شعر

جنگهایی بی پایانند و مردم که جزء پاک باختگانند

《جنگهایی بی پایانند و مردم که جزء پاک باختگانند》 ما در لجن زار وحشت زندگی  می‌کنیم گرگ و روباه همراه با شغالان گرسنه ی دشت، در پی فتح  امروزند. درکجایی؟ این جهان را می توان به دور از آلوده گی  نفس کشید. از انسان های با انصاف باید پرسیده شود “آیا پایانی برای بردگی در ذهن تان متصور می شوید؟ ...

ادامه مطلب »

زندگی

《زندگی》 *در بیابان برهوت عشق  میوزد  باد غم از دل خانه‌ام  را آب گرفت   در دشت بی انتها و سرد                 برد تا گم کند امید چقدر آرام بی صدا می زد پر!                   شوق یک بوسه از دل           ...

ادامه مطلب »

ساعت معکوس

تقدیم به زنده یاد ( علی اشرف درویشیان )   آخ نیمْ واره هایِ مان ، جَمعِ گورستان است ذَراتی از پُتک و داس : که در پَرگارِ خَفگی آوازها خوانده اَند و حجمِ اسارتِشان حصارِ تُردِ زمین نیست دریغا … اینان گفتگویِ نَسیم با دانه اَند و خاک ، از گرده هایِ خونِ شان نُطفه می بَندد و دائم ...

ادامه مطلب »

“دوستت دارم” شعری از: پُل ِالوار

“دوستت دارم” شعری از: پُل ِالوار  ترجمۀ زهره مهرجو   دوستت دارم، به خاطر تمام زنانی که نشناخته ام، برای همۀ زمان هایی که نزیسته ام برای شمیم دریای بزرگ و رایحه نان داغ به خاطر برفی که ذوب می شود برای نخستین گل ها… برای حیوانات پاکی که انسان آنها را نمی ترساند دوستت دارم به خاطر دوست داشتن! ...

ادامه مطلب »

چراغی به دست‌ام چراغی در برابرم

چراغی به دست‌ام چراغی در برابرم من به جنگِ سیاهی می‌روم. گه‌واره‌های خسته‌گی از کشاکشِ رفت‌وآمدها بازایستاده‌اند، و خورشیدی از اعماق کهکشان‌های خاکستر شده را روشن می‌کند. فریادهای عاصیِ آذرخش ــ هنگامی که تگرگ در بطنِ بی‌قرارِ ابر نطفه می‌بندد. و دردِ خاموش‌وارِ تاک ــ هنگامی که غوره‌ی خُرد در انتهای شاخ‌سارِ طولانیِ پیچ‌پیچ جوانه می‌زند. فریادِ من همه گریزِ ...

ادامه مطلب »

شبی از شب‌هایم

شبی از شب‌هایم چه دورم از خود صدایت هم فراموشم شد تا سپیده به انتظار صدایت گذشت چنگ می‌زنم به ریسمانِ زمان که بایستد شاید و بازگرداند مرا به من امشبم اما پُر است از امیدو شایدها به جز این چه انتظار از این زندگی جز انتظار صدایت که با این شعر سپیده دمید … عزيز نسين

ادامه مطلب »

افغانستان

《افغانستان》 طنز تلخ 《تاریخ》 !!! کودکی در ولایت زابل به چاه افتاد و برای نجات او،  قاتلین در لباس به ظاهر انساندوستی آستین بالا زدند و با برداشتن گامهای جدی، شتابان سوار بر چرخ بال کافران به سوی چاه پرواز کردند. *کودک در تله افتاد را بی جان از چاه کشیدند و با دل و جان دوباره او را به ...

ادامه مطلب »

ساعت پنج عصر

می شنوی صدایت می کنم بگذار ببینم امروز چه روزی ست صبح است یا غروب  پائیز است یا زمستان تقویم خاک خورده و مچاله شده ام می گوید امروز ۱۸ دی ماه است  ساعت هم درست روی ساعت پنج خوابش برده است هوا ابری ست و بفهمی نفهمی باران می آید  ممکن است بپرسید چه باران دیر هنگامی باید دیشب ...

ادامه مطلب »

در شهری که،انسانیت در آن غریبه باشد

*در شهری که، انسانیت در آن غریبه باشد دختر بودن کالای بی ارزش و از مد افتاده روز است. ٭در شهر ما، مردان برای جبران حقارتها  ساتور به دست،  سر زن را از تن جدا می کنند چون مسخ جهل و کوه غرورند. * در شهری که  عشق در آن غریبه باشد تن فروشی فرهنگ رواج یافته ست مشروط بر ...

ادامه مطلب »

من یک زن ام

برای: دختر ِ عزیزم مونای کودک همسر، و دیگر قربانیان ِ کودک همسری من یک زن ام من یک زن ام کودک همسر جرم ِ اول ام این بود که دختر زاده شدم آن که سر ِ من را برنیزه ی بلند ِ نرینه گی اش گرفته و برای عبرت ِ زن ها در خیابان های زنانه مردانه می گرداند ...

ادامه مطلب »

قلب باغ استسنائی ست 

قلب باغ استسنائی ست و مغز آسمانی پر از ستاره *هر کسی افتخاراتی در ذهن خود  ثبت کرده است. با اشاره‌ به آن‌ درمیان جمع‌های کوچک و بزرگ با یک تیر به دو نشان تا خود را ارضا کننده.. *یکی با گذشته‌های دور و تاریک آن یکی با بیانی مجهول  از حقارت وامونده من، با درد های امروز- در قلبی ...

ادامه مطلب »

بگو آیا گل سرخ، عریان است؟

بگو آیا گل سرخ، عریان است؟ یا همین یک لباس را دارد؟ راست است که امیدها را باید با شبنم آبیاری کرد؟ چرا درختان شوکت ریشه‌های‌شان را پنهان می‌کنند؟ چه چیزی در جهان از قطارِ ایستاده در باران غم‌انگیزتر است؟ چرا برگ‌ها وقتی احساس زردی می‌کنند خودکشی می‌کنند؟

ادامه مطلب »

فرزندآوری

فرزندآوری خانم ها / آقایان! زنان و مردان ِ باغیرت! گورخواب ها! اتوبوس خواب ها! کارتن خواب ها! کولبرها! معلم ها که روزها توی خیابان ها جلوی وزارت خانه های ما به کم حقوقی تان اعتراض دارید کارگرانی که هرروز اعتصاب می کنید و به دستمزد ِ یک سال عقب افتاده تان معترض هستید کشاورزان ِ بی آب که در ...

ادامه مطلب »

بیداد قلم

بیداد قلم داشتم کتاب میخواندم، کجا؟ روی تخت بیمارستان، اما ناگفته نماند که پاهایم را با زنجیر به تخت بسته بودند. بیخردهای جاهل نمیدانند که نویسنده را اگر به زنجیر هم ببندند به هر صورت برای خواندن و آموختن و آموزاندن در هر کجا که باشد کتاب بدست میگیرد و میآموزد‌ ‌و میآموزاند.   مرا به زنجیر جهل بستند. روح ...

ادامه مطلب »

به همه ی ستمگران / ابوالقاسم الشابی

به یاد بکتاش آبتین عزیز ابراهیم آوخ ….                       به همه ی ستمگران وگردنکشان جهان *             هان ! تو ای ظالم مستبد    تو ای دوستدار تاریکی ودشمن زندگی             فریاد اعترا ض ملتی را به سخره گرفته ای                                            ودستان ات رنگین زخون او             راز هستی را وارونه می نمایانی                                            وتخم هراس ووحشت می کاری ..                                                 تا یأ س ونومیدی کشت کنی ...

ادامه مطلب »

طاقت بیاور شاعر

طاقت بیاور شاعر اینجا شب سراسر شب است و روز پر از ویرانی ست و ضرباهنگ  این ساعت رو به سوی ابدیتی نامعلوم دارد قرار نمی گیرد بی قراری دنیا وقتی که اکسیژن هوا زهر هلاهل است  وپائین می رود و بالا نمی آید آهی که دم مردگان است     بوی کافور وآهک  آسمان بیمارستان را پر  کرده است  طاقت ...

ادامه مطلب »

ما در درون خود لبخند می‌زنیم

ما در درون خود لبخند می‌زنیم ولی اکنون پنهان می‌کنیم همین لبخند را. لبخندِ غیر قانونی بدان سان که آفتاب غیر قانونی شد و حقیقت نیز. ما لبخند را نهان می‌کنیم، چنانکه تصویر معشوقه‌مان را در جیب چنان که اندیشه‌ی آزادی را در نهان جایِ قلب‌مان. همه‌ی ما که اینجاییم، یک آسمان داریم و همین یک لبخند. شاید فردا ما ...

ادامه مطلب »

مقصد عشق

مەنزڵگەی عیشق هەرچی سۆز و هەسته له دڵما پایەنازت ئەکەم له بەردەستت ئەنێم تا شەوقت بەدەس بێنم مەنزڵگەی عیشق هەر ئەمەیه ئەمەیه و بەس. چاوه/ فاتح شیخ ١٩/١٢/٢٠٢١ … مقصد عشق هر آنچه شور و احساس در اندرون دارم به پایت میگذارم به دستت میسپارم تا شوقت را به دست آرم مقصد عشق همین است همین. چاوه/ فاتح شیخ ١٩/١٢/٢٠٢١

ادامه مطلب »

گُلا! مویت مجعد بود

 گُلا ! مویت مجعد بود در تاریکِ سلولِ مکعب گونه ی تلخ ات و جَعدش بس فراوان شورها باری بیاندازد، به دورِ مادرِ خوب ات گُلا ! رفتی به تاریکی اجباری و من در کشوری دیگر چنان اسفند می سوزم  برای مام من باری درخشانی، ولی ضحاک و جاعش با اژه، از کینه شان افسوس می مرگند گُلا ! روزی ...

ادامه مطلب »

Google Translate