انشای کودکانه

«انشای کودکانه»
٭از من دلیگیر نشوید…
اگر قصه های کودکانه می نویسم
 که در آن بوسه های محبت
به تصویر تازه یک سیب سرخ
 برابر با رویای خوشبختی
آن  زن تن فروش له شده
زیر پای مردان هوسباز جهل
    ‌
٭من قصه نویس عشق عریانم
رویای کودک کار را
خیلی ساده،
با انشای ابتدائی
یاد آور آن درد و رنج مهربانی
که اعدام شده در میدان شهر…
٭شاید تا بحال هیچ جا ننوشته باشم‌
«قصه های من
ساده ترین انشاه  کودکانه است»
یا پیوندی «بین من و کودکان کار»
بین منو «زنان تن  فروش»
بین منو تمامی «آزردگان  این  روزگار»
پیوندی از زیبایی در عشق
برای تحقق  یک  رویا!
که در آن  انسان ارزش است
ماآزرگان این روزگار
در پناه چشمه های گوارا
با رهایی از نفرت
به دل «عشق را»  راه دادیم
چرا که از گلها مهربانی را
و از رودخانه شجاعت،
و از درخت پیر و کهنسال بردباری را
از پرندگان زیستن را
و از چشمه، زلالی را به ذهن سپردیم
در رفاقت با اسب توسن،
 در گذر از بوران یاغیگری را!
٭هرچند مومنین خدا،
معلمین اخلاق،
باور به زیبایی و عشق را خطا می پنداشتند
به همین  دلیل ساده
از خون و شمشیر
چون درختی پر شاخه و برگ
برای ما سایه ساختند
 اینگونه بود که
 “قصه های عاشقانه  ما را
به آتش زوال  سپردند و رفتند”
٭نازنین دوست
  هر چند زبانم  ساده
همچون زبان کودکان معصوم
                           کار و خیابانئ ست
بدان و باور کن که،
مردان خدا  بدتر از هر باد شومی ، آفت  جانند
   —
٭نازنین  من!
من دلیگرم و خسته
در این دنیا پر از تناقض و غریب
چرا که یاغیم و زاده کوهستان
شبها را در پناه سنگی در دل کوه
روز را از ترس آفتاب در پناه تک درختی پیر
زیستن را به زیبای گل و در تاختن یک آهو
با  احساس کودکانه
امروز  برای تو می نویسم
٭آری، رفیق !
قلم نویس ساده ئ ست!
تمامی اندوخته دیروز من،
که وجود را با آن تصویر می کنم
و می آویزم بر “سردر” کوچۀ تنهایی دل…
                زمستان  ۲۰۱۷ شمی صلواتی
Print Friendly, PDF & Email

Google Translate