حزب کمونیستی از اسطوره تا واقعیت

در دو هفته گذشته مصاحبه ای از حمید تقوایی منتشر شد “درنقد حزب گریزی” که به چرایی تشکیل نشدن احزاب سیاسی در دیکتاتوری حاکم در ایران و نیز ارتقا یافتن “مستقل بودن” به یک “فضیلت” پرداخته شده است. حمید تقوایی در جایی از این مصاحبه تاکید میکند:” رابطه بین دیکتاتوری و اختناق و حزبیت یک رابطه مکانیکی و فوری نیست. شرایط اختناق آمیز یک نوع طرز تفکر و حتی تئوریها و گرایشات فکری ای در جامعه ایجاد کرده است که سخت جان است. این گرایش است که حزب گریزی و فعالیت مستقل فردی را به یک نوع فضیلت تبدیل کرده است. برای خیلی از فعالین چه داخل کشور و چه در خارج کشور این یک افتخار است که اعلام کنند به هیچ حزب و سازمانی وابسته نیستند. این ظاهرا یک نوع امتیاز و برتری فعالین منفرد بر فعالین متشکل و متحزب محسوب میشود! گویا مبارزه فردی از مبارزه جمعی موثرتر است!…”  و اما حزب گریزی روی دیگری در نزد چپ سنتی دارد آنهم تاکید بر داشتن و ساختن حزب کمونیستی اما در حد حرف نه چیزی بیشتر. تنها این جاست که با حلوا حلوا گفتن دهان آدم شیرین میشود! 

اما پیش از پرداختن به این موضوع لازم است اشاره کنم که در میان راست جامعه حزب گریزی نه تنها یک فضیلت است بلکه راه فرار مناسبی برای در غلطیدن از یک موضع به موضع دیگر است و هیچ توضیحی هم ندارند که چرا یک نفر می تواند در تدوین اساسنامه ارگانی مانند سپاه نقش داشته باشد، در دهه ۶۰ معاون وزیر باشد، در دهه ۷۰ اصلاح طلب ( حکومتی) شود و تا اطلاع ثانوی در این موضع بماند و روزگاری هم مچ بند سبز ببندد، در دهه ۹۰ “برانداز” شود، اکنون صحبت از انقلاب بکند و آب از آب هم تکان نخورد و همه اینها در پوشش پژوهشگر و یا استاد مطالعات سیاسی، یا کارمند فلان موسسه تعیین بهمان استراتژی، و صد البته در حرفه مقدس خبرنگاری… ؛ و در همه این مدت مدام هم مشغول “لابی گری” باشد. اگر این تغییر مواضع در یک حزب سیاسی رخ میداد آن حزب اگر از هم نمی پاشید، بی شک هر بار دچار تنش های شدیدی می شد.

از سوی دیگر بورژوازی در ایران چندان نیاز به احزاب سیاسی نداشته چرا که بیش از هر چیز دنبال دیکتاتوری می گردد که حالا اگر خشن هم هست کمی مصلح باشد. یک کمی هم کاریزماتیک باشد که حرف اش حرف آخر باشد و مواظب هم باشد که با “عروس هزار چهره قدرت” وصلت نکند و دست یاری به سوی تکنوکراتها (آن “مرد محترم تحصیل کرده” و آن “نازنین بانو”) دراز کند. احزاب مخالف هم سرکوب شدند چون وجود حکومت دیکتاتوری برای بورژوازی کفایت میکرده. ویا اگر احزابی “همسو” در مقاطع خاصی از تاریخ  شکل گرفتند برای پیش بردن تاکتیکی معین بوده که بورژازی لازم دانسته در پوشش حزبی پیش برده شود وچون ماموریت یا ضرورت بودن این احزاب  منتفی می شد با یک دستور ملوکانه یا تشخیص مصلحت از سوی ولی فقیه درش تخته شده است. 

احزاب سیاسی اپوزیسیون راست که هم اکنون وجود دارند جز یکی دو مورد نادر که واقعا شکل حزب دارند، بقیه فقط یک نام هستند. و گر نه بیشتر اپوزیسیون راست هر زمانی خواسته یک تشکیلاتی بسازد با پسوندهایی مثل ملی یا مقاومت، براندازی و با نامهای اساطیری مانند ققنوس جبهه خاصی از افراد ساخته  که تشکیلشان با هیاهو همراه بوده و چون در کار خود در می مانند به راحتی محو می شوند و هیچ یک از اعضای آن تشکیلاتها  توضیح نمی دهند چی بود و چی شد. و البته همین جریانات و شخصیتها زبانشان برای ما کمونیستها همیشه دراز بوده است و هر جا که شرایط جور باشد لیچاری هم بار چپ و کمونیستها می کنند که “هر سه نفر چپ و کمونیستی که دور هم جمع شوند چهار تا انشعاب از آن می زند بیرون!” اما یک امر مشخص است. هر چند تا شخصیت سیاسی راست که دور هم جمع میشوند و تشکیلاتی برپا میکنند تمام نگاهشان “معطوف به قدرت” است و درست برعکس، این امری است که در نزد چپ سنتی غایب است و بدتر از آن مذموم است.

از همین جا برمیگیردیم به بحث اصلی مان. حزب سیاسی بیش از هر چیز ستادی است از افراد معینی که فکر میکنند می توانند نمایند گی  طبقه معینی از جامعه را به عهده بگیرند و از همین دریچه با حکومت روبرو میشوند. چپ سنتی اگر چه در دشمنی اش با حکومت دیکتاتوری چیزی کم ندارد ( و متاسفانه بیشترین کشته ها را در این رابطه مید هد)  اما در مورد نقش خود به عنوان جریانی که می تواند جامعه را در مقابل حکومت نمایندگی کند واهمه دارد و برای آن هم تئوری دارد و می سازد. 

بنا به روایتی حزب کمونیستی امر خود کارگر شاغل ( ترجیحا صنعتی) است. البته در این امر شک و تردید دارند که روشنفکران باید حزب بسازند یا کارگران، یا در همفکری با هم؛ و بعد نقش روشنفکر چی میشود و الی آخر…! به روایتهای دیگر در نزد این چپ ابتدا به ساکن باید طبقه تعریف شود ( گویا کوتاهی از مارکس بوده که در کاپیتال تنها به اندازه یک صفحه از طبقه گفته و انگلس هم حواسش نبوده به عنوان ویراستار یک چیزی اضافه کند! و اینگونه است که خود طبقه به مقوله ای پیچیده تبدیل شده است!) بعد که مطمئن شدند طبقه ای خالص با تعریف های خودشان وجود دارد، تازه آنوقت باید “آگاهی طبقاتی” و “افق سوسیالیستی” در میان آن طبقه شکل بگیرد تا یک روز ( که معلوم نیست چه روزی است) در جایی (که معلوم نیست کجاست) حزب کمونیستی شکل بگیرد.

تازه این حزب بیش از آنکه سیاسی باشد، گویا وظیفه اش سازماندهی انقلاب کارگری خالص است و به این اعتبار رهبری همچنین انقلاب خالصی، به غیر سیاسی ترین کار دنیا تبدیل میشود چون ظاهرا قرار است یک امر سلحشورانه خالص روی دهد نه یک خیزش اجتماعی. مشکل از این جا صد چندان میشود به این خاطر که حالا یکی باید بنشیند یک تعریف شسته و رفته ای از انقلاب کارگری تدوین کند و الگویی ساخته شود و بعد ببینند که تحرکات جامعه و تحرکات در میان کارگران چقدر با این الگو منطبق است. تازه اگر همه این شرایط هم جور شده باشد، آنوقت باز خود حزب کمونیستی همین جوری جمع آدمهایی نیست که به ضرورت تشکیل ستادی سیاسی برای سازماندهی مبارزات جاری رسیده اند، بلکه باید نیمی ازتشکیلات “الزاما مخفی” باشد، یا اینکه حزب “الزاماً تشکل مغزهای متفکر طبقه کارگر” باشد و نهایتا اگر دست حق یاری کند، بتواند به مقام رهبری، به مقام “حزب کارگری سوسیالیستی (حزب پیشتاز کارگری)” برسد. و بالاخره دردسر اینجاست که بر هیچکس معلوم نیست که چه کسی باید تشخیص دهد همچنین پروسه ای درست پیش رفته است و اوکی نهایی را صادر کند!

همانقدر که مستقل بودن یک فضیلت شده است، روی دیگر این فضیلت اسطوره شدن تشکیل حزب کمونیستی در نزد چپ سنتی و ایدئولوژیک است. تاریخ اول قرن بیستم در روسیه زیر و رو میشود و پروسه شکل گیری یک حزب سیاسی معین که رفت و زد قدرت را بدست گرفت زیر و رو میشود تا تازه تشخیص بدهند در ابتدای قرن بیست و یکم هنوز شرایط برای تشکیل حزب سیاسی و انقلاب کارگری فراهم نیست! و بعد هم گله دارند که “رنگین کمانی ها”( منظورشان اپوزیسیون راست است)  کمین کرده اند که انقلاب پیش رو را نیز مانند سال ۵۷ روی سر طبقه کارگر آوار کنند. در ابتدای قرن بیستم در روسیه چند نفر دور هم جمع شدند و حزبی کمونیستی ساختند و به امر سازماندهی فعالین و همزمان نقد همه جانبه نظرات و تئوریهای راست و بورژوایی پرداختند و در بزنگاههای تاریخی به پشتوانه این بحثها سیاستهایی را در زمانه خودشان اتخاذ کردند که به پیشبرد امرشان کمک شایانی کرد. اما در روایت چپ سنتی، این پروسه صاف وساده سیاسی قداست یافته و اسطوره می شود تا بی عملی خود را توجیه کرده باشند. “تدارک برای انقلاب سوسیالیستی از طریق ارتقاء آگاهی توده ها” و یا “حزب سرمایه ستیز” همه سنگهایی هستند که چپ سنتی و غیر سیاسی سر راه خود می اندازد تا کاری را که ادعا می کند ضرورت دارد به سرانجام نرساند. اگر برای برخی جریانات چپ حزب ساختن امری ناممکن است نه بخاطر این است که حزب سیاسی معین چیز عجیب و غریبی است، بلکه دلایل سیاسی معین خود را دارد. روزگار این چپ همیشه در اپوزیسیون بودن تعریف شده است. نیم قرن از تشکیل سازمان های سیاسی چپ در ایران گذشته است و مدتهای طولانی بر ساختن و تشکیل حزب کمونیستی تاکید شده است اما آب از آب تکان نخورده است. از مبارزات کارگری تمجیدهای فراوانی می شود و این توقع را ایجاد کرده اند که این مبارزات باید به تشکیل حزب منجر شود و در انتها با یاس و نومیدی تاکید می شود که در نبود حزب کمونیستی این مبارزات راه به جایی نمی برد و دوباره راست دست بالا را پیدا می کند! و معلوم نیست این وسط ایشان چکاره اند. 

اما از سوی دیگر در جنبش کارگری در ایران امروز صحبت از آلترناتیو کارگری برای کل جامعه مطرح شده است. در جنبش کارگری صحبت بر سر این است که خواسته ها دیگر صنفی نیستند، یعنی در محدوده صنفی نمی گنجد و خواستها بی پرده سیاسی هستند و این در جمهوری اسلامی یعنی خیلی روراست باید حکومت سرنگون شود. جنبش کارگری در ایران به این نقاط تعیین کننده رسیده است و این بیش از هر چیز نشان از وجود گرایش قوی سوسیالیستی است که در این جنبش فعال است. این گرایش در دل دیکتاتوری بی نهایت خشن رژیم اسلامی سرمایه روز بروز قوی تر شده و این بیش از هر چیز نتیجه وجود و فعالیت حزب سیاسی کمونیستی معینی است. کمونیسمی که زمانی که لازم بود جنگهای تئوریک اش با گرایشات بورژوایی در جنبش کارگری و کمونیستی را انجام  داد و به سرانجام رساند و به روزش حزب خودش را ساخت و آنجا که در دل آن حزب تشخیص داد که گرایشات ناسیونالیستی مانع عملی بر سر فعالیت حزب سیاسی است، از آن پوسته دل کند و حزب دیگری ساخت. و بالاخره با اتکا به پشتوانه نظری گذشته، در مبارزه با حمله همه جانبه بورژوازی به کمونیسم، توانست پرچم این جنبش را نه بخاطر قداست کمونیسم و مارکس ( که قداستی در کار نیست) بلکه بخاطر سیاست برافراشته نگه داشته و به مبارزه نظری اش عمق بیشتری ببخشد. و اینها برای برای ثبت در تاریخ نبود بلکه این کمونیسم بحثهایی را که مصوبه شده بود پراتیک کرد که امروز می تواند به حق مدعی شود در مقابل حکومت نماینده کل جامعه و در مقابل جامعه نماینده طبقه کارگر است. 

حزب کمونیست کارگری سنگهایش را از چپ سنتی و بالطبع از گرایشات غیر سوسیالیستی در جنبش کارگری واکنده و اگر این روزها جنبش کارگری میتواند آلترناتیو شوراها را مطرح کند کوهی از بحثها و جدلهای سیاسی پشتوانه این آلترناتیو است که حزب کمونیست کارگری پیش برده است. اکنون روی سخن بیش از هر کسی با فعالین کارگری و چپ اجتماعی است که باید همه تصورات موهوم که بورژوازی برای چپ ها ساخته و پرداخته دور انداخته شود. حزب کمونیستی به عنوان ستاد سیاسی طبقه کارگر اکنون در ایران وجود دارد با پشتوانه چهار دهه مبارزه نظری و عملی. اگر امروز حرف جدی از کمونیسم در تحولات سیاسی در جامعه مطرح است به یمن وجود حزب کمونیست کارگری است. در آستانه بزرگترین تحول تاریخی در ایران، وجود حزب کمونیست کارگری غنیمتی سترگ است که تنها راه بهبود و تحول اساسی در روابط جامعه را به دست گرفتن قدرت سیاسی تعریف کرده است. تشکیل و تدوام این حزب، خیلی شفاف و روشن در یک پروسه سیاسی ممکن شده است و اینقدر قدرت و جسارت در خودش دیده که به عنوان نماینده کل جامعه با حکومت طرف می شود. اگر در آستانه انقلاب ۵۷، پیش بسوی تشکیل حزب کمونیست یک آرزو بود، اکنون در آستانه یک انقلاب دیگر تصرف قدرت سیاسی توسط حزب کمونیست نه یک آرزو بلکه یک واقعیت مسجل است و این نتیجه وجود حزب کمونیست کارگری در ایران است. ***

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate