مطلق مرد بر زن نیز یکی از نشانه های کوچک، ولی کمرشکن برای ارزش یابی زنان در طول تاریخ 1400 ساله می باشد و همچنان برابری انسانی را برنمی تابد و آشکارا با هزاران دسیسه و ترفند خویش، با خودباوری زنان آگاه و فرهیخته جنگ کودنانه می کند. چراکه می بیند زنان دانشورز آنجا که اهرمی برابر داشته اند توانسته اند در همه پهنه های هستی که فرصت شناخت و آموزش آنرا یافته اند از وجود سرکوبشده خویش پویائی بسازندو ساخته، داشته و همینک دارند و این چیرگی هویت زنان امروزی و مدرن را رژیم خودرأی نمی تواند تاب بیاورد و از سر ناتوانی با پاک کردن عکس دختران از کتاب آموزشی، تلاش به فراموشی سپردن توانائی آنان دارد؛ که با سرزنش جهانیان روبرست. رژیم مگر با این کارهای زشت خود و بازتاب های روشنگرانه نوعدوستان تنها بتواند بی هودگی و تنگ چشمی خود را در برابر شهروندان جهان به نمایش درآورند که درآورده است.

 

و چرا چندش برانگیز؟ چون: نظام دینی پس از 41 سال تباهی مذهبی و خودکامگی دینی و هزینه های سرسام آور به قیمت گرسنگی کارگران و مردم زحمتکش و تنگدست برای شستشوئی خردورزی شان از یکسو و نابودی فضای برابریجوئی ارزش زن و مرد از دیگرسو شکست خورده است و مبارزه ی سیستماتیک اش برای ناتوان سازی اراده توانا و خودباور زنان و دختران زمینگیر می باشد، اینک زبان وراج و دروغگوی آنها از ناتوانی تکراری خویش در ایجاد برابریخواهی ها نه تنها درین گستره که همه جا، همچون کروات آویزان و دراز شده و به اهن و تلپ چرندسرائی دچارمی باشد، و از همینروست هم او دست به اینگونه خودزنی های رسوا می برد که این تازه " حذف عکس دختران" و آنهایفراوان گذشتهف همگی نشانگر ترس ژرف و آسیب پذیری هرچه بیشتر دین دولتی از نیم دیگر شهروندان بزرگ، توانا و همدرد ماست که رژیم ولائی همچنان از طوفان خشم و برائی خردورزان آنها و برابریجوئی های شان برخود می لرزد و همچون موش پناه به جویدن عکس دختران و ...می برد.

 

من بسهم خود و با باور به حق آزادی عقیده و وجدان و بعنوان یک سکولاریست، بی کم و کاست با ناسازگاری ها و قوانین کهنه ادیان یهودی و مسیحی و اسلامی رودررو و مخالفم. من در رنجم حال چه در برابر نابرابری حقوق نوع انسان باشد، یا چه در نپذیرفتن سهم یکسانی حق زن و مرد مسلمان و یا آن دیگرهای دور و نزدیک و هرکه هستند و می خواهند باشند رنج می برم؛ و البته خود نیز یکی از قربانیان این دیگاه راسیستی بوده و هستم و همچنین همیشه در شگفتگی بی پایان اسیرم و در چرائی آن دچار سرگیجی ویژه بوده ام. سرگیجی در اینکه چرا در برتریجوئی ادیان و بویژه در دیدگاه اسلام "انسان ها" را که مخلوق خدا هستند برابر نمی بیند و با دادن برچسب کافر آنها را شایسته برابری با خود نمی بیند، حتی سنی ها را؟ و چرا روزبروز اینگونه خودخواهی ها در جوامع طبقانی برجسته تر شده است؟ مگر ادیان و اسلام نمی دانند که درد انسان یکی ست؟ مگر اسلام ولائی نمی دانند که بهره کشی های سرمایه در گستره ی جهان بر آتش سوزنده و مرگ آور آن می دمد؟ چرا خود دین دولتی بر آتش اتمی آن می دمد؟ چرا تفاوت دارا و ندار را نمی بیند و تفاوت های موجود را دینی و مذهبی می نامد؟ چرا دین دولتی فرق میان انسان کار با انسان دارا و سرمایه سالار را پهنان می کند و بهره کشی انسان از انسان را عادی و جاری می فهمد؟ چرا اسلام خامنه ای این واقعیت هولناک را زیر پرده دینی خود از چشم تنگدستان می پوشاند؟ و این سان که می بینیم دست در دست سرمایه سالاران جهانی به جنگ های مذهبی تن داده و دامن می زند تا بازار فروش و خرید میلیتاریسم ویرانگر را رونق دهد؟ چون خود نیز دیریست بخشی از آنان در ایران ویران شده اند.  

 

من با این ناهمخوانائی های ادیان و اسلام انسانگریز در ستیز سازش ناپذیرم و احکام آنها را نه تنها ستم آشکار نسبت به حقوق زن در اسلام که بی پروا حق ساده و ارزش انسانی آنها بنام خدا ربوده شده و رباید می بینک؛ همچنین آنرا ربایشی می دانم که این نابرابری ها را نیز در میان نه تنها خودی ها که با دیگران مخالف هم در ستیز است می شناسم، جنگی که در کام و کار خود خودی های مسلمان هم ظالمانه و بی رحمانه می کشد  و فلسفه و چرائی تدوام اش را خواست و مشی الهی می داند. مرزهای اخلاقی انسانی من و مای بسیاری با بسیاری از کارکردهای رهبران دینی و مذهبی بیگانه و رودررو و بیزارم. برای نمونه در اسلام مرد طبق امر الهی حق دارد چهار زن رسمی و صیغه های داشته و بگیرد! و پرسیدنی چرا؟ در حالیکه زن چنین حقی را ندارد. زنبارگی مرد مسلمان نیز تنها برای دارایان مرد پیش بینی شده است و نه حتی زنان متمول! درین میانه برایم زندگی خود محمد رسول خدا که بسیار توانائی مالی داشته براستی زیر پرسش بزرگی ست که ایشان چرا و چگونه توانسته خود را با آنهمه دعاوی آرمانی و اخلاقی قانع و مجاب کند که با وجود داشتن آنهمه همسر و صیغه های بی شمار که بیش از ده ها زن بوده، وی بخود بعنوان نماینده و پیامبر خدا اجازه دهد با دختر عمر که عایشه باشد در 9 سالگی همخوابگی کند!؟ پرسیدنی ست که کدامیک از ماهای بی دین و بقول حکومتیان، مای کافر توانائی چنین کارکرد باورنکردنی را داریم که اوی پیامبر کرده است؟ به باور من این دکان و ساختمان کهنه و فرسوده ملایان و مکلایان می باید نچندان دور با اهرم اخلاقمند آگاه و نوعدوستانه فروریخته و برای همیشه دین دولتی بدست تاریخ پندبار سپرده شود.

بهنام چنگائی 21 شهریور 1399 

 

توجیهات حکومت اسلامی در باره حملات ترکیه و ایران به مناطق شمال عراق و ایران

توجیهات حکومت اسلامی در باره حملات ترکیه و ایران به مناطق شمال عراق و ایران

اخیرا سخنگوی حکومت اسلامی، سعید خطیب‌زاده، در پاسخ به سوالی در ارتباط با حملات اخیر ارتش ترکیه به اقلیم کردستان و حملات نیروهای نظامی حکومت اسلامی به مناطق مرزی شمال کردستان عراق گفته است که «موضوع کردستان برای ایران موضوع وطن است.

 

او بجای جواب مشخص به سوال کننده بر اسب وطن سوار میشود و موضوع را عملا دور میزند. او در ادامه میگوید: ایران در منطقه تنها کشوری است که یک اتوبان بزرگش در تهران را به نام کردستان و یک استانش را نیز به همین نام نامگذاری کرده است.

 

عجب لطفی به مردم کردستان که این استان را به مردم کردستان هدیه دادید! و اسم فرماندهان و آیت الله هایتان را روی این استان نگذاشتید!

 

اما ماجرا وطن کردستان و اتوبان نیست. مساله اصلی لشکر کشی دو دولت ارتجاعی و فاشیستی اسلامی ایران و ترکیه به مناطق مرزی و مناطقی از اقلیم کردستان است و البته محور اصلی تر به نگرانی حکومت اسلامی از گسترش هژمونی دولت ترکیه در عراق مربوط است. سخنگوی جمهوری اسلامی میگوید: «حفظ تمامیت ارضی عراق برای ما مهم است و همواره خط قرمز ما بوده است، ... برخی از نگرانی هایی را ترکیه عنوان می کند که ما به آنها گفته ایم باید به مسیر دیگری در این زمینه فکر کنند که پایدار باشد و نباید تعرضی به تمامیت ارضی عراق انجام شود.» اظهر من الشمس است که دعوای هژمونی در عراق حاد شده است و جمهوری اسلامی دارد بیشتر و بیشتر دست را میبازد.

 

سران حکومت اسلامی بیش از یکسال است صدای اعتراض و تنفر مردم عراق از حکومت منحوسشان را شنیده اند. میدانهای تحریر به محل انفجار تنفر از حکومت اسلامی و آتش زدن بنر خمینی و خامنه ای و قاسم سلیمانی تبدیل شده است. در کردستان عراق تنفر عمیق مردم از حکومت اسلامی و احزاب ناسیونالیست حاکم موج میزند. مردم در عراق و در کردستان از اسلام سیاسی و حکومت های فاشیست ترکیه و ایران متنفرند و به حضور آنها اعتراض میکنند. موقعیت جمهوری اسلامی در عراق و در کل منطقه بشدت ضعیف شده است. سلیمانی را کشتند و جمهوری اسلامی عکس العملی نتوانست نشان بدهد. ضعف و زبونی اش در نزد مردم را با حملات گاه و بیگاه به مقرهای احزاب اپوزیسیون فکر میکند میتواند جبران کند

 

آدرسهای تماس با حزب:

 

واتس اپ: 00447435562462

 

کانال تلگرام حزب: @wpi_hkki

 

اینستاگرام www.instagram.com/wpi91

 

پیامگیر تلگرام @wpi_tamas

 

September 11, 2020

نگاهی گذرا به وابستگی سلطنت پهلوی به امپریالیستها … بخش اول: رضا شاه

نگاهی گذرا به وابستگی سلطنت پهلوی به امپریالیستها

بخش اول: رضا شاه

 

امروز با رشد و اوج گیری مبارزات توده های مردم برای سرنگونی رژیم سفاک جمهوری اسلامی ، به خصوص با توجه به مبارزات قهر آمیز آنان در دیماه سال 96 و آبان 98،  سردمداران رژیم دار و شکنجه حاکم را وحشت سرنگونی فرا گرفته است . این امر و رشد و اعتلاء جنبش انقلابی توده ها در ایران برای تحقق شعار کار - نان - مسکن - آزادی و استقلال ، باعث شدت یابی تبلیغات ضد انقلاب و جریانات وابسته ای چون سلطنت طلبان گشته است. دشمنان قسم خورده مردم برای به انحراف کشاندن مبارزات قهر آمیز مردم و همچنان به منظور تداوم تحت سلطه گی و قرار دادن کشور بدست دیکتاتوری دیگر ، شعار "رضا شاه ، روحت شاد" که تنها فضای رعب و وحشت و اختناق و کشتار مردم را تداعی می کند، از جعبه پوسیده ای  بیرون آورده اند تا وابستگی جامعه ایران به امپریالیستها را ادامه داده و درنتیجه فقر، گرسنگی، اعدام، شکنجه  و مصیبت های دیگر را بر ستمدیدگان ایران تحمیل کنند.

با بقدرت رسیدن ترامپ که در آمریکا و جهان از او بعنوان یک جنایتکار و نژادپرست یاد میشود و حمایت ظاهری او از سلطنت طلب ها، اینان امروز دُم در آورده و توهم بقدرت رسیدن در ایران را در ذهن خود می پرورانند. سلطنت طلب ها با خوشحالی و با خیال باطل شان که می توانند بساط سلطنت ننگین و حساب پس داده پهلوی را دوباره در ایران برقرار سازند، از همین امروز علیه کمونیست ها و نیروهای مترقی اقدام می کنند. آن ها و رسانه ها و نیروهای مرتجع پشتیبان شان هدف شان را امروز در ایجاد اغتشاش در جنبش انقلابی توده های مردم قرار داده اند و می کوشند تا با به انحراف کشیدن مبارزات توده ها و به خصوص نسل جوان، سلطه امپریالیسم را در ایران حفظ و وابستگی جامعه ایران به سیستم جهانی سرمایه داری را تداوم بخشند که نتیجه آن جز وخامت هر چه بیشتر اوضاع کنونی، فقر و فلاکت و نابسامانی بیشتر در جامعه ما نخواهد بود.

در این نوشته کوتاه سعی میشود به این موضوع که چطور سلطنت پهلوی باعث نفوذ و گسترش سلطه امپریالیسم در ایران گشت و همچنین به پیامدهای آن چون استبداد، اختناق، سرکوب، فقر  و بیکاری که تا به امروز سایه شوم خود را در ایران گسترده است، پرداخته شود.  

انقلاب مشروطیت در شرایط انحطاط فئودالیسم و گسترش و نفوذ امپریالیست ها در ایران علیه این دشمنان شکل گرفت. مردم برای از بین بردن فئودالیسم و امپریالیسم بپا خاستند تا رهایی خود را از زیر یوغ فئودالیسم و قراردادهای اسارت بار امپریالیسم به دست آورند. به همین دلیل هم تا امروز خاطره مبارزین انقلاب مشروطیت مانند ستارخان ها و باقرخان ها در اذهان توده ها زنده است. این انقلاب با دخالت مستقیم امپریالیست های انگلیس و روس شکست خورد. اما شعله های مبارزه فرو ننشست و در همه جای ایران مردم مبارز برای رسیدن به آزادی علیه سلطه امپریالیسم دست به مبارزه زدند.

حال، از آن جا که وابستگی کامل جامعه ایران به امپریالیسم در دوران رضا خان صورت گرفت، در این جا هر چند مختصر نگاهی به شرایط آن دوره می اندازیم. در اواخر قرن نوزدهم سرمایه داری از رقابت آزاد به سرمایه داری انحصاری یعنی امپریالیسم تبدیل گردید.  در همان سال ها و آغاز قرن بیستم سیاست های اشغالگری امپریالیستی در جهان نقش مهمی داشته و ایران هم یکی از کشورهایی بود که آماج حملات قدرت های امپریالیستی برای مستعمره شدن بود. اما بدلیل تضادهای امپریالیستی از یک طرف و شدت گیری مبارزات ضد امپریالیستی- ضد فئودالی توده های ستمدیده ما، کشور ایران به مستعمره کامل تبدیل نگردید. تا مدت ها امپریالیسم انگلیس و روس، ایران را بصورت یک نیمه مستعمره در آوردند. پس از پیروزی انقلاب سوسیالیستی در روسیه و سقوط سلطنت تزاری، انگلیس تنها امپریالیسم قدرتمند در ایران شد. 

دولت انگلیس که در آن زمان آشکارا در امور داخلی ایران دخالت داشت، با آشنایی به سوابق رضا خان در سرکوب و خفه کردن جنبش ها و نیرو های ملی به این نتیجه رسیده بود که از او میتوان در جهت سرکوب جنبش های آزادیبخش و تسلط اقتصادی- سیاسی و نظامی خود در ایران استفاده نماید. از این رو رضا خان میر پنج (پهلوی) پس از کودتائی که در سال 1299 توسط امپریالیسم انگلیس علیه حکومت قاجار صورت گرفت، و بعد از پشت سر گذراندن مناصبی مانند وزیر جنگ و نخست وزیری، در سال 1304 توسط انگلیسی ها بر تخت سلطنت نشانده شد. بر این مبنا بود که "از بعد از شکست انقلاب مشروطیت تا کودتای سوم اسفند 1299 و تسلط کامل امپریالیسم انگلیس بر تمام شئونات اقتصادی - سیاسی - نظامی و فرهنگی ایران ، بتدریج وضعیتی در ایران شکل گرفت که وابستگی به امپریالیسم مشخصه اصلی آن میباشد" (نقل از "ملاحظاتی درباره وابستگی ایران به امپریالیسم در نشریه پیام فدایی شماره 234، رفیق فریبرز سنجری)

بنابراین برای درک چگونگی استقرار و حاکمیت سلطه امپریالیسم در ایران و رشد و تکامل آن تا به امروز ، شناخت وشکل گیری دوران رضا شاه از اهمیت زیادی برخوردار است.  یکی از مهمترین و اساسی ترین خواسته های امپریالیسم انگلیس ، سرکوب مردم در دوره رضا شاه بوده است. انگلیسی ها قبل از هر چیز به تشکیل ارتشی که توسط کارشناسان آنان و از نیروهای ایرانی شکل گرفته بود دست زدند و آن را در اختیار رضا خان قرار دادند تا او بتواند با اتکاء به ارتش، سیاست های اربابان خود را در جهت قلع و قمع کردن خواسته ها و مبارزات ضد امپریالیستی توده های مبارز مردم پیش ببرد. با این ارتش بود که رضا خان توانست هم مبارزات دموکراتیک- ضد امپریالیستی مردم ایران و هم مخالفین دیگرش را سرکوب نماید و دیکتاتوری سیاهی در جامعه به وجود آورد که تا آن زمان در ایران سابقه نداشت. تا آن زمان دیده نشده بود که دولت حتی در امور خصوصی مردم هم دخالت کند (همانند امروز در رژیم جمهوری اسلامی) که رضا شاه با اعمال دیکتاتوری و سرکوب چنین می کرد. از طرف دیگر، او برای از بین بردن دست آوردهای انقلاب مشروطیت برای مردم ایران به زور نظامی متوسل شد تا شرایط را برای غارت و چپاول ثروت های ایران به خصوص منابع نفتی برای اربابان خود یعنی امپریالیسم انگلیس مهیا سازد.

رضا خان پس از رسیدن به قدرت با اعمال دیکتاتوری به فرمایشی کردن انتخابات و مجلس و از بین بردن احزاب سیاسی ، روزنامه های مستقل ، اتحادیه های کارگری و غیره که تا حد زیادی دستاوردهای انقلاب مشروطیت بودند، دست زد.  با توجه به دیکتاتوری شدیداً قهر آمیزی که رضا خان در ایران حاکم ساخت که از استبداد خاندان قاجار هم شدیدتر بود، مردم به او که قبلاً با عنوان هائی چون رضاخان میر پنج ، سردار سپه ، رضا ماکسیم شناخته می شد، لقب رضا قلدر دادند. با این حال نام او برای مردم مبارز ایران ، همان رضا قلدر باقی ماند.

رضا قلدر با قلع و قمع همه نهادهای دموکراتیک و مردمی چون اتحادیه های کارگری، در جهت تأمین منافع امپریالیسم انگلیس دست به اقداماتی زد که در تبلیغات از آن ها به عنوان مدرنیزه کردن ایران نام برده می شود. امپریالیسم انگلیس برای تأمین منافع اقتصادی خود و توسعه و تحکیم نفوذ خود در ایران، نیازمند ایجاد نهادهای بورکراتیک و گسترش دستگاه های اداری و نظامی مانند ارتش، دستگاه قضائی، دانشگاه و غیره بود. یکی از اقدامات انگلیس در ایران که توسط رضاخان صورت گرفت، ساختن راه آهن از جنوب ایران به شمال آن میباشد . واقعیت این است که ساختن این راه آهن برای تأمین منافع انگلیسی ها برای مقابله با انقلاب اکتبر در شوروی سابق بود. دولت انگلیس پس از پایان جنگ جهانی اول مهمترین دشمن خود را شوروی و بلشویک های این کشور می دانست. از این رو رضا خان قلدر این کار را به دلیل ترس و وحشت انگلیسی ها از کمونیسم انجام داد. درست به این خاطر بود که احداث این راه آهن باعث هیچگونه اعتراضی از طرف قدرت های دیگر کشورهای غربی نگردید ، در صورتی که طرح احداث راه آهن بغداد که هیچ ارتباطی با شوروی نداشت با مخالفت این کشور ها مواجه گردید.  دکتر مصدق نیز در قسمتی از خاطرات خود از قول محمد رضا شاه  فرزند رضا شاه چنین میگوید: بخاطر دارم روزی با کمال جسارت در حضور من اظهار داشت که پدرم در این کار (احداث راه آهن) خیانت کرده است . وقتی از وی دلیل خواستم گفت پدر من راه آهن سراسری را فقط برای جلب رضایت انگلیسی ها که میخواستند به روسیه حمله کنند ساخته است.  از او پرسیدم که به عقیده او آیا پدرش راه آهن را می بایست در مسیر دیگری احداث میکرد؟ جواب او این بود؛ اصلا پدرم نباید راه آهن احداث میکرد و ایران احتیاجی به راه آهن نداشت، در واقع، راه آهن سراسری نه یک راه آهن مسافربری و یا تجارتی بلکه یک خط آهن نظامی بوده است و با توجه به این که راه آهن نظامی بود راه عبورش تماما از کوه ها بود و در نتیجه شهرهای بزرگ ایران را بهم متصل نمی کرد. در همین رابطه نباید فراموش کرد که احداث خط راه آهن سراسری در ایران یکی از پرخرج ترین اقدامات رضاخان بدستور امپریالیسم انگلیس بوده است و مالیات های سنگین که برای تامین بودجه آن اعمال شد ، باعث تشدید فقر و فلاکت بیشتر مردم ایران گردید. به واقع مخارج ساختن راه آهن از مالیات بر قیمت  چای، قند، شکر تامین شد.

یکی دیگر از سیاست هایی که از طرف امپریالیسم انگلیس در دستور کار رضاخان قرار گرفت که به هیچ وجه در جهت مدرنیزه کردن کشور نبوده بلکه از سیاست های ناسیونالیستی و نژادپرستانه و ضد دموکراتیک ناشی می شد، رسمی و سراسری کردن زبان فارسی برای تمام خلق های ایران بود. میبایست همه زبان ها به جز فارسی از میان برداشته شود.  از این رو عده ای از فارغ التحصیلان غربی در رشته هایی چون حقوق و فلسفه برای پشتیبانی و خوش خدمتی به رضاخان ، ضمن کوشش در تحکیم قدرت مرکزی و خدمت به رشد و گسترش سرمایه های امپریالیستی شروع به توجیه آن نمودند.  تب تحقیر زبان های ملی دیگر در ایران بخصوص زبان عربی و تُرکی بالا گرفت و برخی از روشنفکران خود را آلوده ناسیونالیسم و نژادپرستی کردند که در میان آنان باید از کسروی تاریخ نویس مشهور و شناخته شده نام برد .کسروی که خود آذربایجانی بود و به غنی بودن این زبان آگاه بود و خود اتفاقاً در کتاب (آذری یا زبان باستان آذربایگان) به نارسایی زبان فارسی اشاره میکند، اما با این وجود خود در مسیر ناسیونالیست ها و نژادپرستان قرار میگیرد و به خواست دیکتاتوری رضا خان مبنی بر برسمیت شناختن زبان فارسی در سراسر کشور سر تعظیم فرود می آورد.

پیشبرد این سیاست در  ابتدا بصورت زمزمه در ارگان های تبلیغاتی ظاهر گشت و سپس بصورت دستورات اداری در آمد؛ و بعدا به زور باتون و چوب ، حبس ، تبعید و غیره به مرحله اجرا گذاشته شد. در واقع هدف دیکتاتوری رضا شاه به نمایندگی از امپریالیسم انگلیس از بوجود آوردن یک زبان واحد در کشور نه بر مبنای نیازهای خلق های ایران ، بلکه در جهت نیازهای بازار بود.  اگر ما شاهد به رسمیت شناختن یک زبان مشترک در بعضی از کشورهای غربی بدلیل انقلابات بورژوا - دموکراتیک بوده ایم می بینیم که به همراه آن آزادی های دموکراتیک از جمله آزادی بیان به وجود آمده است. اما در ایران به دلیل شکست انقلاب بورژوا – دموکراتیک (انقلاب مشروطیت) که در اثر نفوذ امپریالیست های روس و انگلیس و با کمک بورژوازی کمپرادور ایران صورت گرفت و بعد به دلیل سلطه امپریالیسم انگلیس هرگز نتوانست به آزادی های دموکراتیک دست یابد.  اگر انقلاب مشروطیت ما هم پیروز می شد ، آن گاه مثل کشور های اروپائی ایجاد دانشگاه، ایجاد یک قوه قضائیه مستقل و اقداماتی چون صدور شناسنامه برای افراد، انجام می شد که همراه با آزادی های دموکراتیک چون آزادی مطبوعات، آزادی بیان، آزادی برپائی اجتماعات و غیره می بود. در حالی که رضا خان قلدر برخی از چنان اقدامات را به نفع گسترش نفوذ امپریالیسم انگلیس در ایران انجام داد و در همان حال برای توده ها ، دیکتاتوری را جایگزین آزادی های دموکراتیک نمود که بارزترین تجلی آن در "قانون سیاه 1310" وی بود.

در این جا لازم است اشاره ای هم هر چند کوتاه به یاوه گویی ها و دروغ های رژیم فریبکار جمهوری اسلامی با روحانیت اش که ادعای مبارزه با خاندان پهلوی را دارند داشته باشیم.  

چریک فدایی خلق، رفیق علیرضا نابدل در قسمتی از کتاب خود بنام "آذربایجان و مسئله ملّی" نقش روحانیت در دوره رضا شاه را چنین تشریح می کند: "بخشی از اینان که وابسته به بورژوازی متوسط و بزرگ بودند ، سیاست "مدارا و تحمل" را تبلیغ می کردند و بخشی دیگر از اینان که بی تدبیری شان کمتر از صداقت شان نبوده بهترین وسیله بودند که حکومت بوسیله آن توانست خرده بورژوازی را از نظر سیاسی خلع سلاح کند، در اثر نبودن رهبری سیاسی ، مردم به مساجد رو کردند و این صداقت مندان بی تدبیر که خود را در نقش ناطقین عصر مشروطیت می دیدند - غافل از این که در آن عصر مسجد و مذهب برای رهبری سیاسی وسیله ای بیش نبود  - مردم را به سمت شعارهای مقاومت منفی سوق دادند.  شعارهایی از نوع تحریم خدمت دولتی، تحریم سجل احوال و غیره ، اگر از جانب سازمان های سیاسی توده ای به عنوان شعارهای تاکتیکی و به عنوان جزءحساب شده ای از یک مبارزه اصولی پیش کشیده می شدند ، شاید می توانستند مفید باشند. اما روحانیون وقت از این شعارها یک دگم مذهبی می ساختند."

در خاتمه این بخش از توضیح وابستگی خاندان پهلوی به کشورهای امپریالیستی، برای آگاهی آن دسته از نسل جوان امروز که در خطر مواجه با تحریف تاریخ ایران قرار گرفته اند، لازم است اشاره ای هم به دزدی ها و غارت و چپاول رضا شاه از کارگران، دهقانان، زحمتکشان و ستمدیدگان مردم ایران داشته باشیم.  این دیکتاتور مزدور که با نام مدرنیسم، میهن پرستی و غیره، کشور ایران را برای استثمار و استعمار بیگانگان به تاراج گذاشت، توسط ارتش و نیروهای مسلح دیگر که دست ساز امپریالیسم انگلیس بودند، یورشی را به دهقانان به خصوص در شمال کشور سازمان داد، دهقانان را از زمین های خود راند و بسیاری از زمین های حاصلخیز را از دست آن ها خارج و به نام خود ثبت نمود.  این تنها یک قلم از ثروتی بود که وی با غارت مردم به دست آورد.  به همین خاطر پس از رانده شدن از کشور، وی میلیون ها تومان ثروت برای خود و خانواده اش بجا گذاشت. جریانات سلطنت طلب و وابسته و دشمنان مردم ایران که با کمک رسانه های امپریالیستی و با عوامفریبی به تبلیغ در مورد این مزدور وابسته به بیگانگان بر خاسته اند هرگز به روی خود نمی آورند که رضا میرپنج که گروهبانی بیش نبود ، چطور یک باره به خان بزرگ کشور تبدیل شد و به میلیون ها تومان ثروت دست یافت.

تجربه تاریخی بما نشان داده است که امپریالیست ها سرنوشت و منافع خود را با سرنوشت مزدوران و نوکران شان پیوند نمی زنند. از این رو بعد از اشغال ایران توسط متفقین، رضا خان قلدر در سال 1320 به دستور اربابان انگلیسی اش مجبور به ترک ایران گردید و امپریالیسم انگلیس سلطنت را به پسرش محمد رضا واگذار نمود.  در پی این سرنگونی، فروغی نخست وزیر وقت، در مجلس اعلام کرد که دارایی شاه برابر با 68 میلیون ریال برابر با 4/5 میلیون دلار (به پول آن دوره) در حساب شخصی اش بوده و به علاوه بر آورد می شود که رضا شاه در آن زمان یک و نیم میلیون هکتار زمین تصاحب کرده بود و حدود 46 درصد نقدینگی کشور را دارایی های شخصی او تشکیل می داده است. 

واقعیت این است که انقلاب مشروطیت یکی از مهمترین وقایع قرن گذشته ایران محسوب میگردد، اما با روی کار آورده شدن رضا خان توسط امپریالیسم پیر و حیله گر انگلیس، و از آن زمان به بعد با تداوم استعمار و استثمار و غارت دولت های امپریالیستی در ایران از طریق دولت های دست نشانده خود، هنوز خلق های ما نتوانسته اند با پایان دادن به سلطه امپریالیسم در ایران به اهداف بورژوا - دموکراتیک خود برسند. به همین دلیل هم تضاد خلق ما با امپریالیسم، همچنان تضاد اصلی در ایران است که حل این تضاد امروز از کانال مبارزه برای نابودی سیستم سرمایه داری وابسته در ایران و سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی می گذرد. تنها با حل این تضاد، توده های تحت ستم ما به خواسته های برحق خود خواهند رسید.

مرداد 1399

 

(ادامه دارد)

در مورد بحران درونی حزب کمونیست ایران و کومه له و در دفاع از يك سياست

در مورد بحران درونی حزب کمونیست ایران و کومه له

و در دفاع از يك سياست

 

مدتي است بحران و اختلافات در حزب كمونيست ايران و كومه له بروز علني پيدا كرده و طرفين اختلاف بحث و جدل هاي خود را چه آنهايي كه قبلا دروني بوده و چه مطالب و نوشته هاي جدید را در اختيار عموم قرار داده  و احزاب و افراد مختلفي در مورد ان إظهار نظر كرده اند.

از نظر من دخالت كمونيست هایی که در تاریخ  چپ و کمونیستی این جریان حضور داشته، چه در دفاع از آن تاریخ و چه در نقد و افشای سیاست راست و ناسیونالیستی و تقویت سیاست  چپ و کمونیستی ضروری است. تعدادي از ناسيوناليست ها به ما كمونيست های کارگری  ايراد ميگيرند كه چرا در اين مباحثات دخالت ميكنيد ؟ نارواترين تهمت و ناسزاگويي را نثار کمونیستها ميكنند و به ما درس "اخلاق" ميدهند.اين طيف كه خود در ان تاريخ  جز مقابله با خط و سیاست کمونیستی و پیشرو نقشي نداشته از ما ميخواهند كه از سابقه و فعاليتهاي كمونيستي خود و آن جریان دفاع نكنيم .نمی فهمند در دفاع از كمونيسم  در آن سازمان هزاران نفر جانباخته و زنداني و شكنجه شده و مردم زيادي خانه و كاشانه شان مورد اصابت توپ و خمپاره رژيم قرار گرفته و آواره و بي خانمان شده تا اين تاريخ را ساخته اند. كساني كه در دفاع از كمونيسم و أزاديخواهي مورد حمله حزب دمكرات کردستان قرار گرفته و انسان هاي كمونيست زيادي را در اين راه از دست داده اند. اگر اكنون رهبران كومه له از آن تاريخ نه تنها دفاع نميكنند بلكه خواسته اند با همين احزاب دمكرات کردستان  و زحمتكشاني ها جبهه تشكيل بدهند، ما عليرغم حملات هيستريك ناسيوناليست ها وظيفه خود ميدانيم كه از آن تاريخ و رفقايمان كه اكنون در قيد حيات نيستند و از مردمي كه بي دريغ  در آن سال ها در حمایت از ما کمونیستها و حزب و سازمان کمونیستی که در آن متشکل بودیم،  تلاش فراوان كردند،  دفاع كنيم. 

 

در ميان طيف چپ يكي از إظهار نظرها از طرف بعضي از احزاب و افراد اين است، كه  چپ و راستي در ميان نيست همه راست هستند.  اين تفكر كل كومه له را تحويل راست ميدهد،  اتفاقا بر عكس ظاهر راديكالش آب به آسياب جناح راست مي ريزد. جناح راست هم  طبق معمول تا چند روز قبل اختلافات را إنكار ميكرد و اكنون كه مجبور به قبول اختلاف نظر در سطح حزب شده اند،  طبق معمول لشكري از متعصبين خود را روانه دنياي مجازي كرده و به  جناح چپ مي تازند و به كساني كه هم اكنون در رهبري حزب هستند و اكثريت كادرهاي حزب و مسئولین قدیمی و فرماندهان كومه له را شامل ميشوند، بساط  توهين و  ناسزا راه انداخته و ميگويند  پير و خارج نشين شده اند، حربه اي كه سال هاست عليه مخالفين خود بكار ميگيرند.

 

به نظرمن در این کشمکش و در حزب کمونیست ایران و کومه له صف بندی چپ و راست واقعی است. چپ این جریان هر چند با تاخیر و کندی زیاد شامل  بخش زيادي از كادرهاي حزب و كومه له و بخش مهمی از تشکیلات داخل آنها در مقابل جناح راست قد علم کرده اند. آنچه قابل مشاهده است، جناح چپ از برنامه و سياست هاي حكا بدفاع برخاسته ، بر حاكميت شورايي اصرار ميورزد، ميخواهد مانع شود كومه له به كمپ ناسيوناليست ها بپيوندد.در سطح سراسري با جريانات چپ و كمونيست، شوراي هماهنگي را بوجود آورده است. تلاش دارد كومه له بجاي رفتن به كمپ ناسيوناليست ها با كمونيست ها و چپ ها در كردستان همکاری کند.  

 

بنظر من پیامدهای  اين تقابل بين چپ و راست در حكا و كومه له محدود به درون این جریان باقی نمی ماند، بلكه در سطح جامعه و احزاب و سازمان ها و فعالين سياسي  بازتاب دارد. بهمين خاطر عليرغم هر انتقاد و أيرادي كه به  جناح چپ آن وارد است لازمست در مقابل جریان راست و ناسیونالیست که میخواهد کومه له را درجنبش ناسیونالیستی کرد ادغام کند، از جریان چپ دفاع کرد. 

هنوز این امکان وجود دارد چپ این جریان با اتکا به سابقه و پیشینه چپ و رادیکال حزب کمونیست ایران و کومه له به ویژه در یک دهه اول فعالیت آن از هویت سیاسی و سوسیالیستی این جریان دفاع کند. بر حقانیت سیاسی خود به عنوان صاحب حزب کمونیست ایران و کومه له به دوراز هیاهو حول "اکثریت و اقلیت" پافشاری کند. نه تنها به موقعیت پایین دست در مناسبات درون حزب تن ندهد، بلکه جریان راست را به عقب نشینی جدی وادار کند. مانع هضم شدن کومه له درجنبش ناسیونالیستی کرد بشود. جریان چپ اگر بتواند چنین ابتکاری از خود نشان دهد، قطعا با حمایت هر جریان چپ و کمونیست مسئول روبرو میشود.  

در دفاع از يك سياست

در حاشیه مباحث مربوط به اختلافات حزب كمونيست ايران و كومه له بحث هايي در رابطه با همکاری نیروهای چپ و از جمله ما با كومه له  هم طرح شده، كه لازم ميدانم به آن بپردازم.  

ما در سطح سراسري مناسبات و همكاري هاي مشخص با حزب كمونيست ايران و دیگر جریانات چپ و سوسیالیست سرنگونی طلب در قالب ( شوراي هماهنگي نيروهاي چپ و كمونيست ) داشته و داریم.  در سطح کردستان هم ، کمیته کردستان حزب ما پیشقدم شکل دادن به همکاری موردی و مشخص با سازمان کردستان حزب کمونیست ایران (کومه له) و بعضی جریانات دیگر چپ بودیم و در این رابطه تلاشهایی صورت گرفت. اين سطح از همكاري و مناسبات نیروهای چپ به نظرم ضروری بوده و تا آنجا به حزب ما مربوط است در چهارچوب مصوبات حزب بوده است.

ضرورت این همکاریها در چهارچوب اوضاع سياسي ايران بعد از اعتراضات و مبارزات كارگران و توده هاي مردم ستمديده در دی ماه سال ٩٦ و آبانماه ٩٨ براي ما بیشتر مطرح شد. جامعه ايران و بخصوص مبارزات كارگران و زحمتكشان رژيم را به مصاف طلبيده و خواهان سرنگوني رژيم شده بودند، شعارهاي سرنگوني طلبانه و برجسته كردن مطالبات برحق و عادلانه همه أقشار مختلف جامعه و بخصوص طبقه كارگر ايران را در بر گرفت.شعار اصلاح طلب،  اصولگرا ديگر تمامه ماجرا ، مرگ بر جمهوري اسلامي مرگ بر خامنه اي و ،،،،همه و همه نشان از عزم جزم مردم ايران براي ساقط كردن رژيم هار اسلامي بود. 

از طرفي ديگر آلترناتيو راست چه در سطح ايران و چه در كردستان خود را براي سوار شدن بر موج اين اعتراضات و ضدیت با مبارزات حق طلبانه مردم آماده ميكردند و هم اكنون با داشتن امكانات وسيع مالي و تبليغاتي براي رسيدن به  اين هدف شب و روز فعاليت مي كنند. در سطح ايران انواع و اقسام كنفرانس و ارگان و شوراي گذار و ققنوس و فرشگرد و تشكيلات براي رسيدن به هدف شان  راه انداخته و از حمايت دولت هاي ارتجاعي هم بر خوردارند.

در سطح كردستان هم براي سوار شدن بر موج اعتراضات مردم و مقابله با رادیکالیسم و نیروهای چپ ، احزاب و گروههای ناسیونالیست کرد از جمله دو شاخه حزب دمكرات کردستان و دو شاخه  زحمتكشانيها،  "مركز همكاري نيروهاي كرد" را تشكيل داده و از هم اكنون ميخواهند براي تحميل كردن خود بر مردم سپاه ملي و پليس و انواع كميته ها و،،،، تشكيل دهند تا بتوانند مردم را از دخالت در سرنوشت خود دور، و در بند وبست  و سازش از بالا ، بعد از سرنگوني رژيم اسلامي خود مانند كردستان عراق مردم را به خاك سياه بكشانند. به همه اينها بايد پژاك و پ ك. ك  و سلفي ها و اسلامي ها و همجنين دخالت احزاب حاكم در كردستان عراق را أضافه كرد.

در چنين اوضاع و احوالي براي يك جريان و حزب مسئول كه ميخواهد در اين اوضاع بنفع مردم دخالت كند و در مقابل جريانات و احزاب راست و ارتجاعي سدي إيجاد كند بايد بفكر چاره انديشي باشد.حزب ما در كردستان در چهارچوب اين اوضاع و شرایط  تلاش برای شکل دادن به همکاری  نيروهاي چپ و كمونيست را در برنامه خود داشت و در تماس با كومه له و كميته كردستان حزب كمونيست كارگري ایران براي اينكار پيشقدم شد و بعد از يك دور فعاليت و نشست و ارتباط بالاخره پنج حزب و نهاد در يك سلسله فعاليت تبليغي و برگزاري سمينار و نشست هاي مختلف و از جمله فراخوان مشترك به اعتصاب عمومي در كردستان که جواب محکم و مثبتی گرفت، نهایتا به پای برگزاري كنفرانس كلن  و انتشار بيانيه كلن بنام " سرنگونی جمهوری اسلامی و استقرار حاکمیت شورایی وظیفه فوری ما است". رفتیم. ( مبارزان كمونيست قبل از برگزاري كنفرانس ) از اين همکاری بيرون رفت.   

بنظر من برگزاری این کنفرانس و انتشار بيانيه کمونيستي روشن و دفاع بی اما و اگر از حاكميت شورايي در تقابل با آلترناتيو راست در كردستان اهمیت زیادی داشت. (این بیانیه را در پایین ضمیمه میکنم) جریانات گرد آمده در مرکز همکاری را بشدت نگران کرد. اما متاسفانه کومه له با مستمسک قرار دادن یک اعلامیه عجولانه  كميته كردستان حزب کمونیست کارگری ایران همکاری را با بن بست مواجه کرد. مدت طولانی رابطه و تلاش برای همکاری حتی دو جانبه بین ما و  کومه له ادامه پیدانکرد. به دنبال آبانماه ۹۸ تلاشهای محدودی برای از سر گیری همکاری دو جانبه کمیته کردستان ما و کومه له صورت گرفت. نهایتا قرار شد در جلسه ای در مورد چهارچوب همکاری موردی صحبت شود و در صورت توافق اعلام شود. به دنبال مصاحبه دبیر اول کومه له با رادیو دیالوگ و مشاهده مجدد غیر جدی بودن رهبری کومه له در همکاری با نیروهای چپ و همزمان اظهار علاقه وافر آنها برای همکاری با احزاب ناسیونالیست و در عین حال علنی شدن صف بندی چپ و راست  درون حزب کمونیست ایران،  ما این رابطه را ادامه ندادیم. 

 

در نتیجه براي حزبي كه به سرنوشت جامعه فكر ميكند و ميخواهد دخالت كند و سدي و مانعي در مقابل جريانات ارتجاعي و راست إيجاد كند این تلاش ما سیاستی کاملا مسئولانه بود. ما با اینکار نشان دادیم میشود در مقابل نیروهای راست و ناسیونالیست قطب چپ مقابل آنها را شکل داد. خوبست بیاد بیاوریم چهار سال قبل دبیر اول کومه له در همکاری با احزاب ناسیونالیست و راست تا سطح سخنگویی آنها پیش رفت که اساسا به دلیل نقد ما و جریان چپ درون خودشان همکاری با مرکز همکاری احزاب ناسیونالیست را رها کرد و این اتفاق مثبتی  بود. درادامه زیر همان فشار چپ درون و بیرون حزبشان مجبور به همکاری با ما و دیگر نیروهای چپ شد که تجسم آن در کنفرانس کلن بود.خود این واقعه در انطباق با خواست جناح چپ حزب کمونیست ایران و کومه له هم بود که در مناسبتها و سخنرانیهای مختلف خواستار همکاری رهبری کومه له با ما و دیگر جریانات چپ و كمونيست بودند. بهر حال  كارگران و كمونيستها و مردم در كردستان بايد بدانند چه كساني براي اين امر مهم شکل دادن به همکاری نیروهای چپ و كمونيست در كردستان تلاش كرده و چه كساني آن را به بن بست و شكست كشاندند تا با جريانات ناسیونالیست و ارتجاعي همكاري كنند. ما در ظرفیت یک حزب سیاسی  مسئول برای محکم کردن صف بندی چپ متکی به اراده کارگر و مردم برای سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی و تضمین حاکمیت شورایی سیاست همکاری با نیروهای چپ و از جمله کومه له را در پیش گرفتیم.  اکنون که رهبری کومه له با تشدید سیاست راست روانه همکاری با نیروهای چپ را "دنبال نخود سیاه رفتن" معرفی کرده، واضح است ما نیز سیاست همکاری با کومه له تحت رهبری و هژمونی سیاستهای راست روانه ادامه نمیدهیم.  هر حزب کمونیست سیاسی مسئول و با پرنسیب این چنین مبتکرانه به فعالیتها و پروژه های تاکتیکی خود لازمست  بر خورد خلاق کند. این بخشی از کاراکتر سیاسی هر جریان سیاسی مبتکر است، که متاسفانه بعضی از نیروها و جریانات به نام چپ و کمونیست کارگری نمیتوانند  آن را درک کنند.

همچنين رفیق آذر ماجدی علیرغم بارها توضیحات لازم، اینکار ما را به مثابه "کرنش" در مقابل کومه له  ترسیم میکند.ادعایی که کوچکترین واقعیتی در آن نیست.  

 

در خاتمه متن بیانیه کنفرانس کلن را ضمیمه میکنم، تا هر انسان منصف قضاوت کند که آن کنفرانس و بیانیه آن در راستای منافع کارگر و مردم آزادیخواه در کردستان و تقویت سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی بوده است یا نه؟ 

ضمیمه: 

بیانیه کنفرانس نیروهای چپ و کمونیست در کردستان

سرنگونی جمهوری اسلامی و استقرار حاکمیت شورایی وظیفه فوری ما است.

بحران اقتصادی ـ سیاسی رژیم اسلامی ایر ان، مصائب و مشقات ناشی از حاکمیت سرمایەداری، رشد جنبش کارگری و دیگر جنبشهای اجتماعی و نارضایتی عمیق تودەهای فرودست جامعه، چشم انداز سرنگونی جمهوری اسلامی و برچیدە شدن بساط حاکمیت این رژیم از طریق یک انقلاب توده ای را به یک امکان واقعی تبدیل کرده است.

این رژیم در اذهان اکثر مردم ایران حاکمیتی در حال زوال است و لذا یافتن جایگزینی برای آن به دغدغه اصلی بخش عظیمی از جامعه تبدیل شده است. در قبال این روند و برای پاسخ گویی به مسائل گرهی پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی و احتمالات پیش رو، صف بندی نیروهای چپ و راست جامعه در ایران و کردستان بیش از پیش عمیق تر و شفافتر شده است. وجود جنبش چپ و کمونیستی از یک سو و جنبش بورژوا ـ ناسیونالیستی از سوی دیگر به معرفی افقهای مختلف در سطح جامعه انجامیده است. در چنین شرایطی نیروهای مختلف بورژوایی مردم را از انقلاب می ترسانند و برای تغییر حاکمیت سیاسی ایران از بالا و بدور از دخالت دگرگون ساز مردم کارگر و زحمتکش تلاش می کنند.

در کردستان احزاب و نیروهای متعلق به جنبش بورژوا- ناسیونالیستی از هم اکنون تلاش می کنند تصویر خودشان را از روند تغییر ساختار سیاسی در ایران و سرنوشت مبارزه مردم کردستان به افکار عمومی القا کنند و استقرار یک حکومت فدراتیو مبتنی بر نظام پارلمانی را به عنوان مکانیسم دخالت در امور سیاسی و اداره جامعه بعد از سرنگونی رژیم اسلامی به مردم تحمیل کنند.

چهار دهه مبارزه بی وقفه و حضور قدرتمند سیاسی، اجتماعی و نظامی جنبش کمونیستی و احزاب متعلق به آن در مبارزه بی امان با جمهوری اسلامی، دفاع پیگیرانه از کارگران و زنان و سایراقشار فرودست جامعه و نقد سیاسی از جنبشهای بورژوایی، چپ را به یک نیروی موثر اجتماعی در کردستان تبدیل کرده است. امروز چپ اجتماعی و چپ متحزب که حضور آن در مبارزات کارگران و زنان و جوانان در عرصه های مختلف اعتراض اجتماعی در شهرهای کردستان قابل مشاهده است، یک نیروی موثر و تعیین کننده در کردستان است. بنابر این قدرت نیروی چپ درکردستان هم اکنون عقب راندن و برچیدن حاکمیت رژیم اسلامی در هماهنگی با جنبش سرنگونی رو به گسترش سراسری را به طرز آشکاری در چشم انداز تحولات جاری قرار داده است.

در چنین شرایطی ارائه یک آلترناتیو سوسیالیستی از طرف نیروهای چپ و کمونیست در کردستان، که در آن تصویر روشنی از معنای سرنگونی جمهوری اسلامی، چگونگی پیروزی، شکل شرکت مستقیم تودەهای مردم کردستان در حاکمیت سیاسی و اداره جامعه و تحقق خواستها و مطالبات مردم کارگر و زحمتکش بدست داده شده باشد، مبرمیت پیدا کرده است.

بر این اساس و در پاسخ به این نیاز ما امضا کنندگان این بیانیه حول محورهای زیر وارد تلاش مشترک جهت شکل دادن به یک قطب چپ و سوسیالیستی در کردستان میشویم:

١ -پیشبرد و هدایت مبارزه همه جانبه برای سرنگونی انقلابی رژیم اسلامی، سازماندهی و تلاش موثر برای در هم شکستن نیروها و نهادهای رژیم و برچیدن حاکمیت سیاه آن در کردستان حلقه ای موثر از جنبش سرنگونی انقلابی سراسری است.

٢- ما در برابر نیروهایی که در تلاش اند سرنوشت مردم کردستان را به سیاست دولتهای امپریالیستی گره بزنند، بر مبارزه و همسرنوشتی مردم کردستان با توده های مردم در سراسر ایران تاکید میکنیم. مبارزات کارگران و توده مردم در کردستان پیوستگی تنگاتنگی با مبارزات سراسری مردم ایران دارد و نهایتا با سرنگونی جمهوری اسلامی به پیروزی خواهد رسید.

٣ـ این امکان وجود دارد که بساط حکومت در کردستان پیش از سایر نقاط ایران برچیده شود. اما سقوط و در هم شکستن نیروها و نهادهای حکومت مرکزی و عقب نشینی آنان پایان کار نیست.ما در این شرایط برای تشکیل ارگان های قدرت تودەای در شهر و روستا مبارزه میکنیم و بر حاکمیت شورایی و اعمال اراده مستقیم مردم در کردستان تاکید میکنیم. سازماندهی شوراها در حال حاضر به عنوان ابزار مبارزه و با ساقط شدن جمهوری اسلامی به مثابه ارگان اعمال اراده مستقیم تودەای، وظیفه فوری هر فعال جنبش کارگری و جنبشهای اجتماعی پیشرو و امر عاجل هرحزب و جریان چپ و کمونیست است.

٤- پیروزی ‌آلترناتیو سوسیالیستی در گرو در هم شکستن قطعی قدرت دولت مرکزی، پیشروی طبقه کارگر، جنبش و احزاب کمونیستی در خلع ید از بورژوازی و کسب قدرت سیاسی و استقرارحکومت کارگری در سطح سراسری است. سهل ترین و کم دردسر ترین راه حفظ دستاوردهای مبارزه مردم در کردستان پیوند با یک انقلاب و جنبش سرنگونی در سطح ایران است.

٥- شرط لازم پیشروی مبارزه انقلابی و اعمال قدرت مردم کردستان جدایی تودەهای کارگر و زحمتکش از استراتژی و سیاست های احزاب بورژوا ـ ناسیونالیستی در کردستان و تقویت استراتژی سوسیالیستی در مقیاس اجتماعی است. انجام این امر در گرو پیشروی جنبشهای اعتراضی و دگرگونی های واقعی در زندگی اجتماعی توده های مردم کردستان میباشد.

٦- ما در مقابل طرحها و سیاست دخالتگرانه قدرتهای جهانی و متحدان منطقەای آنها برای تحمیل آلترناتیو راست بر روند تحولات سیاسی در ایران و کردستان، می ایستیم. هر نوع طرح وآلترناتیوی از بالای سر مردم را مردود می دانیم و مجدانه برای به انزوا کشاندن آن میکوشیم.

٧- احزاب بورژوایی در کردستان تلاش میکنند سیاست های خود را در قالب یک ساختار فدرالیستی بعد از سرنگونی رژیم اسلامی به مردم تحمیل کنند. چنین سناریویی به معنی ادامه محرومیت و بیحقوقی مردم کردستان است. تجربه نشان داده است فدرالیسمی که از جانب نیروهای بورژوا ـ ناسیونالیست طرح میشود راه حلی برای رفع ستم ملی و مسئله کرد نیست. ما هر نوع طرحی که ستمگری بر مردم کردستان را باقی بگذارد و به تفرقه میان مردم دامن بزند مردود دانسته و در مقابل آن می ایستیم. 

٨ - ستمگری ملی همراه با وحشیانه ترین شیوه های سرکوب از جانب رژیمهای سرکوبگر سلطنتی و جمهوری اسلامی مصائب فراوانی را بر مردم کردستان تحمیل کرده است. ما خواهان رفع فوری ستم ملی و حل مسئله کرد هستیم. برای این مهم نتیجه تصمیم آزادانه مردم کردستان به معنی جدایی و یا ماندن در چهار چوب ایران با تامین و تضمین حقوق مساوی را برسمیت میشناسیم. ما هر نوع اقدام قهرآمیز و نظامی برای جلوگیری از تصمیم مردم کردستان و یا برسمیت نشناختن نتیجه آن با دستاویز "حفظ تمامیت ارضی " و مقابله با "تجزیه طلبی" و یا هر توجیه دیگری را قویا محکوم و مردود اعلام میکنیم. ما در عین حال بر همبستگی و همسرنوشتی مبارزاتی مردم کردستان با مردم آزادیخواه و ستم دیده در سراسر ایران تاکید می کنیم.

٩- از آنجا که رژیمهای سرکوبگر، حقوق و آزادیهای اولیه مردم کردستان را با لشکر کشی و زور و سرکوب پایمال می کنند، مردم حق دارند برای دفاع از خود دست به اسلحه ببرند و ازحقوق، حرمت و کرامت انسانی خود در مقابل هر نیروی سرکوبگری دفاع نمایند. حق دارند مسلح شوند و نیروی مسلح سازماندهی شده تحت هدایت نهادها و شوراهای مردمی را سازمان دهند.

١٠ـ ما به عنوان نیروهای انترناسیونالیست، که تقویت همبستگی کارگران و توده های زحمتکش و ستمدیده را امر خود میدانیم، از مبارزات آزادیخواهانه مردم کردستان در عراق، ترکیه و سوریه برای آزادی، رفع ستم ملی و علیه فقر و نابرابری اجتماعی دفاع میکنیم. این امر محور سیاست و خط مشی ما در قبال مسئله کرد به عنوان یک مسئله منطقەای است.

١١ـ ما امضا کنندگان این بیانیه تلاش میکنیم، برای پیشبرد جهت گیریهای ذکر شده و هماهنگ کردن فعالیتها و اقدامات مشترک مکانیزم لازم را ایجاد و اسناد ضروری را تصویب نماییم.

١٢ـ ما کارگران، مردم آزادیخواه و برابری طلب در کردستان را فرا می خوانیم که خیزش انقلابی برای سرنگونی جمهوری اسلامی را همدوش و همراه مردم ایران با قدرت و قاطعیت به پیش ببرند و در این مسیر بر استقرار حاکمیت شورائی در کردستان و سراسر ایران بکوشند. در این راستا همه آزادیخواهان و فعالین چپ و سوسیالیست را فرا می خوانیم به این تلاش مشترک ما بپیوندند.


سرنگون باد جمهوری اسلامی!

برقرار باد حاکمیت شورائی!

زنده باد سوسیالیسم!

ـــــــــــــــــــروند سوسیالیستی کومه له

کمیته کردستان حزب کمونیست کارگری ایران

کمیته کردستان حزب کمونیست کارگری ایران-حکمتیست

 

کومه له - سازمان کردستان حزب کمونیست ایران

۲۷ ژانویه ۲۰۱۹

 

ضرورت های سیاسی و اجتماعی انشعابی دیگر در حزب کمونیست ایران و کومه له را بر نمی تابد!

ضرورت های سیاسی و اجتماعی

انشعابی دیگر در حزب کمونیست ایران و کومه له را بر نمی تابد!

 

علنی شدن اختلافات سیاسی در حزب کمونیست ایران و کومه له واکنش های متفاوتی را در میان کسانی که از مواضع و جایگاه های سیاسی و طبقاتی متقاوت به این موضوع توجه دارند به همراه داشته است. انسان هایی که قلبشان برای  قطب چپ جامعه می تپد، با نگرانی به این مباحث برخورد دارند و طالب این نیستند که یکی از تکیه گاه های مبارزات کارگران و زحمتکشان در کردستان و ایران، با انشقاق و پراکندگی مواجه شود و در مقابل هم نیروها و کسانی وجود دارند که "قند در دلشان آب شده" و با شور و شوق این نقطه امید مبارزات رادیکال و چپ را به سویی تشویق می کنند که قطب چپ جامعه را تضیف کنند.

چرا عده ای بر طبل انشعاب می طپند؟ چرا ما که در پاسخ به نیازهای و ضرورت های مبارزاتی و طبقاتی با نیروهایی که از نظر سیاسی، برنامه ای و حتی استراتژیک اختلاف نظر داریم، حاضریم پروژه های همکاری و همگامی را بر بستری جنبشی، مشترکا پیش ببریم، ولی با رفقایی که بیش از چهار دهه در یک تشکیلات "سردی و گرمی چشیده ایم" و روی مصوبات حزبی هم نظری داریم، نتوانیم راهکاری جدید برای همزیستی مشترک پیدا کنیم؟ چرا ما نتوانیم مانند انسان های قرن بیست و یکمی به شیوه ای امروزی روی اختلافات سیاسی واقعی درون حزیمان مبارزه نظری بکنیم و روی اشتراکات با هم مبارزه ای همدوش را پیش ببریم؟

در پاسخ به این سئوالات باید روی این موضوع بحث کرد که "درد چیست؟" و "چگونه می توان آن را درمان کرد"؟ این سطور به سهم خود تلاشی است در این راستا!

واقعیت این است که نفس اختلافات سیاسی در درون حزب ما امر تازه ای نیست. تمام تاریخ کومه له و حزب کمونیست ایران از همان ابتدا، حزبی با نظرات متفاوت روی بسیاری از مسائل بوده است. از کنگره اول کومه له، تا پیوستن کومه له به حزب کمونیست ایران و تا به اکنونش همواره در حزب ما به عنوان یک حزب زنده و اجتماعی روی پاره ای از سیاست های رسمی و تصویب شده اختلاف نظر وجود داشته است. در کنگره اول کومه له روی ساختار جامعه که آیا سرمایه داری است یا نیمه مستعمره و نیمه فئودال، دو دیدگاه وجود داشت، ولی این امر در فرهنگ آن زمان تشکیلات تاثیری در همزیستی دو گرایش و نقش و دور صاحبان این گرایشات در هدایت و رهبری تشکیلات به جا نگذاشت و کسی برای حذف رفیقی که نظرات متفاوت دارد نقشه نریخت. در حزب روی علت شکست و انحطاط انقلاب کارگری در شوروی دو دیدگاه وجود داشت، ولی رفیق یا رفقایی که در این رابطه با سیاست های رسمی تشکیلات زاویه داشتند، کنار زده نشدند و با فرهنگی پیشرفته این امکان را یافتند که در دو جلد کتاب با نظر رسمی حزب مبارزه نظری بکنند. روی شکل کار در کردستان و یا سطح سراسری که در قالب مخالفت با حزب کمونیست ایران خود را نشان داده، اختلاف وجود داشته است و رفقایی که بعدا با نام "روند سوسیالیستی" به فعالیت خودشان ادامه دادند و با شکل کار در قالب حزب کمونیست ایران موافق نبودند، سال ها علیرغم اینکه علنا از نقطه نظرات خود دفاع می کردند، در هیچکدام از فونکسیون های تشکیلاتی کنار گذاشته نشدند و تنها زمانی که عملا تشکیلات خود را، در درون تشکیلات ایجاد کردند و به صورت دوفاکتو به تشکیلات دیگری تبدیل شدند و کمیته مرکزی وقت با هر قضاوتی که امروز منصفانه یا فرصت طلبانه از این مسئله بشود،  به جدایی شان رسمیت داد. روی سندیکا و شورا و بسیاری نکات دیگر چه در سطح تاکتیکی و چه حتی استراتژیک اختلاف وجود داشته است، ولی سنت های حزبی و تشکیلاتی ما حتی در مقاطعی که انشعاباتی روی داده است، وجود این اختلافات دلیل اصلی انشعابات نبوده است، بلکه عملکردهای تشکیلاتی متفاوت با سنت های جاافتاده، تشکیلات ما را در مقاطعی به انشعاب کشانده است. می شود روی این کارنامه مفصل تر صحبت کرد ولی نتیجه ای که می خواهم از این مسئله بگیرم این است که اگر در چند سال اخیر اختلافات سیاسی بطور واقعی روی پاره ای از سیاست های حزب و کومه له از قبیل:  اختلاف بر سر موجودیت حزب کمونیست ایران، در مورد سیاست ما در قبال همکاری با نیروهای چپ و کمونیست در سطح سراسری و در کردستان، بر سر امکان پذیری تحقق سوسیالیسم در یک کشور، بر سر پدیده اسلام سیاسی و جمهوری اسلامی به عنوان پایگاه حکومتی آن، بر سر رابطه رفرم و انقلاب، بر سر برنامه حاکمیت شورایی، بر سر شیوه برخورد به احزاب بورژوایی و ...  وجود داشته است، اما نفس این اختلافات بخودی خود نمی تواند بحران کنونی درون تشکیلات ما را توضیح دهد، بلکه  در این دوره دو فاکتوری که غالبا مزبوط به سالهای اخیر  هستند  و  با همه سنت های قبلی ما تفاوت دارند بحران زا شده اند.  اولی نحوه نگرش به روندهای اوضاع سیاسی و مخدوش کردن صف های مبارزاتی (ضمن اعلام وفاداری به مصوبات حزبی) و دوم فرهنگ و روش های برخورد به این اختلافات سیاسی  است.

در رابطه با  این دو پارامتر توضیخاتی کوتاه لازم است، و هر یک از آنها را می توان به تقصیل دنبال کرد.

روند اوضاع و جایگاه نیروهای چپ: 

مشاهد این مسئله نه فقط در حزب ما، بلکه در بین دیگر نیروهای چپ هم امر دشواری نیست که متوجه شد که روی پاره ای از شاخص ها در بین نیروهای چپ و کمونیسی تحت تاثیر نگرش به اوضاع سیاسی جامعه تغییراتی اساسی صورت گرفته است. رویکردی برای توجیه اولویت های جدیدش  تحت عنوان  "واقع گرایی"، رویکرد دیگر را "تخیلی و آرمان گرا" نام می برد. اگر چه تاریخا  به این بهانه  رویکردهایی  از خود "چپ زدایی" کرده اند، اما بطور واقعی این در حزب ما که همواره بنای سیاست هایش را روی واقع بینی و واقع گرایی گذاشته است، این ترندها توجیهی بیش نیست. هیچ عضوی در تشکیلات ما علم مارکسیسم را تاریخا با نگاهی مذهبی گونه و دگم نگاه نکرده، بلکه آن را به عنوان پدیده ای زنده و مادی که می توان با شناخت از نقش و رسالت طبقات اجتماعی و مبارزات رهایی بخش کارگران، زنان و توده های تحت ستم و استثمار  را به سوی دنیایی بهتر رهنمون باشد.  از این روی اینگونه ادعاهای اخلاقی و غیر واقعی تنها برای پاک کردن و یا مخدوش کردن صورت مسئله است. صورت مسئله تحلیل و  نحوه نگرش به روند اوضاع سیاسی جامعه و عملکردی متقاوت است که با استراتژی حزب ما مغایرت دارد. وقتی از تریبون رسمی تشکیلات اعلام می شود که "اختلافات استراتژیک ما با احزاب ناسیونالیست مانع همکاری ما با احزاب نیست" نمونه ای از مخدوش کردن همکاری تاکتیکی با همکاری استراتژیک است.

نگرش به اصلاح "واقعگرا" به  امکان سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی، به لزوم رهبری هژمونیک طبقه کارگر در مبارزه طبقاتی و آزادیبخش بی اعتماد یا کم باور شده و نقش و جایگاه اقشار متوسظ (خرده بورژواری) را برجسته و اولویت را بر مبارزات دمکراتیک و روبنایی گذاشته، و مبارزه ای "همه با همی" تحت عوان "همبستگی اجتماعی" و "اپوزیسیون، اپوزیسیون نباید شد" را به سبک کار پراتیکی خود تبدیل کرده و از این روی و در این نوع عمل صف همکاری ها با نیروهای چپ و راست جامعه هم تغییر کرده و موجبات اختلافات سیاسی را فراهم می آورند.

همه این نکات از آنجا که بحث های زنده سیاسی هستند، بجای اینکه "حاشا" شوند موضوعاتی هستند که به جای بیان "قطره چکانی" می تواند در پلاتفرم های سیاسی روشن و مستند فورموله گردند، علنا بحث شوند و نهایتا  رای تشکیلات را با خود همراه کنند. از این روی و از آنجا که حزب یک پدیده زنده و اجتماعی است،  این نوع اختلافات سیاسی بخودی خود و به تنهایی دلیل دوشقه شدن کنونی تشکیلات ما نیست. درد کتمان این تفاوت ها و  شیوه پیشبرد این سیاست ها با فرهنگی متقاوت از سنت های ماست که ذیلا به آن اشاراتی می شود. 

فرهنگ برخورد به اختلافات سیاسی:

این فرهنگ در حزب ما بویژه در چند سال اخیر متاسفانه جایش را به فضا سازی و براه انداختن کمپین های هدفمند داده است، و گرنه همانگونه که اشاره شد نفس اختلاف نظر قاعدتا نه تنها منفی نیست، بلکه اگر مسئولانه مدیریت شود، می تواند پیش برنده هم باشد و حزب را در تدقیق سیاست هایش یاری رسان باشد. کافی است به نوشته هایی که در روزهای اخیر بصورت علنی در معرض قضاوت بیرونی قرار گرفته است نگاهی انداخته شود تا متوجه نازل ترین ادبیات و عباراتی شد که به کار گرفته می شوند. زبانی زمخت و غیر رفیقانه در بعضی از این نوشته ها موج می زند، که هیچ قرابتی با فرهنگ و سنت های جریان ما نداشته است. اتهامات و صدور احکامی که بدون اینکه نیازی به اثبات آن باشد به سهولت بیان می شود. آنچه روزهای اخیر در معرض دید همگان است متاسفانه چند سالی است در درون تشکیلات ما به یک نرم "معمول" تبدیل شده است. بر بستر چنین وضعیتی فضاسازی، جای تعمق و متمرکز شدن روی مسایل سیاسی مورد اختلاف را می گیرد و نتیجه آن تشدید قطب بندی های غالبا غیرسیاسی بوده است.

نقد سیاسی در یک حزب معین قاعدتا  ابزار پیشبرد سیاست های رسمی و یا ضرورت بروز کردن و تدقیق این سیاست هاست. اما در میان ما به این امر مدتهاست روی خوش نشان داده نمی شود. نقد شوندگان به جای استقبال از این ابزار مهم در یک حزب زنده، آن را شخصی کرده و برایش انگیزه یابی می کنند. در حزب ما مدتها تفاوت های سیاسی که خود را در عملکردهایی مغایر با مصوبات رسمی نشان داده، ابتدا انکار و بعد از "پذیریش" به جاه طلبی های شخصی منتقدین قلمداد گردید و هنگامی که پلنوم کمیته مرکزی حزب علنیت این مباحث را ضروری تشخیص می دهد، هنوز چند روزی از انتشتار چند مطلب از طرفین نگذشته است، کمیته مرکزی کومه له به جای شرکت فعال در مدیریت این مباحثات،  با صدور اطلاعیه و با صدور احکام ناروا می خواهد با تبیین های متفاوت در مورد بحران درونی حزب و کومه له مقابله کند و بگونه ای ظاهر می شود که گویا در این سال ها  همه چیز "گل و بلبل" بوده و مانعی برای انکار و مانع تراشی در این راستا وجود نداشته است.این نوع سیاست ورزی که اکنون به صورت دوفاکتو حزب ما را به دو تشکیلات تبدیل کرده، امر منحصر به حزب ما نیست. بسیاری از انشعاباتی که در میان احزاب و نیروهای دیگر چپ که در سال های گذشته روی داده است، اگر به شیوه ای سالم و رفیقانه و مسئولانه رقم می خورد، شاید به انشقاقات و انشعابات در میان آن جریان ها تبدیل نمی شد. این فرهنگ، یک توع سیاست ورزی "جهان سومی" است که علیرغم ادعاها و تعهدات اجتماعی و طبقاتی اش فرسنگ ها از اخلاق کمونیستی بدور است. اما پذیرفتن این واقعیات تلخ سرنوشت محتوم ما، که دهه هاست با فراز و  نشیب های این تشکیلات همراه بوده ایم نیست. ما اکنون باید در مقابل راهکاری قرار گیریم که این حزب دو شقه شده را دوباره به هم جوش بزند و اختیار کردن این راهکار، درک و عملی مشترک را از همه ما می طلبد که به نوبه خود به  مواردی از آن اشاره می کنم.

1: علنیت در مبارزه سیاسی:

حزب یک موجود زنده و پویا است که روی گرایشات سیاسی و طبقاتی در جامعه تاثیر می گذارد و صدالبته از گزند گرایشات طبقاتی غیرکمونیستی درون جامعه هم محفوظ نیست و این امری طبیعی است. آنچه می تواند یک حزب مسئول، رادیکال و متعهد را مصون نگه دارد، روحیه و فرهنگی آزادمنشانه و نقادانه است. این امر را با بهره گیری یا سئواستفاده از اهرم های تشکیلاتی اش بر علیه منتقدین، نمی شود خاموش کرد، چرا که موجودیت و منزلت یک حزب سیاسی چپ و کمونیست امری آگاهانه و بر اساس تعهدات طبقاتی، سیاسی مشترک است، نه در و پیکر بوروکراتیک و تابلوی آن.

مبارزه سیاسی و نظری همانگونه که اشاره شد در میان ما همواره امری طبیعی بوده است و اگر ما حزبی متعهد به جامعه هستیم نمی توانیم مباحث سیاسی ما از جامعه پنهان کنیم. علنیتی که برای اختلافات سیاسی در پلنوم نهم حزب تصویب شده است پاسخی به این هدف است. اما همزمان شکل پیشبرد این امر هم از طرف اعضای این تشکیلات، با هر نظر سیاسی ای که دارند، نباید به اعتبار و جایگاه حزب و کومه له ضربه بیشتر بزند. تنها کسانی که در بحث و استدلال کم می آورند، با واژه های تخریبی، غیررفیقانه و شخصی کردن مباحثات جلو میآیند. ما باید بتوانیم یک امر بد را، از طریق نشان دادن فرهنگ بالای از مبارزه نظری، به امر خوب تبدیل کنیم و به نظر من ما این ظرفیت را داریم.

2:  مردود دانستن سیاست حذف:

بک حزب سیاسی تنها هنگامی می تواند یک حزب "یک بنی" باشد که با حذف همه "غیرخودی ها" خود را سر پا نگه دارد. رویه سبک کاری استالینیستی نمی تواند جایگاهی در یک حزب بالنده و پیشرو امروزی داشته باشد.

دلیل اصلی بحران کنونی حزب ما، نه به تنهایی وجود اختلافات سیاسی، بلکه  نحوه برخورد به اختلافات سیاسی است. متاسفانه در چند سال اخیر این رویه با اتحاذ روش های مغایر با سنت های جاافتاده تشکیلات، با در پیش گرفتن سیاستی حذفی پیش رفته است. اتحاذ این سیاست کارنامه خود را در مجامع رسمی تشکیلات های محلی حزب به وضوح نشان داده است و ما را در موقعیتی قرار داده که به عنوان مثال به صرف داشتن 51 درصد (به هر شکل و قیمتی) در هر تشکیلاتی به سهولت 49 درصد می تواند از حق نمایندگی شدن محروم گردد. بنابراین اگر بخواهیم به وحدت عملی دوباره دست پیدا کنیم باید سیاست حذف را از هر جناحی باشد کنار بگذاریم و به گونه ای عمل کنیم که همه گرایشات سیاسی به نسبت وزنی که دارند احساس کنند که در همه نهادهای تشکیلاتی نمایندگی می شوند. در این امر تردیدی نیست که سیاست های رسمی حزب را در این حالت با رای اکثریت تعیین خواهد کرد. ضمنا لازم به توضیخ است که امر "اقلیت و اکثریت" بودن گرایشات سیاسی در حزب ما هنوز در هیچ مرجع رسمی که کل تشکیلات را پوشش دهد تعیین نشده است.

بهررو که در مورد نمایندگی شدن بر اساس وزن، همین جا به رویاتی که رفیق ابراهیم علیزاده در مصاحبه ای با "رادیو دیالوگ" در مورد انشعاب جریان موسوم به "زحمتکشان" از کومه له و حزب اشاره کنم. برخلاف روایت رفیق ابراهیم، علت اصلی انشعاب عبدالله مهتدی و یارانش از کومه له، همسویی آنها در آن مقطع با جریان اصلاح طلبی موسوم به "دو خردادی" بود، نه سهم خواهی تشکیلاتی شان، اتفاقا ما با تکیه بر سنت و فرهنگ سیاسی تشکیلات در برخورد به آنها سیاست حذف را در پیش نگرفتیم و حتی تأکید کردیم که آنها به نسبت وزنی که در تشکیلات دارند می توانند در ارگان های رهبری حضور داشته باشند. اما آنها از قبل امکانات مالی و ... برای انشعاب را در راستای پروژه سیاسی شان فراهم کرده بود و در واقع  پیشنهاد  غیر منطقی "پنجاه پنجاه" از طرف آنها و طرف سوم، زمانی بود که اولا آنها این وزن را نداشتند و ثانیا آنها عملا راه دیگری را پیش گرفته بودند و طرح این مسئله تنها بهانه ای بود برای مشروعیت دادن به تغییر ریل شان.

سخن آخر:

ما  در اوضاع و احوال سیاسی کنونی جامعه و در دوره پر تحرک جنبش کارگری و سایر جنبش های اجتماعی که پرونده قدرت سیاسی را به روی جامعه باز کرده است و تلاش برای قوی تر ساختن گرایش سوسیالیستی یک امر واقعی و در دستور است، اجازه نداریم با سرنوشت یکی از تکیه گاه های این قطب یعنی کومه له و حزب کمونیست ایران، به راهی بدون بازگشت پا بگذرایم. اوضاع جامعه فراتر از سرنوشت یک حزب، به تلاشی جنبشی که مرز احزاب منفک از هم را در نوردیده نیاز دارد. از نظر من حزب ما با همه گرایشات درونی اش در این تند پیچ سیاسی و مبارزاتی علیرعم لغزش ها و تمایلاتی که در درون آن برای همسویی با جریانات راست و ناسیونالیست جامعه، بجای نیروهای چپ وجود دارد، ولی هنوز ظرفیت گذر از این بحران را دارد. بدون تردید ما در وضعیتی که به صورت دوفاکتو به دو تشکیلات تبدیل شده ایم، بهم وصل کردن دوباره امر ساده ای نیست، اما امری غیر ممکن هم نیست. ممکن کردن این امر در گرو کنار گذاشتن سیاست حذفی، در گرو مبارزه ای سیاسی و نظری رفیقانه روی تفاوت ها و در گرو اولویت دادن به تعهداتمان در مقابل اوضاع متحول جامعه دارد.

شهریور ۱۳۹۹/ سپتامبر ۲۰۲۰

 

 

ناسیونالیسم خطری که از نو باید شناخت (۲۰)

ناسیونالیسم خطری که از نو باید شناخت (۲۰)

ناسیونالیسم و مسلح کردن کودکان و نوجوانان 

 

تمام اقتصادهای ماقبل سرمایه داری از کار کودکان بهره مند شدند اما این سرمایه داری بود که به کار کودکان رسمیت و عمومیت داد و از بهر آن سود ها انباشت. سرمایه داری از انقلاب صنعتیش در اوایل قرن نوزده تا بعد از جنگ دوم جهانی برای 150 سال از سود کار صدها میلیون کودک در جهان سرمایه انباشت و فقط زیر ضرب اعتراضات جنبشهای کارگری و کمونیستی عقب نشینی کرد و قوانینی در لغو کار کودکان در بعضی از کشورها به اجرا گذاشت. هنوز در اوایل قرن 21 کار کودکان منشا سود و ثروت برای صاحبان سرمایه در ده ها کشور است از چین تا هند از پاکستان و ایران تا مصر و سودان از مکزیک و نیکاراگوا تا برزیل و آرژانتین. 

ادیان و همه آنها نه فقط با کار کودکان مشکلی نداشته و ندارند بلکه منشا و موجب بی حقوقی کودکان و لذا آماده کردن جامعه برای بهره کشی از کودکان بوده است. از سلطه خدای گونه جنس نر بر جنس ماده در همه ادیان تا ازدواج کودکان و محکومیت زن به عدم شرکت در جامعه همگی خدمات ادیان مختلف به صاحبان قدرت و ثروت در تاریخ بشر بوده اند. 

ناسیونالیسم ایدئولوژی متحجر نظام سرمایه داری با الهام از ادیان و با شناخت از سود دهی کار و تلاش کودکان مروج عینی شرکت کودکان در عرصه های مختلف بوده و هنوز هست. مسلح کردن کودکان و نوجوانان یکی از آن عرصه هاست که لکه ننگی بر چهره ناسیونالیستها و ایدئولوژی ناسیونالیسم است. همانطور که ازدواج کودکان لکه ننگ و شرم بر چهره ادیان و دینداران است مسلح کردن کودکان هم قبیح و غیر اخلاقی و جنایت در حق انسان و کودک است. شرکت دادن کودکان در جنگ عمومیت تاریخی و جهانی دارد. تقریبن بدون استثنا کودکان را در جنگها شرکت داده اند چه دولتها مانند جمهوری اسلامی و چه جنبش های ناسیونالیستی (به اصطلاح رهایی بخش) در گوشه و کنار جهان تحت سلطه سرمایه داری. 

ناسیونالیستها استدلال میکنند که چون کودکان هم مانند بزرگسالان حقوقشان مورد تعرض حاکمان قرار میگیرد و بعنوان مثال پدرش توسط حکومتهای ستمگر کشته شده است چرا نباید مسلح شود؟

Hamid Nemati

حالا میخواهی چی رو اثبات کنید؟

درمقابل جنایتکارانی همچون اردوغان چه راهکاری را پیشنهاد میکنید؟

وقتی پدر ومادر درصف اول جنگ علیه وحشی ترین نظام قرار گرفته اند وکشته می شوند این فرزدان چکار باید بکنند؟

می دانم که شما جوابی برای آن ندارید چون در این وضعیت قرار نگرفته ای تا جوابی داشته باشی

در اروپا زندگی میکنی وبرای این مردم که از چهار طرف بهش حمله های وحشیانه میکنند نسخه پیچی میکنید

وانگ ناسیونالیستی به معنای جنگ علیه دیگر نژادها همچون ترک وفارس وعرب می دهید

اما اینطور نیست توباید در وضعیت این مردم قرار بگیری بعد قضاوت کنی

دراین منطقه بنام کردستان همه اعم از مرد وزن پیرو جوان کودک ونوجوان مورد تعرض وپایمالی همه حقوق انسانی شده ایم

کودکی که پدرش بناحق توسط چهار دشمن مشترک همسایه کشته میشود چه راهی دیگری باید انتخاب کند؟

فقط یک آرزو برای همه کمونیستهای خیال پرداز دارم

وآن این است شماها مورد این همه ظلم وتجاوز قرار بگیری نه مردم بیگناه کردستان

حتما اطلاعاتتان در حدی هست که کردستان در کجاه قرار گرفته

هیچگونه حق انسانی که حداقلش حقوق بشر است از آن محرومند

نه دین نه زبان آزاد نیست حداقل حقوق انسانی پایمال میشود وکسی هم پاسخگو نیست

ای آقای کمونیست کولبران را می بینید

این انسانهای که کار قاطر واسب وخر را آن هم قاچاقی باید انجام دهند

تو اگر جای آنها بودی چکار میکردی ؟

حتما اعتصاب میکردی

آره؟

شماها درد ورنج این مردم را احساس نکرده ای

وحق اظهار نظر نداری

این را خوب بدان این احزاب کرد نیستند که کودکان را به مسلح بودن وجنگ هدایت میکنند این دشمنان وغارتگران این سرزمین هستند که حتی کودکان را نیز به جنگ می کشانند

اگر شما ها با این نظریاتتان پیروان مارکس ولنین هستید ای نفرین

بر مارکس ولنین

دارا ئەرخەوانی

هاوڕێ ئیمەی کورد داش بووین جا لە قامشلو یان دیاربکر یان مهاباد یان لە هەوڵێر، ئەمانەش چەکیان بۆ برنگاری داگیرکەران هەلگرتووە نە بۆ هێرشکردن و داگیرکاری. ئەگەر من بیم شتێک لە ماڵەکەت بەدزم و کوڕە ۱۰سالانەکەت بم بێت، ئایا بێدەنگ دەبێت؟

ترجمه: "این کودکان اسلحه را برای دفاع از خود در مقابل متجاوزان برداشته اند و نه برای حمله و تعدی به دیگران".

از نظر ما مسلح کردن کودکان تحت هیچ شرایطی جایز نیست و استدلالات ناسیونالیستها در حد بهانه بیش نیست و مغایر با حقوق بشر است. از نظر ما مبارزه مسلحانه تنها در مقطع سرازیری رژیم بطرف سقوط روا و نتیجه بخش است و آن هم تا سقوط رژیم و فقط توسط بزرگسالان داوطلب. و نه تبدیل آن به یک استراتژی دراز مدت مبارزه چه از نوع شهری-چریکی آن و نه از نوع خارج شهری و پیشمرگه ای آن. و ادامه آن پس از سقوط رژیم و استفاده آن بعنوان حکومت حزبی مانند بارزانیها و طالبانیها مردود است.

Tavo Baxtiar

تۆش ھەر بە دوای ئەم وێنانەدا دەگەرێی ھەتا بیکەی بە خالی لاوازی ئەم پارتە وەلات پارێزانە .! ھەر کاتێ ھەر حیزبێک یان ھەر قەوارەیەک ھێرشی داگیر کەری لە سەر بوو پێویستە لەمانەش منال تر چەک ھەلگرن بەر رەوانی لە خۆیان و گەلەکەیان بکەن . بۆیە دەست لەم دوو بەرەکیە نیوان لایەنەکان ھەلگرە ئەمانە وەلات پارێزن بە گێرە شێوێنەکان لکە دار ناکرێن .

ترجمه: "شما این عکسها را (عکس کودکان مسلح) را بهانه حمله به احزاب مدافع وطن کرده ای. هرگاه سرزمینی مورد حمله متجاوزین قرار بگیرد لازم است از اینها کودک تر هم مسلح شوند تا از خود و ملتشان دفاع کنند."

Sirvan Mirkan

یەدیق ئیرانی چیتە تو بو لیرەی بوچو عەدالتخانە فارسەکان خەریکی نوکری و دەژایەتی کوردان بکە .تو و سەدانی وەک تو خەراونە تەنکەی زبلەوە جا ریزی خوت بگەرە.خوت باش دەزانی ئەم وەینەی یانە چەکدارکەردن نیەی.. پیم وایەی لە جیاتی مادە هوشبەرکان کە لە کوردستان لە لایان رژیمەوە بڵاو دکەریتەوە گەنجانی ئیمای کورد لە ناو دەبن .راهینایا بەرگەریکەردیان پیویسترە جا گەنجی کورد موعتاد بی باشترە یان فیرە بەرگری و خو پارستن بکەریت....بەرد لە جی خۆی سەنگینە...دانیشە

ترجمه: "اینجا چکار میکنی برو در عدالتخانه فارسها مشغول نوکری باش و علیه کردها باش. شما و هزاران مثل شما در سطل اشغال انداخته شده اند ..."

به این ترتیب مخالفت با مبارزه مسلحانه مستوجب ترور سیاسی و اخلاقی است. ناسیونالیستها مخالفین مبارزه مسلحانه را یا به ماموریت برای دشمن متهم میکنند و یا به دشمنی با ملت تحت ستم به نفع ملت ستمگر و یا دست به انبان لمپنیسم میبرند و هر نوع فحاشی را بطرف مخالفشان پرتاب میکنند.  

 

تۆ گیان داڵكت دەمت بە بەولاوە.

كاتێ دەعش كچانی كوردی لە شەنگاڵ بە فیتی بەرازانن فڕان، گەر هەموو چەكیان پێدەبوو، ئێستا خوشكەكانمان بەدەس ئەو سیاسەتی نەدەبوو كە تۆ ئێستە دەچیتە پاڵی بۆ دژایەتی هێزی گەل پەكەكە.

ئەو كچە شەهیدی ڕێگای ئازادی كوردستانە، بە سەدانی وا لە ڕۆژئاوای كوردستان شەهید كەوتن، ئێستا گرووپی فاسۆلیا لە ئەورووپا لە نێو ئەوڕووپییەكان شانازی بەو كچانە دەكەن.

جارێكیتر بۆگەنی دەمت داپۆشە

 

Rzgar Sna

بو پاراستنى ولات و نيشتمان ياسا پيويست نيه دل حساو

 

Peshmargay Wlat

له هه مویاسا کچی کوردبه مندال وگه وره نیه به غیره ته

 

Peshmargay Wlat

من تمنم 13سال بوچکم هه ل گرتوه تاایستاش به ردوامم شانازیش دکم به کوردبونی خوم تامردن تاشهیدبونم برانبردوژمن دوستم خاک ونیشتمانم ده پاریزم

ترجمه: "من سنم 13 سال بود که مسلح شدم و همچنان مسلحم. و به کرد بودنم افتخار میکنم. تا مردنم تا شهید شدنم علیه دشمن میجنگم و خاک و وطنم را پاسداری میکنم."

این یک نمونه از مسلح کردن کودک و ندادن تعلیم و آموزش سیاسی است. چنین افرادی تا پایان عمر برده و رعیت ارباب خواهند بود و خونشان را فدای صاحبان قدرت (که البته خود را بنام وطن معرفی میکنند) میکنند. 

لیام وهادی

ئه مانه شاه جوانی ولاتی منه

 

Khalil Asuday

بوپاراستنی خاک وەڵات یاساپیۆیست نیە ئیۆە مانان بوپارە کوردایەتی دەکن کوردایەتی بە پەکەکە دیکات

ترجمه: "برای پاسداری از خاک وطن قانون (قانون حمایت از کودکان) لازم نیست و ...".

Yady Yaran

کاک سدیق گیان ئەگەر بە پێی یاسا بژین ھەمومان ئەبێ لە برسا بمرین... یاسا تەنھا وشەیە کەس پەیرەوی ناکا

 

Aram Gullani

دیفاع لە شەرەفو خاکو نیشتیمان لە هەمو تەمەنێکداو بە هەمو یاسایەکی ئاسمانیو سەر زەوی ڕێگا پێدراوە

ترجمه: "دفاع از شرف و خاک و وطن در تمام سنین در تمام قوانین چه آسمانی چه زمینی رواست."

مبارزه مسلحانه توسط ناسیونالیسم استقلال طلب که علیه استعمارگران اروپایی در الجزایر و ویتنام موفق شد با مبارزه مسلحانه توسط ناسیونالیستهای جدایی طلب در کردستان و ایرلند شمالی که علیه دولتهای سرکوبگر و ستمگر متفاوت است. مبارزه مسلحانه برای جدایی برخلاف استقلال در قوانین بین المللی نمی گنجد و دولتهای ملی حق دارند (طبق قوانین بین الملل) که جدایی طلبان را سرکوب کنند. 

نتیجه: مبارزه مسلحانه محکوم به شکست است زیرا ارتش دولتهای ملی بسیار قوی تر از آن هستند که بشود با مبارزه مسلحانه اپوزیسیون سرنگون شود. مبارزه مسلحانه فقط در چند مورد موفق بوده و در ده ها مورد شکست خورده است. دوم اینکه مسلح کردن کودکان تحت هیچ عنوانی روا نیست اما ناسیونالیستها همیشه بنام دفاع از خاک و جان و وطن کودکان را به میدان کشتار برده اند. سوم آنکه ناسیونالیسم در کردستان بشدت اسلامی است. ناسیونالیسم اسلامی چه از نوع حزب دموکراتی آن و چه از نوع پ ک ک و زحمتکشانی و خباتی و اسلامی همگی بی اعتنا به حقوق کودک از کودکان بعنوان سنگر دفاعی خود استفاده کرده و میکنند. این نوع ناسیونالیسم بسیار خطرناک است چون علاوه بر فدا کردن جان کودکان برای خاک و وطن (ناسیونالیسم) همچنین کمترین ارزشی برای جان و زندگی و خود کودک قائل نیست (اسلامی). ترکیب دو ایدئولوژی خطرناک ناسیونالیسم و دین به فاشیسم می انجامد کما اینکه در حکومت ترکیه (مشخصن اردوغان) و عراق (مشخصن صدام) و ایران (مشخصن در سپاه و بسیج خمینی و خامنه ای) انجامیده است. 

اقبال نظرگاهی 11 سپتامبر 20

جولین آسانژ در اپیزود «زندانی سیاسی»


جولین آسانژ در اپیزود «زندانی سیاسی»

جولین آسانژ مدیر مسٸول شبكه جهانی «ویكی‌لیكس» كه اسرار دولت‌ها را افشاء می‌كند به مدت ده سال است تحت پیگرد مستقیم پنتاگون و در «لیست شكار» دادستان كل ایالات متحده آمریكا است؛ پس از ۷ سال پناهنده‌شدن به سفارت اكوادور در لندن، پارسال پلیس انگلستان در یك تبانی با دولت آمریكا و اكوادور، عملا در یك عملیات آدم‌رباٸی و جلو چشم همه، آسانژ را دستگیر و به زندان «بلمارش»، مشهور به «گوانتاناموی بریتانیا» منتقل كردند؛ وی در تمام این یكسال تحت فشار و بازجویی و شكنجه روانی توسط دستگاه‌های مخوف اطلاعاتی بریتانیا و دادگاه قضایی این كشور بوده است. اكنون نزدیك به چهار روز است كه وی بمنظور استرداد كامل به دولت آمریكا ظاهرا اپیزود آخر از «دادگاهی» و محاكمه خود را طی می‌كند.

ویکی‌لیکس در سال ۲۰۱۰ با انتشار بیش از ۲۵۰ هزار سند محرمانه سفارتخانه‌های آمریکا، لرزه‌ای شدید به جان دنیای سیاست انداخت. آسانژ از جمله اسنادی را منتشر کرد که جزئیاتی را درباره عملکرد جنایی نیروهای نظامی آمریکا و اهداف سری دولت‌های غربی در جنگ‌های عراق و افغانستان افشا می‌کرد. محاكمه جولین به قول پدرش «محاكمه انسانی است كه معتقد است كه اطلاعات سری دولت‌ها باید افشاء شوند و در دسترس عموم مردم قرار بگیرند... انسانی كه بعد از گذشت ۷ سال حبس در سفارتخانه اكوادر در لندن از حق پناهندگی هم محروم شد.. اكنون دولت انگلیس و آمریكا در یك نقشه از پیش طراحی‌شده، همان ادعاهای «دمكراسی» و  «آزادی بیان» و «حقوق بشر» خود را هم زیر پا گذاشتند و تحت عنوان «اسرار و امنیت ملی» میخواهند با جان و پرونده جولین معامله سیاسی كنند».

و درست همینجاست كه محاكمه آسانژ فراتر از سلاخی مقوله آزادی بیان می‌رود و به مقوله یك «زندانی سیاسی» تبدیل می‌شود! بیان حقیقت در اشكال نامتعارف و خارج از قاعده و انحصار دولت‌ها تحت عنوان «آزادی بیان»، همان ده سال پیش توسط دول فخیمه بریتانیا و آمریكا و سوٸد به صلیب كشیده شد. همان موقع كه دادگاه‌ها و دادستان‌ها و وزارت‌خانه‌های دول غربی، آسانژ را در «لیست شكار» خود قرار دادند و با پاپوش‌دوزی‌های اخلاقی سعی در خرد كردن شخصیت وی در افكار عمومی داشتند، محاكمه «آزادی بیان» توسط «دمكراتیك»ترین حاكمان جهان «دمكراسی پارلمانی» شروع شد و تمام شد.

اكنون آسانژ، سیاه روی سفید، زندانی سیاسی است؛  اطلاق «محاكمه» و «دادگاه» به نمونه آسانژ ابدا موجه نیست؛ این یك نمونه آشكار معامله و بند و بست سیاسی بین دولت آمریكا و دولت بریتانیا است؛ و دقیقا همین وجه كریه معامله‌گرایانه مسٸله است كه افكار عمومی و احساسات مردم متمدن اروپا در دفاع از آسانژ را توضیح می‌دهد؛ «محاكمه» آسانژ نمونه آشكاری است از بی‌حقوقی یك زندانی سیاسی! منافع بورژوازی آمریكا و بریتانیا ایجاب می‌كند كه آسانژ متهم بماند. كافی است كه دولت انگلستان در محاكمه آسانژ سنگینی كفه ترازو را بنفع خود ببیند و به این نتیجه برسد كه استرداد وی به دولت آمریكا به نفع جناب ترامپ در روند انتخابات ریاست جمهوری خواهد بود؛ این دو دولت مرتجع دست راستی، دوستان دیرینه همدیگراند؛ عضو یك كلوپ و یك باشگاه‌اند؛ از یك سنخ‌اند، از هم تاثیر می‌گیرند و در روزهای سخت به هم نان قرض داده‌اند.

نباید اجازه داد كه بر متن بحران عمیق حاكمیت سیاسی و اقتصادی معاصر قدرت‌های بورژوایی و دولت‌هایشان، جولین آسانژ وجه المعامله مناسبات كثیف سیاسی میان آنها جهت كسب دوباره مشروعیت سیاسی بر باد رفته‌شان بشود. نباید اجازه داد كه دولت‌های آمریكا و بریتانیا و دیپلماسی مخفی آنها به بهانه «خدشه دار شدن امنیت ملی»شان در تعرض به آسانژ و زندانیان سیاسی، از جنبشی كه تحت نام «بگذار نفس بكشم» از آمریكا تا اروپا و خاورمیانه را علیه نظم و نظام كاپیتالیستی به حركت درآورده است، انتقام بگیرند؛  چنین محاكمات فرمایشی و نمایشی تنها بر خشم و نفرت میلیون‌ها انسان از حاكمیت دولت‌های سرمایه‌داری از آمریكا تا اروپا و خاورمیانه خواهد افزود.

نقطه عزیمت «كیس» آسانژ این است كه به یك جنبش جهانی علیه نظم حاكم بر جهان امروز گره خورده است و بخشی جدایی‌ناپذیر از آن است؛ جنبشی كه هم اكنون سد انحصار اطلاعات و اسرار دولت‌ها را در هم شكسته است؛ جنبشی كه خواهان برچیدن حضور دستگاه پلیس و جاسوس در محل كار و زندگی است؛  جنبشی كه دیگر چشم به انتظار معجزه از بالا نیست؛ از دریچه رسانه‌های نان به نرخ روز خور بورژوازی به جهان پیرامونش نگاه نمی‌كند؛ جنبشی كه حقیقت را در عبورش از بستر رسمی سیاست در كریدورهای «دمكراسی پارلمانی»،  یافته است؛ جنبشی كه نمادهای بردگی، جهالت و خرافه را در گوشه گوشه جهان امروز همین چند ماه پیش به بهانه قتل «جورج فلوید»، بزیر كشید؛ جنبشی كه تندیس‌های برده‌داران و سمبل‌های دمكراسی بازار و پارلمانتاریسم را به دریاها انداخت و طعمه كوسه‌ها كرد. این جنبش پشتوانه آسانژها، اسنودن‌ها و چلسی منینگ‌ها است؛ یك مطالبه جدی جنبش ما لغو دیپلماسی سری دولت‌ها و دسترسی توده عظیم مردم به اطلاعات و اسناد دولت‌ها است؛ یك مطالبه اساسی و پایه‌ای جنبش ما پایان دادن به مقوله «زندانی سیاسی» است؛ جنبش ما ناچار است كه روند محاكمات فرمایشی و نمایشی آسانژها را به عكس خود تبدیل كند؛ به روند محاكمه جنایتكاران جنگی تبدیل كند؛ ما به محض قدرت گرفتنو جای متهم با شاكی را عوض خواهیم كرد. دست جنبش ما از مدارك و اسناد دادگاهی سران و حكمرانان جهان امروز، از نمونه‌های ظاهرا سفید آن در غرب تا نمونه‌های سیاه آن در خاورمیانه پر است. ویكی‌لیكس و آسانژ تنها گوشه‌ای از كیفرخواست بشریتی است كه تشنه حقیقت و رفاه، آزادی و برابری است.

 

سلاخی خیزش توده ای در لبنان


سلاخی خیزش توده ای در لبنان

فاجعه بیروت و قربانی شدن صدها نفر و ویرانی بخشی از بیروت، میرود به نقطه تعیین کننده ای در تحولات سیاسی در لبنان و بویژه در سیر خیزش عظیم توده ای برای پایان دادن به پروژه قومی و مذهبی کردن لبنان، خلاصی از حاکمیت قومی-مذهبی و فاسد و پایان دادن به فقر و فلاکت تبدیل شود.

پیش از این فاجعه هم، بحران اقتصادی در لبنان و خطر فروپاشی اقتصادی، گسترش اعتراضات توده ای، بحران سیاسی و خطر به زیر کشیده شدن کل سیستم و حاکمیت موزائیکی در لبنان و تاثیرات آن در فضای سیاسی متحول منطقه ای که دستخوش اعتراضات و خیزشهای توده ای است، معضل نه فقط حاکمیت در لبنان که معضل بورژوازی منطقه ای و جهانی بود. انفجار بیروت در این میان به امکان و دریچه ای نه فقط برای حل و فصل کشمکش های منطقه ای و جهانی که برای حفظ سیستم موجود در لبنان، سرپا نگاه داشتن حکومت موزائیکی، حتی به بهای تغییراتی در توازن قوا میان بلوکها و نیروهای سیاسی در لبنان، تبدیل شده است.

حضور فوری مکرون، به نمایندگی از طرف دول اروپایی در لبنان و ملاقات وی با سران همه احزاب منجمله حزب الله لبنان، علیرغم مخالفت های لفظی امریکا، اعلام آمادگی حزب الله برای "اصلاحات" و مذاکره، اعلام آمادگی اروپا و صندوق بین المللی پول برای نجات اقتصاد لبنان به شرط "رفع موانع دریافت کمکهای خارجی" و برون رفت حاکمیت از "بحران سیاسی" صورت مسئله مشترک طراحان سناریوی ارتجاعی علیه مردم لبنان بود. سناریوی نجات حکومت موزائیکی لبنان! در این میان نق زدنهای قدرتهای منطقه ای از ایران تا ترکیه بر سر سهم و نقش خود در لبنان و منطقه و ... حاشیه های نه چندان مهم این توافق عمومی بود.

هشدارهای مداوم سران و مقامات دول اروپایی مبنی بر اینکه بدون اصلاحات فوری و تلاش برای "جلوگیری از تداوم وضعیت آشفته کنونی"، لبنان میتواند به یک کشور "سرکش" تبدیل شود در کنار اینکه اولویت فرانسه، و بالطبع اروپا، "بازگرداندن لبنان به وضعیت با ثبات سیاسی و اقتصادی قبلی" خود است، بیان روشن این استراتژی جدید بورژوازی غرب در مقابله با مردمی است که اتفاقا نه بازگشت به "دوره با ثبات قبلی" که عبور از آن مقطع و ورود به دوره جدیدی از مبارزه است که دست همه نیروهای ارتجاعی، از حزب الله تا فالانژها، را از زندگی شان کوتاه كنند.  در این میان ادعای مکرون که "ما در کنار مردم لبنان خواهیم ماند" طنز تلخی بیش نیست.

توافق سریع همه نیروهای سیاسی بر سر نخست وزیر "سنی و سکولار"!، سفر دوباره مکرون به لبنان، برنامه ریزی قدم به قدم "اصلاحات" و شروط دول اروپایی برای کمکهای اقتصادی، برنامه روشن برای کم کردن فشار اقتصادی و بحران حکومتی در لبنان، برای نجات حکومت قومی-مذهبی و نیروهای ارتجاعی از زیر تیغ اعتراض مردم معترض و مقابله با مردمی است که برای به زیر کشیدن آن دو سال است مبارزه میکنند. برنامه سلاخی کردن جنبش توده ای مردم لبنان برای خلاصی از شر ارتجاع حاکم و متحدین منطقه ای و جهانی آن!

امروز این مهمترین تهدید در مقابل خیزش مردم لبنان برای آزادی، رفاه و برابری است. باید این تهدید را جدی گرفت!

۱۰ سپتامبر ۲۰۲۰

 

در حاشیه اجلاس اضطراری اتحادیه کشورهای عرب


در حاشیه اجلاس اضطراری اتحادیه کشورهای عرب

بلاخره جلسه اضطراری اتحادیه کشورهای عرب با ریاست هیئت فلسطینی در چهارشنبه گذشته برگزار شد.  جلسه ای که قرار بود پس از امضای معاهده اخیر اسرائیل و امارات متحده، به قطعنامه ای منجر شود که طبق آن کشورهای عربی بار دیگر بر اینکه هرگونه رابطه مستقیم با اسرائیل منوط به تخلیه ارتش اسرائیل از سرزمین های اشغالی است، را تائید کنند. در مقابل آلتیماتوم های متعدد، از الفتح و دیگر گروه های فلسطینی که از پیش در این مورد صادر شده بود، هیئت فلسطینی در پایان جلسه اعلام کرد که این قطعنامه با مخالفت بحرین و امارات، مواجه شد و نه قطعنامه تصویب شد، نه امارات متحده "تنبیه" شد، اما همه شرکت کنندگان به "خواست مردم فلسیطن" ابراز وفاداری کردند! فراتر اینکه، تا حتی روز قبل از جلسه، محمود عباس نیز، جهت حفظ "پرچم متحد عرب"، خواهان مقابله با هرگونه خدشه دار شدن نام حاکمان امارات متحده شده بود!

معاهده اخیر امارات و اسرائیل، بر خلاف ادعای میدیای این معاهده نه یک "واقعه تاریخی" بلکه صرفا رسمیت بخشیدن به رابطه جاری بین دو کشور است. حتی اجازه پرواز هواپیماهای اسرائیل بر فراز عربستان سعودی، صرفا نشان دهنده درجه "مخالفت های" عربستان سعودی با این معاهده است. تا جائیکه به کمپ ترامپ- نتانیاهو برمیگردد، و هیاهو حول این معاهده اساسا ارزش مصرف داخلی داشته و قرار است موقعیت شکننده هر دو را ترمیم ببخشد و برای ترامپ فرصتی برای تبلیغات انتخاباتی فراهم کنند. این معاهده نه منشا تغییر جدیدی در رابطه بین اسرائیل و کشورهای عربی، بلکه بازتاب شرایطی است که در دنیای امروز در جریان است.

"جلسه اضطراری" اتحادیه کشورهای عرب نیز، به همین ترتیب، بیانگر شرایط امروز چه در سطح منطقه و چه در سطح بین المللی است. اشتراک نظر شرکت کنندگان در این اجلاس بر سر عدم دخالت ایران و ترکیه و خواست پایان دادن دخالت آنها "امور داخلی" کشورهای منطقه منجمله در عراق، لیبی،  لبنان... را نیز باید در بطن دنیای امروز، بر متن کشمکشها و تحولات و تغییرات توازن قوا میان قطبهای جهانی دید.

تغییرات دائمی در بالانس و نقش قدرتهای بین المللی، از جمله افول موقعیت آمریکا در جهان و منطقه، تا این حد که حتی آمریکا مجبور است تا به دولت اسرائیل متحد خود فشار بیاورد تا در قرارداد طولانی مدتش با چین تجدید نظر کند ، تلاش اتحادیه اروپا و مشخصا فرانسه در لبنان و کشورهای خلیج جهت گسترش دامنه نفوذ خود در منطقه، تلاش روسیه در تبدیل به نیروی اصلی در سوریه و بهبود روابط با اسرائیل و ترکیه و ایران و تحکیم موقعیت خود در منطقه است، ...افق بازگشت دوباره به دوره با ثبات منطقه گذشته را کاملا مسدود کرده است.

در بُعد منطقه ای، از یکطرف زد و بندها و جبهه ها و اتحاد های سابق، کارکرد خود را از دست داده است. یکبار عربستان و امارات، در یک جبهه دست به تحریم قطر می زنند و همزمان در رابطه با لیبی، و یا یمن و سودان، در جبهه های متقابل هم حضور دارند. جامه ناسیونالیسم فراملیتی عرب، به کرات عدم توانایی خود برای هضم تنش ها و رقابت های موجود در میان بورژوازی حاکم در هر کدام از کشورهای عرب را نشان داده است.

از طرف دیگر رشد اعتراضات و ابراز وجود توده چند صد میلیونی در این کشورها، و مقابله با تمام داده ها و مفروضات گذشته چهره دیگری به منطقه داده است.

مدتی است که دوره تقلیل مسئله فلسطین به جدالی "مذهبی - اسلامی" در این منطقه به سر آمده است. همانطور که پرده "اسلامی - ضد آمریکایی" که به اعتراضات در این منطقه آویزان کرده بودند با به میدان آمدن توده وسیع مردم  در بهار عربی، از هم دریده شد، و سپس داعش، چهره واقعی تفاله های افراطی ارتجاع "جنبش قومی-مذهبی" در مقابله با هرگونه ترقی خواهی و برابری طلبی را به نمایش گذاشت و دفع شد، ناسیونالیسم فراملیتی عرب هم، تاب مقاومت در دنیای امروز را ندارد. شکست خیمه شب بازی های میانجی گری های "سران عرب"، و ناتوانی شان در مقابله با اعتراضات اخیر در عراق و لبنان، نمونه های حی و حاضری از پایان این دوره و بروز دیگری از همین شرایط است.

در چنین شرایطی، بورژوازی حاکم در هر یک از این کشورها نیز، دنبال راهی برای سرپا نگه داشتن خود و تامین امکانات حفظ حاکمیت خود است. به عبارتی دیگر، تمامی رقابت ها، دوری و نزدیکی های بین این کشورها را، تنها بر متن و پایه همین اوضاع فعلی قابل بررسی است.

بی جهت نیست که ادعای حکام امارات متحده دال بر "حق پیشبرد منافع کشور خود" مورد تایید و قبول شرکت کنندگان در اجلاس اتحادیه عرب قرار می گیرد. این ادعا،‌همان سیاستی است که در بازار تولید نفت هم به وضوح خود را نشان می دهد. این همان شرایطی است که در عین حال بر عدم توانایی بورژوازی حاکم و دولت هایش در این کشورها در حل مسئله فلسطین، باری دیگر تاکید می گزارد. هیاهوها و اشک تمساح ریختن چه سران عرب، چه دولت های ترکیه و یا ایران، و غیره، امروز برای مردم فلسطین، بیش از هر دوره دیگری پوچ و رقت انگیز شده است.

امروز بیش از گذشته، حل مسئله فلسطین، نه از التیام زخم قدیمی ناسیونالیسم عرب از سرزمین های اشغالی توسط دولت فاشیستی اسرائیل، بلکه چاره خود را از طریق به پایان کشیدن خود همین بورژوازی حاکم در تک تک این کشورها دنبال می کند.

 

ارزیابی از اختلافات سیاسی در حزب کمونیست ایران و کومه له(۲)

ارزیابی از اختلافات سیاسی در حزب کمونیست ایران و کومه له

(۲)

«آیینه چون نقش تو بنمود راست _ خود شکن، آیینه شکستن خطاست »

 

در ادامه بخش اول همین مطلب در رابطه با اختلافات سیاسی در حزب کمونیست ایران و کومه له تا حدودی محور اختلافات را بیان نمودم.بر همین مبنا اختلافات در برنامه و استراتژی سیاسی حزب در سطح سراسری، متعاقب آن کومه له در کردستان بر متن همین شرایط قابل بررسی است. تلاش میکنم نشان دهم که خط راست رهبری کومه له عملن در طول این چند سال اخیر افق دیگری غیر از آنچه خط رسمی حزب است رادر پراتیک خود نمایندگی کرده است. برای نشان دادن مستدل این اختلافات رجوع به مصاحبه ها، نوشته ها و اظهارت این رفقا به مناسبت های مختلف و بطور مشخصحول محورهایی از جمله: روابط و مناسبات با احزاب بورژوا- ناسیونالیست در کردستان، همچنین حاکمیت شورایی در آینده تحولات سیاسی در کردستان و مسائل حول و حوش انشعابات در حزب ومتعاقب آن اظهارت رفیق ابراهیم به عنوان نماینده این جناح برای یک ارزیابی و قضاوت سیاسی و مسئولانه روبه جامعه می تواند قابل رجوع باشد. به این معنا و اعتبار که این دست از موارد در عملکرد و نظرات مطرح شده از طرف رهبری کومه له و مدافعین خط آن، جنبش دیگری را که ما به ازای آن در پراتیک و موضعگیرهای سیاسی رهبری کومه له بطور مشخص در رابطه با احزاب بورژوا ناسیونالیست، در اتخاذ تاکتیک های سیاسی در زیر چتر استراتژی این احزاب و سازمانها، خود را باز تعریف نموده که نمونه های زیادی را در بر می گیرد. به بیان دیگر پراتيک واقعى رهبری کومه له بطور مشخص در بعد از کنگره ۱۷ کومه له دقیق ترین سنگ محک برای نشان دادن تفاوت های ما در دو استراتژی در راستای دو جنبش متفاوت قابل ارزیابی است. به این اعتبار با یک بررسى واقعبینانه از پراتيک و اتخاذ تاکتیک ها و نقد سياستهای اتخاذ شده ی رهبری کومه له و نا منطبق بودن آنها، در تقابل با استراتژی حزب خود را بصورت عینی نشان داده است.امروز هر ناظر بيرونى، خارج از اينکه در مورد ما چه فکر ميکند،تفاوت های این دو استراتژی سیاسی را به عینی می بینند.

نقل قول از رفیق ابراهیم علیزاده: رادیو دیالوگ  بخش ۲ در رابطه با انشعابات در حزب کمونیست ایران و کومه له پیرامون فراکسیون روند سوسیالیستی اظهار میکند:

«من خودم در تصمیم به اخراج آنها شرکت داشتم و مسئولیت آن را هم به عهده می گیرم و به باور من اشتباه بود و فکر میکنم اگر آن آینده نگری از هر دو طرف می بود، صبر و تحمل از طرف ما و و آن راهی که آنها انتخاب کرده بودند و بسوی انشعاب می بردند یک کم فضا را آرامتر می کردند و جایگاهی برای یک دیالوگ سازنده را در نظر می گرفتند حتمن ما را به نتیجه بهتری می رساند. حالا هم به باور من راه چاره کماکان موجود است و من در روز کومه له گفتم همه آن کسانی که خودشان را کمونیست، سوسیالیست و خود را ریشه ای وفادار به آن راه، کومه له یک ظرف مناسی است برای آن ها که به صفوف کومه له بپیوندند، از همه راهها تقویت اش کنند. من اظهار کردم هیچ مانعی سر راه آن نیست. »

در ادامه همین اظهارات مجری برنامه سوال میکند حالا که اینجور است آیا شما تقاضای همکاری و بازگشت آنها را به تشکیلات می کنید؟ رفیق ابراهیم جواب می دهد:

«آنچه را من بیان کردم نظر شخصی ام است. این موضوع در هیچ جلسه رسمی حزبی مطرح نشده است تا به آن رای داده شود، اما تا آنجایی که از رفقای دور و نزدیک شنیده باشم یک نوع تفاهم در این مورد هست و امیدوارم در آینده نه چندان دور بتوانیم راه عملی برای حل آن مشکل مانند یک موضوع سازمانی و رسمی آن پیدا کنیم.»

بررسی اظهارات رفیق ابراهیم علیزاده از چند زاویه

اول:با توجه به اینکه بارها از این رفقا و رهبری کومه له شنیده ایم که به استراتژی و برنامه حزب و کومه له،تمام اسناد تشکیلاتی در کنگره ها و پلنوم ها پایبند و وفادارند. باید پرسید آیا این ادعا واقعیت دارد؟!، از طرفی دیگر میدانیم که در طول این چند سال اخیر، بارها رفیق ابراهیم با اعلام فراخوانهای مختلف و پیدا نمودن چاره ایی با شاه کلیدچراغ زرد راهنمایی رانندگی در حیطه ی سیاسی، برای بازگشت دوباره طیف زیادی از فعالین سیاسی و یا کسانی که به هردلیل صفوف حزب کمونیست ایران و کومه له را ترک نموده اند اعلام آمادگی کرده و همچنین انشعابات در تشکیلات ما را زودرس دانسته و متعاقب این اظهارات، در بخش دوم مصاحبه با ‶رادیو دیالوگ″، علنن از فراکسیون روند سوسیالیستی در خواست بازگشت دوباره به حزب و کومه له را به زبان می آورد.با این ملاحظه که این فراخوان و درخواست، کاملن جنبه شخصی دارد.با تاکید اینکه این موضوع در جلسات رسمی حزب مطرح نشده است و کاملن نظر شخصی خود می پندارد، میخواهد نشان دهد که این رفقا به اسناد، مصوبات و قرارهای تشکیلاتی پایبند هستند، نهایتن قول هم میدهد که مکانیزم رسمی و سازمانی را برای این اقدام پیدا خواهند کرد.

 

به باور من این تصویر غیر واقعی است به این معنا اگر شخص خود رفیق ابراهیم و جناح سیاسی همراهش خودشان را ملزم و پایبند به اسناد، مصوبات، قطعنامه و قرارهای تشکیلاتی میدانند، باید گفت طنز این ادعا زمانی نمایان می شود که رفیق ابراهیم فراموش کرده اند که در همین برنامه ‶رادیو دیالوگ″علیرغم مصوب دهم کنگره ۱۰ کومه له در سال ۱۳۸۱ در رابطه با انشعاب سازمان زحمتکشان (مهتدی- ایلخانی زاده)، که در آن بوضوح روبه مردم آزادیخواه و جنبش رادیکال و سوسیالیستی در کردستان، جریان انشعابیون را به نام کومه له محکوم دانسته است،اما همه شاهد هستیم به مناسبت های مختلف و از تریبون حزبی بارها از طرف رهبری کومه له از جمله رفیق ابراهیم و همچنین عادل الیاسی در برنامه تلویزیون آرین، علنن آنها را کومه له خطاب میکنند؟!این است پایبند بودن به تصمیم گیریهای سیاسی تشکیلاتی در کنگره ها؟! آیا این مِتُد برخورد به مصوبات حزبی برگرفته از همان نوشته شما تحت عنوان: «فرهنگ و اخلاق کمونيستی در مجادلات سياسی» است که شما و همفکرانتان صبح تا شب در شبکه های اجتماعی با ‶سعه ی صدر″ تبلیغ می کنید؟! آیا این سیاست یک بام و دوهوا نیست؟! آیا این دماگوژی سیاسی در روز روشن نیست؟

 

دوم:حداقل در طول این بیست سال از انشعابات سال ۲۰۰۰ به بعد  برای جامعه کردستان امر بدیهی شده که شعار "باسازی کومه له" و اختلاف بر سر "آرایش تشکیلاتی و نام حزب کمونیست ایران در شکل و قواره حزبی" تنها و تنها از طرف منشعبین یک بهانه ای بیش نبود. امروز شرایط و جایگاه سیاسی- اجتماعی همه ی آنها چه در شکل متحزب و یا بعنوان فعالین مستقل از احزاب به ما می گوید آنها بر سر برنامه و استراتژی سیاسی حزب و مبانی استراتژی سوسیالیستی کومه له در جنبش کردستان و برنامه حاکمیت شورایی و دیگر اسناد حزبی در میدان عمل نه تنها توافق نداشتند بلکه اختلاف پایه ای و اساسی داشته و کماکان دارند.بطور مشخص انشعاب ‶فراکسیون روند سوسیالیستی″ در مارس ۲۰۰۹ میلادی سالهای زیادی از آن می گذرد و همه میدانیم در طول این سالها وضعیت وشرایط سیاسی اقتصادی چه در سطح جهانی و چه منطقه ای و بطور مشخص ایران، دچار تحولاتی شده است که از یک شرایط تازه برخوردار است و حتا طیف بندی های سیاسی و قطب بندی های آن در دل مبارزات مردمی بیشتر خود را آنالیز نموده است و جامعه کردستان بر متن همچین شرایطی قرار دارد. با توجه به شرایط حال حاضر هر انسانی در روند تاریخی قابل تغییر است و از زاویه دیگر باید اذعان نمود برعکس اظهار نظر رفیق ابراهیم، اتفاقن حزب کمونیست ایران مانع جدی است که بخش اعظم مخاطبان مَد نظر شما در این فرخوان که امروز شاخک های حسی شان دوبار فعال گردیده، آن را نه تنها انکار نکرده، بلکه به واضحی بارها شفاف ابراز نموده اند و با تکیه بر همین اساس صفوف حزب مرا ترک و انشعاب کردند. به باور من و به بیانی گویاتر،حالا هم مسئولانه ترین عملکرد در راستای تقویت جنبش کمونیستی و با تکیه بر منافع جنبشی در راستای منافع طبقه ی کارگر و تقویت این قطب، باید به صراحت گفت اگر رفقایی که صفوف ما ترک کرده اند و بطور مشخص، فراکسیون روند سوسیالیستی یا کسانی که دل در گرو یک مبارزه متشکل و تحزب یافته دارند،مادامیکه مبانی استراتژی و برنامه ای حزب و کومه له را قبول دارند مطمئنن نه تنها هیچ مانعی برای بازگشت آنها وجود ندارد بلکه با آغوش باز آنها را باید پذیرفت.این به تصمیم خود این جمع از دوستان ما بر می گردد که انتخاب سیاسی خود را داشته باشند. باید از رفیق ابراهیم پرسید آیا این رفقا با قبول استراتژی و برنامه حزب ما، حاضر هستند به تشکیلات بپیوندند؟! آیا واقعن احتیاجی به فراخوان دارد؟!  آیا در چند سال اخیر نبودند کسانی که علیرغم قبول استراتژی و برنامه حزببرای به عضویت درآمدن اعلام آمدگی نمودند اما بر اساس جناح بندی از طرف شما درکمیته خارج کشور حزب، درخواست عضویت آنها را به دلیلتضعیف توازون قوای جناحی خودتان، با سیاست حذفگرایانه و دلایل واهی مورد قبول قرار نگرفت؟!

 

سوم:به مناسبت گرامیداشت روز کومه له خطاب به احزاب سیاسی در کردستان رفیق ابراهیم اظهار میکند:

«مسئلۀ دیگر، مسئلۀ حاکمیت است. همه می گویند جنگ های داخلی و آن نوع جنگ ها، برای حاکمیت است، چنین باشد یا نه، به هرحال اگر این  جنگ و درگیری و به جان هم افتادن واقعی است، خُب بیاییم فکری به حال آن بکنیم، ساده ترین دیدگاه دمکراتیک که در دنیا هست این است که حاکمیت حق مردم است، پس حاکمیت را به مردم بدهیم. بیاییم و بنشینیم و توافق کنیم که پروسۀ واگذار کردن حاکمیت به مردم چگونه است و بر روی جزئیات آن به توافق برسیم، اما البته ما واقع بین هستیم، ما در خیال زندگی نمی کنیم، ما می دانیم که مرحلۀ گذار هم هست، شما به ترافیک لایت، چراغ راهنمایی، نگاه کنید چراغ راهنمایی، زرد و قرمز و سبز دارد، اگر زرد نداشته باشد روزی هزاران تصادف روی می دهند، بیاییم ما برای چراغ زرد هم فکری بکنیم با آن چراغ زردی که از تصادف جلوگیری می کند، راهی برایش پیدا کنیم برای اینکه در آن مرحله تا جامعه می تواند ثبات خود را دوباره بدست بیاورد، تا مردم حاکمیت توده ای خود را تأمین می کنند، تا نیروی مسلح به تحت کنترل مردم در می آید، بیاییم فکری نیز برای ترافیک لایت زردمان هم بکنیم، اینهم بر روی “پشت شیر” نیست، اگر حسن نیت باشد، می شود. از دیدگاه ما باب دیالوگ و گفتگو با همۀ احزاب سیاسی کردستان بر سر این موضوع گشوده است و ما از آن امتناع نمی کنیم از پیداکردن را چارۀ واقع بینانه».(پایان نقل قول. خط های تاکید ها از من است)

 

قبل از هر چیز باید گفت بر متن زمینه سازی پروژه ی (تشکیل جبهه کردستانی) که رفیق ابراهیم علیزاده و همفکرانش در چند سال اخیر کلید اش را در حزب کمونیست ایران و کومه له زده اند داشته باشیم لازم و ضروری است به ادبیات سیاسی و مهندسی شده در راستای یک استراتژی و برنامه از طرف جناح راست، در تقابل باخط سیاسی رسمی حزببکار برده می شودرا نشان دهیم. محور این ادبیات هدفمند و شامل موارد زیر است. از جمله:

گویا ما  مدافعین استراتژی حزب در تقابل با جناح سیاسی راست به نمایندگی رفیق ابراهیم علیزاده، مخالف هرگونه روابط دیپلماتیک با احزاب بورژوا- ناسیونالیست به طور مشخص در مرکز همکاری احزاب کردستان ایران هستیم، مطرح نمودن چراغ زرد در حیطه مراودات سیاسی از زبان رهبری کومه له،یا اینکه به توافق رسیدن بر سر جزیی ترین مسائل با دیگر احزاب ناسیونالیست برسر حاکمیت سیاسی در کردستان، یا اینکه در جریان عقیم نمودن و به بن بست رساندن قطب چپ در راستای آلترناتیو سوسیالیستی توسط رهبری کومه له اظهارات رفیق ابراهیم علیزاده تحت عنوان "برای یک دستمال، قیصریه ای را آتش نمیزنیم"، و در ادامه این هجمه از ادبیات فرموله شده،تاریخ نگاری کاملن وارونه و هدفمند از تشکیل حزب کمونیست ایران و انحلال این حزب و متعاقب آن مخالفت با حاکمیت شوراهای مردمی، و تکرار مکرر جنبش کردستان به جای جنبش انقلابی کردستان و نمونه های زیاد دیگری که نشان میدهد نه تنها این یک نوع انحلال طلبی است بلکه میخواهد نشان دهد که در کردستان تنها یک جنبش وجود دارد که تنها جنبش ملی است و کومه له را در جناح چپ این جنبش با یک تاریخ وارونه به جامعه و مردم کردستان حقنه کند. به عبارتی دیگرعلنن میخواهد مبارزات طبقه ی کارگر در کردستان را دو دستی با اتکا به تحلیل اینکه گویا طبقه متوسط و متوسط به بالا در کردستان در اکثریت قرار داردبه همین دلایل است که تاریخن رفیق ابراهیم تلاش کرده است در تمام تند پیچ های سیاسی باید قاچ زین را بچسپد و کلاهش را بگیرد تا باد نبرد. کما اینکه همین سیاست با فرموله کردن شیوه ی مذاکرات و تعاریف انتزاعی در این زمینه بخشن در مذاکرات مرکز همکاری احزاب کردستان ایران با نمایندگان جمهوری اسلامی در کشور نروژ با میانجیگری یک سازمان نروژی تحت نام  نورف متعلق به همین کشور افشاء و طبل رسوایی آن به صدا درآمد.  در ادامه مطلب تلاش میکنم در این موارد مطرح شده هر چند کوتاه، نشان دهم این خیز برداشتن برای دوره گذار و به توافق رسیدن در جزیی ترین مسائل در راستای برنامه و استراتژی احزاب بورژوا- ناسیونالیست است که شاه کلید آن با مطرح نمودن چند باره ترافیک لایت زرد خود را نشان داده که ربطی به جنبش انقلابی کردستان ندارد بلکه این همان جنبش کردستان در سطح محلی، و به تعبیری پاشنه آشیل همان «جنبش همه با هم» در سطح سراسری است که در کردستان خود را باز تولید می کند.

                                              

چهارم: مخالفت با تحقق سوسیالیسم، مخالفت با برنامه کومه له برای حاکمیت مردم در کردستان، تبلیغ آزادمنشانه ی، در الویت قرار دادن مبارزه برای رفع ستم ملی به جای مبارزات طبقاتی، در واقع تکه های پازلی در سطحی پایه تری است که در مسائل روبنایی در رهبری کومه له و مناسبات درون تشکیلاتی در سطحی ماکرو و در پراتیک، بخصوص خود را در نزدیکی به احزاب بورژوا- ناسیونالیست، علیرغم موضع شفاف ما در مقابل این احزاب در چند سال اخیر،رهبری کومه له استراتژی دیگری را دنبال کرده است. یک حباب با روکشی آذین بندی شده بر متن یک خط سیاسی راست روانه و تطهیر شده در تقابل با برنامه و استراتژی حزب و  کومه لهرا روبه جامعه در تشکیلات ما، عینیت پیدا کرده است. رهبری کومه لهدر پرتو همچین تغییر ریلی در یک شیفت سیاسی هم در سطح جنبشی و در تقابل با استراتژی حزب، مبارزات طبقه ی کارگر و ملزومات اش برای به زیر کشیدن حاکمیت تا دندان مسلح رژیم اسلامی، برای بدست گرفتن قدرت سیاسی و حاکمیت شوراها را نه تنها زود هنگام میدانند بلکه به دنبال نخود سیاه تعبیر می کند.این نظرات در مطالب روی تاقچه نمود عینی دارد و مابه ازای عملی آن در تشکیلات ما غیر قابل انکار می باشد. این خط سیاسی تلاش دارد احزاب را در کردستان بر سر مردم حاکم نماید. به بیان دیگر مسئله ملی در الویت قرار گرفتن به جای مبارزه طبقاتی، در واقع تلاش دارد در راستای استراتژی احزاب ناسیونالیست در مرکز همکاری احزاب کردستان ایران تمام قد منطبق نماید. به کار بردن زبان نرم در واقع در خدمت چراغ زردی استکه این روزها به مناسبت های مختلف از زبان رفیق ابراهیم شنیده می‌شود. این زبان نرم اگر در سخنان عبدالله مهتدی تمکین کردن به جایگاه و نظرات سیاسی بیش از ۳۰ پیش عبدالرحمن قاسملو رهبر وقت حزب دمکرات کردستان ایران بود، امروز زبان نرم در روابط دیپلماسی با احزاب ناسیونالیست در کردستان ایران، خروجیش در تشکیل جبهه ی احزاب کردستانی مد نظر رفیق ابراهیم علیزاده  خود را باز تعریف می نماید.این زبان نرم و رویکرد سیاسی اگر تا دیروز رفیق حسن رحمان پناه، استراتژی حزب کمونیست ایران و کومه له را مانع همکاری پایدار با احزاب ناسیونالیست به رسمیت نمی شناخت و یا  در مطالبات روی تاقچه رفیق جمال بزرگپور در مخالفت با برنامه کومه له برای حاکمیت مردم در کردستان و متعاقب آن انحلال حزب کمونیست ایران خود را نشان میداد اما امروزپرچم این خط سیاسی راست و انحلال طلبانهبه خط سیاسی رفیق ابراهیم علیزاده تبدیل شده و آن را نمایندگی میکند. 

 

از طرفی میدانیم برنامه کومه له برای حاکمیت مردم در کردستان یک برنامه سوسیالیستی نیستو هم زمان بر این امر اذعان داریم که هر نوع تحولی در دل مبارزات مردمی در جامعه کردستان برای تحقق سوسیالیسم تابعی از مبارزات طبقه کارگری در سطح سراسری ایران است. باید به صراحت اعلام کرد برنامه کومه له برای حاکمیت مردم در کردستان، یکی از اقدامات قابل اتکایی است که میتواند راه تسهیل رسیدن به مطالبات کارگران و مردم ستمدیده فرودست جامعه را در راستای منافع طبقه ی کارگر، افق سوسياليسم را به روی جامعه بگشايدو تحقق سوسیالیسم را در سطح سراسری فراهم کند. این گام مهمی است در راستای تقویت آلترناتیو سوسیالیستی در کردستانکه ما به ازای آن حضور چشمگیر مردم در صحنه سیاست است که می تواند در برابر استراتژی احزاب دست راستی در قطب راست قد علم کند و با تکیه به نیروی طبقه ی کارگر و خود مردمان جامعه در جنبش انقلابی مردم کردستان‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍میتواند مانع جدی در برابرهر بند و بست سیاسی و تصمیم از بالا بر سر مردم با هر حزب و سازمانی شد.بر خلاف اظهارات اخیر رفیق ابراهیم علیزاده که گویا ترافیک لایت زرد به این معنا است که از جنگ های داخلی در دوره گذار تعبیر می شود، اما باید با صراحت گفت این شوخی خوبی نیست زیرا اگر رفیق ابراهیم علیزاده سخنان اش را در روز کومه له به همین مناسبت فراموش میکند، اما جامعه کردستان و فعالین پیشرو و رادیکال با دوری جستن از یک سیاست پراگماتیستی، فراموش نکرده اند که رفیق ابراهیم بی اما و اگر از توافق بر سر جزیی ترین مسائل در رابطه با حاکمیت سیاسی در کردستان در دوره گذار با احزاب ناسیونالیست اعلام موضع صریح کرده است. این سیاست پراگماتیستی، سنتهای تاریخی خود را به همراه دار ویک ائتلاف سیاسی جناح سیاسی راست جامعه را در پارلمان، نمایندگی می کند.اگر این خط سیاسی تا دیروز در سانتر شناسنامه داشت اما امروز از کمونیسم و سوسیالیسم میخواهد عبور کند. به بیان دقیق تر به کلی تیشه به ریشه ی مبارزات طبقاتی، مارکسیسم انقلابی و آلترناتیو سوسیالیستی می زند و در جناح چپ جنبش ملی در جنبش کردستان سیاست اش را فرموله می کند. و این درست با تمام سنت های انقلابی و مبارزاتی کومه له در تضاد است. در حالیکه ما تجارب ارزنده ی در طول تاریخ جنبش انقلابی کردستان در تشکیل بنکه های مردمی و نقش موثر رفقای از کومه له زبان زده خاص و عام است.بارزترین و از قابل اتکاء ترین نمونه در متشکل کردن نیروهای مردمی در سرنوشت خود، در راستای دفاع از منافع توده های ستمدیده و فرودست جامعه و در بدست گرفتن قدرت سیاسی و دخیل نمود این هژمونی در دل جامعه، تجربه تاریخی در سال های اول بعد از قیام ۱۳۵۷ در کردستان و پروسه شکل گیری بنکه ها، تشکیل جمعیت “دفاع از آزادی و انقلاب” در کردستان یکی از نقاط عطف تاریخی است که با تمام کمبودهایش میتوان به عنوان یکی از ارزنده ترین تجربیات در جنبش انقلابی کردستان به کار گرفته شود.کومه له باید در پشتیبانی از مردم انقلابی کردستان و توده های زحمتکش در یک دوره گذار در افشای استراتژی احزاب ناسیونالیست در کردستان، و با درس گرفتن از تجربه ارزنده و انقلابی تشکیل شوراها و بنکه های محلات در سطح شهر سنندج، ابزاری قابل اتکا در دخالت مستقیم آنها در اداره جامعه را تامین نماید و این تجربه از یک ضرورت و منطق مبارزاتی در پراتیک دستاوردهای خوبی را در تاریخ جنبش انقلابی کردستان به ثبت رسانده است.ارتباط و همبستگی متحدانه مردم شهر سنندج و دیگر شهرهای اطراف قدرت مردمی را در همکاری و همیاری در اداره ی جامعه را در آن شرایط سخت، انگیزه ی متشکل شدن و خود سازماندهی در دل جامعه را صد چندان کرده بود. در اداره جامعه در اداره محلات، سازماندهی و رسیدگی به امورات روزانه مردم نقش قابل توجهی داشتند. این بنکه ها از پشتیبانی کامل مردم و خانواده های محلات برخوردار بودند و شرایطی فراهم شده بود که عملن مردم در سازماندهی اداره و امور محله، امنیت همه فعل و انفعالات که ربط مستقیم به سرنوشت و امنیت و شرایط زندگی آنها داشت دخیل بودند تا جاییکه تعلقات سیاسی، زبانی، ملی، مذهبی یا غیر مذهبی کسی مورد تفتیش قرار نمیگرفت. میدانیم سازماندهی و مدیریت بنکه ها در سطح شهر سنندج، تحت رهبری شورای بنکه ها توسط فعالین کمونیست، پیشرو و رادیکال و خوشنامی پیش برده می شد که از اتوریته و قدرت سازماندهی برخوردار بودند، کما اینکه در آواخر فروردین ۱۳۵۹ سازماندهی مردمی از طریق بنکه ها از طریق کومه له، شرکت و فعالیت دختران و زنان، پیر و جوان در سطحی گسترده یکی از نقطه عطف های تاریخی جنبش انقلابی کردستان است. با اتکا به نیروهای مردمی و تودهای زحمتکش و فرودست جامعه و همچنین مبارزین کمونیست و خوشنامی که از اتوریته مردمی در امر سازماندهی برخوردار بودند و همچنین کسانی که بعدها در کومه له از خوشنام ترین انسان های مبارز در دل تودهای زحمتکش مطرح شدند تجارب ارزنده ای را بدست داده که از آنها باید درس گرفت.در همین بنکه ها قدرت نیروهای مردمی در مبارزه با جریانات ارتجاعی و مذهبی امثال مکتبی های امثال احمد مفتی زاده ها نقش کلیدی و موثری داشت. سازماندهی مردمی در شوراها و بنکه ها توانسته بود در برابر اقدامات، تاکتیک ها و سیاست های اتخاذ شده حزب دمکرات کردستان ایران به عنوان یک حزب ناسیونالیستی سنتی راست در کردستان، از جمله لبیک گفتن به خمینی و دفاع این حزب از تعرض فئودال ها به دهقانان و مردم زحمتکش روستاها، دفاع این حزب از مرتجعین مذهبی و شیوخ محلی، تلاش زیاد این حزب در جهت سازش با دولت بازرگان بدون حضور خود مردم و از بالای سر جامعه در تقابل این حزب با خواست جنبش انقلابی و رادیکال مردم کردستان، تمایل و اعلام آمادگی برای همکاری با ارتش و هدایت آن برای ورود به شهر سنندج، قد علم کند و آن اقدامات حزب دمکرات، توسط کمونیست ها و فعالین رادیکال در آن دوره تاریخی و بطور مشخص کومه له مورد افشا قرار گیرد. به خوبی پُر واضح است که عملکرد و استراتژی احزاب ناسیونالیست و مذهبی در موارد اشاره شده در بالا نشان میدهد، نه تنها با خواست مردم زحمتکش و توده های فرودست جامعه همخوانی ندارد بلکه اتخاذ این سیاست ها توسط این احزب ناسیونالیست خود به یکی از موانع اصلی در پیش برد امر مبارزاتی با حکومت مرکزی تبدیل شده بود. کما اینکه بارها کومه له بر ساختار حکومت شورایی در کردستان تاکید نموده است و با توجه به تجارب اشاره شده در همین پارگراف نشان می دهد امر سازماندهی توده های محروم و فرودست جامعه در پراتیک انقلابی مردم کردستان نه تنها یک امر مبارزاتی برگرفته از سنت های مبارزاتی و جنبش انقلابی در دل جامعه است بلکه کومه له به عنوان یک جریان کمونیستی نقش ارزنده ای در این تاریخ پر افتخار را به ثبت رسانده است.

 

 

پنجم:حتمن همه به یاد دارید رفیق ابراهیم علیزاد در طی چند برنامه تلویزیونی دست به تاریخ سازی جدیدی از حزب کمونیست ایران و کشمکش های سیاسی آن دوران زد. رفیق ما تشکیل حزب کمونیست ایران با اتکا به سبک و سیاق و با الهام گرفتن از سنت های راویان پراگماتیستاز جمله کسب حفظ قدرت، عمل گرایی صرف، مصلحت اندیشی، میانه روی و محافظه کارانه، عامدانه با یک تاریخ سازی وارونه و انتزاعی، تشکیل حزب را در راستای مارکسیسم انقلابی، دنباله ی روند تاریخی جنبش کمونیستی در ایران از جمله: "كنفرانس وحدت" ، بين پيكار و رزمندگان و ديگر سوسياليست خلقی با کومه له، مشی چریکی، چپ پوپولیستی و انقلاب مشروطه قلمداد کرد کما اینکه شاهدان سیاسی- تاریخی زیادی هستند و بر این امر واقفند، که نه تنها این نوع تاریخ نگاری واقعی نیست بلکه در واقع مارکسیسم انقلابی تولدی از یک زاویه ی کاملن مارکسیستی رجوع به خود آموزهای مارکس برای سازماندهی صف متحد و مستقل طبقه کارگر ایران، برای الغای مالکیت خصوصی، متکى کردن جنبش کمونيستى به پيشروان سازمان يافته طبقه ی کارگر ایران، برای تحقق سوسیالیسم وبه قدرت رساندن طبقه ی کارگر  برای حاکمیت شوراها بودهو هست.همه بر این امر آگاهیم شرایط خفقان و فضای پلیسی حاکم و دستگیری های گسترده ی فعالین سیاسی در اوایل دهه ی شصت، بحث مارکسیسم انقلابی در تاریخ جنبش کمونیستی بعد از انقلاب ۵۷ و تشکیل حزب کمونیست ایران به امید هزاران کمونیست و فعالین کارگری تبدیل گردید. تمام اسناد کنگره و دوم و سوم کومه له این تاریخ نگاری وارونه را افشا میکند. در واقع تاسیس حزب کمونیست ایران در طی مباحثات پرشور در کنگره های رسمی کومه له و سمینار کادرها موسوم به سمینار شمال همراه با اتحاد مبارزان کمونیست پیرامون مارکسیسم انقلابی اسناد اش در دسترس همگان قرار دارد. به عبارتی گویاتر تاسیس حزب کمونیست ایران در پاسخ به فروكش کردن جنبش های چپ و تبیین و اعتلای مارکسیسم انقلابی و نقد مشی چریکی و جریانات چپ و پوپولیستی، و نهایتن  درعمل و از نظر تئوری فاصله گرفتن از گرایشات بورژوایی و خرده بورژوایی درون جنبش کمونیستی در ایران، و به یک معنای دیگر، ادای سهم بخشی از کمونیست های ایران در شکل دادن به یک بدیل سوسیالیستی و کارگری بود که تمام اسناد کنگره دوم تا کنگره ششم کومه له و همچنین کنگره موسس تاسیس حزب کمونیست ایران تا کنگره سوم حزب از اسناد معتبری است که مخاطبان این نوشته را به آن اسناد ارجاع میدهم. اما رفیق ابراهیم علیزاده و همفکرانش چند سالی است در تلاش اند آگاهانه دست به تاریخ سازی وارونه زده و با طرح چراغ های زرد در کنار استراتژی احزاب ناسیونالیست قرار گرفته و با این احزاب در دوره گذار بالای سر مردم و بدون دخالت آنها حاکمیت احزاب را به مسند قدرت برسانند. و با این تاریخ سازی به دیگر نیروها و کسانی که به هر دلیل با تاسیس حزب کمونیست ایران موافق نبودند با زبان بی زبانی میگویند اگر مخالف این حزب بودید حالا توازون قوایی برای انحلال آن در تشکیلات ما یک خط سیاسی است که نیرو سازماندهی کرده و مطالب روی تاقچه را در زمان و مکان خود برای اقدام در انحلال حزب کمونیست ایران را در دستور کار در کنگره های بعدی این تشکیلات در دست دارد. دقیقن این یکی از آن اقدامات سیاسی پشت چراغ زرد است که چند سالی است سازماندهی شده برایش برنامه تدارک دیده اند. اگر مدافعین «جنبش همه با هم» در سطح سراسری در این راه از هیچ تلاشی فروگذاری نکرده اند باید گفت خط سیاسی که امروز رفیق ابراهیم آن را در کردستان  نمایندگی میکند، بر پاشنه آشیل همین خط سیاسی دارد نیرو سازماندهی میکند و میخواهد عملن با استراتژی احزاب بورژوا- ناسیونالیست سیاست خود را هماهنگ سازد.

 

از سوی دیگرمیشنویم که جناح راست با اقدام به پروپاگانداهای بی پایه و اساسی در لابلای اظهارتشان علنن از زبان خود و دیگران به این مسئله میخواهند دامن بزنند که گویا ما در جناح چپ این تشکیلات خواهان هیچ نوع روابط دیپلماتیک با احزاب و سازمان های موجود در کردستان و بطور مشخص ‶مرکز همکاری احزاب کردستان ایران″، نیستیم. این شیوه باز هم یکی از آن مِتُدهای ناسالم است که تلاش میکند صورت مسئله که همانا اختلافات برنامه ای و استراتژیک در دو جنبش متفاوت را با شعار روابط دیپلماسی به حاشیه براند، و با این وارونه نگاری و تحریفات، نتایج مطلوب مَد نظر خود را جا انداخته و تصویر ناواقعی را از این بحران سیاسی موجود در حزب را به نمایش بگذارند.

 

از طرف دیگر زودرس دانستن انشعابات در تشکیلات حزب کمونیست ایران و کومه له بطور مشخص از سال ۲۰۰۰ میلادی از طرف رفیق ابراهیم علیزاده،  برخلاف ادعای این رفیق نه سر شفافیت بخشیدن به اختلافات سیاسی روبه جامعه، بلکه به جریان زحمتکشان (مهتدی- ایلخانی زاده) و جمعی با نام فراکسیون روند سوسیالیستی و یا بازسازی کومه له بزرگ، این پیام را می دهد که چرا عجله کردید و منتظر نماندی تا آهسته و پیوسته توازون قوای تشکیلاتی در امر سازماندهی در ابعادی بزرگتر را به نفع خط راست سیاسی که ما حالا آن را نمایندگی میکنیم، مهندسی شده در زیر لوای پرچمی با نام حزب کمونیست ایران و کومه له، با زیر پا نهادن سانترالیسم دمکراتیک در تشکیلات، با مطرح نمودن تقسیم بندی ‶اکثریت و اقلیت″ به معنای دیگر تبعیت اقلیت از اکثریت،توانمند تر برای انحلال حزب کمونیست ایران، در تقابل با برنامه کومه له برای حاکمیت مردم در کردستان، در تقابل با تحقق سوسیالیسم با استدلال واهی عدم رشد نیروهای مولده، با عبور از مارکسیسم و کمونیسم و نهایتن با تاریخ تشکیل حزب کمونیست ایران و تحریف آن یک باره و برای همیشه تیشه به ریشه مارکسیسم انقلابی بزنیم و یا به قول عبدالله مهتدی « کاه کهنه زیاد به باد نکینم » و به عبارت پردازی رفیق ابراهیم علیزاده، کسانی که میخواهند به تشکیلات ما بازگردند و عضو این تشکیلات شوند، حزب کمونیست ایران مانعی نیست و به بیان دیگرش تنها یک پرچم است که فقط باید حفظ اش کرد.

 

مگر نه این است که سیاست و عملکرد چندین ساله آنها به واضحی نشان داده است که اختلاف آنها نه بر سر قواره تشکیلات و نام حزب کمونیست ایران، بلکه با مارکسیسم انقلابی و کمونیست بوده و است. مگر نه این است که موارد اشاره شده از اختلافات سیاسی اگر تا دیروز از طرف منشعبین مطرح می گردید حالا به یک خط سیاسی تبدیل شده که از زبان رفیق ابراهیم فرموله و در مناسبت های مختلف ابراز می گردد. باید با صراحت اظهار نمود اگر تا دیروز مشخصن"در زیر چتر پلاتفرمی مشترک"و تشکیل جبهه ی کردستانیتلاشها برای از سر گیری پروژه شکست خورده “ضرورت فعالیت به نام کومه له” در دست عبدالله مهتدی و شرکا بود، امروز همین پرچم و پروژه تحت: تشکیل جبهه کردستانی با احزاب ناسیونالیست در کردستان  از طرف رفیق ابراهیم علیزاده به شیوه ی پیش نویس سندی جهت تصویب آن در پلنوم قبل از کنگره ۱۵ کومه له در آوریل سال ۲۰۱۲ ارائه می گردد که در این سند موارد و مراحل تشکیل همچین جبهه ای فرموله شده ارائه می گردد که رای نمی آورد. اما علیرغم تصویب نکردن این سند در پلنوم و با توجه به میزان عملکرد و نزدیکی رهبری کومه له با احزاب بورژوا- ناسیونالیست تحت شعار دیپلماسی در این چند سال اخیربه راحتی میتوان این حکم را داد که این سند و مراحل درست شدن تشکیل جبهه ی کردستانی توسط رهبری کومه له ما به ازای عملی در رهبری کومه له داشته است. مگر نه این بود رفیق حسن رحمان پناه به عنوان سخنران به مناسبت روز کومه له، استراتژی حزب کمونیست ایران و کومه له را مانعی در جهت همکاری پایدار با احزاب ناسیونالیست در کردستان نمی دانست. مگر نه اینکه برگزاری کنفرانس "رایزنی ملی روژهه لات کوردستان" در روزهای ۱۴ و ۱۵ سپتامبر با هماهنگی و برنامه ریزی کنگره ملی کرد (ک ن ک) در شهر استکهلم تمام تلاشش را کرد تا مبارزات مردمی برای سرنگونی انقلابی رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی را با عبارت پردازی ها و کُد واژهایی از جمله "باب دیالوگ"، "بسیج اجتماعی" و به عبارتی کلی تر "جنبش همه با هم" بدون نشانی از وجود و نقش اساسی جنبش های رادیکال جا افتاده در دل جامعه، خود را با شعارها و ادبیات پُر طَمطراق با رویکردی کاملن راست روانه و تاکید بر چند مورد کاملن مشخص از جمله؛ جلوگیری از جنگ داخلی بین احزابی که در کردستان از قدرت ملیشایی برخوردارند، همچنین جلوگیری از ایجاد تفرقه در بین احزاب سیاسی در کردستان از طریق جمهوری اسلامی و اینکه پیدا کردن راه حلی برای رفع ستم ملی در کردستان ایران از راه دیالوگ و دمکراسی با رژیم جمهوری اسلامی از زبان تعدادی از سخنگویان کنگره ملی را به مردم کردستان تحمیل نماید. مگر نه اینست این نوع ترمینولوژی و عبارات پردازی ها در ادبیات رفیق ابراهیم علیزاده بیشتر بگوش می رسد؟!در واقع گفته های نیلوفر کوچ رئیس مشترک کنگره ی ملی کوردستان (ک.ن.ک) در مصاحبه با "روژ نیوز" است که دراظهاراتش می گوید:

 "اگر بتوانیم بتوانیم اتحاد ملی را ایجاد کنیم، می توانیم هر چهار بخش کوردستان را از خطر اشغالگری حفظ کنیم، میتوانیم باکور، باشور و روژاوای کوردستان را به طور کامل از خطر دور کنیم و در روژهلات کوردستان (کردستان ایران) نیز تلاش کنیم مسئله ی کورد را از راه دیالوگ با ایران از راه سیاسی و دمکراسی حل کنیم".

از زاویه نگاه به این گفته ها و رویکرد عملی و سیاسی احزاب عضو و یا موجود در کنگره ملی کرد ( ک.ن.ک )، حضور تشکیلات ما کومه له در خوشبینانه ترین حالت اگر هم بتوانیم نظرات و استراتژی خودمان را در آنجا مطرح نماییم که باید با صراحت گفت هیچ چیز از این واقعییت را کم نخواهد کرد که تدارک همچین کنفرانس های و حضور احزاب و طیفی از شخصیت های ناسیونالیست تنها و تنها در جهت تقویت استراتژی قطب راست جامعه عمل میکند و در همسو کردن احزاب شرکت کنند برای خیز برداشتن در راستای استراتژی احزاب بورژوا- ناسیونالیست و فراهم نمودن باب دیالوگ برای حل ستم ملی در کردستان ایران با شعار دمکراسی خواهی؟! زمینه های استراتژی خود را فراهم می نماید. عملکرد رهبری کومه له و حضور رفیق ابراهیم علیزاده با سخنان پرشور و حضور فعال ۵ نفر از اعضای کمیته مرکزی کومه له همراه ایشان به خوبی نشان داد رهبری کومه له در نزدیکی بیشتر با کمیته دیپلماسی مشترک احزاب و سازمانهای کردستان " کنگره ملی کرد" ( ک . ن . ک ) سنگ تمام گذاشته است. در حالیکه با توجه به اینکه کومه له به عنوان یک جریان کمونیستی که باید امر سازماندهی یک قطب چپ در راستای آلترناتیو سوسیالیستی که از نان شب برایجنبش کمونیستی،  جنبش کارگری و حاکمیت شوراهای مردمی در کردستان واجب تر است، نامسئولانه از طرف رهبری کومه له با بن بست مواجه میگردد و رفیق ابراهیم همچین پروژهای را در راستای آلترناتیو سوسیالیستیاز طرف تعدادی از احزاب چپ را دنبال نخود سیاه رفتن تعبیر می کند. این در واقع خاک پاشیدن به چشم تمام جنبش های رادیکال از جمله مبارزاتجنبش های رادیکال در دل مبارزات انقلابی کردستان و در سطح سراسری ایران است.

 

در زمینه همکاری کومه له با احزاب بورژوا-  ناسیونالیست در کردستان، ما بارها در مناسبات مختلف بر این امر مهم  تاکید کرده ایم،با توجه به نقش کومه له در جنبش انقلابی کردستان، امری طبیعی محسوب می شود، کومه له با احزاب سیاسی موجود در کردستان ایران رابطه دیپلماتیک وهمکاری های موردی داشته باشد.با آگاهی بر این امر که جامعه کردستان بر بستر وجود ستمگری ملی و وجود گرایش ناسیونالیستی در جامعه، احزاب ناسیونالیستی به حیات و فعالیت خود ادامه می دهند. اعمال ستمگری ملی بر مردم کردستان و تداوم سیاست های شووینیستی و سرکوبگرانه جمهوری اسلامی کماکان زمینه ی ظرفیت هایی را برای حضور احزاب ناسیونالیست در صحنه ی سیاسی کردستان حفظ کرده است. از طرف دیگر مادام که این نیروها با انگیزه سهیم شدن در قدرت سیاسی پرچم مبارزه برای رفع ستم ملی را در دست گرفته و در موقعیت اپوزیسیون رژیم جمهوری اسلامی قرار دارندبه همین دلیل گرایش ناسیونالیستی در معادلات آینده ی کردستان نقش مهمی خواهند داشت با همین اعتبار برخی زمینه های همکاری پیش می آید و کومه له بدون آنکه نگران آن باشد که شانه اش به شانه ی احزاب ناسیونالیست می خورد، باید بر استراتژی و برنامه خود شفاف و روشن تاکید نماید.با آگاهی بر این امر که بورژوازی کُرد بنا به ماهیت طبقاتی و اهداف اش نه تنها نمیتواند در قبال خواست کارگران و توده های فرودست و ستمدیده جامعه جوابگو باشد و همچنان بر این امر اشراف داریم که احزاب بورژوا- ناسیونالیست بر متن همین ماهیت طبقاتی در برابر تحقق خواست و مطالبات نیروی محرکه واقعی جنبش انقلابی کردستان و تحقق خواسته هایشان خواهند ایستاد. از طرف دیگر احزاب ناسیونالیست با اتکا به استراتژی و ماهیت طبقاتی شان بر تقسیم قدرت از بالا بر سر مردم تلاش خود را خواهند کرد و از دخالت مستقیم مردم در تعین سرنوشت خود در به دست گرفتن قدرت سیاسی در کردستان ممانعت ایجاد خواهند نمود صف بندی و مبارزه طبقاتی یک واقعیت انکار ناپذیر در کردستان است. با توجه به اینکه کومه له به عنوان یک جریان کمونیستی پرچم جنبش سوسیالیستی در کردستان را در دست دارد بر همین مبنا ، لازم است از زاویه منافع کارگران آنجا که زمینه فراهم می آید با اتکا به برنامه کومه له برای حاکمیت مردم در کردستان و بطور مشخص در دوره گذار و مراحل پیشروی آن را در فردای سرنگونی انقلابی رژیم اسلامی، از تمام ظرفیت های موجود خود در امر سازماندهی کردن لایه های پایینی مردم جامعه، توده های زحمتکش و فرودست جامعه در راستای منافع طبقه ی کارگر بیشتر تلاش خود را به کار بیاندازد و با تسلیح عمومی مردم کردستان و سازماندهی کردن آنها در دفاع از دستاوردهای حاکمیت مستقیم مردم در شوراها نقش تاریخی خود را جامه ی عمل بپوشاند و با اتکا و به میدان آوردن همچین نیروی چشمگیری در عرصه سیاست در کردستان،از هر نوع بند و بست احزاب بورژوا ناسیونالیست بر بالای سر مردم، و با تامین همچین شرایطی در دل تحولات سیاسی در کردستان میتوان از جنگ های داخلی ما بین احزاب و سازمان های موجود در کردستان جلوگیری به عمل آورد و جنبش شوراهای مردمی در راستای آلترناتیو سوسیالیستی را تقویت کرد. بر همین مبنا بر خلاف اظهارات رفیق ابراهیم در روز کومه له و تعمق در مورد چراغ زرد ایشان و فرموله نمودن این عبارات پردازی ها به این معنا  از همین حالا رهبری کومه له حاضر است پیرامون جزیترین مسائل با دیگر احزاب در رابطه با آینده مردم کردستان به توافق برسد. باید برای رفیق ابراهیم یادآوری کرد و تاکید صد چندان کرد که ما در کومه له  بر این باوریم بر خلاف گفته ای ایشان، نه تنها در بر راه انداختن یک جنبش شورایی توسط توده های مردم برای دخالت مستقیم در سرنوشت سیاسی خود در راستای ایجاد نهاد های اعمال حاکمیت توسط شوراها تمام نیرو و پتانسیل مبارزاتی خود را به کار می اندازیم. ما نیز بر این باوریم حضور و مشارکت احزاب سیاسی در حاکمیت سیاسی در کردستان نه تنها با نسخه های از قبل تعیین شده در توافق با احزاب سیاسی در کرستان بدون حضور آنها مهر باطل می خورد، نیز بر این باور هستیم که حضور و مشارکت احزاب سیاسی در حاکمیت سیاسی تنها و تنها از طریق مکانیسم حاکمیت شورایی رسمیت و تحقق پیدا خواهد کرد.

ادامه دارد......

 

ناصر زمانی

۱۱ سپتامبر ۲۰۲۰

#انقلاب_كارگرى

https://t.me/enghelab_karegari

 

 

با تاسف فراوان طیفور بطحایی این جهان را ترک کرد!

با تاسف فراوان طیفور بطحایی این جهان را ترک کرد!

http://www.azadi-b.com/G/file/Teyfour_Bathaei.pdf

ناسیونالیسم خطری که از نو باید شناخت (۱۹)

ناسیونالیسم خطری که از نو باید شناخت (۱۹)

این شماره: چیرگی ناسیونالیسم بر کومه له

ادبیاتی که ابراهیم علی زاده (به استناد گفتگوی عیسا جه مشیدی با کارو ئازادی 7 سپتامبر2020) و مقاله حسن رحمان پناه بتاریخ 31 شهریور 1399 و نوشته جمشید عبدی بتاریخ 7 سپتامبر 2020 و ده ها اظهار نظر مکمل در فیس بوک  از تعرض شخصی و اخلاقی جناح ناسیونالیست کومه له به جناح سوسیالیست طلب و چپ  میل به یک تعیین تکلیف خطرناک با کمونیستها دارد. این ادبیات مخرب و ترور شخصیتی و اتهامی و بی پرنسیبانه است. باید روشن باشد که این ادبیات ناشی از اخلاقیات شخصی گوینده و نویسنده نیست بلکه نمود محتوا و عمق سیاسی اختلافات و علامت و زنگ خطری برای اقدامات عملی آینده است. فعلن تلاش میشود که جناحبندی سیاسی را به اختلاف نظر افراد تقلیل دهند. اما این ادبیات تخریبی و ناسیونالیستی ثابت کرده است که بشدت ضد کمونیست است و حاضر است در دفاع از خود کمونیستها را- فعلن ترور سیاسی کند. ناسیونالیسم چپ کومه له را تحویل صاحبان اصلیش یعنی کمونیستها نخواهد داد زیرا سابقه درخشان کومه له و وجهه اجتماعی کومه له چیزی است که ناسیونالیسم چپ به آن نیاز دارد. اهمیت کومه له برای کمونیستهای کردستان بیش از اینها است.

تعرض ناسیونالیسم به چپ اگرچه با مقاومت درونی و خارجی روبرو شده است اما با موفقیت پیش خواهد رفت. ناسیونالیسم در کومه له پیروز خواهد شد و جناح چپ یا مجبور به انزوا میشود و یا اخراج و طرد خواهد شد. کمونیستهای درون کومه له چه سازش کنند و بمانند و چه تسلیم نشوند و مقاومت کنند دیر یا زود تسویه تشکیلاتی و تصفیه سیاسی خواهند شد. جناح چپ کومه له نخواهد توانست کومه له را متحد و به چپ بچرخاند. جناح چپ کومه له اگرچه در اقلیت نیست اما در موقعیت ضعف و تدافعی در مقابل جناح ناسیونالیست است. جناح ناسیونالیست از حمایتهای بزرگی برخوردار است: اولن در قلمرو حاکمیت ناسیونالیستها دارای تشکیلات علنی است و این تشکیلات فقط با حفظ رهبری ناسیونالیستی قادر به همزیستی مسالمت آمیز با حکومت خاندان طالبانی و عشیره بارزانی ناسیونالیست است. تشکیلاتی علنی تحت رهبری کمونیستها مورد تهاجم نظامی سپاه قدس و حکومت ناسیونالیست اقلیم کردستان که عمیقن گوش بفرمان جمهوری اسلامی است قرار خواهد گرفت. این چیزی است که 30 سال پیش منصور حکمت به رهبری کومه له گفت. اگر جدایی سال 1991صورت نمی گرفت دیر یا زود کمونیستها مورد حمله ناسیونالیستهای حاکم گوش بفرمان سپاه قدس قرار میگرفتند و یا دچار سرنوشت مجاهدین میشدند. کمااینکه کارنامه کمونیست کشی ناسیونالیستها قطوراست. بعلاوه دو شعبه سازمان زحمتکشان حاضرند هروقت لازم ببینند چه قبل از انشعاب چپ کومه له و چه در بعد از انشعاب فرضی آن به کمونیستهای کومه له حمله کنند و آنها را خلع سلاح کرده و کتف بسته تحویل آسایش سلیمانیه بدهند. دوز ضد کمونیستی این دوباند فالانژ بسیار بالاست و قبلن هم طرح ترور رهبران حزب حکمتیست را به اجرا گذاشته بودند اما فرد مامور خود حاضر به انجام آن نشده و دست به افشاگری زده بود.

شرایط عینی دیگر که بزیان جناح چپ کومه له دخیل است عبارت است از فراهم شدن زمینه سازش با رژیم جمهوری اسلامی برهبری پ کا کا و شاخه ایرانی آن پژاک و دادن اختیار منطقه کردستان به ناسیونالیستها در صورت از کنترل جمهوری اسلامی خارج شدن سلطه بر کردستان در آینده پیشرو است. در این سناریوی طراحی شده سپاه قدس کنترل کردستان به احزاب ناسیونالیست سازشکار داده میشود. عبدالله مهتدی رئیس باند زحمتکشان با طرح سپاه متحد و ارتش ملی کردستان خود را و دیگر جریانات ناسیونالیست را برای به عهده گرفتن این نقش فرضی در آن شرایط محتمل آماده میکند. کومه له مجبور است پرچم ناسیونالیستی خود را بیشتر از هر وقتی به اهتزاز درآورد تا در بهترین حالت نقشی به عهده بگیرد و در بدترین حالت از تعرض رقبا (دو حزب دموکرات و دو سازمان زحمتکشان و بزودی پژاک و خه بات) خود را محفوظ نگاه دارد. کومه له مجبور است با توجه به فاکتورهای فوق الذکر پرچم سرخش را اگرنه پنهان پایین بکشد و پرچم سفیدش را به تایید جنابان عبه مهتدی و عمر ایلخانی زاده و مصطفا هجری و جوجه فاشیستهای حاکم در اتحادیه میهنی برساند.

بنظر من بحران سیاسی امروز در کومه له راه حل تشکیلاتی دارد اما راه حل سیاسی ندارد. تقدیم کردن کومه له به جناح ناسیونالیست و تحویل گرفتن حزب کمونیست میتواند بهترین راه حل تشکیلاتی این بحران باشد. اما در حالی که رسیدن به چنین توافق تشکیلاتی غیر عملی بنظر میرسد یک توافق سیاسی نه فقط غیر واقعی بلکه خطرناک است. اولن ابتکار عمل دست جناح ناسیونالیست است و دومن همه فاکتورها ی عینی در اردوگاه و تشکیلات علنی بنفع این جناح عمل میکنند. احتمال اخراج کادرهای رده پایین بصورت منفرد و به بهانه های مختلف و اخراج کادرهای رهبری از طریق رای منفی کاملن واقعی است. رسیدن به توافق سیاسی غیرواقعی است زیرا در اولین پیچ بعدی این کشمکش بازهم بروز خواهد کرد پس جناح ناسیونالیست به سازش جناح چپ رضایت نمیدهد و از آنها سازش و تسلیم میخواهد. بنابراین بازنده نهایی در این کشمکش بی گمان جناح چپ است. دخالت کمونیستهای بیرون از تشکیلات حزب کمونیست ایران هم نمیتواند کمک موثری بکند چراکه باعث جری تر شدن ناسیونالیستهای درون و بیرون کومه له شده و فشار مضاعفی را به جناح چپ تحمیل خواهد کرد. تسویه حساب ناسیونالیستهای کردستان با منصورحکمت و کمونیسم کارگری میتواند از مسیر سرکوب این جناح چپ بار دیگر خود رانشان دهد بدون اینکه بشود دخالت عملی کرد.

اگرچه جنبش کمونیستی در کردستان بطور موقت ممکن است دچار ناامیدی شود اما از آنجا که امروز این جنبش دارای چندین خط سیاسی با چندین حزب و تشکیلات است نمی توان چشم انداز بدی را برای آن متصور شد. اما میشود دید که تسلط تمام و کمال جناح ناسیونالیست بر کل کومه له میتواند به نفع جنبش ارتجاعی ناسیونالیسم کرد در کل کردستان باشد.

اقبال نظرگاهی 8 سپتامبر20

 

اعدام در جمهوری اسلامی ایران در آیینه تاریخ؛ به بهانه ی احکام اعدام معترضین آبان ۱۳۹۸

عدام در کشورهای زیادی از جهان لغو شده و در قوانین قضایی آنها پاک شده است. اما ایران یکی از کشورهای رکوردار در اعدام است که هنوز با حدّت و شدت، اعدام اجرا می­شود. به همین خاطر اعدام‌ها در ایران بارها با واکنش مجامع بین‌المللی و نهادهای حقوق بشری و افکار عمومی مواجه شده است. منتقدان نظام جمهوری اسلامی ایران معتقدند اعدام ابزاری برای سرکوب مخالفان و ایجاد رعب و وحشت است تا با هراس افکنی در میان معترضین آنها را از اعتراضات مدنی باز دارند. در چهل سال اخیر به شکلهای مختلف ملت ایران چه در داخل و چه در خارج از ایران مخالفت خود را با اعدام نشان داده­اند. در سال‌های اخیر، اعتراض‌ها به صدور احکام اعدام در ایران ابعادی تازه‌ای به خود گرفته است، بطوری که به صورت بی‌سابقه ای، میلیون‌ها کاربر شبکه‌های اجتماعی خواستار توقف حکم اعدام سه تن از معترضان دیماه ۱۳۹۶ شدند و اعتصابات سراسری کردستان در سال 1398 به اعدام فرزاد کمانگر و چهار نفر دیگر، و امروز نیز شاهد اعتراضات جهانی به اعدام نوید افکاری هستیم. در این یاداشت با مروری بر تاریخچه اعدام در رژیم جمهوری اسلامی ایران سعی می­کنیم ابعاد جنایت در لوای اعدام را در این چهل سال بیشتر روشن کنیم.

اعدام زنان و مردان در ایران در اولین روزهای پس از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ به جرم‌های نکرده و بهانه‌های مختلف و عمدتاً با رأی دادگاه انقلاباسلامی ایران آغاز و اجرا شد. این دادگاه‌ها به دستور روح‌الله خمینی تشکیل شد و صادق خلخالی در انجام آن‌ها نقش پررنگی داشت.

اولین جرقه­های اعدام با گلوله­های سربی با بیرحمی تمام در اولین روزهای انقلاب۱۳۵۷ از سران نظام سابق با حکم دادگاه انقلاب به ریاست صادق خلخالی آغاز شد. بنا به گزارش سازمان عفو بین‌الملل از پیروزی انقلاب تا اسفند ۱۳۵۸ تعداد ۴۳۸ نفر توسط دادگاه انقلاب اعدام شدند. آن چیزی که این اعدامها را بیش از هر چیز زیر سوال می برد، سرعت در اجرای اعدام ها، بدون اینکه فرصت کافی جهت دفاع برای محکومین به اعدام وجود داشته باشد. اعدامهایی که معمولا بدون حضور وکیل و حق استفاده از وکیل اجرا می­شد اعدامهایی که در فضای هیجانی انقلاب کمتر کسی را رنجور می­کرد و مورد استقبال انقلابیان قرار می­گرفت، انگار اتفاق خاصی در جامعه رخ نداده است. اما با گذشت زمان و اختلاف میان احزاب سیاسی و طردشدن بخش عمده­ای از انقلابی­ها و مصادره انقلاب توسط آخوندها، اعدام سایر انقلابی­ها تحت عنوان ضد انقلاب، اعدام در ایران را بیشتر مورد توجه قرار داد.

برای پیشبرد ایدئولوژی انقلاب شیعی، با ورود به سال 1359، اعدامهای سیاسی شدت بیشتری به خود گرفت. به طوری که در این سال بیش از 624 نفر اعدام شدند اعدام­ها عمدتاً کسانی بودند که در پیروزی انقلاب 1357 نقش مهمی داشتند. در این سال اعدام به اقوام و اقلیتهای مذهبی هم گسترش پیدا کرد. ازمهمترین اعدامهای آن سال، اعدام‌هایی بود که توسط خلخالی (منصوب روح الله خمینی به عنوان حاکم شرع دادگاههای انقلاب) در سنندج و مریوان اجرا شد. اعدام هایی که به دادگاهای نیم ساعته و بدون وکیل مشهور بودند. بی گناهی افراد اعدام شده، تخم کینه­ای را در کردستان کاشت که امروزه به باغ کینه­ای تبدیل شده، به گونه­ای که جمهوری اسلامی ایران بعد از چهل سال هنوز از آن خلاصی ندارد. در اثبات بی­گناهی اعدامهای سالهای اول انقلاب که به دستور خمینی و به وسیله خلخالی اجرا می­شد، به مصاحبه مصطفی میرسلیم در سال ۱۳۹۸ اشاره می­کنیم. میر سلیم از اعضای اصلی و با نفوذ هیات موتلفه اسلامی و نماینده حال حاضر مجلس شورای اسلامی ایران در جواب سؤال «آیا این جمله برای آقای خلخالی است که حالا اعدام می‌کنیم اگر بی گناه بود می‌رود بهشت؟ گفت: بله از این حرف‌ها می‌گفتند. حتی بدتر از این کارها هم انجام می‌دادند. من خبر داشتم که برخی از همراهان ایشان برای اینکه مجوز ورود به یک خانه را بگیرند برخی از مواد مخدر یا موارد دیگر را به داخل منزل پرتاب می‌کردند و بعد به اهالی خانه می‌گفتند ما آمده‌ایم برای تفتیش و …بالاخره این قیبل کارها زیاده روی‌هایی بود که اوایل انقلاب صورت می‌گرفت.»

در سالهای 1360 تا 1364 طبق آمارهای سازمان حقوق بشر 14794 نفر اعدام شدند که اسامی اعدامی ها با تمام مشخصات آنها به صورت سند رسمی توسط سازمان حقوق بشر در اختیار فعالین مدنی قرار گرفته ­است. در سالهای 67-1360 اعدام به زنان و کودکان نیز گسترش یافت که طبق اسامی منتشر شده حدود 3200 نفر فقط زن و کودک اعدام شده­اند.

در تابستان سال 1367 نقطه عطف تاریخی در اعدامهای جمهوری اسلامی ایران رخ داد. واقعه‌ای که به فرمان روح‌الله خمینی، چندین هزار زندانی سیاسی و عقیدتی در زندان‌های رژیم جمهوری اسلامی ایران در ماه‌های مرداد و شهریور ۱۳۶۷ به شکلی مخفیانه اعدام و در گورهای دسته‌ جمعی دفن شدند. جرم اکثر اعدامیان، همکاری با سازمان مجاهدین خلق ایران و همچنین گروه‌های چپ، کمونیست و مارکسیست بود. تعداد قربانیان این واقعه از  ۳۰۰۰ تا ۴۴۸۲ نفر تخمین زده می‌شوند. گزارشگران ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد، تعداد زندانیان سیاسی اعدام‌شده در آن سال را دست‌کم ۱۸۷۹ نفر اعلام کرده‌اند.

مقامات ارشد رژیم جمهوری اسلامی ایران انجام اعدام‌ها را انکار نمی‌کنند، بلکه قریب به اتفاق از آن دفاع کرده‌اند و آن جنایت را برای حفظ نظام، لازم و ضروری شمرده‌اند. آیت‌الله منتظری، بلندپایه‌ترین مخالف اعدام‌ها بود و اعتراضاتش به قیمت برکناری‌اش از جانشینی آیت‌الله خمینی و به حبس خانگی تا زمان مرگش انجامید.

سالهای 1367 تا 1378 با اتمام جنگ ایران و عراق و مرگ خمینی و آغاز اعتراضات مردم ایران برای استقرار جامعه مدنی مخصوصا با پیروزی خاتمی در خرداد 1376 امید ایرانیان برای باز شدن فضای سیاسی و آزادی بیشتر فراهم شد. اما نه تنها جامعه مدنی تحقق نیافت، بلکه با بسته شدن فله ای مطبوعات و سانسور هرچه بیشتر مابقی مطبوعات به دستور خامنه­ای،خفقان در فضای سیاسی گسترش بیشتری بافت و بدنبال آن دستگیری فعالان مدنی فشار مضاعفی را بر جامعه نحیف مدنی وارد کرد نتیجه آنکه حدود 7000 نفر دیگر به اعدامی های انقلاب اضافه شدند.

اعدام در سالهای بعد همزمان با گسترش مدیا و اینترنت و ماهواره نه تنها کاهش پیدا نکرد بلکه کماکان در حال افزایش است. از سال 1378 تا 1379، 5220 نفرو سال 1389، 152 نفر اعدام شدند. با سرکار آمدن روحانی در سالهای 1391 تا 1392، 814 مورد اعدام به ثبت رسید و همچنان ایران در میان سه کشور رکوردار اعدام قرار داشت. در میان اعدامی ها، کودکان، زنان، بهائیان، اقلیتهای مذهبی، علمای اهل سنت، اقوام که بیشتر کردها، بلوچ ها و اعراب و سایر اقشار جامعه دیده می شوند. اعدامها همچنان در سالهای 1394، 1395، 1397 و 1398 توسط جمهوری اسلامی ایران با شکستن رکورد در میان کشورهای مختلف ادامه داشته و دارد.

هم اکنون که در سال 1399 و آخرین سال ریاست جمهوری روحانی و چهل و یکمین سال انقلاب اسلامی ایران قرار داریم، اعدامها در این رژیم کماکان ادامه دارد. اگرچه مجرمین مثل دهه اول انقلاب بدون وکیل نیستند اما طبق گزارشات سازمانهای حقوق بشری و عفو بین الملل و فعالین مدنی، اعترافات گرفته شده از اعدامی ها تحت شکنجه های بسیار سخت و خشنگرفته شده است. نوید افکاری کشتی گیر تیم ملی و از معترضین آبان ماه 1398 است که دو بار محکوم به اعدام شده است. گزارشهای متعددی دال بر شکنجه های وحشتناک نوید افکاری وجود دارد.

برای نجات نوید افکاری از اعدام، موجی از رسانه ها و افکار عمومی جهان با اعتراض، بسیچ شدند تا جلوی اعدام یک بی­گناه دیگر را در ایران بگیرند. اما بنظر رژیم ایران می خواهد با اعدام یک بی گناه دیگر پاسخ خود را به معترضین آبان 1398 بدهد و پاسخ اول و آخر رژیم جمهوری اسلامی به اعتراض و نافرمانی اعدام است، چه اعتراضی که در آبان ۹۸ یا اعتراضات که در این 41 سال صورت گرفته است و چه اعتراضی که قرار باشد در ماه‌های آینده رخ بدهد.

نتیجه اینکه تا رژیم جمهوری اسلامی ایران پا برجا باشد، اعدام بی­گناهان برای بقای این رژیم همچنان ادامه خواهد داشت، چرا که رژیم آخوندی معتقد است اعدام هم ابزار درمان است، هم راه پیشگیری، هم بقای حکومت اسلامی.

 

 

محمدمهدی کوکبی


9 سپتامبر 2020

September 10, 2020

درحاشیە رمزگشایی تئوری حلول روح دیکتاتوری

درحاشیە رمزگشایی تئوری حلول روح دیکتاتوری

رفیق ابراهیم طی دو مصاحبە با رادیو دیالوگ با زبان رمز و كدهای خاص خود بە نکات متنوعی در رابطە با موقعیت چپ و ضرورت حفظ حزب کمونیست از دید ایشان،مضرات حلول روح دیکتاتوری و شکست منتقدین...... اشارە می کند کە علیرغم نوشتەهای تاکنونی کە در نقد و شکافتن  تناقضات مکرر وعدم پشتوانە قوی در مباحث ایشان کماکان نیاز بە باز خوانی  مضمون مکاتبات درون جعبە سیاهی کە به شیوای کارشناسی طی مصاحبەاش تحویل شنوندە  می دهد ضروری می باشد. چرا؟ چونکە اظهارات فوق برای ایشان در آن موقعیت تشکیلاتی و سیاسی با عملکردهای معینی کە تحت رهبری وی روی می دهد تفسیر بردارو جای مکث بیشتر می باشد در حالیکە  کلی اندر باب  وحدت طلبی و مصلحت چپ وجریان سوسیالستی و متکی بودن بە سطح دانش سیاسی و تجربە بە روز شدە، دمکرات بودن و بکار بردن زبان متمدنانە در برخورد بە منتقدین و مضرات خود بزرگ بینی را سرهم بندی می کند،اما وقتیکە نوبت بە خودش می رسد کە  دلایل اختلافات وبحران  درونی حزب و مشکلات چپ را توضیح بدهد همە موارد بالا را کاملا برعکس و بە شیوەای افراطی در برخورد بە کل جریانات چپ ومشخصا منتقدین خود بکار می برد وبا خود بزرگ بینی  در موقعیت عقل کل  در پی کشف و رمزگشایی نفوذ و حلول ارواح خبیثە دیکتاتوری  در روح جریانات چپ و مشخصا منتقدین فعلی درون حزب پناە می برد بدون اینکە نگاهی بە پشت سر خود بیندازد، این اولین بار نیست کە رفیق ابراهیم جهت تبرئە کردن نقش مخرب خود درتشدید و کش دادن مشکلات حزب بە این روشهای کارشناسانە پناە می برد، بلکە  طی چند سال اخیر برای گریز ازجواب دادن بە ابهامات و مسائل طرح شدە کە خودش یکی از پایەهای اصلی این بحران  بودە  برای ساکت و خستە کردن منتقدین پناە بە  این نوع کشفیات و رمز گشایی از ارواح خبیثە می برد،سال ٢٠١٧ درکنگرە ١٧ کومەلە وقتی رفیقی ازناروشنی و ابهام در صحبت های ر.ابراهیم انتقاد می کند ایشآن در جواب می گوید رفیق سخنران ما دچارمریضی عدم اعتماد و شکاکی شدە  با بحث سیاسی علاج نمی شوود توصیە می کند کە بە دکتر متخصص مراجعە نماید واشخاص معینی حتی از حلقە نزدیکان خود را بیمار روانی بە حساب می آورد، یا اینکە در نقش معلم و مدرس اخلاق کمونیستی ظاهرمی شود وهرآنکس کە خارج از دایرە تنگ پیرامون خودش هست در ردیف کسانی قرار میدهد کە دیکتاتوری درروحشآن حلول کردە و درکی از اخلاق کمونیستی مورد نظر ایشان ندارند رفیق ما این شیوە بیان را بە حساب  هوشیاری سیاسی و زبان مناسب در بر خورد بە مخالفین هم بحساب می آورد.

خاصیت حزب کمونیست برای رفیق ابراهیم

 وقتی مجری رادیو دیالوگ در رابطە با ضرورت حفظ حزب کمونیست سئوال میکند ر.ابراهیم در جواب با استناد بە  کدهای خاص خود می گوید کە حزب کمونیست همانند سایر جریانات چپ فعلا معیاری برای سنجش نفوذش نیست اگر دیگران نفوذی در تحولات جامعە ندارند حکا هم ندارد اما خاصیت حزب برای من این است کە پرچمی را برای آیندە نگە داشتە. اما عملکرد وواقعیات زندە در نگە داشتن آن پرچم طی اظهارات ایشان چیز دیگری را می رساند، آنهم عبارت است  کە رفیق ابراهیم سالهاست با عملکردهایش درعدم حضورفعال در فونکسیونهای حزب تمایل چندانی در شکوفا نگە داشتن این پرچم را نداشتە و ندارد.رمز نگە داشتن این پرچم برای وی کاملا حساب گرانە و قابل اندازە گیری است وبرای ایشان دو خاصیت را داشته و کماکان دارد.     

 ١.مشخصا بعد از جدایی جریان کمونیزم کارگری هدف وتمایل ذاتی و خاصیت نگە داشتن  آن پرچم  برای رفیق ابراهیم بیشترسرگرم کردن مزاحمین احتمالی خود بە دورنگه داشتن پرچم حزب بودە.

 ٢.  بعد از جدایی جریان زحمتکشان ضمن حفظ و خاصیت اولی، هدف دیگرش از نگە داشتن و چسپیدن بە آن پرچم  بیشتربرای نمایش تمایزش با عبداللە مهتدی بودە تا ضرورت حفظ و تقویت حزب و بلاخره در هر دو حالت حفظ ونگه داشتن  آن پرچم  بی نفوذ حزب را بە دیگران سپردە .

خود بزرگ بینی و نادمکرات بودن 

در جایی دیگر از خود بزرگ بینی و نادمکرات بودن صحبت می کند. این در حالیست کە سالهاست کە ایشان بدلیل خود بزرگ بینی وجایگاە ویژەای کە برای خود قائل شدە هیچ رابطە وتمایلی بە بحث و دیالوگ زندە با بخش وسیعی از فعالین حزبی نداشتە و ندارد و کل تشکیلات همانند هر بینندەای از کانالهای تلویزیونی و شبکەهای اجتماعی اظهارات ایشان را می شنوند. سالهاست جلسات گفتگو شنود را تحت عنوان غیر دمکراتیک بودن درطاقچە گذاشتە . سالهاست کە هر کسی انتقادی ازروشهای نادرست و شیوە کارایشان  داشتە علیرغم عوارض زیانبارش  برای ادامە کاری تشکیلات ضمن قطع رابطە با شخص مربوطە درهر سطحی کە بودە  وی را طرد کردە.وقتیکە از ایشان می خواهند کە جهت تقویت حزب در هیئت اجرایی مشارکت کند شرط  و شروط عدم حضور رفقای معینی در آنرا دارد  با این رفتارغیر دمکراتیک دارد کالای دمکرات بودن را بە دیگران می فروشد با نیم نگاهی بە این اقدامات مگر می شود بە اظهارات ر. ابراهیم  کە از شکست و افول مخالفین حرف می زند باور داشت، این بیانات رفیق ما درحالی طرح می شود کە بە دلایل متعدد می توان اثبات کرد کە  در وهلە اول متاسفانە  شکست خورد ترین شخص از لحاظ سیاسی در حزب خود رفیق ابراهیم و بطبع آن حزب است، نمی شود کسی در موقعیت ر. ابراهیم کە سابقە ٣٨ سال در راس کومەلە را دارد بە تعداد  انگشتان دست از کادرها و فعالین نسل اول و دوم حزب و کومەلە  بە هردلیلی دلخوشی از عملکرد و شیوەی رهبری ایشان نداشتە باشند با این اوصاف می گوید هیچ جای نگرانی نیست اکثریت کومەلە و حزب متحد  وهمە چە سرجای خودش باقیست این دیگران هستند کە شکست خوردەاند.غافل از اینکه درمنطقەای کە کومەلە و رفیق ابراهیم  مستقر است اگر سیاست و پرنسیپهای انقلابی وکمونیستی حاکم نباشد بە شرطی کە حرفەاش را بلد باشی حزب بە ناندانی تبدیل می شود. اینکە امکانات مالی کافی برای حفظ اردوگاه و چند ارگان و زندگی تعداد معینی انسان را  تامین و ادارە کرد وادعا نمایی کە همە چە سر جای خود باقیست نە تنها مایە فخر نیست بلکە نشان از شکست کامل سیاسی و اخلاقی است. طنز زمانە شامل حال رهبران در همە سطوح می شود و شکست و فایق نیامدن را هم بە حساب موفقیت سترگ بە حساب می آورند.

فراخوان پیوستن به تشکیلات

در بخشی دیگر از مصاحبە رفیق ابراهیم با تکرار مجدد فراخوان خود در روز کومەلە بە کادرها و فعالین قدیمی کومەلە ومنفردینی کە بە هر دلیلی از تشکیلات بریدەاند می خواهد انگونە وانمود کند طی مدت اخیر با رفتن یا اخراج دهها نفراز فعالین حزب کە از طریق فشارو پروندە سازی رذیلانە، شنود و تعقیب فعالین حزبی از طریق سازمان دادن خبر چینها ی که زیر نظرکمیتەهای کە ایشان حرف اول درش می زند پیش می رود هیچێ روی ندادە و این صرفا فراخوانی روتین است در حالیکە بە واضحی میداند اکثر انهایی کە اکنون برایش کف می زنند ونامە نگاری می کنند اعتماد جدی بە این فراخوان ندارند چونکە فراخوان دهندە در حفظ فعالین حزبی سابقه درخشانی بجا نگذاشته. در ضمن مخاطبین رفیق ابراهیم هم طی دو دهەی اخیر نقش ورسالتشان فقط بدرقە کردن احزاب و اشخاص مختلف تا برحه ای معین بودە. پس از هر دو طرف آزمودە را آزمودن خطاست. رفیق ابراهیم در همین رابطە برای پشتوانە صحبتهایش بە نمونەای تجربه ای شکست خوردە پناە می برد کە بە قول ایشان سال ٢٠٠٠ بعد از جدایی جریان زحمتکشان حدود ١٥٠ نفر از کادرها و فعالینی قدیمی کومەلە  برای تقویت جریان چپ در حزب مجدد بە تشکیلات پیوستن اشارە می کند (نمونە فوق نە سالش دقیق است نە تعدادش ) بدون اینکە  توضیح بدهد از آن تعداد کادرو فعالین با سابقە چرا کمتراز ١٥ نفرشان در صفوف  تشکیلات ماندەاند و دلیل رفتن آنها چیست در حالیکە اکثر آنها خارج  از چهار چوبە حزب کماکان  بە عنوان فعالین چپ و دخیل در حرکات اعتراضی حاضرو شناختە می شوند، با فاکت و دلیل متوان اثبات کرد کە اکثراین رفقا در اعتراض بە سیاستهای غلط ومبهم شما و هم فکرانت یا در اثر فشارهای کە متکی بە اخلاق کمونیستی فرضی بودە حزب را بجا گذاشتەاند. رفیق ابراهیم با اتکا بە این سیاست شکست خوردە بە دیگران فراخوان پیوستن مجدد بە کومەلە را می دهد این در حالیست کە تاریخا رفیق ابراهیم در متحد کردن کادرها و فعالین حزب و کومەلە نمونە موفقی بدست ندادە بلکە بر عکس در فراری دادن آنها نقش شایانی داشتە. 

غلام محمدی

٦/٩/٢٠٢٠

نه به مرد سالاری

نه به مرد سالاری

متأسفانه در کشورهایی چون ایران، موانعی برای حضور آگاهانه و فعالانه زنان در عرصه اقتصادی، سیاسی و اجتماعی وجود دارد که عمده‌ترین آن فرهنگ مردسالارانه است.مرد سالاری مانعی برای حضور زنان درعرصه

های مختلف است.چه بسا در کشور ایران بسیاری از زنان تحصیل کرده هستند،که قربانی افکار پوچ ومرد سالارانه قرار گرفتند و اجازه حضوردر اجتماع را ندارند.من خود زمانی که در ایران بودم از نزدیک با کسانی

آشنا بودم که با این نوع  مشکلات درگیر بودند.حضور زنان در مشاغل مختلف،می توانند دوشادوش مردان سهم بسزائی در پیشرفت جامعه داشته باشند.متأسفانه در بسیاری از شهرهای ایران مردان با ایجاد ترس،وتحکم

بر زنان سعی بر آن دارند که اعمال نظر کرده وبیشتر آنان را تحت فشار دهند.چرا که از نظر آنها وظیفه زن

فقط آشپزی،بچه داری،ظرف شستن است.چنین رفتاری بیشتر باعث شده زنان به حاشیه رانده شده وبه انزوا

کشیده شوند.درجهان کنونی دستیابی به توسعه همه‌جانبه و پایدار، بدون مشارکت فعال و موثر همه افراد جامعه به خصوص زنان میسرنیست. مساله مشارکت درمعنای وسیع کلمه دربرگیرنده انواع کنش‌های فردی و گروهی به منظور دخالت در تعیین سرنوشت خود در جامعه و تاثیر نهادن بر فرآیندهای تصمیم گیری درباره امور عمومی است و این مشارکت می‌تواند حضور سازنده، توانمند و شایسته زنان را در برداشته باشد.حضور فعال زنان یکی از شاخص‌های حرکت جامعه به سوی توسعه است .جبران این عقب ماندگی‌های تاریخی و رفع مسائل و مشکلات نوین در عرصه زندگی زنان هر دو نیازمند یک حرکت سنجیده، برنامه‌ریزی شده، وسیع و همه جانبه است.

در پایان امیدوارم با رفع محدودیت ها برای زنان هر چه بیشتر بستری مناسب فراهم شود برای پیشبرد اهداف

خود در جامعه وبه خواسته مورد نظر دست یابند.

مدعیان مانیفیست،فاقدانA4

مدعیان مانیفیست،فاقدانA4

نگاھی گذرا بە بلواساری محفل خود رادیکال پندار

 


مشخصا شاخصە جریان بلوا سالاری کە چندین سال است بخشی از نیروی جریانی اجتماعی چون کومەلە را بە خود مشغول کردە است گندە گویی است.این محفل در درون کومەلە و حزب کمونیست خود را در مقام و مرتبە کارل مارکس زمان می بیند؛البتە کارل مارکسھایی فاقد یکA4 در معرفی و تشریح پلاتفرم و تفاوتھایتشان اما در عین حال مدعی یک مانیفیست کمونیست  جدید است.این تیپ از اشخاص و محافل چە در درون جنبشھای سیاسی کمونیستی و غیر کمونیستی،چە در درون حزب کمونیست  ایران محافل نو پیدایی نیستند،قدمت این گونە محافل بە قدمت ضرب المثلی قدیمی است کە میگوید «سنگ بزرگ نشانە نزدن است» ھمە بە یاد دارند کە در درون ھمین حزب کمونیست منصور حکمتی  بود کە طرح خودمختاری می نوشت تا کومەلە بر مبنای آن با حزب دمکرات سر مسئلە جنبش کردستان ھمکاری کند در عین حال روزی دیگر،   کومەلە را ناسیونالیست تبلیغ میکرد تا توجیە ھزیمت سیاسیش  باشد. برای بە ادعای  خوابروانە ی خودش «سازمان دادن کمونیستھا در سطح جھان».

آن دورە این خواب و خیال ایشان  بە ھزینە کومەلە و با قیمت دو شقە کردن و  بە بیراە کشاندن نیروی این جریان اجتماعی و پرنفوظ اجرا شد.اما در پشت پردە پندار این خواب و خیال دیدیم کە  سازمان دادن جھانی چپ کە پیشکش، ھمین تعداد مبارز بە بیراھە کشاندە شدە را چگونە بە نحلەھا و دراویش سیاسی تبدیل و تقسیم کرد کە امروزە بر سر نقطە و ویگول با از ھم منشعب میشوند در عین حالی کە ھیچ کدام یک A4 در توضیح تفاوتھایشان ندارند.این مدعیان مانیفیست  و فاقدان A4 ھمە یک مخرج مشترک دارند،آن مخرج مشترک ھم خردە کاری در عمل و گندە گویی در بیان است.چون واقعا مسائل جدیتری ھست کە ھم من نگارندە و ھم خوانندگان این مطلب وقت گرانبھایشان را بە آن اختصاص دھند تلاش خواھم کرد کە از تکرار مکرراتی کە امروزە ھمە از آن مطلعیم پرھیز کنم،اما برای نشان دادن حجم واقعی این جریان بلواسالار در حزب کمونیست  ایران و  در جھت رفع نگرانی دوستداران این حزب کە این روزھا این مسئلە بخشی از نیرویشان را گرفتە است بە نکاتی ضروری اشاراتی خواھم داشت.

یک، این محفل یک اقلیت در درون حزب کمونیست ایران است.

دو، این محفل نە پلاتفرم و برنامە و دیدگاھی دارد و نە مسئلەی سیاسی جدی.

سە، تمام تلاش این محفل حجیم و رادیکال نشان دادن جمعشان است تا با بزرگنمایی بە خود و محفلشان امیدھای از دست رفتە را تزریق کنند.

چھار، این محفل در بھترین حالت  سمپاتی بە انفعال طلبی دارد اما ھمین  را ھم یا نمی خواھد یا نمی تواند فورمولە کند.

پنج، آنچان کە عیان است پشت جبھە این محفل جریان ھزیمت کردەای است کە امروز خود شقە شقە شدە است.

شش، سرنوشت این سردرگمی سیاسی آنچنان کە خود سعی میکنند جلوە دھند تغییری سیاسیی مثبتی در پراتیک و ماھیت سیاسی این محفل و تاثیر آن بر حزب ھم نیست؛بلکە چون ھر سردرگمی سیاسیی دیگری  پایان این سردرگمی ھم در خودگمی و ذوب شدن این جمع در شعارھا و ادعاھای حجیمشان است.

چرا این جریان سعی در بزرگنمایی دارد؟

اولا بە این دلیل سادە چون با بزرگ نشان دادن مسئلە میخواھد محفل کوچک و اقلیتی خود را بزرگ نشان دھد.

ثانیا،مسئلە برای محفل آنان بزرگ است بە ھمین خاطر ھم سعی دارند با بلواسالاری آن را برای حزب ھم ،بزرگ جلوە دھند.

برای جمع و یا اشخاصی کە فکر میکنند  چون قدیمی ھستند مالک حزب و مسئولیتھای حزبی ھم ھستند عدم ابقا در پست و مسئولیتھای حزبی امری بسیار بزرگ و مسئلەی  حیاتی است، در صورتی کە این امر برای تودە وسیع اعضا و دوستداران یک جریان سیاسی اصلا مسئلە  نیست.ھمیشە عدم پذیرش تغیر در حزب و موقعیتھای حزبی مسئلە بزرگ و حزن انگیزی  براابقا طلبان در درون جریانات سیاسی است ،اما وقتی بە شیوەای ارادەگرایانە زور میزنند کە این امر را برای کل صفوف حزب و جامعە ھم بزرگ جلور دھند جلوەای عبث،کمیک و مضحک بە خود میگیرد.

چرا این محفل امکان نیرو گرفتن و در درون حزب کمونیست ایران و تبدیل شدن بە جریان  محوری در این حزب را ندارد؟

چون از ابراز پلاتفرم سیاسیش ابا دارد، این پلاتفرم با ھر چە  بیشتر بیان شدنش بیشتر  محفل را نیست و نا-بود خواھد کرد.اینجا جالب است است از مثال  معروف  جن و بسم اللە استفادە کنم کە جن بە آدمی میگوید آنچە را در ذھن داری مگو چون با گفتن بسم اللە جن محف خواھد شد.این محفل  ھم کە تازە فیلشان یاد ھندوستان کردە است خوب میدانند کە با بیان  ھرچە بیشتر آن نوع از رادیکالیسم کە در ذھن دارند بیشتر کو چک میشوند، چرا کە این نوع از رادیکالیسم در درون صفوف حزب کمونیست ایران رادیکالیسم تجربە شدە و پرھزینەای است کە کومەلە بە ھنگام ھزیمت فراکسیون کمونیست کارگری ھزینە گزاف و سختی بابتش دادە است.سالھا پس از آن کە پوشالی بودن رادیکالیسم منصوری بر ھمگان عیان شدە،بروز رادیکالیسم منسوران تکرار کاریکاتور وار ھمان تراژدی البتە  در حجمی ریزتر و در شکلی کمیک و شوخیواری است.اگر روزی منصور حکمت تئورسین ھزیمتچیان بود و میگفت خودم و قلمم خواھیم رفت،حداقل قلمی ھم داشت؛اما امروز نظریە پرداز این جمع منسوران است کە شخص،شخیص خودش ھم از تومارھای کپی پست شدەاش سر در نمی آورد ، چرا کە ھر بخش را از نوشتەای کپی پست کردە و بە ھم بافتە است.

سلام قادری

٩ سپتامبر ٢٠٢٠

نگرانی و دغدغه علی خامنه‌ای از عدم رعایت شئونات اسلامی در کودکستان‌ها!

نگرانی و دغدغه علی خامنه‌ای از عدم رعایت شئونات اسلامی در کودکستان‌ها!

http://www.azadi-b.com/G/file/kodekestanha.pdf

یادآوری "توبیخ تشکیلاتی " و جعلیات مظفر محمدی

یادآوری "توبیخ تشکیلاتی " و جعلیات مظفر محمدی

 

مظفر محمدی از یادآوری "توبیخ تشکیلاتی اش" در مقطعی که درسازمان کردستان حزب کمونیست ایران (کومه له)  مرتکب خطای سیاسی و تشکیلاتی شده توسط رفیق رحمان حسین زاده در جریان مصاحبه با رادیو دیالوگ به شدت برافروخته شده است. چشمهایش را بسته و بی بالانس و کینه توزانه نوشته ای علیه رحمان حسین زاده منتشر کرده است. در مورد اتفاقات دوره قدیم در کومه له و حزب کمونیست ایران شخصا در جریان نبودم و به آن نمیپردازم. این راوظیفه رحمان و یا  رفقایی میدانم که در جریان اتفاقات آن دوره بوده اند. اما نوشته اخیر مظفر پر از تصویر سازی جعلی است. از جمله تصویری از مصاحبه رادیو دیالوگ میدهد که گویا رحمان نتوانسته پاسخگوی سوالات باشد و به محاکمه کشیده شده است!!؟. اینکه گرداننده رادیو دیالوگ سوالات جانبدارانه و متکی به تبلیغات ناسیونالیستهای کرد علیه کمونیسم کارگری در سه دهه اخیررا داشت، در آن شکی نیست، و اما به شاهدی دهها اظهار نظر مخالفان و موافقان این مصاحبه  رحمان، نقطه قوت پاسخهای رحمان در استدلالهای قوی، مستدل، متکی به اسناد واقعی در دفاع از سیاستها و سنتهای کمونیسم کارگری راهی برای مانورهای گرداننده رادیو دیالوگ باقی نگذاشت. فقط کسی مثل مظفر که از یادآوری "توبیخش" عصبانی شده، میتواند این واقعیت را جعل کند . در این رابطه یکی از جعلیات  آشکار مظفر اینست که گویا رحمان حسین زاده در آن مصاحبه اختلافات و جدایی را در حزب کمونیست ایران و کومه له به "بدرفتاری  عمر ایلخانی زاده و رهبری کومه له" در آن وقت تقلیل داده است. در صورتیکه برای کسی که پایبند حقیقت باشد، علیرغم هر عصبانیتی، میداند رحمان در آن مصاحبه به طور جامعی از زمینه ها و پروسه های اختلافات بعد از طرح مبحث کمونیسم کارگری در کنگره دوم حزب کمونیست ایران و طرح مبحث گرایشات مختلف در حزب توسط منصورحکمت و بعدا در جریان آتش بس جنگ ایران و عراق، در کنگره های پنج و شش کومه له و در پروسه کنگره  سوم حزب کمونیست ایران و دوره فروپاشی بلوک شرق و بعدا طرح سمینارهای کمونیسم کارگری و اتفاقات پلنومهای ۱۵ و ۱۶حزب و ... را با دقت و مستند بیان کرده، اما مظفر بدون عذاب وجدان اینها را خط میزند و رسما جعل میگوید. مساله ناسالم دیگر مظفر اینست که مصاحبه به زبان کردی بوده، سئوالاتی را به دلخواه به فارسی ترجمه کرده ، بدون اینکه در دو خط پاسخ رحمان را نقل کند، تا سناریوی ساختگی خود را تکمیل کند. در صورتیکه کسانی که گوش کرده اند، پاسخ های شفاف و مستدل  و با صلابت  رحمان را دررد ادعاهای مصاحبه کننده و در دفاع از سیاست و سنت کمونیسم کارگری و منصورحکمت  مطرح کرده است. شاید مظفر انتظار داشته هرآنچه رادر آن وقت از طرف جناح چپ و شخص مظفر انجام شده ، رحمان تایید کند. در صورتیکه رحمان مستدل و با اسناد نشان داد، همانوقت بعضی اقدامات جناح چپ مورد تایید رهبری کمونیسم کارگری و شخص منصور حکمت نبوده و این اصولیت جریان ما را در آن وقت میرساند.   همین مواردی که اشاره کردم، کافی است تا برخورد دلبخواهی و کینه توزانه و بی ارزشی قضاوت مظفر را به مصاحبه رحمان نشان دهم. 

درادامه در رد جعلیات سرهم بندی شده مظفر محمدی در مورد  نحوه جدایی کودتا گونه جمع خط رسمی از حزب حکمتیست در سال ۲۰۱۱ نکاتی را میگویم. آن دوره به عنوان کادر حزب و همکار یکی از کمیته های اصلی حزب (کمیته سازمانده) مستقیما در جریان اختلافات و وقایع  بودم. متاسفانه مدت کوتاهی با همین جمع همراهی هم کردم. مظفر که خود آن دوره بی ثبات و همیشه در نوسان بود، اتفاقات را حقیقتا وارونه کرده و تحریف  کرده ست. تا آنجا که همه کادرها و اعضا در جریان قرار گرفتیم، اختلافات سیاسی  از مقطع کنگره چهارم ببعد شروع شد . مورد اول "قطعنامه کارگری" تهیه شده از جانب کمیته سازمانده با شرکت خود مظفر به کنگره چهارم بود که تماما به طرف جریان "کارگرکارگری" بسیار پوچ تغییر مسیر داده بود، در این چهار چوب محافل "کارگرکارگری قلابی امثال بهمن شفیق - عباس فرد" برایشان خیلی عزیز شده بود. قطعنامه آنها در نشریه کنگره توسط رحمان نقد شد،  آلترناتیو آن توسط خود رحمان تهیه و به کنگره ارائه شد. کنگره با دو قطعنامه کارگری برای تصویب روبرو بود. در شروع کنگره گفته شدآن دو قطعنامه از دستور خارج میشوند. پرسیدیم چرا؟ گفته شد کمیته سازمانده تقاضا کرده به رای گذاشته نشوند.   این اولین عقب نشینی خطی بود که اکنون مظفر از فعالین آن است. دو ماه بعد از کنگره  و نوشته "نقطه سر خط" کورش مدرسی سمیناری تحت نام "تحزب کمونیستی طبقه کارگر" برگزار کرد. زود معلوم شد منهای کمیته سازمانده، بخش زیادی از رهبری حزب توافقی با آن ندارند. کمیته سازمانده خود سرانه و به دور از هر پرنسیب حزبی آن را در نشریه سازمانده کمونیست منتشر کرد و این به یک مشکل جدی در حزب تبدیل شد. بعدا این سمینار توسط رفقا حمه سور، رحمان حسین زاده، رضا دانش، بهزاد جواهری و فاتح شیخ مفصل و مستدل نقد شد. من سعی میکنم مجموعه این نوشته ها را که قبلا در نشریه سازمانده کمونیست دوره جدید منتشر شده، مجددا جمع آوری و قابل دسترس کنم. بحث "تبدیل شدن  شدن جمهوری اسلامی به یک حکومت متعارف بورژوایی به یک اختلاف جدی دیگر تبدیل شد، مظفر محمدی که ادعا میکند، در این مورد مباحثه و جدلی نبوده است، اتفاقا سابقه دو سه ساله جدل و بحث سرآن وجود دارد، مظفر اگر خود را به بی اطلاعی میزند خوب است، به سمینار اکتبر ۲۰۱۱ که نمایندگان دو طرف بحث داشته اند، مراجعه کند که این روزها رفیق ما سیوان کریمی فایلهای آن را در شبکه های اجتماعی قابل دسترس کرده است. در این بحث اتفاقا استنتاجات پاسیفیستی داشتند. دراین رابطه هم مظفر جعل دیگری را به رحمان نسبت داده است که گویا رحمان در مصاحبه اش گفته است، بحث سیاسی "متعارف شدن جمهوری اسلامی" باعث انشعاب شده ، صاف و ساده در این مورد دروغ میگوید، رحمان گفته این جمع رسمی، نظراتشان را تغییر داده اند، مثلا مورد "برخورد به متعارف شدن جمهوری اسلامی " اما سالم برخورد نکرده و نمی گویند نظرشان را تغییر داده اند.  از موارد دیگر، اختلاف بر سر مجمع عمومی و شورا بود، که رفیق کنار دستش محمد فتاحی رسما نوشت ، "سالها است کمونیسم بورژوایی مجمع عمومی وشورا را تبلیغ میکنند" اما تنها دو تشکل درست شده اند که سندیکا هستند" که با نقد جمال کمانگر روبرو شد. برخورد به طرح یارانه های احمدی نژاد از راست رویهای آشکار این جمع بود، و کلا حول  پدیده احمدی نژاد توهم پراکنی زیاد کردند و در این فضا عنصری مثل رضا رخشان را به عنوان الگوی کارگر آگاه و سوسیالیست تقدیس کردند، که در این مورد هم رفقای ما آنها را نقد کردند.  خلاصه کلام با این مجموعه نظرات جدیدی که اینها داشتند، میخواستند، سیمای سیاسی حزب را تغییر دهند.  اگر بحث تغییر ریل حزب به درست بعدا مطرح شد و در پلاتفرم دفتر سیاسی که در پایین ضمیمه کردم معنی پیدا کرد، برای زدون این گردوخاکهایی بود که به سیمای حزب پاشیده بودند. الان خود را صاحب هیچیک از این سیاستهای غیر کمونیستی آن دوره خود نمیکنند. جعل گویی دیگر مظفر اینست که ادعا میکند، که گویا رحمان و رفقای دیگر این نظر را داشتند که گویا بعد از تحولات مصر و تونس، نوبت ایران است را فرموله کرده اند. در این مورد در سطح رهبری حزب چنین نگرشی مطلقا وجود نداشته، در این رابطه اتفاقا رهبری حزب بیانیه ویژه تحولات خاورمیانه را به تصویب رساند، آنطور که پرسیدم رحمان آن را تهیه کرده بود، مطلقا چنین جهتی در آن نیست، همانوقت در جلسات گفت و شنود کادرها در تشکیلات لندن و کل حزب رفقای مختلف و برای نمونه دبیر کمیته مرکزی وقت رحمان  سخنرانی داشته و این رفقا هم حضور داشتند، اختلاف قابل لمسی مطرح نبوده است. نکته دیگر تا آنجا که من اطلاع دارم بعد از کنگره چهارم، این جمع اقلیت بودند در کمیته مرکزی و امکان این را نداشتند هیچ سند و مصوبه ای را رد کنند و یا به تصویب برسانند. این ادعا که گویا در این مورد سندی بوده و "اکثریت کمیته مرکزی" آن را رد کرده اند کذب محض است. موارد دیگر اختلاف سیاسی بوده که شاید من حضور ذهن ندارم. با وجود همه این موارد در یک نکته با مظفر موافقم این نوع اختلافات سیاسی، باعث انشعاب و جدایی این جمع از حزب حکمتیست نشد. آنچه باعث شد انحلال طلبی مفرط و نهایتا کودتای سیاسی و تشکیلاتی این جمع با زیر پاگذاشتن همه موازین و پرنسیبها بود. در این رابطه روایت مظفر تماما وارونه و دروغ است.

 

قضیه به این شکل بود، در فضای برجسته تر شده شکاف در سطح رهبری، پلنوم ۲۲ برگزار شد. اولین نتیجه این بود، آرایش رهبری حزب تغییر کرد و این رفقا با هر توجیهی که برای خود داشتند، علیرغم دعوت از آنها،  حاضر نشدند، در هیئت دایم دفتر سیاسی که ارگان نشسته رهبری در لندن بود، شرکت کنند. بعدا به عنوان اقلیت پنج نفره در دفتر سیاسی ۱۳ نفره، به بهانه مخالفت با پلاتفرم مصوب دفتر سیاسی (آن را ضمیمه این نوشته میکنم) جلسه را ترک کردند. همانطور که در جلسات با اعضای آن دوره گفته شد ، هنوز انشعابشان  را اعلام نکرده بودند،دست به کار تخریب شدند،  سایتهای حزب را هک کردند، ذخیره مالی حزب را فورا بلوکه و بعدا مصادره و بعدا در اولین به اصطلاح کنگره رقم آن را اعلام کردند، اسناد حزب را غصب کردند. بعد از این اقدامات، یکی دو روز بعد در کمال ناباوری، اعلامیه دادند، که از آن مقطع به بعد جمع آنها "رهبری حزب " را به دست گرفته و "دفتر سیاسی منتخب پلنوم ۲۲ با مسئولیت رحمان حسین زاده از کار برکنار شده است". این نوع ادبیات و به اصطلاح اعلام تصمیم، هر انسان منصفی را بیاد کودتاچیان ارتشی" در کشورهای مستبد زده و عقب افتاده میندازد. با این تفاوت که اینها نیرویی برای پیروز کردن کودتایشان نداشتند. جالب اینکه رهبر غیبی "کورش مدرسی" که مدتها بود خبری ازش نبود، یکهو وارد میدان شد و اعلامیه بیاد ماندنی "حزب حکمتیست یک دفتر سیاسی دارد" را نوشت و کودتای این جمع را که خود نقشه اش را به آنها تحمیل کرده بود، مورد حمایت قرارداد. به این ترتیب خروج خود را از حزب حکمتیست رسمیت دادند. تازه انتظار داشتند، تشکیلاتهای حزب این کودتا را قبول کنند. اما بسرعت اکثریت کمیته مرکزی، ، کمیته های خارج کشور و کردستان و همه واحدهای کشوری و شهری حزب  علیه اقدام آنها به صف شدند و دفتر سیاسی منتخب پلنوم ۲۲ را حمایت کردند و کودتایشان شکست خورد. خود مظفر در آن مقطع  نوسانات زیادی از خود نشان داد. هر چند در اقدام کودتایی شرکت داشت، اما چند روز بعدش فکر کنم نامه نوشت و تقاضای پلنوم فوق العاده کرد، اما همقطارانش از آن نامسئول تر بودند، که توجهی به حرفش بکنند. نهایتا تسلیم فضایشان شد و در این کودتای ناموفق خود را شریک کرد. اینها مرتکب زشت ترین بی پرنسیبی سیاسی و تشکیلاتی شدن که فکر کنم حداقل در جنبش چپ و کمونیستی ایران از معدود بی اصولیهای ثبت شده است.  جالب است این روزها مظفر و همین جمع خط رسمی به جناح راست کومه له اندرز میدهند که دچار بی پرنسیبی شده و اخراج میکنند و غیره، طبعا شواهد نشان میدهد، جناح راست کومه له اینکار را کرده و محکوم است، اما بیایید تصور کنیم، همین الان ابراهیم علیزاده و جمع راست همکارش در رهبری کومه له که تقریبا کنترل همه چیز را به دست گرفتند و اردوگاه نظامی و نیروی مسلح دارند، در بی پرنسیبی تا حد جمع خط رسمی پیش بروند، که اعلامیه بدهند و اعلام کنند، جناح مقابل خود را از جمله اکثریت کمیته مرکزی حزبشان را خلع مسئولیت کرده و علاوه بر کنترل رهبری کومه له و خارج کشور و تلویزیون، کمیته مرکزی و کمیته اجرایی حزبشان را هم به دست گرفته اند، آن وقت هر انسان منصفی چه قضاوتی خواهد داشت و مهمتر آنها که اردوگاه نظامی دارند و دو جناح صف کشیده در مقابل هم را دارند، احتمال چه اتفاقات ناگواری وجودخواهد دشت. میخواهم نتیجه بگیرم این جمع چنان بی پرنسیبی از خود نشان داده اند،  حتی صلاحیت اندرز دادن به جناح راست کومه له را هم ندارند. 

در خاتمه در پایین پلاتفرم مصوب دفتر سیاسی در دسامبر ۲۰۱۱ را ضمیمه میکنم، تا هر فعال کمونیست آگاه به سیاستهای کمونیسم کارگری آن را قضاوت کند و متوجه پوچی ادعاهای بی پایه مظفرمحمدی و جمع خط رسمی در مورد این پلاتفرم بشود. مطالعه پلاتفرم زیر را به همه کارگران و فعالین کمونیست توصیه  میکنم. به علاوه این پلاتفرم در مارس ۲۰۱۲  به تصویب کنگره پنجم حزب حکمتیست هم رسیده است. 

*** 

 

ضمیمه: 

 

پلاتفرم سیاسی، عملی دفتر سیاسی حزب حکمتیست

(مصوب نشست دفتر سیاسی –  یازدهم دسامبر ۲۰۱۱ )

حزب حکمتیست برای سازماندهی انقلاب اجتماعی پرولتاریا و ایجاد جامعه سوسیالیستی ایجاد شده است. سرنگونی فوری جمهوری اسلامی و برقراری جمهوری سوسیالیستی به جای آن امر فوری ما است. ما تحقق این استراتژی را در شرایط پیچیده ای پیگیری میکنیم. اکنون حوزه مستقیم فعالیت حزب ما، جامعه ایران، در مقابل تلاطمات سیاسی و اجتماعی جدی قرار دارد. زیر تاثیر بحران اقتصادی جهان سرمایه، تحولات مهم خاورمیانه و شمال آفریقا و معضلات اقتصادی و سیاسی بورژوازی ایران و هیئت حاکمه جمهوری اسلامی، تحولات مهمی در چشم انداز است. جنبش ها و جریانات مختلف برای کوبیدن مهر خود بر این تحولات در تکاپویند. جنبش طبقه کارگر و صف متمایز کمونیستی کارگری هم میتواند و باید مهر خود را براین وضعیت بکوبد. تحقق این امر تماما به نقش عنصر فعاله کمونیسم طبقه کارگر و حزب کمونیستی دخالتگر و مدعی قدرت سیاسی گره خورده است. حزب حکمتیست به مثابه بخش متحزب کمونیسم پرولتری در ایران باید ایفاگر این نقش سرنوشت ساز باشد. 

برای ایفای این نقش، حزب ما بر ظرفیتها و تواناییهای مهمی از دستاورهای سیاسی و سازمانی و پراتیکی سه دهه اخیرکمونیسم حکمت تکیه دارد و در عین حال تناقض مسئله آنجا است که با کمبودها و نارساییهای سیاسی و سازمانی و سبک کاری خطیری هم روبرو است. وضع موجود حزب جوابگوی این رسالت نیست و بسرعت باید تغییر کند. حزب ما به تغییر ریل و دگرگونیهای اساسی احتیاج دارد تا به عنوان حزب کمونیستی دخیل در مبارزات طبقه کارگر و هدایتگر کل جنبش آزادی و برابری و رهایی انسان عروج کند. در دل این تحولات پرچم انقلاب کارگری و سرنگونی فوری جمهوری اسلامی و بنیاد گذاشتن جمهوری سوسیالیستی به جای آن را برافرازد. با استنتاجات روشن و امروزی از مباحث اساسی “حزب و قدرت سیاسی” و “حزب و جامعه” تکان جدی به حیات سیاسی و دامنه تاثیر گذاری اجتماعی خود بدهد. پلاتفرم زیر گام تعیین کننده ای در این راستا است. 

۱- تامین رهبری سیاسی: در این راستا: 

– ابراز وجود رهبری سیاسی کمونیستی در قامت اجتماعی و فراحزبی و دخالتگر در جدالهای سیاسی و اجتماعی ایران 
– ایفای نقش رهبری به عنوان سخنگو و پرچمدار عروج مجدد مارکسیسم و کمونیسم حکمت 

– ایفای نقش ویژه برای تضمین اتحاد سیاسی و وحدت عمل حزب 

– منطبق کردن هر چه بیشتر شیوه کار رهبری بر “تزهای رهبری کمونیستی”

– فاصله گرفتن از سنت کار آکسیونیستی و محفلی و ماقبل حزبی، متکی شدن به اصول و موازین کار تعریف شده حزبی و تامین رهبری جمعی مسئولیت پذیر، باز و متکی بر آگاهی و آمادگی نیروی جنبش خود و کادرها و فعالین حزب 
٢- حزب قابل انتخاب و قابل دسترس طبقه کارگر و جامعه 

جنبش طبقه کارگر و کل صف آزادیخواه وبرابری طلب به حزب کمونیستی قابل دسترس و قابل انتخاب در جدال روزمره طبقاتی اتکا میکند. حزب غیر قابل دسترس علیرغم ایده های خوب به جایی نمیرسد. در این راستا: 

– بکار گیری همه اهرمهای قدرت اجتماعی، سیاسی و حزبی 

- حضور فعال رهبری و شخصیتها و اتوریته های اجتماعی و سیاسی و نسل جوان حزب ما در بطن مبارزه دایمی جنبش طبقاتی 

- اتکا به میدیای اجتماعی به ویژه تلویزیون و دیگر امکانات اتصال و اتکای حزب به جامعه. 
گسترش دخالتگری سیاسی و عملی حزب در کلیه کشمکشها و جدلهای سیاسی بر سر آزادی و برابری و رفاه 
قد علم کردن حزب به مثابه نیروی رهبر کل جامعه، به عنوان پرچمدار افراطی اعتراض رادیکال کارگری 
حضور حزب در نبرد هر روزه بر سر افکار و کردار سیاسی توده های وسیع مردم، 
استنتاجات مداوم از مباحث پایه ای “حزب و قدرت سیاسی” و “حزب و جامعه” و حدادی کردن ابزارها و امکانات و ابتکاراتی که حزب را قابل دسترس جامعه و طبقه کارگر میکند.

۳- پرچم سیاسی کمونیستی، شکل دادن به آلترناتیو پرولتری در قبال قدرت سیاسی: 

– برافراشتن قاطع پرچم سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی و تامین آزادی و برابری در تحولات سیاسی ایران.
– اعلام نه قاطع به همه ابعاد موجودیت و قوانین جمهوری اسلامی و تبدیل حزب به قاطعترین و موثرترین نیروی اپوزیسیون 
– فعال کردن ماکسیمال ظرفیتهای حزب در صحنه تحولات سیاسی 

– تبلیغ و توده گیر کردن شعار جمهوری سوسیالیستی به عنوان حکومتی که باید با سرنگونی جمهوری اسلامی برقرار شود.

۴- طرد و ایزوله کردن اپوزیسیون بورژوایی: 

–  مبارزه بی امان علیه همه پرچمها و نیروهای بورژوایی اعم از ناسیونالیسم پروغرب، ملی مذهبیها، جریانات سبز، جریانات سناریو سیاهی و ناسیونالیست محلی، فدرالیستها، احزاب و جریانات ناسیونالیسم کرد و …. 
–  مقابله سرراست با سناریوی سیاه دخالت آمریکا و غرب برای ایران و سیاست ضد انسانی همگامی اپوزیسیون راست و چپ بورژوایی با آن 

–  ادامه تقابل آشکار و بی ابهام با سیاستهای ارتجاعی اپوزیسیون بورژوایی ایران در دفاع از سیاست ضد انسانی تحریم اقتصادی و فضا سازی جنگی و تهدید نظامی 

–  نقد و منزوی کردن همه شاخه های کمونیسم بورژوایی

٥ - تامین حضور فعال در ابعاد مختلف مبارزات طبقه کارگر

سند “مبارزات جاری طبقه کارگر و حزب حکمتیست” مصوب پلنوم ٢١ کمیته مرکزی حزب، مبنای سیاست این دوره است. بر این مبنا بر محورهای زیر تاکید ویژه میگذاریم. 

– ظاهر شدن حزب به عنوان مرجع صاحب نظر در برخورد به معضلات واقعی زندگی و مبارزه کارگری. فوکوس محوری بر مسائل گرهی آگاهی، اتحاد و سازمانیابی پرولتاریای صنعتی ایران. 

– تعقیب گام به گام و فعال مبارزات اقتصادی و سیاسی بخشهای مختلف کارگری. جمع بندی آنها و بیرون کشیدن درسها و تجارب آن و انتقال آن به میان کارگران. فوکوس بر مطالبات اساسی کارگری در هر دوره. 
– ما پرچمدار جنبش مجامع عمومی و شورایی هستیم. مصوبه پایه ای حزب ما “شورا، مجمع عمومی، سندیکا” مبنای هویتی کار سازماندهی توده ای ما در میان کارگران است. در این زمینه فعالیت متمرکز برای تقویت و گسترش جنبش مجامع عمومی را در دستور میگذاریم. از اشکال دیگر سازمانیابی توده ای امثال سندیکا و … که با اتکا به نیروی کارگران و مستقل از دولت ایجاد میشوند، حمایت میکنیم و در رشته های پراکنده کارگری خود مبتکر سازماندهی آن خواهیم بود. 

 – فعالیت موثر برای تقویت و سازماندهی جنبش اتحاد کارگری علیه بیکاری 

–  جدل شفاف و روشن با گرایشات بانفوذ در میان کارگران 

٦- سازمانیابی کمونیستی طبقه کارگر 

سازمانیابی کمونیستی و بنیاد گذاشتن پایه های حزب کمونیستی در درون جنبش طبقه کارگر عرصه هویتی و ستون فقرات کار حزب ما و فونکسیونهای مستقیما درگیر است. اساس کار ما در محل کار و زیست کارگران، منسجم کردن، متشکل و متحزب کردن گرایش کمونیستی درون طبقه کارگر است. مسیر فعالیت و پیشروی در این زمینه به روشنترین وجه سیاسی و پراتیکی در اثر مهم “سیاست سازماندهی ما در میان کارگران” ترسیم شده است. بر این اساس در مقطع کنونی محورهای کار عبارتند از :

الف – تقویت افق و سیاست کمونیستی مشترک با رهبران کارگری و کارگران کمونیست، تامین سریع دسترسی به طیف رهبران کارگری و کمونیست طبقه کارگر، تلاش نقشه مند برای ایجاد همدلی سیاسی و همگامی عملی با این طیف و تحکیم رابطه عملی با آنها کلید پیشروی ما در سازمانیابی کمونیستی کارگران است. 

ب- تقویت محافل کمونیستی کارگران : حزب ما محافل کمونیستی موجود کارگری را به لحاظ فکری و سیاسی تغذیه میکند. باید کاری کنیم که محافل کمونیستی رهبران کارگری و کارگران کمونیست نسبت به کلیه وجوه مبارزه طبقاتی مواضع و سیاستهای روشن داشته باشند و به کانونهای زنده و بسیار فعالی در درون طبقه کارگر تبدیل شوند. 

ج – عضوگیری وسیع کارگری: سیاست عضوگیری وسیع در میان کارگران و محافل کمونیستی درون طبقه کارگر را پیگیری میکنیم. بر مبنای سیاست سازماندهی ما هر کارگر و فعال کارگری که خود را با حزب حکمتیست تداعی میکند، عضو حزب ما محسوب میشود. صرفنظر از اینکه به دلایل امنیتی امکان اعلام رسمی به آنها وجود داشته باشد یا نه. 

د – حوزه های حزبی: با درنظر گرفتن شرایط امنیتی اعضای حزب را در حوزه های حزبی متشکل میکنیم. حوزه های حزبی باید کانونهای فعالی در شبکه های سیاسی و مبارزاتی موجود در جنبش کارگری باشند. حوزه ها از نظر ماهیت کار باید به صورت یک تجمع محفلی فعال در این شبکه ها و در تشکلهای توده ای و کارگری عمل کنند. 

ه – ایجاد کمیته های کمونیستی : با گسترش نفوذ ما و به ویژه با درنظر گرفتن تناسب قوا و بهبود اوضاع امنیتی، با اتکا به رهبران کارگری، آژیتاتورها و فعالین کمونیست درون طبقه کارگر، کمیته های کمونیستی و حزبی را ایجاد میکنیم. شاخص مهم برای رسمیت دادن به این کمیته ها، درجه اطمینان به ادامه کاری آنها بعد از اعلام موجودیت آنها است. نباید کمیته ها را زودرس و تصنعی و فقط با ابتکار از بالا ایجاد کرد. در پیدایش شرایط مساعد این کار، فاکتور اولا تناسب قوای مساعد و اوضاع امنیتی و ثانیا درجه آمادگی رهبران کارگری و فعالین کمونیست کارگران برای ایفای نقش خود در قالب کمیته کمونیستی رهبری کننده را باید در نظر گرفت. 

٧- تامین حضور موثر در جنبش رهایی زن: 

- متمرکز کردن و فعال کردن ظرفیتهای رهبری و کادرهای سرشناس و با تجربه حزب در این عرصه، حول یک نشریه موثر و یا ابتکارات دیگر

- تلاش برای ایجاد تشکل توده ای و اجتماعی زنان 

- حمایت از نهادهای رادیکال مدافع حقوق زنان 

٨- احیای موقعیت جنبش آزادیخواهی و برابری طلبی در دانشگاهها و درمیان نسل جوان 

–  سازماندهی انرژی نسل جوان جذب شده به حزب در این عرصه

 –  بکارگیری درسهای گرانبهای تجربه داب در فعالیتهای آتـی

  –  تلاش برای ایجاد سازمان جوانان آزادیخواه و برابری طلب که در داخل و خارج بر فعال کردن ظرفیتهای نسل جوان تمرکز کند. 

–  تسهیل قرار گرفتن نسل جوان در موقعیتهای کلیدی کار حزب بر اساس مصوبه پلنوم بیست و دوم 

٩- حزب در کردستان: 

– موقعیت کمونیسم و حزب در کردستان یک اهرم قدرت بزرگ این حزب است. در نقشه ای هدفمند این موقعیت را باید فعالتر کرد. 

– انرژی و توان رهبران و شخصیتهای اجتماعی این حزب در کردستان و نسل جوان کمونیستهای موجود این بخش حزب را باید در تشکیلات کردستان سازمان داد. تشکیلات کردستان حزب باید جوابگوی همه وجوه مبارزه طبقاتی در جامعه کردستان باشد. 

– تشکیلات کردستان ما باید به ظرف اعتراض رهبران و فعالین کارگری در عرصه های مبارزه اقتصادی و سیاسی طبقه کارگر در کردستان تبدیل شود. 

– تشکیلات کردستان باید مبتکر تنگ کردن عرصه بر جمهوری اسلامی در کردستان و الهام بخش اعتراضات رادیکال و حق طلبانه کارگران و مردم باشد. 

– نقد و جدال دایمی با جنبش بورژوا ناسیونالیسم کرد و نمایندگان حزبی و غیر حزبی آن و طرد و منزوی کردن آن 

– نقد و منزوی کردن کمونیسم ملی در کردستان 

۱۰- گارد آزادی و پروژه حضور رهبرا ن کمونیست در میان مردم: 

این دو عرصه مهم کار را باید فعال کرد. 

– گارد آزادی اهرم قدرتمند دفاع از خود مردم و ابزار موثردخالت در اوضاع سیاسی به نفع جبهه کارگر و کمونیسم و آزادیخواهی است. سازماندهی و فعالیت هدفمند گارد آزادی باید گسترش یابد. فرماندهی گارد آزادی در سطح سراسری و در کردستان طبق نقشه روشن پیشروی این عرصه مهم را باید تضمین کنند. نسل جوان و انسانهای علاقمند را باید در این عرصه سازمان دهد. 

– تلاش برای اجرای پروژه حضور رهبران کمونیست در میان مردم و از میان برداشتن مشکلات سر راه آن. حفظ پتانسیل مسلح حزب در کردستان 

۱۱- خارج کشور: 

– نمایندگی کردن صدای اعتراض طبقه کارگر و اعتراض رادیکال جامعه ایران در خارج کشور. خارج کشور پشت جبهه نیست، یک جبهه مهم اعتراض سیاسی علیه جمهوری اسلامی و حاکمیت بورژوایی در ایران است. 
– تامین حضور موثردر فضای سیاسی ایرانیان مقیم خارج کشور 

– گسترش سازمان حزب و عضو گیری از میان علاقمندان 

– تعریف روشن تر وظایف کمیته ها، مجمع کادرها و دیگر نهادهای حزب در خارج کشور و استاندارد کردن سازمان حزب در کل خارج 

– امکانسازی موثر مالی برای حزب و ارتقا ابتکارات و ظرفیت تشکیلات خارج کشور در این زمینه . 
– حمایت فعال از مبارزات کارگران جهان و تلاش برای ایجاد روابط موثر با بخشهای مختلف طبقه کارگر جهانی 
– ایفا کردن نقش فعال در تحرک ضد جنگ و فضا سازی جنگی کشورهای غربی علیه ایران 

۱٢ – آموزش مارکسیسم در صفوف حزب و به طور ویژه آموزش و بازخوانی مبانی پایه ای کمونیسم کارگری 

(سمینارها و ادبیات پایه ای حکمت)  

– شکل دادن به یک شالوده کادری قوی مارکسیست و مجرب در حزب

۱۳ – کانالیزه کردن اختلاف نظرات و تحکیم حزب و حزبیت 

– ایجاد بیشترین فرجه برای طرح اختلاف نظرات سیاسی، کانالیزه کردن اصولی اختلاف نظرات و تلاش برای به نتیحه رساندن آن.

– تبدیل نظرگاههای مختلف به اسناد مدون و قابل تصویب. تضمین تبعیت کل رهبری و حزب از مصوبات حزبی 
– تضمین وحدت عمل حزب، تحکیم انضباط حزبی و پافشاری بر اجرای موازین و مقررات حزبی. 

– تضمین فضای سالم سیاسی و رعایت پرنسیبهای کمونیستی در مبارزات سیاسی درون حزبی

– تضمین اینکه مباحثات درونی حزب، راندمان فعالیت رو به بیرون حزب را تحت تاثیر قرار ندهد. حضور فعال و دایمی حزب در جدالهای رو به بیرون باید تضمین شود. 

– تضمین اینکه در جریان مباحثات درونی موازین حزبی نقص نشود. برخورد قاطع به موارد نقص موازین حزبی 

– مبارزه قاطع با نسبیت سیاسی و محفلیسم و بروز فدرالیسم تشکیلاتی 

۱۴- کار در خاورمیانه: تحت تاثیر تحولات جدید منطقه، کمونیسم ما و هر سه حزب با وظایف کمونیستی جدیدی روبرو هستیم . در راستای جوابگویی به این مسئله : 

– دوره آینده حزب باید نقش فعالتری ایفا کند. 

– ادامه حمایت بیدریغ از “مرکز کمونیسم پرولتری در جهان عرب” 

– تقابل سیاسی شفافتر با دخالت آمریکا و غرب در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا (الگوی لیبی و مشابه) و رسوا کردن این سیاست 

۱٥- رابطه سه حزب: تحکیم رابطه سه حزب کمونیست کارگری عراق و کردستان و حکمتیست و ارتقای کار مشترک در سطوح مختلف 


***




۱٦- مالی : گسترش امکانسازی مالی، تدوین ابتکارات جدید، سروسامان دادن به سازمان مالی و اختصاص نیروی جدی به این عرصه 

September 09, 2020

۳۰ خرداد ۱۳۶۰ و روایت یک خاطره (بخش سوم)

(بخش سوم)

۳۰ خرداد ۱۳۶۰ و روایت یک خاطره

تقدیم به نسل "جان های شیفته و غنچه های سرخ و زیبای نشکفته" که در دهه خونین 60 با نثار جان شیرین خود، پرچم خونین آزادی و سوسیالیسم را در مقابل دیدگان هرزه دشمن همچنان در اهتزاز نگاه داشتند! تقدیم به نسل جدیدی که با درس گیری از نیاکان خود ، وظیفه حفظ این پرچم را در مبارزه علیه رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی بر عهده گرفته است.

*****

‏اکنون به شرح ماجرای اصلی بازگردم. دستگیری یکی از اعضای هسته ما و مدتی قبل از آن نیز ‏دستگیری مسئول هسته ما در اوایل پاییز سال 59 ، نشان از سازماندهی موجود در کار ارگان های ‏سرکوب رژیم را داشت.  پس از ملاقات با رفیق دستگیر شده در هنگام پخش اعلامیه، من به مدت ‏‏2-3 روز از حضور در کلاس درس خودداری کردم و سعی کردم که به خانه خودم هم نروم. پس از ‏تماس با رفیق دستگیر شده در حالی که مسلم شده بود که مامورین رژیم به دنبال من و یک رفیق ‏دیگر هستند ، با رفیق مسئول هسته و رفقای دیگر در مورد این که چه باید بکنیم مشورت کردیم.  از ‏آن ها خواستم که مرا به کُردستان بفرستند.  اما می گفتند که سازمان در آن جا امکانات غذایی و ... ‏ندارد.  نتیجه مشورت ها این بود که من باید در شهر باقی بمانم و به طور عادی باید به دبیرستان ‏بازگردم!  ولی مشارکت خود را در پخش اطلاعیه های ضدحکومتی و روابط خود با فرد دستگیر شده ‏را انکار کنم.  من با تمام وجود می دانستم که این کار درست نیست اما از طرف دیگر خودم را به ‏انجام رهنمود تشکیلاتی موظف می دانستم.  به هر حال فکر کردم که سازمان بهتر از من می داند ‏و با چنین "فکری" خودم را قانع کردم.  ولی افسوس که در آن زمان، من این آگاهی را نداشتم تا ‏درک کنم که این رهنمود برخاسته از یک تحلیل نادرست و یک شکل کار سازمانی غیر منطبق با ‏شرایط ایران می باشد؛ تحلیلی که حداکثر با یکسان دانستن شرایط ایران و روسیه متوجه ‏دیکتاتوری قهر آمیز حاکم بر جامعه تحت سلطه ما نبود و فکر می کرد که گویا می توان با این ‏حکومت نیز با "کار آرام سیاسی" و از مجرای قانونی مبارزه کرد و قاعدتا هم من می توانم طبق ‏‏"قانون" به پاسداران و اطلاعاتی های این رژیم بگویم چون شما مدرکی ندارید و من هم مشارکتم را ‏در این کار انکار می کنم ، حق ندارید مرا بگیرید و زندانی کنید و آن ها هم خواهند گفت ، ببخشید مزاحم ‏شدیم صحیح است بفرمایید!!! بروید و به فعالیت های تان علیه ما ادامه دهید!  امروز وقتی به همان ‏شرایط باز می گردیم می بینیم که چه تعداد از نیروهای پر شور جوان سازمان اقلیت و سایر ‏سازمان های معتقد به کار آرام سیاسی که در شرایط پیش از هجوم سراسری در مواردی نظیر مورد ‏من دستگیر شده بودند هیچ گاه موفق به فرار از چنگال مزدوران رژیم نشده و با اتهامات بسیار نازل ‏و مسخره به جوخه های اعدام سپرده شدند در حالی که آن ها بدون تردید می خواستند و می ‏توانستند تحت یک تئوری و تحلیل صحیح و یک رهبری انقلابی آگاه به شرایط، نیروی بزرگی برای ‏یک نبرد موثر در جهت سرنگونی رژیم تازه پای جمهوری اسلامی باشند.  ‏

برغم میل باطنی، می گویم برغم میل باطنی چرا که شخصا فکر نمی کردم که با توجه و اطلاع ‏قبلی از این که پاسداران رژیم بدنبال من هستند باید همین طور سرم را بیاندازم پائین و به دبیرستان ‏بروم ، یعنی بدون آن که توانسته باشم بر اساس اعتقاداتم ضربه ای به این رژیم بزنم، منتظر باشم ‏تا بیایند و مرا دستگیر کنند. با توجه به تمام تجارب عینی خودم و رفقایم در برخورد با پاسداران رژیم ‏و با توجه به آن چه در خاطرات مبارزات چریکهای فدائی خلق در زمان شاه خوانده بودم، می دانستم ‏که نباید هیچ گاه و در هیچ موردی نسبت به رژیم های ضد خلقی خوشبین بود و به آن ها اعتماد ‏داشت. اصلا به هیچ وجه در مخیّله ام نمی گنجید که بعنوان یک هوادار آن سازمان پر افتخار فدائی ‏در دوره قبل، باید بروم و کاری کنم که معنایش این است آقایان مزدور بفرمایید! آمده ام تا مرا ‏دستگیر کنید! اما چاره دیگری نداشتم چرا که فکر می کردم چون این خواست سازمانی که من در ‏درون آن کار می کنم می باشد و دستور تشکیلاتی ست باید بدون قید و شرط و چون و چرا آن کار را ‏انجام دهم. در آن زمان با توجه به تجربه و سطح آگاهی ام من نمی دانستم که دستور تشکیلاتی ‏هنگامی معنای درست پیدا می کند که پیش از آن فرد تشکیلاتی در طرح سیاست های سازمان و ‏در تصمیم گیری در مورد آن سیاست ها نقش داشته باشد. در حالی که در مورد ما چنین نبود. ‏ سیاست های سازمان بدون این که رهبری جویای نظرات ما باشد ، از طرف خود آن ها تعیین شده بود.  ‏ما اگر به مفهوم سانترالیسم دموکراتیک در یک سازمان کمونیستی آگاهی داشتیم می بایست از ‏ابتدا خواستار به حساب آوردن نظراتمان در آن سازمان می شدیم . ولی ما هوادار آن سازمان بودیم ‏و در حالی که در تعیین سیاست مبتنی بر آن "دستور" سهمی نداشتیم، خود را ملزم به تبعیت از آن ‏می دانستیم .  در هر حال با چنان استدلالی خود را قانع کردم. البته نباید فراموش کرد که در آن ‏زمان یعنی نیمه دوم سال 1359 ، بدلایل مختلف و از جمله آن که جمهوری اسلامی هنوز نتوانسته ‏بود پایه های سلطه ضد خلقی خود را کاملا محکم سازد، بدلیل این که این رژیم در چهار گوشه ‏کشور از تُرکمن صحرا و کُردستان گرفته تا بلوچستان و تهران و ...  هنوز با یک جنبش توده ای ‏وسیع روبرو بود که تجربه برپایی یک قیام پر شکوه علیه رژیم مزدور شاه را در کوله بار خویش ‏داشتند، اوضاع سیاسی با دهه 60 ، دهه قلع و قمع سازمان های سیاسی و کشت و کشتار ‏سیستماتیک وحشیانه، از زوایای مختلف فرق داشت.  دیکتاتوری حاکم در فاصله 2-3 سال اول ‏بقدرت رسیدن خویش، در شرایط هرج و مرج ناشی از قیام سراسری در حالت بازسازی ماشین ‏دولتی و سازماندهی بی وقفه ارگان های سرکوب خویش و در انتظار رسیدن موقعیت مناسب برای ‏یورش قطعی و نهایی به جنبش توده ها بود.  در چارچوب چنین اوضاعی ، دستگیری فعالین ‏سیاسی در این دوره گذرا و موقتی ضرورتا مانند سال های بعد مساوی با مرگ و اعدام نبود.‏‎ ‎‏ گر چه ‏نباید به هیچ وجه فراموش کرد که در همین دوره کوتاه ، شیوه کار جمهوری اسلامی چنین بود که ‏اگر این رژیم نمی توانست (و نه این که نمی خواست) رسما و علنا به جنایاتی مبادرت ورزد که در ‏سال 60 و در تداوم آن تابستان سال 67 مبادرت ورزید، در عوض ارگان های سرکوب و باندهای سیاه ‏این حکومت در همان مدت کوتاه نیز تا آن جا که توانستند با شناسایی و ربودن و شکنجه و سر به ‏نیست کردن فعالین سیاسی  به وظیفه خود که همانا سرکوب جنبش انقلابی مردم بود ، جامه ‏عمل پوشانیدند و بسیاری از نیروهای مبارز و انقلابی را به طور فیزیکی از صحنه حذف کردند. در ‏چنین شرایطی بود که با "رهنمود" تشکیلات به دبیرستان بازگشتم و بنا به توصیه رفقای مسئول ‏منتظر شدم تا ببینم پاسداران چه برخوردی می کنند.‏

به محض بازگشت به دبیرستان ، در ساعت دوم توسط مدیر مدرسه به دفتر فراخوانده شدم، جایی ‏که دو مامور زشت خوی رژیم با لباس شخصی حضور داشتند و با برخوردی بسیار مکارانه گفتند که ‏باید برای پاسخ به "برخی سئوالات" همراه آن ها به کمیته بروم.  با این حال همین طور قبول نکردم و در ‏مقابل مدیر مدرسه پرسیدم "به چه دلیل؟ مگر من چکار کرده ام که می خواهید مرا به کمیته ‏ببرید؟" در پاسخ با لبخند گفتند: "فقط چند دقیقه با شما کار داریم!".  در دلم گفتم "آره جان ‏خودتان!" چرا که می دانستم که برای چه دنبال من آمده اند.  به این ترتیب مرا در یک لندرور سوار ‏کرده و به کمیته بردند. بمحض ورود به آن جا ، پاسداری نام و مشخصات مرا بروی کاغذ نوشت و بدون ‏آن که حرفی بزند، سر آخر با دست اشاره کرد که "بفرما از آن طرف! در واقع او یک در را به من ‏نشان داد. پیش خود گفتم یعنی چه؟ آیا می خواهد مرا آزاد کند؟  در را که باز کردم با 3 پله روبرو ‏شدم که به یک محیط باز و بزرگ ختم می شد. هنوز در فکر این بودم که این جا کجاست که ناگهان ‏لگدی به پشتم خورد که باعث شد پله ها را بسرعت طی کنم!  ممکن است باورش برای خواننده ‏مشکل باشد و یا مضحک جلوه کند ولی تا این جای قضیه هنوز نفهمیده بودم آن جا کجاست!  باز هم ‏یک لحظه فکر کردم که آیا این یک در خروجی دیگر از ساختمان کمیته است؟  آخر "زندان" این جوری ‏نیست که! در تصورات آن زمان من ( که 16 سال داشتم) زندان کاملا با این محیط فرق می کرد و با ‏‏"سلول" معنی می داد.  در همین افکار غوطه ور بودم که یکی دو نفر با پیژامه با شنیدن صدای باز ‏شدن درب به استقبالم آمدند و گفتند "خوش آمدی!" تنها و تنها در این لحظه و با دیدن آن ها و سر و ‏وضعشان بود که حدس زدم و در واقع "دوزاری" ام افتاد که بله ، این جا باید زندان باشد! در آن لحظات ‏و در حالی که هنوز آثار درد لگد به پشتم باقی مانده بود، احساس بسیار لذت بخش و شاید ‏مضحکی هم به من دست داد. در ذهنم در آن لحظه یکی از بزرگترین حوادث زندگی من به عنوان ‏یک نوجوان پیوسته به امواج انقلاب، رقم خورد. بله ! با دریافت آن لگد و دیدن آن چهره های عجیب ‏و غریب دیگر مطمئن شدم که این جا "زندان" می باشد!  و رژیم مرا به "زندان" انداخته بود!  زندان ‏یعنی "دانشگاه"! بدون اغراق باید بگویم که اکنون نیز پس از گذشت حدود 25 سال (تاریخ نگارش ‏این نوشته) از آن ماجرا هنگام توصیف احساساتم در آن لحظه در حالی که حالت خنده به من ‏دست می دهد، هنوز نمی توانم احساس "خوشی" که در آن لحظات "زندانی" شدن به من دست ‏داد را فراموش کنم! بله! از آن لحظه به بعد من نیز یک "زندانی سیاسی" بودم! بخاطر فعالیت ‏مبارزاتی در راه توده ها بزندان افتاده بودم!  از این حالت در درجه اول بدون آن که برایم مهم باشد که ‏چه اتفاقی خواهد افتاد، حالت افتخار و احساس خوشایندی به من دست داده بود. در حالی که 16 ‏سال بیشتر نداشتم، در دلم به خودم "افتخار" می کردم که بالاخره فعالیت های مبارزاتی ام بعنوان ‏یک هوادار سازمان چریکهای فدائی ، آن قدر "مهم" بوده که رژیم مرا بزندان بیاندازد!  بدون تعقل، کیف ‏می کردم!... اما مدت زیادی نگذشت که این افکار سریعا جای خود را به فکرهای دیگری داد. چند ‏دقیقه پس از گذشت آن لحظه های خلسه آور و ناپختۀ اولیه، به خودم آمدم و سعی کردم تا ‏حواسم را کاملا جمع کنم. لحظه به لحظه با خود فکر می کردم که خب! حالا موقع امتحان رسیده ‏است!  این یک امتحان است. باید بشدت مراقب رفتارم باشم و برخلاف آن آدم سست مایه هم ‏هسته ای ام، کوچکترین اطلاعاتی راجع به تشکیلات و رفقایم به دشمن ندهم!  خودم را آماده می ‏کردم که اگر شکنجه شدم باید مقاومت کنم و نباید حتی یک کلمه حرف بزنم. در تمام مدت در ‏ذهنم به مرور خاطرات چریکهای فدایی اسیری که خوانده بودم می پرداختم. سعی می کردم ‏لحظاتی که این مبارزین بزرگ و سمبل های ما در زیر شکنجه دژخیمان ساواک بودند، ولی هیچ نگفتند ‏را نزد خود تصور کنم و بکوشم تا اگر چنین شرایطی پیش آمد مثل آن ها باشم. مرتب به خودم نهیب ‏می زدم که این جا دیگر زمان امتحان فرا رسیده و باید در عمل نشان دهی که یک هوادار سازمان ‏چریک ها با درس گیری از روحیه و عمل رفقای دهه 50 در شرایط دستگیری در مقابل دشمن چگونه ‏برخورد می کند.  مراقب باش که اگر ترا کتک زدند و یا شکنجه ات کردند، مبادا حتی یک کلمه راجع ‏به "هسته"، سازمان و یا روابط تشکیلاتی ای که داری حرف بزنی و کوچکترین اطلاعاتی راجع به  ‏کسانی که می شناسی مطرح کنی.  مواظب باش کلک نخوری و.... بجرات می توانم بگویم که این ‏افکار در تمام مدت 3-4 روزی که در آن جا بودم حتی برای لحظه ای هم مرا رها نکرد. تمام آن چه که ‏راجع به چریکهای فدائی و یا مجاهدین زمان شاه در کتاب های آن دوره با ولع تمام و چند بار خوانده ‏بودم ، یکی یکی مثل پرده سینما از جلوی چشمانم رد می شد. تصاویر شکنجه شده آن انقلابیون ‏و مبارزین ـ که به ذهنم می آمد، به من نیرو می داد...‏

در حقیقت آن محل عجیب همان زندان مجرمین عادی در شهر بود و من نزد زندانیان عادی بودم. ‏بعدا از همان زندانیان عادی که از رفتارم فهمیده بودند که زندانی عادی نیستم و به قول خودشان ‏‏"چیز فهم" هستم شنیدم که درخت تنومندی که در وسط حیاط زندان وجود داشت توسط رفیق ‏احمد جلیل افشار و در زمانی که نامبرده  به این زندان تبعید شده بود کاشته شده بود. از دیدن آن ‏درخت تنومند و این که یکی از انقلابیون وفادار به چریکهای فدایی خلق آن را کاشته بود احساس ‏غرور به من دست می داد. اگر خود رفیق احمد جلیل افشار آن جا نبود اما سایه پهناور او و خاطره ‏اش و به این اعتبار اندیشه اش در قالب آن درخت تنومند که در هوای گرم آن روزها سایه بان ‏زندانیان بود، وجود داشت و به افرادی نظیر من روحیه می داد.‏

در زندان ناگهان با رفیق سوم هسته مان هم روبرو شدم . ظاهرا او را به جرم "دختر بازی" و "روابط ‏نامشروع" به زندان آورده بودند. اما واقعیت این بود که با توجه به اطلاعات داده شده توسط فرد ‏دستگیر شده هسته ما، کاملا روشن بود که هویت این هسته برای رژیم کاملا لو رفته و با ‏دستگیری بقیه، اکنون آن ها سایر ارتباطات و مشخصات مسئولین ما را می خواستند.‏

در مورد شرایط آن زندان نیز باید بگویم که رژیم هنوز فرصت جدا کردن زندانیان سیاسی از عادی ها ‏را نیافته بود و با وجود آن که در زندان اصلی شهر که در حومه شهر قرار داشت بند کوچکی برای ‏مجرمین سیاسی درست کرده بودند، ولی بدلیل تخریب زندان ها و مراکزی نظیر ساواک و شهربانی ‏و ... توسط مردم، زندانیان سیاسی در این دوره در بسیاری از مواقع نزد زندانیان عادی نگهداری می ‏شدند. در حالی که این وضع کمتر از یکسال بعد و مقارن با یورش سراسری 30 خرداد کاملا فرق ‏کرده بود و زندان های تخریب شده ساواک ترمیم و مهمتر آن که زندان های جدید مخصوص مجرمین ‏سیاسی در شهر بوجود آمدند.  در چنین اوضاع و احوالی من در زندانی بودم که در واقع سلول ‏نداشت و شامل چند اطاق بزرگ در اطراف یک حیاط با حوضی در وسط آن بود. حدود 10 زندانی (8 ‏عادی و 2 زندانی سیاسی) را در آن جا نگاه داشته بودند. غیر سیاسی ها جرم های متفاوتی ‏داشتند. 2 تن از آن ها بجرم "عمل لواط" در زندان بودند و منتظر حکم اعدام.  یکی از آن ها را هر روز ‏بیرون می بردند و جیره او را که 40 ضربه شلاق بود وحشیانه بر پشتش فرود می آوردند. این فرد ‏قربانی نگون بخت مناسبات کثیف و استثمارگرانه ای بود که گردانندگان آن در حالی که خود مظهر ‏فساد و ریا بودند، می کوشیدند تا با مجازات وحشیانه چنین قربانیانی و نمایش وحشی گری ‏خویش، پایه های دیکتاتوریشان را محکم و مردم را مرعوب سازند. شب ها از صدای ناله و درد و زجر او ‏کسی خوابش نمی برد. هیچ کاری هم از دستمان برای او بر نمی آمد. زندانبانان وسایل اولیه مداوا ‏در اختیار او نمی گذاردند و از دوا و دکتر هم خبری نبود. سعی می کردم در کارهایش به او کمک ‏کنم. بخصوص موقع غذا خوردن. یکی دیگر از به اصطلاح زندانیان عادی یک پیرمرد زحمتکش دهقان ‏بود.  همه به او احترام می گذاشتند.  پیرمرد روستایی قطعه کوچک زمینی داشت و با اتکاء به آن در ‏واقع نان آور یک خانواده 7 نفره بود.  در تابستان گرم و خشک آن سال بر سر مسئله تقسیم آب با ‏مالک زمین های بزرگ روستا که از قضا بسیار ستمکار بود دچار اختلاف شده بود. سر انجام هنگامی ‏که برای جلوگیری از خشک شدن محصول و اجتناب از گرسنگی خود و خانواده اش شبانه جریان ‏آب را به زمین خود سرازیر کرده بود ، مورد حمله مزدوران مالک قرار گرفته بود. برغم اقتضای سنش ‏، پیرمرد شجاع برای دفاع از زمین و محصول و برای بقای خانواده اش به مقابله برخاسته بود و در ‏جریان درگیری یکی دو تن از مهاجمین را زخمی کرده بود ولی بعدا با دخالت پاسداران کارش به زندان ‏کشیده بود.  بسیار کم حرف می زد اما روحیه محکم و استواری داشت.  از کار خودش به عنوان ‏دفاع از حق نه تنها پشیمان نبود بلکه بر درستی آن اصرار می ورزید و می گفت اگر این عدالت ‏اسلامی ست من کافرم و اسلام نمی خواهم.  شاه را بیرون کردیم که حالا این آخوندها بیان و به ‏ما ظلم کنند. "نه خیر! نه خیر! این طوری نمی شود!" (این عبارت تکیه کلام او بود و با لهجه روستایی ‏شیرینی هم آن را مرتبا تکرار می کرد). مقامات، پیرمرد را 2-3 ماه بلاتکلیف در زندان نگاه داشته ‏بودند و او هیچ خبری از سرنوشت خانواده اش نداشت. می بایست مطابق "عدالت اسلامی " ‏رضایت مالک را کسب کند و مالک زورگو هم که از قضا یکی از بد نام ترین افراد منطقه در زمان ‏شاه بود اساسا "حق آب" برای کشاورزان قائل نبود و با اطمینان از پشتیبانی رژیم جدید یعنی ‏جمهوری اسلامی از خود، برای آزادی پیرمرد اسیر رضایت نمی داد.  ملاقات با این دهقان زحمتکش ‏که برای احقاق حقش به زندان افتاده بود تاثیر بسیار مثبتی روی من گذاشت. قوت قلب می گرفتم ‏و با خود فکر می کردم کمونیست ها بخاطر این انسان های زحمتکش و پاک و شریف و به خاطر دفاع از ‏حقوق شان است که مبارزه می  کنند! ‏

بالاخره روز سوم و یا چهارم مرا دوباره بازجویی کردند. بازجو قدم می زد و سئوال ها و جواب های مرا ‏بر روی کاغذ می نوشت. در جریان بازجویی راجع به پخش اطلاعیه ها، روابطم با 2 فرد دیگر، هویت ‏مسئول هسته و روابط تشکیلاتی ام از من سئوال کرد. بازجو می گفت: "ببین! فلانی همه چیز را ‏گفته!  فایده ای ندارد دروغ بگویی!" در پاسخ به همه سئوال ها گفتم که "من فقط یک دانش آموز ‏هستم. سرم به درس خواندن گرم است و نمی دانم که چه دروغ هایی راجع به من به شما گفته ‏اند. من هیچوقت فعالیت سیاسی نداشته ام. هیچ اطلاعیه ای را پخش نکرده ام و 2 نفر دیگر هم ‏اصلا نمی شناسم. اصلا نمی دانم چرا مرا از سر کلاس درس به این جا آورده اید. سئوال دیگری نیز ‏از من شد مبنی بر این که "آیا هیچ فرد سیاسی در خانواده و یا فامیل تان دارید که در زمان شاه ‏سیاسی بوده باشد؟  پیش خودم فکر می کردم نگاه کن بیشرف ها دارند همان کار ساواک را می ‏کنند. در پاسخ به سئوالش به دروغ ولی کاملا قاطعانه گفتم "نه بابا! سیاسی کدومه!" ‏

برغم تصورات اولیه نه کتک خوردم و نه "شکنجه" شدم. البته فحش و تهدید و چند پس گردنی و ‏لگد در آن زمان برایم شکنجه محسوب نمی شد!  باید اعتراف کنم که در روزهای بعد، با توجه به ‏مقتضیات سن ام و سطح آگاهی ام این احساس که در آن مدت چرا "شکنجه" نشده بودم و یا ‏درست و حسابی مرا نزده بودند کمی مرا آزار هم می داد.  چرا که هنوز به حساب خودم این رفتار ‏دشمن، به هیچ وجه درجه مقاومت مرا معلوم نمی کرد.  اما بسیار خوشحال بودم که هیچ ‏اطلاعاتی، حتی اطلاعاتی که برای دشمن معلوم بود را به آن ها ندادم. فکر کردن به این موضوع به ‏من یک احساس خوشایند پیروزی و اعتماد به نفس می داد بعدا فکر کردم که ممکن است مرا چند ‏ماه زندانی کنند. اما چند ساعت پس از بازجویی گفتند ملاقاتی داری! برادر بزرگم به ملاقاتم آمده ‏بود. در حضور پاسدار کمیته چی از نگاهش می خواندم که از برخوردم خوشش آمده و تشویقم ‏می کند. گفت "می گویند اگر می خواهی به درس و مشقت برسی باید تعهد بدهی تا بیرون بروی ‏‏!" جواب دادم "من کاری نکرده ام که تعهد بدهم ! نمی دهم! بیرون هم نیام مهم نیست همین جا ‏درسهام را می خوانم! در یک فرصت مناسب و بدور از نگاه پاسدار آهسته و با تحکم گفت "منظورم ‏این است که تشکیلات می گوید تعهد بده و زودتر بیرون بیا!" دوباره با رهنمود تشکیلات!  که دلخورم ‏می کرد مواجه شدم. پیش خود می گفتم خُب همه چیز ما تشکیلات است. شاید آن ها بهتر می ‏دانند. یادم افتاد که آره مطابق آموزش ها و اصل سانترالیسم دمکراتیک باید از دستور تشکیلاتی ‏حتی اگر آن را غلط هم می دانی تبعیت کنی و بعد سر آن بحث کنی.  البته در آن زمان من نمی ‏دانستم که اتفاقا پایه سانترالیسم دموکراتیک بخش دموکراسی آن است و بدون رعایت دموکراسی ‏در  یک تشکیلات، سانترالیسم دمکراتیک مفهوم واقعی خود در فرهنگ کمونیستی را از دست می ‏دهد. ما به واقع تنها با سانترالیسم مواجه بودیم که نظرات انحرافی و سازشکارانه رهبری را به ‏نیروهای انقلابی تحمیل می کرد، امری که تأثیرات منفی خود را تا به امروز به جای گذاشته و باعث ‏شده برخی ها بر خلاف رهنمودهای درست آموزگاران کمونیست، کار تشکیلاتی را از اساس نفی ‏نمایند و تصور کنند که در تشکیلات بودن یعنی آزادی خود را از دست دادن و ملزم به انجام کارهائی ‏شدن که خواست خودت نیست. در حالی که تجربه های آن دوره با توجه به برخوردهای غیر ‏کمونیستی رهبری که در همه حوزه ها و نه صرفا در مناسبات درونی مصداق داشت نباید ملاکی ‏برای قضاوت در باره یک تشکل کمونیستی واقعی قرار گیرد. ‏

در آن روز، من باز برغم میل باطنی برای ترک زندان گفتم باشه و با صدای بلند گفتم "با این که کاری ‏نکرده ام باز هم تعهد می دهم که کاری نکرده ام!" امروز وقتی دوباره به آن شرایط و گره گاه های ‏فکری خودم فکر می کنم می بینم که پیشبرد دستور تشکیلاتی در شرایط مبارزه با دشمن آن هم ‏در یک محیط دیکتاتوری هیچ ایرادی نداشت و حتی الزام پیشبرد مبارزه بود. تبعیت از تشکیلات یک ‏اصل کار کمونیستی و عملی درست بود، مشکل اما خود آن تشکیلات بود که برنامه و نظر و ‏اهداف سیاسی اش منطبق بر واقعیت نبود و خود این تشکیلات به حکومت و یا لایه هایی از آن ‏توهم داشت و ماهیت طبقاتی آن را نمی فهمید. در حوزه تشکیلاتی هم به دور از موازین ‏کمونیستی رفتار می کرد.‏

(ادامه دارد)

 

قراردادهای استعماری برای تداوم نظام ولایت فقیه

قراردادهای استعماری برای تداوم نظام ولایت فقیه

موضوعات  بررسی شده در مقاله

تمامی رژیم های فاسد، رانت خوار و دزد سالار و سرکوبگر؛  با از دست دادن  پایگاه اجتماعی و مشروعیت،  همچنین  سرمایه ها و منابع کشور، مجبور به اتّکاء و تحت الحمایگی قدرت های جهانی و خارجی می شوند.

قرارداد 25 سالۀ ایران و چین، بجهت انحصار در مناقصه و مزایده در قراردادها و  سرمایه گذاری، در شرایط درماندگی مطلق رژیم در تمامی ابعاد، بمعنی ورود به دورۀ تحت الحمایگی برای چند دهۀ آتی و. استمرار حاکمیت ولایت فقیه، تداوم سیاست های 41 ساله در سرکوب مطلق در داخل و گسترش سلطه در خارج است

قواعد و ضوابط قراردادها نه در نوشته ها بلکه در توازن قدرت دو طرف تعیین می شود. کشور قدرتمند تر در صورت ایجاد اختلاف می تواند تمامی دیگر قراردادها و شرایط آن ها را به گروگان بگیرد

سيد علي خامنه‌اي، نقش اصلی در انعقاد قرارداد اسارت بار دارد وی  در ديدار با رئيس‌جمهور چين «تمايل و نگاه به شرق در ايران» را مطرح  و گفت: «روابط استراتژيک ۲۵ ساله با چين کاملاً درست و حکمت آميز است.»

کلید توسعه و تحول در ایران اقتصادی نیست بلکه سیاسی  است در کشورهایی که درگیر فساد، اختلاس، رانت و غارت و سوء مدیریت هستند،  ورود سرمایه، هیچگونه تحول و بهبودی در زندگی مردم و شرایط اقتصادی - اجتماعی ایجاد  نمی کند. در دورۀ ریاست جمهوری احمدی نژاد، بیش از 700 میلیارد دلار و طی 40 سال اخیر بیش از  1500 میلیارد دلار صرفاً درآمد حاصل از فروش نفت بود. اما جز به افزایش فقر و فلاکت، تورم، بی خانمانی، بیکاری نتیجه دراز مدتی حاصل نشده است.

بذل و بخشش از ثروت های ملّی توسط نظام ولایت فقیه ، منحصراً برای گسترش نفوذش در کشورهای منطقه: سوریه، یمن، عراق، و دار و دسته های تروریستی از جمله حزب الله و طالبان و ...و غیرو نبوده بلکه برای تثبیت جایگاه و موقعیت مشمول قدرت های جهانی از جمله چین، روسیه،  نیزشده است. آمریکا و انگلیس و .. نیز از این خوان یغما بی نصیب نبوده و هزینه ماجراجویی های رژیم را از ذخایر ایران برداشت نموده اند.

نظام های حاکم بر چین و کره شمالی،  توتالیتر، تک حزبی، ، بدون آزادی های سیاسی، تشکل های مستقل، احزاب، آزادی بیان و .. می باشند.اساساً این جوامع هنوز در مرحلۀ پدرشاهی بوده و به سطح جوامع مدنی دست نیافته اند. سلطنت موروثی سه رهبر کرۀ شمالی ( 46 17 9 سال که ادامه دارد) مادام العمر و مطلقه می باشند.

بخش وسیعی از مدعیانِ سوسیالیسم در سال 57 با عَلَم کردن مبارزه با امپریالیسم در کنار ولی فقیه و خلخالی ها و علیه مردم قرارگرفتند، اکنون از این قرارداد حمایت می کنند. اینان افق خود را نه از آینده بلکه از عصر تاریکی بشر می گیرند.

چین از طریق پرداخت تسهیلات ارزان، کشورهای فاسد و توسعه نیافته را در " دام بدهی" انداخته و در بازپرداخت، بنادر استراتژیک و مناطق سوق الجیشی را برای بلند مدت تبدیل به لجستیک و پایگاه نظامی برای گسترش سلطه طلبی خود و ورود مواد خام ارزان برای توسعه صنایع خود  می کند. 

تنها راه رهائی از فقر و بندگی و  تداوم وضعیت اسارت بار کنونی و جلوگیری از انعقاد قرارداد استعماری برگزاری و گسترش تظاهرات مستمر در تمامی شهرها  در برابر مراکز کلیدی و شکل گیری همبستگی سراسری برای رهائی است.

 

شرح موضوع

اگر اهداف و آرمانِ  یک حکومت بر اساس خلع ید عمومی مردمِ از مالکیت، ثروت، قدرت و مشارکت اجتماعی –سیاسی و فرهنگ مستقلقرار داشته  و به مثابه یک حاکمیت اشغالگر، به منابع مادی و طبیعی و مردم بعنوان منابع غنیمت نگریسته و رویکرد غارتگرانه داشته باشد؛ واضح است که در گذر زمان، با کاهش بهره وری و مشارکت جمعی، مشروعیت حکومتش با سخت تر شدن شرایط اقتصادی- اجتماعی را کاملا از دست می دهد، به استثنای قشر اندکی که از این خوان یغما بهره مند می شوند، در بین عموم مردم،  جز کینه و نفرت از خود بجای نمی گذارد. چنین حاکمیتی راهی ندارد جز آن کهحکومتش را با سرنیزه، کشتار، اعدام، شلاق و زندان و شکنجه و ستم و قلدری سر پا نگهدارد. واضح است با گسترش بحران های همه جانبه، اعمال قدرتشکاهش یافته، سر نیزه کند شده و می تواند به ضد خود تبدیل شود.با ته کشیدن سرمایه ها و تخریب زیرساخت های کشور و از بین بردن آنها در جهتِ  مطامع اختصاصی و آرزوهای مالیخولیایی اشدرراه گسترش دایرۀ نفوذ و حاکمیت و تسخیر سرزمین هاو الحاق آن به خود، واضح است،که تنها راه حفظ تاج و تخت و حاکمیش، جز اتّکاء به نیروی خارجی و تحت الحمایگی به اّبّر قدرت های مالی و نظامی دوران برایش باقی نمی ماند.نظام ولایت فقیه نیز در برابر اَبَر بحران های مالی، نظام بانکی، رکود اقتصادی، بیکاری، نابرابری و اختلافات طبقاتی، فساد سیستماتیک و گسترده،انزوای بین المللی، ناگزیر با توسل به فریب و نیرنگ، قدرت نمایی در داخل و  دریوزگی در پای قدرت های جهانی در شرق و غرب است. حاکمیتی که از بدو قدرت گیری، بطور سیستماتیک، ماشین سرکوب کشتار و اعدام، زندان و شکنجه راه اندازی کرد، با تسخیر سفارت خارجی، که بمثابه تسخیر سرزمینی است، تمامی قراردادهای جهان نو را زیر پا گذاشت و متوسل به قانون و عرفِ دوران بربریت شد، متعاقب آن فراخوان برای شورش مردم در برابر حکومت هایشان در کشورهای منطقه و راه اندازی جنگی که به گفتۀ رهبرش اگر 20 سال طول بکشد و گفتۀ نخست وزیر وقتش که هنوز در فکر احیای دوران طلایی امامش است گفت، "تا وقتی یک آجر روی آجر است جنگ را تا آخر ادامه می دهیم" ؛ منابع کشور را صرف جنگ های بی حاصل نمود و نهایتاً بلحاظ شکست به صلح داد. ایندر حالی بود که هر نوع مصالحه ای را  قبلا خیانت بار و شکستِ نظام اعلام کرده بود. از آن مقطع زمانی نیز تا کنون یک لحظه، سیاست جنگی در خارج و سرکوب دهشتناک در داخل، ترور، گروگان گیری، قاچاق مواد مخدر وتسلیحات، همچنین تجهیز و سازمان دهی نیروهای تروریستی به نیابت خود در منطقه و جهان را رها نکرده است، هزینه های ماجراجویی هایش را  از سرمایه و سفرۀ تک تک و آحاد مردم ایران تأمین نموده و زندگی روزمره و معیشت مردم را در راه اهداف صدور انقلاب اسلامیش مصرف نموده است.قرارداد 25 سالۀ ایران و چین، بجهت انحصار در مناقصه و مزایده در قراردادها و  سرمایه گذاری، ورود به دورۀ تحت الحمایگی را با ورود به  توافق با جنبه‌هاي پنهان ميان نظام جمهوري اسلامي ايران و جمهوري خلق چين را تدارک می بنید. طی قراردادی جامع، سرمايه‌گذاري در صنعت نفت ايران، شرکت ملي صادرات گاز، شرکت ملي صنايع پتروشيمي، زيرساخت‌هاي ارتباطی و مواصلاتی،  همکاري نظامي، امنيتي، فرهنگي و قضايي است. بنا به اطلاعات منتشره، حجم سرمايه‌گذاري معادل ۴۰۰ ميليارد دلار است بخش قابل توجهي از اين سرمايه‌گذاري چيني‌ها، طي سال های نخست اجراي قرارداد ۲۵ ساله به صنعت نفت و گاز ايران تزريق مي‌شود و مابقي آن به‌صورت مرحله‌اي و براساس توافق دو طرف، از سوي پکن در ايران انجام مي‌شود.

آغاز بحث اين توافقنامه به سفر شي جين پينگ، رئيس‌جمهور جمهوري خلق چين، به ايران در سال ۱۳۹۴ برمي گردد، که از سال ۱۳۹۸ انعقاد اين سند به‌طور جدي مورد بحث قرار گرفت و چند متن پيش نويس بين دو کشور مبادله شد. نهايتاً حسن روحاني، رئيس‌جمهور ايران پيش‌نويس نهايي برنامۀ۲۵سالۀهمکاري‌هاي جامع ايران و چين را ۳ تير ۱۳۹۹ در جلسه هيئت دولت بررسي و تأييد کرد. در آن نشست به وزارت امور خارجه ايران مأموريت داده شد که طي مذاکرات نهايي با طرف چيني، اين برنامه را به امضاي طرفين برساند. علاوه بر تجارت، چين سرمايه‌گذارِ اصلي در اقتصاد ايران است و بيش از صد شرکت بزرگ چيني در بخش‌هاي اصلي اقتصاد ايران، به‌خصوص انرژي و حمل و نقل، سرمايه‌گذاري کرده‌اند. دولت چين يک وام ده ميليارد دلاري به شرکت‌هاي چيني، براي توسعه زيرساخت‌هايي نظير سد، نيروگاه و مسير ريلي داده‌است.در این راستا چین بطور رسمی 5000 از نیروهای امنیتی و نظامی خود را برای حفاظت از سرمایه گذاری خود، در ایران وارد خواهد کرد.

نتايج  چهل سال عملکرد نظام ولايت فقيه در ايران

نظام ولایت فقیه پس از استقرار نه تنها، از تحقق خواست مردم در قیام بهمن 57 در ایجاد  عدالت اجتماعی، آزادی های سیاسی، فرهنگی و مدنی، مشارکت اجتماعی، رفاه و برابری حقوقی جلوگیری کرد، بلکه آزادی های اجتماعی و فردی که مردم بلحاظ صنعتی کردن کشور دردورۀ قبل کسب کرده بودند  را با سرکوب، کشتار، ارعاب و طرح موضوعات انحرافی توسط بنیانگذار جمهوری اسلامی که گفت " اقتصاد مال خر است "سلب کرد.  نتایج حکومت فقهاء، طی 41 سال را می توان در عناوین زیر برشمرد.

انحصار سیاسی،  سلب حق مشارکت و تعیین سرنوشت مردم. انحصار حکومت در ید قدرت مراجع دینی شیعی و وابستگان بطوریکه حدود یکهزار نفر بعنوان سیاستگذار، بطور دوره ای با جابجایی های گردشی، تمامی  قدرت، حقوق و اختیارات مردم را قبضه کرده اند.

سرقت سیستماتیک و مستمرِ دارائی های مردم  و در انحصار گرفتن مالکیت های عمومی و شخصی

سلب حقوقِ سیاسی، اجتماعی و مدنی، و جلوگیری از برقراری تشکل های ، صنفی – اقتصادی،مدنی و سیاسی

سرکوب کلیۀ تشکل های اجتماعی، احزاب سیاسی، روزنامه نگاران، تشکل های اجتماعی و مدنی، تشکل های زنان، جوانان، دانشجویان، کارگران، معلمان، وکلای آزادیخواه، فعالان محیط زیست و کلیه نهادهای مردمی، اقلیت های قومی، دینی و عقیدتی

تعطیلی دانشگاه برای محوِ تشکل های مستقل دانشجویی، قلع و قمع و اخراج دانشجویان آزادیخواه و غیر خودی،  نظامی و امنیتی کردن محیط آموزشی از طریق سهمیه بندی کردن جذب دانشجو

اعمال قدرت مطلقه مراجع و فقهای شیعه بر تمامی ابعاد زندگی اجتماعی – فرهنگی، سیاسی و کسب انحصاری قدرت در قوه قضائیه جهت تدوین قوانین و توجیه کنندۀ نظام کشتار و سرکوب و طرح مفاهیم فقهی دوران تاریک و قرون وسطی از جمله مفسد فی الارض، محارب با خدا و  باغی و یاغی و احکام سنگسار و اعدام و تئوریزه کرده شکنجه و مصادرۀ اموال محکومین

سلطه گری و کشور گشایی از طریقِ راه اندازی جنگ های بی پایان طی 41 سال حاکمیت از تسخیر سفارت آمریکا تا جنگ هشت ساله ایران و عراق و جنگ های مستمر در منطقه، تأمینِلجستیک مالی، اداری، اقتصادی، تسلیحات و تجهیزات در ایجاد سازمان های تروریستی وگسترش ترور و انفجاردر دیگر کشورها

نسل کشی و جنایت علیه بشریت از جمله کشتارهای دهۀ 60 و کشتار سی هزار زندانی سیاسی در سال 67، قتل های زنجیره ای، شکنجه و کشتار مستمر در زندان ها و ترور در بیرون زندان و خارج از کشور

گسترش فقر و فلاکت، کاهش ارزش پول ملی، قرار گرفتن حداقل پنجدهک جمعیت زیر خط فقر و دو دهک در خط گرسنگی 

سازماندهی نظام مند فساد، اختلاس و رانت، از رأس حکومت و سران و ارکان سه قوه، تا اعماق جامعه، سازماندهی انتقال و فروش مواد مخدر و قاچاق سلاح در خارج و داخل کشور، اداره به سبک تیول داری و ملوک الطوایفی کشور و گسترش نا امنی

در اختیار قرار دادن بخش هایی از سرزمین آبی و خاکی به قدرت های جهانی، از جمله کاهش سهم 50 درصدی ایران در دریای خزر به حدود 15%،، در اختیار قرار دادن پایگاه های نظامی و امنیتی در اختیار روسیه، و بهره برداری از جزایر خلیج فارس توسط چین، زدن چوب حراج به سرمایه های ملِی برای کشورگشایی و توسعۀ دامنۀ نفوذ،  واگذاری معادن و ذخایر کشور و تحویل نفت مجانی به چین و دیگر کشورهای متحد نظام

√ نابودی محیط زیست، تغییر اکو سیستم جغرافیایی ایران با بهره کشی و مصرف منابع طبیعی

√ افزایش حاشیه نشینی بیش از 20 میلیون نفر از جمعیت و رشد تصاعدی آن،  گسترش اعتیاد و تن فروشی، ایجاد لشکر بیکاران و لشکر کودکان کار.

با توجه به مصرف ثروت و منابع اجتماعی و زیر زمینی و به هدر دادن ثروت های کلان و بیدریغ ملّی دیگر راه حلّ دیگری جز فروش سرمایه های آینده و واگذاری بنادر، سرزمینی و مناطق کلیدی و سوق الجیشی در پیش ندارد.

ابعاد طرح های قرارداد

اين قرارداد حوزه های کلانِ تولیدی، خدماتی، سیاسی، امنیتی و نظامی از جمله،صنعت نفت، گاز و سایر منابع، پتروشيمي، زيرساخت ها،  حمل و نقل، کشاورزي تا بانکداري و تفاهم امنيتي نظامي، واگذاري منابع طبيعي و جزاير جنوبي ايران تا حق ماهيگيري نامحدود را در بر می گیرد

متني که به تازگي در چند رسانه ايراني منتشر شده و کليات تفاهم را مفصل‌تر از متن انگليسي دولت شرح مي‌دهد. اين متن که در آن عدد و رقم وجود ندارد، نشان می دهد که علاوه بر موارد اقتصادی، شامل تفاهم امنیتی، نظامی و ورود به طرح های توسعۀ نفوذ قدرت های بزرگ و تغییر تقسیمات جهانی را نیز شامل می شود.بخش‌هايي از قرارداد راهبردي ۲۵ ساله ميان ايران و چين در اسفند ۱۳۹۷ از سوي يک عضو هيئت رئيسۀ مجلس علني شد و اما بخش‌هاي مفصل‌تري از اين قرارداد در سپتامبر سال گذشته توسط وبگاه «پتروليوم اکونوميست» فاش گرديد. در گزارش پتروليوم اکونوميست گفته شده‌است که چيني‌ها قرار است در قالب توافق شراکت جامع استراتژيک با ايران ۲۸۰ ميليارد دلار در صنعت نفت و گاز ايران سرمايه‌گذاري کنند. همچنين طرف چيني ۱۲۰ ميليارد دلار در حوزۀ توسعۀ زيرساخت‌هاي توليد و حمل‌ونقل در ايران سرمايه‌گذاري مي‌کند که بخش قابل توجهي از اين سرمايه‌گذاري هم در پنج سال نخست انجام خواهد شد و مابقي آن دوره‌اي و براساس توافق دو کشور به بخش صنعت و حوزۀ حمل‌ونقل ايران تزريق مي‌شود. در مقابل، طرف چيني نفت و گاز را با 30%  تخفيف و با مهلت باز پرداخت دوساله از ايران خريداري مي‌کند و مي‌تواند بازپرداخت را با يوآن چيني انجام دهد. دو سوم مبلغ خريد نقد و يک سوم به شکل کالا و خدمات خواهد بود. براساس همين گزارش ادعا شده طرف چيني مي‌تواند تا 000/5 نيروي امنیتی  چين را با هدف محافظت از سرمايه‌گذاري خود به ايران بياورد. بر اساس اين قرارداد، همچنين شرکت‌هاي چيني در تمامي پروژه‌هاي مربوط در ايران حق تقدم دارند.متن توافقنامۀ جامع مشترک همکاري‌هاي استراتژيک ايران و چين ۴ سال و نيم پيش به زبان انگليسي در وبگاه رسمي رئيس‌جمهوري ايران منتشر شده‌است. در پيش‌نويسي که به‌صورت محدود در مورد اين قرارداد منتشر شده، به همکاري‌هاي نظامي، دفاعي و امنيتي نيز اشاره شده‌است«گسترش همکاري دو طرف در حوزۀانرژي و سرمايه‌گذاري مشترک در توسعۀ مناطق آزاد براي ارتقاي نقش اين مناطق در توليد و تجارت بين‌المللي از فوايد اين توافق‌نامه است.» دستيار وزير خارجه ایران در امور آسياي شرقي در يک مصاحبه گفت:...مکانيسمي خاص خودمان تعريف کرده‌ايم که پول و کالا مبادله مي‌شود.

محمود احمدي بيغش نمايندۀمجلس شوراي اسلامي در ۲۶ تير ۱۳۹۹، در يک برنامه تلويزيوني که از شبکه يکصدا و سيماي جمهوري اسلامي پخش شد اخبار منتشر شده دربارۀ طرح واگذاري جزاير ايراني به چين به عنوان بخشي از قرارداد ۲۵ ساله را تأييد کرد و گفت که «من اعتقاد دارم که واگذاري جزاير [در اين قرارداد] بوده» و صحت دارد. احمدي بيغش تأکيد کرد که در اين قرارداد موضوع «واگذاري [جزاير] مطرح بوده‌است اما حرکت مردم و مجلس به نظر من جلوي آن را گرفت.» او گفت که «واگذاري» به معناي «دادن اختيار تام جزاير به چين» در قرارداد ۲۵ ساله وجود دارد و «چيني‌ها در اصل مقرر بود اختيار جزاير را بگيرند ولي اين اتفاق انشاءالله نخواهد افتاد.»هر چند وی بعداً در گفتگوي کوتاهش با خبرگزاري تسنيم گفت: «آن طوري نگفتم، تحريف شده»، «آن گفته را قبول ندارم» در همين حال پيش از اينکه اين نماينده اظهارات قبلي‌اش را پس بگيرد وزارت خارجه جمهوري اسلامي، در بيانيه‌اي که روز شنبه ۲۸ تير ۱۳۹۹ منتشر کرد، سخنان وي را «از اساس کذب» خوانده و با اشاره به «ضربه شديد اين سخنان به منافع ملي»، خواستار «رسيدگي شايسته هيئت رئيسه مجلس» شده بود.

نشريۀ اويل‌پرايس به عنوان نشريه‌اي تخصصي در حوزۀ نفت، در گزارشي اعلام کرد که به بخش‌هايي از جزئيات اين توافق‌نامه توانسته‌است که دست پيدا کند. در اين گزارش گفته شده، که افزون‌بر حوزه‌هاي نفت و حمل و نقل، توسعۀ تجهيزات و تأسيسات نظامي ايران به چين واگذار مي‌شود و هواپيماها و کشتي‌هاي نظامي چيني و روسي، قادر به بهره‌برداري از تأسيسات توسعه‌يافته خواهند بود. همچنین همکاري نظامي و امنيتي دوجانبه؛ تبادل تجربيات نظامي و رزمايش مشترک؛ در قرارداد تأیید شده است. در مجموع چین، همچنین روسیه از ظرفیتِ ایران در ایجاد مناطق پر خطر و آشوب در خاورمیانه و دیگر مناطق برای توسعۀ نفوذ خود استفاده خواهند برد. امری که در سوریه با فراخوان روسیه توسط ایران در مقطع شکست نیروهای ایران و متحدش اسد اتفاق افتاد که به آن پرداخته خواهد شد.

بخش هايی از قرار داد مشتمل بر امور زير است:

مشارکت در ايجاد و تجهيز مخازن ذخيره نفت، گاز و محصولات پتروشيمي دو طرف: عرضه پايدار نفت خام به چين، مشارکت در ساخت و تجهيز مخازن ذخيره‌سازي نفت و افزايش صادرات پتروشيمي به چين؛

تشويق مشارکت شرکت‌هاي چيني در سرمايه‌گذاري و تأمين مالي طرح‌هاي برق، انرژي، آب و فاضلاب؛

تکميل راه‌آهن شرق غرب ايران، و ايجاد راه‌آهن زيارتي پاکستان، ايران، عراق و سوريه و همين‌طور راه‌آهن شمال به جنوب؛ ( راه آهن زیارتی بعنوان پوششی برای توسعۀ دامنۀ نفوذ و دستیابی به حوزۀ مدیترانه)

توسعه و ساخت فرودگاه‌ها، خريد محصولات هوايي توليد مشترک ايران و چين؛

توسعه سواحل مکران؛ توسعه بندر جاسک، تأسيس شهر صنعتي و ساخت پالايشگاه و صنايع پتروشيمي؛

ساخت شهر هوشمند در مکران و تيس؛

تشويق شرکت‌هاي چيني به سرمايه‌گذاري در مناطق آزاد ايران از جمله قشم، اروند و ماکو؛

توسعه بلندمدت جزاير منتخب با هدف گردشگري؛

سرمايه‌گذاري بلندمدت چين در صنعت پالايشگاهي در بندر جاسک و ساخت بندر جاسک؛

سرمايه‌گذاري بلند مدت در شهرک پتروشيمي چابهار؛

ايجاد منطقه مشترکت فرامرزي در کشور ثالث؛

طراحي شهرک صنعتي توليد خودرو؛

تشويق سرمايه‌گذاري در بهره‌برداري از معادن مس، سنگ آهن، فولاد و صنايع آلياژي؛

توسعه مجتمع‌هاي کشتي‌سازي و لوام خانگي؛

سرمايه‌گذاري در خط متروي ۱۰ کلان‌شهر ايران؛

مرمت و احياي بافت‌هاي تاريخي؛

همکاري سياسي در مجامع، سازمان‌ها و نهادهاي منطقه‌اي و بين‌المللي؛

تشويق به سرمايه‌گذاري در کشاورزي، شيلات و آبخيزداري؛

سرمايه‌گذاري در حوزه آموزش و تبادل دانشجو؛

سرمايه‌گذاري و توسعه بخش بهداشت و درمان؛

همکاري در زمينه فناوري و ارتباطات راه دور، توسعه نسل پنجم ارتباطات از راه دور، پروژه مشترک توسعه و تقويت زيرساخت‌هاي اطلاعاتي و ارتباطاتي، موتور جست‌وجوگر، پست الکترونيک و پيام‌رسان‌هاي اجتماعي….

مجوز ورود و استقرار نيروهاي امنيتي و نظامی چین و روسیه به ايران

مقايسه جايگاه اقتصادي– جهاني دو کشور چين و ايران

تولید ناخالص چین در سال 2019 برابر 267/457/14 میلیون دلار بوده که 6 /16% اقتصاد جهانی را تشکیل می دهد. چین، پس از آمریکا دومین کشور از نظر تولید ناخالص ملی است. اقتصاد چین به تنهایی 78%  اقتصاد کل اتحادیه اروپا است. اقتصاد ایران برابر 104/586 میلیون دلار و کمتر از 7/. در صد اقتصاد جهانی است در واقع تولید چین 24 برابر اقتصاد ایران است. البته اگر دلار را مقدار واقعی بازار آزاد در نظر بگیریم تولید ناخالص ملی ایران بسیار کمتر از 586 میلیارد دلار شده و اقتصاد چین بیش از رقم فوق و چند ده برابر اقتصاد ایران است. این مقایسه نشان می دهد که اقتصاد دو کشور، با لحاظ انحصار چین در تمامی قراردادهای دو جانبهدر یک موقعیت برابر قرار ندارند. چین با نهایی شدن قرارداد و سرمایه گذاری قادر خواهد بود که مهره های سیاسی را که ضامن سود دهی مورد نظر برای سرمایه باشد را برای حداقل نیم قرن آینده در ایران انتصاب کند. همچنین وقتی انحصار سرمایه گذاری در تمامی حوزه های صنعت، خودرو، انرژی، کشاورزی، بهداشت و سلامت بدست چین بوده و انحصار  خرید نفت توسط چین آنهم با تخفیف حدود 25% صورت می پذیرد، در واقع مستعمره شدن ایران و قرار گرفتن جزو حوزۀ نفوذ چین را در پیش داشته وشاهد خواهیم بود. یک اصل مهم در روابط بین الملل و حتی در مقیاس ملی بین طبقات در یک کشور،  اینست که:

قواعد و ضوابط قراردادها نه در نوشته ها بلکه در توازن قدرت دو طرف تعیین می شود. کشور قدرتمند تر در صورت ایجاد اختلاف می تواند تمامی دیگر قراردادها و شرایط آن ها را به گروگان بگیرد. با توجه به مراحل فوق مستعمره شدن ایران توسط چین دور از انتظارنخواهد بود.

چرا حاکمیت نظام اسلامی چنین مسیری را انتخاب می کند؟ همانطور که قبلا گفته شد،  طی دهۀ اخیر که رژیم با مقاومت و اعتراض روز افزون مردمی، همچنین رکود اقتصادی، سقوط ارزش پول و کاهش نرخ سرمایه گذاری مواجه شده و در خارج نیز قادر نیست،  به ماجراجویی ها و کشور گشایی های خود ادامه دهد، تنها راهی که می تواند از سقوط حاکمیتش در برابر طوفان اعتراضی مردم  جلوگیری کند، وابستگی به ابر قدرت های جهانی است. سقوط جمهوری اسلامی همانند هیتلر و موسیلینی  به معنی پیوستن به زباله دان تاریخخواهد بوده و برگشت پذیر نیست. به همین جهت برای جلوگیری از سقوط خود به هر خیانت، از جمله واگذاری کشور و تحت الحمایگی به قدرت های اقتصادی – نظامی جهان تن می دهد.  همانطور که خمینی برای بقای خود، جنگ هشت ساله با عراق را که زیر ساخت های انسانی، صنایع، مواصلاتی را نابود کرد، را  نعمتی برای حاکمیتش اعلام کرد، و گفت هر چه داریم از جنگ است، این جنگ بود که پایه های حکومت ما را تثبیت کرد. با استفاده از شرایط جنگی اقدام به بزرگترین نسل کشی در داخل میهن نمود و پس از اعدامیکصد هزار نفر در نیمه اول دهۀ 60 خورشیدی، قتل عام زندانیان سیاسی را در سال 67 سازماندهی و اجرا کرد. در تداوم سیاست های آن دوران، هزینه کردن از تمامی سرمایه های کشور برای حفظ قدرت همچنان عملی مشروع برای میراث داران اوست. چین که واردکننده عمده مواد خام، از جمله نفت از خارج و بشدت نیازمند است، نقش مهمی در تولید کالاهای مورد نیاز کشورهای دیگر ایفا می‌کند. حجم ۵۸۰ میلیارد دلاری سال گذشته مبادلات تجاری میان آمریکا و چین "اصطکاک هایی وجود خواهد داشت". تولید بیش از مصرف در بسیاری از شاخه ها بطوری که مدیران آنرا "صنایع رو به موت" می نامند، شدیداً نیاز به توسعه بازارها و فروش کالاها و مصرف آن دارد و لذا توسعه حوزۀ نفوذ یکی از پیش نیازهای طبقۀ سرمایه دار و بورکرات های سرمایه دار دولتی حاکم در چین است.

نقش علي خامنه‌اي و بيت رهبر در تحقق قرارداد 25 ساله

غلامرضا مصباحي‌مقدم عضو مجمع تشخيص مصلحت نظام اعلام کرد که سند همکاري ۲۵ ساله با چين قبل از تحريم‌ها و زماني شکل گرفته‌است که رهبر جمهوري اسلامي پيام خاصي و فرد خاصي را به چين فرستاد و با رئيس‌جمهوري چين گفتگو کرد و تا پيش از اين، عزمي در رفتار دولت روحاني در رابطه با روسيه و چين وجود نداشته‌است.  در يک برنامه تلويزيوني ايران، مجيدرضا حريري رئيس اتاق بازرگاني ايران و چين مي‌گويد که «ما پيام نظام را به چيني‌ها داديم نه پيام دولت». به گفته وي «آنها مي‌دانند که دولت کاره‌اي نيست». او همچنين در اين برنامه مي‌گويد که «علي لاريجاني با پيام کتبي علي خامنه‌اي به چين رفته‌است» و «رهبري،علي لاريجاني و حسين آقامحمدي مشاور اقتصادي‌اش را به چين فرستاد تا پيام نظام براي بازسازي روابط اقتصادي را ببرند». وي همچنين افزود که «کلمه به کلمه مذاکرات با رهبر «چک» مي‌شده».

پنج شنبه ۹ مرداد ۱۳۹۹ منصور حقيقت‌پور، مشاور علي لاريجاني، در روزنامه شرق اظهار کرد او مدنظر علي خامنه اي براي پيگيري اين قرارداد مهم بوده تا مناسبات ايران و چين در اين قرار داد مديريت شود و در نتيجه يک سند «اجرايي و عملياتي» پديد آيد. مشاور او اضافه کرد خامنه اي به علي لاريجاني اعتماد بالايي داشته و «نقش ويژه‌اي» را در ايجاد اين توافق بازي مي‌کرده‌است. سيد علي خامنه‌اي، رهبر جمهوري اسلامي ايران در ديدار با رئيس‌جمهور چين اشاره به «تمايل و نگاه به شرق در ايران» در مقابل غرب کرد و گفت: «روابط استراتژيک ۲۵ ساله با چين کاملاً درست و حکمت آميز است.» در يک سخنراني دربارۀ توافق گفت: ما از امکانات دوستان قدرتمندمان در دنيا استفاده خواهيم کرد.علاوه بر دولت و رسانه‌هاي مرتبط با آن، سپاه پاسداران و رسانه‌هاي آن از مهم‌ترين حاميان اين قرارداد هستند.شماري از نشريات عربي از جمله نشريه «الاخبار» نزديک به حزب‌الله لبنان، از اين قرارداد به‌شدت استقبال کرده‌اند.

رئيس گروه اقتصادي دفتر رهبر جمهوري اسلامي از اين توافقنامه دفاع کرده و مي‌گويد، ايران براي رشد اقتصادي به چين به عنوان «مشتري راهبردي» نفت نياز دارد. در این بین جناح اصولگرا که در بین تمامی اقشار سپاه و روحانیت و نهادهای تحت رهبری هر یک به نوبۀ خود از این جهت گیری حمایت کردند. لطف‌الله دژکام امام جمعه شيراز در خطبه‌هاي نماز جمعه ۲۷ تيرماه شيراز اعلام کرد که «اساس ارتباط ايران و چين منطبق با دستورهاي قرآن است».

بحران های نظام جمهوری اسلامی

اقتصاد ایران در سالهای اخیر یکی از عمیق ترین دوران رکود خود را طی می کند که تبعات منفی فراوانی روی نرخ تولید ناخالص داخلی، تورم، بیکاری و سرمایه گذاری داشته است. برای طرح ابعاد بحران ها، به گفته ها و سخنان کارشناسان عالی  رتبه حکومتی استناد می شود، که در سخنرانی ها، کتاب ها و مقالات بسیار زیادی مطرح شده است.

 آقای وحید شقاقی شهری رئیس دانشکده اقتصاد دانشگاه خوارزمی در گفتگویی با سایت فرارو، در بارۀ بحران ها می گوید: "امروزه مشاهده می کنیم به جای اینکه چالش های اقتصادی ایران در مسیر کاهش و درمان قرار گیرند، به عکس هر روز بحرانی تر می شوند." وی در ادامه می گوید اقتصاد ایران از 13 ابر چالش رنج می برد، این ابر چالش‌ها به خاطر انباشت مشکلات در طول دهه‌هاست. ایشان در گفتگو با فراروبا اشاره به اینکه اقتصاد ایران در سال جاری از ۱۳ ابر چالش رنج می‌برد، گفت: "این ابر چالش‌ها از دهه‌های گذشته انباشت شده‌اند و با درآمد‌های نفتی طی گذشته آن‌ها پوشانده شده بود، اما در سالجاری با توجه به تحریم‌ها و کاهش درآمد‌های نفتی عملا این چالش‌ها عیان شده‌اند، از سوی دیگر با توجه به اینکه در حال حاضر شناخت درستی از این مشکلات وجود ندارد در عمل نیز درمانی برای آن‌ها صورت نگرفته است.وی افزود: برای حل این ابرچالش‌ها در ابتدا آن‌ها باید به طور دقیق مورد شناسایی قرار بگیرند و در وهله بعد راهکار‌های اساسی برای درمان آن‌ها تجویز شود، اما امروز مشاهده می‌کنیم به جای اینکه چالش‌های فوق در مسیر کاهش و درمان قرار بگیرند، به عکس هر روز بحرانی‌تر می‌شوند با توجه به شرایطی که این روز‌ها اقتصاد ایران در آن قرار دارد، به بیان دیگر هر روز وضعیت این ابرچالش‌ها بغرنج‌تر می‌شود و در مقابل شاهد هیچ اقدامی برای درمان آن‌ها نیز نیستیم".وی به طرح بحران ها می پردازد که بطور خلاصه مطرح می شوند:

شقاقی اظهار داشت: " اولین ابرچالش نظام بانکی است، در حال حاضر این سیستم بسیار ناکارآمد اند...............  بسیاری از بانک‌ها با زیان‌دهی روبرو هستند و همین ناترازی بانک‌ها مشکلات زیادی را در نظام اقتصادی کشور به وجودآورده است".

این کارشناس مسائل اقتصادی با اشاره به اینکه ورشکستی‌ صندوق‌های بازنشستگیدومین ابر چالش اقتصاد ایران است، بیان داشت: "در حالی که صندوق‌های بازنشستگی عملا هیچ گونه بازدهی ندارند و با ضرر اداره می‌شوند، دولت هر ساله بیش از ۷۰ هزار میلیارد تومان بودجه در نظر می‌گیرد تا دو صندوق کشوری و لشگری را اداره کند و حقوق و مزایای بازنشستگان را پرداخت کند".

سالی یک میلیون شغل باید ایجاد شود

این استاد دانشگاه بیکاری جوانان و قشر تحصیلکرده را سومین ابر چالش اقتصادی دانست و اضافه کرد: "در حال حاضر نرخ بیکاری جوانان تحصیلکرده حدود ۲۰ درصد است، از سوی دیگر سالیانه بیش از یک میلیون فارغ التحصیل دانشگاهی وارد بازار کار می‌شود که در مقابل باید برای آن‌ها سالی یک میلیون شغل ایجاد شود، که در عمل این اتفاق نمی‌افتد، این در حالیست که ما الان بیش از ۳.۵ میلیون بیکار نیز در کشور داریم که این امر خود به معظل بزرگی تبدیل شده است".

وی چهارمین ابر چالش اقتصادی را وجود فساد گسترده و سیستماتیک برشمرد و اعلام کرد:" فساد و رانت اقتصادی از دیدگاه بخش خصوصی در صدر مشکلاتی است که این بخش برای حضور در عرصه اقتصادی با آن دست و پنجه نرم می‌کند، همچنین وجود فساد گسترده اجازه هیچ‌گونه فعالیت مولد اقتصادی را نمی‌دهد... در واقع فساد همانند موریانه ای تمامی تار و پودهای نظام اقتصادی – اجتماعی را از درون پوک می کند. فساد منابع و سرمایه های تولید و خدماتی کشور را نابود می کند.

شقاقی با تاکید بر اینکه نابرابری، تبعیض‌گسترده و فاصله شدید طبقانی پنجمین ابر چالش اقتصادی است، ..... که در اثر سیاست‌گذاری‌های غلط این فاصله هر روز به طرز وحشتناکی عمیق‌تر و بیشتر می‌شود.

این استاد اقتصاد با اشاره به اینکه ششمین ابرچالش اقتصاد ایران محدود بودن شرکای تجاریاست، گفت: "واقعا این یک ضعف بزرگ است که در حوزه تجارت خارجی چه صادرات و چه واردات با کشور‌های معدودی رابطه داریم، به طوری که بیش از ۶۰% از مراوده تجاری ما با ۵ کشور چین، امارات، ترکیه، کره جنوبی و عراق است، .....باید روابط اقتصادی را توسعه دهیم".

با توجه به ضعف فوق باید گفت که با شروع  قرارداد 25 ساله تجاری بین چین و ایران این بحران عمیق تر می شود.

وی با بیان اینکه مسئله یارانه پنهان نیز که دهک های بالا بهره بیشتری از طبقات پایین می برند هفتمین ابر چالش اقتصادی ایران است، اذعان داشت: "دولت هر ساله بودجه زیادی را صرف یارانه‌ها پنهان می‌کند که باید اصلاح جدی شود".

این کارشناس هشتمین ابر چالش را نظام مالیاتی ناکارآمد قلمداد کرد و گفت: "این سیستم مالیاتی فعلی به هیچ عنوان جوابگو نیست. با توجه به حجم بالای فرار مالیاتی و پهنه‌های بزرگی از اقتصاد ایران–شامل اقتصاد زیر زمینی و تحت نهادهای حکومتی  که به هیچ عنوان مالیات نمی‌دهند، از سوی دیگر در کشور شاهد اجرای عدالت مالیاتی به هیچ عنوان نیستیم".

شقاقی ناکارآمدی نظام تامین مالی دولت را نهمین ابر چالش معرفی کرد و اظهار داشت:" با توجه به حجم پروژه‌های عمرانی که در کشور هر ساله انجام می‌شود، مشاهده می‌کنید که انبوهی از طرح‌های نیمه تمام وجود دارد که سال‌ها معطل مانده و از دولتی به دولت بعد منتقل می‌شود، در صورتی که اگر روش‌های تامین مالی درستی به کار گرفته می‌شد، این حجم از پروژه‌های نیمه کاره وجود نداشت".

وی با اشاره به اینکه اندازه بزرگ دولت دهمین ایر چالش اقتصادی ایران در سال جاری است، گفت: "به دلیل اینکه با یک دولت عریض و طویل روبرو هستیم، بروکراسی ناکارآمدی بر نظام اداری کشور حاکم است که این موضوع مشکلات بسیار زیادی را به وجود آورده، در حالی که اگر دولت کوچک و چابک شود، بسیاری از هزینه‌های دولت کاهش می‌یابد و این منابع می‌تواند در امور مولد اقتصادی سرمایه‌گذاری شود".

این اقتصاددان نامناسب بودن فضای کسب و کار را یازدهمین ابرچالش اقتصادی حال حاضر ایران دانست و بیان داشت: "با وجود اینکه قانون بهبود مستمر فضای کسب و کار در سال ۹۱ در مجلس تصویب شد و از سوی دولت ابلاغ شد، شاهد هستیم هنوز بعد از گذشت سال‌ها این قانون اجرایی نشده است .......".

شقاقی با تاکید بر اینکه خصوصی‌سازی نامناسب دوازدهمین ابر چالش به حساب می‌آید، گفت: "ثمره این خصوصی‌سازی‌ها را در مشکلاتی که این سال‌ها برای کارخانه‌هایی مانند نیشکر هفت تپه و هپکو به وجود آمده مشاهده می‌کنیم، در صورتی اگر این خصوصی‌سازی‌ها به روش درست و اصولی شکل می‌گرفت، امروز این حجم از تعطیلی بنگاه‌های واگذار شده وجود نداشت و کشور از این رهگذر با مشکلات فراوانی روبرو نمی‌شد". البته اختصاصی سازی محدود به واگذاری شرکت هایی با مالکیت عمومی به خودی ها،محدد به شرکت های فوق نبوده بلکه از فردای انقلاب با ایجاد بنیادهای مختلف حکومتی و خارج از نظارت دولت این امر تا کنون بطور مستمر جریان دارد.

این استاد دانشگاه با اشاره به اینکه مشکلات زیست محیطی و آلودگی هوا سیزدهمین ابر چالش اقتصادی ایران قلمداد می‌شود، گفت: "در سال جاری شاهد تعطیلی‌های پی درپی در تهران و سایر کلان‌شهر‌ها به خاطر آلودگی هوا بودیم که این امر سالانه ضرر هنگفتی را به اقتصاد ملی وارد می‌کند، ....."

قدرت برتر و سلطه چين بر قرارداد 25 ساله

همانطور که قبلاً مطرح شد، قواعد و ضوابط قراردادها نه در نوشته ها بلکه در توازن قدرت دو طرف تعیین می شود. کشور قدرتمند تر در صورت ایجاد اختلاف تمامی دیگر قراردادها را به گروگان بگیرد

با لحاظ مقایسه بین تولید ناخالص داخلی چین و ایران و لحاظّ  جمعیت  دو کشور، در حالیکه جمعیت چین  5/17 برابر جمعیت ایران  می باشد با لحاظ تولید ناخالص داخلی دو کشور نتیجه می شود :  بهره وری در چین  6/1 برابر ایران است یعنی 60 %  بهره وری آن بیشتر است. با لحاظ اینکه چین انحصار قراردادها از جمله خرید مواد  اولیه از جمله نفت را که بشدت به آن نیاز دارد را انحصاری،  بدون رقابت و مزایدۀ بین المللی در اختیار می گیرد و از طرف دیگر فروش تأسیسات و کارخانجات و کالاها نیز انحصاری توسط چین تأمین می کند لذا در فروش نیز انحصار برقرار است. پایه ای ترین قوانین در تجارت داشتن برای کسب سود حداکثریانحصار در خرید و فروش توسط یکطرف قرارداد بوده و داستانی بنام بُرد – بُرد تنها در لفظ و کلام مطرح می شود. در واقع این سرمایه های حال و آینده مردم ایران است که در راه منافع تداوم حاکمیت ولایت فقیه به دولت چین به ارزانی تقدیم می شود.

واضح  است که از لحاظ سیاسی نیز، ایران بعنوان یکی از ایالت های چین مستعمره خواهد شد. از طلیعۀ تعیین کنندگی دست بالا در سیاست،  همین بس که وقتی کیانوش جهانپور سخنگو و معاون وزیر بهداشت،  یک‌شنبه ۱۷ فروردین در یک نشست خبری ویدئویی با خبرنگاران سخن می‌گفت، با اشاره به آمارهای منتشرشده از سوی مقامات چینی در مورد شمار مبتلایان و درگذشتگان ویروس کرونا گفت: «به نظر می‌رسد آمارهای چین یک شوخی تلخ بود. زیرا بسیاری در همه جهان فکر کردند این بیماری مثل آنفلوآنزا است و مرگ و میر کمتری دارد. همه این موارد مبتنی بر گزارش‌هایی بود که از چین گزارش می‌شد و به نظر می‌رسد چین شوخی تلخی در این زمینه با همه دنیا انجام داد.» چانگ هوا سفیر چین در ایران، خارج از عرف بین المللی دیپلماتیک، در پاسخ به آقای جهانپورضمن پاسخگویی در تویتی  بصورت تلویحی به جهانپور تحکم کرد که "به حقایق و تلاش‌های ملت بزرگ چین" احترام بگذارد.عباس موسوی، سخنگوی وزارت امور خارجه ایران در توییتر نوشت:‌ "دولت و مردم چین پیشتاز مقابله با ویروس کرونا هستند و با سخاوت به کشور جهان کمک می کنند. شجاعت، تعهد و حرفه ای گری چین در مهار کووید- ۱۹ مستحق تقدیر است. در این شرایط سخت، ایران همواره ممنون چین است." ً ظریف وزیر امور خارجه نیز به ردّ نظرات آقای جهانپور پرداخت و اظهار نمود که چین یک دوست و حامی ایران است. وی در توئیتی به زبان چینی ضمن «تقدیر و تشکر» از چین به دلیل «اقدامات موفقیت‌آمیز این کشور در مبارزه با شیوع ویروس کرونا» به آمریکا تاخته و این کشور را به «بهره‌برداری از خطرات این ویروس» متهم کرده بود.

حمایت مقامات حکومتی در وزارت امور خارجه آنچنان خارج از شئون دیپلماتیک بود که انتقاد بخش هایی از حکومتیان را بدنبال داشت. علی مطهری در توییتر از مماشات ایران با چین به دلیل نیازهای اقتصادی گله کرد و یادآور شد که مبارزه با آمریکا قرار نبود به وابستگی به چین تبدیل شود. او رفتار سفیر چین در برابر سخنگوی وزارت بهداشت را گستاخی خواند و خواهان پاسخگویی به این رویکرد شد. 

محمود صادقی نیز  در توییتی نوشته بود: «اینکه اظهارنظر سخنگوی وزارت بهداشت درباره‌ شوخی تلخ کشور منشأ کرونا ویروس مورد اخم سفیر آن کشور قرار گیرد و سخنگوی وزارت خارجه‌ با دست‌پاچگی‌ از آن سفیر استمالت‌جویی کند؛ نه با خط‌مشی نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی سازگار است نه با اصل عزت که از اصول سه‌گانه سیاست خارجی ما است.» البته این در شرایطی است که قرارداد 25 ساله منعقد نشده است و در صورت انعقاد آن دیگر رهبر نیز مدیحه سرای یک مأمور دون پایه و امیر سردار وی در برابر یک پاسبان چینی مجبور به کرنش می شود.

ساختار سياسی و سبک حکومت بلوک شرق

نظام های سیاسی امثال چین و کره شمالی یک نظام توتالیترو تک حزبی، بدون آزادی های سیاسی، تشکل های مستقل، احزاب، آزادی بیان، مطبوعات انتقاد و اندیشه بوده و مردم و اقشار و طبقات مختلففاقد حق تشکل های مدنی و صنفی مستقل از دولت می باشند. اساساً این جوامع هنوز در مرحلۀ پدرشاهی بوده ( حزب یا یک خاندان بعنوان قدرت و حاکم مطلق، و دانای مطلق جایگزین نمایندۀ خدا شده است)   و به سطح جوامع مدنی دست نیافته اند. کشتار دانشجویان در میدان تیان من که با تانک و خودرو های زرهی به زیر گرفته و در هم شکسته شدند و خون دانشجویان را  بر سنگفرش ها جاری نمود؛ هیچگاه در تاریخ فراموش نمی شود. حزب کمونیست چین ( حزب انحصار برای بورژوازی و بورکرات های حاکم و در جهت، سران حزبی، منافع دولتیان و کلان سرمایه داران)  بر تمامی وجوه زندگی مردم چیره دارد.  چین سالانه هزاران نفر را برای حفظ نظم اجتماعی اش اعدام می کند. که از سال  2008 بجهت انتقادات عفو بین الملل کاهش یافته است. علیهذا همواره اولین کشور اعدام کننده در جهان است. در مقایسه چین با کشور مجاورش یعنی هند که آنهم بیش از یک میلیارد و دویست میلیون جمعیت داشته و تعداد اعدام هایش بطور متوسط در سال به یک نفر هم نمی رسد؛ مقایسه مناسبی است. چین از حکومت های توتالیتر و دیکتاتور، از جمله کرۀ شمالی حمایت و از تجهیز آنها علیه اروپا و آمریکا و کشورهای  توسعه یافته آسیایی استفاده می کند. علی رغم فقر گسترده و سطح تولید ابتدائی کرۀ شمالی،  به پیچیده ترین سلاح ها از جمله موشک های بالیستیک و بمب اتم تجهیز شده است. کره شمالی، یک رژیم موروثی پدر به پسر و مادام العمر تشکیل شده است.  کیم ایل سونگ از 1994- 1948 بمدت 46 سال رئیس جمهور کره شمالی بود و بعنوان "رهبر بزرگ"،  تمامی سمت های کلیدی در ارتش، نیروهای امنیتی، قضایی و قانونگذاری را بعهده داشت. پس از وی کیم جونگ ایل فرزند وی از 2011-1994 رئیس جمهور بود و لقب "رهبر عزیز" به او داده شد. با مرگ وی فرزندش، کیم جونگ اون در حالی که  27 سال داشت،  رئیس جمهور شد و عنوان" جانشین بزرگ" لقب گرفت.  وی دارای عناوین دبیر اول حزب کارگران کره، رئیس کل کمیسیون مرکزی نظامی، رئیس کل کمیسیون ملی دفاع کره شمالی، فرمانده معظم ارتش خلق کره، و عضو پرزیدیوم پلیتبوری کمیته مرکزی است. وی همچنین در ژوئیه ۲۰۱۲میلادی به درجه ژنرال چهار ستاره ارتقاء یافت.  

کرۀ شمالی بعنوان یک حکومتتوتالیتر، انتخابات آزاد و عادلانه‌ای در کشور وجود ندارد. منتقدان حکومت، تحت آزار و اذیت قرار می‌گیرند، رسانه‌ها توسط رژیم کنترل می‌شوند، دسترسی به اینترنت توسط رژیم محدود شده و آزادی عقیده نیز وجود ندارد. رژیم شبکۀگسترده‌ایاززندان‌هاواردوگاه‌هایکارراادارهمی‌کندکههزارانانسانرازندانیکرده و به کشتن داده‌است. رژیم، مردم را به جرائم سیاسی محکوم کرده و گاه اعضای خانوادۀمجرمسیاسینیزموردآزارواذیتقرارمی‌گیرند براساس گزارش سازمان ملل، کره شمالی تحت «نقض سیستماتیک، گسترده و فاحش حقوق بشر» زندگی می‌کند و رؤسای جمهور «به دنبال تسلط بر هر جنبه‌ای از زندگی شهروندان خود است» جامعۀ مدنی، تشکل های آزاد و مستقل در چنین کشورهایی اساساً فاقد معناست. در چنین کشورهایی رئیس جمهور در واقع از داخل یک کاست حدود ده نفره انتخاب می شود و عموم مردم هیچ نقشی در انتخاب رئیس جمهور ندارند. از کره شمالی تا چین و روسیه که پوتین همانند ولی فقیه مادام العمر بوده تا بلا روس همه در یک زمره اند. کره شمالی، بعنوان یک کشور غیر عرفی بصورت ابزار زیاده خواهی روسیه و چین درآمده  و با تهدید کشورهای منطقه و دور، منافع برادارن بزرگتر را پاسداری می کند. در ضمن با فروش تجهیزات و تکنولوژی موشکی و هسته ای در مناطق پرآشوب جهان، از جمله حاکمیت در ایران،  بار و هزینه دو کشور برادر بزرگ را کاهش می دهد.رؤسای حکومتی این کشورهای توتالیتر، چهره هایی فرا زمینی به خود گرفته و تنها آنها صلاحیت حکمرانی بر مردم کشور خود را دارند.

مدل دیکتاتوری تک حزبی با اقتصاد دولتی، از نظر تاریخی در سراسر جهان بجهت ناکارآمدی شکست خورده و دچار فروپاشی شده و یا برای حفظ خود به نظام سرمایه داری بازار متوسل شدند، اما متأسفانهمُدل این حکومت های قدرت محور، به چهرۀ - سوسیالیسمِ انسان محور- و رهائی از نظام های طبقاتی خدشه وارد نموده و سوسیالیسم را همان دیکتاتوری حزبی به عموم مردم و کارگران جهان معرفی کردند. لذا هنوز متأسفانه بخش هایی در کشورهای جهان سوم از جمله ایران که مدعی سوسیالیسم هستند؛  بجهت عدم درک منطق تاریخ و توسعۀ جوامع، و بجهت ضعف معرفت شناسی، مدل های شکست خورده را ترجیح داده و از آنان در برابر جوامع توسعه یافته حمایت می کنند.اینان بر خلاف مارکس که می گوید " انسان کلید شناخت آناتومی میمون است"یعنی باید ازدریچۀ نظام ها و سیستم های توسعه یافته و جوامع نسبتاً دمکراتیک، نظام های اجتماعی- اقتصادی و تاریخ و اعصارِ قبل را درک کرد معکوس عمل کرده و شیپور را از سر گشادش می زنند. آسیب های معرفت شناسی جوامع و تاریخ در نزد اینان باعث شده که بجای تحقق همبستگی  وحدت نوع انسانی و جوامع، مدعیان سوسیالیسم به هزار و یک فرقه تبدیل و جنگ همه بر علیه هم بین آنها برقرار است. اگر روابط حسنه و دوستانه ای گاهی هست، بیشتر در سطح و تعارف بوده و توانی برای مبارزۀ ایدئولوژیک و قهر آمیز علیه یکدیدگررا ندارند. در تشکل ها و احزاب نیز فقط افراد برگزیده، که از سرشت دیگری ساخته شده اند، بطور مادام العمر در رأس هستند. اینانبجای فهم ودیالکتیکی و شروع از جوامع توسعه یافته، بسمت نظام های توتالیتر رفته و در کنار آن قرار می گیرند. اما بقول مارکس "انقلاب های اجتماعی چکامۀ خود را از متن آینده می تواند برداشت کند نه از گذشته، تا هر گونه ایمان خرافی به گذشته را بکلی کنار نگذارد نمی تواند بانجام وظیفۀ خاص خود بپردازد. .... بجای آن که جامعه محتوی نوین کسب کند، تنها دولت  به کهنه ترین شکل خود یعنی به سلطه ساده و بی پروای شمشیر و طیلسان ( سلطه لشکریانو کلیسا)  بازگشت." به لحاظ همین گذشته گرایی است که پس از هر انقلاب اجتماعی جامعه متوجه میشود که " جامعه اکنون عقب تر از مبدأ حرکت خود بنظر می رسد" بجای افق آینده و توسعۀ همه جانبۀجوامع پیشرفته کنونی، بدنبال گذشته،  قهقراء و حکومت احزاب  تک پایه و پدر سالاری هستند. طبق منطق مطرح شده، اقتصاد بورژوایی کليد درک اقتصاد ما قبل خود است لذا برای نفی روابط سود می بایست از خود سرمایه داری و بازار آزاد آن و  نه نظام های تولیدیِ برگرفته از روبنای دنیای کهن و قرون وسطایی را مدّ نظر قرار داد. بخشی از همین باصطلاح سوسیالیست ها بودند که در سال های 57 تا 60 خورشیدی مجیزگو و در خدت  خمینی ها و خلخالی ها، خامنه ای ها و لاجوردی ها بودند که بزعم آنان مبارزه ضد امپریالیستی را به پیش ببرند. این اقشار نه تنها دولت سوسیال دمکرات بختیار؛ حتی احزاب دمکرات و  ملّی و آزادیخواه را – با برچسب لیبرال-  و دیگر مبارزین را در پای دستگاه کشتار فقهاء قربانی کردند.

اهداف چين

بسياري از سوي گروهاي مخالف حکومت از معاهده نامۀ فوق با نام «قرارداد ترکمنچاي» ياد کردند و بخش هایی از حکومتیان نیز، آن را ناقض اصل ۷۷ قانون اساسي مي‌دانند. همچنين تعدادي از نمايندگان مجلس از ابعاد «پنهان» اين قرارداد ابراز نگراني کرده‌اند. گروهي از منتقدان، از جمله، برخي سياستمداران داخلي و مخالفان جمهوري اسلامي ايران ،از اين توافق به‌خصوص با ادعاي استقرار نيروي نظامي چيني و نيز واگذاري برخي جزاير جنوب ايران انتقاد کرده و به تبديل ايران به مستعمره و وابستۀ اقتصادي چين، هشدار دادند. همچنين منتقدين، اين برنامه را نمونه‌اي از ديپلماسي قرض-تله چين- خوانده‌اند و آنرا بضرر مردم ایران و صرفا بسود حکومت ولایت فقیه می دانند.گروه سومي نيز عملي شدن آنچه که اعلام شده را دور از واقعيت مي‌دانند و تأکيد مي‌کنند که بر اساس تجربه، چين نشان داده‌است که دنبال منفعت خودش است و هر جا که ببيند ممکن است منافعش صدمه ببيند، پا پس مي‌کشد. از اين رو، از نظر آنها چين تحريم‌هاي آمريکا را هيچگاه براي ايران نقض نمي‌کند، همان‌طور که پس از تحريم‌هاي اخير، چين بيش از نود درصد از خريد نفتش از ايران را کاهش داده يا پروژه‌هاي نفتي‌اش را در ايران بدون اينکه به پايان برساند، رها کرده و رفته‌است.

در صورت انعقاد قرارداد 25 ساله، هم سازمان همکاري شانگهاي و هم برنامه ۲۵ ساله با ايران بخشي از طرح يک " کمربند-يک جاده" محسوب مي‌شود؛ این پروژه در نظر دارد در مرحله اول در 60 کشور، جاده های ارتباطی، ریل ها، بنادر مهم را به چین متصل کند. از اين رو احتمال مي‌رود که در آينده نزديک درخواست ايران براي عضويت دائم در اين سازمان تکرار و با موافقت همه اعضاء آن رو به رو شود.

بسياري از کشورهايی که چین سرمایه گذاری نمود و توان بازپرداخت ديونش را ندارند و قراردادهايش شفاف نيست. از نظر اين دسته کارشناسان، سوابق چين در در سرمايه‌گذاري در کشورهاي ديگر نگران‌کننده است، زيرا کشورهايي همچون سريلانکا و پاکستان به علت نوع قرارداد و ناتواني براي پرداخت بدهي، مهم‌ترين بنادر خود را به‌صورت اجارۀ  بلند مدت ۴۳ و ۹۹ ساله در اختيار چين قرار داده‌اند.اکوادور نیز مجبور به پرداخت حدود 80%  درامد نفتی اش به چین شده است اين واگذاري‌ها نيز موجب ايجاد بحران‌هاي سياسي در اين کشورها شده‌است و امروزه اين معاهده‌ها در کشورهاي مذکور «معاملات گران‌تر از ارزش واقعي و به نفع چين» خوانده مي‌شود

در اين راستا، چين پيشتر در راستاي توسعه جاي پاي تجاري و نظامي خود در دریای عمان و منطقه اقيانوس هند قرارداد بلندمدتي را با پاکستان براي توسعه و بهره‌برداري از بندر گوادر بمدت 43 سال و بندر هامبانتوتا در سریلانکا 99 ساله  بسته‌است که احتمال مي‌رود منجر به ايجاد يک پايگاه نظامي براي اشرافِ چین، بر آبراه آن منطقه نيز بشود. در چنين شرايطي ايران هم به جهت تجارت زميني و هم دريايي براي توسعه طرح راه ابريشم جديد چين، ارزش راهبردي دارد. چين در نظر دارد از طريق خط لوله گاز و نفت خليج فارس را از مسير پاکستان به مناطق شمالي خود ببرد. همچنين، رقابت راهبردي چين و هند بر سر دسترسي به مسير تجاري و انرژي منطقه آسياي مرکزي و غربي، جايگاه ايران را هم به جهت ترانزيت کالا و هم تأمين انرژي، بلحاظ عدم توان و ظرفیتِ بهره برداری ملّی ومستقل، لاجرم بعنوان زیر مجموعۀ قدرت های جهانی  قرار خواهد گرفت.

ایران کریدوری برای توسعه نفوذ نظامی امنیتی و اقتصادی چین

ایران، در امتداد پاکستان به مثابه کریدوری برای گسترش حیطه نفوذ چین از بندر چابهار تا دریای سرخ و مدیترانه تداوم دارد در این راستا بخصوص کشورهای حوزۀ خلیج فارس بعنوان منابع و شاهراه های انرژی برای توسعه چین حائز درجه اول اهمیت را داراست. با دستیابی چین به نفت ارزان، توسعه و گسترش اقتصاد چین، تضمین شده و از طرف دیگر بازارهای بسیار بزرگی برای صدور کالاهای ساخت خود فراهم خواهد شد. نکتۀ ديگر در بررسي روند صادرات و واردات ايران ميان سال‌هاي ۱۳۸۸ تا ۱۳۹۸، افزايش نقش کشورهاي روسيه و چين است. واردات ايران از روسيه در سال ۱۳۸۸ برابر با ۸۹۷ ميليون دلار بود که اين کشور را در رتبۀ چهاردهم قرار مي‌داد. اين رقم در سال ۱۳۹۷ به 343/1 ميليون دلار رسيده و روسيه را به جايگاه هشتمين واردکننده به ايران رسانده‌است. همچنين چين که در سال ۱۳۸۸ و با فاصلۀ بسيار زياد نسبت به امارات متحدۀ عربي، دومين کشور واردکنندۀ کالا به ايران بود (۴٬۸۳۹ ميليون دلار و تقريباً برابر با يک‌سوم کل واردات از کشور امارات)، از سال ۱۳۹۳، به نخستين واردکننده به ايران تبديل شده‌است. واردات چين به ايران در سال ۱۳۹۷ برابر با ۱۰٬۳۱۵ ميليون دلار و يک‌ونيم برابر واردات از کشور امارات متحدۀ عربي است. به‌طور متوسط از سال ۱۳۹۳ تا سال ۱۳۹۸، يک‌چهارم کل واردات ايران توسط کشور چين تأمين شده‌است.

سوابق عملکرد چين در پروژه های نفتی و عمرانی

پایگاه خبری و تحلیلی  "بیرجند رسا" که سایتی حکومتی و مسئول آن محسن نوفرستی و وابسته به خیرگزاری مهر است، می نویسد: قراداد پشت قراداد با چيني ها بسته شد و آنقدر مطالباتمان افزايش پيدا كرد و چيني ها در كارها كارشكني و تعلل كردند كه داد نوبخت در مجلس در آمد و زنگنه در مقابل چيني ها صف آرايي كرد و لاريجاني به چين رفت تا تكليف پول هاي ايران و قراردادهاي سالها معطل مانده ايران با چين در صنعت نفت را مشخص كنند!.

نوبخت در مورد اصلاح لایحه ماده 92 تأمین بودجه در مجلس اعلام كرد:" 22 میلیارد یورو از پول ما در چین مانده است، بر اساس فاینانس ما باید7.5 درصد سهم فاینانس را بدهیم تا آنها پول ما را بدهند، اجازه دهید 6% سهم صندوق به ما اختصاص یابد".سخنان نوبخت به اين معني است كه يا به چيني ها بايد يك ميليارد و 600 ميليون يورو پول بدهيم تا داراييهايمان را آزاد كند و پولهايي را كه بابت خريد نفت از ايران طلب كار است به ايران پس دهد يا اينكه مجبوريم بگذاريم اين پولها همچنان در بانكهاي چين باقي بماند و در مقابلش يا كالا از اين كشور وارد كنيم و يا اينكه كما في السابق پولهاي ايران همانند هفت هشت سال گذشته بايد در بانكهاي چين بماند كه اگر چيني ها خواستند قراردادهاي معطل مانده ايران در صنعت نفت و گاز و راه سازي و مواردي مثل اتوبان تهران شمال را كه بيشتر آنها بيش از 8 سال است كه دست نخورده مانده و يا تنها درصدي از كار براي زخمي كردن آن انجام شده است را در هفت هشت سال آينده تكميل كنند، از منابع بلوكه شده ايران استفاده كنند

حسن نوروزي، نمايندۀ رباط کريم؛ در مورد واگذاري جزيرۀ کيش به چيني‌ها، به رئيس‌جمهور ايران هشدار داد؛ و گفت: «مذاکراتي از سوي دولت در حال انجام بود که جزيرۀ کيش به مدت ۲۵ سال به چيني‌ها واگذار شود.» او در همين زمينه به امتياز صيد ماهي در آب‌هاي جنوب کشور براي چيني‌ها اشاره کرد و گفت مذاکره‌هايي نيز دربارۀدرياي خزر انجام شده‌است. اما مقامات در تهران واگذاري کيش و امتياز صيد بي‌رويۀ ماهي به چيني‌ها را رد کردند.روزنامۀ جمهوري اسلامي در مقابل مسئولاني که «ملاحظات» و «تمايل» چيني‌ها را محور قرار مي‌دهند، نوشته‌است: «درست در زماني که بحث‌هاي مربوط به سند ۲۵ ساله ايران و چين مطرح است، چين آشکارا اعلام مي‌کند نفت عربستان را جايگزين نفت ايران کرده‌است. درحالي که ما هنوز زخم‌هاي برجاي مانده از تخلفات چين در قرارداد ارزي دوران دولت احمدي‌نژاد، که يک ترکمانچاي ارزي بود، را بر تن داريم، نبايد به قرارداد ديگري آن هم ۲۵ ساله با چين تن بدهيم». اين روزنامه همچنين اشاره مي‌کند که: «گفته‌اند چين نگران است که شايد اعلام آشکار محتواي اين سند، موجب کارشکني آمريکا شود. اگر واقعاً چيني‌ها چنين نگراني عجيبي دارند، همين کافي است که نتيجه بگيريم آن‌ها قابل اعتماد نيستند. کشوري که ادعاي ابرقدرتي دارد، چرا از کارشکني آمريکا نگران است؟ نگران خودش هست يا ايران؟»محمود احمدي بيغش نمايندۀ شازندمجلس شوراي اسلامي: در ارتباط با قرارداد چين مثل برجام عمل نکنيد. اين قرارداد بايد در اختيار نمايندگان قرار گيرد و قصد دولت از اين قرارداد روشن باشد.علي مطهري در صفحۀ توييتر خود آورده‌است: گذشته از محتواي سند همکاري ۲۵ سالۀ ايران و چين، بايد قبل از امضاي آن، تکليف دو ميليون مسلمان چيني که در اردوگاه‌هاي اجباري براي دست کشيدن از دين و فرهنگ خود شکنجه مي‌شوند و مساجدشان تخريب شده، روشن شود.علي مطهري با اشاره به «بي‌تفاوتي» حکومت ايران در قبال رفتار دولت چين با مسلمانان اين کشور گفت: «چندي پيش علت سکوت ايران را از يکي از مقامات عالي وزارت امور خارجه پرسيدم. او گفت به دليل نياز اقتصادي مجبور به سکوت هستيم. گفتم مگر مجبوريد رابطه با ساير نقاط دنيا را به اين‌جا برسانيد که در دامن چين بيفتيد.» مطهري با انتقاد به نقض حقوق شهروندي مسلمانان توسط چين و رفتار مقامات جمهوري اسلامي بيان کرد: «مسئولان به علت نياز اقتصادي به چين، چشمان خود را بر اين ظلم آشکار بسته‌اند و سکوت اختيار کرده‌اند. اگر ادعاي اصولگرايي و آرمان‌گرايي داريم نبايد نسبت به اين گونه مسائل بي‌تفاوت باشيم.».

به گزارش پايگاه معاون‌اول رئيس‌جمهور ايران، او در نشستي در وزارت خارجه ايران گفت: «بايد با شهامت از توسعه روابط راهبردي کشورمان با پکن دفاع کنيم و وزارت خارجه مي‌تواند در حوزه‌هاي مختلف از انرژي تا فناوري روي اين تفاهم‌نامه کار کند.»محمدجواد ظريف، وزير امور خارجه: «اين يک پيشنهاد براي روابط ۲۵سالۀ ميان دو کشور است و هنوز بندهاي آن نهايي نشده‌است.»

در اين رابطه و در 15 شهريور 1388 علي اكبر تركان در گفتگو با حيات‌نو هشدار داده بود: «نظام‌هاى مديريتى ايران در تامين مالى پروژه ناتوان است و علت اصلى حضور چين در پروژه‌هاى نفتى و گازى تامين مالى پروژه‌ها از طريق فاينانس است».به گفته ترکان پول ايران در بانک‌هاى چين سرمايه‌گذارى شده و چين از محل پول ايران اقدام به فاينانس (تامين مالي) پروژه‌ها مى‌کند. بنابراين مقامات ايران به دليل مشکلات مالى در تامين اعتبارات پروژه به همان قيمت «مورد قبول» چين قرارداد نفتى را با چين منعقد مى‌کنند.ترکان در شهريور سال 88 گفته بود: «در اصل چينى‌ها با درصدى از همان پولى که ايران در بانک‌هاى اين کشور سرمايه‌گذارى کرده، فاينانسر قراردادهاى نفتى و گازى ايران مى‌شوند».وی معتقد است چين در هيچ رشته‌اى از رشته‌هاى نفتى از مخزن و حفارى گرفته تا پالايش و صنايع بالادستى از مهندسان و پيمانکاران ايرانى برترى ندارد.

به گفته ترکان در ساير رشته‌هاى راه، تونل و پل سازى و ... نيز چينى‌ها هيچ برترى تکنولوژيکى نسبت به مهندسان ايرانى ندارند تنها مسئله اصلى همان ضعف نظام‌هاى مديريتى ايران در تامين مالى پروژه‌هاست که چين را تبديل به پاى ثابت قراردادهاى ايران کرده است.

امضاى قرارداد هاى ميلياردى با چين در سال 2009

در همان زمان و در 15 شهريور 1388 سايت آفتاب خبر داد: اوايل ماه اوت ايران از امضاى قراردادهاى جديد به ارزش 130 ميليارد دلار با شرکت‌هاى چينى براى توسعه ظرفيت پالايشگاهى ايران خبر داده است البته معلوم نيست آيا قراردادهاى جديد ادامه قراردادهاى قبلى شرکت‌هاى سينوپک و شرکت ملى نفت چين براى توسعه پالايشگاه آبادان و احداث پالايشگاهى جديد در هرمزگان است يا خير. ايران به دنبال افزايش نقش و جايگاه چين در بخش انرژى است.

در کنفرانس خبرى که اوايل جولاى 2009 در پکن برگزار شد، ايران از کاهش پنج درصدى قيمت نفت خام براى پالايشگاه‌ها و معافيت مالياتى هشت ساله براى سرمايه گذارى در مناطق آزاد و آزادى انتقال نامحدود سود سرمايه گذارى سرمايه گذاران خارجى خبر داد. در اين کنفرانس همچنين از پيشنهاد 42.8 ميليارد دلارى ايران براى اجراى پروژه‌هاى نفتى به شرکت‌هاى چينى اطلاع رسانى شد.

در 26 تير ماه 1392 و در دوره دولت احمدي نژاد روزنامه مردم سالاري نوشت: مذاکرات توسعه فاز 11 پارس جنوبي در حالي وارد چهاردهمين سال خود مي‌شود که پس از وقت‌کشي توتال فرانسه و CNPC چين حالا نوبت شرکت ملي نفت ايران شده تا با تغيير مکرر پيمانکاران تاخيرات جديدي را به توسعه اين فاز مشترک گازي تحميل کند.برنامه ايران براي توسعه فاز 11 پارس جنوبي 14 ساله شده است.خرداد ماه 1388 و در آستانه انتخابات رياست جمهوري، مديرعامل وقت شرکت ملي نفت ايران قراردادي حدود 5 ميليارد دلاري به منظور توسعه فاز 11 پارس جنوبي را با شرکت CNPC چين امضا کرد و با خروج توتال فرانسه، اين بار نوبت چيني‌ها رسيد تا وقت کشي‌ها را در اين پروژه مشترک گازي آغاز کنند.در حدّ فاصل سال 1388 تا 1391 و در مدت بيش از سه سال چيني‌ها هيچ کار جدي در پارس جنوبي دنبال نکردند و وزارت نفت در مواجهه با انتقاد رسانه‌ها صرفا به دادن اولتيماتوم به شرکت CNPC چين اکتفا کرد و در نهايت چيني‌ها پائيز سال گذشته آب پاکي را روي دستان وزارت نفت ريختند و عطاي ماندن در فاز 11 پارس جنوبي را به لقايش سپردند.در شهريور ماه 88 و پيش از اين کريستوف دى مارگرى رئيس شرکت توتال فرانسه تاکيد کرده بود،«گرچه شرکت ملى نفت چين همکار و رقيب ما در بازارهاى جهانى به شمار مى‌رود ولى اين شرکت از تکنولوژى کافى براى توليد ال ان جى برخوردار نيست».

بزرگترین قرارداد چین در پارس‌جنوبی فسخ شد

به گزارش مهر در 4 شهريور 92، از ابتدای آغاز برنامه چهارم توسعه، قرارداد طرح توسعه بخش عمده‌ای از میادین عظیم و استراتژیک نفت و گاز ایران همچون آزادگان جنوبی، آزادگان شمالی، یادآوران، پارس شمالی و فاز 11 پارس جنوبی با شرکت‌های مختلف نفتی چین امضا شد.

با این وجود شرکت‌های چینی به هیچ عنوان نتوانسته اند که عملکرد قابل قبولی در توسعه میادین نفت و گاز ایران از خود بر جای بگذارند به طوری‌که هم اکنون توسعه میادینی مشترک نفتی با عراق همچون آزادگان شمالی، آزادگان جنوبی و یادآوران با تاخیری حدود دو ساله روبرو بوده و پیش بینی می شود بخشی از طرح‌های توسعه ای این میادین در سالجاری وارد مدار تولید شوند.

از این رو پس از فسخ قرارداد طرح توسعه میدان گازی پارس شمالی با یک شرکت چینی، قرارداد توسعه فاز 11 پارس جنوبی به عنوان دومین قرارداد گازی چینی‌ها با ایران هم فسخ شده تا یک شرکت ایرانی جایگزین آنها شود.بر این اساس با موافقت بیژن زنگنه وزیر نفت، شرکت نفت و گاز پارس به نمایندگی از شرکت ملی نفت ایران، قرارداد طرح توسعه فاز 11 پارس جنوبی را به‌منظور آغاز تولید گاز در این فاز مشترک در مدت حدود 52 ماه را با پتروپارس امضا کرده است.

اما، چيني ها بر خلاف پروژه هاي ايران در عراق پيشتازند. چند عملکرد شرکت‌های نفتی چینی در برخی از کشورهای همسایه و البته رقیب همچون عراق رضایت‌بخش و حتی پیش رو تر از شرکت‌های بزرگ نفت و گاز جهان بوده اما تاخیرهای چندین و چند ساله این شرکت‌ها در ایران تاکنون منجر به فسخ دو قرارداد بزرگ گازی در صنعت نفت شده است.

تعلیق توافق نفتی تهران - پکن/ چینی‌ها ترمز توسعه پتروشیمی‌ را کشیدند. اين در حالي است كه در 27 مهرماه 92 خبرگزاري مهر نوشت: با گذشت دو سال از توافق نفتی تهران –پکن،هنوزهیچیکازخطوطاعتباریوفاینانسبانک‌هایچینیبررویطرح‌هایصنعتنفتوپتروشیمیایرانگشایشنیافتهوتوسعهبیشاز 20 طرح پتروشیمی متوقف شده است و یا پیشرفت اجرایی لاک پشتی دارد.

 مهرنوشت: پسازافزایشتحریم‌هاینفتیعلیهایرانوحتیممنوعیتصادراتطلایسیاهایرانبه 28 کشورعضواتحادیهاروپا،هیاتیعالی‌رتبهتجاری–نفتیبهنمایندگیازدولتقبلدرپکنبهیکتوافقجدیدمالی با طرف چینی دست یافت.

بر اساس این توافق نفتی تهران- پکن، مقرر شده بود به ازای هر یک دلار پول نفت ایران که در بانک‌های چین ذخیره می‌شود، بانک‌های این کشور آسیایی معادل سه دلار فاینانس برای پروژه‌های مختلف عمرانی و صنعتی ایران با اولویت صنایع نفت، گاز و پتروشیمی اختصاص دهند.

با گذشت حدود دو سال از این توافق مالی و نفتی، صادرات طلای سیاه ایران به چین با کاهشی روبرو نشد و در شرایط فعلی متوسط صادرات روزانه نفت ایران به چین حدود 420 تا 425 هزار بشکه برآورد می‌شود.

از سوی دیگر پس از توافق نفتی 1+3 ایران و چین، رستم قاسمی وزیر سابق نفت اسفند ماه سال 1390 از توافق با چین برای تامین منابع مالی برخی از طرح‌های پتروشیمی خبر داده و گفته بود: بر اساس آخرین توافق انجام شده، سرمایه گذاران این کشور آسیایی برای تامین منابع مالی و گشایش خط اعتباری برای 20 طرح پتروشیمی ایران اعلام آمادگی کرده‌اند.

محمدباقر نوبخت معاونت برنامه ریزی و نظارت راهبردی رئیس جمهوری در صحن مجلس شورای اسلامی از طلب ۲۲میلیارد یورویی ایران از چین بابت صادرات نفت و محصولات گازی خبر داده است.آخرین گزارش های رسمی منتشر شده توسط موسسات معتبر بین‌المللی حاکی از آن است که در ماه گذشته میلادی متوسط صادرات نفت خام ایران به چین با رشدی حدود ۲۴ درصدی به بیش از ۴۷۵ هزار بشکه در روز افزایش یافته است.همزمان با افزایش صادرات نفت، حجم فروش میعانات گازی و نفت کوره ایران به چین هم افزایش یافته است به طوری‌که آمار منتشر شده توسط گمرک دولت پکن حاکی از آن است که ایران در ماه سپتامبر بزرگترین تامین کننده نفت کوره این کشور آسیایی بوده است.

در این بین هر چند چین به یکی از بزرگترین مشتریان نفت و گاز ایران تبدیل شده که این کشور آسیایی در ردیف یکی از بدهکارترین کشورها از بابت عدم پرداخت مطالبات نفت و گازی ایران هم قرار گرفته است.در سال ۱۳۹۳ بدهي چين به ايران ۵۰ ميليارد دلار اعلام شده‌است.

از سوی دیگر، تامین فاینانس بیش از 20 طرح پتروشیمی ایران هم به دلیل عدم پایبندی بانک‌های چینی فعلا به حالت تعلیق درآمده و این در حالی است که مطابق با توافق‌های قبلی، قرار بود چین در قبال هر یک دلار درآمد حاصل از خرید نفت ایران، معادل سه دلار فاینانس طرح‌های انرژی همچون واحدهای پتروشیمی را تامین کند.علاوه بر موارد فوق، دسته گلهاي چينيها در بزرگراه تهران شمال و صنعت راه كشور و ديگر صنايع ايران است كه به آنها بايد ارسال اجناس بنجل و بي كيفيت و بدون استاندارد را هم افزود.

پنهان کاري ها، روزنامه جمهوري اسلامي در سرمقاله روز سه‌شنبه ۱۷ تير ۱۳۹۹ در انتقاد از پنهان نگاه داشتن محتواي اين سند از افکار عمومي نوشت يک سال است که ايران و چين در حال تلاش براي نهائي کردن سند ۲۵ ساله‌اند و پرسيده‌است: «چرا مردم از جزئيات اين سند بي اطلاعند؟ چرا عموم مردم نبايد از آن مطلع شوند؟» تجارت نيوز طي مقاله‌اي نوشته‌است هيچ منبع رسمي ايراني، از جزئيات اين قرارداد خبري نداده‌است؛ و بعد سؤالات مختلفي مطرح کرده‌است که هنوز هيچ پاسخي براي آن نيست. سخن اصلي اين است که چرا دولت به تعهد خود در برابر ملت از حيث گردش اطلاعات بي‌اعتناست و اطلاعات دقيق و درست از اين قراداد نمي‌دهد. مذاکرات از کي شروع شده‌است؟ آيا قرارداد امضا شده‌است؟ قرارداد در چه مرحله‌اي است؟ آيا هنوز مذاکرات بر سر مفاد آن ادامه دارد؟ متن قراداد يا پيش‌نويس آن چيست؟ ضمائم قرارداد چه چيزهايي هستند؟ پنهانکاري در همکاري‌هاي اقتصادي، اجتماعي يا سياسي چه دليلي مي‌تواند داشته‌باشد؟

واکنش‌هاي مردمي

ايرانيان در فضاي مجازي، به شدت از اين پيمان‌نامه، خشمگين شده و آن را سرآغاز «استعمار چين» مي‌دانند. کاربران شبکه‌هاي اجتماعي، موفق شدند در يک بازه ۲۴ ساعته، هشتگ انگليسي #IranNot4SELLnot4RENT را ۱۷ هزار بار، توييت کنند. هشتگ «#ترکمنچاي_چيني» نيز ۱۰ هزار بار، توييت شد (که به قرارداد ترکمن‌چاي و واگذاري بخش‌هاي بزرگي از ايران به امپراتوري پيشين روسيه، اشاره دارد).

سوابق ارتباطات استراتژيک

در سال‌هاي ۱۹۸۰ الي ۱۹۸۵ چين با ايران به‌طور مخفيانه قراردادي مبني بر گسترش انرژي هسته‌اي بست؛ همچنين اين کشور تکنولوژي ساخت موشک‌هاي فروخته شده را به ايران داده و در ساخت اين موشک‌ها به ايران کمک کرده‌است.

دولت محمود احمدی نژاد در دوران محمود احمدي‌نژاد، ايران به منظور دستيابي به پشتيباني‌هاي سياسي چين و بلوک شرق سياستي را در پيش گرفت که از آن با نام «نگاه به شرق» ياد مي‌شد. اين هنگامي بود که همکاري‌هاي تجاري و قراردادهاي گسترده‌اي ميان دو کشور برقرار شد. از جمله اين قراردادها معاهده‌اي بود که در سال ۱۳۸۷ شمسي ميان دو کشور بسته شد و بر پايه آن ايران درآمد حاصل از فروش نفت خود را به عنوان پشتوانه ال‌سي‌هاي خريد کالاي چيني در اختيار آن کشور مي‌گذاشت. از مفاد ديگر اين عهدنامه الزام ايران به صدور بيمه براي افتتاح ال سي‌هاي چيني يا فروش نسيه کالاهاي چيني بود.

دولت حسن روحانيروحاني مي‌گويد رابطه با چين اهميت زيادي دارد و ما همکاري متعددي با چين داريم و اين کشور آماده سرمايه‌گذاري در بخش‌هاي مختلف کشور ماست و يکي از طرح‌هايي که در هيئت دولت تدبير و اميد به تصويب رسيد دربارۀ  بحث بهره‌برداري از حساب‌هايي است که از فروش نفت در خارج از کشور از جمله چين داريم.

رئيس‌جمهور چين در کنفرانسي که در شانگهاي با عنوان تعامل و اعتمادسازي در آسيا به منظور افزايش نقش چين در منطقه و کنار زدن آمريکا برگزار شد، در حضور ولاديمر پوتين، پيشنهاد طرح ايجاد ساختار امنيتي را داد که بر پايه همکاري با ايران و روسيه استوار است و در اين طرح نقش آمريکا را کاملاً در امنيت آسيا حذف کرد. اين اقدام چين با واکنش شديد آمريکا مواجه شد.

واکنش مقامات جمهوري اسلامي به سرکوب مسلمانان چين

در تيرماه سال ۱۳۸۸ (ژوئيۀ ۲۰۰۹) در پي کشتار مسلمانان اويغور در چين، شماري از چهره‌هاي سياسي و مذهبي ايران، از جمله مراجع تقليد به انتقاد از چين پرداخته و انتقاد ضمني خود را نسبت به سياست‌هاي دولت ايران، در ارتباط با سياست اتّخاذشده توسّط دولت در قبال اين رويداد، اعلام کردند. منتقدان مي‌گويند دولت محمود احمدي‌نژاد در قبال حوادث چين سکوت معناداري اختيار کرده حال آن که در قبال قتل يک زن مصري در آلمان، بسيار اعتراض کرده‌است. حسين‌علي منتظري با تأکيد بر آن‌که کشتار اشخاص بي‌گناه، چه در فلسطين باشد يا در چچن، يمن، آلمان يا در ايران بايد مورد محکوميت واقع گردد، سکوت دولت‌هاي اسلامي در باب اين کشتار را مورد مذمّت قرار داد و تأکيد کرد: «نبايد حرمت و حيثيت و خون مسلمان‌ها را فداي روابط ديپلماسي خود نماييم».

يوسف صانعي نيز در همين ارتباط با «مستبد» خواندن حاکمان چين، تأکيد کرد که آنان «به جاي رفع معضلات مسلمانان»، به شکل‌هاي گوناگون اعتراضات آنان را خاموش مي‌کنند. صانعي با اشاره به تلاش مقامات پکن براي انتساب اين اعتراضات به «عوامل خارجي» - همان کاري که دولت کودتا در ايران مي‌کند - آن را «مکر و حيله» ناميد و افزود: «مستبدان غافل از آن‌اند که فرياد انسان‌هاي مظلوم و ستم‌ديده و آه و درد زجرديدگان و خون‌هاي به‌ناحق ريخته‌شدۀ انسان‌ها گريبان آن‌ها را خواهد گرفت.»

تکرار نقش ايران در سوريه در ابعاد کلان

پوتين در سال 2015 بنا درخواست ایران در جنگ سوريه مداخله نظامی کرد تا رژيم اسد را ياري دهد، پس از بحران سوريه نيز احتمالاً به صورت موقت به دنبال تثبيت حکومت بشار اسد است تا در زمان انتخابات رياست جمهوري گزينه‌اي که مناسب تر از اسد و در واقع همراه با سياست‌هاي مسکو و مورد حمايت مردم سوريه باشد پيدا شود. در واقع، استراتژي روسيه براي گسترش افق‌هاي خود در خاورميانه، بهره برداري از موقعيتِ ژئوپليتيک منطقه براي رويارويي با رقباي خود، ميانجيگري در تنش‌هاي منطقه‌اي و تقويت روابط دو جانبه است. براي اين منظور، پوتين - تا حدودي با موفقيت –بحرانسوريهرابهفرصتيبراينفوذبيشترمنطقه‌اي خود تبديل کرده است.

چنانچه ترامپ به وعده خروج آمريکا از خاورميانه به طور عملي و واقعي جامه عمل بپوشاند، مي توان گفت خاورميانه به تدريج وارد دوران پسا-آمريکايي و تثبيت نفوذ هژمونيک روسيه خواهد شد، دوراني که روس ها را در راستاي پروژه نظم سازي منطقه اي بيش از پيش ترغيب خواهد کرد تا همواره يک ايرانِ ضعيف و گرفتار اما نه درگير جنگ با آمريکا را سرگرم برنامه ها و مقاصد بلند مدت و هژمونيک خود در منطقه سازد.ایران امروزه تبدیل به خاکریز اختلافات آمریکا با روسیه و چین شده است

بحث شخصيت خود آقاي پوتين است که به يک ميراث تاريخيبر ميگردد و اينکه وي به دنبال يك امپراطوري جهاني است. به طور خلاصه، اهداف روسيه در سوريه عبارتند از:)حمايت از شريک استراتژيک خود درخاورميانه يعني دولت اسد در سوريه. حفظ موقعيت خوددر سوريه به ويژه در بندر راهبردي طرطوس در شرق مديترانه. بندر طرطوس از پنجاه سال گذشتهتاکنون و از دوره شوروي سابق براي روسيه مطرح بوده و الان اهميت بسيار بيشتري پيدا کرده است. در این بین حکومت ایران که نقشی دست چندم پیدا کرده است، بمثابه یک مهرۀ شطرنج در توافقات بین المللی وجه المصالحه قرار می گیرد. بطوریکه در برابر ضرباتی که بطور مداوم به نیروها و تجهیزات نظامی اش در سوریه وارد می شود، نتوانسته، پاسخ و عکس العمل متناسب نشان دهد.

اما کارشناسان روابط یین الملل حکومتی و بخش هایی از مقامات در بخش تهديدات همکاری ایران و روسیه، موارد زیر را مطرح می کنند: اول اينکه، مهمترين خطر حرکتنظامي روسيه اين است که اين موضوع به يک رويه حقوقي تبديل بشود. اگر اين مساله فردا يک رويهحقوقي بشود که روسيه يا هر کشور ديگري بخواهد بدون مجوز شوراي امنيت به کشور ديگري حملهکند، اين امر واقعا هم براي ايران و هم براي هر کشور ديگري مشکل ساز خواهد شد. اصولا از اقدامنظامي عليه کشوري ديگر نبايد طرفداري شود، هر چند که در کوتاه مدت به نفع ما باشد چون در بلندمدت ممکن است اين مساله به يک رويه حقوقي خطرناک در صحنه بين المللي تبديل شود. دوم،شليک موشکهاي ميان برد روسيه از درياي خزر، بدون شک تهديدي براي امنيت ايران بود؛ درستاست که ما خودمان امکان آن را ايجاد کرديم. ولي شليک موشک ها که به راحتي از درياي مديترانهمي توانست انجام شود، وقتي از درياي خزر انجام ميگيرد، يعني اينکه روسيه ميخواهد موشکهايميان برد خود را امتحان کند و همچنين، بالاخره نمايش قدرتي براي همه کشورهاي همسايه است.سوم، نقش موثر ايران در صحنه جنگ سوريه تحت تاثير رهبري عمليات هوايي روسيه قرارگرفته است؛ اين براي ما يک تهديد است. به هر حال، ما بازيگر اصلي در سوريه هستيم و بسيار برايما مهم است که تحت فعاليتهاي روسيه عمل نکنيم؛ يعني در افکار عمومي دنيا، سوريه و منطقهطوري نباشد که تصور شود جمهوري اسلامي ايران تحت هدايت و رهبري روسيه دست به اقدامنظامي در سوريه مي زند؛ که ايران اين همه براي آن زحمت کشيده است. اساسا حضور ما در سوريه،با توجه به تهديد اسراييل است و سوريه، يک خط مقدم جبهه براي ما در برابر اسراييل است. اينحضور از سال هاي قبل بوده و سرمايه گذاري بسيار مهمي در آنجا شده است. اما اگر قرار باشد کهعمليات نظامي روسيه اين حضور را تحت تاثير قرار بدهد، يک تهديد است.موضوع چهارم که به عنوان يک تهديد جدي مطرح ميشود، اين است که روسيه متهم بهمعاملهگري است. ولي همه کشورها معامله ميکنند. هر کشوري که منافعش ايجاب کند، معاملهميکند. اما به هر حال، اين خطر وجود دارد که روسيه با غرب معاملهاي را انجام بدهد که به زيان ايرانباشد. اين يک تهديد است يعني ما بايد حواسمان باشد که تقويت موقعيت روسيه در سوريه بايد باهماهنگي و همکاري با ايران انجام شود و به شکلي نباشد که يک دفعه آنها به سمت اسراييليها وآمريکاييها بروند. اگر چنين حالتي پيش بيايد، بدون شک براي ما يک تهديد محسوب خواهد شد

اقدامات فوق،  فضاي ايران را به عنوان فضايي ناامن جلوه داد و بسيارياز هواپيماها مسير خود را از روي خاک ايران به عبور از ترکيه و عراق تغيير دادند. در نتيجه، ايرانهم ضرر اقتصادي کرد و هم از نظر امنيتي، اين امر مفهوم بدي را دارد. بنابراين، به نظر ميرسد کهايران بايد با اين موضوع که فضاي جنگ در کشور ديگري به هر بهانه اي به سمت ايران کشيدهشود، به شدت مقابله بکند و من معتقدم که ايران نبايد اجازه ميداد و بايد اعتراض ميکرد. همينالان هم از نظر سياسي، ايران بايد روي اين مساله اقدام بکند که روسها اين نوع اقدامات را تکرارنکنند

 

ضرورت ايجاد آلترناتيوِ ملي و دمکراتيک با رويکرد عدالت اجتماعي

به فرض ورود سرمایه طبق قرارداد 25 سالۀ ایران و چین و یا قراردادهای مشابه، می بایست گفت، تجربه نشان داده است که در کشورهایی که درگیر فساد، اختلاس، رانت و غارت و سوء مدیریتهستند،  ورود سرمایه، هیچگونه تحول و بهبودی در زندگی مردم و شرایط اقتصادی - اجتماعی ایجاد  نخواهد کرد.فقط باعث فربه شدن قشر فوقانی یک در صدی، فقر روز افزون طبقه متوسط و طبقات زحمتکش و تحت ستم،اعم از  معلمان، کارگران و مردم زحمتکش خواهد شد. سرمایه در یک نظام فاسد و نا کارآمد که منابع ملّی را در جهت منافع الیگارشیک خود به هدر می دهد،نه تنها به توسعه اجتماعی و اقتصادی منجر نمی شود، بلکه به تورم و فقر روز افزون، گسترش تضاد طبقاتی، کاهش تولید ناخالص داخلیو افزایش قیمت ها منتهی خواهد شد. همانطور که در دورۀ ریاست جمهوری احمدی نژاد، بیش از 700 میلیارد دلار و طی 40 سال اخیر بیش از  1500 میلیارد دلار صرفاً درآمد حاصل از فروش نفت بود. وبا احتساب درآمدهای ناشی از صادرات دیگر کالا ها و مواد خام، معادن، حتی سنگ و خاک مرغوب، اجاره بنادر و غیرو بسیار افزون تر خواهد شد، امانتایجی جز تورم، فقر روز افزون، نابسامانی، کاهش ارزش پول ملّی، اختلاس و رانت گسترده تر، ورشکستگی دولت در بر نداشته است. اولویت برای اصلاح وضعیت موجود در ایران با وجود بحران هایی که ذکر شد دیگر نه راهکارهای  اقتصادی، بلکه امرِ سیاسی  است.  بدون تغییر در ساختار سیاسی، اصلاح ساختار حکومتی و مدیریت، مشارکت اجتماعی، آزادی تشکل های مستقل مردمی در تمامی ابعاد طبقاتی، صنفی و مدنی، آزادی های فردی و اجتماعی، آزادی عقیده و بیان و نشر  بدون شفافیت و حقوق برابر و استقرار سیستمی که عدالت اجتماعی را مستقر کند،  هیچ تحول اقتصادی در ایران ممکن نیست. لذا کسانی که بعنوان چپ، از قرارداد 25 سالۀ بین ایران و چین حمایت کنند،  ناشی از کژ کارکردی ابعاد معرفت شناسانه آنانست که  تداوم خیانت های دهۀ اول انقلاب را تداعی می کند.حامیان قرارداد اسارت بار 25 سالۀ ایران و چین که شکل گرا،  بدون درک تاریخی - طبقاتی، شناسائی سیستم های اقتصادی و اجتماعی و درک جامعه شناسانه و نگاه انسان محورهستند خیانتی بزرگ به جامعه، مردم و زحمتکشان میهن وارد خواهند نمود. تاریخ چهل ساله نشان داده است که درآمد ارزی، هر چه بیشتر،در دست حاکمیت بوده، تنها به سرمستی و شتاب در سیاست های تخریب گر و بنیان براندازش منتهی خواهد شد. در داخل به سرکوب بیشتر روی آورده و در خارج، سیاست های تهاجمی و دامنۀ نفوذش را توسعه می دهد.  با توجه به اینکه از نظر نظامی چین از توسعه طلبی نظام ولایت فقیه در جهت اهداف استراتژیک خود  سود برده و برای حفظ سرمایه گذاری هایش اجباراً  حامی نظامی رژیم جمهوری اسلامی خواهد بود. روسیه نیز برای گسترش حیطۀ نفوذش از این موقعیت استفاده خواهد کرد، در آمد بیشتر رژیم، تنها زنجیر های بر دست و پای مردم ایران و خلق های منطقه که برای رهائی تلاش می کنند را  هر چه بیشتر محکم تر خواهد کرد.  بعبارت دیگر تداوم و گسترش سیاست های حکومت نه تنها تخریب زیر ساخت ها، سرمایه ها و نیروی انسانی را تعمیق خواهد داد، بلکه این پدیده را به تمامی کشورهای خاورمیانه و منطقه تسری خواهد داد. لذا تنها راه توسعه و رهایی از وضعیت بغایت اسفبار انسانی، اقتصادی- اجتماعی و سیاسی،  پایه ریزی نهادهای مردمی، تشکل های مستقل صنفی در اقشار مختلفِ معلمان،کارگران، پرستاران، دانشجویان؛ وکلای آزادیخواه، روزنامه نگاران، همچنین در حوزه های مدنی از جمله تشکل های مستقل زنان، اقلیت های دینی و قومی، خواهد بود. تنها در برابر قدرت مردم متحد و همبسته است که یک قشر اندک قادر نخواهند بود سرنوشت کلّ جامعه را به هوس بازی خود پیوند زند. نظارت گستردۀ شوراهای مردمی می تواند در هر زمینه ای ناظر بر کارکرد حاکمیت بوده و نظامی در جهت احقاق برابری حقوقی، دمکراسی و گردش آزادنۀ قدرتِ سیاسی، آزادی اندیشه و عقیده فردی و اجتماعی را تضمین نماید. اگر نیروها و اقشار آگاه طبقات،به حمایت از این یا آن قرارداد و عملکرد پرداخته و کلیّت کارکردِ اجتماعی – اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، ماهیت و اهداف حاکمیت، همچنینگذار نظام ها از در مراحل تاریخی  را درک نکنند، برای آینده جز شکست در کارنامۀ خود نخواهند داشت. تنها با یک نظام معرفت شناسانه و انضمامی و شناخت درونی ترین کارکرد و اهداف نظام حاکم، تنها با ایجاد آنتی تز آن که همبستگی مردم متحد و آگاه به روندهای اجتماعی و تاریخی هستند می توان تحول مورد نظر برای تحققِ دمکراسی، برابری و عدالت اجتماعی را محقق نمود.

تحلیل و بررسی  قراردادها و مبادلات بین المللی نظام ولایت فقیه نشان داد که بذل و بخشش از ثروت های ملّی و از جیب ملت ایران، توسط نظام ضد ملی و ضد بشریِ ، منحصراً برای گسترش نفوذش در کشورهای منطقه: سوریه، یمن، عراق، و دار و دسته های تروریستی از جمله حزب الله و طالبان و القاعده و غیرو نبوده بلکه برای تثبیت جایگاه و موقعیت خود به کشورهایی با تراز قدرت جهانی از جمله چین، روسیه،  نیز بذل و بخشش بسیار گسترده  نموده است. همچنین آمریکا و انگلیس و .. نیز از این خوان یغما بی نصیب نبوده و هزینه ماجراجویی های رژیم را از ذخایر ایران برداشت نموده اند. تنها راه حل جلو گیری از بخشش ها و به هدر رفتن سرمایه های ملّی و مردم ایران، تحقق نهادهای مردمی و نظارتی است که می تواند ضامن تحقق یک نظام ملی و مردمی باشد.

راه  و مسیر رهائی :تنها راه رهائی از فقر و بندگی و  تداوم وضعیت اسارت بار کنونی و جلوگیری از انعقاد قرارداد استعماری برگزاری و گسترش تظاهرات مستمر در تمامی مراکز کار، تحصیل در دانشگاه ها و دبیرستان ها، مناطق سکونت و  شهرها  در برابر مراکز کلیدی و شکل گیری همبستگی سراسری برای رهائی است. اقشار مختلف اجتماعی اعم از جنبش زنان، کارگران، معلمان، دانشجویان، بازنشستگان، بیکاران، جوانان،  جنبش های قومی، دینی به میزان قدرت و توان و گستردگی شان، برای تحول وضعیت موجود مسئولیت دارند. در صورتی که رهبری تحولات در تشکل های مردمی قرار نگیرد، دشمنان مردم همچنان زنجیرها را سفت تر، سطح فقر و گرسنگی را گسترده تر و بی حقوقی مطلق را رواج خواهند داد. روش مقابله تاکنونی که تمکین شرایط تحمیلی و عصیان مقطعی بوده کاری از پیش نبرده و وضعیت اسفبار موجود را رقم زده است. جامعه ایران در آستانۀ فروپاشی اجتماعی قرار دارد، باید با مبارزات مستمر، فرسایشی و استفاده از تمامی روش های مقاومت از جمله مدنی با نیروی ده ها میلیونی خود نظام ضد بشری را قفل کنیم. باید با نیروی خود جلوی این اضمحلال را سدّ کرده و با مشارکت و همبستگی اجتماعی، ایجاد نهادهای دمکراتیک، برقراری آزادی های کامل مدنی، برابری حقوق فردی و اجتماعی در تمامی سطوح و استقرار عدالت اجتماعی و کار و نان و مسکن برای همه، با برقراری صلح با تمامی ملل و همسایگان و با داشتن منابع و ثروت های غنی در مسیر توسعه اجتماعی اقتصادی قرار بگیریم.

 

 

                                             مجید آرین

                                             16 شهریور 99

یادداشت سیاسی در باره روزهای ۱۷ و ۲۱ شهریور ۱۳۹۷

یادداشت سیاسی در باره روزهای  ۱۷ و ۲۱ شهریور ۱۳۹۷

اعدام زانیار و لقمان مرادی و رامین حسین پناهی روز شنبه ١٧ شهریور توسط حکومت اسلامی  یک جنایت تکان دهنده بود. و  حمله وحشیانه همزمان با اعدامها با موشک های دور برد در مناطق عمقی کردستان عراق به مقرمرکزی حزب دموکرات کردستان و جانباختن شماری از اعضای رهبری ، کادرها و پیشمرگان این حزب  موجی از نفرت و بیزاری در سراسر ایران، کردستان و خارج از کشور را  بوجود آورد. کمیته کردستان حزب کمونیست کارگری ایران، کومله سازمان کردستان حزب کمونیست ایران، کمیته کردستان حزب کمونیست کارگری- حکمتیست، مبارزان کمونیست و روند سوسیالیستی کومه له  در یک اقدام هماهنگ مردم کردستان را به یک اعتصاب عمومی برای اعتراض به اعدامها و جنایات حکومت اسلامی، فراخواندند. 

در پاسخ به  فراخوان های احزاب سیاسی و دخالت بسیار فعال فعالین اجتماعی و نهادهای مدنی و شخصیتهای سیاسی در کردستان، در ۲۱ شهریور ۱۳۹۷ مردم کردستان دست به اعتصاب عمومی شکوهمندی زدند که به شهرهای کردستان محدود نشد.  مهاباد، بوکان،  پیرانشهر، سردشت، اشنویه و نقده و...(در آذربایجان غربی) تا مناطق استانی کرمانشاه و ایلام با بستن مغازه ها و بازارها و با سرکار نرفتن کارمندان و موسسات خصوصی و کارکران در کارگاه ها در این اعتصاب عمومی شرکت کردند.     

زانیار و لقمان بیش از ۹ سال اسیر شکنجه گران حاکم بودند و رامین حسین پناهی بیش از یک سال در چنگ  این جنایتکاران بود. برای این سه زندانی سیاسی  پرونده سازی شد. با شکنجه از آنها اعتراف گرفتند. برای جلوگیری از اعدام این سه نفر هزاران نفر از مردم نفرت خود را از مجازات اعدام و حکومت آدمکش اسلامی سرمایه داران ابراز کردند و جنبش گسترده ای در ایران و در سطح بین المللی برای نجات آنها به جریان افتاد، جمهوری اسلامی مجبور شد اعدام آنها را به تعویق اندازد. کمپین برای نجات این زندانیان تجربه ای آشنا و پرقدرت بود. در سطح سراسری در ایران از شمال تاجنوب و از شرق ایران تا ده ها شهر در مناطق غربی و کردستان طنابهای دار را به نشانه اعتراض و تنفر از اعدام به آتش کشیدند. در معابر عمومی علیه اعدام اعتراض کردند. در خارج از کشور ده ها میتینگ و تظاهراتهای کوبنده با حضور هزاران نفر از مردم ناراضی از حکومت اسلامی و اعدام، برگزار شد. مینا احدی و امجد حسین پناهی هدایت کنندگان این کمپین در بیشتر کشورهای اروپایی و در میتینگها سخنران های پرشور و شناخته شده بودند. 

اعتصاب عمومی یکپارچه و سراسری  ۲۱ شهریور  نقطه درخشان دیگری در مبارزات قهرمانانه مردم علیه ستم و سرکوب و بیعدالتی و علیه حکومتی  بود  که از روز سر کار آمدن تا امروز مشغول ظلم و جنایت بوده است. اعتصاب سراسری  مردم کردستان اعتراض به اعدام، به سرکوب، و فقر و ستم و علیه حکومتی مذهبی و ضد زن و عقب مانده بود که با هر جلوه ای از شادی و خوشبختی مردم دشمنی دارد. علیه حکومت مشتی دزد و جانی بود که کلیه امکانات این جامعه را صرف مفتخوری و گله آخوند و موسسات مذهبی و ترور و سرکوب و تحمیق کرده است.

 و امروز ما در شرایطی  متفاوت(به لحاظ مبارزه و سطح بالای  نارضایتی های مردم)  در  اهمیت اعتصاب عمومی ۲۱ شهریور ۱۳۹۷ سخن میگوییم و مینویسیم که کارگران در ایران در نیشکر هفت تپه و صنایع نفت و پتروشیمی و هپکو در اعتصابات پیگیرانه برای گرفتن حقوقهایشان و علیه مافیای چپاولگر  رانت خوار دولت و سیستم حاکم و کارفرماها در اعتصاب های درازمدت و  برگزاری تجمع و راه پیمایی هستند، در سطح سراسری و  کردستان معلمان اعتصابات کوبنده  سالهای ١٣٩٨ و٩٧راتجربه کرده اند، اعتصاباتی که معلمان  در  کردستان با حضور قدرتمندشان شرکت داشته اند  و ما در آبان و دی ماه ٩٨ شاهد حضور قدرتمند و با شکوه مردم در سطح سراسری و در کرستان در اعتراض به گرانی و علیه کل سیستم حکومت اسلامی بوده ایم که در کردسان مردم  در این اعتراضات حضور فعال و چشمگیری داشتند.  

گرامی باد یاد لقمان و زانیار مرادی و رامین حسین پناهی!

سرنگون باد جمهوری اسلامی!

 

۱۸ شهریور ۹۹

۸ سپتامبر ۲۰۲۰

 

ایسکرا ۷ ۱۰۵

 

آیا نقطه پایانی برای پدیده کولبری و کولبر کشی وجود دارد؟

آیا نقطه پایانی برای پدیده کولبری و کولبر کشی وجود دارد؟

شلیک مستقیم ماموران حکومت اسلامی بسوی کولبران در مناطق مرزی، اکنون دیگر به جنایتی هر روزه و گرفتن جان کولبران و زخمی نمودن آنان از سوی ماموران آدمکش اسلامی تبدیل شده است تا جاییکه حتی برخی نمایندگان جیره خوار حکومت در مجلس قداره بندان اسلامی هم "صدای اعتراضشان بلند شده است".

در ادامه آدم کشی سیستماتیک سرکوبگران حکومت اسلامی، روز دوشنبه دهم شهریورماه، ۴ کولبر اهل سردشت و پیرانشهر توسط باندهای مسلح حکومت مستقر در مناطق مرزی بقتل رسیدند. کسی نیست نداند که پدیده کولبری یعنی چی. کسی نیست نداند که چرا صدها و هزاران انسان بی معیشت، بیکار و فقیر در مناطق مرزی و از سر ناچاری به کاری روی آورده اند که در اساس ساخته و پرداخته کاربدستان، نهادها و مافیای حکومت اسلامی است.

بنا به اعتراف کمال حسین پور نماینده رژیم در مجلس اسلامی، بیش از ۷۰۰ نفر از کولبران منطقه سردشت و پیرانشهر همین شغل کذایی را هم از دست داده و برای خلاصی از جهنمی که حکومت اسلامی برای مردم این مناطق فراهم کرده است راهی ترکیه شده اند تا از این طریق خود را به کشور ثالثی برسانند و به خیل وسیع پناهندگانی بپیوندند که هیچ دورنمای روشن و تضمین شده ای هم برایشان قابل تصور نیست.

بنا به اظهارات همین نماینده رزیم در مجلس اسلامی تنها در دو ماه اخیر ( مرداد و شهریور) ۱۵ کولبر در مسیر های به اصطلاح مجاز برای تردد از نظر قوانین اسلامی با شلیک قداره بندان حکومت کشته شده اند. ظاهرا این وضع گویا نقطه پایانی ندارد و هر روز و هر ساعت خبر کشته یا زخمی شدن تعدادی از آنان منتشر میشود. کشتار و باز هم کشتار کولبران.

کولبران بارها در اعتراضات خود خواست تامین شغل مناسب یا تامین بیمه بیکاری را بارها فریاد زده اند. این خواست را کولبران در اعتراضات هزاران نفره خود مکررا عنوان کرده اند و همچنان با حمایتهای مردمی عرصه ای از اعتراض و مبارزه آنان است. مطالبه کولبران عمیقا و همچنان نیازمند حمایت و پشتیبانی مردم و کل جامعه است. جایی باید نقطه پایانی بر چند دهه قتل و کشتار تهیدست ترین بخش جامعه گذاشت. کولبری شغل نیست بلکه تحقیر کرامت انسانی و تباه نمودن زندگی کارگران بیکاری است که برای تامین معیشت روزانه خود و خانواده هایشان ناچار به روی آوری به این کار شده اند. اکنون دیگر کار کولبری، زن، مرد و کودک نمیشناسد. بسیاری از خانواده هایی که نان آورشان توسط آدمکشان اسلامی بقتل رسیده اند، بلاجبار و برای زنده ماندن جای نان آور بقتل رسیده شان را گرفته اند. از زنان سالمند گرفته تا نوجوانان زیر سن قانونی و بسیاری از جوانان فارغ التحصیل دانشگاهی، همچنان این چرخه تلخ و دردناک مرگ و زندگی را از سر میگزرانند.

کار یا حقوق بیکاری ناچیز ترین مطالبه ای است که تا سرنگونی حکومت اسلامی باید با اعتراضات وسیع آنرا به مفتخوران اسلامی تحمیل کرد. فعالین عرصه های مختلف اجتماعی در همه جا میتوانند و باید در بسیج و سازماندهی علیه حکومت صدای خشم و اعتراض هزاران کولبر و خانواده هایشان را در تمامی اعتراضات نمایندگی کنند. معمار و سازنده این جهنم حکومت اسلامی است.  

برای پایان دادن به قتل و کشتار کولبران و برای پایان دادن به غارت هستی و دسترنج آنان توسط تجار و رانت خواران حکومت، باید پدیده کولبری را از میان برداشت و برای محو پدیده کولبری باید حکومت اسلامی را ساقط کرد. تا زمانیکه حکومت آدمکشان اسلامی بر سر کار است نه تنها کولبران بلکه میلیونها مردم سراسر کشور روی سعادت و آرامش بخود نخواهند دید.

 

۱۸ شهریور ۹۹

۸ سپتامبر ۲۰۲۰

 

ایسکرا ۷ ۱۰۵

 

 

 

 

سلطنت آلترناتیوی ارتجاعی و ضد مردمی

سلطنت آلترناتیوی ارتجاعی و ضد مردمی

با تداوم بحران گریبانگیر جمهوری اسلامی و بن بست این رژیم در جلوگیری از تداوم و تشدید مبارزات کارگران و توده های تحت ستم ایران، مدت هاست که در دستگاه های ارتباط جمعی داخل و خارج کشور به طور محسوسی بر حجم تبلیغات به نفع رژیم سابق و طرفداران سلطنت افزوده شده است. یکی از سرچشمه های نشر این تبلیغات جهت دار در داخل ایران و در دل خود نظام حاکم قرار دارد.  در داخل کشور روزی نیست که در یکی از شبکه های متعدد تلویزیونی حکومت، جمهوری اسلامی به طور مستقیم و غیر مستقیم بلندگویی در جلوی دهان این یا آن "کارشناس اقتصادی و اجتماعی" خود نظام و حتی برخی آخوندهای صاحب منبر قرار ندهد تا آنان از این طریق و از قلب دستگاه تبلیغاتی جمهوری اسلامی تحلیل هایی یا در ستایش از قدرت سرکوب "چکمه های" رضا خان قلدر و یا اقدامات به اصطلاح مردمی در دوران "طاغوت" یعنی رژیم وابسته و سرکوبگر شاه به خورد مخاطبان شان بدهند. در این میان اظهارات صادق زیبا کلام از "کارشناسان" رسوا و مجیزه گوی رژیم قابل توجه است که در بحبوحه جنبش سال 88 چنین تبلیغ می کند: "ایرانی که امروز وجود دارد مدیون چکمه رضاخان است و به نظر من رضا شاه خدمات زیادی را به ایران كرد". این اظهارات ضد مردمی و عوامفریبانه اکنون سال هاست که با عبارات مختلف در رسانه های تبلیغاتی حکومت نظیر سایت "تاریخ ایرانی" و  روزنامه شرق و ... چه در قالب "نقد" و چه در پوشش "میز گرد" و "مناظره" تکرار و تبلیغ می شود.  زیبا کلام جهت تبلیغ به نفع رضا شاه ، حتی کودتای 1299و  وابستگی آشکار رضا خان به امپریالیسم انگلیس را منکر شده و با این عنوان که "نگاه جدیدی در جامعه ایران به تاریخ شکل گرفته است که تلاش می‌کند پوسته ایدئولوژیک و حکومتی تاریخ‌نگاری در ایران را بشکند و این نویدی است که نشان می‌دهد ما در دهه‌های آتی شاهد نگاه جدیدی به مشروطه و دوره‌های پس از آن خواهیم بود" ، مطرح می کند که "رضا شاه آدم خیلی بدی نبوده" و "خدمات زیادی" به "ایران" کرده است!  https://www.tabnak.ir/fa/news/129888‎

در خارج از کشور نیز در سال های اخیر ، شبکه های تلویزیونی غول پیکر فارسی زبانی به راه افتاده اند که گرچه منابع مالی و هویت سیاسی صاحبان صوری آن ها نامعلوم است، اما خط سیاسی آشکار و مشخصی را به پیش می برند. این شبکه ها (تلویزیون "من و تو" و  با فاصله کمی از آن "ایران اینترنشنال") 41 سال پس از به گورستان تاریخ سپرده شدن رژیم شاه ، رسما به بلندگوی طرفداران سلطنت تبدیل گشته و هر یک به شیوه ای به طور سیستماتیک با عوامفریبی از دورۀ پیشا جمهوری اسلامی، چهره یک سرزمین گل و بلبل را برای توده های ستمدیده رله می کنند.

با توجه به این که تبلیغات مورد بحث کار خود را با مقایسه دوره شاه و جمهوری اسلامی و متمدن جلوه دادن رژیم شاه پیش می برند، لازم است اندکی از نزدیک با تم تبلیغاتی آن ها آشنا شویم و ببینیم که چه هدفی را تعقیب می کنند.     

تبلیغات پرو سلطنتی چه می گویند؟

رکن مهم تبلیغات به نفع سلطنت و رژیم گذشته در شبکه های خارجی که برای مردم ایران برنامه پخش می کنند بر پایه این دروغ بزرگ قرار دارد که گویا در زمان حکومت شاه تبهکار وضع "همۀ"  مردم "خوب" بود. "همه" در" رفاه" و "صلح" و "امنیت" زندگی می کردند و "ایران" فارغ از تمام دردها و رنج های موجود در زمان جمهوری اسلامی، فارغ از اختلاس و فساد و سرکوب در حال پیشرفت به سوی "تمدن بزرگ" (اصطلاحی که به خاطر رسوایی اش در زمان شاه تنها باعث خندۀ روشنفکران و مایه جوک های آنان می شد) "صنعتی" شدن و مدرنیزه بود. در برنامه هایی نظیر "تونل زمان" تلویزیون "من و تو"، از ایران زمان شاه در نزد مخاطب بی اطلاع، تصویر یک سرزمین "گل و بلبل" و "مردمان آزاد" و یک بهشت برین ترسیم می گردد. این ایده ها به طور مرتب با دروغ های گوبلزی به شکل ارائۀ تصویری یک طرفه و خالی از حضور و تجلیات دردناک زندگی میلیون ها تن از کارگران و زحمتکشان نظیر فقر و بیکاری و محرومیت، تکثیر گشته و به خورد مخاطب بی اطلاع داده می شوند. شکی نیست که کذب این القائات در نزد نسلی که تجربه زندگی در دیکتاتوری زمان شاه را در کوله بار خود دارد، امری بارز و واضح است؛ اما برای نسل هایی که آن دوره را ندیده و تجربۀ آن ها در این زمینه به "تاریخ نگاری" ارائه شده توسط این منابع ، محدود می گردد، دروغ های فوق ممکن است بر بستر جنایات انبوه جمهوری اسلامی در حق مردم، گوش های شنوایی پیدا نماید.

واقعیت این است که شرایط دردناک زندگی کارگران و زحمتکشان و شکاف طبقاتی بزرگ میان توده عظیم تحت ستم و طبقه انگل استثمار کننده در دوره شاه در تصاویر به جا مانده از آن دوران، در خاطرات مکتوب، در ادبیات و شعر و مهمتر از همه در روند مبارزات توده ها علیه ظلم و ستم های بی حد رژیم شاه و در مطالبات برحق توده ای ثبت شده اند و گذشت زمان و عوامفریبی مرتجعین، هیچ یک، قادر به محو آن واقعیات نیستند. در سال های انقلابی 1356 و 1357 توده ها نه فقط جهت پایان دادن به فقر و مصیبت های ناشی از مظالم اقتصادی به پا خاسته بودند ، بلکه فریاد آن ها از سلطه دیکتاتوری و اختناق و پایمال شدن طبیعی ترین حقوق انسانی شان چون آزادی بیان، آزادی اجتماعات، حق تشکل و غیره بلند بود و از آن جا که توده های ما در آن زمان به خوبی آگاه بودند که منشاء همه ستم های اقتصادی و سیاسی و اجتماعی در جامعه خفقان زده ایران، تحت سلطه امپریالیست ها بودن جامعه می باشد، آزادی و استقلال شعار اصلی آنان را در جریان انقلاب علیه رژیم شاه تشکیل می داد.  اما رسانه های مزبور با نادیده گرفتن این واقعیت و کتمان آن از مخاطبین، عمده تبلیغات خود را به مقایسه تجریدی به نفع سلطنت بین شرایط حاکم بر جامعه کنونی ایران تحت سلطه جمهوری اسلامی و رژیم شاه قرار داده اند، تا شاید با این ابزار، مخاطبینی از میان اقشار نا آگاه جامعه و یا نسل هایی که دوران ستمشاهی را به چشم ندیده اند برای خود بیابند.

هسته اصلی "استدلال" برای متمدن جلوه دادن جامعه ایران در دوران پهلوی و "پیشرفت" و "ترقی" در آن، شدت و گسترش فقر و فاقه در جامعه کنونی و تکیه بر انبوه جنایات غیر قابل انکار جمهوری اسلامی در طول 41 سال گذشته علیه کارگران و زحمتکشان، توده های محروم، زنان، جوانان و خلق های تحت ستم و... می باشد. اما، واقعیت این است که تمام آن چه از زشتی و پلیدی در شرایط کنونی ایران تحت سلطه جمهوری اسلامی شاهدیم حاصل روندی است که از دوره رضا شاه با تحت سلطه امپریالیسم قرار گرفتن جامعه ایران و تداوم آن در ابعاد دیگری در دوره شاه آغاز گشته است. به عبارت دیگر باید این حقیقت را با قاطعیت بیان نمود که جمهوری اسلامی در زمینه ظلم و ستم و سرکوب و جنایت پیشه گی و در گسترش فقر و مصیبت های گوناگون برای توده های میلیونی نه تنها سیاست های ضد مردمی شاه را ادامه داده ، بلکه آن ها را به حد کمال رسانیده است.  در اثبات این واقعیت تنها کافی است به چند مورد که بیانگر تفاوت در چگونگی خدمت این دو رژیم وابسته به امپریالیسم به منافع اربابان خود می باشد اشاره کنیم و نشان دهیم که این دو رژیم در دو شرایط متفاوت در مقابل اربابان شان وظیفه ای جز به تاراج دادن ثروت های مردم ایران در جهت تأمین منافع امپریالیست ها به عهده نداشته اند.  این منشاء تمام مصیبت ها، نابسامانی ها اجتماعی و حاکمیت دیکتاتوری و خفقان در جامعه ما بوده است، امری که در هر شرایط ، عملکرد و ابعاد خاص خود را دارد.

واقعیاتی در مورد شرایط اقتصادی زمان شاه و جمهوری اسلامی

ایران در دوره شاه و بویژه سال های آخر حکومت او تا 6 میلیون بشکه نفت می فروخت.  اما در آمد حاصل از این فروش عظیم چگونه صرف می شد؟

در آمدهای نفتی ایران در سال های میانه دهه 50 با رشد چهار برابری به طور متوسط به بیش از 20 میلیارد دلار در سال ( 24 میلیارد و 200 میلیون دلار در سال 1355) رسیده بود. در حالی که جمعیت کشور حدود 34 میلیون نفر بود.  با این وجود به دلیل وابستگی تا مغز استخوان حکومت شاه به امپریالیست ها یعنی سرمایه داری انحصاری جهانی، این مردم نبودند که از بابت فروش منابع طبیعی مملکت، سود می بردند؛ بر عکس عواید نفتی در جهت سیاست و منافع اربابان جهانی حکومت شاه خرج می شد.  مطابق آمار موجود بخش بزرگی از این درآمدها حدود حداقل 5/5 میلیارد دلار در سال خرج خرید سلاح می شد که به هیچ وجه در جهت منافع ملی مردم ایران قرار نداشت.  میلیاردها دلار نیز صرف واردات کالاهای مصرفی مختلفی از کشورهای امپریالیستی می شد، وارداتی که بازار ایران را اشباع می کرد.  این سیاست اشباع سازی یا "دامپینگ" (بازار شکنی) در واردات به ایران خانه خرابی تولید کنندگان خرده پایی را به همراه داشت که قدرت رقابت با سرمایه ها و کالاهای وارداتی انحصار های امپریالیستی را نداشتند. به عنوان مثال تحت همین سیاست های دیکته شده، ایران که زمانی صادر کننده گندم و محصولات کشاورزی بود در طول حکومت پهلوی دوم به وارد کننده گندم تبدیل شد. امری که در کنار سایر سیاست های ضد مردمی حکومت شاه به خانه خرابی و ورشکستگی هزاران هزار کشاورز خرده پا و موج مهاجرت و هجوم آن ها به حاشیه شهرها و گسترش حلبی آباد ها منجر گشت.  اگر سایت بانک جهانی و آمارهای موجود در آن را معیار قرار دهیم ، در اواسط دهه 50 یعنی در دوره اوج شکوفایی اقتصادی دوران شاه، با وجود تولید چهار برابری نفت نسبت به دوره جمهوری اسلامی (بدون در نظر گرفتن نتایج چند دهه "تحریم نفتی") حدود یک سوم (34 درصد) از مردم ایران زیر چکمه های منادیان "تمدن بزرگ" زیر خط فقر زندگی می کردند.  واقعیتی که یکی از زمینه ها اصلی انقلاب سالهای 56-57 مردم ما را تشکیل داد. بدون شک جمهوری اسلامی این آمار وحشتناک را به سطح فاجعه بار امروزی یعنی به بیش از نیمی از جمعیت ایران ارتقاء داده است. اما چرا؟

جمهوری اسلامی در طول حیات خود هیچوقت به رقم 6 میلیون بشکه در فروش نفت نزدیک هم نشد. دلیل این  امر از یک طرف غوطه خوردن نظام سرمایه داری جهانی در بحران می باشد که نیاز به نفت در آن کاهش یافته است. در دوره احمدی نژاد نیز که هم قیمت نفت بالا رفت و هم صادرات نفت ایران افزایش یافت، درست همانند زمان شاه از درآمد حاصل نفعی به توده ها نرسید ، بلکه به طور عمده صرف هزینه های سیاست خارجی رژیم در جهت تامین منافع امپریالیست ها در منطقه شد و بقیه که خود پول کلانی بود توسط احمدی نژاد و همپالگی هایش حیف و میل شد.  فساد های عجیب و باور نکردنی ای که تا خرخرۀ دستگاه جمهوری اسلامی را گرفته است و غارت ده ها میلیارد دلار از ثروت های مملکت توسط آقازاده ها و پدران و مادران رذل و دزدشان ، گرچه از ابتدای حکومت جمهوری اسلامی وجود داشت ، اما از زمان احمدی نژاد است که این دزدی ها و فسادها به یک پدیدۀ روزمره در جمهوری اسلامی تبدیل می شود.  گُم شدن دکل های نفتی در زمان احمدی نژاد تنها یکی از نمونه های رسوا و افشاء شدۀ این پدیده وحشتناک و فاجعه بار را تشکیل می دهد.

 از طرف دیگر در شرایط تشدید بحران، جهت تقویت نیروهای ارتجاعی در منطقه به نفع تداوم سلطه امپریالیست ها در این منطقه و سرکوب توده های انقلابی، وظایفی از طرف امپریالیست ها به این رژیم محول شده است که نیازمند صرف بودجه و امکانات زیادی می باشد.  حاصل انجام آن وظایف ضد انقلابی به تاراج رفتن ثروت های مردم ایران چندین برابر نسبت به دوره شاه توسط جمهوری اسلامی و در نتیجه شدت گیری فقر و فلاکت در جامعه می باشد.  اگر در زمان شاه، وی در خط اربابان خود مجبور بود که بخشی از درآمدهای ملی را در "پیمان های" منطقه ای امپریالیست ساخته نظیر پیمان "سنتو" که به دستور آمریکا و برای مقابله با نفوذ شوروی در خاورمیانه بوجود آمده بود صرف کند، بدون آن که از این کار کمترین فایده سیاسی - اقتصادی ای به مردم ایران برسد، جمهوری اسلامی با انکشاف همان سیاست، عهده دار پیشبرد وظایف هر چه بزرگتری در خاورمیانه و شمال آفریقا گشته و میلیاردها دلار از سرمایه های این کشور را در راستای همان سیاست های امپریالیستی در لبنان و افغانستان و فلسطین و یمن و سوریه و عراق بر باد داده و هنوز می دهد.

ارتش شاهنشاهی یا اسلامی ،تکیه گاه عمده رژیم های وابسته به امپریالیسم حاکم در ایران

تبلیغات عوامفریبانه سلطنت طلبان در باب قدرت و هیبت "ارتش شاهنشاهی" یکی دیگر از جلوه های عوامفریبی های سلطنت طلبان و بلندگوهای تبلیغاتی آن هاست. اما واقعیت این است که افسار این ارتش از زمان به وجود آمدن در زمان رضا شاه توسط انگلیسی ها و بعد آمریکایی ها تا همین امروز در دستان سازندگان آن بوده و می باشد. این ارتش همان ارتشی ست که در سال 1325 در لشکر کشی به آذربایجان حمام خون بزرگی در آن جا بر پا نمود و در مدت کوتاهی هزاران نفر از مردم بی دفاع آذربایجان را قتل عام کرد.  همان ارتشی که با لشکر کشی به مردم ستمدیده عمان (در ظفار) در سال 1352 و قتل عام آن ها ، جنبش توده های محروم ظفار را به خاک و خون کشید، بدون این که در این لشکر کشی پر هزینه و جنایت بار کمترین منافع ملی ایرانیان مستتر باشد. این همان ارتشی ست که با دست به دست شدن و افتادن به دست جمهوری اسلامی، تنها چند هفته پس از سقوط شاه با عنوان ارتش اسلامی، توده های رنجدیده خلق کُرد ایران را  به خاک و خون کشید و جنایات فراموش نشدنی ای در قتل عام مردم در سنندج، نقده و پاوه و در روستاهای "قارنا" و "قهلاتان" آفرید. جمهوری اسلامی که ارتش شاهنشاهی (امپریالیسم ساخته) را از شاه جنایتکار تحویل گرفت، با تاسیس سپاه پاسداران بر "قدرت" آن افزود و آن را برای همان مقاصدی به کار برد و می برد که این ماشین جنگی در زمان شاه مورد استفاده قرار می گرفت، یعنی برای حفظ سیستم سرمایه داری و به واقع نظام جبار حاکم و سرکوب مبارزات مردم ایران و منطقه.

"مملکت فروشی" در هر دو رژیم

تبلیغات پرو سلطنتی از "مملکت فروشی" سران جمهوری اسلامی و بخشش دریای خزر و نفت و گاز جنوب و ... داد سخن می دهند، اما می کوشند که با گفتن تنها یک بخش از حقیقت و گل آلود کردن آب، به شاه وصلۀ ناجور "میهن پرستی" بزنند. این عوامفریبی نیز فایده ای برای آن ها در بر ندارد، چرا که مگر کسی فراموش کرده است که شخص شاه به فرمان امپریالیست ها از جمله انگلیسی ها، مانند آب خوردن به جدا شدن بحرین از ایران رضایت داد، بی آن که این کار کمترین دستاوردی برای ایران داشته باشد؛ و مجلس فرمایشی وی نیز آن را تایید کرد.  به این ترتیب در حالی که سلطنت طلبان و "لیدر نیم پهلوی شان" در همه جا گلوی خود را با عربده های دفاع از "تمامیت ارضی" (بخوان حفظ زنجیر های استثمار و سرکوب و به انقیاد کشیدن خلق های تحت ستم ایران به نفع سرمایه داران حاکم) پاره می کنند، به روی خودشان نمی آورند که هر جا پای منافع امپریالیست ها به میان آمد ، "شاهنشاه" بی اختیار آن ها به اشاره اربابانش حتی لحظه ای هم در "تجزیه" خاک "ایران" و نقض "تمامیت ارضی" درنگ نکرد.  در زمان همین سلطنت شاه مزدور بود که وی فرمان جدا شدن بخش مهمی از "خاک" ایران مورد استناد آنان را صادر کرد.  حال ما دیگر وارد بررسی ماهیت به غایت ضد مردمی و مملکت فروشانۀ بزرگترین قراردادهای نفت و گاز این حکومت با امپریالیست ها نمی شویم. در نتیجه در این مورد هم امروز آن ها نمی توانند به جمهوری اسلامی وطن فروش، فخر بفروشند. چرا که حکومت فعلی مشغول پیشبرد همان سیاست های زمان شاه در این زمینه یعنی پیشبرد اوامر امپریالیست ها، پُر کردن جیب سرمایه داران وابسته و خیانت به منافع کارگران و زحمتکشان و توده های محروم می باشد. تنها تفاوتی که در این زمینه وجود دارد این است که امپریالیسم یا سیستم سرمایه داری انحصاری جهانی امروز در یک شرایط شدیداً بحرانی قرار دارد و برای حفظ موجودیت خود بر شدت استثمار و غارت ثروت های توده های تحت سلطه و از جمله در جامعه ما از کانال رژیم دست نشانده اش یعنی جمهوری اسلامی افزوده است. به همین خاطر با قاطعیت می توان گفت که اگر رژیم شاه سرنگون نمی شد در شرایط کنونی جهت خدمت به امپریالیست ها مصیبت ها و فجایعی را در جامعه ایران باعث می شد که رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی به بار آورده است.

"پیشرفت و ترقی" کشور در زمان شاه و جمهوری اسلامی

یکی دیگر از هسته اصلی "استدلال" برای متمدن جلوه دادن جامعه ایران در دوران پهلوی و "پیشرفت" و "ترقی" در آن، تکیه بر "صنعتی" کردن ایران و احداث کارخانه های بزرگ توسط شاه، جاده سازی و از این قبیل در کشور می باشد که سلطنت طلبان از این اقدامات "پدر" بزرگ خویش و نوکر حقیر امپریالیست ها مرتبا داد سخن می دهند.  اما اگر معیار "صنعتی" کردن کشور همان احداث واحد های عظیم تولیدی و ظاهراً زیربنایی، کشیدن جاده و گسترش شبکه های انرژی و .... باشد، کسی باید کور باشد تا نبیند که چنین به اصطلاح "پیشرفت" ها و "ترقی" ها و صنعتی شدن کشور، تحت سلطه رژیم جمهوری اسلامی چندین برابر بزرگتر و گسترده تر و عظیم تر از دوره شاه صورت گرفته است؛ تا آن جا که باید گفت زبان سلطنت طلبان در مقابل جمهوری اسلامی در این زمینه ها قاصر است.  رژیم فعلی در طول 40 سال گذشته با ادامه همان سیاست های اقتصادی شاه برای گسترش نظام سرمایه داری وابسته حاکم بر ایران، بزرگترین صنایع  پتروشیمی و خودرو سازی و ... منطقه را در ایران احداث کرده و در جاهایی که حکومت شاه خوابش را هم نمی دید سد ایجاد نموده و جاده کشیده و شبکه برق و گاز  را تا دهات دور افتاده هم گسترش داده است.  در تمام این زمینه ها طرفداران سلطنت با توجه به معیارهایی که برای "رشد" و ترقی" ارائه می دهند باید کلاه خود را در برابر جمهوری اسلامی از سر بردارند.

اما این به اصطلاح پیشرفت و ترقی که در تداوم وابستگی رژیم شاه به امپریالیست ها صورت گرفته تنها وابستگی هر چه بیشتر اقتصاد ایران به سیستم جهانی امپریالیستی را افزایش داده و تنها به انکشاف سیستم سرمایه داری وابسته با همه پیامدهای مصیبت بارش برای کارگران و زحمتکشان و توده های میلیونی ایران انجامیده است. پدیده ای که خصوصیت ویژه هر دو رژیم وابستۀ شاه و جمهوری اسلامی می باشد.   

نقش نظام سرمایه داری ایران در ایجاد وضع فاجعه بار برای توده ها

 در تبلیغات سازمان یافته برای تطهیر رژیم شاه همان گونه که توضیح داده شد با مقایسه ای محدود و مع الفارق بین شرایط زندگی مردم در حال حاضر با بیش از چهل سال قبل مطرح می شود که فقر و بیکاری و گرسنگی در حکومت گذشته یا وجود نداشت و یا بسیار کمتر از رژیم جمهوری اسلامی بود. در نتیجه با اتکاء به این پیشینه، این گونه جلوه داده می شود که پس از سرنگونی جمهوری اسلامی، باید پسر شاه که مردم از او به عنوان "نیم پهلوی" یاد می کنند، روی کار بیاید تا این تغییر رژیم به بهبود وضع توده ها و نجات آنان از شرایط فاجعه بار اقتصادی - سیاسی کنونی منجر گردد.

البته همانطور که قبلاً اشاره شد تحت رژیم شاه نیز فقر و بدبختی مردم ابعادی گسترده داشت، پدیده ای که امروز بسیار شدیدتر و گسترده تر از قبل گشته است. اما سلطنت طلب ها این واقعیت را پنهان می کنند که عامل اصلی فقر و فلاکت توده های ما، غارت ثروت های ایران توسط امپریالیست ها (این روند در جمهوری اسلامی به مراتب بیشتر و وسیع تر از دوره شاه گشته است)، و سلطۀ سیستم سرمایه داری وابسته تنیده با آن می باشد که در رژیم جمهوری اسلامی با چنان آهنگ سریعی رشد و گسترش یافته که قابل مقایسه با دوره شاه نیست. وضع فاجعه بار کنونی در ایران، درست حاصل واقعیات توضیح داده شده در فوق می باشد و اساس این وضع را سیستم موجود و ساختار نظام اقتصادی حاکم تشکیل می دهد.

باید دانست که مادام که جامعه ما تحت سلطه امپریالیست ها قرار دارد و طبقه سرمایه دار بر آن حکم می راند، افزایش شکاف طبقاتی بین اقلیت ثروتمندان با کارگران و زحمتکشان و بی چیزان یعنی اکثریت مطلق جامعه، تمرکز ثروت در یک سمت و فقر و فلاکت در سمتی دیگر، یک روند دائمی و شتابناک است.  واقعیت این است که شرط "رشد اقتصادی" و "ترقی" و انباشت سرمایه برای سرمایه داران، تداوم و تشدید استثمار کارگران، "انباشته شدن ثروت در دست اشخاص" معدود و در یک کلام "افزایش سرمایه" در همه حال و بدون توجه به خانه خرابی مداوم اکثریت ستمکش جامعه می باشد. این شرط جز از طریق تشدید دائم التزائد غارت طبقه کارگر و محرومان و به خاک سیاه نشاندن آن ها امکان پذیر نیست. این یک قانون عام نظام سرمایه داری در همه دنیاست.

از این رو تا زمانی که چنین سیستم و ساختار اقتصادی ای پا بر جاست، هر رژیم سیاسی ای، با هر شکل و لفافه ای که برای مدیریت این سیستم روی کار بیاید، نتیجه ای جز تداوم حرکت در ریل سابق و در نتیجه تشدید دائمی فقر و محرومیت، بیکاری و گرانی و تورم و تجزیه هر چه بیشتر اقشار میانی و سقوط به  اقشار تحتانی جامعه، بیکاری فزاینده و کارگران و زحمتکشانی بی چیز و تحت شدید ترین ظلم و ستم نخواهد داشت. این "قانون جاودان" سرمایه داری در کشور ماست. بنابراین، در مورد این ادعا که گویا پس از سرنگونی جمهوری اسلامی، روی کار آمدن رژیم سلطنتی به بهبود وضع توده ها و نجات آنان از شرایط فاجعه بار اقتصادی - سیاسی کنونی منجر خواهد شد، باید گفت که این یک استدلال غیر واقعی، تجریدی و آغشته به عوامفریبی ست که رابطه ذاتی بین رژیم سیاسی به عنوان رو بنا با نظام اقتصادی به عنوان زیر بنا را استتار نموده و این گونه جلوه می دهد که گویا یک طبقه استثمارگر و در این مورد سرمایه داران وابسته به امپریالیسم حاکم بر ایران، می توانند یک رژیم سیاسی دمکراتیک، مدافع آزادی و مساوات بین همه آحاد و طبقات جامعه و به نفع توده های زحمتکش جامعه به وجود آورند. در حالی که به رغم تبلیغات فریبکارانه نیروهای ارتجاعی و دشمنان توده ها، با توجه به سلطه امپریالیست ها وحاکمیت سیستم سرمایه داری وابسته در ایران امروز - به خصوص با توجه به شرایط بحران فعلی در سیستم جهانی امپریالیستی - مردم و جوانان ما باید مطمئن باشند که اگر به جای جمهوری اسلامی، حکومت شاه و یا پسرش "نیم پهلوی" بر ایران حکم می راند، به دلیل ذات روابط سرمایه داری، داغ ننگ تحمیل فقر و گرانی و تورم و بیکاری و گرسنگی و کارتن خوابی و قبر خوابی و ارتزاق توده ها از سطل زباله و ... به جامعه در پیشانی "شاه شاهان" و کلا حکومت سلطنتی نیز آشکار بود؛ و هرگز از برابری، آزادی و حداقل شرایط انسانی زندگی در ایران خبری نبود. چرا که تمامی تجلیات ضد خلقی برشمرده، جزء ماهیت نظام سرمایه داری بوده و از الزامات بقا و رشد آن هستند.  درست به همین دلیل است که مارکس و انگلس این آموزگاران کبیر پرولتاریا، با مطالعه قوانین تکامل جامعه سرمایه داری تاکید کردند که در اثر سلطه نظام سرمایه داری، تحت هر رژیم سیاسی ای با هر شکلی "سراسر جامعه بیش از پیش به دو اردوگاه بزرگ متخاصم، به دو طبقه بزرگ که مستقیما در برابر یکدیگر ایستاده‌اند تقسیم می شود" مشتی از ثروتمندان و اغنیاء زالو صفت و انبوه بی شماری از بی چیزان و فقرا. (نقل قول از کتاب "مانیفست" سال 1848) واقعیتی که در تمام جهان سرمایه داری مشاهده می شود.

فساد، خصوصیت ذاتی جمهوری اسلامی و حکومت شاه

بی شک، در پاسخ به یک ذهن جستجو گر حقیقت ، مطالب فوق بیان گر آن هستند که در کارزار تبلیغ به نفع سلطنت چه درجه ای از عوامفریبی و دروغگویی وجود دارد.  حال ما دیگر به جزییات و تشریح فساد ساختاری در رژیم پهلوی و بویژه در میان خانواده و نزدیکان شاه نمی پردازیم.  اگر جوانان امروز در این مورد نمی دانند، مردم ایران در آن زمان بر این واقعیت اشراف داشتند که خانواده شاه از رضا خان قلدر گرفته تا پسرش و شاهزاده ها و اطرافیان وی در دوران زمامداری شان سمبل برجسته غارتگری و دزدی بودند که به بهای فقر و فلاکت اکثریت جامعه ثروت های نجومی برای خود دست و پا کردند. به واقع، در یک قضاوت بی طرفانه باید گفت که آخوندهای رذل حاکم و شاه و "هزار فامیل" اش در این زمینه یعنی فساد و اختلاس و دزدی از یک جنس بوده اند. همه می دانند که رضا خان میرپنج تا قبل از تبدیل شدن به جیره خوار امپریالیسم انگلیس و کودتای انگلیسی سال 1299 یک فرمانده جزء نیروی قزاق بود که آهی در بساط نداشت.  اما هنگامی که با خواری و خفت توسط اربابانش خلع شد، بزرگترین مالک در سراسر ایران از جمله مالک دو هزار روستای غصب شده بود که با زور به تملک در آورده بود.  ثروت پسر وی نیز در زمان فرار از ایران بر اساس برخی گزارشات خوش بینانه به 30 میلیارد دلار می رسید که در طول 40 سال گذشته گوشه ای از آن منبع ارتزاق و عیاشی های خانواده وی و از جمله نیم پهلوی و مادرش در خارج از کشور را تشکیل داده است.  در آن زمان نیز هر قرارداد و امتیاز دولتی برای سرمایه داران رذل مستلزم پرداخت "کمیسیون" به امرای ارتش و یا سایر مقامات کار بدست بود و بخشی از درآمد نفت مستقیما به حساب بنیاد پهلوی شاه ساخته (معادل کمیته امداد امام و بنیاد مستضعفان در جمهوری اسلامی) ریخته می شد. آن هم در حالی که فقر و گرانی و تورم پشت توده های تحت ستم را خم کرده بود و فروختن خون برای گذران زندگی، در حاشیه شهرهای بزرگ نظیر تهران رواج داشت. 

اکنون مطالب فوق را جمعبندی کنیم.

نتیجه گیری

تبلیغات پرو سلطنت و تشویق توهم بازگشت به شرایط زندگی در دوران شاه سابق آن هم چهل و یکسال پس از به گورستان تاریخ سپرده شدن این رژیم وابسته، سرکوبگر و فاسد، بر آن است که با برقراری مجدد حکومت سلطنتی البته توسط صاحبان اصلی قدرت سیاسی و اقتصادی در ایران (امپریالیست ها)، فقر و گرسنگی و محرومیت و سرکوب و اعدام از جامعه رخت بر خواهد بست؛ و ایران به سرزمین رفاه و آزادی برای مردم ایران تبدیل خواهد شد.  اما، اولا هر انسان با وجدان و آگاهی با رجوع به مثال های عینی که در تمام زمینه های حیات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی جامعه در دوره شاه به وفور وجود داشتند، می تواند عوامفریبانه بودن این ادعا را درک کند و متوجه گردد که با توجه به سلطه امپریالیسم بر جامعه ایران و سیطره نظام سرمایه داری وابسته در آن، اگر هم به فرض روزی پسر شاه را دوباره بر تخت سلطنت بنشانند ، نه تنها وضع فاجعه بار کنونی همچنان ادامه خواهد یافت بلکه این دار و دسته برای انتقام از توده های تحت ستم ما که در سال 1357 رژیم شاه را سرنگون ساختند، با شدت بیشتری به قصابی مردم و پر کردن جیب های خود خواهند پرداخت.

از همین الآن پس مانده های رژیم سابق که بوی کباب شنیده اند با شعارهای "مرگ بر کمونیسم" (در تظاهرات اخیر خودشان در هلند که ظاهرا علیه جمهوری اسلامی بر پا شده بود) و دندان نشان دادن به کمونیست ها و نیروهای مبارز (با ایجاد تنش و تلاش برای درگیری با چپ ها در تظاهرات لندن و ...) در حال فرستادن سیگنال و تیز کردن دشنه های کینۀ خویش برای تداوم جنایات گذشته شاه و پدرش رضاخان میرپنج علیه توده های رنج کشیده ایران و فرزندان آن ها، روشنفکران انقلابی و کلا هر گونه "مخالف" مرتجعین سلطنت طلب هستند.  بنابراین، بدون آن که کسی بخواهد و یا مجبور شود کمترین امتیازی به رژیم دژخیم جمهوری اسلامی بدهد -رژیمی  که تمام سیاست های ضد مردمی و ضد ملی رژیم وابستۀ شاه را در ابعادی بزرگتر بر کارگران و زحمتکشان ما اعمال نمود - می تواند با مقایسه وضع طرفداران در سودای قدرت رژیم شاه و متوهم به بازگشت آن با رژیم دار و شکنجۀ جمهوری اسلامی قبل از گرفتن قدرت، به اوج رسوایی سلطنت طلبان پی ببرد.  خمینی جلاد و فریبکار حداقل تا مقطع روی کار آمدن توسط امپریالیست ها از "احترام" به "آزادی" و حتی ابراز نظر آزادانۀ "مارکسیست ها" دم می زد. اما اینان از همین الان شمشیر برهنه خود را علیه آزادی و آزادیخواهان نشان می دهند. سلطنت طلبانی که هنوز به قدرت نرسیده از زبان فرزند محمدرضا شاه اعلام می کنند که می خواهند سپاه پاسداران را حفظ کنند و اساسا با قدرت آن ها نظم را برقرار سازند!

یک مطالعه دقیق نشان می دهد که جمهوری اسلامی از آن جا که در ماهیت هیچ فرقی با رژیم شاه نداشت، تمام سیاست های کلان اقتصادی، سیاسی و نظامی حکومت شاه در خدمت به امپریالیست ها را به پیش برده و می برد و جنایات او علیه توده ها را به حد کمال رسانده است. با داشتن چنین شناختی ست که تا آن جا که به کارگران به پا خاسته، زنان، دانشجویان و سایر اقشار مردمی باز می گردد ، آن ها بارها اعلام کرده اند "مرگ بر دیکتاتور"!  آن ها بار ها فریاد زده اند که "نه شاه می خواهیم و نه رهبر"! آن ها بارها تاکید کرده اند که "مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه چه رهبر" و... 

و سخن آخر این که: تا زمانی که نظام سرمایه داری وابسته به امپریالیسم در کشور ما باقی ست، هر رژیم سیاسی، با هر لفافه ای که برای حفظ و بقای همین سیستم روی کار آید از حکومت سلطنتی گرفته تا مذهبی، از "دمکراتیک" گرفته تا "مشروطه" و ... به ماشین جنگی این نظام برای تداوم انقیاد توده های تحت ستم ما بدل خواهند شد.  تا این نظام با هر شکل از رژیم سیاسی ای باقی ست، فقر و گرسنگی و بیکاری کارگران، محرومیت و بی سرپناهی و زباله گردی و قبر خوابی زحمتکشان، زن ستیزی و فرهنگ مردسالارانه، نقض حق تعیین سرنوشت خلق ها و سرکوب اعدام و شکنجه  و ... همچنان تصویر زشت حاکم بر زندگی میلیون ها تن از آحاد جامعه خواهد بود.  در نتیجه در انقلاب آتی، برای رسیدن به رفاه و آزادی، این سلطه امپریالیسم و نابودی نظام سرمایه داری حاکم بر ایران است که باید آماج اصلی جنبش آزادی بخش توده ها قرار گیرد و نه صرفا شکل رژیم سیاسی.

 

نفس های آخر چپ در کومه له

نفس های آخر چپ در کومه له

http://www.azadi-b.com/G/file/komala_m_j.pdf

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.نمي‌ميرند.بازتوليد مي‌شوند.(۱۴)

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.

نمي‌ميرند.

بازتوليد مي‌شوند.(14)

 

تاثير حزب توده بر انديشه‌ي سوسياليستي

 

قبل از اين‌که قسمت چهاردهم را شروع کنيم، لازم است يک نکته جامانده از قسمت‌هاي قبلي در مورد «سوسياليسم در يک کشور» اين‌جا بيان داريم که کارل مارکس در «نقد برنامه گوتا»، دو فاز اوليه و ثانويه را براي رسيدن به جامعه‌ي بدون طبقه بيان مي‌دارد. از نظر مارکس، فاز اول داراي آثار و بقاياي جامعه‌ي بورژوايي است، اما در فاز دوم، همه‌ي‌ بقاياي جامعه‌ي بورژوايي ناپديد مي‌شود. بعدها، بعد از مرگ مارکس، فاز اول را سوسياليسم و فاز دوم را کمونيسم خواندند. اکنون بسياري به علت عدم آگاهي، اين دو فاز را با هم يکي فرض مي‌کنند، که بسيار اشتباه و نادرست است. روي همين دليل اگر مقصود از سوسياليسم همان فاز دوم يعني جامعه‌ي کمونيستي بدون طبقه، دولت، پول، کالا، ازخودبيگانه‌گي انسان و غيره باشد، بايد به آن‌ها فهماند که چنين جامعه‌يي‌ فقط و فقط در مقياس جهاني قابل حصول بوده و تا نابودي سيستم سرمايه‌داري‌ جهاني و پيروزي انقلاب پرولتايي بين‌المللي متحقق نخواهد شد، پس در اين صورت تز «سوسياليسم در يک کشور» به مثابه تز جامعه‌ي بي‌طبقه‌ در يک کشور، که استالين و استالينيسم آن را عَلَم کرده بودند، از لحاظ تئوريک تزي غيرعلمي و غير مارکسي بوده و از لحاظ سياسي کاملا" ارتجاعي و غلط است، زيرا وجود دولت، خود نشانه‌ي وجود جامعه‌ي طبقاتي‌ است.

اما اگر مقصود از سوسياليسم همان فاز اول باشد، در اين صورت تلاش و کوشش در راه ساختن، ساختمان سوسياليسم و حرکت به سوي جامعه‌يي که مبتني بر فاز دوم هست، نه تنها در يک کشور تلاشي راستين و درست است، بل‌که با تئوري علمي و واقعيت عيني جهان در انطباق کامل قرار دارد.

ادامه دهيم.

تاثير مخرب، منفي، و زيان‌بار حزب توده‌ و «فرهنگ توده‌يي» بر افکار و انديشه‌ي انقلابي جنبش‌هاي اجتماعي هشت دهه‌ي گذشته ايران، بسيار بيش‌تر و شديدتر از تاثيرات نامکفي مثبت آن است. در اين قسمت به گوشه‌هايي از تاثير زيان‌بار «فرهنگ توده‌يي» اشاره مي‌کنيم.

استالينيسم در سال 1921، در روسيه متولد مي‌شود، و در 1928، کاملا" بالغ و هر انديشه‌ي مخالفي را به شيوه‌هاي گوناگون سرکوب مي‌کند. به شيوه‌هاي مختلف، تبليغ و ترويج مي‌کند تا آن را انديشه‌ي مارکس و لنين قلمداد کند. «مارکسيسم لنينيسم» ايده‌ئولوژي استالينيسم است. ايده‌ئولوژيي که واقعيت‌ها را واژگونه مي‌کند. اگر پوسته‌ي استالينيسم را بشکافيد، منافع اقتصادي و سياسي ناسيوناليسم روس را در درون آن خواهيد يافت که هيچ ربطي به انديشه‌هاي انترناسيوناليسم پرولتاريايي مارکس، انگلس و لنين ندارد.

در ايران حزب توده ابزار و وسيله‌ي اصلي اجراي استالينيسم بوده و هست. سران اين حزب، آگاهانه مي‌کوشيدند، و مي‌کوشند که انديشه و افکار طبقات اجتماعي ايران، مخصوصا" جوانان را از ريشه، به نفع روس و استالينيسم، تغيير دهند. آن‌ها بعد از شهريور 1320، با توجه به فضاي باز سياسي ناشي از خلاء قدرت، در مطبوعات و نشريات حزبي خود به طور گسترده‌يي به تبليغ و ترويج ايده‌ئولوژي استاليني ‌پرداختند و ذهن جوانان جوياي علم و برابري اجتماعي را با خلق جعلياتي که سر در مسکو داشت، پر مي‌کردند. واژه‌ها و مقولاتي مانند «مارکسيسم لنينيسم»، «سرمايه‌داري‌ وابسته[کمپرادور]»،‌ «سوسياليسم در يک کشور»، «ميهن کبير سوسياليستي» و غيره را ابداع و «خلق» بي‌شماري را گرفتار انديشه ضد مارکسي خود کردند.

به عبارت ديگر، فرهنگ استاليني که استالينيسم باشد توسط حزب توده از سال 1320، تاکنون دامن‌گير، جامعه‌ي‌ طبقاتي ايران ‌شده است، و کليه‌ي اشخاص، سازمان‌ها، جمعيت‌ها، گروه‌ها و احزابي که در اين فاصله‌ي تاريخي، در ايران فعاليت اجتماعي داشته‌اند، آگاهانه و يا ناآگاهانه، تحت تاثير ايده‌ئولوژي استالينيسم منتج از حزب توده، و مائويسم که آن هم از شکم حزب توده‌ زاييده شده است، بوده‌اند. حتا مائويست‌ها که کمي ديگرگونه‌تر از حزب توده مي‌انديشيدند به همراه جنبش چريکي در دهه‌ي چهل و پنجاه خورشيدي همين قرن، نتوانستند خود را از قيد و بند استالينيسم رها سازند.

در حقيقت تاثير مخرب و زيان‌بار افکار ارتجاعي حزب توده‌ طي قريب هشتاد سال بر جنبش‌هاي اجتماعي و سازمان‌ها، گروه‌ها و احزاب سياسي دقيقا" قابل مشاهده و ره‌گيري است. سقوط اکثريت چريک‌هاي فدايي خلق به دامان حزب توده در مقطع انقلاب 1357،‌ نمونه کوچکي از آن است. اکنون انتشار اسناد و مدارک فراوان در افشاي استالينيسم و مائويسم که ثابت مي‌کنند که اين دو، ايده‌ئولوژي که جنبش سوسياليستي ايران را گرفتار خود کردند، چيزي جز رفرميسم بورژوايي در پوشش سوسياليسم و کمونيسم نبوده و نيستند.

قبل از سال 1320، فقط جناح چپ حزب کمونيست ايران بود که ايده‌ئولوژي استاليني را شناخته، و در مقابل آن ايستاده بود، و تاوان آن را هم با جان خود، پرداخت کردند. اما از سال 1320 تا انقلاب 1357، فقط تشکيلات‌هاي مستقل کارگري منتج از فعاليت‌هاي يوسف افتخاري و باقر امامي، در دهه‌ي 1320، و کمي بعد از آن [به آن‌ها خواهيم پرداخت] بودند که در مقابل حملات استالينيسم حزب توده‌ عملا" قد علم کردند.

فرج سرکوهي در آدينه شماره 36 ص 16 بيان مي‌دارد که «مارکسيسم ايراني ... نه چون روش و بينش، که چون مجموعه‌يي از احکام جزمي، نه چون نقد از موضع نفي، که چون سيستمي التقاطي، مدرسي و اسکولاستيکي از موضع سازش، رخ نمود و احسان طبري بهترين، با فرهنگ‌ترين و پرکارترين تجلي اين نوع مارکسيسم در زمينه‌ي تئوري بود. .. هم از اين‌روست که در اين درياي گسترده، نه هرگز موجي بر مي‌خيزد و نه توفاني. هر پرسشي را پاسخي است از پيش مقدر شده و چنان جزمي، فرا تاريخي و مطلق که نيازي به استدلال ندارد. پيراهني کهنه و هزار رنگ از انديشه‌هاي التقاطي که در بيش‌تر موارد، با يکي دو نقل قول از مراجع خدشه‌ناپذير و سيلي از روايت‌هايي که بر سر خواننده فرود مي‌آيد.» نمود پيدا مي‌کند.

به بياني ديگر، چيزي که تحت عنوان فرهنگ و انديشه‌ي سوسياليستي، در ايران رواج داشت، نه فرهنگ و انديشه‌ي سوسياليستي منتج از مارکس، انگلس و لنين، بل‌که فرهنگ استاليني بود که از طريق حزب توده توليد‌ و بازتوليد مي‌شد. به عنوان نمونه، تاثير اين فرهنگ در گفته‌هاي محمدتقي شهرام نمايان است که تحريف‌هاي تاريخي، تاريخ‌نويس‌هاي استاليني مانند؛ «ايوانف» را به عنوان منبعي قابل اعتماد در مورد انقلاب مشروطه مي‌داند و نشان مي‌دهد، که حافظه تاريخي او و جنبش چپ به طورکلي در آن مقطع، فراتر از دروغ‌پردازي‌هاي حزب توده نبوده است:

«ما اساسا" فاقد يک تاريخ تحليلي همه‌ جانبه از انقلاب مشروطه هستيم. تنها کار تحليلي قابل اتکايي که مي‌توان روي آن انگشت گذارد همانا کار بسيار فشرده و مختصر ايوانف درباره اين انقلاب است. کتاب ديگري هم از طرف روس‌ها در همين باره منتشر شده که با نام مشروطيت ايوانسکي [ايرانسکي] معروف است. اما اين يکي آن‌قدر داراي اشتباهات و استنتاجات و استنباطات نادرست تاريخي و سياسي هست که بايد گفت نکات صحيح‌ا‌ش‌ چيز جديدي به تاريخ ايوانف اضافه نمي‌کند و نادرستي و انحرافاتش هم که به جاي خود باقي است.» (محمدتقي شهرام: دفترهاي زندان: ص216-217 )

وقتي منابع مطالعاتي انسان محدود باشد و اين محدوديت هم جهت‌دار باشد در آن صورت انسان نمي‌تواند از منظري ديالکتيکي‌ شناخت علمي کسب کند و شناخت او از سوسياليسم در اين حد است: «اگر پيروزي ساندنيست‌ها [نيکاراگوئه] بتواند تثبيت شود و نيروي امپرياليست‌ها در آن‌جا آن‌چنان خنثا شده باشد که نتواند انقلاب را مواجه با خطرات و درگيري‌هاي تحميلي بکند، آن‌ها قادر خواهند بود به احتمال زياد با يک گذار مسالمت‌آميز به مرحله‌ي سوسياليسم وارد شوند.» (محمدتقي شهرام: دفترهاي زندان:ص126)

حتا تبيين تقي شهرام از مصدق، دقيقا" منطبق است با تبيين حزب توده از مصدق. تقي شهرام متاثر از استالينيسم است و به همين دليل در تحليل کودتاي 28 مرداد، وارد نقش اصلي حزب توده به عنوان مجري فرامين مسکو، نمي‌شود. او مي‌نويسد: «ما نتوانستيم شرايط جامعه‌ و مشخصات عمومي انقلاب [1357] و ضرورت‌هاي در دستور آن را به درستي پيش‌بيني کنيم، درست به اين دليل که مارکسيست‌ لنينيست‌هاي[يعني استالينيسم] کاملا" پخته و جا افتاده‌يي نبوديم. درست براي اين‌که داراي درک زنده و پويا و خلاقي از مارکسيسم لنينيسم نبوديم.» (محمدتقي شهرام: دفترهاي زندان:ص223)

تقي شهرام کسي بوده که هر کتابي به دست‌اش مي‌رسيده مي‌خوانده است. او اگر به آثار مارکس و انگلس و اشخاص ديگري مانند؛ سلطان‌زاده دست مي‌يافت، دقيقا" مي‌توانست ديگرگونه بي‌انديشد. اما حزب توده‌ و به طورکلي استالينيسم اجازه نشر و گسترش انديشه‌هايي که با استالينيسم سر سازش نداشته باشد، ندادند و تمام آن‌ها را به بايگاني سِرّي سپردند.

حتا برخي از سازمان‌ها و احزاب سياسي موجود هنوز نتوانسته‌اند، خود را از قيد و بند استالينيسم رها سازند. اما آن‌چه را که حزب توده از ابتدا تاکنون [1399]، نشر داده و مي‌دهد، چيزي جز فرهنگ بورژوايي در نقاب سوسياليسم و کمونيسم نيست:

«هرکس طبري و کيانوري را از نزديک شناخته باشد مي‌داند که اين‌ها اصلا" عقيده‌ به کمونيسم ندارند، کار به جايي رسيده بود که غلام يحيا که خودش آدمي است ارتدکس، در مورد کيانوري به خود من مي‌گفت اين کمونيست نيست. اما آدم بي‌ايمان و اپورتونيستي است، اپورتونيست به تمام معنا، به اين معنا که هرجا باد بيايد، بادش بدهد. ... در مقابل قدرت چنان تسليم است که آن سرش ناپيدا. آدم ترسويي هم هست. ... از اين تيپ آدم کمونيست که سهل است هيچ عقيده‌ي سياسي، جز اپورتونيسم در نمي‌آيد. ... يکي ديگر محمد پورهرمزان است ... هميشه سرش به يک جاهايي وصل بوده است. ... کيانوري آدم حقه‌باز و پشت هم اندازي است. ... طبري ضعيف‌ترين آدم است. وقتي در زمان رضاشاه ما را گرفتند طبري جوان 18 ساله‌يي بود، ما آن موقع ناظر بوديم، يک کشيده به او زدند هرچه که مي‌دانست از سير تا پياز همه را گفت. ... او محفوظاتش بيش‌تر از معقولات و فهمش است. او هيچ وقت خودش استدلال نمي‌کند. ... آدم دو رو، مذبذب و از نظر اخلاقي بسيار عقب افتاده است. هيچ وقت جرئت نمي‌کرد کاري بکند، بي‌اندازه ترسو است. ... از کيانوري مثل سگ مي‌ترسيد. وقتي من دبير اول حزب بودم هميشه پيش من مي‌آمد، پچ پچ از کيانوري بد مي‌گفت. ... [گفتم]اگر با کيانوري موافق نيستيد چرا به او راي داده‌ايد؟ گفت آخر رفقاي شوروي او را تاييد مي‌کنند. اين حرف را به خود من گفت. ... تذبذبش در اين است که با شما کمال دوستي مي‌کند و پشت سرتان مي‌رود بد مي‌گويد. عمويي و باقرزاده از زندان براي شاه نامه نوشتند و تقاضاي عفو کرده‌اند. اين‌ها کاغذهاشان همه هست. کارشان همين بوده که خبرچيني کنند، چيزي بيش‌تر از اين از عمويي در نمي‌آيد.» (يادمانده‌ها و يادداشت‌هاي پراکنده ايرج اسکندري:ص167-168-180)

اين‌ها بودند که استالينيسم را به عنوان افکار و انديشه‌ي چپ سوسياليست در ايران تبليغ و ترويج مي‌کردند! البته براي حزب توده فرقي نمي‌کرد که رهبري شوروي چه کسي باشد. او براي اين خلق شده بود، که بدون چون و چرا، مجري سياست‌هاي شوروي باشد. استالين مبدع و مخترع انواع تزها و تئوري‌ها به نفع ناسيوناليسم روس بود و رهبران بعدي شوروي هم تقريبا" همان سياست‌هاي استالين را ادامه دادند. سران بورژوا رفرميست حزب توده‌ و قلم به دستان آن‌ها هنوز هم در پوشش‌هاي مختلف فعال هستند. در چنين شرايطي با توجه به توازن قواي جنبش سوسياليستي، سال‌ها طول خواهد کشيد، تا نماينده‌گان اين حزب بورژوا رفرميست، عرصه اجتماعي ايران را براي هميشه ترک نمايند.

در بازه زماني 1320 تا 1332، بسياري از «مردم» ايران و از طبقات اجتماعي مختلف با ديد و نگاهي مثبت و انساني آرزوها و اميال خود را در حزب توده جست‌وجو مي‌کردند و صادقانه عضو آن شدند. غافل از اين‌که ندانسته به دام ويروسي شبيه کرونا ويروس، افتاده بودند که آرزوها و اميال آن‌ها را به بازي مي‌گرفت. بسياري از کارگران گول خوردند به حزب توده پيوستند، زيرا که فکر مي‌کردند که «حزب طبقه‌ي کارگر ايران» را يافته‌اند!

بسياري از نويسنده‌گان و شاعران کشورمان مانند؛ سياوش کسرايي، فريدون تنکابني، علي‌اکبر دهخدا، هوشنگ ابتهاج، عبدالحسين نوشين، جلال آل‌احمد، اسنفديار منفردزاده، بزرگ علوي، فريدون توللي، نادر نادرپور، مهدي بامداد، سعيد نفيسي، غلامحسين ساعدي، پرويز خانلري، فريدون تفضلي، مرتضي راوندي، احمد شاملو و ديگران هر کدام مدتي، گرفتار و تحت تاثير ويروس حزب توده‌ بوده‌اند. احمد شاملو که پس از کودتاي ۲۸ مرداد به حزب توده پيوسته بود، پس از دو ماه کناره گرفت. از او پرسيده شد؛ چرا بسياري از شاعران و نويسنده‌گان به حزب توده پيوستند؟ او پاسخ داد:

«اين را با يک تمثيل بايد روشن کرد: ببين، يک اتاق است که ما توش حبسيم، حالا ناگهان در يکي از ديوارهاي‌ش يک حفره ايجاد ميشه. طبيعي است که همه از آن حفره ميريم بيرون. يکهو يک حزبي پيدا شد با يک افکار تازه. البته اين افکار توي اساسنامه اين حزب نوشته شده بود و نه تو نظامنامه‌اش. اين افکار فقط افکار درون محلي بود. براي ما از آن طريق بود که حزب جذابيت پيدا کرد. قهرمان‌پرستي هم که تو ذات آدم‌هاست و معمولا" آدم‌ها قهرمان‌پرست‌اند. چه بخواهيم و چه نخواهيم و چه درست و چه نادرست. حتا شخصيت آن مردک عوضي، استالين، که به عقيده امروز من، يکي از بزرگ‌ترين جنايت‌کارهاي تاريخ بود، براي اين‌که يکي از راه‌هاي حل معضل زنده‌گي توده‌هاي مردم را که مي‌توانست سوسياليسم باشد و مي‌تواند هم باشد و به عقيده من هست هم، يعني اين تنها مورد را فداي قدرت‌طلبي ديوانه‌وار خودش کرد، ما که اين را نمي‌دانستيم، و تازه به دليل پايين بودن فرهنگ و نداشتن تجربه و کمبود تعقل، شخصيت‌پرست هم بوديم. پس کشيده مي‌شديم به طرف حزب توده. توقع نمي‌شد داشت که ما بايست مثلا" مي‌رفتيم سومکايي مي‌شديم يا عضو حزب بقايي مي‌شديم. به هر حال رفتيم آن‌جا.» (احمد مجابي: شناخت‌نامه شاملو:ص ۷۴۳)

از گفته و نوشتارهاي سران حزب توده «مي‌توان به خوبي پي به شيوه برخورد گرداننده‌گان حزب توده با مخالفين خود برد. هر كس‌ كه مانند حزب توده نمي‌انديشد، به مشي و سياست‌هاي ‍حزب توده انتقاد دارد و يا اين سياست‌ها را انحرافي و زيان‌آور ارزيابي مي‌كند به انگ پرووكاتور، خائن، همكار سرويس‌هاي اطلاعي داخلي وخارجي و بالاخره جاسوس‌ و مزدور امپرياليسم ‍ملقب مي‌شود. اين فرهنگ ناپسند و به شدت انحرافي كه ريشه در ميراث استالينيسم حاكم بر ‍شوروي داشت بر سراسر قضاوت‌ها و ارزيابي‌هاي حزب توده از ديگر جريانات چپ و تاريخ جنبش‌ ‍كارگري و كمونيستي كشورمان سايه افكنده است.»(خاطرات آلبرت سهرابيان)

چپ سوسياليست مارکسي، در صورتي که مجهز به انديشه و شيوه‌ي تحليل ديالکتيکي مارکسي باشد، بعيد است در زنده‌گي اجتماعي براي پيش‌برد کارهاي خود، متوسل به فريب و دروغ‌گويي شود. از آن‌جا که سران حزب توده‌ همه‌ چيز هستند به غير از چپ و سوسياليست در نتيجه به قول يوسف افتخاري؛ «دروغ‌گوي بزرگ کيانوري است نه من ... من گوبلز نيستم، کيانوري فاشيست است و فاشيستي فکر مي‌کند ... نمي‌خواستم به نوشته‌هاي پرت و پلايي که گفته يا نوشته پاسخ بدهم. دليل‌اش اين است که عقيده دارم آدم نبايد آن‌قدر خودش را کوچک کند که با کيانوري طرف شود. واقعا" تنزل مقام انسان است. کيانوري آمده در تله‌ويزيون صريحا" اعتراف کرده و خودش را جاسوس معرفي کرده است. ما ايراني هستيم و طبعا" از جاسوس نفرت داريم ... در ايران آن‌چه من مي‌شناسم روس‌ها کساني را براي پس از روي کار آمدن رژيم کمونيستي داشته‌اند. مثلا" رضا روستا که مدت پنج سال به اتهام ثابت شده‌ي جاسوسي محکوم بود و يکي هم آقاي کامبخش شوهر خواهر کيانوري.» (يوسف افتخاري: مصاحبه با مجله کهکشان: شماره ويژه‌ي نوروز، فروردين 1372:ص33)

يوسف افتخاري مي‌گويد که کيانوري [در ص83] گفته است: «يوسف افتخاري را نديده‌ام و نمي‌شناسم» دروغ مي‌گويد. کيانوري را آقاي مهندس عتيقه‌چي در شاهي (قائم‌شهر) به من معرفي کرد که به نظرم هنوز زنده است و گفت مهندس است. آن وقت کيانوري در حزب توده‌ نبود. جلسه‌يي بود که کيانوري حضور داشت، مهندس عتيقه‌چي هم بود. صحبت مهندس رستم از مهاجرين قفقاز پيش آمد. کيانوري داشت از قدرت و نفوذ خود صحبت مي‌کرد. گفتم چه خوب شد، مهندس رستم بيکار است، خيلي هم بيچاره [چيزي نداره] است. مهاجر است کسي را هم ندارد. زن دارد دو سه تا بچه هم دارد. آقاي کيانوري بهتر است يک کاري براي ايشان پيدا کرد. کيانوري گفت: «عجب حرفي زدي؟ آن‌ها را که ضعيف‌اند بايد کشت، آن‌که قوي است بايد بماند روي صحنه، اين نظام طبيعت است، کاري نمي‌شود کرد.» ديدم خيلي پرت و پلا مي‌گويد.»(يوسف افتخاري: پيشين:33)

برچسب زني بدون دليل و ‌ريشه، به ديگران کار ذاتي سران و نويسنده‌گان حزب توده‌ در طول عمرش بوده است که مي‌توان گفت تاثير اين نوع فرهنگ تقريبا" در ميان «چپ» ايران نهادينه شده است. کيانوري که يوسف افتخاري را متهم به دروغ‌گويي، تروتسکيست و «گوبلز» بودن مي‌کند، افتخاري، از افتخارات اتحاديه‌هاي مستقل طبقه‌ي کارگر ايران محسوب مي‌شود و در اين رابطه‌ي‌ نام خود را جاودانه کرده است.

پس از انتشار خاطرات کيانوري، افتخاري در يک مصاحبه، به دروغ‌هاي کيانوري پاسخ گفت: «اما راجع به ملاقات [من] با استالين که کيانوري مي‌گويد من گوبلز هستم و گمان مي‌کند من دروغ بزرگ گفته‌ام، حق با کيانوري مي‌باشد. زيرا آن موقع که من با استالين ملاقات کردم، استالين هنوز فرعون نشده بود. در مقابلِ استالين،[افرادي مانند] تروتسکي، بوخارين، کامنف و زينوويف بودند. عده‌يي مقابل‌اش بودند که عضو گروه[کميته] مرکزي بودند. اين هم يکي از آن‌ها بود ... استالين تازه به قدرت رسيده بود. استالين در سال 1920 استالين  بت بزرگ نبود. قبل از آن يک بانک‌زن، يک دربان بود. بعلاوه وقتي که ما در دانشگاه بوديم ... مدرسه‌ي عالي کمونيستي ... استالين مثل ديگران ماموريت داشت در آن‌جا به ما درس کمونيسم بدهد. ما اين‌طوري با استالين آشنا شديم. بنابراين‌، هر يک از روساي قوم ما را مي‌پذيرفتند. وقتي خودمان را معرفي مي‌کرديم که يکي از انقلابيون خارجي آمده شما را ببيند، مي‌پذيرفتند. اما بعد که استالين به فرعوني رسيده بود يقينا" به امثال کيانوري اجازه ملاقات نمي‌داد. دوره فرق کرده بود. من در دهه‌ي 1920 مسکو بودم، اين‌ها پس از جنگ دوم. راستي آخر کيانوري که بود که استالين پيشواي شوروي و ژنراليسم و فاتح جنگ او را بپذيرد؟ ... در سال 1926 من رفتم وقت بگيرم خودم را معرفي کردم و همان دقيقه وقت داد ... گفتم از خارج آمده‌ام اين‌جا تحصيل کنم و تحصيلاتم را تمام کردم، مي‌روم ايران ... استالين گفت تو چرا با رضاشاه مخالفي؟ گفتم ما از شما و اتحاد شوروي پيروي مي‌کنيم ... شما مخالفيد ما هم مخالفيم. گفت ما با رضاشاه مخالف نيستيم. گفتم شما چه‌طور در اين‌جا قزاق‌ها را کشتيد و حالا با اين يک قزاق که ما مخالفيم مي‌گوييد چرا مخالفي؟ ... تلفن کرد به کميته‌ي اتفاق جوانان ... رفتم تاجيکستان ... محيي‌الدين اوف که ازبک بود با من خيلي خوب بود ... گفتم مي‌خواهم حقوق بخوانم و اگر به حساب تاجيکستان مرا دانشگاه بفرستيد راضي مي‌شوم. گفت مي‌فرستم. سوابق مرا از دانشگاه زحمت‌کشان خواستند که رئيس آن شومياتسکي بود. او قبلا" سفير شوروي در ايران بود و بعدا" رئيس دانشگاه شده بود. نامه مرا بردند نزد او. مي‌پرسد اين همان است که مخالف رضاشاه بود؟ مي‌گويند آري. شومياتسکي گفت برود ايران.»‌ (يوسف افتخاري: پيشين:ص34)  

اعراض از هرگونه وابسته‌گي فکري و مادي، يعني داشتن استقلال مالي و انديشه در اعمال و کردار خود است، که در حقيقت به معني روي پاي خود ايستادن (1) از هر جهت است. اين راه‌کار و راه‌برد درست تکامل اجتماعي از منظر ديالکتيک است.

اما حزب توده‌ در طول حيات‌اش، فاقد روي‌کرد بالا، بوده است. بسياري از چپ‌هاي سوسياليست ايراني گرفتار اين روي‌کرد حزب توده‌ شده‌اند. اعضا و هواداران کنوني حزب توده‌، همانند گذشته «ايمان راسخ» را جاي‌گزين انديشه‌ي مستقل کرده‌اند. علارغم دلايل و شواهد تاريخي مستدل بسيار و انکارناپذيري که مخصوصا" بعد از مرگ شوروي، بيش از سه دهه است که بر در و ديوار نمايان است، سوسياليسم بورژوايي استالين را به عنوان سوسياليسم مارکس، در دنياي مجازي نشر و بازنشر مي‌دهند که گويا کوچک‌ترين خطايي در کارش نبوده است!! فقط انسان‌هاي وابسته هستند که چشم خود را بر واقعيت‌ها مي‌پوشانند و شروع به وارونه‌سازي آن‌‌ها مي‌کنند. نمي‌فهمند که خورشيد هيچ‌گاه در پشت ابر پنهان نمي‌ماند.

اکنون براي رهايي قطعي از ويروس اجتماعي و خطرناکي مانند حزب توده‌، نسل‌ها بايد آگاهانه به مبارزه با آن به پردازند، بياموزند و خود را از دانش روز و علم مبارزه طبقاتي فربه نمايد، انديشه‌ي ديالکتيکي‌ مستقل مارکسي را به عنوان راه‌کار و راه‌برد پراتيک اجتماعي خود برگزينند، تا بتوانند شيوه‌ي توليد سرمايه‌داري‌ امپرياليستي نئوليبرالي را همراه با روبناهاي فرهنگي آن مانند «فرهنگ توده‌يي» را براي هميشه به زباله‌داني تاريخ بريزند.

بايد با نوشتارها و زبان‌هاي فسيل شده‌ي حاصل از تاثير فرهنگ حزب توده و استالينيسم به طورکلي‌ بر کليه‌ي جنبش‌هاي اجتماعي يک قرن اخير ايران، مبارزه و پيکار کرد، تا بتوان زبان جديد و تازه‌يي را جاي‌گزين تحجر زباني کرد که طي اين مدت، حزب توده و استالينيسم خالق آن بوده است.

 

ادامه دارد

سهراب.ن

19/06/1399

 

توضيحات:

(1): روي پاي خود ايستادن آموزه مارکس است که بيان مي‌دارد، رهايي کارگران بايد به دست خود کارگران تحقق يابد. آن‌چه در چين و کوبا روي داد، به هيچ‌وجه به طبقه کارگر ربط ندارد و نداشته است. در هر دو مورد نيروهاي نظامي فاتح از مناطقي خارج از مناطق کارگري در شهرها آمده بودند و تمايل داشتند که کارگران منفعل باقي بمانند، به طوري که طبقه‌ي کارگر چين، به تماشاي ارتش دهقاني مائو نشسته بود. در شرايط بحران اجتماعي و هنگامي که سوژه‌هاي انقلابي يعني پراکسيس و آگاهي طبقاتي و رهبري پرولتري غايب باشد، يک رهبري ديگر سياسي يا نظامي از طبقه‌ي بورژوازي با هدف برقراري استثمار کارگران‌ در چارچوب سرمايه‌داري‌ دولتي يا غير دولتي و يا ترکيبي از اين دو، بر فرايند شرايط انقلابي حاکم خواهد شد. (توني کليف: مارکسيسم در هزاره:37)( شعار مورد علاقه توني کليف در زنده‌گي‌ اين بود: «ماتم نگيريد سازمان‌دهي کنيد!»)

September 08, 2020

تفاو‌ت‌ها یا تناقض‌‌های سیاسی! در حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان آن (کومه‌له)(۱)

تفاو‌ت‌ها یا تناقض‌‌های سیاسی! در حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان آن (کومه‌له)

(۱)

سرانجام پس ازسه سال شدت‌یابی اختلاف‌های سیاسی و بحران درونی در حزب کمونیست ایران، پلنوم نهم حزب، روز اول آگوست (۱۱ مرداد ۱۳۹۹) با یک اقدام اصولی، وجود اختلافات سیاسی و استراتژیک در حزب را اعلام و ضرورت علنی کردن آنها را به تصویب پلنوم حکا برساند. رفیق ابراهیم علیزاده مدت‌ها به‌شدت مخالف وجود اختلاف‌ها بود و بارها با اختصاص بولتن بیرونی و طرح اختلاف‌ها مخالفت می‌کرد. و حتا مخالفین را کسانی خواند که به «پارانویا» دچار شده و یا حتا تا جایی به انکار پرداخت که طرح اختلاف‌ها را «دام وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی» خواند.  وی در گفتگو پیرامون کرونا با تلویزیون کومه له اعلام کردند:‌ «یکی را ممکنه در اختلافات داخلی‌شان دخالت کند و سعی کند تفرقه‌ای در درونشان به وجود بیاورد و به اختلافات دامن بزند... یک بخش از فعالیت‌های و وزارت اطلاعات در درون همه‌ی سازمانهای سیاسی اپوزیسیون ج ا یک بخش از فعالیت‌ها وزارت اطلاعات است.» این بیان هیچ ربطی به کرونا نداشت، اما حربه‌ی دور از هر منش و فرهنگ و پرنسیپ سیاسی درون نیروهای  مدعی چپ دمکرات از ( نوع توده‌ ایسم و کیانوری آری) آن بود با این شیوه، انکار اختلاف‌ها، سلاح این سیاست می‌شود. به بیان دیگر، اختلاف‌ها به سیاستِ انکارْ نیاز داشت. اسناد موجود از کنگره‌ها (کومه‌له و حزب)، برخی پلنوم‌ها و نشست‌ها (به ویژه در ‌کنگره ۱۷ کومه‌له در سال ۲۰۱۷) گواه مخالفت‌های ایشان هستند. کمیته اجرایی حزب در گزارش برگزاری پلنوم نهم اعلام کرد: «کمیته اجرایی حزب ضمن اشاره به تعمیق بحران درونی حزب تأکید کردکه «این بحران اکنون کل سوخت و ساز و عرصه‌های مختلف فعالیت حزب را تحت تأثیر قرار داده است. در این زمینه به مناسبت‌های مختلف تبیین از این بحران و راه حل برون رفت از آن به بحث گذاشته شده و زمان آن رسیده که این بحث ها در سطح علنی مطرح شده و مورد قضاوت قرار بگیرند.» 

بنابراین، زمان آن هرچند بسیار دیر، ‌اما فرا رسیده است که تبیین خود از اختلاف‌ها را به طبقه کارگر،‌ جنبش سوسیالیستی و افکار عمومی ارائه دهیم و نشان دهیم. به جای انکار باید آشکار شود که کدامین نیرو در کدامین سوی مبارزه طبقاتی جایگاه دارد. تلاش ما در دفاع از استراتژی حزب کمونیست ایران و سازمان‌ها و ارگان‌ها و هسته‌های سازمانی در سراسر ایران پیشبرد مبارزه‌‌ی ایدئولوژیک سالم و شفافی است که چون کوره‌ای مذاب برای زدایش زنگاره‌ها، در بالندگی تئوریک و پالایش سیاسی و ساختاری حزب از هر نوع گرایش غیرکارگری عمل کند.

ر.ابراهیم علیزاده، کمتر می نویسد، یا دستکم کمتر به نام خود می‌نویسد و ترجیح می‌دهد که شفاهی بگوید. امتیاز شفاهی گوفتن شاید برای ایشان در آن است که سند نوشتاری و قابل دسترسی که به آن استناد کرد به دست نمی‌دهد،‌ اما  در مصاحبه،‌ این چنین نیست و افزون برآن، فرصت رفوی شکاف‌‌ها نیز باقی می‌ماند. او، با دیرکردی چندین ساله و انکار اختلاف‌ها، ‌سرانجام یک‌ماه پیش به صورت شفاهی «پذیرفت» که در حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان حزب (کومه‌له) «تفاوت‌هایی» وجود دارد و نه اختلاف. آرزوی ما چنین بود. اما آرزوها همیشه بر وفق مراد نیستند. همین چند روز پیش در پلنوم نهم کمیته مرکزی حزب (اول اوت ۲۰۲۰) بود که وجود اختلاف‌های سیاسی به زبان آورده شد. اما بار دیگر،‌ ر. ابراهیم در گفتگویی رو به بیرون، با رادیو دیالوگ به زبان کردی، وجود اختلاف‌های سیاسی را انکار می‌کند که گویا «چند نفری براساس ذهنیت خودشان گرایش تراشی کردە، تشكیلات را ه راست و چپ تقسیم کردە و بغل دستی خودشان را دشمن حساب می کنند، ... و این بحران نتیجه اختلافات شخصی و ناسازگاری چند نفر از کادرهای رهبری است.» متاسفم که بگویم این یک انکار آگاهانه است و افکار عمومی را آگاهانه نه تنها بی خبر،‌ بلکه به جامعه گزارش غیرواقعی می‌دهد. بنا به اخلاق و مورالیته رایج، می‌توان برای کوتاه مدت چنین روش محکومی را در پیش گرفت، اما اتیک یا پرنسیپ‌‌ و اصول که اساس فضیلت انسانی است، منش پذیرفته شده‌ی آزاده‌گان است.

 تا آنجا که به اختلاف‌ها باز می‌گردد، می‌توان سیمای اختلاف‌ها را در رئوس استراتژیک برنامه‌ای، ‌سازمانی و تاکتیکی زیر، ‌خلاصه کرد: 

۱-انقلاب،‌۲- رفرم،۳-اتحاد،۴- حاکمیت،۵ سرنگونی، ۶- سازمان سیاسی، ۷- سبک کار، ۸- پرنسیپ‌های انقلابی،۹- دیپلماسی،۱۰- عضو گیری،۱۱- تشکیلاتی و...

اما به یقین برای شما که این مناسبات را  از بیرون می‌‌نگرید و از رویدادهای درون، آشنایی کمتری دارید،  باورش شاید دشوار باشد که ما در حزب کمونیست ایران و کومه‌له، ‌پیرامون هر یک از محورهای بالا در دو سوی مخالف، درگیر بوده‌ایم.‌ و ر. ابراهیم علیزاده، شخص اول مخالف با مبانی بالا، بدون آنکه  یک سطر بنویسد، یا با زبانی شفاف در نشست‌های حزبی و چشم در چشم ما سخنی بگوید، به تاکتیک خاموشی گزینی دست یازیده و رهبری همنوازی مخالفین حزب کمونیست ایران را به عهده گرفته و یا در هر فرصت مبهم و به شیوه اکلکتیسیست‌ها، مبهم و درهم و کلی، از سوسیالیسم و اخلاق و رادیکالیسم و سخن رانده است. با پوشش مفاهیم کلی و زرورقی همانند سوسیالیسم، زَروَرقی در یک مجال چند دقیقه‌ای نگرش خویش را قطره‌چکانی تزریق کرده تا مجالی دیگر. کاربرد و دیکته کاربرد‌های تشکیلاتی به گمارش همراهانی با اتوریته‌ی و نام کومه‌له که خویش را صاحب آن می‌دانست، با خاموش بی آنکه نشانی از خود بر جای بگذارد،‌ با شیوه‌‌های گوناگون، درون را به زمینگیری کشانیده و مجال پرداختن به  گفتگو، آموزش، دیالوگ، پرداختن به اختلاف‌‌ها، مبارزه نظری، دیدگاهی و تعیین تکلیف با هریک  از محورهای بالا  داده نشد و در عمل، تمامی آن مبانی را با برنامه‌ریزی و نقشه‌مندی، به پیش ‌برده می‌شد. در اینجا همه‌ی ما  چه رفقا و کادرهایی که  در اعتراض به روند حاکم (‌نه از استراتژی حزب)‌ به رهبری ر. ابراهیم علیزاده، استعفا داده و همه‌ی آنانیکه از ابتدا  تا به امروز،‌ به هنگام و قاطعانه و کمونیست‌وار ‌و پیشتازانه همانند نیروی یک حزب پیشتاز طبقه برنخاسته،‌ عمق این بحران را پیش بینی نکرده ،‌ در نیافته و فرصت پیشبرد چنین روش و منشی داده‌ شد، در وضعیت کنونی و پی‌آمدهای آن سهیم و سزاوار سرزنش هستیم.

 در یک شرایط تاریخی ویژه قرار داریم. می‌توانیم یا تاریخساز سازیم باشیم یا مغلوبین تاریخ و تماشاچیانی در انتظار معجزه و منجی،‌ یا دنباله روان تکامل تدریجی و لاکپشتی اوولوسیون به جای روولوسیون. تاریخ را انسان‌‌های اجتماعی می‌سازند و این با اراده گرایی یکسان نیست،‌ روابط اجتماعی ما با طبقه‌ کارگر،‌ با سوسیالیست‌های همراه و اتحادمان است که تاریخ ساز می‌شود. تا زمانیکه ما در حزب کمونیست و کومه‌له زیر هژمونی فردیت و مناسبات ناهمخوان با  طبقه‌ی‌ سرنوشت ساز و تاریخ‌ساز،‌ منطق تاریخ را پیروی نکنیم،‌ تاریخ با منطق خود با ما عمل خواهد کرد. 

انکار چرا؟

آنکه در متن اختلاف، با انکار و آگاهانه از تفاوت سخن می‌گوید،‌ بدون شک نه «ریگی در کفش»‌ بلکه در کفش خود ریگی دارد! ‌به یک دلیل ساده؛ پذیرش تفاوت، اما پذیرش واقعیت نیست، بلکه انکارِ آگاهانه‌ی یک واقعیت است. به بیان دیگر، استفاده از یک مفهوم از جنس غیرواقعی آن است. به سخن دیگر، نادیده گرفتن تفاوت بین مفهوم تفاوت و مفهوم اختلاف، یک انتخاب آگاهانه است. به این معنا که پذیرش وجود تفاوت‌ها، امری ساده و غیر قابل انکار در هر نگرش،‌ پدیده یا سازمان سیاسی است. اما  مخالفین ما درون حزب کمونیست ایران و کومه‌له، ‌ با انکار اختلاف‌های سیاسی به عنوان یک واقعیت غیرقابل انکار، به رسمیت شناسی آنرا به سود خود نمی‌دیدند. آنان با انکار واقعیت اختلاف سیاسی، به زمان نیاز داشتند تا چراغ خاموش زمان مناسبی برای پیشبرد نگرش خود به چنگ آورند- که آوردند-  تصرف و کامیابی آنان‌ در  تصرف ارگان و جایگاهی که جایگاهشان نبود،‌ نه از قدرت و منطق و هوشمندی‌اشان،‌ بلکه از غفلت و ساده‌انگاری ما بود. ما به نام رعایت پرنسیپ و اصول و آنان با پای نهادن بر پرنسیپ و اصول تا می‌توانستد تازیدند و ما اراده‌ی انقلابی پرولتری در برابر این تعرض را به کار نبردیم،‌ به این‌گونه‌،‌ با قطب‌نما قرار دادن مبانی کمونیستی حزب، دو قطب چپ و راست در دو سوی هم قرار داشتند. این اما به معنای در برابر هم به گونه‌ی شفاف نبود. در یک سوی، وفاداران به مبانی،‌ برنامه، ‌اساسنامه و استراتژی کمونیستی طبقه کارگر انقلابی و در سوی دیگر اپوزیسیونی سربرآورد، که این مبانی را در عمل پذیرا نبود و نقض می‌کرد و در نظر نیز در هر فرصت و مراسم و ترییونی و بیشتر برای مخاطب کرد زبان ابراز می داشت و مرتب «لایت سبز» می‌داد. این رویکرد راست، به جای معرفی و دفاع از دیدگاه خود تا کنون به جز جسته و گریخته در مناسبت‌ها و یا مصاحبه‌هایی و بیشتر برای منطقه به زبان کردی، از آشکار کردن اختلاف‌های خود تا فرصت مناسب، سرباز زده‌ است.

خیزی برای انحلال حزب 

یکی از سخنگویان انحلال طلبان، ر. جمال بزرگپور یکبار پیش از برگزاری کنکره ۱۲ حزب کمونست ایران، (پیش از سال ۲۰۱۵) در نوشتاری خواهان ادغام و در واقع انحلال حزب کمونیست ایران در کومه‌له شد. این اقدام در سه بولتن پیشا گنکره ۱۲ حزب در سال ۲۰۱۶ پاسخی مناسب گرفت. ایشان اعلام کرد تا دفاع از طرح ادغام (انحلال) حزب را به‌زمان دیگری وامی‌گذارد و سکوت  و نقشه خود را «در تاقچه» می‌گذارد تا وقتی دیگر. ائتلافِی از راست، در برابر اصول حزب کمونیست ایران و کومه‌له انقلابی در درون به وجود آمد. سیاست ر. ابراهیم علیزاده، تنها حامل توافق سیاسی با این  نگرش‌ نبود، بلکه حاکم بر و صاحب این سیاست بود. این سیاست برای ذهنیت‌ سازی و ذهن‌های مساعد و مساعدین ذهنی خویش، باید مادیت می‌یافت و در میان کسانی که به حزب روی می‌آوردند و به وسیله آنانکه ارگان عضو‌گیری را با زیر پا نهادن اساسنامه و اصول حزبی در انحصارگرفته بودند، عضوگیری می‌شدند، پیروانی می‌یافت. اینان،‌ ‌پیش عضوهای ساده در آموزشگاه و پس از آموزشگاه به ویژه از سال ۲۰۱۷، مساعدترین کاندیداهای این ذهنیت بودند. مجریان این سیاست،‌ ‌با انکار اختلاف‌ها، به زمان نیاز داشتند. در این فرصت، اقدامات زیادی از سوی آنان باید انجام می‌گرفت. از جمله، عضو گیری افراد مساعد،‌ ‌اخراج، ‌تعلیق، شایعه، مسمومیت‌های ذهنی از جمله اینکه قصد برکناری ر. ابراهیم در جریان است، تعطیلی اردوگاه و پیوستن به حزب کمونیست کارگری ووو. شایعه‌ی بی اساسی که در سال ۲۰۱۹ به بحران دامن زد که گویا نشریه سیاسی حزب (جهان امروز) به علنی کردن مباحث درونی (ضمیمه اول نشریه جهان امروز) دست زده است.  اقدام هیئت تحریریه جهان امروز با یک اتهام «امنیتی» مهر خورد و تداعی شد و کارزاری به ويژه در اردوگاه با توماری با امضا تازه‌ پیوستگان جوان و ساده و غیر عضو سازماندهی شد که برخی از آنان نه تنها بولتن را نخوانده بودند،‌ بلکه جهان امروز و جهان کتاب را یکی می‌دانستند‌(در جای خود به این فاجعه خواهم پرداخت که نه برنامه هفتگی جهان کتاب و نه نشریه جهان امروز در اموزشگاه،‌ اردوگاه و خارج کشور، برای آموزش و تبلیغ و ... معرفی نمی‌شدند و نمی‌شوند بلکه پس از نشر علنی، مباحث تئوریک، مورد تحریم قرار گرفتند. و اعلام کردند که جهان امروز دیگر ارگان حزب نیست و تحریریه آن باید برکنار شوند. در حالیکه پیش از انتشار، به ابتکار بیرونی کردن نگرش‌ها در جهان امروز ویژه نیز، از آن رفقا نیز ‌درخواست شده بود که دیدگاه‌های خود را برای نشر در ضمیمه جهان امروز آماده سازند. این درخواست که از سوی آنان هیچ پاسخی نگرفت در برگیرنده‌ـبحث‌های سیاسی-تئوریکی بود که در بولتن‌های پیشاکنگره ۱۲ در سال ۲۰۱۶ که در داخل و خارج،‌ در اختیار تمامی اعضا قرار گرفته بود. با شانتاژ ‌و تومار نویسی و شایعات، اذهان بی آلایش و پاک جوانانی که به سوی حزب ‌آمده بودند، باید آلوده می‌شد و آنان را به تومار نویسی و صف‌آرایی وا‌می‌داشتند. بدون آنکه برخی، تفاوت بین جهان کتاب و جهان امروز را می‌دانستند و یا نشریه را دیده باشند. این ادامه‌ی تلاشی چندین ساله بود، برای پوشانیدن ماهیت اختلاف‌ها و تناقض‌ها

ر. ابراهیم به جای پذیرش سیمای اختلاف‌ها، همیشه به انکار اختلاف‌ها متوسل شده‌ است. اختلاف‌ها،‌ با روندی دستکم ده ساله، همانند یک آسیب‌ درون زا، رشد یافت و ریشه دوانید و یکی بعد از دیگری ارگان‌های مناسب را فراگرفت. ر. ابراهیم علیزاده در مصاحبه اخیر خود با "رادیو دیالوگ" در این زمینه می‌گوید: 

«در میان این رفقایی که خود را جهت متفاوت معرفی می کنند، تاکنون یک صفحه آ چهار در هیچ کنگره و پلنومی و در آخرین پلنوم [اول اوت ۲۰۲۰] هم که نشان بدهد آنها خط دیگری هستند در مقایسه با آن خط دیگر وجود ندارد. آنچه هست فقط برچسپ چپ و راست و ناسیونالیسم و سوسیالیسم و مجموعه کلمات هستند که با آنها بازی می‌شود و مجموعه ای گلایه و احتمالا مجموعه‌ای انتقاد باشد.» این بینش به شنوندگان خود چنین تلقین می‌‌کند که برنامه‌، مصوبات،‌ اساسنامه‌ها و قرارها، تمامی سخن ‌روزها، جهان امروز، جهان کتاب، برنامه‌‌های ما و فعالین حزب، چشم انداز، دیالوگ ‌وووو به زبان‌های کردی و فارسی که همگی بیانگر استراتژیک حزب و کومه‌له هستند و سیمای انقلابی حزب را نمایندگی می‌کنند و از سوی آنان در عمل پشتیبانی نمی‌شوند، «یک صفحه آ۴» هم به شمار نمی‌آیند! نمی‌توان دیوار انکار را تا ثریا بلند برد، بی‌‌آنکه  آوار نشود! با این همه اسناد از سوی کمیته اجرایی و افزون بر ۸۰ درصد اعضا کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران و اکثریت کادرها و اعضا حزب و کومه‌له، هستند که باید «پلاتفرم» خود را به ایشان ارائه دهند!  انکار کننده‌گان، حاشا می‌کنند و افزون بر دهها سند مبانی، برنامه و نزدیک به ۴۵۰ شماره جهان امروز و سدها ساعت سخن‌روز و برنامه‌های تلویزیونی و بولتن‌های پیشاکنگره‌ای و نیز صدها صفحه آ۴ درونی و بیرونی و دهها ساعت گفتگوهای درونی ضبط شده، پیرامون اختلاف‌ها، دستکم از کنگره ۱۵ تا ۱۷ کومه‌له،‌ در کنگره‌ ۱۲ حزب و پلنوم‌های کمیته مرکزی حزب و دو کنفرانس کمیته خارج و... را مجموعه‌‌ای از پلاتفرم ما نمی‌بینند. ایشان از ما که حاملین و پیشبرندگان این پلافرم‌ هستیم، انتظار دارند که علیه مبانی سیاسی و فلسفی خویش اقدام کنیم! به راستی کیست که باید پلاتفرم خود را ارائه دهد؟ ما یا آنانی که درعمل تمامی این سیاست‌ها و مبانی را تنها برای پوشش چرخش به راست خویش به کار می‌برند و درعمل به تضعیف و تخریب حزب و کومه‌له دست یازیده تا به همان طرح ادغام و انحلال حزب برای دستیابی به اتحادهای راست دست یابند؟‌ این نگرش انحلال طلبانه است که به جای نفی و پراتیک صلبی،‌ در جهات ایجابی،‌ یک ص آ۴ از پلاتفرم خویش را در نقد برنامه‌های این استراتژی و خط رسمی حزب عمل کنند و تنها به یک سند پیشنهادی درتاقچه گذارده شده سال ۲۰۱۶ و سند تشکیل جبهه کردستانی سال ۲۰۱۲ از سوی ر. ابراهیم و زمزمه‌هایی در میان خطوط و جسته و گریخته،‌ بسنده نکرده و در دفاع از اعمال و روابط و پراتیک و دیدگاه خویش،‌ به آ۴ های رسمی می‌پرداختند و بپردازند.

تفاوت یا تناقض؟

الفبای درک مفهوم‌ها به ما آموخته‌اند که میان تفاوت و تناقض، اختلاف ماهوی وجود دارد. به بیان دیگر تناقض، تفاوتِ ماهیت‌هاست. شاید مثالی در این رابطه به فهم این تناقض کمک کند. کارگران و سرمایه‌‌داران هر دو از نظر زیست شناسی از جنس بشر هستند،‌ به ظاهر و از نظر صوری، از این روی بدون تفاوت،‌ اما در آنجا که در دوسوی مناسبات طبقاتی قرار دارند،‌ از نظر طبقاتی، دارای تناقض‌ها و ماهیت‌های متضاد هستند و نه تفاوت‌ها. در این جهان دیجیتالی،‌ نمی‌توان با یک جمله ساده‌انگارانه، ماهیت اختلاف‌‌ها و یک تاریخچه را انکار کرد. ایشان مدعی‌هستند که گویا «چند نفری براساس ذهنیت خودشان گرایش تراشی کردە، تشكیلات را به راست و چپ تقسیم کردە و بغل دستی خودشان را دشمن حساب می کنند، ... و این بحران نتیجه اختلافات شخصی و ناسازگاری چند نفر از کادرهای رهبری است». این ادعا و تلاش، برای پوشانیدن ماهیت بحران، کارآیی نداشته، بلکه در جهت به بیراهه بردن افکار عمومی از توجه و پی بردن به ریشه‌های این بحران به سیاست گرفته شده است. پر آشکار است که نفی صوری واقعیت، به معنای نبود واقعیت نیست؛ به همانگونه که پاک کردن صورت مسأله به معنای حل مسأله نیست. 

اختلاف‌ها دارای ریشه و بنیاد‌های مادی بوده، در پروسه‌ای رشد کرده و در زمان معینی با مبانی و استراتژی متناقض می‌شود. تفاوت، مفهومی است که به تاکتیک‌‌ها باز می‌گردد، اما اختلاف سیاسی، به مبانی و هدف و استراتژی باز می‌گردد. آیا هیچ ذهن سیاسی یافت می‌شود که این اختلاف در مفهوم‌ها [تفاوت و اختلاف] را ‌نشناسد؟! دگراندیشان سیاسی و استراتژی حزب و کومه‌له، به تجربه می‌دانند که نباید زودهنگام، تناقض‌های بینشی خویش را آشکار سازند،‌ در غیر اینصورت، بی موقع، موضع و جایگاه خود را در دو سوی حزب آشکار ساخته‌اند. 

با به رسمیت شناختن اختلاف‌های بنیادین و وفاداری و احترام به افکار عمومی و به رسمیت شناختن خرد و شعور جمعی و اختلاف‌ها، ما همواره خواهان رسمیت بخشیدن به اختلاف‌ها، و علنیت اختلاف‌ها بوده و رفقا را بارها و بارها به گرفتن چنین رویکردی دعوت کرده‌ایم. بارها تاکید کردیم تا تناقض‌ها، تفاوت‌ها معرفی نشوند و به رسمیت شناخته شوند. 

سخنرانی ر. ابراهیم علیزاده در پیش در روز ۲۵ بهمن ماه ۱۳۹۸ به مناسبت گرامی‌داشت روز کومه له خطاب به احزاب سیاسی راست در کردستان اهداف خود را آشکارتر از پیش نشان داد. حاکمیت سیاسی در کردستان و نیروهای مسلح پیشمرگ در آینده کردستان، دو موضوع استراتژیکی بودند که باردیگر برای همگرایی با سازمانهای راست و سلطه‌ طلب، به میان آورده شد. ایشان در این رویکرد، موازین و برنامه و اهداف کمونیستی حزب و کومه‌له نادیده گرفته می‌شد. ایشان رو به جبهه‌ی کردستانی مورد رویکرد خویش اعلام کرد:

«مسئلۀ دیگر، مسئلۀ حاکمیت است... بیاییم و بنشینیم و توافق کنیم که پروسۀ واگذار کردن حاکمیت به مردم چگونه است و بر روی جزئیات آن به توافق برسیم برای این دیدگاه،‌ «حاکمیت مردم» و نه حاکمیت شوراهای کارگران و تهی دستان برای نفی مناسبات اسارت بار حاکم،  بلکه‌ ازتوافق و پروسه‌ی واگذاری آن از کانال توافق احزاب و از فراز سر مردم انجام می‌گیرد. برای هر ذهن ساده‌ای آشکار است که این به معنی حاکمیت احزابی است که خود را ولی مردم می‌شمارند و به خود حق می‌دهند که دبیراول‌ها و رهبران حزبی در پارلمان و تالار و یا اتاقی بنشینند و به توافق برسند و پس از زد و بند سیاسی، «حاکمیت مردم»‌ را اعلام کنند. ر. ابراهیم به خوبی از ماهیت احزابی‌که خواهان مشارکت و تقسیم قدرت با آن‌ها است آگاه بوده و می‌داند که حزب دمکرات‌کردستان‌ و همراهان در مرکز همکاری‌ها،‌ حفظ مناسبات سرمایه‌داری را وظیفه‌ی خود می‌دانند.  ر. ابراهیم علیزاده در توجیه می افزاید: «اما البته ما واقع بین هستیم، ما در خیال زندگی نمی‌کنیم، ما می دانیم که مرحلۀ گذار هم هست، شما به ترافیک لایت، چراغ راهنمایی، نگاه کنید چراغ راهنمایی، زرد و قرمز و سبز دارد...»  ما اگر از دنیای اوهام به جهان واقعی پای نهیم،‌ می‌دانیم و به تجربه تاریخی مبارزه طبقاتی آگاهیم که زیر هر تیر چراغ یک دیده بان مسلح به پاسداری ایستاده است. 

 این یک توافق و ایجاد اتحاد پایدار و نیابتی نه از سوی حزب کمونیست و کومه‌له بود. نه حزب و نه کومه‌له قلمرو و ملک خصوصی فرد و یا افراد و ابزاری نیست که بر فراز سر یک تاریخ پرافتخار هزاران جانباخته و خانواده‌های عزیزشان و هزاران عضو و پشتیبان کومه‌له و حزب و کارگران و تهی دستان در کردستان و سراسر ایران، اینگونه تقدیم شود. قرارداد اجتماعی منتسکیو در انقلاب فرانسه سال ۱۷۸۹ برای یک جامعه‌ی‌ منطبق بر مناسابت طبقاتی بورژوایی کارکرد یافته بود. چراغ راهنما برای رانندگی شهری،‌ برآمده از یک قانون رانندگی و نه مبارزه طبقاتی است. تنها اذهان ساده و غافلان از تضادهای طبقاتی و ضرورتمندی‌های مناسبات استثمارگرانه بورژوایی را می‌‌توان با چرغ زرد و سرخ و سبز قانع کند. چراغ راهنمای رانندگی برنامه‌ریزی شده برای چراغ سبز،‌ زرد و قرمز است و مهندسین اداره راه و رانندگی آنرا تنظیم کرده و همه شهروندان جامعه مدنی (بورژوایی) بدون در نظر گرفتن جایگاه طبقاتی و اجتماعی برای حفظ جان خویش و عابرین و مسافرین، داوطلبانه ملزم به رعایت‌ آن هستند. کدام حزب سیاسی بورژوایی بر مبنای قرارداد چراغ راهنما، به قراردادی پایبند و وفادار مانده و می‌ماند که در آینده‌‌های دور داوطلبانه و وفادارانه با سندی که ابراهیم علیزاده امضا کرده‌اند از منافع طبقاتی خود گذشته و «اخلاقیات» را مراعات کرده و پشت چراغ زرد بماند، تا پلیس یا چراغ برق لایت»] چهار راه، زرد و سبز و یا قرمز را تنظیم کند و اجازه عبور و مرور بدهد؟ 

در چین پیش ازانقلاب ۱۹۴۹، تشکیل جبهه واحد ضد ژاپنی مائوئیستی با ناسیونالیست‌ها به رهبری چیان‌کای چک و پیمان‌های آنچنانی مانع آن نشد که صدها هزار عضو حزب کمونیست و کارگر در جنگ داخلی به دستور و به دست هم پیمانان، به ویژه در شانکهای قتل عام نشوند. و تنها توازن نیرو پس از کشتار صدها هزار کارگر وکمونیست، تعیین کرد که ناسیونالیست‌ها شکست بخورند و به کمک امپریالیست‌ها،‌ در «تایوان» مرکز گیرند. جنگ تحمیلی نیز از سوی حزب دمکرات علیه کومه‌له و حزب دمکرات ایران در دهه‌ی شصت، یک امر اخلاقی نبود که با یک چراغ زرد و یک قرارداد دوستانه قابل پیشگیری باشد. این جنگ تحمیلی، یک سیاست طبقاتی بود و تنها با یک نیروی انقلابی و پایگاه توده‌ای، قابل پیشگیری و مهار بود. قراردادها تنها کاغذ پاره‌هایی هستند که به هنگام ضرور،‌ پاره می‌شوند

رداکسیونیسم ( تقلیل گرایی)

ما، ‌به‌سان امانت‌داران و وفاداران به استراتژی حزب و مبانی انقلابی کمونیسم و پیشبرندگان این مبانی در پراتیک مبارزه طبقاتی، پیوسته در هر نشست حزبی، وجود تفاوت‌ها،‌ تناقض‌ها و نگرش‌ها در بیان یک موضوع یا نگریستن به یک پدیده از زوایای مختلف و تاکتیک در یک حزب و سازمان سیاسی را امری بدیهی دانسته و افزون بر این، سازنده می‌‌‌دانیم. وجود تفاوت‌ها، از این زاویه،‌ پذیرفتنی و به رشد و غنای اندیشه‌‌ی سیاسی یاری‌ می‌بخشند. اما آنجا که به استراتژی، برنامه‌‌ی، منشور و اساسنامه‌ی بنیادهای یک سازمان سیاسی انقلابی و کارگری بازمی‌گردد،‌ نمی‌توان آنها را«تفاوت‌ها» نام نهاد،‌ زیرا که این دیگر، تفاوت نیست،‌ بلکه تناقض است. و مماشات با آن، برای پیشبرد مبارزه طبقاتی، استقلال سیاسی و تحکیم حزب انقلابی کارگران، نابخشودنی و لیبرالیسم و اپورتونیسم محض است. نازل‌نمایی اختلاف‌ها،‌ رداکسیونیسم به‌شمار می‌آید؛‌ رداکسیون یا فروکاهی مبانی استراتژیک حزب و کومه‌له،‌ تا سطح نازل تفاوت‌ها‌، پروژ‌ه‌ای می‌شود در خدمت تبدیل حزب و کومه‌له به ابزاری برای رسیدن به آماجی غیر از اهداف طبقه کارگر.  رداکسیونیسم،‌ به عوام‌گویی و پوپولیسم دست می‌زند،‌ چراغ زرد و لایت را به میان می‌آورد، غافل از  اینکه ما به رادارهای آگاهی طبقاتی و دانش مبارزه طبقاتی که با دانش سیاسی آنها دنیایی فاصله نوری دارد ‌ مسلح‌ هستیم و  از کمون پاریس تا اکتبر و تا کنون تجربه و دانش داریم. به این گونه،‌ مبانی و منشور انقلابی حزب با ماهیتی دیگر و مسخ شده با آن گروهبندی‌ طبقاتی و اجتماعی منطبق با دیدگاه‌ طبقاتی وارونه، دگرگون تعریف می‌شود. ما تمامی این روند را به صورت مستند و مستدل ارائه خواهیم داد.

مفهوم تناقض

تناقض یعنی نقض و نفی آنچه که یک پدیده مادی و یا یک سازمان سیاسی برآن بنیان نهاده شده است. یکسان نمایاندن تناقض و تفاوت‌،‌ یک نقض غرض یا پیمان شکنی استراتژیک است. بینش سیاسی در ماهیت متناقض با برنامه و استراتژی حزب، اما ماورا‌ء و روی هوا نمی‌ماند. در جامعه‌ی طبقاتی،‌ همه چیز مهر طبقاتی خورده است. 

سیاست انکار اختلاف و سیاست پشت این انکار، باید خود را مادیت بخشد، به عینیت در آید، در پراتیک سازمان سیاسی کارکرد یابد و در سوخت و سازها مداخله گر باشد. برای عینیت بخشیدن به ایده‌ها، ‌برای تبدیل ذهنیت و اندیشه به ماده، باید پیش زمینه‌ها و ابزار لازم و مناسب را فراهم آورد. این تبدیل و تبادل ذهنیت به عینیت، ایده به عین (سوژه به ابژه) را نمی‌توان بدون ابزار،‌ بدون نیرو، بدون اهرم‌های تشکیلاتی، ‌بدون هژمونی و سلطه، بدون پشتوانه‌ و بدون «فرهنگ سازی» برای پذیراندن ایده‌‌ی مورد نظر به پیش برد. اگر ایده‌ی سود و تبدیل پشم به نخ و کلاف و پارچه را در نظر گیریم،‌ ضروری است تا برای عملی ساختن ایده سود و تبدیل پشم به پارجه، باید سرمایه‌ی‌ اولیه‌ای داشت و نیروهای کاری و طرح و نقشه‌ی راه را به کار گرفت، زمینی،‌ کارخانه و ابزارهای کار را مهیا و پارجه را تولید و به ماده قابل داد و ستد و سودآور تبدیل کرد‌. استراتژی کارفرما، سود و انباشت است. ایده در اینجا، همان طرح و اندیشه و نقشه، همان ذهن کارفرما و موضوع یا سوژه،‌ همان کالای آماده شده در این پروسه می‌باشند. 

اکونومیسم سیاسی

در سیاست، دنباله روی از وضعیت موجود و شرایط حاکم، یک اکونومیسم سیاسی است. به این معنا که دنباله روی از رخدادهای روزانه را پیشه‌ می‌‌کند و سیاست خود را همخوان با اتفاقات قرار می‌دهد. در رابطه با سیاست خط راست در برابر خط رسمی حزب کمونیست ایران و کومه‌له، اکونومیست‌ها، در این پروسه دنباله روی از حوادث، اما هدفی را پی‌گیر بودند که مغایر با استراتژی کمونیستی حزب و کومه‌له بود. به جای پیشبرد و پیروی از برنامه و تاکتیک و استراتژی حزب کمونیست، تاکتیک – پروسه را پیشه کرده و در برابر وضعیت موجود، با وضع موجود همراه می‌شود، برای عبور از آن برنامه‌ای ندارد و حتا فرارفتن از وضعیت موجود را  مانع می‌شود و‌ در عمل، پیشبرد خط رسمی حزب را نیز از تاثیرگذاری انقلابی در مبارزه طبقاتی باز می‌دارد. در اینجا به نمونه‌‌ی مستندی از تلاش به دنباله روی کشانیدن حزب و کومه‌له بسنده می‌کنیم و در ادامه تمامی این ماهیت را به صورت مستند و با مدرک نشان خواهیم داد. سند کمیسیون کمیته ‌خارج نوشته‌ی سخنگوی ائتلاف راست، عادل الیاسی که به شدت مورد نقد شفاهی و نوشتاری ما قرار گرفت تنها نمونه نیست: «برای کمونیست‌ها بر مبنای این هیچگاه ... برای ایفای نقش دگرگونساز اجتماعی به وجود نخواهد آمد» و بنا براین حکم چنین فراخوان می‌دهد: و«آن‌ها ھمواره مجبور خواهند بود... موقعیت بهتری در بدە بستان با سرمایه داران قرار دهد.»

به اینگونه و بنا به رهنمود و چنین رویکردی است که ادامه می‌دهند:

تا «ازفشار سرمایه‌داران، اختناق سیاسی و سرکوب پلیسی بکاهد، موقعیت اقتصادی کارگران را بهبود بخشد، سطح آگاھی آنها را بالا ببرد، اعتراضات کارگری و آزادیخواهانه را برانگیزد و این اعتراضات را در قطب ضد نظام سرمایه‌داری جهت فراھم آوردن ملزومات انقلاب‌های کارگری سازمان دهداین بینش به شدت رفرمیستی-اکونومیستی وعده می‌دهد که به بده بستان‌ها ادامه دهیم، تا «از فشار و اختناق سیاسی و سرکوب پلیسی کاسته شود، ‌موقعیت کارگران بهبود بخشد... اما:

«اما ساختار سیاسی حاکم طوری است که چنین رویکردی را با دشواری مواجه کرده است. رشد ساختار اقتصادی ایران و تبدیل شدن آن به یک اقتصاد سرمایه‌داری موجب رشد ساختار سیاسی به یک نظام متعارف بورژوازی نشده است که بتواند خود را با مولفه‌‌های یک حاکمیت مدرن سرمایه‌داری تطبیق دھد این یک نمونه از تراوش‌های رفرمیستی است و نه تنها مورد آن، از همین روی ما مدتها پیش، این بینش را نئوتوده‌ایسم نامیدیم.

اپورتو- اکونومیسم، با دنباله‌روی از سیاست روز، با ارزیابی بازار سیاست در پیرامون خویش و منطقه، در ایران و جهان، به آن تحلیل رسیده که باید خود را با آن وفق دهد و همراه شود. این یک اکونومیسم محض است. تسلیم در برابر همین شرایط و رها کردن استراتژی، آغاز یک پایان غم انگیز برای چنین رویکردی است. این اکونومیسم باید توجیه شود، با وزین نمایی و تمجید از ‌«طبقه متوسط» و «مطالبات اجتماعی»، پوپولیستی و فراخوانی به«خنثی کردن لیبرال‌ها» و فشار بر جمهوری اسلامی... مشروعیت بخشی به ایست و پیشبرد «شتاب مکن» به طبقه کارگر و موکول به محال کردن انقلاب کارگری و نفی ضرورت سوسیالسم و انکار ضرورت حاکمیت شوراها و در عمل مخالفت و ایجاد مانع در برابر اتحاد عمل پایدار با نیروهای چپ و کمونیست و غیره و تلاش برای پیوستن به «مرکز همکاری‌های سازمانهای کردستانی» (دو حزب دمکرات و دو سازمان جدا شده از کومه‌له) برای حاکمیت احزاب، نمونه‌‌هایی از رئوس اختلاف‌های استراتژیک ائتلاف راست با حزب کمونیست ایران و کومه‌له می‌باشند. 

مبانی حزب کمونیست ایران و کومه‌له، ‌که منشور و برنامه انقلاب و عمل تمامی جانباختگان و مبارزین راه سوسیالیسم از آغاز تا اکنون می‌باشند از سوی رهبری کومه‌له به دبیر اولی ر. ابراهیم کمرنگ و بیرنگ می‌شوند و درعمل و درون سازمانی، مخالف این مبانی استراتژیک اقدامات شبانه روزی در جریان هستند. ر. ابراهیم علیزاده در روزهای اخیر(۱۵ اوت ۲۰۲۰ جنبش-اعتراضی-و-دورنمای-آن) در گفتگو با رادیو پیام با شرکت حمید تقوایی در برنامه‌ «رادیو پیام- کانادا» در پاسخ به پرسشِ سیاست حزب شما در رابطه با اعتصابات و مبارزه جاری کارگری چیست؟ می‌گوید:

«سیاست ما اونه که تا آنجا که می تونیم و تیغمان برایی داره امکاناتی که در اختیار داریم امکان به پیروزی رساندن این جنبش های معین را فراهم کنیم و برای به پیروزی رساندش بایستی وارد چانه زنی با دشمن شد، بایستی خواست ها را سبک و سنگین کرد...» در اینجا سخن از سیاست حزب است و نه کارگران هفت تپه. این سیاست دنباله روانه، دفاع طلبانه و چانه زنی و انفعالی و اکونومیستی صرف است.

حزب در این مبارزه دنباله رو حوادث می‌شود و به کارگران توصیه می‌شود که خودشان عمل کنند،‌ خودشان تصمیم بگیرند که با حکومت اسلامی و طبقه سرمایه‌دار به تنهایی به مبارزه طبقاتی بپردازند. و به سخن دیگر، به کمونیست‌‌ها،‌ به حزب کمونیست ایران و کومه‌له حزب،‌ به سازمان‌ها و نیرهای چپ و سوسیالیست پشتیبان خود گوش ندهند و خودشان خُرد، خُرد  در گفتگو با سرمایه‌داران و حکومت اسلامی  «به چانه زنی و  سبک و سنگین کردن» ادامه دهند. ر. ابراهیم به کارگران و احزاب سیاسی پشتیبان طبقه کارگر، دهها باید و نباید‌های مایوسانه را به میان می‌آورد: «بایستی دست و بالشان را آزاد بگذاره در اینکه کجا پیشرویی کنند، کجا عقب نشینی کنند کجا دفاع کنند، کجا تعرض کند، یعنی اینطوری نیست که فقط با تکیه برخواستهای ماکزیمالیستی که از جانب سازمانهای چپ در جلو و پیش روی کارگران قرار داده میشه فردا یک شکست دیگری هم براشون رقم بزنند که امکان دوباره سربلند کردن و سربرآودنشان مشکل باشد. پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی بایستی از نظر ما یک پروسه سرنگونی عینی پروسه شکل گیری گام گام آلترناتیو سوسیالیستی، آماده شدن کارگران برای ایفای نقش بیشتر و ایفای نقش موثرتر در جنبش‌های اجتماعی باشه. بنابراین سیاست ما به پیروزی رساندن هر جنبش این معنی یه با همان خواستهای محدودی هم که داره و در عین حال می‌بینیم که جایگاه اینها در کل جنبش اعتراضی ایران کجاست...» (https://radiopayam.ca/

در اینجا سخن از مرحله‌بندی و گذر از پروسه‌ها و آینده‌های نامعلوم سرنگونی است و نقشه مندی مبارزه طبقاتی، در اینجاست که شعار خودمدیریتی شورایی به وسیله کارگران هفت تپه را «خواستهای ماکزیمالیستی که از جانب سازمانهای چپ در جلو و پیش روی کارگران قرار داده میشه فردا یک شکست دیگری هم براشون رقم بزنند که امکان دوباره سربلند کردن و سربرآوردنشان مشکل بشود» و به این گونه خواهان عقب نشینی و «خشت روی خشت گذاردن» می‌شود و‌ سخن از ادغام اعتراضات کارگری و طبقه کارگر در اعتراضات توده‌ای و ادغام طبقه در مطالبات اجتماعی و نه طبقاتی است،‌ سخن از دنباله روی طبقه کارگر از«جنبش های اجتماعی»‌ است،‌ در اینجا از انقلاب کارگری،‌ از سرنگونی انقلابی،‌ از ضرورت این پیش‌ شرط‌ها برای تحقق سوسیالیسم نیستنقد این دیدگاه در این گفتکو را به مجال دیگر وامی‌گذاریم).

ائتلاف به کدامین سو!

ارزیابی ائتلاف راست، روشن است؛ با این مبانی و با این حزب کمونیست و کومه‌له نمی‌توان به سوی جبهه کردستانی شتافت و پیوست و آنرا تقویت بخشید. این رویکرد در سال ۲۰۱۸ در سخنرانی ر. ابراهیم در کنفرانس کمیته‌ حزب در آلمان ابلاغ و در مدیای اینترنتی پخش شد. رئوس این دیدگاه به صورت زیر اعلام شدند:

«جامعه کردستان را باید بشناسیم... در مورد کردستان جامعه فراموش می شود...مثلاً اینکه در جامعه طبقاتی، توزان به نفع طبقه کارگر نیست... از نظر تعداد، یعنی طبقه متوسط و طبقات بالا از نظر تعداد بیشتر هستند... و اینکه در این جامعه، طبقه کارگر در کارگاهها، در مراکز کوچک کارگری پراکنده و هنوز کارگران زیر سقف یک کارخانه نیستند، تشکلها وجود ندارند... دچار این تصور نباید شد که همه چیز مقدرات این جامعه به تصمیم گیری کمونیستها گره خورده ... کردستان، جامعه سنت و سابقه، تحزب یافته است... باید کاری بکنیم، این جنبش قدرتمند در برابر دولت مرکزی ظاهر شود.

و مردم ایران، مردم معترض در ایران، به جنبش کردستان اتکا می کنند، احساس کنند که نیروی واقعی پشتیبان است... ... به نظر من همکاری با نیروهای دیگر، طیفی از لیبرال –ناسیونال کرد، طیفی از نیروهای چپ هم هستند... در این باره صحبت کرده ایم دو سه هفته گذشته نشست هایی بین احزاب در منطقه صورت گرفته... یک حداقلی از یک وحدت قابل قبول که حساسیت زیادی ایجاد نکند... یا بایستی این کار را بکنیم، یا نبایستی پای اتحادها یا همکاری‌هایی رفت که تفرقه را دامن بزند...سازمانهای سیاسی مختلفی در کردستان وجود دارند، قضاوتی هم نداریم ... ما انتخابی نداریم (فرض مطلق-حکم)... قبلاً هیئت نمایندگی خلق کرد داشته ایم با هم گفتگو کردیم هرچه بود، مذاکره، جنگ بود، صلح بوده هرچی بوده، انجام می‌داده (فرضیه - حکم)

حالاهم بیایند، کومه له و دمکرات با هم جمع شوند. منتهی حالا کومه‌‌له‌ای‌ها زیاد شده اند، دمکراتی‌ها هم زیاد شده اند... با هم نه اینکه جبهه یا تقابلی، بلکه بنشینند چاره جویی برای حل این معضلات- دو معضل- یکی هماهنگی جنبش کردستان با جنبش سراسری و ظاهرشدن جنبش کردستان یکپارچه در مقابل دولت مرکزی ...» (در آینده در نوشتاری جداگانه به این کنفرانس خواهیم پرداخت.)

مرکز همکاری‌های دو شاخه‌ی حزب دمکرات کردستان ایران و دو بخش جدا شده از کومه‌له و قدرت‌های اقلیمی، پذیرای کومه‌له‌ و کسانی هستند که در یک راستا باشند. آنان کمونیسم و شوراهای انقلابی و سوسیالیسم را با اهداف و مواضع خود در تضاد می‌دانند. در سال ۲۰۰۰، عبدالله مهتدی وظیفه‌ این پروژه را تجربه کرد، ‌ابتدا با دفاع از سوسیالیسم،‌ چهار شماره «افق سوسیالیسم»‌ را منتشر کرد و از سوسیالیسم، طبقه کارگر و ضرورت حزب کمونیست و جنبش کارگری و سوسیالیستی نوشتند،‌ به درازا نکشید که به شوراهای اسلامی حکومت باندها در ایران رای دادند، در کریدورهای وزارت امورخارجه و پارلمان‌های سرمایه‌ی جهانی راه یافتند، با حکومت اسلامی به مذاکره نشستند و نزدیک به دو سال با «نورف «NOREF»،‌ یعنی ارگان سیاسی سرمایه‌داران جهانی که وظیفه‌ی انحلال سازمان‌ها و جنبش‌های مسلحانه را به عهده دارد، پنهان از اعضا حزبی و سازمانی به همراه دو حزب دمکرات به مغازله برآمدند و سرانجام در سال ۲۰۱۹ در نروژ، با نمایندگان حکومت اسلامی ایران به مذاکره‌ی پنهانی نشستند. میانجی‌گر این مذاکره در دو نشست اولیه با ر . ابراهیم علیزاده و نماینده‌ ایشان، جمال بزرگپور،‌ برای دیدار سوم دعوتی به عمل نیامد و‌ بی خبرانه با چهار جریان دیگر کردستانی و نمایندگان رژیم اسلامی در نروژ ، ‌پشت درهای بسته به گفتگو نشست.

آیا این دوستان مؤتلفه‌ که ساز شوم ادغام حزب کمونیست در کومه‌له و... (جمال بزرگپور) را در مخالفت با «انقلاب کارگری، تحقق سوسیالیسم در ایران و...» (حسن رحمان پناه و ابراهیم علیزاده) «توازن قوا به سود طبقه متوسط، خنثی سازی لیبرال‌ها، اتحاد با احزب بورژوا ناسیونالیست کردی و...» (ابراهیم علیزاده) و وارونه سازی فرمول بنیادین مارکس مبنی به «طبقه کارگر باید از یک طبقه درون خود به یک طبقه برای خود تبدیل شود» ‌به «طبقه کارگر باید از یک طبقه درون خود به یک طبقه برای مطالبات اجتماعی، تبدیل شود» و رفرمیسم را پیشه گیرند (عادل الیاسی) یکی از سخنگویان رفرمیسم که انحلال استقلال طبقاتی را تبلیغ و ترویج می‌‌کند ‌و ... دهها عدول دیگر از اصول و پرنسیپ‌های حزب کمونیست و کومه‌له را نواخته و می‌نوازند به کجا می‌روند! آشکار است که با چنین رویکردی، ر. ابراهیم در راهبری و در آغاز راهی است که امروزه دو جریانی که خویش را «کومه‌له»‌ می‌خوانند اکنون در پایان آن هستند ... ادامه دارد.

عبا س منصوران 

نیمه نخست اوت ۲۰۲۰

 

 




نقدی بر برنامه سازمان فداییان (اقلیت) ... ح. جوینده

نقدی بر برنامه سازمان فداییان (اقلیت) 

ح. جوینده

برنامه احزاب و سازمانها ساده ترین و موجزترین و قابل دسترس ترین راه برای آشنایی با نگاه تحلیلی، کلی، سازمانها به حاکمیت موجود و برنامه و اهداف آنها برای جامعه و آلترناتیو بودن خود می باشد. یک برنامه منظم و منسجم و عملی و با تعمق اندیشیده شده و واقعگرایانه و دموکراتیک و حامی منافع توده های میلیونی می تواند آرای بسیاری را به خود جلب نماید. و آلترناتیو برتر در جامعه باشد.

مسائلی از قبیل آزادی و دموکراسی، پیشرفت کشور و صلح و دوستی منطقه ایی و جهانی، و زندگی بهتر برای اکثریت توده ها دارای اهمیت بسیار می باشد. توجه جدی و خاص به برنامه حزبی و سازمانی و به روز بودن آن از اهمیت بسزایی بر خوردار می باشد. 

احزاب سوسیالیست و رادیکال بمراتب بیشتر می بایست این دلداری را به توده ها بدهند که حاکمیت مورد نظر آنها، حاکمیتی دموکراتیک و سطح آزادی ها بمراتب بالاتر از پیشرفته ترین دموکراسی های دنیا می باشد. شهروندان در این جامعه توسط قوانین عادلانه محافظت می شوند و همه دارای وکلای لازم در محاکم می باشند و حقی از کسی زائل نمی شود. آزادی بیان و عقاید و مطبوعات و اجتماعات و اعتصابات و اتحادیه ها و ... صد در صد گارانتی می باشد و همچنین همه ملزومات یک سیاست تنش زدا منطقه ایی و بین المللی را خوب درک می کنند و کشور را دچار جنگ و تحریمات متفاوت بین المللی نمی کنند و استقلال و تمامیت ارضی کشور را به مخاطره نمی افکنند. توده ها بعد از حکومت اسلامی تحمل هیچ نوعی دخالتگری خودسرانه حکومتی و عوامل خودسر و حامی حکام را در ایجاد فشار و محدودیت فردی و اجتماعی را به عنوان گروه های فشار نمی پسندند. و حقوق شهروندی و مصونیت فردی را از بالاترین مطالبات خود می دانند. یک برنامه موثر و منطقی و جدی این نکات را در خود دارا می باشد.

باید در نظر داشت برنامه را برای چه جامعه ایی با چه ظرفیتهایی تدوین می کنیم. وگرنه نوشتن برنامه های رادیکال آنچنان سخت نمی باشد و اگر قصد جدی جلب آرا توده ها هم در کار نباشد که بسیار آسانتر می توان چنین برنامه هایی را تدوین و ارائه داد. البته برنامه می بایست تنها خطوط کلی نگاه خود را بیان کند و جزییات را می بایست به نمایندگان اصلی توده ها بسپارد. که البته خیلی از برنامه ها خیلی به جزییات وارد میشوند مثلا برنامه ایی مخالفت با سقط جنین را در خود دارد که این موارد می تواند فردا توسط نمایندگان زنان تدوین و ارائه گردد.

آغاز نقد به برنامه اقلیت

البته شروع برنامه با تشریح سیستم سرمایه داری جهانی و داخلی به شکل کلی پرداخته است آنچه غایب است شرایط اقتصادی مشخص امروز ایران است. و تحلیل مشخص سیاسی از اوضاع و احوال کنونی همچنین در این برنامه غایب است. که اینجا لازم است به اهمیت به روز بودن برنامه سازمانی که یکی از نکات مهم و جدی هر سازمانی هست تاکید ویژه شود که می بایست در شرایط امروز که سرعت تغییر و تحولات بسیار بالاست لااقل در سطح پلنوم (و یا  اگر کنفرانس و یا کنگره مقدور نیست) سالانه توجه ایی هم به برنامه و بروز رسانی بخش تحلیل سیاسی منظور گردد. و نمی شود برنامه 10 سال قبل را هنوز معتبر برای شرایط امروز دانست.  

در ماده 4 این برنامه " ۴- مسلط شدن شیوه تولید سرمایه‌داری در ایران که با صدور روزافزون سرمایه‌های امپریالیستی، گسترش صنعت نوین و استفاده از تکنیک‌های جدید همراه بوده است، به‌طور مداوم منجر به از میدان بیرون رانده شدن مؤسسات کوچک به‌وسیله مؤسسات بزرگ‌شده است. تولیدکنندگان کوچک که یارای مقاومت در برابر مؤسسات بزرگ را ندارند، دائماً خانه‌خراب‌تر می‌شوند، برخی به پرولتاریا تبدیل می‌گردند، نقش دیگران در عرصه اقتصادی و اجتماعی محدودتر می‌شود و در پاره‌ای موارد به نحو مشقت باری به سرمایه وابسته می‌گردند." 

منظور اینجا چیست؟ آیا از اینکه موسسات کوچک جایشان را به موسسات بزرک می دهند ابراز نگرانی می کنید و می خواهید که این موسسات کوچک سرمایه  را در سایه حمایتهای خود بزرگ کنید؟ یا اینکه سرمایه های امپریالیستی سرمایه های داخلی و کوچک را نابود می کنند و شما خواهان حفظ شان هستین؟ لزوم این بند از چه منظر است؟

ماده 11 بند سوم " سازمان فدائیان (اقلیت) خود را موظف می‌داند که در راه تشکیل حزب کمونیست ایران که قادر باشد مبارزه طبقاتی پرولتاریا را در تمام اشکال تجلی آن تا نیل به هدف نهائی رهبری کند، تلاش ورزد.

آیا سازمان فداییان (اقلیت) خود را یک سازمان کمونیستی نمی داند؟ آیا شما باور خود را کمونیستی و مارکسیستی نمی دانید که سوسیالیسم را آلترناتیو سرمایه داری می داند! و اعضا و هوادارانی از کارگر و غیر کارگر ندارید که در این جهت تلاش می کنند؟ حال سوال اینست چرا سازمان خود را، حزبی کمونیستی نمی دانید ؟ به هر حال سازمان شما هم مثل باقی احزابی که مارکسیست و کمونیست هستند یک حزب کمونیستی و مارکسیستی هست، من نمی فهم حکمت این تعلل 50 ساله در نامیدن نام خود به سازمان یا حزبی کمونیستی چیست؟  

 ماده 13 بند سوم "بارزترین نمونه تحریف بورژوائی سوسیالیسم، سوسیال – دمکراسی و دیگر جریانات اپورتونیست – رفرمیست‌اند که با نفی نظری یا عملی دیکتاتوری پرولتاریا، لزوم الغاء مالکیت خصوصی و انکار عصر کنونی به‌عنوان عصر انقلابات پرولتاریایی، مارکسیسم – لنینیسم را نفی و تحریف نموده و سیاست سازش طبقاتی با بورژوازی را در پیش‌گرفته‌اند. کلیه این جریانات مرتد و خائن به طبقه کارگر محسوب می‌گردند."

اینجا موقعیت را مغتنم می شمارم، در مورد ادبیات و رفتار و نگاه در برخورد با دیگر جریانات سیاسی می پردازم. من نظرم اینست که رهبریت سازمان اقلیت که دارای عقلانیت و منطق بیشتریست لااقل می تواند در این مسیر در تعدیل برخوردهای دشمنانه و کینه توزانه هواداران و اعضاء راه گشا باشد. در مورد دو سازمان فداییان اکثریت و حزب توده که امروز تقریبا 40 سال است از خط و خطوط دفاع از حاکمیت اسلامی فاصله گرفته اند مورد هتاکی دائمی اعضا و هوادران چریکهای اشرف دهقانی ،مجاهدین، گروه چریکهای مهدی سامع، و سازمان اقلیت به نسبت کمتری قرار دارند. که با توجه به تغییر نگاه سیاسی به حکومت اسلامی این دو سازمان در چهل سال اخیر این برخوردها ناپسندیده و نارواست چون اینان بر آن خط و خطوط دیگر نیستند! فحاشی ها به هواداران و اعضای این دو سازمان همسنگ فحاشی به نظام اسلامی حاکم بر ایران می باشد. به نظرم برای جذب بخشی از نیروهای این دو سازمان، سنجیده اینست از این برخوردها دوری جسته شود. در عین حالی که این برخوردها مذموم و غیر منصفانه هم می باشد.

ماده 13 بند 5 و 6 " در ایران جایی که سرمایه‌داری هم‌ اکنون به شیوه تولید مسلط تبدیل‌ شده است، به سبب سلطه امپریالیسم، وابستگی اقتصادی و بقایای متعدد نظامات ماقبل سرمایه‌داری که موانع عمده‌ای بر سر راه پیشرفت اقتصادی و بسط کامل و همه‌ جانبه مبارزه طبقاتی پرولتاریا محسوب می‌شوند، ستم اقتصادی و سیاسی که بر میلیون‌ها تن از توده‌های مردم اعمال می‌شود و دیکتاتوری عریان و عنان‌گسیخته‌ای که به‌ مثابه جزء لاینفک روبنای سیاسی سرمایه‌داری وابسته، توده وسیع مردم را در ناآگاهی و انقیاد نگاه داشته است، پرولتاریای ایران نمی‌تواند هدف فوری خود را انقلاب سوسیالیستی قرار دهد.

– ... دمکراتیزه کردن جامعه را به ‌منظور تسهیل شرایط برای گذار به سوسیالیسم وظیفه نخست و فوری خود قرار می‌دهد.

در بند 5 می خوانیم "به سبب سلطه امپریالیسم،... بقایای متعدد نظامات ماقبل سرمایه‌داری، ... ستم اقتصادی و سیاسی که بر میلیون‌ها تن از توده‌های مردم اعمال می‌شود و دیکتاتوری عریان و عنان‌گسیخته‌ای ... توده وسیع مردم را در ناآگاهی و انقیاد نگاه داشته است، پرولتاریای ایران نمی‌تواند هدف فوری خود را انقلاب سوسیالیستی قرار دهد "

مفهوم عملی نبودن انقلاب سوسیالیستی در ایران در این بند و موکول کردن این انقلاب به بعد از " دمکراتیزه کردن جامعه را به ‌منظور تسهیل شرایط برای گذار به سوسیالیسم وظیفه نخست و فوری خود قرار می‌دهد."  در تناقض با شروع همین ماده 13 بند یک می باشد "که فرارسیدن عصر انقلاب‌های پرولتاریایی، امر آماده نمودن همه‌جانبه پرولتاریا را برای کسب قدرت سیاسی، برانداختن نظام سرمایه‌داری و استقرار سوسیالیسم به وظیفه مبرم روز تبدیل نموده است." و یا  در ادامه " که با نفی نظری یا عملی دیکتاتوری پرولتاریا، لزوم الغاء مالکیت خصوصی و انکار عصر کنونی به‌عنوان عصر انقلابات پرولتاریایی، ..." بنظرم اینجا یک تناقضی در گفتار است که باید مشخص شود که آیا انقلاب سوسیالیستی که مرحله اولش دیکتاتوری(حاکمیت) پرولتاریا ست که در برنامه حکومت شورایی شما هم اقداماتی از آن برشمرده شده است چرا آمده " پرولتاریای ایران نمی‌تواند هدف فوری خود را انقلاب سوسیالیستی قرار دهد " به هر حال این بخش یا این دو پاراگراف 5 و 6 ماده 13 با باقی برنامه در تناقض قرار دارد. یا اینکه شما در این برنامه دو برنامه را گنجانده اید اول حاکمیتی که دموکراتیک است و دوم حکومت شورایی. به هر حال روشن نیست کدام به کدام است.

در برنامه بخش "انقلاب ایران بخشی از انقلاب جهانی پرولتاریایی سوسیالیستی محسوب می‌گردد." من کلا با این بخش  و 4 ماده اش  مشکل دارم. انحلال "بوروکراسی، ارتش، پلیس و کلیه نیروهای مسلح حرفه‌ای" "اعمال حاکمیت مستقیم توده‌ها از طریق شوراها که به‌مثابه نهادهای مقننه و مجریه هر دو عمل می‌کنند" "4 سیستم قضائی موجود منحل می‌گردد و دادگاه‌های خلق ایجاد خواهد شد البته تنها سازمان شما نیست که برنامه اینچنینی برای حکومت شورایی ارائه می دهد. بنظرم بعضی از موسسات بورژوایی برای برقراری نظم بعد از انقلاب ضروری می باشند و انحلال آنها به جای کمک سبب آشوب اجتماعی می شود. از این قرارند محدودی از  بوروکراسی دولتی تا انحلال کامل آنها در موقع مناسب و مقرر، ارتش و پلیس و کلیه نیروها مسلح حرفه ایی از قبیل پلیس، نیروی دریایی، نیروی هوایی، ژاندارمری و ... اینها می تواند تا حد مقدور حک و اصلاح شده و به خدمت انقلاب در آیند . و در بدو پیروزی انقلاب انحلال مراکز نظامی اینچنینی که مارکس هم به درستی در (مختصری بر دولت گرایی و آنارشی باکونین)1 یاد آور می شود که تا زمان تثبیت انقلاب، پلیس و دستگاه قضایی و زندان بناچار لازم می باشند.(نقل به مضمون)

 در مورد ادغام قوه اجرایی و مقننه و انحلال دستگاه قضایی هم به همین ترتیب، دیکتاتوری پرولتاریا از وجود این دستگاه ها متضرر نمی شود که بر عکس برای نظم و نظام جامعه در سالهای اولیه انقلاب سود هم می برد. تلفیق قوه مقننه و مجریه اقدامی مطلوب نیست. نمی شود ارگانهای ناشکل گرفته انقلابی را هم واضع قوانین و هم مجری آن قرار داد. دم و دستگاه پلیس و مقننه و قضایی در یک پروسه طولانی و چندین ساله با محو کامل بنیادهای سرمایه داری به مرور غیر لازم و الغا می شود. دستگاه مقننه و قضایی که تحت کنترل پرولتاریاست سدی که نیست هیچ در تسهیل خیلی کارها از جمله لغو مالکیت خصوصی و اقدامات سوسیالیستی دیگر می توانند کمکهای "قانونی" ارزنده ایی هم نمایند. وقتی مناسبات سرمایه داری را از طریق مراکز مالی و بانکها و صنایع و تاسیسات و تجارسرمایه دار ...  نشانه می روید و سلب مالکیت را به اجرا می گذارید ماشین سرمایه را خرد نموده اید. اینان هستند که خطر واقعی می باشند نه دستگاه قضایی و قوه مقننه و ارتش و پلیس که می توانند با اصلاحاتی به نفع توده ها عمل کنند. شورا ها هم آرام و سنجیده خود را می گسترانند و در سوسیالیسم در نهایت، کنترل همه جا را بدست خواهند داشت.

ذیل " در قانون اساسی حکومت شورایی باید مفاد زیر تضمین شود:" آمده است:

" -2 انتخابی بودن قضات و کلیه صاحب‌ منصبان کشوری و لشگری."  

انتخابی بودن یعنی چه؟ آیا مثلا قضات در شورای خودشان یکی را انتخاب می کنند یا انتخابات عمومی کشوری براه می افتد؟ صاحب منصبان کشوری کیانند؟ در مورد لشگری آیاعموم توده ها با رای خویش آنها را تعیین می کنند یا بر حسب تحصیلات و قابلیتها بر حسب قوانین حساب شده در مناصب خود ارتقاء می یآبند که تدوین آن هم به همکاری خود آنها و قانونگذاران است؟ نکته اینجاست انتخابی بودن مثلا عمومی در هر جایی، خود به خود دال بر درستی ش در همه امور نیست.

۳"- تسلیح عمومی خلق و جایگزین شدن نیروهای مسلح حرفه‌ای با ارتش توده‌ای." 

تسلیح عمومی برای جایگزینی نیروهای حرفه ایی مسلح؟ وقتی می گوییم نیروی حرفه ایی مسلح منظورمان چه کسانی هستند آنهاییکه دانش استفاده از توپ برای پرتاپ دقیق به هدف را دارند یا طرز کار با تانک و زدن اهدف دقیق را می دانند و یا آرایش جنگی و یا و یا هواپیما جنگی یا کشتی جنگی و یا... آیا می شود امورات را داد دست افرادی که اصلا هیچ دانش نظامی ندارند؟ مثلا سرهنگی که حداقل 5 سال دانشگاه رفته امورات را بهتر می داند یا یکی که درسی نخوانده. تمامی تجربه های تاکنونی نشان داده برای جلوگیری از جنگ داخلی و سوء استفاده نیروهای ضد انقلاب سوسیالیستی تسلیح همگانی  حرکتی عاقلانه ایی نیست. 

"هرگونه الحاق و انضمام اجباری مردود است. اتحاد تمام ملیت‌های ساکن ایران باید داوطلبانه و آزادانه باشد."

تمامی اقداماتیکه دموکراتیک و مردمی می بایست در مورد مناطق اتنیکی به مورد اجرا گذاشته شود، آما سهولت جدایی و تبلیغ آن محبوبیتی در جامعه ایرانی ندارد و نیروهای جدایی طلب که نه با انگیزه ترقی خواهانه بلکه ناسیونالیستی از این حاتم بخشی به نحو احسن سوء استفاده می کنند. تبلیغ سهل جدایی ایده خوبی در جامعه ایرانی برای محبوبیت سازمانی هم نیست. صرف اینکه یک ایده ایی خوب است نمی شود در همه شرایط آنرا مطرح نمود می بایست بر حسب مطالعه و واکنش اجتماعی توده ها نزدیکترین به آن عمل درست را انجام داد که سبب جبهه گیری و مقابله و جنگ نشود.

ارجاعات:

https://fadaian-aghaliyat.org/?p=953 برنامه سازمان فداییان(اقلیت)  https://gofile.io/d/RvlPnh  مارکس 1874 – مختصری بر دولت گرایی و آنارشیزم باکونین 

1*ا ین بدان معناست که تا زما نی که سا یر طبقات ، به و یژ ه طبقه سرما یه دارا ن ، هنوز موجود باشند ، و تا زما نی که پرولتار یا  با     آ نها مبارزه می کند ز یرا وقتی پرولتار یا قدرت دولتی را به دست آورد دشمنا نش و سازمان قد یمی جامعه هنوز ناپد ید نشده اند ، با ید با عاملل زو ر forcible means به همین خاطر عامل دولت  means governmental ، به کار می آید. اگر پرولتاریا هنوز خودش طبقه است و شرا یط اقتصا دی که مبارزه طبقا تی و وجود طبقات از آن ناشی می شود هنوز از بین نرفته است یا  با ید به زور از جلو راه  ورداشته شو ند یا دگرگون شان کرد ، ا ین روند تحول و تغییر و دگرکونی توسط زور تسر یع می شود.

ندایی از لبنان

ندایی از لبنان

چندیست که بحران اقتصادی و سپس سیاسی لبنان جزو سرفصل خبرهاست و انفجار اخیر هم که مزید بر علت شده است. طبعاً آنهایی هم که میخواهند خاورمیانه را تحت اختیار خود بگیرند، از افزودن هیزم بر آتش بحران دریغ ندارند.

شعار هایی که با شروع اعتراضات داده شد و متمرکز بود بر خواستاری تعویض یکپارچهُ نخبگان سیاسی کشور، بی معنی بود و به جایی هم نرسید. آنهایی که این شعار ها را تشویق میکردند، در اصل خروج حزب الله و به عبارتی حذف شیعیان از صحنه بودند که شدنی نیست. ولی از ورای همۀ این هیاهو، مشکل ریشه ای کار کم کم شروع به خودنمایی کرد.

سازماندهی نظام سیاسی لبنان، از ابتدا ارث فرانسه بود که این کشور را تحت قیمومت خویش داشت و از آنجا که به هیچوجه لائيسیته را مناسب مستعمرات و کشور های تحت الحمایۀ خود نمیدانست، بر اساس تعلق مذهبی صورت پذیرفته بود تا در بین گروه های عمدۀ مذهبی این کشور تعادلی برقرار سازد که هیچیک از آنها نتواند بر همش بزند.

این ترتیب کشورداری، با تثبیت تمایز های فرقه ای و با تقسیم قدرت بین سه قطب، چند دهه کار کرد ولی از آنجا که در عمل نوعی ساختار فئودال در کشور لبنان ایجاد کرده بود، بالاخره به جایی رسیده که ادامۀ حیاتش مقبول هیچکس نمینماید.

ساماندهی یک کشور بر اساس شهروندی با چنین ترتیباتی نمیخواند و تحول به سوی یکدست کردن منزلت شهروندی مستلزم حذف کردن تعلقات مذهبی است. طبعاً چنین کاری تمامی سامان سیاسی فعلی لبنان را زیر و رو خواهد کرد. البته این به معنای حذف تمایزات قومی و مذهبی نیست، ولی نقش رسمی و مرکزی آنها را در سیاست ختم خواهد کرد.

در این میان، رئیس جمهور کشور که تا به حال پایبندی خویش را به حفظ تمامیت و ثبات کشور نشان داده است، چارۀ کار را در لائیک شدن کشور دیده و رسمیت تمام بر همه اعلام کرده است. ژنرال عون با بیان صریح و شجاعانۀ این نکته، پس از مدتها دوباره این مفهوم اساسی و کارگشا را در صحنۀ سیاست خاورمیانه، مطرح کرده است و آنهم از بالاترین مقام کشوری. در شرایط فعلی، این فتح باب بسیار مبارکی است که اعتبارش بسیار از مرز های لبنان فراتر میرود و امید است که تأثیرش نیز از این حد فراتر برود.

چارۀ کار خاورمیانه که به انواع و اقسام درگیر جنگهای مذهبی بوده و هست، بستن در سیاست به روی مذهب است و لائیسیته این الزام را به روشنترین شکل بیان میسازد. هرکدام از کشور های این منطقه که به سوی لائیسیته گام بردارد، نه فقط در را بر بهروزی خویش گشوده، بل راه سعادت دیگران را نیز هموار کرده است. به هر حال، ایران کلید این منطقه بوده و هست، حلقۀ اصلی زنجیری که مذهب بر پای مردمان این منطقه نهاده، در ایران است و همانجا هم باید شکسته شود. بدون شک شاهد این واقعه نیز خواهیم بود.

۷ سپتامبر ۲۰۲۰، ۱۷ شهریور ۱۳۹۸

چگونه سبزها زرد شدند

این مطلب اختصاص دارد به بررسی جریانی که بنام اصلاحات مشهور شده ولی سرانجام فاسدتر از اصولگرایان از آب درآمده و بدتر اینکه نه فقط وابسته به آمریکا شده، وابستگی را تبلیغ و ترویج هم میکند.

پدرخوانده ی کودک حرامزاده

رفسنجانی ملایی که از دلالی املاک به ریاست مجلس و فرماندهی کل قوا رسید، هشت سال جنگ را ادامه داد تا بتواند مخالفان را قلع و قمع و حجاب را اجباری کند. پس از مرگ خمینی، خامنه ای را بجای خمینی نشاند و خود رئیس جمهور شد و دفتر کارش را به کاخ سعدآباد انتقال داد. بیخود نبود لقب اکبر شاه گرفت. پس از پایان جنگ مردم منتظر تغییرات بودند و او فرصت را غنیمت شمرد و در مقام ریاست جمهوری با شعار سازندگی به میدان آمد. وی خواستار خصوصی سازی بود و بخشی از بازار و تاجران را بخود جلب کرد در حالیکه وی این خصوصی سازی بر اساس مدل چینی بدون باز کردن فضای سیاسی و طبق برنامه‌های بانک جهانی را در نظر داشت. بدین ترتیب دیکتاتوری جمهوری اسلامی با ایدئولوژی آن ادامه می یافت و با اتخاذ این سیاست دست رفسنجانی و همپالکی هایش در چپاول اقتصاد بازتر شد. او برای جلب مخالفان خود و دادن رشوه به آنها، پای سپاه پاسداران را به اقتصاد کشور بازکرد و در حقیقت راه را برای فساد و ارتشای مقامات دولتی بویژه سپاه گشود و این ارثیه ای شوم را تا به امروز برای ما باقی گذاشت که یکی از مشکل سازترین مسایل آتی ماست.

رفسنجانی اگر تمایل به سازندگی و اصلاحات داشت نیروی نظامی را آلوده مسایل مالی نمی کرد که خود یکی از موانع رفرم است. خطر دخالت ارتش در اقتصاد کمتر از خطر دخالتش در سیاست نیست. اگر نیروی نظامی در مسایل اقتصادی دخالت کند امید به برپایی دموکراسی از بین می رود و خطر اینکه کشور بسوی جنگ تمایل پیدا کند افزایش می یابد. این مسأله کار اپوزیسیون برانداز را مشکل تر خواهد کرد زیرا هنگامی که حتا سران حکومت تن به تسلیم بدهند سران سپاه به دلیل آلودگی مالی خود جان سختی بیشتری بخرج خواهند داد.

پیوند رفسنجانی با هیات مؤتلفه، حکومتی ساخت که در پی تولید ثروت نبود بلکه در پی چپاول ثروت بود و فرقی نمی کرد که این ثروت در نفت باشد یا کارخانه. او و پیروانش دلالی پیشه کردند و کارخانه های کشور را به ثمن بخس به نزدیکان و دوستان خود فروختند و بنام کارخانه اعتبار بانکی گرفتند یا ارز تهیه کردند و کارگران را بیکار و کارخانه ها را تبدیل به برج و پارکینگ و غیره کردند.

قوطی خالی اصلاحات

 رفسنجانی اعتقادی به انتخابات نداشت و صریحاً به خامنه ای گفت شما انتخاب کنید ما همان را تبلیع می کنیم. موسوی خوینی ها شاهد است که : «آقای هاشمی در پاسخ گفت، اتفاقاً من با آقای خامنه‌ای اینجا اختلاف‌نظر دارم. آقای خامنه‌ای نظرش این است که باید انتخابات خیلی پرشور باشد و مردم همه بیایند و هرچه مردم بیشتر بیایند بیشتر تأیید نظام است. اما من می‌گویم آقا شما بگویید نظرتان چه کسی است، ما همه می‌رویم کار می‌کنیم که همان بشود. آقای هاشمی معتقد بود بالاخره یک رئیس‌جمهور لازم داریم، آقای خامنه‌ای بگوید چه کسی بشود یا با هم توافق کنیم که چه کسی بشود. ما تلاش می‌کنیم که همان بشود. تعبیر عملگرا برای ایشان خیلی تعبیر درستی بود». یعنی رفسنجانی حتا نمایش ظاهری خامنه ای را هم قبول نداشت.(1)

اما رقابت با خامنه ای اوضاع را تغییر داد و همین رفسنجانی در انتخاب خاتمی نقش حامی او را بازی کرد، چرا؟ چون حس کرد جامعه تشنه ی تحول است پس چه بهتر او بر این موج سوار شود و آن را رهبری کند. از کمک های خارجی و داخلی برای انتخاب خاتمی بی خبریم ولی تنها یک قلم از کمک کرباسچی، شهردار آن زمان به مبلغ مبلغ 260 میلیون تومان خبر داریم که از برج‌سازان در مقابل امتیازات داه شده رشوه گرفت و به زخم ستاد انتخاباتی خاتمی زد.

تبلیغات برای خاتمی حتا در خارج کشور گسترده بود. اکنون پس از انتشار نا گفته های خاطرات رفسنجانی فاش شده است که نقش او، حسن روحانی، حسن حبیبی و کارگزاران سازندگی در انتخاب محمد خاتمی محوری بوده است. این از سر خواست قلبی رفسنجانی نبود که اصولاً دل خوشی از دار و دسته چپ اصلاح طلب نداشت، بلکه به مصلحت بود. او به سبب مسئولیت های که داشت از تب وتاب جامعه خبر داشت و با فرصت طلبی غریزی خیلی خوب تشخیص می داد باد از کدام سو میوزد.

اصلاح طلبان یکبار علیه او عمل کردند و به افشاگری عالیجناب سرخ پوش پرداختند و این اختلاف تا سال 84 ادامه داشت تا اینکه احمدی نژاد بر سر کار آمد و معلوم شد که رهبر و رفسنجانی به ویژه درسیاست خارجی اختلاف نظر شدید دارند و این را خامنه ای در یک سخنرانی علناً فاش کرد. رفسنجانی تمایل خود را به رابطه با آمریکا پنهان نمی کرد و ملاقات با مک فارلین نمونه ی آن بود. این تمایل به آمریکا نه برای بیرون آمدن از بحران بلکه برای تأیید نظام جمهوری اسلامی بود و در برابر آن حاضر به دادن هر گونه امتیازی بود؛ چنانکه دنبالچه ی او حسن روحانی نیز چنین است. بدیهی است بیرون آمدن از بحران کنونی و داشتن روابط حسنه و برابر با تمام کشورهای جهان آرزوی هر ایرانی است و هر دو جناح حکومت در پیدایش و تشدید بحران با آمریکا و اسراییل مقصرند که با سیاست غلط کار را به این فلاکت و نکبت کشانده اند.

حکومت با ترور مخالفان و کسانی که مختصر انتظاری از رهبری آنان می رفت، مردم را نومید کرد و درعوض وعده ی تغییرات را بر عهده ی اصلاح طبان که بخشی ازحکومت بودند گذاشت. این وعده به دل بسیاری از جمله حتا اپوزیسیون از نفس افتاده خوش آمد. چه بهتر از این، این تغییرات بدون زحمت و خرج و خونریزی از درون انجام می شود و ما هم نقش حامی داریم. بدین ترتیب بخشی از اپوزیسیون همش را نه مصروف براندازی که تغییر کرد و به عنوان حامی بخشی از حاکمیت پشت اصلاح طلبان ایستاد.

جنبش سبزی که زود زرد شد

اعتراض گسترده ی مردم به انتخابات که از خرداد 1388 آغاز شد و تا خرداد آن سال ادامه یافت و در روز عاشورا به طرز فجیعی ختم شد، جنبش سبز لقب گرفت. ده ها نفر کشته شدند و آمریکا فرصت را غنیمت شمرده، تحریم های گسترده علیه ایران وضع کرد. مردم هیچ شعار اصلاح طلبانه ای ندادند و خواست اصلاح طلبان و به ویژه رهبران جنبش هم فقط اجرای قانون اساسی بود. معلوم بود که مردم همان زمان نیز به تغییرات اساسی چشم داشتند و اصلاحات و اصلاح طلبان را باور نداشتند.

رنگ سبز که گویا به مناسبت سید بودن میرحسین موسوی انتخاب شده بود خیلی زود پلاسید و زرد شد. گفته ی میرحسین موسوی در باره ی بازگشت به دوره ی طلایی امام نیز دست اصلاح طلبان را بیشتر رو کرد و خشم همه را برانگیخت.

امامت رفسنجانی در اولین نمازجمعه پس از انتخابات که با شرکت میرحسین موسوی برگزار شد گرچه حمایت از جنبش سبز تلقی شد، سودی نداشت. میرحسین موسوی و کروبی به حصر رفتند ولی خاتمی جان به سلامت برد و توانست در انتخابات بعدی یواشکی در حوزه ای دورافتاده رأی بدهد ـ نه اعتراضی نه تحریمی. گویی اتفاقی نیفتاده بود و انگار نه انگار که عده ای کشته شده اند و عده ای کثیر در زندان به سرمی برند و زندگیشان از هم پاشیده است.

 جنبش سبز را باید در ردیف انقلاب های رنگی گذاشت، چرا که پای جرج سوروس و کمک های مالی او درمیان است و کمک های رسانه ای امریکا و اروپا به آن آشکار است و تنها اپوزیسیونی است که هم در داخل و هم خارج ارگان های مختلف دارد و تنها طیفی است که حمایت رادیو تلویزیون های بیگانه را نیز دارد.

مردم مبهوت این مدعیان هستند که یکی از دیگر فاسدترند و نومیدانه دست و پا می زنند که راهی بیابند و رسانه های چیزی به آنان عرضه نمیکنند، جز همین منجی های زهوار در رفته که به آمریکا پناه برده اند و از آنجا چرت و پرت میبافند.

 

اصلاً حرف حساب اینها چیست؟

نه اصلاح طلبان و نه جنبش سبز هویت واضح و روشنی ندارند. اینها ملغمه ای از گروه های مختلف هستند و هرکدام چیزی می گویند. هنرشان اینست که موقع انتخاب سروکله شان پیدا می شود که به ما رأی بدهید، ما خوبیم و اصول گرایان لولو خورخوره هستند. مجلس که نمایشی است و قدرتی ندارد و حکم حکومتی بالای سرش است. وقتی هم اینها به مجلس می روند دهانشان برای گفتن خیر و مصلحت مردم بسته است. باید پرسید: مردم بیایند به شما رأی بدهند در این سیستم که چه بشود؟

رهبران جنبش سبز نه تنها نتوانسته اند مردم را حول محور شعار درستی بسیج و رهبری کنند بلکه مسئولیت عواقب آن را هم نپذیرفته اند. مردم با رأی من کو به میدان آمدند و ده ها کشته و زخمی دادند و هزاران نفر دستگیر و شکنجه شدند و سرانجام نیز معلوم شد که تقلبی درکار نبوده است.

آیا این رهبران از مردم عذرخواهی کردند؟ ابدا! عذرخواهی در قاموس تخم و ترکه ی خمینی نیست.

بعد از آن بسیاری از روزنامه نگاران و سرشناسان اصلاح طلب ناچار به مهاجرت شدند که البته در خارج همه چیز برایشان فراهم شد، از پناهندگی گرفته تا شغل و خانه و همه چیز. رسانه ها را هم که به دستشان دادند تا همان انحصار طلبی داخل را در خارج هم بر پا کنند.

اصلاح طلبان پس از سرکوب نفسشان برید و از اعتراض به گلایه بسنده کردند و سپس ساکت شدند و بخشی که راه مهاجرت گرفت به خدمت کاخ سفید در آمد. اصلاح طلبان ناکارآمدی خود را در اداره کشور، شورای شهر و شهرداری نشان داده اند و آلوده به فساد و ارتشاء هستند و معلوم نیست فرقشان با اصول گرایان چیست. مردم چرا باید کشته بدهند تا اصلاح طلبان به حکومت برسند که چه گلی بر سر مردم بزنند؟ اسلامشان که سرجایش است و انحصارطلبی شان نیز، تازه نوکری آمریکا هم به اینها علاوه شده. طبیعی بود که حاصل این جنبش جز نومیدی و یأس نباشد. سرانجام جریانی که با استحاله شروع شد و به اصلاحات تغییر نام داد در اعتلای خود سرکوب شد و پس از آن نه تنها رادیکالیزه نشد بلکه عقبگرد کرد و اعتدالی شد و رنگ بنفش تن کرد. اکنون هم با بحران شدیدی گریبانگیر است چرا که مردم از آنان سرخورده اند و می دانند چاره ای جز رفتن این حکومت نیست. همه شاهدیم که چه دست و پایی برای ادامه ی حیات میزنند.

 

چه ماند برای ما؟

این اعتراضات یک نتیجه داد و آن اینکه مردم دیگر خیابان را رها نکردند و هرگاه فرصت کردند در خیابان اعتراض خود را به نمایش گذاشتند و در همانجا پرونده اصلاح طلبی را باشعار اصلاح طلب، اصول گرا دیگه تموم ماجرا، برای همیشه بسته اند.

اما زهری که اصلاح طلبان وابسته به جامعه تزریق کردند این بود که مردم خود قادر نیستند تغییر ایجاد کنند و باید متکی به آمریکا باشند. بیهوده نیست بخشی از آنها و در رأس آنها محمد خاتمی از فدرالیسم دفاع می کند چون فدرالیسم مقدمه ی چندپاره شدن ایران است که آرزوی آمریکا و اسراییل است.

اصلاح طلبانی هم که در حکومت لانه کرده اند، در مقاطعی که حکومت می توانست در باره ی اتم قراردادی نسبتاً مناسب ببندد کارشکنی کرده و با نفوذ خود آن را به تأخیر انداختند تا خود را بعنوان حلال مشکلات جا بیندازند و آخرین شاهکارشان قرارداد برجام بود که امروز می بینیم افزون بر کلی معایب در آن مکانیسم ماشه نیز هست که در حکم وتوی معکوس است و هر یک از اعضأ می توانند به هر دلیلی و حتی به رغم مخالفت دیگر امضأکنندگان، همه ی تحریم ها را فعال کند.

چهره ی اصول گرایان مشخص و نفرت انگیر است و ادعای دموکراسی و اصلاح و تغییر هم نداشته و ندارند و تا به حال از هیچ آدمکشی و جنایتی خودداری نکرده اند و تکلیف ما با آنها روشن است. آنچه مردم را به گمراهی می اندازد و مانع از یکپارچگی مبارزان شده باند اصلاح طلبان است.

قدم اول برای روفتن میدان مبارزه، بیرون راندن این باند متقلب و دروغگو و وطنفروش است. اینها باید بروند تا مردم بتوانند بدون مزاحمت، تکلیف خود را با نظام اسلامی روشن کنند. ضرری که اینها ظرف بیست سال اخیر به مبارزه زده اند، حتماً از آنچه اصولگرایان کرده اند، بیشتر است. نباید به آنها فرصت داد تا بیش از این کار ساقط کردن رژیم را عقب بیاندازند. دوره ی دو دوزه بازی سر آمده است.

۱۳ شهریور ۱۳۹۹

2020-09-03

*( درمورد جنبش سبز ن.ک.انقلاب مجازی از رامین کامران که در گرماگرم آن وقایع نوشته شده است .https://iranliberal.com/pdf/7.pdf)

 

(1)

https://www.mashreghnews.ir/news/960325/%D8%A7%D8%B9%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D9%81-%D8%A7%D8%B5%D9%84%D8%A7%D8%AD-%D8%B7%D9%84%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D9%87%D8%A7%D8%B4%D9%85%DB%8C-

%D8%B1%D9%81%D8%B3%D9%86%D8%AC%D8%A7%D9%86%DB%8C

(2) گروه های معروف به اصلاح طلب

جبهه مشارکت • مجمع روحانیون مبارز • سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران • مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم • حزب اتحاد ملت • حزب الوفاق الاسلامی • حزب اسلامی کار (سازمان دانشجویی حزب اسلامی کار) • ​حزب ندای ایرانیان • مجمع نیروهای خط امام • جمعیت زنان جمهوری اسلامی • حزب مردم‌سالاری • خانه کارگر • مجمع اسلامی بانوان • حزب اراده ملت ایران • حزب اسلامی رفاه کارگران • حزب اعتماد ملی • حزب جامعه مدنی استان همدان • انجمن اسلامی جامعه پزشکی ایران • حزب همبستگی ایران اسلامی • جماعت دعوت و اصلاح • جبهه متحد کرد • سازمان عدالت و آزادی ایران اسلامی • انجمن اسلامی معلمان ایران • جمعیت توحید و تعاون

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D9%86%D8%A7%D8%AD_%DA%86%D9%BE_%D8%AC%D9%85%D9%87%D9%88%D8%B1%DB%8C_%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C_%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86#cite_note-1

 

September 07, 2020

ارجاع به " اسناد و مصوبات " و گلایه و دفاع از خود، نتیجه بخش نیست

ارجاع به " اسناد و مصوبات " و گلایه و دفاع از خود، نتیجه بخش نیست

در شرایطی که پیکارهای کارگری و اعتراضات توده های مردم فرودست علیه نظام اقتصادی – سیاسی حاکم، نوید بخش وقوع تحولات در آینده اند، و در شرایطی که اپوزیسیون چپ و راست رژیم بورژوا – اسلامی بنا به اوضاع و احوال سیاسی جامعه به راهکارهایی برای استقرار آلترناتیوهایشان می اندیشند، جدال و منازعه میان جناحهای حزب کمونیست ایران بالا گرفته است. این وضعیت، فعالیتهای سیاسی روتین حزب را به شدت در تحت تأثیر خود گذاشته است. 

به دنبال " علنی شدن " اختلافات که گویی پیشترها علنی نشده بودند، نگاهها بیش از همیشه به اتفاقات آتی در این حزب دوخته شده اند. در این ایام، قلم ها به کار افتاده اند و مقالاتی پیرامون اختلاف میان دو جناح از جانب رفقایی که تا اواخر دهه ی شصت خورشیدی در حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان آن ( کومه له ) حضور داشتند و مبارزه میکردند، به رشته ی تحریر درآمده اند. در اغلب آن نوشته ها، بدرستی و بطور پوست کنده خط مشی ناسیونالیستی در این تشکیلات نقد شده است. این در حالی است که هنوز جناح منتقد جناح رهبری کومه له ( رهبری حزب کمونیست ایران ) در حوزه ی کشمکش سیاسی و نظری جاری از پرداختن به این مهم امتناع می ورزد.

در مطالب و مصاحبه های کهنه و تازه ی جناح رهبری حزب کمونیست ایران، همزمان با تکرار نقدهای گاهاً ضعیف و معمولاً بی ثمرِ دیدگاههای چند تن از چهره های جناح رهبری کومه له با تکیه بر اسناد و مصوبات رسمی کنگره ها و پلنوم های بعد از انشعاب سال 1991 میلادی ( بیست و نه سال پیش ) مانند استراتژی حزب، برنامه ی کومه له برای حاکمیت مردم در کردستان، قطعنامه ی کنگره ی هفدهم، و قص علی هذا که برخی از همین اسناد و مصوبات رسمی اشکالات، ابهامات و ناروشنی هایی دارند، و همزمان با تظلم و گله کردن از برخورد نادرستِ جناح مسلط ( رهبری کومه له ) به اختلافات، رعایت نشدن موازین حزبی و پرنسیپهای کمونیستی، انتقاد از سیاست حذف، و رفع اتهامات، جدیداً شاهد نقدهای سست و نیم بندِ متدِ دیپلماسی و مناسبات رهبری کومه له با احزاب بورژوا – ناسیونالیست کرد، بوده ایم.

در این گیر و دار، دوباره در گفتگویی تصویری حول و حوش اختلافات و بحران در حزب و کومه له که چندی قبل روی شبکه های اجتماعی مثل فیسبوک انتشار یافت، یکی از رفقای قدیمی و بسیار خوشنام ما از جناح رهبری حزب کمونیست ایران، نخست از منظر جناح مربوطه نحوه ی رابطه یا نشست و برخاستِ کومه له با سازمانها و احزاب ناسیونالیست کرد را تشریح کرد، و سپس غیر مستقیم جناح رهبری کومه له را در حیطه ی همیاری و روابط با نیروها و جریانات بورژوایی به قطعنامه ی " خطوط عمده ی سیاست کومه له در مورد همکاری و تنظیم مناسبات با احزاب سیاسی کردستان " مصوب کنگره ی هفدهم کومه له ارجاع داد! [1]

پیداست به باور جناح رهبری حزب کمونیست ایران، این مصوبه حد و درجه ی قابل قبولی از همکاری و تنظیم مناسبات با " احزاب سیاسی " را برای کومه له تعیین کرده است. احتمالاً بعضی از رفقای جناح رهبری حزب کمونیست ایران از یاد برده اند این مصوبه ی کنگره ی هفدهم که رهبری کومه له دقیقاً بر مبنای آن عمل کرده ( نزدیکی بیشتر با سازمانها و احزابی که " مرکز همکاری احزاب کردستان ایران " را تأسیس کرده اند، و حضور سازمان در " کنگره ی ملی کرد " و شرکت در نشستهای نهاد "کمیته ی دیپلماسی مشترک" ) ، قبل از برگزاری کنگره ی مذکور به وسیله ی رفقایی در بالاترین سطح رهبری حزب و کومه له تدقیق و بازبینی شده بود. [2]

نگارنده ( فرشید شکری ) چند ماه پیش ملاحظات اش را درباره ی این مصوبه در دو قسمت مکتوب کرد و منتشر ساخت که ضمیمه ی نوشتار حاضر است.

اینک باید پرسید، چرا جناح رهبری حزب کمونیست ایران به طرف مقابل توصیه میکند تا سند یا مصوبه ایی را مبناء بگیرد که اگر مورد مداقه قرار گیرد به سهولت میشود تشخیص داد این مصوبه تماماً بر اساس خط مشی و خواستِ رهبری کومه له تنظیم و تدوین گردیده و رویکرد یا تمایلات ناسیونالیستی در آن کاملاً مشهود است؟! چگونه میتوان جد و جهد رهبری کومه له به منظور جبهه سازی با سازمانها و احزاب ناسیونالیست کرد ( از پیش از کنگره ی پانزدهم تا به امروز ) را نقد کرد، و در عین حال جناح روبرو را به سندی حواله کرد که خروج از همکاریهای مشروط بر ضد حاکمیت بورژوا – اسلامی، و چیره شدن بر موانعِ " اتحاد عمل پایدار" ، و یا جمع شدن زیر چتر یک " پلاتفرم سیاسی واحد " با جریانات بورژوایی را به شرط بازنگری در استراتژیهای سیاسی اشان، موعظه میکند؟ بحث خارج شدن از همکاریهای مشروط و به حقیقت پیوستنِ اتحاد عمل پایدار و گرد آمدن زیر چتر یک پلاتفرم سیاسی واحد با سازمانها و احزاب ناسیونالیست کرد، مندرج در مصوبه ی کنگره ی هفدهم، چه فرقی با جبهه سازی مورد انتقاد جناح رهبری حزب کمونیست ایران دارد؟

همانگونه پیشتر اشاره شد، علاوه بر هدایت کردن و ارجاعِ جناح رهبری کومه له به اسناد و مصوبات رسمی، و طرح شکوائیه های گوناگون، در غالبِ مطالب و مصاحبه های جناح رهبری حزب کمونیست ایران، دفع " اتهاماتی " از قبیل نقشه ی برکنار کردن دبیر اول کومه له، برچیدن اردوگاه، و سمپاتی به کمونیسم کارگری، گنجانده شده اند.

نویسنده ی این سطور مطلع است که هیچکدام از رفقای جناح رهبری حزب کمونیست ایران هیچگاه خواهان دستیابی به موقعیت دبیر اولی کومه له نبوده اند، و حفظ اردوگاه در اقلیم کردستان نیز باور مشترک است و برای این رفقا اهمیت بسزایی دارد. مسأله ی سمپاتی جناح رهبری حزب کمونیست ایران به کمونیسم کارگری هم حربه ایی بیش نیست و حقیقت ندارد. در سی سال گذشته پنهان کردن علل واقعی انشعاب فراکسیون کمونیسم کارگری، پاک کردن تاریخ و دستاوردهای کمونیستی این حزب در دهه ی شصت شمسی، و تبلیغ بر ضد کمونیسم کارگری در راستای جا انداختن و تثبیت سیاستهای رفرمیستی و ناسیونالیستی، جزو اولویتهای کاری برای این تشکیلات به شمار رفته است.

رهبری کومه له به خوبی میداند که جناح رهبری حزب کمونیست ایران با کمونیسم کارگری و خط زنده یاد رفیق منصور حکمت زاویه دارد. پیش کشیدن اینکه جناح رهبری حزب کمونیست ایران به کمونیسم کارگری گرایش دارد و میخواهد حزب و کومه له را به آغوش یکی از احزاب کمونیست کارگری ببرد، بواقع ترفندی است مثل دسیسه ی برکنار کردن دبیر اول کومه له، و برچیدن اردوگاه به هدف هجمه و یورشِ اعضاء متأثر از تبلیغات مسموم سه دهه ی گذشته به جناح رهبری حزب کمونیست ایران. قبلترها همچنین، از برچسبِ کمونیست کارگری جهت از سر راه برداشتن و اخراج منتقدین داخلی در صفوف حزب و کومه له به برخی از سیاستها، تاکتیک ها و جهتگیرهای رهبری، استفاده می شد. 

نتیجه گیری:

تا به این هنگام جناح رهبری حزب کمونیست ایران نتوانسته در تبیین اختلافات بویژه برسر شیوه ی رابطه با سازمانها و احزاب ناسیونالیست، به روشنی نشان دهد که بینش سیاسی متمایزی از جناح مقابل دارد. همین حتی باعث شده که خیلی ها نسبت به تباین گرایش رهبری حزب کمونیست ایران با رهبری کومه له، دچار تردید شوند.

واقعیت این است، با نقد زیاده روی رهبری کومه له در همکاری و تنظیم مناسبات با سازمانها و احزاب ناسیونالیست از یک سو، و از سوی دیگر تأکید روی ادامه ی رابطه با " پ. ک. ک. " و " پژاک " و در همان حال کف زدن برای " روژآوا " و تجلیل و تمجید از " خود مدیریتی" ایجاد شده در آن دیار بوسیله ی احزاب برادر " پ. ک. ک. " که اتفاقاً جناح رهبری کومه له به همان میزان شیفتگی اش را به "روژآوا" ابراز کرده [3] ، با گلایه از برخوردهای غلط و یا نارفیقانه به اختلافات و شکوه از بابتِ مشکلات و معضلاتِ به بار آمده در اردوگاه و خارج کشور، و سرانجام با گرفتن موضع دفاعی در برابر "اتهاماتِ" جناح رهبری کومه له، نه میتوان فرق و تمایزی از لحاظ فکری و نظری، و افق را رو به جامعه نشان داد، و نه میتوان مبارزه ی درون تشکیلاتی را به سود جریان چپ به پیش برد.

لذا بایسته است در تشریح دوگانگی و ناهمگونی های سیاسی، تاکتیکی، و استراتژیک از عبارت پردازیهای کسل کننده و ارجاع دادن پی در پی به اسناد و مصوبات رسمی، شکایت کردن از وضعیت، و بدتر از اینها رفتن به لاک دفاعی حذر کرد و در عوض، افزون بر متکی کردن اختلافات به روندهای سیاسی در جهان، منطقه، و ایران، آنگاه با تکیه بر خط کمونیسم کارگری در جایگاه چارچوب فکری و تئوریک حزب کمونیست ایران در یک دوره ی مشخص، به نقدِ کمونیستی ناسیونالیسم همت گمارد و با به چالش کشیدنِ رک و صریحِ سیاست ملحق شدن به جنبش بورژوایی کرد به امید کسب رهبری این جنبش و شریک شدن با احزاب و نیروهای بورژوایی در قدرت سیاسی تا فرارسیدنِ به قول خودشان، " مرحله " ی سپردن حاکمیت به توده ها ( پروسه و فرایند واگذار کردن حکومت به مردم ) ، جناح رهبری کومه له را به عقب نشینی وادار ساخت.

 

  • لینک مصاحبه:

https://www.facebook.com/halmat.moradi.9/videos/640650556865231

  • این قطعنامه در کنگره ی پانزدهم کومه له به تصویب رسیده بود که بعد از تدقیق و بازبینی به کنگره ی هفدهم تقدیم گردید.
  • چنین نظریاتی نسبت به واقعی بودن نقدهای جناح رهبری حزب کمونیست ایران در مورد همکاری و تنظیم مناسبات با سازمانها و احزاب ناسیونالیست، قوم پرست و مرتجع کرد شک و شبهه ایجاد میکند و این جناح را در برابر علامت سئوال بزرگی قرار میدهد.

ضمائم:

ملاحظاتی روی " خطوط عمده ی سیاست کومه له در مورد همکاری و تنظیم مناسبات با احزاب سیاسی کردستان "

(( قسمت اول ))

فرشید شکری

« مارکسیسم سر آشتی با ناسیونالیسم ندارد حتی با عادلانه ترین، صادقانه ترین، شفاف ترین، و متمدنانه ترین نوع آن. مارکسیسم به جای تمام انواع ناسیونالیسم، انترناسیونالیسم را پیش کشیده و آن را ترویج میکند. » لنین

مقدمه:

محتملاً برای بسیاری این سئوال پیش آید که لزوم نقد اسناد و مصوبات یک جریان سیاسی ( کومه له – سازمان کردستان حزب کمونیست ایران ) در این دوره چیست؟ و یا اینکه با وجود مسائل گوناگون در مقابل کمونیستها، و کوشش برای پاسخگویی بدانها، این قبیل نقدها چه ضرورتی در اوضاع و احوال کنونی دارند؟

در یک پیکار طبقاتی – سیاسی پردامنه، بهیچوجه نمیتوان از نقد سیاستهای نادرست جریاناتی که در جنبش کارگری – کمونیستی جامعه جای گرفته اند یا خود را متعلق به این جنبش میدانند، رویگردان شد. به چالش کشیدن سمتگیریهای سیاسی ایی که به جنبش کارگری – کمونیستی لطمه میزنند، و یا موانع صعب العبوری در برابر پروسه ی ترقی و تکامل مبارزه ی طبقه ی کارگر علیه سرمایه داری تعبیه میکنند، اساساً ستیز با آن گرایشات غیر مارکسیستی و انحرافی ایی است که مستقیماً مدد رسان طبقه ی بالادست ( بورژوا ) و بدین سان استمرار بقای حاکمیت آنند. بنابر این، یکی از وظایف خطیر کارگران کمونیست و مارکسیستهای انقلابی، ستیز مداوم با این گرایشات در هر شرایطی است. با این مقدمه ی کوتاه وارد مبحث حاضر میشوم.

همانگونه همگان استحضار دارند، کومه له – سازمان کردستان حزب کمونیست ایران، سالهاست با سازمانها و احزاب بورژوایی در کردستانِ ایران همکاریهای معینی حول و حوش مسائل امنیتی و اطلاعاتی، و گویا همیاری به منظور جلب پشتیبانی مردم آزادیخواه و برابری طلب، و احزاب چپ و کارگری جهان از مبارزات انقلابی مردم کردستان، داشته است. قدر مسلم، هر تشکیلات و حزبی مخیر است با سایر احزاب روابط دیپلماتیک برقرار نماید و با آنان وارد همکاریهایی شود. در دوره ی اخیر اما، رهبری کومه له بطرق متنوعی سعی کرده تا تعاملات و نشست و برخاستهای همیشگی اش با جریانات یاده شده را وارد فاز جدیدی کند.

در کنگره ی هفدهم کومه له – سازمان کردستان حزب کمونیست ایران که در تیرماه 1396 خورشیدی برگزار گردید، قطعنامه ایی با عنوان " خطوط عمده ی سیاست کومه له در مورد همکاری و تنظیم مناسبات با احزاب سیاسی کردستان " به تصویب نمایندگان، و ناظرین این کنگره رسید. لازم به ذکر است، قطعنامه ی مورد بحث که اینک جزو اسناد رسمی این تشکیلات است و رهبری کومه له بر مبنای آن عمل میکند، قبلاً در کنگره ی پانزدهم کومه له به تصویب رسیده بود که پس از تدقیق و بازبینی آن جهت صحه گذاری و تصدیق به کنگره ی هفدهم تقدیم گردید.

در بخشی از این قطعنامه آمده است: « بر بستر این اوضاع دولت مرکزی همواره ابزارهای مختلفی را برای سرکوب و به انحراف کشاندن مقاومت و مبارزه ی مردم کردستان به طور همزمان به کار گرفته است. اگر از یک طرف به سرکوب مستقیم از طریق لشکرکشی، اعمال خشونت و قهر عریان، بازداشت، شکنجه، زندان و اعدام، گسترش اعتیاد به مواد مخدر، ایجاد اختلافات مذهبی و دامن زدن به سلفی گری وایجاد دستجات مسلح سلفی روی آورده، از طرف دیگر با بهره برداری از شکافها و اختلافات موجود در بین احزاب سیاسی فعال در کردستان، دامن زدن به روحیه ی انتظار در میان مردم کردستان و بهره برداری ازجریانات لیبرال و اصلاح طلبان حکومتی کرد، با یاری گرفتن از حربه ی مذاکرات یکجانبه با برخی از احزاب و جریانهای سیاسی و همچنین تلاش برای از محتوی خالی کردن خواستها و مطالبات مردم کردستان، و محدود کردن این خواستها در چهارچوب تنگ مطالبات فرهنگی از هیچ تلاشی برای به شکست کشاندن جنبش حق طلبانه و انقلابی مردم کردستان دریغ نکرده است. »

وقتی با دقت به این عبارات بنگریم، می بینیم این قطعنامه در مقام ناصح و اندرزگو، سوای یادآوری سیاستهای سرکوبگرانه ی رژیم بورژوا – اسلامی برای تحمیل شکست به جنبش، حربه های گوناگون حاکمیت را بازگو کرده تا شاید مخاطبین عالیقدر ( احزاب سیاسی ) به خود آیند و هم به پر کردن شکافها و رفع اختلافات اشان همت گمارند، و هم زین پس به ترفند مذاکرات یکجانبه ی رژیم تن نسپارند چون صلاح جنبش در این است!

هر کارگر کمونیست، هر مارکسیست انقلابی، و هر آنکس دل در گرو آزادی و برابری و رفع تبعیضات در جامعه دارد با خواندن این سطور از قطعنامه فی الفور با خود خواهد گفت که، نه فقط رژیم سرمایه داری حاکم کمر به انهدام جنبش انقلابی در کردستان بسته، بل احزاب بورژوا – ناسیونالیست کرد نیز در تقابل با این جنبش اند و دهه هاست در پی تضعیف و نابودی اش هستند. مع الوصف، قطعنامه تنها رژیم را دشمن جنبش مذکور معرفی کرده است. همین گویای آنست که این قطعنامه [ در قالبِ مصلحت اندیشی ] در تعقیب فراروی از همکاریهای تاکنونی و برقراری روابط بسیار حسنه، و مستحکمتر و پایدارتر با جریانات راست و ضد کمونیست در کردستان است. در نتیجه لازمه ی دستیابی به این مقصود، عنوان نکردن واقعیات است.

در پایان پاراگراف، قطعنامه از جنبش حق طلبانه و انقلابی مردم کردستان نام میبرد! جا دارد پرسید که، نیروهای تشکیل دهنده ی این جنبش که با واژه های حق طلبانه و انقلابی مزین شده، کیانند؟ کارگران له و لورده شده زیر چرخهای مناسبات و شیوه ی تولیدی حاکم، زنان ستمدیده، جوانان محروم و بیکار، و کمونیستها نیروهای بالقوه و بالفعل این جنبش اند، یا همه ی لایه های جامعه یعنی توده های تحت ستم و استثمار، خرده بورژوازی و سرمایه دارانِ ناراضی کرد در کنار احزاب سیاسی اشان؟

باید گفت، از آنجایی که در سه دهه ی گذشته تحبیب، همکاری و تنظیم مناسبات با جریانات متعلق به جنبش بورژوایی کرد از جایگاه ویژه ایی نزد رهبری کومه له برخوردار بوده، لهذا مدتهاست که هیچ صحبتی در خصوص اینکه، در کردستان دو جنبش کاملاً متفاوت و متمایز از همدیگر، یکی جنبش سوسیالیستی به رهبری کمونیستها، و دیگری جنبش ملی به رهبری جریانات ناسیونالیست، وجود دارند که در مقابل هم صف آرایی کرده اند و در کشمکش با یکدیگرند، نمیشود.

اسم نبردن از دو جنبش ناهمگون، و ترسیم یک جنبش واحد بدون شناساندنِ نیروهای تشکیل دهنده اش، مشعر داد و ستد با دشمنان طبقه ی کارگر، و پشت کردن به امر مبارزه ی طبقاتی در این نقطه از جغرافیای ایران به دلیل دلبستگی به جنبش ناسیونالیسم کرد است. خط مشی سیاسی کاملاً راستی که به بهانه ی جدیت در راستای متحد کردن توده های زجر دیده و بدین سان تقویت پیکارهای ایشان علیه ستمگری ملی، و ایضاً جلوگیری از جنگ و خونریزی میان احزاب سیاسی در فردای تحولات کشور، از دیدِ کارگران و توده های فرودست پنهان شده است.

در قسمتی دیگر از این قطعنامه، میخوانیم: « کومه له که پرچم مطالبات کارگران و مردم زحمتکش و زنان ستمدیده و جنبش سوسیالیستی را برافراشته است، بنا به مسئولیتی که در قبال جنبش انقلابی مردم کردستان بر عهده دارد و در پاسخ اصولی به تمایلات وحدت طلبانه ی مردم کردستان و به منظور بکار گرفتن همه ظرفیتهای اعتراضی موجود در جامعه بر علیه دولت مرکزی، به منظور هموار نمودن راه رفع ستم ملی بر مردم کردستان، کاهش ابعاد مصیبتهای ناشی از مبارزه بر علیه این ستمگری، محدود کردن امکان توطئه گریهای رژیم جمهوری اسلامی در میان احزاب و جریانهای سیاسی مسلح در کردستان، تأمین همکاری نیروهای سیاسی کردستان در برابر رژیم جمهوری اسلامی، و در سطحی دیگر گسترش همکاری میان فعالین جنبشهای اجتماعی در مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی، سیاستهای زیر را در دستور کار خود قرار میدهد. » ( خطوط تأکید از من است )

با نادیده گرفتن اینکه کومه له پرچمدار چیست و چه جریانی است که تماماً مصرف داخلی دارد، و با عبور از اهداف برشمرده شده، با دو نکته ی قابل توجه و مرتبط با هم مواجه میشویم. " عهده دار بودن مسئولیت " ، و " تمایلات وحدت طلبانه "!

خواننده در اثنای روبرو شدن با موضوع تمایلات وحدت طلبانه ی مردم کردستان سریع درمییابد که منظور قطعنامه، وحدت میان احزاب چپ و راست فی المثل متحد شدن دو حزب دموکرات، وحدت کومه له با روند سوسیالیستی و جریاناتی که با نام کومه له فعالیت دارند، و یا اتحاد و ائتلاف همه ی سازمانها و احزاب سیاسی ( تشکیل جبهه ) میباشد.

پیداست عهده دار بودن مسئولیت در قبال جنبش در این قطعنامه برجسته شده تا رهبری کومه له بر پایه ی آن به تمایلات وحدت طلبانه ی مردم کردستان، و تحقیقاً تمایل درونی خود این رهبری، پاسخ " اصولی " بدهد! ردیف کردن آن سخنان پر زرق و برق ( اهداف اشاره شده ) در پاراگراف فوق الذکر، در حقیقت دعوت از فعالین و اعضای این تشکیلات به دست برداشتن از مجادله با جریانات بورژوا – ناسیونالیست، و فوکوس روی مبارزه ی " همه با هم " به امید تحقق اتحاد یا ائتلاف کومه له با احزاب ناسیونالیست است.

اینک روی سیاستهای تدوین شده تمرکز میکنیم. شش بند بعنوان سیاستهایی که گویا پیشروی مبارزه علیه ستمگری ملی را تأمین میکنند، در قطعنامه گنجانده شده اند.

« اول، ایجاد فضای دیالوگ و گفتگو؛ تقویت روحیه نقد و روشنگری در میان احزاب سیاسی و در جامعه به منظور پیشبرد مبارزه سیاسی مسالمت آمیز مابین نیروهای فعال در کردستان. دوم، اجتناب از رویاروئی های مسلحانه؛ لازم و ضروری است که همه نیروهای سیاست فعال در کردستان به روشنی و بطور اکید به سیاست عدم استفاده ‌از اسلحه در پیشبرد اختلافات سیاسی متعهد شوند و پایبندی بدون چون و چرای خود به این امر را به جامعه کردستان اعلام نمایند. سوم، احترام به حقوق و آزادیهای دموکراتیک مردم؛ احزاب و نیروهای سیاسی پایبندی خود را به اصل آزادی بدون قید و شرط فعالیت سیاسی در کردستان بعنوان یکی از ارکان مبارزه مسالمت آمیز سیاسی اعلام کنند؛ چهارم، اجتناب از هرگونه ارتباط جداگانە با رژیم؛ مذاکره با حکومت مرکزی در ارتباط با حقوق و خواستهای مردم کردستان، امری منحصر به هیچ حزب و یا سازمانی نیست. لازم است هرگونه ارتباط جداگانه با دولت مرکزی منع گردد. چنانچه در شرایط خاص و معینی مذاکره و گفتگو با دولت ضرورت سیاسی پیدا کرد، اصل توافق همگانی در مورد قبول و یا رد مذاکره به رسمیت شناخته شود و در صورت انجام چنین مذاکره ای، مکانیسم و روش کلی پیشبرد آن مورد توافق عمومی باشد. »

صرف نظر از حرفهای عامه پسند همچون " ایجاد فضای دیالوگ و گفتگو و تقویت روحیه نقد و روشنگری در میان احزاب سیاسی " ، " مبارزه ی سیاسی مسالمت آمیز" ، " اجتناب از رویاروئی های مسلحانه " ، و " احترام به حقوق و آزادیهای دموکراتیک مردم " توسط احزاب و نیروهای سیاسی، قطعنامه نخست به سازمانها و احزاب بورژوا – ناسیونالیست فراخوان اجتناب ورزیدن از هرگونه ارتباط جداگانه با رژیم را میدهد و دوباره چند خط پائین تر، این جریانات را از هرگونه ارتباط جداگانه با " دولت مرکزی " منع میکند و در انتها، قبول یا رد مذاکره و گفتگو با دولت در " شرایط خاص " را به توافق همه ی احزاب سیاسی فعال در کردستان گره میزند. طبقِ فرمولِ توافق همگانی در مورد قبول یا رد مذاکره و گفتگو با دولت، این سازمانها و احزاب سیاسی اند که در این فقره، و احیاناً مابقی مقولات، تصمیم گیرنده اند، و نه توده های مردم تحت ستم!

بند پنجم اینچنین تنظیم شده است: « پنجم، برسمیت شناختن اصل حاکمیت مردم؛ حاکمیت و اداره جامعه در کردستان امر بدون چون و چرای مردم از طریق ارگانهای منتخب آنان است و احزاب سیاسی مجاز نیستند مستقل از رأی و اراده ی مستقیم مردم، حاکمیت را در هیچ سطحی مابین خود تقسیم کنند. »

با گذشتن از واژه ی " مردم " که دال بر خلق گرایی یا پوپولیسمِ عیان و آشکار است، این پرسش مطرح میشود که، اگر اعتقاد بر این است مردم بایستی شوراهای خود را برپا کنند و حکومت و اداره ی جامعه امر آنها است، چرا خود ایشان حول موضوعات گوناگون از قبیل " مذاکره " با رژیم جنایتکار بورژوا – اسلامی، تصمیم گیرنده نباشند؟ آیا توده های کارگر و مردم زجر دیده ایی که چهار دهه ی متوالی در راستای بزیر کشیدن نظام اقتصادی – سیاسی مسلط و پایان دادن به کلیه ی اشکال ستم مبارزه کرده اند، حماسه آفریده اند، هزینه داده اند، و آزموده شده اند، به ولی و وصی نیاز دارند؟ چرا قبول یا رد مذاکره با " دولت مرکزی " به توافق مابین کومه له و سازمانها و احزاب ناسیونالیست و مرتجع منوط گردیده، ولیکن در سطور بعدی روی برسمیت شناختن حاکمیت مردم پافشاری شده است؟ به این تناقض چگونه پاسخ داده میشود؟ ضمناً اگر بناست تا کارگران و توده های ستمدیده حاکمیت خود را برپا دارند، این جمله که میگوید، " احزاب سیاسی مجاز نیستند مستقل از رأی و اراده ی مستقیم مردم، حاکمیت را در هیچ سطحی مابین خود تقسیم کنند" ، چه مفهومی دارد؟ غیر از این است " برسمیت شناختن اصل حاکمیت مردم " به شعاری توخالی تبدیل گردیده چراکه بحث حاکمیت احزاب سیاسی با رأی و اراده ی مستقیم مردم به میان آمده است.

واقعیت این است، در خط مشی رهبری کومه له، حاکمیت شوراهای کارگری و مردمی به حاکمیت احزاب تغییر یافته است. برخی از رهبران کومه له به صراحت آنرا عنوان کرده اند. بزعم آنان، توده های کارگر و مردم زیردست قادر به اداره ی جامعه نیستند. آنها معتقدند، لازم است سازمانها و احزاب بورژوایی کرد همراه با کومه له برای مدتی مشترکاً بر جامعه حکمرانی کنند تا زمان مناسبِ برای " حاکمیت مردم " فرا رسد!

بند ششم اینگونه فرموله شده است : « ششم، همکاری نیروهای سیاسی در هر سطحی که انجام بگیرد، لازم است در راستای منافع عمومی کارگران و مردم ستمدیده در سطح ایران و منطقه ‌بوده ‌و در جهت تقویت مبارزات جمعی و مستقیم آنها علیه جمهوری اسلامی و حکومتهای سرکوبگر مردم کشورهای منطقه انجام بگیرد. »

تو گویی، واقعاً سازمانها و احزابِ ناسیونالیست در همکاریهای خود با کومه له به منافع عمومی کارگران و مردم ستمدیده در سطح ایران و منطقه عنایت خواهند داشت؟! هر کس اندک شناختی از ماهیتِ این جریانات داشته باشد، با شنیدن چنین سخنی فی الفور شگفت زده خواهد شد. چطور امکان دارد این جریانات بورژوایی که سرنوشت توده های کارگر و ستمدیده نزد آنان پشیزی ارزش ندارد و برای کسب اهداف سیاسی و طبقاتی خود از هیچ خیانتی فروگذاری نمیکنند، به فرامین مندرج در قطعنامه ی کنگره ی هفدهم گوش فرا دهند و در امتدادِ منافع عمومی کارگران و مردم ستمدیده ی ایران و منطقه، و نیرومند ساختن مبارزات ایشان علیه رژیم مستبد و سرمایه داری جمهوری اسلامی و سایر حکومتهای استبدادی – سرمایه داری، به همکاری با کومه له مبادرت ورزند؟!

ادامه دارد...

ملاحظاتی روی " خطوط عمده ی سیاست کومه له در مورد همکاری و تنظیم مناسبات با احزاب سیاسی کردستان "

(( قسمت دوم ))

فرشید شکری

در قسمت اول این نوشتار به پاره ایی از مطالبِ درج شده در قطعنامه پرداختم. آن مطالب عبارت بودند از:

الف – هشدار در خصوص سود بردن حاکمیت از اختلاف میان احزاب سیاسی کردستان.

ب – تن نسپاردن به ترفند مذاکرات یکجانبه ی رژیم.

ج – برسمیت شناختن اصلِ توافق همگانی ( توافق احزاب ) در باره ی قبول یا رد مذاکره و گفتگو با دولت.

د – بحثِ تمایلات وحدت طلبانه ی مردم کردستان.

ه – همکاری کومه له با احزابِ سیاسی در راستای منافع عمومی کارگران و مردم ستمدیده در سطح ایران و منطقه.

و – موضوعِ حاکمیت احزاب با رأی و اراده ی مستقیم مردم کردستان.

ز – ترسیم یک جنبش واحد. (1)

در این قسمت روی سایر نکته ها و مضامین گنجانده شده در قطعنامه پرتو خواهم افکند. قطعنامه اینگونه ادامه میدهد: « اگر چه احزاب سیاسی برنامه های متفاوتی در پاسخ به ستمگری ملی در کردستان دارند، با اینحال متفاوت بودن برنامه ی آنها در این مورد، به خودی خود مانعی در راه همکاری بر علیه جمهوری اسلامی ایجاد نمیکند... »

یقیناً، در صورتیکه رهبری هر جریان چپِ رادیکالی مثل کومه له – سازمان کردستان حزب کمونیست ایران، با دستاویز قرار دادنِ اقتضاء و لزوم همکاری احزاب ( چپ و راست ) به قصد استفاده از حداکثر نیروی موجود در جامعه ی کردستان، تغییر ریل دهد بدین معنا که پیکارِ همه با هم را پیشه سازد و مبارزه ی طبقاتی را از اولویتِ کار و فعالیت خود خارج کند، و عملاً به صفِ ناسیونالیستهای کرد بپیوندد، برنامه های سیاسی متفاوت جهت پاسخ به مسأله ی ستم ملی مانعی سر راه تشریک مساعی، و حتی ساختن جبهه با نمایندگان سیاسی طبقات میانی و بالایی مخالف، تعبیه نخواهند کرد.

در این قطعنامه رهبری امروز کومه له بروشنی به سازمانها و احزاب بورژوا – ناسیونالیست، قوم پرست و واپسگرای کرد پیغام داده، گذشت آن زمانی که منتقد فدرالیسم بودیم و اعتقاد داشتیم این برنامه به حلِ ستمگری ملی نخواهد انجامید، و فقط شراکت در قدرت را تعقیب میکند.

قطعنامه سپس اضافه میکند: « اما استراتژی سیاسی متفاوت و در واقع مسیر متفاوتی که آنها برای تحقق برنامه ی خود در پیش گرفته اند، نه تنها شکل گرفتن اتحاد عمل پایدار و یا قرار گرفتن در زیر چتر یک پلاتفرم سیاسی واحد با این احزاب را با موانعی جدی و غیر قابل عبور روبرو خواهد کرد، بلکه همکاریهای موردی را نیز مشروط می سازد. از جمله این موانع می توان به موارد زیر اشاره کرد: » (خطوط تأکید از من است)

در این پاراگراف در لفافه ی انتقاد آنهم با زبان " نرم " ، به " احزاب سیاسی کردستان " توصیه شده که برای خروج از همکاریهای مشروط بر ضد حاکمیت، و چیره شدن بر موانعِ " اتحاد عمل پایدار" ، و یا جمع شدن زیر چتر یک " پلاتفرم سیاسی واحد " ، در استراتژیهای سیاسی خود بازنگری بعمل آورند.

معلوم است، اتحاد عمل پایدار و یا جمع شدن زیر چتر یک پلاتفرم سیاسی واحد یکی از اهداف رهبری کومه له است. ولی چرا رهبری کومه له درپی واقعیت یابی این مقصود است؟ به این دلیل که نیک میداند بدون مادیت یافتنِ یکی از اینها، هدف عالیتر یعنی تقسیم قدرت در هنگامه ی وقوع تحولات آتی با این جریانات به سادگی امکان پذیر نخواهد بود. مع الوصف به علت استراتژیهای سیاسی ایی که آنها درپیش گرفته اند که شکستهای پیاپی، افتضاح سیاسی، و بی اعتباری و بی آبرویی را برای ایشان به باور آورده، رهبری کومه له ناگزیر شده به پند و اندرز متوسل گردد تا گشایشی حاصل گردد و از هم اکنون شراکت در حاکمیت که در کانون خط مشی سیاسی رهبری کومه له است، از مجرای اتحاد عمل پایدار و یا توافق روی یک پلاتفرم سیاسی، تثبیت شود.

قطعنامه موانعِ محقق شدن اتحاد عمل پایدار و یا قرار گرفتن زیر چتر یک پلاتفرم سیاسی واحد را اینگونه دست چین کرده است:

  • مانع اول، تمایز در انتخاب همپیمانان سراسری در سطح ایران

« اول، تمایز در انتخاب همپیمانان سراسری در سطح ایران؛ احزاب سیاسی فعال در کردستان هر یک میکوشند تا در انطباق با استراتژی سیاسی و پایگاه طبقاتی خود همپیمانانشان را در سطح سراسری انتخاب کنند. گاه انتخابها آنچنان ناهمگون است که پیشبرد امر همکاری احزاب سیاسی در کردستان را به شدت دشوار و گاهی حتی غیرممکن می سازد. همپیمانی با اصلاح طلبان حکومتی و یا نیروهای شووینیست اپوزیسیون ایرانی، مانند سلطنت طلبان و یا همپیمانی با سازمان مجاهدین خلق ایران که خواهان برپایی یک جمهوری اسلامی دیگر در ایران است و همگی آنها باحق تعیین سرنوشت مردم کرد دشمنی می ورزند، از آن جمله هستند. »

سطور اول بر واقعیتی عینی تأکید میکند. بی تردید، جریانات بورژوا – ناسیونالیست، قوم پرست و مذهبی کردستان هر کدام منطبق با خاستگاه طبقاتی، ماهیت و استراتژی سیاسی اشان در جستجوی همپیمانان سراسری اند، از این رو خرده گیری نسبت به بستن عهد و میثاق با جریانات راست و شووینسیت و واپسگرا در پوزیسیون و اپوزیسیون، موضوعیت ندارد.

گرچه در آغاز پاراگراف، این مطلب ( احزاب سیاسی فعال در کردستان هر یک میکوشند تا در انطباق با استراتژی سیاسی و پایگاه طبقاتی خود همپیمانانشان را در سطح سراسری انتخاب کنند ) مد نظر قرار گرفته است، با این حال قطعنامه از آنها درخواست کرده، همپیمانی با شووینیستها و اسلامگراها را تحت این عنوان که با حق تعیین سرنوشت مردم کردستان خصومت می ورزند، برهم بزنند تا قدم اول به سمتِ اتحاد عمل پایدار و یا قرار گرفتن زیر چتر یک پلاتفرم سیاسی واحد، برداشته شود! ( 2 )

از این " موعظه " به خوبی مستفاد میشود که قطعنامه حساب نیروهای بورژوایی کرد را از نیروهای بورژوایی در سطح سراسری جدا کرده است. البته این تفکیک سازی سیاست جدیدی نیست. سالهاست بزعم و باور رهبری کومه له، از آنجایی که اینان کرد هستند و علم و کتل مبارزه با ستمگری ملی در کردستان را بلند کرده اند، لذا از سایر جریانات بورژوایی کشور متمایزند!

آیا رهبران جریانی که خود را کمونیست می نامند ولیکن با بهره برداری از مبحثِ ضرورت همکاری با "احزاب سیاسی در کردستان" علیه رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی، بین نمایندگان سیاسی بورژوازی کرد با غیر کرد تفاوت میگذارند، حاکی از آن نیست که ایشان از سوسیالیسم و کمونیسم بعنوان پوششی برای پنهان کردن گرایش و سمپاتی به ناسیونالیسم و احساس قرابت با سازمانها و احزاب وابسته به جنبش ملی، استفاده میکنند؟

  • مانع دوم، در پیش گرفتن سیاست اتکاء به دخالت قدرتهای امپریالیستی

« دوم، در پیش گرفتن سیاست اتکاء به دخالت قدرتهای امپریالیستی؛ دخالت ابرقدرتها و میدان دادن به دخالت دولتهای منطقه که هرکدام به دنبال منافع ویژۀ خود هستند، وارد شدن به ائتلافهای ارتجاعی در سطح منطقه، از جمله مخاطراتی است که جنبش حق طلبانه مردم کردستان را تهدید می کند. این سیاست به جای اتکاء به نیروی مستقیم مردم، بذر خوش باوری به دخالت قدرتهای خارجی را می کارد و حالت انتظار و دست روی دست گذاشتن را ترویج و دامن میزند، دخالت هائی که در هیچ نقطه ای از جهان به آزادی و زندگی بهتر منجر نشده که هیچ، به کشتار، ویرانی و دربدری منجر شده است. امروزه نمونه این واقعیت بسیار تلخ در افعانستان، عراق، لیبی و سوریه مشهود است. این دخالتگری ها تا هم اکنون به جنبش حق طلبانه ی مردم در کردستان عراق و سوریه زیان رسانده است. »

درپس این نقد، و اعلام خطر در مورد آینده ی جنبش، بازهم توقع دیگری خوابیده است. انتظار این است که احزاب راستگرا و باندهای قومی و مذهبی کردستان این نقدِ " خیرخواهانه " ی رهبری کومه له برای جنبش را بپذیرند و به یکباره دست از سیاست اتکاء به قدرتهای منطقه ایی و جهانی بکشند و از ائتلافهای ارتجاعی – امپریالیستی خارج شوند، و به جای آن به نیروی " مستقیم مردم " پشت ببندند!

قطعنامه با کلی گویی بحث اتکاء نکردن به دخالت قدرتهای امپریالیستی و میدان ندادن به دولتهای مرتجع و مستبد منطقه را طرح میکند، ولی میدانیم مدتهای مدیدی است که رهبری کومه له بصورت شفاف و صریح از جریانات ناسیونالیست و باندهای قومی و مذهبی بابت اعلام سرسپردگی اشان به دولتهای آمریکا، ترکیه و عربستان، و... نقدی نگرفته، هم آنسان که تا کنون نقدی در مورد تحویل دادن شنگال توسط بارزانی به داعش، آوردن حشد الشعبی و ارتش عراق و شخص قاسم سلیمانی به کرکوک، و رفتن حزب خواهر پ. ک. ک. در کردستان سوریه به زیر سلطه ی آمریکا، نداشته است. باید گفت، این خط قرمز نشان دادن در قطعنامه ( اتکاء کردن به دخالت قدرتهای امپریالیستی و میدان دادن به دولتهای مرتجع و مستبد منطقه ) زیاد جدی گرفته نمیشود. 

باری، بدتر از کوشش بی ثمر رهبری کومه له به نیتِ سر عقل آوردن این احزاب و باندها، و تقلای بی حاصل اش به منظور رادیکالیزاسیون جنبش ملی یا به قول قطعنامه، " جنبشِ حق طلبانه ی مردم کردستان " ، دامن زدن به این پندار و توهم در میان توده های کارگر و فرودست است که، این احزاب و دار و دسته های ضد کارگر و ضد کمونیست، قوم پرست و مذهبی ماهیتاً انقلابی و مترقی اند و چنانچه استراتژی چشم داشتن به قدرتهای امپریالیستی، میدان دادن به دخالت دولتهای مستبد منطقه، و ائتلاف با آنها را رها سازند، پتانسیل مبدل شدن به " مدافعین راستین توده های تحت ستم " را دارند!

در ارتباط با این پاراگراف لازم است تا نکته ایی را افزود. قطعنامه وارد شدن به ائتلاف های ارتجاعی – امپریالیستی را تقبیح میکند و آنرا مخاطره آمیز میداند. این موضعگیری به ظاهر چپ و رادیکال با پراتیک و عملکرد رهبری کومه له خوانایی ندارد. اقداماتی که رهبری کومه له پیش و پس از کنگره ی هفدهم در دستور قرار داد، به وارد شدن غیر مستقیم کومه له به ائتلاف های ارتجاعی – امپریالیستی در منطقه تعبیر گردید و موجب استحاله و دگرسانی در نگاه چپ ها و کمونیست های جامعه به این تشکیلات در سالهای اخیر شده است.

 آن اقدامات تا قبل از کنگره ی هفدهم و تصویب این قطعنامه، عبارت بودند از:

  • شرکت مرتب در پانل های سازماندهی شده بتوسط مؤسسه ی میری ( 3 ) همراه با جریانات بورژوایی کردستان ایران که سالهاست به یکی از قطب های ارتجاعی – امپریالیستی ( بارزانی، عربستان سعودی، ترکیه، اسرائیل، آمریکا و بقیه ی متحدینش ) منطقه پیوسته اند.
  • حضور در پانل تلویزیون " رووداو" متعلق به بارزانی در کنار این نیروها.
  • امضای بیانیه ی مشترک با ایشان در اردیبهشتِ 1396 خورشیدی.

با آنکه نشستن با مخالف سیاسی و پانل مشترک بر سر مسائل گوناگون خودبخود ایراد ندارد، ولیکن رهبری کومه له همان موقع به اتحاد عمل پایدار و یا قرار گرفتن زیر چتر یک پلاتفرم سیاسی واحد می اندیشید.

آری، زمان زیادی از انجام آن فعالیتها نگذشته بود که اینبار رهبری کومه له مناسبات خود را با حزب کارگران کردستان ترکیه ( پ. ک. ک. ) که در قطب ارتجاعی – امپریالیستی روسیه، سوریه، ایران و... قرار دارد، و همچنین پژاک ( شاخه ی کردستانِ ایران پ. ک. ک. ) گسترش داد. همه کس در جریان است که در این دوره رهبری کومه له چندین مرتبه در جلسات ک. ن. ک. ( کنگره ی ملی کرد به رهبری پ. ک. ک. و مرکب از جریانات ناسیونالیست، و باندهای قومی و اسلامگرا ) با افتخار شرکت کرده و اینک صاحب یکی از کرسی های آن است.

  • اختلاف بر سراز سرگیری مبارزه ی مسلحانه

قطعنامه میگوید: « اگر چه مبارزه ی مسلحانه بر علیه رژیمی که با تمام قوا و با اتکاء به زور اسلحه و سرکوب حقوق اولیه ی این مردم را پایمال می کند، حق مشروع مردم کردستان است، اما از سر گرفتن این عرصه از فعالیت بدون توجه به فاکتورهای سیاسی و نظامی دخیل در اتخاذ این تاکتیک مشخص مبارزاتی و بدون فراهم شدن ملزومات پیشبرد آن به منافع جنبش حق طلبانه مردم کردستان لطمه می زند. اتخاذ این سیاست بدون توجه به فراهم شدن پیش شرطهای آن، نظر به تلفاتی که به دنبال خواهد داشت برای رژیم جمهوری اسلامی این فرصت را فراهم می کند که " قدرقدرتی " خود را به نمایش بگذارد و با تشدید فضای امنیتی و پلیسی، شرایط را برای تداوم و پیشروی جنبشهای اعتراضی در داخل شهرهای کردستان دشوارتر نماید. اتخاذ این سیاست نه تنها به اعتبار تاریخی و بر حق بودن مبارزه ی مسلحانه لطمه میزند، بلکه عوارض و پیامدهای این سیاست در شرایط کنونی دامنگیر جنبش حق طلبانه ی مردم کردستان و همه ی نیروهای سیاسی خواهد شد و زمینه و امکان همکاری این نیروها را تضعیف میکند. »

ابتداء تقریر این نکته ضروریست که، حزب دموکرات کردستان ایران [ و بقیه ی نیروهای بورژوایی ] در یک دوره نیروی مسلح خود را درجهت تأمین منافع عربستان بکار گرفتند. آنها به رهبران عربستان تعهد سپرده بودند که کردستانِ ایران را ناامن کنند. بدین سان جنگی نیابتی در دل تخاصمات میان دو کشور سرمایه داری – استبدادی ایران و عربستان، درگرفت.

به هر تقدیر، هشدار قطعنامه درست است و اِعمال شدیدتر اختناق، و سرکوب اعتراضاتِ کارگری و توده ایی از پیامدهای از سرگیری مبارزه ی مسلحانه میباشد. با این تفاصیل، قطعنامه با ابراز دلواپسی از عوارض مبارزه ی مسلحانه در این شرایط، و گویا لطمه دیدن اعتبار تاریخی و بر حق بودن مبارزه ی مسلحانه، در واقع نگرانی رهبری کومه له از بابت ضعیف شدن امکان همکاری با نیروهای حاضر در جنبش ملی به علت اتخاذ چنین سیاستی، اعلان میدارد. بروز دادن این بیم و تشویش بدون روشنگری از چرایی شروع مبارزه ی مسلحانه توسط آنان در حالی است که رهبری کومه له کمترین تمایلی به همیاری و اتحاد با کمونیستها در کردستان ندارد. به بن بست کشیده شدنِ پروژه ی همکاری نیروهای چپ و کمونیست در کردستان دال بر این واقعیت است. 

قطعنامه در نهایت به فاکتور چهارم ( انشعابها و جدایی ها ) به مثابه یکی از دلائل عدم شکلگیری اتحاد عمل پایدار و یا قرار گرفتن در زیر چتر یک پلاتفرم سیاسی واحد، اشاره کرده است. 

« انشعابها و جدائیها در درون احزاب سیاسی به بروز "بحران اعتماد" در میان این نیروها منجر شده است؛ بخشی از این جدائیها ناشی از اختلافات سیاسی است که تعمیق آنها در یک مسیر طبیعی سرانجام به جدائی منجر میشود. بخشی دیگر نه در نتیجه ی وجود اختلافات سیاسی و حتی تاکتیکی مهم و متمایز، بلکه ناشی از کشمکشهای درون تشکیلاتی هستند. در هر دو حالت یک چنین پیشینه ای، و رویدادهائی که در مقطع جدائی ها بوقوع پیوسته اند خود به مانعی بر سر راه هماهنگی و کار مشترک تبدیل شده اند. در سالهای اخیر این امر به صورت یکی از موانع شکل گیری همکاری ها درآمده است. »

این تبیین و بیان علل انشقاق در احزاب سیاسی ( سراسری و محلی ) صحیح است. بدیهی است، برخی از انشعابها محصول اختلاف نظر سیاسی، و بعضی دیگر نتیجه ی کشمکشهای درون تشکیلاتی بر سر مسائل گوناگون از جمله پست و مقام و نشستن بر صندلی قدرت بوده اند. با این احوال، نکته ایی که در پاراگراف فوق خود نمایی میکند، این است که قطعنامه در خلال تشریح چرایی وقوع انشعابات، تلویحاً و سربسته از مخاطبین میخواهد، در اندیشه ی بازگرداندن " اعتماد " باشند تا هماهنگی و کار مشترک (اتحاد عمل پایدار و یا قرار گرفتن در زیر چتر یک پلاتفرم سیاسی واحد) ، میسر گردد. هرچند قطعنامه راههای غلبه بر " بحران اعتماد " را توضیح نمیدهد ولی با تعمق بیشتر روی این عبارات میشود فهمید که پیش کشیدن بحث بحران اعتماد به سان هشدار نسبت به سوء استفاده ی رژیم از اختلاف میان احزاب سیاسی و برجسته نمودنِ تمایلِات وحدت طلبانه ی مردم که در بخش های پیشین قطعنامه آمده اند، جد و جهدی برای وحدت [ از طریق دیالوگ و گفتگو ] میان دموکرات ها، و همچنین کومه له با جریاناتی است که از آن جدا شده اند.

در سطور بعدی، مواردی از " با هم کار کردن " به امید هستی پذیری استراتژی تدوین شده در قطعنامه، نگاشته شده اند. اول، همکاری در جهت جلب پشتیبانی مادی و معنوی احزاب مترقی، سازمانهای کارگری، مردم آزادیخواه و گروهها و سازمانهای بشر دوست در سراسر جهان از جنبش حق طلبانه ی مردم کردستان. دوم، همکاری در زمینه های اطلاعاتی و امنیتی بمنظور خنثی کردن توطئه های جمهوری اسلامی بر علیه احزاب سیاسی در کردستان. سوم، همکاری و ایجاد هماهنگی برای خنثی کردن فشارهای احتمالی دولت مرکزی عراق و هماهنگی در مناسبات رسمی و دیپلماتیک با حکومت اقلیم کردستان. چهارم، همکاریهای فنی و تکنیکی در خدمت کاراتر نمودن دستگاههای رسانه ای و کمک رسانی و ایجاد تسهیلات در زمینه های گوناگون دیگر. و پنجم، اتخاذ موضع مشترک ( از طریق بیانیه ی مشترک و یا عمل مشترک ) در ارتباط با رویدادهای سیاسی مهم و فراخوان لازم در مواردی که ضرورت سیاسی مهمی آنرا ایجاب میکند.

موارد یک و دو تازگی ندارند و موارد سوم و چهارم هم چندان شایسته ی استقصا و بررسی نیستند. بنابراین، آن چهار مورد را رها میکنم و به مورد پنجم که برای رهبری کومه له دارای اهمیت وافری است، میپردازم. همانگونه پیشتر اشاره شد، در اردیبهشت ماه سال 1396 شمسی، درست پیش از برگزاری کنگره ی هفدهم، کومه له به همراه حزب دموکرات کردستان ایران، حزب دموکرات کردستان، دو سازمان زحمتکشان، و خبات در بیانیه ایی مشترک، مضحکه ی انتخابات ریاست جمهوری و شوراهای شهر را تحریم کردند. امضای آن بیانیه ی مشترک با ملاحظات و انتقادات جدی تعدادی از اعضاء و کادرهای رهبری حزب، احزاب چپ رادیکال و کمونیست، و کمونیست های مستقل، مواجه شد. ( 4 ) نگارنده نیز ( فرشید شکری ) در بخشی از مقاله ایی با عنوان « به کدام سو؟ » که انتشار علنی یافت، آن حرکت کمیته ی رهبری کومه له را نقد کرد.

جای بسی تعجب و تحیر است، هیچکس در کنگره ی هفدهم ملاحظه ایی روی " بیانیه ی مشترک و یا عمل مشترک " نداشته است! شاید بدین علت ملاحظه ایی از جانب رفقای با سابقه ی حزب و کومه له در آن کنگره مطرح نشد چون زمانی ( پس از اتمام جنگِ کومه له و دموکرات ) دفتر سیاسی حزب کمونیست ایران به رهبری کومه له پیشنهاد داده بود تا برنامه ی مشترک " خودمختاری " با حزب دموکرات امضاء کند، و گفته بود که این دفتر حاضر است پیش نویس آنرا بنویسد. 

به هر روی، این بند از قطعنامه بطور کاملاً قانونی به رهبری کومه له مجال داده است با همه ی احزاب بورژوا – ناسیونالیست، و باندهای قوم پرست و متحجر حول مسائل و رخدادهای سیاسی مختلف در کردستان، اطلاعیه ها و بیانیه های مشترک صادر کند. لهذا، اعضای منتقد در حزب کمونیست ایران به لحاظ قانونی نمیتوانند رهبری کومه له را در اینباره منع کنند، و سعی ایشان به منظور جلوگیری از تکرار امضای اطلاعیه ها و بیانیه های مشترک، فایده ایی دربر نخواهد داشت.

این قطعنامه به صورتی تدقیق و تدوین شده که هیچ سدی در مقابل متد و شیوه ی همکاری و مناسبات رهبری کومه له با هر جریان و دسته و گروهی، چه آنهایی که در مرکز همکاری احزاب کردستان ایران هستند، و چه آنانی که در کنگره ی ملی کرد ( ک. ن. ک. ) دور هم گرد آمده اند، قرار نگیرد.

در انتهای این سند مبحث " همکاری با هدف تقویت حرکتهای اجتماعی در داخل کشور " طرح شده است. « بیحقوقیهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، سیاستهای تبعیض آمیز دولت مرکزی نسبت به مردم کردستان در موارد مختلف، بی افقی جوانان و محروم نگهداشتن آنان از حقوق ابتدایی انسانی و اجتماعی، تبعیض و ستم بر زنان و آثار زیانبار آن بر کل جامعه، بگیر و ببند مبارزان سیاسی، سیاست گسترش مواد مخدر، تخریب محیط زیست، ماجراجویی ها و مداخله گری های رژیم اسلامی در کشورهای منطقه که به زیان مردم تمام شده است، اینها همگی طیف وسیعی از اقشار مختلف مردم کردستان را در برابر دولت مرکزی قرار داده است. همکاری عملی فعالین مبارزات علنی در جهت پیشبرد مبارزه ی مردم کردستان علیه رژیم جمهوری اسلامی در داخل کشور جنبه مهمی از سیاست هماهنگی و همکاری ما را تشکیل میدهد. اما تأکید بر ضرورت این همکاریها بیش از آنکه به موضوع تبلیغات رسانه ای تبدیل گردد، لازم است به درک مشترک فعالان سیاسی در داخل تبدیل شود و بازتاب خود را در گسترش اعتراضات مردم علیه رژیم اسلامی نشان دهد. ما در همه جا خواهیم کوشید با در پیش گرفتن یک سیاست متحد کننده در خدمت قدرتمند نمودن چنین مبارزه ای بر علیه جمهوری اسلامی، امر پیروزی هر حرکت و اعتراض معینی را تسهیل کنیم. پیشنهادات سازنده در زمینه کاراتر کردن این سیاست مورد توجه قرار خواهد گرفت و حداکثر انعطاف ممکن نشان داده میشود تا چنین اتحاد عملهائی در محل صورت بگیرند. » ( خطوط تأکید از من است )

قطعنامه با توصیف و بیان بی حقوقیها، تبعیضات، مشکلات و مصائب اجتماعی، سرکوب، و... نتیجه میگیرد که این شرایط طیف گسترده ایی از اقشار مختلف مردم در کردستان را به مقابله با حکومت واداشته است. بر پایه ی این، آنگاه همکاری عملی فعالین مبارزات علنی به قصد پیشروی مبارزه ی مردم کردستان علیه رژیم را جنبه ی مهم هماهنگی و معاذت کومه له با " احزاب سیاسی " معرفی کرده است.

قطعنامه در صدد آنست تا جهتگیری رهبری کومه له در این خصوص را به درون جامعه، تسری دهد. به عبارت بهتر، قطعنامه در اساس کنشگران جنبشهای متباین و متفاوت ( جنبش سوسیالیستی، و جنبش ناسیونالیستی ) در کردستان را به نزدیکی و همراهی با یکدیگر به منظور تقویت و گسترانیدن اعتراضات مردم علیه رژیم ترغیب می نماید.

قطعنامه آمادگی کومه له برای انجام این امر ( متحد کردن فعالین سیاسی در داخل ) را به نیروهای بورژوایی اعلام داشته، و ایشان را به در پیش گرفتن این سیاست " متحد کننده "، تشویق میکند. قطعنامه با این فرمولبندی ظاهراً چپ، به مخاطبین اطمینان میدهد که، رهبری کومه له به مبارزه ی پرولتاریا بر ضد بورژوازی در کردستان وقعی نمی نهد و از دید این رهبری، اتحاد و مبارزه ی همه با هم خطیر و بسزاست.

بی سبب نیست، چند هفته پیش رهبری کومه له در یک گفتگوی تلویزیونی بمناسبت سی و یکم خرداد، روز پیشمرگ کومه له، در بازگویی یک واقعه ( جنگ میان کومه له و حزب دموکرات ) به صراحت عنوان داشت: « ما هیچوقت در فکر این نبودیم که بایستی تکلیفِ جنگ پرولتاریا و بورژوازی را در کوهها تعیین کنیم. در درون صفوف ما چنین تفکری وجود داشت ولیکن هرگز به سیاست رسمی مبدل نگردید. »

در همان مصاحبه، رهبری کومه له در تشریح آن جنگ گفت: « این هم نبود که ما مشکل ایدئولوژیک با حزب دموکرات داشتیم. » ، و ابراز داشت: « ما اعتقاد نداشتیم که جنگ میان کومه له و دموکرات، جنگ مابین پرولتاریا و بورژوازی بود و کسانی که آنرا جنگی ایدئولوژیک میپندارند  و یا میپنداشتند واقعیت را وارونه جلوه میدهند. آن جنگ، جنگ بر سر دموکراسی و آزادی فعالیت کمونیستی بود! » 

نتیجه گیری:

این سند که سیاست رسمی کومه له در خصوص همکاری و تنظیمِ مناسبات با سازمانها و احزاب بورژوا – ناسیونالیست، قوم پرست و مذهبی کردستان را تعیین کرده، به تقویت و پیشروی جنبش سوسیالیستی در کردستان و کل کشور علیه تمامی بی حقوقیها، تبعیضات، و ستمهای موجود، و در این بین ستمگری ملی، نخواهد انجامید. این سند، در اصل در خدمت خط مشی و استراتژی رهبری امروز کومه له یعنی اعراض و روگردانی از پیکار طبقاتی، و به صف کردن طبقه ی کارگر کردستان پشت سر خرده بورژوازی و بورژوازی این جامعه در مبارزه علیه حاکمیت، و ستم ملی است. این سند، گشاینده ی راه وحدتِ تشکیلاتی یا لااقل شکلگیری اتحاد و همپیمانی پایدار با نمایندگانِ سیاسی بورژوازی، و تقسیم قدرت در آینده است. چناچه کمونیست های صفوف کومه له و حزب کمونیست ایران جهتگیری طراحی شده در این سند را به چالش نکشند، کومه له آشکارا به یکی از پایه های جنبش ناسیونالیسم کرد، مبدل خواهد شد.

07/06/2020

  • چند سال پیش، رهبری کومه له در مصاحبه با رادیو پیامِ کانادا اظهار داشت: « ارتباط ما با احزاب سیاسی در کردستان از نیاز یک جنبش سرچشمه می‌گیرد. اگر ما اصل وجود این جنبش را بپذیریم آنوقت باید بپذیریم که در درون این جنبش گرایشات مختلفی وجود دارد و این گرایشات مختلف روی افکار عمومی تاثیر می‌گذارند و اگر کسی بخواهد افکار عمومی را از توهمات بازدارد، آن را هدایت کند و راه و چاه را به آنها نشان دهد، ناچار است یعنی چاره‌ایی نیست و راهی جز این نیست که وارد یک درجه ‌ایی از گفتگو و تعامل با این نیروها شود تا اینها در تجربه زندگی در تجربه واقعی به مردم شناسانده شوند. »
  • در حقیقت، مخالفت رهبری کومه له پیرامون این همپیمانی با نیروهای راست پرو غرب ایرانی از سلطنت طلب گرفته تا جمهوری خواه و مدعیان سکولاریسم، و همچنین مجاهدین صرفاً غیر کرد بودن آنها میباشد.
  • مؤسسه ی میری مرکز تحقیقات خاورمیانه میباشد که وابسته به حکومت اقلیم کردستان است.
  • اغلب آن انتقادات به دلیل قرار گرفتن کومه له بغل دستِ خبات، امضاء بیانیه ی مشترک به جای اطلاعیه های مستقل، و برسمیت شناختن نام کومه له برای دو سازمان زحمتکشان عبدالله مهتدی و عمر ایلخانی زاده بود.

 

  

وارونه‌نمایی، تناقض و ندامت‌گویی‌ , در نقد اظهارات اخیر رفیق ابراهیم علیزاده(۵)

وارونه‌نمایی، تناقض و ندامت‌گویی‌

در نقد اظهارات اخیر رفیق ابراهیم علیزاده

(۵)

 

 

پویا محمدی

 

 

رفیق ابراهیم علیزاده در بخش دوم از گفتگوی خود با رادیو «دیالوگ»، به موضوع جدایی فراکسیون موسوم به «فعالیت تحت عنوان کومه‌له»(‌در حدود ۱۲ سال قبل) از تشکیلات کومه‌له و حزب کمونیست ایران که سپس نام «روند سوسیالیستی کومه‌له» را بر خود نهادند، می‌پردازد. ایشان در این باره می‌گوید:

«.... درباره روند سوسیالیستی، واقعیت این است که از همان نامی که برای خود انتخاب کرده بودند تا رفتار و عملکردشان، اگر همچنان می‌رفت، مسیری بود که انتهای آن ناچاراً جدایی بود. آنان می‌توانستند و می‌شد که آهنگ حرکت خود را آرام‌تر می‌کردند تا بر سر خیلی مسائل که امکان تفاهم زیادتر داشتیم با همدیگر تفاهم می‌کردیم، تا راه جدایی را مسدود می‌کردیم، این از سوی آنها. از سوی ما هم، ما می‌توانستیم و می‌بایست که از صدور قرار اخراج آنها عجله نمی‌کردیم.من خودم در آن تصمیم شرکت داشتم و مسئولیت آن را هم قبول می‌کنم ولی به نظرم اشتباه بود، به نظرم اگر آن دوربینی از سوی هر دو طرف وجود می‌داشت، سعه صدر از سوی ما، و آنها هم آهنگی که در پیش گرفته بودند و عملاً روبه جدایی می‌رفتند را آرام‌تر می‌کردند و هر دو طرف جایی برای دیالوگ سازنده در این باره می‌گذاشتند، حتماً ما را به نتیجۀ بهتری می‌رساند. اکنون هم به نظر من این نشان می‌دهد که راه برطرف کردن کماکان موجود است. من در روز کومه‌له گفتم همۀ آن فعالینی که خود را کمونیست و سوسیالیست می‌دانند و در اساس به این آرمان وفادارند، کومه‌له برای آنها ظرف مناسبی است که در آن گرد آیند، مجدداً به صفوفش بپیوندند از هر سو آنرا تقویت کنند، من این را گفتم که هیچ مانعی بر سر این راه نیست. وقتی که انشعاب سال ۲۰۰۰ روی داد نزدیک به ۱۵۰ کادر قدیمی کومه‌له که دورۀ جدایی‌های سال ۱۹۹۰به تدریج رفته بودند و پراکنده شده بودند، آنها همه برگشتند و کومه‌له را تقویت کردند. به نظر من در این دوره هم دوباره آن دروازه باز است و می‌بایست هم از سوی ما با گشاده‌دلی رفتار بشود با این مسئله، آن رفقا هم ظرف مناسب‌تر و جاافتاده‌تر و خوش‌نام‌تری از کومه‌له و حزب کمونیست ایران که بخشی از تاریخ خودشان هم هست و در آن شریک بوده‌اند ندارند.(تأکید از من است.)

 

رفیق ابراهیم از فرط وارونه‌نمایی و تحریفاتی که در قبال وجود اختلاف سیاسی و بحران جاری در تشکیلات کومه‌له و حزب کمونیست در پیش گرفته و طی این سلسه نوشتار گوشه‌هایی از آن مورد نقد قرار‌گرفته است، به ناچار به تحریفِ خودش هم روی آورده است، به منظور تأمین اهداف جناحی خود، به کنگره و پلنوم‌های حزبی و تصمیمات آنها هم رحم نمی‌کند. تشکیلات کومه‌له را ملک طلق خود به حساب می‌آورد و هر طور که دلش بخواهد با واقعیات و تاریخ جاری این حزب و تشکیلات بازی می‌کند و یا آنها را آشکارا لگدمال می‌کند. دیدیم که چگونه با بیان یک تمثیل از چراق راهنمایی و رانندگی، در روز روشن برنامۀ کومه‌له برای حاکمیت شورایی را به عقب راند و حاکمیت احزاب و ادارۀ امور توسط آنان را(در دورۀ گذار بعد از جمهوری اسلامی) در اولویت کومه‌له قرار داد، وقتی هم اظهارات وی با موج وسیعی از انتقادات در داخل و خارج کشور روبرو می‌شود، برای اینکه عقب‌نشینی خود را توجیه کند با یک وارونه‌نمایی دیگر اعلام می‌کند منظور من از آن تمثیل این بوده که از همین الان جلو بروز جنگ میان احزاب در آن دورۀ گذار گرفته شود؟!

 

از آنجایی که قبلاً به عنوان عضو کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست ایران، در جریان تصمیمات تشکیلات و پروسۀ جدایی فراکسیون مذکور حضور داشته‌ام، توضیحاتی را در رد اظهارات رفیق ابراهیم علیزاده ضروری می‌دانم.

همانطور که در نقل فوق مشاهده می‌شود، ایشان برای اینکه بتواند به طور خیلی کوتاه زمینۀ ابراز ندامت و پشیمانی خود از شراکت در تصمیم اتخاذ شدۀ تشکیلات کومه‌له و حزب کمونیست در قبال فراکسیون را فراهم کند، به اصطلاح ژست منصفانه‌ای به خود گرفته و «‌تقصیر و خطا»ها را به طور یکسان بین طرفین درگیر تقسیم می‌کند.

 

تا آنجا که به فراکسیون مربوط می‌شود، اشاره ایشان به اینکه «آنها از همان نامی که برای خود انتخاب کرده بودند تا رفتار و عملکردشان، اگر همچنان می‌رفت، مسیری بود که انتهای آن ناچاراً جدایی بود»؛ قابل قبول است. اما گفتن اینکه «آنان می‌توانستند و می‌شد که آهنگ حرکت خود را آرام‌تر می‌کردند تا بر سر خیلی مسائل که امکان تفاهم زیادتر داشتیم با همدیگر تفاهم می‌کردیم، تا راه جدایی را مسدود می‌کردیم»؛ سفسطه‌ای است که در خدمت منافع سیاسی امروز خود و ابراز هم‌سویی با فراکسیون و دلجویی از آنان صورت می‌گیرد، چراکه وقتی ایشان تأکید می‌کند که کار آنان محتوم به جدایی بود، بقیۀ حرف‌ها در خوش‌بینانه‌ترین حالت، یک نوع خیالبافی و «کاشکی کاشکی» گفتن است. جدای از این رفیق ابراهیم خوب می‌داند که رفقای فراکسیون با مواضع و جهت‌گیری‌هایشان، کمترین تفاهم‌نظر سیاسی با برنامه و استراتژی کومه‌له و حزب کمونیست باقی نگذاشته بودند. پس ایشان از کدام «مسائل زیادی که با هم تفاهم داشته‌ایم» صحبت می‌کند؟ ایشان برای نشان دادن صحت حرف خود می‌بایست حداقل یکی دو مورد از آن مسائل را به مخاطبین نشان می‌داد!

 

مطابق اسناد و مصوبات حزبی موجود که اتفاقاً خود رفیق ابراهیم نیز بخشی از آنها را نوشته است، اهداف و مواضع سیاسی این فراکسیون:«با مواضع و ديدگاه‌هاى كومه‌له در هيچ مقطعى از تاريخ فعاليت آن خوانايى نداشت.در مغايرت و تقابل با موجوديت حزب كمونيست ايران، برنامه، مبانى استراتژى سياسى و مبانى سياست‌ها و تاكتيک‌هاى حزب كمونيست و كومه‌له قرار داشت. خواهان انحلال حزب کمونیست ایران بودند و با بسیاری از مسائل استراتژیک و سیاسی و فعالیت‌های این حزب چه در کردستان و چه در ایران اختلاف اساسی داشتند. مواضع و دیدگاه‌هایشان در مغایرت و تقابل کامل با برنامۀ کومه‌له برای حاکمیت مردم در کردستان قرار داشت... .»  آیا با وجود یک چنین عدم تفاهم‌نظر سیاسیِ زیادی با اهداف و برنامۀ کومه‌له و حزب کمونیست، کسی می‌تواند ادعا کند که هنوز تفاهم‌نظر سیاسیِ زیادی با آنها می‌توانست باقی مانده باشد؟!

 

تا آنجا که به تشکیلات مربوط می‌شود، اشاره رفیق ابراهیم به اینکه «ما هم می‌توانستیم و می‌بایست که از صدور قراراخراج آنها عجله نمی‌کردیم،من خودم در آن تصمیم شرکت داشتم و مسئولیت آن را هم قبول می‌کنم ولی به نظرم اشتباه بود»؛ به هیچ عنوان قابل قبول نیست. «اخراج» نامیدن و «اشتباه» دانستن تصمیم تشکیلات در قبال فراکسیون، تحریف آشکاری است که رفیق ابراهیم به آن مبادرت می‌نماید!

 

این اولین بار است که از زبان یکی از اعضای رهبری این تشکیلات(آنهم دبیر اول) در سطح علنی، عبارت اخراج در مورد فراکسیون به کار برده می‌شود و تصمیمی که در واقعاز کنگرۀ کومه‌له وکل تشکیلات حزب نشأت گرفته است را اشتباه و غلط به حساب می‌آورد. طی حدود ۱۲ سالی که از جدایی فراکسیون می‌گذرد، مضمون کل توضیحات خود رفیق ابراهیم و سایر اعضای رهبری و در کل موضع رسمی کومه‌له و حزب کمونیست در مورد تصمیم اتخاذ شده در مورد فراکسیون آن طور که بارها و بارها به انحاء مختلف روبه جامعه اعلام کرده‌اند، «نپذیرفتن وجود تشکیلاتی در درون تشکیلات، قرار گرفتن عملی‌ آنان در خارج از تشکیلات اما سرباز زدن از اعلام رسمی آن، رسمیت دادن به جدایی آنها از سوی تشکیلات، و تصمیم درست حزب و تشکیلات» بوده است، نه چیز دیگری.

 

آیا برای همان مردمی، همان فعالین و هوادارانی که در طی این ۱۲ سال همواره چنین تبیینی را از کومه‌له و رهبری آن شنیده‌اند و با اعتماد به آن، مواضع و رویکردهای خود را در این خصوص، بر اساس آن تنظیم کرده‌اند؛ قابل قبول است که امروزه چیز دیگری در این باره بشنوند؟!

 

آیا بایستی ۱۲ سال سپری می‌شد، تا اینکه رفیق ابراهیم به عنوان یک دبیر اول، به زعم خود به اشتباهش پی ببرد؟! آیا زودتر از این نمی‌شد که به اشتباه خودش پی ببرد؟! آیا پس از گذشت این همه سال و این همه تحولات سیاسی و اجتماعی در جامعه و محیط پیرامون و حتی وقوع انشعاب و جدایی در میان خود جریان فراکسیون، گفتن اینکه«برگردید راه برطرف کردن مشکل کماکان موجود است»، خنده‌دار نیست؟!

 

اگر ایشان واقعاً به این نتیجه رسیده‌اند که تصمیم‌شان در مورد فراکسیون اشتباه بوده است، بایستی از اینکه طی این همه سال، چیز دیگری به مردم و به صفوف تشکیلات گفته‌اند، از آنان معذرت‌خواهی و طلب بخشش کنند.

ایشان خیلی کوتاه در چند کلمه می‌گوید که در آن تصمیمِ «اشتباه» شرکت داشته و مسئولیت آن را هم قبول می‌کند.

 

اگر چنین چیزی را از وی بپذیریم و اگر ایشان هم واقعاً به حرف خود باور دارند، بایستی از ایشان یا از هیأت رهبری‌ای که به آن تعلق دارد پرسید که مابه‌ازای قبول مسئولیت از سوی ایشان در قبال خطای خود چیست؟ در سیستم بورژوازی هنگامی که رئیس دولتی، یا که وزیر و کاربدستی حکومتی، به خطای سیاسی و تشکیلاتی خود اعتراف می‌کند، مابه‌ازی آن را از جمله در استعفا و یا برکناری آنها می‌توان مشاهده کرد!

 

رفیق ابراهیم با یک چنین بیان کوتاه و آبکی از به اصطلاح شرکتش در یک تصمیم اشتباه، بدون اینکه کمترین اشاره‌ای به دیگر شرکت‌کنندگان در آن تصمیم و پروسۀ اتخاذ آن بنماید،سعی دارد به مخاطبین چنین القا کند که تصمیم‌گیرندگان، جمع محدود یا کوچکی بوده‌اند که به هر حال اشتباهی هم مرتکب شده‌اند.

 

در این باره بایستی گفت که تصمیم صورت گرفته از سوی رهبری تشکیلات کومه‌له و حزب کمونیست ایران در قبال فراکسیون، نه ناشی از تصمیمات یک رفیق و نه حتی یک کمیته و یا حتی کل کادرهای رهبری، بلکه ناشی از تصمیم و ارادۀ قاطع کنگرۀ کومه‌له بود. این کنگرۀ ۱۳ کومه‌له (برگزار شده در تابستان سال ۱۳۸۷/ ۲۰۰۸) بود که تشکیل فراکسیون «فعاليت تحت نام كومه‌له» را غیرضروری و انتخاب چنین عنوانی را برای فعالیت ایشان، فاقد موضوعیت دانست. در این باره از سوی کنگره قراری هم مورد تصویب قرار گرفت. رفقای فراکسیون خود در کنگره حضور داشتند، مباحث خود را ابراز داشتند و بنابراین اختلافات سیاسی در کنگره به صراحت مورد بحث و گفتگو قرار گرفت.

 

در بخشی از اطلاعیۀ رسمی کمیته مرکزی کومه‌له در خصوص برگزاری کنگره ۱۳، در رابطه با فراکسیون آمده است:

«بخش ديگرى از مباحث كنگره به بررسى موضوع “اعلام فراكسيون فعاليت تحت نام كومه‌له” اختصاص يافت. در اين زمينه اختلاف نظرها در يک فضاى سياسى و رفيقانه مطرح گرديدند. نظر به اين كه چه قبل از تشكيل حزب كمونيست ايران و چه بعد از تشكيل آن و تاكنون نيز، فعاليت تحت نام كومه‌له در كردستان يک واقعيت عينى و انكار‌ناپذير بوده است، كنگره ۱۳ كومه‌له انتخاب عنوان “فعاليت تحت نام كومه‌له” براى اعلام موجوديت يک اقليت سازمانى را فاقد موضوعيت ارزيابى كرد. كنگره همچنين در جهت‌گيرهاى عمومى خود در اين رابطه ضمن تأكيد بر حق اقليت تشكيلاتى در انتشار نظرات و ديدگاه‌هاى خود از طريق رسانه‌هاى حزبى، تشكيل اين فراكسيون را غير ضرورى تشخيص داد. از آنجا كه مطابق اساسنامۀ حزب كمونيست ايران، اين كميته مركزى حزب است كه در رابطه با به رسميت شناختن يا عدم به رسميت شناختن اين فراكسيون تصميم مى گيرد، كنگره از كميته مركزى حزب درخواست نمود كه در اولين پلنوم خود اين موضوع را مورد بررسى قرار داده و موضع رسمى تشكيلات را در سطح علنى اعلام نمايد.»

 

بعد از کنگرۀ کومه‌له، کمیته مرکزی منتخب آن، اولین پلنوم خود را در اواخر مرداد همان سال برگزار کرد.در اطلاعیۀ رسمی مربوط به برگزاری این پلنوم منتشر شده در شهریور ۱۳۸۷ از جمله آمده است:

 

«مهمترين دستور كار اين پلنوم عبارت بود از بررسى چگونگى اجراى قرارها و مصوبات كنگرۀ سيزده كومه‌له. در همين ارتباط قرار بر اين شد كه بيشترين بخش‌هاى مباحثات كنگره از طريق راديو و تلويزيون كومه‌له عيناً به اطلاع همگان برسد.»

سپس در اطلاعیۀ رسمی مربوط به برگزاری پلنوم چهارم کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران منتخب کنگرۀ۹ حزب که در تاریخ ۶ شهریور همان سال انتشار یافت، در رابطه با فراکسیون آمده است:

«يكى ديگر از موضوعات مورد بحث در اين پلنوم، بررسى مسئله اعلام “فراكسيون فعاليت بنام كومه له“ از جانب جمعى از كادرها و اعضاى حزب كمونيست ايران و رسيدگى به قرار كنگرۀ سيزدهم كومه‌له در همين رابطه بود. پلنوم كميته مركزى حزب در اين رابطه قطعنامه‌اى را با اتفاق آرای اعضاى كميته مركزى حزب و اتفاق نظر اعضاى كميته مركزى كومه‌له به تصويب رساند، كه همزمان با انتشار اين اطلاعيه به اطلاع عموم خواهد رسيد.»

 

در قطعنامۀ مصوب این پلنوم از جمله آمده است:

 

«‌مفاد بیانیۀ اعلام موجودیت “فراكسيون فعاليت بنام كومه‌له“ بسیار فراتر از یک اختلاف تاکتیکی معین و یا اختلاف بر سر سياست مشخصى مى‌باشد و مضامين آن در مغايرت و تقابل با موجوديت حزب كمونيست ايران، برنامه، مبانى استراتژى سياسى و مبانى سياست‌ها و تاكتيک‌هاى حزب كمونيست و كومه‌له قرار دارد و استناد اين رفقا به بند اساسنامه‌اى مذكور نمى‌تواند مجوزى براى تشكيل اين فراكسيون باشد. لذا پلنوم ضمن تأكيد بر حق اين جمع رفقا در استفاده از رسانه‌هاى حزبى براى انتشار نظراتشان، اين فراكسيون را تحت هيچ عنوانى به رسميت نمى شناسد...... مفاد و مواضعى كه در بيانيۀ اعلام «فراكسيون» آمده است با مواضع و ديدگاه‌هاى كومه‌له در هيچ مقطعى از تاريخ فعاليت آن خوانايى ندارد؛ لذا پلنوم كميته مركزى حزب كمونيست ايران، استفادۀ اين رفقا از عنوان كومه‌له براى فعاليت‌هايشان را فاقد مشروعيت سياسى و تشكيلاتى می‌داند.» (متن کامل این قطعنامه ضمیمه است۱)

 

(متن اطلاعیۀ اعلام موجودیت فراکسیون و بازگویی اختلافاتشان، و همچنین نقد جامعی که توسط رفیق صلاح مازوجی در این باره نوشته شده، در نشریه «بسوی سوسیالیسم» شماره ۲ به تاریخ مهرماه ۱۳۸۷ انتشار یافته است. لینک این نشریه به قرارزیر است:http://cpiran.org/nashriyat/b-soye-sosyalism/pdf/besoye-sosialism2.pdf )

 

با این حال رفقای فراکسیون همچنان مشغول پیشبرد اهداف و سیاست‌های راست‌روانه و انحلال‌طلبانۀ خود بودند، عملاً تشکیلاتی را در تشکیلات به وجود آورده بودند، خود را ملزم به رعایت ضوابط و دیسیپلین حزبی نمی‌دانستند، ... .

سرانجام رهبری تشکیلات، با برگزاری پلنوم مشترک مابین کمیته مرکزی حزب و کمیته مرکزی کومه‌له، ادامۀ چنین وضعیتی را غیر قابل قبول دانست و همانطور که در اطلاعیۀ صادره از سوی کمیته مرکزی حزب در این باره تصریح شده است،«این خواست واقعی خود آنان بوده که در بیرون از تشکیلات ما قرار بگیرند و مستقل از آن فعالیت خود را پیش ببرند. تصمیم رهبری حزب کمونیست، فقط به عملکرد واقعی و جدایی تشکیلاتی آنها رسمیت داد.»

 

در اطلاعیۀ کمیته مرکزی حزب درمورد جمع موسوم به «فراکسیون فعالیت با نام کومه‌له»،  منتشره در تاریخ  ۱۹ اسفند ۱۳۸۷ برابر با۹ مارس ۲۰۰۹که رفیق ابراهیم علیزاده متن آن را نوشته است،از جمله آمده است:

«رفقا در عکس‌العمل به تصمیم کمیته مرکزی نه تنها به تمایل عمومی نمایندگان کنگره و تمایل عمومی اعضا تشکیلات توجهی نکردند، بلکه در مقابل قطعنامه و تصمیم پلنوم کمیته مرکزی حزب مبنی بر به رسمیت نشناختن فراکسیون، شانه بالا انداختند و عليرغم همۀ تلاش‌ها، هشدار و تذکر کتبی رهبری حزب و هشدارهای مکرر اعضای حزب در جلسات تشکیلاتی نسبت به تداوم این رفتارها، به رفتار و برخوردهای غير حزبی و تشكیلات­شكنانه خود شدت بيشتری بخشيدند و به سازمان دادن و تأسیس يک تشكيلات در درون تشكيلات حزب اقدام نمودند و عملاً تشکیلات حزب كمونيست ايران و كومه‌له را به پایگاهی برای پیشبرد پروژه‌های سیاسی و تشکیلاتی خود در بیرون از تشکیلات تبدیل کردند....... همه این فاکت‌ها بیانگر این واقعیت ساده است که جمع موسوم به “فراکسیون فعالیت بنام کومه‌له“ مدت‌ها است که عملاً در صفوف کومه‌له و حزب کمونیست ایران نیستند و جمع خود را در خارج از تشکیلات قرار داده‌اند. عملکرد این جمع اجتناب­ناپذیری جدایی تشکیلاتی آنها که از بنیادهای فکری و استراتژی سیاسی جداگانه‌ای پیروی می‌کنند را با وضوح تمام به همگان نشان داده است. انصراف و خودداری این رفقا از اعلام رسمی این جدایی به دلیل بن­بست­های سیاسی و استراتژیک خط فکری آنها و عدم آمادگی کامل سازمانی، هیچ تغییری در ماهیت مسئله نمی‌دهد.....کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران و کمیته مرکزی کومه‌له در نشست مشترک خود در روز یکشنبه اول مارس ۲۰۰۹با یک ارزیابی عینی از فعالیت‌ها و عملکرد این رفقا بویژه از مقطع اعلام فراکسیون تا کنون، ادامۀ این وضعیت را غیر قابل قبول دانست و به این نتیجه رسید که بیش از این نمی‌تواند اجازه بدهد که این جمع  از حزب کمونیست ایران و کومه‌له، تشکیلات کردستان آن، بعنوان پایگاهی برای پیشبرد پروژه‌ای که با مبانی اهداف و استراتژی سیاسی و برنامه این حزب مغایر است استفاده کنند. در واقع  این خواست واقعی خود آنان است که در بیرون از این حزب و در بیرون از تشکیلات کردستان آن قرار بگیرند و مستقل از آن فعالیت خود را پیش ببرند. انتشار این اطلاعیه فقط به عملکرد واقعی و جدائی تشکیلاتی آنها رسمیت می­دهد و در نتیجه کار مشترک و فعالیت این رفقا با جریان ما بدینوسیله خاتمه خواهد یافت. (متن کامل این اطلاعیه ضمیمه است۲)

 

تصمیم فوق،با توافق و رأی مستقیم همۀ رفقای کمیته مرکزی کومه‌له و حزب کمونیست، انجام شد.در آن پلنوم مشترک به غیر از یک نفر، مابقی ۳۵ عضو رهبری این تشکیلات(کمیته مرکزی حزب کمونیست و کمیته مرکزی کومه‌له، با احتساب رفقایی که به طور مشترک در هر دو کمیته مرکزی حضور داشتند این تعداد به ۴۵ نفر افزایش می‌یافت) به تصمیم مزبور رأی موافق دادند. اطلاعیۀ رسمی کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران درمورد فراکسیون و شرح بیان و تصمیم حزب در این باره را هم خودرفیق ابراهیم علیزاده نوشتند.(ضمیمه است۲)

 

این است بخشی از تاریخ واقعی و مستند حیات تشکیلاتی این جریان که امروزه رفیق ابراهیم علیزاده به نمایندگی از جناح راست در این تشکیلات به طور آشکار مورد جعل و تحریف قرار می‌دهد. ایشان اگر می‌پندارند که به عنوان یک دبیر اول، تصمیم‌شان اشتباه بوده است، واگر ایشان ارزش و اعتباری برای تصمیم کنگره‌ها و مصوبات آن قائل‌اند، ابتدا بایستی در چند صفحه کاغذ به نقد اسناد و مصوباتی که خودشان هم آن را نوشته‌اند بپردازد، به نقد تصمیم کنگرۀ۱۳ کومه‌له در این باره پرداخته و آن را فاقد اعتبار معرفی کنند.

چنین تحریفی(در مورد فراکسیون) در کنار بسیاری از اکاذیب و جعلیات دیگر از سوی جناح راست طی سال‌های اخیر و به انحای گوناگون در مقابله با جناح منتقد خود، به کار گرفته شده است. از آنجایی که دیدگاه‌ها و مواضع‌شان، همان دیدگاه‌ها و مواضع راست‌روانه و انحلال‌طلبانۀ فراکسیون می‌باشد، ضمن دفاع از آنان، تلاش کرده‌اند که بگویند:

«آنها را از حزب اخراج کردند، کسی که آنها را اخراج کرد صلاح مازوجی بود و ابراهیم علیزاده هیچ کاره بود، رفتارشان با آنها غیردمکراتیک بود، باید دوباره آنها را به تشکیلات دعوت کرد... .»(قبلاً در نامه‌هایی درون تشکیلاتی به نقد چنین اظهاراتی پرداخته‌ام). اکنون رفیق ابراهیم هم در رأس این جناح، تلاش دارد همین تصاویر جعلی را تحویل دیگران بدهد.

علیرغم هر گونه ارزیابی‌ای که در مورد جدایی فراکسیون داشته باشیم، اما پس از گذشت این همه سال و این همه تحولات، دعوت از آنها برای پیوستن مجدد به تشکیلات کومه‌له و حزب کمونیست ایران، موضوع مشخصی است که امروزه به طور مستقیم در خدمت تأمین بخشی از اهداف سیاسی و جناحی‌ای می‌باشد که رفیق ابراهیم در پی آن است، وگرنه چرا ایشان چنین فراخوانی را قبلاً مطرح نمی‌کردند!

محورهای اساسی اختلاف سیاسی‌ای که فراکسیون بر مبنای آن شکل گرفت یعنی انحلال حزب کمونیست ایران، عدم تحقق سوسیالیسم در یک کشور(ایران)، بی‌باوری به تحقق بدیل سوسیالیستی در ایران، ناکارا و بی عمل به حساب آوردن برنامه کومه له برای حاکمیت شورایی در کردستان،لزوم پرداختن به نقش احزاب در این برنامه در شکل دادن به حاکمیت سیاسی و ادارۀ جامعۀ کردستان،انتساب کومه‌له به بی‌توجهی به مسأله ملی و نداشتن برنامه برای حل آن، وجود دیدگاه‌های کمونیسم کارگری در این تشکیلات؛ امروزه در قامت جناح راست به رهبری رفیق ابراهیم علیزاده، در این تشکیلات وجود دارد و رهبری کومه‌له را تحت سیطرۀ خود قرار داده است.(‌قطعنامه و اطلاعیۀ کمیته مرکزی در مورد مواضع و عملکردهای جریان فراکسیون که در ضمیمه این نوشته آمده است، وصف حال امروزی جناح راست در این تشکیلات نیز هست.) بنابراین در شرایط جناح‌بندی امروز در تشکیلات کومه‌له و حزب کمونیست، برای جناح راست،رفقای جداشدۀ فراکسیون می‌توانند متحد اصلی‌ به حساب آیند. این است که رفیق ابراهیم به صورت بسیار حساب شده‌ای چشم طمع به آنان دوخته، در لابلای کلمات و عباراتی چون فراخوان به «کمونیست‌ها و سوسیالیست‌های کردستان، همۀ آنها که قبلاً در کومه‌له بودند،....به کومه‌له بپیوندید، حزب کمونیست مانعی بر سر راه این پیوستن‌ شما نخواهد بود»؛ به فکر ازدیاد نیرو و تسویه حساب نهایی با جناح مقابل خود است. اگر چنین نیست، آیا مثلاً همین امروز تعدادی از اعضا و کادرهای طیف کمونیسم کارگری بخواهند به کومه‌له بپیوندند، واقعا رفیق ابراهیم آنها را خواهد پذیرفت!؟

در اینجاست که می‌توان هرچه بیشتر به ابعاد ناسالم چنین فراخوانی پی برد.این یک اپورتونیسم سیاسی و تشکیلاتی تمام عیار است. رفقای فراکسیون را مورد معامله قرار دادن است. تبدیل آنهابه «سیاهی لشکر» است. دست‌کم گرفتن شعور آنان است. چگونه است که «دیروز به قول خودتان از خانه بیرون‌شان می‌کنید، حال پس از یک عمر آنهم هنگامی که در تنگنا قرار می‌گیرید، به آنها می‌گویید برگردید، اشتباه کردیم، خانه، خانۀ خودتان است... !» رفقای فراکسیون اگر بخواهند به تشکیلات برگردند، آیا بایستی منتظر فراخوان رسمی رهبری امروز کومه‌له باشند؟آیا مگر ایشان نمی‌دانند که شرط ورود به کومه‌له، قبول برنامه و اساسنامۀ حزب کمونیست ایران است؟

اینکه قبلاً چنین رفقایی حزب را هم قبول نداشتند اما در صفوف آن و در کنار دیگر رفقا مشغول کار و فعالیت خود بودند، با اینکه امروز پس از سال‌ها انشعاب از این حزب بخواهند دوباره به آن برگردند، دو موضع کاملاً مجزا از یکدیگرند.این رفقا با تجارب سیاسی‌ای که دارند، حزب کمونیست ایران و کومه‌له را با برنامه، اساسنامه و استراتژی سیاسی آن در سطح سراسری و در کردستان می‌شناسند و به رغم مواضعی که در گذشته داشته‌اند‌، اگر امروز مبانی این برنامه و استراتژی و اساسنامه را قبول داشته باشند می‌توانند مجدداً به آن بپیوندند.

طی همین یک سال‌و‌نیم اخیر، تحت فشار روش‌های به غایت غیر‌دمکراتیک جناح رفیق ابراهیم علیزاده شمار چشمگیری از کادرهای قدیمی و خوشنام حزب و کومه‌له از عضویت در حزب کناره‌گیری کرده‌اند، بدون اینکه رفیق ابراهیم خمی به ابرو آورده باشد،بدون اینکه با یک نفر از آنها صحبتی کرده و یا دلایل کناره‌گیری آنها را جویا شده باشد.اگر واقعاً رفیق ابراهیم دلش برای پیوستن کمونیست‌ها و سوسیالیست‌ها به حزب و کومه‌له می‌تپد، می‌باید نسبت به کناره‌گیریکادرهای کمونیست این تشکیلات چنین رفتار می‌کرد؟ آیا وقتی رفیق ابراهیم با کمونیست‌های درون صفوف خودش چنین رفتار می‌کند،کسی می‌تواندچنین فراخوان‌هایی از او را جدی بگیرد؟!

پس بایستی منتظر ماند و دید که آیا معامله‌گری و طمع‌کاری‌های رفیق ابراهیم و دیگر هم‌فکرانش بر سر فراکسیون، به کجا می‌انجامد!

رفیق ابراهیم در صحبت‌های خود در حالی از سعۀ صدر و ایجاد فضایی برای دیالوگ سازنده سخن می‌گوید که خود وی امروزه علیه جناح مقابل شمشیرش را از روبسته و به سرکوب درون تشکیلاتی و حذف و سانسور روی آورده است، تلاش می‌کند هر طور که شده جناح مقابل را از این تشکیلات بیرون براند، تأخیر بیش از این در تعیین تکلیف برای خود و  پیوستن تام به کمپ ناسیونالیسم را تحمل نمی‌کند، چراکه او دیگر نمی‌خواهد رفقایی چون حسن شمسی، صلاح مازوجی و دیگران، نقش ایجاد ترمز را بر او ایفا کنند.

واقعیت این است که رفیق ابراهیم علیزاده اکنون وحدت دوباره با رفقای فراکسیون، و آن طیف از کسانی که برای توجیه دوری و بیگانگی‌های خود با کمونیسم و استراتژی سوسیالیستی کومه‌له در کردستان،حزب کمونیست ایران را بهانه قرار داده و به زعم خود آن را مانع رشد و شکوفایی کومه‌له می‌دانند؛ بر همزیستی با کمونیست‌های درون صفوف حزب و کومه‌له ترجیح می‌دهد.

برای یک لحظه برخورد و رفتار به غایت انعطاف‌پذیر رفیق ابراهیم با رفقای موسوم به روند سوسیالیستی(فراکسیون) را مقایسه کنید با رفتار به غایت نارفیقانه و عنودانۀ ایشان با جناح مقابل با کمونیست‌های درون صفوف تشکیلات خودش، آنگاه متوجه واقعیت مسئله می‌شوید. بایستی به ایشان گفت که شعور مردم را تا این اندازه دست کم نگیرید،مردم متوجه چنین پیام‌های متناقضی از سوی شما هستند.

اظهار پشیمانی و ندامت گویی‌های رفیق ابراهیم در قبال موضوع فراکسیون، بسان یک اعتراف اجباری است، که او امروزه تحت فشار پاسخ به نیازها و منافع جناح راست و ناسیونالیستی‌ای که در رأس آن جای گرفته است، آشکارا به آن تن می‌دهد. و این تازه سرآغاز تن دادن‌های بیشتری برای او خواهد بود.

آنگونه که طی این سلسله نوشتار و نیز مطالب بسیاری دیگر از رفقا در مورد مواضع و اظهارات متتاقض و وارونۀ رفیق ابراهیم و دیگر هم‌جناحی‌هایش در مورد اختلاف سیاسی و اوضاع جاری در تشکیلات کومه‌له و حزب کمونیست ایران و عملکرد واقعی آنان خصوصاً در برخوردهای بسیار ناروا به رفقای مخالف‌شان در این حزب و تشکیلات؛ نشان داده شده است چیزی جز یک سقوط تمام عیار و یک پشت کردن آشکار به ارزشها نیست. این خود بیش از هر چیز نمایانگر افلاس سیاسی در چپ‌نمایی و تظاهر به کمونیسم است.

هر وقت دیدگاه‌ها و مواضع به انحراف می‌رود، اراده‌ها برای کتمان و انکار و یا جعل واقعیات و خدشه بر آنها نیز بکار می‌افتند. چنین اراده‌ای همان و در غلطیدن به سراشیب سقوط همان!

 

۱۷ شهریور ۱۳۹۹

۷ سپتامبر۲۰۲۰

 

 

ضمیمه ۱

قطعنامه پلنوم كميته مركزى حزب كمونيست ايران در مورد «فراكسيون فعاليت تحت نام كومه‌له»

۱ . جمعى از كادرها و اعضای حزب كمونيست ايران در تيرماه ۱۳۸۷ برابر با ژوئيه ۲۰۰۸ بدون اطلاع مراجع تشكيلاتى با استناد به بند ۵ از ماده دوم فصل دوم اساسنامه حزب كمونيست ايران که به »محفوظ بودن حق اقليت هر سازمان حزبى براى آنكه همه اعضاى آن سازمان را از نظر و اختلافات خود با اكثريت مطلع نمايد» تأكيد دارد، تشکیل «‌فراكسيون فعاليت تحت نام كومه له‌» را اعلام كردند.

كنگره ۱۳ كومه له كه در روزهاى نيمه اول مرداد ماه ۱۳۸۷ برابر با نيمه دوم ژوئيه ۲۰۰۸  ميلادى برگزار شد، بحث حول اين فراكسيون را در دستور كار خود قرار داد. مباحثات انجام شده نشان مى دهد كه كنگره تشكيل اين فراكسيون را جهت استفاده از اين حق اساسنامه اى، تحصيل حاصل و از اين رو غير ضرورى تشخيص داده است، و به علاوه استفاده از نام كومه‌له براى شناساندن اين اقليت تشكيلاتى را فاقد موضوعيت مى‌داند.  با اين همه كنگره بنا به دلايل اساسنامه‌اى تصميم‌گيرى قطعى در اين رابطه را به كميته مركزى حزب كمونيست ايران واگذار كرد.

۲ . مفاد بیانیه اعلام موجودیت «فراكسيون فعاليت بنام كومه‌له» بسیار فراتر از یک اختلاف تاکتیکی معین و یا اختلاف بر سر سياست مشخصى مى‌باشد و مضامين آن در مغايرت و تقابل با موجوديت حزب كمونيست ايران، برنامه، مبانى استراتژى سياسى و مبانى سياست‌ها و تاكتيک‌هاى حزب كمونيست و كومه‌له قرار دارد و استناد اين رفقا به بند اساسنامه‌اى مذكور نمى‌تواند مجوزى براى تشكيل اين فراكسيون باشد. لذا پلنوم ضمن تأكيد بر حق اين جمع رفقا در استفاده از رسانه‌هاى حزبى براى انتشار نظراتشان، اين فراكسيون را تحت هيچ عنوانى به رسميت نمى‌شناسد.

در مورد استفاده از نام كومه‌له براى اين فراكسيون پلنوم تأكيد مى‌كند كه: كومه‌له در دل اوضاع انقلابى و تغيير و تحولات سياسى يك دوره در جامعه كردستان با نقطه عطف‌هاى يک جنبش توده‌اى در هم‌آميخته و به يک جريان قابل اعتماد در ميان توده‌هاى كارگر و زحمتكش تبديل شده بود. از اين رو ۲۵ سال پيش كنگره مؤسس حزب كمونيست ايران بر ضرورت تداوم فعاليت كومه‌له تحت همين عنوان تأكيد كرد و سازمان كردستان حزب را تحت همين عنوان نام‌گذارى نمود. پيوستن كومه‌له به جريان تشكيل حزب كمونيست ايران نه تنها خدشه‌اى به اين واقعيت اجتماعى وارد نكرده است، بلكه به آن نيرو و توان تازه‌ا‌ى بخشيده است. كومه‌له بعد از تشكيل حزب كمونيست ايران تحت همين نام در كليه عرصه‌هاى مبارزه سياسى و طبقاتى حضور داشته است و هم اكنون نيز ارگان‌‌هاى مختلف كومه‌له با تمام توان به فعاليت خود ادامه مى دهند. لذا با توجه به اينكه:

  • الف: مفاد و مواضعى كه در بيانيه اعلام «‌فراكسيون‌» آمده است با مواضع و ديدگاه‌هاى كومه‌له در هيچ مقطعى از تاريخ فعاليت آن خوانايى ندارد؛
  • ب: در حالى كه جمع فعاليت تحت نام «‌كومه‌له‌»، اقليتى از اعضاى تشكيلات را شامل مى‌شوند، با ادامه فعاليت تحت اين عنوان عملاً در تقابل با موازين اوليه تشكيلاتى كه بر حق اكثريت اعضاى تشكيلات مبنى بر استفاده از نام كومه‌له براى تداوم فعاليت‌هاى خود تأكيد مى‌كند، قرار مى گيرند؛

لذا پلنوم كميته مركزى حزب كمونيست ايران، استفاده اين رفقا از عنوان كومه‌له براى فعاليت‌هايشان را فاقد مشروعيت سياسى و تشكيلاتى می‌داند.

 

كميته مركزى حزب كمونيست ايران

۴ شهریور ۱۳۸۷

۲۴  اوت ۲۰۰۸

 

 

ضمیمه ۲

اطلاعیه کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران درمورد جمع موسوم به فراکسیون فعالیت با نام کومه له

اختلاف نظری که از مدتها پیش در صفوف حزب کمونیست ایران و کومه‌له بر سر مبانی فکری و سیاسی و آرایش تشکیلاتی این جریان بروز پیدا کرده بود و اقلیتی در درون ما آنرا نمایندگی می­کردند، امروز به جایی رسیده است که آنان دیگر بطور کامل خود را با این جریان بیگانه احساس می­کنند و همه شواهد نشان می­دهد که حرکت جدایی‌طلبانه خود را بدون اعلام علنی آن عملاً تکمیل کرده‌اند. مبانی سیاست ما در برخورد به این مسئله همواره بر چند محور اصلی استوار بوده و هست:

اول، از نظر ما بروز اختلاف نظر در یک حزب سیاسی که حیات خود را به مبارزه در جامعه معینی مربوط کرده است،امری کاملاً طبیعی است. جامعه با اقشار و طبقات مختلف، با جنبش‌های اجتماعی متفاوت، با گرایش‌‌های فکری و سیاسی موجود در آن و با فرهنگ و اخلاقیات و سنن گوناگون، پدیده ای زنده و پر از جنب و جوش و مبارزه است، حزب سیاسی‌ای که با بخشی از تاریخ چنین جامعه‌ای عجین شده است به ناگزیر جدال­ها و واقعیت‌های آن را در اشکال مختلف در درون خود منعکس می‌کند. تمام مسئله اما بر سر این است که چگونه از درون کشمکشی که تا حدود زیادی بازتاب جدال‌های واقعی درون این جامعه است، سالم، متحد و فعال بیرون خواهد آمد.

دوم، جریان ما ابزار مبارزه کارگران و مردم زحمتکش و ستمدیده است، آنها حق دارند در سرنوشت آن دخیل باشند و در جریان مسائل و مشکلات آن قرار بگیرند. تعیین تکلیف‌های زودرس تشکیلاتی که نتواند به آنها فرصت قضاوت، داوری کردن و دخالت در سرنوشت آنرا داده باشد در راستای سنت‌های پیشرو تا‌کنونی این جریان نیست. نشان دادن حداکثر تحمل و سعه‌صدر بعنوان یک فرهنگ در هنگام بروز اختلافات سیاسی به دلیل درک این واقعیت بوده است.

سوم، این حزب محصول چند دهه تلاش و مبارزه و جانفشانی است. انسان‌های وارسته بسیاری بخاطر این حزب و آرمان‌ها و اهداف آن جانباخته‌اند. رهبری این حزب مجاز نیست و نمی‌تواند در مقابل تلاش‌های انحلال‌گرانه‌ای که سنت‌های انقلابی و پیشرو و ادامه‌کاری آن را با مخاطره روبرو می­سازد، مماشات‌جویانه رفتار کند، بلکه بایستی بموقع و با صراحت و تعهد به انجام وظایفی که به وی سپرده شده است، از موجودیت آن، هم از لحاظ سیاسی و هم از لحاظ تشکیلاتی، دفاع کند.

با محور قرار دادن این جهت گیری‌ها بود که طی سال‌های اخیر مدام رفقای اقلیت درون حزب را که با مبانی فکری و خط رسمی حزب اختلاف داشتند تشویق کرده‌ایم که بیشترین تلاش خود را متوجه روشن کردن جنبه‌های سیاسی، فکری و برنامه‌ای این اختلافات بکنند. تریبون‌های حزبی همواره برای انتشار دیدگاه‌ها و نظراتشان بر روی آنها گشوده بوده است. متاسفانه آنها از این امکان مساعد تا هنگام برگزاری کنگره سیزدهم کومه‌له بهره چندانی نگرفتند و در مقابل اصرار ما مدام تأکید می­کردند که آنها مشکلی با مبانی فکری و استراتژی سیاسی و برنامه‌ای این حزب ندارند. تأکیدشان بر فعالیت بنام کومه‌له حتی مسئله کردستانی بودن یا سراسری بودن کومه‌له مورد نظرشان را مبهم باقی گذاشته بود. آنها می‌گفتند که تنها می­خواهند شکل و قواره تشکیلاتی این جریان را عوض کنند. اما علیرغم هر توضیحی که آنها برای بیان مسئله خود داشتند، روشن بود که اولاً، خواهان انحلال حزب کمونیست ایران هستند و ثانیاً، با بسیاری از مسائل استراتژیک و سیاسی و فعالیت‌های این حزب چه در کردستان و چه در ایران اختلاف اساسی دارند. زیرا واقعیت این است کسانی که نه با شکل سراسری فعالیت این حزب، نه با برنامه و استراتژی سیاسی آن اختلافی نداشته باشند و تنها خواهان عوض کردن آرایش تشکیلاتی آن باشند، قاعدتاً می­توانند در یک محیط سالم سیاسی و با روحیه‌ای وحدت‌طلبانه علیرغم داشتن این نظر در صفوف آن به فعالیت خود ادامه بدهند. اما عملکرد این رفقا نشان می­داد که اختلافات آنها بسیار فراتر از یک ملاحظه تشکیلاتی در مورد نام و شکل فعالیت است و این واقعیت در آستانه کنگره سیزدهم کومه‌له سرانجام با روشنی بیشتری خود را نشان داد.

رفقای اپوزیسیون بعد از گذشت ۴ سال از اولین جزوه‌شان که به امضای ۷ نفر و تحت نام "ضرورت فعالیت بنام کومه‌له" منتشر شد، در تیرماه ۱۳۸۷ و قبل از برگزاری کنگره سیزده کومه‌له بیانیه اعلام موجودیت خود را تحت عنوان "فراکسیون فعالیت بنام کومه‌له" انتشار دادند. مفاد این بیانیه از اختلاف نظر یر سر آرایش تشکیلاتی و یا اختلاف بر سر یک سیاست مشخص بسیار فراتر بود و مضامین آن در مغایرت و تقابل کامل با موجودیت حزب کمونیست ایران، برنامه و استراتژی سیاسی آن و برنامه کومه‌له برای حاکمیت مردم در کردستان، قرار داشت. این بیانیه در کنگره ۱۳ کومه‌له با شرکت خود این رفقا بطور مفصل مورد بحث و بررسی قرار گرفت. آنها فرصت داشتند تا آنرا در جزئیات هم تشریح کنند. شرکت کنندگان در کنگره فعالانه در مباحث آن شرکت کنند. در این کنگره غیر از نمایندگان منتخب، کلیه اعضای حزب بطور کلی و  تشکیلات کردستان آن، کومه‌له بطور اخص می­توانستند شرکت کنند و شمار نسبتاً زیادی هم شرکت کردند. مباحثات کنگره و بیانیه خود این رفقا نشان داد که اختلاف واقعی نه بر سر قواره تشکیلاتی و فعالیت کردن به این نام یا آن نام، بلکه بر سر کل مبانی فکری و سیاسی و استراتژی و برنامه ای جریان ما است. آنها در جریان مباحثات کنگره حتی شماری از رفقایی را که قبلاً به آنها متمایل بودند را نیز از دست دادند. با همه اینها کنگره سیزدهم تصمیم گیری تشکیلاتی در مورد فراکسیون را مطابق اساسنامه به پلنوم کمیته مرکزی حزب واگذار کرد.

مدت کوتاهی بعد از برگزاری کنگره مباحثات آن از طریق تلویزیون و رادیوی کومه‌له انتشار علنی پیدا کردند. بیانیه آنها در نشریه رسمی حزب منعکس شد و مورد نقد سیاسی قرار گرفت. حزب تا این هنگام به پیروی از سنت‌های خود و با آگاهی از موقعیت اجتماعی خود و حساسیتی که مردم نسبت به مسائل درون این جریان از خود نشان میدهند، کماکان مایل بود و می­کوشید که این رفقا را تشویق کند تا مضامین اختلافات سیاسی خود را بیشتر روشن کنند. اما طی هفت ماهی که از کنگره ۱۳ کومه‌له می‌گذرد، این رفقا هیچ تلاشی در جهت روشن‌ترکردن مبانی فکری و سیاسی خود و پاسخ دادن به سؤالاتی که خود طرح کرده بودند، انجام ندادند و از فرصت‌هایی که برای تشریح دیدگاه‌های خود داشتند استفاده نکردند و در مقابل متأسفانه کارشکنی‌های خود را در زمینه‌های تشکیلاتی و پایمال کردن ضوابط حزب ادامه دادند، که در ادامه به موارد مشخص آن خواهیم پرداخت.

پلنوم چهارم کمیته مرکزی حزب که در آن اعضای کمیته مرکزی کومه‌له نیز شرکت داشتند با توجه به بحث‌هایی که در کنگره سیزدهم کومه‌له صورت گرفته بود به این نتیجه سیاسی رسید که مفاد بیانیه اعلام موجودیت “فراکسیون فعالیت بنام کومه‌له” در مغایرت و تقابل با برنامه و مبانی استراتژی و مبانی سیاست‌ها و تاکتیک‌های حزب کمونیست ایران و کومه‌له است و اقدام این رفقا تحت این عنوان در واقع مقدمۀ درست کردن تشکیلاتی در درون تشکیلات حزب است. پلنوم با توجه به وظیفه‌ای که در زمینه حفظ انسجام تشکیلاتی و  تأمین وحدت عمل حزب و کومه‌له بر عهده داشت پس از بررسی جوانب مختلف مسئله این فراکسیون را برسمیت نشناخت ودر مقابل این حق را مطابق اساسنامه حزب برای این رفقا به رسمیت شناخت که آنان می­تواننداز طریق نشریات و دیگر رسانه‌های حزبی، هم تشکیلات و هم جامعه را از نقطه نظرات خود آگاه نمایند و بدین ترتیب از آن رفقا خواست بعنوان یک اقلیت سازمانی به کمک چنین ابزارهایی که در دسترس خواهند داشت به تشریح دیدگاه‌های خود نه تنها در درون تشکیلات بلکه در سطح عمومی هم بپردازند.

اما این رفقا در عکس‌العمل به تصمیم کمیته مرکزی نه تنها به تمایل عمومی نمایندگان کنگره و تمایل عمومی اعضا تشکیلات توجهی نکردند، بلکه در مقابل قطعنامه‌ و تصمیم پلنوم کمیته مرکزی حزب مبنی بر به رسمیت نشناختن فراکسیون، شانه بالا انداختند و عليرغم همه تلاش‌ها، هشدار و تذکر کتبی رهبری حزب و هشدارهای مکرر اعضای حزب در جلسات تشکیلاتی نسبت به تداوم این رفتارها، به رفتار و برخوردهای غير حزبی و تشكیلات­شكنانه خود شدت بيشتری بخشيدند و به سازمان دادن و تأسیس يک تشكيلات در درون تشكيلات حزب اقدام نمودند و عملاً تشکیلات حزب كمونيست ايران و كومه‌له را به پایگاهی برای پیشبرد پروژه‌های سیاسی و تشکیلاتی خود در بیرون از تشکیلات تبدیل کردند.

صدور اطلاعیه‌های علنی که آشکارا وحدت اراده سیاسی کومه‌له در سطح علنی را به چالش می­کشید، تشکیل جمع فراکسیون و رهبری آن با شرکت و حضور افراد غیرتشکیلاتی، اقدامات خودسرانه مکرر بدون اطلاع و اجازه ارگان‌های تشکیلاتی به منظور لطمه زدن به اعتبار ارگان‌های حزبی، تشکیل سازمان ویژه هواداران خود در شهر سلیمانیه، سازمان دادن پست مرزی برای رساندن جزوات به داخل و فراهم كردن تسهيلات لازم در اين رابطه، تماس با شماری از فعالین تشکیلاتی در داخل کردستان به دور از ضوابط شناخته شده فعالیت حزبی در این زمینه و بدون اطلاع ارگان ذیربط، تعقیب پروژه نشست و گفتگو با جناح‌های مختلف انشعابی از کومه‌له و روند همگرایی با این جریانات، تدارک امکانات مادی و تشکیلاتی برای پیشبرد این پروژه‌ها، تحریم مراسم روز کومه‌له و تلاش فعال برای از رونق انداختن این مراسم در همه جا، همه اینها  تنها گوشه هائی از اقدامات انحلال‌طلبانه و فعالیت‌های مستقل سازمانی این رفقا در ماه‌های اخیر را تشکیل می دهد. این جمع همه این فعالیتها‌ی غیر حزبی را در حالی انجام داده است که هنوز رسماً خود را از صفوف این حزب خارج نکرده است.

همه این فاکت‌ها بیانگر این واقعیت ساده است که جمع موسوم به “فراکسیون فعالیت بنام کومه‌له” مدت‌ها است که عملاً در صفوف کومه‌له و حزب کمونیست ایران نیستند و جمع خود را در خارج از تشکیلات قرار داده‌اند. عملکرد این جمع اجتناب‌ناپذیری جدائی تشکیلاتی آنها که از بنیادهای فکری و استراتژی سیاسی جداگانه‌ای پیروی می‌کنند را با وضوح تمام به همگان نشان داده است. انصراف و خودداری این رفقا از اعلام رسمی این جدایی به دلیل بن­بست­های سیاسی و استراتژیک خط فکری آنها و عدم آمادگی کامل سازمانی، هیچ تغییری در ماهیت مسئله نمی دهد.

کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران و کمیته مرکزی کومه‌له در نشست مشترک خود در روز یکشنبه اول مارس ۲۰۰۹ با یک ارزیابی عینی از فعالیت‌ها و عملکرد این رفقا بویژه از مقطع اعلام فراکسیون تا کنون، ادامه این وضعیت را غیر قابل قبول دانست و به این نتیجه رسید که بیش از این نمی‌تواند اجازه بدهد که این جمع  از حزب کمونیست ایران و کومه‌له، تشکیلات کردستان آن، بعنوان پایگاهی برای پیشبرد پروژه‌ای که با مبانی اهداف و استراتژی سیاسی و برنامه این حزب مغایر است استفاده کنند. در واقع  این خواست واقعی خود آنان است که در بیرون از این حزب و در بیرون از تشکیلات کردستان آن قرار بگیرند و مستقل از آن فعالیت خود را پیش ببرند. انتشار این اطلاعیه فقط به عملکرد واقعی و جدائی تشکیلاتی آنها رسمیت می­دهد و در نتیجه کار مشترک و فعالیت این رفقا با جریان ما بدینوسیله خاتمه خواهد یافت.

تردیدی نیست مردم کردستان که سال‌هاست از نزدیک با فرهنگ مبارزه حزبی آشنایی دارند و مبارزه حزبی را یک پیشرفت تاریخی و یکی از دستاوردهای با ارزش مبارزه خود علیه رژیم دیکتاتوری جمهوری اسلامی و تلاش برای دستیابی به خواستهایشان می­دانند، این واقعیت را قبول می‌کنند که وجود اختلاف نظر و دیدگاه‌های مختلف و حتی انشعاب در صفوف احزاب بخش جدائی ناپذیری از واقعیت یک جامعه تحزب یافته است. زمانی که اختلاف بر سر بنیان‌های فکری و استراتژیک جدایی را اجتناب ناپذیر می کند، وقوع آنرا بعنوان یک واقعیت بایستی پذیرفت و تلاش نمود که با رفتار متمدنانه و سالم زیان‌های آنرا به حداقل رسانید و  از این راه نیز به ارتقا فرهنگ سیاسی در جامعه کمک کرد.

 

کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران

۹ مارس ۲۰۰۹

۱۹ اسفند ۱۳۸۷

 

آمادگی برای دادنی پرشور !

آمادگی برای دادنی پرشور !

 

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com 

 

 

منظورم نمایش انتخابات 1400 در حکومت اسلامی ایران است . و در کنار این دادن تکراری بقیه مشغول بحث هستند.

 

 

طرح این مباحث یک خوبی دارد . نشان میدهد که خبری از قدرت سیاسی نیست . وقتی در فصل طرح نظرات باشیم البته همه به حرف وتئوری میگن ما خوبیم . ولی اگر چشم انداز رسیدن به قدرت سیاسی نزدیک باشدآنوقت همه میدانند که دیگر نباید بحث کرد باید عملا راهی یافت برای نشستن کنار هم و تعامل سیاسی با هم ...

 

منظورم اینه که از پائین و انفجار عنصر احتماعی خبری نیست و از بالا هم غرب روی استحاله همین حکومت دینی فعلی سرمایه گذاری کرده و کار میکند برایش هم مهم نیست نوید افکاری اعدام شود و حتی نیمیاز مردم ایران پودر شوند ! البته خیلی شیک و تمیز به اعدام اعتراض میکنند و همزمان مشغول مذاکره و معامله با همان تروریستهای مسلمان هستند ! به زبان ساده به تخمشان هم نیست .

 

 

بقیه مولفه های مربوط به جغرافیای سیاسی ایران تا اطلاع ثانوی به سوت بلبلی زدن ادامه میدهند ...

 

 

 

موضوع کنترل افکار عمومی توسط سیستم حاکم چه کمونیستی و چه سرمایه داری و غیره ناخوشایند به نظر میرسد ، اما در لایه های بعدی بی نظمی خطرناک تر میشود ...

 

 

همه سیستمهای حاکم کارشان کنترل و سمت و سو دادن افکار عمومی به نفع طبقه حاکم است . این عجیب نیست ولی همین هم نباشد یعنی به جایش بی نظمی آنارشیستی حاکم میشود که خطرناک است . نظم چیز خوبیاست .

 

 

اختلاف نظر ما از همین جا آغاز میشود . در کشورهای موسوم به جهان سوم سیستمهایی مثل حکومت اسلامی در ایران ، اولین حرف یا قدمشان باتوم و گلوله و طناب دار و زندان و کلا سرکوب ناراضیان است ودر کشورهای نسبتا فرهنگی به دلیل پروسه و تاریخشان ، سیستم نمیتواند اولین حرفش سرکوب عریان باشد . آخرین حرفشان حضور تانک و زرهی در خیابان است .

 

 

از 1357 تا هر زمانی که این حکومت دینی در ایران هست و اعدام و جنایت میکند ، هموار کننده و مسیر سیاسی هراعدام و جنایتی غرب و سیاستهای غرب درخاورمیانه است . اخیرا پادشاه عربستان روابط حسنهبا اسرائیل را به تشکیل کشور فلسطینی موکول کرده و من مجددا سوالم شد که چرا کشور فلسطینی زودتر ایجاد نمیشود تا همه ساکنان منطقه از حق زندگی برابر برخوردار شوند تا محل تخم ریزی حشرات دینی مثل ولایت فقیه خشک شود ؟ تا حکومت اسلامی در ایران اساسا مبنای وجودی اشبسابد به الک ؟ چرا غرب علاقه دارد تا این مناقشات قدیمی ادامه پیدا کند ؟

 

 

 

 

اسماعیل هوشیار

07.09.2020


www.tipf.info


اگر کومه له عَطسه کند، حکمتیست ها سرما میخورند!

اگر کومه له عَطسه کند، حکمتیست ها سرما میخورند!

خط رسَمی حزب حکمتیست و خط غیرِ رسَمی، هر دو یک هدف و یک پروژه را با دو تاکتیک متفاوت دنبال می کنند. یکی با زبانی زبر و صدور بیانیه، نقش یک بازجوی خشن را به عهده گرفته و دیگری با زبابی نرم و در قامتی دیالوگ گونه و "دلسوزانه"، نظراتش و آرزوهایش را از زبان "رحمان حسین زاده" بیان می کند. شاید برای کسی که با بازی های انشعابی حزب کمونیست کارگری، آشنایی نداشته باشد، تفکیک این همه برداشتِ گونه گون از گفته های پدر معنوی شان سخت و گاهی حتی وقت گیر و داستان سرایانه باشد. اما در اینجا اختلافات ملانقطی وار آنان و تفسیرهای متفاوتشان از گفته های حکمت، باعث نمی شود که در تخاصمِ همه جانبه با کومه له و حزب کمونیست  ایران،(که به خصلت نمای کمونسیم کارگری بدل شده است) به خود شک راه دهند. وجه مشخصه هر دوی این جریانات، عدم دخیل بودن حزبی در مبارزات اجتماعی و تاثیرگذاری و یا حتی تاثیر پذیری از آن است. این دو نحله که هر دو میراث دار استراتژی "فارغِ از طبقه کارگر" و غیر سوسیالیستیِ "حزب و قدرت سیاسی"  هستند، اکنون و دوباره در مقام قاضی های سرخی نشسته اند که دستان سفید و پاکشان را در بحث اختلاف و انشعابات برای ما تکان می دهند و راه و مسیر حل اختلافات را به طور دموکراتیک و "مبارزه متمدنانه روشن و شفاف سیاسی" به ما نشان میدهند. راهی که نه تنها به پایان اختلافات ما منجر خواهد شد، که دورانی از تعطیلات و فراغت را برای ما مهیا می کند که می توانیم همانند این دو نحله در سایه ای خنک و دور از دغدغه، از پرتو شدیدِ تحولات عینی سیاسی و اقتصادی جامعه بیاساییم. یعنی از واقعیت اتفاق افتاده امور دور شویم، مبانی تازه ای اختیار کنیم و در نهایت حزبی جدید بسازیم که در آن به رهبران خود، "لیدر" بگوییم. دامنه ادبیات خود را گسترش دهیم، به جای عبارات راست و چپ در تشکیلات به همدیگر، "خاتمی چی" و "شکنجه گر" و "حجاریانی" بگوییم. یا قبل از اینکه رفقای معترض ازخواب بیدار شوند، کمیته رهبری حزب را به دلخواه حذف کنیم و در نامه ای به اطلاع خودشان برسانیم که دیگر همچون یک عضو ساده به ارگان های تشکیلاتی رجوع کنند.  و به جای نوشتن مقالات توجیهی و نقادی و یا حتی چاپ کتاب، یا "کسانی که میخواند بنا شوند یا نجار" شوند بگذارند برای دوسال دیگر، تنها دوسال صبر کنیم، من شرطم را پایین میاورم یک سال و نیم، کسی چه می داند، شاید یکی از رفیقا را هم به عنوان رئیس جمهور آینده ایران تعیین کنیم. این کارهایی که حتی با "ده نفر کمونیست آگاه" هم می شود کرد و راه حل های پراتیک شده توسط دو خط حکمتیست و "برنامه ای برای حزبی بهتر" برای ماست. البته خوشبختانه اکنون که این متن نوشته می شود، آذر ماجدی هم ابراز وجود کرده و سعی نموده در حمله به کومه له عقب نماند و من معتقدم که تزهای این رفیق هرگز کمتر از نظرات منصور حکمت نبوده اند، تنها تا زمانی که حکمت زنده بود، سایه سنگین او مجال رشد نهال های اندیشه خلاق ماجدی را شاید نمی داد. و اکنون نیز جدال بر سر میراث او این جانشین سایه او شده است.

وقتی تاریخ بازگو می شود، همیشه دوره های انقلابی در لحظات مختلف یک جنبش اجتماعی و در پیوند با فراز و نشیب های آن  اهمیت به سزایی  دارند و نقطه کانونی  بررسی های یک تاریخ نگار هستند. در مورد تاریخ احزاب اما، مطلب به گونه ای دیگر است. ما به جای تاریخ انقلاب ها، تاریخ انشعاب ها را تجربه کرده ایم. قاعدتا انشعاب یا جدا شدن سیاسی هنگامی باید رخ دهد که تضادهای درونی مجال را برای هر حدی از دیالوگِ نتیجه بخش بسته باشد و به این معنا در بخشی از برداشت مشترک از "اهداف، افق، برنامه ، تاکتیک ها و استراتژی سیاسی" گسست به وجود آمده باشد. تا اینجا این اختلافات می تواند به بازبینی های تاریخی و دست آوردهای نظری مهمی کمک رساند. البته در جایی و نزد کسانی که سعی می کنند تاریخ را اندیشیده و نقایض احتماعی آن را ترفیع بخشند. این گزینه در مورد کمونیسم کارگری اتفاق نیافتاده و دورنمای خوشبینانه ای هم که روزی این گرایش بخواهد به این امر اقدام کند، حداقل با شواهد موجود دشوار است. بازگویی تاریخ به صورت داستان های روایی برای این فعالین از جمله برای سازمان ها و کسانی که در این نوشته به اسامی شان اشاره شد، به عنوان گونه ای تاریخی اندیشی تبدیل شده است. اما مساله مهم غیر این است. رجوع به تاریخ در فضای چپ ایران و خصوصا دوران پر حادثه بعد از انقلاب 57، همیشه به گونه ای گزینشی، ناقص و آنهم نه برای اندیشیدن، بلکه برای داستان پردازی هایی که عملا اثبات یا رد آن امکان پذیر نیست، بوده اند. وارد شدن به دنیای داستان های این رفقا شاید سرگرم کننده باشد، اما نه تنها به فعالیت جنبش واقعا موجود در چهار دهه اخیر کمکی نکرده، که "هزار و یکشب های انحرافی" با مضامین سخیف و هدف های سخیف تر موجب می شود که اعتماد جامعه به کل جنبش مارکسیستی مخدوش شود.  در نیافتادن به دام توهمات دلنشین و جایگزین نکردن آرزوها به جای فاکت های واقعی، البته کاری است دشوار و از همین رو در هر دوره ای و نزد هر سیاستمداری، میتوان شاهد این وسوسه بود و این در مورد گرایش کمونیسم کارگری و لیدر اصلی آن در مقطع پایانی دهه نود میلادی نه تنها به میدان عمل واقعی مشبّه شد، که در ادامه با تئوریزه کردن آنچه در اصل واقعیت ریشه ای نداشت، سراشیب سقوط این جریان را رقم زد. جاذبه ایجاد نقطه امید های کاذب، که میراث جریانات دست راستی و مخلوع در انقلاب 57 بودند، به تدریج ریشه های طبقاتی کمونیسیم کارگری را سست کرد و سوار شدن بر موجب سرنگونی یک سال آینده و دو سال دیگر، نه تنها امروز به فردا رساندن این تفکر را دستخوش تغییر کرد، که باعث دیکته شدن مستقیم تفکرات حکمت بر کل بدنه شد. تفکری که این بار به حدی از کاریزما رسیده بود که مخالفت با آن، عملا عبور از مارکسیسم و انقلاب محسوب می شد. در واقع حزب به دیکتاتوری یک پیشگو شباهت یافته بود. همچنان که از کنگره دوم حزب کمونیست کارگری، تنها یک نفر استراتژی را تعیین می کرد و وظیفه  بقیه اعضا به تایید و کف زدن برای او تبدیل می شد، به تعاقب آن وظیفه انقلاب هم با بحث های "حزب و قدرت سیاسی" از دوش کارگران برداشته می شد. این ریشه انتقاداتی می شد که بعدها به شکلی منسجم، نزد ایرج آذرین، "لیبرالیسم وارونه حکمت" خوانده شد و رضا مقدم هم آن را "نعل وارونه زدن"  و خط بطلانی می دانست به مباحث کمونیسم کارگری که در کنگره دوم حزب کمونیست ایران در سال 1365 آغاز شده بود. در ادامه و تکمیل بحث ها توسط حکمت،  که بر مبنای "بی حوصلگی کارگران از مبارزه" طرح ریزی شده بود، عملا " بن بست پروژه کمونیسم کارگری" را یک سویه کرد و در این میان حتی از رسیدن به هدفهای اولیه جدایی خود از حزب کمونیست ایران درمانده شده بود. البته این ابتدای راهی بود که قرار بود نقشه عمل پیشگویانه ای از ادامه فعالیت ها و انشعاب های آینده این جریان را در خود داشته باشد. ایرج آذرین در نقد نقشه عمل های بعدی رهبران این جریان اعتقاد دارد که "خصلت پایدار" فعالیت سیاسی و تشکیلاتی حککا، سیال بودن است و می نویسید، " ...نشریاتی دایر نشده تعطیل گشته، کمیته هایی تشکیل نشده تغییر آرایش یافته یا منحل شده، دهها مقاله دنباله دار هیچگاه به پایان نرسیده، بسیاری از مصوبه های تایید شده جوهرشان خشک نشده غلط از آب درآمدند، تحلیل های سیاسی که امروز با سروصدا تبلیغ شده، فردا بی سروصدا کنار گذاشته شده، بارها کمیسیون های بازرسی تشکیل شده و هیچگاه گزارشی به دست نداده است." این پاراگراف متدی در پراتیک سازی را به نمایش می گذارد که با وجود اینکه سالها از این نقد گذشته اما به گونه ای ساختاری تمام بافت و بدنه ای که با نام منصور حکمت فعالیت می کنند را هنوز هم می تواند تحلیل کند و از این رهگذر اقدامات هیجانی و هیاهو سالاری هایشان توجیه پذیر تر گردد.

جریانات کمونیسم کاری و نیروهای منشعب از آن حداقل در زمینه ای اشتراک نظر کامل دارند و آن معجزه انشعاب است. این مفهوم مشترک هر بار و در هر فراز تاریخی و شاید بیشتر از هر جریان سیاسی دیگری در تاریخ معاصر، دست به جدایی های حزبی به عنوان تنها مکانیسم حل اختلاف خود زده اند. این مکانیسم از جایی اهمیت پیدا می کند که نه به پیشرفت حزبی یا پیشرفت جنبش اجتماعی که تنها به ارتقای مقام اعضایی انجامیده که در غیر این فضای انشعابی، شانسی برای در رهبری قرار گرفتن هیچ جریانی را نداشتند. و اینجاست که "دلسوزی" خط رسمی و غیر رسمی برای حزب کمونیست ایران، به یک اندازه مضحک و هم سودجویانه می نماید. برای یادآوری کارنامه رفقای کمونیسم کارگری به فرازی از کتاب "در این بن بست" از رضا مقدم اشاره می کنم که به نحوی تفکیکی ریزش نیروهای اصلی این حزب را  تا سال 2007 نشان می دهد. مقدم در صفحه 137 کتاب و در پاراگراف دوم می نویسد: "از آوریل 1999 تاکنون، ظرف تقریبا 8 سال، حزب کمونیست کارگری اکثریت بالائی از کادرهای قدیمی، سرشناس و اصلی خود را از دست داده است. از چهار بنیان گذار حزب(ایرج آذرین، منصور حکمت، کورش مدرسی، رضا مقدم) در نوامبر 1991، منصور حکمت فوت کرده و سه نفر باقی در تشکل های دیگری فعالیت می کنند. از بین 25 عضو کمیته مرکزی منتخب کنگره دوم تنها 6 نفر در حزب هستند و نزدیک به 75 درصد جدا شده اند. از 7 نفر عضو دفتر سیاسی منتخب اولین پلنوم کمیته مرکزی حزب پس از کنگره دوم تنها  2 نفر و از 5 عضو مشاور دفتر سیاسی تنها 1 نفر در حزب مانده اند. بعلاوه حزب بیش از 80 درصد نمایندگان کنگره دوم و بیش از 85 درصد از کل کادرهای اصلی و سرشناس خود در مقطع کنگره دوم در سال 1998 را از دست داده است"  این موارد تا سال 2007 بوده است و رفقای خط رسمی بهتر می توانند ادامه این تاریخ را بازگو کنند که تا 2020 چه دیالوگ های سازنده ای در سازمان های کمونیسم کارگری و حکمتیستی رخ داده که موجب همگرایی آنان شده است و اکنون در حال رساندن همان آموزه هایی هستند که خود تجربه کرده اند. در بیانیه خط رسمی آمده که "باید در مقابل این سنتها، در مقابل توطئه گری، علیه سنت تسویه حساب سیاسی "به زور رای" و مانورهای تشکیلاتی، علیه محفلیسم و دامن زدن به احساسات "تقدس کومه له" و تحریک احساسات عقب مانده و اخلاقی، در مقابل اعمال فشار سیاسی-تشکیلاتی، مالی و حقوقی به مخالفین، ایستاد. " این توصیه از سوی جریانی به ما می شود که تاکنون هیچ پرنسب اخلاقی را در برخورد با اختلافات داخلی خود نداشته است، اتفاقا شاید رحمان حسین زاده که او هم به گونه دیگر می خواهد در این فضا جولان دهد، بهتر از هر کسی اخلاق سیاسی خط رسمی را افشا کرده است. اما با همه این موراد اکنون برای حمله به تنها جریان چپی که هنوز پایه ای مادی دارد، در رقابت با هم هستند، تا به اعضای حزب کمونیست ایران یاد دهند، که اخلاق کمونیستی در برخورد با مخالف چگونه است. خط رسمی در حالی به ما توصیه می کند که از "تقدس گرایی کومه له" دست برداریم. که اولا او خود و از منظر دیدگاهای خود که جایگاه پیامبری برای منصور حکمت قائل شده، به رابطه ما با کومه له نگاه می کند و از سوی دیگر از تمام کلماتی که در طول این دهها انشعاب خود یاد گرفته و راههایی که خود تجربه کرده و در یک کلام همه دوز و کلک های تشکیلاتی که خود داشته و دارند را به ما منتصب می کند. تاریخ واقعی این جریانات حکمتیست نشان داده که هر چه دیکتاتوری کاریزماتیک منصور حکمت در حزب افزوده می شد و عکس های او بر روی سایت ها و نشریات حزبی و در آکسیونهای اعتراضی عریض و طویل تر می گشت به همان اندازه در مقابل اقدامات عینی جامعه بی تفاوت تر می شد و به دیکته تزهای التقاتی لیدر محبوب حزب جنبه غیر کارگری بیشتر می بخشید. در واقع این نمونه روشنی از عدم تاریخ اندیشی است وقتی خط رسمی یکجانبه ما را به آغوش راست هل می دهد و با محاکمه انقلابی و لحن آتشین می خواهد مانع ضربه ما به جنبش کمونیستی باشد. حداقل ما  هیچوقت "چند خواننده اپرا" را بر "کارگران بی حوصله" ترجیح نداده ایم. تهدیدی اگر از جانب راست باشد، این از نهادینه شدن تفکرات دگماتیک و شبه مذهبی شما و ترجیح حزب بر طبقه است که راست روی واقعی محسوب می شود. همین عدم به یادآوردن تاریخ از جانب جریان خط رسمی و خط غیر رسمی نشان از این دارد که این جریان کمونیسم کارگری هیچ مابه ازای واقعی در جامعه ندارد. توجه کنید که اگر این جریان با جنبشی واقعی و توده ای در جامعه در ارتباط بود، نمی توانست اینگونه غیر مسئولانه دست به انشعاباتی بزند و اصلا با نظر و واکنشی از سوی جامعه مواجه نشود. در صورتی که هر تغییر کوچکی در حزب کمونیست ایران و کومه له تمام فضای فکری چپ و تمام سایت های فعال را به تکاپو برمی دارد و ما را به پاسخگویی در مقابل جامعه وادار می کند. اگر سازمانی ریشه اجتماعی داشته باشد، هیچگاه نمی تواند با تغییر نام و تجدید سازماندهی همان ادعاهای اولیه ای را لعاب تازه بزند و تصور کند که تاریخش از "امروز" به بعد نوشته می شود. این جریانات در بهترین حالت نمایندگان ادبی طبقه کارگر نیز نیستند. در واقع مرکز نقد فعالیت های نظری این سازمان ها "کومه له" است. هنوز هم تنها در منازعات با کومه له سعی در تداعی کردن خود با این تاریخ و این جریان را دارند. به گونه ای که خلاء ای که در دوستی و نزدیکی ساخته شده را با کینه و دشمنی پر کرده اند تا حداقل فاصله را با جریان اجتماعی و انقلابی حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان آن داشته باشند.  شاید این ادعا خالی از حقیقت نباشد که می گوید تا اختلافات حکا و کومه له مرتفع نشود، هیچکدام ازاین سازمانها اقدام به برگزاری کنگره های خود نمی کنند و این وزنه بودن یک تشکیلات سیاسی و انقلابی را در عرصه منازعات سیاسی به روشنی مشخص می کند. همچنان که هم اکنون تمام جلسات سیاسی این احزاب تمام نوشته ها و نشریاتشان و حتی کنفراس های این جریانات به موضوع این اختلافات اختصاص یافته است.  اگر کومه له عَطسه کند، حکمتیست ها سرما میخورند!

 

September 06, 2020

نوستالژی کومه له , "کومه له کمونیست"، فرصت تاریخی از دست رفته!

نوستالژی کومه له

"کومه له کمونیست"، فرصت تاریخی از دست رفته!

بالاخره جدال و جدل میان دو جناح راست و چپ درون حزب کمونیست ایران علنی شد. همانگونه که از شواهد بر می آمد ناسیونالیسم همیشه موجود در کومه له آنچنان دست بالا یافته است و در"یک بُنی" کردن تشکیلات مصر است که جناح چپ بمنظور حفظ خود مجبور به علنی کردن تضاد هایش با رهبری شد. رهبری کومه له که بطور دوفاکتو رهبری حزب است آنچنان عنان گسیخته و چهار نعل بسوی اتحاد با ناسیونالیسم راست و فالانژ می رود که نفس موجودیت جناح دیگر را به زیر سوال برده است. بنا بر روایت هر دو جناح از اختلافات، کومه له حداقل نزدیک به یک دهه است که برای ائتلاف و اتحاد با جریانات صریح و فالانژ ناسیونالیستی، از سازمان خبات گرفته تا سازمان های زحمتکشانی و حزب دموکرات در تلاش بوده است. جناح چپ در تمام این مدت در بهترین حالت به تذکر و نقد اکتفاء کرده و در بدترین حالت مماشات نموده است. تعدادی از اعضا و کادرها تحت فشار این رهبری یا استعفاء کرده اند یا اخراج شده اند. جناح چپ اما در تمام این مدت در عمل نظاره گر تحلیل رفتن نیروی چپ و معترض بوده است.

کومه له از ابتدا حاوی گرایشات مختلف بوده است. ناسیونالیسم همواره یک گرایش موجود درکومه له بوده است. با تشکیل حزب کمونیست ایران ناسیونالیسم درون حزب ناپدید نشد، حاشیه ای شد. اما با تحولات بین المللی، سقوط بلوک شرق، حمله آمریکا و موتلفینش به عراق، ناسیونالیسم کرد در عراق دست بالا پیدا کرد و در کردستان عراق به حکومت رسید. بدنبال فریاد های "کمونیسم مُرد!" ناسیونالیسم کرد به کمک آمریکا و دولت های غربی و بر روی تلی از اجساد مردم عراق بالاخره در یک خطه به قدرت رسید. این تحولات ناسیونالیسم کرد را، نه فقط در عراق بلکه در ایران، تقویت کرد؛ همانگونه که انتظار می رفت این تحولات در حزب کمونیست ایران تاثیراتی دیرپا گذاشت. کمونیسم کارگری از این حزب جدا شد. بیست و نه سال از آن تاریخ می گذرد و جدال ناسیونالیسم و چپ درون حزب کمونیست ایران نه تنها فروکش نکرد، بلکه ناسیونالیسم جری تر گردید و هر روز قربانیان بیشتری به چپ در حزب کمونیست تحمیل کرد.

بیست سال پیش یک انشعاب بزرگ در این حزب بنفع ناسیونالیسم کرد شکل گرفت. عبدالله مهتدی که زمانی یکی از پرچمداران تشکیل حزب کمونیست بود به یکی از فالانژ ترین عناصر ناسیونالیسم کرد بدل شد. بیک معنا تواب شد. (باید پرسید آیا اکنون "زوزۀ توابین" را پس گرفته است؟) در آن زمان منصور حکمت در سمیناری در انجمن مارکس تحت عنوان "بحران و انشعاب در کومه له" کمونیست های درون حزب و کومه له را به تشکیل "کومه له کمونیست" تشویق کرد. او پَسروی کامل کومه له بسوی ناسیونالیسم کرد را پیش بینی می کرد و برای تقویت چپ و کمونیسم در کردستان و جلوگیری از قدرت گیری بیش از پیش ناسیولیسم این راه حل را طرح کرد.

متاسفانه این طرح عملی نشد. و طی بیست سال اخیر ما شاهد رشد روزافزون ناسیونالیسم در این تشکیلات بوده ایم. شرایط بین المللی با باد زدن به جنبش های ناسیونالیستی در جهان، در بلوک شرق سابق، در یوگسلاوی که موجد یک حمام خون شد، و با حمایت از ناسیونالیسم کرد شرایط را برای رشد جریانات ناسیونالیستی در کردستان بیش از پیش فراهم ساخت. "الیت ناسیونالیست" کردستان در این تحول نان و آب  شان را یافتند. مساله اینجاست که آیا پروژه "کومه له کمونیست" هنوز موضوعیت دارد؟" آیا می توان پدیده ای بعنوان کومه له چپ و رادیکال و انقلابی را حفظ کرد؟ این سوالی است که در مقابل نه فقط جنبش کمونیستی در کردستان، بلکه در مقابل کمونیسم سراسری قرار گرفته است. برای عقب راندن ناسیونالیسم در کردستان و تقویت کمونیسم چه باید کرد؟

چرا جناح چپ جدال را علنی کرد؟

اما چرا بالاخره جناح چپ به انتشار علنی اختلافات روی آور شده است؟ از اینرو که رهبری راست و ناسیونالیست قصد تصفیۀ معترضین و خاموش کردن مطلق مماشات گران را دارد. کنگره آتی قرار است نقطه پایانی بر این جدال جناحی بگذارد و کومه له را بالاخره بر ناسیونالیسم صریح یک بنی کند. تا آنجا که از روایت های اعلام شده بر می آید، جناح چپ هنوز قصد یک سره کردن جدال با جناح راست و ناسیونالیست را ندارد؛ هنوز در پی یافتن راهی برای همزیستی مسالمت آمیز با ناسیونالیسم است. هدف خود را یافتن راه حلی برای ادامه حیات در صلح و صفا با جناح دیگر قرار داده است. علنی کردن نیز قرار است اهرم فشاری برجناح راست شود تا از حمله و تصفیه در کنگره بعدی کوتاه بیاید.

اما آیا این نقشه عملی و قابل تحقق است؟ آیا می توان خود را کمونیست دانست و در کنار و تحت یک رهبری ناسیونالیست که اگر ابتدا خزنده بسوی ناسیونالیسم حرکت می کرد، اکنون چهار نعل راه می پیماید، به حیات خود بعنوان کمونیست ادامه داد؟ این سوال در مقابل کمونیست های درون کومه له و حزب قرار دارد. تئوری و تاریخ سی سال اخیر نشان داده است که چنین پیوندی زود شکن و در تحلیل نهایی غیرممکن است. تلاش جناح چپ برای همزیستی مسالمت آمیز تاکنون جراحات بسیاری به کمونیسم درون این جریان وارد آورده است. این تلاش نه از موضع قدرت، بلکه یک تلاش واکنشی بوده است. جناح راست نقشه عمل و استراتژی دارد ولی متاسفانه اینطور که از شواهد بر می آید جناح چپ فاقد نقشه عمل و استراتژی است؛ دنباله روی از سیر اوضاع و واکنش به تحرکات راست، تاکنون، شیوه حاکم بر جناح چپ بوده است. روش تاکنونی جناح چپ در ح ک ا آنرا در کنار جریان سانتر در این حزب پیش از جدایی کمونیسم کارگری قرار می دهد. سیاست انتظار و واکنش، تشکیلات داری و فقدان یک استراتژی طبقاتی اینها دقیقا خصوصیات سانتر سی سال پیش بود.

به این توصیف مختصر از جریان سانتر در ح ک ا توسط منصور حکمت توجه کنید:

"حزب را می خواستند برای تشکیلات داری. تشکیلات داری آن روی سکۀ نداشتن استراتژی طبقاتی است. در متن تحول صبر می کند. صبر می کند تا تحول بعدی او را از این مخزن بیرون بیاورد. تشکیلات داری این بود: مقاومت کنیم؛ نیرو از دست ندهیم؛ پول از دست ندهیم؛ منطقه از دست ندهیم؛ چهره از دست ندهیم. باشیم. بقیه هم هستند. بالاخره جمهوری اسلامی ابدی که نیست. می مانیم تا وقتی که گشایشی بوجود بیاید." (سمینار بحران و انشعاب در کومه له.)

چراغ زرد، سبز یا قرمز؟

ابراهیم علیزاده در سخنرانی بمناسبت "گرامیداشت روز کومه له" روشن و صریح سیاست اتحاد با احزاب ناسیونالیست کرد را فرموله می کند. طنز تلخی است. در روز گرامیداشت کومه له که ظاهرا می باید نقش حماسی کومه له در مبارزۀ بی امان علیه جمهوری اسلامی، در مبارزه برای برافراشتن پرچم رادیکال و انقلابی چپ و کمونیست در کردستان در اتحاد با جنبش کمونیستی در ایران، کومه له ای که حقوق پایه ای مردم کردستان را تصویب و به جامعه اعلام کرد، کومه له ای که بر حاکمیت شوراها در کردستان پای می فشرد، و بهمین دلیل با یورش مسلحانه حزب دموکرات مواجه شد و در دفاع از موجودیت و آرمانش ده ها قربانی داد را گرامی بدارد؛ به جنبش عمیقا مرتجع و راست، به جریانات ناسیونالیستی در کردستان که دست بر قضا دست در دست قطب ارتجاع و راست کشور در حال آلترناتیو سازی برای مردم هستند، چراغ سبز می دهد. این رویدادی تلخ، اما قابل پیش بینی بود.

ابراهیم علیزاده طی این چهل سال به یک سیاستمدار خبره و دغلکار بدل شده است. یادم است لغت "دیپلماسی" در کومه له بسیار مورد استفاده قرار می گرفت. این لغت نه به معنای اصلی آن یعنی روابط دولت ها استفاده می شد. در مورد رابطه با دولت عراق مورد استفاده قرار می گرفت. ولی رفته رفته این لغت سرپوشی شد بر راست روی؛ بر مماشات، حتی بر دروغ. و سیاست دیپلماسی بالاخره شاگرد نمونۀ خود را تحویل جامعه داده است.

تاریخ جهان تاریخ مبارزه طبقاتی است؛ و بخشی از این تاریخ حاوی دگردیسی برخی از نیروهای چپ به راست و تغییر جبهه از چپ به راست است. مبارزۀ کمونیستی آسان نیست؛ پر از فراز و نشیب است؛ پیچیده و مستلزم فداکاری، استقامت و سختی کشیدن است. کم نبوده اند کسانی که در جوانی با حرارت از کمونیسم، آزادیخواهی و برابری طلبی و عدالت دفاع کرده اند و با گذشت زمان "عقلشان سر جا آمده" و به کمپ راست پیوسته اند؛ کومه له و ح ک چند نمونه سرشناس، و نه فقط در کردستان، از این دست به جامعه عرضه کرده است. ابراهیم علیزاده نیز یکی از این نمونه هاست.

در این سخنرانی او خطاب به جریانات ناسیونالیست مرتجع از "حاکمیت مردم" سخن می گوید! به آنها می گوید:

"مسئلۀ دیگر، مسئلۀ حاکمیت است. همه می گویند جنگ های داخلی و آن نوع جنگ ها، برای حاکمیت است، چنین باشد یا نه، به هرحال اگر این جنگ و درگیری و به جان هم افتادن واقعی است، خُب بیاییم فکری به حال آن بکنیم، ساده ترین دیدگاه دمکراتیک که در دنیا هست این است که حاکمیت حق مردم است، پس حاکمیت را به مردم بدهیم. بیاییم و بنشینیم و توافق کنیم که پروسۀ واگذار کردن حاکمیت به مردم چگونه است و بر روی جزئیات آن به توافق برسیم، اما البته ما واقع بین هستیم، ما در خیال زندگی نمی کنیم، ما می دانیم که مرحلۀ گذار هم هست، شما به ترافیک لایت، چراغ راهنمایی، نگاه کنید چراغ راهنمایی، زرد و قرمز و سبز دارد، اگر زرد نداشته باشد روزی هزاران تصادف روی می دهد، بیاییم ما برای چراغ زرد هم فکری بکنیم با آن چراغ زردی که از تصادف جلوگیری می کند، راهی برایش پیدا کنیم برای اینکه در آن مرحله تا جامعه می تواند ثبات خود را دوباره بدست بیاورد، تا مردم حاکمیت توده ای خود را تأمین می کنند، تا نیروی مسلح تحت کنترل مردم در می آید، بیاییم فکری نیز برای ترافیک لایت زردمان هم بکنیم، اینهم بر روی “پشت شیر” نیست، اگر حسن نیت باشد، می شود. از دیدگاه ما باب دیالوگ و گفتگو با همۀ احزاب سیاسی کردستان بر سر این موضوع گشوده است و ما از آن امتناع نمی کنیم از پیداکردن راه چارۀ واقع بینانه."

دبیر اول کومه له از "حاکمیت مردم" آغاز می کند با ژستی "سخاوتمندانه" از اعطای حاکمیت به مردم سخن می گوید. گویی حاکمیت ملک طلق آنهاست و قرار است با "بزرگواری" به مردم اعطاء کنند؛ مانند ملاک و فئودال خیّری که تصمیم می گیرد زمین هایش را به رعایا واگذار کند! در روز روشن، بدون هیچ پرده پوشی به احزاب ناسیونالیست مرتجع پیشنهاد می دهد که بیایم بنام قیّم مردم، بنام مردم حاکمیت را بدست بگیریم و با هم سهیم شویم؛ "چراغ زرد" اشاره به همان دوران گذاری دارد که عبدالله مهتدی دارد برای آن نقشه می کشد و در تلاش ایجاد اجماع میان احزاب ناسیونالیست کرد برای ایجاد یک نیروی مسلح واحد است. نیروی مسلحی که مشترکا بر مردم حکم برانند و مردم را بنام کرد و کردایتی سرکوب کنند. مهتدی حداقل صریح است و روشن نیت و نقشه اش را برملا می کند. علیزاده اما با دیپلماسی و دغل بازی دارد وارد همان نقشه می شود.

"مسئلۀ دیگری که خیلی مهم است سرنوشت نیروی مسلح در کردستان است. نیروی مسلح در کردستان یکی از آن سئوالات پیشارویمان است که در فردای وقوع تحولات در جامعۀ ایران با آن چکار خواهیم کرد، راجع به این مسئله درهایمان باز است برای صحبت و گفتگو برای خودمان، نظر و دیدگاه خودمان را داریم آنرا فرموله و بیان کرده ایم و فکر می کنم واقع بینانه است، اما بگذار بر سر آن صحبت کنیم، گفته ایم که نیروی مسلح تحت کنترل مردم قیام کننده باشد، در زیر کنترل نهاد و ارگان هایی که مردم نمایندگی می کنند باشد، از زیر کنترل احزاب سیاسی بیرون بیاید، حزب سیاسی صاحب نیروی مسلح نباشد، بر سر جزئیاتش حرف می زنیم، مشکل نیست از جانب ما راه این باز است، منتها کسی که به آیندۀ کردستان فکر می کند نمی تواند به آن فکر نکند و نمی تواند آن همه تجربۀ تلخی که در گذشته روی داده اند مد نظر قرار ندهد."

به جملات دقیق شوید! "گفته ایم که نیروی مسلح تحت کنترل مردم قیام کننده باشد" ... "مشکل نیست از جانب ما راه این باز است." این جملات را فقط یک سیاستمدار استخوان خرده کردۀ دغلکار می تواند به این راحتی پشت سر هم کند. این چراغ سبز به نقشه عمل و طرح های ناسیونالیست ها از جمله مهتدی است. اما چپ ها و کمونیست ها باید آنرا بعنوان چراغ قرمز برای هر فعالیت کمونیستی در کردستان ببینند. بحق باید به ابراهیم علیزاده برای استفاده از چنین استعاره ای جایزه نوبل داد! این استعارۀ چراغ ترافیک در تاریخ بنام ابراهیم علیزاده به ثبت خواهد رسید.

جالب اینجاست که ناسیونالیسم آنچنان پیشروی کرده است که حتی لازم نمی بیند پرده پوشی کند؛ فقط پشت پرده مذاکره کند. راست و صریح در روز روشن این معاملات شنیع و ضد مردمی را در سخنرانی هایشان برملا می کنند. ناسیونالیسم تا این حد در کومه له پیشروی داشته است و هنوز هستند کسانی که در اوج توهم به امید احیای کومه له کمونیست هستند. دوره کومه له کمونیست بسر رسیده است.

منصور حکمت با ارائه طرح تشکیل "کومه له کمونیست" تلاش داشت در برابر چنین پروژه ها و سناریوهایی سد و مانع ایجاد کند. پیش بینی می کرد که بویژه در شرایط بین المللی موجود ناسیونالیسم کرد و ناسیونالیسم درون کومه له در این جهت حرکت می کند؛ امیدش این بود که لااقل بخشی از کومه له را بعنوان یک سازمان کمونیست حفظ کند. تلاشی برای ممانعت از پیوستن تمام و کمال کومه له به ناسیونالیسم. این پروژه عملی نشد. اکنون دیگر مدت زمانی است که عمر این پروژه بسر رسیده است. کومه له کمونیست به یک رویا و نوستالژی بدل شده است. کومه له به چند شاخه بدل شده و آن دسته از رهبرانی که به کمونیسم کارگری نپیوستند و در کومه له باقی ماندند تقریبا همگی به صف ناسیونالیست ها پیوسته اند.

مطمئنا عده ای در اینجا به ما اعتراض خواهند کرد که این ارزیابی نادرست و غرض ورزانه است. در کومه له اعضاء و کادرهایی هستند که کمونیست اند؛ در جامعه کومه له هواداران کمونیست دارد. نمی توانید کومه له را ناسیونالیست بنامید. شکی نیست که در کومه له کادرها و اعضای کمونیست وجود دارند، آنهایی که تاکنون از تصفیه جان سالم بدر برده اند. در جامعه هم عده ای هستند که هنوز کومه له را کمونیست می دانند ولی این فاکت ها ذره ای در ارزیابی ما خلل وارد نمی کند.

یک سازمان را نه با بخشی از اعضاء یا هوادارانش، بلکه با رهبری وسیاست ها و مواضع سیاسی علنی آن قضاوت می کنند. رهبری کومه له غرق در ناسیونالیسم است. خودش رسما اعلام می کند. حرفهایش، سیاست هایش، عملکردش، روش اش ناسیونالیستی است. پس ناسیونالیست است. نمی توان بطور اختیاری، فقط به این دلیل که به کومه له احساس عاطفی داریم، (بخوان نوستالژی) خاک بر روی حقیقت بپاشیم. آن اعضا و کادرهایی که کمونیست اند و هنوز در کومه له هستند باید فکری بحال خود بکنند. جنبش کمونیستی باید بدون پرده پوشی، بدون افتادن بدام "دیپلماسی" بدون چرتکه اندازی های خرده بورژوایی حقیقت را به جامعه و بویژه به هوادران کمونیست کومه له اعلام کند. باید به آنها اعلام کرد که اگر هنوز کمونیست اند باید به سازمان های کمونیست بپوندند و دل از کومه له بکنند. سخت است. دردناک است. اما تنها راه است.

حفظ نوستالژی کومه له بعنوان یک سازمان انقلابی و چپ دارد عملا از نسل جوان کردستان قربانی می گیرد. از جوانان و نوجوانانی که با یک دنیا امید و آرزو و احساس انقلابی، از فشارهای جامعه مختنق تحت حاکمیت رژیم اسلامی می گریزند و به دامن شاخه های مختلف کومه له پناه می برند. بسیاری از این انسان هایی که دچار توهم و نوستالژی تاریخی هستند با پیوستن به این سازمان ها با حقیقت تلخی مواجه می شوند. این سازمان ها با آنچه آنها در ذهن و رویا می پروراندند زمین تا آسمان متفاوت اند. برخی تسلیم می شوند و واقعیت را می پذیرند؛ برخی از روی استیصال دست بخودکشی می زنند؛ برخی اعتراض می کنند و از تمام حقوق پایه ای انسانی شان محروم شده یا زندانی می شوند و یا بی پناه و بدون کارت عدم تعرض در اقلیم سرکوب شده کردستان رها می شوند. ما فقط برخی از این اخبار دردناک را می شنویم. سرکوب و اختناق در این سازمان ها مسلط و حاکم است. از سازمان های ناسیونالیست انتظار دیگری هم نمی توان داشت.  

ما به نسل جوان کردستان دین داریم. باید حقیقت را اعلام کنیم و به آنها توضیح دهیم. نسل جوان کردستان دارد زیر دست و پای جریانات ناسیونالیستی له می شود. عده ای بر این نظرند که کمونیسم تضعیف شده و از اینرو است که این جوانان به ناسیونالیست ها روی آور می شوند. این توضیح واضحات است. دارد مساله را با تمثیل مرغ و تخم مرغ توضیح می دهد. شکی نیست که اگر کمونیسم همان قدرت بیست سال پیش را در کردستان داشت ناسیونالیسم این چنان رشد نمی کرد. اما بیان حقیقت و تلاش برای جا انداختن حقیقت بجای جا خالی دادن در مقابل ناسیونالیسم و یا مماشات با جناح های کمتر فالانژ ناسیونالیسم پاسخ نیست. فقط به رشد ناسیونالیسم کمک می کند. نواختن شیپور از دهان گشاد آنست.

چراغ زرد و سوسیالیسم در یک کشور!

بدنبال علنی شدن جدل درون ح ک ا یکی از اعضای رهبری کومه له با ارجاع به تز "سوسیالیسم در یک کشور" عملی نیست، کوشید راست روی رهبری را توجیه کند. باصطلاح یک توضیح مارکسیستی برای راست روی و رفتن در آغوش ناسیونالیسم فالانژ طرح کند. خواستند ژرف اندیشی کنند و باب دل چپ ها و کمونیست های درون حزب و بیرون حزب دست به انبان تئوری مارکسیستی ببرند. این تز "سوسیالیسم در یک کشور" برای این رهبری همان حکم چراغ زرد را دارد. بنا به موقعیت از الفاظ و توضیحات عامه پسندانه یا باصطلاح تئوریک استفاده می کنند. اینهم از محصولات همان روش "دیپلماسی" معروف و تاریخی در کومه له است.

برخی از رفقای چپ حَبّ این کلک تئوریک را قورت دادند و با رهبری به پلمیک در مورد تز سوسیالیسم در یک کشور پرداخته اند. کوشیده اند مکان و جایگاه، صحت یا عدم صحت این تز را توضیح دهند. غافل از اینکه مشکل اینها معرفتی یا تئوریک نیست. اینها برای تزها و تئوری مارکسیستی تره هم خورد نمی کنند. قصد شان فضا سازی و بیراهه ایجاد کردن در مبارزات درون حزبی است و ظاهرا موفق هم شدند. کسی که در کنار مقامات رژیم اسلامی می نشیند و عکس می گیرد، رهبری ای که مرثیۀ فدایت شوم برای مرگ جلال طالبانی می نویسد؛ رهبر یک حزب دست راستی که از مسببین مستقیم سرکوب و اختناق در کردستان عراق است؛ دزدی های خود و خانواده اش معرف خاص و عام است؛ کسی که در یکی از سیاه ترین دوران تاریخ عراق رئیس جمهور این کشور بوده است؛ کسی که رابطه نزدیک و فدایت شوم با جمهوری اسلامی داشته است؛ چنین آدمی قهرمان ناسیونالیسم کرد است. دشمن کمونیسم و کمونیست ها بوده است. آیا با رهبری که قربان صدقۀ مام جلال می رود و او را قهرمان خویش می داند باید وارد بحث تئوریک مارکسیستی شد؟ خیر! باید افشایش کرد و راهی برای عقب نشاندنش پیدا کرد.

سوسیالیسم در یک کشور برای این رهبری دو خاصیت دارد: یکی موکول کردن سوسیالیسسم به محال و لذا سازش با بورژوازی است. دوم، این بحث به یک بحث داغ در ح ک تبدیل شد. منصور حکمت با این تز مخالف بود و پاسخ تئوریک نیز به آن داد. تمام آن کسانی که در رهبری وقت حزب بودند و الان در کمپ ناسیونالیسم، از نظرات حکمت دفاع می کردند. اکنون که باید هر مخالفی را باسم طرفدار حکمت "سرکوب کرد"؛ اکنون که طرفداری از حکمت بعنوان خیانت و توابیت در این حزب شناخته می شود؛ استفاده از این تز یک چماق دیگر بر سر چپ درون حزب است. استفاده این رهبری از تز سوسیالیسم در یک کشور برای توجیه راست روی و اتحاد با ناسیونالیسم جوک است. باید بهمین عنوان به آن خندید. وارد بحث تئوریک مارکسیستی شدن با این رهبری گم کردن سوراخ دعا است.

کردستان، ناسیونالیسم و کمونیسم کارگری

تنها پاسخ قطعی به ناسیونالیسم تقویت کمونیسم کارگری حکمت است. متاسفانه ظرف سالهای اخیر کمونیسم کارگری ضربات بسیاری خورده و لذا تضعیف شده است. اما تضعیف کمونیسم کارگری نباید ما را با توجیه تقویت چپ و کمونیسم در ح ک و کومه له، با نیت خوب، اما عملا به کرنش در مقابل ناسیونالیسم بکشاند. این سیاست محکوم به شکست است. طی بیست سال اخیر ناسیونالیسم هر روز قویتر شده است. باید محکم در مقابل آن ایستاد و ناسیونالیسم را قاطعانه در هر شکل و فرم و فرمتی نقد و افشاء کرد.

شرایط برای نقد ناسیونالیسم بسیار مهیا است. فقط کافیست به عملکرد ناسیونالیسم کرد در کردستان عراق اشاره کنیم. سی سال است که در قدرتند و وضعیت مردم از زمان حاکمیت ناسیونالیسم عرب وخیم تر شده است. خود مردم زحمتکش اعلام می کنند که وضعیت شان زمان صدام بهتر بود. از این افشاگری بهتر؟ مردم کردستان با پوست و گوشت خود حاکمیت ناسیونالیسم را تجربه کرده اند. از نظر سیاسی فضا برای طرد و افشای ناسیونالیسم بسیار آماده است. هیچگاه به این آمادگی نبوده است. باید بر این فضای آماده سیاسی و آگاهی کسب شدۀ تجربی سرمایه گذاری کرد.

بعلاوه، کمونیسم کارگری پاسخی روشن و رادیکال برای مساله ملی دارد. احزاب ناسیونالیست می خواهند ستم ملی را وجه المصالحۀ قدرتگیری و امتیازات برای خود بکنند. اما ما کمونیست های کارگری به روشنی حق تعیین سرنوشت را معنا کرده و برای آن راه حل داریم. خودمختاری و فدرالیسم راه حل مساله ملی نیست. تلاشی برای امتیاز طلبی ناسیونالیستی است که قرار است جامعه را در بهترین حالت تا ابد در جدایی و تفرقه نگهدارد و در بدترین حالت به جنگ و ویرانی از نوع یوگسلاوی سابق و قتل عام رواندا بکشاند. باید این مساله را به مردم توضیح داد.

باید این پاسخ یعنی: برگذاری یک رفراندوم در شرایط آزاد برای تصمیم گیری در مورد جدایی را در مقابل مردم قرار داد. باید ناسیونالیسم را همانگونه که هست، بدون اغماض و تخفیف به مردم و به هواداران متوهم کومه له شناساند؛ باید پرچم کمونیسم و جامعه سوسیالیستی با اداره شورایی را در مقابل جامعه قرار داد. تقویت کمونیسم فقط از این طریق امکانپذیر است. این تنها راه پیروزی و عقب نشاندن ناسیونالیسم است. هر تلاش دیگری عملا به آوانس دادن به ناسیونالیسم و کرنش در برابر آن منتج خواهد شد.

 

 

 

در یادبُودِ یارانِ دهۀ شصت!

در یادبُودِ یارانِ دهۀ شصت!

خلاف گویی نیست که دهۀ شصت یکی از دردناک‏ترین دهه، برای جامعه و هزاران انسان دردمند بُوده است. از یک سو روایت و مرور آن - به چند دلیل - بسیار لازم، و از سوی دیگر یادآور جنایات هولناکی است که سردمداران رژیم جمهوری اسلامی در درونِ سیاه‏چال‏های مخوف در حقِ هزاران زندانیِ کمونیست، مبارز و مخالف مرتکب شده اند. زمانۀ دهشتناکی بُود و دودلی نیست که گذشت زمان نه تنها بر زخم ها و دردهای جامعه و خانواده های جانباختگان نکاسته است بلکه آن‏ها را عمیق و عمیق تر هم کرده است. هزاران مادر، پدر، خواهر و برادر هم‏چنان در گُورستان‏های ایران سرگردان و بدنبال قُبُورِ عزیزانِ از دست رفتۀ شان اند. بنابه این دلایل است که نمی‏توان به آن دهه برگشت و از اثراتِ مخربِ اجتماعی - خانوادگی آن نگفت؛ بنابه این دلایل است که نمی‏توان پیرامونِ آن دهه گفت و نوشت و بر میزانِ نفرت و تنفرِ مدافعین آزادی نسبت به آمرین و عاملین آن فاجعه اضافه نکرد. منظور اینکه قداره بندان، جانِ هزاران انسانِ آینده ساز و متعهد را بدلیل آزادیخواهی گرفتند، و هزاران خانواده را در غمِ از دست دادن فرزندان شان، به هزاران درد و رنج مبتلا کرده اند که تشریح همه جانبه و دقیق آن‏ها غیرممکن می‏باشد.

 

به عبارت دیگر نظام در سۀ سالۀ اوّلِ حکومت‏مداری اش و با شتاب، سازمانِ عریض و الطویلِ تفتیش عقاید، شکنجه و سرکوب اش را براه انداخته و رفته رفته و همراه با بگیر و به بندهای فله ای، زندان‏ها را پُر از کمونیست‏ها، مبارزین و مخالفین کرده است. سران حکومت بر آن بُوده - و هستند - تا با مرعوب کردن جامعه و نیز با پس زدن جوشش‏های اعتراضی و مطالبات کارگری، توده ای، زنان و جوانان بر حاکمیت فضاحت بارشان تداوم بخشند. در بستر چنین سیاست و اهدافی بُود که، فرمانِ از جانبِ سردار نظام (خمینی) صادر شد و جانیانی در هیبتِ "هئیت مرگ"، به زندان‏ها حمله ور شدند و فصلِ تازه ای از جنایاتِ نظام وابستۀ جمهوری اسلامی را گُشودند.

براستی از آن دهه می‏شود صدها کتاب پیرامونِ ناگفته ها نوشت و سُخنرانی‏ها و کمپین‏های بی انتها سازمان داد؛ می‏شود از دریچه های گوناگون به آن فاجعۀ جنایت‏بار پرداخت؛ و بالاخره می‏شود و در حقیقت می‏بایست یک‏بار دیگر و در ابعادی بمراتب گُسترده تر از آنچه را که نباید از جانبِ جان بدربردگان می‏شد، و بویژه از آنچه را که از جانبِ زندانیان مقاوم و پایدار صورت گرفته است، گفت و بر روی کاغذ آورد. روشن تر اینکه، عدمِ توضیح و بیانِ آن واقعیات - با هر عیب و نقصی -، به معنای فرار از آن وقایع، فرار از بازگویی همه جانبۀ آن‏ها، و نیز فرار از ارزش گذاری بُنیانی نسبت به آرمان و باورهای جانباختگان دهۀ شصت است. در هر صورت و جدا از زنده نگه داشتن حافظۀ تاریخی، وظایفی بمراتب بالاتر از آن در برابر هر انسانِ مدافع رهائی از زیر ظلم و ستم قرار دارد و آن اینکه، می‏بایست کدری و ابهامات صفحاتِ انقلاب را پاک، و متعاقباً بر کدریِ صفحات ضد انقلابیون افزود و نشان داد که شکنجه گران و دیگر دم و دستگاه های جهل و جنایت، چه بر سرِ هزاران زندانی سیاسی در دهۀ شصت آوردند.

چرا که چند دهه از آن واقعۀ فاجعه بار گذشت و چند سالی است که سردمداران نظام هم با وقاحت تمام مبنی بر اینکه "کُشتار 67 امری ضروری قانونی و به فرمان خمینی بُوده است" را متقبل و بدان مفتخرند! «احمد خاتمی»، امام جمعه موقت تهران در سی تیرماهِ امسال گفته است، "می‌بایست به کسانی که به فرمان آیت‌الله روح‌الله خمینی هزاران نفر از زندانیان سیاسی را در سال ۱۳۶۷ اعدام کردند، مدال داد". و یکی از اعضای "هئیت مرگ" «مصطفی پورمحمدی» هم اضافه کرده است. "ما هنوز تسویه‌ حساب نکرده ‌ایم، اکنون وقت این حرف‌ها نیست، وقت تسویه ‌حساب است. آنها آدم کُشتند و جنگ کردند و باید به اشد مجازات محکوم شوند".

 

دُرست می‏گویند و جنگِ دو طبقۀ متضاد از هم در جریان بُوده - و هست - و یکی نافی دیگری است. جنگِ ضد انقلاب علیۀ انقلاب - بُوده و - هست و بدین ترتیب و بنابه گفتۀ «پورمحمدی»، تسویه حساب با مردم هم مختص به آن دُوره و آن دهه نبُوده و نیست، بلکه سیاستِ هر روزه و دائمی سران حکومت را شامل می‏شود. پس در هر زمانه ای می‏بایست سرِ مخالف را بزیر کشید تا پایه های نظام از صدمات جدی بدُور شود. مگر بی علت بُوده است که سران حکومت و از همان روزهای آغازین، از سر ناسازگاری با خواست‏های بنیادیِ میلیون‏ها انسان دردمند و جوانان برآمده اند؟ مگر بی دلیل بُوده - و هست - که سازمان‏های مسلح و بقای امپریالیستی، تکلیف خود را با هرگونه اعتراضات کارگری و توده ای، مطالبات زنان، دانشجویان و دیگر قربانیان نظام امپریالیستی روشن کرده اند و کمترین تعلل و انعطافی از خود نشان - نداده و - نمی‏دهند؟ قدرت‏مداران بین المللی، حکومت را به جرثومه های فسادی هم‏چون خمینی و دیگر اعوان و انصارش سپُرده اند تا سیاست‏های نظام پیشین را دنبال کنند. تازه بقدرت رسیدگان هم در چارچوب وظایف محموله بر تعدادِ زندان‏ها افزوده اند تا زندانیان بیشتری را مورد اذیت و آزار قرار دهند. مکانیسم‏های شکنجه و آزارهای روحی - جسمی را سخت‏تر و دهشتناک‏تر کرده اند تا ریشۀ مقاومت و ایستادگیِ وفاداران به انقلابِ کارگری و توده ای را در هم شکنند. همۀ این‏ها در روزگارهای متفاوت بر فضای جامعۀ ایران غالب بُوده و جانِ تازه ای از کمونیست‏ها، مبارزین، مخالفین و معترضین گرفت. شوربختانه جامعه و مردمِ ایران در هیچ زمانه و دُوره ای، از تعرض بی‏رحمانۀ ارگان‏های سرکوب‏گر امپریالیستی آرام و در امان نبُوده اند. هیچ دُوره ای بگیر و به بندها و تعرض به معیشت پایه ای میلیون‏ها تودۀ دربند و جوانان از فضای جامعه رخت بر نه بست. و در مقابل و به جرأت می‏شود گفت که با وجود تمهیدات و سرکوب‏های وحشیانۀ روزانه، فضای زندان‏ها خالی از پایداری زندانیان کمونیست و مبارز در درونِ سیاهچال‏های نظام نبُوده و نیست و زندان‏ها، هم‏چنان بعنوان یکی از عرصه های نابرابرِ و متضاد از هم به حساب - آمده و - می‏آیند.

 

پُر واضح است که همۀ تلاش سران نظام از آغاز بر آن بُوده و هست تا بر جو زندان‏ها مسلط و زندانیان مقاوم را به تسلیم و کُرنش وادارند. تابحال هزاران زندانی سیاسی را از دم تیغ گذرانده اند، ولی هرگز و هرگز نتوانسته اند ترس و هراسِ دلبخواۀ خود را در سرتاسر ایران حاکم گردانند. اعتراضات و دادخواهی جامعه و بویژه تجمع و مخالفت‏های پی در پی خانواده های جانباختگان دهۀ شصت و زندانیان سیاسی، موید این حقیقت است که "تسویه حساب" با آرمان و راهِ هزاران انسانِ مدافع رهائی از زیر یوغ سلطۀ امپریالیستی ناممکن است. بروز و اتفاقات هزاران اعتراض کارگری، توده ای، دانشجوئی، زنان و دختران و آن‏هم در بُعدِ وسیع، علائمِ سیاست و رفتار پائینی ها نسبت به سیاست و رفتارِ بالائی هاست. بنابراین پیدا بُوده و هست که امثالی هم‏چون «پورمحمدی» کاری به اثرات سوء آن جنایات فاجعه بار، بر روی جامعه و میلیون‏ها خانواده نداشته و نخواهند داشت. چرا که در مقامِ و منصبِ "تسویه حساب" با مخالفین و مطالبات مردمی قرار گرفته اند و جایی و یا وقتی برای این حرف‏ها قائل نبُوده و نیستند!! به این علت که چاکر و مجری صاحب منصبان اند و کار و بارشان، تعرض به معیشت مردم و تخریب زندگانی دردمندان جامعه است. آن قدر میزانِ جنایات و وقاحتِ سران حکومت بالا رفته است که یکی در فکر "مدال" انداختن به گردنِ قاتلان و جنایتکاران است، و دیگری فکر و ذکرش "تسویه حساب" با مردم، جوانان، مخالفین و معترضین به وضعیت ناهنجار جامعه بُوده و هست!!

 

از یک منظر دُرست تشخیص داده اند و در جبهۀ مخالفِ انقلاب و مردم اند؛ دُرست تشخیص داده اند و کمترین آمیزشی با فرهنگِ و با نیازهای مردم ندارند و بیخ و بُن شان، با فرهنگِ و با نیازهای طبقات حاکم گره خُورده است. فضای جامعه و آمدوشدهای مخالفین به زندان‏های مخوف و سرکوب‏های خیابانی - تولیدی، نه تنها در خلافِ خواست‏ها و واقعیات حکومت‏مداران ایران نیست، بلکه نمایشِ قدرتِ، نظامی ست که آمده است تا اعتراضات کارگری و توده ای را منکوب و جوانان و زنان را تماماً به تسلیم وادارد. پس سرکوب سیستماتیک اعتراضات و اعتصابات در میادین تولیدی و خیابان‏ها، و نیز در درونِ زندان‏های ایران، امری غیر معمول نبُوده و نیست. پیداست که سردمداران رژیم جمهوری اسلامی - و بنابه گفتۀ پورمحمدی -، هم‏چنان درِ دروازۀ جنایت و قساوت را باز گذاشته اند و دارند وعدۀ کُشت و کُشتار بیش از پیش مردم و جوانان را سر می‏دهند. متأسفانه - و بنابه مواردی چند -، برگ و فصلِ درنده خوئی سران حکومت بسته و به سر نرسیده است و هم‏چنان باز و در جریان است. روشن تر اینکه نظام هم‏چنان و با خشونتِ بیش از پیش، به اعتراضات کارگری و توده ای، زنان و جوانان حمله خواهد بُرد و نیز اینکه، تا زمانی ظلم و سرکوب در درونِ جامعه حیات دارد، ریشۀ افکارِ مقاومت و ایستادگی نه تنها خشک نخواهد شد بلکه مانع پیشرویی های جانیان بشریت خواهد شد. چرا که نسلِ دهۀ شصت بنوبۀ خود و علیرغم وحشت و بهت زدگی نشان داده است که می‏توان شکنجه را به جان خرید و در میادین تیر و اعدام با سری برافراشته ایستاد و نه به حکومتِ مرگ گفت؛ نشان داده است که می‏توان از مقاومت و پایداریِ کمونیست‏های دهه های پیشین بدُرستی آموخت و بمانند بعضاً منحرفان و وادادگان سیاسی، آن‏ها را به پای عدمِ شناخت شان از "بازی جانیان" در درون زندان‏ها نگذاشت! عدمِ تفکیک و متمایزِ دو سوی قضیه - یعنی تسلیم و مقاومت -، نه تنها هم‏سو با آرمان و تجلیل از جانباختگان دهۀ شصت نیست، بساکه هم‏سوئی، همراهی و یا همکاری با قسم خوردگان مردم است. بنابراین طرح و توضیح این واقعیات از جمله ضرورت‏ها و بویژه معرفی، مراقبت و ارجمندی از خون‏ها و آرمانِ جان‏های از دست رفته در دهۀ شصت است.

 

خلاصه و بنابه چنین حقایق محرزی، نه مجاز به تقلیل در ارائۀ مقاومتِ جانباختگان دهۀ شصت است، نه کاهشی در جرائم ارتکابی حاکمان در کار است، نه سازش و بخششی در میان خواهد بُود و نیز نه آن فجایع فراموش شدنی اند. با این تفاصیل همۀ سوهای قضیه، به سهم خود مسئول و موظف به توضیحِ حقایق و وقایع درگیر شده - و آن‏هم - به هر اندازه و میزانی از رُخدادِ دهۀ شصت اند. لازم و ضروری است تا هم فطرت و تاریخ سردمداران رژیم جمهوری اسلامی را با شفافیت هر چه تمام‏تر بر روی میز جامعه و کارگران، زحمت‏کشان، قربانیان و خانواده های جانباختگان دهۀ شصت و نسل های بعد از آن گذاشت، هم نانوشته ها و صفحات ناخوانده را نوشت و خواند، و هم تأوان تمامی اعمالِ خون‏بار را از سران حکومت باز پس گرفت. پس هرگونه پنهان و یا اهمال کاری در این عرصه ها، به معنای تخلیه و خدشه دار کردن سیاستِ مقاومت و پایداری در عرصه ای از مبارزۀ طبقاتی در برابر نظام خشن و وابسته ای هم‏چون نظام جمهوری اسلامی تلقی خواهد شد.

 

6 سپتامبر 2020

16 شهریور 1399

بازخوانی یک جنایت- فرزند کشی اسلامی

بازخوانی یک جنایت- فرزند کشی اسلامی

اعلام حکم دادگاه در باره مجازات یک "پدر" بعنوان قاتل دخترش، رومینا اشرفی، مجداً چرایی این جنایت هولناک، وفرزند کشی در ایران، سیستم قضایی جمهوری اسلامی و بی حقوقی کودکان و زنان را از زوایای مختلف مطرح کرد. دملی چرکین که هر بار خونین‌تر و عمیق‌تر سر باز می‌کند.
از نگاه سیستم قضایی جمهوری اسلامی، اصل و فرع  پرونده این است که پدری بعنوان ولی دم (صاحب و مالک خون) دختر سیزده ساله‌ خودش را به دلایل ناموسی با داس سربریده است. وی به دلیل ارتکاب قتل، توسط دستگاه قضایی کشور محاکمه و برابر قوانین مجازات اسلامی، به  حکم شرعی ۹سال زندان و پرداخت نیمی از دیه یا خون‌‌بها محکوم گردیده است. ختم پرونده!
این تمامی کاری است که سیستم قضایی جمهوری اسلامی قرار بوده انجام بدهد. خشم جامعه نسبت به ر‌أی دادگاه، نه بر سر تخفیف حکم مجازات، که اساساً بر سر چگونگی احراز جرم و روند وقوع ‌آن و عوامل دخیل در آن است. بر سر وجود و هموار کردن راه جنایتی به نام کودک کشی و فرزند کشی است. بر سر تمام عوامل پدید‌آورنده این جنایت است. چه قوانین و چه عوامل اجرایی آن  که آزادانه در مصدر مهمترین پست‌های کشوری و قضایی و حقوقی‌اند از منظر جامعه به حق همدست و همطراز قاتل‌اند. اگر پدر رومینا قاتل یک فرد است. این عوامل قاتلین سریالی جنایات بیشماری طی بیش از چهار دهه حکومت اسلامی‌اند.
قصاص و اعدام رضا اشرفی، پدر رومینا، هیچ گِرِه‌ای از حل معضل عظیمی که جامعه و بی حقوقی زن و کودک با آن روبروست نخواهد گشود. قصاص و انتقام، پاک کردن صورت مسئله، تهی کردن محتوای اجتماعی یک کیفرخواست و تنزل آن به فرد است. قرار دادن خانواده در موقعیت مأمور اجرای احکام و مخفی کردن علل و عوامل مؤثر در ایجاد فاجعه و استمرار آن است.
تملک فرزند و قربانی کردن ‌آن و سیر تاریخ این توحش اساساً ریشه در مذاهب و باورهای منحط قرون و اعصار دارد. ابراهیم که خود را فرستاده خدا می‌دانست، برای رضایت پروردگارش بیرحمانه خنجر بر گلوی فرزندش اسماعیل می‌گذارد تا با قربانی کردن ‌‌او خشم خدایش فرو بنشیند. بدیهی است که در این داستان فرزند در رده احشام است. نه موجودی قائم به خود و انسانی مستقل. بخشی از دارایی‌های ابراهیم است که به خدایش هدیه می‌دهد. تملک زن و فرزند اساساً در اسلام از خصایص "مرد" است. و زن و کودک بخشی از مایملک مرد‌ هستند.مطابق ماده ۱۱۰۵ قانون مدنی، ریاست خانواده از "خصایص" مرد است.این بی‌حقوقی ‌‌آشکار توسط جمهوری اسلامی به قانون "مدنی" مملکت بدل شده است.
بر اساس قانون مجازات اسلامی، پدر به دلیل قتل فرزندش قصاص نمی‌شود چون خودش ولی دم و صاحب حق قانونی تقاضای قصاص است.
قاتل برای ارتکاب جرمش فرصت کافی داشته است که تحقیق کند و راه‌‌های قانونی تخفیف جرم و پشتیبانی‌های فقهی ـ قضایی اسلامی را هم مانند ابزار قتاله انتخاب کند. رضا اشرفی، پدر رومینا،‌ از تهیه مرگ موش برای مسموم کردن رومینای سیزده ساله تا داس را با فرصت کامل بررسی کرده است. از مطلعین قوانین، مشورت گرفته است و برای اجرای عمل ننگینش زمان و مکان را هم تعیین کرده است. مطلعین تشویقش کرده‌اند و تحت فشارش هم گذاشته‌اند که اگر خودش این‌کار را نکند دیگران می‌کنند. دادگاه دقیقاً در موازات همین همدستان عمل می‌کند.
هنگام وقوع این جنایت در خردادماه، جامعه علیه‌‌‌ آن، حرف حسابش را زد. گفت که جمهوری اسلامی قاتل اصلی رومینا اشرفی است. گفت که این اسلحه را جمهوری اسلامی به تناوب به دست پدر و برادر و شوهر می‌دهد تا به نام دفاع از ناموس مرتکب هر جنایتی بشوند. گفت که قصاص و قوانین مربوط به ‌آن، همدست کردن بازماندگان با قاتل است. گفت که "دیه" و "ولی‌دم" بی حقوق کردن قربانی و پاک کردن تأثیرات جرم بر جامعه و تشدید ستم جنسی حتی در احراز جرم است. به همین دلیل زن کُشی تبعات قضایی به مراتب کمتر و سبکتری نسبت به دیگر جرائم مشابه دارد.گفت که رضا اشرفی خودش هم قربانی همین نظام قضایی است.

کالبد شکافی استمرار یک جنایت
جمهوری اسلامی بیش از چهار دهه کل جامعه را به شلاق قوانین قوانین قضایی و جزایی و مدنی اسلامی بسته‌ و به محاق کشیده‌ است. به همین دلیل پرونده قتل رومینای سیزده ساله برای جامعه به یک کیفرخواست علیه کل سیستم قضایی و قوانین کیفری اسلامی تبدیل می‌شود. انسانیت، مدنیت، عواطف و احساسات، خانواده و حق کودکی و بی پناهی یک کودک درمانده، در چنگال خونین تحجر اسلامی له و نابود می‌شود.
رومینا، دخترک سیزده ساله در نیمه راه کودکی، شکوفه‌‌های بهار زندگی کوتاهش با داس خونین قوانین قضایی و اخلاقیات منحط حکومت اسلامی به دست پدرش پرپر می‌شود. همهٔ قوانین نوشته و نانوشته از ‌آیه و حدیث و روایت تا دستورات اخلاقی – اسلامی از منبر و مسجد و ملا و حاکم شرع و قاضی حکومتی دست به دست هم می‌دهند تا رومیناها در سکوتی جانکاه،‌ سربریده شوند.
قاتل پیش از ارتکاب جنایت، همهٔ راه‌‌های حمایت قوانین مجازات اسلامی را دوره کرده بود ودرهیچ کجا به مانعی بر سر راه تصمیم شومش بر‌نمی‌خورد. هیچ نهاد و مرکزی نیست که او را از اقدامش بازدارد. می‌دانست که اگر دخترش را بکُشد بر اساس ماده ۶۱۲ قانون مجازات اسلامی، پدر "ولی دم" است و در صورت محکومیت،صرفاً به پرداخت دیه و نهایتاً حبس تا ده سال محکوم می‌شود. حکم قتل بر او جاری نیست.انگاری او چیزی از میان اموال خود را سر بریده است و خون دخترک سیزده ساله‌اش را در راه احیای ناموس اسلامی حلال کرده است. می‌داند که محکمه و قاضی و شریعت و فقه اسلامی به کمکش می‌‌‌آیند، به نوعی تبرئه‌اش می‌کنند و ‌آن داس خونین لعنتی را برای تهدید و ارعاب، بالای سر کل جامعه می‌گیرند. مطابق ماده ۲۲۰ قانون مجازات اسلامی پدر در جایگاه"ولی دم"در قتل فرزند قصاص نمی‌شودبلکه قصاص تبدیل به  دیه و تعزیر می‌شود.
اوصدای «علیرضا پناهیان»، مشاور ارشد خامنه‌ایرا پیشتر از این، در توجیه عمل شنیع کودک کشی شینده بود: «این‌ها محصول بی‌بندوباری در خانواده است.» برای همین وقتی سر از بدن دخترش جدا کرد، فریاد زد: "دیدید که من چه با غیرتم"!
او با داس قوانین توحش اسلامی سر فرزندش را برید و "قهرمان" غیرت و ناموس پرستی آن شد. همانگونه که "حوزه علمیه و مرکز مدیریت حوزه علمیه خواهران"بیانیه‌ داد که قتل رومینای ۱۳ ساله؛«حاصل نظام اشتباه تربیتی و عاطفی، مخالفت با ازدواج دختران زیر ۱۸ سال تحت عنوان کودک همسری است».
تمام دم و دستگاه تبلیغی نظام اسلامی که در عمل، خود باعث و بانی این فاجعه هولناک است، به خط شد که از قتل فجیع دخترک سیزده ساله به دست پدرش، ضرورت کودک همسری را بیرون بکشد و روی دست بگیرد. این تمام راه حلی بود که این نظام در آستین داشت!
مادر رومینا هم از این هجوم نه فقط به دلیل لطمه سنگین روانی بعنوان مادر، که به دلیل قوانین اسلامی با تهدید  گرفتن حق حضانت پسر ۶ ساله‌اش از سوی همسر قاتلش هم روبرو است.
کاملاً واضح است که در طی این روند مُدهش، هیچ نهاد حکومتی، گوش شنوا، و عزمی برای کمک ندارد. از پاسگاه محل، تا ‌آموزش و پرورش، بهزیستی و . . . هیچ پناه و ‌آغوش بازی استیصال و درماندگی دخترکی سیزده ساله را پیش از اینکه از خانه بگریزد و به مردی ۲۸ ساله پناه ببرد نه دیده و نه شنیده بود. وقتی هم که تکه پاره شد، باز در بر همان پاشنه چرخید. تنها صدایی که از دستگاه حکومتی بر‌خاست در تأیید ازدواج کودکان و علیه بی بندوباری خانواده بود.
 در تقابل با این جنایت فریاد اعتراض به بی‌پناهی کودک و قوانین ضد کودک از اعماق جامعه برخاست، در تجمع‌‌های علیه  فرزندکشی و در دفاع از حق کودک و حق زن، علیه قوانین و تبلیغات متحجرِ اخلاقی  و تزریق خشونت و ناموس پرستی فریاد زده شد.

اگر رومینای سیزده ساله به‌جای فرار و گریز از خانه، به پاسگاه روستایش،پناه می‌برد چه اتفاقی می‌افتاد؟ کدام قانون، کدام حمایت، کدام پشتیبانی به دادش می‌رسید؟ کدام نهاد دانا و آشنا به مشکلات و معضلات نوجوانان و توانا به حل آن در پاسگاه حضور داشت؟ به جز آنکه دو دستی رومینا را تحویل رئیس خانواده یعنی، همان پدری که قرار است سر از بدن دخترش جدا کند بدهند!؟به همان‌ جایی که از ‌آن گریخته بود بازگردانده شود!
نه قوانین حمایتی و نه موانع قانونی در مقابل اعمال چنین جنایتی وجود ندارد تا به داد دخترکی در دوران بلوغ در مقابل خشونت سازمان یافته در جامعه و تحمیل آن به خانواده برسد و نه امکانی برای بازدارندگی خشونت در خانواده.
اگر سرکوب بی امان (ان‌جی‌او)ها و تشکل‌های مدافع حقوق زنان و کودکان نبود، می‌توانستند نقش مهم و تعیین کننده‌ای برای پناه دادن به رومینا و رومیناها ایفا کنند.
جمهوری اسلامی با تیغ قصاص و دیه و ولی دم  وارد کارزار می‌شود. ابزارهای بازمانده از قرون وسطی و عصر جهالت بشر که جایگاه تعیین کننده‌ای در قوانین فقهی و مجازات اسلامی دارند. به جای ریشه‌یابی و باز دارندگی از ارتکاب به جرم، به جای شناسایی ریشه و عوامل اجتماعی وقوع جرم، زن ستیزی و کودک ستیزی نهادینه شده در قوانین اسلامی را جاری می‌کند. یا خون می ریزد و می‌کشد یا خون به ناحق ریخته شده را نادیده می‌گیرد. و اینگونه، رومینا نه یک فرد، که نماد کودکیِ نیمه تمام و بر باد رفته میلیونها کودک و نوجوان می‌شود.
عدم تأمین امنیت کودکان و زنان بخشی جدایی ناپذیر از خشونت سازمان یافته حکومت اسلامی ومعرفه  آن است.
طی چهار دهه خشونت سازمان یافته حکومتی، نهایتاً از سال ۱۳۹۲ تا کنون لایحه‌ای بی مصرف تحت عنوان «تأمین امینت زنان در برابر خشونت» در دالان‌های دولتی دست به دست می‌شود و به جایی نرسیده است. پس از هفت سال با تغییر نام و کسر کردن وکاهش محتوا، تتمه آن را هم تغییر دادند. با حذف بندهای خشونت خانگی، ختنه زنان و جرائم ناموسی و سوءاستفاده ولی و سرپرست، تحت عنوان لایحه صیانت و کرامت و تأمین امنیت بانوان همچنان دارد در دالانهای دولتی میچرخد وخاک می‌خورد. هنوز که هنوز است همین را هم تصویت نکردند.این انتهای نمایش مضحک دفاع از حقوق زنان در دست جمهوری اسلامی است.
جامعه اما برای پایان دادن به این مصائب راه را شناخته است. باید دست مذهب از قوانین و دولت کوتاه شود. باید این بساط قرون وسطایی را برچید تا جان کودکان و صیانت جامعه را نجات داد. برای نجات جامعه و بازگرداندن حرمت و کرامت به جامعه، یک چیز باید به فرجام برسد، و آن به زیر کشیدن جمهوری اسلامی و به دور ریختن تمامی این دمل چرکین است.تا جمهوری اسلامی و قوانین شریعه هست، این چرخه جنایت همچنان خواهد چرخید.

September 05, 2020

مادران خاوران و قامت استوارجانباختگان ۶۷

عزم و اراده و رزمندگی مادران و بستگان جانباختگان دهه ٦٠ و سال ٦٧ به آسانی سد شدنی نیست. امسال فاجعه کرونا و مصائب و محدویتهای آن، تهدیدات و ترفندهای سرکوبگران جمهوری اسلامی نتوانست مانع تجمع و اعتراض رنجدیدگان این هولوکاست اسلامی شود. در روز هفتم شهریور، سمبلهای نبرد و ایستادگی ٣٩ ساله علیه برپادارندگان گورهای جمعی خاوران، باردیگر در صفی محکم خاوران را به صحنه رزمندگی و حق طلبی  تبدل کردند. گل گذاشتند، شعر گفتن و سرود مبارزه و تعرض به قاتلان فرزندانشان را رساتر از گذشته سردادند. واقعیت اینست مرداد و شهریورماه هر سال نه تنها یادآور تلخ قتل عام وسیع زندانیان سیاسی، بلکه مهمتر یادآور ایستادگی، جسارت و مقاومت هزاران عزیز جانباخته با قامتی استوار در سخت ترین شرایط در مقابل نظام فاشیستی اسلامی است. هزاران قامت استوار مرگ را بر تمکین ترجیح دادند، تا پایه های "نه" گفتن به هیولای جمهوری اسلامی و بنیادهای جنبش سرنگونی این نظام را تحکیم بخشند. جنبش سرنگونی که این عزیزان از پیشکسوتان جسورش بودند، میرود به ثمر بنشیند، سران جمهوری اسلامی و "هیئت مرگ" و دست اندرکاران این جنایت بزرگ علیه بشریت را محاکمه و به سزای اعمالشان برساند. سه دهه قبل به دستور خمینی جلاد و مشارکت همگانی حاکمین اسلامی از هر دو جناح، هزاران مخالف جمهوری اسلامی و کمونیست و آزادیخواه ظرف یک ماه مخفیانه اعدام شدند. اجساد این عزیزان با بولدوزر در بیابانهای خاوران زیر خاک مخفی شد، و به این ترتیب ظاهرا جمهوری اسلامی زندانها را از زندانی سیاسی خالی کرد! این قتل عام، مابه ازای  داخلی قبول آتش بس در جنگ ایران و عراق و برای "پاک سازی" زندانها و ترساندن جامعه بود!

 

سه دهه قبل خاوران بیابان گمنام و متروکی بود که سران جمهوری اسلامی فکر میکردند، دور از چشم مردم میتوانند آثار جنایت و کشتارشان را در آنجا پنهان کنند. اما دیری نپائید و خیلی زود این محل توسط مادران و خانواده های داغدیده و مردم کشف و به گورستان آزادیخواهان و کمونیست ها منصوب شد. بیابان متروکی که قرار بود مخفیگاه آثار شکل گیری حاکمیت اسلام باشد، توسط صدها و چه بسا هزاران خانواده ای که در زیر تله های خاک بدنبال باقیمانده اجساد عزیزانشان میگشتند، کشف شد! از آن سال تا به امروز مبارزه ای بی وقفه برای زنده نگاهداشتن خاوران و جانباختگانش و آرزوی به زیر کشیدن و به محاکمه کشاندن سازندگان این هولوکاست اسلامی در جریان است. هر سال زیر فشار سرکوب و در سالهای اخیر آشکارا علیرغم فشار قداره بندان اسلامی، خانواده قربانیان و مردم در این محل اجتماع کرده و یاد عزیزانشان را گرامی داشته اند. خاوران اکنون آشویتس جمهوری اسلامی و نماد به محاکمه کشاندن سران جمهوری اسلامی و کیفر خواست مردم تشنه آزادی است. خاوران و کشتار زندانیان در سال ۶۷ چشم اسفندیار جمهوری اسلامی است. خاوران پابرجا و پایدار و کشتار سال ۶۷ یکی از مهترین سندهای جنایات جمهوری اسلامی است که سران جمهوری اسلامی باید در مقابل آن پاسخگو باشند.

 

جوانان و مردمی که تابستان ۶۷ در جوخه های اعدامهای جمعی و شبانه در دسته های صدها و دهها نفره با پیکرهای شکنجه شده به قتل رسیدند، "جرمی" جز مخالفت با شکل گیری همین حکومت فقر و سرکوب و خفقان اسلامی نداشتند. اینها کمونیست ها و آزادیخواهان و مخالفین و مبارزینی بودند که در راه مقاومت در مقابل شکل گیری یک حکومت ضد بشری اسلامی جانباختند. خاوران از مراکز و بناهای مهم، بازگو کننده مقطع مهمی از تاریخ شکل گیری جمهوری اسلامی ایران، و گورستان عزیزان جانباخته راه سوسیالیسم و آزادی است. مبارزه ای که این عزیزان مبشر آن بودند، میرود به طوفان جارو کننده کلیت جمهوری اسلامی و همه دارودسته های "خوش خیم و بدخیم" این نظام مخوف سراپا جهل و جنایت و سرکوب تبدیل شود.

 

جنبش توده ای دی ماه ۹۶ و استمرار اعتراضات رادیکال کارگری و توده ای، نبردهای کوبنده آبانماه ٩٨ و اکنون اعتصابات و اعتراضات کارگری گسترده در مراکز کلیدی کارگری نوید بخش به میدان آمدن پتانسیل خروشان و همه گیرتر و کوبنده تر برای  تعیین تکلیف قطعی با جمهوری اسلامی را در چشم انداز قرار داده است. امسال بیش از هر زمان دیگری باید تاکید کنیم، دور نیست آن روزی که سران جمهوری اسلامی و مهره های برپاکننده این نظام فاشیستی و جانیان هیئت مرگ این قتل عام، امثال رئیسی و پور محمدی که سال قبل با وقاحت تمام به آن جنایات هولناک افتخار کرد، به جرم کارنامه پر از قتل و کشتار همه دوران حاکمیتشان و از جمله قتل عام زندانیان سیاسی سال ۶۷ قطعا به سزای اعمالشان میرسند.  

 

***

 

 

 

 

جنایت فراموش نشدنی شهریور سال ٦٧ و درسهای آن برای جامعه

جنایت فراموش نشدنی شهریور سال  ٦٧ و درسهای آن برای جامعه

  بعداز تحمیل جریان ارتجاعی خمینی بر انقلاب آزادیخواهانه و ضد استبدادی  شاه توسط دولت ارتجاعی امریکا و همراهی نیروهای ملی-اسلامی با آن پروژه ضد انقلابی، بعداز تحویل دادن ارتش و زندان و اوباش سرکوبگر شاهنشاهی به خمینی و شروع فوری سرکوب خونین انقلاب کنندگان، و در ادامه  اعمال سازمانیافته جنایت عظیم٣٠ خرداد سال ٦٠، و سالیان پس از آن، جنایت سازمانیافته تر و به مراتب خونین تر وهولناکتری، که  در سایه خونین و کثیف "نعمت الهی" جنگ ارتجاعی و ویرانگر ایران و عراق هموارتر شده بود،  از اوایل مرداد ماه شروع کردند و تا شهریور ٦٧ با کشتار قریب به ٣٠ هزار زندانی و دستگیر شدگان خیابانی در شکل انفرادی و دستجمعی، در زندان و بیرون زندان، ادامه پیدا کرد.

 

بدین ترتیب دهه شصت را تبدیل کردن به دهه ی آغشته به خون. دهه ی نسل کشی و نابودی گسترده انسانهای مبارز و کمونیست، و دهه جوغه اعدامهای بیشماری در تاریخ ننگین و سیاه جمهوری آدمکشان اسلامی ایران ثبت گردید. در این پروسه کوتاه مدت، مبارزین و آزادیخواهان و مخالفین حکومت اسلامی گیر افتاده و نسلی از انقلاب کنندگان علیه رژیم مستبد پادشاهی را در کام مرگ و خون فرو بردند.  جنایتهای که هنوز هم جنایتکاران خون آشام و بیمار حاکم بر جمهوری اسلامی از آن علنا دفاع میتنند و آنرا منشا قدرت گیری خود میدانند.چهار دهه جنایت و کشتار و به تباهی کشاندن زندگی کارگر و زن و جوان آن مملکت ریشه در تاریخ آن رویدادها و مسیر جنون آمیز و خونینی دارد که جمهوری اسلامی بر بستر آن به قدرت رسید. به نسل امروز در ایران و جهان باید  آن جنایات و تاریخ وحشتناک را یاد آور شد.


اما نشان دادن جنایت و آدمکشی آنزمان و شناسائی و تلاش برای مجازات قاتلینی که هنوز در راس قدرت هستند گر چه بسیار ضروری است اما اصلا کافی نیست!. فراتر از آن، یاد آوری آن تاریخ و جنایات هولناک و اینکه چرا چنین شد؟ و کلا تجربه شکست انقلاب سال ٥٧ بدست ضد انقلاب اسلامی و نقش مخرب دولت امریکا و غرب و ناتوانی و ضعف چپ و کمونیزم، و پوپولیسم و ناسیونالیسم غالب برآنها در آنزمان، و همچنین همکاری مستقیم نیروهای مرتجع با خمینی جلاد و غیره چنانچه توسط کمونیستها و رهبران طبقه کارگر و جامعه و نسل امروز به درستی درک و فهم نشود، روند پیشروی مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی بعداز گذشت به چهل سال میتواند باز به شکست و ناکامی و نابودی نسل دیگری منجر گردد. در این دوره بسیار ضروری است که با صدای بلند از جانب هر نیرو و تریبون باشرفی این حقایق ساده بازگو شود و تاکید گردد که منادیان دو خرداد و فعالین ارتجاع سبز، و سازندگان اصلی دولت “اعتدال” و ملی-اسلامی ها و نهضت آزادیها و اکثریت و توده ایها، “دمکراسی طلب ها” و “خشونت گریز”های امروزی جزئی از صف یاران و همقطاران دیروز خمینی جلاد بودند و مستقیم و غیر مستقیم در فاجعه نسل کشی ٣٠ خرداد سال ٦٠ و شهریور ٦٧ و همچنین در کمک به تداوم تاکنونی حاکمیت چنین رژیم قرون وسطی دست داشته اند و لازم است به عنوان جزئی از عاملان و قاتلین آن تاریخ هولناک، که جمهوری اسلامی را بر روی آن بنیان نهادند، رده بندی شوند.

 

از ٣٠ خرداد ٦٠ و شهریور ۶٧ تا  آبان ٩٨، از کهریزک و کشتار کارگران و شلاق زدن کارگر و جوانان ،از به فقر و نابودی کشاندن طبقه کارگر در این مملکت مملو از ثروت، تا اسید پاشی ها و “گشت های نامحسوس”، از سازماندهی شبکه های ترور و قمه کشی واعدامهای پی در پی، تا  جنگ افروزی در کشورهای منطقه و هزینه کردن ثروت جامعه در جنگهای تروریستی و کشتار مردم بی دفاع، از تداوم آپارتاید جنسی و فشار و سرکوب  مداوم زنان و به قهقرا بردن امید و خواست و آرزوی نسل جوان همه و همه  زنجیره جنایتهای غیر قابل چشم پوشی و بخش تفکیک ناپذیری از تاریخ نفرت انگیزی است که بر پیشانی این حکومت بورژوا -اسلامی و همه حامیان فارس،کرد،ترک و عرب زبان و جنبشهای “اصلاحات طلب” "ملی" و "مدنی" و "مدهبی" آنها حک شده است.

 

 این رژیم را باید سرنگون کرد و سرانش را در ملاء عام  محاکمه نمود! چه مرده و زنده باید محاکمه شوند! هر فردی یک روز در هرم قدرت دولتی و ارگانهای نظام اسلامی قرار گرفته و “خدمت” کرده باشد. بدون استثنا، کم و بیش، هر کدام به نسبت وزن و موقعیت جنایتکارانه و فاسدی که داشته است، شریک جرم این رژیم در چهار دهه کشتار و آدمکشی و فساد و دزدی و نابودی جامعه ایران هستند! هر نیرو و فردی، ولو با اندکی درک و برخورداری از احساس وآرزوی انسانی، و با حداقلی از خواست آزادی و برابری در وجودش باید برای از سر راه برداشتن چنین نظامی گامهای جدی بردارد. ما باید وموظف هستیم به این روند جنایتکارانه حاکمیت جمهوری اسلامی نقطه پایانی بگذاریم!

 

برای این هدف مهم و تحقق  کم مشقت آن امروزتنها شکلی ازسرنگونی و  انقلاب کردن می تواند به یک ایران آزاد و خوشبخت منجر گردد، که  ماهیت و مطالبات روند سرنگونی و خیزشهای توده ای و کارگری ضروری است از لحظه تولد و در قدم اول متکی باشد به پرچم و سیاست و سازمان و حزب و رهبری سوسیالیستی و کمونیستی خود. متکی باشد به بسیج نیروی جنبش طبقاتی خود. متکی باشد به ابزارهای سرنگونی طلبانه و مبارزاتی سیاسی و سازمانی و مسلحانه جنبش آزادیخواهی و برابری طلبانه و کارگری خود. این یعنی حداقلی از درس گرفتن از تاریخی که بدان اشاره شد.

 

کسی که سیاست موج سواری  و یا همه با هم بودن را در پیش میگیرد همان دوره ویرانگر و فریبکارانه بورژوائی و اسلامی و خلقی سال ۵٧ را  دارد تکرار میکند که عمیقا  فریبنده و ضد کمونیستی است. جریاناتی که در پوشش مخالفت با جمهوری اسلامی و حتی در پوشش گرامی داشت از شهریور ٦٧ بر طبل ارتجاع مذهبی و قومی گری و فدرالی و شوینیستی ایرانی گری میکوبند فراخوان آینده ی به مراتب سیاهتر و هولناکتر از دوره کنونی حاکمیت جمهوری اسلامی به مردم ایران می دهند! اینها چیز بهتری از ویرانیهای امروز سوریه و عراق و افغانستان و یمن برای ایران به ارمغان نخواهند آورد! اگر طبقه کارگر و بخش آزادیخواه جامعه بخواهد براستی آزاد گردد باید همه این نیروها و کل موجودیت این رژیم را یکجا جارو کند و از سر راه خود بردارد.

 

حزب سوسیالیست انقلابی ایران متعهد به سازماندهی ابزارهای جدی مبارزاتی و سرنگونی طلبانه با پرچم و هژمونی سوسیالیستی است. پیوستن به حزب سوسیالیست انقلابی یک اقدام مهم در تسریع روند نابودی کلیت نظام فاشیست اسلامی ایران و گام بسیار مهمی در جهت دستیابی به یک جامعه آزاد، برابر، مرفه، امن و سوسیالیستی خواهد بود!
 
 یاد خانباختگان شهریور سال ٦٧ و همه جانباختگان راه آزادی و برابری و سوسیالیسم گرامی باد!

نابود باد جمهوری اسلامی!

زنده باد سوسیالیسم!

 

نمایش مضحک ماه محرم از واقعیت تاریخی تا خرافه مذهبی

 نمایش مضحک ماه محرم از واقعیت تاریخی تا خرافه مذهبی

 

 همه مذاهب خرافه اند!، و در این میان مذهب شیعه از همه مرتجع تر و خرافی تر است. مذهب خرافه و ابزاری در دست سیستم سرمایه داری در جهان است. و در طول تاریخ انسان، در هر جای جهان که مذهب به قدرت رسیده فجایع بی شمار انسانی افریده است و به ویژه کابوس بزرگی برای زنان و دختر بچه ها و نیروهای آزادیخواه سوسیالیستی و کارگری است.

 

اکنون در ایران ماه هولناک محرم و عاشورا و تاسوعا در جریان است محرم یکی از ماه های پر رونق و پر در امد و پر جنب و جوش بازار مکاره تبلیغ و ترویج و در امد اخوندها و دار و دسته های مذهبی است . حکومت اسلامی ایران سعی دارد به مناسبت های مختلف از جمله ماه محرم ایدئولوژی ارتجاعی مذهبی خود را هر چه بیش تر تبلیغ و ترویج کند و با بهره برداری سیاسی و اجتماعی و فرهنگی از نا اگاهی و شعور پایین بخشی از شهروندان جامعه احساسات ان را تحریک کندتا همه مسایل جامعه از مبارزات و مطالبات و فقر و بیکاری و فساد گسترده گرفته، و از مسابقات فوتبال و کنسرت گرفته تا تشدید و سانسور و اختناق و بی حقوقی در جامعه  و تشدید سرکوب زنان، کارگران، دانشجویان جوانان و هنرمندان و نویسندگان و روزنامه نگاران و فعالین عرصه های مختلف سیاسی اجتماعی و انسانی را تحت تاثیر این روزهای مذهبی قرار دهند و موقعیت ارتجاعی خود را باز هم تحکیم بخشند. این خاصیت محوری مضحکه عاشورا و مراسم مذهبی برای حکومت اسلامی و سرمایه داران است.

 

در این شرایطی برخی های با ظاهری بسیار مدرن و سیمایی جوان سوپر ایرانی اروپایی اما با کله ای پر از خرافات ملی و مذهبی که اکنون در دنیای مجازی و غیره فیلم ها و برنامه های محرم و تاسوعا ی عاشورا را پخش می کنندو به حسین مدال رزمنده و انقلابی در برابر ظلم می دهند. در صف نخست قمه زن ها کسانی را می بینیم که به لات ها و چماقدارها و قداره بندهای و دعوا کن های شهر ها معروفند اند. آنها ها قمه های بزرگ در دست دارد و ان چنان با فریاد یا حسین ان را در هوا می چرخانند و لبه تیغ را بر سرشان فرود می اورند که در یک چشم به هم زدن کفن سفیدشان رنگ گلگون و قرمز یعنی رنگ خون به خود می گیرد. برخی ها از این نوع اسلام می گریزند اما به مذاهب دیگری هم چون مسیحیت، یهودیت، زرتشت و غیره روی می اورند، یعنی از چاله در نیامده به چاه دیگری سقوط می کنند. اما راه رهایی واقعی پایان دادن به حکومت اسلامی و کلیه حکومتهای است که از پول و ثروت باد آورده شهروندان این بازار فساد و مفتخوری مذهبی به راه انداخته اند تا حاکمیت استبدادی و ضد انسانی خود را در سایه آن توجیه نمایند و تعدادی را فریب و در حماقت دین فرو ببرند، که متاسفانه چنین هم شده است.

 

 دین از هر نوعی نه فقط افیون  توده ها که محصول جهالت بخشی از از تودها ی تحت انقیاد نظامهای ظالم و رهبران شیاد است. مذهب هیچ بخشی از ارتجاع قرون وسطی بر دیگری برتری ندارد!، همه نوعش چرکین و کثیف و دروغ و نیرنگ و جنایتکارانه است، به ویژه در جای که دستش به قدرت دولتی و سیاسی رسیده باشد. یا روحانی و خامنه ای و خمینی مسلمانند اما اردوغان و شیوخ عربستان و ملا عمر و بن لادن و خلیفه داعش مسلمان نیستند، در حالی که همه این ها در جهت پیاده کردن شبه حکومت مذهبی و فاشیستی محمد می کوشند، و همه جنایاتی که محمد، علی، عمر، ابوبکر عثمان، و امامان شیعه در دوران جاهلیت بشر انجام داده اند اکنون در قرن٢١تکرار می کنند.

 

نه تنها به لحاظ ایدئولوژی و پرستش خدا و غیره تفاوت چندانی با همدیگر ندارند بلکه در دشمنی و خصومیت بر جهان ازاد و برابر و بدون جنگ و خشونت با همکاری حاکمان جهان سرمایه داری به اصلاح متمدن و سکولار خود را با همدیگر مسابقه خشونت طلبی و جنگی می دهند. بنابراین اختلافات انها نه بر سر منافع مردم و ازادی هایش بلکه بر سر تقسیم ثروت و قدرت و حاکمیت است. محمد و علی حداقل صدها بار با شمشیر هایشان و با دست های مبارکشان سرهای انسان های "کافر" بی شماری را از تن شان جدا کرده اند قربانیان خود را به دو یا چند قطعه تقسیم کرده اند و بنابراین ترور و تکه تکه کردن مخالفین توسط سربازان گمنام امام زمان حکومت اسلامی ایران بریدن سر روزنامه نگار کارگران و........، و توسط داعش و گردن زدن توسط حکومت عربستان  ادامه همین وحشی گری های محمد و علی است.

 

اگر عموم انسانها می دانستند که تنها یکبار و ان هم در دنیا واقعی این کره خاکی فرصت زندگی دارند شاید فلسفه زندگی خود را بر مبنای ازادی شادی و برابری بنا می کردند و زندگی و سرنوشت خود را به دست قضا و قدر چیز موهومی به نام الله و خەافه دین هایش نمی دادند. در این نوع زندگی جاری برای تبعیض نا برابری خشونت جنگ و تباهی و نابودی زندگی دیگر انسان ها باقی نمی ماند.

ننگ و نفرت بر همه ادیان و مذاهب و خرافه در جهان! مرگ بر جمهوری اسلامی ایران! زنده باد جهان عاری از اسلام و مسیحیت و همه ادیان و خرافه پرستی! زنده باد علم و دانش! زنده باد سوسیالیسم!

 منبع: شماره ١٣٢ نشریه سوسیالیسم امروز

١٥ شهریور ٩٩

صمد بهرنگی، متفکر انقلابی و معلم کبیر روستاهای آذربایجان!

صمد بهرنگی، متفکر انقلابی و معلم کبیر  روستاهای آذربایجان!

 
 
صمد بهرنگی،معلم شهیر روستاهای آذربایجان،نویسنده "ماهی سیاه کوچولو"و دیگر قصه های کودکان ،منتقد برجسته اجتماعی،پوینده مقاوم راه آزادی ،یار وفادار توده های محروم وستمدیده و خصم بی امان استثمارگران وستمکاران،در دوم تیرماه 1318،درمحله چرنداب تبریز،در خانواده فقیر وتهیدستی، متولد شد.پدر صمد،کارگر زحمتکشی بود که باتمام تلاش و جانفشانی، به سختی زندگی عائله را تامین میکرد.صمد از همان اوان کودکی، طعم تلخ فقر و ستمدیدگی را چشیده و احساس همدردی با توده کار وزحمت،در وجودش عمیقا پرورش یافت.در طول زندگی کوتاه پرثمر و مبارزه جویانه اش،صمد،همواره دارای طبعی سرکش،دیدی تیز بین،قلمی نافذ و اندیشه ای پویا بود.عصیان علیه  تباهی ، ارتجاع ، ظلم و استثمار  و همدردی و همسوئی بی دریغ با کارگران و توده های زحمتکش،در تار و پود وجودش تنیده شده بود.صمد در 7 سالگی در دبستان 21آذر تبریز به تحصیل پرداخت.در سال 1334،پس از پایان سیکل اول متوسطه در دبیرستان تربیت ،وارد دانشسرای مقدماتی تبریز شد.

 

بهرنگی،پس از پایان تحصیل دردانسشرا،عازم دهات آذربایجان گردید.وی 11سال از عمر پر ثمر خود را صرف تعلیم و تربیت کودکان روستائی نمود.در طول این سالهای پر تلاش،وی از نزدیک فقروتهیدستی دهقانان ستمدیده را مشاهده نموده و با دردها ومحرومیتهای روستائیان، آشنائی پیدا کرد. صمد باچشم تیز بین، دیدچگونه زمینداران خونخوار به بیرحمانه ترین وجهی دهقانان فقیر و تهیدست را استثمار کرده و ژاندارمها ومامورین دولتی دمار از روزگار آنها در میآورند.صمد،اینها را دید و بعنوان یک انسان انقلابی و آرمان طلب، بفکر یافتن چاره افتاد.

صمد در همان سالهای اول تدریس در روستاهای آذربایجان، با مشاهده اوضاع اجتماعی و مطالعه آثار انقلابی،بدرستی تشخیص داد که بدون دگرگونی عمیق در جامعه،انتظار بهبود وضع کارگران، دهقانان و دیگر زحمتکشان و رهائی از چنگال فقر و فساد و انحطاط اخلاقی، انتظار بیهوده ایست.بهمین جهت، صمد

نویسنده،صمد معلم، صمد متفکر،صمد انقلابی،با ایمان شگرفی که بخلاقیت توده ها و صفا و صداقتشان داشت، درراه بیدار کردن آنها و آماده نمودن زمینه جهت دگرگون ساختن وضع سیاسی و اجتماعی به تلاش

عظیمی برخاست.بهرنگی که هرگز از فعالیت و کوشش خلاق باز نمیایستاد، در عین تدریس

در مدارس روستائی،بکار تحقیق و مطالعه پرداخته و طی مقالات و نوشته های پر ارزشی،با قلمی نافذ و مو شکاف،دردههای اجتماعی و ریشه های عقب ماندگیهای سیاسی،فرهنگی و اقتصادی را به توده ها بازگو کرد.او درعین حال ، راه چاره را نیز به آنها نشان داد.

گرچه تدریس در روستاهای آذربایجان، فقط بخشی از فعالیتهای پر شور سیاسی،فرهنگی و اجتماعی صمد را تشکیل میداد،اما صمد انقلابی، صمد نویسنده، صمد متفکر،همیشه در یاد نسلهای آینده در درجه اول بمثابه صمد، معلم کبیر روستاها، باقی خواهد ماند.صمد بکار تدریس عشق میورزید، با شاگردان خود پیوند و الفت ناگسستنی داشت و بهترین لحظه های زندگیش را تدریس در دبستانهای روستا،تشکیل میداد.خود صمد در اینمورد میگوید:"بچه های دبستانی روستائی همیشه مشغله ذهنی من بوده اند. میدانی من 11 سال تمام در دهات آذربایجان، الفبای فارسی، گفته ام."

صمد یک معلم حقیقی و یک متفکر تربیتی برجسته ای بود که مسائل آموزش عمومی رانه از دید جناحهاو محافل استعماری و ارتجاعی، بلکه از نقطه نظر منافع طبقات محروم و ستمدیده، مورد بررسی قرار میداد. نوشته بهرنگی تحت عنوان "کندوکاو در مسائل تربیتی ایران"یکی از بهترین کتابهای انتقادی است که در زمینه فرهنگ عمومی نوشته شده است.در کتاب" کندوکاو در...."،بهرنگی سیستم ارتجاعی- استعماری آموزش عمومی را مورد انتقاد موشکافانه قرار داده و ضعفها و کاستی های آنرا، نقادانه باز گو میکند.در این

جزوه، بهرنگی، در مخالفت با کتابهای مربیان آمریکائی که در دانشسراها تدریس میشد،چنین میگوید:"در این کتابها، هیچ حرفی در میان نبود که ما را به روستائی خواهند فرستاد که در یک اطاق برای سه کلاس و چهار کلاس و پنجاه، شصت شاگرد درس بگوئیم.از دانشسرا که در آمدم بروستا رفتم. یکباره دریافتم که تمام تعلیمات مربیان دانشسرا کشک بوده،همه اش را بباد فراموشی سپردم و فهمیدم که باید خودم فوت وفن معلمی را پیدا کنم و چنین نیز شد .آنهائیکه کتابهای دانشسرای مرا نوشته بودند و آنهائیکه چنان کتابهائی را تدریس میکردند،خبری از محیط کار من نداشتند.....در %99 مدرسه های ایران،مساله هائی از آنگونه که در ترجمه کتابهای آمریکائی میخوانیم، مطرح نیست."

صمد بمثابه روشنفکری متعهد،نویسنده ای توده ای و انقلابی که هنر و استعداش را به سلاحی جهت رهائی زحمتکشان از چنگ ظلم و استثمار مبدل ساخته بود،همواره به زبان غنی توده هاحرف زده و سخت علاقه داشت،نوشته ها و آثار هنریش برای توده های محروم و زحمتکش،از روستائیان آذربایجان گرفته تا کارگران پارچه باف و نخریس اصفهان،قابل فهم باشد.صمد عمیقا بقدرت ابتکار توده ها ایمان داشت و معتقد بود بدون شرکت فعال و آگاهانه زحمتکشان شهر وده در مبارزات اجتماعی، کوچکترین امیدی به رهائی از چنگ امپریالسم و ارتجاع و ایجاد جامعه ای عاری از ستم و استثمار نمیتواند و جود داشته باشد.بهرنگی توده های زحمتکش را سازندگان حقیقی تاریخ بشمار میاورد. او معتقد بود اگر توده ها به حرکت نیایند، تلاشها وجانفشانیهای روشنفکران انقلابی،نتیجه ای نخواهد داد.

ساده نویسی بهرنگی وتلاش وی جهت یافتن سوژه های بکر و مناسب برای قصه هایش،از عشق و علاقه عمیق وی به توده های محروم وستمدیده و از عزم راسخش در پراکندن تخم آگاهی در بین توده زحمتکش ،سرچشمه میگرفت. هدف والای صمد،تربیت انقلابی توده ها وتدارک زمینه برای تحولات عظیم اجتماعی بود.کلیه آثار صمد بهرنگی،از داستان کودکان گرفته تا مقالات فلسفی،بزبان بسیار ساده ای نوشته شده است تا مردم کوچه وبازار،این نوشته ها را خوانده واز حقایق تلخ اجتماعی،آگاهی پیدا کنند.صمد اعتقاد داشت اگر نویسنده ای برای توده ها مطلب مینویسد، باید نوشته اش ساده وعامه فهم باشد تا توده ها را برانگیخته و آنها رابحرکت در آورد. در مقاله "نظری به ادبیات امروز" که صمد در آن "عزاداران بیل " غلامحسین ساعدی،نویسنده و نمایشنامه نویس معاصر را مورد بررسی قرار میدهد، چنین گفته میشود:" من نمیدانم که اگر مردم عادی با سواد ازقصد نویسنده آگاه نشوند یا بسختی آگاه شوند برای نویسنده حسن است یا عیب.اما همینقدر میدانم که اگر معتقد به هنر برای اجتماع باشیم و قبول کنیم که قسمت بزرگ اجتماع را مردم عادی تشکیل میدهند، نمیتوان آنها را نادیده گرفت والسلام."

صمد در زندگی کوتاه پر ثمرش،در تمام فعالیتهای فرهنگی،ادبی،اجتماعی و سیاسی خود و در نوشته ها و کتابها و تحقیقات اجتماعیش، همواره یار محرومان و زحمتکشان ودشمن کینه توز وبی امان مرتجعین،مفت خواران وانگلهای اجتماعی بود.صمد نسبت بقدرتهای استعماری وطبقات استثمارگر، عمیقا احساس کینه وتنفر میکرد و میکوشید در نوشته های انقلابی خود، این کینه و تنفر بدشمنان بشریت رابه توده های محروم            وزحمتکش،منتقل سازد.       

صمد،از روزی که در عنفوان جوانی بعنوان معلم روستاها روانه دهات آذربایجان گردید وتا لحظه ای که در شهریور1347، بدست رژیم آزادی کش شاه ، کشته شد،11 سال تمام درس داد، نوشت ،مبارزه وتلاش نمود، در پیوند کامل با زحمتکشان به روشنگری پرداخت ، تحقیقات علمی انجام داد و در راه ترویج و اشاعه زبان و آداب و رسوم و سنتهای خلق تحت ستم خود، ازآنجمله جمع آوری فولکلورغنی آذربایجان،از هیچ کوششی فروگزاری نکرد.این انسان آزاد اندیش و پرکار، لحظه ای از کار و فعالیت در راه رهائی زحمتکشان از یوغ ظلم و استثمار باز نایستاد.از توده ها یاد گرفت و معلم توده ها شدو اینک طنین فریادش همه جا هست . در مدارس ، در دانشگاهها،در روستاها و کارگاههای فرشبافی،همه جا نام صمد بلند آوازه است و همه جا نوشته های پرارزش صمد دست بدست میگردد و داستانها و طنزهای اجتماعیش همیشه بیرحم و سرسخت، مفاسد اجتماعی را مورد انتقاد قرار داده و به توده های زحمتکش،راه رهائی و رستگاری را نشان میدهد.

صمد، نویسنده ای بس با استعداد و متفکری بس شگرف اندیش بود. صمد در زمینه داستان نویسی در ایران فصل نوینی گشود.داستانهائی که وی برای کودکان نوشت، مضامینی بس بکر و پر معنی دارد.از صمد در زمینه داستان کودکان،تعلیم وتربیت، فولکلور، تحقیقات اجتماعی،زبانشناسی، علم تاریخ و ...آثاری بیادگار مانده که در شمار بهترین آثار ادبی تاریخ معاصر ایران میباشد.در داستانهائی که صمد برای کودکان نوشته است، محرومیتهای توده ها و ظلم و استثماری که کارگران و زحمتکشان در معرض آن قرار دارند، با قلمی موشکاف بررسی گردیده است.

این یک امر مسلم است که در جوامع طبقاتی، منافع طبقاتی مختلفی وجود دارد و نویسندگان و هنرمندان نیز دارای دیدگاههای طبقاتی متضادی هستند.نویسندگان، شعرا و هنرمندانی وجود دارند که بارشته های مرئی و نامرئی بطبقات استثمارگر حاکم وابسته بوده و پدیده های هنری آنها مسقیما و یا بطور غیر مستقیم در خدمت همین طبقات میباشد. صمد بهرنگی، دشمن بی امان هنرمندان و نویسندگانی است که هنر و استعداد خود را به استعمارگران و مرتجعین فروخته و با تبلیغ و اشاعه ارزشهای استعماری و ارتجاعی میکوشند توده های تحت ستم را از مبارزه در راه واژگون ساختن کاخهای ظلم و استثمار،باز دارند. در مقاله "ادبیات کودکان"،صمد بهرنگی، یمینی شریف داستان نویس کودکان را که برای بچه های طبقات مرفه قصه مینویسد، به باد حمله گرفته و تبلیغ "محبت و نوعدوستی و قناعت و تواضع" از جانب نویسندگانی نظیر وی را، شدیدا محکوم میکند."تبلیغ اطاعت و نوعدوستی صرف از جانب کسانیکه کفه ترازو مال آنهاست،البته غیر منتظره نیست.اما برای صاحبان کفه سبک ترازو هم، ارزشی ندارد.وصفی که آقای یمینی در اثر!خود از" بچه بد"

و"لولو"میکند،درست وصف میلیونها بچه فقیر و کارگر قالیباف و لگرد ماست.ایشان خیال میکنند،بچه های ایران و حتی دنیا مثل آن چند بچه تی تیش مامانی دور و برشان هستند با موهای روغن زده و شانه خورده که اتوی شلوارکوتاهشان خیار تر را بدو نیم میکند و هرگز درملاء عام،فحش از دهنشان شنیده نمیشود و دادوبیداد نمیزنند توی خاکروبه ها نمیلولندو صبح تا شام توی خیابانها و رستوران، بلیط بخت آزمائی نمیفروشند و چوب رختی و روپوش لباس و آب یخ و غیره هم دوره نمیگردانندو در زیر زمینهای نموروتاریک هم قالی نمیبافندو ...بس نیست؟ اینهمه بچه که صبح تا شام در کوره تجربه های تلخ زندگی میپزند و جزغاله میشوند،بنظر آقای یمینی بچه های بدی هستند، اما آن چند بچه ای که هنرشان فقط داد نزدن و فحش ندادن و تر وتمیزبودن وبا قاشق و چنگال غذا خوردن و اطاعت از پدر و مادراست،بچه های خوب و نمونه اند."

برخلاف یمینی شریفها،بهرنگی نویسنده و معلم طبقات محروم وستمدیده است.صمد از زبان کارگران و دیگر زحمتکشان شهر و ده سخن میگوید و در نوشته های خود دردها وآرزوهای آنها را منعکس میسازد.قهرمانان داستانهای صمد، همه از طبقات محروم وستمکش جامعه هستند.در داستانهای  بهرنگی، کارگران قالیباف،روستائیان زحمتکش،اطفال آواره وبی پناه و همه انسانهای ستمدیده و محرومیکه قربانی ظلم واستثمار سرمایه داران و زمینداران بیرحم شده اند و بوجود آورنده تمام نعمتهای جهان هستند،درلباس فاخر،ظاهر میشوند.قصه های بهرنگی این نوید را با خود همراه دارد که آینده از آن استثمارگران و ستمکاران نخواهد بود و به توده های محروم و ستمدیده،بکارگران ودیگر زحمتکشان، تعلق خواهد داشت .داستانهای بهرنگی،پیام آور امید بآینده و پیروزی

نهائی بشریت مظلوم است.در داستانهای بهرنگی، کارخانه داران خونخوار، فئودالهای ستمگر، شاهان و امیران و.....همه در قیافه های کریه و زشت ظاهر میشوند که کاری جز مفتخوری،ستمگری و مکیدن خون زحمتکشان ندارندو تنها با واژگونی کاخهای ظلم و بیداد آنها بدست توده های محروم است که دنیای زیبای فردا چهره پرفروغ خود را نشان خواهد داد.

صمد عقیده داشت که در داستان کودکان باید حس کینه بدشمنان خلق، راه باز کند.نویسندگان و هنرمندان متعلق بطبقات استثمارگر حاکم ، همواره مبلغ محبت و عشق و نوعدوستی صرف بوده و از مردم عادی میخواهند که ستمگران و استثمارگران را دوست داشته باشند و در جهت کسب حقوق پایمال شده خود، بمبارزه قهر آمیز متوسل نشوند. اما، کودک باید از حقایق جامعه و محیط زندگی خود با خبر شده و نسبت بدشمنان طبقاتی و غارتگران هستی توده ها، احساس کینه و تنفر کند. کینه طبقاتی باید در ادبیات کودکان جای عشق و محبت صرف را بگیرد."ادبیات کودکان نباید تنها مبلغ محبت ونوعدوستی و قناعت و تواضع از نوع اخلاق مسیحیت باشد. باید به بچه ها گفت که به هرآنچه وهر که ضد بشری و غیر انسانی و سد راه تکامل تاریخی جامعه است،کینه بورزد و این کینه باید در ادبیات کودکان راه باز کند. آیا میتوان نسبت به آن مرد هم که بدستورش بمب بر سر مردم ریخته میشود،مهربان بود؟آیا میشود بجلادان هیتلری که کارشان شکنجه آزادیخواهان بود،مهربانی کرد؟نه !باید بدشمنان خلق کینه ورزید.باید محبت و دوستی بطبقات محروم،همراه با کینه وتنفر بی پایان به دشمنان خلق باشد که مسبب اصلی تمام تیره روزیهای زحمتکشان میباشند."صمد در عین حال که نسبت بدشمنان رهائی بشریت و استثمارگران و ستمکاران، احساس خشم و کینه میکند،عمیقا بتوده های محروم وستمدیده و کودکان متعلق به خانواده های فقیر و زحمتکش عشق میورزد. نمونه های برجسته ای از عشق سرشارصمد  به توده های زحمتکش و تهیدست وکینه عمیق وی به ستمگران اجتماعی را در داستانهای

"24 ساعت در خواب و بیداری"و" پسرک لبو فروش"،میتوان بروشنی مشاهده کرد.

صمد مبلغ مبارزه و امید به آینده است . این پیکار جوئی و امید سرشار را میتوان در لابلای کلیه قصه های صمد و از آنجمله در "ماهی سیاه کوچولو"،" یک هلو ، هزار هلو" و"24ساعت در خواب و بیداری"مشاهده کرد.در مقالات پراکنده و قصه های بهرنگی ،چیزی جز مبارزه علیه نابرابریها ،تلاش در راه آینده ،عشق به زندگی و ایمان به پیروزی نهائی بشریت مترقی، وجود ندارد."ماهی سیاه کوچولو"داستان انسانهای مبارزو بپاخاسته ای است که نمیخواهند در مقابل استثمارگران و ستمگران ،سکوت اختیار کرده و با ننگ وخاری زندگی کنند. داستان پر شور نسلی است که بپا میخیزد و درفش مبارزه آشتی ناپذیر را برافراشته نگهمیدارد.نسلی است که میکوشد در تاریکی استبداد و بیدادگری، راهی به روشنائی باز کند. ماهی سیاه کوچولو نمیخواهد مثل پدر ومادرش بزندگی یکنواخت وآرام ادامه داده و بگندد. او میخواهد دل بدریا زده و محدوده محیط را بشکافد و نقبی بسوی روشنائی بزند.ماهی سیاه کوچولو بمادرش گفت:"میخواهم بروم ببینم آخر جویبار کجاست میدانی مادر، من ماههاست تو این فکرم که آخر جویبار کجاست ... دلم میخواهد بدانم جاهای دیگرچه خبرهائی است."درتمام داستانهای بهرنگی تلاش و پیش رفتن ،از سختیها نهراسیدن،در مقابل توطئه های دشمنان هوشیاری نشان دادن، دشمنان درنده خو ی بشریت را بمبارزه طلبیدن،توده ها را برانگیختن و مبارزه را تا آخر پیش بردن، بطور روشنی بچشم میخورد.

گرچه دشمن کینه توز کوشید با کشتن صمد، فریاد وی را در گلو خفه ساخته، خود را از چنگ قلم آتشین این منتقد برجسته اجتماعی برهاند،اما مرگ صمد،خود، زندگی تازه ای بود و امروز صمد در قلب همه کارگران و زحمتکشان، زنده است و به توده های ستمدیده الهام میدهد که با امید بآینده،بیهراس از سختیها مبارزه را همچنان ادامه دهند و با تکیه به نیروی لایزال خود، جامعه ای آزاد ازستم و استثمار،بوجود بیاورند.

 

 

جدایی و انشعاب در حزب کمونیست ایران اجتناب ناپذیر و قطعی است

جدایی و انشعاب در حزب کمونیست ایران اجتناب ناپذیر و قطعی است .
اگر مخالفین راه سازش را پیش گیرند ، خود اولین طعمۀ این سازش خواهند بود .

بعد از اختلاف نظر و جدایی سه دهۀ قبل در درون حزب کمونیست ایران ، رو در رویی امروز در درون این این حزب مهمترین واقعۀ سیاسی درون آن است .
جناحی در مقابل جناح غالب و مسلط ایستاده و دیگر نمیخواهد به سیاست های راست روانه و ناسیونالیستی آن تن در دهد .
بدنۀ اصلی حزب کمونیست ایران دو شقه شده است . کادر های با ارزش این حزب با جناح مخالف هستند . طبعا" نیروی آگاه حزب هم .
حزب کمونیست ایران با سیاست ها و اعمال تا کنونیش یک جریان راست در درون چپ ایران بوده است . راست بودن این حزب به رهبری ابراهیم علیزاده در مقابل با ناسیونالیسم کورد خود را نشان داده و جناح مسلط و پیش برندۀ این سیاست ها تا به حال در اعمال راست روی ها دست اول را داشته است .
رشد مبارزۀ طبقاتی و کشمکش های درونی درون این حزب و حسن نیت های انقلابی و تن در ندادن های بیشتر به ناسیونالیسم از طرف جناح مخالف درون مایۀ وضعیت کنونی بحران و تقابل کنونی درون حزب است .
جناح مقابل رهبری راست ، فاقد لیدر و پیش برندۀ این مبارزه است . صلاح مازوجی مصالحه گر تر از آن است که این موقعیت را داشته باشد . اما بدنۀ این جناح در مقابل راست و تصمیم آن به قصد در کمپ بودن ناسیونالیسم ایستاده است .
عدم لیدر قاطع در این واقعه و هر گونه تردید طبعا" موقعیتی حساس و شکننده ، جهت مصالحه و سازش پیش خواهد آورد .
اگر کار به جدایی و انشعاب بکشد ، از جریان سید ابراهیم چیزی پدید خواهد آمد شبیه دو تشکیلات جدا شدۀ مهتدی و ایلخانی زاده . و بخش باقی مانده ، یک جریان چپ در مرز بندی با احزاب ناسیونالسم در کوردستان .
سرنوشت بخش مخالف این جریان با توجه به قدرت ناسیونالیسم در منطقه چه خواهد بود را سیاست های آن در جوار احزاب خیانتکار و موقعیت ضعیفش در آن میدان تعیین خواهد کرد . اما هر چه پیش آید تقابل و مرز بندی و جدایی این جناح بیاد ماندنی و اصولی خواهد بود .  باید از این جناح پشتیبانی کرد .
سازش و با هم ماندن یا جدایی و انشعاب .
جدایی اجتناب ناپذیر و قطعی است . اگر مخالفین راه سازش را پیش گیرند ، خود اولین طعمۀ این سازش خواهند بود .
بهروز شادیمقدم
4.9.2020

جنایتی دیگر از حکومت جنایت پیشگان

جنایتی دیگر از حکومت جنایت پیشگان

به گزارش کولبر نیوز سه کولبر، زانکو احمدی 22 ساله، زانست حسن‌زاده ٢۵ ساله و سروش ملکاری توسط نیروهای رژیم در پاسگاه کانی‌خاتون–سردشت، به قتل رسیده‌اند.

گزارش ها حاکی از آن است که، در راه بازگشت از مرز، اسب‌های این سه کاسبکار توسط نیروهای رژیماسلامی مستقر در پاسگاه کانی‌خاتون-سردشت مصادره می‌شود. وقتی که صبح چهارشنبه خانواده‌هایشان برای خبر از وضعیت فرزندانشان به پاسگاه کانی‌خاتون مراجعه می‌کنند، جنازه‌های آنها تحویل خانواده‌هایشان داده می‌شود.

طبق مشاهدات خانواده‌هایشان آثار شکنجه و ضربات قنداق تفنگ روی سر و صورت آنها دیده می‌شود و در نهایت هر کدام از آنها با شلیک ۳ تیر به قتل رسیده‌اند.

همچنین یک کاسبکار مرزی اهل روستای زیوه پیرانشهر به نام جلال خضری در حین انتقال احشام به اقلیم کردستان هدف شلیک نیروهای مرزبانی قرار گرفته و کشته شده است. جلال خضری، 40 ساله و پدر 3 فرزند است.

بر اساس آماری که کولبرنیوز ثبت و منتشر کرده است، در 6 ماه نخست سال 2020 در مجموع 115 کولبر و کاسبکار در مناطق مرزی کردستان بر اثر عواملی همچون شلیک مستقیم نیروهای نظامی حکومت اسلامی، ریزش بهمن و سرمازدگی، انفجار مین و سقوط از ارتفاعات کشته و یا زخمی شده اند.

امرار معاش از طریق کار طاقت فرسای کولبرینتیجه یکی از سیاست های تبعیض آمیز حکومت اسلامی ایران در قبال مردم کردستان است. در جغرافیایی که در آن اشتغال به آرزوی دست نیافتنی تبدیل شده است، در آن صنعت و کسب و کار به نسبت جمعیت بسیار ناچیز است، بیمه بیکاری و چترهای حمایتی دولتی افسانه است، گرانی هر روز نسبت به روز قبل افزایش پیدا می کند، اکثریت جمعیت زیر خط فقر زندگی می کنند، حمل بار 40 تا 50 کیلویی به مدت 5 تا 8 ساعت،وضعیتی ست که به مردم کردستان تحمیل شده است.برای زنده ماندن و تامین نیازهای اولیه زندگی انتخاب دیگری وجود ندارد. شاید بتوان به این کار اسم مقاومت نهاد. مقاومت در برابر وضعیت تبعیض آمیزی که حکومت اسلامی تحمیل کرده است.در این جغرافیای رنج، زندگی و مقاومت،مردماین مناطق نیستند که کولبری را انتخاب کرده اند، بلکه این کولبری ست که توده های تحت ستم کردستان، زنان، جوانان و کودکان را برای بازتولید این رنج انتخاب کرده است. در این جغرافیا نه تنها برای آزادی، برابری و عدالت اجتماعی، بلکه برای نان هم روزانه کولبران را تیرباران می کنند. زندگی های که روزانه توسط سربازان تاریکی و ارتجاع گرفته می شود، نشانی ست بر اوج تبعیض، تحقیر، ناعدالتی، ستم و جنایات رژیم اسلامی و نیروهای نظامی اش در کردستان. جدال نان و آزادی با حکومت جلادان و جنایت پیشگان، جنگی ست که بیش از چهل سال است در کردستان آغاز شده است. جنگی که مانند همه جنگ ها فراز و فرودهای فراوانی داشته است. اما مردم در آن هیچ گاه نه مغلوب و نه مرعوب شده اند، بلکه در آن آبدیده تر و باتجربه تر شده اند.

جنایتی که نیروهای نظامی رژیم اسلامی چهارشنبه مرتکب شده اند، و در آن چهار کولبر را به قتل رسانده اند، جنایتی آشکار و اوج درماندگی حکومتی ست که در تامین ابتدایی ترین نیازهای مردم نیز ناتوان است.

اگر فعالین و پیشروان اجتماعی تحت عناوین بی پایه و اساس " اقدام علیه امنیت ملی" در زندان های حکومت اسلامی با بدترین و وحشیانه ترین سرکوب ها روبرو می شوند، اگر کولبران با شلیک مستقیم هدف قرار می گیرند و به قتل می رسند، اگر بیکاری و فقر همچون سایه ای تاریک بر فراز جامعه قرار گرفته است، گریزی از اتحاد و به هم پیوستگی این جویبارهای مقاومت آزادی و نان وجود ندارد. جنایت پیشگان اسلامی، آزادی را در زندان محبوس کرده اند و هر روزه زحمتکشان را در مرزها در راه تامین نان تیرباران می کنند. این جهنمی که حکومت اسلامی به وجود آورده است، سرنوشت ناگزیر ما نیست. ما تاکنون درس ها، تجربیات و دستاوردهای مفیدی در راه مبارزه و مقاومت به دست آورده ایم. این تجربیات به ما ثابت کرده است که نان و آزادی با هم است که معنای واقعی خود را خواهد یافت و لزوم به هم پیوستگی و اتحاد را بیش از پیش در مقابل ما قرار داده است. آزادی بدون برابری ناقض، و برابری بدونه آزادی ناممکن. هر جنایتی که بی جواب بماند و یا بدون مقاومت جمعی از سر گذرانده شود، به معنای سنگری ست که اکثریت تحت ستم این جامعه از دست داده است و راه را برای کشتار، ستم، تبعیض، استثمار و بی عدالتی بیشتر از طرف حکومت اسلامی ایران هموار خواهد کرد. ما همبستگی و شور مبارزاتی این جامعه را در مقابل کشتن شوانه سید قادری، اعدام فرزاد کمانگر و همراهانش، شریف باجور و همراهانش، زانیار و لقمان مرادی و رامین حسین پناهی دیده ایم. ما اراده جمعی را در جریان جمع آوری کمک برای مردم شنگال و کرمانشاه دیده ایم. هر کجا اراده جمعی و مبارزه در مقابل هر تعرض حکومت اسلامی شکل گرفته است، رژیم را به عقب نشینی وادار کرده است و برگی بوده است از پیروزی و پیشروی جنبش انقلابی کردستان.

در مقابل این جنایات تازه رژیم فعالین اجتماعی مسئولیتی بزرگ بر عهده دارند، و آن هم به فعل در آوردن و هدایت خشم و نارضایتی است که سرتا پای جامعه را فرا گرفته است. خانواده های قربانیان این جنایت می توانند شجاعانه صدای خود را به گوش جهان برسانند و خانواده های دیگر کولبران که بالغ بر هزاران خانواده هستند و در سال های اخیر فرزندانشان توسط نیروهای رژیم کشته و یا زخمی شده اند، مقدمات کانونی را برای دادخواهی، دستگیری عاملان کشتار فرزندانشان و جلوگیری از تکرار چنین جنایتی فراهم کنند. چنین اقداماتی با تلاش و پشتکار  فعالین و پیشروان میتواند به جنبشی اجتماعی توده ای عظیمی تبدیل شود.

قدرت و ضعف اعتصابات اخیر در نفت و پتروشیمی

قدرت و ضعف اعتصابات اخیر در نفت و پتروشیمی

بیش از یکماه است شاهد اعتصاب کارگران پروژه ای پایپینگ ( لوله کشی صنعتی) در پالایشگاههای نفت و پتروشیمی کشور هستیم که ابعاد وسیعی گرفته و اتحاد محکمی را نیز بین کارگران ایجاد نموده است. این اعتصاب بر سر افرایش حقوق و مطالبات رفاهی دیگر مانند بهداشت محل کار و اسکان کارگران و.....شکل گرفته است.

فعالین کارگریاز امکان اینترنت برای متحد و متشکل کردن کارگران جهت مبارزه جاری به نحو عالی بهره بردند. با وجود ممنوعیت تشکل مستقل کارگری و با وجود پراکندگی این بخش از کارگران در شرکتهای پیمانکاری کوچک در شهرهای مختلف،بدون  وجود کانالهای تلگرامی و بدون واتس آپ امکان راه اندازی چنین اعتصاب قدرتمندی، آنهم در بخشی از صنعت که کارگران آن شغل و مرکز کاری ثابتی ندارند، تقریبا ناممکن بوده است. فعالین کارگری با راه اندازی کانال تلگرامی و گروههای واتس اپ توانستند هم خودشان در فورموله کردن مطالبات به نظر واحد برسند و هم در محلهای کار مطالبه را به امر عمومی همه تبدیل کنند و اتحاد وسیعی را در میان کارگران ایجاد کنند. و بالاخره مرکز هدایتی با عنوان " مدیریت گروه تلگرامی پایپینگ و اکیپ پروژه ای" و " نمایندگان اصلی حقوقی نیروهای پروژه ای"  برای پیشبرد اعتصاب ایجاد کرده اند. این مراکز به رهبر و سخنگوی اعتصاب تبدیل شده اند. آنها ضمن پیشبرد حرکت اعتصابی و پاسخ به معضلات و مشکلات حرکت، از جمله حفظ اتحاد کارگران و دادن روحیه برای پیشبرد متحدانه اعتصاب، تبلیغات بر علیه صاحبان و مدیران شرکتهای پیمانکاری و کارفرماهایی که به مقاومت در مقابل اعتصاب دست میزنند، شکستن روحیه مقاومت صاحبان و مدیران و تبلیغ دائم قدرت اتحاد کارگران در مقابلشان برای به تسلیم کشاندن آنها و نوشتن نامه به مسئولین دولتی و معرفی افرادی برای تماس با مسئولین دولتی و اداره کار و....بوده است. همه این فعالیتها با موفقیت پیش رفته است. اما این حرکت از یک ضعف مهم رنج میبرد، آنهم قابل لمس نبودن حضور کارگران کمونیست در سطح رهبری حرکت است.

مسلما همان اندازه کهشرائظ اختناق محدودیت زیادی بر فعالیت کارگران کمونیست اعمال میکند و آنها مجبورند مانند هر فعال کارگر دیگری زبان قانونی و روش قانونی در فعالیتشان بکار ببندند، همان اندازه نشان دادن این عدم حضور و یا عدم حساسیت هم دشوار میشود. اما نشانه های بیرونی برای شناخت از وضعیت چندان دشوار نیست. در مورد همین اعتصاب چند فاکتور است که دال بر حداقل عدم حضور و یا حضور ضعیف کارگران کمونیست در سطح رهبری است.

حمایت تند از رژیم اسلامی

مدیریت گروه تلگرامی پایپینگ و اکیپ پروژه ای و نمایندگان اصلی حقوقی نیروهای پروژه ای در نامه ای به خامنه ای به تاریخ 15 مرداد 99 ، همه مرزها را که امروز دیگر میتوان از آن به عنوان عرف جامعه نام برد درنوردیدند. آنهاضمن حمایت کامل خود از رهبر و کل نظام اسلامی، به " گروهها و شبکه های معاند" حمله کردند و اعلام کردند که بر ضد گروههای مخاف جمهوری اسلامی هستند.

آنها در نامه شان به رهبر جمهوری اسلامی ضمن برشمردن مطالبات صنفی شان از جمله نوشته اند:

" اینجانبان مسئولان کمپین هیچگونه گرایش و سمت و سویی به شبکه های معاند و ضد انقلاب و خیانتکار به نظام مقدس اسلامی در خارج از کشور نداشته و نداریم و همه کارگران مظلوم و بدون حامی وفادار و دوستدار نظام اسلامی مان هستیم و صرفا بر حق مسلم خود تاکید و تمنای توجه و رسیدگی داریم و پس از قول و رسیدگی از جانب شما ولی های امر همه نیروها به کار خود باز خواهند گشت........اگر شرائط کاری ما درست شود، هیچ کارگر و ایرانی فریب و چشم دوخته به غرب و خیانتکاران به نظام نخواهد شد و هیچ خائنی نمیتواند از اوضاع کنونی استفاده سیاسی و موج سواری کند."

تهیه و تنظیم توسط مدیریت گروه تلگرامی پایپینگ و اکیپ پروژه ای و نمایندگان اصلی حقوقی نیروهای پروژه ای / و با حمایت سندیکای فلزکاران مکانیک

این نامه ظاهرا برای خنثی کردن احتمال حمله رژیم به حرکت اعتصابی نوشته شده است.اما از این هم بسیار فراتر رفته است. برای خنثی کردن احتمال حمله رژیم به اعتصاب  نه احتیاج به چنین نامه و دفاعیه ای از رژیم بود و نه نیازی به حمله اسلامی بهاحزاب و گروههای مخالف رژیم. این نامه یک دفاعیه روشن از جنایات رژیم بر علیه کارگران و مردمایران است.با این نامه رهبری اعتصاب خود را در مقابل حرکت آبان 98 مردم و همه مبارزات آنها در طول چهل سال تعریف کرده است. این نامه با بنر عکس خامنه ای و خمینی که چند کارگر از سر محافظه کاری و یا توسط کارگران بسیجی و انجمن اسلامی به میان تظاهرات و اعتصاب آورده میشود فرق دارد. این اعلامیه سیاسی رهبری اعتصاب بر علیه هرگونه مخالفت با رژیم نه تها در این حرکت مشخص بلکه بطور کلی است.

هر کسی با اختناق در ایران آشنا باشد میداند نوشتن چنین نامه ای تنها به حضور یک و یا دو بسیجی و یا شورای اسلامی و انجمن اسلامی نیاز دارد که البته همیشه همراهی و یا حتی ابتکار چنین نامه هایی به گرایشی در جنبش کارگری تعلق دارد که سندیکای فلزکاران مکانیک جزء آن است. من بحثم این نیست که این نامه، نامه تمامی رهبری اعتصاب بوده است. اما تن دادن رهبری اعتصاب به چنین نامه ای نشان از عدم حضور کارگرانکمونیست در رهبری حرکت دارد. خنثی کردن نوشتن چنین نامه مشمئز کننده ای چندان دشوار نبود. کسی نباید بر علیه رژیم و نظام حرفی بزند تا با نوشتن چنین نامه ای مخالفت کند، بلکه کافی است بر صنفی بودن حرکت و عدم دخالت رژیم و دولت بر این حرکت تاکید شود تا زمینه نوشتن نامه خنثی شود. کارگر کمونیست و یا هسته های کمویستی حتی اگر در رهبری حرکت نباشند، حداقل میتوانستند با نوشتن مطلب به عنوان کارگر و یا جمع کمونیستی که در اعتصاب دخیل است به این نامه اعتراض میکرد. عدم وجود چنین عکس العملی من را به این نتیجه میرساند که یا جای محفل و هسته کمونیستی در میان کارگران اعتصابی کاملا خالی است و یا اینکه آنقدر ضعیف و سردرگمند که نمیدانند دارند چه میکنند.

توهین و تحقیر زنان

گروه تلگرامی پایپینگ و اکیپ پروژه ای با حمایت سندیکای فلزکاران مکانیک در 25 مرداد در اطلاعیه ای به وضعیت حرکت اعتصابی میپردازد و بدرست بر اتحا همه کارگران تا پیروزی و تهدید کله شقی شرکتهای پیمانکاری میکوبند و مهمتر از همه عناصر اعتصاب شکن را تهدید به رسوایی و انزوا میکنند، اما در این تهدید به نیمی از مردم یعنی زنان با لحنی بسیار زشت توهین میکنند. این توهین جدا از ادبیاتی آمیخته با کلمات مردسالارانه است که  تقریبا در تمام اطلاعیه های رهبری اعتصاب مشاهده میشود. در بند 4 اطلاعیه روز 25 مرداد آمده است: " ......و آن خائنین که سر کار هستند و به جای همکارانشون که در خانه هستند سر کار میروند، دامن زن به پایشان خواهیم کرد و مرد نیستد بلکه یک زن هستند، در پروژه های بعدی جایی در بین ما نخواهند داشت."

این توهین مستقیم به همسر و دختران خانواده های همین هزاران کارگر اعتصابی است که در اطلاعیه رهبری اعتصاب جاری شده است. روشن است که جای کارگر کمونیست، کارگر مدرنی کههمسرش را تحقیر و توهین نمیکند و برای آزادی و برابری زن در جامعه میجنگد، در این رهبری خالی است. برای ایستادان در مقابل این توهین و تحقیر به زنان، دیگر مساله امنیتی هم در کار نبوده است. میشود به عنوان یک کارگر از همین مراکز اعتصابی در کانالهای تلگرامی و واتساپی و با پر کردن یک ویدئو با نام و تصویر خود، این توهین را نقد کرد و به همکاران خود اعلام کرد که لطفا به همسر و فرزندان خود، به نیمی از مردم جامعه و تمام مردم توهین و تحقیر نکنید.

 نتیجه گیری بدیهی

برای من روشن است که علت این مشکلات از ضعف و حتی عدم حضور کارگران کمونیست و شبکه های آنها در این حرکت نشات میگیرد و این ضعف عمیق تر و گسترده تر از یک مرکز و بخش صنعتی میباشد. وحشتم از این است کهبدلیل این غیبت و ضعف حتی عظیم ترین مبارزات کارگری ما در آینده سرنوشت غم انگیزی مانند اتحادیه همبستگی لهستان و یا اتحادیه های کارگری در ترکیه و بسیاری دیگر نقاط جهان را پیدا کنند.ما نمیتوانیم هیچ ایرادی به رهبران معترض کارگری بگیریم. آنها فرهنگ عمومی بخشی از جامعه را منعکس میکنند. ایراد و عیب به نقش کارگران کمونیست به نقش سازمانهای کمونیستی، به نقش کسانی برمیگردد که فقط یاد گرفته اند از تحرکات اعتراضی به وجد بیاییند و با اعلام " چپ" بودن اعتراضات و اعتصابات یقه خود را از هرگونه فعالیت و کار جدی خلاص کنند.

 

محمود قزوینی

15 شهریور 1399، 5 سپتامبر 2020

Ghazvini.m@gmail.com

 

 

 

 

 

September 04, 2020

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند. نمي‌ميرند. بازتوليد مي‌شوند.(۱۳)

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.

نمي‌ميرند.

بازتوليد مي‌شوند.(13)

 

دکتر اراني و حزب توده‌

 

از آن‌جا که سران حزب توده از روز اول مي‌دانستند که ساخته شده‌اند تا در خدمت کامل استالينيسم باشند، و نيز مي‌دانستند اگر «مردم» پي ببرند که در کارنامه‌شان نقطه‌ي مثبتي وجود ندارد که در تاريخ به نام خود ثبت کنند؛ بنابراين‌ از هر ريسماني استفاده کرده و مي‌کنند تا خود را در منجلاب خودساخته، نجات دهند. از اين منظر سران حزب توده همواره با جعل و وارونه‌سازي تاريخ معاصر ايران، سعي و تلاش کرده و مي‌کنند تا خود را به بزرگاني مانند دکتر تقي اراني، حيدرعمواوغلي، مرتضا علوي و ديگران، منتسب کنند تا از اين طريق براي خود و حزب‌شان، وجهه اجتماعي بسازند.‌ اما اين حناي سران حزب توده‌ اکنون ديگر به لطف رسانه‌هاي اجتماعي که زير سانسور «استاليني» خارج شده‌اند، رنگي ندارد و هر روز هم بيش‌تر و بيش‌تر، بي‌ رنگ‌تر مي‌شود.

اين شخصيت‌هاي تاريخي نيستند که تاريخ را مي‌سازند، بل‌که اجتماع سوژه‌هاي توليدکننده‌ هستند که با پراتيک روزانه خود، شرايطي را فراهم مي‌سازند که زمينه‌ي لازم براي ظهور شخصيت‌هايي مانند سلطان‌زاده و دکتر اراني آماده مي‌سازند. به قول مارکس تاريخ را توده‌هاي مردم مي‌سازند، اما نه آن‌طور که خود مي‌خواهند. زيرا هم‌واره عواملي را که از گذشته، نسل به نسل منتقل گشته و در اذهان سوژه‌ها سنگيني مي‌کند، بر مبارزات تاريخي اين سازنده‌گان تاريخ تاثير مي‌گذارد.

دکتر تقي اراني در سال 1308، به ايران بازگشت و در بهار 1310، توسط مرتضا علوي (1)برادر «بزرگ علوي» به عبدالحسين حسابي (دهزاد) که در اصفهان معلم بود، وصل شد و توسط دهزاد رسما" به عضويت حزب کمونيست ايران در آمد. او اکنون دانشمندي است، که دوران تحصيلات عالي را در جمهوري وايمار (Weimar) آلمان گذرانده و به انديشه‌ي مارکسي دست يافته است. او نيز مانند آ.سلطان‌زاده، يکي از شخصيت‌هاي برجسته‌ي تاريخ معاصر ايران است که ديگر هرگز تکرار نخواهند شد. اراني محصول دوران‌هاي تاريخي و محيط‌هاي آموزشي زمانه‌ي خويش، در عصر انقلابات اروپا بود. او تئوريسيني برجسته، و از آن‌جا که در کار ريشه‌يي خود، ريشه را به درستي مورد نقد و بررسي قرار مي‌داد، مورد آماج تبليغات منفي صاحبان و حاميان گسترش و انکشاف سرمايه‌ي جهاني بود. او که ديالکتيک‌سيني برجسته بود نه تنها مورد حمله‌ي سرمايه‌ قرار گرفت، بل‌که با هدايت جاسوسان استاليني و به دست ننگين آن‌ها، مورد حمله قرار گرفت تا به آساني، رضاخان او را در زندان به وسيله‌ي مزدوري به نام پزشک احمدي با تزريق آمپول آلوده به ميکروب تيفوس به زنده‌گي او پايان دهد.

«از ميان 53 نفر، تنها دو تن، تقي اراني و ايرج اسکندري، که مجله‌ي دنيا را مي‌چرخاندند با مارکسيسم آشنا بودند. ديگران در واقع شاگردان آن دو بودند و کمي در آن محيط اختناق با انديشه‌هاي مارکس آشنا شدند. البته، عبدالصمد کامبخش، که از اوان جواني در خدمت دستگاه جاسوسي شوروي (که بعدها ک.گ.ب. نام گرفت) قرار داشته بود و از طريق کمينترن [استاليني] با اراني مربوط شده بود، نيز آموزش‌هاي «مارکسيسم» استاليني ديده بود، ولي وي کاري به کار آموزش گروه شاگردان اراني نداشت. برعکس، نقش او توسط دستگاه شوروي رخنه در گروه اراني بود تا آن را به دام پليس رضاشاه اندازد، چون شوروي‌ها اراني را مارکسيستي روسي نمي‌دانستند، بل او را پيرو مارکسيسم متعارف غربي به حساب مي‌آوردند و مستوجب نابودي، هم‌چون سلطان‌زاده، مرتضا علوي، ابوالقاسم سجادي (ذره)، حسابي، و ديگران. اگرچه اراني در دوران دانش‌جويي خود همراه با مرتضا علوي (برادر بزرگ، بزرگ علوي، که در تصفيه‌هاي استاليني نابود شد) همراه چند نفر ديگر فرقه‌ي جمهوري انقلابي ايران را تشکيل داده و با کمينترن نيز تماس برقرار کرده بودند، اما اسناد کمينترن که به روي محققان باز شده‌اند دال بر تأييد آن گروه از سوي کمينترن نيست. از همين رو، برنامه‌ي نابودي گروه اراني از طريق رخنه‌ي عبدالصمد کامبخش و نيز بازي مکارانه‌ي [محمد]شورشيان ريخته شد و با موفقيت به اجرا در آمد.» (خسرو شاکري: مصاحبه‌يي پيرامون برخي خطوط کلي جنبش چپ ايران)

شاکري در ادامه در مورد اراني مي‌نويسد: «او تاريخ ميهن خود و پيشينه‌ي دانش و فرهنگ ايران را به درستي مي‌شناخت و دانش کمونيسم را نيک مي‌دانست. او در دوزخ ديکتاتوري رضاشاهي با تکيه بر نيروهاي داخلي ايران بسيج برافکندن رضاشاه را مي‌ديد؛ تا بدين‌سان يکي از حلقه‌هاي ولو کوچک استعمار را بشکند و بدين‌سان به اردوي رنجبران سراسر جهان ياري دهد. او ميهن‌پرستي بود که نيروي‌ش به سود ملتي و جهاني به کار برده مي‌شد. دکتر اراني به دليري کشته شد. ليک نوشته‌هاي ارزش‌مند او جاويدان زنده است. رهبران حزب توده که خود را شاگرد دکتر اراني مي‌دانند! نه دانش او را داشتند و نه دليري او را. تاريخ ميهن خود را نمي‌شناختند و بدبختي بزرگ‌تر آن‌که همه‌ [اعضاي کميته‌ي مرکزي] به اتکا يک نيروي خارجي گام بر مي‌داشتند. اين‌ها به خود و به ملت خود استواري نداشتند و هم چون کودکي که دست اندر دست دايه گام بر دارد، نه «مرد» ميدان بودند. با پيش‌رفت رخدادها، اين کاستي اخلاقي ايشان، يک کاستي سياسي شد. بي‌شخصيتي تبديل به يک عقيده‌ي سياسي گرديد که نشان آن را در نوشته‌ي راه حزب توده ايران [1326] ديده مي‌شود.» (خسرو شاکري:کارنامه‌ي مصدق و حزب توده 1: ص26)

دکتر اراني در زندان، در گفت‌وگو با زندانيان 53 نفره، محاکمات مسکو و ديکتاتوري استالين را محکوم مي‌کرد و متهمان اين دادگاه‌ها را بي‌گناه مي‌دانست. اراني اين را زماني که در آلمان بود و با مرتضا علوي در ارتباط بود، پذيرفته بود. او همانند يوسف افتخاري مخالف سرسخت و استوار استالينيسم بود.

خسرو شاکري معتقد است: «انتساب استالينيسم به اراني از نظر تاريخي درست نيست؛ چنين تصوري ناشي از تبليغات زهرآگين حزب توده طي بيش از نيم قرن بوده است، چون اراني، نه فقط با استالين مخالف بود، بل‌که حتا قرباني عمال دستگاه سرکوب استاليني در ايران شد که او را به پليس رضا شاه لو داده و نابودي او را فراهم آوردند. با اين‌که حزب توده خود را وارث سوسيال ـ دموکراسي مي‌دانست، از آن چيزي جز ترشحات تفسير‌هاي دستگاه تبليغاتي استالينيسم نمي‌دانست.»(پيشين)

به قول جهانشاهلو که خود از زنداني‌هاي 53 نفر بوده است، دکتر اراني شب‌هاي يک‌شنبه در خانه خود از دانش‌آموزان و دانش‌جويان و دبيران و استادان پذيرايي مي‌کرد و گفت‌وگو هم‌واره در اطراف مسائل علمي فيزيک و رياضي، فلسفه و عرفان و زيست‌شناسي و روان‌شناسي و نوشته‌هاي شماره‌هاي ماهنامه‌ي دنيا، دور مي‌زد. او در هنگام گفت‌‌وگو مسئله‌يي را خود طرح مي‌کرد و نظرات و عقايد همه‌ را به دقت گوش مي‌کرد و سرانجام خود اظهار نظر مي‌کرد.

اما ماجراي دست‌گيري اراني و اعضاي 53 نفر از اين قرار است که محمد شورشيان که به گفته جهان‌شاهلو رابط گروه 53 نفر با کمينترن بوده و گاه به گاهي از مرز عبور کرده و به شوروي مي‌رفته است. فعاليت‌هاي هنرپيشه‌گي و نمايش‌هاي انتقادي محمد شورشيان از زنده‌گي کارگران در خوزستان و در ملاء عام، سبب مي‌شود، اداره سياسي شهرباني خوزستان به او مشکوک مي‌شود و او را در اسفند 1315 در اهواز دست‌گير مي‌کنند. شورشيان خود گفته است که چون شرايط زنده‌گي در زندان اهواز براي او بسيار سخت بوده است، هيچ‌گونه اعترافي در آن‌جا نمي‌کند و گفته اگر مرا به تهران بفرستيد، هرچه مي‌دانم خواهم گفت. سرانجام وقتي او را به تهران مي‌برند، و به رئيس شهرباني تهران مي‌گويد؛ اگر مرا در کنار مرز ايران و شوروي ببريد، همه‌ چيز را خواهم گفت. رئيس شهرباني يک سيلي به او مي‌زند و تسليم مي‌شود. شورشيان در آن‌جا مي‌گويد من فقط اميري [نام مستعار عبدالصمد کامبخش] را مي‌شناسم و بس و مي‌دانم که او با دو نفر دکتر ديگر آشنا است که نام آن‌ها را نمي‌دانم. مامورين شهرباني به مدت يک ماه‌ونيم هر روز شورشيان را در خيابان‌هاي تهران مي‌گردانند تا آقاي اميري يا دو تن ديگر را ببيند و لو دهد تا دست‌گير شوند. در يکي از اين روزهاي خيابان‌گردي، به طور تصادفي در خيابان ناصرخسرو تهران، ضياء‌الدين الموتي را مي‌بيند و نمي‌خواهد او را معرفي کند. اما الموتي از همه‌جا بي‌خبر او را در خودرو مي‌بيند و به او نزديک مي‌شود، و با او در حضور مامورين شهرباني احوال‌پرسي مي‌کند، در نتيجه او را دست‌گير مي‌کنند. اداره سياسي شهرباني الموتي را با ناهار و وعده وعيد گول مي‌زند که اگر اين آقاي اميري را که شورشيان مي‌گويد به ما معرفي نماييد، شما آزاد مي‌شويد. ضياء‌الدين الموتي هم مي‌گويد که اميري همان عبدالصمدميرزاي کامبخش شاهزاده قاجار است. کامبخش که براي اداره سياسي شهرباني با توجه به سابقه‌اش، شناخته شده است. بلافاصله او را دست‌گير مي‌کنند و بدون اين‌که حتا يک سيلي بخورد، کتابي در مورد 53 نفر در کم‌تر از 24 ساعت مي‌نويسد و تحويل شهرباني مي‌دهد. کامبخش اقرار مي‌کند که شورشيان پيک و مرزشکن سازمان بوده است، در حالي که دکتر اراني تشکيلات سري و سازماني نداشته است. اين کامبخش بوده است که يک چارت سازماني را براي دکتر اراني تعريف مي‌کند و تحويل شهرباني مي‌دهد. چون کامبخش و شورشيان را روبرو مي‌کنند، شورشيان ناچار مي‌شود هرچه داشته بيان کند.

لازم به گفتن است که احمد کسروي وکيل تسخيري محمد شورشيان در دادگاه 53 نفر بوده است. او گفت: «هنگامي که نماينده‌ي دادستان موکل مرا شاعرانه مي‌ستود و او را قافله‌سالار فرقه‌ي اشتراکي و مرزشکن مي‌ناميد او نادانانه به خود همي‌باليد. او پنداشت که نماينده‌ي دادستان او را مي‌ستايد. اما به راستي او و ديگر متهمين که در اين دادگاه گرد آورده‌ايد عضو فرقه‌ي اشتراکي نبوده‌اند. اين‌که پاره‌يي از اين‌ها برپا کرده‌اند، حزب نبوده است. اينان حزب بازي کرده‌اند.» (نصرت‌الله جهان‌شاهلوي‌افشار: سرگذشت ما و بيگانگان:97)

حسين فرزانه در کتابي تحت عنوان «پرونده پنجاه و سه نفر» به اسناد و مدارک جديدي در ارتباط با پنجاه و سه نفر دست يافته است. حقايقي در آن بيان شده که صدو هشتاد درجه با آن‌چه که سران حزب توده‌ و از جمله کامبخش بيان داشته است، فرق دارد.

و نيز برخلاف نظر حميد احمدي يکي ديگر از سران حزب توده‌ که در مجله آدينه شماره 88 و 89، بيان داشته که «اراني کمونيست نبود.» اراني در آلمان به اين اعتقاد رسيده بود که سير تکامل طبيعي و اجتماعي، در يک رابطه ديالکتيکي باعث پيش‌رفت فکر و انديشه‌ي بشر خواهد شد. او از سال 1304 روش و اسلوب ماترياليسم ديالکتيک را در آثار خود به کار گرفته بود، فقط آثار او در مجله دنيا، اين را ثابت مي‌کند، چه رسد به آثاري مانند «پسيکولوژي علم روح»، در مورد فيزيک، رياضي و شيمي، باطل بودن نظر حميد احمدي بديهي است.

اراني از زماني که (1307)، وارد ايران مي‌شود تا سال 1312، مشغول تدريس و پژوهش در زمينه‌هاي علمي است و در جمع دانش‌جويان، هفته‌يي يک بار در منزل خود، فعاليت‌هاي علمي خود را به بحث مي‌گذارد. حاصل کار خود را در مجله «دنيا» که از اواخر سال 1312 نشر خود را آغاز مي‌کند، بر مبناي تفکر مادي و ماترياليسم ديالکتيک، منتشر ‌نموده است.

هدف اراني در نشر مجله دنيا تبيين مسائل علمي، صنعتي، فلسفي، اجتماعي و هنري با استفاده از اصول مادي و بر مبناي ماترياليسم ديالکتيک بوده است. به طوري که در دولت رضاخان نه تنها کسي نبود که مقالات اراني را درک کند، بل‌که بسياري ديگر از خواننده‌گان مجله در آن ايام آن را درک نمي‌کردند و شب‌هاي يک‌شنبه در منزل خود، براي دانش‌جويان تشريح مي‌کرد.

ابن تفکر و انديشه نه تنها با استالينيسم هيچ شباهتي نداشت، بل‌که دقيقا" مخالف ايده‌ئولوژي استالينيسم بود. او مستقل مي‌انديشيد و وابسته به جريان حاکم بر شوروي، نه تنها نبود بل‌که منتقد آن هم نيز بود. همين راه‌کار اراني در ميان قشر تحصيل‌کرده در دارالفنون سبب شد تا شوروي براي جلب اراني و مجله دنيا به سمت خود تلاش نمايند. اما زماني که دانستند، قادر به تغيير استقلال فکر و انديشه اراني نيستند، از طريق کامبخش طرح حذف او را در دستور سازمان امنيت روسيه قرار دادند. عدم تمايل اراني به شوروي ريشه در شناخت کامل او از انديشه‌ي مارکسي داشت.

همان‌طور که نوشتيم هم‌زمان با آغاز انتشار مجله دنيا، اراني يک روز در هفته را براي بحث پيرامون مطالب نشريافته در مجله دنيا در نظر گرفت و دانش‌آموزان و دانش‌جوياني که مجله مي‌خواندند و پرسشي داشتند به آن جلسه دعوت مي‌شدند. اين جمع علمي آموزشي سبب شد تا سازمان امنيت روسيه از طريق کامبخش و ديگر جاسوسان‌اش، عمليات جنايت‌کارنه خود را اجرايي کنند. از اين زمان است که زنده‌گي‌ اراني وارد فاز جديدي مي‌شود. خود خبر ندارد، اما موقعيت اجتماعي او شروع به تغيير شدن به نفع روسيه مي‌کند. به طوري که تا لحظه‌ي دست‌گيري از ماجرا خبري ندارد.

رجوع به اسناد (2) جديدا" نشريافته اساسا" نشان مي‌دهد که اراني غير از فعاليت آموزشي و پژوهشي در ميان تحصيل‌کرده‌هاي آن زمان اصلا" در فکر تشکيل يک حزب مشابه حزب بلشويک نبوده است. اما اسناد نشان مي‌دهد از يک تلاش بيروني و نه از سوي شخص اراني براي ايجاد يک حزب دارند که به وسيله‌ي کامبخش مرحله به مرحله اجرايي مي‌شود.

آيا آن جمعي که اراني در اطراف خود گرد آورده بود، يک حزب کمونيست بود؟ تمام اسناد و مدارک خلاف اين را ثابت مي‌کند. اما کامبخش پيش خود آن را حزب کمونيست ناميده و براي او آن هم چارت سازماني از پيش تهيه کرده بود تا در روز موعود آن را تحويل پليس رضاخان دهد.

 بررسي پرونده پنجاه و سه نفر توسط حسين فرزانه فرضيه ساختن حزب کمونيست توسط اراني را رد مي‌کند و ابعاد تازه‌يي را پيش روي مي‌گذارد. اين اسناد حاکي از تلاش شوروي براي جلب و کنترل اراني و مجله دنيا است. به همين دليل نصرالله اصلاني(يا کامران قزويني) از طرف مسکو دستور مي‌گيرد که به ايران برود و زمينه‌ي لازم را براي ارتباط دکتر اراني با عبدالصمد کامبخش فراهم کند. نصرالله اصلاني از طريق زن عبدالحسين حسابي (دهزاد) از اعضاي حزب کمونيست ايران که با اراني ارتباط خانواده‌گي داشته‌اند به عنوان رفيق دهزاد معرفي مي‌شود و کامبخش را با اراني مرتبط مي‌سازد. از سوي ديگر کمينترن استاليني، نيز از دکتر محمد بهرامي مي‌خواهد به عنوان رابط با آن‌ها همکاري کند. در حقيقت اصلاني به ايران مي‌آيد تا کامبخش را با اراني و دکتر بهرامي مرتبط سازد. اصلاني از اراني مي‌خواهد تا مجله دنيا را در اختيار آن‌ها قرار دهد.

تلاش کامبخش و اصلاني در جذب و هدايت اراني و مجله دنيا به طرف استالينيسم بي‌نتيجه مي‌ماند. بنابراين‌ طرحي جديدي عليه اراني بدون اين‌که خود خبر داشته باشد ريخته مي‌شود.

از اراني مي‌خواهند که دانش‌جويان و دانش‌آموزان مستعد را همراه با مشخصات کامل آن‌ها از جمله آدرس محل سکونت، به آن‌ها معرفي کند. اراني بي‌خبر از دسيسه و نيرنگ، هم گول مي‌خورد و اسامي آن‌ها را به کامبخش مي‌دهد.

پس از دست‌گيري محمد شورشيان و کامبخش، کامبخش در زندان فرصت را غنيمت مي‌شمارد و آن‌چه را که قبلا" آماده کرده بود جمع روشن‌فکري اراني را به عنوان حزب کمونيست، براي پليس رضاخان ترسيم مي‌کند. او در زندان بي‌شرمانه با جوسازي عليه اراني، او را عامل لودادن پنجاه و سه نفر معرفي مي‌کند به طوري که تمام زندانيان 53 نفر، اين را مي‌پذيرند و به دکتر اراني مي‌تازند.(3) اراني در مقابل حمله آن‌ها سکوت مي‌کند و به گريه مي‌افتد.

حتا کامبخش در گزارش سري خود به کمينترن استاليني، اراني را تحت عناوين مقام‌پرست، خودخواه، فتنه‌انگيز و کسي که از تمايلات ضد کمونيستي برخوردار است، معرفي مي‌کند.

به گفته‌ي حسين فرزانه در پرونده پنجاه و سه نفر بين شاهزاده کامبخش و پليس رضاخان تباني وجود دارد تا حقايق موجود در پرونده‌ها را پنهان دارند. اما حزب توده، بي‌شرمانه، و آگاهانه، همه‌ي‌ اين حقايق را ناديده مي‌گيرد و بنا به نظر «رفقا» شاهزاده کامبخش را نه تنها مورد مجازات قرار نمي‌دهد، بل‌که او را در حزب توده مي‌پذيرند، و به مقامات بالاي حزبي هم نائل مي‌کنند. از آن زمان تاکنون گرداننده‌گان حزب توده‌ بي‌شرمانه به ستايش از کامبخش و امثال او مي‌پردازند.

حزب توده‌ همه‌ي اين حقايق را وارونه جلوه داد. تاريخ را جعل کرد تا از وجهه اجتماعي و مقام علمي اراني، براي خود، کلاهي بدوزد، تا حيثيت اجتماعی برباد رفته را پنهان نمايد. از اراني دزدي ادبي کردند؛ مجله‌يي به نام «دنيا» منتشر نمودند، و در متن دفاعيه او دست‌کاري کردند تا خود و حزب‌شان را به اراني منتسب کنند. اما راه اراني درست نقطه مقابل راه حزب توده‌ و سردم‌داران آن بوده و هست. يکي روز است و ديگري شب.

به گفته‌ي حسين فرزانه، عبدالصمد کامبخش سناريونويس و کارگردان اصلي اين ماجرا بوده و با تباني با پليس رضاشاه، تلاش کرده‌اند که طوري بازجويي و محاکمه‌ي دکتر اراني و 53 نفر را طراحي نمايند که عامل لودهنده اصلي نه کامبخش بل‌که تقي اراني باشد.

تاريخ دست‌گيري اراني 18/02/1316 است. به گفته حسين فرزانه، کامبخش در روزهاي ميان 16 فروردين و 7 اردي‌بهشت 1316 دستگير شده و بلافاصله تمام اطلاعات ساخته و پرداخته خود را «صميمانه» در اختيار پليس قرار داده است. اما تاريخ بازجويي‌ها براي کامبخش، 20/02/1361 ثبت مي‌کنند که اين ناشي از تباني است که پرونده را طوري تاريخ‌گذاري و طراحي مي‌کنند که محمدشورشيان لودهنده اراني باشد و اراني هم لودهنده بقيه 53 نفر و کامبخش هم مبرا.

«دستگيري کامبخش به‌طور قطع بين نيمه دوم فروردين و هفته اول اردي‌بهشت 1316، صورت گرفته و اطلاعات خود را حداقل يازده روز و حداکثر يک ماه پيش از رسيدن شورشيان به تهران در اختيار پليس اداره سياسي قرار داده است.»

(حسين فرزانه: پرونده پنجاه و سه نفر: 19)

به بياني ديگر؛ دو دکتر اراني و بهرامي در 18 اردي‌بهشت 1316، دستگير مي‌شوند به‌طوري که قبل از دست‌گيري آن‌ها، اطلاعات «کامل و صميمانه» کامبخش در اختيار پليس بوده است و کامبخش را در همين تاريخ با بهرامي که که همه‌ چيز را در حضور بازجو منکر و تکذيب مي‌کرده روبرو مي‌کنند.

بنابراين «اين روايت که دستگيري 53 نفر نتيجه دستگيري محمد شورشيان و همکاري او با پليس بوده مطلقا" قابل پذيرش نيست.» (حسين فرزانه: پرونده پنجاه و سه نفر: 16)

حتا بعدها در زمان حيات «حزب توده‌ براي جلوگيري از انتشار واقعيت پرونده 53 نفر به جايي کشيده شده که کوشيده‌اند حتا مطبوعاتي را که منعکس کننده‌ي اخبار مربوط به اين پرونده بوده از ميان ببرند. براي مثال در آرشيو کتاب‌خانه مجلس دو صفحه اول روزنامه اطلاعات مورخ 11 آبان 1317، را که متضمن متن ادعانامه‌ي دادستان درباره 53 نفر است، با تيغ در آورده‌اند. اين دست‌برد در آرشيو خود روزنامه‌ي اطلاعات نيز ديده مي‌شود به نحوي که چهار صفحه‌ي اول روزنامه به تاريخ 11 آبان 1317، از جا کنده شده است.» (پيشين:8)

يعني بر اثر تباني پليس با کامبخش، پليس «با دستکاري در تاريخ بازجويي‌ها، براي اين‌که اراني را در مظان اتهام قرار دهد و در عين حال براي آشفته کردن بيش‌تر و اذهان دستگيرشده‌گان و همچنين شناسايي بيش‌تر افراد، از دستگيري شورشيان بهره‌برداري کند به نحوي که دکتر بهرامي و اراني و ضيا‌ء‌الموتي پس از مواجهه با شورشيان مطمئن شوند که لودهنده اصلي آن‌ها کسي جز او نبوده است و به ديگر افراد 53 نفر نيز تلقين کند که اين سه نفر، و در اساس اراني، لو دهنده آن‌ها بوده‌اند. ...حال آن‌که منشاء اصلي و قبلي تمام اطلاعات پليس شخص کامبخش بوده که مشخصات لازم و مشروح درباره‌ ارتباطات افراد و فعاليت‌هاي آن‌ها را در بازجويي خود توضيح داده و هرجا هم که اطلاعاتش ناقص بوده پليس را هدايت کرده که براي تکميل اطلاعات خود به کي و کجا بايد مراجعه کند.» (پيشين:20)

«کامبخش به علت همکاري صادقانه و تمام و کمال خود با پليس از هر نوع برخورد ناهنجاري معاف شد. ... ولي اراني پس از فشارهاي زياد قسمتي از آن‌چه را که کامبخش نوشته بود با تمهيدات فراوان و به ترتيبي که بار متهمان ديگر را سبک کند تاييد کرد. بهرامي تنها پس از مقداري شکنجه و مواجهه با کامبخش اعتراف کرد که از آدرس او براي ارسال پول، مکتوب و ارتباط اشخاص استفاده مي‌شده و تا آخر هم نه از عضويت کسي در فرقه سخن گفت و نه عضويت خود را در فرقه پذيرفت.» (پيشين:29)

اراني حتا قبل از دستگيري از نحوه رفتار کامبخش در ارتباط با مواضع نظري و نحوه کار سازماني و ارتباطات بين‌المللي او معترض بوده و به قول حسين فرزانه «کينه و نفرت» داشته و در زندان هم آن را پنهان نمي‌کند و او را «بيچاره» خطاب مي‌کند.

اين گفته اراني در دادگاه در رابطه‌ي‌ حزب کمونيست با کمينترن، ثابت مي‌کند که او مخالف استالينيسم بوده است: «در دنيا در حدود هفتاد فرقه کمونيست موجود است، يکي از آن‌ها فرقه‌ي بلشويک است که حکومت جماهير شوروي به دست اوست و بين‌الملل، که سازماني مرکب از همه‌ي‌ احزاب کمونيست است، مافوق حکومت شوروي است و احزاب ديگر هم ارز با حزب شوروي مي‌باشند نه مادون آن.» (پيشين:39) اراني سپس کامران را که عضوکمينترن بوده «بوالهوس و جنجال‌طلب» مي‌خواند. او در «آخر سر نتيجه مي‌گيرد که پايه‌ي اصلي طرح مسئله‌ي فرقه به آن شکل که اداره‌ي سياسي شهرباني جلوه داده محصول «بوالهوسي کامران» بوده که «عمل شورشيان و بيچاره‌گي کامبخش» آن را تکميل کرده است.» (پيشين:40)

«اين مجموعه [53 نفر] نه يک فرقه کمونيستي، نه يک حزب و نه يک دسته بود، بل‌که جمع ناهمگوني از اشخاص غيرسياسي و کمونيست و غيرکمونيست بود که نام‌هاشان در يک پرونده در کنار هم قرار داده شده و خود آنان به موجب حکم در يک زندان به همزيستي با يکديگر محکوم شده بودند و هرگز هم حتا به صورت يک «دسته» با يکديگر پيوند نيافتند. ... بنابراين‌ اطلاق اصطلاح «تشکيلات» يا «فرقه» و يا حتا «دسته» به جمع 53 نفر و همچنين منسوب‌کردن آن به کمونيسم[فقط اراني کمونيست بود] يک توهم تاريخي بيش نيست.» (پيشين:60-61) اراني در دادگاه با دلايل مستدل همه‌ي‌ آن اتهام‌ها را رد مي‌کند.

برخي توده‌يي‌ها مي‌گويند اراني کمونيست نبود. اراني علاوه بر تدوين کتاب‌هاي؛ 1.تئوري‌هاي علم 2. سلسله کتابي تحت عنوان «سلسله علوم دقيق» که بر مبناي اصول مادي و ماترياليسم ديالکتيک نوشته شده بودند، عبارتند از فيزيک، شيمي، بيولوژي در دوجلد، پسيکولوژي در دوجلد، اصول مادي و منطقي علم، کتاب کاپيتال مارکس،«نزد خود بنده يک دوره(14 جلد) کتاب کاپيتال کارل مارکس که از کتاب‌خانه‌ي بروخيم در تهران خريده‌ام»(حسين فرزانه: پرونده پنجاه و سه نفر:246) در با زبان اصلي در اختيار داشته و نيز مانيفست حزب کمونيست را ترجمه و در پانزده نسخه دست‌نويس در اختيار داشته است. و نيز کتاب‌هاي لودويک فويرباخ و انقراض فلسفه کلاسيک، ماترياليسم و امپريوکريتي‌سيسم، تاريخ روسيه و چند کتاب کلاسيک ديگر از او توسط پليس ضبط شده است.

اراني در دادگاه رضاخان: «در سال 1313 صغرا خانم زن دهزاد يک دفعه نزد من آمد و اظهار کرد يکي از رفقاي دهزاد ميل ملاقات با من دارد. اين شخص از من ديدن کرد و خود را به اسم اميري (اميري نام مستعار کامران است ولي بعدها در مورد کامبخش نيز به کار رفته است.) نزد من معرفي کرد و پنج يا چهار جلسه از من ملاقات کرد. تمام مذاکرات او با من راجع به اين بود که مجله‌ي دنيا را که من منتشر مي‌کنم به نفع آن‌ها منتشر کنم و من چون وخامت موضوع را مي‌دانستم قبول نکردم و همان جنبه‌ي علمي او را حفظ کردم. يکي ديگر از حرف‌هاي آن شخص اين بود که بايستي در اين‌جا تشکيلات داده شود و براي اين کار شخصي با من مذاکره خواهد کرد. ... در تهران پس از مدتي شخص ديگري(منظور کامبخش است) که وعده شده بود به من مراجعه کرد. از من پرسيد چه کمکي مي‌توانم بکنم؟ آن شخص از من دو نوع کمک خواست: يکي اين‌که من پول بدهم، ديگر اين‌که از شاگردان هرکس فقير و با استعداد است به او معرفي نمايم. من اصولا" وخامت اين جريان را مي‌دانستم ولي چون ظاهرا" کار بي‌اهميتي بود گاه گاه به عنوان اين‌که بي‌پولم پيش من مي‌آمد مبلغي دريافت مي‌کرد. و من صورت بعضي از شاگردان را که با من به طور عموم (ولي نه از نقطه نظر يک تشکيلات) آشنا بودند به او مي‌دادم. آن شخص[کامبخش] با دکتر بهرامي هم ارتباط داشت و من اين ارتباط را بدين ترتيب فهميدم که يکي دو دفعه توسط دکتر بهرامي به من پيغامي داد. در بعضي از ملاقات‌هاي خود اظهار مي‌کرد که شاگردان را دور هم جمع کرده است. ... آن‌چه که من از گفته‌هاي او (منظور ضياء‌الموتي است.) احساس کردم اين‌ها (کامران، کامبخش، الموتي) بيش از سه نفر نبودند. با مسکو ارتباط داشتند، ولي اين ارتباط خود را کاملا" مخفي نگاه مي‌داشتند. دکتر بهرامي و من را آلت دست و خودشان را مرکز تلقي مي‌کردند، ما را به اسرار خود راه نمي‌دادند.» (پيشين:232)

تقي اراني می‌گويد:«براي اولين بار است در تاريخ قضايي کشور که يک دسته‌ي پنجاه و چند نفري از منورالفکر و توده‌ي ملت ايران به پيشگاه محکمه‌ي جنايي، به عنوان داشتن يک عقيده‌ي سياسي، جلب شده‌اند. اين محاکمه با صدرو راي خاتمه نيافته، مانند تمام محاکم نظير، اثر آن به طرز درخشان در تاريخ ايران باقي خواهد ماند. آن ادعانامه، اين دفاع و آن راي، هر سه اسناد تاريخ ملت ايران مي‌باشند.» (پيشين:139)

آن‌چه که دکتر تقي اراني در درون زندان کشيده است ناشي از ضديت کامل استالين با جريانات مستقل کمونيستي مانند؛ حزب کمونيست ايران بوده است که به دست جاسوساني مانند کامبخش در حق اراني روا داشته‌اند، اکنون در این‌جا شرح جنایت‌هایی که توسط رضاخان بر ارانی وارد آمده از زبان برخی زندانیان 53 نفر، بخوانیم تا ماهیت استالینیسم را خوب دریابیم:

«دکتر اراني هم‌چنان در زندان انفرادي بند 3، نمناک‌ترين و سردترين بندهاي زندان موقت، به سر مي‌برد. نه تنها خوراکي که از خانه براي او مي‌آوردند به دستور اداره سياسي به او نمي‌دادند بل‌که پوشاک و هم‌چنين پتو و زيلوي زندان را نيز از او گرفته بودند تا به گفته‌ي اداره‌ي سياسي مجبور به اقرار شود. سروان سرتيپ‌زاده(يکي از بي‌شرم‌ترين کسان‌) رئيس زندان موقت روزي به بازديد بند سه مي‌رود. مي‌بيند که دکتر اراني در روي زمين سرد اسفالت اتاق، دربسته [فقط] با يک زير پيراهني[همه‌ي لباس‌ها را از او گرفته بودند.] نازک و يک تنکه خوابيده و کفش‌هاي خود را به جاي بالش در زير سر گذاشته است(آذرماه) دستور مي‌دهد کفش‌هاي او را نيز بگيرند. اما عبدالصمد کامبخش که راه و کار را خود و خانواده‌ي همسرش خوب مي‌دانستند با پارتي‌بازي کساني چون آقاي ضياالدين کيا که از زمان رياست شهرباني آقاي سرتيپ محمد درگاهي در شهرباني نفوذي داشت از يک سو و از سوي ديگر با اقرارهاي مخلصانه خود در برابر پليس مورد لطف شهرباني قرار گرفته بود با ما به فلکه‌ي زندان موقت آمد.»(نصرت‌الله جهان‌شاهلوي‌افشار: سرگذشت ما و بيگانگان:55)

«يکي از روزها ما را به حياط ميان بندهاي انفرادي بردند. من در کنار ديوار بند سه، قدم مي‌زدم از سوراخ يکي از دست‌وروشويي‌ها صدايي شبيه به صداي دکتر اراني شنيدم نزديک شدم و سلام کردم. دکتر اراني از صدايم مرا شناخت. گفت جهان‌شاهلو به رفقا بگو در اداره‌ي سياسي از من خواسته‌اند بنويسم که تشکيل‌دهنده و رهبر اين حزب هستم. اما من گفتم حزبي وجود نداشته است تا من آن را بپذيرم. پيشنهاد شما را به يک شرط مي‌پذيرم و آن اين است که همه‌ي جوانان و دانش‌جويان را نخست آزاد کنيد که دوباره به سر کار و درس خود باز گردند. آن‌گاه هرچه بخواهيد خواهم نوشت. اگر اين پيشنهاد مرا به پذيرند، به زودي شما آزاد خواهيد شد. به رفقا بگو من از همه‌ي شما دفاع کردم. من از همه‌ي شما به راستي هم شرمنده‌ام و هم سپاس‌گزار. اما کامبخش، مکي‌نژاد و طبري از بس دروغ در پرونده‌هاي خود نوشته‌اند، کمر مرا شکستند. با اين‌که حتا کفش مرا نيز گرفته‌اند و يک زيرپيراهني و تنکه بيش‌تر برايم باقي نگذاشته‌اند، روحيه‌ام بسيار عالي است. در اين‌جا از گچي که از ديوار دست‌وروشويي مي‌کَنم در روي اسفالت اتاق معادلات رياضي و فيزيک طرح و حل مي‌کنم و بدين‌گونه روزها را مي‌گذرانم. تاکنون چند فرمول فيزيک تازه پيدا کرده‌ام اگر بيرون آمدم چاپ و منتشر خواهم کرد. اگر به زودي آزاد شدي مرا فراموش نکن. به خانه‌ي ما برو و به مادر و خواهر من دل‌داري بده. هرچه باشد قلب‌شان نازک است و غم و اندوه فراوان دارند. گفتم آقاي دکتر اطاعت مي‌کنم. گفت جهان‌شاهلو مبادا به آن‌ها بگويي که من در زندان انفرادي در اتاقي نمناک و سرد و بي پوشاک و بي خوراک هستم. به آن‌ها بگو حالش خوب و تندرست است. او گفت جهان‌شاهلو هيچ مي‌داني در ميان مردم کوچه و بازار و همين کساني که به ظاهر رانده‌ي اجتماع هستند همين دزدها و جيب‌برها چه انسان‌هاي والا و با گذشتي يافت مي‌شود. اين‌ها از صبح تا ظهر چون رفت و آمد پايورها و آجودان‌ها بسيار است، کم‌تر به من سر مي‌زنند. اما همين‌که بعد از ظهر مي‌شود نزد من مي‌آيند، برايم چاي مي‌آورند و شب‌ها خودشان با هم در يک پتو و گاهي بي پتو مي‌خوابند و پتوهاي خود را براي من مي‌آورند. گاهي دو تن، هر يک، يک پتو مي‌آورند که يکي را زيرانداز و ديگري را روانداز کنم. صبح زود براي اين‌که پايورها و آجودان‌ها نبينند از نو مي‌برند. هر روز قابلمه‌ي خوراک مرا که از خانه مي‌آورند به يک تن از زندانيان مي‌بخشند. روزهايي که به زندانيان بند ما مي‌دهند آن‌ها نمي‌خورند و نزد من مي‌آيند و مي‌گويند ما شرم داريم که شما گرسنه باشيد و ما خوراکي را که مادر و خانواده‌ي شما براي شما فرستاده‌اند، بخوريم. من مي‌گويم بخوريد نوش جان‌تان. اما آن‌ها نمي‌خورند و همين‌که شب شد مي‌آورند اين‌جا و با من يک‌جا مي‌خوريم. آري جهان‌شاهلو اين‌ها دزد و جيب‌برند اما آن‌هايي که با دروغ‌ها و تهمت‌ها کار مرا سنگين و مرا به اين روز انداخته‌اند، خود را روشن‌فکر و گل سر سبد اجتماع مي‌دانند.»(پيشين:57-58-59)

«پرونده او[اراني] سراپا دفاع از حقوق مردم و ملت ايران و آزادي بود. او از حق يک يک گروه ما دفاع کرده بود. او مانند يک انسان واقعي و يک دانش‌مند به همه‌ي پرسش‌ها برخورد کرده بود.»(پيشين:78)

«دکتر اراني با کارگران چاپ‌خانه آشنايي داشت و چون زياد کتاب مي‌نوشت لذا ارتباط‌ش‌ با آن‌ها هم زياد بود. با آن‌ها مي‌نشست، صحبت مي‌کرد و تبليغ مي‌نمود و کارگران او را دوست داشتند. مثلا" همين افشار قوتورلو که در چاپ‌خانه براي مجله دنيا کار مي‌کرد شيفته دکتر اراني بود. تا جايي که در يکي از روزهاي اول ماه مه کارگران اعلاميه‌يي پخش نمودند که دکتر اراني آن را تنظيم کرده بود. البته متاسفانه جزو 53 نفر از کارگران نبودند که من بايد بگويم خوش‌بختانه و نه متاسفانه. جز يکي دو نفر، از اين کارگران گير ني‌افتادند. علت آن اين بود که با اراني مربوط بودند و الا اگر با کامبخش ارتباط داشتند حتما" دست‌گير مي‌شدند.»(خاطرات سياسي ايرج اسکندري: ص26)

اسکندري که پرونده دکتر اراني را از بايگاني دادگستري خارج و در اختيار سران حزب توده‌ قرار داده است، در پاسخ به اين پرسش که آيا اراني مي‌دانست که کامبخش همه‌ چيز را لو داده است. مي‌نويسد:«خوب قاعدتا" حدس مي‌زد و بعد هم وقتي توي جلسات اوراق بازجويي‌هاي 53 نفر را خواندند و او فهميد، البته در دادگاه به کامبخش حمله خيلي جدي کرد که متاسفانه رفقا دستور دادند از توي دفاعيات مطالب راجع به کامبخش را حذف کنيم. اين را من به شما گفتم که شخصا" به همراه متقي به وزارت دادگستري رفتيم و پرونده دفاعيات را گرفتيم. دکتر اراني در دادگاه از نظر اخلاق کمونيستي به کامبخش حمله کرد و در اظهارات‌اش مي‌خواست نشان به دهد که بر خلاف اصول حزبي و اخلاقي رفتار کرده و ديگران را لو داده است. دکتر اراني در حين محاکمه اظهار داشت که من بايد در حضور دادگاه اعتراف بکنم، با اين‌که خودم کتاب نويس هستم اما هيچ‌وقت نمي‌توانم که در ظرف چند ساعت چنين کتابي را که کامبخش با اين فصول مرتب در ظرف چند ساعت تنظيم کرده، بنويسم. منظور دکتر اراني اين بود که کامبخش (4) اين نوشته‌ها را قبلا" در ذهن خود آماده کرده بوده، و الا در عرض نيم ساعت نمي‌توان به آن منظمي چيز نوشت.»(خاطرات سياسي ايرج اسکندري: ص36)

«عبدالصمد كامبخش‌ كه عامل لودادن گروه 53 نفر به دولت رضاخان بود با روش‌ بسيار زيركانه‌اي تلاش‌ كرده  ضعف خود را به دكتر تقي اراني نسبت دهد.»(خاطرات آلبرت سهرابيان)

«در حقيقت کامبخش يکي از فرمان‌بران رژيم استالين، بريا و به خصوص باقروف بود که حتا پس از مرگ استالين نيز متنبه نشد و به فرمان‌بري ادامه داد. ... تقاضاي عضويت کامبخش در حزب توده پس از آن‌که در سال 1943 از باکو به ايران آمد يعني دو سال پس از تشکيل حزب، چند بار از طرف کميته‌ي مرکزي حزب توده رد شد، تا علي‌اف دبير سفارت شوروي اهل آذربايجان و نماينده باقروف در ايران عضويت او را به کميته‌ي مرکزي حزب توده تحميل کرد. ... کامبخش به دکتر اراني و آن‌ها [53 نفر] در سال 1937 خيانت کرد، و بدون اين‌که حتا تحت شکنجه قرار گيرد، تمام جزئيات سازمان و اسامي کمونيست‌هاي ايران را براي پليس رضاشاه نوشته و شرح داد. اين موضوع را خود کامبخش نيز در جلسه کميته‌ي مرکزي و در پلنوم چهارم وسيع کميته‌ي مرکزي در مسکو در مقابل تقريبا" 80 نفر حضار پلنوم اقرار کرد و همه‌ آن را شنيده‌اند. حتا ايرج اسکندري در يکي از جلسات کميته‌ي مرکزي در مسکو کامبخش را خائن، بي‌شرف و قاتل اراني ناميد و سيلي جانانه‌يي به گوش او زد. تمام جريان اين واقعه در صورت‌جلسات کميته‌ي مرکزي در مسکو ثبت شده است؛ ولي در تمام جريان تاريخ حزب توده بر روي اين خيانت کامبخش، لابد به دستور باقروف، پرده کشيدند و آن را مخفي کردند. با آن‌که اين خيانت کامبخش از طرف دکتر تقي اراني در محکمه رضاشاه، مختاري در دفاع جانانه اراني که به قيمت جان او تمام شد به تفصيل شرح داده شده بود، ولي اين رهبري[کيانوري و بقيه] منظما" از دفاع دکتر اراني، قسمت مربوط به خيانت کامبخش را حذف مي‌کرد.» (فريدون کشاورز: من متهم مي‌کنم کميته مرکزي حزب توده را:ص28-29)

«وقتي به کريدور 3 [بدترين نقطه زندان به عنوان تنبيه مي‌فرستادند]پيش دکتر اراني رفتم واقعا" منظره خيلي عجيبي ديدم که هيچ‌وقت فراموش نمي‌کنم. دکتر اراني را ديدم فقط با يک زيرشلواري کوتاه و يک پيراهن عرق‌گير تابستاني (چون در اردي‌بهشت ماه دست‌گير کرده بودند) لخت روي سمنتي که حتا يک دانه زيلو هم که معمولا" در اتاق‌هاي ديگر مي‌انداختند وجود نداشت. اراني همين‌طوري کفش‌هايش را هم به عنوان بالش زير سرش گذاشته و خوابيده بود. من يواشکي صدايش کردم دکتر! يک دفعه بلند شد و گفت اوه تو اين‌جايي؟ گفتم که پاسبان را ديده و اجازه گرفته اين‌جا آمده‌ام. پس از ماچ و بوسه نشستم و صحبت را شروع کرديم. وضع و حالش را پرسيدم. گفت آري لباس‌هاي مرا از من گرفته‌اند. سردم هم هست. ولي خوب ديگر عادت کرده‌ام. پرسيدم چه کارها مي‌کني اين‌جا؟ گفت روزها براي خودم مسئله رياضي طرح مي‌کنم و توضيح داد که چون اين‌جا ديوارها را همه‌ را نوشته بودند، بنا آوردند به‌کَنند. من سه چهار تا از اين گچ‌‌ها را دزديم و روزها زمين را با آب و غيره پاک مي‌کنم و مي‌نشينم، براي خودم روزها مسئله طرح مي‌کنم و وقت را اين‌جوري مي‌گذرانم. شب‌ها نيز عادت به اين سرما کرده‌ام و روي اين سمنت مي‌خوابم. لباس هم لازم نيست. من گفتم برايت يک پلور و مقداري هم پول آورده‌ام. گفت هيچ‌‌کدام لازم نيست. پلور را که جايي نيست مخفي کنم و اگر هم به پوشم باز از من مي‌گيرند. لذا فايده ندارد. پول هم نمي‌خواهم.» (خاطرات سياسي ايرج اسکندري: ص62)

اسکندري در خاطرات خود بر آدم‌فروشي کامبخش سرپوش مي‌گذارد و مي‌گويد مسئولين شهرباني شايع کرده بودند ‌که کامبخش اراني و همه را لو داده است. خود شاهزاده ايرج اسکندري توسط عمويش به مسئولين زندان سفارش شده بود، در نتيجه مطلقا" مورد شکنجه قرار نگرفت، اما بقيه 53 نفر به غير از نادمين مانند کامبخش، شکنجه شدند.

ايرج اسکندري مي‌گويد در سالن زندان قصر همه‌ي زندانيان 53 نفره جمع شده بودند تا پرونده آن‌ها به وسيله‌ي منشي دادگاه قرائت شود. ابتدا پرونده دکتر اراني را قرائت گرديد که روسفيد از آب در آمده و روسياهي به کامبخش و دوستانش رسيده بود. وقتي نوبت به پرونده کامبخش رسيد:

«آقا اين اراني يک دفاعي از ما کرده بود. نه تنها کسي را لو نداده بود بل‌که در تمام تحقيقات دفاع از حقانيت همه‌ي ما بود. يک دفاع همه‌ي جانبه. ... همين‌طور که قرائت اظهارات اراني پيش مي‌رفت، من مي‌ديدم گل از گلشن مي‌شکفت. پس از خاتمه من بلند شدم و دکتر اراني را محکم بوسيدم و گفتم دکتر لااقل از لحاظ معنوي مرا ببخشيد من واقعا" خيال کرده بودم که اين‌ها راست مي‌گويند. اراني گفت مهم نيست. حالا اظهارات کامبخش را بخواند. خود کامبخش هم نشسته بود. وقتي شروع به خواندن اظهارات او کردند آبرويي از اين کامبخش رفت که آن سرش ناپيدا بود. تمام اسامي اشخاص را: از کجا شروع شد، کي چه کاره بود، کجا رفتيم، تشکيلات ما چه جوري بود. يکي يکي اسامي را با جزئيات مانند آن‌که کتابي تاليف کرده است. مثلا" الف: تشکيلات، ب: مسائل مالي، ج: تبليغات و غيره و غيره. اشخاص را هم يکي يکي اسم برده بود که از جمله بنده و دکتر بهرامي را در اول گفته بود. گفته بود اسکندري حزب کمونيست بوده و اين‌ها عضو آن حزب بودند.»‌(خاطرات سياسي ايرج اسکندري: ص71-72)

کامبخش در بين زندانيان، اعمال ننگين خود را طوري به نمايش مي‌گذارد که گويا اين دکتر تقي اراني بوده است که همه‌ را لو داده است: «در مدت کوتاه گردش در حياط محبس [هواخوري] تقي اراني از نزديک آن‌ها [برخي از 53 نفر محبوس] مي‌گذرد، او را خائن صدا مي‌زنند. اراني که علت اين رفتار آن‌ها را نمي‌فهمد، بسيار منقلب شده و حتا اشک از چشمان‌ش‌ سرازير مي‌شود و گريه مي‌کند. خوش‌بختانه در يکي از جلسات محاکمه يکي از وکلاي مدافع در موقع تنفس به محبوسين گفت که انکار شما راجع به وجود سازمان و عضويت شما در آن بي‌فايده است زيرا يکي از خود شما گزارش مفصلي براي پليس در اين باره نوشته است. به اين گفته وکيل مدافع پاسخ داده شد که ما مي‌دانيم که دکتر اراني اين کار را کرده است. ولي وکيل مدافع که گزارش کامبخش را در پرونده ديده بود، پاسخ داد که نخير. اسم اين شخص عبدالصمد کامبخش [شوهر خواهر کيانوري] است نه اراني.» (فريدون کشاورز: من متهم مي‌کنم کميته مرکزي حزب توده را:ص31)

خانبابا تهراني در مورد عضويت کامبخش در حزب توده‌ مي‌گويد: «پذيرش کامبخش در حزب توده با مخالفت خيلي‌ها روبه رو شد. چرا که مي‌گفتند کامبخش اراني را لو داده است. بعدها در همين رابطه، رضا روستا [که خودش نيز نفوذي بوده است.] در پلنوم چهارم حزب وقتي پشت ميکروفن رفت، خطاب به کامبخش گفت: «تقصير من پدرسوخته بود که اصلا" متعهد تو شدم. ضامن تو شدم که بيايي توي حزب. تو را اصلا" توي حزب راه نمي‌دادند چون به اراني خيانت کرده بودي.» (حميد شوکت:نگاهي از درون به جنبش چپ ايران گفتگو با مهدي خانبابا تهراني:ص22)

در حقيقت اعمال کامبخش و دوستان‌اش، انجام ماموريتي است که سازمان‌هاي اطلاعاتي شوروي استاليني تحت پوشش کمينترن، انجام مي‌دادند، تا از رشد انديشه و افکار چپ و سوسياليست مستقل، مانند دکتر اراني، در ايران جلوگيري کنند. روي همين دليل بود که کامبخش به بهانه اين‌که کمينترن صلاح نمي‌داند، مجله‌ي دنياي دکتر اراني را تعطيل کرد و اراني هم مقاومتي نشان نداد.(آدينه شماره 36)

از طرف ديگر دخالت حزب توده‌ در جعل و دست‌کاري انديشه و افکار اراني بي‌نظير است. چرا که در ذات سران و نويسنده‌گان حزب توده‌ صداقت و مسئوليت اجتماعي معنا و مفهومي ندارد. هدف آن‌ها از دست‌يابي به پرونده دکتر اراني، نجات کامبخش و وارونه کردن انديشه‌ي مستقل دکتر اراني بود. آن‌ها همين‌که به متن کامل دفاعيات اراني دست يافتند، آن را به نفع خود شبيه کارهاي استالين،(5) سانسور و انتشار داد. بابک اميرخسروي از رهبران حزب توده، آن زمان به متن کامل دفاعيات اراني دسترسي داشته و قسمتي از سانسور شده را منتشر کرده است: «در خلاصه لايحه دفاعيه اراني در محکمه جنايي تهران(21/08/1317) که ظاهرا" به خط خود اراني است، در مورد کامبخش از جمله چنين آمده است: «کامبخش پس از دست‌گيري ... در تاريخ ...، به عنوان استنطاق، کتابي تحت عناوين مختلف؛ تشکيلات، ارتباطات، بودجه و غيره، براي اداره سياسي تاليف مي‌نمايد. در آن [گزارش] اسامي زياد، از جمله اسامي عده‌يي که به عنوان معلم و يا شاگرد به جهت استفاده تدريسي از من گرفته بود، به عنوان اعضاء يک تشکيلات از راه تهمت و افترا تعيين مي‌نمايد. از جمله به من لقب ليدري مي‌دهد که هنوز هم بدان ملقب هستم ... اين شخص با گستاخي کامل، براي رهايي خود از يک پيش آمد که نمي‌دانم تا چه حد مجرم بوده است، اسامي من و آن عده را با طرز نامطلوبي که باعث گرفتاري ما و گرفتاري شماست، در آن رساله ثبت کرد. اظهارات کامبخش جز تهيه يک شريک جرم جنايي او دليل ديگري ندارد...»(نظر از درون به نقش حزب توده:بابک اميرخسروي:60)

جهانشاهلو مي‌گويد: «مجهز بودن گروه 53 نفر به منطق و دانش تنها مديون زحمات مرد دانش‌مند دکتر اراني بود. ... او بسيار تيزهوش و سريع‌الانتقال و حاضر جواب و ژرف‌انديش و منصف ... بود و زنده‌گي مادي و پول در نظرش کم‌ترين ارزشي نداشت. ... او از مرگ هيچ‌گاه هراسي نداشت و اگر زنده بود، بدون شک نه حزبي به مفتضحي حزب توده درست مي‌شد که کارگردانانش کامبخش جاسوس روس و رضا روستاي نادان و اردشير آوانسيان شياد و پا دوي سفارت شوروي باشد و نه فرقه‌يي چون فرقه دموکرات آذربايجان براي تجزيه ايران [تجزيه نه دريافت امتياز نفت] مي‌توانست برپا گردد. او اگر گذارش به شوروي مي‌افتاد بي‌گمان در آن‌جا به تهمت ضدحزبي و ضدلنيني و مانند آن، زنداني و تلف مي‌شد. چون او کسي نبود که زير بار زور و بنده‌گي و ميهن فروشي به‌رود.» (نصرت‌الله جهان‌شاهلوي‌افشار: سرگذشت ما و بيگانگان:141)

 جهان‌شاهلو مجيزگوي رضاخان است. او که ديگران را به بي‌سوادي متهم مي‌کند و تا اندازه‌يي هم درست مي‌گويد، بي‌سوادي شامل خودش هم مي‌شود. او به دليل ناآگاهي و ناتواني از شناخت عيني جامعه‌ي‌ آن روز ايران، ناجي ايران را رضاخان مي‌داند و بر همه‌ي جناياتي که او مرتکب شده است سرپوش مي‌گذارد، مي‌نويسد: «من چون يک ايراني به سهم خود او [رضاخان] را يکي از خدمتگزاران بزرگ تاريخ ميهن خويش مي‌دانم و او را چون سرباز و سردار و سياست‌مداري ايران دوست مي‌ستايم.»(پيشين:157)

در پايان اين قسمت لازم است گفته باشيم:

«متن حاضر [آخرين دفاع اراني در دادگاه جنايي تهران] از طرف حزب توده‌ در بهمن 1324 در تهران براي اولين بار به چاپ رسيده و بعدها عينا" تجديد چاپ شده است. چنان‌که ملاحظه مي‌شود [در ص 515 کتاب پرونده پنجاه و سه نفر] اين متن با «لايحه دفاعيه»‌‌يي که در پرونده موجود بوده اختلافات [زيادي] دارد و در عين حال بسيار مفصل‌تر از آن است. منبع اصلي اين متن معلوم نيست و در عين حال روشن نيست که تا چه حد برحسب مصلحت‌هاي سياسي و حزبي در آن دست‌کاري شده است.» (حسين فرزانه: پرونده پنجاه و سه نفر: 540)

و بدين ترتيب خالقان و جاسوسان حزب توده باعث و سبب قتل يکي از بزرگ انديشمندان تاريخ معاصر ايران شدند و ننگ و شرم‌ساري ابدي را براي خود و حزب‌شان، در تاريخ به ثبت رساندند، مبارک‌شان باد!

 

ادامه دارد

سهراب.ن

15/06/1399

 

توضيحات:

(1): مرتضا علوي جزء يکي از اعضاي برجسته حزب کمونيست ايران بود که با دکتر اراني در اروپا، ارتباط نزديک داشت. او به دستور استالين تبرباران شد. ايرج اسکندري  از خاطرات برخورد حضوري خود در اروپا به مرتضاي علوي مي‌گويد: «مرتضا علوي کمونيست برجسته‌ي ايراني بود در معرفي او همين بس که دکتر اراني هم‌واره او را به مثابه آموزگار و بهترين رفيق خود تلقي مي‌کرد و در مذاکرات خصوصي با من اغلب از گفته‌ي او ياد مي‌نمود و فعاليت‌هاي او را در آلمان و اتريش و چکسلواکي مي‌ستود.»(يادمانده‌ها و يادداشت‌هاي پراکنده ايرج اسکندري:256)

(2): البته نه اسنادي که توسط حزب توده منتشر شده در آن جعليات و وارونه سازي فراوان وجود دارد، که سند مربوط به آخرين دفاع دکتر اراني در دادگاه نمونه از آن جعليات است. حتا به نظر مي‌رسد که برخي افراد نزديک به کامبخش سعي در از بين بردن برخي اسناد از جمله پرونده پنجاه و سه نفر نيز داشته‌اند تا حقايق را از قضاوت تاريخ پنهان سازند.

(3): همه‌ي 53 نفر اراني را بايکوت نکردند. يکي از کساني که بيش از همه‌ي‌ به بي‌حرمتي کرد، خليل ملکي بود. جهانشاهلو: «يادآور مي‌شوم که گروه قزويني به ويژه دشنام‌هاي رکيک به دکتر اراني روبرو مي‌دادند. روزي گروه قزويني در فلکه‌ي زندان موقت دور دکتر اراني را گرفتند و در حضور ما به او پرخاش کردند که تو ما را لو داده‌يي. دکتر اراني گفت فرض کنيد من آدم بدي هستم و مي‌خواهم شما را لو دهم. ولي من که اصلا" شماها را نمي‌شناختم و نام شماها را نمي‌دانستم، چه‌گونه مي‌توانستم شما را لو بدهم. پس کسي که شما را مي‌شناخته است نام شما را داده است نه من.» (حسين فرزانه: پرونده پنجاه و سه نفر: 567)

(4): حزب توده مخصوصا" کيانوري براي ماست مالي کردن صورت داماد‌اش، با نشر دو جلد کتاب از مطالبي که کامبخش از مجله دنيا دزديده بود و به اضافه‌يي اراجيفي که خود کامبخش در مورد جاه و مقام خودش نوشته بود، با وجود مخالفت ايرج اسکندري منتشر مي‌کنند. عنوان کتاب در مورد جنبش کارگري ايران بوده است.

(5): -«از ميان 64 حزب کمونيست جهان عضو کمينترن در سال‌هاي 1930، همه‌ي‌ اعضاي رهبري دو حزب کمونيست ايران و لهستان در دوران کشتار خونين سيستم استاليني در نيمه دوم سال‌هاي 1930، در آن‌جا اعدام و يا سر به نيست شدند. از اين‌رو سيستم شوروي سابق، نشر کتاب يا نوشتاري مستقل در باره حزب کمونيست ايران را به مصلحت خود نمي‌ديد، زيرا اين تاريخ ناگزير با سرنوشت رهبران قرباني شده و توضيح خط مشي‌هاي سياسي و عدم تمکين آنان در مقابل قدرت استاليني پيوند مي‌يافت.» (آدينه شماره 88: بهمن 1372:ص60)

انتخابات مجلس، جنگ و تغییر آرایش دولت در ایران

انتخابات مجلس، جنگ و تغییر آرایش دولت در ایران
http://www.azadi-b.com/G/file/entekhabat_P_S.pdf

وقتی "صداقت" و "ایدئولوژی" هر دو همزمان زیر سوال می روند , پاسخی کوتاه به اطلاعیه حکمتیستهای خط رسمی!

وقتی "صداقت" و "ایدئولوژی" هر دو همزمان زیر سوال می روند


پاسخی کوتاه به اطلاعیه حکمتیستهای خط رسمی!


حزب حکمتیست موسوم به خط رسمی، اطلاعیه ای در مورد بحثهای درون حزب کمونیست ایران منتشر کرده است. نویسندگان این اطلاعیه برای اینکه دچار "خرده کاری" نشوند، یک راست سراغ ستون اصلی "انحراف" رفته اند: آنهم گزارش پلنوم منتخب کنگره هفتم کومه له.


در واقع آنها صغری و کبری مسئله را در اطلاعیه شان بگونه ای چیده اند که اگر ستون اصلی منطق آنها فرو بریزد، کل ساختمان اطلاعیه که بر روی آن بناشده است،هم فرو می ریزد. من با نوشتن این یادداشت می خواهم سراغ همین ستون اصلی که کل استدلال حکمتیست ها بر آن بنا شده است بروم: در اطلاعیه آنها آمده است:


"( موقعیت)،ناسیونالیسم کرد در کنگره هفدهم این سازمان درتیرماه ۱۳۹۶ بویژه دراولین پلنوم کمیته مرکزی کومه له پس از این کنگره با در اولویت قرار دادن تقویت و تحکیم موقعیت کومه له در رهبری جنبش ملی در کردستان، قطعیت یافت"


قبل از هر چیز در همین نقل قول، علی الحساب میتوان میزان راستگوئی و پایبندی آنها را به اخلاق سیاسی به محک گذاشت. آنها همانطوریکه خواهید دید عبارت را بگونه ای تغییر داده اند که به مذاق سرسپردگانشان خوشتر بیاید.

عبارت اصلی به این شکل است:

"…تحکیم موقعیت کومه له در رهبری مبارزه بر علیه ستم ملی با اتکا به برنامه کومه له برای حاکمیت توده ای ، استراتژی کومه له در جنبش کردستان".

(متن کامل بخش مربوط به اولویتها را در پائین همین یادداشت آورده ام.)

تا اینجای قضیه تنها صداقت حزب مربوطه زیر سئوال رفته است . اما مسئله به همین جا ختم نمی شود،مشکل "ایدئولوژیک"، برای این حکمتیست ها وقتی آغاز می شود که این بند از اولویتهای ما در عین حال، عینا از اولویتهای فراکسیون کمونیسم کارگری، در آستانه جداشدن آنها از حزب کمونیست ایران بوده است. در متنی با امضاء منصور حکمت تحت عنوان :"چهارچوب اصلى فعاليت ما" در شماره 59 نشریه کمونیست، این اولو یت چنین فرموله شده است:

" حفظ و تحکيم موقعيت کومه‌له در جنبش رفع ستم ملى در برابر احزاب بورژوايى در کردستان."

منصور حکمت ، کمونيست شماره ٥٩ - مهرماه 1369

البته در هردو نقشه عمل، هم نقشه عمل کمیته مرکزی کومه له و هم نقشه عمل مورد نظر منصور حکمت: لیست بلندبالائی از وظایف آمده اند . لیست منصور حکمت را علاقمندان می توانند در سایتها جستجو کنند. لیست پلنوم کمیته مرکزی کومه له را هم در پائین آورده ام.

در پایان دوستانه به این باصطلاح حزب کارگری می گویم: تا زمانیکه بر این اخلاق و روش باشید، مطمئن باشید همواره همین خواهید بود که هستید و هر کسی هم از شما پیروی کند، سرنوشت بهتری پیدا نخواهد کرد.

اسعد رستمی

‏04‏/09‏/2020


"....پلنوم با تاکید بر خطیر بودن اوضاع سیاسی در ایران چند اولویت اساسی را در دوره کنونی در فعالیتهای کومه له در کردستان مورد تاکید قرار داد:

اول، تداوم مبارزه پیگیرانه برای تقویت جنبش انقلابی مردم کردستان. تحکیم موقعیت کومه له در مبارزه بر علیه ستم ملی با اتکا به “برنامه کومه له برای حاکمیت توده ای ” ، استراتژی کومه له در جنبش کردستان و مصوبات کنگره ۱۷ کومه له، شرکت فعال در مبارزات جاری، تلاش برای به پیروزی رساندن هر حرکت معین و آنرا به نقطه اتکاء برای پیشرویهای بعدی تبدیل کردن. تلاش برای ایجاد گسترده ترین همبستگی در میان مردم معترض بر علیه رژیم جمهوری اسلامی.

دوم، تلاش برای شکل دادن به یک قطب چپ در کردستان، به منظور فعال تر کردن تمام پتانسیل چپ انقلابی و سوسیالیست موجود در این جامعه. شرایط سیاسی متحول کنونی ایران، زمینه های عینی موفقیت چنین تلاشی را در کردستان نیز فراهم کرده است. کلیه فعالین چپ و کمونیست در داخل و خارج کشور که میخواهند در ظرفیت جنبش انقلابی مردم کردستان نقش ایفا کنند و در حال حاضر الزاما عضو هیچ تشکل سیاسی معینی هم نیستند، به علاوه سازمانهای سیاسی فعال در کردستان، همگی می توانند نیروی شکل گیری چنین قطبی باشند. تیدیل این جهت گیری به یک پروژه معین با همکاری نیروهای بالقوه این حرکت.

سوم، گسترش تشکیلات حزبی بویژه در کارگاهها، محلات کارگری، مطابق سیاست سازماندهی معین که از جانب کمیته “سازمانده فعالیتهای داخل کردستان” هدایت می شود. بالابردن ظرفیت و توانائی تشکیلات برای جذب جوانان انقلابی و کمونیست فعال در دانشگاهها، در میان معلمان و در محیط های فرهنگی مترقی و پیشرو، تقویت همبستگی و وحدت حزبی در تشکیلات علنی، بالابردن سطح آمادگی رزمی نیروی پیشمرگ و گسترش آن در حد مقدورات این دوره.

چهارم، دایره فعالیتهای کومه له در سطح منطقه و در خارج کشور، بر اساس نقشه عمل و ارزیابی کومه له، مندرج در گزارش سیاسی مصوب کنگره ۱۷، باید گسترش یابد. در همین رابطه بر گسترش فعالیتهای نمایندگی کومه له در خارج کشور، مطابق راه کار تدوین شده تاکید می شود. شرکت فعال تر در شناساندن اهداف کومه له در جنبش انقلابی مردم کردستان، شرکت فعالتر در اجلاسهای جهانی و منطقه ای بر سر مسئله کرد، تا آنجا که با معیارها و ضوابط مصوب ما همخوانی داشته باشد.

پنجم، شبکه های اجتماعی ابزارهای مدرنی هستند که می توانند تسهیلاتی چشمگیری برای پیشبرد فعالیتهای ما در همه عرصه ها ایجاد کنند و امکان برقراری ارتباطات وسیعی را در سطح جامعه فراهم نمایند. اگر چه این ابزارها نمیتوانند جایگزین فعالیتهای محلی فعالین کومه له در محلهای کار و زیست باشند، اما استفاده آگاهانه، سازمان یافته و متمرکز از آن می تواند نقش موثری در پیشبرد سیاستهای کومه له در کردستان ایفا کنند.

ششم، اگرچه مطلوب ترین حالت عبارت است از وارد شدن جامعه ایران در یک شرایط اعتلای انقلابی در سطح سراسری است و همه تلاش ما در سطوح مختلف معطوف به سوق دادن جامعه به سوی چنین موقعیتی است، اما در عین حال کومه له بایستی آمادگی لازم برای ایفای نقش موثر در صورت بروز شرایط نامطلوب و یا نه چندان مطلوب را نیز داشته باشد. کومه له در هر حال به عنوان یک سازمان مسئول در قبال مردم کردستان بایستی این توانائی را داشته باشد تا جامعه کردستان را از گذرگاههای مخاطره آمیز با کمترین خسارات عبور دهد...."

خرداد ۱۳۹۷

ژوئن ۲۰۱۸

پیام سفر مکرون از بیروت تا عراق !

پیام سفر مکرون از بیروت تا عراق !

 

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com 

 

 

مکرون در دومین سفرش به لبنان بعد از انفجار بیروت وارد عراق شد و در عراق وعده حمایت از دولت عراق در برابر دخالت‌های حکومت اسلامی ایرانی را داد...

 

 

این سفر همزمان به عراق فهمش مشکل نیست . فرانسه یا اروپا همان دغدغه ای را دارد که آمریکا دارد . بلعیدن خاورمیانه توسط مشتی ریقوی عمامه به سر همان رویایی است که بیشتر از یک تخیل و رویا نیست .

 

 

حکومت اسلامی در ایران تخمی بود که غرب در در ایران بخت برگشته 1357 کاشت و حالا معلوم دار است این تخم اسلامی قرار نیست تبدیل به دایناسور شود . تا همین جا هم مخارج کل بازی را غرب در پروژهبرجام پرداخته و حالا دیگر مشخصا هر کسی هر نقشی دارد فریادشان یکی میشود . در کل خاورمیانه از این خبرا نیست ...

 

 

مورگان اورتگاس: آمریکا مخالف حضور حزب‌الله در دولت لبنان است.

 

 

مایکل دورَن:حکومت اسلامی در ایران فقط در صورت درک قدرت آمریکا حاضر به معامله می‌شود.

 

 

سیستم ولایت فقیه کاملا به قدرت آمریکا و غرب واقف است و میداند هیچ عزم جرمی در غرب تا اطلاع ثانوی نیست پس هر جفتکی بخواهد بدون نگرانی میزند .

 

 

این وسط دود هر جفتکی نه به چشم غرب میرود و نه سیستم ولایت فقیه . دود هر جفتکی تحت عنوان اسلام و محور مقاومت... قطعا به چشم مردم ایران میرود .

 

 

تاریخ سیاسی و نسلهای بعدی در ایران قضاوت بدی در باره حاکمییت نیم قرنی روحانییت در ایران دارد .

 

 

 

واما ایدئولوژی...

 

 

 

ایدئولوژی چیز وحشتناکی نیست . تشریح یا توضیح سیستم‌های فکری، فلسفی و مذهبی که فرد، گروه یا جامعه با آن تعریف میشود  . مشکل اینجاست که بحث در همین نقطه خاتمه نمیابد . فرار وایدئولوزی زدگی جوامع امروزی ریشه اش در سابقه امر دارد ...

 

 

یعنی زمانی که تفکرات و فلسفه های مختلف در شرایط مشخصی در حاکمییت سیاسی قرار میگیرند و بعد برای حفظ حاکمییت ایدئولوزی را تبدیل به ابزار سرکوب میکنند . این شامل مارکسیست یا دین اسلام یامائو یا پادشاهی هر جانور دیگری ...

 

 

ایدئولوژی یعنی تشریح یک تئوری اجتماعی و سیاسی ... این به تنهایی بد یا وحشتناک نیست . شروع مشکلات زمانی دیده میشود که برای حفظ قدرت سیاسی ایدئولوژی را به خدمت میگیری . البته مارمولکهایزیر حصیر در نقطه شروع بحث آن را خاتمه میدهند ...

 

 

آدمها و جوامع امروزی حق دارند از ایدئولوژی رم کنند . تجربه آلمان نازی هیتلر ، شوروی سابق ، چین خفاش خور ، و حکومت اسلامی در ایران و باقی تجربیات نظامهای ایدئولوژیک دیگر در تاریخ انسان،فقط مثل فیلمهای وحشتناک هالیوود است .

 

 

 

 

04.09.2020

اسماعیل هوشیار

September 03, 2020

چه کسانی از مواضع رسمی حزب دفاع می کنند؟ چه کسانی برخورد غیر دمکراتیک می کنند؟

 

چه کسانی از مواضع رسمی حزب دفاع می کنند؟

چه کسانی برخورد غیر دمکراتیک می کنند؟

 

اخیرا رفیق ابراهیم علیزاده در مصاحبه با "رادیو دیالوگ" به مسائل مختلفی از جمله به تحلیل اوضاع خاورمیانه، بویژه کشورهای همجوار ایران و در این میان  اقلیم کردستان عراق پرداخته است. وی بعد از پرداختن به این مسائل در پاسخ به یکی ازسئوالات مجری برنامه در مورد اختلافات درونی حزب کمونیست ایران و کومه له می گوید:

« وجود اختلافات در حزب کمونیست ایران واقعی است، هر چند اطلاعات جمهوری اسلامی  و تا حدودی مخالفین سیاسی ما سعی می کنند، آنرا بزرگ نمایی کنند، اما با اطمینان، اکثریت قاطع تشکیلات حزب و کومه له متحد هستند و از این بابت نگرانی ای نداریم. امیدواریم به انشعاب منجر نشود و سعی می کنیم که چنین نشود. اکثریت این حزب با ماست و در جای خود قرار دارد. اکثریت این حزب، همراه با کومه له، برنامه، استراتژی، سیاست و آخرین مصوبات کنگره هایش را اعتقاد دارد، پایدار است. به این خاطر، قاعدتاْ رفقای ما هم آنقدر تجربه دارند، آنقدر احساس مسئولیت هم دارند که راهی تجربه شده را که نتیجه ای جز شکست و افول برایشان بدنبال نخواهد داشت، انتخاب نکنند. بله به کل جریان ما زیان می رساند، اما برای آنها در چنین موقعیتی که قرار دارند، بدون خط روشن سیاسی، بدون اکثریت در تشکیلات و بدون ظرفیت برای انشعاب شکست می خورند».

در مورد ادعای اکثریت بودن باید گفت، اولا این ادعای ر. ابراهیم هنوز در یک مجمع سراسری حزب، در کنگره حزب کمونیست ایران رسمیت پیدا نکرده است. اما رفیق ابراهیم همین ادعا را به پشتوانه رفتار انحلال طلبانه خود در دو سال گذشته تبدیل کرده است.رفیق ابراهیم به پشتوانه این ادعا دو سال است که قرار های کمیته مرکزی و کمیته اجرائی حزب را زیر پا می گذارد. در حالی که در اساسنامه حزبی تصریح  شده است که بدون تأیید کمیته مرکزی حزب نباید عضو حزب اخراج گردد،چند تن از اعضایی که مخالف سیاسی ایشان بوده اند را اخراج یا تنبیه تشکیلاتی کرده اند و به الغای این نوع اخراج ها و تنبیهات از جانب کمیته اجرائی حزب توجهی نکرده اند.

ر. ابراهیم علیزاده در شرایطیما را فاقد خط روشن سیاسی معرفی می کند که بیش از دو سوم اعضاء کمیته مرکزی حزب، همه ی اعضاء کمیته اجرایی و طیف بسیار وسیعی از کادرها و اعضایی که دهها سال در این حزب کار کرده و فعال بوده اند، خط رسمی حزب کمونیست ایران  و کومه له را نمایندگی می کنند. این مجموعهدر جناح مخالف مواضع ایشان هستند، اما رفیق ابراهیم از هم اکنون با وارونه گویی وانکار نقش این رفقا،مسئله را کم اهمیت جلوه می دهد تا به مخاطبین خود و به طیفی که برای آنها کیسه دوخته است بگوید که این آنها هستند که مقدرات این تشکیلات را در آینده تعیین می کنند.این ادعاها نشان میدهد که ایشان برای پیشبرد پروژه های خود، از لطمه زدن به منافع جنبش انقلابی در کردستان  و منافع عمومی جنبش سوسیالیستی نیز ابایی ندارد. در غیر این صورت  چگونه یک انسان مسئول و در جایگاه ایشان این چنین در مورد سرنوشت یک جریان سیاسی به قضاوت می نشیند.

رفیق ابراهیم در شرایطی این ادعا را مطرح می کند که در واقع خود ایشان و رفقای هم فکرشانمواضع و سیاست هایی را اتخاذ می کنند که در مغایرت با مصوبات، برنامه و استراتزی حزب قرار دارند. ایشاناین اختیار تام  را به خودشان داده اند که مافوق کنگره ها و مصوبات و مبانی حزب و کومه له عمل کنند و قرار گیرند. مواضع و شیوه برخورد ایشان به احزاب و نیروهای بورژوایی و ناسیونالیست در کردستان در مغایرت با سیاست های مصوب کنگره های کومه له قرار دارند. این موضع گیری ها در موارد زیادی به پرنسیب های یک جریان کمونیستی لطمه می زند. خود بزرگ بینی و قائل شدن جایگاه ویژه برای خود در تمام عبارات نقل شده در بالا از ایشان موج می زند.

رفیق ابراهیم میگوید: « در میان رفقایی که خود را جهتی متفاوت می شناسانند، تا کنون یک صحفهA4 در مورد اختلافات و تمایزات خود که نشان دهد که آنها خط دیگری هستند وجود ندارد، در هیچ کنگره ای و در آخرین پلنوم هم، نظراتی  که نشان دهد که آنها خط دیگری هستند، وجود ندارد، آنچه وجود دارد برچسب راست و چپ ، ناسیونالیست و سوسیالیست و مجموعه ی کلمات است که به بازی گرفته میشود».

این ادعا که گویا ایشان از مواضع و سیاست های حزب دفاع می کنند و ما از مواضع و سیاست های مغایر با خط رسمی حزب دفاع می کنیم به هیچ وجه حقیقت ندارد. این ادعا وارونه است. ما خود را مدافع پیگیر برنامه و استراتژی حزب کمونیست ایران می دانیم، هم اکنون رفقای کمیته اجرایی حزب، خط مشی سیاسی تشکیلات را در رسانه های حزب تبلیغ می کنند، حزب را در مناسبات با احزاب دیگر نمایندگی می کنند، به نام حزب و رهبری آن اطلاعیه می دهند. آیا رفیق ابراهیم به آنچه  رفقای کمیته ی اجرایی روزانه بعنوان سخن روز می نویسند، نقدی دارند؟ اگر چنین نیست و سیاست های رسمی حزب تبلیغ و ترویج میشود، بنابراین واضح است که ما به برنامه، استراتژی و سیاست های حزب پایبندیم. در حالیکه در موارد متعدد می توان نشان داد که رفیق ابراهیم اسناد و مصوبات حزب کمونیست ایران را نقض کرده است. آیا رفیق ابراهیم از خودش سئوال نمی کند که چرا بدون استثنا تمام رفقایی که مخالف موجودیت حزب کمونیست ایران، مخالف حاکمیت شورایی در کردستان، مخالف شعار آزادی، برابری، حکومت کارگری، بی باور به تحقق سوسیالیسم در یک کشور، مخالف تلاش برای شکل گیری یک قطب چپ و رادیکال در کردستان و ... هستند دور وی حلقه زده اند؟ آیا از خودش نمی پرسد که چرا کسانی که استراتژی سوسیالیستی کومه له را مانع ورود به مرکز همکاری احزاب ناسیونالیست کردستان نمی دانند متحد سیاسی وی هستند؟ آیا رفیق ابراهیم در رأس جناحی نیست که ما را کمونیسم کارگری می دانند، خودش با کدهای که از آنها رمزگشایی شده در رآس این کمپین نبوده است؟ آیا این تبلیغات که در سال های اخیر به موضوع کمپین های شما علیه ما تبدیل شده پا گذاشتن در جای پای آقای عبدالله مهتدی نیست؟ مگر عبدالله مهتدی و سازمان زحمتکشان هم در مقطع انشعاب، مخالفین خود و از جمله خود رفیق ابراهیم را کمونیسم کارگری نمی دانستند؟ آیا این حقایق ساده نشان نمی دهد که هر کسی با اسناد پایه ای و استراتژی کمونیستی حزب زاویه پیدا کرد جناح مدافع این استراتژی را کمونیسم کارگری می داند؟ برخلاف ادعای "اطلاعیه کمیته مرکزی کومه له به مناسبت انتشار مباحث درونی"، آیا همین مواضع، رفتار و روش های شما نبوده که تشکیلات را دوشقه کرده است؟ این حقایق ساده به روشنی نشان می دهد که ر. ابراهیم و همفکرانش برنامه و استراتژی سیاسی حزب، استراتژی سوسیالیستی کومه له در کردستان، برنامه حاکمیت شورایی و دیگر اسناد پایه ای را فقط برای آرایش ویترین حزب و کومه له می خواهند، اما در عمل مسیر دیگری را پیش گرفته اند.

 

رفیق ابراهیم میگوید :« رفتار غیر دموکراتیک با اختلاف نظر سیاسی، علت العلل بخش زیادی از  اختلافات، نه تنها درون حزب ما، حتی چپ ایران است، چنین تصور میشود، گاهی انسان این طور فکر می کند که روح دیکتاتوری و سرکوب گری رژیم های حاکم در کشورهای عقب افتاده ای چون کشور ما، در دل اپوزیسیون حلول کرده است و آنها را غیر دموکراتیک بار آورده است».

رفیق ابراهیم که مدعی دموکرات بودن هستندو روح دیکتا توری دروجود ایشان حلول نکرده است، ایشان که  آزاد منش هستند، چرا این گونه تحقیر آمیز و برتری جویانه  برخورد می کنند، فرمان می دهند، یا تمکین کنید، یا گرفتار افول و نابودی خواهید شد، شکست خواهید خورد. شکست از  چه چیزی؟ از کسانی که از خط رسمی حزب و کومه له عدول کرده اند.رفیق ابراهیم دیگران را به رفتار غیر دموکراتیک متهم می کند، در حالی که کارنامه عملکرد تشکیلاتی وی از بیش از سه سال گذشته تاکنون مملو از رفتارهای غیر دمکراتیک بوده است. ایشان که از ۳۸ سال قبل دبیر اول کومه له هستند و این پست، تشکیلاتی را در اختیار دارند بایستی نشان دهند که در مسائل و مناسبات تشکیلاتی رفتاری دموکراتیک دارند. ما موارد متعددی از رفتار غیر دموکراتیک را از ایشان تجربه کرده ایم.بعنوان نمونه در طول چند سال گذشته جلسات روتین گفت و شنود در اردوگاه کومه له را به جلسات فقط گفت تبدیل کرده اند.مگر نه این است که اعضاء و پیشمرگان شرکت کننده در چنین جلساتی فقط میتوانند سئوال مطرح کنند و اجازه اظهار نظر به آنها داده نمی شود؟ مگر رفقای مخالف سیاسی ایشان در اردوگاه کومه له بشدت تحت فشار نبوده و مورد روش های انتقام جویانه  قرار نگرفته اند؟ آیا اطلاعیه رسمی دادن و نامسئولانه و مردود اعلام کردن تبیین های مغایر با نظرات شما در مورد بحران درونی حزب و کومه له روشی دمکراتیک در مبارزه سیاسی است؟آیا با این روش ها می توان جلو ابراز نظر را گرفت؟

 

در مصاحبه ی دوم با رادیو دیالوگ و در جواب مجری برنامه که می پرسند:« اختلافات سیاسی دقیقاْ کدام ها هستند»؟ رفیق ابراهیم می گویند:

« آیا اختلاف سیاسی وجود دارد، بله جواب من این است که وجود دارد .آیا چیزی در این مورد نوشته شده است، بله نوشته شده است. آیا گفتگو و مصاحبه ی رادیویی و تلویزیونی در مورد آن انجام شده است، بله تمام اینها انجام شده است. اما تمام این ها از نظر من همگی طبیعی هستند. چیزی که انجام نشده است، ، این است که این اختلافات به مرجع تصمیم گیری نیامده است. این اختلافات بایستی در مراجع رسمی حزبی مطرح شود و در مورد آنها تصمیم گیری شود. بایستی از نظرات مخالف استقبال کرد، تنها شرط آنست که در این دیالوگ مرز مناسبات رفیقانه مخدوش نگردد. توضیحی که من در مورد اختلاف سیاسی دارم، که فقط به تشکیلات ما هم مربوط نیست این است که رفتار نا دموکراتیک در رابطه با وجود اختلاف سیاسی، نداشتن اعتماد به نفس، پائین بودن سطح دانش سیاسی و تجربه، همه ی این ها کاری می کنند که با پیدا شدن اولین نشانه های اختلاف سیاسی بهمدیگر بد گمان می شوند، نگران می شوند و به این دلایل مشکلات سیاسی شخصی می شوند و یا مشکلات شخصی سیاسی می شوند».

بنابراین نه تنها صفحات A4بسیاری در خصوص اختلافات نوشته شده، بلکه برنامه ی تلویزیونی نیز در مورد اختلافات انجام شده است.

در آخرین بخش برنامه، مصاحبه کننده می پرسند. کومه له دارای سرمایه انسانی، هم در ایران، هم در خارج کشور می باشد، کسانی که قبلاْ در کومه له فعالیت می کردند، انسان های که اکثراْ شرافتمندانه زندگی می کنند و مورد اعتماد مردم هم می باشند، آیا برنامه ای برای جذب این نیرو دارید، تا بتوانید از انرژی و توانائی های آنها استفاده کنید؟

رفیق ابراهیم چنین پاسخ می دهند:« در این عرصه که شما مطرح کردید تا حدودی غفلت کرده ایم که عمدتاْ به دلیل اختلافات درون تشکیلاتمان بوده است. من در روز کومه له فراخوانی مطرح کردم، مبنی بر اینکه آنهائیکه خود را کمونیست و سوسیالیست می دانند و زمانی در درون جریان ما فعالیت می کردند، چه آنها که به ایران بر گشته اند و چه آنها که در خارج کشور زندگی می کنند وهم چنان به اهداف این جریان باور دارند. حال که جامعه ایران در حال تحول میباشد وهم چنین کومه له بستر اصلی چپ در کردستان می باشد، وجای دیگری وجود ندارد، سعی کنند به این جریان بپیوندند. این فراخوان از جانب تعدادی از رفقایمان چنین تعبیر شد که این فراخوانی است برای آنها که از جریان ما دور شده اند و اسم کومه له را بر خود دارند، گویا این افراد بر میگردند. در حالیکه آنها حزب خودشان را دارند. مقصودم این است که اختلاف درون تشکیلات مانع چنین پروژه ای شد».

در سخنرانی روز کومه له رفیق ابراهیم همچنین گفتند:« حزب کمونیست ایران به هیچ وجه مانعی بر سر راه آنها نیست. اختلاف نظر سیاسی نمی تواند مانعی بر سر راه این مسئله باشد. هیچ درجه از تمایز در ارزیابی، در دیدگاه، در سیاست و در فکر نمی تواند و نباید مانع باشد بر سر راه پیوستن سوسیالیست ها و کمونیست های کردستان به صفوف کومه له یا پیوستن مجدد و برگشتن شان به صفوف این سازمان .»

این ادعا که تا کنون از دادن فراخوان به انسان های شرافتمندی که مورد نظر مصاحبه کننده است، غلفت شده است و گویا عمدتاْبدلیل اختلافات درون تشکیلات بوده است، غیر واقعی است، زیرا که بیش از چند سال از بروز این اختلافات و بتدریج افزایش و بحرانی شدن آنها نمی گذرد، چرا سال های قبل که چنین اختلافاتی وجود نداشته است،این کار انجام نگرفته است. بنابراین طرح این مسئله یعنی دادن فراخوان در این مقطع زمانی بایستی دلایل دیگری داشته باشد. از طرف دیگر سعی میشود گناه غفلت در این عرصه متوجه آنهایی گردد که مخالف سیاست های ایشان هستند. همانطوریکه رفیق ابراهیم می گویند در طول چهل سال گذشته هزاران پیشمرگ،کادر و عضو تشکیلات، به دلایل مختلف این حزب را ترک کرده اند. این افراد در جوامع طبقاتی، مثلاْدر جامعه ی پر تحول اجتماعی ایران، زندگی کرده اند. در این جوامع  افکار و گرایشات متفاوت موجود می باشد که آنها را تحت تاثیر قرار داده است. در این جوامع گرایشات لیبرالی، ناسیونالیستی، مذهبی، ونیز چپ و کمونیستی وجود دارد. چگونه است که احزاب و سازمان های بورژوا ـ ناسیونالیست علیرغم اینکه  در موارد زیادی اهداف و سیاست های یکسانی را دنبال می کنند، برای هر کدام نفوذ و اعتبار معین اجتماعی قائل می شوید، اما ادعا می کنید که هیچ سازمان چپ و کمونیست دیگر غیر از کومه له در کردستان موجودیت خارجی ندارد. این ادعا به نظر من توهمی بیش نیست وقطعاْ سوسیالیست ها و کمونیست های کردستان، همگی کومه له نیستند و اعضاء و هواداران سازمان ها و احزاب دیگر کمونیست هم در کردستان مشغول کار و فعالیت می باشند و گرنه چرا جمع همکاری و اتحاد عمل نیروهای چپ و کمونیست در کردستان تشکیل دادید؟

به نظر میرسد که از پارسال تاکنونآن تعدادی از کمونیست ها وسوسیالیست هایی  هم که هوادار و یا عضو کومه له نبوده اند، به کومه له پیوسته اند، زیرا اکنون ادعا می شود نیروهای چپ و کمونیست دیگر، در کردستان وجود خارجی ندارند. معلوم نیست چرا رفیق ابراهیم از حضور احزاب و سازمان های کمونیست، احزابی که قاعدتا متحدین اصلی کارگران و زحمتکشان کردستان چه در سطح سراسری و چه در سطح محلی می باشند و کومه له فعالین و هواداران خود را  به همکاری به آنها فرا می خواند، نگران هستند. رفیق ابراهیم گفته اند که در کردستان هر گونه تلاش برای تشکیل قطب چپ، فرستادن خودمان بدنبال نخود سیاه است!اماواقعیات تا کنون نشان داده اندکه اتفاقاْ تلاش برای اتحاد و تشکیل جبهه با نیرو های ناسیونالیست در کردستان عبث و بی نتیجه بوده است.

رفیق ابراهیم در کنفرانس کمیته تشکیلات خارج کشور در کلن آلمان در مورد کومه له و جنبش انقلابی در کردستان گفتند: « ما باید کاری کنیم که این جنبش در مقابل قدرت مرکزی قدرتمند ظاهر شود و مردم ایران که به جنبش و مردم کردستان اتکا می کنند، احساس کنند که یک نیروی واقعی پشت آنها وجود دارد. بحث همکاری با نیروهای دیگر، که بنظر من طیفی از لیبرال، ناسیونالیست و همین طور نیروهای چپ را در بر می گیرد، ازاین جا ناشی می شود. ازطرف دیگر احزاب سیاسی در کردستان مسلح می باشند و اگر کسی دلسوزانه به فکر آینده ی این جنبش است، نمی تواند این مسئله را نادیده بگیرد. اینکه این احزاب هر کدام ظرفیت این را دارند که چند هزار آدم در فاصله چند روز پشت مرز ها جمع کنند. کسی که به فکر این مسئله نباشد، نشانه این است که برای آینده این منطقه هیچ نقشه ای ندارد. حزب مسئول باید برای این پدیده هم، نقشه داشته باشد. باید بتواند این پدیده را خنثی کند، یا بهر حال به خدمت بگیرد. در هر حال پیدا کردن راههایی برای یک جور تفاهم، در پیش گرفتن سیاست هایی که جنگ داخلی، جنگ بین احزاب را غیر ممکن کند، یا حد اقل هزینه بردار و دشوارتر کند. این نمی تواند بخشی ازپروژه و نقشه ی حزب کمونیست در کردستان نباشد. ما سیاست معینی داشتیم، اینکه یا بایستی حد اقلی از یک وحدت قابل قبول که حساسیت زیادی ایجاد نکند که بتواند مبنایی باشد  برای همکاری های دیگری که می تواند حول وحوش آن شکل بگیرد، داشته باشیم، در غیر این صورت نبایستی پای ائتلافها یا همکاری هایی که تفرقه را دامن بزند، برویم. ما پیشنهاد کردیم که کومه له و دموکرات با هم جمع شوند. منتها کومه له ای ها زیاد شدند، مستقل از این که چقدر حق داشتند که نداشتند، اما در هر حال به این اسم خود را شناسانده اند. کومه له ای ها و دموکرات ها بیایند با هم بنشینند. چاره جویی کنند، بلکه راهی برای این معضلات، دو معضل، یکی هماهنگی جنبش کردستان با جنبش سراسری، ظاهر شدن جنبش کردستان یکپارچه در مقابل حکومت مرکزی و دوم جلوگیری از تناقضاتی که ممکن است به جنگ و درگیری بین احزاب مسلح منجر شود. خوب به این پیشنهاد یک مقدار سمپاتی نشان داده شد، اما بعد کشمکش های درونی این جناح و آن جناح تشکیلات های مختلف اجازه نداد شکل بگیرد»

 بنظر می رسد که احزاب و جریانات ناسیونالیست در کردستان تلاش های رفیق ابرهیم را با شکست روبرو کرده اند. در خصوص دلایل و جزئیات شکست این طرح چیزی گفته نمی شود. در هر حال رفیق ابراهیم کومه له را به مدت طولانی دنبال نخود سیاه فرستاده بود. معلوم نیست فرمول بندی کومه له ای ها و دمو کرات ها از کجا آمده است. جریانات زحمتکشان را که رفیق ابراهیم در ضدیت با قطعنامه ی کنگره دهم کومه له، کومه له ای ها خطاب می کند و تا کنون در هیچ مرجع حزبی خلاف آن تصویب نشده است، جریانات ناسیونالیستی ای هستند که اهداف و برنامه شان تفاوت چندانی با احزاب دموکرات ندارند، در این صورت چرا رفیق ابراهیم آنها را در جبهه کومه له در مقابل دموکرات ها قرار می دهد. وقتی از کومه له ای ها و دموکرات ها صحبت می شود، این تلقی تداعی میشود که گروه اول به لحاظ سیاسی نزدیکی بیشتری با هم دیگر دارند و هم چنین این نزدیکی در گروه دوم هم بیشتر است ،در حالیکه جریانات زحمتکشان همراه با احزاب دموکرات در جبهه بورژوازی و کومه له یک جریان کمونیست می باشد. اطلاعیه کنگره دهم در مورد جریان انشعابی از کومه له را ملاحظه می کنید: در کنگره دهم کومه له قطعنامه‌ای در رابطه بااینجریان به شرح زیرتصویبمیشود:

« جريانانشعابي از آنجا كه هنگامكنگره‌ی نهم كومه له، با كمتر از ۲۰درصد از كادرها و اعضا، صف تشكيلات كومه له را ترك كردند، بنابراين استفادة آنها از نام كومه له و ادعاياينكهگويا كومه له را از حزب كمونيست ايران بيرونآورده اند، نه تنها به لحاظ سياسي بلكه به لحاظ تشكيلاتي و پرنسیپینیزنامشروع است. پيوستن مجدد جمع وسيعي از كادرها و اعضاي قديمي كه در سالهاي اخير هركدام به دلايلي از فعاليت تشكيلاتي كناره گرفتهبودند و به صف تشكيلات كومه له باز گشتند، باز هم عدم مشروعيت و نادرستيادعاهاي جريان انشعابي را بيشتر برملا ساخت. و امروزروشن است كه نقشه‌یربودن نام كومه له و تغيير جهت سياسي و استراتژي آن بطور قطع با شكست روبرو شده است، كنگره‌ی دهم كومه له، استفاده از نام كومه له را براي معرفي جرياني كه ربطي به اهداف، آرمان و سنتهايكومه‌لهندارد، محكوم مي‌كند و بر اين باور است كه كارگران و مردم آزاديخواه كردستان همانگونه كه تاكنونباپشتيباني بي دريغ خود، اين نوع نقشه‌ها و فرصت طلبي‌ها را عليه كومه له با شكست مواجه ساخته اند، از اين پسنيزباحمايت بي دريغ خود جنبش راديكال و سوسياليستي كومه له را در رسيدن به اهدافشياريخواهندرساند».

قاعدتاْ پایبندی به قرار و قطعنامه‌هایحزبی، صرف نظر از درستییانادرستی آنها، تا زمانیکه در یک مرجع بالایتشکیلاتی خلاف آن راینیاورده است، برای تمام أعضاء حزب بدون در نظر گرفتنموقعیتتشکیلاتی آنها الزامی است. اما در این مورد هم چوندیگر موارد طور دیگر عمل میشود.

همانطوریکه در بالا آمد هدف طرح و پیشنهادرفیقابراهیماین بود کههماهنگیایبینجنبشکردستانباجنبشسراسری بوجود آید و جنبشکردستانبتواندیکپارچه در مقابل حکومتمرکزی ظاهر شود و از طرف دیگرجلوگیری از تناقضات کهممکن است به جنگ و درگیریبینأحزاب مسلح منجر شود. در مورد اول میدانیمکهأحزابسیاسی در کردستانبرنامه و استرا تژیکاملاْمتفاوتی را تعقیبمیکنند و أحزاببورژوایی از همان روز اول تعضیفجمهوریاسلامی و حضورشان در کردستانباقدرت گیری شورا ها به مخالفت بر خواهندخواست و در اینشرایط حضور سیاسی مردم در صحنه، سطح خواست ها و مطالبات مردم ،میزان نفوذ و اعتبار جنبشکارگری و بطور کلی توازن قوا ست کهتعینمیکندکهکدامآلترناتیو دست بالا را پیداخواهدکرد. در مورد جلوگیری از تناقضاتیکه منجر به درگیریو جنگ شود.کومه له نشان داده است کههموارهخواستارآزادیبیان و عقیدهوآزادیفعالیتسیاسی بوده است وسال ها به دلیل دفاع از دموکراسی و آزادیبیان و تبلیغ نظرات و فعالیتسیاسیجنگتحمیلی حزب دموکرات را تجربه کرده است.

رفیق ابراهیم در جواب به این سئوال که آیا در مورد نزدیکی با نیروهای هم پیمان کاری کرده اید، می گویند:

« اینکه چند نیروی سیاسی چپ بهم نزدیک شوند وبا هم همکاری کنند، خودش کاری است، نظرات مشترک داشته باشند. کار مشترک بکنند، کار مثبتی است، اگر چه کار کوچکی است. این کار جایگاه نیروی های  اجتماعی ای که بایستی در پیوند با هم باشند نمی گیرد. همکاری با این سازمان و آن سازمان، جایگاه مبارزه کارگر و زحمتکش ایرانی و پیوند آن با مبارزه مردم کردستان، کارگر و مردم زحمتکش در کردستان را نمی گیرد».

 اینکه احزاب و مناسبات بین آنها جایگاه مبارزات کارگری و جنبش های اجتماعی  دیگر را نمی گیرد، توضیح واضحات است و بر کسی پوشیده نیست، اما این نیروهای اجتماعی نهایتاْ یا در سازمان ها و احزاب مختلف، یا در شوراها  سازمان می یابند. اگر این سازمان ها، در جریان دیماه ۹۶ و آبانماه ۹۸  نتوانسته اند تاثیر تعین کننده ای بر مبارزات موجود داشته باشند، در فردای اعتلای انقلابی، همین احزاب و سازمان ها و احتمالاْ احزاب چپ دیگری در پیوند با جنبش های اجتماعی قرار خواهند گرفت و همین هم پیمانان و متحدین اصلی کارگران و زحمتکشان کردستان در سطح سراسری و در میان جنبش کارگری و جنبش های دیگر دارای نفوذ اجتماعی خواهند شد. احزاب و سازمان های فعال در کردستان تلاش کرده اند، متحدین خود را در میان احزاب و جریان های سیاسی در ایران بیابند، و تا کنون جریانات ناسیونالیستی و مذهبی متحدین خود را انتخاب کرده اند، اما رفیق ابراهیم ادعا می کند که اولاْ در کردستان نیروی چپ و کمونیستی وجود ندارد که با آن همکاری کرد و در سطح سراسری نیز، به نظر ایشان این مسئله، کار کوچکی است. این نگرش است که اطلاعیه غیر مسئولانه و هیستریک حزب کمونیست کار گری در مورد شرکت کومه له در کمیته ی دیپلوماسی مشترک، از جانب کمیته مرکزی کومه له به فال نیک گرفته میشود و با برخوردی بهمان درجه غیر مسئولانه و هیستریک  تلاش چند ماهه احزاب و سازمان های چپ برای همکاری و اتحاد عمل به شکست  کشانیده می شود. با برخورد تحقیر آمیزی که به سازمان های چپ و کمونیست در سطح سراسری می شود، بعید نیست این نگرش قید همکاری فعلی با این نیرو ها را هم بزند.

اما اینکه به کمونیست ها و سوسیالیست های کردستان بگوئید که به کومه له بپیوندید و اطمینان داشته باشید که حزب کمونیست ایران مانعی در برابر پیوستن شما ایجاد نخواهند کرد. به یک شوخی بیشتر شبیه است تا طرح یک مسئله ی جدی. آیا این مسئله موجب تعجب سوسیالیست ها و کمونیست های کردستان  نخواهد شد؟ چگونه و با کدام دلیل، حزب کمونیست ایران بایستی مانع پیوستن کمونیست ها و سوسیالیست ها به صفوف سازمان کردستان خودش بشود؟ بنابراین فراخوان رفیق ابراهیم نمی تواند کمونیست ها را در نظر داشته باشد.این فراخوان در مصاحبه ی دوم  رفیق ابراهیم در رابطه با رفقای جریان روند سوسیالیستی کومه له تکرار می شود. ایشان در پاسخ به سئوال مصاحبه کننده که شما بر آنها فشار آوردید و عملاْ آنها را  اخراج کردید، چه می گوئید؟ می گویند:

« آنها از نامی که برای خودشان انتخاب کرده بودند تا عملکرد ها و رفتارشان روشن بود که مسیری انتخاب کرده اند که نهایتاْ به جدایی می انجامید. آنها می بایست پروسه ی پیشبرد مسیرشان را کند می کردند  وما هم می بایست در اتخاذ تصمیم برای اخراج آنها صبر می کردیم. من در این تصمیم شریک بودم و مسئولیت آنرا می پذیرم. در هر حال راه علاج این مسئله وجود دارد و ما گفته ایم که سوسیالیست ها و کمونیست ها به کومه له بپیوندند. این رفقا هم ظرف مناسب تر از کومه له که بخشی از زندگی سیاسی آنها می باشد پیدا نمی کنند.»

 صرف نظر از اینکه آنها واقعاْ اخراج نشدند، بلکه انشعا بی را  که آنها عملاْ از کومه له وحزب کمونیست کرده بودند وتمام ملزومات آنرا فراهم کرده و در دسترس داشتند. حزب کمونیست ایران، این انشعاب انجام شده را رسماْ اعلام کرد . اکنون حدود 12 سال از جدایی رفقای روند سوسیالیستی کومه له گذشته است و این جریان خود گرفتار جدایی و انشعاب شده است. آیا این فراخوان به روند سوسیالیستی کومه له است یا راه کومه له ( ریبازی کومه له)، کدامیک از این دو جریان؟ اما سئوال اساسی این است که چرا این فراخوان پس از 12 سال و اکنون که حزب کمونیست ایران با اختلافات سیاسی مواجه است  وعملاْ به دو جناح تبدیل شده است، ازجانب رفیق ابراهیم مطرح می شود. تشخیص اینکه چرا این فراخوان اکنون مطرح می شود بسیار ساده است، اما تصور نمی کنم این انتقاد و فراخوان از جانب کسی جدی گرفته شود.

رفیق ابراهیم می گویند:« شما به برنامه حزب کمونیست ایران ، به برنامه کومه له برای حاکمیت مردم نگاه کنید، یک کلمه در رابطه با ایدئولوژی، تفکر، در باره تحلیل سیاسی و غیره در آن وجود ندارد. همه اش این است، این کارها را بکنیم و این کارها را نکنیم. هیچ درجه از تمایز در ارزیابی، در دیدگاه، در سیاست و در تفکر نمی تواند مانع پیوستن سوسیالیست ها و کمونیست های کردستان به صفوف کومه له باشد.»

برنامه و استراتژی احزاب سیاسی بر اساسجهانبینیآنها تدوین میگردند. بنابراین برنامه واستراتژی هر حزب سیاسی مهر دیدگاه واهداف آن حزب سیاسی معین را بر خود دارد. افراد بدون وحدت در نظر نمی توانند پراتیک واحدی را  پیش ببرند. میتوان تصور کرد که مثلاْ حزب کمونیست در سال ۱۳۶۲ بدون نقد پوپولیسم، بدون نقد سوسیالیسم های بورژوایی، بدون برنامه ای که به قدرت رسیدن طبقه ی کارگر و برقرایسوسیالیسم در محور آن قرار گرفته باشد،می توانست تاسیس گردد. همه آنچه یک جریان کمونیستی روزانه پراتیک می کند، بایستی از جنس و در راستای رسیدن به اهدافش باشد. مگر پراتیک انقلابی بدون تئوری انقلابی ممکن است؟ مگر تئوری انقلابی بدون جهانبینی کمونیستی ممکن است؟ این تصادفی نیست هر جریان سیاسی چپ که به راست چرخید از ایدئولوژی زدایی آغاز می کند.

3 سپتامبر 2020

"اعتبار و جایگاه مبارزاتی نیشکر هفت تپه"

هشتاد روز است کارگران نیشکر هفت تپه در اعتصابی متحدانه و یک پارچه به سر می برند. این اعتصابات در تداوم سالها اعتراض این مرکز کارگری به منظور دستیابی به حق و حقوق خود و صلب دست بخش خصوصی و قبول مسئولیت از جانب دولت با وجود رهبرانی هوشیار و پیشرو، طی مدت اخیر شکل تازه تر و اعتبار ویژه‌ای را به جنبش کارگری ایران بخشیده است.

کارگران هفت تپه متحدانه، توانسته اند اعتصابات خود را سازماندهی و دردل مبارزه برای احقاق خواسته هایشان، تجربه و دانش مبارزاتی اندوخته، خودآگاهی صفوف خود را بالا ببرند و قدرت سازمان یابی وسیع تری را کسب کنند. و همین امر اعتبار ویژه ای به مبارزات کارگران این مرکز داده است. کارگران نیشکر هفت تپه با داشتن مجموعه‌ای از کارگران پیشرو رهبرانی جسور، آگاه و سازمانده و همزمان اتکای آنها به تشکیل مجامع عمومی و تصمیم جمعی کارگران، توانسته است حاکمیت و کارفرمای هفت تپه و دولت و ارگانهای آنها را به چالش بکشد.

کارگران هوشیار این بخش علی رغم تمامی تهدیدات، سرکوب ها و پرونده سازی ها از سوی رژیم جمهوری اسلامی، توانستند سمپاتی عمومی طبقه کارگر و حمایت دیگر بخش‌های کارگری ایران و بسیاری از اتحادیه های کارگری در جهان را به خود جلب کرده و حتی  خود سرلوحه مبارزات و اعتصابات کارگری در دیگر نقاط کشور شوند و بی دلیل نیست که لقب پایتخت اعتصابات را برای خود کسب کرده است. همین حقایق به نمایندگان و سخنگویان کارگران هفت تپه به حق اعتباری ویژه داده است. آنها امروز در جامعه ایران و حتی در خارج کشور بعنوان شخصیتهای مهم سیاسی جامعه ایران و به عنوان سخنگویان یک جنبش عدالتخواهانه کارگری شناخته میشوند.

هفت تپه ای ها با شعار اداره شورایی و با هوشیاری طبقاتی خود ضمن به میدان آوردن جمع کثیری از کارگران و خانواده هایشان و همچنین بر پایی راهپیمایی های پرشور در سطح شهر شوش، ضمن پیوند دادن این اعتراضات با دیگر جنبشهای رادیکال و اجتماعی در سراسر کشور، با انواع دسیسه های رژیم که سعی کرده چوب لای چرخ مبارزات کارگران گذاشته و از سرایت آن به مراکز کارگری دیگر جلوگیری کند مقابله کرده است. جمهوری اسلامی با اخراج و پرونده سازی برای کارگران و رهبرانشان، دشمن تراشی های خارجی، تلاش برای انشقاق به نام کارگر عرب، لر، فارس و... و محلی و غیر محلی و شایعه پراکنی، فرستادن عوامل نفوذی و گرایشات انحرافی به میان کارگران به منظور انشقاق، پراکندگی و متفرق کردن کارگران، تمامی سعی خود را کرده است که این مبارزات را به بیراهه ببرد. همه این تلاشهای به یمن هوشیاری کارگران پیشرو در این مرکز، به یمن اتحاد و یکپارچگی صفوف آنها و به یمن همه حمایتهایی که از کارگران این مرکز به عمل آمد، نقش بر آب شد.

در ادامه روند اعتصاب و اعتراضات کارگران در نیشکر هفت تپه، ما گسترش آنرا به دیگربخش‌های تولیدی، صنعتی و خدماتی را شاهد بودیم و دیدم که طی مدت اخیر چه اعتصابات شکوهمندی در بیش از سی مرکز کارگری برپا گردید. تمام این اعتصابات در این دوره با یک محور مشترک که بهبود سطح زندگی و کوتاه کردن دست بورژوازی و دولتش از تعرض به سطح معیشت این طبقه است، چرخیده است. این حقیقت کل این مابرزات را به هم چفت داده است. بر همین مبناست که مبارزات کارگران نیشکر هفت تپه نه صرفا از دید اقتصادی آن، بلکه از جایگاه و اعتبار مبارزه طبقاتی جنبش کارگری حائزه اهمیت است. به این اعتبار، موقعیت ویژه کارگران هفت تپه و مبارزات آنها در این دوره برجسه است و باید گفت دستاوردهای این بخش کارگری را در سطح ماکرو و مقیاس بزرگتر و تاثیر گذاری آن بر دیگر بخش های کارگری قبل رویت، ارزشمند و بزرگ است.

بی تردید بازتاب این اعتصابات با این چنین وسعتی در جنبش کارگری قابل مشاهده و ملموس است. و در این جدال میان طبقه کارگر و جمهوری اسلامی نقش و تاثیر مبارزات و اعتصابات هفت تپه و جایگاه ویژه آنها در این دوره دور از چشم هیچ فعال راستین و رهبر هوشیار طبقه کارگر در مراکز دیگر نیست.  طبقه کارگر ایران و خصوصا کارگران هفت تپه نه یک گام بلکه چندین گام را به جلو برداشته اند و این نشان از این دارد که طبقه کارگر نه تنها احقاق حقوق خود، بلکه چندین گام آنطرفتر یعنی خواستهای سیاسی خود را مد نظر دارد و همین امر اعتماد به نفس چندباره ای را به طبقه کارگر ایران بخشیده است.

آنچه که در این دوره برای کارگران نیشکر هفت تپه حائز اهمیت است، اینست که سوای تاکید و پافشاری بر خواسته هایشان، باید هوشیار بوده و ضمن خنثی کردن توطئهت پروپاگاند حاکمت و عواملش، افشای شایعات رژیم، ضمن نقد گرایشات انحرافی، استوارتر و پیگرتر با حفظ اتحاد و یکپارچگی صفوف خود، با گسترش ارتباط و پیوند با  دیگر بخش های طبقه کارگر تلاش کنند، اتحاد صفوف این طبقه را در کل جنبش کارگری ایران بالا ببرند و نیروی بیشتری را برای عقب راندن بورژوازی و حاکمیت  و برای تامین مطالبات خود بسیج کرده و به میدان آورند.

تنها راه واقعی، برای کسب پیروزی های بیشتر و برای لگام زدن بورژاوزی وحشی ایران در تعرض به طبقه کارگر و پیشروی جنبش کارگری، اتحاد و همبستگی طبقاتی است. در چنین حالتی است که جنبش اعتراضی طبقه کارگر از جنبش مطالباتی پا را فراتر گذاشته و خود را برای احقاق خواستهای سیاسی و مدیریت کلان آماده تر می کند. طبقه کارگر ایران به حق دارای چنین ظرفیت و پتانسیلی است و به جاست که رهبران جنبش کارگری ایران در این نکته مهم تآًمل و خود را برای آن آماده کنند.

زنده باد همبستگی طبقاتی

زنده باد اعتصاب و اعتراضات کارگری

٢٩ آگوست ٢٠٢٠

 

"کارت خرید" و عقده های چرکین بورژوازی علیه طبقه کارگر


"کارت خرید" و عقده های چرکین بورژوازی علیه طبقه کارگر

" خبر خوب وزیر این بود که به دنبال این هستند که از طرف دولت، کارت خرید جامعه کارگری با استفاده از ظرفیت سازمان تامین اجتماعی ارائه شود. اگر این اتفاق بیفتد، تقریبا ۴۵ میلیون نفر از جامعه کارگری با حداقل ۵ الی ۶ میلیون تومان یا ۱۰ الی ۱۵ میلیون تومان با اقساط سه ساله مورد حمایت قرار می‌گیرند." (" افزایش قدرت خرید کارگران با اعطای کارت خرید "، ایلنا، ۳۱ مرداد ۱۳۹۹)

"کارت خرید"  تازه ترین فاکتور و ابزار دولت در بازی با معیشت جمعیت کارگری جامعه است. بازار گرمی تبلیغی و تدارک عملی برای این طرح به سرعت در جریان است. اصل طرح تا مغز استخوان ضد کارگری، خبیث و زورگویانه است. تنها در کشوری که کفگیر تمامی کانالهای رسمی و قانونی در حمله به معیشت طبقه کارگر به ته دیگ خورده باشد، میتوان توزیع کارت اعتباری و به زبان ساده "وام بانکی" به کارگران را با کلمات "اعطا" و "افزایش قدرت خرید" آذین بست؛ دقیقا کاری که در حال حاضر خانه کارگر سخت مشغول آن است.  نگاهی به طرح حکومت اسلامی سرمایه در ایران و کاریکاتور رندانه "اعطا افزایش قدرت خرید" موضوع این نوشته است.

کارت اعتبار بانکی چیست و چرا امروز؟

تلکه مالی کارگران و سوء استفاده از موقعیت اقتصادی آنها موضوع جدیدی نیست. بر کسی پوشیده نیست که قرض و بازپرداخت  قسطی آن پایه های سود و بهره کشی غولهای بانکی و مالی در تمام دنیا را تشکیل میدهند. مساله مورد توجه در کارکرد سرمایه در ایران ارتباط تنگاتنگ آن با دستمزد کارگران است. ده ها سال از دستمزدهای ناچیز و سرکوب دستمزد و توقعات کارگری،  زمینه موجی از اقدامات خیرات منشانه، صدقه و فقیر نوازی برای منکوب نمودن حق طلبی طبقاتی  قرار گرفته و اکنون نوبت آن است که فقر و نیاز کارگر را با طوق لعنت قرض بانکی مجازات کنند.

"بانک رفاه کارگران" سر منشاء کارتهای اعتباری مورد بحث، یک بانک  است و تنها ارتباط آن با کارگر و رفاه کارگر شکل گیری بانک با سرمایه اولیه از کانال دارایی سازمان تامین اجتماعی است. طرح مورد بحث بر سر آنست که بانک رفاه چگونه از کارگران سود بدوشد. در سر تا پای طرح، کارگر یک مشتری، یک بدهکار است. سودای بهره کشی در معاملات بانکی با این "مشتری" سالهاست در کریدور بانکهای کشور در چرخش بوده است. ظاهرا وقت آن رسیده است. تاریخ تحقق این سودا، ابدا اتفاقی نیست.

در کلیت، نبوغ و شم بیزینس چندانی در میان  نیست، مساله وقت شناسی است. بنا به محاسبات کارگزاران این طرح، علی‌القاعده باید کارگر تمام امید، انتظار و توان لازم برای دست یابی به دستمزد شایسته را از کف داده باشد؛ هنوز یک قدم عقب تر، علی‌القاعده باید کارگر با قلدری و هردنبیل "دستمزدهای معوقه" به آن اندازه خو گرفته باشد که اثری از توهم به قانون و عرف کارگری نتوان در وی سراغ گرفت. از نظر سیاسی و اجتماعی کارت های اعتباری لگد دیگری به انتظارات بر حق کارگری است و همین کارگر در تنگنای معیشت، یک مشتری در یک معامله با تضمین های بالا را کت بسته در اختیار سودجویی دولت و کارفرما  قرار میدهد.

دستمزدها و اقلام جانبی

تقسیم دستمزدها به بخش های مختلف یک حربه قدیمی بورژوازی برای حمله به دستمزدها شناخته میشود. در مورد بن کارگری، کوپن ها و یا موارد مشابه همگی، اولا، اساسا کارگر در انتخاب اقلام و کیفیت آنها نقشی نداشت؛ و ثانیا، اگر بعضا واقعا چاره گشا بوده باشند، مستلزم ساعت ها صف و دوندگی بوده، و هرگز به شرط و شروط و تکریم و تعظیم در مقابل مسجد و کارفرما نیارزیده اند. تقسیم دستمزدها، شمول یک بخش جنسی در آن، چیزی بیشتر از یک توطئه علیه کارگر نیست که در آن دستمزد واقعی را پس میزند، با بخشی از دستمزد کیسه سودجویی سرهم میشود و آشکارا حق طلبی کارگر در زمینه دستمزدها اساسا پایمال میگردد.

اگر در مورد کوپن و بن هنوز اثری از طلبکاری کارگر و وظایف کارفرما و دولت در قبال تامین معیشت کارگران را میشد سراغ گرفت، در مورد کارتهای اعتباری در یک شعبده بازی صحنه به کلی عوض میشود. این بار این کارفرما است که در موقعیت طلبکار قرار میگیرد، این بار کارگر بجای "نق زدن" برای دستمزد به کانال کرامات کذایی کارفرما و استفاده از قدرت خرید شارژ شده در کارت اعتباری حواله داده میشود! اگر تا دیروز کارگر میتوانست علیه نارسایی دستمزدها اعتراض کند و روی حمایت بقیه همکاران حساب کند، این بار باید بطور فردی تقاضانامه ای را به صندوق پستی حسابداری بیاندازد و منتظر تایید کارفرما در نوبت بنشیند، که این تایید  بنوبه خود مستلزم رضایت کارفرما از فداکاری و انضباط و پیشینه دلخواه او از کارگر است!

دستمزدها، وام بانکی و نیازهای "میان مدت"

وام بانکی تمام جنبه های  کریه بن و سبد کالایی را در زمینه نیازهای "میان مدت" زندگی کارگران تکرار میکند. "کمک های جنسی" در میدان نیازهای روزمره، نان و گوشت و مواد بهداشتی، حکایت از بازی جنایتکارانه با دستمزدها دارد؛ وام بانکی در زمینه نیازهای میان مدت کارگران همان نقش را ایفا میکند. جا دارد با جزئیات بیشتر به کارت های اعتباری پرداخت.

اول: این طرح و همه دبدبه کبکبه  حاشیه آن میزان  ۱۰ الی ۱۵ میلیون تومان با اقساط سه ساله را دربر میگیرد. مطابق محاسبات مرکز پژوهشی مجلس پانزده میلیون باید  رقم پایه دستمزد پایه قرار بگیرد. بساط حمایت کذایی  دولتی که در مصوبه  دستمزد خود، هر ماه یک بار معادل تمام وام را از کارگر به سرقت میبرد، یکسر مسخره است.

دوم: مرور لیست نیازمندی یک خانواده کارگری که قرار است با این وام ها التیام پیدا کند، به معنای واقعی کلمه ترسناک است. تعویض یخچالی که سالها از کار افتاده، سقفی که چکه میکند، تعمیر و تهیه لاستیک اتوموبیل تا خرج عمل دیسک کمر، رهن اولیه اجاره یک دو اتاقه، راست و ریس کردن قرض های کهنه و خلاصی از شرمندگی بقال و همسایه و آشنا ... همگی فقط برای نگه داشتن سر بالای آب، برای مخارجی که هرگز نمیتوان حتی با دو اضافه کاری به گرد پای آن رسید، برای کوه قرض که مثل خوره از جسم و جان و حرمت میمکد و فقط بزرگ و بزرگ تر قد علم میکند... معمول ترین دلایل متقاضیان ذکر میشود.

سوم: واقعیت اینستکه این نیازها هستند، موجودند، قبل از بحث وام ها وجود داشته و خود را تحمیل کرده اند. جنبه ترسناک این پدیده در آن است که این مخارجی است که رد پای آنرا در بازار فروش کلیه، در مسابقه جانکاه بر سر اضافه کاریها، در تن دادن به شرط و  شروط صندوق قرض الحسنه محله، در بیگاری شبانه روزی خردسال تا سالمندان خانواده پای قالی و سودجویی "طرح های حمایتی" بنیاد مستضعفان میتوان سراغ گرفت. توحش آشکار آنجاست که این نیازها سال پس از سال، نسل پس از نسل  با تمام حدت آنها در مصوبات دستمزدها لگدمال شده و میشوند؛ و یکبار دیگر موضوع دسیسه دیگری برای تداوم اسارت و سودجویی قرار میگیرند.

چهارم: گفته میشود قرض به معنای اسارت است. در مورد کارتهای اعتباری مورد بحث، هدف اصلی تشدید اسارت مزدی کارگران است. کارت اعتباری به کارگران و کارمندان از تضمین شده ترین معاملات بانکها به حساب میاید چرا که مزد و حقوق ماهانه در گرو است و قسط مربوطه از قبل کسر میگردد. در پروسه وام ها رضایت و تائید کارفرما یک شرط اساسی است.  کارگر شایسته وام کارگری خوش حساب، و به زبان آدمیزاد، کارگری باندازه کافی مطیع، سالم وکارکن است که دست کم تا پایان اقساط بدرد کارفرما خواهد خورد.

دلالان تسلیم و سرشکستگی کارگر

ابدا عجیب نیست که این طرح با مزاج خانه کارگر سازگار است و با چند ملاحظه حاشیه به بلندگوی تبلیغاتی آن تبدیل شده اند. کارگر فقیر، کارگر مظلوم، دستمزدهای زیر خط فقر و همه محرومیت و ستمکشی طبقه کارگر نان دانی و میدان هنرنمایی این ارگان را تشکیل میدهد. دستمزدهای زیر خط فقر  تا جایی مورد گلایه و نق نق احتیاط آمیز و مشروط اینهاست که یک سکه پول سیاه را به عرش "رفاه" برسانند.

هنر کرده و خواهان قرض الحسنه و بهره معادل هزینه کارمزدی شده اند. بحث  بر سر بهره بانکی در این میان به طریق اولی نامربوط است. در راستای دشمنی با کارگر است. نقش دلالی و چرب زبانی برای فریب مشتری و پاشیدن خاک به چشم طرف ضعیف معامله را یدک میکشد. بی شرمی این دلالان آنجا آشکارتر میگردد که  اهداف پایه ای تر این "معامله طلایی" رو میشود.

اولا، بخش اصلی این "قدرت خرید" از قبل تعیین شده است. کارگر تنها میتواند اجناس معین و با قیمت دلخواه بانک (اجناس و قیمتی که سود کافی را در خود محفوظ دارد) در چهارچوب سودجویانه و رباخواری "مرابحه" را به اصطلاح "بخرد".

ثانیا، هدف مهم این طرح بالا بردن قدرت خرید کارگر و از آن طریق افزایش فروش تولیدات داخلی است. به این ترتیب اجناسی که بخودی خود مشتری را جذب  نمیکند با سود مطلوب برای تولید داخلی به کارگران تحمیل میشود. کارگر یکبار با دستمزد زیر خط فقر برای تولید این کالا تاوان داده و اینجا مجبور میشود یکبار دیگر با  خرید همان کالا، سود به فروشنده برساند، هزینه مواجب بگیران بانک و دلالان خانه کارگر را هم به گرده بکشد.

اهمیت طبقاتی طرح

اهمیت طرح "کارت خرید" نه از زاویه فردی – چرا که همواره کسانی و موقعیت هایی هستند که با قرض و قسط مشکلی را از پیش پا بردارند – اما در بعد طبقاتی آن است. بخصوص باید این طرح را مانعی در راه اتحاد و مبارزه کارگری بر سر دستمزدها دید. در وانفسای دستمزدها در ایران راه حل فردی و قرض هم اکنون نیز کمر بخش بزرگ کارگران را در چنبره معیشت شکسته است، زیر پای اعتماد به نفس و تمایل به راه حل های جمعی را خالی کرده است. طرح کارت خرید، با مباحثات و تدارک جایگزینی یارانه ها و زمینه اعطای آن برای 45 میلیون نفر و قابلیت شارژ و غیره، میتواند یک تله و مانع در مقابل مبارزه بر سر دستمزدها در سطح کلی عمل نماید.  مبارزه بر سر دستمزدها در غیاب طرح "کارت خرید" هم از پراکندگی گسترده کارگران رنج برده است.   مساله اصلی در این میان تشخیص زخم های پیکره طبقه کارگر و چاره جویی بموقع در راه ظرفیت های مبارزه جویانه طبقه است. 

"کارت خرید" و خانه کارگر

پدیده خانه کارگر و شوراهای اسلامی کار حاصل انتخاب آزاد کارگران نبودند. این ارگانها محصول مستقیم موج سرکوب سیاه ضد کارگری جمهوری اسلامی بودند که نه فقط محیط های کارگری را از فعالین طبقاتی و پیشرو پاک کردند، بلکه بر روابط و سنت های همبستگی و اتحاد میان کارگران سایه انداختند. شوراها و اجتماعات کارگری بجای محل مشاوره و چاره جویی مشکلات کارگران، بجای تعیین نمایندگان کارگری در  مذاکره و پیشبرد مطالبات کارگری، به محل شناسایی فعالین کارگری و به محل تحمیل و توجیه سیاستهای دولت و کارفرما تبدیل گردید. مجمع عمومی کارخانه با ابتکار خانه کارگر به سینه زنی و ارسال رنج نامه مشغول شد. تعاونی های کارگری  دستاویز شوراهای اسلامی در نفاق میان کارگران و تقویت شبکه های جاسوسی گردید. سرنوشت شوم تعاونی های مصرف کارگری و هنبونه دزدی و سودجویی شوراهای اسلامی و خانه کارگر حاصل این دوره است. کارگر مظلوم و فقیر حاصل چهل سال توطئه این ارگانها است.

طرح "کارت خرید" یک هشدار جدی برای خلاصی از سایه سنگین و مخرب ارگانهای خانه کارگر و شوراهای اسلامی و تاکید بر ضرورت حیاتی فعالیت در جهت ارگانهای همبستگی طبقاتی در میان کارگران است. کارگر متحد که پشت به تعاونی و صندوقهای همبستگی و مکانیسم های حمایتی رفقای خود در کارخانه و محله دارد، از قدرت و برایی و موقعیت بهتر برای تحمیل امتیازات مالی از جمله وام و مساعده به کارفرما و دولت برخوردار بوده است.

مساله محوری، کماکان دستمزدها است

این امر کارگران سوسیالیست وکمونیست است که علاوه بر مشکلات پایان ناپذیر روزمره در عین حال غصه پراکندگی و فرودستی دیگر کارگران را هم میخورند. دستمزدها باید افزایش یابد و پاسخ گوی نیازهای زندگی و مخارج خانواده کارگری باشد. این مستلزم یک مبارزه تعرضی برسر دستمزدها است. طبقه کارگر ایران از تجربه سیاسی و از ماتریال انسانی و تجربی این مبارزه برخوردار است.

از سر تا پای  طرح "کارت خرید" حقارت و نفرت علیه کارگر میبارد. این حقارت را باید یه صورت بانیان  طرح و مبلغین آن تف کرد. رفقای کارگر را باید از نیاز به این توطئه  و لطمات آن حفاظت نمود.

 

فراخوان مادر افکاری ها را پاسخ دهید!


فراخوان مادر افکاری ها را پاسخ دهید!

بهیه مادر نوید، حمید و  حبیب  افکاری می خواهد فرزاندانش در یک دادگاه واقعی محاکمه شوند تا بی گناهی شان اثبات گردد. وحید افکاری می گوید، مدارک جرم ما را نشان دهید. در یک دادگاه علنی و با حضور رسانه ها ما را محاکمه کنید.

این کیفر خواست مادر و فرزندانی است که دو سال است بدون هیچ مدرک و به اتهامات واهی در زندان و تحت شکنجه نگه داشته شده و امروز نوید به اعدام و دو برادر دیگر به زندان  طویل المدت محکوم شناخته شده اند!

درخواست مادر و برادران افکاری دو پاسخ دارد:

یکی پاسخ دستگاه قضایی جمهوری اسلامی است که بدون شک رژیم جبون و مستاصل نمی خواهد به  این درخواست تن دهد. دستگاه قضاوت رژیم بیش از چهار دهه است حتی یک دادگاه علنی و قانونی با حضور وکیل و شاهدان و رسانه ها برگزار نکرده است. به این اعتبار کل محاکمات دستگاه قضایی جمهوری اسلامی بی اعتبار و فاقد وجهه قانونی است.

اگر امروز قوه قضاییه به درخواست بهیه و فرزندانش پاسخ مثبت می داد، جای قاضی و متهم عوض میشد. بجای مهرداد تهمتن، قاضی شعبه یک دادگاه استان فارس، باید بهیه مادر افکاری ها بنشیند. چرا که او انسانی آگاه و شریف و  معتقد به محاکمه در یک دادگاه علنی و واقعی است. در صندلی شاهدین هم  برادران افکاری می نشینند که داستان تحمل دو سال شکنجه برای اعتراف گیری اجباری در زندان شیراز را در دل دارند که بر زبان بیاورند.  قاضی تهمتن و دیگر بازجوبان و شکنجه گران وزارت اطلاعات و سپاه هم باید بر صندلی متهمین بنشینند. این یک فرض محال است اما حقیقتی غیر قابل انکار است.

خواست تشکیل یک دادگاه علنی و با حضوررسانه ها از جانب خانواده افکاری (مادر و فرزندان) ،به مردم این فرصت را خواهد داد، بشنوند، ببینند و قضاوت کنند. نتیجه ی این اقدام  بدون شک این خواهد بود که دستگاه قضایی و بازجوها و شکنجه گران زندان، متهمین این پرونده هستند که باید به خاطر شکنجه و اعتراف گیری اجباری و برگزاری دادگاه مخفی و فشار غیر انسانی تا حد رساندن انسانی به خودکشی در زندان، محاکمه و مجازات شوند.

پاسخ دوم، پاسخ مردم ایران و همه ی انسان های شرافتمند و انساندوست و آزادیخواه و مدافع انسانیت و حرمت انسان ها است. جامعه ایران و ازادیخواهان جهان که این خبر را می شنوند، شاهدان ساکت و تماشاچیان و در انتظار اجرای حکم اعدام نوید و احکام مرگ تدریجی برادرانش در زندان  نیستند. مردم ایران در همه ی این سال ها خود بازیگران دخالتگر در صحنه برای اجرای عدالت و انسانیت و علیه اعدام و زندان و شکنجه بوده و هستند. هر اعدامی زخمی است بر تن بشریت متمدن نه تنها در ایران بلکه در جهان.

جمهوری اسلامی حاضر به پذیرش خواست بهیه و فرزندانش برای تشکیل یک دادگاه علنی و در مقابل چشمان افکار عمومی مردم ایران نبوده و نیست. دستگاه قضایی و بازجوها و شکنجه گران از طریق شکنجه تا حد مرگ وحید از او خواسته اند علیه برادرش شهادت بدهد. او امروز پس از دو سال شکنجه با صدای خود از زندان، حقیقت را بازگو می کند و نشان می دهد که نه تنها این شهادت تحت شکنجه را نمی پذیرد بلکه این دستگاه قضایی و شکنجه گران هستند که باید در مقابل جرمی که علیه انسان های بی گناه مرتکب می شوند، به مردم ایران پاسخ بدهند. امروز مردم ایران اند که قاضی تهمتن و همکاران شکنجه گرش را بر کرسی اتهام می نشانند و حکم آزادی برادران افکاری را داده و می دهند.

مردم ایران و بشریت متمدن باید به فراخوان مادر و برادران افکاری پاسخ دهد و علیه بی عدالتی، علیه شکنجه و اعتراف گیری و علیه دادگاه های پشت پرده، سکوت نکند. دستگاه قضایی جمهوری اسلامی و بازجوها و زندان هایشان شمشیری بر بالای سر مردم ایران با خیال خام  پاشیدن خاک مرده بر سر جامعه است.  این دستگاه امروز بی آبروترین نهاد رژیم جمهوری اسلامی است. این دستگاه نه تنها دیگر مخوف نیست بلکه در مقابل خیزش های دی و آبان و اعتراضات عظیم کارگری ایران دستگاهی زبون و ترسواست. دستگاه قضایی مامور شده است تا از اعتراضات دی و آبان و خیزش های بعدی میلیونی مردم انتقام و زهر چشم بگیرد. اما دیگر دیر شده است. این پاسخ های زبونانه به اعتراضات، نه تنها مردم را نمی ترساند بلکه اعتراضات و خیزش های بعدی را به دنبال خواهد داشت. هر تعرض از سر ترس رژیم با تعرض کوبنده ی مردم جواب خواهد گرفت.

جمهوری اسلامی در جبهه های  مختلف با مردم ایران درگیر است. با طبقه کارگر در کارخانه ها و شرکت ها و صنایع سنگین و اعتصابات و اعتراضات گسترده، با زندانیان در زندان، با فرهنگیان در آموزش و پرورش و دانشگاه ها، با  صف عظیم  زنان و جوانان و  به این معنی در عرصه اقتصاد، و معیشت، سیاست و فرهنگ و آزادیهای سیاسی با 80 میلیون ایرانی روزمره درگیر است.  تنها ابزار حاکمیت در قبال جبهه عظیم طبقات پایین جامعه، سرکوب ، زندان، شکنجه و اعدام  به منظور مرعوب کردن جامعه است.

برای گرفتن این ابزار بظاهر مرعوب کننده اما در  عمل زبونانه و از سر ترس و استیصال، یک جنبش عظیم اجتماعی علیه اعدام در همه سطوح جامعه از طبقه کارگر تا زحمتکشان و روشنفکران و جوانان و همه ی انسان های ازادیخواه و انساندوست، ضروری و حیاتی شده است. کمپین و توفان تویتری و مجازی به تنهایی نمی تواند جواب زنجیره اعدام های رژیم هر بار به بهانه ای را بدهد. توفان اعتراضی مجازی عکس العمل درست و موثری است اما تنها راه نیست.

برای این که دیگر هیچ خانواده ای و هیچ مادری با کابوس فرزند و فرزندانش در زندان و کابوس شکنجه و اعدام نخوابد، باید سنگر محکم تری در مقابل سیاست ارعاب و زندان و اعدام رژیم بست.

جامعه ما امروز و به فوریت به پاسخ به فراخوان بهیه مادر افکاری ها نیاز دارد. احکام دادگاه شیراز نه تنها مردود است بلکه تصمیم گیرندگان و مجریان برگزاری این به اصطلاح دادگاه ها با همکاری بازجویان و شکنجه گران اطلاعاعت رژیم، خود متهم و مجرم اند.

شکی نیست اساسی ترین راه خاتمه دادن به سرکوب و ارعاب و زندان و شکنجه و اعدام که تنها ابزار باقیمانده در دست حاکمان زر و زور در ایران است، پایان دادن به حیات ننگین این نظام است.

امروز و بعنوان یک اقدام اجتماعی توده ای و گسترده، یک تحرک اجتماعی و جنبش سازمانیافته ی اجتماعی و مدنی علیه اعدام و شکنجه، فوریت و ضرورت دارد. اقدامی که می تواند  به این سیکل مسموم کردن فرزندان مردم توسط مار زخمی که هر روز اینجا و آنجا زهرش را می ریزد، خاتمه دهد. بهیه و فرزندانش را تنها نگذاریم. به فراخوانشان جواب جدی و قاطع بدهیم. آزادی همه ی زندانیان و لغو احکام جنایتکارانه ی اعدام و قتل انسان ها خواست فوری و بی برو برگرد جامعه ی متمدن، انساندوست و ازادیخواه ایران است. 

۱۱ شهریور ۹۹- اول سپتامبر ۲۰۲۰

دوره ای جدید در جدال طبقه کارگر


 دوره ای جدید در جدال طبقه کارگر

بیش از یک ماه از شروع اعتصابات کارگری در مراکز نفت، گاز، پتروشیمی ها، برق و... میگذرد، اعتصاباتی که دوره ای جدید از جدال طبقه کارگر با حاکمیت  را رقم میزند. این اعتصابات بخشهای مهمی از مراکز صنعتی و شاهرگ تولید و سود سرمایه و حیات بورژوازی ایران و حکومتش را در بر گرفته است و فشاری جدی در دوره ای حساس به جمهوری اسلامی و کارفرمایان وارد آورده است. در این اعتصابات کارگران در پالایشگاههای نفت و گاز و پتروشیمی در آبادان، اهواز، ماهشهر، قشم، کنگان، لامرد، دشت آزادگان، اصفهان، فازهای١٤، ٢٢ و ٢٤ پارس جنوبی و  و تعداد زیادی از نیروگاههای برق و پتروشیمی ها ... را شامل شد. خواست و مطالبات کارگران در همه این مراکز حول افزایش دستمزدها، پرداخت منظم حقوقها، بهبود سرویسهای ایاب و ذهاب، بهبود بهداشت، امکانات خوابگاهی، بیمه و علیه شرکتهای پیمانکاری و... میباشد.

تا اکنون جمهوری اسلامی در همراهی کامل با کارفرمایان، تلاش کرده اند با تهدید کارگران اعتصابی، تلاش برای به میدان آوردن اعتصاب شکن در بعضی مراکز، عدم پرداخت دستمزدها و افزایش فشار اقتصادی به کارگران اعتصابی، تهدید به اخراج، تلاش برای شکستن اعتصاب در مراکزی با قول امتیازات ناچیز و از این کانال در هم شکستن اتحاد کارگران و همزمان تبلیغات وسیع علیه کارگران اعتصابی در محل، به مقابله پرداختنه اند. بعلاوه کل راسانه های رسمی و دستگاه تبلیغاتی جمهوری اسلامی از صدا و سیما، خبرگزاری ها، خانه کارگر و همه ارگانهای تبلیغی آنها، در مقابل این اعتصابات سکوت کرده اند. تمام این ماشین تبلیغاتی در این مدت چهار کلمه از زبان کارگران، از دلایل واقعی اعتصاب و مطالبات آنها به زبان نیاورده اند و اما هر روزه دنیایی تبلیغات از سفرهای جهانگیری و نمایندگان مجلس و قالیباف و مقامات محلی به خوزستان و استانهای دیگر و قول رسیدگی به "پاره ای از مشکلات مردم و کارگران" را در بوق و کرنا میکنند.

در هفته گذشته خبر از کسب موفقیتهایی در بخشی از مراکز کارگری و تن دادن دولت و کارفرمایان به بخشی از مطالبات کارگران اعتصابی و در راس آنها افزایش دستمزدها، رسیده است. بی شک هر عقب نشینی کارفرمایان و دولت در مقابل کارگران اعتصابی و هر درجه از موفقیت کارگران در این اعتصابات، ارزش و جایگاه مهمی در سیر جدال طبقه کارگر در ایران با بورژوازی و جمهوری اسلامی خواهد داشت.

مستقل از نتیجه نهایی این اعتصابات، نفس به میدان آمدن طبقه کارگر در بخش مهمی از مراکز صنعتی، در نفت و گاز، پتروشیمی ها، برق و ...، و هماهنگی این اعتصابات، صفحه ای جدید از جدال طبقه کارگر با بورژزازی ایران و با جمهوری اسلامی را رقم خواهد زد. یک ماه اعتصاب هماهنگ در این مراکز، همراهی این اعتصابات با اعتصاب کارگران هفت تپه که اکنون ٨٠ روز است متحد در مقابل جمهوری اسلامی ایستاده اند، اعتصابات و اعتراضات کارگری در هپکو و آذر آب اراک، اعتراضات کارگری در معادن کرمان و دهها اعتراض کارگری در بخشهای دیگر، بیان دوره ای جدید از جدال طبقه کارگر در مقابل سرمایه و جمهوری اسلامی به عنوان نماینده آن  در سیاست ایران است. دوره ای که طبقه کارگر به عنوان پرچمدار اصلی در جنبش اعتراضی مردم ایران برای رفاه، آزادی و امنیت، علیه استثمار و بردگی، به میدان آمده است. در چنین شرایطی هر پیروزی کارگران، هر درجه بهبود زندگی آنها، امکانی برای پیشروی های بیشتر و اتحاد بالاتر در صفوف طبقه کارگر را فراهم میکند.این اعتراضات ادامه اعتراض بخش محروم طبقه کارگر و اقشار کم در آمد در دیماه ٩٦ و اعتراضات مردم آزادیخواه در آبان ٩٨ است. این دوره پایان اپوزیسیون مجاز جمهوری اسلامی، پایان عمر اصلاح طلبی و شروع پایان دوره میدانداری اپوزیسون راست و بورژوایی جمهوری اسلامی و بیان دوره عدالتخواهی طبقه کارگر و دوره عروج کمونیستهای این طبقه در سیاست ایران است.

جامعه ایران نزدیک به سه سال است چشم به تحرک طبقه کارگر دوخته است. در این سه سال نسلی از کارگران و رهبران کارگری در سیاست ایران عروج کردند که قبلا از آنها در فضای سیاسی ایران اسمی نبود. کارگران در این دوره مستقل از سطح مطالباتی که توانسه اند به حاکمیت تحمیل کنند و بهبودی در زندگی خود ایجاد کنند، مستقل از میزان تحمیل مطالبات اقتصادی خود، دستاوردهای بزرگی را کسب کردند که قابل باز گشت نیست. تحمیل دوفاکتوی جنبش مجامع عمومی در همه مراکز اعتصابی از فولاد و هفت تپه تا هپکو و آذر آب و اکنون در بخشهای مهم صنعتی و نفتی و... ایران، به دادگاه کشاندن کسی مانند اسد بیگی این سرمایه دارد گردن کلفت دردانه نظام، آزاد کردن اسرای خود توسط کارگران هوشیار هفت تپه، تبدیل مراکز کارگری در روزهای اعتصاب  به سکوی سخنرانی و تبلیغ عدالتخواهی کارگری، طرح شوراهای کارگری به عنوان آلترناتیو این جنبش در مقابل حاکمیت و سرمایه داران در مراکز کار، پس زدن تلاش های ارتجاعی و عقب مانده  برای انشقاق در میان کارگران با اتکا به تقسیم بندی های قومی، عقب راندن قشر روشنفکر ناسیونالیست و قوم پرست ضد کمونیست به حاشیه اتفاقات سیاسی، ظاهر شدن رهبران این جنبش در قامت رهبران سیاسی مهم جامعه ایران و تحمیل آن به حاکمیت، به زانو در آوردن قوه قضائیه و ارگانهای جاسوسی و امنیتی آنها در بخشی از این اعتصابات، پدیده های بسیار بزرگی است که تصور آن در چند سال قبل مطلقا ساده نبود. این دستاووردها بی شک طبقه کارگر در ایران را بالغتر و آگاهتر، مدعی تر و با اعتماد به نفس تر از هر دوره ای کرده است.

در خود جنبش کارگری در همین دوران گرایشات محدود نگرانه و رفرمیستی به درجه زیادی به حاشیه اتفاقات سیاسی در این جنبش رانده شدند، و عدالتخواهی سوسیالیستی روی زمین واقعی قدمها پا پیش گذاشت و اعتماد و اتوریته کسب کرد. اینها میدان و زمینه رشد سوسیالیسم کارگری و کمونیسم را در این جامعه و در جنبش طبقه کارگر دو چندان کرد. طبقه کارگر در دل این اتفاقات به عنوان تنها طبقه انقلابی خود را نشان داد و موقعیت خود و جنبش سوسیالیستی را به درجه ای جدی به بورژوازی ایران و اقشار دیگر، به احزاب و جنبشهای سیاسی راست در این جامعه تحمیل کرد.

اگر چند سال قبل بحث از شورش گرسنگان بود، اگر امید به طغیانهای بر حق مردم عاصی و بی سازمان برای نجات از شر جمهوری اسلامی بود، امروز در میان طیف وسیعی از فعالین کارگری، از فعالین سیاسی و مردم آزادیخواه، چگونگی سازمان یابی و بالا بردن اتحاد کارگری، چگونگی تشکل یابی توده ای در جنبش کارگری، تبدیل محلات کارگری به سنگر طبقه کارگر و سازماندهی خانواده های کارگری و مردم آزادیخواه محل به عنوان بخشی از جنبش اعتراضی طبقه کارگر، چگونگی پیشروی این جنبش با اتکا به سازماندهی توده ای و حزبی خود، چگونگی تبدیل این جنبش به یک جنبش خود آگاه سوسیالیستی برای رهای جامعه ایران و مردم محروم سوال است.

جنبش کارگری و سوسیالیستی این طبقه یک قدم مهم به جلو برداشته است. راه پیشروی آینده قطعا هموار نیست و چالشها و موانع خود را داد. قدرت سرکوب جمهوری اسلامی، اتحاد و به هم پیوستن کل ارتجاع از حاکمیت تا اپوزیسیون برای مقابله با یک رهایی سوسیالیستی در این جامعه، انواع دسیسه ها و توطئه ها و نقشه هایی که وارد دستور بورژاوزی خواهد شد و...، موانعی در این مسیر است که باید به حساب آورد. اما هر چه هست یک آلترناتیو کارگری در سیاست ایران خود را تحمیل کرده است و چشمها و گوشهای همه را باز کرده است و توجه و امید محرومان جامعه را به خود جلب کرده است.

پیشروی های بعدی در گرو نقش رهبران و کمونیستها این جبنش در همه سطوح در سیاست ایران است. حزب حکمتیست خط رسمی، همه محافل کمونیستی در خود این جنبش، همه فعالین کمونیست در مراکز اعتراضی این طبقه، در محلات، در میان معلمین و در فضای روشنفکری و در جنبش زنان و...، وظیفه ای جدید و جدی بر دوش دارند. این دوره باید با ایفای نقش این کمونیستها رقم بخورد.

٢ سپتامبر ٢٠٢٠

 

سردار بی سپاهی کە بە همە می تازد ؟(در حاشیە اظهارت جدید مجید حسینی)

بە تاریخ ٣١ اوت ٢٠٢٠ مجید حسینی از افراد سابق حزب کمونیست کارگری و از منفردین بی سپاە  و سرباز کنونی، بار دیگر در خلوت خود شمشیر را از روبسته  و دُن کشیوت وار بە جنگ کومەلە (سازمان کردستان حزب کمونیست ایران) آمده است. مجید حسینی کە دوست دارد بە عنوان "صاحب نظر" ظاهر شود ، نظراتش آنچنان دست چندم و بی مایە است کە کسی وی را جدی نمی گیرد. رسالتی کە ایشان و چند نفر دیگر از منفردین جدا شدە از جریان "کمونیزم کارگری" از جملە ایرج فرزاد برای خود تعریف کردەاند ، تیراندازی با سلاح های بادی بە سنگر مستحکمی است کە سابقآ در آن حضور داشتند ، آنهم سنگر حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان حزب (کومەلە) است. نوشتەهای مجید حسینی سراپا مملو از نفرت ، کینە و دروغ  علیە کومەلە و دبیر اول آن است . البتە این کینەها سابقە بسیار قدیمی تری برای مجید و امثال ایشان دارد.  بە قبل از علنی شدن کومەلە و خصومت وی و جمعی از محفل معروفشان، با شخصیت کاریزماتیک فواد مصطفی سلطانی ، جایگاه و نقش بلامنازع ایشان در هدایت جنبش انقلابی کردستان و گذردادن جریان تحت مسئولیتش از تندپیچ های مهم تاریخی، بویژە از رویدادهای مهم دوره انقلابی سالهای ٥٧ و ٥٨، تا روز جانباختن رفیق فواد مربوط است. افراد  شکست خوردەای امثال مجید حسینی بە درست تصور میکنند بی اعتباری نظرات و روش آنان در جامعە کردستان ، محصول حضور کومەلە کمونیست است و باید بە هر ابزار و وسیلەای از جملە غیر اخلاقی ترین نوع آن، از قبیل دروغگویی ،برای نمونە (سوزاندن آثار منصور حکمت در مقرات کومەلە) ، متوسل شد تا احیانا توجه کسانی به نوشته شان جلب شود. مجید حسینی متوجه نیست که اگر کسی حتی در زادگاهش در مریوان برای نوشته ها و باصطلاح رهنمودهایش تره خرد نمی کند، شکست سیاست و نگرش های پادرهوا و غیر کمونیستی و غیر انقلابی وی و امثال وی در میان کارگران و تودەهای ستمدیدە جامعە است . قاعدتا اگر در کردستان کومه له مانع رشد و گسترش آنان بوده است ، در خارج کردستان و در سطح ایران چە کسی مانع است و چرا تشکیلاتی که وی درست کرده است، نه تنها کارگری نمی شود،  بلکه  جزو پرت ترین جریانات و افراد محسوب می شوند ؟ از مالیخولیای که مجید حسینی و ایرج فرزاد گرفته اند، همین بس که با هیچکدام از شاخه های پیرو منصور حکمت نیز سر همسازی ندارند. کسی که باین وضعیت خود را در مرکز عالم بپندارد چه باید نامید؟

   آیینه چون نقش تو بنمود راست ، خود شکن، آیینه شکستن خطاست .

این بیت "سعدی" دقیقآ شامل حال مجید حسینی و امثال ایشان است . مشکل انزوای آنها در وجود مخالفین شان  نیست،  بلکە درست در سیاست ، نگرش و پراتیک غیر کمونیستی ، انزوا طلبانە و تفرقە افکنانە آنها در میان نیروهای چپ و کمونیست و در صفوف جنبش کارگری و اعتراضی در سطح جامعە است. مجید حسینی کە امروز خود را بالاتر از کل افراد متشکل در ٣ جریان و حزب کمونیست کارگری و حکمتیست می داند ، بی ربط ترین و منزوی ترین عنصر در میان آنها نیز محسوب می شود کە اقداماتش  نە تنها در صفوف رفقای سابقش نیز  وحدت بخش نیست ، بلکە فردی بە شدت منزوی ، تفرقە انداز و مخرب بە حساب می آید .

مجید حسینی سعی میکند در نوشتەاش تحت عنوان " سوژه "جناح چپ" در کومه‌له و مفهوم اختلافات فعلی" بە تبین جدید خود از اختلافات موجود در حزب کمونیست ایران بپردازد . خوانندە سطور دردنامە ایشان در دفاع از "جناح چپ " حزب کمونیست ایران، چیز تازەای نسبت گذشتە از توضیح اختلافات موجود بە دست نمی آورد . فضل فروشی وی   علیە "جناح راست" هم  از ذهن معیوب ناشی می شود کە جز تکرار قبلآ " گفتم و نوشتم" ، اما کسی ترەای برایش خرد نکردە ، فراتر نمی رود . آنچە در این میان تازە است تاریخ نوشتە ایشان است کە ٣١ اوت ٢٠٢٠ بر آن دیدە میشود .

معضل مجید حسینی و امثالهم این است کە همچون عنصر هر سکت مذهبی می اندیشند و حکم صادر میکنند. اگر عنصر مذهبی نمی تواند و قادر نیست از چهارچوب ایات آسمانی  و"فرمودە" پیغمبرش پا فراتر نهد ، امثال حسینی هم نمی تواند از محوطە سیم خارداری کە بە دور خود کشیدەاند پا را فراتر بگذارند. آنان همچون هر طلبە حوزەهای مذهبی باید مدام سخنان رهبر را صیقل دهند ، تکرار کنند، تاریخ را عوض نمایند ، تا همچون هر باورمند مذهبی دیگر، فرمودەهای رهبر بە باور خلل ناپذیر مذهبی شان تبدیل شود. پیشوند و پسوند هر جملە ، شاە بیت و عنوان هر گفتار و نوشتاری از آنها، حملە بە کومەلە و حزب کمونیست ایران و سنجش آن  بر قپان ناسیونالیسم است . آنان اصلاح ناسیونالیسم علیە جریان کمونیستی کومەلە را انقدر تکرار کردەاند کە مثل هر مسلمان کە شب ها قبل از خواب باید "آیت الکرسی " بخواند تا از شر "جن و شیطان " محفوظ باشد ، باید علیە "ناسیونالیسم " کومەلە چند جملە بخوانند تا خواب های آشفتە کمتر ببینند. اما   ضدیت آنها با "ناسیونالیسم" کومەلە ، خواستە و ناخواستە آنان را  در جبهە  پان ایرانیست ها و  و شونیست های ایرانی قرار دادە و می دهد . بی دلیل نیست  گفتەهای هوچی گرانە ایرج فرزاد از دیگر "لیدرها"ی تک و تنها افتادە بر "بستر اصلی " ، "کومەلە را مخرب تر از"اسلام سیاسی " را در قاپ می گیرند . این سخنان چیزی جز خدمت بە ناسیونالیسم ایرانی تحت پوشش "سرخ و کارگری" نیست.

محور نوشتە کنونی مجید حسینی اینبار نیز بر ضدیت تاریخی ایشان با کومەلە و دبیر اول آن بنا شدە است . بسیاری از اتهامات ایشان توسط رفقای دیگر چە در نوشتە و چە در پراتیک عملی قبلآ جواب گرفتە و نیازی بە تکرار آنها نیست . سنجش نظر ، افکار ، و مواضع سیاسی مجید حسینی و امثال ایشان در ضدیت با کومەلە و جنبش انقلابی کردستان و ضربه ای که به سهم خود به آن زده است مورد قضاوت قرار میگیرد. این موقعیت را تاریخ عینی قضاوت می کند، چنین گفتیم و چنین نوشتیم، در مقابل آنچه که واقعا اتفاق افتاد، دردی را دوا نمی کند.

 مجید حسینی نیز همچون هر باورمند ایدئولوژیک بە آنچە خود "کمونیسم" می نامد و در واقع چیزی نیست جز آرمانهای خرده بورژوائی که برای آن قبای "کمونیستی" دوخته است، از همین موضع برای منتقدین و مخالفین خود خط و نشان می کشد و حکم ارتداد طرف مقابل، کە از نظر آنها (ناسیونالیسم کرد) است را صادر میکند. نامبردە در "سوژە جناح ها" نیز بە جناح بە قول خودش "چپ" نیز رحم نمی کند و با چوب تکفیر به جان آنان هم می افتد ، چون آنها هم روزگاری "در مخالفت با منصور حکمت گفتەاند و نوشتەاند ". نامبردە نگران است کە چرا "جناح چپ " ، ظرفیت تشکیل جناح مورد نظر او را ندارد. البته از قرار معلوم چندان هم نا امید نیست ، زیرا در میان رفقای ما گویا دو نفر را کشف کرده است و آدرس نوشته های آنها را می دهد. ایشان بە روشنی می دانند کە با چنین افرادی و آن سطح از نوشتە و درک و تحلیل مسائل سیاسی و مبارزاتی "خط" سیاسی و فکری سازماندهی نمی شود. بە فرض اگر با افق و نگرش امثال مجید حسینی نیز "جناح" تشکیل دهند ، در نهایت چیزی بهتر از ایشان از آب درنخواند آمد.  اگرچە مجید حسینی در طی ٣٠ سال گذشتە  نە تنها در جناح ، بلکە در ایجاد چند حزب "تک بنی" هم شرکت فعال داشت ، اما سرش  در مقابل رویدادهای مهم تاریخی از جملە بی ربط بودن بە کارگر و مبارزە عینی و عملی آن بە سنگ خورد  و امروز تنها  ، سردرگم  و منزوی ماندە و از فرط سرخوردگی بە دیگران می تازد، تا اسم و رسمی دست و پا کند،  اما "آب رفتە بە جوی برگرداندن"  کار عبثی است. با این درس و آزمون و پیشینه "جالب"،  رفقای ما را تشویق میکنند کە مسیر طی شدە و اشتباهات  ایشان و امثالهم را مجددآ امتحان کنند. واقعا در امتحان خود فریبی به مجید حسینی باید نمره بیست داد.

مجید حسینی در نوشتەاش و دیگر یارانش  از "کومەلە قدیم" یاد میکنند و بارها این اصطلاح را بکار بردەاند . همچنین از فاصلە گرفتن "کومەلە" از "کمونیست ها" بە کرات گفتە و نوشتەاند. قبل از هر چیز باید گفت کە از دهە  پنجاە خورشیدی و بویژە بعد از قیام ١٣٥٧ در ایران و سرنگونی استبداد سلطنتی در این کشور ، بستر اصلی کمونیسم و انقلابیگری مارکسیستی در کردستان کومەلە بودە و اکنون نیز کومەلە است .کومەلە ستون اصلی تشکیل دهنده حزب کمونیست ایران در ١١شهریور ١٣٦٢ بود و بعد از لطمات "چپ و راست" بە این حزب ، کماکان آنرا پا برجا نگە داشتە است . بنابراین کومەلە قدیم ، همین کومەلە (سازمان کردستان حزب کمونیست ایران) امروز است . اما بە روز شدە و فرزند زمانە خود است . واقعیات زمانە خود را بە درست تشخیص دادە و متناسب با آنها اتخاذ سیاست و تعیین تاکتیک کردە است . بخشی از یک جریان سرتاسری است و استراتژی آن انقلاب کارگری و برپایی جامعە سوسیالیستی در ایران است . اما این امر را جبر تاریخ و تنها نتیجە تکامل و گسترش نیروهای مولدە نمی داند، بلکە همزمان آنرا محصول نبرد طبقاتی و سازماندهی طبقە کارگر(حزبی و تودەای) و اعمال هژمونی آن در میان تودە وسیعی از متحدین آن برای انقلاب کارگری می داند و برای آن فعالانە میکوشد. این امر با نگرش "بلانکیستی" حزب "تک بنی" مجید حسینی و یاران متحد و متفرقش در دست بردن بە قدرت سیاسی، زمین تا آسمان تفاوت دارد و یکی از تفاوت های اصلی ما کمونیست های مارکسیست با حزب "مدرن" و غیر مارکسیست  آنان را بە روشنی نشان می دهد. بنا بر آنچه که بطور عینی دیده می شود کومەلە خود مرکز ثقل کمونیسم و انقلابیگری کارگری در کردستان است .لذا  نشانە کمونیست بودن در جامعە کردستان ، دوری و نزدیکی با این جریان است ، نە برعکس آن . این واقعیت ادعای ما نیست ، بلکە حقیقت تثبیت شدە و قابل اندازە گیری در جامعە کردستان و بویژە در صفوف کارگران و مبارزین انقلابی این دیاراست.

اما بخش کمدی افاضات این "لیدر" بی حزب و سمپات، آخر نوشتەاش است  کە ٤١٧ کلمە را شامل می شود و بە بحث "سوسیالیسم در یک کشور " پرداختە است . ایشان در این قسمت نه تنها نهایت ناآگاهی  خود را از مجادلات تاریخی در صفوف کمونیست ها در سطح جهان در همین زمینه نشان میدهد، بلکه حتی وجود این مباحثات  در سالهای اولیە بعد از تشکیل حزب کمونیست ایران را بە فراموشی می سپارد. جالب این جا است با این درجه از بضاعت "علمی" در مورد این مسئله  فضل فروشی هم میکند. وی می مینویسد: "... این بحث رهبری کومه‌له عین همان نظری است که نزدیک به ۴۰ سال قبل عبدالرحمان قاسملو دبیر اول حزب دمکرات در جزوه‌ای نوشت ۲۵ سال دیگر جامعه کردستان آمادگی پیاده کردن سوسیالیسم را دارد و رو به کومه‌له گفت حالا زود است. خانه قاسملو آباد او سوسیالیسم را به ۲۵ سال آینده موکول کرد و اینها به محال."

انسان مات و مبهوت می شود در برابر این درجە از جعل و وارونەنگری چە بگوید؟ این اتهامات برای ما و فعالین جنبش کارگری و رادیکال در کردستان چیزی تازەای نیست . از زمان جدایی این شخص و افرادی مشابە از حزب کمونیست ایران و کومەلە و  تشکیل حزب مورد نظر و سپس چند شقە شدن و منفرد گردیدن ، این نوع تبلیغات بە بخشی از هویت این سرداران بدون سرباز تبدیل شدە است . ٣٠ سال تحریف ، جعل و وارونەنگری علیە کومەلە، چیزی جز ریشخند فعالین کارگری و جنبش های اجتماعی در کردستان برای آنها بە همراە نداشتە و نخواهد داشت ، اما همچنان بر طپل خود می کوبند و رسوایی برای خود بە بار می آورند ، ولی خستە نمی شوند ؟

بحث "سوسیالیسم در یک کشور" قدمت بیش از صد سال در جنبش کارگری و کمونیستی جهانی در ابعاد بسیار وسیعی دارد. در حزب کمونیست ایران هم بعد از سالهای اولیە فعالیت این حزب کە شور و شوق زیادی در صفوف آن ایجاد کرد ، آن جدال از مباحث جدی فکری و نظری بود کە هم بر صفوف تشکیلات ما و هم بر صفوف چپ ایران تاثیر غیرقابل انکاری گذاشت . اتفاقآ دو طرف اصلی بحث، زنده یادها منصور حکمت و غلام کشاورز بودند  کە با سعەصدر و متانت انقلابی جدل کردند. غلام کشاورز مخالف نگرش و دیدگاه منصور حکمت بود ، اما رفیقانە مباحث نظری و تئوریک بسیار مهمی را بدون انگ و برچسب بە پیش بردند . نە کسی "انترناسیونال" و نە دیگری "ملی و ناسیونالیست" بود.  اگر در آنزمان کسانی از قبیل مجید حسینی پیدا می شدند و مباحثات مربوط بە تجربە شوروی و بحث "سوسیالیسم در یک کشور" را با ناسیونالیسم و مشابهت با "بحث کوتاهی در بارە سوسیالیسم "عبدالرحمان قاسملو ، کە توسط رفیق جانباختە دکتر جعفر شفیعی  نقد شد و جواب گرفت ، تشبیە میکردند ، در سلامتی روانی وی شک می کردند. کاری کە اکنون مجید حسینی آنجام دادە است . من می دانم و متوجە هستم کە این بحث در توان ، ظرفیت و سواد سیاسی کسان امثال مجید حسینی نیست ، اما با انگ و اتهام زدن بە دیگران ، تنها خود را در معرض قضاوت منفی قرار می دهد و بی اعتباری بیشتری در کارنامە خود ثبت می کند. مجید حسینی و امثال ایشان ، هم و غمشان ضدیت با کومەلە و حزب کمونیست ایران و خط انقلابی و دخالتگر این جریان در رویدادهای اجتماعی بویژە در کردستان است . عقدە آنان از دبیر اول کومەلە ، عقدە از حفظ و بقاء این جریان توسط ایشان و رفقایش در تند پیچ های مهم تاریخی بە لحاظ سیاسی و مبارزاتی و در عرصە تشکیلاتی نیز در تقابل با "چپ و راست" جریانات انشعابی از حزب کمونیست و کومەلە است . اگر کومەلە نیز همچون مجید حسینی و افراد فرصت طلب و بی پرنسیپ از نوع "ایرج فرزاد" مسیر عافیت طلبی بر می گزید و جنبش کردستان را تقدیم جریانات ناسیونالیست می کرد ، امروز مجید حسینی و ایرج فرزاد، سوژه ای هم نداشتند که خود را با آن سرگرم کنند. اتهام ناسیونالیسم بە کومەلە و حزب کمونیست ایران از جانب یاران گذشتە و مخالفین امروز، در واقع حملە بە انقلابیگری کارگری و سوسیالیستی کومەلە در جنبش انقلابی کردستان است . کومەلە ٣٠ سال است این اتهامات بدون سروته را از زبان این آقایان و افراد مشابە آنها می شنود و خم هم بە ابرو نیاوردە و اکنون نیز نباید کمترین ارزش و اهمیتی هم برای خرده فرمایشات آنان قائل شود. جامعە و پراتیک اجتماعی بهترین سنگ محک برای تشخیص انقلابیگری  مارکسیستی از هوجیگری خردەبورژوایی تحت لوای "کارگر و کمونیسم" است. کومەلە با دخالت فعال در تعیین سرنوشت جامعە، جواب ژنرالهای بی لشکر را دادە و خواهد داد.

١٣/شهریور/١٣٩٩

 

 

 

 

طبقه کارگر، جنبش مطالباتی، لیستحداقلی مطالبات

آنچه در یک ماه گذشته در پی اعتراض و اعتصابات  کارگران به شرایط و وضعیت دستمزدها درمراکز کارگری زیادی در نفت، گاز و پتروشیمی‌ها اتفاق افتاد نمونه برجسته و مهمی از خیز جنبش کارگری برای تبدیل حرکات اعتراضی و مجزای خود به یک جنبش مطالباتی بود.

این کارگران دارای مطالبه مشترک و با وضعیت مشابهی بودند، شرایط موجود را مورد تعرض قرار دادند و حول مطالبات حداقلی خود به اقدام مشترک دست زدند. این نمونه برجسته‌ای از حرکت برای تبدیل اعتراض کارگران به جنبش است. جنبش مطالباتی کارگران در این یک زمینه بدون تردید توانست موجب هوشیاری و بیداری طبقاتی بیشتری در طبقه کارگر بشود و این حرکت را هزاران هزار کارگر و مردم زحمتکش متعلق به خود دانستند.طبقه کارگر این بار در ابعادی وسیع، سازمان‌یافته و دارای لیست مطالباتی مشترک به حرکت درآمد.

ابعاد خبربه نقل از گزارش روزنامه‌نگاران مستقل ایران چنین است:"کارگران پیمانکاری و پروژه‌ای صنایع نفت و گاز کشور از جمله پایپینگ جوشکار، فیتر، فورمن و مونتاژ کار، اخیراً با تشکیل کمپین اعتراضی، اعتصابات سراسری برای افزایش دستمزد را کلید زدند. این کمپین‌ها در پنج مرحله زمانی شروط خود را از جمله دستمزدهای پیشنهادی کارگران، پرداخت به موقع مزد کارگران، نصب کولر و کاهش افراد در سرویس‌های ایاب و ذهاب، بهبود بهداشت کمپ‌ها و حمام کارگران و... را به پیمانکاران اعلام کرده‌اند. فعالین کارگری در ابتدا با انتشار یک لیست از مشاغل مربوط به صنفشان، حقوق پیشنهادی خود را بسته به هر شغل تعیین کرده‌اند و پس از انتشار آن بین کارگران به این توافق رسیده‌اند که تنها در صورتی پیشنهاد کاری پیمانکاران را می‌پذیرند که با حقوق درخواستی آنها موافقت شده باشد. تاکنون کارگران برخی پیمانکاری ها در نیروگاه بیدخون، پتروپالایش کنگان، پالایشگاه لامرد، پالایشگاه اصفهان، نیروگاه سیکل ترکیبی مپنا بویلر مشهد، نیروگاه سیکل ترکیبی تبریز، پالایشگاه جفیر در اهواز، فولاد سنگان پیمانکاری، پتروشیمی سبلان، نیروگاه برق رودشور تهران، پالایشگاه ماهشهر، شرکت آسفالت طوس دشت آزادگان، پالایشگاه نفت سنگین قشم، نیروگاه سیکل ترکیبی پارس جنوبی، فازهای ۲۲و۲۴و ۱۴ پارس جنوبی و چندین مرکز دیگر دست از کار کشیده‌اند.  (مشروح این خبر را میتوانید درگزارش تکمیلی بخوانید)

حرکتی این چنینی بر متن نارضایتی عمومی و شرایط تحمیلی بر کارگران اعتصابات کارگران در مراکز مختلف ممکن شد.در کنار این حرکت بزرگ ما شاهد ادامه اعتراض و اعتصاب کارگران هفت تپه هستیم، کارگران هپکو در اعتراض و اعتصاب بودند که بعد از توافق به کار برگشتند. همه اینها بر این حرکت مهم موثر بودند.این مبارزه به نوبه خود بیان بسیار روشنی از نیازمندی یک همچنین جنبش مطالباتی است که می‌تواند برای همه و در بسیاری رشته‌ها آموزنده و تکرار شود.راه تبدیل اعتراضات کارگری به یک جنبش در یک رشته یا منطقه و سطح سراسری و یا در شرایط‌های کاری مشابه و ... را همین اعتصابات کارگران استخدامی به وسیله شرکت‌های پیمانکاری در نفت، گاز و پتروشیمی‌ها نشان داد.

لیست مطالباتی حداقلی

کارگران اعتصابی در نفت و گاز  راه حل لیست حداقلی مطالبات را به درست انتخاب کردند. توافق بر چنین لیستی که  مطالبات مشترک و پایه ای و متحد کننده است در تلاش برای یک مقابله واقعی بر مبنای توازن قوایی که کل طبقه کارگر در برابر دولت و کل بورژوازی دارد ممکن می‌شود. گرفتن حقوق‌ها به موقع، پرداخت حقوق‌های مقوقه، افزایش دستمزدها به نسبت تورم افسار گسیخته و همچنین دیگر مزایای انجام کار را این لیست تشکیل داد. در کشمکش شدید بین کارگران و کارفرماها تمرکز بر چنین لیستی برای اعتراض و اعتصاب، امکان تحقق مطالبات را بیشتر می‌کند.طبقه کارگر به عنوان طبقه، و نه کارگران در بخش و مراکز جداگانه، در دوره اخیر شاید برای اولین بار است که اینگونه در بعدی عمومی و یا سراسری‌تربا لیست مطالبات حداقلی خود گلوی کارفرماها و دولت را می فشارد. این هم یک تحول مهم در بکارگیری روش و سبک متناسب در سازماندهی اعتراض و مسیر روشن به سرانجام رساندن آن در جنبش کارگری در ایران است. همین تجربه اخیر نشان داد که لیست حداقلی مطالبات کارگران به شدت قدرت متحدکننده دارد و در هر محدوده‌ای و در سطح هر چه سراسری‌تر هم قادر به متحد کردن کارگران است. این راهنمایی مهمی در مبارزات سطح شهری برای کارگران در رشته‌های مختلف در مرکز کار و بین کارگران شاغل و یا حتی در سطح زنان و مردان بیکارهم هست.

با توجه به وضعیت و شرایطی که بورژوازی و دولتش بر طبقه کارگر تحمیل کرده و بخش عمده کارگران ایران به کارگران قرار دادی و محروم  شده از کمترین مزایا حتی برای زندگی بخور و نمیر هم هستند، مطالبات مشترک و وجود لیست متحد کننده مطالبات حداقلی، برای برون رفت از این شرایط نقش متحول‌کننده‌ای در جنبش کارگری دارد. مبارزات اخیر و جاری کارگران در شرکت‌های پیمانکاری در نفت و گاز و پتروشیمی‌ها این راه را به روشنی نشان داد.

معنی حمایت کارگران از هم

اعتصابات اخیر در چنین ابعادی و با لیست مطالبات حداقلی در کارگران شرکت‌های پیمانی در تعدادی از شرکت‌های نفت و گاز و پتروشیمی‌ها، معنی حمایت کردن از همدیگر را به سطح واقعی خود رساند. ما بر این عادت کرده بودیم که با بیانیه و اطلاعیه از همدیگر حمایت کنیم. بسیاری از هواداران طبقه کارگر شاید راه حل و امکان و توان دیگری غیر از این ندارند. کارگران این مراکز در حین اینکه خود بر متن شرایط اعتراضی و اعتصابات کارگری در دیگر بخشها، دست به مبارزه‌ای همه جانبه زدند، در عین حال مهمترین اقدام برای حمایت از یکدیگر و کارگران اعتصابی همچون اعتصاب کارگران هفت تپه را نشان دادند. توقف تولید نقطه قدرت طبقه کارگر است و کارگران با آماده کردن خود و تلاش‌های بسیار فعالین و رهبران آنها به چنین نقطه ای می‌رسند و از همه امکانات داده شده در سطح اجتماعی و ارتباطات هم استفاده می‌کنند.

 در شماره قبلی "کارگر" تاکید کردیم که جنبش کارگری برای تبدیل شدن به نیرویی برای خود، نیازمند متکی شدن به جنبش مطالباتی، جنبش مجمع عمومی و جنبش کمیته های کمونیستی است. جدال طبقه کارگر در مقابل دولت و کل کارفرماها و سرمایه داران در ایران در اتکا به جنبش منسجم و سازمان‌یافته در هر قدم و مرحله‌ای، کارگران را نه به عنوان احاد و دسته های مجزا در کنار دیگر حرکات اعتراضی، بلکه به عنوان یک طبقه و یک جنبشبا قطب نمای رهبری جامعه، در جنبش جارو کردن حاکمیت نکبت جمهوری اسلامی و نظم سرمایه ای داری اش خواهد یافت.

در جدال اعتصابات نفت و گاز

گزارشی از ۲۹ روز اعتصابAugust 30, 2020

کانال روزنامه‌نگاران مستقل ایران

کارگران پیمانکاری و پروژه‌ای صنایع نفت و گاز کشور از جمله پایپینگ جوشکار، فیتر، فورمن و مونتاژ کار، اخیراً با تشکیل کمپین اعتراضی، اعتصابات سراسری برای افزایش دستمزد را کلید زدند. این کمپین‌ها در پنج مرحله زمانی شروط خود را از جمله دستمزدهای پیشنهادی کارگران، پرداخت به موقع مزد کارگران، نصب کولر و کاهش افراد در سرویس‌های ایاب و ذهاب، بهبود بهداشت کمپ‌ها و حمام کارگران و... را به پیمانکاران اعلام کرده‌اند. فعالین کارگری در ابتدا با انتشار یک لیست از مشاغل مربوط به صنفشان، حقوق پیشنهادی خود را بسته به هر شغل تعیین کرده‌اند و پس از انتشار آن بین کارگران به این توافق رسیده‌اند که تنها در صورتی پیشنهاد کاری پیمانکاران را می‌پذیرند که با حقوق درخواستی آنها موافقت شده باشد. تاکنون کارگران برخی پیمانکاری ها در نیروگاه بیدخون، پتروپالایش کنگان، پالایشگاه لامرد، پالایشگاه اصفهان، نیروگاه سیکل ترکیبی مپنا بویلر مشهد، نیروگاه سیکل ترکیبی تبریز، پالایشگاه جفیر در اهواز، فولاد سنگان پیمانکاری، پتروشیمی سبلان، نیروگاه برق رودشور تهران، پالایشگاه ماهشهر، شرکت آسفالت طوس دشت آزادگان، پالایشگاه نفت سنگین قشم، نیروگاه سیکل ترکیبی پارس جنوبی، فازهای ۲۲و۲۴و ۱۴ پارس جنوبی و چندین مرکز دیگر دست از کار کشیده‌اند.

از دیگر فعالیت‌های این کمپین تهیه‌ لیستی بیش از هزار نفر از نام و کد ملی کارگران اعتصابی است که حمایت خود را از شرایط و مطالبات کمپین اعلام کرده‌اند و همچنین اعلام اسامی پیمانکارانی که کارگران اعتصابی را تحت فشار قرار داده‌اند.

با توجه به وجود جو امنیتی در محل کار این کارگران و همچنین پراکندگی جغرافیای محل کار و زندگی فضای مجازی امکانات مناسبی را برای هماهنگی و تولد فعالیت کارگری و صنفی متشکل فراهم کرده است.

برخی پیمانکاری‌ها از جمله شرکت کیسون در پتروشیمی دنا، شرکت تهران جنوب پالایشگاه بیدبلند ماهشهرو ... با عدم پرداخت دستمزد خرداد و تیرماه کارگران سعی کردند آنها را تحت فشار قرار دهند. برخی پیمانکارها توانسته بودند با استفاده از خیل جمعیت بیکار بخشی از اعتصابات را دچار مشکل کنند اما با آگاهی‌بخشی و تلاش برخی کارگران جمعیتی از آنها به اعتصاب پیوستند اما همچنان مسئله اعتصاب‌شکن‌ها حتی در بین کارگران مجرب وجود دارد و آنها به طور مداوم با این مسئله مواجه هستند.

البته گفتنی‌ است کارگران اعتصابی اغلب کارگران ماهر و فنی به حساب می‌آیند که به سادگی قابل جابه‌جایی با هر کارگری نیستند. مهارت لازم در جوشکاری و درجه جوشی که زده می‌شود مستلزم گواهینامه‌های معتبر است. استفاده از جوشکاران غیرماهر خود هزینه‌های تعمیری بر دست پیمانکاران گذاشته و به آنها خسارت وارد کرده است. این است که حدوداً بعد از دو هفته تماس با کارگران معترض برای عقد قرارداد و مذاکره بیشتر شد.

از سوی دیگر از ابتدای اعتصاب پیمانکاران با عدم پرداخت طلب مزدی سعی کردند، شرایط اعتصاب را بر کارگران سخت کنند اما پروژه‌ای های نفت تجربه ۶ ماه معوقات مزدی را هم داشته‌اند و بسیاری از آنها مصمم به ادامه اعتصاب هستند.

خیلی از کارگران جوشکاری و فیلتر و... که از شهرستان‌های دیگر برای کار آمده بودند، با شروع اعتصاب به علت بسته شدن درهای خوابگاه‌ها و قطع جیره غذایی روزانه مجبور به بازگشت به خانه شدند و عملاً تجمعات نفتی فقط در روزهای اول وجود داشته است. این بخشی از تلاش پیمانکاران برای شکستن اعتصاب و جلوگیری از تجمعات بوده است. ضمناً تهدیدات امنیتی بر سر برخی کارگران از جمله آنهایی که مسئولیت گروه‌های تلگرامی و هماهنگی‌ها را دارند، سنگینی می‌کند.

اما کارگران اعلام کرده‌اند که در خانه می‌مانند و قرارداد جدیدی امضا نمی‌کنند، مگر اینکه پیمانکاران شرایط کمپین افزایش دستمزد را بپذیرند. این استراتژی بعد از ۲۹ روز اعتصاب کارگران نفت تا حدی موفقیت‌هایی داشته است. شنیده‌ها حاکی از آن است که برخی پیمانکاران از جمله تعدادی از شرکت‌های پیمانکاری پتروشیمی سبلان، برخی پیمانکاران میدان نفتی آذر در شهرستان مهران ایلام و ... شرایط دستمزد کمپین کارگران پایپینگ و پروژه‌ای را پذیرفته‌اند و برخی دیگر از جمله پالایشگاه آبادان حاضر به افزایش دستمزدها شده اما همچنان کمتر از مبلغ اعلام شده توسط کمپین است.

کمپین افزایش حقوق کارگران پایپینگ و اکیپ پروژه‌ای نفت و گاز در برخی از اطلاعیه‌ها با کارگران هفت‌تپه اعلام همبستگی و اتحاد کرده‌اند. اما همچنان اخبار اعتصابات کارگران نفت و گاز طی این مدت توسط رسانه‌های رسمی بسیار کم انتشار یافته و کمپین به لحاظ انتشار اخبار و تلاش برای کسب حمایت جامعه و دیگر مراکز کارگری هنوز وضعیت مطلوبی ندارد.

صنایع نفت و گاز و پتروشیمی از پر سودترین صنایع کشور است که افزایش قیمت دلار از اواسط سال ۹۷ تاکنون موجب شده، سود شرکت‌های پیمانکاری که درآمدهای آنها به دلار تعیین می‌شود، افزایش چشمگیر داشته باشد. دلار از ۴ هزار تومان به ۲۴ هزار تومان افزایش داشته و سود این شرکت‌ها نیز به همین تناسب بیشتر شده اما وضعیت دستمزدها، خوابگاه‌ها، تأخیر در پرداخت‌ها و ... تغییر چندانی نکرده است. همچنین عواملی چون قرار گرفتن در جغرافیای مناطق ویژه و آزاد اقتصادی و درنتبجه عدم شمولیت قانون کار در آن مناطق، سودآوری این حوزه را دو چندان کرده است. در کنار استثمار عیان و خشن شرکت‌های پیمانکار، گرما و آلودگی هوا در این مناطق مزید بر رنج و تهدیدی جدی برای سلامتی کارگران است. پروپاگاندای دولتی هر از چندگاهی با نشان دادن وضعیت به مراتب بهتر کارگران رسمی و عرضه‌ آن به‌مانند یک ویترین شیک به رسانه‌ها، سعی در نادیده گرفتن وضعیت فاجعه‌بار حدود ۷۰ درصد از کارگران غیر رسمی و عمدتا پیمانکاری این حوزه از صنایع را دارد. آبادان، عسلویه، ماهشهر، کنگان و ... پر از کارگرانی است که حتی شرایط درستی برای نفس کشیدن ندارند و هر روزه آلاینده‌های هوا را تنفس می‌کنند. جوشکاری کار پر استرسی است و عوارض و بیماری‌هایی تا آخر عمر کارگر بر جای می‌گذارد. کارگران امروز این امید را دارند که دست استثمار را از روی سر خود کوتاه کنند؛ آنها امروز متشکل‌تر از قبل هستند و چم و خم کار متشکل و اعتصاب را بیشتر می‌یابند. تشکیل کمیته‌ها و صندوق‌های اعتصاب به تأسی از تجربیات تاریخی اعتصابات پیشینی کارگران نفت و دیگر نقاط کشور و همبستگی و اتحاد کارگران امروز راه را نشان می‌دهد.

 

چرا تحریم خرید شکر خارجی راه حل نیست

چرا تحریم خرید شکر خارجی راه حل نیست

جمعی از کارگران هفت تپه با ارسال فراخوانی به کانال تلگرامی سندیکای نیشکر هفت تپه از عموم مردم خواسته‌اند که “قند و شکر وارداتی را بایکوت کنند". اهداف بخشی از کارگران هفت تپه که این بیانیه را نوشته‌اند و در این فراخوان بر روی آن تاکید شده است می‌تواند برای پیشبرد مبارزات جاری کارگران در این مجتمع که سال‌هاست درگیر اعتصاب و مقاومت علیه کارفرمایان دولتی و خصوصی هستند مثمر ثمر یاشد. تاکید بر روی اتحاد مردم با مطالبات کارگران اعتصابی و ضرورت متحدشدن از جمله اهداف درخشانی‌ست که در روزهای وانفسای فشار اقتصادی و عدم پرداخت حقوق‌ها یک راه حل عملی ویژه برای جنبش کارگری ایران است. هدف من در این مقاله نه پرداختن به این ضرورت (که بخشی از کارگران هفت تپه به درستی بر روی آن درست گذاشته‌اند) بلکه بررسی امکان عملی شدن چنین فراخوانی‌ست. آیا فراخوان بایکوت شکر و قتند خارجی می‌تواند برای کارگران هفت تپه تاثیرگذار باشد؟ آیا این فراخوان می‌تواند همراهی آحاد جامعه را به خود بگیرد؟ چرا این سیاست نه پلی برای اتحاد با سایر هم‌طیقه‌ای‌ها بلکه مسیری برای پیشبرد سیاست تفرقه در طبقه کارگر است؟

 

این بار اولی نیست که در طول تاریخ سرمایه‌داری کمپین‌های بایکوت کالاها و فراخوان به مصرف‌کنندگان برای تحریم کالایی مشخص شکل گرفته است. تاریخچه دراز بایکوت کالاها با سیاهه طولانی شکست‌هایش، بخش جدایی‌ناپذیری از تاریخ است. از کمپین تحریم شکر تولیدشده توسط برده‌ها در قرن هجدهم در بریتانیا تا فراخوان تحریم استارباکس در همین اواخر به دلیل استثمار کارگران آمریکای لاتین در مزارع قهوه. از تحریم خرید کالاهی اسرائیلی، تا تحریم شرکت‌های هواپیمائی بزرگ در آمریکا. از تحریم کارخانه خودروسازی جنرال موتورز تا تحریم فروشگاه بزرگ وال مارت و این اواخر بحث تحریم شرکت آمازون که با سود میلیارد دلاری ضربه مهلکی بر پیکره کسب و کارهای کوچک و حتی فروشگاه‌های بزرگ وارد کرده است. فارغ از اینکه اهداف این دست از کمپین‌ها چه بوده که عموما انگیزه‌های پشت این فراخوان‌ها متفاوت بوده، فراخوان برای نخریدن کالایی خاص با هر هدفی که داشته (چه خوب، چه بد) نتوانسته است موفقیت چندانی کسب کند. به همین دلیل در گام اول طرح پرسش و ابراز تردید در مورد اثرگذاری این فراخوان از طرف بخشی از کارگران هفت تپه می‌تواند سوال و فرضیه‌ای اساسی باشد که چرا ممکن است وجود اینچنین فراخوانی کم اثر یا بی اثر باشد.

اگر چه فراخوان‌های بایکوت در جغرافیاها و شرایط تاریخی متفاوتی و با اهدافی غیرهمسان روی داده‌اند، اما در یک زمینه مشترک بوده‌اند و آن هم عدم تاثیرگذاری در حتی کم‌ترین سطح فراخوان‌ها بوده است. دم دستی‌ترین پاسخ به این شکست و بررسی سطحی علل آن می‌تواند در جواب‌هایی چون، تبلیغات ضعیف این نوع کمپین‌ها و عدم پشتیبانی رسانه‌های جریان اصلی از آن برای اطلاع‌رسانی وسیع، عدم حمایت ان جی اوها و دیگر سازمان‌های مدنی از این نوع فراخوان‌ها و دست آخر هدف‌گذاری اشتباه در نقطه شروع این نوع فراخوان‌ها دسته‌بندی کرد. پاسخ‌های ریشه‌ای‌تر برای عدم موفقیت کمپین‌هایی از این دست در تعارض قرار گرفتن حقوق و منافع مصرف‌کنندگان با اهداف فراخوان‌دهندگان است. در مورد فراخوان بخشی از کارگران هفت تپه این موضوع و در این برهه تاریخی به خصوص این پاسخ بیش‌تر صادق است. ترجیح مصرف‌کننده در ایران که بخش عظیم آن را طبقه کارگر و مزدبگیران جامعه تشکیل می‌دهند، خرید کالای ارزان است. اگر کالایی ارزان‌تر از شکر تولید هفت تپه در بازار هست، مصرف‌کننده ترجیح می‌دهد نیاز و توانش را برای خرید آن کالا در نظر بگیرد تا انگیزه‌های مشخص سیاسی و اجتماعی (حتی اگر آن انگیزه‌ها در مترقی‌ترین حالت خود باشند). فراتر از این تفاوت اصلی سرمایه‌داری با دهه‌های گذشته در این است که توانسته کالای ارزان تولید کند. تولید کالای ارزان مساوی است با هر چه پائین نگه داشتن هزینه تولید که بر اساس کارکرد و منطق درونی سرمایه با ارزان نگه داشتن نیروی کار میسر می‌شود. حتی در گذشته از طرف برخی از فعالان چپ در شهرهایی چون سیاتل و پورتلند فراخوان‌هایی برای تحریم کالاهای چینی به دلیل استثمار کارگران چینی در این کشور در پروسه تولید کالاهای ارزان صادر شد که فقط در سطح همان فراخوان باقی ماند و راه به جایی نبرد. چون خود کارگران آمریکائی که با میانگین ساعتی 10 دلار کار می‌کردند، انتخاب و توانی برای خریدی غیر از کالای ارزان چینی نداشتند.

فراتر از همه این‌ها نباید انکار کرد که بخشی از بحران شرکت کشت و صنعت هفت تپه در سال‌های اخیر، واردات بی‌رویه شکر از کشورهای خارجی بوده است. وارداتی که منجر به پائین آمدن قیمت شکر در بازار و شکست انحصار تولید شکر شده و در عین حال فارغ از علل ریشه‌ای دیگر در این شرکت، منجر به بحران موجود شده است. بحرانی که هزینه آن را نه کارفرمای میلیاردر هفت تپه و دولت بلکه کارگران باید پرداخت کنند. و البته در بحران‌های سرمایه‌داری و واحدهای تولیدی این کارگران هستند که همیشه قربانی این بحران و پرداخت هزینه آن شده‌اند. تولید سالانه قند و شکر در ایران حدودا یک و نیم میلیون تن در سال است که این میزان قبل از شروع تحریم‌ها حدود دو تن در سال بوده است. بخش مهمی از این تولیدات صادر می‌شود و همچنین ایران یکی از بزرگترین واردکنندگان شکر خام در خاورمیانه است، مسیری که اکثر کارخانه‌های قند و شکر در ایران که هم خصوصی هستند و هم دولتی و دچار بحرانی شبیه به هفت تپه نشدند، به دلیل پائین نگاه داشتن هزینه تولید آن را ترجیح می‌دهند. سهم نیشکر هفت تپه از این حجم تولیدی قند و شکر در ایران فقط حدود ۱۸ هزار تن در سال است. به عبارتی سهم بیش‌تر مصرف شکر در سبد شکر وارداتی یا کارخانه‌های تولیدی شکری قرار دارند که به صورت خام آن را وارد می‌کنند. بنابراین فراخوان "قند و شکر وارداتی را بایکوت کنیم" از طرف عده‌ای از کارگران هفت تپه به این معناست که شکر وارداتی را که برای کارگران خرید آن امکان‌پذیر است را نخرند و شکر های بسته‌بندی شده با آرم هفت تپه را خریداری کنند. این رفتار با گرفتار کردن کارگران در چارچوب بومی‌گرایی و ملی‌گرایی که قطعا در تعارض با منافع مستقل‌شان قرار دارد می‌تواند به مانعی جدی برای اتحاد با هم‌طبقه‌ایهایشان قرار گیرد، چون در همان گام اول در تعارض با قدرت و توان میلیون‌ها کارگر در ایران برای خرید یک کالا پرمصرف قرار می‌گیرد و از طرف دیگر در کوتاه مدت می‌تواند میزان همبستگی سایر کارگران را با اعتصابات هفت تپه پائین بیاورد.

اما عدم توانایی خرید کالاهای گران‌قیمت‌تر توسط کارگران تنها دلیل عدم اسقبال از چنین کمپین‌هایی نیست. کما اینکه در جاهایی که دستمزد کارگران بالا و به موقع پرداخت می‌شود و بهای محصولات تولید داخل نیز پائین است همچنان این فراخوان‌ها نتوانسته‌اند شرکت‌های تولیدی مورد هدف خود را متاثر کنند. نمونه آن دستمزد بین ۱۵ تا ۳۰دلار در ایالت واشنگتن و وجود شرکت‌های کوچک و بزرگ محلی تولید و فروش قهوه با نرخی پائین‌تر از استارباکس است اما با وجود آگاهی بالای کارگران و استقبال‌شان از کمپین تحریم استارباکس، این شرکت کوچک‌ترین لطمه اقتصادی ندیده است. پس علت چیست؟ اگر دستمزد پائین کارگران و یا پائین آمدن تقاضا موجب ورشگستگی نمی‌شود؟ برای پاسخ باید نحوه تولید ارزش افزوده که شاهرگ حیات سرمایه‌داری‌ست را بازخوانی کنیم. رُزا لوکزامبورگ، تئوریسین و انقلابی آلمانی، انباشت سرمایه را دارای دو خصیصه می‌داند: بازار فروش و مکان تولید ارزش اضافه (تولید داخلی یا خارجی). از نگاه او سرمایه‌داری برای بقاء خود هم باید هزینه تولید را کاهش دهد و هم بازار فروش را کنترل کند به طوریکه همواره تقاضا را بیش‌تر از عرضه نگه دارد. از همین‌روی جاهایی که تولیدکننده ارزش اضافی و انباشت سرمایه هستند دیگر نقاط جهان را که مکان تولید محصول و صدور نیروی کار هستند را باید در فقر و ورشکستگی و عدم توسعه‌یافتگی سرمایه نگه دارند، درست همان سیاست عصر استعمار. از نگاه لوکزامبورگ این کشورهای توسعه‌نیافته اقتصادی هم کارگر ارزان را فراهم می‌آورند و هم بازار تولید اضافه یا بازار مصرفی. این استدلال تا اواخر قرن بیستم دستمایه تئوریک بسیاری از جریان‌های چپ برای تحلیل بحران‌های اقتصادی و فرمول‌بندی جنبش‌های ضدسرمایه‌داری بود. اما اتفاقی که بعد از دهه هشتاد میلادی و رشد اقتصاد بازار آزاد، پدید آمدن شرکت‌های غول‌آسای چندملیتی و ورود افسارگسیخته تولیدات چین افتاد این تئوری را به شدت زیر سوال برد. با این تئوری کافی بود که جوامع به اصطلاح پیشاسرمایه‌داری تولیدات ملی را بالا برده و مرزهای ورودی کالاهای خارجی را به کشور می‌بستند و در واقع سیاست اقتصاد ملی و خودکفایی را دنبال می‌کردند. در اوایل قرن بیست‌و‌یکم و توسعه‌یافتگی بازار آزاد در عصر به اصطلاح نئولیبرالیسم این تئوری لوکزامبورگ به شدت مورد انتقاد صاحب‌نظران قرار گرفت. پدیده‌هایی که شبیه به آن در ایران هم اتفاق می‌افتد مانند واردات شکر خام به جای کشت آن و آسیب‌دیدگی کم‌تر در بحران‌های اقتصادی و حتی تحریم از موارد بسیاری بود که تئوری‌های لوکزامبورگ را نقض می‌کرد.

دیوید هاروی، جغرافیادان مارکسیست در سال ۲۰۰۳ توجهش به این تغییرات جهانی به خصوص در کشورهای جنوب جهان مثل خاورمیانه جلب شد و در نقد لوکزامبورگ به این نتیجه رسید که حیات سرمایه‌داری در گرو وجود رقابت در بازار است. او این تئوری‌اش را از کارل مارکس استخراج کرده بود و به درستی نشان می‌داد که نه تنها سرمایه‌داری جهانی علاقه‌ای به عقب نگه داشتن نیم دیگر جهان ندارد بلکه از سرمایه‌گذاری در کشورهای رو به توسعه حتی اگر تولید داخلی‌اش پائین بیاید استقبال می‌کند. زیرا در این رقابت است که یک کالا ارزش پیدا می‌کند. پیش‌تر کارل مارکس در گروندریسه توضیح داده بود که چگونه ارزش یک کالا نه در نیروی کار بلکه در مقدار تولید بر حسب زمان رقم می‌خورد. در واقع این چرخه تولید است که قلب سرمایه‌داری را با تولید ارزش اضافه‌اش به تپش می‌اندازد نه صرفا هزینه تولید و یا بازار مصرف. به عقید هاروی در بحران‌هایی که تقاضا پائین می‌آید اضافه تولید کارخانه‌ها موجب شکست و ورشکستگی آن‌ها نمی‌شود بلکه این اضافه تولید در پروسه تولیدی دیگری خود را نشان می‌دهد. به طور مثال اضافه تولید پیراهن‌های مردانه به عنوان منشاء تولید شرکت‌های خدمات‌رسانی اجتماعی در آفریقا خرج می‌شود. یا مثلا در مورد مورد نیشکر، اضافه تولید نیشکر در غرب آفریقا به عنوان ماده خام در کارخانه‌جات ایرانی قرار می‌گیرد. و وضعیت صنایع ماشین‌سازی هم از همین قوانین پیروی می‌کند. اشتباه هاروی این بود که همچنان گمان برد که اگر بازارهای مصرفی مورد حمله قرار بگیرند این چرخه واردات و صادرات مختل شده و سرمایه‌داری زمین می‌خورد. مغز کلام مارکس در تئوریزه کردن نحوه تولید سود در سرمایه‌داری این است که چرخه تولید است که سرمایه را تولید می‌کند و این چرخه تولید یعنی کار اجتماعا لازم در کسری از زمان. بدین ترتیب است که او دائما بر قدرت اعتصاب تاکید دارد، یعنی از کار انداختن این چرخه و علم دارد که اگر دستمزد و مزایای کارگر هرچند هم افزایش یابد و یا تقاضا هرچه قدر هم پائین بیاید، بحران‌های سرمایه‌داری کمر سرمایه‌داری را نمی‌شکند و تنها کارگران هستند که در چنین زمان‌هایی لطمات جان‌کاهی را متحمل می‌شوند. حال آنکه تنها چند ساعت اعتصاب و ایستادن چرخه تولید بورژوازی را به شدت متزلزل و متحمل خسارت می‌کند.

از آنجایی که تولید ارزش افزوده یعنی حیات سرمایه‌داری در کار اجتماعا لازم است، اعصاب و از کار انداختن چرخه تولید مادامی که ارزش اجتماعی آن تولید را نشکند یعنی به زبان ساده‌تر اعتصابات کارگری به دیگر جنبش‌های مدنی گره نخورد، موفقیتی درازمدت کسب نمی‌شود. به همین دلیل انگیزه بخشی از کارگران هفت تپه در این بیانیه برای حمایت سایر جنبش‌های اجتماعی و آحاد مردم از فراخوان‌شان بسیار ریشه‌ای‌ست، اما این فراخوان زمانی می‌تواند عمیقا تاثیرگذار باشد که اعمال قدرت کارگران هفت تپه و تحمیل اتوریته‌شان به کارفرما و دولت به سازوکار هر مرکز تولید سرمایه‌ای تولید شود که ارزش کار کارگران را می‌رباید، دستمزدشان را نمی‌دهد، بیکارشان می‌کند و کنترل سرنوشت‌شان را در دست نگه داشته است. به این چرخه معیوب قطقا نمی‌توان با فراخوان برای تحریم شکر خارجی پایان داد.

 

 

مسافر پشت پرده - پرده پنجم

مسافر پشت پرده - پرده پنجم
https://www.didgah.net/khabarMaghalehMatnKamel.php?id=29503

اعدام راه حل هیچ مشکل اجتماعی نیست، اندیشه قابل اعدام نیست!

اعدام راه حل هیچ مشکل اجتماعی نیست، اندیشه قابل اعدام نیست!

همانطوریکه کشتن بیماران راه نابودی ویروس و میکروب نیست، اعدام دگراندیشان، مترادف اعدام اندیشه نیست! نظامی که دوران آن به سر رسیده، با هیچ ارتشی قابل نجات نیست!

"پیش از شما

به سان شما

بی شمارها

با تار عنکبوت نوشتند روی باد

کاین دولت خجسته ی جاوید زنده باد"

شفیعی کد کنی

اگر اعدام دگراندیشان موثر بود، حکومتهای دیکتاتوری جاودانه می شدند! در کشورهایی که اعدام ممنوع شده، خلافکاری، جنایت، تعداد زندانی ها بسیار کمتر از کشورهایی است که با قساوت تمام به شکنجه و کشتار ادامه می دهند!... اعدام تجربه ای شکست خورده است!

نه به اعدام

"مجازات عموماً به عنوان وسیله‌ای برای اصلاح و یا ارعاب دیگران تعریف شده است. اما شما چه حقی دارید که مرا جهت اصلاح و یا ارعاب دیگران تنبیه کنید. علاوه بر این، تاریخ و چیزی به نام آمار موجود است که با ارائه کامل‌ترین شواهد ثابت می‌کنند از زمان "قابیل"، دنیا به وسیله مجازات نه مرعوب شده و نه اصلاح، درست برعکس!...

این چه نوع جامعه‌ای است که وسیله‌ای بهتر از جلاد برای دفاع از خود نمی‌شناسد و وحشی‌گری خود را به مثابه قانونی ابدی جار می‌زند؟

آیا ضرورت ندارد که، به جای تجلیل و ستودن جلاد ... عمیقاً خواستار دگرگونی سیستمی باشیم که منشاء و منبع تغذیه جرم و جنایت در جامعه می‌باش؟"

کارل مارکس

درخواست مادر نوید افکاری از هرکس که صدایش را می‌شنود: عاجزانه درخواست کمک دارم!

https://www.youtube.com/watch?v=x4KADB6hBdk&feature=share&fbclid=IwAR3seHPjN1GKN53RPjGN0QO1ZeSzLMLIJ1Pmdb95NZ4lkgdFXqE3xzdK8gA

نوید_افکاری: “با گزارش پزشکی قانونی و شاهد عینی ثابت شد که شکنجه شدم، اما هرچه لایحه نوشتم که اقرارم زیر شکنجه بوده، نخواستن صدام و بشنون. فهمیدم دنبال یک گردن برای طنابشون می‌گردن.”

سکوت کار ساز نیست، اعتراض تاثیر دارد!

"اعتراض گسترده مردم ایران در شبکه جهانی اینترنت به حکم شقاوت‌بار اعدام قهرمان ورزشی نوید افکاری در شمار یکی از ده ترند جهانی قرار گرفت.

در کارزار توئیتری #نوید_را_اعدام_نکنید و SaveNavidAfkari#

"انجمن جهانی پاسداشت حقوق بشر" در نامه ای به ریاست "اتحادیه جهانی کشتی" در خصوص صدور حکم دو بار اعدام برای قهرمان کشتی ایران آقای "نوید افکاری"خواستار تعلیق عضویت "فدراسیون کشتی ایران" در اتحادیه جهانی کشتی شد! #اعدام_نکنید " از صفحه کانون هانوفر

تیر نینداخته هرگز به هدف نمی خورد! نا امیدی اولین گام بسوی گور است!

تاریخ نظام جمهوری اسلامی با تمام اسطورها و باورهای خردستیزش به پایان می رسد، چنین نظامی با هیچ ارتشی و با هیچ درجه ای از جلادی و خونریزی دگراندیشان قابل نجات نیست!

با احترام،

احمد پوری (هلند) 03 – 09 – 2020

**********************************

در همین زمینه می توانید به یادداشتهای زیر مراجعه کنید.

تا زمانیکه زنده هستند جهت جلوگیری از اعدام آنها می توان تلاش کرد!

احکام اعدام سه تن از معترضان آبان ۱۳۹۸، به نام های امیرحسین مرادی، سعید تمجیدی و محمد رجبی توسط دیوان عالی کشور تایید شد. ادامه مطلب...

https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/3532580470094496?__tn__=K-R

تظاهرات علیه اعدام، فردا در میدان دام آمستردام از ساعت 15 تا 17 روز شنبه 18 - 07 – 2020

اعدام قبل از هرچیز بیانگر افلاس نظام حاکم در ساختن جامعه ای سالم است! تمام تاریخ بشریت شاهدی است بر این مدعا که اعدام و نابودی جسم انسانها به هیچ وجه به معنی اعدام و نابودی اندیشه نیست! یک نظام چقدر باید مستاصل و فاسد باشد که به توبه و تایید قربانیان شکنجه شده نیازمند باشد؟! اعدام تجربه ای شکست خورده است!...

آیا فعالیت در فضای مجازی می تواند مثمر ثمر باشد؟ ادامه مطلب...

https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/3595582007127675

لینک کانال احمد پوری در تلگرام: @Ahmed_Pouri_NL

https://t.me/Ahmed_Pouri_NL

پیوند این یادداشت با عکس ها در صفحه فیسبوک:

https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/3743175132368361 


چهار دهه آزادی‌ستیزی و زن‌ستیزی حکومت اسلامی ایران!

چهار دهه آزادی‌ستیزی و زن‌ستیزی حکومت اسلامی ایران!

http://www.azadi-b.com/G/file/Zanan_Iran.pdf

کارگران هفت تپه قربانی دیگر احزاب بلشویکی کارگری!‎

کارگران هفت تپه قربانی دیگر احزاب بلشویکی کارگری!‎

دهه هاست مبارزات جنبش کارگری در سرزمین اشغالیمان قهرمانانه مبارزه میکند و متاسفانه شکست میخورند.علت شکست انان در عدم حمایت مادی از  جنبش های انان است.   30 سال است که فریاد میزنیم برای حمایت از جنبشهای کارگری میبایست صندوق اعتصابات و حمایت از زندانیان سیاسی را راه اندازی کنیم.  دکانهای چند نبشه سیاسی بنام احزاب کارگری  بلشویکی با مخالفت علنی خود مانع ایجاد این صندوقها میشوند.زیرا نیاز انان (بسان همه بلشویکها) برای استفاده ابزاری از جنبش کارگری برای رسیدن به قدرت سیاسی و یا شهرت رهبران خود خوانده انان است و نه سرنوشت مختوم و محکوم شده انان!

 

اینک کارگران هفت تپه قهرمانانه بسان هزاران اعتصاب و اعتراضهای جنبش کارگری مبارزه میکنند. گسترده ترین شعار این کارگران که با تحریفهای عمدی احزاب بلشویکی روبرو گشته و میگردد طرخ  اداره شورایی بر اساس شعار حکومتهای شورایی است.این شعار گسترده ترین شعار جنبشهای کارگری  اخیر و اعتراضات دانشجویی و جنبشهای برابری طلبانه ملی است! * نان کار آزادی حکومت های شورایی *
شکنجه و شلاق و زندان و قتل و کشتار پاسخ  همیشگی جنایتکاران حاکم گشته در سرزمینمان ؛ در تقابل این مبارزات قهرمانانه بوده ؛ هست و خواهد بود . این مبارزات و مبارزان قهرمان بجای دریافت کمک مادی حد اقل برای خرید مرهم برای تسکین زخم شلاق و شکنجه و یا کمک به خانواده زندانیان سیاسی از طرف احزاب کاغذی هزاران بیانیه کاغذی  و درخواست انقلابیگری و دستور مقاومت را دریافت کرده و میکنند. 
(اشاره من به شلاق خوردن هفده کارگر بود که هفده هزار ورق بیانیه صادر گشت اما دریغ از هفده دلار ارسالی برای خرید مرهم زخم شلاق!)
جنبش کارگری در همه اعتراضات و اعتصابها  خواستار احقاق حقوق طبیعی خود هستند و از ابتدا قرار نبود که برای این حضرات   پدر خوانده در دکانهای سیاسی انقلاب بکنند.این واقعیت تحریف شده توسط تفکر بلشویکی غیر قابل کتمان است که جنبشهای کارگری صرفا بر اساس منافع طبقاطی خود مبارزه کرده و میکنند و در صورت کسب بخشی از منافع خود از خصلت انقلابی خود رویگردان خواهند شد.همانگونه که در جوامع مرفه ؛ جنبش های کارگری دهه هاست که ماهیت انقلابی خود را از دست داده و حتی در قدرتهای حاکم تبدیل به بخشی از قدرت حاکم گشته اند.بسان احزاب کارگری و سندیکاها که در تمامی نهادهای قدرت حاکمه در غرب و در تمامی جوامع مرفه شرکت داده شدند! جنبش کارگری در سطح جهان که قرار بود بسان مسیح نجات بخش بر گرفته از احکام مقدس مارکسیزم  و انترناسیونالیزم پرولتری به نجات بشر مبادرت کنند ؛ حتی شریک غارت هم طبقه ایهای خود در جهان غیر مرفه گشتند!دولتهای برگزیده شده توسط رای اکثریت انان برای تامین رفاه انان روابط استعماری خود را به جوامع غیر پیشرفته ادامه میدهند و کوچکترین اعتراضی از نهادهای کارگری این جوامع شنیده نمیشود! ماهیت خصلت انقلابی  طبقاتی دهه هاست بخاطر اصلاحات اجرایی در جهان مرفه سرمایه داری از دست رفته است.زنجیرهای طلایی رفاه نسبی طبقه کارگر  این جوامع مدرن برای حفظ و افزایش این رفاه  برگرفته از منافع طبقاطی انان است. کدام طبقه میتواند بر علیه منافع طبقاطی خود بشورد؟! بلشویکها و تمامی احزاب کارگری از دیدن این واقعیت محض عاجز نیستند بلکه انها بر اساس منافع حزبی خود صرفا برای کسب قدرت سیاسی و یا شراکت در ان به تداوم , و یا تبلیغ دور باطل این تئوریها ی ضد انقلابی عمل میکنند. احزاب کارگری کاغذی  در سرزمینمان نیز آگاهانه  با اصرار  خود در باورمندی به ایات مقدس گشته مارکسیزم مانع گسترش روند انقلابی  در جنبشهای انقلابی فرا طبقاطی  در جوامع عقب نگهداشته میشوند.زیرا در باور مقدس گشته انان همه جنبشهای اعتراضاتی میبایست صرفا دارای ماهیت طبقاتی و تنها متعلق به طبقه کارگر میبایست باشند تا مورد لطف  دیدن و شنیدن و احیانا حمایت کاغذی از انان را دریافت نمایند!  بهترین مثال عینی این نگرش شرم الود به جنبش زنان است !   زیرا همگی انان الوده به عنصر مذهب بوده و یا خود مذهبی هستند.بدون پایان دهی به تقدس در باورها به هیچ تقدسی پایان داده نمیشود. مبارزات کارگری تنها در جوامع عقب نگهداشته شده بسان سرزمینمان خصلت انقلابی خود را حفظ کردند زیرا انان بسان کارگزان دوره مارکس چیزی برای از دست دادن ندارند!  پس بنابر این تنها با حمایت مادی از این جنبشها ی کارگری در کنار سایر جنبشهای زنان و دانشجویان و ملتهای تحت ستم میتوان شعله انقلابی گری انان  را هدایت و گسترده ساخت.

سخن کوتاه به باور من ؛

بدون ایجاد صندوقهای حمایت از اعتصابیون سرنوشت مختوم یکسانی در انتظار  جنبشهای کارگری در سرزمین اشغالیمان بوده هست و خواهد بود.

 

سی سال پیش با تقدیم طرح ایجاد صندوقهای اعتصاب اعلام کردم که با ایجاد شوراهای مردمی برای جمع اوری کمک ها در داخل و خارج اتحاد عمل نیروهای مخالف عملا بر حول یک هدف مشخص حاصل میگردد.بعد از تشکیل شوراها و با انتخابات دئموکراتیک و مستقیم و مشخص شدن  نمایندگان انتخابی از هر شورا در هر شهر در هر کشور از جمع مهاجران میلیونی میتوان مجمع و یا کنگره متشکل از همه شوراها را ایجاد کرد. کنگره جهانی شوراها که از  نمایندگان حقیقی و حقوقی ارسال گشته از شوراها از کشورهای مختلف که با رای مستقیم اعضا انتخاب میگردند اعضای حقیقی شورای مرکزی و یا مجکع و یا کنگره جهانی شوراها میگردند!؛ بدین طریق کنگره یا مجمع و یا شورای مرکزی عملا تبدیل به سخنگوی جنبشهای داخل میگردد. با این روش ساده و با  تشکیل شوراهای کوچک  و سپس کنگره  جهانی  عملا ؛ اپوزسیون حقیقی و متشکل با اهداف مشخص  تشکیل میشد.این کنگره میتوانست با جمع اوری کمکهای مردمی در سطح جهان و یا نهادهای حقوق بشری  با قدرت تمام از همه جنبشهای مردمی حمایت مادی و عملی بنماید.با گسترش حمایت مادی  در کوتاهترین مدت جنبشها در داخل سرزمینمان سراسری گشته و سرانجام به انقلاب اجتماعی مبدل میگشت!    طرحی که حاکمان و مزدوران   رژیم جنایتکار را بر اشفت و بناعا با همه توان مانع از گسترش این طرح شدند!  از طرف دیگر ؛خطر ذهنیت ایجاد اپوزسیون واقعی و کارامد و شورایی خواب رهبران خود خوانده و اکثر قریب به اتفاق دکانهای چند نبشه اپوزسیون نما (همه احزاب و سازمانها*) را بر اشفت و انان بهمراه مزدوران رژِیم با جدیت تمام مانع از گسترانیدن این ایده و طرح گشتند. زیرا در صورت موفقییت این طرح دکان کاسبی انان نیز به یکباره بسته میگشت.

اخرین تلاش من و جمعی از رفقا برای دوباره رسانه ای کردن این طرح پنج سال پیش دوباره با مخالفت اپوزسیون نماها و با ایجاد سانسور در صدها رسانه محکوم به شکست دوباره گشت. تنها رسانه ای که برای رسانه ای کردن این طرح به ما یاری داد تیشک تی وی بود که به سرنوشت مختوم کانالهای مستقل دیگر دچار گشت و اجبارا بسته شد. اینک با یاد اوری این طرح بمناسبت اعتصاب قهرمانان هفت تپه و دهها اعتصاب جنبش کارگری در تنها رسانه های موجود دوباره مطرح میگردد. تا برای چندمین بار با دیدن بازتکرار سرنوشت تلخ جنبش قهرمانان کارگری  به این حقارت تحمیل گشته توسط اپوزسیون نماهای حقیر   و مزدوران رژیم دوباره بگریم.
باریش نصیریان 
سپتامبر 2020

نقد منتقد مثبت­ گرا ـ از آرامش دوستدار تا محمدرضا نیکفر

نقد منتقد مثبت­ گرا ـ از آرامش دوستدار تا محمدرضا نیکفر

http://www.azadi-b.com/G/file/naqd_F.F.pdf

September 02, 2020

ابراهیم رئیسی میگوید

ابراهیم رئیسی میگوید:

ابراهیم رئیسی میگوید؛ عنوان فساد به نظام نچسب است!
میگوید؛ ذات نظام ضد فساد است.
میگوید؛ هیچ بخشی از نظام نمیپذیرد که در نظام فساد باشد
میگوید؛ هاضمه نظام ضد فساد است.

ما شک داریم رئیسی به این گفته هایش باور داشته باشد. رئیسی در مونیتور دستگاه سرکوب "قوه قضائیه" به اسامی آقازاده های دزد میلیاردری دسترسی دارد. از مجتبی خامنه ای تا رفسنجانی و خاندانش و لاریجانی و روسای بانک ها و فرماندهان سپاه و صدها نفر دیگر از بالاترین مقامات و آیت الله های حکومت و بساط فاسد خصولتی سازها و غارت صندوق های معلمان و ....
کار ما و مردم ساده است لیست زیر که گوشه ای کوچک از دزدی و اختلاس در حکومت اسلامی است و ارگان های مختلف حکومت آنها را رو کرده اند را رئیسی کجا باید قائم کند و به رمالی در باره ضد فساد بودن حکومت اسلامی بپردازد!
اختلاس بانکی۱۲۳ میلیارد تومان محسن رفیق‌دوست و فاضل خداداد
ــ جعل، رشوه و فساد مالی ۴ میلیارد تومان‌ شهرام جزایری
ــ فساد مالی۳ هزار میلیارد تومان وزیر کار، مه‌آفرید امیرخسروی، اسفندیار رحیم‌مشایی و محمدجهرمی، محمودرضا خاوری
ــ فساد مالی، رشوه، تبانی، سوءاستفاده از موقعیت شغلی بیش از ۳ هزار و ۲۵۰ میلیارد تومان سعید مرتضوی دادستان سابق تهران و عضو هیأت مدیره سازمان تامین اجتماعی ـ
ــ فساد بزرگ نفتی، جعل، رشوه بیش از ۱۸ هزار میلیارد تومان بابک زنجانی و عده‌ای از وزراء و رئیس دولت دهم و یار غار(احمدی نژاد)
ــ  گم شدن دکل نفتی ۱۲۴ میلیون دلارپسر وزیر اسبق فرهنگ و ارشاداسلامی(عطالله مهاجرانی
ــ املاک نجومی ۲ هزار و ۲۰۰ میلیارد تومان قالیباف و مهدی چمران ـ
ــ و اختلاس (۱۶۰۰۰۰۰۰۰۰ یورو - شانزده با هشت صفر در کنار آن) مجتبی خامنه ای، و لیست پالیزدار دبیر کميته تحقيق و تفحص از قوه قضائيه شامل عباس واعظ طبسی، توليت آستان قدس رضوی به همراه فرزندش ناصر واعظ طبسی، آيت الله محمد امامی کاشانی، عضو سابق شورای ‏نگهبان و امام جمعه تهران، محمد يزدی از اعضای سابق شورای نگهبان، مجلس خبرگان، و دبير جامعه مدرسين حوزه ‏علميه قم و رییس سابق قوه قضاييه و فرزندش حميد يزدی، ابوالقاسم خزعلی، عضو جامعه مدرسين و عضو سابق فقهای شورای ‏نگهبان، علي اکبر ناطق نوری، رييس بازرسی ويژه دفتر آیت الله علی خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی، حجت الاسلام معزی، معاون دفتر رهبر جمهوری اسلامی، محسن رفيقدوست، رییس سابق بنياد مستضعفان و از بنيانگذاران سپاه پاسداران، حبيب الله ‏عسگراولادی، دبيرکل موتلفه اسلامی، علی فلاحيان، وزير اسبق اطلاعات و علی اکبر هاشمی رفسنجانی به اتفاق فرزندانش.
به رئیسی باید بگوییم که آوازه دزدی سران و کاربدستان حکومت اسلامی از دزدی کت صد دلاری (توسط دیپلمات ایرانی در آمریکا) تا اختلاس های میلیاردی سالها است بگوش جهانیان رسیده و امروز حکومت اسلامی در صدر حکومت های فاسد قرار دارد. مقامات متعدد حکومت از اینکه فساد سیستماتیک است صحبت کرده اند و روزی نیست پرونده یک مقام حکومتی و آقازاده ای در نشریات خود حکومت منعکس نشود.
هرچه کار مردم در پی بردن به فساد سیستماتیک حکمت ساده است کار رئيسی نه تنها بسیار دشوار که غیر ممکن است و ادعاهایش حتی برای سایر مقامات حکومت باعث خنده است. رئیسی باید بگوید کدام مقام و کدام ارگان در فساد دستی ندارد و کدام مقام حکومتی به نان و نوایی نرسیده است. حکومت اسلامی مثل همه حکومت های اسلامی دیگر طبق تعریف حکومت دزد پروری و دزدسالاری است.
#فساد
#لیست_پالیزدار
#اختلاس
#حکومت_فاسد_اسلامی
برای تماس با حزب، ارسال خبر و گزارش، همکاری و عضویت میتوانید با آدرسهای زیر تماس بگیرید:
واتس اپ: 00447435562462
کانال تلگرام حزب: @wpi_hkki
اینستاگرام
www.instagram.com/wpi91
پیامگیر تلگرام @wp

زن بابا جنایت آفرید! نقش جنسیت در قتل!

خبری کوتاه در رسانه ها منتشر شد. یک پسر بچۀ پنج ساله توسط زن بابا به قتل رسید. در میان اخبار قتل های ناموسی دختران کودک و جوان توسط پدرانشان، که بحث های بسیاری بدنبال داشت، خبر قتل این پسر بچۀ پنج ساله بدون هیاهو و بحث به فراموشی سپرده شد. یک زن سی و یک ساله در جنون از حسادت، در تلاش برای تصاحب تمام قلب شوهر، فرزند پنج سالۀ او را با نقشۀ قبلی و نه در یک جنون لحظه ای به قتل رساند. این جنایت را چگونه توضیح می دهیم؟ برای قتل ناموسی تز و تئوری داریم؛ برای کودک کشی توسط زن بابا پاسخ مان چیست؟

قتل ناموسی تاریخ و سنت و ایدئولوژی شناخته شده ای دارد. تراژدی قتل های ناموسی عموما دو دسته پرسوناژ دارد؛ دختر یا زنی توسط همسر، پدر یا مردان غیور خانواده که خود را مالک سکسوالیتۀ او می دانند به قتل می رسد. نقشه ریخته می شود، برنامه ریزی می شود یا در لحظه ای جنون آمیز داسی، خنجری یا چاقویی بر گردن زن فرود می آید. اما کودک کشی توسط اولیاء کودک، یا توسط زن بابا نیز یک پدیدۀ شناخته شده و نه چندان نادر در جامعۀ امروزی است. یکی از شنیع ترین جنایاتی است که هر روزه در این دنیای کثیف بوقوع می پیوندد. دلیل آن چیست؟

خشونت شیوه ای است که انسان در جامعۀ پر از تضاد، پر از بی عدالتی و سرکوبگر به آن متوسل می شود. خشونت، خشونت می آفریند. خشونت آموخته می شود؛ به یک رفتار آموخته شده بدل می شود. یک واکنش فکر شده یا نشدۀ انسان به وقایع و اتفاقاتی است که قادر به حل آن یا توضیح و درک آن نیست. در جامعه ای که اساسش بر خشونت گذاشته شده رفتارهای خشونت آمیز پدیده ای طبیعی و قابل درک است.

مولفه های این تراژدی معکوس قتل ناموسی است. در قتل های ناموسی یک دختر توسط یک مرد کشته می شود؛ در اینجا یک پسر بچه توسط یک زن کشته شده است. آیا این مولفات معکوس دلیل بی توجهی به آن شده است؟ آیا جان یک زن یا دختر از جان یک پسر بچه مهمتر است؟ از اینرو که زنان تحت ستم اند؛ زنان جنس تحت قیمومیت اند پس ما انسان های برابری طلب به قتل یک جنس تحقیر شده توجه بیشتری نشان می دهیم؟ بویژه زمانی که یک عضو جنس تحت ستم توسط یک عضو جنس "برتر" به قتل می رسد؟ لذا زمانی که پرسوناژ ها درست عکس قتل ناموسی اند، یعنی مقتول یک پسر و قاتل یک زن است با چشم اغماض به آن می نگریم؟

برخوردهای پر از خشم نسبت به قتل های ناموسی مهم و با ارزشند؛ اما در عین حال از یک ترند سخن می گویند؛ ترند مطرح شدن مساله زن، ستمکشی زن و دفاع از زنان بمثابه یک "مُد"! دفاع از آزادی زن و برابری کامل زن و مرد یک خواست و هدف مهم و با ارزش است اما این دفاع باید در چهارچوب دفاع از کلیت انسانیت باشد. در چهارچوب دفاع از یک جامعۀ آزاد و برابر؛ منفک از "سیاست هویتی" که امروزه مد شده است، سیاست هویتی بر مبنای جنسیت، نژاد، قومیت، و گرایش های جنسی. سیاست هویتی به یک مانع در مقابل آزادی و برابری کل جامعه بدل شده است.

سیاست هویتی قرار است اختلاف طبقاتی، جامعه طبقاتی و مناسبات طبقاتی را حاشیه ای کند. سیاست هویتی پاسخ امروز ایدئولوژی حاکم و جریان لیبرال در سطح بین المللی به معضلات و مصائب جامعه کنونی است. قرار است هر کس به قشر خود محدود شود تا به ریشه های واقعی تر و اصلی مصائب پی نبرد و توجه نکند. نژادهای "متخاصم"، جنسیت های "متضاد" و ملیت های متفاوت به نبرد و حساب صاف کردن با یکدیگر مشغول شوند و دشمن اصلی از نظرها پنهان بماند. این بخشی از ایدئولوژی دفاعی حاکم در مقابل خشم خروشان بشریت در مقابل مصائب جامعۀ امروزی است. و ما کمونیست ها هر گاه به ریشه این مصائب می پردازیم به سطحی گری، کلی گویی یا کور جنسی محکوم می شویم. این نیز یک سیاست دفاعی ایدئولوژی حاکم است.

این خشونت های شنیع، این جنایات محصول این جامعۀ طبقاتی است که انسان ها را به بردگی می کشد، از خود بیگانه و از انسانیت تهی می کند. در تحلیل نهایی هم آن پدر و همسری که سر آن دختر را از بدن جدا می کند قربانی این نظام پر از تضاد و خشونت است و هم آن زن بابایی که پسر بچه پنج ساله را سر به نیست می کند. از خود بیگانگی و تهی شدن از انسانیت یکی از محصولات این نظام خشن، سرکوبگر و استثمار گر است. مولفات و روایت های جنایت متفاوت است اما ریشه ها یکیست. این نظام پر از خشونت، سرکوب و بی عدالتی است که انسان ها را به اعمال خشونت می کشاند؛ و خشونت معمولا معطوف به ضعفا می شود. ضعیف کُشی یک مقولۀ شناخته شده و جا افتاده است. صورت مساله خشونت هر چه باشد؛ پرسوناژ های درگیر از هر بخشی از جامعه باشند، معمولا هدف خشونت انسان ضعیف تر است. این یک قاعدۀ شناخته شده است.

حدیث یازده ساله که توسط پدر به دلیل ناشناخته ای به قتل رسید؛ رومینای چهارده ساله که توسط پدر تحت نام قتل ناموسی سر بریده شد و پسر بچه پنج ساله ای که توسط زن بابا کشته شد هر سه قربانی این نظام خشن، سرکوبگر، ناعادلانه و طبقاتی هستند. برای ریشه کن کردن این جنایات باید این نظام را به زیر کشید.

 

اعتصاب‌ کارگران هفت تپه الهام بخش جنبش کارگری

 اعتصاب‌ کارگران هفت تپه الهام بخش جنبش کارگری

گسترش اعتصاب‌ها و اعتراض‌های کارگری در سراسر ایران، پیش‌ زمینه‌ی یک خیزش طبقاتی متحد و سازمانیافته  در ایران است. اعتصاب با شکوه کارگران در هفت تپه که در این ۴۰ ساله‌ی جمهوری اسلامی بی مانند است، ‌الهام بخش این خیزش طبقه کارگر در ایران است. به همین دلیل است که خود کارگران به پاخاسته در هفت تپه، آنجا را به درستی «پایتخت اعتصاب»‌ نام نهاده‌‌اند. از روز ۲۶ خردادماه ۱۳۹۹ که اعتصاب کارگران هفته تپه به سومین ماه مقاومت خود وارد می‌شود،‌ خواست‌های مشترک در بندرهای نفت و گاز و پتروشیمی و در راه‌آهن‌ها و خیابان‌های خوزستان و تهران و اراک و بوشهر‌،‌ قزوین و... بازتاب یافته است. اینک بیش از شصت مرکز تولیدی و خدماتی از پارس جنوبی در عسلویه گرفته تا پتروشیمی‌ها از جمله در بندر ماهشهر و ماشین سازی‌ هپکو اراک،‌ پرستاران،‌ رانندگان، ‌بازنشسته‌گان و... در شرایطی که از ویروس تاجدار کرونا مرگ می‌بارد و  کارگران و فرودستان در بی نانی و فلاکت فریاد می‌زنند،‌ در اعتراض هستند. تا ۲۴ اوت بیش از ۵۵ مرکز صنعتی و خدماتی در اعتصاب و اعتراض‌های طبقاتی هستند. اعتصاب و اعتراض به کارگران، ‌شجاعت و خودآگاهی می‌بخشد. کارگران هفت تپه پیشتاز این تجربه و خیزش بوده و هستند.

کارگران شرکت کنتور سازی ایران (قزوین) هفته‌هاست در اعتراض به تعطیلی کارخانه و دریافت نکردن ۲۶ ماه دستمزد و حقوق کارگری دست به اعتراض می‌زنند. کارگران با بستن راه عبور خودرو محمدباقر نوبخت، معاون رئیس‌ جمهوری و گارد همراه، وی را وادار به پیاده شدن کردند و او را ناچار ساختند که فریاد اعتراض‌ کارگران خشمگین را بشنود وبه گوش اربابان خود برساند.  

 این واقعیت است که مجتمع نیشکر هفت تپه که روزی بزرگترین پروژه تولید شکر و کشت نیشکر و صنایع همراه چون کاغذسازی و... بود بنا به نقشه حکومت‌گران،‌ باید به سود دلال‌های وابسته به حکومت، ورشکسته شود. اما اراده‌‌ی کارگران که هستی جامعه در گرو  کار آنان است، اعلام کرده است که خود کارگران توانایی اداره  این مجتمع را به صورت خودمدیریتی دستجمعی دارا می باشند. و این امری شدنی است اگر کنترل تولید و توزیع و مودمدیریتی را کارگران به دست بگیرند. تمامی ماجرا در این محور گره خورده است، طبقه‌ای که حاکم است در برابر طبقه‌ای که به خود می‌آید. اما هستند کسانیکه به نام «سوسیالیست»‌ کپته نگرانه تنها به محدویت کارخانه نیشکر می‌نگرند و متاسفانه به شیوه‌ی رفرمیست‌ها، در رسانه‌ها آیه یأس می‌خوانند که کارگران هفت تپه بیهوده تلاش می‌کنند... هفت تپه ورشکسته است و کارگران همگی سرانجامی جز اخراج و بیکار شدن ندارند...

اگر به تاریخچه این اعتصاب بازگردیم، لازم است که تاریخچه‌ی مجتمع نیشکر را مرورگذرا داشته باشیم. کشت نیشکر و تولید شکر در این مجتمع در سال ۱۳۴۰ به شکل نوین شروع شد. با روی کارآمدن حکومت اسلامی، دلال زادگان و بازاریان به کمک روحانیت به قدرت رسیده که سود هنگفت خود را در دلالی کالا می‌دیدند، تعطیلی برخی از مراکز کارگری مانند پارچه بافی‌ها و فولاد سازی‌ها و ماشین‌سازی ها، ‌مجتمع نیشکر هفت تپه و... را در دستور کار قرار دادند. به این گونه، ‌این صنایع و مراکز کارگری را یکی بعد از دیگری شروع کردند. جنگ هشت ساله،‌ عامل مهم این تخریب ونیز سرکوب جنبش کارگری بود.

    در سال‌های ۸۵-۸۴ کارگران در هفت تپه در اعتراض به پرداخت نشدن دستمزدها و حقوق خود با شعار «ما کارگر هفت‌تپه‌ایم ،‌ گرسنه‌ایم،‌ گرسنه!» به پا خاستند. در این برهه، کارفرما و مالک کارخانه دولت بود و وزارت کشاورزی مسئولیت مجتمع را به عهده داشت. کارگران، در سال ۱۳۸۶،‌ شیوه‌های گوناگون اعتراض و اعتصاب از تومار نویسی تا بست نشستن و در کارخانه و جلو ارگان‌های دولتی  و راهپیمایی در شهر و بستن جاده اندیشمک به اهواز را تجربه کردند. مدیران دولتی، ‌وظیفه داشتند تا دستمزدها را نپردازند، برای کارگران فعال پرونده سازی کنند و دولت را از مسئولیت مبرا جلوه دهند. کارگران در مقابل،‌به اعتراض برخاستند. خواست کارگران پایان دادن به این اعمال ضد انسانی و اعلام سندیکای مستقل بود. سندیکا،‌ به معنای مخالفت با ابزار حکومتی و به رسمیت نشناختن شورای اسلامی کار، ‌این ارگان ایدئولوژیک سرمایه داران حاکم بود. اعلام ضرورت تشکل‌های مستقل کارگری در ایران با شعار «ما شورای وابسته نمی‌خواهیم» نتیجه‌ی سالها تلاش پرهزینه و زندان و شلاق و مرگ کارگران پیشرو بود و کارگران پیشتاز کردستان و گیلان و مازندران و تهران و آذربایجان و... نقش مهمی در طرح این خواست داشتند. اعلام فعالیتِ «سندیکای رانندگان شرکت واحد تهران و حومه» که ممنوعه شده بود، همزمان است با اعلام سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه. «کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل‌های مستقل کارگری»‌ که افتخار فعالیت و پیشبرد وظایفی در آن را داشتم، نقش مهمی در طرح و سراسری کردن ضرورت سازمانیابی کارگران ایفا کرد.

در سال ۱۳۸۷ اعلام  خبر فروش هزار هکتار از ۲۴هزار هکتار اراضی کشاورزی نیشکر به بخش خصوصی، پیش درآمد تعرض به این مجتمع بود و مافیای شکر و شرکای حکومتی از دسته‌هایی بودند که برای تکه پاره کردن این مجتمع پنچه باز کردند. سال ۸۶ به فرمان خامنه‌ای و اجرای ماده ۴۴ خصوصی سازی، این مجتمع نیز خصولتی سازی شد که نه خصوصی بود ونه دولتی و هر دوی این‌دو شکل مالکیت را در بر می‌گرفت. یعنی که حکومت شریک دزد و رفیق قافله شد.  مالکین، با شخم عمیق و استفاده از سموم،‌ نیزارها را خشک کردند. سه هزار هکتار از نیزارها را برای کشت گندم از نیشکر خالی شد، ‌و این اجاره دهی‌ها وفروش‌ ها ادامه یافت و کارگران همچنان در برابر هر هجوم و تعرض به دسترنج و هستی خود،‌ به اعتراض و اعتصاب برخاستند. در این مجال بود که  تعرفه گمرکی واردات شکر از  ۱۲۰درصد به ۴درصد کاهش داده شد تا به سود سلطان شکر با واردات شکر ارزان، ‌کمر مجتمع و کارگران شکسته شود. مالکین جدید خود از جمله وارد کنندگان و شرکای اتاق بازرگانی و دلال‌‌هایی بودند که یا از سران سپاه و امنیتی‌ها یا از خانواده‌‌های حکومتگران ومافیای حکومتی  می‌آمدند. تولید کارخانه از ۱۱۰ هزار تن در سال‌ها ی۱۳۷۰ به شدت کاهش داده شد و استفاده از ۲۴ هزار هکتار به حدود ۵هزار هکتار رسید. کارخانه و شیوه کشت و برداشت و تصفیه و... به همان صورت سالهای ۱۳۴۰ باقی گذارده و فرسوده شد.  کارگران با تجربه و رسمی را دستگیر و اخراج و یا در برابر پرداختی ناچیز، مجبور به بازخرید شدند. به گفته کارگران،"تیغ گیوتین" و "خانمان برانداز" خصوصی سازی به دستور دولت بر گردن بیش از شش هزار کارگر در این مجتمع که با خانواده به بیست هزار تن بالغ می‌شوند فرود آمد. شهر شوش و روستاهای پیرامون وجود و هستی خود را در گروه کار کارگران می‌دانند.

مجتمع نیشکر هفت تپه سال ۱۳۹۴ در یک مزایده به دو جوان ۲۸ و ۳۱ ساله واگذار شد. مهرداد رستمی و امید اسدبیگی، ۲۴هزار هکتار زمین را با وعده احیای آن و ایجاد ۲۰ هزار شغل جدید در منطقه خریدند.

در سال ۱۳۹۴، هفت تپه ورشکسته اعلام شد و با ۲۴هزار هکتار زمین و تمامی مجتمع در یک مزایده ساختگی و با دریافت رانت، و قیمت تعیین شده‌ی این مجتمع عظیم را تنها  ۲۸۶ میلیارد تومان اعلام شد که تنها شش میلیارد آن نقد پرداخت می‌شد و به اسد بیگی‌ها سپرده شد. مجتمع عظیم هفت تپه، که زمانی یکی از بزرگترین شبکه‌ی کشت و صنعت نیشکر در خاورمیانه بود، برای تخریب کارخانه و فروش زمین‌ها و ایجاد شبکه‌های فساد و اخراج کارگران به مهرداد رستمی و امید حسن بیگی داده شده. این دو  جوان حدود سی ساله،‌ شبکه‌ای از وابستگان حکومتی و سرمایه‌داران را پشت سر داشتند.

 

مهرداد رستمی چگنی از همدستان اسد بیگی، رئیس هیات مدیره و سهامدار شرکت نیشکر هفت تپه در دادگاه ویژه رسیدگی به جرایم اخلال گران و مفسدان اقتصادی گفته است: «در سال ۹۵ متوجه شدیم که شرایط هفت تپه مساعد است، لذا اقدام به خرید این شرکت کردیم که ۳۵ درصد بنده و ۳۵ درصد آقای اسدبیگی آورده داشتیم. زمانی که ما به شرکت هفت تپه ورود کردیم متوجه شدیم برخلاف آنچه به ما گفته شد مشکلاتی وجود دارد و من انصراف دادم.» او دروغ می‌‌‌گوید و سال ۹۷ پس از دستگیری اسماعیل بخشی و محمدخنیفرها، کارگران را تهدید می‌کرد.

مهرداد رستمی، بازوی سرکوب از سوی اسدبیگی‌ها،‌ مهره‌ای است که نقش سرکوبگرانه‌ای علیه کارگران داشته و اینک باید در دعوای جناح‌های حکومتی برای پنهان سازی عاملین اصلی به صورت نمایشی محاکمه شود،‌ در پاسخ این سوال که پول خرید هفت تپه را از کجا آورده‌ بود؟ پاسخ می‌دهد: «پول نقد نداشتم لذا اسد بیگی پذیرفت تا پول بنده را پرداخت کند و در ازای آن بنده نیز بدهی اسد بیگی نزد چینی‌ها را بر عهده گیرم.»

با واگذاری شرکت به خانواده اسد بیگی و رستمی،‌ مبارزات کارگران هفته تپه شدت بیشتری یافت. کارگران با شناخت از نقشه‌ی نابودی هفته تپه و  مجتمع نیشکر،‌ به پاخاستند.

مالکیت هفت تپه به صورت خانوادگی بین برادران، امید و امیر اسد بیگی و احسان‌الله اسدبیگی تقسیم شد. شرکت نیشکر هفت تپه به هولدینگ و شرکت «آریاک صنعت داتیس» و «دریای نور زئوس» و  مدیران و شرکای بانک‌ها از جمله بانک مرکزی و سران دولتی به یکی از بزرگترین شبکه‌های قاچاق ارز تبدیل شدند. شرکت «بین‌المللی دنیای معتمد پارسه» با مدیریت کحال زاده که اینک در دعوای سران حکومتی باید به نفع باند دیگری سهمیه‌ای عظیم بپردازد در همدستی با شبکه مالی و فساد اسد بیگی‌ها، باید کارت بازرگانی شرکت «معتمد پارسه»  را در اختیار اسد بیگی‌ها قرار دهد. با استفاده از این کارت، به بهانه‌ی خرید «کارخانه چغندر قند» از خارج به جای نیشکر هفت تپه!که باید از نیشکر خشکانده می‌شد، وعده‌ واردات کارخانه‌ای با ظرفیت ۱۸ هزار تن، هشتصد میلیون دلار ارز دولتی دریافت کردند. این یک سرقت و اختلاس آشکار از سوی بالایی‌بود،‌بدون اینکه تا به امروز (پس از ۵ سال- شهریور ماه ۱۳۹۹) یک پیچ مهره وارد کرده باشند. این هشتصد میلیون دلار، تنها یکی از ارقام سرقت بود.

 در سال ۹۷ کارگران کارگران،‌در هفت تپه،‌به صورت یکپارچه به پاخاستند و بر سکوی اعتصاب با شعار  مرگ بر ستمگر،‌ زنده باد کارگر!‌ ‌نان،‌کار، آزادی، خود مدیریتی شورایی! برگ نوینی بر تاریخ مبارزات کارگری گشودند. رهبران محلی و خودساخته درون این جنبش همانند بخشی‌‌ها و خنیفرها‌ بازتولید و تکثیر شده‌اند. دستگیری،‌اخراج،‌شکنجه و سناریو‌های سوخته  و شوهای تلویزیونی شبکه‌ هشت و سی  در سال ۹۷تنها درماندگی رژیم درحال فروپاشی را به نمایش  گذاشتند.

 

کارگران هفت تپه‌،‌در سال ۹۷ با خواست لغو مالکیت خصوصی الگویی کارگران هپکو آ‌ذرآب اراک و پولاد اهواز شدند.  کارگران صنعتی هفت تپه با شعار لغو خصوصی سازی،دولت را در بن بست قرار دادند. با این خواست، دولت به عنوان ابزار سلطه‌ی طبقه سرمایه‌دار از قبیل اسدبیگی‌ها دو راه در پیش روی داشت،‌ یا در کنار اسدبیگی و شرکای فاسد خود بایستد یا خصوصی سازی را لغو کند و خود همه‌ی مسئولیت‌ها و غرامت‌‌ها را بپذیرد، تمامی موازین قانون کار و سازمان جهانی کار به نام کارفرما را به اجرا بگذارد، به قراردادهای سفید امضا و موقتی پایان دهد، دستمزدها و حقوق کارگران و... را به موقع بپردازد، رعایت ایمنی محل کار، ‌بازنشستگی‌ها و  بیمه‌های درمانی و از کارافتادگی و... به همه‌ی خواست‌های کارگران متعهد بماند.  آشکار است که رژیم حاکم گزینه‌ی دوم را به هیچ روی در شرایط کنونی به هیچ‌یک از خواست‌های روزمره و درچارجوب سرمایه‌داری بالا گردن نمی‌نهد. کارگران،‌ در تابستان ۹۹ خواست واگذاری مجتمع نیشکر به تعاونی‌کارگری را پیش روی نهادند. این خواست سازماندهی تعاونی‌ کارگری‌بود و نه سهیم شدن با دیگر شرکای دولتی و خصولتی. خواست کارگران نوعی تعاونی خودمدیریتی،و  دستجمعی را تداعی‌ می‌کرد و فراتر از دولتی کردن برد تاکتیکی داشت. راه‌کار «تعاونی خودگردان» در شرایط  کنونی، نوعی کنترل کارگری را مطرح می‌کند و پیروزی آن در گرو گسترش و «تعاونی‌های خودگردان سراسری»‌ و در شرایط اعتلا  وضعیت انقلابی،‌ به شوراهای کارگری و فرا می‌روید. رژیم حاکم در برابر کارگران و خواست لغو مالکیت خصوصی در وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه و  قوه قضاییه،‌ موضوع «اهلیت مدیریت» را مطرح کرد و مدعی بود که «خصوصی سازی کارشناسانه نبوده»‌ و «کارگران نیز در مدیریت تخصصی ندارند و کار را باید به کاردان سپرد». یعنی که مدیریت را به باید به اهلش یعنی مدیران سرمایه سپرد. و تولید سرمایه ‌و فروش نیروی کار را به کارگران واگذار کرد.

حکومت با گسیل عوامل نفوذی،  شناخته شده،‌ طلاب بسیجی،‌بسیج دانشجویی زیر نام «دانشجویان عدالتخواه»،‌ عوامل شناخته شده‌ شورای اسلامی، امام جمعه اهواز، نمایندگان مجلس اسلامی سرمایه، به قصد فریب و وعده از سویی و در سوی دیگر با حمله و دستگیری و تهدید در برابر کارگران صف آرایی کرده است. رژیم برای خنثی کردن خواست لغو خصوصی سازی و تعوانی دستجمعی کارگران،‌به فریب نیمه دولتی کردن و نیمه خصوصی سازی روی آورده است که با مخالفت قاطعانه کارگران در خیابان‌های هفت تپه روبرو شده است. واگذاری مجتمع به «شستا» یا «شرکت‌ سازمان تامین اجتماعی» که به ورشکستگی نشانیده شده و با بدهکاری صدها میلیون دلاری روبرو است و یا واگذاری به سپاه پاسداران از جمله دسیسه‌های دیگر رژیم  هستند. حضور فریبکارانه‌ی نبی‌الله موسوی‌فرد، امام جمعه و نماینده خامنه‌ای در اهواز، با طرح واگذاری شرکت به سپاه،‌با واکنش قاطع کارگران و ناچار به فرار وی روبرو شد.

کارگران در هفت تپه  با نزدیک به نیروی کار شش‌هزار نفره و نزدیک به۳۴۰۰ نفر رسمی و قراردادی و  بیش از ۲۵۰۰ کارگران فصلی اکنون در تابستان سال ۹۹ با مرگ دست و پنجه نرم می‌کنند. این یک مبارزه طبقاتی است. کارگران به رسانه‌ای دویچه وله آلمان می‌‌گویند: «به خیابان می‌آییم تا بیشتر دیده شویم و مردم مطلع شوند. جلوی فرمانداری جمع می‌شویم تا بلکه خبر کارگری که حتی پول خرید شیرخشک بچه‌اش را ندارد، رسانه‌ای شود.» ‌شنبه ۴ شهریورهمانند روزهای پیشین کارگران در برابر فرمانداری شهر شوش همایش کردند و خواهان رسیدگی به پرداخت دستمزدهای پرداخت نشده، تمدید دفترچه بیمه، بازگشت به کار کارگران اخراج‌شده، خلع ید از بخش خصوصی، بازداشت مدیران فاسد و بازگرداندن پول‌های اختلاس‌شده به کارخانه و... شدند. به گزارش کانال‌های تلگرامی وابسته به کارگران نیشکر هفت‌تپه، نیروهای امنیتی با حمله و تهدید و شانتا‌ژ و دستگیری یکی از کارگران،‌تلاش گردند تا کارگران را پراکنده سازند. این حمله حکومتی نیز شکست خورد. و کارگر دستگیر شده،‌ کمی بعد آزاد شد.

دردوره اخیر،‌ بنا به گزارش سایت  مستقل تلگرامی هفت تپه، نزدیک به ۴۰۰ نفر از بخش‌های محتلف این مجتمع در جریان اعتراض‌ها و اعتصاب‌های صنفی، احضار، بازداشت یا اخراج شده‌اند. و به اینگونه است که  اعتصاب کارگران مجتمع کشت و صنعت نیشکر هفت‌تپه طولانی‌ترین اعتصاب پیوسته‌ی کارگری در چهار دهه اخیر را شکوهمندانه و سرشار از تجربه‌ها و آگاهی‌های طبقاتی در تاریخ جنبش کارگری به ثبت می‌رسانند.

حکومت اسلامی،‌ در نقش ابزار سلطه‌ی سرکوب و سلطه‌ی مناسبات استثمارگرانه‌ و ضد انسانی حاکم و نیز در نقش باندهایی از  طبقه‌‌ حاکمه در برابر پیشتازان طبقه کارگر ایران ایستاده است. کارگران در سکوی مبارزاتی هفت تپه، الهام بخش مبارزه طبقاتی‌اند. تجربه‌ای که به کل طبقه کارگر، آموزش و شجاعت بخشیده و می‌بخشد.

 

 

«تعاونی خودگردان»

کارگران با خواست لغو مالکیت خصوصی در هفت تپه و اراک و اهواز، یکصدا شدند.  کارگران گروه تولیدی و صنعتی هفت تپه، در این برهه، به این آگاهی دست یافته بودند که با این شعار، دولت در بن بست قرار می‌گیر‌د. با این خواست، دولت سرمایه‌داران ناچار می‌شد، ‌ماهیت و نقش خود را به عنوان ابزار فرمانروایی طبقه سرمایه‌دار و عناصر تبهکاری مانند اسدبیگی‌ها و دیگر لمپن-‌سرمایه‌داران نشان دهد و در سوی دیگر، با اجبار با پذیرش دولتی کردن، ماهیت استثمارگرانه مناسبات را بدون پنهانکاری به نمایش بگذارد و به اجبار تمامی موازین قانون کار و سازمان جهانی کار به نام کارفرما را بپذیرد، به قراردادهای سفید امضا و موقتی و ‌به اجاره دهی‌ها و پیمان‌‌کاری‌ها، به ندادن دستمزدها و حقوق کارگران و... پایان دهد و‌ به رعایت بیمه‌های کارگری، به ایمنی محل کار، ‌به بازنشستگی‌ها و به تمامی خواست‌های کارگران متعهد بماند.

کارگران هفت تپه،‌ همه روزه در یک سوی در کشاکش مرگ از گرسنگی،‌ پنجه‌های مرگ آور ویروس تاجدار (کرونا) و دمای سوزان افزون بر ۵۰ درجه سانتیگراد خوزستان، در تشنگی و محاصره سپاه سرکوب،‌ از بام تا شام فریاد زنان ایستاده‌اند. کارگران، در این روزهای دست به گریبان مرگ و بی‌وقفه، در حال کشف و خنثی‌سازی نقشه‌های حکومت سلامی در یکسو و در سوی دیگر پیشروی به سوی سنگر‌های پیشاروی هستند. اینک پیشتازان طبقه در سنگر هفت تپه،‌ سنگرهای دیگر مبارزه طبقاتی در سراسر ایران پیوند یافته  گسترش می‌یابند.

 

وارونه‌نمایی، تناقض و ندامت‌گویی‌, در نقد اظهارات اخیر رفیق ابراهیم علیزاده(۴)

وارونه‌نمایی، تناقض و ندامت‌گویی‌

در نقد اظهارات اخیر رفیق ابراهیم علیزاده

(۴)

 

 

در قسمت قبلی این نوشته به وارونه‌نمایی و تحریفی که رفیق ابراهیم علیزاده طی مصاحبۀ خود با رادیو«دیالوگ» در خصوص «اختلاف سیاسی» در تشکیلات کومه‌له و حزب کمونیست ایران به آن متوسل شده‌اند، پرداخته شد. آنطور که نشان داده شد ایشان طی دو مرحله مصاحبه با رادیو دیالوگ به هیچ عنوان اشارۀ مشخصی به موارد اختلاف نکرده و به این ترتیب به روال گذشته این موارد را پنهان نمود.

آنطور که در قسمت قبل توضیح داده شد رفیق ابراهیم در صحبت‌های خود جای هر دو طرف درگیر در این تشکیلات حول «اختلاف» را عوض می‌کند. خودشان همراه با دیگر رفقای رهبری امروز کومه‌له نظراتی مخالف با برنامه و استراتژی سیاسی کومه‌له و حزب‌ کمونیست پیدا کرده‌اند و هنگامی هم که از سوی دیگر رفقا با صراحت مورد نقد قرار می‌گیرند، فریاد وادمکراسی سر داده و به دیگران می‌گویند که «دارند ذره‌بین بر روی مغزمان می‌گذارند، گرایش‌تراشی می‌کنند، رفتار غیردمکراتیک می‌کنند،...!» سپس ادعا می‌کند که خط روشنی هم ندارند.

رفیق ابراهیم در حالی چنین ادعایی دارد، که خود ایشان بهتر از هر کس دیگری می‌داند که این رفقا همان خط برنامه و استراتژی انقلابی و کمونیستی کومه‌له و حزب کمونیست را نمایندگی می‌کنند، خود ایشان بهتر از هر کس دیگری می‌داند که ‌بخشی از اسناد و گزارشات حزبی مصوب در کنگره‌ها و پلنوم‌ها که تقریباً طی ۳۰ سال گذشته به خط و جهت کومه‌له و حزب کمونیست تبدیل شده‌اند را رفیق صلاح مازوجی نوشته‌اند. البته که این خود، محصولی متعلق به کل حزب محسوب می‌شود، ولی هنگامی که با یک چنین وارونه‌نمایی و تحریفی روبرو می‌شود، بایستی به ناچار آن را جلو چشم‌ها گرفت. هم اینک از مجموع ۶ مورد «سخن روز» که روزانه از تلویزیون و دیگر ارگان‌های تبلیغی کومه‌له و حزب کمونیست به عنوان خط، تحلیل، و مواضع سیاسی این جریان انتشار می‌یابد، ۴ مورد آن را رفیق صلاح به همراه دو تن دیگر از رفقایی که این چنین به بی‌خطی منتسب می‌شوند، می‌نویسند. اگر ادعای بی‌خطی در مورد چنین رفقایی را از سوی رفیق ابراهیم بپذیریم، به طریق اولی خود ایشان از همه بی‌خط‌ تر محسوب می‌شود.

قبل از پرداختن به آنچه که رفیق ابراهیم از آن به عنوان رفتار غیردمکراتیک نام می‌برد، به این مسئله بپردازیم که چه کسی در این تشکیلات نظر مخالف پیدا کرده و چه کسی باید به قول ایشان نظر مخالف خود را بر روی یک برگ «کاغذ آچهار» بیاورد.

در این باره بایستی گفت که این خود رفیق ابراهیم و رفقای هم‌فکرش در رهبری امروز کومه‌له هستند که با تجدید‌نظر در دیدگاه‌ها و مبانی فکری و سیاسی و مواضع انقلابی و کمونیستی کومه له، در حال حاضر مجموعه‌ای از نظرات، مواضع و عملکردهای مغایر و متضاد با مصوبات رسمی و برنامه و استراتژی سیاسی کومه‌له و حزب کمونیست ایران را نمایندگی می‌کنند که می‌باید همۀ آنها را که در واقع اختلاف سیاسی به شمار می‌آیند به روی کاغذ بیاورند.

به عنوان مثال:

  • ایشان هستند که بایستی دیدگاه‌ها و مواضع سیاسی امروزی خود مبنی بر تلاش برای کسب توافق استراتژیک با احزاب ناسیونالیست به منظور ادارۀ امور کردستان توسط آنان در دورۀ گذار پس از جمهوری اسلامی که در اصل زمینه‌ساز حاکمیت احزاب در کردستان است و در سخنرانی رسمی‌شان در مراسم اخیر روز کومه‌له(برگزار شده در مقر مرکزی) اعلام می‌شود را به روی کاغذ بیاورند. در حالیکه برنامۀ کومه‌له، بر اصل استقرار فوری و بلافاصلۀ شوراها در جامعۀ کردستان و حاکمیت و ادارۀ امور(در هر دوره‌ای) به دست این شوراها استوار است، نه تسلط و حاکمیت احزاب.
  • ایشان هستند که بایستی دیدگاه‌ها و مواضع سیاسی امروز خود مبنی بر عدم به رسمیت‌شناسی موانع ناظر بر امر اتحادهای پایدار و استراتژیک با احزاب بورژوا ناسیونالیست که کاملاً با مصوبات کنگره‌های کومه‌له در تضاد است و در سخنرانی رسمی این رهبری در مراسم روز کومه له در سال ۲۰۱۸ (برگزار شده در مقر مرکزی) اعلام می‌شود را به روی کاغذ بیاورند. رفیق حسن رحمانپناه به نمایندگی از رفقای رهبری در جریان سخنرانی مزبور، در رابطه با عدم شرکت کومه‌له در «مرکز همکاری احزاب کردستان ایران» که خود موضوعی است در چهارچوب «اتحادعمل‌های پایدار و استراتژیک» با این احزاب؛ گفتند که عدم شرکت کومه‌له در آن مرکز به دلیل وجود اختلافات استراتژیک کومه‌له با آن احزاب و جریانات نیست. ایشان ضمن توضیحات نابجایی در این باره، مشکلاتی چون عدم هماهنگی و آماده‌کاری‌های لازم از سوی احزاب برای تشکیل چنین مرکزی را به عنوان دلیل عدم شرکت کومه‌له در آن دانستند. یعنی از نظر ایشان و رفقای هم‌فکرش در رهبری کومه‌له چنانچه آماده‌کاری‌های لازم مدنظر ایشان تأمین می‌بود، ایشان نیز خود را در کنار دیگر احزاب ناسیونالیست در مرکز همکاری می‌دیدند.
  • ایشان هستند که بایستی مواضع و عملکرد‌های امروز خود مبنی بر سکوت، سازش، مماشات و تسلیم‌طلبی در قبال سیاست و اعمال ضدمردمی احزاب ارتجاعی و ناسیونالیستی که در تضاد و مغایرت با استراتژی سوسیالیستی کومه‌له در کردستان می‌باشد را به روی کاغذ بیاورند. یکی از ارکان اصلی سند مصوب استراتژی کومه‌له در کردستان «تلاش بی وقفه برای جدایی تودەهای کارگر و زحمتکش از استراتژی، افق، آرمان‌ها و سیاست‌های احزاب بورژوایی در کردستان، تقویت گرایش و افق سوسیالیستی در تقابل با افق ناسیونالیستی در مقیاس اجتماعی» است. همین رکن، در سند مصوب برنامۀ کومه‌له برای حاکمیت مردم در کردستان، به عنوان یکی از «ملزومات اصلی تحقق این برنامه» و «شرط لازم پیشروی جنبش انقلابی مردم کردستان» مورد تأکید قرار گرفته است. اما این رفقا امروزه با پشت کردن به این همه سند مصوب کومه‌له، رکن بکار‌گیری «زبان نرم» و استراتژی «سکوت و انفعال» را جایگزین این بخش از استراتژی انقلابی کومه‌له در کردستان نموده‌اند. در این راستا، در همان سخنرانی رسمی خود در سال ۲۰۱۸ اعلام می‌کنند که «کومه‌له خواهان بکارگیری زبان نرم در قبال تمامی نیروهای اپوزیسیون جمهوری اسلامی است». این یعنی تسلیم‌طلبی ‌آشکار در مقابل ارتجاع و ناسیونالیسم در کردستان، همان آرزوی دیرین حزب دمکرات که با سال‌ها جنگ علیه کومه‌له نتوانست آن را به کومه‌له تحمیل نماید و زبان کومه‌له را به زعم خود «کوتاه» کند!

رفیق ابراهیم و رهبری امروز کومه‌له چنانچه به هر دلیل خواهان بکار‌گیری زبان نرم در قبال احزاب اپوزیسیون هستند، ابتدا بایستی در چند صفحه کاغذ به نقد «زبرزبانی»‌های گذشتۀ کومه‌له در همۀ عرصه‌های مبارزه و رویارویی با ارتجاع و ناسیونالیسم در کردستان پرداخته و آن تجارب و رویکردهای مبتنی بر زبرزبانی را همچو اظهارات و مواضع امروز خود، «تقبیح» و از آنان «تبری» جویند. در غیر اینصورت نمی توان به گذشتۀ پر از مقاومت و قاطعیت کومه‌له و به عبارت دیگر به «زبان‌درازی و زبرزبانی»های گذشته آن افتخار کرد، اما امروز در عمل، همان رویکردهای «زبرزبانی» را تقبیح و رفقا را به خاطر آن سرزنش نمود و کومه‌له را از بکارگیری آن منع کرد.‌ بسیار روشن است که اتخاذ زبان نرم که معنای عملی آن چیزی جز سکوت و بی‌زبانی نیست، به طور مستقیم به افسارگسیختگی احزاب، حاکمیت احزاب، مشروعیت به بکارگیری اسلحه از سوی احزاب در مقابل هر صدای مخالف و منتقد، و در یک کلام به تروریسم در جامعه منجر خواهد شد.

در قیاس با قاطعیت و سرسختی‌های تاریخی کومه‌له در دفاع از کمونیسم و منافع کارگران و زحمتکشان، امروزه استعاراتی چون «بکارگیری زبان نرم»، «امروزی برخورد کردن»، «پرهیز از برخورد ایدوئولوژیک»، «علمی برخورد کردن»، و ... که به ورد زبان رفیق ابراهیم و دیگر هم‌‌جناحی‌های او تبدیل شده‌اند؛ همگی در اصل اسم رمز دوری از کمونیسم و انقلابی‌گری، چرخش به راست و درغلطیدن به ورطۀ سوسیال‌دمکراسی است. بی‌دلیل نیست که این رفقا در عین حال که اینچنین به مروج و تئوریسین زبان نرم تبدیل شده‌اند، همۀ نرمی و لطافت خود را به احزاب راست و بورژوا ناسیونالیست و ارتجاعی مبذول داشته و در مقابل، هر چه زبری و خشونت در چنته دارند، نثار احزاب چپ و کمونیست و جناح چپ منتقد خود در تشکیلات می‌نمایند. پس ایشان هستند که باید در مورد این رویکردهای نخ‌نما و متناقض خود هم چند صفحه‌ای بنویسند.

  • ایشان هستند که بایستی نظر خود مبنی بر بکارگیری احتیاط در تبلیغ و ترویج بدیل سوسیالیستی در جامعه که «مبادا نزد مردم تجارب روسیه یا چین تداعی شود»، موکول کردن سوسیالیسم به آینده‌ای دست‌نیافتنی‌، بی‌باوری به تحقق بدیل سوسیالیستی در ایران از زاویۀ بی‌باوری و نفرت‌پراکنی علیه احزاب و نیروهای چپ و کمونیستی ایران، بی باوری نسبت به امکان تحقق سوسیالیسم در یک کشور، غیرعملی‌دانستن سازماندهی اقتصاد سوسیالیستی در ایران، بی‌باوری و تردید نسبت به تحقق حاکمیت شورایی در کردستان؛ را به روی کاغذ بیاورند.
  • ایشان هستند که بایستی مواضع و عملکرد مغایر خود با سیاست رسمی حزب کمونیست و مصوبات کنگره‌های کومه‌له و حزب مبنی بر تلاش برای ایجاد قطب چپ و سوسیالیستی و اتخاذ امر همکاری و اتحاد عمل میان احزاب و نیروهای چپ و کمونیستی را به روی کاغذ بیاورند، هنگامی که امروزه با عقیم دانستن و بی‌باوری‌های خود‌ به امر همکاری میان احزاب چپ و کمونیست و آن طور که رفیق ابراهیم آن‌ را «خود را دنبال نخود سیاه فرستادن» نامیده است، به روی کاغذ بیاورند و بگویند که چرا در ظاهر ژست مدافع اتحاد عمل میان این احزاب را به خود می‌گیرند، اما در عمل شدیداً به تخریب همکاری‌های صورت گرفته و نیز سلب اعتبار از آنان می‌پردازند.
  • ایشان هستند که بایستی دلائل آن همه پرداختن‌شان به طبقۀ متوسط جامعه در روند تحولات امروز و آینده ایران را به روی کاغذ بیاورند. آنچنان شیفتۀ این طبقه شده‌اند که اظهار می‌دارند در کردستان طبقۀ متوسط و طبقات بالا از لحاظ تعداد و جمعیت از طبقۀ کارگر بیشترند و توازن طبقاتی به لحاظ جمعیت در این جامعه به نفع طبقه کارگر نیست!
  • ایشان هستند که بایستی دلائل به زیر پا نهادن قطعنامۀ مصوب کنگرۀ دهم کومه‌له مبنی بر محکومیت استفاده از نام کومه‌له برای سازمان موسوم به زحمتکشان را به روی کاغذ بیاورند. با وجود این سند مصوب کنگره، نام کومه‌لۀ زحمتکشان را برای این جریان به کار می‌برند و با این کار خود عملاً به تمامی تلاش و مقاومت‌های صورت گرفته در طی ۲۰ سال گذشته در برابر این جریان در راستای حفاظت از ارزش‌ها و آرمان‌های کمونیستی کومه‌له و مصالح و منافع مردم کارگر و زحمتکش، دهن‌کجی می‌کنند.
  • ایشان هستند که بایستی مطابقت و اشتراک نظر سیاسی امروز خود با جریان موسوم به فراکسیون فعالیت تحت عنوان کومه‌له که از جمله خواهان انحلال حزب کمونیست ایران بوده و حدود ۱۲ سال قبل از این تشکیلات جدا شده‌اند را به روی کاغذ بیاورند. ایشان هستند که بایستی در راستای ندامت‌گویی‌های امروز خود مبنی بر اینکه ۱۲ سال قبل در قبال این جریان مرتکب تصمیم و برخورد اشتباه شده‌اند را به روی کاغذ آورده و به نقد تصمیمات و اسناد مکتوب کنگره و پلنوم‌های کومه‌له و حزب در این باره بپردازند. ایشان هستند که بایستی دلائل فراخوان امروزی خود به طیف بریده از کومه‌له یعنی آنهایی که تحت عنوان مخالفت با حزب کمونیست ایران، حداکثر از ۲۰سال قبل راه خود را در راستای مخالفت با برنامه و استراتژی کمونیستی کومه‌له از این تشکیلات جدا کردند را به روی کاغذ بیاورند.
  • ایشان هستند که بایستی دلائل مخالفت عملی خود را با سند مصوب «تحکیم حزبیت»، در پیش گرفتن روند تضعیف حزب و به عبارت دیگر روی تاقچه نبودن برنامۀ انحلال حزب کمونیست را به روی کاغذ بیاورند.
  • این رفقا هستند که بایستی دلائل مخالفت خود در قبال بکارگیری عبارت «اسلام سیاسی» در ادبیات کومه‌له و حزب کمونیست را به طور مکتوب ارائه دهند، هنگامی‌ خیلی کوتاه اظهار می‌دارند «عبارت اسلام سیاسی، نادرست و بی معناست، اسلام سیاسی و غیر سیاسی وجود ندارد، همه‌اش یکی است». با یک چنین مواضعی، شعار مهم کمونیست‌ها یعنی «جدایی مذهب از دولت» نیز بی‌معنا خواهد بود.

رفیق ابراهیم علیزاده و جناحش در رهبری امروز کومه‌له برای ابراز همۀ این نمونه نظرات و مواضع انحرافی و راست‌روانه‌شان، روش شفاهی را برگزیده‌اند و تاکنون به طور مکتوب یک صفحه نوشته در این باره انتشار نداده‌اند. ایشان هر از گاهی گوشه‌ای از آن مواضع و نظرات خود را روبه بیرون و در قالب مصاحبه و گفتگوهای رادیویی و تلویزیونی و یا سخنرانی‌هایی در اینجا و آنجا بیان می‌دارند و همچنانکه تا به حال و به کرات شاهد بوده‌ایم، این خود برای آنها شگردی است که بتوانند در صورت مواجه با هرگونه نقدی، به تفسیر و تعبیر و یا توجیه اظهارات شفاهی خود بپردازند و به منتقدین خود بگویند که «حسن نیت ندارید، از حرف‌های ما برداشت خراب کرده‌اید، وگرنه منظور ما این نیست که شما برداشت کرده‌اید».

(البته رفیق جمال بزرگپور چند سال پیش در دو مورد، نظرات خود را به طور مکتوب در میان اعضای حزب انتشار دادند که همان موقع از جانب رفقا مورد نقد جدی قرار گرفت، سپس ایشان از آنجایی که متوجه شدند نمی‌توانند در مقابل آن نقدها به دفاع از نظرات خود بپردازند و نیرویی حول آن گرد آورد، ظاهراً و به قول خودشان آنها را به بایگانی و یا روی تاقچه سپردند. ایشان در یکی از آن نظرات مکتوب خود در واقع خواهان انحلال حزب کمونیست ایران و ادامۀ فعالیت در قالب سازمانی کومه‌له بودند، و در دیگری از جمله با ناکارا دانستن برنامۀ کومه‌له برای حاکمیت مردم در کردستان، خواهان تغییر این برنامه در جهت پرداختن به نقش احزاب در ادارۀ جامعه کردستان و لزوم استیلای احزاب بر جامعه در آنچه که او از آن به عنوان دورۀ گذار بعد از جمهوری اسلامی نام برده است، شده بودند. با آنکه ظاهراً چنین نظراتی به بایگانی سپرده شده بود، اما همواره و بدون وقفه به شیوه‌های خزنده در متن توازن قوای تشکیلاتی و سیاسی به پیش برده شده است.)

با توجه به موارد اشاره شده فوق می‌توان گفت که این گونه نظرات و مواضع و دیدگاه‌های جناح راست در تشکیلات کومه‌له و حزب کمونیست، بی‌ربط به جامعه و تمایلات و روندهای سیاسی معین در آن نیست. تمامی آن موارد، در خارج از این تشکیلات، روندهای عینی و سیاسی‌ای هستند که اساساً در تقابل با کمونیسم و جنبش مبارزاتی طبقۀ کارگر، قرار دارند.

در متن یک چنین مواضع و عملکردهایی است که:

۱. رهبری امروز کومه‌له به جای مبارزه و تلاش برای به میدان آوردن صف مستقل طبقۀ کارگر در کردستان به عنوان رهبر مبارزات علیه تمامی بی‌عدالتی‌ها و مصائب و ستم‌های موجود در این جامعه از جمله ستم ملی، به میدان آوردن هر چه بیشتر کارگران و زحمتکشان به مثابه نیروی محرکۀ جنبش انقلابی مردم کردستان، پرداختن به جنبش مستقل طبقۀ کارگر و جنبش سوسیالیستی آن، به راه انداختن یک جنبش شورایی قدرتمند در کردستان؛ به رواج پوپولیسم و «جنبش همه با هم» مشغول شده‌‌اند.

۲. جنبش در کردستان را یک جنبش واحد، و کومه‌له را جناح چپ این جنبش معرفی می‌کنند. تحت لوای ایجاد وحدت در میان مردم، کل برنامه و پروژه‌های خود را بر اساس مماشات و سازش با احزاب بورژوا ناسیونالیست تنظیم کرده، جامعه را از وجود احزاب مسلح مرعوب کرده تا به این ترتیب از یک سو برای خود مجوزی به منظور نزدیکی وافر و اتحاد عمل با ارتجاعی‌ترین حزب و جریان حتی آنهایی که از سردادن شعار سرنگونی رژیم اسلامی هم پرهیز می‌کنند، دست و پا کنند و از سوی دیگر نقش احزاب و اراده و تصمیمات آنان را در به اصطلاح ادارۀ جامعه و برقراری امنیت و آرامش در آن برجسته نمایند. به جای تلاش عملی و نقشه‌مند برای به میدان آوردن توده‌های مردم و تضمین حضور حداکثری آنان در صحنۀ مبارزه سیاسی، موضوع «احزاب» را برجسته می‌کنند و چنین القا می‌کنند که راه چارۀ مردم کردستان در دست احزاب است. بی‌دلیل نیست که طی چند سال اخیر این همه انرژی و وقت خود را صرف موضوع احزاب نموده‌اند.

۳. رفیق ابراهیم در راستای زیرپا نهادن مرزبندی‌های مصوب کومه‌له، برای آنچه که خود از آن به عنوان «اجماع»، میان کومه‌له و دو شاخۀ سازمان زحمتکشان و دو شاخۀ حزب دمکرات یاد می‌کند، برای تأمین رضایت خاطر آنان، به ارائۀ «فرمول کومه‌له و دمکرات» روی می‌آورد. مدتی برای آن به تبلیغ و بازارگرمی مشغول می‌شود، اما احزاب مذکور تنزل بیشتری از او طلب می‌کردند و در این راستا آنطور که در جریان صدور بیانیۀ مشترک در خصوص تحریم نمایش انتخابات رژیم در سال۱۳۹۶مشاهده شد، سازمان ارتجاع اسلامی «خبات» را هم به فرمول ایشان تحمیل کرده و در کنار دست ایشان نشاندند. رفیق ابراهیم با وجود مخالفت رفقای کمیتۀ اجرایی حزب مبنی صدور چنین بیانیۀ مشترکی، به امضای آن بیانیه از جمله با سازمان ارتجاع اسلامی«خبات» اقدام نمود و به این ترتیب ضمن ثبت خطا و تاکتیکی غلط برای کومه‌له، این تشکیلات را با انتقاد و نارضایتی بسیار از سوی تمامی احزاب چپ و کمونیست در ایران و نیز از سوی فعالین و هواداران در داخل کشور مواجه نمود.

۴. برای نهاد موسوم به «کنگرۀ ملی کرد» که مجمعی از احزاب ناسیونالیستی و اسلامی به رهبری پ.ک.ک بوده، از بالای سر مردم کردستان خود را کنگرۀ ملی این مردم نامیده، در خدمت بلوک‌بندی قدرت‌های منطقه‌ای و جهانی قرار گرفته، استراتژی بقای جمهوری اسلامی را در پیش گرفته و در رابطه با کردستان ایران در پی غالب نمودن خط سازش و تسلیم بر جنبش انقلابی مردم کردستان می‌باشد؛ اعتبار و اتوریتۀ خاصی قائل و برای حضور و شرکت در آن و نهادهای ذی‌ربطش یعنی «کمیتۀ دیپلماسی مشترک» و «کنفرانس رایزنی ملی» سر از پا نمی‌شناسند.

۵. هنگامی‌ که درج نام کومه‌له در لیست بلندبالایی از احزاب بورژوایی و جریانات ارتجاع اسلامی و ناسیونالیستی منطقه در قطعنامه‌ای صادره از سوی کمیتۀ دیپلماسی مشترک، با انتقادات و اعتراضات جدی‌ای روبرو شد، با اینکه به مدت یک ماه از انتشار چنین قطعنامه‌ای در سایت‌های اینترنتی وابسته به آنان و نیز در شبکه‌هایی اجتماعی می‌گذشت، با اعلام بی‌خبری از آن، وجود امضای کومه‌له در آن را ناشی از یک سوءتفاهم و یا اشکال فنی از سوی صادر‌کنندگان آن دانسته و گفتند که در تماسی دوستانه با آنان، نام کومه‌له از آن لیست حذف شده است. با وجود چنین موضع سست و ضعیف و متناقضی اما برخلاف گفتۀ آنان، نام کومه‌له همچنان در آن لیست و به مدت یک ماه دیگر(جمعاً دو ماه) باقی ماند. تنها پس از اعتراض و فشار و پیگیری رفقایی در این تشکیلات بود که نام کومه‌له از آن لیست برداشته شد. چند ماه بعد مجدداً نام کومه‌له در یک چنین لیستی و این بار در خصوص تقاضا از کشورهای امپریالیستی جهانی و  اعضای «ناتو» برای ایجاد منطقۀ پرواز ممنوع بر فراز خاک کردستان سوریه و تحت فشار قرار دادن دولت ترکیه، قرار گرفت!

۶. در شرایطی که خیزش سراسری مردم در دی‌ ماه سال ۹۶ قطب بندی‌های سیاسی و طبقاتی را تشدید نموده بود، از یک سو ظاهراً به پروسۀ همکاری و اتحاد‌عمل احزاب چپ و کمونیست در کردستان وارد شده بودند و از سوی دیگر برای وارد شدن به مرکز همکاری احزاب ناسیونالیست در کردستان سر از پا نمی‌شناختند. همزمان به پ.ک.ک متمایل و به مجامع تحت رهبری آن وارد می‌شدند. سپس در فرصتی مناسب ادامه‌کاری نهاد نوپای مربوط به همکاری احزاب چپ و کمونیستی در کردستان را با بن‌بست روبرو کرده و برای گرویدن به کمپ ناسیونالیسم در منطقه عملاً گریبان خود را از «مزاحمین» خود در آن نهاد یعنی حزب کمونیست کارگری و حزب کمونیست کارگری-حکمتیست خلاص نمودند.

۷. در شرایطی که جنبش سراسری مردم ایران برای سرنگونی رژیم اسلامی وارد فاز نوینی شده بود، در تضاد با این روند و در تضاد با تمامی مواضع و سیاست‌های اتخاذ شدۀ کومه‌له و حزب کمونیست در قبال این جنبش؛ به طور مخفیانه همراه با احزاب ناسیونالیست در کردستان وارد پروسۀ شکل‌گیری مذاکره با رژیم اسلامی شده بودند. در یک چنین موقعیت متضاد و متناقضی، از سوی دیگر با سایر احزاب به صدور فراخوان برپایی اعتصاب عمومی توسط مردم کردستان در شهریورماه سال ۹۷ نیز اقدام نمودند.

۸. اصول و پرنسیپ کومه‌له مبنی بر «علنی بودن کل پروسۀ مذاکره» را زیر پا نهاده و به طور مخفیانه همراه با هر دو شاخۀ حزب دمکرات و هر دو شاخۀ سازمان زحمتکشان مشغول چانه‌زنی با دلالان این مذاکره شده بودند. اما در ادامه توسط این دلالان از آن پروسه کنار گذاشته می‌شوند. به مدت یک سال‌و‌نیم این موضوع را از تشکیلات و از چشم جامعه مخفی نگه داشتند و تنها پس از آنکه اخبار انجام آن به اصطلاح مذاکره میان احزاب ناسیونالیست و رژیم اسلامی(در کشور نروژ) در شبکه‌های اجتماعی درز کرد، از اینکه مبادا حضور مخفیانۀ ایشان هم در پروسۀ مذکور آشکار شود، پیش‌دستی کرده و طی مصاحبۀ تلویزیونی، با بیاناتی مخدوش و متناقض به چنین حضوری اقرار کردند.

۹. هنگامی که این بندوبست احزاب ناسیونالیست با رژیم (که به طور آشکار در راستای تأمین منافع رژیم و ضربه زدن به جنبش انقلابی مردم کردستان قرار گرفته بود)، با موج وسیعی از محکومیت و تنفر و انزجار عمومی چه در داخل و چه در خارج از ایران مواجه شد، نه تنها این اقدام ضدمردمی احزاب ناسیونالیست را محکوم نکردند، بلکه برای این دوستان دروغین مردم ابراز امیدواری می‌کردند که بلکه در آن نشست خود با رژیم، خوب عمل کرده باشند! ایشان بر خلاف اسناد و مصوبات حزبی ناظر بر امر همکاری مابین احزاب، نه تنها هیچ تأثیری بر روابط و همکاری‌های خود با احزاب مذاکره‌چی وارد ننمودند، بلکه در موضع ضعف، خواستار تداوم هرچه بیشتر روابط و همکاری‌‌های خود با آنها شدند. در ادامه رفیق ابراهیم به توجیه انجام چنین زدوبندهایی پرداخت و در شرایطی که مبارزات سرنگونی‌طلبانۀ مردم ابعاد هرچه گسترده‌تری می‌یافت، اعلام نمود که «این احزاب حق دارند بر سر منافع حزبی خود مانند مسائلی چون مبارزۀ مسلحانه و یا فعالیت در چهارچوب جمهوری اسلامی با رژیم به مذاکره بنشینند.» مطابق یک چنین موضع‌گیری بیگانه با کومه‌له، بایستی تمامی نشست و گفتگوهای مخفیانۀ حزب دمکرات و سازمان زحمتکشان طی سالیان گذشته با مأموران رژیم را جایز و مشروع به حساب آورد! از سوی دیگر، پس رهبری امروز کومه له هم می‌تواند مجاز باشد بر سر آنچه که منافع حزبی می نامد، با رژیم به گفتگو و مذاکره بنشیند!

۱۰. هنگامی که افشای طرح ترور شماری از اعضای رهبری حزب کمونیست کارگری-حکمتیست از جانب سازمان زحمتکشان، با موج وسیعی از محکومیت و ابراز تنفر مردم در داخل و خارج کشور مواجه شد (با آنکه تشکیلات کومه‌له خود نیز قبلاً هدف چنین اعمالی از جانب سازمان زحمتکشان قرار گرفته بود)؛ نمی‌خواستند که در این باره موضعی بگیرند. تنها تحت فشارهای وارده از درون و بیرون تشکیلات بود که سرانجام ناچار شدند موضع رسمی خود را اعلام کنند. با اینحال نه تنها آن طرح ترور از سوی سازمان زحمتکشان را محکوم نکردند، بلکه با صدور اطلاعیه‌ای سعی در تخفیف فشار و اعتراضات وارده بر آنان نمودند.

۱۱. به بهانۀ اینکه نام رسمی کومه‌له یعنی سازمان کردستان حزب کمونیست ایران، «طولانی» است، در پی تغییر این نام بوده و  با ارئۀ قراری در این خصوص به کنگره ۱۷ کومه‌له کوشیدند که آن را به تصویب کنگره برسانند که با مخالفت اکثریت مطلق کنگره روبرو می‌شود. رفیق ابراهیم علیزاده یکی از کسانی بود که به این قرار رأی مثبت داد.

۱۲. در مقابلِ چند فقره قتل زحمتکشان نواحی مرزی توسط سازمان پژاک، سکوت کامل اختیار کرده و تداوم روابط صمیمانه خود با آنها که در اصل شاخه‌ای از پ.ک.ک به حساب می‌آیند و مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی را در دستور ندارد، بر پایمال نمودن حقوق مردم زحمتکش در کردستان توسط ایشان، ترجیح می‌دهند.

۱۳. تشکیلات کردستان حزب را از چارت سازمانی و اتوریتۀ تشکیلاتی حزب کمونیست جدا کرده، کمیتۀ مرکزیِ آن هیچ تبعیتی از کمیتۀ اجرایی حزب به عنوان عالی‌ترین مرجع تشکیلاتی (در فاصلۀ دو کنگره) نمی‌نماید و به این ترتیب به طور دوفاکتو کومه‌له را از حزب کمونیست جدا کرده‌اند.

هر یک از نمونه موارد فوق، به نوبۀ خود لطمات جبران‌ناپذیری بر وجهه و اعتبار اجتماعی، سیاسی و تشکیلاتی کومه‌له و جنبش مبارزاتی کارگران و زحمتکشان و مردم ستمدیدۀ کردستان وارد نموده است.

از آنجایی که ماهیت نظرات و مواضع جناح به رهبری رفیق ابراهیم علیزاده، راست‌روانه و ناسیونالیستی و بیگانه با سیاست‌های انقلابی و کمونیستی کومه‌له می‌باشد، در عرصۀ رفتار و برخورد با منتقدین خود در درون تشکیلات هم، بیگانگی آنها با اسلوب و فرهنگ انقلابی و کمونیستی به وضوح نمایان است. نمونه موارد فوق، در کنار بسیاری دیگر از این دست، چالش‌های سیاسی‌ای بوده‌اند که طی چند سال اخیر، چالش‌های تشکیلاتی فزاینده‌ای را هم با خود به دنبال آورده‌اند. جناح مزبور توان یک مواجهۀ سالم با نقدهای موجود را نداشته‌اند، در مقابل همواره به روش‌های ناسالم و توطئه‌گرانه(فرهنگ راست) توسل جسته است. موارد، بسیارند که از حوصلۀ این نوشته خارج است. اما به عنوان نمونه:

  • چند سالی است که کمپین نفرت‌پراکنی و تخریب و ترور شخصیت علیه رفقای جناح مقابل در جریان است. «اینها می‌خواهند اردوگاه کومه‌له را برچینند»،«علیه کومه‌له کار می‌کنند»،«مشغول کودتا علیه دبیراول کومه‌له هستند»،«طرفدار حزب کمونیست کارگری بوده و می‌خواهند حزب را به طرف آنان ببرند»؛ محورهایی از این آژیتاسیون و کمپین است. در حول و حوش کنگرۀ ۱۷ کومه‌له با توسل به چنین کمپینی توانستند ضمن مهندسی کردن انتخابات مربوط به نمایندگان حوزۀ تشکیلات کردستان، به حذف رفقای منتقد خود(در این انتخابات) بپردازند. تا جایی که ناظر کل انتخابات در سراسر تشکیلات، در صحن کنگره ضمن اعتراض به چنین اعمالی، اعلام می‌کند که در حوزۀ کردستان، انتخابات مهندسی شده است. در اعتراض به یک چنین بی‌پرنسیپی‌ و اعمال زشتی بود که بسیاری از رفقا خصوصاً کادرهای پرسابقۀ رهبری کومه‌له، حاضر نشدند برای انتخاب شدن در کمیتۀ مرکزی، خود را کاندید نمایند. چون آن رفقا نمی‌خواستند با کاندید کردن خود و با حضور در کمیته مرکزی به مهندسی کردن انتخاب نمایندگان به منظور حذف تعدادی از کادرهای کومه له مهر مشروعیت بکوبند. این رفقا در صحن کنگره با صراحت اعلام کردند که در اعتراض به این روش‌ها و در اعتراض به مهندسی سیاسی انتخابات، خود را کاندید نمی‌کنند.
  • ضربات این کمپین به تضعیف کومه‌له و حزب کمونیست منجر شد و شکاف و دودسته‌گی عمیقی در آن به وجود آورد.
  • دبیرخانۀ تشکیلات کردستان، به نهاد سانسور و ممیزی تبدیل و از انتشار نامه‌ها و اظهار نظرات انتقادی اعضای خارج از کشور در میان اعضای تشکیلات کردستان جلوگیری به عمل آورده است. به سهم خود چند بار و به طور مکتوب نسبت به این سانسور و رفتار غیردمکراتیک اعتراض خود را ابراز داشته بودم.
  • به دلیل انتشار پاره‌ای مطالب در مورد وجود اختلاف سیاسی و نقد گرایش راست و انحلال‌طلب در ضمیمۀ یکی از شماره‌های نشریۀ جهان امروز (نشریۀ سیاسی حزب)، جناح راست علاوه بر فحاشی و ابراز خشم علیه این نشریه و رفیق سردبیر آن، کمپین جمع‌آوری امضا علیه نشریه و درخواست برخورد تشکیلاتی به رفیق سردبیر آن که عضو کمیتۀ اجرایی حزب نیز می‌باشد به راه انداختند.
  • به دلیل انتشار مطلبی از سوی رفیق عباس منصوران عضو کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست ایران در نقد حضور مخفیانۀ کومه‌له در بخشی از پروسۀ مربوط به مذاکره با رژیم اسلامی، جناح راست علاوه بر فحاشی و ابراز خشم علیه این رفیق، کمپین جمع‌آوری امضا علیه ایشان و درخواست اخراج او از تشکیلات را به راه انداختند.
  • کمیتۀ تشکیلات خارج کشور حزب که در قبضۀ جناح راست قرار دارد، با صدور ابلاغیه‌ای فرمان سرکوب علیه اعضایی که نظرات انتقادی خود در قبال سیاست‌های رهبری را در دنیای مجازی انتشار می‌دادند، اعلام نمود و آنان را به اخراج و تعلیق عضویت تهدید نمود.
  • در تشکیلات کردستان، رفیق جمال بزرگپور مسئول وقت دبیرخانۀ کومه‌له، همراه با کمیتۀ خارج کشور به سرپرستی رفیق عادل الیاسی با انجام یک سلسله کار پلیسی، اختیارات و حریم خصوصی رفقا در دنیای مجازی را پایمال نموده و با رصد حساب کاربری رفقا خصوصاً در شبکه جهانی فیسبوک، علیه آنها به پرونده سازی اقدام نمودند. در این راستا شماری از اعضای حزب در خارج کشور که در نقد خط راست حاکم بر رهبری کومه‌له، به نحو دلخواه خود ابراز وجود کرده و مثلاً مطالبی را در این زمینه، لایک و یا به اشتراک گذاشته بودند، مورد توبیخ، تعلیق عضویت و یا اخراج قرار گرفتند. به این ترتیب تفتیش عقاید و سلب آزادی بیان توسط جناح راست وارد فاز دیگری شد.
  • شمار چشمگیری از رفقا در اعتراض به این سرکوب درون تشکیلاتی، مجبور به استعفا شدند. دهها تن از رفقا با ارسال نامه‌ای اعتراضی به کمیتۀ خارج کشور، خواهان لغو آن حکم سرکوب و پایان دادن به آن اعمال شنیع شدند، اما ارابۀ حذف و سانسور همچنان به کار خود ادامه داده است.
  • رفیق جمال بزرگپور تعدادی از رفقای پیشمرگ را به دلیل اینکه در صفحۀ فیسبوکی خود نوشته‌ای از رفیق عباس منصوران را «لایک» کرده بودند، به دبیرخانه احضار کرده، ضمن تهدیدات شفاهی علیه آنان، به طور کتبی نیز به بازجویی آنان پرداخته، از رفقا درخواست کرده که باید از عمل خود پشیمان شده و به طور کتبی نیز اقرار کنند که کارشان اشتباه بوده است. این اقدامات وی با برپایی دادگاه تفتیش عقیده هیچ فرقی نداشت. هنگامی که یکی از رفقا، در مقابل این بازجویی و تفتیش عقیده، با بیان اظهاراتی از خود دفاع می کند؛ ایشان با ابراز خشم آن رفیق را از محل بیرون می‌راند.
  • از یک سو از تمامی بی‌پرنسیپی و اعمال مجرمانه‌ای که خود مرتکب می‌شوند، چشم‌پوشی می‌کنند، اما در مقابل، رفقایی که در این باره انتقاد و یا اعتراض خود را ابراز می‌دارند، با حربۀ «اتهامات غیر واقعی»، بلافاصله مورد برخورد و یا اخراج و سلب عضویت قرار می‌دهند.
  • تشکیلات خارج کشور حزب به فعال مایشاء تبدیل شده، هیچ تبعیتی از ارگان مافوق یعنی کمیتۀ اجرایی حزب نمی‌نماید.
  • جناح راست به رهبری رفیق ابراهیم علیزاده با اکثریت خواندن خود در حالی که این ادعا در کنگرۀ حزب به عنوان عالی‌ترین مرجع حزبی رسمیت پیدا نکرده است، بیش از دو سال است که قرارهای کمیته مرکزی حزب و کمیته اجرایی حزب را زیر پا می‌گذارند و آشکار دست در دست کمیتۀ خارج مواضعی انحلال‌طلبانه در پیش گرفته‌اند. در حالی که مطابق اساسنامۀ حزب کمونیست ایران، اخراج اعضای حزب باید به تأیید کمیته اجرایی حزب برسد؛ آنها به رغم مخالفت کمیته اجرایی حزب، چند نفر از اعضای مخالف سیاسی خود را اخراج کرده‌اند.
  • تشکیلات خارج کشور، علیه رفقا به استراق سمع نیز متوسل شده و فایل صوتی جلسه‌ای مابین تعدادی از رفقا را در میان تشکیلات و نیز تشکیلات داخل کشور انتشار می‌دهد.
  • در ارگان تلویزیون کومه‌له، رفیق محمد کمالی تهیه‌کننده و مجری برنامۀ «دیالوگ»(در خارج کشور) و رفیق مهدی حسینی تهیه‌کننده و مجری برنامۀ «روانگه»(در تشکیلات کردستان) را تحت فشار قرار داده‌اند که بایستی برنامه‌هایشان را تعطیل کنند. در حال حاضر سانسورچیان جناح راست در تلویزیون، موفق شده‌اند برنامۀ روانگه با سرپرستی رفیق مهدی را به تعطیلی بکشانند. سال گذشته نیز که رفیق مهدی حسینی در یکی از برنامه‌های خود در مورد اختلافات سیاسی در تشکیلات، نظرات خود را بیان کرده بود، رفیق جمال بزرگپور با احضار وی به دبیرخانه، او را به برخورد تشکیلاتی تهدید می‌کند. سپس به مدت یک ماه، برنامه روانگه متوقف می‌شود.
  • رفیق ابراهیم و دیگر اعضای کمیتۀ مرکزی کومه‌له، دو تن از اعضای کمیتۀ اجرایی حزب مستقر در تشکیلات کردستان را با وجود اینکه ارگان مافوق ایشان هم محسوب می‌شوند، اما به جلسات خود راه نمی‌دهند. با توسل به روش‌های سخیفانه علیه ایشان که هر دو از چهره‌های معتبر و شناخته شده‌ای در جامعۀ کردستان هستند، وارد عمل شده‌اند.
  • سانسورچیان جناح راست در ارگان تلویزیون، طی روزهای اخیر از پخش مصاحبه‌‌ ای از رفیق محمد کمالی به عنوان مسئول تهیۀ برنامه دیالوگ با رفیق حسن شمسی در مورد اختلافات درونی در تشکیلات کومه‌له و حزب، جلوگیری به عمل آورده‌اند. این در حالی است که مصاحبۀ خود رفیق ابراهیم در همین زمینه با رسانۀ دیگری با نام رادیو دیالوگ را در چند قسمت از طریق تلویزیون کومه‌له پخش نموده‌اند.
  • ..... .

بله! چنین است عملکرد جناح راست هنگامی که در انظار عمومی ژست «برخورد و رفتار دمکراتیک و رفیقانه و انتشار آزادنۀ نظرات و مباحث» را به خود می‌گیرند. با یک چنین عوامفریبی‌ای یعنی «اعمال سرکوبگرانه اما ادعاهای دمکرات‌مآبانه» است که امروزه جناح راست پروژۀ حذف و تسویه حساب با جناح مقابل -بخوان با برنامه و استراتژی انقلابی و‌ کمونیستی- را در این تشکیلات به اجرا در می‌آورد. هنگامی که «شر این مزاحمین» را هم از سر خود کم کردند، آنگاه نوبت قلع و قمع اسناد برنامه‌ای هم می‌رسد!

ناسیونالیسم مانند ویروسی همواره در این تشکیلات وجود داشته و بنابه شرایط مساعد در محیط پیرامون خود، به تحرک درآمده است. آنچه که امروزه بحران درون تشکیلات کومه‌له و حزب کمونیست را این چنین پیچیده و پرمخاطره نموده است، این است که هیچگاه ناسیونالیسم در درون این تشکیلات به مانند امروز دست‌بالا را پیدا نکرده است.

این است بلایی که جناح راست و انحلال‌طلب بر سر تشکیلات کومه‌له و حزب کمونیست آورده‌اند و کماکان هم نمی‌خواهند که جامعه از آن مطلع شود!  قطعاً که کارگران و توده‌های آگاه و انقلابی، فعالین چپ و کمونیست در این جامعه چنین اعمالی را از رهبری امروز کومه‌له نخواهند پذیرفت!

ادامه دارد...

 

پویا محمدی

۱۲ شهریور ۱۳۹۹

۲ سپتامبر۲۰۲۰

 

 

بازگشایی مدارس

بازگشایی مدارس

ادامه تحصیل کودکان در همه نقاط کشور در سطح سراسری عرصه ای  پُر از دلهره و دلشوره های بیشماری  برای خانواده های کارگر و زحمتکش و کودکان است. پایه اجتماعی  این همه نگرانی ها منشا طبقاتی و اقتصادی دارد. مربوط به  شرایط معیشتی کارگران و مزدبگیرانی  است که با حقوق های بسیار نازل و یا در موقعیت بیکاری بسر میبرند.  کودکان خود نبز بخشی از این چالش هستند. در نگرانی های مادر و پدرهایشان و  دلشوره های تامین ادامه تحصیل و اینکه از تحصیل و مدرسه از هم سن و سالهایشان محروم نشوند، شریک هستند. 

در آستانه بازگشایی مدارس پایه های اجتماعی و اقتصادی تحصیل کودکان را بررسی میکنیم.

اولین مساله مربوط به موقعیت درآمدهای حقوقی کارگران و مزدبگیران است. در سال جاری بیکاری و  اخراج های گسترده همراه با حقوق های پایین(حقوقهایی که زندگی در سطح استاندارد بالای خط فقر باشد و هزینه تحصیل کودکان را بدون دغدغه ترک تحصیل و بازماندن از مدرسه را تامین کند) شرایط ثبت نام و ادامه تحصیل کودکان برای خانواده های کارگران را با دشواری بیشتر و سخت روبرو کرده است. در یک کلام؛ حقوق های زیر خط فقر خانواده کارگری که درآمد ماهانه بیش از دو میلیون تومان دارند، دلیل اصلی محروم شدن کودکان از تحصیل است.

بر اساس گزارش های رسمی آموزش و پرورش در ایران ۵۰ درصد کودکان بازمانده از تحصیل، در اثر عواملی مانند «فقر فرهنگی خانواده‌های کودکان کار»، «عدم دسترسی به مدرسه» و کودکانی که در حیطه استثنایی قرار دارند از آموزش جامیمانند. 

در نظام جمهوری آمار دقیقی ار ترک تحصیل و محرومیت کودکان در دست نیست. طبق آمارهایی که در لابلای مقاله ها و تحقیقات بدست داده شده سالانه بیش از چهار میلیون کودک از تحصیل محروم می شوند. در سال ١٣٩٧ روزنامه شرق در یکم اردیبهشت نوشت؛ در گزارش وزارت آموزش و پرورش تا ۳.۵ میلیون نفر از تحصیل و ثبت نام ورود به مدارس بازمانده اند. در سال جاری با توجه به پایین بودن حقوقها و گرانی سرسام آور و بیکار سازی های وسیع تعداد کودکان بازمانده از تحصیل بمراتب بیشتر از دوسال قبل است. 

دومین مساله؛ وجود ویروس مرگبار کرونا و گسترش مبتلایان به کرونا و بالا بودن آمار تعداد کسانیکه در سنین مختلف در اثر ابتلا به کرونا جان باخته اند، شرایط ورود کودکان بویژه کودکان خانواده های کم بضاعت و کارگران را دشوار تر از همیشه کرده است. این شرایط  بر تعداد ترک تحصیل و محرومیت کودکان میفزاید. محسن حاجی میرزایی(وزیر آموزش و پرورش جمهوری اسلامی) در آستانه بازگشایی مدارس گفته است؛  ترک تحصیل  یک پدیده رایج است و: «قطعاً وجود ویروس کرونا آن را تشدید خواهد کرد». اظهارات بی شرمانه  این مزدور جمهوری اسلامی در ارتباط با افزایش ترک تحصیل کودکان در اثر شرایط کرونایی در ایران در رسانه ها نشانه ای دردناک از سناریویی است که در انتظار کودکان و افزایش تعداد آنها از بازماندن از تحصیل و دسترسی پیدا نکردن به صندلی های مدرسه است. سناریوی افزایش ترک تحصیل و بازماندن کودکان از تحصیل  برای مردم در ایران و میلیونها خانواده که زندگی آنها با کمترین حقوق و مزایا  و فقر روبرو شده است بشدت ویران کننده و خوفناک است.     

مضاف بر افزایش ترک تحصیل کودکان در سال جاری مسائل مهم دیگر از قبیل رعایت نکردن پروتکلهای سازمان جهانی بهداشت در مبارزه علیه کرونا، خود مشکلات بسیار عدیده ای را برای خانواده هایی که کودکانشان را راهی مدارس میکنند ایجاد کرده است. و هزینه های مالی آنها را افزیاش خواهد داد. 

راه‌اندازی سامانه آموزشی به نام «شبکه شاد» سیستم تدریس از راه دور خود نیز چالش جدی برای کودکان و محصلینی است که توانایی خرید امکانات استفاده از شبکه شاد را ندارند، ایجاد کرده است. بگفته سازمان آموزش و پرورش؛ «نبود سیستم یک‌پارچه اینترنتی، نبود دسترسی به فناوری‌ها و برنامه‌های تلویزیونی در کل کشور و به ویژه مناطق محروم و روستایی  دلیل اصلی بازماندن از تحصیل گروه بزرگی از دانش‌آموزان است».  

چالشهای مربوط به بازگشایی مدارس زیادند. و هر سال بر تعداد آنها افزوده میشود. جدایی جنسیتی در مدارس و یا تبعیض جنسی همواره یکی از موضوعات مورد بحث در فضای اجتماعی و آموزشی ایران است. 

کودکان کار که طی سالیان زیادی از رفتن به مدرسه و ادامه تحصیل محروم شده اند. مدارس متروکه، مدارسی که هر سال جان تعداد زیادی از دانش آموزان و معلمین را میگیرد و تعداد زیادی را معلول و از سن کودکی خانه نشین کرده است.  کودکان بی شناسنامه که هر روز بر تعداد آنها افزوده میشود. و طبق آمارها به مرز صدهزار کودک رسیده است. کودکان افغان و نگاه نژاد پرستانه و تحقیرآمیزی که در پرتو سیاستهای کثیف حکومت اسلامی علیه مهاجرین افغان پیش گرفته شده، رفتار با کودکان را تحت تاثیر قرار داده است و سالانه تعداد زیادی از آنها را از تحصیل و رفتن به مدارس محروم کرده است. 

 

چه باید کرد! مصافهای مبارزه با شرایط کنونی و تحصیل رایگان.   

راه حل نجات کودکان از محرومیت تحصیلی مبارزه ای است که امروز باید به ثمر برسد، و خواست تحصیل رایگان تحقق پیدا کند. اعتراضات سراسری معلمان و کارکران در چند سال گذشته خواست  "تحصیل رایگان" است که در اعتراضات و اعتصابات و تجمع ها فریاد زده شده است.  این خواست امروز مورد توجه قرار گرفته و بشعار اعتراض طبقاتی کارگران و معلمان تبدیل شده. تحصیل رایگان در ایران ممکن و عملی است، مهم این است یک جنبش وسیع توده ای و اجتماعی با حضور آکتیویستهای علنی که موتور محرک و پیشبرنده این خواست بوده اند، سازماندهی شود. مادام محرومیت از تحصیل در اثر فقر و پایین بودن دستمزد و هزینه های معیشتی است، مادام که اعتراض و مبارزه علیه فقر و پایین بودن حقوق و دستمزدها شکل روتین و گسترده ای را بخود گرفته است، زمینه های مساعدی برای جمع کردن خانواده های دانش آموزان وجود دارد. جنبش برای تحصیل رایگان مساله ای آشنا است، میلیون ها نفر از مردم از محرومیت تحصیلی فرزندانشان نگران و ناراضی هستند. میلیون ها نفر زیر خط فقر زندگی میکنند و میلیونها نفر خواهان ادامه تحصیل فرزندانشان هستند، اینها فاکتورهای مساعد و مادی برای سازماندهی این جنبش است، جنبشی که میتواند در برگیرنده چند میلیون خانواده و جوانانی باشد که به ادامه تحصیل کودک و جوان محروم از تحصیل فکر میکنند.

چالش تحصیل رایگان مهمترین عرصه درگیری مردم در سطح میلیونی با رژیم استبداد اسلامی در ایران است. چالش تحصیل رایگان با به میدان آمدن فعالین این عرصه که خانواده های ناراضی به وضع تحصیلی فرزندانشان هستند، عملی است. جبهه وسیع و فعال اعتراضات معلمان و کارگران هم اکنون برای اجرا و عملی شدن این خواست در میدان است. در بیشتر اعتراضات آنها خواست تحصیل رایگان برافراشته شده است.

 

در محلات شهرها با اقدامات ابتکاری، برپایی جلسات ویژه در مورد تامین ادامه تحصیل کودکان خود نیز عامل و محرک مهمی است که نگذاریم به آسانی کودکانمان ترک تحصیل کنند.

با هر قدرت و نیرو و امکاناتی که در چهار دهه گذشته در عرصه مبارزه بدست آورده ایم استفاده کنیم. نباید بگذاریم فرزندانمان ترک تحصیل کنند. سکوت و تن دادن به وضع موجود و فرستادن کودکانمان از پشت میزهای کلاس به اردوی کار و تبدیل کردن آنها به کودکان کار را با مبارزات سراسری و اعتراضات سراسری جواب بدهیم.

 

استفاده از میدیای اجتماعی یک گام مهم در سازماندهی مبارزه برای تحصیل رایگان است. با ایجاد شبکه های  تلگرامی و در اینستاگرام خواستهای زیر را به راس گفتمان های میدیای اجتماعی ببریم. این خواستها بارها در اعتصابات و اعتراضات میدانی معلمان و در مدارس توسط محصلین و دانشجویان بدست گرفته شده است. اینبار با پوشش در میدیای اجتماعی قدرت بسیج توده ای را صد چندان کنیم. 

- تقویت جنبش سراسری برای فرستادن همه کودکان به مدرسه. طرح پیگیرانه خواست تحصیل رایگان در تجمع و در مدارس و دانشگاه ها. تاکیدات مشخص در شرایط کرونایی کنونی، رعایت کردن همه توصیه‌ها و دستورات پزشکی و بکارگیری  تجارب کشورهای اروپایی در مدارس.  همه اقلام وسایل پیشگیری از قبیل ماسک، دستکش، ژل ضدعفونی باید مجانی در اختیار دانش‌آموزان و معلمان قرار گیرد. ‌‌‌آموزش و پرورش مکلف به تأمین امکانات پیشگیری در مدارس و سرویس‌های ایاب و ذهاب دانش‌آموزان است. - تحصیل رایگان در تمام سطوح آموزشی و اجباری بودن آن تا پایان تحصیلات دوره دبیرستان. - ممنوعیت هر نوع شهریه و اخاذی از خانواده‌ها به بهانه‌ها و مناسبت‌های مختلف،  - کتب درسی باید کاملا رایگان باشد.  - رفع تبعیض در دسترسی به آموزش، مقابله با خصوصی کردن مدارس و درجه بندی و طبقاتی کردن آموزش و پرورش. طبقاتی کردن آموزش از طریق مدارس خصوصی باید کنار گذاشته شود.  - یک آموزش و پرورش شاد و انسانی.  ــ یک وعده غذای گرم، باکیفیت و رایگان برای محصلان در سراسر کشور. ــ کمک هزینه به خانواده‌هایی که امکان فرستادن کودکان خود به مدارس را ندارند به منظور اینکه  کودکانشان را به مدرسه بفرستند. ــ ایاب و ذهاب مدارس جزیی از وظایف مدرسه است و باید کاملا در دسترس، ایمن و رایگان باشد. ــ ایمنی و مقاوم سازی مدارس، کلاسهای درس و سیستم گرمایشی و سرمایشی. ــ اعتراض به اسلامی کردن مدارس! مسجد سازی و فرستادن طلبه به مدارس باید ممنوع شود. کتب درسی باید غیر مذهبی شود.  ــ در تمام محلات باید به اندازه کافی مدرسه باشد و تعداد دانش آموزان کلاس از ٢٢ نفر بیشتر نشود. همه مدارس از یک استاندارد و کیفیت آموزشی مناسب، کتابخانه، وسایل و امکانات ورزشی، آزمایشگاه، سالن کارهای دستی و غیره برخوردار باشند. ـ حق شهروندی برابر و دسترسی یکسان به آموزش برای کلیه واجدین تحصیل افغانستاتی و عراقی و سایر مهاجرین. - دست مذهب از زندگی کودکان و ‌آموزش و پرورش کوتاه. جدایی مذهب از آموزش و پرورش.  - ‌‌آزادی معلمان زندانی و تبعیدی.

 

۱۱ شهریور ۹۹

۱ سپتامبر ۲۰۲۰

 

ایسکرا ۶ ۱۰۵

خشونت جنسی: شکستن سکوت و تابو ,بخش اول

خشونت جنسی: شکستن سکوت و تابو

بخش اول

 

افشاگری های متعدد چند هفته اخبر راجع به آزار و اذیت و تجاوز جنسی زنان، معظلات بزرگ "مسله زن" در جامعه ایران را اینبار از زاویه دیگر به زیر نور افکن گرفت. این افشاگری ها مکان مهمی در رونمایی کردن از وضعیت زنان در ایران پیدا کرده است از انرو که "سکوت توافق شده نانوشته ای" که در اینباره وجود داشت، بکناری زد و تابوی "ابروداری" را شکست.

بی شک تبعیض علیه زنان مخرج مشترک کل جوامع بشری است. جامعه سرمایه داری مادر کل تبعیض و ستمی است که در اشکال مختلف بر زنان وارد میشود.در برخی از کشورها به یمن مبارزات مردم قوانین تبیعض امیز کمتری بر علیه زنان وجود دارد اما حتی در پیشرفته ترین آنها، این تبعیض در اشکال مخفی تری در جامعه جاری است. در جوامعه عقبمانده تر و در جاییکه پای مذهب و آیتالله ها بمیان می آید، تبعیض و خشونت علیه زنان شکل زمخت تری بخود میگیرد تا جاییکه حتی انسان بودن زن هم انکار میشود.

در این مطلب قصد ندارم در باره علل وجودی آزار جنسی زنان  بنویسم بلکه عمدتا بر چند نکته مهم تاکید دارم که در حیطه متد و نوع نگاه و شیوه ورود به مسله میگنجند.

در برخورد به جنبشی که "می تو ایرانی" نام گرفته به چند نوع موضعگیری سیاسی برمیخوریم: نوع اول آن برخورد جنسیتی به مسله آزار و اذیت و تجاوز جنسی است. در این نگاه مرد"متهم" است و مابقی توضیحات بر سر چگونگی مجرمیت مرد میچرخد. در نگاه دوم که عمدتا متعلق به طیف اصلاح طلبان حکومتی است، مسله از بعد فرهنگی مورد بررسی قرار میگیرد و نقش رژیم اسلامی و قوانین اسلامی در گسترش آزار زنان و تجاوز جنسی یکسره نادیده گرفته میشود. در نگاه سوم این معظل بزرگ به حیطه "حقوق و قوانین قضایی" رانده میشود و نقش جنبشهای بزرگ سیاسی در مواجهه با اشکال مختلف تبعیض بر علیه زنان و در اینجا مسله آزار و تجاوز جنسی، قلم گرفته میشود.  

سنت و فرهنگ

در برخی مطالب منشر شده روزهای اخیر، به سنت و فرهنگ جاری در جامعه و نقش انها در شکلگیری و پایداری آزار جنسی زنان در جامعه، مکان مهمی داده است. سنت و فرهنگ یک کادو بسته بندی شده ای نیست که دست به دست به نسل بعدی منتقل شده است. شکلگیری سنن و آداب و رسوم هر جامعه ای در وهله اول ریشه در اقتصاد سیاسی آن کشور دارد و در وهله دوم به حاکمیت سیاسی هر دوره  آن جامعه مربوط است. اینجاست که پای قانون و حکومت وسط می آید. هر قانونی همواره به عادات و سننی شکل میدهد که در خدمت جاری کردن ان قانون است حتی اگر ان قانون تحمیلی و بر خلاف میل اکثریت جامعه باشد. تاکید یکجانبه به سنت و فرهنگ بدون در نظر گرفتن نقش حاکمیت سیاسی در شکلگیری انها، در واقع توپ را به زمین مردم می اندازد و بررسی یک معظل کلان اجتماعی مانند آزار و تجاوز جنسی را به حیطه "رفتار، شخصیت و خلاقیات" فردی آدمها میکشاند. ما در ایران این مسله را به تلخی تجربه کردیم که قوانین ارتجاعی و عقبمانده اسلامی چگونه هر نوع حق و حقوق انسانی شهروندان و در اینجا زنان را، زیر پا له کرده و موجودیت زنان را بعنوان یک انسان انکار نمود. هر چند در برابر این تهاجم وحشیانه به حقوق زنان یک جبهه بزرگ مقاومت در جامعه شکل گرفت، اما علیرغم این، جاری شدن قوانین اسلامی در جامعه، پیامدهایی به همراه داشت که ماحصل آن، شرایط کنونی زندگی زنان در ایران است. وقتی قانون صیغه جای قانون عدم دخالت دولت در روابط جنسی و خصوصی شهروندان را میگیرد، آنگاه در یک پروسه زمانی به آرا و افکار، عقاید و سننی شکل میدهد که کالا بودن زن فرض اولش میباشد، انهم کالایی که میتوان همزمان چهار تا پنجتایش را "خریداری" کرد. تصور اینکه آزار جنسی زنان در این جامعه گسترش یابد، دور از ذهن نیست. هر تحلیلی در باره آزار و اذیت و تجاوز جنسی باید از اینجا شروع شود که جمهوری اسلامی و قوانینش بعنوان نماینده سیاسی سرمایه داری در ایران، سرمنشا تمامی این ناهنجارست. تاکید یکجانبه بر فرهنگ و سنن، نقش بزرگ رژیم اسلامی در شکلگیری این وضعیت را کمرنگ و نادیده میگیرد. 

وجه حقوقی مسله

 

یکی دیگر از نکات طرح شده، تاکید بر وجه حقوقی آزار جنسی است. طی جنبش "می تو" در کشورهای مختلف، شاهد برگزاری دادگاه هایی بودیم که متهمین تجاوز و آزار جنسی، محاکمه میشدند و قربانیان شانس اینرا پیدا کردند تا آنچه بسرشان آمده را با دیگران در میان بگذارند. اما وقتی به ایران میرسیم آنوقت وجه حقوقی مسله به همین سرراستی نیست. طرح شکایت در ایران همواره با سد "عدم صلاحیت دادگاه ها" روبرو است. اکثریت بقریب قاضی ها و بازجوها، تربیت شده دم و دستگاه امنیتی رژیم اسلامی هستند. این جماعت در آنجا آموزش میبینند چگونه زنان دستگیر شده را با شکنجه و فشار مجبور به صحبت کردن در مورد روبط جنسی خود با پارتنرشان کنند. برایشان کلاس میگذارند چگونه در زمان بازداشت، به بهانه های مختلف اندام زنان را "دستامالی" کنند و چگونه با فحاشی های جنسی با اعصاب و روان بازداشت شدگان بازی کنند. پس از آنکه خوی توحش آنها با احکام اسلامی پر و پیمان شد، آنوقت همین جانوران اسلامی را به اسم بازجو و قاضی بجان مردم می اندازند. علاوه بر این، اکثریت بالایی از مزدوران مشغول بخدمت رژیم اسلامی، فاسدند. خصوصا "عنایت" ویژه اسلام  بویژه شاخه شیعه آن به مسائل جنسی، موجبات پریشانی روانی کارگزارنشان را فراهم ساخته است بگونه ای که امر آزار و یا تجاوز جنسی نزدشان مفهوم دیگری دارد و با فرهنگ لغت مابقی دنیا در این زمینه در مغایرت کامل است. یک مشکل بزرگ قربانیان در ایران این است که به هیچ دادگاهی نمی توانند مراجعه کنند که چه بسا "بدهکار" از دادگاه خارج شوند. قربانیان نمی توانند نزد باینان و مشوقین تجاوز جنسی شکایت ببرند. یک مراجعه کلان اجتماعی مثل همین کاریکه الان شاهد ان هستیم، یعنی شکسته شدن سکوت قربانیان و صحبت در پودیومهای علنی در باره رنجی که بردند، میتواند موجب برپایی یک جنبش بزرگ اجتماعی بر علیه تجاوزات و آزار و اذیتهای جنسی جاری در جامعه شود.

یک وجه دردناک مسله تجاوز جنسی، مشکل بودن اثبات وقوقع جرم است. این دردی است که میلیونها قربانی در سراسر جهان بدوش میکشند. از آنجاییکه قربانیان در ساعات اولیه پس از تجاوز در وضعیت روحی بدی بسر میبرند، معمولا برای طرح شکایت بجایی مراجعه نمیکنند. هر چه از ساعت "وقوع جرم" فاصله میگیریم، اثبات ان مشکلتر میشود چه برسد به انکه بسیاری از قربانیان پس از ماه ها و یا سالها شکایت خود را طرح میکنند که متاسفانه همین، راه را برای فرار متجاوز باز میکند. خوشبختانه در برخی کشورها "تعدد شکایات" از یک نفر خاص موجب محکومیتش شده است ولی این موارد استثنایی هستند. این یکی از بزرگترین مشکلات جوامع بشری در برخورد به متجاوزین است.

انقلاب جنسی

یکی از نکاتی که در مطالب منشره به ان مراجعه نشد، رابطه بین انقلاب جنسی با مسله آزار و اذیت جنسی است. قطعا سوال خواهد شد که این دو چه ربطی به هم دارند؟

انقلاب جنسی در دهه شصت درجوامع غربی، مسله رابطه جنسی آدمها را از شکل تابو خارج ساخت. برسمیت شناختن این تحول، موجب تغییرات بزرگی در قوانین گردید. عدم دخالت دولت در امور خصوصی از حمله رابطه جنسی مردم، برسمیت شناختن روابط خصوصی مردم با یکدیگر صرف نظر از شکل حقوقی ان(ازدواج، زندگی مشترک بدون ازدواج و...) برسمیت شناختن داشتن حق مسکن مستقل برای همه افراد بالای 18 سال، جمع کردن پروسه حقوقی زندگی مشترک از زیر دست پای مذهب و سپردن ثبت آن به دوایر دولتی، برسمیت شناختن داشتن حق منبع مالی مستقل از خانواده برای افراد بالای 18 سال، ممنوع بودن دخالت نزدیکان و خانواده در برقراری روابط جنسی، و....، همه اینها زمینه را برای داشتن روابط جنسی آزاد و بی قید و شرط، فراهم ساخت. در یک پروسه چند ده ای، همه اینها به نرمهای جامعه تبدیل شدند. آنچه که امروز بنام فرهنگ جوامع غربی شناخته میشود، طی یک مبارزه بزرگ توسط شهروندان اروپایی کسب و به دول اروپایی تحمیل شد. جاگیر شدن این قوانین در روابط اجتماعی مردم، تضمینی شد که هیچکدام از این دستاوردها قابل پس گرفتن نباشند. این توضیحات را دادم تا بگویم انقلاب جنسی در این کشورها روابط جنسی را از تابو بودن خارج ساخت و اترا در دسترس همگان قرار داد. همین دو ( خارج شدن روابط جنسی از تابو و در دسترس بودن روابط جنسی) موجب کاهش آزار و تجاوزات جنسی در این کشورها شد. دستارودهای انقلاب جنسی در غرب مکان زن در جامعه و روابط اجتماعی را بکلی دگرگون ساخت. شکلگیری یک فرهنگ مدرن در نگاه به زن و روبط جنسی، خروجی این تحولات بود. در بخش دوم در باره انقلاب جنسی و خشونت جنسی در ایران مینویسم. 

 

September 01, 2020

سپهر، قهرمان سنگر ما! آموزه های هفت تپه!

سپهر، قهرمان سنگر ما!

آموزه های هفت تپه!

در بیست و پنجمین روز اعتصاب کارگران هفت تپه شهر شوش دگر بار شاهد مارش کارگران بود. طی دو سال گذشته شوش به مرکز استقامت، قهرمانی و پایداری طبقاتی بدل شده است. اگر زمین و سنگ فرش ها زبان داشتند چه داستان هایی که از استفامت و پایداری انسانی بیان نمی کردند؛ چه شعرهایی که از درد و رنج انسان های له شده در چرخ و دندۀ یک نظام خشن استثمارگر نمی سرودند.  خیابان های شوش بارها قدم های استوار مارش کارگران متحد و همبسته علیه یک حکومت جنایتکار و تا مغز و استخوان دزد را لمس کرده اند. اما امروز، روزی پر خشم بود. لعنت بر نظامی که زندگی انسان ها را با چنین درد و رنجی عجین می کند! امروز سپهر قهرمان ما تعفن و کثافت این نظام را با تمام قدرت در مقابل چشمان ما قرار داد. کودکی که در همبستگی با پدر و رفقای پدر به سنگر اعتصاب پیوست و تا آخرین ذرۀ قدرت در صف ایستاد؛ سپهر، امروز، بما درس های مهمی از اتحاد، استقامت و تسلیم ناپذیری آموخت. این چنین است که فولاد آبدیده می شود.

ما قهرمانی ها و پایداری هم طبقه ای هایمان را ستایش می کنیم؛ اما می جنگیم تا مجبور به اینهمه فداکاری و درد و رنج کشیدن نباشیم. می رزمیم تا یک زندگی انسانی، مرفه و عادلانه را برای همه به ارمغان بیاوریم. فقر و فلاکت جامعه را به مرز از هم پاشیدگی کشانده است. حقوق های زیر خط فقری که چند ماه، چندماه پرداخت نمی شود به داستان زندگی میلیون ها انسان کارگر و زحمتکش شریف بدل شده است. بساط این نظام سرکوب و استثمار را باید برچید. ریشه های این برده داری را باید خشکاند. این زندگی در شان هیچ انسانی نیست.

هفت تپه راه را نشان می دهد!

مبارزات کارگران هفت تپه درس های بسیاری در بر داشته است. مبارزۀ بی امان علیه دشمن طبقاتی به تاریخ هفت تپه بدل شده است. بیش از دو سال است که هفت تپه به مرکز مبارزات طبقاتی عروج کرده است. رهبران صادق و انقلابی در صفوف هفت تپه هر روزه بازتولید می شوند. هفت تپه در مبارزه با یکی از کثیف ترین و جنایتکارترین نظام ها در تاریخ بشریت هر روز مبارزات طبقاتی را قدمی به جلو می برد؛ راه می جوید و راه نشان می دهد. می کوشد اتحاد طبقاتی را با تمام قوا حفظ کند؛ می کوشد کارگران را در سرنوشت خود دخیل کند؛ به تصمیم گیری، راهیابی و مبارزه بکشاند؛ تا به این ترتیب کارگران را قدرتمند تر سازد. کارگری را که هر روز برای وضعیتش راهیابی جمعی می کند و سپس تصمیمات مشترک را به اجرا در می آورد نمی توان به آسانی شکست داد. این پروسه قدرتیابی طبقاتی است که "سنگر و سکو" به بیان هفت تپه یا مجمع عمومی، سنت شناخته شدۀ طبقۀ کارگر، میسر شده است.

مجمع عمومی ابزار قدرتمندی طبقۀ کارگر!

تجربۀ هفت تپه یکبار دیگر ظرفیت های بی نظیر مجمع عمومی در پیشبرد مبارزات طبقۀ کارگر را به نمایش گذاشته است. حتی ناباوران و غرض ورزان نیز در مقابل کارآ بودن این ابزار سر تعظیم فرود آورده اند و باشد که با الفاظی دیگر، که خجولانه بجای مجمع عمومی بکار می برند، دربارۀ ظرفیت های آن قلمفرسایی می کنند. ابزاری ساده و کارساز، بقول منصور حکمت "معجزآسا"! طی بیست و پنج روز اخیر، هر روز کارگران دور سکو و سنگر جمع می شوند و به سخنان رفقایشان گوش می دهند؛ به روی سکو می روند و ابراز نظر می کنند؛ اختلافات را حل و فصل می کنند؛ درباره شیوۀ کار و روش پیشبرد مبارزه هم نظری می کنند؛ اجماع ایجاد می شود و دست بکار می شوند. هیچ تصمیمی از بالای سر کارگران اتخاذ و جاری نمی شود. همۀ کارگران فرصت می یابند که در پروسۀ تصمیم گیری شرکت کنند؛ نظر دهند و نظرات را بشنوند و در پایان با قدم خود و کف زدن هایشان به تصمیم جمعی رای دهند. کارگری که این چنین در پروسۀ تصمیم گیری شریک بوده است به آسانی به تصمیات پشت نمی کند. تعهد به رای جمعی که رای او نیز هست در قلب و مغز تک تک کارگران شکل می گیرد. رای جمعی به سهولت به مسئولیت جمعی بدل می شود. بدون مجمع عمومی بسیج صدها کارگر در این شرایط سخت و دردناک، اگر نه غیرممکن، عملی بسیار پیچیده و دشوار می بود. یکی از آموزه های مبارزات هفت تپه دامن زدن به جنبش مجامع عمومی در تمام جامعه است.

ایجاد اتحاد و پایداری در میان صدها انسان دردمند و گرسنه کار ساده ای نیست. بدون اتحاد و همبستگی استیصال بر همه چیز سایه می انداخت. شرایط استیصال آور است. آسان نیست با شکم های گرسنه خانه ها را ترک کنیم و عزیزان مان را گرسنه و دردمند بجا گذاریم؛ ساده نیست با شکمی گرسنه و در گرمای 50 درجه، بی امید و با آینده ای نامعلوم همچنان با صلابت به مبارزه ادامه داد؛ ساده نیست تحت تهدید یک پاندمی خانمان برانداز امید را حفظ کرد و برای ابتدایی ترین خواست ها در کنار مطالباتی آینده نگر تر رزمید. اما کارگران هفت تپه نشان دادند که در سایه همبستگی و اتحاد می توان بر سخت ترین موانع فائق آمد. و این اتحاد و همبستگی حاصل مبارزه ای سخت، رهبرانی مسئول و آگاه و انتخاب یک ظرف مناسب برای تصمیم گیری است.

ادغام خواست های فوری و سرنوشت ساز

یک آموزۀ دیگر هفت تپه ادغام خواست های فوری کارگران و راهیابی برای آیندۀ واحد تولیدی است. تلاش برای دریافت حقوق معوقه، بازگرداندن رفقای اخراج شده و یافتن راهی برای تداوم فعالیت هفت تپه از روز نخست در سنگر و بر سکو حضور داشته است. بر سر بهترین راه بحث شده است. کارگران در تمام این لحظات سهیم شده اند. هنوز راه حل قطعی اتخاذ نشده است. بر نظر سلبی اتفاق نظر و اجماع وجود دارد؛ همه متفق النظر اند که کارفرمای دزد خصوصی باید اخراج شود. اما چه آلترناتیوی باید برگزیده شود هنوز موضوع بحث و تصمیم گیری است. کارگران دارند اوضاع را می سنجند، تحلیل و بررسی می کنند تا بتوانند بهترین و میسر ترین تصمیم را اتخاذ کنند. دولتی شدن یا تعاونی دو آلترناتیوی است که طرح و بحث می شود. روشن است که هیچکدام نه تنها ایده آل که حتی در دنیای واقعی جوابگوی نیازهای کارگران نیستند. اما دنیا، دنیای ایده آل ها نیست! باید میان ممکن ها بهترین را برگزید تا آنرا به تخت پرشی برای آینده ای بهتر بدل کرد. و کارگران اکنون در این مسیر قدم بر می دارند.

فعالین کارگری، کارگران رادیکال سوسیالیست و شاید بتوان بجرئت گفت که در شرایط کنونی بخش وسیعی از کارگران می دانند که تنها پاسخ واقعی به دردهایشان سرنگونی این رژیم و نظام سرمایه داری است؛ آگاهند که تا سرمایه داری حکم می راند استثمار خشن و سرکوب اجتناب ناپذیر است. اما تا رسیدن به هدف باید راه پیمود و مبارزه کرد؛ نیرو جمع کرد و منسجم تر شد؛ راهی پر سنگلاخ. پروسۀ تصمیم گیری درباره آینده بلافاصله، خود بخشی از پروسۀ مبارزه برای قدرتیابی عمومی تر طبقه و انسجام و وحدت طبقاتی است. حمایت بیدریغ از رهبران کارگری مصلح و انقلابی و تلاش برای پیشبرد این مبارزۀ سخت و پیچیده بخشی از وظایف طبقاتی ما کمونیست هاست. باید شرایط کنکرت مبارزه طبقاتی و توازن طبقاتی را در نظر گرفت؛ دگم ها را کنار گذاشت و پاسخ های از پیشی را سبک و سنگین کرد؛ مبارزۀ طبقاتی یک پدیدۀ زنده است و باید بعنوان یک موجود زنده به آن برخورد کرد. در عین هشیاری کامل از انحرافاتی که می تواند در مسیر قد برافرازد و ضمن حفظ  افق انقلابی، باید بکوشیم راه حل های ممکنی که ظرفیت قدرتمند شدن کارگران را دارا هستند، ارزیابی و سپس انتخاب کنیم.

نظارت کارگری!

خواستی که همواره در مبارزات هفت تپه حضور داشته است خواست کنترل کارگری یا نظارت کارگری است. کارگران بدرست تشخیص داده اند که هر تصمیمی در مورد آیندۀ واحد گرفته می شود باید با نظارت یا کنترل کارگران همراه باشد. خواست کنترل کارگری دو سال پیش توسط اسماعیل بخشی، این رهبر صادق و با صلابت کارگری، طرح شد. کارگران هفت تپه در تداوم همان سنت اکنون از نظارت کارگری سخن می گویند. قصد دارند و می کوشند که امور را تا تحت امکان بدست خود بگیرند؛ می کوشند در این پروسه قدرتمند تر شوند و تا حد امکان در چهارچوب شرایط موجود قدرت و ارادۀ خود را تامین و تحمیل کنند.

گذشته و تاریخ این مطالبۀ کارگری هر چه باشد، در شرایط کنونی این خواست از قدرت طبقاتی سخن می گوید و به قدرت طبقاتی نظر دارد؛ و از این رو است که از اهمیتی بسیار برخوردار است. این مساله اتفاقی نیست که طی تاریخ هر گاه طبقۀ کارگر کوشیده است ارادۀ خود را بر امور اعمال کند، هر گاه عزم جزم کرده است تا اجازه ندهد بورژوازی و دولتش کلیۀ امور را بدست بگیرند، هر گاه خواسته است بعنوان یک طبقه در صحنۀ مبارزۀ طبقاتی حضور یابد از کنترل کارگری دفاع کرده است. کنترل کارگری برای طبقه راهیست برای قدرتمندی و سهیم شدن در قدرت. کارگران هفت تپه می کوشند در همین مسیر قدم بردارند.

 مبارزه طبقاتی یک مبارزۀ سیاسی است!

مبارزات طبقۀ کارگر طی دو سال گذشته یکبار دیگر نشان داد که مبارزۀ طبقاتی یک مبارزۀ سیاسی است. در شرایط دیکتاتوری و سرکوب خشن حتی مبارزه برای دستمزد نیز یک مبارزۀ سیاسی است. کارگران این امر را بخوبی آموخته اند. مشاهده کرده اند و با پوست و گوشت خود لمس کرده اند که چگونه برای هر بهبود ناچیز با دیوار سرکوب خشن حکومت و نیروهای مزدورش روبرو هستند. مبارزات هفت تپه یک آموزۀ مهم دیگر نیز داشت، افسانۀ تفکیک مبارزۀ صنفی – سیاسی را حاشیه ای کرد. مبارزۀ صنفی برای طبقۀ کارگر ایران مقوله ای پوچ و بی معناست.

لفظ صنفی از جانب برخی فعالین رادیکال اتخاذ می شود تا سدی در مقابل سرکوب خشن ایجاد شود؛ در این میان بخش مصالحه گر، سازشکار و رفرمیست طبقه و گرایشات اصلاح طلب سیاسی عامدانه این لفظ را بکار می گیرند تا مانع سیاسی شدن کارگران شوند. تا مبارزه را در چهارچوب خواست های ابتدایی حفظ کنند؛ تا کارگر را همواره بعنوان ملتمس در مقابل بورژوازی حفظ کنند؛ تا مبارزه برای سرنگونی سرمایه داری را به یک آینده دور و غیرقابل دسترس حواله کنند. باید زیان های این تفکیک را شناخت و با آن مقابله کرد. مبارزۀ صنفی، بویژه، در ایران تحت حکومتی که زبانی جز سرکوب و خشونت نمی شناسد، توهم برانگیر و بیراهه است.

شعارهای انحرافی!

در این روزها شاهد بوده ایم که چگونه مزدوران رژیم و کارفرما می کوشند مبارزه را به بیراهه بکشانند. چگونه مزدورانی که توسط کارگران و تشکل شان عملا از صفوف کارگران اخراج شده اند بجلوی صحنه و دوربین ها آمده اند. به هر دری می زنند تا مبارزۀ کارگران را به شکست بکشانند؛ یک روز برای کارگران اشک تمساح می ریزند و روز دیگر با شعارهای ظاهرا رادیکال در تلاش اند تا کارگران را طعمۀ سرکوب این دیو صفتان حکومتی سازند. اما به یمن هوشیاری فعالین و نمایندگان صادق و صالح کارگران این شعارها سریعا جمع آوری شده اند. مقابله با تحریکات و پرووکاسیون این مزدوران کثیف کار ساده ای نیست. اما حاشیه ای شدن سریع آنها نشان از یک آگاهی و هوشیاری عمیق میان فعالین و تودۀ کارگران است.

در این میان مردم به ماهیت جریانات راست پی می برند. زمانی که رسانه های دست راستی که با میلیون ها دلار سرمایه های مرتجع ترین منابع بین المللی تامین می شوند، این مزدوران را بعنوان نمایندگان کارگران بجلوی دروبین می آورند و می کوشند روایت مبارزۀ طبقاتی را از زبان آنها به جامعه تحویل دهند، مردم نیت واقعی و هدف آنها را تشخیص می دهند. در شرایطی که نمایندگانی که با تحمل سختی های بسیار به دادگاه کارفرماهای دزد رفته اند تا صدای کارگران را به گوش جامعه برسانند از جانب این رسانه ها سانسور می شوند و مزدورانی که همواره در حال خنجر زدن از پشت و جلو به کارگران هستند در مقابل دوربین ها قرار می گیرند، مردم به ماهیت این رسانه ها و جریاناتی که آنها نمایندگی می کنند پی می برند. مبارزۀ طبقاتی در ایران علنی، حاد و پر تنش است. کارگران این را می بینند و از آن می آموزند.

پیروزی میسر است!

پیروزی قطعی نیست، اما میسر است. راه سخت و پر نشیب و فرازی در پیش داریم. کارگران نشان داده اند که تسلیم ناپذیرند؛ تا شکست شان ندهند از پا نمی نشینند. کارگران بخوبی دریافته اند که جز زنجیرهایشان چیزی برای از دست دادن ندارند. سریعا دارند قانونمندی های مبارزۀ طبقاتی را می آموزند. دارند در کلام مارکس به "طبقۀ برای خود" بدل می شوند. دارند در مسیر قرار دادن این دنیای وارونه بر قاعده اش قدم بر می دارند. اتحاد و همبستگی فشردۀ طبقۀ کارگر متشکل و آگاه تنها راه پیروزی بر مصائب و دردها و رسیدن به یک دنیای بهتر، دنیایی فارغ از ستم و استثمار، دنیایی آزاد، برابر و مرفه است.

 

کشتارتابستان ۶۷ و بیرون زدن دم خروس و قسم حضرت عباس حامیان میرحسین موسوی!

کشتارتابستان ۶۷ و بیرون زدن دم خروس و قسم حضرت عباس حامیان میرحسین موسوی!

سایت کلمه و زیتون ارگان های مدافع «سبزها»، این روزها به مناسبت سی وسومین  سالگرد جنایت تابستان سیاه ۶۷ با انتشارمطالبی تلاش تازه ای را برای تبرئه میرحسین موسوی نخست وزیروقت حکومت اسلامی و این که گویا  او از این واقعه بی اطلاع بوده است بکارگرفته اند. آن ها حتی در تلاشند که مفادیک گفتگوی روزنامه اطریشی را با او که در آن اشاره به اعدام داشته است را نیز رفع و رجوع کنند. 

اما فی الواقع دم خروس بدجوری از زیرقبای این گونه توجیهات مسخره ای که تاکنون نتوانسته پاسخ های قانع کننده ای به افکارعمومی و انبوهی از پرسش های بی پاسخ مانده بدهد، بیرون زده است. او و مشاورش و حامیانش مدعی هستند ( و البته به ادعای او خامنه ای نیز ) از ماوقع بی اطلاع بودند. اگرچه که وزارت اطلاعات تحت امرش از عوامل اصلی این کشتاربوده است. گیریم که بفرض محال چنین بوده باشد و او حتی بوئی هم از آن نبرده باشد، اما آیا او از اعتراض های منتظری هم بی خبربوده؟ و آیا پس از باخبرشدن علیه آن اعتراضی کرده است؟ او و حامیانش البته مدعی اند که اعتراض های باصطلاح زیرزبانی و پشت پرده کرده است ولی به لحاظ مصالحی  که هنوزهم ادامه دارد وقت گفتنش فرانرسیده است!. چنان که او حتی تاکنون هم حاضر به افشاء آن ها نشده  و وعده داده است که گویا در شرایطی مناسب (؟!) ماجراها را توضیح دهد. احتمالا این شرایط مناسب و پایان مصلحت اندیشی به زمانی موکول می شود که  اصل نظام سقط شده باشد و او هم زنده باشد!. با این همه کارخرابتر از شانه خالی کردن و این حرف هاست چرا که تعلق خاطراو به عنوان نخست وزیرمورداعتمادخمینی به نظام چنان است که حتی پس از «آگاهی» ار صدورفرمان مرگ زندانیان توسط خمینی هم  ذره ای از ارادتش به او کاسته نشده و بدون آن که کک اش بگزد، وعده بازگشت به دوران طلائی امام را  به عنوان شاه بیت رنامه خوداعلام کرده است..  او هویت و سرمایه سیاسی خود را مدیون اعتماد وحمایت خمینی است. از همین رو حتی اگر بفرض هم در ته ذهنش نسبت به این جنایت توجیه نشده باشد، که تمامی فاکت ها و روندها علیه آن گواهی می دهند، اما باز هم مصلحت ایجاب می کند که هم چنان به سکوتش در موردماوقع این جنایت فراموش نشدنی ادامه بدهد.

تلاش میرحسین موسوی برای تبرئه خمینی از جنایت تابستان سیاه ۶۷!

انتشارنوارمیرحسین موسوی درباره کشتارتابستان سیاه، گرچه یادآور انتشارنوارمنتظری است، اما درست ۱۸۰ در جه در تقابل با آن قرارداد. در این نوار چندنکته به عریانی مشهوداست: تلاش برای تبرئه خمینی از این جنایت هولناک، تلاش برای تبرئه خود و خامنه ای، تلاش برای کوچک کردن اعتراض منتظری با ادعای این که برکناری اش ربطی به این مساله نداشت و یا آن را نخوانده و ندیده است.. . 

این نکته که افشای آن به در فضای جنبش ۸۸ به مصلحت نیست، و وعده توضیحات بیشتر را به آینده حواله می دهد که البته هنوز همپس از گذشت ۹سال این آینده فرانرسیده است! حتی در همان باصطلاح اعتراف جویده جویده به این جنایت عملا تمرکزخود را روی افشای عملیات مجاهدین خلق و اپوزیسیون می گذارد تا از این طریق هم جنایت رژیم را توجیه نماید. اما بطورکلی در آن زمان این سخنان را زیرفشارافکارعمومی وجنبش آن زمان به زبان آورد . گرچه در همان زمان جسته و گریخته گزارشات و اخباری حول این موضوع گیری او منتشرشد اما ظاهرا مصلحت ندیده است که نوارآن منتشرشود. در سال ۸۹ زهرارهنوردهم در یک موضع گیری ضمن محکوم کردن جنایت در عین حال مدعی شد که مقامات اجرائی و دولت میرحسین از آن خبرنداشته است... در حقیقت تمام سرمایه سیاسی و اجتماعی میرحسین موسوی مدیون حمایت خمییی از او به مثابه نخست وزیرمحبوب امام و سودای بازگشت به دوران عصرطلائی امام و قانون اساسی بی تنازل جمهوری اسلامی بوده است. از همین رو تمامی تلاش او برای حفظ اعتبارخود درگروه حمایت از خمینی و عصرامام و تبرئه او از جنایت ها و از جمله جنایت ۶۷ است.. نا گفته نماند که کروبی تاکنون در این مورد حتی حرفی نزده است. انگار نه انگار که چنین جنایتی وقوع پیداکرده است.... اگر منتظری با گذشتن از موقعیت قائم مقامی خود به افشاگری آن جنایت پرداخت، موسوی اما برای نجات موقعیت خود به توجیه آن پرداخته است.

چنان که در متن مقاله آمده است: « چنانکه می دانیم اصلاح طلبان بطورکلی وبویژه میرحسین موسوی وکروبی تکیه گاه ایدئولوژیکی وآرمانی خود را بر تقدیس و ستایش دوران ولایت خمینی و دفاع از الگوی رفتاری،سخنان وراهبردهای وی به مثابه"اسلام رحمانی" در مقابل عملکرد"اسلام غیررحمانی" ولایت خامنه ای ودولت برگمارده وی (احمدی نژاد) نهاده اند. دراین رابطه دوره خمینی به مثابه دوره ای طلائی  در زرورقی از لفاظی ها و توصیفات مجعول پیچیده می شود. با تطهیر و تقدیس این دوره است که آن ها به دفاع از مشروعیت جمهوری اسلامی و ضرورت تداوم حیات آن می پردازند و تلاش می کنند که جنبش کنونی را نیز در چهارچوب نظام و درهمان راستا هدایت کنند. واین درحالی است که جنایت سال 67 بر اساس فتوا و دستورمستقیم شخص خمینی صورت گرفته و اسناداین فتوا و انتشارآن توسط منتظری( سوای منابع دیگرافشاء کننده این جنایت) دیگر جای هیچ گونه حاشا و انکار برای کسی باقی نگذاشته است.... از این رو اذعان و انتقادقاطع به این جنایت با توجه به نقش خمینی درآن، درعین حال به معنی ضرورت تصفیه حساب با بنیان گذارنظام و عملکرد و مواضع او نیز محسوب می شود که البته هیچ  نشانی از آن دیده نمی شود».

از همین رو به مناسبت انتشاراین نوار، دو مطلب زیر که یکی مربوط می شود به افشای موضع میرحسین موسوی و زهرا رهنورد در مورداین جنایت و دیگر نوارصوتی منتظری بازتکثیرمی شود:

پیرامون سخنان زهرارهنورد درباره جنایت تابستان سیاه 67

*- توضیحات میرحسین موسوی در مورداعدام های دهه شصت:

https://soundcloud.com/sourena-hashemi/lmk8pwjcfz1q

*- پیرامون سخنان زهرارهنورد در باره تابستان سیاه ۶۷

http://taghi-roozbeh.blogspot.com/2010/09/67-67.html

*- بررسی اهمیت سندشنیداری مربوط به فاجعه 67 برای جنبش دادخواهی، از خلال نقدسه رویکرد به آن!  

http://taghi-roozbeh.blogspot.com/2016/08/67.html 

گفتگو: اعدام‌های ۶۷؛ سند عفو بین‌الملل از چه چیز پرده برمی‌دارد؟ 

https://www.radiofarda.com/a/amnesty-new-document-over-1988-executions/30793884.html

تقی روزبه  ۰۱.۰۹.۲۰۲۰

 

در رابطه با ضرورت سازماندهی محلات!

جامعه ایران بدون شک آبستن تحولات سیاسی- اجتماعی و اقتصادی است. کاملن ملتهب و در حال غلیان است. اعتصاب و اعتراضات کارگری بطور متمرکز و سازمانیافته از هفت تپه، کل صنایع نفت و پتروشیمی ها، راه آهن ها، کنتر سازی، صنایع ماشین سازیهای اراک، شهرداریها، پرستاران و بازنشستگان و ... علیرغم پراکندگی و عدم سازمانیافتگی و رهبری واحد،  سراسر ایران را، فراگرفته است. تداوم خیزش و اعتراض  توده ای- اجتماعی آبانماه 98 و متعاقب آن که سراسر ایران و از جمله کردستان را، فرا گرفته بود، همچنان، چون آتش زیر خاکستر درغلیان است. تمامی مولفه های ملموس نشان از دور تازه ای از تلاطم  بنیادی عظیم اجتماعی میدهند که هر آن، میلیتانتر و رادیکالتر به هر شیوه ممکن، چون آتشفشان فوران و ابراز وجود علنی و اجتماعی کنند. زیرا، حکومت اسلامی طی مدت حاکمیت ننگین و استثمارگرانه اش، ارمغانی بجز ” به رسمیت نشناختن هر گونه حق و حقوق انسانی-  اجتماعی، سرکوبگری، بگیر و ببند، زندانی کردن، شکنجه و کشت و کشتار فعالین کارگری- اجتماعی و آزادیخواه، به تباهی کشانیدن آن جامعه، دامن زدن به خشونتهای اجتماعی، فرهنگ مرد سالاری ضد زن، اوباشی گری و تروریسم اسلامی، حاشیه نشینی، اعتیاد و فقر و فلاکت، تن فروشی، کودکان کار و خیابانی، و بر اساس اعتراف خود مقامات و نهادهای حکومتی زیر فقر زندگی کردن 70 در صد جامعه و 25 درصد حاشیه نشینی مردم بدون داشتن ابتدائی ترین امکانات زیستی- معیشتی، بهداشتی و آموزشی. و ... تصویریست که نشان میدهد که در دنیای واقعی، عملا تحمیل گرسنگی بر اکثریت مردم در ایران ” نداشته است. و ... سیستم اقتصادی و زیر بناهایش ویران و از کار افتاده و در حال فروپاشی است. ادامه  چنین موقعیتی ممکن نیست و هیچ راه گریزی جز سرنگون کردنش در پیش پای جامعه قرار ندارد! رژیم اسلامی هیچگونه راه بازگشتی بجز سرنگون شدنش را ندارد. بدون شک،  این روند و پروسه ی ملموس سرنگونی حکومت اسلامی سرمایه داران در ایران میباشد که در دستور جامعه قرار گرفته است.  این وضعیت غیر قابل انکار، پایه های اساسی این رژیم هار و فوق ارتجاعی و در حال فروپاشی را، به لرزه درآورده است. پیام عملی اش را، سردمداران حکومت اسلامی و کل دارودسته اصلاح طلبان و مدافعین رنگا و رنگ بقاء آن و آنهائی که دم از ” خشونت گریزی ” میزنند، همچنین کلن جنبش های راست و چپ دخیل در این پروسه، بر اساس ریشه های عمیق سیاسی- اجتماعی نیز گرفته و برایشان ملموستر از گذشته گردیده است که اکثریت مردم ایران بدون اما و اگر، خواهان سرنگون شدنشان هستند.

 اشاره کردم که، پیام روشن این اعتراضات قاطعانه، سرنگونی حکومت اسلامی سرمایه داران در ایران است. نفس پیام را، سردمداران حکومت اسلامی و کل دارودسته اصلاح طلبان و مدافعین بقاء آن نیز گرفته اند. به همین خاطر حفظ موجودیت و بقاء حکومت دراولویتش قرار گرفته است. در این راستاست که، حافظان رنگا و رنگ  قدرت سیاسی موجود، در مخالفت با اعتراضات کارگری، توده ای- اجتماعی جاری  تحت عنوان ” خشونت گریزی- در واقع علیه سرنگونی انقلابی حکوت اسلامی و تغیرات اساسی مثبت در زندگی اکثریت مردم ” تلاش میکنند با تحمیل بدترین شرایط ممکن، چند صباحی دیگر به حاکمیت ضد انسانی شان ادامه بدهند.  و تاکنون نیز سرکوبگران از هر گونه خشونت و کشتار ممکن دریغ نکرده اند و حتی ممکن است برای حفظ بقاء شان سناریوی سیاه را  در صورت تند تر شدن اوضاع و رشد و گسترش رادیکالیسم سیاسی- اجتماعی و طبقاتی، در پروسه این روند، بر جامعه تحمیل کنند. زیرا ” سرنگونی انقلابی حکومت اسلامی را باید تعریف کرد. استراتیژی آنرا روشن تر کرد. چون بدون برنامه ریزی، هدفمند که ستون فقرات اساسی آن طبقه کارگر سازمانیافته و آگاه و متشکل در پیوند ناگسستنی با جنبش آزادیخواهانه و برابری طلبی در بعد اجتماعی  و بدون رهبری سیاسی قطب کمونیستی و چپ، ممکن نیست. باید از اجنتاب ناپذیری سرنگونی طلبی صرف، حذر کرد. این بعد اساسی قضیه را لازم است، تامین کرد!

تداوم جنبش در بعد سراسری در جامعه کردستان را باید تضمین کرد.

بمیدان آمدن وگسترش اعتراضات در شهرهای کردستان، همگام و همبسته با خیزش و اعتراض توده ای- اجتماعی جاری سراسری بر خلاف منادیان راست و محافظه کار تحت عنوان ” خشونت گریزی و گذار مسالمت آمیز- جنبش بورژوا ناسیونالیستی کرد  ” از صروریات مبرم و اساسی است. این بعد اساسی را باید در سیر این تحولات تامین و تضمین کرد. و … در نتیجه وظیفه مردم وجوانان، فعالین جنبشهای آزادیخواه و برابری طلب، محافل رهبران عملی کارگری - اجتماعی در کردستان است که از هم اکنون آگاه و هوشیار بوده، با دورنماو چشم انداز روشن. برای ایجاد همبستگی اجتماعی و سازماندهی با برنامه، هدفمند تلاش کنند. ارتجاع در هر شکل و رنگی و تحت هر عنوان و تلاشی برای گسستن اعتراضات را باید، افشاء و برای ایزوله کردنشان اقدام کنند. فضای آزادیخواهی تمامی محلات و جامعه را علیه آنها  به هر شیوه ممکن، بسیج و گسترش بدهند. و … باید سریعا و بدون فوت وقت عمل کرد. زیرا، راه چاره اساسی برای خلاص شدن از این وضعیت تحمیل شده به اکثریت مردم زحمتکش در جامعه ایران، بجز همگامی و همبستگی سراسری برای سرنگونی بی اما و اگر، کلیت جمهوری اسلامی ممکن نیست!

سازماندهی محلات زیست مبرمیت پایه ای دارد!

اشاره کردم که پروسه سرنگونی رژیم اسلامی در دستور جامعه قرار گرفته است. این واقعیت را حکومت اسلامی میداند و دارد خود را آماده تقابل جدی می کند. تقابل و کشمکش جدی اجتماعی- طبقاتی هم اکنون در جریان است. جنبشهای راست و چپ تلاش میکنند مهر سیاسی- طبقاتی و اجتماعی خود را بر این روند بکوبند و جنبش جاری را در مسیر مورد نظر و برای متحقق نمودن آلترناتیو سیاسی- طبقاتی و اجتماعی خود رهنمون و رهبری و هدایت کنند. هرچند هنوز ” توده وسیعی از مردم بطور خاموش دارند عمل می کنند ولی بدون شک خواهان سرنگون شدن این رژیم و خلاص شدن از این وضعیت فلاکتبار تحمیل شده، هستند. بر این اساس  " جنبش کمونیستی و چپ " وظیفه ای بسیار خطیر دارد و لازم است آگاهانه و با برنامه ریزی دقیق عمل کند، قطعا در تداوم خود آن اکثریت خاموش هم پا بمیدان خواهند، گذاشت. باید سازماندهی آین اکثریت خاموش را در محلات زیستشان را در اولویت گذاشت. زیرا محلات، محل زیست و چهارچوب اساسی چون چتری است، همچون محل کار کارگران که متمرکز هستند و از طریق مجامع عمومی تصمیماتشان را میگیرند و ... این سقف که ساکنین آن، بطور حقیقی و حقوق زندگی میکنند. درد و رنج زندگی شان یکی است. همدیگررا می شناسند به همدیگر اعتماد میکنند. و ... ممکن ترین راه و محل برای سازماندهی اعتراض توده ای- اجتماعی است. چون اعتراضات توده ای- اجتماعی از محلات سرچشمه میگیرد. و تلاش با برنامه از هم اکنون مبرمیت پایه ای دارد. چنین تلاشی مبنا و در راستای زمینه سازی " ایجاد و سازماندهی شوراهای مسلح مردمی و تضمین کننده حاکمیت شورائی مردم " . حاکم شدن مستقیم  بر سرنوشت خویش میباشد. از هم اکنون برنامه ریزی و دست بکارباید شد. بنکه های محلات در شهرهای سنندج و ... تجاربی غنی تاریخی- اجتماعی، در این رابطه میباشد. ارتجاع قومی- مذهبی نیز بر سازماندهی و کنترل محلات متمرکز است.

قطب چپ وظیفه ای بسیار خطیر دارد.

به خطیر بودن و مصافهای جدی پیش رو که در جامعه ایران وجود دارد، اشاره کرده ام که برای تمامی فعالین کمونیستی کارگری و چپ ملموس هست. در کردستان محافل رهبران عملی کارگری و آزادیخواه وجود دارد و تا کنون نقش سیاسی- اجتماعی خود را به هر شیوه ممکن، در مقاطع متفاوت ایفاء کرده اند. اما شرایط پیچیده و مصافهای جدی که پیشرو میباشند، برای تقابل، آمادگی از پیش لازم است. جدا از بهم بافته شدن، محافل رهبران عملی کارگری و اجتماعی چون شبکه ای سراسری برای سازماندهی اکثریت ساکنین محلات و بر اساس آن،  فراهم کردن زمینه سازماندهی و تشکیل شوراهای کارگری و مردمی را برای کنترل محل های کاری و زندگی، فراهم کند. تا بتوان با آمادگی کامل در بزنگاه سیاسی- اجتماعی تعیین کننده تحت هدایت قطب کمونیستی و چپ، بموقع و بدون فوت وقت اعمال اراده  مستقیم مردم را از طریق مکانیزم شوراها برای حاکمیت مردمی. برای اداره جامعه، مادیت بخشید و اجازه نداد دستاوردهای مردم زحمتکش به یغما برود. نباید اجازه داد ارتجاع بشیوه دیگر اینبار در قبای قومی- و بویژه در کردستان درقامت کردایتی خود را تحمیل کند. تحولات جامعه باید تحت هژمونی سیاسی – اجتماعی و هدایت گری قطب کمونیستی و چپ. پیش برود. بدون شک، سرنگونی حکومت اسلامی یک امر مهم و اولویت مبارزاتی است. در این راستا نباید از هیچگونه تلاش سازمانیافته و هدفمند، دریغ نمود.نفرت بی حد و مرز از رژیم اسلامی وجود دارد. اما، این نفرت نباید صرفا به سرنگونی حکومت اسلامی ترجمان شود. گام اساسی بعدی و سیستم حکومتی جایگزین را نباید فراموش کرد.ازهم اکنون باید با برنامه، هدفمند، سازمانیافته و با دورنمای روشن حرکت کرد. جامعه را مطلع و برای انتخاب واقعی که منافعشان تامین شود، آماده و سازماندهی کرد.

در خاتمه برای تقابل جدی و اساسی برای سرنگونی انقلابی حکومت اسلامی و تقابل با جنبش ناسیونالیسم کرد. برنامه های ارائه داده شده شان برای تحمیل حاکمیت مسلحانه خود و تامین منافع طبقاتی . سیاسی- اجتماعی شان و زد و بند از بالا با جنبش راست و بورژوائی در بعد سراسری و بازی با سرنوشت مردم در کردستان بعد از حکومت اسلامی،  سازماندهی سراسری در ابعاد وسیع درجامعه کردستان ضرورتی مبرم است. وظیفه رهبران عملی کارگری، کمونیست، و جنبشهای توده ای اجتماعی این است که برای مرتبط شدن و ایجاد شبکه سازماندهی وسیع این محافل حول ” پلاتفرمی مشخص بابرنامه حاکمیت شورائی مردم در کردستان ” تحت هژمونی سیاسی – اجتماعی و هدایت گری قطب کمونیستی و چپ.، برای مادیت بخشیدن به حاکمیت مستقیم مردم بر اساس شوراهای مسلح مردمی، اقدام کنند. زیرا مصافهای جدی در تقابل با ارتجاع حاکم و قومی مذهبی در پیش است. از امروز آگاهانه و با برنامه، باید وارد عمل شد. فردا دیر است. تا بتوان پیروزی را تضمین نمود!

پیش بسوی سازماندهی محلات. زنده باد حاکمیت شورائی مردم!

اسماعیل ویسی- 6 شهریور 1399 - 28 اوت  2020 - esmail.waisi@gmai

 

جهان سوم یک مکان نیست !

جهان سوم یک مکان نیست !

 

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

 

 

 

نخست وزیر ژاپن روز جمعه 28.08.2020 در سن ۶۶سالگی از این مقام استعفا می‌دهد . وی در توجیه این استعفایش گفت ضعف جسمانی ممکن است باعث اشتباه درتصمیم‌گیری سیاسی شودبه همین دلیل از نخست‌وزیری کناره‌گیری می‌کنم. بابت کارهایی که نتوانستم به سرانجام برسانم از مردم عذرخواهی می‌کنم...

 

 

 

در حکومت اسلامی ایران علماء حاکم با متوسط سنی 100 سال نه استعفاء بلدند و نه عذرخواهی ... ضعف در تصمیم گیری و این سوسول بازی ها بلد نیستن... آنها بعد از 100 سال فقط میمیرند و نزد خدای جاکش باز هم روزی میخورند ...

 

 

جهان سوم یک جغرافیای مشخص نیست . یک دشت بی فرهنگی است .

 

 

سعید طوسی ، ایدین آغداشلو ، ثواب برای تجاوزات کهریزک ، رضایت الله ، رساله امام خمینی و تجاوز به کودک شیرخوار...

 

جهان سوم یعنی طرف به غرب پناه میبرد و در خیابانهای کانادا و آمریکا... برای حسین سوگواری میکند . هنگام هجرت هر چیزی جا بگذارد فرهنگ جهالتش و بی شعوری اش را حتما میبرد...

 

 

جهان سوم یعنی به خاطر فقر اقتصادی به غرب پناه میبری و بعد به خاطر برگه های کاغذ ، شهری در جنوب سوئد به آتش میکشی ... کاغذهایی که روزی هزاران تن آن خمیر میشود و اتفاقی هم در کائنات نمیافتد.

 

 

جهان سوم یعنی پزشک جراح متخصص بیکار است ، ولی میرود پای منبر مداحی با 5 کلاس سواد ، که شبی چند میلیون هم دستمزد دارد و گریه میکند ، تا مشکلاتش را خدا حل کند...

 

 

چهان سوم تفکری است که به خاطر عشق به امام حسین کرونا را جدی نمیگیرد و گله ای مراسم برگزار میکنند...

 

بخشی هم به خاطر نفرت از دین گله ایی راهی شمال و مسافرت میشود و بالاخره آنها که میفهمند و رعایت میکنند و به درآتش این دشت بی فرهنگی میسوزند ...

 

 

در جهان سوم انسانهای فرهنگی زیاد هستند ولی در مقام اجتماعی و سیاسی جهان سوم به این سادگی نمیخواهد لباس فرهنگی بپوشد ...

 

 

 

 

جهان سوم یک مکان مشخص نیست . یک نگرش و فرهنگ است .

 

 

 

 

 

 

 

اسماعیل هوشیار

 

01.09.2020

 

 

در پاسخ به یك نقد: تفهیم اتهام شد!

با تشكر

در پاسخ به یك نقد: تفهیم اتهام شد!

نقد نقطه نظرات رفیق حمید تقوایی در نوشته ("در نقد "كمونیسم سیاسی" حمید تقوایی، تلاشی برای ماركسیسم زدایی از جنبش كمونیسم كارگری" و "تعرض به ماركسیسم در پوشش تعرض به ایدئولوژی"- پرسش ۷ و ۹) موجب واكنشهای متعدد از جانب مدافعین گرایش راست  در حزب كمونیست كارگری شد. آنچه در این واكنشها مشترك بود، ایجاد گرد وخاك، فراخوان به ترك حزب و همچنین حملات شخصی و تحقیر آمیز بمنظور اجتناب از پرداختن به جوهر نقدی بود كه مطرح شده بود. دریغ از پاسخی مستدل و دفاعی سیاسی!

در ادامه این واكنشها، رفیق حس صالحی از مدافعان این گرایش در حزب مطلبی تحت عنوان "افترا زدن نشان بی مایگی است!" منتشر كرده كه نظر به نكات مطرح شده پاسخی در خور و جداگانه را می طلبد. این نوشته حاوی سه محور اساسی است. ۱- كوشیده است در حین تعرض تبیینی به اصطلاح "آبرومندانه" و متفاوت از آنچه مورد جدل است، ارائه دهد. این عقب نشینی را باید ثبت كرد. ۲- تلاش كرده تا برخی از دیدگاههای منصور حكمت در زمینه مورد جدل را بمنظور دفاع از تزهای حمید تقوایی تحریف كند. این را باید نشان داد! ۳- تلاش كرده است نقد تزهای حمید تقوایی را "افترا" تلقی كند، جلوی این بدعت را باید گرفت!

 

فرار به جلو

فرار به جلو محور اصلی مطلب حسن صالحی است. تلاش كرده است در حین تعرض تبیینی متفاوت از تزهای حمید تقوایی تحت عنوان "كمونیسم سیاسی" كه اساسا تلاشی برای ماركسیسم زدایی از حزب در پوشش تعرض به ایدئولوژی است، ارائه دهد. مینویسد:

" یك معنای رایج ایدئولوژی كه ماركس بر آن تاكید میكند آگاهی وارونه است. مثل مذهب، ناسیونالیسم و دیگر سیستمهای ایدئولوژیك غیر علمی و بی منطق. ایدئولوژی فرقه های مكتبی كه مورد نقد حمید تقوایی است از این نوع است."(تاكید از من است)

این یك عقب نشینی آشكار است. ظاهرا به این نتیجه رسیده اند كه نمتیوانند از تزهای حمید تقوایی در مذمت ایدئولوژی و مشخصا ماركسیسم بطور صریح و آشكار دفاع كنند لاجرم ادعا میكنند كه منظور ایشان ایدئولوژی فرقه های مكتبی مانند مذهب و ناسیونالیسم و ... بوده است. بهمین سادگی!؟ آیا واقعا حمید تقوایی در یادبود منصور حكمت جلسه گرفته بود تا ایدئولوژی فرقه های مكتبی مانند ناسیونالیسم و مذهب و ... را نقد و بررسی كند؟  آیا عاجز از بیان نقطه نظرات خود است كه احتیاج دارد حسن صالحی چند تبصره بر تزهایش اضافه كند؟ منظورش را روشن كند؟ آیا نمیتواند منظور و مضمون نظرات خود را بدون ابهام و تفسیر مطرح كند؟ نمیتواند بگوید كه منظور او نقد ایدئولوژی فرقه های گوناگون مذهبی و ناسیونالیستی است؟ راستی كدام فرقه های مكتبی، مذهبی و ناسیونالیستی در سمینار ایشان مورد نقد قرار گرفته اند؟ آیا به غیر از ایدئولوژی نیروهای چپ و كمونیسم به نقد جریان دیگری پرداخته شد؟ میتوانید این فرقه ها را نام ببرید؟ آیا نمیتوانست بگوید كه هدف من از نقد ایدئولوژی، نقد ماركسیسم نیست؟ آیا موضوع به این "كم اهمیتی" تصادفا جا افتاده است؟ بهر حال راه ساده تر این است كه اگر چنین باوری دارید، اگر میخواهید با یك تبصره ساده مساله را "حل" كنید، اشتباه خود را تصحیح كنید، احترام برانگیز خواهد بود.

اما برای روشن شدن بیشتر شاید تكرار این مطلب حمید تقوایی در توضیح تز اصلی سمینارش مفید باشد. میگوید: "کمونیسم سیاسی هم در تمایز از کمونیسمهائی مطرح میشود که ایدئولوژیک و فرقه ای و مکتبی اند." از حسن صالحی عزیز باید پرسید، كجای این "كمونیسم" كه در تمایز با "كمونیسم های ایدئولوژیك" و ... مطرح شده است، اساسا میتواند در نقد مذهب و ناسیونالیسم باشد؟ از نظر ایشان "ایدئولوژیك" و "فرقه ای" و "مكتبی" بودن در یك طراز و در نقطه مقابل "سیاسی" قرار دارند. از یك جنس اند. اگر دارای ایدئولوژی باشید، فرقه هستید. اگر مكتبی هستید، فرقه هستید. دوست عزیز من هم حاضرم در كنار شما شبانه روز "ایدئولوژیهای فرقه های مكتبی" از نوع مذهب و ناسیونالیسم را نقد كنم. اما بحث در اینجا بر سر این باورهای خرافی و ضد انسانی نیست. بحث دقیقا بر سر ایدئولوژی معینی و مشخصا ماركسیسم است. بحث بر سر ماركسیسم یعنی ایدئولوژی جنبش كمونیسم است. تفاوت این دو، تفاوت میان یك ایدئولوژی انقلابی و دگرگون كننده مناسبات سرمایه داری حاكم و دیگری یعنی ایدئولوژی های مذهبی و ناسیونالیستی مدافع نظام استثمارگر موجود است.

در اینجا شاید ذكر نكته ای پیرامون نقش ایدئولوژی ها و از جمله ماركسیسم در شكل دادن به جنبشهای اجتماعی از منظر منصور حكمت برای روشن شدن رابطه ایدئولوژی و جنبشهای اجتماعی مفید باشد:

"همانطور كه گفتم مبارزه طبقاتی یك كشمكش جاری است، ایدئولوژی ویژه ای بر آن ناظر نیست. ایدئولوژیها و سیاستها بعدا خودشان را به مبارزه طبقاتی عرضه میكنند، مبارزه طبقاتی بسته به اینكه چه ایدئولوژیی، چه وضعی در آن پدید می آید، جنبشهای اجتماعی را ببار میآورند. برای مثال جنبش كمونیستی، جنبش ناسیونالیستی، جنبش اصلاح طلب، جنبش تریدیونی  ، اینها جنبش های هستند كه خودشان را در صحنه مبارزه اجتماعی مطرح میكنند و یك نفوذی بدست میآورند... بنابراین ما از مبارزه طبقاتی به جنبشهای اجتماعی میرسیم... من "كمونیسم كارگری"را آن جنبشی تعریف میكنم – در خود این چهارچوب سوسیالیسم كارگری – كه آگاهانه ماركسیست است. میگوید من ماركسیستم." (منصور حكمت – سمینار دوم كمونیسم كارگری – تاكیدات از من است)

آنچه در این تز مطرح است، رابطه كلی ایدئولوژی ها در شكل دادن به جنبشهای اجتماعی در جامعه است. همانطور كه ایدئولوژی ناسیونالیستی به جنبش ناسیونالیستی شكل میدهد، ماركسیسم نیز به جنبش كمونیسم كارگری شكل داده و میدهد. مساله اما این است كه حمید تقوایی این حقیقت را كه ایدئولوژی ویژه ای بر مبارزه طبقاتی ناظر نیست را به ناظر نبودن ایدئولوژی بر جنبش كمونیسم كارگری بسط داده و "كمونیسم سیاسی" اش را بر این پایه استوار و تعریف كرده است. و این یعنی تعریف كمونیسم كارگری بدون ایدئولوژی ماركسیسم، یعنی ماركسیسم زدایی از كمونیسم كارگری. و اگر حسن صالحی عزیز كماكان بر این نكته خود مصراست شاید یاد آوری این بخش مطلب حمید تقوایی برایشان جالب باشد. حمید تقوایی در ادامه توضیح تم سمینارش اضافه میكند: "منصور حکمت اولین بار در سال ٩٩ در نوشته ای تحت عنوان "حزب و جامعه: از گروه فشار تا حزب سیاسی" نقد خود را از کمونیسمهای فرقه ای- ایدئولوژیکی مطرح میکند." (تاكید از من است) این یك تحریف آشكار نظر منصور حكمت است. من از ایشان می پرسم: آیا شما یك كلمه در بحث حزب و جامعه منصور حكمت در نقد "كمونیسمهای فرقه ای – ایدئولوژیكی" پیدا میكنید؟ كجا منصور حكمت فرقه ای بودن را معادل و یا نتیجه تعلق "ایدئولوژیك" یا "مكتبی" بودن دانسته است؟ آیا منصور حكمت در سمینار كمونیسم كارگری مطرح نمیكند كه ما از دیگران خیلی هم "مكتبی" تریم، یعنی ماركسیست تریم؟ مساله این است كه حمید تقوایی "كمونیسم سیاسی" خود را در تقابل با كمونیسم – ماركسی و به این اعتبار كمونیسم كارگری قرار داده  است. كمونیسم ما، با صفت كارگری كه نشانگر تعلق اجتماعی و طبقاتی این گرایش است از سایر كمونیستهای غیر كارگری متمایز میشود. این كمونیسم اساسا بر سر تغییر و نه تفسیر جهان است. و ابزار تغییر اساسا از كانال تصرف قدرت سیاسی در جامعه میگذرد. اما مساله در مورد خصلت و هدف سیاسی حزب ما است. منصور حكمت به دنبال آن بود كه حزب كمونیست كارگری حزبی عمیقا ماركسیستی و درعین حال حزبی تماما سیاسی و معطوف به تصرف قدرت سیاسی باشد. حزبی اجتماعی باشد. او در عین حال كه از كم ماركسیست بودن حزب گله داشت خواهان سیاسی بودن بیشتر حزب بود. برای او سیاسی بودن (به معنای خاص تلاش برای تصرف قدرت سیاسی و نه سیاسی بودن به معنای عام آن) و "ایدئولوژیك" و به اعتبار صحیح تر یعنی تعلق و باور ایدئولوژیك داشتن به معنای ماركسی آن وجوهات متفاوت یك پدیده واحدند. تفكیك ناپذیرند. همانطور كه ماركسیسم از جنبش كمونیسم كارگری تفكیك ناپذیر است. همانطور كه ماركسیسم بخشی از تعریف جنبش كمونیسم كارگری است و در پیوندی تاریخی و ناگسستنی با آن قرار دارد. اما برای حمید تقوایی در این مجموعه از تزهایش "سیاسی" بودن در نقطه مقابل تعلق "ایدئولوژیك" و ماركسیست بودن قرار دارد. بی دلیل نیست كه شما كوچكترین اشاره ای به نقش و جایگاه ماركسیسم در جنبش كمونیسم كارگری در سخنرانی و نوشته اش نمی بینید. هیچ تفكیك و جایگاه ویژه ای هم برای ماركسیسم، به هر عنوان، ایدئولوژی، دكترین و یا دستگاه فكری، قائل نیست. نتیجتا آیا یك فرد منصف به شما نخواهد گفت كه عزیز من این یك تحریف آشكار مباحث منصور حكمت است؟ حرف خودتان را بزنید، قائم به ذات از آن دفاع كنید.

در ادامه دوست دارم تاكید كنم كه بحث "حزب و جامعه" اساسا در مورد پروسه تغییر و تحول تحزب كمونیستی كارگری از گروه فشار به حزب سیاسی است و نه الزاما بحثی در ارتباط با برداشت سایر جریانات كمونیستی و چپ از ماركسیسم. بحث بر سر تحزب كمونیسم كارگری است كه باید به یك حزب سیاسی كارگری كه عمیقا ماركسیست است، عمیقا اجتماعی است، حزبی كه برای تصرف قدرت سیاسی خیز برداشته است، تبدیل شود. بحث حزبی است كه میخواهد بر پایه نقد ماركسیستی و رادیكالیسم سیاسی و افراطی گری اش اجتماعی شود. به همین اعتبار بحثی در مورد تغییر و تحول خود حزب و حزبیت كمونیسم كارگری است كه بمنظور آماده شدن برای تصرف قدرت سیاسی باید به حزب تمام عیار سیاسی تبدیل شود. بی دلیل نیست بخش پایانی همان مطلب در مورد ماركسیسم حزب و ستون فقرات ماركسیستی حزب است. "حزب ماركسیستی و حزب اجتماعی" یك سوء تیتر همین رساله است. هدفش تغییر و تحول در خود حزب و رفع موانعی است كه برای قدرت گیری جنبش كمونیسم كارگری میتواند موجود باشد. واقعا چه بر سر انصاف و حقیقت آمده است؟

حسن صالح میگوید كه " یك معنای رایج ایدئولوژی كه ماركس بر آن تاكید میكند آگاهی وارونه است." و ظاهرا این تبین خارج از چهارچوب و زمان و مكان  در بررسی ایدئولوژی های موجود در زمان ماركس در ایدئولوژی آلمانی این مجوز را برای ایشان صادر كرده است كه به نقد و جایگاه ایدئولوژی در جنبش كمونیسم كارگری بپردازند و آن را نیز "آگاهی وارونه" معنی كند.

در مطلب "تعرض به ماركسیسم در پوشش تعرض به ایدئولوژی- پرسش شماره ۹" اشاره كردم كه ارزیابی ماركس معطوف به نقد ایدئولوژیهای زمان خود است و نه هر ایدئولوژی و دستگاه فكری دیگری در طول تاریخ و خارج از زمان و مكان. ماركس در ایدئولوژی آلمانی و در نقد تزهای فوئرباخ به نقد ایدئولوژی های ایده آلیستی زمان خود پرداخته است، وارونگی و ایده آلیسم ذاتی این ایدئولوژیهای معین را نشان داده است و نه هر ایدئولوژیی كه در فردای فرضی ممكن است شكل بگیرد. به هر حال اگر تعبیر ماركس در زمان خودش از ایدئولوژی آن بود كه قید شده است، آیا همین تعبیر هم امروز در جهان معاصر كماكان صادق و یا حاكم و رایج است؟ آیا زمان تغییر نكرده است؟ آیا تهاجم ایدئولوژیكی كه دستگاه تبلیغاتی بلوك سرمایه داری غرب در دوران پیش و بعد از سقوط بلوك شرق انجام میداد ومیدهد نیز بر مبنای این تعبیر ماركس ازایدئولوژی استوار است؟ نگران "آگاهی وارونه" بودند؟ آیا اراجیفی از قبیل پایان مبارزه طبقاتی، پایان عصر ایدئولوژی ها، پایان كمونیسم و ... نیز با این تعبیر و تبیین ماركس از ایدئولوژی صورت گرفته است؟ آیا شما نمی پذیرید كه تعبیر رایج و امروزی حاكم بر جامعه در این زمینه نیز انعكاس آراء طبقه سرمایه داری حاكم بر جامعه است؟ آیا نمیدانید كه ضدیت گرایش راست پرو غربی و ضد كمونیسم در ایران با "ایدئولوژی" اساسا متوجه ماركسیسم است؟ پوششی برای تعرض به ماركسیسم است؟ آیا نشنیده اید كه حكومت سكولار مورد نظر راست اساسا مبتنی بر جدایی ایدئولوژی از دولت است (مستقل از اینكه حكومت كارگری مورد نظر ما روشن و صریح حكومتی مبتنی بر شوراها است كه تماما سیاسی و انتخابی است*)؟ آیا نمیدانید كه تعرض به ایدئولوژی در این دوران پوششی برای تعرض به ماركسیسم و هرگونه ایده برابری طلبانه و رهایبخش است؟

حسن صالحی می پرسد: "چرا نقد فرقه های ایدئولوژیك كه تحت لوای كمونیسم فعالیت میكنند "ماركسیسم زدایی" است؟" سئوالی تماما بی ربط به موضوع مورد جدل. دوست عزیز بحث بر سر نقد فرقه های رنگارنگ حال با هر ایدئولوژی و یا تحت لوای هر پرچمی نیست. شما هر بلایی میخواهید بر سر فرقه های متفاوت بیاورید، مجازید، كارتان را بكنید. مشروط بر اینكه فرقه بودن این جریان را ابتدائا اثبات كرده باشید. مشروط بر اینكه نخواهید تر و خشك را با هم بسوزانید. مگر ما در نقد كمونیسم بورژوایی ابتدائا تعلق اجتماعی و طبقاتی و جنبشی این جریانات را نشان نداده و به نقد نكشیدیم و سپس به نقد نقطه نظرات و تئوریی هایشان پرداختیم و نشان دادیم كه چرا چنین نظراتی را ارائه میدهند؟ نشان دادن پایگاه اجتماعی و تعلق جنبشی این جریانات شرط اولیه نقد كمونیستی و ماركسیستی است. حمید تقوایی به نقد ایدئولوژی جنبش كمونیسم كارگری رفته است. از قرار تعلق ایدئولوژیك را مانند ویروسی میداند كه ماهیت فرقه ای به جریانات می بخشد و از قرار هویت اجتماعی آنها را تعیین میكند. واقعیت این است كه زمانی كه شما به جنگ تعلق ایدئولوژیك در حزب و جامعه میروید دارید در عین حال  به جنگ ماركسیسم كمونیسم كارگری میروید. در حقیقت پرچم ماركسیسم زدایی را در دست گرفته اید. زمانیكه شما "كمونیسم سیاسی" خودتان را در تقابل با كمونیسمی كه تعلق ایدئولوژیك و ماركسی دارد مطرح میكنید در حقیقت پرچم ماركسیسم زدایی را در دست گرفته اید. در دنیای امروز ایدئولوژی زدایی مترادف ماركسیسم زدایی است؟ حمید تقوایی ایدئولوژی جریانات كمونیستی را معیار و شاخصی برای فرقه ای بودن آنها بحساب می آورد. ایدئولوژی در سیستم نظری ایشان مترادف دگماتیسم و فرقه گرایی است. آیا كم شنیده اید كه به كرات نقد ماركسیستی را "برخورد ایدئولوژیك" قلمداد كرده و به سخره میگیرد؟ شما پاسخ دهید!

حسن صالحی در ادامه می پرسد: "آیا به همین شیوه نمیتوان گفت نقد ما به "سوسیالیسم خلقی" به معنای مخالفت با سوسیالیسم است؟!" از قرار در نگرش ایشان "سوسیالیسم خلقی" دارای دو جزء تفكیك پذیر به سوسیالیسم و خلق است. كه از یك جز آن میتوان دفاع كرد و جزء دیگر را نقد كرد. به همین روال كمونیسم بورژوایی را هم باید به دو جزء تفكیك پذیر تقسیم كرد و از یك ركن آن دفاع كرد و ركن دیگر آن را به نقد كشید؟! آیا عجیب نیست پس از چند دهه بحث و جدل در باره جنبشهای متفاوت اجتماعی و سوسیالیسم و كمونیسم جنبش های متفاوت اجتماعی بار دیگر باید به بحث پیرامون این مباحث پایه ای در جنبش كمونیسم كارگری بپردازیم؟ دوست عزیز نقد ما به "سوسیالیسم خلقی" نقدی به ماهیت غیر كارگری و پوپولیستی این گرایشات و نیروها و در عین حال نقدی به سوسیالیسم این جریانات نیز هست. این اجزاء از هم قابل تفكیك نیستند. همانطور كه ماركس در مانیفست كمونیست انواع سوسیالیسم ها را به لحاظ اجتماعی و نظری مطرح و به نقد كشید؟ آیا نقد ماركس به سوسیالیسم فئودالی و سوسیالیسم بورژوایی نقدی به سوسیالیسم این جریانات نبود؟ البته ایشان اضافه كرده اند كه "آدم باید خیلی بی بضاعت باشد كه به چنین نتایج مشعشعی برسد."؟!

 

حریف دیدگاه منصور حكمت

حسن صالحی در حكم پایانی خود در این جدل و آنجا كه از قرار میخواهد آخرین میخ را بر تابوت نقطه نظرات مورد نقدش بزند، با شهامت مدعی شده است كه: 

"در مورد ایدئولوژی بودن ماركسیسم مایلم این را بگویم كه دراسناد مكتوب و مصوب حزب، ما هیچگاه از ماركسیسم بعنوان ایدئولوژی سخن نگفته ایم. در سرتاسر برنامه حزب كه توسط منصور حكمت نوشته شده است هیچگاه حرفی از "ایدئولوژی كمونیستی" حزب زده نشده است بلكه از "بنیادهای اجتماعی و فكری كمونیسم كارگری" سخن گفته شده است. این البته بی دلیل نیست. ... ما كمونیسم را آنطور كه انگلس میگوید علم شرایط رهایی طبقه كارگر میدانیم و علم و نقد علمی ایدئولوژی نیست."

جالب است! تاكید بر "اسناد مكتوب و مصوب حزب" است. من می پرسم آیا مگر قرار بود در اسناد مصوب حزب كه سیاستهای حزب را بیان و تدوین میكنند، در مورد ماركسیسم و ایدئولوژی اساسا حرفی زده شود؟ ما یك سازمان ماركسیستی و كمونیستی هستیم اما از كی تا حالا در سنت ما در مورد تئوری و یا ایدئولوژی مصوبه صادر شده است. آیا واقعا ایشان انتظار داشتند كه حزب مصوبه صادر كند و اعلام كند كه ماركسیسم ایدئولوژی جنبش كمونیسم كارگری است؟ آیا چنین ادعایی برای نقد نقطه نظرات مقابل یك سفسطه و مغلطه آشكار نیست؟ دوست عزیز این روش در بحث برازنده حزب ما نیست!

میگوید در برنامه حزب كه توسط منصور حكمت نوشته شده است حرفی از ایدئولوژی كمونیستی نزده است. درست است شما كلمه "ایدئولوژی كمونیستی" را پیدا نمی كنید. اما آیا برنامه حزب از پیوند عمیق و تاریخی جنبش كمونیسم كارگری با ماركسیسم و نقد ماركسیستی به جامعه سرمایه داری نیز حرفی نزده است؟ (رجوع كنید به یك دنیای بهتر، صفحه ۵، بخش كمونیسم كارگری) آیا حس صالحی معتقد است كه نظر منصور حكمت در این زمینه ناروشن و یا حتی موافق نقطه نظرات ایشان است؟ من می پرسم آیا منصور حكمت در بخش وسیعی از آثار خود از ماركسیسم بمثابه ایدئولوژی جنبش كمونیسم كارگری صحبت نكرده است؟ آیا در رساله تاریخی تفاوتهای ما، سمینارهای كمونیسم كارگری از ماركسیسم به عنوان ایدئولوژی جنبش كمونیسم كارگری یاد نكرده است؟  امیدوارم كه ذكر چند نقل قول مستقیم در این زمینه پاسخ قطعی به تحریف و یا شك وشبهه شما بدهد؟

" کمونیسم، بحث مارکس این است که بطور مشخص ایدئولوژی و دیدگاه ناظر بر تلاش این طبقه است برای رهایی" (منصور حكمت - سمینار دوم كمونیسم كارگری)

"اینكه علم رهایی طبقه کارگر است یعنی اینکه کمونیسم کارگری، کمونیسم، اندیشه‌ای است، ایدئولوژی‌اى است و مجموعه نگرش و دیدگاه و استراتژی‌اى است که ناشی از پیدایش یک طبقه معیّنی است به اسم طبقه کارگر مزدبگیر که همراه انقلاب صنعتی و بعد از انقلاب صنعتی، همراه خودش، با جدالش برای رهایی، جنگش برای رهایی از شرایط استثمار آور خودش است که کمونیسم را در جامعه شکل میدهد و بارور میکند" (همانجا)

"آیا مارکسیسم از سر مستضعف پناهيش یک ایدئولوژی کارگری است؟" (همانجا، تاكیدات از من است)

تصور میكنم كه دیدگاه منصور حكمت در این زمینه روشن و شفاف است. اینكه نظرات حسن صالحی و حمید تقوایی در موارد متعددی با نظرات منصور حكمت متفاوت است، جای تردیدی نیست، اما چرا صریحا این را اعلام نمیكنند؟

 

نقد یا افترا ؟!

تیتر نوشته و مطلب حسن صالحی تحت عنوان "افترا زدن ..." یك پیام مشخص و ویژه در خود دارد و آن این است كه نقد تزهای حمید تقوایی از این پس میتواند "افترا" و یا "اتهام" تلقی شده و نتیجتا میتواند پی آمد تشكیلاتی و انضباطی و یا قضایی نیز بدنبال داشته باشد. این حركت را باید جدی تلقی كرده و نباید از آن سرسری گذشت. باید در مقابل آن قاطعانه ایستاد!

در تاریخ جدلهای درون حزب كمونیست كارگری تاكنون سابقه نداشته است كه یك بحث سیاسی و انتقادی در جنبش كمونیسم كارگری به "افترا" زدن تعبیر شده باشد. این اقدامی بی سابقه و غریب است. این اقدام مستقل از هر نیت و انگیزه ای میتواند سرآغاز فصلی نوین در حیات و سوخت و ساز درونی حزب كمونیست كارگری باشد. سرآغازی برای تغییر رسمی مناسبات باز درون حزبی به مناسبات بسته و شبه فرقه ای كه در آن رهبری و یا افرادی از خط حاكم از حقوق ویژه و در اینجا مشخصا از "مصونیت سیاسی" در درون حزب برخوردار میشوند. هاله ای به دور آنها كشیده میشود، از انتقاد مصون میشوند و فرای نقد و انتقاد قرار میگیرند. و نتیجتا حتی نقد تزها و نقطه نظرات غیر مصوب شان نیز، افترا تعبیر میشود.

برای روشن شدن بیشتر مساله چند نكته را باید با ارجاع با اسناد و سنتهای درون حزبی توضیح داد. در برنامه حزب كمونیست كارگری، یك دنیای بهتر، افترا و هتك حرمت ممنوع اعلام شده است. احدی چه درحزب و چه در خارج از حزب مجاز نیست به كسی افترا زده و یا از كسی هتك حرمت كند و در چنین صورتی میتوان خواهان برخورد انضباطی و تشكیلاتی شد. این یك باور و سنت عمیق در جنبش ماست. اما در عین حال حزب بیشترین فرجه را برای جدل و نقد سیاسی فراهم كرده و مناسبات تشكیلاتی و اصول سازمانی حزب آن را تضمین كرده است. در این زمینه در نامه دبیر شماره یك كه توسط منصور حكمت نگاشته شده بود و پیرامون سنت ما در برخورد به جدلهای درونی است، به روشنی آمده است:

"مخالفت سیاسی، هر قدر با لحن تلخ و سرد و خصومت آمیز همراه باشد، تا وقتی سیاسی است، هیچ پاسخ تشكیلاتی نمیخواهد. اگر كسی بنویسد فلان كمیته یا مقام حزب راست، چپ، رفرمیست، ناسیونالیست و غیره است و باید بركنار شود و غیره، كار خلافی نكرده است، باید پاسخ داد."

در جنبش كمونیسم كارگری نقد تند و پر حرارت یك سنت جا افتاده است. نقد شدید و غلیظ تزها و نقطه نظرات متفاوت امری طبیعی است. نتیجتا سئوال این است كه چرا این رفقا نقد یك مجموعه از تزهای سیاسی را كه حمید تقوایی در جلسه ای علنی و رو به جامعه و نه حتی در ارگانهای حزبی مطرح كرده و مصوبه هیچ ارگانی نیست را "افترا" قلمداد كرده اند؟ هدفشان چیست؟ آیا میدانند با این بدعت گذاری مناسبات حزبی را به كجا دارند سوق میدهند؟ آیا فراموش كرده اند كه بحث سیاسی اساسا علنی است؟ چگونه است كه در حزب به خط و فرد و جریانی میتوان گفت راست و ناسیونالیست، اما نمیتوان گفت تزهای راست رفیق معینی تلاشی برای "ماركسیسم زدایی" از جنبش كمونیسم كارگری است؟

واقعیت این است كه هدف از حقوقی كردن مساله و افترا تلقی كردن نقد سیاسی تلاشی برای جلوگیری از نقد نقطه نظرات راست در حزب است. و این خطی است كه از قرار این دوستان در قبال نقد نقطه نظراتشان در پیش گرفته اند. این گرایش ناتوان از جدل سیاسی متمدنانه به اقداماتی روی آورده است كه میتواند تبعات حقوقی داشته باشد. توصیه من به این دوستان عزیز این است كه قدم در این راه نگذارند، برازنده حزب و كمونیسم كارگری نیست!

 

در پایان

از نقطه نظر من دو قطبی و تقابل "سیاست" و "ایدئولوژی" (سیاست به معنای تلاش برای تصرف قدرت سیاسی و ایدئولوژی به معنای مشخص ماركسیسم) آنطور كه حمید تقوایی در مباحث اش بیان كرده است، یك دو قطبی كاذب و پوچ است. تلاشی برای ماركسیسم زدایی از جنبش كمونیسم كارگری است. خصلت سیاسی و خصلت ماركسیستی كمونیسم كارگری جوانب متعدد یك پدیده واحدند. كمونیسم ما عمیقا ماركسیستی و در عین حال عمیقا سیاسی است!

علی جوادی

 

* پی نوشت: ما ماركسیستیم. حزب كمونیست كارگری حزبی ماركسیستی و كمونیستی است. بخشی از جنبش ضد سرمایه داری طبقه كارگر است. ما برای یك حكومت كارگری مبتی بر ساختار شورایی تلاش میكنیم. جنبش ما عمیقا تئوریك، عمیقا ماركسیست و به این اعتبار ایدئولوژیك است. اما ساختار حكومتی مورد نظر ما تماما سیاسی است. غیر ایدئولوژیك است. سكولار و مدرن و تماما انتخابی است. و هر زمان كه انتخاب كنندگان اراده میكنند میتوانند تمامی انتخاب شدگان را بركنار كنند.

 

چالش های پیش روی افشاگری از آزارها و خشونت جنسی

چالش های پیش روی افشاگری از آزارها و خشونت جنسی

 افشاگری های اخیر نسبت به آزار و تجاوز جنسی علیه زنان و کودکان نشانگر شکل گیری فضای تازه ای در شکستن سکوت و رویش جنبش "می تو" (من هم) در ایران هرچند با تاخیر است. در کشوری که آمار تجاوز  جنسی در آن به ویژه در تهران گسترش یافته اما بنابر آمار دستکم بیش از 80 درصد قربانیان از شکایت صرف نظر می کنند، سکوت تا کنون اصلی ترین رویکرد در برابر این فاجعه بوده است. ایدئولوژی و قوانین زن ستیز حاکم و سلطه نیرومند هنجارها و ساختار مردسالاری و امتیازات برخاسته از آن برای مردان و آسیب پذیری و وابستگی های گوناگون و نداشتن حس امنیت بسیاری از زنان و بی اعتمادی شان به قانون و مقامات و به ویژه حس شرم و گناه و ترس از  نوع واکنش افکار عمومی و شخص آزار گر جنسی، از اصلی ترین دلایل سکوت نه تنها قربانیان بلکه حتی شاهدان دربرابر این پردامنه ترین شکل خشونت علیه زنان است. سکوتی که گاه همچون "خشونت منفعل" در عادی سازی و تجدید تولید چرخه خشونت جنسی و دیگر اشکال خشونت علیه زنان نقش دارد. شکستن این سکوت به ویژه  در مورد مردان قربانی آزار و خشونت جنسی می تواند گاه متاثر از فرهنگ مردسالاری به مراتب دشوارتر از زنان باشد. دانش آموزان و کودکان خردسال قربانی آزار جنسی در مدرسه و محله و خانواده که از کمترین منابع قدرت برخوردارند، نیز از دیگر قربانیان اصلی این آزار و تجاوز جنسی هستند که معمولا در باره آن سکوت می کنند. از همه تراژیک تر اما موقعیت همجنس گرایانی است که موجودیتشان در ایران قانونا به رسمیت شناخته نمی شود چه برسد به آن که بختی برای دادخواهی داشته باشند و هم از این رو ناگزیر از سکوت می شوند. سکوت قربانیان اما نه تنها بخت دادخواهی بلکه بازسازی پیامدهای منفی روانی ناشی خشونت جنسی را  از بین می برد.

با این همه با گسترش جهانی شدن و کاهش شکاف بین فرهنگ بومی وجهانی و گسترش آگاهی جنسیتی و تجربه زنان در رویارویی روزمره با نظامی زن ستیز ، پایان بخشیدن به سکوت و اعتراض به آزارهای جنسی را همچون بخشی از "انقلاب آرام زنانه" در ایران اجتناب ناپذیر کرده است. در این میان شبکه های اجتماعی این بخت را فراهم کرده که در متن نابرابری عمیق نظام جنسیتی قدرت در ایران، زنانی جرات یافته و از این فاجعه خاموش پرده برداری کنند. با این همه هنوز زود است درباره پیامد این حرکت در ایران با توجه به شرایط و کم و کیف کنونی این اعتراضات گمانه زنی کرد.

در سطح جهانی اما دستاوردهای جنبش می تو با تمام فراز و نشیب های آن بسیار است. برای نمونه در سوئد – حتی فرهیخته ترین شخصیت های فرهنگی آکادمی نوبل سوئد نیز با افشاگری درباره آزار جنسی زنان توسط مردان در آن وادار به کناره گیری شدند. مردان بسیاری در دادگاه ها محکوم شدند. قوانین علیه آزار جنسی و در دفاع از قربانیان آن بهبود یافت و مقررات سختگیرانه تری د ر محیط های کار و تحصیل وضع شد. جنبش می تو فرمان ایست به آزار جنسی را همگانی کرد. علاوه بر آن گسترش آموزش و آگاهی جنسیتی از مفهوم خشونت و آزار جنسی از جمله پیامدهای مثبت جنبش می تو  به رغم فروکش  تب و تاب پیشین آن است. پرسش این جا است که در ایران و در متن نابرابری عمیق جنسیتی قدرت، چالش های پیش روی حرکت "من هم" کدامند؟ و چگونه می توان با آزار جنسی مبارزه موثر کرد؟ در این یادداشت به برخی از  این نکات پرداخته شده است.

ضرورت تشدید مجازات و جرم انگاری آزار جنسی همچون جرمی عمومی

خشونت "خانگی" علیه زنان و به ویژه خشونت و آزار جنسی تنها بزهکاری و جرمی در دنیا است که در آن به جای مرتکب شونده قبل از همه قربانی احساس گناه، شرم یا بی آبرویی کرده و در بسیاری از اوقات خود را مقصر می داند. امری که رغبت و جرات آنان را در اعتراض به این خشونت ها کاهش داده وحتی  ترس از مقصر شناخته شدن و نکوهش شدن توسط افکار عمومی باعث سکوت قربانیان می شود. بررسی نحوه رسیدگی به پرونده های شکایت علیه تجاوز های عریان جنسی در دمکراتیک ترین کشورهای دنیا نیز نشان می دهد که متاثر از هنجارهای مردسالاری  در بسیاری از موارد قربانی به زیر سئوال رفته که به دلیل نوع رفتار دلبرانه، پوشش برهنه و سکسی، مستی، وسوسه گری، یا پذیرش دعوت متجاوز به دیدار در خانه و ...در تسهیل شرایط و تحریک متهم به تجاوز نقش داشته است! فمینیست ها اما یادآوری کرده اند که بدن زن و کرامت او تحت هیچ شرایطی و به هیچ بهانه ای نباید مورد تعرض قرار گیرد. هم از این رو هر نوع رابطه جنسی تحمیلی، هر گونه تماس بدنی علیرغم میل دیگری، هر نوع  متلک پرانی و تحقیر  یا سرزنش جنسی، نوعی مزاحمت، آزار  و خشونت جنسی تلقی شده که می بایست جرم انگاری و مجازات مرتبط با آن تشدید شود.  حتی در قوانین برخی کشورها نظیر سوئد تصریح شده است که رابطه جنسی بین یک زوج اگر با ابراز تمایل آشکار طرف دیگر (معمولا زن) همراه نباشد نوعی تجاوز جنسی به شمار رفته و قابل مجازات و زندانی شدن است. در ایران اما آزارهای جنسی نه در محیط کار و تحصیل، نه در خانواده و اجتماعی و نه حتی علیه کودکان جرم نیست و قانون هیچ حمایت درخوری از قربانیان نشان نمی دهد. در قوانین ایران تنها تجاوز به عنف در معنای "دخول جنسی" تحمیلی آنهم به شرطی که مرتکب شوند شوهر زن نباشد قابل پیگرد و مجازات است و دیگر اشکال آزار جنسی اصولا موضوع بررسی و قانون گذاری نبوده است. از آن بدتر اشکالی از تجاوز جنسی تحت عنوان حق ازدواج با دختران خردسال یا  ضرورت تمکین زن به شوهر قانونی و مشروع شده است. در مقابل، رابطه جنسی آزاد دو فرد اگر شرعی نباشد تحت عنوان زنا  قابل مجازات است!

مهم تر از همه اما خشونت خانگی علیه زنان و آزار جنسی جرم عمومی به شمار نرفته و پیگیری آن نیازمند شاکی خصوصی است. در شرایطی که بسیاری از زنان به دلیل نظام نابرابر جنسیتی قدرت یا ترس و نگرانی، حس گناه و شرم و  باورهای ناموسی یا بی اعتمادی به قانون و مقامات از  شکایت خودداری می کنند، تاکید بر ضرورت حضور شاکی خصوصی برای پیگیری خشونت و آزار جنسی، بخت زنان قربانی را در مقابله با آن کاهش می دهد. اما اگر قانون، خشونت و آزار جنسی را جرمی عمومی اعلام کند، درآن صورت تنها نفس اثبات آن برای صدور حکم و مجازات کافی خواهد بود. این به آن معنا است که حتی یک شاهد خشونت و آزار جنسی نیز می تواند به رغم فقدان شاکی خصوصی شهادت دهد و زمینه را برای رسیدگی  قانونی فراهم آورد. این امر بخت قربانیان را  در دادخواهی افزایش و نگرانی از پیامدهای آن را کاهش می دهد. 

 جرم عمومی و "حریم خصوصی"

بسیاری برآنند که شوخی ها، متلک ها، مزاحمت ها، دست درازی و دیگر اشکال آزار جنسی در محیط های کار می بایست جرم تلقی شوند، اما در روابط شخصی و خصوصی نمی توان آن ها را به سادگی جرم انگاری کرد و در بهترین حالت می توان آن را همچون رفتاری نامحترمانه نکوهش کرد. این حقیقتی است که حساسیت نسبت به آزار جنسی در محیط های کار و تحصیل در کشورهای پیشرفته به مراتب بیشتر از محیط های خصوصی یا رستوران و بار و دیسکوها است. با این همه هر رفتاری که به تهدید، تحقیر، تعرض، آزار، مزاحمت یا تجاوز جنسی بیانجامد، یا هر خواهش و رفتار جنسی تحمیلی می بایست بالقوه با حق شکایت قانونی روبرو شود. همچنین نمی توان تجاوز به کودکان یا زنان یا آزار جنسی آنان در خانواده و روابط نزدیک را تحت نام "حریم خصوصی" از گزند قانون دور ساخت. شعار فمینیستی "شخصی سیاسی است" به معنای دعوت از  جامعه و دولت برای حمایت از  جمله از زنان و همچنین فرزندان خردسال قربانی خشونت های خانگی و تجاوز و ازار جنسی است. هرچه مداخله قوانین در "حریم خصوصی" برای پایان بخشیدن به خشونت و آزار و اذیت به ویژه زنان و کودکان و بهبود موقعیت آنان بیشتر و سختگیرانه تر باشد، بخت پایان بخشیدن به این خشونت ها افزایش می یابد. علاوه برآن، جرم انگاری عمومی از آزار جنسی  و "خشونت خانگی" به معنای تعیین تکلیف برای شاهدان خشونت و ازار جنسی و پایان بخشیدن به "خشونت منفعل" است. این به این معنا است که شاهدان خشونت جنسی در صورت سکوت و بی اعتنایی می تواند به جرم سر باز زدن از تلکیف شهروندی خود، قابل پیگرد شوند. 

مرز روشنگری با افترا و هتک حرمت و حقوق شهروندی

با این همه جنبش می تو حتی در دمکراتیک ترین کشورها نیز یکسره با دستاورد همراه نبوده است. علاوه بر موانع ساختاری مردسالاری که بخت زنان قربانی را در دادخواهی کاسته است، گاه گزارش دهی از تجربه های ازار جنسی زنان، با نمونه هایی از افترا و هتک حرمت همراه شده است که اعتماد به صحت این گونه روایت ها را خدشه دار کرده است. نگرانی از گسترش فضای پلیسی یا آزار جنسی خواندن هر نوع "لاس زنی" و معاشرت جنسی در محیط های خارج از کار و تحصیل، باعث واکنش تند مخالفان می تو و حتی برخی فمینیست ها از جمله در فرانسه شد. برخی از کارفرمایان و روسای مرد نیز گویا پس از می تو در استخدام زنان جوان یا زیباروی برای پرهیز از هرگونه شائبه و انگ خوردن احتیاط کرده اند. امری که می تواند حاشیه نشینی زنان در محیط های کار را افزایش دهد.

مهم تر از همه منتقدان می پرسند آیا می توان هر روایتی را بدون رسیدگی قانونی و حقوقی تأیید کرد؟‌ مرز بازگویی تجربه شخصی و حقیقت با دروغ و  افترا و  تصفیه حساب های شخصی و هتک حرمت و حیثیت افراد در کجا است؟ همچنین آیا می توان نام متهم را قبل از اثبات جرم در رسانه های عمومی افشا کرد؟ تکلیف حقوق متهم که او نیز  حتی در صورت اثبات جرم از حق کرامت انسانی برخوردار است، چه می شود؟ به ویژه در کشورهای نظیر ایران که عادت به قضاوت درباره دیگران به جای قانون - یا از آن بدتر به دست  خود گرفتن قانون - امری رایج است، تا چه حد روایت های گاه غیر مستند ممکن است به نقض کرامت اشخاص بر پایه  افترا منجر شود؟

در کشورهای دمکراتیک به رغم تمامی نارسایی ها، اعتماد به قوانین و دستگاه های قضایی همچون مرجع تشخیص و قضاوت بالا است. برای نمونه در سوئد در تمام مواردی که کار افشاگری از آزارهای جنسی به شکایت به دادگاه کشید، به رغم انکار مطلق مردان، در اکثریت پرونده ها مردان محکوم شدند. در مواردی نیز به دلیل فقدان دلیل و مدرک کافی پرونده مختومه شد. در یکی دو مورد نیز زنان شاکی به جرم افترا محکوم شدند. اما در کشوری نظیر ایران که هیچ اعتمادی به حکومت، قانون ودستگاه های قضایی وجود ندارد تکلیف یک رسیدگی عادلانه در بررسی صحت و سقم اتهامات چگونه تعیین می شود؟ به ویژه رفتار رسانه هایی که پیش از صدور حکم نام متهم را علنی کرده تا چه حد با موازین دمکراتیک و اخلاق حرفه ای خوانایی دارد؟ منتقدان می پرسند نمونه هایی از روایت هایی که درآن  زنان یا فرزندان متهمان نیز با هتک حرمت و حیثیت روبرو می شوند را چگونه می توان با موازین فمینیستی بازخوانی کرد؟ وانگهی در کشوری که روشنگری درباره معنا و مفهوم خشونت و آزار جنسی  چندان عمیق نیست، براستی تا چه حد می توان همه روایت های بازگو شده را  در مقوله آزار جنسی دسته بندی کرد؟ از همه بدتر حکومت نیز که ارسال "پرستو" برای رسوا کردن را به حرفه خود بدل ساخته تا چه حد ممکن است با نام های مستعار به تخریب منتقدان خود با بهره بری از فضای موجود همت گمارد؟ منتقدان یاداوری می کنند این تنها در چین مائو نبود که روزنامه های دیواری تلکیف محکومیت افراد را در خیابان به جای دادگاه منصفه تعیین می کردند. در جمهوری اسلامی نیز دادگاه های خیابانی و صحرایی و  انقلابی با محکوم ساختن بسیاری از متهمان سیاسی و غیر سیاسی را بدون برخورداری از هرگونه حق قانونی، تکلیف آنان را تعیین کرده و میکنند. هم از این رو جنبش فمینیستی می بایست در اعتراض محق خود علیه اشکال گوناگون آزارهای جنسی و "خشونت های خانگی" با فاصله گیری از هر نوع تداعی شدن با روش های غیر دمکراتیک اجازه ندهد این دادخواهی در متن فضای دیجیتالی موجود که از قضا به خشونت روانی دامن زده است، لوث شود.

تقویت منابع قدرت زنان و دیگر قربانیان خشونت جنسی

با این همه این انتشار نام هر متهمی در فضای عمومی قبل از صدور حکم دادگاه،  از یک تناقض و دوگانگی برخوردار است. بنا برحقوق و قوانین شهروندی افراد بی‌گناهند مگر اینکه خلاف آن ثابت شود. بنابراین علنی کردن اتهام مورد خشونت جنسی قرار گرفتن در فضای مجازی و به ویژه در رسانه ها، نوعی پرونده گشایی در افکار عمومی قبل از  رسیدگی قانونی به جرم است که می‌تواند کرامت شخصی متهم را خدشه دار کند. از سوی دیگر عدم رسیدگی دادگاه‌ها و نومیدی از دادخواهی برای بسیاری از زنان راهی جز این باقی نمی‌گذارد. نباید فراموش کرد هر زنی به سادگی چنین جراتی ندارد که اگر به راستی مورد خشونت قرار نگرفته باشد، به پرونده سازی روی آورد و نام خود را بر سر زبانها جاری سازد.

 

جنبش می تو در کشورهای پیشرفته به گونه ای عمل کرد که نه تنها لوث نشد بلکه به ندرت شاهد آن بودیم که مجوزی شود که به راحتی به افراد در هر موردی بتوان برچسب و اتهام زده و آن را در رسانه‌ها علنی کرد، پیش از آنکه دادگاه تکلیف قضیه را روشن سازد. اما در کشوری نظیر ایران که قوانین و سیستم قضایی کشور بر تبعیض جنسیتی استوار است و زنان فاقد حمایت‌های قانونی هستند، چه راه دیگری  جز روایت تجربه های خویش پیش روی آنان وجود دارد؟ شاید تنها بررسی موردی کم و کیف این افشاگری ها و نحوه برخورد با آن بتواند روشنگر تفکیک دادخواهی ها از افترا زنی شود. مثلا مواردی از ذکر تجربه ها که با فیلم، صدا یا نامه های متهم مبنی بر آزار جنسی همراه است را به سختی ممکن است یک افترای صرف خواند. وانگهی، قدرت را تنها با قدرت می‌توان پاسخ داد. با توجه به نابرابری جنسیتی در حوزه قوانین مذهبی و رسمی کشور که بر امتیازات و برتری مردان استوار است، اعمال فشار با استفاده از روش‌های دیگر بهرو راهی است برای عبور از موانع ساختاری. هر چند در روزهای اخیر شاهد موارد بهت انگیزی از این گونه روایت ها بوده ایم، اما با رساتر شدن صدای قربانیان خشونت های جنسی و بلوغ آن در دراز مدت بخت برانگیختن حساسیت جامعه و تغییر اوضاع هموارتر خواهد شد.

 مهم تر از آن اما ضرورت کاهش وابستگی روانی و اقتصادی زنان به مردان،  گسترش توانمندی و آگاهی جنسیتی در چالش فرهنگ مردسالار، تغییر قوانین  و نظام ساختاری زن ستیز  موجود و تصویب قوانین حمایتی از زنان و گسترش خانه های امن همگی در رویارویی با خشونت‌های جنسی موثرند. همچنین زنانی که از شبکه روابط اجتماعی نیرومند برخوردارند، اعتماد به نفس بیشتر و توان بیشتری برای مقابله با خشونت و آزار جنسی دارند. همچنین باید در تشکیل شبکه‌های مردان علیه خشونت نیز فعال بود و کوشش کرد تا از این طریق نیز الگوی دیگری از مردانگی ارائه شود.  الگویی که در آن اعمال خشونت و آزار جنسی بخشی از «مردانگی» شناخته نشود و در همراهی با زنان و هم جنس گرایان و... به خشونت های جنسی فرمان ایست دهند!

به نقل از رادیو فردا

https://www.radiofarda.com/a/commentary-on-sexual-harassment-in-Iran-society/30807517.html

 

 

سکوت را بشکنیم، فرهنگ تعرض و تجاوز را متوقف کنیم!

سکوت را بشکنیم، فرهنگ تعرض و تجاوز را متوقف کنیم!

به یاد ریحانه جباری و زهرا نویدپور[1]

 

در اکتبر 2017 با افشاگری "رز مک گوان" بازیگر سینمای هالیوود علیه "هاروی واینستاین" تهیه کننده هالیوود در مورد آزار جنسی، زنان زیادی سکوت را شکستند و از آزار و اذیت‌های جنسی که در طول زندگی از سوی مردان دیده بودند حرف زدند. جنبش "من هم" (me too) شکل گرفت، ابعاد جهانی پیدا کرد و میلیون‌ها نفر اعم از زن و مرد به آن پیوستند. در آن‌زمان، با این جنبش در ایران همراهی نشد. شاید فضای محافظه کار سیاسی –اجتماعی  جامعه ایران، نبود قانون در دفاع از قربانی، تسلط سنت و دین و تابو‌ بودن این قضیه در عرف و تفکر غالب در جامعه، سد اصلی در شکستن این سکوت بود.

اما حالا از یک‌ماه پیش مشابه این اتفاق در ایران هم رخ داده‌است. دختران یک دبیرستان از آزار جنسی دبیر زیست‌شناسی‌شان به نام ظهریان افشاگری کردند. کیوان امام‌وردی[2] دومین فردی است که خیلی‌ها از آزار و اذیت جنسی او پرده برداشتند. بعد از افشاگری  با هویت‌های ناشناس، افراد زیادی با هویت واقعی بعد از سالها سکوتشان را شکسته‌اند و از جزئیات آزارهای جنسی و تجاوز که در محیط کار، خانواده، دانشگاه، خیابان، تاکسی، زندان و ... بر آنها وارد شده، از خشم، ترس و نفرت توام با حس تحقیر و فرودست بودن و از آسیب‌های روحی بعد از این اتفاقات سخن گفتند. نام افراد معروف و سلبریتی‌های زیادی در لیست آزار‌دهنده‌ها دیده می‌شود.

قربانیان تجاوز و آزار جنسی عمدتا و اکثریت زنان هستند. اما در این بین دو دسته دیگر هم وجود دارند که بخشی از قربانیان هستند. پسرانی که در کودکی و نوجوانی مورد آزار و تجاوز قرار گرفته‌اند و افرادی که در طیف ال.جی.بی.تی.‌کیو قرار می‌گیرند. تمرکز این مقاله بر زنان و موقعیت آنها است، ولی در چگونگی پیشبرد و مختصات جنبش و اهداف مبارزه برای حل این معضل اجتماعی تفاوتی میان جنسیت یا گرایش جنسی قربانیان تعرض و تجاوز وجود ندارد.

آزار و تهاجم جنسی، معضلی بسیار شایع با ابعادی جهانی و به قدمت هزاران سال است. خیزش مجازی در شکستن سکوت علیه این معضل که حالا به روزنامه و رادیو تلویزیون و شکایت از متجاوزین رسیده، در حقیقت یک مقوله اساسی از تضاد و شکافی است که در جوامع طبقاتی وجود داشته و دارد. یعنی ستم بر زنان. یکی از مهم‌ترین ستون‌های روابط قدرت در جامعه طبقاتی، رابطه قدرت میان زن و مرد است که ستم بر زنان را شکل می‌دهد. رابطه قدرت به معنی تسلط  و فرادست بودن مردان بر زنان در رابطه اجتماعی بین آن دو است که از خصوصیات جامعه طبقاتی مرد‌سالار است.

 چند نکته قابلتامل

 اولین نکته‌ای که در این اتفاق آزار‌جنسی انحراف محسوب می‌شود و  اهمیت دارد که به آن توجه شود، فردی دیدن تجاوز و برخورد با مردان منفرد است. این رفتارهای فردی بدون آن‌که به طور روزمره و سیستماتیک در هر گوشه و فضای جامعه تحت حمایت و حفاظت نهادهای حاکم باشند، امکان تداوم ندارند. تا وقتی‌که به این نتیجه نرسیم، نمی‌توانیم  این حکایت رنج‌ها را بخشی کلیدی از مساله زنان بدانیم و در جهت درست برای مبارزه ریشه‌ای قدم بگذاریم. وقتی به نقش و همدستی نهادهای حاکم پی ببریم،  شروع به زیرسوال کشیدن فرهنگ حاکم می‌کنیم. این افشاگری‌ها عادلانه است و بایدمورد حمایت هر انسانی قراربگیرد و افراد متجاوز هم باید  مجازات شوند، ولی هر‌کس در مواجهه با آن باید این سوال را از خود بپرسد که ما در چه جامعه و سیستمی زندگی می‌کنیم که این فرهنگ جنسیتی و فرودستی زنان را (باز)تولید و حفظ می‌کند؟ این چه جامعه‌ای است که از هنرمند و استاد دانشگاه و نویسنده تا معلم و ناظم و جامعه‌شناس و وکیلش متجاوز هستند؟

دومین مورد قابل‌ توجه این است که خشونت جنسی انواع مختلف دارد. متلک‌گفتن در خیابان، نگاه هیز مردها در هر‌جا، چت‌های ضد‌زن و سکسیستی با تجاوز و دست‌درازی به بدن زنان و.... همگی خشونت جنسی محسوب می‌شوند. میان انواع مختلف این خشونت تمایزی وجود دارد و این تمایز تنها بعد حقوقی ندارد. مسلما این تمایز به معنی کم اهمیت‌دادن به هر شکل از این آزارها نیست. این‌ها همه از فرهنگی می‌آیند که بدن زن را ملک‌طلق مردان و مایملکی برای استفاده و آزار می‌دانند. ولی افرادی هستند که در موقعیت یا در جایگاه اجتماعی قرار‌دارند که قدرت کنترل زندگی و شغل دیگران را دارند و از این قدرت به‌طور سیستماتیک برای پیشبرد و جا‌انداختن الگویی از آزار، سرکوب و ارعاب جنسی استفاده می‌کنند. مثل کارفرماها، استادان دانشگاه، نمایندگان مجلس، هنرمندان سرشناس، وزیر، بازجو و قاضی و .... . اگر هدف تغییر‌دادن کلیت این فرهنگ و در واقع متوقف‌ کردن آن است و نه صرفا انتقام‌جویی فردی، آن‌گاه باید حدی از تمایز گذاشته شود.

سومین مورد که  برخوردی بسیار زن‌ستیزانه است و درسلسله  افشاگری‌های اخیر ایران زیاد دیده می‌شود ومی‌تواند باعث به بیراهه رفتن و ضعیف‌شدن جنبش، گم‌شدن موضوع اصلی و ضربه بیشتر به قربانیان شود، این است که مخاطبان، زنان قربانی را به دلیل پذیرفتن دعوت مردان یا به دلیل پوشش و ... مقصرمی‌دانند. این هم بخشی از فرهنگ و تفکر مرد-پدرسالارانه است که زنان را اغواگر، عامل تحریک مردان و جنس‌دوم می‌داند. مهر پر‌رنگ مردسالاری و اسارت زنان در تک تک نظرات و تراوشات ذهنی این افراد وجود دارد. افرادی که نقش زنان را ابزار تامین سکس حتی در روابط روزمره اجتماعی می‌دانند.

همان‌طور که هر دختر و زنی در طول عمر خود از آزار و تهاجم جنسی لطمه می‌خورد، هر پسر و مردی هم به درجات مختلف، از همان سنین کودکی با فرهنگ حاکم تعلیم دیده و این فرهنگی است که به‌طور مداوم، برتری‌طلبی مردانه را در شکل‌های بی‌نهایت متنوع تشویق و تقویت می‌کند، از آن حمایت کرده و تبدیل به امر معمول می‌کند: از جوک‌های «سکسیستی» و پورن و شکل‌های مختلفی از آزار کوچک گرفته تا تهاجم فیزیکی و تجاوز، اِعمال قدرتِ بالا برای تحقیر، منکوب، از بین بردن و انسان‌زداییِ زن. همۀ ما در حال غرق‌شدن در این فرهنگ گندیده هستیم. ما باید با تبارز این معضل در پسران و مردان، همه پسران و مردان که از کودکی با پدرسالاری جامعه بزرگ شده‌اند، پسران و مردانی که افراد محبوبمان نیز در میان آنها هستند (پدران، دوست‌پسرها، شوهران، برادران، بهترین دوستان) مبارزه کنیم. حواسمان باشد که نسبیت‌گرا نباشیم. یعنی دو معرفت‌شناسی برای کسانی که دوستشان داریم و آنها که دوستشان نداریم نداشته باشیم. برادر و پدر ما می‌تواند آزارگر زنان دیگر باشد.

احتمالا کمتر زنی در دنیا وجود دارد که تجربه آزار جنسی و تعرض را نداشته باشد. این عصیان شکست سکوت، بر‌حق و عادلانه است. باید از آن حمایت کرد، تشویق کرد که گسترش یابد و علیه ضد حمله‌ها از آن دفاع کرد.

 

 وظایف و مطالبات ما

 

وظیفه ما فعالین زنان و همه کسانی که دغدغه‌شان مبارزه با هر شکل از ستم است، این است که به این پرسش دامن بزنند که ریشه این معضل چیست و راه‌حل آن کدام است؟ ما برای این موضوع خاص مبارزه می‌کنیم و مطالبه‌مان که توقف فرهنگ تجاوز و تعرض است را جلو می‌گذاریم، ولی در عین‌حال تلاش می‌کنیم  اشکالات و نقاط ضعف را که خاصیت هر جنبش است شناسایی کرده و از آن گسست کنیم. این افشاگری‌ها عالی است، اما  اگر مبارزه به افشای افراد متجاوز محدود شود و به سمت ضدیت با تمام قوانین نابرابر و ضدزن و  مبتنی برشریعت که در قانون‌اساسی، مدنی و مجازات‌های اسلامی مدون است و محور تجاوز به زنان است، نرود، حکومت قادر خواهد‌شد که با ژست‌های قضایی‌اش مبارزه را محدود کرده، به سمت غلط سوق دهد و دست‌آخر خفه کند. افراد متجاوز دستگیر شده توسط همان دستگاه قدرت و همان قوانینی محاکمه می‌شوند که زنان توسط آن سرکوب می‌شوند. رژیم با مجازات‌کردن این افراد در چارچوب قوانین نظام خودش در واقع این چارچوب و سیستم را که مسئول سرکوب و مجازات زنان است، تقویت خواهد‌کرد. فراموش نکنیم که این حکومت در تمام سال‌های دهه شصت برای در‌هم شکستن  زنان  زندانی سیاسی به اشکال مختلف آن‌ها را مورد آزار جنسی قرار می‌داد و بر مبنای شریعت به دختران باکره قبل از اعدام، تجاوز می کرد. هنوز دختران خیابان انقلاب در زندان هستند ویا به‌خاطر تهدیدها از کشور خارج شده‌اند. صرفا به خاطر این‌که علیه حجاب‌اجباری اعتراض کردند. چطور چنین حکومتی که هر ثانیه به روح و جسم زنان تجاوز می‌کند می‌تواند متجاوز را محاکمه کند؟ راه‌حل این تناقض در کلیت خود فقط یک‌چیز است: مبارزه علیه تجاوز مردان باید به مبارزه علیه همه شکل‌های ستم بر زن گسترش بیابد. بر بستر این کلیت و گسترش جسورانۀ آن، از وکلای سکولار و ضد‌رژیم می‌خواهیم که قدم جلو بگذارند و رهنمود بدهند که در چنین شرایطی که ما دارای هیچ قدرت‌سیاسی نیستیم، چگونه می‌توانیم آیین‌های دادرسی مردمی را برای عدالت‌خواهی پیش ببریم؟ ما نه قوه قضاییه داریم و نه اجرائیه. اما صدای خود را و قدرت تاثیر‌گذاری بر افکار عمومی و فرهنگ و ارزش‌های همگانی را داریم و باید آن را پیگیری کنیم. ما در عرصه حقوقی نمی‌خواهیم به سطح دشمن‌مان که جمهوری‌اسلامی است سقوط کنیم. می‌خواهیم بر مبنای اصول و آئین های دادرسی و دادخواهی که شایسته نام «مردم» است پیش برویم و اطمینان داریم که وکلای مردمی می‌توانند این اصول را منسجم و فرموله کنند و بگویند که در چنین شرایطی چطور می‌توان حقوق متهم و مجرم را هم رعایت کرد و قبل از علنی‌کردن اسامی مجرمین، اسناد و مدارک و ادله کافی علیه آنان جمع‌آوری کرد و با حمایت وکلا، قربانیان جسورانه قدم جلو بگذارند و ادعاهای خود را طرح کنند.

 هم‌چنین ما در مقابل مجازات اعدام برای متجاوزین می‌ایستیم و خواهان لغو کامل اعدام هستیم.

افق هایمان را به پرواز در بیاوریم

همه ما هر بار با شنیدن و خواندن هر تجربه‌ای خشمگین شدیم، تحقیر را احساس کردیم و تجارب خودمان از آزارها برایمان تازه شد. اما برای اینکه خشم و تنفرمان را به آگاهی اجتماعی و نیرویی موثر برای تغییر وضعیت موجود تبدیل کنیم، چاره‌ای نداریم جز اینکه به مصاف این شکل از ستم برویم. مصافی که فقط یک راه جلوی ما قرار می‌دهد. درهم شکستن آن و چیزی نو جای آن گذاشتن.

این جامعه برای خلاص‌شدن از مناسبات ارتجاعی، کهنه وعقب‌مانده نیاز به انقلاب اجتماعی دارد که بتواند مناسبات زن و مرد را دگرگون کند. جامعه‌ای که در آن رابطه زن و مرد و حق انتخاب جنسیت بر پایه ارزش‌های انسانی استوار باشد. این انقلاب موضوعی مربوط به فرداهای دور نیست. مسیر این انقلاب با مبارزه علیه هر گونه ستم و استثمار جنسیتی سنگ‌فرش شده است. هر گزارش از تعرض، تجاوز و خشونت جنسی نهیبی است بر ضرورت این انقلاب. خیزش شکستن سکوت اگر در خود نماند و فقط به اهداف کوچک بسنده نکند، می‌تواند بخشی از انقلاب اجتماعی باشد. ما برای جهانی مبارزه می‌کنیم که همه زنجیرها شکسته شوند. جایی که زن، مرد و جنسیت‌های مختلف با هم برابرهستند.

رهایی زنان با رهایی کل بشریت درهم تنیده است. بدون رهایی کامل زنان از شکل‌های خاص و رایج ستم که هر روزه با آن مواجه می‌شوند، صحبت از رهایی بشریت بی‌معنی است. مبارزه برای رهایی زنان می‌تواند به عنوان یک مولفۀ حیاتی باشد از مبارزه کلی برای غلبه بر کلیۀ تمایزات طبقاتی، کلیۀ روابط تولیدی که این تمایزات از آن سرچشمه می‌گیرند، کلیۀ نهادهایی که این روابط را حفاظت و نگهبانی می کنند (از جمله ستم بر زن در تمام سطوح جامعه) و کلیۀ افکاری که از درون این‌ها بیرون آمده و این‌ها را تقویت می‌کند.

ما، صدا، تجارب و زخم‌های‌مان را با همه انسان ها در سراسر دنیا از هند، مراکش، ترکیه، امریکای لاتین، اروپا و ... به اشتراک می‌گذاریم. از همه کسانی که قربانی تجاوز یا تعرض جنسی بوده‌اند و تا‌کنون به این جنبش نپیوسته‌اند، می‌خواهیم که سکوت نکنند و این تابو را بشکنند. هنوز تجارب زیادی است که خاموش مانده است. این صداها باید از سطح شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌ها و دانشگاه و قشر روشنفکر فراتر رود و به  میان توده‌های وسیع مردم در سطح جامعه برسد. آنهایی که صدا و رسانه و شبکه ندارند. از همه جنبش‌های اجتماعی می‌‌خواهیم که صدای مردم و این شکل خاص از ستم باشند و آن‌را تبدیل به یک کارزار اعتراضی علیه کلیت سیستم ستم، سرکوب و تجاوز کنند.  

 

[1]  ریحانه جباری  به دلیل دفاع از خود در مقابل اقدام به تجاوز مرتضی سربندی، کارمند وزارت اطلاعات، پس از 7 سال زندان در سوم آبان 93 و به اتهام قتل غیر عمد، اعدام شد.

زهرا نوید پور، اهل ملکان زنجان، از تجاوز وآزار و اذیت جنسی سلمان خدادادی، نماینده مجلس این شهر افشاگری کرد. جسد او در 16 دی ماه 97 در خانه مادرش پیدا شد.

 

[2]بنا بر روایت افراد مختلف، او فارغ التحصیل رشته باستان شناسی از دانشگاه هنر تهران بوده و در اطراف دانشگاه، کتابفروشی داشته است

مبارزه علیه زن ستیزی در منطقه در گرو مبارزه علیه ایدئولوژی و جنبش اسلامی است!

قتل هولناک یک زن جوان توسط دوست پسرسابقش در ترکیه به اعتراضات وسیع در ترکیه دامن زد. بمحض پخش خبر این قتل فجیع هزاران زن و اکتیویست در شهرهای استانبول، آنکارا، آنتالیا و ازمیر دست به تظاهرات زدند. تعداد قتل زنان و قتل های ناموسی در ترکیه بسیار افزایش یافته است. تا کنون در سال 2020 تعداد 118 زن به قتل رسیده اند. رشد زن کشی ربط مستقیمی به تحکیم قدرت دولت اردوغان و ایدئولوژی اسلامی دارد. اسلام یک ایدئولوژی تا مغز استخوان زن ستیز است؛ اسلام زن کشی و قتل ناموسی را نه تنها توجیه، بلکه تشویق می کند. طی دو دهه اخیر که اسلامیست ها در قدرت سیاسی دست بالا یافته اند، زن ستیزی و زن آزاری در ترکیه افزایش چشمگیری یافته است. با زدودن کامل سکولاریسم و حاکمیت مطلق ایدئولوژی اسلامی حقوق ناچیزی که زنان در دوران حکومت سکولار از آن برخوردار بودند دارد بکلی رنگ می بازد.

در ایران نیز اخبار قتل های ناموسی هر روزه منتشر می شود. فقط در دو ماه اخیر چند  قتل ناموسی مهیب توسط پدر و شوهر در گوشه و کنار کشور انجام گرفته است. علاوه بر قتل، ما شاهد خودکشی زنان و دختران جوان بعلت فشارهای فزاینده و خفقان آور خانواده هستیم. ایدئولوژی حاکم، مشحون از زن ستیزی، موجب گسترش این کشتار است.

مردسالاری و زن ستیزی یک رکن اصلی ایدئولوژی حاکم در ایران، ترکیه و سایر کشورهای منطقه است. اسلام یک وجه مشترک این کشورها است. در اوایل قرن بیست تلاش های مدرنیستی کولونیالیستی برای توسعه جوامع تحت سلطه درجه ای از فرهنگ سکولاریستی را در منطقه رشد داد و تا حدودی قدرت عنان گسیخته اسلام را به مصاف طلبید. با شکست این پروژه و بدنبال تقویت و بسیج جنبش اسلامیستی توسط دولت های امپریالیستی در افغانستان و ایران جنبش اسلامی وسیعا رشد کرد و به جان مردم افتاد. به میزانی که جنبش اسلامی قدرتمند تر شد و ایدئولوژی اسلامی در کشورهای منطقه قدرت بلامنازع پیدا کرد موقعیت زنان وخیم تر، مردسالاری عمیق تر و زنان بیحقوق تر شدند.

برای مقابله با این شرایط، برای مبارزه با زن ستیزی ضروری است که به یک جنبش منطقه ای علیه اسلام و جنبش اسلامی دامن بزنیم. در ایران یک جنبش قوی آزادی زن وجود دارد. این جنبش از بدو قدرت گیری جمهوری اسلامی شکل گرفت و چهل سال است که علیه این رژیم و قوانینش می جنگد. جنبش آزادی زن یک رکن مهم جنبش سرنگونی طلب در ایران است. آوازۀ این جنبش در منطقه پیچیده است. جنبش حق زن در منطقه با تحسین و احترام به این جنبش می نگرد. باید بکوشیم تا این جنبش را در کل منطقه رشد دهیم.

بدنبال سرنگونی جمهوری اسلامی شرایط برای مقابله جدی و ریشه کن کننده جنبش اسلامی فراهم می شود. مبارزه با ایدئولوژی اسلامی و حاشیه ای کردن آن در جامعه، حاکمیت سکولاریسم و تبدیل مذهب به یک امر خصوصی ابزار مهمی برای مقابله با زن ستیزی است. سرنگونی جمهوری اسلامی منطقه را در شرایط بسیار مناسب تری برای تسویه حساب با این جنبش و ایدئولوژی قرار می دهد.

درک سوسیالیستی چپ، تاراج گری چین کنونی، ویران­گری امپریالیسم امریکا

درک سوسیالیستی چپ، تاراج گری چین کنونی، ویران­گری امپریالیسم امریکا

 

کسانی که بین سیاست های جهانخواری آمریکا و چین تفاوت کیفی قائل اند، ضروریست درک خود را از سوسیالیسم بازخوانی کنند. سال­هاست اعتراض و اعتصاب و خیزش­ های متعددی توسط مردم کشورهای مختلف جریان دارد، کدام همدردی و پشتیبانی از سوی چین ابراز شده است.

در اعتصاب­های کارگری تیر و مرداد ماه سال ۹۹، پالایشگاه پارس جنوبی، پتروشیمی لامرد، پالایشگاه آبادان، هپکو، هفت تپه و  . . .  برای خواسته­ های کارگران ایران که لغو قراردادهای سفید امضا و موقت، تامین امنیت شغلی، پرداخت حقوق معوقه و افزایش سطح دستمزد می­باشد، بیش از ۸۰ تشکل و سازمان از کشورهای مختلف حمایت کردند، اما یک سازمان مدنی از چین در شمار پشتیبانان نیست، وقتی نهادهای خود بنیاد مردمی در آن کشور ممنوع هستند. دیگر چه انتظاری از چین تا به تحقق مالکیت اجتماعی توسط اتحادیه‌های کارگری کمک کند، سیاست خارجی دولتِ نماینده منافع مردم زحمتکش، اصالت دادن به نیروی کار است، که رشد مخلوقات اجتماعی و کاهش یا حذف تقسیمات طبقاتی را هدف خود قرار دهد. این از الفبای سوسیالیسم است که البته در چین جایی ندارد. مبارزه با فقدان وسایل مدیریت سخاوتمندانه ایجاد تعاونی­ها که بتواند استیلای بازار را محدود کند و تغییراتی مطلوب در سامان دادن سوسیالیستی جامعه فراهم آورد، امر چپ با گرایش مارکسی است.

 «تولید برای مصرف» کلید درک نظام اقتصادی فعلی چین است. لذا قرار دادن چین روی سکوی اول مبارزه با امپریالیسم نوعی نعل وارونه و خاک به چشم مردم پاشیدن است. جدا کردن نظام چین از روابط چرخه تولید ارزش اضافی، دوغ و دوشاب کردنِ سرمایه­ داری به نام سوسیالیسم است. ضرورت این همپوشانی را باید کشف و تدوین کرد. هرچند چین مهم­ترین رقیب سرمایه­داری غرب شده است، اما این رقابت با هزینه تباهی ذهنیت، روان و تخریب جسمی صدها میلیون نیروی کار انسانی به وقوع پیوسته است. چین عقب­ مانده­ ترین الگوی تخریب محیط زیست بشری در مقیاس تخریب حیات کره زمین است.

نظام­های کنونی سرمایه­ داری، امریکا، چین، ایران و . . .  برای نابودی کامل کره زمین، انسان­ها، جانوران و محیط زیست، سلاح فراوانی انبار کرده­اند اما دستگاه تنفس  دهنده کافی برای شرایط کرونایی ندارند! دستگاه تنفس برای سرمایه و سودآوریش و به این اعتبار زنده ماندن سیستم های بهره   وری از کار میلیاردها انسان، بسیار مهمتر از دستگاه تنفس برای زنده ماندن مبتلایان به ویروس کشنده است. این همه سلاح و نیروها و ابزارهای پیچیده سرکوب، همه برای این انبار شده اند تا آنگاه که لازم است، نقش دستگاه تنفسِ نظام های ورشکسته و درمانده از اداره جوامع را ایفا کنند و ادامه حیات ارزش اضافی سرمایه را تامین کنند. البته به قیمت فقدان دستگاه های تنفس ضروری برای میلیاردها انسان در شرایطی مثل تعرض کرونا که لازمه زنده ماندن بیماران است.

چین دوران مائو نیز سرمایه  سالاری از نوع بورژوازی ملی بود، چه برسد به دهه کنونی که در شب تار و با سرکوب خشن شبکه  های اجتماعی و سانسور اینترنت، مبارزه طبقاتی درون جامعه چین را دچار چنان خفقانی کرده که صدای اعتراض پزشکان متعهد و متخصص خاموش و بعضا سر به نیست می شوند. درست است که در عصر اینترنت، دولت چین با فیلترینگ سایت‌ها و پیام‌رسان‌ها، دسترسی افراد به دنیای آزاد را صرفاً سخت‌تر می‌کند، اما نمی­تواند دستیابی به دنیای شبکه­ های آزاد را ناممکن گرداند. کسی که در پی یافتن باشد، در نهایت راه خود را پیدا می‌کند و اگر هدف دولت­ها این است که این ممنوعیت‌ها باعث قطع ارتباط با دنیای آزاد شود باید گفت این خیالی است باطل.

چپ بیش از هر مسئله، دل­مشغولِ کنش طبقه تحول   خواه و مطالبه گرِ تعاون و سوسیالیسمِ، به معنای هر کس به اندازه کارش، است، چه در هفت تپه باشد، چه در بیروت، یا اعزام شوندگان به کار اجباری ۸۰ هزار اویغور به کارخانه های "اپل"، "بی‌ام‌و" و "سونی" در چین. مسیر صلح و آزادی از جنگ طبقاتی درون کشوری و حل تضادِ کار و سرمایه به نفع نیروی کار می گذرد. مشکل قرارداد ۲۵ ساله چین و ایران را می توان از این زوایه هم دید، ۴۰۰ میلیارد دلار پیشکش، چین ۴۰ میلیارد هم با وجود حاکمیتِ از هم گسیخته کنونی، ریسک سرمایه گذاری را نخواهد پذیرفت، هرچند در وانفسای فلاکت اقتصادی ایران لااقل مسکنی می شود.

 تغییر در جامعه بدون شناخت از توانایی طبقه میلیونی فاقدِ امکانِ تولید و سرمایه و شناخت قشرهای هم سرنوشتِ آسیب پذیر و نیز سنجش از تشکل و برآیند توازن نیروهای چالشگر و مبارز که با نظام فعلی درگیرند، مثمر ثمر نخواهد شد. سوسیالیست های خواهان لغو بندگی مزد زمانی می توانند گام­هایی بردارند که ظرفیت تمامی اپوزیسیون از هر مرام و خاستگاه معیشتی را آنالیز کنند و در حرکت جمعی برای خلاصی از فلاکت موجود و دستیابی به "زندگی بهتر" آن جریان ها و شخصیت  ها را در میدان مبارزه طبقاتی ارزیابی کنند. البته با نقد و شفاف کردن چگونگی همکاری اقشار وسیع جامعه ایران. سیاه و سفید کردن نیروهای تحول خواه، در عدم تعاون و همکاری، خود ایجاد مانع می کند. هر گزینه  ای که بتواند برای گذر از بحران های ساختاری و شکل گیری جامعه نو قدمی بردارد، مبنی بر این که: "بهره مندی هر شهروند از نعمات جامعه بستگی به اندازه کارش و هزینه ایست که می پردازد." چنین جریان  هایی با این ویژگی همراه و یاری رسان، تلاشگران سوسیالیسم خواهند شد.

رهنمود لنین برای تحلیل بورکراسی گسترده و ارتجاعی دستگاه دولتی و حزبی چین بکار می­آید:

"مادام که افراد فرا نگيرند در پس هر یک از جملات، اظهارات و وعده و وعيدهای اخلاقی، دینی، سياسی و اجتماعی منافع طبقات مختلف را جستجو کنند، در سياست همواره قربانی سفيهانه فریب و خودفریبی بوده و خواهند بود. طرفدار رفرم و اصلاحات تا زمانی که پی نبرند که هر مؤسسه قدیمی، هر اندازه هم بی ­ریخت و فاسد بنظر آید متکی به قوای طبقه­ ای از طبقات حکمفرماست، همواره از طرف مدافعين نظم قدیم تحميق مي­گردند. و اما برای درهم شکستن مقاومت این طبقات فقط یک وسيله وجود دارد؛ باید در همان جامعه ­ای که ما را احاطه نموده است آن نيروهایی را پيدا کرد و برای مبارزه تربيت کرد و سازمان داد که مي­توانند ــ و بر حسب موقعيت اجتماعی خود باید ــ  نيرویی را تشکيل بدهند که قادر به انهدام کهن و آوردن نو باشد."

یکی از دلایل امپریالیستی چین، افزایش صدور قدرت اقتصادی این کشور است چنان که امریکا رقیب چینی را بزرگترین تهدید برای هژمونی جهانی خود می­داند. نظم جهانی تک قطبی وقتی با فروپاشی اتحاد شوروی شکل گرفت، امریکا را به تنها ابر قدرت سیاسی جهان تبدیل کرد. اما در نظم جهانی چند قطبی که شکل گیری آن هم اکنون آغاز شده، برخلاف اتحاد شوروی که نظام اقتصادی خودکفا و تقریباً بسته ای داشت، چین با اقتصاد سرمایه  داری هاری که دارد، خواهد کوشید گره خوردگی اقتصادی خود را با بقیه کشورهای جهان و به ویژه امریکا حفظ و در صورت ممکن حتی تقویت کند.

جنگ تجاری و تنش های سیاسی کنونی میان امریکا و چین که در دوره ترامپ شدت یافته است، نشان  دهنده یک تغییر عمیق  تر در روابط چین و امریکاست که با استراتژی چرخش به آسیا اوباما شروع شده و به احتمال زیاد پس از ریاست جمهوری ترامپ نیز به اشکال مختلف ادامه خواهد یافت. دولت چین هرچند خود را برای رویارویی های بعدی با امریکا آماده می کند تحت برنامه ابتکار کمربند راه یک نمونه آن است، ولی سیاست راهبردی چین این است که تا حد امکان دامنه این تنش ها با امریکا را کاهش بدهد. زیرا چینی  ها می دانند که هر نوع هژمونی  طلبی و در افتادن با امریکا آهنگ رشد اقتصادی کشورشان را کند خواهد کرد و رهبر کنونی چین یکی از طرفداران شناخته شدۀ خطی است که سه دهه پیش در دوره رهبری دنگ شیائو پینگ طراحی کرده بود و خودداری از موضع گیری  های تعرضی و هژمونی  طلبی در عرصه بین  المللی یکی از محورهای اصلی آن است.

فکت  های آماری نشان دهنده ماهیت ساختار مستقر در نظام کنونی چین در مقاله تحقیقی "امپریالیسم چین: قدرتی جدید در افریقا، ترجمه‌ احمد سیف" بررسی شده است، نتایج تحلیلی آن را ملاحظه کنیم:

"سرمایه‌داری چینی بسیار مشتاق است تا به منابع مواد اولیه‌ی در آفریقا دست یابد و به همین منظور یک برنامه‌ی گسترده سرمایه‌گذاری را در پیش گرفته است و نتیجه این شد که کل سرمایه‌گذاری چین در افریقا به حدود ۹ میلیارد دلار برسد. اگرچه این میزان حدوداً نصف کل سرمایه‌ای است که امریکا در افریقا دارد ولی رشد سالانه‌ی سرمایه‌گذاری چین درافریقا که سالی ۱/۲ میلیارد دلار است از سرمایه ‌گذاری آمریکا بیش‌تر است. به‌علاوه تجارت بین آفریقا و چین که در  ۲۰۰۷ در کل ۷۰ میلیارد دلار بود اکنون از تجارت امریکا با قاره‌ی آفریقا بیش‌تر شده است. روشن است که چین به صورت یک قدرت مهم اقتصادی درمی‌آید که سلطه‌ی امریکا و قدرت ‌های اروپایی را در افریقا به چالش می‌کشد. ریشه‌ ی اصلی این چالش در اصل یعنی مبارزه ‌ی عمومی برای تقسیم ارزش اضافی که طبقه‌ ی کارگر جهانی تولید می‌کند و به زمان خویش این مبارزه به صورت مبارزه‌ ی درون امپریالیستی درخواهد آمد. تا به همین جا مناطقی هست که چین برای حمایت از منافع خود باعث نگرانی امریکا و اروپا شده است. به ‌عنوان مثال می‌توان سودان و زیمبابوه را ذکر کرد.

. . . اگرچه نیرویی که امپریالیسم چین را درافریقا به پیش می‌برد همان نیرویی است که قدرت ‌های قدیمی امپریالیستی را به پیش می‌برد ولی شکلی که امپریالیسم چینی می‌گیرد کمی با امپریالیسم امریکا و اروپا ـ قدیم و جدید ـ فرق می‌کند. این شکل جدید در مقایسه با رقبا به چین امتیاز می‌دهد. برای درک این که این وضع چه گونه پیدا شده است به اختصار باید صعود اقتصادی چین و عوامل پس پرده‌ ی آن را بررسی کنیم.

. . . در عصر مدرن اقتصاد چین همیشه یک اقتصاد سرمایه ‌داری بود و تنها شکل سرمایه ‌داری بود که در گذر زمان تغییر کرده است. پس از پیروزی نیروهای به اصطلاح «کمونیستی» مائوتسه تونگ در جنگ داخلی ۱۹۴۹ بخش اعظم سرمایه و زمین به مالکیت دولت درآمد و دهقانان در کمون ‌های روستایی به صورت اشتراکی کار می‌کردند. این رفرم‌ هایی بود که اساس مناسبات بین‌ طبقه ‌ی کارگر و ابزارهای تولیدی را به صورت از خود بیگانگی حفظ کرد و کار طبقه‌ی کارگر هم ‌چنان «کار مزدی» بود. آن‌چه ایجاد شد در واقع نوعی سرمایه ‌داری دولتی بود و الگوی رهبری چین در زمان مائو همان الگوی استالینیسم در روسیه بود. کوشش چین برای توسعه‌ی به خود متکی پس از قطع رابطه با روسیه یک فاجعه ‌ی تمام‌ عیار بود. به ‌اصطلاح «جهش بزرگ به پیش» یک برنامه‌ ی ناموفق بود و «انقلاب فرهنگی» در دوره ‌ی پس از ۱۹۶۶ به جابه‌ جایی حیرت‌ آور و اغتشاش اقتصادی منجر شد. پس از مرگ مائو در ۱۹۷۶، لیبرال‌ ها در حزب کمونیست چین کنترل حزب را به دست گرفتند و در ۱۹۷۸ رفرم‌ هایی به رهبری دنگ شیائو پینگ آغاز شد. این رفرم‌ها که به آن «مدرن‌ سازی چهارگانه» هم گفته می‌شود باعث آزادسازی تدریجی اقتصاد شد. کمون‌های روستایی به ‌شدت کارطلب رفته‌رفته کنار گذاشته شدند و مکانیزاسیون بیش‌تر به‌کار گرفته شد. به دهقانان اجازه داده شد تا ازدولت زمین اجاره کنند و سود حاصله را برای خود نگاه دارند. سرمایه‌ داری کردن بیش‌تر کشاورزی، رفرم در مالکیت و اجازه برای به جیب زدن سود باعث شد بازدهی به‌شدت افزایش یابد. هم‌ زمان ولی در بخش کم‌تر کارطلب کشاورزی شاهد بیکاری چشمگیری بودیم و جمعیت مازاد روستا هیچ بدیلی غیر از مهاجرت به شهرها نداشت.

نتیجه ولی مهاجرت عظیمی شد که صرفاً با آن‌چه در قرن ‌های ۱۸ و ۱۹ در اروپا اتفاق افتاد قابل ‌مقایسه است. در حدود ۲۰۰ میلیون نفر برای یافتن کار به صورت کارگران مزدبگیر صنعتی از بخش کشاورزی به بخش‌ های مرکزی و ساحلی مهاجرت کردند. این فرایند هنوز تکمیل نشده است و حتی امروزه ۴۳ درصد از نیروی کار در بخش کشاورزی شاغل هستند و برآورد می‌شود که هنوز ۱۳۰ میلیون کارگر مازاد در این بخش وجود دارد. در آینده ‌ای نه چندان این نیروی کار هم باید از زمین کنده شود. هم‌ زمان تحولات بسیار جدی در بخش اقتصاد دولتی هم صورت گرفته است و ده‌ها میلیون فرصت شغلی در این بخش حذف شدند و بازدهی کار افزایش یافته است. از اقتصاد تمرکززدایی شد و ایالات و شهرداری‌ها به صورت مراکز سودآور مستقل درآمدند که آزادی دارند این سودها را در هر فعالیتی که بیش‌تر سود می‌دهد سرمایه‌ گذاری کنند.

بخش‌هایی از اموال دولتی واگذار شده‌ اند، برای نمونه بانکداری و یک بخش خصوصی شکل گرفته است. بازار سهام هم به‌ عنوان بازار سرمایه ایجاد شده است. برای فعالیت سرمایه‌ ی خارجی مناطق آزاد تشکیل شده‌اند. این مناطق سرمایه‌ ی عظیمی به چین جذب کرده‌ اند و برای مثال فقط در سال ۲۰۰۷ در حدود ۷۵ میلیارد دلار سرمایه ‌گذاری مستقیم خارجی در این مناطق صورت گرفته است. تجارت خارجی شرکت‌های چینی آزاد شد و تا  ۲۰۰۷ در حدود ۵۰۰۰ بنگاه چینی در ۱۲۷ کشور به فعالیت تجارتی مشغول بوده‌اند. (بعضی از ناظران این رفرم‌ها را الگو گرفته از سیاست اقتصادی جدید (نپ) می‌دانند که بلشویک‌ها در ۱۹۲۱ پیاده کرده بودند ولی لازم نیست کسی این همه به تاریخ برگردد تا بتواند سیاست مشابهی پیدا بکند. آن‌ چه در چین دارد اتفاق می‌افتد در واقع شبیه الگویی است که در کشورهای سرمایه‌ داری متروپل در اواخر دهه‌ی ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ پس از سقوط دوره‌ ی بازسازی پس از جنگ به‌کار گرفته شده است. این سیاست‌ها با افزایش بهره‌کشی از طبقه‌ی کارگر، از طریق آزادسازی اقتصادی، خصوصی‌کردن بخش دولتی، تجدید ساختار و منطقی ‌سازی صنایع و صدور سرمایه باعث شد سودآوری این بنگاه‌ ها بیش‌تر شود. رفرم‌های انجام گرفته از ۱۹۷۸ به این‌ سو باعث شد سرمایه ‌داری چینی در حوزه ‌های اساسی از سرمایه‌ داری غربی قابل تفکیک نباشد و از سوی دیگر نظر به این که آن‌چه انجام گرفته صرفاً رفرم است نشان می‌دهد که اقتصاد چین هیچ‌گاه چیزی غیر از یک اقتصاد سرمایه ‌داری نبوده است. به‌عنوان یک اقتصاد سرمایه ‌داری عمده، تعجبی ندارد که چین به ‌صورت یک قدرت امپریالیستی مستقل درآمده و وضعیت موجود در بسیاری از نقاط جهان را به چالش گرفته است.

. . . وضعیت طبقه‌ی کارگر چین امروز به همان بدی است که وضعیت طبقه ‌ی کارگر انگلستان در دهه‌ی ۱۸۴۰ بود. ۲۵۰ میلیون کارگر و خانواده‌ های ‌شان با درآمد روزانه‌ ای کم‌تر از یک دلار زندگی می‌کنند و ۷۰۰ میلیون نفر یعنی ۴۷ درصد از جمعیت درآمد روزانه ‌شان از ۲ دلار کم‌تر است. کارگران اغلب هفته ‌ای  ۶۰ یا ۷۰ ساعت کار می‌کنند و امنیت و بهداشت محیط کاری در کارخانه ‌ ها و معادن بسیار پایین است. با این دور تسلسل بهره‌ کشی از طبقه ‌ی کارگر چین است که این حجم عظیم سرمایه که ما امروزه مشاهده می‌کنیم انباشت می‌شود. بدین نحوه بهره کشی از طبقه‌ ی کارگر ظهور امپریالیسم چپن در افریقاست.

لنین در کتاب خود «امپریالیسم بالاترین مرحله‌ی سرمایه ‌داری»، امپریالیسم را مرحله‌ی نهایی توسعه‌ی سرمایه‌ داری می‌داند. از نظر لنین انحصارها که ویژگی این مرحله هستند، بازار سرمایه‌داری را مخدوش می‌کنند و جلوی رقابت آزاد را می‌گیرند. به گمان لنین در این مرحله شاهد اجتماعی شدن ابزارهای تولیدی و اقتصاد جهانی هستیم و به این ترتیب شرایط برای رسیدن به مرحله ‌ی بالاتری از تولید ـ یعنی سوسیالیسم ـ آماده می‌شود. ویژگی اساسی مرحله ‌ی امپریالیستی از نگاه لینن صدور سرمایه است. اگرچه لنین این جزوه را در ۱۹۱۶ نوشت و طبیعتاً توصیفی کامل از اقتصاد کنونی جهان نیست، ولی مرحله‌ای که پس از سقوط بازسازی پس از جنگ در سالهای دهه‌ ی ۱۹۷۰ اقتصاد جهان به آن وارد شد به توصیف لنین از امپریالیسم شباهت‌های زیادی دارد. نیروی محرک اصلی این دوره صدور سرمایه و نه صدور کالاست و کشورهای قوی‌تر امپریالیستی صدور سرمایه‌ی بیش‌تری داشته‌اند. هدف از صادرات سرمایه هم بیرون کشیدن مازاد ارزش از کارگران در مناطق دیگر جهان به کشورهای صادرکننده‌ ی سرمایه است. برای نمونه، در فاصله‌ی ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۸ شرکت‌های فراملیتی امریکایی ۵۰ میلیارد دلار سرمایه به بقیه‌ ی جهان صادر کردند و در طول همین دوره به شکل سود سهام، بهره و حق امتیاز هم ۱۳۲ میلیارد دلار از بقیه ‌ی جهان به امریکا رفته است. از دهه‌ ی ۱۹۸۰جریان صدور سرمایه به‌ شدت افزایش یافته است به همان شکلی که جریان سود به کشورهای متروپل سرمایه‌ داری سیر صعودی داشته است. همان طور که در بالا گفته شد، در شرایط کنونی چین به صورت بزرگ‌ترین صادرکننده‌ ی سرمایه درآمده است و به همین دلیل باید گفت که به صورت یک قدرت امپریالیستی بزرگ درآمده است. بخش عمده ‌ای از سرمایه ‌ای که از چین صادر می‌شود به امریکاست ـ که در واقع به صورت واردکننده‌ ی خالص سرمایه درآمده است ـ که نشان‌دهنده‌ی افول امریکا به‌عنوان یک قدرت امپریالیستی است.

. . . امروز یک قرن پس از این که سرمایه ‌داران انگلیسی کارگران چینی را برای کار در معادن طلای آفریقای جنوبی به این قاره آورده بودند، کارگران چینی به همان تعداد بازهم وارد افریقا شده‌اند ولی این بار به دست سرمایه‌داران چینی این کار انجام گرفته است. آن‌چه تفاوت دارد ملیت سرمایه‌داران است ولی دلایل این کار همانی است که بود. یک تشابه دیگر این است که وقتی در ۱۹۰۴ کارگران چینی برای کار در معادن طلا به آفریقای جنوبی آورده شدند آن‌ها را در مجموعه‌های مجزا از کارگران محلی اسکان دادند و این کاری است که کارفرمایان چینی درحال حاضر می‌کنند. کارگران چینی در محل‌های حصارشده زندگی می‌کنند و اگرچه با کارگران محلی کار می‌کنند ولی جدا از آن‌ها زندگی می‌کنند. دلیل این امر این است که کارگران نتوانند درباره‌ ی شرایط کاری ‌شان تبادل اطلاعات کنند و کسی چه می‌داند بخواهند علیه بهره‌کشی از خود متحد شوند. مناسبات بین سرمایه و کار بدون تغییر مانده است.

. . . طبقه‌ی حاکم افریقا از مداخله‌ی چین در قاره‌شان بسیار خرسندند چون کارها را به ‌ارزانی و به‌ سرعت انجام می‌دهند و هم‌ چنان وام ارزان هم فراهم است. البته طبقه ‌ی حاکم امریکایی و اروپایی از این که موقعیت و منابع سودشان این گونه به مخاطره می‌افتد خوشحال نیستند. اگرچه استفاده از نیروی کار ارزان چینی، به سرمایه‌ داران چینی در برابر رقبای امریکایی و اروپایی ‌شان امتیاز مهمی می‌دهد ولی اساس رابطه بین کار و سرمایه بدون تغییر مانده است. سرمایه‌داران چینی به شیوه ‌ای ارزش اضافی را از افریقا به در می‌برند که کل رابطه را امپریالیستی می‌کند. این بخشی از مبارزه ‌ی درونی مراکز امپریالیستی جهان برای تقسیم اضافه ارزشی است که طبقه‌ ی کارگر جهانی تولید می‌کند.

کارگران ـ فرق نمی‌کند چینی یا آفریقایی ـ با همه‌ ی توحش سرمایه‌داری رو به‌ رو هستند. ملیت سرمایه‌ داری که مالک سرمایه است و از کارگران بهره‌ کشی می‌کند درواقع مهم نیست این واقعیت که کارگران چینی را مثل گله‌ ی گاو می‌توان به اقصا نقاط جهان فرستاد و آنها را تنبیه کرد و یا در صورت شکایت کردن به چین عودت داد، در واقع نشان می‌دهد که سرمایه ‌داران چینی درباره ‌ی این کارگران چه ‌گونه می‌اندیشند. آنها صرفاً کارگران مزدبگیر هستند که تاجایی که امکان دارد باید مورد بهره‌کشی قرار بگیرند. واقعیت این است که طبقه ‌ی کارگر ملیت ندارد. کارگران چینی و افریقایی باید به ‌عنوان اعضای طبقه‌ی کارگر متحد شده و دراعتراض به شرایط ناگوار خود مبارزه کنند. این مبارزه ‌ای است که هدفش باید نابودی کل نظام مزدی باشد و این تنها راه برای رسیدن به جامعه ‌ای است که پیشرفته ‌تر باشد."

با چنین گزارش مستندی کارگران چین نیز همراه پرولتاریای تحول خواه امروز جهان، برای انجام انقلاب اجتماعی باید از نقطه  ای گذر کنند که کارگران روسیه در موقعیت انقلاب ۱۹۱۷ بودند. همچنان که خود پرولتاریای روسیه باید از نقطۀ اوج کمون پاریس فراتر می­رفت. تاریخ توالی سادۀ وقایع نیست، توالی فراروندۀ آن است. به تعبیر زنده یاد امیر پرویز پویان "تاريخ توالي فصول نيست، چشم ‌اندازهاي بي ‌بازگشت است."

به این معنا بررسی انتقادی انقلاب روسیه و چین در ۱۹۴۵ مسألۀ سازماندهی طبقۀ کارگر و اشکال مختلف آرایش سازمانی آنها، امری گریز ناپذیر است. به ویژه آن که تمام آنچه پس از انقلاب اکتبر و چین در سطح جهانی به نام کمونیسم و یا سوسیالیسمِ خواهان انقلاب اجتماعی شکل گرفت، به نحوی از انحاء از الگوهای سازمانی پرولتاریای روسیه و به طور اخص بلشویسم متأثر بوده است و امروز نیز هر گونه مباحثه ای در رابطه با سازماندهی و سازمانیابی پرولتاریای کمونیست، بدون نقد والبته بهره گرفتن از دستاوردهای تاریخی بلشویسم و تئوری لنینی و رزا لوکزامبورگ و . . . امکان پذیر نخواهد بود. رخداد اكتبر (بيرون از انترناسيونال دوم)، پیروزی جنگ آزاديبخش ملي چين (بيرون از انترناسيونال سوم ) و جنگ آزاديبخش كوبا (بيرون از كمينفرم ـ احزاب برادر) شكل گرفتند، اما از تجربه کارگران کشورهای دیگر آموختند.

امروز عظیم  ترین پیشرفتهای علمی و تکنولوژیک بر جهان حاکم است. وضعیتی که نه تنها با جنگهای بی  پایان منطقه  ای و تشنجات روزافزون در مناسبات بین المللی، بلکه همچنین با گسترش وسیع  ترین انقیاد تودۀ عظیم کارکنان در بند سرمایه، با ترس و وحشت همگانی از آینده حتی در پیشرفته  ترین کشورهای سرمایه  داری و با مرگ روزانه بیش از ۲۰ هزار کودک زیر پنج سال در جهان تنها گوشه ای از فلاکت هایش نمایان می شود. نیروی کار ناچار است که از کارگران و دهقانان روسیه فراتر رود. بلشویسم که با رویش انقلابی  اش و درهم تنیدگی  اش با توده  های زحمتکش روسیه، نخستین انقلاب پیروزمند سیاسی (نه اقتصادی به معنای نفی بندگی مزد) کارگری تاریخ بشر را رقم زد و لااقل برای مدت کوتاه ارزش هایی از جامعۀ انسانی ایده  آل را قابل دسترس کرد و امید به زندگی را در نقاط جهان برانگیخت، این روند تجربه شده نشان می دهد که کاربرد "منافع ملی" مفهوم بی در و پیکری است که می تواند استثمارگری درون جامعه را نیز پنهان و لاپوشانی کند.

در دوران جهانی شدن سرمایه  داری و مفت  بری آسانِ ارزش اضافی از خرید و فروش کالا و سودبری سپرده در بانک ها در اختیار پولداران که منشاء بهره  دهی همگی این بنگاه ها همانا "نیروی کار" است، دیگر "منافع عموم مردم" معنایی مغشوش پیدا می کند. آنچه مهم است پیدا کردن منشاء بلایی است که سر "بندگان مزد" می آید. اگر در کشوری فروشندگان نیروی کار در هر شکل و شمایلی، از صنف  ها و تخصص  ها و اقشار میانی، توانستند تشکل خودبنیاد و حق بیان و بروز آگاهی سازمان یافته و اداره و مدیریت زندگی و سرنوشت خودشان را داشته باشند، تنها در این صورت، دولت آن کشور مردمی است. معیار جنس مردمی و عمومی بودن حکومت، نسبت آزادی و مشارکت اتحادیه  ها و احزاب و تعاونی  های تصمیم گیرنده در پارلمان و دولت مجری است که از آن برخوردار  می شوند.

هر دولت سرمایه   داری و امپریالیستی که فضای نفس کشیدن و آزادی عمل بیشتری که البته آن هم با مبارزات و جنبش  ­های اقشار فرودست به کابینه و نظام  شان تحمیل شده است، را بهتر تحمل کند. می تواند به نسبتی دولتِ مردمی باشد. رعایت حقوق شهروندان مخالف و معترضِ نظام سرمایه که اکنون همه دولت ها را در بر می گیرد، در متن جامعه، محل کار، خیابان و زندان، ملاک قضاوت ماست. وضعیت بحرانی در جوامع امپریالیستی و کشورهای دیگر با بالا گرفتن مبارزات اکثریت مردم به جنگ طبقات شدت بخشیده است. نیاز به برکشیدن تئوری تغییر و کشف و تدوین برنامه  ی تحول یافتن نظم کنونی، در دستور امروز ماست.

چگونه ایرانیان تحصیل کرده و "متمدن" در اروپا زنان "مدرن" و تحصیل کرده خود را می کشند

چگونه ایرانیان تحصیل کرده و "متمدن" در اروپا زنان "مدرن" و تحصیل کرده خود را می کشند یا خشونتی را علیه آنها اعمال می کنند که حتی در ایران جرئت نمی کردند؟!...  

بنیاد اساسی خشونت و جنایت علیه زنان اصولا به فاکتورهای زیر وابسته است.

دین، فرهنگ، سنت، مناسبات عشیره ای، ایدئولوژی، وضعیت اقتصادی، سیاست، قوانین ارتجاعی و گفتمان حاکم مردسالار که به تبعیض و خشونت "قوی" بر "ضعیف" و ثروتمند بر فقیر مشروعیت می بخشد!

به نظر می رسد در اروپا اغلب این فاکتورها به نفع زنان تغییر کرده است. اکنون سئوال مهم این است که چرا افراد تحصیل کرده و مرفهی که از دست جمهوری اسلامی فساد پرور فرار کرده اند تا به تمدن، آزادی، امنیت و آرامش برسند، در اینجا همان خشونتهای حیوانی و جنایتبار را علیه عزیزان خود مرتکب می شوند؟

قبل از اینکه داستانهای امروز زنانی را بازگو کنم که تنها راه نجات خود را در تماس تلفنی یا اینترنتی با من تشخیص داده اند و مشکلات خود را با من در میان گذاشته اند، به دو مورد وحشتناک اشاره می کنم.

فاجعه اول مربوط است به قتل نگار توسط حسین – ز. مهاجر متخصص ایرانی 29 ساله که تقریبا 5 سال در هلند زندگی غربی و مدرن داشته، ولی دو ماه بعد از ورود همسرش نگار 23 ساله به هلند او را خفه کرد و کشت!... چند روز پیش دادگاه او را به ده سال زندان محکوم کرد!... بنا به گزارش آشنایان حسین ز. با زندگی در فرهنگ غربی الفت داشت و به اندازه کافی از مزایای آن بهره مند شده بود... او شوهر ایده آل تحصیل کرده، متخصص، مرفه به نظر می رسید. چنین فردی همسر خود را از هر گونه آزادی مثبت موجود در جامعه و فرهنگ اروپا محروم کرده بود. حتی گوشی دستی و ارتباطات تلفنی همسرش را کنترل می کرد تا مبادا به یک مرد دیگر زنگ بزند ستون اسلام و تمام اتوریته مرد سالارانه او فرو ریزد. در حالیکه اغلب این گونه افراد خودشان جزء مشتریان پروپاقرص دیکسوتیکها و... هستند!

فاجعه دوم مربوط است به قتل مژگان همسر
 و سیمین دختر ابراهیم – س. در سالهای قبل...
ابراهیم – س. ایرانی 43 ساله ای که همسر سابقش مژگان و دخترش سیمین 15 ساله را با 126 ضربه چاقو کشت! با 68 ضربه کارد آشپزخانه زن سابقش و 58 ضربه کارد دخترش را کشت. سپس در کمال خونسردی به آمبولانس اورژانس زنگ زد و ماجرا را توضیح داد. قاضی که صحبتهای تلفنی او را گوش کرده می گوید: چقدر وحشتناک است!... در حین گزارش قتل صدای گریه محمد 12 ساله، شنیده می شود، او به پسرش دلداری می دهد و می گوید تو لازم نیست بترسی، مژگان و سیمین می خواستند فاحشه شوند!... قاضی او را به حبس ابد محکوم کرد! این حادثه در تاریخ 07-06-2000 در شهر زووله اتفاق افتاد...

واقعیت این بود که مژگان کار جدیدی در شهر اوترخت پیدا کرده بود و می خواست به آن شهر اسباب کشی کند و شوهر سابقش نمی خواست! فرهنگ کثیف مردسالار عهد حجر باعث می شود حتی بعد از جدایی زن سابق را مطیع و فرمانبر امیال مرد نگه دارد!...

این حادثه در تاریخ 07-06-2000 در شهر زووله اتفاق افتاد...

این درجه از خشونت، بی رحمی، درنده خویی را با هیچ واژگانی در فرهنگ لغات نمی توان توضیح داد! آنهم علیه همسر و فرزندانی که عزیزترین اعضای خانواده هستند!... واقعا چه قدرت تحمیق در باورهای خردستیز دینی، فرهنگ ارتجاعی و سنت های عشیره ای هست که انسان را به چنین جانور درنده ای تبدیل می کند؟ هرچه سنتها مقدس تر تلقی شوند، باید برای حفظ آنها در جهان مدرن بیشتر خشونت ورزید... در اغلب قتلهای ناموسی ثابت شده است که تنها یک توهم، یک شایعه، یک حرکت مشکوک باعث قتل و جنایتی شده است که بعدا ثابت شده چنین شایعه و توهمی صحت نداشته!...

در نهایت تاسف اینگونه وحشیگری و برخوردهای خشونت بار ایرانی ها آنقدر زیاد شده که کم کم به رسانه ها نیز راه یافته...

در تمام این ماجراهای جنایت بار یک الگوی پررنگ قابل شناسایی است.

از توهین، تحقیر، منزوی و خانه نشین کردن، شروع می شود، کم کم خشونت کلامی به سوی خشونت جسمی و جنسی بی حد و مرز میل می کند... سرانجام با فاجعه به بن بست نهایی و اجتناب ناپذیر می رسد!...

باید به محض آشکار شدن اولین نشانه های تحقیر و توهین، در مقابل آن به طرق مختلف مقاومت هوشمندانه و موثر را سازماندهی کرد. مسئله را برای چاره اندیشی با فامیل طرفین، آشنایان، اطرافیان و حتی در صورت لزوم با پلیس در میان گذاشت!... تا با سکوت شما و تداوم فرهنگ نهادینه شده تبعیض و خردستیزی،... کار را به بن بست جنایت بار اجتناب ناپذیر منتهی نکند!...

 

دبیرکل سازمان ملل متحد: بیش از ۷۰ درصد زنان جهان مورد خشونت قرار گرفته‌اند.

"میلیون‌ها زن و دختر در سراسر جهان تحقیر می‌شوند، کتک می‌خورند، مورد تجاوز قرار می‌گیرند یا حتی کشته می‌شوند. آنها در خیابان‌ها، در مدرسه، در محل کار و خانه یا در اجتماع، خشونت می‌بینند. بیش از ۷۰ درصد زنان جهان در زندگی خود خشونت جسمی یا جنسی را تجربه می‌کنند. یک چهارم زنان باردار در جهان با خشونت روبرو می‌شوند."

این بخشی از آمار تکان‌دهنده‌ای است که بان کی‌مون، دبیرکل سازمان ملل متحد، در پیام خود به مناسبت روز جهانی منع خشونت علیه زنان در نوامبر ۲۰۱۳ اعلام کرد.

خشونت در کلام یک امر اخلاقی نیست و با موعظه های صلح طلبان نیز قطع نخواهد شد. از ضرورت عینی جامعه سرچشمه می گیرد... دینامیک خشونت خارج از هر سد و مانع قانونی و اخلاقی راه خود را باز خواهد کرد و به کلام هم هرگز محدود نخواهد ماند... در مرحله بعد به خشونت عملی مشروعیت خواهد بخشید...

خشونت سمبلیک مزایای فراوانی دارد. با تکرار تهاجمات لفظی به دشمن می توان احساس ضعف خودی را در ابعاد مختلف جبران یا پنهان کرد... هرچه این زبان خشن تر باشد برای پنهان کردن ضعف خود و فاصله میان واقعیت و توهم... بیشتر به اتوپی و ابداع آینده ای همگون و منسجم متوسل می شود.

خشونت در خانواده و جامعه همپوشانی های زیادی دارد.

والتر بنیامین در ابتدای تز هشتم می‌نویسد، «سنت ستمدیدگان به ما می‌آموزد كه وضعیت اضطراری كه در آن به سر می‌بریم، خود قاعده است» و این همان استثنا یا اضطرار مجازی است كه سلطه حاكمان در گرو دوام و استمرار آن است.

«خشونت در آفریدن قانون‌های قضایی كاركردی دوگانه دارد؛ یعنی قانونگذاری (lawmaking) خشونت را وسیله قرار می‌دهد برای رسیدن به هدفش كه همان چیزی است كه قرار است به‌عنوان قانون مستقر گردد. اما در لحظه‌ای كه قانون استقرار یافت، خشونت را برنمی‌اندازد؛ بلكه درست در همین لحظه قانونگذاری و به نام قدرت، به صراحت قانون را نه به‌عنوان هدفی مصون و مستقل از خشونت بلكه به‌عنوان هدفی ضرورتا و عمیقا گره خورده با خشونت مستقر می‌سازد!»‌

در نظام خانوادگی هم اصول فوق حاکم است و بعد از تسلیم و سربراه شدن قربانی، خشونتی که موقتی و استثنائی به نظر می رسد محو نمی شود. به ساختار حاکم نظم خانواده تبدیل می شود و در اشکال بغرنجتر و شدیدتر خشونت جاری را برای کنترل و تسلط بیمارگونه بازتولید می کند!...

چگونه خانه ای که باید مرکز امنیت و آرامش برای اعضای خانواده باشد به زندان، مرکز نا امنی، خشونت و جنایت بی رحمانه تبدیل می شود؟...

این مسائل را می توان از ابعاد جامعه شناسی، روانشناسی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی بررسی کرد. امیدوارم به موقع به این بحث ها دامن بزنیم تا زندگی و جان های زیادی را از نابودی نجات دهیم!

تصمیم گرفته ام بخشی از تجارب قربانیان خشونت در هلند را با مراعات حریم خصوصی قربانیان منتشر کنم تا جامعه ایرانی بیشتر با ابعاد با واقعیات نفرت انگیز موجود آشنا شود. لطفا تجارب و مشاهدات خودتان را درباره مسائل مهمی مانند اقدام به خودکشی پناهجویان و سایر مسائلی که به قلمرو عمومی سیاست و حیات اجتماعی تک تک ما مربوط می شود، بدقت ثبت کرده به من بفرستید، تا با حفظ حریم خصوصی قربانیان تجارب را منتشر کنیم. پرواضح است که اگر ترس و نگرانی از برخی مسائل نداشته باشید می توانید شخصا به انتشار آنها اقدام کنید. با دامن زدن به بحث و دیالوگ سالم و علمی در صورت امکان به چاره اندیشی بپردازیم.

با سکوت، ترس، تظاهر به خوب بودن اوضاع، بی تفاوتی، نظاره گری عافیت طلبانه، خونهای انسانهای بیگناه زیادی جاری شده و هیچ دردی درمان نخواهد شد!

همراه شو عزیز، تنها نمان به درد، کاین درد مشترک، هرگز جدا جدا، درمان نمی‌شود. دشوار زندگی، هرگز برای ما، بی رزم مشترک، آسان نمی‌شود!

خشونت همواره آگاهانه، با برنامه ریزی جهت خنثی کردن مقاومت قربانی صورت می پذیرد.

یادداشت فوق مقدمه ای بود برای نوشتن یادداشتهای بعدی.

ادامه دارد...

با احترام،

احمد پوری (هلند) 27 – 08 – 2020

********************************

پیوند این یادداشت همراه عکس و مدارک روزنامه های سراسر هلند در صفحه فیسبوک:

https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/3724023494283525

 

جواب به برخی از پیام ها...

با درود به دوستانی ارحمندی که نگران خراب شدن اسم ایران و ایرانی هستند! و در صفحات مختلف فیسبوک زیر این پست انتقادادتی را مطرح کرده اند...

دوستانی که با دیدن اینگونه واقعیتها احساسات ناسیونالیستی شان فوران می کند، و سعی در انکار یا بی اهمیت جلوه دادن "چند مورد اندک" می کنند!... بهتر است به این دوستان بگویم که آبروی ایران و ایرانی را نه با دروغهای مصلحت آمیز، بلکه با رفتار علمی و منطقی می توان حفظ و زنده کرد!... دهل را دیگر زیر گلیم نمی توان پنهان کرد. اینگونه اخبار در نهایت تاسف یکی دو تا نیستند! اگر در روزنامه های هلند به دنبال خلافکاریهای ایرانی ها بگردید در نهایت بیش از آنچه تصور می کنید از اینگونه اعمال شرم آور پیدا خواهید کرد!... در ضمن همه اینگونه پرونده ها در دست پلیس و دولت هلند است و آنها هزاران بار بهتر از ایرانی ها می دانند که در میان ایرانیان چه می گذرد!... اگر من هراز گاهی که وقت پیدا می کنم و در این زمینه ها برای آگاهی بیشتر هموطنان از مطبوعات هلندی و رسانه های معتبر سراسری یا بحث های تخصصی نمایندگان پارلمان مسائلی را ترجمه می کنم باید بدانید که نک کوه یخ را به معرض دید هموطنان ارجمند می گذارم!...

برای کسانی که مدعی شدند دوتا قتل در بیست سال آنقدر مهم نیست که من از لغت ایرانی استفاده کنم!... آیا می توانم بپرسم با کدام تحقیقات به این نتیجه رسیدید که فقط دو تا قتل در بیست سال گذشته ایرانی ها اتفاق افتاده؟...

ثانیا: فقط قتل نیست اعمال خشونتهای بی شرمانه و پرونده های خلافکاری در اداره پلیس بیش از آنست بتوانید با "نیت خیر" آنها را پنهان کنید!...

برای آگاهی شما و برای اینکه عجولانه و احساساتی قضاوت نکنید، بهتر است به دو یادداشت زیر مراجعه کنید تا ابعاد دیگر نوک کوه یخ را ببینید!

عکس العمل خانم های ایرانی که هم سرنوشت روشنک هستند!

بعد از انتشار سرنوشت دردناک روشنک تاج احمدی و دخترش ایزابلا... از جامعه ایرانی در اروپا عکس العمل های بسیاری دریافت کردم... اکثریت مطلق عکس العمل ها اظهار همدردی انسانی با این خانم و دخترش بوده ... تعدادی تمامی کاسه کوزه ها را سر مردهای هلندیها شکسته اند و مدعی هستند که تقصیر خودش بود که بدنبال شوهر هلندی رفت، نه ایرانی! انگار ایرانی ها در مورد طلاق بهتر از هلندیها رفتار می کنند...!

چند نفر از خانم های ایرانی که خودشان را هم سرنوشت روشنک مینامند تقاضای کمک کرده اند.

با توجه به اطلاعاتی که من از این خانم ها دریافت کرده ام شوهر سابق این خانمها چنان بلایی برشان آورده اند که قلم و زبان از بیان آن عاجز است! شوهر سابق همه خانم هایی که بعد از این ماجرا با من تماس گرفته اند ایرانی است!

https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/1339915689360996

در پشت سیمای منجمد این اشرف مخلوقات چه هیولایی نهفته است؟

جمهوری اسلامی
 چگونه انسانها را براساس مدل مقدس و الهی خود تبدیل به هیولا می کند؟
چند هفته پیش یک خانم ایرانی بمن زنگ زد و قرار ملاقات می خواست تا درباره مشکلاتش اقامتش در هلند صحبت کند.

ادامه مطلب...

https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/1653663971319498?notif_t=notify_me_page&notif_id=1491956241910568 

همانطوریکه نوشته بودم این گونه یادداشتها را ادامه خواهم داد!...

به امید ساختن جهانی دیگر و انسانی تر!...

با احترام،

احمد پوری