لشکر نامتجانس … برنامهٔ شما چیست؟

لشکر نامتجانس

 

بعد از فروکش کردن بی نتیجهٔ اعتراضات زن، زندگی… همه منتظرند. منتظر این که اتفاقی بیافتد و بحرانی بروز کند که به اعتراض و احیاناً براندازی که هدف نهایی است، میدان بدهد. ولی همه نیز می دانند که توان ایجاد بحران را ندارند و چشمشان به دست تصادف است که شاید گره گشا گردد.

 

کسی از آینده خبر ندارد ولی بحرانی که حتماً دیر یا زود بروز خواهد کرد و همه چشم به راهش هستند، فوت خامنه ایست و معضلات تعیین رهبر که در پی اش خواهد آمد. موعد معلوم نیست، ولی در بروز این اتفاق هم شکی نیست و روشن است که گذشت زمان هر روز ما را به تاریخ وقوع آن نزدیک تر می کند. این موقعیت همه را به صفبندی واداشته تا بتوانند در فرصت مناسب از آن بهترین استفاده را بکنند و اگر شرایط مساعد و بخت همراه بود، قدرت را بگیرند. 

 

نگاهی بیاندازیم به میدان مبارزه.

 

آن طور که در اول نگاه به نظر میاید، در وضعیت فعلی، برتری کامل از آن آمریکا ـ اسرائیل یا به عبارتی نیرو های نو محافظه کار است که به یمن امکانات مالی بی حساب و شمار بالای نامزدان خودفروشی، مهره های خود را در همه جا چیده اند. از یک سو با اصلاح طلبان داخل در ارتباطند و صادراتی های این گروه را در گوشه و کنار به کار گرفته اند، از یک طرف با مجاهدین همدست و همداستانند، در بین تجزیه طلبان آدم های خود را دارند، پهلوی را که سال هاست به خدمت گرفته اند، از بین بخشی از چپگرایان قدیم یارگیری کرده اند، چه به طور مستقیم و چه به واسطهٔ پهلوی که بخشی از این سالمندان ناامید را به سوی خود کشیده و در نهایت تمامی رسانه های بزرگ را هم تحت اختیار دارند و به صدا های مزاحم فرصت بلند شدن نمی دهند، نفوذ ناسالمشان بر رسانه های اجتماعی هم که تختهٔ نجات مبارزان مستقل است، بر همه هویداست.

 

این آرایش می تواند کسانی را که چندان تجربهٔ مبارزاتی ندارند یا این که زود خود را می بازند، از صرافت مبارزه بیاندازد و پیروزی را به بهای ناچیز کرّ وفرّ، نصیب جبهه ای کند که تجزیه و نابودی ایران را طالب است. پس باید موقعیت را از نزدیک و با دقت سنجید. اول از همه دید که هر بخش از این نیرو هایی که به صف کرده اند، به چه می ارزد و دوم این که آیا هم افزایی بین آن ها ممکن است و اگر باشد چه نتیجه ای می تواند به بار بیاورد.

 

از خودفروشان شاخص شروع می کنم که یکی قرار است زنان را بسیج کند و آن مرده فروش عزاداری که چشمانش را برای چپگرایان خمار می کند ـ باقی خرده پا هستند. آخرین ابراز وجود اینها که با آتش سنگین تبلیغاتی همراه بود، همان داستان ززآ بود که به هیچ انجامید و فقط شعارش وبال گردن همه شد تا از هر حرکت معنی داری بازشان بدارد. بعد از پاشیدن گروه جرج تاون، همهٔ اعضأ پس نشستند و توجهی که جلب کرده بودند خاموش شد، این دو نیز به همچنین. چند ماه است که شاهد کوشش عبث برای مطرح کردنشان هستیم، طبعاً با فشار رسانه ای و این را هم شاهدیم که بی اثر است. در حقیقت تمامی گروه سوخت، ولی شکست این دو مرئی تر است چون شغل دوم ندارند و اگر رسانه نباشد، هیچند و وقتی رسانه اثر نکند، هیچ تر.

اصلاح طلبان که از دوران رفسنجانی طرف اصلی غرب و در صدرش آمریکا هستند، کمابیش به صدور مبارز ادامه می دهند. ولی همین، اسباب سربازگیری را فراهم میاورند، نه بیشتر و افرادشان در گوشه و کنار در لباس اپوزیسیون و خودنمایی می کنند. ولی به نظر میاید که توان عضوگیری از آنها اشباع شده است و جای چندانی برای استفاده از نورسیدگان باقی نمانده است. سیاهی لشکری است که تعدادش کمابیش ثابت است و اگر رشدی داشته باشد، کند.

 

تکلیف مجاهدین که مدت هاست روشن است. نه تغییری در شمار آن ها مشهود است و نه درتوانشان. موقعیت سیاسی شان هم تغییری نکرده. همان جذامیان اپوزیسیون هستتند و کسی به همراهی با آنها میلی نشان نمی دهد. توان اصلی مانورشان از افرادی برمی خیزد که بدون اتیکت مجاهد به گوشه و کنار فرستاده اند و هرکدام سازی می زنند. ولی نخی که به پای اینها بسته شده، هر قدر هم که دراز باشد، از مانور کارآمد بازشان می دارد، چون در خطوط اصلی عمل به مجاهدین بسته هستند. از آن جا که این گروه در صدد تشویق مبارزهٔ خشونت آمیز در هر مورد  و فرصت است، حد کارآیی خود و مهره هایش را معین کرده است و نمی تواند نقش مهمی بازی کند مگر در ایجاد تنش و تخریب.

 

در بین تجزیه طلبان، کومله از بقیه بیشتر مطرح شده و به نظر میاید که مهرهٔ اصلی است، لااقل در کردستان ـ هرچند فقط او نیست. ولی این جا هم باز حد و حدود کار روشن است. امکان عضوگیری و حتی جلب نظر مردم خارج از کردستان منتفی است و در این استان هم تعداد افرادی که حاضرند دنبال پروژهٔ سیاسی گروه اخیر راه بیافتند به نهایت قلیل. به علاوه، می دانیم که مردم ایران نسبت به تجزیه طلبی چگونه واکنش نشان می دهند.

 

شاید توطئه گران تصور میکنند که پهلوی مهرهٔ اصلی بازی است، چون امتیازاتش ارثی است و مقامش ملی، یعنی در موقعیتی قرار دارد که اصولاً در رأس قرار می گیرد. ولی نکته در این است که خودش توان کار سیاسی ندارد و گفتارش همان گفتار قدیمی آریامهری است و گشایندهٔ هیچ چشم انداز نوی در تاریخ ایران نیست. اصل توجهی که جلب کرده به کمک دروغگویی تاریخی رسانه ها و در رأسشان من و تو حاصل شده. نمایش مسخرهٔ تبلیغات رسمی قدیم که چون از یادها رفته بوده، به نظر نو میاید. فیلم های کهنه ای که مردم پای تلویزیون تماشا می کنند و به این ترتیب گذشتهٔ شیرینی را در خاطر مرور می کنند که جز در رؤیا هایشان ما به ازایی ندارد ـ خواب دیدن با چشم باز.

 

چپگرایان متفرقه هم که به دلیل پراکندگی و کنار گذاشتن ایدئولوژی قدیم، وحدتی از خود ندارند و فقط می توانند دنبال گزینهٔ رسانه ای غالب حرکت کنند. نوعی گروه کر که در پس صحنه همسرایی می کند ولی صدایش ضعیف تر از آن است که بتواند آوازی را در دهان جمع بیاندازد. همهمه ایست کم برد و کم طنین.

 

آنچه به همهٔ اینها ابعادی بسیار خارج از مقیاس داده است، انحصار رسانه ای و سکوتی است که به دیگران تحمیل گشته است. نقطهٔ قوت این لشکر وصله و پینه شده، همینجاست. پولی که در این راه خرج شده، سرسام آور است و برای این شده تا انحصار برقرار سازد. نه فقط با ترویج گفتار واحد، با ایجاد این توهم که صدای دیگری در کار نیست که در عمل هست، حتی اگر کم طنین باشد.

 

نقطهٔ ضعف اصلی لشکری که در میدان می بینید و توصیف مختصری را از آن به شما عرضه داشتم، در چند پارگی آن است که امکان عمل واحد و مؤثر را از آن می گیرد. نکته این جاست که وسعت لشکر باعث شده تا ناظران به این نکته توجه کافی نکنند. هر لشکری، هر قدر هم پر شمار، باید از نوعی یکدستی برخوردار باشد تا بتواند به طور مؤثر مانور بدهد و این لشکر نیست. حتی لشکر های قبل از عصر جدید هم که از افواج منطقه ای نشکیل شده بودند، مثل فرضاً ایلات در ایران یا ابواب جمعی اشراف در اروپا، در عین اینکه امکان ممزوج شدن نداشتند، به دلیل فرهنگ جنگی مشابه و وحدت ملی یا شاهی، می توانستند به خوبی مانور بدهد. لشکری که پیش چشم ماست، قادر به این کار نیست. نیست چون نه در فرهنگ مشابهی شریک است و نه ایدئولوژی واحدی به هم پیوندش می دهد، وحدت فرماندهی آمریکا هم که اداری است، در حدی نیست که بتواند از عهدهٔ این پراکندگی بربیاید. این لشکر نامتجانس است و به همین دلیل ناتوان.

 

توضیحی بدهم. آمریکایی ها در کوشش بسیار نامنظم و مغشوشی که سال هاست به سودای تغییر رژیم در ایران انجام می دهند، سعی کرده اند تا از هر جا می شود نیرو تأمین کنند و هرکس را که به آنها روی خوش نشان داده، بسیج نمایند. نداشتن استراتژی روشن که ضعف اصلی است و سکته های ادواری در عمل، به علاوهٔ تغییر مسیر های گاه و بیگاه، دست به دست هم داده تا وضعیت فعلی را ایجاد کند: کنار هم چیدن قطعات نامتجانس برای انجام عملیاتی که چند و چونش درست روشن نیست. ظاهراً این امر که نمی توان قطعات گردآوری شده از گوشه و کنار را با هم به کار انداخت، هیچگاه به ذهنشان خطور نکرده است. این تصور بنیادی که در فرهنگ استراتژیکشان ریشهٔ عمیق دارد و تکیه بر نیروی مادی را در همه حال رهگشا می شمرد، در این جا بدین ترتیب خود را نشان می دهد که ساختار لشکر اهمیت چندانی ندارد یا اگر ضعفی داشت، به طریق دیگر قابل جبران خواهد بود.

 

احتمالاً این فکر هم در میان هست که می توان چند اسب در مسابقه دواند تا بالاخره یکی به مقصد برسد و به هرکه جلوتر افتاد، پشتیبانی بیشتر داد و بقیه را به دنبالش روانه کرد. به این ترتیب توهم تنوعی هم به مردم ایران القأ می شود که وجود خارجی ندارد. در این جا دیگر از مانور واحد خبری نیست و در عمل پیروزی کل به پیروزی یکی از اجزأ موکول می شود. لشکر پرشمار، در عمل، به یکی از واحد های خود تقلیل می یابد و دیگر عظمتش به کاری نمیاید چون یک بخش آنرا که شکست بدهید، تمامیش را شکست داده اید. مسئله این است که میدان دادن به هر کدام این خدمتگزاران آمریکا، در حکم میدان دادن به همهٔ آنهاست. نباید گول این را خورد که یکی خوب است و دیگران بد، یا این که یکی قابل قبول است، حتی اگر باقی نباشند. به هر کدام که راه بدهید بقیه هم از همان در تو خواهند آمد.

 

روی سخن من با آنهاییست که استقلال ایران و آزادی مردمش را هدف دارند و با وجود تمام مشکلاتی که بر سر راهشان قرار دارد، دست از کوشش نکشیده اند، ولی ممکن است برتری مادی حریف را زیاده از حد جدی و امکانات پیروزی خویش را دست کم بگیرند. نکته این جاست نباید فقط به وجه ایستای کار توجه داشت و تصور کرد که شمار نیروهای دو طرف نتیجهٔ کار را تعیین می کند. نه! دینامیسم کار است که نعیین کننده است، در جنگ و بخصوص در انقلاب، چون انقلاب با نیروی نسیه ای آغاز می گردد که کم کم نقد می شود. کدام انقلابی است که بتواند بگوید چون نیروی کافی دارم شروع به عمل می کنم؟ به انقلاب پنجاه و هفت نگاه کنید. در نقطهٔ شروعش هیچ عاملی را نمی توان پیدا کرد که می توانست حکم به پیروزی انقلابیان بکند. آرایش ایستای نیرو های دو طرف را در نظر بیاورید، یک طرف حکومت شاه با تمام آلات و ادوات و در سوی دیگر انقلابیان ضعیف و پراکنده. تنها عاملی که می توانست اینها را به سوی عمل سوق بدهد، اراده بود و امید که از هیچکدام نمی شد به طریق عقلانی حکم به پیروزی کرد. ولی همهٔ اینها در عمل تغییر کرد و ورق را به کلی برگرداند. پویایی نیرو ها در حدی بود که ارزیابی مقدماتی را ظرف دو سال به کلی باطل کرد. امروز هم اوضاع تفاوتی اساسی با گذشته ندارد.

 

نباید فریفتهٔ بزرگی لشکری شد که با غصب مقام مبارزان واقعی سر هم شده و دشت را پوشانده. باید ضعف واقعی آنرا دید و بی جهت پیروزش نشمرد. آن چه توهم پیروزمندی را شکل داده، هیاهوی رسانه ایست، نه واقعیت میدان نبرد. نیروی واقعی نیروی ملت ایران است و فقط سیاستی می تواند به حرکتش بیاورد که خواست های این ملت را در زمینهٔ آزادی و استقلال تأمین نماید. این کار فقط از پیروان خط مصدق برمیاید. گردونهٔ تاریخ باز نوبت را به آنها واگذار کرده است و تا وقتی که نتوانند خود را برای پیروزی تجهیز نمایند، کار نجات به مجرای درست نخواهد افتاد. سرنوشت ایران و ملت ایران به همت آنها بسته است.

 

۲۴ مارس ۲۰۲۴، ۵ فروردین ۱۴۰۳

 

rkamrane@yahoo.com


برنامهٔ شما چیست؟- رامین کامران

 

با آقای بهگر صحبت از امکانات تحول وضعیت سیاسی ایران بود و این سؤال که تغییری که همه چشم انتظار آن هستند از چه قماش می تواند باشد. بحث این بود که تبلیغات در جهت بزرگ نمایی پهلوی پیگیر است و از سوی دیگر امکانات پاسداران برای ایجاد تغییر از هر گروه دیگر بیشتر، برخی هم صحبت از یکی شدن این دو گزینه می کنند. در اختیار داشتن قوهٔ قهریه و منابع اقتصادی فراوان، به گروه اخیر امکان می دهد که به هنگام فوت خامنه ای وارد عمل شود و قدرت را به سرعت در دست بگیرد. این حرف که پهلوی هم در کنار این گروه یا با هماهنگی با آن وارد عمل شود، به نظر هیچ کداممان محتمل نیامد. این مسئله نیزکه اصلاً پهلوی در چنین سناریویی چه نقشی می تواند بازی کند یا اینکه وجودش اصلاً به چه کار میاید، بر هیچ یک ما معلوم نبود. ورود پهلوی مترادف ورود آمریکا و اسرائیل است به بازی که نه معلوم است خواست کودتاچیان احتمالی باشد و نه مطلوب ملت ایران.

نکته اینجاست که بین این دو گزینه که احتمال یکی شدنشان بسیار کم است، از بابت نظام سیاسی هیچ تفاوتی نیست. تحقق هر کدام اینها در حکم تأسیس نظامی اتوریتر خواهد بود. با این تفاوت که پهلوی امکاناتی به غیر از پشتیبانی خارجی ندارد و در نهایت محللی خواهد بود برای تجزیهٔ ایران. یادآوری کنم که تبلیغات مضحکی که برای رضا شاه می شود، فقط به پهلوی سود نمی رساند و هر نامزد گزینهٔ اتوریتر از آن سود می برد، از جمله سپاه.

در جمع، گزینهٔ سپاه به نظر محتمل تر میاید ولی این فقط نقطهٔ اول کار است، باید به ادامهٔ آن توجه داشت. هر گروهی که بخواهد کودتای نظامی بکند، محتاج برنامه است، برنامه ای برای گرداندن مملکت که با روش آخوند ها متفاوت باشد. مشکل اصلی این جاست، نه در گرفتن قدرت. قدرت را باید توجیه کرد و نگاه داشت و هیچ کدام این دو کار خود به خود انجام نمی پذیرد و اگر انجام نپذیرد، حکومت نظامیان مثل فشفشه نم کشیده ای که بد عمل کند، چند جرقه خواهد پراند و خاموش خواهد شد. کافیست یادی از دولت ازهاری بکنیم که شاه برای خریدن وقت روی کار آورد و با وجود نگرانی هایی که در هنگام تولد ایجاد کرد، به سرعت از هم وا رفت و مقدار زیادی از هیبت ارتش را هم به باد داد. در این جا مقصود من برنامه برای همان گام های اول است، داستان قانون اساسی و این ها مال بعد است.

اگر پاسداران بخواهند قدرت را بگیرند، می باید به نام راه و روشی متفاوت با نظام موجود این کار را بکنند. اگر قرار باشد که اوضاع بر مدار موجود بگردد که حاجتی به کودتا نیست و اگر قرار باشد که غیر از این بشود، باید دید که چه قرار است و می تواند بشود. خلاصه این که برنامه لازم است. وقتی از مردم می پرسید که کدام برنامه و در چه مورد؟ پاسخ ها در درجهٔ اول حول اقتصاد می گردد که مشکل همگانی است و اهمیتش بر کسی پوشیده نیست. ولی اهم برنامه ها روشن کردن تکلیف روحانیت است و مذهب. اگر برای این کار برنامه نداشته باشید، هیچ ندارید. گرانیگاه تمام برنامه های ممکن این جا قرار گرفته است. باید دید که پاسداران در این زمینه چه در چنته دارند یا می توانند داشته باشند.

در جایگزینی حکومت فعلی فقط یک راه پیش پای کودتاچیان احتمالی قرار دارد: بیرون رفتن از حکومت مذهبی. این کار در گفتن آسان است، ولی وقتی به جزئیات آن توجه نمایید، عظمت مشکلات آن ـ بخصوص برای این گروه ـ بر شما معلوم خواهد گشت.

اول این که پاسداران، از نظر ایدئولوژیک، برای فرمانبری از روحانیت تربیت شده اند. البته تربیت، برنامه ریزی نیست و امکان بیرون رفتن از این قالب همیشه ممکن است، ولی در همه حال نیروی اضافه می طلبد. این فقط مانع شروع است ، ولی موانع یا مشکلات دیگری هم هست.

مشکل عملی کار، لزوم در افتادن با روحانیت موجود و بخصوص بخش حکومتگر آن است. این کاری نیست که فقط با اشغال مراکز دولتی و حکومتی ممکن گردد. این شاید بخش آسان کار باشد. مهم تر از این، پاکسازی مراکز قدرت موازی با دستگاه دولت است که از روز اول تأسیس رژیم، در همه جا چیده شده. این ها در حکم شعب حزب توتالیتری است که موجود نیست و جایگزین شعب و کمیساریا های حزبی. اگر چنین حزبی در کار می بود، می شد حکم انحلالش را صادر کرد و شعبش را بست. در مورد حکومت اسلامی این شعب متنوع و پر شمار است و باید تک تک به حال آنها رسیدگی کرد. امکان تغییر پست های شغلی هم که سازماندهی واحد تسهیل می کند، در این جا موجود نیست.

ولی این کاری نیست که صرفاً از قماش اداری باشد و محتاج تعیین تکلیف با کل روحانیت است و روشن کردن مقام و موقعش در ایران آینده. باید ساختار قدرت در ایران عوض بشود. نمی توان روحانیت حکومتی را تاراند و برای باقی این گروه اجتماعی طرحی نداشت. حذف یکی محتاج تعیین تکلیف دیگری است و این مشکل بزرگی است که بدون داشتن فکر منظم و روشن، قابل حل نیست.

وقتی می گویم فکر روشن، ممکن است برخی تصور کنند که می خواهم بحث را به حوزهٔ تئوری بکشانم و از میدان عمل دورش کنم. این طور نیست. عمل سیاسی بدون اتکای به فکر منتظم به جایی نمی رسد. می دانم بسیاری به این امر بی اعتنا هستند و تصور می کنند که وقتی کاری را شروع کردید، راهی را که باید بروید جلوی پایتان باز می شود و شاید اصلاً بهتر است تئوری نداشته باشید تا بتوانید با آزادی و به اقتضای شرایط عمل کنید. ولی این طور نیست. تئوری را برای این نساخته اند که دست و پای شما را ببندد و به دنبال خودش بکشاند، کارکردش نقشه برداری از موقعیت است و یاری به راهیابی. هر جا که لازم باشد می توانید از آن فاصله بگیرید، ولی فقط با بلد بودن آن است که می دانید راه های ترسیم شده کدام هاست و حین عمل از کدام فاصله گرفته اید و چه اندازه. در یک کلمه، بدون تئوری گمید و ممکن است به هر طرف بروید.

وقتی ما از لائیسیته صحبت می کنیم و بسیار هم می کنیم، محض نشانه گذاری راه است که هم خود بدانیم عازم چه مقصدی هستیم و هم دیگران. راه اصلی تعیین تکلیف رابطهٔ بین سیاست و مذهب هم این است. بسیار بعید است که پاسداران، با وجود این که اطاق های فکر قابل و فعال دارند، بخواهند یا بتوانند به این راه بروند. پس ببینیم اگر نروند چه راه دیگری پیش پایشان باز است و در چه جهت و تا کجا می توانند طی طریق بکنند.

به این ترتیب، راهی که در برابرشان قرار می گیرد، همان راه سکولاریسم است که در بارهٔ آن هم بسیار نوشته ایم. ابهامش در تعیین رابطهٔ بین سیاست و مذهب، ممکن است به نظر کسانی که می خواهند به هر قیمت که هست، دست باز داشته باشند، مطلوب جلوه کند. راهی که به این ترتیب گشوده شود، تقریباً به طور ناگزیر به چیزی نظیر حکومت شاه یا فرضاً سیسی مصری ختم می شود و از آن فراتر نمی تواند برود. قدرت در دست گروهی نظامی و کسب مشروعیت از روحانیان همدل. با این تفاوت که در مصر راندن اخوان المسلمین کافی بود ولی در ایران کل دستگاه روحانی که توسعهٔ بی حساب یافته، باید تصفیه و تضعیف بشود ـ برنامه خیلی وسیع است.

می پرسید چرا همراهی با روحانیت؟ یادآوری کنم که نقداً قحطی ایدئولوژی است. نه مارکسیسم، نه فاشیسم و نه هیچیک از این کپی های جهان سومی شان، اعتبار عملی ندارد. باد به بیرق لیبرالیسم می وزد و این هم به کار دیکتاتوری نظامی نمیاید. بدون ایدئولوژی هم  که نمی توان حکومت کرد. پس می ماند نسخهٔ کمرنگ همان اسلام.

سانتریفوژ سیاست روحانیت را عملاً به دو گروه تقسیم کرده است. قاعدتاً باید سیاسی ها را تصفیه کرد و روی سنتی ها تکیه کرد. حال گره کار کجاست؟ این گروه روحانیان سنتی که می تواند تکیه گاه دیکتاتوری نظامی آینده باشد، درست گروهی است که از بابت ترویج شعائر اسلام در سطح جامعه، فعال و سختگیر است. در ایران بعد از انقلاب، این ترویج دلیل سیاسی داشت و به مرور با مقاومت جامعه و نتیجه ندادن کارو به اقتضای مصالح سیاسی بود که تضعیف شد. ولی از دید گروهی که صحبتش را می کنیم، این کار دلیل مذهبی دارد و اصرار بر انجامش پا برجاست. آنچه مردم ایران از آن بیزارند، درست همین وجه مزاحمت اجتماعی اسلام است، بسیار بیش از وجه سیاسی آن که الزاماً‌ مزاحمت روزمره محسوب نیست. 

خلاصه می کنم: دیکتاتور های فرضی آینده، از دست زدن به دامان ایدئولوژی ناگزیرند؛ در شرایط موجود، این ایدئولوژی جز اسلامی نمی تواند باشد؛ عرضه کنندگان فرضی این ایدئولوژی خواست هایی دارند که در جهت خلاف میل مردم حرکت می کند. یعنی  می باید برای کسب مشروعیت مذهبی، به راهی بروند که مردم را علیه شان بر می انگیزد.اگر مقصد نهایی چیزی شبیه حکومت شاه باشد، مانع اصلی کار هم این جاست.

 

 

rkamrane@yahoo.com

 

۳۰ مارس ۲۰۲۴، ۱۱ فروردین ۱۴۰۳

 

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate