‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.نمي‌ميرند.بازتوليد مي‌شوند.(۱۴)

سهراب.ن
September 09, 2020

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.

نمي‌ميرند.

بازتوليد مي‌شوند.(14)

 

تاثير حزب توده بر انديشه‌ي سوسياليستي

 

قبل از اين‌که قسمت چهاردهم را شروع کنيم، لازم است يک نکته جامانده از قسمت‌هاي قبلي در مورد «سوسياليسم در يک کشور» اين‌جا بيان داريم که کارل مارکس در «نقد برنامه گوتا»، دو فاز اوليه و ثانويه را براي رسيدن به جامعه‌ي بدون طبقه بيان مي‌دارد. از نظر مارکس، فاز اول داراي آثار و بقاياي جامعه‌ي بورژوايي است، اما در فاز دوم، همه‌ي‌ بقاياي جامعه‌ي بورژوايي ناپديد مي‌شود. بعدها، بعد از مرگ مارکس، فاز اول را سوسياليسم و فاز دوم را کمونيسم خواندند. اکنون بسياري به علت عدم آگاهي، اين دو فاز را با هم يکي فرض مي‌کنند، که بسيار اشتباه و نادرست است. روي همين دليل اگر مقصود از سوسياليسم همان فاز دوم يعني جامعه‌ي کمونيستي بدون طبقه، دولت، پول، کالا، ازخودبيگانه‌گي انسان و غيره باشد، بايد به آن‌ها فهماند که چنين جامعه‌يي‌ فقط و فقط در مقياس جهاني قابل حصول بوده و تا نابودي سيستم سرمايه‌داري‌ جهاني و پيروزي انقلاب پرولتايي بين‌المللي متحقق نخواهد شد، پس در اين صورت تز «سوسياليسم در يک کشور» به مثابه تز جامعه‌ي بي‌طبقه‌ در يک کشور، که استالين و استالينيسم آن را عَلَم کرده بودند، از لحاظ تئوريک تزي غيرعلمي و غير مارکسي بوده و از لحاظ سياسي کاملا" ارتجاعي و غلط است، زيرا وجود دولت، خود نشانه‌ي وجود جامعه‌ي طبقاتي‌ است.

اما اگر مقصود از سوسياليسم همان فاز اول باشد، در اين صورت تلاش و کوشش در راه ساختن، ساختمان سوسياليسم و حرکت به سوي جامعه‌يي که مبتني بر فاز دوم هست، نه تنها در يک کشور تلاشي راستين و درست است، بل‌که با تئوري علمي و واقعيت عيني جهان در انطباق کامل قرار دارد.

ادامه دهيم.

تاثير مخرب، منفي، و زيان‌بار حزب توده‌ و «فرهنگ توده‌يي» بر افکار و انديشه‌ي انقلابي جنبش‌هاي اجتماعي هشت دهه‌ي گذشته ايران، بسيار بيش‌تر و شديدتر از تاثيرات نامکفي مثبت آن است. در اين قسمت به گوشه‌هايي از تاثير زيان‌بار «فرهنگ توده‌يي» اشاره مي‌کنيم.

استالينيسم در سال 1921، در روسيه متولد مي‌شود، و در 1928، کاملا" بالغ و هر انديشه‌ي مخالفي را به شيوه‌هاي گوناگون سرکوب مي‌کند. به شيوه‌هاي مختلف، تبليغ و ترويج مي‌کند تا آن را انديشه‌ي مارکس و لنين قلمداد کند. «مارکسيسم لنينيسم» ايده‌ئولوژي استالينيسم است. ايده‌ئولوژيي که واقعيت‌ها را واژگونه مي‌کند. اگر پوسته‌ي استالينيسم را بشکافيد، منافع اقتصادي و سياسي ناسيوناليسم روس را در درون آن خواهيد يافت که هيچ ربطي به انديشه‌هاي انترناسيوناليسم پرولتاريايي مارکس، انگلس و لنين ندارد.

در ايران حزب توده ابزار و وسيله‌ي اصلي اجراي استالينيسم بوده و هست. سران اين حزب، آگاهانه مي‌کوشيدند، و مي‌کوشند که انديشه و افکار طبقات اجتماعي ايران، مخصوصا" جوانان را از ريشه، به نفع روس و استالينيسم، تغيير دهند. آن‌ها بعد از شهريور 1320، با توجه به فضاي باز سياسي ناشي از خلاء قدرت، در مطبوعات و نشريات حزبي خود به طور گسترده‌يي به تبليغ و ترويج ايده‌ئولوژي استاليني ‌پرداختند و ذهن جوانان جوياي علم و برابري اجتماعي را با خلق جعلياتي که سر در مسکو داشت، پر مي‌کردند. واژه‌ها و مقولاتي مانند «مارکسيسم لنينيسم»، «سرمايه‌داري‌ وابسته[کمپرادور]»،‌ «سوسياليسم در يک کشور»، «ميهن کبير سوسياليستي» و غيره را ابداع و «خلق» بي‌شماري را گرفتار انديشه ضد مارکسي خود کردند.

به عبارت ديگر، فرهنگ استاليني که استالينيسم باشد توسط حزب توده از سال 1320، تاکنون دامن‌گير، جامعه‌ي‌ طبقاتي ايران ‌شده است، و کليه‌ي اشخاص، سازمان‌ها، جمعيت‌ها، گروه‌ها و احزابي که در اين فاصله‌ي تاريخي، در ايران فعاليت اجتماعي داشته‌اند، آگاهانه و يا ناآگاهانه، تحت تاثير ايده‌ئولوژي استالينيسم منتج از حزب توده، و مائويسم که آن هم از شکم حزب توده‌ زاييده شده است، بوده‌اند. حتا مائويست‌ها که کمي ديگرگونه‌تر از حزب توده مي‌انديشيدند به همراه جنبش چريکي در دهه‌ي چهل و پنجاه خورشيدي همين قرن، نتوانستند خود را از قيد و بند استالينيسم رها سازند.

در حقيقت تاثير مخرب و زيان‌بار افکار ارتجاعي حزب توده‌ طي قريب هشتاد سال بر جنبش‌هاي اجتماعي و سازمان‌ها، گروه‌ها و احزاب سياسي دقيقا" قابل مشاهده و ره‌گيري است. سقوط اکثريت چريک‌هاي فدايي خلق به دامان حزب توده در مقطع انقلاب 1357،‌ نمونه کوچکي از آن است. اکنون انتشار اسناد و مدارک فراوان در افشاي استالينيسم و مائويسم که ثابت مي‌کنند که اين دو، ايده‌ئولوژي که جنبش سوسياليستي ايران را گرفتار خود کردند، چيزي جز رفرميسم بورژوايي در پوشش سوسياليسم و کمونيسم نبوده و نيستند.

قبل از سال 1320، فقط جناح چپ حزب کمونيست ايران بود که ايده‌ئولوژي استاليني را شناخته، و در مقابل آن ايستاده بود، و تاوان آن را هم با جان خود، پرداخت کردند. اما از سال 1320 تا انقلاب 1357، فقط تشکيلات‌هاي مستقل کارگري منتج از فعاليت‌هاي يوسف افتخاري و باقر امامي، در دهه‌ي 1320، و کمي بعد از آن [به آن‌ها خواهيم پرداخت] بودند که در مقابل حملات استالينيسم حزب توده‌ عملا" قد علم کردند.

فرج سرکوهي در آدينه شماره 36 ص 16 بيان مي‌دارد که «مارکسيسم ايراني ... نه چون روش و بينش، که چون مجموعه‌يي از احکام جزمي، نه چون نقد از موضع نفي، که چون سيستمي التقاطي، مدرسي و اسکولاستيکي از موضع سازش، رخ نمود و احسان طبري بهترين، با فرهنگ‌ترين و پرکارترين تجلي اين نوع مارکسيسم در زمينه‌ي تئوري بود. .. هم از اين‌روست که در اين درياي گسترده، نه هرگز موجي بر مي‌خيزد و نه توفاني. هر پرسشي را پاسخي است از پيش مقدر شده و چنان جزمي، فرا تاريخي و مطلق که نيازي به استدلال ندارد. پيراهني کهنه و هزار رنگ از انديشه‌هاي التقاطي که در بيش‌تر موارد، با يکي دو نقل قول از مراجع خدشه‌ناپذير و سيلي از روايت‌هايي که بر سر خواننده فرود مي‌آيد.» نمود پيدا مي‌کند.

به بياني ديگر، چيزي که تحت عنوان فرهنگ و انديشه‌ي سوسياليستي، در ايران رواج داشت، نه فرهنگ و انديشه‌ي سوسياليستي منتج از مارکس، انگلس و لنين، بل‌که فرهنگ استاليني بود که از طريق حزب توده توليد‌ و بازتوليد مي‌شد. به عنوان نمونه، تاثير اين فرهنگ در گفته‌هاي محمدتقي شهرام نمايان است که تحريف‌هاي تاريخي، تاريخ‌نويس‌هاي استاليني مانند؛ «ايوانف» را به عنوان منبعي قابل اعتماد در مورد انقلاب مشروطه مي‌داند و نشان مي‌دهد، که حافظه تاريخي او و جنبش چپ به طورکلي در آن مقطع، فراتر از دروغ‌پردازي‌هاي حزب توده نبوده است:

«ما اساسا" فاقد يک تاريخ تحليلي همه‌ جانبه از انقلاب مشروطه هستيم. تنها کار تحليلي قابل اتکايي که مي‌توان روي آن انگشت گذارد همانا کار بسيار فشرده و مختصر ايوانف درباره اين انقلاب است. کتاب ديگري هم از طرف روس‌ها در همين باره منتشر شده که با نام مشروطيت ايوانسکي [ايرانسکي] معروف است. اما اين يکي آن‌قدر داراي اشتباهات و استنتاجات و استنباطات نادرست تاريخي و سياسي هست که بايد گفت نکات صحيح‌ا‌ش‌ چيز جديدي به تاريخ ايوانف اضافه نمي‌کند و نادرستي و انحرافاتش هم که به جاي خود باقي است.» (محمدتقي شهرام: دفترهاي زندان: ص216-217 )

وقتي منابع مطالعاتي انسان محدود باشد و اين محدوديت هم جهت‌دار باشد در آن صورت انسان نمي‌تواند از منظري ديالکتيکي‌ شناخت علمي کسب کند و شناخت او از سوسياليسم در اين حد است: «اگر پيروزي ساندنيست‌ها [نيکاراگوئه] بتواند تثبيت شود و نيروي امپرياليست‌ها در آن‌جا آن‌چنان خنثا شده باشد که نتواند انقلاب را مواجه با خطرات و درگيري‌هاي تحميلي بکند، آن‌ها قادر خواهند بود به احتمال زياد با يک گذار مسالمت‌آميز به مرحله‌ي سوسياليسم وارد شوند.» (محمدتقي شهرام: دفترهاي زندان:ص126)

حتا تبيين تقي شهرام از مصدق، دقيقا" منطبق است با تبيين حزب توده از مصدق. تقي شهرام متاثر از استالينيسم است و به همين دليل در تحليل کودتاي 28 مرداد، وارد نقش اصلي حزب توده به عنوان مجري فرامين مسکو، نمي‌شود. او مي‌نويسد: «ما نتوانستيم شرايط جامعه‌ و مشخصات عمومي انقلاب [1357] و ضرورت‌هاي در دستور آن را به درستي پيش‌بيني کنيم، درست به اين دليل که مارکسيست‌ لنينيست‌هاي[يعني استالينيسم] کاملا" پخته و جا افتاده‌يي نبوديم. درست براي اين‌که داراي درک زنده و پويا و خلاقي از مارکسيسم لنينيسم نبوديم.» (محمدتقي شهرام: دفترهاي زندان:ص223)

تقي شهرام کسي بوده که هر کتابي به دست‌اش مي‌رسيده مي‌خوانده است. او اگر به آثار مارکس و انگلس و اشخاص ديگري مانند؛ سلطان‌زاده دست مي‌يافت، دقيقا" مي‌توانست ديگرگونه بي‌انديشد. اما حزب توده‌ و به طورکلي استالينيسم اجازه نشر و گسترش انديشه‌هايي که با استالينيسم سر سازش نداشته باشد، ندادند و تمام آن‌ها را به بايگاني سِرّي سپردند.

حتا برخي از سازمان‌ها و احزاب سياسي موجود هنوز نتوانسته‌اند، خود را از قيد و بند استالينيسم رها سازند. اما آن‌چه را که حزب توده از ابتدا تاکنون [1399]، نشر داده و مي‌دهد، چيزي جز فرهنگ بورژوايي در نقاب سوسياليسم و کمونيسم نيست:

«هرکس طبري و کيانوري را از نزديک شناخته باشد مي‌داند که اين‌ها اصلا" عقيده‌ به کمونيسم ندارند، کار به جايي رسيده بود که غلام يحيا که خودش آدمي است ارتدکس، در مورد کيانوري به خود من مي‌گفت اين کمونيست نيست. اما آدم بي‌ايمان و اپورتونيستي است، اپورتونيست به تمام معنا، به اين معنا که هرجا باد بيايد، بادش بدهد. ... در مقابل قدرت چنان تسليم است که آن سرش ناپيدا. آدم ترسويي هم هست. ... از اين تيپ آدم کمونيست که سهل است هيچ عقيده‌ي سياسي، جز اپورتونيسم در نمي‌آيد. ... يکي ديگر محمد پورهرمزان است ... هميشه سرش به يک جاهايي وصل بوده است. ... کيانوري آدم حقه‌باز و پشت هم اندازي است. ... طبري ضعيف‌ترين آدم است. وقتي در زمان رضاشاه ما را گرفتند طبري جوان 18 ساله‌يي بود، ما آن موقع ناظر بوديم، يک کشيده به او زدند هرچه که مي‌دانست از سير تا پياز همه را گفت. ... او محفوظاتش بيش‌تر از معقولات و فهمش است. او هيچ وقت خودش استدلال نمي‌کند. ... آدم دو رو، مذبذب و از نظر اخلاقي بسيار عقب افتاده است. هيچ وقت جرئت نمي‌کرد کاري بکند، بي‌اندازه ترسو است. ... از کيانوري مثل سگ مي‌ترسيد. وقتي من دبير اول حزب بودم هميشه پيش من مي‌آمد، پچ پچ از کيانوري بد مي‌گفت. ... [گفتم]اگر با کيانوري موافق نيستيد چرا به او راي داده‌ايد؟ گفت آخر رفقاي شوروي او را تاييد مي‌کنند. اين حرف را به خود من گفت. ... تذبذبش در اين است که با شما کمال دوستي مي‌کند و پشت سرتان مي‌رود بد مي‌گويد. عمويي و باقرزاده از زندان براي شاه نامه نوشتند و تقاضاي عفو کرده‌اند. اين‌ها کاغذهاشان همه هست. کارشان همين بوده که خبرچيني کنند، چيزي بيش‌تر از اين از عمويي در نمي‌آيد.» (يادمانده‌ها و يادداشت‌هاي پراکنده ايرج اسکندري:ص167-168-180)

اين‌ها بودند که استالينيسم را به عنوان افکار و انديشه‌ي چپ سوسياليست در ايران تبليغ و ترويج مي‌کردند! البته براي حزب توده فرقي نمي‌کرد که رهبري شوروي چه کسي باشد. او براي اين خلق شده بود، که بدون چون و چرا، مجري سياست‌هاي شوروي باشد. استالين مبدع و مخترع انواع تزها و تئوري‌ها به نفع ناسيوناليسم روس بود و رهبران بعدي شوروي هم تقريبا" همان سياست‌هاي استالين را ادامه دادند. سران بورژوا رفرميست حزب توده‌ و قلم به دستان آن‌ها هنوز هم در پوشش‌هاي مختلف فعال هستند. در چنين شرايطي با توجه به توازن قواي جنبش سوسياليستي، سال‌ها طول خواهد کشيد، تا نماينده‌گان اين حزب بورژوا رفرميست، عرصه اجتماعي ايران را براي هميشه ترک نمايند.

در بازه زماني 1320 تا 1332، بسياري از «مردم» ايران و از طبقات اجتماعي مختلف با ديد و نگاهي مثبت و انساني آرزوها و اميال خود را در حزب توده جست‌وجو مي‌کردند و صادقانه عضو آن شدند. غافل از اين‌که ندانسته به دام ويروسي شبيه کرونا ويروس، افتاده بودند که آرزوها و اميال آن‌ها را به بازي مي‌گرفت. بسياري از کارگران گول خوردند به حزب توده پيوستند، زيرا که فکر مي‌کردند که «حزب طبقه‌ي کارگر ايران» را يافته‌اند!

بسياري از نويسنده‌گان و شاعران کشورمان مانند؛ سياوش کسرايي، فريدون تنکابني، علي‌اکبر دهخدا، هوشنگ ابتهاج، عبدالحسين نوشين، جلال آل‌احمد، اسنفديار منفردزاده، بزرگ علوي، فريدون توللي، نادر نادرپور، مهدي بامداد، سعيد نفيسي، غلامحسين ساعدي، پرويز خانلري، فريدون تفضلي، مرتضي راوندي، احمد شاملو و ديگران هر کدام مدتي، گرفتار و تحت تاثير ويروس حزب توده‌ بوده‌اند. احمد شاملو که پس از کودتاي ۲۸ مرداد به حزب توده پيوسته بود، پس از دو ماه کناره گرفت. از او پرسيده شد؛ چرا بسياري از شاعران و نويسنده‌گان به حزب توده پيوستند؟ او پاسخ داد:

«اين را با يک تمثيل بايد روشن کرد: ببين، يک اتاق است که ما توش حبسيم، حالا ناگهان در يکي از ديوارهاي‌ش يک حفره ايجاد ميشه. طبيعي است که همه از آن حفره ميريم بيرون. يکهو يک حزبي پيدا شد با يک افکار تازه. البته اين افکار توي اساسنامه اين حزب نوشته شده بود و نه تو نظامنامه‌اش. اين افکار فقط افکار درون محلي بود. براي ما از آن طريق بود که حزب جذابيت پيدا کرد. قهرمان‌پرستي هم که تو ذات آدم‌هاست و معمولا" آدم‌ها قهرمان‌پرست‌اند. چه بخواهيم و چه نخواهيم و چه درست و چه نادرست. حتا شخصيت آن مردک عوضي، استالين، که به عقيده امروز من، يکي از بزرگ‌ترين جنايت‌کارهاي تاريخ بود، براي اين‌که يکي از راه‌هاي حل معضل زنده‌گي توده‌هاي مردم را که مي‌توانست سوسياليسم باشد و مي‌تواند هم باشد و به عقيده من هست هم، يعني اين تنها مورد را فداي قدرت‌طلبي ديوانه‌وار خودش کرد، ما که اين را نمي‌دانستيم، و تازه به دليل پايين بودن فرهنگ و نداشتن تجربه و کمبود تعقل، شخصيت‌پرست هم بوديم. پس کشيده مي‌شديم به طرف حزب توده. توقع نمي‌شد داشت که ما بايست مثلا" مي‌رفتيم سومکايي مي‌شديم يا عضو حزب بقايي مي‌شديم. به هر حال رفتيم آن‌جا.» (احمد مجابي: شناخت‌نامه شاملو:ص ۷۴۳)

از گفته و نوشتارهاي سران حزب توده «مي‌توان به خوبي پي به شيوه برخورد گرداننده‌گان حزب توده با مخالفين خود برد. هر كس‌ كه مانند حزب توده نمي‌انديشد، به مشي و سياست‌هاي ‍حزب توده انتقاد دارد و يا اين سياست‌ها را انحرافي و زيان‌آور ارزيابي مي‌كند به انگ پرووكاتور، خائن، همكار سرويس‌هاي اطلاعي داخلي وخارجي و بالاخره جاسوس‌ و مزدور امپرياليسم ‍ملقب مي‌شود. اين فرهنگ ناپسند و به شدت انحرافي كه ريشه در ميراث استالينيسم حاكم بر ‍شوروي داشت بر سراسر قضاوت‌ها و ارزيابي‌هاي حزب توده از ديگر جريانات چپ و تاريخ جنبش‌ ‍كارگري و كمونيستي كشورمان سايه افكنده است.»(خاطرات آلبرت سهرابيان)

چپ سوسياليست مارکسي، در صورتي که مجهز به انديشه و شيوه‌ي تحليل ديالکتيکي مارکسي باشد، بعيد است در زنده‌گي اجتماعي براي پيش‌برد کارهاي خود، متوسل به فريب و دروغ‌گويي شود. از آن‌جا که سران حزب توده‌ همه‌ چيز هستند به غير از چپ و سوسياليست در نتيجه به قول يوسف افتخاري؛ «دروغ‌گوي بزرگ کيانوري است نه من ... من گوبلز نيستم، کيانوري فاشيست است و فاشيستي فکر مي‌کند ... نمي‌خواستم به نوشته‌هاي پرت و پلايي که گفته يا نوشته پاسخ بدهم. دليل‌اش اين است که عقيده دارم آدم نبايد آن‌قدر خودش را کوچک کند که با کيانوري طرف شود. واقعا" تنزل مقام انسان است. کيانوري آمده در تله‌ويزيون صريحا" اعتراف کرده و خودش را جاسوس معرفي کرده است. ما ايراني هستيم و طبعا" از جاسوس نفرت داريم ... در ايران آن‌چه من مي‌شناسم روس‌ها کساني را براي پس از روي کار آمدن رژيم کمونيستي داشته‌اند. مثلا" رضا روستا که مدت پنج سال به اتهام ثابت شده‌ي جاسوسي محکوم بود و يکي هم آقاي کامبخش شوهر خواهر کيانوري.» (يوسف افتخاري: مصاحبه با مجله کهکشان: شماره ويژه‌ي نوروز، فروردين 1372:ص33)

يوسف افتخاري مي‌گويد که کيانوري [در ص83] گفته است: «يوسف افتخاري را نديده‌ام و نمي‌شناسم» دروغ مي‌گويد. کيانوري را آقاي مهندس عتيقه‌چي در شاهي (قائم‌شهر) به من معرفي کرد که به نظرم هنوز زنده است و گفت مهندس است. آن وقت کيانوري در حزب توده‌ نبود. جلسه‌يي بود که کيانوري حضور داشت، مهندس عتيقه‌چي هم بود. صحبت مهندس رستم از مهاجرين قفقاز پيش آمد. کيانوري داشت از قدرت و نفوذ خود صحبت مي‌کرد. گفتم چه خوب شد، مهندس رستم بيکار است، خيلي هم بيچاره [چيزي نداره] است. مهاجر است کسي را هم ندارد. زن دارد دو سه تا بچه هم دارد. آقاي کيانوري بهتر است يک کاري براي ايشان پيدا کرد. کيانوري گفت: «عجب حرفي زدي؟ آن‌ها را که ضعيف‌اند بايد کشت، آن‌که قوي است بايد بماند روي صحنه، اين نظام طبيعت است، کاري نمي‌شود کرد.» ديدم خيلي پرت و پلا مي‌گويد.»(يوسف افتخاري: پيشين:33)

برچسب زني بدون دليل و ‌ريشه، به ديگران کار ذاتي سران و نويسنده‌گان حزب توده‌ در طول عمرش بوده است که مي‌توان گفت تاثير اين نوع فرهنگ تقريبا" در ميان «چپ» ايران نهادينه شده است. کيانوري که يوسف افتخاري را متهم به دروغ‌گويي، تروتسکيست و «گوبلز» بودن مي‌کند، افتخاري، از افتخارات اتحاديه‌هاي مستقل طبقه‌ي کارگر ايران محسوب مي‌شود و در اين رابطه‌ي‌ نام خود را جاودانه کرده است.

پس از انتشار خاطرات کيانوري، افتخاري در يک مصاحبه، به دروغ‌هاي کيانوري پاسخ گفت: «اما راجع به ملاقات [من] با استالين که کيانوري مي‌گويد من گوبلز هستم و گمان مي‌کند من دروغ بزرگ گفته‌ام، حق با کيانوري مي‌باشد. زيرا آن موقع که من با استالين ملاقات کردم، استالين هنوز فرعون نشده بود. در مقابلِ استالين،[افرادي مانند] تروتسکي، بوخارين، کامنف و زينوويف بودند. عده‌يي مقابل‌اش بودند که عضو گروه[کميته] مرکزي بودند. اين هم يکي از آن‌ها بود ... استالين تازه به قدرت رسيده بود. استالين در سال 1920 استالين  بت بزرگ نبود. قبل از آن يک بانک‌زن، يک دربان بود. بعلاوه وقتي که ما در دانشگاه بوديم ... مدرسه‌ي عالي کمونيستي ... استالين مثل ديگران ماموريت داشت در آن‌جا به ما درس کمونيسم بدهد. ما اين‌طوري با استالين آشنا شديم. بنابراين‌، هر يک از روساي قوم ما را مي‌پذيرفتند. وقتي خودمان را معرفي مي‌کرديم که يکي از انقلابيون خارجي آمده شما را ببيند، مي‌پذيرفتند. اما بعد که استالين به فرعوني رسيده بود يقينا" به امثال کيانوري اجازه ملاقات نمي‌داد. دوره فرق کرده بود. من در دهه‌ي 1920 مسکو بودم، اين‌ها پس از جنگ دوم. راستي آخر کيانوري که بود که استالين پيشواي شوروي و ژنراليسم و فاتح جنگ او را بپذيرد؟ ... در سال 1926 من رفتم وقت بگيرم خودم را معرفي کردم و همان دقيقه وقت داد ... گفتم از خارج آمده‌ام اين‌جا تحصيل کنم و تحصيلاتم را تمام کردم، مي‌روم ايران ... استالين گفت تو چرا با رضاشاه مخالفي؟ گفتم ما از شما و اتحاد شوروي پيروي مي‌کنيم ... شما مخالفيد ما هم مخالفيم. گفت ما با رضاشاه مخالف نيستيم. گفتم شما چه‌طور در اين‌جا قزاق‌ها را کشتيد و حالا با اين يک قزاق که ما مخالفيم مي‌گوييد چرا مخالفي؟ ... تلفن کرد به کميته‌ي اتفاق جوانان ... رفتم تاجيکستان ... محيي‌الدين اوف که ازبک بود با من خيلي خوب بود ... گفتم مي‌خواهم حقوق بخوانم و اگر به حساب تاجيکستان مرا دانشگاه بفرستيد راضي مي‌شوم. گفت مي‌فرستم. سوابق مرا از دانشگاه زحمت‌کشان خواستند که رئيس آن شومياتسکي بود. او قبلا" سفير شوروي در ايران بود و بعدا" رئيس دانشگاه شده بود. نامه مرا بردند نزد او. مي‌پرسد اين همان است که مخالف رضاشاه بود؟ مي‌گويند آري. شومياتسکي گفت برود ايران.»‌ (يوسف افتخاري: پيشين:ص34)  

اعراض از هرگونه وابسته‌گي فکري و مادي، يعني داشتن استقلال مالي و انديشه در اعمال و کردار خود است، که در حقيقت به معني روي پاي خود ايستادن (1) از هر جهت است. اين راه‌کار و راه‌برد درست تکامل اجتماعي از منظر ديالکتيک است.

اما حزب توده‌ در طول حيات‌اش، فاقد روي‌کرد بالا، بوده است. بسياري از چپ‌هاي سوسياليست ايراني گرفتار اين روي‌کرد حزب توده‌ شده‌اند. اعضا و هواداران کنوني حزب توده‌، همانند گذشته «ايمان راسخ» را جاي‌گزين انديشه‌ي مستقل کرده‌اند. علارغم دلايل و شواهد تاريخي مستدل بسيار و انکارناپذيري که مخصوصا" بعد از مرگ شوروي، بيش از سه دهه است که بر در و ديوار نمايان است، سوسياليسم بورژوايي استالين را به عنوان سوسياليسم مارکس، در دنياي مجازي نشر و بازنشر مي‌دهند که گويا کوچک‌ترين خطايي در کارش نبوده است!! فقط انسان‌هاي وابسته هستند که چشم خود را بر واقعيت‌ها مي‌پوشانند و شروع به وارونه‌سازي آن‌‌ها مي‌کنند. نمي‌فهمند که خورشيد هيچ‌گاه در پشت ابر پنهان نمي‌ماند.

اکنون براي رهايي قطعي از ويروس اجتماعي و خطرناکي مانند حزب توده‌، نسل‌ها بايد آگاهانه به مبارزه با آن به پردازند، بياموزند و خود را از دانش روز و علم مبارزه طبقاتي فربه نمايد، انديشه‌ي ديالکتيکي‌ مستقل مارکسي را به عنوان راه‌کار و راه‌برد پراتيک اجتماعي خود برگزينند، تا بتوانند شيوه‌ي توليد سرمايه‌داري‌ امپرياليستي نئوليبرالي را همراه با روبناهاي فرهنگي آن مانند «فرهنگ توده‌يي» را براي هميشه به زباله‌داني تاريخ بريزند.

بايد با نوشتارها و زبان‌هاي فسيل شده‌ي حاصل از تاثير فرهنگ حزب توده و استالينيسم به طورکلي‌ بر کليه‌ي جنبش‌هاي اجتماعي يک قرن اخير ايران، مبارزه و پيکار کرد، تا بتوان زبان جديد و تازه‌يي را جاي‌گزين تحجر زباني کرد که طي اين مدت، حزب توده و استالينيسم خالق آن بوده است.

 

ادامه دارد

سهراب.ن

19/06/1399

 

توضيحات:

(1): روي پاي خود ايستادن آموزه مارکس است که بيان مي‌دارد، رهايي کارگران بايد به دست خود کارگران تحقق يابد. آن‌چه در چين و کوبا روي داد، به هيچ‌وجه به طبقه کارگر ربط ندارد و نداشته است. در هر دو مورد نيروهاي نظامي فاتح از مناطقي خارج از مناطق کارگري در شهرها آمده بودند و تمايل داشتند که کارگران منفعل باقي بمانند، به طوري که طبقه‌ي کارگر چين، به تماشاي ارتش دهقاني مائو نشسته بود. در شرايط بحران اجتماعي و هنگامي که سوژه‌هاي انقلابي يعني پراکسيس و آگاهي طبقاتي و رهبري پرولتري غايب باشد، يک رهبري ديگر سياسي يا نظامي از طبقه‌ي بورژوازي با هدف برقراري استثمار کارگران‌ در چارچوب سرمايه‌داري‌ دولتي يا غير دولتي و يا ترکيبي از اين دو، بر فرايند شرايط انقلابي حاکم خواهد شد. (توني کليف: مارکسيسم در هزاره:37)( شعار مورد علاقه توني کليف در زنده‌گي‌ اين بود: «ماتم نگيريد سازمان‌دهي کنيد!»)


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com