بد و بدتر، پاسخ به چند انتقاد

در یادداشت کوتاهی «موضعگیری از سر خشم و کین» نوشته بودم «خوبست که واژه ها را با طمأنینه استفاده کنیم.» چند تن از دوستان لطف کرده و نظر و نقد خود را برایم ارسال کرده اند. از آنها متشکرم. پیش از پاسخ، توجه کاربران را به دو نمونه جلب می کنم.

نویسنده م. نوشته اند:

«…. حذف  یک سرتیب پاسدار چه ربطی به مبارزه مردم ایران دارد. کشته شدن این پاسدار را که با داده های کنونی نمیتوان ۱۰۰ % مسولیت اش را به کشور های بیگانه ارجاع داد را من محکوم نمیکنم . تضاد آنتاگونیست فقط بین فرودستان ایران و حکومت اسلامی است . تضاد های فرعی دیگر را من مزاحمش نمیشوم اگر جلوی سرنگونی را نگرد  . ولی با این بخش از نوشته موافقم که کشتن لاجوردی و صیاد شیرازی با این حذف متفاوت است . مسولیت ان عملیات را سازمان مشخصی  به عهده کرفت ولی مسئول  کشته شدن این پاسدار را هنوز بطور رسمی نمیتوان مشخص کرد. کس نخارد, مربوط به سرنگونی حکومت است نه عوامل تاکتیکی  تسریع یا کند کننده ان .   با این موافقم که دست رسی حکومت به بمب هسته ای بسیار خطر ناک است و از دور شدنش به این هدف خوشحالم . من فکر نمیکنم کارگر شلاق خورده و شکنجه شده ها ناراحت باشند. ….»

نویسنده ع. نوشته اند:
«…. با درود به جناب ناظر عزیز,

مطلب جالبی بود. اما در اینجا چند سؤال برایم پیش آمد.

از آنجایی که میدانیم جمهوری اسلامی مثل سگی است که پای همه منجمله آمریکایی ها را هم گاز میگیرد, پس ضدیت با غرب آنها ازنوع ما نیست, و هدفش بقا و غارت هرچه بیشتر مردم و کشور است. مگر بیگانه با ما و ایران چه میکرد که اینها نکردند؟ 

آیا وقتی اپوزوسیون خارج از کشور درمانده شده و امکان هرگونه فعالیت در داخل از آنها سلب شده, و میخواهد برای خودش جبهه حق و باطل را تعیین کند. در اینگونه موارد باید از قاسم سلیمانی دفاع کنند یا از عملکرد امریکا؟ آیا خوشنود بودن از این ترور انتخاب بین بد و بدتر (ج ا) نیست؟ با سپاس فراوان  ….»

پاسخ:

نخست شاید لازم باشد دوباره تأکید داشته باشم، که کشتن صیاد شیرازی به لحاظ شکل و محتوا با کشتن فخریزاده متفاوت است. یکی توسط مدافعان خلق انجام شده، ولی دیگری (اگر گزارشات رسانه ها صحیح باشد) توسط عناصر وابسته به بیگانه. اولی از استقلال عمل خیزش های مردمی و مدافعان این خیزش ها خبر می دهد، و دومی از یک خط استراتژیک سیاسی-امنیتی بیگانگان.
منظورم را واضحتر بیان کنم.
خط استراتژیک استکبار جهانی مشخص است (نه تنها در مورد ایران شاه زده و خمینی گزیده، بلکه در باره نظام های آینده که با انقلاب، قیام، کودتا و یا…. زمام قدرت را به دست بگیرند، هم صحت دارد).
حتی پس از سرنگونی جمهوری اسلامی، تا استکبار جهانی به اهداف خود نرسد، دست از توطئه و ترور بر نمی دارد. آنها هرگز از استراتژی برای تسلیم تمام عیار ملت ستمدیده ایران دست بر نمی دارند حتی اگر هشتاد میلیون ایرانی با خون خود امضا کنند که به دنبال سلاح اتمی نیستند. که موشک نمی خواهند. که حاضرند نوکر و مزدور بی جیره و مواجب استکبار جهانی بشوند. بازهم جهانخواران دست بردار نخواهند بود، مگر آنکه مطمئن شوند شیره و عصاره مقاومت در شریان ایرانی خشکیده، و ایران و ایرانی کمر راست نخواهد کرد و دیگر به فکر انقلاب مشروطه و عدالت اجتماعی و جامعه بی طبقه نخواهد افتاد.
می خواهم بگویم که خود را گول نزنیم. برای خلق های ستمدیده انتخابی وجود ندارد. انتخاب بین استکبار جهانی که به دنبال هژمونی و سلطه است، و جمهوری اسلامی که ایران را به فقر و فلاکت و جنگ و تباهی کشانده، انتخابی بین بد و بدتر نیست. این دو، هر دو از یک جنس و مدافع یک خط هستند – هژمونی طلبی و سلطه گری حتی به قیمت قتل و کشتار جمعی.
اگر از سر استیصال بخواهیم بین این دو انتخاب کنیم، ناخواسته بر تمام خونهای ریخته شده برای استقلال و آزادی، خط بطلان کشیده ایم.
نوشته شده «مسئول کشته شدن این پاسدار را هنوز بطور رسمی نمیتوان مشخص کرد». برای روشن شدن مبحث بیاییم به دو موضعگیری اشاره می کنم.
علی شمخانی، دبیر شورای عالی امنیت جمهوری اسلامی در جمع خبرنگاران به دو نکته اشاره دارد.
نخست اینکه «متاسفانه عملیات بسیار پیچیده‌ای بود و با به کارگیری تجهیزات الکترونیکی رخ داد و هیچ فردی در صحنه حضور نداشت. اما سرنخ‌هایی وجود دارد ضمن اینکه آن کسی که این طراحی را کرده برای ما مکشوف است که کیست و سابقه آن چیست». وی همچنین تأکید داشت « حتما منافقین در این اقدام نقش داشتند و حتما عنصر جنایتکار این امر رژیم صهیونیستی و موساد است.»

از جمهوری اسلامی توقع دیگری هم نباید داشت. اما واقعیات حرف دیگری برای زدن دارند و برخلاف این هموطن، معتقدم که مسوول واقعی را می توان به راحتی تشخیص داد.
مجاهدین خلق طی چهل و سه سال گذشته عملیات مسلحانه بیشماری را طراحی و به ثمر رسانده اند؛ از جمله، عملیات های انتحاری پس از خرداد ۱۳۶۰، حمله به ساختمان های دولتی با خمپاره، و یا قتل صیاد شیرازی و لاجوردی. در تمام این موارد مجاهدین مسوولیت آنرا مستقیما به عهده گرفته اند. اما شرکت در ترور فخریزاده را رد می کنند.
مجاهدین نه تنها این اتهام را تکذیب کردند بلکه آنرا «کینه توزی و دروغ» و «مضحک» خوانده اند «سازمان مجاهدین خلق روز دوشنبه ۱۰ آذر اتهام‌های مقامات ایران مبنی بر دست داشتن این گروه در عملیات کشتن محسن فخری‌زاده را رد کرد و آن را “کینه‌توزی و دروغ‌” جمهوری اسلامی خواند.» و یا «[قاآنی] در یک پیام مضحک ادعا کرد بار دیگر دستهای استکبار جهانی با گلوله‌های آمریکایی از آستین مجاهدین بیرون آمده است!»

با توجه به این نکته که مجاهدین عامل قتل نیستند، و این واقعیت که نهاد دیگری هم مسئولیت این عملیات را به عهده نگرفته، به راحتی می توان نتیجه گرفت که «مسئول کشته شدن این پاسدار» خیلی روشن و مشخص است. این عملیات توسط دولتی بیگانه طراحی و توسط عناصر وابسته به بیگانه عملیاتی شده است.

در اینجا و یا نوشتار قبلی این قلم، صحبت بر سر این نیست که ایران باید اتمی باشد یا نه. صحبت بر سر این نیست که سواد فخریزاده در سطح اکابر بوده یا یک دانشمند هسته ای. صحبت بر سر این نیست که او یک سرباز گمنام وزارت اطلاعات بوده یا یک سرتیپ و رئیس پژوهشکده هسته ای در ایران.
صحبت بر سر اینست که این فرد (با هر مقام و رده سیاسی، نظامی، علمی) توسط بیگانه به قتل رسیده است.
می خواهم تأکید داشته باشم که صحبت بر سر این نیست که چون فخریزاده به دست عناصر وابسته به بیگانه کشته شده، پس باید رگ ناسیونالیستی مان ورم کند و اشک بریزیم. خیر!
ریشه صحبت در اینست که اگر او توسط یک نیروی مردمی کشته می شد لزومی برای این همه قلمفرسایی نمی بود، ولی چون عامل قتل، عناصر وابسته به بیگانه هستند، نباید هورا کشید و چک سفید امضا برای «هر اقدامی» داد.

نوشته شده «مگر بیگانه با ما و ایران چه میکرد که اینها نکردند؟» برجسته کردن این نگرش ما را به نقد از ستارخان و میرزا کوچک خان و…. و سران انقلاب مشروطه می کشاند. ساکنین محله امیرخیز می توانستند از ستارخان بپرسند مگر انگلیس و روس با ما چه کردند که سلاطین قاجار نمی کنند؟ پاسخ ستارخان را می دانید « من می‌خواهم هفت دولت زیر پرچم ایران باشد، شما به من می‌گویید بروم زیر بیرق روس؟ امکان ندارد».
منطق بد و بدتر ما را ناخواسته به چاله بد و بدتر «رضا شاه روحت شاد» می کشاند. و تدریجا، روزی می رسد که تمامی مبارزانی که بخاطر آزادی در خون خود غلطیده اند را «تلف شده» بخوانیم.
اگر دیگران را به انتخاب بین بد و بدتر دعوت کنیم، دیر نخواهد بود روزی را که باید همه چیز را، از همانروز نخست که موجودیت خود را اعلام کردیم تا به همین لحظه، به زیر سوال ببریم. امروز عملا مشاهده می کنیم که برخی از اوج والای مبارزه به قعر حمایت از رضا پهلوی افتاده اند. حمایت از این جنس، پس لرزه باور به انتخاب بین بد و بدتر است.

نوشته شده «کس نخارد، مربوط به سرنگونی حکومت است نه عوامل تاکتیکی تسریع یا کند کننده آن».

قاعدتا باید با این نوشته موافق بود، متاسفانه نمی توانم.
کس نخارد پشت من… یک مبحث استراتژیک برای امروز و فردا و حتی پس از سرنگونی است. در این فرهنگ، در این تم اخلاقی، به خود و نسل های بعد از خود می گوییم که دست بر زانوی خود گذاشته و بر می خیزیم و به بیگانه تکیه نمی کنیم و از او نمی خواهیم تا زیر بازوی ما را بگیرد. هر تاکتیکی باید در راستای عملی شدن این استراتژی باشد، در غیر اینصورت منحرف می شویم.
با یک مثال ساده از این نکته می گذرم.
فرض بگیرید که می خواهید برای یک امر خیری صد کیلومتر بدوید و در ازای هر متر دویدن هزار دلار بگیرید. تمام این مدت، فرزند کم سن و سالتان روی دوش شماست و سلحشوری شما را نظاره و به آن افتخار می کند.
بعد از پنجاه کیلومتر دویدن که کاملا خسته شده اید، یکی می گوید بیا سوار ماشینم بشو تا تو را به مقصد برسانم و کسی هم متوجه نمی شود. با سوار شدن و رسیدن به مقصد، شاید به پول هنگفت برای آن امر خیر برسید، شاید هیچکس متوجه نشود و از شما بازخواست نکند. اما… فرزند شما که بر دوش شماست متوجه می شود. شما در پیشگاه او مسوول هستید.
بدآموزی، نسل آینده را منحرف می کند. خدشه دار شدن اصول حتما اخلاق مبارزاتی را به زیر سوال برده، و اعتماد فرزند به پیشکسوت کمرنگ می شود.
از خود بپرسیم، چرا مصدق پس از دهه ها از یاد نرفته و هنوز که هنوز است تنها مدعی العموم در صحنه سیاست است.
بنا به دلایل بالا، در نوشتار پیشین نوشتم که نباید چک سفید «هراقدامی» را امضا کنیم، حتی اگر روند سرنگونی را تسریع کند.

شاد و به دور از هر ویروسی باشید

علی ناظر
۱۳ آذر ۱۳۹۹
۳ دسامبر ۲۰۲۰

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate