در شهری که،انسانیت در آن غریبه باشد

*در شهری که،
انسانیت در آن غریبه باشد
دختر بودن
کالای بی ارزش و از مد افتاده روز است.
٭در شهر ما،
مردان برای جبران حقارتها
 ساتور به دست،
 سر زن را از تن جدا می کنند
چون مسخ جهل و کوه غرورند.
* در شهری که
 عشق در آن غریبه باشد
تن فروشی فرهنگ رواج یافته ست
مشروط بر رضایت پدر
و با امضای چاکشی که می گفتند مرد خدا است.
ــمادرم  مثل من گیس بریده نبود
تا سرش را از تن با ساتور جدا کنند
او برعکس من
زبان برید و کر،
بدون زنجیر درون خانه آزاد،
چون برده ی مطیع و رام شده بود
*پدرم برده‌دار کوچکی بود
او مرا در دروازه سالگی فروخت
با امضای چاکش ی که می‌گفتند
“او مرد خدا است”.
شمی صلواتی
Print Friendly, PDF & Email

Google Translate