واعظان ِ غیر ِ متعظ (ریاکار)

واعظان ِ غیر متعظ کسانی هستند که آنچه انجام اش را به دیگران واجب می دانند و توصیه می کنند همانی نیست که خود به آن عمل می کنند، و آنچه را که خود به آن عمل می کنند از دیگران مخفی نگه می دارند. یا به سخن ِ دیگر، آنچه را خود دارند یا به دنبال اش هستند تا به دست بیاورند، دیگران را از تلاش برای به دست آوردن اش منع می کنند. چنین کسانی موضوع ِ شعرها و طنزهای بسیاری در ادبیات ِ ما بوده و هنوز هم هستند. مشهورترین و زبانزدترین این شعر – طنزها این بیت ِ حافظ است که می گوید: «واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند / چون به خلوت می روند خود کار ِ دیگر می کنند.». با چند تغییر ِ جزیی ِ معنایی و مفهومی در واژه ها می توان این شعر را وصف ِ حال و اعمال ِ کسانی دانست که همین امروز یا بر جامعه ی ما حکومت می کنند، یا با وارونه گویی و وارونه نمایی ِ واقعیت در نوشته ها، سایت ها و کانال های تلویزیونی شان تظاهر به نداشتن ِ چیزی می کنند که دارند، و یا ادعای داشتن ِ هدفی را می کنند که نه دارند و نه بنابر ایدئولوژی و جهان بینی شان تعهد ِ عملی به تحقق یابی آن دارند.

در رژیم ِ پادشاهی پیشین، خود ِ پادشاه نمونه ی انگشت نمای خلافگویی و وارونه نمایی بود وقتی در مصاحبه ها و کنفرانس های داخلی و خارجی تظاهر به دموکرات بودن و اعتقاد به آزادی و دموکراسی می کرد، اما در عمل و در جامعه بدترین استبداد ِ فردی را حتا به نزدیک ترین بستگان ِ خود اعمال می نمود. در مقابل ِ او نیز مخالفان  داخلی از همین روش به شیوه های مختلف متناسب با فرهنگ و جهان بینی ِ خود برای فریب دادن ِ افکار ِ عمومی استفاده می کردند.

روحانیون ِ مخالف ِ او، چه در عرصه ی سیاسی و چه در عرصه ی اخلاقی و ایدئولوژیک بر منبرهای شان که به ویژه در روستاها و حاشیه ی شهرها اعتبار و پیروان ِ بسیار داشت، مطالبی می گفتند و تبلیغ می کردند که خود کم ترین اعتقاد ِ عملی و اخلاقی به آن نداشتند – گذشته از آنکه آن تبلیغات و اندرزگویی های پدرسالارانه عمدتن و صرفن خصلت و ماهیت ِ پیشاسرمایه داری داشت و عاری از وجهه و اعتبار ِ مدرن ِ تاریخی و دورانی بود و هست – و در عمل آن کاری را انجام می دادند که در حرف خلاف ِ ان را بر زبان می آوردند و تامین کننده ی منافع ِ آنی یا آتی ِ خود ِ آنان بود.

همین ها چون به قدرت رسیدند آنچه را که در انظار و افکار ِ عمومی نقطه ی ضعف ِ پادشاه و شاهان می دانستند، خود بدتر ازآن را بر جامعه حاکم ساختند، و آنچه را که پیش از کسب ِ قدرت ِ سیاسی به مقبولیت و مشروعیت ِ آن تاکید می کردند و حق ِ عموم می دانستند نه فقط جامعه را از دست یابی به آن محروم نمودند بلکه هرچه را مطلوب ِ این جامعه به عنوان ِ بخشی از جامعه ی انسانی ِ معاصر بود غیرمشروع یا ضداخلاق و شرع اعلام کردند.

درواقع، زادگاه و خاستگاه ِ واعظان ِ غیر متعظ (ریاکار) جامعه ی کم توسعه یافته و حاکمیت ِ استبدادی است. در اینجاست که دوگانه های همبسته و همپیوند ِ اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ِ ساده لوحی و عوامفریبی، گندم نمایی و جوفروشی، اعتقاد به ماوراءالطبیعه و رمالی و شیادی، استبداد ِ نظری و عملی و دموکراسی خواهی، فقر ِ اکثریت و ثروت اندوزی ِ اقلیت با سوءاستفاده از وضعیت ِ موجود پدید می آید.

در نبود ِ آزادی های سیاسی به ویژه آزادی ِ بی قید و شرط ِ گفتار و نوشتار و انتشار یعنی آزادی بی منع و حصر ِ اندیشه و بیان است که آن دوگانه های همزاد و همپیوند مجال ِ بروز و ظهور پیدا می کنند و به اشکال ِ مختلف ِ رسانه ای – اطلاعاتی و آموزشی به وسیله ی خود ِ حاکمیت و نهادهای گوناگون ِ انحصاری ِ آن تبلیغ و ترویج و تعمیق می یابند.

وقتی آزادی ِ بیان و بازخواست ِ مسئولان توسط ِ شهروندان و روشنفکران و آگاهان ِ جامعه نباشد، استبداد ِ حاکم هرچه می خواهد می گوید و هرکاری بخواهد می کند و اجازه ی افشای خلافکاری های اش را به هیچ آگاه و روشنفکری نمی دهد. اگر هم کسی گوشه ای از این خلافگویی ها و خلافکاری ها را علنی و افشا نمود حساب اش با «کرام الکاتبین ِ» اطلاعاتی و امنیتی ِ حاکمیت است.

به لحاظ ِ تاریخی و تجربی، همین که شعرهایی نظیر ِ اشعار ِ حافظ یا طنزهای عبید زاکانی هنوز در جامعه ی ما کارکرد ِ تمثیلی و حتا عینی و بیان ِ روزمره دارند، بیانگر ِ این واقعیت است که در این جامعه هنوز بقایای ایدئولوژی و فرهنگ ِ فئودالی – پدرشاهی و خصوصن استبداد آن دوران مجال ِ عملکرد دارد، و این آن خصوصیت ِ عقب مانده ی غیر ِ دورانی است که من آن را دولت – حاکمیت ِ ولایتی – خلافتی ِ پدرسالار نامگذاری کرده ام.

متاسفانه، مشکل ِ جامعه ی ما این است که روشنفکران و آگاهان ِ آن با مسائلی مواجه و دست به گریبان اند که روشنگران و پیشروان ِ جامعه ی فئودالی – پدرشاهی ِ پیشاسرمایه داری گرفتار بودند. یعنی ما باید مشکلاتی را از پیش ِ پا برداریم که جامعه های پیشرفته چندصد سال قبل از پیش ِ روی ِ خود برداشته اند.

در وجه عام تر و جهانرواتر، و در نگاه ِ نظری ِ راهگشا به کنشگری ِ وسیع تر، ماتریالیسم ِ تاریخی ِ مارکس و انگلس به ما آموخته است در جامعه هایی که تکامل ِ طبیعی و تاریخی ِ خود را از سر می گذرانند هر جنبش و خیزش و هر اعتراضی، حرکتی طبقاتی و در نظام ِ سرمایه داری حرکت و کنشی پرولتاریایی است. اما در جامعه های کم توسعه یافته یا عقب مانده خصوصن در دوران ِ سرمایه داری که هنوز کاملن و از تمام ِ جهات وارد ِ فاز ِ تکاملی ِ قانونمند ِ خود نشده اند، هر جنبش و خیزش و اعتراضی حرکتی ضد ِ استبدادی است که می باید راه را برای گذار به مرحله ی رودررویی ِ مستقیم با طبقه ی حاکم ِ بورژوازی هموار سازد. مانند ِ خیزش ِ دموکراسیخواه سال ٥٧ ما که چپ ِ روستایی و بعدتر روحانیت ِ حاکم به تقلید از آن، آن را انقلاب ِ ضد ِ امپریالیستی یا اسلامی نامیدند و مطالبه ی اصلی ِ جامعه را به حاشیه بردند.

در این جامعه ها و این حرکت های اعتراضی و مطالباتی است که عوامفریبان و ریاکاران یا همان واعظان ِ غیرمتعظ مجال ِ خودنمایی پیدا می کنند و چون به دلیل ِ نبود ِ دموکراسی و آزادی بیان، و وجود ِ استبداد و خفقان و سانسور روشنفکران و آگاهان ِ جامعه امکان ِ حقیقت گویی و افشاگری و نشان دادن ِ ماهیت و نیت ِ واقعی ِ آنان را ندارند، آنها به راحتی بر جنبش و اعتراض ِ عمومی مسلط می شوند و آن رابه سمتی می کشانند که تامین و تضمین کننده ی منافع و سرکردگی ِ آنها باشد.

این چنین فرصت جویان ِ دورویی هستند که چون لگام ِ قدرت را به دست گرفتند در جامعه همان کردوکارهای مجوز گرفته از اخلاقیات و ایدئولوژی ِ خود را بر آن اعمال می کنند و جامعه را با زور ِ اسلحه و شلاق وادار به پذیرش ِ ایده هایی می کنند که برای حافظ و عبید زاکانی هم نه تنها جذابیتی نداشت بلکه دست مایه و موضوع ِ اعتراض و خنده به صورت ِ شعر و طنز بود.

ما نیز به عنوان ِ واحدی از وحدت ِ ارگانیک ِ جامعه ی خویش در برابر ِ این عقب ماندگان و پرت افتادگان از جریان ِ تاریخ، از نظرگاه و با بینش ِ امروزی خود و با بهره گیری از زبان و واژگان ِ عصر حافظ – به دلیل ِ وجه مشترکی که استبداد ِ پدرشاهی از میراث ِ آن عصر به ما تحمیل نموده – به جامعه ی تحول طلب و پیشرفت خواه پیشنهاد می کنیم: این نو دولتان و نوکیسه گان ِ نابه جا و نابه هنگام به قدرت رسیده را به هر راه و روش ِ ممکن و در دست رسی از قدرت خلع کرده و بر چارپا و محدوده ی مناسباتی عتیقی ِ خودشان بنشاند، و مقدرات و مقتضیات ِ سیاسی حاکمیتی و زیست اجتماعی ِ خویش رادر دست گیرد و همسو با حرکت ِ تاریخ در شاهراه ِ تکامل گام بردارد.

این، تنها راه گسست ِ کامل از دوران و ایدئولوژی و اخلاقیاتی است که برخی یا حتا بسیاری آدم ها را مجاز می داند برای رسیدن به هدف های خود از وضعیت ِ موجود و نبود ِ آزادی های سیاسی استفاده کنند و با عوامفریبی و پنهان کردن ِ نیات ِ واقعی شان کسب قدرت نموده و بر جامعه آن  روا دارند که همه ی واعظان ِ غیرمتعظ در طول ِ تاریخ ِ این سرزمین بر «توده های فریب خور» روا داشته اند. دست و نیت ِ بدکردار و بدخواه ِ اینان از هر گروه و فرقه و مسلکی باید برای همیشه از مداخله در هستی ِ اجتماعی، فردی، سیاسی و حکومتی ِ این جامعه کوتاه گردد.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate