|
||
تودهييها مانند ويروساند.نميميرند.بازتوليد ميشوند.(۱۹)سهراب.نSeptember 28, 2020 تودهييها مانند ويروساند. نميميرند. بازتوليد ميشوند.(19)
حزب توده و فرقهها
اکنون براي اکثريت افراد جامعهي طبقاتي ايران، مخصوصا" آگاهان طبقهي کارگر به اثبات رسيده است که حزب توده يک جريان بورژوا رفرميستي است که با دو جريان ناسيوناليستي فرقه دموکرات آذربايجان و کردستان ايران، هرسه در دو زمان متفاوت، ساخته و پرداختهي نيرويهاي امنيتي استالين بودهاند، که در «حافظه تاريخي» طبقات اجتماعي اين مرز و بوم براي هميشه ثبت گرديده است. «مردم»ي که حزب توده از آنها نام ميبرد، اکنون به خوبي ميدانند، که سران اين حزب و فرقهها، ساخته شدند تا به عنوان اهرم فشار مورد استفاده قرار گيرند. و هرگاه به آنان نيازي نباشد، با «نوالهيي» از آنها پذيرايي و نگهداري شود براي مواقع لازم. اما در ميان فقط آن «مردم»ي که حزب توده از آنها ياد ميکند، ندانسته و ناآگاهانه به نطعگاه فرستاده شدند و قرباني اميال رذيلانهي استالين و دستپرودهگان ايرانياش گرديدند. «مردم» فقط حقوق طبيعي و شهروندي خود را طلب ميکردند. جريان از اين قرار است که استالين ميخواهد امتياز استخراج و بهرهبرداري از ذخاير نفتي شمال ايران را، به دست آورد. بنابراين، در مناطق تحت اشغال ارتش سرخ در آذربايجان، زنجان، و کردستان، در سال 1324، حاکميتهاي «خودمختار» اعلام ميشود و همهي اعضاي حزب توده هم به فرموده «رفقا» در سه منطقه فوق، از حزب توده جدا، و به فرقهها ميپيوندند تا به اصطلاح «مستقل» عمل نمايند و قدرت خود را در مقابل حاکمان تهران به نمايش بگذارند. اما از طرف ديگر، مجلس چهاردهم لايحه نفتي قوام را تصويب نميکند، شاه قوام را از نخستوزيري عزل ميکند و به طور اتوماتيک وزارت 75 روزهي سه وزير تودهيي در کابينه قوام هم به پايان ميرسد. اما روسيه شوروي براي جلب رضايت کامل تهران، در باکو از سران فرقه پذيرايي ميکند و از غلام يحيا،(1) رئيس فرقه دموکرات آذربايجان، خواسته ميشود تا دوباره با حزب توده وحدت نمايند تا رژيم تهران مطمئن شود که دو فرقهي دموکرات آذربايجان و کردستان منحل گرديدهاند و ديگر خطري براي رژيم شاه محسوب نميشوند. م.چلنگريان مينويسد؛ «ناتاليا يگورونا» مورخ روس بر اساس بررسي اسناد منتشره از سوي وزارت امور خارجهي اتحاد شوروي و دايرهي خارجي کميته مرکزي حزب کمونيست شوروي معتقد است فکر تأسيس فرقهي دموکرات از سوي شخص استالين و بعد از او حلقهي محدود پوليت بورو (دفتر سياسي کميته مرکزي) با شرکت عناصري چون «وياچسلاو مولوتف»، «لاورنتي بريا»، «گئورکي مالنکوف» و «آناستاس ميکويان» بوده است و اينکه استالين در مورد مسائل مربوط به ايران مستقيما" دخالت ميکرده است.»(م.چلنگريان: فرزندان سليمان ميرزا جلد يکم:52) به گفتهي چلنگريان استالين و شرکاء براي پيدا کردن فرد مناسب به سراغ کمونيستهاي آذري زبان دهه 1300، خورشيدي مثل يوسف افتخاري رفتند. اما از طرف يوسف پاسخ منفي دريافت کردند، پس از آن به پيشهوري مراجعه کردند و با گرفتن پاسخ مثبت از طرف او عمليات خود را آغاز کردند. يوسف افتخاري در اين باره ميگويد: «پيشهوري را از قديم و از دوران زندان ميشناختم ولي پس از حوادث شهريور بيست ديگر او را نديدم تا اينکه آن روز به دفتر روزنامهاش در خيابان فردوسي رفتم. به او گفتم آقاي پيشهوري دنبال من آمدند که در يک نقطه شورشي برپا کنيم و من آن شخص را نشناختم. اما ميگفتند بيا که استالين تضمين کرده است. من براي شرکت در سنديکاي جهاني عازم پاريس هستم و حتما" دنبال شما و رفقاي ديگرتان که ميشناسم ميآيند. ديدي که در گيلان وقتي پشت آدم را خالي ميکنند، نتيجهاش شکست است. ما در جايي ميتوانيم دست به اسلحه ببريم که اقلا" شصت درصد مردم پشت سر ما باشند. پيشهوري گفت آقاي افتخاري يعني من اينقدر ناشي هستم، يعني اين سن و سال را بيخود گذرانيدهام و اين موها بيخود سفيد کردهام. حالا ميآيم چنين اشتباهي ميکنم؟ اتفاقا" پاريس رسيديم، روزنامهها نوشتند که پيشهوري به آذربايجان رفته و تشکيلاتي درست کرده است.» (خاطرات دوران سپريشده - خاطرات و اسناد يوسف افتخاري 1399تا - 1139به کوشش کاوه بيات و مجيدتفرشي – ص 83) در سال 1325، قوام در بين نخست وزيران ايران، پس از شهريور 1320، نخستين کسي بود که پا به کلوپ حزب توده گذاشت و حتا در آنجا به ايراد سخنراني به نفع سياستهاي حزب توده پرداخت. چندي بعد در يک اقدام جنجالبرانگيز عدهيي از سران شناخته شدهي مرتجعين و راستگرايان افراطي از قبيل تيمسار حسن ارفع، ميرزا کريمخان رشتي، جمال امامي، و علي دشتي را بازداشت کرد. اينها همه مانورها و حرکات گمراهکنندهيي بود که قوام [کهنه کار و مدافع فئوداليسم] براي جلب نظر رهبران حزب توده انجام داد. (م.چلنگريان: فرزندان سليمان ميرزا جلد يکم:43) م.چلنگريان ميگويد که در «کنفرانس يالتا و نتيجهي مذاکرات قوام با استالين در فروردين 1325 خورشيدي، آغاز پايان حيات فرقه آذربايجان بود. چندي بعد استالين در هشت مه 1946/ 28 ارديبهشت 1325، طي نامهيي به پيشهوري به صورت تلويحي از او خواست تا مقاومت در برابر دولت قوام را کنار بگذارد. نامهي استالين داراي چهار محور بود: 1. موقعيت ايران مانند روسيهي 1905 و 1917 نيست که درگير يک جنگ داخلي باشد و بحران ناشي از جنگ به انقلاب منجر گردد. 2. در ايران طبقهي کارگر قوي وجود ندارد و روستاييان نيز حرکت جدي از خود نشان نميدهند. بنابراين مبارزه طبقاتي حاد نيست. 3. نيروهاي ارتش سرخ (بنا به مصالح آزاديبخش! اين کشور در اروپا و يونان) ديگر نميتوانند در ايران باقي بمانند. 4. قوام دارد با جناح انگلوفيل ميجنگد و اگر از او حمايت نکنيم منزوي شده و جناح نامبرده پيروز ميشود. پس کابينهي قوام زمينهي اصلاحات اجتماعي و دموکراتيزه کردن ايران را مهيا ميکند. در نتيجه فرقه و جمهوري خودمختار بايد از قوام و سياستهاي او پيروي کنند.» (پيشين:46) اما جهانشاهلو که خود يکي از رهبران فرقه بوده است، همراه با پيشهوري هردو شاهد و ناظر ظهور و سقوط فرقهي دموکرات آذربايجان، زنجان و کردستان بودهاند، مينويسد: «در اين هنگام سرهنگ قلياف به دستور باکو چنين مصلحت ديد که آقاي محمد بريا را که با دارودستههاي جاويد و شبستري هواخواه حل مسالمتآميز و دريافت امتياز نفت براي روسها بود، صدر فرقهي دموکرات آذربايجان بگذارد و آقاي پيشهوري و آقاي پادگان و من را به اين عنوان که مخالف حسن نيت آقاي قوامالسلطنه هستيم به باکو تبعيد کند. ما اعضاي کميتهي مرکزي فرقه دموکرات به ايوان مشرف به خيابان پهلوي رفتيم و مردم بسياري در خيابان گرد آمدند. آقاي پيشهوري با سخني کوتاه آقاي محمد بريا را رهبر فرقه خواند و آقاي بريا که از ناداني گمان ميکرد به جايگاهي بلند رسيده است، داد سخن داد و مردم تبريز و آذربايجان را به آرامش فراخواند و به حسن نيت آقاي قوامالسلطنه و انتخابات آزاد پس از رسيدن ارتش به تبريز، نويد داد. آقاي پيشهوري و من از در شمالي ساختمان فرقه بيرون، و با قرار قبلي به سرکنسولگري شوروي نزد آقاي سرهنگ قلياوف رفتيم. درست به ياد ندارم که آقاي پادگان هم در اين ديدار ناميمون با ما بود يا نه. در اتاق کوچکي در خاور حياط آقاي قلياف ما را پذيرفت. آقاي پيشهوري که از روش ناجوانمردانهي روسها سخت برآشفته شده بود از آغاز به سرهنگ قلياف پرخاش کرد و گفت؛ شما ما را آورديد ميان ميدان و اکنون سودتان اقتضاء نميکند ناجوانمردانه رها کرديد. از ما گذشته است، اما مردمي را که به گفتههاي ما سازمان يافتند و فداکاري کردند همه را زير تيغ دادهايد. به من بگوييد؛ پاسخگوي اين همه نابسامانيها کيست؟ آقاي سرهنگ قلياوف که از جسارت آقاي پيشهوري سخت برآشفته بود و زبانش تپق زد، يک جمله بيش نگفت:«سني گتيرن سنه دييرکت» يعني:«کسي که ترا آورد به تو ميگويد برو» و جملهي ديگري هم بدان افزود که ساعت هشت شب امروز رفيق کوزلاف بيرون شهر در سر راه تبريز- جلفا، منتظر شماست. و از جا برخاست و دم در ايستاد. اين بدان معني بود که ديگر آمادهگي گفتگو با ما ندارد و بايد برويم.»(نصرتالله جهانشاهلويافشار: سرگذشت ما و بيگانگان:357-358) جهانشاهلو ادامه ميدهد که «تيمسار آذر که ميدانست چه سرنوشت شومي در پيش است. با سرهنگ قلياوف گفتوگو کرد و از او خواست که تکليف افسران[فرقه] را که همهگي برابر آئين ارتش ايران محکوم به اعداماند هرچه زودتر روشن کند. او هم با باکو و ميرجعفر باقراف يا استالين گفتگو کرد و در آغاز شب به تيمسار آذر پيام داد که ميتوانند همهگي با خانوادههايشان به شوروي بروند. از اينرو تيمسار آذر همهي افسران و خانوادههاي آنان را تا جايي که دسترسي داشت گردآورد و روانه کرد و سپس خود نيز همراه پناهيان، رهسپار شد. افسراني که در مراغه و مياندوآب و تکاب در پيکار بودند، نتوانستند خود را به رهانند، کشته و اعدام شدند.»»(پيشين:374) در حقيقت روسيها بعد از بستن قرارداد با قوام در 15 فروردين 1325، عملا" جنبش آذربايجان را رها ميکنند. پيشهوري که آموزش ديده حزب کمونيست ايران بود و رگههايي از استقلال فکري همراه داشت که همين رفتار هم باعث مرگش توسط باقروف گرديد، در نامهيي محرمانه به استالين از اينکه در قرارداد با قوام امتيازي براي آذربايجان خودمختار در توافقنامه تهران منظور نشده انتقاد کرد. «به نوشته استالين، پيشهوري مدعي بود «در آغاز شما ما را به عرش اعلا برده، سپس به عمق پرتگاه رها ساخته و باعث بيآبرويي» ما شديد. استالين با رد اين اظهار نظر، به پيشهوري و ديگر رهبران فرقه دموکرات آذربايجان توصيه کرد «به نحو عاقلانهيي عمل کرده و با استظهار به حمايت معنوي ما خواستههايي را دنبال کنيد که اساسا" وضعيت موجود آذربايجان را جنبه قانوني ببخشد ...» محمدحسين خسروپناه:سازمان افسران حزب توده ايران 1323-1333:ص101) به دستور مقامات امنيتي روسيه، پيشهوري را با استفاده از يک تصادف ساختهگي اتومبيل، ميکشند. جهانشاهلو قبل از خاکسپاري جنازه پيشهوري را ميبيند: «من هنگامي که جنازه را بررسي کردم، با يک ديد نشانههاي مسموميت را ديدم، چون همهي تن ورم کرده بود و تنها دو زخم کوچک، يکي در گوشهي راست صورت و ديگري در گردن نزديک شانه ديده ميشد. من از ناآزمودهگي، بدون دورانديشي گفتم ژنرال آتاکشياف، اين دو زخم کوچک که آدم را نميکشد، چهگونه او با اين زخمها مرده است. او نگاهي ژرف و پليسي و پندآميز به من افکند و گفت؛ دکتر شما که با او در زندان رضاشاه بودهايد و ميدانيد که او سالها در آنجا با دشواري زندهگي کرد. در اين پيشامد قلب بيمارش تاب نياورد و متاسفانه از دست رفت.» (نصرتالله جهانشاهلويافشار:سرگذشت ما و بيگانگان: بخش دوم:37) جهانشاهلو مينويسد؛ «حزب توده و فرقه دموکرات را حزب کمونيست روس و سازمان امنيت و گماشتهگان خرد و کلان آن برپا کردند و گام به گام زير فرمان آنها بود و هست. اختلافها و دستهبنديهاي درون حزب توده و فرقهي دموکرات جز در پارهيي موارد کمياب، براي ميهنپروري اين يا آن و يا خودفروشي اين گروه يا آن گروه نبود، تنها براي بهدست گرفتن دستگاه رهبري و نزديک شدن بيشتر به اربابان روس بود و بس.»(پيشين:111) «به ديگران کاري ندارم، اما من در برابر سروش درون خود بسيار شرمندهام. چون تنها اين بيستواندي خانواده نبود که از حزب بازي و فرقهتراشي ما به دست بيگانهگان از ميان رفت، بلکه مسير زندهگي هزاران خانوادهي ديگر را نيز دگرگون کرد و چه بسا آنها را به روز سياه نشاند.» (پيشين:178) به نوشته تفرشيان، «شورويها در موقع تخليه [آذربايجان] سلاحها و تجهيزات، از آن جمله توپهايي را که به ارتش خودمختار آذربايجان داده بودند، پس گرفته با خود بردند. ... در سحرگاه 19 آذر 1325، عمليات ارتش [شاه] آغاز شد و به رغم پيشروي واحدهايي از ارتش خودمختار، رهبري فرقه به دستور مسئولين سياسي شوروي، فرمان ترک مقاومت و عقبنشيني را صادر کرد.» محمدحسين خسروپناه:سازمان افسران حزب توده ايران1323-1333::103-104) بابک اميرخسروي ميگويد؛ «بعد از اولين مسافرت شاه به شوروي و بهبود روابط ميان دو کشور، دولت شوروي براي نشان دادن حسن نيت خود، ميخواست جريان ساخته و پرداخته فرقه دموکرات آذربايجان را که تجسم و ابزار سياست جداکردن آذربايجان ايران بود، به شکلي از صحنه خارج سازد. نقشه اين بود که حزب توده و فرقه را متحد کنند، تا نشان دهند که سياست گذشته را کنار گذاشتهاند. چشمآذر مخالف وحدت فرقه با حزب توده بود، با يک اشاره او را ساقط کردند و غلام يحيا را که نوکر گوش به فرماني بود، به جاي وي برنشاندند»(خاطرات اردشير آوانسيان: 210) صفرخان در گفتوگو با زنده ياد علياشرف درويشيان ميگويد؛ «دکتر جاويد و پيشهوري و يک عده از سران [فرقه] رفته بودند تهران خيلي هم از آنها استقبال کرده بودند و شعار داده بودند. در تهران مذاکره ميکنند و قرار بر اين ميشود که يواش يواش فرقه عقبنشيني بکند. تقريبا"، حتما" به اينها گفته بودند که سازش کنيد. يک خودمختاري آبکي داشته باشيد. استالين پيغام داده بود که انقلاب فراز و نشيب دارد و حالا نوبت نشيب است براي شما. بله اينها ميروند تهران و قرار ميگذارند که ارتش يک عده را بفرستد تبريز براي شروع انتخابات و تبريز نماينده بفرستد به مجلس. دکتر جاويد هم که همه کاره فرقه بود او را استاندار آذربايجان کردند از طرف دولت. تقريبا" تسليم شدند ديگر. بعد اسلحههاي سنگين را جمع کردند و بردند. بعد از ماهها فهميديم. ...خب حالا دولت حمله کرده و به زنجان رسيده است. مثلا" آمدهاند براي انجام انتخابات. حمله ميکنند به ستاد فرقه. ... خلاصه ارتش ميآيد سه فرسخي تبريز. چاقوکشهاي تبريز و يک عده گروهبان را با لباس شخصي ميفرستند تبريز و ارتش همانجا ميماند. اين اوباش در عرض سه روز 25000 نفر آدم ميکشند. هرکس، هرکس را ميبيند ميکشد.»(علياشرف درويشيان:خاطرات صفرخان:65-66-67) صفر قهرماني در پاسخ اين پرسش که قبل از اينکه دستگير بشويد در آذربايجان، در فرقهي دموکرات اصلا" اسم مارکس و سوسياليسم را نشنيده بودي؟ ميگويد: «شنيده بودم. از آنها که مثلا" از شوروي آمده بودند، مهاجرين، از بلشويکها يک چيزهايي شنيده بودم. با ما هم بودند. قبل از جريان فرقه آنها در دهات ما بودند. چيزهايي از انقلاب تعريف ميکردند ولي آن يک سالي که حکومت دست ما بود، اصلا" اسمي از اين مسائل نبود. عکس لنين و ديگران اصلا" در اداراتشان نبود. بعدا" فهميديم. تفنگ به دستمان دادند و گفتند برويد پادگانها را خلع سلاح کنيد. بعدا" گفتند تفنگتان را بدهيد يا فرار کنيد يا کشته ميشويد. نتيجه اين شد که بيست و پنج هزار نفر کشته شدند.» (پيشين:244-245) «فرقهي دموکرات آذربايجان ساخته و پرداختهي خارجي، متکي به ارتش سرخ و براي اعمال فشار بر دولت مرکزي براي کسب امتياز نفت شمال و تهديدي عليه حاکميت ملي و تماميت ارضي ايران بود.»(بابک اميرخسروي: آدينهي شماره 83) خسرو شاکري مينويسد؛ «هيأت حاکمه [قوام] براي پايان دادن به جنبش مردم [1324-1325] هنوز زيرکانه امتيازهايي به مردم ميداد و به ويژه حزب توده ايران را با پيروزيهاي ظاهري سرمست ميکرد. کار بدانجا کشيد که سه وزير از حزب توده را در کابينه پذيرفت و جنبش آذربايجان را به رسميت شناخت و يک روز، خود نخست وزير [قوام] براي بيان دوستي به کلوب حزب توده ايران رفت. از اين همه نمايش، حزب توده به اشتباه افتاد و ميپنداشت که به همين آساني فردا همهي حکومت ايران را در چنگ خواهد داشت. اما سرمست از اين پيروزيهاي ارزان بسيج نيرو را نميديد و به ياد نداشت که بايد براي حملهي آيندهي هيأت حاکمه قوام نيروي رزمنده داشته باشد.» (خسرو شاکري:کارنامهي مصدق و حزب توده 1: ص111) در شمارهي 10 شهريور 1325 روزنامهي رهبر، از قول احمد قاسمي از رهبران حزب توده ايران آمده است: «به نظر ما آقاي قوامالسلطنه با کليهي زمامداران پس از شهريور فرق اساسي دارد. چون او نخواسته است سياست استعماري را تقويت کند؛ بلکه با اين سياست شوم مبارزه نموده است، اينها است آنچه قوامالسلطنه را از اکثر رجال ايران ممتاز ميکند. اينجا است آنچه آزاديخواهان را به سوي قوامالسلطنه توجه ميدهد.» (پيشين: ص112) راهکار و راهبردهاي بورژوا رفرميستي حزب توده به طبقهي حاکمه ايران اين امکان را داد تا وقتکُشي نمايد و در سر فرصت نيروهاي خود را گردآورد تا هنگام خروج ارتش شوروي از ايران، حمله به آذربايجان را آغاز کند. فرقهي دموکرات آذربايجان که کپي برابر اصل حزب توده بوده است، به توصيهي رهبرش استالين از ايستادهگي در برابر دولت مرکزي قوام خودداري کرد. آذربايجان تسليم شد و سپس، از کشتار بيرحمانهي کارگران و زحمتکشان پيکارجو در آذربايجان جوي خون به راه افتاد! تنها در آذربايجان 40 هزار نفر کشته شدند. قوام که در غياب نبود مجلس چهاردهم، دست به اين جنايات زد، در چنين وضعي انتخابات کشور را آغاز کرد و آنچه ميخواست به مجلس فرمايشي پانزدهم، خود فرستاد. نه از مصدق خبري بود و نه از نمايندهگان حزب تودهي رفرميست. (پيشين: ص112) به گفتهي خسرو شاکري علاوه بر قولي که سليمان ميرزا [سليمان محسن اسکندري معروف به سليمان ميرزا از خانواده عباس ميرزا وليعهد فتحعليشاه] مخفيانه به سرهنگ رکن دو ارتش شوروي براي دفاع حزب توده از منافع شوروي داده بود، پس از تصويبنامهي اعتراضآميز کميتهي مرکزي حزب توده به شورويها بر سر مسئلهي فرقه دموکرات و تشکيل «حکومت خودمختار آذربايجان» _ که بايد به اصرار افرادي چون اسکندري، کشاورز به تصويب رسيده بوده باشد و اسکندري شخصا" به مسکو برد و به حزب کمونيست شوروي رساند _ سفير شوروي و دبير آن سفارت؛ علي علياف مأمور دستگاه امنيتي شوروي در ايران، دو تن ديگر از اعضاي هيئت اجرايي حزب توده، يعني دکتر بهرامي و نورالدين الموتي، را به سفارت شوروي احضار کردند و اهميت قضيهي آذربايجان به آنان تفهيم کردند، و از آنان خواسته شد طي نامهيي مراتب توافق حزب توده با سياست شوروي را اعلام کنند. آن دو نيز چنين کردند و از جمله نوشتند که از آن پس از حزب کمونيست شوروي «اطاعت» خواهند کرد.(خسرو شاكري زند: مصاحبهيي پيرامون برخي خطوط کلي جنبش چپ ايران)
ادامه دارد سهراب.ن 07/07/1399
توضيحات: (1): «سلامالله جاويد و شبستري و کاويان و ... و ...و... همچنين غلام يحيا عاملين سازمان امنيت روس در آذربايجان بودند.»(نصرتالله جهانشاهلويافشار: سرگذشت ما و بيگانگان:366) «و در حزب توده کامبخش، رضاروستا، احسان طبري، کيانوري، اردشير آوانسيان، کامران ميزاني، انوشيروان ابراهيمي، مهدي کيهان، حسن قائمپناه، احمد قاسمي، مريم فيروز و ...و ...و ... عاملين سازمان امنيت روس بودند و هستند.»(پيشين:367) «روزي با زنده ياد تيمسار عبدالرضا آذر در نشست باختهي حزب، کنار هم نشسته بوديم. من به شوخي گفتم با ديد کوتاهي بنگر که در اين گردهمآيي کوچک حزبي چند تن پادوي سازمان ک.گ.ب. است. شايد پارهيي از خوانندهگان نتوانند باور کنند که از 34 تن عضو حاضر در آنجا 21 تن پادوي آشکار و نهان سازمان امنيت روس بودند، از آنهايي که پس از پايان نشست بايد کوتاه گزارش آن را به گوش اربابان برسانند.»(پيشين:154) يعني بيش از 61 درصد جاسوس بودهاند.
|
||
مطالب مرتبط |
||
|
||
Copyright © 2006 azadi-b.com |