از شرافت سیاسی منصور حکمت تا کینه توزی یک ورشکسته سیاسی

علی جوادی یک ورشکسته سیاسی است. از اینجا رانده و از آنجا مانده اما در عین حال برای دیده شدن خودش را تک و تا نینداخته. علی جوادی میخواهد نشان دهد شخصیت مهم در جنبش کمونیسم کارگری است. باید تحویلش بگیرند. باید حلوا حلوایش کند و بالای مجلس بنشانندش.

 علی جوادی پشت منصورحکمت قایم شده است. این اواخر میخواهد نشان دهد از او اورتودکس تر نسبت به منصورحکمت پیدا نمی شود. برای اورتودکس بودن پیامبری لازم است، شام آخری، حواریونی و البته یهودای.

حواریون بیشتر از هر امری، همراهی شان در لحظاتی که میدانند مرید دیگر در میانشان نخواهد بود در نزد مومنین قداست میسازند تا مومنین ایشان را قدیس بدانند، تا تمکین کنند. علی جوادی از شخصی ترین و عاطفی ترین لحظات یک انسان (منصور حکمت) در مواجه با مرگ برای خودش اعتبار میسازد. سعی دارد تنها برای “ثبت در تاریخ” کلمات قصار بپراند. از خودش شخصیتی جلوه میدهد که نیست. 

علی جوادی رهبری حزب کمونیست کارگری را میخواهد. اما هیچ سیاست مشخصی برای تحولات جاری ندارد. برای همین، رو به تخریب شخصیتهای کمونیست متشکل در حزب کمونیست کارگری بخصوص حمید تقوایی آورده. و برای اینکه خواننده باور کند حقیقت را فقط او درک کرده است به اسم دفاع از منصور حکمت کارش را پیش میبرد و فی الواقع این هجمه ای وسیع علیه شخصیت سیاسی منصور حکمت است.

……………………….

خواننده این یادداشت میتواند به راحتی در میان انبوه نوشته های و یادداشت و مقالات و سخنرانی ها منصور حکمت، شخصیتی را کشف کند که وقتی حتی یک نفر با او هم نظر و هم راه است و امر مشترکی را میخواهند با هم پیش ببرند از آن لحظه به بعد از ” ما” سخن میگوید. یک امر مهمی که منصور حکمت در حزب کمونیست کارگری جا انداخت این بوده که در طی بحث و مباحثه و تبادل آرا سعی میکنند همدیگر را قانع کنند. بعد از هم نظری برای پراتیک کردن به شکل برنامه، بیانیه، قعطنامه، قراری حزبی مصوب میشود. به گذشته سیاسی کسی کار نداشتن، آن هم زمانی که آن شخص با ما، ” ما” میشود، یکی دیگر از دستاوردهای منصور حکمت و کمونیسم کارگری بوده و هست.

 و علی جوادی این مهمترین ویژگی های شخصیت منصور حکمت را به زمخت ترین شکل زیر سوال برده تا شاید بدینوسیله حمید تقوایی را تحقیر کرده باشد. و خودش را بزرگ جلوه دهد. 

ابتدا به گوشه های از صحبتهای منصور حکمت در چند مقطع مهم حیات حزب کمونیست کارگری  اشاره می کنیم  تا با گوشه ای از شخصیت شریف منصور حکمت بیشتر آشنا شویم. تا نشان دهیم منصور حکمت آنی نیست که علی جوادی ها سعی دارند جلوه بدهند.

مقطع اول

کنگره اول حزب کمونیست کارگری ایران. شوروی فروپاشیده، پایان تاریخ اعلام شده. سرمایه داری بازار آزاد سر مست از پیروزی، نظم نوین جهانی را با کشتار شروع کرده  و معلوم شده “دنیا بدون خطر سوسیالیسم به چه منجلابی تبدیل میشود.” منصور حکمت در سخنرانی افتتاحیه کنگره از “اوضاع عینی در سطح جهانی و چه از نظر تحول درونی چپ” می گوید،و تاکید میکند: ” ما در انتهای یک فاز و در پایان یک دوره برزخ بسر میبریم.”؛ “دوره اى که توپى وسط جهان بورژوازى خورد و لجن به همه سو پرتاب شد، و عده زيادى هم پرتاب شدند، طوريکه ديگر تشخيص لجن از آن آدمها ممکن نبود.”

منصور حکمت مدام در سخنرانی خود، تاکید روی “ما” دارد. چرا که کسانی در آن کنگره احساس این را داشتند ما در دوران برزخی که کاری خاصی نکردیم. و اینجاست منصور حکمت همه شرافت سیاسی خود را به نمایش میگذارد:” وقتى ميگويم “ما”، ممکن است کسى اينجا پيش خودش فکر کند «اما من که شخصا در اين دوره کار زيادى نکردم». اين مهم نيست. مهم اينست که همه ما خشت هاى جنبشى بوديم که در مجموع اين چهره را از خود بروز داد و اين نقش را بازى کرد.” 

بقول حمید تقوایی منصور حکمت فروتن نبود. چون بهرحال فروتنی خود بیان یک نوع خود برتربینی است. منصور حکمت درویش مسلک هم نبود. دراویش هم منتی سر بقیه دارند که گویا میتوانند از چیزهای برخوردار باشند اما گذشت کردند. منصور حکمت به معنی واقعی کلمه، بغل دستی خودش را رفیق خودش میدانست.

 هر کسی به سهم خود خشتی از جنبش است و قابل احترام. و منصور حکمت مرتب بر این امر در همین سخنرانی تاکید دارد:” در آينده خيلى ها برميگردند و به اين دوره نگاه ميکنند و ناگزيرند از طريق ما، و از مجراى اين دريچه ها و اتصال هايى که ما و امثال ما با انسانيت قبل از اين برزخ اخير و با ايده آلهاى انسانى و سوسياليستى و برابرى طلبانه حفظ کرديم، به تاريخ خويش بنگرند. براى مثال ما کوشيديم مارکس را زنده نگاهداريم. يک لحظه تصور کنيد که اگر مارکس را از دنيا بگيرند چه چيز از آن باقى ميماند. ما در صف کسانى بوديم که کوشيدند نگذارند دنيا را از مارکس، از لنين، از ايده مساوات و آزادى بطور کلى محروم کنند. و اين دريچه هر قدر کوچک بود، هر قدر ما نافعال بوديم، هر قدر حزب و جنبشى محدود به يک کشور و يک منطقه کم اهميت و فرعى در صحنه بين المللى بوديم، بهرحال يک دريچه بوديم و از دريچه هاى کوچک ميتوان به منظره هاى بزرگ نگاه کرد. کسى که بعدا به اين منظره نگاه ميکند، کارى به اندازه تلاش ما نخواهد داشت، کار به ماهيت تلاش ما دارد. اين آن چيزى است که بنظر من ما ميتوانيم مستقل از اندازه تلاش فردى يا جمعى خود، به آن سربلند باشيم.”

مقطع دوم

چند سال بعد؛ حزب کمونیست کارگری شکلی به خود گرفته. منصور حکمت بحث “حزب و جامعه” و “حزب و قدرت سیاسی” را مطرح میکند تا نقشه گسترده تری جلو روی حزب بگذارد و این “ما” که تمام نقشه جلو رویش است باید پذیرای ” آنها” باشد. حزبی که ادعای “پرچمدار همه آزادى و همه برابرى” هیچ نباید “عار” داشته باشد که “اقشار” دیگر را دور خود جمع کند:

