طاقت بیاور شاعر

طاقت بیاور شاعر

اینجا شب سراسر شب است

و روز پر از ویرانی ست

و ضرباهنگ  این ساعت رو به سوی ابدیتی نامعلوم دارد

قرار نمی گیرد بی قراری دنیا

وقتی که اکسیژن هوا زهر هلاهل است 

وپائین می رود و بالا نمی آید

آهی که دم مردگان است

   

بوی کافور وآهک 

آسمان بیمارستان را پر  کرده است

 طاقت بیاور شاعر

واژه های عصیانی از درز ثانیه های بی پیر ماه دی ترا می پايند

و در پشت اتاق های بسته 

نام ترا به هجایی درست آواز می دهند

طاقت بیاور شاعر

طاقت بیاور

این روز های پر از مرگ می گذرند 

نگاه کن!

 پرستاران مدام پیراهن ترا در باد تکان می دهند 

وخاکستر مرگ را از شانه هایت می تکانند

سخت است سخت

که آخرین شعرت را در گوش فرشتگان مرگ بخوانی

و با رویا هایت وداع کنی

طاقت بیاور شاعر

از تردید ها و هراس ها گذر کن

نگاه گن

کارگران هفت تپه و مس سرچشمه  

در کنار بیمارستان پرسه می زنند

و سراغ شعر های نانوشته ترا می گیرند

پروانه ها بر بال های کوچک شان با خود ظرف هایی از هوایی پاک آورده اند 

 تا در دهان تو بریزند           

گنجشک هایی که بر سیم های برق بیمارستان نشسته اند

با خود بارانی از کوهستان های دماوند آورده اند

تا پیراهن خونین ترا بشویند

زنبور های عسل با کندو های شان در صف ملاقات بی تابی کنند

طاقت بیاور شاعر.

محمود طوقی


Google Translate