اگرآخوندها به قدرت ِ سیاسی دست نمی یافتند چه می شد؟

اگرآخوندها به قدرت ِ سیاسی دست نمی یافتند چه می شد؟

آیا به این مساله فکرکرده اید که اگرروحانییت قدرت ِ سیاسی را در ایران تصاحب یا درواقع مصادره نکرده بود چه می شد؟ پیدا کردن ِپاسخ چندان ویا اصلن دشوار نیست اگر به دست ِ کم تاریخ ِ یکصد و پنجاه سال ِ اخیر ِ ایران و مداخله ی از جایگاه ِ قدرت ِ ملاها در سیاست مراجعه نماییم. در این صورت است که می توان به این نتیجه رسید که اگرهم مستقیمن به قدرت ِ سیاسی دست نیافته بودند اما،باتوجه به اتوریته ی دینی مذهبی شان در میان ِ توده های عوام قادر بودند با پشتگرمی ِ همین توده هر نیت و اندیشه ای درسر داشتند آن را به هر حکومت و دولتی دیکته کرده و در واقع به طور غیر ِ مستقیم با حاکمییت در تصمیم گیری ها و عملکردهای ِ آن شریک و سهیم شوند. درواقع آنطور که تاریخ ِهمین صد و پنجاه سال ِ اخیرنشان داده آنها یعنی ملاها بودند که به رژیم و حکومت خط می دادند و برای اش تعیین ِ تکلیف به خصوص در عرصه ی مناسبات ِ اجتماعی وبعضن سیاسی می کردند. به عنوان ِ مثال تصور ِ این که سال ِ ۱۳۵۷ یک رژیم ِ لاییک بر سر ِ کار می آمد و اعلام ِ جدایی ِ حکومت و دولت از دین می نمود و دین و دین مداران راازمداخله دروضع ِ قوانین ومناسبات ِ اجتماعی و سیاسی منع و محروم می کرد تصوری است که تمام ِ واقعییت های موجود در دراز زمان ِ تاریخی خلاف ِ آن را به ما می گویند. چنانچه در جنبش ِ مشروطییت نیز روحانییت ِ دینمداربود که پیشاپیش ِ مشروطه خواهان حرکت می کرد تا مشروطه را آنچنان که خود می خواهد سمت و سو دهد. یعنی به سمتی هدایت کند که هم تامین وتضمین کننده ی اقتدار ِ اجتماعی وحتا سیاسی و هم برآورنده و حافظ ِ منافع ِ اقتصادی اش باشد.( مشارکت ِ آخوندها در مشروطه خواهی یادآور ِ ضرب المثل ِ حاجی ماهم شریکیم است. این ضرب المثل در مورد ِ افراد ِ سودجو وفرصت طلب و فریبکاری به کار می رود که بخواهند خود را با گروهی در کاری شریک کنند و از منافع ِ این مشارکت بهره ببرند در حالی که کم ترین نقش و جایگاهی در آن کارندارند، و جریان اش ازاین قرار است که عده ای راهزن برسر ِ راه ِ کاروان ها کمین می کردندوزمانی که کاروانیان مشغول ِ خوردن ِ غذا می شدند راهزنان سوسمارهایی را که در کیسه داشتند درظرف ِ غذا می انداختند و به کاروانیان می گفتند حاجی ماهم در تهیه و پخت ِ غذا با شما شریکیم، وبااین حقه و کلک هم غذا راتصاحب می نمودند و هم اهل ِ کاروان رالخت می کردند. این دقیقن همان نوع شراکت ِ آخوندها در مشروطه خواهی و آزادی خواهی ِ ایرانیان ِ تحول طلب و دموکراسی خواه در طول ِ تاریخ بوده است). جنبش ِ معروف به انقلاب ِ مشروطییت هم دراصل ازمساجد وتوسط ِ برخی روحانییون آغازگردید که خواهان ِ اجرای کامل ِ قوانین ِ شریعت بودند- این که انقلاب از مسجد وتوسط ِ آخوندها باهدف ِ تحمیل ِ قوانین شریعت به قوانین ِ مشروطه  آغازشود مصداق ِ همان سوسمارانداختن ِ راهزنان در ظرف ِ تهیه ی غذای شهروندان است!-. یعنی ایده ی بنیادین ِ مشروطه خواهی همان بود که بعدتر توسط ِ شیخ فضل الله نوری بیان شد و تبدیل به مشروعه گردید. چراکه هر حرکت ِ اعتراضی علیه استبداد ِ سیاسی از مسجد آغاز و با کسب ِ وجهه و خصلت ِ دینی در نهایت هم باتحصن در مساجد پایان می یافت. یعنی روحانییت همواره اسب ِ تروای ِ ایدئولوژی ِ پدرشاهی و خدایگان بنده که اصل ِ بنیادین ِ استبداد است بوده و با توجه به این که « توده ها»( عوام) نیروی اصلی ِ هر رویداد ِ سیاسی در ایران را تشکیل می دادند، حرف و اعتقادات ِ ملاها و روضه خوان ها بود که پیشاپیش ِ حتا جنبش های ضد ِ استبدادی حرکت می کرد و بی اعتنا به قدرت ِ سیاسی ِ حاکم و مقتضیات ِ تاریخی ِ جامعه برای کل ِ جامعه با هراعتقاد و مرامی تعیین ِ تکلیف وتعیین ِ سرنوشت می کرد. می گویند برخی روحانیون در جنبش ِ مشروطه خواهی نقش ِ مثبت و موافق داشته اند. اما آیا روحانییتی که اعتقاد ِ راسخ به ولایت و پیشوایی ِ امام یا جانشین ِ وی بر امت ِ محتاج به ولی و قییم دارد می تواند با مشروطه ای موافقت داشته باشد که شرط ِ اول اش قانون و قانون مندی وکنکاش و کنکاش گری در امور ِ سیاسی و اجتماعی است؟  به گزاره های زیر توجه نمایید تا به نقش ِ ملاها در« جنبش ِ مشروطه خواهی» پی ببرید:« در محرم ِ سال ِ ۱۲۸۵، به دنبال ِ بازداشت ِ آخوند واعظی که در حال ِ سخنرانی علیه ِدولت بود، مرحله ی سوم ِ اعتراضات برای تاسیس ِ عدالتخانه و برکناری ِ ژوزف نوز- مسئول ِدارایی وگمرکات ِزمان ِ مظفرالدین شاه- شروع شد. گروهی ازطلاب درمقر ِپلیس گرد آمدند و به دنبال ِ در گیری ها یکی از طلاب به ضرب ِ گلوله کشته شد..با ادامه ی خشونت ها آخوند طباطبایی وآخوند بهبهانی ودیگرشخصییت های مذهبی تهران را به مقصد ِ قم ترک کردند…»( برگرفته از ویکی پدیا، به نقل از آبراهامیان : ایران بین ِ دو انقلاب). در همین ویکی پدیا و به نقل از سید جواد طباطبایی درمبانی ِ نظریه ی مشروطه خواهی، تاملی درباره ی ایران ازنقش وجایگاه ِ روحانییت سخن رفته است.« درمقابل ِمشروعه خواهان ، سه مرجع ِ مسلم ِ شیعیان که به ثلاث معروف اند یعنی آخوند خراسانی، عبدالله مازندرانی،ومیرزاحسن ِ تهرانی از پشتیبانان ِ اصلی ِ انقلاب ِ مشروطه بودند. در همان حال ملامحمدحسین غروی نائینی نیز بانوشتن ِ رساله ای در باب ِ فلسفه ی سیاسی ِ تشیع به دفاع ِ نظری از مشروطه در ایران پرداخت. نائینی در این رساله با گفتن ِ این که اسلام دیانت ِ آزادی است مخالفت ِ اسلام باکسب ِ دانش را رد کرد و مشروعییت ِحکومت در زمان ِ غیبت را منوط به قانون ِ اساسی و تشکیل ِ مجلس ِ شورای ملی و نظارت ِ مجتهدین بر قوانین ِ مجلس می داند.{ معلوم می شودکه اختلاف ِنظر ِملاهای مشروطه خواه با آخوند های مشروعه خواه در پس و پیش کردن ِ علی خواجه و خواجه علی است و نه در اصول و تعالیم دینی مذهبی ِ مجتهدین!}».( نقل از همان جا. توضیح ِ درون ِ کروشه از من است). همچنان که دراصل ِ اول ِ کلیات ِ قانون ِ اساسی ِ مشروطه به سبک ِ ایرانی نیز چنین آمده است:« مذهب ِ رسمی ِ ایران اسلام و طریقه ی حقه ی جعفری ِ اثناعشری و پادشاه باید دارای این مذهب و ترویج دهنده ی آن باشد.».( نقل از همان جا.)،واین هایعنی هم پادشاه و هم نماینده گان ِ مجلس ِ شورای ملی از همان ابتدای مشروطه حق نداشتند بدون ِ اجازه ی مجتهدین و«عالمان ِ دین » آب بخورند، تصویب ِ قانون ِ مخالف با نظرات و اعتقادات ِ ملاها که ابدا! همچنان که تخطی از اصل ِ دخالت ِ « متخصصانه»ی مجتهدین را ملاها با صدور ِ فتوا و تکفیر و در صورت ِ لزوم دعوت ازمقلدان برای تنبیه خاطیان و متجاوزان به خطوط ِ قرمز ِ شرع ِ مقدس پاسخ می دادند. نمونه ی این نادیده گرفتن ِاصول وتعالیم ِ صرفن درحیطه ی اختیارات ِمجتهدین وعبوراز خطوط ِ قرمز وگرفتارشدن به پیامدهای ِ آن را دراقدام ِ مترقیانه و پیشرفت خواهانه ی میرزاحسن رشدیه(تبریزی) بنیان گذار ِ مدرسه به سبک ِ اروپایی در ایران در زمان ِ ناصرالدین شاه و بعدتر مظفرالدین شاه تا حتا دوران ِ پهلوی ها می بینیم. در واقع، می توان از نظرگاه ِ علم آموزی به شیوه ی مدرن و در تقابل با مکتب داری ِ ملا ها، میرزاحسن رشدیه رااز پیشگامان ِ مشروطه خواهی به معنای واقعی دانست که در تمام ِ دوران ِ فعالییت اش مورد ِ بغض و کینه و آزار واذییت ِ روحانییونی بود که تشکیلات وخدم و حشم ِ جدا از دولت داشتند و هیچ شاه و رییس الوزرایی هم حریف شان نمی شد. به عنوان ِ مثال،  ناصرالدین شاهی که خود گرایش به مدرنیته و تجدد داشت وقتی رشدیه از او برای تاسیس ِ مدرسه تقاضای حمایت کرد شاه از ترس ِ مجتهدین از حمایت ِ او خودداری نمود- خود ِ شاه مشروعییت ِ سلطنت وحتا تضمین ِ جانی اش را ازروحانییون ِ بلندپایه می گرفت -. با این حال رشدیه آنچنان که به پدرش قول داده بود از مخالفت ِ ملا ها نترسید و گفت« حتا اگربه دارم بکشند وجسدم را قطعه قطعه کنند و بسوزانند کار ِ مدرسه سازی و تعلیم و تربیت به شیوه ی نوین را رها نخواهم کرد».( تمام نوشته های درباره ی رشدیه و در گیومه برگرفته ازمقاله ی رشدیه ی بنیان گذار در مجله ی اندیشه ی پویا شماره ی ۶۹ آبان ۹۹ است). در همان جا به نقل از خاطرات ِرشدیه آمده است:« موثرترین حربه ی ملاها علیه ِ من تکفیر بود.در معابر بنای فحاشی گذاشتند به طوری که جز برای رفتن به مدرسه از خانه خارج نمی شدم. یک بار دسته ای رجاله ی تحریک شده به مدرسه ریختند. چوب بود که بر سرم می آمد. دست ِ چپم را سپر کردم، هردو قلم از بازو و دست را درید. به طوری که خرده های استخوان ِ دست و بازوی ام بیرون ریخت…». رشدیه به مثابه ِ نماد ِ انسان های ترقی خواه، زمان و حکومت ِ چهار پادشاه را زندگی وتجربه کرد ودرتمام ِ این مدت به شدت مورد ِ کینه ونفرت وانواع ِ تهمت ها و توطئه های روحانیونی بود که اقتدارومنافع ِ خود رادرناآگاهی ِ توده ها و مقلدان ِ بی چون وچرا مطیع ِ خویش می دیدند. روحانییونی که اقتدارشان نه تنها کم تر از شاهان نبود بلکه خود ِ شاهان نیز همواره ازاقتدار و توطئه گری آنان بیمناک بودند. از این رو، این خیل ِ متکی به نیروی به گفته ی رشدیه « مقلدان ِ چماقدار» اگر به قدرت هم دست نمی یافتند این قدرت های حاکم بودند که از آنها حرف شنوی داشتند و نه برعکس. به عبارت ِ دیگر، روحانییت اگر به قدرت هم نمی رسید باز قدرت ِ درسایه و دست ِ پنهان ِ خدا یا باصطلاح ِ رایج ظل الله( سایه ی خدا)ی واقعی او بود نه شاه!

اما،امروزه با آزمون پس دادن ِ روحانییت ودین و مذهب و فقاهت اش، می توان با یقین و قطعییت گفت« آن سبو بشکست و آن پیمان و پیمانه ریخت و تمام شد». حالا، روحانییتی که در۱۳۵۷ به پشتگرمی ِ شرع و مقلدان اش « توی دهن ِ دولت ها می زد و شاه و دولت تعیین می کرد»، خود ِ اوست که توی دهن اش زده می شود و این اوست که باید جای اش را به یک حکومت و دولت ِ دموکراتیک دهد. روحانییتی که اگر نیات ِ پنهان در پس ِ فریبکاری های اش در عمل نشان داده نمی شد، محال بود مقلدان ِ مطیع و گوش به فرمان آن ها را بپذیرند. تجربه و شناختی که اگرچه به بهای قربانی شدن ِ چندین نسل تمام شده است، اما نسل های آینده از تمام ِ مزایای سیاسی و اجتماعی و حتا فردی ِ  این تجربه و شناخت بهره مند خواهند شد.

چالشگری: سایت هایی که این نوشتار را درج نمی کنند، چه دلیلی دارندجزآن که باماتریالیسم ِدیالکتیک و تاریخی ِ من مخالف اند در حالی که ادعای مارکسیست بودن هم دارند؟ چرا نباید گراننده گان ِ این سایت ها رامعرفی و افشانمود تا همه بدانند آنها برخلاف ِ ادعای شان مارکسیست نیستند؟ بنابراین، برای من به عنوان ِ مارکسیست و مدافع ِ ماتریالیسم ِ دیالکتیک وتاریخی- به گواهی ِ تمام ِ مقالات و به ویژه بحث های فلسفی ام- این حق محفوظ است که گرداننده گان ِ این سایت ها و تعلق ِ تشکیلاتی شان راآشکارابه چالش بکشم تا دست ازادعای شان درمارکسیست بودن بردارند وخود را با آنچه هستند نامگذاری کنند نه با آنچه نیستند.

این جامعه چهل و دو سال است تاوان ِ اعتماد به ادعاها و فریبکاری های آخوندها راپس می دهد، نباید به دیگر وعده دهنده گان و ترویج کننده گان ِ آگاهی های دروغین فرصت داد به اعتبار ِآنچه نیستند برای خود اعتمادسازی و کسب ِ وجهه و مقبولییت نمایند و استبداد ِ دیگری را براین جامعه تحمیل نمایند: پیشگیری بهترازدرمان است!

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate