چهار نوشته

سخن روز

دست که بسته است؟

رامین کامران

۲۳ فوریۀ ۲۰۲۲، ۴ اسفند ۱۴۰۰

rkamrane@yahoo.com

بازار انواع حدس ها در باب عاقبت مذاکرات جمهوری اسلامی و آمریکا گرم است و سیل دروغ هم که از طرف دستگاه های خبری به همه سو روان. فضا با شایعات اشباع شده و حدس درستی نمی توان راجع به نتیجۀ مذاکرات زد، زیرا خبر صحیح و قابل اعتمادی به دست کسی نمی رسد. در این جا می خواهم روی یک نکته انگشت بگذارم.

از روز اول این دعوا، نه فقط تمامی خطا ها و نادرستی ها به حساب جمهوری اسلامی منظور شده، از همه سو هم چنین شنیده ایم که حکومت اسلامی در آچمز قرار گرفته و دستش برای کنار آمدن با آمریکا بسته است، یعنی این که اگر هم در نهایت توافقی حاصل نشد، باز تقصیر جمهوری اسلامی است. بسیار خوب! جواب اتهامات را بگذاریم که خود حکومت بدهد، ولی در مورد بسته بودن دستش یکی دو نکته در خور یادآوری است.

اگر چنان که باید، حکومت امروز ایران را اساساً توتالیتر محسوب کنیم و البته این را هم بپذیریم که از اول قابلیتش در این زمینه کم بوده و با گذشت زمان، هر روز  زهوار در رفته تر از قبل شده، باید یکی دو مسئله را مورد توجه قرار بدهیم. اول اینکه حکومت های توتالیتر، به دلیل اینکه افکار عمومی ندارند یا اگر داشته باشند، در حد ناچیز دارند و در داخل با زبان سرکوب صحبت می کنند، یعنی در داخل کشور دستی باز دارند که هیچ حکومت دمکراتیک ندارد. حکومت اسلامی هم، حال هر اندازه قلیل، از این امتیاز برخوردار است و شاهدیم که ابایی از کاربرد خشونت ندارد. از این گذشته، این نوع حکومت ها، در حوزۀ سیاست خارجی از مجال مانوری برخوردارند که حکومت های دمکراتیک سخت به دست بیاورند. نمونه های تاریخی آنرا می توان هم در مورد آلمان نازی و اتحاد شوروی جست و در معاهدۀ معروفشان و هم در مورد چین و رابطه اش با آمریکا. جمهوری اسلامی هم به نوبۀ خود از این آزادی عمل بهره مند است و تصور این که دلایل ایدئولوژیک و نه ژئوپلیتیک، در توافق با آمریکا یا حتی تجدید رابطه با این کشور، محدودش می کند، تصور درستی نیست.

این آمریکاست که دچار بیشترین محدودیت است و متأسفانه به این امر توجه کافی نمی شود. چندین سال است که روشن شده که سنای این کشور که کاملاً تحت نفوذ اسرائیل قرار دارد، اصولاً با انعقاد هر توافقی با جمهوری اسلامی مخالف است و جلوی این کار را خواهد گرفت. البته تحت عنوان این که این توافق بد است و باید بهترش را منعقد نمود. ولی وقتی دقت می کنید، می بینید که این توافق بهتر وجود خارجی ندارد و تصوری که در نظر مخالفان توافق ممکن، نقش بسته، راه حلی است که در آن آمریکا همه چیز را از جمهوری اسلامی برای خودش و اسرائیل بگیرد و در برابر هیچ ندهد ـ کاری غیر ممکن. در این وضعیت، قوۀ مجریه، هر قدر حصول توافق را لازم بداند و هر اندازه هم که بخواهد یا بتواند در این راه گام بگذارد، بیش از آنکه به قول خودش، با زیاده خواهی جمهوری اسلامی مواجه باشد، باید پاسخ توقع بی حد کنگره را بدهد که نمی تواند. اختلاف به جایی رسیده که تاریخ انقضای امضای دولت ایالات متحده به حد تاریخ مصرف مواد تازۀ لبنی سقوط کرده و جوهرش خشک نشده از اعتبار می افتد.

خلاصه اینکه اگر مانعی هست، بیشتر در طرف آمریکاست. این که جمهوری اسلامی را در این زمینه مقصر بدانیم، خوراکی برای تبلیغات فراهم می کند و احیاناً به مخالفانی که در درجۀ اول دنبال تشفی خاطر هستند، مددی می رساند، اما به تحلیل درست موقعیت کمکی نمی کند. این به معنای تطهیر جمهوری اسلامی از جمیع خطا ها و جنایاتش نیست، ارزیابی واقع بینانۀ وضعیت دیپلماتیک است.

ختم محاصرۀ اقتصادی که نامش را تحریم گذاشته اند، کلاً به دو صورت ممکن است: یکی مذاکره و توافق و امتیاز دادن برای رهایی از فشار، دیگر شکستن این حلقه با اتکای به نیروی درونی و پشتیبانی برونی. این جا طرف آمریکایی، چنان که رسمش است، به چیزی کمتر از تسلیم بی قید و شرط و تصاحب تمامی داو راضی نیست و به عبارتی اصولاً اهل مصالحه نیست، یا می توان گفت از مذاکره همان نتیجه ای را می طلبد که از پیروزی کامل در جنگی که نمی تواند بکند. جمهوری اسلامی هم که تا به حال، به هر قیمت و البته به بهای فشار بی حد بر مردمی که بار ندانم کاری و فساد این رژیم را هم بر دوش می کشند، از تسلیم سر تافته و اصولاً هم به نظر نمی رسد که بخواهد به این راه برود. شکست محاصره که حاجت به پشتیبانی خارجی دارد، هنوز میسرش نشده، ولی امکان این که به مرور زمان بدان دست بیابد، موجود است و عملاً راهی جز آن پیش پایش باز نگذاشته اند. دعوا فرسایشی است. تا آنجا همین بساط کج دار و مریز برقرار خواهد بود و اگر توافقی امضأ شود، محدود و کم عمر خواهد بود و امید های دراز و کوتاه در پی هم ناامید خواهد شد.

دیپلماسی می تواند خیلی ملال اور باشد و دیپلمات بودن بیش از هر چیز حوصله لازم دارد. ولی چه می شود کرد، دنیا اینطوری است.

——–

سخن روز

باز هم کینه به بختیار- رامین کامران

چندیست حمله به بختیار به طرز بی رویه ای افزایش یافته است. دلیل این امر روشن به نظر میاید. همه منتظرند تا تغییراتی اساسی در صحنۀ سیاسی ایران رخ بدهد و از آنجا که طی چهل سال گذشته، محبوبیت بختیار روز به روز بین مردم افزایش یافته و بر حق بودن سخنان وی بر همه هویدا گشته است، بسیاری نگرانند که نکند ملت ایران این بار به راه بختیار برود و سر آنها  را بی کلاه بگذارد. دشمنان و بدگویان همان ها هستند که همیشه بوده اند، حرف جدیدی هم به قبلی ها اضافه نشده است، ولی یک نکته قابل توجه است.

ملی مذهبی ها که همیشه با بختیار دشمنی نشان داده اند، چندیست که بیش از گذشته حرارت نشان می دهند و حتی می توان گفت در این زمینه از جمهوری اسلامی هم که به روال همیشگی اداری، تبلیغاتش را انجام می دهد، پیشی گرفته اند. ممکن است این سبقت در وهلۀ اول عجیب جلوه کند که در اصل نیست. ریشه در اصرار شان برای گرفتن قدرت دارد. فراموش نکنیم که بیشترین دشمنی که طی انقلاب نسبت به بختیار ابراز گشت، از سوی کسانی شد که خود را مصدقی تصور و معرفی می کردند، ولی با چاشنی مذهب. چهرۀ اصلی بازرگان بود، ولی دیگران هم کم نبودند.

کینه ای که هنوز از سوی این ها به بختیار ابراز می شود، ریشه در انقلاب دارد، در موضع نادرستی که این گروه اتخاذ کرد و مملکت را به دست خمینی داد و البته بعد هم بدون ابراز هیچ گونه تأسف از کاری که کرده، با قیافۀ حق به جانب تا همین امروز خود را از هر خطایی بری می شمرد و از همه طلبکار است، هر چه کرده باشد ـ از رفسنجانی تا روحانی.

امروزه که محبوبیت بختیار و فراتر از شخص وی، راه او، یکسره افزایش  یافته است، جایی برای حمله به وی بابت مواضعش در انقلاب نیست. از آنجا که دعوای اصلی بر سر این است و اقبال مردم جایی برای ایراد گرفتن به بختیار و حمله به او باقی نمی گذارد، باید راه دیگری جست. این راه مدت هاست که  پیدا شده است. البته اختراعش کار اشرف پهلوی است، ولی برای همه قابل استفاده است: تهمت تشویق صدام به حمله به ایران.

به پوچی اتهام نمی پردازم چون قبلاً پرداخته ام. با وجود این که اتهام زنان هیچ گاه مدرکی قابل قبول برای اثبات حرف خویش ارائه نکرده اند و به جای آن کوشیده اند تا حرف خود را به ضرب تکرار به کرسی بنشانند، من موجبی برای مکرر کردن حرفم نمی بینم. دروغ با تکرار راست نمی شود و البته حرف درست هم با تکرار در سر کسی که نمی خواهد بپذیرد، نمی رود.

ملی مذهبی ها که انقلاب آبرویی برایشان نگذاشت و خاطرۀ بختیار بهترین یادآور منجلابی است که در آن دست و پا می زنند، به قصد مخدوش کردن چهرۀ او و احتراز از پرداختن به کارنامۀ ننگین خویش، تهمت تشویق صدام را وسیله کرده اند تا به طور غیر مستقیم خود را تطهیر کنند. همین بنی صدر تا دم مرگ و در کمال کینه توزی و وقاحت، هر دروغی که در این باب شنید به عنوان مدرک منتشر کرد. بقیه نیز هنوز این راه را ادامه می دهند. مشکل همگیشان به فراموشی سپردن یاوری خودشان به خمینی است، باقی وسیله است.

همۀ قراین حکم بر این می کند که مترصدند تا امروز نیز نقشی شبیه سال پنجاه و هفت بازی کنند، یعنی باز هم مذهب را چاشنی سیاستشان کنند و انتقام حذف شدن به دست امام محبوبشان را بگیرند. به قول معروف، نه فراموش کرده اند و نه آموخته اند و علاوه بر آن قول معروف، از اول شرمی هم که نداشته اند. توجه باید داشت که اگر اختیار کار به دست این ها بیافتد، قابلیتی بیش از بار قبل بروز نخواهند داد ـ یک بار هنرنمایی کافیست. این شمایید که باید هشیار باشید تا فریفتۀ گفتار تبلیغاتی تهاجمی و پر عده و عدۀ آنها نشوید. طنابی که با آن به چاه خمینی رفتید اینها ریسته بودند. راه درست، راه بختیار بود و هنوز هم هست: مذهب را نباید از هیچ طریق و تحت هیچ عنوان به سیاست راه داد.

۱۸ فوریۀ ۲۰۲۲، ۲۹ بهمن ۱۴۰۰

rkamrane@yahoo.com


یادداشتی کوتاه در بارۀ واقعه ای دراز دامن

رامین کامران

rkamrane@yahoo.com

معمولاً تغییرات عمیق فرهنگی، یا تغییراتی که می توان در سطح تمدنی شایستۀ توجه اشان شمرد، به هنگام جوانه زدن جلب نظر نمی کند و با گذشت زمان و گسترش دامنۀ پیامدهاست که در معرض دید و اعتنا قرار می گیرد و کانون توجه می شود. اینجا می خواهم به امری اشاره کنم که دارد در در مقابل دیدگان ما واقع میشود ولی تا آنجا که می دانم به رغم اهمیت سترگش، چندان نظر ها را به خود جلب نکرده است. موضوع از انواعی نیست که معمولاً بدان ها می پردازم و یادآوری کنم که هیچ گاه سودای پیشگویی هم نداشته ام، نه در سیاست که دغدغۀ اصلی من است و نه در اموری از قبیل این یکی. محتوای مطلب توجه به امر واقع است و حدس هایی در بارۀ آینده.

ما می دانیم که زبان اصلی اسلام عربی است، زبان وحی که با پدیدار شدن امپراتوری اسلامی، به زبان فرهنگی جمعیتی عظیم در پهنۀ بسیار وسیعی از کرۀ زمین تبدیل گشته و به همین دلیل غنایی متناسب با نقش فرهنگی گسترده اش پیدا کرده است. این زبان محمل اصلی فلسفه در این حوزه بوده و نه فقط به این دلیل که زبان وحی بوده، به دلیل تراش خوردن از طریق ترجمۀ آثار یونانی به عربی و حرکت فکری که بر اساس این گنجینۀ فکری ایجاد گشته، زبان اصلی الهیات اسلامی که متکی به دانش فلسفی زمان بوده، نیز شده است. اگر بگوییم مهم ترین آثار الهیات اسلامی، چه شیعه و چه سنی به این زبان تدوین گشته است، سخنی بدیهی و پیش پا افتاده بر زبان آورده ایم.

به نظر من، ما اکنون در ایران شاهد تغییر بزرگی در این زمینه هستیم که شروعش مشهود است و توسعه اش طی دهه ها و قرون آینده، هرچه نمایان تر خواهد گشت. درست از همان تغییراتی که وقتی وسعت کامل گرفت موضوع بحث ها و تحقیقات دامنه دار میگردد: تغییر زبان الهیات شیعه از عربی به فارسی.

مقام عربی در الهیات، به طور بنیادی مدیون ترجمۀ آثار یونانی به این زبان است. آن ترجمه ها تأثیر تاریخی خود را کرده و در دوران ما دیگر مرجع علمی نیست. سال هاست که ترجمه های جدید جای قدیمی ها را گرفته، ولی اینها تا به حال موجد نهضت فکری که با مورد مثال قبلی قابل مقایسه باشد، نشده بود. زمینۀ حرکت بزرگ فعلی را انقلاب اسلامی حاضر کرد. اتفاق مهمی که با این انقلاب افتاد، توسعۀ بیش از اندازۀ حوزه های علمیه، مدرن کردن آنها و گسترش بیسابقۀ امکاناتی بود که در اختیار طلاب قرار گرفت. ولی اینها به خودی خود کافی نبود. با گسترش امکانات مادی و تأسیس کتابخانه و دادن بورس نمیتوان نهضت فرهنگی درست کرد، چیزی بیش از اینها لازم است. این چیز بیشتر، موقعیت تاریخی جدیدی بود که تغییر نقش اجتماعی دین و سازمان روحانیت پدید آورد. روحانیت، با ادعای رهبری سیاسی و انطباق ابعاد مختلف حیات اجتماعی با دین، وارد چالشی شد که میتوان بیسابقه اش خواند و به نوعی با گسترش اولیۀ اسلام و شکل گیری مکاتب فکری و فقهی دورانی مقایسه اش کرد که در نهایت به تمایز شیعه و سنی و برآمدن مذاهب اسلامی انجامید.

بلند پروازی مذهب، در مقابل مشکلاتی قرارش داد که ابعادشان در مخیلۀ هیچیک از منادیان بازگشت پیروزمندانۀ اسلام و در درجۀ اول خود خمینی، نمی گنجید، ولی روحانیت و نه فقط اسلامگرایان را وادار ساخت تا برای آنها چاره اندیشی کنند. نتیجۀ اول و اجتناب ناپذیر این کوشش ها آگاهی به این امر بود و هست که دین اولاً از حکومت ناتوان است و گذشته از این، نمی تواند برای هر مشکلی و در هر شرایطی راه حل درست عرضه نماید، پس باید به حصۀ خود قانع گردد و پا از گلیم خود دراز نکند. حوزه های حیات اجتماعی، هرکدام منطق و اعتبار خود را دارد که نمی باید مخدوش گردد.

آگاه شدن به ناتوانی اسلام در چالشی که خمینی به آن تحمیل کرده بود، محتاج تفکر و سنجش بود و تعریف دوبارۀ مقام و موقعیت مذهب و نقشش در جامعه، مستلزم تفکر و پژوهش بیشتر. مهم عاقبت چالش های بزرگی نیست که به این ترتیب ایجاد می گردد، ابعاد کوشش هایی است که در راه برآمدن از پس آنها صورت می پذیرد. صحبت از موفقیت نهضت های فکری و فرهنگی، به اعتبار یافتن یا نیافتن پاسخ سؤالی که در ذهن مشارکت کنندگان شکل گرفته بوده یا مورخ طرح می کند تا وقایع پرشماری را ذیل عنوان نهضت فرهنگی، منظم سازد، معنا ندارد. دستاورد واقعی نفس کوششهایی است که واقع شده است. موفقیت فرضی و نهایی، اگر هم ممکن باشد و واقع گردد، نقطۀ ختام نهضت خواهد بود، ختم حیاتش.

این مساعی با مدد گرفتن از آثار فلسفی و کلاً تولیدات علوم انسانی غربی که به فارسی ترجمه شده و می شود، انجام گرفت و ادامه دارد و امکان توقفش هم متصور نیست. اسلامگرایان ایرانی، اسلام را به خیال چیره کردنش بر جهان مدرن با این جهان طرف کردند و به این ترتیب راه تغییر گفتار مذهبی و نوآوری کلامی را چهار طاق گشودند. سیلی راه افتاد که بند آمدنی نیست و بستن در را ناممکن کرده است. حرکتی که با زیاده خواهی مذهب شروع شد، از خود شتابی گرفته که با ختم این جسارت متوقف نخواهد گشت. این موج جدید فکری که از چهل سال پیش در ایران شروع شده است و حوزه و تفکرات دینی را درنوردیده، در درجۀ اول متکی به ترجمۀ آثار فلسفی مدرن است که به فارسی انجام گرفته و زبان تألیف آثار جدید کلامی را هم فارسی کرده است. تغییری به نهایت مهم که نظیرش را به سختی می توان جست ـ خیلی اساسی تر از ترجمۀ قرآن به این و آن زبان. تغییر زبان الهیات در یک مذهب بسیار نادر است و البته مهم و تعیین کننده. احتمالاً در آینده، وقتی از الهیات کلاسیک شیعه صحبت کنند خواهند گفت که قسمت اعظم آن به زبان عربی است و اضافه خواهند کرد که زبان الهیات مدرن شیعه فارسی است. اضافه کنم که دامنۀ این تأثیر از حوزۀ ایران و تمدن ایرانی فراتر خواهد رفت و به هر کجا که در آن ردی از تشیع باشد، خواهد رسید. این افکار نوین راه خویش را به همه سو باز خواهد کرد. این هم پیروزی دیگری برای زبان فارسی که راهش را عربی دوستان گشوده اند.

سخن شاید خلاف انتظار به نظر بیاید، ولی این تحول، تشیع را از قبل ایرانی تر کرده است و بیشتر هم خواهد کرد.  خمینی می خواست ایرانیان را از نو مسلمان کند، اما مثل خیلی چیز های دیگر، پیش بینی نکرده بود که به این ترتیب تشیع را ایرانی تر خواهد کرد. اینرا به قصد اثبات بی خردی او نیاوردم چون تحصیل حاصل است، فرصتی برای تذکر بود، خواستم از یاد ها نرود.

گفتم که ادعای پیش بینی ندارم چون از امری صحبت می کنم که واقع شده است و هرچند نطفه اش تازه بسته شده، به رأی العین مشهود است. به هر حال، این تحول، چه طی دهه ها و قرن های آینده پیش برود که به نظر من خواهد رفت و چه نه، در سرنوشت این مقاله که از یاد ها خواهد رفت، تأثیری نخواهد نهاد. این هم عنایتی است که تاریخ با فراموشاندن ما و سخنان ما گاه به خطا هایمان می کند و بعضی اوقات به سخنان درستمان نیز تعمیمش میدهد، ولی در جمع به ما مجال می دهد تا گاه با خاطر آسوده از این تفریحات بکنیم.

———-

روحانیت بر سر دوراهی- رامین کامران

چند سالیست که از دل حوزه هم شکوه از بد عاقبتی حکومتگری روحانیت به گوش می رسد که از سوی برخی به سکولاریسم تعبیر می گردد و مایۀ نگرانی شمرده می شود. همه می دانند که حکومت اسلامی به هر رو رفتنی است و اول بیان و نخستین نتیجۀ ختم حیاتش، اخراج روحانیان از حکومت و در بهترین حالت، ختم اختلاط دین و سیاست خواهد بود و روحانیانی که از حالا از این حرف ها می زنند، خیال پرداز نیستند، واقع بینند و به پیشواز آینده ای مقدر رفته اند.

موضع من که طرفدار لائیسیته و جدایی دین و سیاست هستم روشن است، خواستار سقوط هر چه زودتر رژیم و جدایی قاطع این دو هستم. ولی تا برقراری لائیسیته راهی هست که هنوز طی نشده و تصور می کنم که تا آن جا، روحانیت شیعه، لااقل یک بار دیگر، نقش سیاسی مهمی بازی خواهد کرد، نه از موضع اقتدار، ولی واجد اهمیت. نقشی که بر تعیین روابط آیندۀ دین و سیاست در ایران تأثیر عمده خواهد داشت. با پایان عمر نظام اسلامی، روحانیت باید ـ خواه ناخواه ـ از حوزۀ حکومتگری خارج شود. سؤال اینجاست: آیا از سیاست هم بیرون خواهد رفت یا فقط از حکومت؟ دیگر اینکه از کدام در خارج خواهد شد؟

دو راه

به هنگام خروج دو راه پیش پای این گروه باز خواهد بود. یکی کلاً به سوی بازسازی نظام قبل از انقلاب می رود: درآمدن به خدمت نظام حاکم بعدی و عرضۀ پشتیبانی ایدئولوژیک در برابر گرفتن انواع امتیاز. قاعدتاً این انتخاب مستلزم وجود حکومتی اتوریتر است و به سختی بتواند در دمکراسی به اجرا گذاشته شود. به دنیا نگاه کنید، هر جا ردی از اقتدار گرایی پیدا می شود، مذهب هم میاید و خودی نشان می دهد. راه دوم نو است و تا آنجا که به ایران مربوط می شود، بکر. این راه لائیسیته است. امتیازش برای روحانیت به دست آوردن استقلال است از قدرت سیاسی و همۀ فوایدی که استقلال می تواند به همراه بیاورد. بهای کار، پذیرفتن جدایی دین و سیاست است و صرفنظر از دخالت در سیاست.

طبعاً انتخاب با روحانیان است و تحمیل یک گزینه به آنها ـ اگر هم ممکن باشد ـ کار درستی نخواهد بود و ثبات تعادلی را که قرار است از آن زاده شود، از اساس متزلزل خواهد ساخت. البته تشویق و ترغیب و تسهیل ممکن است و لازم هم هست، ولی نقداً فقط می توان بخت این دو گزینه را سنجید و در باب انتخاب آیندۀ روحانیت، حدس هایی زد یا بدان امید هایی بست. همین جا اضافه کنم که هر انتخاب، کمابیش با شکلی از سازماندهی روحانیت هماهنگی دارد که نمی توان به آن بی اعتنا بود یا خردش شمرد. گفتم کمابیش، برای اینکه شکل سازماندهی معلول مستقیم و جبری انتخاب نوع رابطه با سیاست نخواهد بود، اما بین اقسام این دو سازگاری منطقی هست که گزینندگان را به سوی خویش می خواند. فراموش نکنیم که وضعیت سازمانی روحانیت دیگر آنی نیست که قبل از انقلاب بود و صورت نوین تثبیت شده ای هم نگرفته است. وضعیتی بینابینی است که تا حکومت این طور است، تعادلش همین طور ناپایدار خواهد ماند، ولی بعد از سقوط نظام، باید ترتیب ثابتی پیدا کند.

راه اول

راه اول راهیست آشنا، سنتی. اطمینان خاطری را می تواند به همراه بیاورد که که هر راه حل آشنایی، حال هر قدر ناقص. راحتی خیال از اینکه امر غیر مترقبه و بیسابقه و غافلگیر کننده ای در کار نخواهد بود. شراکت در قدرت سیاسی، حال هر قدر محدود و تابع میل صاحب اصلی قدرت، امر مطبوعیست. اصل قدرت، سیاسی است و هر قدرتی که در هر جا حاصل گردد و قرار شود که جای دیگر به کار گرفته شود، باید بالاخره از چهار راه سیاست گذر نماید. قدرت، هر منشأ و ماهیتی داشته باشد، این جاست که بیشترین قابلیت تسعیر را پیدا می کند. آرامش و سکونی که راه حلی سنتی به همراه میاورد، در جای خود، قابل اعتناست، نوید راحت و آسودگی است. فراموش نباید کرد که بلبشویی که خمینی با حکایت ولایت فقیه و حرص حکومتگریش بر پا کرد و تا به حال چهل سال طول کشیده است، در جنب تاریخ چندین قرنۀ تشیع قدری ندارد و در چشم گروهی که مرجع تاریخیش همیشه گذشته بوده است و اگر خواسته نوآوری بکند ـ حتی به سبک خمینی ـ آنرا تحت عنوان رجوع به اصل عرضه کرده، وزنی در حد میراث کهن ندارد. مشوقان روحانیت در رفتن به این راه، خواستاران حکومت اتوریتر هستند، از هر رنگ و قماش. اصلاح طلبان و ملی مذهبی هایی هم که دائم در محاسن و مناقب خویش داد سخن می دهند، در نهایت خواستار همین انتخابند: ماندن مذهب در میدان سیاست. یادآوری کنم که این رویکرد حد و حدود دمکرات بودنشان را از حالا روشن می کند و نشان می دهد که تا کجا می توانند پیش بروند، حتی اگر خیال می کنند فراتر از آن خواهند رفت. برای هر کس که بخواهد از مذهب در سیاست سؤ استفاده کند، ساختار چند قطبی و ناپایدار روحانیت که تا انقلاب بر پا بود، بهترین گزینه است.

راه دوم

راه حل دوم نو است و بی سابقه، لااقل در ایران و پا گذاشتن در آن، سودای نوجویی و جوشش ذهنی می طلبد که سنت ارضایش نمی کند. ذهنی می خواهد که نه فقط از نوآوری و آزمودن نو نمی هراسد، مایل بدان است و حتی لازمش می شمرد. هر جا که لازم بداند، جرأت ترک سنت را دارد تا به راه حلی دست پیدا کند که رضایت خاطرش را جلب نماید. این گزینه، با تمام نو بودن، به هیچ وجه دور از تحقق نیست و نه فقط مطلوب که محتمل است.

طنز تاریخ در اینجاست که رهگشای این تحولی که نه فقط فقه متحجر و عقب مانده، بل الهیات مستعد گسترش و تغییر شیعه را به حرکت آورده، نهضت سیاسی خمینی است که ابداً چنین هدفی را تعقیب نمی کرده است. توسعۀ حوزه های علمیه که به مقدار زیاد محض تربیت کادر برای حکومت اسلامی انجام گرفته است، همراه با گشودن راه تماس با اطلاعات روز  جهان و از آن مهم تر، زبان آموزی و آشنایی با پژوهش های نوین و تحول الهیات در مغرب زمین و بخصوص حوزۀ مسیحیت، خواه ناخواه راهی را گشوده که دیگر کسی توان مسدود کردنش را ندارد.

اقبال به بافته های یاوۀ امام امت که عصاره اش غصب کامل اختیارات امام زمان توسط روحانیت بود، معلول پستی سطح دانش در بین روحانیانی بود که راحت فریفتۀ گفتار سست او شدند و حرص قدرت چشمشان را بر این که دارند با قبول آرای خمینی، تمامی سیر رهایش تشیع را از بن ویران می کنند، بست. حالا نشسته اند و منظره را تماشا می کنند، نه تکلیف امام زمان را روشن می توانند بکنند، نه تکلیف عصمت را و نه حتی خودشان را تازه فهمیده اند که به جای مذهبی کردن سیاست، مذهب را سیاسی کرده اند ـ چه فکر می کردیم… در عوض البته جیبشان پر شده که در جای خود اسباب تسلای خاطر است.ولی خوشبختانه امروزسطح دانش مذهبی و بخصوص کلامی، به یمن آشنایی با زبان ها ی اروپایی و ترجمۀ پرشمار آثار مهم فلسفی و مذهبی، بالا رفته است و می توان امیدوار بود که لااقل در برابر این نوع خطا ها بزرگ مختصر حفاظی پیدا شده باشد.

از سوی دیگر، دولتی کردن روحانیت، در ساختار این گروه تغییرات عمده پدید آورده و پایگان سنتی آنرا طوری از بنیاد بر هم ریخته که صرف بازگشت به قبل اگر هم آسان بنماید، حتماً مطلوب نیست. فراموش نمی باید کرد که قدرت گیری بی قاعده و فاجعه بار خمینی، در آن چارچوب ممکن گشت. آینده طرحی نو می طلبد که باید درانداخت. فقط گروهی به وحدت و استقلال روحانیت میدان خواهند داد که سودای سؤ استفادۀ سیاسی از مذهب را از سر به در کرده باشند.

فضای گزینش

انتخابی که از آن صحبت می کنم، در محیط سیاست و در فضایی به تمام معنا بحرانی انجام خواهد پذیرفت، در محیطی دستخوش تغییر مدام، تحت فشار سیاست خارجی مداخله جو که حتی در فروپاشاندن کشور تردیدی نخواهد کرد و کشمکش گروه های سیاسی داخلی که در صددند تا هر یک نظام سیاسی مطلوب خویش را بر پا سازند ـ به علاوۀ برخی تعاملات دو جانبه.  نمی توان از این تنش ها پیشگیری کرد، ولی می توان منتظرشان بود، باید از هم اکنون خود را برای آنها آماده کرد و احیاناً انتخاب خود را انجام داد و در فرصت مناسب به اجرایش گذاشت. روحانیان هم باید مانند سیاستگران، خود را برای این دگرگونی عظیم و پر خطر آماده سازند.

در بحران پیش رو، گزینش اصلی، چنان که باید، متمرکز بر معین کردن نظام سیاسی خواهد بود نه روشن کردن وضعیت آیندۀ روحانیت. این دومی تابع گزینش اول خواهد بود. مذهب تابع سیاست بوده و خواهد ماند، حتی اگر مثل امروز عربدۀ برتری سر بدهد. در این شرایط، طمع سؤاستفادۀ سیاسی از مذهب را هم نباید از یاد برد ـ مردم عادات بدشان را به این راحتی ترک نمی کنند. اگر به سوی حکومت اتوریتر برویم، حال چه توسط سپاه، چه آمریکا، چه با پهلوی و چه بی پهلوی و چه با هرکدام این فواحشی که از هم اکنون برای ایفای نقش مباشر عمو سام، تقاضا نامه پر کرده اند، روحانیت هم به سوی بازگشت به مواضع سنتی خویش، راهنمایی خواهد شد. اگر ـ چنان که شاید ـ به سوی دمکراسی برویم، راه حل لائیک، به هر ترتیب بر کرسی خواهد نشست.

مردم

آخر کار یادی هم بکنیم از مردم که قرار است صاحب مملکت باشند. مردم هم در این میان نقش بازی خواهند کرد، نقشی بزرگ ولی نه الزاماً حساب شده و سنجیده و منظم، ولی در هر حال تعیین کننده، اول از ورای حرکت های بزرگ اجتماعی تا بعد نوبت به رأی و رأی گیری برسد. 

به غیر از طمع خارجی و خدمۀ داخلیش، آنچه نقداً مایۀ نگرانی است، عطش انتقامجویی همین مردمی است که چهل سال تحقیر و زورگویی و وقاحت اسلامگرایان را دیده اند و توسط این گروه از حقوق اولیۀ خود محروم گشته اند و به همین دلیل کینه ای نسبت بدانها و بخصوص آخوند ها پیدا کرده اند که فورانش را از هم اکنون در گوشه و کنار شاهدیم. این فشار حتماً در تشویق روحانیت به ترک قدرت و هر ادعا بر قدرت مؤثر خواهد بود، ولی به آسانی می تواند فراتر از این حدی که استفادۀ سیاسی معقول دارد، برود. نفرتی که افسار بگسلد جز مصیبت نمی زاید. کینۀ مردم، فشار قابل توجهی را معطوف به روحانیت خواهد کرد و به سوی خروج از حکومت گری گسیلش خواهد نمود، ولی الزاماً راهنمای انتخاب راه درست خروج نخواهد بود.

آن چه مهم ایست بسیج مردم و منتظم کردن نیروی مردم، حتی همین نفرت است در راه رسیدن به هدف درست. نیروی اصلی این جاست و جایگزینی هم ندارد. من تصور نمی کنم که تا هنگام شروع درگیری، کسی فرصت سازماندهی درست پیدا کرده باشد، مگر آن هایی که در حکومتند. روشن است که اصلاح طلبان را نیز در همین گروه جا می دهم، هرچند خود دودوزه بازی می کنند و از مزایای حکومت و اعتبار مخالفت و علاوه بر این دو، یاوری های نو محافظه کاران به صورت همزمان برخوردارند. در این وضعیت، مخالفان جدی، از جمله خود ما، امکان سازماندهی نخواهند داشت. درست است که سازماندهی اهمیت عمده دارد، ولی همه چیز نیست و وقتی می تواند واقعاً کارآیی داشته باشد که متکی به گفتاری محکم و قانع کننده باشد که هیچ گروه اسلامی ندارد. جدایی دین و سیاست است که می تواند محور گفتار مردم پسند گردد و این مضمون برای اسلامبازان قابل استفاده نیست.

در نبود امکانات سازماندهی، راه اصلی تحقق گزینۀ دوم، رواج هر چه بیشتر این مضمون است و گفتار مدونی که طی سال ها برای توضیح و تبیین آن ساخته شده است. تودۀ مردم را باید هر چه بیشتر با این گفتار خوگیر ساخت، تا جایی که این سخنان تبدیل به خواست اولیه و بلافصلۀ آنان شود. این تنها بیمه ایست که می توان برای آیندۀ روشن ایران جست. تبلیغات وسیلۀ اصلی این کار است و می دانیم که امکانات میهن دوستان طرفداران لائیسیته چه اندازه قلیل و در مقایسه با کسانی که از پشتیبانی خارجی برخوردارند، چقدر ناچیز است. ولی حیات سیاسی ما و آیندۀ ایران، هر دو به این امر وابسته است. باید از هر وسیله ای استفاده نمود و نمیباید از هیچ کوششی در این راه دریغ کرد.

تا آنجا که به ما مربوط می شود

اول از همه باید از همین حالا، با نقشۀ میدان نبرد آشنا شویم و درست بدانیم که باید در چه محیط و فضایی عمل کنیم. این نکتۀ اول و اساسی ترین نکته است. دیگر این که آگاه باشیم و بپذیریم که جبهه بندی دعوای آینده، به داخل روحانیت هم خواهد کشید، اهمیت این موضوع را درک کنیم و بر اساس آن عمل نماییم. موضعگیری روحانیان مهم خواهد بود و باید بر آن تأثیر نهاد. این چیزی نیست که بتوان ندیده گرفت. باید مخاطبان، حریفان و همراهان خویش را در هر گروه درست بشناسیم و حرکت هایمان را بر اساس این شناخت سامان بدهیم.

ممکن است تمایل داشته باشیم تا در وهلۀ اول تقسیم بندی سنت گرا و نوآور را بر اساس گروه سنی افراد انجام بدهیم. اینکه افراد مسن به نوآوری بی میل باشند و جوان ها طالبش، حرف بی اساسی نیست و با تجربه منطبق است، ولی این تقسیم بندی قاطع و بی استثنأ نیست. مسئله باید در عمل تدقیق بشود.

در بسیاری موارد مثال، تحقق لائیسیته از یک مرحله درگیری شدید با مذهب و مذهبیان شروع شده. وقوع چنین امری جبری نیست و در صورت وقوع می تواند زخم هایی به جا بگذارد که التیامشان سال ها وقت خواهد برد. در ایران، به دلیل حرکتی که در تفکر مذهبی ایجاد شده و بخصوص با به میدان آمدن نوآوران مذهبی، فرصت گرانبهایی برای احتراز از هر تنش بی مورد و بی فایده فراهم آمده که باید قدر دانست و از آن حد اکثر استفاده را کرد. این گفتار نوین مذهبی است که باید تبدیل به گفتار غالب و رسمی روحانیت شیعه شود تا با به حرکت درآوردن تفکر کلامی، هم جان تازه در گفتار مذهبی شیعه بدمد و هم جدایی سیاست و مذهب را که منطقاً با آن ارتباط دارد، تسهیل و تحکیم کند. این برد تاریخی بزرگ در دسترس ماست. کار البته به هر رو انجام خواهد شد، ولی اگر به این طریق انجام بپذیرد، بردی به نهایت بزرگ خواهد بود.

۲۱ فوریۀ ۲۰۲۲، ۲ اسفند ۱۴۰۰

rkamrane@yahoo.com

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate