نگاهی به نقش آفرینی رضا پهلوی – بخش دوم

به شستشوی نگردد سیاهروی سپید، نگاهی به نقش آفرینی رضا پهلوی – بخش دوم
بخش دوم
به مناسبت ۱۳ آبان
چند نمونه از مواضع شاهزاده آقای رضا پهلوی
  • آقای رضا پهلوی در مصاحبه ای که با مجله قلمرو داشته اند (لینک به یوتیوب) به نکات حائز اهمیتی اشاره دارند. از جمله «کاری که من سعی کرده ام دستکم نزدیک به ۴۰ سال روی آن تمرکز کنم، مسائل بنیادی و کلیدیست که چگونه می توان به چنین جامعه ای رسید…نقش شهروندان در چنین کشوری چه خواهد بود؟ نقش جامعه مدنی چی هستش…. ….. ….. این شعارهایی که مردم می دهند به شکل اخص در یادآوری از خدماتی پدربزرگم  وقتی میگن روحت شاد…. یعنی آنچیزی که می خواستیم نشد…. روحانیت نیز یک نقش و وظیفه خاص خودش را داره… …. …. آیا اکنون به این مرحله از جدیت رسیده ایم؟….. (ادامه گفتگو….)»
  • بنا به گزارش بی بی سی «…..رضا پهلوی: تا زمانی که بخواهیم گوسفندوار عمل کنیم سر و کله چوپان ها هم پیدا خواهد شد
    شاهزاده رضا پهلوی در صحبت هایی که فایل صوتی بخشی از آن در شبکه های اجتماعی منتشر شده گفته است شخصا یک نظام حکومتی جمهوری را به پادشاهی موروثی ترجیح می دهد زیرا به گفته او، «یک دوره انتخاباتی مشخص دارد و افراد مسوول هستند.»
    آقای پهلوی در صحبت هایش که به نظر می رسد حدود یک هفته پیش در روز هشتم ماه مارس انجام شده باشد تاکید کرد منکر آن نیست که شایددر برخی فرهنگ ها یک نماد سمبلیک لازم باشد، اما «به عنوان یک دموکرات نمی توانم توجیه بکنم که مبنای تعیین شدن یک مسوول حتی به مفهوم سمبلیک می تواند یک مبنای موروثی داشته باشد.»……»
  • بی بی سی همچنین در آذر ۱۳۹۷ از قول آقای رضا پهلوی نقل می کند که شاهزاده پهلوی «پیشنهاد داد کشورهای غربی اموال ایران در خارج از کشور را ضبط کرده و آن ها را در اختیار “مخالفان دموکرات حکومت ایران” قرار دهند» و خواستار ضبط اموال سران جمهوری اسلامی می شوند “وقتی می‌دانید یک رژیم امکاناتی در اختیار دارد که در جای دیگری آنها را سرمایه‌گذاری کرده و مال مردم است و شما هم می‌خواهید آن رژیم را کنترل یا تنبیه کنید، باید یک قدم فراتر بردارید و به جای اینکه این امکانات به سود رژیم و به ضرر آزادی‌خواهان مصرف شود. این می‌تواند یکی از جنبه‌های عملی کمک کردن به مخالفین نظام باشد.»
  • یکسال پیشتر (۱۳ دی، ۱۳۹۶) بی بی سی با ارجاع به آقای رضا پهلوی با تلویزیون من و تو گزارش می کند «وقت آن رسیده که نیروهای نظامی و شبه نظامی تکلیف خود را مشخص بکنند. وقتی کسی یونیفورم نظامی به تن دارد، ارتشی یا پاسدار، باید پاسداری از مردم کنند نه از حکومت….. حکومت ایران می‌خواهد سوریه را تبدیل به لولوخورخوره کند، چه کسی باعث شده سوریه امروز به این شکل باشد؟ همین حکومت….. بنابراین گول این به اصطلاح اصلاح‌طلبان حکومتی را نخورید که همچنان به دنبال نگه داشتن بقای نظام هستند.»
  • در مصاحبه با عرب نیوز ایشان می گویند (لینک به یوتیوب) «ترجمه (شاید دقیق ترجمه نشده باشد – بعد از اشاره به طرح «ابراهیم») وقتی ایران آزاد شد، مردم ایران به اسرائیل خواهند گفت، ما با شما مشکلی نداریم و می خواهیم رفیق شما باشیم…..»
  • در سخنرانی موسسه هادسون (دقیقه ۳۳ به بعد) کودتا علیه دولت ملی مصدق را تمسخر می کنند.
 
 
آقای رضا پهلوی شاید ناخواسته تاریخ را آنگونه که هست نادیده گرفته، و فقط به بخشهایی توجه می کنند که به اهداف ایشان نزدیکتر است. بدون شک اولین وظیفه ایشان، بعنوان فردی که می خواهد آحاد مختلف اجتماع را متحد کند، نگاه درست به تاریخ، و ارائه تحلیل دقیق به ملت و نهادهای سیاسی است، البته اگر ایشان مایل باشند دیگران به وی با احترام و بمثابه فردی مستقل و بدون هیچ چشمداشت سیاسی، بنگرند.
به نظرم، پیش از پرداختن به مواضع شاهزاده آقای رضا پهلوی، نگاهی اجمالی به چند واقعه تاریخی کمک کننده باشد. نخست به روز ۱۳ آبان در سه مرحله می پردازم.
۱۳ آبان ۱۳۴۳،
 
خمینی پس از سخنرانی خود دستگیر، بازداشت و سپس به ترکیه تبعید شد. محمدرضا شاه، در مصاحبه ای به این موضوع چنین اشاره می کند «(نقل به مضمون) مجبور شدیم در مقابل برخی برخوردی قاطع داشته باشیم (لینک به یوتیوب، دقیقه ۱:۳۹)، محمدرضا شاه در مورد خطر اسلامیون و کمونیست ها به کمونیست ها اشاره کرده و رشد و گسترش آنها را خطرناک ارزیابی می کند، مخصوصا آنهایی که مارکسیست-اسلامی هستند (همانجا، دقیقه ۱:۴۰)»
 
در «دیدگاه سوم – بخش اول – [به کجا می رویم]» که در بحبوحه «جنبش سبز» نوشته و اثرات محتمل آن به چالش کشیده بودم، به تاریخ نگاهی گذرا داشته و نکاتی چند را برجسته می کنم، که در این سلسله نوشتار، بخشی از آن بازگو می شود:
«…… (دیدگاه سوم، علی ناظر، ۲ تیر ۱۳۸۸)…. لینک) – منابع در متن کامل آمده است.
در مهر ۱۳۴۱ لایحه ای به تصویب مجلس شورای ملی رسید. در این لایحه که بعد ها و تا پایان شورش ۱۵ خرداد به “لایحه ایالتی، ولایتی” مشهور شد، جدایی دین از دولت به مورد آزمایش گذاشته شده بود. لایحه تأکید داشت که نماینده تنها بایستی به “کتاب آسمانی” و نه به “قران” سوگند یاد کند، و نماینده نمی بایست لزوما به اسلام پایبند باشد.
عبدالوهاب فراتی در بازنگری این مصوبه می نویسد که شاه بلافاصله پس از رحلت آیت الله بروجردی با انتصاب علی امینی به نخست‌وزیری در اردیبهشت ماه ۱۳۴۰ در صدد اجرای اصلاحات ارضی برآمد. “امینی برای آسوده شدن از مخالفتهای احتمالی علمای قم علیه اصلاحات به قم رفت و با مراجع آن شهر دیدار و به طور خصوصی گفت و گو کرد. به هر ترتیبی که بود اصلاحات ارضی در بیستم دی ماه همان سال به تصویب رسید و به اجرا درآمد، امام خمینی که از یک سو ابعاد و نتایج اصلاحات را در هاله‌ای از ابهام می‌دید و از سوی دیگر از متهم شدن به طرفداری از زمین‌داران می‌هراسید، مخالفتی علنی با اصلاحات نکرد و به انتظار تحولات بعدی نشست. با این همه شاه که از افزایش قدرت علی امینی و نیز اعتماد کامل امریکا به او در انجام اصلاحات، نگران به نظر می‌رسید به تکاپو افتاد و در سفری به امریکا به دولت‌مردان آن کشور قول داد که حاضر است خودش اصلاحات را انجام دهد. بدین ترتیب امینی در ۲۷ تیرماه ۱۳۴۱ استعفا داد و اسدالله عَلَم به جایش نشست. عَلَم تحصیلاات عالیه نداشت و در میان مردم و مخالفان سیاسی چهره خوش‌نامی نبود، با این وجود، نفوذ بی‌نظیری در امور کشور داشت و از نزدیکترین و مورد اعتمادترین دوستان شاه به شمار می‌رفت، او که مأمور اجرای اصلاحات شده بود در ۱۶ مهر ۱۳۴۱، لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی را به تصویب رساند. در این طرح حق رأی بانوان در انجمنها تصریح گردید، قید اسلام از شرایط انتخاب‌کنندگان و انتخاب‌شوندگان حذف شد و در مراسم سوگند انتخاب شوندگان، ذکر «کتاب آسمانی» به جای «قرآن»، کافی دانسته شد”
روح الله خمینی به این تغییر در روند انتخاب کردن، و انتخاب شدن اعتراض کرد و طولی نکشید که پروسه ای که می توانست به جدایی دین از دولت کمک برساند، به نقشه های استعمار و امپریالیسم و توطئه علیه اسلام و ایران تبدیل شد.
خمینی در نشستی که با شرکت برخی از آیت الله های طراز اول زمان از جمله شیخ مرتضی حائری یزدی صورت گرفته بود، با حاضران به توافق رسیدند که شاه را تحت فشار گذاشته و جداگانه به او تلگراف فرستاده و او را از عواقب این مصوبه مجلس آگاه سازند. همچنین قرار بر این شد که هفته‌ای یکبار و در صورت لزوم بیشتر میان علمای حوزه، جلسه مشورت برقرار شود تا تصمیمات و مبادرت با وحدت نظر توأم شود . خمینی در تلگراف خود به اسدالله علم در ۲۸ آبان ۱۳۴۱ می نویسد “دولت اقداماتی را در نظر دارد که مخالف شرع اقدس و مباین با صریح قانون اساسی است.” وی در ادامه شاه را تهدید می کند که علما “در امور مخالف با شرع مطاع ساکت نخواهد ماند” خمینی پس از بی اعتنایی شاه و دیگر زمامداران وقت، در ۱۳ آبان طی تلگرام شدید اللحنی از شاه می خواهد که نخست وزیر “علم را ملزم فرمایند از قوانین اسلام و قانون اساسی تبعیت کند” و دوباره تهدید می کند که در نوبت بعدی نامه اش سرگشاده خواهد بود
نهضت آزادی در ۱۳ آبان بدون قید نام آیت الله های حوزه، و جبهه ملی در ۷ آذر تصویب نامه دولت را زمینه ساز برنامه های دیگر دولت و “خود سری” ارزیابی کردند. جبهه ملی به زمامداران وقت گوشزد کرد که تصویب نامه دلیلی برای ایجاد “اضطراب و نگرانی عموم” خواهد شد.
همسویی آیت الله ها را شاید بتوان اولین همکاری منسجم حوزه علمیه پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دانست. حوزه توانست از پتانسیلی که در جریان لایحه ایالتی و ولایتی بوجود آمده بود بهره ای طولانی مدت ببرد. نهضت آزادی با گرایش مذهبی و به رهبری آیت الله طالقانی و بازرگان در بالا، و فشار های کمیته دانشجویی (جناح رادیکال که بخشی از آن به مجاهدین خلق تبدیل شدند) از پایین، هر چه بیشتر از جبهه ملی دورتر می شد، و اطلاعیه های نهضت آزادی، که خود نهادی تازه تأسیس بود، رادیکال تر می شد. اسدلله علم هر چند به “ارتجاع سیاه” گوشزد کرده بود که “چرخ زمان به عقب بر نمی گردد”، اما در ۲۲ آبان در تلگرامی که به آیت الله های حوزه به جز خمینی ارسال شد، از موضع خود عقب نشینی کرده و اعلام کرد که نظر دولت در شرط “اسلامیت” همان نظر “علمای اعلام” است. آیت الله گلپایگانی و شریعتمداری عقب نشینی دولت را مثبت دانستند (این اولین گام اختلاف بین شریعتمداری و خمینی بود که بازتاب آن در سال ۱۳۵۸ خودنمایی می کند). اما روح الله خمینی خواهان لغو رسمی تصویب نامه شد. در همین رابطه برخی از دانشجویان از تهران به قم رفته و پشتیبانی خود از این خواسته را اعلام کردند. دولت پس از دوماه فشار در ۱۰ آذر اعلام کرد که مصوبه مجلس قابل اجرا نخواهد بود.
پیروزی آیت الله ها و عقب نشینی دولت، حوزه علمیه را جری تر کرد، و مذهبی های لیبرال، از جمله نهضت آزادی را به “اعجاب و امید” واداشت. اعجاب و امید نهضت آزادی و گروههای دانشجویی مسلمان نزدیک به نهضت آزادی بیانگر ناباوری آنها به اسلام سیاسی بود، آنگونه که خوینی باور داشت، بود. نهضت آزادی از یک سو به طرف ایدئولوژی اسلامی کشیده می شد و ابراز امیدواری می کرد، و از سوی دیگر و با توجه به مواضع اخیر خود و دوری گزیدن از جبهه ملی، پایگاه “ملی” اش کمرنگ تر می شد؛ چنانکه بعد ها و در قبال مواضع رادیکال مجاهدین خلق نتوانست  نقش رهبری کننده ایفا کند، و تا پایان دوران پهلوی در “اعجاب” به سر برد و در میان دو نگرش رادیکال مجاهدین خلق و راست روح الله خمینی در نوسان بود. البته و از انجایی که مجاهدین پس از ضربه ۵۴ سازماندهی و ایدئولوژی قابل محاسبه ای نداشتند، نهضت آزادی در پروسه سرنگونی نظام سلطنتی هر چه بیشتر به سوی قدرتمداران و خمینی نزدیک می شد تا به آن حد که به تشکیل دولت موقت انقلاب زیر نظر روح الله خمینی تن داد.
عقب نشینی پائیزی ۱۳۴۱ شاه در برابر ارتجاع سیاه و پیروز خمینی در این مصاف اولین گام برای خروج آیت الله ها از یک سکوت ۵۰ ساله بود. چنانکه خمینی در قبال “انقلاب سفید” شاه و لوایح شش گانه به شدت موضع مخالف گرفت و شرکت در رفراندوم ۱۳۴۱ را تحریم کرد، هرچند شاه در ۶ بهمن و در زیر سایه یک سری دستگیری و سرکوب، رفراندوم را به پایان رساند. جبهه ملی با شعار “ اصلاحات آری – دیکتاتوری نه” تمایز سیاسی-فرهنگی خود با آیت الله و خط سیاسی خود را تعیین کرد؛ هر چند این تمایز باعث نشد که شاه سران جبهه ملی و نهضت آزادی را روانه زندان نکند و در نطق شدید اللحنی طلاب و رهبرانشان را مورد خطاب قرار داد. خمینی در اسفند ۱۳۴۱ طلاب را به استقامت و تحمل مصائب در راه دفاع از اسلام فرا خواند. (خاطرات منتظری ص۱۷۴ – تدقیق منبع لازم است)
حسینعلی منتظری شاگرد، و بعد ها نایب امام مخلوع خمینی، در خاطرات خود به نحوه برخورد خمینی با رفراندوم بهمن چنین می گوید “مرحوم آيت الله آقاي حاج سيد احمد خوانساري هم كه در يك صحبت يا نوشته -كه حالا دقيقا يادم نيست – گفته بود اين اصلاحات ارضي غلط است و زمينها غصب است و نمي شود در آن نماز خواند و از اين راه وارد شده بودند، آيت الله خميني خيلي ناراحت شدند و در يك شب كه ما پنج شش نفر منزل ايشان بوديم گفتند برويد هر جوري هست به آقاي حاج سيد احمد بگوييد اين چه وضعي است، ايشان با اين كار خود به اين نهضت ضربه زد براي اينكه فردا كشاورزان را عليه ما مي‎شورانند، اينكه ما بگوييم اصلاحات ارضي خلاف شرع است راه مبارزه نيست، اينكه مي‎خواهند بروند بچه هاي مردم را درس بدهند ما نبايد بگوييم نرويد درس بدهيد، ما بايد با اصل رفراندوم مخالفت كنيم براي اينكه كشور ما قانون دارد مجلس دارد، بازكردن باب رفراندوم صحيح نيست چون ممكن است اينها فردا بيايند بگويند ما مي‎خواهيم مذهب را لغو كنيم و يك رفراندوم ساختگي راه بيندازند و از اين طريق بخواهند مقاصد خود را عمل كنند، ما با اصل رفراندوم مخالفيم زيرا يك بدعت تازه است ; آيت الله خميني تاكيد داشتند كه روي اين جهت بايد تاكيد كرد و مواد لوايح را هيچ نبايد مورد حمله قرار داد، و الااينها با اين شعارها كشاورزان و مردم را عليه ما مي‎شورانند. “خمینی به درستی، و همچنانکه در مورد لایحه ایالتی ولایتی نشان داد، از به زیر سوال رفتن تدریجی قدرت آیت الله هراسان بود، و تاکید داشت که “ اينها فردا بيايند بگويند ما مي‎خواهيم مذهب را لغو كنيم”. منتظری در خاطرات خود بر هراس خمینی روشن تر انگشت می گذارد “ در آن زمان نه نفراز علما اعلاميه اي امضا كردند كه زنها نبايد انتخاب شوند و نظر امام هم همين بود و خود ايشان هم اعلاميه دادند”
منتظری با تاکید بر سست عنصری آیت الله های حوزه علمیه ادامه می دهد “ هنگامي كه لوايح شش گانه مطرح شد بعضي از آقايان مثل اينكه با سستي مي‎خواستند وارد بشوند، مي‎خواستند بگويند آن دفعه [لایحه ایالتی، ولایتی] ما پيروز شديم ولي اگر اين دفعه شكست بخوريم خيلي بد مي‎شود و ديگر اينكه آن روز [اسدالله] علم مطرح بود حالا شاه مطرح است -چون خود شاه لوايح شش گانه را مطرح كرده بود- مي‎گفتند نخست وزير حرفش را پس مي‎گيرد اما شاه حرفش را پس نمي گيرد، شاه در ذهنشان خيلي عظمت داشت “منتظری در تفکیک مدرسین حوزه علمیه و اختلافات درونی حوزه و بخصوص با خط مشی خمینی و اسلام سیاسی می نویسد “ آقاي قدوسي از طرح مسائل انقلاب در مدرسه حقاني كه يك مدرسه با برنامه محسوب مي‎شد و مسئوليتش به عهده ايشان بود به شدت پرهيز مي‎كرد و اجازه نمي داد مسائل انقلاب و حرفهاي آقاي خميني به آنجا راه پيدا كند و اينها را به ضرر مدرسه مي‎دانست و گاهي حتي از تدريس رساله آيت الله خميني و نقل فتواهاي ايشان در مدرسه جلوگيري مي‎شد، و اين از چيزهايي بود كه ما را زجر مي‎داد. البته مدرسه رضويه هم كه زير نظر آقاي شرعي اداره مي‎شد تقريبا به همين شكل بود و طلبه هايي را كه در مسائل سياسي وارد مي‎شدند و يا حتي روزنامه مي‎خواندند بسا از مدرسه اخراج مي‎كردند، و به طور كلي در تمام دوران قبل از انقلاب آقايان نوعا با طرح اين مسائل و شركت طلبه ها در مسائل مربوط به مبارزه و انقلاب مخالف بودند، لابد نظرشان اين بوده كه دولت روي مدرسه آنها حساس نشود; ولي الان جمعي از طلاب آن دوره هاي مدرسه حقاني شده اند صددرصد انقلابي و اكثر پستهاي حساس انقلاب را به عنوان انقلاب و به عنوان طرفداري از امام خميني در دست گرفته اند. در حقيقت مسئولين مدرسه حقاني در آن زمان به مرحوم آيت الله ميلاني بيشتر توجه و عنايت داشتند و با امام خميني و حركتهاي ايشان نوعا موافق نبودند.”
بدون شک جنبش مذهبیون هر چه بیشتر قدرت می گرفت و ملیّون در نبود برنامه و رهبری دوراندیش و مردمی، هر چه بیشتر ایزوله می شدند. شاه با شناخت از فرهنگ جامعه و در آمیخته شدن فرهنگ با باورهای مذهبی، بخوبی می دانست که آیت الله ها تنها سد در برابر برنامه های طولانی مدت او هستند. وی در ۲ فروردین ۱۳۴۲، عده ای از سزبازان گارد خود را به قم گسیل داشت تا با ضرب و شتم طلاب زهر چشم برای پیشبرد برنامه های آتی خود بگیرد. قتل و کشتار همچون همیشه اثز سوء داشته و باعث تهییج مردم و طلاب شد.
خمینی پس از کشتار مدرسه فيضيه اعلاميه ای که به “شاه دوستی یعنی غارتگری” نوشت:
“… حمله كماندوها و مامورين انتظامي دولت با لباس مبدل و معيت و پشتيباني پاسبان ها به مركز روحانيت، خاطرات مغول را تجديد كرد… شاه دوستي يعني غارتگري، هتك اسلام، تجاوز به حقوق مسلمين و … شاه دوستي يعني ضربه زدن به پيكر قرآن و اسلام،…، شاه دوستي يعني تجاوز به احكام اسلام، شاه دوستي يعني كوبيدن روحانيت…” خمینی از موقعیت استفاده کرده و به آیت الله هایی که در پی سازش با شاه بودن در ۱۳ فروردین ۱۳۴۲ هشدار داده و نوشت: “تقيه حرام است و اظهار حقايق واجب، ولو بلغ مابلغ… من اكنون قلب خود را براي سرنيزه هاي مامورين شما حاضر كردم ولي براي قبول زورگويي ها و خضوع در مقابل جباري هاي شما حاضر نخواهم كرد.. من به خواست خدا احكام خدا را در هر موقع مناسبي بيان خواهم كرد” و استراتژی خود را در برابر مذهب ستیزی شاه چنین اعلام می کند:” تا قلم در دست دارم، كارهاي مخالف مصالح مملكت را برملاء مي كنم…”
در یک برخورد عکس العملی در ۲۰ فروردین اعلام شد که طلاب به خدمت سربازی اعزام می شوند. منتظری در این مورد می نویسد:
“ دولتيها شكست خورده بودند، وضعشان خوب نبود؛ بر اين اساس در جريان لوايح شش گانه شاه شخصا وارد صحنه شد، و از آنجا كه مركز مبارزه در قم بود شاه به اين نتيجه رسيد كه خودش بيايد قم و روحانيت را له كند و آن را تحت الشعاع قدرت خود قرار دهد، براي اينكه زمينه آمدن شاه فراهم شود يك عده از لاتها را جمع كرده بودند و در ماشينها نشانده بودند و در خيابانها عليه روحانيت شعار مي‎دادند، من يادم هست جلوي مسجد امام حسن قم هفت هشت نفر از همين او باش به آخوندها متلك مي‎گفتند و فحش مي‎دادند، آدمهايي كه خوب و با شخصيت بودند رفته بودند درون خانه هايشان، در خيابانهاي مسير شاه براي استقبال يك عده از آنهايي كه مي‎خواستند دستشان به دم گاو بند باشد -چون براي ثوابش كه نيست اينها مي‎خواهند كاسبي كنند- طاق نصرتهاي زيادي زده بودند، اتفاقا شاه از يك طرف ديگر آمد و يكدفعه در ميدان آستانه پيدايش شد، همه طاق نصرتها هم هدر رفت ! تيمسار اويسي هم كارگردان قضيه بود، و ما نشنيديم كه آخوندها براي تماشا يا استقبال دور و برش رفته باشند، همه آخوندها رفته بودند درون خانه هايشان، بالاخره شاه براي اينكه اظهار قدرت كرده باشد و آن قدرت و صولتي را كه براي روحانيت پيدا شده بود بشكند يك چنين مسافرتي به قم كرد، ولي آمدن شاه خيلي به نفعشان نشد. بعد از رفتن شاه بود كه حوادث بعدي اتفاق افتاد و به مدرسه فيضيه -حدود دو ماه بعد- حمله شد و بعد از آن هم طلبه ها را براي سربازي گرفتند; و اين آخرين تيري بود كه در تركش داشتند، هر آخوندي را كه مي‎ديدند به درد سربازي مي‎خورد مي‎گرفتند مي‎بردند، از جمله همين آقاي هاشمي رفسنجاني را هم بردند سربازي؛ بعد ما يك وقتي پيش آيت الله خميني نشسته بوديم، گفتم طلبه ها را به سربازي مي‎برند، ايشان گفتند اتفاقا چيز بدي نيست براي اينكه اين آخوند جماعت تا مي‎بيند يك كسي يك اسلحه به دوشش است وحشت مي‎كند، اينها بروند آنجا با سلاح و با اين جور چيزها سر و كار داشته باشند شجاع و ورزيده مي‎شوند، آدم بايد تيراندازي بلد باشد، يك وقت اگر چيزي پيش آمد بايد جنگ بلد باشد، بعد خود ايشان به مناسبت گفتند من تيراندازي خوب بلدم، جنگ هم كرده ام، يك وقتي خوانين آمدند خمين را غارت كنند من از آنهايي بودم كه اسلحه دست گرفتم و رفتم با آنها مبارزه كردم، اين درست نيست كه آخوندها با اسلحه و با سلاح روز آشنا نباشند، بگذار طلبه ها هم بروند “  در اول خرداد، فعالیت تشکیلاتی جمعیت های مؤتلفه اسلامی و چندی بعد فعالیت حزب ملل اسلامی که توسط کاظم بجنوردی و همفکرانش شکل گرفته بود، آغاز شد.
خمینی در ۱۳ خرداد و پس از حمله به فیضیه قم سخنرانی شدیداللحنی کرد که به بازداشت او در ۱۵ خرداد انجامید:
“ اسرائيل نمي خواهد در اين مملکت دانشمند باشد، اسرائيل نمي خواهد در اين مملکت قرآن باشد؛ اسرائيل نمي خواهد در اين مملکت علماي دين باشند؛ اسرائيل نمي خواهد در اين مملکت احکام اسلام باشد . اسرائيل به دعوت عمال سياه خود، مدرسه (فيضيه قم و طالبيه تبريز) را کوبيد. ما را مي کوبند، شما ملت را مي کوبند. مي خواهد اقتصاد شما را قبضه کند؛ مي خواهد زراعت و تجارت شما را از بين ببرد؛ مي خواهد در اين مملکت ، داراي ثروتي نباشد، ثروتها را تصاحب کند به دست عمال خود. اين چيزهايي که مانع هستند، چيزهايي که سد راه هستند، اين سدها را مي شکند؛ قرآن سد راه است، بايد شکسته شود ؛ روحانيت سد راه است ، بايد شکسته شود ؛ مدرسه فيضيه سد راه است، بايد خراب شود ؛ طلاب علوم دينيه ممکن است بعدها سد راه بشوند، بايد از پشت بام بيفتند، بايد سر و دست آنها شکسته شود براي اينکه اسرائيل به منافع خودش برسد ؛ دولت ما به تبعيت اسرائيل به ما اهانت مي کند.” وی ادامه می دهد: “ گفتند: مفتخوري تمام شد، پلو خوري تمام شد. آقايان! ملاحظه بفرماييد، اين وضع مدرسه فيضيه را ملاحظه کنيد، اين حُجَرات را ملاحظه کنيد، اين اشخاصي که لُباب عمرشان را در اين حُجَرات مي گذرانند، آن اشخاصي که مواقع نشاطشان را دراين حجرات مي گذرانند، آن اشخاصي که بيش از سي- چهل الي صد تومان در ماه ندارند، اينها مفتخورند؟ آن اشخاصي که هزار ميليونشان، هزار ميليونشان يک قلم است، هزاران ميليونشان درجاهاي ديگر است، اينها مفتخور، زيادنيستند؟ ما مفتخوريم؟ مايي که مرحوم آقاي حاج شيخ عبدالکريم مان وقتي که فوت مي شود، آقازاده هاي آن[ مرحوم] همان شب چيز نداشتند، همان شب شام نداشتند[ گريه شديد حضار] ؛ ما مفتخوريم؟ مايي که مرحوم آقاي بروجردي مان، وقتي که از دنيا مي رود ششصد هزار تومان قرض مي گذارد، ايشان مفتخورند؟ اما آنها که بانک هاي دنيا را پر کرده اند، کاخ هاي عظيم را روي هم ساخته اند، و باز رها نمي کنند اين ملت را، و باز دنبال اين هستند که سايرمنافع اين ملت را به جيب خودشان يا اسرائيل برسانند، اينها مفتخور نيستند؟ بايد دنيا قضاوت کند، بايد ملت قضاوت کند که مفتخور کيست.”
و عاقبت برابری زن و مرد را به بهایی بودن نسبت داده و مریدان و عموم را از افتادن به دامان بهائیت می هراساند: “آقا، يک حقايقي در کار است، من باز سرم دارد درد مي گيرد؛ يک حقايقي در کار است . شما آقايان در تقويم دو سال پيش از اين يا سه سال پيش از اين بهايي ها مراجعه کنيد؛ در آنجا مي نويسد: تساوي حقوق زن و مرد، راي عبدالبهاء است؛ آقايان از او تبعيت مي کنند. آقاي شاه هم نفهميده مي رود بالاي آنجا، مي گويد: تساوي حقوق زن و مرد. آقا! اين را به تو تزريق کردند که بگويند بهايي هستي، که من بگويم کافر است؛ بيرونت کنند. نکن اينطور، بدبخت! نکن اينطور. تعليم اجباري عمومي نظامي کردن زن، رأي عبدالبهاء است. آقا تقويمش موجود است، ببينيد! شاه نديده اين را ؟ اگر نديده مؤاخذه کند از آنهايي که ديده اند و به اين بيچاره تزريق کرده اند اينها را بگو. والله، من شنيده ام که سازمان امنيت در نظر دارد شاه را از نظر مردم بيندازد تا بيرونش کنند و لهذا مطالب را معلوم نيست به او برسانند. مطالب خيلي زياد است، بيشتر ازاين معاني است که شما تصور مي کنيد. مملکت ما، دين ما، در معرض خطر است؛ شما هي بگوييد که “ آقايان! نگوييد: دين در معرض خطر است “ . ما که نگفتيم دين در معرض خطر است، در معرض خطر نيست؟! ما اگر نگوييم شاه چطور است، چطور نيست؟ آقا يک کاري بکنيد اينطور نباشد. همه چيز را گردن تو دارند مي گذارند. بيچاره! نمي داني آن روزي که يک صدايي در آمد، يک نفر از اينهايي که با تو رفيق هستند، رفاقت ندارند. اينها همه رفيق دلارند، اينها دين ندارند؛ اينها وفا ندارند”
 
مبارزات سیاسی هر روز از ماهیت ملی و سکولار خود دور می شدو بیشتر رنگ مذهبی می گرفت. جبهه ملی و نهضت آزادی به تماشاچیانی تبدیل شده بودند و عنان رهبری روند مبارزات دموکراتیک از کف داده بودند. رهبران آنها بیشتر دوران مبارزاتی خود را در زندانهای شاه می گذراندند و به گونه ای زمینه را برای یکه تازی آیت الله ها و انسجام هر چه بیشتر طلاب حوزه خالی می گذاشتند.
دکتر مصدق که ۱۰ سال پیش لرزه بر تن شاه و امپریالیسم می انداخت به فراموشی سپرده شده بود، و خمینی به نبود “رهبری” واقف بود و در این خلأ نیروی رهبری کننده مترقی، چایگاه خود را تحکیم می کرد.
شاید مهمترین اعلامیه خمینی اعلامیه “شاه دوستی یعنی غارتگری” بود، که توانست چند دستاورد همزمان به نفع خود تولید کند. آیت الله های میانه رو را ساکت کرد، ملیّونی که می گفتند شاه آری، دیکتاتوری نه، را ایزوله کرد، و موقعیت خود را به عنوان رهبر بلا منازع مذهبی-ملی با این جمله “من به نام ملت” تحکیم کرد. گفته می شود که الهیار صالح با ارزیابی غلط از وقایع فروردین ۱۳۴۲ که “زود گذر” است، هواداران جبهه ملی را از حمایت فعال منع کرد. شاه از شوی دیگر در اردیبهشت ۱۳۴۲ در سخنرانی خود آینده ای خونین برای ایران پیش بینی کرد “ اگر متاسفانه لازم باشد که بگویم انقلاب بزرگ [انقلاب سفید] ما با خون یک عده بی گناه یعنی مأمورین دولت و خون یک عده افراد بدبخت و گمراه متأسفانه آغشته خواهد شد، این کاری است که چاره ای نیست و خواهد شد”
و شاه به وعده خود عمل کرد و این خونریزی در تظاهرات ۱۵ خرداد که به مناسبت بازداشت خمینی انجامیده بود به وقوع پیوست. صدها نفر و به نقلی هزاران نفر کشته شدند. بیژن جزنی نقل آمار را بین ۴-۲۰ هزار نوشته است. “رقم قطعی کشته شدگان در دست نیست از ۴۰۰۰ تا ۲۰ هزار گفته شده (در تهران، قم و مشهد) به این ترتیب بود که ۱۵ خرداد نقطه عطفی در رابطه رژیم [شاه] با مردم شد. نقطه عطفی که در جریان های سیاسی علنی و مخفی اثر بزرگ گذاشت.”
تبعات سیاسی واقعه ۱۵ خرداد برای بازیگران اصلی – شاه و خمینی، مثبت بود. پس از ۱۵ خرداد، مردم که از ابعاد خونریزی آگاه شده بودند، دچار یأس شده و نتیجتا نظام سلطنتی برای پیشبرد اهداف امپریالیسم در منطقه تثبیت شد. خمینی، هر چند برای مدتی در بازداشت به سر برد، اما در اذهان عموم به عنوان رهبر و مرجع شناخته شد. مذهب به عنوان ابزار تهییج و سازماندهنده جامعه و پارامتر تعیین کننده تثبیت شد. آخرین میخ بر تابوت مدافعان مصدق و مبارزه مسالمت آمیز و دموکراتیک بود، چنانکه منجر به انحلال جبهه ملی دوم شد.
آزادی و بازگشت خمینی به قم پس از جابجایی علم با منصور با استقبال قابل توجهی روبرو شد. از جمله جمعی از دانشجویان انجمن های اسلامی با خمینی دیدار کردند. گفته می شود که محمد حنیف نژاد در این جلسه شرکت داشته که خواهان دخالت خمینی برای آزاد سازی آیت الله طالقانی و مهدی بازرگان از زندان شده بودند. پیام خمینی به دانشجویان خلاصه ای بود از آنچه که بعد ها در ایران اتفاق خواهد افتاد “سعی کنید در دانشگاه پرچم اسلام را بالا ببرید”
حسنعلی منصور که برای گسترش هر چه بیشتر روابط آمریکا و ایران نخست وزیر شده بود در مهر ۱۳۴۳ لایجه ای را در مجلس به تصویب رساند  که به “کاپیتولاسیون” معروف شد.
“كاپيتولاسيون  به همه پيمانهاي حقوق قضاي كنسولي و ياحقوق قضاي برون مرزي داخل يك كشور به كشور اطلاق مي‎شود. مطابق اين پيمان اتباع بيگانه از شمول قوانين جزايي و مدني كشور ميزبان مستثني مي‎شوند، و رسيدگي به دعاوي حقوقي و محاكمه آنها در موارد اتهام با دادگاههاي كشور خودشان مي‎باشد. به موجب قانون كاپيتولاسيون و طبق پيمان وين، علاوه بر ماموران سياسي و ديپلماتها و مستشاران و ماموران نظامي آمريكايي، خانواده هاي آنان نيز از مصونيت سياسي و قضايي برخوردار گرديدند. لايحه “كاپيتولاسيون “ در سوم مرداد ماه ۱۳۴۳ به تصويب سناتورهاي مجلس سنا رسيد و در تاريخ ‏۱۳۴۳/۷/۲۱ به تصويب نمايندگان مجلس شوراي ملي رسيد. متن لايحه به اين صورت بود: “ماده واحده – با توجه به لايحه شماره ۱۸_۲۲۹۱_۲۱۵۷_۲۵_۱۱_۱۳۴۲ دولت و ضمايم آن كه در تاريخ ‏۴۲/۱۱/۲۱ به مجلس سنا تقديم شده،به دولت اجازه داده مي‎شود كه رئيس و اعضاي هياتهاي مستشاري نظامي ايالات متحده را در ايران كه به موجب موافقتنامه هاي مربوطه دراستخدام دولت شاهنشاهي مي‎باشند، از مصونيتها و معافيتهايي كه شامل كارمندان اداري وقت، موصوف در ماده اول قرارداد وين كه در تاريخ ۱۸ آوريل ۱۹۶۱ مطابق ۲۹ فروردين ماه ۱۳۴۰ به امضا رسيده است، مي‎باشد برخوردار نمايد”.”
منتظری ادامه می دهد “آيت الله خميني گفتند مساله تازه اي كه هست اين است كه اينها يك وامي مي‎خواهند بگيرند دويست ميليون دلار و آمريكاييها شرط كرده اند كه مستشاران نظامي آمريكا در ايران بايد مصونيت سياسي داشته باشند و اين خيلي چيز بدي است، بعد ايشان گفتند معمولا هميشه قوانين اول در مجلس تصويب مي‎شد بعد مي‎رفت به مجلس سنا، ولي اين دفعه برعكس كرده اند، آمده اند شب در مجلس حدود شصت سناتور را حاضر كرده اند و گفته اند اعليحضرت امر كرده اين لايحه تصويب بشود، و اين پول را گرفته اند كه بيشتر صرف مخارج نظامي بكنند و قرار گذاشته اند كه ظرف ده سال بتدريج سيصد ميليون دلار پس بدهند. آقاي خميني گفتند يكي از سناتورها متن لايحه را كه قرار شده موضوع را ملحق كنند به “ قرارداد وين “ با جزوه قرارداد وين براي من فرستاده و اين خيلي مساله مهم و تازه اي است و ممكن است دستمان را بند كند. اتفاقا فردا يا پس فرداي آن شب آن جزوه را يك نفر براي من هم آورد و از مضمون آن اطلاع پيدا كردم “ منتظری اما مشخص نمی کند که منظور خمینی از “ممکن است دستمان را بند کند” چه بوده و چگونه مصونیت سیاسی مستشاران نظامی آمریکایی می تواند برای حوزه قم مشکل آفرین باشد.
خمینی طی اعلامیه ای، که بوسیله اعضای جمعیت مؤتلفه شبانه پخش شد، اعلام خطر کرد که “اگر یک خادم آمریکایی، اگر یک آشپز آمریکایی مرجع تقلید شما را در وسط بازار ترور کند، زیر پا منکوب کند، پلیس ایران حق ندارد جلوی او را بگیرد.
خمینی بار دیگر از موقعیت استفاده کرده و نقش آیت الله های حوزه ها را برای سیاستمداران و مردم روشن و برجسته کرد. “اگر نفوذ روحانیون باشد، نمی گذارد که اسرائیل قبضه کند اقتصاد ایران را” و به کشورهایی که از نفوذ اسرائیل و آمریکا در ایران، خلیج فارس و منطقه خاورمیانه نگران شده بودند یادآوری می کند که چگونه “نفوذ روحانیون” می تواند کفته ترازو را به سوی دیگر تنظیم کند.
خمینی هر چند نقش و نفوذ خود را تثبیت کرد، اما زمان برای نقش آفرینی او هنوز فرا نرسیده بود. خمینی در ۱۳ آبان ۱۳۴۳ به ترکیه تبعید شد.
(گزیده ای از دیدگاه سوم_ بخش اول_ علی ناظر – ۲ تیر ۱۳۸۸)……….»
 
 
۱۳ آبان ۱۳۵۷
 
محمدرضا شاه در ۱۵ آبان ۱۳۵۷سخنانی ایراد کرد که به «پیام انقلاب شما را شنیدم» معروف است لینک به متن کامل سخنان محمدرضا شاه (یوتیوب): «…. شما ملت ایران علیه ظلم و فساد بپا خاستید. انقلاب ملت ایران نمی تواند مورد تأیید من، بعنوان پادشاه ایران، و بعنوان یک فرد ایرانی، نباشد… …..  …..  موج اعتصابها نیز که بسیاری از آنها برحق بوده، اخیرا تغییر ماهیت و جهت یافت تا چرخهای اقتصاد مملکت و زندگی روزمره مردم تلف شود، و حتی نفت که زندگی مملکت به آن بستگی دارد قطع گردد………. من آگاهم که به‌نام جلوگیری از آشوب و هرج و مرج این امکان وجود دارد که اشتباهات گذشته و فشار اختناق تکرار شود. من آگاهم که ممکن است بعضی احساس کنند که به‌نام مصالح و پیشرفت مملکت و با ایجاد فشار این خطر وجود دارد که سازش نامقدس فساد مالی و فساد سیاسی تکرار شود و اما من به‌نام پادشاه شما که سوگند خورده‌ام که تمامیت ارضی مملکت، وحدت ملی و مذهب شیعه اثنی‌عشری را حفظ کنم، بار دیگر در برابر ملّت ایران سوگند خود را تکرار می‌کنم و متعهد می‌شوم که خطاهای گذشته هرگز تکرار نشود، بلکه خطاها از هر جهت نیز جبران گردد.
 متعهد می‌شوم که پس از برقراری نظم و آرامش در اسرع وقت یک دولت ملی برای آزادی‌های اساسی و انجام انتخابات آزاد، تعیین شود تا قانون اساسی که خون‌بهای انقلاب مشروطیت است به‌صورت کامل به مرحله اجرا در آید، من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم! من حافظ سلطنت مشروطه که موهبتی است الهی که از طرف ملت به پادشاه تفویض شده است هستم و آنچه شما برای به دست آوردنش قربانی داده‌اید، تضمین می‌کنم، که حکومت ایران در آینده بر اساس قانون اساسی، عدالت اجتماعی و اراده ملی و به‌دور از استبداد و ظلم و فساد خواهد بود.»….»
 
اما چه شد که محمدرضا شاه، در ۱۵ آبان ۱۳۵۷، از «بپا خاستن» مردم «علیه ظلم و فساد» دفاع می کند و انقلاب مردم ایران را «مورد تأیید» قرار می دهد؟

برخی از تحلیلگران بر این باورند که این سخنان بخاطر دو اشتباه محاسباتی بود. یکی از سوی برژینسکی، مشاور امنیتی کارتر، که فکر میکرد با این سخنان می تواند مردم را به خانه هایشان بازگرداند. اشتباه محاسبه دوم، متوجه خود محمدرضا شاه بود. او حتی اگر هم به این جملات باور داشت، به دو دلیل عکس العمل مردم را غلط محاسبه کرده بود. نخست اینکه، او خیلی دیر این سخنان را به زبان آورده بود. اگر فی الواقع قصدش رفورم و ترقی کشور و ملت بود، می بایست سالها پیش، پیام انقلاب را از پشت دیوار های اوین بشنود، و به سرکوب آزادیخواهان لیبرال، مسلمان، و کمونیست پایان دهد. دلیل دوم بازنگشتن مردم به خانه هایشان، انتخاب ارتشبد ازهاری به عنوان نخست وزیر بود. محمدرضا شاه با انتخاب ازهاری تلاش کرد که با یک دست بدهد و با دست دیگر بگیرد. انتخاب ازهاری در چشم مردم معترض و بی دفاع در خیابانها چیزی نبود بجز نشان دادن چنگ و دندان خونین به آزادیخواهان، که در اوان «بپاخاستن» نه از جمهوری اسلامی سخنی بود و نه از رهبری خمینی، به معنای اخص آن. آنچه خمینی را در جایگاه رهبری نشاند، عکس العمل های هیستریک، و سرکوبگرانه محمدرضاشاه بود. خمینی، در زمانیکه آزادیخواهان در اسارت بودند و امکان ابراز بیان و تأثیرگذاری مستقیم در روند خیزش مردمی نداشتند، از فرصت بهره جست، و آن شد که می بینیم.

اما در رأس همه این دلایل و اشتباه محاسبه، و سخنان محمدرضا شاه در ۱۵ آبان ۱۳۵۷، کشتار ۵۶ نفر از دانش آموزان در ۱۳ آبان ۱۳۵۷ (محوطه دانشگاه تهران – لینک به یوتیوب) بود.
محمدرضا شاه، نه تنها در سخنان ۱۵ آبان به ملت شریف و ستمدیده که به گفته خودش علیه ظلم و فساد، «بحق» بپاخاسته بودند، بخاطر کشته شدن فرزندانشان تسلیت نگفت، و جنایت ارتش در روز روشن را تقبیح نکرد، بلکه آن را شورش و اغتشاش نامید. جالب اینکه چند سال پیش از شنیدن پیام انقلاب، وی در مصاحبه ای با  سی بی سی رادیو کانادا، در دقیقه ۶:۰۹ در پاسخ به خبرنگار که می پرسد آیا درست است که ۲۰۰۰۰ زندانی سیاسی در اسارت هستند، می گوید «فقط ۳ هزار» و گناه و دلیل اسارتشان را «مارکسیست بودن» اعلام می کند، و در رابطه با «شکنجه دادن» زندانیان می گوید «ما احتیاج به این متد (ناخن کشیدن و با اتو سوزاندن) نداریم» و کلیه این گفته ها را «مزخرف» می خواند.(لینک به مصاحبه محمدرضا شاه، با این رادیو – یوتیوب).
 
۱۳ آبان – اشغال سفارت آمریکا
داستان اشغال سفارتخانه، تبعات آن، سخنی جدید برای نسل بعد از بهمن ۱۳۵۷ نیست، و فعلا به آن نمی پردازم.
 
جمع بندی بخش دوم
 
آنچه در بالا آمد و تحریف تاریخ نیست، بخشی از سخنان پدر ایشان است. سخنانی که در آن محمدرضا شاه می پذیرد:
  • (بقول خودشان) در نظام سلطنتی ۳۰۰۰ زندانی سیاسی دارند. و دلیل اسارت آنها، نگرش و اندیشه آنهاست («کمونیست» هستند).
  • (بقول خودشان) در این زندانها احتیاج به شکنجه نیست، بلکه از متدی که در غرب استفاده می شود، اطلاعات زندانی سیاسی تخلیه می شود (حتما، شکنجه های سفید و غرق کردن مصنوعی).
  • در مدت زمامداری ایشان، «ظلم» و «فساد» تا به آن حد رشد کرده و ریشه دوانده بود که مردم مجبور شدند «بپاخیزند» و «انقلاب» کنند.
آقای رضا پهلوی پذیرفته اند که در هر سیستم سیاسی و نظام حکومتی خطاهایی بوده است و دوران پدر ایشان مستثنی نیست. اما تفکیک «جنایت»، «شکنجه»، «سرکوب مخالفین»، «ایجاد نظام سیاسی تک حزبی»، و…و…و… از «خطا» بیان کننده احترام ایشان به سطح درک و فهم مردم در تحلیل مسائل و تفکیک سره از ناسره است.
چنانکه در بالا گفته شد، ظلم و جنایت پدر را نمی شود و نباید بنام پسر نوشت. آقای رضا پهلوی، نه تنها در جنایت نقشی نداشته اند، بلکه سالهاست که با تمام توان و کوشش خود در تلاشند تا جمهوری اسلامی سرنگون شود.
اما، در جهان واقعی سیاست، هر حرفی هزینه ای دارد. نمی شود کلی گویی کرد و از حقوق بشر دفاع کرد، ولی به هنگام پرداخت بها با این بهانه که (نقل به مضمون) «به دنبال مقام و منصب نیستم» خود را از معرکه بیرون کشید، تعیین موضع نکرد و با ذکر موارد تاریخی، از گذشته عبرت نگرفت. ایشان حتی اگر به دنبال مقام و منصبی هم نباشند، چاره ای ندارند بجز «انتخاب» بین آنچه باور دارند در دوران زمامداری پدر و پدربزرگشان «خوب» و یا «بد» بوده است. این یک وظیفه اخلاقی و امریست در راستای راستی آزمایی باورهای ایشان.
از آنجاییکه ایشان از مفاد بیانیه حقوق بشر دفاع می کنند، و خود را بمثابه ابزاری در دست مردم ستمدیده ایران، برای ساختن ایرانی مترقی و مرفه و آزاد معرفی می کنند،:
  • پس چرا شکنجه به هر نوعی و در هر زمانی، از جمله دوران پهلوی را محکوم نمی کنند؟
  • پس چرا کشتار شهروند بی دفاع در هر خیابان و محله و کشوری، و به هر دلیلی و در هر زمانی، از جمله دوران پهلوی را محکوم نمی کنند؟
  • مگر نه اینکه دائما کشتار بیرحمانه توسط عوامل جمهوری اسلامی را محکوم می کنند، و مگر نه اینکه «کشتار شهروند بی دفاع» در هر زمانی، نقض حقوق انسانی یک فرد است؟ پس چرا کشتار ۱۳ آبان ۱۳۵۷ را محکوم نمی کنند؟
  • ایشان که انسانی فهیم و تحصیلکرده و متکلم به چند زبان هستند، پس چرا نمی توانند این چند جمله ساده را به زبان بیاورند: «کشتاری که در دوران آخرین شاه ایران رخ داد، نقض حقوق بشر، و قتلعام کودک و بزرگ، زن و مرد، دانشجو و کارگر معترض و بی دفاع در خیابانها، که تنها مسلح به چند پلاکارت و شعار های آتشین بودند، محکوم است»؟
  • به راستی در این جملات چه تهدیدی برای ایشان، آینده سیاسی ایشان و یا حتی روند سرنگونی نهفته است که شاهزاده رضا پهلوی از بازگو کردن آن هراس دارند؟
کاملا قابل درک است، اگر ایشان نتوانند پدرشان را محکوم کنند. این عمل برای هر فرزندی سخت است. اما جامعه، برای اینکه به ایشان باور بیاورد، از ایشان انتظار ندارد که پدرشان – محکوم کنند، بلکه «عمل کشتار» را، «ظلم و فساد» را، تشکیل دادن «حکومت نظامی» را، «شکنجه سفید و یا هر رنگ» دیگری را که در دوران سلسله پهلوی (یکی از سلسله ها در تاریخ ایران) رخ داده است را محکوم کنند.
شاهزاده رضا پهلوی باید به این نتیجه برسند که با مرگ جمهوری اسلامی، دوران فریب و سیاستبازی به پایان می رسد، و ایشان با پندار و کردار و رفتار نیک می توانند در امر سرنگونی نقش آفرینی کرده، تا تاریخ بتواند از ایشان به نیکی یاد کند و یادآور شود که در خاندان پهلوی، بازمانده ای بود که به زشتی و پلیدی پشت، و با نیکان نشست و برخاست کرد، چرا که او بمثابه فرزند خلق به مام وطن عشق می ورزید.
اما باید با مردم روراست بود و آنها را نپیچاند.
کمتر کسیست که باور نداشته باشد شاهزاد رضا پهلوی در فن سخنوری متبحر نیستند. ایشان، بسیار زیبا سخنرانی می کنند، جملات را بسیار شمرده و قابل درک مردم کوچه و بازار ادا می کنند. رفاه و رهایی ایران و ملت ایران برای ایشان از هرچیز دیگری مهمتر است، باید در عمل محک زده شود.
سلطنت طلب، یا جمهوریخواه بودن رضا پهلوی آنقدر مهم نیست که پایبندی و احترام بی غل و غش ایشان به مفاد بیانیه حقوق بشر و تفکیک راهش از مستبدان و نظام های ستمگر که تعیین کننده جایگاه سیاسی ایشان در انظار عمومی.
در بخش بعدی به برخی از سخنان ایشان، با ارجاع به موارد دیگر تاریخی ادامه می دهم.
شاد و باشید
علی ناظر
۱۳ آبان ۱۴۰۰
۴ نوامبر ۲۰۲۱

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate