‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند. نمي‌ميرند. بازتوليد مي‌شوند.(۱۳)

سهراب.ن
September 04, 2020

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.

نمي‌ميرند.

بازتوليد مي‌شوند.(13)

 

دکتر اراني و حزب توده‌

 

از آن‌جا که سران حزب توده از روز اول مي‌دانستند که ساخته شده‌اند تا در خدمت کامل استالينيسم باشند، و نيز مي‌دانستند اگر «مردم» پي ببرند که در کارنامه‌شان نقطه‌ي مثبتي وجود ندارد که در تاريخ به نام خود ثبت کنند؛ بنابراين‌ از هر ريسماني استفاده کرده و مي‌کنند تا خود را در منجلاب خودساخته، نجات دهند. از اين منظر سران حزب توده همواره با جعل و وارونه‌سازي تاريخ معاصر ايران، سعي و تلاش کرده و مي‌کنند تا خود را به بزرگاني مانند دکتر تقي اراني، حيدرعمواوغلي، مرتضا علوي و ديگران، منتسب کنند تا از اين طريق براي خود و حزب‌شان، وجهه اجتماعي بسازند.‌ اما اين حناي سران حزب توده‌ اکنون ديگر به لطف رسانه‌هاي اجتماعي که زير سانسور «استاليني» خارج شده‌اند، رنگي ندارد و هر روز هم بيش‌تر و بيش‌تر، بي‌ رنگ‌تر مي‌شود.

اين شخصيت‌هاي تاريخي نيستند که تاريخ را مي‌سازند، بل‌که اجتماع سوژه‌هاي توليدکننده‌ هستند که با پراتيک روزانه خود، شرايطي را فراهم مي‌سازند که زمينه‌ي لازم براي ظهور شخصيت‌هايي مانند سلطان‌زاده و دکتر اراني آماده مي‌سازند. به قول مارکس تاريخ را توده‌هاي مردم مي‌سازند، اما نه آن‌طور که خود مي‌خواهند. زيرا هم‌واره عواملي را که از گذشته، نسل به نسل منتقل گشته و در اذهان سوژه‌ها سنگيني مي‌کند، بر مبارزات تاريخي اين سازنده‌گان تاريخ تاثير مي‌گذارد.

دکتر تقي اراني در سال 1308، به ايران بازگشت و در بهار 1310، توسط مرتضا علوي (1)برادر «بزرگ علوي» به عبدالحسين حسابي (دهزاد) که در اصفهان معلم بود، وصل شد و توسط دهزاد رسما" به عضويت حزب کمونيست ايران در آمد. او اکنون دانشمندي است، که دوران تحصيلات عالي را در جمهوري وايمار (Weimar) آلمان گذرانده و به انديشه‌ي مارکسي دست يافته است. او نيز مانند آ.سلطان‌زاده، يکي از شخصيت‌هاي برجسته‌ي تاريخ معاصر ايران است که ديگر هرگز تکرار نخواهند شد. اراني محصول دوران‌هاي تاريخي و محيط‌هاي آموزشي زمانه‌ي خويش، در عصر انقلابات اروپا بود. او تئوريسيني برجسته، و از آن‌جا که در کار ريشه‌يي خود، ريشه را به درستي مورد نقد و بررسي قرار مي‌داد، مورد آماج تبليغات منفي صاحبان و حاميان گسترش و انکشاف سرمايه‌ي جهاني بود. او که ديالکتيک‌سيني برجسته بود نه تنها مورد حمله‌ي سرمايه‌ قرار گرفت، بل‌که با هدايت جاسوسان استاليني و به دست ننگين آن‌ها، مورد حمله قرار گرفت تا به آساني، رضاخان او را در زندان به وسيله‌ي مزدوري به نام پزشک احمدي با تزريق آمپول آلوده به ميکروب تيفوس به زنده‌گي او پايان دهد.

«از ميان 53 نفر، تنها دو تن، تقي اراني و ايرج اسکندري، که مجله‌ي دنيا را مي‌چرخاندند با مارکسيسم آشنا بودند. ديگران در واقع شاگردان آن دو بودند و کمي در آن محيط اختناق با انديشه‌هاي مارکس آشنا شدند. البته، عبدالصمد کامبخش، که از اوان جواني در خدمت دستگاه جاسوسي شوروي (که بعدها ک.گ.ب. نام گرفت) قرار داشته بود و از طريق کمينترن [استاليني] با اراني مربوط شده بود، نيز آموزش‌هاي «مارکسيسم» استاليني ديده بود، ولي وي کاري به کار آموزش گروه شاگردان اراني نداشت. برعکس، نقش او توسط دستگاه شوروي رخنه در گروه اراني بود تا آن را به دام پليس رضاشاه اندازد، چون شوروي‌ها اراني را مارکسيستي روسي نمي‌دانستند، بل او را پيرو مارکسيسم متعارف غربي به حساب مي‌آوردند و مستوجب نابودي، هم‌چون سلطان‌زاده، مرتضا علوي، ابوالقاسم سجادي (ذره)، حسابي، و ديگران. اگرچه اراني در دوران دانش‌جويي خود همراه با مرتضا علوي (برادر بزرگ، بزرگ علوي، که در تصفيه‌هاي استاليني نابود شد) همراه چند نفر ديگر فرقه‌ي جمهوري انقلابي ايران را تشکيل داده و با کمينترن نيز تماس برقرار کرده بودند، اما اسناد کمينترن که به روي محققان باز شده‌اند دال بر تأييد آن گروه از سوي کمينترن نيست. از همين رو، برنامه‌ي نابودي گروه اراني از طريق رخنه‌ي عبدالصمد کامبخش و نيز بازي مکارانه‌ي [محمد]شورشيان ريخته شد و با موفقيت به اجرا در آمد.» (خسرو شاکري: مصاحبه‌يي پيرامون برخي خطوط کلي جنبش چپ ايران)

شاکري در ادامه در مورد اراني مي‌نويسد: «او تاريخ ميهن خود و پيشينه‌ي دانش و فرهنگ ايران را به درستي مي‌شناخت و دانش کمونيسم را نيک مي‌دانست. او در دوزخ ديکتاتوري رضاشاهي با تکيه بر نيروهاي داخلي ايران بسيج برافکندن رضاشاه را مي‌ديد؛ تا بدين‌سان يکي از حلقه‌هاي ولو کوچک استعمار را بشکند و بدين‌سان به اردوي رنجبران سراسر جهان ياري دهد. او ميهن‌پرستي بود که نيروي‌ش به سود ملتي و جهاني به کار برده مي‌شد. دکتر اراني به دليري کشته شد. ليک نوشته‌هاي ارزش‌مند او جاويدان زنده است. رهبران حزب توده که خود را شاگرد دکتر اراني مي‌دانند! نه دانش او را داشتند و نه دليري او را. تاريخ ميهن خود را نمي‌شناختند و بدبختي بزرگ‌تر آن‌که همه‌ [اعضاي کميته‌ي مرکزي] به اتکا يک نيروي خارجي گام بر مي‌داشتند. اين‌ها به خود و به ملت خود استواري نداشتند و هم چون کودکي که دست اندر دست دايه گام بر دارد، نه «مرد» ميدان بودند. با پيش‌رفت رخدادها، اين کاستي اخلاقي ايشان، يک کاستي سياسي شد. بي‌شخصيتي تبديل به يک عقيده‌ي سياسي گرديد که نشان آن را در نوشته‌ي راه حزب توده ايران [1326] ديده مي‌شود.» (خسرو شاکري:کارنامه‌ي مصدق و حزب توده 1: ص26)

دکتر اراني در زندان، در گفت‌وگو با زندانيان 53 نفره، محاکمات مسکو و ديکتاتوري استالين را محکوم مي‌کرد و متهمان اين دادگاه‌ها را بي‌گناه مي‌دانست. اراني اين را زماني که در آلمان بود و با مرتضا علوي در ارتباط بود، پذيرفته بود. او همانند يوسف افتخاري مخالف سرسخت و استوار استالينيسم بود.

خسرو شاکري معتقد است: «انتساب استالينيسم به اراني از نظر تاريخي درست نيست؛ چنين تصوري ناشي از تبليغات زهرآگين حزب توده طي بيش از نيم قرن بوده است، چون اراني، نه فقط با استالين مخالف بود، بل‌که حتا قرباني عمال دستگاه سرکوب استاليني در ايران شد که او را به پليس رضا شاه لو داده و نابودي او را فراهم آوردند. با اين‌که حزب توده خود را وارث سوسيال ـ دموکراسي مي‌دانست، از آن چيزي جز ترشحات تفسير‌هاي دستگاه تبليغاتي استالينيسم نمي‌دانست.»(پيشين)

به قول جهانشاهلو که خود از زنداني‌هاي 53 نفر بوده است، دکتر اراني شب‌هاي يک‌شنبه در خانه خود از دانش‌آموزان و دانش‌جويان و دبيران و استادان پذيرايي مي‌کرد و گفت‌وگو هم‌واره در اطراف مسائل علمي فيزيک و رياضي، فلسفه و عرفان و زيست‌شناسي و روان‌شناسي و نوشته‌هاي شماره‌هاي ماهنامه‌ي دنيا، دور مي‌زد. او در هنگام گفت‌‌وگو مسئله‌يي را خود طرح مي‌کرد و نظرات و عقايد همه‌ را به دقت گوش مي‌کرد و سرانجام خود اظهار نظر مي‌کرد.

اما ماجراي دست‌گيري اراني و اعضاي 53 نفر از اين قرار است که محمد شورشيان که به گفته جهان‌شاهلو رابط گروه 53 نفر با کمينترن بوده و گاه به گاهي از مرز عبور کرده و به شوروي مي‌رفته است. فعاليت‌هاي هنرپيشه‌گي و نمايش‌هاي انتقادي محمد شورشيان از زنده‌گي کارگران در خوزستان و در ملاء عام، سبب مي‌شود، اداره سياسي شهرباني خوزستان به او مشکوک مي‌شود و او را در اسفند 1315 در اهواز دست‌گير مي‌کنند. شورشيان خود گفته است که چون شرايط زنده‌گي در زندان اهواز براي او بسيار سخت بوده است، هيچ‌گونه اعترافي در آن‌جا نمي‌کند و گفته اگر مرا به تهران بفرستيد، هرچه مي‌دانم خواهم گفت. سرانجام وقتي او را به تهران مي‌برند، و به رئيس شهرباني تهران مي‌گويد؛ اگر مرا در کنار مرز ايران و شوروي ببريد، همه‌ چيز را خواهم گفت. رئيس شهرباني يک سيلي به او مي‌زند و تسليم مي‌شود. شورشيان در آن‌جا مي‌گويد من فقط اميري [نام مستعار عبدالصمد کامبخش] را مي‌شناسم و بس و مي‌دانم که او با دو نفر دکتر ديگر آشنا است که نام آن‌ها را نمي‌دانم. مامورين شهرباني به مدت يک ماه‌ونيم هر روز شورشيان را در خيابان‌هاي تهران مي‌گردانند تا آقاي اميري يا دو تن ديگر را ببيند و لو دهد تا دست‌گير شوند. در يکي از اين روزهاي خيابان‌گردي، به طور تصادفي در خيابان ناصرخسرو تهران، ضياء‌الدين الموتي را مي‌بيند و نمي‌خواهد او را معرفي کند. اما الموتي از همه‌جا بي‌خبر او را در خودرو مي‌بيند و به او نزديک مي‌شود، و با او در حضور مامورين شهرباني احوال‌پرسي مي‌کند، در نتيجه او را دست‌گير مي‌کنند. اداره سياسي شهرباني الموتي را با ناهار و وعده وعيد گول مي‌زند که اگر اين آقاي اميري را که شورشيان مي‌گويد به ما معرفي نماييد، شما آزاد مي‌شويد. ضياء‌الدين الموتي هم مي‌گويد که اميري همان عبدالصمدميرزاي کامبخش شاهزاده قاجار است. کامبخش که براي اداره سياسي شهرباني با توجه به سابقه‌اش، شناخته شده است. بلافاصله او را دست‌گير مي‌کنند و بدون اين‌که حتا يک سيلي بخورد، کتابي در مورد 53 نفر در کم‌تر از 24 ساعت مي‌نويسد و تحويل شهرباني مي‌دهد. کامبخش اقرار مي‌کند که شورشيان پيک و مرزشکن سازمان بوده است، در حالي که دکتر اراني تشکيلات سري و سازماني نداشته است. اين کامبخش بوده است که يک چارت سازماني را براي دکتر اراني تعريف مي‌کند و تحويل شهرباني مي‌دهد. چون کامبخش و شورشيان را روبرو مي‌کنند، شورشيان ناچار مي‌شود هرچه داشته بيان کند.

لازم به گفتن است که احمد کسروي وکيل تسخيري محمد شورشيان در دادگاه 53 نفر بوده است. او گفت: «هنگامي که نماينده‌ي دادستان موکل مرا شاعرانه مي‌ستود و او را قافله‌سالار فرقه‌ي اشتراکي و مرزشکن مي‌ناميد او نادانانه به خود همي‌باليد. او پنداشت که نماينده‌ي دادستان او را مي‌ستايد. اما به راستي او و ديگر متهمين که در اين دادگاه گرد آورده‌ايد عضو فرقه‌ي اشتراکي نبوده‌اند. اين‌که پاره‌يي از اين‌ها برپا کرده‌اند، حزب نبوده است. اينان حزب بازي کرده‌اند.» (نصرت‌الله جهان‌شاهلوي‌افشار: سرگذشت ما و بيگانگان:97)

حسين فرزانه در کتابي تحت عنوان «پرونده پنجاه و سه نفر» به اسناد و مدارک جديدي در ارتباط با پنجاه و سه نفر دست يافته است. حقايقي در آن بيان شده که صدو هشتاد درجه با آن‌چه که سران حزب توده‌ و از جمله کامبخش بيان داشته است، فرق دارد.

و نيز برخلاف نظر حميد احمدي يکي ديگر از سران حزب توده‌ که در مجله آدينه شماره 88 و 89، بيان داشته که «اراني کمونيست نبود.» اراني در آلمان به اين اعتقاد رسيده بود که سير تکامل طبيعي و اجتماعي، در يک رابطه ديالکتيکي باعث پيش‌رفت فکر و انديشه‌ي بشر خواهد شد. او از سال 1304 روش و اسلوب ماترياليسم ديالکتيک را در آثار خود به کار گرفته بود، فقط آثار او در مجله دنيا، اين را ثابت مي‌کند، چه رسد به آثاري مانند «پسيکولوژي علم روح»، در مورد فيزيک، رياضي و شيمي، باطل بودن نظر حميد احمدي بديهي است.

اراني از زماني که (1307)، وارد ايران مي‌شود تا سال 1312، مشغول تدريس و پژوهش در زمينه‌هاي علمي است و در جمع دانش‌جويان، هفته‌يي يک بار در منزل خود، فعاليت‌هاي علمي خود را به بحث مي‌گذارد. حاصل کار خود را در مجله «دنيا» که از اواخر سال 1312 نشر خود را آغاز مي‌کند، بر مبناي تفکر مادي و ماترياليسم ديالکتيک، منتشر ‌نموده است.

هدف اراني در نشر مجله دنيا تبيين مسائل علمي، صنعتي، فلسفي، اجتماعي و هنري با استفاده از اصول مادي و بر مبناي ماترياليسم ديالکتيک بوده است. به طوري که در دولت رضاخان نه تنها کسي نبود که مقالات اراني را درک کند، بل‌که بسياري ديگر از خواننده‌گان مجله در آن ايام آن را درک نمي‌کردند و شب‌هاي يک‌شنبه در منزل خود، براي دانش‌جويان تشريح مي‌کرد.

ابن تفکر و انديشه نه تنها با استالينيسم هيچ شباهتي نداشت، بل‌که دقيقا" مخالف ايده‌ئولوژي استالينيسم بود. او مستقل مي‌انديشيد و وابسته به جريان حاکم بر شوروي، نه تنها نبود بل‌که منتقد آن هم نيز بود. همين راه‌کار اراني در ميان قشر تحصيل‌کرده در دارالفنون سبب شد تا شوروي براي جلب اراني و مجله دنيا به سمت خود تلاش نمايند. اما زماني که دانستند، قادر به تغيير استقلال فکر و انديشه اراني نيستند، از طريق کامبخش طرح حذف او را در دستور سازمان امنيت روسيه قرار دادند. عدم تمايل اراني به شوروي ريشه در شناخت کامل او از انديشه‌ي مارکسي داشت.

همان‌طور که نوشتيم هم‌زمان با آغاز انتشار مجله دنيا، اراني يک روز در هفته را براي بحث پيرامون مطالب نشريافته در مجله دنيا در نظر گرفت و دانش‌آموزان و دانش‌جوياني که مجله مي‌خواندند و پرسشي داشتند به آن جلسه دعوت مي‌شدند. اين جمع علمي آموزشي سبب شد تا سازمان امنيت روسيه از طريق کامبخش و ديگر جاسوسان‌اش، عمليات جنايت‌کارنه خود را اجرايي کنند. از اين زمان است که زنده‌گي‌ اراني وارد فاز جديدي مي‌شود. خود خبر ندارد، اما موقعيت اجتماعي او شروع به تغيير شدن به نفع روسيه مي‌کند. به طوري که تا لحظه‌ي دست‌گيري از ماجرا خبري ندارد.

رجوع به اسناد (2) جديدا" نشريافته اساسا" نشان مي‌دهد که اراني غير از فعاليت آموزشي و پژوهشي در ميان تحصيل‌کرده‌هاي آن زمان اصلا" در فکر تشکيل يک حزب مشابه حزب بلشويک نبوده است. اما اسناد نشان مي‌دهد از يک تلاش بيروني و نه از سوي شخص اراني براي ايجاد يک حزب دارند که به وسيله‌ي کامبخش مرحله به مرحله اجرايي مي‌شود.

آيا آن جمعي که اراني در اطراف خود گرد آورده بود، يک حزب کمونيست بود؟ تمام اسناد و مدارک خلاف اين را ثابت مي‌کند. اما کامبخش پيش خود آن را حزب کمونيست ناميده و براي او آن هم چارت سازماني از پيش تهيه کرده بود تا در روز موعود آن را تحويل پليس رضاخان دهد.

 بررسي پرونده پنجاه و سه نفر توسط حسين فرزانه فرضيه ساختن حزب کمونيست توسط اراني را رد مي‌کند و ابعاد تازه‌يي را پيش روي مي‌گذارد. اين اسناد حاکي از تلاش شوروي براي جلب و کنترل اراني و مجله دنيا است. به همين دليل نصرالله اصلاني(يا کامران قزويني) از طرف مسکو دستور مي‌گيرد که به ايران برود و زمينه‌ي لازم را براي ارتباط دکتر اراني با عبدالصمد کامبخش فراهم کند. نصرالله اصلاني از طريق زن عبدالحسين حسابي (دهزاد) از اعضاي حزب کمونيست ايران که با اراني ارتباط خانواده‌گي داشته‌اند به عنوان رفيق دهزاد معرفي مي‌شود و کامبخش را با اراني مرتبط مي‌سازد. از سوي ديگر کمينترن استاليني، نيز از دکتر محمد بهرامي مي‌خواهد به عنوان رابط با آن‌ها همکاري کند. در حقيقت اصلاني به ايران مي‌آيد تا کامبخش را با اراني و دکتر بهرامي مرتبط سازد. اصلاني از اراني مي‌خواهد تا مجله دنيا را در اختيار آن‌ها قرار دهد.

تلاش کامبخش و اصلاني در جذب و هدايت اراني و مجله دنيا به طرف استالينيسم بي‌نتيجه مي‌ماند. بنابراين‌ طرحي جديدي عليه اراني بدون اين‌که خود خبر داشته باشد ريخته مي‌شود.

از اراني مي‌خواهند که دانش‌جويان و دانش‌آموزان مستعد را همراه با مشخصات کامل آن‌ها از جمله آدرس محل سکونت، به آن‌ها معرفي کند. اراني بي‌خبر از دسيسه و نيرنگ، هم گول مي‌خورد و اسامي آن‌ها را به کامبخش مي‌دهد.

پس از دست‌گيري محمد شورشيان و کامبخش، کامبخش در زندان فرصت را غنيمت مي‌شمارد و آن‌چه را که قبلا" آماده کرده بود جمع روشن‌فکري اراني را به عنوان حزب کمونيست، براي پليس رضاخان ترسيم مي‌کند. او در زندان بي‌شرمانه با جوسازي عليه اراني، او را عامل لودادن پنجاه و سه نفر معرفي مي‌کند به طوري که تمام زندانيان 53 نفر، اين را مي‌پذيرند و به دکتر اراني مي‌تازند.(3) اراني در مقابل حمله آن‌ها سکوت مي‌کند و به گريه مي‌افتد.

حتا کامبخش در گزارش سري خود به کمينترن استاليني، اراني را تحت عناوين مقام‌پرست، خودخواه، فتنه‌انگيز و کسي که از تمايلات ضد کمونيستي برخوردار است، معرفي مي‌کند.

به گفته‌ي حسين فرزانه در پرونده پنجاه و سه نفر بين شاهزاده کامبخش و پليس رضاخان تباني وجود دارد تا حقايق موجود در پرونده‌ها را پنهان دارند. اما حزب توده، بي‌شرمانه، و آگاهانه، همه‌ي‌ اين حقايق را ناديده مي‌گيرد و بنا به نظر «رفقا» شاهزاده کامبخش را نه تنها مورد مجازات قرار نمي‌دهد، بل‌که او را در حزب توده مي‌پذيرند، و به مقامات بالاي حزبي هم نائل مي‌کنند. از آن زمان تاکنون گرداننده‌گان حزب توده‌ بي‌شرمانه به ستايش از کامبخش و امثال او مي‌پردازند.

حزب توده‌ همه‌ي اين حقايق را وارونه جلوه داد. تاريخ را جعل کرد تا از وجهه اجتماعي و مقام علمي اراني، براي خود، کلاهي بدوزد، تا حيثيت اجتماعی برباد رفته را پنهان نمايد. از اراني دزدي ادبي کردند؛ مجله‌يي به نام «دنيا» منتشر نمودند، و در متن دفاعيه او دست‌کاري کردند تا خود و حزب‌شان را به اراني منتسب کنند. اما راه اراني درست نقطه مقابل راه حزب توده‌ و سردم‌داران آن بوده و هست. يکي روز است و ديگري شب.

به گفته‌ي حسين فرزانه، عبدالصمد کامبخش سناريونويس و کارگردان اصلي اين ماجرا بوده و با تباني با پليس رضاشاه، تلاش کرده‌اند که طوري بازجويي و محاکمه‌ي دکتر اراني و 53 نفر را طراحي نمايند که عامل لودهنده اصلي نه کامبخش بل‌که تقي اراني باشد.

تاريخ دست‌گيري اراني 18/02/1316 است. به گفته حسين فرزانه، کامبخش در روزهاي ميان 16 فروردين و 7 اردي‌بهشت 1316 دستگير شده و بلافاصله تمام اطلاعات ساخته و پرداخته خود را «صميمانه» در اختيار پليس قرار داده است. اما تاريخ بازجويي‌ها براي کامبخش، 20/02/1361 ثبت مي‌کنند که اين ناشي از تباني است که پرونده را طوري تاريخ‌گذاري و طراحي مي‌کنند که محمدشورشيان لودهنده اراني باشد و اراني هم لودهنده بقيه 53 نفر و کامبخش هم مبرا.

«دستگيري کامبخش به‌طور قطع بين نيمه دوم فروردين و هفته اول اردي‌بهشت 1316، صورت گرفته و اطلاعات خود را حداقل يازده روز و حداکثر يک ماه پيش از رسيدن شورشيان به تهران در اختيار پليس اداره سياسي قرار داده است.»

(حسين فرزانه: پرونده پنجاه و سه نفر: 19)

به بياني ديگر؛ دو دکتر اراني و بهرامي در 18 اردي‌بهشت 1316، دستگير مي‌شوند به‌طوري که قبل از دست‌گيري آن‌ها، اطلاعات «کامل و صميمانه» کامبخش در اختيار پليس بوده است و کامبخش را در همين تاريخ با بهرامي که که همه‌ چيز را در حضور بازجو منکر و تکذيب مي‌کرده روبرو مي‌کنند.

بنابراين «اين روايت که دستگيري 53 نفر نتيجه دستگيري محمد شورشيان و همکاري او با پليس بوده مطلقا" قابل پذيرش نيست.» (حسين فرزانه: پرونده پنجاه و سه نفر: 16)

حتا بعدها در زمان حيات «حزب توده‌ براي جلوگيري از انتشار واقعيت پرونده 53 نفر به جايي کشيده شده که کوشيده‌اند حتا مطبوعاتي را که منعکس کننده‌ي اخبار مربوط به اين پرونده بوده از ميان ببرند. براي مثال در آرشيو کتاب‌خانه مجلس دو صفحه اول روزنامه اطلاعات مورخ 11 آبان 1317، را که متضمن متن ادعانامه‌ي دادستان درباره 53 نفر است، با تيغ در آورده‌اند. اين دست‌برد در آرشيو خود روزنامه‌ي اطلاعات نيز ديده مي‌شود به نحوي که چهار صفحه‌ي اول روزنامه به تاريخ 11 آبان 1317، از جا کنده شده است.» (پيشين:8)

يعني بر اثر تباني پليس با کامبخش، پليس «با دستکاري در تاريخ بازجويي‌ها، براي اين‌که اراني را در مظان اتهام قرار دهد و در عين حال براي آشفته کردن بيش‌تر و اذهان دستگيرشده‌گان و همچنين شناسايي بيش‌تر افراد، از دستگيري شورشيان بهره‌برداري کند به نحوي که دکتر بهرامي و اراني و ضيا‌ء‌الموتي پس از مواجهه با شورشيان مطمئن شوند که لودهنده اصلي آن‌ها کسي جز او نبوده است و به ديگر افراد 53 نفر نيز تلقين کند که اين سه نفر، و در اساس اراني، لو دهنده آن‌ها بوده‌اند. ...حال آن‌که منشاء اصلي و قبلي تمام اطلاعات پليس شخص کامبخش بوده که مشخصات لازم و مشروح درباره‌ ارتباطات افراد و فعاليت‌هاي آن‌ها را در بازجويي خود توضيح داده و هرجا هم که اطلاعاتش ناقص بوده پليس را هدايت کرده که براي تکميل اطلاعات خود به کي و کجا بايد مراجعه کند.» (پيشين:20)

«کامبخش به علت همکاري صادقانه و تمام و کمال خود با پليس از هر نوع برخورد ناهنجاري معاف شد. ... ولي اراني پس از فشارهاي زياد قسمتي از آن‌چه را که کامبخش نوشته بود با تمهيدات فراوان و به ترتيبي که بار متهمان ديگر را سبک کند تاييد کرد. بهرامي تنها پس از مقداري شکنجه و مواجهه با کامبخش اعتراف کرد که از آدرس او براي ارسال پول، مکتوب و ارتباط اشخاص استفاده مي‌شده و تا آخر هم نه از عضويت کسي در فرقه سخن گفت و نه عضويت خود را در فرقه پذيرفت.» (پيشين:29)

اراني حتا قبل از دستگيري از نحوه رفتار کامبخش در ارتباط با مواضع نظري و نحوه کار سازماني و ارتباطات بين‌المللي او معترض بوده و به قول حسين فرزانه «کينه و نفرت» داشته و در زندان هم آن را پنهان نمي‌کند و او را «بيچاره» خطاب مي‌کند.

اين گفته اراني در دادگاه در رابطه‌ي‌ حزب کمونيست با کمينترن، ثابت مي‌کند که او مخالف استالينيسم بوده است: «در دنيا در حدود هفتاد فرقه کمونيست موجود است، يکي از آن‌ها فرقه‌ي بلشويک است که حکومت جماهير شوروي به دست اوست و بين‌الملل، که سازماني مرکب از همه‌ي‌ احزاب کمونيست است، مافوق حکومت شوروي است و احزاب ديگر هم ارز با حزب شوروي مي‌باشند نه مادون آن.» (پيشين:39) اراني سپس کامران را که عضوکمينترن بوده «بوالهوس و جنجال‌طلب» مي‌خواند. او در «آخر سر نتيجه مي‌گيرد که پايه‌ي اصلي طرح مسئله‌ي فرقه به آن شکل که اداره‌ي سياسي شهرباني جلوه داده محصول «بوالهوسي کامران» بوده که «عمل شورشيان و بيچاره‌گي کامبخش» آن را تکميل کرده است.» (پيشين:40)

«اين مجموعه [53 نفر] نه يک فرقه کمونيستي، نه يک حزب و نه يک دسته بود، بل‌که جمع ناهمگوني از اشخاص غيرسياسي و کمونيست و غيرکمونيست بود که نام‌هاشان در يک پرونده در کنار هم قرار داده شده و خود آنان به موجب حکم در يک زندان به همزيستي با يکديگر محکوم شده بودند و هرگز هم حتا به صورت يک «دسته» با يکديگر پيوند نيافتند. ... بنابراين‌ اطلاق اصطلاح «تشکيلات» يا «فرقه» و يا حتا «دسته» به جمع 53 نفر و همچنين منسوب‌کردن آن به کمونيسم[فقط اراني کمونيست بود] يک توهم تاريخي بيش نيست.» (پيشين:60-61) اراني در دادگاه با دلايل مستدل همه‌ي‌ آن اتهام‌ها را رد مي‌کند.

برخي توده‌يي‌ها مي‌گويند اراني کمونيست نبود. اراني علاوه بر تدوين کتاب‌هاي؛ 1.تئوري‌هاي علم 2. سلسله کتابي تحت عنوان «سلسله علوم دقيق» که بر مبناي اصول مادي و ماترياليسم ديالکتيک نوشته شده بودند، عبارتند از فيزيک، شيمي، بيولوژي در دوجلد، پسيکولوژي در دوجلد، اصول مادي و منطقي علم، کتاب کاپيتال مارکس،«نزد خود بنده يک دوره(14 جلد) کتاب کاپيتال کارل مارکس که از کتاب‌خانه‌ي بروخيم در تهران خريده‌ام»(حسين فرزانه: پرونده پنجاه و سه نفر:246) در با زبان اصلي در اختيار داشته و نيز مانيفست حزب کمونيست را ترجمه و در پانزده نسخه دست‌نويس در اختيار داشته است. و نيز کتاب‌هاي لودويک فويرباخ و انقراض فلسفه کلاسيک، ماترياليسم و امپريوکريتي‌سيسم، تاريخ روسيه و چند کتاب کلاسيک ديگر از او توسط پليس ضبط شده است.

اراني در دادگاه رضاخان: «در سال 1313 صغرا خانم زن دهزاد يک دفعه نزد من آمد و اظهار کرد يکي از رفقاي دهزاد ميل ملاقات با من دارد. اين شخص از من ديدن کرد و خود را به اسم اميري (اميري نام مستعار کامران است ولي بعدها در مورد کامبخش نيز به کار رفته است.) نزد من معرفي کرد و پنج يا چهار جلسه از من ملاقات کرد. تمام مذاکرات او با من راجع به اين بود که مجله‌ي دنيا را که من منتشر مي‌کنم به نفع آن‌ها منتشر کنم و من چون وخامت موضوع را مي‌دانستم قبول نکردم و همان جنبه‌ي علمي او را حفظ کردم. يکي ديگر از حرف‌هاي آن شخص اين بود که بايستي در اين‌جا تشکيلات داده شود و براي اين کار شخصي با من مذاکره خواهد کرد. ... در تهران پس از مدتي شخص ديگري(منظور کامبخش است) که وعده شده بود به من مراجعه کرد. از من پرسيد چه کمکي مي‌توانم بکنم؟ آن شخص از من دو نوع کمک خواست: يکي اين‌که من پول بدهم، ديگر اين‌که از شاگردان هرکس فقير و با استعداد است به او معرفي نمايم. من اصولا" وخامت اين جريان را مي‌دانستم ولي چون ظاهرا" کار بي‌اهميتي بود گاه گاه به عنوان اين‌که بي‌پولم پيش من مي‌آمد مبلغي دريافت مي‌کرد. و من صورت بعضي از شاگردان را که با من به طور عموم (ولي نه از نقطه نظر يک تشکيلات) آشنا بودند به او مي‌دادم. آن شخص[کامبخش] با دکتر بهرامي هم ارتباط داشت و من اين ارتباط را بدين ترتيب فهميدم که يکي دو دفعه توسط دکتر بهرامي به من پيغامي داد. در بعضي از ملاقات‌هاي خود اظهار مي‌کرد که شاگردان را دور هم جمع کرده است. ... آن‌چه که من از گفته‌هاي او (منظور ضياء‌الموتي است.) احساس کردم اين‌ها (کامران، کامبخش، الموتي) بيش از سه نفر نبودند. با مسکو ارتباط داشتند، ولي اين ارتباط خود را کاملا" مخفي نگاه مي‌داشتند. دکتر بهرامي و من را آلت دست و خودشان را مرکز تلقي مي‌کردند، ما را به اسرار خود راه نمي‌دادند.» (پيشين:232)

تقي اراني می‌گويد:«براي اولين بار است در تاريخ قضايي کشور که يک دسته‌ي پنجاه و چند نفري از منورالفکر و توده‌ي ملت ايران به پيشگاه محکمه‌ي جنايي، به عنوان داشتن يک عقيده‌ي سياسي، جلب شده‌اند. اين محاکمه با صدرو راي خاتمه نيافته، مانند تمام محاکم نظير، اثر آن به طرز درخشان در تاريخ ايران باقي خواهد ماند. آن ادعانامه، اين دفاع و آن راي، هر سه اسناد تاريخ ملت ايران مي‌باشند.» (پيشين:139)

آن‌چه که دکتر تقي اراني در درون زندان کشيده است ناشي از ضديت کامل استالين با جريانات مستقل کمونيستي مانند؛ حزب کمونيست ايران بوده است که به دست جاسوساني مانند کامبخش در حق اراني روا داشته‌اند، اکنون در این‌جا شرح جنایت‌هایی که توسط رضاخان بر ارانی وارد آمده از زبان برخی زندانیان 53 نفر، بخوانیم تا ماهیت استالینیسم را خوب دریابیم:

«دکتر اراني هم‌چنان در زندان انفرادي بند 3، نمناک‌ترين و سردترين بندهاي زندان موقت، به سر مي‌برد. نه تنها خوراکي که از خانه براي او مي‌آوردند به دستور اداره سياسي به او نمي‌دادند بل‌که پوشاک و هم‌چنين پتو و زيلوي زندان را نيز از او گرفته بودند تا به گفته‌ي اداره‌ي سياسي مجبور به اقرار شود. سروان سرتيپ‌زاده(يکي از بي‌شرم‌ترين کسان‌) رئيس زندان موقت روزي به بازديد بند سه مي‌رود. مي‌بيند که دکتر اراني در روي زمين سرد اسفالت اتاق، دربسته [فقط] با يک زير پيراهني[همه‌ي لباس‌ها را از او گرفته بودند.] نازک و يک تنکه خوابيده و کفش‌هاي خود را به جاي بالش در زير سر گذاشته است(آذرماه) دستور مي‌دهد کفش‌هاي او را نيز بگيرند. اما عبدالصمد کامبخش که راه و کار را خود و خانواده‌ي همسرش خوب مي‌دانستند با پارتي‌بازي کساني چون آقاي ضياالدين کيا که از زمان رياست شهرباني آقاي سرتيپ محمد درگاهي در شهرباني نفوذي داشت از يک سو و از سوي ديگر با اقرارهاي مخلصانه خود در برابر پليس مورد لطف شهرباني قرار گرفته بود با ما به فلکه‌ي زندان موقت آمد.»(نصرت‌الله جهان‌شاهلوي‌افشار: سرگذشت ما و بيگانگان:55)

«يکي از روزها ما را به حياط ميان بندهاي انفرادي بردند. من در کنار ديوار بند سه، قدم مي‌زدم از سوراخ يکي از دست‌وروشويي‌ها صدايي شبيه به صداي دکتر اراني شنيدم نزديک شدم و سلام کردم. دکتر اراني از صدايم مرا شناخت. گفت جهان‌شاهلو به رفقا بگو در اداره‌ي سياسي از من خواسته‌اند بنويسم که تشکيل‌دهنده و رهبر اين حزب هستم. اما من گفتم حزبي وجود نداشته است تا من آن را بپذيرم. پيشنهاد شما را به يک شرط مي‌پذيرم و آن اين است که همه‌ي جوانان و دانش‌جويان را نخست آزاد کنيد که دوباره به سر کار و درس خود باز گردند. آن‌گاه هرچه بخواهيد خواهم نوشت. اگر اين پيشنهاد مرا به پذيرند، به زودي شما آزاد خواهيد شد. به رفقا بگو من از همه‌ي شما دفاع کردم. من از همه‌ي شما به راستي هم شرمنده‌ام و هم سپاس‌گزار. اما کامبخش، مکي‌نژاد و طبري از بس دروغ در پرونده‌هاي خود نوشته‌اند، کمر مرا شکستند. با اين‌که حتا کفش مرا نيز گرفته‌اند و يک زيرپيراهني و تنکه بيش‌تر برايم باقي نگذاشته‌اند، روحيه‌ام بسيار عالي است. در اين‌جا از گچي که از ديوار دست‌وروشويي مي‌کَنم در روي اسفالت اتاق معادلات رياضي و فيزيک طرح و حل مي‌کنم و بدين‌گونه روزها را مي‌گذرانم. تاکنون چند فرمول فيزيک تازه پيدا کرده‌ام اگر بيرون آمدم چاپ و منتشر خواهم کرد. اگر به زودي آزاد شدي مرا فراموش نکن. به خانه‌ي ما برو و به مادر و خواهر من دل‌داري بده. هرچه باشد قلب‌شان نازک است و غم و اندوه فراوان دارند. گفتم آقاي دکتر اطاعت مي‌کنم. گفت جهان‌شاهلو مبادا به آن‌ها بگويي که من در زندان انفرادي در اتاقي نمناک و سرد و بي پوشاک و بي خوراک هستم. به آن‌ها بگو حالش خوب و تندرست است. او گفت جهان‌شاهلو هيچ مي‌داني در ميان مردم کوچه و بازار و همين کساني که به ظاهر رانده‌ي اجتماع هستند همين دزدها و جيب‌برها چه انسان‌هاي والا و با گذشتي يافت مي‌شود. اين‌ها از صبح تا ظهر چون رفت و آمد پايورها و آجودان‌ها بسيار است، کم‌تر به من سر مي‌زنند. اما همين‌که بعد از ظهر مي‌شود نزد من مي‌آيند، برايم چاي مي‌آورند و شب‌ها خودشان با هم در يک پتو و گاهي بي پتو مي‌خوابند و پتوهاي خود را براي من مي‌آورند. گاهي دو تن، هر يک، يک پتو مي‌آورند که يکي را زيرانداز و ديگري را روانداز کنم. صبح زود براي اين‌که پايورها و آجودان‌ها نبينند از نو مي‌برند. هر روز قابلمه‌ي خوراک مرا که از خانه مي‌آورند به يک تن از زندانيان مي‌بخشند. روزهايي که به زندانيان بند ما مي‌دهند آن‌ها نمي‌خورند و نزد من مي‌آيند و مي‌گويند ما شرم داريم که شما گرسنه باشيد و ما خوراکي را که مادر و خانواده‌ي شما براي شما فرستاده‌اند، بخوريم. من مي‌گويم بخوريد نوش جان‌تان. اما آن‌ها نمي‌خورند و همين‌که شب شد مي‌آورند اين‌جا و با من يک‌جا مي‌خوريم. آري جهان‌شاهلو اين‌ها دزد و جيب‌برند اما آن‌هايي که با دروغ‌ها و تهمت‌ها کار مرا سنگين و مرا به اين روز انداخته‌اند، خود را روشن‌فکر و گل سر سبد اجتماع مي‌دانند.»(پيشين:57-58-59)

«پرونده او[اراني] سراپا دفاع از حقوق مردم و ملت ايران و آزادي بود. او از حق يک يک گروه ما دفاع کرده بود. او مانند يک انسان واقعي و يک دانش‌مند به همه‌ي پرسش‌ها برخورد کرده بود.»(پيشين:78)

«دکتر اراني با کارگران چاپ‌خانه آشنايي داشت و چون زياد کتاب مي‌نوشت لذا ارتباط‌ش‌ با آن‌ها هم زياد بود. با آن‌ها مي‌نشست، صحبت مي‌کرد و تبليغ مي‌نمود و کارگران او را دوست داشتند. مثلا" همين افشار قوتورلو که در چاپ‌خانه براي مجله دنيا کار مي‌کرد شيفته دکتر اراني بود. تا جايي که در يکي از روزهاي اول ماه مه کارگران اعلاميه‌يي پخش نمودند که دکتر اراني آن را تنظيم کرده بود. البته متاسفانه جزو 53 نفر از کارگران نبودند که من بايد بگويم خوش‌بختانه و نه متاسفانه. جز يکي دو نفر، از اين کارگران گير ني‌افتادند. علت آن اين بود که با اراني مربوط بودند و الا اگر با کامبخش ارتباط داشتند حتما" دست‌گير مي‌شدند.»(خاطرات سياسي ايرج اسکندري: ص26)

اسکندري که پرونده دکتر اراني را از بايگاني دادگستري خارج و در اختيار سران حزب توده‌ قرار داده است، در پاسخ به اين پرسش که آيا اراني مي‌دانست که کامبخش همه‌ چيز را لو داده است. مي‌نويسد:«خوب قاعدتا" حدس مي‌زد و بعد هم وقتي توي جلسات اوراق بازجويي‌هاي 53 نفر را خواندند و او فهميد، البته در دادگاه به کامبخش حمله خيلي جدي کرد که متاسفانه رفقا دستور دادند از توي دفاعيات مطالب راجع به کامبخش را حذف کنيم. اين را من به شما گفتم که شخصا" به همراه متقي به وزارت دادگستري رفتيم و پرونده دفاعيات را گرفتيم. دکتر اراني در دادگاه از نظر اخلاق کمونيستي به کامبخش حمله کرد و در اظهارات‌اش مي‌خواست نشان به دهد که بر خلاف اصول حزبي و اخلاقي رفتار کرده و ديگران را لو داده است. دکتر اراني در حين محاکمه اظهار داشت که من بايد در حضور دادگاه اعتراف بکنم، با اين‌که خودم کتاب نويس هستم اما هيچ‌وقت نمي‌توانم که در ظرف چند ساعت چنين کتابي را که کامبخش با اين فصول مرتب در ظرف چند ساعت تنظيم کرده، بنويسم. منظور دکتر اراني اين بود که کامبخش (4) اين نوشته‌ها را قبلا" در ذهن خود آماده کرده بوده، و الا در عرض نيم ساعت نمي‌توان به آن منظمي چيز نوشت.»(خاطرات سياسي ايرج اسکندري: ص36)

«عبدالصمد كامبخش‌ كه عامل لودادن گروه 53 نفر به دولت رضاخان بود با روش‌ بسيار زيركانه‌اي تلاش‌ كرده  ضعف خود را به دكتر تقي اراني نسبت دهد.»(خاطرات آلبرت سهرابيان)

«در حقيقت کامبخش يکي از فرمان‌بران رژيم استالين، بريا و به خصوص باقروف بود که حتا پس از مرگ استالين نيز متنبه نشد و به فرمان‌بري ادامه داد. ... تقاضاي عضويت کامبخش در حزب توده پس از آن‌که در سال 1943 از باکو به ايران آمد يعني دو سال پس از تشکيل حزب، چند بار از طرف کميته‌ي مرکزي حزب توده رد شد، تا علي‌اف دبير سفارت شوروي اهل آذربايجان و نماينده باقروف در ايران عضويت او را به کميته‌ي مرکزي حزب توده تحميل کرد. ... کامبخش به دکتر اراني و آن‌ها [53 نفر] در سال 1937 خيانت کرد، و بدون اين‌که حتا تحت شکنجه قرار گيرد، تمام جزئيات سازمان و اسامي کمونيست‌هاي ايران را براي پليس رضاشاه نوشته و شرح داد. اين موضوع را خود کامبخش نيز در جلسه کميته‌ي مرکزي و در پلنوم چهارم وسيع کميته‌ي مرکزي در مسکو در مقابل تقريبا" 80 نفر حضار پلنوم اقرار کرد و همه‌ آن را شنيده‌اند. حتا ايرج اسکندري در يکي از جلسات کميته‌ي مرکزي در مسکو کامبخش را خائن، بي‌شرف و قاتل اراني ناميد و سيلي جانانه‌يي به گوش او زد. تمام جريان اين واقعه در صورت‌جلسات کميته‌ي مرکزي در مسکو ثبت شده است؛ ولي در تمام جريان تاريخ حزب توده بر روي اين خيانت کامبخش، لابد به دستور باقروف، پرده کشيدند و آن را مخفي کردند. با آن‌که اين خيانت کامبخش از طرف دکتر تقي اراني در محکمه رضاشاه، مختاري در دفاع جانانه اراني که به قيمت جان او تمام شد به تفصيل شرح داده شده بود، ولي اين رهبري[کيانوري و بقيه] منظما" از دفاع دکتر اراني، قسمت مربوط به خيانت کامبخش را حذف مي‌کرد.» (فريدون کشاورز: من متهم مي‌کنم کميته مرکزي حزب توده را:ص28-29)

«وقتي به کريدور 3 [بدترين نقطه زندان به عنوان تنبيه مي‌فرستادند]پيش دکتر اراني رفتم واقعا" منظره خيلي عجيبي ديدم که هيچ‌وقت فراموش نمي‌کنم. دکتر اراني را ديدم فقط با يک زيرشلواري کوتاه و يک پيراهن عرق‌گير تابستاني (چون در اردي‌بهشت ماه دست‌گير کرده بودند) لخت روي سمنتي که حتا يک دانه زيلو هم که معمولا" در اتاق‌هاي ديگر مي‌انداختند وجود نداشت. اراني همين‌طوري کفش‌هايش را هم به عنوان بالش زير سرش گذاشته و خوابيده بود. من يواشکي صدايش کردم دکتر! يک دفعه بلند شد و گفت اوه تو اين‌جايي؟ گفتم که پاسبان را ديده و اجازه گرفته اين‌جا آمده‌ام. پس از ماچ و بوسه نشستم و صحبت را شروع کرديم. وضع و حالش را پرسيدم. گفت آري لباس‌هاي مرا از من گرفته‌اند. سردم هم هست. ولي خوب ديگر عادت کرده‌ام. پرسيدم چه کارها مي‌کني اين‌جا؟ گفت روزها براي خودم مسئله رياضي طرح مي‌کنم و توضيح داد که چون اين‌جا ديوارها را همه‌ را نوشته بودند، بنا آوردند به‌کَنند. من سه چهار تا از اين گچ‌‌ها را دزديم و روزها زمين را با آب و غيره پاک مي‌کنم و مي‌نشينم، براي خودم روزها مسئله طرح مي‌کنم و وقت را اين‌جوري مي‌گذرانم. شب‌ها نيز عادت به اين سرما کرده‌ام و روي اين سمنت مي‌خوابم. لباس هم لازم نيست. من گفتم برايت يک پلور و مقداري هم پول آورده‌ام. گفت هيچ‌‌کدام لازم نيست. پلور را که جايي نيست مخفي کنم و اگر هم به پوشم باز از من مي‌گيرند. لذا فايده ندارد. پول هم نمي‌خواهم.» (خاطرات سياسي ايرج اسکندري: ص62)

اسکندري در خاطرات خود بر آدم‌فروشي کامبخش سرپوش مي‌گذارد و مي‌گويد مسئولين شهرباني شايع کرده بودند ‌که کامبخش اراني و همه را لو داده است. خود شاهزاده ايرج اسکندري توسط عمويش به مسئولين زندان سفارش شده بود، در نتيجه مطلقا" مورد شکنجه قرار نگرفت، اما بقيه 53 نفر به غير از نادمين مانند کامبخش، شکنجه شدند.

ايرج اسکندري مي‌گويد در سالن زندان قصر همه‌ي زندانيان 53 نفره جمع شده بودند تا پرونده آن‌ها به وسيله‌ي منشي دادگاه قرائت شود. ابتدا پرونده دکتر اراني را قرائت گرديد که روسفيد از آب در آمده و روسياهي به کامبخش و دوستانش رسيده بود. وقتي نوبت به پرونده کامبخش رسيد:

«آقا اين اراني يک دفاعي از ما کرده بود. نه تنها کسي را لو نداده بود بل‌که در تمام تحقيقات دفاع از حقانيت همه‌ي ما بود. يک دفاع همه‌ي جانبه. ... همين‌طور که قرائت اظهارات اراني پيش مي‌رفت، من مي‌ديدم گل از گلشن مي‌شکفت. پس از خاتمه من بلند شدم و دکتر اراني را محکم بوسيدم و گفتم دکتر لااقل از لحاظ معنوي مرا ببخشيد من واقعا" خيال کرده بودم که اين‌ها راست مي‌گويند. اراني گفت مهم نيست. حالا اظهارات کامبخش را بخواند. خود کامبخش هم نشسته بود. وقتي شروع به خواندن اظهارات او کردند آبرويي از اين کامبخش رفت که آن سرش ناپيدا بود. تمام اسامي اشخاص را: از کجا شروع شد، کي چه کاره بود، کجا رفتيم، تشکيلات ما چه جوري بود. يکي يکي اسامي را با جزئيات مانند آن‌که کتابي تاليف کرده است. مثلا" الف: تشکيلات، ب: مسائل مالي، ج: تبليغات و غيره و غيره. اشخاص را هم يکي يکي اسم برده بود که از جمله بنده و دکتر بهرامي را در اول گفته بود. گفته بود اسکندري حزب کمونيست بوده و اين‌ها عضو آن حزب بودند.»‌(خاطرات سياسي ايرج اسکندري: ص71-72)

کامبخش در بين زندانيان، اعمال ننگين خود را طوري به نمايش مي‌گذارد که گويا اين دکتر تقي اراني بوده است که همه‌ را لو داده است: «در مدت کوتاه گردش در حياط محبس [هواخوري] تقي اراني از نزديک آن‌ها [برخي از 53 نفر محبوس] مي‌گذرد، او را خائن صدا مي‌زنند. اراني که علت اين رفتار آن‌ها را نمي‌فهمد، بسيار منقلب شده و حتا اشک از چشمان‌ش‌ سرازير مي‌شود و گريه مي‌کند. خوش‌بختانه در يکي از جلسات محاکمه يکي از وکلاي مدافع در موقع تنفس به محبوسين گفت که انکار شما راجع به وجود سازمان و عضويت شما در آن بي‌فايده است زيرا يکي از خود شما گزارش مفصلي براي پليس در اين باره نوشته است. به اين گفته وکيل مدافع پاسخ داده شد که ما مي‌دانيم که دکتر اراني اين کار را کرده است. ولي وکيل مدافع که گزارش کامبخش را در پرونده ديده بود، پاسخ داد که نخير. اسم اين شخص عبدالصمد کامبخش [شوهر خواهر کيانوري] است نه اراني.» (فريدون کشاورز: من متهم مي‌کنم کميته مرکزي حزب توده را:ص31)

خانبابا تهراني در مورد عضويت کامبخش در حزب توده‌ مي‌گويد: «پذيرش کامبخش در حزب توده با مخالفت خيلي‌ها روبه رو شد. چرا که مي‌گفتند کامبخش اراني را لو داده است. بعدها در همين رابطه، رضا روستا [که خودش نيز نفوذي بوده است.] در پلنوم چهارم حزب وقتي پشت ميکروفن رفت، خطاب به کامبخش گفت: «تقصير من پدرسوخته بود که اصلا" متعهد تو شدم. ضامن تو شدم که بيايي توي حزب. تو را اصلا" توي حزب راه نمي‌دادند چون به اراني خيانت کرده بودي.» (حميد شوکت:نگاهي از درون به جنبش چپ ايران گفتگو با مهدي خانبابا تهراني:ص22)

در حقيقت اعمال کامبخش و دوستان‌اش، انجام ماموريتي است که سازمان‌هاي اطلاعاتي شوروي استاليني تحت پوشش کمينترن، انجام مي‌دادند، تا از رشد انديشه و افکار چپ و سوسياليست مستقل، مانند دکتر اراني، در ايران جلوگيري کنند. روي همين دليل بود که کامبخش به بهانه اين‌که کمينترن صلاح نمي‌داند، مجله‌ي دنياي دکتر اراني را تعطيل کرد و اراني هم مقاومتي نشان نداد.(آدينه شماره 36)

از طرف ديگر دخالت حزب توده‌ در جعل و دست‌کاري انديشه و افکار اراني بي‌نظير است. چرا که در ذات سران و نويسنده‌گان حزب توده‌ صداقت و مسئوليت اجتماعي معنا و مفهومي ندارد. هدف آن‌ها از دست‌يابي به پرونده دکتر اراني، نجات کامبخش و وارونه کردن انديشه‌ي مستقل دکتر اراني بود. آن‌ها همين‌که به متن کامل دفاعيات اراني دست يافتند، آن را به نفع خود شبيه کارهاي استالين،(5) سانسور و انتشار داد. بابک اميرخسروي از رهبران حزب توده، آن زمان به متن کامل دفاعيات اراني دسترسي داشته و قسمتي از سانسور شده را منتشر کرده است: «در خلاصه لايحه دفاعيه اراني در محکمه جنايي تهران(21/08/1317) که ظاهرا" به خط خود اراني است، در مورد کامبخش از جمله چنين آمده است: «کامبخش پس از دست‌گيري ... در تاريخ ...، به عنوان استنطاق، کتابي تحت عناوين مختلف؛ تشکيلات، ارتباطات، بودجه و غيره، براي اداره سياسي تاليف مي‌نمايد. در آن [گزارش] اسامي زياد، از جمله اسامي عده‌يي که به عنوان معلم و يا شاگرد به جهت استفاده تدريسي از من گرفته بود، به عنوان اعضاء يک تشکيلات از راه تهمت و افترا تعيين مي‌نمايد. از جمله به من لقب ليدري مي‌دهد که هنوز هم بدان ملقب هستم ... اين شخص با گستاخي کامل، براي رهايي خود از يک پيش آمد که نمي‌دانم تا چه حد مجرم بوده است، اسامي من و آن عده را با طرز نامطلوبي که باعث گرفتاري ما و گرفتاري شماست، در آن رساله ثبت کرد. اظهارات کامبخش جز تهيه يک شريک جرم جنايي او دليل ديگري ندارد...»(نظر از درون به نقش حزب توده:بابک اميرخسروي:60)

جهانشاهلو مي‌گويد: «مجهز بودن گروه 53 نفر به منطق و دانش تنها مديون زحمات مرد دانش‌مند دکتر اراني بود. ... او بسيار تيزهوش و سريع‌الانتقال و حاضر جواب و ژرف‌انديش و منصف ... بود و زنده‌گي مادي و پول در نظرش کم‌ترين ارزشي نداشت. ... او از مرگ هيچ‌گاه هراسي نداشت و اگر زنده بود، بدون شک نه حزبي به مفتضحي حزب توده درست مي‌شد که کارگردانانش کامبخش جاسوس روس و رضا روستاي نادان و اردشير آوانسيان شياد و پا دوي سفارت شوروي باشد و نه فرقه‌يي چون فرقه دموکرات آذربايجان براي تجزيه ايران [تجزيه نه دريافت امتياز نفت] مي‌توانست برپا گردد. او اگر گذارش به شوروي مي‌افتاد بي‌گمان در آن‌جا به تهمت ضدحزبي و ضدلنيني و مانند آن، زنداني و تلف مي‌شد. چون او کسي نبود که زير بار زور و بنده‌گي و ميهن فروشي به‌رود.» (نصرت‌الله جهان‌شاهلوي‌افشار: سرگذشت ما و بيگانگان:141)

 جهان‌شاهلو مجيزگوي رضاخان است. او که ديگران را به بي‌سوادي متهم مي‌کند و تا اندازه‌يي هم درست مي‌گويد، بي‌سوادي شامل خودش هم مي‌شود. او به دليل ناآگاهي و ناتواني از شناخت عيني جامعه‌ي‌ آن روز ايران، ناجي ايران را رضاخان مي‌داند و بر همه‌ي جناياتي که او مرتکب شده است سرپوش مي‌گذارد، مي‌نويسد: «من چون يک ايراني به سهم خود او [رضاخان] را يکي از خدمتگزاران بزرگ تاريخ ميهن خويش مي‌دانم و او را چون سرباز و سردار و سياست‌مداري ايران دوست مي‌ستايم.»(پيشين:157)

در پايان اين قسمت لازم است گفته باشيم:

«متن حاضر [آخرين دفاع اراني در دادگاه جنايي تهران] از طرف حزب توده‌ در بهمن 1324 در تهران براي اولين بار به چاپ رسيده و بعدها عينا" تجديد چاپ شده است. چنان‌که ملاحظه مي‌شود [در ص 515 کتاب پرونده پنجاه و سه نفر] اين متن با «لايحه دفاعيه»‌‌يي که در پرونده موجود بوده اختلافات [زيادي] دارد و در عين حال بسيار مفصل‌تر از آن است. منبع اصلي اين متن معلوم نيست و در عين حال روشن نيست که تا چه حد برحسب مصلحت‌هاي سياسي و حزبي در آن دست‌کاري شده است.» (حسين فرزانه: پرونده پنجاه و سه نفر: 540)

و بدين ترتيب خالقان و جاسوسان حزب توده باعث و سبب قتل يکي از بزرگ انديشمندان تاريخ معاصر ايران شدند و ننگ و شرم‌ساري ابدي را براي خود و حزب‌شان، در تاريخ به ثبت رساندند، مبارک‌شان باد!

 

ادامه دارد

سهراب.ن

15/06/1399

 

توضيحات:

(1): مرتضا علوي جزء يکي از اعضاي برجسته حزب کمونيست ايران بود که با دکتر اراني در اروپا، ارتباط نزديک داشت. او به دستور استالين تبرباران شد. ايرج اسکندري  از خاطرات برخورد حضوري خود در اروپا به مرتضاي علوي مي‌گويد: «مرتضا علوي کمونيست برجسته‌ي ايراني بود در معرفي او همين بس که دکتر اراني هم‌واره او را به مثابه آموزگار و بهترين رفيق خود تلقي مي‌کرد و در مذاکرات خصوصي با من اغلب از گفته‌ي او ياد مي‌نمود و فعاليت‌هاي او را در آلمان و اتريش و چکسلواکي مي‌ستود.»(يادمانده‌ها و يادداشت‌هاي پراکنده ايرج اسکندري:256)

(2): البته نه اسنادي که توسط حزب توده منتشر شده در آن جعليات و وارونه سازي فراوان وجود دارد، که سند مربوط به آخرين دفاع دکتر اراني در دادگاه نمونه از آن جعليات است. حتا به نظر مي‌رسد که برخي افراد نزديک به کامبخش سعي در از بين بردن برخي اسناد از جمله پرونده پنجاه و سه نفر نيز داشته‌اند تا حقايق را از قضاوت تاريخ پنهان سازند.

(3): همه‌ي 53 نفر اراني را بايکوت نکردند. يکي از کساني که بيش از همه‌ي‌ به بي‌حرمتي کرد، خليل ملکي بود. جهانشاهلو: «يادآور مي‌شوم که گروه قزويني به ويژه دشنام‌هاي رکيک به دکتر اراني روبرو مي‌دادند. روزي گروه قزويني در فلکه‌ي زندان موقت دور دکتر اراني را گرفتند و در حضور ما به او پرخاش کردند که تو ما را لو داده‌يي. دکتر اراني گفت فرض کنيد من آدم بدي هستم و مي‌خواهم شما را لو دهم. ولي من که اصلا" شماها را نمي‌شناختم و نام شماها را نمي‌دانستم، چه‌گونه مي‌توانستم شما را لو بدهم. پس کسي که شما را مي‌شناخته است نام شما را داده است نه من.» (حسين فرزانه: پرونده پنجاه و سه نفر: 567)

(4): حزب توده مخصوصا" کيانوري براي ماست مالي کردن صورت داماد‌اش، با نشر دو جلد کتاب از مطالبي که کامبخش از مجله دنيا دزديده بود و به اضافه‌يي اراجيفي که خود کامبخش در مورد جاه و مقام خودش نوشته بود، با وجود مخالفت ايرج اسکندري منتشر مي‌کنند. عنوان کتاب در مورد جنبش کارگري ايران بوده است.

(5): -«از ميان 64 حزب کمونيست جهان عضو کمينترن در سال‌هاي 1930، همه‌ي‌ اعضاي رهبري دو حزب کمونيست ايران و لهستان در دوران کشتار خونين سيستم استاليني در نيمه دوم سال‌هاي 1930، در آن‌جا اعدام و يا سر به نيست شدند. از اين‌رو سيستم شوروي سابق، نشر کتاب يا نوشتاري مستقل در باره حزب کمونيست ايران را به مصلحت خود نمي‌ديد، زيرا اين تاريخ ناگزير با سرنوشت رهبران قرباني شده و توضيح خط مشي‌هاي سياسي و عدم تمکين آنان در مقابل قدرت استاليني پيوند مي‌يافت.» (آدينه شماره 88: بهمن 1372:ص60)


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com