گردی در افق

ما که فعالیت سیاسی می کنیم و خود را آزادیخواه می دانیم، در درجۀ اول نظر به آزادی های سیاسی داریم و مردم ایران را به طلب آنها تشویق می نماییم. نه اینکه انواع دیگر آزادی برایمان بی اهمیت باشد ـ به هیچوجه ـ اما آزادی سیاسی را اساسی می شمریم و اسباب تحقق و تضمین دیگر آزادی ها. ولی آیا عموم مردمی که از هزار مشکل و البته از نبود آزادی می نالند، درست به همین شیوه و با همین ترتیب اهمیت به آزادی ها نگاه می کنند؟ مطمئن نیستم!

یکی از تقسیم بندی هایی که رایج شده و به رقم عدم دقت، از حقیقت خیلی دور نیست، تفکیک آزادی های اجتماعی از آزادی های سیاسی است. این تمایز، طی مقایسۀ نظام آریامهری با نظام اسلامی در اذهان شکل گرفت. در استبدادی بودن این دو شکی نبود، ولی مردم تفاوت بین آنها را، تا آنجا که به حیات روزمرۀ خودشان مربوط می شد، به یاری این تفکیک بیان می کردند. می گفتند و می گویند که ما در زمان شاه راحت زندگی می کردیم، آزادی انتخاب لباس داشتیم، می توانستیم به میل خود تفریح کنیم و هزار و یک چیز دیگر از این مقوله که رژیم اسلامی از ما گرفت. طبعاً به آزادی سیاسی هم که با انقلاب خواستارش شده بودند و به دست نیاورده بودند، نظر داشتند، ولی این مزاحمت های روزمره و زاید بر استبداد سیاسی، بر آنها بسیار گران می آمد.

نکته در اینجاست که هنوز بخش بزرگی از مخالفت فعال مردم با رژیم از بی تابی در برابر حذف آنچه که آزادی اجتماعی نامیده میشود و در حقیقت قسمت عمده اش آزادی تفریح است، زاده می شود و اساساً سیاسی نیست. ولی حکومت اسلامی، به دلیل خصلت ایدئولوژیک خود و پابندیش به موازینی که خارج از ایدئولوژی اسلامگرا اعتباری ندارد، قادر به جلب رضایت مردم در این زمینه نیست. برای این رژیم، کنار گذاشتن ایدئولوژی، در حکم صرفنظر از هویت خود است و هویت نداشتن، مترادف نابودی است.

یعنی اینکه بخش عمده ای از سوخت آتش مخالفت سیاسی که ما می کوشیم به آن دامن بزنیم، از نارضایی غیر سیاسی حاصل شده و می شود و به عبارت دقیق تر، از آن چیزهایی که اساساً سیاسی نیست ولی توسط رژیم سیاسی شده. وقتی می گویم اساساً سیاسی نیست، مقصودم این است که رفع آنها همیشه مستلزم تغییر نظام سیاسی نیست و در نظام های مختلف قابل انجام است.

نظام فعلی، در عین اینکه آگاه است که تخفیف دادن در این زمینه ها می تواند چه اندازه از مخالفت مردم بکاهد و بر عمرش بیافزاید، تا به حال قادر نبوده به این راه برود. وقتی در هر دور انتخابات ریاست جمهور اسلامی، اقلاً یکی از نامزدها به بیهوده بودن این قبیل سختگیری ها اشاره می کند و حتی به طور تلویحی از بی فایدگی و بی پایگی حجاب اجباری سخن به میان می آورد، نشانۀ همین آگاهی است. همه می دانند که هر پیامی که سایه ای از رفع و یا حتی آسان گیری در باب حیات روزمره، در آن باشد، با اقبال مردم مواجه خواهد گشت و حتی لزومی هم به اشاره به آزادی های سیاسی نیست. احمدی نژاد به یاد همه هست، روحانی نیز به همچنین. طبعاً این سخنان هیچگاه از حد عشوه های انتخاباتی فراتر نرفته و بعد از پایکوبی شب رأی گیری که در رژیم اسلامی حکم کارناوال را دارد و آنچه که ممنوع است، برای مدت کوتاهی در آن مجاز می شود، به فراموشی سپرده شده.

این را داشته باشید تا دوباره به آن برگردیم.

اهمیت دور بعدی

بازی انتخابات آیندۀ ریاست جمهور، آبستن تحولاتی پر شمار است.

به نظر می آید که عمر اصلاح طلبی به آخر رسیده است. دروغ های اصلاح طلبان فرسوده شده، دستشان از بابت همراهی با خواست های دول غربی رو شده و افتضاح برجام به کلی به فلاکتشان کشانده است. تاکتیک ثابت اصلاح طلبان، اگر بتوان به زرنگ بازی هایی که با پشتیبانی دول و رسانه های خارجی انجام می گیرد و متأسفانه تا به حال برای کلاه گذاشتن بر سر مردم مستأصل ایران تکافو کرده، نام تاکتیک داد، در حمله به طرف مقابل محض بی اعتبار کردن وی در انظار عمومی خلاصه می شود: می دانید اگر این بابا بیاید چه خواهد شد؟ و الی آخر…

ولی گروه اخیر، این بار با انواع گروهک های آخوندی که در نقش حزب عمل می کنند، طرف نیست که توانایی چاچول بازیشان مثل خود اصلاح طلبان است و از حد میوه فروشی که خربزۀ لک دار در سبد شما می گذارد، بالاتر نمی رود. نوبت به پاسداران رسیده که ظاهراً با تجهیز و برنامه ریزی دراز مدت به میدان آمده اند. اینها در ابتدای کار فقط گروه ضربتی بودند در اختیار نظام فاشیستی اسلامی که عجله داشت به هر ترتیب هست، قدرت خویش را تحکیم بخشد. ولی به مرور و با قرار گرفتنشان در ردۀ ارتشی و بیشتر شدن امکاناتشان از ارتش کلاسیک ایران، دگردیسی یافته اند، سازماندهی گسترده و فرهنگ استراتژیک پیدا کرده اند و از این بابت ابراز قابلیت هایی هم کرده اند که شاهد بوده ایم.

تا اینجا، این ابراز توانایی ها اساساً حالت نظامی داشته که همه شاهد بوده اند، ولی الان سرش به طرف سیاست چرخیده و تصرف منصب ریاست جمهور را هدف گرفته است. سطح قابلیت این گروه، اساساً برتر از توانایی اصلاح طلبان است و معلوم هم هست که مایۀ هراس طرف مقابل شده است. وجه اطلاعاتی کار که در آن جنگل مولا، اساسی است، از سوی اطلاعات سپاه تأمین می گردد، نه رفقای وزارت اطلاعات. امکانات مالی هم محدود به پول بلند کردن از شهرداری تهران و احیاناً چند معاملۀ تؤام با تقلب نیست. توانایی مالی سپاه در مقیاس کشوری است و کمبود بودجۀ انتخاباتی در کار نخواهد بود.

در پی وحدت

استراتژی دراز مدت سپاه که قبلاً در مقاله ای تحت عنوان «از دمکراسی دروغین به ملی گرایی قلب» به آن پرداخته بودم، به قصد فرارفتن از تضاد ایران و اسلام بنا شده، متکی به کار اطاق فکر های جدی است که توانایی شان از وراجی های روزنامه نگاران اصلاح طلب بسیار بیشتر است و در حد تبلیغات دو ریالی انتخاباتی نیست و هدفش تضمین حیات رژیم در دراز مدت است.

از اول انقلاب، شاهد در انداختن اسلام با ایران بودیم که از سوی حکومت انجام گرفت و از آنجا که نه با تاریخ ایران و نه با منطق سیاست می خواند، جز افتضاح بار نیاورد. تنشی که به این ترتیب ایجاد شد، اصلاً علت معقول وجودی نداشت و فقط برخاسته از ایدئولوژی اسلامگرا بود. در طول زمان، این تقابل، چنان که باید، به پس روی مدعا های اسلامگرا انجامید ـ نقش جنگ ایران و عراق در این زمینه انکار ناشدنی است. در نهایت همه فهمیدند که مردم ایران، ایران خواهند، به چیز دیگری رضایت نمی دهند و تحقیر ایران را به احدی نمی بخشند ـ چه ایرانی و چه غیر از آن. اضافه کنم که حاجتی به تجربۀ هزار بارۀ موضوع هم نبود، وقتی بود که تلف شد. متأسفانه تاریخ گاه با سرعت کند ذهنان پیش می رود، شاید هم بیشتر از گاهی.

خط فکری سپاه بسیار روشن است و متوجه است به اینکه ایران قبل و بعد از اسلام را در یک امتداد قرار دهد که اساساً سخن درستی است. از آنجا که تغییر مذهب، گسست اساسی کار است، برای این هم چاره ای جسته اند، یا به عبارت دقیق تر، چاره ای را که دیگری جسته بوده به کار گرفته اند. انتقال مضامین و مفاهیم دین زرتشت به تشیع و ادامۀ حیاتشان در دل این مذهب، مضمون جدیدی نیست، جدی است و متکی است به داده های تاریخی و اگر بخواهیم چهره ای شاخص برای تحقیق و تبلیغ این بینش پیدا کنیم، حتماً هانری کربن خواهد بود. این مضامین، با افکاری که مشخصاً از گروهک های راست افراطی و فاشیست ایران اخذ شده، تقویت گشته است. روی نکته انگشت می گذارم، چون این ادبیات بین گروه های کوچکی رواج داشته، حوزۀ پخش آن بسیار محدود بوده است و خلاصه اینکه حاشیه ای بوده و در حقیقت فراموش شده است.

در این گفتار، تداوم ایران که واقعیست و سیاسی ـ نه مذهبی ـ اصل است. موقعیت ژئوپولیتیک کشور هم که ثابت است و با نظام سیاسیش چندان تغییری نمیکند. قرار است تشیع همان زرتشتیگری باشد و در این گفتار که به قصد و تأکید ضد دمکراتیک است، ولی فقیه در مقام پادشاهی قرار بگیرد و سپاه هم حافظ ایران باشد. حرف ها را همه شنیده اید و حاجت به توضیح نیست. تأکید میکنم: مهم این است که در این گفتار پایۀ کار سیاست است و نه مذهب که عمده است و با منطق تاریخ مطابق. وقتی پایۀ کار سیاسی شد، ایران منطقاً باید در مرتبۀ نخست قرار بگیرد.

اینها را یادآوری کردم، ولی اصل داستان در اینجا نیست. آنچه مهم است و محرک نگارش مطلب حاضر شده، تغییرات موقعیت سیاسی است که جداً شایستۀ توجه است.

چرا این انتخابات با قبلی ها فرق دارد

امروز هم که باز داریم به انتخابات نزدیک میشویم، بساط تبلیغات اصلاح طلبان دوباره گرم شده. شگرد اصلی اینها همیشه هراساندن مردم از انتخاب نامزد جبهۀ مقابل بوده  است و باز هم شروع کرده اند به ترساندن مردم از روی کار آمدن نظامیها که ظاهراً سعید محمد کاندیدای آنهاست.

این بار سپاهیان به صورت پیشگیرانه در صدد خنثی کردن حملات مربوط به «آزادی های اجتماعی» اند تا حریف نتواند با این سلاح زنگ زده از میدان به درشان کند. ندا ها راجع به اینکه سختگیری راجع به حجاب و اینها در کار نخواهد بود، از گوشه و کنار شنیده می شود؛ مضامین همراه نیز بدون شک مورد استفاده قرار خواهد گرفت. به اینکه چقدر صادقانه است، کاری ندارم، مهم این است که مورد استفاده خواهد بود. به هر صورت، صداقت طرف مقابل را که همه سنجیده اند. اما همۀ اینها حرکات کلاسیک این بازی شطرنج است. تفاوت با دور های قبلی از دو عامل برمیخیزد: یکی توانایی سپاهیان برای ایجاد تغییرات هر چند جزئی و دیگر دورنمای افزایش قدرتشان در این زمینه.

از اولی شروع کنیم.

اصلاح طلبان، گذشته از اینکه هیچگاه برنامۀ اصلاحات نداشته اند و اختلاف سیاسیشان با جناح مقابل به پیروی کردن یا نکردن از سیاست آمریکا ختم می شود، هیچوقت توان اصلاحاتی را هم که تصور تحققشان را به مردم تلقین می نموده اند، نداشته اند. نداشته اند، چون گذشته از شبکۀ نفوذ رفسنجانی که در همه جا پراکنده بود، سازمانی نداشته اند. اصلاح طلبی دو وجه داشته، یکی امنیتی و دیگری رسانه ای که برخی چهره هایش در این هر دو زمینه حضور داشته اند. با این اسباب نمی توان در راه مبارزه با فساد یا دادن خرده آزادی ها، گام نهاد. به علاوۀ اینکه که خودشان شریک در فساد هستند و در نهایت طرفدار محدودیت های مذهبی.

پاسداران ـ بر خلاف این گروه ـ اگر بخواهند به چنین راهی بروند، قدرت انجام اصلاحات را خواهند داشت. چون سازماندهی وسیع و قوۀ قهریه دارند. نه اینکه بلافاصله شروع به بگیر و ببند کنند. این پشتوانه، آنهایی را که می خواهند از درگیری شدید کنار بکشند و نان و ماست خودشان را بخورند، از ایجاد مزاحمت باز خواهد داشت، یعنی بخش بزرگ پرسنل سیاسی نظام را که اعتقاد ایدئولوژیکشان سست شده و جای خود را به منفعت طلبی داده است. علاوه بر این، کادر هایی دارند که کارآمدیشان حتماً از خدمۀ گروه مقابل بیشتر است. می ماند که ببینیم برنامۀ اصلاحات هم دارند یا نه. تا اینجا چیزی دیده نشده و بعید هم به نظر می آید که بشود. اگر چیزی انجام بشود، احتمالاً از دادن خرده آزادی ها فراتر نخواهد رفت. ولی این کار ممکن هست.

 و اما دومی که اصل است.

همه می دانند و خود خامنه ای بهتر از همه، که با گذشت زمان، امکان به پایان رسیدن عمر رهبر رو به تزاید است. این که خودش در پی اتخاذ ترتیباتی است تا دوام نظام را تضمین نماید، روشن است. ولی دیگران هم به نوبۀ خود، مترصدند و می دانند که هر گروه که اهرم های اصلی قدرت، یعنی سه قوه و بخصوص مجریه را در دست داشته باشد، در موقعیت بهتری برای تعیین جانشین خامنه ای خواهد بود. مجریه از باقی مهم تر است، چون عملاً اختیار دستگاه دولت را در دست دارد و اختیارات اجرایی ولی فقیه که با مرگ وی بلا تصدی خواهد ماند، عملاً در ید قدرت رئیس مجریه قرار خواهد گرفت و در دوران گذار، رئیس جمهور تدارکاتچی را برای مدتی کوتاه تبدیل به مرد قدرتمند رژیم خواهد کرد. فراموش نکنیم که اصلاح طلبان، از همان زمان جنبش سبز، قصد جایگزین کردن خامنه ای با منتظری را داشتند و اگر کارشان جلو میرفت، به اینجا هم می رسیدند ـ به هر صورت مرگ منتظری طرح را بلا موضوع ساخت. پس ناچار شدند با خامنه ای بسازند تا فرصت برسد که ظاهراً نرسید.

بیرون رفتن خامنه ای از صحنه، خلائی ایجاد خواهد کرد و دست اندازی که گذار از آن برای نظام حیاتی است. داو اولیه و اساسی بازی، تعیین رهبر است و وجود رئیس جمهور سپاهی، تضمین بسیار مهمی است برای اینکه کار به میل سپاهیان انجام بپذیرد. احتمال اینکه ارتش بخواهد از موضع مخالف وارد بازی شود بسیار کم است، چون نه وحدتی در آن مشاهد میشود و نه فکر سیاسی غالبی. این خلأ که میتوان دوران گذار اسلامگرایان نامیدش، در عین حال موقعیتی فراهم خواهد آورد برای ایجاد تغییرات اساسی در ساختار نظام، از بابت سیاستگذاری و شاید حتی نهادی. بازی اصلی در این مرحله انجام خواهد گرفت و با نظر به این نقطه و ترسیم این دورنماست که میتوان اهمیت اساسی انتخابات پیش روی ریاست جمهوری را دریافت و دید که دامنۀ پیامدهایش از حد ریاست جمهور و یک رشته تصمیمات معمول که در این حوزه انجام میپذیرد، بسیار فراتر میرود. از چند سال پیش، برخی از صاحبنظران حتی امکان اینکه سپاهیان، به سبک ترکان سلجوقی، ولی فقیه را آلت دست خود کنند و قدرت واقعی را در دست بگیرند، در نظر آورده اند. امکان این امر به نظر من زیاد نیست، ولی ذکرش هم ضرری ندارد.

آزادی های یا آزادی؟

حال بازگردیم به حکایت «آزادی های اجتماعی» که نقطۀ شروع حرفمان بود. راضی کردن مردم با دادن این خرده آزادیها، کاریست منطقی که در حدود امکانات سپاه هست و این بسیار مهم است. در این زمینه، بزرگترین لقمه حجاب است و گروهی که بتواند اجبار آنرا لغو کند، امتیاز بزرگی خواهد گرفت و بخش عظیمی از نیرویی که مخالفت با نظام را تغذیه میکند، خنثی خواهد کرد. البته امتیازات دیگری هم میتوان بر این یکی علاوه کرد که اگر صرفاً صوری هم باشد، باز در مخالفت سیاسی خدشه خواهد انداخت.

این سکته در مخالفت سیاسی که گستره و مدتش را نمیتوان از اکنون پیشبینی کرد، اپوزیسیون واقعی را که اکنون نیز با هزار مشکل و سانسور و بایکوت خبری روبروست، دچار مشکل جدی خواهد کرد و ما باید از حالا خود را برای آن آماده کنیم.

از نظر ایدئولوژیک، ملی مذهبی شدن فاشیسم موجود، میتواند نوعی شوک عقیدتی ایجاد کند و برخی از متمایلان به ناسیونالیسم را به سوی خود بکشد یا لاقل سرگردانشان کند و تا وقتی بتوانند تعادل خود را بازیابند، از ایفای نقش مؤثر بازشان بدارد. چند سال است که همگی شاهد تقویت مضامین ناسیونالیستی در تبلیغات رژیم هستیم و می دانیم که اقبال بدان چه اندازه مدیون فشار و تحریم خارجی است و در جمع کارآییش را شاهدیم.

این وضعیت را می توان با صعود رضا شاه به قدرت مقایسه نمود. عجالتاً عرض کنم که مدح رضا شاه را هم کم از گوشه و کنار و از دهان برخی اعضای طبقۀ حاکم فعلی، نمی شنویم. مداحان حاضرند، تغییر که واقع گردد، فعال خواهند شد. رضا خان، در دورۀ خود، بخش عمده ای از میراث مشروطیت را با یاری روشنفکران نوگرایی که به وی رو آورده بودند، مصادره کرد و برای مخالفان مضمونی جز خواستاری آزادی های سیاسی باقی نگذاشت. وضعیت فعلی می تواند نمونۀ خردی از همان واقعه بشود. تنها مانع پیوستن خواستاران حکومت اتوریتر و دوستداران نظام پهلوی، به این حرکت، ایدئولوژیک است وگرنه پس زدن دمکراسی و اعتقاد با کارآیی مشت آهنین، بین آنها مشترک است. هدف اصلی تبلیغات سپاه نیز همین گروه هستند. در مقابل، دو خانوادۀ لیبرال و چپ که برای فاشیسم قابل بازیافت نیستند، نادیده گرفته می شوند. درست به سیاق رسانه های بزرگ فارسی زبان که دقیقاً همین دو گروه را نادیده می گیرند.

سر و صدای اول کار هر چه باشد، عاقبت کار و حاصل فروگذاشتن آزادی را می دانیم که چیست. ما قبلاً ضرب یک انقلاب فاشیستی را تجربه کرده ایم، پیامدهایش را زیسته ایم و سرگردانی عموم مردم و نیز اهل سیاست را هم در برابرش شاهد بوده ایم. می دانیم که بازیافتن تعادل بعد از ضربه ای چنین شدید میتواند چند سال و حتی یکی دو دهه، طول بکشد. لرزۀ تحول آتی الزاماً در این حد نخواهد بود، ولی ابعادش را هم نمی باید دستکم گرفت.

اگر جریان حوادث در جهت سناریوی بد بینانه ای که نوشتم، پیش برود، عملگرایی حکومت ممکن است برای مدتی وجه ایدئولوژیک و حتی ماهیت سیاسیش در سایۀ دستاورد های عملیش قرار بگیرد. البته این هم ممکن است که مردم به خرده آزادی هایی که به عنوان حق السکوت بدان ها داده میشود، قناعت نکنند و بیشتر و بیشتر و بخصوص آزادی سیاسی بخواهند. در این حالت کار صورت دیگری پیدا خواهد کرد، شاید پر زد و خورد، ولی احتمال دارد که در نهایت نتیجۀ بهتری از دل آن بیرون بیاید.

لابد می پرسیدکه اگر چنین شد، ما که آزادیخواهیم چه بکنیم؟ سؤال اساسی همین است و تنها پاسخ معقول این که نباید جا خورد و اختیار از کف داد، باید خط عمل اساسی را که خواستاری دمکراسی لیبرال و لائیک است، حفظ کرد. دست سکاندار هیچگاه نمی باید در شرایط طوفانی که آرایش میدان سیاست دچار تغییر شدید می شود، سست گردد. به هر حال، عاقبت هر چه باشد، دوران گذار پر دست اندازی پیش رو داریم.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate