شعر

با دشمن بد کین بگو بر خشم طوفان بسته ام‎

من عهد و پیمان بسته ام با مهر یاران بسته ام با دشمن بد کین بگو بر خشم طوفان بسته ام با عشق در میخانه هابا رقص جان در صحنه ها با رعد در افلاک خود سیلی به باران بسته ام فریاد شعر و شاعران موسیقی خوش باوران بر آرشه خونین دلان نُت را به سامان بسته ام بر رزم ...

ادامه مطلب »

جهان زیبا خواهد شد

جهان زیبا خواهد شد   واکسن ها آماده اند تا زندگی دوباره ای را اعلام کنند.   می دانم جهان دوباره زیبا خواهد شد وقتی که نقاب ها برداشته می شود، کلمات مهربانی لب ها را تازه می کند، و خنده ها دوبار بی ترس گل خواهد داد.   می دانم جهان دوباره زیبا خواهد شد، شمشیرها و دروغ ها ...

ادامه مطلب »

رامش عزیزمان رفت

رامش عزیزمان رفت تسلیت به خانواده ایشان مردم ایران و جامعه هنری https://www.youtube.com/watch?v=XJ5dsce24f8 صحنه در صحنهء دل خون شد و رفت غم و اندوه نصیب من مجنون شد و رفت شیخ دیوانه  و کشتار و تبعید چه کرد؟ آتشی بر تن بیداری وجدان شد و رفت نغمه در نغمه زدم جوهر فریاد چه شد؟ شهر خاموش نهیبی بر سامان زد ...

ادامه مطلب »

در سفر های عشق جانم باش

در سفر های عشق جانم باش روی آئینه پُر نشانم باش دشت پُر بذر روی لبهایت رویش صد نهال و حالم باخنده کن شادی و هزار قطعه شعر رقص هر آتشی تو آنم باش صبح آواز هر پرنده با غنچه نبض باران بروی برگم باش آه از این کودکان فقر و مادر دهر دست پُر بار بهر نانم باش با ...

ادامه مطلب »

کایلی بخند ای زنِ زیبا

کایلی بخند ای زنِ زیبا شعر و متن: شادی سابُجی کایلی بخند ! ای زن زیبای لَخت موی،                              کایلی ببوس ! میله ی غم را و بازگوی، کایلی بخند ! آهوی عاقل!، کتاب خوان !                           با آهوانِ چابکِ چشم ات، تو درس خوان ! کایلی بخند ! موی فشان، در حصارِ ما،                             کایلی سماع برقص ! ...

ادامه مطلب »

یک نفر یک خبر از عشق ندارد بدهد؟

یک نفر یک خبر از عشق ندارد بدهد؟ یا که یک بوسه ز معشوق ندارد بدهد؟ دلم از بی خبری بی اثری پوسیده است یک نفر گرمی معشوق ندارد بدهد؟ من یکی والهء این صورت و اندام شدم یک نفر آدرس جانانه ز این شوق ندارد بدهد؟ زیر باران تن خیسش لب خیسش دریاست قایقی راه به آن کلبه معشوق ...

ادامه مطلب »

بارانِ گلوله ها در آبان

زن شالش را بر سر انداخت و به خیابان رفت. مدیر مدرسه را تعطیل کرد و بچه ها به خیابان ریختند. «پول نفت گم شده، خرج فلسطین شده» معلم و پسرش پویا در خیابان، در میان تظاهرات علیه گرانی بنزین بودند. «بنزین گران تر شده، فقیر فقیرتر شده» ابراهیم تعمیرکار کنار خیابان به تماشای صف تظاهرکنندگان ایستاد. دخترک نوجوان در ...

ادامه مطلب »

در قفس

من پری کوچک غمگینی را می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد ودلش را در یک نی لبک چوبین می نوازد ، آرام آرام     ( فروغ فرخ زاد) در قفس حسن حسام        برای سپیده قلیان   برای قِرقی چه تفاوت دارد بچه آهویی در چشم ا نداز باشد یا پرنده ای در قفس؟ حریص ست او سیری ، نمی شناسد! ...

ادامه مطلب »

Google Translate