ما يکى از معدود سازمانهاى کمونيستى بعد از بلشويکها هستيم که ميخواهد روى راديکاليسم و ماکزيماليسمش توده اى بشود. سازمانى که اتفاقا ميخواهد ماکزيماليسم و کمونيسم را توده اى و اجتماعى کند. ميخواهد آرمانها و ايده انقلاب کمونيستى اش را ببرد و توده اى و اجتماعى کند. ميخواهد حرف آخرش در مورد مذهب را به حرف جامعه بدل کند. ما کسانى هستيم که معتقديم بايد اين کمونيسم بى تخفيف را توده اى و اجتماعى کنيم. … آن مملکت ٦٠ در صد انسان ضد دين و ضد خدا دارد که از دست رژيم اسلامى کارد به استخوانشان رسيده است و همه حاميان بالقوه ما هستند. آنها که از اسلام به ستوه آمده اند ما را دارند، آنها که از نابرابرى زن و مرد به ستوه آمده اند ما را دارند، کسانى که از شرق زدگى حاکم بر رژيم و اپوزيسيونش خسته شده اند ما را دارند، و اين حق ماست که ما را داشته باشند. اين اقشار هويت کارگرى و کمونيستى ما را تحريف نکرده اند اگر ما را نماينده خود بدانند. کسانى هستند که ميگويند ما با شما آمده ايم چون حرف دل جوانها را ميزنيد. ما با شما آمده ايم چون حرف دل زنان را ميزنيد، يا چون از فرهنگ مدرن ترى سخن ميگوئيد، يا چون عليه مذهب به پا خاسته ايد. اين اشکالى ندارد. کسانى که با ما ميايند به خاطر نقشى با ما ميايند که آن روز در جامعه بازى ميکنيم. و اگر بازى نکنيم ديگر با ما نميايند و با ديگران ميروند که آن نقش را برعهده ميگيرند. و هيچ عار نيست که اينها را دور خود جمع کنيم. قرار از ابتدا اين بود که طبقه کارگر و کمونيسم کارگرى بعنوان پرچمدار همه آزادى و همه برابرى در جامعه ظاهر شود.”

سوال این است که حضور این “اقشار” آیا جای کسی را در حزب تنگ خواهند کرد و تضمینی است که حزب، “حزب آنها” نشود.

 منصور حکمت:” …من معتقدم هرکس دوست دارد عضو حزب کمونيست کارگرى بشود بايد بتواند بشود. فرض من اينست که همه انسانها با شرفند. هرکس خودش ميداند که چرا عضو شده است. لابد از نظرات و سياستهاى حزب خوشش آمده است. … مقولات حزب وسيع اجتماعى و حزب مارکسيستى بنظر من تناقض ندارند. ما ميخواهيم ثابت کنيم که ندارند. ميشود مارکسيست بود، آتشين بود، تئوريک بود، تمام تحول سوسياليستى را خواست و در عين حال يک حزب وسيع اجتماعى داشت که روى کوچکترين تشابهات با اميال مردم گسترش پيدا ميکند. ممکن است بگويند کسى که براى خواستهاى جوانان با ما آمده است وقتى به مشروطه اش برسد ديگر با ما نخواهد ماند. باشد، ولى تا آن روز که با ماست، ما نفع کرده ايم. پشتوانه چند دهه اى اين حزب از نظر فکرى و پراتيکى، جدلهايى که وارد آن شده است و با سر و روى خونين از آن بيرون آمده است.، دارد ميگويد که اين حزب کجا ايستاده است. ما کمونيستيم، و اين کمونيسم به اندازه کافى قوى هست که چندين و چند برابر اين جلو برويم بدون احساس خطر و نگرانى از آلودگى با “دنياى کثيف سياست” و نيرو جمع کنيم. و اين نيرو امروز حياتى است.”

مقطع سوم

موج دوم خرداد از حزب کمونیست کارگری قربانی میگیرد. عده ای استعفاء میدهند. در این جریان، مستعفیون انتقادی به مصوبات و سیاستهای حزب نمی توانند ابراز کنند چون خود به آنها رای دادند یا سکوت کردند به قول منصور حکمت معلوم میشود: ” در پس‌ِ سکوت، همه چيز ميتواند لانه کرده باشد، اما هر برنامه و قطعنامه و مصوبه و راى يک سنگر غير قابل عبور در مقابل فرصت طلبى و بى‌پرنسيپى ميسازد. آموختيم که حزب را نميتوان فرض گرفت، بايد از آن دفاع کرد.” اینجا هم منصور حکمت “ما” را به دفاع از حزب میخواند نه دفاع از خودش. چون تئوریهای او به شکل قطعنامه و مصوبه و برنامه شاکله حزب شده و دیگر نظرات شخصی کسی نیست و “ما” باید از خودش در هیبت حزب دفاع کند. و در اینجا بار دیگر معلوم میشود همه یکسان هستند. برتری خاصی به اسم بنیانگذار و غیره مطرح نیست همه خشتهای یک جنبشند. منصور حکمت بار دیگر در یکی از یادداشتهای برجسته اش با عنوان “خداحافظ رفیق” می نویسد:

“… ما سمتى بعنوان “بنيانگذار” در اين حزب نداريم …معلوم است چه کسان زيادى، چه کردند تا اين حزب بوجود آمد. … اين حزب کنگره انتخابى دارد، کميته مرکزى انتخابى دارد، کميته‌هاى انتخابى دارد، دفتر سياسى انتخابى دارد، اشرافيت و مجلس خبرگان هم ندارد. قبل از اينکه در بحث سياسى مدارج و مدالهاى رفقايى که رفته‌اند را به رخ هم بکشيم، خوبست يادمان باشد که مدارج و مدالهاى آنها که مانده‌اند چيست….

… صدها کادر مشهور در حزب پيدا ميشوند و “بنيانگذاران” بايد حاضر باشند حزب را با آنها شريک شوند و احساس از چشم افتادن نکنند، هزاران کارگر جديد به حزب پا ميگذارند که رپ گوش ميکنند و در انقلاب ٥٧ شرکت نداشته‌اند. هزاران انسان شريف به گرد حزب جمع ميشوند که نميدانند لنين خوردنى است يا پوشيدنى و مارکسيست و کارگر قديمى در اين حزب بايد اينرا نه نشان بى‌ارجى خود بلکه نشان موفقيت خود ببيند. اين حزب بخاطر برنامه‌اش، اهداف اعلام شده‌اش، جايگاه طبقه کارگر در تعقل و پراتيکش، سنت سياسى‌اش، بخاطر مارکس و لنين و صف کمونيستهاى آگاهى که شالوده کادرى آن را ميسازند يک حزب کمونيست کارگرى است….

… اين حزب اشخاص نيست، حزب کلمات قصار نيست، حزب محافل نيست. حزب سکوتهاى پرمعنا و شعارهاى بى معنا نيست. اين يک حزب سياسى است. …”

این تنها گوشه ای از نگاه انسانی منصورحکمت به روابط تشکیلاتی است، که از نگاه انسانی او به کل سیاست سرچشمه میگیرد. از نگاه کسی که تلاش کرد انسان و بازگشت اختیار به انسان به محور سوسیالیسم بازگردد. و ماندگاری اش هم برای همین است. 

………………………………

علی جوادی چون حرفی برای گفتن ندارد خودش را به در و دیوار می کوبد که بگوید من هم هستم. فیلسوفی بود که میگفت: من می اندیشم پس هستم. علی جوادی می گوید: من کینه ورزی میکنم پس هستم!

در آخرین مصاحبه نشریه خودش در قبال سوال: “…بنظر میرسد جامعه، با شتاب زیادی به سمت یک انفجار بزرگ می‌رود، اما امر سازمانیابی و سازماندهی رادیکال و انقلابی به مثابه حلقه گرهی و نهایی پایان دادن به جمهوری اسلامی، دارای چنین سرعت و شتابی نیست؟ چه عواملی باعث کندی در پیشبرد این مهمترین امر تغییر اساسی در جامعه، شده است؟”  فکر می کنید چه جوابی میدهد؟

پیش از هر چیز به خود سوال دقت کنید. اگر یک معترض خیابانی خواننده این مصاحبه باشد با این سوال بند دل او پاره میشود.

اما جواب علی جوادی به خودش اول این است دو تای دیگه سوال خودش جلو خودش می گذارد و چون یک فیلسوف که با مسئله غامضی چون از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود، روبرو شده می گوید: “هوم! مسئله قابل فکری است.” اما بعد از فکر کردن، جواب چیست؟ ایشان تاکید می کند چون اعتراضات شهری بر خلاف مثلا اعتراضات کارگری “ناگهانی” است “جامعه، خصلت اعتراضات و به همراه آن ویژگی های سازماندهی این اعتراضات به سرعت در حال تغییر و تحول است”. خب بعد؟ “جنبش ما ( منظور خود ایشان است) در زمینه سازماندهی اعتراضات شهری و این چنینی تاکنون تمرکز کمتری داشته است. در این زمینه باید بیشتر و بطور مشخص بحث کرد. ” خب بعد؟ “در زمینه چگونگی سازماندهی اعتراضات خیابانی و توده ای دارای کمبودهایی هستیم. اینکه چگونه میتوانیم به سازماندهی این اعتراضات بپردازیم،  در شرایط حاضر یک مساله حیاتی و گرهی برای جنبش ماست.” خب بعد؟ ایشان فرمودند: چون ” سازماندهی اعتراضات خیابانی ویژگی ها و ملزومات خاص خود را دارد.” و چون در میان آثار منصور حکمت سر فصلی به اسم “اعتراضات ناگهانی توده ای” پیدا نمی شود! فعلا به این بسنده میکند: “بنظرم تشکیل کانونها و حوزه های کمونیستی – کارگری از جوانان کمونیست و رهبران عملی اعتراض خیابانی میتواند پاسخی روشن به این شکل از سازمانیابی در اعتراضات خیابانی و توده ای باشد.” این اگر ورشکستگی سیاسی نیست پس چیست؟

 

راه حل علی جوادی اما در قبال خودش چیست؟ از منصور حکمت بت بیقواره ساختن تا ورشکستگی خود را در قامت کینه ورزی تمام علیه حمید تقوایی پنهان کردن. 

علی جوادی نوشته حمید تقوایی تا قبل از فوت منصور حکمت تعداد نوشته های مکتوبش یک دانه است. حمید تقوایی عضو کانون کمونیسم کارگری حزب کمونیست ایران نبوده. حمید تقوایی درجریان اختلافات درونی حزب کمونیست ایران با جریان سانتر حزب و با ابراهیم علیزاده بوده. و حمید تقوایی در کنگره اول حزب کمونیست کارگری یک گوشه ای به عنوان میهمان نشسته بوده. کادرهای اصلی کمونیسم کارگری از حزب رانده شده اند. گیرم همه این ادعاها درست. خب که چی؟ 

علی جوادی نشریه ای راه انداخته تا فقط کینه توزی خود را به نمایش بگذارد. خواننده خود مقایسه کند با منصور حکمتی که “ما”، را که خشتی از جنبش است چگونه بزرگش میدارد، و علی جوادی  چگونه در بن بست فکری و سیاسی به کینه توزی شخصی میرسد.

حمید تقوایی، حمید تقوایی است نه بخاطر اینکه فقط کادر اصلی، پیشکسوت محسوب میشود بلکه بخاطر اینکه توانسته حزب “بعد از نادر” را در مرکز سیاست ایران با سیاست روشن کمونیستی که مدافع همه آزادی و  همه برابری، برای همه جامعه است نگه دارد. که اکنون این حزب مصمم و پر قدرت مدعی است که در قبال حکومت نماینده کل جامعه است. حزب کمونیست کارگری در بیست سال گذشته با رهبری سیاسی حمید تقوایی پرچمدار همه آزادی و همه برابری بوده. با جرات می توان مدعی شد حزب کمونیست کارگری  بدین واسطه تنها حزب سیاسی جدی در “سپهر سیاست ایران” است که با تمام توان و انرژی زیاد در کنش و واکنش در قبال اتفاقات سیاسی است. چرا که  چندین سال است دارد تاکید میکند خیزش های توده ای در راه است و از جوشش جامعه در اعماق خبر داده بود. اکنون بی هیچ ابهامی به استقبال تحولات جاری رفته. و بیشتر از آن و مهمتر از این استقبال، به طرق گوناگون در تلاش سازماندهی، ترویج و تبلیغ فعالین اعتراضات جاری است.

…………………………

علی جوادی در ایستگاهی از قطار حزب کمونیست کارگری پیاده شد تا با لوکوموتیو دیگری در خط دیگر، بتواند خود را در ایستگاه بعدی به قطار حزب برساند تا کنترل قطار را به دست گیرد. اما آن لوکوموتیو در خط دیگر در بخش ضایعات متوقف شده. با سوت قطار کشیدن با دهان و صدای قطار در آوردن، “چیپ چیپ، هو هو” هیچ قطاری راه نمی افتد، بخصوص قطاری که معیوب و در انبار ضایعات است. 

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate