سه مطلب

جامعۀ بی روشنفکر؟

از انقلاب به این طرف، فحش دادن به روشنفکران، یکی از اقلام ثابت گفتگو های سیاسی ایرانیان است و طبعاً مشوقان پهلوی چی و اسلامگرایش هم بیکار ننشسته اند. در اینجا می خواهم نظری بیاندازم به این مضمون عامیانه و در نهایت بی معنی.

کسانی که از این حرف ها می زنند اصلاً درست نمی دانند روشنفکر چیست و کارکرد اجتماعیش کدام است. اول از اینجا شروع کنیم. روشنفکری نه تفنن است، نه حرفه، نه درجۀ تحصیلی، موقعیتی اجتماعی است که از اظهار نظر در باب اجتماع و بخصوص سیاست زاده می شود و به تناسب قبول مردم، ارتقأ پیدا می کند. روشنفکری خاص عصر جدید است. در جهان قدیم، تنها معادلی که میتوان برای روشنفکران امروز یافت، فلاسفه هستند. چرا می گویم فلاسفه؟

برای اینکه غیر از مذهبیان، تنها گروهی بودند که گفتاری در باب انسان و طبیعت و احیاناً خدا عرضه می نمودند و در این کار گفتار مذهبی را نقد می کردند و به هر صورت در چارچوبش نمی ماندند. چرا می گویم خاص عصر جدید؟ به این دلیل که پیدایش روشنفکران، با پس راندن جهانبینی مذهبی در ابتدای این دوران همراه گشت و بر خلاف فلاسفه که الزاماً تمامی جامعه را طرف خطاب قرار نمی دادند و رویشان در درجۀ اول به خواص بود، روشنفکران رو به همگان دارند. مشکل هر دو گروه با حاکمان از این برمی خاست که در دوران قدیم تنها منبع تولید ایدئولوژی حکومتی، مذهب بود و بس، خدشه انداختن به گفتار مذهبی پذیرفته، مخدوش کردن مشروعیت حکومت نیز تلقی می شد. در دوران جدید که دوران ایدئولوژی است، کار از آن حد فراتر رفته، بخصوص که نفس نقد مذهب به نقد حکومت نمی انجامد، اکثر اوقات نقد انواع ایدئولوژی های حکومتی هم در دستور کار روشنفکران هست. به این دلیل هم هست که برخی نقش روشنفکر را به نقد قدرت فرومی کاهند که البته برداشت بسیار ناقصی است.

اهل مذهب، همانطور که قدیم اهل فلسفه را رقیب خویش و گاه دشمن می پنداشتند، گاه در دوران جدید نیز نسبت به روشنفکران موضعی بیش و کم مشابه اتخاذ می نمایند، منتها کمابیش از موضع ضعف و در در دورانی که انحصار مذهب بر عرضۀ گفتار تبیینی، سالیان دراز است که ختم شده. اصطکاک این دو گروه ثابت است و اگر شاهدیم که حکومت امروز ایران این چنین با روشنفکران دشمنی ورزیده است، فقط به دلیل ماهیت استبدادیش نیست، داستان ریشه ای بس قدیمی دارد. آنهایی که روشنفکر مذهبی نامیده می شوند، مدافعان گفتار مذهبی هستند، در جهانی جدید که انحصار آن گفتار به فراموشی سپرده شده است. طبعاً در این راه از آزادی روشنفکری هم سود می برند و حرف هایی می زنند که الزاماً به مذاق روحانیت خوش نمی آید.

روشنفکر در همه زمینه ای نظر می دهد، ولی نه به عنوان متخصص. میدان جولان روشنفکری، میدان برخورد عقیده است، یعنی میدان برخورد نظراتی که به هیچ قید و معیار کارشناسی مقید نیست. اگر قرار بود که معیار های کارشناسی بر آن مسلط گردد، فقط جا برای سخن کارشناسانه و تأیید کارشناسان میماند، چیز زیادی از آزادی بیان نمی ماند و روشنفکری هم بی موضوع می شد. اینکه ایراد بگیریم چرا روشنفکران در همه زمینه حرف می زنند، وارد نیست، کارشان این است. همانطور که همه راجع به هر چیز حرف می زنند و حق دارند بزنند، گیریم روشنفکران گاه با مهارت بیشتر این کار را می کنند و سخنانشان، به هر دلیل، برد بیشتری دارد. طبعاً این سخنان در معرض انتقاد همه، از جمله کارشناسان هست و راه بر جستجوی حقیقت هیچگاه بسته نمی شود، پس جای نگرانی نیست. آزادی بیان، اسباب و محرک رسیدن به نظرات و در نهایت حقایق جدید است، حقایقی که خارج از چارچوب سخنان پذیرفته قرار دارد. برای همین هم هست که مقید کردنش در این چارچوب، جانش را می گیرد.

خوب این از روشنفکری. ببینیم چرا در مملکت ما ناگهان چنین دشمنی با روشنفکران که اگر از هر جهت هم بتوان با سخنانشان مخالف بود، کارکردشان را در اجتماع نمیتوان خرد یا بیفایده شمرد، پیدا شده است؟

دلیل را همه می دانیم. طی انقلاب اسلامی که نخبگان سیاسی قلع و قمع شده بودند و فرصتی برای ابراز وجود و عرضۀ گزینه های مختلف به مردم نداشتند، نقش آنها عملاً توسط روشنفکران بر عهده گرفته شد. سیاست به حوزۀ هنر و روشنفکری عقب رانده شده بود، از همانجا هم برگشت. محیط روشنفکری آن دوران بسیار تحت تأثیر اندیشه های ضد لیبرال بود و متمایل به چاره شمردن انقلاب و زیر و رویی ساختار اجتماعی و سیاسی. اینکه اسلامگرایان نیز به همین راه می رفتند، نزدیکی و همکاری آنها را تسهیل نمود و در نهایت رسیدیم به آنجایی که رسیدیم. بحران اعتبار روشنفکران در ایران، از اینجا سرچشمه می گیرد و دلیل تاریخی و محدود دارد، نه کلی و اساسی.

امروز روز، ما هنوز نخبگان سیاسی نداریم. در داخل ایران مجالی به رشدشان داده نم یشود. در خارج کسانی هستند، ولی از آنجا که هنوز از رأی یا لااقل پشیبانی بارز مردم برخوردار نشده اند، نمی توان به تمام معنا نخبۀ سیاسی شمردشان، حتی اگر کمابیش معلوم باشد که به این راه می روند و به محض رفع موانع، در پی ایفای چنین نقشی خواهند بود. اینها عملاً در جایی بین روشنفکری و سیاستگری قرار دارند. یعنی هنوز، ما نه فقط در میدان تعاطی عقاید اجتماعی و سیاسی محتاج روشنفکرانیم که مدتهاست، به طور غالب، متمرکز بر نقد مذهب و خواستاری دمکراسی شده اند، بل برای کار سیاسی نیز که نقداً بیشتر گفتاری است تا سازمانی، به مقدار زیاد وامدار روشنفکرانیم که دائم در این زمینه موضع می گیرند، کمابیش مثل دوران انقلاب.

در این وضعیت می توان به دشمنی با روشنفکران ادامه داد و وجودشان را مضر شمرد یا… ولی از خود بپرسید که در موقعیت فعلی، اگر اینها نباشند، جایشان را که پر خواهد کرد؟

نامزد ها را میشمرم. اول از همه روحانیان که رقیب دیرپا و سختکوش آنها هستند؛

دوم روزنامه نگاران که مدتیست به یمن سرکوب حکومتی روشنفکران و نیز کینه توزی اجتماعی بی مورد، جای روشنفکران را پر کرده اند و آخر همین سلبریتی هایی که همه جا هستند، همه چیز می گویند و هیچ مسئولیتی هم ندارند. البته هر کس می توانید به سبک تهیۀ عرق خانگی، خود دست به کار شود، کمااینکه بسیاری شده اند و در شبکه های اجتماعی همگان را از نظراتشان بهره مند می سازند… راه آخر هم احتراز از هر مشکل و تبعیت بی چون و چرا از گفتار حکومتی هم ممکن است و آسان ـ بالاخره این هم راهی است.

کلاهتان را قاضی کنید و ببینید که روشنفکر بهتر است یا این جایگزین هایش. توجه نیز داشته باشید که داستان به رد و بدل کردن عقاید ختم نمی شود، آیندۀ شما و کشورتان است که دارد به این ترتیب رقم می خورد. نصیحت آخر هم اینکه مسئولیت انتخابی را که خود می کنید به گردن روشنفکران نیاندازید، مسئولیت انتخاب شما با خود شماست، پس دقت کنید.

.

۱ ژانویۀ ۲۰۲۰، ۱۲ دی ۱۳۹۹

+++++++++++++++++++++++

سیاست گود تر از دمکراسی است

رامین کامران

بی آبرویی امروزین آمریکا تمام کسانی را که از سیاست تصویری در حد اخبار روز و تفسیر های رسانه ای دارند، غافلگیر کرده است و بیش از همه سیاستمداران میان مایۀ آمریکایی را که همگی محصول همین دمکراسی فاسدی هستند که می بینیم و جز لولیدن در آن کاری ازشان بر نمی آید.

ریشه و بن سیاست، مبارزه ایست که هیچ داوری جز قدرت ندارد و اولین نتیجه اش تعیین نظام سیاسی است. آن حالت طبیعی که فیلسوفانی نظیر هابز تصویر کرده اند، همین است، با این تفاوت که ایجاد امنیت هیچگاه به طور بی شکل تحقق نمی یابد، بلکه از ورای تأسیس یک نظام سیاسی معین متحقق می شود. در سطح یک واحد سیاسی، قدرتی نداریم که خام باشد، نظامی سیاسی داریم که قرار است امنیت را تضمین کند.

بلبشویی که اخیراً در آمریکا شاهد بودیم، از همین نوع بود. یعنی کسی آمد و با قصد کودتا، خیال تغییر نظام سیاسی کشوری را داشت که مردمش او را برای دور جدید ریاست جمهور برنگزیده بودند ـ از اول هم طی کرده بود که اگر من انتخاب نشوم، یعنی تقلب شده. نقداً بساط لاپوشانی به راه است و ظاهراً کسی تمایل ندارد تا تمهیدات و وسعت این کودتا را برای همگان روشن کند. لابد عده ای فکر آبروی کشورشان هستند که چه بخواهند و چه نخواهند، بر باد رفته ولی به نظر می آید که عدۀ  ظاهراً بیشتری در فکر حفظ کسب و کار سیاسی خود هستند و نمی خواهند اعتبار امامزاده ای که متولیش هستند، متزلزل بشود.

وقتی پای تغییر نظام سیاسی پیش می آید ، نمی توان به همان رفتار و واکنش هایی بسنده کرد که برای گذران سیاست در دمکراسی روزمره کافیست. مثل وقتی که آبتنی می کنید و از ساحل کمی دور می شوید و زیر پایتان ناگهان خالی می شود، یا باید شنا بلد باشید یا اینکه غرق بشوید. آنچه ما نقداً شاهدیم، تقلای سیاستمدارانی است که شنا بلد نیستند و می کوشند تا از جریانی که دارد از ساحل دورشان می کند، رهایی بیابند و اول کاری که برای رهایی می کنند، انکار جریان آب است! رسانه ها هم که یاری می کنند… معلوم نیست که با آن هفتاد میلیون رأی چه می خواهند بکنند.

آدمی که برای میدان این بازی مناسب باشد از قماش سیاستمداران معمول نیست که بیست و چهار ساعت در همه جا جولان می دهند و بی مایگی شان در شرایط بحرانی هویدا می شود. مثل همین هایی که با این بضاعت مزجات، نه فقط اختیار آمریکا دستشان است، برای زندگی میلیونها آدم دیگر هم در دنیا تصمیم می گیرند، از جمله من و شما، کودتا می کنند، تحریم می کنند، فردی و گروهی دیگران را می چاپند و الی آخر.

اینها بر حسب اتفاق در جلوی صحنه قرار نگرفته اند، ثمرۀ یک فرآیند انتخاب اجتماعی و نه طبیعی، هستند، نوعی داروینیسم که مناسب ترین ها را برای محیطی معین برمی گزیند. کسانی برنده شده اند که در هر قدم، با این نظام فاسد بیشتر هماهنگی نشان داده اند، نظامی که در آن همه چیز قابل خرید و فروش است و دائم در معرض مزایده. پولکی بودن انتخابات آمریکا که از اول فرض مسئله بوده، با حکمی که چند سال پیش دیوان عالی صادر کرد و کمک نامحدود مؤسسات اقتصادی را به نامزد های انتخاباتی مجاز شمرد، به درجه ای رسیده که می بینید.

اگر این همه ناتوانی و بی عرضگی می بینید، اتفاقی نیست. از کسانی که گفتم، در موقعیت بحرانی کاری برنمی آید و هر جا باشند همین طوری هاج و واج می مانند. جا زدن در مقابل زباله ای در حد ترامپ و بعد حتی جرأت نداشتن برای متهم کردنش به خیانت و کشیدنش به دادگاه، معرف کیفیت طبقۀ حاکم آمریکاست. دویست سال است که همین قبیل اشخاص را ـ البته با تعداد کمی استثنأ ـ در صندوق هایی که رویشان عکس های جفرسون و لینکلن را چسبانده بوده اند، به ما فروخته اند.

اشخاص بسیار کم شماری مرد میدان مبارزۀ سیاسی در این حد هستند. وقتی دعوا بر سر نظام سیاسی است، شعور و قابلیتی بسیار بالای معمول لازم است ـ از آن نوعی که بختیار داشت. یادآوری کنم، در ایتالیا و آلمان، سیاستمداران و روشنفکران ضد فاشیست کم نبودند، ولی در هیچکدام این دو کشور سیاستمداری در قامت بختیار پیدا نشد که در بالاترین مقام، تمام قد در مقابل فاشیسم بایستد و با تمامی صراحت ممکن بگوید که ایستاده ام تا نیایی. آنها نداشتند و ما داشتیم. آمریکا هم که اصلاً ولایت همبرگر است…

هر وقت به فکر افتادید که مثل آدم های بیعار وقتتان صرف بدگویی به ایران و ایرانی بکنید، به این تفاوت هم کمی فکر کنید.

++++++++++++++

تقدیس و قربانی- رامین کامران

 

اسم «شبکه های اجتماعی» این تصویر را به ذهن استفاده کنندگان متبادر می کند که از طریق آنها، وارد داد و ستد اجتماعی شده اند ـ کمابیش از همان نوع که در زندگانی روزمره جریان دارد. به عقیدۀ من این تصور خطاست. نوع ارتباطی که در این دو حوزه برقرار می شود، شباهت کمی به هم دارد و آنچه در شبکه های اجتماعی می بینیم، صورتی به نهایت محدود و بی رمق از آن چیزی است که در جامعه با آن سر و کار داریم. این نوع ارتباط، بخصوص وقتی پای عمل سیاسی به میان میاید، به تمام معنی معیوب و حتی خطرناک است.

.

اول چهرۀ خود شما. هر فرد، بخصوص وقتی از ورای نامی مستعار وارد این شبکه ها می شود، چهره ای پیدا می کند به اعلی درجه ساده که هیچ ربطی به پیچیدگی چهرۀ اجتماعیش ندارد چون منحصر است به پستهایی که گذاشته یا مراودات تلگرافی که با بقیه داشته. این بیش از چهره، نقاب است و آنهایی هم که به قصد سؤ استفاده وارد این داد و ستد می شوند، از همین نقاب سازی کمال استفاده را می کنند. تقریباً چهرۀ همه همینطور است، ولی این فقط بخش اول کار است.

دوم اینکه روابط تک بعدی یا شاید به عبارت بهتر، تک مضمونی است. گفتگوی شما با هیچیک از مخاطبانتان غنای گفتگویی را که در روابط معمول اجتماعی دارید، پیدا نمی کند. بر سر یک موضوع با هم موافقید یا مخالف و این پیوند به همان سرعتی که بسته شده، در معرض گسیختن است، عملاً بدون اینکه ردی از آن باقی بماند، سنگزاری بی رد پا. جا گرفتن در جرگۀ همفکران موقت، نوعی احساس کاذب تعلق گروهی می آفریند. گروه تک بعدی را نمیتوان به آسانی گروهی اجتماعی خواند، زیرا به زحمت میشود از جمعیتی که فرضاً در یک استادیوم یا یک فروشگاه بزرگ جا گرفته است، تمیزش داد. این گونه تجمع حاصل نوعی به هم برخوردن است، نه پیوند اجتماعی.

می گویند که این شبکه ها به فردیت و بیان آن میدان می دهد. البته تورم فردیت را می توان در بسیاری از ابراز وجود هایی که در این حوزه انجام می گیرد، شاهد بود. هر کس کمابیش با این تصور که در هر زمینه به اندازۀ هر کس دیگر، نه فقط حق ابراز نظر که اعتبار نظر دارد، در آنها جولان می دهد، همراه با نوعی احساس استقلال مطلق و حتی بی نیازی که مضحک است. در صورتی که ارتباط اجتماعی، درست فرا رفتن از فردیت است، عضو جمع شدن و جوشیدن با دیگران، نه اغراق بی حساب بر فردیت خود. البته که فرد مهم است و حق تأکید بر موجودیت خویش را دارد، ولی جامعه از کنار هم چیدن افرادی ساخته نشده که مثل مشتی تیله که روی سینی ریخته باشند، این طرف و آن طرف جولان می دهند، گاه با هر برخورد می کنند و گاه از یکدیگر دور می شوند. به چنین موقعیتی می گویند جامعۀ اتمیزه که حالتی به نهایت غیر عادی و ناسالم است و در این شبکه ها اصل است، نه استثنأ.

حکومتهای استبدادی و بخصوص توتالیتر هستند که می کوشند جامعۀ معمولی را اتمیزه کنند. هدفشان از این کار حصول بیشترین تسلط بر حیات افراد است، افرادی که باید از هر ارتباط مستقل با یکدیگر محروم باشند و مراوداتشان در هر زمینه از ورای دستگاه دولت بگذرد. آنچه در شبکه های اجتماعی می بینیم، نمونه ای خرد ولی نزدیک به کمال از جامعۀ اتمیزه است. این وضعیت که تحققش هدف توتالیتاریسم است، گاه در حیات معمول جامعه نیز به طور موقت پیش میاید و موجد حرکت های جماعتی می شود.

پویاترین تحرکاتی که در این شبکه های اجتماعی دیده میشود، حال چه به آنها نام توفان توییتری بدهیم یا چیز دیگر، از همین نوع حرکتهای جماعتی است. از انقلاب اسلامی به این طرف، بسیار در بارۀ حرکتهای جماعتی نوشته شده و لزومی نمیبینم که بحث را بسط بدهم. فقط یادآوری می کنم که در این حرکت ها، فردیت در جمع تحلیل می رود و توان ارزیابی افراد عملاً به پایین ترین سطح سقوط می کند و عاطفی و حتی به عقیدۀ برخی، غریزی می شود ـ یعنی بدوی ترین صورت ممکن. پشت سکۀ فردیت مطلق، تحلیل رفتن در جمع است و استعفای کامل از تشخص و تمایز خویش ـ دو قطبی که رابطۀ اجتماعی سالم در میانۀ آن ها قرار دارد.

تا آنجا که من در مورد ایرانیان دیده ام، این حرکت های جماعتی دو سو می گیرد که به بدوی ترین غرایز انسان باز میگ ردد: تقدیس و قربانی. ما به طور دائم شاهد دو نوع حرکت در این فضا هستیم: اعتبار بخشیدن به یک نفر یا پشتیبانی از او تا بالاترین حد و دیگری، حمله ور شدن به یکی به قصد نابود کردن او، نوعی لینچ مجازی. هر دو حرکت عاطفی و بسیار به دور از ارزیابی عقلانی است و به همان نسبت هم شدید و آنی و بی مهار است. هر دو نوع موضع گیری می تواند از نقطه ای قابل قبول حرکت کند، ولی آنچه اسباب نگرانی و دلیل مردود شمردنشان است، روند تحول و منطق گریزی آنهاست. تصور نمی باید کرد که نیروی این واکنش های کمابیش غریزی می تواند در سیاست کارساز باشد یا فایده ای به مردم ایران برساند. واکنش افسار گسیخته هیچگاه در سیاست سودمند نیست چون از مهار عقلی که باید راهنما باشد، سرمی پیچد.

اگر شاهدید که دولت های خارجی برای تبلیغات خود و بازی دادن مردم ایران، این اندازه روی شبکه های اجتماعی حساب باز کرده اند و این طور با پیگیری از آنها بهره برداری می کنند، درست به همین دلیل است که در این میدان، می توان با تکنیک های تجربه شده و نسبتاً کم خرج، مردم را به این سو و آن سو کشاند و نوعی توتالیتاریسم محدود و کنترل شده ایجاد کرد. دقت کنید که تا بحرانی کوچک یا بزرگ ایجاد می شود، ناگهان استفادۀ هدفمند از این شبکه ها اوج می گیرد و سیل پیام های حساب شده و هم جهت است که در آنها سرازیر می شود. تصادفی نبود اگر در ایران، سؤ استفادۀ سیاسی وسیع از شبکه های اجتماعی، با جنبش سبز شروع شد ـ میدان عمل بسیار مناسبی بود که برای این بازی پیدا شده بود.

اگر می خواهید اختیار سرنوشت خود را خودتان به دست بگیرید و به سوی هدفی که برگزیده اید، حرکت نمایید، مهار احساس و عقل و عملتان را به دست دیگری ندهید، حال هر عقیده ای داشته باشید. بازی سیاست بازی مرگ و زندگی است و سهل انگاری بر نمی دارد. اگر شکی دارید، فقط بکوشید تعداد کسانی را بشمارید که بعد از انقلاب اسلامی و به خاطر نظامی که با این انقلاب روی کار آمد، جان باخته اند.

۳ ژانویۀ ۲۰۲۱، ۱۴ دی ۱۳۹۹

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate