تجربه کار شورایی در کردستان

رحیم یزدانپرست
September 30, 2020

اینروزا که بحث شورا داغ است و دارد به گفتمان جامعه تبدیل میشود شاید بد نباشد که  خاطره ای از دورانی که من و چند نفر از رفقایم شورای ده بودیم را در این نوشته بازگو میکنم. بمعنی واقعی کلمه، شورا از طرف مردم اتخاب میشد و تقریبا همه  امورات روستا را پیش میبرد.

آن دوران هنوز فعالیت "علنی" را شروع نکرده بودم و عضو تشکیلات مخفی کومه له بودم. علنی را داخل گیومه آوردم چرا که سبک کارانموقغ طوری بود که میشود گفت با آنکه به اصطلاح مخفی بودم ولی بنوعی علنی کار میکردم. همزمان  عضو شورای روستا هم بودم وبطور واقعی در کنارکار و گذران زندگی، فعالیت شورایی هم انجام میدادم  و کار اصلی ام همین بود.

 

حزب دمکرات در روستای ما مقر داشت ولی بطور واقعی پایگاه اجتماعی چندانی نداشت سعی میکردند خود را قاطی امورات شورا بکنند تا شاید وجه ای برای خودشان کسب کنند. ازاین ماجرا بگذریم که این خود داستان دیگریست. شورا  و افرادی که انتخاب میشدند برای مردم مهم بود.

همچنانکه گفتم ما تعدادی اعضای شورای ده بودیم که همگی هوادار تشکیلات کومه له بودیم وکارهای روستا را بپیش میبردیم. بماند حزب دمکرات همیشه تلاش میکرد که کار شکنی بکند و کارهای مربوط به شانه حزبی را به شورا بسپارد اما وقتی بما میرسید نا امید میشد.

به اصل موضوع بازمیگردم: ماجرا از این قرار بود که شورا تق و لق شده بود و همه افراد عضو شورا فعال نبودند. یک روز من رفته بودم مسافرت منزل خواهرم در روستای دیگری، عادت داشتم هر وقت میرفتم منزل خواهرم، لم میدادام و شب را آنجا می میماندم. برحسب اتفاق آن شب برگشتم منزل. حوالی غروب بود و یکی از افراد فامیل مهمان ما بود. او از من پرسید،  "داخل مسجد روستا جلسه است اطلاع داشته باشی موضوع چیست؟ " ( معمولا جلسات داخل مسجد ده برگزار میشد چون بزرگ بود و همه جمعیت را در خود جای میداد ) در جواب گفتم همین الان از مسافرت برگشته ام اطلاع ندارم.

مهمان ما بلافاصله مورد جلسه و اهداف آن داد توضیحات کوتاهی داد و گفت میخواهند شورا تشکیل بدهند.

 

من بلافاصله متوجه شدم که این طرح و دسیسه حزب دمکرات است. فهمیدم که میخواهند ما را دور بزنند و  ازشرمان خلاص شوند و با برگزاری این جلسه افراد مورد نظر خودشان را به اسم شورا جایگزین کنند. بدون معطلی رفتم مسجد. وقتی وارد شدم تعداد حاضرین را شمردم که با خودم وسخنران 13  نفر بودیم. ( میگویند عدد 13 نحص است ) و من همان 13 بودم که برای حزب دمکرات نحص بودم.  به صحبت های سخنران گوش دادیم. وقتی تمام شد چند تا سوال پرسیدیم و کمی بحث کردیم. بعد بلافاصله گفت، الان باید تصمیم بگیریم که شورا درست کنیم. من هم در جواب کفتم فلانی شورا برا کی مردم که نیستند؟! در جواب من گفت مردم نمی آیند و همینها هستند.

بهش گفتم مگر شورا برای مردم نیست؟ لابد مردم شورا نمیخواهند که نیامده اند  وگر نه خودشان باید حظور داشته باشند و اعضای شورا انتخاب کنند. از من پرسید پیشنهاد شما چیست بنظرت چکار باید بکنیم، من هم در جواب گفتم من فردا شب مردم را جمع میکنم مسجد. او هم خوشحال و خندان از این پیشنهاد و تعهد من، اسحله اش را رو دوشش جابجا کرد و گفت، مردم شما شاهد باشید کاک رحیم قول داده فردا شب مردم را به مسجد دعوت کند. گفتم باشه اینکار بعهده من!. البته حزب دمکرات فکرمیکرد من نمیتوانم این کار را بکنم وشکست میخورم.

از مسجد اومدیم بیرون. شب دیر وفت بود و من قول داده بودم باید هر طوری که هست مردم را به مجمع عمومی فردا شب دعوت کنم. پیش خودم گفتم چکار باید بکنم و چه جوری مردم را مطلع کنم، فکرکردم پس رفقای دیگر چی من باید  اول آنها را خبر کنم و بهشان بگویم که ماجرا ازچه قرار است. اعضای شورا را مطلع کردم و ماجرا را برایشان تعریف کردم و گفتم من قول داده ام که مردم را در مسجد جمع کنم  تا شورا ترمیم بشود. ( برای جلو گیری از طولانی بودن توشته ازجر و بحث بین ما میگذرم ،) آنها گفتند الان چکار کنیم شب دیروقته ومردم خوابند. منم پیشنهاد کردم تقسیم کار بکنیم و هرمحله از روستا را که زیاد هم نیست یک نفر بعهده بگیرد و بمردم خبر بدهد که فردا شب برای ترمیم شورا جلسه است. همین کار را کردیم و همان شب به مردم خبردادیم. تصمیم دیگرمان این بود که باید سعی کنیم زنان را هم به مجمع عمومی دعوت کنیم. کار دشواری بود که در آن ورستا و در آن فضا زنان را هم به مسجد و به جلسه بیاروریم اما تصمیم گرفتیم و زنان روستا را هم دعوت کردیم. 

حالا ما موندیم با کلی دلهره تا شب بعد  که مردم را جمع کنیم و در واقع میایست که روی حزب دمکرات را کم میکردیم  و نهایتا  احساس پیروزی میکردیم.

شب بعد مردم همه ریختند مسجد طوری که جای سوزن انداختن نبود. در ضمن موفق شده بودیم که چند نفر از زنان را هم به جلسه بیاوریم و این موفقیت بزرگی بود نه تنها در برابر حزب دمکرات بلکه در برابر تفکر ارتجاعی و عقب مانده عناصری که در روستا که وجود داشتند.

از همان ابتدا حزب دمکرات با مشاهده جمعیت خود را شکست خورده دید وبرای جبران  این شکست مسئول مقرشان که همان سخنران دیشب بود و فضارا مهیا دیده بود طبق معمول اسلحه اش را جا بجا کرد، سبیلش را تابداد و بلند شد که سخنرانی کند. بلا فاصله ما گفتیم که این جلسه مردم است و افراد حزب و سازمان نباید سخنرانی کنند. مردم بما نگاه کردند و دیدن که این بنفعشان است و حرفهای ما را تاییدکردند. علا رغم غم اصرا ر و پافشاری حزب دمکرات اما از این سو  ما و مردم راضی نبودیم، و ما پیشنهاد کردیم که از مردم حاضر در جلسه رای گرفته شود. پیشنهاد ما رای آورد و حزب دمکرات سرجایش نشست وشکست دیگری را مزمزه کرد.

( این را اشاره کنم که یکی از اعضای شورا با پیشمرگان ناحیه مریوان بگو مگویی بینشان رخ داده بود و به همین خاطر قهر کرده بود و رفته بود بطرف حزب دمکرات)

 

بهر حال نوبت کاندید شدن و انتخاب شورا رسید وهمانجا جلسه تصمیم گرفت که تعداد نفرات شورا 7 نفر باشند. ما درست تشحیص داده بودیم حزب دمکرات افراد خودش را آماده کرده بود که جایگزین ما کند یکی از هوا داران حزب ایستاد و با تسبیحش اسامی 7 نفر را قرائت کرد که 2 نفر از همکاران قبلی شورا در این لیست بود. یکی از آنها همان کسی بود که قهر کرده بود و دیگری هم برای خالی نبودن عریضه بود. مردم پرسیدند رحیم چی ؟ او هم گفت ما با رحیم کارنمیکنیم. مردم گفتند رحیم نباشه ما شورا نمیخواهیم و یک دفعه دیدم مردم بلند شدند وازمسجد رفتند بیرون. خودم باورم نمیشد که این وا قعیت دارد.

این دفعه من و همکاران قبلی شورا مجبورشدیم برای بازگردان مردم  به جلسه، به کسانی متوسل شویم که بیشتر نقش ریش سفید و میانجیگر و از نظر سیاسی به حزب دکرات تمایل داشتند. موفق شدیم که دوباره مردم را به مسجد برگردانیم و دو باره جلسه را شروع کردیم.

اینبار ما ابتکار عمل را در دست گرفتیم و گفتیم افراد باید خوشان خود را کاندید کنند و ما 5 نفرکاندید اعلام آمادگی کردیم. نتیجه رای گیری این شد که ما تقریبا 90% رای ها را به ما داده شد. چون جلسه تصمیم گرفته بود 7 نفر باشد یک نفر کم بود وکسی کاندید نشد. بعداز مدتی یک نفر از هوا دارن حزب دمکرات که آدم خوش نامی نبود کاندید شد اما فقط  یک رای آورد و مجبور شد سرجای خود بنشیند.

بعداز مدتی یکی دیگر از هوا داران حزت دمکرات گفت من میترسم که خود را کاندید کنم ورای نیاورم، من هم گفتم شما خودت را کاندید کن من پیشنهاد میکنم مردم بهت رای بدهند. رفقای خودم همه گفتند چکار میکنید اون حزب دمکراتی است من توضیح دادم، ما هر کاری را با رای گیری پیش میبریم ایشان یا مجبوراست رای ما را قبول کند ویا بعداز مدتی از شورا استعفا بدهد. دوستان صحبتهای من را قبول کردند و چیزی نگفتند، آن فرد کاندید شد ورای آورد. شورا شد 6 نفر و اما برای نفرهفتم مانده بودیم یک نفر دیگر که مدتی جزو افراد مسلح حزب دمکرات بود، فعالیت مسلحانه نداشت و زندگی عادیش را میکرد ولی هنوز به حزب متبوعش تمایل داشت اما نظرات و مواضعش با حزب دمکرات فرق داشت. او هم دقیقا هما نند نفر قبلی گفت من هم میترسم رای نیاورم وگرنه خودم را کاندید میکردم. برای او هم من همان پیشنهاد قبلی را مطرح کردم و دوبا رفقای خودم مخالفت کردند که چکارمیکنی و من ضمن توضیحاتی مبنی بر این که دیدگاه این با آن یکی فرق دارد را تکرار کردم او هم کاندید شد ورای آورد.

شورا تکمیل شد ومردم راضی به خانه هایشان برگشتند  وما در نحوه درست انتخاب شورا موفق شدیم وعملا حزب دمکرات کاره ای نبود. 

بعد از مدتی آن  دونفر استعفا دادند و نفر اول که من پیشنهاد کردم کاندید بشود دقیقا همین را گفت که چون کارها با رای گیری پیش میرودعملا حرف شما  به کرسی مینشیند و گفت من از شورا استعفا میدهم و کناره گیری کرد.

 

مهر۱۳۹۹

 

ایسکرا ۰ ۱۰٦

 


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com