‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.نمي‌ميرند. بازتوليد مي‌شوند.(۱۷)

سهراب.ن
September 22, 2020

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.

نمي‌ميرند.

بازتوليد مي‌شوند.(17)

 

«کميته ترور» حزب توده‌   

کار «کميته ترور» حزب توده‌، انجام اعمال تروريستي در جهت تامين منافع سران حزب توده‌ و روسيه بوده است. ما در اين‌جا وارد مبحث ريشه‌يابي مقوله‌ي «تروريسم» نمي‌شويم و انواع مختلف آن در اين‌جا مد نظر ما نيست، بل‌که تروريسم به مثابه «رفيق‌کشي» که ريشه در اعمال استالين و استالينسيم دارد و سران حزب توده‌ در ايران، تکثيرکننده آن بوده‌اند، مورد نظر ماست.

شما نمي‌توانيد تاريخ حزب بلشويک را بررسي کنيد،_ با وجود انشعاب 1903_ تا زمان استقرار استالينيسم، حتا يک مورد «رفيق‌کشي» را در آن پيدا کنيد. به گفته‌ي اي.اچ.کار، منشويک‌ها که در طول دوران انشعاب و تا انقلاب اکتبر 1917، با حزب بلشويک همکاري داشته‌اند، بدون اين‌که نظرات آن‌ها مورد قبول بلشويک‌ها قرار گرفته باشد. در جدل‌هاي قلمي، همواره خطوط فکري منشويک‌ها به وسيله‌ي بلشويک‌ها علنا" محکوم مي‌گرديد، اما بلشويک‌ها «کميته ترور» نداشتند که به وسيله‌ي آن، تک تک، منشويک‌هاي منتقد بلشويک‌ها را ترور و سر به نيست کنند.

در حقيقت از زمان مارکس و انگلس و بعدها، لنين و رزالوکزامبورگ تا 1928، که استالين و استالينيسم جانشين سوسياليسم مارکسي مي‌شود، با وجود اختلافات و تمايزات افکار و انديشه بر سر تاکتيک و استراتژي، در درون احزاب کمونيست آن زمان، رفيق‌کشي و يا حذف کامل سران يک جريان اجتماعي سياسي در دستور کار، وجود نداشته است.

ب.سوآرين بيان مي‌دارد که «در رابطه با بحثي که دربارهي مسئله ملي در گرجستان(1923-1922) در گرفته بود، لنين چندين بار از تروتسکي تقاضا کرد که به نيابت از طرف هر دو برعليه سياست استالين، اورژنيکيدزه و دژرژينسکي دخالت کند. در يکي از نشست‌ها، هنگامي که بحث شدت گرفت، اورژنيکيدزه يک سيلي به صورت يک گرجي جوان نواخت. در 30 دسامبر 1922، لنين در يکي از يادداشت‌هاي محرمانه‌اش نوشت: دژرژينسکي به من اين ماجرا را گزارش داده است، اين مسئله که اورژنيکيدزه متوسل به حمله جسماني شده است، مرا با منجلابي که در آن فرو رفته‌ايم، آشنا کرد.»(ب.سوآرين:استالين:چاپ پاريس1925:ص289) تروتسکي در اين رابطه‌ي‌ بيان مي‌دارد که «لنين پيشنهاد کرد که اورژنيکيدزه بلافاصله از حزب اخراج شود.» (تروتسکي: بين‌الملل سوم:ص 438)

اما در طول تاريخ زنده‌گي‌ بشر از هنگامي که جامعه‌ي طبقاتي‌ به وجود آمده تاکنون به شکل‌هاي مختلف و تحت عناوين مختلف دارنده‌گان افکار و انديشه‌ي متفاوت و منتقد طبقات حاکمه، مورد ظلم، ستم، ترور، و اعدام قرار گرفته‌اند. کتاب‌سوزان‌ها و تفتيش عقايدهاي تاريخي که آن زمان تبديل به عرف اجتماعي شده بود و اکنون به شکل و شمايل ديگري در جريان است، دو نمونه از آن‌ها به شمار مي‌رود.

 به قول احمد شاملو «سلامت فكر جامعه فقط در برخورد با انديشه‌ي مخالف محفوظ مي‌ماند. تو فقط هنگامي مي‌تواني بداني درست مي‌انديشي كه من منطقت را با انديشه نادرستي تحريك كنم. من فقط هنگامي مي‌توانم عقيده سخيفم را اصلاح كنم كه تو اجازه سخن گفتن داشته باشي. حرف مزخرف خريدار ندارد، پس تو كه پوزه‌بند به دهان من مي‌زني از درستي انديشه من، از نفود انديشه من مي‌ترسي. مردم را فريب داده‌اي و نمي‌خواهي فريب آشكار شود. نگران سلامت فكري جامعه هستيد؟ پس چرا مانع انديشه آزادش مي‌شويد؟» (احمد شاملو:نگراني‌هاي من:سخنراني در هشتمين كنفرانس مركز پژوهش و تحليل مسائل ايران، دانشگاه كاليفرنيا، بركلي_ آوريل 1990)

از طرف ديگر، هرکدام از 25 نفر اعضاي کميته مرکزي حزب بلشويک در مقطع 1917، يک کتاب‌خانه پشت سر خود داشته‌اند. هرکدام خالق کوهي از ادبيات و کتب و مقاله و مباحث داغ جدلي و تبيين‌‌هاي مختلف و متضاد بوده‌اند و حتا با تندترين لحن در برابر يک‌ديگر صف بسته‌اند، و نظرات يک‌ديگر را محکوم کرده‌اند، اما هيچ وقت از روش فيزيکي براي حذف رقيب خود استفاده نکردند. اما اين استالين بود که همه‌ي اين دست‌آوردهاي گران‌بها را زيرپا گذاشت و خالق رفيق‌کشي شد. او علاوه بر اين‌که اکثريت اعضاي کميته‌ي مرکزي حزب بلشويک را تيرباران کرد، به وابسته‌گان خود در سراسر جهان، مانند حزب توده را هم وادار کرد، که اين فرهنگ سخيف و جنايت‌کارانه را مو به مو به اجرا گذارند و تبديل به فرهنگي کردند که گريبان‌گير، جنبش‌هاي آزادي خواهي و سوسياليستي مخصوصا" در کشورهاي شرق جهان شده است. جديدترين نوع ترور مخالفين ديدگاه طبقه‌ي حاکمه، در روسيه‌ي پوتين و عراق امروزي روي داده است.

استالين کليه‌ي فعاليت‌هاي اجتماعي و سياسي و حتا، شيوه‌هاي تربيتي و آموزشي را بر طبق مقاصد و ميل خود مي‌خواست، و از «مردم» همانند رمه، اطاعت کورکورانه و ايمان شبه مذهبي بي‌چون و چرا طلب مي‌کرد. او از 1928، به يک درنده شباهت داشت تا يک انسان. به قول يوسف افتخاري او به يک فرعون تبديل شده بود. استالين همانند بقيه‌ي ديکتاتورهاي جهان، اگر کسي که کوچک‌ترين انتقادي بر او روا مي‌دانست، براي خود مرگي حتمي خريده بود. 

به عنوان نمونه «داويد بوريسويچ ريازاوف (1870-1938) دانش‌مند و بايگان مارکسيست، عضو غيرجناحي حزب سوسيال دموکرات تا 1906 بود و در آن زمان به منشويک‌ها پيوست. در جريان جنگ اول جهاني انترناسيوناليست و زيمروالديست بود. عضو جناح مژرايونيستي در پتروگراد بود که در اوت 1917 به حزب بلشويک پيوست. در اکثر کنگره‌هاي حزبي نماينده بود. مرد دردسر ساز اغلب با لنين و استالين مخالفت مي‌کرد. به دليل قطع يک سخن‌راني استالين با اين اظهار نظر که: «بس کن کبا[نام مستعار استالين]، خودت را مسخره نکن. همه‌ مي‌دانند که نظريه‌پردازي کار تو نيست.» معروفيت يافت.»(تئودور شانين: مارکس متاخر و راه روسي:282) بنابراين‌ تا زماني که اتوريته‌ي لنين بر حزب بلشويک حاکم بود، کسي به ريازانف تعرض نکرد. اما استالين در سال 1931، او را از تمام مناصب خلع و در 1938، تيرباران کرد.

يکي از ضعف‌هاي جنبش سوسياليستي مقطع 1357 در ايران، عدم فعاليت و پاي‌بندي آن‌ها به آزادي‌هاي بي‌قيد و شرط اجتماعي و سياسي بود. استالينيسم حاکم بر جنبش سوسياليستي آن ايام، که ناشي از فعاليت‌هاي مخرب و ضد بشري حزب توده‌ از سال 1320 تا 1357، بود. شعار «اعدام بايد گردد» توسط چپ‌هاي استالينيست در سال 1357، نتيجه‌ي عمل‌کرد حزب توده‌ بوده است که گريبان‌گير خودشان هم شد. سوسياليست واقعي پيرو مارکس بايد دريابد که دامن زدن به موج خشونت و خون‌خواهي، منهاي مبارزه‌ي طبقاتي‌، دامن‌گير خودش را هم خواهد گرفت. «چپ در نيافت که گسترش فضاي ترس و کينه‌جويي، نه تنها رويش نهادهاي دموکراتيک را کند مي‌کند، بل‌که ساختار منشي اقتدارگرا را نيرو بخشيده و تمکين به قدرت و اقتدارپذيري را رشدي شتابان مي‌دهد. ...در بينش و منش استالينيستي، نابودي فيزيکي مخالفان ارج ويژه‌يي دارد. پروژه سوسياليسم استاليني، طرح برپايي يک دولت حزبي خودکامه‌ي فراگير (توتاليتر) و ديوان‌سالار است که بر هر انديشه‌يي بجز ايده‌ئولوژي رسمي خويش مهر تکفير زده و سرکوب هر دگرانديشي را در دستور کار خود دارد. افزون بر آن، غلظت تفکر بسته و توتاليتر استاليني نمي‌تواند بر مجموعه‌ي بينش حقوقي حاکم بر اين تفکر سنگيني نکرده و تفکر سرکوب‌گر را در جامه‌ي قضايي و قوانين مجازات بر جاي‌گاه قدرت ننشاند. و روشن است که دامنه‌ي سرکوب مي‌تواند تا به دم تيغ سپردن مخالفان نير برسد. «هر که با ما نيست. دشمن ماست»، اين شعار راستين «آموزگار بزرگ پرولتاريا» يعني استالين بود.»(وحدت کمونيستي: در نفي اعدام) 

«تناقض ذات جامعه‌ي طبقاتي‌ و انسان چنين جامعه‌يي در چنبره‌ي اين تناقض اسير است. بيان اين تناقض در ويژه‌گي‌ها و واکنش‌هاي انسان به طرق و از زواياي مختلف متبلور مي‌شود. به عبارت ديگر منش‌ها، ويژه‌گي‌ها و عکس‌العمل‌هاي او در ارتباط با محيط اطراف‌اش تاثير از روابطي نابخردانه مي‌پذيرد. و از اين جهت انسان جامعه‌ي طبقاتي‌ مجموعه‌يي از ويژه‌گي‌هاي بيمارگونه را با خود حمل مي‌کند.

عمومي‌ترين واکنش انسان در چنبره اين تناقض ايجاد سپري دفاعي در مقابل خويشتن و براي حفظ خود است، تلاشي در جهت عدم نابودي. طبيعي است که با توجه به موقعيت متفاوت انسان‌ها در پلکان اجتماعي اين واکنش محدوده‌هاي مختلف پيدا مي‌کند. ليک خاستگاه اين واکنش در جهان کنوني خود مي‌تواند مولد خصوصيت بيمارگونه‌ي ديگري باشد.

اضطراب! ترس رواني، که همه‌گاه جان را مي‌آزارد. ترس از دست دادن موقعيت در سلسله مراتب اجتماعي، ترس از فقر، ترس مورد خيانت قرار گرفتن، ترس از آينده، ترس ناديده گرفته شدن و ...

ليک ايجاد سپري دفاعي در مقابل خويش و در هراس از محيط اطراف در منش‌ها و عکس‌العمل‌هاي انسان به يک شکل، بازتاب نمي‌يابد. و با توجه به ويژه‌گي‌هاي خاص خانواده‌گي و تربيتي، اشکال مختلف مي‌پذيرد.

فردگرايي، پناه بردن به خويش و ميل به انزوا، بيان اين هراس به دفاع از خويش در مقابل محيط اجتماعي است. تسليم، تن سپردان به قدرت و ميل به مرجع، نشانه اين هراس و دفاع است. تلاش در جهت کسب قدرت فردي نيز تبلور اين ويژه‌گي‌ است و خشونت بيان ديگر آن.

آن کس که خشونت مي‌کند، يا توسط اين خشونت به دنبال کسب قدرت است و يا سعي در حفظ آن مي‌کند، در هر صورت، خشونت بيان هراس ميل به حفظ خود و نشان از واکنشي بيمارگونه براي درمان ضعف‌هاي درون است. آن کس که در رابطه‌يي دوجانبه اعمال خشونت مي‌کند و يا آن کس که حيطه‌ي محيطي بسيار بزرگ‌تر دست به خشونت مي‌زند، هر دو از خصوصياتي يک‌سان رنج مي‌برند، و واکنش‌شان بازتاب روابطي بيمار در وجود و در مواجهه با پيرامون است.

به يک کلام، خشونت نشانه‌ي هراس از محيط اطراف، ميلِ به حفظ خود و بيان حقارت انباشته شده در درون است. خشونت ويژه‌گي انسان ناآگاه جامعه‌ي طبقاتي‌ است. خشونت يک بيماري است.»(وحدت کمونيستي: در نفي اعدام:1367: 33-34)

مارکس در مورد اعدام نوشته است: «اگر غيرممکن نباشد، در واقع بسيار دشوار است، اصلي بناگردد که در نظر باشد با آن «اصل» بر حق بودن و مقيد بودن مجازات اعدام در جامعه‌يي که به متمدن بودن خود مي‌بالد، اثبات گردد. ... اين چه نوع جامعه‌يي است که وسيله بهتري براي دفاع از خود جز جلاد نمي‌شناسد؟ ... آيا ضروري نيست به جاي ستايش جلادي که دسته‌يي از جنايتکاران را اعدام مي‌کند تا جا را براي جانيان بعدي باز کند، به طوري جدي درباره‌ي تغيير سيستمي انديشيد که چنين جنايت‌هايي را به وجود مي‌آورد.»(کارل مارکس: مجازات اعدام: مجموعه آثار به آلماني: جلد 8: ص 509-506)

همان‌طور که نوشتيم، رفيق کشي يکي از تاثيرات فرهنگ استاليني است که سران حزب توده در جنبش چپ سوسياليستي ايران، رواج داده‌اند و هنوز آثار و بقاياي آن به اشکال مختلف مي‌توان در گروه‌هاي سياسي که از هم‌ديگر منشعب شده‌اند، اين‌جا و آن‌جا مشاهده نمود، و به اين زودي‌ها، هم از بين نخواهد رفت.

محل تولد «رفيق‌کشي» روسيه شوروي و مغز بيمار استالين است که از 1928، وارد مرحله‌ي اجرايي مي‌شود. اين حرکت پليد و غيرانساني به وسيله‌ي سران حزب توده‌ «اعدام انقلابي» نام گرفت. ترورهاي درون گروهي دهه‌ي پنجاه، شصت، هفتاد خورشيدي در ميان گروه‌هاي سياسي مانند فدايي، مجاهد و ديگران، متاثر از نقش مخرب و ضدانساني حزب توده در اين رابطه‌‌ بوده است.

در دهه‌ي 1350، خورشيدي «علي‌اکبر هدايتي (اسد) پس از ترک سازمان[فدايي]، با يک شناسنامه جعلي در يک شرکت کار پيدا کرده بود و تنها زنده‌گي‌ مي‌کرد. يکي از رفقاي سازمان او را به طور تصادفي مي‌بيند و به سازمان گزارش مي‌دهد. براي جلوگيري از خطرات احتمالي بعدي[!؟] تصميم مي‌گيرند او را اعدام کنند.» (حيدر نيري:روابط برون مرزي سچفخاتا 1357: 34) در فرهنگ استاليني_توده‌يي، «ترک بي‌خبر خانه تيمي» يعني مرگ. مناديان مرگ هيچ وقت پيش خود فکر نکردند که ممکن است اين فرد که ابتدا به ساکن، وارد خانه تيمي شده است، توان زنده‌گي‌ کردن در چنين شرايطي را نداشته باشد. آن‌ها راحت‌ترين کار را انتخاب کردند: حذف فيزيکي. عينا" شبيه همان روشي که استالين نسبت به اعضاي حزب بلشويک اعمال مي‌کرد و هزاران نفر را به جوخه اعدام سپرد.

«واقعه چهار بهمن 1364،در روستاي گاپيلون کردستان عراق،[در درگيري دروني تشکيلات اقليت به رهبري عباس توکل و مصطفا مدني در اين روز، از طرفين؛ پنج نفر کشته و شش نفر هم زخمي شدند.] يک فاجعه نيست، يک بدعت هولناک نيز به شمار مي‌رود. در تشکيلات‌هاي استاليني در ايران، تحريف، تهمت، اخراج و هتک حيثيت و حتا اعدام افرادي از مخالفان درون سازماني، سنتي معمول است که از طريق فرهنگ استاليني_توده‌يي در ايران نهادينه شده است. در اين سنت نفرت‌انگيز، هم‌رزمان ديروز، ناگهان به خائنين و عوامل بورژوازي تبديل مي‌شوند. آن‌ها که اهرم‌هاي تشکيلاتي را در اختيار دارند، اخراج مي‌کنند.» (انديشه رهايي:شماره 6: اسفند1365: ص169)

ترور شاه که احمد شاملو آن را «صحنهسازي مضحک» خوانده بود به دستور «کميته ترور» و به رياست خسرو روزبه و فرماندهي کميته مرکزي و شخص کيانوري، بدون توجه به شرايط عيني و اجتماعي حاکم بر جامعه انجام گرفت که نتيجه‌ي آن به غير از ضرر براي «مردم» چيز ديگري حتا براي حزب توده‌ در بر نداشت. 

در دهه 1320، خورشيدي استقلال دانشگاه تهران به وسيله دکتر علي اکبر سياسي مسجل شده بود به‌طوري که شوراي دانشگاه، همه امور دانشگاه و حتا انتخاب رئيس دانشگاه را انجام مي‌داد و اجازه ورود دولت و شاه، در امور دانشگاه را، نمي‌داد. اما همين که ترور نافرجام ناشي از حرکت تروريستي حزب توده و با اطلاع رزم آرا و کيانوري،(1) در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ رخ داد، علاوه بر حاکم شدن جو ديکتاتوري در جامعه و بازداشت سران حزب توده‌، سبب شد که شاه براي حاکميت خود بر دانشگاه تهران وارد عمل شود و خواستار اخراج استادان توده‌يي از دانشگاه تهران شد، اما با مقاومت شورا و علي اکبر سياسي روبرو شد و نتوانست کار زيادي از پيش ببرد. اما در سال ۱۳۳۲ بعد از کودتاي 28 مرداد، با تصويب لايحه‌يي در مجلس، کنترل دانشگاه تهران را تا 1357، به طور کامل در دست گرفت.

جهانشاهلو معتقد است که شواهد به دست آمده نشان ميدهد «که تيراندازي به شاه به دستور دستگاه امنيت انگلستان بود، آن هم نه براي کشتن بلکه براي ترساندن و باج گرفتن از او چون: مريم فيروز و کيانوري جاسوس دوسويه روس و انگليس بودند و امروز پس از گذشت سالها و آشکار شدن بسياري رازهاي پنهاني ديگر جاي دو دلي نمانده است. ...[از طرف ديگر،] تپانچهيي را که به دست فخرآرايي داده بودند، لکنته و بيکاره و چه بسا بدون خان بود، تا تيري که از آن شليک ميشود، کشنده نباشد. چون با اينکه او از نزديک و روبهرو همهي فشنگهاي تپانچه را به شاه شليک کرد و به هدف هم خورد، جز چند خراش کاربردي نداشت، مردم نادان آن را معجزهيي دانستند.»(نصرتالله جهانشاهلويافشار:سرگذشت ما و بيگانگان: بخش دوم:131-132)

يعني بين سال‌هاي 1320 تا 1327، فضاي باز سياسي اجتماعي، به هر دليلي، در جامعه‌ي آن روز حاکم بود، جا افتاده بود و مي‌رفت که نهادينه شود. به طوري که يوسف افتخاري و باقر امامي فعاليت‌هاي کارگري خود را در آن مقطع زماني انجام داده‌اند، که تنها دشمن بالقوه آن‌ها در آن زمان نه رژيم شاه، بل‌که حزب توده‌ بوده است. همين شرايط اجتماعي حاکم بر جامعه‌، بر دانش‌گاه‌ تهران هم اثر گذاشته و آن‌ها استقلال خود را باز يافته بودند. اما حزب توده‌ که دستور کارش را هميشه از خارج دريافت مي‌کرد، اين شرايط مناسب اجتماعي را درک نکرد که مي‌توانست آن را به کمک‌ جريان‌هاي ديگر مانند جبهه ملي (مصدق) آن را تقويت و ارتقاء دهد و سبب جلوگيري از حوادث دهه‌ي سي خورشيدي شود. حتا اگر هم نمي‌توانست چنين کند اما مي‌توانست در همراهي با مصدق در سال 1332، نه تنها کودتا را شکست دهند، و شاه را وادار به عقب‌نشيني کنند، به‌طوري که فقط «سلطنت» نمايد نه حکومت، و حقوق شهرنشيني و شهروندي را براي تمام افراد ساکن در ايران تضمين ‌کنند. اين طرح دقيقا" آن زمان شدني بود، چرا که حزب توده‌ نيروي کافي براي اجراي آن در دست داشت. اما نشد. چرا؟

ترور نافرجام سبب ايجاد حکومت ديکتاتوري محمدرضاشاه شد و تا سال 1357، نيز ادامه داشت و «آن جامعه‌ي جامعه لگام گسيخته از استبداد رضا شاهي که با فضاي باز سياسي همراه بود، مي‌توانست به جامعه‌يي که مي‌رفت قوانين مغفول مانده‌ي مشروطه را کم‌کم اجرا کند و مزه انتخابات آزاد پارلماني از نوع غربي را به مردم کوچه و بازار بچشاند، که مي‌توانست تا سطح جوامع غربي ارتقاء يابد، باز ماند.» (رامين مستقيم)

يعني در حقيقت «حزب توده در کار عضوگيري براي خود در دانشگاه بود و براي فعاليت صنفي و علمي و آموزشي در نخستين دانشگاه ايران ارزشي قائل نبود. زيرا شوروي و صدر هيات رئيسه «رفيق» استالين به آزادي تشکل‌ها و سنديکاها و محيط‌هاي دانشگاه تهران فقط براي اهداف خودشان اهميت مي‌دادند و آن‌چه آن‌ها جامعه دمکراتيک مي‌دانستند يعني جامعه‌يي که فقط حزب توده و تشکيلات مرتبط با آن آزادي فعاليت داشته باشند، منظورشان بود. البته آن‌ها هيچ وقت به آن اعتراف نمي‌کردند و «تقيه» پيشه کرده بودند.»(رامين مستقيم)

تروريسم حزب توده نه به خاطر گسترش شرايط انقلابي و يا به نفع توده‌هاي زحمت‌کش، بل‌که به خاطر منافع سران حزب توده که سر در منافع روسيه داشت، صورت مي‌گرفت. کميته‌ي ترور يعني کيانوري و شوهر خواهرش کامبخش، مستقيما" در ترور، پرويز نوايي، داريوش غفاري، آقا برار فاطري، و محسن صالحي، حسام لنکراني، محمد مسعود خبرنگار خوش‌نام و ضد رژيم پهلوي، احمد دهقان مدافع رژيم شاه، و ديگران دست داشته‌اند «به خوبي مي‌دانم که تنها گناه صالحي، انتقاد سازنده و دلسوزانه از حزب توده‌ بود (عبدالله برهان:کارنامه حزب توده و راز سقوط مصدق:336)

خسرو روزبه مجري اوامر کميته ترور بوده است. آن‌ها براي هر عمل خود، دليلي را تراش مي‌دادند، مانند «تروتسکيست» بودن، «خير و صلاح حزب» «جاسوس» بودن، «وابسته به امپرياليسم» و غيره. اکنون به چند نمونه اعمال تروريستي سران حزب توده از قلم خودشان مي‌پردازيم: «سروژ استپانيان (2) يکي از بي‌رحم‌ترين اعضاي شبکه آدم‌کشي خسرو روزبه، راجع به اين جنايت در اعتراف چندش‌آور خود مي‌نويسد: اطلاع رسيده بود که محسن صالحي همه‌ي‌ اعضاي کميته‌ي مرکزي سازمان جوانان را مي‌شناسد و درصدد دست‌گيري آنان است ... قرار شد جوان مزبور[محسن 22 سال داشت] را من با کمک محمودي و رابط‌‌اش گرگين‌زاده، بکشيم ... آشوت شهبازيان منزل سهايي را واقع در خيابان شميران رو به روي ديوار شمالي حشمتيه از ظهر تخليه و ... در اختيار مهندس کاظم نديم معاون خسرو روزبه قرار داد ... من و محمودي در اتاق ديگر مشغول تمرين کشتي شديم و آن دو نفر يعني صالحي و گرگين‌زاده را براي تماشاي تمرينات به اتاق خود دعوت کرديم و آنان نيز ... شريک عمليات ما شدند. در جريان اين کارها، من از موقعيتي که قبلا" پيش‌بيني کرده بودم استفاده کرده گلوي صالحي را گرفتم و فشار دادم و با کمک دو نفر ديگر بخصوص محمودي او را خفه نموديم. در همين موقع کاظم نديم هم که در طبقه‌ي بالا بود به کمک ما شتافت ... پس از آن هر چهار نفر مشغول لخت کردن جوان مذکور شديم. سپس با کمک يک‌ديگر وي را در گوني انداخته سرگوني را بستيم و به انتظار آشوت شهبازيان نشستيم.» (عبدالله برهان:کارنامه حزب توده و راز سقوط مصدق:343)

«به طور خلاصه کامبخش و برادر زنش کيانوري، يک فراکسيون مخفي در حزب توده داشتند يعني حزبي در داخل حزب توده ايران و دستورات باقروف دبيرکل حزب کمونيست آذربايجان شوروي را اجرا مي‌کردند.» اگر مي‌خواستند کامبخش را تغيير سمت دهند او با کمال آرامي و اطمينان جواب مي‌داد که «من بايد در اين مورد با رفيق باقروف مشورت کنم.» (فريدون کشاورز: من متهم مي‌کنم کميته مرکزي حزب توده را:ص46)

خامه‌يي مي‌نويسد: «يک روز پس از دست‌گيري روزبه، نوشين بدون اطلاع قبلي به ديدار ملکي مي‌رود. در نظر بياوريد که اين ديدار درست دو ماه پس از آن دشنام‌ها و تهمت‌هايي است که رهبران حزب توده‌ من‌جمله نوشين به ملکي داده و او را خائن و عامل امپرياليسم خوانده بودند. ملکي مي‌گويد: «آقاي نوشين، از يک نوکر انگليس چه مي‌خواهيد که به سراغش آمده‌ايد؟» نوشين جواب مي‌دهد «آقاي ملکي اين گله گزاري‌ها را کنار بگذاريد. خودتان بهتر مي‌دانيد که ما اختياري نداريم و همه‌چيز را به ما تحميل مي‌کنند. همه‌کس در حزب مي‌داند که اين اتهاماتي را که به شما نسبت مي‌دادند دروغ است. ولي چه بکنيم، مجبوريم.» و مورد ديگر «رهبري حزب توده‌ در نامه‌يي مشترکا" در آخر سال 1332 به کميته‌ي مرکزي حزب مقيم مسکو نوشته است راهنمايي مي‌خواهند که «امر ديگر مربوط است به استفسار نظر شما درباره‌ي ترور چند نفر از دشمنان ناباب [منظور ملکي و خامه‌يي] که بسيار مزاحم‌اند. آيا از لحاظ اصولي مانعي دارد؟»(عبدالله برهان:کارنامه حزب توده و راز سقوط مصدق:260-259)

«اکنون از بديهيات تاريخ معاصر ايران است که رزم آرا به طور جداگانه، هم با خسرو روزبه و هم از راه‌هاي خاص با حزب توده‌ ارتباط داشت. با کيانوري نيز پنهان از چشم کميته‌ي مرکزي، زماني بوسيله روزبه، پس از دستگيري روزبه، توسط حسام لنکراني، و زماني هم از طريق عوامل ويژه‌ي خود، مستقيم و غيرمستقيم مربوط بود.» (پيشين:261)

«ممکن نبود گروه ترور [حزب توده‌] بدون جلب نظر شوروي‌ها، حتا بدون فرمان سفارت، در راه منويات رزم آرا به کار گرفته شود.» (پيشين:264)

«کميته ترور به رهبري کيانوري و به دستور او عده‌يي را در تهران کشت و چنانچه معمول است، مجريان عوض مي‌شدند ولي فرماندهان تغيير نمي‌کردند و از اين مسائل ما فقط در مهاجرت در مسکو وقتي کادرها ديگر زبان‌شان باز شده بود و هر که هرچه مي‌دانست گفت باخبر شديم. در اين هنگام کيانوري بدوم واسطه با رزم آرا در تماس بود. با سفارت شوروي نيز از مدت‌ها پيش شخصا" تماس داشت و دستور مي‌گرفت. او بدون دستور سفارت شوروي به اصطلاح آب نمي‌خورد. حرکات کيانوري که از نظر کميته‌ي مرکزي پوشيده بود، به دستور سفارت و مع‌الواسطه از طريق کامبخش و باقروف انجام مي‌گرفت. به همين جهت روس‌ها او را از هرگونه گزند رفقاي معترض در کميته‌ي مرکزي محفوظ نگه داشتند. ... کافي بود يکي از اعمال مرتکبه‌ي کيانوري بدون نظر شوروي‌ها بوده باشد تا اگر شانس مي‌آورد و اعدام نمي‌شد و کمي ارفاق مي‌شد و به اردوگاه‌هاي کار تبعيد نمي‌گشت، سال‌ها در يخبندان سيبري به سر بَرَد (پيشين:264-265)

«من عقيده دارم که اگر رفقاي شوروي يکي از ماها را صدا کنند و به او بگويند فلان کار را بکن ولي به رفقاي کميته‌ي مرکزي خودت نگو، ما بايد حرف شنوي داشته باشيم و آن کار را انجام بدهيم.» اين مطالب در صورت جلسه کميته‌ي مرکزي حزب توده در مسکو ثبت شده است. (فريدون کشاورز: من متهم مي‌کنم کميته مرکزي حزب توده را:47) 

به گفته‌ي کشاورز قتل جعفر پيشه‌وري هم به وسيله‌ي تصادف ساخته‌گي‌يي که به دستور باقروف صورت گرفته شد، انجام گرفته زيرا در يک جلسه‌يي که به بحث و بررسي شکست فرقه آذربايجان صورت مي‌گيرد، پيشه‌وري نظري خلاف نظر باقروف بيان مي‌دارد که در آن‌جا از طرف باقروف تذکر «مردک بشين» که توهيني به پيشه‌وري بود انجام مي‌گيرد. برخلاف آن‌چه که کشاورز مي‌گويد است که در «حزب توده فقط دو نفر بودند که عمال استالين بودند: کامبخش و کيانوري»، تعداد عمال استالين بسيار بيش‌تر از دو نفر بودند و شامل تمام اعضاي کميته مرکزي و دفتر سياسي و ديگر ارگان‌هاي رهبري بودند، چون در غير اين صورت مانند، احمد قاسمي و دو رفيق‌اش، از حزب توده‌ اخراج مي‌شدند. 

در مورد قتل محمد مسعود بايد گفت که حزب توده‌ با رزم آرا ‌‌رابطه‌ي‌ بسيار نزديک داشت و اسناد و مدارک آن به دست محمد مسعود افتاده بود. (سند: نامه به خط رزم‌آرا براي خسرو روزبه) که قبل از انتشار آن‌ها به فرمان «رفقا» و به کارگرداني حزب توده‌ و به وسيله خسرو روزبه کشته مي‌شود.

«احمد هاشمي مي‌نويسد، محمد مسعود گفته بود اسنادي از ارتباط رزم آرا با خسرو روزبه به دست آورده‌ام که با چاپ آن ايران تکان خواهد خورد. ولي ناگهان مغز محمد مسعود متلاشي شد(عبدالله برهان:کارنامه حزب توده و راز سقوط مصدق:253)

«احمد دهقان، صاحب مجله‌ي تهران مصور، و وکيل مجلس، از دوستان بسيار نزديک و صميمي رزم‌آرا بود. ولي اين دو نفر بعدا" بر سر يک موضوع، سخت با يک‌ديگر اختلاف پيدا کردند. رزم‌آرا براي پيش‌برد هدف‌هاي جاه‌طلبانه‌ي خويش، با قدرت‌هاي بزرگ خارجي، منجمله روس‌ها سازش کرده بود و دهقان با علاقه‌ي شديد به دربار، از مخالفين سرسخت شوروي و حزب توده بود، و مقالات رسواکننده‌يي عليه آن‌ها منتشر مي‌کرد که با سياست جديد [نزديکي به روسيه جهت حمايت از او براي کسب مقام نخست‌وزيري، به اضافه‌ي رضايت انگليس و آمريکا] رزم‌آرا (3) سازگار نبود. نقطه اوج مخالفت‌هاي دهقان عليه شوروي، سلسله مقالاتي بود به قلم کريم روشن‌يان نويسنده و هنرپيشه‌ي تئاتر، به نام «من جاسوس شوروي در ايران هستم»، اين مقالات سر و صداي زيادي به پا کرد و سفارت شوروي اصرار عجيبي داشت که رزم‌آرا به اين تبليغات زهرآگين پايان دهد. اما دهقان دست بر دار نبود و روشن‌يان را در مخفي‌گاه‌هاي عجيب و غريب حفظ مي‌کرد تا «من جاسوس شوروي در ايران هستم»، ناقص نماند و مرتب منتشر گردد. ... مي‌گفتند شوروي‌ها به رزم‌آرا گفته بودند به شرطي با زمام‌داري او موافقت مي‌کنند که اين دشمن سر سخت و يک دنده (دهقان) از ميان برداشته شود. ... تنها 20 روز پس از ترور دهقان [با ره‌نمود رزم‌آرا و به وسيله‌ي حسن جعفري عضو حزب توده انجام گرفت.] يعني در 5 تير 1329 رزم‌آرا به مسند نخست‌وزيري رسيد (عبدالله برهان: بي‌راهه:95)

و در مورد ترور لنکراني به دست خسرو روزبه بايد نوشت که «حسام لنکراني در جريان قتل محمد مسعود وارد بود. هم‌چنين در جزئيات روابطي که منجر به قتل احمد دهقان شد قرار داشت. او از تمام جنايات پشت پرده که گروه ترور انجام داده بود، پيام‌ها، زدوبندهاي حزب با رزم‌آرا و ديگران اطلاع کافي داشت.»(پيشين: 337 ) «حسام لنکراني به پيشنهاد کيانوري و با تصويب هيئت اجرائيه مقيم تهران به قتل رسيد و گناهي که براي او پيدا کرده بودند اين بود که از اسرار زيادي اطلاع داشت. همه‌ي‌ افراد حزب توده‌ در ايران مي‌دانستند و مي‌دانند که حسام لنکراني از بهترين، فداکارترين و پرکارترين کادرهاي حزب توده‌ بود و به همين مناسبت از بسياري کارها خبر داشت. آيا پاداش فردي که زياد فداکاري و کار مي‌کند مرگ است؟ او که با پليس رابطه‌ نگرفته بود. او که اسرار اين آقايان را که مدتي اسرار حزب تصور مي‌کرد، نگه داشت و بروز نداد.»(پيشين:337-338)

جهان‌شاهلو در پلنوم چهارم حزب توده در مسکو، از کامبخش در مورد قتل عضو فعال و صديق حزب توده حسام لنکراني، مي‌پرسد که انگيزه کشتن حسام لنکراني چه بود؟ او گفت: «بسياري از اسرار حزب را مي‌دانست،[از جمله فرار اعضاي کميته‌ي مرکزي (آذر1329) با چراغ سبز رزم‌آرا] چون بيم آن رفت که به دست پليس افتد، از اين‌رو دستگاه رهبري بر آن شد که او را از ميان بر دارد. من به کامبخش گفتم، اگر هرکس که اسرار حزب را مي‌داند، بايد کشته شود، شما بايد پيش از همه‌ کشته شويد، چون بيش از همه‌ رازهاي پنهاني و اسرار مگوي حزب توده را مي‌دانيد. او با لبخندي گفت‌گو را به شوخي برگزار کرد.(4) ... در همه‌ي اين آدم‌کشي‌ها و به ديگر سخن رفيق‌کشي‌ها، آقايان هيئت اجرائيه؛ دکتر محمد بهرامي، دکتر حسين جودت، مهندس علي علوي، دکتر غلامحسين فروتن، دکتر نورالدين کيانوري، محمود بقراطي و احمد قاسمي دست داشتند و هر پيشنهادي که خسرو روزبه مي‌کرد و کشتن هر کس را صلاح مي‌دانست، آقايان موافقت مي‌کردند و هم داستان مي‌شدند. ... خسرو روزبه خود گفته بود که به هنگام زنده بودن حسام لنکراني به خانه‌ي او مي‌رفت و با همسر و فرزندان او آشنا بود، با بي‌شرمي پس از کشته شدن او نيز به خانه‌اش مي‌رفته است و هم‌واره فرزندان او از او مي‌پرسيدند؛ که «عموجان! بابا کجاست؟» و او مي‌گفته است که به شوروي رفته است!» (نصرت‌الله جهان‌شاهلوي‌افشار:سرگذشت ما و بيگانگان: بخش دوم:145-146) 

«هم‌کاري رزم‌آرا و حزب توده و شوروي، در زمينه‌هاي مختلف، مدت‌ها ادامه داشت. قطعي به نظر مي‌رسد که فرار سران حزب توده از زندان قصر قاجار، با معجزه‌ي رزم‌آرا و وساطت حسام لنکراني انجام شده است. البته حزب توده هم حق لنکراني را با قتل او، در تابوتش گذاشت.» (پيشين:99) 

حسام لنکراني را به بهانه معتاد بودن، به قتل مي‌رسانند. بابک اميرخسروي مي‌گويد «قتل حسام لنکراني که از کادرهاي بسيار با ارزش، سودمند و فداکار حزب ... چون لکه ننگ پاک نشدني، دامن حزب را آلوده کرده است. احمد، مصطفا و مرتضا،[برادران حسام] از احترام فراواني در حزب و جامعه برخوردار بودند.» (نظر ازدرون به نقش حزب توده: بابک اميرخسروي:145) ...خسرو روزبه گفته است: «دکتر جودت با من تماس گرفت و تقاضا کرد در اين مسئله با حزب توده همکاري کنم و من هم که وجدانم قانع شده بود، پذيرفتم. و با مشارکت ابولحسن عباسي و آرسن آوانسيان او را ترور نموديم. ... «حسام از قتل محمد مسعود به دست عباسي اطلاع داشت.»(پيشين:147) 

حسام لنکراني اطلاع دقيق داشت که فرار اعضاي کميته‌ي مرکزي (5) از زندان به دستور رزم‌آرا صورت گرفته است. بنابراين‌ حزب توده براي جلوگيري از افشاي رابطه‌اش با رزم‌آرا، حسام لنکراني را در شهريور 1331، با مجري‌گري خسرو روزبه و ابوالحسن عباسي، با ضربات پتک آرسن آوانسيان ترور کردند. لنکراني در 17 اردي‌بهشت 1326، کمک کرده بود تا خسرو روزبه از زندان بگريزد. به قول همنشين بهار، حزب توده، در دفاعيات خسرو روزبه دست برد تا موضوع پنهان بماند. روزبه در صفحات 131 تا 136 بازجويي‌هايش روي هم رفته چهارده دليل بيان مي‌کند که تمام اعضاي کميته‌ي مرکزي حزب توده از تمام ترورهايي که صورت گرفته اطلاع داشته‌اند.

طبقه‌ي حاکمه ايران و بعدا" ساواک و سرويس‌هاي اطلاعاتي انگليس و آمريکا، از زير و بم اين ترورها که در بازجويي‌ها به دقت تشريح شده است، مطلع بوده‌اند. اما مردم ايران و حتا احمد شاملو که در وصف خسرو روزبه شعر سروده است، آن موقع بي‌خبر بود و همه‌ي «مردم» به دليل تبليغات دروغين و اعمال رياکارانه‌ي سران حزب توده، فکر مي‌کردند که محمد مسعود توسط دربار و مامورين امنيتي رژيم شاه کشته شده است. حزب توده، طبق روال معمولي دروغ‌پردازي و وارونه‌سازي واقعيت‌ها، با دست‌کاري و جعل‌سازي در دفاعيات و ياد جان‌باخته‌گان حزب توده، چهره زشت و اعمال ننگين خود را خوب و منزه جلوه مي‌داد، همين کار را بر سر متن کامل دفاعيات خسرو روزبه که به دست‌اش رسيده بود، آورد و با سانسور کردن بخش مربوط به محمد مسعود و حسام لنکراني، آن را از ديد و نظر «مردم» پنهان داشت.

احمد شاملو هنگام سرودن شعر «خطابه‌ي تدفين» در سال 1354، از چند و چون ترور محمد مسعود بي‌خبر بود. بعد از اين‌که از موضوع اطلاع يافت شعر خود را پس گرفت. او با خشم و درد نوشت: «مناسبت اين شعر _اعدام خسرو روزبه _ براي هميشه منتفي است. بشر اوليه‌يي که تنها براي ايجاد بهره‌برداري سياسي حاضر شود در مقام جلادي فاقد احساس، دست به قتل نفس موجودي حتا بي‌ارج‌تر از خود بي‌آلايد تنها يک جنايت‌کار است و بس. تاييد او، به هر دليل که باشد، تاييد همه‌ي جلادان تاريخ است. متاسفانه بسيار دير به اقارير اين شخص دست يافتم.»



ادامه دارد

سهراب.ن

31/06/1399

 

توضيحات:

(1):پيش از نشست پلنوم چهارم، آقاي سقايي افسر تودهيي نيروي هوايي به مجارستان گريخته بود، به رضا رادمنش گفته بود که پس از تيراندازي به شاه و کشته شدن آقاي فخرآرايي در دادرسي ارتش، دادگاه برپا شد و من چون از داوران اين دادگاه بودم همهي پروندههاي وابسته به اين دادرسي را خواندهام از اينرو دست اندرکاري کيانوري و مريم فيروز در اين رخداد بيچون و چرا است. اما چون بيشتر افسران تودهيي از کامبخش حرف شنوي داشتند و پيروي ميکردند، سقايي از بيان آن در پلنوم سر باز زد و هنگامي که سخن ميگفت به نعل و به ميخ ميزد بهطوري که همهي کساني که در آن نشست بودند، دريافتند که او از بازگويي آنچه ميداند، خودداري ميکند.» .»(نصرتالله جهانشاهلويافشار:سرگذشت ما و بيگانگان: بخش دوم:130)

 

(2): سروژ استپانيان که يکي از سينه‌چاکان حزب توده‌ بود، در سال ١٣٣٣ به زندان افتاد و با زندان‌بان‌ها شروع به همكاري كرد، و پس از آزادي از زندان در سال ١٣٣٩، وارد فعاليت‌هاي اقتصادي شد و تا جايي پيش رفت كه با لاجوردي، سرمايه‌دار معروف زمان شاه شريك شد. باقر مومني هم سلولي سروژ استپانيان بعد از کودتاي 28 مرداد 1332، مي‌نويسد: «آخرين و مهمترين موقعيت او در سال‌هاي پيش از گرفتاري‌اش مسئوليت «شاخه تعقيب» در شعبه يا سازمان اطلاعات حزب توده ايران بود. اين سازمان كه دكتر مرتضي يزدي به عنوان نماينده هيئت اجرائيه بر آن نظارت داشت و خسرو روزبه مسئول مستقيم آن بود، هفت شاخه داشت كه پنج شاخه آن مامور كسب خبر و اطلاع از سازمان‌هاي نظامي و انتظامي، ادارات و دوائر دولتي، احزاب و جمعيت‌ها و مطبوعات، سفارت‌خانه‌ها و كليساها و موسسات خارجي بود، و از دو شاخه ديگر يكي مامور بايگاني اطلاعات و يكي شاخه تعقيب تشكيل مي‌شد. از مسئوليت‌هاي ديگر اين شاخه اعدام و از بين بردن خبرچين‌ها و حزبي‌هايي بود كه به خدمت پليس در آمده بودند و اسرار حزبي را در اختيار دستگاه‌هاي پليسي قرار مي‌دادند، و مسئوليت اين شاخه‌ها با سروژ استپانيان بود... از همين خبرچينان كه اسرار حزبي را در اختيار ركن دو و ستاد ارتش مي‌گذاشتند چهار نفرشان به وسيله «شاخه تعقيب» سازمان اطلاعات حزب اعدام شدند، و سروژ به عنوان مسئول شاخه متهم بود كه در همه اين اعدام‌ها مشاركت داشته و حتي ماموريت يافته بود كه يكي از اين‌ها را به دست خود خفه كند.»(محمد جواهركلام: سرگذشت تكان‌دهنده يك مترجم)

 

(3): در مقطع زماني ترور شاه(15 بهمن1327)، به دليل تمايل و نگاه شاه به طرف آمريکا، انگلستان از اين موضوع راضي نيست. در نتيجه با تحريک رزم‌آرا در جهت جانشيني شاه و حاکميت بلامنازع خود، طرح دوستي با روسيه و حزب توده را به مرحله اجرا در مي‌آورد. رزم‌آرا بستر مناسبي براي فعاليت حزب توده فراهم کرده بود و همين بستر بود که منجر به فرار اعضاي کميته مرکزي حزب توده در 24 آذر 1329، شد.در نتيجه از طريق کيانوري دستور ترور شاه به وسيله ناصر فخرآرايي به مرحله اجرا گذاشته مي‌شود. به طوري که روسيه در اين جريان سکوت اختيار مي‌کند و فخرآرايي پس از دست‌گيري به عمد توسط نيروهاي نظامي تحت امر رزم‌آرا کشته مي‌شود تا اسرار ترور مخفي بماند. در واقع سکوت شوروي در پي ترور شاه، عامل مناسبي جهت قدرت‌گيري رزم‌آرا بوده است.

 

(4): بعد از قتل لنکراني توسط خسرو روزبه و خاک‌سپاري جسد در باغچه همان خانه، جودت به نماينده‌گي هيئت اجرائيه به روزبه تبريک و شادباش مي‌گويد! خسرو روزبه: «شخص حسام و خانواده لنکراني به من محبت زياد کرده‌اند.»

 

(5): پس از ترور ناموفق شاه در 15 بهمن 1327، که متعاقب آن، بسياري از رهبران حزب توده دست‌گير شدند: دکتر مرتضا يزدي، بقراطي، کيانوري، دکتر حسين جودت، احمد قاسمي، عبدالحسين نوشين، علي‌اکبر شاندرمي، علي عُلوي، صمد حکيمي، خسرو روزبه[قبلا" در زندان بود] در تاريخ 25 آذر 1329 فرار کردند.


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com