هیاهوی چپ سنتی، ترس از آینده

 می گویند فرض محال، محال نیست. سندی تحت عنوان “نامۀ انجمن بین‌المللی کارگران به آبراهام لینکلن، رئیس جمهور ایالات متحدۀ آمریکا، تسليم شده به سفير ايالات متحده چارلز فرانسيس آدامز” موجود است. در اسناد انترناسیونال اول چنین ثبت شده است: “… دکتر مارکس سپس گزارش زیرکمیته را به همراه پیش‌نویسی از بیانیه‌ای که برای ارائه به مردم آمریکا و تبریک به آن‌ها بخاطر انتخاب مجدد آبراهام لینکلن به ریاست‌جمهوری تنظیم شده بود پیش آورد.” در آن سند قید شده است: ” کارگران اروپا مطمئنند که چونان که جنگ استقلال آمریکا آغازگر دور جدیدی از صعود برای طبقۀ میانی بود، جنگ ضد برده‌داری آمریکا نیز نرد‌بان طبقۀ کارگر خواهد بود. کارگران لطف زمانه را به این می‌دانند که زمام کار به دست آبراهام لینکلن افتاده است؛ این فرزند ثابت‌قدم طبقۀ کارگر، کشورش را در مبارزه‌ای بی‌مانند رهبری می‌کند تا نژادی در زنجیر را نجات دهد و دنیایی اجتماعی را از نو بسازد.” حالا فرض کنید چپ سنتی عبوس از نوع ایرانی اش در آنزمان حضور میداشت، چه ها که نمیگفتند! کمترین اش این بود: ” دکتر مارکس از شما دیگر انتظار نداشتیم!” بخصوص اینکه قبل از تمجید این چنین از آبراهام لینکن در این سند یادآور شدند که “جمهوری دموکراتیک” امریکا همان جایی است ” که اولین اعلامیۀ حقوق بشر منتشر شده بود.” این دیگر وامصیبتا بود. شک نکنید مارکس نگون بخت را به صلابه میکشیدند. در نگاه این چپ، تاریخ امریکا چیزی نیست جز تاریخ شکل گیری امپریالیسم. به وقتی که امپریالیسم نه مرحله ای از نظام سرمایه داری بلکه غارتگری شناسانده میشود.

کمی در تاریخ جلوتر بیاییم و به سال ۱۹۱۷ برسیم. لنین قصد داشت بخاطر وقوع انقلاب به روسیه برگردد، و همه راهها به خاطر جنگ اول جهانی که هنوز ادامه داشت بسته بود؛ با دولت آلمان به مذاکره نشستند که از خاک آن کشور با قطار گذر کنند. و نهایتا با یک “قطار مهر و موم شده” از سوئیس راهی روسیه میشود. حالا باز فرض کنید چپ عبوس ما در محل وجود خارجی میداشت. چه که نصیب لنین نمی شد: “مذاکره با یک دولت امپریالیست، پذیرفتن امکانات آن دولت خبیث!” همین کافی بود که لنین را با خاک یکسان کنند، که “شفاف عمل نمی کنی و با امپریالیستها ساخت و پاخت کردی!”

چپ سنتی عبوس در بسیاری از زمینه ها عقب نشینیهای سختی را متحمل شده است. از بورژوازی ملی و مترقی بگیرید تا چپ اجتماعی. از نوشتن نام در زیر مقالات و یادداشتها گرفته تا اینکه عکس خود را منتشر کنند. برای هر چیزی باید با این چپ دعوا کنید، مثلا آزادی بی قید و شرط بیان و تشکل. از اینکه فضای مجازی امکان مدرنی برای گفتن و شنیدن، هم نظری و انتقاد است نه فقط کلیک کردن، تا اینکه این فضا امکان مهم و وسیعی را برای ارتباط گیری و سازماندهی کردن مبارزات فراهم کرده است، … سر همه اینها بسیار بحث و جدل شده و انرژی زیادی صرف شده تا این چپ یواشکی و چراغ خاموش به همه اینها تن داده است. آنجا هم که تن داده چون خودش دستاوردی نداشته است و نمی تواند به کسی “شفاف” بگوید که به نقد این مسایل نشسته است برای رد گم کنی اما مدعی میشوند: “ما همیشه گفتیم چپ اجتماعی وجود دارد!”، “آزادی بی قید وشرط بیان را هم که کانون نویسندگان بیش از ۵۰ سال پیش گفته!”؛ اینکه حجاب سند بردگی زنان است. اعدام قتل عمل دولتی است… سالیان بسیاری طول کشید اینها را بپذیرند. جریانی در داخل کشور وجود دارند که میتوان به ایشان گفت “مارکسیسم آکادمیک”؛ میتوان به ایشان انتقاد داشت، اما دست کم خدمات زیادی با ترجمه متون مارکسیستی از مارکس بگیر تا هر کس که مدعی مارکسیسم در زمانه حاضر است ارائه کردهاند و بدینوسیله منبع بزرگی از این متون را به زبان فارسی در اختیار چپها و کمونیستها گذاشته اند و پیرامون آنها بحثهایی هم شکل گرفته است. چپ سنتی اما در اسطوره هایش فریز شده است. آنجا هم که مارکس و مارکسیسم می پردازند قرن نوزدهم را در برمیگیرد و در دهه ۲۰ قرن بیستم متوقف میشوند.  

فعالان این چپ همیشه خدا یقه طبقه کارگر را می گیرند که چرا تشکیلات سراسری و بادوام ندارد، اما از خودشان نمی پرسند که بیش از ۵۰ سال است فعالیت سازمانی دارند و هنوز هم امیدوارند که روزی حزب طبقه کارگر شکل بگیرد و معلوم هم نیست ایشان این وسط چکاره هستند، و برای رد گم کنی این وظیفه را گردن طبقه کارگر می اندازند. طرف مفتخر است در سازمانی متشکل است و هیچکس بطور “شفاف” نمیداند چگونه یک نفر تا سطح کمیته مرکزی آن راه یافته است، اما از زمین و زمان طلبکارند که چرا “شفاف” عمل نمی کنند. چپ سنتی عبوس در تنها جایی که هنوز میتواند به حساب خودش سر وصدا به پا کند و گرد و خاک راه بیندازد در جنبش کارگری است. و این همه نتیجه خفقان و سرکوب بسیار بی رحمانه و خشن جمهوری اسلامی سرمایه است، که برای ایشان مجالی فراهم آورده است که “تجربیات خود را” به رخ بکشند اما نه برای راهگشایی بلکه برای شماتت. این تجربیات هم مربوط به امروز نیست بلکه خاطره ای است برای دلمشغولی.

این چپ آچمز شده با شنیدن خبر تشکیل انجمنی به اسم کنفدراسیون کار ایران، خونش به جوش آمد و زمین و زمان را بهم ریخت، اکنون اما اکنون ظاهرا گرد و خاکها فرو نشسته است. منتقدین که چه عرض شود، مخربین مسرور و سر مست که “توطئه امپریالیسم” را در نطفه خفه ساختند، دارند گرد و خاک را از لباس شان می تکانند.

همه ادعاهای ایشان که این تشکیلات شفاف نیست، از بالا شکل گرفته، چرا اتحادیه آلمانی که  جواب سلام ما را نمیداد امکانات دراختیار ایشان گذاشته است! و حتی فراتر از این رفته و مدعی شده اند که پولهایی هم رد و بدل شده، و با سولیداریتی سنتر نیز چه سر و سری دارند! . و یا صدایشان را روی سرشان انداختند: “چرا ما را داخل آدم حساب نکرده و بی خبر از ما تشکیلات ساختهاند.” گویا فعالینی که مبادرت به این کار کردند، باید حداقل یکماه قبلش تو بوق میکردند: آی کسانی که برای خود حق آب و گل قایلید و نمایندگی طبقه کارگر ایران در انحصار خود میدانید ما میخواهیم تشکیلاتی دیگر راه بیندازیم؛ آیا اجازه می فرمایید! اینها همه اما بهانه است.

حرف اول و آخر و اصلی این چپ این است که فعالین معینی میخواهند “رهبر شوند!”؛ وای که چه جرمی نابخشودنی! ظاهرا رهبر یک طبقه معین شدن و بیشتر از آن یک تحول اجتماعی شدن تنها در یک صورت ممکن است آن هم “رژیم چنج” است. آی “زن زندانی” ( منظورشان سپیده قلیان جسور است) که به کنفرانس امنیتی مونیخ نامه مینویسی “چِت شده!”، حتما خیالاتی در سر داری! از آن بدتر چرا نامه ات را دادی دست “معصومه قمی”، دیگه کارت تموم شد، شدی حقوق بشری!  آهای تویی که بدون خبر به ما تشکیلات ساختی، حتما ریگی به کفش داری و میخواهی رهبر شوی، یا در آی ال او به نمایندگی از سوی کارگران ایران حضور یابی. مگر نمیدانید این هم در راستای شرکت در کنفرانس امنیتی مونیخ است!

همه داستان بر سر رهبری یک جنبش اجتماعی است. چپ عبوس سنتی نه می خواهد و نه می تواند در این نقش ظاهر شود. او دلش خوش است که مدعی سلطنت را “نوه رضا خان میرپنج” صدا کند و فکر میکند کار مهمی کرده و سلطنت طلبان را به گوشه رینگ رانده است. ایشان فکر میکنند که افشاگری صرف ایشان پروژهای اپوزیسیون راست را به شکست کشانده است. چرا که اصلا انقلاب زن زندگی آزادی را باور ندارند؛ انقلابی که تمام مطالبات رادیکال جامعه را هدف خود قرار داده است، و اگر اپوزیسیون راست آچمز میشود بخاطر این است که نمی تواند جوابگوی این مطالبات باشد. این انقلاب ثابت کرده است این جامعه به یک “شاهزاده دموکراسی خواه” راضی نمی شود. این جامعه با تمام وجودش در پی معیشت و منزلت انسانی خود است، که چنین جمهوری اسلامی را به بن بست کشانده است و هر چقدر هم دول غربی زیر شانه هایش را بگیرند فایده ندارد. وقتی کمیته حقیقت یاب سازمان ملل، جمهوری اسلامی را متهم به جنایت علیه بشریت کرده است این تماما نشانه این است که انقلاب زن زندگی آزادی چنان قدرتمند ظاهر شده است که مجبورند این حکومت را رسما از سوی ارگان رسمی بین دول خود محکوم کنند. فضای مماشات اگر روز بروز برای ایشان تنگ تر میشود نتیجه فشار انقلابی است که علیه تمام تبعیض در هر شکل خود، آزادی در همه ابعاد خود و زندگی انسانی برای همه جامعه است. چپ سنتی عبوس فقط هشدار میدهد که راست دست بالا را دارد چون خودش را هیچکاره می یابد؛ این چپ از آینده ترس دارد و بدین سبب سعی دارد همه را با خود به عقب بکشد. 

بطور نمونه: لخ والسا و جنبش همبستگی لهستان را یادآور میشوند. لخ والسا و جنبش همبستگی لهستان در شرایط خاص خودش، در زمانه ای که بورژوازی با تاچریسم و ریگانیسم یورش وسیعی را به دستاوردهای طبقه کارگر سازمان داده بود، توانست پا بگیرد و قوام یابد و نقش مهمی در فروپاشی بلوک شرق بازی کند. در لهستان طبقه کارگر بیزار از “سوسیالیسم موجود” بود برای همین لخ والسا توانست نقش بازی کند. این چپ همه اینها را فراموش میکند . برای همین نقش فعالین کنفدراسیون را به لخ والسا میرساند. او شادمان است که مدام توطئه امپریالیسم را کشف و افشا میکند. این چپ مریخی از تئوری امپریالیسم لنین نه یک کاریکاتور، بلکه فاجعه ساخته است. ایشان درک نمی کنند وقتی حتی مدعی هستند دول غربی در پی رهبر ساختن از درون جنبش کارگری در پی شکستهای اپوزیسیون راست هستند این نشانه قدرت جنبش کارگری است و این درست آنزمانی است که مطالبات رادیکال این جنبش باید پررنگتر و وسیعتر مطرح شود نه اینکه ترس تو دل خود ودیگران بکاریم، تا بتوان باز هم، و بیشتر و قوی تر از قبل بورژوازی را به عقب راند.

ایشان با وجود اذعان به “وجود یک جنبش سرنگونی طلبانه قوی” آنرا نه نقطه مثبتی به نفع طبقه کارگر و چپ کمونیست بلکه وعده میدهند ” باید دید” سناریو رژیم چنجی چگونه عملی میشود! ایشان چون خود نمی خواهند اگر هم بخواهند نمی توانند در قامت رهبر ظاهر شوند تنها چیزی که دنبالش نیستند سازماندهی مبارزات مردم است و کار مقدس خود را “فول گرفتن” از تحرکات اجتماعی میدانند. برای همین چنین بی پروا به یک تشکیلاتی که اهدافی معینی را جلو روی خودش گذاشته که از انقلاب زن زندگی آزادی مایه گرفته حمله میبرند.

اگر فعالین کارگری تصمیم گرفتند در نقش رهبر ظاهر شوند، بهترین کار ممکن در شرایط حال حاضر ایران است.  بگذار سخنگوی کارگران ایران در آی ال او فعالین متشکل در کنفدراسیون کار ایران باشد. بگذارید صدای کارگران ایران بلندتر شنیده شود. بگذارید همه جهان متوجه شوند در ایران چپ و کمونیست قوی شکل گرفته و تصمیم دارد رهبر باشد. تنها با افشاگری نمی توان به جنگ سرمایه رفت، بلکه با مطالبات رادیکال  برای رسیدن به معیشت و منزلت که بیان توده ای و کف خیابانی سوسیالیسم است، و سازماندهی برای این امر است که میتوان نبض جامعه را در دست گرفت.

چپ سنتی در میانه قرن بیستم فریز شده است. آنجای که آدمهای واقعی که مدعی چپ و مارکسیسم بودند برای رسیدن به رویاهایشان، برای استقلال و خود کفایی و صنعتی شدن و … جنگیدند. ایشان اما فقط ادای آنها را در میآورند، چون دیگر این مسایل در همان زمان پاسخ خود را گرفتند. سرمایه داری امروز، سرمایه داری آنزمان نیست، و کمونیسم امروز هم کمونیسم آنزمان نیست . کمونیسم امروز در پی همه خوشبختی برای همه است، این است اساس انقلابات قرن بیست و یکم، انقلاب زن زندگی آزادی پرده اول این تحول عظیم بشری است. چپ سنتی عبوس درکی از انقلاب در قرن بیست و یکم ندارد.

– یاشار سهندی 

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate