تبلور تاریخی در  مفهومِ زن،‌ زندگی،‌ آزادی!

از همان آغاز جامعه‌‌ی طبقاتی بود که زن،‌ زندگی، آزادی!  به اسارات گرفته شد. این یک تحمیل تاریخی بود که با اجبار، بی آنکه اراده‌ی جامعه باشد، ‌نوعی دترمینیسم یا جبر، فارغ از آنکه اراده‌ی موهوم ماورایی و فرازمینی در آن دخیل باشد، ‌بر زنان آوار شد. با رویکرد به ماتریالیسم تاریخی،‌ زن، طلبکار درازای تاریخ‌ شد و تاریخ بشر، بدهکاری به درازای عمر خود گردید. این جبرتاریخی، جبری زمینی بود که ‌در جامعه‌ی انسانی رخ می‌داد. این مفهوم،‌ سپس به خواست رهایی و به یک مطالبه‌ی تاریخی تبدیل گردید. بنابراین، اسارت زن، با اراده ‌و آگاهی اجتماعی روی همین زمین باید برچیده شود.

آیا پارادیم تراژیک اسارت زن، سرنوشتی محتوم بود؟ یا آنکه می‌توان بر«سرنوشتی» که سرنوشت نبود، چیره شد؟ پارادایم تاریخی چیرگی «سرنوشت» بر سرنوشت، در خواستِ تاریخی زن،‌ زندگی، آزادی، نهفته است. این خواست،  روان‌‌رودی در تاریخ مبارزاتی اینسان جاری بوده است.

از همین روی، رهایی زن با رهایی  جامعه‌ی  زیست  و بومی  از مناسبات کالایی گره خورده و  تقدم و پسایی در میان نیست. به همین سادگی، رهایی زن در گرو انقلابِ اجتماعی است و این خواست، یک انقلاب سیاسی-اجتماعی  پی‌درپی و پیوسته را پیش روی می‌گذارد. رهایی سیاسی با رهایی انسانی متفاوتند. انقلابِ آزادیِ زن، یعنی پایان یابی اسارت وانقیاد زن. خودِ رهایی، در گرو برابری است. رهایی و برابری ببه گونه‌ای مستقیم در گرو انقلابی است که به کالا و شیئ بودگی و مالکیت فرد بر فرد، به مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، ‌به استثمار و به سلطه‌برخی بر برخی دیگر، پایان دهد.‌ این انقلاب در فرایند یک انقلاب مداوم انجام می‌پذیرد. با پایان یابی سلطه‌ی طبقه بر طبقه، حکومت که ابزار حاکمیت و فرمانروایی و ماشین مجتمع سرکوب طبقه استثمارگر است، منحل و رهبری مشترک زنان و مردان در شوراهای سراسری که نقش خودحکومتی و خودمدیریتی جامعه را دارند، جایگزین می‌شود تا رهایی به پیرو برابری  نهادینه شود. شرط  لازمِ این دگرگونی تاریخی، انقلاب مداوم و برکناری حکومت – ملت است.‌

 به بیان انگلس «تا زمانیکه حکومت (استات) هست، آزادی نیست و آنگاه که آزادی فرا رسد،‌ دیگر حکومت نیست.» برای جامعه‌ی طبقاتی، آزادی به معنای آزادی استثمار و برای جامعه‌‌ی برابر، آزادی به معنای نبود استثمار می‌باشد. چشم انداز تاریخی این رهایی، مشروط است به برقراری برابری در جامعه‌ی سوسیالیستی است.

        سرمایه‌داری در نخستین انقلاب کبیر خود در فرانسه درسال ۱۷۸۹ با شعار و وعده‌ی رعایت حقوق بشر و قراردادهای اجتماعی و اخلاقیات و برادری، برابری، آزادی (روبسپیر و سنت ژوست و…)، به هیچیک پاسخ نداد. زیرا که بورژوازی نماینده خود بود، ‌طبقه کارگر، اما نماینده  رهایی همه‌گان است. مارکس با تایید از ژرژ فوریه گفتاورد می‌آورد:‌

«تغییر و تحول در دوران‌های تاریخی همواره می‌تواند به وسیله‌ی جنبش زنان به سوی آزادی معین شود، زیرا در اینجا،‌ در مناسبات زن با مرد، ‌مناسبات ضعیف با قوی، پیروزی طبیعت انسان بر بهیمیت، ‌بیش از هرچیز آشکار می‌شود. شرط رهایی زنان،‌ مقیاس طبیعی آزادی و رهایی عمومی است. تحقیر و خفت جنس مونث، ‌ویژگی اساسی دوران بربریت و نیز دوران تمدن است. تنها تفاوت این است که نظام متمداننه [جامعه‌ی مدنی]،‌ هر رذیلتی که بربریت به شکل ساده مرتکب می‌شود را به صورت چیزی مرکب، ‌دوپهلو،‌ مبهم و ریاکارنه ترویج می‌دهد. هیچ کس زن را برای نگهداشتن‌اش در اسارت و بردگی سخت تر از خود مرد  کیفر نمی دهد.»([i])

 

زن،‌ زندگی، ‌آزادی،‌ اداره شورایی

       «شعار»‌ زن، زندگی، آزادی از منظرکارگری و ماتریالیسم دیالکتیکی و تاریخی، یک شعار نیست، بلکه‌ یک بیان تاریخی و مفهوم فلسفی است. این  مفهوم اما هنوز به تنهایی پاسخگوی رهایی زن نیست،‌ اداره‌ شوراییِ قدرت سیاسی، ‌مهمترین عنصر تحقق آزادی است. با این نگاه،‌ زن،‌ زندگی، ‌آزادی،‌ اداره شورایی، رمز اتحاد و پیروزی ستمکشان می‌شود.

ستم بر زنان در استبداد آسیایی با سلطه‌ی دین‌های ابراهیمی، ‌به‌ویژه اسلام از بدو پیدایش و حکومت اسلامی در این ۴۳ ساله،‌ طالبان در افغانستان، القاعده و داعش در عراق و سوریه، ستم و جنایت تاریخی علیه زنان ایزدی در شنگال و روژآوای سربلند و ستمی که زنان در جهان در بحران ساختاری سرمایه‌داری بر گرده دارند،‌ همه ستم‌های دوگانه‌ای را بر جسم و جان زن وارد آورده‌اند.  از همین روی، زنان در اروپا، دیگر کشورهای غربی، روسیه، چین، هندوستان، بنگلادش، پاکستان و کشورهای عربی و اسلامی منطقه، مفهوم زن،‌ زندگی، آزادی، ‌بیان‌نامه‌ی مشترک خود دانسته که درد مشترک ‌و تاریخی‌اشان را بازتاب می‌دهد. اگر بیانیه‌ی زن، ‌زندگی، آزادی، با نام ژینا رمز یک خیزش می‌شود و بیان تئوریک ِ‌ زنان کارگر و فرودست  می‌گردد،‌ به استعداد و به ریشه‌ی تاریخی این  مفهوم بازمی گردد که نیازی تاریخی را بیان می‌کند. در ایران،  اگر فریاد دانشجویان دختر، ‌دانش‌ آموزان و دختران دبستانی  و خردسال می‌شود و از سوی مردان آزاده و کارگر و فرودست پشتوانه می‌گیرد،‌ به این حقیقت بازمی‌گردد که بیان‌نامه‌ی  یک ستمکشی تاریخی را بازگو می‌کند.

اینک، این شعار در گستره‌ی جهانی، مادیت یافته و به نیرویی مادی به عظمت و شکوه زن درتاریخ تبدیل شده است. ژن،‌ ژیان،‌ آزادی، مانند چکامه‌ای بود که باید سروده می‌شد، به دور از تنگ‌ نظری وهر پیش داوری، از ذهن هر شاعر و سراینده‌ای که برآمد،خواه از کردستان و یا زبان عبداله اوجالان بوده باشد و خواه  بر پرچم یگان‌های مقاومت زنان (YPJ) در روژآوا در شمال و شرق سوریه، یا از سومر و سرزمین گیل‌گمِش، نهفته در دژهای اروک، کشف شد. بازآفرینی این مفهوم همانند پیکرتراشی تندیس داوود در سال ۱۵۰۰ میلادی بود که به وسیله‌ی میکل‌آنژ که گفت درون سنگ مرمر وجود داشت، من آنرا نیافریدم بلکه زیادی‌های آنرا زدودم.

اینک، خردسالان تهی دست، این دخترکان محروم از زندگی و آزادی و شادی، زن، ‌زندگی،‌ آزادی را زبان حال خود،‌ مادر و خواهر و دوستان خود می‌فهمند. به گونه‌ای دیگر، زن بورژوا این شعار را وصف حال خود می‌شمارد تا زنانگی و زندگی و آزادی‌اش را آنگونه که دریافت می‌کند و می‌خواهد همسان سازی کند.

اما جهانی شدن این بیان، نشانه‌ی همان رنج تاریخی است که بر زن وارد شده است، هرچند زن بورژوا، همانند یک استثمارگر یا کارگزار سرمایه در ارتش سرمایه‌داران، طبقه بهره‌کش را بازتولید و تکثیر کند، او نیز  این از خودبیگانگی را همانند یک آسیب روان- تنی با خود حمل می‌کند.

 اما به عنوان یک زن انتزاع از مناسبات، زن بورژوا  خود نه آزادی دارد، نه  زندگی و نه هستی بخش، بلکه پیوستی در یک سیستم معیوب است. تفاوت او با زن کارگر و زیر ستم طبقاتی، آن است که آزادی خود را در همان مناسبات و برابری حقوقی با مرد می‌داند و نه رهایی  انسانی ازمناسبات استمثارگرانه. به بیان روزا لوکزامبورگ (در نوشتار حق رای زنان و مبارزه طبقاتی ۱۹۱۲) زن بورژوا بخش مستقل  جامعه به شمار نمی‌آید» او برابری خود با مردان را در دستگاه و هیرارشی طبقاتی، در چهارچوب همین نظام می‌بیند و مردان را مانع دستیابی دربرابر خود می‌شمارد. برای فمینیست بورژوا،«آزادی بدون رفع استثمار» معنا می‌دهد. به بیان روزلوکزامبورگ، «خانه‌‌‌ی زن بورژوا، دنیای اوست، اما برای زن کارگر دنیا خانه‌ی اوست.» او برای جامعه، مولد است و از اینروی مستقل از زن بورژاست.

برخی براین استدلال پای می‌فشارند که مفهوم زن، ‌زندگی، ‌آزادی، بیان طبقاتی ندارد و به شعاری بورژوایی دریافت می‌شود. در نگاه اول، شاید این خود سخنی باشد، ‌اما به یاد آوریم که در فوریه (مارس با تاریخ  آنزمان روسیه) در سال ۱۹۱۷ در حالیکه روسیه تزاری در جنگ جهانی اول ‌گرفتار و شکست خورده بود و در قحطی نان، این زنان بودند که روز جهانی زن، ۸ مارس با شعار صلح،‌ نان به خیابان‌ها آمدند. بدون در نظر گرفتن تاریخ و طبقه‌ی کف خیابان و زنان ۱۹۱۷، کدامیک بوژوایی‌تر است؟ْ این شعار در سال ۱۹۱۷ از سوی زنان کارگر در پتروگراد،‌ شعاری با مضمون انقلابی بود که علیه جنگ و برای نان فریاد می‌زد. زنان کارگر کارخانه‌های بافندگی و ریسندگی پتروگراد، پیشتازانه به اعتصاب و مارش خیابانی پرداختند و خواهان نان و صلح شدند. این پیشتازی،‌ا نقلاب سیاسی فوریه و برکناری تزار و فروپاشی امپراتوری روسیه را در پی‌داشت. به یاد آوریم که بلشویک‌ها، پس از این خیزش زنان بود که اعتصاب و اعتراض کف خیابان‌ها را‌ فراخواندند. چند ماهی به انقلاب کارگری اکتبر ۱۹۱۷ نمانده بود.

دوران‌های تاریخی، پیوسته تاریخ مبارزه طبقاتی بوده‌اند. ماتریالیسم تاریخی‌ و فلسفه‌ی تاریخ، این واقعیت را روایت می‌کنند. با نگرش ماتریالیستی بر تاریخ و جایگاه زنان و جامعه  درمی‌یابیم که  چرا و چگونه و چه وقت «شکست تاریخی جهانی زن» در جامعه‌ و در کدامین مناسبات طبقاتی آغاز شد. تاریخ انسان از دوران پارینه‌‌ سنگی (پالئولیتیک) نشان می‌دهد که با ورود جامعه‌ی ‌اشتراکی اولیه به جامعه‌ی بدوی اولیه، سلب هویت مستقل زن، آغاز شد. جامعه‌‌ای بدوی پسا اشتراکی، متکی بر مالکیت فردی شد. اضافه‌ تولید، که زنان و سپس برده‌های اولیه، مولد آن بودند، مبنای پیدایش طبقه‌ مسلطه بدوی گردید. این طبقه‌‌ی بدوی در آغاز و بیشتر به صورت خاندانی بر قبیله  فرمان می‌راند. مردانِ نخبه در نقش مالکین، این تاریخ را رقم زدند. پس آنگاه، سه دگرگونی تاریخی و دگرگون ساز، همزاد و همزمان  با یکدیگرنمایان شدند:

 ۱– خاستگاه خانواده از مادر در اختیار پدر قرار گرفت،

۲- مالکیت اشتراکی به پیدایش مالکیت خصوصی دگرگون و نخستین جامعه‌ی طبقاتی برده‌داری جایگزین آن شد،‌ یعنی مناسبات طبقاتی را رقم زد و

 ۳- در تاریخ انسان، نخستین حکومت طبقاتی‌ به صورت قدرت سیاسیِ طبقه‌برده‌دار به فرمانروایی نشست.

این کشف تاریخی را برای نخستین بار، فردریک انگلس با بهره گیری از هم‌اندیشی (گفتمان یا دیسکورس موازی) با کارل مارکس در اختیار جامعه‌ی بشری قرار داد. انگلس از این کشف، نتیجه‌ای تاریخساز گرفت که اگر همزادی این دگرگونی‌های اجتماعی سه گانه در شرایط و روند تاریخی همزمانی صورت پذیرفت، زوال همزمانی آنها یعنی زوال مالکیت،‌ طبقات، و حکومت طبقاتی نیز با انقلاب اجتماعی و تشکیل جامعه‌‌ی کمونی و اشتراکی بی طبقه امکان پذیر است.

پیرو این دگرگونی‌های تاریخی در جامعه‌ی انسانی، بردگی زنان در دوران نئوسنگی (نئولیتیک) زمینه ساز بردگی طبقاتی در مناسبات اجتماعی بود.

به بیان دیگر،‌ زن،‌ چه در واپسین سده‌‌های دوران کمون‌‌های اولیه و از درون همان جوامع و ‌چه همزمان با ورود به مناسبات برده داری، در تاریخ، نخستین و تا کنون دیرینه‌ترین استثمارشونده‌ بوده است. این سلب هویت و محرومیتِ‌زن،‌ یعنی این بخش هستی بخش جامعه (زندگی) تا کنون تاریخ زنان را رقم زده است. به بیان دیگر، سبب سرکوب زنان نه در بیولوژی و جنسیت زن، بل‌که در شرایط اجتماعی و مناسبات طبقاتی جامعه بوده است.از دید زیست شناسی (بیولوژیکی)،‌ هستی آدمی از سوی زن، پشتوانه‌ می‌گیرد. بنا بر پژوهش‌های نوین بیولوژیکی اخیر برخلاف دانسته‌های پیشین، هشتاد درصد ژن‌های دختر یا پسر از سوی مادر منتقل می‌شود. هستی در تمامی جانداران و گیاهان از زن و جنسیت ماده سرچشمه می گیرد.

در آغاز این دگرگونی طبقاتی، تقسیم کار بین زنان و مردان به وجود آمد، اما این به معنی همزمانی آن با سرکوب زنان نیست. دگرگشت جامعه‌ و نه تکامل آن به مناسبات برده‌داری، ارباب و رعیتی (فئودالیته) و سرمایه‌داری (برده‌داری مدرن) در درازای تاریخ، نسبت به کمون‌های اولیه و آزادی زن و جامعه‌ انسانی،‌ دگرگشتی به غایت ستمبار بر زنان وارد آورد. از آن زمان تا کنون،‌ زن در جستجوی معنا و هویت سرکوب شده‌ی خویش بوده و مبارزه کرده ‌است. و مردسالاری برآمده از مناسبات طبقاتی سلطه‌گر، در تلاش برای هویت زدایی (آسیمیلاسیون) و تقابل با آزادی زن کارکرد داشته است. زن هم به‌سان ابژه یا موضوع جنسی، نیروی تولیدی و نیز تضمین کننده‌ی مالکیت خصوصی و دارایی مرد، در درازای تاریخ، قربانیان بی‌رحمترین ستمگری‌های طبقاتی بوده است.

با فرگشت ( نه تکامل) کمون‌های اشتراکی به جامعه‌‌ی طبقاتی برده‌‌گی، حکومت، به‌سان نیاز برده‌داران و برآمده از چنین مناسباتی، ابزار حکمرانی و قدرت سیاسی طبقه و مناسبات برده داری (طبقاتی)  به مانند «لِویاتان»([ii]) ضرورت یافت.

 با پایان یابی اداره‌ی شورایی در فرماسیون کمون‌های اولیه، به ویژه نقش زنان، مردسالاری حاکم شد. شَمَن‌ها (Shamans) که مدعی بودند که هم در نقش روحانیت و نیزکسانیکه با قدرت ماورایی می‌توانند با ارواح مردگان رابطه‌ بگیرند، جادوگری کنند و بیماران را شفا‌بخشند (جادو پزشکی-زار باوری در ایران) و با جهان‌ دیگری ارتباط  برقرار کنند،‌ رابطه‌ی انسان را با طبیعت بریدند و انسان را به دین گره زدند. دین، رابطه‌ی انسان با خویش و با طبیعت که او خود بخشی از آن بود را به طور کامل قطع کرد.و تراژٔی  را دامن زد. چنین فرگشتی آغازگاهِ ازخودبیگانگی و تراژیک انسان گشت. به بیان مارکس «هرگونه بیگانگی بشر از خود و از طبیعت،‌ در رابطه‌ای نمایان می‌شود»([iii])‌ که در کار بیگانه‌ شده  ظاهر می‌شود. این روند، دستکم  با دیرینگی بیش از ۲۵ هزار ساله، ‌با ورود جامعه به ‌نخستین مناسبات طبقاتی خود، یعنی مناسبات برده‌داری بود که‌ شمن‌‌ها به پیامبران تبدیل شدند. جادوگران، این‌بار به جای ارواح ، با خدایان ارتباط می‌گرفتند. به این گونه نخستین پیامبران که خود، نخستین جادوگران بودند و همه از مردان که دین‌ها را به وجود آوردند یا رهبری کردند تا پشتوانه و مشروعیت بخش مناسبات طبقاتی و مالکیت برده‌‌داری باشند.

در این مناسبات، زن به‌سان شییٔ به کالا تبدیل و به موضوعی جنسی، ‌فیزیکی و در همانحال به تباهی و نفی هویت محکوم  می‌شود. در کاپیتالیسم، ‌این برده‌داری مدرن، کارگران زن و مرد، نمونه‌های عریان این شیئی شدگی هستند. مالکیت بر زن، ‌فرودستی‌ و سلطه‌‌  بر زنان  و فرودستان، پی‌آمد این دگرگونی تاریخی بود.

بنا به بررسی ‌های ارزنده و علمی انگلس «ثروت به تیره تعلق داشت.  در تورات ابراهیم پدر، به صورت مالک گله و احشام خود به مثابه‌ی رئیس یک جمع خانوادگی اشاره می‌شود… در آستانه تاریخ معتبر در همه جا گله‌ها دقیقا مانند محصولات هنری بربریت، ابزار فلزی، ‌آلات تجملی و بالاخره گله‌ی بشری،‌ یعنی بردگان به صورت مایملک مجزای رؤسای خانواده بودند.»([iv])

   زن هم نیروی مولده بود و هم تضمین کننده‌ی ارث‌بری مرد به ویژه آنکه زن باید پسر می‌زایید تا دارایی مرد به شکل ارث تضمن بماند. برای این مالکیت، تمامی حقوق مادری باید مسخ می‌شد. دراین روند، حق مادری از زنان بازستانده‌ شد و ارث‌بری به‌سان مالکیت بر دارایی‌ها ،از کشتزارها گرفته تا چراگاه و گله‌ و رمه، پناهگاه، زن و زمین و برده  و… و تمامی حقوق مادری  به انحصار مردان درآمد. به بیان انگلس ‌« این براندازی حق مادری، شکست تاریخی جهانی جنس مؤنث بود.»([v]) در این جامعه‌‌ی طبقاتیِ پایه‌گرفته از استثمار یعنی بهره‌کشی از ثمره‌ی کار دیگران، برده‌داری و هیرارشی‌ (هرم) طبقاتی و به پیرو آن هیرارشی سلطه‌گرانه‌ی مرد سالارانه بر زنان نهادینه شد.

در این فرایند، با شروع دامپروری، دستیابی به فلزات،‌ بافندگی و نیز کشت کاری در مزرعه، این مناسبات دگرگون شد. درست همانگونه که زنان بیش از مردان و به سادگی به دست می‌آمدند، ارزش مبادله پیدا کرده و در برابر کالایی اضافی داد وستذ می‌شدند.‌ نیروی کار به شکل برده نیز، آنگاه که  به مالکیت خانواده در آمد،‌ به همین صورت در آمد و در بازارها مبادله شد. به بیان انگلس، «چنین ثروت‌‌هایی هنگامیکه به ملک خصوصی خانواده‌‌ها مبدل شدند و به سرعت افزایش یافتند، ‌ضربه‌ای سنگین بر جامعه‌ای که بر پایه ازدواج یارگیری و تیره حق مادری قرار داشت وارد آوردند.»

به بیان انگلس، «برافتادن حق مادری، ‌شکست جهانی-تاریخی زن بود.» مرد فرمانروایی خانه را به دست آورد،‌ زن فرونشانیده شد،‌ بنده جنسی مرد گردید وبه ابزاری برای تولید فرزندان به خدمت گرفته شد. زنان در نهاد شورایی و کمونالیته به تمامی خلع سلاح و به زیر کشانیده شدند. زن که مولد نیروی کار و مولد بقا زندگی انسان بود، کشت و آبادی و پوشاک و بذر و خوراک را پرورش و نگهبانی‌ می‌کرد، از آزادی  محروم و برده‌ی مناسبات طبقاتی گردید.

به بیان انگلس: ” در خانواده، مرد نماینده بورژوازی و زن نماینده پرولتاریاست.

با برآمد اسلام در سالهای ۶۲۰ میلادی، زن آنچنان درانقیاد قرار می‌گیرد که باید در خیمه بماند (واژه‌ی چادر از خیمه کوچ نشینان، در اسارت ماندن معنا  یافت) و ناموس مرد گردید. این مالکیت از واژه‌ی یونانی نوموس یا قانون، دستور و اطاعت می‌شود که به نام ناموس تغییر یافت.‌ ناموس، حریم مرد به شمارآمد که نزدیک شدن به این خط قرمز، بوی مرگ می‌داد. زن نه به عنوان انسانی که به حریمش تجاوز می‌شد، بلکه حریمی در مالکیت مرد، نیروی مولده و تضمین کننده دارایی و ارث و بقا مالکیت مردی که صاحب او بود،‌ به شمار می‌آمد. زن، با تضمین بارداری از صاحب خود باید زیر فرمان مطلق مرد در می‌آمد که اگر بوی بی‌وفایی او به میان ‌آمد، کشتن زن مجاز شمرده می‌شود و صاحب خوانده، این جنایت را تنها حق  قانونی (نوموس) خود می‌شمارد.

در ایران،‌ به ویژه در دوران حاکمیت اسلام سیاسی، قانون مهدورالدم بودن (هدر بودن خون) زن و یا مرد مرتبط با این رابطه، مجاز شمرده می‌شود.

 افزایش ثروت، به مرد برتری می‌داد و زن زیردست می‌افتاد. برای حفظ این ثروت، زن مانند ناموس (حق قانونی) مرد، باید تنها برای ‌صاحب خود به مالکیت در می‌آمد. ناموس اما  در اساس به راس هرم تعلق داشت. در بسیاری از سرزمین‌ها، در دوران ارباب و رعیتی، دختران برزگران فرودست  وغیربرده، محکوم بودند در مراسم «شب زفاف» پیش از رفتن به  حجله، ‌در اختیار مالک و خان و رئیس قبیله قرار گیرند. این مراسم ضدانسانی، به‌ فرانسوی «نخستین شیره‌ی زفاف» ‌نامیده می‌شد،‌ و در سده‌‌های میانه میلادی یک حق قانونی به شمار می‌آمد که به مالک زمین و خان اجازه می‌داد تا با دختران زیر فرمان خود، در شب عروسی پیش از شوی به عروس تجاوز کند. برای گریز از این تجاوز قانونی، نوعی مالیات زیر نام مالیات «مرچت» برای چشم پوشی ارباب از حق قانونی خود در برابر مالیات سنگین به رعیت تحمیل می‌شد. این ستمگری در ایران و بسیاری از سرزمین‌های دیگر نیز مرسوم بوده است.

در برهه‌ا‌ی از تاریخ و در مناطقی مانند پرستشگاه‌‌های خدایان (ایشتار)‌ یا معبدعشق در سومر «روسپیان مقدس» برای آنکه به دلخواه خود شوی خود را انتخاب کنند، باید به هتاریسم یا ازدواج گروهی یا روسپی گری اجباری علنی در پرستشگاه در برابر پول، تن می‌سپردند. سپس همه‌ی پول‌ها به عنوان یک فریضه‌ی مذهبی باید به خزانه‌ی پرستشگاه‌ها یعنی به روحانیت سپرده می‌شد. دخترکان رقصنده در هندوستان (بایودورها) و در پرستشگاه آفرودیت در کرینت (یونان) و… کار بردگی و گه گاه مزدوَری در کنار آن نمونه‌ی همان باج‌پردازی  زن از تن و جان خویش بود و برای آن بود تا خود باشد.

همزمان با چنین روندی، به بیان انگلس «به مثابه همزاد ضروری آن،‌ کارجنسی حرفه ای زنان آزاد در کنار تسلیم اجباری بردگان زن پدیدار می‌گردد.» چنین بردگی جنسی از دیرگاهان پیشا تاریخ تا اکنون، همه به سود مردان صاحب، تا جامعه مدنی کنونی به پیش می‌رود. این خواری و بردگی تنها زنان را شامل می‌شود و نه مردان، زیرا که بنا به ادیان ابراهیمی، زنان  با نافرمانی از خدا، تکفیر شده‌‌ی ابدی و ازلی‌اند. حوَا در دین‌های ابراهیمی، به دلیل سرپیچی از فرمان خدا،‌ درخت دانش را (نصف سیب یا دانه‌هایی گندم)  به دهان برد، تا با درک خود تجربه کند ونه به فرمان ماورایی و موهوم، تن بسپارد. به همین گناه،‌ زن برای همیشه به بردگی و خواری و عذاب و ذلت  و کیفرمحکوم شد.

دین‌ها به ویژه اسلام، به یاری آیه‌‌های قرآنی  (آیه ۳۴ سوره نساء، ‌بقره ۲۲۳ و۲۲۸،  ۵ سوره احزاب،‌ سوره ۴: النسا و…) از ۱۴۰۰ سال پیش تا کنون،‌ مهمترین نقش در مشروعیت بخشی بر ستم،‌ تحقیر، فروکاهی و خواری و سلطه‌ی طبقاتی و مردسالارانه بر زنان گردیدند. ایزد بانوان از ‌فراز، فرود ‌آورده شدند و خدایان مرد، و سرانجام تک خدای مرد، خشن و خونریز و قهار که همه‌ی هستی در دست‌ و اراده‌‌ی او، نمونه بارز آن الله مسلمانان بود که به جای ایزد بانوان و خدایان نشانیده شد. کتاب شیخ صدوق نزدیک به هزار سال پیش، ازقول امام ۸ شیعیان حکم می‌دهد که: « باید مردان مهریه بدهند،‌علتش آنکه هزینه زن را به صورت نفقه می‌دهد،‌ زیرا که زن نفْس خود را فروخته و مرد مشتری آن است. و بدون  بیع بدون ثمن نبوده و ثمن بدون بیع، ‌یعنی معامله بدون پرداخت پول نمی‌شود.» تمامی قوانین حکومت اسلامی بر پایه‌ی همین آیه‌ها و روایت‌‌ها از «کُلینی تا خمینی» مشروعیت یافته‌اند.

 

مرد، میهن، ‌آبادی!

این شعار ارتجاعی،‌ آبادی میهن‌اش را  از جانب مرد می‌داند  و زن و طبقه کارگر را انکار و در ملت و میهن ذوب می‌کند، ‌این همان «خدا،‌ شاه،‌ میهن»‌ است که زن، ملیت‌ها و اتنیک‌ها و ستم بر آنها را انکار و با شعار یک «پرچم، یک ملت» مذبوحانه تلاش می‌کند تا زن و زندگی و آزادی در اسارت و منکوب  بمانند و مستبدانه با حفظ مناسبات استبدادی سرمایه و حاکمیت سیاسی استبدادی‌اش، برای پاسداری از آن، باقی بماند. زن به‌سان یک انسان هستی بخش، برخلاف تبلیغات و آموزش‌های طبقه و ایدئولوژی حاکم، موضوعی جنسیتی، فمینستی و یا فراطبقاتی نیست.هرچند که مردان مونارشیست وناسیونالیست و سلطه ‌طلب، آنرا به عنوان یک عنصر غیرطبقاتی معرفی می‌کنند و این شعار را مصادره و در برابر آن، شعار ارتجاعی، مردسالارانه، استثمارگرانه‌ و ناسیونالیستی «مرد،‌ میهن، آبادی» اختراع می‌‌کند تا مفهوم انقلابی  «ژن، ‌ژیان، ‌آزدای»  را حنثی سازد.

عباس منصوران – ۲۵ مهرماه ۱۴۰۱

[i] مارکس و انگلس، خانواده مقدس فصی ۸ صص ۳۵۴ مارکس و انگلس، ترجمه تیرداد نیکی، نشر صمد،‌ تهران ۱۳۵۸.این نقل‌قول‌ها را ژرژ فوریه، ‌کتاب دنیای نو،‌ صنعتی و اجتماعی، نظریه‌ی حرکات اربعه و مقدرات عمومی – که چاپ نخست ان در سال ۱۸۰۸ منتشر شده بود، به نشانه‌ی  تایید و در نقد برنوبائور آورده .

[ii]  Leviathanکتابی به همین نام، اثر فلسفی توماس هابز فیلسوف انگلیسی است که در ۱۶۵۱ انتشار یافت. بنا به تورات، در کتاب ایوب باب ۴۱  لویاتان، هیولا و غولی است هولناک که از دریا سَر برون آورده و حاکم می‌شود و سرانجام  آخرالزمان با شمشیر خدایی از بین می‌رود.

[iii] – کارل مارکس، دستنوشته‌‌های اقتصادی و فلسفی(۱۸۴۴)

[iv] فردریک انگلس،‌ منشا‌ء خانواده ، ‌مالکیت خصوصی و دولت (حکومت) ۱۸۸۴ ترجمه خسرو پارسا (به‌نام مسعود احمدزاده منتشرشد).

[v] – همان منبع ۴.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate