دو نوشته … رفتگان به کجا رفتند؟ … دعوا سر چه بود؟

رفتگان به کجا رفتند؟

خبر فوت منوچهر هزارخانی را ـ تقریباً به محض وقوع ـ از آقای بهگر گرفتم و منتظر شدم تا انعکاسش را در رسانه ها ببینیم که هر چه صبر کردم واقع نشد. من  ماندم و حیرت بسیار که چطور می شود کسی که چند دهه از چهره های مطرح و صاحب اعتبار روشنفکری ایران بوده باشد و صاحب ترجمه و تألیف و دارای ارادتمندان پرشمار و سر آخر خبر مرگش زودتر از خودش دفن بشود. 

حال این از رسانه های خبری، یاد خیر و قدردانی هم فقط از دو نفر دیده شد: فرج سرکوهی و مهدی سامع، همین و بس. دیگرانی که این همه سال با او معاشر و همکار و گاه همرزم بودند، پا از دایرۀ سکوت بیرون نگذاشتند! آنچه بر تعجب می افزوداین بود که پابندی به ادب و خلق و خوی نرم هزارخانی، بسیاری را هم که با او نزدیکی فکری و سیاسی نداشتند به سویش جذب می کرد.

هزارخانی که تربیت فکریش را نزد خلیل ملکی گرفته بود، چندین سال از چهره های معتبر چپ غیر توده ای و غیر چریکی در ایران بود و ترجمه ها و تألیفاتش هم در خط روشنفکری چپ بود، نه دستورالعمل مبارزه.

نزدیکیش به مجاهدین و عضویتش در شورایی که این ها راه انداخته بودند، هم مایۀ تحیر بود و هم تأسف. بخصوص که وی، بر خلاف عبدالکریم لاهیجی و هدایت الله متین دفتری، هیچگاه از این سازمان نبرید و تا دم مرگ با آن همراهی کرد. او تنها سرمایۀ روشنفکری این دستگاه بود که البته قدرش را می دانستند و حال برایش جایگزینی ندارند.

به هر حال این ها حواشی است. اصل مطلب همان است که در ابتدا مطرح کردم: چگونه می شود که مرگ چنین شخصیتی هیچ انعکاسی در رسانه هایی که برای فوت هر شاعر یا عکاس یا… درجۀ دو و سه اقلاً یک هفته یقه درانی می کنند، پیدا نکند. بخصوص که هماهنگی وسیع در این زمینه تصور تبانی را در ذهن ایجاد می کند.

می خواهم از خوانندگان خواهش کنم تا اگر نظری و بخصوص خبری در باب دلایل این کار دارند، با بقیه در میانش بگذارند که روشنگری بجایی خواهد بود.

۲۳ مارس ۲۰۲۲، ۳ فروردین ۱۴۰۰

rkamrane@yahoo.com

________________________

دعوا سر چه بود؟

اخیراً آقای حسین موسویان، چهرۀ شاخص و سخنگوی جبهۀ ملی ایران در گفتگویی تلویزیونی با آقای شهرام همایون شرکت نمود که همه دیدند. بحث بیشتر حول بحرانی می گشت که در انقلاب پنجاه و هفت این جبهه را به کام خود کشید. سؤالات با صراحت و در عین حال نرمی مطرح شد و آقای موسویان نیز که همیشه می کوشد تا در قبال خانوادۀ‌ بزرگ و متنوع مصدقی ها، موضعی فراگیر و گردآورنده اتخاذ نماید، در اینجا هم چنین کرد. به این که تا چه اندازه ممکن است بشود مصدقی ها را زیر چتر واحدی که از این برچسب فراتر برود، گرد آورد، نمی پردازم و به این هم کاری ندارم که اگر چنین امر بعیدی ممکن شد، چه مقدار می توان از آن کارآیی عملی انتظار داشت. آن چه نظر مرا گرفت، نوعی جابجایی اختلاف بین سنجابی و بختیار بود که از موضوع اصلی سر داده شد به طرف موضوعی که امروز مد نظر دو طرف گفتگو بود ولی در آن دوران ـ لااقل بدین شکل ـ مطرح نبود.

موضع گیری جمهوری خواهانۀ جبهۀ ملی که بسیار امر مبارکی است، از زمان طرح، نارضایی ها و انتقاداتی را موجب گشته که بیشتر از بیرون خانوادۀ‌ مصدقی ها مطرح شده است. در این اوضاعی که ابر و باد و مه خورشید و فلک در کارند تا رضا پهلوی را جلو بیاندازند و با هر ترفندی شده و البته با استفاده از امکانات بی حساب مادی، راه را برای بازگشت سلطنت و در اصل عمو سام، به ایران باز کنند، هر صدایی که به جمهوریخواهی بلند بشود، مزاحم است و یا باید حبسش کرد و یا خفه.

مجری برنامه که به سیاق معمول گروه طرفداران پهلوی از عبارت مشروطه برای نامیدن گزینۀ سیاسی مطلوب خویش استفاده می کرد، به درستی می گفت که مصدق همیشه مشروطه خواه بود و از وی اثری در گرایش به جمهوری موجود نیست و پابندیش به قانون اساسی مشروطیت بهترین نماد این امر است. طبعاً آنچه از این قانون مد نظر آقای همایون بود، تجویز سلطنت بود و از دید وی بختیار با قبول نخست وزیری از شاه به راه مصدق وفادار مانده بود و سنجابی با رفتن به سوی خمینی، از آن منحرف گشته بود. در مقابل، آقای موسویان مصر بود که سنجابی هم با پشت کردن به سلطنت و رفتن به سوی جمهوری، از راه مصدق منحرف نشده است.

نکته، همان طور که اشاره کردم، جابجا کردن محور اصلی دعوای قدیمی بود، برای استفاده از آن در کشمکش امروز. اختلاف بختیار و سنجابی، مطلقاً بر سر سلطنت و جمهوری نبود و اصلاً بر سر شکل برونی نظام سیاسی نبود. دعوا بر سر محتوا و ماهیت نظام آیندۀ ایران بود: این که دمکراسی لیبرال باشد یا فاشیسم مذهبی.  بیان روشن آن از طرف بختیار انجام گشت که از یک سو به صراحت اعلام کرد که تبدیل حکومت ایران به جمهوری هیچ مانعی ندارد و با تغییر دادن قانون اساسی موجود و طبعاً با حفظ ماهیت دمکراتیک آن ممکن است. از سوی دیگر، وی که با افکار سیاسی خمینی آشنایی داشت، همگان را از رفتن در پی وی بر حذر داشت و صریحاً گفت که استبدادی بدتر از قبل بر سرشان آوار خواهد شد. در مقابل وی، سنجابی توان تحلیل و بیانی در این حد نداشت و به تکرار کلیاتی در این باب که جمهوری اسلامی دمکراتیک خواهد بود و، از این قبیل… اکتفا کرد.

می خواهم روی این نکته تأکید کنم: دعوا آن موقع بر سر سلطنت و جمهوری نبود، بر سر دمکراسی و فاشیسم بود؛ امروز هم با تمام سر و صدایی که می شنوید، بر سر جمهوری و سلطنت نیست، بر سر انتخاب بین دمکراسی است و بازگشت حکومت اتوریتر. همه می دانیم که داستان آمریکا قرار است به کمک خانوادۀ پهلوی  برای شما دمکراسی بیاورد، حرف مفت است. نباید گذاشت دعوای اصلی بر سر نظام سیاسی زیر این دوگانه مستتر شود. توهم امروز در جای خود به اندازهُ کافی مایهُ دردسر هست، لزومی نیست که دست مایۀ تجدید نظر در تاریخ هم بشود.  

۲۳ مارس ۲۰۲۲، ۳ فروردین ۱۴۰۰

rkamrane@yahoo.com

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate