سلسله مقالات زن، زندگی و آزادی / جوان

آرزو و رؤیای بزرگ جنبش زن، زندگی و آزادی!

 

پیش درآمد:

مدتها پیش ویدئوی مصاحبه با یک کودک افغانی در رسانه های مختلف پخش شد.

این کودک اگرچه در ابتدا به چند آرزوی خود اشاره می کند، اما وقتی که خبرنگار در پایان مصاحبه از وی می خواهد که آرزوی بزرگ خود را بیان نماید، کودک نمی داند که آرزو چیست: https://youtu.be/d3Y6Rm2OVxY

پایان ِ بسیار تاثیرگذار این مصاحبه چنان سایه ی سنگینی بر بخش اول می اندازد، که بیننده ممکن است احساس کند که شاید زندگی مشقت بار این کودک مانع از آن شده است که وی آرزویی داشته باشد.

از سوی دیگر، برخی از کنشگران جنبش ِ “زن، زندگی، آزادی” متوجه رابطه ی حیرت انگیز زندگی این کودک و وضعیت جنبش کنونی شده اند:

اینکه، این جنبش گویی هنوز نمی داند که آرزوی بزرگش چیست، و به بیان دیگر، هنوز تصویر روشنی از اهداف ِ مبارزاتی خود ندارد و فقدان یک برنامه (پلاتفرم) سیاسی روشن، احساس می شود.

اما، پیش از پرداختن به مسایل مربوط به یک پلاتفرم سیاسی، برآنم که سوالات زیر را مطرح نمایم:

*آیا جنبش اعتراضی کنونی توانایی تبدیل شدن به یک جنبش اجتماعی را دارد؟

*چه خطراتی در کمین این جنبش نشسته اند؟

*چه کسانی از کثرت‌گرایی در این جنبش هراس دارند؟

*آیا این جنبش نیز فرزندان خود را خواهد بلعید؟

من نمی توانم با روشهای تاکنونی ِ رایج پاسخی به این سولات بدهم. “پائینی ها دیگر نمی خواهند بشیوه ی گذشته زندگی کنند و بالائی ها دیگر نمی توانند بشیوه ی گذشته حکومت کنند” و غیره…اینها برای من بسیار بی محتوا و سخیف هستند.

ما نیاز به پارادایمی نو داریم و همانقدر که تقریبا همه ی تحلیلگران، انگشت به دهان، می خواهند به سوال “چرا و چی شده؟” پاسخ بدهند، هستند کسانی نیز که چنین جنبشی را پیش بینی می کرده اند و بدون هر گونه غافلگیری، تصور روشنی نیز از آن دارند. بیائیم در ابتدا به بررسی میدانی نیروهای شروع کننده ی این جنبش بپردازیم و پیش از ورود به شناخت نیروهای این جنبش، توجه خواننده را به روایات زیر جلب می کنم:

* زنان نیز در جنبش مشروطه شرکت کرده بودند!

* زنان نیز در جنبش ملی شدن صنعت نفت شرکت کرده بودند!

* زنان نیز در انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه شرکت کرده بودند!

چرا سرگذشت ِ این جنبش ها اینچنین روایت شده اند؟ آیا چنین روایتی واقعی است؟ 

آیا مثلا می توانیم بگوییم که جوانان نیز در جنبش‌ های اعتراضی ۱۴۰۱ شرکت کرده اند؟

و مثلا چه فرقی بین شرکت “دانش آموزان” در جنبش اعتراضی کنونی و سال ۵۷ وجود دارد؟

چرا سنّ نیروهای شرکت در اعتراضات، در ابعادی بین المللی، اینچنین پایین آمده است و چه ارتباطی هست میان جنبش جمعه های زیست محیطی پیش از شروع کرونا (و مثلا جنبش های دانش آموزان در دهه ی پیش در شیلی) و نقش نوجوانان “در” جنبش زن، زندگی؟

آیا نبایستی منتظر شکل گیری جنبش‌ های ۱۳۸۸ جوانان ایران (و مشابه آن در ۱۹۶۸ در برخی جوامع اروپایی) در تقریبا همه ی جوامع بشری باشیم؟

در هند، در چین، کره ی جنوبی (جنجال مربوط به موی کوتاه “آن سان”، تیرانداز زن کره ی جنوبی را بیاد دارید؟).

آیا واژه ی پوپولیستی “جنبش مدنی” یا “انقلاب ِ فرهنگی” می تواند این جنبش را توضیح دهد؟

جنبش زنان چه اهدافی را دنبال می کند و افزایش نقش زنان دراداره امور جامعه در سراسر جهان نشانه ی چیست؟

نویسنده: مزدک مادرباوران

ادامه دارد…

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آرزو و رؤیای بزرگ جنبش زن، زندگی و آزادی!

نیروهای اجتماعی جنبش:

برای ورود به این موضوع به بررسی هم زمانی و هم پوشانی سه جریان و سه نیروی اجتماعی در جنبش زن، زندگی و آزادی می پرازم:

اول : جنبش نوجوانان (جنبش بیداری زیبای خفته) – در ایران معروف به نسل سوم یا نسل “Z“.

زندگی این نسل، عموما بین ۱۲ تا ۱۶ سال، در یک سپهر بدون سانسور و بدون ِ “عیبه” و “زشته” مفهوم یافته است. بلوغ احساسات نوجوانی این نسل با یک گرده افشانی وسیع و آشنائی با جهان – بدون سانسور- از راه دسترسی به اینترنت صورت گرفت، و بدین ترتیب، راه  و امکان اجتماعی شدن این نسل سرعت بیشتری یافته و توانسته است پا به پای جوامعی که در آنها LGBTPlus پس از سالها مبارزه، به حقوقی نسبی دست یافته اند، رویکردی بسیار رشد یافته نسبت به مسائل اجتماعی نشان دهد.

این نسل زمانی که وارد زندگی اجتماعی می شود، هیچ خفقانی را برنمی تابد و بشدت از خوردن حرف و عقاید خود تن می زند و ساکت نمی نشیند.

در یک کلام، این نسل، و در وهله ی اول دختران، همان “زیبای خفته” ای است که بدون بوسه ی شاهزاده، از خواب ِ ممنوعیت ها بیدار شده است (در این رابطه می توانید داستان “بیداری زیبای خفته” را بخوانید).

جنبش های این نسل اساسا جنبشی از نوع سرنگونی، انقلاب اجتماعی و کسب قدرت سیاسی و یا مثلا عملیات خشونت بار مجاهد-فدایی و امثالهم نیستند. نمونه ی چنین جنبشی را که من ده سال پیش پیشگویی کرده بودم، برای اولین بار در سوئد و سپس چند کشور دیگر اروپایی در اعتراض به سیاست های زیست محیطی دولت‌های مطبوع (نسل حاکم) و همچنین جهان شاهد بودیم. (۱)

جنبش های این نسل، که به اشتباه از آن بعنوان “جنبش دانشآموزان” یاد می شود، عموما زمانی پا به عرصه وجود می گذارند، که پیش از آن، جنبش هایی از نوع جوانان، مانند سال ۱۳۸۸ در ایران و ۱۹۶۸ در برخی کشورهای اروپایی، خواسته های خود را به جامعه تحمیل کرده باشند و نسل جدیدی را پرورش داده باشند، که با نوجوانان نسلهای پیشین تفاوتی آشکار دارند و همچنین، از چتر حمایتی والدين خود برخوردار هستند.

من با مادران بسیاری از این فرزندان مصاحبه کرده ام و این مادران از رشد اجتماعی فرزندان خود ابراز حیرت نموده اند. نمود دیگر رخ نمایی این نسل در اروپا، روی آوری آنها به کتابهای “هاری پوتر” می باشد، که در تضاد با فضای خشک و بی روح جوامع موسوم به دموکراتیک، کودکان را وارد جهانی سراسر فانتزی می کند.

جنبش های اعتراضی این نسل آمیزه ای است از جشنن و شادی و به سخره گرفتن و ارزش زدائی قوانین مذهبی و عرفی نسلهای پیشین!

این نسل اساسا اقتدارگریز، مطالباتی و ساختار شکن هستند و در بسیاری از این کشورهای اروپائی، نظام آموزشی غیرانسانی، تحمیلی و پادگانی را دچار بحران نموده اند. آنها همیشه آماده ی خروش و اعتراض هستند. (آیا اخبار خودکشی “دانش آموزان” در هند را دنبال کرده اید؟).

ما در این کهکشان تنها هستیم و هیج رقیب یا خطری در کره ماه، مریخ یا جای دیگر زندگی بشریت را تهدید نمی کند. باید به این همه عجله و سرعت در زندگی خاتمه داد. زندگی بویژه برای کودکان و نوجوانان در آرامش مفهوم می یابد و بشریت نیازی به این زندگی ِ پراز استرس. ندارد، زیرا بار اصلی فشار آن بر کودکان و نوجوانان فرود می آید.  آموزش و پرورش نباید به وسیله ای برای مسابقه ی اقتصادی بین ملل تبدیل شود. 

اما جنبش های اخیر این نسل نشان داده است که دیگر نمی توان ادعا کرد که جنبش های “دانشجویی”، جنبش تحصیل کردگان است. 

دانشگاهها نه به اعتبار دانشی که به جوانان “تزریق” می کنند، بلکه بعلت فضای جدید اجتماعی شدن جوانان، آنان را به اعتراض علیه سنگینی ِ و تحمل ناپذیری ِ میراث تربیتی جامعه می کشاند.

باید به نوجوانان امکانات جدیدی برای ابرا ز وجود و اعتراض داده شود. 

من در برنامه های مطالباتی برای این نوجوانان خواهان برگزاری آزاد تظاهراتی در سال و در روزهای خاصی یا غیر خاص برای نوجوانان هستم که در آن، این جوانان بتوانند به طرق مختلف اعتراضات خود را جشنواره نمایند.

اگر بخواهیم که این انقلاب فرزندان خود را نبلعد و اگر نخواهیم که شیپور “حقوق بشر” را از سرگشاد آن بدمیم، باید حقوق انسانی ِ کودکان را سرلوحه ی قوانین خود قرار دهیم:

بشریت با کودک آغاز می شود و با تولد هر کودکی، جهان از نو تعریف می شود. 

کودکان نبایستی ابزار بزرگسالان برای رقابت های اقتصادی و جنگها شوند. مدارس باید پیش از هرچیز محیطی برای رشد انسانی و استعدادهای کودکان باشد و آنها را برای یک زندگی آزاد و شاد آماده کند.  

یک نظام آموزشی انسانی باید در سرلوحه ی آرزوی ِ بزرگ جنبش زن، زندگی و آزادی باشد. (۲)

حذف تفکیک جنسیتی یکی از دغدغه های اساسی این نسل می باشد. آنها این نیاز را از اینترنت نیاموخته اند، بلکه این نیاز در طبیعت هر انسانی نهفته است، از اینرو ایجاد یک نظام آموزشی مختلط و آزادی و آموزش روابط جنسی باید جزو اساسی ترین برنامه های نظام جدید باشد. (۳)

استقلال نظام آموزشی، به روز کردن ِ دائمی دانش آموزگاران و توجه به زندگی آنها باید تضمین شود و آموزگاران باید از حق اعتصاب برخوردار باشند.

ما نیاز به یک نظام آموزشی آرام برای کودکان خود از مهد کودک تا دانشگاه داریم. زنان و مادرانی که شعار زندگی سر می دهند، بایستی شهامت بدعت گذاری داشته باشند و برای سازماندهی چنین نظامی به مبارزه خود ادامه دهند و منتقد امپراطوریهای حاکم برجهان و جوامع “صندوقی” و “حقوق بشری” باشند.

حقوق بشرنباید به ابزار کشتارکودکان درسراسر جهان باشد. (۴)

ما نیاز به یک نظام آموزشی واقعا مستقل داریم. نظام آموزشی باید بدور از هرگونه تاثیرات مذهبی باشد و موضوعات اجتماعی و حتی “علمی” که برسر آنها درجهان هیچگونه توافقی وجود ندارد، باید با ارائه نظرات متفاوت آموزش داده شود.

یکی از مهمترین مطالب، “تاریخ” ایران و جهان می باشد. باید از آموزش تاریخ ایران که سراپا جعلی و غیرمستند می باشد و توسط “منورالفکر”های دوران مشروطه که آلوده به رویکردهای توسعه طلبانه، عظمت طلبانه و شووینیستی می باشد خودداری نمود. مطالب غیر واقعی درمورد خاندان های امپراطوری حاکم بر ایران، جنگها و کشتارهای این امپراطوری ها نباید موجب پیدایش امامزاده های جدیدی چون کوروش گردد.

این نوجوانان بشدت تشنه ی دانستن هستند. باید امکان دستیابی این نسل به دانستنیهای مختلف و متضاد را فراهم کرد و از روشهای مذهبی در برخورد به داشته های بشریت پرهیز کرد.

همبستگی بین المللی با همبستگی برای زندگی سالم برای کودکان سراسر جهان آغاز می شود. کیست که بتواند فراموش کند که درنتیجه ی تحریم اقتصادی عراق، ۶۰۰ هزار کودک 

عراقی جان خود را از دست دادند؟ (۴)

و کیست که بتواند کشتار کودکان فلسطینی توسط ارتش اسرائیل را نادیده بگیرد؟ به این مساله در بخش سیاستهای منطقه ای و نفی رویکردهای توسعه طلبانه بیشتر خواهم پرداخت. 

مشکلات زیست محیطی یکی دیگر از دغدغه های حیاتی این نسل است. رویکرد آنها به این مساله بسیار متفاوت با  نسلهای پیشین است. آنها جهانی را به ارث می برند که چشم اندازی بسیار تاریک برای زندگی شان دارد.

چشم اندازی، که والدین آنها هنوز با مشکلات آن بطور جدی درگیر نشده اند.

نویسنده: مزدک مادرباوران

ادامه دارد…

پانویس ها:

  1. بسیاری از سیاستمداران مخالف تظاهراتی جمعه های زیست محیطی بودند و مثلا رهبر حزب لیبرالهای آزاد در آلمان به این جنبش اعتراض کرده و خواهان آن شده بود که این “بچه ها” باید به مدرسه بروند و درکلاسهای درس خود حضور یابند.

در بسیاری از رسانه ها نیز صحبت از ناهنجاری روانی “گرتا تونبرگ” (Greta Thunberg)، دختر نوجوانی که این جنبش نوجوانان را در سوئد کلید زده بود، می شد.

  1. من هنوز هم صحنه های  گریه ی کودکانی را که ۶۰ سال پیش کارنامه ی مردودی خود را پس از یکسال تحصیل دریافت می کردند فراموش نکرده ام.
  2. https://www.youtube.com/watch?v=FN0MjIrQhq4 اعتصاب، اعتراض، انقلاب، آزادی؛ سخنان دو جوان آزادی خواه
  3. https://www.youtube.com/watch?v=bntsfiAXMEE این مصاحبه ی معروف وزیر خارجه ی آمریکا در مورد مرگ ۶۰۰ هزار کودک عراقی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آرزو و رؤیای بزرگ جنبش زن، زندگی و آزادی!

 

دوم ) جنبش های جوانان – من جوانان را که از آن به اشتباه بعنوان “جنبش دانشجویی” نیز یاد می شود،بین ۱۷ تا ۲۲- ۲۵ طبقه بندی می کنم و باید در دو دوره مورد بررسی قرار گیرند. جوانانی که جنبش سال ۱۳۸۸ را کلید زده بودند و بعدها  فرزندان آنان، با نقش ‌آفرینی عمده دانشجویان دختر که در بسیاری از اعتراضات کنونی نقش رهبری دارند.

 جوانانی که جنبش ۱۳۸۸ را کلید زده بودند:

متولدین اواخر دهه شست و اوائل دهه هفتاد، در ابتدا نسلی بی هویت میان نوجوانان از سوئی و نسل انقلاب ۵۷ ازسوی دیگر بود.

این نسل عموما در خانواده هائی پدرسالار رشد یافتند و بنا به “توصیه ی” والدین خود به دانشگاه رفتند و دیدند که لزوما این تنها راه زندگی و “رستگاری” نیست.

این نسل در ایران، که می توان گفت میان جامعه ی سنتی ۵۷ (در بعد کلان آن) و غیرسنتی (با والدینی غیر مذهبی) بحرانی هویتی را تجربه کرده بود، هنوز گرفتار”عرف” بود و نتوانسته بود زندگی را آنگونه که می خواهد تجربه کند و بعدها جنبش جوانان را در ۱۳۸۸ رقم زد، اما از آنجا که جنبش این جوانان در یک همپوشانی با جنبش اصلاح طلبانه روی داده بود، از دید بسیاری از پژوهشگران بعنوان یک جنبش مستقل جوانان پنهان ماند.

این نکته ای کلیدی در ارزیابی جنبش کنونی زن، زندگی، آزادی می باشد که در بخشهای دیگر مجددا به آن باز خواهم گشت، زیرا برخی از تحلیلگران، جنبش کنونی (۱۴۰۱) جوانان را با جنبش جوانان سالهای شصت وهشت میلادی در اروپای غربی مقایسه می کنند. درحالیکه این مقایسه نادرست می باشد. این بحثی آکادمیک نیست، بلکه بدون توجه به آن نمی توان توضیح داد که چرا جنبش کنونی جوانان با اکثریت و رهبری دختران شروع گردید و پسران در ابتدا نقش ناچیزی در مبارزات داشتند.

در ایران، این والدین و پیش از همه مادران بودند که تلاش می کردند تا فرزندان خود را آزادتر بگذارند و در جنبش ۱۳۸۸ از آنها حمایت می کردند. در اروپای ۱۹۶۸ اما اوضاع بگونه ی دیگری بود: 

در سالهای ۱۹۶۸ در برخی کشورهای اروپای غربی جوانان بیست تا سی ساله جنبشی ساختارشکن را رقم زده بودند، اما اکثریت جامعه برضد جنبش جوانان (“هیپی” ها و “دانشجویان”) بودند و در مصاحبه هایی که رژیم های دموکراتیک!!! این کشورهای اروپائی وسیعا در تلویزیون پخش می کردند، مردم خواهان دستگیری تمام این جوانان و اعزام آنها به اردوگاههای کار اجباری بودند.

همه ی احزاب آندوره مخالف این جوانان “بی تربیت” و “اختشاشگر” بودند و احزاب کمونیست از این جنبش بعنوان جنبش “خرده بورژازی مرفه” یاد می کردند.

در این دوره (۱۹۶۸) در این کشورهای اروپای غربی، مثلا در آلمان، قانونی وجود داشت معروف به قانون تماس.

طبق این قانون (Verkupplungsgesetz) ، فقط زنان و مردانی که قانوناً همسر بودند و یا “شرعاً” نامزد بودند حق ملاقات یکدیگر را داشتند و در غیر اینصورت، همسایگان به اداره پلیس تلفن می زدند و افراد “خاطی” دستگیر و مجازات می شدند. (۵)

جنبش  ۱۹۶۸ در این کشورهای اروپائی اساسا جنبشی ساختار شکن بود و شروع این جنبش در این کشورها از نظر من پایان آنچه که دموکراسی غربی نامیده می شود، بشمار می رود. این جنبش رهبران رژیم های دموکراسی را بزانو درآوردند و سخنرانی ویلی برات، صدراعظم وقت در مورد دادن “دموکراسی بیشتر” در واقع پایان خود ِ دموکراسی بود. (۶)

آنچه که بسیاری از ایرانیان را امروزه مجذوب “دموکراسی غربی” می کند، و از آن شاید فقط “رای ریختن در صندوقها” را می فهمند (رژیمهای “صندوقی”)، درواقع فقط و فقط دستاورد جوانانی است که در آن سالها فضای خفقان آور باقی مانده از فاشیسم و دو جنگ خانمانسوزدر این قاره علیه تفکر متحجر مردم آن زمان اروپا درهم شکستند، زندگی کمونی را تجربه کردند و مفاهیم کاملا نوی را وارد زندگی مردم آن دوره کردند.

جالب توجه است که امروزه داشته ها و استقلال عمل جوانان ۱۲ ساله در همین کشورها همتراز با جوانان ۲۵ساله در سال ۱۹۶۸ می باشد.

و بدین ترتیب می رسیم به زمینه های ظهور جنبش جوانان نسل دوم: 

والدین این نسل ( متولدین اواخر دهه هفتاد و اوائل دهه هشتاد) در بحبوحه اواخر جنگ ایران وعراق و پس از آن رشد کرده بودند. در این دوره، مردان بسیاری در جنگ کشته شدند و دختران بسیاری با تلاش بسیار تحت شرایطی که هیچ چشم انداز زندگی روشنی نداشتند، روی به دانشگاهها آورده بودند و از شرایط دوری از “خانواده” امکان رشد اجتماعی و کسست از والدین را بدون ازدواج تجربه کردند.

شرایط خفقان جامعه و مخالفت اکثریت مردم با هیئت حاکمه و بویژه ستم مضاعف بر زنان باعث گردیده بود که والدین این نسل (که خود در مبارزات دهه هشتاد شرکت کرده و جنبش ناموفق اصلاحات را تجربه کرده بودند) و پیش از هرچیز مادران، رفتار متفاوتی نسبت به  فرزندان خود داشته باشند.

بنابراین نسل دوم در محیطی رشد یافت که نسبت به والدین خود از ویژگی‌های پدرسالارانه و مردسالارانه فاصله گرفته بود. بعلاوه حضور در فضای مجازی و آشنائی چشمی با وقایعی که درجهان می گذرد، نسلی را پرورش داد، که دارای توانائی بالائی از تماس برقرار کردن با دیگران، روابط اجتماعی و استقلال عمل دارد.

در چنین محیطی و همچنین در جریان بر بستر تحولات آندوره، آنها از آزادی بیشتری در خانواده برخوردار بودند و اقتدارستیزی در آنها رشد قابل توجهی یافته بود. آزادی برای انتخاب پوشش، دوست یابی آزادانه و روابط جنسی خارج از ازدواج دختران و پسران، دوری از نصیحت‌گویی و امر و نهی ویژگی های این نسل را رقم زدند.

من خود متعلق به نسلی هستم که در دوره ی نوجوانی حق انتخاب لباس خود را در خانواده نداشتم و عمیقا درک می کنم که چنین آزادی “ناچیزی” چه تاثیری بر رشد نوجوانان دارد.

برخلاف من که برای اهداف و ایده آلهای مبهم، سعادت و برابری و عدالت اجتماعی آرمانگرایانه و در حرف مبارزه کرده بودم، زندانیان سیاسی دوران شاه برای من مانند “غولهای” دست نیافتنی بودند، و تلاش برای هژمونی عقیدتی و فرقه گرائی اساس فعالیت ها مرا رقم میزد، برای این نسل بدون ملاحظات ایدئولوژیک،  تلاش برای هژمونی فرقه ای و نظریات کتابی نقش مهمی ندارد و مانند نوجوانان در این جنبش توانائی بالائی در پذیرش کثرت گرائی و LGBTPlus از خود نشان می دهند. آنها برای زندگی بطور عینی و احساسی – تجربی مبارزه می کنند. اعتماد بنفس و ساختار شکنی به آنها روحیه بالائی در مبارزه داده است، و از آنجا که اکثریت غالب در این جوانان با دختران می باشد، مسائل مربوط به زنان، زندگی و آزادی برای آنها ارزش اساسی و بسرعت به شعار اصلی آنها تبدیل گردید.

مردان ایران عموما خارج از دایره ی چنین تحولات مهمی قرار داشتند. آنها، حتی غیرمذهبی ها، عموما بصورت “چراغ خاموش” از پوشاندن موی همسران خود راضی بوده اند. بسیاری از این مردان حتی در مسافرتهای خود به خارج تمایل به حفظ روسری همسرشان داشتند.

من در سی سال گذشته بدقت این روند را زیر ذره بین پژوهشی خود قرار داده بودم و همواره در تماس با این تحولات بودم.

والدین این نسل به موسیقی، نقاشی و زبان انگلیسی (که حکومت از مدارس حذف کرده بود – زبان انگلیسی حذف نشده بود، اما کیفیتی نداشت) اهمیت زیادی دادند و با اصرار و پیگیری زیاد و علیرغم بی بضاعتی، در برنامه های خارج از مدرسه به بچه های خود یاد داد.

عجیب نیست که ما در دو دهه ی پیش شاهد پیدایش هزاران گروه موسیقی در ایران بودیم و این نسل معترض بسیار فراتر از “تفنگت را زمین بگذار” رفته بود و همین گروههای موسیقی ذره ذره، بنیاد های جنبش کنونی را پی ریزی می کردند.

مادران این نسل همچنین راه های زیادی برای دور زدن حجاب می یافتند و ما شاهد نسلی هستیم که علیرغم حجاب اجباری، از مد های ابتکاری استفاده می کردند (۷) و فرزندانشان نیز، که حتی الامکان بدور از تفکرات مذهبی

رشد یافته بودند، بقایای اعتقادات مذهبی گذشته را با گذر زمان از زندگی اشان به بیرون پرتاب کردند، گشت ارشاد را با شکست مواجه کردند و کم کم زمزمه های حذف گشت ارشاد از کمیسیون های مجلس نیز شنیده می شد (۸)

درپایان این بخش باید اشاره نمایم که من قصد ایده آلیزه کردن جنبش نوجوانان و جوانان را ندارم و دربخش “چشم اندازها” به ضعف ها و خطراتی که این جنبش را تهدید می کنم خواهم پرداخت.

همچنین، من برآنم که باید مفهوم “انقلاب” که تبدیل به کالائی شده است، مورد بازبینی قرار دهیم و از آن تقدس زدائی نماییم.

حال، پیش از ورود به جنبش زنان، لازم می بینم برخی بنیانهای نظری را در مورد روش تحلیل این جنبش را بیان نمایم.

بشریت برای بیان مسایل اجتماعی و دانستنی های دیگر نیاز به مدل دارد. اهمیت مدل و ساختار حتی بیش از خود ِ تجزیه و تحلیل می باشد، زیرا آنرا رقم می زند.

بسیاری از داده پردازان (متفکرین؟؟؟) تابحال مثلا برای تشریح سرگذشت زندگی بشریت (تاریخ ؟؟؟) از عوامل و وسایل بیرون از انسان استفاده کرده اند. مثلا تقسیم هائی چون عصر سنگی، عصر صنعتی… و یا رابطه با ابزار تولید چون برده داری، فئودالی، سرمایه داری…و دیگران مثلا سرگذشت بر اساس حکومتهای پادشاهان…یا دوران اسطوره ها و دوران پهلوانان…اینها همه تقسیم بندی هائی مجازی و قراردادی هستند.

اینها همه مدل هستند. هرکسی می تواند ادعا کند که چیزی بنام نظام برده داری وجود نداشته است و یا ترمولوژی “سرمایه داری” و “طبقه” کارگر فقط یک تصور در ذهن انسان است و وجود خارجی ندارند. ملل، خلیج فارس، قطب شمال و غیره، همه فقط مدل هستند. بشریت از زمانی وارد یک دنیای ِ مجازی ِ خود ساخته شده است.

موضوع ساختاری تحلیل های من خود انسان ها هستند. چیزی بنام “جبر ِ تاریخ” وجود ندارد. 

برخی از دانش آموختگان دانشگاهی ممکن است بر من خرده بگیرند که مثلا بحث نسلها فقط بحثی جامعه شناسانه و تکنیکی می یاشد. اما بنیان روایت من از سرگذشت بشریت، پردازش داده های یک بازه ی زمانی صدهزار ساله می باشد.

من برآنم که ما نمی توانیم به مدل روشنی از این سرگذشت دست یابیم، بی آنکه سرگذشت نگاری ِ (اسطوره ها؟؟؟) سومری ها و مردم بابل در “گیلگمش”، و “داستان طوفان” آن، که بعدها توسط ادیان برگرفته شد و از آن بنام “طوفان نوح” یاد شد، و یا تصور اقوام سازنده ی “استون هنج” (Stonehenge) و علل چنین ساخته ای مورد توجه قرار دهیم.

ما نیاز به پارادایم متفاوتی از تمام پردازش های تاکنونی داریم. برای تمام این داده پردازن، که متاسفانه اکثر آنها از تولیدات داده پردازان قرن نوزدهم اروپای غربی متاثر هستند، سرگذشت بشریت به پیش از تاریخ  پس از تاریخ تقسیم شده بود و مبنای “تاریخ” از مثلا سه هزار سال ِ پیش شروع شده بود. 

امروزه در نتیجه ی یک گسست در دیرینه یافتی زندگی بشریت، روایت سرگذشت بشریت آنچنان دگرگون شده است، که هواداران روایت های قرن نوزدهمی مانند اصحاب کهف ناتوان از درک زندگی کنونی بشریت می باشند.

روایت “برده داری” فقط حکایت امپراطوری روم بوده است که فروپاشید. این برده ها نبودند که برده داری را به فروپاشی کشاندند. با فروپاشی این امپراطوری متمرکز، شاهزاده نشین ها و دولتهای غیرمتمرکزجانشین آن شدند (چیزی چون فروپاشی امپراطوری متمرکز هخامنشیان و جانشینی آن توسط جامعه ی غیر متمرکز اشکانیان).

هم اکنون حتی داده پردازن ِ زندگی بشریت در اروپا متوجه شدند که تصور قرن نوزدهمی آنها از “تاریخ” فقط شامل بخشی از اروپای کنونی بوده است، زیرا امپراطوری روم، یک امپراطوری “اروپائی” نبوده است، بلکه ما باید از یک امپراطوری “مدیترانه ای” یاد کنیم و در دوره ای که اروپا در ترم مجازی “قرون وسطا” بسر می برد، امپراطوری ساسانیان جای خود را به یک امپراطوری جدید “عرب” داده بود و یک دوره ی شکوفائی در تمام عرصه های زندگی را سپری می کرد، بطوریکه بعدها اروپائیان شروع با رونویسی دانستنی های آنان کرده بودند.

پردازش کاملی از داده های موجود از زندگی بشریت در کتاب دیگری و با پارادایمی کاملا متفاوت صورت گرفته است.

از این منظر، وقتی من از جنبش جوانان نوع ۱۳۸۸ در ایران یا ۱۹۶۸ در اروپای غربی یاد می کنم، بحث من بر سر این روایت عامیانه نیست که خب، زمانه عوض شده و به تناسب آن نیز انسانها و خواسته های آنان دگرگون شده است. 

نسل، مساله ی سلیقه یا مثلا شلوار پاچه گشاد نیست که مد روز باشد. من صحبت از هویتی حیاتی درانسان و در سنین مختلف می نمایم. 

بهمین دلیل در بالا گفته شد که کسانی که جنبش جوانان کنونی را با جنبش ۱۹۶۸ اروپا مقایسه می کنند، ناتوان از توضیح نقش غالب دختران در این جنبش هستند و یا نمی دانند که جنبش نوع هشتادی، تکرار شدنی نیست. 

این جنبش ها قابل پیش بینی هستند. هرجنبشی را با نیروهای حامل آن و خواسته های آنان قابل توضیح و بررسی هستند و نمی توان بدون نگاه به “داشته ها” نیروهای حامل آن بررسی کرد. 

همچنین بدون گذراز پارادیم های موجود، نمی توانیم توضیح دهیم که چرا جنبش جهانی فمینیستی فقط نظاره گر جنبش زنان در ایران است (و شاید حتی نظاره گر هم نیست).

بهمین دلیل من در بخش مربوط به یک پلاتفرم سیاسی برای این جنبش، خواهان تشکیل مجلس نوجوانان و جوانان شده ام. وزارتی بنام “جوانان” باید برچیده شود. تجربه و بررسی های بسیاری نشان می دهند که نسلهای پیشین توانائی لازم را برای درک نسلهای جدید را ندارند، از اینرو بایستی به جوانان امکان ایفای نقشی فعال در جامعه را داد و باید از روایتهای عامیانه از “آزادی” فراتر برویم و بپذیریم که آزادی نه تنها دادنی نیست، بلکه باز پس گرفتنی و گذاشتنی است. 

اگر می خواهیم انقلاب بعدی فرزندان خود را نبلعد، باید از مدلهای آخر زمانی تحمیل و تلقین شده توسط دو امپراطوری حاکم برجهان فراتر برویم. باید از رژیم های فاسد، ضد بشری و دروغین ِ کنونی ِ “دموکراسی” فراتر برویم و شهامت بدعت گذاری داشته باشیم و برای اولین بار مجلس نوجوانان و جوانان را برپا نمائیم که مصوبات آن برای مجلس دیگری که در بخش دیگر به آن خواهم پرداخت، جنبه ی اجرائی داشته باشد. 

 

نویسنده: مزدک مادرباوران

ادامه دارد…

زیرنویس ها:

۵ ) قانونی مربوط به روابط جنسی در جمهوری فدرال آلمان،   بند ۱۸۰ بود. روابط جنسی خارج از ازدواج از سال ۱۸۷۲ یک جرم قابل مجازات بود و پس از جنبش جوانان در سال ۱۹۶۸ لغو شد.

۶ ) در دوم  ژوئن ۱۹۶۷، جوانان دانشجو وغیردانشجو به طور مسالمت آمیزی در مقابل شهرداری شونبرگ در برلین علیه دیدار حاکم مستبد ایران، رضا شاه پهلوی تظاهرات کردند.

اما سپس پلیس ناگهان با باتوم به تظاهرکنندگان حمله کرد، آنها را در خیابان ها راند، از ماشین های آب پاش استفاده کرد و بارها مردم بی دفاع را مورد ضرب و شتم قرار داد.

دراین میان، دانشجوی ۲۶ ساله ای بنام بنو اوهنه زورگ (Benno Ohnesorg) که در تظاهرات شرکت نداشت و از سر کنجکاوی و کمک برای میانجیگری و آرام کردن درگیری ها وارد حیاط خلوت یک مجتمع مسکونی شدده بود، ابتدا توسط سه افسر پلیس مورد ضرب و شتم قرار می گیرد و سپس از فاصله نزدیک به پشت سرش شلیک می شود. او کمی بعد در بیمارستان فوت می کند وقربانی یک عملیات وحشیانه پلیس می شود.

در یازدهم  آوریل ۱۹۶۸ نیز رودی دوکچکه (Rudi Duktsche)، یکی از رهبران جنبش جوانان و نماد جنبش ۱۹۶۸ در جمهوری فدرال آلمان از یک سوء قصد که به وسیله یوزف باکمان ترتیب داده شده بود جان سالم بدر برد، اما در ۱۲ سال باقیمانده عمرش، با مشکلات جسمی فراوانی مواجه شد که در نهایت به مرگ او انجامید.

https://www.youtube.com/watch?v=MLgKEUQZRFw

https://www.youtube.com/watch?v=nDLw9Zl_xoM

۷ ) زمانی جک استراو، وزیر امور خارجه انگلیس که به ایران سفر کرده بود، در خاطرات خود نوشت، که یک لحظه تامل کردم که آیا در تهران هستم، ویا در مادرید.

۸ )  در اینجا ضروری می بینم که برای اینکه تصویر روشن تری از داشته های این دو نسل نوجوانان و جوانان بدست بدهم، گزارشی از یک استاد دانشگاه را که در “عصر ایران، دوشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۱ درج شده بود بیاورم.

 این گزارش مربوط به دانشجویان مقطع کارشناسی است که در واقع دانشجویان ورودی جدید بودند، یعنی آنکه هنوز تجربه کافی از فضای دانشگاه نداشتند.

“”…در همان جلسات اول در ابراز مخالفت یا موافقت با نظر همکلاسی شان، همدیگر را با نام کوچک صدا میزدند… دانشجویان نسل قبل تر خطاب قرار دادن همکلاسی با نام کوچک تقریباً امری محال بود. 

ما حتی مجبور بودیم به هنگام صحبت با همکلاسی دختر(ارتباطی که اغلب باید بهانه‌ای آموزشی برای آن میتراشیدیم) به زمین نگاه کنیم تا توسط نهادهای ناظر بازخواست نشویم

برای ما، ادب حکم میکرد که به هنگام ارتباط اجتماعی، به صورت همکلاسی‌مان نگاه کنیم ولی ترس آنقدر در ما نهادینه شده بود که جرأت و جسارت این کار را نداشتیم.

ولی این دانشجویان راحت بودند… متوجه شدم که جمعی از آنان در همان روزهای بازگشایی دانشگاه به کافه‌ای در شهر رفته‌اند. کلی گفته اند و خندیده اند و با هم آشنا شده اند. این برای من بسیار جالب آمد

دانشجویان کلاس بسیار راحت میخندیدند… نکته، راحت خندیدن آنان بود … نسلهای قبل تر، همین خندیدن را به مشکلی روانی برای خود تبدیل کرده بودند. دوست داشتند بخندند ولی تمایل خود را سرکوب میکردند. آنان تبسمی کاملا کنترل شده را به جای خنده ابراز میکردند


دانشجویان بسیار راحت و با اعتماد بنفس با من حرف میزدند. مثلا خیلی راحت میگفتند « استاد ضمن محترم بودن نظر شما، من نظر متفاوتی دارم». آنان نظر مرا به چالش میکشیدند و مدام از من توضیح بیشتری میخواستند. اگر توضیح من قانع شان نمیکرد با لبخند میگفتند« استاد ولی من قانع نشدم». باور کنید این رفتارها در نسلهای قبل به سختی ابراز می شد. از نظر این دانشجویان، جایگاه یک فرد(هر چه میخواهد باشد) جایگاهی تعاملی است و نه مبتنی بر اقتدار یک طرفه. متوجه شدم که حتی موضوعی مانند «احترام» هم برای این دانشجویان تعریف متفاوتی دارد. هر دو طرف محترم اند و احترام دلیلی بر نشنیدن نقد نمی شود

برخی از آنان در ابتدای صحبت‌هایشان اشاره‌ای به باورهای خود میکردند. مثلاً یکی از آنها میگفت: « من آتئیست (خداناباور) هستم و از این زاویه به موضوع نگاه میکنم که…» یا دیگری میگفت: « من به عنوان یک گیاه خوار فکر میکنم که…. ». دیگری میگفت: « من آدم مذهبی نیستم و آدمی معنوی هستم. فکر میکنم که…». و من هاج و واج به آنها نگاه میکردم. 

یادم هست در یکی از کلاسها خندیدم و به آنها گفتم که “چه اتفاقی رخ داده است؟ شما از کجا آمده‌اید؟ چطور شما نگران بازخواست نیستید؟”

و جالب آنکه تحسین من باعث تعجب آنان می شد. میگفتند استاد چرا برای شما ما عجیب هستیم


آنها گاهی صحبتهایی مرا چک میکردند. یادم هست در یکی از کلاسها به دانشجویی گفتم که لطفاً گوشی‌ات را بگذار کنار. 

گفت: « دارم نکته‌ای که شما گفته‌اید را چک میکنم. تردید دارم درست باشد». همانجا و در لحظه میتوانست درست یا غلط بودن ادعای مرا نشان دهد. به خودم یادآوری کردم که حواست باشد. اینها نسل « بومی های دیجیتال»‌اند

آنان ویژگی مهم دیگری هم داشتند. به ندرت به ساختار سیاسی اشاره میکردند یا حرف شان رنگ و بوی سیاسی می گرفت. درباره زندگی حرف میزدند. مثالها شان درباره زندگی بود. درباره جریان سیال و پویای زندگی روزمره. کافه رفتن، گشت و گذار در صفحات چهره های مشهور جهانی، سفر، موسیقی، اینستاگرام، فَشن، کافه، از عناصر زندگی روزمره آنان بود. 

آنان سیاسی نبودند که البته منظورم تحقیر آنان نیست. کلیت زندگی برایشان مهم بود. اجزا زندگی برایشان مهم بود. محور زیست-جهان آنان خود ِ زندگی بود.

 زندگی ای که در آن «زندگی کردن» و نه « زنده بودن» اهمیت دارد. و من گاهی به آنها غبطه می خورم.

در ماههای گذشته، کلاسها ادامه داشت. من باز با آن دانشجویان کلاس داشتم. متوجه شدم که آرام  آرام دارند سیاسی میشوند. دارند به سمت نقد قدرت ‌میروند. در کلاس نام مقامات را می گفتند. رگه های مقاومت در برابر قدرت داشت در بین آنان شکل می گرفت. این امر دلیل ساده ای داشت: قدرت میخواست به زندگی روزمره آنان نفوذ کند. قدرت می خواست به «زندگی کردن» آنان جهت و مسیر بدهد. نهادهای رسمی داشتند درباره لباس پوشیدن آنان، درباره اینستاگرام آنان، درباره کافه رفتن آنان، درباره شادی کردن آنان، و درباره اعتقادات آنان خط و نشان میکشیدند.

آنان نمیخواستند سیاسی شوند ولی عملکرد سراسر اشتباه و خام نهادهای رسمی آنان را سیاسی کرد. به همین دلیل جامعه شناسان میگویند که در ایران آدمها به ناچار سیاسی میشوند چون قدرت سیاسی می خواهد در همه جای زندگی آدم ها، از وسایل کنترل بارداری تا نوع طراحی روی سنگ قبر دخالت کند. در ایران چاره ای جز سیاسی شدن نیست”.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آرزو و رؤیای بزرگ جنبش زن، زندگی و آزادی!

سوم ) جنبش زنان:

هنگام نگارش این سطور بیاد سؤالی در بیش از سی سال پیش افتادم، که “چگونه زندگی بشریت -از جمله- زنان را گرفتار این بی حقوقی ظالمانه و بیشرمانه نمود؟”
آیا از همان آغاز زندگی بشریت، زنان دچار این بی حقی بودند؟ آنهم چون مردان -مثلا “از نظر جسمی” – قوی تر هستند!؟

این، روایتی غالب در بسیاری پژوهش ها می باشد و هنوز در مورد گذشته ی زندگی بشریت، از سویی مردها در موقع برتر به نمایش گذاشته می شوند، و از سوی دیگر جنبش های زنان بعنوان بخشی از جنبش عمومی در نظر گرفته می شوند، حتی در جوامعی که زنان در نتیجه ی کنشگری طولانی به بسیاری از حقوق انسانی خود دست یافته اند.


بگذارید در این مورد کشف حجاب اجباری توسط رضا شاه را بررسی کنیم:

من مایلم که در ابتدا خواننده را در برابر این سوال قرار دهم که چه فرقی هست میان رضا شاه و محمد بن سلمان شاهزاده ی عربستان، که به زنان اجازه ی رانندگی “داده” است؟

یا بهتراست بپرسم که چه شباهت هائی میان ایندو وجود دارد؟

آیا کسی موافق “به به و چه چه” گفتن برای شاهزاده سعودی می باشد؟

وی، به زنان آزادی حق رانندگی “اعطا” نموده است و اینکار با اهداف برنامه های “توسعه” اقتصادی صورت گرفته است، اما همزمان، کنشگران حقوق زنان بازداشت می شوند!

آیا این یک نقض جنسیتی نیست؟ 

رضا شاه، شیفته ی رفتار امان الله خان در افغانستان، اقدامات کمال آتاتورک در ترکیه و زندگی مردم در برخی کشورهای اروپایی و بطور خلاصه “تجدد” شده بود.

 

وی “از دست قضا”، تازه پس از ملاقات امان الله خان بهمراه همسر بی حجاب خود از ایران در ۱۳۰۸ و مسافرت به ترکیه و ملاقات با کمال آتاتورک در خرداد ۱۳۱۳، دست به یکسری اقدامات برای “تجدد” ایران زد. (۸)

می گویند که رضاشاه، احساس خود در این مورد را چنین تشریح کرده بود:

“از وقتی که به ترکیه رفتم و زن‌های آن‌ها را دیدم که پیچه و حجاب را دور انداخته و دوش به دوش مردها کار می‌کنند، دیگر از هر چه زن چادری بود بدم آمده است.”

اما رضا شاه پیش از هرچیز، خواهان متحدالشکل کردن لباس‌های ایرانیان، هم برای مردان و هم برای زنان بود.

وی شیفته ی یکسان سازی ِ پوشش ایرانیان، آنهم به صورت فرم و نظامی آن بود.

همه” شیک” و” تر و تمیز”!

و برای وی شاید چه خوب می بود اگر همه، هر روز صبح زود بیدار شده و رژه می رفتند؟

من اینرا از روی غرض ورزی نمی گویم.

کلنل علینقی وزیری، موسیقی دان بزرگ آن دوره، بشدت تحت تاثیر اوضاع آنزمان آلمان قرار داشت و خواهان تشکیل ارکسترهای نظامی و نواختن مارش های نظامی بود.

شمس و اشرف پهلوی به همراه تاج‌الملوک آیرملو

اجبار رضا شاه برای جمع کردن انواع کلاه‌ها و لباسهای بومی و محلی و سپس اصرار بر استفاده از کلاه “‌شاپو”(بعدها بنام کلاه “پهلوی”) برای مردان و همچنین منع کردن زنان از چادر، نشانه‌های این فشار بی‌محابا برای باصطلاح “تجدد” بودند که بویژه با روشی کاملا مستبدانه و با استفاده از زور اجرایی شدند. (۹)

اما این رویکرد محدود به رضا شاه نبود. مردان باصطلاح “منورالفکر” مشروطه از حقارتی ناگفته نسبت به پوشش‌ مردم چند کشور اروپایی رنج می بردند و پوشش آخرین مدل لباس‌های مردان این کشورها برای مثلا نمایندگان مجلس یا هنرمندان امری حیاتی و مماتی بحساب می آمد.  

آیا برای آنها “همین لباس بود نشان آدمیت”؟

ارکستر رادیو، رهبر:روح‌الله خالقی، خواننده:بنان، با شرکت پرویز یاحقی، علی تجویدی، مرتضی محجوبی

چرا بجای لباسهای اروپایی، مثلا لباس های هندی یا ژاپنی را جایگزین لباس های ایرانی نکرده بودند؟ یا مثلا مگر مشکل لباسهای بلوچی چه بود؟ (۱۰)

رضا شاه وقتی برای اولین بار با همسر بی حجاب خود برای شرکت در یک کنسرت موسیقی آماده می شد، “های های” شروع به گریستن نموده بود که چرا مجبور شده است زیر بار این “بی ناموسی” برود و با همسری بی‌حجاب در حضور عام حاضر شود.

همسر رضا شاه نیز می گوید: “ این کار اول بسیار مشکل بود؛ خجالت میکشیدیم و خیلی ناراحت بودیم. اوایل کلاه پوست سرمان میگذاشتیم و پالتو پوست با یقه بلند میپوشیدیم. سعی میکردیم کمتر در انظار ظاهر شویم.

اما کشف حجاب اجباری توسط زنان و مردان با مقاومت روبرو شده بود.

اجرای این قانون در شهرهای مذهبی با مشکلات زیادی روبرو شده بود. زنانی که جرأت داشتند در برابر این قانون بایستند توسط مأموران شهربانی مورد ضرب و شتم قرار می‌گرفتند و بهمراه شوهران خود به کلانتری احضار می‌شدند. مأموران امنیتی در کوچه و خیابان چادر از سر زنان کشیده و پاره می کردند.

به وزارت معارف دستور داده شده بود که معلمان حق گذاشتن حجاب را ندارندبعضی از دختران از همان زمان ترک تحصیل کردند و خانه نشین شدند. کلیه ادارات دولتی نیز موظف بودند از ورود خانم‌های محجبه خودداری کنند.

سالها پیش با دیدن این عکس، بیاد مادر بزرگم افتادم ( زنی از ملل غیر فارس) که همیشه از خاطراتش در مورد ” کشف حجاب اجباری” رضا شاه صحبت می کرد.

وی، پس از تشریح مقدمات تشریفات اجباری در شهر کوچک محل زندگی اش، می گفت که بالاخره وی نیز کلاه شاپو بر سر نهاد و روی یکی از صندلی ها نشست.

سپس یکی از ماموران دولتی شروع به سخنرانی نمود و طبق دستوراتی که از پیش داده شده بود، ما مجبور بودیم که هنگام ذکر نام “رضا شاه”، از جا برخاسته و هورا بکشیم.

مادر بزرگ، که بعلت کهولت مجبور بود همیشه بر روی زمین لم بدهد، هنگامی که به این قسمت از برنامه ی کشف حجاب می رسید، از جای برمی خاست و آن صحنه را چنین نمایش می داد:

دستهایش را در اطراف سرش به بالا می کشید، صورتش را بطرف  پائین نگه می داشت و ضمن کف زدن، هورا می کشید و سپس به ما نگاه می کرد و می خندید.

مادر بزرگ می گفت، “آخه بتو چی که ما چه باید بپوشیم و یا نپوشیم. بذارین هرکی هرچی میخواد بپوشه”!

مادر بزرگ که در جوانی عشق ممنوعه ای را تجربه کرده بود، همیشه می گفت که نسل های آینده، خود همسران خود را انتخاب خواهند کرد، اما کسی این نظر وی را باور نمی کرد.

خواننده ممکن است از خود بپرسد که چرا من بر زندگی زنان ایران در این دوره تامل کرده ام؟

پردازش این داده ها به ما چه می گویند؟

من برآنم که تاکنون مبارزات زنان در ایندوره فقط از نگاه “تجدد” روایت شده اند و اساسا مبارزات زنان برای حق آزادی انتخاب پوشش، فقط بعنوان مبارزه علیه حجاب رسمیت داشته است.

از اینرو تا آنجا که ساختار ادبی و جمله بندی اجاز می دهد، سعی خواهم کرد که بجای “حجاب”، فقط از مبارزه برای حق “آزادی انتخاب پوشش” استفاده نمایم.

یک لحظه باید تصور کرد که چندین دهه، زنانی که از پوشش ِ چادر، روسری و همچنین “عبا” استفاده می کردند، اساسا انسان هائی درجه دو بحساب می آمدند.

من هرگز احساسات مادرم را هنگامی که با مشکل استفاده از چادر روبرو می شد فراموش نمی کنم.

روزی از وی پرسیده بودم، چرا در شوهای تلویزیونی پرویز قریب افشار هیچ زنی با چادر یا عبا شرکت نمی کند.

وی گفت: “خب عیبه…زشته”!!!

دهه ها، میلیون ها دخترجوان، زنان و مادران، خانه نشین می ماندند، زیرا پوشش آنها خارج از دایره ی تجدد بحساب می آمد. (۱۱)

زنانی که برای حق آزادانه ی انتخاب پوشش مبارزه کرده بودند، در کنار زنانی که از دوره ی قاجارعلیه اجباری شدن یک نوع پوشش مبارزه کرده بودند، هردو مبارزات زنان برای حق آزادی انتخاب پوشش بوده اند.

آنها اگرچه حجاب اجباری را با شکست مواجه کردند، اما هشتاد سال تمام از حق معلم بودن، شغل در ادارات، و بسیاری حقوق ساده در زندگی محروم بودند. این زنان بخشی تعیین کننده از نیروی عظیمی بودند که “انقلاب اسلامی” را در سال ۵۷ کلید زدند.

وقتی ما از حق آزادی انتخاب پوشش دفاع می کنیم، باید حق پوشش زنانی را که تحت هر شرایط و بهردلیلی “چادری” شده اند، بعنوان ارزش بپذیریم، تخطئه نکنیم، و به آنها به مثابه انسانهای درجه دوم و “عقب مانده” ننگریم، همانگونه که زنانی با پوشش نسبتا “دست و دل باز”، سایر زنان بی حجاب را مورد تخطئه و تمسخر قرار نمی دهند.

و بدین ترتیب، می بینیم که مهمترین علت توجه به این داده ها این است که رضاشاه کلید “انقلاب اسلامی” را در حدود یک قرن پیش زده بود.

مارگوت بیکل، شاعره ی آلمانی می گوید:

آنچه که ما را به حقیقتی می رساند، خود با آن حقیقت هیچ ارتباطی ندارد

آیا این آخوندها بودند که زنان “محجبه” را به خیابان کشاندند، یا زنان سرکوب شده توسط “تجدد”، ناگهان خیابانها را به تصرف خود درآورده بودند؟

و اساسا آیا تفاوتی می کند؟

و مهمتر اینکه، آیا این جنبش عمومی مردمی بود که زنان نیز در آن شرکت کرده بودند، و یا ما شاهد همپوشانی جریانات مختلف اجتماعی و سیاسی بودیم؟

شما می توانید سرگذشت بسیاری از زنان “محجبه” را مرور کنید که پس از انقلاب ناگهان در فعالیت های اجتماعی شرکت کرده بودند، معلم شدند، به دانشگاه رفتند، و حتی وزیر شدند…چیزی که در زمان شاهان پهلوی امکان ناپذیر بود.

اما بگذارید از زبان خانمی بنام “سهیلا وحدتی نیا” نگاهی به این زنان بیندازیم: (۱۱)

“در شهر سنتی مشهد که زن بدون اجازه شوهرش از خانه بیرون نمی رفت، مادر من برای اولین بار بدون اجازه گرفتن از پدرم در راهپیمایی هاشرکت می کرد و ما هم از قید چادر رها شده و با حجاب اسلامی که به نوعی برای ما آزادیبخش بود – یعنی با مانتو و روسری – تقریبا آزادی کامل در جامعه داشتیم و با دیگردخترهای همکلاسمان همه جا می رفتیم بدون اینکه انگشت نما باشیم یا مزاحمتی احساس کنیم، از سینما گرفته تا سخنرانی ها تا پایین تریننقطه شهر.

 یعنی ما به نوعی وارد اجتماع شده و هویت اجتماعی یافته بودیم و از پسرها هیچ کم نمی آوردیم.

علاوه بر این خاطره، مثال دیگری می تواند به روشنتر شدن این تغییر پس از جنبش زنان در سال ۵۷ کمک نماید.

بیاد دارم که در سال ۵۶ چند تن از دانشجویان دختر یکی از دانشگاههای جنوب ایران مسافرتی به یکی از شهرهای کوچک و بسیار مذهبی در خوزستان کرده بودند و بعلت “غریبه” و “مجرد” بودن، مورد حمله ی و سنگ پرانی مردم شهر واقع شده بودند.

اما پس از سال ۵۷، اوضاع این شهر علیرغم مذهبی بودن، بسیار دگرگون شده بود.

جنبش و مبارزات زنان را نبایستی با هیچ الگو و پیشداوری زندانی نمود. ملاک قضاوت، پوشش “حجابی” زنان یا عدم آن نیست.

خانم فرخ رو پارسا شاید الگوی “آزادی زنان” و “حق آزادی پوشش” در زمان محمد رضا پهلوی بحساب آید.

ولی این خانم وزیر همیشه صبح زود به مدارس دخترانه سر می زد، در آستانه ی درب ورودی مدارس دخترانه دست به کنترل لباس و آرایش دختران می زد و خاطیان را شخصا مورد تنبیه قرار می داد: 

هر کسی لاک ناخن داشت، دامنش، حتی اگر نیم سانت بالاتر از زانو می بود، موهایش را باز گذاشته بود، و و و. (۱۲)

 

خانم فرخ رو پارسا از نظر من سمبل عقب ماندگی و بهترین مثال برای انسانهای مهندسی شده، آمپولی و پلاستیکی و سرکوبگر می باشد.

وی مانند مادلین آلبرایت، فاقد نازلترین روحیات زنانه، بشردوستانه و ارزش‌های های انسانی بود.

این زن، سمبل تجدد مردسالار و تحجر پهلوی بود.

بازگردیم به سوال آغازین در این بخش:

آیا از همان آغاز زندگی بشریت، زنان دچار این بی حقی بودند؟

مانند هر پژوهش دیگری، برای گفت‌ وگو و پژوهش در مورد این سوال نیز، بایستی ابتدا پیش‌داوریهایی را که ذره، ذره و در طول سالیان متمادی به ما تزریق شده اند، بدور بریزیم!

باید توجه داشته باشیم که هر پژوهشگری پبشاپیش از نتایج پژوهش خود مطلع نیست.

همچنین، مانند هر پژوهش دیگری، لازم است که نسبت به نتایج بدست آمده جدی باشیم و اگر این نتایج با برداشت های تزریقی تاکنونی، که بسی بدیهی بوده اند، مغایرت داشته باشند، آنگاه شهامت بدور ریختن “بدیهیات” آمپولی را داشته باشیم.

 

من نیز تازه زمانی که متوجه مفهوم پاسخ به سوال فوق شده بودم، به این نتیجه رسیدم که:

اول، همه ی ما با داده هائی رشد یافته ایم، که سرگذشت بشریت را به پیش و پس از “تاریخ” تقسیم کرده اند.

بحث در این زمینه البته به صدها صفحه نیاز دارد، ولی من تلاش می کنم که حتی الامکان کوتاه، اما به اندازه ی کافی به آن بپردازم و در برخی زمینه ها فقط به اشاراتی (مثلا مباحث فیلسوفان) بسنده نمایم.

همانطوریکه در قسمت پیشین گفتم، پیش و پس از “تاریخ” فقط مدلی مجازی/قراردادی برای تشریح زندگی بشر می باشد که عوامل بيرونی را (مثلاً پیدایش خط و ثبت برخی “وقایع” بعنوان تاریخ) پایه ی مدل خود قرار داده است.

مثلا این جمله ی معروف که “تمام تاریخ تاکنونی، تاریخ مبارزه ی طبقاتی می باشد” را در نظر بگیریم:

این، تفکرِ حاکم بر بخش عظیمی از پژوهشگران، دانشمندان، تاریخ دانان، مذهبیون کمونیست و غیرکمونیست، و حتی نویسندگان آن بوده است.

اشتباه نکنید!

این روایت از سرگذشت بشریت متعلق به مارکس و انگلس هم نیست.

این، خرافه ای متعلق به پارادایم دوران ایدئولوژی قرن نوزدهم می باشد که بقایای آن هنوز در دهه های اخیر نیز طرفدارانی دارد.  حاکمیت این آفت، حتی بدیهی ترین انتقادات به این تفکر را نیز با مقاومت و یا ناشنوائی روبرو می کند.

عجیب هم نیست که اروپائیان، یونان و تاریخ مثلا ۲۵۰۰ ساله آنرا پایه ی تمدن خود قرار دادند.

اما در دهه ی پیش، در جریان یک پژوهش برای ترجمه مجدد “ایلیاد” زلزله ای در میان تاریخ نویسان اروپائی رخ داد.

راوول شروت، ضمن پژوهش های خود برای ترجمه جدید این کتاب، متوجه شد که تقریبا تمام مطالب ایلیاد، از اسطوره های میانرودان – سومری‌ها- رونویسی و بازنویسی شده اند. (۱۳)

یک نتیجه گیری ساده و منطقی از تاریخ تاکنونی (یعنی همین دو، سه هزار سال پیش) چنین خواهد بود که تمام “شواهد” نشان می دهند که مردان بر زنان حاکم بوده اند و کلا زنان از همان آغاز فاقد حقوق “برابر” با مردان بوده اند. داستان تروای ايلياد نیز، خود حکایت از چنین “حقیقتی” می کند!

و متاسفانه بنیان تفکرات فمینیست های (حداقل) نسل اول و دوم نیز بر همین روایت قرار داشته است.

آنها علیرغم مبارزه ی جانانه ای که برای دستیابی به حقوق “برابر” با “مردان” پیش بردند، اما هنوز عمیقاً آلوده به سموم تفکرات و خرافات مردان قرون نوزده و بیست بودند.

نظر سیمون دوبوار مبنی بر اینکه “زنان، زن بدنیا نمی آیند، بلکه زن می شوند” نیز مبتنی بر همین روایت از زندگی بشریت می باشد.

اما مگر مردها، مرد بدنیا می آیند؟ مردها نیز مرد بدنیا نمی آیند، بلکه مرد می شوند.

من فعلا به نادرستی تقسیم بندی بشریت به جنس اول و جنس دوم نمی پردازم.

اما، متاسفانه فمینیست ها ناتوان از درک این اشتباه بزرگ بودند و نتوانستند به یک جمع بندی از زندگی بشریت برای تمام انسان ها دست یابند!

اگر بخواهیم که در مورد این نتیجه ی ساده جدی باشیم، باید “تلسکوپ” پژوهش خود را در عمق بیشتری در سرگذشت بشر تنظیم کنیم:

ما نیاز به داده هایی از زندگی بیش از سی هزار سال، پنجاه هزار سال و حتی قدیمی تر داریم. 

اما همین نتیجه کوچک و ساده، بنیان تمام فلسفه های موجود را فرو می ریزد!

هایدگر را در نظر بگیریم:

برای هایدگر، هستی ِ هر هستنده ای در حضور وی است.

Das Sein eines Seiende ist sein Dasein. (۱۴)

و این امکان ناپذیر است. بهمین دلیل نیز وی بعدها تلاش کرد تا هستی هر هستنده را با خود ِهستی ِ وی توضیح دهد، و نه با حضور وی.

از این گذشته، امروزه بسیاری از فیلسوفان چیزی بنام “فردیّت” را نیز زیر سوال برده اند.

اگر فردیّت مرا هر روز هزاران رسانه ی قدرتمند رانتی و غیر رانتی مورد بمباران تبلیغاتی قرار داده و رقم می زنند، پس دیگر فردیّت من چه مفهومی دارد؟

من دیگر به نظریات “مهندسی اجتماعی “کارل پوپر” و” کن ویلبر” نمی پردازم!

در اینجا، برای اینکه خواننده سر نخ این مبحث را گم نکند، باید یادآوری کنم که من هنوز در حال تدارک برای پاسخ به سوال آغازین این بخش هستم و می خواهم نشان دهم، که برای رسیدن به پاسخی به این سوال، چه موانع جان سختی پیش روی ما هستند.

دوم، آموزه های یهودی، مسیحی و اسلامی مبتنی بر تقسیم زندگی بشر به دوران جهالت و دوران پس از آن، یعنی فرستادن پیامبران (در مسحیت آمدن پسر خدا) برای راهنمایی، نجات و رستگاری بشریت می باشد. 

این نظریه ای بسیار جدی است و زدودن سموم آن از ذهن بسادگی صورت نمی‌گیرد. تقریبا همه ی پردازشگران داده های زندگی بشریت به آن آلوده می باشند.

این، نظریه ای بسیار جدی می باشد، زیرا که مدل خود را نه بر اساس عوامل بیرون از بشر، بلکه بر خود بشر نهاده است و بعدها، وارثان این آموزه ها، (اساساً پردازشگران اروپایی) دست به ایجاد مدل جدیدی زدند و “تاریخ” را بدون ِ راستی آزمایی و بدون استناد به داده هایی واقعی، به دوران توحش، بربریت و تمدن تقسیم کردند.

 

مثلا، همانطوریکه دیدم، همین مانیفست سراپا مهمل گوئی اروپای قرن نوزدهم، فقط با استناد به دو سه هزار سال، “سروته” صدها هزار سال زندگی بشریت را در مثلا سه هزار سال “تاریخ” اروپاييان خلاصه کرده و مدل توحش، بربریت و تمدن، یا کمونیزم بدوی، برده داری، فئودالیسم و سرمایه داری را سَمبَل نموده است.

اینها، بعدها آسیا را با مدل “شیوه تولید آسیایی”، آفریقا را با مدل “شیوه تولید آفریقائی”، آمریکای جنوبی هم به همین سیاق توضیح دادند.

این روایت نیز خوشبختانه با کشفیات ده های پیشین بشدت ضربه خورده و با شکست مواجه شده است. هرماه شاهد کشفیات جدیدی از زندگی انسان ها و انسان نماها در ده ها و صدها هزاران سال پیش می باشیم که با تصورات تاکنونی و رایج مغایرت دارند و موجبات حیرت “دانشمندان” گردیده است.

سوم، و در ادامه، کلا انسانهای “نخستین” علاوه بر جهالت و بدوی بودن، عقب مانده و “عصرحجری”، “بت پرست” و اساسا فاقد هوشمندی و بی فرهنگ بوده اند، و بشریت از نظر هوش،” تکامل” پیدا کرده است، و متکامل ترین انسان ها هم مردمان برخی از کشورهای اروپا می باشند.

این روایت بویژه در مورد انسان نئاندرتال و کلا انسان های غیر “هموساپین” با حدت و شدت بیشتری رواج داشته است.

مثلا نگاهی به تصاویرزیر بیفکنیم:

بسیاری می گفتند/خواهند گفت که “ببین، انسانهای نخستین هنوز نمی توانستند خوب نقاشی کنند، تجربه نداشتند…”بچه گانه” نقاشی می کنند…همه چیز را قاطی می کردند…نمی توانستند واقعی نقاشی کنند و تصوری سورئالیستی داشتند…نمی توانند چهره ی انسان را بدرستی نقاشی کنند”

 

تا آن زمان، عمر بشر بر کره زمین فقط دوازده هزار سال تخمین زده شده بود، اما با کشف نقاشی های چهل هزار ساله و بعدها هفتاد هزار ساله و بیشتر و سایر اکتشافات، تمامی این روایات بطور کامل با فروپاشی روبرو شدند.

در نگاه تقریبا بیشتر “متفکرین”، یا بهتراست بگویم داده پردازان سرگذشت بشریت، فلسفه بافی در باره “هستی” انسان منحصر به مردان بوده و زنان و کودکان (و البته خارجی ها) جائی نداشته اند.

امروزه به موازات دستیابی به داده های یافته شده از زندگی انسانهای “نخستین”، نه تنها این روایت به پس رانده شده است، بلکه همچنین در نتیجه ی پژوهش هایی که در مورد کودکان صورت گرفته است، این تصور در مورد ِ حتی نوزادان نیز ترک برداشته و این اعتقاد که کودکان “نمی فهمند” با شکست مواجه شده است.

مثلا نگاهی به این نقاشی های کودکان بیندازید:

بسیاری می گفتند/خواهند گفت که “ببین، بچه ها هنوز نمی توانند که خوب نقاشی کنند، تجربه ندارند…”بچه گانه” نقاشی می کنند…نگاهشان در مورد تناسب انسان، اماکن و کره ی زمین غلط است…نمی توانند چهره ی انسان را بدرستی نقاشی کنند”

 

رابطه ی حیرت انگیزی نیز میان یافته های بشریت از گذشته ی خود از سویی، و پژوهش های مربوط به نوزادان، کودکان و نوجوانان از سوی دیگر وجود دارد. همزمان با درک متفاوت از انسانهای نخستین، برداشت انسانها در مورد کودکان نیز در حال تغییر است. امروزه بسیاری از پژوهشگران به این نتیجه رسیده اند، که هیچ تفاوتی بین کودکی که امروز بدنیا می آید، و کودکانی که مثلا صدهزار سال پیش بدنیا آمده بودند وجود ندارد.

 شاید شما نیز این سخن را شنیده باشید که “هرچه ما از پيشينيان خود دورتر (از نظر زمانی) می شویم، آنها را بهتر می شناسیم و به آنها نزدیک تر می شویم!

داده هایی که در این مقدمه ی کوتاه آمد، امروزه فاکت هایی مبتنی بر داده های دیرینه شناسی و خوانش/رمزگشایی سنگ‌نوشته ها می باشند و نهادی شدن آنها در زندگی بشریت، دهه ها و شاید قرنها زمان خواهد برد.

چهارم، و سرانجام، و ایضا در قرن نوزدهم، آفتی بجان انسان ها افتاد، که براساس آن، انسان عصر حجر و پیش از آن، دائما در حال تنازع برای بقای خود بوده… بدبخت و بیچاره بوده… برای بدست آوردن “لقمه نانی” دائما مجبور به کوچ بوده…از صدای رعد و برق می ترسید…به محض غروب خورشید و با فرا رسیدن تاریکی، از ترس حمله ی حیوانات وحشی به بالای درختان می رفت و و و…

خب، روشن است که حتی نمی توانست آسوده هم بخوابد 😱😱😱

برای این راویان، نقاشی های زیرنشان از وحشت زندگی می دهد. انسانها درغارها زندگی می کردند و اثر دستهای خود را بر دیواره های غارها برجای می گذاشتند تا در برابر ارواح “خبیثه” در امان بمانند.

 

پس معلوم نیست که راویان این خرافات در مورد این یادگاری های بشر نخستین که نشان از رقص و شادی دارند،  چه می توانند بگویند:  

سنگ نگاره های قبوستان، بین پنج تا چهل هزار سال پیش!

بدون زدودن این داده های تزریقی، خرافه ای و راستی آزمایی نشده نمی توان به روایت متفاوتی بر اساس داده های واقعی دست یافت.

مثلا نمی توانیم تصور کنیم که برای انسان های “نخستین”، مثلا هر روز “نوروز”، کره زمین “هتلی” آزاد، و شوق کنجکاوی سیری ناپذیر، آنها را به جستجوی مناطق کشف نشده می کشاند…

نویسنده: مزدک مادرباوران

ادامه دارد…

زیرنویس ها:

۸) انتقاد از حجاب سالها پیش از کشف حجاب رضا شاهی شروعی آرام و مردمی داشت و از دواران قاجار شروع شده بود. البته مسافرت‌های شاهان قاجار به اروپا و مشاهده پوشش زنان اروپایی تاثیر زیادی در این روند داشت و بدین ترتیب موضوع “کشف حجاب” وارد محافل روشنفکری، اشعار شعرا و مطبوعات نیز شده بود.

بحث و انتقاد از حجاب از اواسط دهه ۱۳۰۰ در تهران گسترش یافته بود. گروه‌های فعال جنبش زنان شکل گرفته بودند و در نشریه عالم نسوان در سال ۱۳۱۰ فراخوانی برای بحث در مورد حجاب چاپ شده بود و پاسخ‌های موافق و مخالف داده می‌شد.

جامعه آرام آرام برای رویکردی متفاوت به حجاب آماده می شد. انجمنی مخفی با عنوان “مجمع کشف حجاب” نیز در دهه ۱۳۰۰ تشکیل شده بود.

نخستین شایعات پیرامون قانون کشف حجاب، پس از آن پخش شد که ملکه افغانستان بدون حجاب به همراه شاه افغانستان در سال ۱۳۰۸ در زمان رضا شاه به ایران آمد. رضا شاه پس از تنها سفر خارجی‌اش به ترکیه در ۱۲ خرداد ۱۳۱۳، تحت تأثیر اقدامات رادیکال آتاترک قرار گرفت. در این دوره نیز ممنوعیت حجاب در مدرسه‌های دخترانه پخش شد، و قانونی در این راستا تصویب شد.

بخشنامهٔ کشف حجاب در تاریخ ۲۷ آذر ۱۳۱۴ به دربار فرستاده شد و دردی ‌ماه همان سال فرمان اجرای رسمی قانون کشف حجاب به تمام ولایات ایران ارسال گردد.

۹) خواننده ی این سطور ممکن است از رفتار  رضا شاه دچار تعجب گردد.

اما تعجب آور تر از رضا شاه، پروفسورها و دکترهائی هستند که در تلویزیون بی بی سی و سایر ابررسانه های رانتی ظاهر می شوند و بپای رضا شاه اشک می ریزند.

۱۰) https://m.facebook.com/story.php?story_fbid=pfbid02b6sxpr21asJkqxWw1xSWQZTQZwzrP8hYJX3CrrsTafe3qJPeFY8n4tqG7fboNqC3l&id=100087741526092&mibextid=Nif5oz

۱۱)

http://soheilabana.com/about-me

۱۲)  پیشنهاد می کنم که در این رابطه داستان کوتاه “خواهم که بر رویت هردم زنم بوسه” را از این نگارنده و در همین سایت بخوانید

           

۱۳) متاسفانه برخی  “Dasein” را “آنجا بودن” ترجمه کرده اند که نادرست است.

۱۴) ترجمه ی جدید برخی قسمت های ايلياد تفاوت زیادی با ترجمه های موجود دارد.

Raoul Schrott:

https://www.srf.ch/play/tv/redirect/detail/e237a3ca-574b-4ac5-aa6a-907b56e97901

در این مصاحبه، وی علت ترجمه های غلط تاکنونی را توضیح می دهد:

https://www.srf.ch/play/tv/sternstunde-philosophie/video/sternstunde-philosophie-verblueffend-frisch-die-ilias–raoul-schrotts-umstrittene-neuuebersetzung-des-lied-des-zornes?urn=urn:srf:video:e237a3ca-574b-4ac5-aa6a-907b56e97901

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate