به‌ یاد شاهرخ زندکریمی /  عده ای از رفقای زنده یاد شاهرخ زند کریمی

متنی را كه‌ در پیش رو دارید، بر اساس خاطرات، گفتەها و شهادت برخی از رفقایی است کە در سال‌های قبل از قیام و بعد آن، در بطن جنبش چپ و انقلابی در کردستان و ایران، لحظەهای سرشار از شور و انقلاب را زیستەاند، و همراە با خود خاطرات و یاد هزاران مبارز گمنام را می‌زیند. از جملەی این مبارزین گمنام، شاهرخ زند کریمی است کە در ٢٨ آبان ١٣٦١ توسط نیروهای سرکوبگر جمهوری اسلامی در سنندج اعدام شد. این متن بی‌شک تمامی زوایای زندگی شاهرخ زند کریمی و رفقایش را منعکس نکردەاست، بە جز این کە تلاشی اولیە باشد برای یادآوری این مبارزان و نیز، دعوتی از رفقا و شاهدان دیگر، تا بە نوبەی خود برای ثبت زندگی و مبارزەی این چهرەهای انقلابی و كمونیست کمر همت ببندند.

شاهرخ زند كریمی،متولد سال ۱۳۳۸ در سنندج بود. او تحصیلات خود را در سنندج شروع کرد. آغاز فعالیت سیاسی او بە سازماندهی اعتراض‌های صنفی در دانشسرای تربیت معلم سنندج برمیگردد. بعد از آن ساواک، شاهرخ و تنی چند را بە اتهام رهبری این اعتراض‌ها و نیز شعارنویسی احضار می‌کند. اما اتهام‌ها اثبات نمی‌شوند. در سال‌های ٥٤-٥٥ شاهرخ و دوستانش محفلی تشکیل می‌دهند، کە بە ایدەهای سازمان چریک‌های فدایی خلق نزدیک است. این محفل بر آن می‌شود کە اتومبیل رئیس ساواک بە نام سرهنگ مقدم و نیز اتومبیل اردشیرخان یاراحمدی صاحب سینما مبین (کە بعدا متصل به باشگاه افسران شد) را آتش بزند. این برنامە لو میرود و ساواک شاهرخ و سه نفر دیگر  از رفقایش (ح-ن) را دستگیر می‌کند. بعد از مدتی نیز یکی دیگر از رفقایشان بە نام تورج میرزایی دستگیر می‌شود. تورج بعدا بە صفوف کوملە پیوست و در در یک درگیری نظامی جان باخت.

با وقوع رخدادهای سال ٥٦ و حرکت‌های دانشجویی عمدە در تهران و تبریز، قم، مشهد و چندین شهر دیگر، و نیز بە علت عدم وجود سندی دال بر اثبات اتهام و همچنین فضای سیاسی غالب انقلابی در آن دوران، شاهرخ و دوستانش بعد از حدود یک ماه آزاد می‌شوند.

بعد از آزادی، شاهرخ برای جلوگیری از شناسایی و دستگیری بعدی، و نیز مصون داشتن رفقایش از ضربەهای ساواک، تصمیم می‌گیرد برای تحصیل بە تگزاس آمریکا برود. وی بعد از مدتی، از آنجا عازم فلسطین می‌شود. با نزدیک شدن قیام سراسری در ایران، شاهرخ بە ایران برمی‌گردد و دوبارە هستەهای مطالعاتی و مبارزاتی تشکیل می‌دهد. در این زمان، او از خط مسعود احمدزادە دفاع می‌کند.

دربارەی دیدگاە او می‌توان گفت کە اوهیچگاه توهمی نبست بە جمهوری اسلامی نداشت، و در تحلیل‌هایش همیشە تاکید می‌کرد کە قدرت نوین هیچ نسبتی با منافع ستمدیدگان و زحمتکشان ندارد. بعد از انقلاب، این جمع، خانەی یکی از ساواکی‌های معروف سنندج را مصادرە و در آن کتابخانەای بە نام “کتابخانەی شهید احمدزادە” تاسیس می‌کند. این کتابخانە؛ به پایگاه این جمع، مکانی برای مطالعە و تبادل آرا، و نیز سازماندهی سیاسی و نظامی تبدیل می‌شود. در این مقطع با آشکار شدن خط سازشکارانه حاکم بر سازمان فدایی به رهبری دارو دسته فرخ نگهدار، محافل متعددی با هواداری از خط بنیانگذاران چریکهای فدایی خلق و تئوری مبارزه مسلحانه به کار سازماندهی مستقل خود جدا از آن سازمان مشغول بودند.  آنها فعالیت علنی خود را تحت عنوان جانبداران چریک‌های فدایی خلق شروع می‌کنند. موسسین جانبداران زندە یاد شاهرخ، رضا عظیمی و ب-ج، ح- ب و … هستند. کار این مرکز کتابخوانی، تبلیغ مشی مسلحانە، جذب نیرو و ترویج ایدەهای انقلابی و کمونیستی است. نزدیک بە اکثریت نیروهای تشکیل دهندەی این جریان بە محلەی شریف‌آباد سنندج برمی‌گردد. بنا بە نفوذی کە شاهرخ و دیگر رفقایش در این قسمت از شهر داشتند، تعداد زیادی از بچەهای شریف آباد  به کتابخانەی احمدزاده (یا همان مقر جانبداران) رفت وآمد می‌کردند، از جملە  ج – ش، ح- ش و… و ده‌ها نفر دیگر.

شاهرخ خود ورزشکار بود. در کنار خانەی مسکونی آنها در شریف آباد گروهی از جوانان فوتبال بازی می‌کردند. شاهرخ با آنها دوست می‌شود، بە پیشنهاد یکی از رفقایش با آنها تیم فوتبال محلەی شریف‌آباد را تشکیل می‌دهند و با هم در محلە نیز زمین بازی درست می‌کنند. بدین گونه شاهرخ محبوب این جوانان شد کە بیشترشان بعدها بە سازمان جانبداران آزادی طبقەی کارگر پیوستند.

از نکات برجستەی حیات ذهنی و سیاسی شاهرخ، عدم دگماتیسم و گشودگی بە نقد و نظرهای متفاوت بود. حتی در زمانی کە با سە تن از دوستانش با کمک‌های مادی بە یاری کوچ تاریخی مردم سنندج و مریوان بە اردوگاه کانی‌میران می‌روند، نقدش این است کە برخی از سازمان‌ها، کمک‌های اهدایی خود را ممهور به‌ مهر سازمانی می‌کنند، اما او با مهرزدن کمک‌ها مخالف بود.

این روال از كار و فعالیت سیاسی تا ٢٨ مرداد و فرمان جهاد و فتوای خمینی برای حملەی سراسری پاسداران و سیاەجامەگان – با همکاری و راهنمایی نیروهای احمد مفتی زادە – بە سنندج وتمامی كردستان ادامە داشت. ساعت چهاردە بعدازظهر روز بیست وهشتم مرداد، از رادیوی سراسری تهران صدای دهشتناک فرمان خمینی بە گوش می‌رسد. فرمانی کە دور از انتظار نبود، اما عمق نفرت‌ و اتهامات مذکور در آن، مردم کردستان و سنندج را شوکە کرد.

از رادیو، صدای شخص خمینی بە گوش می‌رسید کە فرمان پاک‌سازی کردستان از ضدانقلاب را صادر نمود. صدای بعدی، نزدیک بە یک ربع بعد شنیدە شد. صدای تاییدآمیز بخشی از نیروهایی كه‌ به‌ بهانه‌ی مبارزه با امپریالیسم و نیز در طلب حفظ تمامیت ارضی، از خمینی چهره‌ای آزادیخواه و مترقی نزد خود ترسیم کردەبودند. به دنبال این سخنرانی، فانتوم‌های جنگی جمهوری اسلامی ایران صدایی را بە گوش نیروهای سیاسی، شهروندان و تمامی کردستان رساندند کە اعلام رسمی جنگ بود. صدای دو فانتوم کە در سنندج دیوار صوتی را شکستند. بعد از پیام خمینی و صدای شکستن دیوار صوتی، دفتر جمعیت‌ها، سازمان‌های مترقی و تمامی احزاب در سنندج بسته شد و برخی از نیروها و فعالین سیاسی بە بیرون از شهر رفته و خود را دوبارە سازماندهی کردند. بعضی دیگر از سازمان‌ها و تشکل‌ها نیز بە فعالیت مخفی در شهر ادامە دادند.

روزهای بعد از هجوم پاسداران، روزهای دستگیری و سرکوب است. از جانبداران زنده‌یاد امجد مبصری همراه  با دە نفر دیگر توسط خلخالی در فرودگاه سنندج اعدام می‌شوند. بعد از اعدام امجد مبصری؛ شاهرخ و چندی از رفقایش در مبارزە علیە خوانین منطقەی کرفتوی سقز، همراە با سایر نیروهای درگیر، شرکت می‌کنند. جانبداران، با درست کردن چاپ دستی و پخش اعلامیه نیز بە فعالیت تبلیغی در شهر سنندج ادامە می‌دهند. اعلامیەها در منازل پخش می‌شوند.

اواسط آبان سال ٥٨ جمهوری اسلامی بە دلیل شکست نظامی و سیاسی در کردستان، کە حاصل ادامەی مقاومت مسلحانە در بیرون شهرها و نیز جنبش مقاومت مردمی و سازمانی در داخل شهرهای اشغالی است، تن بە مذاکرەی دوبارە می‌دهد. شهرها یک بە یک دوبارە آزاد می‌شوند. سنندج نیز در آبان ماه توسط پیشمرگان آزاد می‌شود. همچنین دفاتر سازمان‌ها و احزاب دوبارە شروع بە فعالیت می‌کنند. سازمان‌های موجود بدین ترتیب‌اند: سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران-کوملە، چریکهای فدایی خلق ایران، سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران، سازمان پیشمرگان زحمتکشان (اتحادیە کمونیستها‌ی  ایران)، بعدها نیز حزب دمکرات کردستان ایران و نیز سازمان پیکار، سازمان زنان مبارز و … دفاتر خود را تاسیس می‌کنند.

بعد از دیدار  با تنی چند از رفقای چریک‌های فدایی خلق، قرار گذاشتە می‌شود کە جانبداران از آن پس مستقیما بە اسم چریک‌های فدایی فعالیت کنند. تابلوی کتابخانەی احمدزاده بە تابلوی مقر “جانبداران چریک‌های فدایی خلق” تبدیل می‌شود. واحدهای سیاسی- نظامی نیز تشکیل می‌شوند. در این فاصلە جنگ کامیاران رخ می‌دهد. جانبداران نیز در مقاومت کامیاران شرکت می‌کنند.

روال همکاری جانبداران با چریکهای فدایی خلق با فراز و نشیب، تا زمان بقای این جریان ادامه می یابد. در تداوم تحولات درونی، تعدادی از جانبداران در مقطعی تشکیلات جدیدی را بە نام “جانبداران آزادی طبقەی کارگر” تاسیس می‌کنند.

با زمزمەی یورش دوبارە جمهوری اسلامی بە سنندج و کردستان، نیروهای سیاسی تصمیم بە مقاومت می‌گیرند. سنندج سنگربندی می‌شود. مقاومتی کە بە جنگ بیست و چهار روزەی سنندج معروف است، اگرچە هنوز نیز ادامە دارد. در فروردین۵۹ در مقابل پادگان سنندج، در حد فاصل خیابان استانداری و خیابان پل بند، ساختمان نیمه کارەای قرارداشت که پشت آن حیاط اصل چهار بود. جانبداران، آن مکان و کوچه کنارش را، که به محلەی پل بند در خیابان استانداری منتهی می‌شد سنگربندی کردە بودند. آنان درمسجد محلەی کورآباد، اتاق کوچکی را برای استراحت اختصاص داده بودند. زندەیادان شاهرخ، رضا عظیمی، جمال خدامرادپور، و ب-ج و سه‌ نفر دیگر از جانبداران که تنها سلاحشان اسلحەهای ژ ۳  بود، در این سنگرها حضور داشتند. گهگاه از پادگان تیراندازی می‌شد و متقابلا از جانب این سنگرها جواب داده می‌شد. شاهرخ پیش‌بینی می‌کرد که حمله اصلی از طرف پادگان صورت خواهد گرفت.

زمانی کە نیروهای مستقر در این سنگرها بە مکان استراحت خود در محلەی کورآباد برگشتند، پادگان حملەی همە‌جانبە  را شروع و سنگرهای کل نیروهای مدافع و از جملە سنگرهای اطراف استانداری را خمپارەباران می‌کند. به فرمان شاهرخ نیروهای جانبداران سریع به سنگرها برمی‌گردند.

پادگان كه‌ قصد شروع حمله را داشت، سنگرهای آن اطراف را زمانی کە کسی آنجا نبود با خمپارە ‌کوبید. در نتیجە با خیال راحت تانک و نفرات پیادەاش را به طرف خیابان استانداری حرکت ‌داد. اما ناگهان با مقاومت پیشمرگان کوملە، چریک‌های فدایی خلق، نیروهای تشکیلات پیشمرگەهای زحمتکشان و جانبداران و … روبرو شدە و کاملا غافلگیر و ضربەی سختی خورد.

از نکاتی کە همە دربارە شاهرخ بازگو می‌کنند، وجە اجتماعی او و زیستش با ستمدیدگان است. همە بە یاد دارند کە شاهرخ یكی از زنان مستمند شهر را چون مادر دوم خویش قدر می‌داشت و او را مادر خود می‌نامید.  مردم شهر او را “رابی سیگارفروش” می‌خواندند. رابی (رابعه) در سنگرهای مقاومت بیست و چهار روزە با شاهرخ دیدە می‌شد.

در زمان جنگ بیست و چهار روزه‌، جانبداران در محلەی شیخان در ساختمانی نیمەکاره  استراحت می کردند. شاهرخ و دایه رابعە همیشه در کنار هم بودند. رابعە نیز شاهرخ را پسر خودش می‌دانست. رابعە تکیە کلام مخصوصی داشت كه‌ شاهرخ در یکی از اشعارش از آن استفادە کردە بود: ” شیڕەی تێت”. پس از اعدام شاهرخ، رابعە هر جا به‌ پاسداران و جاش‌ها برمیخورد، با همان تكیه‌ كلام همیشگی آنها را به‌ باد دشنام و فحش میگرفت.

شاهرخ شعرهای زیادی گفته بود، كه متاسفانه نسخه‌ای از آن در یکی از مکان‌های اختفای جانبداران کشف و از بین رفت. شعرهایش سرشار از عشق و شور بود.

بعد از اشغال دوبارەی شهر سنندج توسط نیروهای جمهوری اسلامی، شاهرخ و چندی از رفقایش بە تهران می‌روند. در تهران، شاهرخ پیشنهاد می‌كند كه‌ به‌ علت كمی‌ نفرات ومحدودیت امكانات، ممکن است کە جانبداران با نیروهایی که همچون آنها به سوسیالیسم و دیکتاتوری پرولتاریا معتقد هستند، متحد شوند. به همین دلیل جلسه‌ای با نمایندگان سهند ترتیب می‌دهد و بعد از دیدار با آنها به‌ این نتیجه‌ می‌رسد كه‌: ” اینها آدم‌های بی‌دردی هستند.”.

در خرداد ماه‌، شاهرخ با چندی از رفقایش به منطقه برمی‌گردند، و در ملاقاتی که با کاک ادیب و کاک صلاح در روستای حلوان ترتیب می‌دهند، قرار می‌شود كه‌ چندی از رفقای جانبداران در واحد  نظامی “په‌ل شهید قطبه” بمانند. بعد از یک ماه، در درگیری در روستای کێڵانەی سنندج، جمال از رفقای جانبداران، به اتفاق یکی از پیشمرگان کومله بە نام جلال گویلی، در کمین افتاده و جان می‌بازند. پس از چندی تشکیلات مخفی شهر سنندج برنامەریزی و فعال می‌شود. همگی به سنندج برمی‌گردند. بعد از مدتی کوتاه با چریک‌های فدایی خلق که در روستای ملکشاه مستقر بودند صحبت می‌شود. تیمی از نیروهای جانبداران با هویت مستقل سیاسی به روستای ملکشاه رفته و در چهارچوب همکاری نظامی با چریک‌های فدایی در آنجا ماندگار می‌شوند. جانبداران تا قبل از دستگیری شاهرخ در سال ٦١ بە فعالیتهای سیاسی و نظامی در داخل سنندج و بیرون شهر ادامە می‌دهند.

شاهرخ، در فاصلەی دانشسرای مقدماتی فیض آباد سنندج و سالن تختی، بە کمین جلیل ، جاش معروف بە شلیل، و نیروهای اطلاعاتی می‌افتد. شاهدان روایت می‌کنند کە حتی هنگام دستگیری نیز با شعار مرگ بر جمهوری اسلامی و زندە باد طبقەی کارگر، بە ساختمان ساواک قدیم بردە می‌شود.

تشکیلات جانبداران، با همكاری چریکهای فدایی خلق در ملکشاه، قرار می‌گذارند كه‌ یکی از مسئولان سپاه را که در خانەهای سازمانی محله شریف آباد زندگی می‌كرد، دستگیر و با شاهرخ مبادله کنند. جانبداران به آن پاسدار حمله کرده و با اتومبیل به موتور او می‌کوبند، ولی متاسفانە او موفق بە فرار و مخفی می‌شود. چند هفتە بعد شاهرخ اعدام می‌شود.

یكی از شاهدان كه‌ خود آن زمان در سلول‌های انفرادی ساواک سابق سنندج زندانی بود، دیدار كوتاه خود با شاهرخ را بدین شیوه‌ بازگو می‌كند:

مهر ماه سال ١٣٦١، در یكی از سلول‌های انفرادی ادارەی اطلاعات کنونی سنندج، ساواک سابق، بە او برخوردم. غروب همان روز را تا ظهر روز بعد با هم بودیم. پاهایی خونین و کبود از ضربات شلاق داشت. چنانکە پشت و صورت و گردنش نیز جای ضربات شلاق بود. جثەای ضعیف اما سرشار از استقامت داشت و بە شهادت ده‌ها زندانی در هر جلسەی بازجویی شعار زندە باد طبقەی کارگر و مرگ بر جمهوری اسلامی و مرگ بر خمینی سر دادە بود. خودم از سلولم قبلا بارها این صدا را شنیدە بودم. شاهدان دیگر می‌دانند کە در مدت بازداشتش نیز هیچگاه پاسدارها را برادر خطاب نکردە و برای او نامشان مزدور بود و در حالی که سری شکستە و زخمی داشت، تنها مزدور صدایشان کردە بود. او می‌گفت جلیل زند کریمی، جاش معروف با تنی چند از پاسدارها برای او کمین گذاشتە و در خروجش از یکی از خانەهای تیمی دستگیرش کردەاند.

در هیچ یک از بازجویی‌ها، نە اسمی از کسی بردە بود و نە اطلاعاتی دادە بود. روزی این آرشیوها سخن خواهند گفت و ثابت خواهد شد کە شاهرخ بە چە سان شکست ناپذیر بود.

با ورودش بە سلول، از دیدنم تعجب کرد. بعد از جنگ نوروز خونین سال ٥٨ دیگر همدیگر را ندیدەبودیم. نوروز آن سال من بە محلەی شریف آباد رفتە بودم کە سری بە شاهرخ بزنم. گفتند مسئول شاخەی اشرف چریک‌های فدایی در سنندج است. در آنجا شاهرخ را ندیدم، گفتند برای کاری رفتە است. تنها بیژن را آنجا شناختم و یکی دیگر ازهم دبیرستانی‌ها را. فردا غروب برگشتم و شاهرخ را دیدم. شنیدە بودم بە آمریکا رفتەاست و از آنجا بە فلسطین. بە فلسطین کە رسیدەبود، انقلاب شروع شدە بود و بە ایران برگشتە بود.

در سلول، دستگیری اش را روایت کرد. بعد او را بە سلول دیگری بردند و این آخرین دیدارمان بود.

حسب روایت، در یکی از خانەهای تیمی در نزدیک سالن تختی بودە. از خانە که بیرون می آید، کلتش را بە پایش بستە است. همە چیز عادی است. بە سمت خیابان فرح میرود و نزدیکی کوچەی “حمام اولسن”، دستگیر می‌شود.

حسب یکی از روایت‌ها، شاهرخ را روی موتور جلیل و با یکی دیگر از پاسدارها بە ساواک قدیم در بلوار خسروآباد می‌برند. در همان ساعات اول مشت و لگد شروع می‌شود.  تنها اسمش را می‌دانند و او تنها نام خود را می‌گوید. گفت اسمم را تایید کردم و تنها همان و لاغیر. نزدیکی ساعت چهار و پنج بعد از ظهر دستگیر شدە بود. بە خاطر جثەاش خواستە بودند همان ساعات اولیە از او اعتراف بگیرند. بە همین خاطر با مشت و لگد شروع به زدن کردە بودند. روزهای دوم و سوم و چهارم «تعزیر» با کابل شروع می‌شود. شکنجەگرها را هم بگوییم: علی گوش بر اهل سریش آباد و صادقی مسئول اطلاعات شهر سنندج. بیشتر شلاق‌ها را همان علی گوش‌بر زدە بود. بە شاهرخ گفتە بود کە ”من بازماندەی جنگ بیست چهار روزە هستم و در باشگاه افسران بودەام. کسان زیادی را از اهالی سنندج کشتەام. اکنون نیز اینجا هستم”. او کینەی بی اندازەای از مردم سنندج و نیروهای انقلابی بە دل داشت. گفتە بود : “میدانی من کی‌ام؟ همانی کە تمامی کوملە و دمکرات و چریک و همگی خواستید باشگاه افسران را بگیرید و نتوانستید.” این جانی کردی هم حرف می‌زد.

اطلاعات رد و بدل کردیم، کە چە کسانی دستگیر شدەاند. اتهامش بنیانگذاری جابنداران آزادی طبقەی کارگر و ترور جاش‌ها و پاسدارها در شهر سنندج بود.

فردا بعد از صبحانە و قبل از ناهار او را بردند و دیگر متاسفانە او را ندیدم. بعد از سە ماه در دادگاە انقلاب شنیدم کە اعدام شدە است. حسب روایتی بیست و هشتم آبان ٦١ اعدامش کردە و جنازەاش را هم بە خانوادەاش ندادە بودند.

یاد و خاطرەی شاهرخ زند کریمی را گرامی می‌داریم. امید این کە این نوشتە اندک ادای دینی بە یاد این عزیز و دیگر عزیزان جان‌باختە باشد، و نیز مقدمەای برای دعوت دیگر رفقای مطلع برای ثبت زندگی‌نامەی سیاسی و مبارزاتی این چهرەی مبارزو دیگر مبارزان.در کردستان و ایران.

جلیل زندپور که عامل دستگیری شاهرخ  ودهها مبارز دیگر در سنندج  بود، بعد از دوماهی‌ در محله “قلا” یا قلعه سنندج کشته شد.

 عده ای از رفقای زنده یاد شاهرخ زند کریمی

آذر ۱۳۹۹

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate