‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.نمي‌ميرند. بازتوليد مي‌شوند.(۱۶)

سهراب.ن
September 18, 2020

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.

نمي‌ميرند.

بازتوليد مي‌شوند.(16)

 

تشکيلات افسران حزب توده‌  

 

در کنگره‌ي دوم حزب کمونيست ايران (1306)، با ارزيابي از عمل‌کرد نظاميان در تحولات سياسي و اجتماعي جامعه‌ي‌ ايران در فاصله‌ي انقلاب مشروطيت تا سلطنت رضاشاه و هم‌چنين تحول کيفي ارتش ايران ار نيرويي پراکنده و ضعيف به ارتش واحد، متمرکز و نوسازي شده، به اين نتيجه رسيدند که در دوره‌ي اخير، کساني به ارتش مي‌پيوندند که با طبقه‌ي حاکمه ايران پيوند سياسي و اجتماعي نداشته و نيرويي بالقوه انقلابي هستند. اين ارزيابي عيني و ديالکتيکي توسط کنگره ناشي از حضور عيني افرادي مانند سلطان‌زاد در انقلاب اکتبر 1917 روسيه بود، که از تجربيات آن انقلاب آموخته بودند. کنگره دوم علاوه بر آن‌که از «افراد انقلابي قشون حاليه» مي‌خواست «بيرق شورش و انقلاب را بلند کرده اسلحه و معلومات نظامي خود را بر ضد استثمارکننده‌گان ملت به کار برند»(1)؛ به فعاليت سازمان‌گرانه حزبي در ارتش نيز توجه نمود و تصويب کرد: «يکي ديگر از شرايط فتح انقلاب زراعتي، انتشار افکار انقلابي در ميان قشون و طرف‌داري قشون از انقلابيون است.»( پيشين، ص 100، تزهاي مصوب کنگره دوم حزب کمونيست ايران)

در متحقق ساختن تزهاي فوق، حزب کمونيست ايران عمليات اجرايي خود را شروع مي‌کند. يکي از افسران عضو حزب، ستوان عزت‌الله سيامک قزويني بود که نصرالله اصلاني (کامران)، از اعضاي حزب کمونيست ايران را در سال 1310، در حين انتقال از اهواز به تهران، فراري داده بود. از ديگر افراد اعضا، سروان هوايي محمد آگهي و ابولحسن رحماني که در شوروي با علوم مارکسي آشنا شده بودند و در بازگشت به ايران به نيروي هوايي پيوستند، را مي‌توان نام برد. اين تجربه‌ها نه تنها مورد استفاده در جهت تقويت جنبش انقلابي ايران قرار نگرفت، بل‌که مورد سوءاستفاده حزب توده در جهت تقويت استالينيسم قرار گرفت.

بعد از تشکيل حزب توده‌ در سال 1320،  سران حزب به پيروي از دست‌آوردهاي تشکيلات نظامي حزب کمونيست ايران، بخش نظامي تشکيلات خود را راه‌اندازي کردند که رهبري تشکيلات نظامي حزب در ابتدا با اردشير آونسيان بوده است. اما بعد به فرموده «رفقا» اردشير برکنار و عبدالصمد کامبخش جاسوس روسيه شوروي به عنوان مسئول سازمان نظامي و رابط با کميته‌ي مرکزي، جاي او را مي‌گيرد.

شاهزاده کامبخش که هيچ‌گاه عضو حزب کمونيست ايران نبود، با پشتيباني مقامات سياسي و امنيتي شوروي و به قصد جاسوسي از ارتش رضاشاه، وارد ارتش شده بود. او شناسايي و بازداشت مي‌شود و به دليل پشتيباني کامل روسيه از او، رضاخان مجبور به عقب‌نشيني مي‌شود و دستور آزادي کامبخش را بعد از چند ماه زنداني، صادر مي‌کند: «پس از بازگشت از اتحاد شوروي و ورود به نيروي هوايي در سال 1312 به اتهام جاسوسي دست‌گير و پس از 9 ما بازداشت، آزاد و از ارتش اخراج شد. ... مدتي بعد پرونده‌اش راکد و رها شد و فقط در جريان دست‌گيري گروه دکتر تقي اراني، اداره سياسي شهرباني آن را به اهرم فشاري عليه اراني مبدل سازد.»(محمدحسين خسروپناه:سازمان افسران حزب توده ايران 1323-1333:ص8)

به قول برخي از محققين، حزب توده در سال 1323، معتقد بوده است که شرايط نيمه دموکراتيک حاکم بر کشور به زودي پايان مي‌پذيرد و طبقه‌ي حاکمه براي اعمال ديکتاتوري خود، دست به اقدام خواهد زد. بنابراين‌ تا فرصت باقي است نيروهاي انقلابي بايستي با اقدامات سريع و پيش‌گيري‌هاي لازم خود را براي مقابله با چنين شرايطي آماده نمايند. سرهنگ دوم عبدالرضا آذر و سرگرد علي‌اکبر اسکنداني بيش از ديگر اعضاء بر اين امر پاي مي‌فشردند و معتقد بودند که مبارزات پارلماني مسالمت‌آميز و قانوني در اين زمان راه به جايي نمي‌برد، و مي‌کوشيدند رهبري حزب توده را به تجديدنظر در خط مشي حزب وادار سازند.

اردشير آوانسيان در مورد سرهنگ آذر مي‌نويسد: «آذر نگران بود، او بارها با من ملاقات و پيشنهاد کرد که در يک محلي شورشي را برپا کنيم، قيام کنيم و حکومت را به‌دست گيريم ... مدت‌هاي مديد اين فکر از کله‌اش بيرون نمي‌رفت و در هر ملاقات تکرار مي‌کرد. با اين‌که کوشش مي‌کردم او را قانع کنم ولي موفق نمي‌شدم ... آذر عين اين هدف‌ها را به کامبخش مي‌گفت و ما با او خيلي شديد حرف مي‌زديم تا بداند کاري که او پيشنهاد مي‌کند عملي نيست.» (اردشير آونسيان:خاطرات آوانسيان:ص29)

در اين‌جا کاملا" مشخص است که سرهنگ آذر خط مشي رفرميستي حزب توده را براي جامعه‌ي‌ کارساز نمي‌داند و راه‌حل را در گرفتن قدرت سياسي مي‌داند. اما سرهنگ آذر به احتمال زياد از هدايت دست‌هاي غيبي رهبري حزب توده آگاهي نداشته است که اين حزب اجازه رفتن براي دست‌يابي به قدرت سياسي را ندارد. حزب صرفا" وسيله‌يي است که با آن شوروي توازن قوا و منافع اقتصادي خود را با کشورهاي امپرياليستي انگليس و آمريکا، تنظيم مي‌کند.

محمدحسين خسروپناه مي‌نويسد: «به رغم اين‌که چنين نگرشي از سوي حزب توده رد مي‌شد، برخي از اعضاء سازمان نظاميان از آن حمايت مي‌کردند و در حوزه‌هاي سازمان به تدريج مطرح مي‌شد. حسن نظري مي‌نويسد: «در يکي از حوزه‌هاي هوايي سازمان افسري، ستوان يکم فني هوايي شمس‌الدين بديع تبريزي از حضور کامبخش استفاده کرده و گفت اکنون بيش از دو ماه است که جنگ اروپا به پايان رسيده و به زودي جنگ با ژاپن نيز پايان خواهد گرفت ما بايد تا دير نشده به فکر جمع‌آوري اسلحه بوده و نيروهاي مسلحي آماده سازيم تا پس از بيرون رفتن ارتش‌هاي بي‌گانه حاکميت را به دست گرفته و نگذاريم مرتجعين از پيش‌رفت و دگرگوني ايران جلوگيري به عمل آورند. اظهار نظر وي خوشايند همه‌ي اعضاي حوزه قرار گرفت و هر يک سخناني در تاييد نظريه ستوان بديع تبريزي بيان کردند. ولي اين نظريات مورد پذيرش کامبخش نبود.»

سرهنگ دوم عبدالرضا آذر و سرگرد علي‌اکبر اسکنداني، با نااميد شدن از رهبري حزب توده به اين نتيجه رسيدند که «حزب توده يک حزب انقلابي است ولي رهبري آن را عناصر غيرانقلابي و محافظه‌کار تصرف کرده‌اند؛ ما نبايد دنباله‌روي آن‌ها بشويم، بل‌که بايد انقلابي عمل کنيم و آن‌ها را به دنبال خود بکشيم.» محمدحسين خسروپناه:سازمان افسران حزب توده ايران 1323-1333:ص30)

هدف نهايي آذر و اسکنداني آن بود که «نظام سلطنتي برچيده شود و به جاي آن نظام خلقي برقرار گردد تا انجام اصلاحات سياسي و اقتصادي ميسر شود.» (پيشين:31) رهبري حزب توده چون با آن‌ها مخالفت مي‌کند، اسکنداني در خراسان، خود، مستقل از حزب توده، زمينه‌ي يک قيام را در خراسان فراهم مي‌سازد، تا به قول خود رهبري محافظه‌کار و رفرميست حزب توده را به دنبال خود بکشند. قيام در شب 24 مرداد 1324، آغاز مي‌شود. پادگان مراوه تپه را تصرف مي‌کنند. 27 مرداد به گنبدکاووس مي‌رسند. قيام‌کننده‌گان هنگامي که به سوي گرگان حرکت کرده، نيمه شب به آن‌جا مي‌رسند و در جنگل‌هاي پيرامون گرگان اُتراق مي‌کنند. سرگرد اسکنداني رهبر قيام با احمد قاسمي مسئول کميته ايالتي گرگان، تماس مي‌گيرد. قاسمي در ميان بهت و ناباوري قيام‌کننده‌گان مي‌گويد: «شما کار بي‌هوده‌يي کرديد، ما در وضعي نيستيم که بتوانيم قيام مسلحانه کنيم. عمل شما نوعي پروکاسيون (Provocation) است و بهانه به دست دشمن مي‌دهد تا به سازمان‌هاي حزبي يورش آورد. ما به‌هيچ وجه نمي‌توانيم با شما هم‌کاري کنيم.» (پيشين:53)

در نهايت قيام کننده‌گان در منطقه‌ي تحت سلطه‌ي ارتش شوروي، در درگيري با ارتش شاه، شکست مي‌خورند و بسياري از آنان در درگيري کشته مي‌شوند. اين عمل نشان مي‌دهد که اهداف رهبري حزب توده چه‌قدر با اهداف اعضاي رده پايين حزب توده با هم متفاوت بوده است. بعد از اين واقعه است که در سراسر ايران يورش به دفاتر حزب توده شروع مي‌شود.

سران حزب توده به منظور حفاظت از خود در مقابل سرکوب‌هاي احتمالي، در سال 1325، تشکيلات افسران حزب توده را منحل کردند. اما تشکيلات افسران در مقابل انحلال مخالفت کرد و خود مستقلا" به مدت چند سال بدون ارتباط با سران حزب توده تحت رهبري خسرو روزبه، به فعاليت‌اش ادامه داد. اردشير آوانسيان مي‌گويد: «رهبران آن روزي حزب توده يعني هيات اجرائيه مي‌دانستند که اگر اين سازمان کشف شود دمار از روزگار رهبري در خواهند آورد و خود سازمان را منحل يا داغان نموده و حتما" عده‌يي را اعدام خواهند کرد، پس چه بهتر که اصلا" اين سازمان را منحل کنيم. ... اما افسران حاضر نشدند سازمان خود را منحل کنند. به طور مستقل ادامه حيات پيدا کرد. در نگه‌داري اين سازمان نقش مهم را روزبه بازي کرد. بعد از دو يا سه سال که باز کار حزب توده رونقي گرفت اين سازمان دوباره به حزب ملحق شد.»(خاطرات اردشير آوانسيان:257)

همان‌طور که احمد شاملو در مصاحبه با تهران مصور در سال 1358، مي‌گويد که عامل اصلي لو رفتن سازمان نظامي، سران حزب توده‌ بوده‌اند؛ به گفته‌ي طهوري «دکتر حسين جودت مسئول و رابط سازمان نظامي حزب توده با کميته‌ي مرکزي بوده و در عمل، در لو رفتن و گرفتاري و اعدام افسران نظامي، حماقت سياسي او، نقش اصلي را بازي کرده است.» (عبدالرحيم طهوري:نقدي بر کارنامه‌ي سياه يک‌ساله‌ي حزب توده: ص 46)

اما با وجود اين، طبق دستوري که حزب توده قبلا" صادر کرده بود، تمام اعضاي حزب توده‌ در صورت دست‌گيري بايد 48 ساعت مقاومت و از دادن هرگونه اطلاعاتي خودداري نمايند، اما سران حزب توده‌ خود اين دستور را در هر دو رژيم پادشاهي و جمهوري اسلامي، اجرا نکردند و بلافاصله بعد از دست‌گيري همه‌ چيز را لو دادند.

در روز 21 مرداد 1333، سروان اخراجي ابوالحسن عباسي با بقچه و چمداني پر از اسناد و مدارک دست‌گير مي‌شود. بايگاني، دبيرخانه، و دفترچه رمز که مشخصات افسران حزب توده در آن قيد شده بود در منزل ابوالحسن عباسي نگه‌داري مي‌شده است. عباسي در زندان به مدت دوازده روز مقاومت مي‌کند تا کميته مرکزي حزب توده وقت داشته باشد که مرکز اسناد و بايگاني حزب توده را جابه‌جا کند. اما کميته مرکزي ابتدا اسناد را خارج، ولي دوباره به منزل عباسي برمي‌گردانند.

«سروان هيبت‌الله افخمي اردکاني که ناظر بازجويي و شکنجه عباسي بود: «عباسي در برابر تازيانه‌هاي فراوان که هر روز به او زده مي‌شد، مچ‌هاي دست خود را گاز مي‌گرفت تا آخ و فريادي از دهانش بيرون نيايد. در زير تازيانه‌هاي بي‌‌رحمانه، پشت تا کمر و نشيمن‌گاه او طوري زخم شده بود که نه مي‌توانست بنشيند و نه به پشت و پهلو دراز بکشد.» محمدحسين خسروپناه:سازمان افسران حزب توده ايران 1323-1333:ص211) بنا به همين گزارش تيموربختيار غروب روز 26 مرداد 33، به ملاقات شاه مي‌رود و جريان مقاومت سرسختانه عباسي را گزارش مي‌کند. شاه دستور مي‌دهد که عباسي را چنان شکنجه کنيد که يا حرف بزند يا بميرد! وحشت و اصرار شاه از اين جهت شديد بود که در چمداني که عباسي به همراه داشت، از جمله کروکي دقيق کاخ سعدآباد با خروجي‌ها، محل استقرار نگه‌بانان و جزئيات ديگر، به دست ماموران فرمانداري نظامي افتاد که نشان‌گر نفوذ سازمان نظامي حزب توده حتا در گارد شاهنشاهي و حريم امنيت او بود. بي‌چاره عباسي درست‌کار و صادق، بعد از دوازده روز مقاومت، لب به سخن مي‌گشايد، بازهم به فکر رفقاي خود و هشدار دادن است، به‌طوري که به جاي آدرس دقيق دبيرخانه، شماره پلاک خانه هم‌سايه را مي‌دهد تا بل‌که هيات اجرائيه تفهيم شود و اسناد و مدارک را جابه‌جا نمايد. با آن‌که افراد دبيرخانه متوجه بازديد نظاميان از خانه هم‌سايه مي‌شوند، اما هم‌چنان به کار روزانه خود ادامه مي‌دهند و فرداي آن روز که ماموران فرمانداري نظامي مجددا" و اين بار به آدرس درست مراجعه مي‌کنند، همه‌گي با تمام اسناد و مدارک دست‌گير مي‌شوند.‌ زيرا ‌که اين‌بار ابوالحسن عباسي در دوم شهريور 1333، آدرس واقعي را در اختيار شکنجه‌گران خويش مي‌گذارد. در نتيجه کليه‌ي افسران شناسايي و دست‌گير مي‌شوند. در واقع عباسي خيانت نکرد بل‌که اين رهبري حزب توده بود که چنين اسناد و مدارک مهمي را بعد از 12 روز جا‌به‌جا نکرد.

صادق انصاري مي‌نويسد: «در شهريور 1333، يک سال پس از کودتا، سروان ابوالحسن عباسي عضو سازمان افسري حزب توده دست‌گير مي‌شود. ... روز دهم بازداشت، به عباسي اطلاع مي‌دهند که تيمسار بختيار، فرماندار نظامي تهران، وي را احضار کرده و مي‌خواهد با او ملاقات کند. عباسي به دفتر بختيار مي‌رود. هيچ‌کس از چه‌گونه‌گي ملاقات و مضمون مذاکرات بختيار با عباسي خبري نياورد. آن‌چه مسلم است بر اثر همين ديدار بود که، حتا قبل از کشف سازمان افسري حزب توده، دست‌گيري‌ها با شتاب هرچه تمام‌تر آغاز شد. ... آن‌چه از همان زمان لو رفتن سازمان افسري حزب براي افرادي چون من مسلم بود اين حقيقت است که نماينده‌ي کميته‌ي مرکزي حزب در سازمان افسري _دکتر حسين جودت_ و مسئول هيئت دبيران اين سازمان _خسرو روزبه_ قبل از ساير مسئولان و دست‌اندرکاران، مسئول اين رويداد فاجعه‌آميز هستند. در ظرف يکي دو روز که فهرست رمزي اسامي و مشخصات اعضاي سازمان افسري کشف شد، بيش‌تر اعضاي شبکه، يعني در حدود 600 نفر افسر و دانش‌جوي افسري دست‌گير شدند. عده‌يي [71 تن] از آنان تيرباران کردند و بقيه را به زندان ابد يا زندان‌هايي از 15 تا سه سال محکوم ساختند. شاعر گران‌مايه، و غيرنظامي مرتضا کيوان نيز در شمار تيرباران شده‌گان بود. ... خسرو روزبه، مسئول هيئت دبيران سازمان افسري، به خاطر آن‌که به سروان عباسي هم‌شهري خود اعتماد مطلق داشت، در بازگرداندن اسناد و دفاتر به خانه‌ي اول، در واقع در بروز اين فاجعه، عملا" نقش داشته است.» صادق انصاري: از زنده‌گي من پا به پاي حزب توده ايران: ص353 -354

در حقيقت تا نيمه نخست مهر 1333، کليه افسران بازداشت مي‌شوند، و در نتيجه تشکيلات افسران حزب توده متلاشي مي‌گردد.

«شما نگاه کنيد، خسرو روزبه[در زندان] چه کار کرده، فقط به همه‌ي مطالب اعتراف کرده» (خاطرات ايرج اسکندري قسمت سوم:53)، اما در بيرون از زندان خسرو روزبه چه کار کرده بود؟ او وظيفه داشت که اوامر کميته‌ي رهبري حزب توده‌ که چيزي جزء اوامر «رفقا» نبود، را با گلوله انجام دهد.

در واقع آن‌چه که تاکنون سران حزب توده‌ در مورد خسرو روزبه ساخته و پرداخته به خورد «مردم» داده‌اند، دروغ و جعلياتي بيش نبوده است. بر مبناي آن‌چه که در نمايش‌نامه‌ي منظوم پوشکين آمده «نبوغ و جنايت با هم سازگار نيستند.»، اين سخن در مورد قاتلان و جنايت‌کاراني مانند خسرو روزبه، استالين، چرچيل، رضاخان، هيتلر، موسوليني و ديگران هم صادق است. «آدم نمي‌تواند هم نابغه باشد و هم آدم‌کش.» با بررسي تاريخي سرگذشت نوابغين جهان، مي‌توان دريافت که هيچ‌کدام از آن‌ها قاتل و جنايت‌کار نبوده‌اند.

خسرو روزبه با رزم آرا قبل از اين‌که در زمان دولت قوام به رياست ستاد ارتش انتخاب شود، رابطه داشت و به قول عبدالله برهان «خدمات متقابل فراواني نسبت به هم نمودند.» به علت هواداري و پشتيباني حزب توده‌ از رزم‌آرا، قوام هم براي شيرفهم کردن سران حزب توده‌، رزم آرا را به رياست ستاد ارتش انتخاب کرد. در ازاي اين خدمت، رزم‌آرا هم در عملي دوفاکتو، چراغ سبزي براي خسرو روزبه و رهبران حزب توده‌ در زندان فرستاد و اجازه داد که آن‌ها از زندان فرار کنند. روزبه در دفاعيات 1327 خود در دادگاه گفت:

«تا آن‌جا به خاطر دارم روزي که براي اولين بار در منزل شخصي از رياست ارتش ملاقات کردم، به طور نصيحت فرمودند که ما در مقابل عمليات شما اين‌گونه رفتار مي‌کنيم: از تمام عمليات صرف‌نظر مي‌شود، مدت غيبت جزء خدمت محسوب مي‌گردد، حقوق آن ايام تماما" پرداخت خواهد شد، از نظر ترفيع مدت غيبت لطمه‌يي به شما نمي‌رسد و شرايط اوليه‌ي تحصيل در دانشکده‌ي فني براي شما فراهم مي‌گردد.» (عبدالله برهان:کارنامه حزب توده و راز سقوط مصدق:251)

خسرو روزبه که خود يکي از عاملين اصلي قتل حسام لنکراني و محمد مسعود بود و در اعترافات آن را بيان داشته بود، در دفاعيات خود نوشته است: «هرکس وظيفه‌ي تاريخي مشخصي دارد. عباسي وظيفه داشت بميرد و حرف نزند، ولي من وظيفه دارم بميرم و حرف بزنم، و از مقدسات حزبم دفاع کنم. من زماني دست‌گير شدم که ديگر هيچ راز مکتوبي وجود نداشت. بهرامي‌ها، قريشي‌ها و شرميني‌ها و مخصوصا" عباسي از سير تا پياز را گفته بودند. حتا مطالبي که فقط دو نفر از آن واقف بودند، مثلا" فقط من و عباسي از آن اطلاع داشتيم، افشاء شده بود. حجم اطلاعات دستگاه به راستي ده برابر مجموعه‌ي اطلاعات من بود.» (محمدحسين معزي:شکنجه و تيرباران افسران آزادي‌خواه: ص 71)

و اما در مورد سرهنگ عزت‌الله سيامک که يکي از نظاميان کارکشته و عضو حزب کمونيست ايران که به وسيله‌ي نادمين حزب توده‌ لو داده مي‌شود، خانبابا تهراني در مورد شايسته‌گي او مي‌گويد: «سرهنگ عزت‌الله سيامک از خويشاوندان صمد کامبخش [اما درست صد و هشتاد درجه نقطه مقابل کامبخش] و يکي از افسران قديمي بود که در حزب کمونيست ايران هم عضويت داشت. او از افسران به نام سازمان افسري و يکي از اعضاي دبيران آن تشکيلات بود. ... او در زندان هميشه يک حرف را تکرار مي‌کرده و آن اين‌که «شما جوون‌ها سر ما را به باد داديد. ما خودمونو چهل سال حفظ کرده بوديم و هيچ‌کس نفهميده بود چه‌کاره‌ايم.

سرهنگ سيامک بر روي ديوار سلول‌اش شعر غمناکي با اين مضمون نوشته بود: «دور ازرخُت سراي درد است خانه من/ خورشيد من کجايي؟ سرد است خانه من.» و امضاء کرده بود سيامک. مرتضا کيوان هم مدتي در آن سلول بود تا تيرباران شد. او هم روي گچ ديوار نوشته بود: «درد و رنج تازيانه چند روزي بيش نيست. رازدار خلق اگر باشي هميشه زنده‌يي» و امضاء کرده بود مرتضا.» (حميد شوکت:نگاهي از درون به جنبش چپ ايران گفتگو با مهدي خانبابا تهراني:ص57)

 

 

ادامه دارد

سهراب.ن

28/06/1399

 

توضيحات:

(1): خسرو شاکري: اسناد تاريخي جنبش کارگري، سوسيال دموکراسي و کمونيستي ايران، جلد يکم، تهران، علم، 1357، ص 106، پروگرام عمليان حزب کمونيست ايران مصوبه کنگره دوم.


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com