لنینیست های مردسالار و روز ِ جهانی زن

پیش از هر سخنی هشتم مارس روز ِ جهانی ِ زن را گرامی می دارم و این روز را به زنان ِ جهان و تلاشگران ِ راستین ِ برابری ِ بی قید و شرط ِ زن و مرد در تمام ِ عرصه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خجسته باد می گویم.

اما بعد:

سالار در ادبیات ِ فارسی دقیقن همان معنایی را می دهد که در نگرش ِ لنینیست ها به جایگاه و اهمیت ِ مرد و زن در حزب و دولت ِ حزبی – بلشویکی وجود دارد. در این معنا و نگرش سالار عبارت است از: سردار، رئیس (لیدر)، فرمانده، مهتر و پیشرو ِ قافله و لشکر. (فرهنگ ِ عمید). مردسالار از این نظرگاه به معنای کسی است که به شایستگی و برتری ِ مردان نسبت به زنان در ریاست بر حزب و دولت – به شرط ِ در دست داشتن ِ قدرت ِ سیاسی – اعتقاد دارد و این اعتقاد را در عمل نیز به کار می گیرد.

لنینیسم، تاریخن و ماهیتن مردسالار است، چه بیرون از حاکمیت باشد و منتظرالحکومه و چه در حاکمیت باشد و فعال مایشاء سیاسی. این ماهیت و خصلت ِ تاریخی ِ متعلق به دوران ِ پیشاسرمایه داری بر سه اصل ِ پدرشاهی استوار است: اول، مالکیت ِ فردی و انحصاری ِ پدر بر خانواده و دارایی های آن، دوم، رهبری ِ فردی – انحصاری ِ پدر هم بر خانواده و اگر بزرگمرد ِ ایل باشد بر ایل و طایفه و جامعه ای که الگوی سازمانی ِ آن همان مناسبات ِ پدرسالاری است، و سوم، حکومت و حاکمیت ِ مادام العمر ِ شاه – پدر بر خانواده، ایل و جامعه ی زیر ِ سیطره ی پدر – شاه.

حکومت های بلشویکی از زمان ِ لنین تاکنون نمونه های شاخص و تمام عیار ِ روایی ِ این سه اصل در حزب و در کشورداری بوده اند.

لنین خود نمونه ی بارز و الگوی مثال زدنی ِ یک مردسالار و پدر – شاه ِ مستبد بود که هیچ مرد ِ عضو ِ خانواده – چه رسد به زن خانواده – را در تصمیم گیری های خود چه در بُعد ِ کلان ِ کشوری و چه در بُعد ِ جزیی تر حزبی – خانوادگی دخالت نمی داد. به طوری که پیش از مرگ بدون ِ مشورت و دور از چشم ِ اعضای کمیته ی مرکزی ِ حزب که همه از رفقا و همرزمان ِ او بودند، کاندیدای جانشینی خود را از میان ِ مردانی که فکر می کرد شایسته گی و اقتدار بیش تری نسبت به دیگران برای رهبری ِ حزب و کشور دارند به قید ِ وصیت برگزید و به اعضای کمیته ی مرکزی دیکته کرد بدون ِ آنکه حتا با یک تن از همان کاندیداها مشورت کند و نظرشان را جویا شود. در این گزینش ِ مستبدانه و تحکم آمیز یا به بیانی حکم ِ حکومتی ِ بی چون و چرا، به تنها چیزی که اعتنا نداشت و فکرش را هم نمی کرد، نام بردن از همسر و خواهر خود برای جانشینی بود اگرچه آن دو نیز عضو ِ همان کمیته ی مرکزی بودند.

لنین در چنین نگرش و برداشتی از ریاست و جانشین گزینی، خود را مالکی می دانست که نگران ِ میراث ِ به جا مانده ی خود بعد از مرگ اش است، و چون زن را چه همسر، چه خواهر، چه دختر اگر می داشت، شایسته ی محافظت از ملک و میراث اش نمی دید و فرزند ِ پسری هم نداشت، از این رو رفقا و همرکابان و همرزمان ِ حزبی ِ مرد ِ خویش را تنها شایسته گان ِ جانشینی می دانست و دروصیت نامه ی معروف اش از آنان به ترتیب و برحسب ِ وفاداری و نزدیکی ِ نظرات شان با نظر ِ خود نام برده است.

تصورش برای ما ایرانی ها کاملن قابل ِ فهم است: پدر یا بزرگمرد ِ خانواده و طایفه (حزب) به دلیل ِ پیری یا بیماری ِ درمان ناپذیر در حال مرگ است. او نگران ِ ارث و میراث ِ مادی – مالکیتی و اتوریته ی لازم برای محافظت از این ارثیه ی انحصاری ِ خانوادگی است. اگر فرزند ِ پسری می داشت که اقتدار و صلاحیت ِ او را به ارث برده بود مشکل ِ جانشینی او و تکلیف ِ بازماندگان و طایفه یا جامعه ی زیر ِ حاکمیت اش معلوم و مشخص بود. اما بدون ِ فرزند ِ پسر، با آنکه همسر و خواهر ِ همفکر و همرزمی دارد، چه باید بکند درحالی که نه خود ِ او، نه قوانین ِ پدرسالار ِ رایج، و نه دیگر مردان ِ با اقتدار حزب – نظیر استالین و تروتسکی – رهبری ِ یک زن بر مردان (رجال) قوم و فرقه و کشور را بر نمی تابیدند و به شدت با آن مخالف بودند. این چنین بود که بزرگمرد ِ ایل و حزب، به محض ِ آنکه فرصتی پیدا می کند، وصی و جانشین ِ خود را با بلند کردن ِ او بر دستان ِ خویش معرفی می کند و از یاران و رفقا (صحابه) می خواهد برطبق ِ وصیت ِ او عمل کنند و مولایی را که از دید ِ او بر دیگر رفقا و صحابه شایسته تر است به رهبری برگزینند. حتا همسر و خواهرش آن چنان مرعوب ِ اقتدار مردانه ی لنین و دیگر رفقای ِ مرد ِ حزبی بودند، و با آنکه خود را پیشرو و به اصطلاح کمونیست و اهل ِ عمل می دانستند، کم ترین اعتراضی به این تفکر و گزینش ننمودند.

وقتی همسر، خواهر و رفقای حزبی ِ وی که همه بلشویک بودند در گزینش ِ جانشین برای او که مخفیانه و بدون ِ مشورت با کسی صورت گرفت، نه مشارکت و نه جرات ِ مخالفت با آن را داشتند، کارگران و دهقانان می توانستند مشارکت یا جرات مخالفت داشته باشند؟ در کجا خوانده اید که او و دیگر اعضای کمیته ی مرکزی ِ حزب اش را کارگران و دهقانان که آنها ادعای نمایندگی شان را داشتند در یک انتخابات به رهبری برگزیده اند؟ در کجا خوانده اید که کارگران و دهقانان به او و حزب اش نمایندگی ِ تام الاختیار برای حکومت ِ مادام العمر ِ یک مرد داده و یا انتخاب جانشین مادام العمری را بر عهده ی آنان گذاشته باشند؟ یک دلیل ِ مهم ِ ضدیت ِ لنین و لنینیست ها با دموکراسی ِ پارلمانی و انتخاب با رای اکثریت که با هر عیب و ایرادی که به آن وارد است بر گزینش ِ وصیت نامه ای ایلی و طایفه ای برتری ِ تاریخی – دورانی دارد همین نگرش ِ عقب مانده ی مردسالار و پدرسالار ِ به جا مانده از دوران ِ فئودالی – پدرشاهی است. نگرشی که هنوز در سده ی بیست و یکم بر احزاب و فرقه های لنینیست حاکم است و به همان دلایل نقل شده از آن دست بردار هم نیستند. ارثیه ی فکری – عملیاتی ِ لنین همین امروز نه تنها در جمهوری های شوروی سابق و دیگر رژیم های  به غلط سوسیالیستی نامیده شده بلکه در حکومت های مردسالار پدرسالار ِ غیر بلشویکی نیز کارکرد و روایی دارد.

همین امروز، حتا زنان ِ عضو حزب – همچون همسر و خواهر لنین – به دلیل سرسپردگی و تعصب شان به فرمانفرمایی ِ بزرگمرد ِ بنیانگذار به این نابرابری و برتری ِ رجال بر نساء ایمان دارند و آن را جزء اصول ِ دین ِ لنینی – بلشویکی می پذیرند، وگرنه از زمره ی ایمان آورندگان به بلشویسم خارج و مرتد به حساب خواهند آمد و مستوجب ِ بدترین عقوبت ها خواهند شد.

آیا این زنان هیچ گاه از خود پرسیده اند چرا از یکصد سال قبل تاکنون هیچ زنی نه به رهبری ِ حزب و اگر حزب در قدرت سیاسی بوده نه به رهبری دولت برگزیده نشده است؟ آیا تنها دلیل ِ برگزیده نشدن ِ همسر یا دختر ِ رهبر دولت و ملت ِ مثلن کوبا به جانشینی ِ فیدل کاسترو و برگزیده شدن ِ برادر او توسط ِ فرمانده  فیدل غیر از همین خصوصیت و تفکر عقب مانده ی  متعلق به دوران پدرشاهی است؟ زنان ِ عضو حزب های بلشویک هیچ از خود پرسیده اند چرا باید رهبر جانشین ِ خود را برگزیند آن هم مرد، و نه جامعه بدون ِ توجه به مرد یا زن بودن ِ وی؟

چه فرقی است میان ِ لنینیست ها و مجاهدین ِ خلق و سلطنت طلبان وحکومت ِ ملاها؟ آنها هم رهبران ِ اکنون و آینده ی خود و دولت شان را بدون مراجعه به آرای عمومی و نظرات ِ اهالی و شهروندان خود برمی گزینند و کم ترین اعتنایی به خواست ِ جامعه ندارند. مگرنه اینکه مقدم ترین اصل ِ آزادی های سیاسی انتخاب ِ آگاهانه و آزادانه ی مدیران ِ سیاسی – اداری توسط ِ اکثریت ِ جمعیت ِ یک کشور و پاسخگویی ِ انتخاب شدگان و گردن نهادن شان به اراده ی جامعه در خواستن یا نخواستن ِ آنان در هر وقت و زمان است؟ مگرنه اینکه این شرط ِ اساسی به این معناست که هیچ فردی در مسئولیتی که جامعه بر عهده اش می گذارد – و نه خود و تشکیلات اش – یک مقام یا به بیان دقیق تر یک کارگزار است و نه رهبر ِ مادام العمر، و این کارگزاری هیچ حق و حقوقی برتر از اهالی و بیش از آنچه همه ی افراد ِ جامعه دارند برای آنان ایجاد نمی کند؟

حزب، الگوی آن جامعه ای است که باورمندان به حزبیت می خواهند در آینده سازماندهی و مدیریت کنند. اگر چنین است پس آن «کمونیسم» ی که قرار است در آینده از دل ِ «سوسیالیسم ِ» معتقد به «رجال ِ قوامون ِ علی النساء» آنان سر برآورد آیا غیر از همان بهشت ِ موصوف ِ تخیلی ِ الهیات ِ مردسالار ِ ملاهاست؟

برابری که بعد از صد سال بودن ِ حزب در قدرت سیاسی هنوز در حد تبلیغ و شعار باقی بماند و هیچ سهمی از رهبری ِ حزب و دولت به زنان داده نشود، نه برابری بلکه نابرابری ِ محض و مردسالاری و پدرسالاری ِ تاریخ گذشته است. آن هم در زمانی که در جامعه های بورژوایی پیشرفته زنان به عالی ترین مقام ها یعنی رهبری ی حزب و دولت دست یافته اند. به عبارت ِ دیگر، حقی که در لنینیسم به مثابه میراث بر ایدئولوژی ِ پدرشاهی ِ تاریخ گذشته انکار شده، در نظام ِ بورژوایی به مثابه یک گام مانده به دولت ِ تراز ِ نوین ِ پرولتاریایی تایید و عملی شده است.

آری. لنینیست ها هر سال هشتم مارس گوی سبقت را از رقبای منتظرالحکومه ی خود در شعار ِ برابری ِ زن و مرد می ربایند اما حتا یک بار در این سال ها به این چالش ِ عقیدتی – دورانی ِ مهم مجال ِ مطرح شدن داده نشده و به آن پاسخ نداده اند که: مگر نه اینکه برابری زن با مرد باید از درون ِ تشکیلات ِ حزبی و رهبری ِ آن آغاز شود تا بعد در جامعه معمول گردد؟ پس چرا یک بار هم شده دلیل ِ این انتخاب نشدن به رهبری را نه به ما، بلکه به زنان ِ هم حزبی تان توضیح نداده و اعلام نمی کنید؟ قسم به جان زن خوردن تان را باور کنیم یا یکصد سال تحقیر زنان با انتخاب نکردن شان به لیدری ِ حزب و دولت، و در مقابل فرمانفرمایی ِ مادام العمر مردان بر حزب و دولت و زنان را؟

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate