سه نوشته …برندۀ بحران ما باید باشیم + خیال خام + مبارزات اثیری

برندۀ بحران ما باید باشیم

اخیراً، بعد از مدت ها وقفۀ کرونایی، فرصت دیداری با یکی از دوستان دست داد و بحثمان کشید به تحولاتی که به ناچار پس از مرگ خامنه ای روی خواهد داد. تقریباً همه متوجه وخامت اوضاع فعلی هستند و انتظار انفجاری را می کشند که احتمال دارد با از میان رفتن رهبر فعلی جمهوری اسلامی، بروز کند. فکر دوستمان بر این موضوع متمرکز بود تا چه اندازه ممکن است گروهی از دل طبقۀ حاکم موجود، پرچمدار تغییری جدی در جهت تعدیل رژیم یا احتمالاً تعویض آن بشود. من نظراتم را به او گفتم و وقتمان به بحث در بارۀ این موضوع گذشت. می خواهم در اینجا آن چه را که به وی گفتم، قدری منظم تر روی کاغذ بیاورم چون تصور می کنم که می تواند برای همه جالب باشد.

هر دوی ما بر این عقیده بودیم که استحکام نظام، کمتر از آنی می باید باشد که به نظر میاید. نظام های استبدادی همیشه پر هیبتند و تا به حال نزع نیافتاده اند، سالم و سر حال به نظر میایند و تصور نمی رود که بیماری دارد وجودشان را از درون می خورد. از میان رفتن رهبر فعلی، بر سر تا پای نظام رعشه خواهد انداخت و بقای آنرا مشروط به مهار خود خواهد کرد. تصور می کنم تسلط بر این بحران حاجت به تشریک مساعی گروه های مختلف و رقیب خواهد داشت و در نهایت هم بعید به نظر میاید که از عهده بربیایند. ولی تحول هر شکلی بگیرد، قاعدتاً آنکه در مهار دست بالا را داشته است، برندۀ بازی و وارث اصلی قدرت خواهد شد. استحکام نهادی نظام در حدی نیست که بگوییم تغییر رهبر در تقسیم قدرت دگرگونی ایجاد نخواهد کرد. در نظام های فاشیستی، وزنۀ رهبر بسیار سنگین تر از آن است که حتی توسط نهاد های حزبی، ـ در جایی که البته حزب واحدی هست ـ مهار شدنی باشد. تعویض رهبر، یعنی  دست به دست شدن بخش عمده ای از قدرت که به معنای اخص کلمه صورت نهادی ندارد و بعد شخصی آن بسیار قویست. نظام رهبر محور است و تعویض عمودش آسان نیست.

رقابت برای جلب مردم

طی این فترت اجتناب ناپذیر، رقبا از جلب پشتیبانی عامه، حتی اگر شده به صورت موقت و محض احتراز از ناآرامی تا زمان تثبیت تعادل جدید قدرت، ناگزیرند. برای این کار باید نظر مساعد و اگر شد پشتیبانی مردم را که گرانبها ترین پشتوانه است، جلب کرد. این جلب پشتیبانی یک وجه مادی و یک وجه معنوی دارد که بر هم تأثیر می نهد.

بخش اول کار که از همه جهت فوریت دارد، بخش مادی است و مربوط است به معیشت مردم. هر کس می خواهد بر قدرت سوار شود، ناچار است در این زمینه وعده هایی بدهد و هر کس که بر قدرت سوار شد، ملزم خواهد بود تا در این حوزه کار هایی انجام بدهد که مردم را راضی یا حداقل آرام بنماید. مخارج کار مهم نیست، باج اول کار را باید داد. اینکه وضعیت اقتصاد مملکت تا کجا مجال گشاده دستی بدهد و از این گذشته توان اصلاحات سیاسی ـ اقتصادی که شرط لازم بهبود اوضاع اقتصادی است، تا چه اندازه موجود باشد، معلوم نیست، ولی نمی توان در این زمینه خیلی خوش خیالی به خرج داد.

اما داستان فقط به وجه مادی کار ختم نمی شود. وجه معنوی هم دارد که میتوان محض رساندن عنوان آن به سطح بزرگنمایی مناسب، ایدئولوژیکش خواند. در این زمینه هم باید دنبال ارضای خاطر مردم بود. این را که مردم چه می خواهند میتوان به راحتی با ارجاع به آنچه که نمی خواهند و با ترسیم قرینۀ مقابلش، دریافت. مردم از اسلام بازی خسته اند و ملت ایران را مرجع اصلی هویتی خود می دانند، نه امت اسلام یا شیعه را – ناسیونالیسم ایرانی در بینشان خریدار دارد و هر که این جنس را عرضه کند، مشتری جمع خواهد کرد ـ همین الان هم بنجل فروشان کم نیستند. مردم خواستار آزادی هستند، دمکراسی میخ واهند و هر که این متاع را در جعبه آینه بچیند، پاسخگوی تقاضای موجود خواهد شد. اگر م یبینید که چند سال است همه داعیۀ لیبرال شدن دارند، برای این است که فهمیده اند، مشتری دنبال چیست. و بالاخره اینکه مردم از حکومتگری آخوند و ملا به تنگ آمده اند و اگر بپرسید از چه متنفرید؟ اول از همه این را خواهند گفت. اسم درست داروی دردشان لائیسیته است، ولی گاه از سر کم اطلاعی می گویند سکولاریسم و به هر صورت خواست بیرون رفتن روحانیان از حوزۀ سیاست را به صراحت بیان می کنند.

خوب، حالا ببینیم که در چه حد می توان به این خواست ها پاسخ داد، چه از سوی حکومتیان و چه مخالفانی که مترصد تغییر نظام سیاسی هستند.

توانایی گروه حاکم

از ناسیونالیسم شروع کنیم که حکومتیان چند سال است در تکاپوی افزودنش به گفتار سیاسی خود هستند. امواج این تبلیغات به طور مرتب به خارج از کشور هم می رسد و همۀ ایرانیان در معرض آن قرار دارند. بر تداوم تاریخ ایران تأکید کردن و تقویت موضع سیاسی کشور را احیأ و ادامۀ شاهنشاهی کهن کشور شمردن، محور اصلی این گفتار است که برای بسیاری خوشایند است و ممکن است در نظرشان واقع بینانه نیز جلوه نماید. به هر صورت تقویت موقعیت کشور واقعیست و وقتی بود، مردم خیلی در بند این که که کرده، نمی مانند. البته تضادی هم در کار است که از چشم کسی پنهان نمانده: چگونه می توان خود را وارث کورش قلمداد کرد و در عین حال مردم را از حضور بر مقبرۀ بنیانگذار شاهنشاهی ایران منع نمود؟ ادعای ایجاد تعادل و تداوم بین ایران قبل و بعد از اسلام به این ترتیب جدی گرفته نمی شود.

در مورد آزادی، تکلیف کار بسیار روشن تر است. نه فقط به این دلیل که حکومت فعلی استبدادی است و از این بابت هیچ امتیازی به جامعه و مردم نداده و مدافعانش حد اکثر کوشیده اند تا هر جا که ضعفش در مقابل مقاومت جامعه نمودار می گردد، آنرا به حساب نرمش بگذارند. نه از این جهت که اصلاً تاب قبول گفتار لیبرال را ـ نه به صورت کلی و نه جزئی ـ ندارد، چون اصلاً موجودیتش در ضدیت با آن شکل گرفته است. به این دلیل که در حین ترویج گفتار نیمه یا شبه ناسیونالیستی، از هیچ حمله ای به دمکراسی دریغ نمیورزد و این رژیم را اساساً ناکارآمد و ناهماهنگ با فرهنگ ایران و مبتنی بر فریب معرفی می کند و در مقابل تمرکز اختیارات را در دست رهبری که قرار است فرزانه باشد، بهترین راه حل کشور داری می شمرد.

در مورد جدایی مذهب و سیاست، یا به عبارات رایج، بیرون راندن آخوند ها از حکومت، تکلیف از هر دو مورد بالا روشنتر است ـ اصلاً از این صحبتها نیست. اصل داستان که همان تداخل است، بر جاست و قرار است در کنار امت، توجهی هم به ملت بشود. وگرنه نقش مذهب به عنوان ساروج همبستگی ملی، اصلاً مورد شک قرار نمی گیرد و روشن است که در این حالت اصلاً بحثی از جدایی نمی تواند به صورت جدی مطرح گردد.

این تصویری بود از توانایی های گروه های حاکم و حتی پیشرو ترین آنها در برآوردن خواست های عقیدتی رایج در بین مردم ایران. حال برویم سر گروه های مخالف و ببینیم از آنها چه برمیاید. اصل قرار دادن ملت که بیان پایه ای برتری سیاست است بر دین و دمکراسی لیبرال و لائیسیته، همه از خارج عرضه شده و صورت منطقی و پیوسته و مدون گفتاری که اینها را در بر بگیرد نیز در خارج از مرزهای ایران به طور روشن و عیان بیان گشته است. در حقیقت، آنچه که گروه هایی از حاکمیت در داخل ایران بر افزار تبلیغاتی خویش افزوده اند از تولیدات خارج که منعکس کننده و جوابگوی خواست های ملت ایران است، وام گرفته شده ـ به همان مقدار که در کوزۀ اسلامگرایی می گنجد.

توانایی مخالفان

حال باید ببینیم که این مخالفان خارج نشین، در موقعیتی که رژیم دچار بحران خواهد شد و خواه ناخواه مضامینی که آنها پرورده اند، در مرکز توجه قرار خواهد گرفت و دستمایۀ سیاسی حکامی خواهد شد که میخواهند بر اوضاع مسلط بشوند و طبعاً مخالفان بنیادی رژیم را از دخالت در بازی باز بدارند، چه می توانند بکنند یا به عبارت دقیق تر چه روشی می توانند پیش بگیرند که نه فقط وارد بازی اصلی بشوند، در آن برنده گردند و ملت ایران را از شر نظام مذهبی در همۀ انواع و الوان آن، خلاص سازند.

در این مورد نگاهی به فضای ایران قبل از انقلاب اسلامی بیفایده نخواهد بود. در آن سال ها، دو ایدئولوژی حوزۀ مخالفت را اشباع کرده بود و نه فقط مورد توجه مخالفان بود، به طور غیر مستقیم تمامی جامعه را به خود آغشته بود و حتی در دستگاه حاکم نیز نفوذ کرده بود: یکی گرایش چپ و دیگری اصالت گرایی اسلامی که البته اولی قوی تر از دومی بود و اعتبار بیشتری داشت. این دو ایدئولوژی به صورت خالص و به عبارتی که امروز باب شده، حداکثری، از طرف گروه های کوچکی پذیرفته شده بود که می توان رادیکال خواندشان و در صحنۀ سیاست ایران نقشی حاشیه ای داشتند، ولی در عین حال نوعی نقش مرجع بازی می کردند: به این صورت که مدعی خلوص ایدئولوژیک بودند و اینکه نظرات سیاسی ملهم از ایدئولوژی را به صورت منسجم عرضه می کنند. ادعا داشتند که پیوستگی گفتاری و منطقی ضامن درستی نظرات و ثمردهی عملی آنهاست و انواع گفتار هایی را که فقط رنگی از این سخنان گرفته بود، رقیق و سست و کم نفس میشمردند و وافی به مقصود به شمار نمی آوردند. در این وضعیت، گروه های رادیکال در مقام تصحیح و جهت دهی قرار گرفته بودند و هر جا کسی یا گروهی وامدار نظرات آنها می شد، به نوعی تحت تأثیر قضاوت و رهنمودشان نیز قرار می گرفت.

این موقعیت به خودی خود، ضامن تحقق آن افکار نبود، چون عوامل بیشماری مانع از سیر به سوی رادیکالیسم ایدئولوژیک می شد و جلوی رفتن مردم به دنبال این اوهام را می گرفت. آنچه طی انقلاب واقع گشت و ملت را به سوی ناکجا آباد رهنمون گشت، رادیکال شدن حرکت انقلاب بود که از دو عامل همزمان که هیچ لزومی به همراهی شان نبود، سرچشمه می گرفت: یکی عقب نشینی رژیم شاه در برابر اعتراضات، دوم باز نکردن مفری برای آنها که به مخالفان مجال بدهد تا بتوانند با راه باز کردن به قدرت، در چارچوبی مسئولانه عمل بکنند. این امر رادیکال شدن ایدئولوژیک حرکت را طی مدتی که در حوزۀ گفتار و درخواست محدود مانده بود، به دنبال آورد. به این ترتیب، وقتی قدرت دست به دست شد، سد محکمی در برابر تمایل به اجرای این خواستهای یاوه و حداکثری باقی نماند و از آنجا که رهبر انقلاب، خود موضعی بسیار تندروانه داشت و بی محابا عمل میکرد، مملکت به جایی رفت که دیدم.

چه بکنیم؟

امروز، خواستاران دمکراسی لیبرال و لائیک در همان موضعی قرار دارند که طرفداران دو ایدئولوژی یاد شده، در ابتدای انقلاب قرار داشتند. تفاوت هایی هست که البته بسیار مهم است و مهم ترین آنها تفاوت لیبرالیسم با ایدئولوژی های توتالیتر است، ولی موقعیت کلی یکیست. زیرا این ها امروز نمایندگان قطب ایدئولوژیک مسلطی هستند که با تأثیرش تمامی میدان سیاست ایران را تحت سیطره گرفته و اگر هم هنوز نتوانسته بدان شکل مناسب بدهد، در جهتی معین خمیده اش کرده است. باید این موضع و نقاط قوت آنرا شناخت و به قصد بهروزی مردم ایران، به ترتیب درست از آنها استفاده کرد.

متأسفانه امروز همگی به این قدرت آگاه نیستند و ضعف سازمانی لیبرال های لائیک را که البته واقعی است و شکی در آن نیست، معیار ارزیابی قرار می دهند و با ارجاع بدان، به ضعف کلی این موضع حکم می کنند. قدرت ما فکری و معنوی است و عملاً بی رقیب است، ولی از بابت سازمانی و بسیج مردم بسیار ضعیفیم. اگر عکس این بود، موقعیت مان بسیار بد می بود چون کمبود فکری را نمی توان حین عمل جبران کرد، ولی کمبود بسیجی و سازمانی را میتوان. موقعیت مان جا به ناامیدی نم یدهد، سخت است ولی کاملاً قابل اداره  است و راهمان به سوی پیروزی باز است.

موقعیت ما برای تأثیرگذاری فکری بر حرکت و جهت دادن بدان بسیار محکم و عملاً بی رقیب است. خط عمل ما در دوران پیش از بحران، یعنی از امروز و بخصوص در دوران بحران بسیار روشن است. باید با قاطعیت تمام بر ارزش هایی که میباید راهنمای تغییر باشد، تأکید نماییم و بر تحقق آنها اصرار بورزیم. قضاوت در بارۀ مفید بودن یا نبودن کنش های افراد و گروه های مختلف سیاسی، باید بر این اساس انجام بپذیرد و تخفیفی در این باره جایز نیست. این منطق ارزیابی را باید به صراحت بیان و با تمام قدرت همه گیر کرد. سخنان و طرح اندازی های دیگر فاقد ارزش است و باید بر آنها با قاطعیت مهر بطلان زد و از میدان بیرونشان راند.

این خط عمل، انقلابی است و ممکن است برخی بدان صفت رادیکال یا حد اکثری اطلاق کنند و از ترس خاطرۀ تلخ انقلاب اسلامی، آنرا خطرناک یا حتی مردود بشمارند. قسمت اول حرف درست است، ولی قسمت دوم آن خیر.

این برنامه قرار است دمکراسی را در ایران مستقر سازد و بر اختلاط دین و سیاست نقطۀ پایان بنهد. می گویید که هیچ ایده آلی به طور مطلق قابل تحقق نیست. درست است، نیست. ولی آرمان باید راهنما باشد و وقتی که درست انتخاب شده، نهایت کوشش در راه نزدیک شدن به آن انجام بپذیرد. نباید تصور کرد که آرمان گرایی فی نفسه خطرناک است و مذموم. آرمان های معیوب کم نیست و اگر خطری باشد از این امر برمی خیزد، نه از نفس آرمانخواهی. تغییر نظام سیاسی مملکت امریست انقلابی و انقلاب، چه با خونریزی و چه ترجیحاً بدون خونریزی، چنین روشی می طلبد. آنهایی که به هر نوع داعیۀ اصلاح طلبی داشته اند، در عمل از افکار لیبرال تغذیه کرده اند و کوشیده اند ـ اکثراً محض سؤ استفاده ـ تکه هایی از آنرا وصلۀ گفتار مندرس اسلامگرای خویش سازند تا به آن آب و رنگی بدهند. کار نتیجه نداده چون نمی توانسته بدهد. مدتی با این شگرد مردم ایران را بازی داده اند، ولی بازی به آخر رسیده است. در مرحلۀ آخر، اختیار کار باید به دست صاحبان اصلی فکر، آنهایی که ابعادش را می شناسند و می خواهند از آن برای نجات کشور و ملت استفاده کنند، بازگردد.

رادیکال شدن انقلاب، اول در سطح عقاید انجام می پذیرد و سپس در سطح عمل ـ یکی مقدمۀ دیگریست و نوع ایدئولوژی راهنما در این زمینه تعیین کننده است. لیبرالیسم تنها ایدئولوژی است که امکان توتالیتر شدن ندارد چون اساسش بر آزادی است و اینکه نمی باید و نمی توان از پیش برای همه چیز جامعه تکلیف معین کرد و این ضمانتی است مهم. اگر روی پدال آزادی فشار بدهید، بعید است به استبداد برسید. اینجا نه با اسلامگرایی طرفیم، نه با کمونیسم، نه فاشیسم و نه این قصه هایی که دائم در بارۀ نظام کهن و سنتی ایران پادشاهی سر هم می کنند تا مردم را با توهم احیای هویت و با وعدۀ بازگشت عظمت به دنبال استبداد مدرنی بکشند که محض دلبری جامۀ کهن بر تن می کند.

آن چه ممکن است بیان رادیکال بگیرد و اسباب دردسر گردد، رویکرد مردم نسبت به روحانیت و دین است که می تواند صورت ضدیت با این دو را بگیرد و هزار فکر و عمل مغشوش و خطرناک در پی بیاورد. نشانه های تمایل به این راه و روش از هم اکنون پیداست، هم در بین مردم و هم در بین افرادی که به جای کوشش در معین کردن جا و مقام درست مذهب و روحانیت در جامعه، به ضدیت با اسلام و  دین و روحانیان می پردازند و از همین امروز مقدمات جنگ مذهبی فردا را می چینند. برای همین است که باید روی لائیسیته که روش متعادل کار و ضامن آزادی مذهبی است تأکید کرد و راه رادیکالیسم کور و بد عاقبتی را که می کوشد با هیاهو خود را قاطع و توانمند جلوه بدهد و می تواند به فاجعه بیانجامد، بست و محکم هم بست.

این خط کلی عملی است که به تصور من می تواند راهگشاهی پیروزی باشد و البته مثل هر طرح کلی و نظری، تبصره ای هم دارد: باید با واقعبینی و به اقتضای شرایط عمل کرد. حرف در یک جمله می گنجد و بیشتر از این هم نم یتوان در باره اش چیزی گفت، چون از قبل نمی توان در این باره سخنی جز کلیات بر قلم آورد. واقعبینی و مصلحت سنجی، سر موقع و با اعتنای به اوضاع متغیر روز و با کوشش در مهار آنها در جهت تحقق هدف اصلی، انجام می پذیرد و تعیین چند و چونش از قبل ممکن نیست. فقط می توان لزومش را یادآوری کرد که کردم.

۴ فوریۀ ۲۰۲۲، ۱۵ بهمن ۱۴۰۰

rkamrane@yahoo.com

___________________________

خیال خام

این اواخر حرفی که به برژینسکی نسبت داده شده، این طرف و آن طرف بین مردم دست به دست میشود و پژواکش را می توان در سخنان بسیاری شنید. مضمون کلیش این است که باید از آشتی و همراهی ناسیونالیسم ایرانی و اعتقاد شیعی جلوگیری کرد چون نیروی بزرگی پدید خواهد آورد. اول از همه بگویم من هیچ مطمئن نیست که طرف چنین حرفی زده باشد. اینقدر از این مزخرفات در اینترنت هست که از شمار بیرون است. دیگر اینکه که همگام کردن ناسیونالیسم و تشیع جزو برنامه های تبلیغاتی سپاه پاسداران هم هست و از منافذ مختلف به افکار عمومی تزریق می شود. خلاصه اینکه                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                               امکان جعل حدیث به هیچوجه منتفی نیست… ولی از این نکته که به هر صورت جنبی و کم اهمیت است اگر بگذریم، اصل داستان شایستۀ توجه است.

    احتمالاً این وسط عده ای دل خوش کرده اند که به  به! مژده! ببینید که خارجی ها رمز قدرت ما را فهمیده اند و ما خودمان بی خبر بوده ایم! شاید گروهی هم نگران شده اند که دشمن فرمول سوهان قم را کشف کرده و دیگر کار ما یکسره است… خلاصه از همین توهمات ادواری که هر از چندی گرفتارش می شویم…

اول از همه ببینیم که چه چیز این داستان جدید است؟ در حقیقت هیچ چیزش! این همان حرفی است که عملاً از دبیرستان به خورد ما داده اند. تاریخ صفویه را حول این محور به ما درس داده اند که برای تمایز از عثمانیان تشیع را به میان آوردند و به این ترتیب پایه های ایران گرایی را تحکیم نمودند. البته به ما توضیح نمی دادند که صفویه در ابتدا پیوند شاه و مردم را در درجۀ اول از قماش مرید و مرادی می دانستند که در فرقۀ مذهبی شان برقرار بود و بعد و به سرعت ناچار شدند ماهیت سیاسی آنرا به رسمیت بشناسند و تصحیح مسیر کنند. حال چه چیز این حرف جدید است که شایستۀ این اندازه توجه بشود؟ توان ایدئولوژیک مذهب بر همه روشن است و بهره گیری از آن برای تحکیم قدرت سیاسی و تقویت پشتیبانی مردم، به ابتدای تاریخ می رسد. تا عصر جدید، مذهب در همه جا نقش ایدئولوژی را ایفا می کرد.

ایران هم نمونه ایست از بسیاران. تمامی سنت تاریخی ما گواه این هماهنگی است، چه در زمان زرتشتیگری و چه تشیع. نظام سنتی و تاریخی کشورداری ایران، شاهنشاهی است با پشتوانۀ مذهبی. در دوران جدید هم، لااقل تا آنجا که به پهلوی مربوط است، همین ترتیب برقرار بوده است. مذهب تکیه گاه ایدئولوژیک مهمی برای این سلسله بود و فلج شدن محمدرضا شاه در برابر حملۀ روحانیت از بهت زدگی در برابر تغییر روش متحد دیرین برمی خاست که تعادلش را به کلی بر هم زده بود.

به عبارت دیگر، تمامی گذشتۀ تاریخی ما صحنۀ اختلاط دین و سیاست است که پردۀ آخر تحولش انقلاب اسلامی بود. درست است که واقعه به تمام معنا انقلابی بود و پیامد های بی سابقه ای داشت، ولی بر خلاف تصور، اساساً از قالب قدیم که قالب همیاری بود، بیرون نرفت. طی قرن ها، در اختلاط مذهب و سیاست، مرجع سیاسی، یعنی پادشاه، دست بالا را داشت، ناگهان بازی وارونه شد و مرجع مذهبی در موقعیت برتر قرار گرفت. آنی ترین واکنش نسبت به این امر، ابراز تعجب بود از حذف شاه و احساس اینکه وارد دوران جدیدی شده ایم که دیگر از سلطنت در آن خبری نیست و بازی دو قطب متفق بر هم ریخته است و یکی حق دیگری را خورده.

ولی برای خوردن حق حریف، صرف اراده کافی نیست، چون واقعیت به شما جواب رد می دهد. این که شما ریاست سیاسی و مذهبی را تؤامان اعمال کنید، به شما اختیار دوگانه می دهد ولی سیاست و مذهب را یکی نمی کند. فقط شما را وادار می کند که این دو را هماهنگ سازید و از آنجا که این دو حوزه منطق و هدف غایی متفاوت دارد، در نهایت یکی باید بر دیگری برتری اگر هم نه مداوم، در جمع ثابت پیدا کند و این واحد برتر جز سیاست نمی تواند باشد. تاریخ خانۀ سیاست است و اگر می خواهید دوام کنید، باید به حکم تاریخ گردن بگذارید.

دیدیم که در عمل چه شد. وقتی شاه حذف شد و ولی فقیه جایش را گرفت و مدعی گرد آوردن دو اقتدار سیاسی و مذهبی شد، ناچار شد ـ چنان که باید ـ در درجۀ اول تابع منطق سیاست شود و وقتی چنین کرد، راهی را گشود که یک بار توسط سلاطین صفویه پیموده شده بود. یعنی ناچار شد اقتدار مذهبی خود را تحت الشعاع سیاست قرار دهد و در نهایت بخشی از آن را، امور غیر سیاسی را به آخوند ها وابگذارد ـ خامنه ای به صراحت این را گفته. می گویید که رهبر جمهوری اسلامی صاحب هر دو اقتدار است و به قول قدیمی ها ذوالریاستین. درست است که تفکیک رسمی واقع نشده است، ولی برتری منطق سیاست بارز بوده و بارزتر هم شده و دین را طوری به خدمت گرفته که در تایخ ما سابقه نداشته است.

یکی شدن دو اقتدار، هر مانع و محدودیتی را از سر راه هماهنگی آنها که البته باید در درجۀ اول منافع سیاست را تأمین نماید، برداشته است. اگر یک مشت ملای آنتیک از حوزه به وضعیت اعتراض دارند برای این است که برتری سیاست را می بینند و به مذاقشان سازگار نیست. جدایی سازمانی و نهادی این دو که پیامد منطقی این وضعیت و حل کنندۀ تنش بین دو هدف غایی است، واقع نشده است و باید بشود، اما آنچه واقع شده قابل توجه است. دو نیمۀ اندام این موجود یک اندازه نیست و یکی بر دیگری غالب است. جدایی البته راه چاره است ولی تا آنجا یکی بر دیگری سوار خواهد بود.

حال ببینیم که چرا برژینسکی ممکن است این حرف را زده باشد ـ هرچند به اصل داستان شک دارم. برای اینکه خودش اصالتاً لهستانی است، یعنی از کشوری میاید که مذهب کاتولیک در تعیین هویت و حفظ موجودیتش بین آلمان پروتستان و روسیۀ ارتدکس که هزار مزاحمت هم برایش فراهم آورده اند، نقش اساسی داشته. از این گذشته، به آمریکایی مهاجرت کرده که در آن برداشتی کلی از مسیحیت پروتستان نقش دین مدنی را بازی می کند، یعنی دینی که عملاً در خدمت سیاست است و تقویت کنندۀ بستگی شهروندان به واحد سیاسی که به این ترتیب تقدیس گشته. تنها نمونۀ دیگر دین مدنی که امروز موجود است، مورد انگلستان است و کلیسای انگلیکن که البته به تناسب و با پسروی تقدس در اروپا، از نفس افتاده است. البته هنوز در همین اروپا، برخی حسرت دین مدنی را می خورند تا کشور خویش را به این ترتیب تقویت کنند.

حال که دیدیم داستان نه تنها جدید نیست، بله در تاریخ قدیم ما  اصل است، ببینیم که از زنده کردن دوبارۀ آن چه میوه ای می توان برداشت که عده ای این طور دهانشان آب افتاده است.

خیلی صریح بگویم: ثمر این پیوند که هزار با چشیده ایم تلخ است. اول از همه باید به این نکته توجه داشت که برتری سیاست بر مذهب در تاریخ ما اصل بوده و هنوز هم ـ به رغم ادعا های رژیم ـ جاری است. ولی این بدان معنا نیست که می توان از اسلام و بخصوص تشیع دین مدنی ساخت. دینی را می توان در این موقعیت قرار داد که یا خودش از بابت روحانیت ضعیف باشد مثل آمریکا و یا این که ریاست روحانیش، حتی به صورت اسمی هم که شده، تحت نظر مرجعی سیاسی باشد، مثل ملکۀ انگلستان. یعنی روحانیت باید اساساً رام و مطیع قدرت سیاسی باشد. نه به طور گذرا و موضعی و موسمی، به شکل بنیادی.

تشیع رکاب به این حرف ها نمی دهد، همانطور که کاتولیسیسم. کلیسای کاتولیک حاضر و مایل به ایفای نقش دین مدنی در هیچ واحد سیاسی نیست چون اساساً از مراجع سیاسی مستقل است و از این استقلال به شدت حراست می کند. این هست که از نظر تاریخی همراهیش با قدرت سیاسی و قبول برتری آن در مورد امپراتوری صورت گرفته. نه امپراتوری این و آن، امپراتوری به معنای مطلق که وارث روم و در حقیقت شارلمانی باشد. شارلمانی آخرین کسی بود که در حوزۀ مسحیت کاتولیک امپراتوری واحد برقرار ساخت و از تقدیس کلیسای کاتولیک که در آن زمان رقیب پروتستان هم نداشت، برخوردار گردید. اگر سودای این دارید که کلیسای کاتولیک را به استخدام سیاست دربیاورید، چنین قد و قامتی می باید داشته باشید.

در ایران نمی توان نظیر این موقعیت را پدید آورد. حد اکثر کاری که می توان کرد، آنیست که سلاطین پهلوی آخرین نمایندگانش بودند. روشن است که آنها هم تمامی قلمرو تشیع را زیر نگین نداشتند، ولی موقعیتشان قابل توجه بود و به هر صورت هیچ گاه سودا و توانایی این را نداشتند که تشیع را به دین مدنی تبدیل کنند.

برسم به حرف آخر که اساساً ساده است ولی رسیدن بدان تمامی این مقدمات را لازم داشت. کوشش در راه پیوند دادن ایرانیت و تشیع همیشه به منطق سیاست برتری می دهد، حال چه یک نفر بر این دو ریاست کند و چه دو. تشیع را نمی توان به طور مطلق تابع سیاست کرد و از آن دین مدنی ساخت، روحانیتش قوی است و مستقل و زیر بار نمی رود، حتی اگر ریاست هر دو اقتدار با یک روحانی باشد، مثل امروز. تنها راهی که باقی می ماند پیوند نامیمون این دوست به ترتیبی که قبلاً دیده ایم و امروز هم شاهدیم. یعنی درست کردن دین رسمی، برتری دادن به آن در مناسبات سیاسی و اجتماعی و البته به همان نسبت محدود کردن آزادی همۀ مردم در قالبی که با هنجار های مذهبی در تضاد نیافتد و نیز کم گذاشتن از آزادی مذهبی پیروان دیگر ادیان. اگر قرار باشد تشیع ایران را تقویت کند به این قیمت خواهد بود.

خیال اینکه این حرف تازه است، از مؤثر و مفید شمردنش هم مضحک تر است. اگر فکری برای مشکل اساسی تاریخی ما میخواهید بکنید، جدایی است که اسمش لائیسیته است. بی خود دنبال این حرف ها راه نیافتید که به به! جنس فرنگی آمده، آنهم از سوی کسانی که اصلاً جدایی را مطلوب نمی شمارند و تمایل دارند تا به هر ترتیب کنارش بگذارند. این دوای درد شما نیست. خودتان بجویید، خودتان بیابید و خودتان به کار ببندید.

۳۱ ژانویۀ ۲۰۲۲، ۱۱ بهمن ۱۴۰۰

rkamrane@yahoo.com


مبارزات اثیری

رسانۀ اجتماعی قرار است که ارتباط اجتماعی را تسهیل کند و مبارزان سیاسی سودای این دارند که برای توسعه و تسریع مبارزه از این وسیله استفاده نمایند و در این میدان بسیار هم فعال هستند. ولی نتیجه ای که در عمل از این کوشش ها حاصل می گردد ابداً تناسبی با امید هایی که به آنها بسته شده است، ندارد. نه فقط به دلیل سانسوری که، به رغم تبلیغات فراوان، بر این رسانه ها حاکم است، و نه تنها از این جهت که صحنۀ آنها میدان ترکتازی انواع مزدوران سایبری است که با حجم پست هایشان همه چیز را قلب می کنند و باز هم نه به این خاطر که در اینجا هم که قرار است کار فردی و بی سلسله مراتب باشد، باز پول و بسیج گروهی حرف آخر را می زند.

مشکل اصلی از نوع استفاده ای برمی خیزد که اکثر ایرانیان و بخصوص آنهایی که معتقدند فعالیت سیاسی می کنند، از این رسانه ها می کنند. کار سیاسی همه شده سر کشیدن به این رسانه ها و کسب اخبار. یعنی استفاده ای که از آنها می کنند در حد روزنامه ورق زدن است. از نوع نگاه انداختن به مجلاتی که تا نوبتتان برسد، در مطب پزشک دست می گیرید. یعنی کار این ها به جای ترغیب و بسیج به کار سیاسی که البته باید در جهان واقع و نه مجاز صورت بپذیرد، شده ایجاد سرگرمی.

مشکل دوم که از همین یکی برمی خیزد، مسخ کردن کار سیاسی است. یعنی افرادی که در این دنیای مجازی مستغرق شده اند، از عمل سیاسی هم تصوری بیش از ابراز وجود در این میدان و چند کلیک و اگر همت مدد کرد، یکی دو کامنتی که این طرف و آن طرف می گذارند، ندارند. استفاده از اصطلاحات مضحکی نظیر طوفان توئیتری بیانگر این بینش است. طوفانی که حتی اگر در فنجان چای واقع می گشت اثرات بیشتری در پی می داشت تا در این فضای اثیری. گویی همه در خواب کار هایی می کنند که در بیداری به یادشان می ماند و توقع دارند که عالم بیداری را نیز به این طریق تغییر بدهند!

نیرویی که باید صرف نجات ایران بشود، به این ترتیب در مکانی صرف می شود که هیچ موجودیت مادی ندارد. دست و پا زدن در فضایی مه آلود، پرواز بدون مقصد در میان ابرها. کوفتگی ولی واقعی است و توانی برای تحرک در فضای واقعی سیاست باقی نمی گذارد. باید خوابید و تجدید قوا کرد برای فردا و به امید پیدا کردن مضمونی که عدۀ زیادی را جلب نماید با وسعت دادو ستد ها توهم حرکت را ایجاد کند.

باید به این افراد و بخصوص جوانانی که وقتشان را صرف این کار می کنند و از دنیای واقعی غافلند، گفت که اگر در پی سرگرمی هستند که هیچ، ولی اگر سودای ایجاد تغییرات سیاسی را در سر دارند، باید جهان واقع را مرجع قرار بدهند، مجاز فرع واقعیت است، نه اصل. بدانند که این کاری که الان می کنند، بازی ویدیویی است، نه مبارزۀ سیاسی. بهتر است به ایران بیاندیشند و از بازیگوشی دست بردارند.

۱۴ فوریۀ ۲۰۲۲، ۲۵ بهمن ۱۴۰۰

rkamrane@yahoo.com

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate