دو نوشته … احیای نهضت ملی … سیادت پیشداوری

احیای نهضت ملی

بر خلاف آنچه که بسیاری انتظار و امید دارند، اولین و بارزترین فایدۀ این نشست هایی که به قصد رسیدن به اتحاد برگزار می شود، تدقیق و هر چه روشن تر کردن موارد اختلاف است نه کم کردن آنها. ولی این قدم را، هرچند به سوی هدف رسمی برداشته نمی شود، می توان قدمی به جلو به حساب آورد. چون معلوم می کند که چه کسان و گروه هایی می توانند با هم کار بکنند و بر سر چه. دنبالۀ جلساتی که با دوستان مصدقی داشتیم، از این بابت بسیار مفید بود چون راه ها هر چه بهتر از هم مجزا نمود.

برای روشن تر شدن مطلب اشاره ای به کلیات می کنم و قدری به عقب باز می گردم.

اول از همه گویی این نکته گویی از یاد همه رفته است که کار سیاسی یعنی موضع گیری و اگر هم نرفته باشد، اینکه موضع گیری باید روشن و قاطع باشد تا معنی و اثر پیدا کند، از خاطر ها پاک شده است. هویت سیاسی شما فقط اصولی نیست که به آنها ابراز وفاداری و احیاناً از آنها دفاع می کنید، مواضعی هم هست که در موارد بزرگ و کوچک، کم اهمیت و پر اهمیت، اتخاذ می نمایید. نمی توان همین به ارائۀ اصول و احیاناً ذکر سوابق تاریخی اکتفأ کرد و فعالیت سیاسی را انجام شده فرض نمود. باید امروز، در قبال وقایع امروز، به تناسب موقعیت امروز و در برابر گروه های سیاسی امروز، موضع گیری کنید و هر چه روشن تر تکلیف خود را با این ها روشن نمایید.

مشکل اصلی کار ملیون، نه از انقلاب و دیروز، از بیست و هشت مرداد به این طرف، درماندن از این کار است، یعنی از بخش موضع گیری قاطع به مناسبت شرایط روز. این گروه نه در حق آمریکا توانست چنین کند و نه رژیم شاه و نه خمینی. مثال می آورم که ظن اغراق بر من نبرید. 

آمریکا بود که ملیون ایران را از قدرت خلع کرد، طوری که تا به امروز نتوانسته اند به آن بازگردند؛ با این وجود چند سال بعد از کودتا، اللهیار صالح که چهرۀ شاخص جبهۀ ملی بود، یک تنه و بی هیچ مشورت و اجازه ای در اعلام قبول دکترین آیزنهاور موضع گرفت و کسی هم به او اعتراض نکرد. در سال های چهل تا چهل و دو که در مرداب سیاست ایران چند موج پیدا شد، ملیون نتوانستند روشن کنند که خواستار اجرای قانون اساسی هستند یا فقط سهمی از قدرت و نه این گیرشان آمد و نه آن. در انقلاب پنجاه و هفت هم که از گرفتن موضع درست در مقابل خمینی درماندند؛ سنجابی رفت و بدون هیچ اجازه و مشورتی جبهۀ ملی را برد زیر عبای خمینی و البته مورد اعتراض هم قرار نگرفت، در عوض، بختیار که جلوی خمینی ایستاد متهم شد که سر خود تصمیم گرفته و با شاه همکاری کرده!

امروز هم موقعیت تفاوت اساسی با موارد قبلی نکرده است. دعوا درست سر همان چیزهایی نیست که دفعات قبل بود، ولی ناتوانی ملیون همانست که دفعات قبل بود. یعنی تا صحبت از اسم مصدق است و کلیات، همه در یک صف قرار دارند، ولی تا به امروز بپردازید و اینکه باید چه موضعی گرفت و از کدام مقام عمل کرد، چند دستگی معلوم می شود.

تصور اینکه این نوع اختلافات میتواند با بحث و گفتگو حل شود، یا این که می توان به رغم این تفاوت ها کار کرد و نوعی ضعیف از وحدت را چارچوب کار قرار داد و در نهایت به نتیجه رسید، باطل است. یک بینش است که باید مسلط شود تا ملیون را قادر به عمل مؤثر سیاسی بکند. از نظر من، این بینش آنی می تواند باشد که حذف نظام اسلامی را هدف داشته باشد و با لائیسیته مذهب و سیاست را از هم جدا کند. اشاره به بستگی به دمکراسی و تمامیت ارضی را که همیشه جزو سرمایۀ ‌سیاسی ملیون بوده، مکرر نمی کنم، انگشت روی آنهایی می گذارم که امروز در بالای فهرست قرار گرفته است و موضوع اتفاق نظر نیست. در نهایت، پیروان نهضت ملی هستند که با انتخاب موضع، طرف پیروز را معلوم خواهند کرد. باید بالاخره روشن شود که جبهۀ ملی با نهضت آزادی تفاوتی دارد یا نه و اگر دارد این تفاوت در کجاست..

مصدقی ها نمایندگان اصلی و تاریخی فکر لیبرال در ایران هستند. هیچکس غیر از آنها در موقعیتی نیست که راه حل درست خلاصی از شر حکومت اسلامی را به ایرانیان پیشنهاد کند و به اجرایش بگذارد. اما تا اینها تکلیف خود را با خودشان روشن نکنند، نه میراث مصدق احیأ خواهد شد و نه راه نجات ملت ایران گشوده خواهد گشت. امروز رسالت ملیون پیشگامی در راه برقراری لائیسیته است. با قبول این رسالت است که میتوان دوباره نقشی تاریخی بازی کرد. رد کردن آن یعنی معطل ماندن در حاشیۀ تاریخ.

:::::::::::::::::::::::

سیادت پیشداوری

وضعیت فعلی مردم در مورد اخبار ایران و جهان، بسیار نامطلوب است. تبلیغات خبر را خورده و منبع قابل اعتمادی نمی توان پیدا کرد. آن چه تحت عنوان خبر به ما عرضه می شود، در حقیقت بیان موضع گیری به نفع این یا آن جبهه است، نه جستجوی حقیقت. در چنین موقعیتی دو ایستار در قبال وقایعی که در حال تغییر چهرۀ دنیاست و نظر همه را به خود جلب کرده است، می توان اتخاذ نمود: یکی تعلیق قضاوت تا روشن شدن اوضاع و دیگری رجوع به پیشداوری ها. هر دو راه نامطلوب است و اولی تقریباً غیر ممکن. ببینیم چرا این طور است.

تعلیق قضاوت در حکم بیرون رفتن از بازی است ـ به طور موقت که البته می تواند دائمی هم بشود. نوعی است از ترک دنیا، لااقل نادیده گرفتن بخشی از آن. ولی این فقط ناقص شدن دنیای اطراف ما نیست، ناقص شدن خود ما و ذهنیت خود ما نیز هست. شخصیت معنوی ما چیزی نیست که فقط از درونمان نشأت گرفته باشد، محتوا و حتی ساختارش از جهان بیرون متأثر است. این شخصیت با بزرگ و کوچک شدن دنیای ما، بزرگ و کوچک می شود. نمی توانیم توجهمان را به جهان خارج محدود کنیم و در عین حال توقع داشته باشیم ذهنمان رشد کند یا حتی کوچک نشود.  

از این گذشته، اگر گرایش به فعالیت سیاسی داشته باشیم، می دانیم که موضع گیری له و علیه این و آن چیز، در ذات کار سیاسی نهفته است و نمی توان کنارش گذاشت و به حیات سیاسی طبیعی ادامه داد. ذهن سیاسی با سوختی که وقایع فراهم می آورد کار می کند و اگر از این راه تغذیه نشود، یعنی نتواند اینها را به کار بگیرد و در خود تحلیل ببرد، خاموش میشود. در بین فعالیت های مختلف ذهنی، سیاست بسیار وابسته به وقایع روزمره است، فرضاً به تناسب هنر یا… کار سیاسی یعنی تحلیل اینها و در نهایت ابراز موافقت و مخالفت در قبالشان و بدون این دو معنا ندارد. تعلیق قضاوت یعنی تعلیق حیات سیاسی و با مرگ سیاسی فاصلۀ چندانی ندارد.

همۀ این هایی که شمردم باعث می شود تا نتوانیم از قضاوت در بارۀ همین وقایعی که حتی روایت درستی هم از آنها در اختیار نداریم، صرفنظر بنماییم.

حال برویم سر بخش دوم.

آن چه پیشداوری می نامیم، مهار کردن آنرا لازم می شماریم و آگاهیم که باید از حد آن فراتر برویم، همان طور که از اسمش پیداست، در نقطۀ شروع داوری قرار دارد. از این جاست که راه می افتیم تا امری را که البته راجع به آن خالی الذهن نیستیم، بسنجیم. دور شدن از پیشداوری، مشروط است به این که از ابتدا فرض کنیم که داده ها یا براهینی هست که ما از ابتدا از آنها خبر نداریم یا اینکه موافقتی با آنها نداریم، ولی در خور تأمل است و امکان قبول آنها از ابتدا منتفی نیست. یعنی اینکه هر چه هست و در ذهن رس ما قرار گرفته، از ابتدا معیوب و بی اعتبار نیست. یعنی سخنانی هست که منحصراً بیانگر سنگر بندی فکری و در این مورد، سیاسی نیست و فراتر از انتخاب های شخصی و مشربی، در خور اعتنا و قابل پذیرش است. یعنی میتوان برای آنها اعتباری موقت قائل شد که ممکن است پس از معاینه، دائمی بشود.

وقتی فضا مثل امروز مسموم بشود، یعنی جستجوی حقیقت از میانه غایب گردد و هر چه که می بینید و می شنوید، به نظرتان وسیله ای بیاید برای برتری بخشیدن به موضع یکی از طرفهای درگیری، این فضای تعلیق پیش داوری، از میانه حذف می شود. یعنی راه بیرون رفتن، فراتر رفتن از پیشداوری مسدود می شود. شما می مانید و همان چیز هایی که از اول در ذهن داشته اید.

حال برسیم به قسمت سوم مطلب که نگاه به در هم آمیختگی دو نکته ایست که ذکر شد: این که نمی توان از داوری صرفنظر کرد و نیز نمی توان از پیشداوری فراتر رفت ـ بن بست دو سره. این نامطبوع ترین و فاسد ترین موقعیتی است که از بابت ذهنی می توان با آن رو به رو شد. حاصل این کار دقیقاً آن چیزی است که تعصب می نامیم. تعصب درست همین ماندن در بند آن چیزی است که در ذهن داریم و نمی توانیم یا نمی خواهیم از آن فراتر برویم. یعنی حاصل این دروغگویی سراسری که شاهدیم ـ بر خلاف انتظار ـ فقط شستشوی مغزی مردم و احیاناً فلج کردن قضاوت آنها که هدف اصلی کار است، نیست، تقویت و ترویج تعصب است در مقیاسی که کمتر می توان دید. این است نکبتی که این دروغ پراکنی ها بر سر ما آوار کرده است. این یعنی پس راندن تمدن. کافیست به بحث هایی که راجع به اوکراین می شود، نگاهی بیاندازید.

اگر این مطلب را نوشتم فقط به این دلیل نبود که کار کردن مکانیسمی را که برای شما تشریح کردم، نزد دیگران شاهدم. برای این است که خودم را هم از تأثیر آن برکنار نمی دانم، به این امر آگاهم و به نهایت از آن ناراضی هستم چون مفری پیدا نمی کنم. وقتی خبر و تحلیل قابل اعتماد ندارید، در چنین مخمصه ای گرفتار می شوید. آگاهی به مشکل و تحلیل آن، مشکل را حل نمی کند. می گویند زندانیان بار ها طول و عرض سلول خود را می پیمایند و اندازه اش می گیرند. سخنان من هم از قماش همین پیمایش است و به هر صورت در زندان را باز نمی کند.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate