" /> ديدگاه ها: October 2020 Archives

« September 2020 | Main | November 2020 »

October 31, 2020

در سالگرد قیام ۹۸ و در آستانه قیامی قدرتمندتر!

در سالگرد قیام ۹۸ و در آستانه قیامی قدرتمندتر!

یکسال از قیام ۹۸ گذشت. قیامی که یک هدف داشت و بس: پایان دادن به حیات هیولایی چهل ساله. قیام ۹۸ پیروز نشد به این معنا که به هدف بلافاصله اش – سرنگونی حکومت اسلامی – نرسید. اما شکست هم نخورد. نه تنها شکست نخورد بلکه بی تردید با قدرتی به مراتب سهمناکتر، با آمادگی به مراتب بیشتر و با عزمی به مراتب راسختر باز خواهدگشت. باز خواهد گشت تا کار ناتمام 98 را به به پایان برساند.

اعترافات سران ایدئولوژیک- سیاسی و استراتژیستهای خود نظام اسلامی و هشدارهایشان در باره طوفانی بزرگتر روشنترین دلیل برای اثبات این ادعاها هستند. مهم نیست که خامنه ای آنهم پنج روز از 24 آبان از سوراخش بیرون خزید و باد به غبغب انداخت که بعله در همه "عرصه های جنگ نظامی و سیاسی و امنیتی دشمن را عقب  زدیم"، مهم این است که همین پنچ روز خزیدنش به سوراخی نامعلوم  خود نشانه ای از بزرگی خطری بود  که تا اطللاع ثانوی از آن قسر در رفته اند. مهم این است که بعد از این به اصطلاح "عقب زدنها" بود که سران و استراتژیستهای حکومت یکی پس از دیگری به همدیگر خطر شورش "گرسنگان"  و "پابرهنگان" را یادآوری کردند و هشدار دادند که "ما همه در یک کشتی هستیم و باهم غرق خواهیم شد". و دقیقا به خاطر کابوس قیامی توفنده تر است که در آستانه سالگرد قیام 98  به همدیگرهشدار میدهند، تقصیر فقر و فلاکت و بی حقوقی را به گردن هم میاندازند، گروههای ضربت "محله محور" تشکیل میدهند، و در برنامه های صبحگاهی تلویزنی مانورهای نقاب پوشان سیاهپوش برای مقابله با دشمن راه میاندازند که مثلا مردم را بترسانند. همه اینها اقداماتی برای هراس افکنی توسط کسانی  است که خود به هراس افتاده اند.

دلیل پایه ای تر بر این حقیقت که 98 شکست نخورده است این است که شکست یک جنبش نیروهای دخیلش را نه فقط به خانه میفرستد بلکه کل معادله سیاسی، روانی و عاطفی جامعه ای بپاخاسته را –  برای مدتی طولانی - تماما زیر رو رو میکند.  شکست یک جنبش به یاس و ناامیدی و و انزوا و انفعال نیروهای فعالش منجر میشود و در کل جامعه همه چیز وارونه میشود: ترس به جای جسارت، یاس به جای امید، افسردگی به جای شادابی، ضعف به جای قدرت و بالاخره انفعال و تسلیم به جای فعالیت برای تغییر می نشیند. عزم مقابله با دشمن برای مدتی هم که شده پایان می یابد. ایران پسا 98 نه تنها چنین نبوده و نیست بلکه تماما برعکس بوده و هست. اعتراضات کارگری گسترده تر شده اند، جنبش داخواهی وسیعتر شده است، جنبش علیه اعدام همچنان پیش میرود، اعتراض علیه حجاب اجباری هر رو نیروی بیشتری میگیرد و کلا مردم قصد ندارند ساکت بنشینند و تباهی بیشتر زندگیشان را نظاره کنند.

روند رادیکالتر شدن اعتراضات

از ۷۸ که جنبش توده ای برای سرنگونی آغاز شد تا 88 ده سال طول کشید. اما از 88 تا کنون، اعتصابات کارگری وسیعتر و تعرضی تر و رادیکالتر، فاصله زمانی میان اعتراضات مردم کوتاه تر، ابعاد جغرافیایی اعتراضات گسترده تر، نیروهای طبقاتی اعتراضات متفاوت تر، مضمون سیاسی اعتراضات عمیقتر و اهداف بلافاصله اش رادیکالتر شده است. آبان 98 یک حلقه بسیار مهم این روند بود و شرایط بعد از 98 هم نشان داد که این روند ادامه خواهد داشت.

کوتاه شدن فاصله ها:

از آغاز جنبش سرنگونی در ۱۳۷۸ تا تظاهرات میلیونی ۸۸ ده سال بود. ۸ سال بعد قیام دیماه ۹۶ رخ داد. دو سال بعد قیام آبان ۹۸. این بار نه حتی یک سال بلکه درست دوماه بعد، در دی ماه همان سال حکومت اسلامی در هوا به یک قتل عام موشکی فجیع دست زد و مردم با یک اعتراض وسیع در زمین با شعار "جمهوری اسلامی نابود باید گردد" به سراغ حکومت رفتند.

گسترده شدن ابعاد جغرافیایی:

۷۸ جنبشی بود که اساسا در تهران متمرکز شد. ۸۸ نتوانست بسیار از تهران فراتر برود. ۹۶ اما برعکس بیشتر از تهران کل ایران را در بر گفت. 98 نه تنها تقریبا کل ایران را در برگرفت بلکه به شهرستانها و خیابانها و میادین مرکزی هم محدود نشد. 98 از همان اول کل رژیم را در تعداد بسیار گسترده ای از استانها و شهرها و بخشها و محلات و هزاران نقطه در کل ایران به مصاف کشید. 98 تمرینی بود برای به هم آمیختن رودخانه های خشم و خروش مردم در اقصی نقاط ایران و تبدیل آن به سیلی خروشان که بتواند عمارت اسلامی را تماما و از بیخ و بن نابود کند.

نیروهای طبقاتی متفاوت تر و متنوعتر:

78 صحنه اعتراض دانشجویی علیه رژیم شد که از دانشگاه فراتر رفت. 88 تهران به صحنه رویارویی اقشار مختلف مردم مخصوصا زنان و جوانان طبقه متوسط با حکومت شد که با اعتراض به "رای من کو" شروع کردند و به "کل رژیم نشانه است" رسیدند.

96 و 98 اما با حضور گسترده اقشاری آغاز شد که مساله شان نه فقط آزادی سیاسی و خلاصی فرهنگی و آزادی بیان بلکه در کنار آنها و در عین حال رهایی از فقر بود. این دو قیام هم علیه فقر بود و در عین حال علیه استبداد و ارتجاع فرهنگی. قیامی بود علیه میلیاردهای حاکم و همه ارکان سیاسی و قضایی و مذهبی و امنیتی پاسدار این طبقه. قیامی بود علیه کلیت حکومت اسلامی.

یک دلیل مهم این گستره وسیعتر اهداف 96 و 98 به خاطر حضور فعال اقشار متعلق به طبقه کارگر بود که همه این محرومیتها را باهم در کنار محرومیت و فقر اقتصادی نمایندگی میکردند. زنان و مردان و جوانان کارگر را در کنار سرکوب سیاسی و فرهنگی، تبعیض جنسیتی و عقیدتی، سفره خالی و گرسنگی و خطر مرگ از گرسنگی هم تهدید میکند. اینها تبلور همه محرومیتها و همه تبعیضها و همه ستمها و همه جنایتهای طبقه حاکم یکجا هستند. چیزی ندارند از دست بدهند جز زنجیرهایشان. بی دلیل نیست که استراتژیستهای حکومت از نشان دادن این طبقه و این اقشار به همدیگر و به حکومتشان به عنوان خطری هراسناک خسته نمیشوند.

محتوای رادیکال و شکل تعرضی تر:

در 88 "رای من کو" به شعار "موسوی بهانه است کل رژیم نشانه است" تبدیل شد. 96 همراه شعار "اصلاح طلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا" عملا با نشانه گرفتن عملی کل رژیم پایان یافت. 98 فورا و بدون فوت وقت همه ارکان اقتصادی، سیاسی، ایدئولوژیک و امنیتی حکومت اسلامی را به مصاف کشید. بانکها به مثابه مراکز بالاکشیدن و انتقال ثروت جامعه به اقازاده ها، استانداریها و دفاتر امام جمعه ها و نمایندگان خامنه ای به مثابه جلوه های اصلی اسلام سیاسی در قدرت، مراکز سپاه و بسیج به مثابه ارگانهای سرکوب و امنیت حکومت و بالاخره نگین انگشتر خمینی و تمثال خامنه ای و روحانی به مثابه سردزدان حاکم و سمبلهای حکومت اسلامی به آتش کشیده شد. و بالاخره جنبشی که در خیابان با تانک و تیربار و هلیکوپتر سرکوب میشد نبردش را به محلات کشید که در آن از پشت جبهه بی انتهایی از خانواده های جان به لب رسیده را به همراه داشت.

چند دستاورد مهم:

آبان 98 در کنار تاثیرات متنوعش در صحنه سیاسی ایران، چند دستاورد بسیار مهم دارد که جا دارد رویشان تاکید شود:

  • با دیدن صدها شهر و نقطه با خواست مشابه و عزم سرنگونی حکومت بیش از پیش این حقیقت در خودآگاهی مردم نقش بست که تنها نیستند. آنان که میخواهند حکومت سرنگون شود فقط اهالی یک محله و یک شهر و یک استان و یک منطقه نیستند. تعدادشان بسیار زیاد است و قدرت پایان دادن به عمر حکومت اسلامی را دارند.
  • معلوم شد که تعداد شهروندانی که همه چیزشان را باخته اند زیادند و نه تنها این بلکه تعداد کسانی که جانشان به لب رسیده است و حاضرند ریسک کنند بسیار زیادند.
  • اگر چه مردم در باره ابعاد توحش این حکومت توهمی نداشتند اما در قیام 98 روشنتر شد که با هیولایی مواجه هستند که دست به هر جنایتی خواهد زد تا بماند و پس اگر میخواهند رها شوند باید برای تعرضی بسیار مصممتر آماده شوند.
  • اصلاح طلبان را مردم در 96 با شعار مشهورشان به زباله دان تاریخ جمهوری اسلامی پرت کرده بودند اما در آبان 98 خود اینها از همان زباله دان یک بار دیگر سرک کشیدند و ابراز خدمتگزاری به نظامشان را بیشتر نشان دادند که اگر دستشان برسد همراه خامنه ای و سپاه و آیت الله ها در خدمت جمهوری اسلامی خواهند بود.
  • و بالاخره مخصوصا با قتل عام موشکی 176 انسان و بعدا قتل نوید افکاری و بی وجهه تر شدن حکومت اسلامی در انظار جهانیان، جلب توجه عمومی به مسائل ایران و گسترش خبر کشتار 1500 نفر و دستگیری هزاران نفر جنبش بایکوت سیاسی – فرهنگی – هنری جمهوری اسلامی در جهان را به ارمغان آورد. در متن چنین شرایط جهانی، جنبش دادخواهی جانباختگان آبان و هواپیما میدان آماده تری برای پیشروی و قدرتمند کردن کل جنبش سرنگونی خواهد داشت.

همه آن زمینه هایی که در دو سال به دو قیام منجر شد سرجایشان هستند و اگر همه فاکتورهای جدید دیگر را هم کنار بگذاریم قاعدتا بازگشت یک تعرض گسترده تر به حکومت اسلامی در چشم انداز است. اما هیچکدام از نیروهای درگیر در قیام 98، نه حکومت اسلامی و نه نیروهایی که به قصد سرنگونیش به خیابانها ریخته بودند در موقعیت قبل نیستند. فقر بیشتر شده است. ظلم و ستم هر روزه در هر گوشه این کشور توسط نیروهای آزار و سرکوب حکومتی بیشتر شده است و در نتیجه نفرت و انزجار گسترده تر شده است،  کوچکترین امیدی به کوچکترین تغییری در چهارچوب این حکومت وجود ندارد، مردم عاصی تر شده اند و دنبال راهی برای رهایی. اعتراضات کارگری وسیعتر شده است و جنبشهایی مثل دادخواهی کشته های آبان و هواپیما و علیه اعدام و غیره همچنان پیش میرود. اینکه قیامی وسیعتر از 98 رخ خواهد داد یا نه جای سئوال نیست. خود حکام اسلامی به هزار زبان میگویند منتظرش هستند و دارند آماده میشوند. مساله این است از همین الان ما مردم، شهروندانی که در محل کار و مدرسه و دانشگاه و محلات نیروی اصلی چنین قیامی خواهیم بود از همین الان بدون فوت وقت و به هر شکل ممکن متشکلتر و متشکلتر شویم. خودمان را در تشکلهای کارگری و دانشجویی و هسته ها و شورهای محلات به هم وصل کنیم که هماهنگی و حرکت متحد و قدرتمند و قدرت عملان در مقابل نیروهای سرکوب را بیشتر میکند. خودمان را به همدردان و همفکران و هم هدفها و همرزمانمان در محل کار و دانشگاه و محلات و شهرها و منطقه ها وصل کنیم که این بار با صفی مسنجمتر و متحدتر به سراغ حکومت اسلامی برویم. و بالاخره خودمان را از طریق پیوستن به احزاب سیاسی ای که هدفی ندارند جز رهایی از حکومت اسلامی، رهایی از هرگونه نابرابری و تبعیض و ستم و بی حقوقی، در کنار نیروی عظیمی از انسانهایی قرار دهیم که در این صورت ده تا حکومت اسلامی هم قادر به شکستشان نخواهد بود.

حزب کمونیست کارگری به اعتبار تلاشها و مبارزات چند دهه گذشته اش نشان داده است که با تمام توان برای پایان دادن به هیولای اسلامی حاکم در ایران، پایان دادن به تبعیض و بیحقوقی به هر شکل و به هر بهانه و به هر نامی و به این اعتبار پایان دادن به عمر حکومت اسلامی تلاش و مبارزه میکند و همه انسانهای آزاده و برابری طلب را در کنار خود، در صف خود و همرزم خود میداند.  * پایان

8 آبان 1399- 29 اکتبر 2020

 

نقدی بر بیانیه "ایران آزاد برای همه ایرانی‌ها می ‌خواهیم"

نقدی بر بیانیه "ایران آزاد برای همه ایرانی‌ها می ‌خواهیم"

مقاله قبلا منتشر شده جناب آقای دکتر جمشید اسدی اینک تحت عنوان نامه یا درخواست از بقیه اپوزیسیون تحت عنوان "ایران آزاد برای همه ایرانی‌ها می‌خواهیم" با ٢٩ امضاء منتشر شد. در ابتدای کار نگارنده نیز امیدوار بود تا با حمایت صادقانه و سعه صدر و حوصله و تاکید بر حداقل مخرج مشترک ها بتوانیم بزرگان فرزانه و رایزنان اپوزیسیون را چون سپاهی گران در کاخ اتحاد در یک انجمن گرد هم آوریم تا به سان کوهی بلند‏ همانند البرز، سیمرغ آزادی را از قله آن به پرواز در آورد. لذا نگارنده نیز همانند تنی چند از دوستان به همراهی ایشان به رایزنی و مشورت پرداختیم. اما در نیمه راه متوجه شدیم که این سیمرغ موعود با ٢٩ امضاء یک پا کم دارد و نه ٣٠ مرغ است و نه حتی یک مرغ دوپا؛ بلکه بیشتر شبیه "مرغ یک پا" ء همسايه می ماند که غاز است و بجای کوه بلند قاف "ریزتپه ای" را برای آشیانه گزیده است. روز ما قبل آن نیز حدود ٥٠ تن  از  فعالان" جمهوری خواه سابق بیانیه مشابه ای در حمایت از "پیمان نو" منتشر کرده بودند, که خود حکایت از تشتت در مجمع الجزایر پراکنده اپوزیسیون دارد.

 

برای نگارنده مایه بسی شگفتی و حیرت بود که مُبلغ و پیشنهاد دهنده این اتحاد علیرغم ادعاهای انعطاف پذیری و گشاده رویی برای جذب دیگران, در نهایت حاضر نشد حتی یک قدم از مواضع خویش و یک کلمه از نوشتار خود عقب نشینی کرده و یا با دگرش‌پذیری نرمش نشان بدهد. بارها گفتم که مثلا تمرکززادیی یعنی دموکراسی. همه دیکتاتورها  نسبت به  واژه "تمرکززادیی" حساسیت دارند. در صورتی که قدرت سیاسی در همه کشورهای دموکراتیک غیر متمرکز و تقسیم شده است. اما در این بیانیه ٢٩ نفره که بسیاری از اعضای محترم حزب "پان ایرانیست" نیز آن را امضاء کرده اند نه تنها تمرکززدایی به سخره گرفته شده است بلکه با استفاده از واژه های نظیر "خودگردانی قومی" و نفی کامل آن اساسا بخش وسیعی از مردمان ایران (از جمله بلوچ, ترک, کرد, عرب, ترکمن,  بختیاری و غیره) را از معادله حذف کرده اند. چون بسیاری از آنها از جمله نگارنده  این نوع نفی و انکار ء عدم تمرکز قدرت سیاسی را نه تنها توهین و "قوم ستیزی" قلمداد کرده, بلکه آن را مغایر با "دموکراسی" می دانند.  آقای دکتر اسدی در مصاحبه با جناب آقای حسن اعتمادی با نفی ستم مضاعف اتنیکی در ایران آن را "بحث مسموم اتنیکی" می خواند (دقیقه ٤٩) . بنده در شگفتم چطور شخصیتی که جزو هئیت مدیران "شورای مدیریت گذار" است و آموزش به زبان مادری و حداکثر خودگردانی به مناطق اتنیکی و حداکثر ممکن عدم تمرکز را امضاء کرده (بند ب سند شماره دو), اکنون در جمع دیگری ١٨٠ درجه خلاف آن موضع می گیرد. اما در عین حال از آن جمع دیگر استعفاء نمی دهد. این نوع دوگانگی رفتاری و تناقض ها قابل درک نیستند.

 

نکته بحث برانگیز و مورد مناقشه دیگر اصرار بر باورمندی و گنجانیدن مقوله "اقتصاد بازار بنیاد" بود که جناب دکتر  اسدی اصرار داشتند که باید بعنوان اصل مشترک و بنیادین در بیانیه گنجانیده شود. واقعیت این است که اقتصاد چین و ایران نیز بازار بنیاد هستند. اما هر دوی اینها  اقتصاد آزاد یا "بازار آزاد" نیستند. بر هر انسان فرهیخته ای کاملا آشکار است که این موضوع می تواند زمینه جدل و اختلاف و واگرایی را فراهم کند که با روح ایجاد همگرایی بر اساس مخرج مشترک کاملا در تضاد است. اما نمی دانم چرا اصرار زیادی بر روی گنجاندن این نکته بحث برانگیز شد, که خود می تواند عامل دفع بخش وسیعی از فعالان سیاسی طیف های مختلف باشد.

 

و اما کلام آخر اینکه بن مایه انتقاد نگارنده به اینگونه "فرصت سوزی ها" و اصرار بر افزودن یک ناکامی دیگر بر کارنامه ناکام اپوزیسیون برونمرزی است که نه تنها حاصلی جز یاس و نومیدی در پی نخواهد داشت, بلکه تاریخ نیز ما را به دلیل خودپسندی ها و خودبزرگسازی های مضر نخواهد بخشید. حال بگذریم از اینکه بیانیه می گوید: "امضاکنندگان این نامه نه در پی چهره فروشی‌اند و نه برپایی سازمانی نو". اما معمار اصلی در همان مصاحبه با جناب حسن اعتمادی (دقیقه ٤٩) با صراحت می گوید این حرکت می تواند به "تشکیل" حزب یا سازمانی بیانجامد". این تناقض در گفتار و  نوشتار قابل فهم نیست. در نتیجه در تار و پود املایی و انشائی این بیانیه کاملا مشهود است که ایران را برای همه ایرانی‌ها نمی خواهد. و بدون ذره ای همدری و هم احساسی با دگراندیشان و بخش وسیعی از مردمان تحت ستم مضاعف ایران,  همراه با نفی حقوق و هویت آنها؛ ایران را فقط در آیینه نگاه خود می بیند و بس!  حقیقتا دل افسرده و مغموم شدم که شاهد یک "متوفی هنگام ورود" یا بعبارتی "مرده قبل از تولد" (dead on arrival) از رحم اپوزیسیون خودمحور و نابسامان شدم. بسی افسوس.

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

شنبه 31 اکتبر 2020

 

انتخابات آمريكا،تاثیرآن بر ایران؟!

انتخابات آمريكا،تاثیرآن بر ایران؟!

اين روزها نظرسنجي هاي زيادي در مورد انتخابات پيش روي آمريكا صورت گرفته است ، آيا مي توان به اين نظر سنجي ها باور  داشت؟ در دور قبل انتخابات روزنامه معتبر نيويورك تايمز آمريكا قاطعانه نوشته بود، "هيلاري كلينگتون برنده انتخابات است!" امروز هم خبرنگاران مي نويسند ايالتهايي  مانند نيويورك كه به دموكراتها راي مي دادند ، امروز راي خود را به نفع جمهوريخواهان ميدهند!در ايالت آريزونا كه٧٠ سال فقط به دموكراتها راي ميدادند، امروز ترامپ در ایالت‌های کلیدی مثل آریزونا، کارولینای شمالی و فلوریدا نزدیک  «بايدن » است.نظرسنجی‌ها فعلا « بایدن»  را پیروز انتخابات پیش‌رو می‌دانند.

امسال انتخابات ٢٠٢٠ ركوردِ در راي پستي را شكسته است. تا دور قبل بيشترين راي پستي به ٥٠ ميليون هم نمي رسيد امروز  نزدیک به هفتاد میلیون نفر از آمریکایی‌ها از طریق پست یا حضوری رای داده‌اند. به دلیل شیوع ویروس کرونا در آمریکا، امسال گروه زیادی از مردم پیش از روز انتخابات رای داده‌اند. كه البته ترامپ از اين گونه روش خوشش هم نمي آيد.

نكته قابل توجه اين است كه ، اين بار  ترامپ ،بیشتر وقت خود را در ایالت‌های کلیدی در انتخابات امسال می‌گذراند. او با پیروزی در این ایالت‌ها در سال ۲۰۱۶ توانسته بود، پیروز انتخابات شود. او در یکی از سخنرانی‌های خود در میشیگان به مخاطبانش هشدار داد که اگر جو بایدن به کاخ سفید راه پیدا کند آنها به خاک سیاه می‌ نشینند!در روز سه‌شنبه آقای ترامپ در ایالت نبراسکا و دو ایالت کلیدی میشیگان و ویسکانسین کارزار انتخاباتی برگزار کرد. پیروزی او در این دو ایالت آخری بود که در نهایت منجر به پیروزی او در انتخابات پیشین شد.

ترامپ بيشتر روي مسئله اقتصاد مانور مي دهد و در ميشگان گفت حالا بايد ديد كه ميشگان مي تواند روي پاي خود بايستد يانه ، در همانجا بود كه تاكيد كرد زنان اين ايالت بدانند كه مردانشان را به سركار بر مي گردانم! در همین حال ملانیا ترامپ، بانوی اول آمریکا هم برای نخستین بار امسال وارد رقابت‌های انتخاباتی شده و در یک سخنرانی با حمله به جو بایدن، او را «سوسیالیست» نامید! اين اصطلاحي است كه سرمايه داران به سوسيال  جمهوريخواه به دموكراتها نسبت ميدهند.

*يك پيروزي براي ترامپ!

برگ برنده اي كه ترامپ قبل از انتخابات رو كرد تاييد صلاحيت قاضي «أمي كني برات» بود.نامزد دونالدترامپ

براي ديوان عالي در اختيار جمهوريخواهان قرار گرفت. بدين ترتيب در ميان قضات ديوان عالي آمريكا ، جمهوريخواهان دست بالا ٦ بر ٣ در برابر دموكراتها پيدا خواهند كرد! فراموش نكنيم در سال ٢٠٠٠ راي اكثر قاضي دادگاه قضات آمريكا پنج در برابر چهار در يك رويا رويي ايدئولوژيك نهايتن «جرج بوش دوم را روانه كاخ سفيد كرد! 

 حالا مي توان فهميد كه پس از مرگ قاضي قبلي كه به خاطر سرطان در گذشت ، ترامپ و حزب جمهوريخواه تلاش كردند تا پيش از انتخابات «أمي كني برات » را بعنوان قاضي جانشين منصوب كند. تلاش بيدرنگ ترامپ براي جانشينى يك عضو مادام العمر ديوان عالي آمريكا در سال انتخابات يك عمر مرسوم  متعارف به شمار نمي رود ، اما روند غير قانوني هم نيست.

 حالا با تائيدِ قاضي برت در ديوان آمريكا از ٩ قاضي ٦ قاضي محافظه كار هستند يعني اكثريت در جبهه ترامپ قرار دارند . ناگفته پيداست كه بر سر بروز اختلافات بر سر آراء اين تركيب در نتيجه گيري بر سر رئيس جمهورآينده چقدر مي تواند عمل كند. يكي از مسائل مهم در عرصه مبارزاتي به ايران مربوط ميشود .

*زنگنه وزير نفت در ليست تحريمها!

زمينه  سازي هاي قبل از دور دوم خبر رسيد كه در هفته آخر اكتبر ٢٠٢٠ صنعت نفت ايران مشمول قوانين مبارزه با تروريست شد و آمريكا،  بيژن زنگنه وزير نفت را نيز تحريم كرد. راديو فردا، قرارداد صنعت نفت را در ذيل قانون مبارز با تروريست ، كار را براي لغو تحريم آن و آينده دشوار مي كند زيرا بايد ثابت شود، كه رژيم در تروريست نقش نداشته است كه بر كسي پوشيده نيست رژيم از همان روزهاي اول حاكميتش به صدور ترور پداخته و هنوز هم ادامه دارد. زنگنه به تجليل از برجام و تلاش هاي محمد جواد ظريف گفته رود اين تلاش ها پس از تحريم ظريف او هم تحريم شده است. 

حال ظريف اميدوار است كه دموكراتها پيروز انتخابات باشند تا پشت پرده مذاكرات خود را براي  برگشت به برجام به سرانجام برساند. اين در حالي است كه «اليوت آبرامز»  مسئول امورايران در وزارت خارج آمريكا ، در مصاحبه با مجله نشنال( دوشنبه ٢٦ اكتبر٢٠) تاكيد كرد لغو تحريمها ي إيالات آمريكا با پيروزي بايدن هم بزودي  پايان نخواهد يافت و رژيم  براحتي نمي تواند از اين فشار ها بيرون بيايد. رژيمي كه سياست هاي خارجي خود را بر اساس برد و باخت  انتخابات آمريكا تنظيم مي كند، مي داند كه چه سرنوشتي در انتظارش است چه با« بايدن» و چه با« ترامپ!» اين مردمان ايرانند كه براي سرنوشت خود تصميم مي گيرند. اين مردمان ايران هستند كه  خود را آماده مي كند  تا جواب  جنايات ولايت فقيه و ٤٢ سال جنايت و سركوب  رژيم تروريست پرورش  را بدهند، بدرت مسلم است عبور از اين رژيم ، تغيير وضعيت را منطقه  را بدنبال خواهد داشت .اين يعني نتيجه انتخابات  آمريكا هرچه مي خواهد باشد!    

 

 

نقش ویژه ومتمایز لنین در انقلاب اکتبر

نقش ویژه ومتمایز لنین در انقلاب اکتبر

 

بدون نقش لنین و سیاست و پراتیک متمایز لنینی به ویژه در فاصله زمانی آوریل ١٩١٧ تا اواخر اکتبر یعنی مقطع سازماندهی قیام کارگری و واژگونی حاکمیت سرمایه در روسیه، تحقق انقلاب عظیم کارگری روسیه ممکن نبود. این تاکید یکجانبه بر نقش لنین و سیاست لنینی در فاصله زمانی کوتاه ٧ ماهه قبل از پیروزی انقلاب اکتبر شاید به مذاق "عینی گراهای همه جانبه نگر و متخصص" خوش نیاید. احتمالا بپرسند؛ پس زمینه های عینی انقلاب را نمی بینی؟ پس نقش خود حزب بلشویک به مثابه نیروی ذهنی را نمی بینی؟ احتمالا ما را به "ندیدن روندهای تاریخی، لنین پرستی، بلانکیسم، ولونتاریسم و محدود نگری" متهم کنند که تحقق یک تحول عظیم را به نقش "یک شخصیت" گره زده ایم. در جوابیه کوتاه و در تاکید بر زمینه عینی انقلاب و تحولات در جامعه روسیه آن زمان همین بس، که زمینه های عینی چنان فراهم بود که شرایط وقوع دو انقلاب در فوریه و اکتبر و در فاصله زمانی هشت ماهه را ممکن کرد. و در مورد موقعیت نیروی ذهنی، این جوابیه لنین در مقابل سئوال "چرا طبقه کارگر در انقلاب فوریه قدرت را نگرفت" را میتوان تاکید کرد که "لنین مسئله را از حوزه عینی گراهای قلابی که تسلیم شدگان در پشتش سنگر گرفته بودند، به قلمرو ذهنیات کشاند. طبقه کارگر به این دلیل قدرت را در ماه فوریه تصرف نکرد که حزب بلشویک طالب وظیفه عینی خود نبود و نتوانست مانع از آن شود که سازشکاران توده های مردم را از لحاظ سیاسی به نفع بورژوازی خلع ید کنند".* 

 

نقش یکه تاز لنین از مقطع بازگشت به روسیه در ماه آوریل این بود که با سیاست و پراتیک متمایز و انتقادی نه تنها علیه کلیت بورژوازی و کمونیستهای بورژوایی آن دوره بلکه علیه خط سیاسی حاکم بر رهبری حزب خود شورید. توانست حزب بلشویک را از جاخوش کردن در جناح چپ جنبش دمکراسی و فرایند دمکراتیک نجات دهد و حزب را به مثابه تجسم آگاهی و تشکل طبقه کارگر آماده سازد که طالب انجام وظیفه عینی خود یعنی تصرف قدرت و انجام انقلاب سوسیالیستی در ماه اکتبر شود و اینکار را کرد. این بود جوهر سیاست و پراتیک متمایز حزب بلشویک مقطع انقلاب اکتبر در مقایسه با حزب بلشویک ٨ ماه قبلترش در مقطع انقلاب فوریه. همین است تمایز سیاست لنینی با بلشویسم در مقطع انقلاب فوریه.

 

پیروزی انقلاب فوریه درشرایطی اتفاق افتاد که لنین به عنوان نظریه پرداز و رهبر اصلی حزب بلشویک در تبعید و در سویس بسر میبرد و اجبارا دخالتی در روند تحولات جاری آن زمان و سمت و سو دادن به حزب بلشویک نداشت. لذا روزها و یکی دو ماهه اول آن انقلاب، دوره ای از سردرگمی و تردید و راست روی بر کمیته مرکزی حاضر درصحنه حزب بلشویک حاکم بود. از مبارزه ای مستقل برای تسخیر قدرت سرباز زدند و عمدتا همچون جناح چپ جنبش عمومی و دمکراسی  بر آن شدند که تا مدتی نامعلوم نقش مخالفان وفادار و اهرم فشار را بازی کنند.  

 

در این راستا لازم است به محورهای مهمی از تفاوت خط مشی کمیته مرکزی حزب بلشویک در داخل در آن مقطع با لنینی که با محدودیتهای فراوان و با تلگراف و نامه های از راه دور گاها پرتوی می افکند بر آن فضای پرتپش و روزمره تحولات سیاسی روسیه و سیاست حزب بلشویک نگاهی بیندازیم. از جمله:

 

  • دراعلامیه کمیته مرکزی حزب بلشویک که بلافاصله پس از پیروزی قیام فوریه نوشته شد، از کارگران کارگاهها و کارخانه ها و همچنین نیروهای شورشی خواست "باید بیدرنگ نمایندگان خود را برای مشارکت در حکومت موقت انقلاب انتخاب کنند".
  • در روز یکم مارس و در جریان تحرک و بحث داغ در میان کمیته اجرایی شوراها بر سر چگونگی تحویل دادن قدرت به بورژوازی، "کوچکترین صدای اعتراضی برنخاست در شرایطی که از ٣٩ نفر عضو کمیته اجرایی، یازده تن بلشویک بودند و سه نفر از آنها عضو مرکزیت حزب بودند".
  • کامنف و استالین با بازگشت از تبعید از پانزدهم مارس زمام امور حزب و هیئت تحریریه پراودا را به دست گرفتند. هیئت تحریریه جدید ضمن اعلام برنامه سیاسی خود، قاطعانه از حکومت موقت حمایت کرد.
  • هیئت تحریریه جدید پراودا در خصوص جنگ امپریالیستی هم موضع مشابه دفاع طلبان و میهن پرستان سوسیالیست را گرفت و اعلام کرد "مادام که ارتش آلمان از امپراطور فرمانبرداری میکند، سرباز روسی باید گلوله را با گلوله و خمپاره را با خمپاره پاسخ دهد".
  • سرانجام در "کنفرانس سراسری شوراهای کشور، مرکب از نمایندگان هشتاد و دو شورا در اواخر مارس و اوایل آوریل بلشویکها به قطعنامه رسمی کنفرانس در خصوص مسئله قدرت رای موافق دادند" در واقع به تحویل قدرت به بورژوازی موافقت کردند.

 

این کرنش آشکار سیاسی کمیته مرکزی حزب بلشویک در قبال تحولات بورژوایی در جریان، چند عکس العمل فوری را به دنبال داشت. اولا این سیاستهای راست مورد تایید کل حزب نبود. روزنامه پراودا این تشتت و پراکندگی سیاسی را از خود نشان میداد. کمیته کارگری وایبورگ تجمعاتی با شرکت هزاران کارگر و سرباز تشکیل داد که همه تقریبا متفق القول قطعنامه هایی را تصویب کردند دائر بر لزوم تسخیر قدرت به وسیله شوراها. دوما این خط مشی به عنوان "پیروزی بلشویکهای میانه رو و عاقل بر بلشویکهای تندرو" در مدیای بورژوازی و نزد حکومت موقت و کمونیستهای بورژوایی آن دوران جار زده شد. سوما تمایل وسیع به اتحاد و نزدیکی با منشویکها را دامن زد. و چهارم  و مهمتر هر درجه اطلاع لنین از اتخاذ این سیاستهای شبه منشویکی توسط حزبش خشم و عصبانیت و بیقراری این رهبر تیزبین مارکسیست را در شرایط محدودیتهای تبعید آن زمان به اوج میرساند. با تقلای فراوان در صدد رفع محدودیتها و رساندن صدایش به حزب بود. از جمله:

 

  • در تلگراف روزششم مارس از طریق استکهلم به پتروگراد لنین اعلام میکند: "تاکتیک ما رای عدم اعتماد، حمایت نکردن از حکومت موقت، ظن ویژه به کرنسکی، تسلیح طبقه کارگر و عدم توافق با سایر احزاب".
  • مورد دیگر وقتی که لنین نتیجه میگیرد که حکومت موقت موفق شده است کارگران را فریب دهد و جنگ امپریالیستی را یک جنگ تدافعی وانمود سازد، از طریق دوستانش در استکهلم نامه ای نوشت به پتروگراد پر از نگرانی و هشدار از جمله: "اگر حزب ما در این فریب بزرگ کوچکترین مشارکتی بجوید، خود را تا ابد بی آبرو خواهد ساخت و با اینکار حکم مرگ سیاسی خود را امضا خواهد کرد... من ترجیح میدهم که با هر عضوی از اعضای حزب، حال هر که میخواهد باشد، قطع رابطه کنم و تن به وطن پرستی سوسیالیستی ندهم."
  • عاقبت روزسوم آوریل لنین به پتروگراد برگشت. قبلتر در هلسینکی، در اولین برخورد با کامنف از رهبری موثر حزب در داخل که به استقبالش رفته بود، خشم خود را از سیاستهای راست اتخاذ شده در پراودا چنین بیان کرد: "این مزخرفات چیست که در پراودا می نویسی؟ ما دو سه شماره اش را دیده ایم و حسابت را چنان که حقت بوده، رسیده ایم". بعد از رسیدن به پتروگراد و در ساعتهای پایانی آنروز در نطق آتشین اولین متینگ اعضای حزب بلشویک اعلام کرد "ما نیاز به جمهوری پارلمانی نداریم، ما دمکراسی بورژوایی نمی خواهیم، ما نیازی به هیچ حکومتی نداریم مگر به شورای نمایندگان کارگران، سربازان، و دهقانان و در عین حال لنین خود را صراحتا از اکثریت شورا جدا دانست و آن اکثریت را تماما متعلق به اردوی دشمن دانست".

 

راسکولینکوف، بلشویک حاضر در این جلسه میگوید: لنین تاکتیک هایی که گروههای حاکم در حزب و تک و توکی از رفقا پیش از بازگشت او دنبال میکردند، با قاطعیت تمام به باد حمله گرفت. بازگشت لنین در روز سوم آوریل سرآغاز نقطه عطف اساسی در تغییر سیاستهای حزب بلشویک بود. "فقط از این لحظه به بعد حزب بلشویک با صدای بلند آغاز به سخن میکند و مهمتراز آن با صدای خویش آغاز به سخن میکند". سوم آوریل روز پی افکندن قطعی پایه های انقلاب و حکومت  کارگری بود که ٧ ماه بعد در ٢٥ اکتبر ١٩١٧ سراسر گیتی را تحت تاثیر قرار داد. روز بعد چهارم آوریل لنین تزهای مشهور آوریل را به حزب تسلیم کرد. تزهایی که در وهله اول "خصومت سازمانهای مرکزی حزب را برانگیخت، هیچ کس حتی یک سازمان یا گروه و فرد امضای خود را بر پای این تزها نگذاشت". فضای اولیه در درون و بیرون حزب در برخورد به سخنرانیها و به تزهای آوریل در ملایمترین حالت این بود که این سیاستها ذهنی است و لنین مدتی در خارج زیسته و مجال نیافته است تا با حقایق امور خود را آشنا کند". اما بسیار سریع خط مشی سیاسی و عملی لنین به پرچم بی اما واگر پرولتاریای روسیه و سربازان و دهقانان و همه رنج دیدگان تشنه رهایی و آزادی تبدیل شد و به تصرف قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر انجامید. انقلاب اکتبر حاصل این خط مشی و یک پروسه نقشه مند و هدفمند کار هرکولی حزب بلشویکی بود که سکان آن را مستقیما لنین به دست گرفت.  

 

به عنوان گفته پایانی بی تردید بدون تزهای آوریل و سیاستهای متمایز لنین، حزب بلشویک به عنوان جناح چپ منشویکها همان راهی را میرفت که منشویکها و کل کمونیسم بورژوایی آن دوره در روسیه و حتی در سطح جهانی طی کردند. در آن صورت به اعتقاد من برخلاف عقیده کمونیستهای تدریج گرا و پاسیو میخ شده به شعار "سوسیالیسم اجتناب ناپذیر است"، اثری از انقلاب سوسیالیستی اکتبر وجود نمیداشت. به عنوان عاجلترین درس انقلاب کارگری اکتبر، برای طبقه کارگر جهانی، برای طبقه کارگر اروپای صنعتی درگیر مبارزه حاد با بورژوازی در این دوران، برای طبقه کارگر درگیر در تلاطمات بزرگ خاورمیانه و برای کمونیستهای ایران درگیر با بورژوازی مستبد و خشن و جناحهای راست و چپ بورژوایی و رژیم هار جمهوری اسلامی، بدون پرچم متمایز سیاسی و روشن و بدون تحزب کمونیستی مدعی قدرت و رهبری مارکسیستی تیزبین، طبقه کارگر و جامعه رها نمیشود. بدون ساختن و مهیا کردن این ساز و برگهای جنگ طبقاتی رهایی کارگر و انسان و جامعه و تحقق کمونیسم اجتناب ناپذیر نیست. لنین و متد لنینی به ما می آموزد اراده آگاهانه انسان نیروی فعاله تغییر است.

 

* مواردی که در این مطلب در گیومه گذاشته شده، نقل قول از جلد اول  کتاب انقلاب روسیه نوشته تروتسکی است.

این مطلب قبلا به مناسبت گرامیداشت انقلاب کارگری اکتبرنوشته  شده ،که اکنون مجددا منتشر میشود.    

 

***

October 30, 2020

در حاشیه انتخابات ریاست جمهوری در آمریکا!

در حاشیه انتخابات ریاست جمهوری در آمریکا!

همچنانکه همگی مطلعیم  هم اکنون دو ماه است که طبل انتخابات رئیس جمهور در آمریکا به صدا در آمده و در کلیت خود تمام ممالک جهان در انتظار نتیجه این انتخابات شوم و شیپور تدارک جنگهای خانمان سوز بعد از آن به سر میبرند. روسای هر کشوری بنا به اقتضآء اوضاع و منافع  سیاسی و اقتصادی خود غیر مستقیم خواهان پیروزی یکی از این کاندیدها رئیس جمهوری آمریکا می باشند. آنهایی که در این انتخابات کذایی نه نقشی ایفاء میکند و نه منفعتی انسانی در آن دارند همان اکثریت مردم آمریکا از زاغه نشین و تهیدستان حاشیه شهرها تا کارگران و مردم عادی آمریکا است.

پوچ و بی معنی ترین و ضد انسانی ترین انتخاباتی که در دنیای سرمایه داری امروز رواج دارد همان انتخابات ریاست جمهوری در آمریکاست که هر چهار سال یک بار درون غولهای سرمایه داری دو حزب منفور "جمهوری خواه" وحزب دمکرات" برگزار می شود. در این انتخابات نه مردم آمریکا بلکه سرمایه کاندیدها نقش اساسی را رقم می زند. طبق اخبار رسمی ١٣ میلیارد دولار صرف پروپاگانده و تبلیغات حول ترامپ و بایدن شده است. رقمی که میتواند میلیونها خانواده زاغه نشین و فقیر و بیکار اطراف شهرهای آمریکا را صاحب زندگی انسانی بکند. اکنون در غیاب احزاب سکولار و مترقی و کارگری، چندین دهه است که این دو حزب قدرت را میان خود تقسیم نموده و طبق روال انتخابات و انباشت سرمایه در آینده، هر بخشی از میلیاردر و میلیونرهای آمریکایی هنگام انتخابات بخشی از سرمایه خود را در راه پیروزی یکی از این کاندید های جنگ افروز بکار گرفته تا بتوانند با دست بازتری در راه استثمار مردم آمریکا و جهان به کار و فعالیت کثیف خود ادامه دهند. خود کاندیدهای این دو حزب هنگام مناظره تلفزیونی از رکیک ترین اتهامات و توهین نسبت به یکدیگر پرهیز نمی کنند. در واقع پرنسیب و ماهیت کذایی و واقعی اینها را در چنین مواقعی میتوان به خوبی مشاهده کرد.

برنامه آینده و وظیفه هر یک از اینها به عنوان رئیس جمهور بزرگترین مملکت "دمکراسی" سرمایه داری جهان، نه حول خدمات اجتماعی و رفاه انسانی ، نه حول امنیت و آسایش جهان ، نه حول بهتر کردن زندگی فرودستان کشور، بلکه همه اش پیرامون تکامل پیشرفته ترین اسلحه های مخرب و انسانکش و شروع جنگی تازه در دیاری تازه و کمک به احزاب تروریسم اسلامی و باندهای انسانکش و بهره کشی و باجخواهی از اکثریت دولتهای جهان تحت نام "حفاظت" از آنها دور می زند. معیار و ارزش و شاخص برنده شدن هر یک از این رئیس جمهورها نه از روی فعالیت های انساندوستی و  صلح جوی و ثبات و امنیت کشوری و جهانی و فراهم کردن یک زندگی نرمال و انسانی برای شهروندان کشور و خارج از آن ، بلکه دقیقا از روی خصلت جنگ افروزی در جهان و استثمار هر چه بیشتر ممالک کوچکتر و انباشت و افزایش سرمایه میلیاردرها و تفرقه افکنی میان اقلیت های گوناگون و بالا کشیدن کثیفترین افکار و باورهای پوسیده در میان ممالک جهان و سرکوب مخالفین سیاسی و عقیدتی و امثالهم تعیین و برآورد می شود. این است چهره و محصول واقعی دمکراسی سرمایه داری و امپریالیسم به رهبری آمریکا. در جهان: جنگی نبوده که دست این رئیس جمهوری های جنگ افروز و تشکیلات مخفی و علنی  آنها در آن فعال نبوده باشد. گروه و حزب تروریستی در جهان نیست که اینها برای اهداف متلون خود در پشت آن قرار نگرفته باشند. علت توسعه و تکامل همه اسلحه های بیولوژی و لیزری و اتمی ضد انسانی با مخارج غیره قابل شمارش و از جیب مردم علیه خود مردم در رأس برنامه های این خانه طلایی هاست. کل اینها و کلی جنایت های دیگر در جهان از راه انتخاب همین رئیس جمهورها و دمکراسی بورژوایی آنها رقم میخورد. رئیس جمهور ترامپ باشد یا بایدن، کلینتون باشد یا اوباما، جرج بوش باشد یا رونالد ریگان هیچ تغیری بنیادی در سیاست های شوم و جنگ افروزی های آمریکا بوجود نخواهد آورد. اگر رئیس جمهوری در آمریکا بخواهد از چارچوب برنامه اصلی این دو حزب به نفع مردم و ثبات جهانی پا فراتر نهد قطعا نمی تواند در پست خود ماندگار باشد. برنامه هر رئیس جمهور تازه نفس در آمریکا به جای تقلیل زاغه نشین و فقرای اطراف شهرها، به جای تقلیل و نابودی باندهای انسانکش، به جای تامین امنیت کامل مدارس و دانشگاه ها، به جای جلوگیری از اعتیاد و باندهای مخدر و حل مشکل نژادی و قومی و حل هزاران درد و محنت قشر پائین جامعه ، اولین کاری که به آن می اندیشد افزایش بودجه نظامی آمریکاست. بودجه ای رسمی بالغ بر ٩٠٠ میلیارد دولار در سال. بودجه ای که می تواند دنیا را ویران و یا آباد کند.

فشار مستمر روسای آمریکا بر کلیه دولت های اروپایی برای اختصاص و افزایش بودجه سالانه برای اهداف نظامی یکی از پلیدترین سیاست خارجی آمریکاست. میگویند انتخابات غیر مستقیم و آزاد است، کدام آزاد؟ همیشه دو نفر از دو حزب مشخص که از میلیاردر و صاحب شرکت های غول پیکر تجاری و نظامی آمریکا تشکیل شده اند را جلو رأی دهندگان می گذارند و به مردم توصیه می شود بفرماید به یکی از این دو نفر رأی دهید و تمام. نام این را هم گذاشته اند انتخابات آزاد و دمکراسی. البته در نظام سرمایه داری آزادی و دمکراسی معنای بیش از این ندارد.

عزت دارابی

2020-10-29

 

 

نامه خامنه ایی به مکرون !

نامه خامنه ایی به مکرون !

 

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

 

در پی قتل یک معلم در پاریس و بریدن سر او به دست یک مسلمان افراطی، امانوئل مکرون، رئیس‌جمهوری فرانسه قاطعانه به دفاع از نظام سکولار و آزادی بیان در کشورش برخاست، حتا اگر چاپ و نمایش قدیسین باشد...

 

علی خامنه‌ای، رهبر مسلمین جهان هم ، با گذشت یک هفته پس از این اظهارات مکرون، پرسیده است : «دشنام و اهانت به چهره‌های درخشان و مقدس ، آیا این کار احمقانه، توهین به شعور ملتها نیست ؟

 

به دنبال این پیام رهبر مسلمین جهان ، یک جوان مسلمان در شهر نیس فرانسه 3 نفر مسیحی دیگر را کشت . رهبر مسلمین جهان باز هم هیچ انتقادی نکرد و در دلش این ترورها را ستود و گفت ما فعلا خودمان پشممان ریخته و مثل قبل نمیتونیم آدم بکشیم ، ولی هرمسلمانی سلول خفته ترور دراروپا است که هر جا لازم باشد بیدار اسلامی میشود !

 

رهبر مسلمین جهان فرمودند :  حالا چند سر هم بریده شود ، باید به ما مسلمین فحش بدهی نامرد ؟ مگر بار اول است که در پاریس سر میبرند ؟ چطور در مقابل تعدادی سر بریده شده ناقابل ، قرادادهای کلان اقتصادی پرشیتیل  با ما  را نمیبینی ؟ یادت هست چند سال پیش با سرفرازی سر بختیار را خودمان بریدیم و بعد خودتان قاتل را در ازای قراردادهای اقتصادی با دسته گل آزاد کردید...حالا هم 3 نفر دیگر را در شهر نیس فرانسه میکشیم تا بفهمی با مارمولک بازی نمیشه ماها رو از سر سفره ایران بلند کرد . اروپا فکر کرده ما حالیمون نیست .

 

 

اصلا ملعون این لقمه ایی بود که شماها توی جیب عبای ما گذشتید ، سال 1357 ماها فکرش را نمیکردیم که در گوادلوپ برای ما لقمه بگیرید . امام خمینی با شتر به پاریس نرفت که با ایرفرانس وارد ایران شود ... حالا بعد 50 سال میخواهی با برجام هم ما را زنده نگه داری و هم فحش میدهی بچه پرو ؟

 

این هم تناقض را چطور جواب میدهی ؟ این همه تبعیض را چطور توجیه میکنی ؟ چرا بریدن سر فرانسوی با بریدن سر بختیار باید تفاوت داشته باشد ؟ چرا از بریدن سر بختیار عصبانی نشدی و الیزه قاتل را آزاد هم کرد ، ولی حالا برای سر فرانسوی بریده شده ، الیزه به هم ریخته ؟

 

خلاصه که مسیو ما همینیم . اسلام همینه . همانطور که امام خمینی فرمود کسانی که میگویند اسلام نباید سر ببرد آدم نیستند . برجام و فرجام هم حالیمون نیست . درآخر یادت نرود که قراردادهای خفنی باز هم میتوانیم ببندیم . بیا و توبه نصوح کن و اون شارلی هبدوی بی تربیت را درش را با سیمان تخته کن .

 

 

کشور و ملت فرانسه در تاریخ اروپا همواره از پیشتازان سربریدن با گیوتین بوده‌اند . قانون اساسی فرانسه و ساختار دموکراسی این کشور سکولاریسم و جدایی مطلق دین از سیاست با عقد قرادادهای خفن اقتصادی جور در نمیاد . اینطور که نمیشود هم با قلب و مغز تروریست یعنی ما قرارداد اقتصادی ببندی و حافظ پدر خوانده تروریسم باشید و هم هی فحش بدهی ؟ جامعه فرانسه متناقض نمیشود ؟

 

 

 

اسماعیل هوشیار

30.10.2020

 

 

حکومت‌های اسلامی ایران و ترکیه مسلمانان فرانسه را علیه آزادی بیان تحریک می‌کنند!

حکومت‌های اسلامی ایران و ترکیه مسلمانان فرانسه را علیه آزادی بیان تحریک می‌کنند!
http://www.azadi-b.com/G/file/Trorism.Iran.ve.Turkie.Franse.pdf

این شوره زار، شخم خوردنی است!


 این شوره زار، شخم خوردنی است!

جنایات هولناکی که هر روز و هر لحظه اخبار آن از گوشه ای از جهان، در حق این و آن شهروند «بدشانس» یا در حق توده وسیع مردمی که جزو بخش «ممتاز»  جوامع بشری نیستند، بر صحنه مونیتورها، تلویزیون ها و  از بلندگوهای منازل پخش میشود و روزها و لحظات بشریت کره خاکی را ترسیم میکند.

تصاویری از این جنایات که در مقابل چشمان تک تک ما هر روز رژه میروند و در پرتو شتاب برق آسا اطلاع رسانی دنیای مجازی، ما را لحظه به لحظه شریک و شاهد تماشای آخرین جان کندن ها و تقلاهای مرگ و زندگی انسانها در چنگال نیروی های انتظامی و پلیس ها و مرزبان ها و امواج دریاها و قمه آدم کشی های اسلامی یا زیر گیوتین های فقرکشی و خودکشی ها، میکند، به نحو کرخت کننده ای خود را بعنوان جلوه های روزمره زندگی «نرمال» قرن بیست و یکم، به پیکره بشریت تزریق میکند و همگان را دعوت به عادت کردن به زندگی در این شوره زار قرون وسطایی مرگ  و تباهی، میکند. بر این نمایش تباهی، که در جهان پیشآ کرونا هم غالب بود، مرگ  و میر بر اثر اپیدمی کرونا و قربانی شدن بخش های آسیب پذیرتر جوامع انسانی را هم باید افزود.

برخی از منتقدین توصیه میکنند که تصاویر بزرگ تر را ببنیم! میگویند که جهان امروز باطلاق جنون  و توحشی بود که با اضافه شدن «فاجعه جهانی» کرونا، فلج شده است. میگویند اضافه شدن ویروس و اپیدمی کرونا٬  زندگی بشری که مدت ها بود مرزها و  محدودیت های طبیعت و خود برای بهره کشی را یکی پس از دیگری درهم شکسته است، در باطلاقی جنون آمیز تر فروبرده است. وعده میدهند که انتهای این پروسه  کشتار جمعی سرانجام با «خردمند» شدن انسان پایان خواهد یافت! چرا که  بشر و جهان ناچار است برای بقا «خردمند» شود!

مستقیم و غیرمستقیم وعده میدهند که علیرغم مرگ های میلیونی و کیس های فاجعه بار در این و آن گوشه جهان، طبیعت و سیر رویدادها سرانجام از كرونا جهان دیگری خواهد ساخت! جهان نوینی که با خود و با طبیعت رابطه هارمونیک تر و انسانی تری داشته باشد و زندگی انسانی را کمی عادلانه تر تقسیم و «مدیریت» کند!

ادعا میکنند که این «شوره زار» سرانجام و خودبخود شخم خواهد خورد و ناچار است از دل آن تخم انسان و انسانیت دیگری، که به حکم فشار واقعیات کاشته میشود، رشد کند! آن روز شانس اینکه جهان بتواند از عشق و آزادی و رفاه و خرد، به تساوی برخوردار شود، زیاد است!

این روایت که بر واقعیت زمخت لجنزار مرگبار امروز تکیه دارد، دست بر روی دردها و  محدودیت های واقعی میگذارد! هم خشونت و تخریب ها واقعی اند و هم زنجیرهایی که پاها را به این جهنم قفل کرده اند واقعی  است. این نیمی از حقیقت است. این روایت ، این بن بست و مسدود دیدن راه خروج، تنها و تنها بر پنهان ماندن نیمه دیگر واقعیت، تکیه دارد. 

این روایت،  حتی اگر «راوی» اعتقادی به خدا و اخرت نداشته باشد و عمر خود را وقف نجات بشر و بشریت کرده باشد، خود را چپ یا راست یا میانه دنیای سیاست بداند و یا بی طرف، روایتی مذهبی گونه است که وعده «پایان شب سیه سفید است» را  میدهد تا درد امروز را سبک و قابل تحمل تر کند.

«رٸالیسمی» که تسلیم وضعیت موجود شدن و قبول سیر خودبخودی رویداها را، بعنوان تنها راه و تنها گزینه واقعی انتخاب میکند! روایت اسیر و گرفتاری است که باید اسارت خود را بپذیرد و تلاش کند که از آن ممکن ترین گزینه را ببیند و به امید آن، درد امروز را تحمل کند! 

همهمه ای از درون ظلمتی بی انتها بشریت را محاصره کرده و دعوت به تسلیم میکند. دعوت به قبول این که مردم بی پناه در راه فرار خانوادگی٬ قربانی امواج دریاها و مشت و لگد مرزبانان شوند؛ در تنهایی زیر چکمه و مشت و لگد پلیس هار آمریکا یا نیروی انتظامی ایران جلو چشمانت جان بکنند! هر روز با بالا و پایین رفتن منحنی کشتار اپیدمی کرونا، و آمار سلاخی اسلامی در فرانسه و میدانداری خامنه ای ها و اردوغان ها و در صف مقدم٬  گرزچرخانی های ترامپ، امروز را در انتظار ناجی طبیعی یا ملکوتی،  به فردا رساند!

در حالیکه بیش از یک قرن است که بشر میداند که در مقابل خرد و هارمونی و عدالت و انصاف، نه طبیعت یا خدا، که دستهای بشر و بخش کوچک و مینیاتوری و  معینی از بشر که «امکان بهره کشی» از نیروی مولد در دنیای مدرن، امکان بهره کشی از بردگان مزدی و طبعیت «بی انتها» از اعماق زمین تا کهکشان ها و سیارات دیگر را دارد، سد بسته است. میداند که این سیرخودبخودی اوضاع نبود و نیست که این جنون جنایت جهانی را بوجود آورده است. نیمه پنهان، این حقیقت است که پنهان ماندنش و پنهان نگاه داشتن آن، تنها و تنها قبول و رضایت به بردگی دنیای مدرن را، بعنوان مناسبات طبیعی بشر بطور کلی، توجیه و بعنوان «رئالیسم» و راه های «کنار آمدن» با آن، به اشکال مختلف و با غلظت های مختلف تجویز میکند.  

ناگهان قوی ترین گلادیاتورها ظاهرا باید همگی برای بقا در میدان جنگ با هم و با حیوانات درنده، در محضر خدایان قرن، دیروز برده دار و امروز سرمایه دار، تا ابد از هم بکشند تا زنده بمانند و یا نظاره گر مرگ هم باشند تا بلکه برده داران پس از به ته رسیدن خزانه بردگان، «خردمند» شوند.  اگر آن استادیوم ها به نیروی اسپارتاکوس و اسپارتاکیست های زمان خود شکست، این استادیوم های میلیونی و جهانی، چند قرن بعد از آن، می شکند. صدای شکستن آن از اعتراضات در آمریکا، از اعتصابات و اعتراضات و مقاومت ها در ایران، از شورش ها در عراق و لبنان و پاریس و آتن و  ... به خوبی بگوش میرسد. نه آن زنجیز ها خدادادی بود و «طبیعی» و  نه این «رئالیسم» و زنجیرهای امروز! نه امروز قرون وسطی است و نه کرونا طاعون٬  که قابل کنترل  و مهار دست بشر زمانه خود نباشد. اسپارتاکوس ها از تهران و شوش و خوزستان و کردستان تا نیویورک و سیاتل و لندن و پاریس و آتن و رم، برخواهند خواست! برخواسته اند تا پرچم این حقیقت را که بردگی ما نه کار خدا است و نه کار طبیعیت که کار بشری است که امکان بهره کشی  دارد٬  را بلند کنند و ورق را برگردانند، تا پارلمان ها و دفاتر امام ها و مساجد و معابد را دور بزنند و خود بر سرنوشت شان حاکم شوند!

روایت «رئالیسم» امروز ما،  در کنار بیان حقایق زشت و خشونت و جنایات در جریان، نمی گوید چرا!  کدام بشر! و کدام بخش از بشر مسئول تولید و بازتولید این باطلاق جنون است! نمی گوید که میتوان در مقابل روند به اصطلاح طبیعی «خردمند شدن» و «عاقل شدن» بشر تشنه و پر اشتها در بهره کشی از انسان و طبیعت، سد بست! میتوان در مقابل قربانی شدن تعداد بیشتری بر اثر کرونا و در چنگال پلیس هار آمریکا و وحوش نیروی انتظامی ایران و قربانیان جمعی و خانوادگی فراریان از جنگ و نا امنی و طعمه امواج دریاها و مرزبانان بی رحم، سد بست!

۲۹ اكتبر ۲۰۲۰

زنده باد لنینیسم، زنده باد انقلاب کارگری


زنده باد لنینیسم، زنده باد انقلاب کارگری

(به یاد انقلاب اکتبر)

صد و سه سال از انقلاب اکتبر میگذرد، انقلابی که چهره دنیا را تغییر داد و بزرگترین تحول تاریخی صد سال گذشته به نفع طبقه کارگر و به نفع محرومین جهان را رقم زد. انقلابی که نور امیدی به پایان بردگی مزدی را در سراسر جهان شعله ور ساخت و هنوز هم آثار آن، امید به تکرار آن در میان کارگران و ترس از وقوع آن در میان حکام جهان را به برجستگی میتوان دید. انقلابی که علیرغم شکست آن، اما تا به امروز تلاش برای تکرار آن در صف اعتراض طبقه کارگر و کمونیستهای این طبقه حتی یک لحظه هم از حرکت باز نمانده است. انقلابی که پس از گذشت بیش از صد سال از  آن، دوستان و دشمنان خود را همواره حفظ کرده است. انقلابی که شکست آن به همان اندازه سنگین بود و آوار این شکست بیش از همه بر دوش طبقه کارگر و انقلابیون انقلاب کمونیستی سنگینی کرد.

اکنون صد و سه سال از انقلابی که به رهبری بلشویک ها و در راس آن، لنین اتفاق افتاد میگذرد و بعلاوه  حدود ١٥٠ سال از قیام کارگران در پاریس و کمون پاریس گذشته است، اما آرمانهای این دو انقلاب در تمام تاریخ صد و پنجاه سال اخیر، هنوز بر پرچم انقلابیون طبقه کارگر، بر پرچم کمونیستهای این طبقه حک شده است. این حقیقت نه بدلیل نفس آرمانخواهی ما و  کارگران کمونیست دوران معاصر، که بدلیل نیاز جامعه بشری و نیاز طبقه کارگر جهانی به رهایی از بردگی مزدگی، نیاز به رهایی کامل، برای آزادی و برابری و برای سعادت بشر است. طبقه کارگر برای آزادی و برابری و سعادت واقعی بشریت، برای پایان هر نوع ستم و در راس آن ستم طبقاتی،  ناچار است به لنین، به مارکس و به انقلاب اکتبر و انقلابیون کمون برگردد، به تجربه و تئوری های آنها نگاه کند، متد آنها را در پراتیک خود بکار گیرد  و از آنها بیاموزد.

در فاصله انقلاب اکتبر و قدرت گیری بلشویکها و سرانجام شکست آن تجربه تاریخی تا امروز، طبقه کارگر جهانی و بشریت در خلاء زندگی نکرده است. تحولات صد ساله گذشته، مستقل از سرنوشت انقلاب اکتبر، مهر یک جدال و کشمکش واقعی، جدال طبقه کارگر با بورژوازی حاکم بر جهان را بر خود دارد. طبقه کارگر برای پیروزی در این جدال ناچار است از تجربه تاریخ خود استفاده کند، از گذشته  خود و از هر دو تجربه قیامهای خود، هم کمون و هم انقلاب اکتبر در خدمت تاثیر گذاری بر دوره حیات خود، بر تحولات و جنگ طبقاتی کنونی و برای پیروزی سود جوید.

بی تردید نه برای مارکس و نه لنین، مبارزه طبقاتی و مهمتر از آن پیروزی طبقه کارگر و پایان دادن به بردگی مزدی و پیروزی انقلاب کمونیستی، روند خودبخودی و محتومی را طی نمیکند. نه پیروزی انقلاب اکتبر و کمون بعنوان حلقه ای از تحولات تاریخی جامعه بورژوایی بر سر کارگران و کمونیستهای جهان نازل شدند و نه شکست آنها حاکی از "آماده نبودن شرایط برای انقلاب کارگری" و یا بیهودگی تلاش طبقه کارگر برای زیرورو کردن این دنیای وارونه و برهم زدن بنیادهای سیستمی است که با سعادت و رفاه بشریت در تناقض است. امروز پس از گذشت بیش از صد سال از انقلاب اکتبر جهان آماده تر از هر دوره تاریخی دیگری برای انقلاب کارگری است.

لنین و متد او در انقلاب اکتبر، امروز هم راهگشا و متد کمونیستها در برخورد به تحولات این دوره، برخود به انقلابات و مبارزه طبقاتی و در تلاش برای رفع موانع انقلاب کارگری در عصر ما است. متدی که بر خلاف تصور بخش اعظم "مارکسیستهای" دوره معاصر منتظر فرا رسیدن نوبت کمونیسم در سیر تکامل تاریخ به عنوان جبر تاریخی نیست. متدی که نقش اراده انسان و تصمیم برای تغییر وضع زندگی و تاثیر گذاری و شکل دادن به تاریخ زندگی خود، بخشی از داده اش است و بدون این نقش تصور پایان بردگی و انقلاب سوسیالیستی از خیالپردازی و دنباله روی از سیر حوادث و در حاشیه تحولات قرار گرفتن فراتر نمیرود.

تحولات دوران اخیر، رشد عظیم صنعت و تکنولوژی و علم و دانش بشری در همه زمینه ها، وفور تولیدات و سرمایه های عظیم جهت تامین زندگی مرفه و سعادتمند برای بشریت امروز در سرتاسر جهان، چنان افزایش یافته است که در مخیله نسلهای پیشین ما نمیگنجید. اما تمرکز ثروت و قدرت مالی و اقتصادی جهان در دست اقلیتی بورژوا و تلاش آنها برای تصاحب کامل امکانات زیست بشریت در دست خود، شکاف عظیمی میان طبقه کارگر و بورژوازی ایجاد کرده و فاصله طبقاتی هر روز بیش از گذشته افزایش یافته است. دنیایی که همزمان با وفور و افزایش ثروت و امکانات و توان تولید کلان بشریت، به معنی گسترش توحش و بربریت و میزان استثمار کارگران جهان توسط طبقه حاکم و افزایش فقر و محدود شدن سهم طبقه کارگر از تولیدات و امکانات موجود، بوده است. این مبنا و اساس مبارزات و اعتراضات تاریخ مبارزه طبقاتی در تمام این دوران و از جمله اساس و پایه قیام کارگران پاریس، قیام بلشویکی روسیه و تلاش برای تکرار آنها در دوره معاصر است.

هیچ دوره ای به اندازه دوره ما چه در بعد جهانی و چه در جامعه ایران، شرایط مادی سوسیالیسم و انقلاب کارگری، فراهم نبوده است. هیچ دوره ای به اندازه دوره ما تکنیک و صنعت و تکنولوژی رشد سرسام آور نداشته و شرایط برای سازمان دادن جامعه کمونیستی و تامین بهترین، مرفه ترین و آزادانه ترین زندگی برای کل بشریت، مهیا نبوده است. و هیچ دوره ای به اندازه دوره ما بورژوازی و حاکمیتهای آن در سراسر جهان، درنده تر، بی رحم تر و متوحش و خشن تر و همزمان آگاهانه تر، ضد کارگر و خودآگاهتر به منافع خود نبوده است. همزمان هیچ زمانی به اندازه دوره ما نفرت و بیزاری از زندگی زیر سایه حاکمیت سرمایه از دمکراسی غربی و سیستم پارلمانی و به اصطلاح اتکا به رای "آزاد مردم" تا مدلهای شرقی و تا اسلامی آن، بالا نبوده است. هیچ زمانی به اندازه دوره ما تناقض میان نفس این سیستمها و قوانین جوامع کاپیتالیستی با نیاز جامعه بشری، با نیاز به زندگی شرافتمندانه، رفاه و آسایش و آزادی انسان، برجسته نبوده است.

تمام تجارب تاریخی از کمون پاریس تا انقلاب اکتبر، تمام انقلاباتی که در حیات بشر و به امید بهبود و رفاه اتفاق افتاده است، از جمله و در تجربه ما مورد انقلاب ٥٧ ایران هم، نشان داده اند که هیچ طبقه حاکم و دولتی قدرت را به کارگر تقدیم نمیکند. نشان داده اند طبقه حاکمه، بورژوازی و احزاب و نمایندگانش حتی اگر در دل تحول و انقلابی شکست بخورند، از فردای همان روز تلاش برای بازپس گیری قدرت، تلاش برای پس گرفتن دستاوردهای آن انقلاب و تلاش برای شکست آن از دستورشان خارج نمیشود. این تحولات نشان داده اند با سرنگونی یک حاکمیت تازه جنگ و دعوا و جدال واقعی برای تعیین سرنوشت و آینده جامعه شدت میگیرد. انقلاب تنها اولین قدم در شکل دادن به آینده و سرنوشت جامعه است. این تجارب نشان داده اند طبقه کارگر اگر با پرچم و سیاست و افق انقلاب خود و با حزب و سازمان مستقل خود در این تحولات شرکت نکند، اگر به فاصله و تضاد منافع خود با سایر طبقات و جنبشهای سیاسی آنها و احزابش در دل تحولات دوره خود آگاه نباشد، کلاهش پس معرکه است.

همین حقایق یک بار دیگر بر درستی متد لنین در انقلاب اکتبر تاکید دارند. اینکه انقلاب کارگری متفاوت از بقیه انقلابات طبقات و اقشار ناراضی است و آنرا باید سازمان داد. همین تجارب میگویند این انقلاب پیچی در پیچهای تاریخی و یا حلقه ای در سیر رویدادها به عنوان جبر و حقایق تاریخ نیست که خود اتفاق بیفتد. انقلاب کارگری بدون اراده عنصر فعاله آن انقلاب، بدون نقشه و تصمیم انقلابیون راستین آن، و بدون تلاش آنها برای رفع موانع آن انقلاب معین، بدون تامین و سازمان دادن نیروی آن انقلاب، راه به جایی نخواهند برد.

تاریخ بشر شاهد انواع اعتراضات و طغیانهای توده ای و حتی انقلابات پایین علیه بالا بوده است، انقلاباتی که در نتیجه آن و نهایتا، طبقه کارگر و محرومین جامعه، به موقعیت بهتری ارتقا نیافته اند و آینده ای بهتر و زندگی مرفه و انسانی تری، برایشان مهیا نشده است. بی تردید کمونیستها تلاش میکنند هر اعتراض، شورش و طغیان بر حق توده ای، به پیروزی برسد، تلاش میکنند موقعیت طبقه کارگر در دل این وقایع بهبود پیدا کند، تلاش میکنند در دل هر تحولی بیشترین امتیازات از حاکمین توسط کارگران و محرومین جامعه گرفته شود. اما همواره افق انقلاب کارگری را در دل این تحولات فراموش نمیکنند.  دخالت کمونیستها در تحولات دوره خود از زاویه تامین شرایط و امکانات پیروزی انقلاب کارگری است. کمونیستها پیگیرترین نیروی هر تحول انقلابی به نفع پایین هستند، پیگیرترین نیرو برای اصلاحات جهت زندگی بهتر طبقه کارگر و مردم محروم هستند، اما در تمام این تحولات همواره در تلاشند که نه فقط در جنبش عمومی حل نشوند، بلکه موانع انقلاب کارگری را رفع کنند، نیروی کارگران و بخش محروم جامعه را زیر پرچم، افق و سیاست خود سازمان دهند و افق انقلاب سوسیالیستی خود را گم نکنند.

کمونیسم اعتراض عمیق و ضد کاپیتالیستی طبقه کارگر و جریان و جنبشی در دل این طبقه است. اما اعتراضات روزمره کارگری علیرغم ارزش والای آن تنها زمانی میتواند به چنین سرانجامی برسد که رهبران این اعتراضات، مارکسیستهای این جنبش، حزب با نفوذ این طبقه، بر اساس نقشه و تصمیم خود برای انقلاب کارگری، مسیر اعتراضات کارگری را به جهتی سوق دهند که از دل آن این طبقه متحد تر، خودآگاهتر و به افق رهایی خود متکی شود.

امروز شاهد نقش و وزن برجسته طبقه کارگر ایران در فضای سیاسی و اجتماعی ایران، شاهد اعتراضات کارگری در جامعه ایران، حق طلبی و عدالتخواهی در این طبقه، شاهد عروج رهبران و فعالینی هستیم که نماینده نقد عمیق نظام کاپیتالیستی و تلاش برای پایان دادن به بردگی مزدی و استثمارند. رهبران، فعالین و کمونیستهایی که از انقلاب اکتبر و از همه تجارب تا کنونی آن می آموزند.

متد لنین و مارکس در آن دوران، متد حکمت در دوره متاخرتر در برخورد به انقلاب و  ضروت انقلاب کارگری، گنجینه ای عظیم و پشتوانه ای بزرگ برای این طبقه و کمونیستهای آن است. شبح انقلاب کارگری و ضرورت و نیاز آن چون شبحی بر فضای سیاسی ایران در گشت و گذار است. این شبح باید روی زمین سفت، با اتکا به تجارب گرانبهای انقلاب اکتبر، به نیروی انقلابی دیگر، به اتحاد کمونیستهای طبقه کارگر در حزب خود و به نقشه کمونیستهای ایران برای سازمان دادن انقلاب کارگری تبدیل شود. دنیا به تکرار انقلاب اکتبر محتاج است و تامین این امر به اراده لنینیست های دوره ما بستگی دارد. زنده باد لنینیسم، زنده باد انقلاب کارگری!

٢٩ ١کتبر ٢٠٢٠

 

حرف آخر را کارگر متحد میزند!


حرف آخر را کارگر متحد میزند!

یکی از ویژگی های مشترک اعتصابات و اعتراضات کارگری که با شدت و وسعت بیشتری در جریان است، "اعتراض به عدم تحقق وعده های کارفرما و دولت" است. اعتصاب بر سر حقوقهای معوقه و بهبود شرایط کار، اعتراض به خصوصی سازی و فساد کارفرما و دولت، اعتصاب کارگران پتروشیمی، کارگران هفت تپه و کارگران گاز و نفت، بازنشستگان، کارگران شهرداری بجنورد، یاسوج، آتش نشانان آبادان و کارگران کشاورزی سیل زده خوزستان، همه و همه در "اعتراض به وعده های پوچ مسئولان" و "اعتراض به تعهدات توخالی کارفرما و دولت" مشترک اند.

اعتراض مشترکی که یک واقعیت را در مقابل طبقه کارگر قرار داده است. این واقعیت که عقب نشینی کارفرما و دولت، تعهد به برآورده کردن مطالبات، "عقد قرارداد"، "قانون"، وعده وعید و ...، حکم دادگاه علیه کارفرما، "محکوم میکنم" های مقامات دولتی و نماینده مجلس و "فشار" و "اعتراض" ارگانهای "کارگری" دست ساز و.... پشیزی ارزش ندارد. امروز اینکه بعد از پیروزی هر اعتصاب و اعتراضی، باید منتطر برگشتن اوضاع به قبل بود، داده عمومی طبقه کارگر ایران است. از نظر طبقه کارگر ایران چک بی محل از وعده وعید و قانون و تعهد و قرارداد و ... کارفرما و دولت معتبرتر است. طبقه کارگر آموخته است که، اگر برای مقابله آماده نباشد و سنگربندی نکرده باشد بعد از پیروزی هر اعتراض و اعتصابی یا باید منتظر دستگیری، زندان، شلاق خوردن و اخراج نمایندگان خود باشد و یا در بهترین حالت منتظر عدم پایبندی به تعهدات دولت و کارفرما!

شاید مهمترین اعتصابات اخیر، موج جدید اعتصاب کارگران در پالایشگاههای گاز و نفت و پتروشیمی ها است. موج جدید اعتصاب کارگران در گاز پارسیان، پتروشیمی رازی، عسلویه، در پارس جنوبی و پتروپالایش کنگان، در پتروشیمی رازی و دهلران، در پالایشگاه پارسیان لامرد، در نفت فلات، در نفت شهر، تنگ بیجار، و چشمه خوش و ... در اعتراض به عدم تعهد کارفرما به وعده های خود و ادامه شرایط اسفبار کار و زندگی، شروع شده است. کارگرانی که مدتی قبل اعتصاب یکماهه خود را با اعلام موفقیت آن و دستیابی به ۸۰ درصد مطالبات خود پایان دادند، دوباره در اعتراض به عدم اجرای تعهدات از طرف کارفرما دست به اعتصاب زده و اعلام میکنند "ما کارگران دیگر به این وعده ها اعتمادی نداریم و اعتصاب ادامه دارد. بدین ترتیب ما نفتگران با اعتراضاتمان در عسلویه، در پارس جنوبی و پتروپالایش کنگان، در پتروشیمی های رازی و دهلران، در پالایشگاه پارسیان لامرد و ... دور جدیدی از اعتراضاتمان را آغاز کرده و شمارمان هزاران نفر میشود. ما صدای اعتراض هزاران هزار کارگر نفت هستیم که در اعتراض میجوشد."

این صدای طبقه کارگری است که در مبارزه روزمره و لحظه به لحظه خود، حاکم بودن قانون جنگل در این مملکت و دل نبستن به وعده و قانون و تعهد و قرارداد و ...، را تجربه کرده است. صدای کارگرانی است که حاضر نیستند دستیابی به ابتدایی ترین خواست خود را وارد سیکل "اعتصاب- وعده- اعتصاب" کنند. سیکلی از اعتصاب، وعده های پوچ کارفرما و نمایندگانش در حاکمیت، یا اعتصاب، سرکوب اعتراض، دستگیری، زندان، شکنجه، اخراج و ... نمایندگان کارگران، تحمیل استیصال و رضایت به وضع موجود!

این صدای بخشی از طبقه کارگر ایران است که به قدرت خود در تولید و هراس جمهوری اسلامی از رودرویی آشکار با آن واقف است و انتظار اینکه رژیم و کارفرما آنها را مانند بخشهای دیگر طبقه کارگر سر بدواند را نداشت و امروز به این واقعیت پی برده که در غیاب حضور منظم و با قدرت خود در صحنه، سرکوب و بگیر و ببند رهبران و نمایندگان کارگری و وعده های پوچ و سردواندن کارگران، تنها و تنها جواب بورژوازی ایران و دولت نماینده آن به طبقه کارگر در ایران است. این واقعیت که کشیدن طبقه کارگر به دور باطل "اعتصاب، وعده، استیصال" و "اعتصاب، وعده، اعتصاب" تنها سیاست "مسالمت آمیز" و "غیر سرکوبگرانه" جمهوری اسلامی در رابطه با طبقه کارگر است.

باید این دور باطل را شکست! باید قدرت وادار کردن حاکمیت و کارفرما و ... به انجام تعهداتشان و تثبیت پیشروی ها، دفاع از دستاوردهای هر اعتصاب و اعتراض، را تضمین کرد. باید اتحاد، سازمان یافتگی و قدرتمند کردن صفوف خود را تضمین کرد. این تنها ابزار و تنها راه تضمین تثبیت پیشروی ها و تنها امکان بستن سدی در مقابل تعرض های آتی به معیشت و زندگی کارگران است. اینرا تجربه اعتصابات کارگران اراک، هپکو، فولاد و هفت تپه طی دو سال اخیر نشان داد. تجربیاتی که نشان دادند قانون یعنی توازن قوا میان این طبقه و دشمنانش! نشان دادند در جدال روزمره بر سر زندگی و هست و نیست کارگر، حرف آخر را کارگر متحد و سازمان یافته میزند.

هفت تپه در این میان نشان داد بدون متحد کردن و متحد نگاه داشتن روزانه و دائمی کارگران، بدون فراهم کردن شرایط دخالت مستقیم و دائمی کارگران در پیشبرد اعتصاب، در مقابله با توطئه های کارفرما و حاکمیت، بدون دخالت مستقیم در انتخاب نمایندگان و سخنگویان خود و بدون تشکیل مجمع عمومی نه از سازمان یافتن کارگران، نه از پرداخت حقوقهای معوقه خبری بود، نه از محاکمه کارفرما و افشا فساد و رشوه خواری نهادها و مقامات حکومتی و نه از آزادی و بسته شدن پرونده نمایندگان و حامیانشان! تجربه ای که نشان داد کارگرانی که در مجمع عمومی خود سازمان پیدا میکنند و در مبارزه لحظه به لحظه خود دخالت مستقیم میکنند، از هم می آموزند و انتقال تجربه میکنند و خودآگاه تر میشوند، حتی اگر به تمام مطالباتشان نرسند، اما قدرت متحد خود در عقب زدن تعرض بورژوازی و دستگاه سرکوب آن، در جارو کردن شورای اسلامی کار و عوامل حاکمیت، در دفاع از نمایندگان خود و ... را تمام قد به نمایش میگذارد.

تجربه ای که نشان داد میتوان در مقابل تلاش بورژوازی برای تبدیل کارگران اعتصابی به عناصر و اتمهای پراکنده و ایزوله شده در جامعه و در انتظار "الطاف بالایی ها"، کارگران اعتصابی را در مجمع عمومی به هم بافت و آنان را به تنی واحد و موجودی قدرتمند برای تحقق مطالبات خود تبدیل کرد. این تنها راهی است که در مقابل کارگر نفت، خودروسازی، گاز و پتروشیمی برای تبدیل قدرت خود در تولید، به قدرت اجتماعی در جدال روزمره برای دستیابی به مطالبات خود، برای وادار کردن کارفرما و نمایندگانش در حاکمیت به "تعهد به وعده ها" و "قانون"، برای اینکه طبقه کارگر در این جدال حرف آخر را بزند، قرار گرفته است.

۲۹ اکتبر ۲۰۲۰

 

حمله به تجمع بازنشستگان شرکت نفت


حمله به تجمع بازنشستگان شرکت نفت

روز دوشنبه ۵ آبان اجتماع  گروهی از بازنشستگان شرکت نفت  در اعتراض به عدم اجرای مصوبه مجلس از سوی وزارتخانه مربوطه، مورد حمله نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی قرار گرفت. در عرض مدت کوتاهی خیابانهای اطراف ساختمان این وزارت نفت به صحنه حمله وحشیانه نیروهای امنیتی به تعدادی بازنشسته  بی دفاع تبدیل گردید. سر و دست های شکسته و خونین بازنشستگان اگر نمیتوانست نشانی از "پیروزی" چماقداران مسلح و سازمان یافته امنیتی باخود داشته باشد، دست کم سندی بر مسخره بودن این حکومت بود، پوزخندی رقت انگیز بر حکومتی که نه مجلس و قانون و مصوبه اش قابل اعتماد است و نه وزارت خانه هایش؛ حکومتی که سرشت و سیاست آنرا دشمنی با کارگر و زحمتکش، اسناد و مصوباتش را در زباله دانی رسانه های خبری و حرف حسابش را از دهان گروهبانهای قلتشن وقتی از سر و کول مردم بیدفاع بالا میروند، میتوان خلاصه کرد.

تا روز قبل، زمانیکه کارکنان شرکت نفت را به بهانه رسیدگی مجلس و در انتظار مصوبه مجلس سر میدواندند، مجلس برای خود کسی به حساب میامد، مصوباتش قانون  و از ارزش اجرایی برخوردار بود، مملکت صاحب داشت... و وقتی طاقت کارکنان طاق شده و راسا دنبال ماجرا را گرفته اند، وقتی پای حق و احقاق آن به میان می آید، در یک چشم بهم زدن، قانون و مجلس به یک قاب دستمال مصرف شده نازل میگردد که باید دور انداخته شود.

تا روز قبل، همین مجلس در زمان تصویب دستمزدهای زیر خط فقر و معافیت کارگاه های زیر ده نفر از قانون کار در ارتفاعات "منتخب  قاطبه خلل ناپذیر مردم" منت مشروعیت میگذاشت. قرار بود به نام نامی قانون به داد مردم برسد، اقتصاد را سر و سامان دهد، بر دولت نظارت اعمال نماید، اراده مردم را در مبارزه با دزدی و رشوه و فساد و گرانی  نمایندگی کند؛ یا دست کم، مملکت سرشان را بخورد، هر یک نماینده پیگیر آب آشامیدنی و دستمزد معادل معیشت یا بیمه بیکاری برای حوزه رای خود باشند، ... امروز با اولین گام ادعای شرکت نفتی ها زمانیکه تعداد هر چه بیشتری از کارگران و محرومان مطالبات خود را در اجتماعات مستقیم خود پی میگیرند کل هیبت مجلس به عنصری مذبذب، تو سری خور تبدیل میشود که به مصوبات خود پشت میکند، قاذورات به هم میبافد تا این هم بگذرد؛ میدان را خالی و با کمال میل خود را منحل میکند، اختیار را به گروهبانها، باتوم ها و کهریزک وامیگذارد.

اوضاع سیاسی ایران حدت میگیرد. بزرگترین تحول در موقعیت طبقه کارگر و مردم زحمتکش در اجتماعات اعتراضی نهفته است که مردم با زبان خود و با تکیه به یکدیگر چنگ در یقه جمهوری اسلامی میاندازند. این اجتماعات بزرگترین سرمایه مبارزاتی مردم زحمتکش علیه جمهوری اسلامی است.  باید به هر بهانه و به هر شکل ممکن به اعتراض و رویارویی با دوایر دولتی دامن زد و از هر اعتراض زمینه اعتراضات بعدی را گرد آورد.

مساله اصلی و فوری جمهوری اسلامی در شرایط حاضر اعتماد بنفس و پتانیسل اعتراضی کارگران و مردم زحمتکش و در این مورد معین کارکنان و بازنشستگان صنعت نفت است. لیست ادعاهای بر حق و سالها عقب افتاده کارگران صنعت نفت طولانی است و با سرایت تجمع و حق طلبی سنگ روی سنگ باقی نمیماند.

اما در نهایت تکلیف پارلمان نشین های ما چه میشود؟ در راه یک انقلاب کارگری ابواب جمعی پارلمان حشرات سخت جانی  هستند که تا آخرین لحظات هم زحمت کم نمیکنند. کافی است آنها را سرگرم کرد، به بازی گرفت. همان راهی که هفت تپه در پیش گرفت.

 

چرا رژیم ِ اسلامی در وحدت ِ سیستمی ِ این دوران نمی گنجد

چرا رژیم ِ اسلامی در وحدت ِ سیستمی ِ این دوران نمی گنجد

یکم: آموزش های توده ایستی- لنینیستی و ایده آلیستی متافیزیکی در باره ی شناخت ِ جهان برای تغییر ِ آن را باید به کلی کنارنهاد و فراموش کرد و آموزه های علمی عقلانی ِمارکسیستی یعنی ماتریالیسم ِدیالکتیک و تاریخی را برای شناخت ِراستین ِجهان، جامعه و انسان جایگزین ِ آنها نمود تا بتوان جهان را در کلییت و وحدت ِ مادی و سیستمی آن به شناخت درآورد ودگرگون ساخت. شناخت ِ رژیم ِ حاکم بر ایران و تغییر ِآن جز ازاین طریق و این که بدانیم این جامعه و این حاکمییت در چه مرحله ای از تکامل ِ اجتماعی و تاریخ ِ انسانی قرار دارند تا پراتیک ِ دگرگون سازی ِخود رابراین شناخت استوارسازیم امکان پذیر نیست.

دوم: وحدت ِ سیستمی یعنی چه و چرا حکومت ِ اسلامی در این وحدت نمی گنجد:

جهان در کلییت اش وحدتی است مادی- سیستمی شامل ِ طبیعت ِ بی جان و طبیعت ِ جاندار که جامعه ی انسانی نیز به طور ِ عام و جدایی ناپذیری در این وحدت ِ مادی سیستمی قرار دارد. چرا که انسان و جامعه ی انسانی جزء جدایی ناپذیری ازطبیعت وماده ی در حرکت است. این به آن معناست که تاریخ ِ پیدایش ِ انسان بخشی از تاریخ ِ طبیعت است که برروی این زمین به پیدایش آمده ، شکل گرفته و سازمان یافته و تکامل پیدا کرده است. این پیدایش وشکل گیری و سازمان یابی و تکامل اگرچه در چارچوب ِ ماتریالیسم ِ دیالکتیک است،اما اختصاصن هم در شمول ِ ماتریالیسم ِ تاریخی قرار دارد که بیان کننده و توضیح دهنده ی تکامل ِ جامعه ی انسانی، در فرایند ِزیست ِ طبیعی و زیست ِ اجتماعی ِ  نوع ِ انسان است.

سوم: از این رو به دلیل ِ تنوع ِ قلمروها واشکال ِ زیست ِ اجتماعی ِ انسان ها،برای شناخت ازهرجامعه و هرنوع حکومت ودولتی باید آن جامعه ودولت و حاکمیت را در چارچوب ِ قلمرو و زیست ِ اجتماعی ِ تاریخی دورانی یی قرارداد که ایجاد کننده و ایجاب کننده ی عمل کردها و سازوکارهای آن است تا بتوان با تکیه بر این شناخت ِ تاریخی دورانی هم جامعه وهم حکومت یادولت را برسازوکارهای مرحله وشرایط ِموجودمنطبق ساخت. به کل ِ این چارچوب ِ تاریخی- دورانی و سازوکارها که مجموعن برپراتیک ِتاریخی ِانسان هایعنی تولید وروابط ِ تولیدی استوارند وحدت ِ سیستمی می گوییم که خود ِ این وحدت ِسیستمی متشکل اززنجیره ی به هم متصل ِدوران های تاریخی درپروسه ی تکاملی ِجامعه ی انسانی است.

چهارم: اما، می دانیم، و این دانستن در همان چارچوب ِ ماتریالیسم ِ تاریخی است، که در فرآیند ِ تکامل ِ تاریخ ِ انسانی، جامعه ها یا قلمروهای مختلف ِ زیست ِ اجتماعی وسیاسی ِانسان ها بالاخص دردوران ِما به طور ِ یکسان و همتراز تکامل نیافته اند. برخی به لحاظ ِ تولیدی و مناسباتی توسعه یافته تر از برخی دیگرند و این به آن معناست که جامعه های انسانی سیب زمینی نیستند که بتوان همه را در یک ترازو نهاد و رسیده و نارسیده دم پسا ارزشیابی نمود و  به یک سان و یک اندازه پیشرفته و تکامل یافته و همارزش تلقی کرد، و درنتیجه هرحکم و نظری که شامل ِ پیشرفته است شامل ِ عقب مانده هم باشد.

پنجم: از این رو، برای نظریه پردازان و خصوصن کار گزاران ِ تاریخی ِ دگرگون سازی ِ هر جامعه ی معینی که یقینن در هر دوران ِ تاریخی ِتاکنونی علاوه بر طبقه ی در قدرت فقط شامل ِ طبقه ی همزیست و همستیز ِ آن  می شود بسیار مهم است که شرایط ِ خود ویژه ی جامعه ی خودی و حاکمییت ِ مورد ِ نظر را شناخته و پراتیک ِ دگرگون سازی خود را بر این شناخت ِ تاریخی دورانی ِ مشخص منطبق نمایند.

ششم: همچنان که آخوندها(روحانیون)به عنوان ِحاملان و ناقلان ِ ایدئولوژی وسنت ها وروابط ِ فئودالی پدرشاهی دراین دوران یعنی دوران ِسرمایه داری حضور ِفیزیکی و جسمانی دارند اما به دلیل ِ همین مختصات ِ عقب مانده با وحدت ِ سیستمی( طبقاتی- ایدئولوژیک) ِاین نظام همسویی وهمبستگی ِ دورانی ندارند- چیزی که خودشان نه تنها آن را انکار نمی کنند بلکه به آن افتخار هم می کنند-، رژیم ِ اسلامی ِ ولایت فقیهی شان نیز اگرچه در وحدت ِ مادی ِ این دوران حضور ِ تاریخی و تقویمی دارد و نمی توان این حضور ِمادی و عینی راانکار کرد ،اما با همان دلایل و همان خصوصیات ِ گفته شده دربالا در چارچوب ِ وحدت ِ سیستمی ِ قانون مند و نظام مند ِ این دوران قرار نمی گیرد.

هفتم: در وحدت ِ سیستمی ِ همبسته ای چون جامعه ی انسانی، این طور نیست که تک تک ِ جامعه ها به طور ِ جداگانه وبی ارتباط بادیگرحلقه های همبسته و همپیوسته ی دورانی تکامل یابد،بلکه بنا بر قوانین ِ عام ِ دیالکتیک ِ تکامل، ابتدا سرحلقه های زنجیره که دارای تمام ِ پیش شرط ها و پیش نیازهای گذار به دوران ِ نوین اند به مرحله ی عالی تر فرارفته ودیگر جامعه های انسانی را خواه ناخواه به دنبال ِ خود خواهند کشاند. به بیان ِ دیگر، جامعه ی انسانی در مفهوم ِکلان وتاریخی اش یک کلیت و سیستم ِ باز ِ توسعه یابنده و درعین ِ حال همبسته و همپیوسته در روند ِ تکاملی ِ آن است. این سیستم ِ کلان، دروجه ِ دورانی اش به اجزای بیش توسعه یافته و کم توسعه یافته تقسیم شده است و از این رو این اجزای توسعه یافته و پیشرفته اند که به نیروی کشش ِ تاریخن نیرومند ِ تولید و روابط ِ تولیدی ِ شان اجزای عقب افتاده را به حوزه ی سازوکارها و کردوکارهای قانون مندانه ی خودمی کشانندبه طوری که هیچ جزء و بخش ِ توسعه نیافته ای نیست که سرانجام به حوزه ی جاذبه ی بخش یا بخش های پیشرفته و تکامل یافته وارد نگردد و با دیگر جامعه های انسانی همتراز و همسان نشود. در این کنش و واکنش ها و تاثیرگذاری و تاثیرپذیری ها، سیستم هم مجموعه ی عددی و دورانی باسکون ِ نسبی، و هم به ویژه مجموعه ای دیالکتیکی و تاریخی و پویا در مسیر ِ حرکت ِ غایت مند ِ تکاملی است. در تمام ِ این فرایندهای تاریخی دیالکتیکی، تولید و پراتیک ِ تولیدی و مناسباتی ِ انسان هاست که تعیین کننده ی مسیر ِ حرکت و تکامل است و نه میل و اراده ی ناقانون مند ِ این یا آن فرد، این یا آن گروه و دار و دسته وحتا این یا آن حزب. انسان ها فقط به شرط ِ شناخت ِ قوانین ِ حاکم براین روندها- یعنی آنچه به آن آگاهی میگوییم- است که می توانند در مسیر ِ تکاملی ِ هر جامعه ی مشخصی تاثیرگذار باشند و نه با نادیده گرفتن ِ این قوانین و پریدن از روی آنها با شعبده بازی ها و سفسطه گری های کلامی و تعبیر و تفسیرها ی دلبخواهی ِ عوامفریبانه.

هشتم: این که رژیم ِ اسلامی دروحدت ِ سیستمی ِ این دوران نمی گنجد، مساله ای که نه فقط برای ایرانی ها بلکه برای تمام ِ بشریت قابل ِ لمس است و به مشکلی جهانی تبدیل شده است، فوری ترین پیام و پیامدش این است که فوری ترین و مبرم ترین راه ِ برگذشتن ازآن ، همدوران شدن ِ مناسبات ِ تولید با نیروهای مولده ی این دوران، و برقراری ِ حاکمییتی همساز و همگون با نظام ِ سیاسی اقتصادی ِ حاکم براین دوران است که در ساختار ِ تاریخی و وحدت ِ همبسته ی جامعه ی جهانی بگنجد، و این ها همه به آن معناست که تا زمانی که این همسان سازی و همترازی ِ تاریخی دورانی انجام نگیرد، تکلیف و وظیفه ی همسان سازی همچنان بر عهده ی جامعه ی محروم از مزایای تولید و مناسبات ِ تولیدی ِ یک جامعه ی پیشرفته است، و در نتیجه هرگونه تلاشی برای میانبر زدن ِتاریخ ودوران، آب درهاون کوبیدن وتلاشی بیهوده و به هرز کشاننده ی نیروهای بالفعل موثر ِ جامعه در روند ِ دگرگون سازی ِمناسبات ِ موجود در مسیر ِ تکامل ِ اجتماعی است.

فروپاشی ِ استبداد قطعی و نزدیک است، دموکراسی خواهان ِ ایران به هوش باشید!

 

 

 

انتخابات آمریکا و جمهوری اسلامی

انتخابات آمریکا و جمهوری اسلامی

چند روزی بیشتر به انتخابات ریاست جمهوری آمریکا که روز سوم نوامبر یعنی ۱۳ آبان برگزار میشود باقی نمانده است. اینکه ترامپ یا بایدن کدامیک به کاخ سفید راه می یابند دقیقا روشن نیست. در نظر سنجی ها بایدن همچنان چند درصد از ترامپ جلوتر است. اما پیچیدگی انتخابات آمریکا که ترکیبی از قدرت سیستم فدرال و سیستم مرکزی است و ایالات مختلف نقش و جایگاه متفاوتی دارند و نهایتا کالجهای انتخاباتی (Electoral College) هستند که تعیین کننده نهایی رئیس جمهور جدید هستند، همه اینها باعث میشود که نظر سنجی ها الزاما امکان پیش بینی دقیق پیروز انتخابات را بدست ندهند. بارها در تاریخ آمریکا و از جمله در همین انتخابات قبلی که ترامپ سر کار آمد، نتیجه نظر سنجی از مردم با نتیجه نهایی انتخابات متفاوت از کار در آمده اند. موسسات پیش بینی انتخاباتی که تمام عوامل دخیل در نتیجه نهایی را برآورد میکنند، برآوردشان اینست که علیرغم جلوتر بودن جو بایدن در نظر سنجی ها، پیروز انتخابات دونالد ترامپ خواهد بود.

بهرحال قصد این نوشته پیش بینی نتیجه انتخابات آمریکا نیست. بلکه میخواهیم نگاهی به تاثیر انتخابات آمریکا بر وضعیت جمهوری اسلامی و فضای سیاسی ایران داشته باشیم. نکته ای که میخواهم تاکید کنم اینست که انتخابات آمریکا تاثیر تعیین کننده ای بر فضای سیاسی در ایران نخواهد داشت و تکلیف جمهوری اسلامی را نهایتا انقلاب مردم تعیین خواهد کرد و نه جابجا شدن روسای جمهوری در آمریکا یا جای دیگر. یک نکته را هم از همین ابتدا اشاره کنم و آن اینکه از نظر کلی روشن است که ترامپ و دار و دسته اش یک دار و دسته فاشیست و ضد زن و ضد کمونیست و ارتجاعی تر از تمام جناحهای رسمی در آمریکا هستند و شکست ترامپ مستقل از تاثیرات و ترکشهایش برای جمهوری اسلامی، در کل بنفع جبهه مردم خواهد بود.   

 

برجام، آمریکا و ترامپ

سر شاخ شدن ترامپ با جمهوری اسلامی موضوع بحث داغ رسانه های خبری جهان در چند سال گذشته تاکنون بوده است. در مناظرات انتخاباتی اخیر نیز یک بحث مهم مساله برجام و جمهوری اسلامی بود. تحریمهای اقتصادی و تسلیحاتی دولت آمریکا علیه جمهوری اسلامی دامن خیلی از موسسات و کشورهای مختلف جهان را گرفته است. لغو برجام مناسبات دولت آمریکا با اروپا را نیز بهم ریخته است. اپوزیسیون راست جمهوری اسلامی از سلطنت طلبان و جریانات ناسیونالیست و قومگرا گرفته تا مجاهدین و سکولار دموکراتها با حرارت تمام طی چند سال اخیر از دولت ترامپ به دلیل در افتادنش با جمهوری اسلامی با حرارت دفاع کرده اند و به آن امید بسته اند. حتی رضا پهلوی که قبلا از برجام دفاع کرده بود با روی کار امدن ترامپ و لغو برجام، از این سیاست نیز دفاع کرد و سعی کرد آنرا توجیه کند. با اینکه دولت ترامپ بحثی از تغییر رژیم نکرده است و سیاستش سر میزمذاکرده کشاندن جمهوری اسلامی است، اما بحث "رژیم چنج" آمریکائی توسط جریانات راست بار دیگر بشدت داغ شده است.

آنچه روشن است دولت ترامپ میخواهد حکومت اسلامی را زیر فشار اقتصادی به زانو در آورد و مجبور کند با سیاستهای دولت آمریکا کنار بیاید. حقیقت اینست که برجام را بیش از همه دولت اوباما با سازمان دادن یک ائتلاف بین المللی ضد حکومت اسلامی و فشار تحریمهای همه جانبه و تهدیدها و فشارهای دیپلماتیک عظیمی به جمهوری اسلامی تحمیل کرد. بیشترین ضربه را دولت اوباما به جمهوری اسلامی زد و آنرا در سطح بین المللی به غلط کردم انداخت. اما عملا برجام دستاورد چندانی برای سرمایه داران آمریکائی و سیاستگزاران آمریکائی نداشت. تنها نکته ای که اوباما بعد از امضای برجام بر آن تاکید کرد این بود که ما جلوی سلاح هسته ای در دست جمهوری اسلامی را گرفتیم. اما برجام فقط جلوی سلاح هسته ای را نگرفت بلکه راه جمهوری اسلامی را به بازارهای جهانی نیز بدرجه ای گشود. با باز شدن دروازه ها بروی حکومت اسلامی، این اروپا و روسیه و چین بودند که محصول برجام را (هرچه بود) چیدند یا رسما میتوانستند بچینند. نفس سر کار آمدن ترامپ میتوان گفت در واقع محصول نارضایتی سرمایه داران و سیاستگزاران اصلی آمریکائی از برجام و از برخی توافقات منطقه ای با جمهوری اسلامی و دولتهای دیگر بود. با روی کار آمدن ترامپ در سال 2016 یعنی یک سال بعد از توافق برجام، اپوزیسیون راست و سلطنت طلب ایرانی جشن گرفتند و از کل سیاستهای فاشیستی ترامپ چشم بسته حمایت خود را اعلام کردند. زیرا او گفته بود که توافق نامه برجام را پاره خواهد کرد. آنها دولت ترامپ را دروازه رژیم چنج و به جلو رانده شدن تغییر و تحولات از بالا بنفع خود میدیدند. اما ترامپ گرچه توافق دولت آمریکا با برجام را پس گرفت و لحن تندی در ابتدا نسبت به جمهوری اسلامی در پیش گرفت، اما بعد از یکی دو سال با اعلام رسمی اینکه قصد کنار زدن جمهوری اسلامی را ندارد، بلکه میخواهد این حکومت را به سر میز مذاکره بیاورد، آنها را نا امید کرد.

دولت ترامپ از یک طرف با تحریم اقتصادی فشار سنگینی را بر گرده جمهوری اسلامی گذاشت، اما از طرف دیگر با کنار کشیدن از منازعات و رقابتهای منطقه ای در عراق و افغانستان و برخی مناطق دیگر، میدان را بنفع جمهوری اسلامی خالی کرد.

بدون تردید اگر ترامپ در این دور جدید برنده انتخابات شود که محتمل بنظر میرسد، همین سیاستها را فعال تر دنبال خواهد کرد و بعلاوه هدف اصلی خود را که آشتی آمریکا با جمهوری اسلامی است فعالتر پیگیری خواهد نمود. از طرف دیگر بایدن نیز همانگونه که بارها گفته است به سادگی و بلافاصله به پای برگرداندن برجام نخواهد رفت. بلکه سعی میکند از حکومت اسلامی امتیازاتی به نفع سرمایه های آمریکائی و دیپلماسی آمریکائی بگیرد و بعد با حکومت اسلامی سازش کند. اما هیچکدام از این سیاستها بسادگی عملی نیست و بحران رابطه جمهوری اسلامی با دولت آمریکا در هر صورت ادامه خواهد یافت.

ایدئولوژی ضد آمریکائی گری

مساله اصلی اینست که رابطه دولت آمریکا با جمهوری اسلامی دو طرف دارد نه یک طرف. مانع اصلی خود جمهوری اسلامی است. این حکومت هویتش ضد آمریکائی گری است. صفوفش را در داخل و در خارج از کشور با موضع و ایدئولوژی ارتجاعی ضد کل ارزشهای آمریکائی و غربی، از جمله محو اسرائیل از نقشه جهان و امثال اینها ردیف کرده است. این سیاست بهای سنگینی برای این حکومت داشته است و بحرانهای عمیقی را در درون این حکومت دامن زده است. اما کنار کشیدن از این سیاست هویتی و کنار آمدن با دولت آمریکا رویداد ساده ای نیست. بلکه به معنای یک سرشکستگی مهلک و سنگین برای این حکومت است. کنار کشیدن از ضد آمریکائی گری کل صفوف حکومت را در داخل و خارج بهم خواهد ریخت و با توجه به فضای اعتراضی گسترده در داخل ایران و اینکه مردم منتظر فرصتی برای سرنگون کردن این حکومت هستند، میتواند برای جمهوری اسلامی مهلک باشد. در این زمینه میتوان مشروح تر بحث کرد. ما در اوج توافق نامه برجام نیز گفتیم که توافق برجام علیرغم جنجالی که از جانب جناحهایی از حکومت و دولت روحانی و رسانه های بین المللی و طرفهای غربی بر سر آن راه افتاد، حاصلی جدی برای رفع بحران بین المللی جمهوری اسلامی نخواهد داشت. و خیلی زود معلوم شد که اینچنین است.

از نظر عملی در خیلی موارد سیاستهای دولتهای آمریکا و حتی اسرائیل با جمهوری اسلامی همسو بوده است و توافقات و مذاکرات پشت پرده بسیاری داشته اند. اما با این توافقات پشت پرده، عدم توافقات رسمی شان پیچیده تر شده است.

بهرحال از مساله انتخابات آمریکا دور نشویم. نیتجه ای که میخواهم بگیرم اینست که انتخابات آمریکا در وضعیت انزوای بین المللی و بحران بین المللی جمهوری اسلامی تغییر اساسی ایجاد نخواهد داد.

بویژه اگر در نظر بگیریم که روی کار آمدن احتمالی بایدن مناسبات دولت آمریکا با چین و روسیه را که اکنون بسیار بحرانی است، قطعا بهبود خواهد داد و این خود فشار بیشتری را بر جمهوری اسلامی خواهد گذاشت، میتوان نتیجه گرفت که باقی ماندن ترامپ در راس حکومت آمریکا شاید بیشتر بنفع جمهوری اسلامی است تا کنار رفتن او و روی کار آمدن بایدن.

تحریمهای اقتصادی و تسلیحاتی که دولت ترامپ علیه جمهوری اسلامی به جریان انداخته، میتواند در دولت احتمالی بایدن نیز به عنوان اهرمی برای فشار بر جمهوری اسلامی برای کنار آمدن جمهوری اسلامی با سیاستهای آمریکا تامدتی ادامه یابد. نتیجه اینکه تا آنجا که به خلاصی از شر جمهوری اسلامی مربوط میشود  نتیجه انتخابات آمریکا هرچه باشد تفاوت تعیین کننده ای نخواهد داشت.

مردم ایران و تحریمها

ما از بایکوت سیاسی و دیپلماتیک و هنری و ورزشی جمهوری اسلامی در سطح بین المللی دفاع میکنیم. اما روشن است که با توجه به نقش اقتصادی نهادهای جمهوری اسلامی، این بایکوتها نیز تبعات اقتصادی خواهد داشت.  اما روشن است که تحریم اقتصادی جمهوری اسلامی فشار اصلیش بر گرده مردم است و خواهد بود. سرمایه داران و "برادران قاچاقچی" و کل باندهای حکومتی راههای پول اندوزی را خوب میدانند و با گسترش تحریمها و افزایش نجومی قیمتها مدام پول تل انبار میکنند و مردم را بیشتر سر کیسه میکنند. اگر این تحریمها کنار برود بهانه تحریم از جمهوری اسلامی و ایادیش گرفته میشود و مردم آشکارا می بینند که مشکل اصلی خود جمهوری اسلامی و سیاستها و بحران اقتصادی ای است که محصول این سیاستهاست. حتما بدرجه کمی وضعیت قیمتها و خرید و فروش بهبود می یابد اما نباید در تاثیر اقتصادی رفع تحریمها بنفع مردم بیش از حد اغراق کرد. وضعیت معیشت مردم چه قبل از تحریمها و چه بعد از آن بسیار ناجور و غیر قابل تحمل بوده است و خواهد بود. اما اگر تحریمها کنار رود هم بهانه تحریمها از جمهوری اسلامی گرفته میشود و هم توهم بهبود اوضاع بدون تحریمها در میان مردم کاملا رخت بر خواهد بست.  به همین دلیل ما تحریم اقتصادی جمهوری اسلامی را منفی ارزیابی میکنیم و با آن مخالفیم.

نکته اصلی اینست که بدانیم که با تحریم یا بدون تحریم، جمهوری اسلامی باید با انقلاب خود مردم سرنگون شود و جریاناتی که تلاششان اینست که این توهم را در میان مردم دامن بزنند که دولت ترامپ یا هر دولت دیگری ممکن است به نفع مردم کاری انجام دهد عملا آب به آسیاب دشمنان مردم میریزند. نباید فراموش کرد که بدرجه ای که دولتهای ارتجاعی دنیا در سرنگونی جمهوری اسلامی دخیل شوند، فضا را بر مردم و نیروهای مردمی تنگ تر خواهند کرد و سیاستهای ارتجاعی و ضد انسانی ای نظیر همین سیاستهایی که اکنون توسط حکومت جاری است را پیاده خواهند کرد. در یک کلام همانگونه که ما مدام تاکید کرده ایم، رهایی مردم از شر جمهوری اسلامی و سیستم مافیائی و چپاولگر حاکم با انقلاب مردم امکان پذیر است و هر گونه تبلیغاتی جز این و هر تلاشی در مسیری مغایر با این، به زیان مردم و بنفع ارتجاع و عقب گرایی و بنفع سرمایه داران و مفتخوران خواهد بود.*

 

October 29, 2020

سکوت سرشار از دسیسه هاست

سکوت سرشار از دسیسه هاست

پیش از هرچیز، درک درستی از نظریه ندارند و آن را هم‌چون یک انگاره و به شیوه‌ای جزم‌باورانه به‌کار می‌گیرند، هم‌چون چیزی که کافی است به‌شکلی طوطی‌وار از بر شود تا به تمامی نیازها پاسخ دهد. نظریه برای آن‌ها بیشتر یک مرام است تا راهنمایِ عمل. (انگلس)

نقش سازنده بحران های اجتماعی بر رشد سیاسی :

سیاست به شیوه وسیعی در جامعه ای که دچار بحران شود، مورد بحث و گفتگو قرار می گیرد. توجه ها معطوف به نظرپردازی و نشان دادن ضعف ها و ارائه راهکار و مسیر برون رفت کشیده می شود. هر  چه بحران شدید تر شود جامعه سیاسی تر می شود. و بلعکس هرچه ثبات سیاسی در منطقه ای بیشتر شود، تفکر و نظرورزی سیاسی سهم کمتری در حوزه اجتماعی پیدا می کند و گاها بسیار کمرنگ تر می شود. بیشتر تفکرات سیاسی در دورانی  متولد شده و به وجود آمده اند که جامعه دستخوش، بحران های اقتصادی و سلب مشروعیت از نهادهای حاکم و مسلط بر آن دوره بوده است. آشفتگی ایتالیا در دورانِ "ماکیاولی" و هرج و مرج بریتانیا در دوران "هابز" و وضعیت طبقه کارگر در دوران مارکس، همه نمونه هایی از تعالی فکر سیاسی در دوران های بحران هستند. در مقابل جوامعی همچون کشورهای آمریکای شمالی که به نسبت ایدئولوژی حاکم تسلط درونی تر ی پیدا کرده، فرهنگ سیاسی مردم معطوف به اصلاح و نه بازنگری کامل در ساختار نظام های موجود گردیده است.  

تضاد جامعه ما در مقابل بحران:

در مورد جامعه ما گویی اوضاع کاملا به گونه ای دیگر است و هر چه فشار اجتماعی بیشتر می شود، آرمان های انقلابی کم رنگ تر می شود و هر چه زندگی برای اکثریت مردم دشوار تر می گردد، فعالان عرصه سیاسی نیز قدرت طلبانه تر از جامعه غافل می شود و به خود می پردازند. فشارهای اجتماعی در دهه های شصت و هفتاد شمسی در ایران، زمینه را برای رشد گرایشات عرفانی و برداشت های صوفیانه از دین هموار کرد. در دهه هشتاد فشار های اقتصادی به اتمیزه شدن بیشتر جامعه انجامید و خصلت پوپولیستی در جریانات سیاسی با حضور احمدی نژاد گسترش یافت. اکنون و در فاصله خیزهای سال ها اخیر نیز اختلافات میان احزاب گسترش پیدا کرده و بر عکس بیشتر جوامع مورد بحث در بالا، به پسروی نظریه و ناکامی در عمل منتهی شده است.

هر چند در رابطه باجامعه ما نیز می توان دلیل آورد که توجه به سیاست و سیاست ورزی وسعت بیشتری پیدا کرده است، اما به همان نسبت مجالی برای جهت دهی های ارتجاعی و پوپولیستی نیز بیشتر فراهم شده است. کمیت توجه و دغدغه های سیاسی اما به معنی این نیست که کیفیت اندیشیدن و رجوع به ریشه های اصلی مشکلات در مسیر صحیحی قرار بگیرد. هر چند که امروز در صحنه سیاسی اشخاص و چهره های فراوانی حضور دارند و به یمن شکبه های اینترنتی مشارکت افزون تری صورت پذیرفته، اما به همین نسبت هم کیفیت سیاست ورزی رو به نزول رفته است. گفته های یک شکل و تحلیل های آبکی، فضای رشد و نمو ایده های اصیل را گرفته است. در واقع عرصه سیاست به بازاری تبدیل شده که هر کالای بنجلی، متصدی فروش پیدا کرده است و حسِ در مکان و زمان تعیین کننده قرار گرفتن، به قشر عظیمی مجال فرصت طلبی داده است. از سوی دیگر این ساختار نامنظم و بی شکل سیاسی، تاکنون نتوانسته رهبری اخلاقی جامعه را به سمت خود متمایل سازد. ما در دوران بی باوری و شک ورزی مخرب قرار داریم. به قول گرامشی، نظم کهنه فروریخته و نظم جدید هنوز شکلی پیدا نکرده اما در این میان هیولاها سر برآورده اند. با بازاری شدن فضای سیاسی، قوانین بازار نیز بر آن حاکم می شود. اینک تقاضاهای کاذب سر بر می آورد و قهرمانانی پوشالی عرضه می شوند که تاریخ مصرف دارند و به سرعت منقضی شده و جای خود را به سوژه ای دیگر می دهند. همه چیز در سطح رخ می هد. سطح به میدان تفکر و عمل بدل می شود و واکنش های اجتماعی نیز تنها به موافق و مخالف بدل می شوند، بدون اینکه فرصت جدلی عمیق ظاهر شود، همه زمینه ها ناپدید می شود. شاعرانگی اجتماعی جامعه ما نیز به محرکی مضاعف تبدیل شده و همه فضای مدنی را در یک تب رمانتیسیم سیاسی غرق می کند. ما اندیشیدن را از یاد می بریم، همه آنچه هست اخبار و تحلیل های آماده است. ما نه تنها در یک دیالوگ قرار نداریم که بیشتر یک مخاطب خنثی هستیم که هر فضایی که ایجاد می شود ما را با خود به یکی از قطب هایی این مجادله تک ساحتی سوق می دهد. ترس و درد عظیم جامعه، نه تنها ما را عقلانی تر نکرده، بلکه فضای دلسوزی و همدری بی هزینه، به اختگی فکری ما منجر شده است. ابراز تاسف ها و آه و ناله کشیدن ها، راه را بر اندیشه بسته و ما عملا در مقابل شکارچی خود فلج شده ایم.

وضعیت حزب کمونیست ایران در این شرایط:

با ذکر این موارد اکنون می توان به صحنه نزاع و اختلافات درونی حزب کمونیست ایران پرداخت. اگر چه محفل پوپولیستی ایجاد شده درون ساختار تشکیلات ما، اکنون مدتی است که از استراتزی هجمه های واضح و شفاف به تشکیلات و تهیه طومارهای امضا از سایر احزاب برای فشار بر حزب  خوداری کرده است. اما با وجود حل نشدن مشکل و در عدم راهیابی از این بحران، همچنان باید انتظار داشت تا با بهانه ای دیگر فشار بر تشکیلات از نو شروع شود. یک فرد سیاسی به خوبی می داند که در صورت عدم انحلال کامل بحران و جهت دهی آن برای برون رفت، هر سکوتی سرشار از دسیسه هاست.

ما در مدت اخیر شاهد حضور همه جانبه این رفقا در شبکه های اجتماعی بودیم که در شکلی یکسان و البته بدون محتوا، سعی در نشان دادن مشکلات به وجود آمده داشتند، ولی هیچ کدام به راه حل های موجود نپرداخته و عملا حل بحران را به زمانی نامعلوم و بدون برنامه ای مشخص موکول می کنند. هر چند تعدادی محدود از این رفقا با اینکه زمانی در رهبری این تشکیلات بوده اند اما همه پرنسیب های یک عضو را اعم از حفظ اسرار و حدود آزادی بیان درنوردیدند، اما با اینجال همچنان به شعار "همکاری همه با هم"   یا به ترجمه درست تر، "همه با من"  متوصل می شوند. سیاست دوگانه این رفقا به نحوی چشمگیر نه تنها به ابهام در شناسایی موانع اصلی منتهی شده، که با تغییر عبارات و بارهای معنایی جدید بر پراتیک درون حزبی، عملا مرز انحلال طلبی و اصلاح درون حزبی را نامعیین کرده است. اقداماتی که با هر تعبیری یک عمل بدون تعهد و خارج از دایره فعالیت سیاسی روشن بوده، با تغییراتی در معنای آن و یا نقل قول انتخابی به برش هایی از واقعیت منجر شده که در راستای خواسته های شخصی و محفلی این رفقا قرار گیرد. وقتی جلسات مخفی این رفقا که برای برنامه ریزی و کسب رای بیشتر از سوی آنان سازمان داده شده بود، آشکار شد و با اشتباه تکنیکی یکی از آنان به بیرون انتقال یافت، به جای نقد از خود و تغییر این عمل غیر سیاسی و حزبی ، با تایید آنان در گفتگوهای انتشار یافته شان مواجه شد و حتی با تهمت هایی به عنوان "استراق سمع" و "جاسوسی"، سعی در برگرداندن ورق بازی سوخته خود و اضافه کردن بار معنایی تازه به عمل "دسیسه" داشتند. این یک نمونه وقیحانه از تغییر معانی اعمال و گفتارهایی است که با وجود شعار شفافیت از سوی آنان به شدت غیر شفاف و عوام فریبانه بوده است.

دلایل نبود راه حل:

وقتی بر سر مساله ای اختلاف ایجاد می شود، در یک فرهنگ مترقی سعی بر آن است که به وسیله گفتگو به راه حلی مشترک رسید. در میان ما نه تنها اهمیت این موضوع نادیده گرفته شده، که ما هر بار در مونولوگ هایی شاهد، قضاوت های یکجانبه و عدول از مرزهای سیاسی و رجوع به زندگی شخصی افراد بوده ایم. سبک کار این محفل در مدت اخیر با ناکامی در فضای بحث سیاسی و هنگامی که همه به گونه ای یک شکل چند سرتیتر رفیق صلاح مازوجی را تکرار کردند، به شایعاتی در مورد زندگی شخصی افراد متمرکز بوده تا با این وسیله مشروعیتی که نمی توانند از نظر سیاسی خلع کنند، در دالان های زندگی شخصی افراد و با ذربین های اخلاقی رفع و رجوع کنند. لنین در جایی می گفت که هر چه به تعالی حزب کمک کند اخلاقی است و هر عملی که منافع آن را به خطر بیاندازد، غیر اخلاقی است. با این معیار، آن کسانی که در زندگی های خصوصی افراد به دنبال اخلاقیات هستند، با تضعیف حزب خود، بی اخلاقانه ترین عمل را پیشاپیش انجام داده اند.

یک پرسش:

در واقع هنگامی که پرسشی پاسخ نیافته، مشکلی که اظهار شده راه حل پیدا نکرده، بحرانی که سر برآورده فروننشسته، سکوت منتظرانه چه دلیلی می تواند داشته باشد.؟

نگاهی به مبارزات رهائی بخش شهروندانه

نگاهی به مبارزات رهائی بخش شهروندانه

 

تاریخا، همواره اندیشه های گوناگون در راستای رهائی به جامعه انسانی فارغ از استثمار و ستم اجتماعی مطرح گشته اند. در این نوشته کوتاه به اعمالِ شیوهِ مدیریت اشتراکی در حیطهِ فعالیتهای اقتصادی و اجتماعی بسوی سوسیالیسم پرداخته میشود. در میان این سری از تئوری پردازان  میتوان به موری بوکچین اشاره نمود. در سالهای 80 از سوی وی ایده "شهروندی رهائی بخش"، متاثر از دمکراسی مستقیم و پیشرفت اکولوژیک مطرح گشت .وی در انتقاد از مارکسیسم و آنارشیسم بر آن بوده است که خطای مهلک سرمایه داری نه فقط در استثمار طبقه کارگر بلکه در وجود تضاد با محیط زیست میباشد. این نگاه اجتماعی فرموله شده از سوی وی و سپس استقبال بوسیله برخی دیگر عمدتا مدافع ایجاد تجمع های اقتصادی/اجتماعی دمکراتیک و غیر هیرارشیک مردمی برای دخالت مستقیم در اداره خردمندانه و متاثر از ارزشهای محیط زیست جامعه، بدور از دخالت سیاسیون حرفه ای میباشد.  طبق نظر بوکچین، در مقایسه با برنامه چپ سنتی (کمونیستها، آنارشیستها و سندیکالیستها) که خیزش پرولتاریا جهت نابودی حکومت سرمایه داری را ترویج میکنند، توصیه میشود که  از هم اکنون قبل از شکلگیری قیام همگان برای ایجاد تغییرات رادیکال، مناسبتر است که در نظام موجود، بر مبنای "قدرت دوگانه" و برای "تو خالی نمودن" قدرت دولت موجود، نهاد های خلقی مانند "انجمنهای توده ای" و "کمیته های محلی" به مثابه بدیلهای مردمی برپا گشته و در انتخابات شهری و محلی شرکت گردد. بدین خاطر، فعالیتهای سیاسی به حیطه مدنی و نهادهای دمکراتیک گسیل گردند تا در مسائل عمومی و اجتماعی مدیریت مردمی برقرار گردد.

 

  در امریکا در دهه های اول قرن بیست در برخی شهر ها، شهرداران سوسیالیست انتخاب شده بودند و برای مثال در شهر میلواکی تا 1960 این روند ادامه یافت. البته، موانع زیادی در مقابل روند مبتنی بر شیوع روابط رادیکال و دمکراتیک شهروندی وجود دارند و میتوان از جمله به مقاومت سیاسی و قهر آمیز از سوی صاحبان ثروت و مدافعان سرمایه اشاره نمود. نمونه‌های تاریخی دمکراسی مستقیم در کمون پاریس در سال 1871 که بعد از هفتاد و دو روز به سرکوب خونین دچار گشت و سرکوب وحشیانه حکومت دمکراتیک سوسیالیستی در وین  بین سالهای 1919 و 1934 نمایان وجود تعرضات سهمگین از طرف حاکمان ارتجاعی میباشد.  در شهر نیویورک جنبش کارگری موفقیتهای شایسته ای حاصل نموده بود و تنها بعد از مهاجرت سفید پوستان مرفه به حومه های شهر، روند صنایع زدایی و سیاستهای ریاضت کشانه در سالهای 70، سلطهِ سرمایه های انحصاری و آسیبهای ستمگرانه اجتماعی ناشی از آنها بود که اوضاع برای توده های زحمتکش و محروم وخیمتر شد.

 

در رابطه با امکان توانمندی در جنبشهای مردمی، در سالهای اخیر برخی از فعالان چپ و مترقی در صدد بوده اند تا با افزایش قدرت توده ها در محیطهای محلی، بسوی ایجاد تغییر تدریجی رادیکال مناسبات اجتماعی در سطح گسترده تر جامعه حرکت کنند. گفته میشود که دوران فعلی به «فعالیتهای مدنی» تعلق دارد و شواهد نشان میدهند که گروه های پیشرفته، بویژه مدافعان سوسیالیست مشخصا در راستای تلاش در جهت ارتقاء حقوق دمکراتیک و بهبودی اقتصادی مردم و از جمله کارگران، زنان و مهاجران مبارزه میکنند. امروزه در شهرهای سیاتل، جکسون، شیکاگو، فیلادلفیا و ریچموند تعداد قلیلی از مدافعان عدالت اجتماعی به مقامات محلی انتخاب شده اند (منبع: فرایند شهروندی، آریک فرمان، ایلیا گران و سیکستاین ون اوتری، نشریه انترنتی زی تابستان 2020). در کشورهای دیگر نیز در راستای مداخله فعالان مردمی در امور اداری، محلی تحولات مثبت رخ داده است. مثلا در شیلی شهر رکولتا، تحت مدیریت یک شهردار سوسیالیست، موسسات تعاونی و آموزش و درمان مجانی گشوده شده است.

 

در اسپانیا شهر بارسلونا، بعد از شکلگیری جنبش زحمتکشان و محرومان تحت نام ایندیگنادوز (Indignados) در روز 15 ماه مه 2011 که سپس لقب 15M یافت که بر اساس تاریخ شروع انسجام وسیع آن بود، حرکتهای اعتراضی در جهت تصرف دمکراتیک نهاد های محلی حکومتی آغاز گشت. حرکت سیاسی "بارسلونا در اشتراک" (Barcelona in Common)، به مثابه یک پلاتفرم عمومی برای تصمیمگیری جمعی توده ها پدیدار گشت. این فرایند شهروندانه در بارسلونا طی 4 سال توانست که بیش از 2000 اپارتمان غیر قانونی توریستی را تعطیل نماید، صاحبان بزرگ آپارتمانها را جریمه نماید و کمپانی عمومی متناسب با وضعیت اقتصادی جمعیت محلی احداث نماید. سپس کلینیک عمومی دندانپزشکی و اولین کانون شهری همجنس گرایان دائر گشت و همچنین یک تعاونی برای موسسات مهاجران سازماندهی گردید. بعلاوه، 30 درصد از ساختمان های جدید ملزم به وجود انجمن های محلی به نام کمیسیون های مردمی شدند. برای نمونه در شهر بارسلونا، شهردار چپ رو، ادا کالو و طیف مدافعان راهکار شهروندی بسوی سوسیالیسم بر اساس ایجاد رابطه دینامیک بین روشهای مبتنی بر موازین اداری شهرداری و تحرکهای سیاسی از جانب جنبشهای مردمی علیه برنامه های نئولیبرالیزم و در راستای تعمیق دمکراسی رادیکال عمل میکنند.

 

در امریکا شهر جکسن (ایالت می سی سی پی)، شهر دار مترقی آن چوکوی انتار لومومبا، متاثر از ایده های طرح شده از جانب جنبش توده ای ملکم ایکس و همچنین سازمان مردم آفریقای جدید توانست که به توسعه اقتصاد تعاونی و همبستگی آور پرداخته، دمکراسی مشارکتی را تقویت کند. این حرکت عدالت جویانه در واکنش به تبعیضات اجتماعی تاریخی ناشی از الگوی ضد زحمتکشان و محرومان بود که عمدتا علیه سیاهان و اقلیتهای غیر سفید پوست شکل گرفته بود. در بعد از جنگ دوم جهانی اقشار مرفه (اغلب سفید پوست) از مرکز شهر به حومه های مرفه مهاجرت نمودند که باعث افت شدید منبع مالی حاصل از جمع آوری مالیات شده به وخامت شدید سطح زندگی در بیشتر مناطق در شهر های بزرگ انجامید. فضای نژادپرستانه در می سی سی پی به ناگواری های زیاد و از جمله سرکوبهای نامشروع پلیسی برای اکثریت مردم انجامید که یکی از پی آمدهای آن افزایش تعداد زندانیان از 2896 در سال 1978 به 22319 نفر در 2012 بود.

 در این شهر مانند برخی از مناطق دیگر در آمریکا برای مقابله با سیاستهای ریاضت بخش و ضد کارگری، حرکتهای مردمی در راستای تقویت قدرت مستقل سیاسی و اقتصادی با هدف انتقال تجربیات و دستاوردهای محلی به ارگانهای وسیعتر در سطح جامعه شروع گشت. در جکسن، برروی مجرای جنبش برای تحقق حقوق مدنی، مداخله توده ای در فعالیتهای اداری شهرداری به یک تاکتیک سیاسی تبدیل گشت. به گفته کالی اکونو، یکی از بنیان گزاران "کورپوریشن جکسن" استراتژی افزایش مشارکت در امور اداری شهرداری عمدتا جهت استفاده از قدرت سیاسی محلی در راستای دستیابی به سرمایه برای تعاونیهای کارگری و ایجاد اقتصاد اجتماعی متاثر از همبستگی مردمی بود( منبع: فرایند شهروندی). در این رابطه، تا سال 2010، فعالان اجتماعی در جکسن "مجلس مردم" را با شرکت 300 عضو تشکیل دادند. چاکوی لومومبا ابتدا بعنوان عضو شورای شهر و سپس در 2013 شهردار جکسن انتخاب گردید و بلافاصله به اقدامات مترقی دست زد. سپس فرزند وی پوکو انتار لومومبا در سال 2017 به مقام شهردار انتخاب شد و  هم اکنون با استفاده از مدل تعاونی ماندراگون در اسپانیا، سعی شده است تا تعاونی های کارگری و از جمله تعاونی جکسون تشکیل گردد که البته با موانع بیشمار بخصوص از سوی صاحبان سرمایه و تفکرات نژاد پرستانه بخشی از جمعیت روبرو است که میتوان آنرا از جمله معضلات اجتماعی قلمداد نمود.

در واقع بارسلونا و جکسون، دو شهر در دنیای مدرن سرمایه داری هستند که کنشگران مترقی و مدافع عدالت اقتصادی تحت عنوان فرایند شهروندی در راستای نیل به سوسیالیسم تلاش میکنند. عیان است که در جوامع پیشرفته شهرهای متروپل محل درگیری مردم با مسائل بیشمار زندگی اجتماعی بشمار میرود و به گفته دیوید هاروی مراکز اولیه برای ایجاد سوسیالیسم میباشد. البته مشکلات فراوان هستند و از جمله اینکه مقامات بالا سنگ اندازی نموده و سرمایه ها طبیعتا شدیدا مخالف بوده و با توسل بر سیاستهای مالی و تبلیغات منفی فرهنگی همواره میخواهند از تحولات بنیادی دمکراتیک و عدالت جویانه جلوگیری میکنند. اما این بخش از کنشگران آزادیخواه و برابری طلب اجتماعی با این دیدگاه که بجای محدود نمودن حرکتهای سیاسی به عمل شرکت در انتخابات هرچند سال یکبار، موثرتر است که با اتخاذ استراتژی شهروندی رهایی بخش و برروی توانمندتر نمودن مشارکت مستقیم توده ای در تعمیق دمکراسی و عدالت اقتصادی و اجتماعی دخالت داشته باشند. 

 

علاوه بر جریانات مترقی در کشورهای پیشرفته غربی، از سوی گروه های سیاسی در برخی از کشورهای رشد یابنده نیز این گونه حرکتهای مدافع خود گردانی شروع شده است. برای مثال بعد از وقوع تجاوزات امپریالیستی و تعرض های قدرتهای ارتجاعی منطقه مانند رژیمهای اسرائیل، ترکیه، ایران و عربستان در خاورمیانه، بخصوص در اوایل قرن 21 و سپس شروع خیزش های مردمی علیه جنگ، اشغالگری و استبداد، بویژه در 2011 تحت نام "بهار عربی" و در مقابل سیاستهای رژیم های دیکتاتور از جمله حکومت بشار اسد در سوریه علیه توده ها، باعث شد که در مقابل گرایشهای عقب گرای مذهبی در بین اقلیتی از مردم و از سوی دیگر تبلور مبارزات دمکراتیک و رهایی بخش در بین بخش بزرگتری از مردم و از جمله در مناطق کردنشین تقویت گردد. در کردستانِ سوریه، تحولات دمکراتیک بدینگونه بوده است که حزب کارگران انقلابی کردستان ترکیه (پ. ک. ک.) تحت هدایت رهبر خود عبدلله اوجالان که در زندان بسر میبرد، با صرف نظر کردن از مبارزه برای ایجاد یک کردستان مستقل، در عوض تحت عنوان "کنفدرالیسم دمکراتیک" در راستای شکل گیری خود حکومتی های دمکراتیک مردمی در کل جامعه ترکیه کوشش نماید.

کنفدرالیسم به شبکه ای از شوراهای مدیریت گفته میشود که اعضا یا نمایندگان آنها از سوی انجمن های دمکراتیک در میان شهر ها، روستاها و محلات بزرگ انتخاب میگردند. برای مثال در منطقه رژووا (شمال سوریه) دمکراسی نسبی مستقیم برقرار شده است و در دیاربکیر(شرق ترکیه)  13 بخش از شهر دارای شورا هستند و در درون بخشها نیز شوراها و کمیته های محلی وجود دارند و در واقع قدرت مدیریت در منطقه بطور افقی توزیع گردیده است.

اینگونه حرکتهای دمکراتیک توده ای و خود-مدیریتی  در برخی از مناطق کرد نشین   با روند تحولات در بارسلونا، بویژه در 1936 و زاپاتیستها در چیاپس (مکزیک) در سالهای 1990 قابل قیاس. میباشد. شکل گیری کنفدراسیونی از خود-حکومتهای سازمان یافته که از مرزهای ملی، مذهبی و اتنیکی عبور کند و بر مجرای نهاد های محلی، بویژه مجالس شهری و منطقه ای به تقویت "اقتصاد شهروندی" بپردازد بهتر قادر است که با تجاوزات امپریالیستی، سرکوبهای ارتجاع داخلی و ستمهای سرمایه داری مقابله نماید.

 

البته شکی نیست که استراتژی "شهروندی رهائی بخش" میتواند در مناطق گوناگون جهان متفاوت میباشد. بنظر میرسد که در کشورهای دارای آزادیهای نسبی دمکراتیک، بسیاری از کنشگران مدافع عدالت اقتصادی و اجتماعی در حین شرکت در اعتراضات و تظاهرات خیابانی و از جمله اتکاء به اقدامات مسالمت آمیز آکنده از نافرمانی مدنی، همچنین در انتخابات برای نهادهای سیاسی محلی مانند شهرداری، شورای شهر و هیئت مدیره مدارس مشارکت میکنند. در عین حال در این جوامع بر مبنای استراتژی قدرت دوگانه و ایجاد نهاد های توانمند مردمی در قالب شوراها و انجمن های عمومی، تحولات تدریجی و بر روی مسیر ترکیبی از شرکت در سیاستهای دمکراتیک انتخاباتی در چارچوب نظام حاظر و همچنین به موازات آن، قدرتمند تر نمودن عرصه عمومی به نفع توده های زحمتکش و محروم صورت میگیرد، همانطور که در بارسلونا و جکسن انجام گرفته است.

 

اما در جوامع مستبد سیاسی مانند ایران که هرگونه فعالیت مسالمت آمیز برای دگر اندیشان سرکوب میگردد، طبیعی است که حرکتهای سیاسی مردمی خصلت انفجاری یافته، بخود مشخصات شورش و قیام مانند خیزشهای دی ماه 96 و آبان ماه 98 بیابند. نکته عمده این است که متاسفانه بخاطر تداوم سرکوبهای حکومتی علیه هرگونه انتقاد و مقاومت حق طلبانه، امکانات زیادی برای اتخاذ شیوه دمکراتیک مبارزه در راستای تعمیق دمکراسی و عدالت اقتصادی و اجتماعی دیده نمیشود. علت اصلی آن در این است که رویکرد به استفاده از کنشها و تلاشهای عمومی به موازات نهاد های حکومتی در راستای ایجاد توانمندی مردمی، عمدتا مشروط به وجود سطحی از آزادیهای دمکراتیک میباشد. این دریچه در ایران بسته است اما بهرحال دیده میشود که بخشهائی از فعالان در جنبشهای مردمی به اشکال محدود در حیطه فعالیتهای صنفی و معیشتی به حرکتهای معینی دست میزنند. مثلا کانون نویسندگان، شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان، کانون صنفی معلمان، اتحاد بازنشستگان، سندیکای کارگری نیشکر هفت تپه، سندیکای اتوبوسرانی تهران و حومه و کانون مدافعان حقوق کارگر توانسته اند که در عین افشاگری از وجود ناهنجاریهای عظیم اقتصادی و اجتماعی، حداقل رگه هائی از وجود علائم کنشگری آزادیخواهانه . عدالتجویانه را در میان فعالان و عموم مردم به معرض نمایش بگذارند.   

در رابطه با چگونگی عبور از جمهوری اسلامی، جریانات و گروههای دمکرات و چپ آزادیخواه با تاکید بر ضرورت تغییر نظام و برقراری بلافاصله دمکراسی، جمهوری و لائیسیته، حرکت سیاسی به سوی ایجاد زمینه های اولیه برای تقویت انسجام عمل در میان فعالان مرتبط با جنبشهای اجتماعی را آغاز نموده اند. در این رابطه، در خارج از کشور جنبش جمهوریخواهان دمکراتیک و لائیک از حرکت های دمکراسی طلبانه، عادلانه و جمهوریخواهانهِ حقوق بشری در ایران حمایت میکند. ایده کلی بر این است که با در نظرگیری وجود برداشتهای متفاوت از مقوله "جمهوری" مهم است که بر روی حداقلی از مفهوم آن و مشخصا تعهد به قانون اساسی دمکراتیک و حامل موازین متاثر از آزادیهای عقیدتی/سیاسی و عدالت اقتصادی و اجتماعی شراکت فکری وجود داشته باشد. اینکه در آینده، بعد از پیروزی انقلاب دمکراتیک و استقرار جمهوری لائیک، با توجه به سطح قدرت سیاسی در میان جنبشهای مردمی، قانون اساسی بویژه در رابطه با اشکال دمکراسی و مناسبات اقتصادی، چه سمت و سوی اقتصادی/اجتماعی (ب.م. سرمایه داری یا سوسیالیستی) خواهد داشت در حال حاضر مسئله اصلی نیست. مهم این است که با توجه به وجود بالقوه یک پهنه وسیع از جنبشهای مردمی و امکانا تجمع های سیاسی و اجتماعی فراطبقاتی برآمده از آنها که بخشا به انسجام در جبهه ای دمکراتیک و جمهوریخواه برای برچیدن نظام تمایل دارند، وظیفه ای سترگ در مقابل آزادیخواهان و عدالتخواهان ایران میگذارد. تنها در بعد از پیروزی دمکراسی است که معتقدان به پیشرفت انسانی قادر میشوند در راستای افقهای درازمدت اجتماعی و از جمله بر پایه خط مشی شهروندی رهائیبخش به مبارزه هدفمند ادامه دهند.

فرامرز دادور

30 اکتبر 2020 

وقتی گمان می بری در جای امنی؛ خطر را در نمی یابی!

وقتی گمان می بری در جای امنی؛ خطر را در نمی یابی!

پاسخ به چند پرسش کلیدی پیرامون

انتخابات ریاست جمهوری آمریکا و تاکتیک حزب کمونیست انقلابی آمریکا

 

 

یک هفته به انتخابات ریاست جمهوری آمریکا باقی مانده است. شاید این یکی از تاثیرگذارترین انتخابات طی چند دهه اخیر در جهان باشد که نقش تعیین کننده ای بر روندهای سیاسی آتی در جهان به ویژه مبارزه طبقاتی در آمریکا خواهد داشت. انتخاباتی که نتایج آن می تواند منجر به جنگ داخلی و اقدامات خشونت بار بی سابقه علیه مردم آمریکا گردد. اغلب تحلیل گران و فعالین سیاسی معتقدند که در صورتی که بایدن انتخاب شود ترامپ نتایج آن را نخواهد پذیرفت و به احتمال قوی بحران سیاسی جدی از نوامبر تا زمان تحویل کاخ سفید به رئیس جمهور جدید به وجود خواهد آمد. در این صورت دمکرات ها می خواهند از طریق ساز و کار قانونی ترامپ را وادار به قبول نتیجه انتخابات کنند که به دلیل تناسب قوای بین دمکرات ها و جمهوری خواهان در قوه قضائیه دورنمای آن بسیار ضعیف است. در عین حال دمکرات ها تلاش می کنند که بخشی از جمهوری خواهان را به سمت خود کشند و ترامپ را علیرغم عدم قبول نتایج به کناره گیری وادار کنند که تا حدی محتمل است. احتمال دیگر آن است که هیچ توافقی حاصل نشود و ترامپ و متحدانش با به میدان آوردن پایه های فاشیست مسلح و پیشبرد کودتا قدرت را قبضه کنند. حتی اگر ترامپ در اثر مقاومت های توده ای و  مقاومت بخشی از پایه های دمکرات ها مجبور به کناره گیری شود، با پایه مسلح فعال حاضر در صحنه، تحرکات فاشیستی خود را دنبال می کند و کشمکش خونین را برای فاشیستی کردن بیشتر جامعه ادامه می دهد. بر پایه شواهد تاکنونی می توان گفت کودتای انتخاباتی محتمل ترین نتیجه این اوضاع خواهد بود. وضعیتی که خطرات بیشماری برای جنبش انقلابی کمونیستی و کلا مردم آمریکا و جهان در بردارد.

بر پایه این وضعیت باب آواکیان رهبر حزب کمونیست انقلابی آمریکا فراخوان داد که باید به هر طریقی که مناسب است جلوی به قدرت رسیدن ترامپ را گرفت. از نظر او رای دادن به بایدن جنبه ای بسیار فرعی و کناری در مبارزه علیه فاشیسم دارد. او بارها تاکید کرد که بایدن بهتر از ترامپ نیست و اگر به جای بایدن می شد به "دستگیره در" هم رای داد انتخاب بهتری بود، زیرا تاثیرات منفی اش کمتر بود. در عین حال او راه حل کسانی را که فکر می کنند صرفا از طریق رای دادن می توان جلوی قدرت یابی بیشتر فاشیسم در امریکا را بگیرند، فاجعه بار خواند.

تا کنون برخوردهای متفاوتی از جانب نیروهای سیاسی ایرانی نسبت به فراخوان باب آواکیان و بطور کلی انتخابات در آمریکا صورت گرفته است. نیروهای سیاسی راست از قبیل سلطنت طلبان آشکارا مدافع ترامپ هستند و فکر می کنند او عرصه را بر جمهوری اسلامی تنگ تر خواهد کرد، در نتیجه شانس برای حضور آنان در صحنه سیاسی "براندازی" حاکمیت در ایران بیشتر خواهد شد. اما اکثریت نیروهای سیاسی دیگر صرفا از زاویه ناسیونالیسم تنگ نظرانه فقط روی تاثیرات این انتخابات بر رابطه آمریکا و جمهوری اسلامی حساسیت نشان داده اند. اغلب موضع گیری های دیگر جریانات سیاسی نشان می دهد که آنان خطری که کل بشریت را تهدید می کند، در نیافته اند. (1)

همان توهمی که اغلب مردم منجمله اکثریت نیروهای سیاسی (به ویژه نیروهای چپ) در زمان به قدرت رسیدن ترامپ داشته اند، به گونه ای دیگر در حال تکرار است. آن زمان کسی باور نمی کرد که ترامپ فاشیست است. تنها زمانی که خود ترامپ با رفتار و کردارش ثابت کرد که فاشیست درجه اولی است بسیاری به شیوه پراگماتیستی قبول کرده اند که او را به فاشیسم منتسب کنند. ناگفته نماند که به یمن تلاشهای تئوریک باب آواکیان که از زمان بوش پسر روند رو به اعتلا فاشیستی را در هیئت حاکم امریکا تحلیل کرد و همچنین تلاش فعالین سیاسی (مانند رفیوز فاشیسم و دیگر گروه های مترقی...) و برخی هنرمندان و آکادمیسین های روشن بین در آمریکا، این پیشروی سیاسی حاصل شده است.

اما توهمات این بار به گونه ای دیگر عمل می کند. اکثریت خطر را جدی نمی گیرند. علت ادامه این توهم آن است که این نیروها به لحاظ تئوریک درک صحیحی از فاشیسم و آنچه در امریکا می گذرد، ندارند. آنان منتظرند تا کوره های آدمسوزی و جنگ جهانی  و سرکوب های خشن راه بیفتد تا باور کنند که ترامپ هیتلر و ترامپیسم فاشیسم قرن بیست و یکم است. بسیاری تصور می کنند قدرت هیتلر از ابتدا نهادینه و تثبیت شده بود. حال آنکه زمانی که هیتلر در سال 1933 قدرت را بدست گرفت در پارلمان آلمان حتی اکثریت آرا را نداشت. به جرئت می توان گفت میزان قدرتی که جناح فاشیسم تا کنون در آمریکا به دست آورده از قدرت هیتلر (چه در سطح داخلی و چه در سطح بین المللی در طی سال های 1933 - 1928) به مراتب بیشتر است. اگر ترامپ مجددا به قدرت دست یابد شاهد ظهور کابینه های فاشیستی بیشتر در اروپا و جنگ های امپریالیستی به مراتب مخربتر و دهشتناک تر و افزایش قدرت امثال طالبان و جمهوری اسلامی ها و فاشیست های فرشگردی در منطقه خاورمیانه خواهیم بود. باید در انتظار از دست رفتن بیشتر حقوق زنان، پناهندگان و مهاجران در اقصی نقاط جهان باشیم و ...  کسانی که از دید ناسیونالیسم تنگ نظرانه به قضایا می نگرند نمی توانند این خطرات و اهمیت تاکتیک اتخاذ شده از جانب حزب کمونیست انقلابی آمریکا را دریابند.

پیش از این در مورد صحت سیاست تاکتیکی اتخاذ شده توسط این حزب از جوانب گوناگون نوشته ام. (2) لازم است دوباره بر جنبه اصلی این سیاست تاکید شود. بر خلاف تصور اغلب مخالفان، هسته و هدف مرکزی این سیاست تاکتیکی انتخاب بین بد و بدتر نیست. مساله دخالت گری سیاسی در ارتباط با یکی از مهمترین گسل هایی است که در مقطع کنونی در جامعه آمریکا شکل گرفته است. این گسل، تاریخ خود را دارد و ریشه هایش به جنگ داخلی آمریکا در قرن 19 بر می گردد. هر تحلیل درست یا  نادرستی که از دلایل  اقتصادی- سیاسی – ایدئولوژیکی فعال شدن این گسل در مقطع کنونی وجود داشته باشد (از تاثیرات بحران اقتصاد جهانی و تشدید رقابت میان قدرت های امپریالیستی تا افول هژمونی آمریکا در سطح جهانی یا تشدید نارضایتی مردم و ...)، نمی توان منکر این واقعیت عینی شد که امروزه کلیه تضادهای جامعه تا حد زیادی حول این گسل تمرکز یافته اند. درست است این گسل حاصل کشاکشی است که از و در میان بالایی ها آغاز شده و گسترش یافته اما تمامی گسل های دیگر درون جامعه امریکا را تحت الشعاع خود قرار می دهد. به نوعی تبعیض های جنسیتی و نژادی و دیگر مطالبات اقتصادی اجتماعی اقشار و طبقات دیگر (که امروزه حول سیاستهای مربوط به چگونگی مقابله با ویروس کرونا متمرکز شده) به این گسل گره خورده اند. این مجموعه، جایگاه ویژه ای به انتخابات پیشاروی آمریکا داده است. تاریخا موضوع شرکت یا عدم شرکت در انتخابات آمریکا مسئله مهمی برای جنبش انقلابی و کمونیستی آمریکا نبوده و تحریم یا عدم تحریم انتخابات موضوعیتی در سیاست های احزاب انقلابی نداشته است. اما اوضاع به گونه ای رقم خورده که ضرورت دخالتگری سیاسی در این انتخابات پیشاروی هر نیروی سیاسی جدی قرار گرفته است.  پرسش این است که چگونه و با چه سیاستی باید به این انتخابات برخورد کرد و آنرا در خدمت به جنبشی برای انقلاب بکار گرفت. پاسخ به این پرسش است که مختصات تاکتیک را تعیین می کند. از این زاویه آیا نیازی به بررسی شرایط مشخص هست یا خیر؟ آیا روند فاشیستی شدن در جامعه آمریکا و تضادهایی که در میان بالایی ها در این زمینه سربلند کرده واقعی اند یا غیر واقعی؟ چگونه باید این تضادها را درک کرد و از آن برای مرحله بعدی مبارزه و اهداف استراتژیک انقلابی بهره برداری کرد؟ آیا علی السویه است که فی المثل ترامپ با رای بالا انتخاب شود و با تکیه به مشروعیت کسب شده به راحتی به قلع و قمع مردم بپردازد یا اینکه مجبور شود "دبه در آورد" و نتایج انتخابات را ملغی کند؟ کدامیک از این دو حالت برای کشاندن تعداد بیشتری از مردم به مبارزه علیه فاشیسم در فردای انتخابات مناسب تر است و تناسب قوای مساعدتری را برای امر انقلاب ایجاد می کند؟ کمونیست واقعی و جدی کسی است که به طور عمیق با این پرسش های عملی و خاص درگیر شود و مواضعی اتخاذ کند که بازتاب صحیح واقعیت عینی باشد. بدون این کار راه برای تغییر واقعیت هموار نمی شود و نمی توان خطرات را به فرصت های انقلابی بدل کرد و شرایط را برای ارتقا مبارزه و سطح آگاهی توده ها مساعدتر کرد.

در جنبش سیاسی ایران هستند کسانی که با آیه های حاضر و آماده و بدون ذره ای شناخت از صحنه مبارزه طبقاتی در آمریکا و داشتن حس مسئولیت انقلابی با هیاهو و جنجال ادعا می کنند که قضیه روشن است: "این انتخابات امپریالیستی است - همه کاندیداها از بورژوازی هستند و شرکت یا عدم شرکت در این انتخابات هیچ اهمیتی ندارد" مشکل این دسته فقط درماندگی در درک از واقعیت ها و کناره نشینی و ناتوانی در دخالتگری سیاسی نیست. مشکل آنان عدم درک ماهیت واقعی دیکتاتوری بورژوازی و تضادهای میان محتوی و ظاهر این دیکتاتوری طبقاتی تحت شرایط مختلف مبارزه طبقاتی است. آنان قادر به درک تفاوت کیفی میان ظاهر فاشیستی و ظاهر بورژوا دمکراتیک دیکتاتوری بورژوازی نیستند. بیشتر مدافع این نظریه مضر و ارتجاعی هستند که هر چه مردم بی حقوق تر شوند انقلابی تر می شوند. یا از موضع ناسیونالیسم ارتجاعی، به این در می غلتند که بگذار همان بلایی که سر مردم جهان به ویژه در کشورهای تحت سلطه می آید برسر مردم  آمریکا هم بیاید، بگذار آنان نیز مزه سرکوب و جنگ داخلی را بچشند، شاید انقلاب شود!! مواضعی که هیچ ربطی به انترناسیونالیسم پرولتری و انقلاب کمونیستی و تدارک آگاهانه آن ندارد.

متاسفانه بحث با این دسته موجب ارتقا درک افراد از مفهوم سیاست، استراتژی و تاکتیک انقلابی نمی شود. کار اصلی شان در سیاست در بهترین حالت  کنار ایستادن و هو کردن دیگران است. نه قادر به کشف حقیقت و تشخیص درست از نادرست هستند، نه از انسجام تئوریک برخوردارند و نه از پرنسیپ اخلاق کمونیستی بهره ای برده اند. آنان با بدل کردن عدم شرکت در انتخابات به یک اصل "مارکسیستی" فقط کوته بینی سیاسی – نظری شان را به نمایش می گذارند.

مشکل اساسی این دسته، دگماتیسم بسیار شکننده ای است که ظاهر چپ دارد اما به راحتی می تواند چرخش به راست کند و دمکراسی بورژوایی را نهایت آمال و آرزوهای خویش قرار دهد. (3) آنان ناامیدی و تسلیم شدن شان به شرایط را به نیرویی نسبت می دهند که شجاعانه و خستگی ناپذیر و فعالانه درگیر کشاندن مردم به خیابان در راستای اهداف انقلابی است و رای به بایدن جزیی بسیار کم اهمیت و محدود – اما در حد خود لازم – از سیاست یا مانور تاکتیکی شان برای مقابله با انتخاب مجدد ترامپ و تکامل اوضاع سیاسی در فردای انتخابات است. اوضاعی که بیان مسائل بزرگتر تر و کشمکش گسترده تر درون هیئت حاکم و جامعه آمریکا است. به این معنا که بخشی از هیئت حاکم به جد خواهان فاشیستی کردن هر چه بیشتر قوانین، نهادها وساختارهای دولت در آمریکا – و البته در سطح جهان - است. حتی اگر بایدن هم در این انتخابات پیروز شود بدون شک این کشمکش ادامه خواهد یافت.

برای انقلابیونی که به دنبال کشف حقیقت و درک عمیقتر از علم کمونیسم در زمینه تاکتیک و استراتژی انقلابی هستند، پاسخ به سه پرسش زیر مهم است.

آیا تعیین سیاست تاکتیکی به توان کمی حزب انقلابی وابسته است؟

چرا این سیاست تاکتیکی بیان انتخاب میان بد و بدتر نیست؟

آیا تاکید بر جلوگیری از انتخاب شخص ترامپ به معنای نفی انقلاب است؟

 

اتخاذ تاکتیک متکی بر واقعیت است نه کمیت!

 

پرسیده می شود که تعداد و نفوذ حزب کمونیست انقلابی آمریکا چقدر است که بتواند چنین تاکتیکی را پیشنهاد دهد. درستی و نادرستی یک تاکتیک به کمیت حزب انقلابی وابسته نیست. بر پایه بزرگی و کوچکی یک حزب نمی توان درستی یا نادرستی تاکتیکی را تعیین کرد. خاستگاه تعیین مشی تاکتیکی همواره بررسی واقعیت عینی است. فاکتور ذهنی بدون خوانش درست از واقعیت های کلان سیاسی نمی تواند دخالتگری موثری سازمان دهد. درست است که موقعیت کمی و کیفی یک حزب انقلابی خود بخشی از واقعیت عینی به حساب می آید، اما وظایف سیاسی در هر مقطع از مبارزه طبقاتی توسط تعداد اعضا یا میزان نفوذ حزب انقلابی در میان توده ها تعیین نمی شود.

به قول زنده یاد سیامک زعیم کوچکی و قلت یک نیروی انقلابی بار انجام وظایف سیاسی را از دوش کسی بر نمی دارد. تنها بر شکل و طریق انجام آن وظایف تاثیر دارد. (4) این تاکیدی است بر گسست از انحرافات اکونومیستی - تدریجگرایانه. انحرافی سابقه دار که قادر به فهم رابطه درست میان کمیت و کیفیت و مهمتر از آن تبدیل کیفیت به کمیت نیست و به امکان گسست، جهش و وقایع غیر قابل انتظار و غیر قابل پیش بینی باور ندارد. در این شیوه تفکر جائی برای دخالت گری و ارادهٔ آگاهانه انسان ها وجود ندارد و سیاست همواره دنباله رو صرف اقتصاد بوده و تکامل اوضاع لزوما مسیر از قبل تعیین شده ای را طی می کند. حال آنکه دیوار چین عامل ذهنی را از عامل عینی جدا نکرده، این دو عامل مدام در هم تداخل کرده و به یک دیگر تبدیل می شوند و امکان جهش را فراهم می کنند. عامل ذهنی تا جایی که ریشه در پویش های مادی داشته باشد و به درستی آن را منعکس کند می تواند تاثیرات حیرت آوری بر اوضاع عینی و تکامل آن داشته باشد. به قول لنین «فعالیت انسان فعلیت بیرونی را دگرگون می کند و قطعیت آن را بر می اندازد.» بدون دخالت گری خلاقانه فاکتور ذهنی در اوضاع عینی یعنی بدون درک درست از ضرورت ها و پاسخ صحیح  به آن برای یک نیروی کوچک آزادی عمل ببار نمی آید. بدون دخالتگری سیاسی فعال و اتخاذ تاکتیک های صحیح امکان جهش در توان کمی نیست و مهمتر از آن نمی توان وظیفه بزرگ بر دوش گرفت. برای "بزرگ شدن" بر پایه صحیح باید تاکتیک هایی داشت که به درستی بازتاب واقعیت عینی باشند. در تجربه حزب کمونیست انقلابی آمریکا نیز می توان مشاهده کرد که چگونه ضرورت مبارزه علیه فاشیسم و پیوند زدن آن با امر انقلاب موجب جهش در نیروهای کمی و قدرت نفوذ این حزب شد. و یا پیشتر در دوران بوش پسر این حزب  توانست با ابتکارات سیاسی چون "به نام ما نه" تظاهرات چند صد هزار نفره در مخالفت با حمله امریکا به عراق سازمان دهد.

علاوه بر این، توان کمی و کیفی همواره امری نسبی است. برای مثال زمانی که لنین در فکر سازمان دادن  قیام اکتبر بود توان کمی و کیفی حزب را می بایست در چارچوب تناسب قوای میان انقلاب و ضد انقلاب داخلی می سنجید. اما پس از کسب قدرت سیاسی چارچوب تعیین تناسب قوا و توان تغییر یافت. برای همین سیاست های دیگری لازم بود. منجمله در ابتدا پیشبرد سیاست صلح با امپریالیسم  آلمان و از دست دادن خاک تا بتواند فرصتی برای سازماندهی ارتش سرخ انقلابی پیدا کند. اگر لنین در آن مقطع این سیاست را که متکی بر تحلیل درست از تضادهای درون قدرت های امپریالیستی  و بلوک بندیهای سیاسی – نظامی درون جنگ جهانی اول بود پیش نمی برد، توانش در عمل افزایش نمی یافت. آن زمان هم کسانی بودند که لنین را متهم به خیانت به امر انقلاب جهانی – مشخصا خیانت به انقلاب آلمان – کردند. تقریبا در موقعیتی مشابه مائو نیز زمانی که جنگ جهانی دوم به پایان رسید، علیرغم داشتن مناطق پایگاهی گسترده و ارتش سرخ نسبتا قدرتمند مجبور شد در پاسخ به ضرورت های سیاسی آن مقطع به مذاکراتی با چانکایشک تن دهد تا بر توهم اقشار و طبقات میانی که به راه حل های مسالمت آمیز امید بسته بودند غلبه کند و بدین طریق تناسب قوا را به نفع خود بچرخاند و قادر شود تعرض استراتژیک را برای کسب قدرت سراسری سازمان دهد.

توجه صرف به کمیت و میزان نفوذ و تاثیرگذاری، توجه را از تشخیص درستی و نادرستی سیاست دور می کند و  به "عمل گرایی" و "نتیجه گرایی" پا می دهد. طبق این منطق اگر سیاستی در عمل کار کرد و نتایج "مثبت و موثر و سودآوری" ببار آورد، درست است. حال آنکه در فعالیت سیاسی قبل از هر چیز و بیش از هر چیز باید "موضعی که درست است را اتخاذ کرد" سپس "کاری که درست است را انجام داد". نتایج عملی منتج از سیاست است نه برعکس. اول باید به امر سیاست پرداخت سپس نتایج عملی آن را مورد توجه قرار داد. نتایج می تواند موفقیت آمیز باشد یا حتی به دلایلی تحت شرایط معین ناموفق باشد. درستی و نادرستی یک سیاست تاکتیکی منوط است به اینکه آیا حزب انقلابی توانسته واقعیت جاری را درست مورد مطالعه قرار دهد و در این مطالعه از تکامل یافته ترین ابزار شناخت و روش و رویکرد علمی – در اینجا مفاهیم تئوریک و رویکرد علم کمونیسم نوین– استفاده کرده یا خیر. در غیر اینصورت انقلابیون براحتی می توانند به دام آمپریسم و نسبی گرایی و گیجی و سردرگمی در بغلتند. (5)

 

رای دادن به بایدن به معنای انتخاب میان بد و بدتر نیست!

 

برخی ها فراخوان اول آگوست 2020 باب آواکیان را انتخابی میان بد و بدتر می دانند. تا جایی که به آن فراخوان بر می گردد، باب آواکیان از مردم می خواهد که هیچ توهمی نسبت به بایدن و نسبت به موثر بودن رای برای مقابله با فاشیسم نداشته باشند. این امر در تمامی تحلیل ها و استراتژی و خط مشی حزب کمونیست انقلابی آمریکا مشهود است. تحریف این امر نشانه فقدان صداقت و اخلاق انقلابی در میان برخی از منتقدین است. اما کماکان این پرسش طرح است که چرا این سیاست تاکتیکی انتخاب میان بد و بدتر نیست؟ و چرا قابل تعمیم به انتخابات دیگر (فی المثل شرکت در انتخابات جمهوری اسلامی) نیست؟ جدا از شرایط خاص و استنثایی که در انتخابات اخیر آمریکا به وجود آمده برای درک این تفاوت باید به موضوع تقابل میان بخش های مختلف بورژوازی در هر دو کشور نیز توجه کرد. در انتخابات آمریکا جناحی از بورژوازی خواهان برقراری شکل فاشیستی به جای شکل بورژوا دمکراتیک دولت هستند. درست است که هر دو شکل بیان اعمال دیکتاتوری بورژوازی هستند و جدال میان این دو بخش اساسا بر سر چگونگی اداره جامعه و حفظ جامعه تحت نظام سرمایه داری، امپریالیستی است. اما برقراری شکل فاشیستی به معنا محدود کردن حقوق اولیه مردم (از جمله محدود کردن حق سقط جنین، محدود کردن حق رای سیاهان و نابودی بیشتر محیط زیست) خواهد بود. تثبیت و نهادینه شدن فاشیسم در آمریکا اوضاع را برای مردم جهان و روند انقلاب دشوارتر خواهد کرد. از این زاویه به شکست کشاندن رژیم فاشیستی ترامپ / پنس برای جنبش انقلابی حیاتی است و این امر "استفاده از هر طریق مناسب" در این شرایط خاص را به میدان می کشد.

اما هیچیک از انتخابات درون نظام جمهوری اسلامی از چنین جایگاه و خصلتی برخوردار نبوده است. در جمهوری اسلامی کشمکش های میان جناح های حکومتی در مورد اداره جامعه به گونه دیگری رقم می خورد. در جمهوری اسلامی همانند اغلب کشورهای تحت سلطه موضوع اختلاف در شیوه حکومت‌ مداری با محتوی و شکل دیگری بروز می یابد. موضوع جدال فاشیسم با بورژوا دمکراسی نیست. زیرا همواره این قبیل حکومت ها با اعمال دیکتاتوری عریان و بی حقوقی مطلق اکثریت مردم جامعه را اداره می کنند. در برخی مقاطع، جناحی از حکومت گران خواهان کشیدن حجاب نازکی از دمکراسی بر این دیکتاتوری عریان فاشیستی و شبه فاشیستی هستند. مشاجره جناح ها بر سر ضرورت انجام این کار و "اندازه نازکی" این حجاب است. این نزاع ها باوجود اینکه به فریب کاری زیادی آغشته است اما به نوبه خود واقعی است و در مقاطعی می تواند بسیار حاد شود و حتی  وضعیت شکننده ای برای نظام به وجود آورد. اما اشتباه است که این مشاجرات  تضاد میان بورژوا دمکراسی و فاشیسم قلمداد شود. یا آن گونه که در میان بخش های راست اپوزیسیون ایران رایج است تضاد میان اسلامیت و جمهوریت نام گذاری شود. 

آنچه در تمامی انتخابات ها در نظام های بورژوایی مشترک و اساسی است، کمک به تولید و بازتولید نظام است. شرکت در انتخابات به توهماتی از قبیل اصلاح پذیری نظام و "اعمال اراده مردم" از طریق انتخابات پا می دهد. به این معنا کمونیست ها همواره نقش، جایگاه و کارکرد انتخابات در نظام های سرمایه داری را افشا می کنند. اما این بدین معنا نیست که کمونیست ها تحت شرایط معین که – غالباً بندرت اتفاق می افتد - از این ابزار استفاده نکنند و یا در شرایطی که حقوق دمکراتیک مردم زیر سؤال می رود به دفاع از آن برنخیزند. حتی در چنین شرایطی مسئله محوری و پرسش اساسی این است که دفاع از دستاوردهای دمکراتیک در مقابل تعرض فاشیستی را چگونه و بر چه پایه ای باید به پیش برد که نسبت به دمکراسی بورژوایی  توهم ایجاد نشود. این دغدغه دیرینه در جنبش کمونیستی فقط در آثار باب آواکیان پاسخ گرفت. هیچ کسی علمی تر از او نتوانسته مفهوم دمکراسی بورژوایی خاصا دمکراسی آمریکایی (موسوم به دمکراسی جفرسونی) را در بدنه آثار خود به نقد کشد و دیدگاه های بورژوا دمکراتیک نسبت به کمونیسم را در جنبش بین المللی کمونیستی زیر پرسش برد.

 

ترامپ مهره بی اراده "آنها" نیست!

 

تقلیل گرایی و ساختارگرایی اقتصادی که در میان نیروهای چپ سابقه طولانی دارد، مانع از آن می شود که خطر رژیم ترامپ / پنس را دریابند. به واسطه این دیدگاه و متدلوژی نادرست اختلاف درون بورژوازی به تضاد منافع اقتصادی میان بخش های مختلف بورژوازی کاسته می شود و در همه حالت ها این ساختار اقتصادی است که تعیین کننده اختلاف های سیاسی درون حکومت ها است. با تکیه به این تقلیل گرایی و ساختارگرایی اقتصادی افرادی چون ترامپ (یا بایدن) مهره بی اراده این یا آن بخش بورژوازی قلمداد می شوند که بود و نبودشان فرق چندانی برای کارکرد دولت و تحولات سیاسی جامعه ندارد. هنوز هستند کسانی که شکاف میان جمهوری خواهان و دمکرات ها را به تضاد میان مجتمع های نفتی – نظامی یا میان بخش های مختلف سرمایه انحصاری ربط می دهند. با تکیه به این دیدگاه و متدلوژی غلط نمی توان دینامیک های واقعی سیستم سرمایه داری را درک کرد و مهمتر از آن مبارزه میان گرایش های ایدئولوژیک – سیاسی متفاوت درون دولت بورژوایی بر سر شیوه های حکومت‌ مداری  را دریافت. در این دیدگاه استقلال و خودمختاری نسبی روبنا از زیربنا نفی می شود و محرک های سیاسی فرهنگی و ایدئولوژیکی، بازتاب منفعل زیربنای اقتصادی قلمداد می شوند. ساختارگرایی اقتصادی به یک جانبه گرایی پا می دهد و مانع از آن می شود که نقش عامل یا عاملین سیاسی به درستی درک شود. مانع از آن می شود که نقش و تأثیر افراد و احزابی که جهت گیری های ایدئولوژیک سیاسی متفاوتی دارند بر کارکردهای نظام سرمایه داری فهمیده شود. درست است که مارکس گفته "سرمایه دار، سرمایه شخصیت یافته است" اما مارکس همواره بر نقش و اراده سیاسی آنان (و به ‌طور کلی اراده انسان ها) بر چگونگی روند تکامل سرمایه داری و مبارزه طبقاتی تأکید کرده است. این نقش و اراده سیاسی به نوبه خود می تواند سرمنشأ تغییرات مهم گردد.

باب آواکیان برای نخستین بار در تحلیلی که در سال 2004 از روند فاشیستی شکل گرفته درون هیئت حاکمِ آمریکا ارائه داد حقیقت مهمی را طرح کرد :

«چیزی به نام "آن ها" موجود نیست اما همه چیز دارای جهت مسلمی است ...  طبقه حاکمِ منشعب است و این امر، موقتی نیست بلکه همیشگی است و از ماهیت سیستم سرمایه داری بر می خیزد. این طور نیست که یک گروه "یک دست" و واحد و تجزیه نشدنی بر جامعه حکومت می کند … این نکته را باید خوب درک کنیم. گروه بندی های متفاوتی موجود هستند که هر یک تلاش می کنند "آن ها" یعنی گروه مسلط و تعیین کننده در طبقهٔ حاکمِ و در نتیجه در کل جامعه شوند. اما یک "آن‌های" تَکین نداریم.

برخی اوقات، بعضی افراد وقتی به این درک می رسند که منافع مالی نقش قدرتمندی در جامعه دارد، دست به تحلیل های  تنگ‌ نظرانه و اکونومیستی می زنند و رابطه مستقیم و مکانیکی میان منافع مالی و اقتصادی قدرتمند از یک طرف با تصمیم گیری های سیاسی از طرف دیگر برقرار می کنند. ما خودمان هم از این اشتباه ها کرده ایم. برخی اوقات حکومت کارهایی می کند که به لحاظ اقتصادی خیلی به نفع قدرتمند ترین بیزنس‌ها نیست. زیرا به اعتقاد کسانی که تصمیم گیری می کنند، تصمیم هایی که گرفته اند به بهترین وجه به سیستمی که خدمتگزارش هستند خدمت می‌کند. حال با هر درکی که از سیستم و منافع آن دارند. بله سیستمی موجود است که درنهایت قوای محرکهٔ اساسی و عمیق آن، چارچوب و مختصات تصمیم گیری های سیاسی را تعیین می کند. اما رابطهٔ "یک به یک" میان منافع بیزنس و مالی از یک طرف و تصمیم گیری های سیاسی، از طرف دیگر موجود نیست. یک "طبقه سرمایه‌ دار" همگون که همه چیز را بر مبنای منافع اقتصادی همگونش تصمیم گیری می کند موجود نیست. چیزی به نام "آن‌ها" نداریم. کار به دستان سیاسی این سیستم با خودمختاری نسبی عمل می کنند. بنابراین باید مسائل و حتی رخدادهای درون ساختارهای حاکمیت و محافل حاکم را دینامیک (پوینده) دید.» (6)

این حقیقت  با به قدرت رسیدن ترامپ بیشتر خود را نشان داد. سیاست هایی که ترامپ در این دوره  به پیش برد دینامیک خاصی به اوضاع سیاسی در سطح آمریکا و جهان بخشید که نمی توان تأثیراتش را بر قطب بندی های سیاسی درون هیئت حاکمِ و همچنین جامعه آمریکا نادیده انگاشت.

بدون درک دیالکتیکی فوق از رابطه میان "طبقه اقتصادی" و "کاربدستان سیاسی" نمی توان به استراتژی و تاکتیک های صحیح برای پیشبرد امر انقلاب دست یافت. عده ای به راحتی می توانند تحت عنوان اینکه "ساختارهای دمکراتیک و نهادینه شده دولت آمریکا" اجازه فاشیسم را نمی دهد، خطر ترامپ و ترامپیسم را  کم جلوه دهند. در مقابل عده ای دیگر نیز تحت عنوان "منافع اقتصادی مشترک" اساساً خطر را نادیده می انگارند. هر دو دسته با علی السویه دانستن راه حل های مختلفی که درون هیئت حاکم شکل گرفته، قادر به درک بحران سیاسی جاری و خطرات و فرصت های نهفته در آن نمی شوند. امری که حاصلی جز انفعال سیاسی دربر نخواهد داشت. تمام مسئله آن است که امروزه انقلاب در آمریکا و سرنگونی کلیت نظام سرمایه داری، امپریالیستی در این کشور به مبارزه علیه فاشیسم گره خورده است. بدون پیشبرد این مبارزه بر پایه مشی صحیح، انقلابی در کار نخواهد بود.

زمانی بلشویک ها در بحبوحه مبارزه علیه "دولت موقت بورژوائی" پس از انقلاب فوریه 1917 ، مجبور شدند که به مقابله فعال و عملی با کودتای نظامی یکی از ژنرال های تزاری به نام کورنلیف بپردازند که به سمت پایتخت لشکرکشی کرده بود. عده ای سیاست آنان را دفاع از دولت موقت قلمداد کردند اما استدلال آنان این بود که  "نباید بگذاریم یوغ آهنین جایگزین یوغ چوبی شود زیرا درهم شکستن یوغ چوبی راحت تر از یوغ آهنین است."

 

*****

اوضاع حساسی در پیش است. در بطن این اوضاع شانس پیشروی انقلابی نیز موجود است. خطر می تواند به فرصت بدل شود. به ویژه آنکه حزب کمونیستی در آمریکا موجود است که مجدانه تلاش می کند در قلب هیولا،  انقلاب کمونیستی را سازمان دهد. حزبی که مدام در پی آن بوده که به بهترین حد ممکن دینامیک‌های اوضاع را شناسایی و درک کند و بهترین روش و رویکرد ممکن را در کنکاش عمیق این دینامیک‌ ها اتخاذ کند و واقعیت را با تمام پیچیدگی هایش کامل تر بفهمد تا بتواند وضعیت را در جهتی رادیکال و مثبت تغییر دهد. حزبی که امروزه امید و پیام آور انقلاب در آمریکا و جهان است و شایسته هر گونه کمک، همراهی و پشتیبانی.

 

منابع و توضیحات:

1 – برای مثال رجوع شود به مصاحبه تلویزیونی مصطفی صابر از حزب کمونیست کارگری ایران در مورد انتخابات آمریکا. ایشان با اتخاذ مواضع دو پهلو از یکسو می گویند شخصاً از ترامپ به عنوان یک آدم فاشیست خوشش نمی آید اما از سوی دیگر معتقد است از زاویه مبارزه علیه جمهوری اسلامی  بهتر است کسی انتخاب شود که بیشتر به رژیم  فشار  آورد.

همچنین رجوع شود مقاله ای به نام "انتخابات امریکا! ترامپ یا بایدن؟ کجا باید ایستاد؟" درج شده در شماره  437 "جهان امروز" نشریه وابسته به حزب کمونیست ایران. در این مقاله اختلاف ترامپ و بایدن به رقابت میان کمپانی ها و انحصارات و اتخاذ سیاست خارجی یک جانبه گرایی یا چند جانبه گرایی تقلیل می یابد. نویسنده هرچند ترامپ را نماینده فاشیسم قرن 21 می داند اما با یکی دانستن محتوی جدال های انتخاباتی در آمریکا با انتخابات ایران نشان می دهد که اهمیت جدال های درون هیئت حاکمِ امریکا و معانی اش برای مردم امریکا و جهان را در نمی یابد و بیشتر تمایل دارد صرفا راسیسم و مک کارتیسم ترامپ را برجسته کند.

 

2 -  رجوع شود به مقاله ای تحت عنوان "نکاتی در مورد بیانیه اخیر باب آواکیان" – مرداد 1399 و همچنین مقاله "آن روی سکه انتخاب ترامپ" – نوامبر 2016 از امید بهرنگ

 

3 – اغلب منتقدین باب آواکیان درواقع مخالف جمعبندی های علمی – انتقادی او از تجربه دیکتاتوری پرولتاریا در قرن بیستم هستند که در مرکز آن مفهوم سازی "هسته مستحکم با الاستیسیته بالا" قرار دارد. کسانی که اسیر تفکرات بورژوا دمکراتیک هستند این جمعبندی با  مذاق شان سازگار نیست. این منتقدین با علم کردن موضوعی به نام "حزب را به جای طبقه نشاندن" معتقدند که استالین و مائو دیکتاتوری حزب را جای دیکتاتوری طبقه نشاندند و خود و حزب را عقل کل دانستند و به جای طبقه تصمیم گرفتند. تئوری قلابی "حزب را به جای طبقه نشاندن" یک نظریه اکونومیستی – رویزیونیستی رایج است. پیروان این نظر نه تنها قادر به درک تضادهای پایه ای جامعه سوسیالیستی به عنوان جامعه طبقاتی در حال گذار نیستند، بلکه از دریچه تنگ و محدود بورژوا دمکراسی به سوسیالیسم می نگرند. آنان ظاهراً از دیکتاتوری پرولتاریا دفاع می کنند. اما دیکتاتوری پرولتاریای آنان شیر بی یال و دم و اشکم است.

تا زمانی که طبقه کارگر حزب پیشاهنگ کمونیستی خود را نداشته باشد به معنای واقعی به طبقه بدل نخواهد شد. تنها با کسب قدرت سیاسی تحت رهبری حزب است که طبقه کارگر به سوژه حقیقی تاریخ بدل می شود و قادر خواهد شد آگاهانه جامعه و جهان را در جهت رسیدن به کمونیسم تغییر دهد. طبقه بدون حزب (یا رهبری) اراده ای از خود ندارد. اعمال قدرت دولتی نیز تنها از طریق نمایندگان سیاسی طبقه یعنی حزب پیشاهنگ کمونیست میسر است. حزبی که  به واقع نماینده تمامی گرایش های پیشرو در جامعه باشد و دولت را برپایه خط مشی صحیح رهبری کند. همواره صحت خط حزب تعیین کننده است. به این معنا که حزب یا رهبری قادر شده دینامیک های جامعه و جهان را به درستی بشناسد یا خیر. از جمله این دینامیک ها درک صحیح از تضاد میان حزب و طبقه (به عبارت صحیحتر تضاد میان رهبری و توده ها) در جامعه سوسیالیستی است. تضادی که تنها از طریق تحول هر چه بیشتر جامعه در جهت محو تمایزات طبقاتی، روابط تولیدی استثمارگرایانه، روابط اجتماعی ستمگرانه و ایده های سنتی حافظ این روابط میسر است. تنها در این روند است که توده ها به معنای واقعی توانمند خواهند شد و تضاد رهبری و توده ها حل خواهد شد. هرچند جامعه کمونیستی نیز به نوعی نیازمند رهبری است که شکل و محتوای آن کیفیتا متفاوت خواهد بود. کسانی که به ماتریالیسم مکانیکی و افکار بورژوا دمکراتیک آغشته باشند قادر به درک این نیستند که چرا در این روند نقش حزب با خط مشی صحیح کلیدی است.

 برای آشنایی با افکار چنین منتقدینی خوانندگان می توانند به نوشته ای تحت عنوان "اپورتونیسم بی پرده" اثر بابک فرزام رجوع کنند. این نوشتار که در سایت آزادی بیان منتشر شده باب آواکیان را متهم به خیانت کرده است. نویسنده تحت عنوان اینکه امپریالیسم با دمکراسی سازگاری ندارد همه جناح های بورژوازی را فاشیست می داند. این تفکر نه تنها نشانی از واقعیت بر خود ندارد بلکه بیان درک نازل از دیکتاتوری طبقاتی و ایده آلیزه کردن دمکراسی عصر رقابت آزاد در مقابل عصر انحصار است.

 

4- رجوع شود به مقاله تاریخی " آیا هیچگاه نیرویی کوچک می تواند وظیفه ای بزرگ بر دوش گیرد؟". زنده یاد سیامک زعیم از بنیانگذاران و رهبران اتحادیه کمونیستهای ایران و طراح  قیام سربداران در آمل بود. این مقاله در کتاب پرنده نوپرواز قابل دسترس است.

 

5 – در این زمینه رجوع شود به مقاله "در مورد بیانیه باب آواکیان درباره انتخابات" اثر جمعی از کمونیست های انقلابی افغانستان که به شدت به آمپریسم و نسبی گرایی آغشته است. نویسندگان مقاله ضمن تأکید درست بر ابعاد گوناگون خطر فاشیسم، قانع نیستند که تاکتیک رأی به بایدن "موثر واقع شود" و فکر می کنند که "زیان های درازمدتی را می تواند برای جنبش به همراه داشته باشد" و "امید واهی به مردم می دهد." مبنای استدلال شان محاسبه "منافع و زیان" این تاکتیک و "کمیت" محدود حزب کمونیست انقلابی آمریکاست. توصیه آنان به دیگران این است که از "یک جانبه نگری و سیاه و سفید دیدن پدیده ها" دوری کنند و از "هرگونه برخوردهای دگم و دنباله روانه" احتراز کنند. معلوم نیست بررسی همه جانبه واقعیت عینی و پافشاری بر حقیقت کجای کار این محاسبات و نصایح قرار دارد. مقاله جمعی از کمونیست‌های انقلابی افغانستان در سایت آزادی بیان قابل دسترس است. 

 

6  – رجوع شود مقاله ای از باب آواکیان به نام"چیزی به نام "آن‌ها" موجود نیست" – ۲۰۰۴

در ادامه مقاله آمده : «بله یک طبقه حاکمِ وجود دارد که مانند یک هسته مستحکم است. یعنی تحرک بسیار زیادی در درون آن موجود است. اما یک چیز یکدست موجود نیست. … می توان و مفید است که از علامت اختصاری‌ها استفاده کنیم. اما این نوع "علامت اختصاری" ("آن ها") درست مانند "علامت اختصاری"های زیادی است که در عرصهٔ علم و عرصه‌های دیگر وجود دارد یعنی می‌تواند به طرز تفکر غلط هم منتهی شود … من قبلاً این تشبیه را کرده‌ام که وقتی یک فرد وارد ارگان‌های حکومتی می‌شود مثل این است که کنکور ورود به طبقه حاکمِ را می دهد اما این هم خصلت پوینده دارد. یعنی این طور نیست که یک خدای آمریکایی آن بالا نشسته و برای کاندیداهای مختلف نمره می دهد. مسئله خیلی دینامیک تر از این حرف‌ها است. من گاهی از قیاس استفاده می‌کنم تا جوانب مهمی از واقعیت را به مخاطب بفهمانم اما نباید واقعیت را به طور عامیانه به قیاس‌ها تقلیل داد. در کل نباید مسئله را برای خودمان عامیانه کنیم. ما باید پیچیدگی واقعیت را درک کنیم و بتوانیم همان طور که هست به دیگران هم بفهمانیم.»

آواکیان در مقاله ای دیگر به نام "راهی برای درک رویدادهای جاری" – ژوئن 2005 نیز تأکید می کند که «تضادهای بسیار حادی در جامعه و در درون طبقه حاکم وجود دارد که به طور کامل تحت کنترل هیچ کس نیست. ما با یک "کمیتهٔ طبقهٔ حاکمِ" روبرو نیستیم که  همه آن بالا نشسته‌اند و شیرِ لوله‌های سیاسی را باز و بسته می‌کنند. البته کاربدستان سیاسی سعی می‌کنند این کار را بکنند اما دینامیک اساسی چیز دیگری است و نه کار این سیاسی کاران. نیروهای متفاوتی درون طبقهٔ حاکمِ و به طور کل در جامعه هستند که با یکدیگر سر شاخ اند. این وضعیت فشار عظیمی بر روی انسجام کانونی که تا امروز وجود داشت می ‌گذارد. آن‌ها در تلاش هستند تا از طریق نزاع های بسیار، مجدداً آن را حدادی کنند. ما با یک گروه بندی  منسجم که کوشش می کند چنین کاری را انجام دهد مواجه نیستیم بلکه بر بستر این دورهٔ گذار بزرگ که پتانسیلا دارای بی‌نظمی‌های عظیم است، این گروه بندی ها تلاش می کنند از طریق نزاع و کشمکش یک مرکز و اجماع جدید حاکمیت را شکل دهند.» - این دو مقاله در سایت حزب کمونیست ایران ( مارکسیست – لنینیست – مائوئیست) قابل دسترس اند.

 

 

مطالبه از مجلس و قوه قضائیه برای مجازات قوه مجریه اشتباه است

(در رابطه با توئیت اسماعیل بخشی عزیز رهبر مبارز کارگران هفت تپه )

مطالبه از مجلس و قوه قضائیه برای مجازات قوه مجریه اشتباه است

 

توئیت اسماعیل بخشی:
" نمایندگان مجلس قصد دارند وزیر اقتصاد را بخاطر ممانعت از خلع ید کارفرمای فاسد هفت تپه و نیز فجایع خصوصی سازی در این شرکت را استیضاح کنند اما کارگران میگویند باید " محاکمه " شوندچرا که این حجم از حمایت از زالوی اقتصادی را عادی نمیدانند"

آیا کارگران و مردم در ایران میتوانند و این امکان را دارند که از یک قوه به قوه دیگر شکایت کنند؟ اگر از مجلس بخواهیم دولت و وزرایش را استیضاح کند، آنوقت مجلس را چه کسی استیضاح کند؟ اگر قوه قضائیه دولت و وزرایش را محاکمه کند، آنوقت قوه قضائیه را چه کسی محاکمه کند. خامنه ای و بیت او، سپاه و نیروهای مخوف امنیتی چه؟ چه کسی باید آنها را محاکمه کند؟ بازجوها و شکنجه گران، بنیادهای اقتصادی بزرگ متعلق به رهبر و سپاه که حتی از هرگونه حساب و کتاب معمول مبرا هستند و هیچگونه مالیاتی نمیپردازند، چه؟ جنایاتی که هر روز توسط کل دستگاه جمهوری اسلامی آفریده میشود چه؟ قتل عامهای دهه شصت، قتلهای زنجیره ای، کشتار دی 96 و ابان 98، سنگسار و حجاب اجباری، ازار و اذیت هر روزه بهائیها، زندانی و شکنجه و قتل آنها، سرکوب هر روزه مردم در اینجا و آنجا و..... را به کدام دستگاه رژیم شکایت ببریم. شکایت از دستگیری، شکنجه و اعتراف گیری اسماعیل بخشی و سپیده قلیان را نزد کدام قوا ببریم؟ اعدام نوید افکاری و زندانی و شکنجه برادرهایش. سرکوب اعتصابات کارگری و ممنوعیت اعتصاب و تشکل و فعالیت ازادی سیاسی و....نزد کدام قوه و رهبر و بیت رهبری ببریم؟ خامنه ای را کدام نهاد استیضاح و محاکمه کند؟

آیا چنین روشی تقویت یک قوه جمهوری اسلامی در مقابل قوای دیگر نیست؟

 اگر ما بپذیریم که رئیسی و قوه قضائیه باید فلان سرمایه دار و وزیر را محاکمه کنند، چرا رئیسی و قوه قضائیه نباید بتوانند هزاران مخالف خود را شکنجه و محاکمه کنند و به چوبه دار بسپارند. چه کسی این مرز را تعیین میکند. نمیتوانیم از جلاد بخواهیم فقط خون آنهایی را بریزد که " ما" میگوییم. جلاد خون " ما" را دیروز میریخت و امروز و فردا هم میریزد. با " تهدید" استیضاح و محاکمه هم سرجایشان نمیشینند.

آیا این درست است حالا که مردم نمیتوانند به رهبر و سپاه بگویند بالای چشمت ابروست، پس از رهبر و سپاه بخواهند که تو سر " آبدارچی" خودشان بزنند. خود و وزیرشان را محاکمه کنند.

کسانی که خواهان محاکمه فلان سرمایه دار و وزیر به دست قوه قضائیه میشوند، نادانسته به قوه قضائیه جمهوری اسلامی صلاحیت میبخشند. به خامنه ای و کل دستگاه حاکمه صلاحیت میبخشند. کسانی که از مجلس خواهان این و آن مطالبه میشوند، صلاحیت انتخابات مجلس، خود مجلس و تک تک جانیان و دزدان مجلس را تایید میکنند. مطالبه از مجلس برای استیضاح فلان وزیر و دبیر و از قوه قضائیه برای محاکمه آنها، یعنی شکایت یک دزد و اختلاسگر و شکنجه گر و جلاد را نزد دزد و جلاد و شکنجه گر دیگر بردن. چرا از مجلس و قوه قضائیه خواسته شود که فلان وزیر را استیضاح و محاکمه کنند، آیا بهتر نیست از ولی فقیه خواسته شود تا واقعا صورت عملی به خود بگیرد!

مخالفین رژیم در طیف طرفداران اصلاحات و رفرم تا قبل از دی 96، تا قبل از "اصلاح طلب و اصولگرا دیگه تمومه ماجرا" میگفتند و تلاش میکردند تا با تکیه بر قانون اساسی کار و بار خود را پیش ببرند و تغییر قانون اساسی را ابزاری در خدمت خود میدانستند. انها نتوانستند و باختند.

حالا چگونه میشود کارگران و مردم نه فقط با تکیه بر بند های مرده قانون، بلکه با تکیه بر مجریان قانون اهداف خود را پیش ببرند. مجریانی که حتی نیازی به همین قانون هم ندارند، بلکه خود هر چه خواستند میبرند و میدوزند.

در حالی که خانواده های جان باختگان دهه شصت خواهان محاکمه رئیسی و همه دست اندرکاران قتل عامهای دهه شصت در یک دادگاه بین المللی و یا در داداگاهی بعد از نظام اسلامی هستند، مطالبه از رئیسی برای محاکمه این و آن عملی بس اشتباه و مشروعیت بخشیدن به او و دستگاه قضایی نظام اسلامی است. مردم فعلا تنها میتوانند بخواهند که این حکم زندان و آن حکم اعدام را باطل کنند و نه اینکه این حکم زندان و آن حکم اعدام را صادر کنند.

محمود قزوینی

7 آبان 99، 28 اکتبر 20

 

کاریکاتور محمد و ذبح اسلامی در فرانسه! ‎

کاریکاتور محمد و ذبح اسلامی در فرانسه! ‎


بدنبال چاپ کاریکاتورهای محمد پیامبر اسلام در نشریهٔ فکاهی - سیاسی شارلی ابدوی فرانسوی، بعضی از سردمداران کشورهای اسلامی از جمله رجب اردوغان نسبت به این امر اعتراض ‌کرده و داد و فعان راه انداخته اند و فرانسه را متهم کرده اند که بر علیه مسلمان جنگ صلیبی براه اداخته است.  همزمان یک آشغالی به اسم آفت الله علی خامنه ای ضمن بیان ماهیت نازیستی و نژادپرستانهٔ خویش از آزادی بیان در غرب انتقاد کرده است که گویا انتقاد از هولوکاست( کشتار چند میلیون یهودی توسط آلمان نازی) در این جوامع جرم محسوب می شود! جالب اینجاست که هم اردوغان و هم خامنه ای، هر دو از ماتحت لیسان دولت‌های غربی هستند که تمام هست و نیست خود را مدیون همین مکرون فرانسوی و‌مرکل آلمانی هستند.

حال، این دو‌ رأس حقه باز  از زاویه دفاع از اسلام شده اند وکیل مدافع محمد، پیامبر افسانه ای مسلمانان که حتی وجودش از نظر تاریخی قابل اثبات نیست!

من عمدا از صفت حقه باز برای توصیف اردوغان و خامنه ای استفاده کرده ام ، چرا؟ زیرا، هر دو به حرفی که می زنند هیچ باور و اعتقادی ندارند! برای نمونه در مذهب اردوغان سنی، هر اتهام و انتقادی نسبت به محمد پیامبر اسلام حرام و ممنوع است و مستوحب کیفر و مجازات شدید است، در حالیکه بر اساس مذهب خامنه ای شیع اثنی حشری(بجای عشری)، عایشه زن جوان و خوشگل محمد، فاحشه و هرجایی تشریف داشتند و بعد از مرگ او به علی پسر عموی محمد خیانت کرد. همچنین بر اساس مذهب شیعه، ابوبکر و عمر و عثمان بعنوان اصحاب نزدیک‌ و همراه پیامبر ،غاصب و دزد و کافرند که بر خلاف حرف پیامبر حق علی را  خوردند و دین حنیف اسلام را به گند و کثافت خود آلودند و به قرآن خیانت نمودند! آقای اردوغان نیز از این همه توهین و دشنام سران و مقامات حکومت اسلامی به محمد و یاران او مطلع است اما مطلقا هیچ گهی (gohi) در این رابطه نمی خورد. چون، خودش هم برای محمد و جفنگیاتی که در بارهٔ او توسط مورخین اسلامی جعل شده است اعتقادی و باوری  ندارد.

منتها، اگر یک دانمارکی،سوئدی و یا فرانسوی آتئیست و خدانشناس عکسی تخیلی از محمد بکشد مستحق مرگ و ذبح اسلامی است!

این یک واقعییت است که رذالت پیشگی و دروغ و دغل و قتل و تجاوز یکی از مشخصات سردمداران و آخوند های شیعه و سنی است که ضمن سرکوب و تحقیر توده های ستمدیدهٔ کشورهای باصطلاح اسلامی، به اسم آنان و فرهنگ شان،  جنایات خویش را توجیه و ماستمالی می کنند!  این در حالی است که بخش زیادی از همین مردم از نظام حاکم‌ بر ایران و ترکیه  نفرت دارند و خواهان انهدام آن تا خشت آخر هستند!

سیامک دهقانی 

یادداشت کارگری هفته

یادداشت کارگری هفته

تناقضات و وعده های دروغ نظام اسلامی درباره ی بحران مسکن، می توانند،اما نمی خواهند مردم به مسکن مناسب دست یابند! ( بخش سوم)

 

در دو یادداشت پیشین پیرامون بحران مسکن در ایران، به جنبه‌های مختلف این مسأله اشاره داشتم، در بخش اول یادداشت از یک سو به خصلت غیرمولد و سوداگرانه‌ی اقتصاد ایران که با خود ویژگی رانت خواری و فساد تعریف می‌گردد، به قدرت بزرگ تخریبگرانه‌ی نقدینگی، وجود شبکه‌های درهم تنیده‌ی مافیاهای نیرومند درحوزه‌ی مسکن در بین بخش‌های مختلف طبقه‌ی سیاسی حاکم از جمله دولت و مجلس و سرانجام ادامه‌ی فقدان قدرت مؤثر مقاومت جمعیِ مستقل بی خانمان‌ها و کرایه نشین‌هاپرداختم  و نتیجه این شد که بنویسم: «بحران مسکن بدون تغییر ریل اساسی اقتصاد ایران و پایان دادن به سیاست‌های نئولیبرالی و تاخت و تاز «بازارآزاد» و «دست نامرعی» آن، بدون برچیدن بساط حاکمیتی که پاسداراصلی رویکرد بحران زده‌ی کنونی است، همچنان لاینحل می ماند». از سوی دیگر در بخش دوم یادداشت با تأکید به برآمد انقلاب بهمن ۱۳۵۷ و دستیابی به قانون اساسی منتج از انقلاب مردم، برپایه‌ی این بخش «داشتن مسکن متناسب با نیاز، حق هر فرد و خانواده‌ی ایرانی است. دولت موظف است با رعایت اولویت برای آن‌ها که نیازمندترند به خصوص روستانشینان و کارگران زمینه‌ی اجرای این اصل را فراهم کند»، از اصل ۳۱ قانون اساسی که حق مسکن را در قانون اساسی رژیم اسلامی به عنوان یکی از حقوق مسلم و پایه‌ای مانند حق کار، آموزش و بهداشت و درمان دانسته و گرچه تا به امروز بمانند دهها اصل دیگرقانون اجرا نشده، اما اجرای آن برای شهروندان مهم است، ولی این اصل نه تنها محقق نشده و نخواهد شد، بلکه حتی آن‌ها که به هرحال مالکیتی هم داشته‌اند در روند سلب مالکیت قرارگرفته‌اند. با روند مهاجرت معکوس از شهرها به حاشیه‌ی شهرها و حلبی آبادها به کارتن خوابی‌ها و پشت‌بام خوابی‌ها مجبور شده‌اند. یعنی این بند قانون اساسی به مانند دیگربندهای تامین اجتماعی، هیچگاه برای آحاد جامعه فراهم نشد و حاکمیت برای حل مسکن توده‌ی محتاج بی مسکن نه تنها تا به امروزپاسخی برای رفع مشکل نداشته، بلکه علاوه برتشدید بحران اجاره‌ی مسکن، با سیاست‌های ویرانگر خود گسترش کارتن خوابی، گورخوابی، آلونک خوابی، ماشین خوابی، همخانگی‌های اجباری، کوره‌پزخانه خوابی، زیرپل خوابی، تونل خوابی، زندگی به سبک کانتینری و حتی سکونت درحاشیه‌ی آرامستان‌های شهرهای بزرگ و ورود دو پدیده‌ی جدید: پشت بام خوابی (درتهران بزرگ ومراکزاستان‌ها) و ستون خوابی (دربندرعباس) را با سقوط جمعیت به زیر خط فقر شهری و روستایی در بازار مسکن ایران رقم زده است!

امروز شاهدیم که خبرگزاری مهر از قول محمد اسلامی وزیر راه و شهرسازی نوشته: «تصمیم رئیس جمهور به این منوال است که مشاوران املاک از ذیل وزارت صمت به ذیل وزارت راه و شهرسازی بیاید» و درپاسخ به این پرسش که «افزایش قیمت خانه تا کجا ادامه دارد؟» گفته: «بخش مسکن در حال حاضر تابع واقعیت و عرضه و تقاضا نیست و به سمت تبعیت از بازار ارز، طلا و بورس رفته است. وضعیت بازار ما روانی است و قیمت‌ها براساس تأثیرات روانی است تا واقعیت» و در رابطه با وضعیت مالیات‌های تنظیمی در بازار مسکن هم می‌گوید:«طرح‌های مالیات  تنظیمی دوسالی است که پژوهش سنگینی پیرامون آن شده است، درحال حاضر نیز در صحن دولت کلیات آن نیز تصویب شد، ما باید تنها تقاضای سرمایه‌ای را بزنیم و طرح‌های مالیاتی باید به نحوی باشد که سرمایه‌گذاری‌های در بخش تولید مسکن را تهدید نکنیم؛ درحال حاضر طرح نهایی دولت آماده است ومراحل پایانی تائید هیئت دولت را بگیرد، به مجلس برود.» و در رابطه با مالیات برخانه‌های خالی گفته:«بساز و بفروش غیر اصولی  اتفاق افتاده دربازارمسکن، موجب شده است در جاهایی که حتی تقاضا نیست خانه ساخته شود و با حبس این خانه‌ها و خالی ماندن آن‌ها موجب شده است که این  وضعیت  اتفاق بیافتد. با اخذ مالیات برخانه‌های خالی، این خانه‌ها به سمت عرضه شدن می‌روند وعرضه در بازار را زیاد خواهد کرد. مالیات برخانه‌های خالی طرح بسیار خوبی است تا از تلاطم‌های مالیاتی جلوگیری شود». (۱)

همین جناب وزیر راه وشهرسازی پیشتر از عدم مداخله در بحث اجاره‌ی مسکن گفته بود: «مشخص نیست دولت اگر بخواهد مداخله‌ای دراین زمینه انجام بدهد، چقدر بتواند اثر مثبت بگذارد».

اگربخواهیم بی تعارف صحبت کنیم، این کلاف سردرگم نیزبه مانند همه‌ی آنچه که درعرصه‌ی اقتصاد ایران می‌گذرد مافیای خودش را دارد. دولت قانونی را به عنوان مالیات برخانه‌ی خالی تصویب کرده، اما به گفته‌ی دکتر حسین راغفر اقتصاددان، اراده‌ای برای اجرای آن ندارد: «مافیای مسکن در مجلس هم رخنه دارد که این افراد اجازه نمی‌دهند مالیات برخانه‌های خالی به اجرا برسد و به بهانه‌های مختلف دراجرای آن سنگ اندازی می‌کنند». به گفته‌ی راغفرورود بانک‌ها به عرصه‌ی ساخت و ساز ملک به عنوان یک سرمایه گذاری، موجب قفل شدن منابع بانکی شده و همین مسئله و نبود پول یکی از اصلی‌ترین عوامل رکود بازارمسکن است. (۲)

اما نکته‌ی مهم این بحث ازمنظرمن این است که مافیای یاد شده تنها درمجلس جا خوش نکرده و به کسب نیرو مشغول نیست، بلکه دربیشمارجاها برای خود لانه ساخته است. در همین رابطه احمدرضا سرحدی، کارشناس مسکن به «ابتکار» گفته است: «متاسفانه وجود مافیای مسکن مسئله‌ای است که سال‌ها بازار را با مشکلات جدی روبه‌رو کرده است. این مافیا بسیار قدرتمند بوده و لابی قوی در دولت و مجلس دارد و قطعاً مانع اجرایی قوانینی همچون مالیات بر خانه‌های خالی می‌شود. با یک بررسی ساده می‌توان عناصر این گروه قدرتمند را مشخص کرد. متاسفانه این‌روزها بانک‌ها با بنگاه‌داری به خرید و فروش ملک پرداخته‌اند و این در حالی است که برخی از نمایندگان در مجلس‌های قبلی نیز در برج‌سازی فعالیت داشتند. اقتصاد کشورما یک اقتصاد بساز و بفروشی است و افرادی که دراین عرصه فعالیت دارند، نفوذ قدرتمندی در مجلس دارند وهمین نفوذ باعث می‌شود که قوانین به نفع آنها تصویب شود و یا در مواردی مانع از اجرای برخی از طرح‌ها و یا راهکارها می‌شوند، بنابراین وجود مافیا مسکن یک حقیقت است».(۳) علاوه بروعده‌ی مالیات گیری از خانه‌های خالی، وام مسکن برای خرید خانه و خواباندن همان مسکن مهر دوره‌ی احمدی نژاد و تلاش برای آب کردن آن خانه‌ها، تجاوز به طبیعت و تخریب محیط زیست، مراتع، شالیزار و کشتزار کشاورزان درشمال ایران (گیلان و مازنداران) واحداث ویلا، آپارتمان و... مجتمع سازی، لوکس سازی و بلندمرتبه سازی درکلانشهرها به خاطر پیروی از سود پرستی بورژوازی دلال مستغلات و بازار هار و لجام گسیخته‌ی مسکن و تراکم فروشی را در برابر جمع کردن کارتن خواب‌ها و به ویژه زنان خیابانی و کشاندن آن‌ها به درون «گرمخانه‌ها» همه وهمه نمایانگر ادعاهای کاذب همه‌ی سردمداران نظام اسلامی است.

مجموعه‌ی این تناقضات نشان می‌دهد نظام اسلامی تنها با وعده و دروغ و بدون کمترین گنجایش واقعی میدان عمل برای حل بحران مسکن تنها با ادعای اینکه برای همه‌ی گروه‌های بی مسکن خانه فراهم می‌کنیم، سد محکمی را در برابر هر سطح اعتراض انسان‌های بدون مسکن ساخته است؛ به مانند مسکن‌های مهر، آنجا هم که مسکن ساخته، آنها را در کوه و کمر و بدون کمترین مقاومت در برابر زمین لرزه‌های چند ریشتری رها کرده – نظیر آنچه که درزمین لرزه‌ی کرمانشاه دیدیم – و تازه خیلی از آنها را تحویل مردم نداده است. در برابر پیگیری مردم می‌گویند: «زیرساخت لازم ندارد تا تحویل تان بدهیم». بی مسکنان می‌گویند: «بابا اول باید زیرساخت را فراهم می‌آوردید. الان می‌بینیم نه جاده‌ای دارد و نه مدرسه‌ای، نه امکان آموزشی و ورزشی، بلکه جعبه قوطی‌ای در بیابان برهوت و در کوه ایجاد و بدون امکان سرویس اجتماعی نظیر(نظیر(درمانگاه- مهد کودک- مدرسه- سالن ورزش-زمین بازی برای کودکان وسالن اجتماعات وغیره ...) رها شده است.مردم اگریک مشکلی پیدا کنند حتی یک آمپول ساده بخواهند بزند، باید پنجاه کیلومتر راه بروند تا به نزدیکترین آبادی برسند و مشکلشان را برطرف کنند». این هم انبوه سازی این جماعت کلاش!

از همین روست که به مردم دروغ می‌گویند و استنادات اینها هم همین نمونه‌هاست که یاد کردم. وعده‌هایی که تا الان انجام نشده است. در شرق تهران درمنطقه‌ی پرند، انبوه سازی کرده‌اند و آپارتمان پشت آپارتمان ساخته‌اند، انگاری آدم با چوب دردل کوه درخت کاشته باشد. صدها آپارتمان بدون کمترین امکان زیست در کوه و کمر ساخته و رهایش کرده‌اند! اما در انتهای بزرگراه همت، آنجا که سپاه آپارتمان ساخته، هزاران هزارمسکن، در جوار دریاچه‌ای مصنوعی با همه‌ی امکانات... مشابه نمونه‌های آمریکایی ساخته‌اند. خوب مردم می‌پرسند: «اگرمی‌توانند بسازند، این انبوه سازی را برای عموم به وجود آورند، نه برای یک نیروی معین اجتماعی که وقتی جاگیر شدند، با چماقشان برسرهمین مردم بکوبند!».

با این همه صدها پروژه‌ی نیم‌کاره درهمین تهران درندشت روی دست پیمانکاران مانده است. یک قلم کارگران سندیکای شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه که تا حالا بیش از پنجاه تجمع را درجلوی شهرداری سازمان داده‌اند و یک نفر پیدا نشد که پاسخگوی پروژه‌ی تعاونی مسکن آن‌ها که ۲۷۰ خانواده‌ی کارگری را پوشش می‌دهد باشد و تضمینی بدهند که کارشان را راه بیاندازند. می‌بینیم که هیچ کس پاسخگوی مطالبات تعاونی‌های مسکنی که ایجاد شده و خود کارگران پشت‌اش هستند، نیست. ای بسا دو فردای دیگر همین تجمعات صد در صد صنفی ومطالباتی پرونده‌ی به اصطلاح «امنیتی» برای سازمان دهندگان آن‌ها نیز شود.

حاصل کلام اینکه توزیع مالکیت مسکن در ایران بسیار ناموزون و به نوعی ناعادلانه و نابهنجار است. "وبسایت خبری تحلیلی ۵۵ آنلاین" چندی پیش از قول محمودزاده، معاون مسکن و ساختمان وزیر راه و شهرسازی در جریان ورود به فاز اجرایی سامانه‌ی املاک و اسکان، از شناسایی یک فرد و یک نهاد مالک واحدهای مسکونی متعدد خبرداد وگفت: «فردی را شناسایی کرده‌ایم که مالک ۶۰۵ واحد مسکونی است. همچنین یکی ازشخصیت‌های حقوقی ۲۳ هزار و ۸۰۰ واحد را در تملک دارد.» (۴) در حالی‌که بعضی افراد دارای دو، سه یا پنج یا بیش‌تر واحد مسکونی‌اند، اما در بعضی واحدهای مسکونی، مثلاً در سرآسیاب، رباط کریم، صابون پزخانه، خانی آباد، باغ چالی و چاله میدان در هر خانه‌ی مخروبه‌ای دو، سه تا هفت خانواده به گونه‌ای بسیار فشرده و درهم لولیده ساکنند و همین وضعیت را می‌توان در خیابان هاشمی، آذربایجان، اسکندری، مالک اشتر(چهار راه گلی) و... درمرکز تهران به همان سیاق جنوب کلان شهرتهران نیز یافت. دراین میان، ریشه‌ی چرایی آسیب‌های اجتماعی ناشی از بد مسکنی و بی خانمانی در پهنه‌ی جغرافیای شهری را همواره باید در پستوی معاملات املاک ملکی، در بایگانی تصمیمات بی ثمر مانده‌ی دولتی، در بایگانی لایحه‌های دریافتی و بی پاسخ مانده‌ی مجلسیان و در طرح‌های عقیمی که کلاً بی فایده مانده‌اند، جست‌وجو کرد.                                                                                     برآنم که باید در ردیابی این گرفتاری به سراغ تاریخ انباشت ثروت به صورت املاک و دارایی‌های مالی رو آوریم و همه اجزای آن‌را بازبشناسیم و دلایل افزایش قیمت زمین شهری را دریابیم. برای تغییر مناسبات مافیایی که بحران مسکن را در کشور رقم زده است، چنانچه بنیاد اقتصاد مردم گرایانه، سازه‌ی مسکن اجتماعی، مبتنی بر راهبرد رشد از طریق باز توزیع و اتخاذ سیاست‌های مناسب و یا حداقل رویکرد رفاهی و مردمی در قانونگزاری و اجرا وجود داشته باشد، می‌توان از طریق سیاست‌های مناسب با رویکرد رفاهی و مردمی مانند: به صفر رساندن سود زمین از طریق سیاست‌های تعدیل سرعت گردش پول، انتقال سرمایه‌ها از بخش‌های بساز و بفروش، باز توزیع درآمد ثروت از برج‌سازی‌های گران قیمت، مجتمع‌های مسکونی میلیاردی نه خانه سازی‌های معمولی، سیاست کنترل وام‌ها به نفع نیازمندان نه صاحبان ثروت‌های اقتصادی - سیاسی، آنچنان که در همه عرصه نمود دارد، وارونه کرد و موقعیت بی مسکنان را تا حدی تأمین نمود. اما بیان واقعیت حل مسکن دراین استکه بگوییم تا این همه نفوذ مافیا در حوزه قانون گذاری پر قدرت است که در این یادداشت به همه جوانب آن پرداخته شد. تا روزی که این نظام برسرکاراست - جامعیت این قانونگزاری محلی ازاعراب نداشته و ندارد. این نظام باید با قدرت مردم و تصاحب اموال و دارایی همه آنانی که طی این چهار دهه از مردمان جامعه ما دزدیده شده است، با انقلاب اجتماعی مردمان جامعه وفروریزاندن تمامیت پایه های این نظام، به آنان باز گردانده شوند. ادامه دارد ....

 منابع:

(۱)

خبرگزاری مهر، اتحادیه مشاوران املاک از ذیل وزارت صمت به وزارت راه منتقل می‌شود

https://www.mehrnews.com/news/5053516

(۲)

خبرگزاری ایلنا، ​مافیای مسکن اجازه اجرای مالیات بر خانه‌های خالی را نمی‌دهد/ استقراض از بانک مرکزی به دلیل انجماد منابع بانک‌ها در مسکن،۲۹ مرداد۱۳۹۹

https://www.ilna.news/fa/tiny/news-955290

(۳) وبسایت پیشخوان از قول روزنامه ابتکار،کیمیا نجفی،حواشی اجرای قانون مالیات بر خانه‌های خالی را بررسی کرد مافیای مسکن علیه مالیات، ۳۰ مرداد۱۳۹۹

https://www.pishkhan.com/news/192193

(۴)

وبسایت ۵۵ آنلاین ، محمود محمودزاده،معاون وزیر راه،شناسایی یک فردکه مالک ۶۰۵ واحد مسکونی است،۲۸ مرداد۱۳۹۹

https://www.55online.news/fa/tiny/news-165314

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

روزشمارکارگری هفته شماره ۳۱ را ازسایت روزشمار کارگری ،لینک زیر می توانید دنبال کنید!

http://karegari.com/maghalat/2020/10/27/Roozshomar%20kargari%2031%20AmiR.pdf

پایان پروژه جمهوری اسلامی و آغاز پروژه خاورمیانه جدید‎

پایان پروژه جمهوری اسلامی و آغاز پروژه خاورمیانه جدید‎

 


به باور من  پروژه خاورمیانه جدید با شروع جنگ در قره باغ اغاز گشته است وپروژه *جمهوری اسلامی به پایان رسیده است*.
پروژه اربابان جهان سرمایه با همکاری حاکمان جنایتکار اسلامی و همه دولتهای ارتجای در منطقه اغاز گشته است.هدف از اجرایی کردن این پروژه بسان توطئه شکست قیام 57 در سرزمینمان در حاکم کردن حاکمان کارگزاری گشته ،گسترانیدن جنگ افروزیست. به باور من ، همچنان که توطئه شکست قیام با همیاری همه قدرتهای جهانی انجام گشته ، اینک  این توطئه مشترک باز تکرار میگردد.

اصلی ترین دلایل اثبات ادعایم

 شرایط عینی جهان سرمایه بسان  دوران مشابه قبل از قیام 57  یکسان است.رکود اقتصاد جهانی و اشباح بازارهای جهانی نیاز مبرم به ایجاد بازارهای جدید برای کسب سودهای هنگفت را ایجاب میکند.جهان وحشی سرمایه تشنه به سود ،اکنون تشنه به خون است.
بالاترین رقم کسب سود برای نظام سرمایه و اربابان جهانی ان در گسترانیدن جنگ برای کسب هزاران میلیارد سود از طریق فروش تجهیزات نظامیست.این سناریو با همان اهداف مشابه   در برپایی جمهوری اسلامی در منطقه اکنون با درک فروپاشی کامل ان نظام وابسته در پایان دهی به این پروژه در حال اجرایی شدن است.
پروژه خاورمیانه جدید برهبری اربابان جهان و توسط همه دولتهای مرتجع منطقه با اغاز جنگ قره باغ استارت خورده است.برای شناخت راهبران این سناریو و توطئه کافیست دهها هزار میلیارد سود کسب شده در جنگهای بیهوده در منطقه و جهان  را تعقیب کنید.این جنگها ماموریت اصلی مزدوران اسلامی کارگزاری گشته برهبری خمینی بود که ابتدا با جنگ افروزی انان علیه عراق و سپس توسط انان در کویت و افغانستان و سوریه و لبنان و یمن و لیبی و ...بصورت عمدی براه انداخته گشت.
اینک در پی تشدید تحریمها و اغاز فروپاشی کامل رژیم وابسته و کارگزار زنگ خطر سرنگونی کامل نظام متمرکز بصدا در امده است.اربابان نظام جهان سرمایه داری (سه جانبه گرایان و ماسونیزم جهانی) که مالک اکثر نهاد های بین المللی ومالی و بانکی جهان و همه شرکتهای چند ملیتی و همه رسانه های جهان بوده و اکثردولتهای جهان و سازمانهای بین المللی  را اداره میکنند با درک درست از این خطر به پروژه خود (جمهوری اسلامی ایران) پایان دادند .
رژیم جمهوری ننگین و جنایتکار اسلامی و همه اتاقهای فکر نظام برای نجات خود از بحرانهای اقتصادی ناشی از تحریمها عاجز و ناتوان و به بن بست کامل رسیده است.
راهکارهای مختلف ارائه شده توسط هر یک از جناحهای وابسته به اربابان جهانی خود بر اساس تعمین منافع هر یک از انان تدبیرها و سیاستهای متفاوت و متضادی را پیشنهاد کردند که همه این پیشنهادها به شکست کامل منتهی شدند.فروش فله ای کشور به چین و روسیه برای کسب منابع مالی برای اداره کشور و تداوم جنگ افروزی در منطقه بمنظور مقاومت در قبال فشارها بخاطر همان تحریمهای امریکای ترامپ عملا ناممکن گشته است زیرا پیش شرط پرداخت صدها میلیارد دلار از چین و روسیه پایان تحریمهای جهانی اعلام گشته است.

خطر سرنگونی نظام ، توسط جنبش گرسنگان و جنبشهای عظیم اجتماعی غیر قابل انکار است. ورشکستگی کامل اقتصادی ،توانایی سرکوب این جنبشها توسط رژیم  را کاهش داده است.حاکمان عاجز از پرداخت مزد مزدوران سرکوبگر خود و میلیونها کارمند خود است.سفته بازیها و بورس و  دلار بازی ، راهکارهای مقطعی جناح روحانی برای عبور از بحران  تا انتخابات سرنوشت ساز در امریکا نمیتواند ادامه یابد. نغمه های تسلیم و سازش و مذاکره پیشنهاد شده توسط اتاق فکر متضاد با رهبر و سپاه در نطفه خفه میشود.اتاق فکر رهبر و سپاه بخوبی میداند که قادر به پرداخت امتیازهای طلب شده توسط ترامپ و شرکا  نیست زیرا مالک ان نیست زیرا برای حفظ انان و توسط انان کارگذاری گشته اند. ترامپ خواهان بخشی عظیم از منافع اربابان نظام است که در سفره غارت امپریالیستی در انحصار انان قرار گرفته است.رهبر و سپاه با اگاهی کامل از سرنوشت تلخ برکناری رضا خان و محمدرضا شاه که در مقابل فشار آلمان هیتلری و امریکای کارتر مجبوربه  تسلیم و سازش شده و توسط اربابانش برکنار گشتند  مزد خیانت به اربابان را بدرستی میدانند.
(لازم به ذکر است  رضا میرپنج و پسرش هر دو توسط  کودتا به قدرت رسیده و هر دو بجرم خیانت با توطئه اربابان خود از قدرت برکنار گشتند)
 رژیم کارگزاری شده اینک به بن بست کامل خود رسیده است.اتاق فکر رهبر و سپاه تنها راه نجات خود را در همراهی و همکاری با اربابان خود در جنگ افروزی در منطقه میبیند.اخرین ماموریت انان بسان خمینی و همه سران نظام ان دوران ، نابودی کامل سرزمینمان و منطقه است.اینبار تنها هدف انان نجات خود از محاکمه و مجازات است.با ویرانی کامل سرزمینمان نهادی باقی نخواهد ماند تا با استرداد انان از جهان انان را مجازات نماید.انان  با همراهی در این توطئه بسان بشار اسد در ویرانی باقی مانده شاید به حاکمیت ننگین خود در محدوده کوچکتر ان ادامه داده  و شاید خود را نجات دهند.حاکمان جنایتکار مزدور ، هزاران میلیارد دلار مزد کارگزاری خود را بهمراه فرزندانشان به مناطق امن جهان قبلا انتقال دادند.اما از ترس مجازات و محاکمه نخواهند توانست براحتی از این هزاران میلیارد استفاده نمایند.
پیش شرطهای پروژه خاورمیانه جدید و یا جنگ جهانی سوم در حجم منطقه از دهه ها پیش توسط حاکمان جنایتکار اسلامی و همه دولتهای مرتجع و کارگزار مهیا گشته است.اجرای سیستماتیک ستمهای ملی توسط هر یک از این دولتهای مرتجع در منطقه و سرکوب ملتهای تحت ستم در منطقه با رسمی کردن یک زبان و یک فرهنگ و یک دین و مذهب و با تحمیل و تعیین مرزهای کشوری با تقسیم ملتهای ساکن و برای انحصاری کردن تجاوز حاکمان مزدور خود و  تقدس دهی به همه این سیاستها،  از یک قرن پیش شرایط عینی  و ذهنی برای اغاز این توطئه را مهیا کرده است.سیاست عقب نگهداشتگی عمدی توسط دولتهای ارتجاعی و اکثرا کارگزار و با اجرای دقیق ماموریت هر یک از اربابان جهانی  خود  با اجرای ستمهای ملی و طبقاطی و مذهبی و دینی در کل منطقه شرایط کامل برای اجرایی گردن این توطئه را مهیا ساخنه است. بعنوان مثال با کودتای انگلیسی رضا میر پنج و با رسمی کردن یک زبان و یک فرهنگ ویک مذهب و دین و یک پرچم  و با تقدس دهی به همه انان به سفارش اربابان انگلیسی خود بذر و تخم کینه عمیق ملی و مذهبی را کاشتند که اکنون محصول ان را درو کنند.سیاست های یکسانی در ترکیه و عراق و همه حکومتهای منطقه اجرایی گشته است با انکه این سیاستها در منطقه تحت نفوذ استعماری هر یک از اربابان جهان متغیر بود .
منطقه بعنوان یک بشکه باروت منتظر انفجار است.سوریه و لیبی و عراق و افغانستان و اینک اذربایجان و ارمنستان نمونه های کوچک ازمایشی بودند که با شعله ور کردن مقطعی ان عمق فاجعه عظیم پیش را قابل درک میکند.حاکمان جمهوری اسلامی در ایران سابق بعنوان اخرین ماموریت خود با مشتعل کردن و هدایت عمدی جنگهای ملی و قومی اغازگر این توطئه و گسترانیدن ان به کل منطقه هستند.سیاست پنهان نهاد رهبری و سپاه با کنترل و هدایت تفرقه اندازی ملی و قومی و مذهبی دهه هاست توسط نهادها و رسانه های وابسته به خود در داخل و خارج و حتی در باشکاههای فوتبال بسان تراکتورسازی لشکر عظیم توده های میلیونی را مسلح به ذهنیت ناسیونالیسم افراطی و ویرانگر خود کردند.حاکمان مرتجع منطقه با تفکر مخرب اخوان المسلمین در ترکیه و یا وهابییت در عربستان میلیاردها دلار برای ساخت این ذهنیت در منطقه ، در بلوچستان و پاکستان و عرب در ایران سرمایه گذاری کردند. جنگ های نیابتی  در لیبی و سوریه و عراق و یمن و سودان و افغانستان و... بصورت عینی شروع گشته و هر روز شاهد قربانی گشتن صدها هزار قربانی و میلیونها قربانی ناشی از قحطی و گرسنگی هستیم . گسترش جنگ در کل منطقه که توسط حاکمان جنایتکار اسلامی در ایران که اغازگر و هدایت کننده همه انها بود اینبار در حجم بیشتر با قربانیان بیشتر در شرف اجرایی گشتن است.

جنگ  در شکل مجازی خود دهه هاست در سرزمینمان شایع گشته است.میلیونها متوهم ناسیونالیست افراطی و فاقد شده از شعور ترک و کرد و عرب و بلوچ و لر و فارس و ترکمن و ارمنی با پرچمهای خیالی و با میلیونها نقشه های چاپ گشته در لندن و مسکو برای ازادسازی سرزمینهای تحت اشغال بیگانگان در دفاع از اذربایجان واحد ،ارمنستان بزرگ،کردستان بزرگ،لرستان بزرگ،بلوچستان بزرگ،ترکمنستان واحد،و یا برپایی امپراطوری بزرگ هخامنشی هم اکنون درحال کشتار مجازی در دنیای مجازی از دشمنان خیالی خود هستند.
برای نمونه صدها فراخوان برای مسلح شدن مردم ترک اذری  با هدف ازادی ارومیه مقدس بعنوان شهر تحت اشغال کردهای متجاوز  از جانب هشت میلیون ترک اذری  لایک خورده است.در فراخوانهای مشابه احزاب و سازمانهای ناسیونالیست کرد و ارمنی نیز برای ازاد سازی خاک مقدس ارومیه عزیز از چنگ اشغالگران ترک اذری میلیونها لایک  را میتوان مشاهده کرد. همین فراخوانها در سیستان و بلوچستان و در خوزستان از طرف بلوچها و لر و بختیاریها و عربهای الاهوازی و کردها بیشمار هستند.  قره باغهای بعدی در ارومیه وخوزستان و سیستان و بلوچستان و کرکوک و... منتظر جرقه و یا فرمان اتش حاکمان جنایتکار اسلامی و فرماندهان سپاه و رهبر هستند.
چه باید کرد؟!
به باور من طرفداری از هر طرف درگیر جنگ شراکت در جنایت علیه بشر است.بیطرفی و بیتفاوتی در قبال این جنایتها نیز در تضاد با شرافت انسانی و بیشرفیست.اگر مدعی انسان هستیم نمیتوان در قبال این توطئه عظیم ضد بشری بیتفاوت باشیم .دهه هاست که من در سلسله مقالاتم  با فریاد و هشدارهای مشابه اظهار میکنم که میبایست بصورت جدی به فکر چاره جویی برای دفع این خطر عظیم باشیم و برای نجات میلیونها قربانی راهکارهای عملی را ارائه نماییم.اینک نیز با ظهور عینی این خطر برای چندمین بار با فریاداین  هشدار بعنوان ابتدا یک انسان مسئول و سپس بعنوان صاحب یک اندیشه سوسیالیستی و بعنوان یک انارشیست درجبهه چپ این  پیشنهادها را ارائه میکنم.
راهکارهای پیشنهادی
1-ایجاد سریع جبهه صلح طلبان
این جبهه با فراخوان من و سپس هزاران تن از هم اندیشانم در  سرزمینمان شروع گشته و به تایید هزاران فعال سیاسی در داخل حتی در زندان رسیده است.بخشی از نمایندگان فکری در جنبش دانشجویی و جنبش زنان و معلمان و جنبش کارگری و بخشی ازجنبش مترقی برابری خواهی ملتهای تحت ستم با اعلام پشتیبانی خود خواهان گسترانیدن این جبهه شدند.
2-افشاگری از سیاستهای توطئه و آغاز مبارزه جدی با تفکر ناسیونالیزم افراطی در همه جبهه های درگیر
میبایست با افشای همه تفکرات نژادپرستانه و ناسونالیزم افراطی در نقاب جنبشهای ملی و سپس در نقاب و تفکر تمامیت خواه و عظمت طلب در مقابله با جنبشهای برابری طلب ملی در هر لباس و نقاب خصوصا در نقاب چپ با منسوبیت در هر  حزب وسازمان ماهیت حقیر انان را را افشا کرد.تقویت تفکر سوسیالیستی و مترقی در درون جنبشهای ملی باعث کم رنگ شدن و بی اثرشدن نگرش مرتجع و فاشیستی درون این جنبش میگردد.
(به باور من ادمها حقیر نمیشوند بلکه با پاره کردن ماسک دروغین انان حقارت انان اشکار میگردد)
3- تسریع به جنبش سرنگونی
4- ساخت و تبلیغ بهترین آلترناتیو نظام ننگین حکومت اسلامی با هدف پایان دهی به همه ستمهای ملی و قومی وزبانی و مذهبی و دینی و جنسی وطبقاتی


به باور من کاراترین آلترناتیو سوسیالیستی با مرام انارشیستی یعنی برپایی حکومتهای شورایی خودگردان و دئموکراتیک و لائیک در سرزمینمان و سپس کنفدراسیون شورایی در منطقه ،  بهترین گزینه برای هر دو هدف است.یعنی با سازماندهی و ایجاد شوراهای مقاومت محلی (هسته های مقاومت) در همه شهرها  و همه بخشهای سرزمینمان و در همه محلات ،  هم میتوان به جنبش سرنگونی تسریع ببخشیم و هم مدل آلترناتیو اینده  (حکومتهای شوراهای خود گردان ) را نیز از فعل به عمل در اورده و اجرایی کنیم.   گستردگی شعار نان کار آزادی و حکومتهای شورایی در دل جنبشهای ملی و کارگری و زنان و دانشجویان نشانگر اگاهی پیشگامان راهبر این جنبشها میباشد.

به باور من و هم اندیشانم یگانه راه جلوگیری از جنگهای قومی و ملی با میلیونها متوهم عقب نگهداشته شده بعنوان سیاهی لشکر این توطئه عظیم ، ایجاد فوری شوراهای خود گردان ابتدا در شکل هسته های مقاومت محلی در ارومیه و شهرها و مناطق  مورد اختلاف در خوزستان و بلوچستان است.راهکار برپایی حاکمیت شوراهای خود گردان در ارومیه  و خوزستان و بلوچستان و تمامی شهرها و مناطق سرزمینمان توسط همه مردم ساکن ان شهرها و مناطق که دارای هویتهای مختلف ملی و قومی و طبقاتی و دینی و مذهبی و... هستند و با تقسیم قدرت برابر به همه شهروندان ساکن ان مناطق تنها راه جلوگیری و نابودی توطئه جنگ افروزیست.  با  نابودی کامل دولت متمرکز ستمگر به ستم گری ملی و قومی و طبقاتی و جنسی میتوان پایان داد.با کوچک کردن دولت در توهم کشورهای خیالی با مرزهای جدید و با برنامه های استقلال خواهی نمیتوان به همه ستم گریها پایان داد.
بنابر این وظیفه پیشگامان جنبش چپ در سرزمینمان ، اگاهی دهی بهمراه سازماندهی نیروهای پیشگام مبارز در همه جنبشهای اجتماعی و با هدف  ایجاد فوری این هسته های مقاومت و گسترانیدن انها میبایست باشد.

اینک با توجه به ضرورت ایجاد گفتمان برای ایجاد جبهه صلح من و هزاران تن از از هم اندیشان اقدام به برپایی صدها هسته  مقاومت در سرزمینمان و در همه شهرها کردیم.این گفتمان با کمک و یاری هم اندیشان و رفقا و قهرمانان سرزمینمان تبدیل به گفتمان سراسری در تنها رسانه های محدودمان در فضای مجازی گشته است.صدها هزار هشتک بنام ایجاد فوری هسته های مقاومت شوراهای محلی و هزاران بیانیه در طرفداری از ایجاد جبهه صلح نشانگر گسترش این جنبش ایجاد شده است. جنبشهای اجتماعی و شورش گرسنگان با کوچکترین جرقه ها در انتظار شعله ور گشتن هستند شما نیز به این جنبش بپیوندید.  علی رغم درخواستهای مکرر از صاحبان رسانه های مستقل هیچ یک از انان رسانه های خود را در اختیار این اندیشه قرار نداده و حتی در نهایت بیشرمی این هشدارها و این فراخوانها را بشدت سانسور میکنند. نیاز فوری این گفتمان به رسانه های نیروهای مستقل است.این هشدارها را نیز شما با دانش و اگاهی بیشترتان بسان ما فریاد کنید.خطر ویرانی کامل سرزمینمان با اجرایی گشتن این توطئه را جدی گرفته و برای دفاع از شرافت انسانیتان بیطرف و بیتفاوت نباشید.بیطرفی و بیتفاوتی در قبال جنایتهای ضد بشری در تضاد با شرافت انسانی و بیشرفیست.

باریش نصیریان 

 

 

 

 

 

 

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

توضیح   .

بنابر این با افشا و پالایش تفکرات مخرب ناسیونالیستی و معیوب در ماسک جنبش چپ ،بستر اتحاد عمل  سوسیالیستهای واقعی  را میتوان تشکیل داد.ایجاد فوری جبهه صلح در سرزمینمان و جهانی ساخت این جبهه از وظایف مبرم جنبش چپ است.                           

 برای نمونه  و برای شناخت دقیق ماسک چپگرایان قلابی مثالهای عینی را باز تکرار  میکنم.هدف اصلی نیروهای چپ و خصوصا سوسیالیستهای واقعی در تسخیر قدرت نمیبایست باشد . نابودی کامل نهاد قدرت متمرکز در شکل دولت ستمگر به همه ستمگریها پایان خواهد داد. به باور من  اندیشه مدعیان سوسیالیستی که معتقد به تسخیر قدرت و برپایی دیکتاتوری پرولتاریاست توهمی بیش نیست و تفکری انحرافی در جبهه سوسیالیستهاست.اکثر سازمانها و احزاب مارکسیست با مذاهب لنیننیزم ارتدودوکس و یا مذهب شیعه گری ان در سرزمینمان در نقاب چپ ، ناسیونالیستهایی بیش نیستند.پسوند ایران انها در سر در مغازه های چند نبشه انان نماینگر تفکر ناسیونالیزم تمامیت خواهی است که صرفا برای تسخیر قدرت در نقاب چپ همچنان فریبکاری میکنند.  راهکارهای پیشنهادی ابکی انان برای رفع ستم ملی و مذهبی و جنسی و حتی طبقاتی انان بیشر شبیه شوخیست.بعنوان مثال شعار ویا پذیرش حق تعیین سرنوشت حتی تامرحله جدایی و استقلال ملتهای تحت ستم ، مشروط به تایید شورای نگهبان و یا فقهای رهبران خود خوانده شده است.شرط اینکه این جدایی ها ابتدا باید  بنفع طبقه گارگر باید باشد و چون ما بعنوان نمایندگان طبقه کارگر ، میبایست ان را تایید نماییم نمایانگر این فریبکاریست.

جنبش زنان نیز فقط در حوزه تنگ نظرانه انان میایست در یک طبقه کارگر تنگ گشته و سپس به تایید انان برسد.جنبش طبقاتی نیز از منظر انان میبایست برهبری سرخ حزبی  انان بسان بلشویکها به دیکتاتوری پرولتری بینجامد تا با سرکوب خونین شوراهای کارگران به بهشت شوروی و اقمارش برای ان کارگران باز تکرار گردد.این احزاب که هیچ کدام این جنایتهای بلشویکی در شوروی و اقمار ان در نصف جهان (حاکمیتهای مختلف احزاب برادر در کشورهای مشابه ) را محکوم نکردند .همه احزاب و سازمانهای مارکسیست لنینیستی در جهان و سرزمینمان که  این جنایتها را محکوم نکردند ، به باور من و مطمئن باشید در صدد تکرار ان جنایتها هستند.در مقابل ستم دینی و مذهبی تنها دین مارکسیزم و ایه های مقدس میبایست تفکر و مذهب رسمی کشور خیالیشان باشد.ایا با این اندیشه های مخرب دینی در نقاب سوسیالیزم میتوان به جنگ تقدس و سرمایه رفت و به همه ستمها پایان داد؟

October 28, 2020

ترس به جان خامنه ای و روحانی افتاده است

ترس به جان خامنه ای و روحانی افتاده است

"حکم می کنم!" ... رضا

"... بدون اخذ عوارض، گذرنامه در دستش می گذاریم و به هر جا دلش می خواهد برود!"... محمدرضا پهلوی

" ... جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد!"... خمینی

" ... ترسوها حق ندارند اسم عقلانیت را بیاورند! زیرا عقلانیت به معنای محاسبه درست است."... خامنه ای

این سخن های زهرآگین و ابلهانه از دیکتاتورهای ضد ایرانی  و خود فروخته ای است که سرنوشت میهن ما را دگرگون کرده است. این سخن ها مردم ما را به خاک و خون کشیده است. فرهنگ ما را نابود کرده و گرسنگی و بدبختی را در یک صد سال گذشته بر سرتاسر کشور ما گسترش داده است.

این سخن ها را یک مادر فرهیخته و یا یک پدر دلسوز و با فرهنگ به این خائنین نیاموخته است. آن ها این سخنان را از فردوسی، عطار، مولوی و حافظ و یا آموزگاری دانا فرا نگرفته اند. این سخن ها را دشمنان ملت ما به این میهن فروشان دیکته کرده اند.

خامنه ای خودش از ترس در زیر زمین پنهان شده است اما به حسن روحانی می گوید ترسو،  او ترسش را در زیر واژه ی عقلانیت پنهان می کند و می گوید: « ترسوها حق ندارند اسم عقلانیت را بیاورند زیرا عقلانیت به معنای محاسبه درست است.». هم خامنه ای می ترسد و هم همه ی سردمداران و سرداران حکومت اسلامی می تر سند. آن ها هم از خودشان و هم از خشم مردم می ترسند.آن ها می دانند که میلیون ها ایرانی را بی خانمان کرده اند، آن ها می دانند که صدها هزار مادر ، پدر، فرزند، برادر و خواهر را کشته و میلیون ها ایرانی را عزادار کرده اند و روزی که کاسه صبر مردم لبریز شود خامنه ای در هر سوراخی که پنهان شده باشد پیدایش خواهند کرد و به سزای کارهای ناشایست و خیانت هایش خواهند رساند. او نیز به سرنوشت صدام حسین و قذافی دچار خواهد شد مگر آن که یا خودش سر عقل بیاید و راه نجات خود را فراهم کند و یا سردار میهن دوست و با شرفی او را دست بسته به دادگاهی مردمی و ملی بسپارد. من امیدوارم که "عقلانیت" یا "ترس" و یا هر دو سبب شود که کار به خشم توفانزای مردم نکشد.

فاجعه جمهوری اسلامی پس از پایان یافتن جنگ سرد، در ایران پدید آمد. آن روزهایی که کشورهای غربی بیم آن را داشتند که مبادا ایران هم به دامن کمونیسم بغلتد، کوشیدند ایران را کشوری نشان دهند که در آن همه  چیز روبراه و در حال پیشرفت است. در سال ۱۹۱۷ که انقلاب اکتبر در کشور همسایه ما اتفاق افتاد، ایران در اشغال انگلیس بود. اما انگلیس ها از ترس ورود ارتش سرخ به ایران در فوریه ۱۹۲۱ نیروهای خود را از ایران خارج کردند.

در تابستان ۱۲۹۹ (۱۹۲۰ میلادی) ژنرال ادموند آیرونساید فرمانده نیروهای انگلیس در شمال به ایران آمد تا ایران را از خطر افتادن به دست بلشویک ها نجات دهد. ژنرال آیرونساید با گماشتن رضاخان به فرماندهی نیروهای قزاق در ایران، برنامه ی کودتا را آغاز کرد. ژنرال آیرونساید در خاطراتش می نویسد: « ... با رضا گفت و گویی داشتم و او را به فرماندهی کل قزاق های ایرانی گماردم ... رضا صراحتاً قول داد و من با او دست دادم. به اسمایس گفته‌ام بتدریج کنترل را کاهش دهد. به هیچ وجه نگران رفتن نیستم...»؛( ص. ۳۶۹- ۳۶۸)

آیرونساید در۱۷ فوریه ۱۹۲۱  چند روز  قبل از کودتا ایران را ترک می کند. رضا خان در سوم اسفند ۱۲۹۹ خورشیدی ( ۲۱ فوریه  ۱۹۲۱) دست به کودتا زد و تهران را اشغال کرد. قزاق ها به در و دیوار شهر اعلامیه ای زدند در نه ماده که بر بالای اعلامیه نوشته شده بود؛ " حکم می کنم" و در زیرامضایی بود با نام رضا! تنها یک نام کوچک، نه نام ایل و تباری، نه نام فامیلی!  این واژه ی "رضا" نشان دهنده ی نام و نشان و جایگاه قزاق بیسوادی است که نام خانوادگی هم نداشت و تنها نام رضا را در پای اعلامیه ی کودتا گذاشت.

از سال ۱۲۹۷ دوسال پیش از کودتا که قانون سجل احوال به تصویب رسیده بود، کسانی که مفهوم قانون و نام خانوادگی را می فهمیدند دارای نام فامیل و یا نام خانوادگی شده بودند مانند محمد مصدق، علی اکبر دهخدا، حسن اسفندیاری، احمد قوام و از این دست ... این محمد علی فروغی بود که نام خانوادگی پهلوی را به رضا خان پیشنهاد کرد. اما نام خانوادگی پهلوی را پیش از رضا خان یکی از مشروطه خواهان به نام محمود پهلوی برای خود به ثبت رسانیده بود. رضا خان که هم از پشتیبانی انگلیس ها برخوردار بود و هم با زد و بندهای سیاسی روز به روز قدرت و نفوذش افزایش می یافت به زور نام خانوادگی را از محمود پهلوی گرفت. محمود پهلوی پس از آن که نام خانوادگی پهلوی را از دست داد خود را محمود محمود نامید و تا پایان زندگی اش محمود محمود نامیده می شد. "تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن نوزدهم" یکی از کارهای پرارزش محمود محمود است.

"رضا شاه کبیر! بنیان گذار ارتش نوین!" بی آن که یک گلوله هم شلیک کند، به دستور بیگانگان از ایران رفت. استالین و چرچیل و روزولت به تهران آُمدند و سلطنت را به پسر رضا خان دادند. " محمد رضا شاه آریا مهر، بزرگ ارتشتاران فرمانده!" در ۲۵ مرداد سال ۱۳۳۲ پس از شکست کودتا از تهران به ایتالیا فرار کرد. او هنگامی که به ایران باز گشت به کرمیت روزولت فرمانده عملیاتی کودتای ۲۸ مرداد گفت: « من‌ تاج‌ و تختم‌ را از برکت‌ خداوند، ملتم‌ و ارتشم‌ و شما دارم.» محمد رضا پهلوی در اسفند ماه ۱۳۵۳ با بی شرمی خطاب به صاحبان اصلی ایران زمین یعنی ملت ایران، گفت: « کسی که وارد این تشکیلات سیاسی نشود و معتقد و مؤمن به این سه اصلی که من گفتم نباشد ... بدون اخذ عوارض، گذرنامه در دستش می گذاریم و به هر جا دلش می خواهد برود... » برآمدن و قدر قدرتی پهلوی ها به دوران جنگ سرد بین بلوک کمونیسم و جهان سرمایه داری محدود می شود. پس از فروپاشی شوروی تاریخ مصرف پهلوی ها پایان یافت و " کشتیبان را سیاستی دیگر آمد"! در دیماه ۱۳۵۷شاه مجبور می شود ایران را ترک کند. در کنفرانس گوادلوپ در دیماه ۱۳۵۷ ( ژانویه ۱۹۷۹ میلادی) سران چهار کشور قدرتمند سرمایه داری ( انگلیس، آمریکا، فرانسه و آلمان) ملت ایران را از ادامه ی انقلاب باز می دارند و برای ویران کردن ایران خمینی را به جانشینی شاه می گمارند. خمینی با پشتیبانی انگلیس، بی بی سی و دستگاه های ارتباط جمعی جهان همه ی آرزوهای ملت ایران را برای آزادی و استقلال به باد می دهد و ایرانی را  ۱۴۰۰ سال به عقب بر می گرداند و می گوید: جمهوری اسلامی ؛ "نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد"! و این جمهوری اسلامی است که پس از چهل و چند سال، با دروغ و خدعه و جنایت، ایران را ویران ساخته و ایرانیان را به خاک سیاه نشانده است.

منوچهر تقوی بیات

هفتم آبانماه ۱۳۹۹ خورشیدی برابر با ۲۸ اکتبر ۲۰۲۰ میلادی

 

  

نگاهی گذرا به وابستگی سلطنت پهلوی به امپریالیستها‏

نگاهی گذرا به وابستگی سلطنت پهلوی به امپریالیستها‏

بخش سوم و پایانی :رضا پهلوی

در این بخش در ارتباط با وابستگی خاندان پهلوی به امپریالیست ها به مورد رضا پهلوی، پسر شاه ‏سرسپرده، پرداخته خواهد شد.‏

در رابطه با آن چه در بخش قبلی در ارتباط با رژیم شاه سابق گفته شد، لازم به یادآوری است که ‏محمد رضا شاه که با کودتای امپریالیستی 28 مرداد سال 1332 توسط امپریالیست های انگلیس و ‏‏‏آمریکا بر علیه حکومت قانونی دکتر مصدق، بار دیگر بقدرت رسانده شد، شرایط غارت و چپاول و ‏استثمار نیروی کار در ایران توسط اربابانش را فراهم آورد. اولین اقدام، قرارداد کنسرسیوم بود که ‏طی آن ذخایر نفت ایران که دولت مصدق آن را ملی کرده بود در اختیار امپریالیست ها قرار گرفت.  رژیم ‏شاه برای حفظ منافع امپریالیست ها (به خصوص امپریالیسم انگلیس و ‏‏آمریکا) در ایران، دیکتاتوری ‏لجام گسیخته ای را در جامعه به وجود آورد تا آن جا که صدای هر انسان آزایخواه و انقلابی و مبارزی ‏در سیاهچال های شاه با شکنجه و اعدام و تیرباران جواب داده شد‎.‎‏  به این ترتیب شاه با اعمال ‏وحشیانه اش علیه مردم، نشان داد که سرکوب داخلی جزیی جدایی ناپذیر از سرسپردگی به ‏بیگانگان و خدمت برای اربابانش می باشد. در نتیجه با خیزش میلیونی توده های مردم که از فقر و ‏فلاکت و خفقان به تنگ آمده و خواهان پایان یافتن نظام ظالمانه شاه بودند، انقلاب سال 57 در ایران ‏رقم زده شد.  ‏

رضا پهلوی، پسر شاه سابق و نوه کسی که مردم ایران او را با نام رضا قلدر می شناسند، علیرغم ‏آگاهی به این امر که پدرش با قدرت توده های مردم به زباله دان تاریخ سپرده شد و جدش را نیز ‏انگلیسی ها با خفت و خواری از قدرت برکنار کردند، هنوز رؤیای نشستن بر تخت سلطنت را در سر ‏خود می پروراند. او در صحبت ها و مصاحبه های خود همواره از اشتباه مردم ایران صحبت می کند ‏که گویا از سر ناآگاهی حکومت پدرش را ساقط کرده و به دست خود ، رژیم آخوند ها را بر سر کار ‏آوردند. ولی این ادعا درست نیست. ‏

واقعیت این است که رژیم جمهوری اسلامی به هیچ وجه حاصل و خواست مبارزات مردم ایران ‏نبود. اگر به خواسته ها و شعارهای مردم در آن سال ها نگاه کنیم، مردم برای استقلال، آزادی و ‏عدالت اجتماعی و به عبارتی دیگر علیه وابستگی به امپریالیست ها و دیکتاتوری و فقر و فلاکت ‏بپاخاستند، اما رژیم کنونی با کمک امپریالیست ها و با توسل به فریب و ریا و در ادامه با قهر ضد ‏انقلابی و سرکوب مبارزات آنان، از تحقق به خواسته های انقلابی و به حق شان جلوگیری کرد. در ‏نتیجه قدرت گیری خمینی جلاد و رژیم جمهوری اسلامی ارتجاعی اش، حاصل انقلاب مردم نبوده، ‏بلکه حاصل سیاست های قدرت های بزرگ امپریالیستی بود که در کمین انقلاب توده ها بودند. کنفرانس ‏گوادلوپ ، نمایانگر پیوند رژیم جمهوری اسلامی با اربابانش بود تا روند وابستگی و حفظ سیستم ‏سرمایه داری وابسته، با قلع و قمع مبارزات توده ها در ایران، ادامه پیدا کند. بنابراین اگر چه حکومت ‏شاه به قدرت مردم از بین رفت ولی چون سیستم سرمایه داری به جا ماند وابستگی به ‏امپریالیست ها همچنان تداوم یافت. این واقعیات نشان می دهند که دیکتاتوری ای که امروز توسط ‏رژیم جمهوری اسلامی در ایران برقرار است، و زندان و شکنجه و فقر و فلاکت ، همه ریشه در ‏سرسپردگی این رژیم و رژیم های گذشته به امپریالیست ها و تداوم این سرسپردگی توسط رژیم ‏جمهوری اسلامی دارد. ‏

امروز در روند وابستگی ایران، بخصوص بعد از قیام های قهرمانانه ایران در دیماه 96 و آبان 98 ، طیف ‏گسترده ای از ضد انقلابیون و خائنین با توهم به این که بر موج مبارزات مردم سوار شوند و مبارزات ‏آنان را به انحراف بکشانند ، در کمین انقلاب توده ها هستند تا انقلاب فردای مردم ایران را به دست ‏قدرت های سرمایه داری بسپارند. آن ها خیال شان را خوش کرده اند که با توسل به شعارهای دروغین ‏دمکراسی و آزادی، خواهند توانست باز مردم را فریب دهند. یکی از این افراد ضد انقلابی ، رضا ‏پهلوی می باشد. با توجه به این که طفره رفتن از ذکر واقعیات و توجیه جنایات خاندان پهلوی ‏همیشه یکی از ترفندهای او بوده، وی در یک سخنرانی در یکی از اندیشکده های ‏‏آمریکا به تاریخ ‏‏24 آذر 1397 برابر با 14 دسامبر 2018 ادعا می کند که رضا شاه برای (ایرانی که هیچ بوده) ایرانی ‏مدرن ساخت و برای تلطیف دیکتاتوری پدرش، از آن به عنوان "عدم فضای باز سیاسی" صحبت می ‏کند. در مصاحبه با اندرئا گلاودیا هوفمان نیز او بدون هیچگونه اعتقاد و احترام به عقاید مردم ایران، ‏خود را شاه ایران قلمداد کرده و چنین می گوید: "طبق قانون اساسی ما، می بایستی من به این سن ‏رسیده باشم تا بتوانم شاه شوم. البته می بایستی در  مجلس ایران هم سوگند پادشاهی یاد می ‏کردم، بنا بر این می توان گفت که «بنا به قانون» شاه ایرانم".  او در همان سخنرانی در قسمتی از ‏صحبت هایش چنین میگوید: "در جریان انقلاب ایران در سال 1357 مردم نمی دانستند چه می ‏خواهند، اما او با مردم رو راست است و از حالا به آن ها می گوید که او می خواهد، ایران قانون ‏اساسی سکولاری داشته باشد که همه در آن برابر باشند." به راستی چگونه می توان خواسته ها ‏و آگاهی مردم را در انقلاب سال 1357 چنین توهین آمیز و ابلهانه بیان کرد؟  این نظر به هیچ وجه ‏درست نیست که مردم در انقلاب 57 نمی دانستند که چه می خواهند. برعکس، مردم مبارز ایران ‏آگاهانه علیه وابستگی جامعه خود به امپریالیست ها و در رأس آن ها امپریالیسم ‏‏آمریکا، علیه ‏دیکتاتوری و فقر و فلاکت بپاخاستند. از این رو نمی توان آنان را متهم به این حد از ناآگاهی کرد. در ‏انقلاب سال 1357 مردم ایران، آگاهانه شعارهایی مانند آزادی و استقلال می دادند که حاکی از ‏خواست آن ها برای پایان دادن به سلطه امپریالیست ها در ایران و رسیدن به رفاه و آزادی بود. برای این ‏منظور ، آن ها شعار می دادند "تنها ره رهایی ، جنگ مسلحانه" تا بتوانند نظم نوینی جایگزین نظام فاسد ‏و دیکتاتوری پیشین نمایند‎.‎

در نوشته قبلی به وابستگی و دیکتاتوری رژیم شاه اشاره شد و نشان داده شد که هیچ انسان ‏مبارز و آزادیخواه و انقلابی از زیر تیغ دیکتاتوری رژیم شاه جلاد جان سالم بدر نبرد.  رضا پهلوی به ‏مردم نمی گوید، اگر انقلاب 57 بوقوع نمی پیوست، سرنوشت هزاران زندانی سیاسی که بدست ‏مردم از زندان ها آزاد گردیدند، به کجا می کشید؟  آیا سرنوشتی به جز اعدام، تیرباران (کاری که ‏جمهوری اسلامی در ادامه کار شاه انجام داد)، در انتظار آن ها نبود؟

‎ ‎رضا پهلوی امروز بدلیل ترس از قدرت توده ها، با فریبکاری ، خود را طرفدار مردم جلوه داده و شعار ‏دمکراسی سر می دهد تا به اهداف پلیدش که همانا نوکری به قدرت های امپریالیستی در پوشش ‏دموکراسی کاذب می باشد، دست پیدا کند‎.‎‏ با نگاهی به یکی از نامه های او به ترامپ که در تاریخ ‏دوشنبه 16 اکتبر 2017 بوده، شاهد آن هستیم که از تلاش های ‏‏آمریکا برای مقابله با رژیم جمهوری ‏اسلامی قدردانی می کند. وی مینویسد: "در حالی که ما از تلاش دولت ایالات متحده برای مقابله ‏با رژیم تروریستی قدردانی می کنیم، ما انتظار داریم رهبران و مقامات آن بطور مناسب به مناطق ‏تاریخی و جغرافیایی ثبت شده با نام های مناسب خود اشاره کنند. از توجه شما به این موضوع ‏سپاسگزارم". و یا به تاریخ 14 آپریل 2017 در گفتگو با خبرنگار آسوشیتدپرس چنین می گوید: "از ‏کمک های هر کسی از جمله ‏‏آمریکا، سعودی ها، اسرائیلی ها استقبال می کند‎.‎‏" گوئی اگر نوکر ‏صفتی، مزدوری و خیانت به مردم در کارنامه و دستور این خاندان جنایتکار قرار نداشت، نیروهای ضد ‏خلقی فوق حاضر به کمک به او می بودند. امروز او در شرایطی از پدرش و حکومت وابسته به ‏امپریالیسم پیشین دفاع می کند که هنوز زنان و مردانی هستند که از دوره شاه آثار شکنجه بر روی ‏جسم و روان آنان باقی مانده است. این ها گواه و مدارکی هستند تا به نسل امروز ثابت کنند که ‏حرف زدن رضا پهلوی از دمکراسی، دروغی بیش نیست و او خواهان گسترش و تداوم وابستگی و ‏دیکتاتوری دیگری در کشور ما می باشد. به طوری که او امروز گرفتن کمک های مالی یعنی گدایی ‏کردن از قدرت های سرمایه داری و سرسپردگی به آنان را مانند همه مزدوران، جزیی جدایی ناپذیر از ‏عملکردهای خود می داند‎.‎

مدارکی وجود دارند که رابطه او با سازمان جاسوسی سیا و جریانات دیگر را نشان می دهند. این ‏مدارک چهره کریه و ددمنشانه او را که ادعای دمکراسی و آزادی در ایران را دارد برای مردم ایران ‏آشکار می سازند. بعنوان مثال میتوان به کتاب "من و خاندان پهلوی" نوشته احمد علی مسعود ‏انصاری و یا کتاب اندرو فریدمن بنام "‏‎Covert Capital" اشاره کرد. در کتاب "من و رضا" که ادامه همان ‏کتاب من و خاندان پهلوی می باشد، چنین آمده است که از صد و پنجاه هزار دلار، که ماهانه سازمان ‏سیا پرداخت می کرد و به حسابی بنام پهلوی سوم (رضا پهلوی) ریخته می شد، بر طبق توافق باید ‏پنجاه هزار به پرویز ثابتی، مقام امنیتی زمان محمدرضا شاه  و شکنجه گر ساواک پرداخت می شد و ‏بقیه را که در کتاب به آن اشاره شده به نزدیکان رضا پهلوی که همگی از حساب او حقوق دریافت ‏می کردند، یعنی این افراد می توانند بگویند که از رضا پهلوی حقوق دریافت می کنند، نه از سازمان ‏سیا‎.‎

در همان کتاب من و خاندان پهلوی به یکی از کمک های کشور عربستان سعودی در سال 1980 ‏اشاره شده که مبلغ هفت میلیون دلار به رضا پهلوی کمک مالی شده است. با توجه به این که تا به ‏امروز از طرف رضا پهلوی علیه این اسناد و مدارک مهم هیچ اقدامی صورت نگرفته است، خود بیانگر ‏صحت و درستی آن می تواند باشد. دزدی ها و روابط با مخوف ترین و خطرناک ترین سازمان های ‏جاسوسی جهان توسط خاندان پهلوی و همچنین رضا پهلوی، امروز امری نیست که مردم از آن ‏آگاهی و اطلاعی نداشته باشند.  امروز کاملاً آشکار است که رضا پهلوی و دیگر بقایای شاه خائن، ‏چگونه با ثروت دزدیده شده از مردم، هنوز به زندگی سلطنتی و شاهانه خود در خارج از مرزهای ‏ایران ادامه می دهند و با نقشه های مذبوحانه و ددمنشانه اشان در تدارکی دیگر برای آفرینش ‏جهنمی دیگر در ایران می باشند‎.‎

طبیعی است که با گرفتن کمک از منابع ضد خلقی و  امپریالیستی، رضا پهلوی و وابستگان به ‏جریانات سلطنت طلب و ضد انقلاب، در فردای سرنگونی رژیم دار و شکنجه جمهوری اسلامی به ‏قدرت مبارزاتی توده ها، یکی از نیروهائی خواهند بود که با تقویت نیروهای ضد انقلاب به کمک ‏سرمایه داران جهانی خواهند شتافت تا آن ها بتوانند از طریق نفوذ در مبارزات ضد امپریالیستی و ‏دموکراتیک به سلطه و استثمار خود ادامه دهند. چنان چه سرمایه داران وابسته در ایران در رژیم ‏شاه با تقویت نیروهای ارتجاعی و نوکر صفت امکانی فراهم ساختند تا امپریالیست ها بتوانند در ‏کنفرانس گوادلوپ، خمینی و دارو دسته اش (دیکتاتوری دیگری) را جایگزین رژیم شاه کرده و انقلاب ‏‏57 توده ها را عملا ملاخور بکنند‎.‎‏ اما در فردای انقلاب پیروزمند نوین ایران، رضا پهلوی و خائنین ‏امثال او باید در دادگاه خلق به محاکمه کشیده شوند و جوابگوی دسیسه گری ها، دزدی ها و ‏عوامفریبی های خود علیه مردم ایران باشند.‏

در روند وابستگی خاندان پهلوی بی مناسبت نمی باشد، در این جا اشاره ای هم به نقش و حمایت ‏رسانه های امپریالیستی، از خاندان پهلوی در جهت آلترناتیوسازی و تحریف حقایق داشته باشیم. ‏امروز رسانه های وابسته از قبیل صدای ‏‏آمریکا، بی بی سی، ایران اینترنشنال، رادیو فردا، من و تو ‏و غیره که با کمک های امپریالیستی در خدمت اربابان خود و در کمین انقلاب توده ها هستند، از ‏هیچ گونه دروغ و یا تحریف حقایق خودداری نمی کنند.  مثلا اگر به آخرین خیزش مردم در قیام خونین ‏آبان 98 و مبارزات رادیکال وانقلابی توده ها در سراسر ایران نگاه کنیم ، خواهیم دید که وسعت و ‏شدت مبارزات توده ها علیه رژیم تا به آن حد بود که در برخی از شهرها مدتی کنترل از دست ‏نیروهای مسلح رژیم خارج شده و به دست مردم افتاد.  مثلاً در شیراز و بوکان که نمونه های ‏برجسته جنگ ستمدیدگان ما علیه دشمنان شان بودند، مزدوران مجبور به فرار شدند و مردم با ‏مبارزات انقلابی و قهر آمیز خود و حمله به مراکز سرکوب و ستم، ژاندارمری، پلیس، پایگاه های ‏نظامی، بانک ها، مراکز مذهبی، پمپ بنزین ها و هر چه نشان از رژیم دار و شکنجه جمهوری اسلامی ‏داشت را به آتش کشیدند، بطوری که رژیم جهت سرکوب مردم از سلاح های سنگین، هلی کوپتر، ‏تانک و غیره استفاده کرد‎. ‎با این توضیح کوتاه حال اگر نگاهی به نقش این رسانه های خود فروخته ‏در قیام خونین آبان 98 داشته باشیم، می بینیم که رسانه ها و تلویزیون های نام برده، بخصوص ‏تلویزیون "من و تو" بطور مستمر و با تبلیغات گسترده سعی کرده و می کنند که خبرها منتشره را ‏به سمت و سوی خاندان پهلوی و به نفع آنان، این جرثومه فساد سوق داده و عده ای را که تحت ‏تاثیر شعارهای بعضی از سلطنت طلبان قرار گرفته و شعارهائی به نفع رضا خان قلدر می دادند را ‏برجسته کنند.  آن ها کوشیدند خواست ها و مبارزات قهرمانانه خلق های ایران را به اسم سلطنت طلبان و ‏خاندان پهلوی جا بزنند. گوئی که با مردمی ساده لوح و نا آگاه سر و کار دارند که حاضر خواهند بود ‏تاریخ 1400 ساله اسلام قرون وسطایی را به 2500 سال دیگر به عقب برگردانند و تاریخ رنج و ‏عذاب برده داری کوروش و داریوش و پاسارگاد را که بر دوش بردگان زخمی و به هلاکت رسیده ‏ساخته شده، دوباره بوجود آورند‎.‎‏ در عوامفریبی این رسانه ها می توان به سابقه آن ها در بی بی ‏سی فارسی در انقلاب 57 اشاره کرد که بی وقفه علیه شاه و به نفع خمینی تبلیغ می کرد و ‏عکس خمینی را در ماه به‎ ‎مردم نشان می داد. رسانه های ضد خلقی کنونی در ادامه این خیانت ‏هاست که امروز به نفع رضا پهلوی و طیف سلطنت طلبان تبلیغ می کنند و می کوشند بازگشت ‏سلطنت را خواست مردم جا بزنند. ‏

در این میان وضع رضا پهلوی بسیار مضحک است. او یک روز خود را پادشاه ایران می نامد، روزی ‏دیگر ادعای یک فرد عادی را می کند، یک روز به حکومت مشروطه اعتقاد دارد، روزی دیگر به ‏حکومت سلطنتی. او حتی در مصاحبه ای با خبرگزاری و وبسایت بلومبرگ در ماه جون 2018 ‏خواستار یک انقلاب دموکراتیک در ایران شد. البته انقلاب دموکراتیک او برای مردم دارای هیچ گونه ‏طرح و برنامه ای نمی باشد، و اتفاقاً در همین مصاحبه است که از کمک های مالی کشورهای ‏عربستان و اسرائیل برای انقلاب دمکراتیک در ایران سخن به میان میاورد و واضح تر از هر نوع دلیل ‏و استدلال نشان می دهد که به اصطلاح انقلاب دموکراتیک او از نوع کدام دیکتاتوری با نام ‏دموکراسی می باشد.‏‎ ‎

در خاتمه باید اشاره کرد که رضا پهلوی و طیف سلطنت طلبان درکی از جامعه ایران و مبارزات واقعی ‏آن ندارند. بعنوان مثال چندی پیش در یکی از مهم ترین سنگرهای مبارزه که دانشگاه ها می باشند، ‏دانشگاه هائی که سمبل مبارزه دانشجویان علیه سلطه امپریالیسم و دیکتاتوری، و سمبل مبارزه ‏برای آزادی و برابری هستند، دانشجویان شعار "مجاهد، پهلوی - دو دشمن آزادی"را سر دادند. این ‏شعار عمق آگاهی دانشجویان مبارز و  آن چه از تاریخ و از توده های مبارز ایران آموخته بودند را بیان ‏نمود و به واقع دانشجویان حرف دل مردم تحت ستم و انقلابی ایران را انعکاس دادند. اما در جائی ‏که رسانه های امپریالیستی فوق بر بوق شعار رضا شاه روحت شاد می دمند، شعار دانشجویان با ‏سکوت آن ها مواجه گردید‎.‎‏ چرا که آن ها خوب می دانستند که شعارها و خواسته های دانشجویان ‏فقط به دانشگاه ها مربوط نیست و بیانگر خواست ها و واقعیت هائی است که در جامعه می گذرد.  ‏باید خیال مزدورانی چون رضا پهلوی و همه سلطنت طلبان و رسانه های امپریالیستی را با تکیه بر ‏این واقعیت راحت کرد که مردم شعار دمکراسی و آزادی امپریالیست ها را بخصوص در سال های اخیر ‏برای کشورهایی مانند عراق، افغانستان، لیبی و دیگر کشورهای مردم جهان به عینه تجربه کرده اند ‏و فریب آن ها را نخواهند خورد. دمکراسی و آزادی ارمغانی آن ها برای مردم جهان، به جز تبلیغات دروغ ‏و در عمل جز بمباران، تجاوز، لشکرکشی نظامی، و تحکیم نفوذ و تسلط اقتصادی و سیاسی خود ‏بر مردم ایران را در پی نخواهد داشت‎.‎

با توجه به واقعیات فوق و مبارزه شجاعانه و دلیرانه مردم ایران که تا به امروز در مقابل دشمنان ‏اشان  یعنی امپریالیست ها و سرمایه داران داخلی ایستاده و به نبردهای خونین با آن ها برخاسته ‏اند و با ارج گذاشتن به مبارزات مردم و انقلابیون گذشته، امروز باید بتوانیم از تجربیات مبارزاتی آنان ‏برای ساختن آینده مان درس بگیریم تا راه رسیدن به دمکراسی و آزادی واقعی را برای مردم هموار ‏کنیم‎.‎‏ درست است که مردم ما برای رسیدن به دمکراسی و آزادی به دو انقلاب بزرگ (انقلاب ‏مشروطه و انقلاب 1357) متوسل شدند ولی انقلاب آنان به پیروزی نیانجامید، اما این انقلابات ‏دستاوردهای بزرگ و انکارناپذیری برای مردم ایران داشته اند.  امروز مردم ایران به خوبی آگاه هستند ‏که برای رسیدن به نان، مسکن، آزادی و استقلال راهی جز مسلح شدن و جنگیدن با دشمنان ‏خود ندارند. این را تجربه انقلابات دیگر نیز به ثبوت رسانده است که تنها یک خلق مسلح است که ‏امکان آزاد زیستن را دارد‎.‎‏ در شرایط کنونی اولین قدم برای بسیج و سازماندهی توده ها برای جنگ ‏علیه دشمنان خود، ایجاد تشکل های سیاسی – نظامی توسط کارگران آگاه و روشنفکران انقلابی ‏می باشد. پس وظیفه تمام نیروهای راستین انقلاب است که با تمام توان به سازماندهی جوانان ‏مبارز و آگاه کشور که همواره با فداکاری و از جان گذشتگی در پیشاپیش صفوف کارگران و ‏زحمتکشان، بیکاران، تهیدستان، حاشیه نشینان قرار گرفته اند، یاری رسانند، تا بتوان حول پرچم ‏تشکل، تسلیح، اتحاد، مبارزه و پیروزی گرد آمده و در مسیر انقلاب تا تحقق خواست های کارگران و ‏دیگر توده های تحت ستم ایران پیش رفت‎.‎

پایان

مرداد 1399‏

جدال علیه نفوذ چپ بورژوایی در جنبش کارگری ـ قسمت چهارم

جدال علیه نفوذ چپ بورژوایی در جنبش کارگری ـ قسمت چهارم

در نوشته ی قبلی یعنی قسمت سوم، بیش از بیش بر مالکیت خصوصی تمرکز نمودم که یکی از ثمرات آن ایجاد خود بیگانگی در انسان ها می باشد. در اینجا منظور از مالکیت خصوصی مبتنی بر نظام سرمایه داری است که نتیجه ی آن مناسبات کالایی در چارچوب ارزش مبادله و ارزش مصرفی که به تولید ارزش اضافه منجر می گردد که پس از تحقق انقلاب اجتماعی و در شرایط "حکومت شوراهای کارگری"، باید بطور تدریجی و پیگیرانه برای لغو آن فعالیت ها آغاز شود و در نهایت آزادی های سیاسی ـ اجتماعی در خدمت به اهداف آن است و نه آن چنانکه دموکراسی تکیه بر "پارلمانتاریسم" سرمایه حکم می کند. زیرا حکومت کارگری نمی تواند و نباید ابزارهای سرمایه داری را به خدمت گیرد و خود را در دام آن گرفتار سازد که نتیجه ی آن بطور حتم احیای دوباره ی سیستم گذشته خواهد بود. بنابراین در هر نوشته ای که در مورد "جدال علیه نفوذ چپ بورژوایی..." ارائه میدهم، در هر قسمتی از آن، پایه هایی که موجب استحکام نظام سرمایه داری می گردند و طرح آنها انقلاب کارگری را با شکست مواجه می سازند، به نقد تئوریک خواهم کشاند و از این نظر است که اهداف این نوشته ها تداوم خواهد داشت.    

حکومت کارگری و چپ بورژوایی

تا زمانی که برابری یا کمونیسم حاکم نشود، جامعه نیز طبقاتی است و قدرت سیاسی در دستان یک طبقه متمرکز خواهد بود و حامی منافع عمومی خویش در تمام عرصه ها می شود و هنگام اعتراضات و چالش های اجتماعی از ابزارهای سرکوبی که ایجاد کرده است، استفاده می نماید. بنابراین لنین به درستی در کتاب "دولت و انقلاب" نوشته است؛ دولت و قدرت سیاسی "محصول آشتی ناپذیری تضادهای طبقاتی است" و در تداوم آن در جامعه ی بورژوازی "ابزاری برای استثمار  طبقه ستمکش است" و در یک کلام سیادت یک طبقه علیه لایه ها و طبقه ی دیگر اجتماعی است. بعنوان نمونه از زمان قدرت گیری نظام سرمایه داری تا به امروز، حاکمیت سیستم بورژوازی بر مبنای اصل فوق به سلطه خویش تداوم می بخشد و در کنار ابزار سرکوب اجتماعی، از "دموکراسی پارلمانی" سود می جوید تا روند استثمار، نابرابری مطلق و ظلم بیکران اجتماعی را کم رنگ جلوه دهد و از تخاصمات جدی جلوگیری نماید.  ولی دگرگونی سیاسی ـ اجتماعی عصر ما، باید و ضرورتن بوسیله ی طبقه ای صورت پذیرد که در مرکز ثقل ضد سرمایه داری قرار گرفته و روشن است که پس از انقلاب کارگری، قدرت سیاسی خود را به کار خواهد گرفت، زیرا جامعه هنوز پس از انقلاب، طبقاتی ااست و فقط سیادت و برقراری شوراهای کارگری است که باید از یک طرف با تمام نهادهای متفادت بورژوازی، اعم اقتصادی، فرهنگی، دموکراسی پارلمانی و همه ی سنت های مرتبط بدان مبارزه کند و از طرف دیگر آزادی های پرولتری اکثریت عظیمی از آحاد اجتماعی را که در زمره ی نیروهای متفاوت کار به فعالیت مشغول اند، تامین نماید. به عبارت دیگر "قدرت شوراهای کارگری" بمثابه ی محور مختثاتی است که در مرکز دو طیف و دو بردار متفاوت قرار گرفته است و در چنین عرصه ای هر اندازه با آفات نظام سرمایه داری مبارزه شود، به همان میزان، گام های منطقی و موزونی را در تداوم فاز و یا مرحله ی اول سوسیالیسم طی خواهد نمود.

در بستر اهداف فوق باید به نکته ی مهمی اشاره کرد که از تجربه ی انقلاب کارگری اکتبر روسیه کسب می شود تا قدرت شوراهای کارگری هم تثبیت گردد و هم اندیشه های برابرطلبانه را بصورت تدریجی در اختیار منافع نیروهای کار اجتماعی قرار دهد و در چنین مسیری وظیفه دارد از برقراری دولت به مثابه ی دولت بورژوایی بطور کامل اجتناب نماید و از برگزیدگی فردی و هر آنچه که در فردیت متجلی می شود، دوری جوید. روشن است که در موارد خاصی با ممالک دیگری که در نظام سرمایه داری بسر می برند و در چارچوب دیپلوماسی آن، نماینده ای از شورا در راستای مناسبات فی ما بین، انتخاب خواهد کرد ولی دولتی بر مبنای وزرای منتصب نخواهد داشت. در واقع حکومت شوراهای کارگری همه ی نهادهای اجتماعی از جمله وزارتخانه ها را بصورت شورایی اداره نموده و مسئولیت های فردی حذف خواهند گردید. قدرت یاد شده نباید کاربردهای بروکراتیک سرمایه را در فاز اول کمونیسم، یعنی زمانی که کارگران قدرت سیاسی را کسب می نمایند، به خدمت گیرد و با سیادت طبقاتی و آنچه را که نیازهای اجتماعی را ضروری می کند، عملی سازند، در واقع:

«تمام طبقات پیشین، پس از رسیدن به سیادت، می کوشیدند آن وضع و موقع حیاتی را که به چنگ آورده اند تحکیم کنند و تمام جامعه را به شرایطی که طرز تملک آنها را تامین کند، تابع سازند. اما پرولتارها تنها زمانی می توانند نیروهای مولده ی جامعه را به دست آورند که بتوانند شیوه ی کنونی تملک خود و در عین حال همه ی شیوه های مالکیتی را که تا کنون وجود داشته است از میان ببرند. پرولتارها از خود چیزی ندارند که حفظ ش کنند. آنها باید آنچه را که تا کنون مالکیت خصوصی را حفاظت می نمود و به آن تداوم می بخشید، نابود گردانند. (12)  

متاسفانه انقلاب کارگری اکتبر روسیه در اولین گام خویش از بکارگیری سنن و سیستم نظام سرمایه داری بهره جست. زیرا اینگونه کاربست های بورژوایی به عناوین و اشکال مختلف قادر است پتانسیل نهادهای شورایی را تحت تاثیر قرار دهد و بطور جدی از "قدرت شوراها" کاسته شود. از چنین زاویه ای است که در قسمت سوم از مقاله ام در ارتباط با بحران و سپس به بن بست رسیدن انقلاب کارگری روسیه عنوان نمودم که بر عکس نظریات بسیاری، شکست انقلاب را از این کنگره تا آن کنگره و در تداوم این کنگره ها، به قدرت رسیدن خروشچف و یا از این واقعه تا آن واقعه و باز بطریق اولی از دوره ی حیات لنین تا سال 1924 و پس از مرگ زودرس وی،  ارزیابی ننموده و عمیقن معتقدم که بحران انقلاب کارگری روسیه از فردای به ثمر رسیدن آن، بطور تدریجی و به اشکال مختلف آغازیدن می گیرد.  

تجارب شکست حکومت کارگری در روسیه، چراغ راه آینده ی نسل جدید انقلاب خواهد بود. اما همانطور که در قسمت های پیشین مطرح نموده بودم، چپ بورژوایی از آنجا که شیفته ی ابزار و نهادهای بورژوایی است، قصد دارد آنها را در جنبش کارگری ادغام نماید و برای چنین هدفی موضوعات بی پایه ای را که هرگز عملی نگشته و ثمره و تجربه ای ببار نیاورده است، به خدمت می گیرد و از سیادت طبقاتی کارگری نفرت دارد ولی قادر نیست نفرت یاد شده را به صورت علنی عنوان کند، زیرا از جنبش انقلابی کارگری وحشت دارد و باید فریب کارانه موجودیت خود را در این جنبش حفظ نموده و همواره از پرچم دموکراسی بورژوایی استفاده کند و از آنجا که بوی تعفن دموکراسی بورژوایی، صحنه ی کره ی خاکی را آلوده نموده، به "دموکراسی مشارکتی" و یا "مستقیم" روی میآورد، افسانه ای که فقط روی کاغذ می ماند و بدون اندک تجربه ی تاریخی که از دل واقعیت اجتماعی نتیجه شده باشد، فرصت طلبانه، این دمل چرکین بورژوایی را در درون جنبش کارگری تبلیغ می کند. هر آنچه را که چپ بورژوایی قرن بیست و یکم عنوان می دارد، میراثی است که تقریبن از 150 سال قبل تئوریزه شده بود که مطابق آن دموکراسی بورژوایی همراه ابزار پارلمانی در اشکال مختلف، پرچم به اصطلاح مبارزات آنها را تدقیق می نمود. آنها نیز کارگران را به بهانه های مختلف، از قدرت گیری طبقاتی منع می کردند. آنها نیز برای فریب جنیش انقلابی، از دموکراسی تخیلی مشارکتی بهره می گرفتند. در این راه از میان چپ های بورژوایی قرن نوزده، کارل کائوتسکی را همراه با تئوری های ابداعی اش مورد قضاوت قرار میدهیم و در این راه نه از کتاب لنین بنام "انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد"، بلکه مستقیمن با نوشته های او ارتباط برقرار می نمائیم، زیرا کائوتسکی علاوه بر اینکه پدر یاران خود در قرن بیست و یکم می باشد، روشن تر و با صراحت بیشتری از چپ بورژوایی قرن بیست و یکم، نتایج و زمینه های مادی تئوریک اجتماعی را تفسیر می کند. مهم تر از همه آنکه کائوتسکی این "شجاعت" را دارد که نظریات خود را در ارتباط با مسائل کلیدی، جهانشمول بداند و در این راه از هر گونه انقلاب قهری کارگری و سیادت طبقاتی بر مبنای دگرگونی اجتماعی یاد شده، بر حذر شود و با اعتقاد و باورمندی خویش به "سوسیالیسم"، کارگران را در مسیر دموکراسی پارلمانی و از راه مسالمت به سوی سوسیالیسم سوق دهد، سوسیالیسمی که فاقد قدرت سیاسی طبقاتی است، بویژه چپ بورژوایی قرن نوزده از مفهوم "دیکتاتوری پرولتاریا"، خواب های مستبدانه می بیند و سیستم توتالیتر همه جانبه ای را استنباط می کند. در صورتی که منظور مارکس و انگلس از "دیکتاتوری پرولتاریا"، از یک طرف بیان روشن و صریح سیادت سیاسی طبقاتی کارگران در جامعه و از طرف دیگر مبارزه ای پیگیرانه و منطقی در تمام سطوح علیه سمومات، ابزارها و فرهنگ نظام سرمایه داری است. در بستر چنین هدفی کارل کائوتسکی را بعنوان یکی از نظریه پردازان چپ بورژوایی قرن نوزده انتخاب می نمائیم. کسی که تا سال 1937 از قرن بیستم نیز می زیسته است.

الف: کائوتسکی و دموکراسی بورژوایی  

در دوره های پایانی قرن نوزده، کائوتسکی اسیر دموکراسی برژوایی میشود و بیش از بیش در غالب اتحادیه های کارگری موضع سندیکالیستی اتخاذ می نماید. کائوتسکی از آنالیز دموکراسی بورژوایی به مسیری می رود که مبارزه ی کارگران و نیز "چارتیست ها" در انگلستان را به درستی ارج می نهد و در ارتیاط با حق رای عمومی علیه اشرافیت آن کشور که برای اولین بار در اروپا صورت گرفته بود،  تحسین نموده و با نمونه های دیگری همه و همه منجر می شوند که وی شیفته دموکراسی بورژوایی بر مبنای حق رای عمومی به شیوه ی پارلمانی گردد. او استفاده از ابزارهای دموکراسی بورژوایی را نه بعنوان بهره گیری های تاکتیکی، بلکه بر عکس به مثابه ی پدیده ای عمده و اساسی، ذهن و افکار خود را بدانها معطوف می دارد. کائوتسکی اینگونه از مبارزه ی طبقاتی و حکومت انقلابی کارگری وداع می کند و در هر نقطه ای از جهان که مبارزه ی مسالمت آمیز جریان دارد، وی آنرا به پرچم مبارزات مبدل می سازد تا به کمونیست های انقلابی معتقد به حاکمیت پرولتری و بطریق اولی "دیکتاتوری پرولتاریا" بتازد. کائوتسکی می نویسد:

«یقینا خواسته ی ما بحث آزاد در چارچوب دموکراسی است. دیکتاتوری رد کردن نظریات گروه مخالف را نمی خواهد، بلکه خواهان سرکوب قهرآمیز چنین نظرهایی است. به این ترتیب، پیش از آنکه اصولا بحث بتواند آغاز شود، دو شیوه ی دموکراسی و دیکتاتوری به طور آشتی ناپذیری در برابر یکدیگر قرار گرفته اند. یکی خواست هایش را مطرح می کند و دیگری خواهان جلوگیری از طرح آنهاست. عجالتا در حزب ما دیکتاتوری حاکم نیست و در میان ما می توان به طور آزاد بحث و گفتگو کرد.»(13)

کائوتسکی که مجذوب دموکراسی بورژوایی گشته است، آنرا اساس سوسیالیسم قرار می دهد و در همینجا مرتکب خطای فاحشی می گردد چرا که روبنای سیاسی، عصاره ی خود را از زیر بنا می گیرد و در چنین راستایی اگر نظریات وی را در نوشته هایش دنبال نمائیم، دموکراسی بورژوایی بسیار عمده تر و پر رنگ تر از ساختار اقتصادی سوسیالیسم می گردد و با چنین درک و عقایدی، کائوتسکی خود را همچنان "انقلابی" می داند، یک انقلابی که برای استقرار "حکومت کارگری" مبارزه میکند، ولی انقلابی گری کائوتسکی مفهوم جدیدی بود که وی در اواخر قرن نوزده و در ابتدای قرن بیستم ارائه میدهد. از نظر او انقلاب قهری مختص انقلابات بورژوازی است و از آنجا که ارتش نظام متخاصم به سرمایه داری، ضد مردمی بود، بورژوازی را به اجبار به انقلاب قهرآمیز می کشاند. اکنون این دوره بسر رسیده است و ما قادریم انقلابی باشیم و انقلاب نمائیم بدون اینکه سرنگونی قهری پیشه نمائیم. او اضافه می نماید که در حال و آینده اگر انقلابی قهرآمیز صورت گیرد، دلیل مشخصی دارد و به معنی آن است که سرمایه داری به رشد موزون خود نرسیده و دموکراسی تجربه نشده است. در تداوم اندیشه های کائوتسکی است که نظرات چپ بورژوایی در قرن بیست و یکم بدان منطبق می شود و دلایل هماهنگی و هم خوانی با تئوری های آن برملا می گردد و آن شیفته گی و دل بستگی به ابزارهای بورژوازی است که مطابق با آن دموکراسی و پارلمان آن از اهمیت بسزایی برخوردار می شود و بویژه چپ های بورژوایی "وطنی" با طرح و تکرار عدم تجربه ی دموکراسی و هم چنین در فقدان تکامل همه جانبه ی نظام سرمایه داری در ایران و نیز منقسم نمودن بورژوازی به نئولیبرال و کینزی  و در حقیقت تمایل به بخش اصلاح طلبی آن، از موضع پرولتری فاصله می گیرد و از تبلیغ و ترویج  صریح و روشن حکومت کارگری طفره می رود. بعنوان نمونه شعارهای چپ بورژوایی "وطنی"، گویای واقعی محتوا و ماهیت اساسی شیوه ی فکری  آنهاست و در تمام اطلاعیه ها و بیانیه های سیاسی، آلترناتیو حکومتی وجود ندارد و بیش از بیش در چارچوب شعارهای عام یعنی گنگ و بدور از مبارزه ی طبقاتی محصور گشته اند. قصد من از طرح سطور فوق این است که عنوان دارم، چپ بورژوایی قرن نوزده و ابتدای قرن بیستم در سراسر جهان و نیز در ایران، تداوم سیاست و تئوری های کارل کائوتسکی و شرکا است. کائوتسکی در شرایطی در وصف دموکراسی قلم میزند و آنرا تا درون "حزب سوسیال دموکرات" انکشاف می دهد ولی فراموش می کند که در ژانویه 1919 زمانی که همین حزب در قدرت سیاسی آلمان شرکت داشت، در قتل رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنخت، نقش آفرینی نموده بودند. شیفتگی کائوتسکی به دموکراسی بورژوایی اینگونه آشکار می شود:

«هر گاه در یک جامعه ای دموکراتیک پرولتاریا از نظر کمی زیاد و نیرومند شود و بتواند قدرت سیاسی را با استفاده از آزادی های موجود فتح کند، در آن صورت "دیکتاتوری سرمایه داری" مشکل خواهد توانست ابزار ضروری را برای سرکوب قهر آمیز دموکراسی فراهم آورد... اقشاری از طبقات متملک وجود دارند که تمایلشان به قهر علیه زحمت کشان در حال رشد است. اما در کنار آنها می توان به اقشار دیگری برخورد که قدرت فزاینده ی پرولتاریا را ملاحضه می کنند و در نزد آنها این تصور در حال شکوفایی است که می توان با دادن امتیازاتی به پرولتاریا او را راضی کرد.»(14)

مشاهده می نمائیم که کائوتسکی به تقدیس دموکراسی می پردازد و تعجب اینجا ست که معتقد است با افزایش نیروی کمی پرولتاریا، "دیکتاتوری سرمایه داری" قادر به سرکوب دموکراسی نخواهد بود، یعنی حکومت سرمایه داری را از دموکراسی آن جدا می کند و نقش استقلال طلبانه ای بدان می بخشد، در صورتی که همه می دانیم دموکراسی فرزند خلف نظام سرمایه داری است و از قدرت سیاسی آن تغذیه نموده و با فرمان اش سیر و سیاحت می نماید. اینگونه استقلال تخیلی موجب آن می گردد که نظام سرمایه داری به بخش های خوب و ملاحظه گر و نیز بد و خشن منقسم گردد و فراموش می کند اگر امتیازاتی در جامعه ای به سود طبقه ی کارگر و لایه های تحتانی جامعه گرفته می شود، نه از "خصوصیات انسانی ملاحظه گران بورژوازی" بلکه بر عکس به دلیل مبارزات پیگیرانه ی طبقه کارگر است. مشاهده می نمائیم که در گام اول با نظرات غیر واقعی کائوتسکی آشنا می شویم که ما را بیش از بیش به ناکجا آباد رهنمون می سازد. وی در تداوم بحث خود، آنچنان در رسای دموکراسی میپردازد که سرمایه داری را در برابر آن شکننده و نیز متحجر ارزیابی می کند:

«قدرت دولت مدرن با ابزار بوروکراسی و ارتش، بر فراز خلق قرار دارد و حتی در بعضی موارد آن چنان نیرویی کسب میکند که میتواند از نظر سیاسی و رای طبقاتی که از لحاظ اجتماعی و اقتصادی بر جامعه سیادت دارند، قرار گیرد و حکومت مطلقه ی خود را به وجود آورد. اما این وضعیت در هیچ جایی دوام چندانی نمی آورد. سیادت بروکراسی کار را به تحجر می کشاند و سرانجام در فرمالیسم پایان ناپذیر خودغرق میشود.»(15)

اندیشه های کائوتسکی بطرزی انعکاس می یابند که در همین زمینه گام های دیگری را به جلو سوق می دهد، در واقع او در تخیلات و خوش باوری های خویش سیر می کند و از آنجا که دموکراسی بورژوایی را مستقل از سیستم سیاسی بورژوازی می داند، جهان "سوسیالیستی" تراوش شده از ذهن خویش را در کمال مسالمت و نیز با ابزارهای نظام سرمایه داری، برای طبقه کارگر تحقق پذیر می انگارد، تو گویی قدرت سیاسی بورژوازی بوجود آورنده ی دستگاه های عریض و طویل بروکراسی و نهادهای مالی و اقتصادی خود نمی باشد و در ضمن "ماشین دولتی" آن نیز همانند "دموکراسی" مستقل از بورژوازی عمل می کند و در سایه مسالمت و افزایش بیش از بیش نیروی پرولتری، نظام سرمایه داری  و پارلمان آن به نفع  لایه های تحتانی و کارگری جامعه کنار می رود. زیرا کائوتسکی معتقد است:

«نیاز فوری به آن است که افکار عمومی بتواند سازمان های قدرت دولتی را به نقد گیرد، سازمان های غیر وابسته ای که توسط شهروندان به وجود می آیند در کنار سازمان های دولتی قرار گیرند، خودگردانی شهرها و روستاها و استان ها تحقق یابد، حق قانون گذاری از دستگاه های بوروکراتیک سلب شود، و بازرسی این موسسات در اختیار اجتماعات و پارلمان های تمرکز یافته یی قرار گیرد که از سوی مردم به طور آزاد انتخاب می شوند. مهم ترین وظیفه ی پارلمان بازرسی حکومت است و در این زمینه هیچ نهاد دیگری نمی تواند جانشین آن شود.»(16)

مشاهده می نمائیم که نظام سرمایه داری با ابزارهای فریب و ریای دموکراسی خویش چگونه بعضی از عناصر به اصطلاح چپ اجتماعی را شیفته و اسیر خود می سازد. عنصری که با مارکس و انگلس رابطه ای مستقیم داشت و مدتی را در لندن با آنها می زیسته است، از عمل انقلابی جنبش کارگری فاصله می گیرد و آمال و آرزوهای خود را در دنیای دموکراسی نظام سرمایه جستجو می کند. همین شیفته گی موجب ان شده بود که در جنگ جهانی اول به لجن زار ناسیونالیسم غوطه ور گردد و همراه بورژوازی لمیده در قدرت، ناقوس دفاع از میهن را به صدا آورد و در کشتار کارگران و زحمتکشان شریک گردد. کائوتسکی به همان اندازه که به نفع دموکراسی و در چارچوب به اصطلاح مزایای بیکران آن سر به آسمان می کشد، به همان اندازه از دیکتاتوری پرولتاریا بیزار است و مارکس و انگلس را به باد انتقاد می گیرد. انتقادی که به ویژه مارکس، خصلت و محتوای اینگونه دیکتاتوری را توزیع نداده است و در این مسیر تا آنجا پیش می رود که تئوری "دیکتاتوری پرولتاریا" را در رابطه با بلانکی و وایتلینگ ارزیابی نموده و یا به طریقی از روی رندی سیاسی می خواهد عنوان دارد که از آنها تاثیر پذیری داشته است.

ب: کائوتسکی و اتصال حکومت کارگری مارکس با بلانکیسم و وایتلینگ

کائوتسکی از اولین کسانی است که "دیکتاتوری پرولتاریا" ی برآمده از اندیشه های مارکس و انگلس را از زاویه ی متد فکری بلانکی و وایتلینگ ارزیابی می کند. همه ی کسانی که با مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا آشنایی دارند می دانند که "دیکتاتوری" کارگری مفهومی تحت لفظی به معنای سرکوب و ستم و مطلق گرایی نبوده و از دیدگاه جامعه شناختی، ماهیت و خصلت طبقاتی دارد. درواقع اساس ریشه ی فکری وایتلینگ و بلانکی در آوانتوریسم سیاسی برجسته می گردید، اندیشه که از مبارزه ی طبقاتی جدا می شود و پیشتازان سیاسی، محلل مشکلات اجتماعی می گردند. نظیر "ناردنیک ها" در روسیه که لنین جدال پیگیرانه ای را علیه آنها به پیش می برد و این شیوه از مبارزه در ابتدای قرن بیستم جدا از طبقه و لایه های تحتانی جامعه ارزیابی می گردد. اینگونه اندیشه ها نیز در تمام سطوح و جنبه های خود با تفکر کارل مارکس و انگلس بیگانه است.  اتهامی که کائوتسکی به مارکس و انگلس در رابطه با "دیکتاتوری پرولتاریا" وارد می کند، در سال 1918 زمانی که در وین (اطریش) بسر می برد، نگاشته است و مارکس و انگلس در حیات نبودند تا اینگونه اتهام بی پایه را با استدلال طبقاتی پاسخ دهند. هر چند که کائوتسکی از سال های قبل با کمونیسم انقلابی وداع کرده بود. او در این مورد رندانه عمل می نماید و ابتدا بلانکی فرانسوی و وایتلینگ آلمانی را که معتقد بودند؛ یک گروه کوچک می تواند به اشکال مختلف مبارزاتی روی آورد و از هر وسیله ای یرای کسب قدرت سیاسی به نفع پرولتاریا استفاده نماید، کائوتسکی اینگونه سیستم فکری را به "دیکتاتوری پرولتاریا" مربوط می سازد و اینگونه تشریح می کند:

«این گروه کوچک باید آن چه را اتوپیست ها نتوانستند از عهده اش برآیند انجام می داد و می بایست با توطئه، قدرت دولتی را تصرف و پرولتاریا را به سوسیالیسم هدایت می کرد. این نظریه را بلانکی و وایتکینگ مطرح کردند. چون پرولتاریایی که ناآگاه و فاسد است نمی تواند خود را سازمان دهد و اداره کند، پس همچنان که یسوعی ها در پاراگوئه سرخ پوستان را سازمان داده و اداره کردند، نیاز به برگزیدگانی از میان خود دارد که بتوانند حکومتی بوجود آورند و او را سازمان دهند و اداره کنند. وایتلینگ انتظار دیکتاتوری کسی را داشت که بتواند با رهبری ارتش پیروزمند انقلاب، سوسیالیسم را متحقق کند.»(17)  سپس او در قسمت دیگری از نوشته ی خود در همین مورد مشخص قلم می زند و اتاق فکری بلانکی و وایتکینگ، آوانتو ریست های مبارز جدا از توده که معتقد میباشند با گروه کوچک انقلابی می توان قدرت سیاسی کارگری را کسب نمود، ظریف و رندانه به مارکس مربوط می سازد، او در چنین روندی می افزاید:

«سرانجام آن که در دموکراسی می توان به طریقی مطمئن درجه ی بلوغ پرولتاریا را سنجید. میان هر دو مرحله، یعنی مرحله ی تدارک سوسیالیستی و مرحله ی سوسیالیسم عملی، که نیاز به دموکراسی دارند، مرحله ی سومی نیز قرار دارد یعنی مرحله ی دوران گذار که طی آن پرولتاریا قدرت سیاسی را به دست آورده، اما سوسیالیسم را هنوز از نظر اقتصادی نتوانسته عملی سازد. [به زعم عده ای] در این دوران میانی، دموکراسی نه تنها لازم نیست، بلکه حتی مضر هم هست. این طرز تفکرتازه نیست. ما همتای این نظریه را نزد وایتلینگ یافتیم. اما هواداران این نظریه به جمله یی از نامه یی که مارکس در ماه مه 1875 در ارتباط با انتقاد بر برنامه ی حزبی گوتا نوشته است، اتکا دارند (این نامه در شماره ی 9، صفحه 502 در نشریه ی زمان نو به چاپ رسیده است). در این نامه، در صفحه 507 این نشریه چنین می خوانیم: "میان جامعه ی سرمایه داری و کمونیستی دوران دگرگونی انقلابی یکی به دیگری قرار دارد. این دوره در عین حال با دوران انتقال سیاسی انطباق دارد که طی آن دولت چیز دیگری نمی تواند باشد مگر دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا". متاسفانه مارکس به توصیف مفصل این نکته نپرداخت تا روشن شود که او از دیکتاتوری پرولتاریا چه درکی دارد.»(18)

و سپس پائین تر، کمی عقب نشینی تاکتیکی نموده و می افزاید: «اضطلاح "دیکتاتوری پرولتاریا" که نه دیکتاتوری یک فرد، بلکه دیکتاتوری یک طبقه است، مشخص میکند که مارکس در اینجا معنی تحت اللفظی آن را مد نظر نداشته است.»(19).

آیا می توان طرز تلقی حکومت کارگری و بطریق اولی "دیکتاتوری پرولتاریا" را از محفظه های بسته ی فکری بلانکی و وایتلینگ استنباط نمود و آنرا به شیوه ای فرصت طلبانه و مستقیم و غیر مستقیم به مارکس و انگلس مربوط ساخت. بر عکس نظرات کائوتسکی، به نوشته ای از انگلس در مورد وایتلینگ معطوف می شویم:

«... اما  آن قسمت از طبقه کارگر، که به غیر کافی بودن کودتاهای صرفا سیاسی معتقد شده بود و لزوم تغیر اساسی سازمان کلیه ی جامعه را اعلام می نمود، در آن ایام خود را کمونیست می نامید. این یک کمونیسم زمخت و نتراشیده و کاملا غریزی بود؛ ولی کمونیسم به تدریج به نقطه ی اساسی دست می یافت و در محیط طبقه کارگر به اندازه ی کافی نیرومند شده بود که بتواند کمونیسم تخیلی کابه را در فرانسه و کمونیسم تخیلی وایتلینگ را در آلمان به وجود آورد. به این ترتیب در سال 1847 سوسیالیسم، جنبش بورژوازی بود؛ و کمونیسم، جنبش طبقه کارگر... ما بر این عقیده بودیم که "نجات طبقه کارگر فقط می تواند به دست خود طبقه کارگر صورت گیرد.»(20)

سند فوق نشان میدهد که کسب قدرت سیاسی بوسیله ی کارگران نه بر مبنای افکار آوانتوریستی و کودتا گرانه ی بلانکی و وایتلینگ که اراده بر این دارند با تشکیل ملیشیای نظامی، آنرا تصرف نمایند، بلکه در چارچوب رزم طبقاتی است. اگر کائوتسکی در سال 1918 به چنین افشاگری دست می یازد و آنرا توطئه گرانه مینامد، انگلس قبل از وی در سال 1888، اندیشه ی وایتلینگ و شرکا را کودتایی و تخیلی ارزیابی می کند و نجات طبقه کارگر را به دست خود کارگران محول می سازد.  آیا کائوتسکی با اینگونه ادبیات سیاسی آشنا نبود!؟ مشخص است که او با مفاهیم و نتایج "دیکتاتوری پرولتاریا" از زاویه ی اندیشه های مارکس و انگلس آشنایی داشت، ولی چرا اینگونه فرصت طلبانه و ناروا اصرار می ورزد، برای اینکه با گنجاندن ابهامات در چارجوب حکومت کارگری افکار مارکس و انگلس را تخریب و خدشه دار نماید و از این بالاتر، در چنین مسیری انقلاب اکتبر را نیز بی ارزش جلوه دهد و آنرا در امتداد اندیشه های دیکتاتوری مارکس و انگلس آراسته سازد. برای آنکه خط بطلانی به سیستم تفکر کائوتسکی و شرکا و نیز چپ های بورژوایی قرن بیست و یکم وارد آوریم، بطور فشرده بر "دیکتاتوری پرولتایا" تعمق می نماییم. همانطور که وافقیم، در کنگره ی "اتحادیه کمونیستها" که در نوامبر سال 1847 در لندن برگزار شد، به مارکس و انگلس ماموریت دادند که برنامه تئوریک و عملی حزب کمونیست (اتحادیه کمونیستها) را تدوین نمایند که این دو در ژانویه 1848 "مانیفست حزب کمونیست" را آماده نمودند و همانطور که انگلس تایید می نماید؛ اتحادیه کمونیستها ابتدا در آلمان و سپس تا سال 1848 در سطح اروپا فعالیت داشت و اروپایی بود. از چنین زاویه ای است که در ابتدا نوشته شده است: "شبحی در اروپا در گشت و گذار است ـ شبح کمونیسم"، ولی پس از انتشار، جهانی می شود و منجر به ایجاد بین الملل اول در سال 1864 می گردد. "مانیفست..." چنان پر بار و گویا است که مطابق آن وظایف تشکیلاتی کمونیستها مشخص می شود. در "مانیفست..." ما با واژه ی "دیکتاتوری پرولتاریا" روبرو نمی شویم ولی قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر طرح می گردد و در تداوم آن به جای واژه ی "دیکتاتوری"، از قوه ی قهر استفاده می شود که باید با تمام قوا در برابر طبقه ی بورژوازی ایستاده گی نموده و از حاکمیت کارگری دفاع نماید و نظام سرمایه داری را با توسل به قهر انقلابی سرنگون سازد. مارکس و امگلس تمام اهداف کمونیست ها برای کسب قدرت سیاسی را نه بر مبنای کودتا و پیشبرد اعمال آوانتوریستی، بلکه بعنوان یک طبقه وسیع که در حقیقت، جنبش اکثریت عظیم پرولتری است، استنباط می نمایند. زیرا زمانی که طبقه کارگر در اعتلا و سپس در وضعیت و موقعیت انقلابی جهت کسب قدرت سیاسی بسیج می شود، اکثریت عظیم جامعه در زمره ی پرولتارها به سوی انقلاب و سرنگونی نظام سرمایه داری آماده می شوند. در واقع پولاریزاسیون اجتماعی و با جهت گیری های طبقاتی کارگران و سایر لایه های تحتانی جامعه که بطور وسیع خرده بورژوازی فقیر را شامل می گردد، مجموعن اکثریت قابل توجه ای از نیروهای انقلابی و حتا طرفداران به انقلاب را در صحن اجتماعی در بر خواهد گرفت و بر علیه نظام استثمارگر سرمایه داری بسیج می شند. در چنین روندی آیا قدرت دولتی سرمایه، کناره گیری خواهد کرد و سیادت سیاسی را به مخالفان خود، اهدا خواهد نمود. زیرا آنطور که کائوتسکی و شرکا عنوان میدارند، به پاس ارزش های معنوی دموکراسی بورژوایی، گذاری مسالمت آمیز از سرمایه داری بسوی سوسیالیسم خواهیم داشت. مسلم است که بورژوازی با تمام قوا با نیروهای نظامی مقاومت خواهد کرد و کشتار وحشیانه ای آغاز خواهد ساخت. از این نظر است که نیروهای انقلاب دفاع مسلحانه خواهند نمود تا سنگرهای دشمن طبقاتی را یکی پس از دیگری فتح نمایند. بنابراین قهر انقلابی از طرف بورژواری به صفوف انقلاب تحمیل می شود و اینگونه باید نظام سرمایه داری سرنگون گردد و حاکمیت شوراهای کارگری، سیادت سیاسی ـ اقتصادی را در جامعه برقرار کند. اگر دگرگونی اجتماعی برای کسب قدرت سیاسی سوسیالیستی بصورت مسالمت آمیز صورت می گرفت، باید مغزهای معیوب و بیماری وجود داشته باشند که سرنگونی قهری نظام سرمایه داری را طرح و تبلیغ نمایند. آیا مارکس و انگلس و همه ی کمونیست های واقعی در سراسر جهان بدین امر واقف نیستند؟ اینها از مسائل اولیه و ابتدایی جامعه شناختی در ارتباط با دگرگونی اجتماعی و متعاقب آن کسب قدرت سیاسی است. از این نظر است که مارکس و انگلس یادآوری می نمایند:

«نزدیک ترین هدف کمونیست ها همان است که دیگر احزاب پرولتاری در پی آن هستند، یعنی متشکل ساختن پرولتاریا به صورت یک طبقه، سرنگون ساختن سیادت بورژوازی و احراز قدرت حاکمه ی سیاسی پرولتاریا».(21)

کائوتسکی و شرکا از آغاز قرن بیستم و نیز چپ های بورژوایی قرن بیست و یکم؛ چشم و گوش خود را بهتر باز نمایند و چگونگی کسب قدرت سیاسی بوسیله ی پرولتاریا را از طرف مارکس و انگلس را مشاهده کنند. کمونیست ها نیز عمیقن به آزادی پس از کسب قدرت سیاسی پرولتری، اعتقاد راسخ دارند و نه دموکراسی بورژوایی که بر مبنای سیستم فریبکارانه و کازینویی پارلمانی استوار است. انقلاب پرولتری نه مسالمت آمیز (زیرا نظام سرمایه داری نه اینکه قدرت را واگذار نمی کند، بلکه برعکس فریادهای عدالت جویانه را با سرکوبی وحشیانه پاسخ می دهد)، که با قهر انقلابی صورت خواهد گرفت. ولی از زمانی که شوراهای کارگری حاکمیت خود را اعلام میدارد، نیروی قضایی جامعه، احکام قتل و اعدام  در رابطه با مجرمین بطور کامل لغو خواهند گشت. حتا عناصری که در زمان حاکمیت سیاسی سرمایه داری و یا در پروسه ی انقلاب، مرتکب قتل و جنایت شده اند، نباید اعدام و یا به هر وسیله ای حذف فیزیکی شوند. کشتار انسانی برای همیشه محو می شوند و آزادی های اجتماعی در چارچوب تولید سوسیالیستی با ایده های متفاوتی که ارائه می گردد، برقرار خواهد شد. ولی باید دانست که قدرت شوراهای کارگری در مرحله ی اول سوسیالیسم، مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و توزیع در اشکال مختلف را احیا نخواهد ساخت و سوسیالیزاسیون اقتصادی را با شرایط جامعه انطباق خواهد داد. برعکس، کائوتسکی و تمامی چپ های بورژوایی قرن نوزده و نیمه ی قرن بیستم که قصد دارند با نسخه های بورژوایی به سوسیالیسم پاسخ دهند، به برنامه های اقتصادی توجه ای ندارند. اما کمونیست ها شیوه های اقتصادی تولید و توزیع اجتماعی بر مبنای سوسیالیزاسیون را در الویت قرار خواهند داد. انگلس متذکر می شود:

«با آن که "مانیفست" ـ اثر مشترک ماست، خویشتن را موظف می دانم، متذکر شوم که آن اصل اساسی که هسته ی اصلی کتاب را تشکیل می دهد به مارکس تعلق دارد. آن اصل این است که: در هر یک از اعصار تاریخ شیوه ی مسلط تولید و مبادله ی اقتصادی و آن نظام اجتماعی که ناگزیر از این شیوه ناشی می گردد زیر بنایی است که بر روی آن تاریخ سیاسی آن عصر و تاریخ تکامل فکری آن بنا شده و تنها به وسیله ی آن زیربنا می توان این تاریخ را توجیه نمود؛ و بنابراین سراسر تاریخ بشریت (از زمان تجزیه شدن جامعه ی طایفه ای اولیه که زمین در آن مالکیت اشتراکی بود)، تاریخ مبارزه ی طبقاتی و پیکار بین استثمار کننده و استثمار شونده و طبقات حاکم و محکوم بوده است و تاریخ این مبارزه ی طبقاتی، ضمن تکامل خود اکنون به مرحله ای رسیده است که در آن طبقه استثمار شونده و محکوم یعنی پرولتاریا نمی تواند از سلطه ی طبقه ی استثمار کننده و حاکم، یعنی بورژوازی، رهایی یابد مگر آن که در عین حال و برای همیشه تمام جامعه را از هر گونه استثمار و ستم و تقسیمات طبقاتی و مبارزه ی طبقاتی نجات بخشد.»(22)

آنچه که هسته ی اصلی تفکر مارکس میباشد و انگلس آنرا بازگو می نماید در روند تاریخی به اثبات رسیده است که عامل اساسی همه ی آنها، زیربنا یعنی ساختمان اقتصادی است. برعکس همه ی چپ های بورژوایی در لباس های رنگارنگ خود از ابتدا تا کنون، عمده گی  و الویت را به روبنا می بخشند و پیروزی و یا شکست اجتماعی هر پدیده ای را از زاویه ی آن بررسی می نمایند، همانطور که کائوتسکی معتقد بود و در یخش "دیکتاتوری و تصرف قدرت سیاسی" و حتا پس از کسب قدرت می نویسد: «... سوسیالیسم هدف نهایی ما نیست بلکه هدف، از میان برداشتن "هر گونه استثمار و ستمی است که علیه یک طبقه، یک حزب، یک جنسیت، و یک نژاد اعمال میشود». زیرا وی از میان برداشتن تمام مفاهیم طرح شده در فوق را، بوسیله ی دموکراسی یعنی روبنای سیاسی میداند و نه زیربنا، که در واقع ابزاری بورژوایی است و دقیقن از چنین زاویه ای است که خود را "انقلابی" میداند ولی کسب قدرت را با همان ابزار بورژوایی، یعنی مسالمت آمیز می خواهد. مارکس و انگلس یادآوری می نمایند:

«... نخستین گام در انقلاب کارگری عبارت از ارتقاء پرولتاریا به منزله ی طبقه حاکمه و به دست آوردن دموکراسی (سوسیالیستی) است. پرولتاریا از سیادت سیاسی خود برای آن استفاده خواهد کرد که قدم به قدم تمام سرمایه را از چنگ بورژوازی بیرون بکشد. کلیه آلات تولید را در دست دولت، یعنی پرولتاریا که به صورت طبقه ی حاکمه متشکل شده است، متمرکز سازد و با سرعتی هر چه تمامتر بر حجم نیروهای مولده بیافزاید... قدرت حاکمه ی سیاسی به معنای خاص کلمه عبارت از اعمال قهر متشکل یک طبقه برای سرکوب طبقه دیگر است؛ هنگامی که پرولتاریا بر ضد بورژوازی ناگزیر به صورت طبقه ای متحد گردد و از راه یک انقلاب، خویش را به طبقه ی حاکمه مبدل کند و به عنوان طبقه ی حاکمه مناسبات کهن تولید را از طریق اعمال قهر [انقلابی] ملغی سازد، آن گاه همراه این مناسبات تولیدی شرایط وجود تضاد طبقاتی را نابود کرده و نیز شرایط وجود طبقات به طور کلی و در عین حال سیادت خود را هم به عنوان یک طبقه از بین می برد.»(23)

دوری جستن از محتوای میارزه ی طبقاتی و روی آوری به اشکال و ابزار بورژوایی مبارزه به نام سوسیالیم و جنبش کارگری، ارتداد کامل را سبب می گردد. بنابراین در قرن کنونی دیگر نمیتوانیم فقط از کلمه "رویزیونیسم" استفاده نماییم، زیرا مفهومی که لنین در مورد این واژه ارائه داده و بعنوان "تعیین مواضع و سیاست خویش از واقعه ای تا واقعه ی دیگر" تشریح کرده است، در عین حال که کاملن صحیح می باشد و لازم و ضروری است که از این واژه نیز استفاده شود، ولی کافی نیست و اگر بخواهیم  توصیف درست لنین را به صورت بینش و مواضعی مد نظر قرار دهیم، می تواند مقطعی و یا انحرافی موقتی در رشته ی تحلیل و تفسیر قرار گیرد. ولی کاربرد "چپ بورژوایی"، تعلق واقعی مواضع و بینش آنها را تدقیق می کند و فاصله ی طبقاتی  را با جنبش کارگری برملا می سازد. بنابراین  رویزیونیست هایی که به اشکال تئوریک متفاوت، از حکومت کارگری فاصله می گیرند و بنا به استدلال های واهی، به تبلیغ و ترویج آن نمی پردازند، از مبارزه ی طبقاتی پرولتاریا فاصله گرفته و دقیقن از این دیدگاه است که در افکار بورژوایی غوطه ور می شوند.

کائوتسکی تا دهه ی اول قرن بیستم، مواضع مارکسیستی داشت و مارکس را به عنوان یک جهان بینی قلمداد می کرد زیرا در سال 1908 می نویسد: «ولی ما، سوسیالیستها تا جایی که به جهان بینی مارکسیستی خود وفادار بمانیم حفاظ مستحکمی در برابر خطرات خواهیم داشت. [این حفاظ] همان مفهوم مادی تاریخ می باشد که با نقطه نظرهای کارگری ما عجین است»(24). سال 1908 کتاب با ارزش "بنیادهای مسیحیت" را انتشار می دهد و سپس تدریجن مجذوب دموکراسی کشورهای امپریالیستی می گردد و از انقلاب کارگری و کسب قدرت از راه قوه ی قهر فاصله می گیرد و به ذهنی گرایی و تخیلات سیاسی در مورد دموکراسی بورژوایی زندگی سیاسی خود را سپری می سازد. به این دلیل و به نوعی به سوسیالیسم تخیلی روی می آورد که نتیجه ی آن گرویدن به بورژوازی است.

مارکس در "دست نوشته های اقتصادی و فلسفی 1844"، یعنی قبل از انتشار "مانیفست حزب کمونیست"، از سن سیمون، فوریه، پرودون، کابه و... به دلایلی که حتا بعضی از آنها همانند سن سیمون و فوریه در پی جامعه ای انسانی و اشتراکی ولی با حفظ مالکیت خصوصی بودند، سوسیالیست های تخیلی می نامید، که بعدها به اشکال دیگری بلانکیسم و وایتلینگ بدانها اضافه شدند. انگلس می نویسد زمانی که من و مارکس وظیفه داشتیم که مانیفست حزب کمونیست را نگارش دهیم، از واژه ی سوسیالیسم استفاده نکردیم و مستقیمن به کمونیسم پرداختیم، زیرا در آن دوران به دلیل موجودیت سوسیالیست های تخیلی، واژه مذکور بیش از بیش بورژوایی بود. یعنی باید همه ی شرایط آن دوران را در نظر می گرفتیم و مانیفست را به عنوان حزب کمونیست ارائه دادیم. به هر صورت منظور این است که این بزرگان درس های گرانبهایی را به ما داده اند. ما نیز باید همانند آنها مستحکم و با اراده افکار و عمل مبارزاتی خود را صیقل داده و به جلو سوق دهیم.......    ادامه دارد.

پاریس، 6 آبان 1399 ـ 27 اکتبر 2020

منابع:

12ـ  مانیفست حزب کمونیست ـ کارل مارکس ـ فردریش انگلس ـ اداره نشریات به زبانهای خارجی، مسکو ـ انتشارات الفابت ماکزیما

13ـ دیکتاتوری پرولتاریا ـ کارل کائوتسکی ـ ترجمه ی منوچهر صالحی

14ـ همانجا

15ـ تاثیرات دموکراسی ـ کارل کائوتسکی ـ ترجمه ی منوچهر صالحی

16ـ همانجا

17ـ دموکراسی و بلوغ پرولتاریا ـ کارل کائوتسکی ـ ترجمه ی منوچهر صالحی

18ـ دیکتاتوری ـ کارل کائوتسکی ـ ترجمه ی منوچهر صالحی

19ـ  همانجا

20ـ پیشگفتار انگلس بر ترجمه انگلیسی "مانیفست حزب کمونیست" ـ ژانویه 1888

21ـ  مانیفست حزب کمونیست ـ کارل مارکس و فردریش انگلس ـ اداره نشریات به زبانهای خارجی، مسکو ـ انتشارات الفابت ماکزیما

22ـ پیشگفتار انگلس بر ترجمه انگلیسی "مانیفست حزب کمونیست" ـ ژانویه 1888

23ـ مانیفست حزب کمونیست

24ـ بنیادهای مسیحیت ـ کارل کائوتسکی ـ ترجمه عباس میلانی

علیه تبعیض مثبت!شخصیتهای اجتماعی تافته جدا از بافته ای نیستند!

علیه تبعیض مثبت!

 

شخصیتهای اجتماعی تافته جدا از بافته ای نیستند!

 

بحث پیرامون نقش و جایگاه شجریان و اعتراضی كه در این چهارچوب صورت گرفت به مباحثی دامن زد كه در ادامه خود از یك ارزیابی مشخص و یا یك تاكتیك معین فراتر رفته و به جدل پیرامون متدلوژی و سیاست عمومی در قبال شخصیتهای اجتماعی و روش برخورد كمونیسم كارگری در قبال این مساله منتج شده است. در این چهارچوب دو سیاست، دو تاكتیك در مقابل هم قرار گرفته اند:

 

اولی معتقد است كه كمونیسم كارگری "نباید كائنات سیاسی مجزا برای شعرا و ادبا (و من بدون خدشه دار كردن این سیاست عمومی سایر شخصیتهای اجتماعی از قبیل شخصیتهای ورزشی و هنری را نیز اضافه میكنم) درست كند كه در آن معیارها و مبناها چیز دیگری است" این موضع منصور حكمت است. این موضع روشن كمونیسم كارگری است. این موضع ناشی از برابری طلبی مفرط در قضاوت و برخورد به آحاد جامعه است.

 

دومی معتقد است كه "معیار ما در برخورد به احزاب و شخصیت های سیاسی اپوزیسیون كاملا از برخورد به افراد و چهره ها باید متفاوت باشد." و این موضع حمید تقوایی است. این موضع دفاع از تبعیض و برخورد نابرابر به انسانها است. آحاد جامعه را برحسب "محبوبیتشان" درجه بندی و معیار قضاوت متفاوتی را مطرح میكند.

 

قصد من در این یادداشت دفاع از موضع كمونیستی منصور حكمت و نقد موضع حمید تقوایی است. اما برای اثبات حقانیت سیاست منصور حكمت ابتدائا باید به چند نكته اساسی اشاره كرد و نقد مشخص موضع حمید تقوایی را در پرتو این نكات روشن كرد:

 

یكی از این دو تاكتیك: مسلما هر دو این مواضع نمیتواند درست باشد، هر دو تاكتیكی در برخورد به یك پدیده واحد هستند. هر دو سیاستی در قبال شخصیتهای هنری و ادبی و ... در جامعه در شرایطی هستند كه جامعه در تكاپوی خلاصی از شر حكومت اسلام و سرمایه است. اما یكی بطور روشن و غیر قابل انكاری ناقض دیگری است. نتیجتا تنها یكی از این دو سیاست میتواند اصولی و كمونیستی باشد. بعلاوه حمید تقوایی از موضع منصور حكمت در قبال شاملو و دیگران مطلع است. نوشته منصور حكمت در رابطه با مرگ شاملو را خوانده است. موضع اش را بدون كوچكترین اشاره ای به این مواضع مطرح و بیان كرده است.

 

بهانه هایی برای تعرض: جامعه در حال تغییر و تحول است. هر رویدادی میتواند به بهانه و امكانی برای تعرض مردم به رژیم اسلامی تبدیل شود. پیروزی تیم فوتبال. فوت ملایی كه به مذهب رسمی دستگاه حاكم تعلق ندارد. مرگ نابهنگام جوان آوازه خوانی كه هیچگاه حتی نغمه ای علیه وضعیت حاكم ابراز نكرده است. و بالاخره مرگ خواننده ای سنتی كه در دوره های طولانی ازسوبسید اختناق آریامهری و اسلامی بهره برده است. مردم از هر دریچه و مجرایی كه امكان ابراز وجود پیدا كنند، استفاده میكنند و تو دهنی ای به رژیم میزنند. این مكانیسم حركت اجتماعی در جامعه ای است كه اختناق و استبداد پیكره آن را در اسارت خود گرفته است. این مكانیسم حركت توده ای در جامعه ای است كه هر رویدادی میتواند به یك پدیده سیاسی تبدیل شود. اما بهانه ها نیز با تغییر شرایط و تغییر توازن قوای سیاسی موجود در جامعه متحول شده و هر چه بیشتر بدون چوب دستی و بهانه به سیاست جنبشهای اجتماعی موجود در جامعه نزدیك میشوند.

 

بهانه های مردم، تاكتیك احزاب سیاسی: اما بهانه و حركت توده های مردم در هر شرایطی نمیتواند نعل به نعل به مبنای تاكتیك سیاسی توسط جنبش كمونیسم كارگری تبدیل شود. هر حركت توده ای قابل دفاع نیست. هر سیاستی در هر حركت اجتماعی قابل دفاع نیست. یك نمونه اخیر: تظاهرات بخشهایی از جامعه در شهرهای آذربایجان در حمایت از جنگ آذربایجان و ارمنستان و فریاد شعارهای مرگ بر فارس و ارمنی و كرد از این دست اند. اقدامی تماما ارتجاعی. مثالی دیگر، مردم در انتخابات دوم خرداد شركت كردند. شكاف و دعواهای درونی رژیم را تقویت كردند. اما آن حزبی كه سیاستش شركت در مضحكه انتخابات رژیم اسلامی است، سیاستش اساسا ارتجاعی است. "دنباله روی از توده ها" مكانیسمی برای كسب هژمونی و رهبری جنبش توده ای برای سرنگونی رژیم اسلامی نیست، نبوده است، نخواهد بود. ما همواره تاكید كرده ایم كه پس از بلشویكها تنها نیرویی هستیم كه مصمم هستیم بر مبنای رادیكالیسم و افراطی گری پا رو زمین، حزب خود را به نیرویی اجتماعی تبدیل كنیم. "قسمت گود استخر قسمت راست استخر نیست.

 

آینده جامعه، كشمكش جنبشهای اجتماعی: جامعه عرصه تلاقی جنبشهای اجتماعی است. سرنوشت آتی جامعه در گرو كشمكش سه جنبش اجتماعی، جنبش كمونیسم كارگری، جنبش ناسیونالیسم پرو غربی و جنبش ملی – اسلامی، است. آینده ایران را جدال میان این جنبشها تعیین میكند. آیا فردا در ایران شاهد شكل گیری و استقرار نظامی سوسیالیستی با حكومتی شورایی خواهیم بود یا نه بار دیگر سرمایه و سرمایه داری نوعی دیگری از استبداد و كار ارزان و مذهب و نابرابری را به مردم حقنه خواهد كرد. در این جدال سرنوشت ساز كمونیسم كارگری تنها اردوی نماینده آزادیخواهی و برابری طلبی و رفاه و انسانیت است. هرگونه سازش و اتحاد و حمایت مشروط از نیروهای جنبش های دیگر سیاستی ارتجاعی و مخرب برای جنبش كمونیسم كارگری است.

 

جنبش ملی – اسلامی در حال حاضر در حال تجزیه و از هم گسیختگی است. با به سراشیبی افتادن رژیم، افق سیاسی برخی از نیروهای این جنبش در حفظ و یا اصلاح رژیم اسلامی نیز تیره و تار گشته است. بخش عمده ای به دنبال تغییر مواضع و بازتعریف موقعیت سیاسی خود هستند. دوری از رژیم اسلامی یك ویژگی تغییر و تحولات درونی این جنبش است. دوری ای كه نه از سر مواضع سیاسی قائم به ذات بلكه بر اثر رانده شدن و "تمامیت خواهی" جناح حاكم. معدودی نیز به دفاع همه جانبه تر از رژیم اسلامی كمر همت بسته اند. همانگونه كه جناحی از این نیروهای این جنبش مانند بازرگان و سنجابی و فروهر در تحولات پیش از سرنگونی سلطنت با روشن شدن افق شكست رژیم سلطنت از پروژه اصلاح سلطنت به ناچار دست كشیدند و بخش كوچكی نیز مانند بختیار به نجات شاه برخاستند.

 

در دوران پیش از سرنگونی، بخش عمده این جنبش به حمایت از ارتجاع اسلامی روی آوردند و با خمینی بیعت كردند. این بار این روی گردانی از رژیم اسلامی اساسا میتواند به نقل و انتقال و نزدیكی با جنبش راست پرو غربی معنا دهد. نمونه های بسیاری گویای این تغییر و تحول اند. اما تحركات درونی این جنبش و دوری از مواضع شرم آور دفاع از رژیم اسلامی الزاما به معنای اتخاذ سیاست آزادیخواهانه و برابری طلبانه در قبال تحولات جاری در جامعه نیست. تنها با دفاع روشن و صریح از آزادی و برابری انسانها میتوان در اردوی آزادیخواهی قرار گرفت.

 

رابطه سرنگونی طلبی و رهایی جامعه: واقعیت این است كه هر گونه بهبودی در زندگی مادی و اجتماعی و معنوی جامعه و كسب ابتدایی ترین حقوق و آزادی های فردی و مدنی مستلزم سرنگونی همه جانبه رژیم ضد بشری جمهوری اسلامی است. ما برای سرنگونی فوری رژیم و استقرار حكومت كارگری مبتنی بر شوراهای مردمی مبارزه میكنیم. تنها حكومت كارگری، یك جمهوری سوسیالیستی، شرایط آزادی و رهایی و برابری واقعی كامل مردم را فراهم میكند. از اینرو سرنگونی طلبی مترادف آزادی و رهایی جامعه و توده های مردم نیست. سرنگونی طلبی مترادف آزادیخواهی نیست. دو جنبش اصلی در اپوزیسیون بعلاوه نیرویی مانند مجاهدین تماما سرنگونی طلب اند. اما یكی به دنبال آزادی و رهایی جامعه و دیگری به دنبال نوع دیگری استثمار و استبداد و فرودستی توده كارگر و مردم زحمتكش است. تقلیل تلاش برای تحقق آزادی و برابری واقعی جامعه به سرنگونی رژیم به معنای درغلطیدن و فرو رفتن در مواضع اپوزیسیون راست است. ما میكوشیم "نه" جنبش خود، نه نابرابری و استثمار، نه به استبداد و حكومت مذهبی، نه به جهل و خرافه، نه به فقر و فلاكت، به زن ستیزی را به "نه" توده مردم تبدیل كنیم. هرگونه دوری از این سیاست نزدیكی و اتخاذ سیاستهای راست پرو غربی است. سم است!

 

چهره ها و شخصیتها: شخصیتهای سیاسی و اجتماعی و هنری را دیوار چین از جنبشهای اجتماعی مجزا و متمایز نكرده است. به قول منصور حكمت این افراد در كائنات متفاوتی سیر نمیكنند. هر جنبشی چهره های سیاسی، اجتماعی و هنری خود را دارد. این شخصیتها در هر زمانی تولید و بازتولید میشوند. جنبش كارگری نمونه زنده و بارز آن است. جنبش ما، بسیاری از چهره های سیاسی و كارگری و اجتماعی خود را در نبرد با رژیم اسلامی حاكم در طول این چهاردهه از دست داده است. هم اكنون بسیاری از چهره های سیاسی ما در زندان در اسارت رژیم اسلامی اند، بسیاری جان خود را از دست داده اند و بسیاری ناچار به فرار و تبعید شده اند. اما طبقه و جنبش ما بنا به ضرورت مادی و سیاسی كشمكش طبقاتی در جامعه شخصیتهای خود را تولید میكند. آنچه امكان بروز علنی به چهره های عرصه های متعدد جنبش اجتماعی ما میدهد، توازن قوای سیاسی است. تردید نباید كرد كه با تغییر توازن قوای سیاسی در جامعه ما شاهد علنی شدن چهره های متعدد جنبش مان در تمامی عرصه های كارگری و اجتماعی و سیاسی و هنری خواهیم بود.

 

جمهوری اسلامی حاكمیت سیاه خود را با كشتار و قتل عام و زندانی كردن چهره های سیاسی چپ و كمونیست آغاز كرد. سعید سلطانپور را شب عروسی اش دزدیدند و سپس اعدام كردند. سركوب هر گونه ابراز وجود هنری و اجتماعی و سیاسی و كارگری كمونیسم و آزادیخواهی یك ركن سیاستهای رژیم اسلامی است.

 

تنها جنبشی كه چهره های آن در عرصه های متفاوت توانسته اند به درجات قابل ملاحظه ای در این چند دهه ابراز وجود كنند، جنبش ملی – اسلامی است. هر چند كه نیروهای این جنبش نیز با مشكلاتی برای فعالیت اجتماعی مواجه بوده اند. اما در این چهار دهه تنها چهره های این جنبش در سایه اختناق اسلامی توانستند جایی در جامعه پیدا كنند.

 

ما شخصیت اجتماعی و هنری و سیاسی فرا طبقاتی و فرا جنبشی نداریم. ما تبعیض مثبت و منفی نداریم. هر جنبشی چهره ها و فعالین خود را گرامی میدارد.

 

معیارهای دوگانه: حمید تقوایی معتقد است كه معیار ارزیابی از نقش و عملكرد چهره های اجتماعی مانند هنرمندان، شعرا، ورزشكاران و ... باید از معیار قضاوت از شخصیتهای سیاسی و حزبی و فعالین اجتماعی متفاوت باشد. اما چرا تبعیض؟ چرا باید دو معیار در برخورد به شخصیتهای سیاسی و شخصیتهای هنری و اجتماعی داشت؟ چه ویژگی و تمایزی این برخورد متفاوت را توجیه میكند؟ چرا باید با استاندارد متفاوتی به سراغ "شخصیتهای اجتماعی" رفت؟ كدام منفعتی این دوگانگی و معیارهای دوگانه را توجیه میكند؟

 

از قرار این دوگانگی را منفعت "سرنگونی طلبی" توضیح میدهد. ظاهرا جنبش سرنگونی طلبی توده های مردم، جنبشی فرا طبقاتی و فرای جدالهای اجتماعی است. "همه با هم" اند. به این عرصه كه وارد میشوی تنها یك معیار حاكم است. سرنگونی رژیم اسلامی. چگونگی سرنگونی، سیاست سرنگونی و كشمكش جنبشهای برای كسب رهبری این جنبش بی معنا است. از قرار مهم نیست در این جنبش فریاد بزنی، "رضا شاه روحت شاد" یا فریاد بزنی، "مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه چه رهبر". در این زمین از قرار مجاهد و رضا پهلوی و كارگر و كمونیسم به یكبار یكی میشوند. از یك جنس میشوند. اما واقعیت این است كه نه جنبش راست پرو غربی چنین معیار و شاخصی دارد و نه جنبش ملی – اسلامی. آیا تاكنون دیده اید كه اپوزیسیون راست چنین معیار و شاخصی در برخورد به چهره ها و شخصیتهای كارگری و چپ و كمونیست ارائه داده باشد؟ تقلیل معیارهای آزایخواهانه و برابری طلبانه یك ركن سیاست راستی است كه حمید تقوایی پرچم آن را در دست گرفته است. البته در همین چهارچوب هم با تخفیف بسیاری مواجه هستیم. "میلیمتر زاویه" با رژیم مبنای قضاوت است، نه الزاما سرنگونی كلیت رژیم اسلامی.

 

استدلال دیگری كه در دفاع از این سیاست راست ارائه میشود این است كه "با پیشرفت جنبش سرنگونی طلبانه نقد و اعتراض آنها نیز میتواند عمیق تر و ریشه ای تر بشود و عقاید و گرایش سیاسی آنان نیز بیشتر و بیشتر به سمت آزادیخواهی و برابری طلبی و آرمانهای انسانی سوق پیدا کند." امیدوارم. اما آیا واقعا این طور است؟ بطور مثال آیا با تعمیق جنبش سرنگونی در سالهای ۵۷ چهره های سیاسی و ادبی و هنری جنبش ملی – اسلامی بیشتر و بیشتر به سمت آزادیخواهی و برابری طلبی و آرمانهای انسانی سوق پیدا كردند؟ یا نه، با جنبش اسلامی بیعت كردند؟ آیا شجریان ها و سیمین دانشور ها و ابتهاج جا و امثالهم آزادیخواه و برابری طلب شدند یا با خمینی بیعت كردند؟ واقعیت این است كه با تغییر توازن قوای سیاسی  در جامعه ما شاهد "تعمیق" زاویه های میلیمتری به زاویه های بیشتر و عمیق تر با رژیم خواهیم شد، اما آزادیخواهی و برابری طلبی مستلزم یك چرخش سیاسی اجتماعی و جنبشی است. افراد و حتی سازمانهای سیاسی میتوانند دگرگون شوند، اما جنبشهای اجتماعی پایدار و ثابت خواهند ماند. ما مسلما از هر درجه روی آوری چهره های اجتماعی به جنبش خودمان استقبال میكنیم. اما تعمیق و گسترش زاویه با رژیمی كه در سراشیبی سقوط است، معیار تفكیك كننده صف آزادیخواهی و برابری طلبی نیست. دفاع روشن از آزادیخواهی و برابری طلبی معیار است. و در اینجا ذره ای تخفیف در شاخصها و معیارهای قضاوت و ارزیابی مجاز نیست.

 

اما چرا معیار دوگانه؟ چرا باید فعالین سیاسی و یا فعالین جنبش خودمان را با تلسكوپ رصد كنیم و یك میلیمتر انحراف آنها را نقد و افشا كنیم اما به چهرها و سلبرتی ها كه میرسیم، به میلیمتر زاویه آنها با رژیم بسنده و قناعت كنیم. چرا؟ چه گناه مادرزادی این فعالین مرتكب شده اند كه مستلزم چنین برخورد دو گانه و تبعیض آمیزی هستند؟ به این علت كه بجای فعالیت در عرصه هنری و ادبی و ورزشی در زمینه تغییر جامعه و تغییر رژیم اسلامی تلاش كردند؟ این جرم شان است؟ خون دل خوردند، كشته و زخمی شدند، تن به حاكمیت سیاه رژیم اسلامی ندادند؟ چرا ذره ای ناسیونالیسم یك فعال سیاسی را مجازیم افشا و نقد كنیم اما یك كیسه ناسیونالیسم در وجود یك سلبرتی را باید با دیده اغماض نگاه كرد؟ حال اگر یك فعال سیاسی كارت عضویت و حزبیت خود را پس دهد و دست بر قضا به یك چهره اجتماعی تبدیل شود چه برخوردی باید كرد؟ آیا برخوردمان متفاوت خواهد شد. دیروز بی گذشت و امروز با مدارا؟

 

برای مثال فرض كنید، یك شخصیت سیاسی در دفاع از مفاهیم ناسیونالیستی از قبیل پرچم شیر و خورشید و تمامیت ارضی و خلیج همیشه فارس داد سخنرانی بدهد و یك "سلبرتی" هم همان مفاهیم را تكرار كرده و به نمایش بگذارد. براستی چگونه میتوان با دو معیار به سراغ نقد این مفاهیم رفت؟

 

راستی چه بر سر مفهوم برابری انسانها آمده است؟ حقیقت گویی چه شد؟ آیا واقعا فكر میكنید كه هیچ انسان برابری طلب و آزادیخواه این برخورد تبعیض آمیز را خواهد پذیرفت؟ هر انسانی كه ذره ای تعلق آزادیخواهی و برابری طلبی و انصاف در وجودش باشد، به شما خواهد گفت كه چنین برخوردی دون شان هر انسانی است. دون شان من است. زنده باد قضاوت و ارزیابی برابر از انسانها!

 

اهداف واقعی معیارهای دوگانه: آنچه ما بوضوح شاهد آن هستیم یك چرخش سیاسی و اجتماعی دیگر از مواضع تاكنونی جنبش كمونیسم كارگری است. بهانه این پشت پا زدن به جنبش كمونیسم كارگری از قرار تلاشی برای "اجتماعی شدن" و تلاش در كسب "رهبری جنبش سرنگونی" است. اما این  "بهانه ها" دریچه ای است برای كنار زدن سیاستهای رادیكال و پایه ای جنبش كمونیسم كارگری كه تاكنون نمونه های بسیاری از آن را شاهد بوده ایم. كسانی كه مورد بحث هستند، اساسا چهره های اجتماعی جنبش ملی – اسلامی و بعضا چهره های جنبش ناسیونالیسم پروغربی هستند. این "تخفیف" ادامه همان سیاستی است كه در سال ۸۸ موسوی را در كنار مردم قرار داد و اعلام كرد با راست و رضا پهلوی كشتی نخواهد گرفت. نهایت این چرخشهای سیاسی این است كه جنبش كمونیسم كارگری را به "شاگرد شوفر" جنبشهای دیگر و سكوی قدرت گیری آنها تبدیل خواهد كرد. نباید اجازه داد!

 

همه انسانها با یك معیار: هیچگونه تبعیضی در برخورد و قضاوت سیاسی و اجتماعی جایز نیست. انسانها متفاوتند. نقش و جایگاه متفاوتی در جامعه و تحولات ایفا میكنند. اما ما دو معیار قضاوت و ارزیابی نداریم. در پایان بنظرم اشاره منصور حكمت در زمینه ارزیابی از شاملو بسیار گویا و راهگشا است.

 

"آيا شاملو نقص و محدوديت و معافيتى داشت که نميتوانست مثل من و شما به زبان عادى و در متون بسيار و هرروزه و بدون ايما و اشاره و استعاره سالها از آزادى و برابرى انسانها حرف بزند. برنامه عمل بدهد، عضو سازمانى بشود، بجنگد، شعار بدهد، بيدار کند، مقاومت کند؟ چون شاعر بود نميتوانست؟ شاملو عضو هيچ جنبش و سازمان راديکال و انساندوستى نبود. عضو هيچ حزبى نبود. در آثارش نظرش راجع به حجاب اسلامى، حقوق کودک، بيمه بيکارى، ممنوعيت اعدام، لغو کار مزدى، طب مجانى، نظم نوين جهانى، تحريم اقتصادى عراق، حقوق برابر براى کار مشابه زنان و مردان، شورا و پارلمان، ارتش حرفه‌اى، حقوق مجرمين و متهمين، حقوق مدنى، قانون کار و غيره گفته نشده، تا چه رسد به اينکه عمرى را صرف قانع کردن مردم به اينها، رساندن اين نظرات به دست مردم در دل اختناق کرده باشد. تلالو و جلاى قلمرو شعر در ميان اليت فرهنگى کوچک ايران و تحصيلکردگان نميتواند و نبايد يک کائنات سياسى مجزا براى شعرا و ادبا درست کند که در آن معيار‌ها و مبنا‌ها چيز ديگرى است."

October 27, 2020

آی اپوزیسیون لائیک و سکولار, آزادی ایران با داعش امکان ندارد

آی اپوزیسیون لائیک و سکولار, آزادی ایران با داعش امکان ندارد

 

با کمال تاسف و تاثر امروز دیدم که تنی چند از شخصیت های لائیک و سکولار اپوزیسیون در یک تلویزیون مذهبی که اسناد حمایت صریح آن از داعش و گروه های افراطی سُنی مذهب و تکفیری ضد شیعه و ضد ایرانی موجود است, حضور بهم رسانده اند تا برای یک ایران آزاد و لائیک و سکولار رایزنی کنند (لینک ١)؛ از جمله آقای دکتر جمشید اسدی که برای تبلیغ جهت گرد هم آوردن ایرانیان "میهن پرست" دردمند و دموکرات و سکولار در یک انجمن از نوع فردوسی در حمایت از  "پیمان نوین" اکنون دست به دامان یک شبکه تلویزیونی طرفدار داعش شده است. که باید گفت زهی تاسف و هزار دریغ. اما می گویند سیاست همین است, چه می توان کرد؟ برای نگارنده نه تنها باعث بهت و شگفتی, بلکه شوکه آور است چطور افرادی که ظاهرا میهن پرست دوآتشه هستند با شبکه بغایت مذهبی و ضد ایرانی و ضد شیعه همدم می شوند که ایرانیان را آتش پرست و مجوسی و شیعیان را رافضی و کافر می داند. در اثبات این ادعا ویدئوهای فراوانی از مجریان مختلف این شبکه در اینترنت موجود است. نگارنده نیز در مورد نقش اینگونه تلویزیونهای تکفیری در بمبگذاری های سیستان و بلوچستان نوشته ام (لینک ٢).  و بدون تعارف آن را محکوم کرده ام. این تفکرات داعشی ضد شیعه هنوز هم بازتکثیر و ترویج می شود. نمونه آن بمبگذاری انتحاری داعش در مدرسه هزاره های شیعه افغانی در کابل (چند روز پیش) و کشتار در مساجد شیعه در پاکستان و افغانستان و حتی بلوچستان است. بعقیده بنده تفکر و عملکرد داعش و شبکه های تلویزیونی حامی آن را باید بدون تعارف و لکنت زبان محکوم کرد و از حضور و مشروعیت دادن به آنها پرهیز نمود. نه اینکه از یک طرف ادعای لائیک و سکولار بودن کرد, و از طرف دیگر با این نوع شبکه ها هم پیمان و هم پیمانه شد. حتی اگر دعوت از طرف کسی صورت بگیرد که ممکن است ناچار باشد بنا به دلایل مختلفی از جمله امرار معاش مجری نیمه وقت آن شبکه باشد. لذا تعجب آور نیست که بنده دقیقا یک سال پیش تصمیم گرفتم از این اپوزیسیون و فضای مسموم آن خداحافظی بکنم که تصمیم بسیار درستی بود, اما سخت متاسف و معذورم که بعدا به دلیل اعتراضات و کشتار آبان ماه سال گذشته در طولانی مدت عملی نشد, و هنوز هم امیدوار به این "توفیق اجباری" هستم.

مجریان این شبکه بارها از عملکرد داعش که آن را گروه خودجوش مردمی معرفی می کنند حمایت کرده اند و به صراحت گفته اند که داعش برای ایرانیان از جمهوری اسلامی بهتر است (لینک ٣).  و بخصوص عملا از مردم اهل سنت ایران و بلوچهای سنی مذهب درخواست کرده داعش را به جمهوری اسلامی ترجیح بدهند. البته این شبکه در بسیاری از جهات همسو با کیهان شریعت مداری نیز است. بخصوص در زن ستیزی (لینک ٤) .  این شبکه به زنان بی حجاب فعال اپوزیسیون برونمرزی اجازه حضور نمی داد و از آنها می خواست حتی اگر از سوئد با اسکایپ بخواهند در این شبکه ظاهر شوند, باید حجاب داشته باشند (لینک ٥). در همان زمان کمپین بزرگی بر علیه این شبکه تکفیری توسط زنان براه افتاد. اما "مردان" اپوزیسیون همچنان به حضور خود در این شبکه بغایت ضد شیعه و ضد ایرانی ادامه می دادند. که این خود بیانگر اوضاع بغایت تاسف آور به اصطلاح اپوزیسیون است که بی پرنسیبی و فرصت طلبی در آن موج می زند. اگرچه ظاهرا این شبکه دورو ناچار شد بعد از آن به تعبیر ء خود مصاحبه با "زن بی حجاب" نیز انجام بدهد.

 

آقای دکتر جمشید اسدی که عضو شورای مدیران شورای مدیریت گذار هستند که صراحتا در سند شماره دو (نظام و ساختار سیاسی آینده کشور)  نه تنها حقوق سیاسی، اجتماعی و فرهنگی گروه های اتنیکی ایران را برسمیت شناخته و خواهان حق آموزش به زبان مادری و سازماندهی نظام اداری کشور بر اساس اصل حداکثر عدم تمرکز و سپردن حداکثر ممکن امور اداری و چگونگی مصرف بودجه های عمرانی به نهادها و مجالس منتخب محلی شده بود (لینک ٦)؛  اینکه در بین ایرانیان باستانگرا و "فردوسی ـ محور" ساز دیگری را آغاز کرده است و با هرگونه عدم تمرکز مخالف است. به باور نگارنده نمی توان با سیاست ورزی با گرگ دنبه خورد و با چوپان گریست یا بعبارتی شریک تلویزیونی طرفدار داعش بود و رفیق قافله لائیسیته. و این مشکل اساسی بخش قابل توجه ای از اپوزیسیون می باشد, زیرا خطرناکترین "خوردنی" دنیا گول ظاهر آدمهاست.

 

بنابراین همانگونه که بارها نوشته و گفته ام, اپوزیسیون ما مشکل اساسی در پاسداشت اصول و پرنسیب دارد. تا زمانی که ما نتوانیم معضل زمانه بازی و  "فرصت طلبی" (opportunism) درونی خود را حل کنیم, اگر همانند واعظ و مفتی شهر هزار بار هم بالای منبر برویم و برای ایران اشک تمساح بریزیم, سودی نخواهد داشت. زیرا دوصد گفته چون نیم کردار نیست. همانگونه که تبلیغات وسیع و گسترده شبکه های تلویزیونی تکفیری و مذهبی در بسیاری از مناطق خاورمیانه باعث کشت و کشتارهای وحشیانه و روزانه شده است, بنده نیز بنا به وظیفه وجدانی خویش, سوای مصلحت اندیش و اینکه چه کس یا کسانی از بنده آزرده خاطر می شوند, در مورد تبلیغات شیعه ستیزی و اینکه هموطنان شیعه را "رافضی" و مجوسی" و کافر خواندن, بدون "ترس و غرض" (without fear or favor) شدیدا مخالفت کرده ام. بخصوص با توجه به اینکه این تلویزیون های افراطی و  تکفیری بر روی مناطقی مثل سیستان و بلوچستان تمرکز  استراتژیک و درازمدت بخصوص و هدفمندی کرده اند تا با سکولاریسم بعنوان "کفر" و کمونیسم و ضدخدایی" مقابله کرده و تضادهای مذهبی بین شیعه و سنی را برجسته کنند. و با بلوچستان همان کاری را بکنند که با افغانستان, پاکستان, و سرزمین تحت سیطره خلافت داعش در عراق و سوریه کردند. این برای یک انسان صادق و باورمند به سکولاریسم تحت هیچ شرایطی قابل قبول نیست. به همین دلیل این شبکه های نیابتی مذهبی از نوع سلفی و داعشی بارها با بی اخلاقی مطلق بر علیه نگارنده تبلیغات وسیع دروغین و متعفن براه انداخته اند, تا نگارنده را به سکوت وا دارند؛ که باید گفت زهی خیال باطل! و کلام آخر اینکه از شخصیت های سکولار, صادق و با پرنسیب اپوزیسیون تمنا می کنم در مشروعیت بخشیدن به اینگونه شبکه های مذهبی افراطی پرهیز کنند. یا وگرنه از انتقاد بر حق آزرده خاطر نشوند, چون در آن صورت آنها نیز حداقل غیر مستقیم در عمل بخشی از دستگاه تبلیغاتی و کمپین مذهبی و آتش افروزی و کشتار انسانهای بیگناه شیعه و سُنی خواهند بود. حال اگر عده ای مدعی شوند, که مثلا ما در برنامه های مذهبی این تلویزیونها شرکت نمی کنیم,بلکه فقط در بخش سیاسی شرکت می کنیم؛ باید به آنها گفت شما وقتی یک سر "چوب" را بر می دارید سر دیگر آن را نیز برداشته اید؛ و این استدلال شما عوامفریبانه, فرصت طلبانه و مردود است. هدف نمی تواند وسیله را توجیه کند. بعد از چهل سال جنگ های مذهبی و قتل عام های وحشتناک از پاریس گرفته تا روستاهای شرق افغانستان از عراق و سوریه و یمن گرفته تا بلوچستان, اینک زمان آن فرا رسیده تا فریب مارهای دوسر و دغلکاران مذهبی را نخوریم و آن را "فرصت طلبانه" به دیگران نیز نخورانیم.

 

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

سه شنبه ٦ آبان ١٣٩٩

 

لینک ١ : https://www.youtube.com/watch?v=_eJchQjvjig&feature=youtu.be&t=98

لینک ٢: https://iranglobal.info/node/69573

لینک ٣ :  https://www.youtube.com/watch?v=ch07x1eRuyE&t=206s

لینک ٤: https://iranglobal.info/node/70061

لینک ٥ : https://iranglobal.info/node/64464

لینک ٦ : https://iran-tc.com/%d8%af%d8%b1%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d9%87-%d8%b4%d9%88%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d9%85%d8%af%db%8c%d8%b1%db%8c%d8%aa-%da%af%d8%b0%d8%a7%d8%b1/

 

نه به اسلام

 

اخیرا با توجه به قدرت گرفتن بسیاری از اسلامیون که در کشورهای اروپایی سکونت دارند، سعی در اشاعه و رواج هر چه بیشتر اسلام در دول اروپایی هستند.

چه بسا که با رشد پناهنده پذیری این قبیل افراد مسلمان که بعضا از افراطیون اسلامی هستند، در اینکار موفق هم بوده اند. که چه بسیار از این قبیل افراد تحت لوای اسلام مرتکب بسیاری جنایت‌ها می‌شوند. به طور مثال در کشور سوئد، با ایجاد مساجد، وراه افتادن دسته های سینه زنی در ایام محرم سعی در بیشتر رواج و اشاعه فرهنگ اسلام هستند، ومتاسفانه کشور سوئد با اهمیت دادن و سکوت در این موارد راه را برای این اسلامیون افراطی باز کرده‌اند. روزی نیست که در اخبار و رسانه ها در سوئد ما شاهد کشتار و جنایتهایی که این قبیل افراد مرتکب میشوند نباشیم. به طبع بعضی از احزاب سوئدي نه تنها توجهی به این معضلات نمی‌کنند بلکه با سکوت خود باعث رشد، هر چه بیشتر فعالیت این افراد میکنند که شوربختانه عواقب ان بیشتر متوجه خود کشور میباشد.

در چند ماه گذشته در بسیاری خبرها گفته شد که یک اسلام ستیز دانمارکی در کشور سوئد، با آغشته کردن قران به خون و ادرار خوک و سپس آتش زدن قران سعی در بوجود آوردن نفرت و انزجار خود از اسلام و قران داشته است. واخیرا که با توجه به قتل فجیع یک معلم فرانسوی بدست یک مسلمان، موجی از خشم و انزجار در بین بسیاری از کشورهای اروپایی بوجود آورده است چرا که فقط بخاطر نشان دادن کاربکاتور محمد ان معلم به طرز وحشیانه ای به قتل‌ میرسد.

و در همین هفته اخیر ود کشور سوئد نیز فردی سوئدی در جلو پارلمان اقدام به آتش زدن قران مینماید، ودر کشور فرانسه نیز چنین اقدامی صورت گرفت، واضح و مبرهن است وقتی اسلامیون افراطی دست به جنین اعمال جنایتکارانه ای میزنند، خوب هستند کسانی که مقابله به مثل کنند ونفرت خود را اینجنین با آتش زدن قران نشان دهند،

به عقیده من دول اروپایی باید هر چه زودتر جلو این اقدامات خصمانه و وحشیگری های اسلامیون را بگیرند، که باعث مخدوش شدن اذهان مردم نسبت به این قبیل جنایات نشوند.

ودر پایان باید به این جمله معروف بسنده کرد که دین افیون توده هاست.

به امید اینکه دیگر شاهد چنین جنایتهایی نباشیم ومردم در امنیت کامل در هر کجای این کره خاکی زندگی کنند.

سحر بابا سلجی استکهلم

٣٠ خرداد ١٣٦٠ و روایت یک خاطره‏(بخش پنجم و پایانی)‏

30 خرداد 1360 و روایت یک خاطره

‏(بخش پنجم و پایانی)‏

سی ام خرداد 1360 و روایت یک خاطره – بخش پنجم و پایانی

http://www.siahkal.com/index/mid-col/PF255-30-Khordad-va-yek-khatereh-Part5.htm

صفحه جدید پیام فدایی ها

http://www.siahkal.com/payam-A.htm

صفحه سابق پیام فدایی ها

http://www.siahkal.com/payam.htm

سایت سیاهکل
http://www.siahkal.com

 

مسافر، پشت پرده - پرده دهم و یازدهم

مسافر، پشت پرده - پرده دهم و یازدهم
https://www.didgah.net/khabarMaghalehMatnKamel.php?id=29522

پاسخی به یک دگم‌اندیش قیل‌وقال گو!

پاسخی به یک دگم‌اندیش قیل‌وقال گو!

 

مرگ محمدرضا شجریان فرصتی به بسیاری از مدعیان کمونیست داد که دیدگاه‌های خود را در برخورد به روشن‌فکران و هنرمندان ابراز کنند. ای جمله جناب امید بهرنگ که مدعی طرفداری از سنتز نوین کمونیسم رفیق آواکیان است اما درک سطحی از کمونیسم دارند نیز دیدگاه و موضع خویش را در آن زمینه ارائه داده‌اند. که ارتباط ناگسستنی با جامعه سوسیالیستی است که ایشان در مخیله خود تلاش می‌کند آنرا بوجود آورند! برای همین بر آن شدم که مختصراً نکاتی را در نقد موضع ایشان  بیان کنم . پس بدون هیچ مقدمه و حاشیه روی به آن می‌پردازیم. اما قبل از پرداختن به دیدگاه ایشان آن این نکته را یادآور می‌شوم که این نقد همچنین به موضع رفیق اشرف دهقانی نیز برخورد می‌کند.


فرق جناب امید بهرنگ با رهبران واقعی انقلاب‌های کمونیستی این است که اولاً آن‌ها از میان مبارزات توده‌ای سربلند کرده‌اند، از پایین شروع کردند و در رأس مبارزات قرار گرفتند و به رهبرانی که حرف و عملشان منطبق با رویکرد علمی بود تبدیل شدند،  و جرئت و جسارت سنتز نوین کردن داشتند اما شما درزمانی می‌خواهید ادای آن رهبران را دربیاورید که بقول معروف "مدعیان رهبری و ریاست زیادند اما ارتش و یا پایگاه توده‌ای ندارند"، دوما برای اینکه انگ "رویزیونیسم" و یا رفرمیسم  نخورید حقیقت را می‌پیچانید! همچون اسبی که دو  چشم‌بندی در سمت راست و چپ هر چشمش گذاشته‌شده و دید و بینایی‌اش آن‌چنان محدود می‌شود که فقط جلو و خط راست جلو جاده را ببیند!  دگم‌اندیشی و به مواضع ناصحیح گذشته سازمانتان("حزب" م ل م اعلام‌شده در خارج کشور توسط چند نفر که با تارومار کردن سیاسی سکتاریستی هواداران اتحادیه کمونیست‌های ایران و سربداران و آنان را کتک زدن و تهدید به حذف فیزیکی کردن، به یک تشکل اینترنتی بی‌پایه و دگم تبدیل شده است) چسبیدن یکی از خصایص اساسی شما و "حزب"تان است که در یکایک نوشته‌های شما آن‌قدر به‌طور حزن‌انگیز بروز می‌کند که حتی خواننده‌ای هم که آشنایی ابتدایی با علم کمونیسم و تاریخ جنبش کمونیستی جهانی و ایران دارد، فوراً آنرا درمی‌یابد.

 

شجریان را با سران اصلاح‌طلبان حکومتی یکی گرفتن و از شاملو(که کمونیست نبود اما ضد کمونیست هم نبود و زمانی برای اینکه "حزب" شما خود را جا بیندازد صرفاً به او آویزان شده بود و همچنین نقل‌قول آوردن از رادیو دگم‌اندیش سربداران که تبلیغاتش حول مواضع گوانزلا "صدر" حزب کمونیست پرو "جنگ خلق" همه‌چیز علم کمونیسم هیچ‌چیز(!)بود، نشان‌دهنده این است که شما و حزبتان نماینده صالح برای سنتز نوین کمونیسم باب آواکیان نیستید و حتی آویزان شدن شماها به سنتز نوین بدون گسست از گذشته دگمتان نیز صرفاً یک بازی کودکانه ژست چپ رادیکال کمونیست بودن گرفتن و  تکرار ملال‌انگیزی است که در تاروپود شما و تشکلتان ۳۰ سال است نهادینه‌شده است!

شما نیز مانند جناب بهرام رحمانی می‌خواهید در مورد همه‌چیز داستان‌نویسی و روایت‌پردازی کنید اما وجه مشترک شما و او این است که رویکرد و متدولوژی علم کمونیسم را نشناخته‌اید و یک‌شبه می‌خواهید همچون شهرزاد قصه گوی هزارویک‌شب را یک‌شبه به نثر درآورید!

 

از "ربنا" خواندن شجریان به سبک "ام‌کلثوم" آن‌چنان ایراد می‌گیرید، که گویا او در یک جامعه سوسیالیستی و تحت رهبری حزب کمونیست انقلابی زندگی می‌کرد و نباید آن شعر را می‌خواند! اما در مورد خواندن شعر حافظ "یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد" در سال ۱۳۶۴ سکوت می‌کنید! این شعرخوانی و نوازندگی موسیقی سنتی در آلبوم بیداد که یکی از آثار مشترک پرویز مشکاتیان و محمدرضا شجریان است و نمی‌دانید او و گروه موسیقی "شیدا و عارف" در گیرودار اعدام زندانیان سیاسی توسط جمهوری اسلامی  و فضای سیاسی آن زمان اجرا شد و جامعه را تحت تأثیر نسبی خود قرارداد آن چنانکه شجریان در کتاب رازمانا و نیز گفت‌وگوی خود با بی‌بی‌سی فارسی گفته‌ است، "این آلبوم به دلیل فضای سیاسی بعد از انقلاب اسلامی شکل‌گرفته است." بیداد گوشه‌ای است در دستگاه همایون که قابلیت تبدیل‌شدن به آوازی مستقل را هم دارد، شجریان روی شعری از حافظ که بیتی از آن اعتراض چند نماینده مجلس ایران را به دنبال داشت، به‌نوعی انتقاد و اعتراض خود به وضعیت موجود را بیان کرد. بیت چالش‌برانگیز این بود: «شهر یاران بود و یاد مهربانان این دیار مهربانی کی‌ سرآمد شهر یاران را چه شد.» بازی حافظ با عبارت «شهریاران» به گونه‌ای‌است که در مصراع اولی به‌صورت ترکیب «شهرِ یاران» و در دومی به هر دو صورت «شهریاران» (پادشاهان) و «شهر یاران» خوانده می‌شود. شجریان به بی‌بی‌سی گفت او را برای یک‌شب بازداشت هم کرده‌اند.

 

مشکل کمونیست‌های دگمی همچون امید بهرنگ‌ها و رفیق اشرف دهقانی‌ها این است که وقتی می‌خواهند "سنت‌شکنی"("گسست"!) کنند توقع انجام چنین کاری از دیگران و در اینجا به‌طور مشخص از شجریان دارند و او را آن‌چنان یک‌جانبه در کنار مرتجعین حکومتی می‌گذارند و می‌کوبند که گویا این دگم اندیشان کلیه وظایف کمونیستی خود را در میان توده‌ها و در جامعه در پراتیک مبارزه طبقاتی انجام داده‌اند و جامعه و هنرمندانش باید به ساز و موسیقی خود را آن‌گونه که این‌ها می‌خواهند کوک کنند و به ساز این‌ها برقصند! روشن است این‌گونه نقدهای غیرعلمی و دگم اندیشانه و این‌چنین جهت‌گیری‌های سکتاریسمی نشان‌دهنده آن نوع از جامعه است که این‌ها در نظر دارند بوجود آورند!!! یک جامعه‌ای که در آن هنرمندان و شاعران و نویسندگان  از شور و حال می‌افتند و نمی‌توانند به جامعه سوسیالیستی خدمت کنند و هیچ‌کس حتی منتقدینی که برای سرنگونی دولت سوسیالیستی فعالیت تشکیلاتی نمی‌کنند، اجازه نقد و انتقاد و نقاط سیاه و کمبودها را گوشزد کردن ندارند!

نکته اساسی این است: علم ما، مارکسيسم- لنينيسم- مائوئيسم تکامل عظيمی را از سر گذرانده، علم کمونیسم در مارکسیسم-لنینیسم-مائوئیسم متوقف نشد و مسیر تکاملش در جريان مبارزه طبقاتی به وقوع پیوسته است،کمونیسم نوین توسط رفیق آواکیان تبیین شده است که در آن به چیستی و کندوکاو و ارائه یک سیاست راهبردی برای رفع مشکلات و کمبودهای انقلابات کمونیستی که به ساختن دو جامعه سوسیالیستی در شوروی و چین انجامید که از آن به‌عنوان سرکوب آزادی هنر و انديشه ياد می‌شود، پرداخته است.   

پرواز را دریاب... پرنده مردنی است!

تنها راه نجات ستم‌کشان و استثمارشوندگان ایران  انقلاب واقعی کمونیستی و بوجود آوردن جامعه  سوسیالیستی است!

سرنگونی نظام سرمایه‌داری تحت حاکمیت سران جمهوری اسلامی هم مطلوب، هم ممکن و هم ضروری است!

پیش به‌سوی انقلاب کمونیستی و بوجود آوردن جامعه سوسیالیستی که در آن  فرهنگ و هنر، دگراندیشی و جوش‌وخروش واقعی با رویکرد علمی و پیشبرد انقلاب به‌سوی هدف نهایی کمونیسم باشد!

 

برهان عظیمی

سه‌شنبه، ۶ آبان ۱۳۹۹

* لینک نوشته امید بهرنگ و اشرف دهقانی در سایت روشنگری  به ترتیب چنین است:
http://roshangari.info/?p=42560
http://roshangari.info/?p=42484

October 26, 2020

موقعیت قره‌باغ کوهستانی و چشم‌انداز ادامه جنگ و یا صلح ارمنستان و آذربایجان!

موقعیت قره‌باغ کوهستانی و چشم‌انداز ادامه جنگ و یا صلح ارمنستان و آذربایجان!

http://www.azadi-b.com/G/file/Azerbayjan.Ermenestan3.pdf

در ستایش امجد اردلان؛ پیوند مقدسِ آموزگار و اسلحه

در ستایش امجد اردلان؛ پیوند مقدسِ آموزگار و اسلحه

«یاران ناشناخته‌ ام
چون اختران سوخته
چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد
که گفتی
دیگر زمین
همیشه
شبی بی‌ستاره می‌ماند...»

فریاد همراه همیشگی من بود، به‌سان رد خون زخمی که کوچه‌های تاریک شهر را نشانه‌ گذاری کرده باشد.
همیشه باید یکی باشد، کسی که  مهربانیِ بودنش مرهم آلام این کهنه ‌زخم از کوچه‌های این شهر رنجور باشد. کسی باید باشد که بر بام شهر شیپور درد را چون ناقوسی عظیم به صدا در بیامیزد. قدیس‌ مردی که حماسۀ زیستن‌اش، لالایی‌های مادرانی باشد که کودکان فردا را در آغوش خود به خواب می‌سپارند. قهرمانی از میان همان قوم و شهر که داستان ایثار و پایداری‌اش در برابر ضحاکان زمان نسل به نسل در خاطر بماند و امجد از این تبار بود.
در سال ۱۳۳۸پنجمین فرزند خانوادۀ پرجمعیت اردلان، امجد در محلۀ «قلاچوارلان» سنندج به دنیا آمد.
پسرکی خوش‌آتیه که از همان دوران کودکی، مورد توجه معلمان قرار داشت و خوشرویی و فراستش در یادگیری دانش، باعث محبوبیتش در میان دوستان و آشنایان گشت. بر خلاف خواستۀ خانواده که اصرار بر پیوستن او به شغل و حرفه‌ای را داشتند، امجد  برای ادامۀ تحصیل در دانشسرای مقدماتی شبانه‌روزی ثبت‌نام کرد. پایان دورۀ دانشسرایی و اخذ مدرک برای امجد به معنای تحقق یافتن آرمان کودکی‌اش بود. معلمی در روستاهای محروم و رهایی کودکان از پیلۀ جهل و بی‌سوادی که حاکمیت هیچ‌گاه روی خوش به آن نشان نمی‌داد. امجد اردلان، با آرزو و آرمان‌هایی بزرگ برای خلق کردستان به عنوان آموزگار خود را به روستاهای اطراف دیواندره رساند. دوران دانشسرا فرصتی بود برای پیوند و دوستی عمیقی میان او با جان باختگان فردا، علاالدین و خالد بابا‌حاجیان که همانند او سودا و رویایی بزرگ را برای کودکان کردستان در سر می‌پروراندند و افسوس که گلوله‌های ارتجاع در چند بهار بعد از آن سال‌ها، زیبایی زیستن‌شان را به خاک نشاند.
و این تنها برگی فرو افتاده از تاریخ تلخ آن خزان بود. به آموزگاری زیستن در منطقه ای محروم، امجد را در مسیری قرار داده بود که موجبات آشنایی او با همسفران دیگری در همان منطقۀ محروم را فراهم ساخت...حسین پیرخضری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  مدیر یکی از مدارس همان اطراف و نوروز گنجی  که در قامت راهنمای تعلیماتی آموزش و پرورش دانش‌‌آموزان کوچک خود را با مارکسیسم و علم رهایی‌ بشر از طوق بنیان ‌گذاران فقر آشنا می‌ساختند. آشنایی و دوستی با این چند نفر و گفت ‌وگوهای بی‌وقفه پیرامون وضعیت طبقۀ کارگر و فلاکت دهقانان   باور به ضرورت دفاع از انقلاب در ذهن امجد و رفقای آموزگارش را به ایمان و عزمی راسخ بدل ساخته بود و این‌گونه بود که طوفان انقلاب فرزندان خود را می‌آزمود و چون فولاد آبدیده می‌ساخت. عصر روشنگری آغاز شده بود و آنچه که در برابر دیدگان امجد و دیگر یاران زایش می‌نمود، ‌دیگر آن نبود که تا دیروز از برابرشان آسان می‌گذشت .
معلم روستایی دورافتاده که تا آن زمان از زندگی نسبتاً راحتی برخوردار بود و همچون  بسیاری از جوانان زندگی را به روزمرگی و انفعال می‌گذراند حال معتقد بود که برای درک درست از زندگی کشاورزان وکارگران و قشر زحمتکش جامعه می‌بایست مانند آنها زندگی کرد. معلم سعی بر آن داشت تا با پوشیدن لباس روستائیان و زحمتکشان حتی در رنگ و پوشش دردمند ایشان شریک باشد و یاری‌‌رسانشان شود. به‌راستی که او دیگر خود را بخشی از تیره بختان جامعه می‌دانست.
هرگاه که یکی از اهالی روستا در بستر بیماری رنج می‌کشید، امجد او را برای مداوا به سنندج می‌رساند و در خانۀ پدری همانند مهمانی گرامی از او پذیرایی می‌کرد. امجد در میان مردم روستا محبوبیت و احترام فراوانی به دست آورده بود و آوازۀ انسانیت و کمک‌های بی‌دریغ او در دیواندره و روستاهای اطراف بر سر زبان‌ها می‌پیچید و فراتر می‌رفت.
همایون اردلان برادر امجد از آن ایام و خاطرات آن روزگار می‌گوید: «امجد بسیار خونگرم و مردمی بود. زمانی که برای دیدار من به خانه‌ام در زاهدان پا گذاشت در مدتی کوتاه با تمام اقوام همسرم و اهالی آن منطقه رابطه‌ای دوستانه برقرار کرد، طوری که گویی سال‌ها امجد را می‌شناختند و او را از خود می‌دانستند.»

گذر زمان و گردباد حوادث از معلم دیروزِ روستایی از انبوه روستاهای محروم کردستان پیشمرگی ساخت که تخته و گچ را کنار گذاشت تا با سلاحی بر دوش مبارزه با جهل را این بار در هیات پیشمرگه ستایش و دنبال کند.
تاریخ روایت از شکست یاران می‌کرد و سوم اردیبهشت اولین هفته یورش حکومت مرکزی به سنندج، برای خانوادۀ اردلان خبر از حادثه‌ای هولناک می‌داد. در سومین سپیده‌دم از اردیبهشت ۵۹ در حالی‌که امجد برای تعمیر کلاشینکف خود از خانه خارج شد، برادر و یا بهتر بگوییم هم‌سنگرِ امجد، بهروز به خانه برگشت تا خستگی و خواب‌آلودگی نگهبانی شبانه را تا نوبت بعدی پاسبخشی از تن خارج کند. دیری نپایید که دیگربار  به دنبال بهروز فرستاده شد  و او بی‌رمق به آخرین نگهبانی خویش ادامه داد. چند ساعت بعد بود که یورش پاسدارها به محلۀ استانداری آغاز شد و بهروز در میان موج گلوله‌های بی‌قرار برای کشتن تسلیم مرگ شد.
رژیم، پدر و مادرامجد را به همراه تمامی اهالی خیابان استانداری دستگیر کرده و به پادگان برده بود. شاید برای شکست روحیه و مقاومت مردم سنندج و  یا تسلیم بازماندگان در قبال آزادی خانواده‌هایشان.
راه بازگشتی برای امجد اردلان وجود نداشت و محاصرۀ منزل به این معنا بود که سنگرهای  پیشمرگه‌ها  در تپۀ «شیخ حمه صادق» و محلۀ ناوشیخان، خانۀ جدید امجد خوانده می‌شد.

آن روزها فقط سه نقطه از شهر در اشغال نیروهای دولتی قرار داشت. پادگان لشکر ۲۸ در انتهای خیابان استانداری، باشگاه افسران در خیابان شاهپور و  فرودگاه  سنندج .

در اینجا  برای بازسازی بهتر تصویر آن روزها و خروج پیشمرگه ها باید نگاهی گذرا به گوشه‌ای از وقایع تاریخ خونین جنگ در سنندج بیندازیم تا آیندگان بدانند در آن کمون بیست و چهار روزه چه رشادت‌ها و فداکاری‌هایی از سوی مردم و پیشمرگه‌ها صورت گرفت تا آخرین سنگر حفظ شود و دریغا که چون کمون پاریس در نهایت سنندج سرخ نیز توسط مزدوران رژیم خاکش به خون آراسته شد...
آن روزها عملاً آن عده از نیروهای پاسدار که در باشگاه افسران در خیابان شاهپور ساکن بودند در محاصرۀ نیروهای پیشمرگه و مردم قرار گرفتند تا اینکه پاسدارها برای شکستن این محاصره و رساندن آذوقه به داخل باشگاه‌ افسران در خیابان شاهپور با یک تانک و کامیون و یک ریوی ارتشی پر از آب و مهمات از پادگان به سمت خیابان شاپور شروع به پیشروی کردند. تانک از محاصره رد شد اما کامیون حامل آب و مهمات با ‌تیراندازی و مقاومت یگانی از جوانان که امجد هم یکی از آنها بود منفجر شد و مقدار قابل توجهی مهمات به دست پیشمرگه‌های کومله افتاد.
تا روز آخر جنگ در سنندج ارتباط امجد با خانواده قطع شده بود و خبری از وضعیت یکدیگر نداشتند.
بعد از ۲۴ روز مقاومت و ایثار بی‌مانند در تاریخ  ۲۵ اردیبهشت شمار زیادی از مردم سنندج، پیر و جوان، مسلح و غیر مسلح بعد از عقب نشینی شبانه از شهر در نزدیکی کوه‌های ماموخ به استراحت پرداختند و بعد از خوردن صبحانۀ اهدایی مردم «باوریز» و «کوله هرد» به سخنان جان باختگان کاک شوان و ایوب نبوی مبنی بر شرایط جدید و شکلی تازه از مبارزه گوش کردند و سپس آنهایی که قصد ادامه مبارزه را داشتند به دو دسته تقسیم شدند. گروهی به فرماندهی شوان به طرف شمال کردستان و دستۀ دیگر به فرماندهی جانباخته علی گلچینی مبارزه را به طرف جنوب کردستان هدایت کردند. در این میان گروه کوچک سومی هم وجود داشت که گویا ایوب نبوی با هوشیاری خود و شناختی که از زمان همکاری در دیواندره با آنها داشت جهت عملیات مخفیانه انتخاب شدند که البته این جزو موارد محرمانه بوده و امجد هم که یکی از آنها بود این راز را حتی در زیر سخت‌ترین شکنجه‌های رژیم فاش نساخت. امجد به همین منظور و برای کسب تجربه خود را به تشکیلات کومله در تهران رساند  تا برای کار تشکیلاتی آموزش آماده شود. ۲۲ خرداد ۵۹ درست بعد از تجمع بزرگ سازمان مجاهدین در استاديوم امجدیه، آموزگار با کوله باری از درس و تجربه‌های مبارزه از تهران به سنندج و به دیگر یاران می‌پیوندد.
پس از بازگشت به سنندج در میان بهت و تعجب خانواده اعلام می‌کند که نمی‌خواهد به فعالیت سیاسی و همکاری با احزاب ادامه دهد و قصد دارد که  با نقاشی و گچ ‌کاری ساختمان امرار معاش کند و زندگی آرامی را به دور از سیاست تشکیل دهد.! امجد به همراه سایر رفقا، علاءالدین و خالد بابا حاجیان و رحمت مفاخری اتاقی اجاره می کنند و فعالیت مخفی برای کومله را شروع می کنند.

فعالیت‌های کوچک و بزرگ از تهیۀ آذوقه و مهمات و جمع‌آوری اطلاعات از داخل شهر تا کمک به خانواده‌های پیشمرگه‌ها و برقرار ساختن ارتباطِ پیشمرگه‌ها و خانواده‌ها که با ریسک بالایی صورت می‌گرفت با علم و آگاهی از خطر دستگیری و اعدام تا مدت‌ها ادامه داشت.

برادر دیگر امجد، همایون اردلان افسر سابق ژاندارمری که بعد از وقایع کردستان از ژاندارمری اخراج شده بود با گشایش سوپرمارکتی کوچک و با حفظ ظاهر همچون برادر دیگر زندگی را می‌گذراند. سوپر مارکت موقعیت ویژه‌ای داشت درست در نزدیک  منزل «سعید نصرت پور» که مصادره گشته و اینک به آشیانۀ جاش  بدنام شهر «حاج مسعود غَمیان» مبدل شده بود.

سوپرمارکت و منزل همایون به همدیگر مرتبط بودند و از لحاظ استراتژیک به دو نبش کوچه و خیابان استانداری دسترسی داشت. از این رو کسی حتی تصور آن را نمی‌کرد که درست زیر گوش حاج مسعود و در نزدیکی استانداری مخفیگاهی شکل گرفته باشد که کومله از آن برای تشکیل جلسات و رساندن پوشاک و مهمات به پیشمرگه‌ها استفاده کند.
آذوقه با کمک‌های داوطلبانۀ مردم جمع آوری و هر چند روز یکبار به محل استقرار نیروهای پیشمرگه فرستاده می‌شد. از دیگر کارهای آن تشکیلات، جابه‌جایی کادرها و نیروهایی بود که خطر لو رفتن و دستگیری تهدیدشان می‌کرد.

ایرج فرزاد در تثبیت و حفظ خاطرات آن روزها می‌نویسد:«‌ قرار بر این بود تا امجد اردلان من را به  محلی که برای جلسه در نظر گرفته شده بود ببرد، درست در خیابان شاهپور روبه‌روی ایست بازرسی، ماشینی که در آن بودیم خاموش می‌شود.خطر بیخ گوشمان بود و هر لحظه بیم آن می‌رفت که توسط پاسدارها شناسایی و دستگیر شویم. امجد به سرعت دستمال ابریشمی را از جیبش در‌آورد و روی صورتم کشید و از ماشین پیاده شد و با خونسردی به سمت پاسدارها رفت و گفت دوستم مریض است و باید هرچه سریع‌تر او را به دکتر برسانیم.و در همین حین تاکسی‌ای را نگه داشت و من را از مهلکه فراری داد.»
امجد اردلان حتی فرصت سر زدن به خانواده‌اش را برای آرمان خویش از دست داده بود و هر بار درجواب مادر که از او می‌خواست تا کمی در کنارشان بماند با ناراحتی می‌گفت: «من اینجا آرام بنشینم تا بچۀ مردم را  بگیرند و بکشند.؟»
آخرین باری که امجد به خانۀ مادر سر زد دستپاچه و پریشان  بود.
او گفت « علا و خالد باباحاجیان و چند نفر دیگر دستگیر شده‌اند. مجبورم مدت بیشتری را اینجا بمانم.»
همایون پیشنهاد داد که امجد به زاهدان بگریزد اما او در جواب کوتاه گفت: «امکان ندارد.»
و شلوار جینی را که زیر شلوار کردی پوشیده نشان خانواده داد و گفت: خود را آماده کرده که به محض اینکه اتفاقی افتاد برود ولی حالا کارهایی هست که حضور او در اینجا لازم است.
بار دیگر تراژدی دستگیری بهروز برای خانوادۀ اردلان تکرار شد و روز بعد از آن بود که یکی از آشنایان خبر از مشاهدۀ امجد در پیکانی قهوه‌ای را به خانواده رساند. معلم در میان دژخیمان محاصره و به سوی تاریکخانۀ رژیم برده می‌شد.
مادر پرسان پرسان سه روز تمام کوچه های خیابان سیروس را به دنبال اتاق اجاره‌ایی امجد زیر پا می‌گذارد. نحوۀ دستگیری امجد را صاحبخانه‌اش این ‌گونه شهادت می‌دهد: «چند شب پیش نصف شب پاسدارها خانه را محاصره کرده و امجد را دستگیر می‌کنند و با خودشان می‌برند.روز بعد هم چند نفری برگشتند و با زیر و رو کردن اتاق تمام وسایل و کتاب و کاغذها را  با خودشان بردند».
چه شب‌ها و چه روزهایی که مادر در انتظار کوچک ‌ترین خبر از دلداده‌اش با تلاش مادرانه در مقابل ادارۀ اطلاعات سنندج گذراند و کآن را که خبر شد خبری باز نیامد.

پس از چند روز تعلیق و ترس از اعدام‌ امجد به مانند سایر اعدامیان بدون دادگاهی که در آن روزها اعدام‌شان با وقاحتِ رژیم جزیی از برنامۀ سیستماتیک و به امری عادی تبدیل شده بود، در نهایت یکی از آشنایان با نزدیکی و قرابتی که با حکومت داشت مژدۀ سلامتی امجد را به خانواده داد.و با اصرار و تمناهای مادر بعد از یک ماه، خانواده موفق می‌شوند با امجد ملاقات کنند.

ملاقات خبر از رخ دادن فجایعی هولناک در زندان را می‌داد؛ در روز ملاقات دو پاسدار امجد را از زیر‌بغل  گرفته و به محل ملاقات ‌آورند. شکنجه‌هایی که  مهر شناعت را در سیمای همیشه خندان امجد کوبیده بود و قصابان آن جنایت با وقاحت آن را به پای سکوت معلم روستا گذاشته بود.
بعد از دوماه و نیم شکنجه و دادگاهی و بازجویی در ادارۀ اطلاعات امجد را با حکم اعدام  به زندان دادگاه انقلاب در ششم بهمن منتقل کردند.
در یکی از واپسین ملاقات، همایون همراه پدر و مادر به ملاقات امجد می‌روند. خواهش و ضجه‌های بی‌پایان مادر برای شکستن سکوت پسر و اعتراف به ندامت و همکاری از سوی امجد با این درس آموزگار به خانواده پاسخ داده ‌می‌شود:« اگر از من چنین درخواستی داری دیگر به ملاقات من نیا.»
امجد آن روز شدیداً نگران بود که مبادا علا در زیر شکنجه نامی از خالد باباحاجیان برادر خود بر زبان آورده باشد.
دو ماه بعد امجد اردلان ، رحمت مفاخری ، محیه حسین پناهی و جمال شکری  از زندان دادگاه انقلاب سنندج فرار می‌کنند. (شرح داستان این فرار خود روایتی‌ست خواندنی و پر اضطراب که به تفصیل در یادداشت دیگری ثبت شده است. شیفتگان و علاقه‌مندان به خواندن تاریخ نامکتوب جنگ در کردستان، می‌توانند جزئیات و شیوۀ فرار امجد و سایر زندانیان را که بیانگر نبوغ شگفت‌آور این رفقا در درک موقعیت و استراتژی صحیح است را  با مشاهدۀ لینک صفحه‌ای که در انتهای این یادداشت آمده مطالعه کنند.)
در نخستین شب امجد و دوستانش به منزل یکی از اقوام او پناه می‌برند. صاحبخانه که خبر تعقیب و پیگرد آنها را شنیده است در ابتدا از مخفی ساختن آنها امتناع می‌کند اما در نهایت با اصرار زنش راضی می‌شود که تنها تا طلوع آفتاب میزبان آنها باشد.
پس از استراحتی کوتاه و مطلع شدن از اوضاع و موقعیت شهر خود را به مکانی امن می‌رسانند.
دختر صاحبخانه‌ای که شب قبل امجد و دوستانش مهمان آنها بودند روز بعد نزد حشمت برادر دیگر امجد می‌رود و جریان فرار امجد و پناه آوردن به خانۀ آنها را بازگو می‌کند. حشمت که امکان یورش پاسدارها به منزل را می‌دهد سریع خود را به خانه می‌رساند تا کتا‌ب و اعلامیه ها را به جای دیگری منتقل کند اما در مورد فرار امجد چیزی به دیگران نمی‌گوید.
حدس حشمت درست بود و همان شب پاسدارها به خانۀ پدری امجد هجوم برده و تمام محله و خانه‌های اطراف را محاصره می‌کنند و بدون هیچ توضیحی بی‌توجه به برودت هوا و بارش برف همۀ اعضای  خانواده را پابرهنه از خانه بیرون کرده و در کوچه شروع به بازجویی می‌کند.
پاسداران جودی و انصاری که احتمالاً نام سیاهشان برای مردم سنندج آشناست شروع به تفتیش خانه می‌کنند. قاب عکس بهروز برادر امجد را بر می‌دارند و کوتاه و با خشونت بازجویی از مادر امجد را شروع می‌کنند.
 «این عکس امجد است؟»
«نه. این عکس بهروز پسر دیگرم است.»
«عکس امجد را می‌خواهیم.» 
خانواده که تا آن لحظه در جریان فرار امجد قرار نداشتند متوجه شدند دلیل این توحش و تفتیش شبانه، امجد است.
پاسدارها در آنجا چیزی پیدا نمی‌کنند اما برادر کوچکترِ امجد، فرزین که هنوز در دنیای کودکانه‌اش می‌زیست را به عنوان گروگان همراه خود می‌برند. و در ادامه با احتمال اینکه امجد در خانۀ اقوام پنهان شده است فرزین را وادار می‌کنند تا آنها را در میان برف و کولاک نیمه‌شب به خانۀ خواهر و عمویش هدایت کنند. هنگامی که به منزل خواهر امجد می‌رسند و با فریاد «کمیته» «کمیته» اصرار بر وارد شدن به خانه می‌کنند، کسی که در را باز می‌کند از ماموران می‌خواهد که حکم بازرسی منزل را نشان دهند

جایی برای مخفی‌کاری باقی مانده نبود و امجد بعد از فرار از زندان به تشکیلات علنی کومله پیوست و علی‌رغم اصرار کادرهای بالای حزب مبنی بر مدتی استراحت و وقفه از سوی امجد، آموزگار ما با تحویل گرفتن اسلحه و گذراندن دورۀ فشردۀ نظامی خود را برای مبارزۀ مسلحانه علیه جمهوری اسلامی آبدیده ساخت.
تلاش‌های مادرانه برای دیدار امجد در دل کوهستان‌ها ثمری نداشت و حاصل آن‌همه انتظار تنها به دیداری کوتاه میان مادر و فرزند ختم شد که امجد کلام کوتاهی را برای دلجویی از مادر و زدودن بی‌مهری برخوردش در ملاقاتِ زندان به زبان آورد:
«مادرجان اگر آن روز تن به شکستن سکوت و دل بر ندامت در برابر قصابان ندادم از خاطر درسی بود که  علاء برایم به یادگار گذاشت.دیدی که پرخاش و ناراحتی آن روز من بی‌جهت نبود و علاء با وجود اقرار و اعتراف نزد بازجو چگونه روحش خُرد شد و گلوله‌های جوخۀ اعدام،فرجام همکاری‌‌اش با رژیم و دژخیمان گشت.»... شوق دیدار امجد مادر را به کوه‌ها می‌کشاند،حتی سقوط از قاطر و شکستن دنده‌هایش نیز تأثیری بر تصمیم مادر نگذاشت و کوه‌ها را به انتظار دیدار دیگربار آموزگار بارها و بارها دوره می‌کرد     و افسوس که جز بوی پیراهن یوسف چیزی در انتظارش نبود.  
و اما پایان روایت...

پنج ماه بیشتر از فرار و رهایی امجد از زندان جمهوری اسلامی نگذشته بود که در تاریخ ۹ تیر ماه سال ۶۲ امجد به همراه یگانی متشکل از اعضای کومله به پایگاه سپاه پاسداران در روستای  کانعمت  حمله می‌کنند. اشتباه در محاسبۀ نفرات و یا لو رفتن عملیات باعث شد که در همان دقایق نخست یکی از پیشمرگه‌ها( عبه‌ چاوکال) کشته شود و گروه به خاطر حفظ پیکر رفیق جانباخته مجبور به عقب‌نشینی از پایگاه شود تا عملیات در آن شب طولانی به شکست منتهی گردد. تاکتیک حمله در شب فردا از سر گرفته شد.(۱۰ تیر ماه ۱۳۶۲) امجد اردلان  بعد از مقاومت و مبارزه‌ای قهرمانانه و کشتن چند نفر از جاش‌ها  و پاسدارها با گلوله‌ای در پیکر پس از سال‌ها تلاش و مبارزه برای رهایی مردم زانو بر خاک نهاد و آخرین درس خود، ایثار و جانباختگی را برای کودکان فردای این سرزمین بر تختۀ سیاه با خون خود نوشت.
پیکر نازنین امجد اردلان علی‌رغم اصرار پاسدارها و مزدوران رژیم بر شرحه شرحه کردن آن (تمامی مردم شهادت می‌دهند که قصابان رژیم تلاش داشتند تا پیکر خونین امجد اردلان را با طناب به ماشین ببندند و در شهر بچرخانند تا با متلاشی ساختن جسد رعب و وحشت را بر چشمان ناظران تحمیل کنند)  در خاک همان روستا به آرامش رسید.
«و عشق
مرگ رهایی‌بخشِ مرا
از تمامی تلخی‌ها می‌آکند.
بهشت من جنگل شوکران‌هاست.
و شهادت مرا پایانی نیست.»
و به‌راستی که شهادت آموزگار را پایانی نیست. راه امجد اردلان، معلم فرداهایمان گرامی باد.

۲۶ نوامبر ۲۰۲۰
مینو همیلی
https://www.nawext.com/fa/post/view/frr

به یاد ششمین سال جانباختن محمد غریب وسنه

۶ سال پیش در چنین روزی، پدرم محمد غریب وسنه در پی دسیسه سپاه پاسداران با یکی از ساندیس خورهایش، مختار نسیم، در روستای گویزه کویره از توابع مریوان در منزل نامبرده به قتل رسید. پس از گذشت شش سال هنوز رژیم جمهوری اسلامی از ارایه هر گونه مدرک و اظهار نظری در مورد این جنایت خودداری می کند. مزدوران رژیم با تهدید و ارعاب از پیگیری پرونده این جنایت جلوگیری به عمل می آورد. به گفته شاهدان این حادثه در حالی که پدرم مورد اثابت گلوله مزدوران رژیم قرار گرفته بود وی را در منزل مختار نسیم رها کرده اند تا در اثر خونریزی جان اش را از دست بدهد. در ششمین سالگرد جانباختن پدرم جا دارد یاد وی را گرامی بداریم که قربانی خشونت سازمانیافته دولتی شد. وی تنها قربانی خشونت دولتی در ایران نبود، بلکه قربانی تروریسم دولتی نیز بود.

اگرچه پدرم بعد از وقوع یک حادثه مجبور به مخفی شدن شد اما وی

به مدت ۵ سال توسط مردم دلسوز و زحمتکش در کردستان عراق و ایران با جان و دل از دست مزدوران رژیم محافظت شد. پس از گریز پدرم انسان های شریف و دلسوز بسیاری تلاش کردند تا از خانواده قربانی درخواست بخشش نمایند. ولی مسله بسیار پیچیده تر از آن بود. از همان ابتدای نزاع پدرم با این خانواده به حکم پیشینه پیشمرگایتی خود و حضور من در صفوف کومه له له تداعی می شد و خانواده مزبور با رژیم. یکی از پسران قربانی رسما پاسدار و مزدور رژیم بود. درخواست بخشش کردن از چنین خانواده ای بدون شک آب در هاون کوبیدن بود. در چنین شرایطی تنها راهی که برای وی در پیش بود این بود که تا جایی که می تواند مقاومت کند و خود را از نیروهای رژیم دور نگه دارد.

وی راههای فراوانی را پی گرفت تا از درگیری با خانواده مزبور خودداری نماید. چندین تن از مردم شریف را نزد خانواده مزبور فرستاد. حتی راههای قانونی در چهارچوب جمهوری اسلامی را نیز آزمایش کرد. اما هیچکدام از این اقدامات اثری در پی نداشت. فرد مزبور در روز حادثه همراه با چند تن از فرزندانش به ضرب و الشتم وی پرداختند. هم ویلایتی هایش بعدا تعریف کردند که احا ره ش شرط بسته بود که پدرم را می کشد و با این هدف به پدرم حمله کرد که بر روی زمینش مشغول کار بود. حتی قبل از حادثه مزبور چندین شاهد عینی میانجیگری کردند تا فرد مزبور ؛احا ره ش؛ را به قناعت برسانند با دیالوگ مشکلاتش را با وی حل و فصل کند. در نهایت تصمیم گرفت به صورت فردی برای احقاق حقوق اش آستین هایش را بالا بزند. در این فضای سمی که احا ره ش ایجاد کرده بود خود به قربانی تبدیل شد. از این به بعد زندگی پدرم در خفا گذشت.

پدرم تنها کسی نبود که در جهنمی که جمهوری اسلامی برای مردم ایران عموما و مردم کردستان بالاخص ایجاد نموده است به چنین سرنوشتی دچار شد. در این جامعه نابرابر و مالامال از فقر و فلاکت اجتماعی روزانه شاهد مرگ دهها نفر هستیم که در نتیجه این شرایط دهشتبار به گونه ای جان خود را از دست می دهند. محمد غریب وسنه تنها این بار به کام مرگ نرفت. هنوز هم حکایت هایی را به یاد دارم که در مورد شیوه امرار معاش اش بعد از برگشتن به شهرها تعریف می کرد. دهها نفر از کاسبکاران و دوستان اش که یا قربانی مین گذاری مرزهای رژیم با عراق شدند و یا توسط نیروهای رژیم مورد اثابت گلوله قرار گفتند. پیکر دهها تن را با کول خود به روستاهای نزدیک مرز مانند ساوجی و میرگه دریژ و نچی و مرز گوخلان حمل کرد و به خانواده هایشان تحویل داد. یک بار خود همراهش بودم وقتی نیروی انتظامی در روستای میرگه دریژ در مرز گوخلان به سوی ما تیراندازی کرد و یکی از همراهان ما جانباخت. پدرم در مراسم تشیع جنازه ایشان سخنرانی ای ایراد کرد و بعد از آن تمامی تلاش اش را نمود تا عوامل این حادثه را در چهارچوب تنگ قوانین جمهوری اسلامی هزینه این تیراندازی به سوی وی و محروم کردن فرزندانش از پدرشان بپردازند.

توصیف کردن شرایط سختی که پدرم در ۵ سال آخر عمر پر ثمرش تجربه کرد با کلمات قابل توصیف نیست. ولی وی در کانون این سختی و دشواریهای زندگی آبدیده شد. هرگز این دشواریها نتوانست خنده را از روی لب هایش بزداید. در هر مجلسی حضور پیدا می کرد شادی و نشاط را با خود می برد. حضورش در آهنگ های رقص و پایکوبی شادی و فضای دیگری به آن می بخشید.

پدرم انسان بود. همه خصوصیاتی را دارا بود که هر انسانی دارد. ولی انسانی بود که در عمل این پند را دنبال کرد: حق گرفتنی است نه دادنی. به معنای واقعی کلمه تسلیم ناپذیر بود. زمانی که من از اردوگاه با وی در تماس بودم به یاد دارم همیشه می گفت: تا آخرین نفسم در این سرزمین خواهم ماند و آن را ترک نمی کنم. به واقع هم تا زمانی که قلب مالامال عشق اش به خانواده و سرزمنش توسط جلادان رژیم جمهوری اسلامی از تپش افتاد راهی را دنبال کرد که آگاهانه برگزیده بود. اراده آهنینش در تعقیب خواسته هایش و مبارزه کردن برای اهدافش غیرقابل توصیف بود. رژیم چندین بار توسط عوامل و جاسوس هایش توطیه کرد تا وی را به دام بیااندازد ولی هر بار با شکست ناکام ماند. زمانی که محمد غریب وسنه بعد از گذشت چند سال از دست رژیم در امان بود و رژیم نتوانست به وی دست یابد رژیم فشارهایش را بر روی خانواده ام تشدید کرده بود. رژیم برادرم را دستگیر کردند و وی را گروگان گرفت. پدرم نیز مصمم بود راهی را که پیموده بود تا به آخر بپیماید.

پدرم محصول مبارزه اتحادیه دهقانان علیه خوانین و مالکان منطقه بود. نفرت وی نفرت طبقات ستمکش (کارگران و زحمتکشان) از طبقات ستمگر (اربابان صاحب زمین و سرمایه داران) بود. راهش هم راه مبارزه طبقاتی بود. زمانی که احزاب کمونیست و طبقه ستمکش از جامعه کردستان تبعید شده بودند و مبارزه مسلحانه در رکود بود وی مصمم بود با دست خود حق خود را از دست ظالم بگیرد.

سرانجام مختار نسیم و برادرش امید نسیم پدرم را در ازای آزادی سامان نسیم که چند سال پیشتر در یک درگیری میان نیروهای پژاک با سپاه پاسداران دستگیر شده بود پدرم محمد غریب وسنه را به دام جنایتکاران پاسدار انداختند. علیرغم هزینه ها و دام و دستگاههای عریض جاسوسی رژیم توده های مردم کردستان وی را به مدت ۵ از دست نیروهای رژیم حفاظت کردند. توصل به توطیه با برادر سست عنصر سامان نسیم تنها نشان از اوج اصتیصال و عدم مشروعیت جمهوری اسلامی در کردستان است. رژیم جمهوری اسلامی به مدت بیش از چهار دهه در کردستان دستگاه های سرکوب و امنیتی خود را مستقر کرده است ولی به مدت ۵ سال دستشان از پدرم دور ماند. بدون شک جان پدرم را مردم مبارز و شریفی حفظ کردند که خانه های خود را به پناهگاه وی بدل کردند و شب و روز نگهبانی محمد غریب وسنه را می دادند. این امر تنها یک واقعیت را نشان می دهد که رژیم با تمامی دستگاههای سرکوب و فریب اش نتوانسته است در میان توده های مردم این منطقه پایگاهی پیدا کند. همین توده ها نیز در سر بزنگاه تاریخی شر این رژيم را با تمام دستگاههای سرکوب و خرافه و مزدوران و پاسدارانش را از شر خود کم خواهند کرد.

درس اساسی این حکایت هم این است که احزاب سیاسی بایستی به همین توده های رنجدیده متکی کنند. در فردای ایجاد کوچکترین فضای سیاسی همین افراد و انسان های آزاده و عاصی از ستم می توانند دست اندرکار تغییرات سیاسی و اجتماعی باشند که ریشه های این مصایب و مشکلات را می خشکناد. حتی پیشبرد مبارزه مسلحانه نیز به پشتیبانی توده ای نیازمند است.

توجیه دولت های خودکامه و استبدادی برای اعدام برقراری امنیت در جامعه است. در جهان امروز صدها تحقیق علمی در این مورد انجام گرفته است و قریب به اتفاق تمامی این تحقیقات عکس این امر را نشان می دهد. یکی از محققین انگلیسی در این مورد می گوید که اگر از انسان های فقیر آن چه را که دارند بگیری عواقب روانی و اجتماعی بس زیانباری برای فرد فقیر در پی خواهد داشت. دولت ها با این توجیه در واقع درصدداند مخالفین خود را سرکوب کنند و فضای رعب و وحشت بر جامعه حاکم نمایند. تجربه دست آوردهای طبقه کارگر و نیروهای آزادیخواه و مترقی در کشورهای پیشرفته سرمایه داری به روشنی نشان می دهد که ادعاهای این دولت ها دروغی بیش نیست و از این طریق تنها خاک بر چشم توده های می پاشند. در کشورهای اروپایی به رغم خدمات اجتماعی محدودی هم که وجود دارد آمار جرم و جنایت بسیار کمتر از ایران و کشورهای خاورمیانه است که همپالکی های جمهوری اسلامی بر آن حکومت می کنند. آسیب های اجتماعی در این کشورها بسیار کمتر از ۲۰۰ سال پیش است که حکومت های دینی بر آن حکومت می کردند. به عنوان مثال در آمریکا در ایالت هایی که حکم ناانسانی اعدام اعمال می شود آمار قتل و آسیبهای اجتماعی بسیار بیشتر از ایالت هایی است که حکم اعدام در آن ملغی شده است.

محمد غریب وسنه (پدر نگارنده) اولین و آخرین کسی نبود که قربانی قتل عمد دولتی در زیر حاکمیت جمهوری اسلامی شد. ایران یکی از معدود کشورهایی است که هنوز هم این شیوه قرون وسطایی، شنیع و ضدانسانی از مجازات را به اجرا درمی آورد. اگرچه جمهوری اسلامی با وقاحت هنوز هم از این حکم غیر انسانی دفاع می کند، ولی مبارزه علیه اعدام نیز دست آوردهای فراوانی را در این زمینه در بر داشته است. بسیاراند خانواده هایی که علیرغم غم انبوه از دست دادن عزیزانشان، تقاضای بخشش خانواده ها و انسان های دلسوز را به جا آورده اند و از اعدام فرزندان مادران دیگر جلوگیری به عمل آورده اند. همواره در داخل کشور و در خارج فعالیت و مبارزه بی وقفه ای در جریان بوده است. این مبارزه دست رژیم را از جان انسان های بسیاری کوتاه کرده است. نگاهی به آمارهای اعدام در ایران این امر را به روشنی نشان میدهد:

سیستم قضایی رژیم اسلامی در همان سال ۵۶۷ را در زندان هایش به جوخه های دار سپرد (سازمان عفو بین الملل، ۱۳۹۹). براساس آمارهای سازمان حقوق بشر ایران جمهوری اسلامی تنها در سال ۲۰۱۹ قریب به ۲۸۰ تن را در زندان اعدام کرد (گزارش سالانه سازمان حقوق بشر،۱۳۹۹). گفته می شود که بیش از ۸۰٪ اعدام ها تحت نام قصاص اعمال می شود. از زمان به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی در سال ۱۳۵۷ بیش از ۱۵۰ مخالف سیاسی در زندان ها، در میدان جنگ انقلابی در کردستان و در خارج از کشور به قتل رسیده اند. در شرایطی که هیچ مرکز بین المللی و مستقلی در ایران وجود ندارد تا آمار واقعی این اعدام ها را تصدیق کند، انتظار می رود قربانیان حکم اعدام در ایران بسیار بیشتر از این ها باشد و آنچه امروز از طریق سازمان های مدافع حقوق بشر در شبکه های اجتماعی می شنویم نوک کوه یخی باشد.

۱۵ روز پیش روز جهانی علیه حکم اعدام بود. امروز و در سالروز مرگ پدرم بار دیگر یاد وی را گرامی می دارم و مخالفت خود را با این حکم غیر انسان و قرون وسطایی و تروریسم دولتی ابراز می دارم.

نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم!

 

در ورای تبلیغات دفاع از سلطنت!

در ورای تبلیغات دفاع از سلطنت!

همه می دانند که در سال های اخیر تبلیغ به نفع سلطنت، از سوی دشمنان مردم ایران به عنوان یک خط سیاسی هدفمند تعقیب می شود. در این میان، شبکه های تلویزیونی ای که از خارج برای مردم ایران برنامه پخش می کنند ، نقش برجسته ای ایفاء می کنند. در رابطه با شبکه های خارج از کشور که برای ایران برنامه پخش می کنند، برجسته ترین بازیگران در این میدان، تلویزیون "من و تو" و با فاصلۀ کمی از آن ایران "اینترناشنال" می باشند که اولی از سال 1388 و دومی در سال 1396 و هر دو در بحبوحه مسایل مربوط به قیام های توده ای علیه رژیم رسما شروع به کار کردند و برخا مدعی اند که تا "بیست میلیون" بیننده در ایران دارند. این شبکه ها نیز میلیون ها دلار صرف تهیه برنامه های ظاهرا "تاریخی" و "فرهنگی" کرده و در میدانی که به یمن دیکتاتوری و خفقان راه بر هرگونه آزادی بیان برای اکثریت آحاد جامعه بسته شده و هر گونه صدای مخالفی با زندان و شکنجه و حتی اعدام  پاسخ می گیرد، میدان داری می کنند. در این شبکه ها روند سیستماتیکی در جریان است که تبلیغ به نفع سلطنت پهلوی مرکز آن را تشکیل می دهد؛ و در میدانی که رقیبی بهتر از رژیم رسوا و دروغگوی جمهوری اسلامی با تبلیغ خرافات مبتذلش در آن حاضر نیست، و در شرایط حاکمیت سانسور و خفقان دولتی، این شبکه ها سعی می کنند با پر کردن خلاء موجود، هر یک به شیوۀ خاص خود، خوراک تبلیغاتی شان را به افکار عمومی تزریق کنند و  در این مسیر، بطور طبیعی مخاطبینی بویژه در میان طبقات متوسط و بالا پیدا می کنند. با برنامه های عوامفریبانه ای نظیر "تونل زمان"، "پدرم شاپور"، "آریامهر" ، "شهبانو"، "انقلاب ایران چهل سال بعد" و ... ، این رسانه ها یک بهشت خیالی و تصویری به شدت یک جانبه از زمان شاه ارائه می دهند که تکرار آن در ذهن نسل هایی که آن دوره را ندیده اند، ایجاد توهم و به قول این دستگاه های تبلیغاتی "نوستالوژی" می کند. این واقعیات منجر به این برداشت در نزد بخشی از افکار عمومی تحت تاثیر این تبلیغات شده که گویا امپریالیست ها و قدرت های واقعی گرداننده و تغذیه کننده این کانال ها با پیشبرد تبلیغات آشکار پرو سلطنت در صدد بازگرداندن رژیم ساقط شده سلطنتی 42  سال پس از سرنگونی آن به جای جمهوری اسلامی هستند. سئوال این جاست که آیا حقیقتی در برداشت فوق موجود است و اگر چنین نیست، چه اهداف ضد مردمی ای در پروژه سیستماتیک تبلیغ به نفع سلطنت نهفته است؟

در رابطه با سئوال فوق ابتدا مهم است توجه کنیم که موج جدید و سازمانیافته تبلیغات به نفع سلطنت از مقطع جنبش سال 88 به طور آشکار تشدید شد و به تدریج در ده سال اخیر با سرمایه گذاری های مادی و معنوی امپریالیست ها و دستگاه های رسانه عمومی وابسته به آن ها گسترش یافته و به یک تلاش و خط آشکار برای شکل دادن به افکار عمومی توده های به جان آمده از مظالم جمهوری اسلامی بدل گشته است. در واقع، از زمانی  که جنبش دلیرانه توده های تحت ستم ایران در سال 88 ، زمین را در زیر پای زمامداران جمهوری اسلامی و حکومت آنان لرزانید و با کوبیدن میخ بزرگی بر تابوت "پروژه کلان اصلاحات"، مرگ یکی از بزرگترین پروژه های ضد انقلابی دستپخت طبقه حاکم برای تداوم حاکمیت نظام ظالمانه کنونی را اعلام کرد، تلاش های طبقه حاکم و حامیان جهانی اش نیز برای به انحراف بردن و سرکوب کردن این جنبش دو چندان گردید و با شدت گیری مبارزات توده ای تداوم یافت. در این سال ها اتاق های فکر طبقه حاکم و اربابان جهانی شان شدیدا به تلاش افتاده اند تا در مقابل قدرت فزایندۀ کارگران، زنان، توده های محروم و جوانان انقلابی که برای شکار سر هیولای جمهوری اسلامی و دسترسی به آزادی و حقوق مشروع خویش هر روز در مقابل این رژیم صف می بندند، ماشین جنگی شان را به منظور کنترل و انحراف مبارزات توده ها هر چه بیشتر تجهیز کنند. علاوه بر تشدید سرکوب، اعدام و زندان و خفقان به مثابه سلاح اصلی حافظ بقای جمهوری اسلامی، این نیروها از یکسو با مشاهدۀ رادیکالیسم جوانان مبارز، تبلیغات مسموم وسیعی را علیه انقلاب – به عنوان راه حل قطعی برای برون رفت از بحران موجود - و شیوه های رادیکال مبارزه و در راس آن جنبش مسلحانه و چریکهای فدایی خلق به راه انداخته و صد ها جلد کتاب و رساله و نوشته دروغ برای مقابله با گرایش مادی و معنوی جوانان مبارز به رادیکالیسم انقلابی منتشر کرده اند. از سوی دیگر این تعرض ایدئولوژیک برای کمونیسم زدایی و ضدیت با انقلاب، با موجی از تبلیغات به نفع مرتجعین و به طور مشخص به سود سلطنت با تطهیر رژیم شاه جنایتکار و عوامفریبی در مورد پایگاه توده ای تفاله های آن رژیم تکمیل شده است. در پیشبرد چنین سیاستی ست که ما شاهد ظهور وسایل ارتباط جمعی و تبلیغاتی قدرتمند جدیدی نظیر تلویزیون های فارسی زبان که به خصوص در دورۀ رونق شبکه های اجتماعی در میان مردم بتوانند هر چه متمرکز تر و موثر تر نقش شکل دادن به افکار عمومی از سوی صاحبان سرمایه و قدرت های حاکم را بر عهده بگیرند می باشیم.

همه به یاد دارند که قیام های قهر آمیز گرسنگان در دی ماه 96 و آبان 98 دیگر بار، گستردگی و عمق خواست بنیادین توده ها تحت ستم برای برافکندن رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی و ایجاد تغییرات بنیادین در جامعه تحت سلطه ما - یک انقلاب اجتماعی - را به نحو غیر قابل انکاری به نمایش درآورد. اما درست در بحبوحه قیام دی ماه 96 به ناگاه دست هایی مشکوک مدعی کشف جسد رضا خان قلدر در نزدیکی حرم عبدالعظیم در شهر ری (در جنوب تهران) گشته و  عکس ها و فیلم های زیادی از این خبر جعلی از طریق وسایط ارتباط جمعی حکومت در داخل و شبکه های فارسی زبان خارج پخش شد.  به شکلی که بر روی آنتن باقی ماندن این خبر دروغ به فرصتی برای بازار گرمی رسانه های تبلیغاتی برای حکومت دیکتاتوری رضا خان و پسرش که هر دو از مهره های خانه زاد غارتگران جهانی و دیکتاتورهایی بالفطره بودند، گشت. در جریان قیام گرسنگان در سال 98 نیز در اوج شعارهای توده ای علیه کلیت نظام و در نفی حکومت ظالمانه و ضد مردمی، شعارهای محدودی که توسط برخی افراد ناآگاه و یا حتی مزدوران وظیفه مند برای تبلیغ سلطنت و شاه در یکی دو نقطه از جمله قم سرداده شدند، به سرعت آگراندیسمان شده و با تکرار بر روی آنتن فرستاده شدند.  هدف آن بود که این تصور القاء گردد که گویا جامعه برای این به طغیان برخاسته که مردم خواهان بازگشت امثال رضا خان قلدر و یا پس مانده های فامیل وی، یعنی "نیم پهلوی" به حکومت هستند. اتفاقاً این دروغ پراکنی توسط شبکه های تلویزیونی ارتجاع ساخته در شرایطی بود که توده های محروم و جوانان در کف خیابان ها با به جان خریدن زندان و شکنجه و گلوله های رژیم جمهوری اسلامی، با بانگ رسای "نه شاه می خوایم، نه رهبر" بر رسوایی و بی پایگی این دار و دسته تاکید می کردند.

نکته مهم دیگری که در مورد شبکه های تلویزیونی فوق برای افکار عمومی باید متذکر شد این است که رسانه های نامبرده ، به خاطر قدرت سیاسی – مالی بزرگی که در پشت سر خود دارند، در موقعیتی قرار گرفته اند که در حالی که شانه به شانه تلویزیون های دولتی می سایند، اما بر خلاف قوانین پذیرفته شده موجود در دنیای رسانه ای، منشاء واقعی منابع مالی تامین کننده آن ها غیر شفاف بوده و برای عموم قابل دسترسی نیست. مثلا صاحبان صوری تلویزیون "من و تو" تا کنون به رغم درخواست رسانه های مختلف نظیر "گاردین" حاضر به مصاحبه و روشنگری و شفاف سازی راجع به تلویزیون خود و منابع تامین مالی آن و سیاست های آن نشده اند. به گزارش نشریه "فارین پالیسی" بودجه مالی این رسانه را عده ای از سرمایه گذاران "خطر پذیر" که هویت آن ها قابل دسترسی نیست ، تامین می کنند و به رغم آن که مثلا در سال 2016-2017 این تلویزیون مطابق ترازنامه های مالی حدود 33 میلیون پوند ضرر داده است ، همچنان به تامین مالی آن مشغولند. این نکته نیز قابل توجه است که در حرکتی ابهام برانگیز حتی بخشی از آرشیوها و فیلم های صدا و سیمای جمهوری اسلامی راجع به دوران حکومت شاه، برای تغذیه و تقویت این خط سیاسی در اختیار این شبکه ها قرار داده شده تا مواردی از این آرشیو عظیم به صورت گزینشی پخش و خوراک تبلیغات سلطنت طلبان گردد.

همچنین باید به این امر اشاره کرد که جهت تقویت ارکستری که به منظور تقویت سلطنت طلبی در میان مردم  و گمراه کردن افکار عمومی به راه انداخته شده، گروهی از پادوهای سیاسی نیز به خدمت گرفته شده اند و یا ناآگاهانه در جهت تقویت این تبلیغات حرکت می کنند. سرشناس ترین آن همراهان، طیفی از اکثریتی های رسوا و سپس عناصر سابقا ًمبارزی از افراد اپوزیسیون در دوران پهلوی هستند که در چهار دهۀ اخیر با تداوم بقای جمهوری اسلامی به تدریج در مقابل هجوم سیاسی ایدئولوژیک ارتجاع لُنگ انداخته اند و در این سال ها از طریق همین شبکه ها و یا از طریق تریبون ها سنتی ای نظیر بخش فارسی بی بی سی (که رسوایی مواضع پرو جمهوری اسلامیش، آن را به آیت الله بی بی سی معروف ساخته) و یا صدای آمریکا تریبون می گیرند تا  نغمۀ ندامت از مبارزات سابق خود علیه رژیم سرکوبگر شاه را رو به سوی جامعه ملتهب ما سر دهند. تردیدی نیست که کذب این القائات در نزد نسلی که تجربه زندگی در دیکتاتوری زمان شاه را در کوله بار خود دارد، امری بارز و واضح است. اما آن ها بر فریب نسل هائی تکیه دارند که آن دوره را ندیده و تجربه شان در این زمینه محدود به "تاریخ نگاری" ارائه شده توسط این منابع می باشد. آن ها امیدوارند که دروغ های شان بر بستر جنایات انبوه جمهوری اسلامی در حق مردم، گوش های شنوایی پیدا نماید.

واقعیت این است که بحران عمیقی که در تمام عرصه های اقتصادی و سیاسی و اجتماعی گریبان جمهوری اسلامی را گرفته و تضادهای علاج ناپذیر نظام حاکم که هر لحظه بنا به اعتراف خود بالایی ها، نظام را با چشم انداز سیل ناشی از شورش گرسنگان و احتمال غرق شدن کشتی جمهوری اسلامی مواجه ساخته، قدرت های جهانی و طبقه حاکم را به چاره جویی وا داشته و تبلیغ برای رژیم وابستۀ گذشته و تطهیر جنایات فاجعه بار آن در ابعاد امروزی، آنهم به منظور انحراف ذهن جوانان مبارز و کارگران در صحنه، یکی از  پاسخ های دشمنان مردم به این معضل می باشد. این تبلیغات، با تبدیل صورت مساله یعنی ضرورت نابودی نظام سرمایه داری وابسته در ایران در جریان یک انقلاب اجتماعی با هدف محو و الغای تمام مظاهر فاجعه بار مناسبات ارتجاعی موجود، و برقراری نظامی که در آن نیل به "نان، کار، آزادی و استقلال واقعی" تضمین شده باشد، می کوشد با به جریان انداختن بحث "شاه" بهتر بود یا "آخوندها"، انرژی انقلابی توده های به پاخاسته را به اتلاف ببرد. تبلیغات پرو سلطنت یکی از ابزار پیشبرد سیاستهای ضد انقلابی امپریالیستها در شرایط تشدید بحران رژیم خدمتگزارشان در ایران می باشد تا با توسل به آن از خطر ضربه خوردن و نابودی نظام سرمایه داری حاکم بر ایران در شرایط احتمالی یک برآمد بزرگ دیگر نظیر انقلاب سال های 56-57 بکاهند.

حال در پاسخ به این سئوال که شبکه ها نامبرده در ورای خط دفاع از سلطنت چه سیاست و اهدافی را تعقیب می کنند، رجوع به تجارب گذشته نیز آموزنده خواهد بود. سیاستی که رژیم شاه در شرایط رشد جنبش انقلابی در دهه پنجاه و حضور دو سازمان چریکهای فدائی خلق ایران و سازمان مجاهدین خلق ایران در صحنه مبارزه علیه امپریالیسم و برای سرنگونی آن رژیم در پیش گرفت، یکی از این تجارب است. بر اساس آن سیاست، در حالی که مخالفان مارکسیست و مجاهد توسط دستگاه های امنیتی به صلابه کشیده می شدند، در شرایطی که دستگاه جهنمی ساواک شکنجه های وحشیانه ای بر آنان اعمال می کرد، اما روحانیت مرتجع و بسیاری از همین روحانیون کاربدست امروز فرصت می یافتند به منبر بروند و حتی با انتقاد از حکومت به کار فریب توده ها مشغول باشند. شاه حتی در شرایطی که هیچ نوع اجتماعات کارگری و مردمی را بر نمی تابید، اما در همان حال اجازه و امکان می داد تا مذهبیون به اصطلاح مخالف شاه، "حسینه ارشاد" خود را برپا کنند و نیروی بزرگی از مبارزین و مخالفین رژیم را به خود مشغول نمایند. هدف از چنین سیاستی آن بود که نیروهای جوان مبارز به جای رفتن به سوی کمونیست ها که نابودی سیستم سرمایه داری وابسته و پایان دادن به سلطه امپریالیست ها در ایران را هدف و آماج خود قرار داده بودند، به این مجمع علنی کشیده شوند تا مبارزه علیه رژیم شاه در سطحی محدود باقی بماند و به جای کمونیست ها و نیروهای رادیکال جنبش، روحانیت تقویت شود و در همان حال این محل ها به محیطی برای تعقیب و "شکار" جوانان مبارز توسط ساواک جهنمی شاه تبدیل شده بودند. امروز نیز  همین سیاست البته با تِمی دیگر یعنی آلترناتیو قرار دادن سلطنت و کوشش در سوق دادن مبارزه مردم علیه صرفا رژیم جمهوری اسلامی در جهت حفظ سلطه امپریالیسم و سیستم سرمایه داری وابسته در ایران دنبال می شود.

این حقیقتی ست که امپریالیست ها، یعنی قدرت حاکم بر جامعه تحت سلطه ما هیچ "دوست" دائمی ای ندارند و مهمتر از آن هیچ گاه سرنوشت خود را با سرنوشت سگان زنجیریشان گره نمی زنند. سرنوشت شاه مزدور شاهد آشکار این حقیقت می باشد. رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی نیز از این قاعده مستثنی نیست. همه می دانند که در جریان پیشرفت و تعمیق انقلاب سالهای 56-57 در مرحله ای که قدرت های امپریالیستی به این جمع بندی رسیدند که حکومت سگ زنجیری آنان یعنی شاه قادر به سرکوب جنبش فزاینده توده ها نیست، آن ها به تقویت چند آلترناتیو مختلف به طور همزمان دست زدند که سپردن قدرت به دست دولت انتقالی بختیار، کودتای ارتش، ... و نهایتا پروژه روی کار آوردن دار و دسته خمینی جنبه های مختلف ولی به هم پیوسته آن آلترناتیوها را تشکیل می دادند و ما دیدیم که با تعمیق جنبش توده ها سرانجام در کنفرانس گوادلوپ ، امپریالیست ها تصمیم گرفتند دار و دسته جنایتکار و وابسته خمینی را به عنوان مناسب ترین آلترناتیو خویش برای سرکوب انقلاب، تقویت کرده و روی کار آورند. امری که حاصلش قربانی کردن رژیم مزدور شاه  توسط اربابانش و در عوض سازمان دادن یک تعرض بزرگ به انقلاب مردم بود که نتایج فاجعه بار آن را در جریان 42 سال گذشته به چشم دیده ایم.

در نتیجه، امروز نیز در شرایط بحران و احتمال انفجار غیر قابل کنترل جنبش های ضد امپریالیستی دمکراتیک مردم، احتمالی که حتی بخش هایی از خود طبقه حاکم با عباراتی نظیر "سیل" و "خیزش گرسنگان" از آن نام می برند، تلاش برای خلق آلترناتیو و یارگیری های جدید در صحنه سیاسی کشور ما یک احتمال واقعی ست و تبلیغات پرو سلطنتی با صرف هزینه های بزرگ توسط امپریالیست ها یکی از عرصه های پیشبرد این سیاست امپریالیستی ست. سیاستی که تجلیات مختلف دیگر آن را در تبلیغات گاه و بیگاه روی پروژه "کودتا" توسط سپاه پاسداران ضد خلقی و یا ارتش در صورت ناتوانی جمهوری اسلامی برای سرکوب مردم، و لشکر کشی نظامی به ایران و ... نیز می توان دید.

شواهد غیر قابل انکار از جمله خواست ها و شعارهای توده های به جان آمده حاکی از سقوط دیر یا زود ولی اجتناب ناپذیر رژیم جمهوری اسلامی به دست توانای کارگران و مردم ایران است. بدون شک مبارزه با تمامی اشکال مختلف آلترناتیوهای امپریالیستی و افشای تبلیغات ارتجاعی در حمایت از سلطنت یکی از ملزومات کار و وظایف نیروهای آگاه و مبارز که صادقانه برای بهروزی و آزادی توده ها از چنگال هر گونه ستم و سرکوب مبارزه می کنند را تشکیل می دهد. 

مهر 1399

زیرنویس:

برای شناخت یکی از سر منشاء های این شعار رجوع به روزنامه "جمهوری اسلامی" خالی از فایده نیست. این روزنامه در ۵ تیر ۱۳۹۷ در حمله به باند رقیب نوشت: "این جماعت آن‌قدر بی‌پروا شده‌اند که عده‌یی را با شعارهای بی‌سابقه رضا شاه روحت شاد و مرگ بر مفت‌خور، روانه مجلس می‌کنند و آن ها نیز با مشایعت پلیس آزادانه مانور می‌دهند. این جماعت دقیقاً همان دسته و گروهی هستند که در نماز جمعه تهران و راهپیمایی‌ها حضور دارند و پایان تکبیرشان مرگ بر غارتگر بیت‌المال است. همه، آن ها را به‌خوبی می‌شناسند."

روزنامه جمهوری اسلامی ۵ تیر ۱۳۹۷

ویروس تاجدار و حاکمیت مرگ در ایران!

ویروس تاجدار و حاکمیت مرگ در ایران!

ایران شاید نخستین کشوری بود که ویروس تاجدار کووید-۱۹ (coronavirus disease 2019) را از چین وارد و جامعه را به فاجعه‌‌ای مضاعف دچار کرد. در نیمه نخست دی ماه ‌۱۳۹۸نخستین نشانه‌‌های بیماری در قم پدیدار شد. حکومت اسلامی پنهان‌کاری کرد و به ناچار ۴۵ روز پس از آنکه چین و برخی کشورهای اروپایی به وجود یک اپیدمی به نام کووید-۱۹ اعتراف کردند، در نتیجه افشاگری یک پزشک در قم که برادر خود را از دست داده بود از وجود بیماری در قم خبر داد. انکار وجود اپیدمی،‌ ایجاد کریدور واردات کالاهای بنجل و کورونا به ایران و از ایران به دیگر کشورها از جمله،‌ کردستان عراق، عراق،‌ سوریه، و برخی کشورهای اروپایی و کانادا، ‌ایران دومین کشور پس از چین بود که عامل پاندمی شد.

دکتر رحمت‌الله حافظی، معاون سابق توسعه مدیریت و منابع وزیر بهداشت ایران  اعلام کرد: «از اواسط دی ماه (۱۳۹۸حدود ۴۵روز پیش از اعلام رسمی) پزشکان متخصص‌ ما با این پدیده کورونا مواجه شده بودند، بطوری که پزشکان بیمارانی را مشاهده می‌کردند که علائمی شبیه به آنفولانزا دارند، ولی آنفولانزا نیست.» هواپیماهای مسافربری و باری ماهان در مالکیت سپاه پاسداران  با روزانه چندین پرواز به چین، عمده‌ترین وسیله‌ی انتقال فاجعه ی کورونا به ایران بودند. انباشت سود به بهای مرگ هزاران نفر و انتقال به دیگر کشورها، پنهان سازی و انکار بیماری در ایران، ‌توجیه‌گر حکومتگران در ایران بود. انتخابات مجلس به سود سپاه، و اصولگرایان ،‌برگزاری سالروز پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن، ‌موازی با انگیزه‌های اقتصادی دلالی برای امپریالیسم جنایتکار چین، انگیزه‌های سیاسی این جنایت بودند.

حافظی که پیش‌تر مدیرعامل سازمان تأمین اجتماعی ایران و عضو شورای شهر تهران نیز بوده است، در گفتگو با روزنامه «صدای اصلاحات» می‌افزاید: «طی یک ماه و نیم طبعا می‌توانستند پیش‌بینی‌های لازم را باتوجه به اینکه در کشور چین هم مشاهده شده بود، داشته باشند. روز ۳۰ بهمن ماه بود که وزارت بهداشت اولین اعلام رسمی را در مورد مشاهده دو بیمار با تست مثبت ابراز کرد».

وی افزود که: «با توجه به اینکه سازمان بهداشت جهانی اعلام کرده بود که ۸۰درصد مبتلایان علائم خفیف دارند و در منزل هستند،» ‌اگر این هشدار پیشگیرانه رعایت می‌شد، هرگز این همه انسان و عزیزان خانواده به کام مرگ فرو افکنده نمی‌شدند. حکومت اسلامی به ویژه خامنه‌‌ای و حسن روحانی و وزیر بهداشت، و روحانیت حاکم و مداخان لمپن،‌ پروتکل‌های پیشیگری از جمله قرنظینه و پرتوکل‌ها و استانداردهای بهداشتی را به مسخره نمی‌گرفتند،‌اگر حتی از همان  ۱۵ اسفند ماه ۱۳۹۸ رفت و آمدهای شهری،‌ بین شهری و سفرهای نوروزی کنترل می‌شد، هرگز ‌ابعاد فاجعه به این هولناکی نمی‌رسید. در حالیکه "ولی فقیه" برنامه‌های‌شعر خوانی و سرگرمی‌های حضوری و برگزاری مضحکه‌های دربار‌ سلطان‌محمود غزنوی گونه و مداحی و روضه‌خوانی‌ها را  به صورت اینترنتی برگزار می‌کرد و با ماسک در تالاری تنها می‌نشست،‌ امت و توده‌های مردم را به زیر بمباران ویروس کورونا به قتلگاه می‌فرستاد.

حکومت شوندگان با بی اعتمادی به حکومتگران و نیز نا آگاهی از سویی و در سوی دیگر دادن اطلاعات نادرست و فریبکارانه و مرگ‌آور مانند رجوع به «طب سنتی،‌ دست‌به دامان دعا و امامزاده‌ها و زالوهای حوزوی شدن و  از جمله استفاده از تپاله‌ی الاغ (عنبر نسا) و روغن بنفشه در نشیمنگاه‌ و... به میدان مرگ فرستاده می‌شدند. برخی در سرپیچی و بی باوری به درمان‌های حوزوی، به خود درمانی با الکل تقلبی (الکل چوب یا متیلیک به جای اتیلیک) روی آوردند و دستکم ۸۰۰ نفر کشته و صدها نفر، نابینا شدند.

به این شیوه و سیاست،‌ به سود تولید و انباشت سرمایه و دارایی و تامین سلاح و پرداختن و پرداخت به جنگ‌های نیابتی و ترویسم دولتی و دلالی بود که حکومت اسلامی، کارگران و فرودستان نابرخوردار از کوچکترین امکان پیشگیری و درمانی و در گرسنگی و بی‌خانمانی به تنور و چرخه‌ی تولید و خدمات سرمایه‌ گسیل می‌شدند. در چنین شرایطی و تشدید بحران حکومتی،‌ تنور محرم و  کربلا و عاشورا و سینه زنی و خرافات باید بیش از پیش در سراسر ایران گرم می‌ماند تا حاکمیت ایدئولوژیک اسلام سیاسی بردوام ماند.

ایران فاجعه بار

برخلاف ادعای حکومت اسلامی،‌ ایران هرگز به موج دوم و سوم نگرایید، به این دلیل ساده که روند مرگ و میر و مبتلایان هرگز به کاهش موقت نگرایید. کشتار کورونایی، ‌همچنان با روند فزاینده ادامه یافت. بی‌پناهانی مانند ‌کارگران، ‌فرودستان،‌ کودکان کار، مهاجرین میلیونی به ويژه افغانستانی و آوارگان کار، نخستین انبوه قربانیان سرمایه و حاکمیت بودند و هستند که در گرداب کورونا نیز جان می‌باختند.

در حالیکه بیش از ۹۵درصد قرار دادهای کار، ‌موقتی و نابرخوردار از کوچکترین پوشش قانون کار از جمله دفترچه‌های بیمه هستند،‌ در حالیکه دفترچه‌های بیمه، اکثریت کارگران تمدید نشده،‌ در حالیکه ده ها میلیون نفر از افراد جامعه، فاقد بیمه هستند، آشکار است که جز تسلیم در برابر مرگ از نداری و بیماری، ‌راهی نمی‌یابند. گزارش رسانه‌ی خبری حکومتی ایسنا اعتراف دارد که:‌ «هرچند که اجرای طرح تحول نظام سلامت با خبرهای خوشی چون بیمه شدن ۱۱ میلیون نفر ایرانی فاقد بیمه» اما این خبر خوش همانند دیگر خبرهای حکومتی جز فریب و دروغ نبود. خبرگزاری حکومتی ایسنا ادامه می‌دهد: «البته همه این اقدامات در حالیست‌که بر اساس گفته مسئولان حوزه سلامت کشور، هنوز هم ۵.۵ تا شش میلیون ایرانی فاقد بیمه در کشور هستند و با این وضعیت اعتباری و پولی حوزه سلامت، گمان نمی‌رود که برنامه دولت برای پوشش بیمه‌ای همه افراد فاقد بیمه به جایی برسد. بنابراین باید پرسید با این شرایط تکلیف ایرانیان فاقد بیمه چه می‌شود؟. آیا می‌توان امیدوار بود؟»

(https://www.isna.ir/news/97022916147)

شرایط دارو  و واکسن

واکسن، معمولا نمونه‌ی کشته شده یا ضعیف شده و یا سم ضعیف شده‌ی میکرب یا میکروارگانیسم‌هایی (ویروس،‌‌ باکتری،‌ پارازیت،‌ قارچ) هستند که برای تحریک سیستم دفاعی بدن به فرد، تزریق یا خورانده می‌شود (نمونه فلج کودکان) تا در صورت ورود آن میکرب مشخص، فرد تزریق شده، پیش- آشنایی و خود-آمادگی دفاع از خویش را در برابر بیماری داشته باشد. در مورد،‌ کووید-۱۹ (علاوه بر تزریق ویروس تغییر شکل داده شده یا ضعیف شده این ویروس،‌ نمونه‌ی بازسازی شده پروتئین (رشته پروتئینی (RNA)   این ویروس است که برای نخسیتن بار به عنوان کاندید واکسن در حال آزمایش‌های نهایی خود در نظر گرفته شده است. برای این منظور،‌ برای نخستین بار، دانشمندان، بخشی از ژن ویروس کورونا را همانندسازی کرده و به بدن افراد تزریق می‌کنند. این روش علاوه بر بالابردن سرعت تهیه واکسن، از عوارض جانبی آن نیز می‌کاهد. تا نیمه نخست اکتبر  سال۲۰۲۰ فرایند تولید واکسن کووید-۱۹ پس از نزدیک به ۸ ماه وارد سومین فاز خود شده است (فاز نخست با تزریق واکسن آزمایشی به کمتر از ۱۰۰ نفر  و فاز دوم، ‌بیش از چند صد نفر و فاز سوم چندین هزار نفر). ورود به فاز ۳ که چندین هزار داوطلب را در بر می‌گیرد و  در آستانه‌ی ورود به فاز ۴ یا مرحله نهایی یعنی تولید انبوه و توزیع جهانی آن، خبر امیدوار کننده‌ای است.

سرعت عمل ورود به این فاز در مقایسه با  آماده سازی واکسن‌های دیگر (نمونه سل یا مالاریا و...) که به طور میانگین ده سال به‌ درازا می‌‌انجامند، برتری غیر قابل مقایسه‌ی تکنولوژی واکسن سازی علیه ویروس کووید-۱۹ است. این سرعت به فاکتورهای چندی از جمله به کارگیری تکنولوژی بیوتکنیک جدید یا زیست‌شناسی فنی، به ویژه روش همانند سازی و  نیز واکنش جهانی در برابر این پاندمی که جامعه‌ی بشری را به شدت به بحران‌‌های اقتصادی و اجتماعی و  بهداشتی و درمانی کشانیده است،‌ بستگی دارد. انگیزه دستیابی به سود کهکشانی که می‌‌تواند نصیب هریک از کمپانی‌های سرمایه‌داری شود که در رقابت برای سود مافوق، موفق به ارائه هرچه زودتر واکسن به بازار گردد، ‌از جمله فاکتور مهمی است که سرعت بخش این فرایند می‌باشد.

گزارش شده است که بیش از  ۱۸ میلیارد دلار برای تولید  واکسن  کووید-۱۹ از سوی کشورهای صنعتی بجز آمریکا و چین برای تولید واکسن سرمایه‌ گذاری کرده‌اند. بنا بر اطلاعات منتشر شده از سوی سازمان بهداشت جهانی (WHO) تاکنون ۱۸۰ پروژه‌ی تولید واکسن کورونا در جهان ثبت شده‌اند که تنها ۳۵ پروژه به مرحله آزمایش و فاز دوم رسیده‌اند. از میان این ۳۵ پروژه جهانی، تنها چند کمپانی به فاز سوم پای نهاده‌اند.

برخی از این شرکت‌ها، خبر می‌دهند که تا پایان سال ۲۰۲۰ یا اوایل سال ۲۰۲۱ به فاز چهارم پای می‌گذارند و چند میلیارد واکسن به بازار عرضه می‌دارند. کمپانی‌های سرمایه‌داری کشورهای امپریالیستی روسیه و چین و ایالات متحده آمریکا از نخستین‌هایی هستند که به پیش فروش تولیدات خود دست زده و هر دوز واکسن را بین ۱۳-۱۰ دلار قیمت گذاری کرده‌اند. تا روز نگارش این نوشتار (۲۱ اکتبر ۲۰۲۰) با پشت سرگذاردن معیار‌ها موثر بودن، میزان تجویز و عوارض‌های جانبی، در میان بیش از۱۰۰ نمونه، ‌تنها هشت واکسن، پیشرفت‌های امیدوار کننده‌ای داشته و به مرحله پایانی آزمایش‌ها رسیده‌اند.

واکسن روسی

تولید کنندگان واکسن روسی موسسه "گامالیا" گزارش می‌دهند که واکسن روسی کووید-۱۹ نیز در مرحله آزمایش کلینیکی قرار دارد، اما این ادعا با توجه به حاکمیت و عمکرد و وابستگی تولید کنندگان به حکومتگران در روسیه،‌ مورد تردید مراکز علمی قرار گرفته است. به ویژه آنکه تولیدگران در روسیه از ارائه‌ی گزارش مورد لزوم پژوهش‌ها و نتایج و روش آزمایش روی افراد، به مراکز علمی جهانی از جمله سازمان جهانی بهداشت،‌خودداری کرده‌اند. از همین زاویه، در هفته‌های اخیر، ۳۸ پژوهشگر بین‌المللی با انتشار نامه‌ای سرگشاده نسبت به ارائه گواهی تولید به این واکسن ابراز تردید کرده‌اند.

چهار واکسن چینی، برای پیشگیری کووید-۱۹ نیز همانند تولیدکنندگان روسی به ویژه با توجه به عدم پایبندی سرمایه‌داران چینی و حاکمان آن به موازین انسانی چندان مورد تایید قرار نگرفته‌اند و به  واکسن چینی و روسی به دیده شک نگریسته می‌شود.

سینوفارم (Sinopharm): شرکت داروساز چینی که با مدیریت دولت خودکامه این کشور فعالیت می‌کند، در ماه  سپتامبر ۲۰۲۰ میلادی مدعی شد که «مرحله سوم آزمایش خود را روی ۱۵ هزار داوطلب ۱۸ تا ۶۰ ساله بدون هیچ مشکل جدی پزشکی در امارات متحده عربی کلید زد.»

بخش اصلی بودجه برای توسعه بالینی (کلینیکی) واکسن در تمامی کمپانی‌های مزبور، از بخش خصوصی سرمایه‌گذاری شده و برخی دولت‌ها با پرداخت‌های صدها میلیون دلاری،‌ به پیش خرید واکسن‌دست زده‌اند.

 

«اضافه جمعیت جهانی» و خمینیسم-مالتوزیسم

آشکار است که انگیز‌ه‌ی سرمایه‌داران چه در بخش دولتی و چه خصوصی،‌ نه موضوع تندرستی افراد، بلکه دستیابی به سودآوری کالایی است که بیش از هر کالای دیگر  در سراسر جهان، امیدها و چشم‌های ‌بیش از ۷ میلیارد تن از اهالی جهان را به خود دوخته است.

پاندمی کووید-۱۹از نگاه اقتصاد سرمایه‌داری تغییر ماهوی و نگرش و انگیزه سود و هدف تولید و سرمایه‌‌داری جهانی و حکومت‌‌هایشان، تغییری ایجاد نکرده است. حکومت‌‌ها با نگاه سودآوری، بازار و کالا بودگی به همه‌ی پدیده‌ها از جمله به حکومت شوندگان و بیش از همه ‌کارگران، زنان، جوانان، کودکان، طبیعت، علوم و زیست و بوم جهان به دید کالایی می‌نگرند؛ زیرا که استثمار به معنای بهره‌‌کشی از تمامی هستی،‌ هدف نهایی و انگیزه‌ی اصلی سرمایه‌داران است و نه هیچ چیز دیگر. توازن در اضافه جمعیت جهان با نگاه خمینیستی - مالتوزی و ضد انسانی این اسقف- اقتصاددان، ‌الگوی کنونی سرمایه‌ی جهانی و حکومت‌هایشان نیز هست. به این معنا که اضافه جمعیت جهان از دیدگاه سرمایه،‌باید حذف شود تا توازن بین جمعیت‌ها به وجود آید و در مناسبات حاکم و قدرت سیاسی سرمایه‌داری،‌ خللی ایجاد نشود. شورش گرسنگان، ‌بحران‌های اقتصادی و سیاسی و اجتماعی،‌ اخلال جدی در اکولوژی که عامل اصلی آن، ‌مناسبات و شیوه تولید سرمایه‌داری است، انفجارهای اجتماعی و کارگری‌ و... همه تهدید‌هایی هستند که پاندمی کورونا بر بستر همه، برای حاکمیت و مناسبات سرمایه‌داری می‌تواند،   پی‌آمدهای تهدید‌‌های جدی و سرنوشت سازی به پی داشته باشد.

در کشورهای مرکزی (متروپل سرمایه) پاندمی وارد موج سوم خود می‌گردد. به این معنا که روند بالارونده از نوامبر سال ۲۰۱۹به اوج یا «پیک» نخست رسید،‌ کشتار جهانی آفرید،‌ از اپیدمی به پاندمی یعنی گسترش اپیدمی به همه‌گیری جهانی رسید و ‌کشتار میلیونی آفرید. در این مرحله، در تمامی کشورها، ‌میزان کشتار و ابتلا، شوک آور بوده است. نخست آنکه مناسبات سرمایه‌داری به ویژه در شرایط بحران اقتصادی حاکم،‌ بهداشت و تندرستی و پیشگیری و درمان را قربانی سود گردانیده بود،‌ اپیدمی کووید-۱۹ ناگهانی بود، ‌شدت واگیری آن و نیز شدت بیماری‌زایی یا  ویرولانسی آن بسیار بالا بود. این گونه‌ی ویروس کورونایی از نظر ژنتیکی جهش یافته‌ به شدت متفاوت از نوع کوروناهای دیگر (دیگر ویروس‌های تاجدار  یا آنفلونزاها)‌ ناشناخته و «سخت جان» بود، حکومت‌ها با بی مسئولیتی، کوچکترین پیش‌بینی برای چنین روزهایی نکرده بودند، مراکز درمانی، غافلگیر شدند،‌ ‌و دارای کمترین آمادگی،‌ تجربه،‌ امکانات و تجهیزات (اتاق‌های ایزوله،‌ مراقبت‌های ویژه (آی سی یو)،‌ تهویه اکسیژن ریوی (‌ونتیلاتور)،‌ دارو،‌ کادرهای دارای تجربه بیمارستانی، بهداشتی و… بودند. تمام این کمبودها از سویی و در سوی دیگر ماهیت و نگرش سود محوری سرمایه‌داری نسبت به جان انسان‌ها، همه و همه سبب چنین تلفات و همه‌گیری شدند.

موج دومی پس از روند رو به کاهش مرگ و میرها،‌ و سپس روند بالا رونده‌ی مبتلایان آغاز شد و سپس با کاهش مرگ و میر و مبتلایان به موج سوم پای نهاد. کاهش مرگ و میرها نسبت به موج نخست،‌ و ورود به موج‌های دوم و سوم به طور عمده به دو فاکتور مهم بستگی داشت:‌ نخست نیاز و ضرورت سرمایه‌داران به عادی‌تر سازی شرایط برای سودآوری بود. سرمایه داری که وعده‌ی پرداخت دستمزدها و گذران زندگی در زمان قرنطینه تا رفع خطر را داده بود،‌ مانند همیشه از این مسئولیت شانه خالی کرد. حکومت‌‌ها و مدیران مناسبات حاکم، وظیفه‌ی بازگردانیدن نیروی کار و عادی‌سازی روند سوخت و ساز و کارکرد مناسبات در جامعه را داشتند. نیاز کارگر در بخش صنعتی و خدماتی به نان شب و گذران زندگی کارگنان و زحمتکشان در مراکز کوچکی همانند،‌ رانندگان تاکسی،‌ آموزشگاه‌‌ها،‌ رستوران‌ها، کارگاه ها و فروشندگان خرد و خصوصی و... که به ورشکستگی کشانیده  شده و یا در آستانه ورشکستگی می‌شدند اجباری بود برای پای نهادن میلیاردها انسان به میدان مین.

در سوی دیگر پس از موج اول، کاهش مرگ و میرها نسبت به مبتلایان،‌ ‌برون رفت از شوک‌های اولیه‌ی پاندمی در جامعه،‌ بهبود نسبی امکانات، ‌تجربه‌آموزی کادرهای درمانی و  بهداشتی و کاربرد داروهایی نه چندان اختصاصی، بهبود نسبی تشخیص و به کارگیری روش‌های سریع تر و مطمئن‌تر، رعایت قرنطینه و رعایت پروتکل‌های پیشگیری از جمله فاصله گذاری، ‌ضد عفونی،‌ کار در خانه و… پس از رسیدن به نقطه‌ی اوج فاز اول (Peak) ورود به فاز دوم  و سوم را در پی داشت.

هزینه‌ی یک بیمار

نگاهی به هزینه یک قلم از داروها،‌ در ایران  شرایط مرگبار مبتلایان تهی دست را نشان می‌دهد. آمپول رمدسیویر (Remdesivir) که برای برای درمان کووید -۱۹ در ایران به کار می‌رود، هر آمپول به نرخ دولتی، یک میلیون و چهارصد و پنجاه هزار تومان اعلام شده است. این آمپول ساخت آمریکا که برای بیماری سارس به کار می رفت، یک داروی اختصاصی و تضمین کننده و درمانگر کووید-۱۹ نیست، ‌عوارض جانبی چندی در بر دارد و تنها برای کاهش شدت بیماری و در شرایط نبود درمان قطعی به کار می‌رود. در ایران، معمولا برای هر بیمار 6 آمپول تجویز می‌شود که  نزدیک به ۹ میلیون تومان با گرانی فزاینده‌ای تجویز می‌شود. نماینده مجلس اسلامی از ارومیه اعتراف می‌کند که «در شهرستان ها و استان‌های کشور از جمله در استان آذربایجان غربی به بهانه عدم پوشش بیمه‌ای، تمام پول را از بیماران کورونایی درخواست می‌کنند که این امر به خاطر عدم توان مالی تعدادی از آنها باعث شده است، نتوانند ترخیص شوند که بعضی از افراد یک خانواده در بیمارستان بستری بوده که هزینه های آنها چند برابر شده است حتی خانم بارداری که در بیمارستان ارومیه بستری بوده به دلیل عدم توانایی مالی ۴۴ میلیون تومان چند روز است  اجازه ترخیص نمی دادند که در ازای دریافت ۲۱ میلیون تومان نقد و ۲۴میلیون سفته ۳ ماهه اجازه ترخیص به وی داده شده است.» در ایران، جنازه و یا پیکر نیمه جان بیماران بی‌پول را به گروگان می‌گیرند. این اعتراف، از زبان نمایندگان ارتجاع، تنها شرح حال کسانی است که امکان دسترسی به بیمارستان، بستری شدن و پذیرش را دارند. گفته می‌شود که هزینه‌ی پذیرش دو هفته‌ای یک بیمار کورونایی تا ۲۵۰ میلیون تومان (دویست و پنجاه میلیون تومان) محاسبه می‌شود.

این در حالی است که رضا ملک زاده از کارگزاران وزرات بهداشت و از باند دولت‌، اعتراف می‌کند: طبق تحقیقات سازمان جهانی بهداشت داروی رمدسیویر از اثربخشی مطلوب برخوردار نیست. تحقیقاتی توسط ۳۰ کشور در جهان با تزریق داروی رمدسیویر به ۲۵۰۰ نفر صورت گرفته که از این تعداد ۶۰۰ نفر ایرانی بوده اند و مشاهدات نشان می‌دهند که این دارو از اثربخشی مناسبی برخوردار نیست.»

قربانیان خط اول جبهه جنگ علیه کورونا و حکومت تبهکار، علاوه بر میلیون‌ها حاشیه نشینان و کارگران و تهی‌دستان شهر و روستا،‌ هزاران پرستاران، ‌پزشکان، ‌بهورزان و تمامی کادرهای درمانی و بیمارستانی، خدماتی،‌ رفتگران شهرداری‌ها،‌ رانندگان اتوبوس‌های واحد و تاکسی و رانندگان متروها و کارگران مترو، ‌دست‌فروشان،‌ رانندگان بین شهری و غیره هستند. حکومت اسلامی سیاست مرگ همگانی به بهانه ایمنی همگانی را در پیش گرفت و ادامه می‌دهد. این رویکرد، ‌یعنی رها کردن جامعه زیر داس مرگ کویود-۱۹.  چنین رویکردی با دست کم مبتلا شدن بیش از ۸۰ درصد از افراد جامعه یعنی نزدیک به ۷۰ میلیون نفر مبتلا پس از مرگ میلیونی امان پذیر است. آشکار است که در شرایط  کنونی و حاکم بر سیستم بیمارستانی، ‌درمانی و نداری و گرسنگی حاکم بر بیش  از ۷۰ میلیون نفر از حکومت شوندگان به شدت زیر خط فقر مطلق، به معنای  مرگ میلیون‌ها نفره می باشد. در واقع حکومت تبهکار و غرق در فساد،‌ با نسل کشی صدها هزار نفره، ‌با رفع مسئولیت از خویش و رها کردن جامعه به سیلاب مرگ، به نسل کشی دیگری دست زده است.

کسانی همانند نمکی‌ها که در راس وزارت بهداشت، ‌قرنطینه را مربوط به قرن ۱۵ میلادی می‌دانستند، اینک از زبان ایرج حریرچی، معاون کل وزارت بهداشت ایران اعلام می‌کنند که: "دیگر رنگ‌بندی" مناطق کشور برای تعیین میزان ابتلا به کورونا "معنایی ندارد" و "نارنجی و زرد نداریم، کل کشور در وضعیت قرمز قرار دارد" ایران با گسترانیدن رنگ سیاه، مرگی سراسری را دامن زده‌اند.

حکومت اسلامی با وقاحتی باور نکردنی از کشف واکسن و داروی کورونا و تولید کیت‌های آزمایشی و آمادگی برای صدور آن توسط بسیجیان و سپاه خبر داد و از جمله تشخیص مبتلایان با قابلمه‌ی‌ «ساخت سپاه» که با «فرستادن موج مغناطیسی تا فاصله ۴۰۰ متری ویروس را شناسایی می‌کرد» جز، وقاحت حکومتگران را بر ملا نمی‌ساخت. این ادعا آنچنان به به جوک تبدیل شد که پزشک مخصوص خامنه‌ای و وزیر سابق بهداشت را به نوشتن نامه‌ای از حسن روحانی درخواست کرد جلو این  رسوایی‌‌ها را بگیرد.

با اعلام موج سوم ویروس کورونا و افزایش میران مرگ و میرها و مبتلایان به این ویروس در سراسر ایران ، زندگی و معیشت کارگران بیش از پیش مرگ‌آورتر گردیده است. بنا به آمار رسمی, حکومت اسلامی تا تاریخ اول آبان‌ماه ۱۳۹۹
(۱۳۹۹/۰۸/۰۱ ) تعداد ۷۵۷,۵۵۰ مبتلا (نیم میلیون و پنجاه هزار)  و ۶۵۰,۳۱  (سی و یک هزار) نفر جان باخته‌اند. این ارقام را با توجه به ماهیت فریبکارانه و دروغ پردازی‌های حکومت اسلامی، باید دستکم ده برابر یا بیش از به ۶ میلیون مبتلا و ۳۱۰ هزار جانباخته تخمین زد. این آمار در سراسر جهان تا این تاریخ (۲۱ اکتبر ۲۰۲۰) تعداد مبتلایان را ۱۴۱, ۵۹۸ ,۴۱ نفر(نزدیک به ۴۲ میلیون) و جانباختگان را ۹۶۵,۱۳۷,۱ (بیش از یک میلیون صد هزار) نفر گزارش داده‌اند.

فراموش نشود که این آمار وزارت بهداشت رژیمی هست که نه تنها در مورد این پاندمی و دامنه آن، بلکه در هیچ موردی آمار و اطلاع‌ رسانی دقیق و درستی به جامعه عرضه نمی‌کند و شفافیتی در کارنامه ندارد. در نتیجه می‌توان به راحتی تخمین زد که آمار مبتلایان و مرگ میر ناشی کورونا به اعتراف خود رهبران حکومتی در ایران چند برابر آمار رسمی باشد.

همه گیری کورونا، برعکس شعار دروغین بورژوازی که "همه ما در این بیماری با هم هستیم", همچنان به‌‌گونه‌ای فلاکت بار بر طبقه کارگر و  لایه‌های تنگدست و ندار و کم درآمد و بیکار ان جامعه تأثیری ویرانگرانه گذارده و زندگی آنها را از هر لحاظ به تباهی کشانیده است. بقاء سرمایه‌داران و طبقه حاکم و حکومتگران و کارگزاران نشستن در خانه‌های امن و بی‌آنکه ناچار باشند به ‌میان موج بیماری پای بگذارند و سری به‌ بیرون بزنند و با برخورداری از پزشکان متخصص و گران و بیمارستان‌ها و  پیشرفته‌ترین لوازم پیشگیری و درمان و بهداشتی‌ و سرازیر شدن درآمد‌های میلیونی به حساب‌های بانکی‌شان،‌ درگرو  گسیل کارگران تولیدی و خدماتی از جمله پرستاران و دیگر کادرهای درمانی به خط اول و تهدیدآفرین تولید و خدمات و میدان‌های مرگ است. حکومتیان از کارگران انتظار می‌خواهند که با گرسنگی و بیماری در کارخانه‌ها، دفاتر و سایر محل‌های کار حضور یابند و ‌بی آنکه امیدی و تضمینی برای دستمزدهایشان باشد،‌جان خود را به سود سرمایه‌داران به خطر افکنند.

در چنین شرایط است که زندگی میلیون‌ها کارگر بیکار و نیمه‌بی‌کار و زنان سرپرست خانوار چند مرتبه ویران تر و سخت‌تر  شده است. آنانی که برای گذران هر روزه زندگی مرگ‌آور خود به اجبار باید از صبح تا شب در پی‌ یافتن کار و یا منبعی برای نان در سطح شهر و خیابان ها  سرگردان باشند بدون اینکه در پایان روز، نانی به خانه برند، در صف اول قربانیان همه گیری ویروس کورونا قرار دارند. به این لشگریان دهها میلیونی نیز کودکان کار و کودکان محروم از تحصیل که بعد از همه‌گیری کورونا به صف کودکان کار پیوسته‌اند اضافه کنیم که در سطح خیابان به زباله‌گردی و دستفروشی محکوم شده و در معرض هجوم مرگ آور ویروس و انواع بیماریهای دیگر قرار دارند به آن امید که از زباله‌دانی‌ها، نانی آلوده به کف‌آورند.

در واقع قربانیان پاندمی کورونا فقط قربانیان این ویروس نیستند. در بسیاری از مناطق محروم و به ویژه محروم از امکانات پزشکی و درمانگاه ها، در هراس از آلوده شدن به این ویروس، ‌امکان مراجعه به درمانگاه‌ برای درمان بیماری های قابل چاره‌ و ساده را ندارند و به همین سبب در معرض مرگ و بیماری و ناتوانی قرار می‌گیرند. برای نمونه از بیماری کودکی‌ در کرمانشاه گزارش می‌شود که به عفونت ساده‌ی کبد دچار شده بود و خانواده به سبب ترس از کورونا  از مراجعه به بیمارستان خودداری کرد و با پیشرفت عفونت، ‌زمانی در بیمارستانی در شیراز بستری شد که دیگر دیر شده بود و کودک  جان باخت. نمونه دیگر زنی که با وجود شکستگی پا از رفتن به بیمارستان و خطر حتمی عفونت کورونا،  از مراجعه خودداری کرد و برای همیشه دچار نقص عضو شد.

در حالیکه سخنگویان وزارت مجرم بهداشت حکومت اسلامی از "موج چهارم" همه گیری سخن می‌گویند، افزایش شدید موارد COVID-19 و عدم تأمین امکانات متناسب با این افزایش توسط مقامات جمهوری اسلامی, باعث شده است که بیمارستان‌های ایران، به‌ویژه در تهران و حومه دیگر از پذیرش بیماران به ویژه بیماران مبتلا به کورونا خودداری کنند. بیمارستان‌ها همه انباشته شده و ‌با نبود کادر کافی و تخت در بخش‌های مراقبت‌های ویژه و بخش های اورژانس و امکانات درمانی و پزشکی و بهداشتی با کمبود رو به‌رو  می‌باشند. رژیم در حالی‌که همچنان تحریم‌ها را تنها مقصر این کمبودها می‌نامد،در واقع خود با اختلاس،‌فساد سیستماتیک و دزدی های میلیاردی،خود مقصر اصلی تمامی فلاکت‌‌ها و محرومیت‌های جامعه است.

در حالیکه ویروس کورونا،‌ دست در دست دیگر آوارهای مناسبات و پیامد‌های ناشی از آن‌ها مانند بیکاری، خودکشی،‌ آسیب‌های روانی و محرومیت‌ها، همچنان به صورتی فزاینده، جان کارگران و توده های ستمبر را می‌گیرد، روز چهار شنبه ۲۳ مهر حسن روحانی در اوج وقاحت به مردم ایران مژده داد که "تحریم تسیلحاتی جمهوری اسلامی پایان می‌یابد و از این به بعد می‌توانیم اسلحه را به هر کشوری که خواستیم بفروشیم یا از هر کشوری که خواستیم بخریم." هم روحانی و هم توده‌های مردم ایران خوب می‌دانند که خرید و فروش اسلحه توسط رژیم تنها در خدمت سازندگان سلاح‌های کشتار جمعی در چین و روسیه و دیگر کشورهای سازنده و بازارهای سیاه سلاح و دلالان حکومتی در ایران است و تنها به منابع رژیم در جهت گسترش نفوذ و سلطه و نظامی‌گری و تروریسم خود در بیرون و درون ایران و تقویت دستگاههای امنیتی و نظامی و سرکوبگرانه‌ی خود در خدمت سرکوب و زندان و شکنجه‌ی کارگران و  توده‌‌های به پاخاسته و فعالین جنبش سوسیالیستی و آزادیخواهان‌ در ایران می‌افزاید. همین اعلام «بشارت» از سوی روحانی، بیانگر آن است که تبهکاران حاکم جز به سلاح و دلالی سلاح و تجهیز ماشین سرکوب و سلطه‌گری و تقویت دستگاه ‌حاکمه در جهت تداوم حیات این رژیم نمی‌اندیشند.

اگر روحانی و رهبران جمهوری اسلامی به‌‌خوبی از راه‌کارها و تداوم سلطه و ماندگاری خود با خبرند، و از آزادی خرید و فروش سلاح‌ جان می‌گیرند، طبقه کارگر و توده‌های مردم ستمدیده در ایران نیز به خوبی می‌دانند که تنها راه رهایی آنها از این همه سرکوب،‌ فلاکت و محرومیت و مرگ، از مسیر سرنگونی انقلابی این رژیم ارتجاعی سرمایه داری می‌گذرد.

 

 

October 25, 2020

چگونه جنبش کارگری به انحراف رفت (بخش آخر)

چگونه جنبش کارگری به انحراف رفت

(بخش آخر)

در بخش اول تاثیر دو انقلاب مهم یکی کمون پاریس 1871 ودیگری انقلاب روسیه 1917 را برچنبش کارگری مختصرن توضیح دادم و همچنین به برسی کوتاهی از مناسبات کار و سرمایه  قبل از انقلاب 1917در روسیه پرداخته ام. و درادامه مطلب سعی می کنم  برخی دیگر از انحرافات را توضیح دهم.

چگونه مبارزه ی طبقاتی و خود انگیخته ی طبقه ی کارگر به مبارزه ی اقتصادی و خودبخودی از سوی کائوتسکی و لنین تقلیل یافت.

لازم به اشاره است، که بعد از کائوتسکی لنین در چه باید کرد بود که نقش طبقه ی کار گر و مزدبگیران را در تصمیم گیری سیاسی و اقتصادی برای انقلاب سوسیالیستی به درجه ای پایین آورد، که فقط نقش چونه زنی رفرمیستی و مبارزه ی ترودیونیستی یا  مبارزه ی اقتصادی را به آنها اعطا کرد.  لنین بدنباله روی از کائوتسکی  چنین می نویسد« ما گفتیم که آگاهی سوسیال دموکراتیک در کارگران اصولا نمی توانست وجود داشته باشد. این آگاهی را فقط از خارج ممکن بود وارد کرد. تاریخ تمام کشورها گواهی می دهد که طبقه ی کارگربا قوای خود منحصرا می تواند آگاهی تردیونیستی حاصل نماید، یعنی اعتقاد حاصل کند که باید تشکیل اتحادیه بدهد، بر ضد کارفرما مبارزه کند ودولت را مجبوربه صدور قوانینی بنماید که برای کارگران لازم است وغیره. ولی آموزش سوسیالیزم از آن تئوریهای فلسفی تاریخی و اقتصادی نشو و نما یافته است که نمایندگان دانشور طبقات دارا وروشن فکران تتبع نموده اند. خود مارکس و انگلس از موجدین سوسیالیزم علمی معاصر نیز از لحاظ موقعیت اجتماعی خود در زمره ی روشن فکران بورژوازی بودند.» چه باید کرد صفححه ی ۵۵-۵۶ آرشیو الکترونی. لنین در واقع در افکار مارکس تجدید نظر کرد، رفرمیست چپ جهانی از این دیدگاه انحرافی پیروی کرد. لنین درواقع کائوتسکی جوان بود، کائوتسکی کارگران را در حدی می دانست که می باید سوسیالیسم را درمغزشان فرو کرد« نظریه کائوتسکی مبنی بر تزریق آگاهی سوسیالیستی از خارج به درون طبقه ی کارگربود»، نظریه ای که توانایی طبقه ی کارگر در بدست آوردن آگاهی سوسیالیستی ازروند مبارزات خودشان را به رسمیت نمی شناخت. برخلاف این نظر مارکس  چنین مینویسد:« این آگاهی نیست که زندگی را تعیین می کند، بلکه این زندگی است کهتعیین کننده ی آگاهی است. ایدئولوژی آلمانی صفحه 26». کائوتسکی از یک سو به از بین رفتن سریع سرمایه داری و ضرورت مالکیت اشتراکی وسائل تولید تاکید داشت. و از سوی دیگر شیوه ی گذار به  سوسیالیسم را نه از طریق انقلاب بلکه به تدریج و از طریق قانونی و پارلمانی می دید. اما لنین کارگران را  نادان می دانست و همانطوری که در فوق ذکر شد، همچون  کائوتسکی معتقد بود که سوسیالیسم علمی می باید از خارج  و بوسیله ی "انقلابیون حرفه" با  جنبش خودبخودی طبقه ی کارگرتلفیق پیدا کند. به باور من بخشی از انحرافات جنبش کارگری را باید متوجه ی بلشویک ها و بخصوص لنین و تروتسکی کرد و  نحوه و روش حزب بلشویک را  به نقد کشید.

نباید از قلم انداخت که تروتسکی با روش شدید بوروکراسی و تمرکز گرایی حزبی، معتقد بود که برای مطیع ساختن کارگران و برقرار کردن نظم نظامی در محیط کار و جامعه، باید اتحادیه های کارگری را دولتی کرد. تروتسکی در کتاب " تروریسم و کمونیسم"  در بخش " مسئله سازماندهی کار"  چنین نگاشته است: " اتحادیه ها بدون کاراجباری و بدون حق دستور دادن و توقع فرمان بری داشتن، به نهاد های بی بو و خاصیتی تبدیل می شوند. زیرا دولت نو پای سوسیالیستی به اتحادیه ها نه برای مبارزه در جهت بهبود شرایط کار – این امر وظایف کل تشکیلات اجتماعی و دولتی است- بلکه از این رو نیاز دارد که طبقه ی کارگر را برای اهداف تولید  سازمان دهند، تربیت کنند، منضبط نمایند، توزیع کنند، به دور هم گرد آورند، کروه ها و افراد کارگر را برای مدت معینی در محل هایشان بگمارند، در یک کلام دست در دست دولت زحمت کشان را در هر محل در چار چوب برنامه اقتصادی واحدی به کار گیرد.( تروتسکی  " تروریسم و کمونیسم"  بخش " سازماندهی کار" ص 118)

در اینجا اگر دقت کنیم تفکر تروتسکی، کائوتسکی و لنین در برخور  و نگاه بوروکراتیکشان به طبقه ی کارگر تفاوتی زیادی  ندارد.

 حال ببینیم نظریه استثمارگران کار یعنی تئوریسن ها و مالکان سرمایه  در باره ی سازماندهی و ساختار کار درون کارخانه ها و مؤسسسا چگونه است.

ابتدا از تیلور شروع می کنم:  سه اصل پایه ای  تیلور: سه اصل پایه ای تیلور برای تامین فرماندهی مطلق برکار، اصولی که هنوز هم در غالب سیستم های مدیریت سرمایه دارانه اعتبار دارند عبارتند از:

1- مدیران باید تمام اطلاعات مربوط به پروسه کار و فعالیت هر کارگر را بدست آورده، شناخت خود را از آن کامل کنند: مدیران به مثال وظیفه می یابند، تمامی دانسته هایی که قبلن فقط در اختیار کارگران بودند، جمع آوری، طبقه بندی، جدول بندی کنند و این دانسته را به قواعد، قوانین و فرمول هایی تقلیل دهند.

2_ جدا نمودن طرح ریزی تولیدی از اجرای آن: " کارفکری" را به عهده ی مدیران و متخصصین و اجرای آن( کار بدنی) را به عهده ی کارگران  می گذاشت. هر گونه کار فکری باید در دفتر نقشه کشی و کار صورت گیرد.

3 _ تعیین دقیق وظایف هرکارگر توسط مدیریت : شاید ایده ی تعیین و تکلیف  برجسته ترین مشخصه سیستم جدید باشد. کار کارگر باید حد اقل یک روز قبل توسط مدیریت به دقیق ترین وجه فکر و تعیین شود. کارگر بر حسب قاعده یک دستورالعمل کتبی کامل در یافت می کند که در آن وظایف، ابزار کار و کاربرد وی در جزئیات شان توضیح داده شده است....این تعیین تکلیف نه فقط نوع کار بلکه چگونگی آن را شامل می شود و زمان مجاز برای انجام کار را به دقت معین می کند و.... فعالیت مدیریت و ریاست علمی اساسن عبارت است از آماده ساختن و پیش برد این وظایف ( مبانی علمی مؤسسات ص 41_42)

هنری فورد

و اما  هنری فورد بعنوان یکی از شناخته ترین  طرف داران هیرارشی، نخبه گرا و سازمان سلسله مراتب درون کارخانه ها و جامعه  مطرح است. ما بخشی از نظریه هنری فورد را در اینجا با هم مرور می کنیم. هنری فورد توده ی مردم و کارگران را علنن تحقیر می کرد: از نظر او " توده های بی شکل" نیاز به رهبرانی دارند که آنها را از نظر سیاسی، اجتماعی، صنعتی و اخلاقی شکل بدهد( فورد، " زندگی ودست آورد های من، ص 121)

 

شکل گیری و رشد دو نگاه  در روند مبارزات طبقاتی طبقه ی کارگر

مختصرن به این دو نگاه می پردازم:

از بدو شروع  مبارزات  کارگران علیه سرمایه داران، اساسا دو شیوه ی نگاه جنبش کارگری را تحت تأثیرخود داشته است، یکی نحوه ی نگاه انقلابی کارگری برای نابودی سرمایه داری بوسیله ی انقلاب و دیگری نحوه و نگاه  رفرمیستی است، که این نگاه به دو جریان  تقسیم می شود: یکی نگاه چپ رفرمیستی ( این گرایش التقاطی معتقد است که سیستم سرمایه داری را می شود با انقلاب وهمچنین با شرکت در انتخابات وبا افشاگری بر ضد سرمایه داری در انتخابات هم شرکت نمود تئوریسین و مغز متفکر این نگاهپا یه گذاران حزب سوسیال دموکراسی در آلمان، حزب کارگر انگلستان و در ادامه  لنین بود). دیگری نگاه راست رفرمیستی است، که این نگاه براین باوراست، که می توان با مبارزات پارلمانی  بمرور وبا گذار مسالمت آمیز از سرمایه داری به سوسیالیسم رسید. لاسال، برنشتن و تئوریسین و مغز متفکر این نگاه کائوتسکی بود.

درک مکانیکی لنین از جنبش طبقه ی کارگر در تناقض با نظر مارکس قرار دارد.  لنین مبارزات سیاسی و اقتصادی طبقه کارگر را برعلیه سرمایه داری برای رهایی خود را همانطوری در چند سط فوق اشاره شد بعنوان جنبش های خود بخودی تقلیل داده است. لنین مبارزات جنبش کارگری راچنین توضیح می دهد:-  جنبش طبقه ی کارگر یک جنبش خود بخودیست و بدون تئوری سوسیالیستی که خارج از این جنبش و بدست روشنفکران بورژوازی مدون می شود قادر به رهایی خود نیست. این نظریه کاملا در تقابل با نظریه مارکس است که باور دارد رهایی کارگران فقط بوسیله ی خود کارگران امکان پذیر است. اما رفرمیست چپ بنا به منافع خرده سرمایه دارانه ی خود هنوز هم نظریه لنین و کائوتسکی را تبلیغ، ترویج و عمل می کنند.

لازم به اشاره است، که با رشد سرمایه داری طبقه ی کارگر و سازمان ها و احزاب رفرمیست، انجمن ها، سندیکاه ها و اتحادیه های کارگری توانسته اند  در چارچوبه ی این سیستم تا حدی رشد کنند و این وضعیت  چه از سوی احزاب  و سازمان های چپ و چه از سوی اتحادیه های کارگری موانع انحرافی و رفرمیستی مختلفی را بر سر راه واقعی جنبش کارگری ایجاد می کنند و همانطوریکه  عمل کرد بیش از یک قرن و نیمشان در به انحراف کشاندن جنبش واقعی کارگری داشته است، امروزه هم به نقش انحرافی خود ادامه می دهند. این سازمان ها در روند رشد سرمایه داری به خوبی یاد کرفته اند، که در مبارزه برای بدست آوردن حقوق و مطالبات کارگران و مزدبگیران  لطمه ی اساسی به سیستم سرمایه داری وارد نشود و تنها بعنوان سازمان های چونه زن و رفرمیست تا حد متعادل برای رفرم مبارزه کنند. همچنین سازمان ها و احزاب چپ، از تاریخ بوجود آمدنشان، اجازه داشته اند با حفظ و قبول قانون اساسی استثماری سرمایه داری، در انتخابات مجلس یا پارلمان، در انتخابات شهرداری ها، فرمانداری ها و ... شرکت کنند. وبرایشان کاملن جا افتاده که با کسب اجازه از پلیس ساعات کوتاهی را به اعتراض، تظاهرات ویا متینگ بپردازند و روشن است که این احزاب و سازمان ها نمی توانند پایشان را از گلیمی که قانون سرمایه داری زیر پایشان پهن می کند درازتر کنند. بربستراین روند، به مرور تمام سازمان ها، انجمن ها و احزاب چپی  که توسط روشنفکران خرده سرمایه دار و سرمایه دار بوجود آمده اند، به نوعی به پیچ و مهره ها ی زنگ زده ی  سیستم بوروکراسی سرمایه داری تبدیل شده اند، که اگربطور مداوم از سوی سیستم فکری سرمایه داران بروز نشود و یا روغن کاری نشوند، متلاشی می شوند. تاریخ مبارزه ی طبقاتی و تجربه طبقه ی کارگر و مزدبگیران نشان می دهد، که این احزاب و سازمان ها یا در روند تاریخ منحط شده اند و یا اگر در راس حکومت قرار گرفته اند انقلاب کارگران را به انحراف و به سوی سرمایه داری سوق داده و نیروهای انقلابی را سرکوب و یا به اردوگاهای بیگاری فرستاده است .نمونه انقلاب روسیه به رهبری حزب بلشویک،استالینسیم، انقلاب چین به رهبری مائو، مائوئیسم و انقلابات دیگر...  مسائل و عوامل فوق سهم بسزایی در به انحراف بردن جنبش کارگری داشته است.

تجربه  مبارزه ی طبقاتی نشان داده است، که سیستم سرمایه داری برای اینکه بتواند به آرامی و بدون مانع سرمایه گذاری کند و نیروی کار را به استثمار بکشند، از یک سو قوانینی را تصویب کرده است، که مالکیت خصوصی بر ابزارتولیدی را حفظ کرده واز سوی دیگر با دادن آزادی های سیاسی، آزادی اجتماعات، و آزادی بیان، بخصوص برای روشنفکران طبقه ی سرمایه داروسرمایه داران خرد ، همچنین آزادی ایجاد تشکل های کارگری چانه زن، ایجاد احزاب و سازمان هایی که فقط در چارچوبه سیستم سرمایه داری می توانند به تبلیغ وترویج بپردازند، توانست به "نخبه گرایان" ، "انقلابیون حرفه ای" و همچنین به دو جنبشی و چند  جنبشی یا شقه شقه  کردن مبارزات کارگری اجتماعی بال و پر فراوان بدهد. باید توجه کرد که سرمایه داری توانست ابزار دیگری به نام "انتخابات آزاد" و پارلمانتاریستیم را به جای انقلاب به احزاب وسازمان ها بقبولاند. تاریخ جنبش کارگری گواه آن است که اکثر سازمان ها و احزاب چپ از بدو بوجود آمدن مجلس ویا پارلمان در انتخابات شرکت کرده ونماینده به مجلس فرستاده اند. بیش از صد و پنجاه سال است، که این احزاب با شرکت خود در انتخابات و نماینده شدن درپارلمان بورژوازی نتوانستند تغیر اساسی در سیستم سرمایه داری به سود طبقه ی کارگر ایجاد کنند و سیستم سرمایه داری کماکان پا برجاست وهنوزهم این سیستم از احزاب و سازمان های رفرمیست چپ و راست و از اتحادیه ها و سندیکا ها بسود خود استفاده می کند.

 

 حال کمی به تاریخ شکل گیری جنبش کارگری می پردازم که شاید بتوان یه عمق انحرافات  کمک کند.

عروج جنبش کارگری  کمی بعد از شکل گیری سرمایه داری شروع شده است. ازاین جهت برای ورود به این موضوع، مختصرن به جنبش کارگری در انگلستان می پردازم.

جنبش طبقه ی کارگر انگلستان

انقلاب صنعتی درانگلستان تقریبن در سال 1760 آغازو گسترش یافت ودر سال 1830 خاتمه  یافت در واقع انگلستان در نیمه دوم قرن هیجدهم به کشوری سرمایه داری مبدل گشت.شورش های کارگری 1811 بعد از رشد نسبی صنعت در انگلستان آغاز شد وگاهن این شورشها  و مبارزات ضد سرمایه داری آنها تا به آتش کشاندن ابزار تولید، صنایع  وکارگاه ها  می انجامید واین حرکت نه بر اساس آگاهی بلکه  تحت تاثیر وضعیت بسیار بد اقتصادی و ضع بسیار اسف بار طبقه ی کارگر انگلیس دردهه سی قرن هیجدهم قرار داشت.  (رجوع شود به کتاب وضع طبقه کارگر در انگلستان نوشته ی انگلس)

رشد سرمایه‌داری در انگلستان باعث شد طبقه کارگر گسترش یافته و در این روند با تولید ارزش اضافه و سود باعث انباشت بیشتر سرمایه  شود و سرمایه گذاری  بیشترگسترش یابد. در کنار این تغییرو تحولات، تضاد کار و سرمایه بر اثر وضعیت اسف بار شرایط  و ساعات کار بیش از 72 ساعت در هفته ضروری می ساحت، که کارگران شروع به ایجاد نهادهایی کنند که  بتوانند ازطریق این نهاد ها از حقوق‌ خود دفاع کنند. از زمانی که سرمایه‌داری در بریتانیا گسترش یافت، بحران‌های اقتصادی دوره‌ای را نیز با خود به همراه آورد، به طوری که بریتانیا در سال‌های 1815، 1825، 1837 و 1840 با بحران‌هایی مواجه شد که بار اصلی فشار آن بر گرده طبقه کارگر وارد می‌شد و آنها را از نظر معیشتی در وضعیت بسیار دشواری قرار داده بود. در اوایل قرن نوزدهم کارگران برای رهایی از فشارهای سرمایه‌داران اقدام به تاسیس انجمن‌های تعاونی کردند. نخستین شورش بزرگ کارگری درچارچوب همین تعاونی‌ها رخ داد به طوری که در سال 1811 کارگران که «دستگاه‌های صنعتی» را عامل وضعیت نابسامان خود می‌دانستند شروع به شکستن و خراب کردن ادوات صنعتی کردند، جنبشی که کم و بیش تا سال 1816 ادامه یافت.

 یکی از فعالان  کارگری جنبش تخریب ادوات صنعتی« ند لود» Ned Ludd بود که قبل از آن شهرتی نداشت؛ ولی در جریان دو شورش کارگری در سال‌های 1811 و 1812 شهرت زیادی کسب کرد. تا سال 1816 بسیاری از کارگران به جنبش لودیسم پیوسته و با پرداخت پول و کمک‌های مختلف آن را تقویت می‌کردند. در این دوره، برای نخستین بار اعتصاب‌های کارگری و تظاهرات اعتراض‌آمیز رخ داد تا جایی که پارلمان بریتانیا قانونی وضع کرد که بر اساس آن تخریب ادوات صنعتی، جرم تلقی شده و افراد درگیر در این روند مورد پیگرد قانونی قرار می‌گرفتند. جریان چپ این شیوه ازاعتراضات کارگران را نشاندهنده ی ناگاهی آنها می دانند. به نظرمن این شورش ها هرچند صنعت و ابزار کار و سائل تولید را هدف قرار می داد، اما می توان گفت، که یک جنبش ضد سرمایه داری بوده.  بعد ازاین وقایع  قانون اصلاحات که قبلا برای آزادی اجتماعات و اتحادیه ها که بوسیله ی مجلس عوام تصویب نمی شد، در راستای اعتراضا ت و مبارزات کارگران در سال 1824 این قانون تصویب شد و همه ی قوانینی را که ایجاد اتحادیه را برای اهداف کارگری ممنوع می کردند، لغو نمود. قبل از تصویب این قانون کارکران در سراسر انگلستان مبارزات خود را با اتحادیه ها ویا کمیته های مخفی کارخانه پیش می بردند.  در اسکاتلند در سال 1812 اعتصاب عمومی کارگران چیت ساز گلاسکوGlasgow    توسط اتحادیه ی مخفی انجام گرفت. این کار در سال 1822 تکرارشد. لازم به اشاره است که در سال 1818 اتحادیه معدنچیان اسکاتلند توانستند یک اعتصاب عمومی را ترتیب دهد.

چگونه جنبش های انقلابی کارگران به انحراف می رود.

مبارزات علنی سیاسی و صنفی طبقه ی کارگر انگلستان زیرنام چارتیسم ابتدا دراوایل قرن نوزدهم خود را در شکل عریضه نویسی ومنشورگرا(  یا چارتیسم) بعنوان یک گرایش رفرمیست که هنوز به مجلس بورژوازی امید داشت ظهور کرد. چارتیسم از طریق نمایندگان خود و حق رای همگانی سعی می کند در بافت سیاسی جامعه نقشی ایفا کند. چارتیسم بنا به ماهیتش از جنبش واقعی طبقه ی کارگرنشئت نگرفته بود. چونانکه انگلس مینویسد: - چارتیسم از حزب دموکرات نشئت گرفت، که در سالهای هشتاد قرن پیش، همزمان با پرولتاریا ودرمیان پرولتاریا، همزمان با قدرت یابی انقلاب فرانسه رشدکردوسپس ازصلح بعنوان حزب رادیکال فعالیت نمود،که درآن زمان دربیرمنگام و منچستروهمچنانکه قبل ها در لندن پایگاه اصلی خود را داشت و در اتحاد با بورژوازی لیبرال قانون اصلاح انتخابات را به الیگارشی مجلس سابق تحمیل نمود واز آن پس خود را همواره قاطع تربمثابه حزب کارگردر مقابل بورژوازی تثبیت کرد.  در واقع شالوده ی تفکر چارتیسم در منشوری که بوسیله ی ویلیام  لاوت   William lovett بنام منشور مردم ویا خلق تدوین شد و عبارتن از شش نکته ی زیر می می باشد : 1- حق رای همگانی برای کلیه ی مردان بالغ، از احاظ عقلانی سالم و فاقد سؤ پیشینه جنایی 2- انتخاب سالانه مجلسین  3 – دادن حقوق به نمایندگان مجلس تا تهیدستان  نیز بانتخاب خود راضی شوند 4 – رای مخفی تا از رشوه دهی و ترهیب وتهدید بورژوازی جلوگیری شود. 5 – ناحیه های انتخاباتی مساوی  تا نمایندگی برابر تضمین شود 6 – لغو قانون انتخاب شدن کسانی که 300 پوند استرلینگ ملک غیر منقول دارند. منابع :( وضع طبقه کارگر در انگلستان  فارسی ص 166 و آلمانی ص 252)

در واقع  چارتیسم مرحله ی نوزادی واز نظرفکری التقاطی جنبش طبقه کارگرگر در روند مبارزات علنی بخشی از کارگران بود ( همانطوری که در چند سطر فوق اشاره شد این طبقه قبل از اوج گیری چارتیسم مطالبات خود را از طریق اتحادیه های کارگری رادیکال و مخفی خود بدست  می آوردند.)

به گفته ی انگلس چارتیسم انگلیس از نقطه نظر سیاسی جمهوری خواه است. این جنبش از از اوایل 1835 در بین کارگران بود، که هنوز خود را از زیر نفوذ خرده بورژوازی رادیکا ل رها نکرده بود، یعنی رادیکالیسم کارگری دست در دست رادیکالیسم بورژوازی پیش رفت و منشور شش ماده ای شعار هردوی آنها بود.  اما تاسال 1864 جنبش چارتیسم دیگر افول یافته بود. انگلس می نویسد: «- ولی سوسیالیسم ازدرون چارتیسم عبور کرده، از عناصر بورژوازی پاک شده ویک سوسیالیست کارگری واقعی مثل بسیاری از سوسیالیست ها وبسیاری از رهبران چارتیست که تقریبا سوسیالیست اند( البته سوسیالیسم بمعنای عام ونه بمعنای مشخص اوئنیستی آن) تکامل یابند، حتما آنهم عنقریب نقش مهمی در تاریخ تکامل مردم انگلستان بعهده خواهد گرفت.» انگلس  همانجا

همچنین چند سطر پایین تر چنین می نویسد: - «می بینیم که جنبش کارگری به دو بخش تقسیم شده است. چارتیست ها و سوسیالیست ها . چارتیست ها بیش از همه عقب مانده اند و کمتر از همه تکامل یافته اند، ولی در عوض کارگران اصیل ونمونه اند و کارگران را نمایندگی می کنند. سوسیالیست ها دیدی درازمدت دارند، پیشنهادات ضروری وعملی می کنند، اما در اصل ومنبع آنها از بورژوازیست واز همین روی قادر نیستند با طبقه ی کارگردرهم بیامیزند. درهم آمیزی سوسیالیسم با چارتیسم، باز تولید کمونیسم فرانسوی بطریق انگلیسی، گام بعدی است وتا اندازه ای هم شروع شده است. تازه آنوقت ، وقتی که این انجام شده باشد، طبقه ی کارگر براستی بر انگلستان حکمروائی خواهد کرد- دراین تکامل سیاسی واجتماعی پیش خواهد رفت وحزب  سرچمه گرفته از آن مزیتی است بر رشد چارتیسم

 

بررسی کوتاهی از جنبش کارگری آلمان

  شکل گیری سرمایه داری  درآلمان را می توان با اصلاحات عرضی که از 1807 پروس بخش شرقی آلمان شروع شد، مصادف دانست. تا سال 1850 نشانه های از صنعتی شدن بچشم می خورد. درآن زمان به مرور کارگاه ها در شهرها رشد نموده ودهقانانی که براثر ورشکستگی به شهرها می آمدند جذب کارگاه ها وکارخانه ها می شدند. دراین جا بد نیست که به کارگاه هایی که بعد از 1850به صنایع سنگین تبدیل شدند اشاره شود: شرکت کروپ Krupp درایالت غربی آلمان شهراسنEssen  با 7 کارگرتولید را شروع کرد و 1849 با 80 کارگر و 1857 1000 نفر کارگر. بعدا شرکت های معروف زیر بوجود آمدند: - 1839شرکت بورسینگ Borsing دربرلین، 1839 مافای Maffei درمونیخ،  1846چایس Zeiss ان ینا و1847 زیمنس وهالکه siemens & Halke در برلین .همانطوری که اشاره شد رشد وتکامل سرمایه صنعتی در آلمان رابطه ی مستقیمی با تولد وتکامل طبقه ی کارگردر این کشور را  داشته است. درآلمان مانند کشورهای صنعتی دیگر، ابتدا نطفه ی مبارزات کارگری برعلیه سرمایه قبل از شکل گیری سندیکا، اتحادیه، و همچنین شکل گیری احزاب ویا سازمان های چپ خارج ازطبقه ( دوران برآمد رفرمیست چپ وراست در د رون جنبش کارگری است) شکل می گیرد ودراکثر مبارزات کارگری با جنبش مجمع عموی کارگران خواسته های آنها در مقابل کارفرمایان وسرمایه داران اعلام می شده است وهیچ زمانی کارگران خبراعتراضات واعتصابات خود را  به سرمایه داران و کارفرمایان اعلام نکرده اند وهمیشه اعتصابات کارگری برای کارفرمایان غافل گیر کننده  وبدون اطلاع قبلی انجانم ویا اتفاق می افتاد ( اما امروزه اتحادیه های کارگری  روز وساعات وکارخانه هایی که اعتصاب خواهند کرد قبلا به اطلاع کارفرمایان می رساند و اعتصاب بدون اطلاع قبلی کارفرما ممنوع وغیر قانونی است) همچنانکه تظاهرات بدون ا طلاع قبلی پلیس غیر قانونی وممنوع می باشد.

 در فاصله ی سال های 1832 تا 1848 تعداد کارگران صنعتی ( همراه با جوانان زیر14 سال)  از 450000 به 1000.000 رسید. تا قبل ازانقلاب صنعتی ساعات کار کمتر از 12 ساعت در روز بود ولی در روند انقلاب صنعتی ساعات کار به 13 ساعت وبعدا به 15 تا 17 ساعت در هفته افزایش یافت. دراین زمان شروط کاربسیار بد و طاقت فرسا بود تا جایی که کارگران اوقات فراغت برای خانوده خورا نداشتند. دراین زمان شرایط ایمنی کار به بد ترین شکل خود پیش می رفت. همچنین مبارزه ی کارگران برعلیه سرمایه داران شدیدا زیر نظرسازمان های دولتی تحت کنترل وهر گونه تجمع واجتماع کارگران ممنوع بود. درواقع وقتی جنبش کارگری با همچنین شرایطی مواجه است، روشن است که همیشه فعالان کارگری نسبت به شرایط سیاسی موجود، علنی ویا نیمه علنی مبارزات خودرا پیش می بردند. بربسترشرایط امنیتی وتعقیب ومراقبت از سوی پلیس، فعالان کارگری مجبور به ترک محیط کارخود شده که ادامه ی فعالیت به شهر های اطراف ویا به کشورهای دیگر متواری می شدند. درنتیجه ی این شرایط عده ای از فعالان کارگری بنا به وضعیت بد امنیتی و تعقیب ومراقبت پلیس می بایست فعالیت خود را به خارج از کار خانه ویا خارج از کشور منتقل کنند. دراینجا قصد وغرض از بیان وشکافتن کوتاه جنبش های کارگری محوری خاصی بخود می گیرد، زیرا فکر می کنم، که این بررسی خارج از برخی از برسی های انحرافی تاکنونی است.

همانطوری که اشاره شد روند مبارزه ی طبقاتی با برآمد دو گرایش در درون جنبش کارگری روبرو است، یکی گرایشی انقلابی است و بر این باور است که سیستم سرمایه داری را فقط می توان با قهر انقلاب  نا بود نمود ودیگری گرایش رفرمیستی چپ. رفرمیست چپ مثل بخشی ازحزب سوسیال دموکرات آلمان به رهبری ویلهلم لیبکنشت و ببل، رفرمیست های راست مثل لاسالی ها. اما در این میان کسانی بودند که بعد از تجربیات کمون پاریس، حاکمیت جنبش انقلابی کارگری را بدون قهر انقلابی علیه سیستم سرمایه داری امکان پذ یر نمی دانستند، مثل گرایشی که حول مانیفست کمونیست وبعدن حول انترناسیونال اول گردآمده وبرعلیه سیستم سرمایه داری با شیوهای متفاوت اما انقلابی مبارزه می کردند. براین مبنا می شود گفت سه گرایش درون جنبش کارگری موجود بوده است، کرایش کمونیستیی که به قهر انقلابی باور داشته اند، گرایش چپ رفرمیست که باور به انقلاب وبدست آوردن تریبون برای افشاگری در پارلمان مبارزه کنند و گرایش آخر، گرایش راست رفرمیستی که انقلاب را رد کرده وخواهان آشتی طبقاتی بین کارگر وسرمایه دار بود وخواهان گذار مسالمت آمیزسرمایه داری به سوسیالیسم می باشد. در آلمان  گرایش رفرمیست های راست حزب لاسال  و بعد ها کائوتسکی را تشکیل دادن و گرایش چپ رفرمیست  حزب سوسیال دموکرات آلمان را به رهبری ولهلم لیبکنشت وببل تشکیل دادند که همانطوری که در فوق اشاره شد، هردو حزب در پارلمان آلمان به نخست وزیری بیسمارک نماینده داشتند ولی گرایش کمونیستی به احتمال زیاد با همراهی مارکس وانگلس در کنار جنبش کارگری بودند و ماندند.بعد ها بعد از مرگ مارگس و انگلس، گرایش دو جنبشی  شدت بیشتری گرفت وارد ادبیات جنبش کارگری شده است که تشکیلات طبقه ی کارگرهم به دوبخش یا دوظرف تقسیم کنند ، اول اینکه کارگربوسیله ی ظرف اولی یعنی ظروف مبارزاتی به اصطلاح اقتصادی مثل سندیکا اتحادیه ها ویا انجمن های صنفی کارگری برای بدست آوردن مطالبات اقتصادی، وظرف ویا ابزاردیگری که بتواند مبارزه ی سیاسی طبقه ی کارگر را سازمان دهد ( "حزب ویا سازمان سیاسی طبقه ی کارگر") در صورتی که  مبارزات طبقه کارگر بر علیه سرمایه دار و محو کار مزدی، هم مبارزه ای سیاسی است وهم مبارزه ای اقتصادی است. تا جایی که ما به تاریخ مبارزاتی طبقه ی کارگر رجوع می کنیم، آنها برای دست یابی به مطالبات و خواست های ضد سرمایه خود از ابزارهایی مثل  کمیته های اعتصاب، مجمع عمومی، کمیته ی کارخانه وشوراهای انقلابی کارگران استفاده کرده اند، اما هیچ وقت حزب ویا سازمان کمونیستی که خارج از سازمانیابی خود طبقه کارگر باشد را ایجاد ویا به وجود نیاورده اند و در صدد بوجود آوردن حزب ویا احزابی نبوده اند. تشکیل احزاب وسازمان های سیاسی و کمونیستی ازآغاز بوجود آمد نشان به نابودی سیستم  سرمایه  داری ازطریق فقط  انقلاب فکر نمی کردند وبخشن مبارزه ی پارلمانتاریستی را بعنوان بخشی ازمبارزه ی طبقاتی به حساب می آوردند  و از این روی شرکت در مجلس و پارلمان بورژوازی را در اساس رد نمی کردند و رد نمی کنند. این نگاه ابتدا به وسیله لاسال مطرح شد و سازمان یابی طبقه را به وسیله ی حزب مستقل طبقه ی کارگر اجتناب ناپذیری دانست که این انحراف فکری از سوی  حزب سوسیال دموکراسی آلمان بوسیله ی کارل لیبکنشت، ببل و بخشی از جریان لاسالیست ها ادامه یافت که بعدن بوسیله ی کارل کائوتسکی تئوریزه شد. نگاه انقلابی برای ریشه کن کردن نظام سرمایه داری با انقلاب کارگری به وسیله ی کمون پاریس در 1871 کلید خورد و از آن به پس طبقه ی کارگر به گرایش کمونیستی آندوره نشان داد، که طبقه ی کارگر با شوراهای انقلابی یعنی تنها سازمان خود  توانایی نابودی سیستم سرمایه داری را داراست. از این منظر باور داشتن به دوسازمان ( حزب ویا سازمان طبقه ی کارگر واتحادیه ویا سندیکا) و یا دو جنبشی شدن (جنبش کمونیستی و جنبش کارگری) نگاهی گمراه کننده وانحرافی  می تواند باشد. به با ورمن می توان ازگرایش کمونیستی درون جنبش کارگری سخن گفت  نه از "جنبش کمونیستی" که خارج  ازجنبش کارگری فعالیت می کند ! همانطوری که اشاره شد ما یک جنبش کارگری داریم ویک سازمان انقلابی که از درون خود جنبش کارگری شکل می گیرد، این سازمان شوراهای انقلابی یا سازمان انقلابی طبقه ی کارگر  ومزدبگیران ضد سرمایه  نامیده می شوند که همه فعالین کارگری و کمونیستی را دردرکنار خود و برای جنبش کارگری می پذیرد.

نقش حزب سوسیال دموکراسی آلمان در منحرف کردن جنبش کارگری

حزب سوسیال دموکرات آلمان سابقۀ 150 ساله دارد و قدیمی ترین حزب سوسال دموکراتیک در جهان است. آنچه در آغاز به عنوان "صدای جنبش کارگران" پا به عرصۀ وجود گذاشت، بعد ها به حزبی مبدل گردید که نقش ویژه ای در ایجاد دولت رفاه داشت و خود ببل بعنوان یکی از رهبران این حزب از سال 1867 در مجلس بعنوان نماینده شرکت داشت. به باور من این عمل یکی از انحرافات تاریخی است که ببل و ویلهلم لیبکنشت به دولت سرکوبگر و ضد کارگری  بیسماربه نوعی رسمیت می دهند و راه مبارزات  جنبش کارگری انقلابی را مانع می شود. واما ببینیم رهبران سوسیال دموکراسی در آلمان چه کسانی بودندو چکار کردند. از فردیناند لاسال شروع می کنم.

لاسال مثل مارکس از هگلی های جوان و یکی از سازماندهندگان کارگران بود. او در سال 1863 با فعالان کارگری آن زمان  اولین حزب کارگری آلمان را «انجمن عمومی کارگران آلمان» (ADAV) را ایجاد کرد. لاسال در انقلاب 1848 آلمان فعالانه شرکت کرد و به جرم  برانگیختن کارگران به شورش، دستگیر وزندانی شد، اما با همه ی اینها او طرفدار سوسیالیسم دولتی بود و باور داشت که سوسیالیسم از طریق دولت وقت بیسمارک در پروس شدنی است.  توهم  لاسال به بیسمار باعث اختلاف نظر شدید در انجمن عمومی کارگران شد، تاجایی که جناح رادیکال آن به رهبری ویلهلم لیبکنشت و اوگوست ببل از این انجمن جداشده و در سال 1869 «حزب سوسیال دموکرات آلمان»(SAPD) را در شهر آزناخ را ایجاد کردند. که البته چند سال بعد در سال 1890، همان سالی که بیسمارک برکنارشد، این حزب که بنام حزب کارگران سوسیالیست فعالیت می کرد در کنگره ی«هاله» نام خود را به حزب سوسیال دموکراسی آلمان(SPD) تغییر داد. لازم به اشاره است که این دوحزب در انتخابات 1874شرکت کردند. در این انتخابات حزب کارگران سوسیالیست (SAPD) 6 نماینده در پارلمان آلمان دادند و «انجمن عمومی کارگران آلمان» (ADAV)  3 نماینده.  باید گفت که  وضع طبقه کارگردر این زمان زیاد جالب نبود و ساعت کار کارگران در هفته 72 ساعت بود. اما همزمان با کمون پاریس، کارگران آلمان درآپریل سال 1871 برای 60 ساعت کار در هفته دست به اعتصاب توده ای زدند،که 18000کارگرد ر آن شرکت داشتند. که در این مبارزه کارفرماها عقب نشینی کردند و به 62 ساعت در هفته موافقت نمودند.

اما طولی نکشید، که بیسمارک به بهانه ی توطئه ی سوئ  قصد به جان قیصر، که ربطی به سوسیال دموکرات ها نداشت با گذراندن قانون ضد سوسیالیست در پارلمان، حزب سوسیال‌دموکرات آلمان را که توسط طیفی از سوسیالیست‌ها تشکیل شده بود، غیرقانونی اعلام کرد. همچنین برای جلب حمایت کارگران از خود و دور کردن آن‌ها از حزب سوسیال‌دموکرات، سیاست‌های رفاه و تأمین اجتماعی را، که در واقع اولین نمونه‌ی دولت رفاه در جهان بود، به پیش برد؛ از جمله قانون بیمه‌ی بیکاری در ۱۸۸۳، بیمه‌ی حوادث در ۱۸۸۴، و بیمه‌های بازنشستگی و ازکارافتادگی در ۱۸۸۹را می‌توان نام برد. سرمایه‌داران آلمانی نیز برای جلوگیری ازموج مهاجرت کارگران آلمانی به امریکا که سبب از دست دادن نیروی کار ماهر آلمان شده بود، از سیاست‌های رفاهی بیسمارک حمایت کردند. قانون ضد سوسیالیستی چندین بار تمدید شد، اما سرانجام در ۱۸۹۰، که با تغییرِ سریعِ دو امپراتور همراه بود و از نفوذ بیسمارک کاسته شده بود، همزمان با برکناری بیسمارک از مقام صدراعظمی، ملغی شد. با تمام تلاش‌های ضد سوسیالیستی، و به‌ رغم ضربه‌های فراوانی که به سوسیالیست‌ها وارد شد، بیسمارک نتوانست آن‌ها و جذابیت سوسیالیسم را از بین برد.

 

 جنبش طبقه ی کارگر فرانسه

انقلاب فرانسه در سال 1789 آغاز شد در سال 1793 به اوج خود رسید و از سال 1794  شروع به افت کرد. چنانکه ناپلئون توانست کودتایش را با موفقیت انجام دهد. دراوت 1792 قدرت به دست کارگران وخرده بورژوازی رادیکال یعنی  ژاکوبن ها به رهبری روبسپیر، مارا و دانتون افتاد. در نتیجه فرانسه بمدت دوسال بوسیله ی مردم انقلابی آن دوره اداره می شد. اما پاریس انقلابی در پیشاپیش این مبارزه قرار داشت. ژاکوبن ها خواسته های خود را بعنوان لایه ی از خرده بورژوازی مطرح می نمودند. روبسپیر ومارا در واقع نقش رهبران انقلابی را به عهده داشتند، زیرا شعارهایی مثل جنگ برای کاخ ها وصلح برای کلبه ها و شعار آزادی، برابری و برادری را بر پرچم هایشان نوشتند. لازم به اشاره است که اولین پیروزی های انقلاب فرانسه  در ایالت راین  منعکس شد. در این ایالت انجمن های ژاکوبین تشکیل شد.

بحران سیاسی واقتصادی در فرانسه ضعیف تر از انگلستان نبود، بحران  دهه شصت نه تنها در صنایع نساجی بلکه در تمام شاخه های صنعتی موجود آن زمان گسترش یافت. بربستر این بحران، جنبش کارگری احیا ورشد کرد ودر این روند بیداری گروه های سوسیالیست را بهمراه داشت.  در این زمان پرودون هنوز زنده بود، او قبلا زندانی شده بود، سپس به بلژیک مهاجرت کرد و در آنجا چه مستقیم و چه از طریق هوادارانش تاثیر برجنبش کارگری داشت. اما عقایدی که اکنون پرودن  تبلیغ وترویج می کرد تا حدودی با زمانی که با مارکس جدل می کرد نرمتر ورفرمیستی تر شده بود. اکنون تئوریش با تئوری مبارزات قانونی بخشی از جنبش کارگری در انطباق بود. در این دوره هدف پرودونیست ها بهبودی عمومی شرایط کارگرن بود وبه انقلاب فکر نمی کردند، ضمنا گروهای محافظه کارتر از پرودونیست ها هم بودند.  بلانکیست ها گروه دیگری از انقلابیون و ضد رفرمیست  بودند. این گروه بیشتر در میان کارگران ودانشجویان به تبلیغ وترویج می پرداختند، پاول لافارک(Paul Lafargue) وچارلزلانگه (Charles Longuet) که  هردو بعدا داماد مارکس شدند از بلانکیست ها ی انقلابی بودند.  خود بلانکی در زندان بود ولی ارتباطات زنده ای با جریان مبارزاتی خارج از زندان داشت. کار این انقلابیون کلاا مخفی بود. وضعیت جنبش کارگری فرانسه در 1862 چنین بود که کوتا شرح داده شد.

نتیجه این می شود:

مدت زمانی است که روشنفکران مدافع منافع جنبش کارگری خود را بعنوان نخبه ونجات دهنده ی این جنبش جدا نموده وازبالاترین پله ی نردبان به طبقه ی کارگرنگاه کرده ونسخه های متفاوتی را برای این طبقه پیچیده اند وبرخی هنوزهم به نسخه پیچی مشغولند. این دوستان به این توهم مبتلا شده اند، که گویا آنها ناجی انسان ها هستند وصلاحیت رهبری طبقه ی کارگر را دارا می باشند. این خوش باوران متوهم، که به عقاید، تفکر واندیشه ی جزمی مبتلا شده اند را می بایست از زیر بار توهمشان برهانیم. اختراعی بنام "جنبش کمونیستی" ، و همچنین تئوری قشربندی ولایه،لایه کردن طبقه ی کارگر بی دلیل نیست، این شیوه ی نگاه یکی را به استاد ودیگری را به شاگرد تبدیل کرده است. نگاه  مخترعین"جنبش کمونیستی" و قشر بندی جنبش کارگری براین اساس اختراع شده است، که جنش ضد سرمایه داری طبقه ی کارگر ومزدبگیران را شقه شقه نموده وبه دو جنبش تقسیم کرده است، یکی  را به جنبش کارگری که توان مبارزات اقتصادی وسندیکالیستی را دارند و بخش دیگر"جنبش کمونیستی" که شامل احزاب و سازمن های چپ می شود. ، که بخش دوم وظیفه دارد آگاهی را از طروق مختلف میان جنبش کارگری ببرد، سازمانیابیش کند وآنها را در ایجاد خزب انقلابی یاری داده وبرای گرفتن قدرت سیاسی بوسیله ی حزبشان آماده سازد و پیش ببرد وازسوی دیگرجنبش کمونیستی بوسیله ی ابزارخود یعنی سازمان ها واحزاب سیاسی ازخواسته ها و مطالبات سیاسی طبقه ی کارگردرعرصه های مختلف دفاع خواهند کرد وصندلی های مجلس سرمایه داری دولتی را به نمایندگی از طبقه ی کارگررا پر خواهند کرد. حقیقت این است که ما یک جنبش کارگری داریم ویک تشکیلات انقلابی کارگری ضد سرمایه داری بنام شورا های کارگری.  اما متا سفانه جنبش کارگری بدلیل ضعف خود نتوانسته برعلیه ایده ی دوسازمانی مبارزه قاطع کرده  وبر این انحراف غلبه کند. می توان گفت که جریان چپ رفرمیست دست بالا را داشته وتوانسته این انحراف را ادامه دهد چنانکه توانسته برخی از کارگران را به عضویت احزاب وسازمان های خود درآورد وآنها را به مبلغان جریان چپ رفرمیست و راست رفرمیست تبدیل کند. تعداد این همکاران  چه در مقام عضو احزاب وسازمان ها  وچه در مقام نهادهای کارگری قربانی تبلیغات رفرمیست های چپ وراست شده اند. ما کارگران باید به گرایش انحرافی تا کنونی خود اقرار کنیم. در واقع  شروط عضو گیری بروی سر ایستاده است، این معادله را باید بهم زد و شروط  را  بر روی دوپا نشاند، بدین مفهوم که، قانون عضو گیری را برعکس کرده و فراخان عضویت روشنفکران ضد سرمایه را درشوراهای انقلابی سراسر جامعه، مثل شوراهای محلات ومؤسسات دعوت وپیش نهاد کنیم. نگاه  ماتریلیسم تاریخی و اقتصاد سیاسی بما می آموزد، هرجنبشی دارای پایه وریشه ایست، این ریشه، ریشه  اقتصادی  و طبیعتا ریشه ی سیاسی دارد. نتیجه اینکه ما یک سازمان رهایی طبقه ی کارگر یعنی شوراهای انقلابی کارگران داریم که تنها سازمان رهایی بخش طبقه ی کارگر و کل مزد بگیران ضد سرمایه خواهد بود. پیش نهاد من به کمونیست هایی که یار طبقه ی کارگر هستند و می خواهند شانه به شانه این طبقه مبارزه کنند این است، که در شرایطی که هنوز شوراهای کارگری ضد سرمایه داری شکل نگرفته خود را در شبکه های  کمونیستی سو سیالیستی  سازمان  دهند و به محض شکل گیری شوراهای کارگران و مزدبگیران کارخانه ها، مؤسسات، دانشگاها، مدارس و محلات خود را در  سازمانها ی کارگری ارگانیزه کنند. لازم به یاد آوریست که شبکه های سوسیالیستی و کمونیستی با شکل گیری شوراهای انقلابی  منحل خواهند شد و همانطوری که در چند خط قبل توضیح داده شد، رفقایی و فعالین شبکه  ها فعالیت خود را در شوراهای انقلابی ادامه خواهند داد. من سه مطلبی در مورد چگونگی سازمان یابی فعالین کارگری، کمونیست ها و سوسیالیست ها به نام« شبکه های  سوسیالیستی کمونیستی» نوشه ام ودر آرشیو آزادی بیان قابل دست رس است.

 

سوم آبان 1399

24 اکتبر 2020

علی برومند

 

همه ما درحد میزان فکرومسئولیت شاهکار یا تقصیر کاریم

همه ما در حد و میزان فکر ومسئولیت شاهکار یا تقصیر کاریم .
قبل از پرداختن به اصل موضوع مقدمه ای بر سرحق آزادی بیان با رعایت حفظ حرمت یکدیگردر نظر دارم به این ترتیب .
یک! آیا هر کسی حق دارد همانگونه که جشن تولد خود یا عزیزی را ، گرامیداشت خاطره خوبی از سابقه مبارزات بر حق خود یا فرد دیگری را ، و یا  تشکیلات خاصی را گرامی بدارد؟
وبه همین ترتیب  در نقد یک حرکت خاص خود و دیگران یا حزب وسازمان خاصی که مرتکب یک یا چند اشتباه ،فاجعه ،تجاوز ،قتل و هر جرم دیگری شده باشد حتی مربوط به پنجاه سال پیش باشد بگوید و بنویسد و دادخواهی کند ؟
جواب از نظر من  بطور یقین مثبت است همانگونه که در هر گوشه از جهان همچنین اتفاقهای بطور روزمره انجام می گیرد برای ما هم به همین روال حق برسی و داد خواهی محفوظ است .
برسی پرونده جنایات جنگی گذشته ها  ،فساد،تجاوز،در اغلب کشورهای جهان روز مره اتفاق می افتد.عاملین جرم و جنایت دادگاهی و مجازات حبس وخسارات وارده به قربانیان در نظر گرفته شده است .
شرط برسی و دادخواهی بر چند اصل اساسی و انسانی استوار است ،حفظ حرمت ،عدم تعمیم دادن یک یا چند جرم از جانب یک یا چند فرد و یا حزب و سازمان به کلیه وجوه آنها . این خیلی مهم است.
اگرجرم در حد جنایت باشد  که منجر به خسارت جانی و مالی ،روحی روانی افراد صورت گرفته  با شد و اثبات آن کاملا روشن باشد نام بردن مجرمان در موارد مشخص حق طبیعی بستگان قربانی می باشد .
با این مقدمه کوتاه امیدوارم مخاطبین این مطلب  توجه لازم را داشته باشند که اولا امیدوارم  هیچوقت  جرم و جنایتی اتفاق نیفتاد و اگر اتفاق افتاد هر وقت که موضوع از جانب بستگان یا دوستان یا دیگران مطرح گردید باید حق برسی و دادخواهی برسمیت شناخته شود .  به اصل مطلب می پردازدم
چند روزپیش رفیق جمیله میرکی بهر دلیل که حق طبیعی خودش است از یک حادثه دلخراش  مربوط به اخراج  رفیق جانباخته  نسرین طا  در دوران زندگی سیاسی ما در کومله و حزب  کمونیست ایران در فضای مجازی نوشته و درج کرده بود .
متاسفانه رفیق نسرین بعد از اخراج مدتی در کردستان عراق نزد برادرش ماندگار شد اما بعدا برای ملحق شدن به تنها فرزندشان که نتیجه زندگی مشترک وی با رفیق جانباخته  فایق هرسین می باشد به ایران برگشت ،بنا به خبر هم زندانیهایش نسرین خودش تحویل مقامات جمهوری اسلامی نداده بود بلکه اطلاعات سپاه جنایت کاران وی را شناسایی کرده و مدتی در زندان و بعدا اعدامش کردند .
رفیق جمیله در نوشته اش از کسی به جز خود نسرین اسم نبرده بود این کار کاملا درست و اصولی است چونکه چند و چون اتفاق مشخص نیست.
سر این موضوع بحث و گفتوگوهای مفید و غیر مفید صورت گرفت. مفید بود چون حادثه ای دلخراش بود و بحق باید مورد برسی قرار گیرد .غیر مفید بود که نوشته جمیله را به ضدیت با کومله و همفکر با منصور حکمت و جریان کمونیسم کارگری ربط دادند ، باز غیر مفید است که دوستان دیگری  نیزحادثه را به کل وجوه کومله ربط می دهند .
میگویند کسانی که آنموقع حکم اخراج نسرین را صادر کردند امروز در حزب کمونیست کارگری و عضورهبری آن حزب می باشند ،این تز بسیار غیر منطقی وغیر عقلانی است چونکه در آن زمان کمونیسم کارگری نقشی در آن ماجرا نداشته است و نبود .آن فرد یا افراد دست اندر کار عضو کمیته تشکیلات ناحیه سنندج  کومله بودند .نمی دانم رهبری وقت کومله در جریان آن حکم بوده یا نه؟ 
تازه مگر فقط نسرین بود که حکم اخراج گرفت ؟ مگر در دوران بعد از جدایی کمونسیم کارگری بخشی از اعضای رهبری و کادرهای کومله ( روت سوسیالستی کومله ) از جانب رهبری کومله اخراج نشدند؟
 نسرین هم بنوعی دیگر نه بخاطر مسائل سیاسی  نمی خواست از کومله اخراج شود. برای دومین بار بود که اخراج شد ، بار اول سال ۱۳۶۲ بود که من بطور اتفاقی همراه دو رفیق دیگر در جریان ماموریت تشکیلاتی در روستای نرگسله منطقه سارال متوجه شدیم نسرین به مقر حزب دموکرات پناه برده بود .
مردم روستا دوستداران کومله با احساس مسئولیت ما را در جریان قرار دادند و به درخواست ما نسرین را به ما ملحق کردند و سر انجام مجددا به فعالیتهایش در کومله ادامه داد .
اما از حکم اخراج بعدی وی من هیچ خبری نداشته ام بعدا شیندم که همچنین اتفاقی پیش آمده است  و بسیار متاسف شدم ولی هیچ گونه تلاشی برای برسی وضعیت انجام ندادم .
تعدادی از رفقای خوب ما که نمی خواهم نام ببرم مگر اینکه خودشان در ادامه مطلب یاد آور شوند ! از جانب رهبری کومله حکم خراج گرفتند و در شهر های عراق ماندگار شدند.
متاسفانه احکام اخراج و بی تفاوتی در تشکیلات ما قبل از بحثهای کمونیسم کارگری زیاد بود .در جریان بحثهای کمونیسم کارگری نیز تعدادی از رفقای مخالف نیز از مسئولیت سلب  و اخراج شدند اما کماکان در مقرارت کومله و حزب  ازامکانات تشکیلاتی و امنیتی برخوردار بودند.
 من شخصا موافق اخراج هیچکسی به خاطر اختلاف نظر نبودم  اگر چه عضو فعال جنبش کمونیسم کارگری بودم  اما روابط و رفاقت  با هیچکدامشان نه تنها قطع نکردم بلکه  به خاطر روابط دوستی ام با تعدادی از ان رفقا از جمله رفیق  بهمن علیار که ازمخالفین جدی فکری ما بود از جانب  دو رفیق از اعضای کمونیسم کارگری آندوران که یکی از آنها بعدا با جریان عبدلله مهتدی رفتند مورد باز خواست قرار گرفتم .
منظورم اینست که ما در جریان بحث و گفتگو بسیار ناپخته و احساسی بودیم و هستیم . هنوز یاد نگرفته ایم که چگونه وارد گفتگوی متفاوت شویم ،پرخاش می کنیم ، تا یکی مشکلی از دوران را با ز تعریف می کند به دشمن سرسخت کومله یا حزب کمونیسم کارگری  و غیره  نسبت می دهیم .
بر این باور هستم تک تک ما نیاز داریم بیشتر بخوانیم مطالعه کنیم یاد بگیریم چگونه می توانیم در جریان بحث و گفتگو مفید باشیم نه مضر.
ادعای خاصی ندارم فکر می کنم کتابهای فراوانی در باره نحوه گفتگو به زبانهای رایج در دست رس می باشند ،
 شخصا از کتابی به اسم ( såra samtal ) که به زبان سوئدی ترجمه شده است  درآخر مطلب عکس کتاب را  در صفحه اصلی فیسبوک می گذارم .کتاب  چهار پروفسور امریکایی در طی چند سال در مورد دو میلیون معضل و مشکل انسانی  تحقیق کرده و بصورت کتابی بسیار با ارزش درآورده اند خیلی استفاده کردم .
با توجه به اینکه علاقه به بحث و گفتگو داریم و گاه گاهی به یکدیگر پیله می کنیم اما ناجور، توصیه می کنم کتاب را مطالعه نمائید . کتاب در کتابخانه های امریکا و کانادا به زبان انگلیسی که اصل آن همان زبان است و در سوئد به زبان سوئدی موجود است . کتابها ومطالب در باره گفتگو مفید و موئثر فراونند.
برایتان آروزی بهترین ها را دارم . شب و روزگارتان خوش . یار دیرینتان توفیق پیرخضری . ۲۴ اکتبر ۲۰۲۰

October 24, 2020

چپاول ثروت معدنی و بیکار سازی توده ها توسط رژیم / مزدک

چپاول ثروت معدنی و بیکار سازی توده ها توسط رژیم !
با درود فراوان به کارگران مبارز !
در حالیکه صنایع فولاد کشور با کمبود شدید مواد اولیه که همان سنگ آهن میباشد ، مواجه است  و صنایع فولاد اصفهان فقط با ۵۵ درصد ظرفیتش کار میکند و این کاهش ظرفیت در دیگر صنایع فولاد کشور حکمفرماست  ، اما سنگ آهن که معادنش در کرمان فراوانست و همگی با ظرفیت کامل تولید میکنند ، دهها میلیون تن محصولاتش که همان ماده اولیه صنایع فولاد داخلی است  را به بندر عباس و کشور چین  این آمپریالیسم نوپا که هدفی جز تبدیل شدن به سرکرده سرمایه داری جهان ندارد ،  صادر میکند . بدین طریق رژیم جمهوری اسلامی ، ارگانهای دفتر رهبری  و سپاه و قوای سه گانه ، با فروش ارزان قیمت مواد اولیه صنایع داخلی به دولت چین نه تنها با باج دهی به آن حمایت امنیتی و بقاء خود را از آن گدائی میکنند ، بلکه فرصت های عظیم ایجاد کار و معیشت توده ها در ایران را از بین برده اند . به گفته کارشناسان اگر صنایع فولاد کشور با تمام ظرفیت کارکنند ، بویژه اینکه ماده اولیه اش که همان سنگ آهن معادن کرمان است ، قادر است بیش از ۲۰۰ هزار موقعیت شغلی جدید در صنایع فولاد و معیشت حداقل یک میلیون نفر خانواده کارگر را فراهم سازند . تازه در کنار همین یک میلیون نفر امکانات شغلی دیگری پا میگیرند که قادر است  هزاران شغل جدید دیگر  و معیشت صد ها هزار نفر زحمتکش را فراهم سازند .
دولت و سپاه و ارگانهای رهبری نه تنها با فروش ارزان مواد معدنی به کشور های دیگر منجمله چین و بیکارسازی کارگران و زحمتکشان ارز حاصل از آنرا به جیب میزنند بلکه با واردات انحصاری آهن از همان چین آنهم با قیمت جهانی  و فروش آن در بازار سیاه و قاچاق باز هم جیب توده ها را بیشتر میربایند .
اگر در زمان شاه آمپریالیسم آمریکا از موقعیت ویژه سیاسی و چپاول اقتصادی در ایران برای حراست و بقاء شاه برخوردار بود ، حال مدتهاست که رژیم جمهوری اسلامی برای تداوم و بقاء حاکمیت استثماری و ارتجاعیش در همان مسیر انداخته ، اما با حامی آمپریالیستی جدید که عمدتا دولت چین و روسیه است . البته باج دهی رژیم محدود به چین و روسیه نیست و کشور های اروپائی و خاور دور نیز از آن برخوردارند .
کارگران مبارز همچنانکه کارگران مبارز نیشکر هفت تپه به شیوه شورائی با مبارزه پیگیر و حمایت زحمتکشان  محلی و دیگر نقاط رژیم را مجبور به خلع ید مالکیت از  اسدبیگی مالک خصوصی کردند و خواستار مشارکت شورائی در اداره تاسیسات هستند .
قطعا تجربه مبارزاتی کارگران نیشکر هفت تپه و جنبش شورائی آنها در صنایع فولاد و معدن کشور بکار گرفته شود .
کارکران صنایع فولاد سازی اصفهان و خوزستان .... و معادن سنگ معدن کرمان  ..   و رانندان کامیونهای باربری و کارگران بنادر با تشکیل شورا های کارگری و مبارزه متحد و پوسته قادر خواهند بود نه تنها جلوی این تخلیه ثروت از کشور را گرفت بلکه با بکارگیری تمام ظرفیت صنایع فولاد سازی صد ها هزار فرصت شغلی و معیشتی میلیونها نفر را ایجاد کنند .
تا زمانیکه این رژیم جمهوری اسلامی با اتکاء به دولت چین و روسیه و بعد از انتخابات  ریاست جمهوری آمریکا به خود آمریکا به استثمار و سرکوب توده ائی ادامه میدهد هیچگونه گشایشی در زندگی کارگران و زحمتکشان پدیدنخواهد آمد و کارگران نیز بغیر از سازمانیابی شورائی و حزبی ابزاری  برای مبارزه و کسب رهائی نخواهند داشت . 
مزدک  . 
۳۰ مهر ۱۳۹۹
  

هستی مردم در زیر سایۀ "دولت اعتدالِ" روحانی

هستی مردم در زیر سایۀ "دولت اعتدالِ" روحانی

نظام های سرمایه داری به هزاران دلیل، جوهره و محتوای انسانیت را از درون تهی کرده اند. سیستم حاکم بر جهان، زندگیِ مردم را آمیخته از مرگ و رنج کرده است. در هیچ بخش و قسمی آسایش و فراغت برای محرومان نیست. دنیا و جوامع متفاوت، پُر از ثروت، زمین و مکان برای زندگی است. امکانات و ابزار متناسب با فراگیری علم و معرفت بسیار و بسیار است، امّا بدلیل تمرکز ثروت در دست اندک محدودی از آحاد جامعه، میلیون‏ها توده و سازندگان اصلی آن، فاقد امکانات اولیۀ زندگی و نیز میلیون‏ها کودک بدلیل فقر والدین شان به کوکان کار تبدیل گردیده اند.

معلوم است که چنین جهانی تولیدگر هزاران مصائب و ناهنجاری های اجتماعی است؛ معلوم است که چنین جهانی مولدِ بی‏خانمانی، دربدری و فقر افزون‏تر است؛ معلوم است که چنین جهانی را نمی‏شود منطبق با جهانِ انسانی و در خدمت به بشریت توضیح داد. به این سبب که سرمایه ها در جهت سود اندوزی هر چه بیشتر حاکمان سازمان داده شده است و مردم بی نصیب از نعمات و ثروت‏های جامعه اند. متآسفانه زندگی میلیاردها انسان را سرمایه داران به سمت تلۀ مرگ سوق داده اند و روزانه هزاران نفر در دامِ آن گرفتارند. واژه هایی هم‏چون امنیتِ شغلی، آسایش و آرامش برای میلیون‏ها تودۀ دردمند در جوامع به اصطلاح ممتدنی هم‏چون امریکا، انگلستان، آلمان و فرانسه گرفته تا کشورهای وابسته و جنگ زده ای بمانند ایران، عراق، لیبی، سوریه و غیره، بی ارزش و بی مفهوم است.

 

بر مبنای چنین حقایقِ تلخی ست که مشاهدۀ چهرۀ جهانِ کنونی برای انسان‏های آزاده، بسیار آزاردهنده می‏باشد. به این سبب که خیابان‏ها پُر از بی‏خانمان‏ها، کودکانِ کار، جوانان بیکار، موادهای تخلیۀ انرژی و فکریِ بشریت و نیز تعرض به قربانیان نظام امپریالیستی تحت عنوان مبارزه با تکدی گری، دستفروشی و "مجرم گردانی" شده است. جدا از مرگِ روزانه در اثر نداری و فقدان امکانات اولیۀ پزشکی و کاری، زندگی و جان هزاران نفر هم روزانه دارد بدلیل جنگ‏های خانه خراب‏کن و ارتجاعی به تباهی می‏رود. جنگ‏هایی که سازمانداده شده از جانب قدرت‏مداران بین المللی بمنظور غارت بیش از پیش ثروت‏های جوامع سرشار از منابع طبیعی و پس زدن جناح‏های رقیب امپریالیستی، حکومتی و دولتی است. دولت‏های بزرگ امپریالیستی بهمراه دار و دسته های شان و آن‏هم به بهانه های واهی ای هم‏چون مبارزه با فقر و فقدان دمکراسی، تنش‏های سیاسی - نظامیِ متفاوت براه می‏اندازند تا مانع جبش‏های اعتراضیِ رادیکال  گردنند. در حقیقت دروع، دغل‏بازی و ریاکاری از زمره شاخصه های اصلی حکومت‏مداران و دولت‏مداران را شامل می‏شود و هر یک وقیحانه در تلاش اند تا علل نابسامانی‏ها و هزاران مصائبِ دست ساز حکومتِ سراسر جنایت‏بار خویش را به گُردۀ جناح‏های رقیب و نظامِ هم‏نوعِ خود سرشکن کنند. به طور مثال رئیس جمهور "معتدل" نظام جمهوری اسلامی - حسن روحانی - قبل از تکیه به مسند دولت - در 22 فروردین 92 - به رقیبان خود گفته است: "شرم نمی کنید که هر روز دست در جیب مردم می کنید، نمی توان تمام ناکاری آمدی ها را پای تحریم نوشت". بعد از آن و در 5 مهر 99، پیرامون معضلات و مشکلات جامعه می‏گوید: "مردم اگر لعن و نفرین دارند برای گرانی اجناس، آدرسش امریکاست، جمهوری اسلامی کاری نکرده است".

 

دُرست می‏گوید حاصلِ هزاران مصائب و مشکلات جامعه از جمله گورخوابی، نداری، گرانی نیازهای اولیۀ زندگی، خودکشی در اثر عدم پرداخت کرایه خانه های گزاف، بیکاری و غیره به دولت "امریکا" برمی‏گردد و در این بین روحانی و نظام جمهوری اسلامی "بی تقصیر" است! دُرست می‏گوید و قرار بر این نبُود تا کلیدِ روحانی، قفل‏های مشکلات و معضلات جامعه را بگُشاید! دُرست می‏گوید و عللِ دستگیری‏ها، تعرضات بی وقفۀ خیابانی به قربانیان نظام امپریالیستی و نیز کُشت و کُشتار مخالفین و معترضین، وابسته به سیاست‏های امپریالیستی و سرکوب‏گرانۀ دولتِ تابع نظام جمهوری اسلامی نیست!

براستی این پُرسش‏ها مطرح است که به چه جهت نمی‏شود صحن جامعه ای که پُر از نیروی جوانِ کار و بی آینده شده است را به حساب سیاست‏های دولت "کارآمد" روحانی گذاشت و آنرا در نسخۀ تحریم‏ها نه پیچید؟! به چه جهت نمی‏شود عدم پرداخت حقوق کارگرانِ در قبال کار انجام شده را، به پای سیاست‏های ضد کارگری دولت "اعتدال" نوشت؟ به چه جهت نمی‏شود حمام خوابیِ بی‏خانمان‏ها در "گرمخانۀ مردمی اصفهان" و یا در  لوله های بُتنی حایشۀ این شهر، و در ادامه بی‏پناهی سیل زدگان استان گلستان که بیش از 500 روز از آن می‏گذرد را به سیاست‏های نظام جمهوری اسلامی نسبت داد؟ خلاصه اینکه به چه جهت نمی‏شود سرکوبِ هر ندای آزادیخواهی را از زمره کارآمدهای دولت روحانی به حساب آورد؟

بنابه هزاران ادلۀ دیگر، سران دولت‏های سرمایه داری و از جمله دولت‏مداران ایران، کلاشی و وقاحت را به بالاترین حد ممکنه رسانده اند که با هیچ قلم و زبانی نمی‏توان از درِ توضیحِ آن‏ها بر آمد. البته ناگفته نماند که وقت چندانی به پایان دُورۀ دوّم ریاست جمهوری روحانی باقی نمانده است. امّا بررسی پوشۀ حدوداً هفت سالۀ وی و آن‏هم بر خلافِ شعارهای پیشادولت‏مداری اش، روشنگر این حقیقت است که نه تنها دولت وی کمترین تفاوتی با دیگر دولت‏های پیشین نظام جمهوری اسلامی نداشته و ندارد بلکه معترض تر، خشونت‏بارتر و دست درازتر نسبت به حقوقِ بدیهی کارگران، زحمت‏کشان و دیگر توده های ستم‏دیده و ثروت‏های جامعه بُوده است. دولت "اعتدال" وی با تمام وجود اعتراضات کارگری را سرکوب کرده است؛ زنان و دختران را مورد تهاجمات گُستردۀ خود قرار داده است؛ به سرِ دانشجویان معترض افتاد و جانِ جوانان مخالف را گرفت تا سیستمِ متناسب با منافع طبقۀ سرمایه داری وابسته را محفوظ نگه دارد. طبیعی است که قیل و قال اش پیرامون ناکارآمدی‏های دولت‏های گذشته، بی‏مایه و انحراف افکار عمومی بُوده است. به این علت که حسن روحانی و دیگر دولت‏های وابسته به حکومت جمهوری اسلامی، در جایگاه و در مقامی قرار گرفته اند که وظیفه و نیت شان، کارآمدتر کردن سرمایه های سرمایه داران، و نیز دست‏درازی بیشتر به سفرۀ مردم است. منظور اینکه طرح شعارهای بی محتوا، گزافه گوئی و صرفاً و صرفاً برای حراستِ بهتر از مناسبات سرمایه داری است و هیچ یک از آنان فرقی با یکدیگر نداشته - و ندارند - و همه سوار بر قطار و واگن واحدند.

 

به عبارت دیگر تقسیمِ دولت بین جناح‏های متفاوتِ سیاسی حاکمیت، در دُوره های معینی از تنش‏های اجتماعی درون جامعه است و هیچ‏یک از آنان، هیچ پیوندی با منافع و با خواست‏های مردم ندارند. مرور کوتاه به سیاست‏های تعرضی دولت‏های متفاوت نظام و آن‏هم از روزهای آغازین بر سر کار گماری شان، گواه این مدعاست که کار و بار و ربط سیاست‏های دولت‏های گوناگون، در تضمین و در تأمین منافع طبقۀ سرمایه داری وابستۀ ایران بوده و می‏باشد. منظور اینکه نمونه ای از برسمیت شناختن حقوقِ مردم از جانب دولت‏های رنگ وارنگ نظام جمهوری اسلامی نیست و یکی پس از دیگری افسارگُسیخته تر به جانِ و مال کارگران، زحمت‏کشان و دیگر توده های ستم‏دیده افتاده اند و نیز هر یک از آنان، طنابِ نداری و بندگی را سفت و سفت تر کرده اند. بی گمان تحرکات، برنامه ها و سیاست‏های رئیس جمهور "معتدل" و محبوب نظام هم - نمی‏توانست و نمی‏تواند -، در تخالف با دیگر دولت‏های گذشتۀ نظام جمهوری اسلامی باشد. چاکرمنشی و در حقیقت تعهد عملی و روزانه به سیاست‏های امپریالیستی از زمره جوازِ عبورِ یکایک آنان در مقام و منصبِ حکومتی - دولتی است. پس برخلاف اراجیف پیشاانتخاباتی، روحانی هم بمانند دیگر عناصر نظام موظف به پیشبُرد سیاست‏های امپریالیستی در درون جامعۀ ایران بُوده و می‏باشد. متعاقباً و بدون کمترین دودلی می‏شود گفت که همۀ آنان در چند دهۀ حاکمیت شان، در سرکوبِ جنبش‏های اعتراضی سنگ تمام گذاشته اند و تابحال هزینه های بس سنگینی از اعتراضات کارگری، توده ای، زنان و جوانان گرفته اند. پس دولت روحانی تافته ای جدا بافته از دیگر دولت‏های نظام جمهوری اسلامی نیست. رفتار و اعمال روحانی و دیگر دولت‏های وابسته برگرفته از سیاست‏های امپریالیستی است و کاملاً آشکار شده است که زبانِ حکومت‏مداران و دولت‏مداران، زبانِ تعرض به معیشت توده ها و زبانِ سرکوب بی‏رحمانه به مطالبات بدیهی کارگران زحمت‏کشان و دیگر ستم‏دیدگان است. از بالا کشیدن حقوق و سرکوبِ اعتصابات کارگران نیشکر هفت تپه گرفته تا اعتراضات بیش از دو هزار نفری کارگران عسلویه نسبت به سیاست‏های ضد کارگری دولت "معتدل"، نمایان‏گر این حقیقت است که رئیسِ دولت نظام جمهوری اسلامی بهمراهِ دم و دستگاه های سرکوب‏گرش، طرفِ صاحبان تولیدی و سرمایه داران اند. و بی علت نیست که جامعه در دایرۀ تنش و کنش‏های سیاسی - اقتصادی و اجتماعی در گشت و گذار است؛ بی علت نیست که اعتراضات و اعتصابات کارگری، توده ای و جوانان دارد با صلابیت هر چه بیشتری حکومت‏مداران و دولت‏مداران ایران را به مصاف می طلبند.

 

اضافه تر اینکه دسترسی به آب و نان برای میلیون‏ها تودۀ ایران مشکل شده است. کرایۀ خانه های بدون استاندارد سر به فلک کشیده شده است؛ درِ کارخانه ها یکی پس از دیگری دارد بسته می‏شود؛ حقوق کارگران را نمی‏دهند؛ کودکان را به کودکان کار تبدیل کرده اند و در این بین رئیس دولت "اعتدال" هم برای طول و درازتر کردن محبوبیت و چاکرمنشی اش به امپریالیست‏ها، دارد افسارهای بندگی و نیز طنابِ "آزادی"ها را سفت و سفت تر می‏کند و نفس های بیشتری را می‏گیرد. روشن است که این جامعۀ مدنظر و پس کلۀ رئیس دولت "اعتدال" است. در جامعه ای که بنابه گفتۀ روزنامه های دولتی، بعد از کارتون خوابی و گورخوابی، به پشت‏بام خوابی، سوپرمارکت خوابی و حمام خوابی و امثالهم شیفت کرده است، را نمی‏توان جامعه ای همطراز با جامعۀ انسانی به حساب آورد. همین چند وقت قبل - و آن‏هم در زیر سلطۀ دولت "اعتدال"، روزنامۀ "صبح امروز" خراسان طی گزارشی و از زبان دختربچه ای می‏نویسد: «ما چهار نفری در این حمام زندگی می‏کنیم. به خاطر اینکه نتوانستیم اجاره خانه مان را بپردازیم. صاحبخانه ما را بیرون کرد و مجبور شدیم در حمام خانه عمه ام ساکن شویم».

آری، در زیر سلطۀ چنین مناسباتی پیدایی این‏دست موارد نه تعجب آور بلکه علامت اوضاع و زندگیِ دردناک، هزاران کودک هم سن و سال دختربچۀ خراسانی است که دارند در اثر سارقان ثروت‏های جامعه به فنا می‏روند. شوربختانه مشکلِ کودکان در ایران یکی دو تا نیست. مدارس فاقد استانداردهای گرمایشی و محفاظتی در برابر باد و باران، سیل و طوفان، و نیز امکاناتی هم‏چون کلاس‏های درس مکفی و دیگر نیازهای آموزشی است. به طور مثال «حمیدرضا درخشانی» مدیر کل آموزش و پرورش سیستان و بلوچستان اعلام کرده است که: "400 هزار دانش آموز این استان به آموزش مجازی دسترسی ندارند". علاوه بر این‏ها اگر بخواهیم به نبود برق و دسترسی به اینترنت و دیگر وسائل ارتباطی ای هم‏چون تلفن های همراه و کامپیوتر و غیره اضافه کنیم، آنوقت آسان‏تر می‏توانیم به عمق فاجعه و جنایتی که دولت حسن روحانی دارد در حق کودکان مرتکب می‏شود، پی ببریم.

این‏ها تصاویر حقیقی جامعۀ ایران و از سرِ خیرِ دولت "اعتدال" است و ربطی به تحریم‏ها ندارد؛ قرار بر این بُود که دولت روحانی به همۀ این‏ها پاسُخ دهد و قرار بر این بُود که برای پُرتر کردن جیب‏های سرمایه داران، دست در "جیب" مردم نکند! امّا و در عوض ثروتِ سرمایه داران بیشتر و جیب مردم را خالی‏تر از گذشته کرده است. علاوه بر این قرار بُود "بی‏جهت" اعتراضاتِ مسالمت آمیز مردمی را مورد تعرض قرار نداد و زندان‏ها را پُر از مخالفین نکند! امّا و در عوض جوابِ هر اعتراض و هرگونه مطالبات بحق را با تهدید، با خشونت، با دستگیری و با شکنجه پاسُخ داده است. به این علت که زبانی به غیر از زبانِ زور و اسلحه نمی شناسد. چرا که نظامِ بدون کار بست زورِ سازمانیافته، نظامِ منطبق با منافع طبقۀ سرمایه داری وابسته نیست.

 

بدین ترتیب و بنابه چنین دلائل روشنی دولت‏های رنگ وارنگ نظام جمهوری اسلامی و از جمله دولت روحانی بدون انتخاب سیاست‏های سرکوب‏گرانۀ دائمی قادر به حکومت‏داری نیستند. نظام جمهوری اسلامی به خیروبرکت سرکوب بردوام مانده است و طبعاً با زور سازمانیافته توده ای بساط اش برچیده خواهد شد. این ذات همۀ نظام‏های سرمایه داری و بخصوص نظام وابستۀ جمهوری اسلامی است. حامی یک درصدی هاست و کاری به نود و نه درصدی جامعه ندارد. به صف شدن مردمِ سرتاسر جهان در برابر سیاست‏های دولت‏های امپریالیستی و آن‏هم به بهانه های گوناگون، چیزی جز این نیست که خشت و پایداری نظام های کنونی با خشونت گره خُورده است. پس جامعۀ نود و درصدی هم نیازمند انتخاب سیاست تعرضی تر و بویژه حمایت و پشتیبانی عملی نیرو و یا سازمانِ مدافع خود در برابر سازمانِ مسلح نظام است. راه و چاره ای به غیر از این در برابر نظامِ سراپا مسلح جمهوری اسلامی نیست. دولت وابستۀ حسن روحانی، با سلاح در خیابان‏ها حضور دارد و با ابزار و آلات جنگی دارد قربانیان نظام امپریالیستی را مورد تحقیر و توهین قرار می‏دهد و در مقابل و تنها با کار بست سلاح است که می‏توان ریشۀ آنرا سوزاند.

در نتیجه آزادی و رهائی جامعه در گرو انتخاب روش‏های تعرضی و سازمانیافته است؛ در گرو عروج سازمانو نیروی منطبق با قاعده های حاکم بر جامعه است. نظام جمهوری اسلامی پس زده نخواهد شد مگر آنکه ارگان‏های مسلح و حافظ بقای وی مورد تعرض بی‏وقفه و بی امان نیروی وابسته به انقلاب قرار گیرد. جامعه از شر مناسبات امپریالیستی رها نخواهد شد مگر آنکه پرچم و آرمانِ کارگران و زحمت‏کشان به اهتزاز در آید. این پاسُخ اساسی و تمام کننده به هزاران معضلات و مشکلات دست ساز دولت‏های امپریالیستی و از جمله دولت وابستۀ جمهوری اسلامی است.

 

 

24 اکتبر 2020

3 آبان 1399

 

 

روشنفكر كيست؟

روشنفكر كيست؟

 

عباس ( بابك) رحمتي

 

روشنفكر به انگليسي اينتلكتوئل Intellectual نوشته ميشود كه به معني خردمند،روشنفكر داراي افكار بلند است. كلمه ي عجيبي است كه چند معني را در بر ميگيرد و بقول پرفسور كنگرلو كلمه دو پهلو است!  علاوه بر معاني بالا  روشنفكر به هوش و ذكاوت ربط دارد هوش و ذكاوتي كه روشنگري كند و نور در تاريكي بياندازد و راه را به مردم نشان دهد.

روشنفكر به نبوغ و شناخت كاردارد. به كسي روشنفكر مي گويند كه  تفكراتش معيار ارزشي داشته باشد. روشنفكر، فكر روشن دارد، يعني عميق بيانديشيد و از قوانين علمي جهان و ازجهان هستي درك عميق داشته باشد.اين درك عميق نه تنها از  قوانين علمي طبيعي كه علوم اجتماعي( جامعه) و شناخت از انسان  و محيط پيرامون خود را هم نيز شامل ميشود( جامعه شناسي) یعنی روشنفکر نسبت به اوضاع و احوالی که در اطرافش می گذرد بی تفاوت نیست،روشنفکر کسی است که نه تنها نمی تواند چشم خود را  بر درد و رنج مردم ببندد، بلکه نسبت به  آنها عمل اجتماعی دارد تا برای آنها راه حل بیابد، برای همین روشنفكر باید شناخت خود را از جامعه ای که در آن زندگی می کند را بالا ببرد. براي اينكه جامعه امروزي را بشناسد بايد از جامعه سنتي شناخت داشته باشد . براي درك جامعه سنتي، مطالعه آثار ماكس وبر از ضروريات است . مثلن آثار ماكس وبر در زمينه جامعه شناسي دين به ما كمك مي كند كه دريابيم چرا غرب به راه ترقي و پيشرفت افتاد؟ امما كشورهايي چون چين و هند و ايران و مصر در جا زدند و متحول نشدند؟ ما كس وبر دين را از جنبه خاصي بررسي كرده است ، بدين معني كه مي خواهد بداند ميان اعتقادات ديني يك شخص و كاردار اقتصادي او چه رابطه اي وجود دارد. آيا هر ديني براي گسترش سرمايه داري مناسب است يا نه ؟ او مذهب پروتستان را مناسب رشد و مناسبات سرمايه داري مي داند.جامعه شناسي اسلام ، ماكس وير چندان مورد توجه اسلام شناسان قرار نگرفته بود.

با اين مقدمه ، نگاهي گذرا به  سده ي گذشته  ( ١٠٠سال گذشته ) بياندازيم و نگاهي باصطلاح به روشنفكران ديني بياندازيم ، مثلن به سيدجماالدين  اسدآبادي و جلال آلِ احمد و يا علي شريعتي و احمد فريد و احسان نراقي و...هم روشنفكر مي گفتند! ولي آيا اينها روشنفكر محسوب ميشدند؟ اگر اين اينها روشنفكر بودن آيا توانستن نور در تاريكي بياندازند و مردم را راهنمايى كنند شريعتي تنها راه نجات انسان را در دين مي دانست و از آنچه در غرب ديده  بود. برعكس ماكس وبر جامعه شناسي را در عقلانيت مي دانست، او مهمترين خصيصه فرهنگ غرب را در عقلانيت مي شناخت اين عقلانيت در حكومت ، در نظام قضائي ، در سازمانهاي سياسي در ساختار دولت و نظام اقتصاد سرمايه داري غرب تبلور يافته مي ديد. در حاليكه شريعتي از عقلانيت  غرب سخني  نياموخته  بود  و مرتب غرب را مورد انتقاد قرار مي داد. شريعتي درباره رهبري كاريزماتيك و سلطه سنتي ، سلطه عقلاني ، سلطه شخصي و نوع قوانين حكومتي و قضائي و... سخني به ميان نياورده بود. شريعتي از جامعه سنتي كه همان جامعه ديني است مرتب سخن گفته بود از ارزش هاي ديني كه حيات فردي و اجتماعي را إشباع كرده بود بسيار نوشته بود. امما از جامعه سكولار يا لاييك ، که همان جامعه غير ديني و برتر از جامعه سنتي است ،سخني به ميان نمي آورد. در جامعه سنتي حكومت سنتي حاكم است اين سلطه ، سلطه اي شخصي و غير عقلاني است ، نظام ولايت فقيه ( مطلقه)از چنين تفكري بر گرفته شده است .نظام ولايت فقيه از سنت پيروي مي كند و نهايت آن  بدنبال يك جامعه يا مدينه فاصله است .نظام ولايت فقيه يك حاكميت مطلق است كه يك نفر براي كل جامعه تصميم مي گيرد، که در قرن بیست و یکم فاجعه است! امما درجامعه مدرن قوانين موضوعي است كه پارلمان آنها را وضع كرده و جاري است. در جامعه سنتي سلطه ، شخصي و غيرعقلاني بوده و سلطه ، جنبه ما بعدالطبيعي ( قيامت)دارد.علت آنکه ،در اين جامعه روشنگري نشده بلكه بر اساس آيات و حديث  نهادينه ميشود يعني  حاكم  شخصي مقدس است كه خود را نماينده خدا برروي زمين  ميداند( خليفهً الله) و حكومت سرشار مقدس و خدايي دارد. حكومت آسماني  و آخرالازماني است و نه  دنيوي و سكولار! بنابراين چنين حكومتي در برابر كسي جز خدا پاسخگو نيست. در حاليكه جامعه مدرن ،دولت را مردم انتخاب مي كنند. افرادي أمثال شريعتي  در قرن بيستم  ، سخن از فتوا و مرجع تقليد به مردم مي گفتند و عاقبت هم ، مردم  را گرفتار هيولائي چون خميني كردند كه نه نوگرايي گرایش داشت.شریعتی نه براي نسل جوان روشنگري مي كرد که برعکس، او دانشگاههاي مدرن را غربي مي دانست  و از غرب یک هیولا ساخته بود. درست همان تفکری که بعدها از خمینی دیدیم. با همين تفکر بدستور او سه سال دانشگاهها  تعطيل شد، تا پايه هاي يك جامعه سنتي را در ایران پي ريزي كند! شريعتي كه  یک روشنفكر اسلامی  بود، روشنفکری که  خود را مقلد خميني ميدانست،با این نوع اندیشه بهتر از این هم  نخواهد شد که مرتب بر علیه غرب، بنویسد و سخنرانی کند!او مي گفت افتخار مي كنم كه مقلد خميني هستم! غرب ستيزي شريعتي درست مانند خميني بود و بالعکس ، خميني كه  ، هنوز حاكم بر قدرت نشده بود،در پاریس به غرب وعده های زیادی میداد، همینکه وارد ایران شد بجای دانشگاه به قبرستان بهشت زهرا رفت و دانشگاههاي ايران را غربي دانست و ديديم چه بر سر دانشگاهها و استادان  آوردند؟! سالهای بعد ،ديديم همين  تفكر فقيهي  بود كه دنيا را به آتش كشيد.خمینی با همين تفكر،رژيم جمهوری اسلامی و توتاليتري را بنيان گذاشت كه ٤٢ سال است مردم ايران و خاورميانه از آشوبهای چنین رژیم اسلامی ،يك روز خوش هم ندارند! جنگ را بهانه اي براي دفاع مقدس قرار داد و تروريست را بنام صدور انقلاب به كشورهاي ديگر كشاند. بغير از ايران منطقه  و خاورميانه و جاي جاي دنيا را با آتش تفكرات سنتيِ با ترورها، آزرده خاطر کرده است. چنين رژيمي سالهاست كه  از اتاق فکر افرادی مانند خمینی و رفسنجانی و خامنه ای استفاده می کند،به خاطر همین خاورمیانه همچنان در آتش مي سوزد. گاه با جنگ و گاه با بمب گذاري و ترور و گاه با موشك پراني و حالا هم در آرزوی ساختن بمب اتم! اينجاست كه به عمق آن گفته ي ماكس وبر پي مي بريم  او تاكيد بر اين داشت كه در اسلام جهاد بر همه امور ديگر تقدم دارد و با آنچه كه بعضي بنيادگرايان ديني در همين خصوص مي گويند تطابق كامل  دارد.  چنين تفكري باعث شده است كه هر روز در يك نقطه از جهان  آشوبي بپا ميكنند تا زنده بودن و عدالت أسلام ورئوفیت امامشان را  به رخ جهانيان بكشند! اينها در حین رد تکنولوژی از تكنولوژي و سلاحهای پیشرفته  در راه  رسيدن به اهداف خود هميشه استفاده مي كنند.(هدف وسیله را توجیه می کند) ولا اینکه ميليونها انسان كشته شوند. بخاطر همين  ايران و مردم ايران مرتب زير فشار تحريمهای غرب  هستند. چهل و دو سال عذاب و رنج ! اين گونه روشنفكران با تاريك انديشي كشور  را به تاريك خانه اي تبديل كرده است،  يعني كشور را از چاله به چاه عميق راهنمايى كردند! اين  باصطلاح روشنفكران ديني نفمهميده بودن كه  تفكرات فقهي ، ولايت فقيه و مرجع تقليد وامام و... يعني چه و ما را به كجا خواهد برد؟آیا باز هم می توان بر اینها روشنفکر، نام نهاد؟  

 

روشنفكر ، ضمن تاباندن نور در تاريكي ها ، بايد با انديشه هاي نو خود پيوندي گسست ناپذيري با مردم  برقرار كند، در رنج و  دردها و سختي ها با مردم باشد.قبل از انقلاب  بعضي از روشنفكران كه در جمع مردم  هم سخنراني می کردند تصورشان این بود که با سخنرانی و توصيه هایشان، مردم كار روشنگري مي كنند، در حاليكه اينها روشنفكراني بودن كه مردم را به تاريك خانه اي بردند كه امروز چهل و دو سال است،گرفتار  جهل و تحجر، رژیمی شده اند که هنوز از قوانین 1440 سال پیش پیروی می کنند.بايد گفت؛ در واقع كار آنها  ارتباطي به روشنفكري نداشت و در چارچوبی که ما ترسیم کردیم نمی گنجد! اينها شايد، تحصيل كرده باشند ولي ارتباطي با آن روشنفكري كه منظور ما است ،ندارند!چنين تحصيل كرده هايي ارتباطي با روشنفكر ندارند.روشنفكر و تحصيل كرده دو مفهوم متفاوت دارد.هر  تحصيل كرده اي نمي تواند روشنفكر باشد و ارتباطي بهم ندارد! اين كلمات بي مسماع به كلماتي إطلاق ميشوند كه ربطي بهم ندارد.مثلن كسي كه از دانشگاه آكسفورد دكتراي مي گيرد ممكن است از مسائل جامعه ي خود خبر نداشته باشد، از اين موارد بسيار ديده شده است ، كساني كه با خواندن چند كتاب و يا نوشتن چند مقاله و دفاع از حقوق بشر، فكر مي كنند كار روشنفكري هم مي كنند،این كاملن اشتباه است . كسي كه دكتراي از دانشگاه مي گيرد شايد،در مورد  رشته خودش تخصص كسب كرده باشد و بهترين مهندس و يا پزشك خوبي  و يا جراح ماهري  و  یا وكيل لايقي باشد ولي نمي توان به او  روشنفكر گفت ، خصوصن امروز در قرن بیست و یک ! روشنفكر بايد در خدمت مردم باشد تا بتواند جامعه و كشور را با مسائل روز و مدرنيته آشنا كند. روشنفكرانى هم مانند يدااله موقن [١]هستند  كه جنبه هاي متمايز سنت و مدرنيته  رانشان داده است. از اين رو چالش هاي نظري با برخي از جريانهاي روشنفكري معاصر ايران و متهم ساختن انها به پيروي از تفكرات ارسطوره اي از شهرت خاصي برخوردار است!" موقن" براين نظر است كه هنوز در جهان پسامدرن بسر مي بريم و براين مبنا به درك و شناخت درستي از بنيادهاي تفكر مدرن نشيده ايم !  به بحث تخصص و روشنفكر ادامه مي دهيم، دكتر مجيد سميعي يكي از بهترين جراحان مغز و اعصاب در آلمان مي باشد او  كسي  است  كه در جهان پسامدرن سير مي كند ،نه تنها از جريان روشنفكري  چيزي مي داند كه برعكس  سر ستيز با اين جريان دارد، به خاطر منافع  شخصي ،   راه مماشات با آخوندها( پسامدرن)  را در  پيش گرفته است و  راهش به تاريك خانه ولايت فقيه كشيده شد. اين  مشتي از خروار است كه به ما، فرق بين روشنفكر و تحصيل كرده را بخوبي نشان ميدهد. چنين متخصص هايي اگر بخواهند به مسائل جامعه بپردازند مانند افرادي  بيسوادی هستند كه چيزي از جامعه  مدني اطراف خود نمي دانند! ضرب المثل ايراني مي گويد: "دكتر شدن چه آسان ، آدم شدن چه مشگل!" دكتر شدن با اندكي تلاش ميشود  و مي توان به آن  دست يافت. ولي آدم شدن كه خود را براي مردم و جامعه فدا كند، با درد های مردم بماند و برای آنها کار کند، ربطي به درس و نمره و... ندارد به نظر من با كار درميان مردم و كار براي حقوق بشر انگيزه ها انساني صيقل مي خورد مانند سنگهاي مرمري كه  هرچه صيقل خورده شوند، براق و زيباتر ميشوند.نمونه ،درسي را كه براي كسب دكترا ميخوانيم با مسيري كه براي انسان شدن و روشنگري انسان طي ميشود، كاملن متفاوت است  اين مسير مشكلتر از مسير تحصيل خواهد بود! رشته هاي تخصصي  و دانشي كه در تخصص مطرح ميشود فقط در يك جهت است در حاليكه درجامعه و خانواده و  اجتماع  ، پيچيدگي خاصي دارد و كاملن مسير ديگري را مي رود.فعاليت در مسير جامعه  شناخت از مردم است ، و انسان مسئول و متعهد در قبال جامعه احساس مسئوليت مي كند چنين انساني نمي تواند نسبت به آگاهي  و يا راهنمايى كردن مردم بي تفاوت باشد. اگر تمامي انسانها در قبال جامعه ،احساس انساني داشته باشند جوامع براحتي ساخته مي شود، دنیا بهشت خواهد شد.در چنين جامعه اي ، مردم قوانين را خود اجرا ميكنند. حساسيتي كه  روشنفكر نسبت به جامعه و مردم  و آگاهي آنها دارد او را به كارهاي وار مي دارد كه باور كردنش سخت است. در چنين ديدگاهی ،نگاه  روشنفكر به جنبه هاي انساني است ،او خود را فراموش کرده و به جامعه فکر مي كند او بيشتر به جامعه انسانی و آگاه به زمان مي انديشد. آن قسمتي كه انسان / شما را بخودگرایی وا ميدارد مهم است، بعنوان مثال کسی برای گرفتن دكترا و بهترين تخصص  دست به تلاشهایی می زند، ممكن است دست به أعمالي بزند كه فاجعه آميز باشد . بعنوان مثال در چنين شرايطي در ايران، پزشكان فرصت طلبی هستند كه  قيمت ويزيتها و يا عمل هاي جراحي اشان را چندين  برابر كرده اند! اين همان تحصيل كردن نام دارد.يك نمونه، دیگر:  پزشكي بود كه در پزشك قانوني كار مي كرد شهوت او را به عملي غير انساني واداشته بود ، او بر روي جنازه هاي دختر و زنان زيبا ،آب جوش مي ريخت و با جنازه ها نزديكي مي كرد! دكتر شيخ الاسلامي ( وزير بهداشت و درمان رژيم پهلوي) يكي از بهترين جراحان ارتوپدي بود زماني كه دستگير ميشود بخاطر رهايي از اعدام  در زندان اوين با إسداله لاجوردي معروف به  جلاد اوین  همكاري مي كرد و با دستور او  زندانيان را تا سر حد مرگ شكنجه مي كردند و زنداني وقتي بنوش مي آمد لاجوردي  از او مي پرسيد؛ باز جاي زدن دارد؟ دكتر ش ا مي گفت:بزنيد باز جا دارد! (به روايت زندانيان سياسي)! دكتري كه جنايت را بخاطر زندگي خودش بر هرچيز ديگري ترجيح داده بود.پس مي بينيم ، آدمهايي كه به تخصص هاي بزرگي هم دست يافته اند ولي در خدمت  خود و تخصص خود بوده اند نه جامعه !و گاهي وقتها براي جامعه مفيد بوده اند ولي  همان تحصيل ، گاهي اوقات هم فاجعه آفريده است.دكتر «اللهياركنگرلو» مي گويد؛ در تخصص بودن هيچ جنبه ي انساني وجود ندارد ( در مصاحبه با شهرام همايون در كانال يك/ وان)  البته كساني هستند( اندك) كه در كنار تخصص خود تلاش مي كنند تا به مردم كمك كنند، يعني در كنار تخصص خود باريك راهي را براي احساس مسئوليت باقي گذاشته اند كه مفيد خواهد بود.     

مثلن تمامي كمونيستها ممكن است تحصيل كرده باشند ولي تمامي آنها نمي توانند، روشنفكر باشند، كمونيست ها در تمام دنيا يك حرف و يك گونه ( در يك جهت ) فكر مي كنند ، امروز بسياري از اين رفقا به اين نتيجه رسيده اند كه چه ضربه هايي از اين گونه تفكر خورده اند. اين ذهنيت ها به يك باره فرو ريخته است.در ويتنام مي بينيم ، آن آمالها، همه فروريخته است و تمام خواسته هايشان تبديل به يك روياء( خواب) شده است! امروز بازار كار ارزان براي امپرياليستي كه بيست سال در مقابلش  جنگيدند در آنجا به چشم ميخورد و توسط همان مردم با نیروی کار ارزان رونق گرفته است!اينهم يك نوع خيانت سياسي است. راه دور نرويم ، در ايران كساني كه  خود را روشنفكر مي دانستن مردم را به مبارزه با شاه دعوت كردند بدون اينكه به رفروم و يا اصلاحات فكر كنند. ما امروز پس از گذشت چهار دهه بهتر درك مي كنيم كه با رژيم گذشته  شايد ميشد رفروم انجام داد، اين در حالي است كه  تعدادي از روشنفكران ، امروز پشيمانيشان  را اعلام مي كنند! 

راستي چرا روشنفكر انی چون شریعتی و پیمان و سحابی و بازرگان و حتا نیروهای چپ ما  در آن زمان به خميني بيسواد و قشري باور كرده بودند؟ خميني با تفكرات فقهي از اعماق قرون وسطايي بيرون آمده بود چه مهره ي ماري داشت كه همه را خصوصن روشنفكران ما را مسخ خود كرده بود؟ كسي كه ورودش به ایران را از قبرستان آغاز كرد و تفكرات گورستاني خود را انقلابي جا زد و كشور را به به قهقرا برد!    

يادتان باشد، خميني در بدو ورودش  گفت محمدرضا شاه قبرستانها را آباد كرد! ولي بعدها عده اي كه خود سربازان گمنام مي ناميدند و امام زمان را در ته چاه جمكران ديده بودن مي خواستن و حاضر بوده و هستند براي بيرون كشيدن جنازه اي از ته چاه دست به هر جنايتي بزنند. حتا عده اي كه خود را چپ تر از هر جريان ديگر مي دانستند حاضر شده بودند تير خلاص دوستان خود را هم بزنند! اين ننگي است ابدي  بر پيشانى قشر ی که  خود را روشنفكر  نامید و  نقشی  هم در به قدرت رسيدن خميني ایفا کرد. ابراهيم يزدي كه خود يك پزشك بود در اعدام ارتشيان بهمراه خميني و خلخالي و لاجوردي تا سالها همكاري كرد و نشان داد كه تخصص نمي تواند راهگشايي براي حقوق انساني باشد و اگر كسي در كنار تخصص،  درس آزاديخواهي و انسانيت نياموزد نمي تواند روشنفكر  ساز باشد و نور بر تاريكي ها بتاباند

باید گفت،امروز پس از چهار دهه زنان روشنفكر ما در خط مقدم مبارزه عليه تفكرات فقهي و واپسگراي خميني و خامنه اي ايستاده اند، تا از اندوخته هايشان در دانشگاه و اجتماعات، راههاي ديگري از انسانيت را به مردم نشان دهند. افرادي همچون نسرين ستوده و نرگس محمدي و ... حاضر شده اند از خانواده و حتا از جان خود براي حقوق بشر و دموكراسي بگذرند. هزاران دختر و پسر روشنفكر  عزم جذب كرده اند تا راهي را كه  گذشتگان  با برچسب روشنفكري به خطا رفته اند در مسير واقعي اش ببيندازند تا به آزادي و دموكراسي( اصل دموكراسي) كه خواست بيشتر ايرانيان است ،دست يابند اين راهي است كه نياز به فعاليت همگاني دارد و تك تك ما بايد در اين مسير،  شبانه روز كار كنيم تا  رژيم فاشيستي مذهبي را كه كمر به قتل جوانان و روشنفكران ما بسته است را از قدرت به زير بكشانيم، این راه   هموارتر خواهد شد، اگر عزم سرنگونی ولایت فقیه را کرده باشیم ،فراموش نکنیم ،رسيدن به آزادي و  دموكراسي بدون پرداختن بهاء غير ممكن است . 

___________________________________________________________________________________________

[١] يدااله موقن دارای درجه كارشناسان فيزيك از دانشگاه هال و كارشناسان ارشد تاريخ و فلسفه علم از دانشگاه ليدز انگليس است. 

او به ترجمه چند اثر از ارنست كأسيرة ، فيلسوف نئوكانت آلماني به رغم وي مي تواند درك ما را از انديشه مدرن پوياتر گرداندو باعث کم شدن فاصله ما و  تفكرات ارسطويي گردید. برگردان كتابهاي چون فلسفه روشنگري ( نشر نيلوفر) أرسطو ودولت (نشر هيرمس) جلد دوم از مجموعه سه جلدي «فلسفه صورتهاي نمادين» از ارنست كاسيرر ترجمه و نگارش مجموعه مقاله هايي  زير عنوان « زبان ، انديشند فرهنگ»( نشر هيرمس) و برگردانكتابي بنام « عقلانيت و آزادي » كه مجموعه مقاله درباره ماكس وبر جامعه شناس آلماني است.

 

 

نو عروسان خون، قربانیان خاموش "خون‌ بس"!

نو عروسان خون، قربانیان خاموش "خونبس"!

موهای بلند و پریشانش را در باد شانه می‌زنند … عطر گیسوانش فضا را پر کرده است.  قرار بوده که امروز شادترین روز زندگی‌اش باشد و زنان روستا کِل‌زنان ، لباس سپید عروسی را بر تنش کنند و برایش آرزوی خوشبختی کنند، اما همه می‌دانند که چه سرنوشت شوم و دردآوری در انتظار دخترک بیچاره است.  او عروس خون می‌شود تا به جنگ مرگ‌بار دو قبیله ، اعلان آتش بس کند. کسی اما از او نمی‌پرسد که دلش به این وصلت رضاست یا نه؟ کسی نمی‌خواهد به چشمان پر از اندوهش نگاه کند، عروسی‌ست، اما انگار در همان روز عزای دخترک بیچاره تازه بالغ شده‌شان را به سوگ نشسته‌اند.  او قرار است یک عمر در خانه مردی از قبیله مقتول مُردگی کند.  با این ازدواج حکم اعدام تدریجی دخترک توسط مردان قبیله‌اش، امضا شده … قرار است مادر شود؛ اما اسیر ... قرار است کارگر بی مزد و منّت قبيله‌ای شود که خون‌بهای فرزند تازه کشته شده‌شان، زنی‌ست که از امروز تا آخر عمرش باید گوش به فرمان مردم قبیله باشد. …

این سرنوشت دخترکان بسیاری در برخی از مناطق ایران است.  رسم ارتجاعی و شومی به نام "خون‌بس" و یا "فصلیه" در بین اعراب.

در گذشته در میان برخی قبايل، جنگ‌ها و درگیری‌های گسترده‌ای اتفاق می‌افتاد.  این درگیری‌ها معمولا بر سر آب، سهم زمین و یا مسایل ناموسی و موارد مشابه صورت می‌گرفت که اغلب موجب کشته شدن برخی از افراد قبایل درگیر می‌شد.  این اتفاق موجب کینه و ناراحتی عمیقی میان دو طایفه می‌شد و مردان قبیله برای انتقام گرفتن، خود شخصی که مرتکب به قتل شده و یا افراد نزدیک به او را می‌کشتند.  این روند در بین دو قبیله ادامه پیدا می‌کرد تا این‌که سرانجام بزرگان دو طایفه برای جلوگیری از مرگ و میر و کشتار بيشتر دور هم جمع می‌شدند تا دو قبيله را با هم آشتی دهند.  برای این منظور رسم بر این بود که دختری از طرف خانواده قاتل به عنوان خون‌بس، عروس یکی از نزدیکان مقتول می‌شد.  با این ازدواج، دختر بیچاره از هر گونه حق و حقوقی در زندگی محروم می‌شد و غالبا مورد آزار و اذیت خانواده داماد قرار می‌گرفت.  او تا پایان عمر، محکوم به تحمل چنین وضعیتی بود، بدون این‌که حق کوچک‌ترین اعتراضی را داشته باشد.  این سنّت وحشتناک در بسیاری از مناطق ایران از جمله در کُهکیلویه و بویر احمد، لُرستان، سیستان و بلوچستان، چهارمحال و بختیاری، ایلام، کُردستان، کرمانشاه و بخش‌هایی از فارس و بوشهر و خوزستان، هم اکنون نیز رواج دارد.

سنت شرم‌آور و زن‌ستیز فصلیه در بین خلق عرب به معنای عمل حل و فصل کردن دعوا به کار می‌رود.  اعراب خوزستان هنگام بروز جنگ و درگیری و حتی کشته شدن شخصی در یک تصادف، برای پایان دادن به کشتار بیشتر، تا چهار دختر را از خانواده قاتل به عنوان دیه به خانواده مقتول اهدا می‌کردند؛ که یکی از این دختران را به پسر یا برادر مقتول (در صورت وجود آن‌ها) و سه تای دیگر را به اقوام نزدیک مقتول می‌دادند.

در بین اقوام دیگر در ایران نیز این رسم معمولا با مبادله یک زن و مقداری زمین و ملک و تفنگ خاتمه می‌یافت.  برای زنِ خون‌بس و فصلیه اما، این تازه شروع ماجراست و اوست که باید تا پایان عمرش این عنوان را که بدترینِ دشنام‌ها به حساب می‌آید، به دوش بکشد. …

دخترِ خون‌بس و فصلیه ممکن است هنوز به سن بلوغ نرسیده باشد ، اما در معامله و قراردادی که مردان فامیل در مورد او به توافق رسیده‌اند باید در هنگام بالغ شدن در نقش کالای صلح مبادله شود.  این ماجرا از این لحاظ که یک عروسی بی دردسر و بدون هزینه برای داماد به حساب می‌آید ، حایز اهمیت می‌باشد.  اما نکته دیگری که نباید از نظر دور بماند وجود شخصی‌ست که نقش همسر زنِ خون‌‌بس یا فصلیه را ایفا می‌کند؛ در حقیقت داماد نیز نه در حد و اندازه عروس اما به اندازه خود از ستمی که در حق هر دوی آن‌ها روا شده، سهم می‌برد. در انجام این ازدواج اجباری، این مرد هم باید بر روی خواسته‌ها و علایق قلبی خود پا بگذارد و اگر خواهان دختر دیگری باشد ، باید بر این علاقه فایق آید.  علاوه بر این دو انسان که این ظلم، زندگیِ هر دوی آن‌ها را دست‌خوش ناملایمت‌های بسیاری کرده است، فرزندان حاصل این ازدواج اجباری نیز تحت تاثیر ستم و ظلمی که آشکارا اعمال شده، مسلما در چنین جوامعی به دلیل نا آگاهی افراد جامعه مورد تمسخر و آزار و اذیت قرار خواهند گرفت.  گمان نمی‌کنم که بر کسی پوشیده باشد که وقوع چنین اتفاق‌هایی در درون یک روستا یا قبیله و در سطح بزرگ‌تر یک جامعه تا چه حد می‌تواند بر روی دایره ارتباطات و افرادی که به هر دلیلی با این قربانیان در تماس باشند تاثیر بگذارد.

داستان عروس اما هم‌چنان قصه‌ای درد آور و باور نکردنی‌ست.  دختری که باید به جای گناه مردان قبیله یا طایفه یا خانواده‌اش قربانی شود و بقیه عمرش را در زندانی به نام خانه زیست کند.

در جوامع امروزی، این پدیده تلخ که تاریخا ریشه در جوامع پیشین (برده داری و فئودالی) دارد، شاید بسیار کمتر از گذشته اتفاق بیفتد، اما نفس وجود این سنت ارتجاعی و شوم در جامعه و ریشه‌های اقتصادی و اجتماعی آن، یک مسئله است و برخورد رژیم حاکم با چنین فرهنگ ارتجاعی یک مسئله دیگر.

آن‌چه امروز باعث شده که بحث در مورد این رسمِ تقریبا منسوخ دوباره بر سر زبان‌ها بیفتد بی‌شرمی یکی از مسئولان استان خوزستان است که با وقاحت تمام ضمن حمایت از این سنّت به شدت زن ستیزانه آن‌هم در مقابل اوج‌یابی نفرت افکار عمومی نسبت به این سنّت، سعی در "ثبت" آن به عنوان یک "سنت ملی" دارد.  البته موضوع ثبت این سنّت ناپسند به سال‌ها پیش بر می‌گردد، اما اخیرا بحث این سنّتِ آشکارا زن ستیز، هنگامی دوباره مطرح شده که مقام مذکور، سعی در ثبت این عمل به عنوان یک عمل گویا شایسته برای پایان دادن به  "کشتار" انسان‌ها دارد، بی آن‌که حتی لحظه‌ای عاقبت شوم زن قربانی و از نگاه دیگر، مردی که به عنوان همسر این زن قرار است با او زندگی کند، موضوع قابل فکری برای وی باشد.   در این‌جاست که هنگامی که ما برخورد رژیم ضد خلقی جمهوری اسلامی به عنوان یک رژیم مذهبی مدافع منافع امپریالیست‌ها را با این پدیده مشاهده می‌کنیم، به نقش بزرگی که این رژیم مرتجع در بازتولید و بقای سنت‌های ارتجاعی از جمله خون‌بس ایفا می‌کند را بهتر در می‌یابیم.

این را هم باید دانست که نگاه زن ستیزانه و تلاش برای قانونی کردن انواع و اقسام قوانین استثمارگرانه و سرکوب‌گرانه علیه زنان ایران، و از جمله ثبت سنّت ارتجاعی خون‌بس به عنوان گویا یک سنّت "ملی" تنها محدود به مقامات دست دوم و سوم حکومت نمی‌شود.  خامنه‌ای به عنوان ولی فقیه نظام و راس نظام دیکتاتوری حاکم نیز با کلماتی ملایم‌تر ، همین سنّت زن ستیزانه را تایید کرده ولی به مزدوران حکومت "خط" می‌دهد که به هنگام اجرای خون‌بس باید رضایت (بخوان ظاهری) دختر جلب شود.  این امر، نمایان‌گر رابطه غیر قابل انکار رواج و بقای سنت‌های ارتجاعی و زن ستیزانه در جامعه ما با قدرت سیاسی ارتجاعی حاکم یعنی رژیم جمهوری اسلامی‌ست.

خامنه‌ای در رابطه با  "خون‌بس" مطرح کرده  "اگر کسی از قبیله‌ای، برای این‌که اختلافات خود را با قبیله‌ دیگر حل کند- فرض کنید دعوا و اختلاف و خون‌ریزی بوده است - حل این اختلاف و فصل این نزاع را به این قرار دهد که دختری را از این قبیله به آن قبیله بدهند؛ بدون این‌که از خود دختر اجازه بگیرند، این کار خلاف شرع است. البته یک وقت از خود دختر اجازه می‌گیرند؛ اشکالی ندارد.  دختری خودش مایل است با جوانی از قبیله‌ دیگر ازدواج کند که ضمنا با این ازدواج، اختلاف و نزاع هم از بین برود.  این، مانعی ندارد؛ اهلا و سهلا.  اما اگر بخواهند دختری را به این کار مجبور کنند، خلاف شرع و خلاف احکام اسلامی است" (به گزارش همشهری آنلاین).

هنگامی که خود رهبر جمهوری اسلامی، چنین بی‌شرمانه به جای نفی این سنت زن ستیزانه و یا حتی ارجاع آن به نهادی مشخص جهت حل اختلاف‌هایی این‌چنینی که طبق قانون خودشان زیر نظر قوه قضاییه حرکت می‌کند، اجرای آن را با  "اجازه" خود دختر نگون‌بخت، "شرعی" و بدون "مانع" اعلام می‌کند، نشان می‌دهد که با اصل "خون‌بس" هیچ مخالفتی ندارد، بلکه در شیوه اجرای آن خواهان کسب "اجازه" از خود دختر می‌باشد.  نیازی به تاکید نیست که همه می‌دانند دختری که به عنوان دست‌مایه اجرای این سنت ارتجاعی قربانی می‌شود، اصولا حق اظهار نظر و یا رد کردن این درخواست را ندارد.  به واقع او به عنوان یک کالا، به مثابه قربانی خاموش این معامله نمی‌تواند به اجرای "خون‌بس" ، "اجازه" ندهد.

این موضوع هم باید یادآوری شود که زن فصلیه از هیچ ‌یک از حقوق جاری و مرسوم در ازدواج بهره‌ای نمی‌برد. هم‌چنین از حق طلاق و حضانت فرزندان نیز محروم است.  رسوم جاری ازدواج هم‌چون مهریه و شیر بها و نفقه و … که در مناطق مختلف با احکام اسلامی و شرعی آمیخته شده‌اند ، سنت‌هایی هستند که به رغم اندک تفاوت‌هایی که با هم دارند ماهیتا پیام‌آور قواعد ضد زن و غیر انسانی بوده‌اند.  نگاه ابزاری این احکام در مورد ازدواج زنان، زمینه‌هایی هستند که با اتکا به آن‌ها قانون‌گذاران این رژیم با وقاحت تمام اعلام می‌دارند که زن بخشی از دارایی مرد به حساب می‌آید و این مرد است که می‌تواند و می‌باید در مورد دارایی خویش تصمیم بگیرد.  این قوانین که بعضا به وضوح برگرفته از احکام اسلامی می‌باشند ، ستم آشکاری‌ست که در جامعه ایران طبقه حاکم یعنی سرمایه‌داران وابسته برای تسهیل استثمار و سرکوب توده‌ها بر زنان تحمیل می‌‌کنند.  بی دلیل نیست که گفته شده "سرکوب زنان، سرکوب جامعه است".

اساسا در تاریخ سیاه زن ستیزی، نگاه ابزاری کالا گونه به زن، از درون خانواده کلید خورده است.  مارکس و انگلس در کتاب "ایدئولوژی آلمانی" چنین نوشته‌اند: "هسته و اولین شکل مالکیت در درون خود خانواده نهفته است‌؛ همان جا که زن و فرزندان برده‌های شوهر هستند.  این برده‌داریِ پنهان در خانواده، هر چند هنوز بسیار ناپخته است، اولین شکل مالکیت است...".  این سخن بسیار خردمندانه، ظلم و ستم تاریخی بر زنان را به شکلی کاملا درست و گویا، بیان می‌دارد.  ستمی که در جوامع طبقاتی بی اهمیت به مرزها و شکل جوامع و مناطق مختلف در جهان همواره وجود داشته است و در واقع در سنّت شوم و زن ستیز خون‌بس، این نگاه مالکانه به زنان همواره موضوع تبادل این کالا به عنوان یک امر کاملا عادی برای مالک این کالا بوده است.

امروز اما جامعه ایرانی و به طور مشخص زنان که نیمی از این جامعه را تشکیل می‌دهند به باور و پویایی انکار ناپذیری دست یازیده‌اند.  زنان آگاه و متعهد، نه تنها به حقوق مسلّم خود که همانا زندگی در یک جامعه برابر و عاری از خشونت در کنار مردان است آشنا شده‌اند، بلکه همان‌گونه که در تحولات اجتماعی به عینه شاهد هستیم این زنان هستند که گاه نقش بنیادین و تعیین کننده‌ای در مبارزه در صفوف مقدم جبهه پیکار برای سرنگونی جمهوری اسلامی، محو سلطه امپریالیسم و تمامی قوانین زن ستیزانه ناشی از حاکمیت نظام سرمایه‌داری را بر عهده گرفته‌اند.  شکی نیست که در روند این مبارزه طبقاتی بسیاری از سنّت‌های ارتجاعی باقی مانده از اعصار گذشته نظیر خون‌بس، رنگ خواهند باخت و در فردای انقلاب پیروزمند ایران و رسیدن به سوسیالیسم و دست‌یابی زنان به حقوق بر حق خویش تمام آن سنت‌های عقب مانده جای در زباله‌دان تاریخ خواهند داشت.

۱۰ اکتبر ۲۰۲۰  برابر با ۱۹ مهر ۱۳۹۹

جنگ قره باغ و شعارهای فاشیستی "مرگ بر کُرد و فارس و ارمنی" در ایران!

جنگ قره باغ و شعارهای فاشیستی "مرگ بر کُرد و فارس و ارمنی" در ایران!

مردم مبارز آذربایجان!  توده های آگاه و مبارز!

بار دیگر بین جمهوری آذربایجان و جمهوری ارمنستان بر سر منطقه "ناگورنو قره‌باغ" که نزدیک به 30 سال است بر سر آن ، بین دو کشور اختلاف وجود داشته جنگی درگرفت، جنگی که تلفات و خسارات بسیاری به بار آورد و رنج و خسارات مادی و معنوی بزرگی را متوجه توده های تحت ستم هر دوی این کشورها نموده که حتی بدون وجود این جنگ هم کمرشان در زیر بار حاکمیت رژیم های ضد خلقی آذربایجان و ارمنستان خم شده است.

فاجعه استفاده ارتش جنایتکار آذربایجان از بمب های خوشه ای علیه توده های غیر نظامی در ارمنستان، حملات توپخانه ای وحشیانه دولت ارمنستان به توده ها در مناطق غیر نظامی آذربایجان و شرکت ارتش مزدور ترکیه و گسیل مزدوران داعشی برای قتل عام مردم بی گناه ارمنی در این جنگ، همگی، جلوه های کوچکی از ماهیت ضد خلقی جنگ کنونی را در چشم همگان آشکار می سازند.  اکنون اعلام شده که با "وساطت" دولت روسیه، طرفین ظاهرا به آتش بس رضایت داده اند و تا این لحظه آتش بس لرزانی بین طرفین درگیر در مناطق جنگی حکمفرماست.  اما هیچ نیروی مردمی و آزادیخواه، هیچ انسان عدالتخواه که ادعای تعهد به دمکراسی و حق تعیین سرنوشت خلق ها در یک محیط آزاد و دمکراتیک را دارد، نمی تواند با مشاهده اهداف و نتایج این جنگ ضد خلقی، آن را از سوی هر دو طرف و حامیان امپریالیست شان محکوم نکند.

به دنبال این درگیری نظامی، شاهد تجمعات اعتراضی متعددی در یک سری از شهرهای آذربایجان مانند تبریز، ارومیه و اردبیل و... در حمایت از جمهوری آذربایجان و محکوم کردن جمهوری ارمنستان بودیم. در این تجمعات در حالی که شعارهایی در دفاع از حق حاکمیت آذربایجان بر قره باغ سر داده می شد ، شاهد نعره های فاشیستی و عربده های "گرگ های خاکستری" نیز بودیم.  تجمع کنندگان به خصوص در روز شنبه دهم مهر ماه تا آن جا پیش رفتند که شعار دادند: "کورد، فارس، ارمنی؛ آذربایجان دوشمنی" یعنی کُرد و فارس و ارمنی، دشمن آذربایجان می باشند.  آن ها همچنین شعار "مرگ بر ارمنی! مرگ بر ارمنی!" سر دادند.  سر داده شدن چنین شعار های ارتجاعی در تبریز و ارومیه و دیگر شهرهای آذربایجان که خود مهد مبارزه برای دمکراسی و برابری انسان ها بوده اند ، نظر هر آزادیخواهی را به دست های پشت پرده ای جلب می کند که سال هاست آگاهانه بر طبل چنین اندیشه های ارتجاعی تفرقه افکنانه می کوبند.  شنیدن چنین شعار هایی به روشنی نشان می دهند که فعالیت های تبلیغاتی اتاق های فکر جمهوری اسلامی و سیاست های ارتجاعی آن ها بی نتیجه نبوده و دشمن توانسته جدا از مزدوران مستقیم خود، متاسفانه ذهن بخشی از هویت طلبان آذری را نیز به بیراهه ببرد.

شعار های تفرقه افکنانه فاشیستی فوق در شرایطی سر داده شدند که نمایندگان خامنه ای در استان آذربایجان‌شرقی، استان اردبیل، استان زنجان و استان آذربایجان‌غربی ، رسما به پشتیبانی از جمهوری آذربایجان برخاسته و اعلام کردند که قره‌باغ به "کشور اهل بیت" تعلق دارد.  منظور از کشور اهل بیت هم جمهوری آذربایجان می باشد که از نظر سردمداران جمهوری اسلامی ، مردمش مسلمان شیعه و نه مسیحی می باشند.  مزدوران خامنه ای در موضع گیری خود نه تنها طرفین را به آتش بس و مذاکره دعوت نکردند بلکه برای این که بنزین بر آتشی که بپا شده بریزند ، اعلام کردند که عملکرد جمهوری آذربایجان "در بازپس‌گیری این اراضی کاملا قانونی و شرعی" می باشد.

با توجه به موضع گیری نمایندگان خامنه ای که بعداً از سوی علی اکبر ولایتی، مشاور امور بین‌الملل علی خامنه ای، ولی فقیه جنایتکار جمهوری اسلامی، با زبان دیگری تکرار شد و سپس علی ربیعی، سخنگوی دولت روحانی همین موضع را به این شکل اعلام نمود که در درگیری جمهوری آذربایجان و ارمنستان بر سر منطقه قره‌باغ ، لزوم "تخلیه مناطق اشغالی" جمهوری آذربایجان موضع دولت می باشد، نباید انتظار داشت که در تجمعات اعلام همبستگی با جمهوری آذربایجان چنین شعار های فاشیستی از طرف مزدوران و وابستگان به رژیم، سر داده نشوند.

مردم مبارز آذربایجان!  توده های آگاه و مبارز!

اختلافات رژیم های باکو با ایروان بر سر منطقه قره باغ امر تازه ای نیست، تاریخی تقریبا سی ساله دارد؛ و همزمان با تشکیل این دو جمهوری بعد از فروپاشی شوروی شکل گرفته است.  در رابطه با این اختلافات، قدرت های امپریالیستی می کوشند به آن دامن زده و بر آتش آن بدمند تا بتوانند پیشبرد ساست های خود را در این منطقه تسهیل نمایند.  بنابراین، در شرایط سلطه قدرت های امپریالیستی بر آن مناطق، این اختلافات با جنگ و خونریزی قابل حل نیست و جنگ و خونریزی هم چنان ادامه خواهد داشت.  تنها راه حل برای پایان دادن به چنین اوضاع جنایت بار، مبارزه با سلطه امپریالیست ها و رسیدن به یک شرایط دموکراتیک است که در آن خلق های ارمنی و آذربایجانی سرنوشت خود را به دست خود تعیین خواهند کرد.  بر درستی این حکم، تجربه درخشان شوروی پس از انقلاب اکتبر ، قاطعانه مهر تأئید می زند.  با پیروزی سوسیالیسم در روسیه و ایجاد شرایط کاملاً دموکراتیک در آن کشور ، خلق های ارمنی و آذربایجانی از حق تعیین سرنوشت خود بهره مند شده و توانستند بدون هیچ منازعه ای با دوستی تمام در کنار هم زندگی کنند.

اما جدا از این که درگیری های موجود چه روندی پیدا کند، در رابطه با فریاد های فاشیستی مرگ بر فارس و کُرد و ارمنی باید دانست که: اگر مردم آذربایجان از ستم ملی در رنج اند اگر فرهنگ و زبان آن ها بیشرمانه تحقیر می شود و اگر آن ها همچون همه مردم ایران علیه ظلم و ستم های گوناگونی که بر زندگی شان حاکم شده فریاد اعتراض سر می دهند ، باید بدانند که همه این رنج ها و تحقیر ها ، اتفاقا از سوی همین جمهوری اسلامی سازمان یافته و تا این رژیم جنایتکار پابرجاست ، از چنین تحقیر ها و ستم هایی گریزی نیست.  این دشمن نه تنها به تُرک ها بلکه به کُردها و بلوچ ها و عرب ها و فارس ها هم ستم روا می دارد.  پس در شرایطی که پیروزی ما بر چنین دشمنی به اتحاد همه خلق های ساکن این سرزمین منوط است، نباید اجازه داد که به جای فریاد اتحاد با خلق های ایران ، شعار مرگ بر کُرد و فارس و ارمنی سر داده شود.  رهایی خلق تُرک ، هم چون همه خلق های ایران وابسته است به نابودی جمهوری اسلامی ، تا امکان یابیم در یک شرایط آزاد و دمکراتیک و با ابراز آزادانه اراده خود حق تعیین سرنوشت خویش را باز یابیم.  بنابراین هر شعاری که بر طبل تفرقه بکوبد ، بدون شک در خدمت تداوم سلطه جهنمی جمهوری اسلامی و تداوم همه رنج ها و ستم ها و تحقیر هایی است که بر خلق های ستمدیده ما روا می شود.

رمز رهایی ما ، اتحاد ماست.  اجازه ندهیم جمهوری اسلامی با اشاعه اندیشه های فاشیستی و چنین خزعبلاتی بین مردم دردمند ، تفرقه انداخته و به حیات ننگین خود ادامه دهد.

نگاهی تازه با چشمانی تازه به ۵٦ مین سالگرد سازمان مجاهدین خلق ایران و چند نکته

" نگاهی تازه با چشمانی تازه به ۵٦ مین سالگرد سازمان مجاهدین خلق ایران و چند نکته "

 

برای چندمین بار برنامه پر شور و حیرت آور 56 مین سالگرد سازمان مجاهدین خلق ایران را دقیق نگاه کردم و مجددا میخکوبم کرد و هر بار که نگاه می کنی به نکات تازه ترو ملموس تری خواهی رسید؛ آنهم فقط به یک شرط اساسی و اینکه دوری و نزدیکی خود و ذهنیتهای مفروض را کنار گذاشته و به شکل دیالکتیکی و آنچه که هست را دیده و با هر مقدار وجدان سیاسی و مسئولیت پذیری به آن بپردازی. جهت روشن شدن و فهم بیشتر موضوعاتی که می خواهم مطرح کنم ابتدا لازم است که بگویم نویسنده این نگاه تازه، فردی هستم مستقل، کمونیست با مطالبات سوسیالیستی وهم اکنون خواهان یک یک ایرانی دمکراتیک؛ بر مبنای جدایی دین از دولت و دیگر نهادی حکومتی ؛ برابری کامل حقوق زن و مرد و لغو استثمار و بهره کشی انسان از انسان در چار چوب اتحاد و یک جبهۀ قدرتمند سرنگونی طلب. در بحثهای پیشاروی و آینده می توانیم به این نکات و بالطبع به نکات دیگری هم اشاره نموده و به تفصیل آنها را توضیح دهیم  که در این مقال نمی گنجد.

اخیرا در گوشه و کنار عده ای دن کیشوت را می بینیم که دارند چشم بسته غیب می گویند، شمشیر چوبین در هوا می چرخانند و گیج و منگ در دور خود به دَوَران در می آیند و بدون اینکه بیلان کاری و سرگذشت کارزار خونین مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت ایران را ببینند؛ به خُزعبلات روی آورده و از فرط  بی عملی تشکیلاتی و یا فردی بر علیه این مقاومت سازمان یافته و تنها امید توده های کارگران و زحمتکشان ایران تاخته، دهان دریده گی می کنند که به موقعش به آنها پرداخته خواهد شد.

 باری غرضم این است که چقدر خوب بود همۀ کسانی که چه مخالف و چه خنثی نسبت به این مقاومت می باشند، این برنامۀ 56 مین سالگرد را نگاهی با بصیرت می کردند؛ آنگاه نظراتشان را واقع بینانه تر بیان می کردند ولی همزمان میدانیم که این گونه افراد و تشکیلاتها چون از موضع منافع کارگران و زحمتکشان و دیگر توده های به جان آمده مردم ایران، جلو نمی روند؛ خودشان را بدست پیش فرضها و ذهنیات غلط، موهوم و بیمارشان سپرده و لجن پراکنی می کنند. هرچند آسیاب کار خودش را می کند و جغجغه سر خودش را به درد می آورد.

عرض کردم با یک نگاه کلی ومجمل بدور از هر ذهن از پیش ساخته ای به سرعت در این برنامۀ 56 مین سالگرد به چند نکتۀ مهم توجه آدمی معطوف می گردد که آنها را بر می شمرم و بسیار حائز اهمیت در این کوران مبارزاتی بر علیه رژیم پلید خمینی است.

یکم ـ نظم و انضباط آهنین و دیسیپلین انقلابی و به غایت منسجم که اینها همه بر گرفته شده از نظم فکری و اندیشه ای بر فراز آن است.

دوم ـ سازمان یافتگی و تشکیلات بسیار پُر قدرت و توانا که در کوران مبارزات خونین و رزم آوری های شبانه روزی همچون فولاد آبدیده شده است.

سوم ـ خطوط مبارزاتی و سیاسی معین، شفاف و جنگنده که محصول یک پروسۀ طولانی، نفسگیر، جانکاه و افتخار آفرین 56 سال می باشد.

چهارم ـ برنامه و اهداف مشخص و انقلابی آن توام با عهد و پیمانِ حاضر حاضر، برای تحقق دمکراسی، عدالت، برابری و سکولاریسم در ایران.

پنجم ـ نقشه مندی معین و هدفمند که گام به گام برمی دارند و به نیک و تحلیل می دانند که چه می خواهند و برای آن چه باید کرد؛ همچنین تطبیق  دادن تئوری انقلابی و عمل انقلابی که مصداق بارز جملۀ لنین است که گفت: بدون تئوری انقلابی ، عمل انقلابی ممکن نیست.

ششم ـ به قول معروف بدون مایه فطیر است. برای واژه واژه حرفهایشان و برای قدم به قدم حرکتها، و اعتقاداتشان و آنچه متعهد می شوند؛ وفادار هستند و بهای حداقل لازم که جان شیرینشان است را می پردازند و در عمل مثل خورشید درخشان بوده است و ثابت کرده اند.

هفتم ـ شیفتگی این جانهای شیفته و همکاریهای پُر مهر و صفای تک تک انسانهایی که در این مقاومت پیکار می کنند که این خود ناشی از عشق به رهایی خلق در زنجیر ایران است.

هشتم ـ سخنرانان به دقت وخیلی واضح و شفاف دردها و رنجها و فرازها و فرودها و اهداف و گوشه های از این مقاومت و مبارزات را بیان می کنند.

نهم ـ شورای ملی مقاومت که محصول و ظرفی است جهت متحقق کردن این همه رنج و شکنج که آن را پیش ببرد وملاحظه می کنیم که در صحنه ها و کارزارهای بین المللی در جهت تقویت این مقاومت چگونه پیکار و میدانداری می کنند آنهم به شکل تنی واحد، همبسته و در خطوط انقلابیِ مصوبات شورا. 

دهم ـ و بر فراز همه رهبریتی را می بینیم که، پاک باخته و خود ساخته و چون آتشی گداخته، انسان دوست و وفادار به خلق و میهن، با عزمی استوار در جهت سرنگونی تام و تمام رژیم منحوس ولایت فقیح با پشتکاری وحشتناک و حیرت زا و آبدیده در کوران سخت مبارزاتی که بدقت کامپیوتر این کاروان عشق و آزادی را از کوره راههای صعب العبور، گذر میدهد و گام به گام با آن به پرواز در می آید تا برفراز قلۀ آزادی در ایران به فتح بنشیند.

یازدهم ـ هر چند شایسته و بایسته است که به مهمترین نکتۀ این مقاومتِ جانانه و پر از دلاوری ها اشاره کرد و آنهم کانونهای پر تپش شورشی است که جانمایۀ ارتش ازادیبخش ملی ایران می باشد که هم اکنون چنگ در چنگ پاسداران غدار و خونخوار خامنه ای انداخته اند و همانند پلنگ از کوه  و صخره بالا می روند و بر پاسدار و بسیجی های ضد بشر می شورند، می جنگند و افتخار آفرینی می کنند.

باری، قصد از این گفتاربه قول مولوی: راه شدی تا بِنَدی این همه گفتار مرا.......

نیز باید افزود که اگر مخالفین این مقاومت ودیگر نیروهای خنثی به دقت به این پروسۀ 56 ساله نگاهی نافذ و بدور ازغرض داشته باشند؛ و با خود و کارگران و زحمتکشان و دیگر توده های مردم هم  صادق باشند، دو راه  بیشتر در پیشاروی ندارند؛ یا در کنار این مقاومت و در جبهه ای فراگیر و با محوریت سرنگونی رژیم ولایت فقیه و آخوندی با تمام اعوان و انصارشان و ایجاد حکومتی سکولار بر مبنای جدایی دین از دولت ، آزادی و برابری حقوقی زنان و مردان در تمام عرصه های جامعه و یک زندگی بدون جنگ و پر از رفا و آسایش قرار گیرند و یا به شکل عاقل و بالغ سیاسی و بدون هرگونه غرض ومرض و ندانم کاری سیاسی، به کار خودشان پرداخته و خیلی مدرن به رقابت سیاسی و سالم آنهم در جهت منافع توده های کار و زحمت در ایران بپردازند؛ نه اینکه از فرط بدبختی و افلاس سیاسی و عقده و حسادت که بعضی ها را هم اکنون دق مرگ کرده است، گوشۀ عزلت گزیده ، سم پاشی کرده و خاک به چشم توده های مردم بپاشند و آب به آسیاب رژیم پلید خمینی خامنه ای و حکومت دینی بریزند.

نیز با شجاعت تمام باید افزود که مطالبات دمکراتیک را برای مرحلۀ آغازین دمکراتیک ایران برنامۀ فشرده و ده ماده ای خانم مریم رجوی بر شمرده که همانند اورانیوم غنی شده از مطالباتِ صدر مشروطیت تا به اکنون قابل اتکاء و نیاز مبرم این مرحله از انقلاب نوین و دمکراتیک ایران است.

اگر از زاویه منافع طبقه کارگر و تودهای گرسنه و به جان آمده مردم  ایران و برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی آخوندی، جلو برویم باید برای تقویت جبهۀ همبستگی ملی ایران تلاش کرد.

تا کور شود هر که در او غش باشد و با چشمانی بینا به آن چه هست نگاه نکنند.

هوشنگ اَسدیان (پگاه)

30 مهر 1399

21 اکتبر 2020

 

October 23, 2020

کارگران هفت تپه بدهکار کسی نیستند!

کارگران هفت تپه بدهکار کسی نیستند!

جدال کارگران هفت تپه با کارفرما و دولت و حامیان آنها، آینه تمام نمایی از ماهیت دولت جمهوری اسلامی، از ماهیت بورژوازی ایران به عنوان طبقه ای آگاه به مناقع طبقاتی خود، و بیان پیچیدگی های یک مبارزه و جدال طبقاتی میان آنها با کارگران هفت تپه است. خودآگاهی کارگران هفت تپه، پخته شدن آنها در این جدال، اتحاد و پیوستگی آنها و درک اهمیت و نیاز به این اتحاد در این جنگ، عروج رهبران و سخنگویان دلسوز و با اتوریته در دل این مبارزه، تلاش کارگران برای افشای حیله و نیرنگ و برنامه های کارفرما و دولت، تلاش برای جلب حمایت هم طبقه ای ها و صده ها مسئله دیگر،  کارگران هفت تپه را نیز به اندازه صدسال از مبارزه در دوران آرام تر و غیر بحرانی تر، آموزش داده است و صاحب تجربه کرده است. نگاه به تاریخ مبارزات هفت تپه با همه فراز و نشیب های آن، با شکست ها و پیروزی ها، عقب نشینی ها و پیشروی ها، با بررسی همه زوایای این جنگ طبقاتی و خصوصا جدال رودررو و بی پرده چند سال اخیر، یکی از منابع با ارزش تاریخ مبارزه طبقاتی، تاریخ یک جدال واقعی در همه ابعاد آن در جنبش کارگری ایران است.

این جنگ قطعا تا جامعه طبقاتی برقرار است و نیاز طبقه حاکم به استثمار و بردگی طبقه کارگر، که قانون و فرهنگ و سیاست در این جامعه را رقم میزند، پابرجاست. اما تا امروز کارگران هفت تپه به یمن این تجربه و این درجه از اتحاد و خودآگاهی، دستاوردهای بزرگی را برای جنبش کارگری ایران کسب کرده اند.

بالاخره و مستقل از سرانجام این جدال و آینده آن که قطعا به فضای عمومی جامعه و توزان قوای طبقاتی و به موقعیت طبقه کارگر و کمونیسم این طبقه در ابعاد همه جانبه تری بستگی دارد، اما خلع ید از اسد بیگی و شرکایش، دست رد زدن به سینه قوه قضائیه و مراکز پلیسی و اطلاعاتی و آزادی کارگران، سخنگویان و نمایندگان و حامیان کارگران هفت تپه، تحمیل دوفاکتوی تشکل و مجامع عمومی و نمایندگان واقعی و منتخب به عنوان طرف حساب دولت و کارفرما در این جدال، تامین و حفظ اتحاد بالایی در میان کارگران این مرکز و افشا و طرد همه دسیسه ها برای انشقاق و چند دستگی در میان آنها و...، پیروزی بزرگی برای طبقه کارگر ایران در این دوره تاریخی است. این تجربه را باید مرور کرد، باید نوشت، باید خواند و باید در اختیار همگان قرار داد و باید از آن آموخت.

اما و بدون تردید این جدال گوشه ای از یک جدال بزرگتر میان دو طبقه اصلی کارگر و بورژوازی ایران در همه ابعاد سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و...، در جامعه ایران است. کارگر هفت تپه در این جدال تجربه گرانبهایی را با فداکاری و هوشیاری نصیب جنبش ما کرده است. هفت تپه ای ها نشان دادند که صف کارگر متحد و آگاه در زیر حمایت هم طبقه ای های خود و مردم آزادیخواه، چقدر میتواند برای بورژوازی ایران و دولتشان مایه دردسر و خطر باشد و برای طبقه کارگر و مردم محروم متنفر از ستم و استثمار، مایه امید. آنها الگویی از مبارزه و مقاومت، از ایستادگی و هوشیاری در مقابل طبقه کارگر قرار دادند که قابل تکثیر، قابل بدست گیری و مایه امید میلیونها کارگر و خانواده کارگری در ایران و حتی فراتر در جنبش کارگری خارج از ایران هم هست.

اما دسیسه ها، حقه بازی ها، تهدید ها و تلاش برای ارعاب، هنوز هم ادامه دارد و ادامه هم خواهد داشت. مذاکرات اخیر نمایندگان کارگران با نمایندگان دولت و مجلس و مقامات و هیئت های آنها، توافقات و قول و قرارهای اخیر و از جمله خلع ید از اسد بیگی و بخش خصوصی و پرداخت حقوق های معوقه و...، به روال همیشه، بدون فشار و قدرت کارگران به انجام نمیرسد و این را خود هفت تپه ای ها صدها بار تجربه کرده اند. در این دوره و در امتداد توطئه های اسد بیگی و همراهان او در هفت تپه و در میان دستگاه حاکمیت، پرداخت نکردن حقوق تعدادی از نمایندگان و سخنگویان کارگران هفت تپه، آقایان یوسف بهمنی، ابراهیم عباسی، امید آزادی، محمد امیدوار و حسن کهنکی، کار شنیع و کثیف اسد بیگی و همراهان او با هدف نفاق میان کارگران و زهر چشم گرفتن از نمایندگان و سخنگویان آنها است که نمیتواند مورد نفرت و بیزاری عمیق هر انسان باوجدانی نباشد.

کارگران هفت تپه بی تردید این بار هم چون همیشه نه تنها پشت رفقای خود را خالی نخواهند کرد، که جواب قاطع به این اقدام شنیع کارفرما را خواهند داد. چنین اعمالی از جانب کسی که پرونده دزدی و اختلاس او سر به فلک کشیده و به همت کارگران هفت تپه، پته اش روی آب افتاد و پرده از چهره اش برداشته شد، کسی که محاکمه اش از سر اجبار به حاکمین و شرکای اسد بیگی تحمیل شد، بار دیگر به روشنی نشان میدهد که اسد بیگی های این جامعه، مولتی میلیاردرهای حاکم، روسای جمهوی اسلامی از بالا تا پایینٍ اعضای یک تن واحد، روسای یک سیستم تا مغز استخوان ارتجاعی و ضد کارگری اند. اسد بیگی با علم به این حقیقت و زیر چتر عمومی جمهوری اسلامی و دستگاه سرکوب او میتواند چنین افسار گسیخته زندگی کارگر هفت تپه، سخنگویان و نمایندگان آنها و خانواده هایشان را به سخره بگیرد. این حقیقت بخشی از تجربه بزرگ طبقه کارگر در تاریخ مبارزات خود از آق دره، خاتون آباد، عسلویه، معادن و نفت و گاز و پتروشیمی و ماشین سازیها، تا ترانسپورت و ذوب آهن و هفت تپه تا هپکو و آذر آب و... است.

اما و در این میان نباید موشدوانی عده ای در لباس کارگر و با ادعای دلسوزی برای کارگران و با هدف تخریب شخصیت رهبران و سخنگویان آنها را فراموش کرد. در این دوره و در دل مبارزات هفت تپه از درون و بیرون این مرکز، علاوه بر تلاش و پرونده سازی حاکمین و دستگاه پلیس و اطلاعات و رسانه های آنها، شاهد تلاش عده ای فرصت طلب برای پیدا کردن تکه پاره مدارک سوخته با تلاش در تخریب شریفتترین، معتبربرترین و دلسوزترین سخنگویان و نمایندگان کارگر هفت تپه بوده ایم. اگر اولی ها رسما نمایندگان و مسئولین و حقوق بگیران سیستم حاکم بر جامعه ایرانند، دومی ها سرباز بی جیره و مواجبی هستند که آگاهانه آب به آسیاب حاکمیت ضد کارگر در ایران میریزند. طی این چند سال کارگر هفت تپه در کنار زندان و شکنجه و پرونده سازی، در کنار تلاش برای ایجاد فضای ارعاب و پلیسی در این مرکز، در کنار حمله به منازل نماینده های خود، در کنار سناریوهای سوخته قوه قضائیه و شکنجه گران و آدم کشان آنها، در کنار خبرچینان و عمال کارفرما و مراکز اطلاعاتی، همواره تلاش کرده است، نقش موریانه های درون و بیرون این مرکز علیه اتحاد صفوف خود را نیز خنثی کند و سر بلند بیرون آید. کارگران هفت تپه همه این دامها و توطئه ها و بعلاوه نقش موریانه های حاشیه جدال بزرگ خود را نیز تا کنون افشا و نقش بر آب کرده اند. کارگر هفت تپه راه نقد و بررسی نقادانه هیچ کسی را از فعالیت و مبارزه خود نگرفته است. اما هیچ کارگر فهیمی نمیتواند انزجار و نفرت خود از بی حرمتی و پاپوش دوزی و موشدوانی علیه رفقای خود، نمایندگان و سخنگویان خود را به کسی ببخشد. هفت تپه ای ها، اسماعیل بخشی ها، یوسف بهمنی ها، ابراهیم عباسی ها و محمد خنیفرها و ... همه کارگرانی که در این جدال در کنار هم ایستاده اند، مستقل از آینده جدال آنها، افتخارات بزرگی را تا امروز نصیب طبقه کارگر ایران کرده اند، آنها بدهکار هیچ احدی در این جامعه نیستند. آنها چهره های محبوب و قابل احترام در جامعه ایرانند و در قلب میلیونها انسان جای دارند. نه سناریوی سوخته وزارت اطلاعات و نه تلاش عوامل اسدبیگی نه موشدوانی موریانه وار عده ای فرصت طلب، نه فقط سرسوزنی به اعتبارنمایندگان واقعی کارگران هفت تپه لطمه نمیزند، که برعکس نشان دهنده هراس دشمنان طبقه کارگر از این طبقه و نمایندگانش است.

٢٢ اکتبر ٢٠٢٠

 

نگران نباشید جناب تاجزاده!

نگران نباشید جناب تاجزاده!

مصطفی تاجزاده اخیرا در یك برنامه تلویزیونی اعلام كرده است كه «به این جمهوری اسلامی اعتقادی ندارم، اما گزینه بهتری هم از این نظام سراغ ندارم»! «حاج آقا» مجتبی ذوالنوری هم به همراه تعداد دیگری از نمایندگان مجلس خواستار «عزل و مجازات شدید» حسن روحانی شده‌اند. این تكان‌ها در بالای نظام، رعد و برق در آسمان بی‌ابر نیست. گزارش اخیر مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی در خصوص افزایش نرخ فقر و شكاف طبقاتی پس از شیوع كرونا، ابعاد اجتماعی طغیان دوباره مردم علیه حاكمیت را گوشزد كرده است و شورش‌های اجتماعی را پیش‌بینی می‌كند!

از این نقطه نظر، تاجزاده به‌حق نگران است؛ نگران سرنوشت نظام و آتیه سیاسی آن است؛ تلاش می‌كند خود را در افكار عمومی، اپوزسیون و منتقد نظام جا بزند، با دستی نظام را بزند و با دست دیگر زیر بغلش را بگیرد. هرگاه كشتی جمهوری اسلامی در طول حیاتش به صخره سقوط نزدیك شده است صف رنگارنگی از این بازندگان «اپوزیسیون» درون‌حكومتی، رگ «شجاعت»شان باد می‌كند و پلیدی‌ها و زشتی‌های نظام‌شان را به مصاف طلبیده‌اند.

تاجزاده یكی از این پهلوان پنبه‌های «خدمت‌گذار» نظام است كه تا دیروز معاون وزیر ارشاد در دولت موسوی و معاون پیشین دولت خاتمی بوده است و علیرغم میل باطنی‌اش، بعد از دودشدن مفتضحانه «اصلاح‌طلبان» در عرصه سیاست ایران، ظاهرا امروز از سنگر دشمنی با مردم پا به فرار گذاشته است. با یك تیر دو نشان می‌زند: هم به امام دخیل می‌بندد و هم نیروی اپوزسیون را به رخ مقامات می‌کشد. مسئولین را پند و اندرز می‌دهد که بهتر است به برخی «خطاها و اشتباهات» گذشته اقرار کنند. تا بالاخره شرایطی مهیا شود كه در آن همه اعضاء خانواده سر سفره حاكمیت شرفیاب شوند.

به هر اندازه این عناصر «خائن» به نظام در بنیان‌گذاری خونین جمهوری اسلامی سهم بیشتری به عهده گرفته‌اند، به همان میزان هم امروز در رهبری این «اپوزسیون حکومتی» برای خودشان كسی شده‌اند. هرچه میزان دخالت‌شان در سازماندهی به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی و در حاكمیت‌ماندن آن که به بهای یك نسل‌كشی تاریخی شکل گرفت، بیشتر بوده باشد، به همان مقدار هم مقام‌شان در رهبری این شبکه از ناراضیان نظام، بالاتر است. اینها عمری در حكومت‌داری و مهندسی اختناق و استبداد، «تجربه» كسب كرده‌اند و در واقع نسخه بروزشده دیروز جمهوری اسلامی‌ اند؛ قوانین و حاكمیت و ابزار سركوب «جدیدی» نیاز دارند كه بتوان با تكیه بر آن توقعات امروز نسل پرشور و انقلابی که تحت حاکمیت ارتجاع اسلامی آقایان، از ابتدایی‌ترین امکانات زندگی انسانی محروم شده را بكوبند. نمی‌توان و نباید مقام و منزلت شامخ این تفاله‌های دور ریخته‌شده جمهوری اسلامی را در این «اپوزسیون» ندیده گرفت.

تاجزاده نگران است؛ اقرار كرده است كه اساسا دیر شده است؛ از زبانه‌كشیدن دوباره جنبشی نگران است كه از دیماه ۹۶ حكم به سرنگونی كامل نظام داده است و با عروج طبقه كارگر از هفت‌تپه تا فولاد و شركت نفت، پرچم سیاسی خود را به اهتزاز درآورده است.

تاجزاده نگران است؛ در این جنبش، جایگاهی ندارد؛ نسلی كه زیر قوانین منحوس اسلامی و ماشین حكومتی اینها بزرگ شده است، طبقه كارگری كه امروز می‌رود كه متحد و یكپارچه شود و در فریاد اعتراضش به فقر و بیكاری، پاشنه آشیل نظام آقایان و اپوزیسیون واقعی جمهوری اسلامی شود را نمی‌توان با مقام امثال تاجزاده‌ها و مشتریان ناراضی نظام یكی دانست.

تاجزاده به صورت خود خنج می‌كشد؛ خیال می‌كند می‌توان جامعه را از حركت انداخت؛ مردم را به خفت و رضایت به وضع موجود كشاند؛ «به این جمهوری اسلامی اعتقادی ندارم اما گزینه بهتری هم از این نظام سراغ ندارم»، حرف نشد! این شعبده‌بازی‌ها آشنا است؛ تف سربالا است! جمهوری اسلامی «گزینه» نیست، بلكه یك دستگاه تا بیخ دندان مسلح و سركوبگر است!

گزینه واقعی نزد ماست؛ نزد ما و میلیون‌ها انسانی كه در تدارك نقشه بزیر كشیدن این نظام در یك انقلاب كارگری و سوسیالیستی هستیم. گزینه رهایی و برابری نزد جنبشی است كه به كمتر از جارو كردن این طبقه سیاسی حاكم و جناح‌های فاسد آن رضایت نمی‌دهد؛ چشم اسفندیار نظام تاجزاده‌ها، در اعتصابات قدرتمند كارگری است؛ در امید و امیال میلیون‌ها زنی است كه برای آتش زدن قوانین اسلامی و آپارتاید جنسی، لحظه شماری می‌كنند.

ایران امروز، صحنه میدان‌داری ارتجاع اسلامی دهه ۶۰ نیست؛ صحنه «اصلاح‌طلبی»گری این و آن جناح نیست؛ آن دوران گذشت. جامعه امروز با پرچم «اصلاح نظام» به میدان نیامده است. مقهور تبلیغات «زنده باد» ناتو و ترامپ و تحریم اقتصادی نشده است. با پرچم «رضاشاه روحت شاد» به حركت در نیامده است.

محتوای سرنگونی جمهوری اسلامی برای مردم چیزی جز رفاه، آزادی و امنیت، محیط زیست سالم و تحكیم حقوق جهانشمول انسان، لغو قانون اعدام و مبارزه با فساد و اختلاس، زن آزاری و کودک آزاری، زندان و مستندسازی و ... نیست. این واقعیت را امروز به روشنی می‌توان در هر دم و بازدم مبارزاتی جامعه دید. عروج این انتخاب از پایین و ریزش در صفوف مقامات در بالا، مهمترین شاخص اوضاع امروز در جامعه ایران است.

تاجزاده به چه زبانی اعلام كند كه نگران سرنگونی به شیوه یك انقلاب‌كارگری و تسخیر قدرت توسط كمونیست‌ها است.

۲۲ اكتبر ۲۰۲۰

 

در حاشیه "شایعه" استعفای جانسون در بهار آینده

در حاشیه "شایعه" استعفای جانسون در بهار آینده

در این هفته، جراید انگلیس از تصمیم بوریس جانسون به استعفا از پست نخست وزیری خود در بهار آتی، خبر دادند. خبری که گرچه مورد تایید دفتر نخست وزیری قرار نگرفت، اما انکار هم نشد. جانسون علت این تصمیم را که با تعدادی از اعضای حزب محافظه کار و پارلمان در میان گذاشته بود، ناکافی بودن حقوق ماهانه خود نسبت به دوره قبل از نخست وزیری اعلام کرده است.

اما نه غبطه خوردن به درآمدهای میلیونی تریزا می،‌ تونی بلر و دیگر سردمداران سابق دولت بریتانیا، و نه "تصمیم شخصی" جانسون، دلیل واقعی تمایل وی به کناره گیری از پُست نخست وزیری نیست. جانسون جاه طلب تر و آشنا تر از این ها به سیاست و سیاستمداری در این کشور است. جانسون کاملا به این امر واقف است که موقعیت او با دیگر سیاست مدارانی که پس از پایان دوره نخست وزیری خود به پاس قدردانی حکومت از تلاششان برای حفظ نظام موجود، به مقام ها و پُست های دیگری با درآمدهای مناسب آن، منتصب شده و می شوند، متفاوت است. او می داند که اشغال صندلی جدید، که برای سیاستمداران دیروزی نه فقط در بریتانیا بلکه در تمامی کشورهای سرمایه داری، چه در آمریکا و چه در ایران، یک نُرم عمومی حکومت ها است، برای او آماده نشده و نمی شود. جانسون، همچون هم پیمان خود، ترامپ، می داند که چنین موقعیتی برای آنها موجود نبوده و نیست.

جانسون در یک دوره خاص، با سوار شدن بر اعتراضی عمومی مردم علیه کل ساختار حاکم  و بر خلاف خواست و سیاست عمومی بورژوازی انگلیس به سوی قدرت خیزش برداشت. او سپس، در پایان سال ۲۰۱۹، باز با همین پرچم ساختارشکنانه و با ادعای پایان دادن به بلاتکلیفی جامعه، با شعار "یکسره کردن" برگزیت، انتخاب شد. انتخابی که عملا هرچه در ساختار موجود در بریتانیا مبنی بر حفط ارتباط با بازار اروپا، بعنوان سیاست عمومی طبقه حاکم بود، رشته بود را پنبه کرد و با کوبیدن بر طبل "خروج از اروپای واحد بدون توافق"، دورنمای معضلات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی عمیق تری را در مقابل جامعه قرار داد. بحران کرونا، سیاست لاقیدانه دولت جانسون، تاثیرات اقتصادی و اجتماعی آن بر زندگی میلیونها نفر در انگلیس، نیز به این مشکلات اضافه شد. جامعه انگلیس، از بورژوا تا کارگر آن، خود را برای ورود به دوره ای از بی افقی، نامعلومی، سردرگمی توام با معضلات اقتصادی و اجتماعی آماده میکند.

کرونا، نه فقط به مثابه یک اپیدمی، بلکه به مثابه یک کاتالیزور، موقعیت شکننده این سردرگمی و بی افقی را هم حادتر و هم آشکارتر در مقابل جامعه قرار داد. اگر کرونا در سرتاسر دنیا، بی لیاقتی دولت ها و لاقیدی آنان در حفظ جان و زندگی شهروندان هر کشوری را به نمایش گذاشت، در بریتانیا این امر به مراتب حادتر در مقابل جامعه قرار گرفت. در طی این چند ماه اخیر، مردم بریتانیا شاهد بالاترین تعداد مبتلایان و قربانیان کرونا در اروپا بوده و هستند.  دولت بریتانیا، نه به سرعت و شدت دیگر کشورهای اصلی اروپا، نظیر آلمان و فرانسه، بلکه دیرتر از دیگران اقدام به قرنطینه عمومی مردم کرد. در عین حال باز برخلاف سایر کشورهای اروپایی، برای "راه اندازی اقتصاد" زودتر و با شرایط بازتری، بازگشت به حالت "عادی" را اعلام کرد. برای نمونه مقایسه ساده ای با آلمان، تا همین جا نشان داده است که دولت جانسون هیچ برنامه قابل اتکایی نه در مقابله با ایپدمی کرونا و نه برای رفع معضلات اقتصادی مردم، ارائه نکرده است. پس از جلسه امروز جانسون با اتحادیه کارفرمایان در مورد برگزیت، که حتی نیم ساعت هم طول نکشید، نمایندگان این اتحادیه یکبار دیگر از نامعلومی مذاکرات دولت جانسون با اتحادیه اروپا ابراز نارضایتی کرد.

در عین حال، وضع مردم نیز با بیکاری های دائم و نا امنی های شغلی، تورم و گسترش فقر و ... روز به روز بدتر شده و مشکلات اقتصادی مردم ابعاد وسیعتری کرده است. شرایط اسفناک معیشتی و زندگی زیر خط فقر میلیونها نفر در این "امپراطوری" به حدی رسیده است که بسیاری از خانواده های کم درآمد قادر به تهیه سه وعده غذا برای کودکان خود نیستند! علیرغم این لایحه تامین غذای گرم برای کودکان و شاگردان مدارس در دوره تعطیلات مدارس، با مخالفت دولت و نمایندگان حزب محافظه کار در مجلس مواجه شد و به تصویب نرسید!

امروز دولت جانسون، در مقایسه با سایر دول اروپایی، با بالاترین بی اعتمادی عمومی روبرو است. در حال حاضر این دولت نه از اعتماد بورژوازی و نه از اعتماد مردم برخوردار است. در این چنین شرایطی، واضح است که مردم حتی به اخطارها، بکن و نکن های دولت در مورد کرونا وقعی نگذارند و به وعده های دولت مبنی بر تسلط بر اوضاع و بهترین بسته های اقتصادی برای کمک به مردم باور ندارند.

امروز آنچه در بریتانیا کاملا آشکار است این است که جانسون و دولتش، این نمایندگان پوپولیسم راست که با پرچم "ساختار شکنی" به قدرت رسیدند، بمراتب ورشکسته تر از دیگر دولت های بورژوازی اروپا برای ارائه پاسخی به اقتصاد و زندگی مردم هستند. استعفاء جانسون فرار از قبول مسئولیت فردی در قبال بحرانی است که وی شخصا در ایجاد آن نقش داشته است. دولت انگلیس در سال آینده، پس از خروج قطعی بریتانیا از اروپای واحد و پس از بحران کرونا، نه فقط دولتی از نظر اقتصادی نیمه ورشکسته و با میلیاردها پوند قرض، که دولتی بی اعتبار، بحران زده، با نخست وزیری نالایق  و آینده ای نامعلوم و تاریک خواهد بود. جانسون از همین میراث به جا گذشته خود فرار میکند. استعفاء جانسون "دفاع پیشگیرانه" از اعتبار باقی نمانده خود است. 

اگر در دوره ای، چهره هایی چون جانسون توانستند در غیاب چپ کمونیست، اعتراض عمومی مردم علیه کل ساختار موجود را با پرچم راست به عقب برانند، در همین چند ماه، کرونا با پرده برداری از تمامی تناقضات جامعه، بی اعتباری و شکست همین پوپولیسم راست را در ارائه پاسخی درخور به معضلات جامعه نشان داد. این همان واقعیتی است که جانسون را که حتی مورد قبول احزاب رسمی بورژوازی نبود را به تمایل "استعفا" در چند ماه آینده کشانده است.

۲۲ اکتبر ۲۰۲۰

 

هفت تپه و خطر از دست رفتن استقلال کارگری

هفت تپه و خطر از دست رفتن استقلال کارگری

 

وقتی در اعتراض و اعتصاب باشکوه هفت تپه در سال 97 اسماعیل بخشی اعلام کرد که کارگران میتوانند خود اداره شرکت را بدست گیرند، علارغم دشواری مسئله و تقریبا هنوز غیرممکن بودن آن، شور و شوق این سخنان نیروی مبارزاتی کارگران را چندین برابر نمود. مجمع عمومی کارگران بطور مداوم تشکیل میشد و ایمان کارگران در آن تجمعات به قدرت جمعی خود افزایش مییافت و رو به تزاید میرفت. نه تنها این بلکه شعار اداره شورایی بازتاب قویی در جنبش کارگری یافت و اثرات خود را بر جنبش کارگری ایران گذاشت. پس از آن تاریخ در سطح وسیعی اشعار و سرود در وصف سندیکا، جایش را به اشعار و سرود در وصف شورا و اداره شورایی داد. اسماعیل بخشی و اداره شورایی به نماد یک جنبش بالنده تبدیل شد. دستگیری و شکنجه اسماعیل بخشی و سپیده قلیان و فعالین کارگری نشریه گام انعکاس بی سابقه ای در فضای سیاسی کشور یافت. شکنجه و اعتراف گیری از اسماعیل و سپیده قلیان و افشای شکنجه ها و اعتراف گیری از جانب آنها به محاکمه حکومت نزد کارگران و جامعه تبدیل شد. اعتصاب کارگران هفت تپه در سال 97 نهایتا با سرکوب خاتمه یافت، اما تاثیرات آن در هفت تپه و جنبش کارگری ایران ماندگار شد.

دور بعدی اعتصابات و اعتراضات در اواخر خرداد سال 99  بر سر دستمزدهای معوقه، تمدید دفترچه های بیمه و بازگشت بکار اسماعیل بخشی و حنیفر و مسلم آزمند، ایمان خضری، سالار بیژنی شروع شد. همزمانی اعتصاب با دادگاه اختلاس اسدبیگیها، مسئله خلع ید از اسدبیگی و لغو خصوصی سازی را هم به مطالبات اضافه کرد. امکان تحقق این شعار با توجه به دادگاه اسدبیگی صورت واقعی به خود گرفت و کسب آن را سهلتر جلوه داد.

اما کارگران اینبار نه مجمع نمایندگان داشته اند و نه قدرت جمعی گذشته و نه رهبری گذشته را. شعار اداره شورایی در همان دور قبلی هم  نمیتوانست تحقق فوری بیابد، اما خلع ید فوری در دور جدید، چرا.  امکان تحقق آن هم بدون هیچ دخالتی از طرف کارگران ممکن است و این شعار بخودی خود احتیاجی به کارگر ندارد.  شعار دولتی شدن شرکت برای کارگران به معنای مسئولیت پذیر کردن دولت در مقابل وضعیت کار و زندگی کارگران است و این با صرف دولتی شدن بدست نمیاید. بدون قدرت متشکل کارگران وضعیت کار و زندگی آنها آب از آب تکان نمیخورد. دوباره هفت تپه دولتی شده مانند گذشته بدست پیمانکاران میافتاد و دوباره مزد کارگران 7 ماه 7 ماه عقب میافتد، دوباره اخراجها و قرادادهای سفیدامضاء باب میشود و وضعیت بدتر از حالا میشود.

مبارزات کارگران هفت تپه در دور اخیر نیز، یکی از مبارزات پیشرو در جنبش کارگری ایران را رقم زد. در شروع حرکت در خود هفت تپه مجمع عمومی بطور دائم برگزار و تجمعات بزرگی در شرکت برگزار میشده است. فعالین و رهبران بطور دائم برای کارگران سخنرانی میکردند و مسائل به بحث گذاشته میشد. بعدا تجمع جلوی فرمانداری شوش و تظاهرات در شهر قدرت کارگران را به کارفرما و دولت و همه جناحهای حکومتی نشان داد. شرکت خانواده ها در تجمعات و تظاهراتها و حمایت مردم شهر از کارگران صحنه های پرشوری از مبارزه کارگری آفرید و بر تاریخ این جنبش افزود. با اینکه فعالین و رهبران این دوره نسبت به سال 97  از هیچ انسجامی برخوردار نبوده و اصلا از جلسه و تصمیم جمعی خبری نبوده و نیست و مسائل بیشتر به شکل خوبخودی پیش رفته و میرود، اما حضور دائمی فعالین و رهبران کارگران در تجمعات و سخنرانیهای آنها، نامهای آنها را به عنوان نمایندگان کارگران بر سر زبانها انداخت و به شکل خودبخودی نمایندگی آنها در اذهان حک شد و بدینطریق مشروعیت یافتند. عادل سرخه محمد خنیفر، بهمنی و امید آزادی و.....به چهره های شناخته شده حرکت تبدیل شدند.

در هفت تپه بعد از سرکوب اعتصابات سال 97 و مجمع نمایندگان آن، دیگر مجمع نمایندگان سربلند نکرد.  کارگران بدون تشکل و رهبری جمعی قویی، مطالبه سنگین خلع ید را در دستور خود گذاشتند.  کارگران بدون تشکل و رهبری قوی میتوانند برای مطالباتی نظیر دستمزد معوقعه و افزایش دستمزد و دیگر مسائل رفاهی روز مبارزه خود را تا کسب مطالبات مربوطه پیش ببرند، اما دخالت در مسئله مالکیت به تشکل و یا امکان دستیابی به تشکل پایدار، به رهبری روشن بین و رادیکال و درجه ای از آزادی سیاسی که قدرت کل طبقه را به همراه میاورد نیاز دارد. برای همین شعار خلع ید فوری آرام ارام جایگاهی در حرکت جاری یافت که میرود تا استقلال کارگران را زیر سوال ببرد.

شعارخلع ید فوری، فعالین کارگری هفت تپه را به دامن نزاع جناحها انداخت!

پایان عملی اعتصاب پس از 70 روز به هر کارگر و فعال و نماینده کارگری و به هر ناظری این را میفهماند که مسئله محوری کارگران مسئله دستمزد و مسائل رفاهی فوری است و نه مطالبه خلع ید اسدبیگی و خصوصی سازی. نفرت به حق از اسد بیگی و هر کارفرمای دیگری و از جمله کارفرمای دولتی در گذشته و آینده موجب آن است تا کارگران در هر تجمع و تظاهرات اعتراضی به سهولت خواهان پایان قدرقدرتی حاکمیت جاری بر شرکت خود  ( جدا از اینکه کارفرما کیست) شوند. دادگاهی شدن اسد بیگی امکان پایان دادن صدارت اسدبیگی بر هفت تپه را در افق دید کارگران قرار داد و خواست خلع ید از اسدبیگی هم طرح شد. اما پرداخت حقوق معوقعه نشان داد این مطالبه، مطالبه فوری کارگران نیست. در هفتادمین روز اعتصاب این کارگران نبودند که فریب نماینده های مجلس و قول 15 روزه آنها برای تعیین تکلیف مالکیت را خوردند، بلکه کارگران بی اعتنا به وعده 15 روز و یکماه و سه ماه به کارشان برگشتند و سرنوشت خود را به ابهام و جنگ جناحها نسپردند.  کارگران نه در هفتادمین روز، بلکه پس از دریافت دستمزدهای معوقعه بود که عملا اعلام کردند که به فوری ترین مطالبه شان دست یافتند. بعد از 70 مین روز روشن شد که مطالبه خلع ید، مطالبه فوری کارگران هفت تپه نیست و فقط عناصر حاشیه ای در هفت تپه آن را دنبال میکنند و سعی میکنند با توسل به جناحهای حکومتی و استفاده از مدیای آنها آن را زنده نگه دارند.

تا زمانی که اعتصاب و جنب و جوش در هفت تپه جریان داشت، هم ضعف تشکل و رهبری پنهان مانده بود و هم امکان دستیابی به تشکل و برگزاری مجمع عمومی و مجمع نمایندگان درچشم انداز بود. پس از پایان 70 روزه اعتصاب و جنب و جوش در هفت تپه مشکلات سر راه و ضعفها آشکارتر در جلو رو قرار گرفت و  منافع و مطامع باندهای حکومتی و تلاشهای آنها برجسته تر نمایان شد و در این میان از دست رفتن استقلال کارگران در جلوی چشم همه به جریان افتاد .

در سال 97 نمایندگان کارگران هفت تپه با دولت و اداره کار و ...مذاکره میکردند، در دور جدید فعالین و رهبران اعتراض ( راستش بدون جلسات مجمع نمایندگان و مجمع عمومی عنوان نماینده کارگران بیمعناست) با مسئولین مذاکره نمیکنند، بلکه به مشاوره دهندگان نماینده های مجلس و کلا اصولگرایان تبدیل شده و حضور آنها در جلسات، جهت نمایش به جناح مقابل است تا کفه ترازو بنفع اصولگرایان و عناصر و باندهای مالی آنها سنگین شود.

متاسفانه برخی از فعالین و رهبران اعتراضی اخیر تمامی نرمهای جامعه امروز ایران را نیز درنوردیدند. نه تنها پای بسیج و دانشجویان بسیجی را در هفت تپه باز کرده و تقویت میکنند، بلکه به همراه بسیج و سپاه و نماینده های " ارزشی" مجلس یعنی عناصر بازجو و شکنجه گر و جلاد، برای رئیس جلادان و قاتلان مردم ایران، رئیسی نامه مینویسند که آقا بیا و با قاطعیت ما را رها کن. روزنامه و مدیای اصولگرای رژیم که سایه نمایندگان مستقل کارگری و هر آزاداندیشی را با تیر میزنند و حتی برای اعضای شورای اسلامی کار آنجایی که بصورت فردی با مبارزه کارگران همراه شوند حکم شلاق صادر میکنند، در هفت تپه بیکباره عاشق " نمایندگان مستقل" شده اند. مصاحبه با "نمایندگان مستقل"، اظهارات "نماینده مستقل کارگران" آذین بند همه صفحات مطبوعات اصولگرا از وطن امروز تا تسنیم و رادیو تهران و...است. بسیجیها هم دیگر به این نتیجه رسیدند که اصلا راه قدس از هفت تپه میگذرد و با گذاشتن لایو در ایسنتاگرام برای " نمایندگان مستقل" دارند راه رفتن به قدس را هموار میکنند. مردم از اصلاح طلب و اصولگرا عبور کرده اند، اما یکعده در هفت تپه دارند  مردم را به عقب برگردانند.

ادامه حرکت کارگران در هفت تپه نشان داد که کارگران قدرت، امکانات و وسائل لازم  برای دخالت در وضعیت مالکیت شرکت را ندارند و این شعار، کارگران و فعالین کارگری در هفت تپه را به سنگ آسیاب گندمهای جناحهای حکومتی تبدیل میکند.

زمین هفت تپه پس از هفتاد روز مبارزه شورانگیز کارگران، از مبارزه کارگران برای دستیابی به حقوقشان، برای دستیابی به تشکل و اتحاد و برای همبستگی با بخشهای دیگر کارگران و مردم خارج شده  و باندها و جناحهای رژیم و سرمایه داران نزدیک به آنها دارند مسائل آن را رقم میزنند و یا تلاش میکنند رقم بزنند. زمانی که کارگر از میدان خارج شده است، زمانی که کارگر تشکل نیم بند خود را هم ندارد و یا در حال سازماندهی و استحکام آن نیست، جناحهای حکومتی با شعار دولتی شدن و یا خصوصی ماندن به کشمکش بر سر طعمه (هفت تپه) میپردازند و آن را زیر لوای منافع کارگر صورت میدهند.  صورت مسئله در آنجا دارد عوض میشود. کارگران پس از اینکه با اعتراض و اعتصاب بخشی از حقوق عقب افتاده خود را دریافت کردند، این را فهمیدند و خود را از این نزاعهای کثیف و توطئه ها کنار کشیدند و صحنه را به مجلسیان و قوه قضائیه و …سپرده اند. در این صحنه نه مجمع عمومی و اعتراض و اعتصابی در کار است و نه مجمع نمایندگان و نه نمایندگانی و نه مبارزه شایسته کارگری.

البته این ملزومات برای کسانی که بشکل کور شعار خلع ید فوری خصوصی سازی به هر قیمت را برداشته اند بی معنی است. برای آنها تشکل بی معناست، قدرت و دخالت کارگران بی معناست.  جنبش حال و آینده کل طبقه کارگر بی معناست، جامعه و حکومت بی معناست، قدرتمندتر شدن حکومت و و یک جناح حکومتی بی معناست .... خلع ید اسدبیگی آن بهشت موعود، آن "انقلابی" است که دارد بدور از همه مسائل جامعه، بدور از جهان بیرونی هفت تپه، در درون برج و باروی هفت تپه اتفاق میافتد. برای همین باید از امام جمعه تا بسیجیها، از رئیسی و قوه قضائیه  تا نمایندگان سپاهی مجلس که با پرچم خلع ید و با توئیت و قانون و شرکت در تظاهرات و....به برج و باروی هفت تپه تشریف فرما میشوند خوش آمد گفت، در کانالهای منتسب به کارگر برایشان تبلیغ کرد و دستمریزاد گفت. این سیاست " کارگری" البته وظیفه خود میداند مرتب ناپیگیری و عدم قاطعیت مجلسیان و رئیسی را به آنها متذکر شود و از آنها قاطعیت بطلبد. هر روز که نماینده مجلس توئیت خلع ید بزند و یا رئیسی بگوید اسدبیگی باید خلع ید شود، اینها هم با شوق و ذوق انقلاب در هفت تپه را وعده میدهند و به کارگران میگویند بیایید و بشتابید که روز موعد نزدیک میشود. حمایت اپوزیسیون دوخردادی رژیم از جناح دوخرداد و اصلاح طلبان برای کسب " حق و حقوق" مردم، از حمایت اینها از اصولگرایان قابل تحملتر بود.

سیاست پوپولیستی جناح اصولگرای حکومت و همسویی تهوه آور

من اینجا بحثم در باره سیاست اقتصادی جناحهای حکومتی نیست، بلکه یک روش حکومت اسلامی و بخصوص جناح اصولگرای آن در مقابله با مسئله مشکلات اقتصادی و اعتراضات مردم بر سر فقر و بینوایی است. تا زمانی که اعتراضات اقتصادی و صنفی کارگران و مردم در مقابل حکومت قرار نگیرد، جناح اصولگرا سعی میکند با آن همراهی کند و از آن اهرم فشاری برای تضعیف و بدر کردن جناح مقابل استفاده کند. آتش اعتراضات دیماه 96 مردم اتفاقا از دل همین دعوای جناحی به بیرون زبانه کشید. این روزها ما شاهد فعالیت گسترده دانشجویان بسیجی عدالتخواه در بسیاری از شهرها که زمزمه اعتراض کارگری و مردم میاید هستیم. همین هفته گذشته چند ماشین دانشجوی بسیجی عدالتخواه که از جمله گروههای آتش به اختیار رهبر هستند به کمک کارگران کشت و صنعت دشت مغان شتافتند و حضور آنها در همه جا و از جمله هفت تپه کمرنگ نیست. حالا کانالهای مستقل و نمایندگان مستقلی پیدا شده اند که به این بسیجیها دست مریزاد میگویند. یکی از این کانالها در مقابل تظاهرات دانشجویان بسیجی در مقابل خصوصی سازی انتقاد بسیار " عمیقی" به آنها کرد و به آنها تذکر داد که اگر نروند جلوی مجلس تظاهرات کنند کارشان جناحی تلقی میشود. مردم از بسیج و تحرکات و تظاهرات بسیجی وحشت زده میشوند، کانالی منتسب به کارگران هفت تپه از آنها میخواهد بروند به تظاهرات ادامه بدهند. کانالی که در هر جمله ده بار اسدبیگی را داعشی خطاب میکند به نماینده مجلس و بسیجی و رئیسی که میرسد فقط طالب قاطعیت برای خلع ید اسد بیگی میشود. انتقادش عدم قاطعیت آنهاست.

سیاست اصولگرایان در هفت تپه دقیقا منطبق بر سیاست عمومی پوپولیستی آنها میباشد. در مقابل این سیاست همه جا و در هر شرائطی باید ایستاد و آنها را باید خنثی کرد. منفعت کارگران یک مرکز و کارگران هفت تپه نمیتواند و نباید در مقابل کل طبقه و مردم قرار گیرد. اما اگر کارگران مجبورند حضور امام جمعه و بسیج و دیگر عناصر اوباش رژیم را در صف اعتراض خود تحمل کنند، دیگر توجیه حضور آنها و اینکه هر کسی بیاید بنفع کارگر است و بعد هم همبستگی و تشکر چند نماینده از بسیج و رئیسی و نمایندگان مجلس مستقیما اعمال ضد کارگری و در خدمت حاکمیت رژیم اسلامی است. نباید چنین سیاستهایی را در جنبش کارگری تحمل کرد. با سیاست همسویی تهوه آور با این سیاست حکومتی باید برخورد کرد.

 

مطالبه ای فراتر از توان و امکانات، تضمین شکست است.

پس از هفتادمین روز اعتصاب، اعتصاب درهفت تپه بشکل بدی پایان یافت. کارگران پس از دریافت حقوقهای معوقه و قول دریافت بقیه دستمزدهای معوقعه حاضر به ادامه اعتصاب نبودند. اما فعالین و رهبران هم بدون ذره ای فکر و مشورت گذاشتند نمایندگان مجلس آینده حرکت کارگران را رقم بزنند. به جای اینکه فعالین و رهبران اعتراضی  کارگران نشست و تصمیم گیری مشخص داشته باشند، نمایندگان مجلس برایشان گفتند که چکار کنند. آنها میتوانستند از موقعیت حضور نمایندگان مجلس استفاده کنند و با دادن التیماتوم به آنها هم به اعتصاب تنفس بدهند و هم به عنوان التیماتوم دهنده دست بالا را داشته و سعی در حفظ اتحاد کارگران داشته و با برگزاری مجمع عمومی دائمی حداقل هفته ای یکبار در شرکت، اتحاد و تشکلیابی کارگران را مستحکم کنند و برگشت بکار اسماعیل بخشی و خنیفر و بقیه را فورا بخواهند و دریافت بموقع دسمزدها را تضمین کنند. به جای این برخی از نمایندگان مغازله با نمایندگان و بسیج و قوه قضائیه را مذاکره پنداشته و کارشان شده تا مرتب جناح اصولگرای حاکمیت را به قاطعیت در مبارزه برای عدالتخواهی فرابخوانند.

 وقتی کارگران مطالبه ای را که  قدرت کسب آن مطالبه را به دست خود و توانایی اتحاد و تشکل خود ندارد، یا مورد سرکوب قرار میگیرد و از صحنه خارج میشود، یا احساس ناتوانی و بی قدرتی به آنها دست میدهد و یا در مواقعی دولت و نیروهایی فراتر از او از آن مطالبات به نفع خود بهره میبرند. شعار دولتی شدن فوری هفت تپه  که از قدرت کارگران خارج بود، حالت آخری را به خود گرفته است.

 شعار دولتی شدن با نظارات کارگران شعار عمومی است که میتواند در اینجا و آنجا بنابر موقعیت طرح شود. اما فوریت آن در یک مرکز کارگری از قدرت کارگران آن هم کارگران بدون تشکل خارج است. شعار خلع ید بدون چشم اندازی برای دخالت کارگر موقعیتی برای باندهای حکومتی و سرمایه داران دیگر فراهم ساخته است تا به جنبش و جوش دربیایند و برای از آن خود کردن طعمه هفت تپه به هر کاری متوسل شوند. باید تاکید کرد که شعار نظارت کارگری به دولتی شدن گره نخورده است، بلکه نظارت کارگری در همه موارد قابل اجرا میباشد و کارگران در هر شرائطی که توان آن را یابند و تشکل مستقل خود را داشته باشند میتوانند آن را به اجرا بگذارند.

شعار خلع ید با نظارت کارگران میتوانست مانند شعار اداره شورایی در جنبش کارگری ایران راه باز کند و ثبت شود و به جنبش و جوش عمومی دامن بزند، بدون آنکه مانند خود شعار اداره شورایی در یک مرکز کاری متحقق شود.

 شرکتهای زیادی در ایران میان محافل و باندهای حکومتی، میان سرمایه داران خصوصی و دولتی دست به دست شده و میشوند، بدون اینکه در این روند تغییری در وضعیت کارگران صورت گیرد. خود هفت تپه نمونه گویایی در این مورد است.

لغو فوری خصوصی سازی با نظارت کارگران تنها در صورتی میتواند در برخی از مراکز کارگری فورا و عملا  اجرا شود که ما با وضعیت خاصی مانند جنبش کارگری وسیع و متشکل و یا جنبش توده ای مواجه باشیم که رژیم را مجبوربه عقب نشینی کرده و آزادیهای سیاسی و اجتماعی را کسب کرده باشد. تنها در صورت کسب آزادیهای سیاسی و ایجاد تشکل مستقل، کارگر میتواند در باره سرنوشت مالکیت شرکتها وارد شود.

کارگران هفت تپه برای اینکه مورد سوء استفاده جناحی قرار نگیرند، مجبورند چند گام به عقب بردارند و تلاش خود را صرف بازیابی نیروی خود کنند. باید به سمت تشکیل مجمع عمومی منظم بروند و نمایندگان مجمع عمومی را انتخاب کنند و بر مطالبات اقتصادی فوری کارگران بکوبند. برخی از فعالین اعتراضی حرکت هفت تپه میگویند چنین کاری ممکن نیست. اگر تجمع یکساعته هر هر 15 روز یکبار در یک پاز کاری و مشورت کردن در باره سرنوشت کار و زندگی و شرکت ممکن نیست، خوب دیگر شعار خلع ید و دخالت در مالکیت به طور اولی ممکن نیست.

پرواز "هواپیمای جنگی" بالای هفت تپه

 در هفته گذشته در تلگرام کارفرمای شرکت نیشکر هفت تپه و در کانالهای تلگرامی که اخبار مربوط به کارگران هفت تپه را منتشر میکنند خبر تیراندازی  به سوی ماشین آلات کشت شرکت منتشر شد. این واقعه ای نادر در کشت و صنعت هفت تپه و کلا مراکز کاری ایران است و از این نظر باید مسئله را بادقت بیشتری زیر زره بین گرفت. چه شد که وضعیت هفت تپه به اینجا کشیده شد و مسئله میتواند از کجا آب بخورد؟ در همین ماه گذشته چند شرکت خصوصی بزرگ از جمله ماشین سازی تبریز به دلیل اختلاس کارفرمای آن زیر نظر سازمان حمایت از صنایع قرار گرفتند و مشکل مالکیت شرکت در ظاهر حل شد. چرا در هفت تپه مسئله به اینجا کشیده شده است.

کارفرمای هفت تپه، اسد بیگی فعالین و کارگران اعتصابی را عامل این تیراندازی قلمداد کرده و برای آنها شاخ و شانه کشیده است و سایتهای تلگرامی منتسب به کارگران، اسد بیگی  و جناح دولت را.

اما کسی در باره امکان قدرقدرتی سپاه و نهادهای امنیتی که پشت سر اصولگرایان مجلس و رئیسی و....هستند لام تا کام حرفی نمیزنند. چرا؟ چون برخی از دوستان خود را فریب داده و قبولاندند که مجلس و قوه قضائیه دارد میاید به داد کارگران میرسد و فقط کمبود قاطعیت برای خلع ید دارند. انتقادهای این دوستان به جناح اصولگرا از سر سازش آنها با اسد بیگی و نه دخالت آنها در مسائل کارگران و توطئه برای از آن خود کردن طعمه هفت تپه است. آنجایی که هم اشاره آبکی به این مسئله میکنند برای خالی نبودن عریضه است. وگرنه خودشان هم میدانند که کارگر در حاشیه این دعوای جناحی و برای فشار به جناح مقابل دارد مورد سوء استفاده قرار میگیرد.

همه میدانند که در ایران امکان چنین واقعه ای تنها بدست سپاه پاسداران و نیروهای امنیتی و محافل اصولگرا امکان پذیر میباشد . تنها نیروهای امنیتی و سپاه پاسداران و محافل امنیتی اصولگرا میتوانند براحتی با اسلحه وارد شوند و دست به چنین عملیات عجیب و غریبی بزنند. فقط تیراندازی و عملیات مسلحانه از طرف آنهاست که هیچگاه قابل افشاء شدن نیست و کسی نمیتواند آن را پیگیری کند. فقط آنها هستند که در آن مملکت به عنوان نماینده مجلس میتوانند خواهان اعدام رئیس جمهور نظام اسلامیشان شوند. فقط آنها هستند که میتوانند برای تصاحب  فرودگاه امام خمینی هواپیماهای جنگی را در روز بازگشایی فرودگاه بالای فرودگاه به پرواز درآورند و سهم خود را طلب کنند و کل و یا بخش مهمی از سرمایه را از دست شرکتهای دیگر دربیاورند و صاحب شوند. فقط آنها هستند که میتوانند بالای سر نهادهای دیگر حکومتی قرار گیرند و هر آرزو و هدفشان  را متحقق کنند. سرمایه دار خصوصی حتی اگر نزدیکی به این و یا آن باند داشته باشد نمیتواند دست به چنین عملیاتی بزند.

کارفرمای شرکت هفت تپه، اسد بیگی مسلما میداند که دست نمایندگان مجلس و نیروهای امنیتی در این تیراندازی و ایجاد وحشت در کار است، اما از آنجا که قدرت بیان آن را ندارد و بیان آن مساوی با محکومیت قطعی او  در دادگاه میباشد و ممکن است مانند برخی عناصر سرمایه دار دیگر حکم اعدام او توسط قوه قضائیه و رئیسی صادر شود، از گفتن آن خودداری میکند و مسئله را به گردن کارگران اعتصابی میاندازد.

کارگران هفت تپه مجبورند گامهایی به عقب بردارند. مسئله سرنوشت مالکیت شرکت هفت تپه را به زورآزمایی جناحها با یکدیگر بسپارند و نیرو و مبارزه خود را صرف کسب حقوق حقه خود، مسائل رفاهی، برگشت بکار فوری اسماعیل بخشی و خنیفر و بقیه، پرداخت بموقع دستمزدها، امنیت و بهداشت محیط کار و مهمتر از همه تشکیل مجمع عمومی دائمی و انتخاب نمایندگان خود و استحکام تشکل و اتحاد خود کنند. چنین سیاستی همچنین راه نجات و حفظ شرافت فعالین کارگری است که متاسفانه امروز به دلیل سیاست نادرست دارند بیش از پیش به نیرویی جهت یاری  بسیج و سپاه و مجلس و کلا اصولگرایان تبدیل میشوند و پای آنها را در جنبش کارگری باز میکنند. تغییر سیاست روح مبارزاتی برخی از فعالین کارگران را به آنها برمیگرداند و نجات دهنده آنها نیز میباشد.

ادامه کوبیدن بر خلع ید فوری شرکت هفت تپه در حالی که کارگران از همه وسائل و امکانات خود محرومند، روح مبارزاتی و اعتراضی کارگران را در آنها نابود میکند و چشمان آنها را به تصمیمات جلاد رئیسی، یا فلان نماینده مجلس و اقدامات بسیج میدوزاند و برخی از فعالین را که آمادگی آن را دارند به دامن یک جناح حکومتی پرت میکند.

 

پاسخ به سوال تولید و سرنوشت هفت تپه

در این میان به یک سوال مهم باید پاسخ گفت. سوال این است که در حال حاضر سرنوشت خود هفت تپه و  تولید در هفت تپه چه میشود؟ اگر اسد بیگی دارد شرکت را به ورطه نابودی میکشد نباید با توسل به دولت و نهادهای حکومتی آن را از دست اسدبیگی درآورد|؟

پاسخ به این سوال میتواند مثبت باشد. البته نه بشیوه برخی کانالهای تلگرامی با هورا کشیدن برای قاطعیت دولت و نهادهای حکومتی، بلکه به شیوه کسب یک مطالبه از دولت و برای نجات اقتصاد و زندگی هزاران انسان.

اما سوال این است که نهاد بررسی کننده غیرجانبدار که وضعیت تولید و بازتولید را بررسی کند کیست؟ ایا با مشاهده ساده میتوان در این مورد نتیجه گرفت؟ به نظر من نه. چون تولید و فروش، ورشکستگی و رشد مسائلی نیستند که با مشاهده ساده قابل بررسی باشند. مگر اینکه همه چیز به روشنی حاکی از فروپاشی و ورشکستگی و نابودی باشد. اگر چنین وضعیتی باشد سرمایه دار نمیتواند و حاضر نیست به وضعیت ادامه دهد و ضرر دهد. هر چقدر هم اختلاس کند، حقوق چند ماه کارگر و مخارج دیگر تمام اختلاس و سرمایه او را به چاه ویل سرازیر میکند. تازه چه کارفرما خصوصی باشد و چه دولتی وضعیت تولید در شرائط ورشکستگی اقتصادی و تحریمهای اقتصادی ممکن است وضعیت هر غول صنعتی را داغان کند و هزاران کارگر بیکار شوند و فقر و بینوایی دامنه وسیعتری بگیرد. کارگر، آنهم کارگری بدون تشکل و سازمان نمیتواند چه باید کرد خود را از پاسخ به سوال که تولید شرکت چه میشود بگیرد. در این مورد کارگر باید مستقیما کل دولت را مسئول بداند و جدا از اینکه مالکیت شرکت خصوصی است و یا دولتی، مطالبه خود را مستقیما در مقابل دولت قرار دهد.  اگر ما در جامعه ای زندگی میکردیم که نهاد نظارتی مستقلی برای بررسی وضعیت تولید و سودآوری و پرداخت مالیات و ....وجود داشت، شاید ما میتوانستیم ببینیم که واقعا اوضاع چیست، کارگران باید چه کنند و دولت باید چکار کند. اگر نهاد بررسی کننده مثلا اعلام میکرد که کاهش تولید و فروش بخاطر ورشکستگی و یا تحریمهاست، خوب دولت مجبور است در این موارد با بیمه بیکاری و یا با بیمه شهروندی کارگران را تامین کند. خواست کارگران در ایران در مقابل بیکارسازیها تنها پافشاری بر کار نیست، بلکه اجرای بیمه بیکاری برای همه است.

ما در ایران نه نهاد نظارتی مستقلی داریم که بتواند وضعیت تولید و سودآوری یک شرکت را بررسی کند و نه کارگران دارای قدرت و تشکل هستند که نهادی برای نظارت بر تولید و فروش داشته باشند. چه میماند؟ ادعا در مقابل ادعا، اختلاسگران در مقابل اختلاسگر، باندها و افراد حریص در مقابل باندها و افراد حریص، باند حکومتی در مقابل باند حکومتی. دروغ در مقابل دروغ.

در مورد هفت تپه هم همین ادعاها، همین اختلاسگران، همین باندها در مقابل همند. کارگر نه میتواند به ادعای باند رئیسی و نادری باور کند و نه ادعای اسدبیگی. قبلا که شرکت دولتی هم بود با وارد کردن شکر و با رساندن گمرگ به صفر شرکت هفت تپه را به ورشکستگی کامل کشاندند و حالا هم ممکن است باز هم باندهایی مشغول همین کار باشند. مثلا روزنامه جهان صنعت در مورد واردات بی رویه شکر در ماههای بهمن و اسفند 98 هشدار داده بود. کارگر واقعا نمیتواند وارد برررسی وضعیت تولید و علل آن شود. کارگر باید پاسخ خود را به مشکلات خود بدهد. ما نه قدرت آن را داریم و نه میتوانیم نهاد نظارتی بذاریم بر این باندهای حکومتی نظارت کنند و نه قدرت این را داریم نهادی داشته باشیم که بر تولید در شرکت نظارت داشته باشد.

پاسخ به سوال بالا مانند همه جا به جنگ کثیفی در هفت تپه  تبدیل شده است که فقط خود باندهای سرمایه دار و محافل حکومتی از آن سر در میاورند. تولید میگردد و یا نمیگردد امر مشاهده ای نیست، بلکه احتیاج به بررسی دفتر حساب و کتاب دارد که کارگران از آن محرومند. باندهای حکومتی جناح اصولگرا میگویند نمیگردد، اسد بیگی میگوید میگردد. قبلا مالکیت دولتی بود، اما شرکت دست پیمانکاران خصوصی بود، مزدها بسیار پایینتر بود و با واردات شکر شرکت کاملا ورشکسته شده بود و کارگران هفت ماه مزد معوقه داشتند. آش همین بود و کاسه همین و حتی وضعیت بدتر از حالا بود. ما نمیدانیم جریان چیست واقعا ممکن است برخی از باندهای حکومتی با دیدن اینکه چرخهای تولید مجددا به حرکت درآمده، خیز برداشتند تا آن را بقاپند و از آن خود و باند خود کنند.  اختلاسگران در مقابل اختلاسگران ایستاده اند.  اختلاس اسدبیگی مثل اختلاس قوه قضائیه و مافیای اقتصادی حاکم است. حالا رئیس قوه قضائیه عوض شده گویا بیکباره قوه قضائیه و همه اصولگرایان  در آب زمزم شسته شدند و ترازوی عدالت و عدالتخواهی دست آنها است.

تولید نمیگردد میتواند هدف باندهای اصولگرا برای قاپیدن هفت تپه باشد. تولید میگردد هم میتواند دروغ اسدبیگی باشد. کارگران مجبورند بدور از این نزاعهای باندهای حکومتی اهداف خود را دنبال کنند. مطالبات خود را پیش ببرند و به فکر تشکل خود و استحکام تشکل خود باشند. کارگر نباید نیروی خود را در اختیار مطامع جناحها و باندهای حکومتی قرار دهد.

اگر کارگر هفت تپه حداقل قادر به برگزاری مجمع عمومی دائمی مثلا 15 روز یکبار و مجمع نمایندگان باشد و تا انداره ای این را تثبیت کند، ما میتوانیم در باره وضعیت مالکیت شرکت و اینکه شکل دیگر مالکیت مثلا دولتی شدن میتواند دستاورد بیشتری نصیب کارگران کند به بحث بپردازیم. الان همه چیز رو هواست.

شعار خلع ید اسد بیگی و لغو خصوصی سازیها به عنوان یک مطالبه عمومی باید طرح شود، اما لغو فوری آن در شرائطی که کارگر از همه ابزارها و بخصوص تشکلش محروم است تنها به تصمیم قوه قضائیه و باندهای حکومتی گره میخورد و کارگر چرخ دنده امیال آنها میشود. فعال شدن بسیج  و اصولگرایان و مدیای آنها و نزدیکی و تکیه فاجعه بار برخی از فعالین و رهبران اعتراضی به آنها خود بیانگر روند اشتباهی است که دارد در هفت تپه پیش میرود و هر چه بیشتر پیش برویم این روند عمیق تر میشود. فعالین و رهبران اعتراضی باید در این سیاست خود تجدید نظر کنند.

2 آبان 1399، 23 اکتبر 2020

Ghazvini.m@gmail.com

 

در یک نگاه! محصول دمکراسی

در یک نگاه!

محصول دمکراسی

 

 

سیرک "انتخابات" در آمریکا به روزهای پایانی رسیده است. نوبت آخر مناظره دو مهره کاندیدا از دو حزب به تناوب و دائما در قدرت هیات حاکمه بورژوا امپریالیستی برگزارشد. ترامپ و بایدن همانند هیتلر و موسولینی، تاچر و ریگان و بوش پدر و پسر و بلر و کلینتون و اوباما محصول طبیعی  دمکراسی اند. دمکراسی و اشکال مختلف آن، هیچگاه اراده مردم را منعکس نکرده و نمیکند. چهار سال یکبار با مهندسی افکار عمومی، احزاب اصلی ترندهای اجتماعی بورژوازی نیروی مردم را در میان انواع پیچ و خم اداری و قانونی و فیلترهای مالی و سیاسی به پای صندوق رای میکشند، رای آنها را میگیرند و تا چهار سال بعد به رای دهندگان مستقیم خود جوابگو هم نیستند. دمکراسی و اشکال مختلف انتخابات آن سوپاپ اطمینان بورژوازی در مسیر جابجایی قدرت میان جناحهای مختلف آن است. مورد برجسته آن آمریکا بیش از یک قرن است جابجایی قدرت در صحنه سیاسی آمریکا بین دو حزب جمهوریخواه و دمکرات دست به دست میشود و هیچ نیروی دیگری از همان خانواده بورژوازی مجال به دست گرفتن قدرت را نداشته تا چه برسد به طبقه کارگر و مردم و آزادیخواهان و کمونیستها و جریانات مستقیما متکی به اراده مردم. همین مورد اخیر نزدیک به دو سال است، هیئت حاکمه و این دو حزب با اتکا به مدیای نوکر و انواع اهرمهای سیاسی، مالی و قانونی مردم را در مسیری قرار دادند که نهایتا در میان دو کاندید، دو چهره منفور به یکی رای بدهند. همواره  درصد بالایی از مردم و نسل جوان متنفر از نظم و بساط موجود، از آنجا که احساس میکنند، اراده آنها پایمال میشود به این اجبار تن نداده اند. مواردی از سر ناچاری و در غیاب آلترنانیو رادیکال متعهد به منافع کارگر و مردم محروم، مجبور بوده اند، به چهره هایی چون سندرز در آمریکا و کوربین در بریتانیا توجه داشته باشند، اما بسرعت این واقعیت به متوهمین و مصلحت گرایان نشان داده، اتکا به جناح چپ بورژوازی سرابی بیش نیست. 

 

در آمریکا و هر جای جهان این سیستم و اساس نظام بورژوایی متکی به آن باید برود. در مقابل این سیستم و بی اراده کردن مردم، باید نیروی اراده سازمانیافته طبقه کارگر و مردم حق طلب در آمریکا و هر جای جهان را به میدان کشید. پایان دادن به حاکمیت بورژوازی و سازماندهی انقلاب سوسیالیستی راه حل قطعی رهایی انسان و تحقق رای و اراده آزادنه مردم است. این آن نبرد و مصاف اساسی است که کمونیستها  و حزب کمونیستی باید پرچمدار آن در راس طبقه کارگر متحد و متشکل در آمریکا و هر جای دیگر برای تحقق آن آستینها را بالا زنند.

 

***

حکومت اسلامی ایران دشمن اصلی آزادی بیان و اندیشه و حامی تروریسم در جهان است!

حکومت اسلامی ایران دشمن اصلی آزادی بیان و اندیشه و حامی تروریسم در جهان است!

http://azadi-b.com/G/file/Azadi.beyan.B.R.pdf

فرهنگ دینی و رئالیسم انقلابی ـ نقش فراروی از "خرد استعلائی" در اندیشه ­ی سیاسی کارل مارکس

فرهنگ دینی و رئالیسم انقلابی ـ نقش فراروی از "خرد استعلائی" در اندیشه ­ی سیاسی کارل مارکس

http://www.azadi-b.com/G/file/farhang_dini_F.F.pdf

قورباغه ها درآب ولرم !

قورباغه ها درآب ولرم !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com


 ترامپ گفت : ما بدترین تروریست، عامل کشتار جمعی و تروریست برای خیلی از نسل‌ها را از بین بردیم. قاسم سلیمانی که خیلی از نیروهای نظامی و خیلی از مردم را کشته بود، اکنون مرده است . من از توافق فاجعه‌بار هسته‌ای دولت قبلی با ایران خارج شدم. در ضمن وقتی که ما پیروز شویم، اولین تلفنی که خواهم داشت ازسوی سران ایران خواهد بود و آن‌ها خواهند گفت بیایید معامله کنیم...

زدن قاسم سلمیانی و خروج از برجام توسط کاخ سفید هیچ تناقضی با قدمهای قبلی ندارد . آنها با سیاست تشویقی هویج به نتیجه مطلوب نرسیدند و فقط در همان خط قبلی تاکتیک عوض کردند ...

آنها معامله خواهند کرد . غرب و در راس آن ایالات متحده آمریکا به تجربه میدانئد چطور با مرتجعین و عقب مانده های تاریخی هم میشود معامله کرد . حکومت اسلامی ایران ظاهرا منتظر نتیجه انتخابات آمریکاست ، نتیجه انتخابات هم در داخل آمریکا شاید معنی و تاثیری داشته باشد ولی در سیاست خارجی و استراتزیک تاثیری ندارد . هر جناحی بیاید همان خط جناحهای قبلی را باید ادامه دهد . ساکنان کاخ سفید نیازی ندارند منتظر چیزی باشند . آنها کاملا اشراف دارند که سپاه پاسدارن حاکم در ایران در کجا باید تا خورد ؟ از کجا نیاز است جر بخورد ؟ و کجا اطو بخورد ؟

حالا قیمت دلار از مرز 30 هزارتومان گذشته است . در فردای انتخابات هم اگر بازی کریح مقاومت اسلامی ادامه پیدا کند قیمت دلار تا مرز 50 هزار تومن هم خواهد رسید . اول دلار رو گران میکنند مثلا از ١٥ تومن میرسه به ٢٠ تومن بعد اجناس باهاش گرون میشه بعد دلار میاد پایین میشه ١٦ ولی اجناس ارزون نمیشه بعد باز دلار میره بالا میشه ٢٠ و باز جنسها گرون میشه ...و این چرخه ادامه داره، ومردمی که مثل قورباغه درآب ولرم میپزن ، ولی باز صف میکشن ...

درآزمایشی قورباغه زنده ای را داخل ظرف آب جوش انداختند قورباغه به سرعت از داخل ظرف بیرون جهید و فرار کرد . دفعه بعد قورباغه را داخل آبی ولرم گذاشتند و شعله زیر ظرف را کم کردند . قورباغه این بار فرار نکرد بلکه در همان آب ولرم ماند تا کیف کند در حالی شعله زیرش روشن بود و آب ولرم به آرامی به نقظه جوش رسید و قورباغه در همان حالت نعشگی اب ولرم ماند و پخت !

حالا پس از عضویت چین و روسیه در شورای حقوق بشر ، قتل معلم فرانسوی ، پس از اعدام نوید افکاری ، پس از صلح اعراب با اسرائیل و روند معامله قرن و پس از تمام وقایع دیگر قرار نیست اتفاق عجیب و خفنی بیافتد همان مسیر و روشهای قبلی ادامه دارد ...

 

جامعه فرانسه از قتل معلم فرانسوی شوکه شد که حق دارد ، ولی شاید نمیداند که قاتل مثل برگی به روی درخت بیش نبود این برگها ریشه ایی دارند که از آنجا تغذیه میشوند ، سیستمهای حاکم که با قلب و مغز و ریشه تروریسم در حال معامله و مدارا و مصالحه هستند ...

 

ریشه و قلب و مغزی تروریسم پرور که در تهران است و غرب با پروژه برجام هنوز این تروریسم دولتی را کردیت سیاسی میدهد . بنا به خبرهای دریافتی مکرون یک گروه حامی حماس "جمعیت شیخ یاسین" را مسئول قتل معلم فرانسوی خواند . شیخ یاسین در سفر 6 روزه به ایران با رهبر جمهوری اسلامی خامنه‌ای و رئیس جمهور وقت محمد خاتمی دیدار کرد.


رئیس جمهوری فرانسه می‌گوید "جمعیت شیخ یاسین" با قتل فجیع یک معلم تاریخ در حومه پاریس ارتباط مستقیم دارد و منحل می‌شود. این گروه به نام پایه‌گذار جنبش اسلام‌گرایان افراطی حماس نام‌گذاری شده و رهبر آن در فرانسه زندانی است...

بورژوازی که زمانی تخم همه تروریستها را خودش کاشت و آبیاری کرد از طالبان تا داعش و حکومت دینی در ایران در 1357... حالا سیاست غربی با پرچم برجام مشغول تغذیه ریشه همین پدیده شوم تروریست دینی در تهران هستند ! غرب در حال آبیاری ریشه های تروریسم است و این استراتزی هدفش عملا رسمییت دادن به کشور اسرائیل در خاورمیانه اسلامی است .

 

 

اسماعیل هوشیار

22.10.2020

یادداشت ها (١١)

یادداشت ها (١١)
فردوسی و شکسپیر
قله های ماندگار ادبیات کلاسیک
و موضع طبقاتی آنها
فردوسی و شکسپیر هر دو یک موقعیت و جایگاه را در تاریخ و ادبیات دارند . صاحبان آثاری ماندگار در متن ستایش از شاهان . اگر این ستایش نبود ، این آثار هم وجود نداشت . بدلیل سلطۀ استبداد همان شاهان . نقد بر موضع طبقاتی آنها هم لازم است و هم درست . ولی نفی آنها و آثارشان غیر ممکن و نادرست است .
چرا ؟ چون آثارشان همه در مدح و ستایش شاهان نیست ، بلکه بخش اعظم شان در بارۀ زندگی ،عشق ، حماسه و ترادژیست . با بیانی زیبا و ماندگار .
پیام و رسالت اصلی شکسپیر فساد و فروپاشی پادشاهی نبود ، ترادژی و سرنوشت آنان بود و رسالت فردوسی حماسه سرایی در مورد شاهان بود . هر دو با سلطنت و شاهان مشکلی نداشتند و در متن آن نظام بودند و مورد تائید آن . شکسپیر بیشتر و فردوسی کمتر .
ستایش و مجیزگویی فردوسی از شاهان ، جز پاداشی که در موقع مرگش رسید ، چیز دیگری در بر نداشت . اما شکسپیر که آنهمه مجیزگویی نکرد بهطور مرتب تحت حمایت ملکه و سایر پادشاهان بود . ملکه الیزابت حامی مهمی برای شکسپیر بود .
بهروز شادیمقدم
20.10.2020
نسرین طا ، مبارزی
زیر سایۀ سنگین سکوت !
زن رزمندۀ جوانی بعد مرگ همسر مبارزش "فایق باسامی" به جرم "فساد" چه فسادی ؟ کومه له او را اخراج و مورد کم مهری قرار میگیرد و کسی به دفاع از او بر نمیخیزد .
بعد تنها و بی پناه مدتی در منطقۀ کردستان عراق بسر میبرد و از سر درماندگی و برای دیدن فرزندش به ایران بر میگردد و دستگیر میشود و اعدام میگردد .
اکنون بعد از بیشتر از سی سال سکوت سنگین ، رفقایی : Sheri Masoumi و Jamileh Miraki در باره اش نوشته اند .
بهروز شادیمقدم
18.10.2020

طبقه کارگر و ضرورت یک گام به پیش!

طبقه کارگر و ضرورت یک گام به پیش!

در ادامه اعتصابات و اعتراضات تا کنونی طبقه کارگر، به ویژه در یک سال اخیر، اکنون شاهد گسترش سنت اعتصابات حول مطالبه و اهداف رادیکال و پیشرو وعلیه گرانی، فقر، نابرابری، فساد ، فضای سرکوب وترور اعمال شده از جانب جمهوری اسلامی هستیم. اتکا به اهرم اعتصاب به عنوان یکی از ابزارهای موثر و متحد کننده طبقه کارگر و مردم زحمتکش ومعترض به شرایط حاکم گامی مثبتی در روند مبارزه جاری علیه جمهوری اسلامی محسوب میگردد. اعتصابات عمومی در شهرهای سراسری و در کردستان، اعتصاب موثرتر و طولانی مدت تر رانندگان و کامیون داران و همچنین تحصن دو روزه خوب معلمان که مورد حمایت گسترده دانشجویان و دانش آموزان نیز قرار گرفت، قدمی جلوتر و دارای خصلت رادیکالتر و انقلابی تر از برخی اعتراضات عمومی دوره پیشین است. این روند در صورت تامین پیشرویی بیشتر آن حول پرچم و هژمونی سوسیالیستی میتواند مهر بسیار رادیکالتر و موفقیت آمیزتری به روند تحولات بکوبد و به نفع جنبش طبقاتی کارگران، جنبش آزادیخواهی زنان و معلمان و دانشجویان و جوانان منتهی گردد. این شرایط طبقه کارگر و رهبران سوسیالیست آنرا فرامیخواند که گامی جلو تر بردارند، چرا که این صحنه نبرد قدرتمندتر مبارزه طبقه کارگر است که دیگر جنبشها و حرکتهای اجتماعی و عمومی را رادیکالتر و به نفع آزادی ، برابری، رفاه ، امنیت و سرنگونی نظام سرمایه داری و جمهوری اسلامی سوق خواهد داد، نه بر عکس!

 

یک گام به پیش!

 

شریط مساعد و یا بحرانی کنونی نمیتواند همیشه ادامه داشته باشد، بین جنبش ما و جمهوری اسلامی و صف بورژوازی و ارتجاع یکی باید بر دیگری پیروز گردد. از اینرو تعجیل کردن ویک گام دیگر به پیش رفتن طبقه کارگر در دوره حاضر کلیدی ترین عنصر تعین کننده در دوره پیش رو و در تعین سرنوشت آن شکست و پیروزی است. در این شرایط و با توجه به گسترش اعتراض و مبارزه در جامعه، از جمله مبارزات طبقه کارگر، سرنوشت ادامه مثبت این روند به نفع جنبش آزادیخواهی تماما در گرو به جلوتر گام برداشتن طبقه ما است! گامی متحد کننده تر، آگاهتر به منفعت مستقل طبقاتی خود، بر افراشته تر کردن پرچم پیشرو کارگری- سوسیالیستی مدعی قدرت، و ساقط کردن کلیت دولت و طبقه حاکمه سرمایه داری در راس مطالباتش قرار گرفته باشد. ضروری است از حالت اعتراض های پراکنده جاری، که خصلت دوران “دفاعی” دارند، به دوره تعرضی تر و پر تحرک تر در شرایط جدید گام برداشته شود. به سوی اعتراضات و اعتصابات به هم پیوسته و گسترده تر، به سوی ایجاد تشکل های شوارائی و کارگری در کلیه مراکز کار، بسوی تحزب یابی فوری و آماده سازی سیاسی و عملی کل طبقه، از جمله در مراکز کلیدی صنعتی کشور، باید گام جدی و فوری برداشت اگر میخواهیم اوضاع را به نفع خود به سرآنجام برسانیم. امری که بدون ایفای نقش بسیار فعال، جدی و اجتماعی رهبران پیشرو سوسیالیست طبقه ممکن نمیگردد. رهبرانی که پرچم پیروز کردن جنبش طبقه کارگر، یعنی پیروزی آزادی و برابری و رفاه و امنیت در کل کشور را در دست دارند، نه خودمشغولی حول اقدامات حاشیه ای و یا صنف معینی. جنبش ما به رهبران محلی و سراسری نیاز مبرم دارد که با چنین چشم اندازی به میدان بیایند وبرایش صادقانه و متحد کننده در کل کشور به تحرک نوینی دست بزنند.

 

دستمزدهای معوقه

 

مبارزه بر سر نپرداختن دستمزدهای معوقه اگر چه یک ضرورت علیه گروه کشی دولت و سرمایه داران است، اما در عین حال گویای ضعف جنبش ما نیز هست. ضعفی که دولت و بورژوازی بدون مجبور شدن به حساب پس دادن و تقبل شکستهای مادی در فراغت کامل بزرگترین جنایت مرتکب میشوند و جنبش ما را از راه پیشروی و توجه و تمرکزش حول مسائل جدی تر دیگر باز میدارند. ما باید بتوانیم مبارزه حول عدم پرداخت دستمزدها را نیز به مبارزه متحد طبقه برای افزایش دستمزد، ایجاد تشکلهای کارگری، جاری کردن سنت اعتراض به هم پیوسته اعتصاب و خواباندن چرخ تولید آن سیستم فاسدی که نان ما را نیز به گروه گرفته است و بلاخره به خود آگاهی کمونیستی هر چه بیشتر جنبشمان تبدیل کنیم!

 

بر بستر تحمیل فقر و گرانی و بیکارسازیهای گسترده از جانب دولت و بورژوازی ایران، همچنان شاهد جنایت بیشتر درقبال طبقه کارگر هستیم. “دستمزد معوقه” یعنی جنایت بزرگ و دزدی علنی و “قانونی” علیه کارگری است که حتی اگر دستمزدش هم هر ماه بطور کامل پرداخت گردد هنوز٦تا٧ برابر زیرخط فقر زندگی میکند! با این جنایت دولت و بورژوازی ایران بخشی از طبقه کارگر را زمین گیر و به “مبارزه دفاعی” و درگیر شدن با گذشته و اینکه گویا بعداز ماها گرسنگی کشیدن در صورت گرفتن حقوق معوقه و دزدیده شده احساس” آرامش” کند و آنرا “پیروزی” تلقی نمائیم تا از نو برگردیم دوباره سر نقطه اول زندگی بردگی تن دادن به کار ارزان و تولید سود مجدد برای سرمایه داران و دولت کثیف ضد کارگری حاکم. بدین ترتیب هدف آنها نه تنها محتاج کردن اقتصادی کارگر به سرمایه داران و به قهقرا بردن کارگر و خانواده کارگری را دنبال میکنند که با تحمیل گرسنگی به کارگر اهدف سیاسی و تضعیف خصلت مبارزه متحد طبقاتی و سیاسی، ایجاد تفرقه و رقابت مسموم در صفوف کارگران، تحمیل تشدت و ناتوانی در تداوم مبارزه علیه نظام حاکم، و بلاخره به بیراهه بردن مبارزه برای سرنگونی نظام سرمایه داری و تلاش برای استقرار نظام سوسیالیستی و کارگری از جانب جنبش سوسیالیستی و طبقه کارگر آگاه و ضد سرمایه داری را دنبال میکنند. در اینجا است نقش کارگر پیشرو معنی دارد. که بتوان این نوع “مبارزه دفاعی” حول دستمزد معوقه، و خشم عمیق و انسانی کارگران در این نبرد را در جهت اهداف و منفعت کل طبقه سروسامان داده شود واجازه ندهیم کارگرانی که در این موقعیت دشوار قرار میگیرند تنها بمانند و صرفا حول مطالبه دستمزد معوقه مبارزه شان تداوم پیدا کند. مطالبه اضافه دستمزد، حق بیمه بیکاری، ممنوع کردن اخراجها، مجرم اعلام کردن کارفرمائی که دستمزد را نپرداخته، حق تشکل و تحزب را همزمان و بطور مستمر باید طرح نمود و یک پای ثابت مطالبات کارگری از جمله در مبارزه برای گرفتن دستمزدهای پرداخت نشده مان باشد.

 

در این هفته شاهد چند اعتراض و تجمع کارگری علیه نپرداختن دستمزدها بودیم از جمله:


 روز ٢٥ مهر بیش از ۴۰۰ نفر از کارگران شهرداری شوشتر در اعتراض به نپرداختن دستمزدهایشان سومین روز اعتصاب خود را مقابل ساختمان شهرداری ادامه دادند. روز ٢٤ مهر کارگران و کارکنان شهرداری مسجدسلیمان، در اعتراض به عدم دریافت چند ماه حقوق، حق بیمه و حق سنوات خود، در شهرداری تجمع کردند و دست به اعتراض زدند.روز دوشنبه ۲۳مهربازنشستگان شرکت مخابرات ایران در اعتراض به پرداخت نشدن مطالبات‌ خود در مقابل ساختمان مرکزی این شرکت تجمع کردند روز ٢٣ مهر ماه کارگران کنتور سازی قزوین به خاطر تعویق پرداخت دستمزدهایشان به طرف ساختمان استانداری این شهر راهپیمایی کرده و با اجتماع در آنجا خواستار پرداخت فوری طلبهایشان شدند. و بلاخره خبر فاجعه غیر قابل تصور اما واقعی مبنی بر: “بیش از ۱۸۰ کارگر کارخانه کنتورسازی خواهان گرفتن دست‌کم ۱۷ ماه حقوق دستمزد و دیگر مزایای شغلی خود هستند”


  
چکار باید کرد؟

 

اما همچنانکه اشاره گردید سوال محوری تر در مقابل ما این است که طبقه ما در این نبرد چگونه عمل خواهد کرد، به ویژه وظایف جنبش سوسیالیستی طبقه و رهبران پیشرو آن در این برهه چیست؟ آیا باز هم بیانیه دادنهای خشک و خالی در روزهای پایانی کار از طرف چند نهاد و تشکل کارگری ما را به هدفمان میرساند؟ کی باید از شرایط حاکم عمور کرد و خود را به ابزارهای نبرد علیه تعرض گستاخانه حاکمیت دسترسی پیدا کنیم؟ آیا نباید بتوان از فضای سیاسی اعتراضی کنونی به عنوان طبقه کارگر مستقل در کلیه مراکز متحدانه به میدان آمد و دست به ایجاد تشکلهای توده ای خود زد؟ آیا باز هم طومار نویسی و درخواست از این و آن مقام دولتی؟، آیا بجای سازماندهی نبرد طبقاتی و رودرو راضی شدن و سرگرم بودن به خبر رسانی و حضور در شبکه های اجتماعی پاسخگو است؟ آیا با ایجاد کانالهای “انقلاب کارگری” و اسم خودمان را به نادرست بر روی اخبار و فیلم دیگران زدن واقعا فکر میکنیم داریم برای انقلاب کارگری فعالیت میکنیم ؟ آیا باز ‌هم توصل به این و آن ماده از قانون ضد کارگری جمهوری اسلامی برای رسیدن به هدف خود؟ آیا باز هم پراکندگی و تشدت و رضایت دادن به چند حرکت کوچک و متفرقه؟ آیا باز هم فرقه گرائی و هر جمعی به فکر مبارزه صنف خود بودن؟آیا باز هم غیبت بخش عمده ای از طبقه ما در مراکز مهم کلیدی  در چنین نبردی که کل طبقه را هدف گرفته است؟ باز هم میدان داری خانه کارگر و شورای اسلامی و انجمن صنفی ها؟. ووو یا نه، خروش  نیروی عظیمی که تمام هستی جامعه را می سازد اما خود گرسنه مانده است؟ براستی ما در ایران چه چیز بیشتری از آنچه که تاکنون از دست داده ایم ممکن است با میدان آمدنمان برایمان پرهزینه تر تمام گردد؟ بر عکس! این پراکندگی و سکوت و تشدد و ضعف و گرسنگی و بی تشکلی و بی تحزبی در کنار خرافات دینی و ملی که متاسفانه در صف جنبشمان هست باعث گردیده است که همواره برای جنبش ما به مراتب پرهزینه تر و برای ارتجاع همراه با سود بری و آرامش بیشتر و تداوم حاکمیت ننگیشنان تمام گردد.

 

اگر  طبقه کارگر، رهبران پیشرو آن و جنبش ما، چنانچه بر بستروجود زمینه های مساعد اعتراضی نسبتا گسترده کنونی علیه فقر و بیکاری و اخراج و ندادن حقوق معوقه و علیه بازداشت فعالین کارگری و غیره نتواند اینبار گام  متحد تر ومحکمتری بردارد، از هم اکنون و دقیقا مانند خود دولت و سرمایه داران “زود هنگام” دست بکار نشود، نتوانیم راه های تامین اتحاد و به هم پیوستگی و شعار و مطالبه واحد، و تلاش برای سازمانیابی و تشکل یابی توده ای خود حول این مهم به سر آنجام برسانیم، و اگر نتوانیم ملزومات اعتراضات گسترده و به ویژه اعتصاب و خواباندن چرغ تولید را به هدف تحمیل مطالبات خود به سر آنجام برسانیم،دوره پیشرو میتواند به یک دوره به مراتب  درد آورتر برای جنبش طبقه کارگر ایران باشد. 

 

طبقه کارگر ایران اگر به هیاهوی چپ پوپولیست و جنجالهای هر روزه” سرنگونی” آنها توجه کنند، و خود  هوشیارانه و راسا با پرچم مستقل کارگری و سوسیالیستی به سوئی سرنگونی نظام بورژوائی و اسلامی گام بر ندارد، اگر به توهم پراکنی بخشی از آنها  حول کشمکش جناحهای رژیم، و “دخالت” ارتجاعی “امریکا” و برای “حق خلقها و ملیتها” گوش فرا بدهند، و اگر به سیاست مستقل کارگری و سوسیالیستی و انقلابی خود آگاه و به حزب سیاسی و سوسیالیستی خود متکی نباشند، از سازماندهی یک مبارزه واقعی طبقاتی و زمینی و تامین صف آرائی طبقاتی و سوسیالیستی خود علیه دولت و سرمایه داران باز خواهند ماند!

 

(توجه: این مقاله همچنانکه از تاریخ آن پیدا است، دو سال پیش منتشر شده است، از اینرو به  اضافه شدن معضلات ویرانگر ویروس کرونا به ویروس جمهوری اسلامی و یورش گسترده تر و جنایتکارانه سرمایه داران در این پوشش که به شرایط زندگی امروز طبقه کارگر تحمیل کرده اند، نپرداخته است. اما  دقیقا شرایط حاضر حاکم بر جنبش و جامعه  تاکید ده چندان بر درست بودن فراخوان آن مطلب و ضرورت تعجیل در " یک گام به پیش" حرکت کردن طبقه کارگر و فعالین سوسیالیست ان جنبش را  به منظور عملی کردن نکات مندرج در این مقاله را دارد.

از اینرو بازتکثیر این مقاله و نگاه ابژکتیو و راه حل سوسیالیستی که بر آن تاکلید شده است ضروری دانسته و مطالعه، باز پخش، و اقدام عملی فعالین جنبشمان در این مسیر را یکبار دیگر تاکید میکنیم.)

 

منبع: شماره ٧١ نشریه سوسیالیسم امروز
٢٨ مهر ١٣٩٧
٢٠ اکتبر ٢٠١٨
Simroz.org

 

بد حجابی زنان بازهم مشکل عمده جمهوری اسلام شد! زنان و حجابی که به زور بر سرشان رفت!

بد حجابی زنان بازهم مشکل عمده جمهوری اسلام شد!

زنان و حجابی که به زور بر سرشان رفت!

 

مدرتی است دوباره شیپور جمهوری اسلامی علیه زنان به صدا در آمده است،"وای مردم ببینید چه ظلم بزرگی در حق اسلام شد"، اسلامی که مبانی خرافی آن بنظر میرسد به تارموری ما زنان  توانسته حیاتش ادامه دهد، ما این تار موی سر خود را قیچی میکنیم تا این سیستم قرون وسطی از دوره  بچه بازی محمد شان تا خمینی جلادشان به گور تاریخ سپرده شود!

 

بله  این هیاوی ارتجاعی که متاسفانه بخشی از خود زنان مرتجع  و عقب مانده نیز همراهیش میکنند به خنده دارترین  جوک دوران  امروز جامعه تبدیل شده است. با این جنجالها ،شبیه دیگر سیاستهای این حکومت ضد  زن، میخواهند در این  شرایط آشفته و بحرانی  که سراسر جامعه و رژیم را فرا گرفته است شاید بتوانند بند استبداد را سفت تر کنند و راهی برای ادامه بقای خود بیابند.

 

مسئله "بد حجابی" خانما حاد ترین مشکل شده است. همیشه برخورد ماموران گشت ارشاد در خیابانها در ایام خاص مثل محرم و رمضان این چنین بوده  است.اما سالها ست که زنان و دختران بی توجه به تذکر و بد حجابی اعتراض خود را بیان میکردند، و از خیابان تا آژانسهای مسافربری تا محل تحصیل به درست زنان و دختران جوان این تکه پارچه که سمبل بردگی زن و نماد اسلام و جمهوری اسلامی است زیر پایشان له می کنند و به  نوعی  علیه آن "مبارزه منفی" میکنند. البته نا گفته نماند که از همان روزهای اول  شکست انقلاب ٥٧ به وسیله این جریان مرتجع  موصوع پوشش زن و حجاب اخباری کردن   تا کنون مشکل دولت اسلامی  بو ده و هست. حتی از مدتها قبل از طرف برخی از خود حامیان این نظام زمزمه "برداشتن حجاب " در تمام محافل مطرح بود، اما گویا جهت به انحراف کشیدن  افکار جامعه از مسائل و مشکلات عدید و گسترش فقر و گرانی و مسائل حاد روز از قبیل دلار۳۰تومنی، و گرانی سرسام آور خوراک و مسکن و اتوموبیل و طلا و بیکاریهای گسترده بود.

 

 اما بقول حضرات "منظره شهر را بد حجابی خانمها خراب کرده"، نشانه این است که جامعه بطور کلی و زنان بطور اخص از سیستم اسلامی و شریعت و حجاب اجباری میخواهد عبور کند و هزینه زیادی هم داده و خواهد داد برای تحقق آن. منظره شهر را میخواهیم با بی حجابی و لباس آزاد و مورد دلخواه خود زیبا کنیم!

 

امان از وقاحت بی حد و حصر این نظام و  مسئولین مملکتی که ۴۲ سال است افتضاح  به وجود آوردند و به عناوین مختلف از اسید پاشی بروی خانمها و دختران تا اعدام و شکنجه و اعمال  بی حقوقی  وغارت و چپاول  کل جامعه و مملکت را به خاک سیاه نشاندن، اما باز در آزار و اذیت وشکنجه های روحی وروانی دست بردارنیستند، چون در این ٤٥ سال از این راه قدرت خود را حفظ کرده اند.از زمان روی کار آمدنشان زبان خشونت زبان ارتباط آنها با مردم  خصوصا زنان بوده است.

 

حال باید گفت شما برای  ما زنان و همه جامعه از هر سمی مهلک تر و خطرناک تر هستید! اکثریت مردم با اعتراضات خود و مبارزات پی گیر خود دائما با رژیم در حال ستیز بوده و بارها در تمام مراکز کار و تحصیل و خیابانها و  دیوارهای شهر و فضاهای مجازی تنفر و انزجار خود را از این حکومت ابراز کرده و علنا بطور وضوح گفته اند ما جمهوری اسلامی نمیخواهیم. 

 

زنان مدرن و تحصیل کرده، زنان اگاه به منافع و حقوق برابر شهروندی خود امروز دیگر به زیر بار زور گویی ها نخواهند رفت. و نباید برویم!. ما مصمم و مقتدر با نگاه آزادیخواهانه و سوسیالیستی تا پس گرفتن حقوق پایمال شده خود از پای نخواهیم نشست. تا سرنگونی جمهوری اسلامی به مبارزه ادامه خواهیم داد.

زنده باد آزادی زنان و رفع هر گونه ستم از جامعه !

زنده باد سوسیالیسم !

زنده باد حزب سوسیالیست انقلابی ایران

 

منبع: شماره ١٣٤ نشریه سوسیالیسم امروز

حکومتهای خود کامه و مستبد و زمینه های قدرت گیری آن در ایران

حکومتهای خود کامه و مستبد و زمینه های قدرت گیری آن  در ایران

 در طول تاریخ دولتها امده اند و حکومتها یکی پس از دیگری از طریق" انقلاب"  و کودتا و یا حمله ی یک کشور خارجی برکنار شده اند و رفته اند.  اما انچه که باقی مانده  باز جامعه ای دیکتاتور زده و استبداد خواه بوده که به عنوان زیر بنای استبداد  از نو پایه گذار رو بنای حکومت مستبد بعدی حکمفرما بوده، که از نو بجز استبداد ، زورگوئی، دزدی، ریا و فساد و ضدیت با  جنبشهای اجتماعی، متمدن، پیشرفته، ترقیخواهی، سکولاریسم و سوسیالیستی هیچی برای مملکت به ارمغان نیاورده است. حربه دین و میهن پرستی همواره دو رکن ارتجاعی همه حاکمیتهای استبدادی در تاریخ ایران بوده که از این طریق کل جامعه را سرکوب و به عقب رانده اند و موجودیت خود را توجیه کرده اند.

 

 این واقعیت استبدادی و عقب ماندگی فرهنگی و سیاسی در کشور نه نشاط گرفته از نفس خصوصیات و عملکرد اجتماعی اکثریت شهروندان به ویژه جامعه کارگری، زنان، جوانان و فرهنگیان جامعه ، بلکه محصول اعمال هژمونیک سیاسی، شگردهای زورگویانه و فریب اقشار و طبقه خاص مذهبی و ملگرائی و روشنفگران نان به نرخ روز خور بوده است، از این رو وقتی جامعه به قلیان در آمده و نظامی مستبدی را سرنگون کرده، در پس نامادگی انقلاب کنندگان و جنبش و احزابشان، آماده شدگان باتجربه تر از جنس خاندان سلطنتی یا اسلامی یا ترگیبی از اسلام و شونیسیم و ناسیونالیسم ایرانی که تاریخا حافظ دولتهای مستبد سرمایه داری و واپسگرا بوده و هستند، قدرت را دوباره از راه سرکوب و ارتش و زندان و فریب و توصل به همان خرافه و حربه های دین و میهن پرستی بدست گرفته اند.

 

تنها راه  موثر نجات برای عبور از این بحرانها و شکل ادواری قدرت گیری حکومتهای مستبد و قرون وسطی در این است که به جای توجه صرف به عوض کردن ساختار قدرت، بجای فریب خوردن جامعه حول پروپاگند مذهبیون و ملی گرایان، بجای چشم دوختن به "کمکهای خارجی" به راه سوم، یعنی به راه سوسیالیستی و انقلابی، راه قیام سازمانیافته از پائین و ضرورت ایجاد تحولات بنیادی  در جامعه، و تغییر در فرهنگ حاکمی که  نظامهای مستبد و سرمایه داری به مثابه داده های طبیعی"فرهنگ ایرانیان" بخورد جامعه داده اند،  به نقد و طرد همه این فرهنگ و سنن و خرافات در امور اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، آموزش و پروش و اداره کشور باید پرداخت و تمرکز نمود. تا این اتفاق صورت نگیرد، اگر سرنگونی جمهوری اسلامی هم ممکن گردد مطمئن نمیتوان شد که یک نظام بهتری سر کار خواهد آمد. در درون جامعه  همین امروز باید علیه "فرهنگ ایرانیان" فاسد شده دست حاکمیتها، ایرانیان حامی خرافات دینی و نژادپرستی و شونیستی، ایرانیان فاسد و دزد و دروغگو و ریاکار و... به مقابله قاطع برخواست،. هر قدم پیشروی در این مسیر میتواند هم راه سرنگونی جمهوری اسلامی را هموار تر کند، هم راه مسدود کردن به قدرت خزیدن مجدد یک استبداد دیگر حال با هر اسم و آرم فریبکارانه ملی و دمکراسی و یا سلطنتی!

 

 تا زمانی که انقلابی کارگری، مترقی و برابری طلبانه و آزادیخواهانه در زیر بنای جامعه به وقوع نپیوندد ساختار قدرت و رو بنای سیاسی هیچ تغییری نخواهد کرد. به معنی دیگر انقلاب مترقی و ضد عقب ماندگی های ملی و مذهبی تحمیل شده لازم است همزمان هم در زیربنا و هم در روبنا صورت بگیرد. پادشاهان امده اند و رفته اند و اینک به جای تاج با عمامه بر این جامعه ی استبداد زده حکومت می کنند، اما در مقابل قرنها زندگی دها میلیون به تباهی رفته است. با این رویکرد به تغییر در جامعه است میتوان به دولت و نظام بر آمده از چنین جامعه مترقی و آزاد منش و برابری طلب را به نتیجه رساند. در تمامی مقاطع تاریخی ایران انچه مهم بوده و به ان کمترین توجهی نشده نقش اصلی جنبشهای پیشرو و طبقات اصلی سازندگان جامعه بوده است که  همین واقعیت به حضور و عروج تاریخی استبداد و به قدرت رسیدن یک مشت حامی نظام استبدادی مذهبی یا شونیستی منجر شده است.

 

حاکمیتهای تاکنونی با بهره جویی از بخشی از روحیات و ویژگی های فرهنگی و روحی و شخصیتی شهروندان، که گفتیم خود این طبقات و نظامهای حاکم خالق آن فرهنگ و شخصیتیها بوده اند، و اکنون به عملکرد منفی و "فرهنگی ما ایرانیان" تبدیل شده است، همواره توانسته اند که بر گرده ی جامعه سوار شوند و حتی از خود "مردم" علیه مردمان زحمتکش و واقعی جنایت و سرکوب و استبداد اعمال نمایند. و از این طریق به بقای عمر انگل وار خود ادامه دهند.

 

نه تنها نقد و افشای حاکمیتهای سیاه و مستبد از نوع جمهوری اسلامی یا سلطنتی که نقد و طرد همه فرهنگ و اعمال و روحیات ارتجاعی "مردم" و خلقها" و "هم میهن ها" یمان را  نیز باید آشکارا در دستور همه مبارزین راه آزادی و برابری قرار بگیرد تا مسیر استبداد زدائی، و سرچشمه زمینهای اجتماعی تداوم حکومتهای خود کامه و ارتجاعی را خشکاند، و سر آنجام راه رسیدن به آزادی، برابری و سوسیالیسم را در کشور هموار نمائیم.

بدون آزادی و برابری و سوسیالیسم، جمعیت هشتاد میلیونی ایران از لجن جمهوری اسلامی و تاریخ ننگین نظامهای پیشین و مستبد رهائی پیدا نخواهد کرد!

منبع: شماره ١٣٤ نشریه سوسیالیسم امروز

October 22, 2020

مهاجم جوانی در فرانسه با فریاد «الله اکبر»، سر معلمی را با چاقو برید!

مهاجم جوانی در فرانسه با فریاد «الله اکبر»، سر معلمی را با چاقو برید!

http://www.azadi-b.com/G/file/Boridan.ser.moelem.Faransavi.pdf

October 21, 2020

پردۀ ایدئولوژی را از روی رابطۀ اجتماعیِ سرمایه کنار بزنیم!

 پردۀ ایدئولوژی را از روی رابطۀ اجتماعیِ سرمایه کنار بزنیم!

 

می بینیم که این روزها قیمت مرغ و تخم مرغ افسار پاره کرده و بی وقفه و با شتابی هولناک افزایش می یابد. اگر از خودمان بپرسیم چرا مرغ گران است به احتمال زیاد اولین پاسخی که می شنویم همان است که مدیای رنگارنگِ حاکم – از رسانه های جمهوری اسلامی گرفته تا «بی بی سی»، «وی اُ ای»، «ایران اینترنشنال» و «من وتو» –  در ذهنمان فرو کرده اند: تقاضا برای مرغ زیاد است و عرضۀ آن کم؛ پس قیمت اش بالا می رود. اما به چشم خود می بینیم که چیزی به اسم کمبود عرضۀ مرغ وجود ندارد و در این مملکت انبوه بیکرانی از نه تنها مرغ بلکه هر کالایی، از سفیدی نمک تا سیاهی ذغال، وجود دارد. پس بیاییم برای یک بار هم شده آن چه را که در ذهنمان چپانده اند به چالش بکشیم: اساساً چرا باید بین عرضه و تقاضای مرغ  یا هر کالای دیگری تفاوت وجود داشته باشد؟ چرا گاه عرضه از تقاضا پیشی می گیرد و گاه تقاضا ازعرضه جلو می افتد؟ آیا اگر تولیدکننده به اندازۀ نیاز مردم گوشت مرغ تولید کند بازهم بین عرضه و تقاضای آن تفاوت به وجود می آید؟ برای یک لحظه به کسی فکر کنیم که مرغی و خروسی در خانه دارد و جوجه های آنها را پرورش می دهد تا نیازش به گوشت مرغ را تأمین کند. خواهیم دید که برای این فرد عرضه و تقاضای مرغ با هم برابرند و هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارند. نتیجه می گیریم که اگر در کل جامعه نیز گوشت مرغ به اندازۀ نیاز مردم تولید شود هیچ تفاوتی بین عرضه و تقاضای آن به وجود نمی آید، و ما چیزی به اسم گرانی مرغ نخواهیم داشت. پس علت این گرانی، کمبود عرضه در مقابل افزایش تقاضای آن نیست، بلکه این است که گوشت مرغ نه با هدف رفع نیازهای مردم بلکه با هدف دیگری تولید می شود. این هدف دیگر چیست؟

کافی است که لحظه ای به کار و بار تولیدکنندۀ مرغ بیندیشیم تا به این هدف پی ببریم. این تولیدکننده نه خودش به آن همه مرغی که تولید می کند نیاز دارد و نه هیچ انگیزه ای برای رفع نیاز مردم به گوشت مرغ دارد. او مرغ را فقط و فقط با این انگیزه تولید می کند که آن را به قول معروف به پول نزدیک کند. مقداری پول دارد؛ آن را صرف تولید مرغ می کند تا پول بیشتری به دست آورد. تفاوت پول اولیۀ او با پولی که پس از تولید مرغ و توزیع آن در بازار به دست می آورد همان چیزی است که به آن سود می گوییم. پس این تولیدکننده، مرغ را برای به دست آوردن سود تولید می کند. به این ترتیب، پردۀ ایدئولوژِیِ نسبت دادن گرانی به عرضه و تقاضا کنار می رود و در پس این پرده واقعیت کسب سود را به عنوان عامل گرانی کالاها  می بینیم.

اما در این جا با پردۀ ایدئولوژیک دیگری رو به رو می شویم. نه فقط سرمایه داران و دولت بلکه بسیاری از مردم منکر نیستند که تولیدکنندۀ مرغ آن را برای کسب سود تولید می کند. اما آنها سود را حق این تولیدکننده می دانند و می گویند او پولش را صرف کرده تا از یک طرف امکانات تولید اعم از زمین و سوله و ساختمان و ماشین و مواد اولیه و دیگر وسایل تولید تهیه کند و از طرف دیگر کارگر استخدام کرده و به او مزد داده تا با استفاده از این وسایل برایش مرغ تولید کند. به این ترتیب، از نظر آنها، تولیدکننده هم پول خرج کرده و هم از توان مدیریت اش مایه گذاشته تا سود به دست آورد، و حق اوست که سود ببرد و با انباشت این سود روز به روز بر سرمایه اش بیفزاید. آنها شاید حتی بگویند این تولیدکننده ممکن است فقط آدم خرپولی باشد و هیچ نشانی از هوش و ذکاوت و تدبیر و مدیریت در او نباشد. اما او می تواند با همان پولش باهوش ترین و کارآمد ترین مدیران تحصیل کرده را به خدمت بگیرد تا مرغ را در بازار با قیمتی بالاتر از قیمت تولیدِ آن بفروشد و به این ترتیب سود ببرد. به عبارت دیگر، از نظر آن ها، سود عبارت است از تفاوت بین قیمت تولید و قیمت بازار و هرچه مدیریت تولید کاردان تر و کارآمدتر باشد این تفاوت نیز بیشتر خواهد بود.

اما سود عبارت است از مقداری پول، و پول هم پیش از هر چیز یک شیء مادی است که هرچه قدر باهوش و مدیر و مدبر باشیم بازهم نمی توانیم آن را از عدم به هستی بیاوریم، مگر آن که جادوگر باشیم یا معجزه کنیم. تولیدکنندۀ مرغ هم این را بهتر از هرکس دیگر می داند که بی مایه فطیر است و برای آن که پول روی پولش بگذارد اول باید پول داشته باشد. پس باید لوازم مادی تولید مرغ را یکی یکی بررسی کنیم تا ببینیم سود از دل کدام یک از آنها بیرون می آید.

چنان که گفتم، تولیدکنندۀ مرغ از یک سو دفتر و دستک و ساختمان و زمین و سوله و انبار و ماشین و جوجۀ یک روزه و خوراک مرغ و... را تدارک می بیند، که در اصطلاح اقتصاد به مجموع آنها «سرمایۀ ثابت» می گویند، و ازسوی دیگر به کارگر مزد می دهد یعنی «سرمایۀ متغیر» خود را به کار می اندازد تا کارگر با استفاده از سرمایۀ ثابتِ او برایش مرغ تولید کند. از همین نام گذاری پیداست که آن چه در جریان تولید تغییر می کند و در واقع افزایش می یابد نه سرمایۀ ثابت بلکه سرمایۀ متغیر است، زیرا آن چه از سرمایۀ ثابت به مرغِ تولیدشده منتقل می شود مقدار ثابتی ارزش است که در این سرمایه به شکل کالاهای فوق درآمده و جز این که پس از مدت مشخصی در مرغ تولیدشده مصرف و درواقع مستهلک شود هیچ تغییر دیگری نمی کند. تنها یک کالا وجود دارد که با مصرفش ارزشی بیش از ارزش صرف شده برای تولید آن («ارزش اضافی») به وجود می آید و آن کالای زنده ای به نام «نیروی کار» است. بنابراین، این واقعیت از آفتاب هم روشن تر است که آن چه تحت عنوان سود به پول اولیۀ تولیدکننده اضافه می شود چیزی جز همین ارزش اضافی نیست، ارزشی که از جسم و جان کارگر بیرون کشیده می شود. به این ترتیب، معلوم می شود که گرانی مرغ نه ناشی از قانون عرضه و تقاضا بلکه به علت تولید سودمحوری است که اساس آن استثمار انسان از انسان است.

اما نسبت دادن گرانی کالاها به عرضه و تقاضای آنها تنها ایدئولوژی یی نیست که رسانه های دنیای سرمایه داری برای پنهان کردن استثمار انسان از انسان  در ذهن مردم می چپانند و مردم هم آن را باور می کنند. ایدئولوژی دیگری که این رسانه ها به ویژه در سال های اخیر در ذهن مردم کاشته اند و مردم هم آن را طوطی وار تکرار می کنند این است که علت گرانی مرغ کاهش ریال درمقابل دلار است، که به زعم مبلغان این ایدئولوژی صرفاً بر اثر تحریم های آمریکا به وجود آمده است. ایدئولوژی ها از خیال بافی های هیچ و پوچ به وجود نمی آیند؛ درست برعکس، از زمین سفت واقعیت بر می خیزند؛ منتها به شکلی پیچیده این واقعیت را تحریف می کنند، آن را کج و معوج نشان می دهند، بخشی از آن را به عنوان تمام آن نشان می دهند، یا شکل آن را بزرگ  و با اهمیت نشان می دهند تا بر محتوای واقعی اش پرده بیندازند. یک نمونه از کاربرد ایدئولوژی که در آن ماهیت واقعیت در پس ظاهری پرطمطراق پنهان می شود همین نسبت دادن گرانی مرغ به کاهش قیمت ریال در مقابل دلار و به طور کلی تحریم های آمریکاست.

کاهش قیمت ریال نسبت به دلار درواقع کاهش ارزش نیروی کار (مزد کارگر) در مقابل سرمایه است. سرمایه دارِ تولیدکنندۀ مرغ در حالی که مزد کارگر را به ریال می دهد (تازه اگر بدهد)، ریالِ به دست آمده از استثمار او را بلافاصله به دلار تبدیل می کند تا ارزش پولش کم نشود. کارگر نمی تواند این کار را بکند. او اگر خیلی زرنگ باشد حداکثر می تواند مخارج زندگی خود و خانواده اش را با همان ریال دریافتی تأمین کند، زندگی یی که حتی به گفتۀ خودِ مقامات دولتی فرسنگ ها زیر خط فقر است. به عبارت دیگر، دخل و خرج کارگر به ریال است، که روزبه روز و ساعت به ساعت و حتی دقیقه به دقیقه کاهش می یابد، در حالی که سرمایه دار (با تبدیل بی درنگ سود و سرمایۀ خود به دلار) هم خودش به دلار خرج می کنند و هم سرمایۀ ثابت اش را روز به روز به دلار تبدیل می کند تا فربه تر از پیش شود. خلاصه آن که اکنون در ایران واحد پول برای کارگر ریال اما برای سرمایه دار دلار است. پس، به نرخ دلار در این روزها، واحد پول سرمایه دار بیش از سی صد هزار برابر واحد پول کارگر است. معنای این واقعیت هولناک چیزی نیست جز آن که ارزش نیروی کار کارگر دم به دم کاهش می یابد و ارزش سود و سرمایۀ سرمایه دار لحظه  به لحظه افزایش می یابد. پس می توان گفت اکنون در ایران رابطۀ کارگر و سرمایه دار است که شکل رابطۀ ریال و دلار را به خود گرفته است.

بدیهی است که بر بستر چنین درۀ عمیقی در میان طبقۀ سرمایه دار و طبقۀ کارگر کاهش قدرت خرید کارگر خود را از جمله به صورت افزایش قیمت مرغ  نشان می دهد. پس تا اینجا و در این چهارچوب، درست است اگر بگوییم گرانی مرغ ناشی از کاهش وحشتناک قیمت ریال و به طور کلی تحریم های آمریکاست. اما این جلو صحنه یک پشت صحنه هم دارد. اگر چهارچوب گسترده تر رابطۀ اجتماعی سرمایه یعنی خرید و فروش نیروی کار نبود اساساً چیزی به نام افزایش قیمت دلار و کاهش قیمت ریال  به وجود نمی آمد. اگر بستر رابطۀ خرید و فروش نیروی کار وجود نمی داشت، بین ریال و دلار چنین درۀ عمیقی نمی توانست به وجود آید. به عبارت دیگر، جز در صورت استثمار کارِ مزدی چیزی به نام تشدید این استثمار نمی تواند وجود داشته باشد. تنها بر بستر استثمار طبقۀ کارگر است که دراوضاع بحرانی نظیر اوضاع کنونی ایران این استثمارمی تواند به این یا آن شکل تشدید شود. بنابراین، می بینیم که در این جا نیز واقعیت استثمار انسان از انسان است که در پس ایدئولوژی پنهان می شود، ایدئولوژِی یی که گرانی مرغ را صرفاً ناشی از تحریم ها و کاهش قیمت ریال نشان می دهد. شناخت درست اوضاع اقتصادی - اجتماعیِ کنونی ایران و پیامدهای سیاسی آن در گرو آن است که در پس رابطۀ ریال و دلار، رابطۀ کارگر و سرمایه دار را ببینیم، یعنی در پس گرانی مرغ، و به طور کلی گرانی هر کالایی جز نیروی کار، شیوۀ تولید سرمایه داری را ببینیم.

محسن حکیمی

28/7/1399

سیزده هزار پناهجو ابزار فشار و قربانی معاملات سیاسی و اقتصادی میان اردوغان و اروپای متحد

سیزده هزار پناهجو ابزار فشار و قربانی معاملات سیاسی و اقتصادی میان اردوغان و اروپای متحد

با وقوع سیل اخیر بسیاری از چادرهایی که پس از آتش سوزی در محل جدید برقرار شده بود از میان رفته اند و بسیاری از پناهجویان آواره و بی سرپناه شده اند در تمام مقر جدید که گفته میشود چندین هزار چادر را در برمیگیرد دوش حمام موجود نیست و در سرمای موجود و در پیش, بسیاری از پناهجویان در آب دریا خود را می شویند. سردی زمستان در پیش است و نگاه سرد دول اروپایی هزاران آواره و درمانده را بدرقه می کند. تراژدی دلخراش جدیدی در جهنم مهاجران در برابر چشمان ماست اما میتوان با اعتراضات گسترده از آن جلو گرفت.علیرغم کمک های بیدریغ سازمانها و نهادهای مردمی و بین المللی برای بهبود شرایط زیستی پناهجویان در موریا اما در این راستا موفقیت کمی داشته اند

***

در شرایط و اوضاع و احوال کرونایی که دنیا را بخود مشغول کرده است و بسیاری از دول جهان را همراه با اقتصاد این کشورها در آستانه فروپاشی قرار داده است, در ناکجاآباد موریا سیزده هزار پناهجو از کودک و سالخورده نه تنها با ویروس همه گیر کرونا درگیرند که از زمین و هوا بر آنان میبارد. هنوز خاکستر سرپناه اجباری قبلی شان در موریا باقی است و دود ناشی از آتش سوزی گسترده اماکن اسکا ن شان که چندی پیش اتفاق افتاد , فرو نخفته است که چادرهای اضطراری شان در مکان جدید را سیل برده است. شدت این سیل بقدری بوده است که کف چادرهای باقی مانده نیز آب گرفته است و در این چادرها نه میتوان نشست و نه خوابید.

 

اختاپوس مرک و نیستی و بیماری آنها را رها نمیکند. موریا آبستن فاجعه ای بزرگ است. کرونا, آتش سوزی, سرمای زمستانی در پیش , باران و سیل و بیماریهای واگیر ناشی از کمبودهای بهداشتی و آب آشامیدنی, درگیری های ملیتی در میان آنها, بیماری های روحی گسترده و خرناسه دسته ها و طیفهای فاشیستی محلی, قوانین ضد انسانی پذیرش پناهنده گی از سوی اتحادیه اروپا در شرایط موجود, همه و همه  جان سیزده هزار پناهجوی درمائده را تهدید میکند. برخی از پناهجویان با مشاهده شرایط زیستی در موریا گفته اند اگر میدانستیم چه در انتظارمان خواهد بود زیر بمبارانها و انفجار خمپاره ها میماندیم.

چادرهای اضطراری آنها که توسط نهادهای حقوق بشری و بین المللی  پس از آتش سوزی ایجاد شده بود را سیل برد و بار دیگر گره کوری که از سوی اردوغان و همتاهایش در یونان و اتحادیه اروپا ایجاد شده است را به صدر اخبار رسانه ها مبدل کرد.

موریا بعنوان اردوگاه هزاران پناهجو در شکم اروپای متمدن همانند لکه ننگی بر وجدان بشری اروپائیان و نقشه جغرافیایی این قاره سبز درآمده است. قوانین پناهندگی امروزه و با سیل مهاجرانی که خانه و کاشانه خود را برای حفظ جان خود ترک کرده اند و همان ها که از جنک و تباهی و تحجر ناشی از حکومتهای خود و سیاستهای جنگ افروزانه و سودجویانه دول امپریالیستی گریخته اند بشدت غیر انسانی و انسان ستیزانه است.

مشاهده تصاویر و ویدئو های منتشر شده از این اردوگاه وحشتناک قلب هر انسانی را میفشرد و دولتهای اروپایی نظاره گر این فاجعه انسانی هستند. چنانچه این دول باندازه هر فروند جنگنده و تانکی که تا بحال به دولت های پناهنده ساز منطفه و قاره آفریقا, فروخته اند, یک پناهنده از موریا میپذیرفتند امروزه این اردوگاه پناهندگی موجود نبود.

با وقوع سیل اخیر بسیاری از چادرهایی که پس از آتشسوزی در محل جدید برقرار شده بود از میان رفته اند و بسیاری از پناهجویان آواره و بی سرپناه شده اند در تمام مقر جدید که گفته میشود چندین هزار چادر را در برمیگیرد دوش حمام موجود نیست و در سرمای موجود و در پیش, بسیاری از پناهجویان در آب دریا خود را می شویند. سردی زمستان در پیش است و نگاه سرد دول اروپایی هزاران آواره و درمانده را بدرقه می کند. تراژدی دلخراش جدیدی در جهنم مهاجران در برابر چشمان ماست اما میتوان با اعتراضات گسترده از آن جلو گرفت.

علیرغم کمک های بیدریغ سازمانها و نهادهای مردمی و بین المللی برای بهبود شرایط زیستی پناهجویان در موریا اما در این راستا موفقیت کمی داشته اند و چنانچه کمی عمیقتر به این معضل پناهنگی نظری بیافکنیم خواهیم دید که تنها  با پیشگیری از سودجوئی و ایجاد تشنج و جنگ افروزی از سوی کشورهای امپریالیستی است که میتوان این پیدده مهاجرت و پناهجویی را چهره معقولی داد. بعبارت دیگر تشنج زدایی را میبایست در برابر تشنج زائی و جنگ افروزی در برابر افکار عمومی جهانیان گذاشت و در برابر آن ایستاد

 20.10.2020

گزارش زلمی نامور شاهد عینی این وقایع هولناک در جهنم پناهندگان بسیار گویاست.

 

کاراتپه یا موریای شماره 2 - گزارش زلمی نامور از جزیره لسبوس برای “مبارزه برای جهانی بدون مرز”


در حاشیه حمله حشدالشعبی به دفاتر حزب دموکرات کردستان عراق در بغداد

در حاشیه حمله حشدالشعبی به دفاتر حزب دموکرات کردستان عراق در بغداد

وحوش اسلامی حشدالشعبی در واکنش به صحبتهای هوشیار زیباری که  دو هفته قبل از دولت عراق خواسته بود تا «منطقه سبز بغداد را از حضور حشدالشعبی پاکسازی کند» در هفده اکتبر به دفاتر حزب دموکرات کردستان عراق در بغداد حمله کردند. و آنرا به آتش کشیدند.

حمله وحوش اسلامی به دفاتر حزب دموکرات کردستان عراق در بغداد از چند زاویه قابل بررسی است.

در عراق از سال ٢٠٠٣ خلاء قدرت دولتی وجود دارد.  حکومت اسلامی با هزینه های میلیاردی و اختصاص منابع تسلیحاتی و نیروهای نظامی آموزش دیده سیاست قدرت دوگانه  را همواره پیگیری کرده است. با پیش گرفتن این سیاست توانسته است به  مانور نظامی و بسیج نیروهای تروریستی و اسلامی بپردازد و  دامنه هژمونی  بر احزاب سیاسی در قدرت و مجلس موزائیکی قومی ــ مذهبی در عراق را گسترش دهد.

حشد الشعبی در  سال ۲۰۱۴  در بحرانی ترین شرایط سیاسی ـ نظامی  عراق و تعرض و تصرفات داعش در عراق ایجاد شد. قاسم سلیمانی با استفاده از فتوای سیستانی و با وارد کردن سپاه قدس به مناطق جنگی در عراق عملا ابتکار عمل اول در ایجاد حشدالشعبی را بدست گرفت.

از سال٢٠٠٣ ببعد، حضور نظامی ـ لجستیکی و دخالتهای سیاسی حکومت اسلامی در عراق روز به روز بیشتر میشد. دخالت و نزدیکی سپاه قدس و نیروهای  حکومت اسلامی در اقلیم کردستان بیشتر از هر منطقه ای پُر رنگ و بیشتر شده بود. اتحادیه میهنی به رهبری جلال طالبانی عملا به بخشی از نیروهای حکومت اسلامی تبدیل شده اند. همکاری های حزب دموکرات کردستان عراق، مسعود بارزانی، با حکومت اسلامی نیز با دایر کردن کنسولگری و ده ها لانه تروریستی در شهرهای کردستان عراق امری شناخته شده است.

 

پیامد نخست؛ ناامن کردن فضای اعتراضی جامعه توسط حشدالشعبی

اکنون که مردم و مبارزین انقلابی و اکتیویستها در چندین شهر از جمله در بغداد، نصر و بصره در تدارک سازماندهی راه پیمایی در بیست و پنچ اکتبر بمناسبت آغاز اعتراضات میدانهای تحریر هستند، حشدالشعبی در نمایشی خوف انگیز و وحشیانه علیه یکی از متحدین دولت مرکزی در عراق (حزب دموکرات کردستان عراق) ــ حزب بارزانی به خیابان آمده و با نمایش قمه و شعارهای حزب الله قصد ناامن کردن  فضای اجتماعی جامعه و شهر بغداد را دارد.

 

پیامد دوم؛ علم کردن پرچم و کینه قومی!

از پیامد های حاصل از عربده کشی حشدالشعبی در بغداد مواضع ناسیونالیستی و قومپرستانه ای است که رهبری حزب دموکرات کردستان عراق در پیش گرفته است. بدست گرفتن "پرچم" بعنوان تصویر «نمادین کُرد» چیزی حز دامن زدن به قومگرایی و کینه قومی نیست.

حزب بارزانی و سران این حزب اگر مصمم هستند جواب  عربده کشی و نمایش قمه  کشی و تروریسم اسلامی حشدالشعبی را بدهند باید قاطعانه علیه آنها بایستند. سکوت نکنند! چاره مبارزه با عربده کشی حشد الشعبی مبارزه ای قاطع برای منحل کردن و کوتاه کردن دست تروریسم و تحرک نظامی حکومت اسلامی در اقلیم کردستان است. چاره اصلی و فشار اصلی تعطیل کردن تمامی کنسولگری ها، لانه های تروریستی و جاسوسی حکومت اسلامی در اقلیم کردستان است. راه مبارزه با حشد الشعبی پاکسازی سپاه قدس و تمامی جریانهای اسلامی است. حزب بارزانی و حزب اتحادیه میهنی و گوران و  اسلامی ها در چهار دهه گذشته سازش و همکاری با اسلام سیاسی و حکومت اسلامی و تروریسم را پیشه کرده اند و در تقویت تروریسم اسلامی و جکومت اسلامی کارنامه بس خونین و سیاهی دارند.

 

جواب مردم در عراق خلع سلاح حشدالشعبی و کمک به مردم ایران برای سرنگونی جمهوری اسلامی است!

از اکتبر سال ٢٠١٩ در اینروزها که این یادداشت درباره عراق و حشدالشعبی نوشته میشود، اعتراضات توده ای گسترده ای در بیش از هفده استان و دهها شهر عراق علیه سران و حاکمان در قدرت در محلس موزائیکی قومی ـ مذهبی شروع شد. یک خواست برجسته و همگانی توده های مردم انقلابی عراق که علیه فساد و دزدی و بیکاری و برای بزیر کشیدن قدرت در «منطقه سبز در بغداد» بخیابانها آمده بودند، کوتاه کردت دست جنایتکارانه و تروریستی رژیم اسلامی از زندگی مردم در عراق بود. دهها بنر از خامنه ای و قاسم سلیمانی را مردم به آتش کشیدند و چند بار به دفاتر و کنسولگری های حکومت اسلامی در شهرهای مختلف از جمله در کربلا حمله کردند و عملا مردم تنفر و نارضایتی عمیقی علیه حشدالشعبی، سپاه قدس و حکومت اسلامی را ابراز و به جهانیان و مردم در ایران و عراق اعلام کردند.

سازماندهی اعتراضات در گرامیداشت مبارزات توده ای در اکتبر ٢٠١٩ در راه است. در میدانهای تحریر بار دیگر صدای آزادیخواهی و سوسیالیستی، صدای کارگر برای رفاه و تامین معیشت و برابری، صدای جنبش نوین زنان برای آزادی و برابری و از بین بردن ستم و تبعیض جنسیتی، صدای آزادی تشکل و بیان و عقیده بلند میشود. حشدالشعبی و کل حاکمیت موزاییکی (قومی ــ مذهبی) در منطقه سبز بار دیگر بر خود میلرزند. و عربده کشی حشدالشعبی با صدای آزادیخواهی خفه میشود.

١٩ اکتبر ۲۰۲۰

ایسکرا ۳ ۱۰٦

 

 

زخمی عمیق که تنها میتواند با سرنگونی جمهوری اسلامی التیام پیدا کند

زخمی عمیق که تنها میتواند با سرنگونی جمهوری اسلامی التیام پیدا کند

 

خیزش آبان ۹۸ با گران شدن قیمت بنزین به مصاف با کل دستگاه حکومت اسلامی رفت اما مسئله تنها بدلیل گران شدن قیمت بنزین نبود بلکه مردم بخاطر خلاصی از شر حکومتی به میدان آمدند که از بدو ظهورش تا به امروز زندگی میلونها انسان در ایران را به تباهی، فقر، کشتار و دهها معضل اقتصادی، سیاسی و اجتماعی کشانیده است.

به سالگرد خیزش آبان نزدیک میشویم، خیزش و حرکتی که شکافهای عظیمی در پایه های ساختار رژیم اسلامی ایجاد کرده است. کشتار معترضین آبان، دستگیری و بازداشت هفت هزار نفر، شلیک عمدی به هواپیمای اوکرائینی و بالاخره مضحکه رسوای چرخاندن قاسم سلیمانی، تمام تلاشی بود که کاربدستان حکومت اسلامی کوشیدند برای بقای خود در مقابل جنبش سرنگونی بدان متوصل شوند.

اکنون دیگر نارضایتی ها و اعتراضات توده مردم بجان آمده از این وضعیت نیز در همان سطح یکسال قبل باقی نمانده است. مردمی که بیش از ١٥٠٠ کشته و هزاران مجروح و مفقود الاثر داده اند، مردمی که شاهد کشتار ١٧٦ انسان بی گناه در آسمان و زجر دادن داغداران این جنایت از جانب حکومت بوده اند، به چیزی کمتر از سرنگونی و به محاکمه کشیدن جانیان حاکم رضایت نمیدهند.

نتیجه جنایت حکومت در یکسال اخیر ایجاد زخم عمیقی بر پیکر جامعه بوده است. نه فقط وابستگان جانباختگان خیزش آبانماه و یا قربانیان شلیک به هواپیما، بلکه توده مردم خشمگین و کل جامعه، بدلیل فجایع و جنایات چهل ساله حکومت دمی آرام و قرار ندارد و عزم جزم کرده است  کل پرونده رژیم جنایت و وقاحت را در برابر جامعه بگشاید. اکنون دادخواهی و بزیرکشیدن و محاکمه جانیان حاکم در محور تقابل مردم و رژیم قرار دارد. فقر و فلاکت و بیحقوقی و سرکوب و انواع تبعیضات و نابرابری ها در جامعه بیداد میکند. اعتراض و مبارزه مردم علیه کرونای اسلامی و بدلیل مرگ روزانه ۱۵۰ تا بیش از ۲۰۰ نفر از شهروندان بر اثر ویروس کرونا و حلقه دادخواهی مردم علیه جانیانی که باندهای ریز و درشت حکومت مسبب همه این مصائب هستند، تنها از طریق بزیر کشیدن رژیم اسلامی میگذرد. جامعه خواستها و مطالبات انسانی و برحق خود را فراموش نکرده است اما مقابله با رژیم و مبارزه برای تحقق خواستهای برحق کارگران و زنان و جوانان و توده مردم به جنگی تمام عیار علیه جانیان حاکم و برای سرنگون کردن و بمحاکمه کشیدن آنان ارتقا یافته است. این درد و این زخم عمیق تاریخی تنها میتواند با سرنگونی جمهوری اسلامی التیام پیدا کند.

نهادها، چهره ها و فعالین و چهره های جنبش کارگری، جنبش رهائی زن، دانشجویان، معلمان، بازنشستگان، مادران خاوران و پارک لاله، خانواده های اعدامیان و زندانیان، در کنار دادخواهان کشتار آبانماه و خانواده های داغدار مسافرین هواپیما، جنبش عظیم علیه اعدام که قدرت خود در دفاع از معترضین محکوم به اعدام آبان و انزجار جامعه از اعدام نوید افشاری را در ایران و جهان بنمایش گذاشت و در یک کلام نود ونه درصدیها بمیدان خواهند آمد و با قدرت اتحاد وهمبستگی عمیقتر وگسترده تر از همیشه خود جلادان حاکم را بچالش میکشند و شاهد نبردهای سهمگین تری بین مردم و کل بساط حکومت اسلامی خواهیم بود. بدون تردید تجمعات، تظاهرات، اعتصابات وجنگ و گریزهای خیابانی گسترده ای در راه است. به تمامی اینها باید بایکوت نظامی و تسلیحاتی جمهوری اسلامی در عرصه بین المللی را اضافه کرد و باید با تمام قوا برای پیشروی و پیروزی در این جنگ همه جانبه آماده شد.

۲۹ مهر ۹۹

۲۰ اکتبر ۲۰۲۰

ایسکرا  ۱۰۶۳



 

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند. نمي‌ميرند. بازتوليد مي‌شوند.(٢٦ و پاياني)

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.

نمي‌ميرند.

بازتوليد مي‌شوند.(26 و پاياني)

 

حزب توده و انقلاب 1357

 

سران حزب توده‌ در مقطع انقلاب 1357، به منظور اثبات دريوزده‌گي خودشان به طبقه‌ي حاکمه جديد و اثبات اين‌که استالينيسم آن‌ها مغايرتي با مبانى اسلامى ندارد، ف.م. جوانشيرشان در مقاله‌يي با عنوان «اقتصاد اسلامى از ديدگاه آيت‌الله محمود طالقانى» بيان مي‌دارد که آن‌چه آيت‌الله طالقاني در مورد «اقتصاد اسلامى» بيان مي‌دارد، دقيقا" همان «راه رشد غير سرمايه‌داري» است كه «رفيق» خروشچف در شوروي به مرحله اجرا در آورده است.

در حقيقت عمده کار و فعاليت سران حزب توده‌ در مقطع انقلاب 1357 و تا کنون اين بوده است که به جمع‌آوري اطلاعات در سطح جامعه‌ از سازمان‌ها و احزاب و گروه‌هاي مخالف خط مشي حزب توده، به پردازند‌ و ارسال اين گزارش‌ها به قول خودشان به «رفقا» براي گرفتن «نواله‌ها» و سپس در اختيار قرار دادن آن‌ها به حاکميت جديد بوده است.

سران حزب توده‌ و چريک‌هاي فدايي اکثريت، اين دو جريان ضدبشري در مقطع انقلاب 1357، اعضا و هواداران خود را مکلف و موظف کرده بودند، تا در سازمان‌هاي سياسي آن هنگام، نفوذ کنند،(1) و از فعاليت‌هاي به قول آن‌ها «ضد انقلابي» اين «گروهک‌ها» گزارش تهيه کرده و به مقامات بالاتر ارائه نمايند.

در تصويب‌نامه پلنوم 16 حزب توده‌ در يکم بهمن 1357، آمده است: «تحکيم پيروزي انقلاب و کوشش در بازگشت‌ناپذير ساختن آن به مثابه اولين و مهم‌ترين وظيفه حزب ما در زمينه سياسي، از راه هم‌کاري همه‌‌جانبه با همه‌ي نيروهاي راستين انقلابي خلق و در درجه اول با نيروهايي که تحت رهبري آيت‌الله خميني قرار دارند و جلوگيري از هرگونه توطئه احتمالي عمال امپرياليسم و ارتجاع از طريق متوجه ساختن مردم از خطرات احتمالي، برداشتن ماسک از چهره تفرقه‌اندازان به هر لباس که در آيند و پيش‌برد گام به گام امر اتحاد نيروهاي ملي و دموکراتيک ضمن تمام کوشش براي پشتيباني از تصميمات مترقي دولت مهندس بازرگان و پس از آن از دولت ملي که بر پايه انتخابات آزاد به وجود خواهد آمد.»(خاطرات اسکندري: قسمت چهارم:ص240)

اسکندري سپس مي‌افزايد:«کوشش در ايجاد جبهه متحد خلق، براي آن‌که وعده‌هاي اجتماعي و اقتصادي که آيت‌الله خميني به عنوان وظايف جمهوري اسلامي مطرح کرده به وسيله دولت‌ها عملي گردد. حزب بايد به‌کوشد با اتکا به طبقه‌ي کارگر‌ و ساير زحمت‌کشان شهر و روستا، به ويژه با نيروهاي فعال انقلابي که تحت رهبري آيت‌الله خميني هستند، از جمله سازمان مجاهدين خلق و هم‌چنين با ساير نيروهاي انقلابي مانند سازمان چريک‌هاي فدايي خلق و گروه‌هاي مترقي روشن‌فکران و بخش دموکراتيک سرمايه‌داري‌ ملي بر پايه يک برنامه مترقي و خلقي زبان مشترک پيدا کند و جبهه متحدي به وجود آورد و اين جبهه را به صورت سدي در برابر تلاش‌هاي سازش‌کارانه جناح سرمايه‌داري‌ ليبرال ايران قرار دهد.» (پيشين:241)

کيانوري نيز در پاسخ پرسش مجله نيوزويک که «آيت‌الله خميني و حزب توده تا کجا مي‌توانند مسير مشترکي داشته باشند؟» پاسخ مي‌گويد: «مدت بسيار طولاني، من فکر نمي‌کنم هيچ‌گونه تفاوت فوق‌العاده‌يي بين سوسياليسم علمي و محتواي اجتماعي اسلام از سوي ديگر وجود داشته باشد. برعکس جهات مشترک فراواني هم دارند.» (روزنامه اطلاعات 16 بهمن 1357)

ايرج اسکندري در مصاحبه با تهران مصور شماره 21، 25 خرداد 1358، در پاسخ پرسشي که چرا حزب توده در برابر اقدامات ضد دموکراتيک نيروهاي انحصارطلب هيچ‌گونه موضع انتقادي ندارد، مثلا" در مورد تحريم مطبوعات يا حمله و تهاجم به آزادي‌هاي سياسي و اجتماعي. در برابر اين اقدامات ضد دموکراتيک سکوت کرده است، مي‌گويد:‌ «امام بارها گفته است «همه با هم» و اين به معني اتحاد کليه‌ي نيروهاي مترقي و مردمي صرف‌نظر از اعتقادات مسلکي و عقيدتي آن‌ها است. ... در ايران يک جريان انقلابي وجود دارد. مرحله اول آن يعني از بين بردن ديکتاتوري شاه و سرنگوني سلطنت به پيروزي رسيده است. انقلاب به تمام مردم تعلق دارد و امام در موضع ضدامپرياليستي قرار دارد ما بايد از او پشتيباني کنيم. انقلاب ايران دو محتوا دارد: ضدامپرياليستي_ملي، و ضد ديکتاتوري دموکراتيک اما در هر لحظه بايد ديد که کدام جهت عمده است. ... اما جهت عمده مبارزه، مبارزه ضد امپرياليستي است و بر همين اساس از امام پشتيباني مي‌کنيم. اين درست است که آن‌ها ما را قبول ندارند اما ما آن‌ها را قبول داريم.» (يادمانده‌ها و يادداشت‌هاي پراکنده ايرج اسکندري: 90-91)

و در پلنوم هفدهم حزب توده‌ در فروردين 1360، تصويب شد که: «رهبري حزب توده با پيروي دقيق و همه‌جانبه و با ارزيابي علمي از واقعيت انقلاب ايران به اين نتيجه رسيد که از خط امام خميني پشتيباني کند. ما عناصر عمده و تعيين‌کننده پنج‌گانه زير را در اين خط تشخيص داديم و زنده‌گي دو ساله نشان داد که ما در اين تشخيص خود اشتباه نکرده‌ايم.»(خاطرات اسکندري: قسمت چهارم:242)

و علي خاوري در مصاحبه‌يي با «نامه مردم» در سال 1398 گفت که «رفيق کيانوري گفته اگر از روي جسد ما هم رد بشوند ما خط امامي هستيم.»

کيانوري گفته است: «بين سوسياليسم و محتواي اجتماعي اسلام تفاوت چشم‌گيري وجود ندارد» و حتا در مصاحبه با يک روزنامه‌نگار غربي اعلام کرد که «برنامههاي آيتالله با برنامهي حزب توده ايران مطابقت دارد

علي خاوري جانشين کيانوري تز «اتحاد يک‌جانبه» براي حزب‌اش اجرا کرد که مفهوم آن تسليم بدون قيد و شرط به حاکمان جديد جمهوري اسلامي بود.

حزب توده در زمستان سال 1358، نوشت: «حزب توده ايران از همه‌ي اعضاء و هواداران خود و مردم ايران دعوت مي‌کنند که ... هرچه وسيع‌تر در رفراندوم قانون اساسي شرکت کنند و به اين سند راي مثبت دهند.»

واقعيت‌هاي تاريخي اين حقايق را انکار نمي‌کنند که دو جريان استالينيست ضد هم، يعني توده‌يي‌ها و مائويست‌ها [رنجبران] که در ريشه، با هم يکي هستند؛ در جريان انقلاب 1357، به عنوان بازوي راست بورژوازي عمل کردند و با طبقه‌ي جديد حاکم بر ايران، هم کاري بي‌قيد و شرطي را خالصانه آغاز کردند. سران هر دو جريان حتا به اعضاي و هواداران خود دستور دادند که در جنگ ايران و عراق شرکت کنند.

با شروع جنگ «هلران يکي از نقاطي بود که ارتش ايران از ما نيروي متخصص مي‌خواست... در سه راه دهلران پلي وجود داشت که آن سوي پل نيروهاي عراقي متمرکز بودند و از آن‌جا دهلران را زير آتش مي‌گرفتند. به همين دليل هم پيشرفت نيروهاي ارتش را فلج کرده و هم در کار جمع‌آوري محصول دهقانان اختلال ايجاد مي‌کردند. تنها راه حمله نيروهاي ارتش ايران به نيروهاي عراق، گذشتن از اين پل بود...تنها پل موجود از لحاظ استحکام قدرت آن را نداشت که تانک‌هاي ارتشي از روي آن عبور کنند... فرماندهان ارتش ايران به اين نتيجه رسيده بودند که به هر قيمت بايستي نيروهاي عراق را از آن منطقه بيرون برانند. بر اين اساس اعلام کردند که به مهندسان راه‌سازي  نياز فوري دارند تا  امکاني براي عبور تانک‌هاي ارتش پيدا کنند...يکي از اعضاي حزب رنجبران به نام ايرج فرهومند را به ارتش ايران معرفي کرديم... فرهومند تحصيلات خود را در رشته راه‌سازي در آمريکا به پايان رسانده و تخصص‌اش را در بخش محاسبه پل‌سازي از دانش‌گاه برکلي کاليفرنيا گرفته بود. او در ادامه بررسي‌هاي علمي، در رشته سنجش زلزله و محاسبه خطرات آن براي نيروگاه‌هاي اتمي در فرانسه کار مي‌کرد. برخي از تحقيقات علمي او در اين زمينه هنوز «سال هفتاد و شش» در دانشگاه برکلي کاليفرنيا تدريس مي‌شود... ايرج فرهومند موفق شد در ظرف چند روز، با محاسبه‌هاي دقيق براي زدن پايه‌هاي اضافي به زير پل، اين امکان را فراهم آورد که تانک‌هاي ارتش... از روي پل عبور کنند.

نيروهاي ايراني موفق شدند صدمات سنگيني به ارتش عراق وارد سازند... من شنيدم که فرماندهان ارتش و سپاه پاسداران همه شيفته او شده بودند... اما او سرنوشت تلخي داشت... او را به عنوان عضو حزب رنجبران شناسايي و دست‌گير کردند... آن‌طور که شنيديم، فرمانده اصلي منطقه دهلران، يک افسر ارتش عضو حزب توده ايران بود. او احتمالا" پس از مدتي با نظرات سياسي ايرج آشنا شده و پي مي‌برد که عضو حزب رنجبران است. وي به خاطر جلوگيري از نفوذ حزب رنجبران... ايرج فرهومند را به عنوان عامل نفوذي به کميته انقلاب اسلامي منطقه دهلران معرفي مي‌کند ...خبر دست‌گيري او... در منطقه پيچيد... او را اعدام مي‌کنند.

در مورد... فرهومند نکته قابل توجه ديگري نيز وجود دارد. سال‌ها پس از  مرگ او ايران با دولت فرانسه تماس گرفت تا يکي از متخصصان خود را براي ارزيابي از موقعيت نيروگاه اتمي بوشهر و سنجش زلزله و خطرات آن براي نيروگاه به ايران اعزام کند. دولت فرانسه در پاسخ به اين درخواست اعلام کرده بود که متخصصان در اين رشته در جهان انگشت شماراند. يکي از آن‌ها يک ايراني به نام ايرج فرهومند است که مدتي در نيروگاه‌هاي اتمي فرانسه به کار اشتغال داشته و تا آن‌جا که دولت فرانسه اطلاع دارد مدتي است به ايران بازگشته است.»(حميد شوکت: «نگاهي از درون به جنبش چپ، گفت وگوي حميد شوکت با ايرج کشکولي: ص220تا223)

نماينده‌گي حزب توده در آلمان، در 1360، در مورد مبارزان گفته بود است:

«حزب توده ايران اعلام مي‌دارد به موجب مسئوليتي که در قبال انقلاب و جمهوري اسلامي و مردم انقلابي ايران احساس مي‌کند هرگونه اطلاعي را که در مورد فعاليت توطئه‌گرانه‌ي ضدانقلاب به منظور براندازي جمهوري اسلامي ايران
و دستاوردهاي انقلاب بزرگ مردم ايران به دست آورده در اختيار مقامات مسئول قرار داده است و خواهد داد.» (اطلاعيه سازمان حزب توده در آلمان4 ژوئن 1981)

«به اعتراف صريح برخي از رهبران اکثريت در کنگره‌ي اول اين سازمان، دست‌کم از ماه‌هاي آغازين سال 1360، رئوس کلي سياست اين سازمان توسط هيئت سياسي حزب توده‌ي ايران تعيين مي‌شده است. يعني بين دو سازماني که خواهان يکي شدن بودند، يک نوع يگانه‌گي در تحليل و عمل وجود داشته است. سازمان اکثريت و حزب توده ايران در اسناد رسمي خود به هم‌کاري
همه‌جانبه و مهم خود با ارگان‌هاي سرکوب بر عليه «اتحاديه‌ي کمونيست‌ها» معترف شده‌اند. زماني که سران حزب توده خود را مجاز به جاسوسي و هرگونه اعمال غيرانساني نسبت به کساني که هم‌فکر آن‌ها نيستند، مي‌دانند به اين سخن لئونيد برژنف در کنگره 25 حزب کمونيست روسيه شوروي(1976) اعتقاد راسخ دارند و به آن عمل مي‌کنند که: «اکنون ديگر کافي نيست گفته شود که ايدئولوژي و سياست مائويستي با آموزش مارکسيسم لنينيسم الفتي ندارد. اين ايده‌ئولوژي و اين سياست به کلي دشمن مارکسيسم لنينيسم است.»(يک کنگره تاريخي:م.ب:انتشار حزب توده:9) به دنبال بيانات برژنف هيئت اجرايي حزب توده قرار صادر کرد: «سياستي که رهبران کنوني چين تعقيب مي‌کنند درست در جهت عکس جريان انقلابي است. مائويسم ... امروز نه تنها آشکارا با توطئه‌هاي امپرياليستي و ارتجاعي در اين کشورها هم‌داستان است، بل‌که دست در دست زمامداران فاشيست شيلي، آفريقاي جنوبي، شاه ايران عليه جنبش خلق‌ها اقدام مي‌کند ... حزب ما وظيفه خود مي‌داند اين سياست‌ها را افشا نموده ...» (پيشين:ص10) روي همين اصل است که اين چنين اعمالي را انجام مي‌دهد: هاشمي رفسنجاني در کتاب "عبور از بحران"، مي‌نويسد: «آقايان کيانوري و عمويي از رهبرانِ حزب توده آمدند و اطلاعاتي آوردند. معمولا با دادنِ اطلاعات با مسئولان رابطه برقرار مي‌کنند ... کيانوري و عمويي از حزب توده آمدند گزارشي از فعاليت ضدانقلابي يک گروهک کمونيستي به نام اتحاديه کمونيست‌ها دادند.» (شناخت سازمان‌هاي چپ در ايران شماره1:ص18)

لازم است اين‌جا گفته باشيم حزب توده در سال 1360، کتاب‌چه‌يي با تيراژ بسيار بالا منتشر کرد و در آن مدعي شد که حزب توده «هيجده سال در خط امام» بوده است. يعني از سال‌هاي 1342 به بعد حزب توده پيرو خط امام بوده است.

سران حزب توده‌ در سال 1361، بلافاصله بعد از دست‌گيري توبه کرده و به ريشه‌ي اصلي خود رجعت فرمودند. آن‌ها در اعترافات تله‌ويزيوني رذالت را به نمايش گذاشتند. و نيز در يک نمايش به غايت مبتذل، که محمدعلي عمويي آن‌ها را به صف کشيده و به مبصرشان تبديل شده بود، به نوبت جهالت‌هاي خود را به نمايش مي‌گذاشتند. از جمله در آن‌جا رضا شلتوکي اعلام داشت که «در زندان متوجه شده تمام اين سال‌ها کتاب‌هاي اشتباهي مي‌خوانده است!»

و نويسنده قلم به مزد حزب توده‌ (به آذين) در تاريخ 17 بهمن 1361، بازداشت مي‌شود و در هنگام پر کردن پرسش‌نامه در بازاداشت‌گاه مي‌نويسد: «رهرو راه انقلاب بوده‌ام و هستم. و با نظام برخاسته از انقلاب، هرچند که با من سر ناسازگاري داشته باشد، نمي‌خواهم ناسازگار باشم. مي‌نويسم. بي‌پرده پوشي.» (به آذين: بار ديگر و اين بار:7) «من خود را با اين بازجوي جوان و قدرت انقلابي که او نماينده‌ي آن بود در يک صف مي‌دانستم. ... انقلاب را ...اکنون با صورت اسلامي آن‌که سرانجام پيروز گشته بود کم‌ترين دشمني يا ستيز نداشتم. انقلاب اسلامي ايران بيش‌ترين بخش آرزوهاي مرا در زمينه‌ي استقلال کشور و آزادي توده‌ها، آن‌گونه که من در آخرين مرحله‌ي تکوين و تدارک انقلاب در «مباني عقيدتي اتحاد دموکراتيک مردم ايران» نوشتم و منتشر ساختم ... در برنامه‌ي عمل آينده‌ي خود داشت. ... بازجو و من، هر دو، سوداي انقلاب در سر داشتيم، هر دو سرباز انقلاب بوديم.» (به آذين: بار ديگر و اين بار:8) اکنون بقاياي اين حزب با همان سبک کار گذشته خود، انديشه‌ي مخرب و ضد انساني خود را تبليغ و ترويج مي‌کنند. آن‌ها خوب مي‌دانند که «شوروي» استالينيست و «اردوگاه سوسياليسم» بورژوايي‌شان براي هميشه به تاريخ پيوست شده است و ديگر تکرار نخواهد شد، مگر به صورت کمدي. اما بقاياي دو جريان ارتجاعي حزب توده‌ و فدايي اکثريت بي اعتبار و رسوا شده‌اند، و براي اين‌که اداي دَين کرده باشند از پوتين فاشيست حمايت مي‌کنند، اما توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند. نمي‌ميرند. بازتوليد مي‌شوند.

 نقدمان از سران حزب توده‌ را با گفتار احمد شاملو به پايان مي‌رسانيم؛ احمد شاملو در مصاحبه با مجله تهران مصور در چهار خرداد ۱۳۵۸، ابتدا از تجربه کوتاه مدت خود در پيوستن به حزب توده مي‌گويد: «بعد از کودتاي بيست و هشت مرداد رسما" به عضويت حزب توده درآمدم اما پس از جمع‌بندي مجموع کج‌روي‌هاي کميته‌ي مرکزي (اگر نخواهم بگويم خيانت مسلم) از قبيل مبارزه‌ي جاهلانه با حکومت مصدق و تاييد منافع نفتي انگليس در ايران در بحبوحه‌ي مبارزات همه‌گاني در جهت ملي‌کردن صنايع نفت، و ساکت نشستن در برابر کودتاي شاه، علا‌رغم سازمان نظامي گسترده‌يي که داشت، و لو دادن اين سازمان که منجر به اعدام شريف‌ترين مردان اين مملکت شد (چنان که من هنوز نتوانسته‌ام پس از ۲۵ سال غم شهادت مرتضا کيوان را کهنه کنم) و خطاهاي متعدد ديگري که بيش‌تر عمدي مي‌نمايد تا سهوي، از اين حزب کنار گرفتم، و امروز [1358] معتقدم که اين حزب يکي از ده‌ها لطمه‌يي است که روس‌ها از ۱۹۲۱ تاکنون به ما زده‌اند و شايد يکي از بزرگ‌ترين اين لطمات است. راهي که کميته‌ي مرکزي مي‌رود، پنداري به عمد در مسير بي‌اعتبار کردن سوسياليسم است. آخرين شاه‌کارشان شکستن تحريم رفراندوم[جمهوري اسلامي آري يا نه] بود. آقايان که پس از شهريور بيست با چپ‌روي بيمارگونه‌يي با شعار بي‌جان «دين ترياک توده‌هاست» به ميدان آمدند و سبب شدند جواناني که براي کار دهقاني به روستاها مي‌رفتند با بادمجان و کدو مورد تجاوز قرار گيرند. حالا کاسه‌ي گدايي به دست گرفته‌اند و به دريوزه‌گي کفي نان، مسلمان شده‌اند.»

سپس او ادامه مي‌دهد: «به شما گفتم که، من شخصا" عضو هيچ يک از احزاب نيستم. اما به فرض که بودم، چه‌گونه توقع داشتيد اتحاد حزب توده را مثلا" ـ در هر مقوله‌يي که باشد ـ با حزب خود بپذيرم؟ من معتقدم، و براي اعتقاد خود دلايل متعدد دارم، که پذيرفتن حزب توده در هر اتحاديه‌يي نقض غرض است و براي اين‌که همه چيز را گفته باشم اين را هم بگويم که در قضيه‌ي رفراندوم، از اين‌که حزب توده آن را تحريم کند بيش‌تر دلهره داشتم تا تاييدش؛ که خوش‌بختانه دلهره‌ي من بي‌جا بود و «رفقا» ثابت کردند هميشه همان خروس بي‌محل‌اند که بوده‌اند.»

شاملو در همين مجله در ارتباط با دفاع حزب توده از قانون مطبوعات که حاکمان جديد به تصويب رسانده بودند تا از مطبوعات آزاد خبري نباشد، مي‌گويد: «حزب توده هم که اين اواخر آب توبه به سر ريخته و ختنه را براي اعضاي خود اجباري کرده، دنبال فرمايشات «آقا اسلام» زبان گرفته بود که آره بابا، نغوذبالله مگر «مطبوعات بي‌ضابطه» هم مي‌‌شود؟» (احمد شاملو:هفته نامه تهران مصور شماره ۳۲ يکم تير ۱۳۵۸)و به دنبال آن نتيجه‌گيري مي‌کند که «برنامه طلوع خورشيد، به کلّي، لغو شده است. کلاغ‌هاي سياهي در راه‌اند تا سراسر اين قلمرو را اشغال کنند. خبرهاي بدي در راه است امّا کلاغ‌ها براي شما نيز حامل خبر خوشي نخواهند بود.»(پيشين)

سهراب.ن

30/07/1399

 

پايان

منابع مورد استفاده:

  1. تقي ابوالقاسم اوغلي ابراهيموف (شاهين): پيدايش حزب کمونيست ايران: ترجمه: ر. رادنيا:۱۳۶۰:نشر گونش
  2. لنين: مجموعه سخنراني‌هاي کمينترن:سچفخا
  3. تروتسکي: بين‌الملل سوم پس از لنين
  4. تروتسکي:تاريخ انقلاب روسيه: ترجمه: سعيد باستاني
  5. اسناد کنگره چهارم کمينترن
  6. اسناد کمينترن: درباره سازمانهاي کارگري: ترجمه: م.زماني
  7. اي.اچ.کار: تاريخ روسيه شوروي در سه جلد: ترجمه: نجف دريابندري
  8. هواداران سارمان وحدت کمونيستي: سياست حزب توده قبل و بعد از انقلاب
  9. ملاحظاتي در باره انترناسيونال سوم و مسئه شرق: مقالات نشريه «انديشه رهايي» شماره 2و3و5و7
  10. وحدت کمونيستي: نقد نظرات اتحاد مبارزان کمونيست
  11. وحدت کمونيستي: تروتسکيسم سقط ديالکتيک لنيني
  12. م.ن: پوپوليسم، بونديسم، استالينيسم، کالبدشکافي حزب کمونيست ايران
  13. هفته نامه رهايي: وحدت کمونيستي: شماره: 1 و 3
  14. هفته نامه رهايي: نقدي بر نظرات حزب توده ايران
  15. هفته نامه «انديشه رهايي»: وحدت کمونيستي: شماره: 5
  16. نويسنده نامعلوم:کتابچه حقيقت تيرماه 1377
  17. عبدالحسين آگاهي: تاريخ احزاب در ايران(حزب توده)
  18. صادق انصاري (ا.برزگر): از زندگي من پا به پاي حزب توده ايران 1375
  19. خاطرات ايرج اسکندري: بابک اميرخسروي و فريدون آذرنور1366
  20. بابک اميرخسروي: نظر از درون به نقش حزب توده ايران: نقدي بر نظرات کيانوري1375
  21. خاطرات اردشير آوانسيان: از حزب توده ايران 1369
  22. نصرت‌الله جهان‌شاهلوي افشار: ما و بيگانگان: سرگذشت: اوت 1982
  23. اردشير آوانسيان:يادداشت‌هاي زندان: انتشارات حزب توده
  24. ميخاييل کروتيخن: اسنادي از ارتباط شوروي و کمونيست‌هاي ايراني: ترجمه: ش.فرهمندراد
  25. گروه ياران حيدرعمواوغلي: مختصري درباره سرمايه‌داري‌ وابسته: 1358
  26. محمود طوقي:کندوکاوي در تاريخ معاصر ايران
  27. محمود طوقي:بازخواني تاريخ معاصر ايران: سچفخا
  28. محمود طوقي: محمدباقر امامي :پوينده راه نو
  29. محمود طوقي: خليل ملکي بايدها و نبايدها

محمود طوقي:تاريخ مختصر حزب توده‌ ايران 1320-1358

  1. عبدالله برهان: بيراهه: 1368
  2. عبدالله برهان: کارنامه حزب توده و راز سقوط مصدق 1378
  3. م.ا. به آذين: بارديگر و اين بار [خاطرات زندان]
  4. مائويسم فرزند خلف استالين: صداي انترناسيوناليستي
  5. باب آواکيان: کمونيسم نوين
  6. مصطفا شعاعيان:چند نگاه شتابزده
  7. مصطفا شعاعيان:پاسخ‌هاي نسنجيده به قدم‌هاي سنجيده
  8. شناخت سازمان‌هاي چپ در ايران شماره 1
  9. اساسنامه حزب توده ايران: کنگره پنجم 1382
  10. تروتسکي: استالينيسم و بلشويسم: سامان نو 11و12
  11. خسرو روزبه: اطاعت کورکورانه
  12. توفان: افسانه استالينيسم:1383
  13. بيژن سهيلي‌نيا: پايگاه اجتماعي حزب توده: ۱۳۹۸
  14. ناريا: اپورتونيسم واقعا" موجود: اسناد کامل پلنوم چهارم: 1359
  15. توفان: حزب توده ايران: نقد کنگره ششم: 1396
  16. اشرف دهقاني: چريکهاي فدايي خلق و بختک حزب توده خائن:1391
  17. احمد قاسمي:حزب توده ايران چه بود و چه شد: 1344
  18. غلامحسين فروتن: حزب توده در مهاجرت: 1392
  19. م.چلنگريان: فرزندان سليمان ميرزا جلد يکم
  20. خسرو شاكري زند:پشت پرده هاي سي ام تير
  21. خسرو شاكري زند: خسرو شاکري زند نگراني از تحريف تاريخ
  22. خسرو شاكري زند:هـشـدار به جبهه ي ملي ايران
  23. خسرو شاكري زند:كنفدراسيون و انقلاب بهمن (بخش اول) گفت‌وگو با:خ. شاکري
  24. خسرو شاكري زند:همکاري با احمد شاملو 
  25. خسرو شاكري زند:پيرامون کوچک خان جنگلي و تحريف استعماري تاريخ آن
    55. خسرو شاكري زند:گزارشي از تلاش براي مبارزه پارتيزاني از طريق کوبا، مصر و الجزاير
  26. خسرو شاكري زند:بازهم در نفي حکم اعدام
  27. خسرو شاكري زند:نقدي بر پاره اي از نظرات پيرامون نقش حزب توده در روزهاي ۲۵ تا ۲۸ مرداد(بخش اول، دوم)
  28. خسرو شاكري زند:يادداشتي پيرامون كودتاى ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و پلنوم چهارم حزب توده به سال ۱۳۳۶ - ۱۹۵۷
  29. خسرو شاكري زند:دروغ هرچه چربتر بهتر؟ پيرامون ادعاهاي دروغين پرويز ثابتي
    60. خسرو شاكري زند:آوتيس سلطان زاده (ميکائيليان) گرده‌اي از سرگذشت
    61. خسرو شاكري زند:مصاحبه اي پيرامون برخي خطوط کلي جنبش چپ ايران 
    خسرو شاكري زند
  30. خسرو شاكري زند:نامه ي ماکسيم گورکي به کميته ي ايران (لندن)
  31. خسرو شاكري زند:نُـخُستين پيام دکتر مصدق از راديو تهران به ملت ايران در جايگاه نُـخُست وزيري و به مناسبت اول ماه مه
  32. خسرو شاكري زند:مـصـدق، دمـوکـراتـي پـايـدار (بخش نخست، دوم)
  33. خسرو شاكري زند:خليل ملکي و مصدق:1394
  34. خسرو شاكري زند: کارنامه مصدق و حزب توده 1 و 2
  35. خسرو شاكري زند: «مصدق و ملکي»: نشريه شماره 7: مهر 1365

خسرو شاکري: ميلاد زخم

  1. جليل محمودي و ناصر سعيدي:شوق يک خيز بلند[نخستين اتحاديه‌هاي کارگري در ايران/نشر قطره؛ 1381
  2. يرواند آبراهاميان: اعترافات شکنجه شده‌گان/ مترجم رضا شريفي‌ها
  3. فريدون کشاورز: من متهم مي‌کنم کميته‌ي مرکزي حزب توده ايران را.
  4. حزب توده: جنبش کارگري و کمونيستي ايران: عبدالصمد کامبخش
  5. محمدحسين خسروپناه: سازمان افسران حزب توده ايران 1323-1333 :1377
  6. حزب توده ايران: کنگره ششم 1391
  7. گزارش محرمانه خروشچف به کنگره بيست 1956
  8. وقتي که رويزيونيست‌ها تاريخ مي‌نويسند: نقدي بر تاريخ نوين ايران: 1357
  9. حزب توده: يک کنگره تاريخي: درباره کنگره 25 حزب کمونيست شوروي:1355
  10. عبدالرحيم طهوري:نقدي بر کارنامه‌ي سياه يک ساله‌ي حزب توده
  11. ايرج مصداقي: نه زيستن نه مرگ: گزيده خاطرات:
  12. ارنست مندل: همزيستي مسالمت‌آميز و انقلاب جهاني: 1378
  13. ناصر زربخت: گذار از برزخ:يادمانده‌هاي يک توده‌يي در تبعيد:1373
  14. نورالدين کيانوري: گفتگو با تاريخ:1376
  15. حميد شوکت:نگاهي از درون به جنبش چپ ايران: گفتگو با مهدي خانبابا تهراني1368
  16. حميد شوکت: نگاهي از درون به جنبش چپ، گفت وگوي حميد شوکت با ايرج کشکولي.
  17. ناصر پاکدامن: نشريه «مردم»
  18. محمدحسين معزي: شکنجه و تيرباران افسران آزاديخواه
  19. غبارزدايي از آينه‌ها:متن کامل گزارش محرمانه خروشچف
  20. محمد تقي شهرام: دفترهاي زندان: انتشارات انديشه و پيکار فوريه 2012
  21. برگي از جنبش‌ كارگري كمونيستي ايران:خاطرات آلبرت سهرابيان
  22. خاطرات صفرخان: در گفتگو با علي‌اشرف درويشيان
  23. وحدت کمونيستي:ملاحظاتي درباره انترناسيونال سوم و مسئله شرق
  24. هوادارن سازمان وحدت کمونيستي: حزب توده قبل و بعد از انقلاب
  25. سازمان وحدت کمونيستي: دو بينش در حزب کمونيست ايران
  26. سازمان وحدت کمونيستي: نقد نظرات اتحاد مبارزان کمونيست پيرامون تئوري انقلاب ايران
  27. سازمان وحدت کمونيستي: راه رشد غير سرمايه‌داري‌ سراب يا واقعيت؟ نقدي بر راه رشد غير سرمايه‌داري‌ نوشته اوليانفسکي
  28. حسين فرزانه: پرونده پنجاه و سه نفر؛ انتشارات آگاه؛1372
  29. خاطرات خروشچف ترجمه ابراهيم يونسي
  30. الکساندر آرلف: تاريخ سري جنايت‌هاي استالين: ترجمه عنايت‌الله رضا
  31. توني کليف: مارکسيسم در هزاره؛ ترجمه بهزاد جعفرپور
  32. چنگيز پهلوان: لنينيسم در ايران
  33. حيدر نيري:روابط برون مرزي سچفخا:1395
  34. احسان طبري: کژراهه، خاطراتي از تاريخ حزب توده:1367:تهران:اميرکبير)

102: آوازخوان رقص برده‌گان: گزيده سخنراني و مقالات پيشه‌وري: ترجمه الناز انصاري و هژير پلاسچي

  1. بهزاد کاظمي:ملي‌گرايان و افسانه‌ي دموکراسي
  2. بهزاد کاظمي:سامان نو: شماره‌های 1 تا تا 16

 

توضيحات:

(1): به قول کتابچه حقيقت 1377، «درسال 1358، سعيدآذرنگ [مامور حزب توده‌] در رهبري سازمان چريک‌هاي فدايي خلق قبل از انشعاب نفوذ کرد، در بهمن1358، ســـــــازمان چريک‌ها پلنوم مخفي برگزار کردند. سعيد آذرنگ موفق شد که کليه اسناد پلنوم وگفت‌وگوها را به کيانوري تحويل دهد. کيانوري نيز سازمان مخفي را مسئول چاپ و انتشار آن نمود.»

نقدی بر بیانیه بایکوت حزب کمونیست کارگری(ح.ک.ک)

نقدی بر بیانیه بایکوت حزب کمونیست کارگری(ح.ک.ک) " ۲۸ مهر ۱۳۹۹- ۱۹ اکتبر ۲۰۲۰ جمهوری اسلامی باید از نظر نظامی و تسلیحاتی کاملا تحریم شود!" ح. جوینده

متاسفانه این حزب با بیانیه های این چنینی عمق کوته نگری سیاسی و مبارزاتی خود را به نمایش می گذارد. این حزب عمق رفتار و کنش سیاسیش به نظر می آید بر احساسات تند کودکانه  و بیشتر بر واکنش سطحی استوار است تا سیاستگذاری ژرف و آینده نگر. همانند همپالگی کارگزار و خائن وابسته به رژیمهای منطقه اسراییل و عربستان و... سازمان به اصطلاح مجاهدین که گاه و بیگاه با عکسهای ماهواره ایی دریافتی از خاک ایران در نقش پادو در جهت همین سیاست بایکوت های همه جانبه و جنگ علیه کشورمان ایران تلاش می ورزند. اخیرا هم این عمله عمال خارجی از طریق عکسهای ماهواره ایی دریافتی سرویسهای جاسوسی منطقه ایی و فرا منطقه ایی از داخل خاک ایران گزارش فعالیتهای مشکوک اتمی ایران را اعلان می دارد! که البته توده ها این خوش رقصیهای این سازمان مطرود و خائن را از یاد نخواهد برد. و البته قابل درک است اینها می خواهند نقش چلبی های دست نشانده را در ایران فردا بازی نمایند. آما زهی خیال باطل!

معمولا احزاب با عمق و نگرش سیاسی، فشار بین المللی سیاسی، تسلیحاتی و اقتصادی هدفمند، را به طریقی که به توده ها و اقتصاد مملکت ضربه ایی وارد نشود خواهانند. و آنرا به شکل هماهنگ و حساب شده با جنبش توده ها و کارگران در جهت قوت بخشی جنبشهای داخلی و با تمرکز بر قدم اول، عقب نشینی کامل رژیم و پاسخگو قرار دادن رژیم قرار می دهند، و دوم در جهت پویایی و  استحکام و سازمانیابی جنبش توده ها در جهت گذار یا براندازی رژیم قرار می دهند که از این دوم بیشتر نقش توده ها اساسی ست تا نقش خارجی. مسائلی که در بالا ذکر شد از بیانیه های عمیقا سطحی، احساسی، کودکانه  ح.ک.ک که  "خواهان بایکوت سیاسی، نظامی و تسلیحاتی، فرهنگی و ورزشی این رژیم است. " استنباط نمی شود. این بیانیه در درجه نخست نمایانگر استیصال حزبی ست که امید مبارزاتی خویش را در جهت تغییر و یا براندازی رژیم حاکم از طریق داخل و همت توده ها، مبارزه طبقاتی، و اعتصاب همگانی و قیام میلیونی توده ها از دست داده و همه آمال و آرزوهای خود را به نیروی خارجی و بایکوتهای یا تحریمهای آنان گره زده است. که البته با تاکید دوباره بر بی اعتنایی و ناباوری این حزب به مبارزه طبقاتی و نقش فراگیر توده ها در حضور موثر و عینی در تعیین کنندگی آنها در انقلاب آتی می باشد چیزی که عکس باورمندی همه کمونیستهای مارکسی در نقش حتمی و تعیین کننده کارگران برای انقلاب فردا می باشد. و نه نقش اصلی نیروی بایکوت خارجی و اندکی افراد در یک حزب یا فرقه.

از همه جالبتر اینکه بیانیه به منظور رفع تحریمهای تسلیحاتی اخیر شورای امنیت سازمان ملل بوده، آما طی مانوری به تایید بایکوت آمریکایی خانمان برانداز اقتصادی همه جانبه علیه توده های میلیونی مهر تایید می کوبد. و خواهان این نوع تحریمها بر همه زندگی و دار و ندار مردم می شود. این حزب نابخردانه از تحریم فرهنگی و ورزشی ایران سخن به میان می آورد. تحریم فرهنگی به چه منظور؟ هدفتان جلوگیری از کنسرتهای موسیقی در خارج کشور و یا شرکت فیلمهای ایرانی در فیستیوالهای سینمایی و یا هنری و  ... می باشد! تحریم ورزشی به چه منظور؟ هدفتان جلوگیری از مسابقات فوتبال و والیبال و شنا و کاراته و شطرنج و ... می باشد! حزب سیاسی که با سطحی نگری و کوته فکری سیاست ورزی می کند نشانهایی بسیاری از بی  ربط و ارتباطی این حزب با توده ها را به نمایش می گذارد. و سرانجامی بهتر از این نوع بیانیه هایی حاصلش نخواهد بود. توده ها در تمامی مشقت ها و دشواریها و سرکوبها و ستمها و ستمگری های توسط رژیم حاکم در ایران، حین مبارزه خستگی ناپذیر در همه عرصه ها، در ورزش و هنر و موسیقی ... هم تلاش می ورزند و یکی از برآمدگی های این نوع فعالیتها و اوجش حضور در مجامع و فستیوالها و مسابقات بین المللی ست. حالا ما بنشینم در دنیای بی ارتباط با ین توده ها و رنج و تلاششان، آنها را محروم از همه آنچه برایش تلاش می کنند در فضای بین المللی محروم سازیم و اسمش را بگذاریم سیاست ورزی! زهی خیال باطل. آقایان این سیاست ورزی شما نشان سطحی نگری شما در همه سطوح سیاستورزی شماست. تا زمانیکه سیاستتان با نیازهای واقعی توده ها گره نخورد  و آنها را درک نکنید در همین خواب و خیالات بی ارتباط با توده ها خواهید ماند. دیالکتیک سیاست،  مادی/عینی و تاریخی ست.

ح. جوینده

29 مهر 1399

20 Oct. 2020

October 20, 2020

در سوگ‌ «ته‌وار» ... به احترام جانِ جاویدان مستوره شهسواری؛ اولین زن اعدامی در کردستان ایران


در سوگ‌ «تهوار[1]»

به احترام جانِ جاویدان مستوره شهسواری؛ اولین زن اعدامی در کردستان ایران

 

فریادها از دهلیزهای زندگی می‌گذرد و درد از رگ و پیِ جان . جهان بی هیچ پایانی روشن و‌خاموش می‌شود و زمین بر مداری بی‌انتها، چرخش ناگزیر حیات را تداوم می‌بخشد. من تنها ستاره‌ای بودم بر این موج بی انتها ... فروغ ستاره‌ای در ظلمات آسمان ایران و شاهدی بر درد و رنج انسان.

 

روزنامه‌های‌ رژیم با تیتری درشت اعلام کردند که ۱۸ دختر ضدِ‌ انقلاب که مرتکب اعمال منافی عفت شده‌اند را دستگیر کرده‌اند در حالی‌که هیچ کدام باکره نیستند...!

... و ما ۱۸ نفر بودیم، زلال و پاک به‌سان رود، پیوسته چون دریا، جرم‌مان همین بود و ناپاکان این را بر نمی‌تابیدند . پس از آزادی دیدم که ناپاکان دیوارهای شهر را نیز به تصاویر قصابان خویش مزین کرده بودند. «عکس‌های خداگونۀ فرماندۀ شهید عملیات غرب، محمد بروجردی!» دیدن این تصاویر یا تصاویری دیگر از همان قماش که در جای جای شهر نصب شده بود، دشنه‌ای بود که هر روز بر پهلوی ما می نشست و روزهایمان را در تاریکی فرو می‌کشید. یورش بزرگ گله‌ای از بربرترین موجودات تاریخ بشری به سنندج، تا به امروز چنان در ضمیر ما حک شد و ریشه دواند که زدودنش، تنها با جارو شدن تمامییت نظام میسر است.

 

دستگیری های گسترده بعد از جنگ ۲۴ روزه و تسخیر سنندج در ۲۲ اردیبهشت ۱۳۵۹ یارای مبارزه را از جسم و جان باقی‌ماندگان  آن قیام خونین ستانده بود . شهردر اندوهی بزرگ و جانکاه فرو رفته بود. شمار دستگیرشدگان انبوه بود و جلادان جایی به جز جوخه های اعدام را برای آرام کردن روح سرکش آنان نمی‌شناختند. اعدام‌های تصنعی تمرین و مشق شبی بود برای پاسداران رژیم تا هیجان و هیستریِ کشتن در وجودشان فرو ننشیند. شب‌هنگام، دستهایمان را دستبند زده و برای واقعی‌تر جلوه دادن تشریفات اعدام پتویی را روی سرمان می‌کشیدند و با ماشین های کروکی جنگی تا مسلخ خونین‌شان با مشت و لگد همراهی‌مان می‌کردند...لحظه ها در سکوت و تشنج و فشار دندان‌هایمان بر هم سپری می‌شد و...

رگبار سرسام‌آور تیرهایی که آسمان را نشانه می‌گرفتند و خنده‌های زوزه‌ مانند و هیستریک قصابانی که ترس انسان از مردن برایشان مفری بود برای زدودن خستگی‌ بازجویی‌هایِ پیش از اعدام.

 آن روزها گذشت، اما جانِ جوانی ما در همان اعدام های ساختگی کشته شد و جز مرور اندوه و انبوه خاطراتی تلخ چیزی از گذشته برای امروزمان باقی نماند .‌

شبی از همان شب ها شخصی را به بند آوردند و گفتند که این آقا دکترمعتمد ارتش است و چون در باکره بودن شما هیچ اطمینانی نیست باید همگی تن به معاینه دهید. و با تشکیل یک زنجیرۀ انسانی و گزمه‌ای برای حفظ نظم صف  همانند آشوویتس و بوخن‌والد به ترتیب ما را به اتاقی نامعلوم هدایت کردند. آن روزها شروع دوران پریودِ من بود و خونریزیِ بی‌وقفه، زنانگی‌ام را غرق در درد کرده بود . اعتراض اعتراض ما راه به جایی نمی‌برد و آنها را در تصمیم اهرمینی‌شان حریص‌تر می‌ساخت. چند خواهر! پاسدار هم با چادرهای سیاه در اتاق معاینه رو به دیوار ایستاده بودند . یکی از زندانیان که دانشجوی بهداشت بود اعتراض کرد که: این چه طرز معاینه است و تخت معاینه  که این نیست. خواهر! پاسداربا نگاه های تحقیر آمیز گفت: مگر چند بار معاینه شدی؟! توهین‌های آنها برای برای ما بسیار دردناک بود اما رنج واقعی فردای آن روز بود که روزنامه های صبح جمهوری اسلامی در یک اقدام هماهنگ  خبر دستگیری‌مان را همراه با ارتکاب به فحشا و به قول خودشان اعمال منافی عفت در حین دستگیری منتشر کردند.

تمام معاینه ها توسط همان دکتر و در یک اتاق تاریک با تختی غیر بهداشتی که بویی از تخت معاینۀ ژنیکولوژی نبرده بود صورت گرفت. یادم هست که وقتی بعد از معاینه  وحشت‌زده به بند برگشتیم یکی از دخترکان به نام پروین، به شدت گریه می کرد. ترس و تصورش این بود که دکتر در حال معاینه بکارت او را از بین برده است. پروین غش کرد و نقش زمین شد. محمد بروجردی! که ریش و موی قرمزی داشت و زندانبانان  او را دکتر صدا می کردند، وارد بند شد و با پوتین پایش به پهلوی پروین زد و با حالتی تحقیرآمیز گفت: پاشوادا درنیار.! بعدها فهمیدیم که جوزف منگلۀ آن زندان همان محمد بروجردی بود.

آن زمان در روزنامه ها درردیف اتهامات اعدامی ها به جز ضد انقلاب اتهام انجام اعمال منافی عفت هم نوشته می شد که بنا بر مناسبات عقب افتادۀ فرهنگی حاکم بر جامعه برای بسیاری از خانواده های متهمین شرمی در میان همسایگان و آشنایان ایجاد می‌کرد که برای حفظ آبرو راضی به مرگ فرشتگان خود می‌شدند...ترفندی که رژیم برای سرپوش گذاشتن بر جرم سیاسی از آن برای هموارتر کردن حکم اعدام و همراه کردن خانواده ها با خود استفاده می‌کرد.   

 

در میان ما ۱۸ نفر که سن بیشتر ما به هفده سال نیز قد نمی‌داد، یک معلم (خانم مدرسی) و سه دانشجو نیز حضور داشتند، دختر جوانی حدوداً ۲۶ ساله اهل بوشهررا نیز در جمع ما زندانی کرده بودند، او فاطی نام داشت و بسیار باتجربه و عزیز بود.

غالباً بازجویی ها در نیمه شب انجام می‌شد که خواب و خستگیِ جسم کوچک‌مان، لب‌های ما را به اعتراف هر جرم ناکرده‌ای بگشاید. شکنجه و شکنجه  و تکرار بی‌انتهای آن، حتی وقتی که بی‌رمق به سلول‌هایمان برمی گشتیم. با روشن وخاموش کردن چراغ‌ها  روند تحلیل جسم از بی خوابی مدام ادامه داشت. در این میان رویا علی پناه و مستوره که هر دو ۱۸ سال داشتند، زیر آن شکنجه‌های طاقت‌فرسا که تحمل آن خارج از ظرفیت جسم و جان ظریفشان بود لب‌های دوخته‌شان به هیچ اعترافی گشوده نشد. اطلاعی از وضعیت سایر دستگیر‌شدگان نداشتم. فشارشکنجه ها روز‌به ‌روز افزایش می یافت و آنگاه بود که در یأس و ناامیدی شنیدم صحبت‌های چند نفر از یاران را که شکنجه خردشان کرده بود در تلویزیون تحت عنوانِ سیاه «ندامت» پخش کرده‌اند.

صبح ها با لگد در را باز می کردند و جاش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌[2]ها را را برای شناسایی ما به داخل سلول‌ها می آوردند. آنها برای خودشیرینی و خوش‌خدمتی به اربابان حکومتی، ا ز رکیک‌ترین الفاظ برای مخاطب قرار دادن ما استفاده می‌کردند.ترس از افشای هویت‌شان باعث شده بود که صورت‌های شرمسار خود را همیشه با دستاری بپوشانند و صدایشان را تغییر دهند. در این بین کسانی نیز بودند که با وقاحت هرچه تمام‌تر ابایی از آشکار شدن چهره خود نداشتند و به مزدوران علنی شهرت یافته بودند. معروف ترین این اوباش داریوش چاپار نام داشت که بدنامی‌اش تا ابد در تاریخ کردستان زنده خواهد ماند.

چگونه می‌توانم مصائب و رنج حاصل از شکنجه و بازجویی را به باد سپرد در حالی‌که با گذشت چهل سال هنوز ضحاک زمان مست و مسرور از جنایات آن روزها بر مسند قدرت تکیه داده و در هر فرصتی زخم به چرک‌نشستۀ اعدام عزیزانمان در آن ایام سیاه را با برپایی جشن‌ها و کارناوال‌های اهریمنی خود دوباره به خونآبه تبدیل می‌کند.یکی از آن لحظات که گذر زمان نتوانست و نمی‌تواند مرهم دردش شود  تصویرِ اولین روزهای دستگیری و محبوس کردن من و چند نفر از یاران آن دوران در اتاقکی در فرودگاه سنندج بود. موقعیت اتاق به گونه‌ای بود که به‌راحتی در تیررس حملات خمپاره ای پیشمرگان انقلابی و چریک‌های شهری قرارداشت و همین امر باعث شده بود که در تمام لحظاتِ حبس به انتظارِ نشستن گلوله‌ای بی‌تقصیر از جانب رفیقان بر جسم و جانمان، مرگ را با خود دوره کنیم. در همان روزها بود که چند نفر از نیروها و مزدوران محلی که در درگیری با پیشمرگه ها تلفات انسانی زیادی را متحمل شده بودند متفرق و پراکنده به آن ظاهراً پناهگاه بازگشتند. در همان گیر‌و دار بود که جانوری به نام «حاجی مسعود غمیان » که هیچ شباهتی به یک رزمندۀ اسلام! در میدان نبرد نداشت با پرخاشگری و صورتی برافروخته برای تسکین خود و کاسه‌لیسی در برابر«محمد بروجردی[3]» در همان اتاق اسلحه اش را بیرون آورد و شروع به تیراندازی کرد و تمام گچ های سقف بر سر ما آوار گشت. شاید تصورش نیز برای خوانندۀ این متن دشوار باشد که در آن لحظات چه بر سر ما گذشت؛ آتش خشم و نفرت پاسدار «غمیان» که با شلیک دیوانه‌وار گلوله بدون هیچ هدفی در اتاقی سربسته بر سر ما شروع به باریدن گرفت و گویی تمامی نداشت.

به خاطر دارم که «حاج مسعود غمیان» یک انگشت هم نداشت و این‌طور به نظر می‌رسید که شتاب مزدوران و جاش ها در قتل‌عام همشهریان از پاسدارن بیشتر بود. کینه‌ای قدیمی از آزادی‌خواهان در دل مرتجعین مسلمان محلی که انقلاب مصادره شدۀ ۵۷ فرصت تسویۀ حساب را در اختیارشان قرار داده بود.

درآن دوران وحشت با وجود ممنوع الملاقات شدن خانواده ها، به ویترینی از نمایش تعفن‌آمیز قدرتِ رژیمی مبدل شده بودیم که سعی داشت با گرفتن عکس و گزارش از ما، در جراید یکدست‌شده و آلودۀ آن ایام، دستانش را از خون کشتار و جنایات سیستماتیک با عناوین فریبندۀ ژورنالیستی(تحت عنوان مفسدین اخلاقی) پاک کند. هر روز خبرنگارها می‌آمدند و با درخواست گرفتن ژست از سوی ما در دستبند و پابند ضیافت عکاسی خود را برپا ‌می‌ساختند. اگر روزی آن عکس ها در جایی و یا در آرشیوی پیدا شوند، بسیار تاریخی خواهد بود. وقتی که عکس می گرفتند یکی از زندانیان که به غرورش برخورده بود، عصبانی شد و دستانش را بالا برد و گفت: این دستبندها برای ما مثل النگوهای تزئینی هستند و ما ترسی از آنها نداریم. آنها هم بدون هیچ توجهی به کار خود ادامه می‌دادند، گویی که سوژه هایشان قاتلانی زنجیره‌ای و بیمارانی خطرناک هستند که وجودشان خطری‌ست برای جامعه و آن به ظاهر عکاسان به آنجا آمده‌اند تا جامعه را از خطرات ایشان آگاه سازند.

 

مستوره برای همبندی های خود تعریف کرده بود که: هنگام محاصره و تسخیر شهر در روز ۲۲ اردیبهشت سال ۵۹، وقتی صدای الله اکبر را از پاسداران متجاوز به شهرسنندج  شنیده بود، از منزل خارج شد (حرکتی آماتور ناشی از بی‌تجربگی)، در یکی از کوچه‌ های محله «ناو شیخان» که محل عبور ماشین های تا دندان مسلح سپاه بود ناگهان کسی اسم او را صدا زد و گفت: «آهای بیا اینجا.» خودش این‌گونه خاطرۀ آن روز را ادامه داد: خواستم فرار کنم ولی تمام راه‌ها بسته بود و عملاً فرار میسر نبود. گفتند: برای چند دقیقه همراه ما بیا و به چند سوال پاسخ بده!

مستوره علی‌رغم اینکه تنها ۱۸ ساله داشت، اما از شعور و آگاهی سیاسی‌ای برخوردار بود که او را نسبت به همسن و سالان خودش کاملاً متمایز می‌کرد؛ دانشجوی سال اول مدرسه عالی بهداشت سنندج، بسیار با هوش و زیبا با موهایی که به مانند آبشار تا کمرش به پایین ریخته بود و خال کوچکی بر گوشۀ لب که هر رهگذری را شیدا و مفتون  جمال خود می‌ساخت.

 

صحنۀ اعدام مستوره را به‌خاطر می‌آورم...کابوسی که ترس و اضطراب برای همیشه در جانم نشست. به‌یاد دارم که خونریزی ماهانه‌ام تبدیل به لخته های بزرگ خون سیاه‌رنگ شده بود که بعدها متوجه شدم علت آن استرس و بر هم خوردن تعادل هورمون هایم بوده است. آن شب کذایی بعد از اعدام مستوره، «ابو عمار» وارد بند شد و باغرور و ارعاب و تهدید به ما گفت: اینها که چیزی نیست، پیغمبر اسلام در یک حمله، ۶۰۰ کافررا از دم تیغ گذراند.

مستوره دیگر در میان ما نبود. به همین سادگی. اهریمن زمان زیبایی حیات یکی از شریف‌ترین فرزندان عصر ما را به خاکستر نشانده بود و ما ناباورانه به بدن سرد او نگاه می کردیم و آخرین تبسم زیبایش در هنگام وداع که خبر از تبار خونین گلها می‌داد..

مستوره روحیۀ انقلابی و شجاعت خود را حفظ کرد. به رغم تمامی دردها و شکنجه ها و تحقیرها در آن شرایط دهشت بار، با صراحت در چشمان بازجو نگاه می کرد و کلامش را در جان ناپاک او می‌نشاند.

در بازجویی ها با دهان خونین به شکنجه‌گرش گفته بود: «من حاضرم آخرین پیراهن تنم را نیز بفروشم و با جمهوری اسلامی و با باورهای مذهبی‌تان که از جهل و سیاهی ریشه در تن این خاک دوانده به مبارزه برخیزم.» او به صراحت گفته بود: من مسلمان نیستم.

 مستوره شهسواری اهل شهرستان سقز عضو «کومله یکسانی»، به همراه نصرت الله قدسی و جبار داداش زاده، بامداد ۲ خرداد ۱۳۵۹ با دهان و چشمان بسته تیرباران شد.! سه روز قبل از اعدام مستوره، او را از ما جدا کردند و تراژدی تلخ داستان چریک شهید ما این بود که هیچ یک از ما نفهمید در آن سه روز چه بر جان و روان پاک مستوره گذشت. و تنها زمانی مهر این راز و رازهای مستوره ها شکسته می‌شود که رژیم اسلامی با سقوط خود و دادگاهی شدن جلادان و دژخیمانش در پیش چشمان جهان پرده از فجایع آن سال‌ها بیندازد .

... و مستوره در سیزدهمین روزدستگیری‌اش به مانند سایر رفقای همبند بدون حضور وکیل جان عزیزش را در خاک میهن گذاشت تا بذر زیبای وجودش نهالی دیگر را از خاک سرافراز کند..

 

آنها تنها گفتند نه  و از فرو رفتن تن زدند و این چنین معنایی یافتند.

رفیق ته وار کم زیست اما همانند عقابی آزاد و غرور آفرین زیست.

 

مستوره شهسواری  که بعدها در زندگی مبارزاتی و انقلابی خود اسم مستعار«ته‌وار» را برای خود برگزید، در پانزدهم اردیبهشت سال ١٣٤٠ شمسی برابر با پنجم ماه می ١٩٦١ میلادی در شهر سقز به دنیا آمد... بعد از اتمام دوران دبیرستان، در شهر سنندج در مدرسه عالی بهداشت سنندج ادامۀ تحصیل داد و مشاهدۀ فقر و فلاکت مردم باعث آشنایی او با مارکسیسم و فلسفۀ رهایی کارگران شد. رفیق مستوره فعالیت خود را در این شهر ادامه داد، برای مثال در افتتاح کتابخانه در محلۀ خودشان در سنندج و تشویق مردم برای تاسیس شورای محلات حضور به عمل آورد و باعث شد نظر و احترام مردم شهر به او جلب شود..

در دور دوم یورش رژیم اسلامی به کردستان بعد از نوروز ١٣٥٩ شمسی (١٩٨٠ میلادی)، رفیق ته‌وار به مدافعین شهر سنندج پیوست و فعالانه در محلات شهر سنندج پا به پای مردم و پیشمرگان بر علیه پاسدارها از کمون سرخ سنندج دفاع کرد. آنگاه بعد از یک ماه  استقامت و دفاع از شهر از سوی رژیم جمهوری اسلامی تسخیر شد.

 

بعد از چند روز جسم پاک و بی‌جان رفیق ته‌وار را از سنندج به بوکان منتقل کردند و در همان جا پیکرش را تقدیم به خاک کردند.پس از دستور نابودی و به خون کشاندن سنندج توسط خمینی،ابلیس زمان، و پایان جنگ خونین، پیکر رفیق مستوره برای تشییع جنازه‌ در حالی که هنوز جای  ٩ گلوله را دربدن به نشان سفاکیت رژیم به یادگار داشت  به سقز شهر مادری‌اش منتقل شد.

یاد و خاطر آن رفیق جانباخته گرامی باد...

مینو همیلی

۱۹ اکتبر ۲۰۲۰

 

[1] . در زبان کردی «ته‌وار» به معنای عقاب ماده آمده است.

[2] .مزدوران محلی را در کردستان به این نام خطاب می‌کنند.

  1. محمد بروجردی(1333-1362) از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران بود که در خلال سال‌های نخست جنگ ایران با عراق با دستور مستقیم خمینی مسئول قلع و قمع جنبش های اجتماعی در کردستان شد. در همان سال‌ها بود که خودروی او با برخورد با مین جاده ای منفجر شد. کشته شدن او ضربه‌ای مهلک و جبران ناپذیر بر پیکر سپاه پاسداران به حساب می‌رفت.طوری که بعد از کشته شدن او، برای انتقام خون بروجردی، به ادعای شاهدان از زمین و هوا آتش بر روی کردستان شروع به باریدن گرفت

در حاشیه یک قیل و قال! در مورد درگذشت محمد رضا شجریان و باقی قضایا ... !

در حاشیه یک قیل و قال!

در مورد درگذشت محمد رضا شجریان و باقی قضایا ... !

 

 

شاید اگر در کشوری زندگی می کردیم که حکومت دینی این چنین تاخت و تاز نمی کرد و طی چهل سال به حقوق بخش های مختلف مردم منجمله بسیاری از هنرمندان تجاوز نمی کرد این یادداشت در مورد محمد رضا شجریان ضرورتی برای انتشار نمی یافت.  

در بسیاری از کشورها زمانی که هنرمندانی از این دست چشم از جهان فرومی بندند علاقمندانش برایش سوگواری می کنند و اهل فن در مورد خدمات، خلاقیت ها  و ابتکاراتش در زمینه هنری سخن می رانند و قضیه به خوبی و خوشی تمام می شود. اما در جامعه دین گزَیده و بحران زده ایران چنین امری ممکن نیست. هم بخشی از مردم جان به لب رسیده و هنردوست در این اتفاقات فرصتی می بینند تا نارضایتی و مخالفت خود را با جمهوری اسلامی نشان دهند و هم اهل سیاست چنین محملی را به شدت سیاسی می کنند. روشن است که می توان و باید در مورد نقش و جایگاه سیاسی یک هنرمند یا تاثیرات اجتماعی آثار هنریش (مثبت یا منفی) بحث کرد اما عده ای آگاهانه برای اغراض سیاسی خود، هنرمندی را به مقام خدایی، خسروانی و اسطوره ای می رسانند و با تکیه به آن سعی می کنند او را "قهرمانی" نشان دهند که پرچمدار فتح و ظفر آینده است. طنز ماجرا این است که اغلب کسانی که خود زمانی در سرکوب اهل هنر همدستی داشته اند و به نام اصلاح طلبی در ساخت انواع و اقسام الگوهای تقلبی تخصص دارند در ستایش شجریان گوی سبقت از همه ربوده اند و وسیعا خلق افکار می کنند تا روحی به پروژه سیاسی شکست خورده خود بدمند.  

در مقابل کسانی که نمی خواهند امتیازی به دشمنان دیرینه مردم دهند و علم مخالفت در مقابل این روند بر می افرازند، به هر روش (صواب و ناصواب) دست می یازند تا نشان دهند که "قهرمانی" در کار نیست. از نقطه نظر سیاسی حق با آنان است اما چنان قضیه شیر تو شیر می شود که تشخیص درست از نادرست برای بسیاری غیر ممکن می گردد. قصد این نوشتار پرتو افکندن بر معیارهایی است که باید در نقد یک هنرمند، آثار هنری و قضاوت سیاسی در مورد یک هنرمند در نظر گرفت. وقتی بر هنرمندی لباس "قهرمانی" پوشانده می شود، به ناگزیر موضوع قضاوت کلی و کلان از جایگاه سیاسی، اجتماعی و هنری هنرمند به میان می آید. قُضّات اگر با لایه های تو در تو و سطوح متفاوت پدیده آشنا نباشند به خطا خواهند رفت و تَر و خُشک را با هم خواهند سوزاند و مهمتر از آن قادر نخواهند بود مردم را در مقابل هجمه های ایدئولوژی سّمی اردوی مقابل واکسینه کنند.

اگر بخواهیم در مورد شجریان به یک قضاوت واقعی و درست دست یابیم چند سطح از بحث را باید از هم تفکیک کنیم. نقش آثار هنریش، زندگی خصوصی اش و جایگاه سیاسی اش.

 

*****

این واقعیتی است که شجریان در کارش یعنی موسیقی اصیل سنتی ایرانی خِبره بود. جدا از این که سلیقه هر کس در مورد این نوع از موسیقی چه باشد، این خبرگی شیفتگی ببار می آورد. همواره حرفه ای بودن تحسین و احترام می آفریند. حرفه ای به این معنا که شخص می داند کارش را چگونه به نحو احسن و درست و بی عیب و نقص انجام دهد. اغلب مردم می دانند شرط به کمال رسیدن برخورد حرفه ای است. این نیاز را همگان در همه زمینه ها حس می کنند. بدون درک عمیق و همه جانبه از وظایف و پیگیری و تلاش و سخت کوشی بیش از اندازه در به عمل در آوردن آن وظایف، امکان پیشروی و کسب موفقیت در هیچ امری میسر نیست. با آماتوریسم به جایی نمی توان رسید. این مسئله در مورد سیاست انقلابی و کمونیستی نیز صدق می کند. اگر از زاویه مثبت نگاه کنیم باید بر چنین انتظار یا انتظاراتی دمید. اما همین حرفه ای بودن در خود تضادی دارد، همواره بین حرفه ای ها و باقی شکافی موجود است. این شکاف می تواند فاصله اندازد و "حرفه ای شدن" را دور از دسترس همگان نشان دهد و حرفه ای ها را به مقام خدائی و خسروانی رساند. این جنبه منفی قضیه است که امثال اصلاح طلبان بر آن مانور می دهند تا عجز و ناتوانی در میان مردم را تقویت کنند. راه مقابله با چنین تفکری، نفی خبرگی و حرفه ای بودن نیست. راه چاره پر کردن این فاصله است. پر کردن فاصله تنها با تغییر شرایط اجتماعی میسر است که امکان دخالت هزاران هزار تن را در امری خاص فراهم کند. می دانیم تغییر شرایط اجتماعی بدون وجود حرفه ای ها برای بالا بردن استانداردها و فراگیر کردن آن در میان توده های وسیع ممکن نیست.

این هم واقعیتی است که شجریان موسیقی سنتی را به کمال رساند. او توانست این نوع از موسیقی را احیا و نوسازی کند. بررسی دقیقتر کارش را باید به اهل فن سپرد. البته می توان در مورد شرایطی که به او امکان و توانایی انجام چنین کاری را داد بحث کرد. اینکه چگونه جمهوری اسلامی به ویژه در دهه اول عمرش با سرکوب دیگر نحله های موسیقی این ژانر را به رسمیت شناخت و مورد حمایت قرار داد و صدای نیمی از خوانندگان (منجمله خوانندگان موسیقی سنتی)  یعنی زنان را خفه کرد. این بستر امکان پیشروی برای افرادی چون شجریان را مهیا کرد. (1) شجریان مرهون این فضای ایدئولوژیک - سیاسی – هنری و البته تلاش ها و خلاقیت هایش بود. به جرئت می توان گفت اگر انقلاب 57 به وقوع نمی پیوست و جمهوری اسلامی به قدرت نمی رسید، به احتمال بسیار قوی تعداد محدودتری به این نوع موسیقی روی می آوردند و حداکثر این شکل از موسیقی فقط در جشنواره ها و محیط های تخصصی اجرا می شد. با وجود این نمی توان به کمال رسیدن این نوع از موسیقی توسط شجریان را منکر شد.

البته روش شجریان در اینکار احیاگری و بازسازی و تا حدی نوسازی بود. نو آوری های او ساختار شکنانه نبود، اصلاح طلبانه بود. شاید بتوان گفت این محافظه کاری ذاتی موسیقی سنتی ایرانی است که از درون اجازه ساختار شکنی نمی دهد. (2) موسیقی که اساسا دنبال احیا صداهای دنیای از کف رفته است و با ریتم و آهنگ و سرعت حرکت دنیای کنونی سازگاری چندانی نداشته و مهمترین شاخصه اش تقویت روحیه عرفانی و تحمل غم و اندوه و کنار آمدن با آنها است. قطعا اصلاحاتی که شجریان انجام داد راه را برای مسیرها، اشکال و قالب های دیگر تا حدی باز کرد. اما توانایی هایش در خدمت به احیا صدای روزگار سپری شده قرار گرفت. حتی زمانی که پا بپای تحولات سیاسی سال 1357 محتوی اعتراضی مبارزاتی و ملی و میهنی به این نوع موسیقی افزوده شد، ساختار محافظه کارانه مانع از جهش بیشتر این نوآوری ها شد.

شجریان کاری را به کمال رساند که دیگر امکان رشد و تکامل چندانی ندارد. می دانیم که این نکته خوشایند طرفداران موسیقی سنتی نیست و شاید یک اظهاریه زودهنگام باشد که تنها سلیقه کسانی (منجمله نگارنده این متن) را پوشش می دهد که علاقه چندانی به موسیقی سنتی ندارند. اگر جسارت به اهل فن نباشد – و نه به عنوان نظر قطعی - می توان گفت که با مرگ شجریان موسیقی اصیل سنتی نیز مُرد. به این معنا که این نوع از موسیقی دیگر جای چندانی برای رشد و تکامل بیشتر ندارد و باید جایش را به ژانرهای دیگر دهد. شاید این قضاوت عجولانه و زودرس باشد و باید منتظر تحولات تاریخی اجتماعی و هنری بیشتری ماند. اما باید این سخن گفته شود تا بحث و جدل درگیرد. این امر به معنای آن نخواهد بود که در آینده بخشی از مردم از این نوع موسیقی لذت نخواهند برد و یا موسیقیدانانی که دنبال آفرینش صداهای جدید هستند نباید بر سبک های سنتی مسلط شوند و از خدمات شجریان (منجمله در خلق برخی سازها) استفاده نکنند.

 

*****

معمولاً مردم بر جنبه تفریحی هنر تأکید می کنند و آن را به سلیقه فردی صرف تقلیل می دهند. اما هنر عملکرد وسیعتری دارد و با ایدئولوژی و جهان بینی و نگرش اجتماعی مرتبط است. آثار هنری ظروفی هستند که در تحلیل نهایی دیدگاه ‌ها و نگرش کلی طبقات مختلف به جامعه و جهان را بازتاب می دهند. قوانین حاکم بر هنر و چگونگی اثرگذاری اجتماعی آن بسیار پیچیده و دشوار - اما قابل درک - هستند. هر اثر هنری (حتی در خالص ترین شکل تفریحی اش) حسی می آفریند که در خدمت نیاز فردی - اجتماعی خاصی قرار می گیرد. به این معنا که هر اثری به احساسات، ارزشها و اخلاقیات معینی پا می دهد. در ارتباط با هنر موسیقی فهم این اثرات و دریافت ها مشکل تر است زیرا با انتزاعی ترین نوع هنر روبرو هستیم. البته زمانی که موسیقی با شعر و کلام در هم می آمیزد راحت تر می توان به کنه پیام هر اثر موسیقیایی پی برد. ترانه های شجریان تأثیرات متفاوت و گاها متضادی بر هر شنونده ای در هر دوره خاص داشته اما با توجه به فضای روحی جامعه حس و حال معینی به آنان داده و این حس و حال حاوی پیام اجتماعی – سیاسی مشخص بوده است. پیامی که در تحلیل نهایی (در اشکال مستقیم یا غیر مستقیم) در خدمت تقویت یا تضعیف نظم کهنه قرار داشته است. به این معنا که می توان دریافت و قضاوت کرد که هر ترانه ای که او خلق کرد تا چه اندازه به مخاطبانش انگیزه و جرئت داد تا کهنه را نقد کنند و امر نو را جستجو کنند.

شجریان آثار متنوعی خلق کرد. برخی از این آثار بیانگر توانایی اش در تلفیق صداها، الحان، اشعار و ریتم ها و ملودی ها مختلف برای پاسخگویی به نیازهای هر دوره بود. بخشی هایی از مردم در برخی از ترانه هایش درد و رنج یا اعتراض و مبارزه خود را می دیدند. ترانه های دوران انقلابش هرچند به لحاظ سیاسی آغشته به توهماتی بود که در میان اکثریت مردم رواج داشت درمجموع  بر روحیه مبارزاتی مردم می افزود. آلبوم "بیداد" او برای کسانی که بیدادگاه ها و زندان ها و اعدام جمعی بهترین یاران شان را از نزدیک مشاهده کردند، یادآور شجاعت ها و مقاومت ها در تیره ترین ایام دهه شصت بود. البته ناگفته نماند که ترانه مذهبی "ربّنا" مستقیماً در خدمت تحمیق ایدئولوژیک توده ها قرار گرفت. علت محبوبیت برخی از آثار دیگرش را عمدتاً باید در روحیه شکست خورده جامعه جستجو کرد. بسیاری از انقلابیون سابقی که در مقابل شکست انقلاب 57 زانو زدند با  آثار او به آرامش روحی دست یافتند و اندوه شکست را به ناله و زاری بدل کردند و به جای تعالی جامعه به تعالی عرفانی رسیدند. 

اینکه انگیزه های ایدئولوژیک و اهداف سیاسی شخص شجریان در خلق هر یک از آثارش چه بود از اهمیت درجه اول برخوردار نیست. همواره تفاوتی میان افکار و مقاصد هنرمند با تأثیر مشخص اثر هنری موجود است. عملکرد اجتماعی یک اثر هنری می تواند با انگیزه های واقعی هنرمند مطابقت داشته باشد یا نداشته باشد. رابطه ای یک به یک میان این دو عرصه موجود نیست. آثار هنری شجریان را نمی توان صرفاً به دلیل افکار و عملکرد سیاسی اش مورد نقد قرار دارد و یا برعکس صرفاً به دلیل نقش اجتماعی مثبتی که برخی آثارش داشته به عقاید و جایگاه سیاسی اش امتیاز داد. البته می توان تشخیص داد که یک هنرمند نسبت به کدام وجه از مبارزات و درد و رنج های و افکار و عقاید درون جامعه حساسیت به خرج می دهد و در مورد محتوی سیاسی حساسیت‌های آگاهانه یا ناخودآگاهانه اش قضاوت کرد.

 

*****

 جایگاه و نقش سیاسی شجریان کاملاً روشن است. این امر را می توان در موضع گیری ها یا سکوت هایش تشخیص داد. او در طیف ملی – مذهبی ها می گنجد. افراد و جریان های سیاسی که در سال های 57 – 60 با جمهوری اسلامی همراهی کردند و به سهم خویش اسب قدرت خمینی را زین کردند و پس از آن که تا حدی به موضع مخالفت رانده شدند به اشکال گوناگون در مقابل جمهوری اسلامی سکوت و مماشات کردند و به طریقی با آن کنار آمدند. در دوران اصلاحات نیز اینان به آلت دست اصلاح طلبان حکومتی بدل شدند و نقش مهمی در دامن زدن به توهم اصلاح طلبی در ایران ایفا کردند. در سال 88 نیز علیرغم مخالفت با خامنه ای - احمدی نژاد به پادوهای کروبی و موسوی بدل شدند و در بهترین حالت در مقابل آرزوی بازگشت به "عصر طلایی خمینی" مهر سکوت بر لب زدند و با جنبش سبز همراه شدند.

نگرش و تفکر سیاسی شجریان هیچگاه از چارچوب تفکر ملی – مذهبی فراتر نرفت. در دوران انقلاب 57 او عمدتاً تحت تأثیر توده ای هایی که اطراف او را گرفته بودند به استقبال خمینی رفت. هرچند به دلیل مخالفت اولیه خمینی با موسیقی خود را از دم و دستگاه رادیو و تلویزیون بیرون کشید اما هیچ مخالفت سیاسی جدی در مقابل جمهوری اسلامی از خود نشان نداد. شجریان در اوج کشتارهای سال 60 سکوت کرد. در دوران بازسازی رفسنجانی عملاً به سفیر فرهنگی جمهوری اسلامی در خارج از کشور بدل شد و تحت عنوان اینکه هنرش سیاسی نیست در مقابل مخالفان جمهوری اسلامی در استکهلم ایستاد و صحنه کنسرت را ترک کرد. او نیز مانند بسیاری از هنرمندان آن دوره در ازا خرده امتیازاتی که گرفتند در مورد محرومیت اکثریت مردم از حقوق اولیه سکوت کردند.

در سال 1388 شجریان با جنبش سبز همراه شد و به صف معترضان پیوست. اما در آن مقطع و تا زمان درگذشت اش نهایت افق سیاسی اش ایجاد سازش میان مردم و حکومت بود. او خواهان این بود که "مردم و حکومت حرف هم را بشنوند" تا جامعه با شرایط خطرناک و انفجاری مواجه نشود. درواقع ترانه "تفنگ ات را زمین بگذار" مانیفست سیاسی شجریان است. "صلح طلبی" که در عین حال حکومت را از اعمال قهر بر حذر می کند، هیچ تفاوتی میان خشونت عادلانه و خشونت ناعادلانه نمی گذارد. این ترانه درواقع یک انتقاد از خود شجریان است که چرا زمانی ندا داد  "تفنگم را بده تا ره بجویم". (3) بدین ترتیب او واجد همه ویژگی های سیاسی لازمه بود تا "قهرمان" اصلاح طلبان شود و به مقام "خسروانی" دست یابد. فقط کافی است به دهها مقالاتی که در روزنامه ها و تریبون های رسمی اصلاح طلب در داخل و خارج از کشور در تمجید از شجریان نوشته شده رجوع کرد تا علت این پیوند "روحی، روانی، هنری" را دریافت. پیوندی که تمام هم و غمش اصلاح نظامی است که اصلاح ناپذیر است و می خواهد با به بیراهه کشاندن مبارزات مردم این نظام را حفظ کند.

نمی توان از نقش و جایگاه سیاسی هنرمندی گفت و از اخلاقیاتش سخن نراند. شجریان فقط در زمینه موسیقی مدافع سنت ها نبود در زندگی شخصی نیز مبلغ و مروج اخلاقیات سنتی بود. او از مرید و مرادی "عارفانه" و استاد - شاگردی "سنتی" پیروی می کرد. زندگی شخصی اش نیز با امتیازات مردانه رقم خورد. می توان برای دست یابی به قضاوت کلی از او، اخلاقیات شخصی را در نظر گرفت یا نگرفت و حتی می توان ردپای این اخلاقیات را در برخی از آثار هنری و زندگی سیاسی اش جستجو کرد یا نکرد. (4) معضل آنجاست که وقتی هنرمندی به مقام "خسروانی" رسانده می شود جا برای نقد از عملکرد شخصی او باقی گذاشته نمی شود. عملاً آگاهانه یا ناآگاهانه بر جوانب منفی زندگی شخصی فرد سرپوش گذاشته می شود و مانع از بحث و جدل در مورد معیارهای نوین اخلاقی می شود که هر انسانی – منجمله هنرمندان – در رفتار روزمره و زندگی شخصی باید منادی آن باشند. اخلاق و رفتاری که بهیچوجه روابط ستم گرانه میان انسان‌ها -  در هر سطحی که قرار دارند - را توجیه نکند.

*****

در نظرداشتن هر یک از جوانب فوق کمکی است برای دستیابی به درک صحیحتر و همه جانبه تر از نقش هنری و جایگاه سیاسی - اجتماعی شجریان. باید هم خدمات هنری اش (به ویژه از زاویه فنی - تخصصی) و هم اثرات اجتماعی و پیام ایدئولوژیک سیاسی آثارش را مورد توجه قرار داد هم دیدگاه و عملکرد شخصی اش در صحنه سیاست را در نظر داشت.  

قیل و قالی که در مطبوعات، فضای مجازی و در میان نیروهای سیاسی گوناگون به راه افتاد، نشانه قدرتمندی  اقشار و طبقات میانی در جامعه ایران است که نه تنها نقش مهمی در خلق افکار سیاسی داشته بلکه توانایی زیادی در جا زدن سلایق هنری خود به نام کل مردم دارند و به شدت تلاش می کنند که احساسات، ارزش‌ها و اخلاقیات سنتی خود را به مردم حقنه کنند و دیگر سلیقه های هنری متفاوت (همچون دیگر صداهای سیاسی متفاوت) را به گوشه رانند و سرکوب کنند. 

هر قضاوتی که در مورد زندگی و آثار شجریان داشته باشیم یک چیز روشن است با صداهای دنیای از کف رفته نمی توان به نیازهای دوران جدید پاسخ داد. هر دوره ای نیازمند صداهای جدید است. هرچند که شنیدن برخی ترانه های شجریان به ویژه آن دسته که در دوران انقلاب 57 خلق شده اند می تواند برای بخش های ملی گرای جامعه شورآفرین باشد. اما جامعه ما نیازمند نسلی از هنرمندان است که با مضامین نو از قالب های کهن گسست کنند و شورهای جدیدتر و متنوع تر در جامعه به وجود آورند.

 

توضیحات:

1 – بستر سرکوبگرایانه و محرومیت زنان از آوازخوانی را شیرین نشاط با هنرمندی در فیلمی کوتاه به نام "بی قرار" به تصویر کشاند. این فیلم کوتاه در لینک زیر قابل دسترس است.

https://vimeo.com/176258268

 

2 –شاملو به درستی بر برخی محدودیت های موسیقی سنتی انگشت گذاشت و آن را مجموعه ای از چارچوب های ثابت و تغییر نیافتنی دانست که نوازنده در آنها اسیر است. از نظر او تنها فرق میان موسیقی دانان مختلف بر سر تبحرشان در نواختن این قطعات ثابت است نه میزان خلاقیت و توان آفرینش آنان. قطعاً این نقد بدون تأکید بر محتوی کهنی که این موسیقی بدان متکی بوده می تواند به یک جانبه نگری هایی در مورد رابطه ساز و آواز، کلام و آهنگ،  اشکال ساز و تکنیک و فنون بکار رفته پا دهد.  

«مشکل اصلی موسیقی سنتی این بوده و هست که در آن به سختی عصیان و شورش را می توان پیدا کرد. آنجائی نیز که رد پای شورش و اعتراض بچشم می خورد، سریعاً رنگ می بازد و بجای ترسیم مسیر پیروزی به شکست و سکون و درد می انجامد، یا اینکه به تسلیمی عرفانی به خدای ناموجود پیوند می یابد و صحنه مبارزه را به قصد پیوستن به تارک دنیاها ترک می گوید.

تلاش هایی که برای "امروزی کردن" این موسیقی صورت گرفت، را نمی توان جزئی از انقلاب در قالب کهنه بحساب آورد. اشکال از جایی دیگر آب می خورد: اشکال در مضمون و محتوایی بود که این موسیقی به بیانش می پرداخت. اشکال در ریشه ها بود؛  در احساسات و ایده هایی که در مقاطع زمانی مشخصی در گذشته، در برخورد به تحولات اجتماعی در قالب موسیقی ریخته شده بود؛ کهنگی و سترونی از آنجا بود. و اگر قرار بود تغییری اساسی در این روند صورت گیرد، یا می بایست افکار و ایده های نو با گرفتن جنبه هائی ـ تکرار می کنیم جنبه هائی ـ از چارچوب های گذشته، قالب کهن را می شکستند و نوعی موسیقی درخور عصر حاضر می آفریدند. یا به‌ طورکلی از آن چشم می پوشیدند و مبنای آفرینش خود را چیز دیگری قرار می دادند.» - برگرفته از مقاله ای به نام "در مورد موسیقی سنتی ایرانی" – از سلسله گفتارهای رادیویی صدای سربداران، 1368 . اگر چه در این مقاله برخی یک جانبه نگری ها مشهود است، اما مطالعه آن برای علاقمندان مفید است.

 

3 – جالب اینجاست که تنها چند ماه پس از استقرار جمهوری اسلامی، هنگامی که دریکی از کنسرت های گروه شیدا، مردم از شجریان تقاضای خواندن این ترانه را کردند، لطفی پشت میکروفن رفت و گفت: "الان دیگر نه شب است و نه چهره  میهن سیاه است. ضمناً ما وقتی که این ترانه را اجرا کردیم، نمی دانستیم که شاعرش وابستگی گروهی دارد." شاعر از دوستان سعید سلطانپور بود که در وصف امیر پرویز پویان این شعر را سروده بود.  

 

4 - در اینجا هدف نقد روابط خصوصی شجریان نیست که مانند بسیاری از هنرمندان مردسالار در دوران پیری با زنان جوان وصلت می کنند. زنانی که با آنان فاصله سنی به اندازه یک نسل دارند. شجریان در زمینه هنری نیز از امتیازات مردانه سود جسته است. برای مثال او از موسیقیدانان و خوانندگان قبلی مرد نام می برد که از آنان الهام گرفته است اما  زنان فعال در این حیطه را شایسته نام بردن نمی داند. حتی کوچکترین اشاره ای نمی کند که لحن "ربّنا" را از ام الکلثوم خواننده مشهور دنیای عرب وام گرفته است. برای مقایسه می توانید به لینک زیر رجوع کنید:

https://tamasha.com/v/Pa3yn

در ورای تبلیغات دفاع از سلطنت!

در ورای تبلیغات دفاع از سلطنت!

e.shafagh@yahoo.com

همه می دانند که در سالهای اخیر تبلیغ به نفع سلطنت، از سوی دشمنان مردم ایران به عنوان یک خط سیاسی هدفمند تعقیب می شود. در این میان، شبکه های تلویزیونی ای که از خارج برای مردم ایران برنامه پخش می کنند نقش برجسته ای ایفاء می کنند. در رابطه با شبکه های خارج از کشور که برای ایران برنامه پخش می کنند، برجسته ترین بازیگران در این میدان، تلویزیون "من و تو" و با فاصلۀ کمی از آن ایران "اینترناشنال" می باشند که اولی از سال 1388 و دومی در سال 96 و هر دو در بحبوحه مسایل مربوط به قیامهای توده ای علیه رژیم رسما شروع به کار کردند و برخا مدعی اند که تا "بیست میلیون" بیننده در ایران دارند. این شبکه ها نیز میلیونها دلار صرف تهیه برنامه های  ظاهرا "تاریخی" و "فرهنگی" کرده  و در میدانی که به یمن دیکتاتوری و خفقان راه بر هرگونه آزادی بیان برای اکثریت آحاد جامعه بسته شده و هر گونه صدای مخالفی با زندان و شکنجه و حتی اعدام  پاسخ می گیرد، میدان داری می کنند. در این شبکه ها روند سیستماتیکی در جریان است که تبلیغ به نفع سلطنت پهلوی مرکز آن را تشکیل می دهد؛ و در میدانی که رقیبی بهتر از رژیم رسوا و دروغگوی جمهوری اسلامی  با تبلیغ خرافات مبتذلش در آن حاضر نیست، و در شرایط حاکمیت سانسور و خفقان دولتی، این شبکه ها سعی می کنند با پر کردن خلاء موجود، هر یک به شیوۀ خاص خود، خوراک تبلیغاتی شان را به افکار عمومی تزریق کنند و  در این مسیر، بطور طبیعی مخاطبینی بویژه در میان طبقات متوسط و بالا پیدا می کنند. با برنامه های عوامفریبانه ای نظیر "تونل زمان"، "پدرم شاپور"، "آریامهر" ، "شهبانو"، "انقلاب ایران چهل سال بعد" و .... ، این رسانه ها یک بهشت خیالی و تصویری به شدت یکجانبه از زمان شاه ارائه می دهند که تکرار آن در ذهن نسل هایی که آن دوره را ندیده اند، ایجاد توهم و به قول این دستگاه های تبلیغاتی "نوستالوژی" می کند. این واقعیات منجر به این برداشت در نزد بخشی از افکار عمومی تحت تاثیر این تبلیغات شده که گویا امپریالیستها و قدرتهای واقعی گرداننده و تغذیه کننده این کانالها با پیشبرد تبلیغات آشکار پرو سلطنت در صدد بازگرداندن رژیم ساقط شده سلطنتی 42  سال پس از سرنگونی آن به جای جمهوری اسلامی هستند. سوال اینجاست که آیا حقیقتی در برداشت فوق موجود است و اگر چنین نیست، چه اهداف ضد مردمی ای در پروژه سیستماتیک تبلیغ به نفع سلطنت نهفته است؟

در رابطه با سوال فوق ابتدا مهم است توجه کنیم که موج جدید و سازمانیافته تبلیغات به نفع سلطنت از مقطع جنبش سال 88 به طور آشکار تشدید شد و به تدریج در ده سال اخیر با سرمایه گذاری های مادی و معنوی امپریالیستها و دستگاه های رسانه عمومی وابسته به آنها گسترش یافته و به یک تلاش و خط آشکار برای شکل دادن به افکار عمومی توده های به جان آمده از مظالم جمهوری اسلامی بدل گشته است. در واقع، از زمانی  که جنبش دلیرانه توده های تحت ستم ایران در سال 88  زمین را در زیر پای زمامداران جمهوری اسلامی و حکومت آنان لرزانید و با کوبیدن  میخ بزرگی بر تابوت "پروژه کلان اصلاحات"، مرگ  یکی از بزرگترین پروژه های ضد انقلابی دستپخت طبقه حاکم برای تداوم حاکمیت نظام ظالمانه کنونی را اعلام کرد، تلاشهای طبقه حاکم و حامیان جهانی اش نیز برای به انحراف بردن و سرکوب کردن این جنبش دو چندان گردید و با شدت گیری مبارزات توده ای تداوم یافت. در این سالها اتاقهای فکر طبقه حاکم و اربابان جهانی شان شدیدا به تلاش افتاده اند تا در مقابل قدرت فزایندۀ کارگران، زنان، توده های محروم و جوانان انقلابی که برای شکار سر هیولای جمهوری اسلامی و دسترسی به آزادی و حقوق مشروع خویش هر روز در مقابل این رژیم صف می بندند، ماشین جنگی شان را به منظور کنترل و انحراف مبارزات توده ها هر چه بیشتر تجهیز کنند. علاوه بر تشدید سرکوب، اعدام و زندان و خفقان به مثابه سلاح اصلی حافظ بقای جمهوری اسلامی، این نیروها از یکسو با مشاهدۀ رادیکالیسم جوانان مبارز، تبلیغات مسموم وسیعی را علیه انقلاب – به عنوان راه حل قطعی برای برون رفت از بحران موجود- و شیوه های رادیکال مبارزه و در راس آن جنبش مسلحانه و چریکهای فدایی خلق به راه انداخته و صد ها جلد کتاب و رساله و نوشته دروغ برای مقابله با گرایش مادی و معنوی جوانان مبارز به رادیکالیسم انقلابی منتشر کرده اند. از سوی دیگر این تعرض ایدئولوژیک برای کمونیسم زدایی و ضدیت با انقلاب، با موجی از تبلیغات به نفع مرتجعین و به طور مشخص به سود سلطنت با تطهیر رژیم شاه جنایتکار و عوامفریبی در مورد پایگاه توده ای تفاله های آن رژیم تکمیل شده است. در پیشبرد چنین سیاستی ست که ما شاهد ظهور وسایل ارتباط جمعی و تبلیغاتی قدرتمند جدیدی نظیر تلویزیونهای فارسی زبان که به خصوص در دورۀ رونق شبکه های اجتماعی در میان مردم بتوانند هر چه متمرکز تر و موثر تر نقش شکل دادن به افکار عمومی از سوی صاحبان سرمایه و قدرتهای حاکم را بر عهده بگیرند می باشیم.

همه به یاد دارند که قیام های قهر آمیز گرسنگان در دی ماه 96 و آبان 98 دیگر بار،گستردگی و عمق خواست بنیادین توده ها تحت ستم برای برافکندن رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی و ایجاد تغییرات بنیادین در جامعه تحت سلطه ما -یک انقلاب اجتماعی- را به نحو غیر قابل انکاری به نمایش درآورد. اما درست در بحبوحه قیام دی ماه 96 به ناگاه دستهایی مشکوک مدعی کشف جسد رضا خان قلدر  در نزدیکی حرم عبدالعظیم در شهر ری )در جنوب تهران) گشته و  عکس ها و فیلمهای زیادی از این خبر جعلی از طریق وسایط ارتباط جمعی حکومت در داخل و شبکه های فارسی زبان خارج پخش شد. به شکلی که بر روی آنتن باقی ماندن این خبر دروغ به فرصتی برای بازار گرمی رسانه های تبلیغاتی برای حکومت دیکتاتوری رضا خان و پسرش که هر دو از مهره های خانه زاد غارتگران جهانی و دیکتاتورهایی بالفطره بودند، گشت. در جریان قیام گرسنگان در سال 98 نیز در اوج شعارهای توده ای علیه کلیت نظام و در نفی حکومت ظالمانه و ضد مردمی، شعارهای محدودی که توسط برخی افراد ناآگاه و یا حتی مزدوران وظیفه مند برای تبلیغ سلطنت و شاه در یکی دو نقطه از جمله قم سرداده شد، به سرعت آگراندیسمان شده و با تکرار بر روی آنتن فرستاده شدند. هدف آن بود که این تصور القاء گردد که گویا جامعه برای این به طغیان برخاسته که مردم خواهان بازگشت امثال رضا خان قلدر و یا پس مانده های فامیل وی، یعنی "نیم پهلوی" به حکومت هستند. اتفاقاً این دروغ پراکنی توسط شبکه های تلویزیونی ارتجاع ساخته در شرایطی بود که توده های محروم و جوانان در کف خیابانها با به جان خریدن زندان و شکنجه و گلوله های رژیم جمهوری اسلامی، با  بانگ رسای "نه شاه می خوایم، نه رهبر" بر رسوایی و بی پایگی این دار و دسته تاکید می کردند.

نکته مهم دیگری که در مورد شبکه های تلویزیونی فوق برای افکار عمومی باید متذکر شد این است که رسانه های نامبرده  به خاطر قدرت سیاسی – مالی بزرگی که در پشت سر خود دارند، در موقعیتی قرار گرفته اند که در حالی که شانه به شانه تلویزیونهای دولتی می سایند، اما بر خلاف قوانین پذیرفته شده موجود در دنیای رسانه ای، منشاء واقعی منابع مالی تامین کننده آنها غیر شفاف بوده و برای عموم قابل دسترسی نیست. مثلا صاحبان صوری تلویزیون "من و تو" تا کنون به رغم درخواست رسانه های مختلف نظیر "گاردین" حاضر به مصاحبه و روشنگری و شفاف سازی راجع به تلویزیون خود و منابع تامین مالی آن و سیاستهای آن نشده اند. به گزارش نشریه "فارین پالیسی" بودجه مالی این رسانه را عده ای از سرمایه گذاران "خطر پذیر" که هویت آنها قابل دسترسی نیست تامین می کنند و به رغم آنکه مثلا در سال 2016-2017 این تلویزیون مطابق ترازنامه های مالی حدود 33 میلیون پوند ضرر داده است همچنان به تامین مالی آن مشغولند. این نکته نیز قابل توجه است که در حرکتی ابهام برانگیز حتی بخشی از آرشیوها و فیلمهای صدا و سیمای جمهوری اسلامی راجع به دوران حکومت شاه، برای تغذیه و تقویت این خط سیاسی در اختیار این شبکه ها قرار داده شده تا مواردی از این آرشیو عظیم به صورت گزینشی پخش و خوراک تبلیغات سلطنت طلبان گردد.

همچنین باید به این امر اشاره کرد که جهت تقویت ارکستری که به منظور تقویت سلطنت طلبی در میان مردم  و گمراه کردن افکار عمومی به راه انداخته شده، گروهی از پادوهای سیاسی نیز به خدمت گرفته شده اند و یا ناآگاهانه در جهت تقویت این تبلیغات حرکت می کنند. سرشناس ترین آن همراهان، طیفی از اکثریتی های رسوا و سپس عناصر سابقا ًمبارزی از افراد اپوزیسیون در دوران پهلوی هستند که در چهار دهۀ اخیر با تداوم بقای جمهوری اسلامی به تدریج در مقابل هجوم سیاسی ایدئولوژیک ارتجاع لنگ انداخته اند و در این سالها از طریق همین شبکه ها و یا از طریق تریبونها سنتی ای نظیر بخش فارسی بی بی سی (که رسوایی مواضع پرو جمهوری اسلامیش، آن را به آیت الله بی بی سی معروف ساخته) و یا صدای آمریکا تریبون می گیرند تا  نغمۀ ندامت از مبارزات سابق خود علیه رژیم سرکوبگر شاه را رو به سوی جامعه ملتهب ما سر دهند. تردیدی نیست که کذب این القائات در نزد نسلی که تجربه زندگی در دیکتاتوری زمان شاه را در کوله بار خود دارد، امری بارز و واضح است. اما آنها بر فریب نسل هائی تکیه دارند که آن دوره را ندیده و تجربه شان در این زمینه محدود به "تاریخ نگاری" ارائه شده توسط این منابع می باشد. آنها امیدوارند که دروغهای شان بر بستر جنایات انبوه جمهوری اسلامی در حق مردم، گوش های شنوایی پیدا نماید.

واقعیت این است که بحران عمیقی که در تمام عرصه های اقتصادی و سیاسی و اجتماعی گریبان جمهوری اسلامی را گرفته و تضادهای علاج ناپذیر نظام حاکم که هر لحظه بنا به اعتراف خود بالایی ها، نظام را با چشم انداز سیل ناشی از شورش گرسنگان و احتمال غرق شدن کشتی جمهوری اسلامی مواجه ساخته، قدرت های جهانی و طبقه حاکم را به چاره جویی وا داشته و تبلیغ برای رژیم وابستۀ گذشته و تطهیر جنایات فاجعه بار آن در ابعاد امروزی، آنهم به منظور انحراف ذهن جوانان مبارز و کارگران در صحنه، یکی از  پاسخ های دشمنان مردم به این معضل می باشد. این تبلیغات، با تبدیل صورت مساله یعنی ضرورت نابودی نظام سرمایه داری وابسته در ایران در جریان یک انقلاب اجتماعی با هدف محو و الغای تمام مظاهر فاجعه بار مناسبات ارتجاعی موجود، و برقراری نظامی که در آن نیل به "نان، کار، آزادی و استقلال واقعی" تضمین شده باشد، می کوشد با به جریان انداختن بحث "شاه" بهتر بود یا "آخوندها"، انرژی انقلابی توده های به پاخاسته را به اتلاف ببرد. تبلیغات پرو سلطنت یکی از ابزار پیشبرد سیاستهای ضد انقلابی امپریالیستها در شرایط تشدید بحران رژیم خدمتگزارشان در ایران می باشد تا با توسل به آن از خطر ضربه خوردن و نابودی نظام سرمایه داری حاکم بر ایران در شرایط احتمالی یک برآمد بزرگ دیگر نظیر انقلاب سالهای 57-56 بکاهند.

حال در پاسخ به این سوال که شبکه ها نامبرده در ورای خط دفاع از سلطنت چه سیاست و اهدافی را تعقیب می کنند، رجوع به تجارب گذشته نیز آموزنده خواهد بود. سیاستی که رژیم شاه در شرایط رشد جنبش انقلابی در دهه پنجاه و حضور دو سازمان چریکهای فدائی خلق ایران و سازمان مجاهدین خلق ایران در صحنه مبارزه علیه امپریالیسم و برای سرنگونی آن رژیم در پیش گرفت، یکی از این تجارب است. بر اساس آن سیاست، در حالی که مخالفان مارکسیست و مجاهد توسط دستگاه های امنیتی به صلابه کشیده می شدند، در شرایطی که دستگاه جهنمی ساواک شکنجه های وحشیانه ای بر آنان اعمال می کرد، اما روحانیت مرتجع و بسیاری از همین روحانیون کاربدست امروز فرصت می یافتند به منبر بروند و حتی با انتقاد از حکومت به کار فریب توده ها مشغول باشند. شاه حتی در شرایطی که هیچ نوع اجتماعات کارگری و مردمی را بر نمی تابید، اما در همان حال اجازه و امکان می داد تا مذهبیون به اصطلاح مخالف شاه، "حسینه ارشاد" خود را برپا کنند و نیروی بزرگی از مبارزین و مخالفین رژیم را به خود مشغول نمایند. هدف از چنین سیاستی آن بود که نیروهای جوان مبارز به جای رفتن به سوی کمونیست ها که نابودی سیستم سرمایه داری وابسته و پایان دادن به سلطه امپریالیستها در ایران را هدف و آماج خود قرار داده بودند، به این مجمع علنی کشیده شوند تا مبارزه علیه رژیم شاه در سطحی محدود باقی بماند و به جای کمونیست ها و نیروهای رادیکال جنبش، روحانیت تقویت شود و در همان حال این محل ها به محیطی برای تعقیب و "شکار" جوانان مبارز توسط ساواک جهنمی شاه تبدیل شده بودند. امروز نیز  همین سیاست البته با تِمی دیگر یعنی آلترناتیو قرار دادن سلطنت و کوشش در سوق دادن مبارزه مردم علیه صرفا رژیم جمهوری اسلامی در جهت حفظ سلطه امپریالیسم و سیستم سرمایه داری وابسته در ایران دنبال می شود.

این حقیقتی ست که امپریالیستها، یعنی قدرت حاکم بر جامعه تحت سلطه ما هیچ "دوست" دائمی ای ندارند و مهمتر از آن هیچ گاه سرنوشت خود را با سرنوشت سگان زنجیریشان گره نمی زنند. سرنوشت شاه مزدور شاهد آشکار این حقیقت می باشد. رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی نیز از این قاعده مستثنی نیست. همه می دانند که در جریان پیشرفت و تعمیق انقلاب سالهای 57-56 در مرحله ای که قدرتهای امپریالیستی به این جمع بندی رسیدند که حکومت سگ زنجیری آنان یعنی شاه قادر به سرکوب جنبش فزاینده توده ها نیست، آنها به تقویت چند آلترناتیو مختلف به طور همزمان دست زدند که سپردن قدرت به دست دولت انتقالی بختیار، کودتای ارتش، ....... و نهایتا پروژه روی کار آوردن دار و دسته خمینی جنبه های مختلف ولی به هم پیوسته آن  آلترناتیوها را تشکیل می دادند و ما دیدیم که با تعمیق جنبش توده ها سرانجام در کنفرانس گوادلوپ امپریالیستها تصمیم گرفتند دار و دسته جنایتکار و وابسته خمینی را به عنوان مناسب ترین آلترناتیو خویش برای سرکوب انقلاب، تقویت کرده و روی کار آورند. امری که حاصلش قربانی کردن رژیم مزدور شاه  توسط اربابانش و در عوض سازمان دادن یک تعرض بزرگ به انقلاب مردم بود که نتایج فاجعه بار آن را در جریان 42 سال گذشته به چشم دیده ایم.

در نتیجه، امروز نیز در شرایط بحران و احتمال انفجار غیر قابل کنترل جنبش های ضد امپریالیستی دمکراتیک مردم، احتمالی که حتی بخش هایی از خود طبقه حاکم با عباراتی نظیر "سیل" و "خیزش گرسنگان" از آن نام می برند، تلاش برای خلق آلترناتیو و یارگیری های جدید در صحنه سیاسی کشور ما یک احتمال واقعی ست و تبلیغات پرو سلطنتی با صرف هزینه های بزرگ توسط امپریالیستها یکی از عرصه های پیشبرد این سیاست امپریالیستی ست. سیاستی که تجلیات مختلف دیگر آن را در  تبلیغات گاه و بیگاه روی پروژه "کودتا" توسط سپاه پاسداران ضد خلقی و یا ارتش در صورت ناتوانی جمهوری اسلامی برای سرکوب مردم، و لشکر کشی نظامی به ایران و ... نیز می توان دید.

شواهد غیر قابل انکار از جمله خواستها و شعارهای توده های به جان آمده حاکی از سقوط دیر یا زود ولی اجتناب ناپذیر رژیم جمهوری اسلامی به دست توانای کارگران و مردم ایران است. بدون شک مبارزه با تمامی اشکال مختلف آلترناتیوهای امپریالیستی و افشای تبلیغات ارتجاعی در حمایت از سلطنت یکی از ملزومات کار و وظایف نیروهای آگاه و مبارز که صادقانه برای بهروزی و آزادی توده ها از چنگال هر گونه ستم و سرکوب مبارزه می کنند را تشکیل می دهد. 

ع شفق

مهر 1399

زیرنویس:

برای شناخت یکی از سر منشاء های این شعار رجوع به روزنامه "جمهوری اسلامی" خالی از فایده نیست. این روزنامه در ۵ تیر ۱۳۹۷ در حمله به باند رقیب نوشت: "این جماعت آن‌قدر بی‌پروا شده‌اند که عده‌یی را با شعارهای بی‌سابقه رضا شاه روحت شاد و مرگ بر مفت‌خور، روانه مجلس می‌کنند و آنها نیز با مشایعت پلیس آزادانه مانور می‌دهند. این جماعت دقیقاً همان دسته و گروهی هستند که در نماز جمعه تهران و راهپیمایی‌ها حضور دارند و پایان تکبیرشان مرگ بر غارتگر بیت‌المال است. همه، آنها را به‌خوبی می‌شناسند."

روزنامه جمهوری اسلامی ۵ تیر ۱۳۹۷

October 19, 2020

بحران مسکن در ایران و راهکارهای مقابله با آن ( بخش اول)

یادداشت کارگری هفته

بحران مسکن در ایران و راهکارهای مقابله با آن ( بخش اول) 

بحران مسکن در ایران از ریشه های متعددی برخوردار است. اما شاید بتوان مهم ترین و اصلی ترین ریشه های درهم تنیده این بحران را در چهار مولفه زیر دید.

یکم : خصلت غیرمولد و سوداگرانه اقتصاد ایران که با خودِ ویژگی رانت خواری و فساد تعریف می گردد. خصلت غیرمولد و سوداگرانه اقتصاد ایران تا جایی که به مسکن مربوط است قبل از همه رابطه متوازن بین قدرت خرید، حجم سرمایه گذاری و نرخ سود را از میان برمی دارد. عدم توازن شدید و ناهنجار اساسا از آنجاست که مسکن با بهره جویی از ویژگی های رانتی از یک کالای مصرفی به یک کالای سرمایه ای تبدیل می شود. مثلا شاهدیم که در حالی که فروش مسکن به خاطر سقوط قدرت خرید اکثریت بزرگ مردم کاهش یافته و صاحب مسکن شدن اساسا به یک رویای دست نیافتنی برای حتی دارندگان درآمدهای متوسط تبدیل شده و بخش مسکن دچار رکود است و فروش آن کاهش یافته، قیمت ها به شدت افزایش یافته اند. تقاضا در بازار مسکن از مصرف به سرمایه گذاری و سوداگری چرخش کرده است. یعنی خانه نمی خرند که در آن زندگی کنند؛ خانه می خرند که گران تر بفروشند و سرمایه های کثیف بادآورده و غارت کرده شان را تمیز کنند؛ یا سفته بازی کنند، یا امتیازات رانتی را به همدیگر «هبه» کنند. بانک ها روی مسکن سرمایه گذاری می کنند تا سودهای بادآورده ببرند نه این که نیاز واقعی اکثریت بزرگ بی خانمانان و اجاره نشینان به صاحب خانه شدن را برآورده سازند. معنای آماری این چرخش عمیق آن است که اکنون مطابق برآوردهای کارشناسانه حدود ۷۰ درصد از تقاضای مسکن، تقاضای سرمایه‌ای و سوداگرانه است و احتکار مسکن برای بالا نگه داشتن نرخ سود آن در سه سال اخیر حداقل بیش از ۲.۶ میلیون واحد خالی را دربرمی گیرد. همین وضعیت سوداگرانه کاذب رابطه بین صنعت و مسکن را بکلی وارونه کرده است. در حالی که در دوره های رکود، سرمایه گذاری سنگین در بخش مسکن را موتور محرک بخش صنعت می دانند، خصلت نامولد و رانتی تولید و تقاضای مسکن در کشور ما با سود کلانی که در آن است به عاملی مشدد در گریز سرمایه از سرمایه گذاری در بخش صنعت تبدیل شده است. وقتی سرمایه سوداگر رانتی در بورس، سکه، طلا و مسکن یکشبه پول های نجومی پارو می کند، سرمایه گذاری پرریسک در صنعت و کشاورزی معنای جدی خود را از دست می دهد.

دوم : قدرت بزرگ تخریبگرانه ی نقدینگی و حضور تناوبی آن در بخش مسکن به مثابه حوزه ای کلیدی بخشی از ریشه بحران است. واقعیت این است که علیرغم حرکت مخرب نقدینگی از مسکن به بورس با مشارکت و تشویق دولت و خرید و فروش دلار و ارز و سکه در ماههای اخیر، مسکن همچنان یکی از حوزه های اصلی سوداگری بانک ها و دلالان بزرگ است. این سوداگری در عین شدت دادن به سرکوب حق مسکن تهیدستان و زحمتکشان، بحران مسکن را عمیق تر، پیچیده تر و لاعلاج تر می سازد. در نتیجه بدون مهارحرکت نقدینگی، مهار بحران مسکن هم اساسا امکانپدیر نیست.

سوم: دیگر محور قابل بررسی، وجود شبکه های درهم تنیده مافیاهای نیرومند در حوزه مسکن در میان بخش های مختلف طبقه سیاسی حاکم از جمله - دولت و مجلس – است که هر سیاست مبتنی بر مهار حرکت های ویرانگر نقدینگی و سوداگری شدیدا غارتگرانه بورژوازی مستغلات به سود تولید انبوه مسکن اجتماعی را بسرعت عقیم و ناممکن می سازد و در متن فساد لاعلاج ساختاری از نفس می اندازد. در واقع یک سیاست جامع برای مهار بحران مسکن ندارند، حرکت های مقطعی و ناپیوسته در حد فاصل حرکت ویران کننده نقدینگی به سوی بازار بورس و سکه و طلا و ارز را هم که می تواند فرصت های تنفس برای مهار بحران مسکن تلقی شود با مناسبات مافیایی درهم تنیده در سراپای نظام بی اثر می کنند.

چهارم: سرانجام ادامه فقدان قدرت موثر مقاومت جمعیِ مستقل بی خانمان ها و کرایه نشین ها علیرغم شتابگیری هولناک سلب مالکیت مسکن از پائینی ها در کلانشهرها و رشد نسبت آوارگی، بی خانمانی و اجاره نشینی نسبت به صاحبان مسکن را می توان به عنوان جای خالی یک بازدارندگی موثر در مهار بحران مسکن یادآوری کرد. وقتی سیاست های حاکم تشویق دلالی، سوداگری، سفته بازی به مدد قوانین ظالمانه رانتی ومناسبات مافیایی باندهای ثروت است، وجود مقاومت متشکل و سازمان یافته از بیرون حائز اهمیت بیشتری می شود.

محورهای چهارگانه فوق نتیجه گیری روشنی را پیش پای ما قرار می دهد و آن اینکه : بحران مسکن بدون تغییر ریل اساسی اقتصاد ایران و پایان دادن به سیاست های نئولیبرالی و تاخت و تاز «باز آزاد» و «دست نامرعی» آن، بدون برچیدن بساط حاکمیتی که پاسدار اصلی رویکرد بحران زده کنونی است، بدون درهم شکستن بورژوازی مستغلات و بیرون کشیدن مسکن از بازار دلالی و سوداگری و تبدیل آن به وزنه ای برای احیای اقتصاد و افزایش اشتغال از طریق تولید مسکن اجتماعی، بدون قدرت متشکل بی خانمان ها و بدمسکن ها، اجاره نشین ها در قالب اتحادیه های مستقل نیرومند، نه تنها حل نخواهد شد که سلب مالکیت مسکن گسترده تر، خشن تر و پیامدهای مخرب آن بربافت اجتماعی دامنه دارتر خواهد بود.... ادامه دارد

روزشمارکارگری هفته شماره ۲۹ را از سایت روزشمار کارگری ،لینک زیر می توانید دنبال کنید!

http://karegari.com/maghalat/2020/10/18/Roozshomar%20kargari%2029%20AmiR.pdf

مرزهای اخلاق بین هنر و هنرمند کجاست؟(در حاشیه بحث‌های پس از فوت محمدرضا شجریان)

مرزهای اخلاق بین هنر و هنرمند کجاست؟(در حاشیه بحث‌های پس از فوت محمدرضا شجریان)

http://www.azadi-b.com/G/file/Shejerian.pdf

هر چه کهنه تر، مدنی تر

هر چه کهنه تر، مدنی تر

"عباس ولی"، اخیرا در باره کتابی که با چند نفر دیگر، نوشته است: "گفتارهائی در خاستگاه ناسیونالیسم کرد"؛ مصاحبه ای با سایت "نقد اقتصاد سیاسی" انجام داده است.

من میخواهم نشان بدهم که عباس ولی اعتقادی دارد که با فکت ها و مواردی که او در راستای اثبات "ناسیونالیسم به عنوان یک ایدئولوژی مترقی و دمکراتیک" مثال می آورد، در تناقض آشکار است.

بگذارید به دو نمونه برجسته از مواردی که ایشان به عنوان سند "مترقی و دمکراتیک" بودن ناسیونالیسم بطور کلی، و ناسیونالیسم کرد، بطور مشخص رجوع میدهد، بپردازیم:

۱. ["آن‌‌چه که ما در «روژاوا» یا کردستان سوریه شاهد آن هستیم یک تجربه‌‌ی جدید است که ابعاد سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کاملاً مشخصی دارد که تعبیر تازه‌‌ای از مسأله‌‌ی کرد دارد و به اعتقاد من این قضیه نه‌‌تنها تحریف در ناسیونالیسم کرد نیست بلکه در اصل تحول آن است اما در راستایی متفاوت"  و ... "من معتقدم که اگر ناسیونالیسم را یک ایدئولوژی مترقی و دموکراتیک بدانیم می‌‌بایست سیر حرکت آن همیشه به سوی ناسیونالیسم مدنی باشد و بر اساس اصولی بنیان‌‌گذاری شود که مبتنی بر حقوق دموکراتیک در عرصه‌‌ای خصوصی و عمومی باشد."]( گفتگو با عباس ولی، سایت نقد اقتصاد سیاسی)

همه میدانند که رهبری سیاسی و فکری و "ایدئولوژیک" "روژآوا"، تحت سیطره تزها و "تئوری" های اوجلان است. این را نه خود رهبران روژآوا و نه گردانهای مدافع خلق انکار نکرده اند.

ناسیونالیسم کرد در این "تعبیر تازه" از "مساله کرد"، اتفاقا حرکتی بسوی "ضد مدنی" و "ارتجاعی" بود. برای کشف جوهر حرکت ناسیونالیسم کرد در روژآوا، باید سراغ "پرچم" آن رفت. ناسیونالیسم روژآوا، بر پایه تزهای اوجلان که در نفی "دولت - ملت" نوشته شده اند، استوار است. طبق این تزها، "کرد"ها از یک "تمدن" و یک "هویت تاریخی" برخوردارند. این تمدن، و این هویت تاریخی، همان "تمدن هلال زاگرس"، در دوره اقتصاد طبیعی و در دوره ساسانیان است. اوجلان، صراحتا و بدون لکنت زبان، بر چندین تهدید که بنیان آن تمدن کهن ناسیونالیسم کرد را زیر و رو کرد، تاکید میگذارد: "صنعت"، "مدرنیته"،" علم"، "شهر نشینی" و "سوسیالیسم علمی". عباس ولی بهتر بود مستقیما به دفاع از بنیانهای "مترقی" و "دمکراتیک" ناسیونالیسم برخیزد، و استدلال کند چرا نوستالژی یک دوران کهن و سپری شده و به تاریخ پیوسته را پشت دیدگاه خود در باره ناسیونالیسم میگذارد.

در مورد دیگری شاهد اختراع یک جوهر دمکراتیک و مترقی برای ناسیونالیسم کرد، این بار در "روژ هلات" هستیم، دقت کنید:

۲. [جمهوری کردستان که در تاریخ دوم بهمن ۱۳۲۴ (۲۲ ژانویه ۱۹۴۶) تأسیس شد در تاریخ مدرن کردهای روژهلات (کردستان ایران) نقطه‌عطف تاریخی مهمی است. اگرچه عمر این جمهوری کوتاه بود، از لحاظ اهمیتی که در تحول فرهنگ سیاسی دموکراتیک و توسعه‌ی شکل خاصی از هویت ملی در میان کردهای روژهلات و دیگر بخش‌های جوامع کرد در خاورمیانه داشته است، دارای دلالت‌های گسترده‌ای است. جمهوری کردستان سرآغاز سیاست مردمی در کردستان ایران بود. ظهور نهادهای نمایندگی مردمی، حزب‌های سیاسی، اتحادیه‌های اصناف، سازمان‌های دفاع مدنی، سازمان‌های زنان و جوانان و دیگر ارگان‌ها و سازمان‌های مدنی، نه‌تنها نشان از وجود جامعه‌ی مدنی پویا و فضای عمومی فعال داشت، بلکه همچنین حاکی از ورود مردم به میدان سیاسی کرد بود] ( عباس ولی، سالهای فراموش شده ناسیونالیسم کردی، نقد اقتصاد سیاسی، ۲۰۱۹)

جمهوری کردستان برخاسته از نهادهای مردمی، حزب های سیاسی، سازمانهای دفاع مدنی و...نبود. آن حکومت محلی در یک دوره انتقالی و یک تعادل ناپایدار بین بلوک شرق و غرب و بر پایه توهمات و ناسیاسی گری عشایر، فئودالها و شیوخ و ملاهای کرد بر پا شد و به محض به سرانجام رسیدن توافقات در کنفرانس یالتا و تهران بین دو بلوک فاتح در جنگ دوم جهانی، فروپاشید. قدرت تشخیص فئودالها و عشایر و ملاها و شیوخ کرد، از دایره منافع طبقاتی شان فراتر نرفت. آنان در این توهم غرق شده بودند که گویا غرب آماده است که بسان بخشهائی از اروپای شرقی، بخشهائی از قلمرو خود را چون "غنیمت جنگی"، به شوروی واگذارد. سران عشایر و فئودالها قادر نشدند موازنه قوا را در سطح ماکرو و بین المللی ببینند.

قدری عجیب است که پس از اینهمه سال، عباس ولی هنوز آن ذهنیت متوهم عشایر و فئودالهای کرد را در "تاریخ مدرن کردها" بازنگری میکند. به باور من، عباس ولی بهتر بود، نه "وارونه" و در قالب بازی با کلمات مدرنیته و دمکراسی و عبارت پردازیهای شبه آکادمیک که مستقیما و بی پرده از دیدگاه عشیرتی و نوستالژی تمدن ماقبل تاریخ هلال زاگرس و ذهنیتهای عقب مانده عشایر و خان ها و شیوخ کرد، دفاع کند. نمونه ها و موارد ایشان، نشان بارز جوهر غیرمدنی و ضد علمی ناسیونالیسم "مدرن" کرد است.

ایرج فرزاد

اکتبر ۲۰۲۰

 

October 18, 2020

ضرورت مبرم همگرایی و هم افزایی اپوزیسیون در شرایط فعلی

ضرورت مبرم همگرایی و هم افزایی اپوزیسیون در شرایط فعلی

 

قبل از انقلاب که ما در مدرسه درس می خواندیم اصلا نمی دانستیم پنج میلیون ریال چندتا صفر دارد. در حقیقت لازم هم نبود ارقام به این درشتی و تعداد صفرهای آن را یاد بگیریم. اما گویا انقلاب کردیم تا یاد بگیریم. و باید هم یاد بگیریم چون در خبرها آمده است که قیمت خمیر دندان به پنج میلیون ریال رسیده است , و چند روز پیش قیمت مرغ نیز از مرز ٢٦٠ هزار ریال عبور کرد, آن هم برای ملتی که یارانه ٤٥ هزار تومان در ماه دریافت می کند. حتی اگر مبلغ یارانه سه برابر بشود باز هم اکثر مردم هشتشان در گرو نُهشان خواهد بود.  جمهوری اسلامی در زمینه های دیگر نظیر نقض حقوق بشر, سوءمدیریت کرونا, اختلاس, فساد مطلق, سیاست خارجی و حیف و میل بیت المال برای گروه های تروریستی منطقه کارنامه ای بس سیاه تر دارد.

 

اسفاء که کارنامه اپوزیسیون برونمرزی جمهوری اسلامی چندان درخشنده تر و چشمگیر تر از به اصطلاح "پوزیسیون" آن نیست. حتی در شرایطی که ملت ایران در مقابل گلوله بپا خاسته بودند. بعنوان مثال در آبان ٩٨ حدود ١٥٠٠ نفر جان باختند و هزاران نفر زندانی شدند و تنی چند نیز اعدام گشتند, برخی از اپوزیسیون پرمدعا بیش از یک سال وقت صرف کردند, و آن هم برای چانه زنی با یکدیگر بر سر  واژه ها و هژمونی طلبی جناحی و برترطلبی گروهی یا فردی. چند روز پیش دکتر اسدی از نیروهای مخالف جمهوری اسلامی درخواست همیاری با یکدیگر را طلب کرده و نوشته بود "بی ‌انجمن گسترده ایرانیان آزادی‌خواه، نظام ولایی می‌ماند، ایران می‌سوزد و تاریخ ما را نخواهد بخشید". در جواب ایشان نوشتم که این استمداد جنابعالی, نه اولین است و نه آخرین خواهد بود. این لحاف چهل تکه و پر از کَنِه و ساس اپوزیسیون گوشش به این حرفها بدهکار نیست. چون از کُن و اساس ناقص است.  علت آن هم کاملا مشخص است. بارها در مورد آن نوشته ام و سخن گفته ام. یک مقاله تحقیقی تحت عنوان "زمينه يابی علل ناکامی اپوزيسيون در بستر تاريخ فرهنگ استبدادی و سنتی ايران" را ١٢ سال پیش در سایت های مختلف منتشر کردم. متاسفانه علیرغم جنبش سبز, قیام های دی ٩٦ و آبان ٩٨ وضع و ذهنیت اپوزیسیون ذره ای هم تغییر نکرده است زیرا موانع و علل ناکامی بسیار ریشه دار هستند و بطرز بیمارگونه ای در اذهان اپوزیسیون متعصب, ایدئولوژیک و جناحگرا و مطلق اندیش نهادینه شده اند .

 

و اما چاره چیست؟ بقول حافظ از پیر میکده پرسیدم که چیست راه نجات, بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن. اما واقعیت تلخ این است که به سادگی نمی تواند عیوب عیان اپوزیسیون را حتی در زیر آن "دلق مرقع ء مندرس" پوشاند. نگارنده همواره بی غم ء غمناک شدن از طعن حسود خودنکویی و نقد اپوزیسیون را در خیرخواهی آن جسته ام و به تناوب زمان از شخصیت ها، احزاب، سازمان ها و فعالان اپوزیسیون درخواست کرده ام که بجای بستن چشم ها و نفی حقیقت تلخ، باید حوادث تاریخی و بی عملی خویش را مورد نقد و کالبد شکافی قرار بدهیم. و این نقد را باید از درون شروع کنیم. حتی در مقاطع زمانی مشخصی از شکست مفتضحانه اپوزیسیون شدیدا انتقاد کرده ام. بیش از ٨ سال پیش درمقاله ای تحت عنوان "کارنامه سی ساله اپوزیسیون: یک گام به پیش دو گام به پس" در سایت بی بی سی فارسی، جایگاه تاثیر گزاری و کارایی اپوزیسیون را مورد نقد و بررسی قرار دادم و نوشتم "که اپوزیسیون درون ‌مرزی کارنامهء بهتری در راستای شکل گیری نهادهای مقاومت مدنی و اتحاد عمل بین نیروها، نسبت به اپوزیسیون برون‌مرزی دارد". اما در حین حال باید اذعان داشت جمهوری اسلامی از همگرایی و هم ‌افزایی نیروهای اپوزیسیون در خارج از کشور و وصل آن با اپوزیسیون داخل وحشت دارد ـ این ادعای نگارنده نیست, بلکه سخنان وزیر اطلاعات نظام در مجلس شورای اسلامی است که توسط بی بی سی گزارش شده. به همین دلیل شوربختانه معضل نفوذ "پرستوها" و "کلاغ ها"  و حتی کاسه های بظاهر داغتر از آش در درون صفوف اپوزیسیون یکی از مشکلات عدیده ماست.

 

و اما باز هم سوال همیشگی: راه چاره چیست؟

 

اپوزیسیون و بخصوص شخصیت های دردمند و مستقل باید از ناکامی های گذشته خود بیاموزند و سود ببرند و طناب قایق خود را از ساحل عافیت باز کنند و با پشتکار و عزم راسخ و همت بلند بسوی آبهای عمیق برانند. زیرا "در سد سکندر بتوان رخنه فکندن, گر داعیه همت مردانه زند موج". بزرگ‌ترین ضعف ما در تسلیم شدن ماست زیرا نه بلوط‌ها یک شبه بزرگ می شوند و نه الماس‌ها یک شبه شکل می گیرند. نمی دانم این جمله از گاندی است یا از ماندلا که می گوید "پیروزی آن نیست که هرگز زمین نخوری، آنست که بعد از هر زمین خوردنی برخیزی". به همین دلیل اکنون زمان برخاستن دیگری است. نباید اجازه داد جمهوری اسلامی اپوزیسیون را به مشتی نظاره گر و تحلیلگر رسانه ای و یا امضاء کننده عریضه و یا مظلوم تظلم خواهی از نوع بیانیه و دادخواست نامه نویس بکند.

 

 زمان آن فرارسیده که  دهها شخصیت شناخته شده اپوزیسیون درونمرزی و برونمرزی (شخصیت؛ و نه حزب و سازمان و جبهه و گروه و تشکل و غیره) فراخوان ملی بدهند. فراخوان برای یک همگرایی و هم افزایی تحت هر عنوانی, برای آغاز یک جنبش یا حرکت یا فوروم ملی ـ آن هم با پیشنهاد حداقل مخرج مشترک خواسته ها که مورد اجماع و تائید اکثریت قاطع ایرانیان باشد. یعنی آغاز کار باید با شفافیت و عمومیت یک فراخوان ملی از همه ایرانیان شروع شود, و نه از طریق جلسات خصوصی با رفقا و همفکران خویش. حرکت ملی اراده ملی می طلبد و نه کارگروه حزبی و جناحی. دریغا که با توجه به تجربه های تلخ گذشته شوربختانه بسیاری از شخصیت های شناخته شده از شکست هراس دارند و تلاش می کنند خود را از نظر سیاسی منزه نگه دارند و هرگز داوطلب انداختن زنگوله بر گردن "گربه" نخواهند شد. و چنین خواهد بود که گربه شرور به یکه تازی خود ادامه خواهد داد و ما مثل موش های  محجوب (اگر نگویم خائف) در حاشیه امن (comfort zone) خود, بقول شاملو در مردگان خویش نظر می بندیم و نوبت خویش را به انتظار می کشیم.

 

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

دوشنبه ٢٨ مهر ١٣٩٩

doshoki@gmail.com

 

یادداشتی پیرامون جایگاه طبقاتی شجریان

یادداشتی پیرامون جایگاه طبقاتی شجریان

این مختصر را در پاسخ به عزیزانی که جویای نظر من بودند می نویسم.

پس از مرگ شجریان که در پی دست و پنجه نرم کردن با سرطان پیش آمد، رسانه های مختلف، از نوع آشکارا ارتجاعی آن ها گرفته تا رسانه های راست که ادعای بی طرفی یا حتی در کنار مردم بودن را دارند، جهت تجلیل از او سنگ تمام گذاشتند. از هنر او گفتند، به او لقب "خسرو آواز" دادند و ... البته جماعت فوق به این ها بسنده نکردند و علیرغم صحبت های واضح شجریان در دفاع از جمهوری اسلامی و به رغم انتشار عکس هایش که او را همراه با جنایتکاران حکومتی و حتی در حال تعظیم به آن ها نشان می دهند، سعی کردند با شگردهائی او را "هنرمند مردمی" که گویا همانند مردمان ستمدیده و جان به لب رسیده ما با جمهوری اسلامی سر ستیز داشت، به مخاطبین خود قالب کنند. بر چنین زمینه ای، با اظهار نظرهای مخالف و موافق صورت گرفته، بحث های داغی در رابطه با جایگاه واقعی شجریان و چگونگی برخورد به آن در همه جا و از جمله در شبکه های مجازی به راه افتاده است.

در صف بندی ایجاد شده در مورد شجریان، از یک سو حامیانش، وی را "خسرو آواز ایران" و خواننده ای که در کنار مردم بود و برای آن ها می خواند معرفی می کنند، و در سوی دیگر، مخالفینش مواضع سیاسی وی که اتفاقا مغایر با خواست ها و مطالبات توده هاست را برجسته کرده و جایگاه مردمی دادن به او از طرف رسانه های طرفدارش را قبول نداشته و وی را شایسته چنان جایگاهی نمی دانند.  در واقعیت امر حتی اگر برخی از اظهارات و برخوردهای شجریان دال بر مخالفت او با جمهوری اسلامی تلقی شود، با ارفاق زیاد به طرفدارانش، حداکثر می توان او را در طیف اصلاح طلبان قرار داد.  آن هم در زمانه ای که مردم کوچه و بازار فریاد می زنند "اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا". بنابراین هنرمند مردمی خواندن شجریان و یا او را در کنار مردم و مخالف جمهوری اسلامی جلوه دادن، در عمل به معنی خاک پاشیدن به چشم توده هاست. اتفاقاً تجربه نشان داده است که به قول جلایی پور، یکی از اصلاح طلبان مشهور، "اصلاح طلبان به منزله پُلی هستند که امکان همزیستی محافظه کاران و مردم را در درون نظام فراهم کرده اند. آنان غریق دریای نارضایتی مردم بودند و اصلاح طلبان به منزله نجات غریق آنان".  به عبارت دیگر و یا به بیان واقعی تر، اصلاح طلبان با طرح برخی ایرادات و انتقادات نسبت به حاکمین، سعی خود را معطوف به مردمی جلوه دادن خود کرده اند تا با جلب اعتماد مردم بتوانند کلیت نظام موجود را از خشم و نفرت توده ها مصون نگاه دارند.

امروز نیز طرفداران شجریان به برخی از گفته های او استناد می کنند تا او را در صف توده ها (خلق) جای دهند. مثلا گفته می شود که شجریان بار ها گفته که "ما از سیاست به دور هستیم"(*)  اما مشکل آن جاست که شجریان هیچ وقت روشن نکرد که از چه سیاستی به دور است. بدون شک، وی، از سیاست انقلابی به دور بود نه از سیاست ارتجاعی. مثلاً یکی از جلوه های دور نبودن او از سیاست ارتجاعی، بیعتش با خمینی جلاد بود. هنگامی هم که در دفاع از موسوی به مخالفت با احمدی نژاد برخاست که مخالفین را "خس و خاشاک" خطاب کرده بود، باز آشکار کرد که از سیاست ارتجاعی دور نبوده است. به یاد آوریم که مگر میر حسین موسوی نمی گفت "جمهوری اسلامی نه یک کلمه کمتر نه یک کلمه بیشتر" و مگر این شعار اصلاح طلبان در سال 88 نبود؟ همان اصلاح طلبانی که هیچگاه  مخالف اصل جمهوری اسلامی نبوده و نیستند؟ 

اتفاقاً، شجریان برای این که توهمی باقی نماند که مبادا کسی تصور کند که وی در دفاع از توده های جان به لب رسیده (همان ها که در میدان مبارزه علیه کلیت جمهوری اسلامی به هر نوع فداکاری دست  می زنند)، با احمدی نژاد مخالفت کرده بود، در این باره چنین گفت: "وقتی به یک نفر می گوییم تو حق توهین کردن به مردم را نداری این درافتادن با کل نظام نیست. عده ای می خواهند سوء استفاده کنند که چون این شخص به وزیر یا رئیس جمهور گفته این کار را اشتباه انجام دادی، پس این آدم با اصل جمهوری مخالف است که این ستم است".  در این جا باید گفت که واقعا هم با عدم فهم موضع واقعی شجریان در رابطه با رژیم حاکم، در حق این خواننده ستم روا شده بود!  البته نه از آن ستم هایی که هر روزه در هر کوچه و خیابان بر مردم ستمدیده اعمال می شود بلکه همین که به یک اصلاح طلب اتهام بزنی که با اصل جمهوری اسلامی مخالف است، این خود ستم بزرگی در حق اوست!  بیهوده نبود که شمس الواعظین یکی از اصلاح طلبان معروف زمانی مطرح کرد که: "اصلاحات فراتر رفتن از نظام و آسیب رساندن به آن نیست، بلکه فرو رفتن در نظام و آسیب شناسی و آسیب زدایی از آن است".

 این را هم به خاطر آوریم که در مملکتی که دیکتاتوری حاکم سیاست های ارتجاعیش را در لفافه دین و مذهب توجیه می کند - همان مذهبی که مارکس آن را "افیون توده ها" نامید - آواز خوانش هم باید با "خلوص" تمام و احساس کامل ، آن هم در ماه رمضان و در "حال و هوای نزدیک افطار" برود استودیو تا "ربنا" بخواند.  بعد هم اندر محسنات آن بگوید: "بالاخره وقتی شما با خلوص کاری را انجام می‌دهید این تأثیر خوب را می‌گذارد".  منظور "تأثیر خوب" همان "ربنا" یی است که در خدمت تخدیر مذهبی توده ها و اشاعه ایدئولوژی دولتی قرار می گرفت و می گیرد.  البته خواننده می تواند مدعی شود که ایرادی به شجریان وارد نیست چون وی بارها فریاد زده که "من نمی‌خواستم کار سیاسی بکنم. ما از سیاست به دور هستیم"، و تاکید داشت که "هنر مثل خورشید به دوست و دشمن باید یکسان بتابد".  البته با همین اعتقاد بود که "ربنا" یی خلق شد که حتی در زمان دعوایش با صدا و سیمای جمهوری اسلامی و در حالی که از آن ها می خواست آوازها و صدای وی را پخش نکنند با این حال اجازه پخش "ربنا" را می داد. خودش در این زمینه می گوید "در آن جا گفتم فقط اجازه پخش ربنا را دارید. زیرا برای افطار مردم آن را خوانده‌ام."  آخر این "خورشید" با تابش "یکسان" اش می بایست "پروردگار" را بر سر سفره بی چیز ستمدیدگان بنشاند تا آن ها با توکّل به او رنج و مشقت های زندگی شان را متحمل شوند و سخن به اعتراض نگشایند. به راستی که "ربنا" ، آن هم با صدای حزن انگیز و تعلیم یافته خواننده اش، وسیله خوبی در دست آخوند های مرتجع حاکم برای فریب توده ها و جهت پیشبرد مقاصد ارتجاعی شان در زندان ها علیه دختران و پسران جوانی بود که به عشق آزادی پا در میدان مبارزه گذاشته بودند و حال مرتجعین در سیاهچال های خود می خواستند از آن ها تواب در خدمت سرکوب آزادیخواهی بسازند.

شوربخت، آن مردمی که در زندان بزرگ ایران باید - موسیقی - "غذای روح "شان، اراجیف مذهبی شود. البته، شجریان آوازهای زیادی خوانده و برای عده ای هم خواننده مورد قبول به حساب می آید.  اما، این، موضوع بحث در این جا نیست.  بحث بر سر جایگاه طبقاتی شجریان است که خوانندۀ خدمت گزار حکومتیان بود و در بهترین حالت فردی اصلاح طلب در کنار دیگر اصلاح طلبان ، حافظ نظام جمهوری اسلامی بود. 

25 مهر 1399- 16 اکتبر 2020

زیر نویس:

* - همه استناد ها به آخرین گفت‌وگوی شجریان با روزنامه ایران به تاریخ 17 خرداد 1395 می باشد.

 حقوق آذربایجان و راه دستیابی به آن

 حقوق آذربایجان و راه دستیابی به آن

 

در هفته های اخیر رسانه های جهان ، خبر جنگ بین آذربایجان و ارمنستان را پوشش داده اند. و آتش بسی که به واسطۀ گفتگوی بین کشورهای روسیه، ارمنستان و آذربایجان بیش از چند ساعت دوام نیاورد وادامه جنگ را نیز گزارش کرده اند. 

خواست آذربایجان پس گرفتن سرزمین هایی است که در جنگ 1992 با ارمنستان از دست داده و سلطۀ کامل بر قره باغ است. پس شروع کنندۀ جنگ اوست.

در زمینه قره باغ باید دانست که اگر چه از نظر جغرافیایی بخشی از خاک آذربایجان محسوب می شود، ولی از سال 1924 با تصمیم اتحاد جماهیر شوروی خود مختار بوده و امروز دارای 75 % ساکنین ارامنه می باشد.

در این جا نیز یاد آوری برخی از مطالب ضروری است.

نه تنها بزرگترین تراژدی قرن 21  بلکه تمام تاریخ، همکاری شماری وسیعی از کشور ها از 2011 در قتل عام مردم کشوری و تخریب کشور آنان بوده است. بردگی برخی از بقیه مردمان، فقر وحشتناک و بدبختی همچنان ادامه دارد. که مهر شرم بر پیشانی انسان به اصطلاح متمدن امروز است. فاجعه هنوز در سوریه جاری است. آمریکای انگل هنوز در سوریه است و روزانه بیش از 50 میلیون دلار از نفت آنجا را دارد غارت می کند. و اردوغان شارلاتان و انگل هنوز در ترکیه و در حال توطئه است.

اگر چه نقاب داعش، اسلام (سلفی ها) بوده ولی به طور قطع ، جاذبۀ اصلی برای پیوستن جوانان از نوع کم سواد مسلمان اروپا از طریق مساجد ترکیه به داعش، حقوق بالا و سکس بوده است. و اساسا این مردان ( مثل پاسداران ایران) از نوعی نبودند که اهل مطالعه بوده و قران را حتا باز کرده باشند. این جاذبه، حتی برخی مردان غیر مسلمان را با تظاهر به قبول اسلام  نیز جذب داعش کرده بود. آنان توسط فرماندهان آمریکایی در پایگاه های نظامی آمریکا در ترکیه و اردن تعلیم نظامی می دیدند و به سوریه اعزام می شدند و تحت تاثیر قرص های روان گردان (که میلیون ها از آن برای مصرف روزانه جنگجویان داعش ، توسط بقیه گنگ هیولا به سوریه ارسال می شد) مردم بی گناه سوریه را قتل عام می کردند.

وظیفۀ آذربایجان در میان این گنگ هیولا، تأمین جاذبۀ جنسی برای قاتلان

داعش بود. دختران بسیاری بعد از شستشوی مغزی، از آذربایجان برای رفع نیازهای جنسی جنگجویان داعش توسط دولت علیوف از طریق ترکیه به سوریه اعزام شدند. در نتیجه امروز بیش از 1000 کودک داعشی از طریق ترکیه به آذربایجان در گروه هایی تحویل شده اند.

در پروندۀ خیانت آذربایجان به ملل خاور میانه، کشتار دانشمندان هسته ای ایران توسط اسرائیل، از مجرای نفوذی آذربایجان، نیز ضبط شده است.

اساسا بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی ، بعضی از دولت های کشورهای تازه تاسیس، برای جلب رضایت آمریکا-اسرائیل، کثیف ترین چهرۀ چاکران را از خود نشان دادند، یکی از آنان نیز همین آذربایجان است.

و امروز آذربایجان درجایی که متحد متجاوزین و اشغالگرانی  چون اسرائیل و اردوغان است، و برای نفوذ و تجاوز آنان به ایران راه را هموار می کند، برای این خوش خدمتی و با تکیه به گنده لات های محله از ارمنستان می خواهد که سر زمین های اشغال شده در جنگ سال 1992 را به آذربایجان پس بدهد. و سلطه بر قره باغ را نیز طلب می کند.

دستیابی به این حقوق تنها در موقعی امکان پذیر است که متحدین آذربایجان:

ترکیه خاک سوریه و لیبی را ترک کند، 

اسرائیل بلندی های جولان متعلق به خاک سوریه و مناطق اشغالی سرزمین فلسطین را ترک کند.

و  برای خواست سلطه بر قره باغ، اسرائیل بطور کلی خاک فلسطین را تخلیه کند.

و نهایتا آمریکا نیز خاک سوریه ، عراق و افغانستان را ترک کند.

و آذربایجان دست از بر قرار کردن پل نفوذ برای ترکیه و اسرائیل به ایران و خیانت دائم به مردم ایران، چون وسوسۀ اتحاد با آذربایجان و رفتن زیر پرچم اسرائیل چون جناب علیوف  بردارد.

این شرایط در پی اجرای "یک قانون برای تمام جهان"  کاملا  منصفانه است. بدون هیچگونه قلدری و فتنه و آشوب.  

هم اکنون ترکیه با انتقال جنگ جویان سوریه ای به آذربایجان، با قول حقوق 1500 دلار در ماه برای حفاظت از چاه های نفت!  شلیک اولین موشک هانی اسرائیلی به آذربایجان ایران را شروع کرده است. آذربایجان که خود متحد و کانال متجاوزین است با چه منطقی سرزمین های اشغالی خود را می خواهد پس بگیرد؟!

دولت علیوف آذربایجان نمی تواند دابل استاندارد( دو معیاری) بازی کند. از طرفی با متجاوزین همکاری کند و از طرفی دیگر شاکی برای اشغال سر زمین های خود باشد. آذربایجان متحد باند تبه کار آمریکا، بزرگترین مصیبت آفرین جهان است. مردم ضد امپریالیست خاورمیانه بر علیه آن مقاومت شدید خواهند کرد و منزوی خواهد شد.

شلیک موشک ها توسط جنگجویان داعش به ایران در هفته های گذشته، تصادفی نبوده است. غرامت به مردمی که در ایران صدمه دیده اند باید توسط آذربایجان پرداخت شود. آذربایجان باید دست از خوش خدمتی به آمریکا-اسرائیل و ترکیه بر دارد.

 

نه بر نقشۀ آمریکایی- اسرائیلی آذربایجان بزرگ!

نه به فاشیسم گرگ های خاکستری و دیگر امراض عثمانی در ترکیه و نفوذ آن به آذربایجان ایران

نه به پان اسلامیسم از هر نوع در کل جهان

womens-power.farah-notash.com

www.farah-notash.com

Women’s Power

 

  

آنچه در فرانسه میگذرد !


آنچه در فرانسه میگذرد !


  hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

دادستان پرونده قتل یک معلم در فرانسه گفته مهاجم ۱۸ ساله چچنی‌تبار که سر معلم تاریخ را بریده، به تازگی اقامت ده ساله فرانسه رادریافت کرده بوده است. شاهدان گفته‌اند اوبیرون مدرسه ایستاده واز دانش‌آموزان سراغ ساموئل پتی، معلم تاریخ را گرفته که او را نشانش دهند. معلمی که شب گذشته در خیابان سر بریده شد، بعد از نشان دادن کاریکاتور پیامبر به قتل رسید.


قتل یک معلم تاریخ روی آجرهای فرهنگی سوار است . این آجرهای فرهنگی محصولی یک شبه نیست و هنوز البته آبیاری میشود . کالبد شکافی بخش جنایی داستان کار من نیست . ولی بخش فرهنگی آن خیلی غم انگیز است . از آن غمناکتر هم داشتیم . در تاریخ سیاسی نقطه آغاز انواع قتل به زمانهای قدیم برمیگردد . حتی قدیمی تر از زمان ناپلئون . امروز دولتمردان فرانسه هنوز از سیستمی اسلامی و تروریست در ایران به نام نجات برجام حمایت میکنند که هیچ تناقضی با رفتارهای وحشیانه قتل معلم تاریخ در فرانسه ندارد .


 


مسلمانان بیمار حاکم در ایران از زدن دفتر شارلی هبدو هم خوشحال میشوند ... این فقط یک حلقه از سلسله حلقاتی به هم پیوسته است که با هم معنی دارد . راه دور نمیرویم برای فهم راحترکل قضیه اجازه بدهید تا به نیم قرن پیش برگردیم و نشست جزیره گوادلوپ و نشاندن تروریستهای مسلمان در حاکمییت سیاسی در ایران را مبنا قرار دهیم . یک سیستمی در حاکمییت نشانده شد که کارش تخریب و کشتار و بمب و قتل عام مخالفان بود و هست . ولی در فرانسه تمایلی ندارند تا این رشته فرهنگی را درست ببیند ! زنجیری که هنوز توسط حاکمان غربی آبیاری میشود .


 


بختیار و کاظم رجوی و انبوهی قتلهای دیگر مخالفان ایرانی در خارج ایران که غرب دید و چشمش را بست تا قرادادهای اقتصادی دچار سکته نشود ! قاتل معلم تاریخ در فرانسه از کدام کشور بوده و جه انگیزه هایی داشته ... آخرین حلقه از این زنجیره فرهنگی نیست و اولین هم نبوده است . شارلی هبدو و داعش در سوریه و سپاه پاسدارن حاکم در ایران هم از همین زنجیره تغذیه میشود .


 


شارلی ابدو در واکنش به حمله روز جمعه و قتل معلم تاریخ در حساب توییتری خود نوشته است: "عدم مدارا به سطحی تازه رسیده و به نظر می‌رسد برای ارعاب در کشور از هیچ چیز فروگذار نمی‌کنند."


 


فرانسه به عنوان جلودار کشورهای اروپایی فعالیت‌های زیادی برای نجات سپاه پاسداران در ایران سر برجام دارد و تنها ظرف یک ماه ، مشاور ارشد امانوئل مکرون دو بار به تهران سفر کرده تا با تروریستهای حاکم در ایران مذاکره کند ...

 


 


18.10.2020


اسماعیل هوشیار

تبر صلح حسن

علی ناظر: تبر صلح حسن

https://www.didgah.net/khabarMaghalehMatnKamel.php?id=29517

October 17, 2020

ایلام، پایتخت خودکشی در جهان!

ایلام، پایتخت خودکشی در جهان!

به گزارش خبرگزاری برنا، و به گفته شاهدان عینی «بعد از پایان جنگ هشت ساله ایران و عراق، در ایلام هر کسی را پیدا کنید می‌تواند چند نفر را معرفی کند که خودکشی کرده‌اند، این خودکشی‌ها در برخی موارد نافرجام و در بیشتر موارد متأسفانه منجر به مرگ شده است. پای درد دل مردم ایلام که بنشینید بارها این جمله ها را خواهید شنید؛ استان ما محروم است، ما را منزوی کرده‌اند، بیکاری امان‌مان را بریده، فقر و گرانی بیداد میکند، هنوز آثار جنگ ایران با عراق روی روان‌مان باقی مانده و هزاران دلیل دیگر که از نظر خودشان برای پایان دادن به زندگی موجه است‌.

در ایلام خودکشی پدیده ای معمولی است شاید به همین دلیل است که به ایلام لقب «پایتخت خودکشی جهان» داده‌اند‌.

ادامه این پروسه از خود کشی در ایران تحت سلطه رژیم اسلامی، علاوه بر ایلام به پدیده ای سراسری ارتقاء یافته که بر طبق اظهارات «حسن موسوی»رییس انجمن مددکاران اجتماعی رژیم در دیدار با خبرنگار برنا، گفت «خودکشی نوجوانان از گذشته هم وجود داشته، اما اخبار این خودکشی‌ها منتشر نمی‌شد و مردم خبر نداشتند. بر اساس آمار پزشکی قانونی در سال ۱۳۹۸پنج هزار و ۱۴۳نفر در ایران خودکشی کرده‌اند به نحوی که زنان تا سه برابر مردان بیشتر اقدام به خودکشی کرده اند.»

روز۲۱مهرماه ۱۳۹۹، یک دانش‌ آموز ۱۱ساله در بوشهر به دلیل نداشتن تلفن همراه هوشمند برای شرکت در کلاس مجازی و عدم امکان حضور در کلاس های انلاین خود را با تناب حلق آویز کرد و جان باخت که در رسانه ها بازتاب گسترده‌ای داشت. دو روز بعد از این حادثه ناگوار نیز متأسفانه یک دختر بچه ۱۰ساله تبعه افغانستان به اسم «مبینا» ساکن محله حاجی آباد در تهران، خود را با تناب حلق آویز کرد و متأسفانه او نیز جان باخت که با واکنش مسئولان رژیم جمهوری اسلامی، مواجه شد.

«تندگویان» معاون امور وزارت ورزش و جوانان رژیم اسلامی، در گفتگو با خبرگزاری برنا، از افزایش خودکشی در میان جوانان ایرانی خبر داد وی گفت «خودکشی در ایران با ضریب روبه رشدی در حال افزایش است و عمده آنها بین سنین ۱۵تا ۳۵ سال رخ می‌دهد اما امسال شاهد خودکشی‌های زیر ۱۵سال هم بودیم. تندگویان علاوه بر اوضاع فلاکت بار اقتصادی ایران، به عدم نظارت بر موضوعات اجتماعی و اخلاقی بین خانواده‌ها از لحاظ روانی و سلامت روان مورد سنجش قرار نمیگیرند و به همین دلیل ارتباطی بین مددکاران و روانشناسان با خانواده‌ها وجود ندارد.»

این روزها تأثیرات ناگوار شیوع بیماری ﮐﻮوﯾﺪ- ١٩، در ایران تحت سلطه رژیم جمهوری اسلامی، شرایط اجتماعی و سیاسی زندگی را همزمان با بیکاری، فقر و گرانی دشوار و غیر قابل تحمل کرده است. کمبود امکانات دارویی، پزشکی، عدم پذیرش مبتلایان در بیمارستانها و عدم احساس مسئولیت رژیم در قبال جان مردم تحت ستم، نه تنها تأثیرات منفی روحی و روانی بر جوانان کم سن وسال داشته و اقدام به خودکشی خواهند کرد، بلکه در روز ۲۲ مهر ۱۳۹۹مردی ۸۴ ساله مبتلا به کرونا که در بیمارستان «امام رضا» تبریز بستری بود خود را از پنجره اتاق بستری پائین انداخت و جان باخت.   

طبق اظهارات دکتر حسن موسوی چلک، مددکار اجتماعی «خودکشی بین جوانان دلایل متعددی دارد درواقع همانطور که تاکید کردم چندعامل و دلیل باعث می‌شود فرد دست به خودکشی بزند. اختلالات روانی، شکست تحصیلی، عاطفی، کار، گرایش به اعتیاد، دوستی‌های که در سن پایین و گذرا اتفاق می‌افتد و... از عمده دلایلی است که نوجوانان بخاطر آنها دست به خودکشی می‌زنند.»

دو هفته پیش نیز «هر منزل یک مسجد» در شبکه شاد مطرح شد تا دانش آموزان هنگام نماز جماعت با خانواده ها عکس های خود را برای این کانال ارسال کنند.

سیر صعودی خود کشی در میان نوجوانان و سایر اقشار مختلف در ایران، ظاهرآ خامنه ای را وادار به اظهار نظر به سبک خود کرده است. وی در اجلاس سالیانه رؤسا و مدیران آموزش و پرورش رژیم گفت «متاسفانه فعالیتهای پرورشی دچار عقب ماندگی هستند و با توجه به موضوع آموزش مجازی، باید برای فعالیت‌های پرورشی، شیوه‌های جدیدی را طراحی کرد تا این موضوع مورد غفلت بیشتر قرار نگیرد.»

رضا سنگری عضو کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس رژیم اسلامی، به تبعیت از اظهارات چند سال پیش خامنه ای دال بر اینکه «اگر من امروز رهبر انقلاب نبودم حتمآ رئیس فضای مجازی کشور می شدم.» در گفتگو با خبرنگار "برنا" گفت «باید به قسمت پرورشی مدارس توجه ویژه‌ای شود کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس شورای اسلامی حتما پیگیری می‌کند که در مدارس علاوه بر آموزش، بحث پرورش هم مورد توجه قرار گیرد و این موضوع در دستور کارمان قرار دارد.»

این نماینده مجلس شورای اسلامی درمورد طرح «هرخانواده یک مشاور» و «هر منزل یک مسجد» از شبکه شاد تصریح کرد: اگر چنین طرحی عنوان شده است، طراحان آن را به مجلس ارسال کنند تا پس از تحقیق و بررسی، اگر مناسب بود به تصویب برسد.»؟!

رژیمی که مخالفان سیاسی خود را شکنجه، زندان و اعدام میکند چگونه قادر به حل شکافهای مهم و

اساسی در سیستم ارائه خدمات سلامت روان میباشد؟

رژیمی که خالق و مجری تبعیض بر مبنای جنسیت در مدارس و مراکز آموزشی است، چگونه قادر است افراد دارای سابقه خودکشی را تحت پوشش اقدامات حمایتی خود قرار داد؟

رژیمی که افراد «مخل نظم عمومی» را سوار بر ماشین حین کتک زدن در خیابان ها به منظور ایجاد رعب و وحشت به نمایش میگذارد، چگونه میتواند از خود کشی نوجوانان دختر و پسر ۱۰ ساله جلوگیری کند؟

رژیمی که خود خالق کودکان کار است، چگونه زمینه را برای اجرای برنامه­های تحقیقاتی در رابطه با خودکشی کودکان کار را تدوین خواهد کرد؟ و ........... .

تنها راه رهایی از رنج، مشقت، زندان، بیکاری، گرسنگی، خفقان، تبعیض بر مبنای جنسیت، خودکشی و ... . سرنگونی انقلابی رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی، حاکم بر ایران است.

۱۷ / ۱۰ / ۲۰۲۰

 

 

 

 

نان و جان ما یا خرید و فروش مرگ

نان و جان ما یا خرید و فروش مرگ

 

آیا این شگفت انگیز است که بدانیم در همین مشھد مقدس یا دکان چهاربر چپاول های مذهبی نظام الهی ـ ولائی چندی ست که نان و گاز ندارد و اکنون نیز روغن هم به آنها افزوده شده است؟! دردآورتر اینکه بدانیم اگر در یکچنین شهر سمبلیک و کلانی چنین نیازمندی های ساده ای دست یافتنی نیست که چنین هست، آنهم در" شهر مشدی پرور" و دارائی همچون استان قدس رضوی که پیوسته گوش مردم ساده دل سراسر کشور را با تیغ زیارت امامرضایش بریده و همچنان می برد! چنانچه اینگونه نارسائی هائی پیش پا افتاده ای اینجا وجود دارد که دارد؛ پس پرسیدنی ست به حال و روز مردم کارگر و زحمتکش و تنگدستان استان های سنی خیز و محروم بویژه کردستان و بلوچستان و... چه زندگی بر آنها سخت و دردناک نمی گذرد؟ و اصولا بهتر است بپرسیم که با مصیبت های این دین دولتی به زندگی تنگدستان و کارمزدان کشور چه ناگوارائی ها و نارسائی های کمرشکن و هولناکی که نگذشته و نمی گذرد؟!

 

همانا که ما می بینیم و هردردمند نوعدوستی در ایران، منطقه و جهان می بیند که برین سرزمین ملا و مکلازده، و در سراسر کشور الهی اسلامی آنان چگونه، بر کول 99% های بیدادرس کوه درد و رنج سنگین و مرگبار نشسته است. و درین میان تنها نان و نوای مافیاها و باندهای درون و بیرون حکومتی ست که همچنان پُرزرق و پُررونق مانده است و پررنگ تر از همیشه چراغانی گشته، و هیچگاه نیز آسیب ندیده است و همزمان تباهی ها، فسادها و ناتوانائی های آنها و جنگ ثروت و قدرت سرکردگان دستگاه هرزه اش تنها به ویرانی زندگی همه ی کارگران و مردمان کارمزد و ندار کشورمان آنجامیده و هستی تک تک آنانرا روزبروز ناتوان تر و ویران تر از پیش ساخته و هردم هم بسوی نابودی های بیشتر کشانده و می کشاند.

 

بقول یکی از منتقدان، تازه همین اش هم که هست خوب است و جای هیچ گمان بی هوده نباید داشت که ما و بقای کشورمان رودرروی آینده پرماجراجوئی هائی بیت خامنه ای در برابر طیف روحانی ست که آنهم برای بقای رژیم اسلامی مورد نظر هرکدامشان هست که اگر نجنبیم و برابرشان بسان دی و آبانماه 96 و 98 نایستیم تردید نبایدداشت که همچنان گرفتار خواهیم ماند. و همزمان دسیسه چینی های همه سویه نیز اینجا و آنجا و پوشیده و آشکار در کار است تا برعلیه موافقان و مخالفان "ترامپ فاشیست" کدامیک زورش نرمش قهرمانانه اش بر دیگری بچربد و ای بسا با طیف سنی منطقه به دوستی و یا ستیز بیشتر درآید و بینجامد و می باید در همین هیر و ویر چشم براه یارگیری های هرکدام با دیگری های باورنکردنی باشیم و البته بود و نبودمان در کنام رویدادهای ناگوار هریک ازین جناح ها و ترفندهای شان چه سرنوشت دردناکتری می تواند پیشاروی فردای ما باشد!؟

 

البته تاب مردم بریده چراکه اوج روند تنگدستی ها و زمینگیرهای توده ای با این هزینه کردن های گزاف و پشت پرده از بودجه سراسری کشور بیش از هرزمانی سازگاری ندارد، هزینه هائی که به بهای گرسنگی آنان میسرمی شود و البته تنها برای اهداف اتمی و جهان اسلامی ـ شیعی اهمیت دارد، و آنهم جز بسوی سازماندهی بیشتر گروەهای تروریستی و بسود تحکیم دین دولتی خویش متصور نبوده و نیست؛ آخوندها و آخوندنما ها کشور را بیش از همیشه به سمت نابودی پایانی می برند که تاکنون پیگیر برده اند.

 

 روند اوجگیر بیکاری و نمودار نداری و فلاکت ژرف زندگی کارگری ـ توده ای در ایران تاب آوردنی نیست و دردا که تورم بیش از 50% در صدی هم نچندان دور و در آینده ای کوتاه در راه است. چراکه سیاست برتریجوئی فاشیسم شیعی در منطقه و جهان پایانی ندارد و دشمن افکنی های آن از یکسو و کمبودها و گرانی‌ها از دیگرسو دست در دست هم دارند و روز بروز بیشتر و بیشتر تلنبارمی شوند و به قطب بندی نبرد توده ای طبقاتی در برابر فرقه ی حاکم و خودکامه انجامیده و بهتر از پیش می تواند بینجامد. و بالماسکه بایدن ترامپ و دستگاه جهانخوار و ترامپ پرورِ فاشیست هم بیاری رژیم درآمده و اوج ارزش دلار قدر هم تنها، بر ویرانه های کارگری ـ مردمی با بی خیالی آشکار به پایکوبی برخاسته و نه بر علیه سران مغرور و پلید نظام؛ چراکه آنها همه و همیشه هرچیزی را که بخواهند دارند.

 

و ترامپ، این دمل چرکین سرمایه سالاری انگل و ضدبشری هم بخوبی می داند که رژیم اسلامی را با همه ی اشتلمکاری های مسخره اش می باید برای اهداف میلیتاریستی و غارتگرانه آتی آمریکا در خاورمیانه برتابد و برای روز مبدا اگر ممکن شود دین دولتی نگهداری کند و تاکنون هم کرده است. ترامپ سرراست می داند که رژیم اسلامی درین 41 سال چه یاری ها و پشتیبانی بی مانندی را برای امپریالیسم آمریکا و یاران ناتوئی اش و... نداشته و چه فضای خوبی برای میلیتاریزه کردن منطقه و اوج بازار خرید و فروش ابزارهای کشتارجمعی را در همین فاصله ها و بسود خود و ناتو رونق بی مانندی نداده است!؟ مگرنه: این دو ساختار" فناتیسم و امپریالیسم" و کاپیتالیسم آنها یاور و مکمل یکدیگر نبوده اند و هردو به تداوم حیات پست و پلید و ضدمردمی همدیگر در ایران و آمریکا کمک نکرده اند؟ ما نیروهای چپ و کمونیست پشتیبانان حکومت کارگری مردمی بوده و هستیم و هرگز و هیچگاه سازشی با این دو نظام ضدبشری نداشته و نداریم و نخواهیم داشت.

 

همینک با بالا رفتن آسیب پذیرتری اجتماعی ـ طبقاتی از گستردگی بیکاری و نداری، دامنه ستم و بیدادرسی و ژرفای نارسائی ها و ترس از گرسنگی و مرگ های گوناگون از جمله "پاندومی کرونا" که امپریالیسم آمریکا و فاشیست اش ترامپ آگاهانه به گسترش بیشترش آن در ایران دلگرمند، و همزمان تحریم ‌های فعال نیز از سوی خزانه‌ داری امپریالیسم آمریکا که بیش از پیش بر خرابه زارهای کارگری مردمی می غرد دمار از روزگار توده ها درآورده؛ ولی سران با وجدان نظام الهی، مغرورانه همچنان سربالا می گیرند و بازتاب های این جنگ زرگری میان ترامپ و خامنه ای را پاسکاری می کنند؛ زیراکه: بازتاب های آن تنها بر کول مردم کار است که مصیبت هایش کمرشکن تر شده و ویرانگرتر می باشد و می شود.

 

درین رقابت کاه با کوه میان کارگران و زحمتکشان بی نان و آب از یکسو و خامنه ای ـ ترامپ از دیگرسو مبارزه برای زنده ماندن ادامه سازش ناپذیرانه ای یافته است و دلایل خود را هم دارد. و همزمان کاغذ پاره و یا پول آخوندی بیشتر به هیچ می ماند تا که ارزش ارزی بیابد! زیرا: دلار از مرز 32 هزار تومان هم گذشته و نشانه های دردبار افزایش نرخ دلار در همین مشهد مقدس و دارا هم بسادگی پیداست، دیده می شود که چگونه دلار با قلدری بر دامنه ی تورم ها و گرانی ها و گرسنگی ها شتاب چشمگیری داده است. از دیگر سو، واگیری و شتاب همه ‌گیری ویروس کرونا، بسیاری از کارخانه های بزرگ و کوچک را فلج کرده و خامنه ای این رهبر کبیر، با حسن چاخان اش در پی جنگ زرگری با ترامپ، به کرکری هایش دلبسته اند و خود خامنه ای از ترس کرونا خود را قرنطینه کرده و کاک اش هم از اوج فلاکت و بیکاری و بینوائی زندگی کارگری مردمی نمی گزد.

 

بنابرین هستی ما و کشورمان چه بخواهیم و یا نه هماکنون جز اموال یک مشت ضدبشر آخوندی در داخل ـ و ترامپی در خارج بیش نیست که چنین آشکارا به بازی گرفته شده و تباه می شود؛ و از همینروست که اینان خداپناه در داخل و آنها دمکرات در خارج برای ما و آینده مان برنامه بدشگون می نویسند و چه ها که در سر نپرورانده اند. راه چاره ی و اهرم رهائی ما بجز همبستگی نیروی کار برابر زورمداران مذهبی بورژوائی سرمایه سالار بیش نیست. بی گمان ما می توانیم بر هردوسوی به دشمنان مشترکمان بتازیم و در نبردمان پیروزشویم. هموندی طبقاتی با دیدگاه های مستقل کارگری ـ مردمی راهکاری بجز مبارزه مشترک و مستقل ااز آنها برای مان نگذاشته و همینک هم نمی گذارد و ما راهی دیگر نداریم. امروزه دیگر توده ها هم می دانند که ھر چیزی در سراسر کشور کمیاب و یا گران شود زیر سر بیت رهبری و جنگ ثروت و قدرت مافیاهای او و مخالفان و موافقانش است. همینک هم در هرگوشه ایران فلکزده هر بیکار و گرسنه ای می داند که کمبود و گرانی زیر سر مافیای های قاچاق سپاە پاسداران و بسیجی ها و رژیمی هاست و در بیرون از مرزها هم، هر آنچه ناپسند و ناگوار برما رفته و می گذرد بازتاب جهانخواری های مافیای تراست ها و کارتل های قاچاقچی آمریکائی و هموندانش ناتوئی می باشد. ما راه رهائی کار از بهره کشی سرمایه را می خواهیم و ناگزیر می باید بسازیم. خامنه ای و ترامپ بفکر نان و جان ما نیستند؛ بل در جستجوی خرید و فروش بیشتر مرگ مایند.

بهنام چنگائی 26 مهر 1399

 

 

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند. نمي‌ميرند. بازتوليد مي‌شوند.(٢۵)

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.

نمي‌ميرند.

بازتوليد مي‌شوند.(25)

 

سيد محمد باقر امامي و حزب توده

سيد محمد باقر امامي در سال ۱۲۸۰ خورشيدي در خانواده‌يي روحاني در تهران بدنيا آمد. پدرش زين‌العابدين، امام جمعه تهران و داماد ناصرالدين شاه بود. پدرش۷۰ ساله بود که مادر ۱۴ ساله امامي را به زني گرفت. معلم دوران تحصيل او يک روسي دربار قاجار بود که در تهران امامي را آموزش مي‌داده است، او تمايلات بلشويکي داشته و امامي را با الفباي سوسياليستي آشنا مي‌کند.(1) سپس به دارالفنون رفت و ادبيات را نزد ملک الشعراي بهار خواند. در همين دوره هم با پروين اعتصامي آشنا مي‌شود. و نيز با نيمايوشيج مکاتباتي داشته است. امامي در سال ۱۳۰۶ به عنوان محرک قتل دستگير شد و به سه سال زندان محکوم شد. بعد از آزادي از زندان، به مسکو مي‌رود و با ره‌نمود استالين و در ديدار با سرگئي ارژنيکيدزه يار استالين که بعدا" در اثر فشار استالين دست به خودکشي زد، وارد فاز جاسوسي مي‌شود، اما به نظر مي‌رسد که جاسوسي او با جاسوسي سران حزب توده تفاوت ماهوي با هم داشته‌اند.

او را به ايران مي‌فرستند و وارد شبکه جاسوسي شوروي در ايران مي‌‌شود، پست‌هاي دولتي مي‌گيرد و در طول مدت ۱۰ سال اطلاعاتي به روس‌ها مي‌دهد. شبکه جاسوسي روس‌ها در ايران لو مي‌رود. چرا که اقابکف مسئول شبکه‌هاي جاسوسي روس‌ها در ايران به غرب پناهنده شد و اطلاعاتش را در اختيار غربي‌ها مي‌گذارد و بدنبال آن شبکه جاسوسي روس در ايران هم لو مي‌رود و امامي و عده‌يي ديگر دستگير مي‌شوند. پنج تن از آن‌ها از جمله باقر امامي حکم اعدام را مي‌گيرند. اما امامي با اعمال نفوذ خانواده‌اش به ۱۵ سال حبس محکوم مي‌شود. در زندان قصر امامي با اعضا دستگير شده حزب کمونيست ايران آشنا مي‌شود و همراه با آن‌ها و گروه ۵۳ نفر در شهريور 1320، از زندان آزاد مي‌شود.

او همانند يوسف افتخاري به مخالفت با حزب توده‌ مي‌پردازد. البته تفاوت اساسي بين خط مشي افتخاري و امامي وجود دارد. تبين از شرايط و موقعيت اجتماعي جامعه‌ و مخصوصا" طبقه‌ي کارگر ايران و موضع‌گيري سرسختانه نسبت به استالين و استالينيسم، افتخاري را در صف سوسياليسم کارگران‌ قرار مي‌دهد که از معلمي مانند سلطان‌زاده و ديگران در دانشگاه کيوتو آموزش ديده بود و منتقد سرسخت استالين بود، شناخته مي‌شد و استالين را به درستي متهم مي‌کرد که خط غيرمارکسي و ضد کارگري همراه با ديکتاتوري در پيش گرفته که حزب توده‌ فرزند ذاتي اوست. اما امامي فاقد اين نظر در مورد استالین بود. او با نوشتن چند کتاب آموزشي که از طريق آن اعضاي گروه خود [کروژک‌ها] را آموزش مي‌داد، و در مبارزه طبقاتي جنبش‌هاي اجتماعي آن موقع در مقايسه با فعاليت‌هاي کارگري افتخاري داراي ضعف‌هايي بود که سبب آسيب بيش‌تر به گروه او شد. او نتوانست استالين را بشناسد، در نهايت به مائويسم در غلتيد و در اثر داشتن نوع نگاه چپ غير کارگري که نمود آن در ميان گروه‌هاي سياسي سال 1357، مشهود بود، که بيش‌تر منظري پوپوليستي داشت و سوسياليسم آن‌ها هم سوسياليسم مارکس نبود، بل‌که سوسياليسمي بود که با نوعي مذهب من درآوردي مخلوط شده بود. همين نگاه در سال 1357، هم در ميان تمام جريانات «چپ» آن زمان رايج بود. بايد خود را شبيه به فرد زحمت‌کش در مي‌آورديد، در فرم لباس پوشيدن، کار کردن، نفي بهداشت، و غذاي خوب خوردن، حتا پول داشتن که تو را تبديل به سرمايه‌دار! مي‌کرد. نفي شغلي که ممکن است تو را پول‌دار کند. و ده‌ها نمونه‌ي ديگر رفتار اجتماعي پوپوليستي که به عنوان زنده‌گي‌ «سوسياليستي» قلمداد مي‌شد، همه‌ و همه‌ ناشي از فرهنگ ارتجاعي‌يي بود که حزب توده‌ به اشکال مختلف در جنبش چپ ايران رواج داد بود.

بعد از اين‌که حزب توده تشکيل مي‌شود، باقر امامي براي اجراي فعاليت‌هاي اجتماعي خود به شاهرود مي‌رود در آن‌جا «امامي با يكي از افسران [شوروي] جزء كه مسئول سرپرستي بخش‌ شمال را به عهده داشت آشنا شده و با او وارد رابطه مي‌شود. افسر مزبور كه به شخصيت امامي پي برده بود در مي‌يابد كه او ضمن ارتباط با حزب توده در اين حزب عضويت ندارد. روزي در يك نشست كه اكثر رهبران محلي حزب توده نيز شركت داشتند افسر مزبور از امامي مي‌پرسد:

 «رفيق شما كه فردي كاردان، آزموده و با ايمان هستيد چرا به طور مستقيم با حزب توده همكاري نمي‌كنيد؟» امامي به تفصيل درباره تجربه نارودنيك‌ها‌(خلقي‌ها) ‌در تاريخ  انقلاب روسيه صحبت كرده و با مقايسه آن‌ها با حزب توده ايران نتيجه مي‌گيرد كه حزب توده يك حزب طبقاتي نيست بل‌كه حزب همه‌خلقي است كه به جاي تجربه جنبش‌ سوسيال_دمكراسي روسيه الگوي خلقيون روسيه را سرمشق خود قرار داده و بنابراين ‍ره به ناكجاآباد خواهد برد. امامي نتيجه مي‌گيرد كه حزب توده از بيخ و بن يك حزب خرده‌بورژوايي ‍است كه نمي‌تواند وظيفه حزب طراز نوين طبقه كارگر را به عهده گيرد. فرد ياد شده كه ‍تحت تاثير توضيحات امامي قرار گرفته بود از او سئوال مي‌كند كه پس‌ در اين شرايط چه بايد كرد؟ امامي در پاسخ مي‌گويد در شرايط حاضر بايد از طريق آموزش‌ كادرهاي حزبي و گزينش‌ افراد شايسته، توانا و مومن به طبقه كارگر شرايط لازم را براي بناي حزب كمونيست بر مبناي اصول لنيني حزب كه به صورت شرايط بيست‌و‌يك گانه به تصويب كنگره دوم كمينترن رسيده است، به وجود آورد.» (خاطرات آلبرت سهرابيان)

«امامي براي ما نقل كرده بود در دوره‌اي كه هنوز ارتش‌ سرخ در ايران بود و ديدار با مقامات شوروي مشكلي به وجود نمي‌آورد با "علي‌اف" كنسول شوروي كه با وي سابقه آشنايي داشت ديدار كرده و ضمن اعتراض‌ به پخش‌ گفتار راديو مسكو درباره كروژوك‌ها (کروژک در زبان روسي يعني محفل) نقطه نظرات خود را درباره سياست‌هاي حزب ‍توده مطرح كرده بود. امامي مي‌گفت علي‌اف دوستانه به من گفت: «رفيق تمامي نوشته‌ها و انتقادات شما عليه حزب توده و انتقادات شما از روش‌ها و سياست‌هاي اتحاد شوروي را كه از موضع يك جريان آزاد و پاك‌انديش‌ و معتقد به آرمان‌هاي طبقه كارگر نوشته شده است به مسكو فرستادم. اما مي‌دانم كه آن‌ها زير خروارها مدرك و اسناد بايگاني شده، خاك خورده ‍و خواهند پوسيد. علت هم بسيار روشن است. زيرا شوروي حزب توده را به رسميت شناخته و بنابراين حاضر نيست از هيچ گروه و سازمان چپ ديگري چيزي بشنوند. متاسفانه تلاش‌ تو ‍حاصلي ندارد و فرياد تو را كسي نخواهند شنيد.»(خاطرات آلبرت سهرابيان)

حزب توده با شيوه‌ي کار باقر امامي بنا به دستور «رفقا» مخالف بود. بنابراين برنامه حذف او را در دستور حزب قرار دادند. گروه امامي رفته رفته گسترش يافتند و به رشت  وتبريز و انزلي و قزوين رسيدند. پيشه‌وري به امامي پيشنهاد کرد به فرقه او به پيوندد و پست وزارت بگيرد، اما امامي نپذيرفت. او از پيشه‌وري خواست اجازه دهد تا گروه او در منطقه او فعاليت کنند پيشه‌وري مخالفت کرد و اجازه چنين فعاليتي را نداد. اما به دليل موافقت غلام يحيا دانشيان، گروه امامي در تبريز فعاليت و گسترش پيدا کرد و در هنگام سرکوب فرقه دموکرات توسط شاه، هواداران امامي مقاومت کردند و ۴ افسر از اعضاء محفل او جان باختند.

با ادامه فعاليت‌هاي امامي و گروه‌اش روزنامه «مردم» ارگان حزب توده، امامي را جاسوس امپرياليسم دانست که دست به يک توطئه‌يي خائنانه زده و آن توطئه اين است که مي‌گويد: «حزب توده خيانت مي‌کند. به راست مي‌رود. مبارزه طبقاتي را به طور کامل انجام نمي‌دهد و بايد حزب کمونيست را تشکيل داد. و در نهايت افراد اين جريان برخي عامل و برخي فريب خورده‌گان يک بنگاه پرووکاسيون در خارج حزب‌اند که ماهيت پليسي و امپرياليستي دارند.»

در ادامه کارزار عليه باقر امامي، حزب توده نامه‌يي به حزب کمونيست شوروي نوشت و از دست کروژوک‌ها شکايت کرد. نامه در نشريه «ترود» ارگان کارگران نفت باکو منتشر شد و از راديو باکو و مسکو خوانده شد. اين نامه به قلم رضا روستا بود در حالي که روستا در زندان بود. حزب توده به اين بسنده نکرد و با ترجمه مغرضانه مقاله‌ي اي.بلوف اعلام کرد که امامي جاسوس و پرووکاتور و سازمان کروژوک‌ها لانه جاسوسي است. حزب توده با استفاده از موقعيت و هدايت «رفقا»ي حزب کمونيست شوروي کارزار تبليغاتي گسترده‌يي برعليه گروه امامي همانند يوسف افتخاري ايجاد کرد که در نهايت منجر به فرو پاشي گروه آن‌ها شد.

در حقيقت باقر امامي در طول فعاليت‌هاي سياسي اجتماعي خود، نتوانست بند ناف خود را از استالينيسم قطع کند. ولي مخالف حزب توده باقي ماند. امامي از سال 1320 تا سال 1346، در صدد بود که با تشکيل يک محفل کمونيستي، زمينه‌ي لازم را براي تشکيل حزب کمونيست ايران فراهم سازد. حتا توده‌يي‌ها الان هم مي‌گويند که او حزب کمونيست ايران را تشکيل داد، در حالي که آلبرت سهرابيان رفيق نزديک و همکار باقر امامي در خاطرات خود، به چنين چيزي اشاره نکرده است.

خط قرمز حزب توده منافع شوروي بود و با هر جنبشي که در ايران شکل مي‌گرفت و با روسيه مخالفت مي‌کرد، اين وظيفه‌ي اصلي و نهايي حزب توده‌ بود که به هر قيمتي شده، آن جنبش را نابود کند. نفوذ در آن جنبش، دزديدن آثار و مکتوبات آن‌ها، دست‌گيري و زنداني کردن مخالفان به وسيله‌ي چماق‌داران اجير شده، در هر زمان و مکاني براي آن‌ها مجاز بود. حتا در سال 1328 که گروه امامي به دليل رعايت نکردن، تلفيق کار علني و مخفي، دست‌گير و به زندان مي‌برند، سران حزب توده در زندان اجازه ورود به بند زندان را، به امامي و دوستان‌اش نمي‌دهند.

انور خامه‌يي در مورد فعاليت‌هاي امامي در خاطرات خود مي‌نويسد: «وي سابقه كمونيستي داشت و روسي را نيز نسبتا خوب مي‌دانست. لذا تني چند از آشنايان خود را كه علاقه به دانش‌ ماركسيسم داشتند گرد آورد و جلسه‌يي به صورت كلاس‌ براي آن‌ها تشكيل داد. در اين جلسات به صورت آموزگاري اصول ابتدايي كمونيسم را به آنان مي‌آموخت و آنان يادداشت مي‌كردند و سپس‌ همان مطالب را به آن‌ها تمرين مي‌داد و از آن‌ها مي‌پرسيد تا مطمئن شود كه بخوبي فرا گرفته‌اند. طبيعي است با آموزش‌ اصول كمونيستي، انتقاد به حزب توده نيز همراه بود. او اپورتونيسم و پارلمانتاريسم حزب و جنبه غيرانقلابي آن‌را مي‌كوبيد و مي‌گفت اين‌ها ايدئولوگ‌هاي بورژوازي در ميان كارگران هستند و جنبش‌ كارگري را تخدير مي‌كنند. به تدريج آن جلسات افزايش‌ يافت و به عدد انگشتان دست رسيد و در تمام آن‌ها خود امامي شركت مي‌كرد و تعليم مي‌داد. هر يك ازاين جلسات را يك "كروژوك" مي‌ناميدند كه كلمه‌اي روسي و به معني محفل و يا حوزه است. ... امامي روي هم رفته آدمي صميمي بود و به عقايد خود ايمان داشت. منتها سطح شناخت او چندان بالا نبود، با حزب توده تا آخرين دم زنده‌گي  مخالف بود و آن‌را خائن مي‌دانست.»(خاطرات آلبرت سهرابيان)

شاه‌زاده قاجار که تمام عمرش جاسوس شوروي بود، عبدالصمد کامبخش، اين‌گونه بي‌شرمانه به باقر امامي مي‌تازد: «در افشاء اين جريان از جمله در روزنامه‌ مردم ‌(شماره 100 مورخه 14.3.1326) مي‌خوانيم: «... در ايام جنگ اخير كه تمايل بسيار شديدي بين جوانان پرشور ايراني و به‌خصوص‌ كارگران راجع به مطالعات كتب ماركسيستي پيدا شده بود عده‌يي كه در راس‌ آن‌ها يك جاسوس‌ امپرياليسم قرار داشت دست به يك توطئه خائنانه‌يي زدند كه به زودي دچار شكست شد. آن‌ها يك حزب كمونيست تشكيل ‍دادند. در كروژوك‌هاي آن‌ها صحبت از اين قرار بود كه حزب توده خيانت مي‌كند. حزب توده به راست مي‌رود، حزب توده مبارزه طبقاتي را به طور كامل انجام نمي‌دهد، بايد يك حزب كمونيست تشكيل بدهيم و انقلاب كنيم... بعد دسته‌ي ديگري بنام سوسياليسم كمونيستي! عرض‌ اندام نمود...  سردسته آن امروز در روزنامه‌هاي دولتي مقالاتي به ضرر آزادي مي‌نويسد... اما جرياني كه هنوز هم ادامه دارد كروژوك‌هاي ماركسيستي است كه از مدت‌ها قبل شروع به توسعه ‍كرده و اكنون هم ماموريت‌اش‌ دنبال عده‌يي از جوانان حزبي و اتحاديه‌يي را گرفته‌اند و مي‌خواهند تزهاي به ظاهر چپ و در باطن راست و انحرافي خود را به اين‌ها تحميل كنند... مبارزه ايدئولوژيك منظم و جدي بر ضد اين دسته كوچك حتمي است...در شماره بعدي «مردم» در سرمقاله زير عنوان كروژوك‌هاي ماركسيستي يا لانه‌ي پرووكاسيون، هويت گرداننده‌ي اين كروژوك‌ها،  نُورُو (سيد باقر امامي) كه خودش‌ را عضو فرقه كمونيست معرفي مي‌كرد به عنوان يك پرووكاتور فاش‌ شده است. در سند هيئت اجرايي موقت درباره كروژوك‌هاي ‍ماركسيستي گفته مي‌شود كه ارتباط اين جريان با عناصر فاسد و مرتبط با مقامات امپرياليستي آشكار است. افراد اين كروژوك‌ها برخي عامل و برخي فريب خورده‌گان يك دستگاه پرووكاسيون در خارج از حزب‌اند كه ماهيت پليسي و امپرياليستي آن در اين اواخر روشن شده و به ثبوت رسيده است. (‌رجوع شود به تحليلي از اوضاع حزب در صفحه 32 و به بعد..) پايان نقل قول از كتاب" نظري به جنبش‌ كارگري و كمونيستي در ايران نوشته عبدالصمد كامبخش‌ جلد نخست" ‍صفحه 111، انتشارات حزب توده ايران، چاپ آلمان شرقي سال 1972.)» (خاطرات آلبرت سهرابيان)

جريان سينما و دزدي ادبي حزب توده

«سينمايي كه باقر امامي همراه با حزب توده گشوده بود دچار ضرر و زيان شده بود و قادر نبود مخارج خودش‌ را تامين كند و بنابراين بسته شده بود. امامي تلاش‌ مي‌كند دستگاه‌هاي نمايش‌ فيلم را بفروشد و قرار بر اين مي‌شود كه دستگاه‌ها را حزب توده بردارد و سهم او پرداخت شود. ولي گردانندگان حزب توده او را سر مي‌دوانند و بالاخره از پرداخت سهم او سرباز زده و پول او را بالا مي‌كشند و آب خنكي هم رويش مي‌خورند. امامي 45 هزار تومان [سال 1323] پولي را كه از مادرش‌ گرفته بود از دست مي‌دهد.» (خاطرات آلبرت سهرابيان)

«در پاسخ به كارزار حزب توده عليه كروژوك‌ها امامي كتابي بنام "مرد منصف دوم" به رشته تحرير در آورد كه از سوي كروژوك‌ها چاپ و منتشر شد. در اين كتاب امامي به لجن‌پراكني‌هاي ‍حزب توده عليه روژوك‌ها پاسخي دندان‌شكن مي‌دهد.»(خاطرات آلبرت سهرابيان)

آلبرت سهرابيان همه‌ي‌ لجن‌پراکني‌هاي حزب توده‌ عليه امامي و گروه او را با جزئيات تمام در خاطرات خود آورده است:

«به گواهي تاريخ حزب توده كوله‌بار اين روش‌هاي ناپسند را براي ساليان سال حمل كرده و همين شيوه لجن‌مالي را براي نيروهاي چپ مخالف خود به مقاطع بعدي بارها مورد استفاده قرار داد.» (خاطرات آلبرت سهرابيان)

آلبرت سهرابيان از دزدي ادبي حزب توده‌ مي‌گويد: «سازمان شوراها[گروه امامي] نخستين گام نبرد خود را بردن آگاهي به ميان مردم و روشن نمودن اذهان آن‌ها مي‌دانست و بنابراين انتشار نشريه‌يي، كه عنوان «به پيش»‌ به آن نهاده شد، در صدر وظايف خود قرار داد. ما در پي گرفتن امتياز انتشار نشريه بوديم ليكن در آن زمان به كساني امتياز نشريه داده مي‌شد كه داراي مدرك تحصيلي ليسانس‌ و يا هم ‌رديف ليسانس‌ باشند. چون هيچ يك از رفقاي ما در آن دوره چنين امكاني نداشت. لذا به اين نتيجه رسيديم كه باقر امامي مدركي كه هم ‌رديف ليسانس‌ ارزشيابي شود، تهيه كند تا به اتكاء آن بتوان امتياز چاپ نشريه را دريافت كرد. باقر امامي كتابي نوشت بنام «مولانا جلال‌الدين رومي هگل شرق»، در اين كتاب او به بررسي انديشه و جهان‌بيني شاعر و فيلسوف بزرگ مولانا ‌(‌789_652خورشيدي) ‍و ويلهلم فردريش‌ هگل(1831_1770) انديشمند آلماني پرداخته و با مقايسه ديدگاه‌هاي آن‌ها ‍نشان مي‌دهد كه چه‌گونه مولانا همان روش‌ ديالكتيكي هگل را به كار مي‌گيرد. امامي با نوشتن ‍اين كتاب اثر بسيار با ارزشي را مي‌آفريند كه از ارزش‌ تاريخي_تحقيقي برخوردار بود (‌اين ‍كتاب به نادرست از سوي حزب توده در سال 1358 به نام احسان طبري چاپ و منتشر شد كه در ‍حقيقت يك سرقت ادبي تمام عيار بود). نشر اين كتاب هم‌زمان بود با تغيير قانون مطبوعات ‍كه ديگر تنها شرط لازم براي اخذ امتياز انتشار نشريه دانستن زبان فارسي بود. بنابراين مسئله اخذ امتياز انتشار نشريه هم با قانون جديد به خودي خود حل شد.»(خاطرات آلبرت سهرابيان)

لازم است گفته باشيم اخيرا"(2020) سران کنوني حزب توده‌ به دزدي ادبي واکنش نشان دادند. آن‌ها براي مقابله با حقايق گفته شده توسط آلبرت سهرابيان، شروع به جعل‌ و وارونه‌سازي حقايق نموده‌اند. از قول احسان طبري نوشتند: «همان عنوانش سراپا غلط است و در ايام انقلاب، کاسبکاران به نام اين‌جانب نشر دادند.»

شرم هم چيز خوبي است اما توده‌يي‌ها فاقد آن هستند، اين کاسبکاران، فقط سران حزب توده بودند،‌ که در ايام انقلاب انواع مختلف کاسبکاري‌ها از جمله نشر  کتاب مذکور، را به نام خود ثبت کردند.

شاه‌کار ديگر حزب توده‌ «همان‌طور كه در بالا توضيح دادم قبل از سال 1323 ما مداوما" زير تاخت و تاز حزب توده و هم‌چنين رفقاي شمالي يعني اتحاد شوروي قرار داشتيم؛ تا به خود آمديم و نفسي تازه كرديم، پليس‌ رژيم پهلوي ما را هدف تهاجم خود قرار داد... هر بار كه از زير اين ضربات كمر راست مي‌كرديم، حزب توده با حربه انگ‌زني و لجن‌مالي به سراغ ما مي‌آمد و در كارمان اخلال جدي ايجاد مي‌كرد.»»(خاطرات آلبرت سهرابيان)

در آستانه‌ي انقلاب ۱۳۵۷، نورالدين کيانوري، دبير اول حزب توده ايران تائيد کرد که آن‌گاه که امامي از عضويت در حزب توده سر باز زد، حزب «با تمام قوا با گروه او به مبارزه برخاست.» (نورالدين کيانوري:خاطرات نورالدين کيانوري: ۱۳۷۱:ص۴۶۸) اما اين‌جا لازم است گفته باشيم بيژن جزني هم به پيروي از حزب توده باقر امامي را مأمور پليس شاه خوانده بود.

اگر چه امامي ابتدا به مدت ده سال، وارد شبکه جاسوسي استاليني شده بود که اعمال بعدي او نشان داد که عمل او براي او حرجي نيست. به قول محمد طوقي «امامي بعد از آزادي از زندان از اشتباهاتش درس گرفت و از شوروي فاصله گرفت و نشان داد که از اين پس براي خود استقلال رأي قائل است  و اين يکي از نقاط تمايز او با ديگر رهبران حزب توده وحتا اردشير آوانسيان بود. اردشير چون امامي با تشکيل حزب توده مخالف بود و معتقد بود بايد حزب کمونيست تشکيل شود اما وقتي رفقاي بالا به او گفتند صلاح کار در همين است اردشير پذيرفت اما امامي تن نداد. امامي مي‌انديشيد مشکل جنبش کمونيستي نبود کادرهاي تئوريک است. کادرهايي که پايه در طبقه کارگر داشته باشند به همين خاطر مصر بود که حزب بايد دوسوم کارگري و يک سوم روشنفکري[به تبعيت از ره‌نمود کمينترن] باشد. کيانوري که خود تمام عمر سياسي‌اش را به جاسوسي دو جانبه گذرانده بود و خود گفته بود «جاسوسي خيانت نيست بل‌که عين خدمت به سوسياليسم است.»(محمود طوقي: محمدباقر امامي؛پوينده راه نو)

حزب توده، با ياري شوروي‌ها، در روزنامه‌ي مردم ارگان حزب (شماره ۳۲۸، ۵ مه ۱۹۴۸) علنا" امامي را متهم کند که عامل پليس [ايران] است. گفته مي‌شود که اين مقاله توسط فرد روسي به نام آ.ن. بلوف نوشته شده و در نشريه‌ي ترود ارگان کارگران شوروي (شماره ۸۲۶۳) منتشر شده بوده است. امامي در کتاب خود با عنوان مرد منصف به اين اتهام‌ها پاسخ داد.( سند آرشيو ملي ايالات متحده شماره: 1054 – 788.00/4. و نيز بنگريد به: سهرابيان، خاطرات، صص۷۷-۷۸)

«پس‌ از متلاشي شدن سازمان كروژوك‌ها حزب توده نفسي به راحتي كشيد و مسلم بود كه به آرزوي خود براي از بين بردن كروژوك‌ها دست يافته است. آن‌ها كه هم‌پاشي كروژوك‌ها را يك پيروزي براي خود مي‌دانستند انديش‌مندانه به تحليل ريشه‌هاي اضمحلال كروژوك‌ها پرداختند. توده‌‌يي‌ها حتا پس‌ از انحلال كروژوك‌ها تلاش‌ خود را براي بدنام كردن كروژوك‌ها در ميان توده‌هاي طبقه كارگر ادامه مي‌دادند و از بين رفتن كروژوك‌ها را به حساب درست بودن خط و مشي حزب توده مي‌نهادند. (آلبرت سهرابيان: خاطرات آلبرت سهرابيان)

 

ادامه دارد

سهراب.ن

26/07/1399

 

توضيحات:

(1): «برخي از معلمان اين مدرسه وابسته به حزب بلشويک بودند. جناح بلشويک حزب کارگري سوسيال‌دموکرات روسيه براي تبليغ و ترويج مارکسيسم به آن‌ها ماموريت مي‌داد و دولت روسيه تزاري بدون آگاهي از افکار و عقايدشان آن‌ها را به ايران مي‌فرستاد. يکي از اين معلمان، باقر امامي و برادرزاده او سيد حسن امامي را از بين دانش‌آموزان انتخاب مي‌کند و پس از پايان کلاس درس رسمي، پايه‌هاي مارکسيسم را به آن‌ها آموزش مي‌دهد و روش آموزش او هم اين بود که مباحث مارکسيسم را به صورت املاء مي‌گفت و اين دو نفر مي‌نوشتند.» (آلبرت سهرابيان: خاطرات آلبرت سهرابيان)

گفتگو با اشباح یا نقض بدیهی ترین موازین برخورددموکراتیک!

توضیحی پیرامون ادعاهای یک مصاحبه کننده! 

                                               گفتگو با اشباح یا نقض بدیهی ترین موازین برخورددموکراتیک! 

اخیرا در نگاهی که به برخی سایت ها داشتم تیترمقاله ای توجهم را جلب کرد که نویسنده اش می گفت چرا تصمیم گرفته است مصاحبه ای را که انجام داده درج نکند. البته اصل درج کردن یا نکردن یک مطلب فی نفسه امرتازه ای نیست و بودند و هستند کسانی که در همان قلمروهای کوچکی که در اختیاردارند به شکل های گوناگون و بفراخورحوزه اقتدارشان چنین می کنند. اما آن چه که برایم تازگی داشت، اعلام عدم درج یک مصاحبه بود بدون آن که اثری از خودآن مصاحبه وجودداشته باشد و یا کسی جز خوددوطرف یک مصاحبه از انجام آن مطلع باشند!. اساسا کل این ماجرا جز یک مضحکه و فیل هواکردن نیست. بهرحال کنجکاو شدم که متن را بخوانم تا به بینم که این رویه و داستان تازه  از چه قراراست و آن کدام «بخت برگشته ای» است که این چنین اسیرطوفان در یک قلمروخودی شده است؟! کنجکاویم بخصوص از آن جهت بیشتر تحریک شد که از قضا همین گفتگو کننده مدتی پیش با خودمن هم یک گفتگو انجام داده بود پیرامون سوسیالیسم و بدیل و چب و... گفته بود در اولین فرصت انتشارش خواهدداد. البته هیچگاه تصور نمی کردم که این واقعه اصلا ربطی به آن گفتگو داشته باشد، اما هرچه جلوتررفتم با مشاهده برخی کدها و ایماء‌ و اشاره ها به تدریج و بقول معروف حس ششمم خبردارشد که احتمالا آن موجوددستخوش این «طوفان خشم» خوداین جانب باشم!. البته کل ماجرا و هضم آن برایم ابتدا بهت آور و ثقیل بود. علت ناباوری اولیه من هم  بخاطرآن بود که هیچ گاه فکرنمی کردم از سوی کسی که نه او مرا می شناسد و نه من او را و هیچ گونه سابقه کدورت و مشکلی هم فی مابین ما وجودنداشته این چنین موردتعرض قراربگیرم. بنابراین نمی توانستم هیچ ارتباطی بین مصاحبه صورت گرفته که از نطرخودم ایرادمهمی هم نداشت با این واکنش برقرار کنم. این واقعیت داشت که با  تعرضی هیستریک و غیرقابل فهمی مواجه شده بودم که بر طبق آن بجای انتشار متن گفتگو با خرواری از توهین و دروغ های شاخدار و‌ ادعاهائی چون برخوردلومپنی و تهدیدآمیز و بکارگیری واژگانی که از آن بوی خون به مشام ایشان رسیده، و در یک کلام با ترورشخصیت مواجه شده بودم. بهرحال متوجه شدم که مسأله بهیچ وجه حالت طبیعی ندارد و با رویکردنامتعارف و غیرنرمالی مواجه شده ام که لااقل برای هضم آن توسط خودم نیاز به یک ارزیابی از ما وقع و چرائی آن دارم.

مقاله عنوان «چرا این مصاحبه را نمی توانم منتشرکنم!» را بر پیشانی خود دارد. پرسیدنی است کدام مصاحبه؟!، طرح مسأله و سخن گفتن از مصاحبه ای که بالکل سانسور و ذبح کامل شده و قرارنیست اصلا انتشار یابد و اصلا کسی از وجودآن اطلاعی ندارد، طرخ آن اساسا چه معنا و موضوعیتی دارد؟! بقول منطقیون سخن گفتن از چیزی که امرواقع نیست اساسا عملی لغو و بیهوده است. گرچه از جهتی تنها به قاضی رفتن بخشی از فرهنگ استبدادآسیائی ریشه مند در درونمان است که گاهی بدجوری لهیب می کشد و ما را اسیرخود می کند. اما مسأله فراتر از آن است. پس پرسش این است که چرا و با کدام عقلانیت متعارف می توان پیرامون امری ناموجود صحبت کرد؟ این گفتگو تنها برای ما دونفر معنای وجودی داشت و مهم تر از آن چرا به این بهانه و بجای انتشارآن، مصاحبه گر به سرهم بندی یک نمایش تمامن جعلی و سراسر دروغ دست زده  است؟ چرا فقط به عدم انتشاربسنده نکرده و بجای انتشارگفتگو طلبکارهم شده و با تعرض و پرخاشگری به تخریب شخصیت و هویتی شبح گون و بی نام و نشان و همراه با برخی ایماء ‌و اشارات ضمنی پرداخته است؟. چنین کنشی علیرغم خصلت بیرونی اش بطورواقعی تنها دو نفرمخاطب داشته است: نخست و در درجه اول پاسخی به میل عنان گسیخته درونی اثبات خود با تخریب دیگری، از سوی دیگر آن مخاطبی که باید با ایماء و اشاره بفهمد که هدف نیزه پرتاب شده اوست و باید ضرب شصت او را بچشد؟!. اگر کسی آن را بخواند و شناختی هم از ماوقع نداشته باشد با آن ادبیات معطوف به طرد و حذف و ادعاهای مطرح شده لابد فکرخواهد کرد که در پیشینه روابط فی مابین آن ها زخمی دیرینه و کینه ای مزمن وجودداشته است که اینک سربازکرده است! درحالی که ما حتی همدیگر را ندیده ایم و نمی شناسیم و هیچ ارتباطی چه برسد که رابطه، مگر همین دوبارتماسی که او از دور در طی این سال ها برای انجام دو مصاحبه داشته است. هم چنان با این سؤال سمج دست بگریبانم که پس دلیل این همه عقده گشائی و رفتارناقض قواعدبدیهی یک روابط دموکراتیک حداقل، انسانی که پیش کش، آن هم از سوی یک مدعی فعال رسانه ای چه می تواند باشد؟. او چرا و چگونه به خودش اجازه داده که بجای انتشارمتن گفتگو و یا لااقل عدم انتشارآن، متن نوشته خودش پیرامون ترورشخصیت فرد مصاحبه شونده را انتشاردهد؟ گرچه در نگاه اول این باصطلاح یک « اقدام مسخره رسانه ای» بنطر می رسد، اما ذهن آدم با این حرف ها قانع نمی شود و بهمین دلیل دنبال دلایلی که توضیح دهنده این نوع خاص واکنش باشد می رود. برای یافتن سرنخی برای حل این معمای بغرنج، نخست باید قاطعانه بگویم که کلیه ادعاهای مطرح شده او پیرامون رفتارطرف مصاحبه که من باشم، جعلیات محض و سرتا پا دروغ و واهی است. همراه با انواع اتهامات و تعابیر مبهوت کننده ای چون لحن آغشته به تهدید و خون و لمپنیسم و یاوه های مشابه آن که گویا من در گفتگو آن ها را علیه او بکارگرفته ام. بدیهی است که نه فقط این واژگان بلکه کل واکنش او در رابطه با این گفتگو با هیچ یک از موازین شناخته شده رسانه ای کسی که بوئی از احترام به حق دموکراتیک دیگران برده باشد و هم چنین با عقلانیت متعارف مراودات اجتماعی یک جامعه نرمال بخصوص فعالان سیاسی مدعی جهانی بهتر قرابتی ندارد. او حتی زحمت ارسال یک امیل برای اطلاع دادن نظرش به طرف مصاحبه شونده را بخود نداده است. او ترجیح داده است که بجای انتشارگفتگو، داستانی سراپا مجعول سرهم بندی کند. با قاطعیت می گویم و مدعی ام که در آن گفتگو کمترین توهینی به وی وجودنداشت و آن چندکلمه ای را که در موردجنبش جلیقه زردها به آن شاره کرده از متن اصلی خارج ساخته و با تغییر و دستکاری خواسته که به عنوان نمونه مستند و مشت نمونه خروار جابزند تا شاید توجیه کننده کل اتهامات و ادعاهای سراسر دروغش باشد. در این مورد هم او ابتدا آن جنبش را تا حدزیادی فاشیستی اتلاق می کند و وقتی با مخالفت من مواجه می شود بجای اقامه دلیل مرا به ماشین گوگل حواله می دهد!. پس حتی همین یک فاکت گزینشی هم دستکاری شده و دم خروس از آن بیرون زده است. جدا از نظراو نسبت به جلیقه زردها، مگر در یک گفتگو، مصاحبه کننده باید مواضع خود را به مصاحبه شونده دیکته کند و گرنه کذا و کذا! و بجای اقامه دلیل مانند ناظم های قدیمی چوب بدست او را به ربات های جستجوگرگوگل حواله دهد! و اگر هم طرف مصاحبه شونده نظرایشان را نپذیرد، گفتگویش دچارچنان سانحه ای شود که نه از تاک ماند نشان و نه از تاک نشان! آیا کسی دیده است که یک «فعال نرمال رسانه ای» مقاله خودش را با محتوای داستانسرائی و ترورشخصیت طرف مصاحبه شونده بجای متن آن گفتگو تحویل خواننده گانش بدهد؟. او هم چنین در لابلای یاوه های سراسر ساختگی اش، جائی مدعی شده که شاید دلیل برآشفتگی و عصبانیت من گفتگوئی باشد که گویا او زمانی (؟) با یکی از دوستان من انجام داده است! و این درحالی است که من برای اولین بار چنین چیزی را می شنوم. چرا که نه از آن دوست مدنظر وی اطلاع دارم که کیست و نه از آن گفتگو چیزی بگوشم خورده است و نه این که اصلا من به سایت او برای خواندن این گفتگوها مراجعه می کنم.

باری این از بدیهی ترین موازین برخورددموکراتیک و حق هرفردمصاحبه شونده است که متن گفتگویش بدون هرگونه سانسور و دستکاری و کروشه بندی های آن چنانی انتشار پیداکند. ولی او با افتخار می گوید (اعتراف می کند) که ۴۸ کروشه برای کنارزدن و به حاشیه راندن مطالب بزعم وی نامربوط بکارگرفته و آن را به گفته خودش چنان سلاخی کرده که دیگر چیزی از آن به عنوان یک گفتگوی سیاسی باقی نمانده است! (عین سرنوشت آن ماهی غول پیکرپیرمرد و دریا که در پایان جز اسکلتی برایش نمانده بود). آیا انجام چنین سانسوربیرحمانه و برخ کشیدن این سلاخی و بیان پرآب و تاب آن هم افتخاری دارد؟!.

چرا با یک رفتارغیرطبیعی و نامتعارف مواجهیم؟: او خیلی راحت می توانست منتشرنکند و با یک امیل پیام بدهد که دوست گرامی، پس از گوش کردن مجدد خوشم نیامد و از انتشارش معذورم. برای من هم هیچ مسأله ای نبود. آنگاه معلوم می شد که طرف گفتگوکننده به هرحال خوشش نیامده و پشیمان شده است والسلام و قضیه تمام می شد!. اما حالا، منتشرنکرده که هیچ، با یک تریلی پر از اتهام و ادعاهای عجیب و غریب و طلبکارانه واردمیدان شده و آینه گردان و بلندگو بدست که آهای مردم بدانید که من با کسی گفتگو کردم که باین دلایل بجای آن این مقاله خودم را منتشر می کنم! خوب چنین رفتاری با کدامیک از معیارهای متعارف انسانی جور می آید؟.

در پاسخ  به علل چنین واکنش، می توان به سه عامل زیراشاره کرد:

-نویسنده قبل از هرچیز از محتوای نظرمن و نقدمواضع خاص اش نسبت به سوسیالیسم و آلترناتیو و ادعای ورشکستگی چپ و نظرمارکس و غیره  که به صور گوناگون در قالب پرسش هایش مطرح می شد و به شکل سربازخانه ای هم تکرار می کرد که از کادر خارج نشوید و به این بهانه که گویا پاسخ های من خارج از چارچوب پرسش های ایشان است، در مواردی آن را قطع می کرد، برآشفته شده است. بهر حال، روشن بود که در همان گفتگو پاسخ های من که «جسارتا» با نقدسؤالات و مواضعی که او از آن ها دفاع می کرد همراه بود به مذاق او خوش نیامده است و تا حدودی بنطر می رسید که از این نظر خشمگین است. بخصوص که من پیشفرض های او را تا جائی که ظرفیت این گفتگو اجازه می داد با دلیل و مثال های تاریخی و تجارب جنبش ها در جهان و ایران در اثبات وجودیک جبنش نیرومندضدسرمایه داری نقد و نفی می کردم که از قضا تجربه جلیقه زردها هم در همین رابطه مطرح شد که او حول آن برآشفته گشت... بنابراین خشم تولیدشده قبل از هرچیز ناشی از محتوای نظرات من و نقدقاطع مواضع او در قالب سؤال های مکررش بود و هیچ  و مطلقا هیچ ربطی به واژگان خاص و توهین و تهدید و از این دست جعلیات نداشت.

-عامل دیگر آن بود که او وعده انتشارمصاحبه را داده بود که با تغییرنظرش در این مورد، بخیال خودش برای آن که دلیل موجهی برای عدم انتشارارائه کند، مسیرلغزنده ای را انتخاب کرده که از ناکجاآباداتهام ها و سرهم بندی داستان بی بی سروته سر در آورده است. البته همانطور که اشاره کردم لازم نبود از این ناکجاآباد سردر آورد. چون خیلی راحت می توانست بجای ترورشخصیت و ردیف کردن یاوه ها و ادعاهای پوچ و مطلقا کذب، راحت بگوید که از انتشارآن معذوراست و مسأله خاتمه یافته تلقی می شد.

-در آسیب شناسی های اجتماعی روشن شده است که گاهی متأسفانه اثبات خود با نفی یا تخریب دیگری همراه می گردد. بدون این که وارددیالتیک منازعه این دو گرایش در آدم ها بشوم، واقعیت آن است که او در خلال گفتگو،‌ از موضع یک پرسشگر به یک جانبدار و مدعی چرخیده بود و سؤالات پی در پی و تاحدی خشمگینانه اش بر همین اساس صورت می گرفت (که البته شخصا با سؤالات چالش برانگیزش مشکلی نداشتم). گرچه پاسخ ها و نقدهای من از نظرخودم متوجه یک گرایش معین بود و نه شخص او. با این همه از آن جا که مرزهای این دو  در این گفتگو بهم ریخته بود، طبعا او این نقدها را متوجه خود هم می دید. چرا که عملا به عنوان یک طرف مناظره ظاهر شده بود، و این می توانست بطوراجتناب ناپذیر و ناخواسته شخص او را نیز تحت فشارقرار دهد. بهمین دلیل سراسر این گفتگوعملا به تقابل بین  دوگرایش  تبدیل شده بود. ولی از آن جا که وی سرانجام نتیجه را رضایت بخش نیافته است، همین موجب فوران خشم و براشفتگی و تولیدانگیزه و میلی خارج از کنترل نسبت به تخریب دیگری شده است که نهایتا خود را در قالب تنظیم یک سناریوی ساختگی تحت عنوان «چرا این گفتگو را انتشارنمی دهم» بروز و ظهورپیداکرده است. طبیعی است برای فوران چنین میلی انتشارمتن گفتگو بلاموضوع شود. حتی مسکوت گذاشتن آن نیز پاسخ درخوری به آن میل طغیانی نیست و باید به قلمروتخریب واردشود. اما برای آن نیاز به یک توجیه و داستان ساختگی براساس دوگانه سازی کاذب خودحق پنداری از یکسو و اهریمن سازی  آن دیگری از سوی دیگر هست. و چنین است که متأسفانه از قلمرو ریل گفتگو به ریل کشاکش های طغیان درونی نقل مکان می کند. عدم کنترل چنین میلی سر از ناکجاآبادتخریب آن دیگری و سناریوسازی آن چنانی در می آورد... مبارزه برای مقابله با این گونه رفتارهای سخیف و ضددموکراتیک و علیه عادی شدن آن ها  از هرسو که باشد بخشی از وظایف ما اپوزیسیون مدعی آزادی و عدالت اجتماعی و کرامت انسانی است.

                                                                           ********

پیشنهادی که همه چیز را روشن می کند!

حالا که او تنها به قاضی رفته و راضی برگشته، و آینه گردان و بلندگوبدست، لازم است برای روشن شدن حقیقت و ادعاهای او و تفکیک دوغ و دوشاب از هم، برای راستی آزمائی هم شده حالا کل فایل صوتی را بدون هرگونه سانسوری یا خود منتشر کند یا بفرستد تا من منتشر کنم. پس راه اثباتش خیلی آسان است. هم چنین کل سؤالات را عینا و با تکررهایش برایم بفرستد تا من جواب های خود را در مقابل ادهاعایش مکتوب کنم و همراه با مقاله و نوشته هردو مشترکا به سایت ها بفرستم که در این میان هیچ حقی از کسی ضایع نشود.

قاعدتا اگر ریگی به کفش نیست و اگر آن گونه که ادعا می کند آن گفتگو سراسر توهین است و تهدید و یاوه های آن چنانی، و مطمئن است که راست می گوید، نباید با این پیشنهاد مخالفتی داشته باشد. آیا بجای شیوه غیرمدنی و واپسگرایانه سانسور و ده ها کروشه برای مسخ کردن متن یک گفتگو و سرانجام هم منتشرنکردن و این همه انگ زدن و با عصبانیت در اتاق قدم زدن، عاقلانه تر نیست که آن را عینا بدون سانسورمنتشر کنیم؟!. بهمین دلیل در انتظارانتشارکامل آن فایل صوتی توسط خودش یا ارسال آن به خودم هستم تا حقیقت روشن شود.*۲

                                                              تقی روزبه ۱۷ اکتبر۲۰۲۰  (زمان انتشار)   

*- سایت آزادی بیان. چرا نمی توانم این مصاحبه را متشرکنم

http://www.azadi-b.com/G/2020/10/post_590.htm

یا در سایت عصرنو

http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=50545

توضیحی کوتاه:

*۲- متاسفانه چندین امیل من برای دریافت صدا و همراه کردن آن با این نوشته بی پاسخ ماند و البته از قبل هم تاحدزیادی قابل پیش بینی بود که او با پذیرش این پیشنهاد یا باید از سناریوی جعلی اش دست بکشد و عذرخواهی کند و یا اصلا وقعی به این پیشنهاد نه نهد که او بدلیل همان میل وافرتخریب گرانه اش این دومی را انتخاب کرده است.

 

 

 

 

رژیم اسلامی در حال انقباض است یا انبساط؟‎

رژیم اسلامی در حال انقباض است یا انبساط؟‎


 
آیا رژیم اسلامی در حالت انبساط است یعنی باز کردن درب های سیاست داخلی و خارجی بسوی دموکراسی یا در حالت انقباض است یعنی حتی حذف مهره های سابق خویش بسوی نظامی تر شدن و یکپارچه تر شدن نظام سرکوب؟
 
آنچه از شواهد امر به لحاظ داخلی و به لحاظ بین المللی برمیآید را بترتیب برای درک صحیح از موضع گیری امروزی که چه نیروهای سیاسی و چه شخصیتهای فرهنگی و سیاسی در مقابل رژیم میبایستی اتخاذ کنند توضیح خواهم داد.
 
الف : رژیم اسلامی علی خامنه ای حتی یک گام برای تخفیف نظام ولایت سرکوبگر فقیه برنداشته و این مبنی بر این است که هر روزه اعدام ها شکنجه ها دستگیری ها ادامه داشته و دارد مانند قتل نوید افکاری و زندانیان سیاسی دیگر.
 
ب: کشتار کارگران و زحمتکشان و کولبران کُرد که بار بخش زیادی از دزدی های میلیاردی فاشیزم اسلامی را بر دوش میکشند و مزاحمت های روزانه خیابانی برای زنان و حتی کودکان خردسالی که حیوانات خانگی خویش را در خیابان با خود همراه دارند. رژیم اسلام آخوندی را در راس ناقضان حقوق بشر جهانی قرار داده است.
 
پ:سرکوب اعتراضات کارگری و زحمتکشان در سراسر کشور نپرداختن حقوق آنان بجایش پروار کردن تروریست های یمنی و لبنانی و فلسطینی و سوری و عراقی افغانی تا جائی که در بعضی مناطق کارگران تا هشت و ده ماه حقوق دریافت نکرده اند که این باعث از هم پاشیدگی خانواده ها و آوارگی کودکان کار و محرومیت از تحصیل در سطح کشور شده است.
 
دال: فشار کمر شکن حجاب اجباری اسلامی بر زنان آزاده ایران که با تمام توان خود روزانه در عرض 42 سال حاکمیت ننگین اسلامی در تلاش برای رهائی خویش از این قوانین قرون وسطائی بوده و هستند به فساد کشاندن جامعه و خرید و فروش زنان از سنین کودکی با نام حرم حضرت رضا و صیغه کشی و متعه فروشی در آن مکان یعنی شغل تاریخی آخوند در بهره کشی جنسی و اقتصادی از زنان محروم ایرانی حتی صادر کردن آنان به کشور های عربی خلیج برای بهروری جنسی کاری که در حمله حسین و حسن و بفرمان علی و عمر بر علیه مردم آزاده ایران نیز صورت میگرفت و زنان و پسران جوان ایرانی را بصورت خراج و اسیر و برده گرفته در بازار های برده فروشی هنوز امروز هم به فروش میرسانند.
 
ذال:نابودی فرهنگ ایرانی در هیچ عصری حتی مغول و چنگیز بطریقی که در عصر خمینی و خامنه ای مورد تعرض و نابودی قرار گرفت انجام نشده بود محروم کردن زنان ایران و حذف آنان از فعالیت های هنری حتی ممنوع کردن صدای زن و جانشینی آن با مداحی اسلامی و سینه زدن و قمه کشی و زنجیر زنی و رواج آن حتی به کشور های اروپائی یکی دیگر از شرم آورترین دستاورد های فاشیزم اسلامی است که سالانه بدتر شده که بهتر نشده است.
 
ر: اقتصاد ایران امروز فقط با سفره های خالی حتی از نان خالی تصویر میشود اقتصادی ورشکسته که هر کس طبل های توخالی رژیم در گذشته برای بستن تنگه هرمز و شاخ و شانه کشیدن های حسن کلید باز را که میگفت مگر میشود دنیا نفت بفروشد و ما نفروشیم میشنید تصور میکرد سیاست من و ما در اینکه مطرح میکردم و میکردیم با ایران همچون افریقای جنوبی زمان آپارهاید رفتار کنید رژیم را تحریم اقتصادی کنید از او نفت نخرید به فاشیزم اسلامی بنزین نفروشید قابل انجام نیست دیدیم که شد.
 
ز: شما میتوانید ده ها پارامتر دیگر اجتماعی اقتصادی و سیاسی داخلی را به این متن بیفزائید که هیچ کدامشان راه به گشایش نمیبرد و فقط انقباض است و بس.
 
ف:به لحاظ بین المللی تمام بانکهای رژیم اسلامی تحریم هستند در سطح بین المللی پول رژیم اسلامی با دلار 32 هزار تومانی همه شاخص های سرنگونی و بن بست اقتصادی و به طبع آن بن بست سیاسی و اجتماعی یعنی سرنگونی را با خود یدک میکشد. هیچ کشوری حاضر به معامله با رژیم ترور اسلامی نیست حال بمن بگوئید که یک تلویزیون اینترنتی فردی بنام شهرام همایون که نه از نام خوب انسانی برخوردار استو نه وجه سیاسی در بین نیروهای اپوزیسیون دارد و نه بوئی از فرهنگ (البته غیر فرهنگ سانسور و کتاب سوزان ) برده و نه از فرهنگ حتی حقوق بشری که به آزادی بیان و انتشارات اهمیت اساسی میدهد برخوردار است چگونه با کمک حزب دمکرات کردستان که خودش مستقیم با رژیم نشست و برخاست میکند و فردی بنام علی جوادی که نماینده حزب کمونیست کارگری نیست و کار شخصی میکند در این تلویزیون با چند نفر ناشناس و آخوند مکلائی بنام خزعلی میخواهند تمام این گره های اقتصادی سیاسی فرهنگی رژیم را از دست و پایش باز کنند او را در جاده اصلاحات رهنمون شده از مرگ حتمی برهانند ناگفته نماند که این آخوند مکلا خزعلی هم از قاسم سلیمانی حمایت میکند هم در پشت ولی فقیه نماز میخواند و با انواع دروغ درمانی های تلویزیونی میخواهد ثابت کند البته نه به ما و مردم ایران که به علی جوادی که نماز خوان قابلی در نزد آخوند های داخل ایران بوده که اسلام دینی مترقی و آزادیخواه است گویا صابون 42 ساله اسلام عزیز هنوز به جامه مردم ایران نخورده است و مردم ایران دروران پایانی حکومت گذشته را نیز تجربه نکرده اند و بختیار را که موج انقلاب با یک یورش او را با خود برد بیاد ندارند. مغازه های چند نبشی مانند تلویزیون سانسورچی این فرد یک مغازه دونبش اطلاعاتی صدقه بگیر است که تا جائی که کاردش ببرد هم مردم را سرکیسه میکند هم جوابگوی کسی به لحاظ اقتصادی نیست و هم بدون هچی پرنسیپی حتی حقوق بشری یعنی آزادی بیان و آزادی انتشار کتابخانه های مردم را آتش میزند و این کار را با حتی طرفداران پهلوی به انجام میرساند تا جائی که شنیده شده پهلوی ها هم جواب سلامش را نمیدهند یعنی رژیم در حال انقباضی که حتی در درون مجلس اسلامی خود را پر کرده از سرداران سپاه یعنی حکومت نظامی ولایی بر پا کرده تلویزیون اینترنتی فردی بنام شهرام همایون برای شستن دستهای خونین این رژیم جنایتکار قرون وسطائی آستین همت بالا زده و مرتب در تماس با سرداران سپاه و وزارتی ها و اطلاعاتی ها مشغول پیش برن خطوط قاسم سلیمانی ها و سرداران سپاه و خزعلی ها و وکلای سابق مجلس آخوند هاست غافل از این که انقلاب گذشته ایران جواب همه این سئوالات را به مفت خوران انگل صفت و هواداران اسلام و آخوند داده و باز هم میدهند . به ایشان باید گفت خجالت نکشید گره کار شما با کارگزاران دست دهم رژیم به جائی نمیرسد با حسن روحانی هم تماس نگیرید کلید در بیت رهبریست برای باز کردن قفلتان که تاریخا گشوده نخواهد شد فقط با دستمالهای ابریشمی ساخت چین بر پیکر پر پشم و پیله آخوند ها و مخصوصا خامنه ای بکشید تا بختتان باز شود که به نظر من دارید فقط زحمت خود میدارید.
 
نوید اخگر
17 ماه اکتبر سال 2020 میلادی سوئد استکهلم

October 16, 2020

کانون نویسندگان ایران، پرچمدار جنبش اجتماعی آزادی بیان

کانون نویسندگان ایران، پرچمدار جنبش اجتماعی آزادی بیان*

 

پیشکش به اعضای زندانیِ کانون نویسندگان ایران:

رضا خندان (مهابادی)، بکتاش آبتین، و کیوان باژن

 

کانون نویسندگان ایران تنها تشکل نویسندگان مستقل و آزادی خواه ایران است که قدمتش به بیش از نیم ­قرن می­رسد. درست به ­دلیل همین استقلال و آزادی خواهی، کانون همیشه زیر تیغ سرکوب قرارداشته و  به ­طبع نمی­توانسته به ­طور پیوسته فعالیت کند. این گسستگیِ زمانی، فعالیت کانون را ناگزیر به سه دوره­ ی جدا از هم تقسیم کرده است: اول از 1347 تا 1349، دوم از 1356 تا 1360، و سوم از 1369 تا کنون. اما بحث مهم ­تر در باره­ ی کانون نویسندگان ایران نوع و ماهیت این تشکل است. اساسنامه­ ی کنونی کانون آن را تشکلی «فرهنگی - صنفی» معرفی می­کند. در فرهنگی­ بودنِ کانون هیچ شک و شبهه­ای نیست. اعتلای فرهنگی جامعه از راه دفاع پیگیر از آزادی بیان و نشر و گسترش انواع و اقسام اندیشه­ ها و عقاید، ومبارزه­ ی بی ­امان با سانسور برای رشد و شکوفایی فرهنگ بالنده و پیشرو همیشه در صدر اهداف کانون قرارداشته است. اما «صنفی» را اگر به ­معنای منحصر بودن فعالیت کانون به «صنف» نویسندگان بگیریم - به­ همان معنا که مثلاً فعالیت اتحادیه­ ی صحافان منحصر به فعالیت این صنف است - کانون مطلقاً چنین تشکلی نبوده و نیست. در رأس اهداف و آرمان ­های کانون مبارزه برای آزادی بیان بی­هیچ حصر و اسنثنا، نه تنها برای نویسندگان بلکه برای همگان، قرارداشته و دارد. بنابراین، اگر متصف­ساختن کانون به صفت «صنفی» برای پرهیز از تشدید عواقب سرکوب نبوده باشد، بی­گمان بیانگر برداشتی نادرست از نوع  تشکل کانون نویسندگان ایران است. مبارزه برای آزادی بیان، آن­هم بی­هیچ حصر و استثنا و برای همگان، نمی­تواند سیاسی نباشد. بنابراین، به ­صراحت و بی ­هیچ پرده پوشی باید گفت کانون نویسندگان ایران تشکلی است سیاسی. اما سیاسی به چه معنا؟  مسئله­ی اصلی تازه از این­ جا شروع می­شود. آیا کانون به همان معنا سیاسی است که احزاب، سیاسی هستند؟ به ­عبارت دیگر، آیا دغدغه و مشغله ­ی کانون نویسندگان ایران بحث قدرت سیاسی و چگونگی شرکت در آن است؟ به نظر من، کانون نویسندگان ایران نه به ­معنای حزبی بلکه به این معنا سیاسی است که بیانگر مطالبه ­ی آزادی بیان از حکومت برای کل جامعه ی ایران است. کندوکاو در این معنا، که آسان به ­دست نیامده و کانون برای تثبیت و تحکیم آن تجربه ی گرانی ازسرگذرانده و بهای گزافی پرداخته، موضوع این مقاله است.

در چهارچوب استبداد سلطنتی نظام پیشین، تلاش شاه برای ایجاد تشکل نویسندگانِ حکومتی خواه ناخواه به تجمع و درنهایت ایجاد تشکل نویسندگان غیرحکومتی و مخالف حکومت منجر می شد و شد. در واقع، چتری که نویسندگان مؤسس «کانون نویسندگان ایران» را زیر خود جمع می کرد مخالفت با حکومت شاه به دلیل ممانعت این حکومت از آزادی بیان بود. این نکته را در نخستین واکنش این نویسندگان به برگزاری کنگره ی فرمایشی رژیم شاه به وضوح می تواند دید. این واکنش که تحت عنوان «بیانیه درباره ی کنگره ی نویسندگان» تا اوایل سال 1347 به امضای 52 تن از نویسندگان رسید، حاوی 3 بند بود که محور هر 3 بند مخالفت با حکومت شاه بود، بند اول به این دلیل که این حکومت «آزادی های واقعی نشر و تبلیغ و بیان افکار» را «عملا از میان برده است» و این آزادی ها «با رعایت کامل اصول قانون اساسی در آزادی بیان و مطبوعات و مواد مربوط اعلامیه جهانی حقوق بشر» فراهم خواهند شد، بند دوم از آن رو که دخالت حکومت شاه «در کار اهل قلم و هدایت ادبیات در جهات رسمی سیاسی همواره به رشد ادبیات سالم و واقعی لطمه زده است» و بند سوم به این علت که کنگره ی مذکور از سوی «دستگاه های رسمی حکومت» برگزار می شود و نه توسط «اتحادیه ی آزاد و قانونی» نویسندگان. به گواهی سند بعدیِ کانون به نام «درباره ی یک ضرورت»، که به عنوان «مرامنامه» یا «منشور» مبنای اصلی تشکیل کانون نویسندگان ایران قرار گرفت، می توان گفت که علت اصلی و تعیین کننده ی مخالفتِ نویسندگانِ بنیان گذار کانون همانا بند اول بیانیه ی مذکور یعنی فقدان آزادی بیان بود و بندهای دوم وسوم نقش فرعی داشتند. باری،  نویسندگان بنیان گذار «کانون نویسندگان ایران» پس از تاکید بر این نکته در هربند که کنگره ی مورد نظر حکومت شاه را «مفید و ضروری» نمی دانند در پایان اعلام کردند که در این کنگره شرکت نخواهند کرد. به اعتبار این سند پایه ای و اولیه می توان گفت که تشکلی که در سال 1347 به نام «کانون نویسندگان ایران» به وجود آمد در واقع تشکل نویسندگانی بود که به دلیل ممانعت حکومت شاه از آزادی بیان با این حکومت مخالف بودند. بدیهی است که این نویسندگان درمخالفت با حکومت شاه از مواضع کاملا متفاوت عزیمت می کردند، گروهی از «لیبرالیسم» و «ناسیونالیسم»، جمعی از «سوسیالیسم» و برخی نیز از چشم انداز مذهبی. اما نفس مخالفت با حکومت استبدادی شاه به دلیل ممانعت اش از آزادی بیان چنان تعیین کننده بود که این عزیمتگاه های متفاوت را تحت الشعاع خود قرار می داد.

اما آزادی بیان صرفاً خواست گروهی نویسنده ی مخالف حکومت شاه نبود. آزادی بیان خواستی اجتماعی بود که از اعماق جامعه ی سرمایه داری ایران بر می خاست و در وجود تک تک مردمِ تحت ستم سرمایه و استبداد نگهبان آن از جمله کارگران، زنان، دانشجویان و اقلیت های قومی و مذهبی و... ریشه داشت. این خواست مردم را رژیم شاه سخت سرکوب کرده بود و، از همین رو، مجال بروز نمی یافت. اما همین که در سال های 57- 1356 مجال پیدا کرد خود را از جمله به صورت حضور گسترده ی مردم در مراسم شعرخوانی و سخنرانی نویسندگان در انستیتو گوته در سال 1356  نشان داد، مراسمی که به ابتکار کانون نویسندگان ایران برگزار شد و ده شب پیاپی ادامه یافت. حضور مردم آگاه و پیشرو جامعه در این مراسم چیزی نبود جز تجلی خواست اجتماعی آزادی بیان، خواستی که رفته رفته در کنار دیگر آزادی های سیاسی قرار گرفت و در مجموع  به صورت مطالبه ی آزادی به طور کلی  به اساسی ترین خواست مردم در انقلاب 1357 تبدیل شد. در سطح نظری نیز برای کانون نویسندگان ایران آزادی بیان به عنوان خواستی مطرح بود که رشد فرد و اجتماع از جمله در گرو تحقق آن است. چنین بود که نویسندگانِ مؤسس کانون در منشور خود به نام «درباره ی یک ضرورت» آزادی اندیشه و بیان را «ضرورت رشد آیندۀ فرد و اجتماع ما» نامیدند و کانون را بر اساس این ضرورت بنیان نهادند : «آزادی اندیشه و بیان، تجمل نیست، ضرورت است : ضرورت رشد آیندۀ فرد و اجتماع ما. و بر اساس همین ضرورت است که «کانون نویسندگان ایران»... تشکیل می یابد و فعالیت خود را... آغاز می کند.» (تأکید از من است) به این دلایل، می توان گفت که کانون از همان بدو شکل گیری اش خواست آزادی بیان را نوعی جنبش اجتماعی می دانسته است. با این همه، نمی توان این واقعیت را نادیده گرفت که نگاه کانون به آزادی بیان به عنوان جنبش اجتماعی از همان آغاز پیدایش اش زیر سایه ی سنگین نگاه به کانون به عنوان تشکل نویسندگان مخالف حکومت شاه به دلیل ممانعت اش از آزادی بیان قرار گرفت. بدیهی است که کانون به عنوان نهاد جنبش اجتماعی آزادی بیان نیز نمی توانست مخالف حکومت شاه نباشد؛ به این دلیل ساده و روشن که این حکومت مانع آزادی بیان بود. اما فرق است بین مطالبه ی آزادی بیان از زاویه ی مخالفت سیاسی- حزبی با حکومت شاه و مخالفت با حکومت شاه از زاویه ی مطالبه ی اجتماعی آزادی بیان. آنچه در مورد شکل گیری کانون نویسندگان ایران در اواخر 1346 و اوایل 1347 فعلیت یافت بیشتر اولی بود تا دومی.

گواه صادقی که می توان برای اثبات این مدعا آورد که کانون نویسندگان ایران بیش از آن که به عنوان نهاد جنبش اجتماعی برای آزادی بیان پا به عرصه ی فعالیت گذارد حول مخالفت با حکومت شاه به دلیل ممانعت اش از آزادی بیان شکل گرفت واقعه ای بود که پس از انقلاب 1357 و در سال 1358 در کانون روی داد. در پاییز این سال و در حالی که فقط چند ماه از سرنگونی حکومت شاه می گذشت، گروهی پنج نفری از اعضای کانون (به رهبری م.ا.به آذین) که از پس مخالفت با حکومت شاه به طرفداری سیاسی-حزبی از جمهوری اسلامی رسیده بودند با اقدام کانون برای برگزاری شب های شعر به منظور دفاع از آزادی بیان به مخالفت برخاستند و از سایر اعضای کانون خواستند که آنان نیز از جمهوری اسلامی طرفداری کنند یا، به عبارت دقیق تر، از کانون نویسندگان ایران خواستند که دفاع از آزادی بیان را مشروط به دفاع از جمهوری اسلامی کند. به آذین (محمود اعتمادزاده) بعدها این دیدگاه را چنین بیان کرد : « در مرحلۀ تکاملی انقلاب دموکراتیک-ضدامپریالیستی، در مرحلۀ گذاری که انگیزه های متضاد طبقات و قشرهای ترکیب کنندۀ جنبش انقلابی درکارند، هیچ نظم سراسری نمی تواند چنان که باید مستقر شود. قهر انقلابی بر زندگی جامعه فرمانرواست و جز این نمی تواند باشد. در نتیجه، آزادی هم به صورت حق یکنواخت و یکسان که همه از آن برخوردار باشند نیست. هم آزادی و هم حقوق مدنی و سیاسی تا آن جا رعایت می شود که، در هرلحظه از روند تکاملی انقلاب، مصلحت تحکیم گرایش غالب ایجاب کند. در این مرحله، بازشناسی دوست از دشمن، تأمین آزادی و حقوق یکی و سلب یا تحدید آزادی و حقوق آن دیگر، ضابطۀ ناگزیر حکومت انقلاب می گردد.» (م.ا.به آذین، «آزادی و انقلاب»، شورای نویسندگان و هنرمندان، دفتر سوم، بهار 1360، ص26، نقل از فصل نامه ی گفتگو، شماره 7، بهار 1374)  دیگر اعضای کانون، که اکثریت اعضا را تشکیل می دادند، به خواست گروه پنج نفری تن درندادند و، از همین رو، این گروه به کارشکنی و اخلال در کار کانون و اتهام زنی به مخالفان خود پرداختند تا بدان جا که هیئت دبیران کانون مجبور شد عضویت آنان را تعلیق کند. مجمع عمومی کانون نیز سپس رأی به اخراج آنان داد. در پی صدور این رأی مجمع عمومی، هواداران این گروه از عضویت در کانون استعفا دادند و این جمعِ اخراجی و مستعفیِ سی و چند نفری تشکل دیگری بر پا کردند به نام «شورای نویسندگان و هنرمندان»، تشکلی دو منظوره که هم هوادار دولت شوروی بود و هم طرفدار حکومت جمهوری اسلامی و از آزادی بیان فقط تا آنجا دفاع می کرد که به این دولت ها لطمه نخورد. بدین سان، کانون نویسندگان ایران دچار انشعاب شد. این انشعاب به روشنی نشان می داد که چگونه با از میان رفتن عامل وحدت بخش کانون، یعنی مخالفت با حکومت شاه، خودِ این وحدت نیز منتفی می شود. این انشعاب معلول حاکمیت نگاه سیاسی -حزبی بر کانون نویسندگان ایران بود.

اما هیئت دبیران کانون نیز خود به کانون همچون نهاد جنبش اجتماعی آزادی بیان نمی نگریست . لازمه ی نگاه به کانون چون نهاد جنبش اجتماعی آزادی بیان آن بود که کانون مسئله ی آزادی بیان را از بحث مخالفت یا موافقت با سیاست های حکومت جدا کند و بی آن که وارد این بحث شود و له یا علیه حکومت موضع بگیرد از حق آحاد اجتماع، اعم از مخالف و موافق حکومت، برای آزادی بیان دفاع کند و طبعاً نادیده گرفتن و سرکوب این حق توسط حکومت را نیز قاطعانه محکوم و افشا کند. به سخن دیگر، آن گونه که در «موضع کانون نویسندگان ایران» (منشور مصوب مجمع عمومی در 31 فروردین 1358) آمده بود، آزادی اندیشه و عقیده را «بدون هیچ حصر و استثنا» حق همگان بداند. هیئت دبیران کانون نه تنها در دفاع از این اصل منشور کانون پیگیر نبود بلکه خود کم و بیش به همان موضعی درغلتید که انشعابیون درغلتیده بودند.

همان گونه که انشعابیون از موضعی سیاسی - حزبی به طرفداری از حکومت برخاستند و دفاع از آزادی بیان را در پیشگاه این طرفداری سیاسی - حزبی قربانی کردند، هیئت دبیران کانون نیز به جای آن که دفاع از آزادی بیان را از موضع گیری سیاسی در مورد حکومت جدا کند آن را به این موضع گیری مشروط کرد و، به رغم مخالفت اش با سرکوب اپوزیسیون از سوی جمهوری اسلامی، از همان موضع انشعابیون – هرچند نه به آن شدت – با حکومت همسو شد و اعلام کرد که مدافع واقعی «انقلاب» و «ضدامپریالیست» واقعی نه نویسندگان انشعابیِ وابسته به حزب توده و شوروی بلکه کانون نویسندگان ایران است : «هموطنان عزیز! نگاهی به مطالب سراپا تهمت و افترائی که این روزها در روزنامه «مردم» ارگان مرکزی حزب توده ایران، و روزنامه «اتحاد مردم» ارگان اتحاد دموکراتیک مردم ایران، به دبیر کلی آقای محمود اعتمادزاده (به آذین)، بر علیه کانون نویسندگان ایران منتشر می شود کافی است تا ماهیت تلاش هائی را که یک گروه سیاسی معین، با وابستگی های شناخته شده، برای سلطه یافتن بر کانون نویسندگان ایران انجام می دهد روشن کند. آنها به ما تهمت می زنند که گویا معتقدیم «هیچ چیز در ایران عوض نشده» و گویا با رهبری انقلاب ایران مخالفت داریم و می خواهیم جنبشی بر ضد نظام حاکم به راه اندازیم. این گونه اتهامات بی پایه برای ایجاد تشنج و نفاق افکنی بارها از طرف همین گروه پنج نفری و طرفداران در جلسات عمومی هفتگی کانون نیز عنوان شده و هر بار با قاطعیت از سوی هیأت دبیران و اکثریت اعضای کانون رد شده است. بیانیه های رسمی کانون نویسندگان ایران نیز اسناد مکتوبی برای اثبات بی پایه بودن و دروغ بودن ادعاهای آنانست. ما هیچگاه و در هیچ موردی نگفته ایم که «چیزی در ایران عوض نشده» و هرگز با «هر صدای مخالفی» هماواز نشده ایم.» (بیانیه کانون نویسندگان ایران درباره شب های شعر و تعلیق گروه پنج نفری،23/8/1358، کتاب جمعه، شماره ی 16، اول آذر 1358).  بیان این که «به ما تهمت می زنند که گویا با رهبری انقلاب ایران مخالفت داریم» حاوی این معنای تلویحی است که «ما با رهبری انقلاب ایران موافقت داریم». در کنار این موضع مثبت نسبت به جمهوری اسلامی، هیئت دبیران کانون در مورد وابستگی حزب توده به شوروی  موضع منفی گرفت و شوروی را «ابرقدرت» نامید: «... طرح این گونه اتهامات تلاش مذبوحانه عواملی است که دهها سال است در وجدان بیدار ملت ایران به جرم خیانت و سرسپردگی به بیگانه محکوم شده اند و اینک می خواهند با قربانی کردن روشنفکرانی که امتحان خود را در مبارزه ضداستبدادی و ضدامپریالیستی ملت ما داده اند، و با خوشرقصی و چاپلوسی و عابدنمائی فریبکارانه خود را پیرو رهبری انقلاب و دوستدار خلق ما جا بزنند. مگر نه آنست که این گونه اتهامات بی پایه علیه کانون نویسندگان ایران تنها از جانب کسانی عنوان می شود که خود در مقاطع تاریخی حساس وابستگی به بیگانه و خیانت خویش را نسبت به منافع خلق ما آشکار کردند و تا آنجا پیش رفتند که حتی از تجزیه ایران به دوبلوک تحت نفوذ ابرقدرت ها رسماً دفاع کردند؟» (همان). چنان که می بینیم، هیئت دبیران در اینجا کانون را تشکلی «ضداستبدادی» و «ضدامپریالیستی» و خواهان حفظ تمامیت ارضی ایران معرفی می کند و یکسره از یاد می برد که چنین مواضعی در هیچ یک از اسناد پایه ای کانون نیامده است. هیئت دبیران سپس با اعلام موکول کردن شب های شعر کانون به دلیل شرایط سیاسی جدید (منظور تسخیر سفارت آمریکا توسط «دانشجویان پیرو خط امام» و استعفای دولت موقت بازرگان است) بر موضع «ضدامپریالیستی» خود و همسویی اش با دانشجویان پیرو خط امام در مبارزه با «امپریالیسم جهانی به ویژه امپریالیسم خونخوار آمریکا» این گونه تأکید می کند: «...ماجرای شب های کانون نویسندگان ایران که از دو ماه پیش مطرح شده اکنون عملاً به مرحله ئی رسیده است که با شرائط حاکم بر جامعه در دو ماه پیش تفاوت کلی دارد. اکنون موج مبارزه بی امان بر ضد امپریالیسم جهانی به ویژه امپریالیسم خونخوار آمریکا به همت دانشجویان عزیز بار دیگر در میهن ما به حرکت درآمده و کار این مبارزه قاطع و آشتی ناپذیر به جائی رسیده که تمامی ملت ما با همه توان و ایمان خویش در برابر سردسته غارتگران بین المللی یعنی آمریکا قرار گرفته است. اکنون امپریالیسم انقلاب ما را، که دهها هزار شهید در راه آن به خاک و خون خفته اند، تهدید می کند و می کوشد با فتنه انگیزی جهانی و توسل به محاصره اقتصادی و حتی تهدیدهای نظامی اراده ملی ما را بشکند. درچنین هنگامه ئی از نبرد یک ملت آگاه با ایمان در برابر یک قدرت شیطانی جهانخوار ما به مسئولیت خود در برابر خلق ایران آگاهیم و هرگز نخواهیم گذاشت کوچکترین فرصتی برای استفاده احتمالی عوامل ضدانقلاب فراهم شود...».

می بینیم که هیئت دبیران کانون در آن مقطع خاص همان موضع سیاسی - حزبی را اتخاذ کرد که گروه پنج نفری نویسندگان اخراجی از کانون اتخاذ کرده بودند. در اینجا بحث بر سر درستی یا نادرستی این موضع نیست. بحث این است که صرف نظر از این که حتی در چهارچوب همان موضع سیاسی - حزبی نویسندگان وابسته به حزب توده نیز موضع گیری هیئت دبیران کانون فرار به جلو بود. قطع نظر از این که دفاع از سیاست «ضدامپریالیستی» جمهوری اسلامی کانون را در این مورد عملا به زائده ی سیاسی حکومت تبدیل می کرد و نشان می داد که مخالفت کانون با گروه پنج نفری صرفاً برای مبدل نشدن به زائده ی سیاسی حزب توده است نه برای تبدیل نشدن به هرگونه زائده ی سیاسی، هیئت دبیران کانون دفاع از آزادی بیان را، که قرار بود در شب های «آزادی و فرهنگ» انجام گیرد، فدای موضع گیری سیاسی - حزبی اش درباره ی حکومت و «امپریالیسم ستیزی» کرد، درست همان کاری که گروه پنج نفری نویسندگان اخراجی از هیئت دبیران انتظار داشتند. البته حتی اگر هیئت دبیران موضع درست اتخاذ می کرد، یعنی وارد بحث سیاست های حکومت نمی شد و به عنوان نهاد جنبش اجتماعی برای آزادی بیان ظاهر می شد، بازهم ممکن بود انشعاب مورد بحث صورت پذیرد. اما در آن صورت دست کم دفاع از آزادی بیان فدای مصالح سیاسی - حزبی نمی شد.

ناگفته نباید گذاشت که هیئت دبیران در بیانیه ی دیگری که دو روز پس از بیانیه ی فوق منتشر کرد موضع خود را تعدیل کرد و نوشت: «بیم آن داریم که مبادا آنچه ما در بیانیه مورد بحث گفته ایم، تحت تأثیر درگیری های ایده ئولوژیک و اختلافات موضعی احزاب و گروه های سیاسی و تعابیری که هر یک از آن ها از برخی اصطلاحات سیاسی، به ویژه در رابطه با مفهوم سیاسی «ابرقدرت»، دارند جهاتی را تداعی کند که هرگز نیت هیأت دبیران کانون در تدوین آن بیانیه نبوده است. با تصریح این که هر یک از اعضای کانون، مانند دیگر اعضای جامعه، در مسائل و مباحث سیاسی دارای دیدگاه های خاص خود هستند، یادآوری می کنیم که کانون نویسندگان ایران، به عنوان یک گروه صنفی، اساساً وظیفه و رسالت دخالت در اختلافات نظری و سیاسی را ندارد و کار کانون حکمیت و جهت گیری خاص در این مسائل نیست. هدف های جمعی اعلام شدۀ کانون همانا دفاع از اصولی است که در رابطه با آزادی بیان و اندیشه و نشر و فرهنگ خلق ها در موضع کانون نویسندگان ایران آمده است.»(همان). نیک روشن است که حتی این تعدیل موضع نه از دیدگاه درست درباره ی کانون بلکه تحت تأثیر سازمان های سیاسیِ طرفدار شوروی صورت گرفته بود. کانون شوروی را «ابرقدرت» نامیده بود و این موضع به مذاق سازمان های سیاسی طرفدار شوروی (و در عین حال مخالف حزب توده) خوش نیامده بود و، از همین رو، هیئت دبیران را زیر فشار قراردادند و از او خواستند که موضع خود را تعدیل کند. دلیل این ادعای من آن است که کانون در همین بیانیه و در جمله ای که بلافاصله به جملات بالا اضافه می کند آنچه را که قبلاً در مورد «وابستگی» گروه پنج نفری و حزب توده به شوروی گفته بود دوباره تأیید می کند و می نویسد : «اشارۀ ناگزیر ما به مسألۀ تبعیت گروه پنج نفری و حامیان شان از یک خط سیاسی معین، فقط ارائۀ برخوردی مستقل با مسألۀ «وابستگی» بود و لاغیر و تنها در همین رابطه باید سنجیده شود.»(همان). این جمله دقیقاً برای انطباق موضع هیئت دبیران کانون با مواضع سیاسی همان سازمان های سیاسی طرفدار شوروی بود که در عین حال با حزب توده و وابستگی به شوروی مخالف بودند (سازمان چریک های فدائی و...). و گرنه به همان دلیلی که وظیفه و رسالت «یک گروه صنفی» نیست که درباره ی «ابرقدرت» بودن یا نبودن شوروی موضع گیری کند، آن گروه در مورد درستی یا نادرستی «وابستگی» احزاب به دولت های خارجی نیز نمی تواند و نباید اظهارنظر کند. نکته ی قابل توجه در این جمله اشاره به ناگزیری برخورد سیاسی – حزبی کانون با گروه پنج نفری است. این مضمون کمی بالاتر چنین بیان شده است : «ما پس از دو هفته سکوت در برابر مقالات تحریک آمیز و سراسر تهمت و افترای سیاسی که توسط گروه پنج نفری و حامیان شان در مطبوعات ارگان احزاب سیاسی معین برضد کانون منتشر می شد چاره ئی نداشتیم که با مفتریان در همان زمینه هائی که علیه ما عنوان کرده بودند رو به رو شویم.»(همان). باید پرسید که چرا کانون در برخورد با گروه پنج نفری چاره ئی جز رو به رو شدن با آنان در همان زمینه هایی که علیه کانون عنوان کرده بودند، نداشته است؟ کانون می خواست در دفاع از آزادی بیان مردم و گروه هایی سیاسی شب های شعر برگزار کند. چرا هیئت دبیران نمی توانست با تکیه بر منشور (همان «موضع») کانون بی آن که له یا علیه سیاست های حکومت موضع بگیرد مانع کارشکنی های گروه پنج نفری شود و اجازه ی طرح مسائل و موضوعات سیاسی به سود حکومت را در جلسات و نشست های کانون به آنان ندهد؟ چرا هیئت دبیران باید وارد عرصه ای از سیاست معطوف به قدرت می شد که مشخصات آن را گروه پنج نفری و در واقع حزب توده از پیش تعیین کرده بودند؟ هیئت دبیران می توانست و می باید از ورود به این عرصه سرباز زند و به صراحت اعلام کند که این عرصه قلمرو فعالیت کانون نیست و کار اصلی کانون دفاع پیگیر از آزادی بی هیچ حصر و استثنای بیان برای همه ی شهروندان است، صرف نظر از مواضع سیاسی آنان.

بدیهی است که عامل اصلی سانسور و آن که آزادی بیان را منحصر و محدود می کند، حکومت است. بدین سان، و به گونه ای محتوم، در فضای استبدادی مبارزه برای تحقق آزادی بیان امری سیاسی می شود و نهادی با ویژگی های کانون نویسندگان ایران، مستقل از این که می خواهد سیاسی باشد یا نه، به تشکلی سیاسی تبدیل می گردد. پس، به این معنا، کانون بی تردید سیاسی است، به این دلیل روشن که آزادی خواهی نمی تواند سیاسی نباشد. اما این معنا از سیاست، تنها معنای آن نیست. سهل است، حتی معنای رایج آن هم نیست. معنای رایج سیاست ورزی پرداختن به مسئله ی شرکت در قدرت سیاسی است، که در دنیای موجود عرصه ی فعالیت احزاب سیاسی را تشکیل می دهد. با همان شدتی که بر سیاسی بودنِ کانون به معنی نخست تأکید می کنم، باید بگویم که کانون نویسندگان ایران به معنای دوم، یعنی به معنای حزبی، سیاسی نیست. کانون هیچ گاه دغدغه ی شرکت در قدرت سیاسی را نداشته است. کانون هیچ گاه وارد جناح بندی های سیاسی و حمایت از این یا آن حزب سیاسیِ اپوزیسیون - چه رسد به جناح های حاکمیت - نشده است. کانون هیچ گاه وارد بحث انتخابات حکومتی نشده است، چه به صورت رأی دادن به این یا آن کاندیدا و چه به شکل تحریم آن. درست از همین رو بود که کانون پس از حوادث انتخابات خرداد 1388 اعلام کرد : «کانون نویسندگان ایران بی آن که بخواهد وارد بحث ماهیت انتخابات و درستی یا نادرستی شرکت در آن شود، بنا بر منشور و اساسنامه ی خود از آزادی بیانِ بی هیچ حصر و استثنا برای همه ی مردم و معترضان و سرکوب شدگان، صرف نظر از عقاید سیاسی آنان، پیگیرانه دفاع می کند.» (بیانیه ی کانون نویسندگان ایران در حمایت از مطالبات مردم، 2/4/1388). روشن است که کانون نویسندگان ایران در این رویکرد اجتماعی خود در کنار مردم معترض و سرکوب شده و در مقابل حکومت سرکوبگر قرار می گیرد، زیرا مردم اند که آزادی بیان شان سلب می شود و حکومت است که آزادی بیان مردم را سلب می کند. دفاع از آزادی بیان، دفاع از آزادی سرکوب شدگان است. دفاع از آزادی بیان سرکوبگران موضوعیت ندارد و در واقع نقض غرض است. اما نه همسویی کانون با سرکوب شدگان به دلیل همدلی و همراهی با مواضع سیاسی و شعارهای آنان است و نه مقابله ی کانون با سرکوبگران به منظور به زیر کشیدن آنان از قدرت سیاسی. محور آن همسویی و اساس این مقابله در هر دو حال دفاع از آزادی بی هیچ حصر و استثنای بیان برای هر فرد یا هر جریانی است که این آزادی از او سلب شده است، و نه هیچ چیز دیگر.

به نظر من، کانون نویسندگان ایران پس از انشعاب سال 1358- بی آن که به بررسی و تحلیل این رویداد تلخ بپردازد - ناخودآگاه در جهت نقد آن پیش رفته است، جهتی که وجه مشخصه ی آن تقویت نگاه پیشرو به کانون به عنوان نهاد جنبش اجتماعی برای آزادی بیان است. تدوین متن «ما نویسنده ایم» («متن 134نویسنده») و به ویژه «منشور» کنونی کانون دو مورد از موارد تقویت چنین نگاهی است. «ما نویسنده ایم» از یک جنبه ی مهم نسبت به مواضع پیشین کانون گامی به پیش بود. این متن نه تنها بر استقلال تشکل نویسندگان از احزاب و سازمان های سیاسی بلکه بر استقلال هر فرد نویسنده از جمع نویسندگان و تشکل آن ها تأکید می کرد : « حضورجمعیِ ما ضامن استقلال فردی ماست و اندیشه و عمل خصوصی هر فرد ربطی به جمع نویسندگان ندارد». این جمله ضمن آن که به حکومت می گفت که تعلق این یا آن عضو کانون به این یا آن حزب سیاسی را به حساب کانون نگذارد، مضمون بس مهم تری را بیان می کرد و آن رابطه ی مدرن فرد و جمع بود. تا پیش از آن و در فرهنگ سنتی فرد با جمع هویت می یافت و بیرون از جمع احساس بی هویتی می کرد. عضویت در این یا آن تشکل جمعی بود که به افراد هویت می بخشید. اکنون فرد هویت خود را در استقلال از جمع می یافت و جمع به ضامن این استقلال فردی تبدیل می شد. اکنون فرد برای تضمین استقلال فردی خود به جمع می پیوست نه برای تبدیل شدن به پیچ و مهره ی جمع. با این همه، کسانی که این نگرش مدرن را بیان کرده بودند خود هنوز کاملاً از نگرش سنتی در باره ی رابطه ی فرد وجمع نبُریده بودند و «معیار»های گردآوری امضاء برای «ما نویسنده ایم» را (گزارش گردآورندگان امضاء برای «متن 134 نویسنده»، مجله ی تکاپو، شماره ی 13، آبان و آذر 1373) با همان دیدگاه سنتی تدوین کرده بودند. در واقع، آنچه در متن «ما نویسنده ایم» آمده بود «معیارهای گردآوری امضاء» (از قبیل « اهمیت یا اشتهار»، « داشتن حداقل دو کتاب چاپ شده» و « دست کم یک دهه فعالیت مستمر ادبی») را برای این متن را زیر سئوال می بُرد، زیرا بر اساس این متن لازم نبود امضا کننده : (1) «اهمیت یا اشتهار» داشته و نام او از «کیفیت» برخوردار باشد، زیرا اهمیت و اشتهار و کیفیت نام نویسنده به «اندیشه و عمل خصوصی» او مربوط می شود و «ربطی به جمع نویسندگان ندارد». (2) «حداقل دو کتاب چاپ شده داشته باشد»، زیرا چاپ یک یا دو یا صد کتاب، جدا از این که نویسنده ی آن ها را برای امضای متن شایسته تر از نویسنده ای نمی کند که فقط یک شعر یا یک داستان کوتاه یا یک مقاله به چاپ رسانده است، به « اندیشه و عمل خصوصی» او مربوط می شود و «ربطی به جمع نویسندگان ندارد». (3) «دست کم یک دهه فعالیت مستمر ادبی داشته باشد»، زیرا داشتن یک یا چند دهه فعالیت ادبی، صرف نظر از این که عامل این فعالیت را برای امضای متن لزوماً صالح تر از نویسنده ای نمی کند که فقط یک روز است با چاپ یک اثر به عنوان نویسنده شناخته شده است، به «اندیشه و عمل خصوصی» او مربوط می شود و «ربطی به جمع نویسندگان ندارد». به این ترتیب، به نظر من، به استثنای نویسندگانی که در سرکوب و سانسور و حذف فرهنگی شرکت داشته اند و دارند، برای امضای متونی چون «ما نویسنده ایم» و «منشور کانون» و به طور کلی برای عضویت در تشکلی چون کانون نویسندگان ایران فقط نویسنده بودن کافی است، و نویسنده نیز کسی است که در زمینه های یادشده در اساسنامه ی کانون (داستان، شعر، طنز، نمایش نامه، فیلم نامه، نقد ادبی، زندگی نامه و تألیف و تحقیق و ترجمه در همه ی عرصه ها) می نویسد.

با این همه، متن «ما نویسنده ایم» در یک مورد مهم باید به نقد کشیده شود و آن ناپیگیری در دفاع از آزادی بی هیچ حصر و استثنای بیان است. در این متن چنین آمده است: «حق طبیعی و اجتماعی و مدنی ماست که نوشته مان... آزادانه و بی هیچ مانعی به دست مخاطبان برسد. ایجاد مانع در راه نشر آین آثار، به هر بهانه ای، در صلاحیت هیچ کس یا هیچ نهادی نیست. آگرچه پس از نشر راه قضاوت و نقد آزادانه درباره ی آن ها بر همگان گشوده است.»(همان). ایجاد مانع در راه نشر آثار نویسندگان، به هر بهانه ای، در صلاحیت هیچ کس یا هیچ نهادی نیست. کاملاً درست است. راه نقد آزادانه ی آثار نویسندگان نیز بر همگان گشوده است. این نیز کاملاً درست است. اما «اگرچه پس از نشر، راه قضاوت درباره ی آن ها بر همگان گشوده است» درست نیست. این «اگرچه پس از نشر» همان دیدگاه منحصر کردن سانسور به ممیزی وزارت ارشاد است، که طبق آن پیش از نشر، آزادی بیانِ نویسنده «بی حصر و استثنا»ست، اما پس از نشر قانون می تواند اثر او را سانسور و حتی خُرد و خمیر کند. این دیدگاه محدودنگرانه از سانسور به ویژه آنگاه خود را آشکارتر نشان می دهد که در کنار عبارت «اگرچه پس از نشر» واژه ی «قضاوت» درباره ی آثار منتشر شده را قرار می دهد، واژه ای که بی تردید بار حقوقی و قانونی دارد و انسان را یکراست به یاد «قوه ی قضائیه» می اندازد. این دیدگاه، که در بند ششم پیش نویس منشور کانون نیز آمده بود («پاسخ کلام با کلام است، اما در صورت طرح هر گونه دعوایی در مورد آثار، ارایه ی نظر کارشناسی در صحت ادعا از وظایف کانون نویسندگان است.») در مجمع عمومی سال 1387 با اکثریت آراء رد شد و بند فوق از منشور کانون به کلی حذف گردید. همچنین، اصل مهمی که جایش هم در متن «ما نویسنده ایم» و هم در منشور کنونی کانون خالی است «آزادی عقیده» است، اصلی که باید بی هیچ حصر و استثنا به عنوان حق همگان به رسمیت شناخته شود.

 به رغم کاستی های فوق، بی گمان متن «ما نویسنده ایم» و به ویژه «منشور» کنونی کانون نسبت به متون پیشین کانون نگاه پیشروتری را نمایندگی می کنند. این نگاه، که براساس آن می توان کانون را «نهاد جنبش اجتماعی برای آزادی بی حصر و استثنای بیان اندیشه و عقیده» نامید، البته هنوز به طور کامل در کانون جا نیفتاده است و نگاه سیاسی - حزبی به کانون به ویژه در اوضاع متلاطم سیاسی (نظیر اوضاع پس از انتخابات خرداد 1388 یا اوضاع کنونی) هنوزهم فرصت نمایش می یابد، هرچند منسوخ تر و بی رمق تر از آن شده است که بتواند زخم ناسور دیگری بر پیکر کانون وارد آورد.

محسن حکیمی

مهرماه 1399

 

*این متن، نسخه ی ویراسته ی مقاله ای است که نخست در اندیشه ی آزاد، نشریه ی داخلی کانون نویسندگان ایران، دوره ی سوم، شماره ی دوم، تابستان 1390، منتشر شده است.

حقوق آذربایجان و راه دستیابی به آن

 حقوق آذربایجان و راه دستیابی به آن

 

در هفته های اخیر رسانه های جهان ، خبر جنگ بین آذربایجان و ارمنستان را پوشش داده اند. و آتش بسی که به واسطۀ گفتگوی بین کشورهای روسیه، ارمنستان و آذربایجان بیش از چند ساعت دوام نیاورد وادامه جنگ را نیز گزارش کرده اند. 

خواست آذربایجان پس گرفتن سرزمین هایی است که در جنگ 1992 با ارمنستان از دست داده و سلطۀ کامل بر قره باغ است. پس شروع کنندۀ جنگ اوست.

در زمینه قره باغ باید دانست که اگر چه از نظر جغرافیایی بخشی از خاک آذربایجان محسوب می شود، ولی از سال 1924 با تصمیم اتحاد جماهیر شوروی خود مختار بوده و امروز دارای 75 % ساکنین ارامنه می باشد.

در این جا نیز یاد آوری برخی از مطالب ضروری است.

نه تنها بزرگترین تراژدی قرن 21  بلکه تمام تاریخ، همکاری شماری وسیعی از کشور ها از 2011 در قتل عام مردم کشوری و تخریب کشور آنان بوده است. بردگی برخی از بقیه مردمان، فقر وحشتناک و بدبختی همچنان ادامه دارد. که مهر شرم بر پیشانی انسان به اصطلاح متمدن امروز است. فاجعه هنوز در سوریه جاری است. آمریکای انگل هنوز در سوریه است و روزانه بیش از 50 میلیون دلار از نفت آنجا را دارد غارت می کند. و اردوغان شارلاتان و انگل هنوز در ترکیه و در حال توطئه است.

اگر چه نقاب داعش، اسلام (سلفی ها) بوده ولی به طور قطع ، جاذبۀ اصلی برای پیوستن جوانان از نوع کم سواد مسلمان اروپا از طریق مساجد ترکیه به داعش، حقوق بالا و سکس بوده است. و اساسا این مردان ( مثل پاسداران ایران) از نوعی نبودند که اهل مطالعه بوده و قران را حتا باز کرده باشند. این جاذبه، حتی برخی مردان غیر مسلمان را با تظاهر به قبول اسلام  نیز جذب داعش کرده بود. آنان توسط فرماندهان آمریکایی در پایگاه های نظامی آمریکا در ترکیه و اردن تعلیم نظامی می دیدند و به سوریه اعزام می شدند و تحت تاثیر قرص های روان گردان (که میلیون ها از آن برای مصرف روزانه جنگجویان داعش ، توسط بقیه گنگ هیولا به سوریه ارسال می شد) مردم بی گناه سوریه را قتل عام می کردند.

وظیفۀ آذربایجان در میان این گنگ هیولا، تأمین جاذبۀ جنسی برای قاتلان

داعش بود. دختران بسیاری بعد از شستشوی مغزی، از آذربایجان برای رفع نیازهای جنسی جنگجویان داعش توسط دولت علیوف از طریق ترکیه به سوریه اعزام شدند. در نتیجه امروز بیش از 1000 کودک داعشی از طریق ترکیه به آذربایجان در گروه هایی تحویل شده اند.

در پروندۀ خیانت آذربایجان به ملل خاور میانه، کشتار دانشمندان هسته ای ایران توسط اسرائیل، از مجرای نفوذی آذربایجان، نیز ضبط شده است.

اساسا بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی ، بعضی از دولت های کشورهای تازه تاسیس، برای جلب رضایت آمریکا-اسرائیل، کثیف ترین چهرۀ چاکران را از خود نشان دادند، یکی از آنان نیز همین آذربایجان است.

و امروز آذربایجان درجایی که متحد متجاوزین و اشغالگرانی  چون اسرائیل و اردوغان است، و برای نفوذ و تجاوز آنان به ایران راه را هموار می کند، برای این خوش خدمتی و با تکیه به گنده لات های محله از ارمنستان می خواهد که سر زمین های اشغال شده در جنگ سال 1992 را به آذربایجان پس بدهد. و سلطه بر قره باغ را نیز طلب می کند.

دستیابی به این حقوق تنها در موقعی امکان پذیر است که متحدین آذربایجان:

ترکیه خاک سوریه و لیبی را ترک کند، 

اسرائیل بلندی های جولان متعلق به خاک سوریه و مناطق اشغالی سرزمین فلسطین را ترک کند.

و  برای خواست سلطه بر قره باغ، اسرائیل بطور کلی خاک فلسطین را تخلیه کند.

و نهایتا آمریکا نیز خاک سوریه ، عراق و افغانستان را ترک کند.

و آذربایجان دست از بر قرار کردن پل نفوذ برای ترکیه و اسرائیل به ایران و خیانت دائم به مردم ایران، چون وسوسۀ اتحاد با آذربایجان و رفتن زیر پرچم اسرائیل چون جناب علیوف  بردارد.

این شرایط در پی اجرای "یک قانون برای تمام جهان"  کاملا  منصفانه است. بدون هیچگونه قلدری و فتنه و آشوب.  

هم اکنون ترکیه با انتقال جنگ جویان سوریه ای به آذربایجان، با قول حقوق 1500 دلار در ماه برای حفاظت از چاه های نفت!  شلیک اولین موشک هانی اسرائیلی به آذربایجان ایران را شروع کرده است. آذربایجان که خود متحد و کانال متجاوزین است با چه منطقی سرزمین های اشغالی خود را می خواهد پس بگیرد؟!

دولت علیوف آذربایجان نمی تواند دابل استاندارد( دو معیاری) بازی کند. از طرفی با متجاوزین همکاری کند و از طرفی دیگر شاکی برای اشغال سر زمین های خود باشد. آذربایجان متحد باند تبه کار آمریکا، بزرگترین مصیبت آفرین جهان است. مردم ضد امپریالیست خاورمیانه بر علیه آن مقاومت شدید خواهند کرد و منزوی خواهد شد.

شلیک موشک ها توسط جنگجویان داعش به ایران در هفته های گذشته، تصادفی نبوده است. غرامت به مردمی که در ایران صدمه دیده اند باید توسط آذربایجان پرداخت شود. آذربایجان باید دست از خوش خدمتی به آمریکا-اسرائیل و ترکیه بر دارد.

 

نه بر نقشۀ آمریکایی- اسرائیلی آذربایجان بزرگ!

نه به فاشیسم گرگ های خاکستری و دیگر امراض عثمانی در ترکیه و نفوذ آن به آذربایجان ایران

نه به پان اسلامیسم از هر نوع در کل جهان

womens-power.farah-notash.com

www.farah-notash.com

Women’s Power

 

 

صلح امام حسن روحانی !

 

رئیس جمهور سپاه پاسداران طی سخنانی پیشنهاد صلح با دشمن را داد ... حسن روحانی با ذکر مثال‌هایی از پیامبر اسلام و برخی امامان نتیجه گرفت که آنها در موارد لازم اهل صلح بوده‌اند. او می‌گوید آنها تابع نظر و خواست اکثریت مردم بودند. این سخن می‌تواند زمینه‌سازی برای مذاکره با آمریکا تلقی شود... رئیس جمهور سپاه پاسداران در نشست روز چهارشنبه ۲۳ مهر ماه هیئت دولت با ذکر روایت‌هایی از تصمیم‌گیری‌های پیامبر اسلام و برخی امامان شیعه، بر ضرورت فراگیری و الگوبرداری از آنها تاکید کرد.

 

 

 

دشمن از نظر آنها آمریکاست و صلح یعنی پذیرفتن نسخه جدید برجام ...

 

در تاریخ اسلام یک صلح معروف هست به نام صلح امام حسن...

 

حسن و حسین که در مقابل حاکمییت یزید ادعای سهم کرده بودند بنای مخالفت گذاشتند و یزید توانست با سیاستی سهم حسن را از حاکمییت بخرد که معروف شد به صلح امام حسن ...

 

حالا حسن روحانی هم همین مثال را زد و پیشنهاد صلح با دشمن را داد ...

 

 

 ترامپ: اگر حاکمان ایران تا پس از انتخابات صبر کند، شرایط برای معامله سخت‌تر خواهد بود ...

 

خامنه ای در واکنش به روحانی: صلح در شأن ملت ایران نیست... یعنی صلح اگر نتیجه اش رفتن ما باشد ، بد است .

 

اینکه چرا این حسن شرایط را با آن حسن 1400 سال پیش مقایسه کرده ؟ بماند !

 

اما در قرن 21 دشمنی معنا ندارد ، توافق یا به قول خودشان صلح اجتناب ناپذیر است .

 

 

 

وقتی حسن سپاه پاسداران صحبت ازصلح حسن 1400 سال پیش میکند یعنی یک جنگی هست و رسمییت دارد . ولی در عالم واقع جنگی در کار نیست این حرکات غربی هم شباهتی به جنگ ندارد .

 

 

 

الان شما مثالی جنگی واقعی بیاورید تا برای صلح نسخه ایی پیدا شود . این چه جنگی است که دشمن یا طرف مقابل یعنی خود آمریکا ، مخارج جنگ را میدهد ؟ جنگ اگرجدی باشد ساکنان کاخ سفید بگوزند حاکمان مسلمان در ایران را باد میبرد ...

 

 

 

این دیزاینی که به نام جنگ برای مخاطب عرضه میکنند ، یک شکلش سریال گاندو برای بسیجی در داخل ایران و شکل دیگرش سریال تهران برای مخاطب خارج از ایران در نشان دادن قدرت دشمن از نظر غربی ها و اشکال دیگری موشک توی سر ارتش آمریکا توسط سپاه ، دود شدن سردار سلیمانی توسط ارتش آمریکا...

 

 

 

نه اسکول خان جنگی در کار نیست که شماها دنبال صلح باشید . قرن 21 فقط قرن رقابتهاست . توافق نهایی با غرب البته یک باید است . یک انتخاب نیست . اینکه غربی ها عجله ایی ندارند ، ربطی به واقعییتها ندارد .

 

 

 

نهایتا اینکه حتی به شکلی فرضی صلح امام حسن را با شرایط امروز اگر مقایسه کنیم ، مقام ولایت فقیه بهتراست فراموش نکند یزید چه چوبی به کون حسین کرد ؟

 

 

 

16.10.2020
 
 
www.tipf.info


در حاشیه انتخابات آمریکا

در حاشیه انتخابات آمریکا

کمتر از سه هفته به برگزاری انتخابات در آمریکا مانده است. این انتخابات نیز همچون دفعات قبلی، رنگ و بوی دوره خودش را دارد. در انتخاباتهای امریکا سنتا مسائلی چون نقش آمریکا بمثابه یک قدرت امپریالیستی در جهان، موقعیت اقتصادی آن و دخالت های نظامی اش، چه در دوره جنگ خلیج، چه جنگ در افعانستان، سوریه، و ... نقش بازی کرده است. در انتخابات چهار سال پیش، بی اعتمادی به سیاستمداران و میدیای رسمی و نارضایتی عمومی از ساختار سیاسی و اجتماعی حاکم، نقش تعیین کننده ای  پیدا کرد. در غیاب یک نیروی چپ و سوسیالیست، راست با پرچم ساختار شکنانه خود، برخلاف انتظار و پیشبینی ها و آمارها و ...، ترامپ را به کاخ سفید رساند.

اینبار اما، عاملی که این انتخابات را از دیگر دوره ها متفاوت کرده است، نه آن تصویر بین المللی از امریکا، نه دخالت های نظامی آمریکا، و نه آن تصویر ساختار شکنانه ای که نیروهای ناسیونالیست و راست جامعه را در یک صف به جلو رانده بود، بلکه واقعیتی پایه ای تر در سراسر جامعه آمریکا تعیین کننده شده است. اینبار با بحران کرونا، که تناقضات جامعه سرمایه داری با سلامت و زندگی مردم را روشن و بی پرده در مقابل کل جامعه بشری قرار داده است، بی اعتباری کل هیئت حاکمه در آمریکا، با دستگاه پلیسی و قضایی و اجرایی آن، در سطحی اجتماعی مطرح شده است.

مردم امریکا پس از چهارسال حکومت حزب جمهوریخواه، هم در کاخ سفید و هم در مجلس سنا، پس از عر و تیزهای ترامپ  در مورد "آمریکا اول"، با یک اپیدمی، از پای در آمدند. اپیدمی که طی چند ماه بیش از ۲۰۰ هزار نفر را کشته و چندین برابر آن را با خطر مرگ روبرو کرده است. علاوه بر این طی این مدت مبارزه علیه تبعیض و بی حقوقی های اجتماعی، کل این جامعه را در بر گرفت و آخرین بقایای تصویر "مهد دمکراسی" و "سرزمین فرصت های طلایی" را در مقابل چشم مردم امریکا و جهانیان در هم شکست.

بر خلاف تصویرهای جنجالی میدیای رسمی از انتخابات امسال، کمتر کسی ادعا میکند که گویا مردم برای تصمیم گیری در مورد کاندیدهای ریاست جمهوری، هنوز منتظر مناظره های تلویزیونی و یا میتینگ های انتخاباتی هستند. امروز دیگر مسئله روز نه جلب حمایت رای دهندگان، که تصمیم خود را گرفته اند، بلکه مسئله نفس حضور مردم در انتخابات و ناروشنی میزان شرکت در انتخابات است. هر دو حزب دمکرات و جمهوریخواه، تمام تلاش خود را می کنند مشکلات و اعتراضات در سراسر آمریکا را به نحوی ناشی از سیاست های رقیب انتخاباتی نشان دهند و به این ترتیب هیئت حاکمه و بنیادهای حکومت را از هرگونه تعرضی مصون نگه دارند. تمام جار و جنجال میدیایی، تلاشی برای پرده ساتر انداختن بر همین واقعیت است.

از نظر بورژوازی آمریکا مسئله و سوال اصلی این است که کدامیک از دو کاندید کاخ سفید، این راه را میسرتر میکند. اینکه کدامیک از دو کاندید شانس مضون نگاه داشتن بنیادهای سیستم موجود از تعرض مردم ناراضی را خواهد داشت، مسئله محوری بورژوازی امریکا است.

آنچه در این انتخابات مطرح است، همان سوالی است که امروز در مقابل کل دولت های بورژوازی در سراسر دنیا قرار دارد و آن اینکه در "انتخاب" میان "اقتصاد" و "ایمنی" مردم، چه توازنی را می توان برقرار کرد. از نظر بورژوازی در آمریکا سوال مقابل این انتخابات این است که آیا میتوان سیاست سرپا نگه داشتن اقتصاد، و "عدم پذیرش" خطر این اپیدمی، سیاست تا امروز ترامپ، را به بهای قربانی شدن وسیع مردم، ادامه داد و یا مانند بورژوازی اروپا باید عقب نشینی کرد و همان سیاست را با درجه ای تخفیف، هر چند موقت، توسط بایدن، پیش برد.

از طرف دیگر، برای مردم آمریکا، برای طبقه کارگر و بخش وسیعی از جامعه که حاکمیت هر دو حزب را تجربه کرده اند، برای مردمی که خواهان پایان یافتن تبعیض و نابرابری های وسیع در کل جامعه هستند، این انتخابات نه برای پیروزی حزب دمکرات و بایدن، بلکه برای نه گفتن به ترامپ و سیاست های جاری در آمریکا اهمیت دارد. علت اصلی عدم شرکت بسیاری در این انتخابات، نه عدم درک و یا بی اهمیتی دخالت در سرنوشت قدرت سیاسی، بلکه شناخت عمومی جامعه از ناتوانی بایدن و حزب دمکرات در ارائه پاسخی در خور به ایجاد توازن میان "اقتصاد" و "ایمنی مردم" است. برای مردم امریکا امروز برخورد به بحران کرونا، از سلامت و ایمنی شان تا زندگی و معشیت شان، مهمترین مسئله این انتخابات است. به همین دلیل "پیروزی" های ترامپ در جنگ اقتصادی با چین یا "قدرتنمایی" امریکا در خاورمیانه کمترین تاثیری در ذهنیت و انتخاب مردم امریکا ندارد.

انتخابات امریکا، مستقل از نتیجه آن، مسئله اصلی مردم امریکا را حل نمیکند. بحران درونی امریکا نه تنها با این انتخابات به پایان نمی رسد، بلکه دور جدید و حادتری از همین تخاصم را بدنبال خواهد داشت. تا همین جا اعتراضات مردم در آمریکا این میدان ساختگی بورژوازی، میدان رقابت میان دو حزب، برای محدود کردن مبارزه در جریان مردم را به چالش کشیده است.

بحران کرونا در کنار معضلات اجتماعی و معیشتی دیگر، در کنار فقر و تبعیض و نژادپرستی قانونی و ساختاری، مسائل بنیادی تری را در مقابل طبقه کارگر و مردم امریکا قرار داده است. آینده امریکا، مستقل از اینکه کدامیک از دو کاندید به کاخ سفید راه پیدا کنند، دوره ای متفاوت، دوره اعتراضات گسترده تر خواهد بود. امریکا پس از انتخابات شاهد عمیق تر شدن شکافها و جدالهای واقعی تری خواهد بود.  

۱۵ اکتبر ۲۰۲۰

 

افول "قهرمانان وقاحت"!

لاپوشانی معضلات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و هیاهو حول "قدرت دولت" در تقابل با بحرانهای سیاسی-اقتصادی و اجتماعی، تبلیغات دروغین حول "بهبود وضعیت معیشت مردم" و زیر فرش کردن آمار واقعی فقر و فلاکت در جامعه و در عوض پز دادن با ارقام بیربط به زندگی میلیونها انسان، مانند "رشد اقتصادی"، "رشد تولید ناخالص ملی" و ... مشخصه همه دول بورژوایی "متمدن" و غیر متمدن است.

مسابقه شارلاتانیسم و وقاحت میان این "نمایندگان اکثریت"، این "دمکراتهای" عصر بربریت مدرن، مشمئز کننده است. مسابقه ای که تماشاچیان آن اولین قربانیان آن اند. در میان این "پیشقراولان" مبارزه علیه فقر، که علیرغم اعتراض میلیونی مردم به فقر و فلاکت و استبداد و توحش حاکم بر جهان، حمله به معیشت اکثریت مردم، تعرض به دستاوردهای طبقه کارگر، جنگ، نابرابری، تبعیض و کشتار و ... را سازمان میدهند، جمهوری اسلامی بی شک مقاوم اول را دارد و افتخار "قهرمانی" را نصیب خود کرده است.

"قهرمانان وقاحت" در ایران، که چهل سال حاکمیتشان جز فقر، فلاکت، تبعیض و تباهی ارمغانی برای مردم نداشته است، هنوز "موفقیت ها" و "پیشروی"های خود را به رخ میکشند و "امیدها" و "افقهای روشن"، تحت حاکمیت خود، را در مقابل مردم به تنگ آمده از فلاکت قرار داده و وعده "بهبود و گشایش" میدهند.

رژیمی که در بحرانی ترین و متزلزل ترین دوره حیات سیاسی خود به سر می برد و نمایندگان و سخنگویان آن مرتبا نزدیک شدن پایان حیات حکومت خود را به هم هشدار میدهند، حکومتی که بی مسئولیتی خود در قبال سعادت، سلامت و زندگی شهروندان این جامعه را در دوره های بحرانی از سیل و زلزله گرفته تا بحران کرونا نشان داده است، رژیمی که مقابله با مردم معترض و خیزشهای بعدی، مهمترین مشغله اش است، از "قدرت" و "اقتدار ملی" خود میگوید.

روحانی، رئیس جمهوری که ظاهرا جز حرف مفت زدن مسئولیت و وظیفه ای برایش باقی نمانده، از سال ۹۸ بعنوان سال "افتخارات ملی" نام میبرد. آقای روحانی فراموش میکند سال ۹۸ سال اعتراضات گسترده و توده ای علیه جمهوری اسلامی بود. فراموش میکند سال ۹۸ سال نه مردم به مضحکه انتخابات مجلس اسلامی شان بود، فراموش میکند سال ۹۸، سال تو دهنی خوردن ایشان و دولت و قوه قضائیه و مجلس شان از طرف کارگران هفت تپه بود. فراموش میکنند سال ۹۸ سال سیل و ویرانی، سال دست روی دست گذاشتن حاکمان و سال تلاش مشترک انسانی مردمی بود که برای نجات جان همنوعان خود از هیچ فداکاری دریغ نکردند. سال ۹۸ سال جدال برای سعادت، برابری و آزادی و برای خلاصی از جمهوری اسلامی  بود. تنها "افتخار" آقای روحانی و گله روسای جمهوری اسلامی علاوه بر تعرض روزانه به معیشت و رفاه اکثریت محروم، رها کردن زندگی انسانها بدست "بلایای طبیعی" از سیل تا کرونا بود.

خامنه ای، فرمانده معظم شارلاتان ها میگوید: "مشکلات اقتصادی و معیشتی مردم، به شرط تلاش شبانه‌روزی مسئولان و مدیریت قوی، جامع و خسته‌نشو و تمرکز بر تولید داخلی و چشم امید نداشتن به خارج قابل حل هستند."

بیکاری میلیونی، زندگی زیر خط فقر ۷۰ درصد از کارگران، تورم ۵۲ درصدی، گرانی، نبود حداقل امکانات پزشکی و بهداشتی، محرومیت میلیونها کودک از تحصیل رایگان، محرومیت میلیونها نفر از بیمه درمانی، بدلیل خصوصی کردن آموزش و پرورش، درمان و دارو، محرومیت میلیونها نفر از بیمه بیکاری، فساد مالی و پولشویی روسای حکومتی و اعوان و انصارشان، اعدام صدها نفر، سرکوب و شکنجه و ... نتیجه چهل سال تلاش خستگی ناپذیر و شبانه روزی "مسئولان" و "مدیران" و سران جمهوری اسلامی است.

نتیجه تلاش شبانه روزی مسئولان و سران رژیم در دوره کرونا علاوه بر مرگ دهها هزار نفر، خطر مرگ ۳۰۰ هزار نفر دیگر، افزایش روزانه ارزش دلار و نتیجه مستقیم آن گرانی سرسام آور و تورم بیشتر، بیکاری سه میلیون کارگر و "در لبه تیغ زندگی قرار گرفتن بیش از ۱۴ میلیون کارگر" در ایران است.

"در لبه تیغ زندگی کردن" واقعیت زندگی طبقه کارگر و اکثریت محروم در ایران است. نه وعده های "گشایش اقتصادی"، "اقتصاد مقاومتی"، "تمرکز بر تولید داخلی" و نه تلاش در گسترش خفقان و موج اعدامها و حتی عقب نشینی های رژیم در مقابل فشار اعتراضات کارگری و توده ای و ... توانسته اند در سیر پیشروی مردم محروم برای خلاصی از آن خللی ایجاد کند. 

طبقه کارگر و مردم محروم برای پایان دادن به "تلاش مسئولان و سران" حاکمیت، دیماه ۹۶ و آبانماه ۹۸ را آفریدند. کارگران هفت تپه در راس گردان میلیونی طبقه کارگر، برای پایان دادن به همین "زندگی در لبه تیغ" و انتخاب بین زندگی زیر خط فقر و یک زندگی انسانی پرچم "آزادی، برابری، اداره شورایی" را برافراشته اند. 

سیر رو به افول "قهرمانان وقاحت" مدتها است شروع شده است. جنبشی که برای پایان دادن به فقر و فلاکت، به زندگی زیر خط فقر بیش از نیمی از جامعه، برای رفاه همگانی راه افتاده است، امروز بیش از هر دوره ای به تناقض رژیم حاکم و بنیادهای اقتصادی و سیاسی آن با زندگی، سعادت و خوشبختی و سلامتی آگاه است. در مقابل تلاش حاکمین و مدافعان اقلیتی مولتی میلیاردر حاکم، طبقه کارگر و بخش محروم جامعه، میلیونها زن و جوان آزادیخواه، خاموش و ساکت ننشسته اند. جامعه در دل جدال چند دهه اخیر آبدیده شده است. کارگر و معلم، پرستار و بازنشسته، زن و جوان آزادیخواه، در سراسر ایران در دل یک جدال نابرابر، صفوف خود را آماده میکنند، نیروی خود را برای جدال آخر به هم میبافند و ایران را به میدان یک تعیین تکلیف نهایی تبدیل میکنند.

حرفهای مفت روحانی و نوحه خوانی حکام و قول و قرار همراه با تهدیدهای بیت رهبری و دستگاه سرکوب آنها، از عهده مردم ایران، از عهده دهها میلیون کارگر و مردم جان به لب رسیده برنخواهد آمد. این دوره، دوره عرض اندام متحد تر و سازمان یافته تر آنها، برای پایان دادن به بردگی حاکم است. این بار جامعه ایران با اتکا به تجارب تاریخی خود، با اتکا به چهار دهه جدال با حاکمیت سیاه جمهوری اسلامی، با پرچم برابری و با افق و آرمان انسانی و زیر پرچم سوسیالیستی طبقه کارگر به عنوان آلترناتیو خود به میدان خواهد آمد.

انتخاب  پرچم رادیکال و سوسیالیستی "اداره شورایی" بیان یک واقعیت عمیق و بنیادی است. این واقعیت که از نظر اکثریت مردم محروم در ایران مشکل اقتصادی و معیشتی مردم فقط راه حل سیاسی دارد. انقلاب کارگری و قدرتگیری طبقه کارگر!

۱۵ اکتبر ۲۰۲۰

چپ‌هراسی؛ چه تقلای عبثی!

چپ‌هراسی؛ چه تقلای عبثی!

سیر رویدادها در هفته‌ای كه گذشت خبر از پژواك یك هراس واحد در اردوگاه حاكمان جهان بود! از آمریكا تا انگلستان و آلمان و اسراٸیل، از زبان سران دولت‌ها و نهادهای امنیتی آنها، هراس از هژمونی چپ بر فضای سیاسی اعتراضات اخیر در جهان،  به‌گوش می‌رسید.

«حق» دارند بلرزند؛ منگ شده‌اند! بر خرمن آتش خشم نسلی كبریت زده‌اند كه قربانی كرونا و تبعیض و نژادپرستی، نابرابری و فقر، بیكاری و بی‌حقوقی است؛ به نسلی اعلام جنگ داده‌اند از تبار «آسانژ»ها كه زندگی خود را وقف دفاع از حقیقت كرده است. «حق» دارند خوف كنند؛ جسد نظام‌شان را دیده‌اند! نسل امروز به حبس و خفت در این نظام بردگی مزدی كه جنگ و خشکسالی و تغییرات زیست محیطی، میلیون‌ها نفر را بخاطرش در سراسر دنیا از حداقل امکانات زنده‌ماندن محروم کرده است، تن نمی‌دهد.

«حق» دارند مسخ شوند! تمام دستاوردهایی كه زمانی بشریت در دو قرن مبارزه در برابر سرمایه‌داری به كف آورده بود، دارند یكی پس از دیگری لگدمال و جنایی اعلامش می‌كنند؛ دفاع از امنیت، حق آزادی بیان، حق پناهندگی، حق حسابرسی و پیگرد قانونی، حق برخورداری از خدمات رایگان و بیمه‌های اجتماعی، دفاع از حقوق شهروندان مستقل از مذهب، جنسیت، نژاد و ملیت و ... و در یك كلمه دفاع از تمام این دستاوردها كه پس از دو جنگ جهانی به سرمایه‌داری تحمیل شده بود، امروز امر طبقه كارگر و سوسیالیست‌ها شده است.

 از این نقطه نظر، هر تكان اعتراضی و رادیكال محال است با چپ و سوسیالیسم تداعی نشود و مورد هجمه سران دولت‌ها و سرلشكران بورژوازی قرار نگیرد؛ از خیزش اعتراضی ضد نژادپرستی در كل جهان به بهانه قتل «جورج فلوید» تا ممنوع اعلام‌كردن حزب نٸو – فاشیست «طلوع طلایی» در یونان، ماحصل فشار و جدال زنده‌ای است كه نسل امروز در پاسداری از حقوق جهانشمول انسان، ترمز تعرض حاكمان به هر نشانی از تمدن و حقوق مدنی را كشیده است؛ این جنگ و كشمكشی است بر سر بقاء و در دفاع از امنیت و آزادی و رفاه، كه از نیویورك تا لندن و پاریس، تا برلین و آتن را به تلاویو و تهران پیوند زده است. وضعیت ایجاب می‌كند كه جوهر این بقاء و بیداری، چپ و سوسیالیستی باشد! چرا كه این بیداری، تنها شاخص مقاومت و مبارزه محرومین و محبوسین در دخمه‌سرای تحت حاكمیت راست افراطی است؛ به جهان پس از كرونا و به جنگ آشكار طبقاتی خوش آمدید! در جهانی با این شاخص و با این شرایط، چپ‌هراسی و براه انداختن وحشت‌پراكنی علیه سوسیالیسم و برابری، تف سر بالا است. عر و تیزهای ترامپ درباره سوسیالیسم و در خصوص اینكه «سوسیالیسم در حال پا گرفتن است» حكایت از گرایش عمومی جهان و جامعه آمریكا به چپ در نسل جدید دارد.

اينکه ترامپ، جانسون، نتانیاهو، پلیس آلمان و خامنه‌ای، «سوسیالیسم» را چگونه تفسير می‌كنند نه مورد ترديد است و نه نيازى به حدس و گمان دارد. مساله اساسى اينست که بورژوازى و دولت‌های آن تا چه حد خواهند توانست موجى را که تفسير راديکال و حق‌طلبانه مردم از چپ براه انداخته است در هم بشکنند. آنچه عیان است اینست كه پاسخ آرمان‌ها و نیازهای مادی این نسل را نمی‌توان با تبلیغات كركننده مك‌كارتیستی و عربده‌های نژادپرسانه «كوكلوس كلان» در غرب و یا با طراحی دوباره قتل‌عام‌های دهه ۶۰ در ایران داد. اصولا برای پیشبرد چنین سیاست‌هایی دیگر دیر شده است. سوسیالیسم و عدالت و برابری در چشمان نسل امروز تابو نیست، ضرورت است؛ فلسفه زندگی است. چپ و سوسیالیسم می‌رود كه روی پاهایی خود و خارج از بستر رسمی احزاب قانونی در عرصه سیاست بین‌المللی قدرت شود و قد علم كند؛ باید كمك كرد كه با اهرم سوسیالیسم ماركس قد علم كند.

حال نگاهی بندازیم به لیست وحشتی كه میان سران دولت‌ها در چهارگوشه جهان، پیرامون هژمونی چپ در جنبش ساختارشكنانه ضد سرمایه‌داری، می‌چرخد:

۱- روز یكشنبه گذشته در اسراٸیل، ده‌ها هزار نفر با تظاهرات‌های وسیع خود خواستار استعفای نتانیاهو شدند؛ در راس این اعتراضات یك سازمان و شبكه اجتماعی به اسم «جنبش پرچم های سیاه» قرار دارد؛ این شبكه در ۱۲۰۰ نقطه اسراٸیل فعال است و مردم را حول مطالبات رفاهی و معیشتی سازمان داده و به خیابان‌ها كشانده است؛ دامنه این اعتراضات گسترده به خیزش‌های توده‌ای برمی‌گردد كه به دنبال قتل جورج فلوید از آمریكا وزیدن گرفت و به اروپا هم رسید؛ درست زمانی كه نتانیاهو در ركاب ترامپ مشغول اجرای «معامله قرن» بر سر مسٸله فلسطین بود امواج این خیزش‌ها به اسراٸیل هم رسید، معامله آقایان را بر هم زد و پرچم «پایان دادن به آپارتاید قومی – مذهبی در حق مردم فلسطین» در وسط میدان تلاویوو به اهتزاز درآمد؛ از آن زمان تا امروز، جامعه اسراٸیل در تب اعتراضات توده‌ای پیرامون معضلات اساسی، بویژه مسٸله پایان‌دادن به تبعیض در حق فلسطینیان و به كرسی‌نشاندن مطالبات رفاهی و معیشتی به دنبال بحران بیكارسازی‌های وسیع است؛ بحرانی كه دامنه آن با شیوع كرونا چند برابر شده است. ناتنیاهو درجا اعلام كرده است كه پشت این اعتراضات، «چپ»ها ایستاده‌اند و آن را سازماندهی می‌كنند؛ درست مانند ترامپ كه در مورد خیزش‌ها پیرامون قتل «فلوید» در آمریكا گفته بود كه این كار «سوسیالیست‌ها» و «آنارشیست‌ها» است.

۲- حمله غافلگیرانه ۱۵۰۰ افسر پلیس در آلمان به مناطق مسكونی «چپ»ها در برلین شرقی طی هفته گذشته و غیرقانونی اعلام‌كردن اسكان آنها در مراكز شهر، گوشه دیگری از هراس و سدبستن بورژوازی آلمان در برابر عروج اعتراضات ساختارشكنانه توده‌ای در برلین را به نمایش گذاشت. امسال، در سالگرد فروپاشی دیوار برلین، نه فقط خبری از جشن و پایكوبی به بهانه «پایان كمونیسم» و «پیروزی دمكراسی بازار» به گوش نمی‌رسد بلكه چنان سوت و كور است كه حتی طی یك نظرسنجی عمومی كه از شهروندان به عمل آمده است، حس انزجار از «دمكراسی بازار»، بیكاری و زخم‌های عمیق تبعیض طبقاتی در هر كلمه مردم موج می‌زد. آنچه شگفت‌انگیز است، رونمایی از تندیس لنین در غرب آلمان و در ماه ژوٸن گذشته بود كه به دنبال پایین‌كشیدن مجسمه برده‌داران و سمبل‌های لیبرالیسم و دمكراسی غربی از آمریكا تا انگلستان و فرانسه و بلژیك، رخ داد.

۳- سرنوشت جولیان آسانژ در پایان یك محكمه فرمایشی در لندن كه به «محاكمه سیاسی قرن» و «قتل عام حقیقت» در پیشگاه «عدالت تحت قوانین قضایی بریتانیا» لقب گرفته است، هنوز در هاله‌ای از ابهام است؛ درست درحالیكه پرونده آسانژ چهره كریه جنایتكاران جنگی در دو جنگ افغانستان و عراق را برملا كرده و می‌رود كه اعتراض علیه محكمه‌اش ابعاد جهانی بخود بگیرد، دولت بریتانیا بدو بدو در صدد تصویب لایحه‌ای است كه تحقیق و پیگرد قانونی در مورد اعمال شكنجه و جنایات به توسط نیروهای مسلح ارتش بریتانیا در طی جنگ‌های سی‌سال گذشته را ممنوع اعلام كند!

خانم «پریتی پاتل» وزیر دست راستی كشور انگلیس نیز فرستادن پناهجویان به جزیره‌ای تحت قیمومیت دولت بریتانیا در اقیانوس اطلس را پیشنهاد كرده است و طی یك فرمان «قاطع» اعلام كرده است كه باید سد وكلای چپ و اومانیست را كه حامی حقوق پناهندگی‌اند، در هم شكست؛ به دنبال اعلام رسمی این فرمان از طرف ایشان، آقای بوریس جانسون نخست وزیر هم تایید كرده است كه «كل سیستم عدالت كیفری توسط وكلای چپ تحت فشار قرار گرفته است»؛ جالب است كه بدانیم یكماه پیش خانم «پاتال» در یك سخنرانی شبیهه همین فرمان امروزشان، عملا قلاده فالانژهای راست افراطی و چاقو بدست در پایین را علیه وكلای حامی حقوق پناهندگی باز كرد. فاشیست‌ها ماه گذشته به یك دفتر وكالت در امور پناهندگان حمله ور شده و وكلا را زیر ضرب و شتم گرفته بودند.

****

در این تردید نباید كرد كه جهان آبستن تاریخ جدید است. نمودهای این «خطر» را باید در هجمه‌ای دید كه دولت‌های بورژوایی در جهان پسا-كرونا علیه چپ و جنبش ساختارشكنانه ضدسرمایه‌داری، علیه هر جلوه‌ای از حقوق و آزادی‌های مدنی از آمریكا تا انگلستان و آلمان، تا اسراٸیل و ایران، براه انداخته‌اند؛ چه تقلای عبثی!

از گردن‌كلفت‌های جهان سرمایه‌داری در غرب تا نسخه‌های مذهبی و قومی آن در خاورمیانه، به این «درایت» رسیده‌اند كه جهان امروز، جهان سی‌سال قبل نیست؛ چپ‌هراسی و كمپین راه انداختن علیه كمونیسم، علیه ماركس و لنین و آرمان مساوت‌طلبی، نمی‌گیرد؛ آنهم در حالیكه نظام «پیروز» بازار هم‌اكنون تا خرخره در بحران اقتصادی و منجلاب ایدٸولوژیك‌اش فرو رفته است. نسخه‌های ایرانی این نظام، با سی‌سال تاخیر تازه قدم در راهی گذاشته‌اند كه نسخه‌های غربی آن، در چشم میلیون‌ها انسان در غرب منسوخ شده‌اند؛ زمانیكه در بالا، مجله اکونومیست و تایمز و بی بی سی و اشپیگل مجبور‌اند از «خطر» بازگشت مارکس و قرن لنین حرف بزنند، زمانیكه «رهبر» جهان كاپیتالیستی و ابواب‌جمعی او حتی دفاع از ابتدایی ترین حقوق مدنی را به «پا گرفتن سوسیالیسم» ترجمه میكنند، پس شك نباید كرد كه جامعه در پایین می‌جوشد و به حركت درآمده است؛ اینك این آسمان است كه به زمین خیره شده است! این تمام آن حقیقتی است که برای کارگران و زنان ستم‌دیده، جوانان بیكار، مردم له‌شده، رهبران و مدافعان واژگونی نظم موجود، مایه شعف است و در مقابل، برای خیل مدافعین نظام پوسیده سرمایه‌داری، از نسخه‌های «لیبرال» و راست افراطی در غرب تا فرم‌های بدخیم و سیاه آن در جوامع خاورمیانه مایه هراس است.

گاهی وقت‌ها، همزمانی رویدادها خیره کننده است. سه دهه از اعلام «پایان کمونیسم» و «پیروزی دمكراسی بازار» گذشته است. جهان پس از پایان جنگ سرد و «عروج خونین نظم نوین جهانی»، از برزخی مرگبار عبور كرده است؛ هجمه امروز دولت‌ها علیه بازگشت شبح سوسیالیسم و جوانه‌های جنبش ضدسرمایه‌داری، با سالگرد انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، مصادف شده است. معلوم شد كه اعلام پایان برابری و عدالت حرف مفت بود؛ عزم بزیركشیدن این جهان وارونه در یك انقلاب كارگری و كمونیستی، دور از انتظار نیست؛ دخالت طبقه کارگر و تولیدکنندگان ثروت و خدمات و به‌میدان آمدن انها، می‌تواند طغیان‌های برحق و فریادهای فروخفته امروز را به باروت قیام‌ها علیه حاكمان تبدیل کند؛ می‌تواند ریشه فقر و تبعیض و نابرابری را برای همیشه بخشكاند! بیداری در غرب آغاز شده است؛ دوران پایان جنبش‌هایی است كه بیش از یك قرن است با شعار «مبارزه صلح‌آمیز» و «گریز از خشونت» به كریدور پارلمان‌ها و رسانه‌های دولتی چشم دوخته بودند؛ زمان عروج طبقه کارگر متشکل در صنایع كلیدی جهان است. گوركنان سرمایه ناچار به این خیزش‌اند.

 جنبش ساختارشکنانه امروز در غرب، می‌رود كه به ارزش‌ها و راه‌حل‌های معتبر، به سوسیالیسم مارکس و به تاریخ واقعی خود گره بخورد و جهان را روی قاعده‌اش بنشاند؛ این امری است كه كمونیست‌ها باید به سرانجامش برسانند.سیر تحولات هر شكلی بخود بگیرد اما سوسیالیسم و برابری‌طلبی نسل امروز از هم‌اكنون مهر خود را بر آینده جهان كوبیده است. دنیا به برزخ كاپیتالیسم نقب نمی‌زند؛ جهان به زندگی در سردابه كرونا و نظام قبل از كرونا تن نمی‌دهد! آنها كه زنده‌اند در جستجوی «آغاز تاریخ» اند!

۱۵ اكتبر ۲۰۲۰

 

October 15, 2020

مطلبی درباره وضعیت زندانهای ایران در دهه ۶۰ و کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷

ماه گذشته در حمایت از آقای میر حسین موسوی و در اعتراض به گزارش سازمان عفو بین الملل در سی‌ امین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷، عده ای بیانیه ای منتشر کردند و خواستار اعاده حیثیت از آقای موسوی شدند!(۱) من جواب این اطلاعیه را داده ام و علیه امضا کنندگان آن اعلام جرم کرده ام (۲)، و در مورد نقش آقای موسوی در کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سال ۶۷ قبلا نوشته ام.(۳) اما گوش دادن به نوار صحبت‌های آقای موسوی و تلاش او برای انکار نقش خود در این جنایت علیه بشریت من را وادار کرد که این متن را بنویسم. این نوار همان احساسی‌ را در من ایجاد کرد که شنیدن نوار صحبت‌های هیئت مرگ با آقای منتظری. کتاب خاطرات آقای منتظری را در سال ۲۰۰۰ میلادی خوانده بودم و می‌‌دانستم که هیئت مرگ با اصرار صحبت از قتل و جنایت می‌‌کنند و حاضر به متوقف کردن ماشین کشتار نیستند. اما شنیدن صدای آنها و بیش از چهل دقیقه چانه زنی‌‌شان درباره کشتار انسانها و بی‌ اعتنایی‌شان به جان آدم‌ها و حق حیات که مهمترین حق انسانی‌ است، من را به شدت آشفته کرد. در این نوار سقوط انسانیت در معرض دید قرار می‌‌گیرد. به قول فریدون مشیری:

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

وای جنگل را بیابان میکنند

دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند

هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا

آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند...

در کویری سوت و کور

در میان مردمی با این مصیبت‌ها صبور

صحبت از مرگ محبت مرگ عشق

 گفتگو از مرگ انسانیت است (۴)

متن صحبت‌های آقای موسوی را هم قبلا خوانده بودم و با موضع عدم پاسخگویی و عدم مسئولیت پذیری آقای موسوی آشنا بودم، اما شنیدن صدای او در این نوار من را به اندازه شنیدن صدان هیئت مرگ متحیر و آشفته کرد. در اینجا بیش از اینکه بخواهم جواب صحبت‌های آقای موسوی را بدهم ترجیح می‌‌دهم از برادرم بیژن و خاطراتم از دهه سیاه شصت بگویم تا نسل جدید بدانند ما چه کشیدیم و چرا می‌‌گوئیم همه اعضأ سابق و فعلی رژیم جمهوری اسلامی در این جنایت علیه بشریت سهیم هستند و باید پاسخگو باشند. سیاست انکار و پاسخ‌های دیپلماتیک آقای موسوی را سالها قبل من (۵)، آقای مصداقی (۶)، و دیگران (۷)  و جدیدا سازمان عفو بین الملل  (۸) و غیره جواب داده ایم.

سالها است که بیاد برادر از دست رفته ام، بیژن بازرگان به دنبال هر خاطره کوچکی از او، هرقدر هم کم اهمیت میگردم، تا تصویر درستی از برادری که در عنفوان جوانی از دست داده ام، برای خود بکشم. بیژن ده سال از من و لاله، خواهر دوقلویم، بزرگتر بود و وقتی که ما ۶ ساله بودیم، برای تحصیل به انگلستان رفت. بیژن در سال ۵۸، برخلاف اصرارهای پدر و مادرم که در انگلستان بماند و به تحصیلاتش ادامه بدهد، برای بازسازی کشورش و کمک به انقلاب به ایران بازگشت و در کنکور شرکت کرد و رشته بهداشت صنعتی قبول شد. بعد از تعطیل دانشگاه ها بدلیل "انقلاب فرهنگی" مانند هزاران جوان دیگر خانه نشین شد. در سال ۶۱ او ۲۳ ساله و من ۱۳ ساله بودم که به زندان افتاد.

بیژن هوادارِ گروهی به نامِ "اتحادیه کمونیست‌هایِ ایران" بود. در بهمن ماه سال ۶۰ عده‌‌ای از هواداران این گروه در یک حرکتِ چریکی از جنگل‌هایِ شمال به آمل حمله کردند، با این امید که مردم به آنها خواهند پیوست. این حمله به شدت از طرف سپاه پاسداران سرکوب شد و اکثرِ کسانی‌که در این عملیات شرکت کرده بودند بقتل رسیدند. بیژن آن روزها تهران بود و در این عملیات مسلحانه شرکت نکرده بود. گویا درباره این عملیات در نشست های گروهی مذاکره شده و به رای گذاشته شده بود و اکثریت اعضا به آن رای منفی داده بودند. با این وجود عده ای که موافق چنین عملیاتی بودند تصمیم می گیرند که در هر حال این نقشه را عملی کنند. رژیم در یک حرکتِ تلافی جویانه عده یی از کادرهای اصلی‌این گروه را، حتی کسانی‌ که کوچکترین دخالتی در این حمله مسلحانه نداشتند دستگیر کرده و بعد از شکنجه، فشار و مصاحبه تلویزیونی به جوخه اعدام سپرد.

بیژن از روزی که دوستانش اعدام شدند دیگر رویِ تختخوابش نرفت و رویِ زمین می‌‌خوابید. وقتی‌که سرما می‌‌خورد حاضر نبود که به دکتر مراجعه کند و یا دوا بخورد. در لیوان آبش دیگر یخ نمی ریخت. می‌‌دانست که به زودی به سراغِ او هم خواهند آمد و می‌خواست به شرایطِ سختِ زندان عادت کرده باشد. او مطمئن بود که گناهی مرتکب نشده است و فعالیت سیاسی و دگر اندیشی را حق خود می دانست. بیژن هم مانند هزاران دیگری گول اصل ۲۳ قانون اساسی که تفتیش عقاید را منع کرده و اصل ۲۶ که احزاب را آزاد اعلام کرده خورده بود. غافل از اینکه با اعلام اسلام به عنوان دین رسمی کشور و اصل ۴ که کلیه قوانین جزایی، مالی، اقتصادی و ... باید بر اساس موازین اسلامی باشد و حدود آن را فقهای شورای نگهبان اعلام می کنند و اصل ۵ که ولایت مردم و جان و مال و ناموس آنها را به دست ولی فقیه می سپارد و اصل ۸ آن که دعوت به امر به معروف و نهی از منکر را قانونی کرده، رژیم اسلامی برای زندانی و اعدام کردن هر دگر اندیشی، هزاران وسیله به اصطلاح قانونی و شرعی در اختیار دارد.

در تیرماه سال ۶۱ وقتی بیژن به سر قراری رفت که منجر به دستگیریش شد، به مادرم گفت؛ "میروم دوستم را ببینم، و یکی دو ساعت دیگه برمیگردم. ما همه دور میز آشپزخانه نشسته بودیم و چای میخوردیم. هیچکداممان عکس العمل خاصی از خودمان نشان ندادیم. به ذهنمان هم خطور نمیکرد که این آخرین باری است که او را آزاد خواهیم دید، که این آخرین شانسی است که برای در آغوش کشیدن او داریم، که این آخرین فرصت برای بوسیدن و خداحافظی از او است. من و خواهرانم دستی تکان دادیم، بی آنکه از جای خود بلند شویم. بعدها هزاران بار این صحنه را پیش خودمان دوباره تکرار کردیم و حسرت خوردیم که چرا خداحافظی گرمتری نکردیم؟ چرا او را در آغوش نگرفتیم؟ چرا او را نبوسیدیم؟ چرا به او نگفتیم که چقدر او را دوست می داریم؟ ایکاش این آخرین وداع صورت دیگری به خود می گرفت. ایکاش وقتی که تلفن زنگ زد آن را جواب نمی دادیم. ایکاش به دوستش می گفتیم که "بیژن خانه نیست" و ایکاش ...

آن شب مادرم تا صبح بیدار بود و نگران که چرا بیژن به خانه برنگشته است؟ روزهای بعد مادرم به همه ادارات پلیس، بیمارستانها، زندانها، بهشت زهرا، پزشکی‌ قانونی و غیره  مراجعه می‌‌کرد. از صبح تا عصر در خیابان‌ها سرگردان بود و وقتی‌که به خانه برمی گشت در رختخواب می‌‌افتاد و دل‌ و دماغِ انجامِ هیچ کاری را نداشت. بعد از ۲-۳ ماه جست و جو و بیخبری یک روز مادرم دهانش کج شد و یک چشمش نیمه بسته. دکتر گفت که او سکته ناقص کرده است. مادرم در آن هنگام فقط ۴۷ سال داشت و کاملا سالم بود، اما زیر فشار نگرانی و بی خبری از فرزندش در حال خرد شدن بود. بالاخره بعد از ۴ ماه زندانِ اوین پذیرفت که بیژن در آنجا است و به مادرم گفتند که به او اجازه ملاقات خواهند داد. جمهوری اسلامی در یک حرکتِ حساب شده تا پایان گرفتنِ بازجویی های اولیه به خانواده‌ها اطلاع نمی‌‌داد که فرزندانشان دستگیر شده اند، تا آنها دیگران را در جریان نگذارند و کسی‌ازچنگال آنها درنرود. حالا اینکه در این مدتِ بی‌خبری چه بر سرِ خانواده‌ها و بخصوص پدر و مادرِ افراد دستگیر شده می‌‌آمد مهم نبود. این بیخبری روی افرادای‌ که دستگیر شده بودند هم فشارِ روحی وارد می‌‌کرد چرا که آنها هم می‌‌دانستند که خانواده‌هایِ آنها اکنون نگران آنها و وضعیتِ سلامتی‌شان هستند.

بیژن مانندِ صد‌ها تن‌دیگر دو سالِ تمام در حالتِ بلاتکلیفی در زندانِ اوین ماند. در طی تمام این سالها فقط ماهی‌ یک یا دوبار اجازه ملاقات داشت. رژیم محیط ملاقات را طوری درست کرده بود که از لحظه اول ترس و اضطراب ایجاد کند. اول کلی شما را در بیرون ساختمان معطل می کردند و بعد اسم هر زندانی را می خواندند و شناسنامه کسانی را که برای ملاقات آمده بودند جمع می کردند. دوباره معطلی بود تا سرانجام اسم کسانی را که با ملاقات آنها موافقت شده بود بخوانند. همیشه قبل از ملاقات با بازجوی زندانی چک می کردند تا مطمئن شوند که زندانی اجازه ملاقات دارد. اگر بازجو دلش می خواست که کسی را تنبیه کند و یا تحت فشار قرار دهد، از این فرصت استفاده میکرد و او را ممنوع الملاقات می کرد. خانواده هایی را که مشمول ملاقات می شدند به داخل سالنی می بردند و باز انتظار بود و انتظار. مامورین این سالن ها پاسدار های اسلحه به کمری بودند که همه ریش داشتند و قیافه های اخمو. رفتارشان با ما همیشه توهین آمیز و طلبکارانه بود. هر وقت هم فرصتی به دستشان می آمد به ما می گفتند که "فرزندان شما ضد انقلاب هستند و بخاطر آنها ما مجبور شدیم اینجا بمانیم و به جبهه نرویم، و افتخار شهادت نصیبمان نشود ." عزیزان ما را در سلول های تنگ و تاریک، با کمترین امکانات انسانی اسیر کرده بودند و تازه طلبکار هم بودند. در طول شش سال و نیمی که در زندان بود، فقط چهار بار، از پشت شیشه های دوجداره اتاق ملاقات زندان گوهردشت، او را دیدم، و صدایش را از پشت تلفنهای اتاق ملاقات شنیدم. در آن ۱۰ دقیقه ملاقات فرصتی نبود که از چیزی، جز سلام و احوال پرسی حرفی بزنی. برای این ملاقات، باید صبح زود به کرج می رفتیم، و در پارکینگ آنجا منتظر نوبت خودمان می شدیم. بعد از ساعتها معطلی، ما را به سالنی که زندانی ها، در پشت شیشه های آن  منتظر بودند می بردند. ما وقتی که زندانی خود را پیدا می کردیم، به داخل کابین می رفتیم، و گوشی تلفن را برمی داشتیم و با او صحبت می کردیم. تمام مکالمات کنترل می شد، و هر وقت که از صحبت های ما خوششان نمی آمد، تلفن را قطع می کردند. همیشه در طول ملاقات عده ای از پاسدارها در پشت زندانی ها و پشت خانواده ها قدم می زدند که حتی اشاره های ما به هم را کنترل کنند. گوش های پدرم سنگین بودند و از سمعک استفاده می کرد، در نتیجه از پشت این گوشی ها چیزی نمی شنید. در مدت شش سال و نیمی که بیژن در زندان بود، پدرم حتی از شنیدن صدای او محروم بود، فقط پشت شیشه می ایستاد و نگاهش می کرد. یکبار بیژن به شدت سرما خورده و بیمار بود، پدرم از قیافه رنجور و رنگ و روی پریده او فهمیده بود که حالش خوب نیست. پدرم دستهایش را در هم گره کرد و مشتش را بعلامت مقاومت بالا برد. پاسداری این حرکت را دید و بلافاصله گوشی تلفن را از دست بیژن کشید، و او را با مشت و لگد، در مقابل چشمان وحشت زده پدر و مادرم به پشت دیوار هل داد، و پاسدار دیگری از این طرف پدر و مادرم را به اتاق نگهبانی برد. آنجا چند ساعتی از پدرم بازجویی کردند و می خواستند بدانند که چرا دستهایش را گره کرده است. پدرم گفته بود؛ "من یک معلم هستم، کار من امید دادن است. چه اشکالی دارد که از فرزندم بخواهم که قوی باشد و از خودش مواظبت کند؟" بالاخره هم از پدرم تعهد گرفتند که دیگر با دست اشاره ای نکند. جمهوری اسلامی  حتی ملاقات  ده دقیقه ای، از پشت شیشه های دوجداره و از طریق تلفن را هم با این اذیت و آزارها به ما زهر مار می کرد.

سخت ترین قسمت ملاقات این بود که به عزیز خود چه بگویی؟ من ساعت ها فکر می کردم که به او چه بگویم و از چه صحبت کنم. دلم می خواست که به او بگویم که چقدر دلم برای او و محبت هایش تنگ شده است. او به من فوتبال بازی کردن، کشتی گرفتن و شطرنج یاد داده بود. نقاشی های درس علوم را برایم می کشید. من عاشق بوکس بودم و او به من کمک می کرد که تمرین کنم و مرا بخاطر دست سنگینم و توانایی ام در ایجاد گودی در دیوار با مشت "لادن کرگدن" صدا می کرد. در مدتی که در انگلستان بود، همیشه در روز تولد ما اسباب بازی های عالی برای ما می فرستاد. برای تولد هشت سالگی مان، برای من یک بسته بزرگ " لگو" فرستاد که با آن می شد یک شهر درست کرد، یک شهر کامل با کافه، بانک، آپارتمان، مغازه، ماشین، آدمک و برای لاله، خواهر دوقلویم، عروسکی فرستاده بود، که شیشه شیر و غذا داشت، و بعد از اینکه بهش غذا و یا آب می دادی، پوشکش را خیس می کرد. برای تولد ۹ سالگی مان برای من یک "یک ماشین بتمن" فرستاد که "موشک" پرتاب می کرد و برای لاله یک دستگاه کیک پز، که با استفاده از بخار آب داغ، و پودرهای مخصوص، میشد کیکهای کوچکی درست کرد. وقتی بیژن به ایران برگشت، برایمان یک "عروسک سخنگو" آورد. آن روزها مغازه های اسباب بازی فروشی ایران عروسک سخنگو نداشتند. این عروسک تقریبا ۹۰ سانتیمتر قد داشت، و دکمه ای روی سینه اش بود که وقتی فشار می دادی، جملاتی را به انگلیسی می گفت. آن زمانها هنوز کالاهای چینی به بازار نیامده بود، و اسباب بازی، آنهم به این پیشرفتگی، واقعا گران بود. اما بیژن، پول توجیبی های خودش را جمع می کرد، و به جای اینکه خودش در لندن خوشگذرانی کند، آن را خرج ما می کرد. هرگز ندیدم برادری اینچنین با خواهر‌هایی‌ که ده سال ازش کوچکترن وقت بگذراند، آنها را سرگرم کند و با آنها مهربان باشد. کدام برادری در بیست سالگی حال و حوصله خواهرده ساله‌اش را دارد، آن هم نه یکی‌ بلکه دو تا. بیژن همیشه ما را به کوه و سینما می برد، از فیلم "دختر کبریت فروش" در باره تقسیم کشور کره به دو قسمت تا کارتن سیندرلا که برای دیدنش ساعتها توی صف ایستادیم. با ما کشتی‌ می‌‌گرفت، و تشویق می کرد که کتاب بخوانیم. وقتی ۱۲ سالم بود، کتاب "مادر، ماکسیم گورکی" را به من داد که بخوانم. من بیست صفحه ای خواندم و حوصله ام سر رفت. کتاب را برایش پس بردم و گفتم که حوصله خواندنش را ندارم. با هیجان گفت؛ "اگر به صفحه پنجاه برسی، دیگر نمیتوانی آن را زمین بگذاری. بهت پنجاه تومان می دهم اگر پنجاه صفحه اول را بخوانی". در سال ۶۰، پنجاه تومان کلی پول بود. بستنی دو تومان بود و آبنبات یک تومان. من با خوشحالی از اینکه به سادگی می توانم پول خوبی بسازم، کتاب را گرفتم و خواندم. همانطور که او می گفت؛ بعد از صفحه پنجاه، دیگر نتوانستم کتاب را پایین بگذارم. در طول ملاقات ها، دلم می خواست به بیژن بگویم؛ تماشا کردن "پلنگ صورتی" بدون او صفایی ندارد. دلم میخواست بداند که ما، اتاق او را به همان شکلی که بود نگه داشته ایم، و بی صبرانه منتظر آزادی او هستیم. دلم می خواست بداند که خانه بدون او سوت و کور است، و کسی نیست که ساز دهنی بزنه، شعر "خر من یک دو سه چهار روز، کاه یونجه نخورده، خرمن پس چرا مرده؟" را بخواند، و یا با ما کشتی بگیرد و کله معلقمان بکند. اما تلفن را که برمی داشتم ،از فشار دیدن او در بند و اسارت، از اضطراب شنود تلفن و از وحشت دیدن آن همه پاسدار در اطرافم، لال می شدم و نمی دانستم که چه بگویم. در تمامِ ۶ سال و خرده‌ای که در زندان بود، یک بار هم به ما اجازه ملاقاتِ حضوری ندادند. من هنوز هم بعد از گذشتنِ این همه سال حسرت می‌‌خورم که قبل از مرگ نتوانسته ام  حداقل یکبار دیگر او را در آغوش بگیرم، دست او را لمس کنم و یا گونه هایش را ببوسم.

در تمام ملاقاتها بیژن خندان بود و روحیه خیلی خوبی داشت. هیچ وقت گله و شکایات نمی کرد. هر وقت که مادرم با اصرار می خواست بداند که او چه می خورد و آیا جایش راحت است یا نه، او با شوخی و خنده جواب می داد. سعی می کرد که کوچکترین حرفی که سبب نگرانی مادرم بشود نگوید. هر چه که ما در مورد کمبود جا و غذا، نبودن وسایل بهداشتی، سردی آب، و ... می دانستیم از طریق خانواده های زندانیان دیگر بود. بقدری خوب و مهربان بود که نمیخواست مادرمان را نگران کند. می دانست که کاری از دست او بر نمی آید و به همین دلیل لزومی نمی دید که به او بگوید که در زندانهای جمهوری اسلامی چه می گذرد. ما حقایق زندان های جمهوری اسلامی را از دهان دیگر خانواده ها و بعد ها از دهان کسانی که آزاد شدند و از روی کتابهایی که نوشتند فهمیدیدم.

بیژن مطمئن بود که آزاد خواهد شد. جرمِ او هواداری از "گروهک ها"، فروشِ روزنامه، پخشِ اعلامیه و کمکِ مالی بود. جالب این جا است که او فقط تا هنگامی که این گروه قانونی بود در آن فعالیت داشت. از روزی که عده‌‌ای از آنها به آمل حمله کردند، با کشتاری که رژیم از آنها کرد، دیگر گروهی باقی‌ نمانده بود. وقتی‌که او روزنامه گروه خود به نامِ "حقیقت" را در جلویِ دانشگاه می‌‌فروخت، این روزنامه جوازِ رسمی‌ داشت. وقتی‌ که او اعلامیه های اتحادیه کمونیست ها را پخش می‌‌کرد، این گروه اجازه فعالیت داشت. اما بیداد گاه‌هایِ رژیمِ جمهوری اسلامی به ریاست یک آخوند و بر طبق موازین شرعی و اسلامی، او را با چشمان بسته، بدونِ حضورِ وکیل و بدون اینکه حتی به خودِ او اجازه حرف زدن و یا دفاعِ از خود بدهند، ظرفِ چند دقیقه به ده سال زندان محکوم کردند. روزی که در ملاقات به مادرم خبرِ حکم ده سال خود را داد بسیار عصبی بود. باورش نمیشد که در ۲۳ سالگی‌‌ به جرمِ علاقه به وطن و سرنوشتِ آن دستگیر شده و بعد از دو سال بلاتکلیفی حالا باید ده سال را در زندان‌های آنها و یا به قولِ خودشان ندامتگاه بگذراند. مادرم در اعتراض به این حکم به دادستانی مراجعه کرد. بعد از مراجعت های مکرر بالاخره قاضی به او گفت که تنها راهِ کم کردنِ این حکم همکاری فرزندت با ما است. برای این رژیم جرم مهم نبود، آنها فقط در فکر در هم شکستن روحیه زندانی ها و خرد کردن غرور آنها بودند.

در تمامِ این سالها زندانی‌ها برایِ کوچکترین تسهیلاتِ انسانی‌در مضیقه بودند و با انواع فشار‌های روحی و جسمی‌دست به گریبان. غذا کم بود و کیفیت آن بسیار بد بود، آبِ حمام سرد بود، کتاب در اختیار آنها نمی‌‌گذاشتند، مدت ورزش و هواخوری بسیار کم بود، برایِ توالت رفتن مشکل داشتند ،اجازه نوشتن نامه نداشتند و وقتی‌که می‌‌نوشتند همه کنترل می‌‌شد و خط می‌‌خورد، و هزاران مشکل دیگر. این فشار‌ها جدایِ از شکنجه ها، شلاق زدن ها، بیدار نگه داشتن ها، نبودنِ جایِ خواب، توهین‌ها و کتک‌های همیشگی بود. هر سال هم یکی‌دوبار زندانی‌ها در اعتراضِ به این فشار‌ها اعتصاب می‌‌کردند و ممنوع الملاقات می‌‌شدند. مادرم به همراه خانواده ها چندین بار در اعتراض به وضعیت زندانها، نبودن امکانات، بلاتکلیفی فرزندانشان و حکم های ناعادلانه ای که به آنها داده بودند به قم رفتند تا با آقای منتظری ملاقات کنند. هر بار بین ۳ تا ۷ اتوبوس از خانواده ها به میدانی که در جلوی خانه آقای منتظری بود رفته و در آنجا منتظر شنیدن پاسخ از مسئولین می شدند. آنها هرگز نتوانستند با خود او ملاقات کنند. معمولا یکی از پسران او و یا دامادهایش بیرون آمده، کمی با خانواده ها حرف می زد و نامه های آنها را می گرفت و می رفت. خانواده ها همیشه یک نامه دسته جمعی می نوشتند و در آن بطور کلی به اتفاقاتی که در زندانها در جریان بود و وضعیت بد فرزندانشان اشاره می کردند. هرکس هم که دلش میخواست نامه ای انفرادی نوشته و در آن مشخصا به وضعیت فرزند خود اشاره می کرد. من نمیتوانم به طور قطع بگویم که این نامه ها تاثیری داشت یا نه. اما برای بیژن یا همبندی های او که ما می شناختیم کوچکترین اثری نداشت. در اواخر سال ۶۳ لاجوردی از ریاست زندانها و دادگاه های انقلاب کنار گذاشته شد و گروهی که بعد ها به "گروه دوم خردادی ها" معروف شد، قدرت را به دست گرفت. این گروه تغییراتی ایجاد کردند و جو کمی بهتر شد. اما تنها بعد از گذشت چند ماه، دوباره این گروه نیز همان شیوه های پیشین، سرکوبها، فشارها، اذیت و آزارها را در دستور کار خود قرار دادند و با راه اندازی کشتار سال ۶۷ ، مفهوم جدیدی به نسل کشی وجنایت علیه بشریت دادند.

در طولِ این سالها مادرم همیشه یک هفته قبل و یک هفته بعد از ملاقات با بیژن، به شدت افسرده و گوشه گیر بود. حوصله هیچ کاری را نداشت. او همیشه غصه دار بود که در زندان به بیژن میوه نمی دهند، کیفیت غذای او بد است، جای خوابش راحت نیست، کتابهای خوب ندارد، در زمستان سردش است، در تابستان گرمش است، رطوبت سلول او زیاد است و استخوان دردش عود کرده است، دندانش درد می کند و ... ناراحتی و افسردگی مادرم رویِ روحیه من و خواهرانم هم اثر می گذاشت. ما هم از امکاناتی که داشتیم احساس خجالت می کردیم و از اینکه او در فشار بود رنج می بردیم. دلمان می خواست که او هم می توانست میوه های خوب بخورد، غذای کافی و جای راحت داشته باشد، به پزشک و دارو دسترسی داشته باشد، بتواند ورزش کند و از هوای آزاد استفاده کند. از اینکه کوچکترین کاری برای بهتر کردن وضعیت او از دستمان بر نمی آمد، درعذاب بودیم. اسارت بیژن خواب و آرام را از ما گرفته بود. نمی دانستیم با این اندوه چه کنیم و درد خود را چگونه تسکین دهیم.

در تیر ماه سال ۶۷ ناگهان ملاقات‌های زندانیان را قطع کردند، و گفتند که مشغولِ تعمیرِ سالن‌هایِ ملاقات هستند. چند هفته‌ای گذشت و زمزمه اعدام زندانیانِ مجاهد بلند شد. از اواسطِ شهریورماه، هر روز به چند خانواده خبر اعدامِ فرزندانشان را می‌‌دادند. غلغله عجیبی‌ بود. کسانی‌ که خبرِ مرگِ فرزندشان را دریافت نکرده بودند، هر روز به زندان مراجعه کرده و خواهانِ شنیدن خبری از عزیزانِ خود بودند، اما کسی پاسخگو نبود و می گفتند؛ "بروید خانه با شما تماس می‌‌گیریم." بعد‌ها فهمیدیم که بعد از کشتارِ زندانیانِ مجاهد در مرداد ماه، از پنجم تا هفتمِ شهریور ماه، زندانیانِ مارکسیست را هم به دار کشیده، و اجسادِ آنها را در گور‌هایِ دسته جمعی‌ دفن کرده اند. پدر و مادرم شروع کردند به رفتن به مجالس ختمِ دوستانِ برادرم که کشته شده بودند. مسئولینِ رژیم گفته بودند که اجازه برگزاری مراسم ندارید، اما خانواده‌ها، بی‌ اعتنا به آنها، برایِ عزیزانِ  خود در خانه‌هایشان، مجالسی برگزار می‌‌کردند.

روزِ  ۱۴ آذر با مادرم به اوین می‌‌رویم. من در بیرون می‌‌مانم و مادرم به داخل می‌‌رود. مردی بیرون می آید و در حالی که صورتش از اشک خیس است به زنی که در کنار من است می گوید "این یکی را هم اعدام کردند". زن شروع می کند به داد زدن و گریه کردن و در میان هق هق گریه می گوید "این یکی هم، این یکی را هم کشتید؟" پسرانش هوادار سازمان مجاهدین بوده اند. در شهریور ماه خبر اعدام پسر دیگرش را به او داده بودند و امروز این یکی را. من با دلسوزی به آنها نگاه می کنم و دلم می خواهد چیزی بگویم که آنها را آرام کند. اما هر چه فکر می کنم چیزی به ذهنم نمی رسد. به پدر و مادری که داغ فرزند دارند چه می شود گفت؟ بعد از حدود یک ساعت مادرم بر‌می گردد. رنگ بر چهره ندارد. می‌‌گوید "تمام شد. اعدامش کرده اند". باورم نمی‌شود. میگویم "مطمئنی، خودشان بهت گفتند؟" میگوید "نه گفتند که برو و بگو پدرش فردا بیاید. من گفتم پدرش چرا؟ اعدامش کرده اید؟ به من بگویید. گفتند بهت گفتیم برو و بگو که پدرش بیاید." رژیم حسابِ همه چیز را کرده بود. از ترسِ گریه زاری مادر‌ها و سر و صدایی که ایجاد می‌‌شد، حاضر به پاسخگویی به مادرها نبودند. نمیدانم چطوری خودمان را از جلویِ اوین به خانه رساندیم. مادرم شروع کرد به تلفن زدن به افرادِ فامیل که در این چند ماه نگرانِ وضعیتِ سلامتی‌بیژن بودند و به همه گفت که او اعدام شده است. بزودی خانه ما پر شد از افرادِ فامیل و آشنایان. زنان فامیل سرپرستی آشپزخانه و پذیرایی از میهمانان را به گردن گرفتند. مادرم بقیه روز را همان جا روبروی در نشست، نه گریه می‌کرد، و نه فریاد می‌‌کشید. من دلم می‌خواست که فریاد بکشم و زار زار گریه کنم. اما از مادرم خجالت می‌‌کشیدم، می‌‌دانستم که غمِ او از من بسیار بیشتر است. بیژن برادرِ من بود اما جگر گوشه او بود، پاره تن او بود. اگر مادرم گریه نمی‌‌کرد من هم نباید ضجه می‌‌زدم. نمی خواستم با گریه های خود غم و غصه او را بیشتر کنم. مادرم تا شب آرام بود اما از شب تا صبح دراز کشیده بود و ناله می‌‌کرد. از صدایِ ناله‌ها و مویه‌هایِ او تمامِ کسانی‌که آن شب در خانه ما مانده بودند، خوابشان نبرد. اما صبح دوباره مادرم آرام بود، و سرجای خود روبروی در می نشست و هر از گاهی می‌‌گفت "گریه نکنید، مرگِ قهرمان گریه ندارد، او در راهِ عقیده اش جان داد".

مادرم در طول  تقریبا شش ماه بی‌ خبری از بیژن، در مراسم ختم دهها نفر از دوستان و همبندی‌های او شرکت کرده، و خانواده های داغدار زیادی دیده بود. در رفت و آمد به این مراسم ها، او متوجه عمق فاجعه و جنایتی که اتفاق افتاده، شده بود، و هر آن انتظار شنیدن خبر اعدام فرزند خود را هم داشت. در مراسم دیگر قربانیان مادرها از او می پرسیدند؛ "از بیژن چه خبر؟" و او می گفت؛ " هنوز خبری نداریم." و آنها که خود، خبرِ کشته شدنِ فرزندانشان را گرفته بودند، می گفتند؛ "خوش بحالت. حتما بیژنِ تو زنده است که تا به امروز خبرِ کشته شدنش را به تو نداده اند." اما مادرم با نگرانی می گفت؛ "مگر می‌‌شود که محمود، محسن، مهرداد، علی‌، ناصر، فرامرز، صادق، پژمان و ... کشته شده باشند، اما بیژن هنوز زنده باشد؟" با اینکه فکر می کرد، در طول سه ماه گذشته خودش را برای شنیدن این خبر هولناک آماده کرده، حالا که این خبر را دریافت کرده بود، متوجه شده بود که هرگز نمی‌‌توان خود را برای شنیدن خبر مرگ فرزند آماده کرد. داغ از دست دادن فرزند مهری است که تا لحظه مرگ بر پیشانی او بود، و هیچ چیز مرهمی بر این زخم عمیق نشد. عمق درد و آزردگی  را می توانستی در نگاه او، و در شیارهای روی صورتش ببینی. با اینکه تودار و آرام بود، صدایی را که در درون او غوغا می کرد می توانستی بوضوح بشنوی. بالاخره هم مادرم آرزوی دانستن محل دفن بیژن و دیدن روز دادخواهی را با خود به گور برد.

بعد از ظهر روز پانزدهم آذر، پدرم به همراه تنی چند از مردهایِ فامیل به اوین رفت تا ازصحتِ خبرِ مرگِ بیژن مطمئن شود. من هرگز صحنه خروج او از خانه را فراموش نمی‌‌کنم. پدرم آن روز‌ها ۶۲ ساله بود و موهای پر پشتِ سیاهی داشت. وقتی‌ که از درِ خانه بیرون می‌‌رفت استوار و محکم بود. پدرِ همیشگیم بود. هنوز باورش نمی‌‌شد که واقعاً بیژن را کشته باشند. وقتی‌که برگشت به اندازه ۲۰ سال پیر شده بود. موهایش سفید شده بودند و پشتش خمیده بود، کمرش شکسته بود. در حالی‌که ساک کوچکی به دست داشت بر زمین نشست و گفت "همه چیز تمام شد. اعدامش کرده اند. به من گفتند: پسرت در این دنیا جایی‌نداشت و در آن دنیا نیز جایی‌ نخواهد داشت. گفتم که جسدش را به من بدهید یا قبرش را نشان دهید. گفتند که پسرت کافر بود و قبر ندارد، برو برایش قرآن بخوان. اجازه گرفتنِ مراسم را هم نداری. من گفتم که از دیروز همه فامیل به خانه ما آمده اند و داریم برایش عزاداری می‌‌کنیم. آنها هم گفتند که کاری نکن که به خانه شما بیاییم و همه تون را دستگیر کنیم. تنها چیزی که از او به من دادند این ساک است." وقتی‌که حرفهای پدرم تمام شد یکباره سکوتِ خانه با صدایِ فریاد و گریه و زاری افرادِ فامیل پر شد. بالاخره همه باور کردیم که دیگر هرگز بیژن را نخواهیم دید.

هنگامی که سرانجام جو کمی آرام شد ساک را آوردیم پیش مادرم و باز کردیم. امیدوار بودیم که متنی، وصیت نامه ای چیزی پیدا کنیم و بفهمیم که در زندان بر این بچه ها چه گذشته است. نمی دانستیم که چرا یک زندانی، یک اسیری که حکم داشت، شش و سال و نیم آن را هم گذرانده بود و هیچ جرم جدیدی هم مرتکب نشده بود، یکباره باید اعدام بشود؟ در ساک، یکی دو دست لباس بود و یک حوله و یک ساعت. هیچ کدام آنها آشنا نبود و چیزهایی نبود که مادرم برای او خریده و به زندان برده بود. رژیم جمهوری اسلامی ما را از یادگاریهای او هم محروم کرده بود. بعدها فهمیدیم که همه چیز به سرعت اتفاق افتاده است. هیئت مرگ که متشکل از نیری، اشراقی، پورمحمدی، رئیسی، ناصریان، لشگری، نوری و شوشتری بود با استناد به فتوای خمینی زندانی ها را صدا کرده و فقط پرسیده بودند که آیا به اسلام اعتقاد داری؟ آیا نماز می خوانی؟ آیا جمهوری اسلامی را قبول داری؟ زندانی ها نمی دانستند که عاقبت جواب نه دادن به سوال های هیئت مرگ به دار کشیده شدن است. به همین دلیل هم نه وصیت نامه نوشته بودند و نه وسائل خود را جمع کرده بودند. هنوز هم بعد از این همه سال وقتی که یاد آن ساک و یاد آن روزها می افتم پشتم می لرزد. خیلی وحشتناک است که تنها یادگار برادرت یک ساک کوچک باشد. ساکی که وسایل درون آن متعلق به قربانی دیگری است. وقتی که برای شرکت در دادگاه مردمی ایران تریبونال به لندن رفتم، زنانی را دیدم که همسرانشان را اعدام کرده بودند و به آنها حتی یک ساک هم نداده بودند. آنها در اوج  ناراحتی و استیصال اشک می ریختند و به قضات دادگاه می گفتند؛ "به ما هیچ چیز ندادند، نه قبر، نه جسد، نه وصیت نامه و نه ساک، هیچ چیز." تازه آن وقت فهمیدم که ما از خوش شانسها بودیم، که لااقل یک ساک به دستمان رسید، هرچند که محتویات ساک متعلق به او نبود، و دوستان جان به در برده اش از این جنایت علیه بشریت، ساعت و بلوزهای او را به یادگار برای خود نگه داشته بودند.

پدرم وقتی که خبر کشته شدن بیژن را شنید و با ساکی کوچک به خانه برگشت، شعری برای بیژن سرود و در تمام مراسم بیژن آن را می خواند و تغییراتی به آن می داد. پدرم شاعر نبود و در زندگی خود فقط دوبار شعر گفت، یکبار وقتی که من دستگیر شده بودم و یکبار هم در مرگ بیژن. هربار که پدرم در مراسم های بیژن سر پا می ایستاد و کاغذی را که این شعر را بر روی آن نوشته بود، در دستهای لرزانش می گرفت و با صدای بلندی که از بغض میلرزید، آن را میخواند، قلبم مچاله میشد. هر چه که به آخر شعر نزدیکتر میشد، طنین صدای او در اتاق صلابت بیشتری می گرفت. او همه تلاش خود را می کرد که بغض را در گلویش خفه کند و بدون گریستن شعر خود را به پایان برساند. چه غم انگیز است که پدری در رثای فرزند خود شعر بگوید.

اولین باری که به گورستان دسته جمعی خاوران رفتم از دیدن آن قلبم آتش گرفت. می دانستم که به قبرستان می روم و انتظار زیادی نداشتم، اما حتی در قبرستان هم شما اثری از حیات و زیبایی می بینید. قبرستان های معمولی سنگ قبر دارند، مردم گل بر سر قبر ها گذاشته اند، افراد پراکنده اند و هر کس بر سر مزار عزیز خود جمع شده و عزاداری می کند. مقداری درخت و شیر آب هست. اثری از زندگی و رفت و آمد در آن به چشم می خورد. اما خاوران یکپارچه خاک بود و کلوخ. هیچ اثری از حیات و گل و گیاه در آن دیده نمی شد. یک تکه زمین خشک بود با میله هایی آهنین دور تا دورش، بدون هیچ گل و گیاه و درختی. تا چشم کار می کرد خاک بود و خاک. در دور دست اما، در فاصله خیلی دور، قبرستان بهایی ها بود و مثل همه قبرستان های دیگر پر بود از گل و گیاه و درخت. اما قسمت ما مثل یک بیابان برهوت بود. انگار نه انگار که صدها جوان ناکام ایرانی در زیر زمین، بر روی هم خفته اند. انگار نه انگار که هزاران نفر در عزای این عزیزان گریانند. انگار نه انگار که مردگان این قسمت، هرگز وجود خارجی داشته اند. نه سنگی، نه درختی، نه گیاهی. در گوشه ای چندین تل خاک شبیه به قبر بود که شماره داشت. گویا متعلق به "سعید سلطانپور" و تنی چند از چپی ها بود که در اوایل سال ۶۰ اعدام شده بودند. خانواده ها از گوشه و کنار شنیده بودند که رژیم شبانه با بولدوزر چاله هایی کنده و عزیزان آنها را در این گودالها به روی هم انداخته و روی آن را پوشانده است. چند نفر بطور اتفاقی این صحنه را دیده و از آن عکس گرفته بودند. سالها بعد، من این عکس ها را در خارج از کشور دیدم. عکس های هولناکی است. نیم تنه و صورت مرد جوانی از خاک بیرون مانده و دست جسد دیگری. این عکسها برای همیشه، نشانه های سبعیت و رذالت این رژیم را در خود ثبت کرده اند. خانواده ها که نمی دانستند دقیقا این گودال ها در کجا هستند و چه کسانی در آن خفته اند، به همین زمین بایر دل خوش کرده بودند. همه در مرکز آن جمع می شدند و گلهایی را که برای عزیزان خود آورده بودند بر روی زمین پخش می کردند. سعی می کردند که نزدیک به هم باشند تا درد مشترک خود را با هم تقسیم کنند. پیرتر ها بر روی خاک می نشستند و چند تکه سنگ در جلوی خود می چیدند و عکس جوان خود را بر روی خاک می گذاشتند و با او درد دل می کردند و یا اشک می ریختند. صحنه های دلخراش و ناراحت کننده ای بود. دیدن این همه پدر و مادری که فرزندان جوانشان بی دلیل به دار آویخته شده بودند و حتی دلخوشی داشتن یک قبر هم از آنها دریغ شده بود، دل هر انسانی را به درد می آورد. عزیزان ما چه کرده بودند که رژیم حتی از مرده آنها هم وحشت داشت؟ برای ما قربانیان این جنایت دیگر پاییز سرشار از زیباترین رنگها و نغمه عشق و سرود زندگی نیست. پاییز یادآور برگریزان و به خاک افتادن عزیزانمان است. پاییز سرشار از حزن و اندوه و پیام آور زمستانی سرد و یخبندان است که سالها است بر کشور ما حکمفرما است. این سرما و جمود، سالها است که هر جوانه و گل زیبایی را نابود کرده و اجازه رشد و نمو به هیچ گیاه زیبا و قشنگی را نمی دهد. در این سرما فقط گیاهان هرز رشد می کنند.

پدرم هرگز خودش را برای مرگ بیژن نبخشید. این او بود که بیژن را با کتاب خواندن آشنا نموده و او را تشویق به مطالعه کرده بود. چون خودش هوادار حزب توده بود، اول بار کتاب های مارکسیستی را او به بیژن داده، و تخم نفرت از نظام های استبدادی را او در دل بیژن کاشته بود. وقتی که بیژن به ایران برگشت، به دلیل تفاوت شدید عقیدتی که داشتند، اجازه نمی داد که بیژن دوستان خودش را به خانه بیاورد، و همیشه با او دعوا  و جنگ و جدل داشت. بیژن حزب توده را خائن و جاسوس شوروی می دانست، و پدرم "اتحادیه کمونیستها" ، گروهی را که بیژن به آن وابسته بود، مائوئیست و تربچه نقلی. بعد از مرگ بیژن، پدرم به بیماری پارکینسون دچار شد. پزشک معالج او به ما گفته بود که یکی از داروهای پارکینسون او به شدت بر روی سیستم عصبی اثر می گذارد، و عوارض جانبی بدی دارد، اما چاره ای جز خوردن این دارو نداشت. در دو سال آخر زندگی پدرم، اثرات این دارو را به عینه دیدیم. هر روز قبل از غروب آفتاب، شروع میکرد با خودش با صدای بلند صحبت کردن. حافظه و هوشیاریش کاملا سرجای خودش بود، فقط با صدای بلند فکر می کرد، و نمی توانست افکارش را پنهان کند. هر روز عصر، دو، سه ساعتی، با صدای بلند، زندگی گذشته اش را مرور می کرد، از اختلافاتش با بیژن می گفت، و از خاطره هایی که با او داشت و بعد هم به ترکی برای او اشعاری حماسی می خواند، "پسرم، قهرمانم، اسب سواری یادت دادم، اسبت را زین کردم، اسلحه به دستت دادم، به سوی مرگ فرستادمت" و آخر سر هم فریاد می کشید، سوختم، سوختم. من که از ترس شنیدن این حرفها و روبرو شدن با این صحنه، یا صبح ها به دیدنش می رفتم و یا بعد از غروب آفتاب. اگر حوالی عصر به در خانه شان می رسیدم، آنقدر در ماشین می نشستم، تا آفتاب غروب کند. تحمل، ناله ها و مویه هایش را نداشتم. مادر بیچاره ام می گفت؛ "من چه گناهی کرده ام که باید هر روز همین حرفها را بشونم؟"

کشتار تابستان سال ۶۷ یک حرکت حساب شده و برنامه ریزی شده بود. رژیم اسلامی با کسانی که آنها را "سر موضعی " می شناخت بسیار بی رحم بود. مسٔولین رژیم فکر می کردند که هر کس که به زندان می آید باید توبه کند و به اسلام روی بیاورد و از مواضع قبلی خود و اعتقاداتش دست بکشد و اگر این کار را نکند عناد ورزیده و دشمن خداوند است. جمهوری اسلامی عده زیادی از زندانیانی را که حکم زندانی آنها به پایان رسیده بود آزاد نکرده و آنها را در بند جداگانه ای نگهداری می کرد. این افراد به "ملی کش های" زندان معروف بودند. جرم آنها این بود که با وجود تمام شدن مدت حکمشان و ماندن در زندان برای سه، پنج، و یا حتی هفت سال اضافه بر حکمی که داشتند، حاضر نشده بودند که انزجار نامه امضا کنند و یا مصاحبه کنند. متن انزجار نامه به گونه ای تهیه شده بود که با امضای آن شما اول مجرم بودن خود را می پذیرفتید و بعد تعهد می کردید که دیگر هیچ جرمی انجام ندهید. زندانی ها به این متن اعتراض داشتند و می گفتند که هوادر گروهی بودن و یا اندیشه متفاوت از رژیم اسلامی داشتن جرم نیست و حاضر نیستند به دلیل دگر اندیشی ابراز تاسف و انزجار کنند. از بند ملی کش ها تقریبا همه بدون استثنا اعدام شدند.

مگر می شود، یک اسیر، یک زندانی را، که از دادگاه های همین رژیم، بدون داشتن وکیل و یا حق دفاع از خود، حکم ناعادلانه ده سال زندان گرفته و شش سال و نیم از آن را هم گذرانده است، بیکباره به دار کشید، و نه جسد او را به خانواده اش داد، نه قبر او را و نه حتی وصیت نامه اش را؟ بیژن چه کرده بود که بعد از جان کندن بالای دار، جسد نیمه جانش را، با بولدوزر، همراه با صدها نفر دیگر در داخل کانالها ریختند؟ آیا آقای موسوی و مشاورانش هرگز به "گلزار خاوران" که یکی از ده ها گورستان دسته جمعی قربانیان این رژیم است، رفته اند؟ آیا مادران و پدران مچاله شده را دیده اند؟ همسرانی که شریک زندگی خود را از دست داده اند، چطور؟ کودکان یتیمی که میان خاکها بازی می کردند و درک درستی از اعدام شدن پدر، و یا مادرشان نداشتند، را چطور؟ هنوز بعد از ۳۲ سال، بزرگترین غم پدرها و مادرهای داغدیده این است که از محل دفن عزیزان خود خبر ندارند. احساس می کنند که حتی حق داشتن یک قبر نیز از جگرگوشه های آنها سلب شده است. آیا نظامی که حتی، از گور مخالفین خود وحشت دارد، لیاقت حمایت شما را دارد؟

بیژن چه کرده بود که مستحق جان کندن بر بالای طناب دار باشد؟ آیا بیژن، جز آرزوی سربلندی و آزادی ایران را داشتن، جز عقیده ای مخالف عقاید رژیم در قدرت داشتن، چه کرده بود، که سزاوار چوبه دار باشد؟ من فکر می کنم، کسانی‌ که از این رژیم حمایت کرده و می کنند، باید  برای جنایت های این رژیم، به من، امثال من و تمامی‌ افراد جامعه پاسخگو باشند. ما باید بدانیم چه عواملی، چه دلایلی و چه تصمیماتی، منجر به این "جنایت علیه بشریت" شد، تا جلوی اتفاقات این چنینی در آینده را بگیریم، تا نسلی دیگر، آنچه را که ما تجربه کردیم، دوباره تجربه نکند. شما نمی توانید در جنایت سهیم باشید و یا نظاره گر آن باشید و کوچکترین حرکتی برای جلوگیری از آن نکنید، بعد هم از همه امکانات خود برای مسکوت گذاشتن آن استفاده کنید، و تازه جر و بحث کنید و بگویید که "ببخش، اما فراموش نکن". هر کس که خواهان بخشیده شدن است، باید از درون تاریکی بیرون آمده و حقایق را بگوید. هر کس که کوچکترین اطلاعی از نحوه اجرای این جنایت، دلایل آن، اسامی کسانی که در این تصمیم گیری مشارکت داشتند، و یا هر خاطره و اطلاعاتی که دارد، باید حقایق را بگوید. تنها حقیقت است که می تواند مرهمی بر دردهای ما، بازماندگان این جنایت هولناک باشد. تنها حقیقت است که آیندگان را از خطر جنایت های این چنینی در امان نگه میدارد. تنها حقیقت است که چراغی به سوی آینده خواهد بود. چشمانی که توانایی دیدن جنایات انجام شده را ندارد، و کسانی که بعد از ۴۲ سال خشونت و زیر پا گذاشته شدن حقوق اولیه همه مردم ایران هنوز "خودی و غیر خودی" می کنند، به احتمال زیاد در آینده نیز در مقابل جنایات این چنینی ساکت مانده و با بستن چشمان خود بر روی آنها، به نوعی سبب تایید و تشویق این جنایت های غیر انسانی شده و یا خود دوباره به این کشتارها دست خواهند زد. خطر توجیه کردن جنایات انجام شده تحت عناوین "کشور در حال جنگ بود، مجاهدین به مرزها حمله کرده بودند، آقای فلانی زیادی خشونت می کرد و ..." این است که به مردم اینگونه تفهیم می شود که این جنایت ها در آن مقطع زمانی اجتناب ناپذیر بوده و پیگرد قانونی ندارد. با این مغلطه ها شما دست همه را برای هرگونه سرکوب و جنایت باز می گذارید و اجازه تکرار این جنایت ها را تحت شرایط مشابه می دهید. وقتی که شعار شما این باشد که "هدف، وسیله را توجیه میکند" و "باید دید مصلحت نظام چی است" به هر بی اخلاقی ای تن خواهید داد و کشور را به سمت پرتگاه سوق می دهید.

تنها حقیقت است که می تواند مرهمی بر دردهای ما، بازماندگان این جنایت  هولناک باشد. تنها حقیقت است که آیندگان را، از خطر جنایت های این چنینی در امان نگه میدارد. تنها حقیقت است که چراغی به سوی آینده خواهد بود. من نمی خواهم کشورم دیگر هیچ زندانی سیاسی ای داشته باشد. زندان محل نگهداری مجرمین است نه دگر اندیشان. من نمیخواهم دیگر هیچ مادری در عزای فرزند خود سیاه پوش شود، هیچ پدری خبر اعدام فرزند خود را دریافت کند، هیچ خواهر و برادری داغ کشته شدن خواهر و برادر خود را تا ابد تحمل کند. شما وقتی که یک انسان را می کشید، زندگی ده ها تن دیگر را هم زیر و رو می کنید.  ۳۲ سال از به دار کشیده شدن بیژن می گذرد، و من هنوز به نبودنش عادت نکرده ام. اندوه از دست دادن عزیزانمان هرگز ما را رها نمی کند. تلخی بی پایان مرگ زودرس و نا حق آنها تا ابد با ماست.  خلاء نبود آنها در زندگی ما، با هیچ چیز پر نمی شود. تلاش ما بازماندگان و قربانیان این جنایت این است که از ظلمی که بر ما رفته پرده برداریم، و عاملین این جنایات را رسوا کنیم، تا بار دیگر با نامی دیگر و ترفندی جدید، آزادی، عشق و دگر اندیشی را به قربانگاه نبرند. بقول نلسون ماندلا "ما کینه ای به کسی نداریم، چون اهداف والایی داریم"، که اگر کینه بورزیم، باز هم در اسارت احکام قصاص شما خواهیم بود. ما از کینه گذشته ایم، ما داد می خواهیم، داد.

 

لادن بازرگان

Lawdanbazargan@gmail.com

October 8, 2020

 

پانویس:

(۱) بیانیه‌ جمعی از فعالان مدنی و سیاسی ایرانی در اعتراض به تحریف حقیقت توسط سازمان عفو بین‌الملل https://www.zeitoons.com/80232

(۲) جوابی‌ به بیانیه جمعی‌ از فعالان مدنی و سیاسی ایرانی‌ در اعتراض به تحریف حقیقت توسط عفو بین الملل – لادن بازرگان https://www.akhbar-rooz.com/%d8%ac%d9%88%d8%a7%d8%a8%db%8c%e2%80%8c-%d8%a8%d9%87-%d8%a8%d9%8a%d8%a7%d9%86%db%8c%d9%87-%d8%ac%d9%85%d8%b9%db%8c%e2%80%8c-%d8%a7%d8%b2-%d9%81%d8%b9%d8%a7%d9%84%d8%a7%d9%86-%d9%85%d8%af%d9%86%db%8c/

(۳) نقش موسوی در کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷- لادن بازرگان https://www.akhbar-rooz.com/%d9%86%d9%82%d8%b4-%d9%85%d9%88%d8%b3%d9%88%db%8c-%d8%af%d8%b1-%da%a9%d8%b4%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d8%b2%d9%86%d8%af%d8%a7%d9%86%db%8c%d8%a7%d9%86-%d8%b3%db%8c%d8%a7%d8%b3%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%b3%d8%a7/

(۴) فریدون مشیری: صحبت از پژمردن يک برگ نيست http://omghe-honar.blogfa.com/post/16

 (۵) آیا می توان کشتار سال ۶۷ را بخشید و یا فراموش کرد؟- لادن بازرگان http://asre-nou.net/php/view_print_version.php?objnr=17024

(۶) با آب هفت دریا نیز ننگ کشتار ۶۷ را نمی‌توان شست - ایرج مصداقیhttps://www.tribunezamaneh.com/archives/170956

(۷) باز هم ۶۷، باز هم موسوی، باز هم اصلاح طلبان – سیامک صبوری https://www.akhbar-rooz.com/%D8%A8%D8%A7%D8%B2-%D9%87%D9%85-67%D8%8C-%D8%A8%D8%A7%D8%B2-%D9%87%D9%85-%D9%85%D9%88%D8%B3%D9%88%DB%8C%D8%8C-%D8%A8%D8%A7%D8%B2-%D9%87%D9%85-%D8%A7%D8%B5%D9%84%D8%A7%D8%AD-%D8%B7%D9%84%D8%A8%D8%A7/

«مسئولیت­ های یک کشتار»؛ در باب نامه­ ی اخیر جمعی از کنشگران مدنی https://www.akhbar-rooz.com/%D9%85%D8%B3%D8%A6%D9%88%D9%84%DB%8C%D8%AA-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%DB%8C%DA%A9-%DA%A9%D8%B4%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D8%9B-%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%D8%A7%D8%A8-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%DB%8C/

(۸) پرسش و پاسخ پیرامون نقش نخست وزیر سابق ایران در کارزار انکار و تحریف حقایق کشتار۶۷ – بیانیه عمومی عفو بین الملل https://www.akhbar-rooz.com/%D9%BE%D8%B1%D8%B3%D8%B4-%D9%88-%D9%BE%D8%A7%D8%B3%D8%AE-%D9%BE%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%85%D9%88%D9%86-%D9%86%D9%82%D8%B4-%D9%86%D8%AE%D8%B3%D8%AA-%D9%88%D8%B2%DB%8C%D8%B1-%D8%B3%D8%A7%D8%A8%D9%82-%D8%A7/

 

 

 

 

در مورد شجريان

اکنون که حدود یک هفته ازخاک سپاری محمدرضا  

 شجریان میگذرد و طب حماسه سرایی ها در مورد وی فروکش کرده است ، شاید مناسب باشد نگاهی کوتاهی به برخی از ادعاهای مطرحه شده در مورد وی بیندازیم ، درهفته گذشته مرگ محمدرضاشجریان موجب گشت که چه درداخل وچه درخارج ایران برسر آثارو جایگاه هنری و ادبی و حتی سیاسی وی صحبتهای فراوانی انجام گردد . من دراین نوشته بنا ندارم که به جنبه هنری شجریان بپردازم ,که به باورمن انتخاب نوع موسقی و ترانه یک امری کاملا شخصی ست و بحث در مورد تکنیک و سطح و ارزش هنری یک اثرامری تخصصی؛ در اینجا وارد هیچکدام از این دو حوزه نمی شوم .آنچه مورد توجه من است براساس این فرض است که هنر یک مقوله تجریدی نیست و هنرمند در خلاءزندگی نمیکند ,در کل تاریخ هنرمندان در دو سوی مصاف جامعه ایستاده اند یا عافیت طلب بوده ودرخدمت نظام حاکم بوده اند که البته به مال ومکنت و زندگی بی دغده رسیده اند و یا کنارمردم و همراه بوده اند که چه بسا با جانشان تاوان داده اند.
شجریان بر خلاف ادعای خود که سیاسی نبود اتفاقا کاملا با سیاست زندگی کرد , بعد از روی کار آمدن جمهوری اسلامی با اعلام انزجار ازچپها و خواندن ربنا و تشکیل گروه چاووش و آلبوم هایی به این نام همراه شهرام ناظری وسپس به عنوان عضو شورای عالی موسقی و ریاست این شورا ,صدای تمام خوانندگان هم نسل خودش را خفه کرد وکسانی چون گلپایگانی و ایرج را خانه نشین کرد ,تکلیف موسقی پاپ گوگوش و داریوش وفرهاد و فریدون فروغی هم که روشن بود پس صدای یگانه صدا وسیمای دولتی به عنوان تنها آلترناتیو مردم شد .
در طول ده شصت و در اوج دستگیری و شکنجه و کشتار جمهوری اسلامی صدای کنسرت هایش را بلند کرد تا شاید فریاد مبارزان شنیده نشود ,در ده هفتاد و با اوج گیری نئو لیبرالیسم کارگزاران نماد سلیبریتی اشرافی ایران شد و در اروپا و امریکا کنسرتهای فاخر برگزار میکرد,در دهه هشتاد خود را صدای جنبش سبز خواند با صدا و سیما حکومتی قهر کرد و در دهه نود ظاهرا قانون اساسی برای گذار از جمهوری اسلامی را نوشته که البته عافیت طلبی ذاتیش مانع از بیان و انتشارش در دوران حیاتش شده تا مبادا کوچکترین فشاری بروی وارد اید.
خود وی درخاطراتش طی مصاحبه ای با صادق صبا می گوید من بین سالهای 58 تا61 خانه نشین شدم و ارتباطم را باهمه هنرمندان قطع کردم و سال 61 چون تفکر چپ در ذهن من نمی گنجید ,همکاری با جمهوری اسلامی را برگزیدم .
من هیچگاه به یاد ندارم شجریان دربرابر این همه اعدام و شکنجه و ظلم در 41 ساله عمر جمهوری اسلامی یک کلمه به ماهیت و کلیت نظام اعتراض کند , همیشه در هر همایش و مراسمی در ردیف اول وکنار مسئولین جمهوری اسلامی مینشست وازسر چاپلوسی تا کمر درمقابلاشان دولا میشد .هیچگاه به یاد ندارم برای بچه های کار , زنان بی سرپرست ,معتادین ,بی خانمانها یک قدم برداشته باشد باشد.
کسی که خود را به تزویر غیر سیاسی می نامد در جامعه ای که از قیمت نان و نخود ولوبیا تا پوشش افراد و چگونه فکر کردنشان و حتی تا اتاق خواب آدمها تحت سیطره و اثر سیاست حاکم است را باید چگونه تعریف کرد ؛ابلهی که درحباب زندگی میکن یا متظاهری ریاکار ؟
خود شیفتگی شجریان در مصاحبه ای با صدا وسیمای ایران مثال زدنی است که هنگامی که یک سوال کلیشه از وی پرسیده شد که اگر قرار باشد در یک جزیره یک کاست موسقی به همراه ببرید ازکدام خواننده درتمام دنیا انتخاب میکنید که جواب شجریان این بود " من کاستی نمی برم چون صدای خودم هست"
نشان از عمق فاصله و جدایی شجریان از جامعه واقعی دارد.
من هیچ جا ندیدم شجریان که خود را در نوک قله آواز میدید یک کلام درمورد خفه کردن 41 ساله صدای نیمی ازجامعه گفته باشد ,انگارنه انگارزنان هم حق حیات و ابراز وجود دارند.
هرجامعه ,هرطبقه و هر تفکری هنر و هنرمند مختص به خود رادارد,در طول تاریخ بسیار هنرمندانی جانشان را در اره آرمانشان داده اند از سعیدسلطان پورو خسرو گلسرخی تا باب دیلن ویکتور خارا.
کسی که انتهای کلامش وطن وایران و عرفان باشد قطعا خواننده طبقه من نیست ,از این روی از پهلوی تا خاتمی و ازمجاهد تا فرزند خامنه ای درسوگش نشستند.زیرا وی نماد عزمت طلبی ایرانی با چاشنی اسلامی آن است که همواره برای تحمیل ناسیونالیسم چاشنی مذهب ضروریست.
برای من کسی که سرود انترناسیونال را با هر زبانی ولو با صدای نه چندان گوش نواز زمزمه کند ,خسرآواز است و نماد آزادگی .وبزرگنمایی وغلو در حق شجریان و آزاده خواندن وی جفاست بر تمایی انسانهای که درطول تاریخ معاصر ایران دربرابر رژیمهای خدکامه ومستبد ایستادگی کردندو جان دادند.


 

دیپلمات - تروریست زندانی حکومت اسلامی بلژیک را تهدید به «انتقام‌گیری» کرد!

دیپلمات - تروریست زندانی حکومت اسلامی بلژیک را تهدید به «انتقام‌گیری» کرد!

http://www.azadi-b.com/G/file/Dadgha.diplomat.Trorist.pdf

October 14, 2020

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند. نمي‌ميرند. بازتوليد مي‌شوند.(٢٤)

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.

نمي‌ميرند.

بازتوليد مي‌شوند.(24)

 

يوسف افتخاري و حزب توده 



افتخار جنبش مستقل کارگري ايران: يوسف افتخاري


پس از انقلاب اکتبر 1917، در صنايع و کارخانه‌جات شوروي کميته‌هاي کارخانه تشکيل شد. کميته‌هاي کارخانه تشکل‌هاي کارگري راديکال و مستقلي بودند که از دل انقلاب فوريه 1917، بيرون آمده و سرمايه‌داري روسيه را در شهرهاي صنعتي بزرگ ناتوان و ضعيف کرده بودند. اين تشکل‌هاي کارگري نه تنها بر سر بالا رفتن دستمزدها و کاهش ساعات کار، بل‌که در جهت بازگرداندن کارگران اخراجي و اِعمال قدرت بر سر روندِ توليد فعاليت داشتند.

 فعاليت تشکيلات‌هاي کارگري دخيل در امور توليد و کنترل مديريت کارخانه‌ها، توسط کارگران‌ بلشويک، مي‌رفت دومين تجربه انقلاب اجتماعي بعد از کمون پاريس، که در آن جاي دو طبقه استثمارشده و استثمارکننده عوض شده بود و مي‌رفت که در روند تکاملي خود، کار مزدي را نيز لغو نمايد. اما چنين نشد زيرا اين روند ديالکتيکي‌، سبب ناخشنودي استالين و جناح او شد که در سال 1928، بر همه‌ي‌ رقيبان پيروز شده بود و مهر استالينيسم را در پيشاني داشت. استالين اين مهر را در سال 1929، در قرار کميته مرکزي حزب کمونيست شوروي مورخ سپتامبر 1929، تعيين کرد، که «کميته کارگري نبايد مستقيما" در اداره‌ي کارخانه دخالت کرده و يا تحت هيچ عنواني سعي در جاي‌گزين نمودنِ مديريت نمايند. آن‌ها بايد با تمام قوا در استقرار مديريت فردي، بالا بردنِ توليد، توسعه‌ي کارخانه و در نتيجه بهبود شرايط مادي طبقه کارگر کوشش کنند.»

استالينيسم که در 1928 انقلاب اکتبر، را گورسپاري کرده بود، توانست طبقه‌ي کارگر در شوروي را عملا" و تماما" تحت سلطه طبقاتي يا به قول گرامشي هژموني سرمايه‌داري دولتي قرار دهد و همه‌ي‌ دست‌آوردهاي انقلاب اکتبر را هم به خاک بسپارد.

در حقيقت استالينيسم از زمان قدرت‌يابي به بعد، همراه با ارگان‌هاي وابسته به خود مانند کمينترن، هرگز از تشکل‌هاي مستقل و ضد سرمايه‌داري‌ امپرياليستي حمايت نکردند. بنابراين‌ روي همين دليل هم بود که مبارزه‌ي ضد کارگري حزب توده‌ عليه «اتحاديه کارگران و برزگران» به رهبري يوسف افتخاري و کينه‌يي که به هسته‌هاي کارگري «کروژک‌ها» به رهبري محمد باقر امامي داشتند از همين منبع فکري و تشکيلاتي استالينيسم که سر در مسکو داشت سرچشمه مي‌گرفت. (م.چلنگريان: فرزندان سليمان ميرزا جلد يکم:83-84)

هر تشکل مستقل کارگري همان‌طوري که مارکس در بيانيه‌هاي انترناسيونال اول بيان داشته است، از هر نظر بايد روي پاي خود به ايستد. مخصوصا" از نظر مالي. و نيز به قدرت خود که اعتصاب است، متکي باشد. اين‌ها جزء حقوق طبيعي هر تشکل کارگري در جامعه‌ي طبقاتي‌ سرمايه‌داري‌ امپرياليستي نئوليبرالي امروز است. يعني حق حيات اوست. اما سرکوب کردن جنبش مستقل طبقه‌ي کارگر ايران از طرف حزب توده دقيقا" نقطه مقابل حقوق کارگران‌ و در جهت حفظ منافع طبقات استثمارگر امپرياليستي انگليس، روسيه و رژيم شاه در مقطع 1320 تا 1332 بوده است.

در مقطع 1320 تا 1332، رفتار و اعمال حزب توده نه در جهت رشد مبارزه‌ي طبقاتي‌ کارگران‌ و مبارزه با سرمايه‌داري‌ امپرياليستي جهاني، بل‌که در جهت خدمت به امپرياليست‌هاي جنگ افروز و سرکوبي جنبش مستقل کارگري ايران بود. و نيز حزب توده‌ عامل اصلي تفرقه‌اندازي در جنبش نوپاي مستقل كارگري ايران بود که همه‌ي‌ اين اعمال پليد و ضد انساني با استفاده از کمک‌هاي بي‌دريغ! مسکو صورت مي‌گرفت.

اما بايد اين را با اطمينان پذيرفت که حزب توده همواره با تبليغات وسيع دروغين هر اقدام کارگري را به نام خود مي‌نوشت. بنابر يک گزارش داخلي حزب توده توسط ع.ا. شاندرمني در ۱۳۳۵، به رادمنش در مسکو، تعداد کارگران عضو سنديکاهاي کارگري حزب توده در سراسر کشور در زمان دولت مصدق به کم‌تر از ۱۵ هزار نفر بالغ مي‌شد. شهرت حزب توده بيش‌تر زاييده تبليغات کمينترن استاليني بود تا واقعيت‌هاي اجتماعي. فروپاشي يک‌روزه‌ي سنديکاهاي کارگري حزب توده در فرداي ۲۸ مرداد گوياي اين امر است. به گفته اسکندري بيش‌تر کادرهاي حزب توده از ميان معلمان، کادرهاي اداري، و دانش‌جويان (و البته سازمان افسري) تشکيل مي‌شد، که بيش‌تر از قشرهاي متوسط و متوسط پاييني برخاسته بودند.

اما يوسف افتخاري زماني که در روسيه حضور داشت، همواره تمايل داشته که به ايران برگردد تا به فعاليت‌هاي کارگري و تبليغ و ترويج و سازمان‌يابي در ميان کارگران به پردازد. اما استالين با رفتن او به ايران مخالفت مي‌کند. مي‌خواهند که به جاي ايران به باکو برود. افتخاري از رفتن به باکو سر باز مي‌زند زيرا که درآن‌جا همه او را مي‌شناختند و براي هميشه رفتن به ايران براي وي ناشدني مي‌بود. به ناچار پيشنهاد رفتن به تاجيکستان را مي‌پذيرد. راهي دوشنبه مي‌شود، در دوشنبه که آن زمان «استالين‌آباد» نام گرفته بود با ابوالقاسم لاهوتي ديدار و دوستي پايداري را آغاز مي‌کند. در تاجيکستان کاري مي‌جويد و کمي پول پس‌انداز مي‌کند که با استفاده از همين مقدار پول، از شمال به جنوب ايران مي‌رود. سپس به مسکو مي‌رود تا در رشته حقوق درس بخواند، اما شومياتسکي، رئيس کوتيو که پيش‌تر وي را مي‌شناخت در تماس با رهبران پروفينترن (2) رفتن افتخاري به ايران را در ميان مي‌گذارد و او فوري مي‌پذيرد. يوسف از کمينترن يا حزب کمونيست شوروي کمک مالي نمي‌گيرد و مي‌گويد کمي پول کار، از تاجيکستان پس‌انداز دارد. او راه باکو را در پيش مي‌گيرد و از آن‌جا به سوي آستارا به کشتي مي‌نشيند و در کشتي با «آخوندزاده»‌ي استالينيسم از اعضا کميته مرکزي حزب کمونيست ايران روبرو مي‌شود. وي از افتخاري در باره سفر مي‌پرسد و تهديدش مي‌کند که با سازمان امنيت شوروي، سفر به ايران او را در ميان مي‌گذارد. افتخاري، به ناچار از سفرخويش و ماموريت کارگري از سوي پروفينترن را به زبان مي‌آورد آخوندزاده راضي نمي‌شود. براي فرار از گزارش آخوندزاده، و دست به سر کردن‌اش، به ظاهر قبول مي‌کند که به باکو برگردد و مجوز خروج را از مقامات امنيتي بگيرد، به باکو بر مي‌گردد اما دنبال مجوز نمي‌رود و به دور از چشم جاسوسان استاليني و افرادي مانند آخوندزاده، راهي ايران مي‌شود و بدون خطر به انزلي وارد مي‌شود.

افتخاري، به تهران مي‌رود و با عطالله‌خان آرش و برادرش رضاقلي و حقيقت که کارگر کفاشي است که بعدها در حزب توده به نام «کي‌مرام» شناخته مي‌شود، و شماري از رهبران حزب کمونيست ايران، که در اتحاديه‌هاي کارگري که در چاپ‌خانه کار مي‌کردند، پيوند مي‌گيرد. يوسف افتخاري از هدف و ماهيت خويش با اين کارگران و اتحاديه‌هاي کارگري تهران، سخني بر زبان نمي‌آورد. اما در اين زمان در خوزستان بزرگ‌ترين مرکز نفت ايران و انگليس، با حضور ارتش انگلستان جاري است و از هيچ تشکيلات کارگري در آن خبري نيست.

در 5 خرداد سال ۱۲۸7/ ۱۹۰۸، نفت در مسجد سليمان براي نخستين بار از چاهي (3) که به عمق 360 متر حفر شده بود، فوران کرد و سپس در سال ۱۲۸۸/ ۱۹۰۹، ساختن پالايشگاه آبادان براي تصفيه نفت و انتقال نفت‌خام آغاز شد و سه سال بعد آماده بهره‌برداري گرديد. تابستان سال ۱۳۰۶/1927، افتخاري راهي خوزستان مي‌شود. از راه شيراز به بوشهر مي‌رود در آن‌جا با «واسموس» آلماني که به رئيس‌علي دلواري در نبرد با انگليسي‌ها در نقش مشاور دليران تنگستان تلاش مي‌ورزد و اوست که براي نخستين بار تفنگ واسموسي يا برنو را وارد ايران مي‌کند، آشنا مي‌شود و بي‌ آن‌که از خود ردي به دست دهد، کمک‌هاي غير پولي، ارزنده‌يي براي رسيدن به خرمشهر مي‌گيرد. از بوشهر با لنج راهي خرمشهر مي‌شود و خود را دست‌فروشي از قم مي‌شناساند که در پي کار آمده است. در همراهي با کارمندان راه، به او يادآور مي‌شوند که نگويد از قم آمده و ياري‌اش مي‌دهند تا به آساني بدون گذرنامه به خرمشهر که در دست انگليس بود، وارد شود. در ميان کارگران جوياي کار مي‌رود و کارفرمايان انگليسي سرانجام او را براي انجام کار بر مي‌گزينند. خود را بي‌سواد مي‌شناساند که تنها کمي خواندن و نوشتن مي‌داند و کمي سوهان‌کاري. سوهان‌کاري را در شوروي فراگرفته بود.

پس از شناسايي شرايط محيطي، هسته‌يي کارگري به صورت مخفي بر پا مي‌کند. علارغم کنترل شديد پليسي با پوشش‌ها و تاکتيک‌هاي مختلف به آغاجاري، آبادان و اهواز سفر مي‌کند تا از شرايط منطقه و کارگران آگاهي يابد. در اداره فرهنگ آبادان نخستين باشگاه ورزشي را برپا مي‌سازد و با استقبالي بي‌مانند روبرو مي‌شود. اين کلوب ورزشي کاوه در سال 1307، نخستين کلوب ورزشي اين استان است که استانداري خوزستان، آن را پس از دوماه و نيم مي‌بندد. به‌طور مخفيانه و غيرعلني، آموزشگاهي شبانه را سازمان مي‌دهد و در آن‌جا به آموزش سنديکايي مي‌پردازد. زير نام «پيک نيک» گل‌گشت‌هاي کارگري با خانواده‌ها را سازمان مي‌‌دهد و در پوشش اين گردش‌هاي بهاره و زمستاني در نخلستان‌ها به آموزش سياسي و آگاهي طبقاتي کارگران‌ مي‌پردازد.

رحيم همداد از دانش آموخته‌گان کوتيو از مسکو در سال 1308، از سوي پروفينترن به کمک يوسف فرستاده مي‌شود. آن‌ها گزارش‌هاي فعاليت‌ها و جنبش سنديکايي و شرايط کارگران و جنبش کارگري ايران را به مرکز پروفينترن مي‌فرستند. براي اين مسير، علي آويني از کادرهاي حزب کمونيست ايران در تهران و از آن‌جا به مرکز اتحاديه‌هاي در پيوند با حزب کمونيست ايران، در تهران و از آن‌جا به کمينترن فرستاده مي‌شود.

کلاس آموزشي

افتخاري در خاطرات خود بيان مي‌دارد که زماني که من وارد شرکت نفت شدم و در حين فعاليت، متوجه شدم که اکثريت قريب به اتفاق کارگران‌ نه تنها از حقوق سنديکايي خود هيچ اطلاعي ندارند، حتا سواد خواندن و نوشتن را هم ندارند. او در اين زمينه به مدت دو سال فعاليت‌هاي آموزشي که شامل فعاليت‌هاي سنديکايي و سوادآموزي مي‌شد شروع کرد:

«يک کلاس محرمانه‌ي سياسي داشتيم که همان‌جا اگر کساني سواد فارسي کم داشتند فارسي درس مي‌داديم و من خودم يک اطلاعات سياسي و سنديکايي به آن‌ها مي‌دادم. بنابراين يک عده‌يي را به سطح کادر و نيمه کادري رسانده بوديم. و يکي از اين کادرها زهرا بود. زهرا از زن‌هاي مبارز لرستان بود وموقع اعتصاب اولين کسي که جلوي شرکت نفت براي کارگران نطق کرد و گفت دستور اعتصاب صادر شده، او بود. گويا چيزي که گفته بود زياد هم موثر واقع شده بود. او گفته بود در صورتي که زن مبارزه مي‌کند، مرد نمي‌تواند مبارزه نکند.»

«وقتي ما را اسير کردند و به اهواز آوردند، زهرا هم آمد. البته زنداني نبود. زهرا آمد و رفت پيش مختاري و گفت من ميخواهم يوسف را ببينم. مختاري گفت: يوسف چه کاره‌ي توست؟ گفت برادر من است. مختاري گفت تو لري و او ترک است تو چه‌طور خواهر او شدي؟ گفت: ما از آن لرها و ترک‌ها هستيم که با هم خواهر و برادريم. من هم بايد حتما" او را ببينم. آمد. پليس هم وسط ما ايستاد. زهرا گفت بروکنار. چنان حکم کرد که پاسبان اطاعت کرد و دور شد. گفت من با برادرم صحبت مي‌کنم. گفت از خارج خواستند پولي به ما برسانند من قبول نکردم. گفتم ما طلا داريم مي‌فروشيم مي‌دهيم تا رفقاي ما در زندان مصرف کنند. من بسيار خوشحال شدم و دستش را بوسيدم. گفتم خوب کاري کردي. مهم اين است که آدم از کسي چيزي نگيرد و مديون کس نشود. گرسنه مي‌مانيم و نياز و احتياجي هم نداريم. بنابر‌اين زهرا از لحاظ عقيده و از لحاظ اخلاق به تمام معني يک زني بود که مي‌شد قهرمان ناميد. منتها عيب کار در اين است که در ايران اغلب زن‌ها بي‌سواد و کم سوادند و تحصيل نمي‌کنند.» (خاطرات يوسف افتخاري)

يوسف افتخاري مي‌افزايد :«مدارسي جهت کارگران در محيط ايران مخصوصا" در محيط مخوف خوزستان علي‌الخصوص آبادان غير ممکن بود. از طرف ديگر اداره کردن تشکيلات وسيع کارگري عملي نبود. بنابراين با کمک مادي کارگران يک باب عمارت بزرگي اجاره کرده ظاهرا" چند فاميل کارگري را درآن سکونت داده آن‌جا را براي تعليمات سياسي کارگران از هرحيث آماده کرديم. هر روز صبح و عصر عده يي از کارگران طرف اعتماد تشکيلات دراين مدرسه‌ي سرّي مشغول تحصيل زبان مادري و نظريه‌ي سياسي بودند. دوره‌ي مدرسه‌ي سري شش ماه بود. بهترين معلمين در اين مدرسه به طورمجاني تدريس مي‌کردند. شاگردان مدرسه‌ي فوق‌الذکر بسيار جدي و با ايمان بودند. عده‌يي از آنان اکنون هم مشغول مبارزه‌ي صنفي و نبرد با طبقه‌ي  مفت‌خور مي‌باشند.» (خاطرات يوسف افتخاري)

اولين کنفرانس اتحاديه‌ي کارگران خوزستان

نتيجه‌ي فعاليت‌هاي آموزشي يوسف افتخاري با کارگران‌ شرکت نفت، به تدريج نمايان مي‌گرديد که نخستين آن تصويب مرام‌نامه و اساسنامه و ايجاد نخستين اتحاديه‌ي کارگران خوزستان بود که به طور مخفيانه و با شرکت چهل و هشت تن از کارگران‌ صورت گرفت:

«در ماه رمضان در يکي از روزهاي تعطيلي در ساحل رود بهمن‌شير توي يکي از نخلستان‌ها اولين کنفرانس اتحاديه‌ي کارگران خوزستان باحضور 48 نفر نماينده کارگران تشکيل گرديد. پس از تصويب مرام‌نامه و نظامنامه و تعيين خط مشي اتحاديه کارگران... انتخاب هيئت مديره‌ي اتحاديه‌ي کارگران صورت گرفت.»

دستمزد افتخاري در اين مقطع، در شرکت نفت ايران و انگليس، ماهانه 8 تومان است و در کلبه‌اي با کم‌ترين امکانات زيست در تابستان با دماي هواي گاها" بالاي 50 درجه سانتي‌گراد در ميان دود و نفت زنده‌گي مي‌کند. در سال 1308، قرارداد 30 ساله شرکت نفت انگليس (بريتيش پتروليوم) در گفت‌وگو بود تا به 60 سال افزايش يابد. افتخاري به کمک کارگران‌ نفت، در آستانه اول ماه مه سال ۱۳۰۸ قرارداد بالا را بهانه قرار مي‌دهند و سازماندهي اعتصابي کارگري را ضروري مي‌دانند. تصميم مي‌گيرند که هم‌زمان با بردن لايحه قرارداد 60 ساله نفت به مجلس، اعتصاب را سازمان دهند. يک‌روز پيش از اعتصاب، تصميم کميته اعتصاب، لو مي‌رود و پليس به خانه‌ها و باشگاه‌هاي کارگران‌ هجوم مي‌برد و اسناد و مدارکي به دست پليس مي‌افتد.

رکن‌الدين مختاري رئيس کل شهرباني خوزستان براي بررسي اوضاع پيش آمده، از اهواز به خرمشهر مي‌رود و به دستور او در 13 اردي‌بشهت ۱۳۰۸، يوسف افتخاري را در منزل‌اش دست‌گير مي‌کنند. يوسف نامه‌يي را که رابطه‌ي‌ او با حزب کمونيست ايران، را نشان مي‌دهد در منزل دارد، آن را برداشته و در فرصت مناسب، هنگام جابه‌جايي با ماشين شهرباني، مدرک جرم را از بين مي‌برد. در مسير انتقال به زندان، او را به خانه رحيم همداد مي‌برند تا همه‌گي را با هم دست‌گير نمايند. رحيم همداد به همراه يکي از کارگران، در حال سوزاندن اسناد، بيانيه‌ها، و تراکت‌هاي تهيه شده براي اول ماه و اعتصاب پيش‌رو هستند. همه را دست‌گير و به زندان مي‌برند. يوسف افتخاري، از سلول شهرباني اهواز به وسيله‌ي پاسباني که قبلا" عضوگيري شده بود، با ديگر دست‌گيرشده‌گان تماس مي‌گيرد و با رهبران کارگري زنداني به اين نتيجه مي‌رسند که به هر صورت براي جلوگيري از بستن قرارداد 60 ساله، بايد اعلام اعتصاب شود. اعلام اعتصاب مي‌کنند. شدت اعتصاب و هراس انگلستان و دولت رضاشاهي به گونه‌يي است که حکومت نظامي اعلام مي‌شود و لوله‌هاي توپ کشتي‌هاي جنگي انگليس به سوي بندر نشانه مي‌گيرند. يوسف و ياران او در بند هستند.

نيروهاي سرکوب‌گر کارگران شرکت نفت ايران و انگليس

 

سه روز بعد عبدالله‌خان بهرامي، رئيس کل دادگستري به دستور رضاشاه به اهواز مي‌رود و با زندانيان ديدار مي‌کند و از زبان رضاشاه از افتخاري و يارانش درخواست مي‌کند که پايان اعتصاب اعلام شود. افتخاري آگاهانه و به تاکتيک، هدف اعتصاب را نه عليه دولت،‌ بل‌که مبارزه با قرارداد 60 ساله با انگليس اعلام مي‌کند‌. بهرامي همراه با تهديد، همه‌گونه پاداشي را وعده مي‌دهد که: «...من رئيس شهرباني مرحوم خياباني بودم، خودم آزادي خواهم و اعليحضرت هم احساسات عجيبي نسبت به آزادي دارد. مرا پيش شما فرستاده‌اند که به‌گويم اعليحضرت مي‌فرمايند، ابتداي سلطنت من است، مي‌خواهم سر و صدايي بلند نشود. بيايند و اين نهضت را کنار بگذارند. هر کاري، حرفه‌يي مي‌خواهند در تهران به او بدهيم و ديگر به آن‌جا برنگردد و اگر کسي اين پيشنهاد را قبول نکند تا ابد در زندان مي‌پوسد و از بين مي‌رود و حالا خودت مي‌داني...»!

اعتصاب کارگران نفت براي نخستين‌بار بود که رخ مي‌داد. اين يکي ديگر از دستاورد مهم فعاليت دوساله‌ي يوسف و دوستان‌اش بود که توسط کميته‌ي اعتصاب هدايت و رهبري گرديد. کميته اعتصاب موظف بود مراحل کمي و کيفي اعتصاب را از ابتدا تا انتها، سازمان‌يابي و رهبري نمايد:

«براي آن که شبانه کارگران زنداني را از آبادان خارج ننمايند، کميته اعتصاب جمعي از کارگران را مامور جاده اهواز نمود که ماشين‌ها را تفتيش نمايد. (چهار روز پس از اعلام اعتصاب اول ماه مه) روز ۱۵ ارديبهشت ۱۳۰۸، خبر ورود کشتي‌هاي جنگي دولت انگليس به آب‌هاي ايران جهت جلوگيري از اعتصاب منتشر شد. صبح همان روز به اندازه‌ي ۸۰۰ نفر پاسبان و چند هزار سرباز ايران وارد آبادان شده، بلافاصله خانه‌هاي کارگران را محاصره کرده و سيصد نفر از کارگران را توقيف کرد و بقيه را به زور سرنيزه روانه‌ي تصفيه‌خانه [پالايشگاه] نمود. در همان موقع عده‌يي زن و بچه‌هاي کارگران را توقيف و روانه اهواز کردند که دو نفر از اطفال شيرخوار در بين راه از شدت گرما جان سپردند. اما دولت از ترس مخالفت مردم به محض ورود زنان به اهواز آن‌ها را آزاد کرد.»

 نزديک به دويست کارگر را سه ماه به زندان کشيده‌اند که در نهايت همه‌ي‌ آن‌ها به جز دو نفر يوسف افتخاري و رحيم (همداد) آزاد شدند. 150 نفر را به زندان خرم‌آباد، نزد اميراحمدي مي‌برند. عده‌يي به آبادان و رحيم همداد را که او نيز اردبيلي بود به همراه يوسف، به زندان خرمشهر مي‌برند. رئيس شهرباني در زندان به ديدارشان مي‌رود و مي‌گويد خانه‌تان تخليه شد و اسبابش را به ده تومان فروخته‌اند!

دو ماه بعد رضاشاه در هراس از سراسري شدن اعتصاب و به هدف خاموش‌سازي اعتصاب، به خوزستان مي‌رود با وعده‌ي بالابردن 25 درصد افزايش دستمزد کارگران، توقف ليست سياه و وعده خانه‌سازي براي کارگران داراي خانواده، و غيره را در ميان مي‌گذارد.

حزب کمونيست ايران در اهواز و خرمشهر و آبادان نيروهايي از اعضاي خود را مخفيانه به استخدام شهرباني در آورده بود. اين نيروهاي مخفي در آن شرايط سازماندهي هوش‌مندانه و نقش مهمي در پيوند و هماهنگي دست‌گيرشده‌گان و انتقال اخبار و گزارش‌ها به درون زندان و بيرون و ايمني حزب و کارگران داشتند.

اما ماجراي مبارزه‌ي طبقاتي‌ افتخاري را ادامه دهيم که بسيار آموزنده است؛ يوسف را به همراه رحيم همداد به تهران مي‌فرستند. آنان در زندان قصر زنداني مي‌شوند. اين دو کارگر، نخستين زندانيان سياسي و کارگران کمونيست بودند که ميهمانان زندان قصر مي‌شدند.

در اين مقطع هنوز هويت واقعي افتخاري، براي پليس رضاخان شناخته شده نيست، ‌اما در پي شکنجه دست‌گير شده‌گان سرانجام از زبان کسي هويت واقعي او لو مي‌رود که بله، او نه تنها بي‌سواد نيست، بل‌که سابقه  دانش‌گاهي در دانشگاه کوتيو را دارد. اما او تا زماني که در زندان بود آن را نپذيرفت و حتا رابطه‌ي‌ او با حزب حزب کمونيست ايران را براي پليس رضاخان مخفي ‌ماند.

در مدت يازده سال در زندان، ماجرهاي فراواني از جمله در برخوردش با 53 نفر، و گفت‌گوي او با دکتر تقي اراني و ماجراي اعتصاب غذا در زندان و غيره از سر مي‌گذراند که ما اين موارد در هنگام نشر خاطرات او خواهيم آورد.

ضربات حزب توده‌ بر جنبش مستقل کارگران‌

يوسف افتخاري در زندان در کنار تقي اراني، که هر دو مخالف حاکميت استالين در شوروي هستند، تجربيات خوبي در زندان کسب مي‌کند. او در آن‌جا هم‌چنان بر جنبش مستقل کارگران‌ که استالين مخالف آن بود، پافشاري مي‌کند که جاسوسان ايراني استالين برآشفته مي‌شوند و بر وي مي‌تازند.

افتخاري بعد از آزادي از زندان، در شهريور 1320، در برابر توده‌يي‌ها دليل مي‌آورد که «آن‌ها که کمينترن را منحل کردند و بزرگ‌ترين سازمان جهاني سرخ کارگران را از بين بردند، چه‌گونه مي‌خواهند در ايران کارگران را سازمان دهند»! و درخواست پيوستن به حزب توده و همکاري با رضا روستا را رد مي‌کند. چندي به کارگري مي‌پردازد. چندي به همراه رفقايي به شهرستان‌ها سفر مي‌کند و به ارزيابي شرايط مي‌پردازد. سرانجام در تبريز به برپايي هسته‌هاي کارگري مي‌پردازد. يوسف درسال 1321 در کنفرانسي با شرکت کارگران پيش‌رو تهران، «اتحاديه کارگران و برزگران» را بنياد مي‌نهد.

از فعاليت‌هاي ديگر افتخاري براي بار دوم، همراه با علي اميد روانه اهواز مي‌شوند تا با بازسازي سازمان‌هاي کارگري در جنوب، کارگران نفت را سازمان‌دهي کنند، تشکيلات تهران را به رحيم همداد و علي‌زاده و ديگران مي‌سپارند. و زماني هم که راهي تبريز مي‌شود، دفتر «اتحاديه کارگران و برزگران» را در دست پليس مي‌بيند، و به ياري کارگران، پليس‌ها را خلع سلاح و دفتر را بازپس مي‌گيرند.

با گسترش فعاليت‌هاي حزب توده به کمک نيروهاي شوروي در آذربايجان و تهران، فشار بر اتحاديه‌هاي مستقل کارگران‌ ساخته شده توسط افتخاري و دوستان‌اش از طرف توده‌يي‌ها افزايش مي‌يابد. در نتيجه فعالين همراه يوسف يکي پس از ديگري تحت تاثير اين فشارها، و وعده وعيدهاي حزب توده‌ که در آن «نواله‌ها» مي‌چرخيد، از او جدا و به حزب توده‌ مي‌پيوندند.

در سال 1324 به شکايت رضا روستا و عبدالصمد کامبخش عليه افتخاري، وي را به فرمانداري نظامي مي‌کشانند. اين بار از توطئه‌ي بازداشت مي‌گريزد.

مدرسه سرّي آموزش‌هاي سياسي، صنفي کارگران تاسيس شده درسال 1307، توسط افتخاري، در سال 1325 به وسيله‌ي چماق‌داران حزب توده‌ به آتش کشيده مي‌شود: «چون اهالي آبادان براي تأسيس اين مدرسه زحماتي کشيده و خساراتي را متحمل شده بودند، لذا علاقه‌ي مخصوصي به حفظ آن نشان مي‌دادند. متأسفانه اين مدرسه‌ي تاريخي و مورد علاقه اهالي آبادان را اعضاي [حزب] توده در اعتصاب 1325 يعني در روز تاريخي 23 تير آتش زده کاملا" سوزاندند. اين آتش قلب اهالي آبادان را سوزاند. آباداني‌ها هرگز آن را فراموش نخواهند کرد.»

از طرف ديگر فشار بر يوسف افتخاري توسط دولت شاهنشاهي قوام‌السلطنه که به تقويت حزب دمکرات، و تأسيس «اتحاديه زرد» کارگري به نام «اسکي» به رهبري خسرو هدايت مشغول شده بود، افزايش يافت که خواستار برچيدن تشکيلات کارگري‌اش بودند. به بيان يوسف، «تشکيلات‌شان» در واقع تشکيلات کارگري نبود. يک عده لات از قبيل قزلباش، بيوک صابر و حسن عرب و بعضي افراد شرور کارخانه‌ها را هم جمع کرده بود. در خيابان پهلوي هم يک جايي را گرفته بودند. کوشش کردند که ما با اسکي متحد شويم. خسرو هدايت به دفعات نزد من آمد و گفت آخر در دنيا چه مي‌خواهي؟ اگر تشکيلات مي‌خواهي که ما داريم، قدرت هم با ما است. ولي ما حاضر نشديم. اين دفعه قضيه برعکس شده بود، فشار از طرف قوام و دولت و اسکي و به اصطلاح دست راستي‌ها شروع شده...»

يکي ديگر از مخالفت‌ها نه «اختلافات» آن‌طوري که م.چلنگريان بيان مي‌دارد، حزب توده‌ با تشکيلات‌هاي کارگري مستقل به رهبري يوسف و باقر امامي داشته است که «بحث آزادي اعتصاب بود. افتخاري و هم‌رزمانش در اتحاديه‌ي مزبور، به شدت از حق آزادي اعتصاب براي بهبود وضعيت فلاکت‌بارِ کارگران در دوران جنگ تأکيد داشتند و در تهران و آذربايجان بر اين اصل مانور مي‌دادند. درحالي که فعالين کارگري توده‌يي،[به دستور سران حزب توده‌] به شدت اين خط را نقد کرده و آن را ضربه‌يي به جبهه‌ي ضد فاشيستي [در جنگ دوم جهاني] در ايران مي‌دانستند.»(م.چلنگريان: فرزندان سليمان ميرزا جلد يکم:88)

و باز هم يکي ديگر از مخالفت‌هاي شديد حزب توده‌، عدم حضور يوسف افتخاري به عنوان نماينده تشکيلات مستقل کارگري در مجامع بين‌المللي مانند «سازمان جهاني کار» بود. حزب توده‌ به کمک دولت شوروي موانع فراواني براي عدم حضور افتخاري در «سازمان جهاني کار» ايجاد ‌کرد، اما در نهايت موفق نشد. يوسف در سازمان جهاني کار، به مبارزه پي‌گير و سرسختانه خود با سران حزب توده‌ ادامه مي‌دهد.

به ره‌نمود کرملين، به يوسف افتخاري، با وجود آماده‌گي کامل براي سفر به پاريس، اجازه سوار شدن به هواپيما به او داده نمي‌شود تا نماينده‌گان حزب توده که منصوب مسکو بودند، راهي اروپا ‌شوند.

افتخاري، اما با تلاش زياد به فرانسه مي‌رود و در آن‌جا نقش مخرب و ضد کارگري حزب توده را افشاء مي‌کند و در بازگشت به تهران پس از دو ماه، تشکيلات خود را در يغما مي‌بيند. تلاشش به جايي نمي‌رسد. او را در خيابان مي‌ربايند و بدون غذا و آب نهُ شبانه روز، در زندان حزب توده‌ محبوس مي‌شود. يوسف گفته بود، «صد رحمت به زندان رضاخان، که در آن‌جا مي‌توانست، آب و غذا بخورد!» سه نفر ديگر از اعضاي اتحاديه کارگري يوسف افتخاري توسط حزب توده‌ ربوده و زنداني شدند.

فشار بر سازمان‌هاي مستقل کارگري و دهقاني از طرف حزب توده‌ شديدتر از هميشه ادامه مي‌يابد. در همين روزها،[1325] لويي سايان رئيس سازمان جهاني کار به تهران مي‌آيد. و يوسف به ديدن او مي‌رود و از شرايط سخت کارگران و اتحاديه‌يي که در هراس از حزب توده و دولت زير زميني شده‌اند مي‌گويد. تشکيلات خوزستان نيز زير ضربات توده‌يي‌ها قرار مي‌گيرد که در نهايت حزب توده‌ در ميدان مبارزه‌ي طبقاتي‌ ضد کارگري‌اش پيروز مي‌شود!

محمود طوقي (4) اما در رابطه با يوسف افتخارى تا اندازه‌يي حقايق را اين چنين بيان مي‌دارد: «اما به راستى حق با كه بود؟ افتخارى يا حزب توده‌؟ در دو زمينه[چرا دو زمينه؟] حق با افتخارى بود و حزب به خطا بود. 1. پيش‌بينى ديكتاتورى در شوروى و 2. اتحاديه‌هاى مستقل كارگرى.

محاكمات مسكو و اعدام بلشويک‌هاى قديمى نشانه‌هاى محكمى براى يوسـف افتخـارى بود كه اين سرآغاز ديكتاتورى در شوروى است. و اين درحالى بود كه رهبـران حـزب كمونيست ايران مثل سلطان‌زاده، تئوريسين نامدار حزب، مرتضا علـوى، ذره، حسـابى، به همراه ديگر رهبران حزب كمونيست شـوروى در زيـر شـكنجه‌هـاى وحشـيانه بـراي رئيس امنيه‌خانه استالين به جاسوسى براى امپرياليست‌ها اعتراف مـى‌كردنـد و بـه عنـوان خائن كشته مى‌شدند. در بين نيروهاى چپ در ايران از حزب كمونيست گرفته تا گـروه 53 نفر، تنها افتخارى با دقتى شگرف توانست از لابلاى تبليغات جهانى شوروى بفهمـد كه داستان به گونه‌اى ديگر است. چپ در ايران يک عذرخواهى تاريخى بـه يوسـف افتخـارى بدهكار است. بابت اتهام تروتسكيست بودن او.» (محمود طوقي:تاريخ مختصر حزب توده‌ ايران 1320-1358: 44)

بنابراين‌ افتخاري از ابتداي 1330 تا پايان زنده‌گي‌ پرافتخارش در جنبش کارگري حضور ندارد و در حقيقت تا سال 1368، در انزوا به سر مي‌برد. در انقلاب 1357، هم از حضور او در فعاليت‌هاي سياسي و کارگري اطلاع نداريم. سال 1368، به گفت‌وگو با کاوه بيات و مجيد تفرشي مي‌نشيند و مجال مي‌يابد تا تنها گوشه‌هايي از خاطرات دوران سپري شده خود را بازگويد.

او هم‌چنان به جنبش مستقل کارگران‌ ايران وفادار مي‌ماند و بر دشمنان طبقه‌ي کارگر ايران مانند حزب توده‌ با همان نگرش قبلي خود اصرار مي‌ورزد. با همه‌ي آرزوها و اميدها، در حالي‌که به پيروزي و رهايي کارگران وفادار ماند، در سال ۱۳۶۹ مصاحبه‌يي داشته است که مي‌گويد؛ ۸۸ سال دارد و خاطرات او در سال ۱۳۷۰ منتشر مي‌شود اما وي کتاب‌اش را نمي‌بيند. يوسف افتخاري افتخار جنبش مستقل کارگران‌ ايران، در اوائل سا ل ۱۳۷۰ در تهران درگذشت. يادش گرامي باد.

اکنون در ادامه‌ به خاطرات سران حزب توده مي‌پردازيم که ببينيم در مورد‌ يوسف افتخاري چه فرمايش کرده‌اند. نفرت پراکني اردشير آوانسيان و دوستان‌اش در زندان عليه يوسف افتخاري سبب شد که دکتر اراني در آن شرايط سخت زندان که براي او فراهم کرده بودند، واکنش نشان دهد: «دکتر اراني روي تکه کاغذي از زندان موقت نوشت: رفقا يوسف افتخاري رفيق بسيار خوب ماست. از آن مرد ارمني به‌پرهيزيد.» (نصرت‌الله جهان‌شاهلوي‌افشار: سرگذشت ما و بيگانگان:80)

«از ميان «کوتيو» گذرانده‌گان آقايان يوسف افتخاري و رحيم همداد، خوب درس خوانده بودند، هم سواد سياسي داشتند و هم به وضع ميهن‌شان آشنا بودند، از اين گذشته کارگر نيز بودند و توان دادن تشکيلات [کارگري] و اداره‌ي آن را نيز داشتند. آن‌ها يکي از کارگران را که در آبادان با آنان آشنا شده بودند به نام علي اميد (5) که در ميان کارگران و زندان، گاندي ناميده مي‌شد با اصول مارکسيسم و سياست آشنا کرده بودند.» (پيشين:127)

به گفته‌ي جهان‌شاهلو «از زندانيان قبل از 53 نفر فقط يوسف افتخاري و رحيم همداد و يکي دو نفر ديگر، کمونيست و باسواد بودند، بقيه سواد سياسي نداشتند. بسياري از آن‌ها دانسته يا ندانسته نقش جاسوس بي‌گانه را بازي مي‌کردند که سردسته‌ي اين کم‌سوادان و روس‌پرست‌ها، اردشير آوانسيان بود که در زندان براي تظاهر، پوشاکي همانند روس‌ها مي‌پوشيد و براي خود به تبعيت از استالين کنيه‌ي فولاد برگزيده بود. ...آوانسيان با اين همه‌ گردن مي‌گرفت و خود را کمونيست ناب مي‌پنداشت و به ديگر کمونيست‌ها، هر يک نارسايي نسبت مي‌داد. از آن ميان، يوسف افتخاري و رحيم همداد و علي اميد و عطاالله را تروتسکيست مي‌ناميد. چون در آن زمان روزهاي داغ خودکامه‌گي استالين و تار و مار ساختن کمونيست‌هاي لنيني بود و برچسبي در آن زمان خطرناک‌تر از تروتسکيست نبود.» (پيشين:128)

«آقايان يوسف افتخاري و رحيم همداد و علي اميد که پس از اعتصاب بزرگ و همه‌گاني نفت جنوب بازداشت شده بودند پس از اين‌که روز نخست هر سه شکنجه شدند تا واپسين روز که در زندان بودند(شهريور1320) نزديک 11 سال کوچک‌ترين اظهاري که پليس بتواند از آن بهره‌برداري کند، نکردند. هم‌واره در بازپرسي‌ها تکرار کردند که کارگران نفت به سبب مزد کم اعتصاب کردند و هيچه‌گونه انگيزش ديگري در کار نبود. از اين‌رو اداره سياسي و مختاري [رکن‌الدين مختاري رئيس شهرباني وقت] تصميم گرفتند که چون ترک‌ها کج دنده و لجوج‌اند بايد از آن‌ها با زبان نرم و پند و اندرز اقرار گرفت.»(پيشين:27)

ايرج اسکندري مي‌گويد: «وقتي که ما وارد زندان شديم، يوسف افتخاري قبلا" در آن‌جا بود، از آن عده زنداني قديمي مانند اردشير آوانسيان و پيشه‌وري و غيره بود که قبلا" گرفته بودند. او را به اين عنوان که در زمان رضاشاه در نفت جنوب آن اعتصاب معروف 1308، را به راه انداخته و در واقع رهبر آن محسوب مي‌شد دست‌گير و زنداني کرده بودند. البته او را به اين دليل ولي به اتهام کمونيستي گرفته بودند، وقتي ما وارد زندان شديم، بر اثر اختلافاتي که بين زندانيان سياسي از جمله اردشير و پيشه‌وري و همين يوسف افتخاري و عده ديگر وجود داشت، سعي هريک بر اين بود که خود را به ما نزديک کرده و باب صحبت را باز نموده و ما را به نفع خويش، به سوي خود جلب کنند. البته ما سعي کرديم از اين جريان و کشمکش برکنار بمانيم ولي با وجود اين يوسف افتخاري توانست بعضي از افراد 53 نفر را به دام اندازد که از آن جمله قدوه و حکمي و مينو و چند نفر ديگر بودند. يوسف افتخاري آدم خيلي جالبي بود و کاراکتر يک کارگر را به تمام معني دارا بود. خودش کارگر نفت بود. اردشير مدعي بود که اين آدم تروتسکيست است و لذا بايد او را بايکوت کرد. زيرا مخالف استالين و اين‌هاست. با خود يوسف افتخاري صحبت کرديم، البته احتياط کرد و در اول چيزي عليه استالين نگفت. ولي به تدريج عقايد خود را آشکار کرد. مي‌گفت يک رشته کارهاي ناصحيحي صورت مي‌گيرد، تروتسکي خدمت کرده، فلان کرده، او را اخراج کردند، ديگران را يکي يکي کنار مي‌گذارند و به اين ترتيب نهايتا" به ديکتاتوري مي‌انجامد. آدم باهوش و کار کشته‌يي بود. آن اعتصاب گسترده را او به راه انداخته بود و چنين شايسته‌گي‌هايي داشت. اردشير مي‌خواست ما با او اصلا" قطع مراوده و معاشرت کنيم. يوسف افتخاري هم از نظر سازمان‌دهي و گردآوردن کارگران و غيره تجربه و شايسته‌گي داشت، عده‌يي را جمع کرد و اتحاديه تشکيل داد. رضا روستا سعي داشت علي‌زاده نامي را از يوسف افتخاري جدا کنند و با تبليغاتي مبني بر اين‌که او تروتسکيست مي‌باشد و غيره کوشش کردند که يوسف افتخاري را به انزوا به کشانند.»(خاطرات اسکندري: قسمت چهارم:81-82-83)

اسکندري هم مانند ديگر سران حزب توده‌ از اتهام وابسته بودن يوسف افتخاري به انگليس ابايي ندارد: «من به پاريس آمدم. در اين‌جا ديدم که يوسف افتخاري هم تقاضايي نوشته و اتحاديه خودش را با همان اسمي که حفظ کرده بود، براي عضويت فدراسيون معرفي کرده است. البته اين کار بيش‌تر به نظر من زير سر انگليس‌ها بود چون از اين طرف، دعوتي که از ما شده بود از طريق شوروي‌ها بود و در آن موقع يوسف افتخاري به نظر من به غير از طريق انگليس‌ها به ترتيب ديگري نمي‌توانست به آن‌جا برود، حتما" آن‌ها دعوت کرده بودند. ... خلاصه در جلسه کنفرانس شرکت کرديم و در آن‌جا يوسف افتخاري را در مقابل خود ديديم.[ اسکندری دروغ مي‌گويد در هنگام سخن‌راني او، افتخاري در آن‌جا نبوده است.] من در آن‌جا نطق مفصلي ايراد کرده و ضمنا" بر عليه آن‌ها [افتخاري و دوستانش] صحبت کرده و وضع‌شان را فاش کردم. ... نتيجه آن شد که من موفقيت زيادي در آن‌جا پيدا کردم. يوسف افتخاري که زبان بلد نبود. روسي هم که حرف مي‌زد کسي به گفته‌اش گوش نمي‌داد ولي نطق مفصل من به زبان فرانسه بود. پس از آن سايان مرا خواست و وعده داد که به تهران آمده و اتحاديه شوراي مرکزي را به پذيرد. ... بعدها که در فدراسيون در وين کار مي‌کردم تمام آرشيو راجع به ايران هم در آن‌جا بود، ضمن سوابق، نامه يوسف افتخاري را ديدم که بر عليه من نوشته شده بود که اين شخص شاهزاده است و پيه‌هاي شکمش نمي‌دانم از خون کارگران تشکيل شده و از اين حرف‌ها، و اصلا" صلاحيت اين را که نماينده کارگران باشد، ندارد. اين نامه به زبان روسي نوشته شده و به آن‌جا فرستاده شده بود. جريان يوسف افتخاري به طور کلي از بين رفت و ديگر نتوانستند به فعاليت‌هاي او رونقي بدهند و خود او هم ديگر قادر به انجام کاري نگرديد.» (پيشين:84-85) اسکندري در خاطرات خود، حملات چماق‌دارن حزب توده به تشکيلات کارگري يوسف افتخاري را بيان نمي‌دارد.(6)

يوسف افتخاري که آموخته بود که کارگران‌ بايد روي پاي خود به ايستند، پيشنهاد دريافت يک ميليون تومان آن زمان، از سوي استاندار آذربايجان را رد مي‌کند اما اردشير آوانسيان بي‌شرمانه مي‌نويسد: «در آذربايجان استاندار آن‌جا فهيمي بود، ... رئيس شهرباني هم سرهنگ سيف بود ... اين دو نفر، عناصر تحريک کن مانند خليل انقلاب و يوسف افتخاري را نيز تقويت مي‌کردند. اين دو اتحاديه کارگراني را به وجود آورده بودند که در باطن عليه حزب توده کار مي‌کرد و هر دو دشمن حزب توده بودند. اينان در زندان دشمني خود را نسبت به کمونيست‌ها و شوروي نشان داده بودند. بنابراين‌ اتحاديه کارگران را با کمک دولت به وجود آورده بودند تا با حزب توده مبارزه کنند و نگذارند که حزب توده نفوذي در بين کارگران پيدا کند. خليل انقلاب از دولت سيب‌زميني به قيمت ارزان مي‌گرفت و بين کارگرها تقسيم مي‌کرد. آن روزها نان و سيب‌زميني به سختي ناياب مي‌شد. براي دولت کاري نداشت که چندين هزار تومان براي اين کار مصرف کند. خليل انقلاب در جلسات يا متينگ‌هاي کارگري نطق مي‌کرد و کارش بدان‌جا مي‌رسيد که دهانش کف مي‌کرد، به دولت و صاحبان کارخانه‌ها فحش مي‌داد زنده باد کارگر مي‌گفت و داد مي‌زد که من با زور از دولت يا سرمايه‌داران سيب‌زميني به قيمت ارزان به دست آورده‌ام. ... در صورتي که آدمي بسيار ترسو ولي نطق‌هاي «پر حرارتي» به نفع کارگران مي‌کرد و عده‌يي را بدين ترتيب گول زده بود و دکان خوبي در مقابل حزب توده باز کرده بود. هدف اصلي اين گروه عليه حزب توده بود. رفقاي ما در اين قسمت فعاليتي از خود بروز ندادند و نتوانستند عده محسوسي از کارگرها را دور خود جمع کنند. درست است که اينان نيز شش ماه قبل اتحاديه کارگري را داير کرده بودند ولي تعداد رفقاي ما بسيار کم بود. برعکس محرکين[خليل و يوسف] توانسته بودند عده‌يي نسبتا" زياد کارگر در اتحاديه جمع کنند.»(خاطرات اردشير آوانسيان:118-119)

در اول پاييز 1323 خورشيدي، اتحاديه‌ي کارگران‌ يوسف افتخاري در تبريز علنا" توسط عمال حزب توده‌ به رهبري محمد بي‌ريا که رئيس تشکيلات کارگري حزب توده‌ در تبريز بود، اشغال و غارت شد. اين قبيل اقدامات تنها به مورد بالا محدود نشد و مرتب بر تعداد و شدت حملات به دستور «رفقا» در مسکو افزوده مي‌شد، تا جايي که در بيستم اسفند 1324 خورشيدي، يوسف افتخاري را در روز روشن توسط عوامل اجير شده حزب توده‌ در تهران ربوده و به زندان شخصي رضا روستا منتقل کردند. از طرف ديگر اتهام تروتسکيسم که از دوران زندان رضاخان از طرف استالينيست‌ها به يوسف زده مي‌شد و پس از شهريور 1320 هم که حزب توده‌ توسط مباشرين استالين ساخته و پرداخته شد، با شدت بيش‌تري ادامه يافت، اما چون اين حربه موثر واقع نشد، اتهام جديد «جاسوسي شهرباني» را توسط رضا روستا و اردشير آوانسيان، عليه او ابداع کردند.

«همين گروه يعني افتخاري در چندين محل اعتصاب راه انداختند و ما رفتيم و اين اعتصاب را خاموش کرديم. از آن جمله در کارخانه پشمينه تبريز که براي جبهه جنگ پارچه براي پالتوي سربازان شوروي تهيه مي‌کرد و هم‌چنين در راه‌آهن پل سفيد و چند جاي ديگر. ما به کارگران حالي مي‌کريم که در موسسه‌يي که براي جبهه کار مي‌کنند اعتصاب گناه است. چرا که بدين وسيله به جبهه شوروي زيان مي‌رسانند. ... ما ايرج اسکندري را به پاريس فرستاديم و در جلسات اتحاديه‌هاي جهاني ثابت کرد افتخاري جاسوسي بيش نيست. با اين‌که نماينده انگليس و چند نفر ديگر جدا" از يوسف افتخاري دفاع مي‌کردند ولي بالاخره با اکثريت آراء رفتخاري رانده شد ... طبيعي است که نماينده‌گان شوروي از اوضاع با خبر بودند و کمک کردند که اتحاديه ما به حق خود برسد. ... در روز الحاق، کارگران اتحاديه افتخاري درست و حسابي افتخاري را کتک زدند. علت آن بد که آن‌ها فهميده بودند که يوسف خائن و جاسوس است.»(پيشين:135-136)

لجن‌پراکني اردشير آوانسيان عليه يوسف افتخاري ادامه مي‌يابد: «خود يوسف به اصطلاح کمونيست شد. آدمي بود بي‌سواد و ماجراجو. او را به خاطر عمليات تحريک‌آميز تروتسکيستي، از دانش‌گاه مسکو اخراج کردند. آمد به ايران و رفت در جنوب چند صباحي کارگري کرد. ... در زندان ... در مسائل ايدئولوژيک با هم سخت اختلاف داشتيم. ... اختلاف شديد ما بخصوص سر حوادث اسپانيا در گرفت. او شوروي را سخت متهم مي‌کرد که وظايف خود را در اسپانيا انجام نمي‌دهد. ... او به دولت شوروي حمله مي‌کرد و فحش مي‌داد. ... خلاصه پيشنهادش "صدور انقلاب" بود. ... کار يوسف در زندان به جاهاي باريکي کشيد. او در زندان شد دشمن سرسخت کمونيست‌ها ... او را بايکوت کرده بودند. ... افتخاري شد دشمن واقعي طبقه‌ي کارگر‌، اما دشمن با تجربه و ماجراجو. پس از آزادي از زندان، يوسف شد جاسوس مصطفا فاتح، يعني نوکر شرکت نفت انگليس. به دستور فاتح رفت به جنوب تا اتحاديه‌ي کارگران به وجود آورد، ولي کارگرهاي آبادان او را کتک زده از خود دور کردند. در تهران نيز کارگران کتک حسابي به او زدند و او را از خود دور کردند. ... به اين ترتيب گروهک تروتسکيست، پس از آزادي از زندان، نتوانست حتا گروه کوچکي تشکيل دهد و به جاسوسي رسمي پليس اکتفا کرد.»(اردشير آوانسيان:يادداشت‌هاي زندان:47-48-49)

«... از کمونيست‌هاي گذشته آقايان يوسف افتخاري و رحيم همداد پس از رهايي از زندان، شرکت در حزب توده را به همان دلايلي که ديگر دوستان مي‌گفتند، صلاح ندانستند. يوسف افتخاري که خود کارگري زبده و باسواد بود به حق يک اتحاديه کارگري تشکيل داد و نزديک به همه‌ي کارگران برجسته را بدان جلب کرد. حزب توده نيز در برابر اتحاديه کارگران يوسف افتخاري اتحاديه‌يي به سردسته‌گي رضاروستا تشکيل داد. رضا روستا گرچه خود مردي ساده و نسبتا" نيک نفس بود، اما چون از يک سو اصلا" کارگر نبود و در همه‌ي زنده‌گي خود يک ساعت هم سابقه‌ي کار نداشت و از آغاز جواني به نام کمونيست حرفه‌يي پي کار نرفت و از سوي ديگر از همان آغاز پادوي سفارت روس بود و بدون دستور آن‌ها هيچ کاري انجام نمي‌داد، نتوانست در برابر کارگران آب‌رويي تحصيل کند.»

«اتحاديه‌ي حزب توده به زودي رونق ظاهري بسياري گرفت نه از اين‌رو که به راستي اتحاديه‌ي کارگران ايران بود، بل‌که از اين‌رو که از حمايت روس‌ها و شرکت نفت هر دو برخوردار بود و در واقع از همان آغاز مخارج آن را تامين مي‌کردند. يوسف افتخاري از آقايان حکمي، منو، و من دعوت کرد که در اتحاديه‌ي او شرکت کنيم. ما گرچه رسما" عضو آن نبوديم اما در سخن‌راني‌ها به او کمک مي‌کرديم. و روزنامه‌يي را که به نام گيتي تاسيس شد، مي‌گردانديم و تا مدتي سرمقاله و مقالات مهم را ما مي‌نوشتيم. آقاي خليل انقلاب آذر، که از گروه 53 نفر بود و امتياز روزنامه را يوسف افتخاري به نام او گرفته بود، رفته رفته[به تحريک و نفوذ حزب توده] با دخالت‌هاي نارواي خود وضع اتحاديه‌ و روزنامه‌ي آن را مختل کرد تا جايي که ناچار، ما از هم‌کاري با آن سر باز زديم. خليل انقلاب اصلا" تعادل رواني نداشت.»

«از همان ابتداي کار، حزب توده و رضاروستا اتحاديه‌ي يوسف افتخاري را سد بزرگي در برابر پيش‌رفت و کاميابي خود ديدند، با او سخت در افتادند تا جايي که چاقوکشان اتحاديه‌ي رضا روستا روز روشن يوسف افتخاري را در خيابان فردوسي ربودند و در اتاق اتحاديه‌ي خودشان زنداني کردند و چند روزي گرسنه و تشنه او را نگاه داشتند تا اين‌که گروهي از اعضاي حزب توده و کميته‌ي مرکزي آن، از آن ميان ايرج اسکندري به اين کار قلدرانه‌ي اتحاديه‌ي رضاروستا، سخت اعتراض کردند و رضا روستا ناچار افتخاري را آزاد کرد. يوسف خود پس از رهايي از سياه‌چال رضاروستا به من گفت: «بابا خدا پدر رضاشاه و زندان شهرباني را بيامرزد، آن‌ها سال‌ها به ما نان و آب دادند اما اين مرد پست و ناکس در اين چند روز مرا گرسنه و تشنه نگاه داشت، بعدها رضا روستا و اردشير آوانسيان که از پادوهاي نشان‌دار سفارت شوروي و دستگاه جاسوسي آن بودند، چون ديدند با انتشار تروتسکيست بودن افتخاري، کاري از پيش نرفت، براي اين‌که او را از ميدان مبارزه به در کنند هو و جنجال راه انداخته‌اند که گويا او جاسوس شهرباني است. پيداست که اين يک تهمت ناجوانمردانه‌يي بيش نبود. رضا روستا گذشته از اين‌که پادوي رسمي سفارت روس بود، چون مرد ناداني نيز بود، جاسوسان و عاملين رنگارنگ و جورواجور شرکت نفت چون اسکندر سرابي و جاهد و مانند آن‌ها را مي‌ديد و نمي‌شناخت[يا ناديده مي‌گرفت]، اما به يوسف افتخاري که کارآمدترين پيش‌کسوت کارگران ايران بود، لکه‌ي بدنامي مي‌چسباند.»(نصرت‌الله جهان‌شاهلوي‌افشار: سرگذشت ما و بيگانگان:165-166)

يوسف افتخاري از حزب توده‌ مي‌گويد:

اکنون در ادامه اين قسمت، نقل قول‌‌هايي مستقيما" از خاطرات يوسف افتخاري مي‌آوريم که ببينيم در مورد رفتار و کردار سران حزب توده‌ چه مي‌گويد: «در اول ماه مه، يازدهم اردي‌بهشت 1325، به اعضاء دستور داديم که در اسدآباد شميران تجمع کنند که بعدا" با تظاهرات تا تجريش و از آن‌جا به منزل برگرديم. دستور هم داده بوديم که هيچ چيزي با خود نياوريد. فقط اگر مي‌خواهيد يک قاشق بياوريد، حتا چنگال هم نياوريد و چاقو هم در جيب‌تان نباشد. من پيش رئيس کل شهرباني کشور رفتم و گفتم که ما اول ماه مه در اسدآباد شميران جمع مي‌شويم. آن‌جا از صبح تا بعدازظهر هستيم. ناهار هم آن‌جا مي‌خوريم و دسته جمعي با تظاهرات تا تجريش خواهيم آمد. رئيس کل شهرباني گفت که من به شما مأمورين انتظامي بدهم. گفتم نه. حتا ما دستور داديم که چنگال هم نياورند. بنابراين‌ ما با کسي دعوا نداريم که مأمور انتظامي داشته باشيم. خودمان هم مأمورين انتظامي نداريم. رئيس شهرباني به کلانتري تجريش تلفن کرد و گفت افتخاري با سنديکايش در شميران جمع مي‌شوند و من مطمئنم که حرفش درست است و حتا چاقو هم پهلوي‌شان نيست. بنابراين نگران نباشيد. ما مطمئن رفتيم و از صبح تا سه بعدازظهر بوديم. بعدازظهر هم توي استخر شنا مي‌کرديم. همه‌ي‌ کارگران با خانواده‌شان بودند و خيلي هم خوش گذشت. اولين جشن کارگري آن‌ها بود و براي‌شان بسيار پسنديده بود. توي استخر بوديم که آمدند و گفتند حزب توده به داخل باغ ريخته است. گفتم حزب توده به ما چه کار دارد؟ زود لباس پوشيدم و آمدم. يک حياط کوچکي بود. گفتند آن‌جا يک عده‌يي جمع شده‌اند. رفتم آن‌جا و ديدم بله توده‌يي‌ها هستند. رضا روستا، دکتر هشترودي، علي زاده، خليل انقلاب و يک عده از چاقوکش‌هاي حزب توده که بيش‌تر از مهاجرين بودند. آن‌جا جمع شده‌اند. از آن‌ها پرسيدم امروز روز جشن است، براي چي آمده‌ايد؟ گفتند ما آمديم که متحد بشويم. گفتم خب اتحادکردن و متحدشدن به تشکيل جلسه، مطالب را روي کاغذ آوردن و مطالعه احتياج دارد. شرايطي دارد. چه‌طور شما آمده‌ايد اين‌جا که ما جشن گرفتيم؟ گفت: نه ما آمده‌ايم با کارگران جشن بگيريم و متحد بشويم. در اين موقع ديدم پشت سرم يک صدايي آمد و يکي داخل حوض افتاد. برگشتم نگاه کردم، يکي از کارگران سنديکاي ما گفت: آقا مي‌خواست شما را با چاقو بزند من او را توي حوض انداختم. معلوم شد اين‌ها با يک عده چاقوکش آمده‌اند و سوءقصدي هم دارند. ديدم آن‌ها مسلح‌اند و ما هيچ وسيله‌يي نداريم. به کارگراني که در آن قسمت بودند گفتم بياييد برويم. يک عده از کارگران ماندند و با توده‌يي‌ها جر و بحث مي‌کردند. ما هم به باغ برگشتيم و زن و بچه‌ها را جدا کرده، به يک طرف فرستاديم. من به کارگران گفتم که چوب بشکنيد و محاصره‌شان کنيد. عده‌يي از آذربايجاني‌ها با ما بودند، آذربايجاني‌ها در جنگ چوب استادند. اين‌ها شروع به بالا رفتن از درخت کردند و به سرعت چوب‌ها را شکستند و آن‌ها را محاصره کردند. گفتم که کارگران‌شان را نزنيد و آزاد بگذاريد. اگر چاقوکش داخل‌شان هست بزنيد. به هر کدام‌شان يک چوب مي‌زدند، زانويش خم مي‌شد و چاقويش را مي‌گرفتند. مقداري چاقو گرفتيم چند نفري هم فرار کردند و از ديوار سعدآباد به آن طرف پريدند. آن‌ها را هم نظامي‌ها گرفتند. (اسدآباد ديوار به  ديوار سعدآباد بود.) پس از آن‌که چاقوکش‌هاي‌شان خلع سلاح شدند، شروع به زدن رؤساي‌شان کرديم. خليل انقلاب شروع به داد کشيدن کرد که اشتباه، اشتباه، ما اشتباه کرديم. گفتم اشتباه هم بکنيد بايد چوب بخوريد. يک يا چند چوب به او زدم بعد علي زاده فرار کرد. سرازيري بود افتاد و بقيه هم يکي يکي از رويش رد مي‌شدند. مرتب مي‌گفت که بيچاره شدم. گفتم بيچاره هم شدي بايد چوب بخوري، بيچاره هم نشدي بايد چوب بخوري!  بعد رضا روستا را زدند. سرش هم طاس بود و يک چوب که خورد خون آمد. خلاصه توده‌يي‌ها فرار کردند. ما هم همين‌طور که دسته جمعي بنا بود بياييم صف‌هاي‌مان را برقرار کرديم و آمديم. توده‌يي‌ها به کلانتري تجريش مي‌روند و شکايت مي‌کنند. روستا سر خون آلود خود را نشان داده و بقيه هم مي‌گويند که ما را زده‌اند. رئيس کلانتري پرسيده بود که شما براي چه به آن‌جا رفته بوديد. از آمدن آن‌ها مطلع بوديم. ولي شما براي چه رفتيد؟ گفتند ما رفته بوديم متحد بشويم!

در همان روز توده‌يي‌ها از غيبت ما استفاده کرده به دفتر سنديکاي مرکزي ما در لاله‌زار مي‌روند و دفاتر و همه وسايل ما را غارت کرده و دزديدند. آن‌ها مي‌دانستند که در آن موقع سنديکا خالي است. خودشان جايي تظاهرات نداشتند، سنديکايي هم نداشتند بعدا" سنديکاي‌شان را با يک عده مهاجر محکم کردند. دفاتر ما را بردند. ما چيز سري نداشتيم اين‌ها خيال کردند چيزي گيرشان مي‌آيد. وقتي که از تجريش متفرق شده و به شهر آمديم ديديم که اتحاديه را غارت کرده‌اند. اين اولين حمله‌شان به سنديکاي ما بود هم به قصد کشتن و هم براي غارت دفتر سنديکا آمده بودند. فقط ما نبوديم که حزب توده به آن‌ها حمله مي‌کرد. اساسا" حزب توده مثل اين‌که مصمم بود آزادي را از بين ببرد. فقط به ما حمله نمي‌کردند به احزاب ديگر هم حمله مي‌کردند. حزب توده پانصد نفر از مهاجرين را اجير کرده بود و روزي پنج تومان به اين‌ها مي‌داد که در حزب‌شان باشند و هر کجا که لازم است اين پانصد نفر را بفرستند غارت و آدم‌کشي و زد و خورد بکنند. اگر به هم زدن نطق و صحبتي هم هست اين کارها را انجام بدهند. بنابراين احزاب و يا سازمان‌هاي ديگر از دست اين‌ها مصونيت نداشتند. فقط يک عده‌يي درست شده بود به نام پان‌ايرانيسم اين‌ها هم چماق‌دار بودند و چوب به دست داشتند. زد و خوردهايي مي‌کردند. يک روز فکر مي‌کنم اطراف شاه‌آباد بود که توده‌يي‌ها به تشکيلات حزب عدالت علي دشتي و جمال امامي حمله کردند. يک ساختمان بود که رويش آجر بود و اين‌ها تمام آجرها را روي آن‌ها پرت کردند. نمي‌دانم روي چه اصلي توده‌يي‌ها آزادي‌ها را محدود مي‌کردند . حتا به تجمعي که براي جشن بين‌المللي کارگران تشکيل شده بود حمله کردند.»(خاطرات يوسف افتخاري)

ملاقات با کنسول شوروي

بعد از اين قضيه يک روز مرا به کنسول‌گري شوروي احضار کردند. يک جواني کنسول بود اسمش يميليانوف بود. چند نفر ديگر هم آن‌جا نشسته بودند. از موي مشکي و اين چيزهاشون که روس نبودند، مشخص بود که از ارامنه و غير روس بودند. گفتم: چه فرمايشي داريد؟  که نظر استالين اين است که فعلا" حزب توده باشد و ممکن است فردا نباشد. اين يک چيز دائمي نيست. شما بهتر است به حزب توده برويد و در آن‌جا فعاليت کنيد. گفتم من با آن‌ها نمي‌توانم کار بکنم. آن‌ها کساني هستند که به رفقاي‌شان خيانت کردند. هم‌ديگر را گير دادند. اين‌ها اصلا" اين کاره نيستند. گفت: شما برويد اصلاح‌شان کنيد. گفتم آن‌ها نمي‌پذيرند که من داخل‌شان بروم و يک عده را بيرون کنم، يک عده‌ي ديگر را بياورم و يا اصلاحاتي بدهم. گفت: ما دستور مي‌دهيم و شما را قبول مي‌کنند. برو اصلاحاتي هم بده. نظر استالين هم همين است. گفتم: شما دستور بدهيد قبول مي‌کنند؟ گفت: بله، قبول مي‌کنند. گفتم: اختلاف ما سر همين است. ما اختلاف ديگري نداريم. ما مي‌گوييم که با اراده‌ي خودمان بايد يک کاري را شروع بکنيم و به آخر برسانيم. اين‌ها اين اراده از خودشان ندارند چون مردمان بي‌اراده‌يي هستند ما نمي‌توانيم با اين‌ها کار بکنيم. کنسول و ديگران اوقات‌شان تلخ شد و حالا خوب شد مرا نگرفتند. نگه دارند که پنهاني به روسيه رد کنند. بلند شدم خوشحال بودم که از آن جا به سلامت بيرون آمدم.» (خاطرات افتخاري)

 

 

ادامه دارد

سهراب.ن

24/07/1399

 

توضيحات:

(1): دانشگاه کوتيو دانشگاه کمونيستي کارگران شرق- KUTIV) که در سال 1921 براي آموزش کارگران و وظيفه تربيت کادرهاي کمونيست براي کشورهاي شرقي در مسکو را به عهده داشت.مدرسان و آموزگاران اين دانشگاه، شماري از کميسرهاي خلق مانند لوناچارسکي، کراسين، پوکرووسکي، تروتسکي، بوخارين، ‌سلطان‌زاده و ديگران بودند.

 

(2): پروفينترن سازمان کارگري جهاني کمينترن بود که با هدف هماهنگ‌سازي جنبش کارگري جهاني با افق سوسياليستي ساخته شده بود. اين سازمانده انقلابي، در 1921 سازمان يافت تا در برابر فدراسيون بين‌المللي سنديکاهاي سوسيال دمکرات که در آمستردام برپا شده بود، افق مبارزه طبقاتي کارگران را بازگشايد.

 

(3): اين چاه هم‌اکنون در مرکز شهر مسجدسليمان، در مجاورت منطقه شماره يک، به صورت موزه تحت نظارت شرکت نفت قرار دارد.

 

(4): محمود طوقي در متني اينترنتي تحت نام «تاريخ مختصر حزب توده‌ ايران 1320-1358»، ساخته شدن حزب توده‌ توسط سازمان‌هاي اطلاعاتي و امنيتي روسيه شوروي استاليني را از قلم مي‌گيرد، و هيچ‌گونه اشاره‌يي به کارهاي تحقيقي گسترده و مستدلي که خسرو شاکري  انجام داده است نمي‌کند. و تشکيل حزب توده‌ را به ره‌نمودهاي استالين بي‌ربط مي‌داند:«تشكيل حزب توده هيچ ربطى به ره‌نمودهاى كمينترن[استاليني] و استالين نـدارد.» (محمود طوقي:تاريخ مختصر حزب توده‌ ايران 1320-1358: ص8)

(5): از ويژه‌گي‌هاي علي اميد اين بود كه از آغاز ورود به زندان تا پايان دوره زندان و رهائي در سال 1320 با همان لباسي كه دست‌گير شده بود، زندان را بسر آورد. لباسش‌ به اندازه‌اي وصله و پينه خورده بود كه ديگر رنگ اصلي‌اش‌ قابل تشخيص نبود. به همين خاطر در زندان او را عباس‌ گاندي [علي گاندي] مي‌ناميدند. پليس‌ با وجود اين كه از جيب علي اميد مدرك حزبي‌اش‌ را بدست آورده بود اما او هيچ‌گاه تعلق اين مدرك به خودش را نپذيرفته بود. او مقاومت شاياني در بازجويي كرده بود و پليس‌ نتوانسته بود هيچ‌گونه اطلاعاتي از او بدست آورد. روزي علي اميد در زندان ميوه‌اي از درخت حياط زندان چيده و مي‌خورد و جناب دكتر مرتضي يزدي با پرخاش‌ فرياد كشيده و در كمال بي‌شرمي مي‌گويد كه چرا با چيدن ميوه‌ها و خوردن آن‌ها زيبايي درخت را از بين مي‌بري. او سيلي محكمي به علي اميد مي‌زند و به او ناسزا مي‌گويد. صداي او به اندازه‌اي بلند مي‌شود كه در تمام زندان شنيده مي‌شود. امامي مي‌گفت علي اميد كه سال‌ها از خوردن ميوه محروم شده بود روزي بوي خيار نوبر به مشام‌اش‌ خورد و از هوش‌ رفت و كسي پيدا نشد كه حتا تكه‌يي خيار تعارف‌اش‌ كند و يا برايش‌ دل بسوزاند.(خاطرات آلبرت سهرابيان)

 

(6): اسکندري:«اتحاديه کارگري که رضا روستا در شاهي [مازندران] تشکيل داده بود، يک باند درست کرده بودند. ... [اين باند] شخصي را کشته و جسد او را به چاه انداخته‌اند که بعد کشف شد و برمبناي اعترافات و اقارير برومند و لنکراني رفته و جسد را از آن‌جا بيرون آورده‌اند. البته اين موضوع جز به همين باند به هيچ کس ديگري مربوط نيست، باندي که رضا روستا تشکيل داده بود، از جمله ابراهيم‌زاده و زنش راضيه خانم که معروف بود چکمه مي‌پوشيد و هفت‌تير به کمرش مي‌بست. بعد هم عده‌يي از کارگرها! در آن‌جا بودند که آرامش را به هم زده بودند.» (خاطرات اسکندري:95) «اين‌ها [باند رضا روستا] در آن‌جا[مازندران] خيلي از اين کارها کردند. در اين موضوع ترديدي ندارم که من در آن‌جا خيلي جلو آن‌ها را گرفتم. مثلا" يک روز که در شاهي و در کلوپ حزب توده بودم ديدم دو نفر کارگر وارد اتاق شدند و گفتند خليل "انقلافي" [منظورشان خليل انقلاب از همکاران يوسف افتخاري است.] را آورده‌ايم، گفتم چه‌طور آورده‌ايد؟ گفتند او را گرفتيم. گفتم کجا و چرا؟ گفتند توي ترن بود، او را گرفتيم. گفتم آخر براي چه؟ با همان لهجه ترکي گفتند خوب "خليل انقلافي‌دي". خليل انقلاب بين دو کارگر مسلح رنگ از رخسارش پريده بود، چشمش که به من افتاد، با آن‌که ميانه‌اش با من در زندان خيلي بد بود، مثل اين‌که دنيا را به او دادند. گفت آقاي اسکندري شما اين‌جا هستيد؟ گفتم بله، آقاي انقلاب شما را براي چه گرفته‌اند؟ گفت والله من با ترن مي‌خواستم به بهشهر رفته و خواهرم را به‌بينم، اين‌ها آمده و مرا از قطار پايين کشيده و به اين‌جا آوردند. گفتم شما فقط براي ديدن خواهرتان مي‌خواهيد به آن‌جا برويد؟ گفت بله. گفتم کار ديگري در آن‌جا نداريد؟ کار اتحاديه انقلابي و غيره؟ گفت نخير. گفتم قول مي‌دهيد؟ گفت بله. گفتم آقا ايشان را مرخص کنيد. گفتند آخر براي چه؟ ده! خليل انقلافي را ولش کنيم؟ گفتم مگر مي‌خواهيد او را تيرباران کنيد؟ مي‌خواهيد چه کار کنيد؟ به هر حال آن‌ها از اين کارها زياد مي‌کردند.»[افتخاري حق داشته که آن‌ها، را راهزن، چاقوکش و هوچي و غيره مي ناميد.](پيشين:96)

يوسف افتخاري عضو حزب کمونيست ايران و دانش آموخته‌ي دانش‌گاه کوتيو، که با شرايط اقتصادي، اجتماعي، سياسي ايران در دهه‌ي نخست 1300 خورشيدي آشنايي داشت از طرف بخش کارگري کمينترن ماموريت مي‌يابد که براي متشکل کردن مستقل کارگران‌ ايران، مخصوصا" کارگران‌ نفت جنوب، وارد ايران شود. او دور از چشم ماموران استالين با 60 تومان پول شخصي، با از سر گذران مشکلات فراواني، در سال 1306، از شمال وارد جنوب ايران مي‌شود و در سال 1308 بزرگ‌ترين اعتصاب کارگري را در شرکت نفت ايران و انگليس، سازمان‌دهي مي‌‌کند. اما قبل از تاريخ شروع اعتصاب، توسط ماموران رضاخان دست‌گير و به مدت 11 سال در زندان مي‌ماند، و در شهريور 1320، با بيرون راندن رضاخان توسط روس و انگليس و سقوط کامل حاکميت‌اش، همراه با عده‌ي زيادي از زندانيان سياسي از زندان آزاد مي‌شود. افتخاري که افتخار جنبش مستقل کارگران‌ ايران محسوب مي‌شود، با استفاده از شرايط اجتماعي‌يي که حاصل خلاء قدرت و فضاي نسبتا" باز سياسي آن زمان بود، توانست در دهه‌ي بيست خورشيدي هم در شمال، غرب و جنوب ايران فعاليت‌هاي کارگري مستقلي را سازمان‌دهي ‌کند که با شدت هرچه تمام‌تر با مخالفت استالينيسم حزب توده‌ روبرو مي‌شود. حزب توده با استفاده  از کمک‌هاي هدايت‌شده مستقيم مادي و معنوي مسکو در سطح ايران و جهان از حزب توده،‌ و عليه يوسف افتخاري، بالاخره موفق مي‌شود، تشکيلات‌هاي مستقل کارگران ايران را که يوسف و ياران‌اش، سازمان‌دهي کرده بودند، را متلاشي کند. يوسف در مبارزه با حزب توده‌ با مشکلات عديده‌يي روبرو مي‌شود. ما مشروح خاطرات او را بعد از پايان گرفتن نقدمان از حزب توده‌، منتشر خواهيم کرد.

محمد موسوی زاده قربانی سیستم فاسد آموزش حکومت اسلامی

محمد موسوی زاده قربانی سیستم فاسد آموزش حکومت اسلامی

"بنا به اخبار منتشر شده، روز یکشنبه ۲۰ مهرماه  دانش‌آموز ۱۱ ساله ساکن شهرستان دیر در جنوب استان بوشهر که در خانواده‌ای بی‌بضاعت زندگی می‌کرد به علت نداشتن گوشی همراه و عدم امکان حضور در کلاس‌های آنلاین، خود را با طناب حلق‌آویز کرده. آموزش و پرورش دیر ضمن تایید خودکشی این کودک، علت را، که نداشتن موبایل بود، تکذیب کرد و روابط عمومی آموزش و پرورش فارس ضمن تکذیب علت خودکشی، عوامل انتشار این خبر را تهدید کرد که از طریق مراجع قانونی آنها را شناسایی می‌کند.

اما مادر محمد می گوید که مدیر مدرسه دروغ میگوید. او می گفت می خواهد به محمد و دانش آموز دیگر گوشی تلفن همراه بدهد اما این وعده عملی نشده بود."

مادر محمد در گفته هایش به این اشاره دارد که حداقل بیست و چهار ساعت قبل از این اتفاق محمد نزد مادرش بوده است و از گوشی غیر قابل استفاده اش شکایت داشته چرا که قرار بود مدیر مدرسه گوشی قابل استفاده ای برای محمد تهیه کند که همین لاقیدی و چاپیدن از هستی مردم در این نهاد سبب گرفته شدن جان محمد شد. این خانواده تنگدست دارای سه فرزند دیگر هستند که یکی از آنها معلول میباشد.  

 

خانواده ای فقیر و بی بضاعت فرزند بزرگ خود محمد موسوی زاده را که میخواست با تلاش و پیگیری درس بخواند، کاره ای بشود و روزی شرایط سخت و مشقت بار خانواده را از فقر و نداری بیرون بکشد، بدلیل حیف و میل کاربدستان حکومت از سهمیه ناچیز گوشی در به اصطلاح دستگاه آموزش و پرورش کذایی این نظام خود را حلق آویز کرد و امید و آرزوهایش را با خود به زیر خاک برد.

روابط عمومی دستگاه تحمیق حکومت، نه آموزش و پرورش بلکه بد آموزی و تحمیل مرگ به دانش آموزان به این هم بسنده نکرده و در اوج وقاحت و بی شرمی، "عوامل انتشار خبر را تهدید کرده که از طریق مراجع قانونی آنها را شناسایی می‌کند."

این یعنی در وهله اول تهدید مادر بیچاره و فرزند از دست داده که با جسارت تمام اطلاعیه روابط عمومی دستگاه "آموزش و پرورش" و مدیر نا مسئول را رد و تکذیب کرده است.

تهدید و تحت تعقیب قضایی قرار دادن کسانیکه حقایق را به افکار عمومی میرسانند گویای ترس و هراس کاربدستان حکومتی از علنی شدن و رسانه ای شدن هر اتفاقی است که بانی و مسبب آن، همین مفتخورهای حکومتی هستند.

محمد کودک یازده ساله برای نجات جان و زندگیش از ویروس کرونا در امان بود اما ویروس جمهوری اسلامی جان این کودک را گرفت. در ایران تحت حاکمیت مشتی اوباش و مفتخور اسلامی، دهها هزار کودک از تحصیل بازمانده اند. مدیر دستگاه "آموزش و پرورش" پیشتر اعلام کرده بود که  ۱۴۰ هزار دانش آموز در کشور از تحصیل بازمانده‌اند. در حالیکه بنا به آخرین نتایج سرشماری آمار کودکان بازمانده از تحصیل در سال ۱۳۹۵ این رقم بیش از ۴۱۵ هزار نفر اعلام شده است. اعلام  ۱۴۰ هزار دانش آموز بازمانده از تحصیل حتی مغایر با سایر آمارها، از جمله سرشماری سال ۱۳۹۵ و کذب است. با احتساب چهار سال اخیر، این آمار بمراتب بیشتر از این است.

در حال حاضر حدود سه میلیون و نیم دانش آموز از دسترسی به امکانات آموزشی ( اینترنت و تلفن هوشمند ) محروم هستند. این یعنی ۲۱ درصد از جمعیت دانش آموز در سراسر کشور که باید آنان را جزو بازمانده از تحصیل محسوب کرد  و تنها سیصد هزار دانش آموز از این امکانات بهرمند هستند.

در صورت عدم تامین گوشی و تبلت برای دانش آموزان، موج وسیعی از آنان از تحصیل باز میمانند و به خیل عظیم کودکان کار و خیابان خواهند پیوست. دنیای کودکان کار و خیابان را نیز همگان میدانند که منبع عظیمی از درآمد برای باندها و سودجویان حکومتی است. اثرات روانی شرایط و موقعیت دانش آموزان بازمانده از تحصیل بمراتب فاجعه بار تر از فقر و خودکشی است. در چنین شرایط فاجعه باری اگر محمد موسوی زاده اقدام به خودکشی نمیکرد تبدیل به کودک کار و خیابان میشد.

در چنین فضایی است که فقر و نداری از سر و کول دانش آموزان بی بضاعت و بازمانده از تحصیل بالا میرود. فقر یکی از دایل اصلی خودکشی در میان دانش آموزان است و بانی و مسبب این فقر و تباهی حکومت اسلامی است.

۲۲ مهر ۱۳۹۹

 ۱۳ اکتبر ۲۰۲۰

 

ایسکرا ۲ ۱۰٦

 

 

جایگاه کارگران ما، در مبارزه با دشمن

جایگاه کارگران ما، در مبارزه با دشمن

 

رژیم دار و شکنجه جمهوری اسلامی روزی نیست که به خاطر حفظ نظام استثمارگرانه حاکم، کارگر مبارزی را به خاک و خون نکشد. این رژیم ضد کارگری جدا از سرکوب مداوم مبارزات و اعتراضات کارگران در محیط کار آن هم در سراسر کشور، هر جا هم، لازم دیده از زندان و شکنجه و اعدام نیز برای خفه کردن صدای کارگران مبارز دریغ نکرده است. افزایش روزمره تعداد کارگرانی که به دست دژخیمان جمهوری اسلامی به قتل می رسند، خود انعکاسی از وسعت و شدت مبارزات کارگران در جامعه و برخورد ددمنشانه سردمداران جمهوری اسلامی با این انقلابی ترین طبقه اجتماعی می باشد. از طرف دیگر جنگ و ستیز کارگران با سرمایه داران و حامی آنها رژیم جمهوری اسلامی به آشکاری نشان می دهد که رشد مناسبات سرمایه داری در ایران، جامعه را به "دو اردوگاه بزرگ متخاصم" بدل نموده است. در یک طرف کارگران قرار دارند که رسالت رهای خود و دیگر توده های تحت ستم ایران را از قید سیستم سرمایه داری حاکم بر کشور را بر عهده دارند و از طرف دیگر سرمایه داران که در جهت حفظ وضع نکتب بار موجود و تداوم استثمار و سرکوب به هر گونه جنایتی در حق کارگران و متحدین این طبقه دست می زنند.

 

امروز، با رشد و گسترش هر چه بیشتر مناسبات سرمایه داری وابسته در ایران و افزایش کمی غیر قابل انکار طبقه کارگر، ما شاهد رشد روز افزون مبارزات کارگران و بالطبع تشدید درنده خوئی جلادان حاکم می باشیم. در حال حاضر که سرمایه داری وابسته حاکم دچار بحران توأم با رکود و تورم شدیدی است، خیلی از مراکز تولید تعطیل و صفوف بیکاران هر چه بیشتر فشرده گشته است. در چنین شرایطی سطح معیشت حتی کارگرانی که مشغول کارند شدیداً کاهش یافته و فریاد ما گرسنه ایم، یا قادر به تأمین شیر برای بچه شیرخواره خود نیز نیستیم و ... در سراسر کشور شنیده می شود. کارگران برای تغییر این وضع و دفاع از موجودیت و شرف انسانی خود راهی جز مبارزه ندارند. بیهوده نیست که جدا از صدها اعتصاب کارگری تنها در دی ماه سال 96 و آبان سال 98 ما شاهد دو خیزش بزرگ کارگران و ستمدیدگان بودیم که در قیام آبان ماه بر اساس گزارشات منتشر شده بیش از 1500 نفر صرفا به ضرب گلوله نیرو های سرکوب جمهوری اسلامی در کف خیابان ها جان باختند. البته، با توجه به شدت وحشی گری رژیم در مقابله با تظاهرکنندگان گرسنه، آمار واقعی بسیار بیشتر از رقم ارائه شده است. به خصوص اگر توجه کنیم که جمهوری اسلامی در جریان سرکوب های ددمنشانه آبان ماه، بی شرمی را به آن جا رساند که ده ها کودک و نوجوان را نیز به خاک و خون نشاند. برای نمونه می توان از محسن محمدپور، کارگر 17 ساله خرمشهری نام برد که روز ۲۵ آبان ۱۳۹۸ در اعتراضات مردم در فلکه دروازه خرمشهر در خیابان حافظ، به دلیل ضرب و شتم نیروهای امنیتی و ضربات شوکر و باتوم به ن و جمجمه‌اش به کما رفت. این کارگر ساختمانی نوجوان پس از ۴ روز در بیمارستان ولیعصر خرمشهر جان باخت.

جدا از صدها نفری که در جریان قیام های دیماه 1396 و آبان 1398 به دست نیرو های سرکوبگر جمهوری اسلامی کشته شدند، دیکتاتوری حاکم هزاران نفر را نیز بازداشت کرده است و حال پس از اِعمال شکنجه های بسیار، با پرونده سازی های رسوا شروع به اعدام آنها می نماید.

همین سه هفته پیش بود که این رژیم وابسته به امپریالیسم، نوید افکاری کارگر رنجدیده گچکار را پس از مدت ها اذیت و آزار و شکنجه، به دار آویخت. این کارگر آگاه را به جرم شرکت در اعتراضات مرداد ماه سال 97 در شیراز دستگیر و به اتهام های ساختگی تحت عنوان "محاربه" در 22 شهریور 99 اعدام کردند. قبل از این جنایت، مصطفی صالحی کارگر ساختمان را در تاریخ 15 مرداد 1399 در"کهریزسنگ نجف آباد" اعدام کرده بودند. ارتکاب به چنین جنایاتی در حالی است که به طور مستمر خبر از تیراندازی پاسداران جمهوری اسلامی در کردستان به کولبران –این ستمدیده ترین بخش طبقه کارگر- و به قتل رساندن آنها منتشر می شود. تنها در یک رویدار، روز چهارشنبه 12 شهریور ماه دست کم "چهار کولبر" در مرزهای سردشت و پیرانشهر با "شلیک مستقیم" نیرو های مرزبانی و سپاه پاسداران به قتل رسیدند.

 

نمونه های فوق از شکنجه و اعدام و کشتار کارگران به اشکال مختلف، به روشنی نشان می دهند که مبارزات کارگران چه جایگاه بزرگی در مبارزه علیه بورژوازی حاکم و رژیم جنایتکار حامی اش پیدا نموده و دیکتاتوری حاکم نیز با آماج قرار دادن کارگران نشان می دهد که دشمن اصلی خود را شناخته و لبه اصلی حملات خود را متوجه این طبقه ساخته است.

 

با نگاهی به مبارزات رو به گسترش طبقه کارگر در ایران، پراکندگی صفوف کارگران به عنوان یکی از ویژگی مبارزات آنها خود را به روشنی آشکار ساخته و نشان می دهد که این مبارزات از فقدان سازمانیابی در رنج است. اذعان به این واقعیت که مسبب اصلی در این رابطه، دیکتاتوری حاکم می باشد که با توسل به وحشیانه ترین سرکوب ها حتی شکل گیری تشکل های مستقل کارگری را از کارگران سلب نموده است، برای هر انسان آزاده و مدافع طبقه کارگر ایران می آموزد که بدون مبارزه با رژیم دیکتاتور حاکم حتی نمی توان به خواست های صنفی کارگران دست یافت.

 

واقعیت این است که امر سازمانیابی کارگران عملا در بستر مبارزه برای نابودی این دیکتاتوری امکان پذیر می باشد. بر این مبنا رهنمود چریکهای فدائی خلق ایران به کارگران آگاه و مبارز این است که باید دست در دست روشنفکران طبقه کارگر خود را در هسته های سیاسی-نظامی متشکل کنند تا با پیشبرد مبارزه مسلحانه علیه این دیکتاتوری بتوانند در سد این دیکتاتوری لجام گسیخته شکاف انداخته، آن را تضعیف نموده و از این طریق امکان شکل گیری تشکل های مستقل کارگری و مهم تر از آن ایجاد سازمان سیاسی طبقه کارگر را مهیا نمایند.

 

واقعیت نشان داده است برای نجات از شرایط دهشتناک موجود، راهی جز مبارزه مسلحانه علیه رژیم حاکم وجود ندارد. این آغاز راهی است که می تواند به نابودی سیستم سرمایه داری وابسته حاکم بر جامعه ایران با همه مصیبت ها و وحشت هایش برای اکثریت آحاد جامعه در ایران منجر شده و امکان رسیدن به نان، کار، آزادی و استقلال از سلطه امپریالست ها را برای کارگران و دیگر توده های ستمدیده ایران به ارمغان آورد.

 

علی شریعتی:« نواندیش ِ دینی»

علی شریعتی:« نواندیش ِ دینی»

مجله ی اندیشه ی پویا در تازه ترین شماره اش مقاله ای دارد با عنوان ِ« حسینیه ی مقفول ِ ارشاد» که درآن یادی کرده است ازعلی شریعتی به قول ِ نویسنده ی مقاله « نواندیش ِ دینی» و درآن شریعتی را« معلم ِ انقلاب» نامیده که اندیشه اش در شکل گیری ِ انقلاب ِ 57 نقش ِ تاثیرگذار داشته است. پیش تر من  در چند مقاله نظرات و عقاید ِاین « نواندیش ِ دینی» و« معلم ِ انقلاب» را بر رسی ودرمعرض ِخوانش قرارداده ام. این جا می خواهم نمونه های بیش تری از« نوجویی» و« نواندیشی» ِاین «معلم ِ انقلاب» ارائه داده و نشان دهم که دینداری و نو اندیشی ترکیبی ناهمگون و ناسازنماست به خصوص که شخص ِ دیندار بخواهد بر تمام ِ دستاوردها و نوآوری ها ی تا کنونی ِ بشرییت ِ کارورز ِ اندیشه ورز مهر ِ ابطال زده و بشرییت را به بازگشت به گذشته ی دور و جامعه ی عقب مانده ای چون عربستان ِ هزار و چهاصد سال قبل با مناسبات ِ نیمه برده داری نیمه فئودالی دعوت نماید. من در اینجا همچون بررسی های پیشین ام از تفکر ِ شریعتی به طور مختصر و مفید با استناد به نوشته های اش نشان خواهم داد شریعتی از عرش ِ خیالی اش پایین نمی آید مگر آن که انسان ها با تمام ِ دستآوردهای علمی تکنیکی و فرهنگی و هنری شان یک باره و یکجا به عربستان ِ هزاروچهارصدسال قبل باز گردند و آدم هایی بشوند با همان خصوصییات ِ زیستی و فرهنگی ومعرفتی( شناخت شناسی ِ) عقب مانده و ندانم گرایانه ی دینی و مذهبی ِ صدر ِ اسلام.

به نوشته ی اندیشه ی پویا، هنگام ِ سخنرانی ِ شریعتی در سالن ِ سخنرانی ِ حسینیه ی ارشاد که از دید ِ ظاهر بین ِ نویسنده نماد ِنواندیشی و روشنفکری ِ دینی بود جای سوزن انداختن نبود و بسیاری از علاقه مندان ِ« دکتر» روی زمین می نشستند تا از او« کسب ِ معرفت» نمایند. اما، حاضران،یا درواقع پامنبری های شریعتی درحسینیه ی ارشاد که قراربود بعدترحامل وناقل اندیشه ی«انقلابی » شریعتی درجامعه باشند، عمدتن جوانانی بودند« هفده تا حد ِ اکثر بیست و پنج ساله عمومن دانشجو و ازطبقه ی متوسط به پایین از خانی آباد و جنوب ِ شهر و حتا از شهرستان ها. شریعتی معمولن دیروحتاگاه با دو ساعت تاخیر به سالن ِ سخنرانی می آمد- چون از مشهد با هواپیما و از فرودگاه با تاکسی می آمد- اما با این حال، انبوه ِ جمعیت ِ مشتاق ِ شنیدن ِ سخنان ِ او انتظار می کشیدند تا او بیاید وسخنرانی کند...»( نقل از: اندیشه پویا. شماره ی 69. ص. 82. مقاله ی. حسینیه ی مقفول ِ ارشاد). اما ، این جمعییت ِ انبوه ِ مشتاق که ساعت ها انتظار می کشیدند تا « دکتر» بیاید وبرای شان نسخه ی انقلابیگری بنویسد، می خواستند چه حرف هایی از دهان ِ« نواندیش ِ دینی» بشنوند که تا کنون ازدهان ِآخوندهای کهنه اندیش نشنیده اند؟ کتاب های شریعتی پر است ازاین« نواندیشی » ها که من چند نمونه از یکی دو کتاب را به طور گزینشی و مشت نمونه ی خروار با توضیحات ِ داخل ِ کروشه ی خودم نقل می کنم و نتیجه گیری ِ بیش تر را به دانش و شناخت ِ علمی تجربی ِ خواننده گان از عملکردهای رژیمی وامی گذارم که به اعتقاد ِ نویسنده ی اندیشه ی پویا محصول ِ «انقلابی» بود که پیامد ِ آموزه ها و رهنمودهای این «نواندیش» ِ دینی و«آموزگار ِ انقلاب» بود.

از کتاب ِ تمدن و تجدد: « همه ی مذاهب ِ بزرگ ِ عالم و بالاخص مذهب ِ اسلام برای تکامل ِ بشری{ بیچاره بشری که الگوی تکامل اش مذهب و بالاخص مذهب ِ اسلام باشد!} و برای غنای فرهنگی و معنوی ِ انسان و دور کردن ِ انسان از وحشیگری و نزدیک کردن ِ انسان و بشرییت به اوج ِ قله ی تمدن و فرهنگ و معنوییت آمده اند و ظهور کرده اند{ زنده نماند تا همراه و همدوش ِ دیگر نواندیشان و کهنه اندیشان این اوج ِ قله ی تمدن و دورشدن از وحشیگری را درحکومت ِ اسلامی ِ مطلوب اش ببیند و از معنوییت تمدن اش بهره ها ببرد!} ، و این که می گویم بالاخص اسلام برای آن است که اسلام در عین ِ حال یک مذهب ِ تمدن ساز و جامعه ساز است.{ یکی دو نمونه از این تمدن سازی و جامعه سازی: زن را جنس ِ ضعیف و درحد ِ حیوان به شمار آوردن و فقط لایق ِ آشپزی و نگهداری ِ بچه ی مرد دانستن، و حجاب ِ اجباری( اسلامی) برسر ِاو کردن تا ازدید ِ مرد ِ نامحرم مخفی بماند، ضدییت با هنرها و به خصوص موسیقی و حتا ابزار و آلات ِ موسیقی را حرام شمردن، مخالفت ِ سرسختانه با آوازخوانی ِ زنان به این دلیل ِ شرعی و اسلامی که صدای زن را مردان نامحرم نباید بشنوند چون تحریک ِ شهوانی می شوند! انحصارطلبی و تمامییت خواهی ِ ایدئولوژیک سیاسی ودرنتیجه ضدییت ِ سرکوب گرانه با آزادی ِ اندیشه و عقیده و بیان، و استفاده ی انحصاری از تکنولوژی در عین ِ نفی و انکار ِ آن در جهت تبلیغ و ترویج ِباورها وسیاست های واپس گرایانه و سرکوبگرانه ی خود ... مگرخود ِ شریعتی به عنوان ِ« معلم اخلاق» و نظریه پرداز ِ مسلمان غیر از این ها فکر می کرد؟ }.( ادامه ی نقل ِ قول:) بنا براین، اگر موضوع ِ صحبت ِ من تمدن یا تجدد است و بحث در باره ی این که فرهنگ چیست، وحشی گری چیست، تمدن چیست و متجدد کیست،می بینیم که درمتن ِ اسلام نهفته است». ( همان کتاب.ص.6). درست چند صفحه بعد شریعتی نیت اش را بروز می دهد و با موضعگیری علیه ِ تمدن و تجدد ِ واقعی، « تمدن و تجدد»ِ مورد ِنظرخودرا ازدرون ِآیات واحادیث وتوضیح المسائل بیرون می کشد و به پامنبری های اش ارائه می دهد ومی گوید:« این، دستگاه ِ ماشین است که انسان را از مقام ِ انسانی اش منخلع و جدا می سازد و تبدیل اش می کند به دنباله و ادامه ی شیء( ماشین).{ توجه داشته باشیم که ایشان با همین دستگاه ِ منخلع کننده ی انسان!از مقام ِ انسانی( هواپیما) هفته ای چند باراز مشهد به تهران و بالعکس تشریف فرما می شد و از مقام ِ عظمای نظریه پردازی ِ اسلامی هم منخلع نشدند هیچ، به ارج و قرب شان هم نزد پامنبری ها مدام افزوده شد!}.( ادامه ی نقل قول:) دریک سازمان ِوسیع ِ اداری و در سازمان ِ بزرگ ِ هواپیمایی و بانک های بزرگ و عظیمی که در اروپا و آمریکا هست ده هزار شعبه وجود دارد و در هر شعبه ای گیشه ها ردیف اند و پشت ِ هر گیشه ای آدمی نشسته است که سی سال است دراین گیشه عمل ِ واحدی را انجام می دهد. در تمام ِ این مدت ِ سی سال باید همین عمل را در زندگی تکرار کند( ص.15. همان کتاب){ آری، در مدت ِ سی سال یک فرد ِ شاغل ضمن آنکه خدمتی اجتماعی انجام می دهد، خود و خانواده اش نیز از قِبَل ِ شغل اش زندگی می کنند. اما به آن کسی که یک عمر روزی هفده بار یک جا می ایستد و چندین بار در مقابل ِ موجودی خیالی به خاک می افتد و از او به خاطر ِ گناه ناکرده طلب ِ بخشش می کند چه باید گفت و عمل ِ او را چه نام نهاد، جناب ِ « نواندیش ِ دینی؟». او چه عمل ِ عام المنفعه ای درآن چندین و چند سال زندگی اش انجام داده است؟. علاوه بر این، فقط در ایران بیش از آن تعداد سازمان هواپیمایی و بانک های بزرگ مسجد وجود دارد که فقط آدم های بیکار به آنجا می روند و همان کاری را می کنند که در خانه هم می توانند انجام دهند. کار ِ آن بانک ها و سازمان های هواپیمایی اگر یک روزبخوابد هم هزاران نفر بیکار می شوند و هم هزاران نفر از انجام ِ کارهای ضروری ِ روزمره شان باز می مانند. آیا اگر همه ی آن مسجدها یکجا تعطیل شوند صدمه ای به زندگی و معیشت ِ کسی وارد می شود؟}. باز، چند صفحه ی بعد:« آن کسی که خودش را اروپایی حس کند بیمار ِ روانی است. انسان ِ مسخ شده است.چون طرز ِ فکر ِ یک آدم دیگر از یک جامعه ی دیگر در او حلول کرده است. از این رو، چنین آدمی یک شتر گاو پلنگ است.{ این ها را کسی می گوید که الگوی زندگی و عمل اش عرب های هزار و چهارصد سال قبل اند و خواهان بازگشت ِ خود و بازگرداندن ِ جامعه ی بشری به آن دوران و ظاهرشدن در قامت و خصلت های ابوذر و سلمان و فلان و بهمان شخصییت ِ از دید ِ او الهی ِآن زمان است.به عبارت ِ دیگر، این او ست که به قول ِ خودش« طرز ِ فکر ِ آدم های دیگر از جامعه ای دیگر و دورانی دیگر دراو حلول کرده» و بنا بر این اگرچنین تعبیری روا باشد، این اوست که مصداق ِ واقعی ِ شتر گاو پلنگ است.}( ادامه ی نقل ِ قول:) بدین صورت،جامعه های غیر ِاروپایی به وسیله جامعه های اروپایی الینه شدند یعنی از خود بیگانه شده اند. یعنی تحصیلکرده وروشنفکر ِجامعه ی شرق مثل ِ شرقی فکر نمی کند.».(همان کتاب. ص.21). نتیجه این که شرقی ها برای آنکه غربی و« الینه» نشوند باید همچنان شرقی بمانند. چگونه؟ پاسخ ِ« دکتر»- که مدرک ِ دکترای اش را در همان غرب ِ ملعون گرفت تا به رخ ِ شرقی های غرب نرفته و غربی نشده ی پامنبری اش بکشد- چنین است:« شرقی ها در دویست سال پیش{ آری، دکتر از دویست سال قبل عقب تر و خصوصن تا هزار و چهار صد سال هم عقب تر می رود اما حاضرنیست حتا یک لحظه هم چشم اش به این روزگار واین دوران باز شود. توگویی خطای مضاعفی در« خلقت اش» رخ داده و به جای عربستان ِ دوران ِ برده داری در دوران ِ سرمایه داری آفریده شد درحالی روح ِ آن زمان درکالبدش حلول کرده است!}( ادامه ی نقل قول:) وقتی وارد ِ یک جامعه ی غیر ِاروپایی( شرقی،آسیایی یا آفریقایی) می شدی،هر کدام خودشان بودند، احساسات شان و آرزوهای شان و طرز ِ کارشان ومعنوییت شان وعبادت های شان و تفکر ِ مذهبی و فلسفی شان، درعین ِ حال که از لحاظ ِ تمدن و برخورداری ِ مادی پایین بودند ولی همه چیز مال ِ خودشان بود{ یعنی همه ی آن چیزهای مادی که نداشتند مال ِ خودشان بود! خوش بخت بودند و خوشبختی شان در این بود که تمدن و تجدد و تکنولوژی ِ وصنعت و رفاه ِکاذب ِ اروپایی نداشتند که جلوی ِ رشد و تکامل ِ دینی و مذهبی و معنوی شان را بگیرد!} ( ادامه ی نقل ِ قول). بیمار نبودند اگرچه فقیر بودند{ نقل است که حضرت فرمود: الفقر فخری!}، وارد ِ یک جامعه ی آسیایی که بشوید می بینید لباس ِ آسیایی را زن اش می دوزد یا کارگاه های بومی می دوزند زیرا لباس های محلی دارند و همان لباس های محلی خودشان را می پوشند، از این جهت لباس هایی که کارخانه های لباس سازی و پارچه بافی ِ اروپایی ومدرن می دوزند در این جامعه ها خریداری ندارند. در آفریقا هم همین طور. آنها هم تمام ِ آرزوی شان و ذوق شان و تمام ِ سرگرمی شان اسب سواری و لذت بردن از زیبایی های اسب است{!} ،و اصلن مرکب ِ آنها هم اسب است{ مرگ خوب است اما برای پامنبری! اتومبیل و هواپیما برای حضرت ِ آقا که ایشان را ازمشهد به تهران و حسینیه ارشاد بیاورند و برگردانند،اسب و الاغ برای دهاتی های پامنبری ِ ایشان که از جنوب ِشهربه حسینیه بیایند وازرهنمودهای« معلم ِ انقلاب»درس ِ انقلابیگری بیاموزند! مگر آخوندهای کهنه گرایی که چهل ودوسال پیش سوار بر هواپیمای ار فرانس به ایران آمدند و سوار بر قدرت ِ سیاسی شدند غیر از همین چیزهایی را می گفتند که نو اندیش ِ دینی می گفت؟}،( ادامه ی فرمایشات ِدکتر:) اصلن آنها- یعنی آفریقایی ها- جاده و راننده ندارند و اصلن مفهوم ِ ماشین در ذهن شان نیست. آفریقایی ها حتا اگر کالاهای مدرن را مجانی هم دراختیارشان بگذارند امکان ندارد مصرف نمایند.{ عوامفریبی و ریاکاری ِ آخوندی یعنی همین که خودت از تمام ِ مزایا و امکانات ِ صنعت و تکنولوژی استفاده کنی اما به پامنبری های ات بگویی این ها برای شما مضراند و از آنها استفاده نکنید. شما بروید به دین و مذهب تان برسید، سهم ِ امام و خمس و زکات تان را به ما بدهید وبرای آخرت تان توشه بیاندوزید. نام ِ این عوام فریبی را هم بگذارید مبارزه بارژیم ِ غاصب. در واقع، مبارزه ی نواندیش و کهنه اندیش ِ دینی با رژیم ِ شاه نه به خاطر ِِدموکراسی وآزادی ِبیان که خودشان در مساجد و حسینیه ها بسیاربیش از استحقاق شان داشتند، بلکه صرفن به خاطر ِ مخالفت شان با  آزادی ِ پوشش زنان، آوازخوانی ِ زنان ، و آزادی ِ معاشرت ِ زن و مرد و وجود ِ مکان های تفریحی و رفاهی نظیر ِ باشگاه و کاباره و امثال ِ اینها بود، وگرنه آخوند جماعت چه معمم چه غیر ِ معمم، چه پیش و چه پس از کسب ِ قدرت ِ سیاسی هیچگاه مدافع ِ آزادی های بی قید وشرط ِ سیاسی و خصوصن آزادی ِ اندیشه وبیان نبوده وحتا به شدت با این آزادی ها که آن هارا سوغات غرب و غرب زدگی می دانند مخالف هم بوده اند. تمام ِ کتاب های شریعتی ِ تحصیل کرده و بهره مندشده از تمدن ِغرب و آزادی ها ی  فردی و اجتماعی غربی ها را بخوانید یک کلمه در باره ی آزادی ِ اندیشه و عقیده و بیان درآنها پیدا نمی کنید.

می گویندشریعتی یا فلان آخوند دررژیم شاه زندانی شدند

، سوآل این است که: برای چه هدفی و کدام آرمان و چه نوع حکومتی؟ تمام ِ سخنرانی ها و کتاب های شان را گوش کنید و بخوانید، بدون ِ استثنا همه خواهان ِحکومتی اسلامی با همین خصوصیات و در صدرش ولایت ِفقیه بودند ، از جمله علی شریعتی در کتاب ِ انتظار، مذهب اعتراض، احتمالن برای اولین باررهبری ِ سیاسی ولایت فقیه بر امت ِ نیازمند ِ رهبری را مطرح نمود و نوشت:«در غیاب ِ امام ِ دوازدهم،  از دین شناسان آن که نگهدار و نگهبان ِ ایمان اش ، مخالف ِ هوس اش، فرمانبردار ِ خدا و مطیع ِ امر ِمولای اش باشد آمر بر توده ی مردم است و مردم باید تقلیدش کنند. زیرا تقلید و فرمانبرداری از جانشین ِامام نه تنها باتعقل ناسازگار نیست بلکه اساسن کار ِ عقل است.»( انتظار، مذهب اعتراض. ص. 24). تفاوت ِ علی شریعتی ِ کت و شلوار پوش و «نواندیش» با آخوند ِ عمامه به سر ِ کهنه اندیش در این است که آخوند با توضیح المسائل اش می خواهد آیات و احادیث هزار و چند صدسال قبل را بر شرایط ِ امروز منطبق سازد، و شریعتی برعکس، می خواهد با مدرن نمایی ِ ظاهری ، انسان و شرایط ِ امروز رابه مدد آیات و احادیث ِ تاریخ گذشته به شرایط هزاروچهارصد سال ِ قبل وصل نماید . یعنی تفاوت شان تفاوت ِ صوری ِ علی خواجه و خواجه علی است! ونه آن که یکی بنیاد گراو ضد ِ انقلابی باشد و آن دیگری نواندیش و انقلابی. در پایان یادآوری ِ این خاطره ی به یاد ماندنی درتاریخ هم ضروری است که: آن نوجوانان و جوانان ِ هفده تا بیست وپنج ساله ای که در مکتب ِ« انسان ساز و جامعه ساز ِ» حسینیه ی ارشاد و دکترشریعتی درس خوانده و ضدییت با تمدن و تجدد آموخته و « انقلابی» شده بودند ، همان هایی بودند که سال ِ 57 باسنگ و چماق و مواد ِ آتشزا بانک ها و سینماها را که نمادهای در دیدرس و دست رس ِ تمدن و تجدد بودند به آتش کشیده و ویران نمودند. هرچند بعدتر حکومت ِ اسلامی شان همان نمادها را از زیر ِ آوار ِ «انقلاب ِ اسلامی» بیرون آورد و به صورت ِ اسلامیزه شده باز سازی نمود و به خدمت ِ سرمایه داری ِ انحصاری رانتی ِ دولتی ِ گرفت، که یک محصول و« دست آورد ِ» نمونه وارش دلار ِ 32 هزار تومانی و خط ِ فقر ِ دست ِ کم ده میلیون تومانی است.

 

کبریت بی خطر

کبریت بی خطر !

تتمه ای بر نوشتۀ قبلی .

در مورد نوشتۀ قبلی ام از دوستی سئوال کردم . متوجه شدم مطلب تا حدودی گنگ و در مورد شجریان ناکافی بوده است .  این نظر درستی است .

منظور از سنت در آنجا تفکر و دیدگاهی است که در مقابل پیشروی ها در جامعه میایستد . شجریان نمایندۀ این سنت بود .

قبل از قیام شاید سفارشی و از روی اجبار سرودی در ستایش شاهان خوانده است . قیام بر او تحمیل میشود و در کنار این حکومت سرود و قرآن میخواند و با توده ای ها دم خور بوده است . در سال های اخیر در مصاحبه ای مقولۀ انقلاب و چپ ها را بشدت نفی میکند . از این دو مقوله بیشتر دلگیر بوده است تا از حکومت .

 با نارضایتی مردم از حکومت از اصلاح طلبان دفاع میکند و بعد ها از حکومت فاصله میگیرد و حزب توده را هم رد میکند .

بعد از مرگ ایشان حکومت هم به ستایشش پرداخت . شجریان برای حکومت یک کبریت بی خطر بوده است .

سیر حرکت و تفکر حاکم بر نظر و عمل شجریان لیبرالیسم او را نشان میدهد . شایع است که نوشته ای در مورد قانون اساسی نوشته ، قطعا" با توجه به شناخت لیبرالیسم مفاد اصلی آن خواهد بود .

بهروز شادیمقدم

14.10.2020

 

چگونه جنبش کارگری به انحراف رفت (بخش اول)

چگونه جنبش کارگری به انحراف رفت

(بخش اول)

 در این مطلب  من به سهم خودم سعی خواهم کرد، عوامل و تاثیرگذاریهای فکری و نظری که خواسته ویا ناخواسته در به انحراف کشاندن جنبش کارگری  نقش داشته، مختصر وکوتاه بپردازم. هر چند من در مطالب مختلفی باور خود را در تایید شوراهای انقلابی  ضد سرمایه داری بعنوان تنها سازمان آنقلابی کارگران نوشته و اشاره کرده ام ودر رد و نقد افکاراحزاب و سازمان هایی که خودسرانه و به نام طبقه ی کارگر، حزب  و سازمان ها ساخته اند، کوشیده ام.

اما در اینجا بهتر است روشن کنم، که نقد کننده و یا ایراد گیری مثل من و یا فرد دیگری، شاید بر این باور نیستیم که تنها رهبران و کادرهای سازمان ها و احزاب مقصر به انحراف بردن و به انحراف کشاندن جنبش کارگری از ریل اصلی اش بوده اند، نه به هیچ وجه اینطور نیست، ما هم نباید سهم همکاری ها ویا ندانمکاری ها، یا شاید درمقاطعی سازش ومماشات  خود را دراین قاعله فراموش کنیم. اما بااین وجود سهم انحرافات لیدرها و قشر بالای کادرها بیشتر از اعضائ و هواداران یک جریان می باشد، با تمام این روند و پروسه،  زمانیکه در جایگاه  عضو، هوادار ویا کادر یک سازمان و یا حزب، به اعتراض بر می خیزی و به افشاگری و نقد این گونه انحرافات برای طبقه ی کارگر و مزدبگیران   می پردازی، دیگر نمی خواهی ازجنس بوروکرات ها باشی و به واقعیت مبارزات طبقاتی نزدیکتر می شوی و قدمی در راه خارج شدن از دایره بوروکراسی و افکارتجدیدنظرطلبانه می نهی. هم چنین لازم به اشاره است، که انقلاب روسیه اولین میدان مبارزه ای بود که چپ توانست شکست خود را محک بزند.اما این شکست به قیمت به خاک سپدن  جنبش شورایی به وسیله ی جریان چپ سنتی بیش از 70 سال به طول انجامید،

 به هررو سانترالیسم دموکراسی بعنوان یکی  از ابزارهای غیردموکراتیک و ضد دیالکتیک، از سوی حزب بلشویک و بخصوص لنین برای حزب سوسیال دموکراسی روسیه  به کار رفت و این حربه در کتابهای «  یک گام به پیش دوگام به پس»  و« بیماری کودکی چپ روی در کمونیسم نویسنده لنین» به دلایل زیر استفاده شد : -«نفی حزبيت و انضباط حزبی- نتيجه ایست که برای اپوزيسيون حاصل آمد. و اين موضوع برابر است با خلع سلاح کامل پرولتاريا به نفع بورژوازی. اين برابر است با همان پراکندگی، ناپايداری و ناتوانی خرده بورژوائی در نشان دادن متانت و اتحاد و عمليات موزون که هر آينه نسبت به آن سهل انگاری شود حتماً موجب فنای هرگونه جنبش انقلابی پرولتری می گردد. نفی حزبيت از نقطه ی نظر کمونيزم به معنای آنست که از آستان ورشکستگی سرمايه داری (در آلمان) يکباره نه به مرحله ی نخستين و نه به مرحله ی وسطی بلکه به مرحله ی عالی کمونيزم بجهيم. ما در روسيه اکنون (سومين سال پس از سرنگون ساختن بورژوازی) نخستين گام های انتقال از سرمايه داری به سوسياليزم، يا به نخستين مرحله ی کمونيزم را بر        می داريم. طبقات باقی مانده اند و همه جا، پس از تصرف قدرت توسط پرولتاريا.  سال ها باقی خواهند ماند. شايد در انگلستان، که در آن جا دهقان وجود ندارد (ولی به هر حال در آن جا خرده مالک وجود دارد!) اين مدت کوتاه تر باشد. محو طبقات معنايش اين نيست که فقط ملاکين و سرمايه داران بيرون ريخته شوند- اين کار را ما نسبتاً به آسانی انجام داده ايم- بلکه هم چنين معنايش آنست که مولدين کوچک کالا نيز محو گردند و اما اين ها را نمی توان بيرون ريخت اين ها را نمی توان سرکوب نمود با آن ها بايد مدارا کرد. آن ها را می توان (و بايد) اصلاح نمود و به شيوه ی نوين تربيت کرد ولی فقط ضمن يک کار سازمانی طولانی و بطئی و با احتياط. آن ها با طبع خرده بورژوائی خود پرولتاريا را از هر طرف در احاطه خود دارند و وی را بدان آغشته می سازند و فاسدش می کنند و دائماً در بين پرولتاريا موجب بروز سست عنصری خرده بورژوائی، از هم پاشيدگی و انفراد منشی می شوند. و شور او را بدل به يأس می کنند. مرکزيت و انضباطی اکيد در داخل حزب سياسی پرولتاريا لازم است تا بتوان در برابر اين پديده مقاومت کرد و نقش سازماندهی پرولتاريا را (که نقش عمده ی اوست) به شيوه ای صحيح و موفقيت آميز و پيروزمندانه عملی نمود». خود بعنواد نماد  قدرت گیری فرد ویا قشربسیارکوچکی از بوروکرات ها در احزاب و سازمان های سنتی است. این نگر  خود  از دیکتاتوری فکری  نشئت گرفته است. این نگرش  در اوایل قرن بیستم به وسیله ی احزاب رفرمیست چپ و راست در جنبش کارگری بکار رفته و تحت تاثیر این افکار جنبش ها و انقلابات مختلفی در جهان را به انحراف برده است. لازم به اشاره است، که نباید فراموش کنیم که همه ما به گونه ای دست اندر کار شرایط موجود کنونی در جهان گرایش کمونیستی و چپ امروزی سهیم هستیم، با این تفاوت که ما اکنون درحال گذار و کندن ازین باور فکری هستیم و در رد و نقد وضعیت کنونی نشسته ایم وحد اقل یک قدم از بوروکراسی  فکری  و ساختارهای غیر افقی و هیرارشی  سازمان ها و احزاب کنونی  جلوتریم،  و تا حدودی توانسته ایم دست افکار سرمایه داری را در لباس جنبش شورایی  بخوانیم و می شود گفت که ما یک قدم از بینش  حزبی مسلکان و "انقلابیون حرفه ای" جلوتریم. برای ما کارگران و فعالین جنبش کارگری، لازم و ضروری است، که با مبارزات بی وقفه ی خود در نقد احزاب چپ و راست کوشا باشیم. مبارزات فکری و عملی جنبش شوراهای ضد سرمایداری توانسته است، بوروکراتهای حزبی و سازمانی را چنان تحت فشار قرار دهد،  که ما شاهد اعتراف احزاب و سازمان های بی شماری هستیم  که به تبلیغ شورا ها می پردازند و حد اقل حاکمیت شوراها را به رسمیت می شناسند، هرچند برخی این حاکمیت را به رهبری حزبشان به رسمیت می شناسند و این شیوه نگاه و تفکر در انقلاب شکست خورده 57 غایب بود. جای خشحالی است، که گرایش جنبش شوراهای ضد سرمایه داری وزنه ی مثبت شوراهای انقلابی کارگران ضد سرمایه داری را به گردن احزاب و سازمان های موجود آویزان  کرده  و آنها را تا آنجا سوق داده است، که به ندانم کاری و بی توجهی خود نسبت به شوراهای انقلابی  معترف اند، این خود یک روند مثبت برای جنبش کارگری است.

 با این وجود ما مبارزه ی مان را در این پهنه یعنی مبارزه برای حاکمیت سیاسی و اقتصادی شورا ها ی انقلابی ضد سرمایه داری کارگران ادامه خواهیم داد، تا آن روز که همه ی "انقلابیون حرفه ای" ساختارهای فکری بوروکراسی و نردبانی ویا سلسله مراتبی خود را رها کنند و به ما بپیوندند. همانطوری که  اشاره شد، اشتباهات  کم و بیش متوجه ی همه ی بوده. مهم این است که ما در صدد رهایی خود از این وضعیت باشم. همانطوریکه اشتباهات حزب بلشویک تنها متوچه ی لنین، استالین،تروتسکی، رهبران دیگر و .... نیست بلکه از زمان تفکرو ساختار فکری در احزب سوسیال دموکراسی در اروپا و در برخی از کشور های صنعتی بخصوص در آلمان بوجود آمد است. امروزه اشتباهات و انحرافات تنها متوجه رهبران شناخته شده ی چپ مثل  پویان، احمدزاده، تقی شهرام، سپاسی آشتیانی، حکمت و دیگر رفقایی که در راس ویا رهبری احزاب و گروهای بوده اند نیست. مثلن اگرمن  نوعی طرفدار چریک ها ویا خط سه و دیگر سازمانها می شوم، حتمن بخشی از فکر و خواسته های  فکری ام را تامین می کرده است، و اگر من متوجه می شوم که این سازمان به خواسته های من توجهی ندارد، حتمن نقد و یا ایرادی می نوشتم. و برای من شکی وجود ندارد، که همه ی ما بار آمده ی و به نوعی متعلق به تاریخی هستیم که به باد انتقادش می گیریم. پس اگر من انتقاد می کنم به مفهوم این نیست که من و یا منقد ینی مثل ما جدا از این تاریخیم، نه اینطور نمی توان به نقد نشست. اما برگردیم به ریشه ی انحرافات

باید توجه داشت که دو انقلاب، تاثیر اساسی برجنبش کارگری داشته است، یکی انقلاب کمون پاریس 1871. دراین انقلاب بود که  طبقه ی کارگر توانایی و پتانسیل خود را برای خود مدیریتی و هدایت سیاسی و اقتصادی طبقاتی خود را، دموکراسی کستده ی جنبش کارگری را نشان داد و سوسیالیسم را بوسیله ی این طبقه امکانپذیر می ساخت. می دانیم که مارکس، انگلس و دیگر رهروان جنبش کارگری با این رویداد تاریخی، تئوری های خود را برای جامعه ی کمونیستی تکمیل تر کردند و حاکمیت سیاسی و اقتصادی کارگران را برای گذار به کمونیسم برجسته و قابل قبول ترنمودند، همچنین کمون پاریس توانست  باور به انقلاب  کارگری را بالا برده و در ترد افکار پارلمانتاریستی و رفرمیستی تاثیر به سزایی داشته باشد..

 انقلاب  دوم  انقلاب 1917 روسیه بود، که چشم و گوش همه ی رهروان انقلاب کارگری و گرایشات چپ جهانی به خود متمرکز کند.  انقلاب روسیه برای اکثر جریانات چپ جهانی الگو به شمار می رفت و هم اکنون هم الگوی  برخی از سازمان ها و احزاب چپ رفرمیست جهانی  باقی مانده است.

اما باید اشاره کنم، که تمام بررسی هایی که از ساختار سیاسی و اقتصادی و مناسبات طبقاتی جامعه ی روسیه قبل از انقلاب 1905 تا 1917 شده نشان می دهد که جامعه روسیه نمی توانسته یک انقلاب سوسیالیستی را به آخر برساند و مستقر کند، زیرا طبقه ی بالنده ای که وظیفه ی انقلاب سوسیالیستی را داشت و می بایست این انقلاب را پیش ببرد بیش از 5 درصد نبوده است،  باید به مناسبات وروابط مردمیکه دست به انقلاب زده بودند توجه کرد، که در  بیش از 86 در صد جمعیت روسیه روستانشین و بخش عظیمی را دهقان تشکیل می داده است.

 

مناسبات کار و سرمایه در روسیه 1913

 

با وجود اینکه روسیه در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم به پیش رفت های صنعتی دست یافته بود، اما هنوز جزئ کشورهای عقب افتاده بود. این وضعیت در همه یجوانب اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دیده می شد. در روسیه زیر ساخت ها از نظر صنعتی و کشاورزی مشکلات زیادی را داشت.، کشاورزی هنوز زمان و فاصله ی زیادی داشت تا بتواند از نظر تکنیک تولید به سطح کشور های صنعتی برسد و رقابت کند. هنوز 30 در صد واحد ها از وسائل کشاورزی حتی بعضن حیوان شخم زنی محروم بودند. به این دلیل در مقابل با آلمان به یک سوم باروری زمین این کشورهم زمان  نمی رسید. مثال، تولید گندم در روسیه در هر هکتار 6/6 و در آلمان1/20 بود. در تولیدات جو  این نسبت 1/8 در مقابل 6/19 در صد قرار داش   پولوک( برنامه ریزی اقتصادی  در شوروی 1917-1927)

 P0llock  planwirtschftlichen versuch in der sowjetunion 1917-1927  

در سال 1913  از 2،4 میلیون ( دومیلیون و 400 هزار نفر) کارگر صنعتی روس، 54 در صد در کارگاه هائی کار می کردند که بیش از 500 کارگر داشتند، حال آنکه این کارگاه ها تنها 5 درصد مجموع کارگاه ها را تشکیل میدادند( از فریدریش پولوکPollock ، از کتاب برنامه ریزی اقتصادی شوروی بین سال 1917-1927 ). قسمت اعظم کارگران در همین زمان در پیشه وری روستائی کار می کردند. 51 در صد ویا 3755 هزار نفر، در صورتیکه تولید آنها 20 در صد ارزش کل تولید را تشکیل می داد. در صنایع کوچک شهری  12 در صد کارگران(530 هزار نفر) بکار اشتغال داشتند و ارزش تولدات آنها 7 در صد کل ارزش تولید بود. در صنایع بزرگ شهری37 در صد کارگران( یا 2780 هزار نفر) که 73 در صد کل ارزش تولیدات را تولید میکردند به کار اشتغال داشتند. می بینیم که روابط و مناسبات موجود نمی توانست اثرات تعیین کننده ای در سیاسست، اقتصاد و .... روسیه داشته باشد.همچنین به گفته ای اثرات اجتماعی و فرهنگی ایکه از این روابط و مناسبات، فقط در این پهنه ی کوچک وجزئی در سرزمینی وسیع روسیه با جمعیت 174 میلیونی می توان انتظار داشت. اگر انقلابی با آن نام و نشان و " حکومت شوراها" و یا به باور هایی " سوسیالیسم" می توانست شاید به نام یک بخش کوچک و در وسعتی محدود باشد نه درکل روسیه ی 174 میلیونی.

در زمینه ی آموزش و پرورش اکثریت  جامعه ی روسیه قبل از انقلاب  امکان خواندن و نوشتن را نداشتند. 51 در صد کودکان 8-11 ساله یا کودکانی که می بایست به مدرسه می رفتند امکان وراه به مدرسه نداشتند. در سال 1913 رقم باسوادی در کل جامعه 4/28 درصد  بود. البته  رقم و درصد بی سوادی در بین کارگران بیشتر بود.

در واقع در روسیه گستردگی تولید ماقبل سرمایه داری و عدم رشد همه جانبه مناسبات و روابط سرمایه داری نشانه این بود که این جامعه هنوز آمادگی برای تغییرات وسیع سوسیالیستی راندارد. زیرا تنها 14 درصد جمعیت کل روسیه شهرنشین بودند. سرمایه داران روسیه هنوز رابطه ی تنگاتنگ خود را با فئودالها و زمینداران حفظ کرده بودند.

طبقه ی کارگر روسیه  تازه داشت شهری می شد. خود لنین ، تروتسکی و دیگر رهبران حزب بلشویک بر این واقعیات واقف بودند. خود لنین بار ها در کنگره ی حزب می گفت« پرولتاریای ما نه تنها در اقلیت، بلکه در یک اقلیت نا چیز قرار دارد. در عوض دهقانان یک اکثریت عظیم را تشکیل می دهند" جلد 32 صفححه 185 آلمانی.

 از این نظر انقلابی که در روسیه رخ داد بیشتر شباهت به  انقلاب بورژوا دموکراتیک  داشت تا انقلاب سوسیالیستی و تنها تفاوت اش این بود  که به رهبری حزب بلشویک اتفاق افتاده بود و نه به رهبری بورژوازی. اما برخلاف واقعیاتی که اتفاق افتاده بود حزب بلشویک این رویداد را انقلابی سوسیالیست به رهبری طبقه ی کارگر می دانست و بخش وسیعی از چپ جهانی  بعنوان قسمتی از راهبرد خود دانسته و از این تئوری اولگوبرداری کرده و به تبلیغ وترویج  این اتفاق تاریخی پرداخته و.انقلابات را به دو مرحله تقسیم کرده اند،  مرحله ی اول  "انقلاب دموکراتیک به رهبری طبقه ی کارگر"( البته منظورشان به رهبری حزب است نه طبقه ی کارگر)، که در این مرحله از انقلاب  "خرده سرمایه دارها و سرمایه دارهای مترقی"  را متحدین طبیعی طبقه ی کارگربه شمارمی آورند و مرحله ی دوم  را انقلاب سوسیالیستی می دانند. به باور من این نوع نگاه یک نگاه تجدیدنظرطلبانه در باور مارکسیستی بوده و هست، زیرا این نگاه، مبارزه ی ضدسرمایه داری جنبش کارگری را در دفاع از "خرده سرمایه دارها و سرمایه دارهای مترقی"  کند و به عقب می اندازد. رهایی کارگران و مزد بگیران فقط و فقط بدست خودشان امکان پذیر است. در تاریخ مبارزه ی طبقاتی طبقه ی کارگرما هیچ کمکی بغیر از ضربه خوردن از سوی خرده سرمایه دارها و " بورژوازی مترقی و خودی" در خاطرمان بجز استثمار کار ثبت نشده است، از این جهت ما این ها را دشمنان طبیعی خود می دانیم ودر هیچ شرایطی با آنها متحد نخواهیم شد و ما هیچ دشمن مشترکی نداریم. هدف ما از میان برداشتن کارمزدی است و هدف آنها دایرکردن کارمزدی و استثمار کار است.

اما  روند مبارزه ی اجتماعی در روسیه، با تکیه  بر مناسبات و روبط طبقاتی در انقلاب 1917 را می توان چنین بر رسی کرد، که انقلاب روسیه یک انقلاب بورژوا دموکراتیک بود که حزب بلشویک رهبریش کرد. می توان گفت که این حزب آگاهانه ویا نا آگاهانه  با تبلیغات غلط و اشتباه، توانست  در به انحراف کشاندن جنبش جهانی کارگری کمک کند، یعنی اینکه بلشویک ها و بخصوص تئوریسین هایی مثل لنین، تروتسکی ودیگر رهبران و بعدن استالین این انحراف را تئوریزه و در جامعه روسیه عملی و در سطح جهان بسط دادند. از سویی اکثر احزاب ، سازمان ها، انجمن ها و افراد،  بدلیل  اعتماد کور کورانه و یا بدلیل انحرافات فکر و باوری در سراسر جهان به دنباله روی از این روند انحرافی به تبلیغ و ترویج پرداختند که عملن به مانعی در راه روشنگری و ازسویی به مانعی در مقابل حاکمیت سیاسی و اقتصادی طبقه ی کارگر و مزد بگیران تبدیل شدند و در شکست شوراهای انقلابی کارگران سهیم بودند. چنانکه همه ی منقدین این روند اطلاع دارند، که انقلاب  1917 روسیه یک انقلاب سوسیالیستی نبود بلکه یک انقلاب بورژوا دموکراتیک  به رهبری حزب بلشویک بود. اما حزب بلشویک  حکومت موجود را تا مدتی حکومت شوراهای کار گران نام نهاد،  سوال از همه ی جریان چپ امروزین و یا موجود این است، که آیا با 5 درصد جمعیت کارگرانی که در اقلیتی مطلق بودند چگونه می توانست اکثریت عظیمی را که به طبقه  و اردوگاه بورژوای متعلق بود به سوسیالیسم هدایت کند. آیا می توان  این ترکیب طبقاتی  را حاکمیت شوراها نام نهاد؟ لازم به اشاره است که از این 5 در صد کارگران ( حدودن 8 میلیون و 700 هزار نفر)  تنها 2میلیون و400 نفر صنعتی و در کارخانه هایی که بیش از 500 نفرکارگر داشت اشتغال داشتند. اما متاسفانه اکثریت احزاب و سازمان های چپ جهانی  بدون بررسی مناسبات طبقاتی روسیه خوش بینانه و با پیروی از افکار حزب بلشویک مبارزات و تبلیغ ترویج خود را بنا نهادند.

 همانطوری که اشاره شد، طبقه ی کارگر روسیه اقلیت ناچیزی نسبت به دهقانان و پیشه وران بود(حدودن5 درصد کل جمعیت روسیه بود). جمعیت روسیه  در سال 1913  174 میلیون را تشکیل می داد و 86 درصد جمعیت روسیه روستا نشین  و 14 درصد شهر نشین بودند. لازم به توضیح است، که این  نگر بوسیله ی اکثر احزاب و سازمان های دنیا الگو برداری شد. ما بعد از این اتفاق، از سوی احزاب و سازمان هایی که انقلاب روسیه را یک انقلاب سوسیالیستی قبول داشتند،  بااین برداشت روبرو شدیم که گویا می شود در جوامعی نیمه رشد یافته انقلاب سویالیستی به رهبری طبقه ی کارگر( همانطوری که در فوق ذکر شد منظور اینها رهبری حزب ایت و نه رهبری طبقه ی کارگر) ایجاد شود یا بوجود بیاید چنانچه از سوی سازمان ها و احزاب چپ رفرمیست، دراکثر کشورهای آمریکای لاتین، آسیا و افریقا، مسئله ی بر قراری "جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر" یا "جمهوری دموکراتیک به رهبری طبقه ی کارگر و زحمتکشان، و یا "انقلاب  دموکراتیک با مضمون سوسیالیستی " و غیرو را راهبرد خود قرار داده انده. واین نگرهمچنان که در فوق یاد آور شدم، نشان دادن چراغ سبز به بورژوازی و خرده بورژوازیست. در ایران به طور مشخص می شود گفت همه ی نیروهای چپ این انحراف فکری را داشتند و هنوز هم این انحراف فکری را با خود حمل می کنند ( باید اشاره کنم که من جریاناتی را مثل توده ای ها، اکثریتی ها، سه جهانی ها را اصولن در جناح فکری بورژوازی می دانم).

و اما سوال این است که آیا با چنین وضعیت  و مناسباتی را دریک جامعه  می شود یک انقلاب سوسیالیستی نام نهاد؟ مشخصن نه. می بینیم که اساسن حزب بلشویک روسیه و الگوبرداران جهانی چپ از این حزب خواسته ویا نا خواسته در به انحراف بردن جنبش کارگری نقش اساسی داشته است. استالینیسم و مائوایسم منبع تغذیه فکریشان از انحرافات حزب بلشویک است. (آمارهای فوق از تاریخ انقلاب روسیه جلد اول از تروتسکی و کتاب زمینه های گذاربه نظام تک حزبی در روسیه نوشته حمید شوکت و... برخی از تحلیل گران آلمانی زبان).

لازم به اشاره است که اکثر احزاب و سازمان هایی که مبارزه ضد امپریالیستی را در مبارزه ی خود عمده کرده اند، خاک به چشم طبقه ی کارگر و مزدبگیران می پاشند و مبارزه ی ضد سرمایه داری  بسود "سرمایه داران خودی را " از قلم می اندازند. باید به این دوستان گفت که مبارزه ی طبقه ی کارگر و مزدبگیران یک مبارزه ی ضد سرمایه داریست و مبارزه ی ضد سرمایه داری جدا از مبارزه ی ضد سرمایه داری جهانی نیست. جنبش شورایی کارگران ومزد بگیران خود یک جنبش ضد سرمایه داری است. چپ سنتی سرمایه جهانی را که در زندگی ورابطه انسان های کارکن نقش و نفوذ داشته و آنها را استثمار می کرد، لولوخورخوره ای به نام امپریالیسم قارتگرتبلیغ وترویج کرد، وچنان هیولای ناشناخته ای از امپریالیسم ساخت  و چنان بزکش کرد، که "سرمایه داران خودی"  و خرده بورژوازی را از تیر رس مبارزه ی ضد سرمایه داری طبقه ی کارگرنجات دهد.

به هر حال اگر رفقا و دوستا علاقه مند به ریشه یابی بیشتری در رابطه با این موضوع و مطلب داشته باشند، می توانند به اسناد و یا برسی هایی که در رابطه با جنبش کارگری و جنبش شوراهاست، از منابع نامبرده ی فوق، درنقد انقلاب روسیه به رهبری حزب بلشویک که از سوی کمونیست های شورایی و دیگر منقدین به این حزب  نوشته اند همچنین  جنگ داخلی فرانسه اثر مارکس، تاریخ انقلاب روسیه جلد اول اثر لئون تروتسکی، مطالب مختلف پاول متک، پانه کوک، روله، شرودر و ... منقدین حزب بلشویک در اروپا و آسیا و بخصوص کمونیست های شورایی و نوشته هایی ازکارل کرش، آمادیوس بوردیگا ویلهلم رایش  ... و جوینده یابنده است.

حقیقت این است که بسته شدن نطفه سرمایه داری دولتی در دل سوسیالیسم روسی به وسیله ی حزب بلشویک جان گرفت و بوسیله ی استالین در روسیه و اروپای شرقی ودر آسیا بوسیله مائو در چین ضربه ی اساسی به جنبش کارگری جهانی  وارد کرد. اما مشکل اساسی ما در این دوره این است، که  چگونه می شود از زیر بار انحرافاتی که این نحوه ی فکری در سطح جهان گسترش داده است، خود را رها کنیم؟، ما کارگران و مزدبگیران و فعالین کارگری، زمان لازم  و کارجدی را برای رفع انحرافات موجود نیازداریم که با نقد و برخورد ریشه ای به این طرز تفکر انحرافی بتوانیم راه را برای سوسیالیسم هموارکنیم. ( منابع: دولت و انقلاب لنین و نظریه کائوتسکی در مورد تسخیر قدرت سیاسی ودولتی کردن وسائل تولیدی) ادامه دارد

علی برومند   14.10.2020

مهرماه 1399

 

October 13, 2020

معضلات سر راه یک تغییر ریل!

معضلات سر راه یک تغییر ریل!

رفیق ابراهیم علیزاده در ادامه ی مصاحبه ها یش با "رادیو دیالوگ" نوشته ای تحت عنوان: «چگونه اختلاف نظر های درون حزب کمونیست ایران بزرگ نمایی می شود؟»  را انتشار داده اند. در نوشته ایشان آمده است که: « قضاوت من در مورد این مباحث این است که آنچه از آن به عنوان اختلاف سیاسی نام برده می شود، در عین اینکه سایه روشنی از تفاوت نظر را در خود دارد، اما اختلافات جدی نیستند و بزرگ نمائی می شوند. چرا ؟ زیرا: اولاْ، این اختلاف نظر ها در عین اینکه ظاهراْ در حوزه های سیاست و تاکتیک مطرح هستند، اما به هیچ واقعیت اجتماعی بیرون از ما متکی نشده اند. بگذارید با چند مثال ساده منظورم را روشن کنم. مثلاْ طبیعی بود اگر ما بر سر ارزیابی راجع به آنچه که در سال ۱۳۸۸ بنام "جنبش سبز"معروف شد، اختلاف نظر جدی داشته باشیم و از آن تاکتیک های متفاوتی اتخاذ می شد. یا بر سر نقش آمریکا در منطقه، محاصره اقتصادی ایران، تفاوت نظر داشتیم، و از آن مثلاْ دو نوع دیپلوماسی و دو نوع سیاست تبلیغی نتیجه می گرفتیم، باز به عنوان مثال تحولات دی ماه ۹۶ و آبان ۹۸ و کرونا و عواقب آن در ایران و در کردستان، مورد ارزیابی های متفاوت و لاجرم تاکتیک های سیاسی متفاوت قرار می گرفتند. یا در گرما گرم تدارک "کنگره ملی کرد" که افکار عمومی در هر چهار بخش کردستان شدیداْ به آن امید بسته بود، بر سر شرکت در آن اختلاف نظر می داشتیم، در حالیکه می دانیم در آن موقع نه تنها بر سر شرکت در پروسه تدارک آن اختلاف نظری وجود نداشت، بلکه بر سر لزوم به خرج دادن ابتکار عمل برای تامین درجه ای از هماهنگی بین کلیه احزاب موجود در کردستان ایران هم در برخورد به مسائل  درون کنگره اتفاق نظر وجود داشت. اینها همگی تحولات سیاسی مهمی در سال های اخیر بوده اند. بنابراین اگر اختلاف سیاسی امروز به هیچ درجه از هیچ تحول اجتماعی و یا رویداد سیاسی  کنکرت  متکی نباشد، طبیعی است که می توان آنرا شنید ولی جدی نگرفت».

 

در ابتدا لازم می دانم به نکته ای در مورد نظرات رفیق ابراهیم اشاره کرده و اظهار نظر نوشتاری ایشان در مورد مسائل سیاسی و تشکیلاتی را به فال نیک بگیرم، زیرا که ایشان در مصاحبه های متوالی برسر یک مسئله معین موضع گیری های متفاوتی اتخاذ می کنند، یا نظراتشان را طوری بیان می کنند که حداقل تفسیرهای متفاوتی از آنها استنباط می شود، یا نظراتشان را تعدیل و اصلاح می کنند، اما خود در این مورد چیزی نمی گویند. حسن نوشته، سیاه بر سفید این است که درک منظور نویسنده برای خواننده ی مطلب آسانتر بوده، و نویسنده نیز ناچارمی شود دقت بیشتری در فرمول بندی آن داشته باشد، زیرا که تعدیل، اصلاح و یا تغییر آن به آسانی مشاهده خواهد شد.

در مورد اختلافات درون حزب کمونیست ایران، رفیق ابراهیم در دو مصاحبه با "رادیو دیالوگ" و در این نوشته اظهار نظر کرده است و هر با ر تعریف متفاوتی از این اختلافات ارائه داده است. در مصاحبه اول می گویند: « وجود اختلافات سیاسی در حزب کمونیست ایران واقعی است. مسئله در درون ما این نیست که اختلاف سیاسی وجود ندارد، چون اگر بگوئیم اختلاف سیاسی وجود ندارد مثل این است که بگوئیم ماست سیاه است. در میان رفقایی که خود را جهت متفاوتی می شناسانند تا کنون یک صفحه آ۴ در مورد اختلافات و تمایزات که  نشان دهد آنها جهت دیگری هستند وجود ندارد».

 در مصاحبه ی دوم می گویند:« آیا اختلاف سیاسی وجود دارد، بله جواب من این است که وجود دارد. آیا چیزی در این مورد نوشته شده است، بله نوشته شده است. آیا گفتگو و مصاحبه ی رادیویی و تلویزیونی در مورد آن انجام شده است، بله تمام اینها انجام شده است» و بالاخره  در مطلبی که اخیراْ در همین مورد اختلافات سیاسی نوشته اند، آمده است که: « قضاوت من در باره مسائل درون تشکیلات حزب کمونیست و کومه له که به عنوان اختلافات سیاسی بیان می شود، درعین حال که سایه روشنی از تفاوت نظر سیاسی در آنها میتوان مشاهده کرد، اما اختلاف جدی نیستند. چرا؟ به این خاطر که به هیچ واقعیت اجتماعی متکی نیستند. بنابراین اگر اختلافات امروز به هیچ درجه ای از هیچ تحول اجتماعی  و یا رویداد سیاسی کنکرت متکی نباشد، طبیعی است می توانید آنرا شنید، اما جدی نگرفت. اوضاع درون تشکیلات حزب کمونیست ایران و کومه له دلایل متعددی دارد که کمترین آنها اختلافات سیاسی هستند و مهمترین آنها رواج فرهنگ غیر دموکراتیک در بر خورد به اختلاف نظر سیاسی در احزاب شرقی در کشورهای دیکتاتور زده می باشد».

بنابراین  تلاش ایشان در این جهت می باشد که وجود اختلافات سیاسی را انکار نموده یا غیر جدی معرفی کنند. اما اختلافات درون حزب کمونیست ایران  فقط به تحولاتی اختیاریی که ایشان بر شمرده اند، خلاصه نمی شود. رفیق ابراهیم اختلافات درون تشکیلات را آگاهانه اختلافات امروز عنوان می کند، یعنی آنها را اختلافاتی عنوان می کند که ریشه در گذشته ندارند، استراتژیک نیستند و تنها تفاوت هایی شبیه آنچه به صورت معمول همیشه در هر سازمان و حزبی پیرامون مسائل روز به وجود می آیند و کوچکترین خللی هم در درون و بین افرادی که صاحب ارزیابی های سیاسی متفاوت و لاجرم تاکتیک های سیاسی متفاوت می باشند، به وجود نمی آورند. در حالیکه این اختلاف ها ریشه در گذشته داشته، از سالها قبل شروع شده و بتدریج آشکار تر گشته و ماهیت خود را عیان کرده اند.

اجازه دهید در میان  تحولاتی که نام برده اند به مورد کرونا و کنگره ملی کرد اشاره ای داشته باشیم.

در مورد بحران کرونا رفیق ابراهیم در مصاحبه ای که به زبان کردی از  تلویزیون کومه له پخش گردید، ارزیابی  و تحلیل بسیار نادرست و غیر علمی ای ارائه دادند، اما زمانیکه بحث ایشان مورد نقد قرار گرفت، به جای اینکه از نگرشی که در این خصوص داشتند انتقاد نمایند و سعی کنند ارزیابی خود را بر یک دیدگاه درست بنیان نهند، مصاحبه ای دیگر ترتیب دادند و این بار به زبان فارسی سعی در تعدیل و اصلاح مواضع خود نمودند، اما تلاش ایشان  در این خصوص بی نتیجه بود، زیرا قصدشان تعدیل و اصلاح بود، نه تغییر ریشه ای و رادیکال در مواضع و ارزیابی نادرستی که بیان داشته بودند. برای اینکه نشان دهیم که ارزیابی های ایشان از بحران ویروس کرونا و بیماری کووید ـ ۱۹ کاملاْ نادرست بودند، بخشی از سخنان ایشان را در این جا می آورم :« یک نوع نگرش تقریباْ عمومی بوجود آمده است که جهان به کجا میرود. در این دوره واقعیتی خود را بیشتر آشکار کرد که نشان داد، هیچ گاه رویدادها و اتفاقات دنیا به اندازه اکنون بر هم دیگر موثر نبوده اند. یعنی هر رویدادی در هر گوشه ای از جهان،  اثراتش را می توان در تمام نقاط دنیا ملاحظه کرد. اینکه سرنوشت تمام مردم در جهان بهم گره خورده است. این واقعیت را کورونا تحمیل کرد. قبل از شیوع کورونا مسئله ی تندرستی، اپیدمی و بیماری مطرح بود، طبعا همزمان مسئله ی سود ،تجارت و بازرگانی و استثمار هم مطرح بود. در دنیای قبل از کرونا به شیوه ای کاملاْ آشکار در مقایسه با تندرستی و بهداشت، تجارت، بازرگانی، استثمار و سود در اولویت قرار می گرفتند. در این دوره اکثریت بیمارستان ها، درمانگاه ها و موسسات مربوط به سلامت و بهداشت در اختیار بخش خصوصی قرار داشتند و مسئله این بنگاه ها قبل از هر چیز سود بود، نه سلامت جامعه. مثلاْ  کدام واکسن و یا درمان، بیشتر سود آور بود در اولویت قرار می گرفت،  نه اینکه سلامت امروز و آینده مردم را در نظر داشته باشند. اما در دوره کرونا این واقعیت معکوس شد. در این دوره دولت های سرمایه داری و حتی سرمایه داران بزرگ هم این را پذیرفتند که این وضع نمی تواند روند زندگی باشد، حتی اگر میخواهند پروسه تجارت، استثمار و سود خودشان را هم پیش ببرند. بنابراین بایستی تندرستی و سلامت در اولویت قرار گیرد. ما دیدیم که روند قبل از کرونا دگرگون شد. ما قبل از هر چیز در مورد کشورهای پیشرفته ی  سرمایه داری صحبت می کنیم. ما شاهد بودیم که اکثر مراکز کار و تولید و  بنگاه های سود آوری را تعطیل کردند و دولت شروع به هزینه کردن تمام ذخیره هایش در جهت سلامت انسان کرد و برایشان معلوم شد که مسئله ی سلامت، مسئله ای جهانی است. آنها نمی توانند فقط در فکر سلامت کشور خودشان باشند، بدون آنکه به این مسئله که در آفریقا، آسیای مرکزی، آسیای جنوب شرقی و یا در جاهای دیگر جهان چه می گذرد فکر کنند. یعنی به گونه ای اولویت ها عوض شد و روالی را پی گرفت که از قبل انسانی تر بود. اکنون مسئله این است که اگر کشورهای سرمایه داری در جهت تندرستی مردم در دوره ی کرونا چنین سیاست هایی در پیش گرفتند،  آیا بعداز پایان کرونا دو باره به آنچه قبل از دوره ی کرونا اعمال میشد برمی گردند؟ چنین به نظر میرسد که روند واقعی زندگی این برگشت را از آنها نمی پذیرد». (خطوط تاکید از من است).

آیا هنوز رفیق ابراهیم می پندارند که در دوره کرونا واقعیت در اولویت قرار گرفتن تجارت، بازرگانی، استثمار و سود در مقایسه با تندرستی و بهداشت معکوس گردید؟ این ادعا به هیچ وجه درست نیست. واقعیات امروز خلاف تصور ایشان را نشان می دهد. در ۵ـ ۶ هفته اخیر آلودگی به ویروس کرونا در کشورهای مختلف اروپایی بشدت افزایش یافته است، اما علیرغم خطر بدتر شدن اوضاع و گسترش ابتلا به بیماری کووید ـ۱۹، اکثر کشورها حاضر نیستند، حتی محدودیت های لازم برای جلوگیری از گسترش آلودگی و ابتلا به بیماری را بر مراکز کسب و کار اعمال نمایند. آیا واقعا در دوره کرونا  سرنوشت تمام مردم در جهان بهم گره خورد؟ یعنی سرنوشت طبقات دارا و اقشار مرفه جامعه به سرنوشت کارگران و زحمتکشان جامعه گره زده شده است؟ آیا دولت ها در کشورهای بزرگ سرمایه داری تمام ذخیره هایشان را در جهت سلامت انسان هزینه کردند؟ آیا واقعاْ برای این دولت های سرمایه داری معلوم شد که سلامت مسئله ای جهانی است و آنها نمی توانند فقط در فکر سلامت کشور خودشان باشند؟ معلوم نیست این همه توهمات از کجا سرچشمه گرفته است، در حالیکه اگر موارد بسیار کمی محموله ی پزشکی از جانب کشورهای سرمایه داری به کشورهای در حال توسعه ارسال شده است، اهدافی سرمایه دارانه، در جهت دست یافتن به بازار کالا، آماده کردن مقدمات برای سرمایه گذاری و استثمار نیروی کار ارزان و غیره بوده است و متاسفانه بحران کرونا در مواردی به تقویت ناسیونالیسم و رفتارهای نژاد پرستانه نیز کمک کرده است.

آیا رفیق ابراهیم اکنون نیزاین گفته ی خودشان را تایید میکنند؟ « به باور من کشورهای بزرگ سرمایه داری  به هیچ عنوان نمی توانند این روند را به روال قبل از دوره ی کرونا برگردانند، یعنی من به شما قول می دهم که در ماه ها، و یا یک ـ دو سال آینده به شیوه ای اساسی سلامت انسان از حیطه ی نفوذ سرمایه داری خصوصی بیرون می آید و دولت ها ناچار می شوند که خود کنترل این بخش حیاتی زندگی انسان را بعهده بگیرند».

تحولاتی که در زمینه بهداشت و سلامت تا کنون اتفاق افتاده است، خلاف ارزیابی ایشان را ثابت می کند. رفیق ابراهیم کافی است به آنچه در همین حکومت اقلیم کردستان در این زمینه در جریان است، توجه نمایند تا دریابند که درست بر خلاف تصور ایشان بیمارستان هایی که از بودجه دولت (یعنی پول مردم)، ساخته شده اند، به شرکت های خصوصی فروخته می شوند. از جمله یک بیمارستان اطفال در اربیل به یک شرکت خصوصی ترکیه ای فروخته شده است. ایشان حتماْ متوجه شده اند که امکانات لازم را در اختیار بیمارستان های دولتی قرار نمی دهند تا کسب و کار بیمارستان های خصوصی پر رونق گردد، یعنی خصوصی شدن تندرستی و بهداشت به شدت ادامه دارد و در کشورهای اروپایی نیز نشانه ای از کاهش خصوصی سازی عرصه سلامت و بهداشت دیده نمی شود. بنابراین کسی نبایستی در انتظار به واقعیت پیوستن وعده فوق باشد.

 

در مورد کنگره ی ملی کرد، این ادعا که گویا افکار عمومی در هر چهار بخش کردستان به انعقاد کنگره ملی  کرد شدیداْ امید بسته بودند، دور از واقعیت می باشد. چگونه است که رویدادی توانسته است که افکار عمومی هر چهار بخش کردستان را شدیداْ به خود امیدوار کند، اما بسیار سریع چون حبابی بترکد و چند روز پس از پایانش، نه تنها منشاء هیچ تحولی نشده باشد، بلکه اساساٌ آثاری از آن باقی نمانده باشد؟ به باور من حتی این ادعا که در صد بالایی از مردم در کردستان در ایران، عراق، سوریه و ترکیه از انعقاد چنین کنگره ای باخبر باشند، دور از ذهن می باشد. اما در آن زمان احزاب ناسیونالیست کرد در تمام کشورهای منطقه، که بعضی از آنها ( از جمله  پ. ک. ک، حزب دموکرات کردستان عراق و اتحادیه میهنی کردستان)، دارای نفوذ توده ای هم بودند و با تمام امکاناتشان، از طریق کانال های متعدد تلویزیونی که در اختیار داشتند تبلیغ می کردند، توانسته بودند افکار بخشی از  مردم کرد در کشورهای مختلف را نسبت به آن تحت تاثیر قرار داده و بعضی از آنها را هم نسبت به این مسئله متوهم نمایند. در آن موقع  در حزب کمونیست ایران از دو زاویه به این مسئله برخورد میشد، بعضی تصور می کردند که:« این کنگره می تواند به نهاد معتبری تبدیل شود، و در صورتی که این کنگره بتواند پیامی محکم برای دولت هایی که مردم کرد در آن کشورها زندگی می کنند، تحت ستم ملی می باشند و از ابتدائی ترین حقوق خود بی بهره اند، بفرستد، کنگره ای موفق خواهد بود. این پیام محکم می تواند نشانه به وجود آمدن توازن قوای بهتری در جهت منافع مردم کرد در هر چهار بخش کردستان باشد و در این صورت می تواند در مورد سیاست های کشورهای منطقه موضع واحد اتخاذ نماید و به این ترتیب توازن قوا را به نفع مردم کرد تغییر دهد.  این کنگره می تواند این پیام را به کشورهای اشغالگر کردستان، به دولت های این کشور ها که دشمنان مردم کردستان می باشند بفرستد که بیش از این نمی توانند بر سیاست تفرقه انداختن میان نیروهای سیاسی کردستان حساب باز کنند، نمی توانند مبارزه مردم کرد در بخشی از کردستان را علیه بخش دیگر به کار گیرند » (نقل به مضمون از سخنان رفیق ابراهیم علیزاده در مصاحبه با تلویزیون کومه له پس از اولین نشست کنگره ملی کرد). 

با این استدلال این نگرش نتیجه می گرفت که به این ترتیب یک حزب مسئول نمی تواند نسبت به این پدیده بی تفاوت باشد. اما مناسبات بسیار فشرده  تعدادی از این احزاب و بویژه آنها که فراخوان دهنده کنگره بودند با دولت های منطقه، وقوع چنین انتظاری (موضع واحد در قبال سیاست های کشورهای منطقه) را با شکست مواجه می کرد. صاحبان این نگرش می بایست به این واقعیت توجه می داشتند و با توجه به غیر واقعی بودن انتظاراتشان از دامن زدن به توهم پراکنی بیشتر خود داری می کردند. بر خلاف تصور صاحب این نگرش احزاب ناسیونالیستی کردستان در کشورهای منطقه هر کدام  دارای پیوند هائی در سطوح مختلف با دولت های منطقه می باشند و این دولت ها به هیچ وجه برای  به کار بردن احزاب سیاسی منطقه علیه همدیگر گرفتار مشکل نمی شوند. یاد آوری رابطه و پیوند های  این احزاب با دولت های منطقه و جنایات آنها در ۵۰ ـ ۶۰ سال گذشته علیه احزاب سیاسی و مردم همان بخش از کردستان یا کشورهای همجوار در حوصله این نوشته نیست، اما مگر همین امروز احزاب حاکم در کردستان عراق، در بلوک بندی های منطقه ای با این یا آن دولت سرکوبگر مردم کردستان در یک بلوک قرار نگرفته اند  و مگر پس از ۳۰ سال حاکمیت در  اقلیم کردستان، این اقلیم را به دو منطقه زرد و سبز، بخش های تحت حاکمیت اتحادیه میهنی و حزب دموکرات کردستان تقسیم نکرده اند، مگر هر کدام نیروی مسلح جداگانه برای خود ندارند؟

آیا رفیق ابراهیم این واقعیات را نمی بیند، مگر شاهد نیستند که دولت ترکیه در چند ماه اخیر با تمام امکانات پیشرفته نظامی خود به جنگ تمام عیار علیه پ.ک.ک در مناطقی از اقلیم کردستان عراق ادامه می دهد و حزب دموکرات کردستان عراق هیچ عکس العملی نسبت به آن نشان نمی دهد؟ بنابراین همه آنچه این نگرش از این کنگره انتظار دارد توهم و خیالبافی های بی اساس می باشد.

به چند جمله دیکر از بیانات رفیق ابراهیم در همان مصاحبه توجه کنید:« از طرف دیگر اگر این کنگره بتواند پیامی امیدوار کننده برای همه مردم کردستان بفرستد که مبارزه آنها در هر چهار پارچه اش از پشتیبانی مردم کرد  در بخش های دیگر کردستان بهره مند است، دستاورد بزرگی خواهد بود. در این کنگره می توان مکانیسمی ایجاد کرد تا فضای مناسبی به وجود آید که در آن نیروهای سیاسی، برای حل اختلافات فی ما بین دست به اسلحه نبرند، همه این ها می توانند عملی شوند»،

احزاب بورژوا- ناسیونالیستی اقلیم کردستان در رقابت بر سر منافع حزبی و خانوادگی خود و تسلط بر منابع ثروت این جامعه، هزاران نفر از همدیگر را کشتند و قتل و عام کردند، حالا رفیق مدعی کمونیسم و منافع طبقه کارگر انتظار دارد که این احزاب بورژوا – ناسیونالیست از مبارزه حق طلبانه مردم در بخش های دیگر کردستان حمایت کنند!!.

متد برخی دیگر برای شرکت در این کنگره این بود، که می گفتند در حالیکه نسبت به این مسئله در میان مردم کردستان  توهم وجود دارد، و از طرف دیگر نیروهای چپ به لحاظ برخورداری از پایه اجتماعی غیر از کومه له در کردستان در موقعیتی نیستند که در مقابل "کنگره ملی کرد" کنگره مستقل خود را برگزار کنند، به عنوان یک تاکتیک معین در این کنگره شرکت می کنیم، تا اولاْ نظرات خود را از تریبون کنگره بیان داریم، و ثانیاْ با حضورمان امکان افشاگری را از آنچه در کنگره می گذرد به دست می آوریم و از این طریق هم به مردم کردستان نشان می دهیم که راه رسیدن به خواسته های برحق آنان و رفع ستمگری ملی از مسیر مبارزه مستقیم خودشان می گذرد. این نگرش اساساْ به دلایل فوق و در مرز بندی با برخوردهای منزه طلبانه شرکت در کنگره را مجاز می دانستند، نه به این دلیل  که گویا این کنگره می تواند در خدمت مردم قرار گیرد. در هرحال بعداز جلسه ی افتتاحیه و یکی، دو ماه کار مشترک هیئت تدارک این کنگره به بن بست رسید. این کنگره به وسیله ی  جریان های  بورژوا ـ ناسیونالیستی (حزب دموکرات کردستان عراق، پ.ک. ک  و اتحادیه میهنی ) سازماندهی شده بود و هر کدام اهداف خود را تعقیب می کردند که اساساْ در جهت منافع مردم کردستان نبود.  از این روی توجیه هر دو نگرش نادرست، غیر کارگری و کمک به توهم پراکنی احزاب ناسیونالیست کردستان بود. به باور من، رای دادن ما به حضور کومه له در این کنگره ما را در اتخاذ این سیاست نادرست شریک کرد.

رفیق ابراهیم فقط از تحولاتی صحبت می کنند که در بعضی از آنها ارزیابی و تحلیل ما حتی با سازمان های چپ و کمونیست دیگر اختلاف چندانی ندارد، اما مواردی را که قبلاْ بارها از آنها یاد شده است ازجمله شیوه ی برخورد با احزاب ناسیونالیست و مسئله حاکمیت شورایی مردم در کردستان را به فراموشی می سپارند. اینکه ایشان درهمکاری با احزاب ناسیونالیست می خواهند حاکمیت را پس از دوره ی گذار که در آن دوره  حاکمیت در دست احزاب خواهد بود، به مردم بسپارند. میدانیم که مردم در شرایط انقلابی و زمانیکه موفق شده اند ارگانهای حاکمیت را به زیر بکشند، تلاش می کنند که ارگان های حاکمیت خودرا بر پا دارند. شوراها اولین نهادهای حاکمیت توده ای هستند که از پایین تشکیل می شوند. در فردای چنین تحولاتی این شورا ها در کردستان طبعاْ مورد تعرض نیروهای ناسیونالیست قرار خواهند گرفت. این نیروها از هم اکنون برای کنترل خیزش توده های مردم و عقیم گذاشتن تلاش های آنها برای تشکیل ارگان های حاکمیت توده ای نقشه میریزند. تشکیل  "نیروی واحد پیشمرگ" یا "سپاه میهنی کردستان"  برای کنترل خیزش توده های مردم، جلوگیری از تشکیل شوراهای مردمی و دیگر ارگان های اعمال اراده مردم می باشد. آیا این نیروها حاضر خواهند شد حاکمیت شورایی مردم را بپذیرند و پس از دوره گذار حاکمیت را به مردم واگذار نمایند؟

باور به عملی شدن چنین پروسه ای وعده ای بدون پشتوانه و توهمی  بیش نخواهد بود. نمونه احزاب ناسیونالیستی کردستان عراق بایستی هشداری باشد که کارگران و زحمتکشان کردستان هرگز به حاکمیت احزاب در کردستان تن ندهند، زیرا که در این صورت، آنها برای حفظ قدرت و حاکمیت خود از تمام ابزارهای لازم، از جمله نیروی مسلح خود علیه توده های مردم استفاده خواهند کرد و برقراری ارگان های حاکمیت بورژوازی کردستان را در دستور کار خود خواهند داشت.

مواضع امروز رفیق ابراهیم در رابطه با توافق با جریانات ناسیونالیستی بر سر حاکمیت در کردستان، همان مواضعی است که قبل از کنگره ی ۱۵ کومه له در رابطه با تشکیل "جبهه" کردستانی  با نیروهای ناسیونالیست به پلنوم کمیته مرکزی پیشنهاد کرد، اما پیشنهادشان مورد تایید قرار نگرفت. اکنون ایشان می خواهند همان سیاست را به طریق دیگری حقنه نمایند. این مسئله مهم را به این دلیل که زمان عملی شدنش فرا نرسیده است، کم اهمیت معرفی می کنند و بعنوان نکات مهم مورد اختلاف به حساب نمی آورند.

سئوال این است که آیا  برای این مسئله استراتژیک کومه له در آینده کردستان (حاکمیت شورایی) و نقش کارگران و توده های زحمتکش درآن هیچ گونه ملزوماتی لازم نیست؟  ضروری نیست که کارگران و زحمتکشان کردستان از هم اکنون خود را برای چنین سناریوهایی که بورژوازی کرد برایشان تدارک دیده اند، آماده نمایند؟ آیا رسالت کومه له بایستی تلاشی پیگیرانه در جهت کسب آمادگی ذهنی و سازمانی کارگران و زحمتکشان کردستان باشد یا مذاکره برای راضی کردن احزاب ناسیونالیست، برای واگذار کردن حاکمیت به شوراهای مردم بعد از دوره گذار !؟

در مورد نیروی مسلح هم رفیق  ابراهیم می خواهد با احزاب ناسیوناسیت به مذاکره بنشیند تا با این احزاب که  می خواهند "نیروی پیشمرگ مشترک" برای کنترل خیزش مردم در کردستان تشکیل دهند به توافق برسند که نیروی مسلح خود را در اختیار شوراهای مردم قرار دهند. چگونه آنها حاضر به چنین کاری خواهند شد، او  از توضیح در این مورد خودداری می نماید. آیا ایشان اعتقاد دارند که چنین اقدامی از جانب جریانات ناسیونالیست ممکن است،  ایشان واقفند که احزاب ناسیونالیست هرگز قدرت را به مردم واگذار نمی کنند، اما او و همفکرانش می خواهند کومه له را به بخشی از این سناریو تبدیل کنند و آنچه بیان می دارند، آگاهانه لاپوشانی این سناریو است.

تجربه حکومت اقلیم در این خصوص بسیار گویاست. هر دو حزب اتحادیه میهنی و حزب دموکرات کردستان عراق، علیرغم اینکه سال هاست مشترکا حاکمیت کردستان عراق را در دست دارند، حاضر نیستند نیروهایشان را در هم ادغام نمایند تا حداقل نه بعنوان نیروی احزاب، بلکه بعنوان نیروی حکومت بورژوازی در اقلیم کردستان عمل نمایند. هر دوی این احزاب با تسلط بر منابع مالی، نیروی مسلح و روابط دیپلماتیکی که در اختیار دارند، حتی مکانیسم انتخابات برای تشکیل پارلمان را از اعتبار ساقط کرده اند. قدرت این احزاب نه از رای مردم، بلکه از میزان دستیابی آنها به منابع مالی و قدرت نظامی سرچشمه می گیرد.

۱۳ اکتبر ۲۰۲۰

 

هذیان های کرونایی


هذیان های کرونایی

به یاد روشن برادرم که کرونا او را هم با خود برد

«مالی» برای رفتن به پارک بی تابی می کند.  ساعت ذهن او چنان دقیق است که می دانم اکنون شش و نیم صبح است. ساعتی که باید برای پیاده روی به پارک برویم. امروز حوصله ی پیاده روی ندارم. از وقتی برادرم را از دست داده ام بعضی روزها ترجیح می دهم از جایم تکان نخورم. مثل مجسمه ای بنشینم و  ساعت ها به تماشای یادهای مهربان او مشغول شوم.  اما مالی وقتی می بیند غمگین هستم، همچون تو اصرار دارد که به طبیعت پناه ببرم.

به سرعت لباس می پوشم، تلفن و کلید و نقابم را برمی دارم  و قلاده ی او را می بندم و به سوی پارک می رویم.  جلوی در پارک،  تابلویی ست که بر آن فرمان، زدن نقاب و توجه به فاصله های تعیین شده، نقشی هشدار دهنده دارد. چهار ماه و هفت روز پیش، وقتی برای اولین بار این تابلو را دیدم به شدت جا خوردم. یاد تابلوهای «حجاب را رعایت کنید» افتادم، تابلوهایی که حتی در محوطه های تاریخی سرزمینم به گردشگران زن فرمان پوشاندن سر و تن خود را می دهد. و همیشه ذهن مرا از یاد شراب های «تنگ بلاغی» خالی می کند. 

حالا دیگر هر بار تابلوی جلوی در پارک را می بینم ابتدا به خودم می گویم «این فرمان با آن یکی فرق دارد» و بعد با آسودگی نقابم را می زنم. مشکل بسیاری از ما این است که همیشه خیلی دیر تفاوت و معنای فرامینی را که به ما داده می شود درک می کنیم . گاهی ده ها سال طول می کشد که تازه می فهمیم فرمان برداشتن نقاب از چهره ی زنان با فرمان گذاشتن نقاب بر چهره ی زنان، زمین تا آسمان تفاوت دارد. و تازه وقتی هم که می فهمیم به روی خودمان نمی آوریم که یکی برای نجات بوده و یکی برای اسارت. من هم وقتی برخی از دوستانم می گویند: «کسی حق ندارد به ما بگوید نقاب بزنید یا نزنید» فقط نگاهشان می کنم. و به روی خودم نمی آورم.

برای این که به فرمان و نقاب و اسارت فکر نکنم به تو و به طبیعت فکر می کنم. نفس عمیقی می کشم. هوای بامداد آگوست دنور، چون حریری ابریشمی پوستم را نوازش می کند. و از دو لایه ی کتانی نقابم می گذرد و به ریه هایم می دود. نیمی از آسمان، رنگی از طلای خورشید گرفته، بی آن که خورشید دیده شود. دوربین تلفنم را روشن می کنم تا عکسی بگیرم و برای برادرم بفرستم. اما یادم می افتد که او دیگر نیست. نمی دانم چرا گاهی حواسم نیست که او دیگر نیست و همین طور با او حرف می زنم، برایش یادداشت می نویسم، عکس هایی را می گیرم که دوست دارد! دوستش به من می گوید: «اتفاقا حواست خوب کار می کند چون او هست». راست می گوید. او هست اما چرا من گاهی فکر می کنم او دیگر نیست؟! تو می گویی «معلوم است که هست، وقتی تو بخواهی کسی باشد هست»

«آلیس» و «فرانک»، همسایه های عزیزم را می بینم که با سگ شان از آن طرف پارک می آیند، مثل همیشه زودتر از من به پارک آمده اند و حالا دارند برمی گردند. هیچ کدام نقاب ندارند. برایم دست تکان می دهند. هر دو از نقاب متنفرند. و با همه ی وسواس هایی که در اجرای قوانین دارند، این یکی را ندیده می گیرند. هفته پیش آلیس می گفت به شدت گرفتار افسردگی شده و کارش به روانپزشک هم کشیده است. دوستان و همسایگان دیگری را هم می شناسم که گرفتار افسردگی شده اند. آلیس می گفت:

ـ هر وقت به خیابان یا فروشگاه می روم حالم بدتر می شود. از دیدن آن همه آدمی که نمی توانم آن ها را به درستی ببینم وحشت می  کنم.  از این که چندین ماه است هیچ لبخندی ندیده ام، هیچ صدای روشنی نشنیده ام  مدام گریه ام می گیرد. آخر مگر می شود تمام روز فقط چشم هایی را ببینی که به تو خیره شده اند. مگر می شود همه فقط دو تا چشم داشته باشند؟ فقط دو تا چشم زل زده بی معنا!

به آلیس نگفته ام که من اتفاقا هیچ مشکلی با این همه چشم که بیش از هر چیزی جهانمان را پر کرده ندارم. چون از بچگی عادت کرده ام فقط به چشم ها نگاه کنم و فقط با چشم ها گفتگو کنم. بیشتر  اوقات لب و دهان و گوش و دماغ آدم ها را نمی بینم، صدایشان را نمی شوم، همیشه بیشترین رابطه را با چشم های آدم ها دارم. فقط از راه چشم ها می توانم عواطف آن ها را بخوانم؛ مهربانی و نامهربانی شان را، خشم یا آرامش شان، خنده و یا اخم شان، شادی و یا غمگینی شان، خوش جنسی و بدجنسی شان؛ همه را در چشم هایشان می بینم. من حتی زیبایی و زشتی آدم ها را که دیگران درباره اش می گویند درک نمی کنم، چرا که آن زیبایی ها و زشتی هایی که در چشم های آدم ها  می بینم هیچ ربطی به آن چه دیگران از زیبایی و زشتی می شناسند ندارد.

برادرم هم همین طور است. فکر می کنم این ارتباط چشمی که ما با آدم ها داریم به خاطر تربیتی بوده که پدرم به ما داد. هر گاه که با ما سخن می گفت باید مستقیم در چشم هایش نگاه می کردیم وگرنه اخطار می کرد: «نگاه کن! توی چشم های من نگاه کن. آدم وقتی به چشم های کسی نگاه کند حرف هایش را درست می فهمد و اگر نگاهش به این طرف و آن طرف باشد، حواس اش پرت خواهد شد و ممکن است واقعیت ها را وارونه بفهمد».

برای همین با تو راحتم؛ چون وقتی حرف می زنم، حتی اگر صدای شیشه های شکسته جهان را پر کرده باشد، فقط به چشمانم نگاه می کنی و خیالم آسوده است که حواست با من است.

آلیس و فرانک به من که نزدیک می شوند، نقاب از صورتم بر می دارم، و با حفظ شش فوت فاصله، برایشان دست تکان می دهم  وبرویشان می خندم. اما پیش از آن که به مرز شش فوتی من برسند، نقابم را می زنم و به سرعت از آن ها دور می شوم . و تازه وقتی مدتی از آن ها دور می شوم، از این که یک لحظه هم کنارشان توقف نکردم،  تا مثل دوران قبل از کرونا، از سگ و سیاست و هوا حرف بزنیم از خودم بدم می آید.

دو زن بی نقاب از کنارم می گذرند، در نگاه هر دو ملامت و اندکی هم تمسخر می بینم. راستی چرا برخی از فرنگی ها این همه از نقاب بدشان می آید،  این ها که مثل ما با دیدن نقاب یاد حجاب و روبنده و برقع نمی افتند که وحشت برشان دارد این ها که باید با دیدن نقاب به یاد گلادیاتورها، شوالیه ها، دوک ها و دوشش ها و جشن ها و بالماسکه ها بیفتند و لبخند بزنند. 

شاید هم ما ایرانی ها در این سال های اخیر از بس نقاب زده ایم دیگر ترسی از هیچ نقابی نداریم. تازه علاوه بر زن ها که دوباره نقابدار شدند، ما ناگزیر شدیم تا انواع و اقسام نقاب های نامریی  را هم تجربه کنیم. که البته و خوشبختانه فقط خاص زن ها نیست. و سال هاست که همه مان هر روز و هر شب باید در کوچه و خیابان و اداره و دانشگاه و مدرسه و حتی گاهی در خانه  هامان نقاب بزنیم.

اولین بار وقتی شاعر بزرگ مان به ما هشدار داد که «دهانت را می بویند، مبادا گفته باشی دوستت دارم.» خیلی ها باور نکردند که عطر دوست داشتن هم ممکن است جماعتی تهی دل را به هراس بیندازد و به کشتن عاشق برخیزند. اما بالاخره همه به مرور یاد گرفتیم برای این که کسی عشق مان را نشناسد نقاب بزنیم، برای این که آوازهای مستی مان را نشنوند نقاب بزنیم، برای این که مذهب یا لامذهبی مان را نفهمند نقاب بزنیم، برای این که بچه هایمان در خطر نیفتند، حتی در خانه هایمان نقاب بزنیم، و همین طور روز به روز نقاب های بیشتری را تجربه کردیم و جیب ها و چمدان هایمان از نقاب های رنگارنگ پر شد. و کارمان به جایی رسید که به قول برادرم: «اکنون در سرزمین ما هیچ تجارتی پرسودتر از تجارت نقاب نیست»

مالی قلاده اش را از دست من بیرون می کشد و به سوی خرگوشی می دود که به دیدن او از هراس منجمد شده است. مالی اما کاری به کار او ندارد، مقابل او می نشیند، دم اش را تکان می دهد و به مهر تماشایش می کند.

دوربین تلفنم را روشن می کنم تا برای برادرم که سگ ها و پرنده ها را بیشتر از آدم ها دوست دارد عکسی بگیرم. تو به می گویی اگر دوربینت را کمی آن طرف تر بگیری، صدای پرنده ای که  کنار رودخانه نشسته هم در عکس ها خواهد بود.

 

نوشته شده: اگوست 2020

انتشار:  اکتبر 2020

--

آقای مدرسی بعد از مرگ شجریان به نقد او نشسته / ب. فرهمند

********************************

 

 

 

نخست یک سوال از:

جناب سیاوش مدرسی!

از کجا به این حدس درست رسیدید که خواننده بعد از اتمام مطلب شما علیه استاد شجریان در سایت روزنه، احتمالا شما را به حسادت متهم خواهد کرد؟

 

جناب مدرسی خیلی زور زده انشایی ادبی علیه شجریان بنویسد و استاد آواز ایران را فقط یک روز بعد از مرگش "نقد هنری – سیاسی" بکند. اما معلوم نیست که چرا جناب مدرسی تا حالا دست نگه داشته و پیش از این، "نقد هنری" و مشعشع خود را منتشر نکرده بود تا بلکه از شجریان زنده پاسخی بگیرد؟ این دیگر آخر نمونه هاست و باید در کتاب مربوط به نمونه های بی نظیر بنام آقای مدرسی ثبت شود!

 

مدرسی مدعی است که: "... غلو میکنند، مخالف رژیم معرفیش میکنند..." آقای مدرسی! لطفا سرت را قبل از نوشتن انشاء از برف در بیاور و به اطراف نگاهی بیانداز! خیلی وقت است و همگان میدانند که شجریان مخالف وجود کریه جمهوری اسلامی بود. حالا شما میخواهید این واقعیت را برعکس بنمایانید؟ چرا؟ واقعا چرا؟ تنها پاسخ ممکن این است که شما و جریانتان خود را تنها تیول دار مخالفت با رژیم میدانید. مخالفت با رژیم تنها از تیریبون های شما و با اجازه و تایید شما امکان پذیر است. اگر کس یا جریان دیگری با شیوه و واژگان خودش و غیر از شما و جریانتان به مخالفت برخیزد قبول نیست و باید هرطور شده منکوب شود.

 

مدرسی در ادامه مینویسد: "... مردمی تبدیل شود که سالهای سال بجز شنیدن موسیقی او و هم سلکان او چاره دیگری نداشته‌اند،..." ولی حواسش نیست که در پاراگراف بالایی نوشته بود: "... چون برخلاف میلش صدا و سیما پخش ربنایش را هم قطع کرده،..." یعنی صدای شجریان در ایران پخش نمیشد... پس چطور مردم مجبور به شنیدن صدای او بودند؟ باید از خود شما کمک بگیرم و واژگان خودتان مورد استفاده قرار دهم: واقعا "مضحک است"!

 

تودهء بی چهره ای بنام "مردم" برای مرگ شجریان تاسف میخورند و اشک میریزند. نه فقط به این جهت که صدای خوبی داشت و استاد مطلق آواز بود. نه! استاد شجریان برای مردم قهرمان شد زیرا که به جمهوری اسلامی نه گفت! جهت اطلاع شما باید بنویسم: از قضا هنر از آن پدیده هایی است که میتواند به "مردم" بی هویت چهره بدهد تا خود را بشناسند، آحاد جدا از هم افتاده را به هم وصل کند و متصل نگه دارد. هنر میتواند شعار نه!

 

سپس مدرسی مینویسد:

 " شجریان به حق بی‌رقیب‌ترین خواننده دوران حاکمیت سیاه اسلامی در ایران بود! به این دلیل ساده که رقیبی در میدان بجا نمانده بود!"
به این در ادبیات نوع مدرسی میگویند: نقد هنری! منظور شما از "میدان" ایران است. اما همانطور که همگان میدانند خیلی وقت است که شجریان دیگر در آن میدان نمیخواند. او برای خواندن و اجرای کنسرت به خارج از ایران سفر میکرد، همانجا که رقبای مورد ادعای شما باید میبودند!

و یا:

"... و در عرصه موسیقی نیز میدانی برای طرفداران ردیف خوانی برومندی و رجعت به موسیقی دوران قاجار، ضد تحول و مدرنیته شخم خورده و مهیا شد بود!

رجعت به موسیقی دوران قاجار یعنی چه؟ شما مدعی هستید که موسیقی شجریان  ضد تحول و مدرنیته  بوده است. بیشک شما اگر زمانی قدرت بیابید (لطفا گوش شیطان نشنود!) برای ایجاد "تحول" مثلا در عرصهء معماری تمام آثار تاریخی و مساجد را با خاک یکسان میکنید تا "مدرنیته" پایه گذاری کنید. اما توجه ندارید که: موسیقی کلاسیک اروپایی، موسیقی بین المللی است و علاوه بر اروپا در تمام کره از ژاپن گرفته تا آمریکای جنوبی نواخته و گوش داده میشود. این موسیقی ریشه های بسیار محکم و بی بروبرگرد در کلیسای مسیحی دارد و از دوران ماقبل از مدرنیته شروع شده و رفته رفته پیش رفته تا به اینجا رسیده است. اگر بنا بر این بود که: ویولونیست ها، پیانیست ها و آهنگسازان ایتالیایی، روسی، آلمانی و ... مثل شما "بیاندیشند" مطمعن باشید "باب دیلان"ی هم نمیبود که رهبر فقید شما از صدایش لذت ببرد!

از قضا تمام تلاش شجریان این بود که: به موسیقی دوران قاجار رجعت نکند. او برای پیشبرد، تحول و گسترش کارش دست به ابداع و ساختن چند نوع ساز جدید زد.

معلوم نیست که چگونه سردبیر سایت روزنه اینقدر به "اطلاعات" جناب مدرسی اعتماد دارد و بدون هیچگونه سندومدرک، ادعای اومبنی بر دشمنی بین کلنل علینقی وزیری و شجریان را درج میکند؟ آیا آزادی بیان و نگاشتن امضاء پای مقالات به معنای داشتن چک سفید برای زدن اتهام مافیا (جنایتکار!) است؟ داشتن شرم وخجالت هم خیلی اوقات خوب است!

یازدهم اکتبر- ب. فرهمند

 

نه ستایش نه نکوهش

نه ستایش نه نکوهش .
در مرگ سنت ها .
شجریان و نقش و جایگاه هنرمند در جامعۀ طبقاتی .
وظیفۀ هنر سنتی مدارا و ستایش و سازش با حاکمیت هست ، محل گلایه و رنجش هم هست ولی عرصۀ تعرض نیست . مدرنیسم است که تعرض را با خود دارد .
جامعه عرصۀ جدال دائمی سنت و مدرنیسم است . اسلام و سنت های موجود در جامعه پا به پای هم عرصه را بر هنر تعرض تنگ میکنند . اسلام سنت را هم برنمیتابد آنجا که این سنت گلایه کند و همراه نباشد .در عصر سرمایه داری سنت ابزار شکست است .
سنت حامل تمکین ها و مدارا و شکست است . سرمایه داری میدان این شکست و نقطۀ پایان این هنر است . عصر دفن این هنر است .
با مرگ سنت در این عصر هنرمند و قهرمانش هم میمیرد . قهرمان سنت ها دیگر قهرمان نیست . ضد قهرمان است و زندگی و هنرش تراژدیک است . عصر سرمایه عصر قهرمانی نیست .
موسیقی سنتی هم هنری مردمیست و مردم را با خود دارد . مردمی دردمند ، شکست خورده ،نوستالوژیک ، مایوس و نیازمند صدایی که بازتاب زندگی حرمان زده شان باشد . تسکین دردشان باشد .
شجریان تجسم برجستۀ این هنر است . از نظر پرنسیپ این نقطه قوت را داشت که در سالهای اخیر از حاکمیت جلاد فاصله گرفت . شخصیتی مودب و با فرهنگ که کوله بار زندگی و هنرش را بر زمین نهاد و این دنیای وارونه را وداع گفت .
بهروز شادیمقدم
11.10.2020

برخورد غیر دموکراتیکِ مترجمین "کاپیتال" با سیاوش شجریان

به گفته رفیق دیرینه ام : "در تندپیچ های زندگی، ما انسان ها حرکت های تعیین کننده ای از آنچه در درونمان می گذرد، بروز  می دهیم و این خود در ادامه زندگی شخصی و اجتماعی ما کارساز و روشنگر است. مرگ شجریان، مرگ یک فرد نیست و حتا مرگ شجریان هم نیست، بلکه از میان رفتن بخشی از فرهنگ سرزمینی است که در آن بیش از چهل سال از اعلان جنگ فرهنگی از سوی نیروی مذهبی حاکم جریان دارد. اما این مرگ، تنها مرگی فیزیکی است و آثار برجامانده شجریان همچنان به حضور خود در جامعه و زندگی مردم، در چنین کارزار فرهنگی و اجتماعی ادامه خواهد داد. اهمیت شجریان در همین نکته است. کسانی که با گفتار سخیفی در صدد نادیده انگاشتن جایگاه هنر مردمی او هستند، به ناچار سرباز شرعی این جنگ مذهبی بر علیه زیباشناسی خردورزانه هستند."

جمشيد هاديان مترجم در سایت آزادی بیان زیر عنوان:

(شجریان در مردن هم پشتک سیاسی می‌زند! «ایشان یک نماد ملی بود» و «جوار حضرت فردوسی» یکباره و تصادفا از زمین سبز شد؟) نوشته است:

 "اینکه اهل بیت هم مثل شصت تیر ظرف یکی دو ساعت بعد از مرگ پدر، و علیرغم مخالفت شدید مردم که می­ خواستند او در تهران بخاک سپرده شود، درباره حمل جنازه به مشهد و طوس و جوار حضرت فردوسی به توافق رسیدند؟!"

آقای هادیان از کجا خواستِ مردم را تشخیص دادند؟ مگر مردم فقط در پایتخت اند. دفن در زادگاه امری بدیهی است.

همایون شجریان، پسر استاد پنجشنبه ۱۷ مهر نوشت:

 «اگر به سلیقه شخص من بود، می‌خواستم پدر در باغ هشتگرد خاکسپاری شود اما وقتی صحبت شد که شأن ایشان به‌عنوان یک شخصیت ملی کجاست، من و خانواده به گزینه آرامگاه فردوسی رسیدیم. . . . برنامه ریخته‌شده برای پدر این چنین است که سحرگاهان فردا روز جمعه پس از خوانده شدن نماز بر پیکرشان، از بهشت زهرا به زادگاهشان در مشهد عزیمت داده می‌شوند تا در آنجا مراسم تشیع انجام پذیرد و ایشان در آرامگاه حکیم ابوالقاسم فردوسی به خاک دوست سپرده شوند».

آیا خانواده شجریان از این حق برخوردار نیست، یا این که آقای هادیان می خواهد تئوری توطئه ای بسازد.

ایشان در ادامه می نویسد:

"باری، شجریان در سال ۶۸ یا ۶۹ که برای برگذاری کنسرت و در واقع بعنوان «سفیر هنری جمهوری اسلامی» (عنوان اعلامیه وقت کمیته استکهلم یا کمیته سوئد «حزب کمونیست ایران») به استکهلم آمده و کنسرتش با مخالفت اپوزیسیون چپ روبرو شده و بهم خورده در بازگشت به ایران در مصاحبه ای با روزنامه ایران گفته است «ما از سیاست بدور هستیم.»

جمشید هادیان انگار هنر کرده اند که از بهم زدن کنسرت صحبت می کند، همان کاری که طرفداران منصور حکمت در کنفرانس برلین زمان رئیس جمهوری خاتمی، نقش حزب الهی وطنی را به عهده گرفتند، و حرکت ضد دموکراتیکی را در کارنامه حزبشان ثبت کردند.

 هادیان برای ارایه تصویری واژگونه و مورد دلخواه خود، ناچار است ردای سیاست را بر تن شجریانِ هنرمند کند. گویا یک خواننده با گفتن "مااز سیاست بدرو هستیم" دیگر مجرم شده است، در صورتی که همین تلقی متعصبانه او را به نتایجی غلط می رساند، و به شکلی افراطی و غیرواقعی چنان چهره ای سیاسی می سازد که اجرای کنسرت را در سوئد بعنوان  "َسفیر هنری جمهوری اسلامی" جعل می کند و چنین اتهامات بی پایه و اساس را روا می دارد. خود گوید و خود خندد.

از یک هنرمند مورد توجه مردم به واسطه برخی مواضعش در دفاع از اعتراضات مردم در جریان جنبش دادخواهی آنها در انتخابات خرداد ۱۳۸۸، چهره ای ناهنجار و غریب سیاسی ساختن، منجر به نتایج غلط آقای هادیان می شود.

آقای حسن مرتضوی مترجم گرامی نیز طی یادداشتی که در کانال تلگرام آلترناتیو درج شده است می نویسد:

 "در رثای محمدرضا شجریان . . . . ترانه‌ معروف شجریان برادر غرق خونه برادر کاکلش آتش فشونه چه در رادیو و چه در خیابان‌ها همه جا شنیده می‌شد. من آن را همدلی با حاکمان در راستای آتش‌ریختن به تنوره جنگ می‌دانستم و حقیقت آن که چون شنیده بودم شجریان توده‌ای است و حزب توده مدافع جنگ، احساس ستایشی که به او داشتم رنگ باخت."

جناب مرتضوی می داند که ترانه مورد نظر با این پس زمینه تاثیرگذار می شود:

در سال ۱۳۵۰ امیر پرویز پویان، از بنیان‌گذاران سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران، پس از آن‌که در محاصره نیروهای ساواک قرار گرفت، دست به خودکشی زد.

 اصلان اصلانیان شاعر و فعال سیاسی چپگرا که با امیر پرویز پویان دوست بود، به یادش شعری با عنوان «شب‌نورد» سرود. بعد آن را در پنجمین شب از«شب‌های شعر گوته» در مهرماه ۱۳۵۶ خوانده بود. آن زمان کانون نویسندگان ایران با همکاری انجمن روابط فرهنگی ایران و آلمان، انستیتو گوته، به مدت ده شب، مراسم شعرخوانی و سخنرانی در باغ انجمن فرهنگی روابط ایران- آلمان برگزار کردند.  

سال بعد در یکی از شب‌های بهمن ۱۳۵۷ محمدرضا لطفی در جستجوی شعری بود تا مناسب حال و هوای آن زمان باشد. او شعر «شب‌نورد» را یافت و در آواز دشتی، موسیقی این تصنیف را ساخت، و خوانندگی این اثر را به محمدرضا شجریان پیشنهاد داد، تا بخواند:

"شب است و چهره میهن سیاهه

نشستن در سیاهی‌ها گناهه

تفنگم را بده تا ره بجویم

که هر که عاشقِ پایش به راهه

برادر بی ‌قراره

برادر شعله واره

برادر دشت سینه ش لاله زاره

شب و دریای خوف انگیز و توفان

من و اندیشه‌های پاک پویان

برایم خلعت و خنجر بیاور

که خون می‌بارد از دل‌های سوزان

برادر نوجوونه

برادر غرق خونه

برادر کاکلش آتشفشونه . . . "

اما چرا ایشان " آن را همدلی با حاکمان در راستای آتش ریختن به تنوره جنگ می دانسته" خود ناشی از نگاهی سطحی است، به جای آن که منتقدِ سوء استفاده کنندگان حکومتی از این سرود باشد، دیواری کوتاه تر از شجریان نیافته است، در ادامه رفیق مرتضوی می نویسد:

"دسته سوم نیروهای مخالف چپ بودند که بتدریج رشد می‌کردند و با هر دو دسته و علاوه بر این با همه مظاهر دو طرف مخالفت می‌کردند. وجهه شجریان در میان این دسته افول کرد."

کدام نظرسنجی تقلیل چهره آوازخوان برجسته ایران را در میان "مخالف چپ" مستند کرده است! بدفهمی و نظرگاهی این گونه به موقعیت شجریان، توسط بعضی از چپ ها نشان می دهد که می توان مارکس را خواند و حتی ترجمه کرد اما تحمل رقیب و تحلیلی واقع بینانه نداشت.

متاسفانه عدم تحلیل کاربردی در نگاه آنان آشکار است، مهم تر اینکه عدم دقت این مترجمین به چگونگی رویدادها و بکارگیری واژگان نامناسب برای رویکردهای انباشته از تناقض و مسائل متعدد جامعه ایران، اعتمادِ خوانندگان شان را خدشه دار می کند.

اما چه خوب که مترجمِ پرتلاش آقای مرتضوی منصفانه بیان می دارد:

"روحیه یاس و نومیدی موج می‌زد. در این میان کاست بیداد منتشر شد."

October 12, 2020

مرگ شجریان و مواضع فرصت‌طلبان

نادر ثانی:

مرگ شجریان و مواضع فرصت‌طلبان

استکهلم، سوئد، ۲۰ مهرماه ۱۳۹۹ (۱۱ اکتبر ۲۰۲۰)

چند روز پیش یکی از دست‌اندرکاران موسیقی سنتی ایرانی، محمدرضا شجریان درگذشت. بدیهی‌ست که مرگ هر فرد برای خانواده، آشنایان، نزدیکان و دوستداران او دردآور و ناراحت‌کننده است. محمدرضا شجریان دست‌اندرکار در حیطه موسیقی بود و بسیاری از آنان که موسیقی اصیل و یا سنتی ایرانی را می‌شناسند او را "استاد" می‌خوانند. من از جمله افرادی هستم که کوچکترین آگاهی از دستگاه‌های موسیقی اصیل و یا سنتی ایرانی ندارم و از جمله افرادی هستم که این موسیقی را نمی‌پسندم. درست از این‌رو به خودم اجازه نمی‌دهم که درباره "استاد" بودن محمدرضا شجریان و یا اینکه ایشان "خسرو آواز" ایران بوده‌اند  یا نه، نظری بدهم. اما به مثابه یک مارکسیست نه تنها به خود اجازه می‌دهم، که وظیفه خود می‌دانم که به مواضع برخی از احزاب، سازمانها، گروه‌ها و افرادی که خود را "کمونیست"، "مارکسیست" یا چپ می‌خوانند و می‌دانند، و در برخورد  با مرگ محمدرضا شجریان  این ادعا ها را زیر پا گذاشتند برخورد کنم.

 

مارکسیسم دانش رشد و تحول جوامع انسانی‌ست و بیش از هرچیز به نبرد طبقات در مسیر تاریخ توجه دارد و به اینکه فرد در این نبرد در صف خلق و یا در صف ضدخلق قرار دارد و افکار، مواضع و حرکاتش در خدمت کدامین طبقه است. در یک تحلیل مارکسیستی زیربنا و روبنای جامعه مورد توجه قرار گرفته و درباره این دو مطالعه و بررسی می‌شود. زیربنا شامل شیوه تولید، طبقات اجتماعی و تضاد بین آنها و روبنا شامل عوامل بسیاری که حاصلی از زیربنا هستند، به عنوان نمونه فرهنگ و هنر است.

 

هنر و فرهنگ را می‌توان به دو شکل مورد بررسی قرار داد: هنر و فرهنگ برای هنر یا  فرهنگ و هنر برای توده‌های مردمی و در خدمت آنان.

 

بدیهیست که که هریک از ما می‌تواند شیوه‌ای از خواندن (آواز و ترانه)، سرودن (شعر)، ساختن (مجسمه)، کشیدن (نقاشی) و یا ....... را بپسندد. و بدیهیست که در اینجاست که آنان که در مورد خواندن، سرودن، ساختن، کشیدن و یا ....... تخصص دارند می‌توانند بگویند که کار کدامین "هنرمند" بیشتر با جلوه‌های مسلط بر آن هنر انطباق دارد تا کار "هنرمندی" دیگر. در اینجاست که هر کس می‌تواند نقاشی‌های "سالوادور دالی"، قطعه‌های "اشتوکهاوزن"، سروده‌های "مهدی سهیلی"، فیلمهای "محسن مخملباف" و ................ را دوست داشته باشد یا نه. درست از اینروست که می‌توان با داشتن دانش در مورد دستگاه‌های موسیقی ایرانی و یا نداشتن چنین دانشی "آواز" محمدرضا شجریان، علیرضا افتخاری و یا نادر گلچین را دوست داشت و یا نداشت. در اینجا آگاهی از دستگاه‌های موسیقی سنتی ایرانی و یا صرفاً سلیقه فردی مطرح است.

 

اما گقتگویی که من در اینجا با خواننده این سطور دارم در مورد چیرگی محمدرضا شجریان در دستگاه‌های موسیقی سنتی ایرانی نیست! حرف در مورد "آواز" او نیست. حرف از چیز دیگری‌ست. زمانیکه احزاب، سازمانها، گروه‌ها و افرادی که خود را "کمونیست"، "مارکسیست" یا چپ می‌خوانند و می‌دانند از در کنار توده‌ها بودن و یا مردمی بودن محمدرضا شجریان می‌گویند و یا حتی از این هم فراتر، از مبارزه او یا تقابل وی با جمهوری اسلامی سخن می‌رانند، حرف از چیرگی او در دستگاه‌های موسیقی ایرانی و یا محبوبیت او در میان مردم نیست. صحبت از جای دادن او در جایگاهی طبقاتی‌ست.

در نوشته‌هائی که بعد از درگذشت شجریان در فضاهای مجازی شاهد بودم برخی از موضع‌گیریهای مردمی و در کنار مردم بودن "استاد" نوشته‌اند. خوشبختانه از گذشته و موضع‌گیریهای سیاسی محمدرضا شجریان به اندازه کافی می‌دانیم و تصاویر بسیاری از همگامی او با رهبران جمهوری اسلامی در اختیار ماست. می‌دانیم که در همان اوایل دوران پس از قیام در صف آنان بود که بیانیه بیعت با "امام" یا به عبارتی بهتر خمینی جنایتکار را امضا کرد. می‌دانیم که در اعتراض به مبارزینی که در استکهلم با بنر ضد جمهوری اسلامی به سالن کنسرت او در استکهلم رفته بودند و بر آن بودند که در زمان استراحت فریاد توده‌های تحت ستم را به شعار مبدل سازند صحنه را ترک کرد و دیگر به صحنه بازنگشت. می‌دانیم که از "ربنا"ی او که "موسیقی را غذای روح" می‌دانست برای زجر دادن به زندانیهای سیاسی استفاده می‌شد و پخش آن با صدای بلند از شگردهای معمول شکنجه روحی در زندانها بود. می‌دانیم که محمدرضا شجریان از خاتمی، موسوی، روحانی و بسیاری دیگر از "اصلاح‌طلبان" دولتی حمایت کرد. می دانیم که او آشکارا می‌گفت: "ما روحانیت و دین و همه چیز را قبول داریم." و در حالی که میلیونها نفراز مردم ایران فریاد اعتراض علیه جمهوری اسلامی سر می‌دادند معتقد و مدعی بود که "نظام جمهوری اسلامی" را همه پذیرفته‌اند. جملات خودش در این‌باره چنین است: "مثلاً در نظام جمهوری اسلامی که همه آن را پذیرفتند" (https://www.alef.ir/news/3990719079.html) می‌دانیم که او در جلسه وزیر ارشاد روحانی مکار شرکت داشت. می‌دانیم که با صفار هرندی وزیر احمدی‌نژاد جلسه‌ای خصوصی داشت و مطرح می‌کرد که "با درایت و همکاری مسئولان دولت که اغلب نیز دلسوزانه کارها را پیگیری می‌کنند جامعه هنری ایران نیز با انگیزه مضاعف بتواند به کار ادامه دهد" (همانجا) و می‌دانیم که هیچگاه کلامی در مورد اعدامهای وحشیانه دهه ۶۰، کشتار جمعی زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷، کشتارهای دی‌ماه ۱۳۹۶ و آبان ۱۳۹۸ بر زبان نیاورد. محمدرضا شجریان هیچگاه به سانسور در کلیت آن اعتراض نکرد، کلامی در مورد کشتار هم‌میهنان بهایی ما بر زبان نراند و ........... همه اینها را به خوبی می‌دانیم.

به همانگونه که در بالا گقتم من از موسیقی سنتی ایرانی خوشم نمی‌آید و چیز زیادی در مورد دستگاه‌های آن نمی‌دانم. در عوض در مورد شعر، ادبیات و فیلم آگاهی‌ای نسبی دارم. من بسیاری از شعرهای "سیاوش کسرایی" را دوست دارم و یکی از سروده‌های او (منظومه آرش کمانگیر) را از بهترین سروده‌های شعر نوین ایران می‌دانم، اما همزمان می‌دانم که چگونه با خمینی بیعت کرد و به مثابه یک توده‌ای به توده‌ها پشت کرد و مانند شجریان، بودن در کنار ضدخلق را به جای بودن در کنار توده‌ها انتخاب کرد. سروده‌ای از او در وصف خمینی جلاد پس از ملاقات برخی از اعضای کانون نویسندگان ایران با او یکی از شاخص‌ترین نمونه‌های این خیانت است. (۱) من بسیاری از نوشته‌های محمود دولت‌آبادی را می‌پسندم و "جای خالی سلوچ" و "کلیدر" را آثاری بسیار زیبا می‌دانم، اما همزمان می‌دانم که او نیز به مثابه یک توده‌ای‌ به توده‌ها پشت کرد و مانند شجریان بودن در کنار ضدخلق را به جای بودن در کنار توده‌ها انتخاب کرد. در عرصه جهانی نیز همینگونه بوده است: جایگاه "کنوت هامسون Knut Hamsun"، برنده جایزه نوبل ادبیات که با نازیستها همکاری کرد با جایگاه "فدریکو گارسیا لورکا Federico Garcia Lorca " که در کنار توده‌ها ایستاد یکی نیست. همین نگاه را می‌توان به بسیاری مانند مهدی اخوان ثالث، محسن مخملباف، تهمینه میلانی، ابراهیم حاتمی‌کیا، "رنی ریفِنستاهل Leni Riefenstahl" و ......... داشت.

 

مارکسیسم برای ما مشخص می‌کند که مصاف خلق و ضدخلق با بهتر خواندن، بهتر سرودن و یا ساختن مشخص نمی‌شود، معیار چیز دیگریست. آیا احزاب، سازمانها، گروه‌ها و افرادی که خود را "کمونیست"، "مارکسیست" یا چپ می‌خوانند و می‌دانند و امروز مرگ محمدرضا شجریان را به توده‌های تحت‌ستم ما تسلیت می‌گویند مرگ شاهنشاه عاری از مهر، خمینی جلاد و رفسنجانی پلید را هم به خانواده‌های آنان و یا به ملت ایران تسلیت گفتند؟ ایرج اسکندری و محمد پورهرمزان ترجمه‌های بسیاری از خود به جای گذاشتند، آیا آنان مرگ او را تسلیت گفتند؟ اگر نه: چرا؟ آیا باید گفت چون "مردم" از مرگ شجریان ناراحت هستند؟ اولاً، آیا این حرف در مورد توده‌های زحمتکش ما صادق است؟ تازه گیریم که مردم ناراحت هستند. آیا باید همرنگ جماعت شد؟ مگر بخشهایی از همین "مردم" برای مرگ خمینی جلاد عزا نگرفته بودند؟

 

به راستی تفاوت هنر برای هنر و هنر برای مردم چیست؟ آیا تفاوتی بین هنرمندی که در کنار ضدخلق گام برنداشته و محمدرضا شجریان که در کنار آنان جای خوش کرده بود، نیست؟ آیا نباید بین خسرو گلسرخی و سیاوش کسرایی تفاوتی قائل شد؟ آیا محمود دولت‌آبادی و غلامحسین ساعدی در دو صف گوناگون، یکی در کنار خلق و دیگری در مقابل آن جای نگرفته‌اند؟ آیا می‌توان امثال تهمینه میلانی و دیگر مجیزگویان این و یا آن جناح جمهوری ضدخلقی اسلامی را "هنرمند مردمی" نامید؟ آیا احزاب، سازمانها، گروه‌ها و افرادی که خود را "کمونیست"، "مارکسیست" یا چپ می‌خوانند و می‌دانند و امروز مرگ محمدرضا شجریان را به توده‌های تحت‌ستم ما تسلیت می‌گویند "محبوب مردم" بودن را با در صف مردم بودن اشتباه نگرفته‌اند؟ اینان در آینده‌ای دور و نزدیک در عزای مرگ هنرمندان محبوبی چون ستار، گوگوش و مرتضی چه خواهند گفت؟ یا چه خواهند کرد؟

آیا واقعیت جز آن است که چنین احزاب، سازمانها، گروه‌ها و افرادی که خود را "کمونیست"، "مارکسیست" یا چپ می‌خوانند و می‌دانند و امروز عزادار مرگ محمدرضا شجریان شده‌اند، بویی از مارکسیسم و تحلیل مارکسیستی نبرده و تنها دنباله‌رو حرکات مردم شده‌اند؟ آیا این درست همان رفتاری نیست که خائنان حزب توده، حزب رنجبران و خائنانی چون فرخ نگهدار و مهدی فتاپور - که سازمان پُرافتخار چریکهای فدایی خلق ایران را به پابوس ارتجاع بردند - پیشه کردند؟ آیا با همین منطق و استدلال نبود که این خائنان همانند شجریان، کسرایی، مخملباف و ............... به بیعت با "امام"شان، خمینی جلاد، شتافتند؟

 

پانوشت:

 

۱) این آن سروده ننگین سیاوش کسرایی‌ست:

"دارمت پیام
ای امام
که زبان خاکیانم و رسول رنج
بر توام درود بر توام سلام
آمدی
خوش آمدی، پیش پای توست ای خجسته‌ای که خلق
می‌کند قیام
حق ما بگیر
داد ما برس
تیغ برکشیده را نکن به خیره در نیام
حالیا که می‌رود سمند دولتت، بران!
حالیا که تیغ دشنه تو می‌برد
بزن"

 

و دیدیم که آن جلاد چگونه وچه کسانی را زد!

 

جبههء واحد ضد فاشیسم یا مبارزه ای برای تعادل نظام

جبههء واحد ضد فاشیسم یا مبارزه ای برای تعادل نظام

فاشیسم مقوله ای ورای سرمایه داری نیست و بطور بالقوه و بالفعل در روند انباشت امپریالیستی سرمایه و ساز و کارش ادغام شده است و حتی دمکرات ترین رژیم های سرمایه داری هم بعضاً و بخشاً نمود این ایدئولوژی و سیاست برتری طلبانه هستند.
بنابراین مبارزه با فاشیسم به مثابهء معضلی در خود بدون در نظر گرفتن کلیت نظامی که منبع و منشاء آن است، انحرافی در جنبش چپ و کمونیستی بوده و هست که نتیجهء آن پناه آوردن به نظامی است که در واقع فاشیسم نقطهء اوج بحرانی شدن تضادهای لاینحل آن است و هر باره بازتولیدش میکند. مشکل ما مبارزه با فاشیسم نیست بلکه مخدوش کردن مرزهای آشتی ناپذیر طبقاتی، صف دوست و دشمن و ذوب کردن کردن تضاد پائینی ها و بالائی ها در جنگ و رقابت بالائی ها بر سر قدرت و غارت و چپاول پائینی ها به بهانهء این مبارزه است.

چندی پیش در یادداشتی در فیس بوک "عقب نشینی تاکتیکی با دقت و قدرت؟ " در نقد بیانیهء باب آواکیان [1] لیدر حزب کمونیست انقلابی امریکا (آر سی پی) و فراخوان دادن رای به جو بایدن نمایندهء حزب دمکرات در انتخابات ریاست جمهوری نوامبر این کشور به بهانهء مبارزه با رژیم فاشیستی ترامپ، نوشتم:
«تحلیل باب اواکیان و حزب کمونیست امریکا از انتخابات روبرو و رویکردی که امروز اتخاذ کرده است با زمینه سازی چندین سالهء قبلی رخ داد و او بخوبی به نتایج سیاسی مشتق شده از پروژه ای که بیش از یک دهه است پیش کشیده، آگاه بود و هست. این راهی بود که زیرکانه مهندسی و گام بگام به این مرحله رسانده شد و برای آینده نیز تکرار میکنم که این هنوز از نتایج سحر است... چرا این پایان کار نیست و فاجعه بزرگتر هنوز در راه است و بی صبرانه منتظر برداشتن گام های حساب شدهء بعدی است؟
ببینید آواکیان با مهارت در این بیانیه شیوهء دو گانه ای را در تحلیل بکار میگیرد که کارکرد چند جانبه دارد و علاوه بر اهداف تاکتیکی امروز باید به برنامه های آیندهء حزب اش هم خدمت کند. یعنی در تداوم این راه از همین امروز باید زمینهء سازش های آینده نیز فراهم شوند...چگونه؟
آواکیان در تحلیل از شرایط امروز برای توجیه سازشی که فراخوانش را داده عمدتاً ترامپ را بعنوان سیاستمدار افسار گسیخته ای که انگشت بر دکمهء سلاحهای اتمی گذاشته و کل جهان را با خطر نابودی تهدید میکند، در مرکز تحلیل قرار داده و در نتیجه مبارزه با این خطر فوری به هر قیمتی حتی سازش با جناح دیگر سرمایه های مالی امریکا را در دستور فوری کار قرار داده و شکست رژیم ترامپ در انتخابات بقول آواکیان «یک هدیهء عالی برای مردم جهان خواهد بود».. اینکه در صورت پیروزی بایدن این فقط شکست رژیم ترامپ نخواهد بود و این همزمان پیروزی حزب دمکرات است و چرا پیروزی حزبی که بطور نمونه در دوران زمامداری اوباما برندهء نوبل صلح بنا بر آمار و ارقام کارنامهء شوم و فجیعتری در جنگ و ویرانی و جهانگشائی، کشتار و آوارگی بخش بزرگی از محرومین جهان، سرکوب و غارت و چپاول و استثمار و انباشت جنون آمیز سرمایه، اخراج مهاجرین، خشونت سیستماتیک پلیس ووو داشت «یک هدیهء عالی برای مردم جهان خواهد بود» را فقط خود آواکیان و حقیقت نیم بندش میتواند پاسخ دهد..
آواکیان از طرف دیگر برای زمیه سازی سازش های آینده این بار از سطح سیاست به عمق رفته، مثلاً "رادیکال" شده و معضل فاشیسم را در عمق اقتصاد سیاسی و نیروی قدرتمندی در جامعه جسته و خصلت دوران جدیدی تعریف میدهد که "تغییر کیفی کرده و به سیاق گذشته نیست" و نبابد توهم «بازگشت به وضعیت عادی» را داشت. نیروی قدرتمندی در بطن جامعه که با شکست رژیم ترامپ در انتخابات کنار نخواهد رفت و این «وضعیت اضطراری و حساس» و خطر فاشیسم تا آینده نامعلومی همچنان معضل (تضاد) عمده امریکا و جامعهء جهانی  خواهد بود... فکر میکنم نتایج سیاسی این آینده و چه باید کردهای غنی شدهء آن نیز قابل پیش بینی هستند و گزاره هائی که سازش امروز این خط سیاسی را توجیه میکنند براحتی بکار توجیه سازشهای فردا هم خواهند آمد.. به یک کلام، نه امروز و نه فردا انقلاب ضرورت نیست و نه در دستور کارهای کوتاه مدت و نه برنامه بلند مدت آر سی پی جائی دارد و تا آیندهء نامعلومی دفاع البته با "اقدامات غیر خشونت آمیز" از "حقوق سنتی دموکراتیک اساسی" یا به زبان ساده دمکراسی بورژوا امپریالیستی امریکا در دستور کار این حزب قرار گرفته است.»

چندی پیش ترجمهء "
گزیدۀ مقاله ای از باب آواکیان. ۱۲ جون ۲۰۰۵" تحت نام " راهی برای درک رویدادهای جاری" [2]  دوباره انتشار یافت که حداقل برای من تازگی داشت و بند بند آن نه تنها مهر تائیدی بر ادعای بالا من در یادداشت مذکور میزند بلکه تاریخ زمینه سازی سازش کنونی را به گذشته های دورتر و در حداقل خود تا تاریخ این مقالهء آواکیان در باب "فاشیسم مسیحی" رجعت میدهد. سعی میکنم با استناد به این مقالهء اواکیان زمینه سازی های او را در یک پروسهء طولانی تر به تصویر کشیده و سازش کنونی را بعنوان تحولی که بطور حتم پایان کار نیست، بر بستر یک پروسهء طولانی که گام بگام پیشروی کرد، توضیح دهم.

سال 2005 در آغاز دوره دوم ریاست جمهوری جورج بوش، آواکیان در تحلیل از اوضاع و احوال جامعهء امریکا مینویسد:
« فاشیسم مسیحی (عنصر فاشیسم مسیحی در درون هیئت حاکمه و به طور کلی در جامعه) یک نیروی قدرتمند است و ناپدید نخواهد شد. مساوی با کلیت حزب جمهوری خواه نیست و صرفا دنباله روی برنامه های دیگر در آن حزب نخواهد بود. این نیرو، دینامیک خودش را دارد و هم زمان با دیگر برنامه های «محافظه کارانه» هم پوشانی دارد. در حال حاضر اتحاد زیادی میان این برنامه ها موجود است اما اتحاد کامل موجود نیست و میان آن ها تفاوت هم هست.
آیا ممکن است در طبقه حاکمه یک تجدید صف آرایی صورت بگیرد که فاشیست های مسیحی درهم شکسته شوند؟ بله. به لحاظ تئوریک ممکن است که درهم شکسته شده و به طور جدی عقب رانده شوند. … اما برای تحقق آن باید یک نبرد مهم در طبقۀ حاکمه صورت بگیرد، باید کسانی پا جلو گذاشته و یک برنامه منسجم کاملا متفاوت جلو بگذارند و به واقع به طور تهاجمی به نیروهای دست راستی حمله کنند. با نگاهی به اطراف و به دینامیک های درون جامعه و جهان، به نظرم خیلی محتمل نمی آید. غیرممکن نیست. اما خیلی محتمل نیست.» تاکیدات از من

تا همینجا چندین مسئلهء مهم در این گفتار آواکیان نهفته است.
یکم- اولین امری که باید در این تعریف کلی آواکیان در باب فاشیسم مسیحی از هم تفکیک کرده تا به نتایج نادرست و غلط انداز نرسیم بیرون کشیدن صف عظیم تودهء زحمتکش و تحت ستم ناآگاهی از این مجموعه است که از فرط ناچاری و غیبت بدیل انقلابی و تحت تاثیردستگاه قدرتمند سیاسی- ایدئولوژیکی همصدا با فاشیسم شده و آنرا چاره نجات خود می پندارد..این تفکیک مهمی است که بدون آن صف دوست و دشمن مخدوش شده و کارگر بدبخت از خود بیگانه شده ای که برای فاشیسم هورا میکشد در صف ترامپ و هیتلر و بوش و گنده سران حزب جمهوری خواه و تی پارتی قرار میگیرد.. پس قبل از هر چیز باید " عنصر فاشیسم مسیحی ...به طور کلی در جامعه" را با این مرزبندی به دو بخش ماهیتاً متفاوت تقسیم کرد.

الف- طبقهء حاکمه ای که فاشیسم بازتاب راستین سیاسی- ایدئولوژیک جایگاه اجتماعی و منافع طبقاتی آنهاست.
ب- توده های زحمتکش و ستمدیده که فاشیسم بازتاب راستین جایگاه اجتماعی آنان نیست و به زور شیوهء تولید بیگانه ساز سرمایه داری و دستگاه عظیم روبنائی طبقه حاکم این جهان بینی وارانه در تار و پودشان دمیده میشود..پائین تر خواهیم دید که تمرکز بحث آواکیان هم حول " عنصر فاشیسم مسیحی در درون هیئت حاکمه" است و با این نیرو کلنجار میرود.

دوم- اواکیان اینجا از لیبرال ها هم راست تر شده و گزینهء انتخاب میان "بد و بدتر" را حتی از چارچوب رقابت دمکراتها و جمهوریخواهان فراتر برده و از یک طرف به صف بندی های درونی حزب جمهوریخواهان و از طرف دیگر جمهوری خواهان و نیروی فاشیسم مسیحی مانند تی پارتی که چند سال بعد شکل مستقل حزبی گرفت، تعمیم داده و در این جدالها هم دنبال متحد سیاسی علیه فاشیسم مسیحی میگردد. بعد از جورج بوش هشت سال دمکراتها با اوباما قدرت سیاسی را در دست داشتند و خیال آواکیان با وجود سربرآوردن حزب فاشیستی تی پارتی در این بین تا حدودی بابت "دفاع از حقوق سنتی دموکراتیک اساسی در امریکا و  هنجارها و نرم های سیاسی و اجتماعی موجود" راحت بود. 2016 با پیروزی ترامپ و در عین حال گسترش محدودهء قدرت و نفوذ تی پارتی فرصت مناسبی برای آواکیان و حزبش ایجاد شد تا با اعلام « تغییر کیفی جهان» از تز جبهه واحد ضد فاشیستی در راستای "دفاع از حقوق سنتی دموکراتیک اساسی ، قانون اساسی و حاکمیت قانون " که حداقل از یک دهه پیش طرحش ریخته شده بود، رونمائی کند و تا جائی پیش رود که دو سال بعد در اعتراض به عزل رئیس اف بی آی توسط ترامپ تظاهرات پشتیبانی برای گنده پلیس حافظ نظام براه انداخته و چهار سال بعد مردم را دعوت به شرکت در انتخابات و دادن رای گسترده و عظیم به دمکراتها کند.

 آواکیان میگوید:
«فاشیسم مسیحی .. مساوی با کلیت حزب جمهوری خواه نیست و صرفا دنباله روی برنامه های دیگر در آن حزب نخواهد بود»
بنابراین تا اینجا نتیجه میگیریم که در کلیت حزب جمهوری خواه جناح یا بخش هائی موجودند که فاشیست مسیحی نیستند و به همین خاطر جناح فاشیسم مسیحی در این حزب صرفاً از برنامه های آنان دنباله روی نمیکند..هم پوشانی های محافظه کارانه دارند ولی « این نیرو، دینامیک خودش را دارد و ...میان آن ها تفاوت هم هست.» تاکیدات از من

خب حال با آگاهی به این امر سوال میکنیم دیدگاهی که بر اساس شر کمتر و شر بیشتر مردم را زیر پرچم حزب امپریالیستی دمکرات به خط کرده و به توده ها فراخوان شرکت در انتخاب و دادن رای به نماینده دمکراتها میدهد چرا نباید اینجا بعد از این توصیف و صف بندی در میان این طیف ناهمگون محافظه کاران برای "جبههء واحد ضدفاشیستی" خود در جستجوی شر کمتر به مثابهء یار و متحد سیاسی باشد؟ این ظن و گمانه وقتی قوت بیشتری میگیرد که ما بقیه داستان را از زبان او می شنویم.
اواکیان بعد از شرح این صف بندی میان جمهوری خواهان بلافاصله برای رفع هر شک و تردیدی این سوال را مطرح میکند که:
« آیا ممکن است در طبقه حاکمه یک تجدید صف آرایی صورت بگیرد که فاشیست های مسیحی درهم شکسته شوند؟»
او پاسخ میدهد:
« بله. به لحاظ تئوریک ممکن است که درهم شکسته شده و به طور جدی عقب رانده شوند. … »
بسیار عالی ولی چگونه؟ اوج ابتذال این دیدگاه نه در ترسیم این صف بندی طبقهء حاکمه است بلکه راه حل هائی که برای برون رفت از این کشمکش ها ارائه میدهد.. آواکیان ملزومات شکست فاشیسم را بنا بر اهمیت بدینسان الویت بندی میکند:

الف- «اما برای تحقق آن باید یک نبرد مهم در طبقۀ حاکمه صورت بگیرد، باید کسانی پا جلو گذاشته و یک برنامه منسجم کاملا متفاوت جلو بگذارند و به واقع به طور تهاجمی به نیروهای دست راستی حمله کنند. با نگاهی به اطراف و به دینامیک های درون جامعه و جهان، به نظرم خیلی محتمل نمی آید. غیرممکن نیست. اما خیلی محتمل نیست.» تاکید از من

پس اولین و مهمترین شرط و« باید» درهم شکستن فاشیسم مسیحی « یک نبرد مهم در طبقۀ حاکمه» است. به زبان ساده جنگ درون طبقاتی میان بورژوازی فاشیستی و بورژوازی غیر فاشیستی که حتی شامل بخشی از جمهورخواهان غیر فاشیست هم میشود. حزب دمکرات تماماً غیر فاشیست و حافظ «حقوق سنتی دموکراتیک اساسی» در امریکا که جای ویژهء خود را در این نبرد مهم دارد. جبهه ای از بورژوازی غیر فاشیست و نمایندگان سیاسی اش در امریکا یعنی هارترین قطب امپریالیستی جهان که باید بقول آواکیان «پا جلو گذاشته و یک برنامه منسجم کاملا متفاوت جلو بگذارند و به واقع به طور تهاجمی به نیروهای دست راستی حمله کنند
از آنجاکه آواکیان مقصودش را در نتایج لاجرم ولی بیان نشدهء تحلیل هایش پنهان کرده و به شکل مستتر مطرح میکند ما زحمت این نتیجه گیری و رونمائی از آنها را کشیده و حرف دلش را میزنیم..
توجه کنید اینجا آواکیان در دایره نبرد جناحهای مختلف درون طبقهء حاکم فرمان حمله به «به نیروهای دست راستی» را صادر میکند. پس میتوان نتیجه گرفت که جناح حمله کننده طبقهء حاکم به  نیروهای دست راستی باید نیروهای دست چپی یا میانه رو طبقه حاکم باشند.. مثل حزب دمکرات و حتی بخشی از جمهوری خواهان محافظه کار..به همین راحتی میشود با چرخش قلم از دشمن هار توده ها یار و متحد چپ و میانه ساخت و با تطهیر چهرهء پلید طبقاتی آنان دستان خونین شان را با آب مقدس سنتز نوین شست. فقط باید ادعای مخالفت با نیروهای دست راستی را داشت تا با یک مهر چپ و میانه وارد جبهه واحد مبارزه با فاشیسمی شد که البته مفهوم اش را آواکیان تعریف داده است و بر اساس آن اول در طبقه حاکم امپریالیستی «تجدید صف آرایی» کرده و بعد جبهه سازی کلان ضد این و آن میکند. جبههء واحدی که در آن سرمایه های کلان امپریالیستی و تمام نمایندگان سیاسی، ایدئولوژیکی، نظامی آنان دوشادوش محرومان و ستمدیدگان و نیروهای چپ و کمونیست مخلصانه با هم علیه فاشیسم مبارزه میکنند. ظن و گمان اول ما به یقین پیوست و میدانیم که میشود در نبرد طبقهء حاکم به کمک ائتلاف های اعلام شده و نشده با بخشهای غیر فاشیست بالائی ها حتی محافظه کاران« تجدید صف آرایی» کرده و شر بزرگ یعنی جبههء فاشیسم مسیحی را " در درون هیئت حاکمه و به طور کلی در جامعه" درهم شکست و این غیرممکن نیست.
 
ب- منظور آواکیان اینجا مطمئناً از «یک برنامه منسجم کاملا متفاوت» چیزی بیش از "حقوق سنتی دموکراتیک اساسی و هنجارها و نرم های سیاسی و اجتماعی موجود و حاکمیت قانون و قانون اساسی" نیست و خوب میداند که مشغول مشاورهء سیاسی دادن به بورژوازی امپریالیستی مثلاً غیر فاشیست امریکاست و " انقلاب نه چیزی کمنر" اینجا محلی از اعراب ندارد.این تفاوت برنامه ای مد نظر اواکیان است که بزعم اش باید با آن به نبرد فاشیسم مسیحی رفت. آن برنامهء متفاوتی که بالاتر حتی برای « تجدید صف آرایی» جمهوری خواهان معیار قرار گرفت و صف جمهوری خواه غیر فاشیست متعهد به حاکمیت قانون از صف جمهوری خواه فاشیست یاغی جدا شد. امید بستن به جنگ بالائی بعنوان یک «باید» و انتخاب میان بد و بدتر. گزاره ای که از وحشت رسوائی در حرف انکارش میکنند ولی در حقیقت نیروی محرکه "جنبشی برای انقلاب" آنهاست. "جنبشی برای انقلاب" که در حقیقت بیش از دو دهه است مضمون آنرا "جنبشی علیه فاشیسم" و بالتبع اتحاد و ائتلاف های منطقی برآمده از آن تشکیل داده و بورژوازی امپریالیستی که «فاشیست نیست» در کنار زحمتکشان و ستمدیدگان نشانده میشوند و دمکراتها و جمهوری خواهان غیر فاشیست با کمونیستهای نوین در عرصهء سیاست نردهء عشق می بازند و سود به عقب راندن فاشیسم مسیحی را که بقول آواکیان« هم مصمم و سمج است و چالشی اساسی است علیه اجماعی که در این کشور به شکل های مختلف در سراسر تاریخ آن حاکم بوده است» میان خود تقسیم میکنند. سهم کمونیستهای نوین اجازهء فعالیت علنی و نقارهء بی عاری زدن آزادنه تحت حمایت قانون در یک کشور ابر قدرت امپریالیستی است که آواکیان در وصف اش مفتخرانه اعلام میدارد:
«اینجا همیشه یک کشور مذهبی بوده است اما همیشه اساسا رژیمی سکولار حاکم بوده است..»

 مبارک باشد و کیف اش را ببرید ولی ما هرگز فراموش نمی کنیم که بابت این اساس امریکائی میلیاردها انسان در کشورهای تحت ستم با حمایت همین رژیمهای همیشه سکولار امریکائی همیشه زیر یوغ انواع مختلف حکومت های استبدادی متحجرانه و  تیغ عریان دیکتاتوری بورژوائی به خاک و خون کشیده شده و همیشه توپ و تانک و بمبهای ارتش متجاوز سکولار امریکا در چهار گوشهء جهان پاسدار نظمی هستند که این سوی جهان رژیم اسلامی و سعودی و اردوغان و طالبان و داعش ووو رهآورد آن برای مردم ماست.

سوم- لابد از خود میپرسیم پس توده ها و نیروهای انقلابی در این معرکه و جنگ بالائی ها کجا کارند و چه نقشی بازی میکنند؟ آواکیان به این سوال هم پاسخ داده و خواهیم دید که دامنهء انحطاط دیدگاهش تا کجا کشیده میشود. او در پاسخ به این سوال یکی دیگر از ملزمات شکست فاشیسم را معرفی میکند و میگوید:
« …. متعصبینِ بنیادگرای مسیحی و دیگر فاشیست ها دارند «محراب» دموکراسی را که نهایتا و اساسا دیکتاتوری بورژوایی است از بین می برند. بله، هنوز خیلی ها می خواهند در این محراب نیایش کنند اما کل این وضعیت باورهای آنان را نیز زیر سوال می کشد و به ویژه اگر سنتز متفاوتی در میدان باشد و پژواکش به آن ها بخورد. این یکی از چالش های بزرگ است که در مقابل ما قرار دارد. یعنی، واقعا یک سنتز بنیادا متفاوت را به طرزی زنده به میدان بیاوریم. اگر این وضعیت در حصار سیاست ها و حاکمیت بورژوایی بماند به طور جدی می تواند به قهقرا برود. مسایل روی سنگ حک نشده اند: دینامیک هایی می تواند سربلند کنند که بسیار بزرگتر از رویدادهای هر مقطع زمانی مشخص باشند. نکتۀ مربوط به رخدادهای غیر منتظره، پیش بینی نشده و به گونه ای «غیر قابل پیش بینی» همین است. اما بدون یک فرآیند کشمکش سخت، هیچ یک از این ها، حتا در چارچوب پارامترهای طبقه حاکم عوض نخواهند شد. من فکر نمی کنم این کشمکش می تواند بدون درگیر کردن و کشیدن کل جامعه به درون آن رخ دهد. و مطمئنا ما نمی خواهیم این کشمکش بدون این که جامعه به درون آن کشیده شود جریان یابد.» تاکید از من

واقعیت این است که آواکیان و حزب اش بر خلاف ادعا هیچ نقشی در معادلات سیاسی- اجتماعی جامعهء امریکا ندارند و آواکیان بخوبی به این مسئله و جایگاه نداشته آگاهست و داستان " بردن سنتز بنیادا متفاوتی در میدان بطور زنده" بیشتر جنبهء تزئین «محراب» دموکراسی بورژوائی دارد که در همان میدان بطور زنده عملاً مقابل فاشیسم قرار گرفته است. به همین خاطر اصلاً خود آواکیان و سنتز بنیادا متفاوتش به زیر پرچم همین "دمکراسی که نهایتا و اساسا دیکتاتوری بورژوایی است" به صف شده و دفاع و پاسداری از آنرا تا اطلاع ثانوی وظیفهء خود و توده ها تعریف میدهد. بعد برای توجیه این کرنش و تسلیم، دل پیروان مومن ساده باور خود را با احتمال «رخدادهای غیر منتظره، پیش بینی نشده»  خوش میکنند. این داستان آواکیان به زبان ساده یعنی بطور زنده و عملی زیر پرچم دفاع از دمکراسی- دیکتاتوری بورژوا امپریالیستی به خط شدن به امید اینکه شاید تصادف و «رخدادهای غیر منتظره، پیش بینی نشده» معجزه کرده و سنتز بنیاداً متفاوت نوین وی را در میدان مطرح کند. خدا را چه دیدی و با معجزه « دینامیک هایی می تواند سربلند کنند که بسیار بزرگتر از رویدادهای هر مقطع زمانی مشخص باشند..»....حق با آواکیان است و این واقعاً چالش بزرگی است..یعنی نقد، سازش کردن به امید نسیهء انقلاب.. باز حق با اوست و خیلی ها از جمله خود او و حزب اش هنوز می خواهند در محراب دمکراسی بورژوائی نیایش کنند.

روشنتر از این نمی شد جایگاه پائین ها را در جنگ و نزاع بالائی ها بر سر قدرت و غارت و چپاول ترسیم کرد. اواکیان بخوبی میداند که هیچ جناحی از بورژوازی در جنگ قدرت با رقبای خویش نمیتواند بدون بسیج توده ها پیروز این «نبرد مهم» باشد و این نیز یکی دیگر از «باید» های این جنگ درون طبقاتی است. پس باید به شکل عامه پسندی این بسیج توده ای یا دقیقتر قربانی کردن توده ها در جنگ قدرت بالائی ها را توجیه کرد و اینجاست که تازه «سنتز بنیاداً متفاوت» اواکیان بطرز زنده البته به مثابهء جزئی از ماشین عظیم تبلیغاتی جناح غیر فاشیست طبقهء حاکمه توده ها را به درون «این کشمکش» می کشاند. آواکیان اول برای ترساندن و بعد ترغیب توده ها پدرانه هشدار میدهد، وگرنه چیزی «حتا در چارچوب پارامترهای طبقه حاکم عوض نخواهند شد.».. باز به زبان ساده یعنی زندگی نکبت و فلاکتبار تحت حاکمیت دمکراسی- دیکتاتوری بورژوازئی صدها بار بهتر از هیولای فاشیسم است و برای این باید توده ها درون کشمکش بالائی ها ذبح سکولاریستی شوند. بعد میخ آخر را هم به تابوت مردم بیچاره کوفته و بعنوان رهبر کل کمونیستهای نوین جهان فتوا میدهد «مطمئنا ما نمی خواهیم این کشمکش بدون این که جامعه به درون آن کشیده شود، جریان یابد» ..پس برای برون رفت از کشمکش های بالائی باید توده ها را به درون این کشمکش ها روان ساخت تا پشت یکی از آنها به خط شوند و این خواست ما کمونیستهای نوین هم هست..
در نهایت برای اینکه هیچ بنی بشری از پائین ها بابت این از خود گذشتگی و ذبح سکولاریستی توقع بیشتری از در هم شکستن فاشیسم مسیحی و برقراری حاکمیت قانون و پیروزی بورژوازی غیرفاشیست پیدا نکند، وی در پاسخ این سوال که « از درون آن چه چیزی بیرون خواهد آمد؟» یا بزعم ما توده ها چه نفعی در کشیده شدن به درون این کشمکش دارند، آب پاکی روی دستان مردم بیچاره ریخته و میگوید «این از قبل تعیین نشده است». تنها فاکت زنده و معلوم کشاندن و قربانی کردن توده ها درون این کشمکش هاست تا با عقب نشینی فاشیسم، آواکیان و حزب اش در پناه قانون و رژیمی سکولار کیف فعالیت آزادانه خود را ببرند.

رفرمیسم، نه چیزی بیشتر

بالاتر تلاش کردم تاریخ این خط رویزیونیستی را از گذشته های دور تا امروز ردیابی کرده و سازش رونمائی شده کنونی حزب کمونیست انقلابی امریکا را بعنوان  نقطهء عطف یک پروسه طولانی معرفی کنم. در عین حال سعی شد تا زمینه سازی های استمرار این رویکرد سازشکارانه تا آیندهء نامعلومی نیز نشان داده شود. به تازگی آر سی پی فراخوان دیگری را در سایت رسمی خود انتشار داده که  به نظر من هر شک و تردیدی را در این راستا منتفی می سازد. در این بیانیه یا بزعم من شکوه نامه از دمکراتهای متزلزل در جبههء واحد ضد فاشیستی "این وضعیت است و اینها نکات تعیین کننده هستند" [3] به تاریخ 28 ستامبر 2020 آمده است:

«.. ترامپ مصمم است و برای ماندن در قدرت و جاانداختن برنامه‌ی فاشیستی‌اش ــ عملی‌ساختن جنایتکارانه بی‌عدالتی، خردکردن حقوق و آزادی‌های پایه‌ای، تشدید نابودی محیط زیست وافزایش خطر نابودی اتمی ــ استراتژی دارد، فارغ از اینکه مردم چه رایی بدهند.» تاکید از من

اینجا آر سی پی برای توجیه تداوم جبههء واحد ضد فاشیستی تا آیندهء نامعلومی بطور روشنی خطر فاشیسم را فارغ از نتیجه  رای گیری، معضل عمده امریکا و در نتیجه جهان اعلام داشته و مبارزه با آن را حتی در صورت پیروزی دمکراتها یا در صورت وقوع جنگ داخلی کماکان الویت حزب خود و جامعه  تعریف می دهد. یعنی در هر صورت تا آیندهء نامعلومی هدف انقلاب نسبت به استراتژی مبارزه با فاشیسم بعنوان تافتی جدا از بافت امپریالیسم و دیکتاتوری بورژوائی در خوش باورانه ترین تجسم جنبهء فرعی پیدا کرده و جای ضرورت تدارک انقلاب را برنامهء مبارزه ضد فاشیستی و جبهه بندی های کاذب برآمده از آن اشغال میکند. این یکی از همان نکات تعیین کننده وضعیتی است که آر سی پی به تصویر کشیده است. یک حزب کمونیستی کنار گذاشتن برنامهء انقلاب را بخصوص در چنین شرایط بحرانی که انقلاب و تدارک اش از هر زمانی ضروری تر شده و بدیل اش را باید فریاد زد، تعیین کننده میداند، آن هم تا آیندهء نامعلومی.. حتی در صورت جنگ داخلی..چی بگم؟

در ادامه آر سی پی بعد از کلی شکوه و گلایه از تزلزل دمکراتها در راستای افشای برنامه های فاشیستی رژیم ترامپ،  فوراً برای دلجوئی از همرزمان متزلزلش مینویسند:
« فارغ از اینکه دموکرات‌ها مظهر چه چیزی هستند و رویکردشان چگونه به نحو جدی مبارزه علیه این رژیم فاشیست را محدود و فلج می‌کند، از لحاظ رای‌دادن مردم باید با رای دادن به بایدن به نحو عظیمی علیه ترامپ رای دهند.» تاکید از من

این نکتهء تعیین کنندهء دیگر وضعیت جهان در تعریف آر سی پی است.. یعنی اهمیتی ندارد که حزب دمکرات خود یکی از دو رکن اصلی سیادت و سلطه گری ابر قدرت امپریالیستی امریکاست و دستشان تا کتف بخون محرومین جهان آغشته است، مهم نیست که این حزب نماینده سیاسی یک بلوک قدرتمند از سرمایه های مالی است و با کشیدن شیره جان بخش عظیمی از مردم جهان سلطهء امپریالیستی امریکا را تضمین میکند...مهم نیست که این حزب یکی از عاملین اصلی جنگ و تجاوز و اشغال، آوارگی و فقر و بیکاری، زن ستیزی و نژادپرستی، سلطه و انباشت امپریالیستی سرمایه است...خیر، مهم این است که مردم با انتخاب جو بایدن و حزب دمکرات « به نحو عظیمی علیه ترامپ رای دهند»... استحاله یا دقیقتر ذوب کردن تضاد پائین ها و بالائی ها در تضاد و رقابت ویرانگر بالائی ها بر سر غارت و چپاول همین توده های پائینی که آر سی پی آنان را در جنگ بالائی ها به نفع یکی از طرفین به خط کرده است. بعد به کمک مفهوم سازی های تحریف شده به این رویکرد نام "چه باید کرد غنی شده" و شناسائی و درک عمیق و علمی دینامیک ها برای تغییر رادیکال وضعیت میدهند!

نتیجه گیری

الف- انتخاب میان بد و بدتر و اشکال گوناگون بروز آن معضلی بین المللی در جنبش چپ و کمونیستی است که نقد آن هم بالتبع از دایره نقد آواکیان و آر سی پی فراتر میرود. این نقد یک خط سیاسی منسجم و دیرینه رفرمیستی است که یکی از موانع اصلی در برابر تغییر رادیکال وضع موجود بوده و هست و در جنبش چپ و کمونیستی و جامعهء ایران هم همیشه حضور پررنگی داشته است.

ب- با توجه به تاریخ طولانی این رویکرد نزد آر سی پی پس این سیاست بر خلاف ادعا "تاکتیک"ی گذرا در برخورد به امری مشخص نیست و در حقیقت استراتژی پایداری است که از گذشته های دور گام بگام در ضمیر پیروانش جا انداخته شده و طوری زیرکانه مهندسی آن پیش رفت که دیگر برای جماعتی که بطور مشخص بیش از دو دهه هویت سیاسی خود را با آن تعریف کرده اند، راه بازبینی و گسستی باز نگذاشته است..تنها عنصر معلوم این خط سیاسی، فرو رفتن هر چه بیشتر در منجلابی است که عمق آنرا بده بستانهای آیندهء تعیین میکنند. بسیاری از احزاب و نیروهای انقلابی دیروز بدینسان گام بگام کاملاٌ دگردیسی یافته و در نظام حاکم استحاله یافتند.

پ- پیروان ایرانی باب آواکیان که در کوله بار سیاسی خود راست روی های "جبههء واحد ضدامپریالیسم" و افتضاح یارکشی از درون رژیم اسلامی را در یکی از سرنوشت سازترین برهه های تاریخ ایران حمل میکنند، بدانند که این بار همراهی با این سازش و پشت کردن به انقلاب حتی در کشور دیگری بخشودنی نیست و رسوائی و بی اعتباری سیاسی بین المللی را بدنبال دارد که دیگر با هیچ سلاح زنگ زدهء نقدی هم نمیتوان از شرش خلاص شد.

 

راوی

یازدهم اکتبر 2020

 

 

[1]

https://revcom.us/a/659/bob-avakian_statement-on-the-immediate-critical-situation-en.html?fbclid=IwAR0WIc2BSmsw1RfgztGUnOc50W0m6XCvbXclKbhF9EC6bKwhGaeNITGgkcs

[2]

https://cpimlm.org/1399/07/14/%d8%b1%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%af%d8%b1%da%a9-%d8%b1%d9%88%db%8c%d8%af%d8%a7%d8%af%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%ac%d8%a7%d8%b1%db%8c/

[3]

https://revcom.us/a/667/this-is-the-situation-these-are-the-stakes-en.html?fbclid=IwAR0Un954Eb8zPdujztR9m-yrMie0sPgY1kHDt97NxFETSD7zwHg7bfLbNu8

 

در عالم صد سالگی !

در عالم صد سالگی !
 
hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
 

هنری کیسینجر وزیر خارجه پیشین آمریکا در آستانه 100 سالگی هشدار داد که واشینگتن و پکن باید مرزی را برای رویارویی‌های خود در نظر بگیرند زیرا در غیر این صورت، جهان خود را در برابر شرایط مشابهی خواهد یافت که منجر به شعله‌ور شدن جنگ جهانی اول گردید...

منظور از شرایط مشابه منجر به جنگ جهانی اول چیست ؟ مثلا آب انگور در شرایط و زمان مشخصی تبدیل به شراب میشود از زمانبندی مشخصی عبور کند دیگر شراب نمیشود در شرایط سرکه شدن قرار میگیرد ... و شما با هیچ ترفندی نمیتوانی سرکه را تبدیل به شراب کنی .


نه پدر جان . زمان عوض شده و بالطبع شرایط هم مثل قبل نیست . حکومت اسلامی در خاورمیانه آخرین میخ تابوت خاورمیانه قدیم ، آخرین نظر واقعی کسینجر بود . به نظر من زیاد روی حس سیاسی سابق خودت حساب نکن . هیچ خبری از جنگ نیست . چین هم مثل بقیه رقبا مشغول لقمه زدن است . بعد از پایان جنگ سرد منتظر هیچ جنگ جدی نباشید . ولی رقابت تا اندازه درگیریهای ارمنستان و آذربایجان خواهیم داشت . در بین قدرتهای موجود با یک نسخه سرمایه داری کره زمین ، اساسا جنگی در تصور نیست ...

شرایط دوران جنگ سرد تشابهی با امروز ندارد . در زمان جنگ جهانی اول 2 قطب و قدرت اصلی وجود داشت که در کشاکش بین آنها مسائل سیاسی به نفع یکی از طرفین رقم میخورد . قطب مثلا کمونیستی عمدتا مدافع بود. سابقه تهاجم مثل افغانستان اگر جایی هست من یادم نمیاید هر چند همان تهاجم هم درذات خودش نوعی تدافع بود .
 اینها در دفاع و تهاجم با هم معنی میگرفتند و ادامه میدادند . حالا قطب دومی وجود ندارد . ولی رقبا زیاد هستند و این رقبا قوانین بازی را میدانند . حالا قطب غالب کره زمین یعنی کاپیتالیسم خودش برای خودش بلوا و دشمن مثل داعش میسازد و با طرحهای خودش میجنگد . از حکومت اسلامی دفاع میکند و پول نقد میدهد تا سیستم سرپا بماند و همزمان با او مثلا در تضاد است . تفاوت اصلی در زمان جنک سرد و شرایط امروز همین است .


ظاهرا دولت آمریکا 17 برابر قدرت همه جانبه نسبت به چین دارد . ولی به نظر من در قرن 21 اساسا و صرفا روی توان نظامی نمیشود حساب کرد . استفاده از مصالح جدید دربافت ساخت و سازهای جدید موضوعی است که غرب هنوز تمایلی به آن ندارد و این یعنی قدرت ... والا با همان قوانین قرن پیش بخواهد قرن 21 را هم نقشه اش را بریزد ، قانونمندی ندارد و به |آن میگویند خرمرندی ... چند قدمی البته میروند ولی نهایتا حضرات بورژوا میسابند به الک .
اگر جی پی اس بدانند ، میدانند که هر خط و خیابان جدیدی باید به روز رسانی شود . نمیشود برای جهانی شدن از ساختارهای مافیایی کهنه مثل ولایت فقیه حمایت کند و همزمان دشمنی تقلبی و ساختگی به جهان نشان بدهد که با او در جنگ است تا بتواند سیاستهای خودش را توجیه کند .

نه چین دشمن آمریکاست و نه هیچ قدرتی دیگر ... یعنی در قرن 21 دشمنی به شکل سابق دیگرموضوعییت ندارد . شروع قرن 21 پایان قطب بندی ها و دشمنی های قرن 20 است حالا تنها دشمن بشر خودش است که با رفتار و کردار و اقنصادش زمین را به گورستان خودش تبدیل میکند .

ولی ظاهرا غرب با نسخه اقتصادی خودش برای کمیود دیالتیکی خودش همیشه به یک دشمن فرضی نیاز دارند و این فعلا به عهده حکومت اسلامی در ایران است که هم توسط کاخ سفید کردیت سیاسی دارد و هم از طرف همان کاخ سفید تهدیدی جهانی معرفی میشود !
 
 
نتیجه : حکومت اسلامی ایران در رعایت قوانین بازی خون بین حکام ودیزاین صحنه منتظر نتیجه انتخابات آمریکاست . آمریکا اساسا نیازی ندارد منتظر چیزی باشد فقط این صحنه عوام فریبی انتخابات را باید اجرا کند . در هر صورت مسائل استراتزیک مثل ایران ربطی به نتیجه انتخابات آمریکا ندارد . ترامپ در کاخ سفید میماند دلار به مرزهای 50 هزار خواهد رسید . چه ترامپ بماند و چه هر خری دیگر بیاید ، خط بیرون کردن سیستم ولایت فقیه از پیله دینی و مافیایی در متن خاورمیانه جدید در مسیر برجام یک "باید" است . فقط زمانش را حاکمان ایران مستمر به تاخیر میاندازند و قیمت هر تاخیری را مردم باید بدهند .

 
کلام آخر : اینکه هرملتی لایق همان حکومتی است که دارد ... غلط نیست . افراد و جوامع ظرفییت و درک و فهم مسائل را به همان اندازه که دارند برایش تلاش هم میکنند . شاید فرهنگ خوبی نیست ولی واقعییت همین است . به قول اکبر آقا اسمش بازی نیست اسمش تاریخ است . من مخالف نیستم فعلا که تاریخ ایران را ملا باید بنویسد و تاریخ افغانستان را طالبان . اما آنچه که در بالا بین حکام میگذرد و من اسمش را بازی میگذارم بازی خونینی که قیمتش را فقط مردم میدهند ... دلیل دارد . درست است حاکم کردن این حجم از بی شعوری هم بخشی از طراحی غرب است ، بی شعور ودیندار که باشی فرقی نمیکند بالاخره یک شعور بالاتری برای ذهنتان مهندسی و برنامه ریزی میکند که کدام شارلاتان سوار شود...
ولی از نظر من سهم و نقش حاکمان همیشه در ردیف اول است چون ابزار و امکانات دستش است !
 
 
 

اسماعیل هوشیار
12.10.2020

هنری کیسینجر وزیر خارجه پیشین آمریکا در آستانه 100 سالگی هشدار داد که واشینگتن و پکن باید مرزی را برای رویارویی‌های خود در نظر بگیرند زیرا در غیر این صورت، جهان خود را در برابر شرایط مشابهی خواهد یافت که منجر به شعله‌ور شدن جنگ جهانی اول گردید...


منظور از شرایط مشابه منجر به جنگ جهانی اول چیست ؟ مثلا آب انگور در شرایط و زمان مشخصی تبدیل به شراب میشود از زمانبندی مشخصی عبور کند دیگر شراب نمیشود در شرایط سرکه شدن قرار میگیرد ... و شما با هیچ ترفندی نمیتوانی سرکه را تبدیل به شراب کنی .

نه پدر جان . زمان عوض شده و بالطبع شرایط هم مثل قبل نیست . حکومت اسلامی در خاورمیانه آخرین میخ تابوت خاورمیانه قدیم ، آخرین نظر واقعی کسینجر بود . به نظر من زیاد روی حس سیاسی سابق خودت حساب نکن . هیچ خبری از جنگ نیست . چین هم مثل بقیه رقبا مشغول لقمه زدن است . بعد از پایان جنگ سرد منتظر هیچ جنگ جدی نباشید . ولی رقابت تا اندازه درگیریهای ارمنستان و آذربایجان خواهیم داشت . در بین قدرتهای موجود با یک نسخه سرمایه داری کره زمین ، اساسا جنگی در تصور نیست ...


شرایط دوران جنگ سرد تشابهی با امروز ندارد . در زمان جنگ جهانی اول 2 قطب و قدرت اصلی وجود داشت که در کشاکش بین آنها مسائل سیاسی به نفع یکی از طرفین رقم میخورد . قطب مثلا کمونیستی عمدتا مدافع بود. سابقه تهاجم مثل افغانستان اگر جایی هست من یادم نمیاید هر چند همان تهاجم هم درذات خودش نوعی تدافع بود .

 اینها در دفاع و تهاجم با هم معنی میگرفتند و ادامه میدادند . حالا قطب دومی وجود ندارد . ولی رقبا زیاد هستند و این رقبا قوانین بازی را میدانند . حالا قطب غالب کره زمین یعنی کاپیتالیسم خودش برای خودش بلوا و دشمن مثل داعش میسازد و با طرحهای خودش میجنگد . از حکومت اسلامی دفاع میکند و پول نقد میدهد تا سیستم سرپا بماند و همزمان با او مثلا در تضاد است . تفاوت اصلی در زمان جنک سرد و شرایط امروز همین است .

ظاهرا دولت آمریکا 17 برابر قدرت همه جانبه نسبت به چین دارد . ولی به نظر من در قرن 21 اساسا و صرفا روی توان نظامی نمیشود حساب کرد . استفاده از مصالح جدید دربافت ساخت و سازهای جدید موضوعی است که غرب هنوز تمایلی به آن ندارد و این یعنی قدرت ... والا با همان قوانین قرن پیش بخواهد قرن 21 را هم نقشه اش را بریزد ، قانونمندی ندارد و به |آن میگویند خرمرندی ... چند قدمی البته میروند ولی نهایتا حضرات بورژوا میسابند به الک .

اگر جی پی اس بدانند ، میدانند که هر خط و خیابان جدیدی باید به روز رسانی شود . نمیشود برای جهانی شدن از ساختارهای مافیایی کهنه مثل ولایت فقیه حمایت کند و همزمان دشمنی تقلبی و ساختگی به جهان نشان بدهد که با او در جنگ است تا بتواند سیاستهای خودش را توجیه کند .


نه چین دشمن آمریکاست و نه هیچ قدرتی دیگر ... یعنی در قرن 21 دشمنی به شکل سابق دیگرموضوعییت ندارد . شروع قرن 21 پایان قطب بندی ها و دشمنی های قرن 20 است حالا تنها دشمن بشر خودش است که با رفتار و کردار و اقنصادش زمین را به گورستان خودش تبدیل میکند .


ولی ظاهرا غرب با نسخه اقتصادی خودش برای کمیود دیالتیکی خودش همیشه به یک دشمن فرضی نیاز دارند و این فعلا به عهده حکومت اسلامی در ایران است که هم توسط کاخ سفید کردیت سیاسی دارد و هم از طرف همان کاخ سفید تهدیدی جهانی معرفی میشود !
 

 

نتیجه : حکومت اسلامی ایران در رعایت قوانین بازی خون بین حکام ودیزاین صحنه منتظر نتیجه انتخابات آمریکاست . آمریکا اساسا نیازی ندارد منتظر چیزی باشد فقط این صحنه عوام فریبی انتخابات را باید اجرا کند . در هر صورت مسائل استراتزیک مثل ایران ربطی به نتیجه انتخابات آمریکا ندارد . ترامپ در کاخ سفید میماند دلار به مرزهای 50 هزار خواهد رسید . چه ترامپ بماند و چه هر خری دیگر بیاید ، خط بیرون کردن سیستم ولایت فقیه از پیله دینی و مافیایی در متن خاورمیانه جدید در مسیر برجام یک "باید" است . فقط زمانش را حاکمان ایران مستمر به تاخیر میاندازند و قیمت هر تاخیری را مردم باید بدهند .


 

کلام آخر : اینکه هرملتی لایق همان حکومتی است که دارد ... غلط نیست . افراد و جوامع ظرفییت و درک و فهم مسائل را به همان اندازه که دارند برایش تلاش هم میکنند . شاید فرهنگ خوبی نیست ولی واقعییت همین است . به قول اکبر آقا اسمش بازی نیست اسمش تاریخ است . من مخالف نیستم فعلا که تاریخ ایران را ملا باید بنویسد و تاریخ افغانستان را طالبان . اما آنچه که در بالا بین حکام میگذرد و من اسمش را بازی میگذارم بازی خونینی که قیمتش را فقط مردم میدهند ... دلیل دارد . درست است حاکم کردن این حجم از بی شعوری هم بخشی از طراحی غرب است ، بی شعور ودیندار که باشی فرقی نمیکند بالاخره یک شعور بالاتری برای ذهنتان مهندسی و برنامه ریزی میکند که کدام شارلاتان سوار شود...

ولی از نظر من سهم و نقش حاکمان همیشه در ردیف اول است چون ابزار و امکانات دستش است !

 

 


اسماعیل هوشیار

12.10.2020

جنگ و صلح شکننده در قره‌باغ کوهستانی!

جنگ و صلح شکننده در قره‌باغ کوهستانی!

http://www.azadi-b.com/G/file/Jangh.A.E.pdf

October 11, 2020

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند. نمي‌ميرند. بازتوليد مي‌شوند.(٢٣)

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.

نمي‌ميرند.

بازتوليد مي‌شوند.(23)

 

توبه نامه‌ها

 

در اين قسمت گوشه‌يي از توبه‌نامه‌هاي سران حزب توده‌ را در دو مقطع حاکميت پهلوي دوم و جمهوري اسلامي را با استفاده از آثار مکتوب خود آن‌ها مرور مي‌کنيم که بسيار آموزنده براي نسل جوان اين مرز و بوم است تا اين مدعيان «مردم» را بشناسند و راه خود را از فاسدين تاريخ جدا نمايند.

دکتر محمد بهرامي دبيرکل هفت ساله‌ي حزب توده،در دادگاه 53 نفره رضاخان به دفاع برخواست، اما در برابر پسر رضاخان سر تعظيم فرود آورد و براي هميشه حيثيت اجتماعي خود را برباد داد. بهرامي مانند کودک دبستاني در برابر معلم خود نوشت: «[آقا اجازه!]قول مي‌دهم [ديگر تکرار نکنم] اگر مورد عفو قرار گيرم از راه طبابت که شغل جان‌نثار است ارتزاق خواهم کرد و ديگر لقمه‌ي جاسوسي و خيانت به دهان خود و زن و فرزندانم نخواهم گذاشت ... قول مي‌دهم غير از مطالبي که تا به حال درباره‌ي خيانت‌ها و جاسوسي‌ها و آدم‌کشي‌ها و بيگانه‌پرستي‌هاي حزب منفور توده عرض کرده‌ام بقيه مطالب را نيز فاش کرده و در آتيه تا جان در بدن دارم از منويات شاهنشاه معظم پيروي و با دستگاه انتظامي هم‌کاري نمايم.»(عبدالله برهان: بي‌راهه:81) بهرامي به قول دوستان نزديک‌اش از حزب توده، او «بي‌مايه‌ترين فرد هيات‌ اجرائيه مقيم تهران بود.» او پس از دست‌گيري‌اش در بهمن 1334، «تنفرنامه‌ي فضيحت‌بار» نوشت. بهرامي در توبه‌نامه خود خطاب به بقاياي حزب توده مي‌نويسد: «نمونه من سرمشق همه‌ باشد. بلافاصله پس از دست‌گير شدن فقط يک‌جا را بلد بودم و آن‌جا مخفي‌گاه مهندس علوي بود که محل تشکيل جلسات هيات اجرائيه هم بود. فورا" در جيپ نشسته آن‌جا را شخصا" به مقامات انتظامي نشان داده و بالنتيجه مهندس علوي (مهندس علي عُلوي ضمن اين‌که توبه‌نامه نوشت اما باز هم جان‌اش‌ را نيز از دست داد.)هم گرفتار و حزب توده کاملا" بدون رهبري شد.» (بابک اميرخسروي: نظر از درون به نقش حزب توده ايران: 867) مهدي خانبابا تهراني هم مي‌گويد که «دکتر محمد بهرامي دبير اول حزب توده در شکنجه‌گاه شاه زبان به اعتراف و التماس گشود و مهملاتي را سرهم‌بندي کرد که واقعا" شرم‌آور است ...» (حميد شوکت:نگاهي از درون به جنبش چپ ايران گفتگو با مهدي خانبابا تهراني:359) «رفتار شرم‌آور او در لحظه‌ي دست‌گيري و در هراس از پيامد آن_ که خانه‌هاي «امن» مهندس عُلُوي و امان‌الله قريشي را به ماموراني که او را دست‌گير کرده بودند نشان داد و آن‌ها را به چنگ پليس انداخت_ و بدتر از آن، اعتراف‌هاي دردناک او را در بازجويي‌ها، [گذشته او] را توجيه نمي‌کند، بل‌که با آن مباينت آشکار دارد. ... به ياد دارم روزي در زندان قزل قلعه با دکتر بهرامي در کنار ديوار بلند زندان نشسته بوديم و از رويدادهاي گذشته سخن مي‌گفتيم، از او پرسيدم: آيا آن‌چه در رسانه‌ها به شما نسبت داده مي‌شود، که در بازجويي‌ها گفته و نوشته‌ايد، راست است؟ پس از لختي تامل با صدايي خفه و لرزان گفت: آري راست است!» او در اعترافات نوشته بود: «ديگر لقمه‌ي جاسوسي به دهان خود و زن و بچه‌ام نمي‌گذارم. ... او پس از دو سال زندان، آزاد شد.»(پيشين:430)

احسان طبري (1) با آن گريه و زاري و عجز و ناتواني که هم‌واره هم به فکر شکم‌اش بوده است، در بي‌دادگاه‌هاي رضاخاني و محمدرضاشاهي در توبه‌کردن سنگ تمام گذاشت هم‌چنان که در رژيم جديد نيز همين کار را تکرار کرده و بی‌ربط بودن خود و افکارش را «چپ» و «کمونيست» به نمايش گذاشت.

خسرو روزبه که اين همه‌ جعل‌نامه‌ها به عنوان «زنده‌گي نامه»، توسط سران حزب توده‌ براي او ساخته و پرداخته کرده‌اند، اما باز هم نتوانستند مانع از انتشار حقايق درباره او شوند. روزبه به خدمت رژيم شاهنشاهي در آمد تا جان خود را نجات دهد، اما دير شده بود و به وسيله‌ي جلادي ديگر اعدام گرديد. او در قسمتي از دفاعيات خود نوشت: «سالاخانيان شهيد شد براي آن‌که چيزي نگويد، من زنده مانده‌ام براي آن‌که همه‌چيز را بگويم.» و با طيب خاطر همه‌چيز را گفت.» (غلامحسين فروتن:حزب توده در مهاجرت:98) فريدون کشاورز در «من متهم مي‌کنم کميته‌ي مرکزي حزب توده‌ ايران را» از قول خسرو روزبه مي‌نويسد: «من زماني دست‌گير شدم که ديگر هيچ راز مکتوبي وجود نداشت. بهرامي‌ها، قريشي‌ها و مخصوصا" عباسي [قاتل محمد مسعود] از سير تا پياز گفته بودند. حتا مطالبي که فقط دو نفر از آن واقف بودند. مثلا" فقط من و عباسي از آن اطلاع داشتيم افشاء شده بود. حجم اطلاعات دستگاه به راستي ده برابر مجموعه‌ي اطلاعات من بود. من اگر مي‌خواستم مثل جلسات اول بازپرسي به همه‌چيز پاسخ نه، بدهم نه تنها از اطلاعات دستگاه تحقيق چيزي کم نمي‌شد ... من امروز وجود خارجي نداشتم و مثل کوچک شوشتري و وارتان از زندان آزاد شده بودم. »(2) (فريدون کشاورز: من متهم مي‌کنم:102)

بعد از سرکوبي حزب توده در جريان کودتاي 28 مرداد 1332، عده‌ي زيادی از آن‌ها توبه‌نامه نوشتند و ثناگوي اعليحضرت شاهنشاه آريامهر شدند، «رفته رفته در دستگاه دولتي ايران از مدير کل‌ها تا وزرا کساني وجود داشتند که روزگاري عضو حزب توده بودند. از جعفريان که جزو سازمان افسري بود و به مدير کلي تبليغات رسيد تا منوچهر آزمون که وزير و وزير مشاور شاه شد. از دکتر هدايتي که وزير دادگستري بود تا فريدون هويدا برادر اميرعباس هويدا نخست وزير شاه و فرخ غفاري، مهندس رحمت جزني [عمو بيژن جزني] و [سروژ استپانيان يکي از بي‌رحم‌ترين اعضاي شبکه آدم‌کشي خسرو روزبه بود، که ثروت عظيمي از طريق همکاري با رژيم شاه انباشت کرد] و صدها تن ديگر از کادرهاي رژيم شاه که روزگاري در حزب توده عضويت داشتند و در وزارت‌خانه‌ها، موسسات دولتي و جرايد به مقاماتي رسيدند. عده‌يي ديگر از فعالين حزب توده نيز به راه انداختن شرکت‌هاي راه‌سازي و ساختماني روي آوردند، در پي کسب مال و منال ثروت‌هاي کلاني اندوختند و در بخش خصوصي به فعاليت پرداختند.» (حميد شوکت:نگاهي از درون به جنبش چپ ايران گفتگو با مهدي خانبابا تهراني:65-66)

يکي ديگر از توبه‌نامه نويس‌ها دکتر يزدي است. «بي‌ترديد ضعف دکتر يزدي در زندان نابخشودني است. او براي نجات جان خود مسئوليت همه تصميمات هيات‌اجرائيه را به گردن سايرين انداخت. عاقبت نيز طي نامه ملتمسانه‌يي تقاضاي فرجام نمود. ضعف دکتر يزدي و بعدا" دکتر بهرامي، دبيرکل حزب و تنفرنامه شرم‌آور او، در شرايطي که کادرهاي حزب و از جمله رهبري سازمان نظامي، علارغم شکنجه‌هاي حيواني مقاومت کرده و از آرمان‌هاي خود تا زير چوبه‌دار به دفاع برخاستند، از صفحات سياه کارنامه سياسي رهبران حزب توده ايران است.» (بابک اميرخسروي: نظر از درون به نقش حزب توده ايران: ص763)

يزدي که دو فرزندش، ساواکي بودند، خود علارغم هم‌کاري بسيار نزديکي که با مامورين امنيتي داشت و اطلاعات فراوني را در اختيار آن‌ها قرار داد، رژيم شاه حکم اعدام او صادر مي‌کند و با تقاضاي عفو از محمدرضاشاه، با يک درجه تخفيف، به حبس ابد محکوم شد. او توبه‌نامه خود را اين‌گونه ارائه مي‌دهد:

«رياست محترم دادرسي ارتش. پيرو تقاضاي مورخه 30/8/1334، به استحضار مي‌رساند، اينجانب دکتر مرتضا يزدي از راي صادره مورخه 22/8/1334، تجديدنظر فوق‌العاده، استدعاي فرجام دارم. ضمنا" از پيش‌گاه اعليحضرت همايون شاهنشاهي با توجه به خدمات گذشته اين‌جانب که مانع از اعمال ماجراجويانه عده‌يي از رهبران خائن حزب توده شده‌ام و هم‌چنين خدماتي که از لحاظ فن خود به جامعه‌ ايراني نموده‌ام، استدعاي هرگونه بذل توجه و عواطف بي‌پايان شاهنشاه را دارم. با تقديم احترام فائقه دکتر مرتضا يزدي» (پيشين: ص766)

دادستان ارتش سرلشگر آزموده در مصاحبه مطبوعاتي دي 1334، مي‌گويد: «دکتر يزدي پس از بازداشت اطلاعات گران‌بهايي در اختيار فرمانداري نظامي گذاشته و يک منبع ذي‌قيمت کسب اطلاع جهت مامورين انتظامي به منظور متلاشي‌کردن حزب منحله توده بوده است. ... نکاتي را که به استحضار آقايان رسانيدم، از جمله موجباتي بوده است که مقام شامخ سلطنت مقرر فرمودند، اعدام دکتر مرتضا يزدي تبديل به حبس ابد مي‌شود.» (پيشين: ص765)

در همين‌جا لازم است يادآوري نماييم که فرهنگ استاليني يا همان استالينيسم حزب توده‌ در تمام ارکان‌هاي سازمان‌هاي سياسي ايران از دهه‌ي چهل (1340) خورشيدي تا کنون، چنان لانه کرده و نهادينه شده است که به طور آشکار اين‌جا و آن‌جا مي‌توانيم اثرات آن را به وضوح ببينيم. فرهنگ استالينيسم در اين سازمان‌ها و احزاب، دست به هر عمل ننگيني مي‌زند تا کوچک‌ترين انتقادي، از طرف اعضاي خود را نبيند و نشنوند. حتا تا جايي خيز بر مي‌دارند که شعار انترناسيوناليسم پرولتاريايي «کارگران‌ جهان متحد شويد» را «اوراد» مي‌نامند. استالينيت‌هاي معاصر وطني، تلاش دارند که همانند استالين مخالفين عقيدتي خود را وادار به اعتراف عليه خود نمايند و يا طوري او را زير بار رگبار اهانت و برچسب‌هاي زشت بي‌مايه و بي‌پايه، مي‌گيرند که مجبور شود يا تسليم گردد و يا عطاي آن‌ها را در صورتي که چيزي براي‌اش باقي مانده باشد، به لقاي‌شان بسپارد. در واقع بايد گفت استالينيسم «هنوز در رگ و پوست بسياري از ما جاري است و به اين زودي‌ها دست بر دار نخواهد بود.» تجربه‌هاي تاريخي يک‌صد ساله‌ي اخير به ما آموخته است براي اين‌که روي پاي خود به ايستيم و با مغز خود بي‌انديشيم، بايد با فرهنگ فاسدي که حزب توده‌ و مائويست‌ها تحت عنوان استالينيسم در ايران رواج داده‌اند، مبارزه کرد!

و اما بخوانيد از خوش‌رقصي‌هاي کامبخش، مکي‌نژاد، و طبري براي ماموران دولتي شاه: «مامورين اداره‌ي سياسي شهرباني که در آغاز شيفته‌ي پرونده‌ي دائره‌المعارف مانند آقاي عبدالصمد کامبخش و ياوه‌هاي بي‌سر و ته آقاي مکي‌نژاد و احسان‌الله طبري شده بودند و گمان مي‌کردند يک گروه[53 نفر] جاسوس و ماهيانه بگير روس و کمونيست‌هاي زبده بين‌المللي و ويران‌گر بلند آوازه‌ي جهان را به دام انداخته‌اند، رفته رفته دريافتند که واقعيت جز آن است. ... آقاي ابوالقاسم اشتري جواني پر تلاش و هنرمند و يک استاد درودگر فرنگي‌ساز بسيار چيره دست بود او که با خوش‌رقصي عبدالصمد کامبخش از شيراز دست‌گير شده بود ماه‌ها از گرماي تابستان تا سرماي زمستان را در بند دو گذراند و رنج برد و هر روز پرونده‌اش از الطاف بي‌پايان آقايان مکي‌نژاد و طبري سنگين و سنگين‌تر شد. در صورتي که طبري يک‌بار هم اين آقاي اشتري بي‌چاره را نديده بود. براي نمونه جمله‌يي که طبري درباره اشتري سر هم بافته بود: «از خامه‌يي شنيدم که مي‌گفت جهان‌شاهلو مي‌گفت که اشتري کمونيست با ايماني است.»(نصرت‌الله جهان‌شاهلوي‌افشار: سرگذشت ما و بيگانگان:44)

«حسن حبيبي[دانش‌جوي دانشکده پزشکي و اهل کرمانشاه] بر پايه واپسين اظهارات آقاي کامبخش که بايد متمم شاه‌کارهاي ک.گ.ب‌يي ناميد بازداشت شده بود و اظهارات آقاي انور خامه‌يي و دُرافشاني‌هاي آقاي طبري کار او را دشوارتر کرد.»(پيشين:46)... «آقاي عبدالصمد کامبخش شياد و گماشته‌ي زبردست ک.گ.ب. با چه بي‌رحمي هر خاشاکي را در گذرگاه توفان بلاها قرار مي‌داد.» (پيشين:48) ... «پاره‌يي از اين آقايان 53 تن، در پرونده‌هاي‌شان نوشته‌هايي عبرت‌افزا دارند و به گفته دکتر اراني خوش‌رقصي‌ها کرده‌اند. چون مطالبي را پيش کشيده‌اند و نام کساني را برده‌اند و کار مردمي را دشوار کرده‌اند که به هيچ‌رو مورد پرسش پليس نبوده است و به اصطلاح به متخيله‌ي پليس هم خطور نکرده بود تا خواستار افشاي آن باشند. سردسته‌ي اين گروه آقاي عبدالصمد کامبخش بود و ... [بعد] آقايان احسان‌الله طبري و تقي مکي‌نژاد و مجتبا سجادي را نام برد.» (پيشين:49) باز هم در مورد خوش رقصي‌هاي «گروه عبدالصمد کامبخش، تقي مکي‌نژاد و احسان‌الله طبري قرار بود در دادگاه گفته‌هاي قبلي خود را انکار کنند، اما درويي کردند و باز همان اباطيل گذشته را در پرونده‌ي دادگستري بازنويس و تاييد کردند و در دادگاه نيز از خود زبوني و پستي نشان دادند و تا واپسين دم از اظهار ارادت و بنده‌گي به پليس باز نه‌ايستادند. چنان‌که پس از آن زمان نشان داد همه‌ي اين خوش‌رقصي‌ها براي اين بود که در دادگاه دادگستري مورد لطف شهرباني قرار گيرند. چنان‌که از اين دورويي و نامردمي خود سود هم بردند. کامبخش که ممکن بود به سبب پرونده جاسوسي در دادرسي ارتش اعدام شود تنها به ده سال محکوم شد و احسان‌الله طبري با آن پرونده‌ي چند کيلوگرمي تنها چهار سال کيفر ديد و تقي مکي‌نژاد که به ظاهر به پنج سال زنداني محکوم شده بود دو سال زودتر از پايان زندان‌ا‌ش‌ آزاد شد.»(پيشين:61)

در پرونده 53 نفر به غير از دکتر اراني، نباشد که بر روي پاي خود ايستاد، و از حقانيت انديشه و کردارش دفاع کرد، بقيه يا با رژيم پهلوي هم‌کاري تنگاتنگ داشتند و يا توبه نامه خدمت اعليحضرت رضاشاه نوشتند. نصرت‌الله جهانشاهلو: «در پرونده 53 نفر، عبدالصمد کامبخش، انور خامه‌يي، تقي مکي‌نژاد، مجتبا سجادي، احسان‌الله طبري، نه تنها چيزي را فراموش نکردند بل‌که  همه‌ را نوشتند و گفتند و از هرکسي که کوچک‌ترين اظهار نظر ساده کرده بود ياد کردند.» (بابک اميرخسروي: نظر از درون به نقش حزب توده ايران: 55 )

امان‌الله قريشي يکي ديگر از توبه‌نامه نويس‌ها است. کتاب «سير کمونيزم در ايران» به نام فرمان‌داري نظامي تهران و حومه، با سرآغازي به قلم سرلشکر تيمور بختيار، در فروردين 1336 (چاپ کيهان)منتشر شده و نام و نشاني از نويسنده‌ي واقعي کتاب، به دست نداده است. در حالي که نويسنده‌ي مقدمه و متن اين کتاب [توبه‌نامه]، يکي از دوستان بسيار مومن احسان طبري به نام امان‌الله قريشي است. قريشي دبير کميته‌ي ايالتي تهران و دست راست کيانوري و يکي از رهبران موثر حزب توده بود، که پس از کودتاي 28 مرداد 1332، در قافله‌ي فرار جاي نگرفت.» (عبدالله برهان: بي‌راهه:112)

همه‌ي‌ رهبران و سران حزب توده در عصر جمهوري اسلامي با خلوص نيت اسلام آوردند. آن‌ها اعضا و هواداران حزب توده‌ را ترغيب کردند که با تهيه گزارش از فعاليت «گروهک‌ها»، و ارسال آن به مقامات نظامي و امنيتي از هيچ کوششي دريغ ننمايند. آن‌ها هم‌چنين براي اثبات حقانيت و صداقت خود نسبت به جمهوري اسلامي، مشخصات کامل و آدرس منزل و محل کار سران حزب توده را به وزارت کشور ارسال کردند تا ثابت نمايند در خدمت‌گذاري به هيچ رژيمي هيچ کوتاهي از خود به خرج نداده و نمي‌دهند.

سران حزب توده‌ طي دو مرحله؛ يکي در بهمن 1361 و ديگري در اردي‌بهشت 1362، همراه با سازمان نظامي و مخفي اين تشکيلات بازداشت شدند. و بلافاصله همه‌ي‌ آن‌ها توبه‌نامه نوشتند، به‌طوري که کيانوي و به‌آذين در دهم اردي‌بهشت 1362، در تلويزيون جمهوري اسلامي ظاهر شدند. طبري که از طرف حزب توده «تئوريسين حزب» نام گرفته است، در 7 اردي‌بهشت 1362، دستگير و نهُ روز بعد در 16 اردي‌بهشت 1362، با قيافه گريان در صفحه تلويزيون ظاهر شد.

      در اين دو يورش به قول سران فعلي حزب توده، 10 هزار نفر و به قول ايرج مصداقي 2 هزار نفر از توده‌يي‌‌ها دست‌گير شدند. قبل از دستگيري فله‌يي، کيانوري و علي عمويي و ديگر رهبران حزب توده به اعضاي رده پايين حزب توصيه کرده بودند که خود را به مقرهاي سپاه معرفي کنند، و آن‌ها نيز چنين کردند.

 کيانوري شب اول ماه مه 1362، گفت: «تخلف من بسيار سنگين است و جمهوري اسلامي حق دارد که در مورد اين تخلفات مطابق قوانين در موردم تصميم بگيرد.» و به‌آذين با چشماني اشک‌بار گفت: «حزب توده با اعمال خيانت‌هايي که مرتکب شده الان به صورت لاشه‌ي گنديده‌يي است که بايستي دفن شود تا از سرايت عفونت آن به اذهان ساده جوانان جلوگيري به عمل آيد.... من خود را در خيانت حزب توده شريک مي‌دانم و بدون هيچ‌گونه تعارف يا مسامحه‌يي عرض مي‌کنم که سزاوار کيفر شايسته‌يي هستم.»

به آذين در ادامه مي‌افزايد که «من و هم زنجيرم، هر دو نماز مي‌خوانيم. او را نمي‌دانم. از خودم مي‌گويم: در من دري باز شده است به منظره‌ي روزهاي دور گذشته، به خدا دوستي و خداجويي روزگار نوجواني‌ام. خدا را باز مي‌يابم و بدو آرام مي‌گيرم. نه ديروز و امروز، از سال‌ها پيش از انقلاب، او خود را به من مي‌نمايانده است. ياد او، هم‌چون مرواريد در صدف، در من نهفته بود.» (به آذين: بار ديگر و اين بار:ص42) 

به گفته‌ي ايرج مصداقي در يازده مهر 1362، مصاحبه‌ي دست جمعي رهبران حزب توده به کارگرداني علي عمويي برگزار شد و او انحلال حزب توده را از تريبون اوين اعلام کرد. در اين مصاحبه تلويزيوني، کليه رهبران حزب توده شرکت کرده و هر يک به فراخور حال، به «افشاگري» در مورد حزب توده ايران و سوابق آن پرداختند. نورالدين کيانوري دبيرکل حزب توده، فرج‌الله ميزاني(ف. جوانشير)  مسئول کل تشکيلات، منوچهر بهزادي مسئول روزنامه‌ي «مردم» و عضو هيئت سياسي و هيئت دبيران حزب، علي عمويي مسئول روابط عمومي حزب، عباس حجري مسئول کميته ايالتي تهران، انوشيروان ابراهيمي مسئول آذربايجان، علي گلاويژ مسئول کردستان، محمدمهدي پرتوي مسئول سازمان مخفي، احمدعلي صدري عضو کميسيون بازرسي، مهدي کيهان مسئول شعبه‌ي کارگري، حسين جودت عضو هيئت سياسي و کميته مرکزي، آصف رزمديده عضو کميته مرکزي، گاگيگ آوانسيان مسئول تدارکات حزب، محمد پورهرمزان مسئول انتشارات، فريدون فم‌تفرشي مسئول تشکيلات تهران، شاهرخ جهانگيري از مسئولان سازمان نظامي، غلامحسن قائم‌پناه عضو کميته مرکزي و رضا شلتوکي عضو هيأت سياسي و هيأت دبيران حزب توده به افشاگري در مورد حزب توده ايران و سوابق آن پرداختند. (ا.مصداقي:نه به زيستن:88)

اما «در اروپا، ويدئوي برنامه تلويزيوني سران حزب توده را که از بارگاه امام طلب مغفرت مي‌کردند، مشاهده نمودم. وقتي چشمم به سيماي کيانوري در برنامه تلويزيوني افتاد، ديدم که چه‌گونه قيافه‌اش مچاله و شبيه عمامه آيت‌الله اردبيلي است. دلم به درد آمد و ناگهان و بي‌اختيار اين جمله او بر زبانم جاري شد که [دو بار به من گفته بود] «برو گم شو تو اصلا" آدم بشو نيستي!» (حميد شوکت:نگاهي از درون به جنبش چپ ايران گفتگو با مهدي خانبابا تهراني:130)

عبدالرحيم طهوري عضو قديمي حزب توده و صاحب امتياز و مدير مسئول روزنامه ستاره تبريز مي‌نويسد:«مسئولين درجه يک حزب توده ايران، پس از آن‌که چند گاهي، يکي دو سالي، کم و بيش، بر اثر کودتاي 28 مرداد 32، زندان کشيدند، با تسليم شدن به دشمن و به گردن نهادن يوغ بنده‌گي و برده‌گي آن، از زندان آزاد شدند. اين زبونان بزدل که در زندان جز تضعيف و تخريب روحيه افراد حزبي کار ديگري نداشتند، پس از زندان، تغيير شکل و خصلت طبقاتي نيز دادند. روشن‌فکران‌شان، تبديل به سرمايه‌دار و کارخانه‌دار و مقاطعه‌کار ساختماني و مدير عامل شرکت‌هاي بزرگ بهره‌کشي از کارگران شدند.» (عبدالرحيم طهوري:نقدي بر کارنامه‌ي سياه يک‌ساله‌ي حزب توده: ص 44)

 

 

ادامه دارد

سهراب.ن

21/07/1399

 

توضيحات:

(1): جهان‌شاهلو در مورد طبري مي‌گويد: «احسان طبري کسي بود که اراده‌يي از خود نداشت، چون او هم‌واره آلت دست اين و آن بود و هست و هميشه در پي اين است که نان را به نرخ روز بخورد و نوکري کسي را بپذيرد که نان و آبش بريده نشود. او آدمي است ترسو و شکم‌پرست و همه‌ي سوادش در اين خلاصه مي‌شود که چه کسي درباره‌ي چه چيزي و در کجا نوشته است و يا گفته است تا بدان استناد کند و به رخ اين و آن بکشد و گرنه چون از دانش‌هاي رياضي و طبيعي از بيخ و بن دست تنگ است توان درک دانش‌هاي فلسفه و اقتصاد و سياست را ندارد. اين روشي است که از چاخان‌هاي روسي و ميرزا قلم‌دون‌هاي آن‌ها آموخته است. ...او در فلسفه سال‌ها درجا زد و چيزي دست‌گيرش نشد. ... او تا واپسين‌ روزهايي که من او را ديدم هنوز مبحث جبر و اختيار را که يکي از مسائل بزرگ فلسفه است، در نيافته بود و هم‌واره مي‌گفت از دکتر اراني در شگفتم که با آن همه‌ دانش اختيار را نمي‌پذيرفت!»(نصرت‌الله جهان‌شاهلوي‌افشار:سرگذشت ما و بيگانگان: بخش دوم:193)

 

(2): در اين‌جا خسرو روزبه حرف ماموران دولتي را در مورد آزادي کوچک شوشتري و وارتان بيان مي‌کند. در حالي که اين دو رزمنده به خاطر نگشودن لب و عدم هم‌کاري با رژيم تيرباران شدند.

کردستان فواد سر جای خودش است، آذربایجان صمد کجاست؟

کردستان فواد سر جای خودش است، آزربایجان صمد کجاست؟


بە میدان آمدن یک میل فاشیستی در آزربایجان آن ھم در سطحی اجتماعی ھر ناظری را با

 این سوال روبرو میکند کە آزربایجانی کە صمد و صمدھا از آن سر برآوردند چە شد؟ با این سوال کە کمونیستھای دو آتشە ی ایرانی،مقیم در خارج کشور کە حدود و صغور ترقی را برای دیگران گز میکنند،پس کجای ایران نفوذ دارند؟ در تھران و مناطق مرکزی کە سر انقلاب نامیدن جنبش سبز از ھم منشعب میشوند،سر ماشاللە گفتن یا نگفتن بە مسیح علینژاد در شرف انشعاب دیگر ھم ھستند، در کردستان کە احزاب ناسیونالیست نفوذ دارند و تنھا جریان پرنفوذ غیر ناسیونالیست آن،کومەلە را دشمن رایکالیزمشان معرفی میکنند،پس

زیر سایەی این جریانات چپ کجاست صمد آزربایجان و آزربایجان صمد کجاست؟

بسیاری از آنانی کە خود را چون مالکان متعصب و عقیدتی کمونیزم  در ایران میدانند،کمونیزم و رادیکالیزمشان شبیە بە یک تشیع جدید است.این کمونیزم  ناخودآگاە و بی آنکە معرفش بە آن خودآگاھی داشتە باشد روی دیگر ناسیونالیزم التقاتی ایرانی است.ناسیونالیزم التقاتی کە چند پایە دارد در تقابل باملیتھای تحت ستم در ایران تمامیت عرضی طلبیش را پشت شعار وحدت طبقە کارگر پنھان میکند و تعبیرش از کمونیزم حول کلمات و تفسیرھای اومانیستی و ترمھای حقوق بشر بورژوایی میچرخد.مسائلی چون نە بە اعدام،نە بە حجاب, ضدیت با مذھب, نە وجھی از فعالیت؛بلکە کل ماھیت این نوع از کمونیزم است.تمام دفاع این چنین کمونیزمی از کمونیزم این است کە کمونیزم خوب است،انسانی است،انگار میخواھد بە بیانی دیگر بگوید کە کمونیزم ھم این جھان و ھم آن جھانتان را خوب میکند.این چنین کمونیزمی رشد ناسیونالیزم و خنثی کردن آن را، نیاز بە تحول و آمادگی برای پاسخ بە آن را نە در سطح جامعە،بلکە در چھارچوب چھارگوشەی زمین مسطح و بە ارث رسیدە و چند شق شدە کمونیزم پدری میبیند . زمینی کە احساس میکند دیگر برادران بە ناحق دور بخشی از آن را پرچین کشیدەاند.در دنیای این چنین کمونیزمی،کمونیزم مالک دارد،تعین کنندە دارد،مرجع تقلید دارد،آن ھم مرجع تقلید مینھی کە ھنر و نبوغ کمونیزم نزد او است و بس.تمام جنگ این چنین کمونیزمی در سطح جنگ با برادران ناخلف و ناصالحی است کە  صلاحیت این را ندارند کە با کمونیزم میھنی و پدری بە ارث رسیدە خود را تداعی کنند.البتە از دیگر سو ھم آن برادر ناخلف بیکار و مظلوم ننشستە است،او ھم با ایسم میھنی کە چون خال وسط چشم زنان ھندی از دور عیان است خود را منسوب و میراث دار صالح و مقید بە عقاید و ارجاعات مرجع میھنی کمونیزم نشان میدھد و نمیگذارد کە الحاد ادعایی برادر بزرگتر کمونیزم  او را بە جبھە ی مشرکینی کە شریک برای کمونیزم ایرانیش قائل میشوند،بیندازد.در جھان این چنین کمونیستھایی،«وا کمونیزما» چون لنگەی فغان مشھور خمینی «وا اسلاما» تنھا وقتی صدایش در میآید کە جملە و ویلگولی از رفیق کنار دستی در حزب میتواند سند شرک و عدم خلوص کمونیزم  منزە و مشترکشان باشد.آکنون بندە میخواھم از این نوع از کمونیزم سوال کنم کە آزربایجانی کە صمدھا و غلامحسین ساعدیھا از آن برخواست کجاست؟ در آزربایجانی کە آیتا اللە شریعتمداریھا و ناسیونالیزم خفیف و نحیفی را داشت،  اما در عین حال یکی از ستونھای اصلی جنبش چپ و کمونیستی ایران ھم بود، چرا امروزە این چنین بە پایگاە نە ناسیونالیزم ترکی،بلکە بە یقین فاشیزم اردوغانی تبدیل شدە است؟چرا موج مطالب فتوا آمیز و تومارگونەی ایرج فرزادھا،حمید تقوایھا،اسدگلچنی ھا،محمد آسنگرانھا، پویا محمدیھا،عباس منصورانھا،فرشید شکریھا،احمد عزیزپورھا و البتە ھم باوران دیگرشان در توضیح و تقبیح رشد واقعی،آشکار و اجتماعی ناسیونالیزم در سطح جامعە در نمی آید؟ واقعیت این است کە آنچان کە گفتە شد چپ «صاحبیستی»  است؛ چپی کە ماھیتش را این گونە بیان میکند «من صاحب استراتژی کمونیستیم، و تو مرتد با آن». واقعیات عیان در جامعە نشان میدھد کە این چنین چپی نمی تواند در سطح اجتماعی بە مسائل بیندیشد،از آن تحلیل داشتە باشد،برای آن پاسخ و راھکار داشتە باشد و نھایتا تعاملھا،تعاونھا،تقابلھا و تقدمھایش ناشی و منتج از نیازھا و مھمتر از آن از توازن قوای طبقاتی در سطح جامعە باشد.


اگر قبول کردیم کە چنین است چرا این گونە است و چە باید کرد؟


واقعیت این است کە توازن قوای طبقاتی در جھان و البتە در ایران ھم در چند دھە گذشتە تغییر کردە است.اگر روزی جھان را موجی از جنبشھا و جریانات مترقی و انقلابی فراگرفتە بود،اگر روزی دیالوگ فکری کدام سوسیالیزم محوریت داشت، امروزە اینگونە نیست و در چند دھە گذشتە تمام رویەی ذھنی،فکری و اندیشگانی و بە طبع ھم عوارض وحشتناک آن بر جوامع مذھبی،ناسیونالیستی،یا فاشیستی بودە است.این یعنی کار برای نیروھا و جریانات واقعا مترقی سختتر از قبل شدە است.یعنی مسائل بە آن سادگی و کلیشەواری کە پنداشتە  میشود نیست،رسالت،وزن و نقش نیروھا و افراد مترقی در جھان و توازن قوای کنونی را نمی شود با اصطلاحات و کلیدواژھای خشکی مکتبی و سکتاریستی توضیح داد و فھمید.


رشد مذھب و ناسیونالیزم در جھان بە شدت نابرابر و طبقاطی کنونی محصول چندین عامل اساسی است ؛ در درجە اول جنبش و جریان کارگری،چپ،مارکسیست و کمونیست با تمام دست آوردھا و ناکامیھاێش در یک قرن و نیم گذشتە عقب نشینی کردە است و در دنیای امروز بە آن شکل و تعبیر سابقش غایب است.دومین عامل سیاست و استراتژی طبقەی حاکم و دولتھای امپریالیستی است کە ھم در سطح رسانەای و آموزشی،ھم در سطح ایدئولوژیک و لجستیکی جوامع را بە آن سو سوق میدھند.بازی و بە بازی گرفتن جریانات مذھبی و ناسیونالیستی  اگر در دورە دو قطبی  روسیە و غرب شروع و توسط غرب ھدایت شد،امروزە توسط تمام دولتھا یقدرھای جھانی و منطقەای پیگیری و اجرا میشود.


در حالی کە در جوامع ستمگری طبقاتی و جنسیتی و ملی در جریان است،در غیاب یک جریان چپ امروزی و زمینی بعید نیست ناسیونالیزم و مذھب چون رویەی ذھنی و کاذب چنین دوزخی، جوامع را بە سوی ناکجا آبادھای پست مدرن ببرند.اینجاست کە اتفاقا بر سر چیستی و چگونگی چپ رادیکال امروزی باید گفت،جریانی مترقی کە نتواند رابطە رفرم و انقلاب را دریابد،نتواند برای خنثی کردن ناسیونالیزمی کە از ستمگری ملی تغذیە میکند برنامە داشتە باشد و اقدامات عملی ھم در این زمینە در دستور کار داشتە باشد،جریان چپ و کمونیستی کە نتواند با عطف و محوریت مسائل طبقاطی کارگران بە وجوە دیگر زندگیشان نیز بپردازد،جریان چپ و کمونیستی کە نتواند چیستی و چگونگی گام برداشتن بە سوی مناسبات و جامعەی سویالیستی را در عمل نشان دھد نخواھد توانست در زندگی واقعی،دنیوی و زمینی انسانھا نقشی داشتە باشد.انسانھای چپ و کمونیستی کە قطببندی سیاسی و طبقاتی را در جامعە نبینند و برای وحدت نیروھای مترقی در سطح جامعە از خود انعطاف و درایت نشان ندھند،در واقع خود نیز بخشی کە سردرگمی و سردرگمھای جھان موجودند.


نھایت کلام و  نتیجە

١-گرایشات ناسیونالیستی فارسی،ترکی،عربی،کردی و بلوچی و البتە فرقەھای سنی و شیعی در جامعە ایران موجود است  اما خوشبختانە ھنوز بە باور اکثریت جامعە تبدیل نشدە است و ممکن ھم ھست کە نگذاریم بە باور اکثریت تبدیل شود .٢-پیش شرط مبارزە واقعی و طبقاتی برای کسانی کە خود را چپ و رادیکال و کمونیست میپندارند،ظاھر شدن در قامت طبقاتی است.راست و چپ، وحدت و جدایی سیاسی را اگر در قامت مبارزە یک طبقە بفھیم از اساس بە شکل دیگری ھم ظاھر خواھیم شد.٣- استحالەی چپ مقیم در خارج کشور بە ھمان اندازە غیر ممکن است کە استحالەی یک فرقە مذھبی، پس برای فعالین چپ و مترقی واقعی در داخل کشور و برای جریانی چون کومەلە کە در بخشی از ایران نفوذ مشخصی دارد مسئلە استقلال عمل و ظاھر شدنی متفاوت از  جرینات مورد اشارە بیشتر از ھمیشە اولویت پیدا کردە است.٤-بگذاریم  چپ سنتی و پر مدعا خود را صاحب استراتژی و اساسنامە بداند،بگذاریم  رھبر فقیدش را مارکس زمانە و خود را ھم مالک رادیکالیسم میھنی بپندارد.نبرد ما نبرد پندارھا نیست.٤-نبرد ما نبرد تغیر شرایط جھان و زندگی روزمرە و واقعیمان است.چە حزب کمونیست  ایران را  بە عنوان یک ظرف حفظ کنیم،چە نە ، در یک شرایط فرضی کە در آن تغییراتی ایجاد بشود، باز کومەلە بخشی از شبکەای سراسری خواھد بود و ھمکاری و پشتیبانی دو طرفە و سراسری برای کومەلە و چپ واقعا موجود جامعەی ایران حیاتی خواھد بود.٥-  اگر حزب کمونیست ایران تشکیل ھم  ھم نمی شد باز شرایط و نیاز مبارزات چپ واقعی جامعەی ایران، این چپ را در داخل جامعە را بە تعامل و ھمکاری جدیسوق میداد.٦- این واقعیت  کە سالھا از تشکیل حزب کمونیست ایران گذشتە است و چندان توفیق نداشتە ذرەای از این واقعیت را تغییر نخواھد داد کە طبقەای در کل ایران موجود ھست کە مسائل مشترکی دارد و میتواند در یک جبھە وسیع مادی با ھم مرتبط و متحد باشد.اکثریتی چند برابرتر از کسانی کە در آزربایجان تحت القائات فاشیستی اردوغان بە خیابان آمدند موجود است کە با این موج ارتجاعی ھمراە نیست،ھمچناکە در کردستان ھم ناسیونالیزم آرمان ھمە مردم تحت ستم کرد نیست ودر خوزستان و دیگر مناطق ھم بە ھمین منوال است.٦- اما واقعیت این است کە چپ امروزی کە شکلی سازمانی و ملموس پیدا کردە باشد تنھا در کردستان و در قالب کومەلە اجتماعی ماندە است  کە ھنوز ھم دارد آرمانھای صمدھا و غلامحسین ھا و فوادھا و صدیقھا را ادامە میدھد.٧-  یک چپ نوین و اجتماعی در دل جوششھا و کوششھای سیاسی در درون جامعە ایران در حال شکلگیری است کە متحدینش را نە از راە تعصبھا و وجوە اشتراک سازمانی،بلکە متاثر از توازن قوا و تفاھمات مشترک اجتماعی خواھد یافت.٨- کومەلە جریانی سیاسی است کە در دل یک شرایط سیاسی و اجتماعی واقعی و در دل جامعە زایش یافتە و رشد کردە است و  بنا بە شرایط و نیازھای طبقاتی مردم کارگر و زحمتکش کردستان ھم ھمیشە در حال نوزایی بودە و خواھد بود.استقلال عمل کومەلە تنھا توانستە ھمان طبقەی کارگر و زحمتکش را راضی نگە دارد چرا کە تنھا بە آنھا و زندگی آنھا وابستە بودە است.٩- ھرگز در میان چپ خود رادیکال پندار سکتاریست ،ناسیونالیستھا و لیبرالھا ی کردستان و ایران کسی از کومەلە راضی نخواھد بود چرا کە کومەلە ھیچ دوگما و مصلحت ایدئولوژیک و سازمانی ندارد و نمی تواند چون دیگران باشد. ١٠- یگانگی و چون خود بودن کومەلە نمی تواند و نباید با ترجیحات و تلفیقات چپ حاشیەای ، لیبرالھا و ناسیونالیستھا خوانا و یکی باشد،اتفاقا این نقطە قوت کومەلە است و در آیندە ھم ھمین انعطاف طبقاتی کومەلە است کە ھمپیمانی طبقاتی کارگر و زحمتکش کرد و  غیر کرد را تسھیل و ممکن میکند و میتواند برای مبارزات کارگران مترقی در باقی مناطق ایران منشا انرژی باشد و از مبارزات آنھا ھم انرژی بگیرد.١١- صمد آزربایجان و آزربایجان صمد سر جای خودش است و صفوف نحیف فاشیزم سر بر آوردە نشان داد کە این چپ در شرایط ممکن بە میدان خواھد آمد.١٢-اگر کومەلەی کردستان و کردستان کومەلە،اگر فواد و صدیقھای کردستان و کردستان آنھا آدرس مشخص و بیانی زندە و آشکار دارد؛ بە دلیل مبارزاتی عینی و زمینی است ، کە  ھزاران فعال این جریان در داخل و خارج کشور و در ارودگاە و  آموزشگاە سیاسی و نظامی کومەلە سالھاست برای آن از مال و جان و وقت خود برای آن مایە میگذارند .١٣-کومەلە یک دست آورد طبقاتی است باید آن را حفظ و تقویت کرد تا روزی کە چپ واقعی جامعە ایران  چون نیروی ھم دوش و ھم سنگ کومەلە ،دوبارە از دل این جامعە سازمان می یابد.

سلام قادری

١٠اکتبر ٢٠٢٠

October 10, 2020

سنگ پراکنی به کمونیسم کارگری و فشار به "جناح سوم" در کومه له , در حاشیه نوشته اخیر هلمت احمدیان

سنگ پراکنی به کمونیسم کارگری و فشار به "جناح سوم" در کومه له

در حاشیه نوشته اخیر هلمت احمدیان

 

تخصص ویژه ای لازم است تا متوجه مضمون و کنه نوشته اخیر هلمت احمدیان تحت عنوان "حزب کمونیست یا کومه له" شد. هملت احمدیان یکی از شخصیتهای حزب و کومه له است که علیرغم تصویر عمومی از تعلق وی به "جناح چپ" حزب کمونیست ایران، اما به سختی میشود دریافت که در اختلافات درون این حزب و جناح بندی های آن روشن و شفاف به کدام جناح تعلق دارد. شاید تنها خاصیت این نوشته روشن کردن این مسئله است.

 

هلمت نماینده آشتی دو جناح است. پرچم این آشتی "سیاست مهم است نه آرایش تشکیلاتی" است و ابزار آن، تعرض به کمونیسم کارگری، این نقطه اشتراک دو جناح،  است.

اما مخاطب اصلی نوشته هلمت احمدیان کمونیست های صف بسته در "جناح سوم" این سازمان، بعنوان مانع این آشتی، است. منظور از جناح سوم، صف منتقدینی است که کومه له امروز را ناسیونالیستی میدانند، مدافع تاریخ کمونیستی این سازمان و حزب کمونیست ایران اند، جناح چپ را بعنوان نماینده کمونیسم به رسمیت نمی شناسند، جناح چپ و راست را در مقابل دگردیسی کومله به یک اندازه مسئول میدانند. جناحی که ظاهرا فشار آن کسانی مانند مازوجی و احمدیان را ناچار به مقابله با گرایش ناسیونالیستی درون کومله کرده است.  تقابلی که از نظر هلمت احمدیان "زیادی قطبی" شده و شکاف "نالازمی" را بودجود آورده و باید سریعا به این وضعیت خاتمه داد. 

اما برای تظاهر به اینکه این جناح، مورد بحث نیست، اول از یک نصیحت به جناح مقابل خود شروع میکند و میگوید که ناسیونالیست های کرد برای انشعاب در کومه له و حزب کمونیست ایران هورا میکشند، اما وقتی انشعاب رخ داد، به خانه خود برمیگردند. هلمت احمدیان به جناح راست هشدار میدهد که در صورت انشعاب، به پیوستن ناسیونالیست های بیرون کومه له به این سازمان خوش بین نباشند، چون آنها بعد از وقوع انشعاب، مانند تجربه های گذشته، حاضر به ورود به کومه له نخواهند بود. هلمت احمدیان متوجه نیست که انشعابات راست قبلی، به دلیل اشغال ناسیونالیسم افراطی، در جناح راست مصطفی هجری، قادر به مصادره اعتبار و اتوریته کومه له قدیمی نشدند و به همین دلیل نه در جامعه و نه در درون طیف ناسیونالیستهای کومه له ای پذیرفته نشدند. به همین خاطر کومه له فعلی صندلی چپ مصطفی هجری را اشغال کرده و ماهیت واقعی خود را در زرورق چپگرایی پیچیده است. هدف این کومه له مصادره تاریخ پر افتخار کومه له کمونیست قدیمی به نفع موقعیت ناسیونالیستی خویش است. این سازمان، به نسبتی که موفق به این کار شده، آن اعتبار تاریخی را از آن خود کرده است.

 

بخش اصلی بقیه نوشته او ظاهر حزب حکمتیست خط رسمی است، اما در اصل "جناح سوم" درون خودشان است. بگذارید از هسته اصلی افشاگری علیه این جناح شروع کنیم.

آقای احمدیان از برخورد "غیر مسئولانه" ما ناراضی اند و میگویند:

"بدون اینکه مسئولیتی در قبال کشمکش های سیاسی و طبقاتی و سرنوشت این تشکیلات بر خود روا دارند، بدون اینکه حتی در قبال "رهنمودهای داعیانه شان" تعهدی برای کاری مثبت و همراهی با جهتی که تعقیب می کنند در مقابل خود ببنید."

ما برخلاف ادعای آقای احمدیان مدتها است بسیار مسئولانه به تحولات درون حزب کمونیست ایران و کومله برخورد کرده ایم، اما برخلاف ایشان تعهد ما نه به حزب کمونیست و کومله که به جنبش کمونیستی و طبقه کارگر است. به همین دلیل در مقابل شرکت کومه له در پروژ های جنبش ناسیونالیستی مانند "کنگره ملی کرد" و تلاش برای اینجاد جبهه کردستانی ایستادیم، در مقابل حراج کردن تاریخ کومله و حزب کمونیست ایران و سهیم کردن مرتضی راوندی در آن، توسط علیزاده ایستادیم، در مقابل رسمیت دادن به هژمونی ناسیونالیسم در کومله ایستادیم، آنرا نقد کردیم و گفتیم این امر لطمه ای به جنبش کمونیستی و کارگری است و باید در مقابل آن سد بست. دو سال پیش پس از علنی شدن اختلافات گفتیم راه مقابله با ناسیونالیسم در کومله، نق زدن بر سر پست تشکیلاتی نیست، باید جسارت سیاسی داشت و از کومله کمونیست و حزب کمونیست با تمام دستاوردهای آن دفاع کرد. در تمام این کشمکشها، در طول تمام دوره دگردیسی کومله آقای احمدیان یا مشغول تدقیق اسناد گردش به راست بود و یا به دنبال پیداکردن فرمولی برای سرپوش گذاشتن بر واقعیت، کنار آمدن با گرایش راست در درون حزب کمونیست و کومله بود. 

هلمت احمدیان بعنوان ریش سفیدی که در این سازمان قصد آشتی جناح ها را دارد، ظاهر رو به حزب ما، اما اساسا خطاب به کمونیست های منتقد هر دو جناح، میگوید؛

"جریان "خط رسمی" با این موضع گیری ها و ادعاهایش که گویا معلوم نیست که ما در کشمکش های درون حزبمان چه می گوییم، عملا آب به آسیاب گرایش مقابل ما می ریزد."

"این جریان در حالی ادعا می کند که مواضع ما روشن نیست که استراتژی و دیگر اسناد حزب کمونیست ایران، استراتژی سوسیالیستی کومه له مصوب کنگره ششم که در تمام کنگره های بعدی هم بر آن تأکید شده است و برنامه کومه له برای حاکمیت شورایی مردم در کردستان به روشنی مواضع ما را بیان می کند……. "

اولا ما وظیفه تقویت جناح شما را به عهده نگرفته ایم. قاعدتا این وظیفه متحدین "اجتماعی و مسئول" شما در "آلترناتیو سوسیالیستی"، مانند هسته اقلیت و راه کارگر و دوستان "خط غیر رسمی" است. و الحق متحدین تان، نه برای نجات شما که برای نجات سرپناه خود، به خوبی مشغول انجام وظیفه اند. از پادرمیانی تا دفاع روشن از جناح شما!

 

دوما هلمت احمدیان ما را هدف قرار داده است تا به جناح سوم درون حزب خود تفهیم کند که نقد آنها از جنس نقد کمونیسم کارگری، گرایش و جریانی که طی سی سال گذشته احمدیان در کنار علیزاده به ساختن دیوار نفرت علیه آن نقش داشته است. احمدیان به جناح سوم هشدار میدهد که این اصرار بر نقد "غیر خودی" ها، عبور از خط قرمز و آب در آسیاب جناح مقابل ریختن است! این فشار به جناح سوم راه به جایی نمیبرد، چرا که این جناح رسما اعلام کرده که شما را نماینده خود نمیداند و مسئولیتی در قبال تقویت شما به عهده نگرفته است.

 

سوما موضع حزب حکمتیست های (خط رسمی) برای هر کسی که ادبیات ما را تعقیف کرده باشد، روشن است. ما روشن و شفاف نوشته ایم، دو جناح این سازمان دو جناح یک جریان و یک جنبش اند که تمام مسیر دگردیسی سی سال گذشته را همراه هم طی کرده و در مهمترین دست اندازهای تاریخی این سازمان یکدست و متحد "جلو" رفته اند. نوشته ایم: "رهبری جناح منتقد علیزاده در کمونیسم زادیی در حزب، در تعرض به تاریخ و دستاوردهای کمونیستی این حزب، در گردش به راست کومه له، امتیاز دادن به احزاب ناسیونالیست کرد و سهیم شدن در پروژه های آنان و در کسب قدرت بلامنازع علیزاده در این جریان، شریک است. رهبری این جناح، علیرغم تلاش امروز آن برای مقابله با "افراطی گری" علیزاده و رهبری کومه له در گردش به ناسیونالیسم کرد و پیوستن مطلق آن به این جبهه، علیرغم مقابله با توطئه های تشکیلاتی رهبری کومه له علیه مخالفین و منتقدین، ناتوان از نقد کمونیستی ناسیونالیسم حاکم در این سازمان و دفاع از سیاستهای کمونیستی کومله و حزب کمونیست ایران پیش از جدایی کمونیسم کارگری، است. تلاش مشترک رهبری حزب کمونیست ایران و کومه له در تقابل با دستاوردهای تاریخی کمونیستی حزب و کومه له قدیم، دست گرایش ناسیونالیستی به رهبری علیزاده را برای تسخیر کامل کومه له و تبدیل حزب کمونیست به حاشیه خود باز گذاشت". (از بیانیه حزب)

 

هلمت احمدیان برای خلط بحث لیستی از اسناد قدیمی و جدید و اطلاعیه های متعدد را ردیف میکند و تشر میزند اینها روشن نیست؟ همان اسناد کمونیستی که علیزاده و مهتدی اعلام کردند به آنها بعنوان "باروهای مشترک" پایبند می مانند و دیدم چه شد. اما در مقابل اسناد کمونیستی تاریخ این سازمان که منتقد ما لیست کرده است، میشود توضیح خواست که رابطه کنگره ششم این سازمان و سند "استراتژی ما در جنبش کردستان" با شرکت کومه له در ارتجاع کنگره ملی کرد چیست؟ می شود توضیح دهد رابطه آن اسناد تاریخی با شرکت رسمی در، و سهم خواهی از، جنبش ناسیونالیستی چیست؟ هلمت احمدیان یکی از مروجین سیاست قرار دادن این کومه له در جنبش ملی و کنگره ملی کرد بود، با این توجیه که در متن آن ارتجاع ناسیونالیستی، کومه له در جناح چپ بقیه است! و زمانیکه ما این سیاست را نقد کردیم ایشان جریانات "منزه طلب و حاشیه ای" چون ما را ارشاد کردند که چپ "اجتماعی و مسئول و دخالتگر" همانطور که در جنبش کارگری باید جناح چپ سایر گرایشات بایستد، موظف است در جنبش ناسیونالیستی کرد هم حضور فعال داشته و در جناح چپ آن قرار بگیرد. ایشان میتواند توضیح روشن تری بدهد که چرا برای کمونیستها جنبش ملی همان جایگاه سیاسی را دارد که جنبش کارگری؟ میتواند توضیح دهد در الویت گذاشتن "تحکیم موقعیت کومه له در جنبش کردستان"، آنهم در جریان جنگ برای نان، از کدام سند مورد اشاره در لیست او نشات میگیرد؟ میتواند توضیح دهد که برگزاری "جشن نوروز کردی" با همکاری شبهه فاشیست های پژاک محصول  کدام سند تاریخ کمونیستی کومه له است؟ میتواند توضیح دهد که تلاش مشترک جناح ایشان با علیزاده برای تامین تمام این "پیشروی" های کومه له، طبق کدام سند کمونیستی تاریخ کومه له کمونیست است؟ آیا حق نداریم از ایشان سوال کنیم تفاوت شما در "پایبندی به باروهای مشترک" با علیزاده و مهتدی کجا است و  کدامین تفاوت شما را از هم جدا میکند؟

به جای پیچیدن به خود برای جواب، آقای احمدیان میتواند متوجه این واقعیت شود که تعهد و اعلام وفاداری به اسناد میتواند چیزی جز کلمات نباشد و سیاست و پراتیک واقعی احزاب ربطی به این اسناد نداشته باشد. مانیفست کمونیست مارکس سندی است که در تمام کتابخانه های نیروهای چپ دنیا موجود است و به خودی خود منشا کمونیست بودن یا شدن نیرویی نیست. ایشان قدعدتا باید بدانند که قبل از فروپاشی بلوک شرق کمونیسم پرچمی بود برای جنبشهای ملی، رهایی از استعمار و جنبشهای بورژوایی برای استقلال، برای دولتی کردن سرمایه داری!

 

آقای احمدیان اصرار دارد این واقعیت که قبل از سند، افق سیاسی است که حکم میراند، را زیر فرش کند. سالها است الویت و حلقه دوستان و متحدین به اضافه مشغله ها و سیاست های کومه له نشانی از افق کمونیستی بر خود ندارد. بعداز افق سیاسی، تعلق سیاسی یک جریان به سنت سیاسی یک جنبش معین است، که تعیین کننده است.

بند ناف کومه له امروز تاریخا، در "جنبش کردستان" ریشه دارد و سنت سیاسی "جنبش کردستان" به استراتژی سرنگونی نظام سرمایه داری وسازماندهی یک حکومت سوسیالیستی، بیربط است.

اسند حزبی، فرم کتبی رسمیت یافتن یک جهتگیری و یک سیاست و  نقشه است. اولین پیش شرط عملی کردن این جهتگیری و نقشه و سیاست، وجود یک افق متناظر بر آن نقشه ها و سیاست هاست. سند کنگره ششم کومه له، جوهر نگرش کمونیستی منصور حکمت را بر خود دارد که با اتکا به نیرویی که تمام افق سیاسی آن "جنبش کردستان" و الویت آن تحکیم موقعیت در جنبش ناسیونالیستی است، عملی شدنی نیست.  

 

در ادامه، هلمت احمدیان مدعی است که ما برای حل معضل سیاسی و تشکیلاتی آنها، جدایی و انشعاب را توصیه کرده ایم. این ادعا پایه ندارد؛ به این دلیل ساده که اولا دو جناح درونی حزب کمونیست و این کومه له، جزئی از یک سنت سیاسی اند؛ جزئی از ناسیونالیسم کرد اند که در کنار مصطفی هجری چادر زده اند. از نظر ما، همانطوریکه در بیانیه حزب، به روشنی آمده است، سیاست رسمی ما افشای تمام قد کل این جریان و بستن سدی در مقابل سلاخی اعتبار و تاریخ کومه له کمونیست قدیمی است. سیاست رسمی ما ایجاد ممانعت در مقابل تلاشهای این سازمان برای سواستفاده از اعتبار و اتوریته آن سازمان کمونیستی، به نفع انتقال جنبشی، از کمونیسم به ارتجاع ناسیونالیستی، است. این سازمان که امروز کومه له نام دارد، حتی به کومه له دوران قبل از تشکیل حزب کمونیست ایران، این نوستالژی همه ناسیونالیست های طیف کومه له، هم مربوط نیست. گفتیم که آن کومه له قدیمی، علیرغم هر نقدی به آن، جریانی بود انقلابی که علیه هر دو جبهه ارتجاعی در کردستان؛ علیه جمهوری اسلامی و همزمان علیه حزب دمکرات کردستان بود. با اولی رسما در جنگ بود، و علیه ارتجاع دومی و زورگویی و اخاذی و سرکوب مخالفین سیاسی و ارعاب سیاسی در جامعه توسط آن، محکم و استوار ایستاده بود. نتیجتا کومه له امروز، در تاریخ سیاسی آن کومه له کمونیست حضور ندارد و بی ریشه است. نسبت سازمانی که امروز با تمام شاخه های ارتجاع ناسیونالیستی دست در دست هم و دوستی دارد، به کومه له کمونیست قدیمی، همان اندازه واقعی است که نسبت جریان های عبدالله مهتدی و عمر ایلخانیزاده و "کومه له" های ضد کومه له کمونیستی دیگر، با کومه له کمونیست سالهای ۶۰ تا ۷۰.

 نسبت کل کومه له های موجود با آن تاریخ، دقیقا مانند نسبت سازمان خبات با آن سازمان است.

غیبت نقدی روشن و تیز، عدم اعتماد به نفس، که قطعا دلیل سیاسی دارد، عدم جسارت سیاسی در برخورد به ناسیونالیسم، چه ناسیونالیسم حاکم بر کومله و چه ناسیونالیسم خارج آن، در سرتاسر نوشته هلمت احمدیان موج میزند. اما در مقابل در برخورد به کمونیسم کارگری و حزب حکمتیست (خط رسمی) از هیچ متلک و ریشخندی ابایی ندارند. این را البته نباید به حساب جسارت ایشان گذاشت، حمله به کمونیسم کارگری آنهم با ادبیات آشنای ناسیونالیسم کرد، از مام جلال  وهجری تا مهتدی و علیزاده، ناشی از واقعیات دیگری است. اولا ناشی از فشار سیاسی و اجتماعی، و امروز از درون، این کمونیسم بر کومه له در پیوستن سریع به ناسیونالیسم کرد و ثانیا استفاده از ادبیات جناح راست جنبش خویش، یک "محفل کوچک" و یک "فرقه"، برای یادآوری دوباره نقطه اشتراک دو جناح در تقابل با کمونیسم کارگری و جلب رضایت جناح راست درون تشکیلات خویش است.

همه میدانند که نزد کل ناسیونالیسم درون کومه له امروز، و از جمله همین آقای احمدیان، سازمان خبات شیخ جلال حسینی و باند تبهکار عبدالله مهتدی با عنوان پرطمطراق احزاب سیاسی کردستان معرفی شده و قابل احترام اند، اما وقتی به کمونیست ها و حزب حکمتیست (خط رسمی) میرسد، اینها "فرقه"  و "محافل کوچک" اند!

سخن آخر؛

حزب کمونیست و کومله امروز در مخمصه ای اساسا نشات گرفته از فشار بیرون گیر کرده است.

در غیاب این فشار، این کومه له میتوانست بدون مانع در پیوستن به جنبش ناسیونالیستی "پیشروی" کند. هر دو جناح این سازمان، در اساسی ترین گامهای اولیه و تا مقطع نهایی، دست در دست هم حرکت کردند. بدون این فشار و نقد پیگیر کمونیسم حکمت، کسانیکه سالها در دوستی و ائتلاف اعلام نشده با کل کمپ ناسیونالیستی زندگی کرده و بدون دردسر دسته جمعی وارد آن شدند، با هم به کنگره ملی پیوستند و تمام چراغ قرمزهای راه را بدون کمترین ماتع درونی، رد کردند، با موانعی جدی روبرو نمیشدند.

 چنین مانعی اما نمیتواند تماما کاری از بیرون باشد، همانطوریکه هیچ فشار از بیرونی قادر به تغییر ماهیت باند مهتدی نیست، قادر به تغییر ماهیت جریان مصطفی هجری هم نیست. مشکل جریان  این کومله این است که میخواهد پیوستگی خود با تاریخ و دستاوردهای کمونیستی این سازمان را در ظاهر حفظ کرده، و همزمان وارد قعر ارتجاع ناسیونالیستی شود. میخواهد سند کنگره ششم کومه له از منصور حکمت را حفظ کند و همزمان با دشمنان رنگین آن سند وارد ساخت و پاخت و جبهه و ائتلاف شود، میخواهد حرکت ارتجاعی امروز خویش را به اسم ادامه مسیر گذشته کمونیستی خود در تاریخ ثبت کند، و آب از آب تکان نخورد. این ممکن نیست. کسانیکه  که اعتبار کمونیستی کومه له و امید به پایبندی رهبری حزب کمونیست ایران و کومه له به باروهای مشترک، آنان را در کومه له نگاه داشت و نسل جوانی که آوازه کومه له کمونیست و عطش مبارزه کمونیستی آنان را جذب کومه له کرد، در مقابل این دگردیسی ایستادند. علیرغم شیطان سازی مشترک علیزاده، احمدیان، رحمانپناه، مازوجی و .... علیه منصور حکمت، دفاع از دستاوردهای کومه له کمونیست، مقابله با ناسیونالیسم کرد چه در درون و چه بیرون کومه له بدون مراجعه به حکمت ممکن نبود. اگر دیروز این ایستادن در قالب استعفاهای فردی یا جمعی خود را نشان میداد، مدتها است به فشاری متمرکز بر کل رهبری حزب کمونیست ایران و کومه له و اعتراض به دگردیسی کومه له تبدیل شده است. فشاری که مازوجی و احمدیان و .... را وادار به مقاومت کرد.

اما باور کنید خط سوم و جناح سوم در این سازمان محصول توطئه کسی نیست، کار هیچ "دشمنی" نیست. این طبیعی ترین و اصیل ترین و خودی ترین صدایی است که نمیخواهد تمام افتخارات گذشته و اعتبار تاریخی اش، در یک مراسم پیوند این سازمان و جنبش ارتجاعی کرد، هزینه شادباش ناسیونالیست ها شود.

تا جایی که با ما و سیاست ما مربوط میشود، کمونیسم ما، کمونیسم کارگری، بطور طبیعی وظیفه دارد به تعهد خویش در قبال سرنوشت کمونیسم و کارگر، مثل همیشه دخالت کند و در این راستا دست کمونیست های سازش ناپذیر در درون این سازمان را به گرمی بفشارد.

۹ اکتبر ۲۰۲۰

مسافر، پشت پرده - پرده هشتم و نهم

علی ناظر: مسافر، پشت پرده - پرده هشتم و نهم

https://www.didgah.net/khabarMaghalehMatnKamel.php?id=29514

آیا توطئه ایجاد جنگ قره باغ های اینده در سرزمینمان اغاز گشته است؟!

آیا جنگ قره باغ اغاز جنگ در قره باغهای سرزمینمان است؟
به باور من جنگ قره باغ اغاز یک پروژه مشترک الاهه های جنگ و حاکمان جهان در منطقه و ابتدا در سرزمین اشغالی مان است.برای اثبات این ادعا دلایل و تحلیلها و مستندات خود را تقدیم میکنم.

مقدمه
به باور من رژیم مرتجع و جنایتکار حاکم گشته (کارگزاری شده) در ایران در فرایند یک توطئه مشترک اربابان جهان و دولتهای قدرتمند جهان پی ریزی شد.برای اثبات ادعای خود تنها کافیست به تاریخ معاصر سرزمینمان در تعویض توطئه امیز کارگزاران سلطنتی و نهایتا اسلامی نگاهی ژرف و واقعی توام با درنگ داشته باشیم.
من تیتر وار این توطئه ها را بصورت مختصر اشاره میکنم.
توطئه انجام کودتای انگلیسی بعد از شکست قرارداد 1919 وثوق الدوله برای حاکم کردن رضا میرپنج برای حفظ منافع انان و سپس برکناری وی در نتیجه خیانت مزدور کارگزاری شده در نزدیکی با آلمان فاشیست هیتلری وسپس انجام توطئه مشترک روس و انگلیس در پی خیانت وی به اربابانش در طی جنگ جهانی دوم یک رویداد انکار ناپذیر از وابستگی رضا میر پنج و انجام عملی این توطئه هاست.
توطئه و سازش و توافق روسیه بلشویکی و انگلیس و امریکای پیروز در جنگ برای تداوم سلطنت برهبری محمدرشاه بشرط حفظ منافع مشترک انان رویداد دیگر تاریخیست. 
   اجرای توطئه مشترک سقوط دولتهای خود مختار در اذربایجان و کردستان که در نتیجه خلا قدرت مرکزی که شانس ظهور کسب کرده بودند مرحله بعدیست.این بار شمار مزدوران توطئه گر افزایش یافت همانهایی که در توافق قوام ماسون با استالین با فروختن شرافت به پست وزارت رسیدنددر این توطئه نقش ویژه ای داشتند.

توطئه انجام کودتای مشترک علیه تنها دولت نیمه مستقل برهبری مصدق نیز غیر قابل انکار است.اما تفاوت این توطئه  در ورود تحمیلی نیروی سوم یعنی امریکاست.از این تاریخ به بعد امریکای قدرتمند در جهان با دریافت سهم ناچیز از منافع غارت استعماری شریک غارتگری اربابان و مالکان این سرزمین  گشت. امریکا از این تاریخ به بعد برای افزایش منافع خود به رژیم کارگزاری گشته فشار وارد میکرد.حکومت نیمه فئودالی سلطنتی و هزار فامیا فاسد ان مانع از نفوذ سرمایه داری وابسته به امریکا بود .در پی این فشارها محمدرضا شاه با اکراه مجبور به اجرای اصلاحات اساسی که به انقلاب سفید معروف گشت شد.زنگ خطر احتمال خیانت دوباره مزدور انتخابی باعث ساخت تدبیر و ساخت و ظهور الترناتیو مرتجع در لباس روحانیت و بنام خمینی گشت.(حادثه 1342)
در پی کمرنگ گشتن خطر تسلیم شاه جدید و تضمین وفاداری و اصلاحات نمایشی که برای فریب امریکا انجام شده بود باعث شد که این الترناتیو فعلا توسط اربابان نظام کنار گذاشته شود.
بعد ها بعد از اگاهی از فریب  ؛ امریکا و عدم موفقیت اصلاحات ، امریکا به اجرای توطئه کودتا برهبری ژنرال قره باغی اقدام کرد که توسط یاری نیروهای امنیتی  ام.ای6 و   ک.گ.ب  به شکست میرسد .این کودتا در تمامی صفحات تاریخ کاملا پاک گشته و یا عمدا کمرنگ شده است.  (جالب است که وی بعدها اولین وزیر دفاع حکومت موقت بازرگان شد و بصورت مشکوک ترور شد)
در ابتدای دهه پنجاه شمسی ؛امریکای شکست خورده در ایران در زمان کارتر با افزایش فشارها با بهانه های حقوق بشری اینبار با شدت بیشتر خواهان سهم بیشتر در سفره غارت میشود.در پی تشدید این فشارها محمدرضای مغرور و پرتوان و ثروتمند ؛ همان اشتباه پدر را که خیانت به اربابان بود تکرار مینماید.قراردادهای عظیم خریدهای تجهیزات نظامی به ارزش بیش از 220 میلیارد دلار(معادل ارزشی دو هزار و دویست میلیارد دلار فعلی) با امریکا بسته میشود اما خیانت وی بخشوده نمیشود.اربابان از این تاریخ به بعد با توسل به نیروهای مرتجع از درون قشر شناخته شده روحانیت مهره شناخته شده و وابسته خود را از قعر تاریخ به ظهور میرساند.پروژه ساخت انقلاب استارت زده میشود.هدف این توطئه تعویض حاکمیت خیانت کار کارگذار به مزدور دیگر برای اهداف بزرگتر و کسب منافع بیشمار بود.در پی توافق مشترک با همه قدرتهای برتر جهانی توطئه ساخت انقلاب تا کارگزاری حاکمان اسلامی برهبری خمینی با موفقیت و بخوبی به پیش میرود.خمینی مرد سال میشود و توسط بی بی سی رهبر انقلاب میشود. میلیونها دلار امریکا برای کمک به رهبر توسط قطب زاده و شرکا پرداخت میگردد.امریکا و سایر قدرتهای جهان و اربابان دائمی و مالکان همیشگی این سرزمین شیرینی توهم پیروزی کامل و بیرقیب امریکا در به قدرت رسیدن اکثر مزدوران وابسته به خود در حکومت بازرگان در پی اشغال سفارت  به تلخی رسانده میگردد.اشاره به ساخت ذهنیت و تفکر توطئه مشترک پولیت بورو ضد امپریالیست مترقی در  جنگ ضد امپریالیستی و سپس شعار جنگ میهنی است. امریکا یکباره و با خفت از سفره غارت امپریالیستها رانده میگردد. مزدوران کارگزاری گشته و بیرقیب در اجرای همکاری های مشترک توسط مزدوران خود و انجام  توطئه های جدید یکایک دستورات و اهداف اربابان را به انجام میرسانند.اولین فرمان اربابان نظام کارگذاری گشته ایجاد بازارهای بزرگ برای سود دهی کلان و غیر قابل تصور بود.با جنگ افروزی حاکمان جنایتکار کارگزار بازار بزرگی با حجم هزاران میلیارد دلار برای همه اربابان جهان و قدرتهای برتر جهانی ایجاد میگردد.هزاران هزار میلیارد سود بیکران از فروش تجهیزات جنگی فرسوده و سپس هزاران میلیارد سود دیگر برای بازسازی سهم اربابان این نظام کارگزاری شده گشت. اگر سهم سود هر یک از شرکتهای چند ملیتی و نهادهای مالی که مالک جهان  هستند را دنبال کنید میتوانید اربابان حقیقی این حقیران مزدور جنایتکار اسلامی را بشناسید .اما با توجه به این مستندات تاریخی و این همه اجرای دقیق توطئه های تاریخی لطفا نفرمایید که باور به تئوری توطئه یک توهم است.اما من میدانم که شما انکار کنندگان این باور اگر مغرض هم نباشید متوهم هستید.
(پایان مقدمه)

افشا توطئه در حال اجرای کنونی
همچنان که همه اگاه هستید ؛ در پی تشدید تحریمهای امریکای ترامپ که اینبار با شدت تمام اجرایی گشته رژیم کارگزاری گشته در مرحله فروپاشی کامل قرار گرفته است.به باور من خطر سقوط حکومت متمرکز همیشه کارکذاری کشته سر اغاز یک خطر بزرگ در منطقه است.در خلاء وجود یک الترناتیو جایگزین و قدرتمند برای تداوم سیاست کارگزاری ، سقوط و سرنگونی محتمل و غیر قابل انکار دولت متمرکز اغاز فروپاشی و سقوط کامل سایر دولتهای مرتجع و اکثرا وابسته در منطقه است.با سقوط رژیم حاکمان جنایتکار اسلامی با وجود عینی ملتهای تحت ستم در منطقه که خواهان ازادی و برابری هستند احتمال جنگ های داخلی برای کسب حاکمیتهای ملی دور از ذهن نیست.تجزیه کامل سرزمینمان نیزمحتمل است اما بزرگترین خطر برای همه حاکمان منطقه ، نابودی کامل حکومت متمرکز و قدرت متمرکز در نهاد دولت متمرکز است.بنا بر این در روند تحلیل و ارزیابی مواضع هر یک از دولتها و رویدادهای سیاسی در منطقه میبایست با دقت و هوشیاری بیشتر به نتیجه گیری و شناخت چگونگی و ماهیت توطئه اربابان جهان رسید.در تحلیل شتابزده خود ، من الترناتیوها و رفتارهای سیاسی حاکمان کارگزاری شده که بر اساس فرامین اتاقهای فکر نظام اجرایی میشوند را مورد ارزیابی قرار میدهم.
راه حلهای اجرایی اتاقهای متعدد راهبر نظان عبارتند از ،(به باور من تعدد این اتاقهای فکر در وابستگی مزدوران به اربابان متعدد انهاست)
1-تسلیم و سازش و انجام مذاکره در مقابل فشارهای امریکای ترامپ.
این راه حل که از جانب جناح روحانی و شرکا و اتاق فکر انان پیشنهاد میشود غیر عملیست.زیرا انان برعکس تحلیلگران قلابی بخوبی اگاهند که در صورت تسلیم سرنوشت تلخ رضا خان و پسرش  و برکناری از طرف اربابان در انتظار انان است.پس مقاومت و خریدن زمان و تداوم سیاست فریب جهان تا شکست محتمل ترامپ بهترین گزینه است.
2-انجام کودتا توسط سپاه که از سالها پیش در مذاکرات پنهان با بخشی از اپوزسیون نماهای سلطنتی برای انتقال قدرت از بالا نیز محتمل بود که کنار گذاشته شد.زیرا در صورت هرگونه تغییر سیاسی و در خلا قدرت متمرکز و قدرتمند ،جنبشهای اجتماعی و ملی ملتهای تحت ستم ، بسان دوران اشغال در زمان رضا خان قدرت گرفته و خطر سقوط و فروپاشی دولت متمرکز بیشتر است
3-خطر سرنگونی حکومت توسط جنبشهای اجتماعی و شورش گرسنگان.
در پی تشدید تحریمها و ناتوانی اقتصادی رژیم در نهایت عجز حتی قادر به پرداخت مزد مزدوران سرکوبگر و میلیونها کارمند دولت خود را ندارد.در امدهای کم  از راههای سفته بازی و بورس بازی و دزدی های کلان و بازی با دلار هم تا حدی اندک توانسته از اعلام ورشکستگی نظام بکاهد.
4-فروش فله ای کشور پیشنهاد اتاق فکر جناح روحانی و شرکا
راه حل فروش کشور برای کسب مایحتاج مبرم برای حفظ و نجات  نظام نیز در شرایط تحریم ناممکن گشت.چین و روسیه و کشورهای اروپایی از خطر جریمه های امریکای ترامپ وعده پرداخت بهای قراردادهای فروش را علی رغم امضای قراردادها به بعد از لغو تحریمها موکول کردند.
5-جنگ افروزی در سرزمینمان                      
رویداد مهم سیاسی یعنی اغاز جنگ در قره باغ  در منطقه باعث افشا تضاد در اجرای سیاست خارجی گشت.اتاقهای فکر نظام بصورت متضاد و کاملا متغایر در موضع گیری در رابطه با جنگ قره باغ را در پیش گرفتند.در پی جنگ سی ساله اذربایجان و ارمنستان سیاست نظام اسلامی کارگزاری گشته اجرای دقیق  فرمان اربابان در حمایت کامل از ارمنستان بود.رژِیم مدعی اسلام همیشه در طی این مدت در حمایت از مسیحی های حاکم در ارمنستان در جبهه انان قرار گرفته بود.تضاد اجرای سیاست متضاد و غیر معمول نشانگر و افشا جنگ پنهان نهادهای قدرت و اتاقهای فکر راهبر انان است.دولت با تمامی توان با بیشرمی حتی با دادن اجازه ارسال تجهیزات و سلاحهای روسی به ارمنستان به سیاست همیشگی و پایدار خود ادامه داد و در نهایت شگفتی امام جمعه های ترک وابسته به رهبر جنایتکار موضع جدید حمایت ازمسلمانان اذربایجان را در پیش گرفتند.حتی با اجرای نمایش راهپیماهیهای حمایتی مردم اذربایجان و شعارهای کثیف نژاد پرستانه اظهار قدرت کردند.
نتیجه گیری
به باور و تحلیل و ارزیابی باز هم شتابزده خود (که در نهایت صمیمیت ارزو میکنم اشتباه باشد)،اتاق فکر نظام در شعبه رهبری ،اجرای پروژه جنگ افروزی در سرزمینمان را در پیش گرفته است.ویرانی کامل سرزمینمان با ایجاد جنگهای اینده در قره باغهای ارومیه و خوزستان و سیستان و بلوچستان ، توطئه جدید کارگزاران جنایتکار حاکم و اربابان جنگ افروز است.شرایط عینی و مادی این جنگ افروزیها با اجرای سیستماتیک ستم ملی ابتدا در ترویج جهل و با بیشعور کردن عمومی مردمان تحت ستم اماده است.ترویج نفرت و دشمنی مابین خلقهای تحت ستم دهه هاست با رهبری تمامی رسانه ها و مزدوران نظام خصوصا سپاه پاسداران با صرف میلیونها دلار با موفقیت اجرایی گشته است.نمونه شعار های کورد و فارس و ارمنی تورکون دوشمنی در اذربایجان و شعارهای مشابه علیه کردها و لرها و بختیاری ها در خوزستان و بلوچستان و کردستان و نقشه های گوناگون چاپ و تبلیغ گشته اذربایجان واحد با تقدس دهی به خاک اذربایجان مستقل و خصوصا ارومیه که در اشغال کردهای مهمان بصورت میلیونی مابین ترکان اذربایجان پخش گشته است. نقشه ارمنستان بزرگ که شامل تمامی غرب کشور است و نقشه چاپ گشته کردستان بزرگ ،بلوچستان بزرگ ،لرستان بزرگ ،ترکمنستان بزرگ و واحد (و احتمالا بیخبری من را میبخشید)شاید مازندران بزرگ و تالیش واحد نیز توسط سپاه پاسداران و رهبر جنایتکار و حکومت گران بیشرف و اربابان انان در لندن و مسکو ،چاپ و پخش میلیونی یافته است.
هشدار!
حضور گسترده و شراکت مستقیم دولت فاشیست و جنایتکار ترکیه برهبری اردوغان با تفکر وحشی تر از داعش یعنی تفکر اخوان المسلمین در جنگ قره باغ بزرگترین هشدار و اثبات اجرایی گشتن این توطئه عظیم جنگ افروزان حاکم در جهان است.همانهایی که حاکمان جنایتکار اسلامی را با هدف گسترش جنگ حاکم سرزمینمان کردند.حضور اسراییل و و یونان وپاکستان و هندوستان و کشورهای عربی در جبهه های متفاوت در جنگ قره باغ نشان از اجرای گشتن این توطئه در سطح منطقه است.بعد از اتش زدن به شعله جنگهای تسخیر قره باغها در ایران کل منطقه به جنگ و نابودی کشانده خواهد گشت.حمایت میلیاردی عربستان از جنگ افروزان فاشیست مشابه در بلوچستان و افغانستان و پاکستان برای اجرای این پروژه دهه هاست ادامه دارد.قره باغ های بعدی در کرکوک  و سراسر عراق و کشورهای دیگر بسیارند.همه این دولتهای مرتجع برای نجات خود از نابودی در تلاشند.در صورت سرنگونی دولت متمرکز و جلوگیری از  اجرایی گشتن شعار گسترده حکومت های شورایی و دموکراتیک که در جنبشهای دانشجویی و کارگری و بخش مترقی جنبشهای ملتهای تحت ستم در ایران به کرات شنیده گشت ،زنگ خطر و  اغاز فروپاشی و سرنگونی همه دولتهای مرتجع و ستم گر در منطقه است.کرد اسیر در عراق و ترکیه و سوریه در صورت ازاد شدن کرد ایرانی در قالب حکومت شورایی و دئموکراتیک بدون دولت متمرکز در ایران نمیتواند بیتفاوت باشد.ترک اذری اسیر در اذربایجان شمالی و یا ارمنی اسیر و ترکمن و عرب و بلوچ هم ناظر نخواهند بود.کنفدراسیون شوراهای خود گردان همه ملتهای تحت ستم در منطقه با سقوط یک دولت در منطقه باعث ازادی کامل همه ملتهای اسیر درمنطقه میتواند بشود و این بزرگترین خطر برای همه حاکمان و اربابان جهان است.همه انان اینک متحدا در اجرای این توطئه با همه توان خواهند کوشید با دامن زدن به جنگهای داخلی در سرزمینمان مانع از اجرای این ارزو بشوند تا خود را از مرگ برهانند. 

چه باید کرد؟!

به باور من ، در خلا وجود یک اپوزسیون کار امد و واقعی سرنوشت تلخ باز تکرار گشته در تاریخ سرزمینمان تکرار خواهد گشت.میبایست با تمامی وجود و با افشاگریهای گسترده در سطح جهان مانع از اجرای این توطئه ها گردیم. فریاد و فغان و گریه های بیشمارم برای همه قربانیان بیگناه اعم از ارمنیها و همچنین ترکان هم زبانم در جنگ قره باغ و شورشم علیه همه جنگ افروزان را اگر نشنیدید شماباز  تکرار کنید.اما راه حل مناسبی نیست .وطن من در سراشیبی نابودیست.وطن من خاک مقدس و پرچمهای مقدس و تمامیت ارضی و ان همه مرزهای ساختگی مقدس نیست وطن من این انسانهای مقدسی هستند که در این منطقه حق زیستن ازاد و فارغ از هر ستم در یک شرایط برابر لایق انسان هستند.من کارکرد ان پارچه های رنگارنگ و  ان همه پرچمهای مقدس را صرفا برای پاک کردن نجس این انسانهای مقدس میدانم.   وطن من در حال نابودیست.وطن من قرار است در قره باغهای اینده بسان همه جنگهای گذشته بصورت میلیونی قربانی گردد تا هزاران میلیارد دلار نسیب جنایتکاران صاحب جهان گردد.برای جلوگیری از این فاجعه (محتمل) میبایست توسط رسانه های مستقل جبهه گسترده صلح  (باریش ) را تشکیل دهیم میبایست توسط تمامی رسانه ها به اگاهی بخشی توده های متوهم و بیمار و معتاد به جهل و اعتیاد و فوتبال و تقدس و فاقد شعورمانع از شرکت انان در جبهه های جنگ های مقدس بر قره باغهای اینده شویم. باید با تشدید جنبشهای ملی و دئوکراتیک و طبقاطی و زنان و دانشجویان به سرنگونی نظام جنایتکار اسلامی تسریع ببخشیم .میبایست همه انسانهای صاحب شرف از انسان و شرافت ان با تمامی توان در مبارزه شرکت کنند.باید به همه تقدسها پایان دهیم.هیچ جنگی مقدس نیست با تقدس دهی به جنگ تجاوز انحصاری میگردد.باید به اشغالگری جنایتکاران حاکم  پایان دهیم.همه سرزمینها و همه وطنمان در اشغال حاکمان جنایتکار هستند.
شراکت در جنایت جنایتکاران حاکم بیشرمیست.طرفداری از یک طرف درگیر در جنگ با هر بهانه واهی و دادن حقانیت به ان  ضد انسانیست.برای اثبات شرافت انسانیمان بیطرف نباشیم زیرا بیطرفی مساوی بیشرفیست.
باریش نصیریان

----------------------------------------------
توضیح.
 توافق اتش بس موقت حاکمان جنایتکار و بیشرف و اشغالگر به معنی پایان جنگ نیست.تنها راه کسب صلح واقعی پایان دادن به اشغالگری حاکمان جنایتکار در قره باغ و ایروان و باکو است.بدون نابودی حیات ننگین دولتهای جنگ افروز کسب هیچ صلح کاملی میسر نیست!
همچنان که پیش بینی کرده بودم ؛ حاکمان جنگ افروز اذری و ارمنی امروز از ترس شورشهای اجتماعی ضد جنگ ؛ اکنون در اغوش حاکمان بیشرف روسیه برای توافق بر سر تقسیم سهم تجاوزگری خود به توافق نسبی رسیده و اعلام اتش بس نمودند.
رهبران اپوزسیون قلابی در هر دو کشور اشغال شده و ترکیه و همه افرادی که در هویتهای قلابی ملی اذری و ارمنی خود بر طبل جنگ و خونریزی کوبیدید.همانهایی که در طی این ده روز سخت فریاد من را در رسانه هایتان سانسور کردید ، روز محاکمه شما بجرم شراکت در جنگ افروزی خواهد رسید.شرمتان باد بیشرمان.شما نیز مسئول و سهیم قتل هزاران نفر بیگناه قربانی شده و یا مجروح در این جنگ بیهوده هستید.
ای همه افرادی که در شادی بازی جنگ هورا کشان تصاویر ننگین کشتارها و جنگ و پرچمهای مقدس و وعده غلبه و پیروزی را سر دادید شما یا جاهلید ؛اما اگر نباشید  شما بیشرفها ؛ انسان نیستید.
تنها دستاورد این بازی جنگ بیهوده ؛ پاره گشتن ماسک دروغین انسانی شما و اثبات حقارت شما حقیران بود حقیران بیطرف و بیشرف نیز شناخته شدند.
ننگ این طرفداری و این شراکت در جنایت همواره با شما خواهد بود.

October 09, 2020

شجریان در مردن هم پشتک سیاسی می‌زند! «ایشان یک نماد ملی بود» و «جوار حضرت فردوسی» یکباره و تصادفا از زمین سبز شد؟!

شجریان در مردن هم پشتک سیاسی می‌زند! «ایشان یک نماد ملی بود» و «جوار حضرت فردوسی» یکباره و تصادفا از زمین سبز شد؟!

 

بعد از خواندن پست‌های پرملات و خواندنی رفقا داود شمسائی و پروین اشرفی در فیس بوک درباره واکنش‌های گوناگون به مرگ شجریان به این فکر افتادم که یک یادآوری دیگر به یادآوری‌های بجا و مستند رفقا اضافه کنم.

 

این را هم بگویم که پروین اشرفی در نوشته‌اش به همه جوانب قضیه منجمله روحیه موسیقی دوستی مردم و ذائقه ‌های طبعا متفاوت‌شان در این زمینه، به جنبه عاطفی - اجتماعی - سیاسی مرگ شجریان در فضای انفجاری سیاسی امروز ایران و اینکه بنابراین خیلی هم خوبست که مردم به این بهانه هم شده تجمع و دشمنی‌شان با رژیم را اعلام کنند، و امثال این جوانب، بنحوی درست و اصولی پرداخته است، و من برای اینکه به برخورد تک بعدی متهم نشوم در اینجا به یادآوری همین نکته و اعلام همنظریم با پروین اشرفی بسنده می‌کنم. لینک نوشته داود شمسائی را در آخراین نوشته اضافه و نوشته پروین اشرفی را هم عینا ضمیمه می‌کنم.

 

باری، شجریان در سال ۶۸ یا ۶۹ که برای برگذاری کنسرت و در واقع بعنوان «سفیر هنری جمهوری اسلامی» (عنوان اعلامیه وقت کمیته استکهلم یا کمیته سوئد «حزب کمونیست ایران») به استکهلم آمده و کنسرتش با مخالفت اپوزیسیون چپ روبرو شده و بهم خورده در بازگشت به ایران در مصاحبه ای با روزنامه ایران گفته است «ما از سیاست بدور هستیم.» (ر. ک. به لینک نوشته داود شمسائی که عین مصاحبه را آورده است).

 

پشتک و واروی های سیاسی ایشان از آن زمان که گویا از سیاست بدور اما در عین حال اولین سفیر هنری رژیم «اصلاحات شده» در خارج کشور هم بوده‌اند‌ تا خود همین امروز که به سرای باقی شتافته‌اند معرف حضور همگان هست. تعداد این پشتک و واروها آنقدر زیاد است، بعبارت دیگر ایشان در طول عمر سراسر اسلامی- ملی خود (یعنی دقیقا از کودکی و قاری قرآن بودن ببعد) در همان عرصه سیاسی که اصلا اهلش نبوده (خدا رحم کرده!) چنان دستی به سر همه خط و خوط های سیاسی - صد البته غیر از کمونیست‌ها - کشیده که امروز می بینیم از نوه خمینی و پسر خامنه ای گرفته تا روحانی و لاریجانی و ظریف، تا رضا و فرح پهلوی، تا رفقای کمونیست خودمان در همین فیس بوک و بیشک جاهای دیگر در اندوه از دست دادن او زانوی غم به بغل گرفته اند! همایون شجریان در مراسم نماز میت پدرش میگوید: «آدم‌های بزرگ مثل او به این کره خاکی می‌آیند تا پیامی را بیاورند و خوش به حال کسانی که این پیام را دریافت می‌کنند». ما هم اضافه می کنیم: هزار ماشاالله به تعداد و تنوع سوگواران رنگارنگ که همانا دریافت کنندگان «پیام»های رنگارنگند!

 

در اینجا بد نیست فقره زیر را هم بعنوان نشانه میانه راه ِ «بدور بودن» استاد از سیاست داشته باشید:

«آیت‌الله هاشمی رفسنجانی اخیراً دو حلقه انگشتری به محمدرضا شجریان استاد آواز ایرانی و همسرش هدیه کرده است. ایشان نسخه‌ای از کتابهای خاطرات خود را هم فرستاده و در هامش یکی از آنها نوشته است: "آثاری که آفریده‌اید هیچگاه فراموش نمی‌شود". این اقدام پیامهای روشنی دارد. محمدرضا شجریان که بعد از موضع‌گیریهایش در کوران فتنه ٨٨ مغضوب هواداران انقلاب شده، اینک مورد تفقد هاشمی قرار گرفته است. مهمترین مدعای این حرکت، ''هنر و هنرمند دوستی'' و نگاه داشتن جانب ''آزادی'' توسط آیت‌الله هاشمی است» (خبرگزاری تسنیم- عبدالله عبداللهی ۲۸ آذر ۹۵).

 

و بالاخره می‌رسیم به پرده آخر راه دور بودن و دوری جستن استاد از سیاست: بخاک سپرده شدن «در جوار حضرت (!) فردوسی».

 

همایون شجریان در صحبت‌های پنجشنبه شب خطاب به جمعیت جلوی بیمارستان جم می‌گوید «ما در خانواده تصمیم گرفتیم پدر در جوار حضرت فردوسی بخاک سپرده شوند، چون ایشان یک نماد ملی بودند». جل الخالق! واقعا این جوان فکر می‌کند مردم احمقند و نمی‌توانند فکر کنند که این تصمیم برای «ما در خانواده» زیادی گنده است؟! - و اینکه اینقدر شعور دارند که بدانند تعیین محل خاکسپاری جزو اولین وصیت‌های هر آدمی است که وسعش به این حرف‌ها می‌رسد؟! - و اینکه حالا چنان آدمی، سراپا سیاسی، و سراپا آگاه از جایگاه سیاسی و هنریش در میان مردم، تعیین محل خاکسپاریش - که قطعا باید «پیام»ی، آنهم طبعا پیامی سیاسی داشته باشد - را طی چند سال بیماری بکلی فراموش کرده و آن را در میان سایر وصیت‌هایش نیاورده است؟! - و اینکه تصمیم مهم حمل جنازه به طوس و خاکسپاری «در جوار حضرت فردوسی» را بعنوان موضوع بحث برای اهل بیت باقی گذاشته؟! - و اینکه اهل بیت هم مثل شصت تیر ظرف یکی دو ساعت بعد از مرگ پدر، و علیرغم مخالفت شدید مردم که میخواستند او در تهران بخاک سپرده شود، درباره حمل جنازه به مشهد و طوس و جوار حضرت فردوسی به توافق رسیدند؟! - و اینکه این «تعیین نکردن» قبلی محل خاکسپاری از جانب خود پدر ابدا ربطی به اعلام اثباتی و تصادفی «ایشان یک نماد ملی بود» ندارد؟! بعبارت دیگر محمدرضا شجریان در مورد آخرین پشتک سیاسیش، اعلام ماوا گرفتنس در آغوش گرم و نرم و امروزه پرخریدار ناسیونالیزم عطمت طلب کورش پرست، قبلا لام تا کام با کسی حرفی نزده، و بعبارت دیگر در عمل آن را بدست تک جملۀ تصادفی «پدر یک نماد ملی بود» و ربط دادنش به تصمیم «خانواده» در مورد «جوار حضرت فردوسی» سپرده است، آنهم در یک صحبت سردستی دو دقیقه‌ای پسرش در جلوی بیمارستان! جدا جا دارد کسی به این جوان گوشزد کند همه آنها که مردم را احمق فرض کرده‌اند در نهایت ضرر کرده‌اند.

 

تا اینجا عکس خرم و خندان همایون شجریان را در کنار ظریف دیده‌ایم. امیدواریم تنها وصیتی که پدر قطعا و بروشنی کرده است این نباشد که «فرزندانم، شما هم تا روز خود مرگ پشتک سیاسی بزنید؛ به جدم قسم چیزی جز ''خیر'' دستتان را نمی‌گیرد!».

 

لینک نوشته داود شمسائی:

https://www.facebook.com/davoud.chamsaai/posts/3385461904823969?__cft__[0]=AZW4hyfp7fNDXrLAW8oFJl_J3uNgAeg9yFykJDUgNReLl73wniVnxoeBinNogjug6NOfMYHwMul5m4B1mWwQ_dCwz9qVzz-konHDvVS186YwEqKEPG7UshKxCPbSMWt9Kx4&__tn__=%2CO%2CP-R

 

نوشته رفیق پروین اشرفی در فیس بوک:

 

...من واقعا مانده ام که این "درد مشترک" مرگ آقای شجریان چگونه به "فصل مشترک" تبدیل میشود؟!

 

درگذشت محمدرضا شجریان واکنش‌های گسترده‌ای را در بین افراد، گروه ها و شبکه های مختلف اجتماعی در داخل و خارج ایران، در درون حکومت و خارج از آن و همچنین در خبرگزاری‌ها و شبکه‌های اجتماعی داخلی و بین المللی داشته است. همگی به نوعی در حال "کار" بر روی خبر درگذشت وی هستند و در این میان تلاش دارند گوی سبقت را از یکدیگر بربایند.

اما هنگامیکه خروجی این تلاش ها، از بلندگوهای ایرنا، ایسنا، بی بی سی، ایران اینترناشنال، رادیو فردا، دویچه وله، کانال یک شهرام همایون، وی او ای، شبکه های اجتماعی متعلق به اصولگرایان، اصلاح طلبان، طیف سبزهای دوست دار نخست وزیر دوران طلایی امام، اکثریتی – توده ای ها و تعداد بالایی از چپ های شناخته شده و....، بطور یکسان و مشابه است، به قول اینجایی ها باخود می اندیشم some thing is wrong – یک چیزی درست نیست.

در این میان چهره های "شاخص" هم کم نمی آورند. شازده پهلوی و والده شان خانم فرح دیبا شجریان را "خسروی آواز ایران " میخواند تا به مردم بقبولانند که رد آوازخوانی را در تالارهای شاهنشاهان باید پی بگیرند.

حسن روحانی رئیس جمهور، معاون ایشان اسحاق جهانگیری، برخی از وزیران، رئیس پیشین مجلس، نوه خمینی جلاد و "امیرکبیر ایران" محمد جواد ظریف از شجریان بعنوان یک "نام مانا" اسم میبرند. عباس صالحی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، آثار او را "بازتاب حسرت ها و امیدها" میخواند!! دفتر سازمان ملل، عفو بین الملل از بابت مرگ وی ابراز تأسف میکند و.....

من مانده ام که این همه سیاسی بازی، رفتارهای متظاهرانه، خصلت مرده پرستانه از کجا می آید و فصل مشترک این متشخصین، جریان ها و طیف های متفاوت، یعنی همه آنهایی که در بالا برشمردم، در چیست که مانع از بازگویی و اشاره به رفتار تاریخی شجریان در طول زندگی اش میشود؟

چگونه است که در "ایران سرای من" است، ردی از خالق این قطعه، محمد رضا لطفی دیده نمیشود. چگونه است که "ربنا" به روح و جان همه آنان که در بالا برشمردم بطور یکسان نفوذ میکند و گوش ها را مینوازد؟ و امروز برای نشنیدنش "عزا" میگیرند؟

من می پذیرم که انسان ها ذائقه های متفاوتی در همه حوزه های هنری دارند و قرار نیست یکدست شوند. اینکه مردم بسیاری سبک کار و آوازهای شجریان را بپسندد، جای خورده گرفتن نیست، و به اینکه از مرگ وی متأثر شده و بیادش گرد هم بیایند هم ایرادی نیست و کسی حق ندارد مانع آن شود. کسی را نباید در این مورد بازخواست کرد و کسی به کسی توضیحی را وام دار نیست. و اتفاقا روی سخنم در این پست آنها نبودند. ولی اینکه از وی اسطوره ای ساخته شود و منکر این واقعیت شویم که همه آلبوم های وی با تأیید ارشاد و در بسته بندی های مناسب منتشر میشد، و از اشاره به اینکه شجریان در دورانی که بسیاری از صدا ها به زور سرکوب خاموش میشد، چهچهه میزد، برافروخته شویم و بر کسانی که طرفدار سبک کار او نبودند، و رفتارهای سیاسی "متغیر" ش را مورد سئوال قرار میدهند، خورده گرفته شود، جای حرف دارد و عکس العمل. حال از این بگذریم که در تمام طول این دوران "صدای ممنوعه زنان" همچنان ممنوع باقی ماند و خوانندگان مذکر ما بدون هیچ اعتراضی به جای آنها "دابل شیفت" کنسرت میدادند. شجریان به این ممنوعیت هرگز اعتراض نکرد.

بخاطر دارم که وقتی خواننده جوان پاشایی - اگر اسمش را درست بخاطر داشته باشم - فوت کرد جمعیت وسیعی در مراسم سازمان یافته توسط رژیم شرکت کردند تا به خواننده محبوبشان ادای احترام کنند. اما مرگ شجریان در شرایط و دوران متفاوتی رخ داده است، شرایطی که جامعه منتظر کوچکترین بهانه است تا به خیابان ها بیاید و بار دیگر با رژیم به مصاف برخیزد. این مردم مطمئنا فرصت را از دست نمیدهند و ندای "ربنا" را به خطابه ها و شعارهای علیه حاکمیت تبدیل می کنند. من این را یقین دارم. به امید آنروز که در خیابان های ایران سرود انترناسیونال طنین افکند.

 

به مناسبت ۱۰ اکتبر روز جهانی مبارزه علیه اعدام

به مناسبت ۱۰ اکتبر روز جهانی مبارزه علیه اعدام

نظام سرمایه داری جمهوری اسلامی و اعدامها!

"از مهر سال گذشته تا امسال دست کم ۲۴۲ نفر در ایران اعدام شده اند. طبق گزارش سازمان عفو بین الملل، در حالیکه جمهوری اسلامی یکی از کشورهایی است که بالاترین آمار اعدام را در سال ۲۰۱۹  به خود اختصاص داده است. به استثنای چین، که بالاترین اعدامها را بخود اختصاص داده است، اجرای حکم  در ۴ کشور دیگرجهان صورت گرفته اند: ایران (دست کم ۲۴۲)، عربستان سعودی (۱۴۹)، ویتنام (بیش از ۸۵)، عراق (دست کم ۵۲)."

 

سرکوب و تهاجم علیه فعالین کارگری، و معلمان، پرستاران، نویسندگان و انسانهای آزادیخواه در مبارزه برای حق و حقوق اولیه خود از طرف حاکمیت سرمایه بطور سیستماتیک سازمان داده شده است. دستگیریها تنها به فعالین کارگری ختم نشده بلکه دهها فعال جنبشهای اجتماعی دیگر و انسانهای معترض به سطح معیشت روزانه اشان را هم در بر میگیرد.

با گذشت بیش از چهار دهه تحت حاکمیت استثمار و سرکوب سرمایه، با عمیقتر شدن فاصله طبقاتی بین دارا و ندار، هر روزه تعدادی بیشتری از کارگران و توده های مردم  به کام  فقر و فلاکت سوق داده میشوند. کارگرانی که با دستمزدهای چند برابر زیر خط فقر و یا بیکار سازیهای وسیع دست و پنجه نرم می کنند، زنانی که شدیدترین بی حقوقی ها و ستم مضاعف تحت حاکمیت این حکومت را با پوست و استخوان خود احساس میکنند، جوانانی که ابتدایی ترین حقوق انسانی از آنان سلب شده است و قربانیان اصلی معضلات اجتماعی همانند، بیکاری، اعتیاد هستند. تجارت دختران جوان و فحشاء و خشونت های گوناگون که در نهایت بازتاب آن به سرکوب و زندان و محرومیت ختم میشود. همه اینها از معضلات واقعی جامعه ایران است که میلیونها انسان با آن دست بگریبانند.

تورم و گرانی سر سام آور فقر و تیره روزی، بی خانمانی، فقدان ابتدایی ترین حقوق و آزادی ها، بی عدالتی، بیکاری و اختناق و سرکوب، عرصه زندگی را بر توده های زحمتکش هر روز تنگتر نموده و سبب شده اعتیاد و فساد هر روز از طبقه امان قربانی بگیرد و بطور ناخواسته آنها را بسوی یک زندگی مرگبار و غیر انسانی سوق دهد، طبق آمارهای اخیر اعتیاد و فحشاء در بین توده های کارگر و زحمتکش درصد بالایی را رقم میزند و رو به فزونی است. 

ایران جزء یکی از بزرگ‌ ترین کشورهای مصرف کننده مواد مخدر در جهان میباشد، تعداد زیادی از افرادی که مبادرت به خرید و فروش این مواد می‌کنند بازداشت، زندانی و در مواردی هم که ارقام آن کم نیست، با مجازات اعدام روبرو می‌شوند. در این میان سپاه پاسداران علاوه بر اینکه بزرگترین ارگان سرکوبگر و حامی حکومت سرمایه اند، یکی از عاملین اصلی دست اندر کار و توزیع کننده مواد هم میباشد ، با به جیب زدن سرمایه های کلان، هیچوقت هم مورد تعقیب و پیگرد قانونی قرار نمی گیرد.

بورژوازی ایران که پایه های حکومت خود را بر استثمار و ظلم و ستم و آدمکشی بنیان نهاده است، در این رابطه هم برای زهره چشم گرفتن از توده های زحمتکش که به دام این اعتیاد و خرید و فروش آن افتاده اند، از بانیان اصلی باندهای مواد مخدر که در راس ارگانهای حکومت و دولت قرار دارند چشم پوشیده؛ و با اعدام هر روزه افراد بیگناهی بر این جنایت بشری سرپوش می گذارد.  شمار قربانیان این اعدامهای تحمیلی شامل افرادی هستند که یا در دام مواد مخدرافتاده ند، یا مرتکب خشونت و قتل شده اند، یا مبارزین و آزادیخواهانی هستند که بر علیه نظام سرمایه داری جمهوری اسلامی به پا می خیزند. همگی این افراد در واقع قربانیان  این نظام و سیستم نابرابر هستند که هر روز این فجایع را تولید و باز تولید می کند. در اصل هیچکدام از این انسانها مجرم نیستند و مجرم اصلی حکومتی است که آگاهانه و برای سود آوری هر چه بیشتر با ایجاد فقر و فلاکت این شرایط را به انسانهای زحمتکش تحمیل نموده است و با نامیدن مجرم، جانی و جنایتکار آنها را روانه مسلخگاه مرگ می نماید. 

رقم اعدامهای به جرم مواد مخدر، یا مرتکبین به قتل، که محکوم به قصاص میشوند، نسبت به آمار چند سال گذشته چندین برابر شده است. همواره برخی از موارد اعدامهای کیفری که به دلایل نامشخصی صورت می‌گیرد را همچنین باید به این آمار اضافه نمود. اعدام کودکان و نوجوانان از جمله دیگر ویژگی‌های مجازات مرگ در ایران است. برخی از اعدامها  نوجوانان زیر ۱۸ سال را در بر میگیرد.

تورم ، گرانی، فقر و فلاکت روز افزون زمینه را برای هر نوع ناهنجارهایهای اجتماعی از جمله: اعتیاد، فحشاء، سرقت و خشونت هموار ساخته، این شرایط  با تاثیر مستقیم بر زندگی  توده های کارگر و زحمتکش، اولین قربانیان را هم از آنها می گیرد. کارگران و افراد زحمتکش که تداوم زندگیشان بسته به فروش نیروی کارشان می باشد زمانیکه بیکار شده و یا با چندین ماه حقوقهای معوقه روبرو میشوند، از آنجائیکه از بیمه بیکاری هم محروم هستند، برای بقاء و زنده ماندن خود و خانواده اشان ناخواسته  به دام این باندهای فساد که خود حکومت سرمایه برای آنها گسترده است می افتند. بقیه کارگران و افراد زحمتکشی که شاغل هستند به دلیل تورم و گرانی سرسام آور و دستمزدهاى چند برابر زیر خط فقر، با شرایط چندان بهتری از آنهائیکه بیکار هستند روبرو نیستند. در شرایطی که اکثریت جامعه با فقر و فلاکت رودروند، زمینه مادی برای انواع و اقسام فساد و رانده شدن اقشار تهیدست و زحمتکش به منجلاب اعتیاد، فحشاء، سرقت و کودکان خیابانی، تجاوز و خشونت مهیا است. از طرف دیگر در کشوری نظیر ایران، که ساختار سياسى حکومت اسلامی توام با دیکتاتوری عریان است، قربانیان این وضعیت فلاکتبار اجتماعی مرتکب جرائم کوچک و بزرگ که ناخواسته برآنها تحمیل شده است به شدیدترین شکل از جمله زندان و اعدام محکوم میشوند.  البته همانطور که اشاره شد، افرادی را که جنایتکاران جمهوری اسلامی به عنوان مجرم به پای جوخه های اعدام میفرستند فقط شامل افراد گرفتار در دام اعتیاد، فحشاء و سرقت، یا مرتکبین به قتل نیستند، بلکه شامل مبارزین و آزادیخواهانی هم هستند که بر علیه نظام سرمایه داری اسلامی به مبارزه برخاسته اند. در خیزش ابانماه ماه ۹۸ رژیم وحشیانه عده ایی را دستگیر کرده، که بسیاری از آنها هنوز در اسارت بسر میبرند. ۳ نفر از دستگیرشدکان نوید افکاری، مصطفی صالحی و مختاری به فجیع ترین شکل شکنجه و به پای چوبه دار فرستاده شدند. هنوز تعدادی هم در لیست اعدام جنایتکاران جمهوری اسلامی هستند.  

از جمهوری اسلامی که بیش از چهل سال است با زور و سرکوب، استبداد و سر نیزه حکومت نموده، نمی توان انتظار عدالتخواهی را داشت. سیستم مجازات رایج جمهوری اسلامی که سیستمی بشدت داعشی و آغشته به روح خشن طبقاتی است، موجودیت و تثبیت خود را در سرکوب و زندان و شکنجه و اعدام جستجو نموده و متوحشانه به این بربریسم طبقاتی ادامه میدهد.

آنچه مسلم است، جرم و مجازات و فساد در هر جامعه ایی ریشه در چگونگی‌ نظام و سیستم نابرابر آن جامعه را دارد. رژیم با به راه انداختن اعدام ها و بگیر و ببندها، می خواهد فضایی از رعب و وحشت را در جامعه علیه فعالین کارگری و سیاسی، و آزادیخواهان دیگر اقشار جامعه در سطح وسیعی به راه بیاندازد، در واقع این عمل شنیع دولت و ارگانهای سرکوبگرش بیانگر هراس و وحشت او در متن اوضاع سیاسی کنونی است. تا زمانیکه دولت و سران حکومتی در پاسخ به خواستها و مطالبات توده های کارگر و زحمتکش سر باز زنند، در تقابل با هر حرکت و اعتراض آزادیخواهانه ایی در دفاع از سطح معیشت و آزادیهای سیاسی، این اعدامها به قوت خود باقی خواهد ماند. امکان توقف یا کاهش اعدامها این جنایت سازمانیافته نظام فاشیستی سرمایه داری جمهوری اسلامی فقط به میزان سازمانیابی کارگران و توده های زحمتکش بجان آمده و حضور عینی  آنها در میدان مبارزه بستگی دارد. همانطوریکه کارگران نیشکر هفت تپه بدرستی در اعتراض به اعدامها، با دفاع از حق حیات انسانها، توقف فوری اعدامها را در دستور کار خود قرار داده اند.

مبارزه برعلیه اعدام تا حدود زیادی توجه توده های مردم را بخود جلب نموده و در جامعه نهادینه شده است. جنبش کارگری طی بیانیه هایی برعلیه اعدام  خواهان لغو احکام اعدام شده است. بیانیه‌ی صدها تن از خانواده‌های اعدام‌ شدگان در اعتراض به قتل عامهای سالهای ۱۳۶۰و ۱۳۶۷ و چهل و یک سال اعدام انقلابیون و آزادیخواهان، باعث شده بخشهایی از مردم ایران چه در خیابانها و چه در رسانه های اجتماعی، همواره مخالفت خود را با این قساوت و ددمنشی حکومت اعلام نموده و متحدانه در تلاش اند با رساندن صدای این جنایات به مجامع بین المللی خواهان لغو مجازات اعدامِ برای افراد دربند باشند.

در پی اعدامهایی که در ملاء عام صورت می گیرد؛ انعکاس آن در زندگی روزمره انسانهایی که شاهد این فجایع دلخراش هستند، با تاثیرات مخرب از جمله خودکشی همراه بوده است. اعدام را فقط نمیشود با " نه، گفتن به اعدام " نفی نمود. حکومتهای استثمارگر و دیکتاتور برای تثبیت و تدوام حکومت خود از اعدام بعنوان ابزار سرکوب و ارعاب، در تداوم بخشیدن به عمر ننگین خود استفاده می کنند. اعدام و نفی آن یک پدیده طبقاتی است. مجازات ابزاری است در دست حکومتهای مستبد که خود مولد و بوجود آورنده این جرایم هستند. اگر از دیدگاه مارکسیسم اعدام را بررسی نمائیم "مارکس معتقد بود جرم پدیده‌ای اجتماعی است و مجرم هم محصول جامعه‌ای است که در آن رشد کرده است. یکی از اهداف اصلی مجازات‌‌ها این است که جامعه از سرنوشت مجرمان درس ‌می‌گیرد. مارکس با اشاره به همین موضوع، یعنی آن‌ چه که کارکرد «اصلاحی» و «ارعابی» مجازات‌ها قلمداد می‌شود، این پرسش را مطرح می‌کند که: شما چه حقی دارید تا مرا با این هدف، یعنی "ارعاب دیگری" کیفر دهید؟ نظام سرمایه داری نوع و مقدار جرمی را که مورد مجازات قرار می دهد را خودش تولید می‌کند. یکی‌ از نقش های اصلی‌ حکومت این است که محکومیت را کنترل کند و برای آن مجازات برقرار کند. مجازات اعدام نهایی‌ترین ابزار خشونتی دولت است و عموماّ برای بدترین نوع جرم به کار می رود البته آن هم بر اساس تعریف خود دولت از این امر و نه الزاماً بر اساس میزان واقعی‌ آسیب رسانی آن جرایم. مارکس ظاهرا انتظار وقوع جرایم بسیار سنگین و خشن را در جوامع سرمایه داری دارد و مجازات مرگ را هم همچون ابزاری می داند برای برخورد حکومت سرمایه داری با آن."

همانطور که مارکس معتقد است "مجازات اعدام نهایی‌ترین ابزار خشونتی دولت است" واقعیت این است که اعدام بالاترین درجه از خشونت است که دولتهای حاکم بر توده های فرودست تحمیل می نمایند. مسئله اعدام و یا افراد متهم به اعدام ریشه در علل اجتماعی و ساختارهای آن را دارد، نه نتیجه بزهکاری و یا تخلف افراد. اعدام به عنوان یک ابزارخشونت در دست اکثریت دولتها بخصوص دولتهای دیکتاتوری تا زمانیکه ساختارهای اجتماعی نابرابر باقی هستند، بقوت خودش باقی است.

 

اشکال آشکارتر زور بر جامعه نشانی از قدرت سیاسی حاکمان در قدرت است که به ناهنجاریهای آشکار در جامعه دامن میزند. به عنوان مثال در ایران طبق قوانین بربریت مذهبی شهروندان جامعه باید رفتارشان تابعی از این قوانین باشد. می توان گفت این ساختارهای قدرت در جامعه است که بر ساختارهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در جامعه احاطه دارند. قدرت در جامعه است که ساختارهای فرهنگی را تحمیق می کند دسترسی علم برای یک بخشی را غیر ممکن می سازد بیسوادی را بویژه در میان طبقات فرودست جامعه گسترش می دهد. ساختارهای اقتصادی ای که بر مبنای استثمار و اجبار بر کارگران و قدرت و ثروت اندوزی سرمایه داران و دولتمردان قرار گرفته، شرایط و موقعیتی را ایجاد می کنند که به رفتار انسانها شکل میدهند. آنچه مسلم است، نابرابری علت جرم و خشونت در جامعه  است، نابرابری در قدرت سیاسی و بویژه نابرابری در منابع قدرت اقتصادی است که فرودستان را در ایجاد جرائم و تخلفات و اعتیاد ناگریز میسازد.

برای ما مارکسیستها بوضوح روشن است، تا زمانیکه ساختارهای اقتصادی سرمایه داری دگرگون نشده و یک اقتصاد مبتنی بر برابری بدون استثمار بر پایه تعاون و همکاری کلیه افراد جامعه ایجاد نشده اعدام به عنوان ابزارخشونت در دست دولتمردان عمل نموده و هر روز تولید و باز تولید شود. 

 

وجودی زنده و مجازات مرگ:
برای مارکس سوسیالیسم دولتی تنها یک مرحلهٔ انتقالی است برای رسیدن به کمونیسم، همانطور که سرمایه داری دوران انتقالی است به سوی سوسیالیسم. نگاه مارکس چنین بود که در مراحل بالاتر که یک جامعه‌ کمونیستی مستقل از حکومت (بی‌ حکومت) به وجود می آید(مارکس همواره برخوردی تمسخری با مقولهٔ دولت و حکومت دارد)، هیچ نیازی به مجازات اعدام نخواهد بود (به عنوان ابزاری در دست حکومت) زیرا که طبقات متضاد و "مُجرمیتِ بورژوازی" از بین خواهند رفت و انسانیت تبدیل به "موجودیتی زنده" خواهد شد (گونه ای زنده همچون سایر گونه ها). مارکس چنین در نظر می‌گیرد که انسانها فی نفسه خوب هستند (همچون روسو) و این جامعه است که آنان را فاسد می‌کند. حتی اگر بپذیریم که انسانها به سادگی‌ محصول تجربیاتشان هستند (همچون لاک)، یک جامعه فاسد میتواند همچنان بسیاری از آنها را فاسد کند. یک پرسش

جالب این است: چه چیزی در مورد این "موجودیت زنده" وجود دارد که مجازات مرگ را غیر لازم می داند؟ مارکس مفهوم "موجودیت زنده" را پروارنده و از اصل، آن را از فیلسوف آلمانی لودویگ فویرباخ برگرفته که در کتاب "اّرواحِ مّسیحیت" نوشته است که چیزی که انسان را از حیوان متمایز می‌کند تنها آگاهی‌ وی نیست بلکه نوعی خاص از آگاهی‌ است. این "آگاهی‌ انسانی‌" تنها آگاهی‌ یک فرد به عنوان یک فرد نیست، بلکه همچنین آگاهی‌ یک فرد است به عنوان عضوی از گروه انسانی‌ دارای روح انسانی‌ و این روح انسانی‌ در همهٔ انسانها به شکلی‌ مشابه وجود دارد.
(بوتومور ۱۹۶۳ صفحه ۱۳، شماره ۲) مارکس به فرموله بندی اولیه فویرباخ باوری جدید را اضافه می‌کند که انسانها موجودات زنده ای هستند که تنها در صورتی‌ بر اساس واقعیات، حقایق و درستی‌ رفتار کرده و دست به عمل می زنند که بر اساس طبیعتشان بتوانند عمداً و آگاهانه به عنوان "موجودیت زنده" یا "جمعیت زنده" زندگی‌ کنند. (بوتومور ۱۹۶۳ صفحه ۱۳، شماره ۲) در مقاله اش "بر روی مسالهٔ یهود"، مارکس می نویسد که در جوامع سرمایه داری انسانها بسیار دور از "موجودیتهای زنده" هستند. در جوامع سرمایه داری، انسانها خود محور، جدا از جامعه، رها شده در درون خود، کاملا در بر گرفته شده با منافع شخصیشان, و تنها بر اساس آرزوهای شخصیشان عمل میکنند. (بتمر ۱۹۶۳، صفحه ۲۶) تنها ارتباط بین انسانها در جوامع سرمایه داری بر اساس یک نیاز طبیعی‌، نیاز و منافع شخصی‌، به رخ کشیدن دارایی هایشان و خودخواهی هایشان است. (بوتومور ۱۹۶۳، صفحه ۲۶) در "دست نوشته‌های اقتصادی و فلسفی‌", مارکس در مورد مدل کار از خود بیگا نگی (در جوامع سرمایه داری) می نویسد. در اینجاست که مارکس توضیح می دهد که کار از خود بیگانگی‌ طبیعت و انسانها را نسبت به هم بیگانه می‌کند؛ انسانها را از خودشان بیگانه می‌کند؛ از کارکرد فعالشان بیگانه می‌کند؛ حتی از فعالیتهای زندگیشان، و در این وضعیت انسانها را از یکدیگر نیز بیگانه و جدا می‌کند، همینطور از موجودیتشان. (بوتومور ۱۹۶۳، صفحه ۱۲۷) برای مارکس، کار از خود بیگانه کننده به کاری با ویژگیهای زیر اطلاق می شود:
۱- "جنبه خارجی‌ (از بیرون) برای کارگر دارد، اصلا بخشی از طبیعت ‌او نیست و در نتیجه فرد از کارش لذتی نبرده اما خود را نادیده می‌گیرد؛ احساسی‌ از بی‌ نوایی به جای رضایت دارد؛ انرژیی فیزیکی‌ و ذهنی‌ خود را آزادانه توسعه نمی دهد اما از نظر فیزیکی‌ به شدت خسته بوده و از نظر ذهنی‌ احساس بی‌ پایگی می‌کند."
۲-"کار وی داوطلبانه نیست بلکه تحمیل شده است و کار اجباری. این کار اصلا به معنی ارضای لذت بخش نیاز نیست بلکه تنها وسیله‌ا‌ی است برای ارضای سایر نیازها. این شخصیت از خود بیگانگی به طور مشخص با این حقیقت نشان داده شده است که به محض اینکه اجبارهای مختلف از جمله فیزیکی‌ از صحنه خارج می شوند، از آن همچون بیماری دوری گزیده می شود."
۳- "جنبه خارجی‌ بودن این کار برای کارگر با این حقیقت نشان داده می شود که این کار شخصی‌ ‌او نیست بلکه تماما برای فرد دیگریست که در آن ‌او به خود تعلق ندارد بلکه به فرد دیگری تعلق دارد." (بوتومر ۱۹۶۳، صفحه ۱۲۴ و ۱۲۵ و به اصل مراجعه شود) مارکس نتیجه گیری می‌کند که انسانها (کارگران) در جوامع سرمایه داری تنها در فعالیتهای حیوانیشان همچون خوردن، نوشیدن، تولید مثل و در حالت حداکثر در محیط زندگیشان با نوعی زیبا سازی ظاهری فردی احساس آزادی می کنند در حالیکه در عملکردهای انسانیشان، آنها به مقام حیوانات تقلیل داده شده اند. (بوتومور ۱۹۶۳، صفحه ۱۲۵) تحت چنین شرایطی، بروز جرایم جدی و خشن به هیچ عنوان تعجب آور نخواهد بود.

کمونیسم و مجازات اعدام:
برای مارکس،"کمونیسم از بین رفتن مثبت مالکیت فردی است" و به خاطر چنین تحلیلی، "در رابطه با از خود بیگانگی شخصی‌ انسان... لذا این بازگشت فرد به عنوان وجودی اجتماعی، انسانی‌ واقعی‌، یک بازگشت کامل و آگاهانه است که تمام ارزشهای پیشرفت گذشته را در هم می آمیزد." (بوتومور ۱۹۶۳، صفحه ۱۵۵ و بازگشت به اصل) کمونیسم، اینطور که مارکس می نویسد، تنها راه حل مطلق بر سر رقابت و تقابل بین انسان و طبیعت و همچنین بین انسان و انسان دیگریست. این امر راه حل درست رودررویی بین وجود و روح، بین اعتراض و عقاید شخصی‌، بین آزادی و الزام، و بین فرد و موجودیت است. (بوتمر ۱۹۶۳، صفحه ۱۵۵ و بازگشت به اصل) بر طبق نظرات مارکس در یک جامعه کمونیستی، "رقابت راه خود را به همکاری داده است که البته ما همچنان باید در این رابطه بیاموزیم." (اولمن ۱۹۷۶، صفحه ۱۰۶) یک جامعه کمونیستی نه نیاز به مجازات اعدام دارد و نه نیاز به حکومتی که آن را به اجرا بگذارد. مجازات اعدام همچنین در پروسهٔ گذار از جامعه سوسیالیستی دولتی به جامعه کمونیستی حتی نقش مخرب و ضد تولیدی خواهد داشت زیرا در خلال پروسهٔ تغییر، مجرمین کلان نقشی‌ مهم، سازنده و آموزشی‌ را بازی خواهند کرد. (نگاه کنید به گوردون ۱۹۷۶، صفحه ۲۱۰) در مسیر پروسه تغییر، مجرمین کلان "همانگونه با آنان رفتار خواهد شد که در بسیاری از خانواده ها با عضوی که به اعتماد خانواده پشت پا زده (خیانت کرده) برخورد می شود." (گوردون ۱۹۷۶، صفحه ۲۱۰) »

از آنجائیکه قبلا هم اشاره شد اعدامها در دو حالت صورت می گیرد یکی در رابطه با جرائم شخصی و غیر سیاسی دیگری در رابطه با جرائم سیاسی. سوال این است در یک جامعه سرمایه داری مثل ایران که یک حکومت دیکتاتور تمام عیار بر آن حاکم است چطور می توان بدرجه ایی از این جنایت سازمان یافته کاست. این سوال دو پاسخ مجزا را می طلبد. تا آنجا که به اعدام در رابطه با جرائم غیر سیاسی بر میگردد هر چند مسئله طبقاتی است و انسانهای مجرم جزء طبقات محروم و زحمتکش جامعه و قربانی اهداف نظام سرمایه داری اند و عللی که سبب این جرائم میشود از جمله: ۱- تخریب رو به سطح معیشت و درآمدها که نتیجه اش فقدان مشاغل با ثبات و عدم پرداخت دستمزد مناسب می باشد۲-  فاصله طبقاتی زیاد بین طبقات دارا  و ندار. ۳- عدم خدمات و حمایتهای عمومی اجتماعی مخصوصا در رابطه با خانواده ها و کودکان و غیره.... قربانی اهداف نظام سرمایه داری هستند. اما در چارچوب همین نظام نابرابر این امکان موجود است با یکسری تغییرات رفاهی در سطح معیشت و خواسته های روزمره بتوان از درصد افرادی که مرتکب این جرائم جدی شده و به اعدام محکوم میشوند کاست، به عنوان مثال: در یک جامعه سرمایه داری برای تغییر، و همزمان با آن، بیشترین ابزارها و مکانیزهای تاثیر گذار که بتوانند جرایم جدی و مخاطره آمیز را به شکل قابل توجهی کاهش دهند، و انسانها را به سوی شکوفائی و یک زندگی نسبتا سالم سوق دهد می تواند "ایجاد مشاغل در زمینه های مختلف اجتماعی همراه با دستمزد مکفی و طول ساعت کار معقول باشد. اجرای چنین سیاستی مستلزم تامین معیشت همگانی برای آحاد جامعه بر طبق استانداردهای یک زندگی انسانی و ایجاد نمودن فعالیتهای اجتماعی سالم بدون هزینه و یا حداقل هزینه می باشد. این سیاست نباید فقط در مورد افراد شاغل اعمال شود،  باید افراد بیکار که خود دولت و نظام اجتماعی عامل این بیکاری است را هم در برگیرد. در این صورت با ایجاد چنین شرایطی شاید بتوان تا درجه زیادی از جرایم جدی و خشن کاست. البته این یک واقعیت انکارپذیر است که سطح معیشت پائین و دستمزدهای بسیار نازل سبب گسترش این جرائم و بزهکاریها میشود ما به عینه این را امروزه در جامعه ایران می بینیم.

مورد دوم اعدامها در رابطه با جرائم سیاسی است، مبارزه بر علیه رژیم از زمان به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی از طرف جنبشهای مختلف اجتماعی و کمونیستها و انقلابیون و آزادیخواهان تا به امروز بطور تعطیل ناپذیری ادامه داشته است، و در این مبارزه بهترین فعالین کمونیست و انقلابیون آزادیخواه و فعالین کارگری اعدام شده اند و یا به زندانهای طویل المدت محکوم گشته اند. حکم اعدام در مورد فعالین سیاسی جزء وجودی حکومتهای سرمایه داری است که با اعمال سرکوب و استبداد می خواهند بر بحرانهای خود فائق آمده و به عمر ننگین خود ادامه دهند. جمهوری اسلامی به عنوان یکی از جنایتکارترین حکومت در تاریخ بشری نه تنها از این قاعده مستثنی نمی باشد بلکه در اعمال سرکوب، زندان و شکنجه و اعدام در دنیا توانسته مقام اول را به خود اختصاص دهد. هر چند ما بر این واقفیم که در شماری از کشورهای جهان، مجازات اعدام منحل شده است، اما در کشورهایی که حکومتهای دیکتاتوری بر مسند قدرت هستند، اعدام شهروندان بقوت خود باقی است، ایران از زمره این کشورها است. بهمین دلیل، مبارزه سیاسی بر علیه جمهوری اسلامی و لغو اعدامها تا برچیدن مناسبات بورژوائی و لغو مالکیت خصوصی ادامه خواهد داشت، متحقق نمودن این امر مهم و متوقف نمودن و پایان دادن به اعدام آزادیخواهان و انقلابیون و قربانیان مجرم به جرائم غیر سیاسی در گرو فعال بودن جنبشهای اجتماعی و بویژه سازمان یافتن و متشکل یافتن طبقه کارگر و جنبشهای دیگر اجتماعی و به میدان آمدن آنها و مبارزه بر علیه نظام سرمایه داری اسلامی می باشد تنها این شکل از مبارزه و سازمانیابی قادر خواهد بود به عمر ننگین این حکومت زندان و شکنجه و سرکوب و اعدام برای همیشه پایان دهد و پایانی باشد بر نفی هر نوع اعدامی.

۹ اکتبر ۲۰۲۰

--------------------------------------------------------------------------------------

منبع: م. بوهم - مترجم: کیوان شفیعی

 

محاكمه سیاسی قرن!

محاكمه سیاسی قرن!

از سالگرد فروپاشی دیوار برلین تا محكمه جولیان آسانژ

محتوای یكماه محاكمه جولیان آسانژ (بنیانگذار ویكیلیكس)، هفته گذشته در یك جمله همسرش «استلا موریس»، رو به جهانیان اعلام شد: «جولیان جرایم جنگی را افشاء کرد؛ مجرمین آزادند و او زندان»!

خبرها حاكی از آن است كه قاضی دادگاه «ونسا بارایستر» در همفكری با دادستانی كه در حال حاضر رٸیس دادگستری فالكلند است و برای دولت ترامپ رایزنی می‌كند، قضاوت نهایی را درباره حكم استرداد آسانژ به دولت آمریكا، در تاریخ ۴ ژانویه ۲۰۲۱ اعلام خواهد كرد. «جان پیلگر» روزنامه‌نگار، نویسنده و كارگردان سینما، سه هفته در دادگاه استرداد آسانژ بعنوان یك راوی حضور داشته است و از آن بعنوان «محاكمه سیاسی قرن» و «انتقام تحت نظارت عدالت در انگلستان» اسم می‌برد و می‌گوید «چقدر همه چیز شرم‌آور است»!

جولیان آسانژ برنامه‌نویس، نویسنده، ناشر و فعال سیاسی است که شهرت عمده‌ی خود را به‌خاطر راه‌اندازی و مدیریت وب‌سایت ویكیلیكس کسب کرد. وب‌سایت او با انتشار اسنادی از جنایات ارتش آمریکا در سال ۲۰۱۰، توجه افكار عمومی مردم در جهان را بخود جلب کرد. اسناد منتشرشده شامل اطلاعاتی از جنگ‌های عراق و افغانستان و پیام‌های سری و مخفی دیپلماتیک وزارت امور خارجه‌ آمریکا با سفارت‌‌خانه‌هایش در سرتاسر جهان بود. یکی از مهم‌ترین اسنادی که در سال ۲۰۱۰ پیرامون جنگ عراق فاش شد، ویدئویی از هلیکوپتر ارتش آمریکا بود که به غیرنظامیان شلیک می‌کرد. افشاگری بزرگ دیگر ویکی‌لیکس تحت مدیریت اسنودن در سال ۲۰۱۰، بیش از ۲۵۰ هزار سند را از ارتباط‌های دیپلماتیک ایالات متحده منتشر کرد. دولت آمریکا از آن زمان تاكنون آسانژ را بخاطر افشاء جنایات جنگی، به «جاسوسی» متهم كرده است و تحت پیگرد قانونی ایالات متحده است.

     در روز هفدهم از محكمه‌اش در لندن، سه شاهد عینی درست زمانی كه آسانژ در سفارت اكوادر پناهنده بوده است، شهادت می‌دهند كه دسیسه‌چینی و جاسوسی علیه جولیان آسانژ با كارگردانی دولت آمریكا و با هدایت كارمندان شركت ملی اسپانیا صورت گرفته است؛ از نصب دوربین‌های مخفی تا استراق سمع و ضبط گفتگوهای خصوصی آسانژ با وكیلش، به طور مستقیم در اختیار دولت آمریكا قرار گرفته است. گزارشگر ویژه سازمان ملل در مورد حكم استرداد آسانژ می‌گوید: «هیچ ضمانتی نیست كه آسانژ در زندان‌های آمریكا مورد شكنجه سیستماتیك قرار نگیرد؛ قاضی اجازه نداده است شاهدانی را كه حاضر بودند در دادگاه آسانژ در مورد شكنجه سیستماتیك در ایالات متحده شهادت دهند، حضور پیدا كنند»!  

     اگر استرداد آسانژ صورت پذیرد، طبق شهادت «مورین بایرد» كه بیش از بیست سال در سیستم زندان‌های ایالات متحده كارمند بوده است، آسانژ برای گذراندن ۱۷۵ سال حبس به زندان كلرادو منتقل می‌شود، زندانی كه به «نسخه پاكیزه جهنم» مشهور است؛ و بطور قطع مشمول قانون «منع ارتباط» خواهد شد. قانونی كه طول و عرضش به سلول انفرادی و تحویل غذا به زندانی دم درب سلول ختم می‌شود.

     به دنبال قطعنامه‌‌ای كه سه‌ هفته پیش در محكومیت استرداد آسانژ به امضاء ۱۶۰ تن از وكلای عالی‌رتبه در سطح جهان رسید به نظر می‌رسد كه حتی با وصف اینكه طبق معاهده‌ها و كنوانسیون‌های «حقوق بشر» بورژوایی نیز، ماهیت پرونده آسانژ نه پدیده «جاسوسی» مطابق آنچه دولت آمریكا ادعا كرده است، بلكه در زمره «زندانی سیاسی» طبقه‌بندی می‌شود و به این اعتبار محاكمه و استرداد آسانژ به دولت آمریكا «غیرقانونی» است، اما منافع دولت آمریكا و دولت انگلستان كماكان اقتضا می‌كند كه همین قوانین و معاهده‌های «حقوق بشر»ی كه بعد از جنگ جهانی دوم زیر آن امضاء زده‌اند، لگدمال شود.

     حتی حضور «دانیل الزبرگ» در دادگاه آسانژ بعنوان یكی از شاهدان عینی كه از معروف‌ترین افشاگران تاریخ در جنگ ویتنام شمرده می‌شود و در كمك به كشف حقایق و علیه جنایات دولت آمریكا در جنگ ویتنام بیش از هفت‌هزار صفحه از اسناد طبقه‌بندی شده را در اختیار مطبوعات وقت مانند «نیویورك تایمز» و «واشنگتن پست» قرار داد، اما ظاهرا خراشی بر ذهنیت تو در توی قضات و دول فخیمه غربی در كیس آسانژ وارد نكرده است. موردی كه درست مانند كیس آسانژ كه پرده از جنایات جنگی دول غربی به رهبری آمریكا در حمله نظامی به عراق و افغانستان برداشت، الزبرگ نیز به دلیل افشاء حقایق و جنایات جنگی به «جاسوسی» و به ۱۱۵ سال زندان محكوم شد كه نهایتا به دلیل افشای شكنجه و نقض آشكار حقوق زندانی علیه وی در آمریكا، بعد از سه سال از زندان آزاد می‌شود.

به نظر می‌رسد كه چهار هفته متوالی از تلاش خستگی‌ناپذیر صدها و هزاران وكلا و شاهدان عینی در سراسر جهان به همراه اراٸه اسناد، مدارك و ادله در دفاع از جولیان آسانژ و غیرقانونی‌بودن حكم استرداد وی به یك گودال جهنم در آمریكا، دل قاضی «ونسا» و دولت انگلستان را نرم نكرده است و سرنوشت آسانژ هنوز در هاله‌ای از ابهام است!

     اتهام وارده به آسانژ «جاسوسی» و «جنایی» است! دولت آمریكا ۱۸ فقره جعلیات را تحت نام «جاسوسی» به وی منتصب كرده است؛ حیرت‌آور است كه شواهد چنین اتهاماتی اصلا وجود خارجی ندارند! كار به جایی كشید كه پنتاگون حتی ۱۲۰ نفر از افسران عالی‌رتبه سازمان سیا را مامور یافتن حداقل یك مورد از مرگ كسانی كرده بود كه مخفیانه برای دولت آمریكا كار كرده‌اند تا ظاهرا بتوان دلیل مرگ‌شان را به گردن افشاگری‌های آسانژ و ویكی‌لیكس انداخت، اما طبق اعتراف خود پنتاگون حتی قادر نبوده‌اند یك مورد مرگ بر اثر افشاگری‌های ویكی‌لیكس پیدا كنند!! با این حال، آسانژ كماكان در معرض خطر حكم نهایی از جانب دادگاه در تاریخ ۴ ژانویه ۲۰۲۱ جهت استرداد به آمریكا است.

     بار دیگر معلوم شد که ۳۰ سال پس از فروپاشی دیوار برلین و پايان جنگ‌سرد، جهان با گسترش آزادى‌ها و حقوق انسانى و يا صلح و صفاى اجتماعى مترادف نبوده است. برعکس همه دنيا دارد از رويدادهاى هولناک سه دهه اخير و ناامنى سياسى و اجتماعى در سطح بين‌المللى حرف می‌زند؛ که چه جانوارن ترسناكی بر مسند قدرت نشسته‌اند، که آشکارا و بدون‌تعارف برای مرعوب‌کردن و بستن دهان آدم‌های شریف جویای حقیقت، چگونه سیستماتیک مرعوب می‌کنند تا دیگر کسی جرات نكند جویای حقیقت شود و پرده از دیپلماسی سری دولت‌ها و قدرت‌های سرمایه‌داری بردارد. امری که بی‌تردید، دیر یا زود با عکس‌العمل جدی و رادیکال افكار عمومی در جهان مواجه خواهد شد.

     كیس آسانژ آشكار كرد كه طول و عرض «آزادی» در مهد «لیبرالیسم و دمكراسی پارلمانی» یعنی در بریتانیا و آمریكا، محدود است؛ «آزادی» نزد بورژوازی، مشروط است. بار دیگر عیان شد كه محدوديت جدى جنبش‌ها و سازمان‌هاى کارگرى و سوسياليستى، محدوديت آزادى بيان، فعاليت سياسى، وجود دستگاه‌هاى نظامى و پليسى قهار و سرکوبگر و ماوراء قانون، دادگسترى گوش بفرمان دولت، فقدان حقوق سياسى و مدنى تضمين‌شده براى فرد، رواج شکنجه و در يک کلمه بيحقوقى شهروند در مقابل قدرت دولتى، در اساس سر جاى خود مانده است. طبق گفته همه شاهدان عینی و وكلای آسانژ، نه فقط هیچكدام از اتهامات دولت آمریكا به عملكرد آسانژ نمی‌چسبد بلكه حقایق و رویدادها بی‌شبهه می‌گویند که اگر منافع نظام اقتضا کند، بین «دمکراسی»،  نظام قضایی و عدالت در برتیانیا و آمریکا با چین، روسیه، ترکیه، ایران، پاکستان و بنگلادش و ... تفاوتی نیست. کیس اسانژ در همه ابعادش این واقعیت را در مقابل چشم همگان گذاشته است. تمدن و حقوق انسانی، حقوق بشر و آزادی بیان و... همه و همه در «مهد جهان متمدن» در شرایطی که منافع نظام اقتضا کند، حرف‌های «مفت» و بی محتوا هستند.   

     به شهادت نه‌فقط موكلان و شاهدان عینی در چهار هفته متوالی از دادگاه آسانژ، بلكه در چشم ما و میلیاردها انسانی كه تشنه شنیدن و دیدن حقایق بنیادی در جهان امروز اند، آسانژ لایه‌های دروغ و دیپلماسی مخفی دول‌غربی در حمله نظامی به عراق و افغانستان را در مقابل چشم جهانیان كنار زد و حقایق را برملا كرد. آسانژ نظمی را به چالش كشید كه بر اساس ریا و دیپلماسی پشت‌پرده بنا شده است؛ ویكی‌لیكس راستی‌هایی را نشان افكار عمومی در غرب داد كه چگونه دول‌غربی بنام مردم و تحت نام «صدور دمكراسی»، در واقع مردم متمدن جوامع غربی را به زاٸده نظامی دولت‌هایشان تبدیل كرده بودند؛ كه چگونه عملكرد رسانه‌ها در ركاب دولت‌های غربی در رابطه با جنگ عراق و افغانستان، مانند خود این جنگ‌ها كثیف و بیشرمانه بود؛ ویكی‌لیكس نشان داد كه تكنولوژی عظیم خبر رسانی در جهان غرب چگونه در جهت تحریف واقعیات و توجیه سیاست میلیتاریستی آمریكا و دول غربی بوده است؛ چگونه ژورنالیسم رسمی، فاسد و سر سپرده است؛ ژورنالیسمی كه باید آنرا شریك جرم جنایات جنگی دولت آمریكا و موٸتلفینش در جهان بعد از جنگ سرد بحساب آورد. بی‌دلیل نیست كه حتی هیچكدام از رسانه‌های رسمی لام تا كام در محكومیت حتی نیم‌بند استرداد آسانژ و محاكمه وی، لب به سخن نگشوده‌اند؛ چرا كه این رسانه‌ها و این ژورنالیسم رسمی، به تریبون ژنرال‌ها و سخنگویان پنتاگون تبدیل شده بودند و نقش آنها اشاعه تبلیغات و نظرات رسمی دولت‌هایشان در مورد اهداف جنگ و تحولات آن بود؛ بدون آسانژ و ویكی‌لیكس چگونه امثال «نیویورك تایمز»، امروز مجبور به اعتراف و عقب‌نشینی نیم‌كلاج می‌شدند كه «از یازده سپتامبر ۲۰۰۱ تاکنون دست کم ۳۷ میلیون نفر در نتیجه جنگ‌های آمریکا آواره شده‌اند.» این رقم از آمار آوارگان ناشی از جنگ از سال ۱۹۰۰ به غیر از جنگ جهانی دوم بیشتر است.

     بدون شك این محاكمه جولیان آسانژ نیست؛ محاكمه كیفرخواست انسان متمدن زمانه ما است؛ محاكمه نسلی است كه چشمانش به ریگانیسم و تاچریسم و جهان بعد از جنگ سرد باز شده است؛ نسلی كه چشمان‌مان به فروپاشی دیوار برلین و پیروزی ایدٸولوژیك سرمایه‌داری بازار آزاد، به دمكراسی مشروط بورژوایی باز شد. نسلی كه با طلوع خونین نظم نوین جهانی و با حمله نظامی ناتو به یوگوسلاوی و بالكانیزه شدن آن، دوران نوجوانی را به پایان رساند؛ نسلی كه جوانی‌مان را نه در دو جنگ جهانی، جنگ ویتنام و قضیه واترگیت بلكه با جنگ خلیج آغاز كرد. نسلی كه میانسالگی‌مان را به حمله نظامی ناتو و دول غربی به سوریه و لیبی گذرانده‌ایم و دیده‌ایم! نسلی كه جانوران اسلامی و قومی را زیر هر سنگ و ته هر لجنی، تحت عنوان «برخورد تمدنها» دیده است؛ نسلی كه از بوش و بلر تا ترامپ و جانسون، از خامنه ای تا نتانیاهو را دیده است؛    این نسل، تازه پا به تقابل بنیادین و رادیکال گذاشته است. با تلاش ارتجاع جهانی برای  قربانی‌کردن اسانژ و ویکی‌لیکس مرعوب نمی‌شود. قد و قواره این نسل را در جنبش ضد تبعیض‌نژادی در امریکا، علیه ریاضت‌اقتصادی در فرانسه، علیه بی‌حقوقی، فقر و تباهی در ایران و در خاورمیانه باید دید. این نسل، آرمانگرایی‌اش را برخلاف تسلیم‌شدگان به شکست بلوک‌شرق، خاک نکرده است. آرمان‌های جهانشمول و آزادی‌خواهانه این نسل، هر روز به بهانه‌ای و از منفذی بیرون می‌زند؛ یک روز در اسراٸیل و روز دیگر در عراق، لبنان، شیلی، انگلستان و در آمریکا و ... به بیرون فوران میکند. آسانژ مورد نفرت همه سران ارتجاع‌جهانی و محبوب این نسل است که از پروپاگاند جنگ‌سرد و فروپاشی دیوار برلین مدت‌هاست عبور کرده است. از این نقطه نظر، ویكی‌لیكس و آسانژ بسیار افشاگر و توهم زداست.  

اكنون در سی‌امین سالگرد فروپاشی دیوار برلین، نسل ما بیش از سه دهه حاكمیت راست ترین جریانات بورژوایی در جهان را دیده است كه با شروع ریگانیسم و تاچریسم بعنوان نمایندگان بارز آن در غرب، شرایط اجتماعی جهان را به كلی دگرگون كرد و جهان را در سطوح فكری و فرهنگی و سیاسی به راست سوق داد؛ فروپاشی شوروی و دیوار برلین و قد علم‌كردن «نظم نوین جهانی»، این آراء و افكار محافظه‌كارانه را تثبیت و تحكیم كرد. عملكرد رسانه‌ها و كل دول غربی از آن روز تا به امروز محصول چنین برزخی بود. دوران رشد تكنولوژی تسلیحاتی و ابزارهای فوق‌مدرن آدمكشی بود؛ دوران ژورنالیسم مطیع و سربراه بود؛ دوران نظم و نظامی بود كه تحت نام «نسبیت فرهنگی» و پست – مدرنیسم، آستین‌ها را بالا زده بود كه جهان را از هر نوع ارزش جهانشمول و آرمان پیشرو انسانی و برابری‌طلبانه تهی كند و اروپامحوری و تعصبات كور ناسیونالیستی، قومی و مذهبی را شناسنامه انسانها كند.

محاكمه جولیان آسانژ وصف حال سیستم و نظامی است که گردانندگانش بر متن تحمیل عقب‌نشینی‌های تاریخی به جامعه بشری در ابعاد اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، در دل بازپس‌گیری حقوق کارگران، زنان، کودکان، معلولین و بازنشستگان بر جهان ما، امروز سپر انداخته‌اند؛ بر متن پروسه تبدیل پایتخت‌های اروپایی به شهرهای بیکاران و بی‌خانمانان و درحالیکه هر روز توسط «نمایش و فیگور» گرسنگی، جنگ و جسد و خون در میدیا و رسانه‌های بورژوایی بمباران می‌شوند، عر و تیز «پایان كمونیسم» و «پیروزی آزادی بر اسارت»شان، دیگر بیش از این چنگی به دل نمی‌زند؛ آزادی در لشکرکشی نظامی، آزادی در هوا کردن جنگنده‌ها و با خاک‌یکسان‌کردن خاورمیانه، آزادی در بازتولید فرودستی و ستم بر زن، آزادی بکارکشیدن کودکان، آزادی بدور انداختن سالمندان، آزادی در سازماندهی فحشا و تولید و توزیع مواد مخدر، آزادی تسلیح و سازمان‌دادن جریانات ارتجاعی از القاعده تا طالبان و داعش، آزادی در کشتار و ارعاب و تحمیق و تفرقه‌افکنی، آزادی در بی‌مسکنی، آزادی در فقدان بهداشت و بی‌دارویی، آزادی در تخریب محیط زیست، آزادی در بی‌غذایی، آزادی در عاطل و باطل افتادن وسایل تولید و تامین نیازهای بشر، آزادی در افزایش نرخ بیکاری، آزادی در زندگی زیر خط فقر، آزادی در شلیک به سینه کارگرانی که اگر سرخود به وسایل تولید چنگ بیاندازند، آزادی در کتک‌زدن معدنچی، آزادی در احتكار و گندیدن کوه‌های لبنیات و گندم و دارو در انبارهای جامعه اقتصادی حضرات و آزادی تحمیل قحطی، ابولا، ایدز، مالاریا و كرونا به مردم جهان؛ و تمام این «آزادی‌ها» حول قانون بردگی‌مزدی و منحنی نرخ سود چرخیده است.

هم اكنون در جهان پسا كرونا، چشم میلیون‌ها انسان به پوچ بودن «دمكراسی پارلمانی» در غرب و به فروپاشی سعادت، خوشبختی و استاندارد زندگی بشر تحت سلطه بلامنازع نظام سرمایه داری باز شده است؛ چشم میلیون‌ها اسپارتاكوس مدعی تغییر در سرنوشت خویش به خارج از مدار قوانین اسارت بار نظم موجود باز شده است؛ چشم ما به حقایقی خارج از قواعد و خارج از بستر رسمی دولت‌ها و دیپلماسی مخفی آنها باز شده است؛ پای میلیون‌ها برده مزدی به محاكمه این نظام و دولت‌ها و سران ریز و درشت آن باز شده است؛ دادگاه آسانژ، دادگاه محاكمه این نظام است؛ دادگاه جنایتكاران جنگی و افشای چهره كریه و ریاكار ژورنالیسم غربی است.

نظام سرمایه‌داری، با دولت‌ها و دادگاه‌ها و زندان‌ها، با بی‌اعتبار شدن ایدٸولوژی اقتصاد بازارش در برابر انزجار بشریت از آتیه سیاهی كه به جهان تحمیل كرده اند، سپر انداخته است؛ مشروعیت سیاسی این نظام در مقابل دنیای آبستن تحولات بزرگ تماما زیر سوال است؛ در سی‌امین سالگرد فروپاشی دیوار برلین تا محكمه جولیان آسانژ، سران دولت‌ها همه از دم، در گوش یكدیگر «خطر» سوسیالیسم و صدای تیك‌تیك انقلاب‌كارگری را زمزمه می‌كنند.

از این نقطه نظر جولیان آسانژ، چگوارا و اسپارتاکوس جهان معاصر است! زندان، شکنجه و كشتن وی، بردگان را به تسلیم و شکست نمی‌کشاند.

۸ اكتبر ۲۰۲۰

 

غزل ۲۸۹حافظ؛ همنشین رندان، سربازان و جانبازان

غزل ۲۸۹حافظ؛ همنشین رندان، سربازان و جانبازان                 

پیش گفتار ـ در باره ی حافظ و شیوه ی اندیشه ی او دیدگاه های گوناگونی هست. برخی سالوسانه و ریاکارانه است و برخی کنجکاوانه و رهگشایانه، شماری نیز پژوهشگرانه: « عشق دردانه ست و من غواص و دریا میکده ـ سر فرو بردم در آنجا تا کجا سر بر کُنم ۵/۳۳۸».[1] مردم نیز هر یک به شیوه ی خود، بین میخانه، مسجد، خرابات و حتا عرش، برای حافظ جایی قائلند: « هر کسی بر حَسَب فهم گمانی دارد ۷/۱۲۱». جای خوشبختی است که روز بروز غبار خرافه بافی درباره ی حافظ زدوده می شود و ناب اندیشه ی تابناک این متفکر بزرگ فرهنگ ایرانی هر چه بیشتر بر مردم جهان نمایان می گردد: « کس چو حافظ نکشید از رخ اندیشه نقاب ـ تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند ۷/۱۷۹». گرچه او یکی از بزرگان شعر است اما این هنر بزرگ وی در برابر گوهر اندیشه اش کم کم رنگ می بازد، چه بسا روزی که درونمایه ی اندیشه و جهان بینی او بیش از پیش، نقد بازار اندیشمندان جهان گردد. خوشبختانه پروفسور شارل هانری دو فوشه کور استاد پیشین ادبیات فارسی در دانشگاه سوربن فرانسه و یکی از شیفتگان حافظ، پس از چندین دهه تلاش و پیگیری دیوان کامل حافظ را با شرح و تفسیر، به زبان فرانسه برگردانده است. این کار کارستان، بی شک دستمایه ی تازه ای برای پژوهشگران و عاشقان حافظ خواهد بود.

از روزی که نوشته هایی درباره ی شعر حافظ و شیوه ی اندیشه ی او بر روی شبکه ی جهانی تارنماها گذارده ام، از دور و نزدیک مورد عتاب و لطف دوستان قرار گرفته ام. دوستانی که پیشینه ی اجتماعی و سیاسی مرا می دانند گاهی با سرزنش می گویند در روزگاری که دشمن گلوگاه مردم ما را چنان سخت می فشارد که خُرد و کلان، زن و مرد، دارا و ندار تاب هستی شان از دست می رود و بیم آن است که، نه از تاک نشانی برجای بماند و نه از تاک نشان، چه جای شعر و شاعری، غزل و مغازله است؟ پاسخ این که این نه شعر است و نه شاعری، بلکه چکیده ی اندیشه و پژواک رسای پرخاش مردم ما در برابر بیگانگان است. رساترین فریادی که چهره به چهره و رودرروی تزویر و ریا در هفتصد سال گذشته از گلویی بر آمده از آن حافظ بوده است. شگفتا که کتاب خوانده های ما که هزاران بار در دیوان حافظ ستیز او را با فقیهان و ریاکاران بازخوانده بودند و هُشدارهای فراوان او را مانند:« دور شو از برم ای زاهد و بیهوده مگوی ـ من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم ۷/۳۳۹ و «واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند ـ چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند ۱/۱۹۴ و یا... خدایا مپسند ـ که در خانه ی تزویر و ریا بگشایند ۶/۱۹۷»، فریب رسانه های همگانی جهانی را خورده و به تیغ محتسب گردن سپردند و به سالوس و دروغ فقیهان و زاهدان گرفتار شدند. اگر ما از گنجینه ی پربار فرهنگ کشورمان تنها حافظ را خوب خوانده بودیم و فهمیده بودیم، هرگز شیادان دین فروش بر زندگی ما و مردم ما چیره نمی شدند. از همین رو بر آن شدم تا آنجا که در توان دارم،  نقاب از چهره ی این اندیشمند خرافه ستیز بردارم و رندی او که راهی به آزادگی است و شیوه ی اندیشه ی انسان دوستانه و والای اوست بر همگان آشکار کنم. در این راستا با خود پیمان کرده ام در آغاز تنها به شرح غزل هایی بپردازم که واژه ی رند و رندی در آن ها بکار رفته است. اگر زندگی میدان بیشتری فرارویم بگشاید، کلید های دیگر این گنجینه ی پربهای فرهنگ ایرانی را « به قدر همت » و فکر خود به دوستداران حافظ پیشکش خواهم کرد: « تو و طوبا و ما و قامت یار ـ  فکر هرکس به قدر همت اوست ۳/۶۰». 

برای آن که یک سویه داوری نکرده باشم و تنها به قاضی نرفته باشم از کتاب یکی از آخوندهای مرجع شیعه که مدتی هم در زندان حکومت خمینی گرفتار بود و قرانی را هم که به فارسی ترجمه کرده بود در آب شستند، گواه می آورم. آیت الله سید ابوالفضل علامه برقعه ای که تا پیش از روی کار آمدن آقای خمینی، از "بزرگان و مشاهیر" فقیهان بشمار می رفت کتابی دارد به نام؛ «گفتگویی با حافظ» که به شمار اندک پلی کپی کرده و یکی از آن ها را همکار پیشینم آقای دکتر علی محمد برقعه ای استاد دانشکده ی کشاورزی دانشگاه تهران که از بستگان نزدیک این آیت الله بود در اختیارم نهاده است. علامه ابوالفضل برقعه ای در آغاز نوشته ی خود با نظر لطف! فضل و دانش حافظ را پذیرفته و می نویسد:«... حافظ مردی بوده فاضل و دانشمند و در فن شعر و سجع و قافیه و زیبا گویی استاد بوده اما این استادی را بیشتر در زینت دادن شهوات مصرف کرده است ...» سپس وی را مشرک و مفسد می خواند. در رویه ی پنج کتاب خود بنام «گفتگویی با حافظ» که بیش از هفتاد سال پیش نوشته شده و تاریخ شعبان ۱۳۷۱قمری را دارد، می نویسد:«... مختصر اینکه هر امیر و وزیر و پیر خرابات و امثال آن ها در هر شهری بوده از دور یا نزدیک در هر نقطه ای که می دانسته مدح نموده و بعضی از آنان را از انبیاء بالاتر برده بلکه کمالات و صفات خدا از قبیل رزاقیت و غیره را برای آنان شمرده و ایشان را با جملاتی و کلماتی از قبیل جانان و جان جهان آورده و دربانان و غلامان ایشان را بملائکه و فرشته تعبیر کرده ... حتا از گبرانی که زمان او نبوده اند مداحی نموده مثلاٌ خسرو پرویز کسی است که نامه ی پیامبر اسلام را پاره نموده و از ایران بمدینه مأمور فرستاد برای دستگیری یا کشتن آن حضرت، ولی حافظ در تعریف او میگوید:

بده ساقی آن می که عکسش زجام

بکیخسرو و جـم فرستد پیــام

روان بزرگــان ز خود شــاد کــن

ز پــرویــز و از بــاربــد یاد کـن

که خواسته روان گبری را از خود شاد کند [2]... اما اشتباه نشود ما بسلاطین دادگستر ملت پرور و دموکرات کاری نداشته و مخالف نبوده ایم ... در این اواخر مخالفین قرآن و بعضی روحانی نماها که از هر چیزی که اسلام شکن باشد برای گمراه کردن مردم طرفداری می کنند دیدند دیوان حافظ نیز موجب خمودی و سستی مردم ( است ) باضافه بقدر کافی بعلم و زهد و تقوی بدگویی و از دانشمندان تمسخر نموده، لذا از آن دیوان تروبج بسیار کردند... مثلاٌ حافظ می گوید:

من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود

وعده ی فردای زاهد را چرا باور کنم

بخلدم   دعوت  ای   زاهد   مفرما  

که این سیب زنخ زان بوستان به

چو طفلان تا کی ای واعظ فریبی  

بسیب بوستان و جوی شیرم

چمن  حکایت اردیبهشت  می گوید 

نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بهشت

و اشعار زیادی از این قبیل و از قبیل تشبیه خدا بخلق و وحدت وجود و جبر و انکار قیامت (سروده) با اینکه در احادیث آمده هرکس خدا را تشبیه بخلق کند و یا قائل بجبر شود و یا توهین بمقدسات دینی نماید کافر و مشرک است (تأکید از ماست) ... دانشمندان قرآنی با دیوان های طرب و غزل و تصنیف موافق نبوده و آنرا مخالف قرآن و اخبار صحیحه می دانند... عده ای دیگر هم کسانیند که استقلال فکری نداشته و بصرف تقلید از فلان و فلان حافظ را چنین و چنان گویند ولی باید بدانند در اعتقادات حقه و باطله مسلمانان باید تحقیق و جستجو کنند ... حافظ تقریباٌ شصت سال عمر خود را صرف شاعری نموده و بیشتر این مدت را بحک و اصلاح و زینت اشعار خود پرداخته ولی ما عمر خود را صرف خیالات شعریه نکرده ایم و استاد این فن هم نبودیم و فقط در مدت یک ماه گفتگو با حافظ را و بوزن غزل های حافظ جواب او را داده ایم... اگر کسی بخواهد از مذهب حافظ کاملاٌ آگاه گردد می تواند بکتاب شعر و موسیقی ما مراجعه کند اگرچه در خود دیوان حافظ روش و مذهب او برای اهل دانش آشکار است ... باضافه بسیاری از زشتی و فسق حافظ قابل تأویل نیست شما میگوئید مقصود از رخ زیبا و شاهد رعنا که حافظ گفته ذات پاک خدا و تجلیات اوست اما چون باشعار حافظ مراجعه می کنیم می بینیم او میگوید مقصود من اَمرَدان[3] و مهوشان بشریست زیرا او میگوید پسران و مغبچه گان سرمست شنگول سیمین تن سیمین زقن سیمین بناگوش چابک کلهدار ترک قباپوش دلیر بخون صنم  جگر گوشه ی مردم که با زر و سیم باید دست در کمر آنان نمود و هم آغوش شد همان دلبر دین بر دانش بر بیوفای جفاکار سنگین دل ستمکار ناخلف پیمان شکن کافردل سرگردان میخور کافر کیش کمان ابرو. آیا این نشانه ها کافی نیست در فهمیدن مقصود شاعر و آیا این نشانه ها در خداست و آیا چگونه میتوانید این کلمات را رفو یا تأویل کنید... و آنچه عرفا و شعرا برای خود اصطلاحات و تأویلات آورده اند رکیک و باطل است و تکرار الفاظ  می و مطرب و زنار و دلبرعیار و غیره بر ضد اسلام و معرفت بلکه کفر و شرکست. شعر: ... » 

از آنجایی که زاهدان و فقیهان ریایی در هفتصد سال گذشته نتوانسته اند دیوان حافظ را از دسترس مردمان ما دور کنند و از سوی دیگر، تاب پذیرفتن انتقاد های رسواکننده و زهر آگین حافظ را به خود و دیانت دروغین و بی اعتبار خود ندارند، از دری دیگر وارد کارزار شده اند و کوشیده اند حافظ را متدین و مسلمان معرفی کنند در حالی که به گفته ی این «علمای اسلام» این تأویلات و اصطلاحات «... رکیک و باطل است و تکرار الفاظ می و مطرب و زنار و دلبر عیار و غیره بر ضد اسلام و معرفت بلکه کفر و شرکست ...». همانگونه که این " آیت الله عظما!!!" اشاره فرموده « بعضی روحانی نماها!» و مقامات رسمی جمهوری اسلامی، در "دوره ی اقتدار اسلام عزیز" برای حفظ اسلام و خنثا کردن انتقادهای اصولی حافظ به فقیهان و زاهدان، در چاپ های تقلبی واژه های دیوان حافظ را تغییر داده و یا حذف و تحریف کرده اند و کوشیده اند با معرفی یک دیوان حافظ اسلامی، از وی یک آخوند و متشرع تمام عیار بسازند. اما حافظ خود می گوید: « مشکل حکایتی است که تقریر می کنند ۲/ ۱۹۵»

آقای علامه ی برقعه ای به محض دیدن نام اشخاص در دیوان حافظ ، آن شعر ها را مدح تلقی کرده است. من در بخش بازخوانی حافظ به شیوه ی رندان نشان دادم که حافظ اگر نام کسی را در شعر خود می آورد الزاماٌ مدح آن شخص نیست و چه بسا ذم و یا دشنام به آن شخص است. مثلاٌ وقتی می گوید : « زبان مور به آصف دراز گشت و رواست ـ  که خواجه خاتم جم یاوه کرد و باز نجست ۵/۲۴ » در این بیت نام آصف یعنی وزیر حضرت سلیمان آمده و ممکن است وزیر بپندارد که مقام او را با آصف برابر دانسته اند در حالی که این شعر حکایت از تحقیر و تخفیف وزیر می کند. یکی از شگرد های حافظ  برای شانه خالی کردن از مدح بزرگان، وزیران و شاهان، همین بوده که بجای نام شخص از واژه ی دیگری مانند آصف، جم، سلیمان، شاه و از این دست استفاده می کرده است. او وقتی می گوید: « حافظ اسیر زلف تو شد از خدا بترس ـ وز انتصاف آصف جم اقتدار هم ۱۰/۳۵۴» همانگونه که  "حضرت آیت الله " فهمیده اند حافظ در این شعر کفر گفته و « توهین بمقدسات »  کرده ، افزون بر آن آصف جم اقتدار را هم دست انداخته است. زیرا این غزل رندانه با بوس و کنار و نیز جام و زلف یار آغاز می شود. حافظ به یار که همان نوع انسان و معشوق ازلی و ابدی شاعر باشد می گوید، حافظ به جای بندگی و اتصال به خدا، اسیر زلف تو شده است بنابراین، از خدایی که هیچ برگی بدون اراده ی او بر زمین نمی افتد، بترس و با او رقابت مکن! درست همین اشاره را به آصف جم اقتدار دارد. در این بیت، « انتصاف» یعنی نصف شدن و به نیمه رسیدن! و نیز داد و حق خود را از کسی گرفتن است. به معشوق خود می گوید هم از خدا و هم آصف بترس زیرا اگر آصف بفهمد که من خود را رعیت و بنده ی او نمی دانم ، بلکه بسته و اسیر زلف تو می دانم در آن صورت هر دو رقیب ممکن است بخواهند حق خود را از تو بستانند. چرا که من اسیر و گرفتار زلف توام، نه رعیت اینم و نه بنده ی آن!

آقای برقعه ای در اشعاری که در رد اندیشه ی حافظ و در رد همین غزل ۳۵۴ به رشته ی تحریر درآورده است چنین می گوید:

«...

پا از گلیم خویش منه حافظا برون

نی بهر خود ز بهر سواران کار هم  (!)

چیزی نمانده آنکه بگویی خدا بود

تا اینقدر شدی تو صوفی بی بند و بار هم

من در عجب که چگونه مریدان کور تو

گویند عارفی و کنند افتخار هم

ای برقعه ای مباش طرفدار عارفان

بیدار شو تو یکدم و با اختیار هم

...» 

البته همانگونه که در شرح غزل های پیشین نشان دادم و در سراسر دیوان نیز با آن روبرو خواهیم شد، بر خلاف نظر ابوالفضل برقعه ای و برخی دیگر از مفسران دینی و صوفیان، حافظ نه صوفی است و نه عارف به معنی خرافه باف آن. بلکه او یک اندیشمند و دانشمند بزرگ است. او حافظ بسیاری از علوم، ادبیات، فلسفه، موسیقی، احادیث و قران است و هنرمندی است بسیار آزاده و انسان دوست.[4] این آقای علامه ی برقعه ای که کوشیده است حافظ را با شعر خود نقد و یا رد کند شرف دارد به دین فروش ها و مردم فریب هایی که اشعار حافظ را حذف کرده یا یاوه هایی به دیوان وی افزوده اند و یا به او نسبت عارف و صوفی داده و کوشیده اند تا سخن او را دگرگون جلوه دهند.

همانگونه که حافظ خود گفته است، ما باید از راه زلف پیچ پیچ یار و چراغ روی همین معشوق، که حافظ او را به پایه ی خدایی ستوده است، انسان دوستی حافظ را دریابیم:

« دل ما به دورِ رویت ز چمن فراغ دارد

که چو سرو، پای بند است و چو لاله داغ دارد ۱/۱۱۳

...

شب تیره چون سر آرم ره پیچ پیچ زلفش

مگر آنکه عکس رویش به رهم چراغ دارد ۳/ ۱۱۳»

او در همین غزل ۱۱۳ که سراسر در ستایش انسان است، در بیت هفتم  واژه ی شاه را بکار برده است. شاه، افزون بر معنی سیاسی آن به معنای مردم و هر چیز بزرگ، برتر، مهم و گرانبهاست. شاه در دیوان حافظ همراه با واژگانی چون خوبان، شمشاد قدان، حُسن و مانند این ها،  به معنی دوست و یار نیز بکار می رود: ای شاه حُسن چشم به حال گدا فکن ـ کاین گوش بس حکایت شاه و گدا شنید ۴ / ۲۳۸» و نگاه کنید به:

۷/۱۱۳، ۹/۱۷۴، ۸/۲۳۲، ۴/۲۳۸، ۵/۳۶۷ و... کسانی که با حافظ سرِ آشتی ندارند و یا پیچ و تاب شعر وی را نمی شناسند و یا بر نمی تابند، با دیدن واژه ی شاه چوب تکفیر را برمی دارند و فتوا می دهند که حافظ مدح شاهی را گفته است. حال آن که شاه، چه بسا همان انسان؛«جان جهان» و جانان شاعر است: « به چمن خرام و بنگر بر تخت گل که لاله ـ به ندیم شاه ماند که به کف ایاغ دارد ۷/۱۱۳». او در این شعر، معشوق خود را به گل و به شاه تشبیه می کند. به او می گوید نازکنان بباغ بیا و ببین که لاله در کنار تو، به ندیم شاه می ماند که به کف ساغر گرفته است. راستی چگونه آقای علامه ی برقعه ای این شاهکار زیبایی و ظرافت را که در آن انسان به گل و به شاه مانند شده است «زینت دادن شهوات» دیده است؟! سر آن ندارم که بگویم حافظ کسی را نستوده است. تاریخ گواهی می دهد که حافظ با بیشتر پادشاهان شیراز در زمان خود دوست بوده و با آنان رفت و آمد داشته و یا در دستگاه آنان خدمت می کرده است. اما همان ها هم از نیش زبان حافظ در امان نبوده اند. برای نمونه او در غزل ۱۴۵ ضمن ستایش مهرویان که همان نوع انسان و معشوق حافظ باشد، با کمال سرافرازی از شعر ناب خود، از گدا صفتی و هنر ناشناسی شاه در عجب می ماند: « بدین شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم ـ  که سرتا پای حافظ را چرا در زر نمی گیرد ۱۲/۱۴۵» و یا در غزل ۱۷۴ ضمن انتقاد به شاه می گوید: « نه هر کسی که کله کج نهاد و تند نشست ـ کلاه داری و آئین سروری داند ۲/۱۷۴» و در همان جا به شاه می گوید که ارزش سخن او را نمی داند: «ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه ـ که لطف نظم و سخن گفتن دری داند ۱۰/ ۱۷۴». اگر به یاد بیاوریم که پادشاهان شیراز در زمان حافظ از نوادگان مغولان بوده اند، بیت ۵/۲۰۱ نگاه حافظ  را به شاه و نگرانی وی را در باره ی مردم شیراز بخوبی نشان می دهد:« ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز ـ  تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود ۵/۲۰۱».

در آینده با پشتوانه ی بزرگی از دانشجویان و دانش پژوهان، در داخل و خارج از ایران، باز خوانی علمی حافظ گسترده تر خواهد شد. فرهنگ ارتباطی رایانه ای و شیوه های امروزی نقد ادبی، باز گشودن چیستان های شعر حافظ را آسان تر خواهد کرد و رازهای دیوان حافظ، این گنجینه ی سرشار از نکته های تاریخی و اجتماعی، یکی پس از دیگری نمایان خواهد گردید. چهره ی راستین حافظ بهتر و تابناکتر بر همگان آشکار شده و آنگاه جهانیان بیش از پیش به عظمت این اندیشمند سده ی چهاردهم میلادی پی خواهند برد. 

                                                                                        

                                                              غزل  ۲۸۹

                                                     بحررمل مثمن محذوف

                                               فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن  

 

۱ ـ در وفای عشق  تو مشهور دورانم  چوشمع      

   شب  نشین كوی سربازان و رندانـم  چوشمع

 

۲ـ كوه صبرم نرم  شد چون موم دردست غمت      

    تا  درآب و آتش عشقت   گدازانم   چوشمع

 

۳ ـ رشته ی صبرم به مقراض غمت ببریده شد      

     همچنان  در آتش مهر تو  خندانم  چوشمع

 

۴ ـ در میان آب و آتش  همچنان  سرگرم تست      

     این   دلِ  زارِ نزارِ اشك  بارانم  چوشمع

 

۵ ـ گر  كُمیت اشك  گلگونم   نبودی   گرم رو      

    كی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چوشمع

 

۶ ­ـ بی جمال عالم آرای تو روزم  چون شبست      

    با كمال عشق تو  در عین  نقصانم  چوشمع

 

۷ ـ سرفرازم كن شبی از وصل خود ای نازنین      

     تا  منور  گردد از دیدارت  ایوانم  چوشمع

 

۸ـ همچو صبحم یك نفس باقیست  با  دیدار تو     

    چهره بنما دلبرا  تا جان برافشانم  چوشمع

 

۹ـ آتش مهر تو حافظ را   عجب  درسرگرفت      

    آتش دل  كی  به  آب دیده  بنشانم  چوشمع

                     

***

  در شب هجران  مرا پروانه ی وصلی فرست

  ورنه از دودش  جهانی را  بسوزانم چو شمع

 

درباره ی غزل ۲۸۹ ـ در بیشتر دیوان های چاپ شده در مصراع اول این غزل واژه ی ”خوبان“ در تركیب”مشهور خوبانم چو شمع“ بكار رفته است که تا اندازه ای نابجاست زیرا در عروض شعر فارسی ”خوب + ان + م“ و ”رنـــــد+ ان + م“، یعنی "ان" که علامت جمع است، را با "ان" که جزیی از واژه است؛ مانند گذرانم، خندانم، پنهانم و ... شایسته نیست که قافیه كنند. برخی از صاحب نظران درباره ی این كه غزل ۲۸۹ از آن حافظ  باشد، شك كرده اند. تشبیه ها و تركیب های سُست موجود در برخی از بیت هایی كه به این غزل منسوب شده نیز مزید برعلت گردیده است. در بیشتر دیوان های چاپ شده این غزل ده و گاهی یازده بیت دارد.

این غزل را مسعود فرزاد در كتاب” درجستجوی حافظ صحیح ـ صحت كلمات و اصالت غزل ها (س تا پایان ی) نیز آورده است. درآنجا او از منابع گوناگون یازده بیت گردآوردی کرده و در زیرغزل شماره ی چهار صد و پنجاه کتاب خود به نام «حافظ، گزارشی ازنیمه راه» نوشته است. او در رویه ی ۷۵۵  كتاب نامبرده در توضیحی كه درباره ی بیت یك نوشته است ضمن پذیرفتن واژه ی ”خوبانم“ در مصراع اول، می نویسد”... ۱ـ رندانم. این كلمه مستلزم شایگان بودن قافیه با مصراع اول مطلع است و بخودی خود كافی است كه این غزل را از شمارغزل های اصیل حافظ خارج كند.“ لغت نامه ی دهخدا درباره ی واژه ی شایگان چنین می نویسد: «( ص.مرکب ) مرکب از شای ( شاه ) به اضافه ی گان؛ پسوند نسبت و لیاقت... یکی از معایب شعر که در قافیه مفرد آرند، چون در قافیه فلان و بهمان، کهان و مهان که جمع که و مه است...  شایگان جلی (ایطاء جلی)" الف و نونی باشد که در آخر اسم ها بجهت افادة معنی جمع آورند چون؛ یاران و دوستان و این کلمات را با مفرد مثل ؛ فلان و بهمان قافیه نتوان کرد...»

دیوان حافظ قزوینی ـ غنی نیز همان یازده بیت را دارد و واژه ی”خوبان“ را نیز پذیرفته است. یحیی قریب در سال هزار و سیصد و پنجاه و چهار یك نسخه ی خطی مربوط به ۸۶۲ هجری قمری را با پنج نسخه ی معتبر دیگر سنجیده، تصحیح و چاپ كرده است. نسخه ی خطی نامبرده هفتاد سال پس از مرگ حافظ نوشته شده است. این تصحیح و چاپ از ویژگی هایی برخوردار است كه من را برآن داشته است تا از آن بهره بگیرم. در نسخه ی چاپی یحیی قریب این غزل ده بیت دارد. ناشایست بودن قافیه ”خوبانم“ در مصرع نخستین از بین رفته است و به جای آن، واژه ی ”‌ دورانم“ نوشته شده است و من نیز آن را بجا دانسته ام.

از آنجایی كه بیت نهم این غزل در دیوان حافظ خانلری و دیگر دیوان ها، نسخه بدل های قابل قبولی به جای واژه ی بی معنای ”دودش“ نداشت، آن بیت را جدا نوشتم و از شرح آن نیز چشم پوشی کردم (زیرا دود هرگز نمی تواند مانند آتش جهان را بسوزاند!). 

واژه ی رند از نگاه من یكی از كلیدهای کلان برای بازگشودن پیچیدگی های شعر حافظ است. این واژه در هر غزل كه باشد آن غزل، راه و روش رندان را در زندگی به ما نشان می دهد. در این غزل یكی از واژه هایی كه با رندان همخوانی بسیار دارد ” سربازان“ به معنی سربازندگان می باشد؛ یعنی كسانی كه سرباختن شیوه ی آنان است. باید یادآوری کنم که واژه ی” تو“ نیز از نگاه من در شعر حافظ به معشوق وی یعنی انسان بر می گردد. سوز و گداز این غزل روی به انسان دارد و این ویژگی نیز با رندی همخوانی دارد.  

 

بیت یك غزل ۲۸۹ :

۱ ـ در وفای عشق  تو مشهور دورانم  چوشمع     

    شب نشین كوی  سربازان  و رندانم چوشمع 

”وفا“ یعنی پیمان، عهد، دوستی و نیز به معنی عهد و پیمان را به انجام رسانیدن است. ” عشق“ به معنی دوست داشتن فراوان و بی اندازه است. «تو» معشوق حافظ، یعنی انسان است. ”مشهور“ یعنی نام آور، معروف، بلند آوازه، نامی. ” دوران“ به معنی چرخه، گردش روزگار، گردش آسمان، زمانه، جهان و نیز به معنی گردش پیمانه و شراب، دایره، حلقه، دفعه، مرتبه، مقام و منزلت، بخت و طالع است که حافظ در سروده ها ی دیگر خود نیز آن را بکار برده است: "عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم – گرچه جام ما نشد پر می به دوران شما ۹/۱۲" و نیز « کمال دلبری و حسن در نظربازی است – به شیوه ی نظر از نادران دوران باش ۸/ ۲۶۸".

”شمع“ یعنی موم، تركیبی از پیه كه معمولاً به شكل استوانه سازند و فتیله ای برای روشن ساختن در میان آن كار گذارند، شمع به معنای چراغ، قندیل و از این دست هم هست. سوختن و روشنایی دادن شمع در ادب فارسی نماد از خود گذشتگی و فداكاری است. در دیوان حافظ ویژگی های بسیاری برای شمع برشمرده شده است، مانند؛ رازداری ۲/۸۲، ۶/۴۸۱،  دل سوزی، وفاداری ۳/۱۴۰، ۴/۳۰۵، زبان آتشین داشتن، ترک سرکردن ۹/۱۳۷، جان و سرباختن ۵/۱۳۹، یک زبان و یک دل بودن ۷/۲۶۸، خندان بودن ۳/۲۸، ۹/۱۳۷، ۵/۳۹۳، مجلس آرا بودن ۲/۴۷، نترس بودن ۲/۳۲۹ (از آتش نمی ترسد)، نورافشان بودن ۵/۷۰ و از این دست. " شمع " در دیوان حافظ به معنای دوست، یار، معشوق، عاشق، انسان، آدم و مانند این ها نیز آمده است. بسیاری از این ویژگی های "شمع" در دیوان حافظ، همان گونه که خواهیم دید، به ویژگی های "رند" مانند است. در اینجا می گوید، به تو وفا دارم و در این کار در جهان و یا روزگار و در حلقه ی شب نشینی جان بازان و رندان بلند آوازه هستم.

”شب نشین“ یعنی شب نشیننده، یار و رفیقی كه همه ی شب را با كسی سركند، یارشبانه. ”سربازان“؛ جمع سرباز، به معنای سپاهی، لشكری و نیز كسی كه آماده است تا سر و جان خود را در راه هدفی از دست بدهد. ”رندان“ به كسانی گفته می شود كه بی پروا بوده و پای بند آداب و رسوم عمومی و دینی نباشند. یعنی مردمی مانند حافظ كه در بند فقیه و شیخ یا نماز و روزه و نیز بهشت و جهنم نیستند. فرهنگ معین در زیر واژه ی رند می نویسد: ”زیرك، حیله گر، محیل، آنكه پای بند آداب و رسوم عمومی و اجتماعی نباشد... رندان یعنی آزادگان جان بركف كه به خاطر سربلندی انسان جان خود را به خطر می اندازند، این کار در درازای تاریخ در پهنه ی جهان همیشه انجام گرفته است، چه پیش از سقراط و حلاج، چه پس از گاندی، دهخدا، برتولت برشت و نلسون ماندلا. این گونه عاشقان عظمت انسان، در خلوت خود شب ها دور از چشم صاحبان قدرت با هم و یا تنها می نشستند تا راهی برای خوشبختی مردم بیابند و شمع نیز بپای آنان تا آخرین دَم می سوخت. شاعرخود را در جانبازی، فداكاری، همراهی و دوستی با شمع همانند می كند.

از نگاه من حافظ در این غزل، از آغاز تا پایان، از «آتش مهر تو» (۳ و ۹/۲۸۹) سخن می گوید. او روی به انسان دارد و نزد او واژه ی « تو » تنها ضمیر دوم شخص مفرد نیست بلکه گسترده تر و همگانی تر از آن است. روی سخن شاعر با «تو»، با شما، با ما وهمه ی انسان ها است. او از عشقی  سخن می گوید که پهنا و درازای زمان و مکان را از آغاز تا انجام می پوشاند. اگر این عشق به یک یار یا یک دوست محدود می شد تا این اندازه گسترش و سوز و گداز نمی توانست داشته باشد و نیازی به رندی و جانبازی و یا سرباختن نداشت. این گونه عشق در بیشترغزل های حافظ به ویژه غزل هایی که واژه ی رند در آن ها بکار رفته است به شیوه ای بسیار انسانی و زیبا بیان شده است. درست همین گونه عشق است که بیم جان در آن هست و گرنه عشق ورزیدن زاهدانه به خدا و یا عشق ورزیدن عاشقانه به لیلی، عایشه یا رابعه چندان شگفت آور یا سهمناک نیست. گسستن از آسمان و عشق ورزیدن به نوع انسان است که حافظ را به قتل و هلاک تهدید می کند و او را به سلسله ی عاشقانی چون سقراط، منصور حلاج و شیخ الاشراق شهاب الدین سهروردی پیوند می دهد:« چو منصور از مراد آنان که بردارند بر، دار، اند ـ بدین درگاه حافظ را چو می خوانند، می رانند ۶/۱۸۹ » و یا « حلاج برسر دار این نکته خوش سراید ـ از شافعی نپرسید امثال این مسائل ۴/۳۰۱ » و نیز: « گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند ـ جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد ۶/۱۳۶ ».  غزل ۲۱۴ نیز از چنین عشقی حکایت می کند: « قتل این کشته به شمشیر تو تقدیر نبود ـ ورنه هیچ از دل بی رحم تو تقصیر نبود ۱/۲۱۴» و نگاه کنید به: ۶/۲۴، ۱ و ۳/۶۳، ۶/۱۱۳، ۹/۱۳۷، ۷/۱۳۹، ۳/۱۴۰، ۶/۱۵۰، ۷/۱۵۹، ۵/۱۹۲، ۶/۲۶۱، ۳/۳۰۷، ۱و۸/ ۳۲۲، ۵/۳۲۸، ۱۱/۴۰۰، ۲/۴۳۶ و...

چكیده بیت یك : در پایداری پیمانِ و دوستی با تو، مانند شمع، در روزگار، نام آورم و مانند شمع یار شبانه ی جانبازان، آزادگان و رندان هستم.

 

بیت دوغزل ۲۸۹ :

۲ـ كوه صبرم نرم  شد چون موم دردست غمت      

    تا  در آب  و آتش عشقت   گدازانم  چوشمع

«کوه صبرم»؛ تنه ی شمع و نیز قامت شاعر را به کوهی سخت از بردباری مانند کرده است. «غم» در زبان عربی به صورت مصدر و اسم هر دو به کار می رود. در فارسی بیشتر به صورت اسم استفاده می شود و به معنای اندوه، تیمار، آذرنگ ، دلتنگی، مه آلود و ابرناکی، ناهویداشدن راه و مانند این ها است. در زبان فارسی از آن مصدرمرکب می سازند مانند: غم خوردن، غم داشتن و مانند آن.  «غم» در اینجا همان آتش درونی و آب نیز اشک چشم است؛ آتش غم آن کوه را مانند «موم» نرم کرده است. حافظ از غم عشق سوختن را و اشک ریختن را، به سوختن و اشک ریختن شمع مانند می کند. «آب و آتش عشق» اشک و سوز درون حافظ است که او را مانند شمع «گدازان» و آب می کند.

چکیده بیت دو: از هنگامی که در آب و آتش عشق تو می گدازم، آتش عشق تو، آب دیده ام را مانند شمع جاری ساخته است، پیکر من که چون کوه استوار و بردباربود، در دست غم تو آب شده است.

 

بیت سه غزل ۲۸۹

۳ـ رشته ی صبرم به مقراض غمت ببریده شد

    همچنان  در آتش مهر تو  خندانم   چو شمع

«رشته» اسم مفعول از مصدر رشتن به معنی ریسیدن و تافتن است، یعنی تابیده شده، مانند نخ، رسن، بند، سلسله و مانند این ها. حافظ، رشته ی نخی (فتیله ای) را که در محور میانی شمع قرار دارد به «رشته ی صبر» مانند کرده است. هنگامی که سر این رشته را می برند آتش بیشتر زبانه می کشد و شعله ی شمع بیشتر شده گویی خندان می شود. شکیبایی انسان نیز که کم می شود، آتش بی تابی عاشق بالا می گیرد. «مقراض» به معنی قیچی است. یعنی غم تو مانند قیچی رشته ی شکیبایی مرا بریده است. «آتش مهر تو» مانند شعله ی شمع است؛ همانگونه که شعله شمع به «خنده»ی شمع می ماند و شمع هنگام سوختن می خندد من نیز در آتش عشق تو مانند شمع می خندم، یعنی از عشق تو خرسند و خندان هستم. هنگام سوختن یا مرگ خندیدن نشانه ی خشنودی از فداکاری است. «خندان» یعنی خنده کنان و شکوفا.  

چکیده بیت سه: غم تو مانند قیچی رشته ی شکیبایی مرا کوتاه و مرا بی تاب کرده است، با اینهمه من از سوختن خود خشنودم و در آتش مهر تو مانند شمع خندانم.

 

بیت چهار غزل ۲۸۹

۴ـ درمیان آب و آتش همچنان سرگرم تست

   این دل زار و نزار اشک بارانم چو شمع   

«در میان آب و آتش» یعنی در درون بلاهای سخت و کشنده. آب و آتش هر دو از پدیده های بسیار سهمناک هستند و «درمیان آب و آتش» بودن به معنی در خطر مرگ بودن است. در اینجا «آب» اشک دیده است که به اشک شمع مانند شده است و «آتش»، آتش عشق است که مانند شعله ی شمع وجود حافظ را می سوزاند. «دل» به معنای قلب، خاطر، جان، میان و درون نیز هست. دل حافظ در اینجا با بیخ شعله ی آتش شمع؛ یعنی دل شمع مقایسه شده است. «زار» به معنای دلِ ناتوان و ضعیف است. «نزار» هم معنی ناتوان دارد و هم به معنای رنجور و بی جان است. می گوید دل رنجور و ناتوان و گریان من در زیر سیل اشک و شعله ی آتش مانند شمع است که به خود نمی اندیشد بلکه با  بخشیدن هستی خود به تو نور و رونق ارزانی می دارد. اگر یک بار دیگر بیاد بیاوریم که این «تو» معشوق حافظ همان انسان است، که از لحظه ی آغاز هستی حافظ، وجودش در بطن مادرش با این عشق پدید آمده و با این عشق پیوند خورده، آنگاه معنای وسیع و انسانی این سوز و گدازها، روشن تر خواهد شد. روشنایی و گرمی این عشق هنوز هم از پس صدها سال در سخن حافظ حس می شود و به انسان و انسانیت رونق و گرما می بخشد.

چکیده بیت چهار: این دل رنجور و ناتوان من، مانند دل شمع، در زیر سوز آتش و سیل اشک، به تو سرگرم است(و در راه تو می سوزد).

 

بیت پنج غزل ۲۸۹

۵ ـ گر  کُمیت  اشک  گلگونم   نبودی   گرم رو

     کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع

«کُمیت»؛ اسب سرخ یال و دم سیاه، کـَهَر است. «گلگون»، یعنی سرخ، مانند گل. نام اسب شیرین معشوقه ی خسروپرویز نیز«گلگون» بوده و نشانی از عاشقی و یاد آور آن عشق سوزناک است. اشک خونین خود را به اسبی سرخ یا کمیت مانند کرده است. «گرم رو» به معنای تند رو، شتابان و گرم رونده، است. «روشن» یعنی تابناک، درخشان، آشکار و ظاهر که در اینجا معنی آشکار مورد نظر است. «گیتی» به معنای جهان و پهنای زمین است. «راز پنهان» شمع، روشنایی و اشک آن است که تا خاموش است دیده نمی شود، هنگامی که روشن می شود بر همگان آشکار می شود. «راز پنهان» شاعر نیز عشقی است که اشک خونین آن را آشکار می سازد. روشنایی شمع، اشک شمع را آشکار می کند و اشک خونین شاعر نیز عشق او را به جهانیان نشان می دهد. واژه های اشک، گلگون، گرم، روشن و گیتی با هم پیوند شاعرانه دارند. کمیت، گلگون، گرم رو و گیتی نیز از نگاه هنرمندانه با هم پیوند دارند، همانگونه که اشک، گلگون و راز.

چکیده بیت پنج: اگر اشک سرخ من (که راز عاشقی من است)، همچون اسب کهَر، شتابان بر چهره ی من نمی دوید، راز درون من نیز مانند راز شمع بر جهانیان آشکار نمی شد.

 

بیت شش غزل ۲۸۹

۶ـ بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است

    با کمال عشق تو در عین  نقصانم  چو شمع

«جمال» یعنی زیبایی، نیکویی، خوب صورتی، خوب صورت و سیرت بودن و نیز نام جمال الدین ابواسحاق اینجو پادشاه فارس، دوست و ممدوح حافظ است. «عالم آرا» یعنی آراینده ی جهان، زینت دهنده ی گیتی و کنایه از خورشید است. اگر جمال را نام شخص بدانیم معنی نیمه ی نخست بیت چنین می شود که ای جمال بدون روی تو که مانند خورشید جهانتاب است، روز من مانند شب سیاه می شود. اگر «جمال» را به معنی عام آن یعنی زیبایی یار در نظر بگیریم، می توانیم بگوییم که بدون زیبایی روی تو که مانند خورشید است روز من مانند شب سیاه می شود. در شعر حافظ حتا هنگامی که نام ممدوح صریح و روشن هم آمده باشد، از شیوه ی بیان و نشانی هایی که حافظ می دهد، می توان دریافت که مقصود غایی، انسان است. برای حافظ نمونه و غایت، انسان  است با همه ی ویژگی های خوب و بدش، نام کسان را هم گاهی بنا به موقعیت در شعر خود آورده است. با برداشتن نام کسان، شاه یا وزیر، جوهر انسانی شعر حافظ بیشتر نمایان می شود. «کمال» به معنای تمام، تمامیت و کامل بودن است که در مقابل نقص و "نقصان" بکار می رود. «کمال عشق» هنگامی است که عاشق در تب و تاب است و می سوزد. «نقصان» به معنای کم کردن بهره است، کاسته شدن، کمی، کاهش، کم شدن چیزی که نباید کم شود؛ مانند عقل، کمال، سلامت، بهره و مانند آن. «عین» یعنی چشم، دیده، چشمه، ذات هر چیز یا خود هرچیز، آنچه در خارج از ذهن وجود دارد، ماهیت و... «در عین نقصان» یعنی ذات یا خود نقصان که همان؛ خودِ کاهش، باشد. در اینجا حافظ می گوید، کمال عشق تو مایه ی کاهش من، یا خودِ کاهش من است، همانگونه که شمع در کمال سوختن یعنی در حالت کمال و اوج سوختن، کاهش می یابد و در عین نقصان است. واژه های شب با روز، کمال با نقصان، بی جمال و با کمال، از نظر صنعت شعری متضاد است.

چکیده ی بیت شش: بدون زیبایی رخ تو که جهان را آرایش می دهد (مانند خورشید)، روزم مانند شب سیاه است و مانند شمع که با شعله ی پُرفروغ، روشنایی می بخشد و همزمان از تن و هستی اش کاسته می شود، من نیز در بالاترین حالت عشق از جان و هستی ام کاسته می شود

 

بیت هفت غزل ۲۸۹

۷ـ سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین

     تا منور گردد از دیدارت  ایوانم  چو شمع

«سرفراز» یا سرافراز به معنای سربلند، مفتخر و صفت کسی است که به خود می نازد. «سرفرازم کن» یعنی مرا به ارزش بالاتری برسان، عزت و افتخار مرا زیاد کن. «وصل» در برابر و ضد هجر یعنی دوری بوده و به معنای پیوند، نزدیکی، دیدار و رسیدن یا دست یافتن به کسی، به ویژه معشوق است. «نازنین» صفت نسبی است از واژه ی ناز به معنی لطف، کرشمه، بزرگ منشی، نعمت، آسایش، خوبی، زیبایی و... بنابراین «نازنین» یعنی با ناز، دارنده ی ناز، دارنده ی زیبایی، لطیف، ظریف، گرانبها، نفیس، بسیار خوب، بسیار عزیز، بسیار دوست داشتنی، محبوب، معشوق، یارِ بسیار عزیز و مانند این ها. «منور» یعنی روشن کرده شده، روشن و درخشان. «دیدار» به معنی دیدن، رؤیت کردن، ملاقات کردن، بینایی، چشم، چهره، لقا، رخ و روی است. «تا منور گردد از دیدارت» یعنی از رخ تو و یا ملاقات تو، روشن شود. «ایوان» پیشگاه خانه یا کاخ را گویند. ایوان چهره ی حافظ نیز چشم اوست.  ایوان مرا منور کن یعنی به خانه ی من یا چشم من، رونق و صفا بده. در سراسر این غزل شاعر خود را به شمع تشبیه کرده اما در این بیت معشوق یا یار حافظ به شمع مانند شده است که چشم یا ایوان حافظ را روشن می کند. همچنین می توان پذیرفت که در این بیت شاعر ایوان را به شمع مانند کرده باشد، یعنی از نور رخ تو ایوان من مانند شمع نورانی بشود.

چکیده بیت هفت :ای یار بسیار عزیز، شبی به نزد من بیا و بر ارزش من بیفزا تا پیشگاه خانه ی من از روی درخشان تو همچون شمع روشن شود.

 

بیت هشت غزل ۲۸۹

۸ ـ همچو صبحم یك نفس باقیست  با  دیدار تو     

     چهره بنما دلبرا  تا جان برافشانم  چوشمع

«صبح» به معنی بامداد و آغاز روز است. دیدار یار یا دلبر را به آغاز روز مانند می کند. با آمدن بامداد، عمر شمع به پایان می رسد و میمیرد، یا اگر نمیرد، درخشش و روشنایی اش ناپدید می شود. «افشاندن» از مصدر فشاندن است، بمعنی پاشیدن، ریختن و پراکندن. «جان برافشاندن» یعنی جان را نثار کردن و به پای کسی ریختن. شاعر خود را به شمع مانند می کند که با پیدا شدن روشنایی بامداد، به دم پایانی هستی اش می رسد.

چکیده بیت هشت: ای یار نازنین، مانند بامداد درخشان چهره ی خود را نشان بده تا مانند شمع دم پایانی زندگی ام را با دیدار تو در پای تو بریزم

 

بیت نُه غزل ۲۸۹

۹ـ آتش مهر تو  حافظ را  عجب   در سر گرفت      

     آتش دل  كی   به  آب دیده  بنشانم  چو شمع

«آتش مهر» می تواند آتش عشق یار باشد که در سر حافظ افتاده است و شاعر آن را به شعله ی شمع مانند می کند که در سرِ شمع جای دارد. این شعله در بالا و میان شمع، گودی کوچکی از شمع آب شده پدید می آورد که به دل شمع مانند شده است. آب این گودی که مانند اشک از شمع فرو می ریزد به آب دیده ی شاعر نیز مانند شده است. «مهر»، افزون بر عشق، دوستی، پیمان، به معنی خورشید و نیز یکی از ایزدان بزرگ فرهنگ ایران باستان نیز هست. «عجب» به معنی شگفت آور است. «آتش ... در سرگرفت» این آتش می تواند همچنین  آتشی باشد که در سر، اندیشه و جان شاعر افتاده است. همانگونه که شمع نمی تواند با آبی که از دلش روان می شود شعله ی آتش را خاموش کند، حافظ نیز نمی تواند با آب دیده یا اشک خود آتش عشق را در دل خود خاموش کند.

چکیده بیت نُه : آتش عشق تو چه شگفت انگیز در اندیشه ی حافظ در گرفته است! من (حافظ) کی و چگونه می توانم مانند شمع، آتش دل را با آبی که  بر چهره ام جاری شده خاموش کنم ؟     

                                                                 * * *

نتیجه: حافظ در این غزل خود را در عشق و وفاداری به شمع مانند می کند که نماد فداکاری، ازخودگذشتگی، بردباری، رازداری و ایستادگی است. شمع را و خود را، همراه و همراز جانبازان و رندان می داند. می سوزد و همچنان نورافشان و خندان است. وی آتش عشقِ معشوق و دلبر خود را تا آخرین دم همچنان در سر دارد و «استاده» است و هستی خویش را نثار بشریت می کند. او نه از آتش در این دنیا بیم دارد و نه در آن دنیا: « در عاشقی گریز نباشد ز ساز و "سوز" ـ  استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم ۲/۳۲۹».

  • حافظِ رند خود را هم نشین و شب نشین با رندان و جانبازان می داند (بیت ۱)
  • عاشق است، پای بند و وفادار (بیت ۱)
  • بردبار است و فداکار (بیت ۲)
  • پُر تحمل و خندان است (بیت ۳)
  • رند، راز دار است و دَم برنمی آورد (بیت ۴)
  • بی باک است و فداکار (بیت ۵)
  • حافظِ رند، در راه عشق از جان مایه می گذارد (بیت ۶)
  • آماده است که جان خود را فدای دوست کند (بیت ۸)

عشق آتشین خود را یک دم از سر بدر نمی کند (بیت ۹)

منوچهر تقوی بیات   

شانزدهم مهر ماه ۱۳۹۹ خورشیدی برابر با ۷ اکتبر ۲۰۲۰ میلادی

 

۱ـ شماره ي دست راست شماره ي بيت وشماره ي دست چپ شماره غزل از” ديوان حافظ “، دكترپرويزناتل خانلري ، ۱۳۵۹، تهران ، است.

۲ـ برای آگاهی بیشتر آقای داریوش آشوری، درباره ی پاورقی ص. ۳۱۳ کتاب « عرفان و رندی در شعر حافظ» نشر مرکز. چاپ چهارم . اسفند ۱۳۸۲. تهران . پر بد  نیست که خوانندگان به یاد داشته باشند که حافظ آقای آشوری ، کم و بیش به حافظ مسلمانی میماند که ملایان امروز به خورد مردم ما می دهند. مثل این خرافه بافی ها با رندی حافظ ، مثل تاریکی و روشنایی است. 

۳ـ این واژه  در دیوان حافظ وجود ندارد.

۴ـ نگاه کنید به ناظق هما ،« حافظ خنیاگری، می و شادی » شرکت کتاب ، لوس آنجلس اکتبر ۲۰۰۴ میلادی ص. ۵۰

زیربنا و روبنا ـ نقش منطق هگلی در تکامل ماتریالیسم تاریخی ـ دیالکتیکی

زیربنا و روبنا ـ نقش منطق هگلی در تکامل ماتریالیسم تاریخی ـ دیالکتیکی

http://www.azadi-b.com/G/file/zir_bna_ro_bna_F.F.pdf

اعدام قتل عمد دولتی است!(به‌مناسبت دهم اکتبر روز لغو اعدام)

اعدام قتل عمد دولتی است!(به‌مناسبت دهم اکتبر روز لغو اعدام)

http://www.azadi-b.com/G/file/10oktober2020.pdf

جنگ در قره باغ و تحرک ناسیونالیستها در ایران

جنگ در قره باغ و تحرک ناسیونالیستها در ایران

جنگ و کشمکش بر سر حق حاکمیت بر قره باغ توسط دولتهای آذربایجان و ارمنستان، در روزهای اخیر یک بار دیگر اوج گرفته است. درگیری در این منطقه و حملات توپخانه ای و صف آرایی که به نام حق حاکمیت طرفین بر ساکنین قره باغ در جریان است، علاوه بر به جای گذاشتن صدها کشته از طرفین و مردم منطقه، موجی از آوارگی، ناامنی و خانه خرابی را برای ساکنین قره باغ به جای گذاشته و آنها را با سرنوشتی نامعلوم مواجه کرده است. دخالت دولتهای مختلف در این جدال و ابرازوجودهای مختلف جریانات و گروههای نامسئول، شبه فاشیستی، ناسیونالیستی و مذهبی حول این ماجرا، نه تنها کمکی به حل مسئله نکرده است، بلکه و بعلاوه مسئله را بیش از پیش پیچیده و نفاق و نفرت قومی و بخشا مذهبی را افزایش داده است.

نزاع بر سر حق حاکمیت بر منطقه قره باغ دیرزمانی است که میان حاکمین بر آذربایجان و ارمنستان در جریان است. این کشمکش مطلقا کشمش مردم منتصب به ارمنی یا آذری نیست. مردم این منطقه سالیان درازی با هم زندگی کرده و در کنار هم زیسته اند. مسئله ملی و نفاقی ملی و تاریخی که مبنای کشمکش دهه های اخیر بوده باشد، وجود نداشته است. اما امروز تلاش برای زنده کردن تعلقات ملی و زبانی و تبدیل آن به یک کشمکش قومی و کشیدن جنگ به خانه های مردم این منطقه تحت نام "ارمنی" و "آذری"، توسط دولتهای مرتجع مهندسی میشود. این کشمکش بدنبال از هم پاشیدن شوروی سابق و شکل گیری کشورهای مختلف، به اوج خود رسید، شکل گیری کشورهایی که مردم آن قبلتر زیر یک چتر عمومی اتحاد جماهیر شوری و به عنوان یک مملکت واحد  زندگی میکردند. شکست شوروی سابق و پیروزی بازار به رهبری آمریکا، شکل گیری کشورهای جدیدی در شوروی قدیم بر متن تحولات این دوره، به ناگاه و همراه خود، جنبشهای ارتجاعی، عقب مانده و ناسیونالیستی در منطقه را زنده کرد. جنبشهایی که به نام دمکراسی، پایان کمونیسم و دوره "آزادی ملتها" و حق "استقلال ملی" با پرچمهای قومی و ناسیونالیستی، با عروج گروههای عقب مانده قومی و مذهبی و با راه انداختن جنگهای ارتجاعی و قرار دادن مردم محروم و همسرنوشت در مقابل هم، با تراشیدن هویتهای کاذب قومی و حتی مذهبی، تلاش کردند به دولتها و کشورهای جدیدی شکل دهند و خط و مرز و دامنه اقتدار و حاکمیت خود را ، گسترش دهند. این ماجرا که در دوره ای پرتحول در سطح جهان عقب گردی جدی را به جهانیان تحمیل کرد، دوره ای جدید از جدال میان دولتهای ارتجاعی را دامن زد که قربانیان آن تا کنون میلیونها انسان بوده است.

حق حاکمیت بر منطقه قره باغ در دل چنین تحولاتی جایگاه برجسته تری پیدا کرد و حول آن علاوه بر تلاش برای نفاق افکندن میان مردم این منطقه به نام ارمنی و ترک، با سازماندهی دستجات جانی و آدمکش و فرقه های ناسیونالیستی، فاشیستی و عقب مانده سعی کردند به جنگ و خونریزی خانه به خانه میان مردم شکل دهند. جنگهای مکرر و زدو خوردهای تا کنونی ادامه تلاش دو دولت حاکم بر ارمنستان و آذربایجان برای الحاق این منطقه به حاکمیت خود است. در این میان آنچه پشیزی ارزش ندارد، زندگی و هستی مردمی است که در این منطقه زندگی میکنند. مردم زحمتکشی که سالها بدون کمترین تنشی در آرامش با هم زندگی میکردند، مردمی که نه مذهب و نه هویت ملی را شاخص هم سرنوشتی خود نمی دانستند.

در کشمکش و جنگ امروز بر سر آینده قره باغ، دولت فاشیستی اردوغان یک پای جدی دامن زدن به تنش و جنگ است. سخنان اخیر اردوغان و ادعاهای او مبنی بر حق حاکمیت "ترکها" بر قره باغ و اعلام اینکه خاتمه جنگ زمانی ممکن است که ارمنستان دست از سر این منطقه بردارد و حق حاکمیت آذربایجان را برسمیت بشناسد، همراه با اعلام پشتیبانی کامل خود از آذربایجان و بعلاوه شرکت مستقیم در جنگ کنونی، ارسال جنگجویان گروههای اسلامی و آدمکش متحد خود از سوریه و لیبی به باکو و پرداخت ماهانه ١٥٠٠ دلار به هر جنگجو، دعوای قره باغ را وارد فازی دیگر کرده است. مستقل ازعربده کشی های این دوره دولت اردوغان، تلاش برای لشکر کشی به لیبی، سوریه، کردستان عراق و استقرار در این مناطق، دخالت مستقیم ترکیه در جنگ قره باغ، ادعای خاک قره باغ به عنوان سرزمین "ترکها" و دمیدن در شیپور ناسیونال فاشیستی، دست زدن به تحرکات قومی و ارتجاعی، بطور قطع دامنه جنگ و سرانجام آنرا با پیچیدگی های جدی روبرو کرده است.

جنگ قره باغ نه بر سر آینده و سعادت مردم آن، نه بر سر تضمین حقوق شهروندی برابری و یا رفع ستم ملی بر مردم "آذری" یا "ارمنی" در این منطقه، که اساسا و تنها محملی برای حل اختلافات قدرتهای منطقه ای است. برعکس تمام بازیگران این جنگ از دول آذربایجان و ارمنستان تا ترکیه و روسیه و ایران و .... با پرچمهای قومی خود، عملا یک تقابل ملی و ایجاد یک معضل ملی در این منطقه، ایجاد دشمنی کور و عقب مانده بر اساس قومیت و مذهب، تبدیل کارگران و مردم زحمتکش و همسرنوشت قره باغ، به دشمن هم، را مهندسی میکنند.

مردم قره باغ سالها پیش در یک رای گیری همگانی به ماندن در چارچوب ارمنستان رای داده اند، رایی که نه دول منطقه، نه دول جهانی و نه سازمان ملل آنرا به رسمیت نشناختند. عدم قبول این خواست رسما و علنا سلب اراده مردم قره باغ در تعیین سرنوشت و آینده شان است. حکم تعلق تاریخی قره باغ به آذربایجان دلیل کافی برای الحاق اجباری آن به کشور نیست. این حکمی ارتجاعی است که امروز از سازمان ملل تا خامنه ای و جمهوری اسلامی نماینده آنند. سرنوشت هیچ کسی، بدلیل منتسب شده به قوم، ملیت و مذهبی نباید در دست قدرتهای ارتجاعی مدعی نماینده آنان، باشد و زندگی و سعادت مردم هیچ جغرافیایی ملک طلق هیچ "سرزمین" و حاکمیتی نیستند. کسی که خواهان تغییر رای مردم قره باغ است باید یکبار دیگر به دور از جنگ و کشمکش و فضای ارعاب از مردم این منطقه مستقل از هر نوع تعلق قومی و مذهبی و زیر نظر نهادهای ذیصلاح نظر خواهی کند.

جنگ قره باغ کمترین ربطی به حق مردم قره باغ در تعیین سرنوشت و آینده خود ندارد. این جنگی برای به نابودی کشیدن زندگی آنان، جنگی برای منافع سیاسی قدرتهای ارتجاعی منطقه است.  در چنین شرایطی و مستقل از نتیجه این همه پرسی، تعهد به تضمین حقوق شهروندی آنها و رفع هر نوع تبعیض بر اساس ملیت و مذهب، یک ضرورت جدی است.

قره باغ و تحرکات ناسیونالیستی در ایران

کشمکش در این منطقه و تحریکات ناسیونالیستی دولت آذربایجان، دخالت ترکیه و بلند کردن پرچم پان ترکیسم و تبلیغات وسیع ناسیونالیستی، همزمان در ایران تحرکاتی هر چند محدود و اما بشدت عقب مانده و قوم پرستانه را بدنبال داشت. گروهها و عناصر شبه فاشیستی در بعضی از شهرهای شمال غربی ایران و حتی در تهران، با شعارهای "مرگ بر ارمنی" و "مرگ بر فارس و کرد"، دست به تحریک احساسات عقب مانده مردم زدند. همراه با این تحرک ارتجاعی عده ای از عوامل و مسئولین جمهوری اسلامی همراه بسیج دانشجویی و ... نیز با پرچم ضرورت دفاع از "امت مسلمان آذربایجانی"، در کنار گروههای فاشیستی دست به اشاعه دشمنی و نفرت مذهبی میزنند.

بی تردید این تحرکات و محرکین و عوامل آن باید افشا و منزوی شوند. این تحرکات ارتجاعی و قوم پرستانه و باد زدن تعلقات مذهبی مردم، علیه هستی و زندگی مردم هم سرنوشت در قره باغ، در ارمنستان و آذربایجان و در خود ایران است. بیش از سه سال است که جامعه ایران به میدان یک حرکت آزادیخوهانه در دفاع از حقوق حقه کارگران و مردم محروم برای تامین جامعه ای برابر و مرفه و آزاد تبدیل شده است. بیش از سه سال است از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب ایران صدای طبقه کارگر و مردم محروم، صدای زنان و جوانان آزادیخواه و صدای آنها در ضرورت اتحاد علیه استثمار و بردگی وعلیه حاکمین مرتجع بلند شده و هویتهای کاذب قومی و مذهبی و جریانات حامی آنها را به حاشیه رانده است. تحرکات و تحریکات قومی و مذهبی در مورد قره باغ، مستقل از ماهیت ضد انسانی آن، تلاش در عقب راندن این جنبش آزادیخواهانه، در خدمت جمهوری اسلامی و علیه مردم محروم است.

اگر چه جمهوری اسلامی در کشمکش قره باغ مستقل از ابراز نظر عناصر و افردا آن، بنا به مصالح منطقه ای خود، موضعی میانه گرفته و همراه برخی از کشورها، منجمله روسیه و کشورهای اروپایی و...، خواهان آتش بس فوری شده است، اما قطعا دامن زدن به نفاق قومی و مذهبی در ایران، در شرایطی که بحران سیاسی و اقتصادی دامن جمهوری اسلامی را گرفته و خطر خیزشهایی عمیقتر و گسترده تر از دیماه و آبانماه و اعتراضات و اعتصابات کارگری، ادامه حیات حاکمیت را تهدید میکند، خدمت بزرگی به حفظ این حاکمیت است.

بستر مشترک چپ و راست در جنگ قره باغ

در دل جنگ در قره باغ طیفی از ناسیونالیستهای چپ و راست ایرانی ابراز نظر کرده اند، طیفی  با پرچمهای سیاسی مختلف، از مدعیان سوسیالیسم تا دمکراسی طلبان و جریانات قومی ترک! در میان این طیف از جریان قومی "جنبش فدرال- دمکرات آذربایجان"، تا حزب اکثریت (حزب چپ ایران- فدائیان خلق)، از جبهه ملی تا طیف راه کارگرو جمعی به نام  "چپهای آذربایجان"، ابراز نظر کرده اند. بستر مشترک کل این جبهه،  از قوم پرستان تا مدعیان چپ و عدالت و برابری، دفاع رسمی و علنی از ناسیونالیسم ترک و در حقیقت از "تعلق خاک قره باغ به آذربایجان" است. برخی به نام دفاع از تصمیمات سازمان ملل که بر اساس آن حق حاکمیت آذربایجان بر قره باغ برسمیت شناخته شده است و برخی مستقیما به عنوان دفاع از "حقوق آذری ها" و تعلق خاک قره باغ به آنها، به میدان آمده اند. چپ ترین این طیف به ناسیونال فاشیست گروههای قومی و افراطی گری آنها و شعار مرگ بر ارمنی و فارس و کرد اعتراض کرده اند. جنگ در قره باغ  یکبار دیگر پرچم "خلقها" را در میان چپ ملی در ایران به اهتزاز در آورد.

معلوم نیست در دنیای که دو حاکمیت بورژوایی بر سر خاک قره باغ در جنگند، در قرن ٢١ که در ده کوره های دور افتاده هم مناسبات کاپیتالیستی بر همه چیز حاکم است و به دو صف طبقاتی کارگر و بورژوازی شکل داده است، دیگر مقوله خلقها و حق خلق و برادری این خلقها چه مقوله ای است. پرچم خلقها در دست چپ ملی ، صدای همان ناسیونالیسمی است که اعتراض به سهم بورژوازی خودی (متعلق به "ملیت" خود) از ثروت و سامان مملکت است. این همان ناسیونالیسم است که با پرچم رنگ و لعاب خورده چپ به میدان آمده است.

جنگ در قره باغ که فیل چپ ملی را یاد هندوستان (اتحاد خلقها) انداخته، یکبار دیگر چهره ملی و ناسیونالیستی این چپ و تصویر آن از جامعه طبقاتی را به نمایش گذاشت. در این تصور جامعه طبقاتی، صف کارگر و بورژوا به عنوان دشمنان طبقاتی همدیگر، مبارزه طبقاتی جاری در جامعه میان این دو طبقه اصلی، جایگاهی ندارد. مردم به کارگر و بورژوا با منافع متضاد تقسیم نمیشوند بلکه همه آحاد متعلق به یک "خلق" معین به نامهای خلق "ترک"، "کرد"، "لر"، "عرب" و.. هستند. در نتیجه وظیفه این احاد مستقل از اینکه کارگر هفت تپه است یا حکام بر آن، کارگر نفت و گاز و پتروشیمی و ایران خودرو است یا سرمایه داران حاکم و صاحبان این مراکز، باید حول پدیده "خلق خود" و در واقع "قوم" خود متحد شد. این طیف در دنیای واقعی نقش واعظین کلیساهای کاتولیک در سربازگیر از کارگر و زحمتکش جامعه برای سلاخی و گردن نهادن زیر گیوتین طبقه بورژوا و دولتهای آنها را دارند.

این جنگ علاوه بر این ظرفیت این چپ ملی در تبدیل شدن به سیاهی لشکر کشمکش قطبهای بورژوایی را به نمایش میگذارد. نگاه به جنگ در قره باغ از زاویه "حق ملل در تعیین سرنوشت"، قورت دادن صورت مسئله کاذب و قومی ناسیونالیستهای ترک، به رسمیت شناختن حق حاکمیت اتوماتیک آذربایجان بر قره باغ مستقل از خواست و اراده مردمی که آنجا زندگی میکنند، عمق ناسیونالیسم را در این چپ و همزمان بی درایتی آن در تبدیل به نیروی یکی از قطبهای درگیر در این جنگ ارتجاعی است. جنگ در قره باغ، نه برای حل "ستم ملی بر مردم آذری" یا رفع هر تبعیض ملی و نه برای دادن حق تعیین سرنوشت به مردم این منطقه است. ندیدن این واقعیت و غرق شدن در دنیای قومی و "هویت ملی گمشده" خود، شرم از شعارهای ارتجاعی "همشهریان تبریزی" فقط و فقط دنیای واقعی این روشنفکران ناسیونالیست را نشان میدهد.

طبقه کارگر ایران و همه آزادیخوهان، همه کسانی که به حقوق خدشه ناپذیر انسانها، مستقل از هویتهای کاذب ملی، قومی و مذهبی، احترام میگذارند، باید در دل نزاع قره باغ دوستان و دشمنان واقعی خود را بشناسند.

جنگ در قره باغ، بمباران شهرها و کشتار مردم بیگناه باید فورا و بدون قیدو شرط متوقف شود. این جنگی ارتجاعی علیه مردم قره باغ، علیه زندگی، سعادت و حق آنان در تعیین سرنوشت و آینده خود است. توجیه کنندگان این جنگ، به نام دفاع از مردم "آذری"، "دفاع از حق حاکمیت" دولت آذربایجان یا دولت ارمنستان شرکای جرم این جنایت و این جنگ ارتجاعی اند.

کودکان کار

کودکان کار

تحقيق نشان مي دهد که عواملي  چون دیکتاتوری دولتی وسرمایه گذاری نکردن دولت ،نارسايي نهاده هاي اجتماعي کننده اي مثل خانواده و مدرسه، فقر اقتصادي، خانواده هاي کودکان خياباني و ناتواني آنها در انطباق با شيوه هاي زندگي شهرهاي بزرگ، آلودگي و آسيب زا بودن محلات حاشيه شهري، فقدان نظارت کافي از سوي سامان هاي مسئوول، و الگوهاي نادرست کنش متقابل بين شهروندان و کودکان خياباني، همه دست به دست هم داده اند تا پديده کودکان خياباني ( که عمدتا کودکان کار درخيابان هستند)، کماکان به عنوان مشکلي صعب العبور در بسياري از شهرهاي بزرگ کشور خودنمايي کند.و از همه مهمتر عدم مسئوالیت پذیری دولت درمقابل جامعه

که موجب پدیدهٔ  کودکان کار می شود و نمونهٔ بارز آن در جمهوری اسلامی ایران گواهی بر این فاجعه و سوءاستفاده از کودکان در ایران شده است که اینگونه حکومتهای دیکتاتور با نادیده گرفتن حقوق کودکان و اهمیت

ندادن از زیر این مسئوالیت مثل همیشه شانه خالی میکند.وحتی هیچگونه برنامه ریزی برای کمک به کودکان کار نکرده و نمیکند حکومتی که حتی قابليت پذيرش،پاسخگويی و به عهده گرفتن مسئولیت این معضل را ندارد.

واما وظیفهٔ ما چیست؟

مسئولیت پذیری، مفهومی است که انسان‌ها همواره در زندگی فردی و اجتماعی خود با آن ارتباط دارند. انسان به لحاظ گستره وسیع ارتباط خویش، مسئولیت پذیری زیادی در حوزه‌های مختلف دارد. حوزه‌های مسئولیت پذیری انسان می‌تواند در ارتباط با کودکان، در ارتباط با خانواده، جامعه و محیط زیست تعریف گردد که نسبت به هر یک دارای مسئولیت بوده و وظیفه‌ای بر عهده دارد.

درایران باوجود دیکتاتور عموم افراد جامعه نمی توانند بدرستی جوابگوی وظایف و مسئولیت خویش باشند.

 رشد و کمال انسان چه از لحاظ روحی و فردی و چه از لحاظ اجتماعی به مسئولیت پذیری او ارتباط دارد و

این امر به رفاه اجتماعی و تسکین روانی افراد جامعه رابطهٔ مستقیم دارد.

حکومتهای دیکتاتوری که بخشی  از ثروت مملکت رو برای سرکوب وتداوم خویش صرف میکنند جای برای

پرداختن و مبارزه برای کمک به کارگر وکودکان کار نیست.


سمیه سلطانپور

نگاهی گذرا به وابستگی سلطنت پهلوی به امپریالیستها‏ ... ‏بخش دوم ‎ :‎محمدرضا شاه

نگاهی گذرا به وابستگی سلطنت پهلوی به امپریالیستها‏

‏بخش دوم :محمدرضا شاه

خاندان پهلوی و سلطنت طلبان که به قدرت مبارزات توده های قهرمان ایران به زباله دان تاریخ سپرده شده اند، امروز با کمک رسانه های امپریالیستی مانند صدای آمریکا‏‏‏‏ ، بی بی سی ، من و تو و غیره به تکاپو افتاده اند تا شاید بتوانند دوباره بر ایران مسلط شده و با تدوام وابستگی جامعه ایران به امپریالیست ها، نوکر صفتی خود را به اربابان شان ثابت کنند. در قست اول این مقاله نگاهی به حکومت رضا شاه داشتیم که دست نشانده امپریالیسم انگلیس بود و برای خدمت به نفوذ هر چه بیشتر این امپریالیسم در ایران، توده های رنجدیده و نیروهای آزادیخواه در جامعه را زیر چکمه های خونین دیکتاتوری خود قرار داده بود. اکنون نگاهی به چگونگی وابستگی رژیم شاه به امپریالیست ها بیفکنیم.

در تابستان 1320 و در بحبوحه جنگ جهانی دوم، ایران به اشغال نیرو های متفقین در آمد، امری که عملا بر تاریخ مصرف رضا شاه نقطه پایان گذاشت. به این ترتیب در سال 1320 امپریالیسم انگلیس، پسر رضا شاه به نام محمدرضا را به جای پدرش بر تخت سلطنت نشاند.  پس از سقوط دیکتاتوری رضا شاه، هم به دلیل اوضاع جهانی و جاری بودن جنگ جهانی دوم که از جمله امپریالیسم انگلیس سخت به آن مشغول بود و هم به دلیل رشد مبارزات توده ها در سراسر ایران، حکومت در شرایط ضعیفی به سر می برد و محمدرضا شاه قادر به اعمال دیکتاتوری همچون دوران رضا شاه نبود.  به همین دلیل هم در طی دوازده سال جامعه ایران شاهد یک دوران هرج و مرج شبه دمکراتیک بود. در این دوره مبارزات توده ها برای ملی کردن نفت رشد یافت و دکتر مصدق به نخست وزیری رسید تا مبارزه برای ملی شدن نفت را رهبری و عملی سازد. اما کودتای امپریالیستی 28 مرداد سال 1332 که بوسیله آمریکا‏‏‏‏ و انگلیس سازمان داده شده بود به سرنگونی دولت مصدق منجر گردید و امپریالیست ها محمدرضا پهلوی که بدلیل مبارزات مردم از کشور فرار کرده بود را دوباره به قدرت رساندند. 

محمدرضا همچون قبل به فعالیت های ضد انقلابی خود ادامه داد و بعد از مدتی کوتاه توانست ابزارهای دیکتاتوری را یکی بعد از دیگری احیا نموده و و برنامه های امپریالیست ها را عملی سازد. یکی از مهم ترین و بزرگترین عوامل وابستگی اقتصاد ایران به امپریالیست ها‏ صنعت نفت بود که علت اصلی خشم دولت های یاد شده از دولت مصدق هم بدلیل ملی کردن نفت در ایران بود.   

مصدق بعنوان نماینده بورژوازی ملی، در آن دوره توانسته بود با شعار ملی کردن صنعت نفت ضربه بزرگی به سلطه امپریالیسم انگلیس وارد کند. اما بعد از کودتای امپریالیستی 28 مرداد و سقوط مصدق ، حل مسله نفت که بمدت نزدیک به چهار سال فروش آن به وقفه افتاده بود ، در دستور کار حکومت کودتا و شاه در راس آن حکومت قرار گرفت. در نتیجه با توافق آمریکا‏‏‏‏ و انگلستان کنسرسیومی از شرکتهای نفتی شکل گرفت که به موجب آن شرکت های نفتی بین المللی عضو کنسرسیوم (آمریکا‏‏‏‏ - انگلیس - فرانسه - هلند) می توانستند بمدت 25 سال از منابع نفتی ایران بهره برداری کنند. دولت کودتا با این کنسرسیوم قرارداد بست. در آن قرار داد از جمله گفته شده بود که این شرکت ها می توانند در هر نقطه کشور ایران عملیات اکتشاف و استخراج نفت را با هزینه دولت انجام دهند. همچنین امپریالیست ها‏ی مذکور در رابطه با این قرار دارد ، امتیاز وسیعی را در بنادر - راه آهن - سرویس تلفن و تلگراف و بی سیم و هواپیمایی بدست آوردند.  بر اساس قرارداد کنسرسیوم 40% سهام نفت به انگلستان یعنی شرکت نفت "ایران و انگلیس" و 40 % آن به پنج شرکت بزرگ آمریکا‏‏‏‏یی و 20% بقیه به شرکتهای فرانسوی و هلندی واگذار گردید. بدین ترتیب است که صنعت نفت ایران که یکی از مهم ترین منابع اقتصادی کشور را تشکیل می داد به دست شرکت های امپریالیستی به غارت برده شد و وابستگی رژیم به بیگانگان را تحکیم بخشید و مبارزات مردم ایران را که برای ملی کردن صنعت نفت بپا خاسته بودند را پایمال کرد.

یکی دیگر از جلوه های وابستگی شاه به امپریالیسم که باعث رشد و نفوذ و گسترش هر چه بیشتر سرمایه های امپریالیستی در ایران گردید را می توان در رابطه با اصلاحات ارضی شاه نشان داد. در رابطه با این موضوع باید بدانیم که پس از کودتای 28 مرداد ، امپریالیسم آمریکا‏‏‏‏ بتدریج در ایران بقدرت اصلی تبدیل گردید و رژیم کودتا ، قانون جلب و حمایت سرمایه های آمریکا‏‏‏‏یی را بتصویب رساند. بدین ترتیب ما شاهد سیل وام های آمریکا‏‏‏‏ و کالا های آمریکا‏‏‏‏ در ایران بوده ایم که باعث رشد و نفوذ بیشتر آمریکا‏‏‏‏ در ایران گردید، بطوری که اربابان شاه (در زمان اصلاحات ارضی ، دولت کندی روی کار بود) برای بوجود آمدن شرایط مناسب برای صدور هر چه بیشتر کالا و سرمایه به ایران، خواستار اجرای اصلاحات ارضی در ایران گردیدند.  رژیم شاه در جهت اجرای این حکم که با تبلیغات پر سر و صدا از آن بعنوان "انقلاب سفید" نام می برد، به این کار اقدام نمود. اصلاحات ارضی مبادلات تجاری ایران و آمریکا‏‏‏‏ را به نفع صدور کالاهای آمریکا‏‏‏‏ئی به ایران به طور چشمگیری افزایش داد.

اصلاحات ارضی برخلاف تحلیل بسیاری از روشنفکران در آن زمان برای بهتر کردن زندگی دهقانان نبود که گویا به این وسیله از جنبش آن ها جلوگیری شود. اساساً اصلاحات ارضی و انقلاب سفیدی که بوسیله رژیم وابسته و تحت سلطه امپریالیسم مطرح شده بود به هیچ وجه نمی توانست در جهت از بین بردن درد ها و زخم های بی شمار دهقانان و مردم باشد و به آنان رهایی ببخشد. در همین رابطه بجا است که یادی از خسرو گلسرخی فدایی خلق که پس از زندان و شکنجه بدست دژخیمان رژیم شاه به جوخه های تیرباران سپرده شد ،داشته باشیم و یاد او و رفیق همرزمش کرامت دانشیان را گرامی بداریم که در وصیت نامه اشان خود را فدایی خلق نامیده اند و مرگ خود را هدیه ای نا چیز برای پیروزی خلق دانسته اند . خسرو گلسرخی در قسمتی از دفاعیات خود در بیداگاه های ضد خلقی شاه با اشاره به اصلاحات ارضی چنین میگوید: "اصلاحات ارضی در ایران تنها کاری که کرده ، راهگشای برای مصرفی کردن جامعه و آب کردن اضافه تولید بنجل امپریالیسم است. در گذشته اگر دهقان تنها با خان طرف بود ، حالا با چند خان طرف است: شرکت های زراعی ، شرکت های تعاونی... . آقای رئیس دادگاه ! کدام شرافتمند است که در گوشه و کنار تهران ، مثل نظام آباد ، مثل پل امامزاده معصوم ، مثل میدان شوش و میدان دروازه غار برود ، با کسانی که یک دستمال زیر سر دارند ، صحبت کند ، بپرسد از کجا آمدید ؟  چه می کنید ؟ "می گویند ما فرار کرده ایم" ما فرار کرده ایم ، از چه ؟ "از قرضی که داشتیم و نمی توانستیم بپردازیم". 

انقلاب سفید تا اندازه زیادی باعث نابودی شیوه تولید فئودالی گردید. با اصلاحات ارضی، حدود 40% از دهقانان برای همیشه از داشتن زمین محروم شدند. این اصلاحات، سیل دهقانان را به شهر کشاند و "ارتش ذخیره کار" بزرگی را در جهت استفاده سرمایه داران وابسته به وجود آورد و بر بستر رشد سلطه امپریالیسم ، باعث رشد هر چه بیشتر بورژوازی وابسته گردید که طبقه حاکم در ایران را تشکیل داد .

در ادامه وابستگی رژیم شاه به امپریالیسم ، باید به این امر توجه داشت که یکی دیگر از مهم ترین و ضروری ترین خواسته های امپریالیسم در کشورهای تحت سلطه خود تسلط بر دستگاه های نظامی و امنیتی آن ها می باشد که از یک طرف برای سرکوب توده ها و از طرف دیگر برای حفظ سلطه خود آن را ضروری می داند.  رژیم شاه تحت حمایت امپریالیست ها‏ و در رأس آن ها ، امپریالیسم آمریکا‏‏‏‏ با قدرت گیری هر چه بیشتری ، شروع به خرید جنون آمیز تسلیحات نظامی کرد که چه بسا که نیروی های ارتش طرز استفاده آن ها را هم نمی دانسته اند.  به همین دلیل ده ها هزار مستشار نظامی و آمریکا‏‏‏‏یی وارد ایران شدند ، تا هم مدیریت راه اندازی ، استفاده و نگهداری از این تجهیزات مدرن و پیشرفته را بدست بگیرند و هم در جهت اهداف استثمارگرانه خود بتوانند ایران را به ژاندارم منطقه تبدیل نمایند . در همین رابطه است که آمریکا‏‏‏‏ از شاه خواستار به عهده گرفتن مسولیت های بیشتری در منطقه خاورمیانه شد.  این منطقه برای امپریالیست ها‏ بسیار مهم بوده و اهمیت استراتژیک دارد. کشورهای خلیج فارس ، بدلیل برخورداری از معادن نفت و گاز و اتکای کشورهای صنعتی به منابع انرژی، برای امپریالیست ها‏ نقش مهمی ایفا می کنند و از طرفی دیگر در آن زمان ترس دولت آمریکا‏‏‏‏ از تهدید و نفوذ شوروی در همسایگی ایران در آن نقش بسزایی را داشته است به خصوص که این قدرت جهانی خود را اردوگاه سوسیالیسم هم می نامید.  در این جا، چون پرداختن به همه خرید های نظامی شاه از امپریالیست ها‏ امکان پذیر نیست تنها به برخی از خریدهای تسلیحات نظامی رژیم شاه که شامل پیشرفته ترین و مدرن ترین تسلیحات نظامی می شود، اشاره می کنم.  از آن خرید های نظامی می توان از هواپیماهای مخصوص جنگ با زیر دریایی ، هاروکرفت موشک انداز ، هواپیماهای کوچک عمود پرواز ، هلی کوپترهای مین انداز نام برد و یا خرید هفت فروند رادار هشدار دهنده موسوم به (آواکس) که فقط بهای آن بالغ بر 1230 میلیون دلار بوده است. در مورد نمونه آخر (آواکس) قابل تأکید است که این هواپیما اساسا برای کشورهای عضو ناتو بوده است ، اما رژیم شاه اولین کشور غیر عضو ناتو بود که اجازه خرید این هواپیمای فوق پیشرفته را داشت. از نمونه های دیگر از خریدهای تسلیحات نظامی که بعد از سفر رسمی نیکسون به ایران در سال 1972 انجام شده، در "تاریخ روابط خارجی ایران در دوره پهلوی" (نشر صدای معاصر صفحه 201)، مطالبی مطرح شده و  در مورد برخی از خرید های نظامی رژیم شاه چنین نوشته شده است: "سلاح هایی به مبلغ 2\1 میلیارد دلار به آمریکا‏‏‏‏ سفارش داد که شامل 175 فروند جت جنگنده و پانصد هلی کوپتر و تعداد زیادی موشک زمین به هوا بوده است".  گذشته از امپریالیسم آمریکا‏‏‏‏ که بیشترین سود را از فروش تسلیحات نظامی می برد ، کشورهایی مانند انگلستان ، ایتالیا ، آلمان و حتی شوروی سابق از این نعمت بی بهره نبوده اند.  اگر به بودجه دفاعی آن دوره نگاه کنیم چنین می باشد. "بودجه دفاعی ایران در سال 1349 که معادل 844 میلیون دلار بوده تا سال 1356 به 10 میلیارد دلار افزایش یافته است." ( هوشنگ مهدوی ، عبدالرضا ، در کتاب سیاست خارجی ایران در دوره پهلوی ، نشر البرز در صفحه 398). 

در کنار دستگاه نظامی رژیم شاه که اشاره ای کوتاه به آن شد ، دستگاه امنیتی هم در کشور از نقش مهم و حساسی برخوردار بود.  دستگاه ساواک که یکی از مخوف ترین و نفرت انگیز ترین دستگاه امنیتی در کشور بود با حمایت و پشتیبانی دولت آمریکا‏‏‏‏ بوجود آمد.  این دستگاه مخوف، عامل اعدام و شکنجه بهترین فرزندان خلق و انقلابیون در ایران بوده است.  طبق نوشته ای در ویکی پدیا ، در بین سال های 1350 تا 1355 ، 368 نفر از چریکهای مخالف رژیم در این دستگاه (کشتار  امنیتی) بقتل رسیده اند.  واقعیت این است که در دوره شاه جلاد ، کمتر انسان های آزادیخواه و نیروهای انقلابی بودند که زیر شکنجه و آزار جلادان آن قرار نگرفته باشند.   از شکنجه های متداول در رژیم شاه را بطور خلاصه می توان از شلاق زدن به کف پا، سوزاندن نقاط مختلف بدن، تجاوز ، آزار جنسی ، شلاق ، آویختن از سقف، فشار به بیضه ها ، قرار دادن زندانی در سلول انفرادی و غیره اشاره کرد.  طبق اطلاعات موجود ماموران ساواک ، این نوع از شکنجه زندانیان را از یک گروه پنج نفری آمریکا‏‏‏‏یی که به ایران فرستاده شده بودند، آموخته بودند.  البته مأموران ساواک برای یادگیری شیوه های هرچه مؤثرتر شکنجه به اسرائیل نیز فرستاده می شدند.  جان باختن زندانیان در زیر شکنجه های جنون آمیز جلادان در رژیم شاه کم نبود.

در ارتباط با وابستگی ها و سر سپردگی های شاه منفور به دولت های امپریالیستی ، چندی پیش انتشار نمونه هایی از اسناد مربوط به کودتای 28 مرداد توسط سیا و سازمان اطلاعات سری بریتانیا ، وابستگی رژیم شاه را به این دولت ها بیشتر آشکار کرد.  مثلا بر اساس این اسناد بتاریخ 21 مه 1953، شاه به منابع سفارت آمریکا‏‏‏‏ در تهران گفته بود: "انگلیسی ها خاندان قاجار را بیرون انداختند و پدرم را سر کار آوردند ، آن ها پدرم را بیرون انداختند و می توانند من را هم بیرون بیندازند" ، و در ادامه می گوید: "اگر انگلیسی ها می خواهند که من بروم ، باید فورا بدانم تا بی سرو صدا بروم ."  این سند جای هیچ گونه شک و شُبهه ای به جای نمی گذارد که قلاده شاهنشاه "آریامهر" از همان ابتدا در دست اربابان خود بوده و در پیشبرد سیاست های این جانیان ، او از هیچ گونه جنایت و فرومایگی در حق مردم ستمدیده ایران دریغ نکرده است.

در خاتمه این بخش، جا دارد نگاهی کوتاه به دزدی ها و غارت شاه و خانواده اش از ثروت مردم ایران نیز داشته باشیم.  همان طور که می دانیم ، با مبارزات دلیرانه و به حق مردم ایران ، شاه مجبور به فرار و واگذاری سلطنت گردید.  با آگاهی به این موضوع ، بخش زیادی از اشیاء گران بها ، طلا و جواهرات سلطنتی بوسیله خاندان سلطنتی از ایران خارج گردید.  در همین رابطه وزارت خارجه آمریکا‏‏‏‏ در سال های گذشته مبادرت به انتشار اسنادی کرده است که نشان می دهد ، شاه ثروت زیادی داشته و یکی از ثروتمندترین مردم جهان بوده است.  بنابراین بر اساس بایگانی وزارت خارجه آمریکا: او نزدیک به 50 میلیون دلار در بانک تهران ، 18 میلیون دلار در بانک نیویورک و حداقل 100 میلیون دلار در بانک های لندن ذخیره کرده بود.  همچنین وزیر دربار آن زمان بعدها در خاطرات خود چنین می نویسد: در آغاز عملیات خروج خاندان سلطنتی از کشور ، دستور بر چسب و مُهر و موم کردن چمدان ها ، بسته ها و صندوق های شاه که منقّش به آرم دربار و سلطنتی بود صادر شد ، تاج شاهنشاهی با سه هزار و 380 قطعه الماس و 50 قطعه زمرد و 368 مروارید با وزن 2 کیلو و 8 گرم و از نظر قیمت غیر قابل تخمین و تاج ملکه با 1646 قطعه الماس در چمدان ها بسته شدند. به گفته او: فرح پهلوی که دستور داد 384 چمدان و صندوق بسته شود و یک تیم از افراد مورد تائید وی جمع آوری و بسته بندی هرگونه عتیقه، جواهرات و الماس های گران بها ، ساعت های تمام طلا و تاج و نیم تاج های تمام زمرد را بر عهده داشتند.  این گنجینه از جواهرات و عتیقه جات در مکان های امن کاخ نیاوران نگهداری می شد و همچنین مقامات دولتی 13 میلیارد دلار ارز در دو ماه خارج کردند که نشان از غارت بزرگ در ایران توسط رژیم شاه دارد . تخمین غارت شاه از دارایی های مردم در برخی گزارشات ، بالغ بر 100 میلیارد دلار می شود !  همچنین شاه در سال 1350 یک جزیره در اسپانیا به مبلغ 700 میلیون دلار خریداری کرده بود. 

بنابراین، برخلاف تبلیغ رسانه های وابسته به امپریالیسم که از شاه به عنوان مظهر دموکراسی و میهن پرستی یاد می کنند، تنها نگاهی به بخشی از غارت ثروت های ایران توسط شاه و خانواده اش بیانگر آن است که چگونه آن ها دسترنج و ثروت مردم زحمتکش ایران را ضمن ادعای اعتقاد به آزادی، دموکراسی و یا میهن پرستی به تاراج بردند.  امروز کسانی که با آگاهی به این دزدی ها و غارت ها با بوق و کَرنا دست به اشاعه دروغ و عوام فریبی به نفع سلطنت می زنند تا مبارزات مردم و نسل جوان را به انحراف بکشانند، در فردای انقلاب توده ها مانند قیام بهمن 57 ، همانند تمام خائنین به سزای اعمال خود خواهند رسید.  

امروز دزدان، غارتگران ، شکنجه گران و قاتلین توده های مردم ایران امثال فرح پهلوی و پسرش و دیگران با وجود همه رسوائی های رژیم شاه، در مقابل رسانه های خود فروخته امپریالیستی با چهره ای ظاهرا مظلومانه قرار می گیرند و در حالی که خود را در پشت جنایات ددمنشانه و هولناک رژیم جمهوری اسلامی پنهان می کنند، با ریختن اشک تمساح برای مردم ایران می کوشند دوباره با شعارهای دموکراسی و آزادی (که در زمان در قدرت بودن بی اعتقادی خود را به آن ها نشان داده اند)، خود را بر اریکه قدرت بنشانند تا به کشتار و غارت و عوام فریبی مردم بپردازند و بتوانند همچون گذشته خوان یغما را به روی اربابان امپریالیست خود بگشایند و سفره کارگران و زحمتکشان ما را خالی و خالی تر سازند. 

امروز کارگران، زحمتکشان و جوانان در سراسر کشور با توجه به تجربه رژیم های وابسته، دیکتاتور، دزد و جنایتکار چون رژیم های رضاشاه و محمدرضا شاه و جمهوری اسلامی باید برای نابودی سیستم سرمایه داری وابسته حاکم بر ایران مبارزه کنند تا بر سلطه امپریالیسم در ایران هم پایان داده شود.  چرا که تا این سیستم پا برجاست چنین رژیم های های دیکتاتور و مدافع منافع امپریالیست ها‏ را باز تولید خواهد کرد.  اما این امر مهم تنها از طریق جنگ مسلحانه توده ای علیه دشمنان شان امکان پذیر است که در شرایط کنونی قدم اول در این راه تشکیل گروه های سیاسی – نظامی می باشد. با قاطعیت باید گفت که با مبارزات قهر آمیز ، خونین و جدی توده های تحت ستم ما تحت رهبری طبقه کارگر ، امکانی برای خائنین به مردم که دستان شان به خون بهترین فرزندان این مرز و بوم آغشته گشته باقی نخواهند ماند که بار دیگر با جنایت و دزدی مردم را به خاک سیاه بشانند.

مرداد 1399

پایان 

٣٠ خرداد ١٣٦٠ و روایت یک خاطره (بخش چهارم)

30 خرداد 1360 و روایت یک خاطره

مدتی بعد از این ملاقات با برادرم (نمی دانم یک یا دو روز بعد) مرا به دادستانی شهر و زندان آن که در زیر زمین کوچکی قرار داشت منتقل کردند. حدود 7-8 نفر در آن زندانی بودند. این جا دیگر اکثر زندانیان اتهامات سیاسی داشتند. از زمره هم بندیانم یک نوجوان 17-18 ساله سنندجی بود که بجرم همکاری با پیشمرگان و حمل اسلحه دستگیر شده بود. بسیار بَشّاش و با روحیه بود. جوان مجاهدی هم در زندان بود که چند سالی از من بزرگتر بود.  روحیه بسیار خوبی داشت. او بدلیل فروش روزنامه مجاهد دستگیر و چند ماه بود که در زندان بسر می برد. جالب است که در حالی که مقامات او را آزاد کرده بودند، از زندان بیرون نمی رفت! به همین خاطر با او زود جوش خوردم.  وقتی دلیلش را پرسیدم ، گفت" که خط سازمان این است که مجاهدین نیروی انقلابند و دستگیری آن ها "غیر قانونی" ست و او به همین خاطر به عنوان اعتراض در زندان خواهد ماند". استدلالش برایم قابل قبول نمی آمد. من می خواستم بیشتر بمانم تا درجه مقاومت و پایداری خودم را امتحان کنم و به حساب خودم آبدیده شوم. اما او می گفت که چون "نیروی انقلابی" است می خواهد با ماندن در زندان بعنوان اعتراض رژیم را به "اشتباه" خودش متوجه کند.  با وجود کم سن و سال بودن و کم تجربگی می فهمیدم که درست برخلاف من نوعی خوشبینی و توهم نسبت به ماهیت جمهوری اسلامی دارد.  هر روز صبح ورزش صبحگاهی می کرد . من هم از روز اول به او پیوستم. با وجود این که به بقیه می گفتم هیچ کاره ام، اما به او اعتماد کرده و تعلق سازمانی ام را به او گفتم.  سر انجام او آن قدر در زندان به عنوان اعتراض ماند تا این که متاسفانه چند ماه بعد پس از 30 خرداد 60 توسط مزدوران رژیم اعدام شد!

در هنگام ورود به زندان دادستانی ، متوجه یک آرم سازمان چریکها شدم که بصورت نیمه کاره بر دیوار زندان حک شده بود. دوست مجاهد به من گفت که این آرم را یکی از هواداران اقلیت مخفیانه و بدور از چشم پاسداران بر دیوار کشیده اما بدلیل انتقال نتوانسته آن را تمام کند. با شنیدن این داستان با کمک او که شب نگهبانی داد با استفاده از یک نعلبکی و قاشق حلبی، آرم سازمان را همان شب تکمیل کردم. روز بعد از این که همه و به خصوص نگهبانان از وجود آرم اظهار تعجب کردند، در دلم کیف می کردم. آرم سازمان چریکها در قلب سیاهچال های دشمن!

در آن مقطع در زندان دادستانی برای نخستین بار هر چند به مدت بسیار کوتاهی، اما از نزدیک زندگی توده ای ها را که از حزب آن ها و خط و سابقه ننگین شان بشدت متنفر بودم را نیز دیدم.  یکی از کادرهای این حزب بنام "محمد خروشچف" در زندان دادستانی بود.  او از همه دوری می کرد و در عوض روابط بسیار صمیمانه ای با 2-3 سرتیپ و سرهنگ سرسپرده شاه داشت که بدلیل نقش آفرینی در سرکوب و کشتار مردم شهر در زمان قیام دستگیر و در زندان بودند. البته این سرهنگ و سرتیپ ها در حال کسب رضایت مقامات برای آزادی شان بودند و برخلاف بقیه برغم آن که جرم جدی تری در پرونده های شان بود هیچ نگرانی ای از سرنوشت خویش نداشتند. شیوه زندگی این جماعت با بقیه فرق داشت. آن ها بسیار شیک و تمیز  لباس می پوشیدند. برای آن ها از بیرون و با اجازه زندانبان مرتبا پول و غذا و البسه می رسید که برای مصرف شخصی نگاه می داشتند. از سوی مقامات زندان مقرر شده بود که هر روز به آن ها ملحفه های تمیز و تازه و لباس بدهند. بقیه فقط پتوهای سربازی داشتند. در همان مدت کوتاه جلوه های برجسته ای از هر آن چه که در مورد سابقه، سیاست ها، رفتار و کردار خائنین توده ای در کتاب ها خوانده بودم را به عینه مشاهده کردم. تنفری که نسبت به این حزب خائن در دل داشتم با مشاهده رفتار و کردار "ممد خروشچف" برایم مادی تر و محکم تر شد.

در روز آزادی ، دادیار بهمراه چند پاسدار مسلح به زندان آمد و همه ما را در گوشه ای جمع کردند.  اولین چیزی که نظرش را جلب کرد آرم سازمان چریکها بر روی دیوار بود. گفت: آین آرم را کی روی دیوار کشیده و به اموال عمومی صدمه زده؟" بعضی جواب ندادند و یکی دو نفر هم گفتند که "نمی دانیم" نیش خند زهر آلودی زد و رفت. از دیدن خشم مزدوران نسبت به آرم سازمان بار دیگر آتش گرم و مطبوعی در درونم زبانه کشید. کیف کردم.  باز هم در خود زندان کاری کرده بودم که آن ها را آزار داده بود. دوست مجاهد نیز با نگاهی پر معنی به من لبخند زد.

سر انجام با اینکه اصلا نمی خواستم دوران "زندانی سیاسی" بودنم خاتمه یابد پس از مدتی مرا خواستند. تعهدی را مبنی بر عدم مشارکت در هیچ گونه فعالیت سیاسی در آینده امضاء کردم و بیرون آمدم. احساس دو گانه ای داشتم. از یک طرف خوشحال بودم که در مدت آن 7-8 روز از نظر خودم کلی تجارب مبارزاتی کسب کرده بودم و ناراحت از این که چرا بمدت طولانی تری زندانی نشدم!  به هر صورت از این که توانسته بودم تمامی اطلاعاتم را در مقابل دشمن حفظ کنم در پوست خود نمی گنجیدم.  با خود فکر می کردم ، سازمان حساب شان را خواهد رسید. با این تصور از زندان آزاد شدم.

اکنون به شرایط دستگیری دوم پس از سی خرداد 60 برمی گردم.

*************

صدای قرآن ، تمامی ساختمان سپاه را فراگرفته بود.  معلوم بود که این کار را برای ایجاد رُعب و وحشت و همچنین برای تقویت روحیه مزدوران انجام می دادند.  پس از پایان مراحل اولیه در را باز کردند و ما را هم به درون اتاق تاریکی هل دادند که مملو از دستگیر شدگان آن شب (31 خرداد) بود. پس از این که چشمانمان به تاریکی عادت کرد، در میان آن ها چهره های آشنایی از فعالین سیاسی را دیدم که با لبخند و برخوردی گرم ما را پذیرا شدند و در کنار خود بزور برای ما جا باز کردند. در یک اتاق 3×4 تقریبا 40-50 نفر را بزور چپانده بودند. البته این تنها یک اتاق زندان بود. در این اتاق برخی با هیکل آش و لاش شده و خونین دراز کشیده بودند و بقیه نیز برای آنان که به خاطر ضرب و شتم ها نمی توانستند بنشینند، جا باز کرده بودند. پس از چند دقیقه همه شروع به صحبت با تازه واردین، یعنی ما و کسب اطلاعات کردند.  معلوم شد که آن ها نیز همه در فاصله عصر تا نیمه شب دستگیر شده بودند. این بار برخلاف دستگیری قبلی بسیار ناراحت و خشمگین بودم.  در واقع پس از ماه ها آزادی از دست دشمن، از نظر خودم بدون این که توانسته باشم کار مهمی بر علیه رژیم کنم، دوباره در چنگال آن ها اسیر بودم. راستش این اندیشه که بدون هیچ مقاومتی، بدون انجام هیچ عملیات مسلحانه ای علیه رژیم ما را گرفته بودند ، لحظه ای مرا رها نمی کرد. خودم را سرزنش می کردم که نمی بایست همین طور و برغم دیدن اوضاع شهر به دکه می رفتم.  می دیدم که رژیم بسیار هشیار تر و سازمان یافته تر از ما عمل می کند.  حسرت می خوردم که چقدر فرق می کرد که اگر حداقل سلاح داشتیم و با آنان درگیر شده بودیم.  لااقل در آن صورت سرنوشتمان هر چه بود "کاری" انجام داده بودیم.  همان حرف رفیق پویان در ذهنم تکرار می شد که "هیچ مرگی بیش از در سنگر ماندن و شلیک نکردن زودرس نیست".  دیدن چهره های خونین بچه ها و یا شنیدن صدای ناله و گریه مرد جوانی در خواب که در واقع هیچ کاره بود و همان روز در جریان دستگیری های فلّه ای پاسداران دستگیر شده بود، هر چه بیشتر بر خشم و کینه ام می افزود. از صدای هق هق جوان نامبرده شب کسی خوابش نبرد. او تنها برای تهیه داروهای حیاتی برای دختر بیمارش به داروخانه رفته بود و در مقابل درب داروخانه مزدوران جمهوری اسلامی وی را به خاطر داشتن سبیل و سر و وضع "مشکوک" دستگیر کرده بودند. جانیان بالفطره نه به التماس های او برای رساندن دارو به دختر بیمارش وقعی می نهادند و نه حاضر بودند به خانواده او اطلاع دهند که او را دستگیر کرده اند.  از طرف دیگر قیافه و حرف پدرم را به خاطر می آوردم. زمانی که فهمیده بود که بقول خودش "کار از کار گذشته" و بچه هایش حسابی درگیر مسائل سیاسی شده اند ، یک روز پس از آزادی من از زندان در جریان پخش اعلامیه در دبیرستان، صدایم کرد و گفت "فقط می خواهم یک چیز برایت بگویم! حالا که این راه  را انتخاب کردی اگر یک روز بشنوم که بدون اینکه کاری با این پست فطرت ها کرده باشی ترا فقط به خاطر 2 تا اعلامیه بگیرند و بکشند، سر قبرت هم نخواهم آمد!  اما اگر یکی دو تا از این ها را کُشتی و ضربه ای به آن ها زدی و بعد گرفتند و اعدامت کردند ، آن وقت سرم را بالا می گیرم و همه جا می گویم پسرم فدایی بود و بهت افتخار هم می کنم".

در آن لحظات سخت ، در حالی که آینده ای نامعلوم در انتظار همه ما بود این حرف های پدر هم ذهنم را کاملا به خود مشغول نموده بود و هر کلمه اش مثل پتک بر سرم فرود می آمد.  شدیداً از خودم بدم آمده بود. دیدن آن همه فقر و ستم و استثمار از یک سو و آگاهی به ضرورت مبارزه ای قاطع برای نابودی حافظان جنایتکار آن از سوی دیگر در شرایطی بود که صدها تن از مبارزینی نظیر ما که می بایست آن مبارزه را به شیوه ای صحیح و قاطع پیش ببرند ، به خاطر تحلیل ها و خطوط سیاسی غلط سازمان های خود ، اکنون بدون انجام هیچ کار جدی ای در چنگال دشمن ضد خلقی اسیر شده بودند.  این احساسات فراموش نشدنی من در آن ایام سخت بود که تاثیر بسیار شگرفی هم در حرکات و زندگی بعدی ام گذارد.  این بار وقتی که بطرز معجزه آسایی از زندان آزاد شدم، سعی کردم تا مانند فداییان راستین ، آموزگارانی که خود را شاگرد آنان می دانستم ، هیچ گاه ، هیچ فرصتی را برای نبرد مستقیم علیه دشمنی که جز با زبان قهر و سلاح با توده ها سخن نمی گوید، از دست ندهم.  اگر تمامی مبارزین ما از روز نخست با  دید صحیح (با دیدی که چریکهای فدائی خلق نسبت به حکومت داشتند) با رژیم جمهوری اسلامی برخورد کرده بودند و ماهیت آن را شناخته بودند، بدون شک جنبش ما در موقعیت امروز قرار نداشت.

(ادامه دارد)

 

 

کمیته های مردمی محلات شهر و روستا ارگان مقابله با بحران

کمیته های مردمی محلات شهر و روستا ارگان مقابله با بحران

در حالی که ویروس کرونا در جهان در تاخت و تاز است و روزانه جان هزاران نفر را یا می گیرد و یا تهدید می کند، گره خوردن اپیدمی کرونا در ایران به بحرانی چند جانبه اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و باورهای مذهبی وضعیت را دشوار تر کرده است. این شرایط به این ویروس امکان داده است که زمینه مساعدتری برای گسترش پیدا کند. در نظر بگیرید کارگری را که آه در بساط ندارد، مستاجر است، نان آور خانواده است، رنج دارد، کار ندارد، حمایت دولتی ندارد، بیمه ندارد، پس انداز هم ندارد. چنین فردی چگونه می تواند در خانه بماند، تا از این طریق به شر کرونا گرفتار نشود؟ بدون شک نیروی گرسنگی و نیازهای اولیه زندگی، از ترس از مرگ  قوی تر است. همچنین نمی تواند توصیه های بهداشتی را رعایت کند، زیرا هزینه خرید کالاهای بهداشتی را ندارد. این فرد وقتی آگاهی نداشته باشد و دست اش از زندگی مادی کوتاه شده باشد به مذهب که آخرین دلخوشی و امیدواری اوست پناه می برد. دسته های سینه زنی و مساجد را مشاهده کنید. این افراد به طعمه های خوبی برای افتادن به دام خرافاتی هستند که از طریق مکانیسم های حکومتی از جمله آموزش و پرورش، رسانه، روزنامه، رادیو و تلویزیون، آخوند محله، در جامعه گسترانده می شود.

یک نفر حامل ویروس کرونا می تواند در یک روز دهها نفر را به این بیماری آلوده کند. در این سیستم بعضا افراد در تناقضی گرفتار می شوند که حتی کرونا را همانند دروغی بزرگ انکار می کنند. زیرا در این جامعه فرهنگی به غیر از فرهنگ ضد علمی مذهبی که فرهنگ حاکم بر جامعه است، رسما نمی تواند وجود داشته باشد. سیاست حکومتی که چنین فردی در آن زندگی می کند، در هنگامه ای که بیماری هنوز گسترش نیافته بود و امکان کنترل آن آسان تر بود، مضحکه انتخابات مجلس اسلامی را پیش رو داشت. عدم حضور مردم را در این نمایش مضحک و تکراری پیش بینی می کردند، در نتیجه می دانستند که اگر مردم از وجود بیماری اطلاع داشته باشند، با صندوق های خالی رای مواجه خواهند شد. بنابراین بیماری کرونا را از مردم پنهان کردند تا شهرهای قم و تهران که از مراکز اصلی تردد مردم سایر استان های کشور است در ابعادی گسترده به این ویروس کشنده آلوده شدند. حکومت اسلامی به جایی اقدامات سریع برای کنترل کردن بیماری، تئوری قدیمی و رنگ و رو باخته توطئه را مطرح کرد. سخنرانی ها و خطبه های با محتوای اینکه دشمنان اسلام و حکومت اسلامی اقدام به گسترش بیماری در کشور کرده اند، تا مدت ها موضع حکومت در قبال این بیماری خطرناک بود. اکنون نیز کسی از آمار دقیق کسانی که در اثر بیماری جان باخته اند، آگاه نیست. نه تنها از تجمعات مذهبی عاشورا و تاسوعا جلوگیری نکردند، بلکه پزشکان و متخصصینی که درباره خطرات و نقشی که مراسمات مذهبی در گسترش این بیماری می توانند داشته باشند، موضع گیری می کردند، با دیوار تهدید و سرکوب مواجه می شدند.

اکنون دوباره بعد از سپری شدن فصل گرما و دوره ای نسبتا آرام تر در رابطه با موج اول بیماری، شاهد گسترش بیماری و ورود به دوره ای بحرانی تر هستیم. مشکلات اقتصادی، فقر، بیکاری، تورم، کمبود دارو و تجهیزات پزشکی و خستگی کادر درمانی از دشوارهای است که مردم با آن دست به گریبان هستند. با آمدن فصل سرما و بستری مناسب تر برای رشد صعودی این بیماری خطرناک، همراه با مشکلات فراوانی که در بالا به آنها اشاره شد، نگرانی های جدی را در جامعه و به خصوص در میان فعالین اجتماعی دامن زده است. این سوال دوباره در برابر ما قرار گرفته است که در مقابل درد خصوصی شده چه سیاستی می تواند جایگزین شود که در این هنگامه بحران، تلفات، درد و رنجِ این جامعه را کاهش دهد و هم امکانی برای رشد و بلوغ فکری جامعه فراهم کند. در دوره اول گسترش کرونا در ایران ما شاهد شکل گرفتن کمیته های مردمی در کردستان بودیم. کمیته های که با ابتکار جوانان و فعالین اجتماعی در محلات شهر و روستا شکل گرفتند و علی رغم کاستی های فراوان و عدم ادامه کاری مستمر توانستند منشا عمل و خلاقیتی قابل تحسین در برابر بحران بیماری کرونا باشند. در این دوره ما شاهد فداکاری جوانانی بودیم که با کمترین امکانات نشان دادند که نمی توان و نمی بایست انسان در مقابله با مشکلات و بحران های احتماعی منفعل بماند و چشم انتظار منجی باشد، این جا خلاقیت و همبستگی اجتماعی است که عمل می کند. اراده جمعی جوانان خود را در قامت تشکل های محلات در شهر و روستا به نمایش می گذاشت. از اطلاع رسانی، سازماندهی، ضدعفونی محلات، تولید ماسک و لباس های بهداشتی، جمع آوری کمک برای خانواده های نیازمند از جمله کارهای عملی این کمیته ها در تجربه مشخصا کردستان بود.تشکل مستقل مردمی در جوامعی همچون ایران که حکومت خود منشاء مشکلات، بزرگترین دشمن همبستگی و انسجام اجتماعی و مانعی در برابر خودباوری جمعی ست، می تواند وظایف بزرگتری را در برابر خود تعریف کند. شکی در این نیست که وظیفه هر حکومتی که منابع و امکانات کشور را در اختیار دارد، محافظت و تامین تندرستی در جامعه است. اما چه کسی چنین انتظار بزرگی را از حکومت جلادان و سربکوبگران دارد.

با توجه به بحران چند جانبه ای که وجود دارد و همچنین آمدن فصل سرما که بحران کرونا را تشدید می کند و عملا جان انسان های زیادی را در معرض خطر قرار خواهد داد، لزوم پیگیری و آماده سازی دوباره کمیته های مردمی و مستقل مقابله با بحران در شهرها و روستاها می تواند نه تنها دردها و آلام این تهدید را کمتر کند، بلکه می توان درس های فراوانی از آن برای مبارزه با منشا مشکلات، یعنی حکومت اسلامی فرا گرفت. با استفاده از امکاناتی که اینترنت فراهم کرده است، فعالین و جوانانی که در این زمینه در دوره قبلی تجریباتی اندوخته اند، می توانند جلساتی را برگزار کنند و جمع بندی از تجریبات مثبت و منفی دوره قبلی خود داشته باشند و حتی آن را برای عموم مردم منتشر کنند و از جمع گسترده تری دعوت کنند که در این تشکل های مردمی مشارکت داشته باشند و آن را وسیع تر و کارآمدتر کنند. لزوم اطلاع رسانی عمومی در مورد این تجربیات از این لحاظ مهم است که آگاهی در مورد تجربه ای موفق و روش های متفاوت و فرم های سازمانی که در شرایط های ویژه موفق بوده اند، در ابعادی کوچک وجود دارد اما متاسفانه در ابعادی اجتماعی وجود ندارد. مضافا اینکه ما دانش زیادی در مورد تجزیه و تحلیل در اختیار داریم اما از دانشی رنج می بریم که در مورد شکل های زیستِ سازمان های جمعی و متقابل است. دانشی در مورد اینکه این شکل ها یا فرم های سازمانی مردمی چگونه خواهند بود. زیرا که ما نه تنها می خواهیم مردم را سازمان دهیم و کنش جمعی را در مقابل بحرانی که جلوی خانه ما را گرفته است، ترغیب کنیم، بلکه کنار همدیگر باقی بمانیم و با هم دیگر برای رفع تمام جنبه های منفی جامعه تلاش کنیم. در این پروسه از همدیگر یاد بگیریم و شکل های سازمانی جمعی را تکامل دهیم.

چنین اقداماتی و آماده سازی برای رویارویی با بحرانی که حکومت بیش از پیش ناتوانی خود را در کنترل آن نشان داده است، متفاوت از اقدامات خیرخواهانه است. بنیاد نهادن چنین کمیته های گامی بزرگ در جهت بازیابی اراده جمعی و کنش جمعی است. کمیته های که در صورت پراتیک موفق خواهد توانست تا نسل ها منشاء الهام و تجربه باشد. پایه ریزی استراتژی خواهد بود برای تسلط و خودباوری بی صدایان و کسانی که چنین به آنها القاء شده است که می بایست مداوم تسلیم تقدیر و سرنوشت باشند. این اقدامی است در برابر رنج خصوصی شده و جامعه فردمحور. این اقدامی ست در برابر فرهنگی که در برابر سلطه تسلیم طلب است.

بحران بیماری کرونا چه اکنون که جان هزاران نفر را در ایران تهدید می کند و چه پیامدهای روانی و اقتصادی پس از آن خطر بزرگی است که فعالین اجتماعی می توانند آن را به فرصت تبدیل کنند. کاهش تلفات کنونی کرونا و پیامدهای آن منفعتی عمومی است که می تواند به نیروی اجتماعی چشمگیری تبدیل شود. این منفعت عمومی می تواند تمام خطوط تفرقه و جدایی که توسط حاکمان ایجاد شده است را پشت سر بگذارد و نوعی از همبستگی اجتماعی را شکل دهد که بیانگر منفعت جمعی است نه اقلیتی ناچیز.

مردم تحت ستم ایران برای رهایی از اشکال مختلف ستم و استثمارِ حکومت اسلامی، به فرم های سازمانی و تشکیلاتی متفاوت و گسترده ای نیاز دارند که مشارکت فعالانه و آگاهانه همه اعضای آن را فراهم کند. برای پراتیک اجتماعی، ما به تجربه زیسته جمعی نیاز داریم. به دانش تخصصی در خصوص کارکرد فرم های سازمانی آزموده شده نیاز داریم. تحولی که عدالت و آزادی را در کانون مطالبات اجتماعی خود قرار داده باشد، اتوماتیک و جبری اتفاق نمی افتد. ما برای ساختن آینده ای جمعی و جامعه ای بدون ستم و استثمار به دانش تخصصی و تجربه نیاز داریم. برپایی کمیته های مردمی مقابله با بحران کرونا یکی از این گزینه ها است که می تواند گامی باشد در این جهت و در عین حال تبدیل کردن بحرانی خطرناک به فرصت.    

شورش کریمی

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند. نمي‌ميرند. بازتوليد مي‌شوند.(٢٢)

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.

نمي‌ميرند.

بازتوليد مي‌شوند.(22)

 

مائويست‌ها و حزب توده

در قرن بيست‌ويک و اکنون (2020)، اين امر بديهي شده است که شکست جهاني کنوني سوسياليسم کارگري مارکس، نه ناشي از غيرواقعي بودن تئوري‌هاي مارکس، انگلس و لنين، بل‌که ناشي از برپاگيري دو جريان ارتجاعي و به ظاهر «سوسياليستي» و در ذات خود «سوسياليسم بورژوايي» استالين و «سوسياليسم دهقاني» مائو در قرن بيست بوده است. اکنون براي عروج مجدد، سوسياليسم کارگري مارکس، لازم است با نقد راديکال دو جريان ضدمارکسي فوق، آلترناتيو سوسياليسم کارگري مارکس ظهور مجدد نمايد، تا بتواند راه را، براي اجراي دقيق لغوکارمزدي فراهم آورد.

براي شناخت رابطه‌ي‌ مائويست‌ها با حزب توده‌، ابتدا نظر کوتاهي به تاريخ معاصر چين مي‌افکنيم. مائويست‌هاي ايراني معتقدند که کشور روسيه و چين تا زمان مرگ استالين و مائو، سوسياليستي بوده‌اند. اما بعد از مرگ اين دو تن «رويزيونيست‌ها»، بر اين دو کشور حاکم شدند و سوسياليسم را از بين بردند و دو انقلاب اکتبر 1917 روسيه و 1949 چين را به شکست کشانده‌اند. در مورد چيني‌ها، واقعيت اين است که بين سال‌هاي 1919 تا 1927، چين در شرايط اعتلاي جنبش کارگري به سر مي‌برده است که خود تابعي بوده از شرايط اعتلاي انقلابي جهاني که آن زمان همراه بود با موج انقلاب جهاني مخصوصا" در اروپا، که در حال وقوع بوده است. يعني جنبش کارگري چين موقعيت بسيار مناسبي براي اعمال قدرت داشته است. اما متاسفانه تئوري‌هاي ضدانقلابي منتج از استالينيسم آن را به شکست کشاند. طبقه‌ي کارگر‌ چين به دستور استالين به زير چتر بورژوازي چين رفت تا تضمين‌کننده‌ي منافع روسيه باشد، و در آخر هم به نطع‌گاه فرستاده شدند.

کشتار کمونيست‌هاي چيني به دست بورژوازي در جريان انقلاب چين در سال 1927، تنها يکي از خدمات استالينيسم به سرمايه‌ است. اما حقيقت اين است که در آن زمان حزب کمونيست چين جوان بود و به خواست و فشار استالين به زير چتر بورژوازي چين رفت، تا سياست استاليني، ايجاد جبهه واحد به اصطلاح «ضدامپرياليستي» با «بورژوازي ملي» اجرايي کند. نتيجه آن شد که هزاران کمونيست به وسيله‌ي حزب بورژوايي کومين‌تانگ قتل عام شدند.(1) از اين زمان حزب کمونيست چين به دستور استالين به اردوي سرمايه‌ پيوست. اکنون بقاياي استالينيسم و مائويسم اين واقعه تاريخي و آموزنده براي طبقه‌ي کارگر‌ جهاني، را با دلايل بي‌پايه توجيه مي‌کنند و کشتار طبقه‌ي کارگر چين را به دست بورژوازي را واژگونه و جعل مي‌نمايند و حاضر نيستند اين جنايت‌ها را محکوم ‌نمايند. چرا؟ چون دست استالين رهبر آن‌ها در آن مشهود و نمايان است.

به گفته‌ي توني کليف، «در سال‌هاي 1925 تا 1927، انقلاب کارگري چين به سرعت به پيش مي‌رفت. اعتصاب عمومي در هنگ‌کنگ و کانتون آغاز گرديد و در سال 1927 کارگران شانگهاي مسلح شدند و کنترل شهرها را به دست گرفتند. استالين سياست سازش‌کاري با رهبر ناسيوناليست‌هاي چين، چيانکاچک را اتخاذ کرد و از ورود او به شانگهاي براي سرکوبي کارگران پشتيباني کرد. 24 ساعت بعد، ناسيوناليست‌ها بين بيست تا سي هزار کارگر را قتل عام کردند. و بدين‌سان انقلاب کارگران چين با کمک استالين جنايت‌کار مدفون شد.»(توني کليف:سرمايه‌داري‌ دولتي در شوروي:18)

آن‌چه که به عنوان «انقلاب کمونيستي» چين در سال 1949، توسط مائويست‌ها به خورد طبقات اجتماعي داده مي‌شود، هيچ ربط و پيوندي با مبارزات ضد سرمايه‌داري‌ طبقه‌ي کارگر چين‌ که در آن سرزمين شکل گرفته بود، ندارد.

«چن تو سيو» استاد ادبيات در دانشگاه پکن نخستين فردي بود که در سال 1920 همراه با چند تن ديگر حزب کمونيست چين را با ره‌نمود کمينترن مستقل لنيني، بنياد نهادند. او بود که مائو را به انديشه‌هاي مارکس شناساند.

حزب کمونيست چين بعد از تشکيل، همانند حزب کمونيست ايران، داراي دو جناح چپ [مارکسي] و جناح راست [استاليني] بود. «چن تو سيو» نماينده گرايش مارکسي بود. استالينيسم «بورژوازي ملي» چين را انقلابي و ضدامپرياليست معرفي مي‌کرد و ره‌نمود مي‌داد که طبقه‌ي کارگر‌ چين و حزب کمونيست آن بايد بدون قيد و شرط تشکيلات خود را در درون تشکيلات بورژوايي چيانگ‌کاي‌چک حل کرده و زير چتر و پرچم بورژوازي با امپرياليسم مبارزه نمايند. همين تز استالينيسم بود که مائو هم مجري آن شد.

استالينيسم که در سال 1921 در شوروي متولد شده بود توانست کنگره سوم حزب کمونيست چين را در ژوئن سال 1923، ترغيب کند تا با تصويب قراري تمام اعضاي حزب کمونيست چين را بدون قيد و شرط موظف به پيوستن به حزب بورژوايي کومين تانگ کند. کنگره حزب هم چنين قراري را تصويب کرد.

از طرفي ديگر، بايد گفته شود که چين در سال 1911، مرحله انقلاب بورژادموکراتيک را از سر گذرانده بود و طبقه‌ي کارگر‌ چين براي انجام انقلاب خود، لزومي به رفتن به زير چتر حزب بورژوايي کومين تانگ نداشت، زيرا طبقه‌ي کارگر‌ شهري به اندازه کافي رشد کرده بود و به آساني مي‌توانست به کمک دهقانان که در پي دست يافتن به زمين زراعي بودند، اهداف خود را به سرانجام به رسانند.

برخلاف نظر استالين و استالينيست‌ها، چيانگ کاي چک رهبر حزب کومين تانگ به روشني گفته بود: «من هرگز نگفته‌ام که با کمونيست‌ها نمي‌توانم همکاري داشته باشم ... من در عين حال، اين را روشن نموده‌ام که از آن جايي که مخالف ستم کمونيستي هستم، هرگاه که آن‌ها بيش از اندازه رشد کرده و قدرت بگيرند، دست آن‌ها را کوتاه خواهم کرد.»

در چنين شرايطي اما استالين اصرار مي‌ورزيد که حزب کمونيست چين بايد به حزب کومين تانگ به پيوندد تا جبهه متحد عليه امپرياليسم تشکيل دهد، از نظر او مهم نيست که چه‌قدر کمونيست چيني و طبقه‌ي کارگر‌ چين قرباني شوند. استالينيسم تا آن‌جا رفت که حزب بورژوايي کومين‌تانگ به رهبري چيانگ کاي چک جنايت‌کار را در سال 1926، به عضويت کمينترن در آورد. عضويت کومين تانگ به کمينترن توسط دفتر سياسي حزب کمونيست شوروي تنها با يک راي مخالف تروتسکي به تصويب رسيد!

هنوز قتل عام طبقه‌ي کارگر‌ چين به دست چيانکاي چک در سال 1927، شروع نشده بود که در روز پنجم آوريل همين سال، استالين، طي يک سخن‌راني به کادرهاي حزبي بر ضرورت جبهه متحد و بر ضرورت اتحاد جبهه‌ي متحد حزب کمونيست چين با چيانکاي چک تاکيد مجدد کرد و اصرار کرد اين بلوک انقلابي! بايد حفظ شود. استالين گفت:

«چيانکاي چک دارد انضباط اطاعت مي‌کند. کومين تانگ يک بلوک است، نوعي پارلمان انقلابي، با جناح راست، چپ و کمونيست‌ها. چرا کودتا کنيم؟ چرا جناح راست را بيرون بي‌اندازيم، در حالي که اکثريت را داريم و جناح راست به ما گوش مي‌دهد. ... در حال حاضر به جناح راست نياز داريم. افراد قابلي دارد که هنوز ارتش را هدايت و آن را عليه امپرياليست‌ها رهبري مي‌کنند. چيانکاي چک شايد با انقلاب هم‌دلي نداشته باشد، اما او در حال هدايت ارتش است و نمي‌تواند کاري جز هدايت عليه امپرياليست‌ها انجام دهد. مضاف بر اين، افراد جناح راست، روابطي با ژنرال «چنگ تسولين» دارند و به خوبي مي‌فهمند که چه‌گونه روحيه‌ي آن‌ها را تضعيف کنند، و بدون اين که حمايتي کرده باشند، آن‌ها را با تمام دار و ندارشان به جهش به جانب انقلاب تهييج کنند. آن‌ها روابطي با تجار ثروت‌مند هم دارند و مي‌توانند از آن‌ها پول جمع کنند. بنابراين‌ از آن‌ها بايد تا به آخر استفاده شود، مانند ليمو چلانده شوند و بعد دور انداخته شوند.»(هارولد.ر.آيزاکز:انقلاب چين:انتشارات دانشگاه استنفورد،1961:ص12)

در اين اوضاع و احوال رهبر حزب کمونيست چين که «چن تو سيو» بود، خواستار خروج حزب کمونيست چين از حزب کومين تانگ شد. اما استالين نه تنها درخواست او را رد کرد، بل‌که تمام تقصيرها را که خودش عامل‌ش بود، به گردن او انداخت و او را از حزب کمونيست چين اخراج کرد. حزبي که او خالق‌اش بود. و به جاي او يک گماشته استالين به نام «چوچيوبي» رهبر حزب کمونيست چين شد.‌ بعد از سخن‌راني استالين و در ششم آوريل 1927، کشتار کمونيست‌ها با حمله به سفارت روسيه در پکن آغاز مي‌شود. کمونيست‌هاي جناح چپ حزب کمونيست چين، نه تنها توسط نيروهاي حزب کومين تانگ، چيانکاي چک، مورد تعقيب و پي‌گرد قرار داشتند، بل‌که توسط رهبري استالينيست حزب کمونيست چين همانند برادران حزب توده خود که در ايران کارشان لو دادن کمونيست‌هاي انقلابي بود، آن‌ها را به مقامات کومين تانگ لو مي‌دادند. هزاران تن از اعضاي حزب کمونيست چين در مدت کوتاهي قتل عام شدند.

چن تو سيو بنيانگذار حزب کمونيست چين

قتل کمونيست‌ها به دست حزب بورژوايي کومين تانگ به رهبري چيانکاي چک و با ره‌نمود استالين

 

از آوريل تا دسامبر 1927، تقريبا" 38 هزار نفر کمونيست و کارگر انقلابي اعدام شدند و بيش از 32 هزار تن نيز زنداني شدند. از ژانويه تا اوت 1928، بيش از 27 هزار نفر کمونيست و کارگر انقلابي به مرگ محکوم شدند. به طور کلي تا سال 1931، نزديک 200، هزار نفر کمونيست و کارگر انقلابي توسط فرمان چيانگ کاي چک و با ره‌نمود استالين  قتل عام شدند. استالين عين خيال‌اش هم نبود.

بعد از اين همه‌ي کشت و کشتار که سبب سقوط جنبش اجتماعي و نزول شرايط انقلابي در جامعه شد،‌ بقاياي حزب کمونيست چين که تحت سيطره‌ي استالينيسم بود به منظور جلوگيري از رسوايي بيش‌تر استالين، در عملي غير علمي و خالي از تحليل مشخص از شرايط مشخص، در شهر کانتون چين قيامي ماجراجويانه به راه انداختند که نه تنها دست‌آوردي نداشت، بل‌که باز هم سبب سرکوبي بيش‌تر شد. از اين مقطع است که حزب کمونيست چين به عنوان حزب طبقه‌ي کارگر‌ عمرش به پايان مي‌رسد و جاي آن را استالينيسم و مائويسم که به تدريج با تکيه بر نيروي دهقاني در حال رشد بود، مي‌گيرد.

سال 1928، سالي است که استالينيسم در شوروي و در نهايت و به طور کامل، ميخ خود را بر پيکر انقلاب اکتبر مي‌کوبد و عمر واقعي انقلاب اکتبر به پايان مي‌رسد و استالينيسم سکان‌دار، روسيه شوروي و کمينترن مي‌شود که ساختن احزاب برادر که قبلا" شروع شده بود با قاطعيت بيش‌تري ادامه مي‌يابد و حزب توده را در سال 1320 خورشيدي را براي منهدم کردن جنبش‌هاي انقلابي در ايران خلق مي‌کنند. در اين سال(1928) است که انترناسيوناليسم پرولتاريايي کنار زده مي‌شود و جاي آن را «ميهن کبير سوسياليستي» و «سوسياليسم در يک کشور»، مي‌گيرد. کنگره ششم حزب کمونيست چين هم در اين سال در روسيه و زير نظر استالين برگزار مي‌شود و بيماري استالينيسم را در پيکر آن فرو مي‌کنند.

سر و کله‌ي مائو در سال 1938، در حزب کمونيست چين ظاهر مي‌شود و خود را به طور کامل به کمپ استالين منتقل مي‌کند و مبارزه درون حزبي را با رقيبان خود را در جريان جنگ جهاني دوم، و در سال 1943 با رهبري گرايش استالينيستي حزب کمونيست چين، آغاز مي‌کند و آن را نه در جهت منافع  طبقه‌ي کارگر بل‌که در جهت منافع بورژوازي چين در حزب کمونيست به پيش مي‌برد که تا سال 1945، با تصفيه بيش از 70 هزار نفر از مخالفان خود در حزب است که در اين سال مائويسم بالغ شده و بر اريکه‌ي قدرت دست مي‌يابد. سوسياليسم دهقاني مائو که در سال 1949، با فتح شهرها آغاز مي‌شود، طبقه‌ي کارگر چين که کوچک‌ترين نقشي در آن نداشتند نظاره‌گر رژه دهقانان در شهرها بودند.

به گفته‌ي توني کليف «طبقه کارگر صنعتي هيچ نقشي در پيروزي مائو نداشت. حتا ترکيب اجتماعي حزب کمونيست چين کاملا" غير کارگري بود. صعود مائو در حزب با غير کارگري شدن حزب مصادف شد. در اواخر 1926، حداقل 66 درصد اعضاي حزب کارگر بودند، 22 درصد روشنفکر و تنها 5 درصد دهقان. در نوامبر 1928، درصد کارگران عضو تا حدود 4 يا 5 درصد سقوط کرد و يک گزارش رسمي حزبي تأييد کرد که حزب «حتا يک سلول حزبي کارآمد در بين کارگران صنعتي ندارد.» حزب مي‌پذيرفت که کارگران حدود 10 درصد از اعضا در سال 1928، 3 درصد در 1929، و 5/2 درصد در مارس 1930، و 6/1 درصد در سپتامبر همان سال و تقريبا" صفر درصد در پايان 1930، را تشکيل مي‌داده‌اند. از آن موقع تا پيروزي نهايي مائو حزب اعضاي کارگر قابل ملاحظه‌يي نداشت. کارگران آن‌چنان اهميت خود را در حزب کمونيست چين از دست داده بودند که حزب به مدت نوزده سال نه نيازي به برگزاري کنگره ملي اتحاديه‌هاي کارگري –که قبل از آن در 1929، تشکيل شده بود- مي‌ديد و نه به خود زحمت جلب حمايت کارگران را مي‌داد. آن‌گونه که از اعلاميه‌ها بر مي‌آيد، حزب درسال‌هاي تعيين‌کننده 1937-1945، تمايل نداشت که در مناطق تحت نفوذِ کومين تانگ هيچ‌گونه تشکيلاتي راه بي‌اندازد. هنگامي که در دسامبر 1937، حکومت کومين تانگ براي کارگراني که دست به اعتصاب مي‌زدند و يا محرک اعتصاب در زمان جنگ [با ژاپن ] بودند، مجازات مرگ تعيين نمود، سخنگوي حزب در مصاحبه‌يي گفت که حزب از نحوه هدايت جنگ توسط کومين تانگ «کاملا" راضي» است. حتا پس از آغاز جنگ داخلي بين حزب کمونيست چين و کومين تانگ، در مناطق تحت نفوذ کومين تانگ که تمام مراکز صنعتي کشور را در بر مي‌گرفت، به ندرت تشکيلاتي وابسته به حزب کمونيست وجود داشت. فتح شهرها توسط مائو بيش از هرچيز ديگري جدايي کامل حزب کمونيست از طبقه کارگر صنعتي را آشکار ساخت. رهبران حزب نهايت تلاش خود را انجام دادند تا از وقوع خيزش‌هاي کارگري در شهرهاي در آستانه تصرف جلوگيري کنند.» (توني کليف: مارکسيسم در هزاره:132-133)

با وجود آن‌که استالين تا آخرين لحظه هم از حزب کومين تانگ، چيانگ کاي چک حمايت مي‌کرد، ارتش مائو در جنگ‌هايي که با ارتش حزب کومين تانگ داشت به پيروزي رسيد و در نهايت در ماه مه 1949، چيانگ کاي چک با همراهانش به تايوان گريخت و در آن‌جا مورد حمايت غرب و سازمان ملل متحد، قرار گرفت که الان هنوز بقاياي آن‌ها وجود دارند.

اما پيروزي مائو، پيروزي سوسياليسم و لغو مالکيت خصوصي بر ابزار توليد و کارمزدي نبود، بل‌که پيروزي سرمايه‌داري‌ دولتي چين بر سرمايه‌داري‌ امپرياليستي کومين تانگ با پوشش «سوسياليسم» نه از نوع مارکسي آن، بل‌که از نوع دهقاني آن بود. مائويسم به تدريج با ظاهري «سوسياليستي» با سرمايه‌داري‌ جهاني ادغام شد و با آمريکا و ديگر کشورهاي پيراموني روابط برقرار کرد. در سال 1351، فرح پهلوي و امير عباس هويدا به چين سفر کردند وهزاران رقصنده چيني از فرح خانم و هويدا استقبال کردند و با «چون‌لاي» يار مائو، عکس يادگاري گرفتند. در شرايطي که هزاران رقصنده به اصطلاح «کمونيست» از فرح پهلوي استقبال مي‌کردند، در ايران اگر از دست فردي کتاب يا جزوه‌ي ترجمه شده مائو را مي‌گرفتند، اگر توسط ساواک کشته نمي‌شد، حبس ابد در انتظارش بود.

اما در شوروي، در 5 مارس 1953، استالين مرد. سه سال بعد در کنگره بيستم حزب کمونيست در 1956، خروشچف به کيش شخصيت استالين پرداخت. در جريان قرائت گزارش به کنگره توسط خروشچف، او دچار احساسات شد و چهار بار گريست، شخصي که خود نقش اساسي در جنايات استالين داشت و نيز حدود 30 نفر از شرکت‌کننده‌گان در کنگره، غش کردند! کنگره بيست، سبب تغييراتي در احزاب برادر شد. حزب توده هم بي‌نصيب نماند، دچار انشعاب شد و مائويسم ايراني هم بعد از کنگره بيست از درون آن متولد شد.

اما جالب است بدانيد پس از کنگره بيستم حزب کمونيست شوروي، کنگره هشتم حزب کمونيست چين در 15 تا 27 سپتامبر 1956، برگزار شد. مائو در اين کنگره درباره کنگره بيستم حزب کمونيست شوروي مي‌گويد: «رفقاي ما در شوروي و خلق شوروي بر اساس اين ره‌نمود لنين عمل کرده‌اند ... حزب کمونيست شوروي در کنگره بيستم خود که در گذشته‌يي نه چندان دور برگزار گرديد، سياست‌هاي بسياري را طرح کرده و از نقايصي که در حزب يافتند انتقاد نمودند. با اطمينان مي‌توان مطرح نمود که پيشرفت‌هاي بزرگ بسياري به دنبال اين عمل ظاهر خواهد شد.»

خروشچف که مبتکر تز راه رشد غير سرمايه‌داري‌ بود، در کنگره 21 حزب کمونيست شوروي که از 27 ژانويه تا 5 فوريه 1959، برگزار شد، اين پيام را از مائو دريافت کرد: «از زمان برگزاري کنگره بيستم حزب کمونيست اتحاد شوروي، مردم شوروي تحت رهبري صحيح کميته‌ي مرکزي حزب کمونيست و به زعامت رفيق خروشچف پيروزي‌هاي بزرگي را در جهت ساختمان کمونيسم به دست آورده‌اند.»

اين دفاع مائو به خاطر کمک‌هاي اقتصادي دولت شوروي بود. اما در سال 1962، در جريان جنگ هند و چين، به دليل حمايت شوروي از هند، چين از شوروي به خاطر اين حمايت انتقاد ‌کرد، و روابط حسنه به تدريج در سال 1966، تبديل به روابط ناحسنه گرديد و سبب قطع کمک‌هاي شوروي به چين شد، در نتيجه‌ي اين عمل، شوروي تبديل به «سوسيال امپرياليسم» گرديد!

بر طبق گفته‌ي حميد شوکت «طبقه تفسير چيني‌ها از مارکسيسم، کارگران‌ بايد با خرده‌بورژوازي متحد شده و با جلب بورژوازي ملي، زمين‌داران بزرگ و بورژوازي دلال و وابسته به امپرياليسم را منزوي مي‌کردند.»

ايرج کشکولي از حزب رنجبران که همانند حزب توده‌ به دفاع تمام قد از رژيم جديد حاکم بر ايران پرداخته بود، در پاسخ حميد شوکت مي‌گويد: «ما متعقد بوديم بورژوازي بزرگ و زمين‌داران در جريان انقلاب ايران شکست خورده‌اند و خرده‌بورژوازي حاکم است. تصور مي‌کرديم بايد اين نيرو را در مقابل دولت‌هاي بيگانه حفظ کرد و گرايش ضدامپرياليستي‌اش را تقويت نمود، چون هر لحظه امکان دارد به خاطر خصلت دوگانه‌اش با امپرياليسم سازش کند. بر همين اساس، هر جرياني را که به اين هدف صدمه مي‌زد ارتجاعي مي‌دانستيم. جالب اين‌جاست که وقتي اين خرده‌بورژوازي بر ضد خود ما قد علم کرد، موضع‌مان را 180 درجه تغيير داديم. يعني ما نماينده‌گان پرولتاريا و مرکز ثقل جهان بوديم.»(حميد شوکت: نگاهي از درون به جنبش چپ، گفت وگوي حميد شوکت با ايرج کشکولي: 201)

حالا يکي ديگر از اين نوع مائويست‌ها به اسم باب در دنياي مجازي ظهور کرده و مورد نقد قرار گرفته است. دو منتقد در مطلبي تحت عنوان «مائوئيسمِ ته‌گرفته با چاشني آواکيان» او را فردي «پارانويا و خودشيفته» (2) مي‌نامند که مدعي جانشيني مارکس و انگلس و لنين است. اين فرد آن‌قدر متوهم است که خود را «مارکس زمانه» مي‌انگارد و «تئوري» مي‌بافد که اين‌ها آلترناتيوهايي هستند در مقابل، تئوري‌هاي کارل مارکس! اما تئوري «سوسياليسم دهقاني» مائو تبديل شده است به «سنتز نوين» باب آواکيان و آن را عَلَم کرده و به عنوان «سوسياليسم علمي» مائويي نه سوسياليسم علمي مارکس و انگلس که بر پايه‌ي لغو کارمزدي بنياد گذاشته شده، بل‌که در جهت تحکيم کارمزدي به دست نوکيسه‌هاي خود،  تبليغ و ترويج مي‌کنند.

احمد شاملو در شعري با عنوان «با چشم‌ها» به مدافعان سرمايه‌داري‌ دولتي استالين و سوسياليسم دهقاني مائو را خطاب قرار داده که شما سوسياليسم [خورشيد] واقعي مارکس و انگلس را رها کرده و به سوسياليسم بورژوايي [خورشيد گونه] استالين و مائو چسبيده‌ايد:

....

من با دهان ِ حيرت گفتم:

«ــ اي ياوه

             ياوه

                      ياوه،

                                  خلايق!

مستيد و منگ؟

                     يا به تظاهر

تزوير مي‌کنيد؟

از شب هنوز مانده دو دانگي.

.....

هر گاوگَندچاله دهاني

آتش‌فشان ِ روشن ِ خشمي شد:

...

اي کاش مي‌توانستند

از آفتاب ياد بگيرند

که بي‌دريغ باشند

در دردها و شادي‌هاشان

حتا

با نان ِ خشک‌شان. ــ

و کاردهاي‌شان را

جز از براي ِ قسمت‌کردن

بيرون نياورند.

 ....

آنان به عدل شيفته بودند و

اکنون

با آفتاب‌گونه‌يي

آنان را

اين‌گونه

          دل

            فريفته بودند!

 

اي کاش مي‌توانستم

خون ِ رگان ِ خود را

 من

     قطره

     قطره

     قطره

     بگريم

تا باورم کنند.

 

اي کاش مي‌توانستم

                            ــ يک لحظه مي‌توانستم اي کاش ــ

 بر شانه‌هاي خود بنشانم

اين خلق ِ بي‌شمار را،

گرد ِ حباب ِ خاک بگردانم

تا با دو چشم ِ خويش ببينند که خورشيدِشان کجاست

و باورم کنند.

 

اي کاش

مي‌توانستم!

 

#مجموعه_آثار؛  احمد شاملو دفتر يکم:شعرها ص 653 چاپ هشتم انتشارات نگاه  ـ   ۱۳87

استالينيست‌ها و مائويست‌ها که خورشيد را رها کرده و خورشيد گونه‌يي گرفته‌اند و بر طبل ياوه‌گويي خود پاي مي‌فشارند و اکنون يکي از آن‌ها سوسياليسم و کمونيسم را اين‌گونه معني مي‌کند:

«کساني که نگاه‌شان به شوروي سابق يا کوبا يا ويتنام بود، اين‌ها را الگوي کمونيسم مي‌دانستند در حالي که هيچ ربطي به کمونيسم نداشتند. يادم مي‌آيد يک نفر مقاله‌‌يي نوشته بود در مخالفت با اين ايده که مائو نماينده جهشي به پيش در کمونيسم است. استدلال‌‌اش اين بود که: چرا بايد اين‌قدر به مائو توجه کرد؟ چرا به فيدل کاسترو در کوبا توجه نمي‌شود يا به له‌دوان؟(رهبر حزب ويتنام بعد از مرگ هوشي‌مين) چرا ايده‌هاي آن‌ها به اندازە‌ي ايده‌هاي مائو مهم نيست؟ خب يک دليل اصلي دارد، آن‌ها درست نمي‌گفتند، آن‌ها کمونيست نبودند، علم کمونيسم را تکامل نداده بودند و راه‌شان را جدا کرده بودند. ... براي ما کاملا" جا افتاده بود اگر کمونيست هستي يعني با مائو هستي، مائوئيست هستي! اگر با مائو نيستي، اگر مائوئيست نيستي، مي‌تواني از صبح تا شب بگويي من کمونيستم ولي نيستي. مي‌گفتيم اگر مي‌خواهي اسم خود را کمونيست بگذاري و بحث کوبا را وسط بکشي بيا ببينيم در کوبا چه خبر است. راه کوبا راه کمونيسم نيست. اگر نمي‌خواهي با مائو باشي بيا بحث کنيم که چرا به مائو نياز داريم. در آن دوره ما با اطمينان علمي در ميدان بوديم و مبارزه مي‌کرديم. مي‌گفتيم کمونيست بودن يعني طرف مائو بودن، والسلام. ...مشکلي نداشتيم که بگوييم اگر مي‌خواهي يک کمونيست واقعي باشي بايد يک مائويست باشي.» (باب آواکيان:کمونيسم نوين: ص111-113)

حضرت باب آواکيان مي‌گويد اگر مريد من نباشيد، کمونيست نيستي:

«در سال 1975 اين يک حقيقت عيني بود که اگر با مائو نبودي و خطي که مائو جلو گذاشته بود را قبول نداشتي و به‌ کار نمي‌بستي کمونيست نبودي. در سال 2015، اين يک حقيقت عيني است که اگر با سنتز نوين و رهبري‌‌يي که آن را ارائه کرده نباشي کمونيست نيستي، حالا هر اسمي هم مي‌خواهي روي خودت بگذار يعني اگر آن درک علمي را که توده‌هاي مردم دنيا براي رهايي خود و بشريت به آن نياز دارند قبول نکني و به کار نبندي کمونيست نيستي.(پيشين: ص115)

وجود اجتماعي است که شعور اجتماعي را مي‌سازد، اما ايده‌آليسم باب آواکيان (3) در نقش مرتاض‌هاي هندي اين‌گونه براي ساختن جامعه‌ي‌ کمونيستي مورد نظرش ره‌نمود مي‌دهد: «تا زماني که مردم وراي اين ايده نروند که نياز دارند از ديگران بيش‌تر داشته باشند، فقط به اين علت که مي‌خواهند بيش‌تر از ديگران داشته باشند، جامعه کمونيستي به دست نمي‌آيد ... يعني انقلابي کردن تمام ايده‌هايي که از آن روابط اجتماعي ستم و استثمار بر مي‌خيزند. (پيشين: 150)

يعني در حقيقت فرهنگ ارتجاعي «همه با هم» حزب توده که امروزه (2020) هم هوادار زياد پيدا کرده است در گفتار و نوشتارهاي مائويست‌ها از جمله حضرت باب، نيروي محرکه‌ي انقلاب است. از نظر آن‌ها نيروي محرکه‌ي انقلاب‌هاي معاصر طبقه‌ي کارگر نيست که خواهان لغوکارمزدي است، بل‌که «مردم» است که حزب توده و مائويست‌ها پرچم‌دار آن‌اند:

«ما بايد مردم را براي مبارزه عليه تمام اين جنايات بسيج کنيم. نبايد اين جنايات را بي پاسخ گذاشت. بلاهايي که بر سر مردم دنيا مي‌آورند، بلاهايي که همين جا بغل گوش ما بر سر مردم مي‌آورند را نبايد بي‌پاسخ بگذاريم. مردم بايد عليه اين‌ها به جنگ‌اند، بايد مقابله کنند، بايد طبقه‌ي حاکمه را مجبور به عقب‌نشيني کنند. حتا براي انجام يک انقلاب اين کارها حياتي است: براي اين که مردم در کوتاه مدت هم در هم شکسته و دل‌سرد نشوند اين کارها حياتي است.»(پيشين153)

مارکس و انگلس در آثار مکتوب خود به طبقه‌ي کارگر جهاني ره‌نمود نداده‌اند که شما در جامعه‌ي آينده چه کارهايي را انجام دهيد و چه کارهايي را انجام ندهيد. (4) جامعه‌ي سوسياليستي مانند جامعه‌ي سرمايه‌داري‌ نيست که از درون جامعه‌ي فئودالي به تدريج رشد کرد و سر برآورد. در جامعه‌ي سرمايه‌داري‌ امپرياليستي نئوليبرالي ايجاد روابط توليدي براي جامعه‌ي سوسياليستي فراهم نيست. نيروي بالنده جامعه‌ بايد در عمل و ابتکار خودش با توجه به شرايط عينی جامعه‌ي طبقاتي‌ در آن شرايط زماني و مکاني، سوسياليسم خودش که بر پايه‌ي لغو کارمزدي است را بسازد. يعني «نظريه‌ي ديالکتيک تاريخي مارکس اين است که او معتقد بود که فقط طبقه‌ي کارگر قادر به تحقق تئوري «تغيير» است. تئوري تغيير نيز چيزي جز تغيير جامعه‌ي بورژوايي به جامعه‌ي سوسياليستي از طريق لغو کارمزدوري و انحلال کامل مالکيت خصوصي بر وسايل توليد و استقرار مالکيت اجتماعي نيست.»( سرمايه‌داري دولتي شوروي! (۳۳). بتلهايم از اکونوميسم به انقلاب فرهنگي- محمد قراگوزلو) اين راه‌کار مارکسي است.

حالا سوسياليسم تخيلي باب آواکيان براي «مردم»، «قانون اساسي جمهوري سوسياليستي نوين امريکاي شمالي» را هم تدوين ‌کرده است!!!

مائويست‌هاي متعصب، فکر نکنند که به معبودشان توهين مي‌کنيم؛ مائو سواد فلسفي ديالکتيکي نداشت، او فقط سواد فلسفي دهقاني در حد ماترياليسم مکانيکي مي‌دانست و از تضاد مکانيکي هم فقط «بالا و پايين» را مي‌دانست و مي‌گفت که هر سربالايي يک سرازيري هم دارد. در حقيقت برخلاف آن‌چه که مائويست‌ها بيان مي‌دارند، اصولا" مائو سواد مارکسي نداشت و در زمينه‌ي اصول ديالکتيک واقعا" بي‌سواد بود. مطالبي که در مورد فلسفه، از‌ مائو منتشر شده نه فلسفه ديالکتيکي، بل‌که فلسفه مکانيکي است که در آن تضاد را به مفهوم «بالا و پايين» مي‌فهمد. «تکامل مارکسيسم را در سه زمينه فلسفه، اقتصاد، و سياست که شامل تئوري حزب و تشکيلات هم مي‌شود ... مائو در اين سه زمينه کار قابل توجهي نکرده و نوآوري چنداني هم نداشته است. در زمينه رشد فلسفه از جانب مائو بحث بيش‌تر بر سر سنگ و تخم مرغ بود و آن اين که اگر سنگ را زير مرغ بگذاريم تبديل به جوجه نمي‌شود، ولي اگر تخم مرغ را زير مرغ هم نگذاريم، اما گرماي مطلوب را برايش تامين کنيم به جوجه تبديل مي‌شود. ... هر دانش آموزي به اين مسئله واقف است و اين ربطي به تکامل فلسفه نداشت.» (حميد شوکت:نگاهي از درون به جنبش چپ ايران گفتگو با مهدي خانبابا تهراني:168)

مائو آن زمان که مکتوبات فلسفي خود را مي‌نوشت، نامه‌يي به استالين نوشت و از او درخواست کرد که فيلسوفي مارکسيست را به او معرفي کند که به چين برود و آثار وي را ويراستاري کند. و سر و صورتي به نوشته‌هايش بدهد و آن‌ها را پيش از انتشار از سهوهاي فلسفي به پيرايد. براي اين کار پ.اف.يودين به پکن فرستاده شد. ( خروشچف: خاطرات خروشچف:ص366)

بعد از انقلاب فرهنگي چين، کيش شخصيت رشد فزاينده‌يي مي‌يابد و در و ديوار عکس مائو و عده‌يي نان به نرخ روز خور و چاپلوس شروع به حفظ کردن آثار مکتوب مائو را مي‌نمايند. در اين شرايط يکي از کارکنان ايراني راديو پکن که با نام پ.ن توسط خانبابا تهراني معرفي مي‌شود از بر کننده‌گان آثاري از مائو است: «متاسفانه پ.ن هم اين سه اثر [«به خلق خدمت کنيم»، «يوگون پيرمردي که کوه را از جا کند»، «دکتر بسيون»] را از بر کرده و هر روز در اداره راديو جلوي عکس مائو مي‌ايستاد و ديگران هم پشت سر او اين متون را از بر مي‌خواندند. يک بار حسابي از کوره در رفتم و گفتم: «مرتيکه نره خر. اين کارها چيه؟ تو سر پيري و عمري گوشت خوک خوردن در اروپا، چرا کار اين دهقانان چيني رو مي‌کني؟» (حميد شوکت:نگاهي از درون به جنبش چپ ايران گفتگو با مهدي خانبابا تهراني:221)

سوسياليسم دهقاني مائو است هيچ ربطي به کمونيسم مارکس نداشته و ندارد. «در زمان انقلاب فرهنگي چين يک هيئت از کمونيست‌هاي سوئدي به چين رفته و با حزب کمونيست چين وارد گفت‌گو شده بودند. در حين گفت‌وگو مسئول چيني هنگام توضيح انقلاب چين گفته بود چنان‌که رفيق مائو به ما مي‌آموزد، مي‌بايست دهقانان را بسيج کرد، حلقه ضعيف را پيدا کرده و با محاصره شهرها از طريق دهات انقلاب را به سرانجام رساند. کمونيست سوئدي در پاسخ گفته بود در سوئد اصولا" به آن معني دهقان وجود ندارد. چه رسد به اين که فقير باشد. مسئول چيني پاسخ داده بود که رفيق شما ما را مسخره مي‌کنيد؟ مگر ممکن است جامعه‌يي دهقان نداشته باشد؟ دهقانان اکثريت هر جامعه‌يي را تشکيل مي‌دهند. اگر در سوئد دهقان وجود ندارد، پس از کجا غذا مي‌خوريد؟» (پيشين:223)

در جامعه‌يي که آگاهي طبقاتي به مفهوم مارکسي آن وجود نداشته باشد، معني سوسياليسم و برابري تا حد داشتن و نداشتن، وسايل شخصي سقوط مي‌کند، مانند آن‌چه در بين سوسياليست‌هاي «خلقي» در انقلاب 1357، مشهود بود: «رئيس تلويزيون پکن خانمي بود که پس از پيروزي انقلاب بر پايه انترناسيوناليسم و دوستي به شوروي به مسکو اعزام کردند تا از راديو مسکو برنامه‌يي به زبان چيني پخش کند تا صداي او در ذهن مردم باقي بماند... در جريان انقلاب فرهنگي اين خانم را دست‌گير کردند به جرم اين‌که 27 جفت کفش داشته است. واقعيت اين که برخي از کفش‌ها مستعمل بوده و بقيه نيز در مجالس رسمي و غيره مورد استفاده قرار مي‌گرفته‌اند.» (پيشين:228)

حزب توده بعد از مرگ استالين «احمد قاسمي»، «غلامحسين فروتن» و «رضا رادمنش» را به کنگره بيستم حزب کمونيست شوروي (فوريه ۱۹۵۶) فرستاد. بعد از کنگره، به تدريج احمد قاسمي و غلامحسين فروتن و عباس سقايي (5) سفره خودشان را از حزب توده جدا کردند که در حقيقت از حزب توده‌ اخراج شدند. در پلنوم 11 حزب توده در مسکو و در 30 دي 1343 اين انشعاب صورت عملي پيدا کرد. سه فرد انشعابي در 25 تير 1346/16 ژوئيه 1967، با طي‌کردن دردسرهاي فراواني که ناشي از فشار شوروي و حزب توده بود به سازمان انقلابي حزب توده‌ پيوستند و باز هم بعد از اخراج از سازمان انقلابي حزب توده،(6) سازمان مائويستي توفان را در تيرماه 1346، بنيان‌گذاري کردند:

«حزب کار ايران(توفان) حزب تراز نوين طبقه‌ي کارگر‌ ايران است و با پي‌گيري و مبارزه سرسختانه با مدعيان دروغين کمونيست که همه‌ي آن‌ها دشمنان ديکتاتوري پرولتارياِ و حزب لنيني طبقه‌ي کارگر‌ هستند، مبارزه[مجازي!] مي‌کند. پرچم ما در اين مبارزه شخصيت تاريخي رفيق استالين خواهد بود که به صورت مرز روشن ميان رويزيونيست‌ها[منظورش "احزاب برادر" مانند حزب توده است]، ضد کمونيست‌ها و مارکسيست لنينيست‌ها نمايان است. استالين پرچم است و وي پرچم ماست.» (توفان:نقدي بر برنامه مصوب کنگره ششم حزب توده :ص183)

حالا غلامحسين فروتن مائويست، مي‌نويسد: «رهبراني از حزب توده دگرگوني خصلت طبقاتي رهبران اتحاد شوروي [منظور خروشچف و بعد از آن است] را مي‌ديدند اما چشم خود را بر روي آن مي‌بستند و به خود تلقين مي‌کردند که سوسياليسم هم‌چنان ادامه دارد. حزب توده در مهاجرت خود را در خدمت امپرياليسمي نوخاسته گذاشت و وابسته‌گي به امپرياليسم را به هم‌بسته‌گي پرولتري تعبير کرد. ... سازش با رژيم شاه، سياست نزديک شدن به رهبر مذهبي ايران زماني که او هنوز در بغداد به سر مي‌برد و بالاخره مشي حزب توده در قبال نظام جمهوري اسلامي ...  همه‌ از مظاهر دور شدن از انديشه طبقه‌ي کارگر‌ [که او مدعي مدافع آن بود.] و تبعيت از مطامع توسعه‌طلبانه سوسيال امپرياليسم شوروي بود. اين‌ها همه‌ لکه‌هاي ننگي است بر دامان حزب توده که هرگز زدودني نيست.» (غلامحسين فروتن:حزب توده در مهاجرت:ص32 پي‌دي‌اف)

 

ادامه دارد

سهراب.ن

18/07/1399

 

توضيحات:

(1): بر طبق گفته‌ي حميد شوکت «طبقه تفسير چيني‌ها از مارکسيسم، کارگران‌ بايد با خرده‌بورژوازي متحد شده و با جلب بورژوازي ملي، زمين‌داران بزرگ و بورژوازي دلال و وابسته به امپرياليسم را منزوي مي‌کردند.» و ايرج کشکولي از حزب رنجبران که همانند حزب توده‌ به دفاع تمام قد از رژيم جديد پرداخته بود، در پاسخ حميد شوکت مي‌گويد: «ما متعقد بوديم بورژوازي بزرگ و زمين‌داران در جريان انقلاب ايران شکست خورده‌اند و خرده‌بورژوازي حاکم است. تصور مي‌کرديم بايد اين نيرو را در مقابل دولت‌هاي بيگانه حفظ کرد و گرايش ضدامپرياليستي‌اش را تقويت نمود، چون هر لحظه امکان دارد به خاطر خصلت دوگانه‌اش با امپرياليسم سازش کند. بر همين اساس، هر جرياني را که به اين هدف صدمه مي‌زد ارتجاعي مي‌دانستيم. جالب اين‌جاست که وقتي اين خرده‌بورژوازي بر ضد خود ما قد علم کرد، موضع‌مان را 180 درجه تغيير داديم. يعني ما نماينده‌گان پرولتاريا و مرکز ثقل جهان بوديم.»(حميد شوکت: نگاهي از درون به جنبش چپ، گفت وگوي حميد شوکت با ايرج کشکولي: 201)

 

(2): «در سراسر آثار و «فعاليت»هاي آواکيان، رد پاي شگرفي از پارانويا و خودشيفته‌گي پيدا مي‌شود. مثلاً در همان سال ۱۹۷۹ آواکيان نشست‌هايي با عناويني برگزار مي‌کرد که بيش‌تر شبيه گروه‌هاي مبلغ مسيحيت بود تا کمونيسم! سرتيتر اغلب اين سخن‌راني‌ها چنين چيزي بود: «به سخن‌راني باب آواکيان گوش بسپاريد… زنده‌گي‌تان را تغيير خواهد داد»!( مائوئيسمِ ته‌گرفته با چاشني آواکيان)

 

(3): اوايل دهه‌ي1970، به خودم گفتم اگر چيزي از اقتصاد سياسي ندانيم نمي‌توانيم از کمونيسم سر در بياوريم. پس به اين فکر افتادم که بروم و کاپيتال مارکس را بخوانم. ... بنابراين کتاب را باز کردم. جلد اول کاپيتال و شروع کردم در مورد کالا و چيزهاي ديگر خواندن. سه چهار بار کتاب را پرت کردم گوشه‌ي اتاق و گفتم که لعنتي! چرا اين لعنتي کتاب‌اش را ساده‌تر ننوشت! اما دوباره برگشتم و با کتاب کلنجار رفتم و بعد از مدتي گفتم آهان! حالا فهميدم! (باب آواکيان:کمونيسم نوين: 150)

 

(4): کارل_مارکس  مي‌گويد:«ما نمي‌خواهيم به صورت جزمي دنياي آينده را پيش‌بيني کنيم بل‌که مي‌خواهيم دنياي جديد را فقط از طريق نقد دنياي کهن فرايابيم. تاکنون فيلسوفان براي همه‌ي معماهاي روي ميزشان راه‌حلي در آستين داشتند و تنها کار دنياي بليه‌ي خارج اين بود که دهان بگشايد و کبک سرخ‌شده‌ي معرفت مطلق را بخورد... پس اگر ساختمان آينده و حل ‌و ‌فصل ابدي مسأله کار ما نيست، در آن‌صورت کار ما اکنون بيش از پيش روشن و قطعي است؛ نقد بي‌رحمانه از هرچه موجود است، بي‌رحمانه بدين معني که اين نقد هيچ خوفي از نتايج‌اش و نيز از برخورد با قدرت‌هاي موجود ندارد.» (دريپر، هال:«نظريه‌ي انقلاب مارکس»(جلد اول: دولت و بوروکراسي)، ترجمه‌ي حسن شمس‌آوري، نشر مرکز، چاپ اول 1382، ص 104.

 

(5): جنايت‌هاي حزب توده‌ در مورد «رفقاي» سابق خود را بخوانيد بسيار آموزنده است: «عباس سقايي قبل از مرگ مي‌خواهد با همسر و فرزندانش که در آلمان شرقي بودند، ملاقاتي داشته باشد[خودش در آلمان غربي تقاضاي پناهنده‌گي مي‌کند] اما کيانوري و بقيه سران حزب توده از طريق پليس آلمان شرقي مانع مي‌شوند که خانواده به ديدار سقايي بروند. بدون ديدار سقايي فوت مي‌کند.» (حميد شوکت:نگاهي از درون به جنبش چپ ايران گفتگو با مهدي خانبابا تهراني:146)

 

(6): «در تابستان 1345، كنفرانس فوق‌العاده سازمان انقلابي در بلژيك تشكيل مي‌شود. نمايندگان كنفرانس پس از تصويب تز «سازمان‌هاي پراكنده» به موضوع اختلاف در هيئت‌اجرائيه مي‌پردازند و قاسمي، فروتن و سغايي را از سازمان انقلابي اخراج مي‌كنند. هيئت‌اجرائيه بدون اينكه كمترين اهميتي به وضع معيشت و زنده‌گي اين سه نفر، كه سني از آن‌ها گذشته بود بدهد، آن‌ها را بدون پول و امكانات در پاريس رها کرد.قاسمي، فروتن و سغايي در وضعيت بسيار دشواري قرار گرفتند، به‌طوري‌كه براي تهيه خوراك خود به مضيقه افتادند. عباس سغايي كه بيماري قلبي داشته تلاش کرد به آلمان شرقي بازگردد كه موفق نشد و در آلمان غربي سكته کرد و مرد.» (حميد شوکت:نگاهي از درون به جنبش چپ ايران گفتگو با مهدي خانبابا تهراني:147)

بمناسبت دهم اکتبر روزجهانی مبارزه با اعدام!

نابود باد قوانین ضد بشری اعدام!
بمناسبت دهم اکتبر روزجهانی مبارزه با اعدام!


اعدام در تاریخ حقوق ، کیفرسنگینی است برای مجازات خاطی و خاطیانی که از اوامر و قوانین وضع شده در جامعه سرباز میزنند. تاریخا اعدام قریب به چهار صد سال است در دست حاکمان جنایتکار است  برای سرکوب و ارعاب مردم معترض در جامعه. بدین وسیله مردم جامعه را کنترل میکنند و مخالفین خودرا نابود میکنند. اولین سند تدوین شده رسمی بجامانده به ۱۸ قرن قبل از میلاد مسیح، در زمان حکومت حمورابی پادشاه بابل بر میگردد. در این سند مجازات ۲۵ جرم اعدام پیش بینی شده است. در یونان باستان تحت قوانین دراکو، اعدام جهت جرایمی چون قتل ، خیانت ، تجاوز و نااطاعتی از فرمان حاکم به طور گسترده استفاده میشد. افلاطون معتقد بود اعدام تنها باید در مواردی اعمال شود که مجرم اصلاح ناپذیر باشد. این نمونه های تاریخی را برای این آوردم که اعدام همیشه ابزار دست قدرتمندان و حاکمان فاشیست بوده، که برای به اطاعت در آوردن افراد جامعه از آن استفاده میکردند و هنوز هم استفاده میکنند.
اگر به دهم اکتبر نگاه کنیم مدت زیادی نیست که سازمان داده شده و این بخاطر تلاش میلیونها انسان آزادیخواه بوقوع پیوسته است. دهم اکتبر روز جهانی مبارزه علیه اعدام را در پیش داریم. سازمان عفو بین الملل همراه با سازمانها و تشکلهای انسان دوست در دنیا در سال ۱۳۸۶ خورشیدی( برابر با دهم اکتبر ۲۰۰۷میلادی ) قطعنامه ای را به مجمع عمومی سازمان ملل مبنی بر “توقف اعدام در جهان ارائه دادند. این اقدام تلاشی در جهت لغو مجازات اعدام و حرکتی انسانی در دفاع از حقوق انسان در جهان بود. نتیجه اش این شده که حساسیت و پیگیری مسله اعدام در جهان جدی تر شده.
به دنیای موجود و به حاکمان فاشیستی که بر منسب قدرت هستند نگاه کنید؛ به دارو دسته های باند سیاهی حکومتی نگاه کنید، همه اینها از طرف سیستم سرمایه داری برای گرفتن جان و زندگی انسانها اجیر شده اند. در نتیجه اگر به پیشرفت و تاریخ بشر نگاه کنیم، با توجه به تمام پیشرفتهای علمی و تکنیکی؛ با توجه به میلیاردها ثروت که در دست سرمایه داران است. هنوز مثل ۱۸ قرن قبل از میلاد مسیح مجازات اعدام را اجرا میکنند. البته نا گفته نماند در اثر مبارزات کارگران، زحمتکشان و مردم آزادیخواه در خیلی از کشورها(۱۰۳ کشور) در جهان امروز حکم اعدام را لغو کرده اند. اما هنوز جانورانی مثل رژیم اسلامی و حاکمانی دیگر در ۲۲ کشور هنوز اعدام ابزار حاکمیت شان است.
در اینکه تشخیص داده شود چه کسی جنایتکار است احتیاج به خیلی تفحص ندارد. کافی است به قوانین کار کشورها نگاه کنید، به مسئله بهداشت و تندرستی نگاه کنید و به مسئله امنیت شغلی، اجتماعی و اقتصادی انسانها در جامعه نگاه کنید. بنابراین تشخیص اینکه جنایتکار کیست ؟ امری ساده ست اگر چه کسی بخواهد در عین حال ساده میتوان تشخیص داد که جنایتکاران اصلی کسانی هستند که در حاکمیت اند، بیشترین سود و ثروت جامعه را در اختیار دارند و از گرده مردم کارگر و زحمتکش نان میخورند. اگر به صحنه دنیا نگاه کنید روزانه چه ها جنایات بنام قانون و اجرای قانون رخ میدهد. قتل عام کردن زندانیان سیاسی و مردم بجان آمده روزانه در خیابانها و میدانهای شهر ها نمونه بارزی است که نشان میدهد قوانین موجود در دنیا , انسانی نیست. نویسندگان، طراحان و مجریان این قوانین جنایتکارند. عمدتا گرفتن جان انسانها بدلایل دیگری صورت میگیرد. قوانین تحت نام جرم و مجرمین حیات یک انسان را میگیرند و برای حفظ آرامش جامعه بورژوازی در کارخانه، در صف کارگران بیکار ( عراق، ایران، افغانستان، آمریکا، انگلیس، فرانسه و …) در صف انتظار تخت بیمارستان انسان هارا از حق حیات ساقط میکنند. (حتما همه این روزها افاضات وزیر بهداشت رژیم فاشیست اسلامی را شنیده اید) در واقع چه کسی جنایتکار است. آیا آن شخصی که برای ارتزاق زندگیش دست به دزدی میزند یا آنهایی که حاکم هستند. بهر حال اعدام قتل عمد است حال از طرف دولت باشد یا هر جریانی دیگر. باید قوانین اعدام در دنیا لغو شود.
در مورد مجازات اعدام نظرات مختلفی در بین جریانهای سیاسی در جهان و جود دارد. عده ای میگویند جنایتکاران باید اعدام شوند چون این عده جامعه را فاسد میکنند. و این ها میگویند بخاطر ابراز نظر نباید کسی اعدام شود. اولا اعدام را دولتها تشخیص میدهند و برای آن قوانین وضع میکنند. تمام آنهایی که امروز در دنیا در منسب قدرت هستند بزور خودرا حاکم کرده اند. به زور اسلحه، تبلیغات، جعلیات، خرج میلیاردها دلار پول از ثروت مردم جامعه خودرا حاکم کرده اند. به کارناوالهای تبلیغاتی این حاکمان نگاه کنید. تمام دم و دستگاه تبلیغاتی و میدیای نوکر صفت
جامعه در اختیار بلا منازع آنهاست. بنابراین اینها می نشینند و در مورد قوانین صحبت میکنند. قطعا قوانینی که در وهله اول حافظ منافع سرمایه آنهاست. در جامعه ای که حاکمان مجازات اعدام را در مورد انسان جاری میکنند در اوج عقل و شعور و در کمال خونسردی مرتکب این جنایت میشوند. آنچه بیش از هر چیز دیگر مشمئز کننده و درد آور است، این قوانین وارونگی این دنیای بربریت و توحش است.
مارکس در تقبیح جامعه فاسد سرمایه داری بدرستی میگوید:
این چه جامعه ای است که برای سرپا نگهداشتن خود تنها به تربیت جلاد و با اعدام انسانها خودرا سرپا نگهداشته است.( نقل به معنی از من )
حکومت های فاشیست/ مذهبی که امروز در صدر صدها کشور مثل کشورهای خاورمیانه ٬ آفریقا آمریکا و آسیا هستند باید در روز جهانی علیه اعدام خواستار سرنگونیشان شد و بخصوص در ایران باید سران رژیم فاشیستی مذهبی محاکمه شوند بخاطر اعدام صدها هزار انسان و اجرای قوانین، سنگسار و آپارتاید جنسیتی در ایران باید محاکمه و مجازات شوند.
نابود باد اعدام و قوانین ضد بشری جامعه سرمایه داری!

October 08, 2020

آیا با اهرم دولت می توان به سکولاریزاسیون حداکثری نائل شد؟

 

آیا با اهرم دولت می توان به سکولاریزاسیون حداکثری نائل شد؟

در نقدیک رویکرد:

از آرمانشهر«سکولاریزم حداکثری» تا نفی آزادی های بی قید و شرط عقیده و بیان!- بخش اول

آیا دین را می شود با مشت آهنین به زباله دادن تاریخ فرستاد؟ آیا در این صورت به جای زایل کردن دین به زایل کردن آزادی نپرداخته ایم!؟

گسترش و تعمیق بحران در نظام سرمایه داری با رشد و افزایش میل به اقتدارگرائی و گرایش های شبه فاشیستی، تضعیف آزادی و دموکراسی و شکل گیری گرایش های استبدادی و ریاست های مادالعمری همراه است ( در ایران ولایت مطلقه هم شاهدمیل روزافزون سپاهیان برای حضورمستقیم در نهادهای رسمی قدرت و ریاست جمهوری هستیم). در این میان چپ هم زره روئین بر تن نداشته و مصون از این میل فراگیرنیست. به ویژه آن گرایشاتی که هنوزهم درس های لازم از تجربه بزرگ قرن بیستم و سوسیالیسم دولتی و هم چنین عروج فاجعه بارحکومت اسلامی از دل انقلاب بهمن ۵۷ را فرانگرفته اند و عمدتا رو به گذشته دارند و حسرت آن دوره طلائی را می خورند و اصراردارند که با نت همان سازی بنوازند که در دوره پیشاتجربه کوک شده بود. میل به فراموشی سپردن درس های نیمه جویده و هضم نشده آن دوران و هم چنین درس های تجربه بزرگ انقلاب بهمن که به فاجعه عروج انقلاب اسلامی منجرشد، دخیل بستن به جادوی اتوریته و نادیده گرفتن دست آوردهای نظری و عملی جنبش های پسااکتبر پیرامون ماهیت مناسبات قدرت، و کم سوشدن اهمیت آزادی و توجیه و مدلل کردن آن به بهانه هایی چون وضعیت اضطراری و موقتی، جملگی از نشانه های بالینی سندروم «بتوارگی اتوریته» در نزداین رویکرد است. غافل از آن که اگر رخدادهای بزرگ تاریخی باراول «معصومانه» به صحنه می آیند، و در پراکسیسی به مقیاس آزمایشگاه بزرگ اجتماعی  و یک دوره تاریخی، نارسائی های خود را به نمایش می گذارند، اگر که به دیده گرفته نشوند، آن هم در وضعیت پساتجربه و امکان راستی آزمائی و نقد صحت و سقم آن ها از طریق برهان خلف ( حرکت از نتیجه به سمت وارسی مقدمات و پیشفرض ها)، دیگر از آن «معصومیت» آزمون نخست هم خبری نخواهد بود!. از این رو گزاف نیست اگر که از «همه گیری» اتوریته به عنوان همزادبحران سرمایه داری و آسیب پذیری بخشی از چپ در برابرآن سخن گفته باشیم.  

                                                           *********

پیش درآمد: «بیخود نیست مردم از عمامه ها طناب دار خواهند ساخت»! این عبارتی است که مدتی پیش یک سایت چپ به یک گزارش خبری خود ضمیمه کرده بود. من در یادداشتی که البته درج هم نکرد چنین نگاشتم:

تجویزچنین خشونتی با هیچ موازین انسانی و عدالت خواهانه و ادعای آزادی و رهائی جور در نمی آید مگر با کیش انتقام. انتقام را بگذاریم برای همان دشمنان انسانیت. مخالفت با اعدام یکی از برنامه های موردادعای عموم چپ ها با هر گرایشی است. پراندن چنین تک مضرابی در ذیل یک خبر چه نسبتی با این ادعاها دارد؟ و به سهم خود مشغول اشاعه چه نوع کنشی است؟. خشونت اساسا جز خشونت متقابل تولید نمی کند و در این عرصه دست برتر را نیروهای واپسگرا و دشمنان آگاهی، انسانیت و صلح و آزادی دارند و البته بخش هایی از مردم غیرذینع هم همواره درکشاکش معرکه خشم و انتقام مستعدافتادن به دام آن هستند. ولی توسل مدعیان دفاع از آزادی و برابری به آن، چه معنائی جزسوارموج شدن و اقتداء به قبله و منش صاحبان قدرت دارد؟!. مناسبات مبتنی برسلطه است که اشکال گوناگون خشونت را تولیدمی کند و متقابلا مبارزه علیه آن بخشی از مبارزه طبقاتی و علیه سلطه طلبی را تشکیل می دهد. بازنده قاطع خشونت، آزادی و دمکراسی است و برنده آن تعصب و قدرتمداری. وانگهی با تبدیل عمامه ها به طناب دار چه مشکلی حل می شود؟ کاری که از قضا در بحبوحه انقلاب مشروطیت با اعدام شیخ فضل اله نوری در میدان توپخانه صورت گرفت؛ جز خاموش کردن ظاهری یک نفرت کور و انگیختن نفرت های کورتازه؟ این همان کاری است که رژیم جنایتکار با مردم و مخالفانش می کند. اگر با خشونت مسأله ای حل می شد اساسا این همه مشکل در برابرانسان ها انباشته نمی شد. مبارزه با خشونت را باید از ادبیات سیاسی و از کلام و مناسبات جاری آغاز کرد.

دیالکتیک مبارزه با خشونت با هدف نیل به سنتزجامعه بدون خشونت و بهتراست بگوئیم، از طریق گشودن قلمروی با خشونت کمتر ( که خود به شکل یک فرایندپیچیده وچند جانبه مناسبات اقتصادی و سیاسی و فرهنگی قابل تحقق است) از طریق حذف یا کاهش خشونت های شناخته شده صورت می گیرد. اگر در آنسوی معادله نیروهای مدعی آزادی و رهایی از مقابله به مثل خشونت آمیز در هرگام خود فاصله نگیرند، هیچ گاه چنین سنتزی که در برنامه ها به شکل کلیشه ای مطرح می شوند شکل نخواهد گرفت. مناسبات قدرت در تمامی سطوح جامعه وجود دارند ( که مذهب از دیرباز یکی از بارزترین آن ها بوده است) و هیچ کس بیرون از آن مناسبات قرارندارد. اما این که در کدام سمت ایستاده باشیم مهم است. چون بین مناسبات قدرت مسلط و علیه آن در سطوح گوناگون، مبارزه و مقاومت جاری است. از همین رو دیالکتیک پیشروی چنین امورفراگیری با گشودن قلمروهای جدید و تاحدممکن بدون خشونت [ بویژه با فاصله گرفتن از اشکال شناخته شده و نشانه گذاری شده خشونت و البته تعریف اشکال خفیه تر و نامرئی ترخشونت در تناسب با پیشرفت فرهنگ و آگاهی درحین پیشروی، با در نظرداشت این که جه بسا اشکال جدیدی هم بازتولید می شوند) صورت می گیرد. بدین ترتیب انسان در فرایندی کاهنده، گرچه بسیارپرپیچ وتاب، برای حذف قلمروهای کُدگذاری شده خشونت و بازتعریف خشونت، گریبان خود را از چنگ آن ها رها می کند‌ و در بسترمبارزه با مناسبات قدرت آمیخته با انواع تبعیض ها، به بازآفرینی خود و ایجادمناسباتی نوین می پردازد.

پس باید به هم به طورعملی و هم نظری و اصولی با اعمال خشونت و مشخصا از صدورحکم و محکومیت بدون دادگاه واقعا مستقل و با هیأت منصفه و... برای ایران فردا مخالفت کنیم و اجازه ندهیم که بدام خشونت ورزی بیفتیم. و بدانیم که با بگردش افتادن داس خشونت، هیچ کس در امن و امان نخواهد بود و از قضا عدالت و ‌آزادی و آگاهی و عدم تعصب از اولین قربانیان آن خواهندبود. حکومت اسلامی بی تردید با عملکردهای خود بذرنفرت و خشم می پاشد. اما این باعث نمی شود که به ورطه آن بیفتیم و شبه آن را در خود بازتولیدکنیم. تبلیغ آخوندکشی نه فقط دامن زدن به خشم و انتقادکوراست هم چنین آدرس غلط دادن از ریشه های اقتصادی و طبقاتی و فرهنگی معضلات واقعی جامعه است.

                                                             *********                

البته شهاب برهان گرامی صحبت از آخوندکشی نکرده است. او روی مسأله مهمی انگشت گذاشته، اما نظری را پرداخته یا موردمدافعه قرارداده است*۱ که چه در محتوا و چه بفرض اگر بتواند عملیاتی شود، راه جهنم را می گشاید و عملا مسیرتسلط یک استبداد با انگ «سکولاریستی» را جایگزین استبدادمذهبی می کند و از این منظر جز تداوم چرخه معیوب انقلاب بهمن از نظام استبدادی کمابیش سکولار به یک استبدادتمام عیاردینی و بالعکس نیست. غافل از آن که از قضا به رغم هدفش، رهائی از بختک مذهب و ریشه کردن آن، خود به گونه ای دیگر تحت عنوان «سکولاریسم حداکثری» در حال بازتولید یک دولت مستبد و تمامیت گرا و ایدئولوژیک، ولو با رنگ و بوی دیگر، است. او بدیلی برای رهائی از سلطه یک دولت ایدئولوژیک-دینی ارائه نمی کند، بلکه فقط نوع دیگری از انقیادیک دولت ایدئولوژیک-استبدادی را جایگزین آن می کند [ هر رویکردی با واکنش صرف به استبدادموجود، بدون آن که حامل یک سنتزرفع کننده باشد، در افق خود تنها می تواند آن را در شکل و شمایل تازه ای بازتولیدکند]. درنگ برهمین مسأله ثقل اصلی این نوشته را تشکیل می دهد. با این یادآوری که قصداین نوشته، نقدیک گرایش نظری پیرامون مسأله ای به غایت مهم چون شیوه مبارزه علیه دین آن هم در شرایط حاکمیت یک حکومت دینی و دوره پساسرنگونی، و به عنوان یکی از یال های مهم گفتمان بدیل است که در بخشی از چپ ها هم طرفداران خود را دارد.

بی گدار به آب زده است، عمق آب بیش از این حرف هاست!

در اهمیت مبارزه مستمر و همه جانبه علیه نفوذدین ( و مذهب) که معطوف به ریشه ها وعوامل تولید و بازتولیدآن در سطوح مختلف سیاسی و فرهنگی و طبقاتی- اجتماعی و با در نظرگرفتن آن در یک وضعیت انضمامیِ زمانمند و مکانمند، تردیدی نیست. و در این هم که بطورکلی شمول چنین مبارزه ای با هدف سکولاریزه کردن جامعه از محدوده های لائیسیته (جدائی دستگاه دین از دولت ) فراتر می رود حرفی نیست؛ اما معضل از آن جا شروع می شود که اول، انجام این وظیفه به گردن دولت گذاشته می شود و دوم، برای تحقق آن دست دولت را در نقض آزادی و دموکراسی باز می گذارد و سوم، در نتیجه آن ها، هم از هدف اعلام شده (سکولاریزه کردن جامعه) باز می ماند و هم در این داوبزرگ، «آرمان و هویت و اهداف برنامه ای» چپ آزادیخواه ومتعهد به آزادی و برابری به تاراج می رود!. ما با این گونه توجیهات و دستاویزها برای تعلیق آزادی ها و تضعیف و یا سرکوب دموکراسی که معمولا به بهانه وضعیت اضطراری و خطربازگشت ضدانقلاب مغلوب خود را می آراید، وچه بسا با قیدواژه موقت هم همراه است، اگر که حافظه تاریخی خود را دستکاری نکرده باشیم، بخوبی آشنائیم و می دانیم که چگونه با توسل به این نوع ترفندها و بعضا توهمات، قدرت های بدیل و نوظهور، فرقی نمی کند چپ یا غیرچپ، هرکدام به نحوی از اهداف و ادعاهای اعلام شده خود پس می نشینند و با سودای تحکیم قدرت، انقلاب را مسخ و سرکوب می کنند [ البته در نوشته برهان گرامی کار از این حرف ها و تعارف ها هم  فراتر می رود، بطوری که او حتی پس از شکست مقاومت ضدانقلاب سرنگون شده و «نرمال شدن اوضاع»، به کاربست مشت آهنین برای غیردینی کردن جامعه و نهادها و فرهنگ و مناسک دینی تأکید می ورزد!]. در کل از نظرانسجام مفاهیم و گزاره ها، نوشته در مواردمتعددی دارای آشفتگی و تناقضات بزرگ است، نه فقط به آن دلیل که در نقد و نفی مذهب تا حدی به دام خودمذهب و مفاهیم مستخرج از آن می افتد؛ و حال آن که لازم است برای نقدمذهب از خودمذهب فرارتررفت و به نقدسیاست در معنای جامع آن پرداخت؛ بلکه هم چنین به آن دلیل که محتوای آن، چه به لحاظ منطقی و چه به لحاظ مصادیق عملی، چیزی جزاعلام جنگ با دین نیست که در تناقض با هشداربخش دیگری از نوشته اش قراردارد که مطابق آن جنگیدن با دین بجای تضعیف موجب تقویت آن خواهدشد. اما واقعیت آن است که با توجه به درونمایه اصلی مقاله و گزاره های مطرح شده در آن، این گونه عبارات و واژگان بیشتر جنبه عبارت پردازی و تعارف پیداکرده و در تناقض با هسته اصلی قرائت نظری او پیرامون سکولاریزم حداکثری و دولت هم چون موتورپیش برنده آن قراردارد. بنابراین مسأله اصلی آنست که از کدام منظر و رویکرد و با چه درکی از جایگاه تاریخی دین و منابع و آبشخورهائی که آن را تغذیه می کند، و هم چنین با چه کوله باری از تجارب تاریخا صورت گرفته در مبارزه علیه دین و با کدام سیاست و شیوه و نیرو و ابزارها می خواهیم نفوذ و کارکرداجتماعی مذهب را به چالش بگیریم؛ که اولا دوباره سربلندنکند و ثانیا به بهانه مبارزه با آن از آن سوی بام نیفتیم و مسلک دیگری را جایگزین آن نکنیم که اصل آزادی و رهائی از انقیادهای سرمایه و مناسبات قدرت را مخدوش کند. از غلطیدن به یک سیاهچاله دیگر آن گونه که در انقلاب بهمن علیه استبدادحاکم به ورطه آن سقوط کردیم اجتناب ورزیم و از چوب حراج زدن و مسخ کردن اهداف و «هویت برنامه ای » چپ هم احتراز ورزیم. اما درست همین قیدوبندها در رویکردبرهان و پیشفرض ها و پیش نهاده های اش مغفول مانده و بهتراست بگوئیم زیرگرفته شده است. چرا که او شیپور را از سرگشادش به صدا در آورده است. از آن جا که مسأله سکولاریزاسیون و غنابخشیدن به آن در مبارزه جنبش مردم ایران علیه سلطه فاجعه باریک حکومت اسلامی-شیعی-مطلقه، از اهمیت اساسی برخورداراست و یکی از عناصرلازم و مهم گفتمان آزادی و برابری محسوب می شود؛ به سهم خود لازم دیدم که پی آمدهای سودای این نوع سکولاریسم آمرانه را که بازتاب گرایشی در صفوف چپ، چپ معطوف به قدرت و دولت گرا هم هست، در راستای شفاف ترشدن یکی از عناصر گفتمان بدیل نظام حاکم موردنقد و بازبینی قراردهم. گرچه پتانسیل بزرگی از نفرت و خشم و حتی انتقام از حکومت اسلامی درجامعه وجود دارد؛ اما این دلیل موجهی برای موج سواری بر آن نمی شود و از قضا چپ باید نشان دهد که برخلاف دیگرموج سواران کوته بین که دست یابی به هدف (؟) بکارگیری هر وسیله ای را توجیه می کند، با وفاداری به اهداف والای خود  با درس آموزی از تجربه ها و خطاهای تاریخی ملی و جهانی صورت گرفته، تحت هیچ شرایط و اضطراری دفاع از آزادی را فدای مصلحت سنجی های مقطعی و باصطلاح «اضطرارتاکتیکی» نمی کند.

                                                           ********

 نقدمزبور را در دو سطح پی می گیر‍م: نخست در سطح نظری- تئوریک، دوم در سطح آن چه که پیرامون شرایط مشخص ایران در دوره پساحکومت اسلامی و مشخصا در مواجه با مذهب شیعه مطرح شده است.

بخش نخست، در سطح نظری:

۱- سکولاریزاسیون حداکثری، و سکولاریزاسیون هم چون یک پراکسیس!

گزاره اول: شهاب برهان نوشته خود را با بحث معناشناسانه یعنی از مفاهیم کشدار و بسیارگون سکولاریزاسیون شروع کرده و از میان آن ها یکی را بر می گزیند [من یکی از معانی سکولاریزاسیون را بکارمی گیرم] که در آن سکولاریزاسیون به معنی غیردینی شدن/کردن جامعه است. گزاره ای بعنوان پیش فرض پذیرفته می شود*۲ و منتج به یک سلسله گزاره های قطعی و صدوراحکام ثانوی می شود که اعتبارشان جملگی به یک گذاره بینادی ( و پا درهوا) وابسته است. باین ترتیب او از وادی تفاسیرتاریخی و متنوع نظری مرتبط با سکولاریته و با گزینش یک تفسیرحداکثری برآن می شود که با توسل به زرادخانه دولت به آرمانشهر«جامعه پاکسازی شده از دین» جنبه عملیاتی بدهد [ نباید فراموش کرد که سکولاریسم حداکثری نیازمندیک دولت حداکثری و تمامیت گراست که در سطوربعدی به ارتباط ذاتی بین آن ها بیشتر خواهم پرداخت]. باین ترتیب تحت عنوان سکولاریسم حداکثری، رسالت و وظیفه غیردینی کردن دین و نهادها و جوامع بشری را در برابرخود و دولت مطلوبش قرار می دهد. تا این جا با رویکردیک طرفداراصالت ایده مواجهیم و نه سکولاریزاسیون هم چون یک پراکسیس، که به دنبال عملیاتی کردن ایده ( و نظریه ای) کمابیش انتزاعی و مطلق و ناب است، و مهم هم نیست که به چه قیمتی تمام شود [ این رویکرد در حوزه سکولاریزاسیون، المثنای ذهنیت ساختارمند و ریشه داری است که مطابق آن موتور و عاملیت سوسیالیسم هم دولت است، که در آن دولت و سوسیالیسم به شیوه دیالتیک هگلی، به آشتی تاریخی می رسند [ در برابرسوسیالیسم و کمونیسم هم چون یک پراکسیس: مارکس می گوید، ما کمونیسم را آن جنبش واقعی می دانیم که وضع موجوداشیاء را ملغی می سازد. کمونیزم آرمانی نیست که واقعیت ناگزیر باشد خود را با آن انطباق دهد]. نگاه «چپ» معطوف به قدرت نسبت به سوسیالیسم، هم چون یک ایده، نظریه و برنامه فراتجربی و استعلائی است، و نه سوسیالیسم هم چون یک جنبش واقعا موجود و در حال شدن و نه هم چون یک پراکسیس که در آن نظر و عمل در پیوند باهم معنا و تکوین پیدامی کنند و یکدیگر را تدقیق و تصحیح می نمایند. در آن نظریه از واقعیت ها و نیازهای زندگی و نشانه گذاری های برآمده از تجربه ها و آزمون های اجتماعی و خطا و تصحیح آن ها بر نمی خیزد، برعکس این زندگی است که باید مطابق میل آن ها کوک شود.

گزاره دوم: در تدقیق و تعمیق گام نخست، علاوه بر جدائی دستگاه دین از دستگاه دولت (غیردینی شدن دولت) از دو وجه دیگر سکولاریزاسیون موردنظر یعنی ساختاری ( غیردینی کردن نهادها و مؤسسات دینی، اعم از سلب مالکیت تا مدیریت تا منع فعالیت و تا انحلال آن ها) و سکولاریزیم فرهنگی و یا به قول خودش گذر از «فرهنگ ایمان مدار به فرهنگ علم مدار» پرده برداری می کند.

پس در گزاره دوم، مشخصا غیردینی کردن تمامی نهادهای دینی و لاروبی کردن فرهنگ ایمانی در دستورکارقرارمی گیرد. این که رسالت غیردینی کردن نهادهای دینی را- و نه نهادهای مذهب/ قدرت را- چگونه می توان توسط دولت برعهده گرفت، این که لاروبی کردن فرهنگ کشدارایمانی و ورودبه چنین دشت سوزانی که انتها ندارد و به قول حافظ « از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیافزود، زنهار از این بیان وین راه بی نهایت»!، تا چه حدشدنی است ( که انسان را به یاد«انقلاب فرهنگی» و اردوگاه های بازآموزی می اندازد، و این که فرهنگ «علم مدار» چیست و چه مرجعی و فصل الخطابی بر علمیت آن صحه می گذارد و این که تصدی گری چنین رسالتی توسط یک دولت به چه معناست و مستلزم برساختن کدام نوع هیولای مشرف برجامعه است و پی آمدهای دیگرش، البته هیچکدام دغدغه نوشته وی نیست. او صرفا به دنبال یک جامعه غیردینی و به دور از ایمان محوری و بر مدارعلم محوری است [غافل از آن که روابط پیچیده ای بین قدرت و علم وجوددارد. علوم اجتماعی بیطرف و خالصا علمی وجودخارجی ندارند. یکی از کارکردهای قدرت تلاش بی وققه جهت کنترل و مالکیت دانش، به ویژه دانش اجتماعی، است و برهمین اساس مناسبات قدرت به خصوص در پارادایم زیست/ قدرت، با کنترل ذهنیت و اندیشه جامعه و با بهره گیری از تکنولوژی های نوین قدرت، دانش را نیز کارگزاربرساخته ها و هدف های خویش می کند. بهمین دلیل برخوردانتقادی با این نوع دست آوردها و تولیدعلوم بدیل و خارج از دست اندازقدرت مستولی، بخش لایتجزائی از تلاش ها و ایجاد سازوکارهای متقابل برای عبور از دالان های پیچ در پیچ این نوع خادم سازی علوم در گفتمان حاکم است].

گزارسوم: انتقاد به ناپیگیری لائیسیته از کدام منظر؟:

مقاله مدعی است که لائیسیته بقدرکافی رادیکال نیست و در همان گام اول ( از گام های سه گانه موردنظروی) متوقف می شود بهمین دلیل در مبارزه برای سکولاریزم ناپیگیر و متزلزل است. چرا که مبارزه قاطع علیه آن علاوه بر جدائی دین و حکومت، باید به حوزه های ایمانی و ساختاری هم تسری پیداکند که لائیسیته و یک دولت لائیک به دلیل امنتاع از مداخله در جامعه مدنی و حوزه شخصی و خانوادگی ناتوان از انجام آن است. چنان که می نویسد:

«در نظام سیاسی لائیسیته کلاسیک، دولت از اِعمال قوانین و موازین دینی و آموزش و پرورش دینی پس می کشد، اما "جامعه مدنی" را بر اساس اصل "آزادی" لیبرالی به حال خود وا می گذارد... دولت لائیک در قبال هر دو شکلِ خودانگیخته و تزریقی ی دین، منفعل می ماند و به این ترتیب، دین و نهادهای دینی در هر سه عرصه، به زادوولد و بازتکثیرخود ادامه می دهند و لائیسیته در تضاد میان جامعه علمی و جامعه ایمانی، در مصاف تاریخی سکولاریته و دین مداری بی طرف می ماند، اگر نگویم دست دومی را علیه اولی باز می گذارد».

البته کسی نمی تواند ادعا کند که گویا لائیسیته آخرین کلام در فرایندسکولاریزاسیون و پژمرده ساختن مذهب است و نیازی به تدقیق و تعمیق آن در پرتو تجربیات و آزمون و خطای بشری ندارد. اما آن چه که برهان عزیز ارائه می دهد درست در جهت عکس آن است: آبیاری کردن ریشه های مذهب و ایدئولوژی هم چون آگاهی کاذب و از خودبیگانه ساز، و لاجرم بی اعتنائی به تجربیات شکست خورده ای که نشان داده اند با قلع و قمع و «بگیرو به بند و امانش نده»، مذهب نهایتا پروبال بیشتری پیدا کرده است. حتی در شرایط سرکوب هم با زیرزمینی شدن به بسط نفوذخود ادامه داده و بهنگام بحران و بهم خوردن تعادل جامعه سربلند می کند. این شیوه حذف و طرد حتی در مواجهه با بسیاری دیگر از آسیب های اجتماعی شکست خورده است. از همین رو برخورد و انکشاف معناشناسانه و انتزاعی با این نوع «پدیده ها و ناهنجاری ها و آسیب های اجتماعی»، آنهم با پدپده ای تاریخی و ریشه دوانده مثل دین ( و مذهب)، گره گشا نبوده و کاربست شیوه های سخت افزاری در مواجهه با آن نه فقط  به هدف تضعیف و پژمرده ساختن واقعی آن کمکی نمی کند که حتی می تواند از آن سو با نقض و نادیده گرفتن شماری از مهم ترین اصول برنامه ای و دست آوردهای زیست اجتماعی تمدنی بشر، مخرب و معضل آفرین باشد. مهم ترین نکات قابل نقد در یافته های معناشناسانه برهان گرامی از این قرارند:

۲- کدامیک؟:«غیرسیاسی کردن» یا «غیرمذهبی کردن» نهادهای دینی؟

مهمترین بسترپیشروی برای سکولاریزه کردن جامعه و پژمرده ساختن نفوذدین و نهادهای دینی و غیرسیاسی کردن آن ها، پس از خلع ید از قدرت و تثبیت این جدائی با استفاده از شیوه هائی است که ضمن تضعیف نفوذآن به آزادی های سیاسی و حقوق دموکراتیک و پایه ای احادشهروندان خدشه ای واردنسازد [تجویزدارو برای درمان اگر بجای از بین بردن سلوهای معیوب، سیستم ایمنی بدن را هدف بگیرد، به خطری بزرگتر از خودبیماری تبدیل می شود]. چنین روندی را صرفا با تکیه به اهرم مداخله های یک «دولت سکولار» و تصویب قوانین نمی توان محقق کرد. قانونمندکردن مداخله های دولتی و کلا پذیرش آن توسط جامعه که خود تابعی است از بلوغ و فرهنگ و آگاهی شهروندان از شروط موفقیت آن است. تجارب تاریخی بشر در مبارزه با نفوذدین، تا جائی که موفقیت آمیز بوده اند،همین مسیر را نشان می دهند و تجربه مداخلات دولتی در این عرصه ها نیز خلاف آن را نشان می دهند. بنابراین پیش بردفرایندغیرسیاسی کردن مذهب ( در پی تحقق جدائی دین و دولت)، نه از طریق مقابله مستقیم دولت که در بسترتعمیق آزادی ها و مبارزه با ریشه های تغذیه کننده آن و بیرون کشیدن چاشنی تهاجمی آن به عرصه های عمومی صورت گرفته است. اما نوشته ظاهرا به قصدمیانبرزدن در جامعه ایران خواهان سبقت گرفتن یک جامعه نیمه سنتی بر جوامع اروپائی است که صدها سال جلوتر فرایند سکولاریزه کردن خود را شروع کرده اند و هنوزهم درگیر‌آن هستند. چنین میانبرزدنی البته تازگی ندارد وتوسط جوامعی با نظام های مستبدهم بارها آزموده شده اند و پی آمدهای آن هم پیش روی ماست [علاوه برنمونه خود ایران پس از مشروطیت که حتی به اعدام مجتهد هم منجرشد و یا تجربه ترکیه، خودعروج انقلاب اسلامی در ایران، سوریه و یا الجزایر با کودتای ارتش از جمله آن هاست. نمونه اخیرترش کودتای السیسی در مصراست]. بهرحال نمونه ها فراوانند.

 اما درنگ اصلی در این نوشته پیرامون مفاهیم و ادعاها وابزارهای بکارگرفته شده در مورد سکولاریزاسیون و نحوه پیش بردآن است:

اگر مبارزه با نفوذدین را در دوسطح کیفیتا متمایزدین سیاسی ( و معطوف به قدرت) و دین غیرسیاسی تفکیک کنیم، بی تردید چالش اصلی سیاسی شدن دین و مذهب است که البته نقطه اوج آن نفوذ و یا تسلط بر قدرت سیاسی است، آن گونه که در اروپای قرون وسطا وجود داشت و یا اکنون در ایران شاهدش هستیم. در نوشته برهان مرزهای این دو سطح مخدوش شده است. اما نکته اصلی آن است که برخلاف نوشته، غیرسیاسی کردن مذهب مستلزم عدم دست اندازی و مداخله دولت در حوزه جامعه مدنی و به طریق اولی قلمروهای شخصی و خانوادگی و بسط دامنه و دست اندازی قدرت به همه حیط های جامعه است. عکس آن هم صادق است: بیلان رژیم اسلامی تمامیت گرا با دخالت در همه حوزه های زندگی منجر به تضعیف آن و رشدگرایشات ضدمذهبی بویژه مذهب سیاسی شده است. در اصل این دو رویکردپشت و روی یک سکه هستند. آن ها همدیگر را نفی نمی کنند بلکه در واکنش به هم، آن دیگری را بازتولید می کنند. یکی از عوامل مهم سیاسی شدن مذهب ( و البته نه فقط مذهب) تصادم و تقابل دولت و جامعه و مشخصا دست اندازی دولت به حوزه های مدنی و کمترسیاسی و از جمله حریم آزادی های فردی است. بنابراین اگر واقعا خواهان بیرون کشیدن چاشنی سیاسی شدن مذهب هستیم، که خودمهمترین گام در جهت شخصی کردن دین و پژمرده ساختن آن است، باید از سیاسی کردن مذهب به واسطه مداخلات مستقیم دولت و از کاربرد شیوه های سرکوبگرانه در حوزه های اجتماعی و مدنی اجتناب ورزیم [البته بیطرفی «مثبت» و بازدارنده، و عملکردقانونمنددولت نسبت به تعرض و دست اندازی مذهب به عرصه های عمومی و سیاسی امری جدا و متفاوت است]. از قضا «بیطرفی یا عدم مداخله مستقیم دولت» در حوزه جامعه مدنی و خصوصی افراد، گرچه عملا و به درجاتی حتی در کشورهای پیشرفته سرمایه داری هم نقض می شود، مهم ترین نقطه قوت لائیسیته است و برعکس نقض آن جز دمیدن بر آتش زیرخاکستر و فعال کردن گسل های خفته و دیرمانددین و مذهب، و عدول از راهبردغیرسیاسی کردن آن نیست. اگر جدايی واقعی دین از دستگاه های دولت و از آموزش عمومی و دیگرنهادها بطورقاطع متحقق گردد (لائیسیته)، در حقیقت بخش مهمی از منابع تغذیه و نفوذین مسدود می شود و سطح دیگرمبارزه با بقایا و نفوذ دیرپای آن را باید از طریق تقویت آزادی، ارتقاءآگاهی و نقش مهم خودجامعه و کنشگری های درونی آن، مبارزه با فقراقتصادی و فرهنگی و سایرفاکتورهای توانمندسازی و البته با بهره گیری بهینه از دست آوردهای دانش جامعه شناسی پیشرو، در فرایند طولانی پژمرده ساختن ریشه های مذهب پی گرفت. مهم خودشکل گیری چنین فرایندی با خودآگاهی جامعه است و نه دنبال سراب نهائی در یک جاده بی پایان دویدن. در حالی که در نوشته، ما  تنها با جدال و نقش آفرینی دوبازیگردولت و دینمداران مواجهیم که یکی باید بتازد و دیگری باید محوگردد و نشانی از عاملیت و کنشگری خودجامعه و نقش گرایش های پیشرو درون آن دیده نمی شود. در حقیقت این عرصه در دوگانه سازی بینادولتی و شریعت مداری، از قربانیان و بازندگان رویکرد«سکولاریسم حداکثری» است. بنابراین باید باردیگر تأکید کرد که در فرایندطولانی و بغرنج غیردینی کردن جامعه، غیرسیاسی کردن مذهب و نهادهای دینی حرف اول را می زند. «غیردینی کردن» نهادها و باورهای دینی و کل جامعه، غایتی که نوشته به دنبال آن است، نه با بگیروبه بنددولتی که برعکس می تواند با بهره گیری از مکانیزم های هوشمندانه تری که به کلیت مسیررهائی آسیب نرساند و متناسب با بلوغ و پیشرفت بشرباشد سامان یابد. وقتی می گویم برهان گرامی شیپور را از دهان گشادش به صدا در آورده است،‌ بدان معناست که بجای پژمرده ساختن دین بر آتش آن می دمد.

در اینجا لازم است اشاره ای ولو مختصر به یک نکته جانبی ولی مرتبط و مهم که نادیده گرفتنش چه بسا خود بخشی از منشأ آشفتگی باشد پیرامون باصطلاح بیطرفی و عدم مداخله که من در گیومه قرارداده ام، داشته باشیم. چون در جهان واقعی دولت بیطرف و غیرمداخله گر وجودخارجی ندارد. برعکس اگر دولت به حال خود واگذاشته شود بنا به سرشت و جایگاه و کارکردواقعی اش،‌ بمثابه نهادی متعلق به حراست از جامعه طبقاتی، به سودطبقات فرادست مداخله می کند و در اصل این بخش مهمی از فلسفه وجودی آن را تشکیل می دهد و چپ و راست هم ندارد و مواجه با مذهب هم خارج از این قاعده نیست*۳. بنابراین در این جا دو مسأله مهم مطرح است: یکم، دفاع از عاملیت و خودگردانی جامعه در برابرعاملیت و خودمداری دولت؛ اگر که براستی مدافع هموارساختن مسیررشدجنبش سوسیالیسم/کمونیسم هستیم. دوم، و این به معنای آن است که دولت تا مادامی که هست و جامعه هنوز قادرنشده است بطورکامل بدیل خود را تا سرحدالغاء آن به پروراند، باید مداوما و پیوسته به سودجامعه تضعیف و پژمرده شود و در این رابطه تاکتیک و استراتژی باهم گره بخورند. [ امری که نادیده گرفته شدن آن را باید از بزرگترین دلایل ناکامی و انحطاط تجربه سوسیالیسم دولتی و آزموده شده دانست؛ امری که دلبستگی به آن در سراسرنوشته موج می زند و اساسا همذات انگاری با دولت و اتوریته، بخشی از فلسفه وجودی این «چپ» است که گوئی بدون آن فاقدهویت می گردد ]، و دولت همواره زیرفشارجامعه در راستای خودگردانی و تحمیل مطالبات خود بر آن قرارمی گیرد. فرقی نمی کند دولتی با برچسب به اصطلاح چپ و خودی باشد یا غیرچپ و ناخودی، با تحمیل و سنگین ترکردن مستمر کفه خدمات اجتماعی  و تؤسعه قلمروآزادی به سودجامعه و علیه سرمایه، پیشروی صورت می گیرد. بدیهی است که بورژوازی هم در جهت مقابل با دولت همین کار را انجام می دهد. در حقیقت این بخشی از یک نبردطبقاتی فراگیری است که بدین شکل در ساختارقدرت هم جریان دارد.

۳-اعلام جنگ؟

غیرمذهبی کردن جامعه از بالا مستلزم ایجادیک وضعیت جنگ داخلی است. کسی چه می داند، شاید حتی فراتر از جنگ داخلی کشورشوراها و یا به میان کشیدن یک پروژه باصطلاح پاکسازی از طریق «انقلاب فرهنگی » که البته نیازمندبرافراشتن یک لویاتان و هیولا است. چرا که او پیشاپیش حکم صادرکرده که دین هیچگاه نمی تواند به امرشخصی و یا  به امرغیرسیاسی تبدیل گردد. از همین رو سخاوتمندانه خواهان بسط یددولت لائیک برای دست اندازی به حوزه های جامعه مدنی و حوزه های شخصی شده است. غافل از آن که وظیفه گذر از فرهنگ ایمان به فرهنگ علم مدار، که خود یک گزاره شبه مذهبی و غیرعلمی و دارای محتوای توتالیتاریستی است، در عین حال به معنی بر افراشتن یک دولت ایدئولوژیک جدید بجای دولت ایدئولوژیک- دینی هم هست. پس لویاتان برهان یک دولت ایدئولوژیک هم هست. چرا که رسالت و عزیمتگاه آن یک قرائت حداکثری و آرمانشهری به مثابه یک اصل خودبنیاد و در ذات خود تمامیت خواهانه و یک برداشت شبه مذهبی از مفهوم سکولاریزم است برای هدایت جامعه به سوی رستگاری و «بهشت»موعود!. در حکومت دینی هم حکم آن است که بی دینان را با شلاق و بالاتر از شلاق بسمت بهشت موعودسوق دهید. آیا قراراست که فقط واژگان نونوارشوند و هم چون سلف خود بشارت رستگاری بدهد؟!.  

۴-جادوی قدرت و بتوارگی (فتیشیسم) دولت گرائی!

رابطه معکوسی بین عاملیت و نقش آفرینی جامعه و افرادآزاداجتماعی با دولت هم چون نیروی جداشده از جامعه و مشرف برآن وجود دارد. هرچه کفه اقتداراردولت سنگین ترباشد بهمان اندازه کفه جامعه ضعیف تراست. کمونیسم و سوسیالیسم در معنای اصیل و استحاله نشده اش، پروژه خودآئیینی جامعه و شکوفاشدن پتانسیل خودگردانی آن است، همچون یک پویش درونماندگار. در این معنا شیدائی «چپ» نسبت به جادوی قدرت و فیتیشیسم دولت گرائی، میل به رستگاری از طریق همذات انگاری با یک دولت هیولاوش، جز ادغام جامعه و حوزه های مدنی و فضاهای فرادولتی و اشخاص و افرادآزاد و دارای حق انتخاب در قدرت نیست؛ و تنها به این معناست که این «چپ»، بی اعتنا به درس ها و نتایج تجربه های گذشته و «چه نبایدکردهایش»، هنوز نتوانسته خود را از مدار و کشش یک نظم طبقاتی- بورژوائی و مناسبات قدرت متناظربا آن دورنگهدارد. سوسیالیسم/ کمونیسم چیزی جز اصالت جامعه و افرادآزادآن و توان کنترل و خودرهائی اشان برخود و بر آن چه که تولید می کنند نیست. از همین منظرحاملان این گرایش، تا حدی که برآن آگاهند و تا میزانی که در توان دارند در چالش پیوسته با سیطره و حکمروائی محصولات و نیروها و قدرت های جداشده از خود برخود و بازپس گیری آن ها قراردارند. کنشگری سوسیالیتسی و رادیکال در این راستا جز ارتقاء توان خودگردانی جامعه و تولیدضدقدرت موازی، آن گونه که در انقلاب اکتبر تک جوش هایش جوانه زدند و قبل از شکوفائی لازم مصادره و مستحیل شدند، ونیز اتخاذتاکتیک ها و استراتژی تماما معطوف به زایل ساختن نهاد دولت مشرف برجامعه تا سرحدنهائی اش نیست. هابز وضعیت طبیعی جامعه را وضعیت جنگ و کشتار می دید و برافراشتن لویاتان را ضامن بقاءآن و تأمین «صلح اجتماعی». در منظومه نظری او انسان گرگ انسان است که بدون یک قدرت فرازنده و ناجی به نام دولت برفرازخود، همدیگر را می درند. دخیل بستن به دولت- و لویاتان به مثابه قدرتی مطلق برفرازخود- ریشه در همین فلسفه سیاسی و مفهوم قدرت دارد. اما به موازات آن در نگاهی دیگر به تاریخ در بسترشدن و فراتررفتن، نه فقط جامعه هیچگاه تماما چنین نبوده و همواره در اوج ناامیدی و در تناسب با امکانات و آگاهی زمانه، از ورای خاکسترناامیدی و زنجیرهای انقیاد شاهدبرافروخته شدن اخگرهای امید به آزادی و رهائی در اشکال گوناگون مبارزه و مقاومت و شورش و خیزش و قیام بوده ایم و اساسا این مناسبات طبقاتی و مناسبات بهره کشانه و سلطه طلبانه بوده است که علیرغم گسترش امکانات و رشدآگاهی، با نهادی کردن تبعیض ها و شکاف ها و بازتولیدپیوسته آن ها، انسان را «گرک» انسان کرده و یا در همان وضعیت اضطرارنیازبه لویاتان نگهداشته است. آن ها برای گردش چرخ زندگی و رشد و پیشرفت نیازی به تفویض و واگذاری اراده و توان و حق انتخاب خود به نخبگان دولتی و قدرتی مسلط برخویش که کارش مطیع سازی و حاکمیت پذیرکردن جامعه در برابرمنافع و مطامع فرادستان بوده است نداشته و ندارند. پس در این سو ما با مفاهیم و واژه گان کلیدی چون خودگرانی و رهائی به دست خود و دولت هم چون محصول از خودبیگانگی جامعه که باید پیوسته در مسیرزوال و کم سوشدن قرارگیرد سروکارداریم. نقدعملکرد و خروجی تجربه های گذشته هم، بجای کلیشه و مقدس کردن و طواف کردن به گردآن ها، براساس همین شاخص و معیار صورت می پذیرد ( و آغازی با این سؤال بزرگ و سرنوشت ساز: آیا توانستند پژمرده کننده یا به هیولا تبدیلش کردند؟!) و جوهرنقدحاضر به نوشته برهان هم بر همان پایه است. مبارزه برای مناسبات سوسیالیستی هیچ نسبتی با واژگان لویاتان و فتشیسم دولت و دولت گرائی و تبدیل کردن آن به هویت خویش، که معمولا هم تحت عنوان رئال پلتیک و تمکین به وضعیت موجود صورت می گیرد ندارد. نا گفته نماند وقتی که به مبارزه معطوف به پژمرده ساختن دین تأکید می شود، و این که اساسا، سوژه مبارزه علیه مذهب در حوزه های اجتماعی-مدنی دولت نیست، به آن معنا نیست که گویا دولت در این حوزه ها بیطرف است و یا باید بیطرف بماند. برعکس دولت هیچگاه نمی تواند، ولو آن که خود چنین وانمود می کند، واقعا بیطرف باشد. دولت بیطرف وجودخارجی ندارد و همواره محل مناقشه و کشاکش نیروها و طبقات مختلف ( و البته بیش از همه نفوذطبقه مسلط اقتصادی و سیاسی جامعه ) هست و در این حوزه هم مثل هر حوزه دیگری، تحت فشارجنبش های اجتماعی و مطالبات آن ها، و به اندازه ای که این جنبش ها و فشارها وجودداشته باشند ، می تواند بطورناخواسته و خلاف میل و سرشت واقعی خود و با وجود حمایت طبقات برخوردار، در فرایندزوال مذهب قرارگیرد.

بنابراین نه فقط دولت (به عنوان حافظ نظم موجود) بخودی خود موتورپیش برنده سکولاریزم نیست، مگر به اندازه ای که از سوی جنبش ها و گرایش های سکولار تحت فشارقراربگیرد؛ بلکه در همین رابطه لازم است بین دوسطح زایل ساختن دین در حوزه های مستقیم سیاسی (جدائی دین از دولت و سیاست) و جامعه مدنی و آزادی افراد و خانوادگی تمایز قائل شد. چرا که در حوزه های اخیر مداخلات مستقیم دولت برای مبارزه با بقایای مذهبی به حداقل خود می رسد و بیشتر نقش تسهیل کنندگی برای رشد و آگاهی و توانمندسازی جامعه را به عهده دارد.

۵- نقض پرنسیپ آزادی بی قیدوشرط سیاسی و عقیده و بیان.

نظری که خود را در موقعیت «رسالت غیرمذهبی کردن جامعه» قراردهد و در این راستا نقش دولت را حتی تا  نقض آزادی اعتقاد و حق انتخاب گسترش دهد، عملا و نظرا به بهانه مبارزه با دین، از موازین آزادی و دموکراسی که خود به عنوان «ُِبن گزاره» توضیح دهنده هدف از مبارزه علیه یک حکومت استبدادی- مذهبی است عدول می کند. اگر خواست جدائی دین از قدرت و سیاست اساسا به دلیل مغایرت آن با آزادی و دموکراسی و گشودن مسیرشکوفائی و پیشرفت جامعه است، نمی توان بافتخار نقض آن توسط دولت فرش قرمز برایش پهن کرد. آزادی و از آزادی وجدان و حق انتخاب عقیده و بیان هم چون نیازبه اکسیژن نه فقط برای رشد و پیشرفت بشر و بطریق اولی سوسیالیسم و عدالت اجتماعی حیاتی است،‌ بلکه خود مهمترین ابزارپژمرده ساختن دین است.

چرا رشد و گسترش آزادی خود یکی از شروط مهم پژمرده ساختن دین محسوب می شود؟. این تصور که گویا آزادی می تواند موجب رشد و نفوذدین شود یک تصورنادرست و تک بعدی است [ حتی مقایسه ای بین درجه نفوذدین در جوامع بسته تر و آزادتر، با همه کاستی هایی شان در مبارزه با ریشه های مقوم دین، می تواند نادرستی آن را به اثبات رساند]. بدون آن که بخواهیم همه عوامل برای پژمرده ساختن دین را صرفا به آن تقلیل بدهیم، اما آزادی، به اندازه ای که وجود داشته باشد به شکل مؤثری پادزهرگسترش ویروس دین است. هرچه آزادی جامعه بیشترباشد بهمان نسبت از قدرت برد و اشاعه دین کاسته می شود. آزادی به معنی مساعدشدن فضا برای رشد و برآمد انواع گرایش ها و باورها و کلا تکثرگرائی و نظرمند و فعال شدن بی شمارانی می گردد که همه این ها برای دین که سخت در صددیک دست سازی جامعه حول آموزه های خود است، به معنی تضعیف و سترون شدن محیط کشت مناسب برای هرگونه دین خواهی و عواملی می گردد که افسون و افیون و هنجارسازی های ارزشی و اخلاقی دین محور بر زمنیه آن ها رشد می کند. بخصوص اگر در نظر بگیریم که یکی از مسیرهای مهم پژمرده شدن دین بازتفسیرهای مجدد و مجددی است که هم چون پوسته پوسته شدن تنه درختی ستبر، آن را کم رمق و تهی می کند. در حالی که در رویکردموردنقد، آزادی از دوسو، هم به دلیل تبدیل کردن سکولاریسم به یک آرمانشهرهنجارساز و از بالا که آن را به یک ایدئولوژی تبدیل می کند، و هم بدلیل گسترش مداخله و نقش دولت که به معنی سرکوب جامعه و ادغام آن در خوداست، موردتهدید قرار می گیرد.

اگر در نظربگیریم که پای بندی به پرنسیپ آزادی های بی قیدوشرط اندیشه و بیان ( و از جمله حق انتخاب دین و بی دینی و آزادی وجدان) از درس های مهم چپ در نقدعملکرد«سوسیالیسم دولت گرا» بوده است، و در جوامع طبقاتی، به ویژه استبدادی، حتی خودچپ ها، غالبا بیش از دیگران تیغ سرکوب یک دولت قدرقدرت را برگلوی خویش احساس کرده اند، آن گاه جای شگفتی دارد که چگونه چنین دستاوردی، آن هم در کشوری با آن پیشینه تاریخی استبدادآسیائی، به سودای متحقق کردن سکولاریسم حداکثری و دولت حداکثری، این چنین آسان به باد می رود و تحت عناوین و انگ های گوش آشنائی چون لیبرالیسم و حقوق بشر و امثالهم تخطئه می شود. راستی! چقدر با این گونه ادبیات و انگ ها در حکومت های خودکامه و مشخصا جامعه خودمان آشنائیم! اما بیان آن ها توسط یک چپ مدعی مدافع آزای و  سوسیالیسم، پس از این همه تجارب تلخ، به چه معناست؟. واقعیت آن است که درجه صراحت بیان در این نوشته پیرامون تجویزنقض آزادی و مشخصا آزادی بی قیدوشرط اندیشه و اعتقاد و بیان، و آذین بندی آن با انگ «لیبرالی و حقوق بشری و آنارشیسم» به مخالفان آن، شوک آور است. حتی سوداگران قدرت و کسانی که به هرقیمتی به دنبال آن هستند، با وقوف به پی آمدهای آن و حساسیت های عمومی معمولا قبل از تصرف قدرت از بکاربردن لاقل صریح آن ها اجتناب می ورزند. اما مطرح شدن آن در اینجا در قلمروانتزاع و اقلیم معناشناسانه، و چه بسا متأثر از نفرت به حق نسبت به جنایت ها و تبه کاری های یک رژیم تئوکراتیک؛ اما وقتی به نظرپردازی می رسد با نگاه یک بعدی به معضل دین و چگونگی رفع آن، پیشاپیش رخت از پیکرخود بر می کند و پرده پایان نمایش را در همان آغازآن به روی صحنه می آورد!

سودای رژیم های استبدادی و تکاپوی آن ها همواره نفی تکثر و تنوع  و دگراندیشی در جوامع تحت کنترل خود بوده است. بدون یک پارچه سازی و یکدست سازی، تحت عناوین بسیارگون چون دولت- ملت و ایجادیک پارچگی حول دین و نژاد و تبار و یا مرزکشی بین خود و دیگرجوامع انسانی و دوگانه سازی های مصنوعی «ما» و«دیگران» و «خودی» و «دشمن» وغیره، نمی توان بر جامعه حکومت کرد. در موردسوارموج نفرت شدن ( که از قضا خود برهان هم در جائی از نوشته اش گرچه در تناقض با دیگرگزاره هایش نسبت به آن هشدارداده است)، اگر قراربود که مثلا پس از فاشیسم در آلمان پسانازی چنین سیاستی را در موردفاشیست های سرنگون شده پی می گرفتند،‌ بی گمان آن ها نیز به نوبه خود باید اردوگاه های مرگ برپا می کردند. با حذف و طرد، هیچ مشکلی حل نمی شود. حتی بزه های اجتماعی هم جان سخت تر از آنند که با این گونه ابزارها میدان را ترک کنند. منطقا فاصله زیادی بین حذف نظری و انکارزیست اعتقادی و حق باورمندی افرادجامعه به یک مذهب یا باور و اندیشه و فلسفه، با حذف و سرکوب فیزیکی آن وجودندارد. این تصورهم که گویا باورانسان ها به یک عقیده و از جمله به ماوراءالطبیعه هیچ ربطی به این دنیا و مناسبات موجود بین انسان ها ندارد و یا نباید داشته باشد نیز نادرست بوده و حکایت از یک ذهنیت ناب و تمامیت گرائی دارد که خود به نحوددیگری در حکم باور به یک مسلک است و ربطی به واقعیت های اجتماعی، چگونگی پیدایش و عملکردواقعی و تاریخی مذهب و هم چنین روندهای پیچیده پژمرده شدن آن ندارد. آن، هم چنین در تقابل با دست آ‌وردهای تمدن بشری است: فرایندکثیرشدن، متفاوت و تکینه شدن. تکثرگرائی همزادشکوفائی و محصول عالی فرایندبلوغ انسان است و هردم نیز دامن گستر می شود و همانطور که اشاره شد از این طریق است که تاریخا افسون و اتوریته «حقایق مطلق» تضعیف می شود و با تفسیر و بازتفسیرهای مداوم کم سوتر و کم توان تر می گردد. برافراشتن فرانکشتاین جدید به جای «دکتر فرانکشتاین» سرنگون شده، شمشیردودمی است که با تثبیت و فربه کردن خود، حتی به خالقانش نیز رحم نخواهد کرد. بنابراین سودای سکولاریسم حداکثری، آن هم با کارگردانی دولت، فقط بدردبرافراشتن یک فرانکشتاین جدید می خورد!.

۶- آزادی، دموکراسی و دولت

نخست آن که، دموکراسی در معنای حقیقی و غیرمسخ شده اش تنها می تواند دموکراسی مستقیم باشد و از ابتدا هم چنین فهم می شده است، اما بورژوازی و مناسبات قدرت با انواع تمهیدات و تکنیک های مطیع سازی توانسته است، با مصادره و از آن خودکردن آن، معنای مجعول و مسخ شده ای از آن را تحت پوشش یک سلسه برساخت های مفهومی و شکلی و مناسک و آدابی که محتوایش همانا تفویض «آسان» قدرت و حق اختیارتصمیم گیری شهروندان به بر گزیدگان است، و بهمین دلیل هم همواره خارج از کنترل و نظارت قرار می گیرد؛ یک جامعه نمایشی، بازنمائی شده و وارونه را به عنوان جامعه واقعی جابیاندازد. با کاربست مجموعه ای از تکنیک ها برای تداوم سلطه مناسبات بهره کشانه و با بسته بندی و برچسب زیبائی به نام «دموکراسی» و حاکمیتی که گویا مردم در آن نقش اصلی را «بازی» می کنند. در این رابطه هیچ تفاوت کیفی و معناداری، مگر واژگان تهی از معنا، بین رویکردچپ دولت گرا و معطوف به قدرت با رویکردبورژوازی وجود ندارد و آن ها به یک اندازه در برابردموکراسی واقعی یعنی مداخله مستقیم جامعه و شهروندان حساسیت و اشتراک نظر دارند. برای آن ها جهان عمودی خلق شده است و هم چنان عمودی هم باقی خواهدماند. و حال آن که چپ معطوف به خودگردانی جامعه، علیه دوگانگی سوژه و ابژه جامعه نمایشی و قدرت جداشده و بازگرداندن آن به بدن جامعه، لزوما در سمت تقویت و دفاع از دموکراسی واقعی و مستقیم می ایستد. او بین آن دوانتخاب نمی کند، بلکه خود بخشی جدانشدنی از روند شدن و رهائی و فرارفتن است.

دوم آن که، بر همین اساس آزادی و حاکمیت و «دموکراسی»، نه فقط دو چیزمتفاوت هستند بلکه دوچیزذاتا متضادهم هستند. در این معنا آزادی چیزی جز آزادی از سلطه مناسبات فرادست یک رژیم قدرت در مؤلفه های گوناگونش نیست [قدرت چیست؟. مناسبات اجتماعی است. قدرت قائم به ذات، علیرغم تظاهربه آن، وجودخارجی ندارد. فقط رژیم مناسبات قدرت در تمامی سطوح جامعه وجوددارد و هیچ فرد و جریانی بیرون از آن نیست. در این میان انباشت قدرت متناظربا انباشت سرمایه، چیزی جز قدرت تصاحب و تملک شده از تولیدکنندگان ثروت و قدرت و خلع ید از جامعه نیست. در متن این مناسبات، وقتی «ب» تابعی از متغیر«آ» باشد اعمال قدرت صورت می گیرد].

۷-دین و گفتمان دینی گونه ای از مناسبات قدرت است!

دین را اشرار و دشمنان بشرتولید نمی کنند. چنان که به گفته مارکس «این انسان است که مذهب را می آفریند و مذهب نیست که انسان را می آفریند». دین چیزی فرودآمده و نازل شده از بیرون به متن جامعه نیست و توسط خودجامعه تولید می شود و از قضا بیش از همه بر تهیدست ترین و کم آگاه ترین لایه های اجتماعی نافذاست. با این همه نمی توان در مورددین و مضرات و پی آمدهای آن به شکل انتزاعی سخن گفت. آن چه که آن را به عنوان یک مشکل اجتماعی-سیاسی مسأله برانگیزمی کند رابطه اش با مناسبات قدرت و تبدیل شدن آن به ابزارسلطه و سرکوب و یکدست سازی جامعه و حاکمیت پذیرکردن آن توسط این یا آن قدرت است. و از همین رو با آن نمی توان هم چون پدیده ای بیرون از مناسبات اجتماعی و مناسبات قدرتی که در سراسرجامعه جریان دارد برخوردکرد. به ویژه با نحوه مواجه شدن قدرت های سرمایه داری بر مناطق حاشیه ای و عقب مانده جهان، شاهد رویش اشکال نوینی از بازتولید و بازمفصل بندی آن در پهنه جهان، خصوصا در کشورهای اسلامی هستیم. «معاصرشدن اسلام» - اسلام سیاسی و مهاجم- محصول ترکیبی پیچیده از تحولات و فرایندهای بین المللی و منطقه ای و داخلی است [ از جمله برخوردآمرانه و سوداگرانه سرمایه داری پیشرفته و هژمونیک، با جوامع سنتی و عقب مانده اسلامی در منطقه و در ایران از جمله اعمال مدرنیته آمرانه و نیم بند از بالا در پی تحولات پسامشروطه که منجر به بازگشت استبداد شد و در ادامه پس از دوره فترت با کودتای ۲۸مرداد توسط قدرت های بزرگ و حمایت آن ها از دربار و بازگرداندن شاه فراری به خارج کشور، و سلطه استبدادفزاینده متعاقب آن، و بالأخره سترون شدن بدیل بلوک سوسیالیسم دولتی و تیره شدن چشم اندازهای ترقی خواهانه]. اگر این رشته از دلایل و عوامل معاصرشدن مذهب را که موجب فعال شدن رسوبات و گسل های بزرگ تاریخی- مذهبی در جامعه نیمه سنتی و نیمه مدرن نه فقط در ایران که هم چنین منطقه که منجر به ظهور و بروز و عروج پارادایم اسلامی سیاسی شد نبینیم، لامذهب کردن که هیچ، حتی عرفی کردن جامعه هم متحقق شدنی نیست. اگر مذهب سیاسی شده، نوعی از مناسبات قدرت است (که سلطه ولایت مطلقه فقیه در ایران تبلوراعلای آن است) و اگر سیاسی و معاصرشدگی آن معلول عوامل پیچیده و انضمامی متعددمحلی و منطقه ای و جهانی است، نمی توان با تقلیل گرائی و کاربست مشت آهنین با نفوذآن مقابله مؤثر کرد. برعکس، اهتمام به آن از طریق عدم ورود به حوزه های سیاسی و خلع ید از عرصه قدرت سیاسی و «تامین جدائی دین نه فقط از دستگاه دولت که هم چنین به عنوان دین سیاسی از سیاست و عرصه عمومی ( و نه الزاما دین مدنی)*۴، خود گام بزرگ و اساسی در راستای تضعیف و پژمرده ساختن دین و عواملی است که آن را تغذیه می کند؛ بدون آن که آزادی ها و حق انتخاب دین و عقیده را مخدوش کند. با بسط معنا در حوزه مناسبات قدرت در می یابیم، که روندپژمرده ساختن واقعی دین لزوما باید با تضعیف نهاددولت و کم دامنه کردن بسط یدآن، بسودجامعه گرائی فعال، خودگردان و هم چون پادقدرت همراه گردد. دخیل بستن به آرمان شهر«دولت» و بسط قلمرواقتدارآن از ویژگی های مهم«چپ»تمامیت گرا و معطوف به قدرت است. سکولاریزم حداکثری نیازمند یک دولت حداکثری و نفس گیراست.

۸-خودمرجعی جامعه یا تمکین به قدرت استعلائی؟

براستی بنیاد و منشأ صدورچنین احکامی که دولت باید چنین و چنان کند...  از کجاسرچشمه می گیرد؟ تجویزاین نوع مداخله گری و سپردن شمیشرآخته به دست قدرت مشرف برحیات جامعه، شیدائی و سرسپردگی به اتوریته و هیولا (لویاتان) هم چون ناجی، از سیطره کدامین نگرش های فلسفی و سیاسی بر ذهن آدمیان نشأت می گیرد و اساسا چه تضمینی وجود دارد که دولت ها، حتی «دولت های برگزیده و باصطلاح خودی»، به مثابه نهادانباشت قدرت که محصول خلع یدشهروندان است، و بهمین دلیل غیرقابل کنترل و به نحوسرشتی ضدمردمی و سرکوبگر، از آن علیه جامعه و درجهت منافع فرادستان سوء استفاده نکند؟. براساس کدام تجربه ها می توان براین توهم پای فشرد که قدرت منتزع از بدنه جامعه را می شود رام و قانونمندکرد؟ آیا تضمینی بجز بازگرداندن قدرت به منشأخود و ایجادپادقدرت های اجتماعی موازی که همزمان هم کنترل کننده قدرت باشند و هم حرکت در مسیرخودگردانی را هموارکنند وجود دارد؟ [ ناگفته نماند ظهور قدرت دوگانه عموما یکی از ویژگی های بارزانقلاب ها و جنبش های بزرگ بوده است، در تجربه های گذشته آن ها به دلیل آسیب پذیریشان در برابردولت ها و قدرت های نوین و خودی برآمده از متن انقلاب نتوانستند در مقابل آن ها دوام بیاورند و لاجرم یا ادغام و یا مستقمیا سرکوب شدند. امروزه پی گیری آن جهت گیری کلی پادقدرت ها، با عطف به تجربه ها و شرایط و امکانات بالکل متفاوت جهان امروز، نقطه پیوندجنبش های گذشته و امروزاست ].

در زمانی دوردست و در جهان فیزیک ارشمیدس آشنا به خواص اهرم می گفت که اگر بمن نقطه اتکائی بدهید، با یک اهرم زمین را بلند می کنم. ولی مشکل اصلی او نیافتن همان نقطه اتکاء بود. ظاهرا برخی ها، به رغم تجارب صورت گرفته، براین باورند که اگر نه در فیزیک که گویا در جهان اجتماعی، چنان تکیه گاهی وجوددارد و نهاددولت همان تکیه گاهی است که با آن می توان آرمانشهرخود را برپاکرد. گرچه چنین توهمی در راستی آزمائی های بسیار نادرستی اش را نشان داده و از قضا ثقل بحران کنونی جهان سرمایه داری را نیزخارج شدن دولت از کنترل جامعه تشکیل می هد. با این همه، اگر به دنبال تغییرجامعه و بازگرداندن هیولای رمیده از بطری به درون آن باشیم، آن، چیزی جز جنبش های اجتماعی-طبقاتی و پادقدرتی که آن ها تولید می کنند نخواهدبود که می توانند به شکل تؤامان هم نقش تکیه گاه و هم اهرم را ایفاء کنند!. بر همین اساس از دیرزمان تاریخ همواره دو گرایش در برابرهم صف آٰرائی کرده اند که در هسته اصلی اشان یکی بر خودمرجعیتی یا توان خودرهائی و خودآئیتی جامعه باورداشته است و دیگری به برافراشتن لویاتان و قدرت مشرف برجامعه. که البته خوداین دوشاخه اصلی شامل زیرگرایش های مختلفی بوده اند. بازتاب همین دو رویکرد در مورددمکراسی، به اشکال گوناگون در کشاکش بین «دموکراسی» هرمی-سلسه مراتبی و بازنمائی شده توسط فرادستان و نخبگان، و دمکراسی مستقیم با نقش آفرینی و کنشگری فرودستان و بی شماران جریان داشته است. بدیهی است که این گرایش ها در اشکال انضمامی و تاریخا موجود همواره محدودیت ها و التقاط ها و چالش های خود را داشته اند؛ اما اولا به موازات رشدبلوغ و پیشرفت بشر، پتانسیل ها و قلمروهای تازه ای برای نقش آفرینی بیشتراو گشوده می شوند و ثانیا این که در کدام سمت این روندهای متضاد ایستاده باشیم و برای تقویت کدامیک از آن ها کنشگری کنیم، در قلمروهای درحال گشایش و پیشرو یا قلمروهای سترون و ادغام  شده در سیستم، در هردوره ای به ترقی خواهی و واپسگرائی معنای تاریخی و نوینی داده است. برهمین اساس امروز هم حرکت در قلمروهای نهادینه شده شده و یا در حال گشایش و نهادینه نشده، چپ را به دوبخش پیشرو و پسرو تقسیم کرده است.

البته پذیرش خودمرجعیتی جامعه، به معنای آن نیست که گویا اولا جامعه یکدست و بدون کشاکش رویکردهای مختلف است و ثانیا نقش آگاهی و کنشگری عناصر و یا بخش های آگاه تر و پیشروتر بی اهمیت است. از قضا شوربرآمده از تفاوت ها و کثرت ها، و مناسبات و مراودات سازنده بین آن ها، سوخت و سازپیشروی و تحکیم مرجعیت جامعه را فراهم می کند. مشکل اصلی نهادی و ساختاری کردن تفاوت های طبیعی و یا تبعیض های برآمده از نظام های طبقاتی و لاجرم مناسبات نابرابرقدرت و بازتولیدآن است. قدرت فرادست، فواصل و گسست های تاریخی را نهادی کرده و از آن در تداوم بهره کشی سود می جوید. برمبنای اصل خودمرجعیتی جامعه، هیچ کس و نهادی در موقعیتی نیست که خود را بر فرازجامعه قراربدهد و برای دیگران و سرنوشت آن ها نسخه به پیچد و حکم براند که چه چیزی خوب است و چه چیزی بد [ دقیقا آن رنج و تباهی که اکثریت بزرگی از مردم ایران اکنون سال هاست که با گوشت و پوست خود آن را احساس می کنند و با پی آمدهایش آشنایند و علیه اش مبارزه می کنند]. جستجوی یک شکل از سلوک و هنجار، باور و اخلاق و شیوه زندگی که همه باید به آن گردن نهند، فی نفسه فاجعه آفرین است؛ فرقی نمی کند از منظرمذهب باشد یا غیرمذهب، چپ باشد یا راست. بطورکلی حرکت بر پایه یک بنیادآرماشهری و سودای متحقق ساختن آن و دلالت های برنامه ای و عملی یک چنین اتوپیا و مدینه فاضله ای، به دلیل شیئ انگاری افرادانسانی و اعمال قدرت برای یکسان سازی بیشماران متفاوت، و تکیه گاه استعلائی اش، ماهیتا توتالیتر و تمامیت گراست.‌ دموکراسی بدون باوربه اصل خودمرجعی و تقویت توان انتخاب و پتانسیل های بالقوه و بالفعل خودرهائی و پذیرش الزامات آن، والبته نقد و نقادی و آزمون و خطا، دموکراسی نیست. می توان پرسید آیا اصل خودمرجعی جامعه، خود یک اتوپیا نیست؟ همه چیز بر می گردد باین که از چه منظری به آن نگاه بکنیم. اگر بدان، به شکل یک اصل انتزاعی و امری محتوم و غیرانضمامی که گویا به شکل ضربتی قابل تحقق است بنگریم البته به اتوپیا تبدیل می شود و تجربه پذیرهم نیست. اما اگر بدان به عنوان کنش و میلی که به طورعینی در درون جامعه و روندهای آن جاری است، که برای رفع نیازها و شکوفائی مستمر بشر، و مبارزه بی وقفه با سلطه مؤلفه های گوناگون مناسبات قدرت، قلمروهای تازه ای را می گشاید و به تاریخ حرکت بشر معنا می بخشد و تجربه پذیراست بنگریم، به یک آزمون غیراتوپیائی و نوشونده تبدیل می شود.

چکیده مقاله: با اهرم دولت نه فقط نمی توان، به «سکولاریزم حداکثری» رسید، بلکه حتی جدائی دین و دستگاه دولت (لائیسیته و یا بقول نوشته سکولاریزم حداقلی)، یعنی نفس وجود یا شکل گیری یک «دولت سکولارحداقلی» هم، تنها می تواند تحت فشارجامعه و جنبش های نیرومند و پیشرو متحقق شود*۵. پایان بخش اول

تقی روزبه ۲۰۲۰.۱۰.۰۷

 

*۱-  در ایران، جدائی دین از دولت، پانسمانی است که عفونت را می پوشاند

https://www.rahkargar.com/?p=5368

*۲- در قیاس و در تمایزبا لائیسیته، نظریه و پراتیک سکولاریزم، آن گونه که پرداخته و تجربه شده است، یک روندحداقلی بوده که به شکل سازش از بالا با قدرت های مستقر و به شکل تدریجی (در انگلیس و کشورهای انگلوساکسون) صورت گرفته است که به مراتب از تجربه فرانسه رقیق تر و کم دامنه تربوده است.

*۳- دولت به مثابه قدرت مستولی برجامعه، ابزارخنثی و بیطرفی نیست که بازدن برچسب بورژوائی یا کارگری به آن بتوان ماهیتش را دگرگون کرد. برعکس دولت به مثابه تبلورقدرت جداشده از جامعه ماهیتا وهمواره یک نیروی سرکوبگرآزادی و مطالبات اجتماعی است. چگونگی مواجهه با دولت از همان اغاز و از زمان مارکس مهمترین و مساله برانگیزترین موضوع مناقشه میان سوسیالیست ها و جنبش کارگری بوده که صفوف آن ها را به دوگرایش تقسیم کرد و هم چنان هم این شکاف باقی است. با این همه مسأله اصلی بین آن ها نه دفاع از موجودیت دولت بلکه چگونگی زایل ساختن آن بوده است. در هرحال جنبش انقلابی سوسیالیستی/کمونیستی صرفنظر از گرایشات درونی خود، هیچ گاه با اصل پژمرده و محوکردن نهائی دولت که بدون آن سخن گفتن از اصالت کمون و سوسیالیسم به کلامی پوچ و تهی از معنا تبدیل می شود، مسأله ای نداشته است. از سوی دیگر امروزه ما در موقعیت پسا اکتبر در مورد برخوردبا دولت ها و چگونگی تبدیل شدن آن ها به هیولاهای غیرقابل مهار،‌ با انباشت بزرگی از تجارب گرانبها سروکارداریم که حاوی درس های بزرگی پیرامون « آن چه نباید کرد» هستند. این تجارب نشان داده اند که نهاددولت را نه می توان ضربتی برانداخت و نه با آن کنارآمد؛ دولت را تنها می توان در مسیر پژمرده کردن بدرقه اش کرد. امروزه در مقیاس جهانی و عصرجهانی شدن سرمایه، هم چنان و بسی شدیدتر از گذشته با بحران عظیم کنترل دولت ها سروکارداریم که خود موجب سرریزشدن انواع بحران های بزرگ و عدیده ای گشته است. این تجربه ها به ما می گویند به شیوه های گذشته و تاکنونی، و با دخیل بستن به خودولت به عنوان اهرم پیشروی، نمی توان هیولای رهیده از بطری را کنترل و مجددا به درون بطری برگرداند. تنها از طریق جنبش ها و ایجادپادقدرت های موازی در مقیاس کشوری و جهانی و تحمیل مستمرمطالبات خود به دولت ها از یکسو و تقویت توانمندی خودگردانی جامعه از سوی دیگر، می توان به دولت های گذاردر جهت پژمرده شدن، معنا بخشید.

*۴- در این رابطه نگاه کنید به دو مقاله زیر:

جدائی دین از دولت یا دین از سیاست؟ کدمیک؟!: تقی روزبه

https://eshtrak.wordpress.com/2015/02/13

سکولاریسم و"اسلام اخلاقی"سروش!

http://taghi-roozbeh.blogspot.com/2011/10/blog-post_16.html

*۵- جنبش های اجتماعی-طبقاتی، شیفت پارادایم دولت های اجتماعی ترازنوین، و ابداع سیاست بدیل!

http://taghi-roozbeh.blogspot.com/2018/12/blog-post_19.html

 

 

چرا نمی‌توانم این مصاحبه را منتشر کنم

چرا نمی‌توانم این مصاحبه را منتشر کنم

www.goftogoo.net

majidkhoshdel.info@gmail.com

هر چه بیشتر نوار آخرین مصاحبه‌ام را به متن نوشتاری تبدیل می‌کنم، غمگین‌تر و عصبانی‌تر می‌شوم. در گفت‌وگو آنقدر تمرکزم روی مفاهیم بالاست که گاهی به تکیه کلام‌ها و حاشیه‌ها توجهی نمی‌کنم. دوبار به  میهمان‌ام تذکر داده‌ام که گفته‌هایش دارد ضبط می‌شود، اما می‌بینم با آدمی روبرو هستم که برای ابتدایی‌ترین قراردادها و استانداردها در جوامع انسانی تره هم خرد نمی‌کند. کارِ پیاده کردن مصاحبه‌ را بارها متوقف می‌کنم و شروع به قدم زدن می‌کنم. اصلاً باورم نمی‌شود که در مصاحبه با یک فعال سیاسی قدیمی واژگانی به گوش‌ام می‌خورند که نه تنها سیاسی نیستند، بلکه لمپنیسمی را تداعی می‌کند که در یک برخورد و تجربهٔ حضوری، مدعی می‌تواند از چاقو و پنجه بوکس بر علیه‌ رقیب سیاسیِ خود استفاده کند.

پرسش‌هایم را دوباره و چند باره وارسی می‌کنم؛ لحن کلام‌ام را می‌سنجم، اما جز پرسش‌های شفاف و لحن متعارف و متینی که یک فعال رسانه‌ای باید داشته باشد، به هیچ موردی برخورد نمی‌کنم.

اتفاقاً از صبر و تحملی که در طول مصاحبه با او به خرج داده‌ام تا حدی دلگیر می‌شوم. از خودم می‌پرسم: آیا نمی‌بایستی بعد از دو تذکر شفاهی، گفت‌وگو را متوقف می‌کردی و بعد همان مصاحبه‌ٔ کوتاه را با هدف روشنگری منتشر می‌کردی تا عمق فاجعه‌ای که بخشی از جامعهٔ سیاسی ما با آن زندگی می‌کند را بازتاب دهی؟ می‌پرسم: چرا آدمی که در یک دعوتنامهٔ فرمال قبول کرده، در گفت‌وگویی مستقیم به دفاع از ایده و عقایدش برآید، پرخاش می‌کند؛ چرا از طرح پرسش آشفته می‌شود؟ چرا از لحنی استفاده می‌کند که متعلق به یکی از لایه‌‌های‌ اجتماعی‌‌ای‌ست که از آنها با عناوین لات و لوطی یاد می‌شود. مگر او می‌پنداشته، به یک جلسهٔ سخنرانی از نوع هیئتی‌اش دعوت شده که باید موعظه کند؟

اما بلافاصله به خودم می‌گویم: تو می‌دانی که او، هم مصاحبه‌هایت را می‌خواند و هم، این دومین بار است که او را به مصاحبه‌ دعوت کرده‌ای. گفت‌وگوی سالها پیش‌ام با او را می‌خوانم؛ فعال سیاسی‌ای با زبان سیاسی تلاش می‌کند به پرسش‌ها جواب دهد، که در پاره‌ای موارد از عهدهٔ این کار برنمی‌آید؛ اما آن مصاحبه زبان سیاسی‌ دارد و استدلال‌ها هم سیاسی‌ست. اما این بار، زبان او بوی تهدید و طعم خون می‌دهد. استفاده ار این زبان برای جامعهٔ سیاسی یک کشور خطرناک است؛ راست و چپ ندارد؛ خطرناک است. برای رسانه و فعالان رسانه‌ای، و برای کلیت جامعه تبعات سیاسی و اجتماعی فراوانی در پی دارد. آخر، خیرِ سرمان، ما حکومت اسلامی ایران را چهل و یک سال است داریم تجربه می‌کنیم.

عصبانی‌ام؛ با این حال یک روز دیگر را برای فکر کردن و چاره‌اندیشی اختصاص می‌دهم.

*     *     *

اولین گفت‌وگویم در ۲۳ ژانویه ۱۹۹۸ میلادی به بیش از چهار سال قطع رابطه‌ام با مصاحبه شونده منجر می‌شود. تجربه‌ای که در سالهای بعد نیز تکرار گشت. می‌خواهم بگویم که مصاحبه‌ها و نظرخواهی‌هایم را در سالهای طولانی، با دستکش سفید و در حاشیهٔ امن جامعه انجام ندادم؛ من سختی کار را در عمل اجتماعی تجربه کرده‌ام. اما باور به درستیِ مجموعه‌ای از اصول و پرنسیب‌ها منِ انسان را سرِ پا نگاه داشته‌ است. این مجموعه همیشه به من هشدار داده: هرگز از کادر اخلاقی و وظایف حرفه‌ای‌ات عدول نکن و دوستی‌ها و کدورت‌ها نبایستی تأثیری در روند مصاحبه‌هایت داشته باشد. مطالعه کن، یاد بگیر؛ بخوان، بخوان؛ تأخیر تاریخی‌ خودت و نسل‌ات را جبران کن. در مقابل هیچ چیز و هیچکس خلع سلاح نشو! استدلال تو (پرسش‌هایت) باید با فاکت همراه باشد؛ از زبان سوم شخص استفاده نکن؛ شهامت داشته باش. پرسش‌هایت همیشه باید قابل دفاع باشند. از «ایمان» فاصله بگیر؛ که طومار نسلی را در هم پیچیده است. زبان تلخ نداشته باش و از گوشه و کنایه پرهیز کن. اگر به چیزی باور داری، لحظه‌ای تردید نکن و در ساده‌ترین شکل ممکن بیان‌اش کن؛ پرسش کن. در سطح نباش و به عمق برو. در جامعه زندگی کن، اما محفل‌ها و چهره‌هاشان را زیرنظر داشته باش. و وقتی آنها را دعوت به گفت‌وگو می‌کنی، سپر نیانداز؛ تلاش کن تا چهره و ماهیت واقعی آنان عریان شود.

و این طور بود که چه همه از مصاحبه‌هایم در نیمهٔ راه متوقف شدند و خستگی چند هفته کار و زحمت را به تن‌ام باقی گذاشتند.

*     *     *

برای شناختن بی واسطه‌ٔ جامعه‌ پیرامون‌ام سالها کار و تلاش کردم و برای گریز از فراموشی تمام یافته‌هایم را در جزئیات ثبت کردم. گاهی به فاصله دو هفته مقصدم چند کشور اروپایی بود؛ شرکت در این سمینار و یا آن حرکت اعتراضی؛ از این گرایش سیاسی تا آن دیگری. هیچ جریان فکری یا سیاسی را از قلم نیانداختم. هر جا رفتم، «بی‌چهره» رفتم و اغلب، ساعت‌ها به آدمها و اکتورهای سیاسی و اجتماعی خیره شدم. بر بستر همین تجربه‌ها بود که فکر می‌کردم این جامعه نباید چیز جدیدی برای عرضه کردن به من داشته باشد؛ یا بخواهد چیز جدیدی به طرف‌ام پرتاب کند. اما تجربهٔ آخرین مصاحبه‌ام در هفتهٔ گذشته نشان‌ام داد که اشتباه می‌کردم.

*     *     *

باید بگویم که ظرف سالهای گذشته دو تجربه در کار گفت‌وگو داشتم که از اساس متفاوت با دیگر مصاحبه‌هایم بود. در اولین تجربه، و با طرح اولین پرسش پیامی به من داده شد با این مضمون: تو اگر بگویی سیاه است، او می‌گوید سفید است؛ بگویی شب است، می‌گوید روز است. حتا اگر استنادِ پرسش‌ تو به آفتاب چهل درجهٔ تابستان باشد، او می‌گوید سرما و یخبندان است. مرغ یک پا دارد و «او» قاعدتا برای هدف دیگری در مصاحبه شرکت کرده است. این مصاحبه‌ها تنها یک بازنده داشته است.

اما اولین تجربه؛ گفت‌وگویی بود با یک فعال سیاسی/ موسیقیدان؟ در اوایل هزاره جدید میلادی. این مصاحبه (همانطور که گفتم) تنها یک بازنده داشت و بی کم و کاست در نشریهٔ «نیمروز» منتشر شد. نزدیک به سه ماه بعد همین گفت‌وگو در مجلهٔ خوبی که در پاریس منتشر می‌شد و مدیر کاردان و با اخلاقی داشت دوباره منتشر شد، منتهی با یک تغییر اساسی: تغییر دادنِ پاسخ‌ها و حتا پرسش‌ها! مدیر نشریه هم بعد از مطلع شدن از خطای فاحش حرفه‌ای‌اش پوزش خواست و در شماره بعدی اشتباه‌ اش را تصحیح کرد. گفت‌وگوی دوم با یک زن زندانی سیاسی سابق بود که ماجرای دیگری داشت و شاید روزی آن را رسانه‌ای ‌کنم. با این حال، هر دوِ این گفت‌وگوها زبانی سیاسی داشتند.

این مصاحبهٔ آخر اما، زبانی لمپنی دارد؛ حتا «استدلالِ» سیاسی‌ هم اغلب آلوده به فرهنگ لمپنیسم‌ است. میهمان من شاکی و دلخور است؛ شاید دلخوری‌اش از یکی از مصاحبه‌هایی باشد که این اواخر با یکی از همفکران او داشته‌ام. مسئله‌ای که به حدس و گمان احتیاج ندارد، دلخوری او از به پرسش گرفته شدن است. آیا او مثل بسیارانی دیگر، توقع دارد «ما» تیتر سخنرانی‌‌شان را تعیین کنیم؟

به «مصاحبه‌»‌هایی که دیگر رسانه‌ها با او کرده‌اند، نگاه می‌کنم؛ از نقش فعالان رسانه‌ای رسانه‌های اپوزسیون شرمگین می‌شوم، که خود را در حدّ یک پل، و میهمانان‌شان را هم سطح یک آخوند تقلیل می‌دهند. و بلافاصله خاطره‌ای در ذهن‌ام تداعی می‌شود: عصرِ سومین روز دادگاه نمادین «ایران تریبونال» بود. قراری داشتم و باید جلسه را زودتر ترک می‌کردم. (علی- د) می‌خواهد تا ایستکاه قطار زیرزمینی همراهی‌ام کند. وقتی به قصد تعریف، پای یکی از آخرین مصاحبه‌هایم را به میان می‌کشد، از فرصت استفاده کرده و با لحنی کاملاً دوستانه شکل و محتوای «مصاحبه»‌‌های او را به پرسش می‌گیرم. که ایشان می‌گوید: «من نمی‌توانم مثل شما پرسش کنم و پیگیر پرسش‌هایم باشم...» پاسخ من به ایشان این بود: « کسی برای مجید خوشدل دعوتنامه نفرستاده؛ اگر بعد از این همه سال او نتواند به وظایف‌ ابتدایی‌اش عمل کند، بایستی انجام این کار را برای همیشه متوقف کند». [عین متنی‌ که در دفتر خاطرات‌ام یادداشت کزذه‌ام].

در این مصاحبه، میهمان من در مقابل هر پرسشی واکنش نشان می‌دهد. سوأل اول، پنج بار در پنج شکل تکرار می‌شود، بی آنکه به جواب ‌برسد. پرسش دوم چهار بار؛ اما او کماکان ساز خودش را می‌زند. او عصبی و هتاک است و از واژگان و عباراتی استفاده می‌کند که به هیچوجه نبایستی در یک دیالوگ سیاسی به زبان آورده شوند. همانطور که گفتم، به او گوشزد می‌کنم که گفته‌هایش دارد ضبط می‌شود، اما به دقیقه نمی‌رسد که دوباره به جلدِ قبلی‌اش برمی‌گردد. او به خیال خودش دارد عمارتی در بهشت برای طبقهٔ کارگر می‌سازد و حالا کسی مانع از انجام وظیفهٔ خطیر و انقلابی‌اش شده. میهمان من سابقه فعالیت سیاسی در دوران پیش از قیام بهمن را دارد.

*     *     *

لمپنیسم در گفتمان سیاسی را در خارج کشور یکبار دیگر تجربه کرده‌ بودم، منتهی این تجربه با آدمی از همزادان حکومت اسلامی ایران بود: نزدیک به هفده سال پیش، ابراهیم نبوی تازه به خارج کشور آمده بود. اولین حضور اجتماعی او، مراسمی بود در سالن کتابخانهٔ شهرداری کنزینگتون در شهر لندن، که «طنزپرداز تبعیدیِ» ما آن مراسم را سامان داده بود و خودِ وی نیز در صندلی جلو نشسته بود. برای آن جلسه، تعدادی از بچه‌های نسل بعد از خودمان را با خود برده بودم؛ بچه‌های کتابخوانی که از سال ۱۹۹۸ هر جمعه برای تهیه کتاب و اطلاع از تازه‌های نشر به کتابخانهٔ کانون ایرانیان لندن می‌آمدند. با این بچه‌ها مدتی‌ بود که کارِ نوشتن را شروع کرده‌ بودم.

نبوی، ضمن انتقادهایی سطحی به حکومت اسلامی ایران، شاه کلید سخنرانی‌اش این بود که در ایران خیلی چیزها عوض شده و اوضاع آن طور که مخالفان در خارج کشور می‌گویند، بد نیست. در طول این سخنرانی چند بار کنترل بچه هایی که با من به جلسه آمده بودند، داشت از دست‌ام خارج می‌شد. آنها از آدمی که هنوز عرق‌اش خشک نشده و دارد انجام وظیفه می‌کند، خشمگین بودند. در زمان تنفس، بچه‌ها را به محیط چمن طبقهٔ اول می‌برم و آنها را به آرامش دعوت می‌کنم. به آنها می‌گویم شرکت شما در این جلسه از مطالعه ده کتاب تاریخی ارزشمند تر است و از آنها می‌خواهم رئوس مشاهدات‌شان را یادداشت کنند. به آنها می‌گویم که حتماً روی آن عناصر فکر کنند.

بچه‌ها تا حدودی آرام گرفته‌اند که نبوی با یک بادیگارد، وارد محوطهٔ چمن می‌شود. بادیگارد، کوتاه قد و سیاه چرده‌ است؛ چشمانی بی فروغ دارد و وقتی حرف می‌زند به صورت‌‌ کسی نگاه نمی‌کند. سه تیغه کرده‌، اما دگمهٔ پیراهن‌ بی‌یقه‌اش تا زیر سیبک گلو بسته‌ است؛ یک حزب اللهی تمام عیار است. این صحنه، یکی دیگر از زنان همراه‌ام را آشفته می‌کند که دوباره او را به آرامش دعوت می‌کنم. دارم با بچه‌ها حرف می‌زنم که آن دو خودشان را وارد جمع ما می‌کنند. به طرف‌ من که می‌آید به او می‌گویم: اگر در ایران همه چیز خوب و عالی‌ست، چرا جوانان و میانسالانِ آن کشور، روزانه در حال فرارند؟ در حین طرح پرسش، ضبط صوت دستی‌ام را از کیف‌ام بیرون می‌آورم و شروع به ضبط کردن مکالمه‌مان می‌کنم. و این هم واکنش «طنز پردازی» که جلسهٔ سخنرانی‌اش را یک «طنزپرداز تبعیدی» سازمان داده است: « ...اینا یک مشت پرتغال فروشند و درد مردم را ندارن؛ اینا اومدن واسهٔ خوشگذرونی...». این پاسخ، زنان همراه‌ام را بیشتر عصبانی‌ می‌کند و او را به زیر تازیانهٔ پرسش می‌گیرند. تا اینکه نوبت به نبوی می‌رسد: «...ببین خواهر من، عصبانی که می‌شی، فشار خون‌ات بالا می‌ره، یه لیوان آب بخور...» عبارت «خواهر من» برای بچه‌ها اصلاً خوشایند نیست و هر کدام از آنها با صدای بلند از نبوی می‌خواهند به کشوری برگردد که همه چیزش در امن و امان است. صدای مردانه‌ای از دور او را مزدور خطاب می‌کند و نبوی هم بلافاصله او را «ضدانقلاب»! می‌خواند. حالا آدمهای دیگری به جمع ما پیوسته‌اند. همهمه است و همه دارند هم‌زمان با هم حرف می‌زنند. که در این موقع، ضبط صوت جمله‌ای را ضبط می‌کند از زبان بادیگارد ابراهیم نبوی، که دنیایی با خودش دارد: «با این سلیطه‌ها‌ دهن به دهن نشو آقا ابراهیم، این مادر قحبه‌ها ضدانقلاب‌اند...»!

*     *     *

بیست و چهار ساعت اول، تصمیم‌ام به انتشار بی کم و کاست مصاحبه است؛ می‌گویم، قول داد‌ه‌ای که همهٔ مصاحبه‌هایت را منتشر کنی. راستش چون تجربهٔ اول‌ام از این دست است، عصبانی‌ و رنجیده خاطرم. آدم شاید در «خیابان» توقع چنین تجربه‌ای را داشته باشد، اما در مصاحبه؟

با این جال همیشه برای انجام کار چندین بار فکر می‌کنم. هیجان، واکنش و «افشاگری» در فعالیت رسانه‌ای به خودکشی می‌ماند. کار را در یک غروب برای سومین بار تعطیل می‌کنم تا فرصت فکر کردنِ دوباره به خودم داده باشم. روز بعد تصمیم می‌گیرم با آوردن قلاب (کروشه) و حذف واژگان غیرسیاسی مشکل را حل کنم. بعد از پیاده کردن کامل مصاحبه، قلاب‌ها را شماره می‌کنم: چهل و هشت کروشه در یک مصاحبه! و بعد شروع به خواندن متن در یک مجموعه می‌کنم: درکِ مصاحبه برای منی که گفت‌وگو را انجام داده‌ام و آن را لااقل ده بار گوش داده‌ام، غیرممکن است. می‌گویم: درصدی از واژگان غیرسیاسی را می‌آورم و بقیه را با کروشه به حاشیه می‌برم. اما به واکنشی بودن عمل‌ام فکر می‌کنم و به تبعات سیاسی‌ای که می‌تواند برای مصاحبه شونده داشته باشد. بگذارید یکی از متعادل‌ترین اظهار نظرهای غیر سیاسی میهمان‌ام را در اینجا بیاورم، منتهی با این مقدمه:

از آسمان، بحثِ «جلیقه زردها» را وارد صحبت می‌کند. انسانی که در گوشه‌ای گیر کرده، خودش را به در و دیوار می‌کوبد. پیشتر هم بحثِ شیرین طبقهٔ کارگر بود و امکانِ قدرت‌گیری اش در ایران!

قرنِ بیست و یکم است و موتورهای جستجوگر اینترنتی دنیایی را در مقابل انسان جستجوگر باز می‌کند. بیاییم به عنوان جستجوگر روی کلمهٔ «جلیقه زردها» به زبان انگلیسی کلیک کنیم: صدها مقاله و گزارش ظاهر می‌شود و هزاران کلیپ مستند. حداقل یک هفته را برای جستجوی‌مان درنظر بگیریم. می‌بینیم جلیقه زردها از گرایش‌های مخلتف سیاسی‌ و کارگری‌اند؛ از آنارشیست‌ها گرفته تا سندیکالیست ها؛ از رفرمیست‌ها تا«ضد سیستم»ها؛ از چپِ چپ تا راستی که یک سرش به «ماری لوپن» فاشیست می‌رسد.

اما تفکری که در طول حیات سیاسی‌اش در مدار صفر یا صد قرار داشته، وقتی پشتِ یک آدم، پشتِ یک جریان سیاسی، پشتِ یک تفکر، پشتِ یک حرکت کارگری و یا یک خیزش اعتراضی می‌رود، قبل از هر چیز باید آن را پالوده، یکدست و خالص کند. حتا اگر قرار باشد بخش بزرگی از آن پدیده را حذفِ غیراخلاقی کند؛ یعنی دروغ بگوید. و این انسان به راحتی می‌تواند دروغ بگوید. دهها نمونه از این دست را سی سال در خارج کشور تجربه کردیم و بی آنکه وجدان کسی آزرده شده باشد. به مَثل تجربهٔ «کوبانی» یادمان هست؟ بیاییم در این مورد هم از موتورهای جستجوگر کمک بگیریم. می‌بینیم عملیات تصرف کوبانی با پشتیبانی هوایی هواپیماهای آمریکایی و انگلیسی و... صورت گرفته بود و نیروهای ویژهٔ آمریکا، بریتانیا و چند کشور دیگر در کنار زنان و مردان مبارز کُرد در عملیات زمینی شرکت داشته‌اند. آیا اعتراف به این واقعیت از ارزش مبارزات زنان و مردان کرد می‌کاهد؟ گیریم که بکاهد، ولی واقعیت دارد. اما در یک دوره زمانی دو ماهه چند صد مقاله از مبارزات و مبارزان کوبانی در خارج کشور منتشر می‌شود، بی آنکه حتا اشاره‌ای کوچک و گذرا به طرح واقعی صورت مسئلهٔ تصرف کوبانی شده باشد. حالا حکایت «جلیقه زرد»هاست و خالص کردن و یکدست کردن آن توسط میهمان‌ام. به او بخش کوچکی از داده‌هایی که برای هر انسان جستجوگر قابل دسترسی‌ست را گوشزد می‌کنم و می‌گویم در پانویس همین مصاحبه داده‌هایم را مستند می‌کنم. و بعد، از او می‌خواهم که خودش را مستند کند. و این هم پاسخ «سیاسیِ» یک فعال سیاسیِ ما در مصاحبه‌ای که دارد ضبط می‌شود: «برو بابا، این نگاه فرسودهٔ شماست، من خودم ده تا مقاله در مورد زردها نوشته‌ام، این آمارها به درد نمی‌خورند...»

*     *     *

یکی دیگر از عفونت‌هایی که اندام جامعه سیاسی (و غیر سیاسی) ما را کرخت و فلج کرده، اصرار به «دانستنِ» انسان ایرانی است و در کنار آن نحوهٔ بازتاب دادن «دانسته»‌های وی. به مَثل، آیا شنیده یا دیده‌ایم که این انسان در مقابل طرح موضوع یا مقوله‌ای بگوید: نمی‌دانم!

«باور کبریایی» انسان ایرانی، نسلی را به تباهی فکری نزدیک کرده است. سلاح این انسان «ایمان» اوست. او به آمار و ارقام پوزخند می‌زند و شصت‌اش را به واقعیت‌های اجتماعی و تولیدات فکری دیگران نشان‌ می‌دهد. تا زمانی که او دنیای پیرامون‌اش را در ذهن سنگ شده‌اش می‌سازد و عمارتهایی را روی همان تخته سنگ‌ها بنا می‌کند، چه نیازی‌ست به مطالعه، و قبول و پذیرش واقعیت‌ها.

تجربه‌های تاریخی به ما نشان داده که خطرناک‌ترین انسانها برای یک جامعه «با ایمان»ترین ها هستند. مقولهٔ «تعهّد» به جای «تخصص» تنها در حکومت اسلامی ایران مصداق عینی و عملی نداشته است؛ در بخش بزرگی از اپوزسیون ایران این مقوله حیاتی چهل و چند ساله داشته است. آیا انسان ایرانی نسلِ من، این تجربه را با پوست و استخوان درک نکرده و هزینه‌های فراوانی برای‌اش نپرداخته است؟ یادمان نیست در روزهای اول قیام بهمن در مقابل خواستها و مفاهیمی زمینی نظیر «آزادی زنان»، «آزادی اندیشه و بیان»، «تشکل مستقل کارگران»... می‌گفتند: سوسیالیسم می‌آید و همه چیز درست می‌شود! به خاطر نمی‌آوریم، آن دیگری انسان پرسشگر را به «جامعه بی طبفهٔ توحیدی» حواله می‌داد؟

*     *     *

برای آشنایی با موقعیت امروزمان؛ برای مبارزه با فراموشی و عدم تکرار تجربه‌های پیشین، بازدید از یکی از وب سایت‌های ایرانی برای ایرانیان نسل من بسیار مفید خواهد بود: سایت «آرشیو اسناد اپوزسیون ایران». وقتی در بخش‌هایی از جامعهٔ سیاسی ایران، حکومت اسلامی ایران به «جمهوری سرمایه‌داری ایران» تقلیل پیدا کرده است، باید به ریشه‌های بحران چشم دوخت.

اگر می‌خواهیم واقعیتِ امروزمان را توضیح دهیم باید به گذشته برگردیم. باید از مطالعهٔ اولین نشریات خودمان از بهمن ۱۳۵۷شروع کنیم؛ از دوره‌ای که هنوز حجاب زنان اجباری نشده بود؛ هنوز نشریات آزادانه منتشر می‌شدند؛ هنوز کارگران می‌توانستند تشکل مستقل خود را داشته باشند. هنوز مشروب فروشی‌ها با خاک یکسان نشده بود و شهرنو را به آتش نکشیده بودند. هنوز بزرگترین سازمان چپِ خاورمیانه هاله نور را گرد سر «آقا» ندیده بود و آن تئوری کذا را از همسایه شمالی به عاریه نگرفته بود. هنوز تشکیلاتی بزرگ، روح الله خمینی را پدر معنوی خود نمی‌نامید. هنوز تظاهرات صلح‌ آمیز زنان و مردان به خاک و خون کشیده نمی‌شد. هنوز در خیابانهای ایران فرمان شلیک و در صورت زنده ماندن، فرمان تمام کش کردن معترضان صادر نشده بود. هنوز شریف‌ترین انسانهای یک جامعه را بعد از شکنجه‌های قرون وسطایی برای اعتراف به ناکرده‌ها بر صفحهٔ تلویزیون‌ها ظاهر نکرده بودند؛ هنوز روزی‌نامه‌های ایران هر روز تصویر دهها زن و مرد اعدام شده را برای ایجاد رعب و وحشت منتشر نمی‌کردند. هنوز دوران گذاشتن قلب و برداشتن تنِ هزاران انسان شریف از ایران فرا نرسیده بود و... حالا برویم به مطالعهٔ نشریات‌مان از بهمنِ ۱۳۵۷، و سپس به استدلال‌ها و الویت‌های سیاسی‌مان در آن دوران توجه کنیم!

اگر ردّ خودمان؛ ردّ میهمان من و ردّ اکتورهای سیاسی جامعه‌مان را در جای جای آن نشریات پیدا کردیم، اندکی تأمل و درنگ می‌تواند به توضیح وضعیت بغرنج و نابسامان‌مان کمک شایانی کند.

*     *     *

 تاریخ انجام مصاحبه: چهارشنبه ۳۰ سپتامبر ۲۰۲۰ میلادی

تاریخ انتشار مقاله: پنج شنبه ۸ اکتبر ۲۰۲۰ میلادی

نظرات رفیق بیژن جزنی، راست در لباس چپ!

نظرات رفیق بیژن جزنی، راست در لباس چپ!

چریکهای فدایی خلق به عنوان یک نیروی کمونیستی در شرایطی مبارزه خود را آغاز کردند که توده ها زیر سلطه رژیم وابسته به امپریالیسم شاه ، در شرایط رکود و خمود به سر می بردند. با توجه به شدت ظلم و ستم و دیکتاتوری حاکم، برای توده ها این سئوال مطرح نبود که چرا باید مبارزه کنند؛ بلکه می پرسیدند که چگونه می توان مبارزه کرد؟ اما هیچ نیروی انقلابی و آزادیخواه پاسخگوی این سئوال نبود و قادر به ارائه راهی نبود. به همین خاطر مبارزات مردم دچار بن بست شده بود. در چنین شرایطی چریکهای فدائی خلق با تحلیل علمی از جامعه، راه فائق آمدن بر این بن بست را کشف و ارائه داده و با عمل به آن عملا بن بست موجود را در هم شکسته و در جنبش انقلابی راهگشایی نمودند. چریکها راه مبارزه را به توده ها نشان دادند و  این راهگشایی به آن ها امکان داد تا نقبی به قدرت تاریحی توده ها زده و در قلب ستمدیدگان جا باز کنند.

اما از همان آغاز، جریان کمونیستی چریکهای فدائی خلق همچون هر نیروی انقلابی دیگری در جنبش جهانی کمونیستی آماج حملات اپورتونیست ها و سازشکاران قرار گرفت. آن ها که شاهد استقبال توده ها از چریکهای فدایی خلق ایران بودند به جای درک نادرستی تحلیل ها و راه ها و روش های مبارزه خود و در نتیجه اذعان به درستی تئوری راهنمای چریکهای فدایی خلق، می کوشیدند تئوری راهنمای چریکها را نادرست جلوه دهند. یکی از تلاش های اپورتونیست ها همواره این بوده که سعی کرده اند موفقیت های جنبش مسلحانه را صرفا به حساب جسارت، جانفشانی، فداکاری و صداقت چریک های فدایی خلق گذاشته و به این امر نسبت دهند. اولین بار حزب توده با تحسین جسارت ها و جانفشانی های چریکها، تئوری راهنمای شان را "جدا از توده" خواند و سعی کرد به قول خودش "جوانان بی تجربه" را از پیمودن راه شان باز دارد.

اما، این فقط اپورتونیست های مخالف خط سیاسی چریکها نبودند که چنین نظرات نادرستی را اشاعه می دادند بلکه با گذشت زمان، ما حتی در میان کسانی شاهد چنان برخوردهائی بودیم که اگر چه مبارزه مسلحانه را قبول داشته و در درون جنبش مسلحانه جای داشتند ولی درک مخدوشی از مبارزه مسلحانه ارائه می دادند و با این که به موفقیت چریکهای فدائی خلق معترف بودند ولی این موفقیت ها را به حساب درستی نظرات بنیانگذاران و تئوریسین های سازمان نمی گذاشتند. آن ها خود را حامی جنبش مسلحانه معرفی می کردند، ولی با رد تحلیل ها و نظرات رفیق احمدزاده به عنوان تئوریسین برجسته چریکهای فدائی خلق، به نادرست، صرف عمل نظامی بدون پشتوانه نظرانقلابی آن ها را عامل این همه موفقیت جا می زدند. در این رابطه به طور برجسته باید از رفیق جزنی نام برد.

رفیق جزنی با دیدن واقعیات رشد جنبش مسلحانه، چریکهای فدائی خلق را مورد تحسین قرار می دهد و مثلا مطرح می کند که: "طی سه سال گذشته تظاهرات دانشجویی تقریباً هیچ گاه قطع نشده، اغلب دانشگاه ها هر سال تعطیل شده است و دانشجویان در برابر اعمال خشونت رژیم از خود مقاومت نشان داده اند. این ها آن نمودهایی است که به آمار درمی آیند، امّا مهم تر از این ها تغییری است که در مناسبات توده ها در جنبش روی داده است. آن چه از مبارزات مردم از دوره های قبل در ذهن مردم مانده بود، عبارت بود شکست، تسلیم طلبی و باز شکست، توده ها نه تنها همواره در پشت سر رهبری خود شکست خورده بودند بلکه بارها شاهد تسلیم رهبران سازش و از میدان گریختن آن ها بودند. این پدیده در مردم بوجود آورده بود، جنبش مسلحانه طی 3 سال مبارزه خونین به این بی اعتقادی مطلق ضربات خرد کننده زد. اینک این جنبش به قیمت ده ها شهید و صدها اسیر توانسته خود را به مردم معرفی کند و مردم اینک نیرویی را می بینند که می توانند به آن اعتماد کنند". (نبرد با دیکتاتوری شاه به مثابه عمده ترین دشمن خلق و ژاندارم منطقه) اما علیرغم ذکر چنین مطلبی، گوئی که این موفقیت ها صرفا به خاطر عمل انقلابی بدون پشتوانه نظری انقلابی به وجود آمده، و گویا بدون یک تئوری انقلابی، جنبش انقلابی مسلحانه ای که چنان در قلب توده ها جا باز کرد می توانست وجود داشته باشد، وی تئوری راهنمای چریکهای فدائی خلق را انکار می کند. او نظرات رفیق احمد زاده را "اپورتونیسم چپ" می نامد و برای این که نظرات خود را به جای نظرات تئوریسین های سازمان چریکهای فدائی خلق یعنی رفقا پویان و احمدزاده بنشاند، مطرح می کند که گویا تئوری رفیق احمدزاده بر این پایه استوار شده که درشرایط آغاز مبارزه مسلحانه در ایران زمان شاه "موقعیت انقلابی" وجود داشته است. در حالی که در سراسر کتاب رفیق احمدزاده کسی نمی تواند حتی یک بار چنین عبارتی را بیابد. اما رفیق جزنی به این عنوان که منظور از "موقعیت انقلابی" همان "شرایط عینی انقلاب" است که رفیق احمدزاده مطرح کرده بود، نظرات خود را پیش برد. او قادر به درک این امر نبود که پیروزی های جنبش مسلحانه نتیجه تئوری علمی راهنمای آن بود که باعث می شد نیروهای مبارز به سویش بیایند و جامعه به آن نیرو بدهد و نه صرفا وجود "ده ها شهید و صدها اسیر" که آن ها نیز برای تحقق آن تئوری قدم به مبارزه گذاشته بودند. این رفیق در این زمینه تا آن جا پیش می رود که مدعی می شود از نظر رفیق احمدزاده تنها "کافی است که ما با جانبازی و فداکاری به رژیم حمله کنیم" تا توده ها" پشت سر ما قرار بگیرند"! (همان جا)

به این ترتیب رفیق جزنی ضمن آن که توانایی مبارزه مسلحانه در جلب نظرات توده ها را قبول دارد، با رد نظرات رفیق مسعود و خط بطلان کشیدن بر تئوری تدوین شده توسط رفقا مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان که راهنمای نظری چریکهای فدایی خلق بودند ، نشان می دهد که او هم صرف عمل مسلحانه بدون پشتوانه نظر انقلابی آن را در نظر دارد. انگار که بدون تئوری انقلابی جنبش انقلابی مسلحانه ای که از آن تعریف و تمجید می کند می توانست به وجود بیاید.                      

جدا از این مورد یکی دیگر از تم های مخالفین تئوری مبارزه مسلحانه در تخطئه این تئوری انقلابی تقلیل این تئوری به صرف عمل مسلحانه می باشد. آن ها برای تحریف تئوری انقلابی ، از تحریف نام آن شروع کرده و آن را "مشی چریکی" لقب می دهند. در حالی که تئوری مبارزه مسلحانه بر بنیان یک تحلیل علمی از ساخت اقتصادی – سیاسی حاکم بر جامعه ایران و بررسی موقعیت طبقات موجود در صف انقلاب و دشمنان انقلاب و همچنین موقعیت جنبش کارگری و کمونیستی در کشور ارائه شده است.  از آن جا که مخالفین قدرت رد آن تحلیل که در کتاب رفیق مسعود احمدزاده به صورت کاملا علمی و عمیق مارکسیستی ارائه شده را ندارند، تلاش می کنند با نادیده گرفتن آن و به حاشیه راندنش و لاپوشانی اش کار خود را پیش برده و به وظیفه تاریخی خود که همانا تضعیف مبارزات طبقه کارگر می باشد ، رونق بخشند.

تحلیل درج شده در کتاب رفیق احمدزاده حاصل چهار سال کار تحقیقی و تئوریک رفقای اولیه تشکیل دهنده چریکهای فدائی خلق می باشد.

رفیق مسعود با بررسی چگونگی رشد سلطه امپریالیستی در ایران و کودتای امپریالیستی رضا خان (1299)  این جمع بندی را ارائه می کند که: "پایه های تسلط سیاسی فئودالیسم با انقلاب مشروطه سست شد، و با کودتای رضا خان، فئودالیسم قدرت سیاسی خود را اساسا به امپریالیسم تفویض کرد. منافع اقتصادی فئودال ها را تنها قدرت مرکزی حمایت شده و هدایت شده از جانب امپریالیسم می توانست حفظ کند. این قدرت مرکزی می بایست در عین حال که جنبش ضد امپریالیستی خلق را سرکوب کند، زمینه را برای بسظ نفوذ هر چه بیشتر امپریالیسم آماده کند." (کتاب مبارزه مسلحانه ، هم استراتژی هم تاکتیک) و سپس رفیق مسعود تاکید می کند که: "در حقیقت، با استقرار سلطه امپریالیستی، تمام تضاد های درونی جامعه ما تحت الشعاع یک تضاد قرار گرفت. تضادی که در مقیاس جهانی گسترش دارد، تضاد خلق و امپریالیسم. در نیم قرن اخیر، میهن ما شاهد گسترش این تضاد، سلطه روز افزون امپریالیسم بوده است. هر گونه تحولی می بایست این تضاد را حل کند" (همان جا). کمی دقت در نظر رفیق مسعود در باره "سلطه روز افزون امپریالیسم"  و وابستگی "هرگونه تحولی" به حل این تضاد بروشنی نشان می دهد که بنیانگذاران سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و تئوریسین های این جنبش با چه تحلیل عینی و مارکسیستی از جامعه به بررسی تحولات جاری در آن پرداختند.  همین تحلیل علمی بود که آن ها را قادر ساخت که ماهیت مضحکه "انقلاب سفید" شاه که اساس آن را مسئله‏ "اصلاحات ارضی" تشکیل می داد را بطور واقعی تحلیل کنند و در شرایطی که دستگاه تبلیغاتی شاه لاف می زد که "انقلاب مشروطیت بدون "انقلاب سفید" ناکامل بود"، نشان بدهند که: "در حقیقت کودتای رضا خان بدون "انقلاب سفید" ناکامل بود". یعنی در حقیقت با انقلاب سفید شاهانه سلطه امپریالیستی گسترش بیشتری یافت و شیوه تولید سرمایه داری وابسته به شیوه تولید غالب بدل شد. در آن سال ها که "اصلاحات ارضی" شاهانه حتی صدیق ترین کمونیست ها را هم دچار ابهام نموده و برخی حتی منکر نابودی فئودالیسم بودند، این تئوریسین های چریکهای فدایی خلق بودند که بروشنی اعلام کردند که هدف از این اصلاحات: "بسط سلطه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی سرمایه داری بوروکراتیک و وابسته در روستاها" (همان جا) بوده است. آن ها سپس بروشنی خطاب به چنین مبارزینی گفتند که: "آیا از بین رفتن یک تضاد و آمدن تضادی جدید تغییری در تضاد اصلی جامعه ما داده ، یا همین تضاد را شدت و حدت بخشیده است".

در آن سال ها حزب توده معتقد بود که با اصلاحات ارضی شاه، تغییرات "مثبتی" روی داده است. "شیوه تولید فئودالی تا حدود زیادی از بین رفته و گذار به سرمایه داری آغاز شده، تضاد ها و تقسیمات طبقاتی جدیدی در جامعه بوجود آمده" است. (همان جا) همین جا باید تاکید کنم که حزب توده از این تحلیل نتیجه می گرفت که: "اگر تضاد های جدیدی به وجود آمده، پس هنوز خیلی مانده تا لحظه "مبارزه قطعی" فرا برسد." (همان جا) یعنی شرایط عینی انقلاب (و نه موقعیت انقلابی) موجود نیست. اتفاقاً رفیق جزنی نیز علیرغم این که توده ای نبود و یک انسان انقلابی بود ولی با قبول همین تحلیل حزب توده مدعی بود که اصلاحات ارضی باعث تخفیف یافتن تضادها در روستاها شده است و از همین زاویه نظرات رفیق احمدزاده را رد می نمود. او با اپورتونسم چپ خواندن تئوریسین های چریکهای فدایی خلق مدعی بود که: "در اثبات وجود شرایط عینی با این نظریه روبرو می شویم که تضادها در شهر و  روستا به سرعت رشد کرده است.  می گویند: که در روستا پس از رفرم تضادهای جدیدی طی چند سال به کمال خود نزدیک شده و اصولاً انجام رفرم ارضی تضادها را در روستا شدت بی سابقه ای داده و موقعیت انقلابی را فراهم ساخته است. همه این مقدمات به این نتیجه منجر می شود که توده ها آماده اند تا تقریباً بلافاصله به ما بپیوندند. در این جا این تصور پیش می آید که گویا با تأکید برخی رفقای پیشگام ما به این که: مبارزه طولانی و سخت خواهد بود، تعارفی بیش نیست" (نبرد با دیکتاتوری شاه به مثابه عمده ترین دشمن خلق و ژاندارم منطقه) گرچه اتهام جزنی به "رفقای پیشگام"  یعنی رفیق مسعود (رفیق جزنی هرگر جرات نمی کند این رفقا را با نام اصلی شان مورد خطاب قرار دهد) مبنی بر این که: "انجام رفرم ارضی تضادها را در روستا شدت بی سابقه ای داده و موقعیت انقلابی را فراهم ساخته است" دروغی بیش نیست و رفیق مسعود اساسا معتقد به وجود موقعیت انقلابی در آن سال ها در ایران نبود و این را بروشنی در کتابش توضیح داده است.

من در کتاب مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک اثر رفیق احمدزاده هر چه گشتم واژه ای به نام "موقعیت انقلابی" پیدا نکردم. به همین دلیل قابل درک نیست که چرا رفیق جزنی به چنین تحریف آشکاری در نظرات رفیق مسعود که رکن اساسی تئوری چریک های فدایی خلق می باشد ، متوسل شده است. اگر وی در ذهنش شرایط عینی انقلاب را با موقعیت انقلابی یکی می داند ، مجاز نیست که در نقد نظر مخالف، ذهنیت خود را جایگزین نظر وی سازد. از سوی دیگر، رفیق مسعود پس از ارائه تحلیل از اصلاحات ارضی که در بالا به آن اشاره شد مطرح کرده که "آیا از بین رفتن یک تضاد و آمدن تضادی جدید تغییری در تضاد اصلی جامعه ما داده ، یا همین تضاد را شدت و حدت بخشیده است" و پاسخ مثبت به آن می دهد. در نتیجه این ادعا که رفیق مسعود معتقد است که "تضادهای جدیدی طی چند سال به کمال خود نزدیک شده" (تاکید از من است) نیز با واقعیت نظرات رفیق احمدزاده انطباق ندارد. رفیق مسعود از تشدید تضاد سخن می گوید نه به "کمال خود" رسیدن این تضاد و یا نزدیک شدن این تضاد به کمال خود. البته این تحریفات به خاطر آن است که رفیق جزنی بر عکس "رفقای پیشگام" معتقد است اصلاحات ارضی باعث تخفیف تضاد ها شد. امری که نظرات وی را به نظرات حزب توده نزدیک می کند. باید دو باره تاکید کنم که رفیق مسعود همان طور که قبلا گفتم معتقد است که رفرم های شاهانه "تضاد اصلی جامعه ما" را "شدت و حدت بخشیده است".  این امر گرچه در تقابل آشکار با دیدگاه های انحرافی رفیق جزنی قرار دارد اما به معنای وجود موقعیت انقلابی در جامعه و یا به "کمال نزدیک شدن" آن تضاد ها نمی باشد.

در این جا و برای خاتمه این قسمت بحث ضروری می دانم که بار دیگر به تحلیل رفیق مسعود باز گشته و اشاره کنم که رفیق معتقد بود: "در حقیقت تبین هر گونه تغییر و تحولی در جامعه بدون آن که به تضاد اصلی نظام موجود، یعنی تضاد خلق و سلطه امپریالیستی، توجه شود، تبدیل به یک چیز پوچ و مهمل می گردد؛ و مسئله‏ سلطه امپریالیستی را باید بطور ارگانیک و به مثابه زمینه هر گونه تحلیل و تبین در نظر گرفت نه چون یک عامل خارجی که به هر حال نقشی دارد". (همان جا) درست به دلیل چنین تحلیلی بود که رفیق احمدزاده بر این اعتقاد بود که در شرایط ایران با توجه به سلطه امپریالیسم و وابستگی رژیم شاه به امپریالیسم "هرگونه تحولی" وابسته است به قطع قطعی سلطه امپریالیسم و همان طور که نقل کردم این تحلیل، امپریالیسم را به عنوان یک عامل داخلی در نظر می گرفت و نه "یک عامل خارجی که به هر حال نقشی دارد". این تحلیل درست در مغایرت با نظرات رفیق جزنی می باشد که برغم پذیرش سلطه امپریالیسم در ایران، شعار استراتژیک خود را مبارزه با "دیکتاتوری فردی شاه" قلمداد می کرد و مبارزه با آن را آماج اصلی مبارزه می دانست. جزنی در کتاب "نبرد با دیکتاتوری شاه به مثابه عمده ترین دشمن خلق و ژاندارم منطقه" این نظر انحرافی را چنین توضیح می دهد :" به نظر ما، جنبش حاضر که مرحله ایست از جنبش رهائیبخش خلق با شعار استراتژیک مبارزه با دیکتاتوری شاه مشخص می شود." (نبرد با دیکتاتوری شاه به مثابه عمده ترین دشمن خلق و ژاندارم منطقه)

چنین تحلیل انحرافی ای که مبارزه با دیکتاتوری فردی شاه را شعاری استراتژیک و بیانگر یک مرحله استراتژیک در جنبش قلمداد می کرد را سیر خود رویداد ها پاسخ داد. تنها نگاهی به آن چه که در انقلاب سال های 56 و 57 در ایران گذشت ، به راحتی نشان می دهد که سیر رویدادها ، نادرستی چنین دیدگاه هایی را با وضوح در مقابل چشم همگان قرار داد و برعکس نشان داد که برغم همه روش های اپورتونیستی در برخورد با تحلیل ها و نظران تئوریسین های چریکهای فدایی خلق، این تحلیل آن ها بود که سیر رویداد ها صحت شان را به اثبات رساند.  شاه رفت اما سلطه امپریالیستی باقی ماند و حفظ و حراست از آن به دار و دسته خمینی سپرده شد.

حال برای روشن شدن این امر لازم است که به سال های انقلاب بازگردیم تا با نگاهی به آن چه گذشت ببینیم که چگونه سیر رویداد ها علیه تز دیکتاتوری فردی شاه جزنی و به نفع نظرات رفیق مسعود مبنی بر این که "سلطه امپریالیستی را باید بطور ارگانیک و به مثابه زمینه هر گونه تحلیل و تبین در نظر گرفت" ، حکم داد.

در شرایطی که جامعه ایران داشت وارد انقلاب می شد بیشتر مردم خمینی را نمی شناختند. اما قدرت هایی که همواره برای روز مبادا "آلترناتیوی" در نمک می خوابانند در روزنامه اطلاعات مبادرت به درج نوشته ای توهین آمیز نسبت به خمینی کردند. به دنبال این امر، طلبه های قم آن نوشته را بهانه قرار داده تظاهراتی انجام دادند و با انعکاس اخبار این تظاهرات ، نام خمینی نیز که در سال 1343 به ترکیه و سپس به عراق تبعید شده بود و به واقع کمتر کسی او را می شناخت، دو باره مطرح شد.  اما با اوج گیری اعتراضات مردمی امپریالیست ها ، وی را از عراق به فرانسه بردند تا اگر اوضاع از کنترل خارج شود ، مهره خود را آماده داشته باشند. با اوج گیری مبارزات مردم، سرمایه داران کمپرادور با قدرت و پولی که داشتند مزدورانی را داخل جنبش انقلابی مردم نموده و تدریجاً شعارهای تظاهرات را رنگ مذهبی دادند. مثلاً شعار "وای به روزی که مسلح شویم" به "وای به روزی که خمینی حکم جهادم دهد" تبدیل شد. در تبریز این شعار را می دادند: "گر حکم ایلیه بو گون مراجع، بو شاه جنایتکارا راجع، الدن اله بیز اسلحه الوخ قلدور رضانین اوغلونی تختدن یره سالوخ" (اگر امروز مراجع در مورد این شاه جنایتکار حکم کنند، همگی اسلحه به دست می گیریم و پسر رضا خان قلدر را از تخت سلطنت به زیر می کشیم) . بعداً هم که شعار "ارتش برادر ماست، خمینی رهبر ماست" را به میان مردم بردند.

امروز بر اساس اسنادی که منتشر شده و خاطراتی که نوشته شده ، کاملا روشن گشته که  نمایندگان امپریالیست ها از جمله آنتونی یاسونر ، سفیر انگلستان در ایران، مایکل یونیا توسکی وزیر امور مالی کشور فرانسه و نمایندگان ژیسکاردیستن و لول پروس لینسنخن - رمزی کلارک دادستان سابق آمریکا، هال ساندرز معاون وزیر خارجه آمریکا در امور خاور نزدیک، والتر لیاتلر کنسول سابق آمریکا در تبریز و دیگران توانسته بودند با محمد حسین بهشتی، مرتضی مطهری، محمود طالقانی، عبدالکریم موسوی اردبیلی، یدالله سحابی، عباس امیر انتظام، صادق قطب زاده، صادق طباطبایی، شهریار روحانی، ابوالحسن بنی صدر و بسیاری دیگر تماس برقرار کنند. دو روز مانده بود که شاه ایران را ترک کند ، سفیر آمریکا به واشنگتن گزارش می دهد که "امرای ارتش به طور اصولی با رئیس جمهور شدن بازرگان مخالفتی ندارند" به گفته ارتشبد حسن طوفانیان از سران ارتش شاهنشاهی (بخوان امپریالیستی) و از نزدیکان محمدرضا شاه پس از دیدار شاه با ویلیام سولیوان (سفیر آمریکا در ایران) و ژنرال رابرت هایزر (فرستاده ویژه دولت آمریکا به تهران) شاه به وی می گوید که: "آمریکایی ها به او تکلیف کرده اند که از ایران برود". (گفتگوی دانشگاه هاروارد با طوفانیان در طرح تاريخ شفاهي ايران) محمدرضا شاه همچنین از طوفانیان خواسته است تحقیق کند که چرا دولت آمریکا و بریتانیا با وجود خدماتی که شاه به آن ها کرده است ، می خواهند او را از حکومت بردارند و از ایران بیرون کنند؟  محمدرضا شاه چند روز پس از این دیدار در 26 دیماه 1357 برای همیشه ایران را ترک کرد و بعد امپریالیست ها که در کنفرانس گوادلوپ ، خمینی را به جای شاه پذیرفته بودند ، خمینی را با هواپیمای فرانسوی و تحت حمایت خود به ایران آوردند و با ماشین سفارت آمریکا به بهشت زهرا بردند.

آیا همه این فاکت ها نشان نمی دهد که امپریالیسم در ایران به همان صورتی که رفیق مسعود مطرح کرده، یک نیروی خارجی نبوده بلکه به دلیل منافع عظیمی که از غارت منابع و ثروت های ایران و استثمار کارگران ما دارند، به نیرویی داخلی بدل شده است؟

آیا اگر شاه ذره ای هویت مستقل داشت ، آمریکایی ها می توانستند به وی "تکلیف" کنند که باید از ایران خارج شود؟  آیا همین نمونه ها نشان نمی دهد که دیکتاتوری فردی شاه را مرحله ای استراتژیک قلمداد کردن ریختن آب به آسیاب اپورتونیسم راست بود؟  آیا قلمداد کردن رفیق مسعود احمدزاده و پویان به مثابه "اپورتونیسم چپ" و ماجراجو و "آوانگاردیسم" جز گام برداشتن به نفع اپورتونیسم راست معنای دیگری هم داشت؟

شهریور 1399

داغ زخمی که با مرهم پایداری یاران، تسکین می گرفت... !‏

داغ زخمی که با مرهم پایداری یاران، تسکین می گرفت... !‏

 

با فرارسیدن هر تابستان، داغ هزاران مبارزی که در دهه ۶۰ و تابستان سال ۶۷ به دست دژخیمان جمهوری اسلامی در زندان های سراسر ایران به خون غلطیدند بار دیگر زنده می شود و آن چهره های جوان و خاطره های شور و امیدی که از هر نفس شان در خاک ایران شعله می کشید، لحظه ای تو را رها نمی کنند. یاد همه آن جان های شیفته که خود در آغاز دهه ۶۰ مدتی شاهد مقاومت ها و رشادت های شان در سیاهچال های جمهوری اسلامی بوده ام را گرامی می دارم.

با این تاکید که به این امید زنده ام که مردم ستمدیده ما قادر شوند با سرنگونی رژیم دار و شکنجه جمهوری اسلامی، ایرانی آزاد از ظلم و ستم و استبداد شکل دهند تا امکان بزرگداشت خاطره آن عزیزان همان گونه که شایسته اش هستند در سراسر ایران مهیا گردد. تا شاید مرهمی هر چند کوچک بر زخم های عمیق عزیزان، همسران، مادران،پدران و جگر گوشه های آنان گذارده شود.

اما قبل از اشاره به زندان جمهوری اسلامی در دهه ۶۰ ، لازم می دانم برای نسل جوان امروز یعنی دختران و پسرانی که در آن دوران، هنوز به دنیا نیامده بودند و امروز بار مبارزه با رژیم دار و شکنجه جمهوری اسلامی را بر دوش می کشند بگویم که اگر می خواهند در مبارزه روزانه شان با جلادان جمهوری اسلامی، شاهد ییروزی باشند ضروری است که تجربیات نسل های قبلی را مطالعه کرده و نقاط قدرت و ضعف پیشینیان را درک کنند.

این نسل، به خصوص باید بداند که دشمن برای توجیه تبهکاری های خود در قتل عام آن "شیر زنان و مردان" لحظه ای از تحریف مبارزات گذشتگان و بی ثمر و نادرست جلوه دادن آن مبارزات باز نمی ماند. در تقابل با این تلاش های مذبوحانه بیشک موثق ترین منبع یادواره های شاهدین زنده ، آن هم البته در بطن شناخت آن شرایط عینی اند که این تلاش ها در آن متن جاری بوده است.

نسل جوان ما باید بداند که اعدام ها و کشتارها از همان بدو به قدرت رسیدن دارو دسته خمینی شروع شد. چرا که در واقع دار و دسته خمینی توسط قدرت های امپریالیستی در کنفرانس گوادلوپ، به خاطر سرکوب انقلاب مردم ما و حفظ نظم سرمایه داری وابسته حاکم به قدرت رسید.

نفس انجام این ماموریت ضد مردمی و کثیف محتاج ریختن خون هزاران هزار تن از جوانانی بود که بعد از سرنگونی رژیم شاه همچنان در خیابان و کوچه و کارخانه و دانشگاه و مدرسه باقی ماندند و خواهان در آغوش کشیدن آزادی و پایه ریزی یک نظام دمکراتیک و مردمی بودند. در واقع امپریالیست ها به خاطر حفظ نظم ظالمانه حاکم و حفظ ارتش ضد مردمی، ادامه تولید و صدور نفت همچون دوران شاه نیاز داشتند که قبل از هر چیز انقلاب مردم سرکوب شود و دار و دسته خمینی و جمهوری اسلامی شان این امر را با وحشی گری تمام به سرانجام رساندند.

بنابراین جوانان ما باید بدانند که همانطور که خارج کردن محمد رضا پهلوی دیکتاتور نوکر پیشه از ایران به دستور امپریالیست ها بود ، همان طور هم ورود خمینی از پاریس با هواپیمای دولت فرانسه و دولت تعیین کردنش به خواست آن ها بود.

بنابراین خمینی به قدرت رسیده بود که انقلاب را سرکوب کند. اتفاقا زمانی که مردم در خیابان ها فریاد آزادی را سر داده و دست به قیام زدند و خواهان تغییر و دگرگونیِ ارگان های سرکوب بودند، عوامل خمینی با بلندگو های دستی در پشت وانت بارها اعلام می کردند که "امام هنوز حکم جهاد نداده است" و مردم را به بازگشت به خانه ها و تحویل اسلحه های خود تشویق می کردند.

خمینی با حفظ ارتش، پلیس، هوا نیروز و ... در مدت بسیار کمی با افزودن سپاه پاسداران و اوباشان مسلح بسیجی خود، از بدو گرفتن قدرت دولتی، اعدام ها را شروع و وحشت و اختناق را در جامعه حاکم نمود ، البته زیر پوشش مذهب و توسط یک حکومت مذهبی. به همین دلیل هم جنایات دهشتناک وی و رژیمش به خاطر سیاست های نیروهای سیاسی ای نبود که از ابتدا بر امر مبارزه قطعی با این رژیم تاکید داشتند.

در جریان این سرکوب وحشیانه، کُردستان و تُرکمن صحرا مورد حمله قرار گرفتند خلق عرب با ددمنشی تمام سرکوب شد. زنان مورد تهاجم حزب الله قرار گرفته و از حق انتخاب پوشش محروم و حجاب اسلامی اجباری را بر آن ها تحمیل شد.  با به اصطلاح انقلاب فرهنگی دانشگاه ها مورد هجوم قرار گرفت. خمینی در راستای اجرای قول های نوفل لوشاتویی خود به اربابانش، وارد جنگ خانمان سوزِ ۸ ساله با عراق شد، چرا که جنگ برای آدمکشان و جنایتکاران "نعمت" بود. سپس از ۳۰ خرداد سال ۶۰ یورش سیستماتیک و سراسری به سازمان های سیاسی و کارگران و ستمدیدگان آغاز گشت.  زندان های اقصی نقاط کشور پر شدند از زن و مرد، پیر و جوان در هر سنی از نونهالان، نوجوانان، جوانان چه متاهل و چه مجرد گرفته تا پیران و بازنشستگان. به این ترتیب برای مردم ستمدیده ما ایران به زندانی بزرگ تبدیل گشت. از خرداد سال ۶۰ کشتار در خیابان ها و اعدام در زندان ها شدت گرفت. در طول ماه های خونین سال ۶۰ لحظه ای ماشین جنایت جمهوری اسلامی از حرکت باز نماند و در اواخر سال ۶۰ اعدام ها و کشتارها به اوج خود رسید.

من که در آن سال ها همچون هزاران جوان دیگر دستگیر شده بودم، برغم گذشت این همه سال به هیچ عنوان نتوانسته ام وقایع آن روزها و شب ها را فراموش و یا از یاد ببرم.

دیدن و بودن با کسانی که شهامت شان در مقابل دژخیمان باورنکردنی بود و تو شاهد زنده ایثارشان در زیر ددمنشانه ترین سرکوب ها بودی و می دیدی که چگونه در حالی که خود از عوارض شکنجه در عذاب بودند، به کمک زندانیان دیگری که بر اثر شکنجه داغان و لت و پاره شده بودند بر می خاستند و می کوشیدند تا یاور زندانیان شکنجه شدهِ دیگر باشند و امید و مقاومت را در دل آن ها بارور کنند، زخم های چرکین و خون های دلمه بسته با مرهم لبخندهای امید و ایمانِ هم بندیان تسکین می یافت، چنین صحنه هایی در مصاف نابرابر بین تاریکی و نور براستی مگر فراموش شدنی است؟

من در سال ۶۰ شاهد تحقیر، ترس و وحشت پراکنی دشمن از یکسو و کوشش جان فرسای مبارزین برای روشن نگاه داشتن مشعل مقاومت و پایداری، در شرایط شکنجه گاه اوین بودم. مبارزینی که با تبسم و نگاه دزدکی با بالا زدن چشم بند، دژخیم را در قلب سیاه چال هایش به سُخره می گرفتند و مقاومت و پایداری را  هدیه می کردند. چه عظمتی، چه استقامت و دلیری، مگر می شود فراموش کرد؟  مگر می شود عینیت ها را ندید و یا مانند برخی از "پشیمانان" و عافیت طلبان انگشت شمار آن دوره، کوشید تا آن ها را پنهان کرد و یا چهره شکنجه گران دیروز که قبای اصلاح و انسان دوستی به تن کرده اند را آرایش کرد.

در دوران بازجویی، که با چاشنی کابل، دستبند قپانی و آویزان کردن، مشت و لگد های هجومی منجر به بی هوشی و به اجبار راه بردن برای آماده کردن فرد برای ادامه تحمل ضربات کابل همراه بود، چه سروهای ایستاده ای را می دیدی که در زیر شکنجه های دژخیمان منفور، جان خود را از دست دادند و به دژخیم "نه" گفتند! یاد تک، تک آنان یاد باد! و در دوران پس از بازجویی نیز، جان به در بردگان در سلول هایی که هر گوشه آن ها روایت دیگری از شهامت و بزرگ منشی جوانانِ در بند را به تصویر می کِشید، با بودن خود یک لحظه دشمن را آرام نگذاردند.

در توصیف این نسل ، تنها به دو مورد از بسیارانی اشاره می کنم که از پاکترین ها در سلول ما بودند و رفتند. اما برای درک و فهمیدن خیلی از لحظه های زندان و شرایط آن، شما جوانان و نسل امروزین را به خواندن خاطرات بازماندگان و بویژه کتاب با ارزش و پر بارِ "در جدال با خاموشی" به قلم رفیق اشرف دهقانی، دعوت می کنم. چرا که این کتاب مجموعه ای ست از اطلاعات و تجارب بسیاری از زندانیان جان به در برده و نوشتاری ست گویا از وقایع اعدام، شکنجه و تجربیات زندانیانِ در بند در دهه ۶۰ که شرح وقایع آن، با تجربه شخصی خود من منطبق است.

در زندان اوین در سال ۶۰ در اتاقی به اندازه ۶ × ۶ متر، زندانبانان بیش  از ۱۰۰ نفر زندانی را جا داده بودند. زندانیانی متشکل از زخمی ها، کتک خورده ها، زیر بازجویی ها، حکم گرفته ها و ... در این جا بود که با زنده یاد رفیق داوود مدائن از زندانیان هر دو رژیم و از رفقای چریکهای فدایی خلق ایرانِ زمان حکومت پهلوی آشنا شدم. داوود را در ارتباط با سازمان چریکهای فدایی بخش اقلیت گرفته بودند.  رفیقی بسیار بی باک که سر نترسی داشت.

از نشانه های بارز این رفیق تحقیر و تمسخر کردن زندانبانان و... حتی خود لاجوردی بود.  چرا که وی را از دوران زندان زمان شاه می شناخت و دیده بود که چطور امثال لاجوردی و همپالگی هایش در مقابل زندانبانان شاه جلاد چقدر حقیر و مفلوک و پاسیف بودند.  زندانیانی که در زمان اسارت خود در رژیم شاه در خوش رقصی و چاپلوسی برای زندانبانان خود، زمان را از دست نمی دادند و اساس حرکتی که در زندان داشتند نه علیه رژیم، بلکه مخالفت با کمونیست ها و مبارزین چپ بود.

رفقای اتاق نقل می کردند که یک روز لاجوردی به سلولی که این رفیق در آن بود می رود و تا وی را می بیند، می گوید: تو هم که این جایی؟ و شروع می کند گنده ... کردن. داوود جلوی هم سلولی هایش به لاجوردی و اوباشانش با تمسخر و صلابت می گوید: حاجی ما که تو را خوب می شناسیم، برو به کارات برس و ... و لاجوردی با عصبانیت و چشم غره از در سلول دور می شود و صد البته با کینه انتقام گرفتن.  هر چند که رفیق می دانست که اعدامش خواهند کرد، با این حال هراسی نشان نمی داد. سمبلی بود از استواری و به سُخره گرفتن مرگ. با نشاط و قوی بود، قامت استوارش همیشه در تکاپو. در زمان هواخوری، هم اتاقی ها تلاش می کردند تا شرایطی ایجاد شود تا رفیق بتواند با برادر کوچک خود که در اتاق های طبقه دوم بند بود، ارتباطی بگیرد و از حال و موقعیت هم خبردار شوند.

رفیق داوود داخل سلول نیز لحظه ای آرامش نداشت یا در حال راه رفتن و بحث و گفتگو با افرادی از مجاهدین که احتمالا بیرون از زندان هم را می شناختند و یا ما را دو، سه تایی جمع می کرد و از متن های کتاب های نوشته شده توسط تئوریسین های رژیم اسلامی، از نقل قولی هایی که برای به اصطلاح کوبیدن و رد مارکس و مارکسیسم داشت، استفاده کرده و روی آن ها حرف می زد.  نوعی کار تئوریک و کمک به درک بهتر ما از مارکسیسم و لنینیسم را انجام می داد.

یکی دیگر از خصوصیات والای این رفیق کمک کردن به بقیه افراد سلول بود. یکی از روز ها فرد زیر بازجویی و شکنجه شده ای را به سلول آوردند که در اثر شکنجه ها تمام وجودش آش و لاش بود و حتی نمی توانست بایستد یا راه برود.  داوود در تمامی مدت وی را به کول می کشید، از دستشویی بردن و حمام و به زخم هایش رسیدن ، کوتاهی نمی کرد، یک پرستار واقعی. سرانجام داوود، یکی از گل های سر سبد بهاری، در اوائل سال ۶۱ اعدام شد. یادش گرامی و یاد باد.

مورد دوم زنده یاد حسین صدر آملی بود که در همین اتاق با وی آشنا شده بودم.  وی در ارتباط با فعالیت هایش با سازمان مجاهدین در سال شصت دستگیر شده و در تمامی مراحل بازجویی و شکنجه، شهامت و ایثارگریش را به اثبات رسانده بود و محکوم به اعدام شده و در انتظار اجرای حکم بود. وی برغم انتظار لحظه مرگ آگاهانه خود ، یکی از بارزترین چهره ها در خدمت به بقیه و حفظ  روحیه مقاومت بود،  بدون این که از حکم خود وحشتی داشته باشد. در کارهای روزمره یاری رسان همه بود.  از کمک به دستشویی رفتن ها که به خصوص مدت نوبت هر اتاق خیلی محدود بود و زندانیان شکنجه شده حرکت شان کُند بود، به همه می رسید ، از نوبت حمام کردن گرفته تا کمک به کارگران آن روز، روزی که خود کارگر نبود.

روایتی بین بچه های سلول بود که می گفتند: پدرش که شخص متنفذی بود و احتمالا روحانی بود در زمان ملاقات از قول گیلانی حاکم شرع جنایتکار، بهش گفته بود: "بگو اگر توبه کند و یا فقط تو گوش من بگوید اشتباه کردم، آزاد می شود و یا حکم اعدامش ملغی می شود ". در جواب پدر می گوید: "اول این که من خلافی مرتکب نشده ام، راه و عملکردم درست و در راه آزادی بشریت است. دوما، این همه جوان در اثبات حقانیت راه مبارزاتی خود اعدام شده و می شوند، مگر خون من رنگین تر از دیگران هست. تا آن روز رسید و وی با تمام وسائل فرا خوانده شد.

غروب غم انگیزی بود، در آغوش کشیدن ها و صورت های غمگین و بی تاب.  قدم های استوار و لبخندی پیروزمند که همچون تیری بر قلب زندانبانان نشسته بود چهره اش را، فرا گرفته بود. " حسین...حسین ساکِت! "، " نه احتیاجی نیست، من خوبم"، " لااقل این پیراهن گرم را تنت کن، بیرون یخه و اصرار"، "نگهدارید، بسیاری در راه هستند نیاز خواهند داشت" و حسین با یک زیر پیراهن و یک زیر شلواری و بدون دمپایی با سینه باز و سری همچون سرو ایستاده و لبخندی امید بخش و فراموش ناشدنی، پشت در بستهِ سلول ناپدید شد. چند ساعت دیگر همه در التهاب بودیم و حدس و گمان ها با پچ، پچ کردن ها، لحظه ها را سرد و بیروح کرده بود که یکدفعه صدای تکراری آن روزها بلند شد، دررررر   دررررر  دررررر صدای مهیبی همانند خالی کردن تیر آهن های زیاد از بلندی بر روی زمین. این صدای برخورد گلوله های جنایتکاران بر پیکر و جسمِ سرو های ایستاده بود.

به دنبال آن تک تیر های خلاص شروع می شد ، همانند شب های قبل... یک، دو، سه......ده، بیست، سی، چهل... صد، صد و ده، صد و بیست... دویست، دویست و پنجاه، دویست و هشتاد. سکوت سکوت سکوت. چشم های پر آب و صورت های خیس اما بدون صدا، چرا که صدا خلوت مورد نیاز از دست دادن یک یار، مبارز و انسان والا را، بر هم می زد.

رژیم جمهوری اسلامی در راستای تعهدات خود در حفظ منافع سرمایه داران در طول آن سال هایِ واقعا خونین، زندان، شکنجه، حلق آویز کردن و اعدام را به شکل روزمره ادامه داد تا مقطع سال ۶۷، پس از نوشیدن جام زهر توسط خمینی خونخوار، بار دیگر اعدام های دسته جمعی و این بار با وسعت و گسترده گی شدیدتر از همیشه، آغاز گشت. دلیل مادی این موج قتل عام نیز وحشت از اعتراضات مردمی و قیام توده ها در اعتراض به ۸ سال جنگ بی نتیجه با میلیون ها کشته، زخمی، شیمیایی، جانباز، بی خانمان، شهرهای با خاک یکسان شده و ... بود.

جلادان جمهوری اسلامی به ویژه دار و دسته اصلاح طلبان امروزی در راس قاتلان بچه های مردم در آن زمان، با ایجاد رُعب و وحشت و گماردن هیئت های مرگ، یک نسل کشی تاریخی را سازمان دادند.  این بار تمامی زندان ها و زندانیان بدون در نظر گرفته شدن احکام و شرایط دوران حبس ، به هیئت های مرگ فرا خوانده شده و تنها با چند سئوال و جواب ِ آری یا نه!  اکثریت آن ها به مرگ محکوم شدند. به این ترتیب اعدام های دسته جمعی و حفر گورهای دسته جمعی بدون رد و نشان رقم خورد.

گورهای دسته جمعی گمنامی که هنوز هم که هنوز هست، مردم بویژه جوانان از بسیاری از آن ها بی خبرند. در این مورد هم خاطرات بسیاری نوشته شده و کتاب های زیادی به رشته تحریر در آمده است. که می توانید با مراجعه به آن ها ، از عُمق کشتار و شکنجه و اعدام توسط رژیم جنایتکار وابسته به امپریالیسم جمهوری خمینی، آگاه شوید.

جوانان مبارز!

سال ها از دهه ۶۰ با این همه شکنجه، اعدام و جنایت می گذرد، اما کشتار و اعدام ها نه تنها بعد از این همه فجایع در آن دوران قطع نشده است، بلکه به شکل سیستماتیک و خشن تر با گذشتِ ۴۱ سال از عمر این رژیم در راستای تامین منافع امپریالیست ها تداوم یافته است.  درست است که تمرکز من در این جا نشان دادن عمق فاجعه کشتار زندانیان و مبارزین در یک برهه تاریخی یعنی کشتارهای دهه شصت است، اما اگر گره اصلی دیده نشده و باز نشود، این جنایت ها ادامه خواهند داشت.

سال های سال رژیم پهلوی و سال های سال رژیم اسلامی عهده دار این روش بوده اند تا منافع سرمایه داران وابسته به سرمایه جهانی، این چهره های کثیف استعمار و استثمار تامین و حفظ شود.  بنابر این تا زمانی که امپریالیست ها حاکم هستند، سگ های زنجیری شان برای حفظ منافع حقیر خود در راستای دستورات بانک جهانی، صندوق بین المللی پول و... گام بر داشته و کارگران، زحمتکشان، خلق های تحت ستم و دیگر قشرها را به کام مرگ سوق خواهند داد.

کشتار و اعدام توسط رژیم جمهوری اسلامی چه در زندان، کارخانه، خانه، کوچه، خیابان، بازار و... چرخ دواریست که نیروی چرخش خود را با ریختن خون جوانان و مبارزین در نبرد با مزدوران و یا صحیح تر دولت های مزدور وابسته به امپریالیسم، به حرکت در می آورد.  این ماشین شکنجه و کشتار باید نابود شود.  تا زمانی که ماشین کشتار و سرکوب دولت های وابسته به امپریالیست ها را داغان و به زباله دانی تاریخ نه افکنده ایم، چرخ این کشتار و جنایات، ایستایی نخواهد داشت.  بنابر این ضروری است که با همه توان با اتحاد، تسلیح، مبارزه و بسیج توده ها در راه سرنگونی دولت های وابسته به امپریالیست ها گام برداریم چرا که تنها راه رسیدن مردم ما به آزادی نابودی آن ها در بستر انقلابی به رهبری طبقه کارگر می باشد.

مرداد ۱۳۹۹

 

آرمان جانباحتگان نبابد فراموش شود!

آرمان جانباحتگان نبابد فراموش شود!

علیرغم فراز و نشیب های که بر سر راه کومه له و حزب کمونیست در طول تاریخش قرار گرفته، تعهد به دفاع از منافع توده های کارگر و زحمتکش همواره چراغ راهنمای این حزب بوده است و این آرمان خود را در سیما و صلابت و صداقت و فداکاری هزاران جانباخته راه آزادی و سوسیالیسم و افق های سیاسی و طبقاتی ای که رفقایی مانند فواد مصطفی سلطانی، جعفر شفیعی، صدیق کمانگر و غلام کشاورز و .... آن را نمایندگی کرده اند، خود را نشان داده است. رمز سرافرازی و اجتماعی شدن این جریان که توانسته در مقابل راهکارهای ناسیونالیسم در جنبش کردستان و لیبرالیسم در سطح سراسری به استراتژی سوسیالیستی اش وفادار بماند این بوده که در این راستا حرکت کرده است.

آنچه در بحران تشکیلاتی این دوره باید مد نظر قرار گیرد، میزان وفاداری به آرمان هایی است که این عزیزان جانباخته تا آخرین لحظه زندگی پربارشان برایش جنگیدند. سئوال این است که آیا آرمانی که چراغ راهنمای فعالیت و مبارزه ما بوده است در اوضاع و احوال سیاسی و تشکیلاتی این دوره کماکان به سیاق گذشته بوده است؟

باید اذعان کرد که آنچه باعث نگرانی توده های مردم زحمتکشی که همواره این جریان برایشان امید برای رهایی را زنده نگه داشته است این است که در مباحث سیاسی این چند ساله و روش ها و سنت های تشکیلاتی جاه طلبانه و بوروکراتیک و غیر کمونیستی خود را نشان داده است. آیا لغزش ها و عدول این چند ساله از مصوبات رادیکال آنچه تشکیلات ما همواره داشته در ادامه همان اهداف و جهت گیرهایی است که رفقای همچون دکتر جعفر و صدیق کمانگر رهروانش بوده است؟

 

به نظر من بسیاری از ارزش هایی که این رفقا با جان و خون خود آن را نمایندگی کردند، تلاشی که آنها در پرورش یک نسل از انسان های مارکسیست و انقلابی بکار بردند، در جهت گیری های سیاسی این دوره تشکیلات به مخاطره افتاده است. راهکار این رفقا اولویت دادن به مبارزه و تشکل یابی مبارزات کارگری، افقی سراسری و انترناسیونالیستی و همکاری با نیروهای بود که فلب شان برای گزینه ای سوسیالیستی می طپید، آنها سیاستی همه با همی و لیبرالی را نمایندگی نمی کردند، آنها مرز روشنی در مقابل راهکارهای ناسیونالیسم داشتند و متاسفانه همه این ارزش ها، اگر چه نمی توان هنوز آن را "تغییر ریل" نام برد، اما در نمونه های مشخص زیر سئوال رفته و شکاف های سیاسی را در تشکیلات ما بوجود آورده است.

در حزب ما داشتن نظرات سیاسی هیچگاه امری عیر طبیعی نبوده است، اما روش های هدایت این اختلافات که بیشتر از همه در رهبری این تشکیلات خود را نشان داده، بحران و دو قطبی شدن تشکیلات را به همراه آورده و متاسفانه تشکیلات ما بطور غیر رسمی به دو تشکیلات تبدیل کرده است و این در حالی است که ما در پاسخ به نیازهای مبارزات اجتماعی و طبقاتی بیش از هر زمانی به وحدت و همگامی نیروهای کمونیست احتیاج داریم اما متاسفانه وضعیت نابسامان کنونی نشان می دهد که ما از راه و آرمان صدیق و دکتر جعفر و فواد و ... دور اقتاده ایم.

 اولویت برای همه این عزیزان ضرورت های مبارزه طبقاتی بوده است نه منافع و کرسی های تشکیلاتی. رفیق صدیق قبل از اینکه با موقعیت بالای تشکیلاتی اش شناسه شود به یک رهبر مبارزات حق طلبانه مردمش شناسه می شد. دکتر جعفر قبل از اینکه به موقعیت تشکیلاتی اش شناسه شود، به سیمای دکتری انقلابی که همه چیزش را توشه مبارزه طبقاتی و کمونیستی کرد شناسه می شد و این نه کارنامه تنها این چند رفیق بلکه کارنامه پرافتخار هزاران رزمنده کمونیستی است که در صفوف این تشکیلات جان خود را فدا کردند.

حزب کمونیست برای این عزیزان ظرفی برای متحد کردن انسان های مبارز و برای کارگران بود نه متفرق کردن آنها. اگر به فراخوان های بارزی که در پیام های روشن و شفاف رفقای جانباحته فواد و صدیق و دکتر جعفر در زمانه خود یک بار دیگر نظر بیفکنیم می بینیم آنها حزب را برای کارگران و محرومان جامعه می خواستند. اگر به پیام رسای صدیق کمانگر که بیان داشت" کارگران حزب کمونیست ایران حزب شماست! بیاید آن را فتح کنید" به یاد بیاوریم، به سهولت متوجه می شویم که بسیاری از عملکردهای سال های اخیر ما که توجه اش بیشتر به نیروهای ناسیونالیست بوده تا کمونیست، توجه اش بیشتر به اقشار متوسط جامعه بوده تا طبقه کارگر، توجه اش بیشتر به موقعیت های تشکیلاتی و دعواهای درونی بوده تا مسائل بیرون جامعه، نگرانی ها برای بحرانی که تشکیلات ما را ضعیف کرده است، ببشتر می شود.

آیا واقعا در وضعیت کنونی می توان ادعا کرد که به آرمان این رفقا وفادار مانده ایم؟ به نظر من این ارزش ها زیر سئوال رفته و آنچه ما از طرف ارگان های رهبری این تشکیلات شاهد آن هستیم ادامه دهنده همان اهداف و جهت گیری ها نیست. متاسفانه جاه طلبی و موقعیت طلبی و تلاش برای "فتح ارگان ها" جای این ارزش ها را گرفته است. آیا بازگشت به تعهدهایی که ما را اجتماعی کرد، نباید در مقابل کادرها و مسئولین این تشکیلات قرار گیرد که تشکیلات را فدای جاه طلبی و موقعیت طلبی فردی شان نکنند؟ آیا ما نمی توانیم دوباره تشکیلاتی را که دو شقه شده در راستای همان اهداف ولای جانباختگانش دوباره به هم وصل کنیم و کومه له و حزب را همواره امیدی مردم محروم بوده و خاری در چشمان دشمنان طبقاتی ما زنده و پویا سازیم؟

اگر عزمی جمعی و مسئولانه باشد این کار عملی است. بر عکس تفکر کسانی که می خواهند حزب کمونیست ایران را فقط به یک اسم و تابلو تبدیل کنند، ما تلاش خواهیم کرد که این حزب مانند یک جریان اجتماعی و با پا فشاری و تاکید بر مواضع کمونیستی و رادیکالش و انطباق عملکرد آن با واقعیات روزمره مبارزه طبقاتی و دخیل بودن در رنج و مصیبت مردم ایران و کردستان این راه را بپیمایم. برای کسانی که وجود و نام حزب برایشان آزار دهنده است و بدون توجه به محدویت ها و سرکوب رژیم آن را زیر سئوال می برند، کاملا واضح است که دلیل استدلالشان وابستگی طبقاتی آنان است، و همانگونه که در گذشته هم نشان داده شده در این تلاششان ناکام خواهند ماند.

کومه له وحزب کمونیست ایران یکی از مطرح ترین گرایشات سوسیالیستی در ایران و کردستان است، این حزب قابل اعتماد و امید مردم محروم و کارگر بوده و هست. و اگر کم و کاستی وجود داشته، مشکل نام حزب نبوده و نیست، بلکه عدول یا لغزش از سیاست های رسمی و شناخته شده ما بوده است، مشکل رهبری این حزب و پیشبرد روش های بیگانه با سنت های انقلابی ما بوده و هست که باید طرد گردند. ما این ظرفیت رفع این بحران را به شرط اینکه صادقانه، به بازسازی ارزش های انقلابی و متعهدانه مان برگردیم داریم. کومه له و حزب کمونیست ایران در راستای وفاداری اش به جنبش های در حال رشد اجتماعی و به منافع طبقه کارگر، این دوره را هم سپری خواهد کرد و کادرهای متعهد این تشکیلات اجازه نخواهند داد تشکیلات ما به تشکیلاتی تبدیل شود که فقط نام و تابلویش باقی بماند. این عزم، نیرویش را قبل از هر چیز از مبارزات رادیکال و چپ درون جامعه می گیرد.

 

قره باغ و رد پای فاشیسم

قره باغ و رد پای فاشیسم

 

 

با جهانی شدن سرمایه بسیاری از تعاریف و مفاهیم کلاسیک سیاسی و اجتماعی تغیر کردند همانگونه که درک از آزادی یا آزادیها بویژه درمورد مسایل زنان تغیر کرده است. اما بعضی از این تعاریف و مفاهیم چندان تغیر نکردند. بطور نمونه در مورد پوپولیسم و فاشیسم و تفاوتهای آنها.

همه پژوهشگران سیاسی واجتماعی بر این باورند که فاشيسم در واقع یک جنبش پوپولیستی قدرت مند از نظر بسیج توده ای است که بر بستر بحرانهای اقتصادی و سیاسی و برای برون رفت از آنها شکل می گیرد. از نظر طبقاتی لایه های خرده بورژوازی برای نجات از تنگناهای اقتصادی و شرایط فلاکتبار زندگی و در خلاء آلترناتیو انقلابی منتطر رهبری قدرت مند برای تغیر وضعیت موجود هستند.

از مختصات دیگرفاشیسم می توان به داشتن یک ایدیولوژیکی سیاسی برای احیاء یک ملت، یا امت، نژاد و یا دین تا مرز جنگ افروزی، کشور گشایی و قدرت طلبی تاکید داشت. بطور مشخص موسولینی احیاء امپراتوری روم را در سر داشت و هیتلربرای نژاد اصیل آریایی دنیا را به خاک و خون کشید.

از نظر سیاسی، اجتماعی و فرهنگی فاشیسم یک جنبش راست افراطی و سنتی است که بشدت با مدرنیزم و هر آنچه با آن در ارتباط است، با ایده های آزادی و برابری، کمونیسم یا سوسیالیسم در ستیز است.  حمايت از سنت‌هاي فرهنگي، مذهبي و خانوادگی یعنی فرهنگ سنتی خرده بورژوازی در برنامه ایدیولوژیکی، سیاسی و تبلیغاتی فاشیسم جایگاه مقدسی دارند.

آنچه که نزدیک به چهل سال است در خاورمیانه جریان دارد و جنگ امروزبین آذربایجان و ارمنستان بر سر قره باغ  مشخصات و مختصات فاشیسم در این گوشه از جهان را ترسیم می کند.

اگر چه خاورمیانه از نظر منابع طبیعی و سوخت های فسیلی و بطور کلی منابع اصلی انرژی اهمیت جهانی دارد ولی از نطر ساختارهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی عقب مانده ترین منطقه جهان است.

در بیشتر کشورهای خاورمیانه و همسایگان آن افغانستان، پاکستان، ترکیه، آذربایجان، ارمنستان و روسیه  ساختارهای سیاسی امیری، خلیفه ای، تک حزبی، تک رهبری، قدرتمداران دائمی، مورثی و نظامیان  درراس قدرت هستند. درآذریایجان حیدر علی اف از سال 1992 تا اخر عمر 2003 رهبر حزب و رئیسجمهور باقی ماند و سپس پسر او الهام علی اف قدرت را به ارث برد. رجب طیب اردوغان رهبر حزب عدالت و توسعه از سال 2003 نخست وزیر ترکیه است، ولادیمیر پوتین رئیس حزب روسیه واحد از سال 1999 تا کنون پستهای نخست وزیری و یا رئیس جمهوری را در اختیار دارد.

در گذشته، ایران با پادشاهی و دیکتاتوری مطلقه ژاندارم منطقه بود. و اکنون چهل یک سال است که  حکومت فقهی و نظامی جمهوری اسلامی بعنوان یکی از مخوف ترین، سرکوب گرترین و جنگ افروزترین رژیمها فاشیستی و اسلامی در منطقه مطرح است. بطوریکه سالها است این منطقه و کشورهای اطراف آن به کانون جهانی گروه های تروریستی اسلامی، رقابت این گروه ها و کشورهای ارتجاعی میدانی برای جنگهای قبیله‌ای، قومی، مذهبی و نیابتی است. نتیجه چنین ساختار سیاسی در منطقه خاورمیانه و کشورهای همسایه چیزی به غیر از جنگ و جنگ افروزی نیست.

در چند دهه اخیر تنش های سیاسی و جنگها در منطقه خاورمیانه و کشورهای عربی از زمان شکل گیری کشور اسراییل و اشغال سرزمینهای فلسطینی با حمایت امپریالیستهای فرانسه و انگلیس و سپس آمریکا شکل گرفت. جنگ سال 1956 که به جنگ کانال سوئز معروف است، جنگ شش روزه اعراب و اسراییل بین مصر و اسراییل در سال 1967 و همچنین به جنگهای داخلی لبنان از سال 1975 تا سال 1990 می توان اشاره کرد. باز هم به تنش و درگیری در مورد سه جزیره ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک در دوران حکومت پهلوی در سال 1350 (1971) و تنش بین ایران و عراق و اخراج ایرانی تبارها از عراق را می توان یاد آوری کرد. اما جغرافیای سیاسی و ژئوپلیتیک منطقه خاورمیانه در چهل سال اخیر با روی کار آمدن جمهوری اسلامی دستخوش پیچیده ترین بحرانهای سیاسی، نظامی و انسانی در تاریخ معاصر شد که همچنان ادامه دارد.

جنگ ویرانگر هشت ساله جمهوری اسلامی و عراق برای جمهوری اسلامی و شخص خمینی یک موضوع استراتژیک با هدف گسترش اسلام سیاسی و صدور انقلاب در سال 1359 در منطقه آغاز شد. سرمایه داری جهانی و در راس همه آمریکا بعنوان بزرگترین قدرت اقتصادی و نطامی با حمله و اشغال عراق در سال 2011 به استراتژی جمهوری اسلامی کمک مهم و بزرگی کرد. بطوریکه این منطقه به کانون تروریسم اسلامی در سطح جهان تبدیل شد. خیزش حق طلبانه محرومان کشورهای عربی که به "بهار عربی" معروف شد با دخالت نطامی و رقابتهای آمریکا، روسیه، کشورهای بزرگ سرمایه داری اروپایی، جمهوری اسلامی، عربستان سعودی، قطر و ترکیه باز هم به بزرگترین جنگ در این منطقه تبدیل شد.

هنوز جنگ و رقابتها های سیاسی و نظامی سرمایه داری جهانی وتمام شرکای بزرگ و کوچک آن در منطقه پایان نیافته که جنگ دیگری بین دو همسایه آذربایجان و ارمنستان بر سر (قره باغ) آغاز شد که به کشته شدن تعدادی از مردم تهیدست که هیچ نقش و هیچ منافعی در این جنگ ندارند انجامیده. در جریان جنگ جدید تمام کشورهای همسایه، روسیه، جمهوری اسلامی و کمی دورتر ترکیه هر کدام با توجه به منافع اقتصادی، سیاسی، قومی و مذهبی برای این جنگ صف آرایی کرده اند. در کنار این چند کشور اسراییل بعنوان فروشنده اسلحه بدنبال منافع اقتصادی، سیاسی بوپژه پس از بر قراری روابط با چند کشور عربی پنهان و آشکار به این جنگ دامن میزند.بدون کمترین تردیدی این جنگ هم مانند همه جنگها "نعمت و برکت" برای سرمایه داری جهانی، ارتجاع منطقه و بویژه فاشیسم جمهوری اسلامی و ترکیه خواهد بود.

ناحیه ای پیچیده با ویژگیهای اتنیکی گوناگون از نظر قومی، زبانی، مذهبی و فرهنگی و در عین حال تاریخ مبارزاتی (1) اما هر چند سال یک بار قره باغ، ناحیه کوچکی بین دو کشور ارمنستان و آذربایجان بهانه بروز جنگ، کشتار، آوارگی و بی خانمانی مردم قره باغ و شهرهای دیگر دو کشور شده است.

جنگ اول قره باغ که از فوریه 1988 تا مارس 1994با کشته و آواره شدن هزاران نفر و پاکسازیهای خونین اتنیکی تا جنگی دیگر پایان یافت. جنگ امروز هم ادامه همان سیاستهای قدرت طلبانه، ناسیونالیستی و فاشیستی است که کمترین نفعی برای مردم قره باغ، آذربایجان و ارمنستان ندارد. امروز قره باغ با حمایتها و دخالتهای ترکیه، جمهوری اسلامی، روسیه و اسراییل به میدان جنگی تمام عیار و فاشیستی تبدیل شده.

شعار قدیمی " ترک های جهان متحد شوید" و ناسیونالیسم آذری زبان در ایران و نزدیکی های اقتصادی، سیاسی و نظامی کشور آذربایجان با اسراییل نگرانی های جدی برای جمهوری اسلامی است. از سالهای گذشته با جدایی آذربایجان از شوروی، جمهوری اسلامی سعی کرد سلطه و سیاستهای خود را مانند عراق و سوریه در این کشور گسرش دهد ولی در این امر موفق نشد. حمایت جمهوری اسلامی و روسیه و ارسال اسلحه به ارمنستان از همین زاویه مطرح است. ترکیه با اینکه هیچ مرز مشترکی با ارمنستان و آذربایجان ندارد ولی بخاطر منافع اقتصادی و دست یابی به منابع نفت و گاز از دریای خزر به بندرجیهان در مدیترانه یکی از طرفین آتش افروز این جنگ است. پان ترکیسم و اسلام سنی هم دلایل دیگر دخالت ترکیه هستند که بی اهمیت نیستند

زمانی که نیروهای انقلابی قلع و قمع وسرکوب می شوند این فاشیسم و ارتجاع است که فریادهای بلند ناسیونالستی، مذهبی و جنگ طلبانه را سر میدهند. سرکوب سیستماتیک آزادیخواهانه، برابری طلبان و  روشنفکران در ترکیه، جمهوری اسلامی و روسیه زمینه ساز چنین جنگهایی است. هیج جنگی صرفا ناسیونالیستی و مذهبی نیست در پس همه جنگهای بزرگ یا کوچک بحرانهای اقتصادی و سیاستهای سرمایه داری پنهان است.

 

 

 

اگر چه آمار دقیقی از وضعیت اقتصادی کشورهای مورد مناقشه در دست نیست اما با نگاهی به وضعیت بیکاری در این چند کشور شاید یکی از دلایل بروز جنگ را بهتر بتوان ترسیم کرد.

ارزیابی بانک جهانی در مورد بیکاری مردان بین 15 تا 24 سال به در صد % در سال 2020

ترکیه

20.9

ایران

23.1

ارمنستان

29.2

آذربایجان

14.3

روسیه

12.9

https://donnees.banquemondiale.org/indicator/SL.UEM.1524.MA.ZS

 

به این آمار و در همین ردیف سنی، بیکاران زن که همیشه در سراسر جهان در صد بالاتری از بیکاران مرد دارند و درصد بیکاران ردیف های سنی دیگر واقعیت جنگ قره باغ و اهداف کشورهایی که به آتش جنگ می دمند را می توان متوجه شد.

(1) در دوره ای بدلیل نزدیگی به شوروی سابق و با الهام از انقلاب اکتبر "کمون باکو" بین آذری ها و ارمنی ها در 1918 شکل گرفت اما با سیاستهای امپریالیسم پیر انگلیس و همدستان مرتجع داخلی با دامن زدن به اختلافت قومی، زبانی و مذهبی"کمون باکو" پس از سه ماه با سرکوب خونین و تیرباران رهبران آن تنها بعنوان یک حادثه در تاریخ ثبت شد. .

 

 

October 07, 2020

ترامپ یا بایدن؟ ماندن جمهوری اسلامی - ادامه بدبختی مردم یا نابودی اسلام سیاسی؟

ترامپ یا بایدن؟

ماندن جمهوری اسلامی - ادامه بدبختی مردم یا نابودی اسلام سیاسی؟

نه سرمایه داری جهانی و نه دولت آمریکا به فکر کارگران و مردم ایران نیستند. دلیل اصلی سرکارآوردن خمینی و تقویت اسلام سیاسی در ایران جلوگیری از نفوذ چپ و کوبیدن انقلاب بوسیله ضد انقلاب بود.  ایران بعنوان یک کشور حاصلخیر کشاورزی و تولید نفت یکی از کشورهای ثروتمند خاورمیانه است.  مدل کار ارزان و کارگر خاموش و پشتیبانی ازحکومتهای سرکوبگر در منطقه  و بخصوص در ایران سیاست سرمایه داری جهانی است.

دولت آمریکا در ۱۳۸۸ به خوبی نشان داد که حامی تغییر و تحول اساسی و بنیادی نیست طوری که مناسبات اقتصادی سرمایه داری بهم بریزد و مردم در قامت شوراها سرنوشت خودشان را بدست خودشان رقم بزنند. تا امروز جمهوری اسلامی بهترین گزینه آمریکا و کشورهای جی ۷(۲۰) است.

در این میان جناح راست بورژوازی سرنگونی طلب برای بازگشت سلطنت یا فرم دیگری از سرمایه داری به آمریکا و عربستان چشم دوخته است و توهم پراکنی می کند که شاید دولت ترامپ کار جدی برای حذف جمهوری اسلامی بکند. ترامپ در ژاپن گفت که اگر جمهوری اسلامی رام شود مشکلی باهاش ندارد و نمی خواهد سرنگونش کند. ترامپ در فکر مقاصد سیاسی و اقتصادی آمریکا و سرمایه داری جهانی است. ما به این توهم نداریم. مگر ناسیونالیست پرو غرب ایرانی و اپوزسیونی که نمی خواهد انقلاب شود، ساختار سیستم سرمایه داری در ایران تغییر کند، ، ارتش و سپاه  دست نخورد ( فقط سرانشان - تندروها حذف شوند). اعدام لغو نشود و مذهب رسمی کشور همان شیعه اثنی عشر بماند. به قول منصور حکمت در کنگره ۳ : " ما که شما را می شناسیم به محض اینکه کارگر اعتصاب کند پلیس را میفرستید که سرکوبش کنید".

مگر بایدن غیر از این می خواهد. مگر بایدن می خواهد جمهوری اسلامی را سرنگون کند؟ نه بایدن می خواهد جمهوری اسلامی بماند، برجام را بر گرداند و اسلام سیاسی را تقویت کند. کسی که در مقابل فاشیسم ترامپ پشت بایدن می رود خاک به چشم مردم گرسنه و معترض ایران می پاشد. عمر جمهوری اسلامی را مثل اوباما دراز( بلند) می کند.

این شعار طیف به اصطلاح چپ است: مرگ بر فاشیسم ترامپ، زنده باد بایدن . اگربایدن بخواهد برجام را برگرداند و مثل اوباما یک فروند هواپیمای پر از دلار به جمهوری اسلامی بدهد تا برای چند صباحی دیگر نجاتش دهد، و بار دیگر نویدها اعدام شوند و کارگر هفت تپه خودکشی کندو پول نداشته باشد برای فرزندش شیر بخرد، عده ای که پشت سر این سیاست رفته اند عملا خاک به چشم مردم می پاشند. خاک به سر این سیاست و این چپ از جمله باب آواکیان، نایاک و مریم زمانی. فکر می کنند آن پول به جیب کارگران می رود. مگر این سیاست با حرفهای روحانی که گفت، هر چه لعنت دارید به کاخ سفید بفرستید و تقصیر ترامپ است، فرق هم دارد؟ گویا  اصلا تقصیر اسلام سیاسی نیست. اصلا فرض کنیم گروهای نیابتی حزب الله لبنان، حشد الشبی، سپاه فاطمیون و زنبیون و حوثی ارتباطی با جمهوری اسلامی ندارند. به بهانه جنگ جمهوری اسلامی در خاورمیانه بر علیه " امپریالیسم آمریکاٰ" در کنار جمهوری اسلامی قرار می گیرند. آیا توانش را دارید و جراتش را دارید هم با اسلام سیاسی جمهوری اسلامی بجنگید و هم بر علیه " فقط آمپریالیسم آمریکا" بجنگید؟ نه امپریالیسم انگلیس، روسیه و چین! تضاد عمده فعلا مبارزه با "امپریالیسم آمریکاست".

مردم ایران و کارگران و پیشروان طبقه کارگر مطمئن هستند که هیچ کدام از کشورهای سرمایه داری جنگ جدی با جمهوری اسلامی ندارند. اگر جمهوری اسلامی ازسیاست دخالتگری در منطقه و پشتیبانی سربازی، مالی و رایزنی نظامی از گروهای تروریست اسلامی دست بردارد، و اگر از غنی کردن اورانیم بیش از ۴/۵ یا ۵ درصد دست بردارد و اسرائیل را تهدید نکند، می تواند بماند. آمریکا و سران کشورهای دیگر مشکلی با حقوق کودک و کودکان کار، حقوق زن و حجاب اجباری، حقوق اقلیتهای قومی مثل کردها و مذهبی مثل بهایان ندارند. آنها چشمهایشان به روی تمام ترورهای خارج کشورو نیروهای اپوزسیون در کردستان عراق را بسته اند. آیا سازمانهای حقوق بشر از وضع اعدامها و زندانها و شکنجه ها و کشتار آبان خبر ندارند؟ 

آنچه مسلم است نیروهای چپ و آزادیخواه و کمونیستهای کارگری بویژه حزب کمونیست کارگری سرنگونی طلب با راستهای سرنگونی طلب دشمن مشترکی پیدا می کنند. و مبارزه دو جنبش متفاوت راست و چپ برای سرنگونی جمهوری اسلامی به معنای هیچ سیاست همه با همی نیست.

اما قوا و تبلیغات و متشکل کردن نیروهای مخالف رژیم از طرف هر کدام و نقاط مثبت و منفی هر کدام از این جنبشهای سرنگونی طلب فاکتور مهمی در سرنگونی جمهوری اسلامی دارد. پلاتفرم راستها مشخص است ، اما تنها نیرویی که در گرفتن قدرت سیاسی و شرکت در انقلاب مردم زحمتکش را دارد حزب کمونیست کارگری است. انقلابی که اکثریت مردم درآن شرکت خواهند کرد اما رهبری آن باید در دست کارگران باشد. تا بتواند برنامه خودش را پیاده کند. در غیر اینصورت راستها جایگزین رژیم خواهند شد و آش همان آش و کاسه همان کاسه خواهد شد. و باز طبقه کارکن باید از بام تا شام کار کند و آخر ماه شش اش گرو هفتش باشد.

زنده باد سوسیالیسم در ایران.

 اکتبر ۲۰۲۰

ایسکرا ۱ ۱۰٦

 

بمناسبت سالگرد آبان ٩٨

بمناسبت سالگرد آبان ٩٨

معیشت و تامین زندگی  به مساله مهم و اول برای مردم و جامعه تبدیل شده است. اعتراض به زندگی در فقر و غیر انسانی وسیع و گسترده در ابعاد میلیونی در جریان است. ویژه طبقه معینی نیست، طبقات و قشرهای اجتماعی وسیعی از کارگران، معلمین، پرستاران، بیکاران، دانشجویان و اقشار کم درآمد جامعه را در بر میگیرد.

گرانی بیداد میکند؛ مرغ کیلویی ۲۲ هزار تومان شده و تخم مرغ شانه‌ای ۳۸ هزار تومان و سیب زمینی کیلویی ۴ هزار تومان شده است. در یکسال گذشته قیمت گوشت ده هزار تومان گران شده. هر کیلو گوشت گوسفندی (لاشه) از ٤٩هزار تومان به ٦٠هزار تومان و قیمت هر کیلو گوشت گوسفندی( ران بدون چربی) از ٦٣ هزار تومان به ٧٤بهرسیده است.

حقوق یک کارمند و کارگر با شغل ثابت در سال ۹۴ معادل ۲ سکه بود اما الان معادل یک ربع سکه شده است.

مردم  توان خرید گوشی و تبلت را ندارند. هزینه خرید با درآمد ماهانه و تامین سفره روزانه کار شاق و سخت مردم شده است. محرومیت از تحصیل چند میلیون دانش آموز که باید از طریق اونلاین تحصیل کنند در معرض خطر جدی قرار گرفته است.

شش ماهه اول سال ٩٩گرانترین سال در ٣٠ سال گذشته گزارش شده.

راه رفتن و زندگی سخت شده و زمخت!  اما، گرانی و فشار بحران مالی که بر دوش کارگران و مردم سنگینی میکند رمق و شور مبارزه را از آنها  نگرفته است. جامعه ایران  با شور و شوق بالایی درگیر مبارزه علنی برای زندگی بهتر است! مردم میخواهند زنده بمانند. زنده ماندن به معنی تامین معاش و حقوق برای زندگی بهتر است. مردم میخواهند در مقابل هجوم بی رحمانه هیئت حاکمه و صاحبان قدرت خود را حفظ کنند، تعرض بکنند و مطالبات و تامین زندگی را تحمیل کنند. 

در طول سالهای گذشته مردم در ایران در اشکال مختلف مبارزه کرده اند. پیشرفتهای قابل اتکایی داشته اند. اکنون مکانیسم زنده بودن به یک فرهنگ جمعی و مبارزاتی  تبدیل شده.

اعتصاب و تجمع های اعتراضی کارگران و معلمان، پرستاران و بازنشسته ها و دانشجویان

تجارب خوب و قابل اتکایی در شکل دادن به سنت اعتراض جمعی است .

 

مردم میدانند؛ نیازهای انسانی و واقعی آنها سلب شده. در حدود نه ماه گذشته تا کنون بیماری کرونا جان هزاران نفر از آنها را گرفته است. قرنطینه بدو تامین معاش را تجربه میکنند. بحران کرونا زندگی هزاران نفر را متلاشی کرده است. مردم میدانند؛  حقوق و معاششان زیر  چند برابری خط فقر است. فرزندان تحصیل کرده  آنها فاقد فرصت شغلی هستند، دسته دسته کارگران بیکار میشوند،  مراکز کار و کارخانه ها تعطیل میشوند، حق مسکن و مزایای پزشکی و دارو و معالجات سر به فلک کشیده، قدرت خرید کمتر و کمتر شده، سفره های مردم رنگین نیست.   مردم اینها را میدانند. برای خلاصی از دست نظام جمهوری اسلامی بارها دست به اعترض و مبارزه زده اند. مردم اعتراضات توده ای و کوبنده در دی ماه ٩٦،  اعتراضات ٩٧ و آبان ماه ٩٨  علیه گرانی و دی ماه ٩٨ را تحربه کرده اند.

 مبارزه برای زندگی انسانی و رهایی از شر حکومت اسلامی همگانی است. اعتصابات و مبارزات کارگران بشکل مداوم و رو در رویی آنها با حکومت اسلامی و کارفرماها و بخش خصوصی و دولت در اشکال سراسری و در مراکز تولیدی در جریان است. اعتصات  و تجمعات بیش از سه ماه کارگران نیشکر هفت تپه، اعتصاب سراسری کارگران پیمانی صنعت نفت در بیش از سی مرکز صنعتی و همزمانی این اعتصابات اشکال سراسری مبارزاتی  است که در جریان هستند.

شرایط کنونی تند پیچ مبارزه برای معیشت و زندگی بهتر است.

مردم در ایران دوره بسیار سخت  و پر از تنش و اعتراض را تجربه میکنند.

دوره خوشبینی و اتکا به تجمع وسیع و توده ای، اعتماد و باور بقدرت اعتراض جمعی تجریه میشود. این دستاورد مهمی است.

هیچکس تردید ندارد که حکومت و اقتصاد سرمایه داری در ایران دچار یک بحران عمیق است و جامعه ایران در آستانه تحولات سیاسی تعیین کننده ای قرار گرفته است

در آستانه سالگرد اعتراضات کوبنده و سراسری کارگران و مردم در آبان ماه ٩٨ هستیم. باید از هم اکنون آماده باشییم. اعتراضات آبان و دی ماه ٩٨  با مبارزه خیابانی علیه گرانی شروع شد. به شعار نابود باد حکومت اسلامی رسید. مردم در چند شهر کردستان با شور و شوق زیاد با اعتراضات کوبنده در آبان و دی ماه ٩٨در خیابانها بودند. زنان و جوانان نقش مهم و تعین کننده ای داشتند. حضور زنان بسیار برجسته و پُررنگ بود. به این دلیل به لیدر اعتراضات تبدیل شدند. در اینروزها که به آبان نزدیک میشویم لازم است بفکر سازماندهی شبکه و کانالهای تلگرامی در جهت سازمان دهی در محلات و شبکه های وسیع اعتراضی باشیم و  خود را آماده کنیم. هر تک جرقه و بمیدان آمدن مردم میتواند شروع دوره نوینی از اعتراضات در گرامیداشت اعتراضات آبان و دی ماه ٩٨ باشد.

١٦ مهر ١٣٩٩

٧ اکتبر ٢٠٢٠

ایسکرا ۱ ۱۰٦

ترور شخصیت

ترور شخصیت

http://www.azadi-b.com/G/file/Tror.Shakhsiet.pdf

October 06, 2020

یادداشت کارگری هفته

یادداشت کارگری هفته 

پنجم اکتبر روزجهانی معلم و وضعیت استخدامی و

 بلاتکلیفی آنان درشرایط دوران کرونایی

 

روز جهانی معلم گرامی باد!

سازمان یونسکو ازسال ۱۹۹۴ به بعد پنجم اکتبر هرسال «روز جهانی معلم» نامیده است. هدف ازاعلام چنین روزی بها دادن به معلمان، قدردانی از آنها و بررسی مشکلاتشان در سراسر دنیا اعلام شده است.شعار امسال روز جهانی معلم آمده است: «معلمان پیشتازان عرصۀ بحران ها ، به سوی آیندۀ بهتر»تعیین شده است.

 طی سال های گذشته درایران ، این روزگلوگاه رودررویی معلمان و تجمعاتشان برای مطالبات بی پاسخ مانده ی آنها، وطی سال های اخیرعمدتا با اعتراض به پولی شدن یا «کالایی شدن نظام آموزش»، کشوربوده است.

درمهرماه ۱۳۹۷ دربیش از ۹۰شهرتحصن صورت گرفت. عبدالرضا قنبری معلم وشاعرومحمد رضارمضان زاده،رییس شورای هماهنگی تشکل‌های صنفی فرهنگیان بازداشت شدند. اما صدای معلمان برای رسیدن به خواست‌هایشان هرگز خاموش نشد. محمد حبیبی،عضو کانون صنفی معلمان در اردیبهشت همان سال به خاطرتجمعی که به مناسبت هفته فرهنگ صورت گرفت، در مقابل چشم دانش آموزان خود درهنرستان کامپیوتر شهریار، دستگیر و روانه زندان اوین شد. او برآموزش رایگان تاکید می‌کرد و کالایی شدن نظام آموزشی را خلاف قانون اساسی خوانده است.

 درروزمعلم دراردیبهشت ۱۳۹۸معلمان،باگردهمایی دوباره برروی خواست‌ های  خود پافشاری نموده و درقطعنامه های خود علاوه برمطالبات محوری شان، به موضوع پاداش پایان خدمت فرهنگیان، بصورت یک جا، بویژه بازنشستگان سال ۹۷ و امنیت شغلی نیروهای غیر رسمی تأکید داشتند.

امروزشرایط بس پیشرفته ی اپیدمی کرونا و نابسامانی وضعیت موجود در دولت حسن روحانی، وسیله شد که نظام آموزشی درعقب گردی غیرقابل چشم پوشی بسربرده و زنگ آغازمدارس- علیرغم تلاش آموزش و پرورش که می خواست در پانزدهم شهریور مدارس را باز گشایی نماید با عدم استقبال مادران وپدران وخود دانش آموزان و مدیران و معلمان ازاد اندیش، مواجه وبا شکست روبرو شود وزنگ مدارس نه آن روز و نه دراول مهرماه۹۹ ، روزآغاز سال تحصیلی به صدا درنیاید. جدا ازعدم گشایش مدارس، میلیون ها تن از کودکان ، به دلایل عدیده و عمدتا فقر،ازادامه تحصیل بازماندندوسال‌هاست که به دلایل تنگناهای معیشتی، هرساله تعداد این کودکان افزایش می‌یابد.

هیچ نهادی مسئولیت حال و آینده‌ی این کودکان را برعهده نمی‌گیرد که اگر می‌گرفتند کودک کارو خیابانی معنایی نداشت و آموزش و پرورش، طبق آنچه که از نامش برمی‌آید به وظیفه‌اش عمل می‌کرد وبرمبنای منشورحقوق دانش‌آموزی پیش می‌رفت تا کاربه اینجا نمی‌کشید.

اینک بسیاری ازدانش آموزان دیروزی به‌عنوان کودکان کار وارد دنیای بی‌رحم بیگاری شده‌اند ودرمعرض انواع خشونت‌ وتجاوز قراردارند وزندگی این کودکان به تباهی کشیده می شود.  

پرسش اساسی این است؛ آیا خواست ها وجایگاه پرسشگری معلمان، درگروهبندی های گوناگونش درآستانه ی روزجهانی معلم (۵ اکتبر) فروکشیده است ؟

 معلمان ایران امروزهمچون دیروزبرآنند که باید صدایشان شنیده شود. درایران معلمان و دانش آموزان و والدین آنان با دشواری های گوناگونی از جمله : پلمب مدارس - مدارس فرسوده، بی کیفیت و کپری - کمبود معلم - دربند و زندان ماندن معلمان همکارشان - بدهی میلیاری آموزش وپرورش به معلمان حق التدریسی و خرید خدمت - اخاذی مدیران ازوالدین دانش آموزان - گرانی کتاب و لوازم التحریر،تبعیض های جنسیتی مانند حذف آشکارچهره ی دختران ازپشت کتاب درسی و .... روبرو هستند وهمچنان ازدستگیری فعالان دانشجویی و معلمان رنج می برند. معلمان به دفعات این سخنان را برزبان رانده اند: « ما با صدای رسا می‌گوییم اگر مطالبه‌ی حق در راستای کرامت انسانی و بهبود معیشت همگان جرم است و اگر مطالبه عدالت آموزشی و دفاع از حقوق کودکان محروم، جرم است، شما می‌توانید برای ما پرونده‌سازی و علیه ما کیفرخواست صادر کنید ما را اخراج نمایید به بند بکشید و تبعیدمان کنید؛ اما بدانید ما لحظه‌ای از مطالبه گری و عدالت‌خواهی دست نخواهیم کشید.»

اخبارروزشمارکارگری هفته ؛ تاکنون تعدادی ازاخباراعتراضات واعتصابات سریالی گروه بندی های گوناگون معلمان را گزارش داده که از آن جمله: تجمع معلمان غیردولتی کشورمقابل مجلس- تجمع سریالی "آموزشیاران نهضت سواد آموزی" سراسرکشوردربرابرمجلس، که تعداد آنان را بالای ۶هزارنفریاد می کنند- تجمع بخشی از"معلمان مربی قرآن قراردادی" کشوردربرابر مجلس- اعتراضات توامان"معلمان حق‌التدریس پیش دبستانی" و "سربازمعلمان" تجمع دیگرباره ی مربیان پیش دبستانی ازنقاط مختلف کشوردر تاریخ یکشنبه ۶ مهرماه درمقابل مجلس - تجمع مدیران مهد کودک های کرمانشاه دربرابراستانداری درشماراعتراضات گزارش شده بوده است.

بحران کرونا و تعطیلی مراکز آموزشی یا آنلاین شدن این مراکز، غیررسمی‌کاران در حیطه ی آموزش را از امرارمعاش ثابت محروم کرده است؛ دراین شرایط، حقوق معلمان رسمی پرداخت می‌شود اما بسیاری ازنیروی کارشاغل درحوزه ی آموزش ازدریافت دستمزد ودرآمد بازمانده‌اند. مربیان مهدکودک‌ها یکی از این گروه‌ها هستند. با بسته شدن مهدکودک‌ها به خاطر کرونا، چند هزار مربی شغل خود را از دست دادند واین مراکز تا آستانه ی ورشکستگی پیش رفتند. مربیان مهدکودک‌ها به امید اینکه نمایندگان مجلس فکری به حال آن‌ها کنند، مقابل مجلس تجمع کردند. سازمان دهندگان این مجموعه که چندین سال سابقه‌ی کاردارند، خواستار جذب در سیستم آموزش و پرورش هستند؛ آنها از بلاتکلیفی شغلی به ستوه آمده و می گویند: « در حال حاضر جذب ما مربیان در هاله‌ای از ابهام قرار دارد؛ ما کاردیگری به جز تدریس بلد نیستم و با شرایط فعلی، در تامین نان شب خود درمانده‌ایم.»

این معترضین یا اعتراض کنندگان سریالی طی هفته ها و روزهای گذشته،بارها ازمسئولان خواستند،راهی برای کسب درآمد،پیش پای شان بگذارند،اما تابه امروزپاسخی ازهیچ مقامی دریافت نکردند.                                               

ازمنظرما شرط مقابله ی موثر با تبعیض ساختاری شده در میان لایه بندی های گوناگون مزدی معلمان، که از مدت ها پیش درصفی پراکنده به آن معترض اند و همواره به پای اعتراض نشسته اند. اینستکه:

 اولا- مطالبه ی امنیت شغلی به محورهمبستگی صنفی همه گروههای معلمان بدل گردد. همین مطالبه است که می تواند نهضتی، حق التدریسی، سربازمعلم، دانشجومعلم،خرید خدمتی، مربیان پیش دبستانی ومهد کودک و ... را با معلم استخدامی در صفی مشترک علیه تبعیض و بی حقی در آموزش و پرورش متحد کند.

ثانیا- نقش تشکل های صنفی معلمان در ساماندهی حمایت های لازم از گروههای فرودست تر مزدی معلمان در این شرایط برجسته گردد.

ثالثا- در این وضعیت شاهد پوشش خبری ساده ی تجمعات صنفی و مطالباتی گروههای مختلف معلمان در شبکه های خبری و ارتباطی تشکل های صنفی رسمی و انتشار فراخوان های آنان در این شبکه ها باشیم.

رابعا- درآستانه ی روزجهانی معلم ، سازوکار موازی روشنی هم برای رفع این نقیصه و دور محدودیت های احتمالی ناشی از پوشش رسانه ای جمعی این تحرکات تدارک شود تا سکوت تاکنونی شکسته شده و پشتیبانی و حمایت همه جانبه از تحرکات سریالی گروه های مختلف معلمان برجسته گردد.

امسال "بیانیه شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان ایران" در شکافتن وضعیت معلمان درآستانه روزجهانی معلم آورده است : « ... سالهاست که با تعلیق قانون فعالیت های مدنی و تبعید حق کنشگری صنفی، عملا فرهنگیان را برخلاف مفاد اصل نهم قانون اساسی ازحق مسلم و قانونی خود، محروم و زمینه برخوردهای قهری و غیراصولی با کنشگران صنفی را فراهم نموده اند.  در ژرفنای تاریک همین خلا قانونی است که تعدادی از معلمان دغدغه مند و متعهد با زنجیری از پوسته تفسیری قوانین، گرفتار اخراج، تبعید وحبس های طولانی مدت آن هم درزندانهای غیربهداشتی شده اند و حتی از مرخصی های متعارفی که جانیان و اختلاسگران نیزازآن بهره مندند، محروم می باشند.

 شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان ایران ضمن تبریک روز جهانی معلم به همه فرهنگیان کشور و دغدغه مندان دلسوخته این عرصه، فارغ از هرگونه تعلق سیاسی، جناحی یا وطن ستیزانه، اعلام می دارد تفکر کنونی حاکم بر سیاست گذاری های آموزشی، نگرش اعورانه درتخصیص بودجه به این نهاد، دخالت نهادهای موازی در تصمیم سازی های آموزشی، پولی سازی آموزش، محتوای غیرعلمی کتب درسی ومدیریت های عقیم در تولید فراورده های اندیشگانی، هرروز بیش از پیش، کارخانه بزرگ تعلیم و تربیت را درتولید شهروندان متعهد و مسئولیت پذیر، ناتوان ترمی کند و به سمت ناباروری تربیتی سوق می دهد. بنابراین به همه دستگاه های مسئول و تصمیم ساز، هشدار می دهد که مسئولیت مدنی و قانونی تمام بحران هایی که دراثر این کج اندیشگی ها بر حال وآینده جامعه،تحمیل شده و می شود،با آنهاست.

 شورای هماهنگی ازدستگاه قضایی کشور می خواهد که با رجوع به رسالت خود دراصل ۱۵۶ قانون اساسی وآزادی معلمان زندانی،بسترجامعه را برای احیای حقوق عمومی و گسترش آزادی های مشروع، مهیا نماید»

   @kasenfi

کانال تلگرامی کانون صنفی معلمان ایران

 

http://karegari.com/

چگونگی عملکرد باندهای مافیایی در صنعت فولاد اهواز

چگونگی عملکرد باندهای مافیایی در صنعت فولاد اهواز

 

برای زنده یاد بهمن عفیف و کمک هایش به جنبش کارگری

 

مقدمه:

 

این نوشته محصول نظرات و بحث های متعدد بخش های متفاوت درون کارگران گروه ملی فولاد است که در این دوره در محیط کار جریان دارد.  با در نظر گرفتن اینکه مبارزات کارگران گروه ملی در رسانه ها، تشکلات کارگری و فضای مجازی بسیار مطرح است، دوستان درگیر در این امر به این نتیجه رسیدند که علنی شدن این بحث ها می تواند به جنبش کارگری ایران کمک نماید. نقش نهاد های  خیریه ای که  بنام کمک به بیماران و کودکان و...ایجاد کرده اند را بخشی از کارگران گروه ملی که خود هم اکنون در کار نیستند به این مجموعه افزوده اند.

 

در ابتدا یادآوری کنیم که نیروهای اقتصادی-امنیتی با احاطه کامل در بکارگیری افراد خود چه در دوران حکومتی بودن شرکت و چه در زمان بحران یا بهتر بگوییم، "خودمانی سازی"، با آوردن افراد بازنشسته رد پای خودی ها در همه جا وجود دارد و حتی زمانی که شرکتی با اختلاس و فساد افراد امنیتی کارشان به دادگاه کشیده می شود و حکومت مجبور می شود از آنها شرکت را پس بگیرد، باز هم نفوذ این اشخاص در نهاد اقتصادی همانند شرکت ملی وجود دارد. همچنین برای آگاهی از گردش قدرت در دستان گروه های امنیتی-اقتصادی باید گفت که همین افراد امنیتی هم زمان در چند شرکت و حتی شرکت رقیب به عناوین مختلف فعالیت می کنند. این پدرخوانده ها در گروه ملی به عنوان مشاور مدیر عامل فعالیت می کنند ، در شرکت رقیب یعنی فولاد روهینا دزفول هم به عنوان مشاور مدیر عامل و یارغاران  فعالیت می کنند و همچنین در شرکت نورد میلگرد خلیج فارس سهامدار اصلی هستند و هر کدام اشان در هر جا که هستند در خدمت نهادهای مافیای فولاد کشور هستند.

 

پس سوال اساسی برای کارگران در بسیاری از بخش ها گروه ملی این است که رابطه مدیریت٬ ارتباط با نهادها اقتصادی و افراد اصلی با شخص فاضل بختیاری چیست؟ چرا گروه ملی در دست همین نیروهای فاسد مدیریتی با محوریت فاضل بختیاری یکی از مهرهای اصلی مافیای فولاد در کشور و همچنین استان خوزستان است؟ چرا مدیر یا مدیران بازنشسته شرکت گروه ملی هیچگاه گروه ملی را رها نمی کنند؟ و قدرتی فراتر از مدیرانی دارند که حتی بانک ملی که سهامدار اصلی این شرکت بود، نقش مستقیم در انتخاب مدیران و سرپرستان واحدهای این شرکت نداشت و با تمامی فعالیت های اقتصادی گروه ملی با بختیاری است و کلیه مدیریت فروش و بازرگانی، امور قراردادها در دست اش است.

 

پرسش های بسیار وجود دارد.  مثلا، ابویی نیریزی کیست؟ ارتباط ایشان با گروه ملی صنعتی فولاد مخصوصا شخص فاضل بختیاری چیست؟ قرارداد، میزان تولید، فروش و نوع محصول تولید با رابطین و ضابطین ایشان چگونه است؟ و در آخر اینکه تیم فوتبال استقلال صنعتی خوزستان که با هزینه های گزافی سربار شرکت گروه ملی بوده و هنوز هم می باشد در میان این همه بحران که این شرکت دارد، چه رابطه ای با  آقای فاضل بختیاری دارد و در طی چند سال گذشته که این تیم را در اختیار دارد چه نقشی را در آن بازی می کند؟

 

در این نوشته درارتباط با گروه ملی در چهار مبحث میتوان اطلاعاتی را دراختیار علاقمندان قرار داد:

۱- نحوه چیدن هرم مدیریت نهادهای اقتصادی و کنترل داخلی در گروه ملی

۲- مدیریت و نقش تعاونی ایثارگران

۳- پولشویی، فساد باشگاه فوتبال

۴- نقش نهادهای خیریه مدیریت

۱- مدیریت گروه ملی

 

مهرفی چند مهره:  ۱- فاضل بختیاری شخصی است که در چند سال گذشته نام او در بسیاری از اتفاقات پشت پرده شرکت گروه ملی صنعتی فولاد ایران وجود دارد شخصی که سالها با عنوان معاونت اداره فروش و بازاریابی در این شرکت مشغول به کار بوده و همچنین معاون تام الاختیار مدیر عامل در واحد فروش سالها مشغول بکار بوده است. بختیاری جزو کسانی بود که در زمان واگذاری شرکت به بخش خصوصی نگاه بدبینانه و معترضی به این امر داشت که دلایل آن بر همگان روشن نبود اما  به تدریج مشخص شد که مخالفت او از زاویه احتمال به خطر افتادن منافع شخصی ایشان و بسیاری از مدیران شرکت که به اتفاق هم شرکت تعاونی تشکیل داده و با نام (ایثارگران)  مشغول به کار هستند بوده است. خود ایشان از سهامداران اصلی آن بوده آنها از اسم ایثارگران به نحوه مطلوب استفاده می کرده است. تعاونی ایثارگران، بخشیدن یا فروش تعدادی سهم از سهام این تعاونی به مدیران ارشد و حتی مدیران و روسای میانی شرکت بوده است.

با این اقدام طبیعتا مدیر مربوطه که از این پس سهامدار مجموعه تعاونی ایثارگران گردیده می بایست تصمیماتش تامین کننده منافع ایثارگران باشد تا بدین طریق سود مجموعه ایثارگران و به تبع آن سهامداران تامین و تضمین گردد.

 

استفاده از این پدیده در تمامی ارکان فساد اقتصادی موج می زند و سود سرشاری نصیب اینچنین افرادی که وابسته به نهادهای قدرت هستند شده است. همه این افراد از مدیران رسمی شرکت بوده اند و حقوق و مزایای بسیار بالایی دریافت کرده و میکنند اما پولهای بی حد و حصری که از هر دو طرف نصیب آنها می شود و باند بازی های مافیای قدرت، آنها را از پاسخگو بودن مبرا کرده و از این پولهای باد آورده دولتی و همچنین شرکتهای تعاوتی و پیمانکاری سهم سود خود را بی حساب و کتاب می بردند.

 

۲- عبدالرضا موسوی، نماد واقعی سپاه پاسداران در اقتصاد کشور، عضو امنیتی سپاه در حفاظت فرودگاهها که تا اواخر دهه هفتاد دراهواز زندگی می کرد. در سال ۱۳۷۵ با همکاری و شراکت بعضی فرماندهان سپاه فرودگاه اهواز اقدام به تاسیس یک دفتر هواپیمایی در اهواز کرده و اوایل دهه هشتاد به تهران نقل مکان میکند. او در دوران اول احمدی نژاد بسیار شکوفا شد و کسی بود که توانست مالک شرکت هواپیمایی زاگرس، هتل داریوش کیش، هتل های لاله، پارک دلفین و باغ پرندگان کیش بشود.

 

موسوی در لیست ۵۰ نفر ثروتمند کشور است. البته سرمایه نجومی ایشان به عملکرد و فعالیتش در سپاه پاسداران بر می گردد.  حسین ثابت بکتاش کسی بود که در دوره هاشمی رفسنجانی پایش به کشور کشیده شد. او توانست درایران با سرمایه گذاری میلیاردها دلار طرحی نو در ساخت هتل ها و گردشگری در کیش و محل های دیگر بریزد. اما سرانجام مجبور شد در سال ۱۳۸۸ در یک قرارداد سربسته همه سرمایه اش را به قیمت ۸۰۰ میلیارد تومان به موسوی تحویل داده و جان اش را برداشته و از ایران خارج شود.

 

موسوی که سابقه عضویت در هیات مدیره استقلال را دارد که در بخش فوتبال به آن می پردازیم، در ۳۰ آبان ۹۶ خودش اعلام کرد که گروه ملی صنعتی فولاد ایران را خریده است. اما روز ۳۰ بهمن ۹۶ اعلام کرد هیچ پولی جهت پرداخت دستمزدهای کارگران ندارد و باید تا سال آینده برای دریافت حقوق خود صبر کنند. چند ماه طول نکشید که قراردادش را در اردیبهشت فسخ کرد.

 

سپاه با گذاشتن موسوی برای خرید گروه ملی همان راهی را می خواست برود که دیگر گروه هشت یا هشت ثروتمند اصلی در ایران در پیش گرفته بودند. موسوی همانند مرتضی رضایی فرمانده و بنیانگذار اطلاعات سپاه است. موسوی با خرید گروه ملی توانست بخشی از اعتراضات را مهندسی کرده و یکی از بستگان اش بنام سیروس ممبینی که مدیریت حراست گروه ملی را برعهده داشت و سابقا با نام مستعار مراد مرادپور در سمت معاونت اداره اطلاعات استان چهارمحال و بختیاری بوده است٬ تعدادی از عناصر اوباش منطقه را که پرونده‌های متعدد سرقت مسلحانه و درگیری با اسلحه داشتند را به استخدام درآورد و با همکاری و همراهی ماموران نیروهای امنیتی و انتظامی، آن‌ها را وارد شرکت کرد. موسوی با ثروت افسانه ای که به چنگ آورد، ایران را برای زندگی خانواده خود مناسب ندیده و با خرید یک کاخ بزرگ و مجلل در کشور یونان و کسب تابعیت آن کشور خانواده خود را به یونان منتقل کرد.

 

۳- سید علی ابویی مهریزی فرد دوم به گِل نشاندن فولاد اهواز است. این فرد در گذشته مسئولیت های امنیتی و اطلاعاتی متعددی داشته است. براساس قاعده کار در دستگاههای امنیتی دارای چندین نام مستعار می باشد، به همین دلیل در مواردی با اسم علی محمد عبویی نیریزی هم از وی نام برده می شود  ( پس در این نوشته اگر در بعضی موارد به ابویی نیریزی و عبویی مهریزی اشاره میشود در اصل یکی هستند.) خانواده مهریزی در اصل رئیس هیئت مدیره و نایب رئیس و کل اعضای خانواده،  ۱۳ نهاد اقتصادی که مرتبط به فولاد و نفت باشد را در خدمت دارند. اگر به شناسنامه کاری این خانواده و نقش مافیا گونه آنها دقیق شویم، سهم بسیار بالا و شراکت نانوشته آنها را در تمامی زد و بندهای فاضل بختیاری خواهیم دید.

 

ابویی مهریزی معتقد است که  جاده ابریشم اقتصاد، خام فروشی اجناس  است! ( حتما باز گرداندن همان اجناس خام و فروش چندین برابر تولیدات چینی در ایران). خودشان اعلام می کنند که " تولید۱۶ میلیون تن مقاطع فولاد ایران را به عهده دارند و این میزان حدود ۹۰ درصد تولید فولاد ایران را شامل میشود اما با یک بررسی ساده و درعین حال دقیق می توان  به غیرواقعی و جعلی بودن آمارهای ارائه شده فوق که توسط بخش های رسانه ای مافیای فولاد منتشر می شود پی برد. شرکت های فولاد متعلق به باند مافیایی ابویی، هرگز سهم نود درصدی از تولید فولاد در ایران را در اختیار ندارند.

 

انجمن تولیدکنندگان فولاد که به عنوان معتبرترین مرجع تحلیلی و آماری فولاد و صنایع معدنی شناخته می شود در گزارش سالانه خود میزان تولید فولاد در کشور را از مرز  ۲۷ میلیون تن فراتر اعلام کرده است .بنابراین می توان دریافت که شرکت های متعلق به این گونه باند ها با دستکاری آماری و ارائه ارقام غیر واقعی تلاش میکنند تا سهم و نقش و میزان اثرگذاری شرکت های خود را در تولید، بسا مهم تر از میزان واقعی جلوه داده و بدین گونه برای خود کسب اعتبار و جایگاه نمایند.

 

اگر جنبش کارگری از داشتن سندیکا مستقل محروم است اما خانواده ابویی و شخص سید علی ابویی مهریزی بعنوان رئیس هیئت مدیره ، اولین نشست سندیکای خود را در دوم اسفند ۱۳۹۴ برگزار کردند! این سندیکا مرتبط به اتاق بازرگانی است و نماینده همدیگر هستند. "البته بعد از دو سال برای این سندیکا تاریخچه هم درست کردند و نوشتند " سندیکای تولیدکنندگان لوله و پروفیل فولادی ۴۴ ساله شد؛.   ۱۶ خرداد ۹۵ سایت ۲۴ نوشت: سيد على ابويى مهريزي رئيس هيات مديره سنديكاى توليدكنندگان لوله و پروفيل فولادى خواستار بركنارى معاون معدنى وزير صنعت معدن و تجارت (جعفر سرقینی) شد و گفت اين معاون وزير با دادن آمارهاى نادرست و گمراه كردن مديران ارشد رقمى معادل ٨ هزار میلیارد تومان ضرر زده است. لازم به یادآوریست که سه سال قبل از آن تاریخ، یعنی ۶ شهریور ۹۲ سایت دنیای اقتصاد نوشت " «جعفر سرقینی» و «حسین ابویی مهریزی» به ترتیب به عنوان معاونان امور معادن و صنایع معدنی و برنامه‌ریزی این وزارتخانه منصوب شدند". این گرگ ها برای منافع بیشتر یکدیگر را نیز می درند.

 

اطلاعیه های کانال تلگرامی گروه ملی، شیوه چیدمان مناسبات  قدرت و سازماندهی استخدام ها در حوزه های حساس را بخوبی نشان می دهد. برای نمونه می شود به انتساب نادر جعفر یوسفی در پست مدیرعامل گروه ملی فولاد که متولد سال ۱۳۵۰ است و مدرک دکترایش مدیریت استراتژیک است و اولین شغل اش در شرکت فولاد مبارکه اصفهان و مجموعه شرکتهای متعلق به ایثارگران استان اصفهان بوده است اشاره کرد که نشان از روابط بنیادی وی در نهاد ایثارگران و نهادهای استراتژیک سپاه پاسداران دارد.

 

در این روند باید به نقش اصلی شرکت صنعتی و بازرگانی شفق راهیان اکسین (شرکت سهامی خاص) هم اشاره داشت. سهام این شرکت و بازرسی آن  در دست افرادی مشخص است. همین شرکت راهیان اکسین در نیشکر و قند فعالیت دارد که بهروز پروین رئیس هیئت مدیره هر دو نهاد اقتصادی است. راهیان اکسین در اصل زیر مجموعه ایثارگران می باشد و استخدام ها زیر نظر این شرکت انجام می شود.

 

 ۲- منحنی فعالیت های اقتصادی گروه ملی

 

در اواخر دهه شصت با ورود نیروهای نظامی در قدرت، نهادهای اقماری بسیاری شکل گرفت که یکی از این نهادها در اهواز و فولاد اهواز، تعاونی ایثارگران بود که در سال ۱۳۷۲ شکل گرفت. شاید دلیل اصلی عدم شناخت این نوع نهادها در مخفی کاری و نگذاشتن هیچ رد پایی از خود است. اساسنامه این نوع تعاونی ها در اصل حتی طوری پیش بینی شده است چنانچه که اگر شرکت فولاد ملی و یا هر شرکت مشابه آن از بین رفت خود تعاونی و پول های موجود و روابط اش باقی بماند و بتواند به این کار ادامه دهد. تعاونی ایثارگران گروه فولاد ملی در دل خودش با تاسیس هفت شرکت اقماری  توانست نهادهای تو در تو بوجود آورد که این هفت شرکت هر کدام یک بخش از فعالیت ها در گروه ملی را اداره میکردند.خواه خرید و فروش باشد٬ حمل و نقل ٬ تامین مواد اولیه٬ رستوران ها و نیروی انسانی. محصول آن نهادهای عنکبوتی امروز در دل گروه شفق  فعالیت می کند که به هفتاد نهاد در رابطه با صنعت فولاد در کشور تبدیل شده است.

 

دادگاه مدیران گروه ملی در سال ۹۲ یک درس تاریخی بود برای کسانی که می خواهند در چرخه فساد اقتصادی وارد شوند که باید بدانند که این چرخه یک ضوابطی دارد و باید این ضوابط نانوشته رعایت شود و در صورت بلندپروازی و نپرداختن حق و حساب دیگران ، سرت بالای دار می رود و اموالت مصادره می شود. والا می توان همانند بابک زنجانی سال ها در هتل باشی و بزرگترین اختلاس گر تاریخ هم باشی و کاری با او نداشته باشند. افشای فسادهای بانکی مه آفرید خسروی (یکی از ده ثروتمند ایران در سال ۹۱) توسط دو تن از مدیران گروه ملی که از عوامل و سهامداران ایثارگران بودند (احمد صراف و قلمبران) صورت گرفت که اسناد شرکت را زیر و رو کرده و زد و بندهای ایشان را در آوردند. این اسناد از طریق برادرِ صراف که در قوه قضاییه بود به دست مقامات امنیتی رسید. پس از مصادره شرکت توسط قوه قضاییه، قلمبران برای مدتی ناظر و نماینده تام الاختیار دادستان کل کشور در گروه ملی شد. از آنجا که امیرخسروی خارج از گردونه مافیای موجود در آن دوره بود و افرادی در این میان خواهان به چنگ آوردن ثروت او و شرکت فولاد بودند، به سرعت وی اعدام و از میان برداشته شد.

در تمامی دادگاه های امیرخسروی، افراد با حروف اول اسم اشان نام اشان برده می شد، همانند نام های سازمان های اطلاعاتی که افراد در آن شماره گذاری شده اند. از معاون استاندار تا وزیر و معاون وزیر در این دادگاه نامشان آمده است و نقش محسن رضایی در تمامی دادگاه ها موجود است. خانواده (مهرگان خسروی و خانواده ) و شرکای مه آفرید خسروی بهمراه خاوری در کانادا تابعیت دارند. خسروی که صاحب ۳۵ شرکت بوده و بسیاری از همین شرکت ها الان کارگرانش دستمزدشان را به موقع دریافت نمی کنند شامل  " «شرکت تراوس٬ شرکت گردشگری درفک، شرکت امیر منصور ایرانیان، مواد غذایی داماش، شرکت شیشه مارلیک، شرکت شفاف شیمی، شرکت آریا سنگ، خط و ابنیه فنی راه آهن، گروه ملی فولاد ایران، شرکت آهن و فولاد لوشان، فولاد اکسین، فولاد فام اسپادانا، طرح ایرانیان، تجارت گستران منصور، شرکت تدبیر منصور، صنایع غذایی گهر لرستان، مشاوره و مدیریت پردازش زمان ، نوآوران الکترونیک قم، ستارگان امیر منصور، بانک آریا، باشگاه ورزشی داماش ایرانیان، شرکت ترچین طبخ ایرانیان، نمونه منصور گیلان، شرکت سامانه‌های برنامه ریزی، ماشین سازی لرستان، داماش ترابر و ایمن ترابر.»" بود ، در دوران ریاست احمدی نژاد و زیر نظر احمدی نژاد٬ ماهانه حدود ۸ و نیم میلیارد تومان و سالانه ۱۰۰میلیارد تومان به خسروی رانت تعلق می گرفته است"! در زمان بحران اواسط دهه نود در گروه ملی افراد بسیاری از این خوان یغمای خصوصی سازی نان خوردند.

 

 

زمانی که پرسنل گروه ملی در خیابانها با خصوصی سازی مخالفت می کردند فاضل بختیاری و باندش با هزاران ترفند سعی می کردند که از حک.متی شدن این شرکت جلوگیری کنند، ولی با همت کارگران نقشه آنها بر باد رفت. بعد از اتمام جریانات و بحران هایی که برای شرکت گروه ملی صنعتی فولاد ایران تا سال ۹۷ پیش آمد و بازگشت ظاهریِ این شرکت به حکومت، این شرکت در دست این مافیای اقتصادی-نظامی قرار داشته و دارد و به گفته خود مدیرانی که از طرف بانک ملی فرستاده شده بودند، افراد بسیاری همانند فاضل بختیاری می باید به عنوان مشاور و مدیر عامل و بازرگانی فروش حضور داشته باشند و در همین راستا چیدمان مهرها و عوامل مورد نظر فاضل بختیاری در راس مدیریت شرکت قرار می گیرند که باید گفت در اصل همه کاره شرکت در تمام زمینه های تولید و فروش و انتخاب مدیران واحدها ، مدیران و سرپرستان قسمتهای اداری بالاخص در اداره فروش، همه با نظر بختیاری تعیین می شود. یعنی تمام این انتخاب ها بر اساس منافع ایشان و دوستانشان که همان عوامل پشت پرده یا مافیای امنیتی هستند صورت می گیرد. در حقیقت چه خودمانی بشود و چه حکومتی باشد و حتی در اختیار بانک ملی و غیره ، سود های کلان این مجموعه، نصیب عده ای خاص می شود که همان مافیای فولاد است .

 

۳- نقش فوتبال در گروه ملی

 

نهادهای ورزشی برای رشد فرهنگ سلامت جمعی و روانی جامعه یا سودهای اقتصادی؟

 

خصوصی سازی ورزش در تمامی کشورها سابقه ده ها ساله دارد و در کشورهای که نهادهای اقتصادی اش بطور مافیایی اداره می شود نهادهای ورزشی در اصل وظیفه پولشویی  را بعهده دارند.  بعد از فروپاشی شوروی ورزش  این کشور در دست رومان آبراموویچ و علی شیر عثمانوف افتاد. آبراموویچ روسی الأصل اسراییلی -انگلیسی صاحب تیم فوتبال چلسی و صاحب سابق میل هاس (فولاد) است. عثمانوف در بخش نفت و معادن فعالیت می کنند.  هر دو این افراد از ثروتمندان اصلی روسیه هستند که مخالفین پوتین در روسیه معتقد هستند که بجای پوتین، بخاطر از بین بردن مخالفین پوتین، این دو فرد باید تحریم شوند بخاطر از بین بردن مخالفین پوتین.  سپاه درست پا جای پای این دو فرد گذاشته است و سپاه اسپانسر تمام تیم‌های فوتبال ایران است و بر تمام آنها نظارت دارد.

 

خصوصی سازی فوتبال در ایران با بخشنامه منسوخ:۳۳۰۹۴/۳۶۵۸/۲۳۰ مورخ ۱۳۸۲/۶/ ۲۲ آغاز شد. این بخش نامه اجازه می دهد که هر نهاد اقتصادی با دارا بودن باشگاه ورزشی از دادن مالیات معاف شود.

در مقاله فوتبال ایران در قرق سرداران سپاه، رضا وضعی بدرستی اشاره می کند: " امروزه در ۲۰۸ کشور دنیا و با بیش از ۲۵۰ میلیون فوتبالیست که ۲میلیون و ۵۰۰ هزار نفر از آنها ایرانی هستند، سردارانی مثل سردار اکبر غمخوار، سردار مصطفى آجورلو، سردار کریم ملاحى، سردار شهریارى، سردار هاشم غیاثى راد، سردار شاکرى، سردارشفق ، سردار جعفرى، سردار عزیز محمدى و…صاحبان و مدیران تیم های فوتبال هستند.

معضلات فو تبال ایران عبارتند از: ۱– تبانی ۲- رشاء و ارتشاء ۳ – دوپینگ ۴- شرط‌بندی غیرمجاز ۵- جعل و استفاده از سند مجعول ۶- تصدیق نامه‌های خلاف واقع ۷- فرار مالیاتی ۸- مصرف الکل و روابط نامشروع ۹- مصرف مواد مخدر ۱۰- رواج خرافه‌گرایی از جمله سحر و جادو ۱۱- تحصیل مال از طریق نامشروع ۱۲ – نقض آشکار قوانین و مقررات ۱۳ – قراردادهای غیرواقعی.»"

 

اتفاقا یکی از جرائم مه آفرید امیر خسروی در رابطه با پول های حیف و میل شده در تیم فوتبال  گروه ملی  هم بود و هم چنین درمورد  نقش محمدرضا خاوری به عنوان مدیرعامل وقت بانک ملی بود. در ۳۱ خرداد ۸۹،  دی اسپورت نوشت: فصل گذشته با روبرو شدن با مشکلات مالی و سوء مدیریت ها و با قرار گرفتن در قعر جدول  به رقابت های لیگ آزادگان سقوط کرد . تا بدین ترتیب قهرمان لیگ پانزدهم باشگاه های کشور فصل پیش رو را در رقابت های لیگ یک به میدان برود ...." این تیم که بخشی از دارایی های شرکت سرمایه گذاری امیرمنصور آریا بود، در پی ضبط اموال این شرکت به بانک ملی رسید. سپس استقلال اهواز را برادران شفيعي‌زاده خریدند٬ برادرانی که در قنادی فعالیت خود را آغاز کرده بودند در مدت کوتاهی به هشت ثروتمند ایران تبدیل شدند ٬ در حال حاضر در دوبی هستند و بخاطر فساد مالی نمی توانند به ایران برگردند. در چند ماهی که عبدالرضا  موسوی صاحب گروه ملی شد ٬ به مدیریت باشگاه فوتبال استقلال صنعتی خوزستان نیز منصوب شد. ایشان در همان مدت کوتاه امیر سلطانی را برای همکاری به ایران آورد٬ سلطانی کسی که به عنوان عکاس ورزشی در سال های ابتدایی دهه هشتاد فعالیت می کرد و به سپس به اروپا مهاجرت کرده بود توانست از طریق روابطی که داشت پایش را به فوتبال ایران باز کند، کسی که شناسنامه کاری چندانی در این زمینه نداشت و بیشتر سهم اش در روابط بین المللی و نقل و انتقال بازیکنان فوتبال و یا پولشویی بود. در انتها با سقوط این تیم و با شکایت به فیفا ، یک بدهی ۱۹۲ هزار دلاری برای شرکت گروه ملی به وجود آورد و رفت.

 

 در تاریخ ۱۴خرداد ۹۵ خوزستان اسپورت نوشت " فاضل بختیاری اعلام کرده در حال آماده شدن برای نوشتن استعفاء است ولی تا روشن شدن تکلیف باشگاه به کارش ادامه خواهد داد. آن هم درست در روزهایی که بحث استعفای احتمالی مدیرعامل تیم فولاد نوین اهواز، سومین نماینده خوزستان در لیگ برتر کشور هم مطرح شده است." اما ده روز بعد همان سایت اعلام کرد " نماینده مردم اهواز در مجلس شورای اسلامی گفت: مشکل تیم استقلال خوزستان در حال برطرف شدن است. سید شریف حسینی در گفت و گو با رادیو مرکز خوزستان، در خصوص وضعیت تیم استقلال خوزستان گفت: روز پنجشنبه گذشته جلسه ای با فاضل بختیاری مدیرعامل مستعفی باشگاه استقلال داشتم و به ایشان تأکید کردم به کارش ادامه دهد. در رابطه با کادر فنی هم قرار شد توافقات نهایی با عبدالله ویسی انجام شود . دو روز بعد ایشان اعلام کرد که بر نمی گردد و در اصل ماجرا به این برمی گشت که تیم استقلال میلیاردها بدهی داشت. در سال ۹۳ درآمد گروه ملی ، درآمدهای عملیاتی بیش از ۴۸۱۵ میلیارد تومان بود٬ قسمتی از این درآمد یعنی مبلغ ۲۵ میلیارد تومان به شرکت فرهنگی ورزشی آینده سازان فولاد خوزستان پرداخت می شد (باشگاه فولاد خوزستان). بیهود نبود که ایلنا همان جا اعلام کرد " وقتی سالی ۲۰۰ تا ۳۰۰ میلیارد پول  این فوتبال جابجا می‌شود خیلی‌ها خود را سهیم در آن می‌دانند. "نمی‌توان روی سهام استقلال قیمت قطعی گذاشت اما به عقیده برخی کارشناسان، قیمت آن بین ۹۰۰ تا هزار میلیارد تومان خواهد بود؛ رقمی که از ارزش پرسپولیس کمی پایین‌تر خواهد بود"

 

در سال ۹۵ کمالوند سر مربی تیم فوتبال فولاد در رابطه با کم سر و صدا شدن و احتمالا مختومه شدن پرونده فساد در فوتبال گفت: به اعتقاد من فساد در فوتبال بسیار بسیار ناچیز است، من سال هاست در فوتبال ایران مربیگری می کنم و حضور دارم. کاملا محکم می گویم فساد چندانی در فوتبال ایران وجود ندارد. علی فتح الله زاده زمانی که کتاب خصوصی سازی فوتبال را می نوشت اعلام کرد " خصوصی‌سازی فوتبال، به بسترسازی‌های خاص خود نیاز دارد تا باشگاه‌ها به معنای واقعی به استقلال برسند و بتوانند از تمامی ابزارها و فرصت‌ها در راستای کسب درآمد بهره‌مند شوند. " مهدی حاجی وند نویسنده کتاب خصوصی سازی فوتبال ایران در مصاحبه ای اعلام کرد: "آرزو دارم وزیر ورزش با بنده به عنوان نویسنده کتاب خصوصی‌سازی فوتبال تماس بگیرد و من را توبیخ کند و بگوید که چرا این کتاب را نوشتی؛ حتی تا این حد هم به توجه در خصوص این کتاب راضی هستم."

 

در سال ۹۸ سید مجید موسوی فعال اعتراضات کارگری، نماینده باشگاههای کارگری در هیئت ورزشی و هیئت رئیسه ورزش کارگری استان خوزستان می شود. اتفاقا همکاری و پذیرفتن موسوی در این بخش از طرف گروه ملی را باید از دیدگاهی حساب شده دید. طرح این بحث به هیچ وجه زیر ضرب بردن فعالین اعتراضی آن دوران نیست ولی باید در این رابطه بیشتر بحث کرد.

 

 

۴- نقش نهادهای غیر دولتی در استحکام قدرت در ایران:

 

نهادهای خیریه در ایران کپی نهادهای دست ساز خیریه ای دولت چین هستند، اکثریت نهادهای غیر دولتی در ایران همان نقش حامیان حکومت را در جامعه اجرا می کنند. نهادهای خیریه ای و نهادهای غیردولتی در ایران از لحاظ مفهومی در هم تنیده شده هستند. چون هر فعالیت ای که به نوعی به سیاست درگیر باشد، باید در زیر مجموعه قانون احزاب ثبت شود حتی انجمن صنفی معلمان.  پس حکومت ، نهادهای خیریه ای و سازمان غیر دولتی را یکی نشان می دهد . بسیاری از فعالان اجتماعی در ایران کارکرد نهادهای غیر دولتی ( ان جی او ) را با تئوری جیمز پتراس می شناسند. پتراس معتقد است: برخلاف تصويری که «غيردولتی»ها به عنوان رهبران اجتماعی نوآور از خود دارند، آن‌ها در واقع مرتجعين اجتماعی هستند که از طريق پيش بردن خصوصی‌سازی «از پايين» و پراکنده نمودن جنبش‌های مردمی، و نتيجتاً از طريق تضعيف مقاومت، کار صندوق بين‌المللی پول را تکميل می‌کنند".  نیروهای اجتماعی ایران با نگرانی از تکرار ماجرای سال ۵۷ نگران کمک های خارجی هستند که برای استفاده از همین ابزار در جهت تحکیم قدرت و مناسبات فساد و ضربه زدن به نهادهای اجتماعی از بالا در ایران شکل بگیرد. نهادهای امنیتی در ایران تفاوت نهادهای خیریه ای ساخت خودشان با نهادهای خیریه ای منجر به  انقلاب مخملی را خوب می دادند و می دانند که بخشی از اپوزیسیون ایران مخالف جابجای مهره های قدرت توسط بیگانگان هستند و در این راستا است که نگران بحث انقلاب و یا دگرگونی بنیادی از طرف بسیاری از مخالفین خود نیستند. آنها می دانند بخش اعظم این اپوزیسیون آنچنان سرگرم تخریب هم هستند که نیروهای امنیتی با آسودگی بخش اعظم امکانات مردم ایران را به پای  نیروهای ارتجاعی منطقه می ریزند و بجای مبارزه با اپوزیسیون خود، مخارج مبارزه را صرف سید نصرالله و حشدالشعبی و حوثی ها و نیروهای صادراتی خود می کند و کارناوال عاشورا را در کشورهای غربی به راه می اندازند.

 

نهادهای خیریه در ایران با مفهوم اصلی اش که در غرب تحت نام چَریتی ( خیریه ای) فعالیت می کنند متفاوت است. در کنار مجموعه ورزشی هم نهادهای خیریه ای ساخته اند. اما برخلاف این نهاد در دیگر کشورها که ورزش و متعلقات آن محلی برای امکانِ ایجاد شغل و درآمد برای جامعه است و مالیات به آن تعلق می گیرد. چریتی در ایران و کمک های مالی ورزشی تحت نام کمک های ابولفضل و علی اصغر و علی اکبر مطرح می شود و مالیات نمی دهد و برای ایجاد درآمد بیشتر فعالیت می کند و بیشتر در جهت کمک شخصیت سازی و سلبریتی سازی است.

 

اصل چهارم  ثبت نهاد غیر دولتی در ایران آمده است: " عدم عضویت در گروه هایی که بر اساس رای دادگاه صالح، محارب و معاند شناخته شده اند"، اما تا به امروز هر کسی در ایران بخاطر فعالیت اجتماعی و کارگری دستگیر شده است یکی از جرایم اش ارتباط با  گروه های معاند و به خطر انداختن امنیت ملی بوده است. سازمان های مردم نهاد (سمن)  که در اصل سازمان های خیریه ای میبایست باشند و در ایران در دهه ۶۰ شروع بکار کرده اند، مانند بنیاد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامی، سازمان بهزیستی، هلال احمر، کمیته امداد امام، بنیاد شهید انقلاب اسلامی، بنیاد مسکن انقلاب اسلامی، کمیته ملی المپیک ایران، بنیاد ۱۵ خرداد، در واقعیت سازمان تبلیغات اسلامی هستند. در سال ۸۳ نزدیک به ۶۸۴۸ سازمان مردم نهاد در ایران فعالیت می کرده اند و براساس صحبت های اعظم طیرانی به نقل از مدیرکل مشارکت‌های اجتماعی وزارت ورزش و جوانان می گویند " هم اکنون ۳ هزار و     ۱۳۳سازمان مردم نهاد فعال در حوزه جوانان دارای مجوز هستند که از این تعداد مجوز هزار و ۹۳۶ سمن در حوزه اجتماعی، ۵۹۰ مورد در حوزه فرهنگی، ۲۵۰ سمن در حوزه علمی و پژوهشی و ۳۵۳ مجوز هم در حوزه اعتقادی و مذهبی صادر شده است". از این زاویه است که باید در کنار ورزش فوتبال در جمهوری اسلامی به نهادهای خیریه ای در حکومت اسلامی پرداخت. این نهادها امکان استفاده از بودجه  آن ۲۳ نهاد را که در خدمت حوزه هستند ، ندارند  .آن ۲۳ نهاد  بودجه ۱۷۴۵ میلیاردی را در اختیار دارند و این نهادها در کنار تمامی نهادهای اقتصادی بوجود آمده است و عموما همسران، فرزندان گردانندگان نهادهای امنیتی اقتصادی هستند. این نوع نهادها در عین حال که بعنوان کمک خیریه هستند ، بسیاری را دور خود جمع می کنند و سکویی است برای پیشرفت های اقتصادی همین اعضا که اکثریت بوجود آورندگان اش از فاسدترین نهادهای اقتصادی که با روسای نهادهای امنیتی در ارتباط هستند و تحت پوشش اسلامی و علی وار با درست کردن "سمن "هم می خواهند خودشان را انسان های مردمی و خاکی نشان دهند و هم می خواهند تحت پوشش سمن نقش واقعی فساد را کمرنگ کنند و با از بین بردن نقش دولت خود با این فعالیت ها رنگ انسانی به چهره بدترین نوع خودمانی سازی و غارت بدهند. یک  نمونه  خانواده های گرامی، تاجر بزرگ نهادهای اقتصادی ایران " اطلس پارت، کشت و صنعت سیب زمینی شادی، کشت و صنعت گلداران، اندیشه صادق یزد، سفید کلاه، شیلان برنج شمال از دیگر شرکت های گروه تجاری گرامی می باشند. آنها زیر پوشش خیریه ای موسسه جمعیت تعاون اسلامی و موسسه نیکوکاری حضرت فاطمه الزهرا و پروژه عظیم بیمارستان مهدی کلینیک" را دایر می کنند٬ دیگری خیریه "محک" است که در سال ۷۰ ثبت می شود. موسس این نهاد سعیده قدس از وزارت صنایع و معادن می آید که فیلم ریشه در خاک  در رابطه با این نهاد خیریه ای تولید شده است٬ همسر گرامی یکی از فعالین اصلی محک در کانادا است.

 

وقتی به شرکت های سرمایه گذاری نگاه می کنیم، در کنارشان هم جریانات خیریه ای به عنوان پایگاه اجتماعی می بینیم. آنها هم با پا داشتن در ورزش، بخش دیگری از فعالیت هایشان  را پیش برده  اند. پس در کنار پولشویی در فوتبال نیاز به نهادی است که بتواند با نقش معتمد و مردمی، این نهادهای فاسد امنیتی و اقتصادی را به چهره انسانی بیالاید. این چنین است که موسسه خیریه یاران مهدی افتتاح می شود و خزانه دار این موسسه سعیده سادات ابوئی مهریزی (همسر ابوئی مهریزی ) که در بسیاری از شهرها شعبه دارند. این مرکز در تمامی بخش های فولاد حضور دارند  و کمکی هستند برای پیشبرد مجمع خیرین مسجدساز. خیریه یاران مهدی را خانواده مهریزی تاسیس کرده است. می توان نهادهای هم پیدا کرد مانند خیریه  امام علی ولی پیوستن بخشی از نیروهای اجتماعی در ایران یه این سمن ها بیشتر برای پیدا کردن راهی برای فعالیت های اجتماعی است که سرکوب اجازه کوچکترین حرکت را از آنها گرفته است. نهادهای سرکوب از هلال احمر که در اصل صلیب سرخ می باشد سواستفاده می کنند و در هر اتفاق طبیعی تحت نام صلیب سرخ پول جمع می کنند و وسایل دریافتی در عرض چند ماه توسط سپاه در بازار آزاد بفروش می رسد و تا به امروز کسی در رابطه با نقش صلیب سرخ و فعالیت هایش هیچگونه روشنگری نکرده است و محل پولشویی سپاه است و اخیرا هم یکی از فرماندهان سپاه افشاء کرد که سپاه در بوسنی هرزگوین تحت پرچم صلیب سرخ فعالیت می کرده است.

 

 

جمعبندی:

 

چرا کارگران می خواهد در این دوره با نوشته های تلگرامی به مدیریت اخطار دهند؟ کارگران با زبانی کنایه و گاهاً تهدیدآمیز می خواهند به دیگران بفهمانند که خوب می دانند که دفاع مدیر عامل شرکت و بسیاری از مدیران از افراد یا اشخاصی که بزهکار و بدنام و دارای سوابق کیفری و امنیتی متعدد هستند و استخدام آنها در محیط کار و باشگاه استقلال خوزستان، تلاشی برای حفظ جایگاه افرادی مانند فاضل بختیاری و سعید ساوند و بسیاری از گردانندگان فاسد در منطقه برای تخریب و یا ترساندن ورزشکاران، هواداران و مردم منطقه و ارعاب کارگران معترض است.

 

کارگران متوجه هستند که بنگاههای سرمایه گذاری یا انحصاری مادر (هلدینگ )‌ و بازی با بورس و سهام در ایران و حباب های که هر روز می ترکد و میلیونها انسان را به زیر آب می برد در جامعه چنان رشد کرده است که تاثیر بسزایی در نوع فرهنگ طبقاتی و مبارزاتی دارد. در سال ۹۳ بیش از ۵۰۰ هلدینگ اقتصادی با ارزش معادل ۵۲۸ هزار و ۲۳۰ میلیارد تومان با ۶۰۰ هزار سهامدار وجود داشته است که این فعالیت بسیار مشهود است. فساد نهادینه شده در اقتصاد و نقش نیروهای امنیتی (عمده ترین آن سپاه پاسداران) که تمامی اقتصاد را به نوعی کنترل می کنند و در هر نهاد اقتصادی رخنه می کنند و سعی میکنند که مبارزات مردم را با انواع و اقسام ابزارها کنترل کنند.. نیروهای امنیتی-اقتصادی با بکارگیری افراد در زد و بندها و ایزوله کردن ها در به بیراهه کشاندن این مبارزات از طریق نفوذی هایشان و همچنین خریدن افراد مختلف ، سیاست هایشان را پیش می برند. گروه ملی در مبارزه مستمری است با حرکت های مهندسی  شده اتاق های فکری که دائما در حال بازسازی فضای شیوه های جدید برای به بیراهه کشاندن مبارزات کارگری هستند . هم اکنون یکی از همین هلدینگ ها با نام  "هلدینگ سازه سدید " با واسطگی فردی به نام یاراحمدی تمام تلاش خود را در جریان اعتراضات هفت تپه بکار برد تا صاحب این مجتمع بزرگ نیز بشود وانگونه که استنباط میشود زمینه های چنگ اندازی به هفت تپه را فراهم کرده است که با کمک مافیاهای اقتصادی این صنعت را نیز به تصرف خود درآورند. ایشان با رایزنی کارگران با سران حکومتی در مجلس٬ قوه قضاییه و دادگاه اسدبیگی را یک موفقیت دانست.

 

بر این اساس است که مبارزات ایندوره  بسیار پیچیده است ٬ مقایسه و استفاده از تجربیات و نظرات دهه هفتاد شمسی با عصر جهانی سازی امروز اگر ضربه زننده نباشد٬ کمکی هم نمی باشد زیرا فضای تحلیل های نیروهای طرفدار جنبش کارگری در بسیاری از موارد به نظرات دهه شصت میلادی گرایش دارد تا نقش فرا محیط کاری و جنبش های اجتماعی خارج از محیط کار این دوره ؛ گرایشاتی که بطور متناوب آمادگی تشکل یابی در ایران و حتی بدست گرفتن و تصاحب بنگاه اقتصادی را در ظرفیت خود کارگران مطرح می کنند و اما نمی پذیرند که نقش تغییرات ساختاری سرمایه در سه دهه گذشته چه در عرصه نظری و چه عرصه عملی چگونه بوده است  و این تغییرات را نادیده میگیرند در نتیجه شاهد آن هستیم  که نیروهای جنبش کارگری و ترقی خواه گرایشات نزدیک شده به نیروهای حکومتی و رفرمیستی را بیشتر در درون خود پرورش میدهند و نهادهای همسان با حکومت به خصوص در میان گروه های خارج کشوری هر روز بیشتر میشود.

 

گروه ملی و بسیاری از محیط های کارگری در ایران برای ساختن تشکل صنفی زیر سخت ترین فشارها هستند  و تشکل مستقل کارگری یکی از اساسی ترین خواست کارگران است برای سازماندهی و مبارزه برای بدست آوردن پایه ای ترین حقوق اولیه کارگری٬ و تا از این مرحله گذر نکنند نمی شود بحث شورا و خودگردانی را در مقابل شوراهای اسلامی بدین راحتی گذاشت و نهادهای امنیتی در ساختن و پرداختن نهاد کارگری دست ساز فعالانه حرکت می کنند و حتی کارگران معترضی که ماه ها حقوقشان را دریافت نکرده را مجبور میکنند در خانه بنشینند تا در خیابان باشند که به طور  نمونه عدم پرداخت دستمزد کارگران پالایشگاههای نفت و گاز در ماه گذشته اتفاق افتاد.

 

مهدی کوهستانی

 

مهر ماه ۱۳۹۹

mehdi.kouhestani@gmail.com

 

 

مبارزه زنان از طریق " می توی ایرانی "، بر علیه تجاوز و اذیت و آزار جنسی راه بجایی نخواهد برد!

مبارزه زنان از طریق " می توی ایرانی "، بر علیه

تجاوز و اذیت و آزار جنسی راه بجایی نخواهد برد!

( نقدی بر مصاحبه رادیو پیام با آزاده کیان و مریم دهکردی)

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، جنبش «می‌تو» یا «من هم» که آزار جنسی را افشا می‌کند، بعد از این راه افتاد كه علیه

تهیه‌ كننده سرشناس هالیوود بنام هاروی واینستن، به اتهام آزار جنسی افشاگریهایی صورت گرفت. بمرور اشخاص دیگری در رابطه با تعرض و تجاوزی که به آنها شده بود با این جنبش هم صدا شدند.

در ایران هم " کارزار "می تو" با دستگیری کیوان امام وردی یکی از تجاوزگران و شکایات تعدادی از زنان و دختران علیه او و افشاگری سارا امت علی، روزنامه نگار سابق، بر علیه اذیت و آزاری که از طرف آیدین آغداشلو، نقاش و هنرمند سرشناس ایرانی، به او شده بود، شکل گرفت. در این راستا، صدای اعتراض به تجاوزات و اذیت و آزار جنسی از طرف زنان  و دختران ایرانی در شبکه های مجازی گسترده تر شد. زنان ایرانی در توییتر صدای خود را بلند کرده‌اند: "بله، به من هم تجاوز شده است". آن‌ها نام متهمان به تجاوز را افشا می‌کنند و افراد و سازمان‌ها را به پاسخگویی می‌خوانند.

خوانندگان این مطلب را برای دسترسی به متن مفصل در مورد "می توی ایرانی" و افشاگریهای پیرامون آن به پاورقی این نوشته مراجعه میدهم.

این نوشته در نقد مصاحبه دو نفر از فعالین اجتماعی و حقوقی زنان به نام خانم آزاده کیان و مریم دهکردی است، نفر سوم خانم مریم فعال اجتماعی و حقوقی زنان هم از ایران نفر سوم جزء مصاحبه کنندگان میباشند، از آنجائیکه دوستمان مریم موضع رادیکال و روشنی در رابطه با این مبحث داشتند، این نوشته در آخر به اهمیت بحث ایشان خواهد پرداخت. این مصاحبه -مصاحبه رادیویی و صوتی است، لینک این مصاحبه در پاورقی این نوشته درج شده است. با توجه به اهمیت بحث و اینکه خوانندگان این مطلب بتوانند آسانتر به مبحث دسترسی پیدا کنند، همچنین برای نقد موضوع، لازم بود سخنان این دوستان از صوتی به نوشتاری تبدیل شود. بنابراین، کل مطلب از  صوتی به نوشتاری تبدیل شده است و در این نوشته در خدمت خوانندگان قرار میگیرد..

سه نفری که در این مصاحبه شرکت کرده اند عبارتند از:

مریم دهکردی ( روزنامه نگار و عضو هیئت تحریریه ایران وایر) ،آزاده کیان ( استاد جامعه شناسی و رئیس مرکز تحقیقات جنسیتی ات در دانشگاه پاریس) و مریم فعال اجتماعی و حقوقی زنان در ایران.

قبل از اینکه به نقد نظرات خانم کیان بپردازم ، لازم می بینم مقدمه ایی در رابطه با جنبش زنان و جایگاه خانم کیان به عنوان یک جامعه شناس و فعال اجتماعی و حقوق زنان توضیح دهم، قطعا به روشنتر شدن مطلب و ادامه نوشته کمک خواهد نمود.

مقدمه:

" جنبش می تو" یا هرحرکتی که در  رابطه با زنان شکل میگیرد نمی تواند بدور از جنبش زنان و گرایشات موجود آن  بررسی شود. اینکه جنبش زنان گرایشات مختلف را نمایندگی میکند شکی در آن نیست و شاید همین ویژگی باعث شده که هر کسی از دیدگاه طبقاتی خود این امکان را بیابد که نظرات سیاسی خود را بیان کند. قطعاٌ هیچ تحلیلگری بدون شناخت دقیق از پدیده ای که با آن روبرو است نخواهد توانست برای تغییر آن پدیده راهکارهای درست و قابل حل را ارائه دهد. اما در این مورد خاص این دو نفر فعال اجتماعی و حقوق زنان ( خانم کیان و دهکردی) چقدر پدیده تجاوز و آزار و اذیت جنسی را می شناسند و ریشه یابی می کنند و یا سطحی و با دید رفرمیستی از کنار آن میگذرند، خود قابل بحث است. طبق نظراتی که هر دو نفر ارائه میدهند  بدون شک پدیده را می شناسند، باید اضافه کرد دیدگاه هر دو نسبت به این مسئله کاملا رفرمیستی و حتی عقب مانده تر از آن است که بتواند کوچکترین راهکاری برای حل این قضیه جلو پای زنان ایرانی بگذارد. هژمونی که این گرایش بر جنبش زنان بر میگزند، سیاستی است که همواره معطوف به اصلاحات آرام و تدریجی است و تلاش میکند تغییراتی انجام بگیرد و از چار چوب قوانین رژیم حاکم تجاوز ننماید. این خط مشی تا کنون حرکتهای اجتماعی زنان را برای کسب حقوق مدنی را از مبارزه برای تحولات سیاسی و اقتصادی جدا و باز داشته است.

باید گفت، ابن طرز تفکر جدید نیست، گرایش راست و رفرمیستی جنبش زنان و فعالینی امثال خانم کیان و دهکردی و امثالهم به شیو های مختلف در تلاش اند که با ارائه نظرات راست و لیبرالی جنبش را به بیراهه کشیده و آن را از محتوی  رادیکالیستی تهی نمایند. در واقع بیشتر از اینکه تلاش کنند به درجه ایی از مشکلات زنان و منجلابی که جمهوری اسلامی برای آنها ایجاد نموده است تقلیل یابد، نگران این هستند که به حاکمیت و قوانین ارتجاعی جمهوری اسلامی خدشه ایی وارد نیآید. در نقد نظرات هردو فعال اجتماعی زنان تلاش خواهد شد بیشتر به این نکات پرداخته شود.

همانطور که اشاره شد این نوشته در نقد خانم کیان و دهکردی است. اول از خانم کیان شروع میکنیم

سوال رادیو پیام از کیان: آزار جنسی و خشونت علیه زنان، مرد سالاری یا حق کشی هایی که با آن روبرو هستیم و بوده ایم چیز جدیدی نیست ما تهدیدات و تجاوزات کهریزیکی داشته ایم و تجاوز به زندانیان سیاسی. شرایط الان چگونه است چرا جامعه امروز نسبت به این مسائل واکنش نشان میدهد ولی مثلا نسبت به این شکنجه هایی که جنبه های روحی و روانی بسیار برتری را داشت اونهم برای یک انسانی که در بند بود، به این شکل واکنش نشان نداد؟

پاسخ کیان: اتفاقا همینطور گفتی برای اولین بار است که بنظر میرسد همچنین جنبش گسترده ایی در سطح زنان حداقل ایجاد شده و برای اینکه راجع به آزارهای جنسی و تجاوزی که به آنها صورت گرفته است صحبت بکنند بعضی از اینها سالها قبل انجام پذیرفته است بعضی اخیرا اتفاق افتاده است . مسئله ایی که شما اشاره کردی تجاوز جنسی به زندانیان سیاسی تا اونجا که من اطلاع دارم بخشی از جامعه ایران را تحت تاثیر قرار داد ولی تعداد افرادیکه میدونیم تحت این تجاوزات قرار گرفته بودند خوب خیلی کمتر بود نسبت به آن چیزی که در جامعه ایی که مردسالار است و قوانین آن به ضرر زنان است و خشونتی که ما می بینیم بر علیه زنان است که همین چند روز پیش منجمله دختر14 ساله ایی که توسط پدرش به قتل رسید، پدر فقط به 9 سال زندان محکوم شد. با اینهمه سر و صدایی که از داخل و خارج ایران شد، تمام اینها باعث شد که مسئله "می تو ایرانی" حالا آن چیزی که آن را "جنبش می تو" نامید، گسترده تر بشود. برای اینکه به جامعه ربط پیدا میکند و برای اینکه تعداد بسیار زیادی از زنان را در بر میگیرد من نمی گویم همه این زنها بهشون تجاوز شده ولی آزارهای جنسی می دونیم که بسیار زیاد هستند، بخشی از این آزارها از طرف افرادی که غریبه تر هستند و امروز اسمهای آنها را توی رسانه ها می بینیم. ولی یک بخش مهم تری شاید حتما از این تجاوزات و تعرضات جنسی در خانواده ها و از طرف افرادی صورت میگیرد که با این زنان نزدیک هستند و واقعا گفتن و بر ملا کردن اینها هنوز هم باز مشکلتر از بر ملاکردن آزار جنسی که یک زنی از یک مردی دیده که باهاش غریبه تر است. و هنوز فکر میکنم آغاز راه هستیم و به گمان من این مسئله گسترده تر خواهد شد. چون به شکرانه وجود شبکه های اجتماعی، برای همین آنطوریکه دوستان خانم دهکردی و مریم گفتند تابو بسیار سنگین است در جامعه ایران هیچ قانونی از زنان هدایت نمیکند، هیچ پلیسی هنوز آموزش ندیده که از زنان حمایت کند و غیره. قوه قضائیه که اصلا صحبتش را نکنیم . بهمین دلیل هم هست که خیلی از زنان هنوز نمی توانند بروند رسما خودشان را نشان دهند و رسما شکایت کنند و ما باید این را بفهیم من می بینم توی رسانه ها گاهی گفته میشود بلکه خانمها اینها خودشان را پشت بی نامی پنهان کردند برای اینکه همه را مورد اتهام قرار بدهند این درست نیست ولی این را همه ما میدانیم تجربه به ما نشان میدهد که همیشه یک اقلیت مستقلی هستند که ممکنه برای تصویب حساب شخصی اینکار را انجام دهند ولی میدانم چون تجربه کشورهای دیگر را داریم اکثریت زنانی که می آیند و راجع به این مسائل می نویسند خیلی جرات و جسارت دارند، و روی خودشان خیلی کار کرده اند، این ساده نیست که شما مورد تجاوز قرار گرفته باشی و بیائید این را در شبکه های اجتماعی بیان کنید. من خیلی تاکید میکنم روی صحبتی که خانم دهکردی کردند باید مواظب باشیم که این تکذیب هایی که از طرف برخی آقایان انجام میشود قبول کنیم برای اینکه ما معتقدیم که اتهام هنوز جرم محسوب نمیشود ولی نباید حرف زنان بطور کلی تحت علامت سوال قرار بگیرد و این زنان باید صحبت کنند، سکوت را باید شکست! 

نقد نویسنده:

خانم کیان در رابطه با زندانیان سیاسی و تجاوزی که به آنها شده است، خیلی ساده و آگاهانه با این پاسخ که شکنجه و تجاوز به زندانیان سیاسی توجه بخشی از جامعه را برانگیخت از کنار آن میگذرد، بلکه تازه معترض هستند که افرادی که مورد شکنجه، تجاوز و اذیت و آزار در زندانها قرار گرفته اند نسبت به اذیت و آزاری که در جامعه تحت قوانین زن ستیز جهموری اسلامی اتفاق میافتد کمتر بودند. کیان به قوانین اشاره میکند اما زیرکانه توضیح نمیدهد که این قانون ارتجاعی را چه کسانی مُدون نموده اند. خانم کیان بنا به موقعیت شغلی و تحصیلی اتان و اینکه مدعی حقوق زنان هستی نباید بیخبر بوده باشی که زنان ایران تحت قوانین بربریت جمهوری اسلامی چهل سال و اندی است سرکوب میشوند، انواع خشونها و تجاوز و اذیت و آزار جنسی بر آنها تحمیل شده است. امروز این " جنبش می تو" فقط  نیست که تحرکی بر زنان ایجاد نموده است، بلکه اکثریت زنان ایران در برابر این نابرابریها ساکت ننشسته و مُدام به اعتراض و مبارزه ادامه داده اند و در طی حرکتهایی که انجام گرفته، شماری از زنان دستگیر و زندانی شده اند و به وحشیانه ترین شکل مورد شکنجه، اذیت و آزار و تجاوز قرار گرفته اند. مشتها و لگدهای سنگینی که به سر و صورت و سینه زندانیان زن زده شده، آن باتومهای برقی ای که به قسمتهای حساسی از بدن زنان متصل می کردند، آن لخت کردنهای اجباری که در برابر بازجوهای جنایتکار رژیم انجام گرفته و می گیرد، وشماری از زنان بوسیله این جانیان مورد تجاوز قرار گرفته اند، آن فحشهای رکیک جنسی و ... همه و همه نه تنها از نظر روحی و روانی بالاترین شکنجه ها محسوب میشود و بلکه با خشن ترین برخوردها و غیر انسانی ترین رفتارها توام بوده و هست.

در وقایع هولناک دهه ۶۰ در زندانها ی جمهوری اسلامی، جلادان و شکنجه گران رژیم قبل از اعدام به زندانیان دختر کمونیست و مجاهد تجاوز نموده و بعد آنها را با گلوله می کشتند و فردای فاجعه، بازجو را به منزل دختران اعدامی می فرستادند و اعلام می داشتند که شب گذشته بازجو دخترشان را عقد ( بخوانید تجاوز) کرده است و پولی اندک می دادند و می گفتند که این هم مهریه و حالا پول گلوله را از آن کم کنید. البته زنان و دختران کمونیست برای جلادانی چون لاجوردی، غلامحسین عصا به دست معروف به الهام و محمود احمدی نژاد رئیس جمهور وقت که آن زمان بازجو و تیر خلاص زن بود در حکم غنائم جنگی بودند و کشتارشان را مجاز می دانستند، تجاوز به آنها را نیز به عنوان کفار حق مسلم خود! در آنزمان، طرفداران گرایش لیبرالی و اصلاح طلب جنبش زنان زیرعبای آنها خود را قایم کرده بودند، از جمله کروبی و موسوی در اجرای این اعدامها و به قتل رساندن زنان به این شکل فجیع و خشونت آمیز نقش مستقیم داشتند و دست اندر کار بودند. حتی بعد از این وقایع کروبی در نامه اش با تملق گویی، رهبر را از این جنایات مبرا می کند. در پرداختن کروبی به مساله تجاوز هم می توان رد پای تفکر ارتجاعی و مذهبی او را نسبت به زنان دید. کروبی در مورد تجاوز به دختران و زنان از پارگی مقعد و رحم و ازاله بکارتشان شکایت می کند و در مورد تجاوز به پسران نسبت به افسردگی شان. او با تائید نمودن عمل شنیع  و کثیف تجاوز، در اندیشه کروبی مرد دچار تبعات روحی- روانی و مشکلات اجتماعی می شود اما زن تنها جسمی است که آسیب می بیند، بکارتی است که ازاله می شود.

خانم کیان شکنجه، تجاوز و اذیت و آزار در هر شرایطی و بهر شکلی، جه شامل یک نفر باشد یا هزاران نفر را در بر گیرد عملی شنیع و جنایت محسوب میشود، نه فقط نیاز به افشاگری در سطح وسیعی دارد ، بلکه مبارزه ایی هر روزه را بر علیه بانیان آن می طلبد. 

خانم کیان از خشونت اسم میبرند و قتل دختر۱۴ ساله را بدست پدرش و اینکه پدر فقط به ۹ سال محکوم شده است را بعنوان مثال ذکر میکنند اما این سوال را جلو روی خود قرار نمی دهد، چه قانونی اجازه همچنین جسارتی را به فردی در نقش پدر داده که حق حیات و زیستن را از دخترش جلب کند. ایشان نگرانند چرا پدر حکم کمی دریافت نموده است، آگاهانه بجای علتها را زیر سوال ببرد معلول را مورد خطاب و سرزنش قرار میدهد. خانم کیان فکر میکنم شما بهتر از هر کسی با واژه هایی همچون "آبرو"، "عزت" و "عفت" در قانون پوسیده اسلام که به ادعای خودت از محققیقین این مذهب هستی آشنایی داری. نگرش جنسی به واژه هایی مثل آبرو، عزت و عفت این اخلاقیات کپک زده بورژوایی که برای تحقیر نمودن زن و بر مبنای جنسیتش بکار برده میشود و طوری تلقی می شود که مختص به زنان است بدترین اهانت به زن محسوب میشود. در مقابل، غیرت، شرف و "ناموس داشتن" صفت‌های مردانه تلقی می‌شوند. واژه غیرت در فرهنگ سنتی جامعه "ناموس پرستی" تعریف شده و منظور از ناموس نیز زنان و دختران خانواده هستند که وابسته به مردان می‌باشند. در نتیجه مردان همیشه باید مراقب نوامیس خود باشند تا غیرت، عزت و شرافت شان لکه دار نشود و محفوظ بماند. حق مالکیت مرد بر زن تا آنجا پیش میرود و به او این اجازه را میدهد، که نه تنها بر موجودیت زن کاملا تفوق و تسلط یابد، بلکه با استفاده از واژه های ارتجاعی ناموس و ناموس پرستی تا جائ پیش رود که مقام ومنزلت زن به عنوان یک انسان را تنزل داده و هر وقت این حس بهش دست داد که مایملکش یعنی جنس مونث خانواده از فرامینش نافرمانی کرده، آنها را به قتل برساند. طیق قانون مذهبی جمهوری اسلامی و مناسبات سرمایه داری حاکم که مسئله مالکیت را محترم میشمارد، به مرد این اجازه را میدهد که دست به همچنین جنایت وعمل شنیعی بزند. اینجا قبل از این پدر قاتل مورد شماتت قرار گیرد باید قانون ضدبشری جمهوری اسلامی زیر سوال برده شود، که مسبب تمام این جنایات است. قاتل یا قاتلین تمامی دختران و زنانی که به دست پدر یا سایر بستگان خود به قتل رسیده اند، با اطّلاع از ماده های قانونی اسلام خود را مبّری از مجازات می دانند و با خاطری آسوده اقدام به قتل آن ها می کنند دین اسلام مقام ویژه ای برای ناموس قائل است و قتل زن را به دلایل ناموسی مجاز می شمارد. بر اساس مادهٔ ۶۳۰ قانون مجازات اسلامی "هرگاه مردی همسر خود را در حال زنا با مرد اجنبی مشاهده کند و علم به تمکین زن داشته باشد، می‌تواند در همان حال او را به قتل برساند. همین آیه در مورد جنس مونث خانواده یعنی دختر خانواده هم عمل میکند.
اما شما آگاهانه از کنار آن میگذری، چون هنوز در سودای تغییرات و اصلاحاتی در این قانون هستی. در بخشهای دیگر نوشته به اینکه چرا شما از قانون دفاع میکنی خواهم پرداخت.

خانم کیان، به وجود شبکه های اجتماعی اشاره میکند و اینکه این شبکه ها وسیله ارتباطاتی و منبع افشاگری مفیدی است برای زنانی است که به عناوین مختلف مورد تجازو و اذیت و آزار جنسی قرار گرفته اند. آنچه مسلم است، وجود موثر این شبکه ها را کسی نفی نمیکند، اما این تنها شبکه های ارتباطی نیستند که مرکزی برای افشای جنایات جمهوری اسلامی و جامعه مردسالاری است، به گواه تاریخ، مبارزه زنان به عنوان نیمی از جمعیت جامعه ایران چهار دهه است  برعلیه نظام ضد بشری جمهوری اسلامی در جریان است، این مبارزه به علت استبداد و سرکوبهای شدید افت و خیز داشته اما هیچگاه تعطیل نشده است. باید به اطلاع رساند جنبش زنان مجموعه ای از تحرکات مقطع انقلاب ۵۷، دستاوردها و تجارب با ارزش آن و رشد اجتماعی اش در طول این چهل سال میباشد که زنان را از مبارزه برای خواسته ها و مطالباتشان علیه حکومت زن ستیز جمهوری اسلامی ناگریز نموده است. گرایشات لیبرالی و اصلاح طلبی و لیبرال فمینیسم اسلامی به عنوان عامل بازدارنده در تقابل با گرایش چپ و رادیکال جنبش زنان شکل گرفته اند.

خانم کیان با بیان یک جمله اینکه هیچ قانونی از زنان حمایت نمیکند، هیچ پلیسی هنوز آموزش ندیده است و غیره و یا اینکه قوه قضائیه اصلا صحبتش را نکن از کنار قضایا میگذرد. البته با تفکری که ایشان دارند، و راه رهایی زنان را از  هر ستم جنسیتی، خشونت و تجاوز و اذیت و آزار را در چارچوب قوانین جمهوری اسلامی جستجو میکنند خیلی ساده است از کنار این فجایع بگذرند. برای متحقق شدن خواسته های زنان معتقد به این نیستند که هیچ ساختاری در نظام جمهوری اسلامی دستخوش تغییر گردد. خط مشی لیبرالی ایشان سیاستش معطوف به اصلاحات آرام و تدریجی، و تغییر قانون است. این خط مشی حرکتهای اجتماعی زنان را با بیراهه کشیدن و کسب حقوق مدنی از مبارزه برای تحولات سیاسی و اقتصادی بنیادی جدا می کند. بهمین دلیل است که آب تطهیر روی سر قوه قضائیه میریزد. پلیس حاکم که جزء ارگانهای سرکوبگر و متجازوگر است تحت عنوان اینکه آموزش ندیده اند را هم تبرئه می کند. خانم کیان آیا اطلاع دارید که پلیس و ارگانهای سرکوبگرجمهوری اسلامی در سرکوب جنبشهای اجتماعی منجمله جنبش زنان چه نقشی ایفاء نموده اند؟ بالاترین درصد از تجاوز به زنان و حقوق پایمال شده آنها از کانال همین دستگاه قضائی و پلیس انجام گرفته است. در همین افغانستان کشور همجوار که مذهب اسلام در قانونش نهادینه شده، طبق این قوانین هر سال تعداد چشمگیری از زنان قربانی خشونت، تجاوز، اذیت و آزار شده و شماری از آنها  بقتل میرسند، درصدی از قتلهای ناموسی و تجاوز جنسی توسط پلیس اتفاق می افتد. در حالیکه دستگاه قضائی باید به این  جنایات رسیدگی نماید خود در وقوع این واقعه شریک جرم است. در سیستمی که بر مبنای زن ستیزی و قوانین ارتجاعی مذهبی بنا نهاده شده، مهم نیست در کدام کشور باشد، آنچه مهم است، قربانیانش را از زنان میگیرد.

 

سوال رادیو پیام از کیان: من وقتی در دانشگاه بودم شاگردی با استادش پیوند پیدا میکند، در واقع پیوند جدی با هم داشتند و با هم ازدواج کردند. کلی به این دلیل که در آن مقطع خانم شاگرد اون استاد بود خود استاد را توبیخ کردند و برای مدتی از لحاظ تدریس منع شد. ما متاسفانه همانطوریکه خانم مریم اشاره کرد ما رابطه سوء استفاده از مقامها را داریم، چه در مقام استاد یا محل کار و غیره. ما با یک فرهنگی روبرو هستیم با فرهنگی که زنیکه مطلقه است میگویند بی سرپرست، زنی که جدا شده میگویند مطلقه نمی گویند مجرد. یعنی ما ما با فرهنگ مردسالاری روبرو هستیم که نگاه از بالا دارد. شما با این توضیجات و قانون اسلامی حاکم است شرایط را چگونه ارزیابی می کنید؟

پاسخ کیان: ببیند اتفاقا من می خواستم به این مسئله اشاره کنم درست است آموزش مهم است. آموزش در خانواده شروع میشود و نقش اصلی را زنان و مادران ایفاء میکنند. این آموزش باید از خانواده شروع شود. باید به دخترها این را یاد داد که فریاد بزنند وقتی با چیزی موافق نیستید. اما این آگاهی فقط مسئله نیست بنظر من مسئله این هستش ما در جوامعی زندگی می کنیم حالا نمونه ایران نمونه بسیار حادتری است. از نابرابریهای موجود بین زنان و مردان و تا قانون کاملا هم میدونی که طرف مردان هستش و اصولا فرهنگی را اینها می خواهند مسلط کنند که بر اساس آن زن اساسا و جوهراً در خدمت مرد باشد. شما قانون مدنی ایران را می خوانید دقیقا این است در نتیجه اون وقتی توی ذهن مردان جا بیفتد حداقل برخی از مردان که زنان در خدمتشان هستند و اینکه مردان قدرت دارند و بالا دست هستند و زنان فرو دست و فتنه گرند و غیره و ذالک. و برای همین وقتی هم یک زنی میگوید نه و حتی تاکید بر نه گفتن میکند برخی از این مردان اصلا نمی فهمند چرا که اون زن قرار است در خدمتشان باشد، منجمله خدمت جنسی به مرد کردن، و این نه گفتن اونموقع وقتی خیلی برای این مردان معنی ندارد. من هم بهمین دلیل فکر میکنم که این موجی که براه افتاده هدفش میبایستی فقط فکر میکنم بر ملاکردن موارد آزار جنسی و تجاوز گسترده در ایران نیست، بلکه هدفش مبارزه با فرهنگ تجاوز است. و بهمین دلیل هم هستش که برخی از این خانمها را من میبینم توی شبکه های اجتماعی، خانم دهکردی هم به آن اشاره نمودند . میگویند من نمی روم شکایت کنم چون با اعدام مخالفم و حداکثرش اینه می گیرند طرف را اگر هم من ثابت کنم این فرد به من تجاوز کرده است اعدامش کنند، ما اصلا با کل این قوانین مخالف هستیم، در تنیجه هدف این زنان و هدفی که میبایستی داشته باشیم از این مبارزه این است که بر علیه فرهنگ تجاوز، فرهنگ خشونت و نابرابریهای جنسیتی عمل بکنیم. و اینکه "می توی ایرانی" به این شکل شروع شده است بنظر من بسیار مهم است، ما از زمان انقلاب مشروطه، سابقه مبارزات زنان را داریم، ولی بنظرم همیشه این مبارزات بیشتر شاید محدودتر بودند بخصوص با سرکوبی که میکنند. می بینیم الان – امروز همانطوریکه گفته شد تعداد کمی از سازمانهای غیر دولتی زنان را هنوز گذاشتند که فعالیت کنند و آنهم چه فعالیتی، همه چیز تحت سرکوب است. شبکه های اجتماعی این امکان را به زنان و نیز به هم جنسگرایان میده که خودشان را بیان کنند و مسائلشان را صحبت بکنند، برای اینکه ما بتوانیم خودمان، یعنی جامعه ایران فرهنگ سازی برعلیه خشونت و بر علیه تجاوز انجام بده، این را ما و خودتان گفتی، من هم تاکید میکنم متاسفانه از حاکمیت ایران نمیشه انتظار داشت ولی انتظاری که میشه داشت اینکه حداقل به پلیس آموزش بدهند که اگر زنی مورد تجاوز یا آزار قرار گرفت، رفت به پلیس مراجعه کند، حرفش جدی گرفته شود. پزشک قانونی او را جدی بگیرد. امروز خبر خوبی که هست علیرغم تمام این مسائل برخی از وکلای ایرانی اعلام کرده اند که بطور مجانی حاضرند وکالت این زنان را بر عهده بگیرند، این خودش می بینی جامعه دارد تکان میخورد و فکر میکنم که همین موج بایستی که گسترده تر شود. این صداها همینطور که گفتیم رساتر.

نقد نویسنده:

خانم کیان به آموزش اشاره میکنند و اینکه آموزش از خانواده شروع میشود، مسئولیت این آموزش را بر میگرداند بعهده زنان و مادران خانواده. سوال از خانم کیان این است، مادرانیکه که خود با ساختار خانواده مردسالار و متاثر از سنتهای ارتجاعی روبرو اند، و در کنار آن هم بار سنگین کار خانگی را بر عهده دارند و در خانواده جز بی حقوق ترین افراد هستند، بویژه در خانواده های مذهبی زنان از فشارهای مضاعف برخوردارند، گاها ذهنیت افراد خانواده نسبت به این زنان و دختران جوان تا جائی است که زن به عنوان انسان به حساب نمی آید.( بویژه در کشورهای جهان سوم) زن  ناموس مردان خانواده است، تن و بدن زن ملک مردانه تلقی میشود. این نظام مرد سالار است که برای او تصمیم می گیرد. زنان ایران در فضای مردسالاری خانه و جامعه مورد سرکوب قرار می گیرند و تحت قوانین ارتجاعی اسلامی که در تارو پود آن جامعه نهادینه شده است از ابتدائی ترین آزادیهای فردی و اجتماعی محروم و مرتبا ما شاهد هستیم که تعدادی از زنان  برای برون رفت از این شرایط فلاکتبار که هر روز با آن دست و پنجه نرم می کنند دست به خودکشی زده و راه دیگری برای رهایی خود بجز آن جستجو نمی کنند. در چنین فضایی از سرکوب و شماتت و نابرابری چه کسی باید آموزش بدهد و چه کسی باید آموزش ببیند؟

ایشان معتقدند ، که دختران باید یاد بگیرند اگر با چیزی موافق نیستند فریاد بزنند. اما نمی گویند سر کی فریاد بزنند؟ و خواست و مطالباتشان را با فریاد زدن از کی مطالبه کنند؟ خانم کیان زنان ایران چهل سال است بر علیه حکومت جنایتکار جمهوری اسلامی و قوانین ضد زنش که شما به غلط به آنها آدرس میدهید فریاد میزنند، آنها نه از خانواده و مادرانشان، بلکه در خیابانها، در زندانها، در مراکز صنایع کارگری و دانشگاها بر علیه حاکمیت ارتجاع اسلامی که با نهادینه نمودن قوانین پوسیده ضد زن، بیشترین تبعیض جنسی و طبقاتی را برآنان اعمال نموده و از نظر اجتماعی- سیاسی آنها را درموقعیت درجه دوم قرار داده است، آموزش دیده اند. لابد صدایشان به مدعیان حقوق زنان اروپا نشین نرسیده است! این شمائید که باید دوباره این قوانین مدنی ارتجاعی را مروری بکنی که در دفاع از آن برخاسته و از طریق رفرم و تغییر می خواهید حق و حقوق زنان داده شود.  بسیاری از زنان ایران به حق و حقوق خود آشنا هستند، آنچه امروز این زنان به آن نیاز دارند متشکل شدن و هم صدا شدن برعلیه ستم جنسیتی و طبقاتی است که با گوشت و استخوان خود لمس کرده اند و برایش تا کنون بهای سنگینی پرداخته اند.

از مشکلات اجتماعی که بخشی از زنان زحمتکش با آن مواجه هستند، به علت عقب ماندگیهای یک جامعه مرد سالار و قوانین نهادینه  شده مذهبی در رابطه با زنانی که جدا شده اند و یا همسران خود را از دست داده اند این زنان نه تنها از امنیت برخوردار نیستند، بلکه با چشم حقارت و عدم اعتماد با آنها برخورد شده و مرتبا مورد مزاحمت و اذیت و آزار جنسی قرار می گیرند.  مسئله صیغه (فحشاء موقت) که زنان از این طریق مورد تحقیر و بی حرمتی قرار می گیرند در ضمن اینکه در این روابط کالایی زنان مورد سوء استفاده های جنسی قرار می گیرند، در واقع با مشروعیت دادن شرعی و قانونی به عنوان یک شغل که زنان بتوانند بخشی از درآمد خود را از این راه جبران نمایند، رسمیت داده شده است. درصد بالایی از زنان سرپرست خانواده را برعهده دارند. که از مجموع زنان سرپرست خانوار کمتر از ۲۰ درصد شاغل بوده و حدود ۸۰ درصد آن‌ها بیکار می‌باشند.

به علت عدم تامین اجتماعی و اینکه دولت هیچ مسئولیتی در قبال زنانی که کار ندارند یا مشاغل خود را از دست میدهند، تن فروشی یکی از مشاغل رایج در ایران است. بنا به تحقیقات، میزان زنان تن فروشی که به عوارض مشکلات روحی- روانی و شوک های ناشی از این کار دچار می شوند، همان قدر بالاست که قربانیان جنگی، تجاوز و شکنجه دچار آن هستند. این ماجرا فقط به تن فروشی ختم نمیشود معمولا زنان تن فروش به مواد مخدر معتاد شده و یا خارج از اندازه الکل می نوشند تا بتوانند وضعیت و موقعیتی که بر انها تحمیل شده تحمل کنند. تن فروشی یا تجارت سکس علاوه بر اینکه ریشه در مناسبات سرمایه داری دارد بلکه استثمار جنسیتی ربط مستقیم هم به روابط مردسالاری دارد. در این تجارت سکس که سودهای کلانی برای دلالان و واسطه گرها دارد، خود جمهوری اسلامی در تمام این سالها یک پای اصلی این ماجرا در صادر کردن زنان به کشورهای عربی و همجوار بوده، و ثروتهای کلانی از این راه اندوخته نموده است.

خانم کیان در ایران رژیم اسلامی سرمایه داری با نهادینه نمودن قوانین فوق ارتجاعی ضد زن همواره کوشیده است مشکلات و معضلات زنان را مشکلاتی زنانه جلوه داده و فعالین مدنی دست در دست رژیم سرکوبگر آن را مشکلاتی فرهنگی به حساب آورده و جنبه سیاسی بودن آن را نادیده بگیرند، دفاع شما از مبارزه علیه فرهنگ تجاوز دقیقا در این راستا است. اما از آنجا که موقعیت زنان در هر جامعه ای بازتابی از ساختار سیاسی و روابط طبقاتی حاکم است پس هر گونه تلاش برای لغو قوانین زن ستیزانه ماهیتی سیاسی بخود گرفته و بر علیه نظام حاکم خواهد بود، اما گرایش لیبرالی جنبش زنان هیچوقت نمی خواهد به نظام حاکم خدشه ایی وارد آید.

باز گرداندن زنان به کنج خانه و محروم ساختن آنها از اشتغال، وابسته کردن هر چه بیشتر آنها از نظر اقتصادی به مردان، خشونت و سرکوب روز افزون بر آنها، نهادینه شدن کنترل مردان بر زندگی زنان، مرد سالاری و نابرابری فزاینده ای را بر زندگی زنان حاکم نموده است. فرودستی و تبعیض ونابرابری، فقدان تامین اجتماعی و سرکوب و خشونت بر زنان که ریشه در نظام سرمایه داری دارد، شرایط دشواری را برای زنان در ایران، تحت سلطه یک حکومت ارتجاعی مذهبی و در ابعاد گسترده ای ایجاد نموده است. مبارزه علیه فرهنگ تجاوز، فرهنگ خشونت و نابرابری جنیستی واژه های جدیدی از طرف خط مشی لیبرالی در جنبش زنان نیست، فعالین واقعی جنبش زنان سالها است با این گرایش مماشات طلبانه که هدفش حفظ  رژیم جمهوری اسلامی است به مبارزه بر خاسته اند، و در بسیاری موارد آنها را به عقب رانده اند ( از جمله کمپین یک میلیون امضاء). فعالین رادیکال جنبش زنان راهکارهای جنبش مدنی زنان را که بر جنبش زنان سایه افکنده و ادعای برابری طلبی را دارند، بارها به زیر سوال برده اند.  اما این گرایش هر بار در ایران در رابطه با جنبش زنان اتفاقی می افتد سربزنگها پیداش شده  و تلاش می نماید، که وفاداری خود را به بورژوازی ثابت نماید. خواست جنبش زنان را در چارچوب قانونگرایی جمهوری اسلامی محصور نماید. در واقع خود این گرایش جزئی از همان نظام سرکوبگر جمهوری اسلامی است که نمی خواهد جنبش زنان فراتر از مناسبات این نظام حرکت کند.

خانم کیان شما طبق تحصیلات دانشگاهی و تخصصی که در جامعه شناسی داری، قطعا این را مطالعه کرده ای، که چگونه  جامعه طبقاتی ظهور کرد، از نظر تاریخی چگونه نظامهای مختلف از کمون، برده داری ، فنودالی و تا به امروز سرمایه داری   شکل گرفته است.  ریشه های تاریخی خشونت و تبعیض و ستم کشی بر زنان، با پیدایش طبقات و جامعه طبقاتی، شکل گرفت. قبل از آن تاریخ، زنان در همه امور مانند مردان سهیم و از حقوق برابر برخوردار بودند. بهمین دلیل است، که نابرابری زنان تنها جنیستی نیست، بلکه طبقاتی هم است. وسعت خشونت عليه زنان به گستردگی تاريخ بشراست. خشونت و تجاوز و اذیت و آزار پدیده های آشکار و شنیعی هستند. زنان با تفاوت هایی در کشورهای مختلف، آماج خشونت ‌های گوناگون، از سرکوب دولتی، ضرب و شتم در جامعه و خانواده، تحقیر، ختنه جنسی و محرومیت اقتصادی گرفته تا  قربانی قتل‌ های ناموسی‌ هستند. بهمین دلیل مبارزه از طریق فرهنگ تجاوز، به هیچ عنوان نمی تواند حتی یک درصد به  تجاوز و اذیت و آزار جامعه پاسخ دهد، کما اینکه شما فقط با واژه ها بازی میکنید، و هیچ راهکار عملی هم برای این طرح رفرمیستی خود ارائه نمی دهی.

آما باید گفت، که تجاوز فقط  به دو نفر که متجاوزگر و کسی که مورد تجاوز قرار گرفته خلاصه نمیشود. تجاوزگر اصلی حکومتی است که قوانینی را در جامعه تدوین کرده و هر روز با بکارگیری ارکان این قوانین به حقوق آحاد جامعه تعرض و تجاوز می کند، و به اتکای این قوانین است که تجاوز و خشونت در جامعه هر روز تولید و باز تولید میشود. صحبت از همان قوانینی است که شما از قانون مدنیش سخن میرانی ، اما جرات انتقاد از آن را نداری، همان قوه قضائیه ایی که  نامی از آن می بری و آن را از جرائمش مُبرا می کنی.  به گواه چهل سال وحشیگیری رژیم جمهوری اسلامی و تجاوز به حقوق شهروندادن جامعه ایران در سطوح مختلف، شما و دوستان خط مشی لیبرالی که هدفتان حفظ نظام جمهوری اسلامی است باید گفت نظام جمهوری اسلامی متجاوزگر اصلی است. آیا صادر نمودن دختران جوان ایرانی تحت عنوان تجارت سکس به کشورهای همجوار ایران از طرف باندهای قاچاق و مافیای جمهوری اسلامی تجاوز و خشونت نیست ؟  که یکی از پول سازترین منبع درآمد برای اوباشان جمهوری است؟ آیا خود فروشی دختران و زنان ایرانی که به علت فقر مالی و عدم حمایت از طرف دولت ، هر روز متاسفانه بر آمار آنها هم اافزوده میشود، تجاوز و خشونت نیست؟ بنا بر یک منبع رسمی در تهران، نرخ رشد تعداد دختران نوجوان در فاحشه گری درصد بسیار بالایی را رقم میزند. بالابودن این آمار حکایت از این دارد که چگونه این نوع از آزار و خشونت بر علیه زنان بسرعت رشد کرده است. در تهران بطور تخمینی ۸۴۰۰۰ زن و دختر فاحشه وجود دارد. بسیاری از آنها در خیابانها هستند، برخی دیگر در ۲۵۰ فاحشه خانه که بنا بر گزارش هایی در تهران اداره مى شوند، ساکن هستند. این تجارت تنها به داخل مربوط نمیشود بلکه در سطح بین المللی هم انجام میگیرد،  تا به امروز هزاران زن و دختر ایرانی در بردگی سکس در خارج به فروش رسیده اند.

رئیس دفتر انترپول در ایران معتقد است که امروزه تجارت سکس یکی از سود آورترین تجارت در ایران است. این تجارت جنایت آمیز بدون اطلاع و شرکت بنیادگرایان حاکم صورت نمى گيرد. مقامات دولتی خود نیز در خرید و فروش و آزار جنسی زنان و دختران دست دارند. گزارش سازمان دفاع از قربانیان خشونت نشان میدهد، سن شماری از دختران قربانی سکس حتی کمتر از چهارده سال است.

آیا زن گرسنه ایی که برای گرفتن یک ساندویج سه بار در قبر مورد تجاوز قرار میگیرد تجاوز و خشونت و لگد مال کردن حرمت و حیثت انسانی نیست، که قلب هر انسان شریفی را بدرد میآورد؟ آیا پدر و مادری برای زنده ماندن پاره نتشان را میفروشند، این تجاوز و خشونت نیست؟ آیا اعدام هزاران انسان کمونیست و آزادیخواه که به فجیع ترین شکل شکنجه و مورد تجاوز قرار گرفتند، و هنوز هم این اعدامها به دست جانیان جمهوری اسلامی ادامه دارد، خشونت و تجاوز نیست؟ آیا کارگری که بدلیل مبارزه برای حق و حقوق و مطالباتش دستگیر و به فجیع ترین شکل شکنجه میشود، خشونت و تجاوز نیست؟

ازدواج موقت در واقع باید گفت فحشاء موقت به یک شغل برای زنان کم درآمد تبدیل شده است. علت اصلی تن دادن زنان به این ازدواج بیکاری و مشکلات اقتصادی است. اگر برای این زنان امکان کار بود، و می توانستند از شرایط اقتصادی مکفی برخوردارباشند، یا از طریق دولت کمکها و پشتیبانی هایی از آنها صورت می گرفت، هیچکدام از این زنها تن به ازدواج موقت نمی دادند؟ این خشونت و تجاوز نیست؟

کشوری که از نظر ثروت و درآمد در چهارمین رده کشورهای ثروتمند دنیا قرار دارد، مشاهده میکنی که شهروندانش برای حداقل معیشت که حق طبیعی هر انسانی است، به این اشکال مورد تجاوز و خشونت قرار می گیرند و لگد مال میشوند. غیر از این است که حکومت متجاوزگر جمهوری اسلامی در چارچوب قانون و مالکیت خصوصی میلیونها انسان را به بردگی کشانده است، که بالطبع زنان با تحمیل ستم مضاعف بر آنها از این قاعده مستثنی نیستند.  

خانم کیان اگر تمام این مواردی که ذکر کردم و شما آگاهانه چشمت را بر آن بسته ایی، ریشه در مشکلات اقتصادی ندارد، کدام فرهنگ تجاوز می تواند و خواهد توانست جوابگوی یک درصد از این مشکلات و معضلات باشد. امروز متجاوزینی مانند آقای کیوان وردی و آیدین آغداشلو بخود اجازه تجاوز و اذیت و آزار به زنان را میدهند با اتکاء به همین قانون ارتجاعی جمهوری اسلامی است که به همچنین اعمال شنیعی دست میزنند و فجایع تجاوز و اذیت و آزار را برای زنان می آفریند. بهمین دلیل است امروز صدای زنان ایرانی باید نوک حمله اش برگردد به جمهوری اسلامی و قوانین ضد زن و بشریش. همانطور که دوست عزیزمان مریم از ایران بدرستی روی این نکته بر خلاف نظرات شما و خانم دهکردی تاکید میکند که این قانون تغییر پذیر نیست و انتظار هر تغییری در قانون جوکی بیش نخواهد بود! البته من به این نکته بر میگردم، فقط اینجا جا داشت اشاره ایی به آن بنمایم.

خانم کیان، قانونی که بر ضد زن است، و زن را نصف مرد محسوب میکند، حتی اگر فرض را بر این بگذاریم زنی که مورد تجاوز قرار گرفته باشد، برود شکایت کند ، کدام مرجع حرف او را قبول میکند در حالیکه موجودیتش به عنوان یک زن برای جمهوری اسلامی زیر سوال است ؟ در حالیکه تمام دم و دستگاه قضائی از این قانون تبعیت میکنند. بهمین دلیل، عدم شکایت زنان نه به این دلیل که مجرم محکوم به اعدام خواهد شد، بلکه به این دلیل است که زنان خود میدانند که با متوسل شدن به مجریان این قانون بربریت کار بجائی نخواهند برد. بنابراین ترجیح میدهند سکوت کنند، و جنایتی که بر آنها روا شده، در حد روایتها در شبکه های مجازی باقی بماند، شما و خانم دهکردی هم شنوندگان خوبی برای آنها به حساب بیآئید.   

خانم کیان به مبارزه زنان انقلاب مشروطه اشاره میکند، بنظر می آید که درمورد مبارزات زنان ایران هم بی اطلاع نیست. اما ایشان از چگونگی این مبارزه سخنی به میان نمی آورد، که حداقل زنان ما امروز از این تاریخجه مبارزاتی اطلاع  پیدا کنند و بیآموزند. من اینجا در رابطه با این تاریخچه زنان مبارز توضیحاتی خواهم داد. 

انقلاب مشروطیت نقطه عزیمت مبارزات زنان ایران برای کسب آزادیهای مدنی و دخالت آنها در حیات سیاسی -اجتماعی جامعه ایران بود. این انقلاب و دگرگونیهای آن دوران و سالهای بعد از آن سرآغازی بود برای ابراز وجود زنان و فعالیت در عرصه های اجتماعی-سیاسی . زنان برای اولین بار در بطن تجمعات انقلابی آنزمان به ویژه در تهران، تبریز و شمال قرار گرفتند و توانستند مبارزات نسبتا چشمگیری را ازحضور خود بروز دهند. شرکت زنان در مبارزات ضد استعماری و تجدد خواهانه مشروطیت با وجود کم و کاستی ومحدودیتهای بیشمار و با توجه به اینکه با مطالبات مشخص مسئله زنان به میدان نیامده بودند، اما خود معرف حضور زنان در عرصه اجتماعی- سیاسی بود، تا جائیکه به پیدایش اولین تشکلهای زنان آن دوران ختم شد.

زنان در مبارزات نقش مهمی برای کسب آزادی و متشکل شدن داشتند. در فرصت و فضایی که فراهم شده بود زنان به پتانسیل و نیروی اجتماعی خود پی برده ، و اقدام به متشکل شدن کردند. به همین ترتیب بود که نطفه هایی از اولین انجمنهای زنان شکل گرفت. نخستین نشریات مانند دانش، زبان زنان، پیک سعادت نسوان، بیداری ما و نامه بانوان به همت اولین گروههای زنان روشنفکر و آزادیخواه در مقاطع مختلف سالهای بعد از مشروطیت و سالهای زمامداری پهلوی توانستند با مبارزات خود، حقانیت خود را به جامعه ثابت کنند. این جراید را موضوعاتی چون مبارزه با گرانی، قحطی واعتراض به وضعیت بد زنان در امور آموزش بهداشت وبیسوادی و غیره در بر میگرفت.

تا قبل از دوران قاجاریه از حرکت جمعی زنان و نقش آنها در تحولات اجتماعی ـ سیاسی اطلاعات مستندی در دسترس نیست. چند موردی که در کتابهای تاریخی آمده است، مربوط به نقش آنها در حمایت از سربازان در جنگ با دشمنان است. برای مثال، در جنگهای طولانی ایران و عثمانی در زمان صفویه، زنان آذربایجان لباس جنگ پوشیده و وارد میدان می‏شدند. همین که قشون عثمانی به شهر حمله می‏آوردند، زنانی که در شهر مانده بودند از بالای بام بر سر آنها آب جوش می‏ریختند. (صابری شمیرانی، مشارکت سیاسی زنان در ایران)
در دوران قاجاریه، آغاز حرکت جمعی و مشارکت زنان را باید به دو دوره تقسیم کرد. نخست دوره‏ای که زنان به علل نارضایتی‏های سیاسی ـ اجتماعی ناشی از ضعف دولت در برابر دولت های استعمارگر خارجی و حکومت استبدادی داخلی به دنبال مردان و به هدایت و تشویق و تأیید آنها به نهضتهای اجتماعی پیوستند و به طور مؤثری در این راه کوشیدند. آنها در این راه، از هدفهای مردان پشتیبانی می‏کردند و خواسته‏های مشخص نداشتند (مانند نهضت تنباکو و نهضت مشروطیت)
در دومین دوره، زنان به فعالیت جداگانه در زمینه مسائل خاص خود پرداختند که حاکی از تحول و پیشرفت این حرکت است و نشان می‏دهد که زنان در این مرحله آگاهی بیشتری یافته و به عنوان یک گروه اجتماعی مؤثر فعالیت می‏کنند. اما حرکت اخیر، بر خلاف گذشته، از تأیید و همراهی کامل مردان برخوردار نبود و مخالفان با این گونه فعالیت‏های زنان دست به دشمنی زده و این حرکت را گاه دچار مشکل می‏کردند. البته، این مخالفتها اصولا به این سبب بوده که حرکت زنان را بدعت می‏دانستند. در واقع، جامعه پذیرای چنین جنبشی از طرف زنان نبود، (مانند تشکیل مدارس، چاپ روزنامه) (منصوره اتحادیه، بیداری زنان: تاریخچه مشارکت زنان در نهضت مشروطیت، مجموعه مقالات اولین سمینار مشارکت اجتماعی زنان).
در تظاهرات دیگری که مردم تهران در دفاع از امیر کبیر بر پا ساختند، زنان شرکت فعالی داشتند. درخشان‏تر از هر دو واقعه یاد شده، اتحاد و همبستگی‏شان در جنبش تحریم تنباکو بود. در اواخر سلطنت نیم قرنی ناصرالدین شاه که امتیازات فراوانی به خارجیان داده شد، توتون و تنباکو در انحصار یک کمپانی بیگانه درآمد. این پافشاری بجایی رسید که دولت ناچار امتیاز توتون و تنباکو را لغو کرد. (بدر الملوک بامداد، زن ایرانی از مشروطیت تا انقلاب سفید)

همچنین قبل از مشروطه در رابطه با قحطی و گرانی نارضایتهایی در سطح جامعه بوجود آمد، زنان با شرکت خود در  تظاهرات و اعتراضاتی که در آنموقع صورت گرفت، نقش سیاسی خود را بطور بر جسته ایفاء نمودند.  

زنان ایران در نهضت مشروطیت که جامعه ایران را تکان داد، همگام و همدوش با مردان به مبارزه برخاستند، باید گفت این نقطه عطفی در آگاه شدن و تاریخ مبارزاتی زنان بود.

سابقه شکل‌گیری اولین انجمن‌ها و تشکل‌های زنان در ایران نیز همگام است با رشد سرمایه‌داری و ورود به دوره تدارک انقلاب مشروطه. در واقع طی همین دوره است که اولین سازمانهای زنان به طور مخفی شکل گرفتند. البته این تشکل‌ها در ابتدا به طور مشخص و آشکار به دنبال کسب حقوق زنان نبودند، بلکه در پیوند با جنبش مشروطه فعالیت می‌کردند. وضع رقت‌بار زنان ایرانی در دوران حاکمیت فئودالیسم در ایران و آگاهی از اخبار فعالیت‌ها و مبارزات این بخش از جامعه در کشورهای اروپایی و آمریکا و همچنین تغییر و تحولی که در شرایط  زنان در پی پیروزی انقلاب اکتبر ١٩١٧ در روسیه به وجود آمده بود و دستاوردهایی که در این راستا کسب کردند، بر شرایط مبارزاتی زنان ایران تاثیر خود را گذاشت و زمینه‌ را برای ایجاد تشکل‌های زنان با اهداف مشخص در بهبود وضعیت آنان ایجاد نمود.
تاسیس انجمن حُرّیت زنان در سال١٢٨٦، انجمن مخدرات وطن در سال ١٢٩٠ توسط صدیقه دولت‌آبادی، انجمن شکوفه در ١٢٩٢ توسط مریم عمید مزین‌السلطنه، انجمن پیک سعادت نسوان در ١٣٠٠ توسط روشنک نوعدوست، مجمع انقلابی نسوان در سال ١٣٠۶ توسط زندخت شیرازی و جمعیت نسوان وطنخواه توسط جمعی از زنان روشنفکر، از جمله محترم اسکندری، تنها نمونه‌هایی از تشکل‌های اولیه زنان در ایران می‌باشند. اهداف این سازمان‌ها عمدتا ارتقاء آموزش زنان بود و گاه از این فراتر رفته و در پاره ای موارد خواهان حق رای و کشف حجاب نیز بودند.

خانم کیان بهتر بود سابقه مبارزات زنان مشروطه را فقط با یک جمله بیان نمی کردی، توضیح میدادی که زنان بنا به شرایط و موقعیت تاریخی چه مبارزات شایان توجهی را در آن دوران انجام داده اند. حداقل کمک میکردی که زنان به تاریخچه مبارزاتی خود بیشتر آشنا بشوند و به نیروی اجتماعی اشان بر علیه استبداد ایمان بیآورند. تاریخ مبارزات زنان در هر دوره سیاهی از حکومتهای استبدای توام با مبارزه برای برابری و آزادیخواهی و متشکل شدن بوده است و همیشه حکومتهای مستبد و مرد سالار را برای کسب مطالبات خود به چالش کشیده اند، زمانی که به حق و حقوق خود آشنا شده اند، با نیروی اجتماعی خود در پی گرفتن خواستهای خود بر آمده ، نابرابری خود را در مناسبات جامعه حاکم یافته نه در فرهنگ، و برای رفع مشکلاتشان فقط به نیروی متشکل خود متوسل نشده اند، نه به پلیس و ارگانهای سرکوبگر سیستم حاکم.

سوال رادیو پیام از کیان: خانم کیان ما در جامعه ایی زندگی می کنیم همانطور که در بحثها اشاره شد، مسئله احکام شرعیت در اون حاکم است و قانون – قانون اسلامی است، خیلی از جزئیات هم امر دخول و آزار جنسی، خیلی چیزها اصلا آزار جنسی محسوب نمیشود، مگر اینکه در واقع شهود باشد، مثل اینکه احتمالا دو تا مرد بیایند تائید بکنند که این تعرض با این شرایطی که قانون حامی در واقع کسانی که مورد تعرض قرار گرفته اند شما هم در صحبتهایی که کردی، این فقط شامل زنان نه، این همجنسگرایان، اونهایی که دیگر وضعیتشان احتمالا خیلی بحرانی تر از شرایط این چنین است. تا چه حد میشود با این قانون تلاش کرد که در واقع تغییرش داد که وقتیکه قانونی پیوند خورده با یک کلیت جامعه و بعد از این کلیت فرهنگ خودش را دارد میآره چقدر کار دشوار است؟

پاسخ کیان: ببینید من معتقدم همیشه حاکمیت را از جامعه جدا کنیم برای اینکه جامعه ایران در چهل و اندی سال قبل تغییر و تحولاتی اجتماعی شگرفی درش انجام شده که بعضی از آنها هم بخود انقلاب ربط دارد کلی بهر حال، شما با جامعه ایی مواجه هستی که درصد باسواد خیلی در آن افزایش یافته و تعداد دخترانی که دانشگاه میروند باسواد هستند، و برای همین فکر میکنم جامعه ما نسبتا جامعه جوانی است در مقایسه با خیلی از کشورهای غربی برای مثال: جامعه ایی که خیلی باز رو به دنیا. ببنید این شبکه های اجتماعی چقدر در جوانها بیشتر با آن رابطه دارند و تعریف می کنند و از آن استفاده میکنند، مطابق آمار بین المللی 70% جمعیت ایرانی دسترسی دارد به این شبکه های اجتماعی و برای همین من فکر میکنم اتفاقا جامعه ایرانی بسیار می تواند پذیرای این صحبتها باشد، پذیرای این جنبشی که راه افتاده باشد. خواستهای این جنبش باشد و البته بنظر من میشود در سطح جامعه این فرهنگ سازی انجام بگیرد اما قانون و بخش قانونی شما درست میگویی بسیار مهم هست، یعنی چنانکه قانون حمایت نکند از این تغییر و تحولات فرهنگی و بخواهد از متجاوزین دفاع بکند از فرهنگ مردسالار خوب طبعا تغییرات خیلی سخت تر خواهد بود . اگر اجازه بدهی، ما چند نمونه داریم که مبنی بر تغییر و تحولاتی که در خود قانون صورت گرفت، در سالهای دهه 1990 در سالهای 2000 زمانیکه یک دیالوگ مهمی وجود داشت بین بخشی از حکومت و فعالین زنان، چون آنموقع من در ایران بودم، زیاد میرفتم و می آمدم و تحقیق میکردم اینها را به چشم خودم دیدم. و یکی از اینها توی قانون تاثیر گذاشت مثلا سن ازدواج دختران از 9 سال به 13 سال رسید خوب اینها را میشود ادامه داد. بعد از آنهم خانمهایی بودند به جایی که خواهان افزایش حداقل سن ازدواج به 18 سال بودند و متاسفانه به جایی نرسیدند، منظورم این است که وقتی فشار اجتماعی زیاد میشود، وقتی که واقعا افراد جامعه از هر طیف و طبقه ایی دنبال این مسئله بیایند و خواهان آن بشوند، فکر میکنم حاکمیت خودش را نگه دارد در حکومت، یک جاهایی مجبور است امتیازاتی را به جامعه بدهد. بهمین دلیل من فکر میکنم که علیرغم اینکه بسیاری از مراتب قانونی، با شرعیت در آمیخته است ولی همین شرعیت فقط  مگر ایران است که مسلمان است تمام کشورهای دیگر را هم می بینید . همین ترکیه مسلمان نیستند، مگر خیلی از کشورهای مغرب مراکش، مسلمان نیستند و... خوب اینها چطوری آمدند با این مسئله برخورد کردند. با مسئله اسلام و اینکه تا چه حدی لازم است که اسلام به تغییر و تحولات اجتماعی توجه کند و خودش را با اون خواستها تطبیق بدهد و آیت الله عظام بن برای مثال آیت الله عظام صانعی را مثال بزنیم که فتوا دادند که سالهای سال قبل یعتی مبنی بر اینکه هیچ برتری مردان بر زنان ندارند، حتی گفتند زنان می توانند رهبر باشند، رهبر سیاسی بشوند، قضاوت کنند و غیره و ذالک... و برای همین اینجور هم نیست جامعه ایران تا اونهائیکه بنظر ما افرادی که منظورم آیت الله و غیره، من می توانم حتی اسم آیات الله های مختلف را برای شما ببرم که طرف زنان هستند، وقتی زنان با آنها در ارتباط قرار گرفتند به نفع زنان حکم دادند، مشکل، مشکل اسلام سیاسی است نه اسلام، مشکل ما کسانی است که بنام اسلام دارند حاکمیت می کنند و جز فساد و ارتشا چه چیزی را شما دارید می بینید که برتری طلبی و سلطه در واقع مردسالاری برای اینکه بتوانند خودشان را در حاکمیت حفظ کنند، بهمین دلیل، من البته جامعه شناس هستم با جامعه بیشتر، امیدم به جامعه ایران است و امیدم به این است که جامعه ایران بیش از پیش به دنیا باز شود و به تبعه اش میشود قوانین را کم کم تغییر داد.

نقد نویسنده:

سوال من از خانم کیان این است، چگونه می توان حاکمیتی که با این درنده خویی که خود قوانین ضد بشری را وضع و تدوین نموده و بر جامعه احاطه کامل دارد از جامعه جدا نمود؟ البته من این را می فهم که خانم کیان بهیچ عنوان در طرح سوالی که ربط مستقیم به حکومت و حاکمیت پیدا میکند نمی خواهند پاسخ صریحی بدهند، ایشان خیلی آگاهانه و عامدانه فجایعی را که چهار دهه این رژیم نه تنها در رابطه با زنان بلکه در رابطه با تمام اقشار جامعه بر مردم روا داشته، از کنارش به آسانی گذشته، و مسئولیت آن را به جامعه و شهروندان آن برمیگرداند. شما اشاره ایی به انقلاب  ۵۷  میکنید، اما توضیح نمیدهی که این انقلاب چه دستاوردهایی داشت و زنان چه نقش تعیین کننده ایی در این انقلاب داشتند. حداقل نسل ما این انقلاب را دید و تجربه کرد ما مسئول هستیم که برای نسل جوان از دستاوردها و سرکوبهایش و اینکه زنان نقش اساسی در به سر انجام رساندن این انقلاب را ایفاء نمودند، سخن به میان آوریم. زمانیکه امپریالیستها و بخصوص آمریکا از هراس انقلاب و تغییر و تحولاتش در ایران و منطقه، جمهوری اسلامی را با عوامفریبی و زور سرکوب و چماق حاکم نمود و دستاوردهای انقلاب در مدت کوتاهی با وحشیانه ترین شکل به یغما برده شد، اولین حمله و سرکوب اوباشان جهل و خرافه حکومت جمهوری اسلامی ( همان حاکمیتی که شما اورا از جامعه جدا میکنی)  به اجتماع وسیع زنان در برگزاری هشت مارس صورت گرفت. از آن تاریخ مزدوران سرکوبگر جمهوری اسلامی انقلاب را در نطفه خفه کردند و حق نفس کشیدن را از مردم سلب نمودند. هزاران نفر از فعالین کمونیست و آزادیخواه را زندانی و به جوخه های اعدام سپردند و هنوز هم خانواده هایشان نتواسته اند گور عزیزانشان را پیدا کنند. از اینکه اظهار می کنی درصد بالایی از زنان و دختران جامعه ما باسواد هستند، شکی در آن نیست، این هم موفقیتی برای نسل جوان و جامعه است. اما مبارزه واقعی زنان بر علیه ستم طبقاتی و جنسیتی اشان از پشت میزهای دانشگاه شکل نمیگیرد، بلکه از واقعیتها و عینیتی که در جامعه نابرابر موجود است نشئت میگیرد. در سه خیزشی که بر علیه نظام حاکم صورت گرفته، زنان نقش خود را بخوبی و به شکل گسترده ایفاء نموده اند، من در یک بخش از این نوشته به آن اشاره خواهم نمود. من هم با شما موافقم که زنان ما پذیرای جنبشهایی هستند، اما نه از جنس جنبش " می توی ایرانی" که شما دنبال میکنید، جنبش زنان اعتبار خود را به اتکاء مبارزاتی که در طول سالهای حکومت فاشیستی جمهوری اسلامی انجام داده است، گرفته است. 

خانم کیان شما با هر استدلالی که بخواهید حاکمیت را از قانون ارتجاعیش مبرا نمائید، نمی توانید از این واقعیت گریز بزنید که شوادهد عینی نشان میدهد که نصفی از جامعه ایران یعنی زنان تحت حاکمیت ارتجاعی اسلامی با نهادینه نمودن قوانین قرون وسطایی ضد زن هر روز تحت تبعیض جنسیتی و طبقاتی قرار گرفته و تا کنون بهای سنگینی برای آن پرداخته اند.

شما  تقلیل سن ازدواج دختران را از ۹ به  ۱۳ از افتخارات تغییر قانون می دانی، در حالیکه بین سنین نه یا سیزده هیچ تفاوتی نیست، هر دو سن به یک میزان در رابطه با ازدواج ارتجاعی است، چرا از این سخن به میان نمی آوری که رژیم جمهوری اسلامی زیر پوشش شرع اسلام ، سوء استفاده جنسی از کودکان دختر را قانونی نموده، و در سالهای اخیر به مردان مسن اجازه داده با دختران ۹ ساله تا ۱۴ یا ۱۵ ازدواج نمایند. قانونی شدن ازدواج سرپرست خانواده با فرزند خوانده یکی دیگر از قوانین ارتجاعی است که به اجرا در آمده است.

خانم کیان برای تبرئه جمهوری اسلامی و شرعیت و جنایتهای ناشی از این مذهب از کشورهایی که مذهب اسلام بر آنها حاکم است نام میبرد. در این کشورها هم مانند ایران به علت حاکمیت مذهبی تمام قوانین قرون وسطایی را این نظامهای حاکم بخدمت گرفته اند و با اعمال دیکتاتوری عریان سیاسی، نظامی و مذهبی  به سرکوب هر صدای حق طلبانه ایی پرداخته اند، که بدون شک هر گونه سرپیچی زنان از این قوانین اسلامی با مجازات شدید روبره بوده که تا به امروز نمونه های آن را زیاد دیده ایم. انواع خشونت، تجاوز و اذیت و آزار جنسی بر زنان چه در محیط کار و چه در محیط زندگی روزانه باز تولید می شود و بیشترین فجایع غیر انسانی در مورد زنان بکار گرفته می شود. بی جهت نبود که با بروز طغیان های اجتماعی و نیز عروج جنبش های توده ای برعلیه نظام حاکم و رژیم های دیکتاتوری مذهبی دست نشانده در کشورهای پیرامونی زنان در صف مقدم مبارزات قرار گرفتند، به عنوان مثال در جنبش های توده ای کشورهای عربی ما حضور چشمگیر زنان را در این حرکتها دیدیم.

 

خانم کیان با تفاوت قائل شدن بین اسلام و اسلام سیاسی نمی توان برای جمهوری اسلامی آبرو خرید. این حکومت با استفاده از همین اسلام و عوام فریبی چهل سال است جنایت میکند. با همین اسلام سیاسی که دقیقا بازتابی از همان اسلام است، دولتها با بکار بردن قوانین آن هر روز خشونت و تجاوز را بر زنان اعمال می نمایند. نمونه های این گونه قوانین را در کشورهای اسلامی مانند افغانستان و عراق و ایران و پاکستان و... که اسلام سیاسی در قدرت است و نیروهای مرتجع و واپسگرا دست بالا را دارند در قالب قوانین ضد انسانی سنگسار و اعدام و شلاق و ... می بینیم.  در کنار تجاوز و قتل های ناموسی،  و بی حقوقی اجتماعی دیگر از جمله: نداشتن حق طلاق یا حضانت کودکان و... و خودسوزی و اقدام به خودکشی از جمله خشونت هایی است که هر روزه به زنان ایرانی و افغانی و عراقی و کشورهای عربی.... تحمیل می شود. همچنین جنگهای محلی و قبیله ای مثلاً درعراق  با مبادله یک یا دو زن بین قبایل درگیر خاتمه می یابد. در جوامع پیشرفته هنوزهم زنانی وجود دارند که ناموس و شرف مردان تلقی می شوند و با این وسیله دائماً در معرض خشونت های جنسیتی وحتی قتل اند.  قاتل یا قاتلین تمامی دختران و زنانی که به دست پدر یا سایر بستگان خود به قتل رسیده اند، بر مبنای ماده های قانونی اسلام خود را مبّری از مجازات می دانند.

خانم کیان امیدشان را به اصلاح و تغییر قانون ارتجاعی جمهوری اسلامی بسته اند، اما توضیح نمی دهند این تغییر چگونه باید صورت گیرد.


سوال رادیو پیام از کیان: خوب من اینجا می خواهم یک سوال از شما بپرسم قبل از اینکه دور بعدی  و به پایان برنامه برسیم، وقتیکه اشاره میکنی بهر حال اسلام می تواند به نوعی احتمالا شاید برداشت من این بود میتونه پاسخگوی شرایط جامعه کنونی باشد، اشکال اسلام سیاسی است، وقتی این را نگاه می کنیم، در کشورهای همسایه هم مثل افغانستان، ترکیه- ترکیه هم این چند وقت پیش " پنار" در ترکیه را ربودند و کشتند. همان قتلها من سعی میکنم از قتلهای ناموس بردار ببُرم .  ولی بهر حال قتلهایی به این شکل و ما شاهد هستیم که اینها حضور دارند وقتیکه شما قرار است از اسلام مطرح بکنید، قوانین اسلامی را باید بیآورید مطرح کنید و این قوانین اسلامی، خوب آیا فکر نمی کنید در قوانین اسلامی زن وقتیکه نصف مرد محسوب میشود در همه موارد حقوق او هم نصف حساب میشود و حکومت اینجوری روی قانون اسلام بوده، فکر نمی کنی از اونجا می تواند شروع بشود؟

پاسخ کیان: من اگر اجازه بدهی پاسخم نه است من یک کتابی پارسال منتشر کردم بنام " زنان و قدرت در اسلام" که یک واقعا نگرش تاریخی از بدو اسلام تا کنون به مسئله زنان در اسلام است. و بسیار چیزها برای خودم مشخص شد که خودم نمی دونستم و یکی از اینها اتفاقا در اسلام اینجوری نیست که در ابتدا یک چیز باشد، اصلا اسلامی که امروز ما در مورد آن صحبت می کنیم تحت قوانین اسلامی در واقع از تقریبا 200 سال بعد از مرگ پیغمبر اینها شروع کردند تدوین اون چیزی را کردند که ما بهش میگویم قوانین اسلامی و تازه اونهم تغییرات زیادی داشته است. برای مثال زنان فاطمیون در مصر این زنان حقوق بسیاری داشتند حتی ارث برابر با مردها بوده است، حق طلاق داشتند و غیره و ذالک. اینهم باز بستگی به  این دارد باید واقعا یک نگرش تاریخی داشته باشیم به این مسئله و اسلام هم یک اسلام نیست، همان زمانیکه فاطمیون اون حقوق را به زنان میدادند، عباسیون حقوق زنان را از آنها پس میگرفتند، یا مثلا من به این رسیدم که سکینه نوه پیغمبر و دختر امام حسین بود یک زن آزاده ایی بوده و این را همیشه بما چیزی را نشان نداده اند، راجع به سکینه حتی گفته شده است که در کربلا به همراه امام حسین کشته شد، در حالیکه این واقعیت ندارد ایشان به سوریه رفته اند و از سوریه به جاهای دیگر رفته، و یک زن ازاده ایی بود که اولا با سواد بوده وقتی هم ازدواج کرده اولین چیزی که میگرفته حق طلاق بوده، تحت شرایط خاص اجتماعی قادر بوده تحت تمکین شوهرش قرار نگیرد، تمام اینها مال اوایل اسلام است . مثلا عمال میگویند که امام جماعت تمام خانواده پیغمبر بوده است چه زن و چه مرد از این مثالها خیلی زیاد میشه زد، برای همین و اصلا بنظر من این درست نیست که شما بیائید یک میلیارد مسلمان را در دنیا تحت سوال قرار بدهی یعنی این بحث، بحث جدی است. امروز ما باید ببینیم تحت شرایط خاص اجتماعی- اقتصادی سیاسی و فرهنگی و غیره جامعه ایران و اسلام شیعه که باز هم با سنی متفاوت است ما چطوری می توانیم در واقع این اسلامی که بهش میگوئیم اسلام حاکم را در واقع به نفع جامعه تغییر دهیم. این بنظر من بجز با فشارهای اجتماعی امکانپذیر نیست. اما اینکه ببینید من خودم یادم هست همین مسئله حجاب که شما مطرح می کنید امروز خیلی از زنها در ایران داخل گیومه بقول اینها بد حجابند و خودشان هم توی خیابان هستند و کس زیادی به انها کار ندارد. به شکرانه مبارزات خودشان. من یادم هست در زمان رفسنجانی در دهه 1360 و حتی خاتمی دو تار موش که بیرون بود آدم را توی خیابان اذیت میکردند. کلی الان زنان جوری خودشان مبارزه کردند که الان دیگر برای نیروهای امنیتی خرجش بالا است که بخواهند تمام این زنان را شما می خواهید که دو سه میلیون زن را دستگیر بکنند و اذیت بکنند چرا چون مردم حمایت کردند. می بینیم مبارزه اجتماعی پشت آن بوده است و خیلی وقتها مردم حمایت کردند. می بینیم وقتی زنی را آزار میدهند مردان می آیند و حمایت میکنند تمام اینها نشان دهنده این است که جامعه فعلی ایران هیچ ارتباطی با اون قوانین موجود قرون وسطایی به معنای کلمه است ندارد. خوب این تنشها باید به نفع طرفی حل شود من فکر میکنم با این دید تاریخی که دارم فکر میکنم به نفع جامعه این مسئله حل خواهد شد. بشرطی که همین جور که دوستان گفتند این مبارزات ادامه پیدا نکند نه اینکه هراز گاهی مثلا دختری از طرف پدرش کشته شود ما هی بیایم تو رسانه ها صحبت کنیم بعد هم با نفرت تمام بشود و برود. من در کشور فرانسه زندگی میکنم، کار میکنم شما فکر می کنید این حقوقی که زنان فرانسه دارند با تبق آوردند بهشان دادند یا اینها مبارزات بوده و هنوز هم ادامه دارد و بدون لحظه ایی غفلت. شما الان در اروپا می بنید یک لحظه غفلت، حقوق زنان از آنها پس گرفته میشود. ما همه اش باید در این مبارزه باشیم و آگاه باشیم و بشکل جنبش متداوم مطرح کنند که تاثیرگذار باشد. 

 

نقد نویسنده:

خانم کیان  شما بعنوان یک جامعه شناس و قطعا بنا به اشرافی که نسبت به روابط و مناسبات حاکم جوامع مختلف، بویژه جامعه ایران داری، لااقل این انتظار از شما میرفت، که  در کنار کار تحقیقی خود  در رابطه با نظام پوسیده و ارتجاعی اسلام نگاهی هم به تغییر و تحولات انقلابی که در کشورهای دنیا صورت گرفته بیاندازی، البته با توجه به تحصیلات دانشگاهی ات و زندگی در فرانسه فکر نمی کنم این بدوراز انتظار نباشد. بخصوص شما  در کشوری زندگی میکنی، که تاریخ پر افتخار کمون پاریس را پشت سر گذاشته است، و مبارزه زنان کمون برای آزادی و برابری الگوی ویژه ای را از نظر تاریخی در مبارزات زنان جهان ثبت و به خود اختصاص داده است.  قطعا این مصاحبه شما بعنوان شخصی که کسب کرسی در دانشگاه فرانسه را تحت عنوان استاد جامعه شناسی و رئیس مرکز تحقیقات جنسیتی ات در دانشگاه پاریس، را کسب کرده، وقتی در همچنین مصاحبه ایی با عقب مانده ترین و واپس گراتیرین افکار و بینش اجتماعی و سیاسی به عنوان سخنران ظاهر شده و خود را فعال مدنی و حقوق اجتماعی زنان معرفی می نماید، بی شک توجه همگان بویژه زنان ایران را به خود جلب خواهد نمود. بطور قطع این بینش شما یکشبه بوجود نیآمده بلکه کاملا به منافع طبقاتی شما گره خورده است، این تفکر عقب مانده بورژوایی را طیفی تحت نام لیبرال فمینیسم با خود یدک میکشند، که بعنوان نمونه می توان مشخصا از خانم شیرین عبادی برنده جایزه نوبل هم نام برد. وقتی نظرات ایشان را دنبال نمودم در رابطه با "جنبش می توی ایرانی " دقیقا با شما هم نظر هستند. ( نظرات خانم شرین عبادی در پاورقی این نوشته درج شده است) . گرایش راست و رفرمیستی جنبش زنان که شما آن را نمایندگی میکنید بار اول نیست که نمایندگان مرتجعی مانند شما را به جلو صحنه میفرست، اما هر بار به همت مبارزات گرایش چپ و رادیکال جنبش افشاء و به عقب رانده میشود. بخصوص در این دوره که جامعه ایران سه خیزش را پشت سر گذاشته و زنان نقس بسیار برجسته ایی در این مبارزه داشته اند، حنای شما حضرات و گرایشتان دیگر برای جنبش زنان رنگی نخواهد داشت. 

خانم کیان باید به استحضار شما برسانم که از سالها قبل اصلاح طلبان ازطریق فمینیسم اسلامی تلاش نمودند جنبش زنان را در چهارچوب قانون اسلامی محصور کنند و لیبرالها با راه اندازی کمپین یک میلیون امضا و برجسته کردن برخی از آزادیهای مد نی در قبال زنان معضلات اساسی زنان را  لاپوشانی کردند. اکنون و با گذشت دو دهه از عروج جنبش توده ای ۸۸ علیه رژیم اسلا می هم اصلاح طلبان و هم لیبرالها با پی بردن به پتانسیل  عظیم جنبش زنان و نقش آنان در مبارزه برای آزادی در تلاش برآمدند از آن برای استراتژی خویش استفاده نمایند.  

دفاع شما از اسلام و مترقی جلوه دادن اسلام من را به یاد فاجعه داعش میاندازد، آنها هم به نام اسلام فجایعی آفریدند، همتراز با جمهوری اسلامی . حتما شما هم حافظه تاریخیتان خوب یاری میکند و بیاد داریی، که داعش ، بربریتی که در منطقه ظاهر شد، در درجه اول قربانیانش را از میان دختران و زنان جوان گرفت و سنتا الگوی پیش کسوتانش را  همچون جمهوری اسلامی و طالبان و...بجا می آورد . چند ماه بعد از فاجعه داعش طبق گزارشی که از سازمان ملل منتشر شد و در آن قید شده بود هنگام تصرف منطقه ای توسط داعش اسرا دسته بندی می شدند، ابتدا بر حسب جنسیت و سپس بر حسب سن به چند گروه تقسیم شدند. مردان و جوانان بالای چهارده سال را اعدام می کردند. زنان و دختران را برهنه کرده و بر حسب باکره بودن و جوان بودن گروهبندی می شدند و هر یک بارها مورد تجاوز جنسی مردان داعشی قرار می گرفتند و در صورت مقاومت زنده زنده آنها را در آتش می سوزاندند. برای هر یک نرخی تعیین می کردند و در بازار بفروش می رساندند. نماینده سازمان ملل در امور مربوط به تجاوز زنان در گزارش خود اعلام کرد که زنان جوان در عین حال وسیله ای برای جذب عضویت مردان جوان در داعش بودند. یکی از زنان فراری از منطقه تحت اختیار داعش اعلام کرد که طی یکروز ۲۲ بار مورد تجاوز جنسی قرار گرفت.        

   داعش که با نام اسلام با اینهمه توحش و بربریت در منطقه ظاهر شد نه اتفاقی بود و نه بطور فیزیکی و ناگهانی بساطش جمع شد. داعش در شرایط عینی خاصی که منطقه بخود گرفت و سرمایه داری منافعش بخطر افتاد ظهور کرد. داعش امکاناتش را از کشورهای اروپا تهیه کرد، توسط امریکا برسمیت شناخته شد، شیخ نشین های لندن نشین عربستان و حوزه خلیج فارس تغذیه و اسلحه اش را تامین کردند ، بارزانی و دولت اقلیم کردستان نفتش را فروخت و ترکیه از برکت نفت خریداری شد ه ساپورت و حمایتش کرد، اسد و روسیه و ایران حمایتش کردند. زمانیکه جنبشهای توده ایی در منطقه اوج گرفت، از ترس تغییر و تحولات انقلابی هم به جنگ در سوریه دامن زده شد، هم انواع گرایشات اسلامی و مرتجع در منطقه سر بر آوردند که داعش یکی از آنها بود. فاجعه شنگال، که ساکنان آن هم غافلگیر شدند و هم از خود نیروی مسلحی نداشتند ، داعش را بعنوان بربریت آشکار به انظار عمومی جهان شناساند. این نمونه های مشخصی از اسلام است که شما از آن دفاع می کنید و نشر کتاب و تحقیقتان در این زمینه از افتخارتتان. اما اینجا جا داشت به زنان ایرانی، شجاعت و آزادگی زنان کوبانی را تبلیغ و معرفی کنید، نه سکینه دختر پیغمبر و قوانین ۱۴۰۰ ساله بربریتش که زندگی نصف یک میلیارد مسلمانی که از آن نام میبری و زن هستند را به بردگی و قهقرا کشانده است.

درجنگ مقاومت ۴ ماهه کوبانی زنان رزمنده و آزاده ایی که دوش به دوش مردان برای آزادی و برابری جنگیدند و مبارزه کردند، حماسه آفریدند. در جهانی که زنان در نابرابری جنسیتی و طبقاتی بسر میبرند و در هیچ عرصه اجتماعی، اقتصادی و سیاسی با مردان برابر نیستند، زنان کوبانی با مبارزه، مقاومت و استقامت استراتژیکی برابری مرد و زن را در برخی عرصه ها به اثبات رساندند. اینها به تمام رجز خوانها و مدافعان بورژوا طرفدار حقوق زن ثابت نمودند که برابری زنان با مردان در عرصه های اجتماعی و اقتصادی تنها با مبارزه و حضور مستقیم و دخالتگری زنان بدست خواهد آمد. زنان کوبانی با رشادت و ذکاوتی که در این مبارزه از خود نشان دادند سمبل آزادگی و برابری اند و الگویی برای تمام زنان دنیا خواهند بود!                                     

جمهوری اسلامی هم با طرح و برنامه امپریالیستها برای به شکست کشاندن انقلاب ۵۷ در راس حکومت قرار گرفت، و اولین حمله داعشی خود را به زنان در اولین مراسم ۸ مارس ۵۸ و سپس به نیروهای کمونیستی و انقلابی و آزادیخواه نمود، که هزاران نفر جان باختند، هنوز هم این توحش و بربریت ، دستگیری ، زندان و اعدام تا به امروز ادامه دارد.

حال خانم کیان سوال من از شما این است، حکومتی با چنین مختصاتی را چطور می توان قوانیش را تغییر داد و از تجاوز و اذیت و آزار و خشونت برعلیه زنان کاست؟ باید تاکید کنم  تجاوز فقط عملی فیزیکی بین تجازوگر و شخصی که مورد تجاوز قرار میگیرد نیست، بلکه تجاوز جزء لاتجزای قوانین اسلام است، قانونی که اصل تمکین در آن به مرد اجازه تجاوز به همسرش را می دهد و زن نیز باید در برابر این تجاوز مطیع باشد ( اصولا این تجاوز حق مسلم مرد است) . قانونی که در آن تجاوز به کودک مجاز است، آیا انتظار دیگری از آن می توان داشت؟ اما این هم خاتمه ماجرا نیست. تجاوز صرفا امری جنسی نیست. تجاوز، خشونت و تحقیر است. حجاب اجباری با شعار" یا روسری یا توسری " و به زور اسید و چاقو و اسلحه اوباش حزب الله و خواهران زینب یکی از کریه ترین شکل خشونت است که زنان به علت رعایت ننمودن و اعتراض به آن بالاترین اهانتها و شکنجه و زندان را متحمل شده اند. که شما امروز اشاره میکنی که زنان در دوران خاتمی و رفسنجانی اگر تاری از مویشان بیرون بود، به بدترین شکل مورد تنبیه و اهانت قرار میگرفتند ، اما امروز بمراتب حجاب زنان بهتر شده و کسی زیاد به آنها کاری ندارد، چون دولت نمی تواند برای بد حجابی دو میلیون زن هزینه کند و پشتوانه این مسئله مبارزات خود زنان بوده است.

مشکلاتی که امروزه زنان ایران با آن دست و پنجه نرم می کنند نه مشکلات فرهنگی بلکه مشکلات اقتصادی است. طبق آماری که چند سال پیش ارائه شده فقط ۱۷ درصد زنان شاغل هستند، که قطعا الان درصد کمتر از این است وچیزی حدود ۸۳ درصد بیکار هستند. این درصد از زنان از نظر اقتصادی یا وابسته به شوهرانشان هستند  یا خانواده ها یشان. به احتمال زیاد درصدی از اینها زنهایی هستند که از همسرانشان جدا شده اند یا آنها را از دست داده اند. خیلی ساده است تصور نمود با این مشکلات عمیق اقتصادی زنان با چه فجایعی روبرو هستند. آنها مجبورند بیشتر تمکین کنند حق اعتراض ندارند وهر اعتراضی مواجه خواهد بود با سرکوب. اختلا فات خانوادگی به علت فشارهای اقتصادی به اوج خود خواهد رسید. به این دلیل که با تورمی که امروز در ایران حاکم است حداقل باید دو الی سه نفر کار کنند تا یک زندگی حداقل تامین شود. در مورد درصدی که امروز تعدادشان هم کم نیست هیچ منبع درآمدی ندارند. معلوم است که برای امرار معاشان مجبورند چکار باید بکنند چاره ای جزء تن فروشی ندارند. این درصد بالا از زنان با این شرایط اسفناک اقتصادی از قبل به طبقه ای تعلق دارند که هر روز برای زنده ماندنش مجبور است نیروی کارش را بفروشد. این آن جامعه طبقاتی است که مسایل بنیادی اقتصادی- انسانهای آن جامعه را به دو طبقه کار و سرمایه تقسیم می کند. طبقه ای که استثمار می کند و طبقه ای که استثمار میشود. امروز درصد بالایی از زنان ایران جزء این طبقه استثمار شونده هستند. بهمین دلیل است که زنان از دو زاویه مورد ستم قرار می گیرند ستم طبقاتی و ستم جنسی.

بدون توجه به ستم طبقاتی و فقط ستم جنسی را در نظر گرفتن این دقیقاً به این معنی است. جامعه را با تضاد طبقاتیش پذیرفتن، مالکیت خصوصی را محترم شمردن مالکیتی که تمام نابرابریهای یک جامعه بخصوص زنان ریشه در آن دارد تا زمانیکه این مالکیت امحاء نشود زنان از ستم طبقاتی و جنسی رها نخواهند شد، دقیقا رفع تجاوز و اذیت و آزار هم گره خورده به از بین بردن این مناسبات سرمایه داری.

از آن تاریخ تا به امروز که چهار دهه از عمر ننگین سرمایه اسلامی میگذرد، زنان آزادیخواه تا به امروز با پرداختن بهای سنگین برای خواسته های اجتماعی و سیاسی و اقتصادیشان مبارزه کرده اند و صحنه را ترک نکرده اند.

 

من در اینجا نقدم را به خانم کیان خاتمه میدهم و با خانم دهکردی شروع میکنم.

سوال رادیو پیام از دهکرودی: خانم دهکرودی بحث از تجاوز هستش و بعد آزار جنسی آیا اینها از دید شما متفاوت است؟ آیا تجاوز جنبه های فیزیکی دارد و آزار جنسی می تواند حتی در نگاه و رفتار باشد، یا مسائل دیگر؟ البته جامعه ایران همچنان در صحبتها اشاره شد همه جا آزار جنسی می بینیم. بهر حال بخشی از آن "جنبش می تویی" که خانم کیان هم به آن اشاره کردند نشان میدهد ابعاد زن آزاری ابعاد گسترده ایی است. بگذار من تصیحح کنم الزاما زن نیست، کودکان و مردان، مردان هم به این شکل دارند آزار می بینند و ما در "جنبش می تو" هم این را دیدیم. این را در فرهنگ ایران به چه شکل میشه نگاه کرد وقتی داهیه شوم مردسالاری را ما در آن جامعه با پوست و گوشت و استخوان خود داریم حس میکنیم؟

پاسخ: قطعا که در تعریف متفاوت هستند، متاسفانه یک اشکال بزرگی که وجود دارد همانطوریکه خانم کیان اشاره نمودند مسئله آموزش و آگاهی است ما در جامعه ایران هیچوقت در هیچ مقطعی، چه زمانیکه بچه ها کوچک هستند و در بستر خانواده دارند بزرگ میشوند و چه زمانیکه وارد مدرسه و دانشگاه میشوند هیچگونه آموزشی در زمینه آموزشهای جنسی بطور سیستماتیک نمی بینند، کودکان و زنان و مردان ما خیلی از مردان ما که الان به تجاوز و آزار جنسی متهم شده اند، من از خیلی از آنها روایتهای مختلفی گرفته ام و پیغامهای متعددی گرفته ام که ما اصلا ما نمیدانستیم این کاری که میکنیم آزار است . اگر یک نفر د لش نمی خواهد یک دعوت شام عاشقانه با ما بیاید این اصراری که به او میکنیم این خودش یک وجهه ایی از آزار است. آزار و تعرض را همه با هم قاطی میکنند همه را با یک هشتگ در فضای مجازی می بینیم که منتشر میشه، بهمین دلیل روایتها از طرف افرادی که منتشر میشود نمی خوانند بخاطر اینکه می گوید مثلا طرف تو را لمس کرده  و دست زده پشت کمرت و تو میگویی این بهم تجاوز شده است. این تفکیها قائل نمیشود چون افراد آموزش ندیده اند، اطلاع ندارند از اینکه اینها با هم متفاوت است، از طرف دیگر مرز رضایت و عدم رضایت را هم، ما خیلی وقتها نمی دانیم.

نقد نویسنده:

خانم دهکردی زمانیکه خشونت، تجاوز و اذیت و آزار جنسی ریشه در مناسبات نابرابر یک جامعه دارد، نمیشود مسئله را با یک آموزش دادن حل نمود. آموزش در رابطه با هر موضوعی بجا و تا حدی کمک خواهد نمود، اما تمام اصل ماجرا نیست. نظام سرمایه داری نظامی خشونت زا و نابرابر است، که قطعا جمهوری اسلامی هم از آن مستثنی نیست. نظامی است که، هر روز با استثمار فرد از فرد و حفظ مالکیت خصوصی برای حفظ منافع طبقاتی خود، ستم و خشونت را تولید و بازتولید می کند. خشونت از نوع تجاوز و اذیت و آزار گرفته تا بقتل رساندن یک پدیده سراسری است و مختص به یک منطقه جغرافیایی نیست، از افغانستان و عراق، ترکیه و ایران ... تا کشورهایی نظیر سوئد و فرانسه و آمریکا و ... سایر جوامع پیشرفته سرمایه داری هر روز ما شاهد بروز خشونت های دولتی و سازمان یافته و اقتصادی، فرهنگی و زبانی هستیم. آمار صندوق جمعیت سازمان ملل متحد، تخمین زده است که هر ساله ۵۰۰۰ زن در سراسر جهان توسط خانواده های خود به دلایل ناموسی به قتل می رسند. از هر ۵ نفر زن یک زن در زندگی خود مورد تجاوز و یا در معرض تهدید به تجاوز قرار گرفته است. اینها بیشترشان ممالکی هستند که به گفته شما از بچگی در رابطه با مسائل جنسی آموزش دیده اند، پس چرا این اتقافات آنجا هم می افتد؟

خانم دهکردی مسئله تمکین زن از هر جهت در مقابل مرد تا به تمکین جنسی میرسد، تنها متعلق به جامعه ایران نیست. بلکه این بر میگردد به جایگاه زن در نظام طبقاتی سرمایه داری و نگرش جامعه مردسالار به زن بکه یک نگرش کالایی است. نظام مردسالار و مردانی که از طریق قوانین این نظام حمایت میشوند می توانند از این کالا به هر طریقی بهره برداری کند. سهم زنان در این روابط کالایی تمکین به روابط جنسی، خشونتِ سازمان‌یافته‌ی دولتی و متعاقبا خشونت خانگی و اجتماعی است که روزانه اکثریت زنان مستقیما آن‌‌ را تجربه‌ می‌کنند؛ گسترش تجاوزجنسی چه از طرف همسر باشد یا شخص غریبه، قتل، قتل ناموسی، تن‌فروشی، تحقیر، توهین و تهدید و ... گسترش بی‌سابقه‌ی بهره‌برداری کالایی از بدن‌های زنان، نمایاندن "زیبایی زن" تحت عنوان به نمایش گذاشتن آن و سود آوری، نقش مادری به عنوان تنها هویت‌ زنان، مجادله بر سر نحوه‌ی کنترل بدنشان با پوشش یا حراج کردنش به وسیله‌ی دولت یا مذهب یا عرف یا فرهنگ یا تقاضای بازار و یا حتی صرفا تمایل شخصی مردان، مجادله بر سر حق کنترل بارداری و یا پایان دادن به آن و ... و بدین ترتیب بدن زنان کالایی است که هر روزه عرضه و قیمت‌ گذاری می‌شود.

درکشورهای پیشرفته صنعتی که زنان و مردان آموزش داده شده اند و زنان به برابری صوری و حقوقی با مردان دست یافته اند ، هر روزه دهها و صدها زن قربانی خشونت و آزار و ستم جنسی قرار می گیرند. در کشور سوئد که سیاستمداران حاکم بر آن مدعی برابری زن و مرد در جامعه هستند طبق آمار رسمی سالانه بیست زن در اثر خشونت خانگی بقتل می رسند و در اروپا رسما ازهرهفت نفر یک زن مورد خشونت خانگی قرار می گیرد.  نظام سرمایه داری با تضعیف مردسالاری در جامعه نه تنهاهمراه نیست، بلکه در هر لحظه آن را به اشکال مختلف باز تولید می کند و در جهت سود آوری بیشتربه آن دامن می زند. زنان در ازاء کار برابر با مردان دستمزد پایین تری دارند. سرمایه داری نه تنها از کار ارزان زنان سود های کلانی به جیب می زند بلکه آنها رادربازار تجارت سکس و انواع روش های اجبار تن فروشی جهت سود آوری بکار می گیرد . با عصر انفورماتیک و استفاده از تکنولوژی سطح تجارت تن فروشی زنان دیگر حتی صدای مدیای رسمی سرمایه را نیز در آورده است. زنان بیکار، مادران جوان و زنان مهاجر که ازکشورهای پیرامونی به اروپا آمده اند اولین قربانیان تجارت تن فروشی را تشکیل می دهند.

سوال رادیو پیام از دهکردی: خانم دهکردی اینکه آنی و آتی چه حرکتهایی باید باشد که خانم کیان ادامه این اعتراضات را بشکل یک جنس متدوام مطرح کردند که بتواند تاثیرگذار باشد خواستم نظر شما را هم در این رابطه بشنویم.

پاسخ دهکردی: در تائید صحبت خانم کیان در مورد تفکیک حاکمیت در جامعه من با ایشان صد در صد موافقم. شما می بینید الان در ماجرای روایت تجاوز کیوان امام وردی بدون اینکه شاکی خصوصی وجود داشته باشد بازداشت ایشان صورت گرفته است. چرا به دلیل اینکه روایتهای متعددی مطرح میشود و سر و صدایی ایجاد شد. من نمی گویم الان این برخورد احتمالا با بقیه اتفاق نمی افتد شما اگر دقت بکنید مثلا آدمهایی که اسم بزرگتری دارند، سایه قدرت گسترده تری دارند مطمئنا با این واکنش از طرف قوه قضائیه روبرو نخواهند شد. اصلا امکانش نیست، حتما باید شاکی خصوصی وجود داشته باشد، حتما باید سلسله مراتب طی بشود. اما من می خواهم این را بگویم که تلاش جامعه در مورد اون فرد نتیجه داد. یعنی من در واقع چیزی که می خواهم اینجا اضافه بکنم و صحبتم را تمام بکنم اینکه بعنوان شهروندان مسئول ما باید علاوه بر اینکه گوش شنوای آزار دهندگان و تعرض کنندگان تجاوزها باشیم، از یک مسئله باید حتما حواسمان باشد، در هر موقعیتی هستیم از فعالان تا افراد عادی، روزنامه نگاران، هنرمندان، همه کسانیکه بشکلی درگیر این ماجرا هستند حواسمان باشد قربانی نکوهی نکنیم. این اتفاق ترسناک است اینکه شما زنانی را صرفا بواسطه اینکه بنظر شما روایتشان باورپذیری نمی آید، صرفا بواسطه اینکه اسم کسی را می آورند که بنظر شما خیلی آدم خوبی بوده، رابطه اش با شما بدون مشکل و سلامت بوده سرکوب می کنید و می گوئید این باور پذیر نیست این امکان پذیر نیست این چیزی که شما دارید اتهام است، این چیزی که شما دارید میگی به پوشش تو مربوط میشود عکس اللملی است که از یک ذهنیت بیمار می آید و خیلی وقتها می خواهد قدرت نمایی کند. خیلی وقتها می خواهد در واقع بگه حرف من، در واقع اگر می خواهید کاری را برایت انجام بدهم، باید به خواسته من تن بدهی. قربانی نکوهی را کنار بگذاریم. گوش شنوای افراد آسیب دیده و آزار دیده باشیم . مطالبه را فراموش نکنیم، این چیزی است که بنظر من در این مقطع زمانی جوابگو است، و گرنه مطمئنا تغییر قانون در نظام خیلی براحتی رخ نمیدهد و آسان بدست نمی آید. این مسئله یک پروسه بلند مدتی خواهد بود.

نقد نویسنده:

خانم دهکردی زنان آسیب دیده مورد تجاوز و اذیت و آزار جنسی نیاز به شنونده های خوبی ندارند، نیاز به انسانهای آزاده و سوسیالیستی دارند ک ضمن همراهی با آنها راهکار نشان دهند. راهکاری که سرانجامش به آگاهی طبقاتی و متشکل شدن بر علیه هر قانون زن ستیز و نابرابر ختم شود. من بیش از این به سخنان خانم دهکردی نمی پردازیمِ از آنجائیکه ایشان به عنوان یک ژورنالیست مدافع بورژوازی با خانم کیان هم نظر هستند، در نقدی که به خانم کیان شد قطعا پاسخ ایشان هم داده شده است. با پرداختن کوتاه به مصاحبه دوستمان مریم از ایران و یک جمعبندی مطلبم را به پایان میرسانم.

سوال رادیو پیام از مریم: خانم مریم سوال من به این شکل است چرا می خواهید ناشناس بمانی و چه مسائل و یا عوامل بازدارنده ایی هست که شما براحتی بتوانید تعرضهایی را که تجربه کرده ای و یا مشاهده کرده ایی را با جامعه مطرح کنی؟

پاسخ مریم: اون چیزی که اکثر ما بطور ناشناس مطرح می کنیم تجاوز و تعرضی است که بر ما رفته و مهمترین دلیلش این است که قوانین بر ضد ما است. همیشه انگشت اتهام به طرف آن آدم است که مسئله را بیان میکند از دل این قوانین ضد زن و ضد انسانی است می آید. آدمهایی که معترض و متجاوز هستند پشت اسمهای بزرگشان قایم شدند خیلی راحت می توانند با احساسات آدمها بازی کنند. با دیدن یک ویدئو و یک بیانیه یا هر چیز دیگری، بهر حال می دانند دارند چکار دارند میکنند با اطرافیانشان. خوب اون کسی که می نویسد اسم اشخاص را میبرد . پوشش خبری بیشتر بطرف متجاوز میرود تا آنکسی که مورد تجاوز قرار گرفته است بخصوص که جنسیت زن باشد. 

سوال رادیو پیام از مریم : خانم مریم ما باز هم تمرکز میکنیم روی مسئله فرهنگ در جامعه ایی که اگر شما مورد تعرض قرار بگیرید، حتی خانواده خودتان هم به اون گوش نمی کنند و معتقدند که حتما تو یک کار خطایی کردی که باعث شده این ااتفاق بیافتد و تحریک کردی. هنوز راجع به پریود زن ، دوران نقاهت او تابو هستش و صحبتی راجع به آن نمیشود. من یک آماری را خواندم که تعداد زیادی از زنان قوز دارند به دلیل اینکه نمی خواهند برجستگی سینه هایشان پیدا بشود، یک حالتی را نگه میدارند که این باعث خمیدگی کمر میشود، ما با فضای اینطوری روبرو هستیم وبعد از چهل سال و اندی است که جامعه را با پوشش اسلامی و غیره، طوری بیان کرده اند که گویی این شما هستید که اگر یکذره دستت پیدا باشد، مردها که غریزه جنسی خیلی تحریک آمیزی دارند. من نمی فهم اینها از کجا می آید ولی تحریک میکند. با چنین فرهنگی چگونه باید مبارزه کرد؟ من هم باز بر میگردم عمق این مبارزه کجا است؟

پاسخ مریم: در واقع من فکر میکنم که مهمترین مبارزه ما نه با فرهنگ بلکه با همین قوانین و در واقع شرعیت و حالا در واقع مذهبی است که یک چنین احکامی را صادر میکند و قوانینی که در واقع اجرا میشوند. توی این کشور و این موجی که هم راه افتاده است چون موجی است که خیلی پر هزینه است یعنی زنان زیادی دارند هزینه میدهند بابتش. حالا اسامی که آورده میشود قطعا داستانی نیست که فقط یکسری اسامی برده شود، یکسری در واقع قصه ها تعریف شود و تمام ماجرا این است که همه ما به تمام این قوانین معترض هستیم، و همه ما کسانی که در واقع داریم بیان می کنیم مسئله را معترضیم، به قوانین معترضیم، به مذهبی که تا این حد توی همه چیز ما در این مملکت دارد نقش ایفاء می کند و بابتش هم توی این موج عظیمی که براه افتاده است، زنان برایش هزینه میدهند، چون بهر حال تو ممکنه با خیلی اسامی طرف بشی که خیلی اسمهای بزرگی باشند یا حتی همه چیزی که خودتان گفتی، در واقع زنیکه مسئله ایی را تعریف میکند، باید با خانواده اش، با اطرافیان نزدیکش هم طرف بشود، چون میدانیم که خیلی از این تعرضات و تجاوزات همینطور که خودتان اشاره کردی، خانوادگی و فامیلی است و یا از طرف اشخاص نزدیک است در دوران کودکی و غیره است. تو وقتی خودت را بیان میکنی خوب خانواده هم قطعا موافق این ماجرا نیستند، چون علاوه بر حسب قوانین که هست که البته من معتقدم یعنی از همون ناشی میشود. بحث بر سر آبرو و غیرت و ناموس و غیره... و من الان می خواهم اشاره بکنم، زهرا نوید پور که ما نباید یادمان برود در واقع تاوانی که زنان ایران میدهند بابت بر ملاء کردن تجاوز و تعرض. اتفاقی است که برای زهرا نوید پور افتاد و این زن کشته شد و بقتل رسید و در نتیجه نباید پا پس کشید و بنظر من باید جلو رفت تا جائیکه بتوانیم در واقع شرایط را بهتر بکنیم و شرایط را تغییر بدهیم. 

سوال رادیو پیام از مریم: خانم مریم تا چه حد بعنوان یک فعال حقوق زنان در داخل امیدوار هستی که حقوق زنان از پوسته جامعه فعلی و بهر حال حکومت و قوانین فعلی بتواند بیرون بیاید و موفق شود.

پاسخ مریم: من فکر می کنم که با وجود این حاکمیت در واقع هیچ تردیدی یعنی هیچ بخواهیم امید ببندیم به اینکه این قانون بخواهد اصلاح شود یا بخواهیم چیزی را تغییر بدهیم با وجود کل سیستم بنظرم حرف خنده داری است و مخصوصا با این همه هزینه ایی که زنها دارند پرداخت میکنند، همانطوریکه دارند می پردازند. همانطوریکه می بینید و اخبار را می شنویم الان اکثر فعالین حقوق زنان زندان هستند و گروهای فعالی که توی ایران در واقع اسم و رسمی دارند و فعالیت میکردند همه حکم دارند. یعنی همه یکجورهایی زیر ضرب هستند و دارند تاوان پس میدهند و خوب این تاوان قطعا یک اصلاح کوچک یا یک تغییر کوچک نیست. در واقع آنچیزی که ما می خواهیم آلترناتیو خودمان را داریم و می دانیم که چه می خواهیم به چی برسیم. ولی اون چیزی که ما می خواهیم این حاکمیت بهیج عنوان نمی تواند بما بدهد.

نویسنده:

خانم مریم دقیقا در مصاحبه اشان با ستمی که به عنوان یکزن بر ایشان رفته، در تقابل با خانم کیان و دهکردی چند بار به صراحت بیان میکنند که با تغییر قانون و امید بستن به تغییرات از بالا نمی توان این توحش را که زنان تا الان بهای سنگینی برای آن پرداخته اند کنار زد. ایشان بسادگی اما با تجارب با ارزش بدون اینکه توهمی به این سیستم و مناسبات سرمایه داری داشته باشند، بیان میکنند که ما آلترناتیو خودمان را داریم، که این آلترناتیو بجز تغییر بنیادی در نظام حاکم نخواهد توانست زنان را از اینهمه ستمی که بر آنها تحمیل شده رها سازد. من هم خوشحالم که دوستان عزیز زن فعال و ستمدیده ما در داخل از افق روشن و آنچنان آگاهی برخوردارند، که نه تنها توهمی به این رژیم ندارند بلکه گرایش راست و رفرمیستی لیبرالی هم نمی تواند بر مبارزاتشان سایه افکند. من خودم بحثم را هم جهت و هم سو با این عزیزان می بینم، هر چند فرسنگها با هم فاصله داریم، اما نکات مشترک مثل هم اندیشیدن ما را آنچنان بهم نزدیک میکند، که در یک سنگر مبارزاتی برای رفع ستم طبقاتی و جنسیتی باهم برعلیه تمام قوانین جهل و خرافه و هر گرایشی که این قوانین واپسگرا را حمایت میکند به مبارزه برخیزیم.  

جمعبندی:

ما شاهد بودیم که زنان در جنبش توده ای ۸۸ زنان در صف مقدم اعتراضات چند میلیونی قرار گرفتند و خیابانهای شهر را به اختیار خود در آوردند. و با حرکت ومبارزه خود نشان دادند که دیگر ابزار پیش برد سیاست های اصلاح طلبان رژیم کار ساز نیست. آنها از سیاستهای اصلاح طلبان و لیبرالها عبور نمودند و با مبارزات رادیکال خود نشان دادند که بدون تعرض به مناسبات سرمایه جمهوری اسلامی نمی توان خواهان حل مسئله زن بطور واقعی شد.

 

در خیزش دیماه ۹۶ که بمدت ده روز بطول انجامید، زنان در صف مقدم با تمام توان برعلیه ارتجاع جمهوری اسلامی به مبارزه بر خاستند، از دستگیر شدن، زندان و اعدام نهراسیدند و با زیر سوال بردن جناحهای حکومتی خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی شدند.

در خیزش آبانماه ۹۸  که شورش گرسنگان بر علیه جمهوری اسلامی سطح خیابانها و هر کوچه و برزنی را بخود اختصاص داد، زنان با تمام وجود در صحنه مبارزات بودند. جمهوری اسلامی با قساوت و بیشرمی تمام، و ترس از این حرکت سراسری به صف اعتراض کنندگان شلیک کرد، بیش از ۱۵۰۰ نفر کشته شدند و تعدادی بیشتر از ۸۰۰۰ نفر دستگیر شده اند، که هنوز خانواده های این دستگیر شدگان از وضعیت آنها بیخبرند. جنازه تعدادی از این افراد که شامل زنان هم میباشد در حاشیه شهرها در آب رودخانه ها و یا بطور سوخته تا کنون پیدا شده است.

زنان در سطح جنبشهای اجتماعی از جمله: جنبش زنان و دانشجویی با حضور فعال و مبارزه ایی پیگیر به جمهوری اسلامی ثابت نمودند که با پایمال نمودن حق و حقوق زنان و به شمار نیآوردن آنها درعرصه های اجتماعی نخواهد توانست خط بطلان بر آنها و مبارزه اشان بکشند.

زنان تمام عرصه های مبارزاتی را بخود اختصاص داده اند، زنان زندانی جنبشهای اجتماعی و حامیان جنبش کارگری مقاومت و استقامتشان در مقابله با شکنجه و حکمهای سنگین، سرکوبگران جمهوری اسلامی را به استیصال واداشته است.     

 

خانم کیان و دهکردی مبارزات زنان، ممنوعیت ها و خط قرمزها را پشت سر گذاشته برعلیه قوانین ارتجاعی مذهبی و برعلیه پوشش و حجاب تا رفع هر گونه ستم جنسیتی و طبقاتی برخاسته است و تا سرنگونی جمهوری اسلامی پا برجا خواهد ماند. در بطن همچنین مبارزه واقعی و آشتی ناپذیر است که زنان حاکمیت سیاه جمهوری اسلامی را به چالش کشیده اند، نه از فریادهایی که قرار است از "جنبش می توی ایرانی" برخیزد.

در برهه ایی از تاریخ هستیم که هیچ مبارزه سیاسی اجتماعی در هیچ نقطه ایی از جهان بدون سازماندهی شدن نیمی از جمعیت مبارزان و معترضان در آن عرصه که رادیکالترین و پی گیرترین بخش آن یعنی زنان، به پیروزی نخواهد رسید. رفع ستم جنسیتی و طبقاتی در گرو لغو مالکیت خصوصی و در هم شکستن مناسبات سرمایه داری به دست توانای طبقه کارگر، که خود زنان نیمی از این طبقه را شامل میشوند امکانپذیرخواهد بود.

۵ آکتبر ۲۰۲۰

 

پا ورقی:

لینک مصاحبه رادیو پیام با سه فعال اجتماعی و حقوقی زنان:

http://radiopayam.ca/Dehkordi_Maryam_Kian_AzarJensi

" می توی ایرانی"

" فتانه می‌گوید بعد از آن به پلیس شکایت نکرده است: «من اصلا اطلاع نداشتم به من تجاوز شده است.» او که می‌گوید در زمان تجاوز "هشیاری نداشته است"، دو سال بعد و با خواندن روایت‌های دیگران در اینترنت است که می‌فهمد برای او چه اتفاقی افتاده بود. او می‌گوید که "بعد از دو سال فهمیدم که ک الف به من تجاوز کرده است". او در شرح آنچه بر او در این دو سال گذشته می‌گوید: "من در همه این دو سال احساس می‌کردم آدمی‌ام که نتوانستم موقعیت را کنترل کنم، آدمی‌ام که نتوانستم نه بگویم و ببین چه اتفاقی پیش آورده‌ام. به خودم می‌گفتم من قصد این را نداشتم که با این آدم باشم و چرا نتوانستم از خودم محافظت کنم. اما بعد از دو سال متوجه شدم که بحث محافظت از خود اصلا وسط نبوده است."

فتانه مصمم است که از کیوان امام‌وردی شکایت کند. او با این‌همه از "مبهم" بودن مسیر پیش‌رویش می‌گوید: «امیدوارم این‌که به خانه یک مرد رفتم ذیل ارتباط نامشروع نرود، و بابتش شلاق نخورم. این‌ها ترس‌ها و نگرانی‌هایی است که من دارم.» این فعال جامعه مدنی در ایران که خود سال‌ها درباره آسیب‌شناسی مساله خشونت بر زنان کار کرده است، اما امیدش را نه در نتیجه دادگاه احتمالی، که در راهی که این افشاگری‌ها به روی قربانیان گشوده است می‌بیند. او می‌گوید: " اینکه افراد شروع کرده‌اند درباره تجاوزهایی که به آن‌ها شده صحبت کردن، یک نقطه عطف و از خیلی جهات حائز اهمیت است."

 

 حکم اعدام، "ترمز روانی" برای طرح شکایت قربانیان

"کارزار می تو" ایرانیان تنها یک هفته پس از اعلام حکم سلمان خدادادی، نماینده پیشین مجلس شورای اسلامی، آغاز شد. دادگاه اتهام تجاوز سلمان خدادادی را مردود دانست و "رابطه نامشروع" را در غیاب شاکی، جایگزین این اتهام کرد. بنا بر یک روایت، شاکی پرونده، زهرا نویدپور، که شکایت کرده بود در سال ۱۳۹۳ (۲۰۱۴) و هنگامی که ۲۴ سال داشته، برای یافتن کار به دفتر خدادادی رفته و در جریان گفت‌وگو با او، مورد تجاوز قرار گرفته است در دی‌ماه سال ۹۷ (ژانویه ۲۰۱۹) با خوردن قرص برنج، خودکشی کرد. 

در حالی که موضوع خودکشی زهرا نویدپور در ابهام باقی مانده است، برخی منتقدان نبود یک جامعه مدنی قوی در ایران را یکی از عوامل خاموش ماندن صدای زنان قربانی تجاوز در ایران می‌دانند. شیرین عبادی، حقوق‌دان ایرانی تبعیدی، با بیان اینکه گروه حقوقی تخصصی ویژه‌ای که در رابطه با قربانیان تجاوز در ایران کار کند، سراغ ندارد، تنها امکان موجود برای قربانیان تجاوز را رجوع به کانون وکلای دادگستری می‌داند. به گفته او قربانیان تجاوز خصوصا اگر ناتوان از پرداخت هزینه‌های مالی هستند، "می‌توانند با مراجعه به کانون وکلا به وکلای مساعدتی رجوع کنند."

در روزهای اخیر در توییتر برخی از وکلای زن اعلام کرده‌اند به صورت داوطلبانه وکالت پرونده‌های تجاوز را بر عهده می‌گیرند اما فعالان به حاشیه‌رانده شده حوزه زنان می‌گویند که قربانیان تجاوز نه صرفا به حمایت‌های حقوقی که به چتری از حمایت‌های مختلف نیاز دارند، که سرکوب جامعه مدنی در سال‌های اخیر بیش از پیش فعالیت چنین گروه‌های را با مشکل روبرو کرده است. 

شیرین عبادی یکی دیگر از عوامل بازدارنده برای شکایت قربانیان تجاوز را حکم اعدام که در قوانین ایران برای تجاوز در نظر گرفته شده است می‌داند. او می‌گوید: «تعدادی از افرادی که به آن‌ها تجاوز شده است؛ اساسا معتقد به اعدام نیستند و چون می‌دانند در صورت اثبات این واقعه اعدام صورت می‌گیرد حالت ترمز روانی برایشان ایجاد می‌شود." 

او همچنین درباره پیچیدگی‌های پرونده‌های تجاوز به ممنوع بودن روابط آزاد زن و مرد در ایران اشاره می‌کند. این‌که "اگر دختری با پای خودش به منزل مردی رفته باشد، معاشقه کرده باشد و در نهایت منجر به سکسی شده باشد که زن به آن رضایت ندارد، هر چند این رابطه جنسی مصداق تجاوز است، اما زن هم در همین مقدار اعمال که انجام داده مرتکب "عمل خلاف عفت" شده و "مجازاتی در حد تعزیر که معمولا شلاق است و قابل تبدیل به جزای نقدی هم است متحمل می‌شود". چرا که به گفته عبادی، "در قوانین ایران ارتباط بین آزاد زن و مرد در محدوده‌ای که مثال زدم ممنوع است."

 

از ایده‌آل تا واقعیت، از گزارش به پلیس تا گریه در خفا

با این‌همه شیرین عبادی در چارچوب توصیه‌های عمومی به کسانی که به آن‌ها تجاوز شده است می‌گوید:" توصیه می‌شود که فرد، در صورت امکان، مساله را در اولین فرصت ممکن به پلیس اطلاع دهد. در اداره پلیس درخواست کند که به پزشک قانونی ارجاع شود. در این میان آثار تجاوز را از بین نبرند، حمام نکند، حتی لباسش را عوض نکند، دستشویی نرود، زیرا ممکن است شواهدی در لباس وجود داشته باشد. در این صورت اثبات تجاوز بسیار راحت‌تر خواهد بود."

به گفته عبادی اما "مشکل جایی است که معمولا فرد آسیب ‌دیده می‌ترسد و اولین کاری هم که می‌کند این است که لباس‌ها را در می‌آورد می‌اندازد دور برای اینکه یادگار خاطره بدی است، حمام می‌رود و شروع می‌کند به گریه کردن، و بعد از چند ماه شروع به گفتن حقیقت دردناکی می‌کند. در این صورت آثار جرم از بین رفته است و اثبات آن در دادگاه بسیار دشوار است." 

حالا قربانیان تجاوز و تعرض جنسی در ایران از طریق بازگویی روایت‌هایشان در توییتر در پی اجرای عدالت‌اند، حتی اگر آثار جرم و مدارک تجاوز از بین رفته باشند.

 

یک زن ایرانی نوشت به خانه دوستش رفته، شرابی خورده که احتمالا در آن داروی خواب‌آور بوده، و صبح با بدن برهنه و زخمی از تجاوز بیدار شده. یک دانش‌آموز از تجاوز معلمش نوشت که بسیار به او اعتماد داشته است و زنی دیگر از شخصی مشهور نام برد که در یک قرار کاری او را آزار داده است.

این سه روایت فقط بخشی از داستان‌های بسیاری است که در چند روز گذشته با هشتگ تجاوز افشا شد.

روایت زنان ایرانی و تجربه‌شان بسیاری را شگفت‌زده کرد. دلایل زیادی وجود داشت: گستردگی و تعداد زیاد زنان آسیب‌دیده، شهامت آنها در طرح موضوع، حمله به کسانی که تجربه‌شان را مطرح می‌کردند به جای شماتت متجاوزان، و احساس "بی‌پناهی" در برابر قانون و عرف جامعه و سوال اصلی که چطور می‌شود این ادعاها را ثابت کرد؟

روایت‌های زنان ایرانی از تجاوز از شبکه‌های اجتماعی فراتر نرفته است. 

مرضیه رسولی که در پادکستش با آزاردیدگان جنسی صحبت کرده، نوشت: "رسانه‌های فارسی از روایت‌های آزار جنسی که این چند روز در شبکه‌های اجتماعی مطرح شده جاموندن. چون پروتکلی ندارن براش و نشستن فقط تماشا می‌کنن. روایت آدمای بی‌شماری که چون با اسم شناسنامه‌ای جلو نیومدن از پوشش رسانه‌ای حذف می‌شن. آدمها خودشون با هم‌افزایی روایت‌ها تبدیل به رسانه‌ شدن."

اثبات تجاوز و تعدی جنسی مخصوصا وقتی سال‌ها از آن گذشته باشد، در تمام دستگاه‌های قضایی دنیا کاری دشوار است، چه ایران چه آمریکا. اما در ایران مشکل مهم دیگر همراهی نکردن خانواده و جامعه و گاهی حتی بدتر شدن شرایط برای آزار دیده است.

یکی از آنها نوشته است که اگر موضوع را علنی می‌کرد اول پدرش او را می‌کشت.

 

 

از چَپ نمایی مُنفَعل، بیزارم

برای من نه ایدئولوژی ها که انسان ها اهمیت دارند. اگر فردی اظهار دارد که ایده های زیبایی برای بشر دارد، من برای باز کردن افق های امید بخش او را تحسین می کنم و تَصویر خیال های زیبا برای انسان را می ستایم. اما از کسانی که جُز ناله های ناامیدانه و فرسوده چیزی برای ارائه ندارند، متنفرم. از کسانی که مبارزه با نظام سلطه را نَه در اُفق های وسیع، که در تقلید نمایش های تاریخی در شب نشینی های محفلی می جویند، اِنزجار دارم. با دلقک هایی که از عَمیق و ژَرف بودن، می گویند، ولی حتی سَطحی هم نیستند، مرزبندی مُشخصی و دُشمنیِ آشتی ناپذیری دارم. خُصومتِ من با اینان نه خصومتی امروزی و اینجایی و نه یک دُشمنی شخصی، که رویکردی خَصمانه با دگماتیسم است و ریشه در تمام تاریخ ایدئولوژی هایی دارد که هَدف را از انسان و غایت را از انسانیت گرامی تر داشته اند. از جَزم گرایی مُنفعلی، که تنها نقش تاریخی آن بهانه جویی بوده و هر بار با "قهر و آشتی"، مسیر رهایی را دورتر کرده است، هیچگاه در یک صف و یک مسیر، قرار نخواهم گرفت. "قهر کردن"، این مفهومی است که می تواند فُرماسیون این چَپِ مُنفَعل را در آن نشان داد و بازنمایی کرد. آنچه را در فرهنگ اینان به "اختلاف و انشعاب" نام نهاده اند، معانی متعارفِ آن "قهر کردن" است، از این منظر است که بسیاری از این اختلافها با پادرمیانی بزرگان قوم، رفع و رجوع شده اند و پس از این و با این سَطح درک از مبارزه، باز رفع و رجوع خواهند شد. "قهر کردن" نشان از بی توجهی به این افراد است و اگر کسی به دقت دلایل اصلی نارحتی آنان را جستجو کند، حتما نشانی از بی مهری و کم توجهی و نادیده گرفتن را در مقطعی از فعالیت آنان مشاهده می کند. هنگامی که یکی از این افراد یا دَست آموزانِ ناشیِ آنان، سعی در نشان دادن وَجه ممیزه ی خود دارند، از به عاریت گرفتن هیچ اِدعای سَخیفی فروگذار نمی کنند و اگر دست دهد و امکان آن فراهم آید، نمایی از زندگی خصوصیِ طَرفِ مُوردِ مُنازِعه را نیز به اشتراک خواهند گذاشت.

دلیل اینکه چپ نمایی دست به اقدام نمی زند،  این واقعیت است که می خواهد انفعال خود را در نشان دادن ضعف های آنانی که مشغول کار هستند، نشان دهد. همانگونه که به درستی در مورد سوژه ی اخلاق کانتی گفته شده، که وی دست های آلوده ندارد؛ چرا که این سوژه اصلا دست ندارد، در مورد دلایل انفعال طلبی نیز این مورد صادق است. چرا که هنگامی که اقدامی انجام نگرفته، نقدی نمی توان به آنان وارد کرد. در واقع سنگر انفعال طلبی با پرچم چپ نمایی، سنگری به غایت محکم و نفوذ ناپذیر است و از این روست که افشا و نقد بیرحمانه این موضع از اهمیتی دو چندان برخوردار است. آنان که فعالین بازگویی و پرگوییِ از مواضع چپ هستند و ادعای تعیین مسیر صحیح را دارند، تا هنگامی که همچون یک قاضی با دستکش های سفید یا یک تماشاچی ناراضی نظاره می کنند، نه از فراز و فرود زمین بازی اطلاع درستی دارند، نه "صلاحیتِ اخلاقیِ" این چنین قضاوتی را دارا می باشند. اگر عدالت در سویی از این منازعه ها باشد، قطعا عدالت در کنار کسانی است که برای گفته هاشان حاضرند ایثار کنند، نه کسانی که با وانهادن عمل، به انتظار کشف خطایی در این دادگاه تاریخ هستند. اگر تاریخ دادگاه جهان است، برای حیات نجات بخش، رنج و کار را خواهان است و بهانه جویی های چپ نما را تنها همچون "سایدن دندان سگی بر سنگی" خواهند پنداشت.

محدود نگری؛ دُشمنی پنهان برای خِرد است.  تنها آنکه افق های امید را در هر روز صیقل می دهد، شایسته ی از آزادی گفتن و به آزادی رسیدن است. گفتگو با انسان های امیدوار که به عمل چشم دوخته اند و از کنش در مقابل سلطه سخن می گویند، روح انسان را تازه می کند و هزار رُوزَنه ی رهایی را برای نفس کشیدنِ در عدالت باز می کند. اما مرزبندی با کوته نظران و نِق گفتاران و نق رفتاران و کشیدن خطی حائل، تنها راهی است که از سموم و آفات ناامیدی انسان را نجات می بخشد. با چپ نمایی انفعال طلب باید مرزبندی مشخصی کرد، چرا که در غیر اینصورت هر چند که فرد متمرکز بر هدف خود باشد،  موذیانه و حیله گرانه به  او زخم خواهند زند. از گفتگو و پاسخ با این افراد باید برحزر بود. مهم نیست با چه هدفی با این زخم خوردگان به گفتگو بنشینی، هوای مسموم شان، تو را نیز به سطح آنان تقلیل خواهد داد.هر نوشته و گفتار این اشخاص را باید به مانند سناریویی از بهانه جویی و عذرتراشی و لجبازی بدانیم، که به طرزی بی‌فایده و ناراحت‌کننده تکرار می شود.  تفکرات عاریتی و موضع گیر های ناپایدار، خصلت نمای اصلی این عبارت پردازان است. اگر فردی به صورت واقعی، خود را با جنبشی همسرنوشت بداند، می باید در  شکست های آن نیز سهم خود را بپردازد. ولی کسی که نه تعلق راستین، که همسویی مصلحتی را بر می گزیند، تنها در افتخارات سهم خواهی می کند. این تعلق دروغین را در هر سطحی که باشد می باید نشان داد و افشا کرد. نامعقول بودن ادعاهای این انفعال طلبان از آنجا ناشی می شود که خود را به شیوه ای وارسته از خطاها نشان می دهند و همچون فرزانگان، راههایی جادویی برای نجات مشخص می کنند. دوستان واقعی یک جنبش را هنگامی می تواند شناخت که سهم خود در خروج از بحران را می پردازند و دلسوزانه برای حفظ آن هرکاری می کنند. بی مایه گی این چپ عبارت پرداز را می باید در همین نکته اخیر به سادگی دریافت، که با به وجود آمدن بحران، دست به اپوزیسون نمایی می زنند و از سهم خود در ایجاد این شرایط سخنی به میان نمی آورند. بسیار ساده است که ناظری بود با فاصله ای امن و نسخه ی برون رفت را پیچید. این نسخه ها، تنها انتشار ناامیدی با لحنی سیاسی است. برجسته کردن و نشان دادن این عملکرد ها از اهمیت به سزایی برخوردار است، این را به درستی باید نشان داد که نقطه عزیمت از چپ نماییِ انفعال طلب، تنها می تواند به تسلیم طلبیِ انحلال طلب منتهی شود.

ناامیدی به شدت تسری پیدا می کند و این را باید مبنای کار انفعال طلبی در گسترش خود دانست. با ترویج گفتمان های چپ نما و تکرار بی نتیجه این رویکرد، ندامت و پشیمانی در سطحی از جنبش پدید می آید و ایجاد این فضای ناامیدانه، بهترین فرصت برای جذب نیرو توسط این افراد و گسترش دامنه فعالیت آنان خواهد شد. در مقابل هرچه ارزش و بهای هستی و مبارزه برای هستی آزاد در گوش اینان تکرار شود، در نهایت با انکار و بهانه جویی های سطحی، به اتلاف وقت خواهد انجامید. حتی هنگامی که به سادگی  بتوان نادرستی‌های نظرات آنان را  نشان داد؛  باز باید به دقت از وارد شدن به بحث مستقیم با آنان پرهیز کرد، چرا که میلِ وافرِ این افراد به تأکید بیش از اندازه‌ بر دیدگاه‌ های کلیشه ای و دگماتیک، باز بحث را غیر مفید و ناخوشایند خواهد کرد. زیرا تنها آنچه را که تاکنون آموخته اند، به مثابه حقیقت باور دارند و ایمان به آنچه فراگرفته اند، آنان را از حرکت مداوم آگاهی بازداشته است. هر چه را می نویسند، هر چه را اظهار می دارند، تنها برای یک محفل خاص است و هیچگاه مخاطبی عمومی را در نظر نمی گیرند، برای یک جزم گرا، تنها تشویق یک جزم گرای دیگر کافیست. سخنان عامه پسند گفتن و عامیانه سخن گفتن، نه از دغدغه های توده ای بودن اینان نشئت گرفته، که از بضاعتِ عِلمیِ ناچیزشان ناشی شده و به گونه ای دیگر گفتن و بحث کردن را هرگز فرا نگرفته اند.

 اگر سخنان یکدستی از همه اینان شنیده می شود، اگر تحلیل های ساده ای ارائه می دهند، نه برای این است که همه مردم و قشرهای مختلف جامعه گفته هایشان را دریابند، بلکه دقیقا از ناتوانی و فقر در اندیشه هاشان ریشه دارد. این چپ نمایان منفعل گونه ای تقیسم کار در هماهنگی با هم دارند، اما هر بار که ناچار از عمل هستند، در گفته ها و بحث های همشکل و تکرار گفته های همدیگر، این نهان کاری را  به صورت عریان مقابل مخاطب قرار می دهند و به سادگی نشان می دهند که حتی در همفکری باهم نیز چندان اندیشه ای برای ارائه ندارند. اگر در پیکار علیه سلطه نیز این اندازه شوق داشتند و این اندازه به صورت سیستماتیک با هم مشورت می کردند، اکنون ما فضای دیگری داشتیم. اما این عبارت پردازان، تنها در این "اِکوسیستمِ محفلی" و این فضای مبهم امکان رشد وادامه حیات دارند. همه توطئه هایی که از پشت درهای بسته برای به زانو درآوردن جنبش و رسیدن به خواسته های حقیرانه خود دارد، تنها با اندک نوری از نقد روشمند و باز شدن درهای واقعی بحث از میان رخت بر می بنند. در واقع اینان بیشتر اهل تماشا هستند تا آفریدن و هنگامی دست به ساختن می زنند؛ که نه برای عبور و ساخت یک پُل، که همیشه برای انسداد و ساخت یک سَد و در پی بهانه و دستاویز برای بازخواست و اعتراض هستند. امروز هدف نهایی  برای اینان نه عبور از یک مقطع حساس سیاسی، که ابقای فضای ابهامی است که به تسلیم طلبی منجر شود و هزینه این پرگویی ها را نیز  با به حراج گذاشتن آنچه از ارزش و هُویت باقی مانده، تامین می کنند.طبیعتِ زیستِ چپ نمایی و انفعال،  در تلازم با هم قرار دارند و هر دو پیمانه های هم را پر می کنند و در همراهی کردن به یکدیگر وابسته هستند. همانگونه که سنگ بزرگ نشانه نزدن است، ادعاهای بزرگ نیز، نشانهِ عدمِ تعهد در به انجام رساندن است. تعهدی که ما را با این جنبش همسرنوشت کرده، این باور را در ما به وجود آورده که ؛ ذخیره غنی سنتِ برسازندهِ این جنبش و اصالت عملگرایانه آن، حتی در سکوت هم پاسخ شایسته ی اینان را خواهد دارد."

 

October 05, 2020

ضرورت حاکمیت شورائی مردم در کردستان!

ضرورت حاکمیت شورائی مردم در کردستان!

 

قطب کمونیستی و چپ حاکمیت شورائی مردم را باید تضمین کند!

جامعه ایران بدون شک آبستن تحولات سیاسی- اجتماعی و اقتصادی است. کاملا ملتهب و در حال غلیان است. اما، شرایط سیاسی- اجتماعی و مبارزاتی پیچده و غامضی برای مادیت بخشیدن به تغییرات مثبت  و بنیادی، در پیش رو است. این موقعیت، وظیفه بسیار خطیری را پیش پای قطب کمونیستی و چپ قرار داده است. هر چند اعتصابات و اعتراضات کارگری- اجتماعی بطور متمرکز و سازمانیافته از هفت تپه، کل صنایع نفت و پتروشیمی ها، راه آهن ها، کنتر سازی، مرکز صنعتی اراک، شهرداریها، پرستاران و بازنشستگان و ... علیرغم پراکندگی و عدم سازمانیافتگی و رهبری واحد،  سراسر ایران در جریان است.  تداوم خیزش و اعتراض  توده ای- اجتماعی آبانماه 98 و متعاقب آن که سراسر ایران و از جمله کردستان را، فرا گرفته بود، همچنان  چون آتش زیر خاکستر درغلیان است. تمامی مؤلفه های ملموس نشان از دور تازه ای از تلاطم  بنیادی عظیم اجتماعی میدهند که هر آن، میلیتانتر و رادیکالتر به هر شیوه ممکن، چون آتشفشان فوران و ابراز وجود علنی - اجتماعی کنند. زیرا، حکومت اسلامی طی مدت حاکمیت ننگین و استثمارگرانه اش،” به رسمیت نشناختن هر گونه حق و حقوق انسانی-  اجتماعی، سرکوبگری، بگیر و ببند، زندانی کردن، شکنجه و کشت و کشتار فعالین کارگری- اجتماعی و آزادیخواه، به تباهی کشانیدن آن جامعه، دامن زدن به خشونتهای اجتماعی، فرهنگ مرد سالاری ضد زن، اوباشی گری و تروریسم اسلامی، حاشیه نشینی، اعتیاد و فقر و فلاکت، تن فروشی، کودکان کار و خیابانی، و بر اساس اعتراف خود مقامات و نهادهای حکومتی زیرخط فقر زندگی کردن 70 در صد جامعه و 25 درصد حاشیه نشینی مردم بدون داشتن ابتدائی ترین امکانات زیستی- معیشتی، بهداشتی و آموزشی. و ... تصویریست غیر قابل انکار که در دنیای واقعی، عملا تحمیل گرسنگی بر اکثریت مردم در ایران ” ارمغانی، نداشته است. و ... سیستم اقتصادی و زیر بناهایش ویران و از کار افتاده و در حال فروپاشی است. ادامه  چنین موقعیتی ممکن نیست و هیچ راه گریزی جز سرنگون کردنش در پیش پای جامعه، نمانده و قرار ندارد. رژیم اسلامی بنوعی خود نیز واقف است که، هیچگونه راه بازگشتی بجز سرنگون شدنش وجود ندارد. بدون شک، این روند و پروسه ی ملموس، سرنگونی حکومت اسلامی سرمایه داران در ایران است که در دستور جامعه قرار گرفته است.  این وضعیت غیر قابل انکار، پایه های اساسی این رژیم هار و فوق ارتجاعی و در حال فروپاشی را، به لرزه درآورده است. پیام عملی اش را، سردمداران حکومت اسلامی و کل دارودسته اصلاح طلبان و مدافعین رنگا و رنگ بقاء آن و آنهائی که دم از ” خشونت گریزی ” میزنند، همچنین کلن جنبش های راست و چپ دخیل در این پروسه، بر اساس ریشه های عمیق سیاسی- اجتماعی نیز گرفته اند. برایشان ملموستر از گذشته گردیده است که اکثریت مردم ایران بدون اما و اگر، خواهان ایجاد تغییر و تحول اساسی در زندگی شان و خلاص شدن از این وضعیت تحمیل شده،  هستند. بطور واقعی و عملی از این منظر است که، جنبشهای موجود تلاش میکنند با دخالت و ارائه آلترناتیو سیاسی- اجتماعی و طبقاتی، مهر خود را برتحرکات کارگری و توده ای اجتماعی علیه موجودیت حکومت اسلامی بکوبند و در جهت سیاسی- اجتماعی شان که منافع طبقاتی شان را تامین کنند، هدایت و رهبری کنند. وبرای " تامین و کسب هژمونی سیاسی- اجتماعی و خلاء رهبری "، از اکنون و برای هدایت سیاسی- اجتماعی این روند با ارائه آلترناتیو سیاسی و در فردای سرنگونی حکومت اسلامی" به تکاپو انداخته است. تحرک  و ترفند اخیر رضا پهلوی " پیمان نوین " و همراهی عبداله مهتدی وجنبش ناسیونالیستی کرد، برای فشار آوردن از پائین و تغییر چند مهره اساسی  در راس حکومت، در تقابل با مهار آگاهانه رایدکالیسم توده ای و کارگری اجتماعی در حال رشد و گسترش، و حفظ تمامی سیستم اقتصادی و  نهادهای اداری، انتظامی و نظامی آن و حقنه کردنش تحت عنوان " سرنگون شدن " و بخانه فرستادن توده معترض و دادن وعده و وعید است که، ازخطرات جدیست. جنبش چپ، نسبت بدان نباید غافل باشد!

 اشاره کردم که، پیام روشن این اعتراضات قاطعانه، سرنگونی حکومت اسلامی سرمایه داران در ایران است. نفس پیام را، سردمداران حکومت اسلامی و کل دارودسته اصلاح طلبان و مدافعین بقاء آن نیز گرفته اند. به همین خاطر حفظ موجودیت و بقاء حکومت دراولویتش قرار گرفته است. در این راستاست که، حافظان رنگا و رنگ  قدرت سیاسی موجود، در مخالفت با اعتراضات کارگری، توده ای- اجتماعی جاری  تحت عنوان ” خشونت گریزی- در واقع علیه سرنگونی انقلابی حکوت اسلامی و تغیرات اساسی مثبت در زندگی اکثریت مردم ” تلاش میکنند با تحمیل بدترین شرایط ممکن، چند صباحی دیگر به حاکمیت ضد انسانی شان ادامه بدهند.  و تاکنون نیز سرکوبگران از هر گونه خشونت و کشتار ممکن دریغ نکرده اند و حتی ممکن است برای حفظ بقاء شان بدترین شرایط ممکن را  در صورت تند تر شدن اوضاع و رشد و گسترش رادیکالیسم سیاسی- اجتماعی و طبقاتی، در پروسه این روند، بر جامعه تحمیل کنند. در تقابل آلترناتیو راست لازم است جنبش چپ "  سرنگونی انقلابی حکومت اسلامی را، تعریف و استراتیژی آنرا مدون و روشن کند. چون بدون برنامه ریزی، هدفمند که ستون فقرات اساسی آن طبقه کارگر سازمانیافته و آگاه و متشکل در پیوند ناگسستنی با جنبش آزادیخواهانه و برابری طلبی در بعد اجتماعی  و بدون رهبری سیاسی قطب کمونیستی و چپ، ممکن نیست، به داده اجتماعی مبدل کند" این محور اساسی قضیه لازم است، تامین شود. تا بتوان از حقنه کرد سرنگونی مورد نظر جنبش راست، جلوگیری کرد!

تداوم جنبش در بعد سراسری در جامعه کردستان را باید تضمین کرد.

بمیدان آمدن وگسترش اعتراضات در شهرهای کردستان، همگام و همبسته با خیزش و اعتراض توده ای- اجتماعی جاری سراسری بر خلاف منادیان راست و محافظه کار تحت عنوان ” خشونت گریزی و گذار مسالمت آمیز- جنبش بورژوا ناسیونالیستی کرد  ” از ضروریات مبرم و اساسی است. این بعد اساسی را باید در سیر این تحولات تامین و تضمین کرد. و … در نتیجه وظیفه مردم وجوانان، فعالین جنبشهای آزادیخواه و برابری طلب، محافل رهبران عملی کارگری - اجتماعی در کردستان است که از هم اکنون آگاه و هوشیار بوده، با دورنما و چشم انداز روشن. برای ایجاد همبستگی اجتماعی و سازماندهی با برنامه، هدفمند تلاش کنند. ارتجاع در هر شکل و رنگی و تحت هر عنوان و تلاشی برای گسستن اعتراضات را باید، افشاء و برای ایزوله کردنشان اقدام کنند. فضای آزادیخواهی تمامی محلات و جامعه را علیه آنها  به هر شیوه ممکن، بسیج و گسترش بدهند. و … باید سریعا و بدون فوت وقت عمل کرد. زیرا، راه چاره اساسی برای خلاص شدن از این وضعیت تحمیل شده به اکثریت مردم زحمتکش در جامعه ایران، بجز همگامی و همبستگی سراسری برای سرنگونی بی اما و اگر، کلیت جمهوری اسلامی ممکن نیست. زیرا کردستان بخشی از اقتصاد سیاسی ایران میباشد و تاکید می کنم که، تمامی مصائب اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی که به یمن موجودیت حکومت اسلامی به اکثریت مردم ایران تحمیل شده است در کردستان ممکن است حتی در بعد وسیع تری نیز خودنمائی کند. بر اساس همین زمینه اجتماعی، گسترش اعتراضات در شهرهای کردستان و همگامی با خیزش کارگری و اجتماعی، در این پروسه ضروریست. از هم اکنون جریانات ناسیونالیست کرد همگام شدن با " جنبش راست و هر جریان ارتجاعی دیگر. از جمله جمهوری اسلامی تحت عنوان نشست و مذاکره که در جریان است را برای سودا و معامله گری و دستیابی به اهداف سیاسی- طبقاتی خود در دستور دارند. با بازی با کارت مسئله کرد، برای بدست گرفتن سکان حاکمیت و اداره جامعه کردستان و برای جلوگیری از رشد و گسترش رادیکالیسم جامعه در روند سرنگونی و بعد آن، برنامه ریزی کرده و خود را آماده "  کرده ومیکنند.

وظایف قطب کمونیستی و چپ در جامعه کردستان

اشاره کردم که پروسه سرنگونی رژیم اسلامی در دستور جامعه قرار گرفته است. این واقعیت را حکومت اسلامی میداند و دارد خود را آماده تقابل جدی می کند. تقابل و کشمکش جدی اجتماعی- طبقاتی هم اکنون در جریان است. جنبشهای راست و چپ تلاش میکنند مهر سیاسی- طبقاتی و اجتماعی خود را بر این روند بکوبند و جنبش جاری را در مسیر مورد نظر و برای متحقق نمودن آلترناتیو سیاسی- طبقاتی و اجتماعی خود رهنمون و رهبری و هدایت کنند. هرچند هنوز ” توده وسیعی از مردم بطور خاموش دارند عمل می کنند ولی بدون شک خواهان سرنگون شدن این رژیم و خلاص شدن از این وضعیت فلاکتبار تحمیل شده، هستند. بر این اساس  " جنبش کمونیستی و چپ " وظیفه ای بسیار خطیر دارد. لازم است آگاهانه و با برنامه ریزی دقیق عمل کند. قطعا در تداوم خود آن اکثریت خاموش هم پا بمیدان خواهند، گذاشت. باید سازماندهی آین اکثریت خاموش را در محلات زیستشان را در اولویت گذاشت. زیرا محلات، محل زیست و چهارچوب اساسی چون چتری است، همچون محل کار کارگران که متمرکز هستند و از طریق مجامع عمومی تصمیماتشان را میگیرند و ... این سقف که ساکنین آن، بطور حقیقی و حقوقی زندگی میکنند. درد و رنج زندگی شان یکی است. همدیگررا می شناسند به همدیگر اعتماد میکنند. و ... ممکن ترین راه و محل برای سازماندهی اعتراض توده ای- اجتماعی و زمینه ساز کنترل محلات است. چون اعتراضات توده ای- اجتماعی از محلات سرچشمه میگیرد. و تلاش با برنامه از هم اکنون مبرمیت پایه ای دارد. چنین تلاشی مبنا و در راستای زمینه سازی کنترل محلات و " ایجاد و سازماندهی شوراهای مسلح مردمی و تضمین کننده حاکمیت شورائی مردم " . حاکم شدن مستقیم  بر سرنوشت خویش میباشد. از هم اکنون برنامه ریزی و دست بکارباید شد. بنکه های محلات در شهرهای سنندج و ... تجاربی غنی تاریخی- اجتماعی، در این رابطه میباشد. ارتجاع قومی- مذهبی نیز بر سازماندهی و کنترل محلات متمرکز است.

به خطیرو پیچیده بودن و مصافهای جدی پیش رو که در جامعه ایران وجود دارد، اشاره کرده ام که برای تمامی فعالین کمونیستی کارگری و چپ ملموس هست. در کردستان محافل رهبران عملی کارگری و آزادیخواه وجود دارد و تا کنون نقش سیاسی- اجتماعی خود را به هر شیوه ممکن، در مقاطع متفاوت ایفاء کرده اند. اما شرایط پیچیده و مصافهای جدی که پیشرو میباشند، برای تقابل، آمادگی از پیش لازم است. جدا از بهم بافته شدن، محافل رهبران عملی کارگری و اجتماعی چون شبکه ای سراسری برای سازماندهی اکثریت ساکنین محلات و بر اساس آن،  فراهم کردن زمینه سازماندهی و تشکیل شوراهای کارگری و مردمی را برای کنترل محل های کاری و زیست، فراهم کند. تا بتوان با آمادگی کامل در بزنگاه سیاسی- اجتماعی تعیین کننده تحت هدایت قطب کمونیستی و چپ، بموقع و بدون فوت وقت اعمال اراده  مستقیم مردم را از طریق مکانیزم شوراها برای حاکمیت مردم. برای اداره جامعه، مادیت بخشید و اجازه نداد دستاوردهای مردم زحمتکش به یغما برود. نباید اجازه داد ارتجاع بشیوه دیگر اینبار در قبای قومی- و بویژه در کردستان درقامت کردایتی خود را تحمیل کند. تحولات جامعه باید تحت هژمونی سیاسی – اجتماعی و هدایت گری قطب کمونیستی و چپ. پیش برود. بدون شک، سرنگونی حکومت اسلامی یک امر مهم و اولویت مبارزاتی است. در این راستا نباید از هیچگونه تلاش سازمانیافته و هدفمند، دریغ نمود.نفرت بی حد و مرز از رژیم اسلامی وجود دارد. اما، این نفرت نباید صرفا به سرنگونی حکومت اسلامی ترجمان شود. گام اساسی بعدی و سیستم حکومتی جایگزین را نباید فراموش کرد.ازهم اکنون باید با برنامه، هدفمند، سازمانیافته و با دورنمای روشن حرکت کرد. جامعه را مطلع و برای انتخاب واقعی که منافعشان تامین شود، آماده و سازماندهی کرد.

در خاتمه برای تقابل جدی و اساسی برای سرنگونی انقلابی حکومت اسلامی و تقابل با  آلترناتیوجنبش بورژوا ناسیونالیسم کرد و بویژه خیزوشیفت جاری جناح راست رهبری کومه له سازمان کردستان حزب کمونیست ایران، برای عدول از حاکمیت شورائی مردم و ملحق شدن به برنامه های ارائه داده شده شان برای تحمیل حاکمیت مسلحانه خود و تامین منافع طبقاتی . سیاسی- اجتماعی شان و زد و بند از بالا با جنبش راست و بورژوائی در بعد سراسری و بازی با سرنوشت مردم در کردستان بعد از حکومت اسلامی، سازماندهی سراسری در ابعاد وسیع درجامعه کردستان ضرورتی مبرم است. وظیفه رهبران عملی کارگری، کمونیست، و جنبشهای توده ای اجتماعی این است که برای مرتبط شدن و ایجاد شبکه سازماندهی وسیع این محافل حول ” پلاتفرمی مشخص بابرنامه حاکمیت شورائی مردم در کردستان ” تحت هژمونی سیاسی – اجتماعی و هدایت گری قطب کمونیستی و چپ.، برای مادیت بخشیدن به حاکمیت مستقیم مردم بر اساس شوراهای مسلح مردمی، که تضمین کننده تداوم حاکمیت مردم و منافع کل جامعه است، اقدام کنند. زیرا مصافها و پیچیدگی سیاسی مبارزاتی جدی در تقابل با ارتجاع حاکم و قومی- مذهبی در پیش است. از امروز آگاهانه و با برنامه، باید وارد عمل شد. فردا دیر است. تا بتوان در فردا روز، ارتجاع اسثتمارگر و مدافع هر گونه نابرابری را، عقب رانده و پیروزی را تضمین نمود!

زنده باد حاکمیت شورائی مردم!

اسماعیل ویسی- 10 مهر 1399 – 1 اکتبر  2020 - esmail.waisi@gmai.com

نگرانی امام جمعه‌ها از شکست طرح «حجاب و عفاف» و فروپاشی حکومت‌شان!

نگرانی امام جمعه‌ها از شکست طرح «حجاب و عفاف» و فروپاشی حکومت‌شان!

http://www.azadi-b.com/G/file/Serkob.zanan.pdf

طرح "هر منزل یک مسجد" در شبکه شاد !؟

طرح "هر منزل یک مسجد" در شبکه شاد !؟

همزمان با شیوع بیماری کرونا(کووید-۱۹)، دکتر فرشته زینی وند؛ پژوهشگر مطالعات آموزش و پرورش رژیم جمهوری اسلامی، در یادداشتی که در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار داد، به بررسی اهمیت آموزش‌های مجازی پرداخته و پیشنهادهای کاربردی و راهگشایی را به معلمان برای استفاده تدریس مجازی موفق ارائه کرده است. وی «گوشی هوشمند را در دسترس‌ترین وسیله در بین معلمان و دانش‌آموزان در اتصال به اینترنت را برای جستجوی اطلاعات و تمرینات درسی و نیز استفاده از شبکه‌ها ی اجتماعی بیشترین میزان استفاده را در میان معلمان و دانش آموزان دانست.»  

عنوان «شاد» مخفف «شبکه اجتماعی دانش آموزی» می باشد که به گفته مسئولین وزارت آموزش و پرورش رژیم اسلامی، «سامانه ای است تخصصی برای آموزش مجازی دانش آموزان.» اما طرح ایده آموزش مجازی، برای معلمان و دانش آموزان مناطق محروم با توجه به اینکه از امکانات تحصیل مجازی محروم هستند مشکل ساز شده است.

خانم «کاظمی» یک معلم است که به تعدادی از دانش آموزان منطقه «ملاشیه» که یکی از مناطق کم برخوردار و حاشیه اهواز است، آموزش می دهد بر این باور است که «بسیاری از دانش آموزان در این مناطق گوشی موبایل، لپ‌تاپ، تبلت ندارند با توجه به این مسأله امکان دسترسی آنها به آموزش های آنلاین و مجازی غیر ممکن است.»

در مناطق محروم، آموزش به شیوه مجازی یا حضوری با توجه به طبقاتی شدن آموزش و نابرابری در کل نظام آموزشی در مدارس ایران تحت سلطه رژیم اسلامی، تفاوت چندانی ندارد. مریم مرادی معلم پایه سوم ابتدایی در «رودهن» در این باره به «ایران» گفت «در منطقه‌ای که من درس می‌دهم بیشتر دانش‌آموزان تلفن همراه هوشمند ندارند، آنها از تلفن پدر یا مادرشان استفاده می‌کنند، اما برخی خانواده‌ها هم تلفن همراه معمولی دارند، آنهایی هم که تلفن هوشمند دارند مشکل خرید بسته‌های اینترنتی را دارند.»

در فروردین ماه سال جاری محسن حاجی میزایی به خبرنگار تسنیم گفت «۳۰ درصد مناطق آموزشی و مدارس دسترسی ارتباطی برای برقراری آموزش‌های مجازی را ندارند.» مضافآ در استان سیستان و بلوچستان ۴۰ در صد از دانش آموزان و ۱۵ در صد از معلمان به اینترنت دسترسی ندارند و به این ترتیب از محتوای «آموزشی، پرورشی و پژوهشی.» آموزش های مجازی محروم هستند.

«رضا خیبری» معلم یک مدرسه در استان خراسان شمالی است. او که در روستای هندل‌آباد منطقه تبادکان۳۰کیلومتری مشهد درس می‌دهد می‌گوید « ٢٧ دانش‌آموز کلاس اول دارم که فقط دو خانواده دانش‌آموزانش دسترسی به تلفن هوشمند دارند، البته این فقط قسمت کم‌رنگ مشکلات خانواده‌ها در آموزش مجازی در روستاها است. مسأله اصلی این است که روستا اینترنت ندارد و دانش‌آموزان مجبورند کیلومترها راه بیایند تا به روستاهایی برسند که به شبکه اینترنت وصل هستند.»

فاکت های واقعی و روزمره فوق از مناطق محروم، گویای شرایط سخت و اسفباری است که همزمان با شیوع بیماری کرونا به معضل غیر قابل حلی برای دانش آموزان، در مناطق محروم ارتقاء یافته که در مواردی منجر به ترک تحصیل تعدادی از آنها شده و خواهد شد.

متأسفانه عواقب بیماری کرونا و تعطیلی مراکز آموزشی و تدریس به شیوه آموزش مجازی، منبع در آمد ثابت معلمان غیر رسمی را قطع کرده است. از جمله مربیان مهد کودک ها که چندین هزار نفر از آنها شغل خود را از دست داده اند و هیچگونه درآمدی ندارند.

یکی از معلمان حق التدریس که دارای مدرک کارشناسی ارشد ادبیات از دانشگاه سراسری است به خبرگزاری ایلنا، می‌گوید «امثال من با سطح تحصیلات بالا، باید ساعتی کار کنیم و نگران باشیم که در هر بحرانی، بیکاری قبل از هر کس ما را گرفتار کند؛ در شرایطی که از دانش و تخصص ما برای آموزش دانش آموزان استفاده می‌کنند، چرا ما را رسمی نمی‌کنند تا ما نیز از حق و حقوق قانونی خود بهره‌مند باشیم.»

مربیان مهد کودک که پیش از این هم گلایه داشتند که هیچ حامی برای تحقق حق و حقوق خود ندارند و عموماً بدون بیمه در مهدهای کودک مشغول به کار هستند، اکنون عمدتاً بیکار و بدون حقوق رها شدند. یکی دیگر از مربیان مهد کودک در خیابان یوسف آباد تهران، به خبرنگار مهر، گفت «ما ۱۵ نفر مربی و کارمند در مهد هستیم که فقط دو نفر ما توانستند از بیمه بیکاری استفاده کنند. بقیه ما در این مدت مبالغ کمی از اولیا به عنوان عیدی دریافت کردیم.»

موارد فوق بخش کوچک اما در عین حال مشقت باری است که مجریان سیستم نظام سرمایه داری حاکم در ایران، بر مربیان مهدکودک اعمال می کنند که قرار است توسط آنها سلامت روانی و جسمی کودکانی در مراکز آموزشی ارتقاء یابد، اما آنها از کمترین امکانات شغلی خود برخوردار نیستند.

به گزارش ایرنا، «مسیب زاده» مدیرکل قرآن، عترت و نماز وزارت آموزش و پرورش رژیم، گفت «درحال حاضر در شبکه شاد طرح"هر منزل یک مسجد"مطرح شده که دانش آموزان هنگام نماز جماعت با خانواده‌ها عکس‌های خود را برای این کانال ارسال می‌کنند تا دیگر دانش‌آموزان نیز بهره مند شوند. مضافآ آموزش و پرورش از سالها پیش قصد راه اندازی مراکز دارالقرآن داشت که این اتفاق در بستر شبکه «شاد» میسر شد.»

از قرار معلوم شیوع بیماری کرونا برای رژیم ارتجاعی حاکم بر ایران، چندان خالی از لطف هم نبوده به نحوی که مبلغان دینی رژیم اسلامی، از شبکه «شاد» مخاطبان خود را شناسایی و از تأثیر گذاری دعوت به اسلام، از این کانال اطمینان حاصل خواهند کرد.

جریان چپ، سوسیالیست و سرنگونی طلب مخالف فاشیسم اسلامی حاکم بر ایران نیز، به سهم خود بایستی از شبکه های سراسری فعالانە حضور یابد و ضمن افشای سیاست های ارتجاعی - مذهبی رژیم جمهوری اسلامی در همە عرصەها، بویژە  در عرصە آموزش و پرورش، بديلى انقلابى در برابر فرهنگ ارتجاعى و پوسيدۀ تحميلى و در رأس آن تبعیض بر مبنای جنسیت در مدارس و مراکز آموزشی را خنثى و بدیل انقلابی را بە جامعە ارائە دهد.

۵ / ۱ / ۲۰۲۰

درسهایی از یک جنایت وحشیانه!

درسهایی از یک جنایت وحشیانه!

جنایت ننگین اخیر جمهوری اسلامی در اعدام وحشیانه نوید افکاری، جوان کارگر و کشتی گیر قهرمان و مردمی، به اتهام واهی قتل یکی از مزدوران امنیتی رژیم، موج بزرگی از خشم و نفرت تمام انسان های آزادیخواه و افکار عمومی در سراسر جهان را به دنبال آورد. این جنایت وحشیانه که یکبار دیگر چهره تبهکار و ماهیت ضد خلقی دیکتاتوری حاکم را به عینه به نمایش گذارد ، برغم آن صورت گرفت که هزاران هزار تن از مردم در ایران و خارج از کشور، از طریق کانال های مجازی، اعتراض خویش نسبت به صدور حکم اعدام برای نوید افکاری را بیان کرده و خواستار لغو این حکم وحشیانه که کمترین پایه حقوقی و واقعی هم نداشت، گشتند. اما دیکتاتوری حاکم، بدون توجه به حجم کم سابقۀ مخالفت افکار عمومی داخل و خارج با این جنایت از قبل برنامه ریزی شده بیدادگاه های خود، نوید افکاری را به چوبۀ دار سپرد. این جنایت گرچه با توهم نمایش قدرت و قدرقدرتی نظام، توسط دژخیمان حاکم به اجرا گذارده شد اما در همان حال عمق هراس سردمداران جمهوری اسلامی از توده های مبارز و انقلابی ایران را به روشنی به نمایش گذارد. این ترس چنان بود که آن ها در وحشت از خشم توده ها حتی اجازۀ دفن آزادانۀ نوید افکاری را به خانوادۀ داغدار و مردم دلسوخته ندادند. به این دلیل جسد شکنجه شدۀ این کارگر قهرمان شبانه به خاک سپرده شد. جنایتکاران دست اندر کار جمهوری اسلامی با بیشرمی تمام این واقعیت که نوید را به خاطر مخالفت سیاسی با دیکتاتوری حاکم اعدام نمودند را انکار کرده و حکم اعدام را ناشی از اجبار سیستم به اجرای "قصاص" از سوی خانوادۀ قربانی مزدور خویش جا زدند. 

نوید، جوانی آگاه و یک کارگر سخت کوش و زحمت کش گچ کار و در همان حال قهرمان کشتی بود که در آخرین پیکار نابرابر زندگی کوتاه خویش در بیدادگاه جمهوری اسلامی با شجاعت تمام به صحنه رفت؛ با بیانی شیوا و دلیرانه دستگاه قضا و سیستم انگیزاسیون قرون وسطایی جلادان حاکم بر سرزمین ما را افشاء و پوچ بودن تمام به اصطلاح دلایل و مدارک علنی نشدۀ پرونده سازی آن ها علیه خویش و برادرانش را برای هر ناظر بی طرف و جویای حقیقت ثابت کرد. سرانجام بدنبال اعدام وحشیانه نوید، این حقیقت که خودش با شجاعت در قالب یک جمله به قاضی مزدور پرونده عنوان کرده بود آشکار شد که: جلادان جمهوری اسلامی، نه به دنبال حقیقت بلکه به دنبال "گردنی برای طناب دارشان" می گردند. نوید افکاری با سخنان افشاگرانه خود و با مرگ خویش لکه ننگ بزرگ دیگری را بر پیشانی جمهوری اسلامی حک نمود. چرا که انبوه شواهد موجود در پرونده نوید ثابت می کرد که او نه به دلیل قتلی که هیچگاه مرتکب نشده بود، بلکه به خاطر شرکت در تظاهرات گرسنگان علیه رژیم دار و شکنجه جمهوری اسلامی است که از طرف بیدادگاه های قرون وسطایی حکومت، متهم به "محاربه و فساد فی الارض" و "تشکیل یک گروه معاند ضد نظام" شده و  به اعدام محکوم گشته است. خود این اتهامات بیانگر آن است که در ورای فرمان قتل او توسط قوه قضاییه، نه اسناد و شواهد محکمه پسند بلکه ارادۀ سیاسی یک رژیم دیکتاتور وابسته و جنایتکار نهفته است که با شکنجه تا حد مرگ و سپس صادر کردن فرمان قتل این کارگر  جوان، پیامی به جامعه می فرستد با این مضمون که مبارزه و مقاومت و قیام علیه استثمارگران خونخوار و غارتگر حاکم به فرجامی جز چوبۀ دار و شکنجه ختم نخواهد شد.  این پیام در شرایطی توسط رژیم مدافع سرمایه داران وابسته و رذل حاکم به جامعه فرستاده می شود، که در سراسر جامعه شاهد تشدید تضادهای طبقاتی و صف آرایی فزاینده کارگران محروم ایران علیه سرمایه داران حاکم و فجایعی می باشیم که سلطه سرمایه های امپریالیستی در تمام عرصه های زندگی توده ها بر جای گذارده است. دقیقاً این تضادهاست که زمینه های مادی قیام های اجتناب ناپذیر علیه استثمار وحشیانه کارگران توسط سرمایه داران در محیط های کار، علیه بیکاری و گرانی و گرسنگی محرومان، علیه عدم دریافت حقوق بخور و نمیر، علیه زن ستیزی و خفقان و ... را به وجود آورده است؛ و همین تضادهای موجود است که شعله های خشم کارگران و توده های به جان آمده را در همه جا علیه کلیت نظام ستمگرانه حاکم بر افروخته و به زبانه های سوزان تبدیل نموده است. حاکمیت سرمایه داری وابسته و سلطه امپریالیسم بر تمام شئون اقتصادی، سیاسی و اجتماعی جامعه ماست که تضاد عمیقی را بین کارگران و زحمتکشان و تمام توده های دربند ایران موجب گشته است. درست به دلیل چنین تضادی است که در مواجهه با آن، شکنجه و زندان و اعدام و در هم شکستن قهر آمیز هر گونه مخالفتی به اصلی ترین واکنش طبقه حاکم برای به زعم خود کنترل طغیان و شورش استثمارشدگان تبدیل شده است. اما در مواجهه با روند تکاملی تاریخ و در قیاس با اراده توده ها، در طول تاریخ بارها و بارها عقیم بودن این واکنش در جریان جنبش توده های تحت ستم و  تجربه سقوط ناگزیر ببرهای کاغذی ای حتی وحشی تر از جمهوری اسلامی به اثبات رسیده است.

در گیر و دار رویدادهای مربوط به اعدام نوید افکاری، این کارگر زحمتکش، سردمداران جمهوری اسلامی گرچه کوشیدند تا با ارتکاب به جنایتی توصیف ناپذیر، آن هم در شرایط بحران گریبان گیر رژیم شان، با نمایش به اصطلاح قدرقدرتی حکومت در مقابل توده های به پاخاسته، به اصطلاح میخ خود را به زمین بکوبند و فضای خفقان بار حاکم بر جامعه را خفقان بارتر کنند، اما همبستگی بی سابقۀ مردم آگاه ایران چه در داخل و چه در خارج با خانواده نوید، صدای هلهله های انتقام جویانۀ مادرانی که در همبستگی با مادر داغدار او در مقابل خانه نوید تجمع کردند و یاد فرزند قهرمان خود را پاس داشتند، دیوار نویسی های گسترده ای که در نقاط مختلف در آن ها فریاد مرگ و نابودی جمهوری اسلامی سرداده شدند ، همه و همه نشانه هایی بودند که نوید شکست خفت بار قصابان حاکم در پیشبرد نقشه شان را به گوش همگان رساند. جمهوری اسلامی امروز در چنان ناامیدی و شرایط استیصال قرار گرفته است که با ارتکاب به این جنایت، کاری کرد که خودش با دستان کثیف خویش حتی سازشکارترین نیروهای سیاسی مخالف را با شعار "آتش جواب آتش" و "زنده باد ترورهای سرخ" در این برهه در مقابل موجودیت پوسیدۀ رژیم حاکم به صف نمود!

تجربه اعدام این کارگر جوان ، جدا از جنبه های تراژیک و دردناک جنایت انجام شده، درس های بزرگی برای جنبش آزادیخواهانه کارگران و توده های تحت ستم ایران دارد؛ جنبشی که برغم جراحات وحشتناکی که چهل و یکسال حکومت ظلم و سرکوب سرمایه داران حاکم بر ایران و امپریالیست های حامی آنان از طریق جمهوری اسلامی بر آن وارد کرده ، همچنان مصمم و مقاوم برای به پایین کشیدن تمامی این دم و دستگاه ضد خلقی و مجازات گردانندگان و عاملان آن می کوشد و پژواک فریاد های "مرگ بر جمهوری اسلامی"، "مرگ بر دیکتاتور" و "وای بروزی که مسلح شویم" در جریان سه قیام بزرگ توده ای در یک دهه اخیر، که زمین را در زیر پای این رژیم و تمامی حامیان آن به لرزه درآورده است، اثبات گر این واقعیت می باشد. این قیام ها یک بار دیگر این تجربه را به جای گذاشتند که بدون توسل به مبارزه مسلحانه ، رهایی از شر جمهوری اسلامی و رسیدن به آزادی میسر نمی باشد.

یکی از درس های مهم اعدام نوید افکاری عبارت از این است که گرچه باید در هر عرصه ای و با به کارگیری هر شکل ممکن از جمله با براه انداختن کمپین های مجازی و آگاه کننده علیه احکام اعدام رژیم (همان طور که در رابطه با اعدام نوید افکاری شاهدش بودیم) علیه دشمن مبارزه کرد، و به طور کلی، اشکال مبارزه با رژیم دار و شکنجۀ جمهوری اسلامی محدودیتی نمی شناسند - چرا که عرصه های ستمگری جمهوری اسلامی نیز بی شمارند - اما واقعیت نشان می دهد که با صرف "طوفان تیوتری" و اشکال مسالمت آمیز مبارزه نمی توان جلوی جنایت پیشگی رژیمی را گرفت که بقای حاکمیتش مستلزم اعمال سیستماتیک زور و قهر عریان می باشد و کمترین منافذ ابراز مخالفت سیاسی در جامعه را بسته و آن را با زندان و شکنجه و قهر ضد انقلابی پاسخ می دهد. در نتیجه این اشتباه جبران ناپذیری ست که نیروهای مبارز مخالف رژیم فکر کنند که در ایران تحت سلطه امپریالیسم و دیکتاتوری زاییدۀ آن، محو خشونت طبقۀ حاکم با صرف تجمع نیروی مجازی و از کانال های مسالمت آمیز امکان پذیر است.  اعدام دردناک نوید افکاری، عقیم بودن شیوه های کار آرام سیاسی و سرمایه گذاری اصلاح طلبان و سازشکاران روی این ابزارها را یکبار دیگر با برجستگی ثابت کرد.

این واقعیت که تحقق امر بسیج و سازماندهی توده ها و برآوردن مطالبات آنان و از بین بردن خشونت ضد انقلابی نظیر اعدام نوید افکاری از طریق شیوه های مسالمت آمیز امکان پذیر نیست را می توان در اظهار نظرهای گسترده در افکار عمومی و فضای مجازی و در عبارات کنایه آمیز به نیروهای سازشکار نظیر "بین ما و آن ها، فرق بسیار بود، ما توفان به پا می کردیم، مجازی! آن ها اعدام می کردند، حقیقی!" و یا در دیوارنویسی هایی مانند "نوید افکاری را اعدام کردید، منتظر انتقام جوانان باشید!" مشاهده کرد.

جنایت رژیم در اعدام نوید افکاری همچنین یکبار دیگر دست خدمتگزاران فکری گردانندگان نظام دار و شکنجه جمهوری اسلامی را نیز رو کرد که ظاهرا در هیات مخالف رژیم و خشونت سازمان یافتۀ آن، ولی در عمل به نفع استمرار بقای حکومت، موضع گیری و حرکت می کنند. همان هایی که هر بار که اعتراضات قهر آمیز توده های به جان آمده جامعه را فرا می گیرد، قلم برداشته و با عوام فریبی نسبت به عواقب "انتقام" و  "چرخه خشونت" در جامعه (البته هر جا که توده ها ناگزیر به قهر دست می زنند) اظهار نگرانی می کنند و از مزایای "نافرمانی مدنی"  و "اصلاحات" سخن می گویند؛ اما به قول آن ضرب المثل معروف کک شان هم نمی گزد زمانی که می بینند چگونه دستگاه انگیزاسیون دیکتاتوری حاکم ، به طور روزمره و بدون احساس هیچ گونه دغدغه ای در اِعمال زور و خشونت، جوانان این سرزمین را به خاطر اعتراض به فقر و گرانی و گرسنگی و بیکاری و فقدان کمترین آزادی ها، دستگیر، سربه نیست و یا در زیر شکنجه له کرده و سپس به چوبه های دار و جوخه های اعدام می سپارد.  چرا که از نظر این مروجان دروغ و گمراهی این رفتار ناشی از طبیعت و حق حاکمان است. در مقابل به زعم آنان این وظیفه مخالفین است که باید از مقابله به مثل در مقابل قهر ضد انقلابی و دست زدن به خشونت، خویشتن داری کنند و گر نه با القاب"خشونت طلب" و "توتالیتر" مزین خواهند شد. در قتل نوید افکاری این گروه نیز که اتفاقا یکی از خصایص مشترک شان وابستگی های نهان و پنهان به نظام استثمارگر حاکم برای حفظ منافع شان است، زبان در کام کشیده و برغم انفجار نفرت کم سابقۀ مردم نسبت به اعدام نوید افکاری و جنایاتی نظیر آن از محکوم کردن منشاء ضد خلقی اِعمال زور و خشونت در جامعه، علیه کارگران، زنان، جوانان، خیل گرسنگان، کودکان کار، بی خانمانان و قبر خوابان، مالباختگان، اقلیت های ملّی و مذهبی و کلا علیه هر گونه ندای آزادی خواهانه و حق طلبانه، خودداری می کنند. اعدام وحشیانه نوید افکاری، تاکتیک اشک تمساح ریختن های اصلاح طلبان منفور حکومتی و همپالگی های غیر حکومتی شان علیه جنبش اعتراضی توده ها را نیز بار دیگر افشاء کرد.

بالاخره آن که اعدام نوید افکاری، مثال عینی دیگری در تایید قانونبندی های مبارزاتی جاری در جامعه تحت سلطه ما ارائه می دهد؛ قانونبندی ای که سال ها پیش توسط بنیانگذاران کبیر چریکهای فدایی خلق ایران و پس از مطالعات گسترده کشف و جمع بندی شد و به طور فشرده در قالب تئوری مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک در اختیار مبارزین و نیروهای روشنفکر قرار گرفت. مطابق این تئوری و همان طور که تجربه حکومت های شاه و جمهوری اسلامی نشان داده، روبنای سیاسی نظام سرمایه داری وابسته به امپریالیسم حاکم بر ایران، به دلیل سلطۀ امپریالیسم نمی تواند جز یک دیکتاتوری مطلق العنان باشد که برای حفظ سیستم موجود مجبور به سد کردن تمام منافذ سیاسی و مسالمت آمیز مبارزه بوده و هیچ گونه مخالفتی را بر نمی تابد. در چنین مناسباتی امر مبارزه و بسیج طبقه کارگر و توده ها برای سازمان دادن انقلاب اجتماعی همواره با یک سد عظیم دیکتاتوری مواجه بوده و برای برداشتن چنین سدی، راهی جز تبدیل سلاح انتقاد به انتقاد با سلاح در مقابل روشنفکران قرار ندارد. امر انقلاب و تحقق نظام دمکراتیکی که "نان و کار و مسکن و آزادی و استقلال" از امپریالیسم و سرمایه داری در آن تضمین شده باشد، تنها از طریق مبارزه مسلحانه توده ای می گذرد. به همین خاطر است که جبر شرایط در جامعه تحت سلطه ما در مقابل تمام جوانان آگاه و انقلابی و نیروهای مبارز و کمونیست که خواهان در هم شکستن دیکتاتوری، برافتادن استثمار و بی حقوقی، محو زشتی های جامعه سرمایه داری همچون بیکاری و گرسنگی و زن ستیزی و کارتن خوابی و کودکان کار و .... می باشند هیچ راهی جز مبادرت به "تشکل، تسلیح، اتحاد مبارزه پیروزی" باقی نگذاشته است. تنها یک توده مسلح قادر به برانداختن دستگاه ظلم و زور جمهوری اسلامی بوده و شایسته آزادی ست. تودۀ مسلحی که راه برانداختن دشمنان خود را یافته و آزادی خویش را در جریان سازماندهی یک جنگ توده ای طولانی علیه طبقۀ حاکم و ماشین سرکوب آن بدست خواهد آورد. این اصل در شرایط حاکمیت جهنمی رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی هر روز با فاکت های جدیدی خود را به اثبات می رساند.  جمهوری اسلامی با اعدام نوید افکاری بار دیگر پیمودن چنین راه و سرنوشتی را، هم به جنبش اعتراضی توده ها و هم به موجودیت پوسیدۀ خود تحمیل کرده است.

 

با ادبیات و مصالحی قدیمی شما در پیمانی نوین میروید !


با ادبیات و مصالحی قدیمی شما در پیمانی نوین میروید !


 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com


رضا پهلوی از بازماندگان زمان سلطنت سابق ایران ، الان سالهاست هر از گاهی طرحی نو میآورد شورای ملی ایران ، ققنوس ، فرشگرد ، راهگرد ... که تقریبا کسی نگاهش نمیکند چون جنبه عملی ندارد ، کسی رضا پهلوی را جدی نمیگیرد چون قبل از هر فراخوانی جهت آوردن بقیه زیر پرچم خودش ، باید عملا نشان بدهد از بقیه بهتر است . والا 100 سال دیگر هم بگذرد و هر سالی یک طرح و پیمانی بیاورد باز هم قدمی جدی محسوب نمیشود .


البته عده ای از افراد که به نام سلطنت طلب نان میخورند از این پیمانها لقمه های مجازی در ذهنشان میزنند .


ولی برای جدی گرفته شدن ... رضا پهلوی چکار باید ابتدا بکند ؟


 


از مقام ولیعهدی خودساخته رسما کوتاه بیاید .


جنایتهای زمان سلطنت پدرش را محکوم کند .


بعد از این 2 قدم مهم حتما ادبیات و روشش اتوماتیک تغییر میکند و حزبی سیاسی میتواند داشته باشد تا جدی گرفته شود . در ادبیات سیاسی مدرن هیچ جانوری با مصالح قدیمی نمیتواند ساختمانی جدید بسازد و تا زمانی که این 2 قدم جدی را برنداشته رضا پهلوی جدی نیست مشغول بازی کردن است . آدمهای جدی وقت تلف نکنند ، بقیه هم مختارند تا به زدن سوت بلبلی ادامه دهند ! این روزهای سرنوشت ساز در ایران نیرویی میتواند مدعی باشد که با یک فراخوان نیمی از چرخ اقتصادی ایران را بخواباند و اعتصاب سراسری سازمان بدهد والا به حرف و بیانیه و فراخوان باشد هرکسی میتواند مدعی باشد .


جریان و بازماندگان سلطنت البته به واقعیت های روز سیاسی و جهانی و منطقه ایی اشراف نسبی دارند و میدانند آن زمان مفت خوری سابق بر نمیگردد ، ولی بازهم کوتاه نمیآیند . چون تنها جریانی است که در کنار اصلاح طلبان حکومتی باب طبع ارباب بی مروت هستند . ارباب بی مروت هم البته سرش توی حساب است و میداند که بازماندگان سلطنت کالیبرشان اندازه جامعه 80 میلیونی ایران نیست پس باید جمعی از همگان باشد با هژمونی سیاسی سلطنت .


چند سال پیش تلاشی هم توسط کاخ سفید شد تا مجاهدین را زیر هژمونی سلطنت بچپاند ، ولی نشد . من هم اشاره کردم مجاهدین با هرمقدار ضعف و اشکال بعید است قبول کنند زیر پرچم سلطنت بروند . وقتی مسعود رجوی در پیامی گفت رضا پهلوی میتواند مثل هر فعال سیاسی عمل کند به شرطی که داعیه سلطنت و ولیعهدی نداشته باشد...معلوم دار شد ارباب بی مروت تلاش کرده تا وحدتی بین این 2 جریان بسازد با هژمونی سلطنت ... ولی نتوانست هژمونی جریان سلطنت را بچپاند .


حالا فراخوان رضا پهلوی هم قاعدتا یک مخاطب بیشتر ندارد و آن هم مجاهدین هستند رضا پهلوی و جریان سلطنت از مجاهدین خوششان نمیاید ولی عادت ندارند ضمن مفت خوری قبیله خودشان برای کسی سوت مفتی نمیزنند ! 10 سال که چی بگم ، 100 سال بگذرد این حکایت تغییری نمیکند !


05.10.2020


اسماعیل هوشیار

حاشیه‌ای بر کتاب «یادنوشته‌ها، تابوت زندگان»

حاشیه‌ای بر کتاب

«یادنوشته‌ها، تابوت زندگان»

 

مقدمه

زمانی که برای اولین بار کتاب «تابوت زندگان»، نوشته هما کلهری را در دست گرفتم و متن پشت جلد آنرا خواندم، احساسی گنگ توام با کنجکاوی به من دست داد. بعد از حدود ۳۵ سال بی‌خبری از هما، حالا کتاب یادنوشته‌هایش را در دست داشتم. حدس می‌زدم که بعد از این همه سال، قلم بدست گرفته تا مراحل بریدن، تواب و نگهبان شدنش را توضیح دهد‌ و شاید هم به افشای آنچه که در پشت سلولهای زندان، دور از چشم ما زندانیان رُخ داده بود، بپردازد. اما... زهی خیال باطل!

" هر کس تا حد اعتقاد، توانایی و انگیزه اش توانست دوام بیاورد من فقط سه ماه دوام آوردم. بضاعت جسم و روح و اندیشه ام بیش از این نبود." (از پشت جلد کتاب)

وقتی کتاب را تا به آخر خواندم دریافتم که جمله فوق صرفا برای جذب و جلب خواننده است و قصد هما مظلوم‌نمایی، و برانگیختن احساس دلسوزی، و ایفای رُل «قربانی» است!

راستش با خواندن «یادنوشته‌ها»ی هما حالم خراب شد. فکر می‌کردم با گذشت حدود ۳۰ سال پس از آزادی‌ام، و بعد از مرورِ چندبارهٔ خاطراتِ زندانم، با آنها کنار آمده‌ام. اما یادنوشتهٔ هما منقلبم کرد. از قصه‌بافی‌ها، وارونه‌سازی‌ها و دروغ‌پردازی‌هایش شدیداً عصبانی شدم. و همین انگیزه‌ای شد تا مطلب حاضر را بر حاشیهٔ کتابش بنویسم. البته قصدم این نیست که به همهٔ مسائل و جزئیاتی که در این «رُمان» آورده بپردازم، بلکه درصد هستم تا تنها ‌روی سه موضوع تمرکز کنم:

۱ـ توجیهات هما کلهری راجع به چگونگی تواب شدنش.

۲ـ تصویر واژگونهٔ هما از دوره تواب بودنش، از سرموضعی‌ها، توابین و مسئولین زندان.

۳ـ چگونگی و چرایی دلسردیش از اسلام و جمهوری اسلامی؟!

۱ـ پروسه تواب شدن

هما در توضیحِ پروسهٔ تواب‌شدنش از اینجا شروع می‌کند که هنگام دستگیری دختر جوانی ۲۲ ساله، بی‌تجربه‌، با اندوختهٔ ذهنی کم و سوادِ سیاسی پایین و فاقد انگیزهٔ مبارزاتی بود.[1] و در مهلکه‌ای گرفتار آمده بود که نه آمادگی و نه توان تحملش را داشت. پس در چنبرهٔ تردید و توهم گرفتار ‌شد و کم‌کم اعتقادات سیاسی و تشکیلاتی‌اش سست ‌گردید.[2]

"از یک سو فشارهای روحی همه جانبه دوران بازجویی، خون‌ریزی شدید، صدای گریه‌های خواهر سه‌ساله‌ام در سلول، احساس گناه در مقابل مادرم و از سوی دیگر بریدن رحیم و دستگیری‌هایی که حاکی از ادامه همکاری‌هایش با بازجوها بود سبب شد تا همه آرمان‌هایم را از دست رفته تلقی کنم... از هر امیدی تهی شده بودم. " (ص ۸۶)

با وجود این هما چهرهٔ دیگری نیز از خود به خواننده نشان می‌دهد که تصویر یک فرد صادق، مقاوم و انقلابی است. به همین دلیل هم است که او را در «تابوت» (شکنجه‌ای که تحملش ابدا آسان نبود) می‌نشانند. او اجباراً زیر بمباران تبلیغات رادیویی رژیم و ندامت‌خوانی‌‌های رهبران سازمانهای سیاسی[3] و ... قرارمی‌گیرد. و در اینجاست که تناقضاتش بیشتر و بیشتر می‌گردند. (ص ۱۹۱)

هما صفحات زیادی را به همان استدلال‌های قدیمی و آبکی‌ای که رژیم تا دهه‌ها از بلندگوهای گوش‌خراشش فریاد می‌زد و حاج داوود و لاجوردی و بازجوها دائما در گوش‌مان می‌خواندند، اختصاص می‌دهد تا بگوید تحت تاثیر منطق نهفته در آنها تواب شد![4] البته او این حرفها و استدلالها را پیش از دستگیری هم شنیده و نه تنها چیز با ارزشی در آنها نیافته بود، بلکه آنها را به مضحکه ‌گرفته بود.[5] ... و خلاصه اینجاست که از مارکسیسم می‌بُرد[6] و به خدا می‌رسد[7] و به آغوش اسلام پناه می‌برد:

"... پخش دعای کمیل. صدای محزونی که دعا می‌خواند، از دوستی با خدا می‌گفت و با تاکید بر «یانور» و «یا قدوس»، «یا اول‌الاولین» و «یا آخرالاخرین» دلم را می‌لرزاند. (ص ۲۰۸)... ازدواج علی و فاطمه و بعد حسین و شهادتش. گوش می‌دادم... درس‌های فلسفه علامه طباطبایی و تفسیر قرآن جعفر سبحانی بذری بود که بر فکرم پاشیده می‌شد و با صدای آهنگران و اشک‌های دعای کمیل شب جمعه بذرها آبیاری می‌شد. بدین سان خدا در درونم جوانه زد و تکثیر شد." (ص ۲۲۸)

چه اتفاقی در تابوت افتاد که همان اراجیف، به ناگاه منطقی و اقناع‌کننده شدند و همهٔ اعتقادات و باورهای هما را درهم ‌ریختند؟! چه چیز منطقی، عُقلایی و متحول‌کننده‌ای در اذان، اخبار جنگ، خطبه‌های نماز جمعه و مزخرفاتی که از رادیوی جمهوری اسلامی پخش می‌شد وجود داشت که چون "موریانه‌های شک و تردید" (ص ۱۹۶) به جانش افتادند، نفرت از "آقای خمینی" را از ذهنش شستند (ص ۲۱۱) و بی‌باده، علی‌گویان به چرخ مستانه‌اش درآوردند؟! (ص ۲۳۴)

 "قرآن خواستم برایم آوردند. ترجمه سوره توبه ... را می‌خواندم و اشک‌هایم می‌ریخت روی واژه‌های توبه... توبه... توبه! (ص ۲۳۴) ... شهید دستغیب‌... گفته بود کسی که توبه می‌کند باید گوشتی را که در دوران خداپرستی بر تنش روییده، آب کند و گوشت جدیدی در دوران خداپرستی بر تنش روییده شود... از آن به بعد شروع کردم به روزه گرفتن... از این کار لذت می‌بردم (ص ۲۳۹)... گوشت‌هایی که بر اثر اعمال حرام بر بدنم رشد کرده، با اندوه بر گناه، با روزه در ماههای پیاپی آب کرده بودم. بیش از ۱۵ کیلو وزن کم کرده بودم. گوشت تازه به جای آن می‌رویاندم. " (ص ۲۵۹)

هما تنها کسی نبود که به اینجا رسید. خیلی‌ها زیر شکنجهٔ وحشیانه و بی‌رحمانهٔ پاسداران و شرایط ضدانسانی زندان بُریدند. کم نبودند کسانی که کم آوردند، تاب نیاوردند، بخدا رسیدند، ادعای پیغمبری کردند و ... حتی تعادل روانی‌شان را از دست دادند. خیلی‌ها انزجار نوشتند و آزاد شدند و به دنبال زندگی‌شان رفتند. اگر هما نیز ــ چه در زندگی واقعی و چه در رُمان حاضرــ همین روال را دنبال ‌کرده بود، طبیعتا همدلی خواننده را نیز می‌توانست با خود همراه ‌کند.

اما هما نه در زندان و نه در یادنوشته‌هایش چنین نکرد و حتی درحد یک بریده، مسلمان‌شده و حتی طرفدار جمهوری اسلامی باقی نماند بلکه بطور فعال به همکاری با مسئولین زندان پرداخت، تک‌نویسی کرد، لو داد، تواب شد، پادویی حاج داوود جلاد را کرد، به نمایندگی از او مسئول بند شد، به مسئولین زندان پند و توصیه داد تا چگونه ارادهٔ زندانیان سرموضعی را درهم ‌بشکنند[8]، در شکنجه زندانیان شرکت فعال و مستقیم کرد. حتی یکبار در زمستان ۶۴ مرا از انفرادی برای شلاق‌خوردن به بند ۷ برد تا در زیرهشتِ بند، در مقابل هم بندی‌ها شلاقم بزنند. قبل از اینکه وارد بند شویم مرا به اتاق کناری که تصور می‌کنم اتاق نگهبانان بود برد و مجبورم کرد تا یکی از دو بلوزی را که به تن داشتم، دربیاورم تا درد بیشتری احساس کنم. مرا روی تخت شکنجه خواباندند. هما خواست پاهایم را بگیرد که اعتراض کردم. گفتم او حق ندارد به من دست بزند. ناصریانِ شکنجه گر (دادیار زندان و نمایندهٔ منتظری!) تهدید کرد که اگر تکان بخورم آنوقت هما می‌تواند پاهایم را نگه دارد. بخاطر دارم همه زندانیان، سالن اصلی بند را خالی کرده و به اعتراض بدرون سلولها رفته بودند. پس از خاتمه شلاق، با صدای بلندی که رفقای هم بندی‌ام بشنوند گفتم: "این فقط جسم من بود". البته قصدم این بود که ادامه دهم و بگویم شما نمی‌توانید به افکار و ایده‌های من آسیب بزنید، اما لرزش صدایم مانع از آن شد تا جمله‌ام را تمام کنم. درواقع نمی‌خواستم شکنجه‌گران و تواب‌ها لرزشی را در صدایم بشنوند و به وجد آیند!

" اگر انجام اینکار و حضورم در بند ۷ می‌توانست از بار گناهانم بکاهد و هم‌رزمان سابقم را به تردید بیاندازد، چرا نباید این مسئولیت را بپذیرم... اگر می‌توانستم موجودی مفید باشم و در جهت اندیشه‌های اسلامی‌ام کار کنم، چرا نباید این کار را بکنم؟... شاید فرصتی بوجود می‌آمد تا با برخی از دوستان نزدیک سابقم حرف بزنم، از آنها بخواهم عمرشان را بیهوده به پای این گروهک‌ها و حزب‌هایی که معلوم نیست سر در کدام آخور دارند هدر ندهند." (ص ۲۵۶)

هما این جملات را پس از قبول ماموریتی که حاج داوود به او داد، یعنی مسئولیت بند ۷ سرموضعی، می‌نویسد. او نه تنها اعتراضی به شکنجه و آزار زندان به این دربندان ندارد بلکه می‌خواهد با در زندان نگاه داشتن و ادامهٔ آزار زندانیان بهشت دنیوی و اُخروی بخرد! و با ارشاد آنان ـــ یا به عبارت صحیح‌ترــ مردد، متوهم کردن و شستشوی مغزی‌شان ــ به جمهوری اسلامی خدمت نماید! او خود را نسخهٔ ‌اصلاح طلبِ حاج داوودِ جلاد معرفی می‌کند! (ص ۲۷۱) و نه تنها اعتراضی به برپایی این نظام متکی بر شکنجه و زندان و اعدام نمی‌کند، بلکه مسئولیت همین زندان را می‌پذیرد و ضمن تایید عملکردهای رژیم، در جهت تحکیم و تداوم همین نظام فعالانه به میدان می‌آید تا زندانها را برجا و چوبه‌های دار را برپا نگه دارد! در این رابطه می‌نویسد:

" خودم را جای حاجی می‌گذاشتم که اگر رئیس زندان بودم با زندانی شرور، معاند و مخالف سیاست‌ها و نظرات خودم چه می‌کردم. کدام دیکتاتور مخالفانش را تحمل می‌کرد؟... مگر استالین نبود که ... کُشت و اعدام کرد... " (ص ۱۸۸)

و حتی بازهم جلوتر می‌رود و شروع به تبرئه حاج داوود جلاد و همهٔ بیرحمی‌ها، ددمنشی‌ها و جنایاتش می‌کند:

" پنداشتم لابد دوستی یا آشنایی از نزدیکان حاجی شهید یا اسیر شده که اینگونه وحشیانه به ما حمله‌ور شد. فکر می‌کردم اگر آنها هم دوستان ما را شهید می‌کردند یا اسیر، و قدرت در دست ما بود با آنها چه می‌کردیم؟ تلافی‌اش را سر مخالفان در نمی‌آوردیم؟..." (ص ۲۰۱)

 و همین حاج داوود جلادی که پیش‌تر درد و زجر را به تن و جان هما  و سایر زندانیان تزریق می‌کرد[9]، بناگاه به پدر مهربانی مبدل می‌شود که هما از پوتین‌هایش خجالت می‌کشد:

«[حاجی] با مهربانی نگاهم کرد و با لحنی پدرانه گفت... (ص ۲۶۰) مثل همیشه، ساده و بی‌تکلف [بود] (ص ۲۶۱)... دیگر از این پوتین‌ها نمی‌ترسیدم. از تصور گناهانی که مرتکب شده بودم و باعث شده بودم این پوتین‌ها مرا زیر لگد بگیرند از خودم خجالت می‌کشیدم» (ص ۲۶۱).

و از اینجا به بعد است که الطاف الهی، عطوفت اسلامی و مرحمت حاج داوود شامل حال هما کلهری می‌شود:

"(حاجی) خوشحال بود. برق شادی در چشم‌های زاغش می‌درخشید (ص ۲۳۳) ... اتاق بزرگ...، تخت یکنفره، طبقه سوم کنار پنجره، برایم یک رویا بود... حمام بی‌محدودیت زمانی در کابین یک نفره... (ص ۲۳۷)... "

و سپس در تبرئه جنایات جمهوری اسلامی به شرح اعترافات مهران اصدقی می‌پردازد که راجع به شکنجهٔ پاسداران بدست مجاهدین است (ص ۲۰۲)  سپس می‌پرسد: "ما چه؟ اگر ما هم بقدرت برسیم، مخالفان‌مان را ناز و نوازش می‌کنیم؟" (ص ۲۰۳)

در توجیه هما از تواب شدنش یک تناقض آشکار دیده می‌شود! او از طرفی وانمود  می‌کند که آزادانه و آگاهانه[10] تواب شده و به خدا، اسلام و جمهوری اسلامی رسیده، و از طرف دیگر تلاش می‌‌کند تا خود را قربانی بی‌تقصیرِ شکنجه نشان دهد! و جالب اینجاست که به لطف همین شکنجه ــ یعنی تابوب‌نشیتی[11]ــ است که تواب می‌شود و به شکرانهٔ آن، از حاج داوود می‌خواهد اجازه دهد تا بیشتر در تابوت بنشیند تا به خدا نزدیکتر شود![12]

۲- وارونه نمایاندن واقعیت

"برای باز کردن گره ها ناچار به برخوردی سخت و سنگین با خودم بودم. آسان نبود البته که خودت را لگدکوب کردار خود کنی، جایی برای توجیه و فرار نگذاری و به خودت دروغ نگویی." (ص ۱۰)

جملات فوق این انتظار را در خواننده بوجود می‌آورد که هما در «یادنوشته‌ها» قصد دروغگویی، توجیه و فرار از واقعیات را ندارد، اما او در عمل بسیاری از وقایع را جعل و واژگونه جلوه می‌دهد. یکی از این موارد، تصویری است که از زندانیان سرموضعی می‌دهد. او آنها را افرادی بی‌‌منطق[13]، بهانه‌گیر[14]، نادان ــ که قصد نادان نگه‌داشتن دیگران را دارند[15] ــ، دروغگو و کینه‌توز[16]، تهمت‌زن و بی‌توجه به نظافت و مسایل بهداشتی[17] که از جمله باعث شیوع بیماری‌های پوستی (گال) ‌شدند، معرفی می‌کند.

."واقعیت این بود که آن‌ها [منظور سرموضعی‌ها] با رفتن تواب‌ها دچار نوعی دستپاچگی شده بودند، شاید هم می‌خواستند از این طریق جلوی فرهنگ روزنامه‌خوانی را بگیرند. به هر حال همیشه دانایی به نفع همه نیست... به زعم آن‌ها [سرموضعی‌ها] در بندی که هیچ توابی نبود، انگیزه‌ای هم برای مبارزه وجود نداشت، پس باید دست به ابتکاری تازه زد تا بشود جو را طوری نگهداشت که هرگز آرامشی برقرار نباشد. تنها به این طریق می‌شد فرصتی به طرح سوالات بی‌جواب نداد. حتی اگر به قیمت محروم شدن از خرید لوازم بهداشتی مثل شامپو و صابون یا مواد خوراکی مثل میوه و خرما باشد.! ." (ص ۲۷۷ـ ۲۷۸).

بعد  بطرز توهین‌آمیزی می‌نویسد:

."نزد زندانیان ماجرا فقط به عدم رسیدگی پزشکی و نبود دارو و کمبود ... ربط داده می‌شد و  از نقش عدم رعایت بهداشت فردی سخنی در میان نبود. " (ص ۲۸۴)

و سپس به طعنه، رفتار بد سرموضعی‌ها را توجیهی برای رفتار خشن خودش معرفی می‌کند:

"متوجه بودم که از عصبانی کردن ما چه لذتی می‌برند، چندان که گویی مبارزاتشان به ثمر رسیده است. من هم البته عصبانی و خشمگین می‌شدم و اسباب خشنودی‌شان را فراهم می‌‌کردم ." (ص ۲۸۲)

درعوض توابین را افرادی معرفی می‌کند که باگذشت، خیرخواه و فداکار هستند و از سر بی‌انصافی و کینه‌ورزی مورد بی‌مهری وقضاوت ناعادلانه قرارگرفته‌اند.[18] حتی به اعتقاد هما   "تواب‌ها بیشتر از سرموضعی‌ها از این هم‌بندبودن زجر می‌کشیدند. "(ص ۲۵۵) بعلاوه تصویری که هما از حاکمان زندان و نگهبانان ــ از جمله خودش ــ می‌دهد تصویری کاملا ساختگی است. به ادعای او مسئولان زندان جداً بفکر سلامتی زندانیان بودند و حتی هم وغم‌شان این بود که از اعدام‌شان جلوگیری کنند.[19] (ص ۲۵۹)

هما همین وارونه‌سازی را در مورد خودش و کارهایش نیز تکرار می‌کند که جداً خواندنی و خندیدنی است! او خود را تخلیهٔ اطلاعاتی می‌کند تا بقول خودش "پاک"(ص ۲۴۸) شود! و افراد زیادی را لو می‌دهد. بعد هم به بازجو خط می‌دهد تا "چگونه باید با آنها [لو داده‌شده‌ها] برخورد شود تا بدون خشونت به نفی مبارزه با رژیم برسند."!! (ص ۲۴۹). بعد با پُررویی می‌نویسد: "نشنیدم کسی به دلیل بازجویی‌های من دستگیر شده باشد."!!(ص ۲۴۹) ووانمود می‌کند که آنها، از بابت اینکه هما آنها را زیاد بد لو نداده از او تشکر کرده‌اند!![20] یعنی اگر تفاوتی میان او و ناصر یاراحمدی (همسر سابق هما) وجود دارد، روی کمیت و کیفیت لودادن است. یاراحمدی منفور است چون تعداد زیادی را زیر ضرب برد وبه چوبه دار سپرد، اما هما "مقبول" است چون کمتر و آنقدر خوب لو داده که نه تنها از دماغ کسی خونی نیامده بلکه بعد از آزادی با او دوستان خوبی شدند (زیرنویس ص ۲۴۹).

مورد دیگر از وارونه‌سازی‌های هما مربوط به زمانی است که مسئول بند سرموضعی‌هاست ـ عجب اعتمادی به او داشتند! ـ در داستان‌سرایی‌اش اینگونه نشان می‌دهد که گویا بردن توابان از بند و برداشتن مقررات بند همه از خدمات اوست و اینکه اوضاع بند پس از قبول مسئولیت او بمراتب بهتر شد! (ص ۲۶۴) درحالیکه چنین نبود بلکه تغییرات کوچکی که روی داده بود، پیامد شرایط جامعه، بازتاب اخبار زندان در رسانه‌های خارجی، برکناری حاج داود رحمانی و آمدن میثم بعنوان رئیس جدید زندان قزل‌حصار بود. بعلاوه به میثم (رئیس زندان قزل‌حصار) هم رهنمود می‌دهد (ص ۲۷۲) و حتی بخاطر شلاق زدن زندانی در مقابل بقیه زندانیان به او اعتراض می‌کند و حتی تهدید می‌کند که: "در صورت ادامه این نوع برخوردها استعفا خواهیم داد. "!! (ص ۲۸۷).

نمونه دیگر از وارونه‌سازی‌های هما کلهری توصیفی است که از تابوت‌نشینی می‌دهد. او ادعا می‌کند که اکثر تابوت نشستگان مثل خود او تواب شدند ــ آنهم به همان معنایی که در بالا آوردم[21] که این هم از تاثیرات تابوت بود![22] یعنی رسیدن به "رهایی" و "آزادی" و "وارستگی"! بعد هم تعریف می‌کند که عده زیادی را از زندان‌های مختلف برای تنبیه به قزل حصار ‌آورند و مستقیم در تابوت ‌نشاندند:

" هفتاد زندانی دیگر را در قبر [تابوت] قرارداده بودند. ظاهرا با دیدن تاثیر قبر بر کسانی مثل ما این تصمیم را گرفته بودند. آنها بیش از دو-سه هفته در قبر نماندند. [و در توضیح این جملات در زیرنویس می‌نویسد] تعدادی از آنها از اوین فرستاده شده بودند و مدت کوتاهی در قبر (قرنطینه) ماندند. اما همواره با عنوان آخرین بازماندگان قبرها از آنها یاد می‌شود." (ص ۲۶۵)

در اینجا هما کلهری نه تنها به دروغ متوسل می‌شود، بلکه «تابوت» را که یکی از وحشیانه‌‌ترین شکنجه‌ها در کارنامهٔ جمهوری اسلامی است، تحریف می‌کند. حقیقت این است که من به همراه چند نفر در زمستان ۶۲ از زندان اوین به قزل حصار آورده و مستقیما در تابوت  نشانده شدیم، من و تعدادی تا به آخر مقاومت کردیم؛ آنهم نه چند هفته، بلکه حدود ۶ ماه، یعنی تا تابستان سال ۶۳ که تابوتها را جمع کردند!

داستان از این قرار بود که آخرین بازماندگان تابوت[23] را که حدود ۱۰ نفر بودیم، با عجله بداخل سالنی فرستادند که پُر بود از توابین مجاهد (تشکیلات بندی)[24]. بعد وسایل‌مان را به درون سالن پرتاب کردند. مدتی بعد حاج داوود وارد شد و سخنرانی قرایی مبنی بر اینکه این را پیروزی خود قلمداد نکنیم، سرداد. سپس به طعنه گفت که باید منتظرِ مصیبت‌هایی که در انتظارمان بود، باشیم. حال آنکه بعدتر فهمیدیم که حاجی از ریاست زندان برکنار شده و برچیده‌شدن تابوت‌ها هم پیامد آن بوده است. افراد جمع شده در این به اصطلاح «قرنطینه» جمع بسیار ناهمگونی بود و خاطرات مفصلی دارد که در حوصلهٔ این نوشتار نیست. بعد ازچند روز فرزانه عمویی را به قرنطینه آوردند که داستان خودش را دارد. این قرنطینه حدود ۲ ماه دوام آورد و با سخنرانی نماینده منتظری (تصور می‌کنم پورمحمدی بود) تعطیل شد و ما به بند فرستاده شدیم.

هما حتی همه این زمان‌ها و وقایع را جعل می‌کند تا به خواننده القا کند که هیچکس در تابوت تاب نیاورد و همه تابوت‌نشینان مثل خود او تواب شدند.

۳ـ بی‌اعتباری اعتقادات اسلامی

همانطور که پروسه تواب شدن هما آبکی و الکی توجیه ‌می‌شود، پروسه چگونگی "بی‌اعتبار‌شدن اعتقادات"ش (ص ۳۴۵) نیز بسیار سطحی و با استناد به چند مورد خاص توجیه می‌شود. مثلا ادعا می‌کند که از دیدن سوء استفاده شوهر خواهرِ اطلاعتی‌ همسرش "ارکان اعتقادی نویافته‌اش متزلزل» می‌شود! (ص ۳۴۱) یا "بتدریج با دیدن کاستی‌ها و ضعف‌های بنیادین [رژیم] تغییر" می‌کند. (ص ۳۴۵) "از دیدن اصلاح‌طلبها حالم بهم می‌خورد... در رژیم اسلامی ایران اگر به نوعی اطلاعاتی نباشی و همکاری اطلاعتی نداشته باشی هرگز راه به جایی نخواهی برد." (ص ۳۶۲) مگر همین هما وقتی تواب شد بطرفداری و بعضا به ستایش همین اطلاعتی‌ها نپرداخت، همه اطلاعاتش را داد و تمام وقت برایشان کار کرد. گویا برای اولین بار بود که این مسائل را می‌دید و می‌شنید.

آیا واقعا هما اینقدر ساه و ابله بود که وارد یک تشکیلات سیاسی باصطلاح مارکسیستی شد ولی از سوء‌استفاده‌های مالی حاکمان و وابستگان‌شان بی‌اطلاع بود؟ آیا واقعا اینقدر نسبت به آخوندها و جناح‌های مختلفش توهم داشت که تازه بعد از تواب شدن بعد از سالها همکاری با رژیم در بیرون از زندان، از دیدن اصلاح‌طلبان حکومتی حالش بهم خورد؟ آیا واقعا اینقدر پرت بود که فکر می‌کرد این حکومت مستضعفان است؟ آیا پیش‌تر این همه اعدام، زندان و سازمانهای عریض و طویل نظامی، انتظامی، امنیتی‌ـاطلاعاتی و لات‌ها و لمپن‌های حکومتی را ندیده بود؟!! بنظر می‌رسد که هما واقعا شعور خوانندگانش را در سطح شعورناداشته‌ خودش فرض می‌گیرد!

جمع‌بندی

  • اگر بارزترین خصیصهٔ «تابوت زندگان» داستان‌سرایی‌ها و دروغ‌پردازی‌های نویسنده، باشد، مظلوم‌نمایی، و رُل قربانی بی‌تقصیر، ساده‌لوح، فریب خورده و طلبکار را بازی‌کردن، مشخصهٔ دوم آن است. هما همه جا تلاش دارد تا خود را قربانی جلوه دهد: قربانی جریانات سیاسی ــ بالاخص راه‌کارگرــ، قربانی شکنجه‌های رژیمی که بعدا خودش شکنجه‌گرش می‌شود، قربانی "کینه‌توزی" های سرموضعی‌ها، قربانی رفتار بد خانواده‌اش (در سالهای اول آزادیش)، قربانی عشقی که به همسرش داشت، قربانی شک و بی‌اعتمادی در محل کار و زندگی، عدم پذیرش او به عنوان تواب واقعی! (بعد از آزادی از زندان)، قربانی شرایط جامعه و ...

 

  • حساب هما کلهری با خیلی‌های دیگر که با موج انقلاب و حوادث شورانگیز و پرهیجان سال‌های اول قیام به زندان افتادند، و بریدند و شکستند متفاوت است. داستان هما به بریدن از باورها و ایده‌های سیاسی‌اش خاتمه نپذیرفت، به خداباوری و اسلام‌پناهی هم ختم نشد[25]، حتی با مشروعیتِ بخشی به جمهوری اسلامی پایان نگرفت بلکه بسیار پیش‌تر رفت! اتهامی که متوجهٔ هما کلهری است: تواب شدن، حمایت از شوهر آدم‌فروش (ص ۲۴۴) و توابش، شراکت در سرکوب و ذهن‌شویی زندانیان، دفاع از عملکرد‌های وحشیانه‌ رژیم اسلامی، جعل و دروغ‌پراکنی پیرامون تاریخ زندان، همکاری آزادانه و آگاهانه با عوامل امنیتی‌ــ‌اطلاعاتی رژیم، در بیرون از زندان، در پوشش خبرنگار، روزنامه‌نگار و قلم‌بدست و ... است.[26] و این همه را او با انتخاب شخصی و آزاد خود انجام داد. هیچکس او را به چنین کاری مجبور نکرد. مسئولیت این انتخاب نیز، تنها با خود اوست. اما او نه تنها مسئولیتی را در قبال اعمال زندانش بعهده نمی‌گیرد، بلکه در قبال کارهای بعد از زندانش نیز حاضر به قبول مسئولیت نیست. در عوض کاری که می‌کند مظلو‌م‌نمایی، قصه‌بافی، وارونه‌سازی، دروغ‌پردازی و ایفای نقش قربانی و طلبکاری است!

 

  • پس از گذشت ۳۵ سال از آزادی هما، و علی‌رغم سکونتش در اروپا و در دسترس داشتن همهٔ اسناد و مدارکی که پیرامون روابطِ خمینی و رژیم اسلامی با امریکا افشا شده[27]، و علی‌رغم افشای دستط‌خط خمینی و نوار منتظری راجع به قتل‌عام ۶۷ و ... همه جا از جلاد جماران به نام "آقای خمینی" یاد می‌کند![28] هنوز اصرار دارد بگوید که این خطای سازمانهای سیاسی و ما بود که علیه یک رژیم "ضدامپریالیست"! ــ آنهم در زمان جنگ ــ برخاستیم.[29] او هنوز می‌خواهد متقاعدمان کند که جمهوری اسلامی چاره‌ای جز سرکوب، شکنجه و اعدام ما نداشت![30] اگر هم جایی ناپرهیزی می‌کند و چیزی به رژیم اسلامی می‌پراند، بلافاصله پشت‌سرش متنی علیه سازمانهای سیاسی می‌نویسد تا رژیم را تبرئه کند.[31]  

 

  • برخلاف آن چهره‌ٔ آرمان‌گرا، عاصی، صادق[32]، ستم‌کشیده و شکنجه‌شده‌ای که هما از خود ترسیم می‌کند، برای ماهایی که چهرهٔ واقعی‌ او را در لباس توابِ و زندانبان دیدیم، و امروز تصویر بزک‌کرده‌اش را در پس وارونه‌نویسی‌هایش می‌بینیم، هما کلهری صرفا یک شارلاتان است که برای انجام یک ماموریت جدید بجلوی صحنه آمده است!

 

  • ۱۴ سال پیش، با حضور علنی و بی‌شرمانهٔ تواب دیگری (سیبا معمار نوبری) در خارج از کشور روبرو شدیم.[33] همانموقع نسبت آن عکس‌العمل نشان دادم.[34] امروز دارند تواب دیگری را بعنوان نویسندهٔ تاریخِ زندان در بین ما جا می‌کنند. مقابله با این سیاست جدید، حائض اهمیت است.

[1]  در هجوم موریانه‌های شک و تردید زنده بگور شده بودم. بی هیچ سلاحی برای مقاومت. اندوخته‌های ذهنی‌ام برای مقابله با تهاجم موریانه‌ها کافی نبود. (ص ۱۹۶)... گیج و سر در گم، نه چراغی، نه روزنی، و نه کورسویی برای حل این معادلات نداشتم... چرا به دانش کافی مجهز نبودم برای چنان روزهایی... (ص ۲۱۹)... مطالعات جدی نداشتم... خودم که خوب می‌دانستم چیزی بارم نیست تا بتواند از این مهلکه نجاتم دهد. (ص ۲۲۷)، بضاعت جسم و روح و اندیشه ام بیش از این نبود. (از پشت جلد کتاب).

[2]  با آنچه در کمیته مشترک دیدم دیگر اعتقادی به گروههای سیاسی نداشتم. اما این را هرگز به زبان نمی‌آوردم. (ص ۱۲۷)

[3]  در برابر امواج تبلیغاتی رادیو با مفسران و سخنران‌ها و نوحه‌خوان‌هایش کم می‌آوردم. (۱۹۰)

[4]  ... اما با شنیدن ... اخبار جنگ... به خانواده‌های جنگ‌زده که از رودرویی و اسارت مردان‌شان بدست عراقی‌ها روایت می‌کردند می‌اندیشیدم. تناقضات ذهنی‌ام برجسته‌تر می‌شدند. چگونه بود که ما مدعیان آزادی خواهی و مبارزه با امپریالیسم، کنار سلطنت‌طلب‌ها و بهایی‌ها و متهمان کودتای نوژه و از همه بالاتر  کنار عراقی‌های متجاوز به خاک کشورمان در یک صف قرار گرفته بودیم و رژیم در آن واحد باید هم با ما بجنگد، هم با عراقی‌ها و سلاح‌های امریکایی و اسرائیلی‌شان... رادیو از زندگی شهدای جنگ می‌گفت. از بدن‌های بی‌سر... از پدری که با سه پسرش در جبهه است و درددل‌های مادر تنها مانده. فرزندانش شهید شده‌اند اما او از عشقش به امامش [منظور خمینی است] و آرزوی سفر کربلا. این جا آهنگران [نوحه‌خوان رژیم] خواند: کربلا منتظر ماست، بیا تا برویم، جاده و اسب مهیاست، بیا تا برویم. اشک از چشم‌هایم می‌آمد... پشت‌بندش صدای دعای توسل و دعای فرج و زیارت عاشورا و مثل گردی نادیدنی می‌نشستند روی پرده ذهنم. نمی‌توانستم جلوی‌شان را بگیرم. نه جلوی بغضی که بی‌صدا در چشم‌هایم آب می‌شد و جاری. چشمانم را زیر چشم‌بند بستم. گویی که مرده‌ام و شکنجه‌ای که بر من می‌رفت نه عذاب حاج داوود و لاجوردی، که عذاب خداوند بود بر مرتدان و کمونیست‌ها... مصاحبه احسان طبری پخش می‌شود... با خیالم می‌روم به سرزمین‌های دور و ناشناخته‌ای که طبری عمری را در آن زیسته بود. سرزمینی که حاکمانش هیچ خدایی در آسمانها نداشتند اما روی زمین، به نام پرولتاریا، خدایی ساخته بودند که انواع شکنجه‌ها و مرگ‌ها را بر مخالفان و منتقدانش روا می‌داشت... رادیو در باره اشغال سفارت امریکا... می‌گفت... دغدغه‌ام این شده بود که چرا از یک سو رژیم را امریکایی می‌دانیم و از سوی دیگر آنها پرچمدار مبارزه با امریکا شده‌اند... در هجوم موریانه‌های شک و تردید زنده بگور شده بودم، بی‌هیچ سلاحی برای مقاومت. اندوخته‌های ذهنی‌ام برای مقابله با تهاجم موریانه‌ها کافی نبود... بدین‌سان خدا در درونم جوانه زد و تکثیر شد. " (ص ۱۹۰-۱۹۶ و ۲۲۸)

[5]   "هیچ‌گاه حاکمان مذهبی را آدم حساب نمی‌کردم. تصورم این بود که یک مشت آدم زبان نفهم‌اند که هیچی حالی‌شان نیست... اما با شنیدن ... اخبار جنگ... به خانواده‌های جنگ‌زده که از رودرویی و اسارت مردان‌شان بدست عراقی‌ها روایت می‌کردند می‌اندیشیدم. تناقضات ذهنی‌ام برجسته‌تر می‌شدند. " (ص ۱۹۰-۱۹۶)

[6]  احساس می‌کردم که دیگر نه به مارکسیسم و نه به «راه کارگر» کوچکترین تعلق خاطری ندارم. از قید آنها آزاد شده بودم. (ص ۲۲۶)

[7]  درس‌های فلسفه علامه طباطبایی و تفسیر قرآن جعفر سبحانی بذری بود که بر فکرم پاشیده می‌شد و با صدای آهنگران و اشک‌های دعای کمیل شب جمعه بذرها آبیاری می‌شد. بدین سان خدا در درونم جوانه زد و تکثیر شد. (ص ۲۲۸)... به خدایم پناه بردم (ص ۲۳۱)... در دلم نماز می‌خواندم (ص ۲۳۲)... خدا آمد و در دل بی‌قرارم نشست. با خودش گرمی و روشنی آورد. (ص ۲۳۲) 

[8]  عدم درگیری زندانیان بند ۷ با تواب ها و مدیریت زندان، آنها را به بحث و جدل با خودشان می‌کشاند. (ص ۲۷۲)... رهایشان کنید بحال خودشان... اگر کاری به کارشون نداشته باشین، تو خودشون گیر می‌افتن. مجبور میشن فکر کنن به گذشته و آینده، اون وقت تکون می‌خورند. (ص ۲۶۳)           

[9]  آرامشش با سیر درد در سر تا پای بدن‌های دردمند ما رابطه مستقیم داشت. گویی سرنوشت ما این گونه به هم گره خورده بود. درد یکی در آرامش دیگری. (ص ۱۷۷).

[10]  "قرآن خواستم... ترجمه سوره توبه ... را می‌خواندم و اشک‌هایم می‌ریخت روی واژه‌های توبه... توبه... توبه! (ص ۲۳۴) ... گوشت‌هایی که بر اثر اعمال حرام بر بدنم رشد کرده، با اندوه بر گناه، با روزه در ماههای پیاپی آب کرده بودم...  گوشت تازه به جای آن می‌رویاندم. (ص ۲۵۹)... در عالم دیگری معلق شده بودم، انگار جسم خاکی‌ام را رها کرده بودم روی زمین و روحم را به آسمان‌ها، جنگل‌ها و دریاها سپرده بودم. ...شاعر شده بودم، عارف، عاشق، وجود دیگری در درونم جوانه می‌زد، از بذرهای نو پاشیده، وجود دیگری از دل خاک سر برمی‌آورد، می‌رویید. رشد می‌کرد در خلوت و تنهایی، به هر گوشه سر می‌کشید، جاری می‌شد و می‌رفت، مثل ماهی سیاه کوچولو، پای‌بند هیچ چیز نبود. (ص ۲۲۹)

[11]  "از اینکه در آن جایگاه [چپ افراطی] نبودم و می‌توانستم... از زاویه دیگری هم به مسایل... بنگرم خوشحال بودم. این را نتیجه سه ماه نشستن در  تابوت تلقی می‌کردم... فضای اجباری و توام با زور و فشارِ «قیامت» امکانی شد برای آنکه من با تصورات و تفکرات سابقم برخورد کنم. " (ص ۲۷۶)

[12]  «نه من اینجا را ترجیح میدهم.» (ص ۲۳۴).

[13]  احساس می‌کردم اگر تغییر نکرده بود و تواب نشده بودم، قطعا... کنار چپ‌های افراطی تابع هیچ منطق و اصولی نبودم. ص ۲۷۶

[14]  «مطمئن بودیم که عدم حضور توابان و قطع کامل خدمات آنان به بند به مذاق عده‌ای که بهانه‌ای برای تحریک دیگران نداشتند خوش نمی‌آمد.» (ص ۲۷۵) «به راستی این رفقای سابق ما در کدام فضای لایتناهی سیر می‌کردند که اگر تواب در بند باشد مایه رنج و بهانه اعتراض آن‌هاست اگر نباشد، بهترین بهانه است برای محروم کردن سایرین از امکانات.» ص ۲۷۷ «به زعم آن‌ها (سرموضعی‌ها) در بندی که هیچ توابی نبود، انگیزه‌ای هم برای مبارزه وجود نداشت، پس باید دست به ابتکاری تازه زد تا بشود جو را طوری نگهداشت که هرگز آرامشی برقرار نباشد. تنها به این طریق می‌شد فرصتی به طرح سوالات بی‌جواب نداد. حتی اگر به قیمت محروم شدن از خرید لوازم بهداشتی مثل شامپو و صابون یا مواد خوراکی مثل میوه و خرما باشد!» (ص ۲۷۷ـ ۲۷۸) «از آنجا که چپ‌ها با نبودن تواب‌ها در بند، دیگر بهانه‌ای برای نمایش مبارزه جویی خود نداشتند، به شدت درصدد بودند با انجام بعضی حرکات کاری کنند که ناچار شویم تواب‌ها را به بند برگردانیم.» (ص ۲۸۱) «متوجه بودم که از عصبانی کردن ما چه لذتی می‌برند، چندان که گویی مبارزاتشان به ثمر رسیده است. من هم البته عصبانی و خشمگین می‌شدم و اسباب خشنودی‌شان را فراهم می‌‌کردم.» (ص ۲۸۲)

[15]  «واقعیت این بود که آن‌ها [سرموضعی‌ها] با رفتن تواب‌ها دچار نوعی دستپاچگی شده بودند، شاید هم می‌خواستند از این طریق جلوی فرهنگ روزنامه‌خوانی را بگیرند. به هر حال همیشه دانایی به نفع همه نیست.» ص ۲۷۵

[16]  هر جایی بحثی از تواب سازی در زندان ها می‌شود... نامی از ما چند نفر... با اطلاعاتی آمیخته با دروغ و کینه ورزی مطرح [می‌شود]... (ص ۱۰)

[17]  «رعایت بهداشت که مهم‌ترین عامل خفظ سلامتی در یک محیط عمومی مثل زندان است، از کنترل آن‌ها خارج شده بود.» (ص ۲۸۳) «علی‌رغم حضور چند دکتر و نرس» (ص ۲۸۳) «نزد زندانیان ماجرا فقط به عدم رسیدگی پزشکی و نبود دارو و کمبود... ربط داده می‌شد و ازب نقش عدم رعایت بهداشت فردی سخنی در میان نبود.» (ص ۲۸۴)

[18]  برخوردهای سرموضعی‌ها خود فشار مضاعفی بر آنها [توابین] بود (ص ۲۷۰)

[19]  اگر فرستاده بودم‌تون اوین، الان معلوم نبود توی سینه کدوم قبرستون خوابیده بودی. (ص ۲۵۹)

[20]  ... آنها را به کمیته سیار... خواسته بودند و درمورد نحوه فعالیت‌شان در آن دوره بازجویی کرده بودند و ظاهرا ماجرا تمام شده و به بازداشت نرسیده بود. با بعضی از آنها هنوز هم دوستان نزدیکی هستیم. «از او بابت مزاحمتی که برایش درست کرده بودم عذرخواهی کردم که گفت: «...  خوشحالم که با چند ساعت بازجویی آن هم نه در زندان کابوس‌هایم تمام شدند.» (ص ۲۴۹)

[21]  «تنها من نبودم که اینجور شده بودم. تقریبا اکثریت بچه‌هایی که از گروه ما برگشته بودند توی بند سه، همین طور بودند.» (ص ۲۳۸)

[22]  هیچ کس نقش بازی نمی‌کرد. تاکتیک نبود. تابوت‌ها این جور اثری را روی بچه‌ها گذاشته بود.» (ص ۲۳۸)

[23]  یک نفر که از برپایی تابوت تا برچیده‌شدن آن مقاومت کرده بود (پریوش، ۹ ماه)، من و پروانه که از اوین آورده شده بودیم (۶ ماه)، ۲ نفر دیگر که به توصیه توابین از تابوت به بند برده و بدلیل عدم رعایت مقررات دوباره به تابوت برگردانده شده بودند (مریم و نسرین). مینا، فرحناز و ۳ـ ۴ نفر دیگر که اسم‌شان را بخاطر ندارم و از شهرستان‌های مختلف به قزل حصار آورده شده بودند.

[24]  این اسم برای مجاهدینی که در سال ۶۰ بطور تاکتیکی تواب شدند و تشکیلات مجاهدین را در درون زندان به راه انداختند، استفاده می‌شد. این مجاهدین تواب واقعا تعادل روانی نداشتند و هر بار که نگهبانان در قرنطینه را باز می‌کردند جلو می‌پریدند و از رفتار ما به آنان گزارش می‌دادند.

[25]  پخش دعای کمیل. صدای محزونی که دعا می‌خواند، از دوستی با خدا می‌گفت و با تاکید بر «یانور» و «یا قدوس»، «یا اول‌الاولین» و «یا آخرالاخرین» دلم را می‌لرزاند.» (ص ۲۰۸)... به ازدواج علی و فاطمه و بعد حسین و شهادتش. گوش می‌دادم... درس‌های فلسفه علامه طباطبایی و تفسیر قرآن جعفر سبحانی بذری بود که بر فکرم پاشیده می‌شد و با صدای آهنگران و اشک‌های دعای کمیل شب جمعه بذرها آبیاری می‌شد. بدین سان خدا در درونم جوانه زد و تکثیر شد.» (ص ۲۲۸)

[26]  هما پس از زندان به خانهٔ دایی‌اش (ابوالقاسم سرحدی‌زاده، رئیس شورای سرپرستی زندانها، ص ۳۲۶) نقل مکان می‌کند، در رابطهٔ نزدیک با شوهر خواهر ناصر یاراحمدی (فرمانده سپاه پاسداران اصفهان، ص ۲۹۹) قرار می‌گیرد، در منزل شوهر خواهر ناصر (حاج حبیب، رئیس وزارت اطلاعات آذربایجان غربی، ص ۳۳۱) اقامت می‌گزیند، با عباس سلیمی نمین (از اعضای دفتر سیاسی سپاه، ص ۳۱۸) و حسین شریعتمداری و ... همکاری می‌کند.

[27]  لینک دسترسی به اسناد افشا شده توسط بی بی سی.

[28]  ص ۳۰، ۲۱۱، ۲۱۲، ۲۱۵، ۲۱۸ و ...

[29]  دغدغه‌ام این شده بود که چرا از یک سو رژیم را امریکایی می‌دانیم و از سوی دیگر آنها پرچمدار مبارزه با امریکا شده‌اند. دغدغه‌ای که در قبر برایم جدی‌تر شد. (ص ۱۹۵)، کم کم تناقضات ذهنی‌ام برجسته‌تر می‌شدند. چگونه بود که ما مدعیان آزادی‌خواهی و مبارزه با امپریالیسم، کنار سلطنت‌طلب‌ها و بهایی‌ها و متهمان کودتای نوژه... در یک صف قرار گرفته بودیم (ص )

[30]  تقصیر با جریانات و اشخاص سیاسی است تا جمهوری اسلامی (ص ۳۵، ۲۱۹، ۲۲۰، ۲۲۶)... از این که اختیار زندگی‌ام را به دست جریانی [منظور سازمان راه کارگر است] سپرده بودم که برای بقای خود هر عملی را مجاز می‌دانست، از خودم بدم می‌آمد. (ص ۲۲۰)... راستی تفاوت ما چه بود با فاشیست‌های ارتجاعی در استفاده ابزاری از آدم‌ها؟...» (ص ۱۹۹)... آیا سیاسیونِ پرچمدار آزادی، دیکتاتورهای بی‌تخت‌و‌تاج نبودند؟ اگر تخت و تاج داشته باشند، چه خواهند کرد؟ (ص ۲۲۶)

[31]  مثلا به ج.ا. اعتراضی می‌کند ولی بلافاصله پشت‌سرش به استالینیسم فحش می‌دهد (۱۸۸) و حمله‌ای را متوجه چپ می‌کند (ص ۲۷، ۵۶) یا اگر جایی رژیم اعدام کرده، آنرا در واکنش به حملهٔ مجاهدین جلوه می‌دهد (ص ۹۶) و  یا وقتی از وحشیگری رژیم نسبت به زندانیان حرف می‌زند بلافاصله راجع به شکنجه شدن بیرحمانهٔ پاسداران بدست مجاهدین قلمفرسایی می‌کند (ص ۲۰۲)

[32]  برای باز کردن گره ها ناچار به برخوردی سخت و سنگین با خودم بودم. آسان نبود البته که خودت را لگدکوب کردار خود کنی، جایی برای توجیه و فرار نگذاری و به خودت دروغ نگویی. (ص ۱۰)

[33]  در فوریه ۲۰۰۶، در سمینار سالانه زنانِ فمینیست ایرانی در آلمان، توجه حاضرین به حضور تواب معروف سیبا (معمار نوبری) جلب ‌شد. حضار که شوکه ‌شده بودند از هم می‌پرسیدند: حالا چه باید کرد؟!  بعد از آن سمینار، بحث‌ها و جلسات زیادی راجع به پدیدهٔ تواب‌سازی در اینجا و آنجا برگذار شد و مصاحبه‌ها و مقالاتی در این خصوص بچاپ رسید مقالاتی از این جلسه، به قلم مهناز متین و ناصر مهاجر، منیره برادران، مهین روستا منتشر شد. 

[34]  «... صحبت من با كسانى ست كه امروز به نام دموكراسى از چنين آدمى دفاع مى كنند... ده سال پيش امكان نداشت كسى بيايد و بگويد من تواب بوده‌ام و ... شما هم بايد من را ميان خودتان بپذيريد و مدعيان آزادى و دموكراسى بيايند و بگويند خواهش مى كنيم بفرمائيد... من می‌خواهم تاکید کنم كه همهٔ اين آدم ها حق انتخاب داشتند. اين طور انتخاب كردند كه به دوستان‌شان ضربه بزنند و جاى‌شان را عوض كنند و به طرف رژيم بروند... اين كه حالا به آنها ... مدال قهرمانى " قربانى" بدهیم،... قبول نيست... كم نبودند كسانى كه به رغم همهٔ آن فشارها و شكنجه‌هايى كه وجود داشت، پرچم مبارزه را در زندان بلند نگهداشتند و به مبارزه ادامه دادند. وقتى اين ها را زير سئوال مى بريم و آن طرف قضيه را "قربانى" جلوه مى‌دهيم، بوش مى شود قهرمان مبارزه!!!»به نقل از مصاحبه ناصر مهاجر با من. (مصاحبه با نازلی پرتوی)

October 04, 2020

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند. نمي‌ميرند. بازتوليد مي‌شوند.(٢١)

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.

نمي‌ميرند.

بازتوليد مي‌شوند.(21)

 

خاطره نويسان کودتاي 28 مرداد 1332

 

در اين قسمت، بخش‌هايي از خاطرات کساني که در مورد کودتاي 28 مرداد 1332، مطالبي نگاشته‌اند، برگزيده‌ايم که دانستن آن‌ها براي تقويت حافظه تاريخي تمام طبقات اجتماعي ايران، لازم و ضروري است. زيرا کمک فراوانی مخصوصا" به جوانان امروز ايران، در جهت شناخت بهتر سران حزب توده، به دست می‌دهد.

حميد شوکت در اين رابطه‌ مي‌نويسد: «حفاظت خانه مصدق آن زمان بر عهده سرهنگ ممتاز بود. معاون ممتاز هم ستوان زنجاني عضو حزب توده بود که جزو افسران پادگان هنگ بود و 30 تانک در اختيار داشت. با اين حال چون دستور مشخصي از سوي حزب نداشت اقدامي نکرد.» (حميد شوکت:نگاهي از درون به جنبش چپ ايران گفتگو با مهدي خانبابا تهراني:ص31)

«کودتا آن‌قدر قلابي و نيم‌بند شروع شد که اگر يک نيروي قاطع، يک سازمان رزمنده وجود مي‌داشت و عليه کودتا بر مي‌خواست، مي‌توانست آن را خنثا کند. بايد گفت تنها جريان جدي و وسيع حزب توده بود که نه تنها دست از پا خطا نکرد، بل‌که نيروهايش را هم حبس کرد و با آن تشکل وسيع، منجمله تشکل سازمان افسري کوچک‌ترين عکس‌العملي نشان نداد. بعدها در همين زمينه يکي از افسرهاي توده‌يي در زندان زرهي حرف خوبي به من زد. او گفت: «آقا اصلا" احتياجي نداشت که دست بزرگي بلند کنيم. شش‌صد هفت‌صد افسر بوديم و همه‌ اسلحه کمري داشتيم. اگر با ما قرار حزبي مي‌گذاشتند که همان ساعت 3 بعداز ظهر، وقتي اوباش توي خيابان‌ها راه افتادند سر اسلحه‌مان را از اتاق خواب‌مان بيرون مي‌گذاشتيم و شليک مي‌کرديم، متواري مي‌شدند.» اين در واقع بيان سمبوليک قدرت ناچيز ارتجاع در پيش‌برد کودتا و توان وسيع حزب در خنثا کردن آن بود که عملا" بي مصرف ماند.(1) ... واقعيت اين بود که حزب توده جاده مبارزه متحد نيروهاي سياسي را کور کرده بود. حزب توده‌يي که نفوذ اجتماعي وسيعي داشت، در اثر بيش از يک سال و نيم تبليغ در مخالفت با مصدق، سم خود را در جامعه‌ پاشيده بود.»(پيشين: ص32)

«مي‌خواهم بگويم رهبري حزب توده [بعد از کودتا] نه تنها کاري نکرد، بل‌که تاکتيک حساب شده‌يي را پيش برد و حزب توده را آگاهانه تعطيل کرد. آن‌ها حزب را مچل و منتر کردند و دنبال نخود سياه فرستادند تا زمان بگذرد و کودتا مسلط شود.» (پيشين: ص37)

«حزب توده مستاصل و مستعمل بعد از کودتا حتا قادر نبود که حفاظت از کادرها و اعضاي پايين حزب را در دستور کار خود قرار دهد. به طوري که امان‌الله قريشي دبير ايالتي کميته ايالتي شهرستان تهران طي نامه‌يي به رهبري حزب توده نوشته بود: «يار شاطر نيستيد، بار خاطر نباشد.»(پيشين:38)

حزب توده که‌ در آن مقطع نسبت به بقيه‌ي سازمان‌هاي سياسي، بسيار قدرت‌مند بود، و با داشتن بيش از 600، افسر نظامي در رده‌هاي بالاي حاکميتي که مي‌توانست به ساده‌گي يک ليوان آب خوردن، کار حاکميت شاهنشاهي را براي هميشه بسازند، اما چون ارباب سران حلقه به گوش حزب توده‌ خواستار اين کار نبود، آن‌ها هم نظاره‌گر اوضاع شدند و اعضاي رده پايين حزب توده و جامعه‌ را قرباني ارباب کردند و خود فرار را بر قرار ترجيح دادند. خانبابا تهراني تعريف مي‌کند که براي اولين بار که دستگير شده است و سرواني به نام بهمنش او را محاکمه کرده که از اعضاي حزب توده بوده است که در زندان [بار دوم] هم‌ديگر را ملاقات مي‌کنند. تشکيلاتي که روي پاي خود نباشد اين‌گونه جامعه‌ي‌ را براي سير قهقرايي آماده مي‌سازد.

صمد زرندي مسئول چاپ‌خانه مخفي روزنامه مردم، هنگام لو رفتن آن دست‌گير مي‌شود و مشخصات 150 نفر از کادرهاي حرفه‌يي حزب توده را لو داده و با نشستن در اتومبيل سرهنگ زيبايي همراه با مامورين امنيتي به شکار اعضاي حزب توده مي‌پرداخته است. او مدت 20 روز هم در خانه سرهنگ زيبايي [بازجوي رکن دو ارتش] زنده‌گي مي‌کند. اما [احتمالا" ساخته‌گي] او فرار مي‌کند و خود را به بقاياي حزب توده مي‌رساند و «اعتراف مي‌کند که در بازجويي ضعف نشان داده و با لو دادن بسياري از کادرهاي حزبي به حزب توده خيانت کرده است. مي‌گويد آماده است تا حزب درباره او تصميم بگيرد. ... يک سال پس از کودتا همه‌ي اين مسائل در جزوه و اطلاعيه‌يي حزب توده تحت عنوان «اعتراف يک رفيق نادم» پخش شد. بعدها شنيدم که زرندي را از ايران خارج کردند و به شوروي فرستادند.» (پيشين: 47)

و آلبرت سهرابيان در خاطرات خود مي‌نويسد: «در آن دوره حساس‌ و سرنوشت‌ساز [1332] حزب توده با آن پايگاه مردمي وسيع، با آن نفوذ گسترده در ارتش‌، شهرباني، ژاندارمري و با امكانات بسيار گسترده در چهارگوشه ايران، مي‌توانست با اقدام قاطع و حساب شده، كودتاگران را به شكست كشانده و سرنوشت تاريخي ملت ايران را دگرگون سازد. شكست كودتاي 28 مرداد ‌مي‌توانست نه تنها در ايران و كشورهاي همسايه بل‌كه در منطقه خاورميانه تاثيرات دامنه‌داري بر روي گسترش‌ مبارزه براي آزادي و سوسياليسم داشته باشد. اما حزب توده با توجه به سرشت جهان بيني‌اش‌ و گوش‌ به فرمان بودن از بالا، يعني از حزب برادر و هم‌چنين سرشت طبقاتي رهبران آن، در برابر كودتا دچار بي‌عملي و تسليم كامل شد و بدين ترتيب ارتشي از فعالين آماده به مبارزه را كه مي‌توانستند پوزه كودتاگران را به خاك بمالند، بر باد داد. حزب توده نه تنها در آن لحظه حساس‌ تاريخي پشت حكومت ملي دكتر مصدق را خالي كرد بل‌كه در دوران پيش‌ از كودتا نيز هيچ‌گاه سياست درستي در قبال حكومت دكتر مصدق اتخاذ نكرد.» (خاطرات آلبرت سهرابيان)

«در نخستين ماههاي سال 1358 يعني سه دهه پس‌ از گريختن كيانوري به خارج يك گزارش‌گر از ايشان پرسيد كه چرا در حالي كه در 28 مرداد 1332 سازمان نظامي افسران وابسته به حزب توده 600، افسر و درجه‌دار در صفوف خود داشت، اقدامي براي خنثا كردن كودتا انجام نداد و كار به آن‌جا كشيد كه تعدادي از افسران دست‌گير و اعدام شده و يا به حبس‌هاي درازمدت محكوم شدند... كيانوري با روش‌ فرصت‌طلبانه و بسيار بي‌شرمانه پاسخ داد كه بيش‌تر افسران ياد شده از كاركنان بخش‌ دفتري ارتش‌ بوده و كاري از دست‌شان ساخته نبود. بدين ترتيب كيانوري با قلب واقعيت‌هاي تاريخي تلاش‌ كرده است كه خيانت رهبري حزب توده را در آن ساليان حساس‌ و سرنوشت‌ساز توجيه نمايد.» (پيشين) اما فرج سرکوهي در مقاله‌يي تحت عنوان «روزهاي باران در تبريز» در مجله آدينه شماره 62و63، صفحه 76، مهر 1370 که موضوع آن صمد بهرنگي (2) است مي‌نويسد: «حزب توده در 28 مرداد تنها از نظر سازماني و سياسي شکست نخورد. حزب اعتبار و حيثيت خود را نيز از کف وانهاد. حزب توده، در مبارزه شکست نخورده بود تا از خود قهرمانان حماسي بر جاي بگذارد. حزب از درون پوسيده بود. حزب خود را يک‌سره و بي‌تلاش به حکومت کودتا وانهاده بود. تسليم شده بود. مرگ قهرمانانه گروهي از افسران حزبي و کساني چون مرتضا کيوان و وارتان و ... نيز نتوانسته بود دامان حزب را از لکه‌يي که تسليم رهبران و بدنه اصلي بر آن نهاده بود پاک کند. شکست بي‌افتخار، جز نااميدي و ياس برجاي ننهاده بود.»

درشب کودتاي 28 مرداد بعضي از کادرهاي حزب توده که از رابطه‌ي پنهاني حزب توده خبر نداشتند، مي‌گريستند و بعضي سر خود را به ديوار مي‌کوفتند. چون نمي‌دانستند که تمام هم و غم سران حزب توده، تامين «حريم شوروي» بوده است. ايرج اسکندري يکي از سران حزب توده،‌ مي‌گويد دکتر مصدق مرا مثل پسر خودش دوست داشت. يک روز پيش او بودم و از دهنم در رفت و گفتم «حريم شوروي» مصدق يک قلم‌تراش، چاقو از جيب خود در آورد و گفت:«تو مثل پسر من هستي، دفعه ديگر اگر کلمه حريم شوروي و يا حريم هرکس ديگر را به کار بري زبانت را مي‌برم. يعني چه؟ شمال ايران حريم شوروي، جنوب ايران حريم انگليس، پس حريم خودمان کجاست؟ او درس بزرگي به من داد. ديدم که مصدق حرف حسابي مي‌زند. حريم شوروي حرف مزخرفي است که به دهان ما افتاده بود.»( يادمانده‌ها و يادداشت‌هاي پراکنده ايرج اسکندري:112)

ايرج اسکندري در مصاحبه با تهران مصور شماره 22، يکم تير 1358، در پاسخ پرسشي که چرا «پس از قيام تير سال 1331، حزب شما به حمايت از مصدق و جنبش ملي پرداخت اما علارغم اطلاعات بسيار وسيعي که در مورد توطئه‌هاي امپرياليستي عليه حکومت قانوني و ملي دکتر مصدق داشت و با وجود سازمان نظامي نيرومند و تشکيلات سراسري هيچ اقدامي براي مقابله با کودتاي شاه_آمريکا نکرد. چرا؟ پاسخ داد:

ما از کودتاي اول يعني کودتاي 25 مرداد که شاه فرمان عزل مصدق را به نصيري داد اطلاع داشتيم و اين جريان را با مصدق در ميان گذاشتيم. مصدق نيز به ما اعتماد کرد و طرح دست‌گيري نصيري را به اجرا گذاشت او به ممتاز دستور داد که اگر کساني به ملاقاتش آمدند وقتي مصدق اشاره کرد آن‌ها را بازداشت کند. نصيري فرمان عزل مصدق را از نخست وزيري به خانه مصدق آورد اما با اشاره مصدق ممتاز او را بازداشت کرد و در نتيجه تدارکاتي که مصدق از پيش انجام داده بود طرح کودتاي اول شاه شکست خورد. و شکست آن‌ها در 25 مرداد تا حدي مديون اطلاعاتي است که ما به مصدق داديم. ارتجاع پس از شکست طرح اوليه خود متوجه شد که ما از طريق سازمان نظامي خود از کارهاي آن‌ها مطلع مي‌شويم و لذا آن‌ها محل جلسات خود را از ستاد ارتش به ساختمان اصل 4 آمريکا منتقل کردند آن‌ها کودتاي 28 مرداد را در آن‌جا طراحي کردند. ما ديگر از آن جريان اطلاعي به دست نياورديم. روز 28 مرداد وقتي چماق‌داران راه افتادند ما به مصدق تلفن کرديم ولي او گفت دولت بر اوضاع مسلط است و در ساعت 11 وقتي ديگر کار از کار گذشته بود ما باز با او تماس گرفتيم و مصدق به ما پاسخ داد که «زمام کار از دست من در رفته است. کسي به حرف من گوش نمي‌کند، شما به وظايف ملي خود عمل کنيد.» اشتباه[؟؟!!] ما درست در اين بود که اين کار را نکرديم. ما بايد از پيش نيروهاي خود را آماده مي‌کرديم و روز 28 مرداد با بسيج نيروهاي خود کودتا را خنثا مي‌کرديم. حزب ما در آن زمان آن‌قدر قوي بود که بتواند کودتا را حداقل در تهران با شکست مواجه کند. ما بايد اعلاميه مي‌داديم و از طريق راديو مردم را به قيام دعوت مي‌کرديم اما بدبختانه رفقاي ما در ايران جرأت اين کار را نکردند.»(پيشين: 105-106)

ايرج اسکندري مي‌گويد: «ما بورژوازي ملي را نشناختيم و علت آن هم اين بود که اين فکر براي رفقاي ما در ايران به وجود آمده بود که مصدق آمريکايي است و آورنده اين تز به هيأت اجرائيه‌ي مقيم تهران احمد قاسمي بود. در آن زمان کيانوري هم جزء باند قاسمي بود. شوروي‌ها در قضيه‌ي مصدق سکوت کردند و سکوت آن‌ها هم غلط بود. آن موقع ره [راه] استالين بود و کسي هم نمي‌توانست حرفي بزند. استالين بايد تصميم مي‌گرفت که حمله کنند يا نه؟ پشتيباني بشود يا نه؟»( پيشين:ص110)

يک سال بعد از کودتاي 28 مرداد 1332، با وجود فرار سران حزب توده به مسکو و کشورهاي بلوک شرق سابق، بسياري از کادرهاي صادق و درست‌کار حزب توده در ايران ماندند و در اثر اعمال ننگين حزب‌شان دچار ياس و نااميدي شدند که در نامه‌هاي آن‌ها مشهود است. شاهرخ مسکوب که در کادر رهبري تشکيلات شهرستان‌هاي حزب توده بوده است در نامه‌‌ي 12 دي 1333 که سرشاز از طنز تلخ روزگار خود است به بابک اميرخسروي از رهبران فراري و خارج نشين حزب توده مي‌نويسد: «امير عزيزم انشاالله احوالت خوب باشد. مال ما که محشر است! به قول لات‌هاي تهران مُردم از خوشي ... حال ما عالي است، ديگر بهتر از اين نمي‌شود. به قول سعدي: مردي از درد سينه مي‌ناليد پيرزن صندلش همي مايد! حالا ما هم از درد گلو مي‌ناليم و از ما بهتران دم‌به‌دم معالجه بواسير مي‌کنند. نوشته بودي عصباني هستم. راست است و خيلي هم زياد. مگر مي‌شود نبود؟ از دست دبيراعظم و ... کِز در آمده. پارسال همين وقت‌ها يا کمي زودتر بود که ايشان روزنامه‌هاي وزين اطلاعات و کيهان را نمي‌خواندند و در عوض تو خانه‌يي، کتاب شرلوک هلمس به دست‌شان افتاد و مثل کفتاري که به لاشه‌يي برسد، نشستند و يک نفس خواندند. شايد باور نکني، اگر چه او را مي‌شناسي ولي باز هم باور نکني، ولي عين حقيقت است. و حالا خانه و زنده‌گي و دار و ندار من افتاده به دست چنين موجودي! هرچه فرياد مي‌کنم لوزتينم، مي‌گويد بواسيرت! هرچه مي‌گويم بابا، گوز چه‌کار دارد به شقيقه، مي‌گويد خيلي هم کار دارد. همان‌طور که شقيقه من گوزگاه من نيز هست. در حقيقت چون به قول اصفهاني‌ها عقل و گه‌اش قاطي شده، چنين مي‌پندارد. يک وقت بود که آدم بالاي سبيل بزرگان نقاره مي‌زد، خيال مي‌کرد علي‌آباد دهي است و مفتون آواز دهل بود. اما حالا را چه عرض کنم. اين همه روزه گرفتيم و آخرش با گُه سگ افطار کرديم. ديگر در آسمان خبري نيست بايد پاهاي‌مان را روي زمين خاکي سفت و استوار کنيم. فقط يک انسان دوستي عميق مي‌تواند ما را در دل اين شب سياه بر پا نگه‌دارد. و گرنه دواهاي اطباء‌مان جز ثقل سرد هيچ چيز ديگر نمي‌آورد. تازه‌گي‌ها دوست تو فاخره خانم [منظور آقاي فخرمير رمضاني عضو کميته ايالتي تهران است] به شدت بيمار شد [منظور دست‌گيري است] و سه هفته است که پزشکان [شکنجه‌گران] کارهاي بسيار مي‌کنند ولي لب از لب وا نکرده. زبانش بند آمده. بيش از اين خبري از او ندارم. نصف شب در خانه‌اش بود که يک‌باره افتاد و مريض شد. در همان خانه‌يي که ما سه سال قبل يک روز عيد نوروز به ديدنش رفتيم. نمي‌دانم خبر داري يا نه که زرگن و آقا رضاي هميشه خوش خودمان [منظور رضا سلماسي است] هم پيش او هستند. جمع‌شان جمع است، يکي‌شان کم است اگر جواب بعدي‌ات را ندادم بدان که حقير هم يک جاي خالي را پر کرده و جمع‌شان را کاملا" جمع کرده. حالا ديگر اين جوري شده. اگر مفت زنده ماندي کلاهت را بي‌انداز آسمان و با دُم‌ات گردو بشکن. اگر مي‌بيني که من هم کبک‌ام خروس مي‌خواند، به همين علت است. اوضاع خيلي خوبي است. همه طبقات به رهبري بزرگ ارتشتاران دست به دست هم داده‌اند. اختلافات از ميان رفته است و کشور با قدم‌هاي سريع و بزرگ به سوي ترقي و تکامل مي‌رود و با ممالک آزاد جهان هم‌دوشي مي‌کند. گذشت آن روزگار هوچي‌گري‌ها و تظاهرات و زنده‌بادها که از ترس غارت‌گران همه مغازه‌ها مثل آدم‌هاي اسهالي هي بالا مي‌کشيدند و پايين مي‌کشيدند. از بخت مساعد، توفيق رفيق شده است و در زماني کوتاه زمام کار به دست پيشوايان کارداني افتاده است که هريک با بزرگان و نام‌آوراني چون آتيلا و چنگيز و نرون و تيمور و هيتلر رقابت مي‌کنند. خوش‌بختانه گوبلز هم فراوان داريم ولي بدبختانه ملت در خواب سنگيني فرو رفته است و سخنان بزرگان را با تعجب و تحسين‌هاي بزرگ استقبال نمي‌کنند، بل‌که يا خون‌سردي کسالت‌آوري مي‌نگرد و چُس محلي مي‌کند. انگار نهنگي خفته است و به زور پشه‌ها بي‌اعتناست. ... امير عزيزم متاسفانه داود نوروزي و ديگر بچه‌ها را خيلي خيلي کم مي‌بينم. ديد و بازديد ممنوع. ملاقات قدغن. خفقان آزاد! قربانت شاخ[شاهرخ].» (بابک اميرخسروي: نظر از درون به نقش حزب توده ايران: ص861-862)

مشاهده مي‌کنيد که کادرهاي رده پايين حزبي چه‌گونه باخشم رهبري حزب توده را تحقير مي‌کنند.

 

 

ادامه دارد

سهراب.ن

14/07/1399

 

توضيحات:

(1): هزينه و مخارج نارنجک‌سازي قبل از کودتاي 28 مرداد 1332، براي سران حزب توده‌ 80 هزار تومان آن زمان خرج برداشته بود و زماني که انبار اسلحه‌، هيچ‌گاه در مقابله با رژيم شاه مورد استفاده قرار نگرفت، و لو رفت. «ده، پانزده و به روايتي 50 هزار نارنجک سالم و دست‌نخورده به دست مقامات فرمانداري نظامي افتاد، شايع بود که وقتي خبر به شاه رسيد، پس از وحشت اوليه، گفته بود: «پس اين مادرجنده‌ها منتظر چه بوده‌اند؟ با اين نارنجک‌ها مي‌توانستند تهران را زير و رو کنند!» (بابک اميرخسروي: نظر از درون به نقش حزب توده ايران: ص771)

 

(2): -«صمد بهرنگي، اگر صمد شد، به اين دليل نبود که آل احمد پس از مرگ او، به دورغي آگاهانه، از او شهيدي پرداخت که حکومت او را در ارس غرق کرده است. صمد قرباني بود. قرباني رژيمي نا انساني. صمد قرباني بود. نه به معناي انساني که مظلومانه و بي‌دفاع سر بر نطع جلادان خويش مي‌نهد. قرباني به معناي انساني که در شرايط ناانساني قرار مي‌گيرد، طغيان مي‌کند و هم‌واره تلخ کام است. صمد قرباني بود اما «شهيد» نشده بود. ما که جوان‌تر بوديم دوست داشتيم که در او چون شهيدي زنده بنگريم. روزي که غرق شد، دوست داشتيم که در او چون کسي بنگريم که ساواک او را غرق کرده است. اما مي‌دانستيم و در آن محفل، کسان ديگري انگشت‌شمار- مي‌دانستند که نه آن همراه صمد- که دوست صمد بود- قاتل است و نه ساواک. صمد غرق شده بود.»(فرج سرکوهي:«روزهاي باران در تبريز»: مجله آدينه شماره 62و63، :صفحه 76، مهر 1370) اما بر خلاف نظر سرکوهي که ساواک جنايت‌کار را روسفيد مي‌کند و آن را دست‌کم گرفته و تطهير مي‌کند، صمد بهرنگي توسط حمزه فراهتي که مامور ساواک بود و وظيفه داشت با ريختن طرح دوستي با صمد، ترتيب قتل او را بدهد. ساواک آموزش ديده توسط سازمان‌هاي جاسوسي و اطلاعاتي آمريکا و انگليس و حتا اسرائيل، و نيز در مبارزه با توده‌يي‌ها تجربيات زيادي آموخته بود، حالا سر به نيست کردن صمد براي او کار زياد شاقي نبود. اسد بهرنگي در قسمتي از کتاب «برادرم صمد بهرنگي» مي‌گويد: «در زماني که ما در کنار ارس دنبال صمد مي‌گشتيم و صمد را داد مي‌زديم مأمورين ساواک به خانه صمد آمده و همه‌چيز را به هم ريخته بودند. ميز تحرير مخصوص او را شکسته بودند و نامه‌ها و يادداشت‌هايش را زير و رو کرده بودند. و اهل خانه را مورد بازجويي قرار داده بودند، و چند کتاب و يادداشت هم برداشته و برده بودند و خوش‌بختانه کتابخانه‌ي اصلي صمد را که در آن‌طرف حياط بود نديده بودند.» اسد بهرنگي مي‌افزايد: «جسد صورت و بدنش سالم بود. دو سه تا جاي زخم، طرف ران و ساق‌ش بود، چيزي شبيه فرورفته‌گي. رئيس پاسگاه در صورت ‌جلسه‌اش، به‌جاي زخم‌ها اشاره کرد. بعدها البته توي پاسگاه ديگري، اين صورت‌جلسه عوض شد.»

در ماه شهريور رود ارس کم‌آب است و درنتيجه احتمال غرق شدن سهوي وي را کم مي‌دانند و اسد بهرنگي کم‌آب بودن محل غرق شدن صمد را تأييد مي‌کند و دراين‌باره مي‌گويد: «البته بعضي جاها ممکن است پر آب شود. هيچ‌کس نمي‌آيد در محلي که جريان آب تند است آب‌تني يا شنا کند، چه برسد به صمد که شنا هم بلد نبود.»

اسد بهرنگي در مصاحبه‌يي در پاسخ طرفداران سلطنت گفته است که صمد طبيعت را بسيار دوست مي‌داشت و همين زمينه‌ي شد که اگر در دريا و رودخانه نشد، او را در هنگام کوهنوردي، سر به نيست نمايند که چنين هم کردند.

فرد همراه صمد بهرنگي شخصي به نام حمزه فراهتي[حمزه فراهتي در جريان دادگاه ميکونوس به دليل احتمال داشتن نقش در قتل رهبران حزب دموکرات کردستان ايران، از طرف پليس آلمان مورد بازجويي قرار گرفت و خود در دادگاه ميکونوس اعتراف کرد که با مأموران وزارت اطلاعات و امنيت جمهوري اسلامي در خارج از کشور تماس داشته است.(اشرف دهقاني: کتاب رازمرگ صمد ...)] است که صمد همراه او به سفري که از آن باز نگشت رفته بود. اسد بهرنگي گفته است فراهتي را دو ماه بعد در خانه بهروز دولت‌آبادي ديده است، از قول او گفته است: «من اين ‌طرف بودم و صمد آن ‌طرف‌تر. يک‌دفعه ديدم کمک مي‌خواهد. هر چه کردم نتوانستم کاري بکنم.»

بايد گفت حتا ده روز قبل از غرق شدن صمد، تعدادي از مأمورين ساواک به خانه محل سکونت وي هجوم برده و وي را تهديد نموده بودند. حدود يک ماه قبل از اين حادثه، کتاب «ماهي سياه کوچولو» چاپ شده و مورد اقبال مردم ايران و جهان واقع شده بود.

اسد بهرنگي مي‌نويسد: «جسد را در قبر گذاشتيم. پدر آن‌جا بود. زياد بي‌تابي نمي‌کرد و اين برايم تعجب‌آور بود. مادر و خواهر‌ها خيلي ناراحت بودند، ولي پدر آرام و ساکت بود. آن وقت بود که جمله معروف‌اش را گفت: «بخواب پسرم، خيلي شب‌ها نخوابيدي تو.» و همين جمله تب و تابي در جماعت انداخت. بعدا" در مجلس عزاداري هم جماعت انبوهي آمده بودند؛ از دانش‌جو‌ها گرفته و دانش‌آموزان تا هم‌کاران و دوستان و مردم محل. مجلس عزاداري و تشييع جنازه صمد با شکوه و جلال برگزار شد. حتا بعضي مي‌ترسيدند بيايند؛ اما با اين حال جمعيت فراواني بود.منبع: صمد بهرنگي، به کوشش کيوان باژن، تهران: نشر ثالث، چاپ اول، ۱۳۹۸، صص ۱۲۳-۱۲۶. / اين ماجرا پيش از اين نيز در کتاب «برادرم صمد بهرنگي» نوشته اسد بهرنگي روايت شده است.

 

مردم ارمنستان و آذربایجان آماج اهداف پلشت حاکمان مرتجع منطقه ای و قطبهای جهانی اند!

مردم ارمنستان و آذربایجان آماج اهداف پلشت حاکمان مرتجع منطقه ای و قطبهای جهانی اند!

این جنگ ارتجاعی 27 سپتامبر 2020 میان دو کشور ارمنستان و جمهوری آذربایجان بر سر منطقه گورنو-قره باغ شروع گشت. سخن آخر را اول باید زد، جنگ بر سر منطقه ناگورنو- قره باغ میان دو دولت بورژوازی جمهوری آذربایجان و ارمنستان هر چند پیشینه ای قدیمی دارد اما اساسا سرباز کردن هر باره آن تابعی از موقعیت و شرایط منطقه ایست. و به همین اعتبار این جنگ بشدت ارتجاعی بیش از هر زمانی بی ربط به منافع توده های مردم دو سوی این جنگ است و تنها و تنها مردم بیدفاع را گوشت دم توپ میکند. دولتهای حاکم و قطبهای جهانی در پی منافع خود هر بار تحت لوای هویت تراشی قومی-مذهبی دوباره نفرت پراکنی را دامن زده تا میان آنان دیوار چین بکشند. این کشمکش دیرینه بیشتر با پاکسازیهای قومی مذهبی و با ژنوساید ارمنی ها از سوی امپراتوری متوحش عثمانی در جنگ جهانی اول ریشه دوانید اما با برپائی جمهوری سوسیالیستی شوروی و سازمانیابی بدور از هویت سازیها نه تنها از عمیقتر شدن نفرت پراکنیهای قومی_مذهبی برای یکدوره معین تا حدود زیاد جلوگیری شد بلکه ریشه های آن رو به خشکیدن نمود. متاسفانه زیاد طول نکشید اداره خودمختار این منطقه نیز، بمرور با رشد بیش از پیش حاکمیت استالینیستی و ناسیونالیزم عظمت طلب روسی چنان دستخوش تغییر گشت، اختیار شهروندان بر سرنوشت سیاسی خویش از آنانرا سلب نمود. حتی در کشاکش جنگ جهانی دوم و بعد از آن سایر مناطق اتحاد جماهیر شوروی را نیز با شرایط مشابه ارمنستان و آذربایجان مواجهه نمود. و دیدیم در دهه های بعد رشد ناسیونالیسم عظمت طلب روسی، و مناسبات واژگونه سرمایه داری چنان فضایی بر کل اتحاد جماهیر شوروی سابق حکمفرما نمود که در سایه آن هویت سازیهای قومی-مذهبی دوباره سر برآوردند تا جائیکه منجر به پاکسازیهای خونبارقومی مذهبی در یوگسلاوی قدیم نیز شد. کمااینکه کشمکش دیرینه ارمنستان و آذربایجان بر سر ناگورنو-قره باغ نیز یکبار دیگر در اوخر دهه هشتاد و اوایل دهه نود-1988-1994 که سرمایه داری دولتی داشت نفسهای پایانی را میکشید به جنگ و کشتار ده ها هزار نفری و آورگی صدها هزار نفری منجر شد. متعاقبا در سال 1994 با میانجگری روسیه و کشورهای غرب که هر کدام منافع خود را کم و بیش در این "جنگ افروزی و صلح خواهی" تعقیب میکردند، طی پیمان نامه ای با صلح خاتمه یافت. صلحی که بنا به مفاد این پیمان نامه گورنو-قره باغ و بخشهایی دیگر از مناطق تحت قلمرو جمهوری آذربایجان را ضمیمه خاک ارمنستان کرد. اما پر واضح بود این "پیمان نامه صلح" نه تنها برای خاتمه جنگ افروزی سرهمبندی نشده بود بلکه همچون کاردی در لابلای زخم نگه داشته شد. و تازه زمینه را برای رشد ده ها فرقه و دستجات مذهبی- قومی نه تنها در منطقه قفقاز خوش کرد بلکه میدان را بیش از پیش برای رژیمهای مرتجع نظیر ایران و ترکیه نیز باز کرد جهت دامن زدن به نفرت فکنی و عمیق کردن کشمکش ها در ارمنستان و جمهوری آذربایجان. این دو رژیم فاشیستی تا توانستند برای تقویت و اداره کردن این دستجات گانگستر در منطقه قفقاز هزینه کردند. کمااینکه طی چند روز گذشته رژیم ایران به شیوه ای دو فاکتو خواست عرق ناسیونالیستها در تبریز را باد بزند و بر آتش نفرت پراکنی و پاکسازی قومی مذهبی در منطقه قفقاز بیشتر بدمد.

قفقاز جنوبی بدلیل موقعیت استراتژیک آن در منطقه اعم از راه داشتن به دریای آزاد و یکی از حوزه های مهم انرژی همیشه نه تنها مرکز توجه کشورهای مرتجع منطقه ای بوده بلکه محل رقابت و جدال قطبهای جهانی نیز بوده تا آنرا تحت نفوذ خود داشته باشند. بدیهیست قطبهای رقیب جهت گسترش حوزه نفود خود در این منطقه چون شرایط یکسانی برای اشراف بر آن نداشتند طبیعتا جهت اعمال هژمونی خود هم استراتژی مغایر و گاها متضاد هم نیز داشته اند. برای نمونه روسیه بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی مدام در تلاش بوده هژمونی خود بر این منطقه را از دست ندهد. اما میداند نباید رقابتهایش با دیگر قطبهای جهانی و شرکایشان به جای برسد که منطقه را در جنگی زود روس و دامنه دار فرو برد که منافع کوتاه مدت و بلند مدت خود نیز را با خطر مواجهه کند. دولت پوتین طی این چند دهه از حکمرانی خود تلاش نموده ضمن تنظیم مناسبات اقتصادی با این کشورها از دیگر راه های ممکنه برای اعمال هژمونی و گسترش حوزه نفوذ خود بر این منطقه فرو گذار نباشد. هزینه کردن جهت ایجاد یک دو قطبی ارتجاعی ناسیونالیستی در این کشورها یکی از آن راه ها و شگردهای مرسوم دولت پوتین است.

اما غرب و آمریکا بدلیل اینکه فرجه هایی که برای دولت روسیه بدلیل موقعیت ژئوپلیتیکی در منطقه دارا بوده برای آنها ملزومات آن کمتر مهیاست، باید جهت رسیدن به اهداف مورد نظر، پروژه خود را از مسیرهای متمایزتر از دیگر رقبای آسیایی خود تعقیب کنند. گسترش بیش از پیش روابط اقتصادی با کشورهای ارمنستان و جمهوری آذربایجان و سایر مناطق اگر مخرج مشترک همه قطبهای جهانی است اما اعمال هژمونی نیازمند پیمودن مسیرهای دیگریست با حربه های آن. یکی از اهرم و حربه ها زور نظامی و استراتژی جنگی است ولی این استراتژی سالهاست ناکام مانده و حساب پس داده. میماند اینکه بتوانند بواسطه شرکای مرتجع منطقه ای خود نظیر رژیم اردوغان به جنگهای ارتجاعی قومی مذهبی در قفقاز البته آنهم محدود و قابل کنترل برای غرب دامن بزنند. رزِمی فاشیستی اردغان هر چند گاه و بیگاه برای اینکه موقعیت داخلی در ترکیه و انزوای بین المللی خود را با این مانورها روتوش کند افسار گسیخته دست به اعمالی می زند اما بدون چراغ سبر آمریکا و غرب وارد این کارزار جنگ افروزی نخواهد شد!

گفتیم توافقنامه صلح 1994 که گورنو-قره باغ و بخشی دیگر از مناطق تحت قلمرو جمهوری آذربایجان را ضمیمه خاک ارمنستان نمود، آنزمان ناسیونالیزم آذربایجانی هر چند از این صلح دولت «حیدر علی اف» که با میانجیگری روسیه و غرب انجام گرفت دلخوش نداشت اما در آن موقعیت و شرایط که تمام منطقه در تب جنگ افروزیهای"نظم خونین جهانی" داشت میسوخت صدایش در نیامد. طی سالهای زمامداری حکومت حیدرعلی اف یعنی 1993 تا سال 2003 روابط جمهوری آذربایجان بواسطه این میانجیگری جانبدارانه روسیه نه تنها به سردی نگرائید بلکه بیش از پیش به روسیه نزدیک شد. اساسا دو قطبی ناسیونالیستی جمهوری آذربایجان و ناسیونالیزم پرو غربی آذربایجان فربه تر میشدند. جالب اینجاست ناسیونالیزم جمهوری هم آذربایجان و هم جمهوری اناسیونالیزم جمهوری ارمنستان در پی سودپرستی و مصالحشان ناسیونالیستهای این دو کشور را در پیشگاه ناسیونالیزم پرو روسی بسادگی سلاخی میکنند! خصوصا در دوره ریاست جمهوری پوتین بیشتر دولت حیدر علی اف تحت هژمونی روسیه درآمد. دهه اول قرن بیست و یک، هر چند روابط بین حاکمان ارمنستان و جمهوری آذربایجان کمتر تنش ساز بود، اما با واگذاری حکومت به الهام علی اف در سال 2003 دیری نپائید که ناسیونالیزم آذربایجانی در برابر نفوذ سیاستمداران ناسیونالیست پرو روسی معترض ظاهر گشتند. گفتیم از همان زمان که توافقنامه 1994 بین باکو و ایروان امضاء شد و گورنو-قره باغ را ضمیمه خاک ارمنستان نمود، رژیمهای فاشیستی ایران و ترکیه شروع کردند به سرمایه گذاری کردن روی دستجات و فرقه های ملی-مذهبی. این روند کماکان ادامه یافت تا در سالهای بعد که حزب عدالت و توسعه با رهبری اردغان و در ائتلاف با حزب ملی در ترکیه به پیروزی رسید. این پیروزی رویاهای بلندپروازانه در اردوغان را چنان تشدید نمود که خواب احیای امپرتواری عثمانی را در سر بپروراند. حتی چنان این افکار مالیخولیایی اردوغان را وسوسه کرد که در 22 دی ماه 1393 در آیین تشریفات و پیشوازی از محمود عباس، رئیس تشکیلات خود گردان فلسطینی، شانزده سرباز را در هیبت و لباس سپاهیان شانزده دولت ترک تاریخ(به تفسیر خود اردوغان) حاضر کرد که بر روی پلکانی ایستاده بودند. همان موقع پیشروان و آزادیخواهان و خصوصا نسل جوان در شهرهای آنکارا و استانبول و سایر نقاط ترکیه این تشریفات را به ریشخند گرفتند که این مراسم بیشتر شبیه فیلم "جنگ ستارگان" و "ارباب حلقه ها" و سایر فیلمهای تخیلی بود! اشاعه پان ترکیسم و اسلامیسم نه تنها در ترکیه بلکه لیبی، سوریه، عراق و در منطقه قفقاز بخشی از رویاهای دولت فاشیستی اردوغان بود. اما دولت اردوغان پس از ناکامیهای سیاسی در این عرصه ها، وضعیت اقتصادی آن نیز روز به روز رو به وخامت گذاشت. وقتی نتوانست با این بازار گرمیها نه تنها شهروندان آگاه ترکیه را حول سیاسیتهای فاشیستی خود بفریبد و بسیج کند بلکه با مبارزات وسیع و رادیکال در شهرهای بزرگ ترکیه نیز مواجه گشت، اینبار تلاشش را بر این گذاشت تا با حملات وحشیانه به کشورهای پیرامونی و دخالتگری نظامی در لیبی، هجومهای وحشیانه به کردستان عراق و کردستان سوریه و قتل و عام کردن و نسل کشی این خلاء را پر کند.

کمااینکه در راستای اشاعه همین سیاستهای فاشیستی با تشویق علی اف پسر و نزدیکان ایشان جهت بازستاندن گورنو-قره باغ و سایر مناطق که در دوران زمامداری علی اف پدر ضمیمه خاک ارمنستان شده بود میخواست با تحریک آنها و دمیدن در عرق ناسیونالیستی آذربایجانیها، دولت باکو را بیشتر و بیشتر علیه ارمنستان و روسیه بشوراند و ضمنا آقای اردوغان به آنها وعده داد در این جنگ کنار "برادران آذربایجانی خود" خواهد ایستاد و با پهبادها و تسلیحات نظامی و حتی پیاده نظام ترکیه ای در این جنگ ایشان را حمایت خواهند کرد این از یکسو. و از دیگر سو تقویت دستجات و فرقهای مرتجع اسلامی در آذربایجان نیز گفتیم بخشی از تلاش مزبوحانه چندین ساله دولت اردوغان در جمهوری آذربایجان و سایر مناطق بوده و هست برای بازسازی وجهه داخلی خود در ترکیه و سهمخواهی در منطقه به قیمت کشتار انسانهای بیدفاع و آوارگی آنها.

جمهوری آذربایجان به همان درجه که برای روسیه حائز اهمیت است برای ترکیه نیز که یکی از شرکای مهم حوزه انرژی در منطقه محسوب میشود، ارزشمند است. سالانه 16 میلیارد متر مکعب گاز از جمهوری آذربایجان وارد ترکیه میشود که 6 میلیارد متر مکعب آن به مصارف داخلی ترکیه اختصاص مییابد این از یکسو. از سوی دیگر قرداد گاز ترکیه با روسیه نیز که سال 2021 خاتمه می یابد روی روابط دو کشور تاثیر بسزایی خواهد گذاشت. چرا که ترکیه بعد از این قرداد دوباره به خط گاز ترانس آناتولین باید برگردد که این برای روسیه ضررمندست و باید معادلات حوزه انرژی را بنفع خود کنترل کند بشرطی که منطقه را درگیر جنگ طولانی مدت و بی بازگشت به سالهای پیشین نکند.

فوقا ذکر شد بعد از فروپاشی شوروی سابق یک سیاست در این کشورهای تحت هژمونی روسیه عمل کرده است. آنهم رواج دادن یک دو قطبی بشدت ارتجاعی برای سرگرم کردن شهروندان و دور نگه داشتن آنها در سرنوشت سیاسی خود و در عین حال دولتها را به دنباله رو خویش تبدیل نمودن. حتما شنیده اید طی روزهای گذشته که جنگ در دو جبهه ارمنستان و جمهوری آذربایجان دارد جان انسانهای بیدفاع را میگیرد، گزارشهایی حاکی از اینست الهام علی اف معاون دفتر خود را بدلایلی مشکوک دستگیر و ضمنا وزرات دفاع ملی آذربایجان طی بیانیه ای اعلام کردند نیروهای مسلح فرمانده تیم اطلاعاتی-امنیتی را به جرم تجسس برای روسیه و ارمنستان دستگیر نموده اند. یا در ارمنستان هم نمونه مشابه آن کم نبوده. البته این روند یکبار در حکومت پیشین «سرژسار گیسیان» چنان علنا دو قطب ناسیونالیستی ارمنستان و ناسیونالیزم پرو روسی را در برابر هم قرار داد که منجر به استعفای سرژکیسیان شد! این در حالی اتفاق افتاد که دولت سرژ چنان به حمایتهای دولت پوتین کمر بسته بود که در سدد الگوبرداری از دولت ایشان بود در حین اینکه نمیخواست اتحادش با دول غربی لطمه ببیند. و حتی برای تثبیت حاکمیت فاسد خود در دوره دوم سال 2015 طی یک "همپرسی تشریفاتی!" با تغییر در قانون اساسی توانست سیستم جمهوری پارلمانی را جایگزین سیسیتم ریاست جمهوری پیشین در ارمنستان کند. تا اینکه در خیزش ده روزه ای که در آوریل 2018 ارمنستان را لرزاند و اساسا توده ها بپاخاسته علیه نابرابری، فقر، بیکاری، گرانی، تبعیض و افزایش بی رویه مهاجرت و فساد دولتی به خیابانها ریختند اما ناسیونالیزم ارمنستان هم با حمایت غرب و بسیار مهندسی شده با شعارهای ضد ناسیونالیزم پرو روسی با رهبری پاشینیان علیه ریاست جمهوری سرژ سار کیسیان، توانستند بر موج اعتراضات سوار شدند. اساسا دیدیم چگونه مردم ناراضی را که دو قطبی ناسیونالیزم پرو روسی و ناسیونالیزم ارمنستان را مایه ننگ بشریت میدانستند اما با حمایت ناسیونالیست ارمنستان علیه ناسینونالیسم پرو روسی کیسیان، طی کودتایی خزنده که نیکول پاشینیان از آن به درست به "انقلاب مخملی!" اسم برد، سرژ مجبور شد از مقام نخست وزیری استعفا دهد. اشاعه آگاهانه این دو قطب در واقع کاذب و بی ربط به اکثریت جامعه، اینگونه مبارزات آزادیخواهانه و حق طلبانه را از محتوای واقعی تهی و از تحقق اهدافشان دور کنند.

در بیان واقع شهروندان آگاه در ارمنستان و آذربایجان بارها نشان داده و خاطرنشان نموده اند خواهان آن نبوده و نیستند کشمکش ها و جدال های قدیمی هر بار در پی اهداف حقیرانه حاکمان و منافع قطبهای جهانی بر روابط و مناسبات شهروندان دو کشور که خواهان زندگی بدور از هر گونه تبعیض و مبتنی بر مناسباتی آزادانه و داوطلبانه میباشد، سایه بیاندازد.

صف کمونیستها و آزادیخواهان و برابری طلبان و اقشار پیشرو در سراسر جهان باید ضمن محکوم کردن این سیاستهای جنگ افروزانه، نگذارند بیش از این دول سرمایه داری انسانهای بیدفاع را در پی اهداف پلشت خود حول شکافهای قومی-مذهبی یا تحت هر بهانه ای دیگر قربانی کنند.

04.10.2020  

 

افسانه‌ی«طبقه متوسط» و لیبرال‌ها و رفیق ابراهیم علیزاده! (۲)

افسانه‌ی«طبقه متوسط» و لیبرال‌ها و رفیق ابراهیم علیزاده!

                (۲)

بخش نخست این نوشتار، زیر عنوان «تفاو‌ت‌ها یا تناقض‌‌های سیاسی در حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان آن (کومه‌له)» با این جمله به پایان رسید ... «آشکار است که با چنین رویکردی، رفیق ابراهیم در راهبری و در آغاز راهی است که امروزه دو جریانی که خویش را «کومه‌له»‌ می‌خوانند اکنون در پایان آن هستند.»...

یکی از اتیک‌ها (برخلاف اخلاق) در همین چارچوب مناسبات بورژوایی حقیقت گویی است. اما ادعای چند روز پیش رفیق ابراهیم علیزاده در گفتگوی دوم با «رادیو دیالوگ» مرا هم‌ نگران ساخت و هم به تاسف واداشت – تاسف و نگران از سفری پرشتاب تر از آنچه می‌پنداشتیم. این ادعای ایشان است:

«قضاوت من در مورد این مباحث این است که آنچه از آن به عنوان اختلاف سیاسی نام برده می‌شود، در عین اینکه سایه روشنی از تفاوت نظر را در خود دارد، اما اختلافات جدی نیستند و بزرگ نمائی می‌شوند. این اختلاف نظرها در عین اینکه ظاهراً در حوزه‌های سیاست و تاکتیک مطرح هستند، اما به هیچ واقعیت اجتماعی بیرون از ما متکی نشده‌اند.»

با ابراز تاسف برای مدعی این انکار، به گفتگوی دوم ایشان در نوشتارهای بعدی بازخواهم گشت.‌ اما برای ثبت در تاریخ،‌ بخشی از سند درونی مربوط به ۳سال پیش (سال ۲۰۱۸) که برای بولتن درونی مباحثات تنظیم شده بود، بدون هیچ بازنگری در ادیت آن می‌پردازم. این نوشتار درونی بنا به مخالفت تند ایشان که هرگونه مباحثات درونی را بر نمی‌تابیدند و منتقدین را  پیوسته به بیماری‌های روانی و پارنویا و... که باید به تیمارستان‌های روانی (که انسان را به یاد اردوگاه‌های کار اجباری،‌ سیبری، ‌شوک‌تراپی و... می‌افکند) معرفی می‌شدند روبرو شد و همانند دهها نوشتار دیگر، هرگز اجازه انتشار به صورت بولتن را نیافت. در آن روزها هنوز امیدی به بازگشت و پشتیبانی ایشان به استراتژی و اصول و پیمان‌های انقلابی حزب کمونیست‌ و کومه‌له را داشتیم و واژ‌ه‌های به کار برده شده با توجه به شرایط و پندار آنزمان ما برای ارائه درونی تنظیم شده بود.

رفیق ابراهیم علیزاده در کنفرانس کمیته آلمان حزب([1]) در اوایل سال ۲۰۱۸، به سبک و شیوه‌ی ویژه‌ی خود، به بستر سازی پرداخت و همراه با زمینه سازی و به سبک استقراء سنتی و کلی‌گویی‌هایی پرداخت تا ‌در دقیقه ۳۶ بینش خود را با مونتاژ، بنا کند. این همان لحظه‌ی‌است که بینش منسجم شده‌ی رفیق ابراهیم علیزاده که در طلب فرصت، فرصت را مناسب یافت تا با واکسیناسیون قطره‌ای از بینش خویش، به مناسبات حزبی و منسوبین تزریق شود. در سال ۲۰۱۸ همزمان سخنان ایشان در کنفرانس آلمان علنا پخش شد، ‌اما متاسفانه، در بیرون کمتر به آن توجه شد، ‌اما در درون به ویژه از سوی اعضا با واکنش‌‌ها انتقادی چندی روبرو شد، ولی به زودی از آنجا که از سوی رهبری و ارگان‌های کمیته مرکزی اشاره‌ و توجه‌ای به آن نشد، به فراموشی سپرده شد.

این سخنرانی در آلمان، در دقیقه ۳۶، ‌ادامه همان سیاست‌های پیشرونده و راستگرایانه گرایشی بود که عزم خود را برای قبضه‌ی ارگان‌های رهبری ‌و حساس حزب و کومه‌له جزم کرده بود. این بینش برای مادیت یابی به عناصری دلخواه نیاز داشت، به ویژگی تشکیلاتی که از درون با طراحی و موفقیت یکی در پی دیگری به وسیله تیم نیابتی خود در کمیته خارج و‌ رهبری کومه له را که خود و چند تن انتصابی برای کنترل اردوگاه،‌ عضوگیری، ‌تعلیق،‌ اخراج، ‌اخطارهای کتبی و شفاهی و تهدید و... به پیش می‌‌بردند،‌ نیاز داشت. در آن زمان این نوشتار را در هنگامه‌ی کمپین درونی،‌ تومار نویسی‌های از بالا علیه ما به شدت برنامه‌ریزی شده بود، با این مقدمه بدون ویرایش از سویی در پاسخ دوستانی می‌آورم تا نشان داده شود که دستکم واکنش‌های ما هر چند نه جمعی و سازمانیافته،‌ همواره در سالهای گذشته، جاری بوده و از سوی دیگر، فاکت‌هایی در برابر بگذاریم تا ادعای رفیق ابراهیم که کسی تا کنون «یک آ.چار» هم ننوشته را نشان‌ دهیم.   

 

نوشتار درونی بدون ویرایش، سال ۲۰۱۸ اینگونه آغاز کرده بودم:

‌«این نوشتار تلاشی است برای نقد یک بینش در حزب کمونیست ایران و آغازی برای دیالوگ بینش‌ها. جامعه ایران، دریک برهه‌ی گذار و پیش به سوی اعتلاء انقلابی به سر می‌برد. در این برهه‌ی حساس، سرنوشت ساز و تاریخی، حزب کمونیست ایران، با ویژگی‌های جدا از هر سازمان سیاسی دیگری در ایران به ویژه با توجه به سازمان کردستان آن، نقش سنگین و حساسی در مبارزه جاری دارد. حزب کمونیست ایران، همانند هر حزب سیاسی دیگری، درون خود دارای نگرشی نیز می‌باشد که در برخورد و پالایش به دیدگاه‌ها نه به سان نقطه ضعف، بلکه با دیالوگ و رهبری آگاهانه و سازنده و رفیقانه می‌تواند به نقطه‌ی توانمندی بینش و روش و پراتیک کمونیستی دگرگون شود و در مبارزه جاری به ویژه نقش آفرین باشد.

 

ضرورت نقد و دیالوگ سازنده

کاستی حزب کمونیست و سازمان کردستان آن اما در این است که بینش درونی، علیرغم ضرورت مبارزه ایدئولوژیک درون سازمانی، هیچگاه به دیالوگ و شفاف سازی و مکتوب نمودن خویش بر نیامده است. سخنرانی واعلام دیدگاه رفیق ابراهیم علیزاده در کنفرانس سالانه‌‌ی تشکیلات حزب در آخرین هفته ژانویه ۲۰۱۸ آلمان، نشانه ‌از یک بینش درون کومه‌له و حزب باشد. توجه به سخنرانی رفیق ابراهیم علیزاده در بخش پایانی و جمعبندی خود، به باورم در این برهه‌ی تاریخی، در جهت‌گیری و استراتژی حزب، از اهمیت تعیین کننده‌ای برخوردار است. با دریافت از این دیدگاه، مرا با یک نگرش گاه و بیگاه خودنمای درونی و بیرونی دیرآشنا و بازآ (دژ آوو) به ویژه از سوی تنی چند از رفقای کومه له و حزب، روبرو ساخت. این نگرش علیرغم دیرمانی خود، هنوز مدون نشده و به دیالوگ و نقد و چالشگری درونی نیامده، اما در اینجا و آنجا به بیان آمده،‌ نمایان شده و گاهی و بیشتر در عمل به پراتیک در آمده است. چنین روند و شیوه‌ای در یک حزب سیاسی نمی‌تواند به دستاورد سازنده‌ و استحکام ساختاری و پیشبرد وظایف انقلابی و طبقاتی پرولتاریا، انجام یابد. آنچه از برخی نوشتارهای فردی و مصاحبه‌های فردی و به ویژه آنچه که در آزمون اتحاد عمل مشترک تحریم انتخابات دومین دور ریاست جمهوری حسن روحانی، در ایران بین چند گروهبندی ناسیونالیست فرمیستی کردستانی در منطقه رخ داد، نمونه‌های عملکرد این بینش‌اند. به‌همین سبب بود که در کنگره ۱۷ کومه‌له در تابستان سال ۱۳۹۶ مورد چالش بسیار جدی درون و برون حزب قرار گرفت و به‌همین منظور نیز به نوشتارهایی چند، بیانیه سیاسی و قطعنامه و قرار تشکیلاتی انجامید. این همان نگرشی است که نهفته و مزمن، گاهی آکتیو می‌شد.‌ این نگرش بی‌آنکه مدون شده و رسمیت یافته باشد، در تحلیل نهایی، اگر مبهم، ناگهانی و پراکنده و در زمان و مکان‌های گوناگون، بیان و یا به عمل درآید، به‌نوعی آنارشیسم و سردرگمی می‌انجامد و سیاست‌ و خط و مشی حزب به گونه‌ای دیگر تداعی می‌شود، ابهام و تردید می‌آفریند که در یک سازمان سیاسی پی‌آمدهای بسیار تخریبی داشته و به انقلاب و استراتژی طبقه کارگر آسیب  جدی می‌رساند.

 بخش پایانی و جمعبندی رفیق ابراهیم در کنفرانس آلمان، از این زاویه اهمیت سرنوشت سازی در حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان حزب و به پیرو آن در مبارزه طبقاتی دارد که می‌تواند ابهام بیافریند، مورد بهره‌برداری و تقویت نگرشی شود که می‌کوشند حزب کمونیست را انکار و از کومه له، سازمانی ارائه دهند که در کنار دیگر گروهبندی بورژوایی ناسیونال رفرمیست، سهمی به شراکت گیرند. رفیق ابراهیم به باورم هیچگاه با چنین سرانجامی همراه نیست [توجه شود این باور و بیان سه سال پیش من بود]، اما مدافعین این بینش می‌کوشند رفیق ما را نماینده دیدگاه خویش بشناسانند. مدافعین این بینش، پدیده‌ای به‌نام حزب کمونیست ایران را بر نمی‌تابند و با آن همراستا و همگرا نیستند. این بینش که از فرایند بنیانگذاری کومه‌له و حزب کمونیست ایران و گذر از میان آتش و خون با پراتیک و نقش سازنده رفیق ابراهیم تا کنون همخوانی نداشته است، متاسفانه دارای اندکی مدافع درکومه‌له و حزب است و نباید به نام رفیق ارزنده حزب و کومه‌له تمام شود. این پرچم بهتراست به دست همان کسانی باشد که سزاوار چنین بینش و راهی هستند. بینشی که پیوستن کومه‌له به اتحادهای بورژوا ناسیونالیستی را در دستور کار و برنامه‌ دارد و همان سویی را می‌سوید که دیگران به نام کومه‌له رفتند، اینک در جایگاهی قرار گرفته است که با آن گسست طبقاتی،‌ هیچ سرانجام دیگری جز این قهقرا در انتظارشان نبود. از آنجا که ابهام در بیان نگرش و سیاست، با پرنسیپ های کمونیستی‌ همراستا نیست، و طبقه کارگر و اعضا،‌ دوستان و یاران حزب و جنبش کارگری و سوسیالیستی به‌سان «سلسله اعصاب» حزب کمونیست، باید با شفافیت، نگرش‌های موجود را داوری کنند، تلاش برای زدودن ابهام‌ها و پالایش دیدگاه‌ها، عرصه‌ی مهمی است از مبارزه طبقاتی. لازم به تاکید نیست که بیان رفیق ابراهیم در اعلام نگرش‌ها، در عرصه‌ی برخورد دیدگاه‌ها، از منظری، اقدام و گامی مثبت می‌یابم؛ زیرا که روش برخورد و سازماندهی دیالوگ و نقد دیدگاه‌‌ها می‌تواند در بالندگی و غنای دیدگاه‌ها به سازندگی نیرو بخشد، زیرا که وجود گرایش‌ها در سازمانهای سیاسی درجای خود نه تنها زیانمند نیست، بلکه در بالندگی وغنای تئوریک آن سازمان،‌ به‌سازندگی و توان‌بخشی بنیادهای تئوریک و پراتیک سازمانی یاری می‌رساند.

 از آنجا که نگاه رفیق ابراهیم در رابطه با تحلیل از شرایط طبقه کارگر ایران، ‌کردستان، و توازن نیروها و نیز همکاری با گروهبندی سیاسی به ویژه گروه‌های کردستانی را نسبت به مصوبات کنگره‌‌ها و سیاست‌های حزب کمونیست ایران است، پلنوم‌ها در ابهام یافتم، به سهم و مسئولیت خویش، خود را وظیفه‌‌‌مند دانستم که دیدگاه و ملاحظه‌های خود را با دریافت خویش از برنامه و استراتژی سوسیالیستی حزب کمونیست ایران و کومه‌له، به داوری بگذارم؛ زیرا که مبهم ماندن و غیرشفاف گذاردن گرایش‌ها را به‌ سود طبقه کارگر و انقلاب کارگری نمی‌بینم و هرگونه واگذاری به گذر زمان، بی‌‌آنکه دیالوگ و یا نقد دیدگاهی انجام گرفته باشد، هدر رفتن لحظه‌های سرنوشت ساز است. بارها رخ داده است که جامعه و حتی دوستداران حزب‌ها، همانند سوم شخص‌ها، به ناگهان در بیرون، با جدایی‌ها و شایعه‌ها، اتحادها و تماس‌ها و اراده گرایی‌های گوناگون روبرو می‌شوند، بی آنکه فرصت مداخله گری و حضوری سازنده در کنش و واکنش‌ها داشته باشند و یا نقش و مداخله‌ای در سوخت و سازها و سرانجامِ سازمانی که در راه آن زندگی و جان بخشیده‌اند، بیابند.

 در پیش درآمد، اشاره شد که دو- نگری در گروهبندی‌های سیاسی، پدیده‌ی تازه‌ای نیست؛ در تمامی حزب‌ها، از حزب سوسیالیست کارگران آلمان که در پایه گذاری، لاسال، مارکس، انگلس، کائوتسکی، روزا لوکزامبورگ و لیبکنشت‌ها در رهبری آن بودند و در چرخش‌گاه‌های تاریخی، در کنگره و برنامه گوتا (رویارویی لاسالیست‌ها و ایزوناخیست‌ها) در کنگره و برنامه ارفورت (رویارویی کائوتسکی‌ها، برنشتاین‌ها، هیلفریدینگ‌ها از یک سو و درسوی دیگر، ببل‌ها، لیبکنشت‌ها و انگلس، در جنگ جهانی نخست (طرفداران جنگ میهنی از سویی به رهبری کائوتسکی و درسوی دیگر روزا لوکزامبورگ و ببل و لیبکنشت‌ها) و سرانجام تا انشعاب اسپارتاکیست‌ها به رهبری روزا-کارل لیبکنشت و اعلام حزب کمونیست آلمان در برابر اپورتونیستها، در سال ۱۹۱۹ که با ترور رفقای کمونیسم شورایی به همدستی فاشیست‌ها و سوسیال دمکرات ها، به خون نشست و در حزب سوسیال دمکرات کارگران روسیه، از منشویسم تا بلشویسم به رهبری مارتف‌ها و پلخانف‌ها از سویی و در سوی دیگر، لنین و بوخارین و کولنتای‌ها و کروپسکایا‌ها ووو چنین روندی جاری بوده است. در حزب کمونیست ایران نیز در انشعاب‌های تولیدی و بازتولیدی بورژوا- ناسیونالیسم، و گرایش‌های غیرکارگری، در پیوست با مبارزه طبقاتی، همانگونه که در جامعه، پیدا و پنهان، در برهه‌ی معین، به بیرون جهیده است...» (بخشی از سند درونی نگارنده، مربوط به ۳سال پیش (سال ۲۰۱۸) برای بولتن درونی مباحثات).

با یادآوری پیشگفتار بدون ویرایش سال ۲۰۱۸ در بالا، نقد موضع ابراهیم علیزاده را پی می‌گیریم. لازم به اشاره است که بر خلاف فرصتی که رفیق ابراهیم برای فاصله گیری و بازگشت به استراتژی حزب و کومه‌له‌ و یا شفافیت دیدگاه و پذیرش دیالوگ برای نشان دادن اختلاف‌‌ها، ‌تفاوت‌‌ها و یا اشتراک‌‌‌ها داشت،‌ اقدامات بعدی و پرشتاب وی به همراه افراد خویش در رهبری و به بحران حزبی دامن زد و نشان داد که بر خلاف تلاش ما به رفاقت برای وی از بیراهه‌ی دیدگاه ناسیونال رفرمیستی، ‌خود پرچمدار و همان بینش است. با این پیشگفتار، به تصویرسازی نیروهای سیاسی در ایران، منهای کردستان از زبان رفیق ابراهیم در کنفرانس کمیته حزب کمونیست ایران (ژانویه ۲۰۱۸) در آلمان بنگریم. رفیق ابراهیم علیزاده، تحلیل خویش را اینگونه بیان می کند تا نقش  گروهبندی سیاسی خویش را به آن همراه سازد:

 

بافت طبقاتی جامعه و آرایش نیروهای سیاسی

رفیق ابراهیم علیزاده، برای انکار جنبش سوسیالیستی و نیروها و سازمان‌های سوسیالیستی و کمونیستی، همه را آگاهانه در «طیف چپ» در هم می‌پیچید و  در کنار «بورژوازی لیبرال!» - که تاریخ ایران هیچگاه لیبرال نبود و جز استبداد طبقاتی نپیمود و نمی‌پوید- ‌می‌نشاند و تلاش می‌ورزد تا ‌تلقین کند که این دو طیف، نه «روبروی هم» بلکه در کنار هم، اما با «شعارهای مقابل هم» که هردو به بیان  ابراهیم علیزاده «سرنگونی طلب» هستند و اینگونه جلوه داده می‌شوند:

«اما طیف لیبرال پشتیبانی بین‌المللی، دولت‌ها، تبلیغاتی، مالی، تدارکات... را دارند و  درجامعه ای ایران طبقه در خود جامعه ایران طبقات اجتماعی ناراضی وجود دارند که دلخشویی از چپ، سوسیالیسم و جمهوری اسلامی ندارند.»

در این تحلیل ابراهیم علیزاده،‌ «چپ و سوسیالیسم» را در کنار «جمهوری اسلامی» می‌نشاند و تلقین می‌کند: «طبقات اجتماعی ناراضی وجود دارند که دلخشویی از چپ، سوسیالیسم و جمهوری اسلامی ندارند». این نیروی جذاب و دندان‌گیر که برای جذب دندان تیز کرده‌‌اند، از سوی رفیق ابراهیم اینگونه رونمایی می‌شوند: «نیروی اجتماعی واقعی هستند و میلیونها هم هستند. نیروی اجتماعی- طبقات متوسطه-«لیبرال»- با «پایگاه داخلی میلیونی».

توجه کنیم که ابراهیم علیزاده زمانی که از «نیروی اجتماعی»‌ سخن می‌گوید،‌ نه تنها تمامی آمال آرزوهای و دلبستگی‌های خود را به همین نیرو گره می‌زند،‌ و نه تنها حزب کمونیست و کومه‌له و تمامی نیروهایی که آنها را «چپ»‌ می‌نامد،‌ بلکه طبقه کارگر که او آنها را در ادبیات خویش،‌ «مردم کارگر»  و «مرد م زحمتکش» می‌نامد به گرداب طبقاتی و سیاست آنان فرا می‌‌خواند. پرسیدنی است که این  «که این طبقات اجتماعی ناراضی که دلخشویی از چپ، سوسیالیسم ... ندارند»‌ با چه بهای و هزینه‌ و ملزوماتی از چپ و سوسیالیسم دلخوش می‌شوند!؟ توجه کنیم که رفیق ابراهیم علیزاده از «طبقات‌اجتماعی» سخن می‌گوید و توجه کنیم که بنا به تبیین طبقاتی از جامعه‌ای مفروض، آنگاه که از «طبقات اجتماعی» در مناسبات حاکم نام برده می‌شود، دو طبقه اصلیِ بورژوازی و کارگر و لایه‌های گوناگون خرده بوروازی را در نظر داریم و شاید که گوینده، وجود بقایای طبقاتی دیگری (فئودال‌ها و یا برده‌‌داران!) ‌را در نظر داشته باشد! به پندار ایشان،‌ هم گروهبندی سیاسی و هم اجتماعی و نیز طبقاتی آن-«نیروی اجتماعی- طبقات متوسطه-«لیبرال»- با «پایگاه داخلی میلیونی» ‌که به بیان ایشان « طبقات ناراضی، که دلخشویی از چپ، سوسیالیسم و جمهوری اسلامی ندارند» را به‌سان نیروی «سرنگونی طلب»، و «طیفی» نه «روبروی هم» بلکه با «شعارهای مقابل هم» در کنار هم و متحد در نظر بگیریم و به‌سان «دو طیف»‌ که «نه در روبروی هم» بلکه «با شعارهای مقابل هم»‌ به نیرویی هم طیف به شعارهای در کنار هم تبدیل کنیم. چرا؛ چون همه با هم «سرنگونی طلب»‌ هستیم. تلاش ر. ابراهیم با استدلال کهنه‌ی استقرایی، آ‌ن است که بگوید این دو طیف چپ و بورژوایی در «سرنگونی طلبی» تضاد چندانی با هم ندارند و«روبروی هم» قرار نگرفته و نباید روبروی هم قرار گیرند،‌ تنها «با شعارهای مقابل هم»‌ قرار دارند که وظیفه ماست تا این «طبقات اجتماعی ناراضی که دلخوشی هم به چپ و سوسیالیسم» ندارند به صلح و صفا و سازش بکشانیم.

ابراهیم علیزاده، آنگاه که از چپ سخن می‌‌گوید باید از طبقات اجتماعی و پایگاه داخلی آن، ‌گروهبندی‌های سیاسی چپ و طبقاتی آن، یعنی کارگران و تهی دستان شهر و روستا نامی ببرد. اما ایشان به هیچ روی وجود چنین بافت طبقاتی و سیاسی نمی‌پذیرد و وجود آنها را انکار می‌کند. او حتی چپ را همانند بسیاری از مخالفین چپ و کارگر و سوسیالیسم،‌ «چپ حاشیه‌ای»‌ بی‌پایه و بی ریشه و برنامه‌ای روی کاغذ که پول هم ندارد به بیان ایشان بدون ‌«هیچ پشتوانه مالی».

لازم به یادآوری است که «پشتوانه مالی»‌ برای زندگی و مبارزه سیاسی لازم است، اما نه از هر کس و ارگان و منبع و با هر بهایی! زیرا برای کمونیستها و هر انسان آزاده‌ای، «هدف وسیله را توجیهد نمی کند». برای دستیابی به اهداف انسانی و والا باید از وسایل والا استفاده کرد. و بدون پشتوانه‌ی در داخل و بین‌المللی معرفی می‌کند و دیگر هیچ!‌ در اینجا پرده‌ای نمایان می‌شود تا طبقه کارگر، یک طبقه ‌جهانی و دارای پیوند انترناسیونالیستی دیده نشود. این عین سخنان رفیق ابراهیم علیزاده،‌ دبیر اول کومه‌له (سازمان کردستان حزب کمونیست ایران): «چپ، که پشتیبانی بین‌المللی، مالی این حرفها را ندارد... تنها چیزی که دارد برنامه روشنی برای تغییر زندگی کارگر و... دارد.». این تحلیل از طبقه کارگر و تحلیل دیالکتیکی، به شدت بیگانگی و غریبگی به چشم می‌خورد. وی بعدها نه تنها نقدی به دیدگاه فاصله گیری پر شتاب از کمونیسم،‌ به ویژه در شرایطی که در جنبش دیماه ۹۶ و آبانماه ۹۸ امید آفرین شد، بخشی به میدان آمد، و روز به روز سیاسی تر و حضور طبقاتی می‌یابد وارد نیاورد، بلکه‌ با شتاب در حالیکه در هر فرصت نه تنها از استراتژی حزب و کومه‌له دور می‌شد در عمل برای پیشبرد عملی دیدگاه خویش با تشکیلات سازی‌های درونی و چیدمان‌‌های نفرات خویش به اشغال ارگان‌ها و‌ ابزارهای حزبی به پیش ‌می‌رفت و از سانتریسم مزمن خویش فاصه می‌گرفت.

با نگرانی مسئولانه از شرایط رفقایی که به امید مبارزه به صفوف حزب کمونیست ایران و کومه‌له می‌پیوستند و نیز رفقایی که در اردوگاه زیر سنگین‌ترین فشارها و تهدید‌ها قرار داشتند از سویی و در سوی دیگر متاسفانه روحیه وحدت طلبی ما که چندان فاصله‌ای با خوش بینی و مماشات نداشت و در شرایطی که اراده‌ی انقلابی به اراده‌گرایی برداشت می‌شد، اراده‌ی راست، به شدت اعمال می‌شد. قدرت طلبی برای همیشه‌‌ی روزهای ر. ابراهیم علیزاده، با قاطعیت، در حالیکه در حزب و کومه‌له در حرف و روی کاغذ، تمامی بیانیه‌‌های سیاسی در پلنوم‌ها و کنگره کومه‌له و …  را می‌پذیرفت، در عمل به انحلال‌طلبی ادامه می‌داد وهمچنان هدف خویش را دنبال می‌کرد. البته با تلاش‌هایی برای گنجاندن کُلاژی از نگرش خویش در - میان خطوط - سرانجام با نجوایی زیر لب می‌پذیرفت و مانند همیشه طنز‌آلوده «به روح کلی بیانیه‌»ها رای می‌داد.

 

افسانه‌ی«طبقه متوسط» و لیبرال‌ها

در سال ۲۰۱۸ که درپیشگفتار نوشتار پیش‌روی به آن اشاره شد و در نقد درونی بینش و تلاش ابراهیم علیزاده نوشتم: «حضور شعارها و بازتاب حضور کارگران و تهی‌دستان و خاموشی «طبقه متوسط» به گونه‌ای بود که رسانه‌‌های تبلیغی سرمایه‌داری و همان لیبرال‌ها و خود حکومت اسلامی، از بافت طبقاتی و اجتماعی بیکاران و فرودستان اعتراف کردند. تصویر ورشکستگی و نابودی چپ و کارگران، از زبان ما پذیرفتنی نیست. از جنبش کارگری و فعالین سوسیالیستی و از تهی دستان شهر و روستا، از حضور سازماندهندگان خیابانی و محلی و منطقه‌ای اعتراض‌ها و همایش‌های شبانه روزی کارگران، از کارگران اتوبوسرانی تهران و حومه گرفته تا هفت تپه، شورای سراسری آموزگاران، کارگران هپکو، معادن، سازماندهنگان همایش های سراسری اما پراکنده تمامی مراکز کار و خدمات و… جایگاه و وزنی در میان تحلیل رفیق ابراهیم (سال ۲۰۱۸) ندارند.»  

رفیق ابراهیم علیزاده، در حالیکه،‌ از شمار کارگران و آمار و پتانسیل و نقش طبقه در ارزش افزایی و اینکه کل مناسبات بر دوش استثمار نیروی کار می‌چرخد، اشاره‌ای ندارد، از شمار این طبقه، از اعتصاب‌های روزانه بیش از ۳۰ اعتصاب (در سال ۲۰۱۸) و همایش‌های همراه با درگیری با نیروهای سرکوب نیز سخنی نمی‌گوید. و تنها از وجود «چپ» که «تنها چیزی که دارد برنامه روشنی برای تغییر زندگی کارگر و... دارد» با نگاهی متفرعن و تحقیرآمیز حرف می‌زند تا سازمان‌ها و نیروهای سوسیالیست و کمونیست و چپ رادیکال نفی کند و نیز جنبش کارگری و سوسیالیستی را انکار کرده باشد. از سوی وی تنها به یک «برنامه چپ» روی کاغذی اشاره می‌شود و همین و بس. از همه‌ی این نام نبردن‌ها و نیز از نام نبردن ۲۴ میلیون زاغه نشین، چشم پوشی از شمار ۵۳ میلیونی کارگران با خانواده، و عمده کردن شمار سرمایه‌داران و طبقات متوسط و تاکید بر میلیونها نفر بودن آنها، بی آنکه کوچکترین اشاره‌ای به شمار و کیفیت و نقش طبقه کارگر در تولید ارزش افزوده و انباشت و مناسبات طبقاتی حاکم داشته باشد و با این هم نادیده انگاشتن‌‌ها، تلاش وی در دادن آمارهای نادرست و انکارها، خواهی نخواهی، رویکرد وی به نتیجه‌ی دیگری می‌انجامد.

رفیق ابراهیم ‌پس از سال ۲۰۱۸، بر همان نفی حضور طبقاتی کارگران پای می‌فشارد. برای یادآوری، کافی است به آخرین آمار دولتی از زبان عضو «کانون عالی شوراهای اسلامی کار» در البرز(علی اصلانی) در همین هفته گذشته اعلام کرد: «۱۱میلیون کارگر با قرارداد موقت که بین ۸۰ تا ۹۵درصد از کارگران ۱۳ میلیون نفری را در بر می‌گیرند و با خانواده افزون بر ۵۳ میلیون نفر» افزایش می‌یابند، توجه کنیم (۹ بهمن ۹۶ سایت ایسنا و

الف،http://my.alef.ir/news/3961109026.html )

روش ابراهیم علیزاده، منطق کهنه‌ی متافیزیکی ارسطویی است. در نقد این بینش بود که در نوشتاری برای درون کمیته مرکزی‌ها، دو سال پیش، اشاره شد که «استفاده از منطق ارسطویی یا استدلال صوری برآمده و استقرایی با منطق دیالکتیکی که درک‌ مارکسی‌ از دیالکتیک و‌ ماتریالیسم، در تضاد است. به بیان دیگر،‌ دیالکتیک‌ روش‌ فهم‌ و درک علمی‌ ناشی‌ از وحدت‌ نسبی و برهه ای تناقض‌هاست‌ که در فرایند تاریخی‌، (در اینجا تاریخ‌ انسان‌ که‌ جز تاریخ‌ پیکار طبقاتی معنایی نمی‌یابد)، دارای ارزش واعتبار هستند. بر خلاف این درک، برداشت ارسطویی که پدیده‌ها را ثابت و همیشه ایستا می‌پندارد و نه در تضاد دیالکتیکی و در تناقض، با وحدت‌های نسبی و گذرا اما آشتی ناپذیر(مانند تضاد و وحدت گذرای کار و سرمایه) می‌انگارد و آنها را با استقراء یا صغرا و کبراهای ارسطویی می نگرد تا به  نتیجه گیری دلخواه خود دست یابد.» (بخشی از نقد برای بولتن بدون ویرایش،‌سال ۲۰۱۸)

در اینجا،‌ استراتژی و تاکتیک‌ها، همه دگرگون می‌شوند و دیگر از سرنگونی انقلابی و سوسیالیسم و انقلاب کارگری و استقلال طبقاتی،‌ حاکمیت شورایی برای پیشبرد سوسیالیسم نمی‌‌تواند سخنی در میان باشد. این روش استدلالی در فلسفه سنتی، مردود و قیاس ارسطویی که به روش «صغرا و کبرا» چیدن‌های منطق صوری و شناخته شده است و منطق دیالکتیکی، چنین استدلالی را مردود می‌شمارد،‌ بسیار بی پایه می‌باشد. ر. ابراهیم چه این منطق را بشناسد یا نشناسد،‌ همین منطق صوری را کارآترین مکانیزم برای پذیراندن فرضیه‌های «الف» و «ب» خویش می‌شمارد تا حکم «جیم» طبقاتی خود را بر آنها بنا نهد.

فرض الف: «طبقات ناراضی»،‌«سرنگونی طلب» نه «روبروی‌هم»،«نیروی اجتماعی واقعی هستند و میلیونها هم هستند. نیروی اجتماعی- طبقات متوسطه-«لیبرال»- با «پایگاه داخلی میلیونی».

فرض ب- «چپ، که پشتیبانی بین‌المللی، مالی این حرفها را ندارد...» و «مثلاً اینکه در جامعه طبقاتی، توازن به نفع طبقه کارگر نیست...»،‌ ««دچار این تصور نباید شد که همه چیز مقدرات این جامعه به تصمیم گیری کمونیست‌ها گره خورده است! این علمی نیست، عینی نیست...»

از این «صغراها»، منطق کبرای (ج) به دست می‌دهد:

ج: «به میان مردم بروند تا مردم انتخاب کنند.»

رفراندم به شیوه پارلمانتاریستی و مجلس موسسانی این یا آن. حکومت اسلامی – حاکمیت احزاب-آری یانه!؟

                 با این تصویر پردازی و مقدمه چینی بی پشتوانه آماری و فاکت از طبقه کارگر و بورژوازی (که چپ و لیبرال نامگذاری شده‌) و نتیجه استدلال صوری، هر شنونده‌ی ساده‌ای به این باور می‌رسد که این بار نیز، «دو طیف لیبرال و چپ» و کارگران، در کنار هم با محوریت «سرنگونی طلبی»، آن یکی با همه امکانات و آن دیگری، بی نام و بی نشان، «به میان مردم بروند تا مردم انتخاب کنند» و آشکار است که فرمول و تحلیل رفیق علیزاده، «رفراندم» را تداعی می‌کند. در این رفراندم، با منطق ماوراء طبقاتی ارسطویی با ملاحظه‌ی تصویر اجتماعی و طبقاتی ر. ابراهیم مسخی به دست داده می‌شود تا پیشاپیش به کارگران انکار طبقاتی خویش، تلقین شود. جدا از اینکه، رفیق علیزاده،‌ با پرهیز از نام بردن از وجود حزب سازمان‌‌های کمونیستی و سوسیالیستی و رادیکال، آگاهانه همگی را زیر نام «چپ» - که تنها پوپولیسم و پیروزی منطقی «طیف لیبرال» از آن به‌دست می‌دهد، انکار می‌کند.

بینش رفیق ابراهیم علیزاده و چند تن از همفکران و سخنگویان وی،‌ دیدگاهی پوپولیستی و نئوتوده‌ایستی است و با حزب چپ اکثریت و «جمهوری‌خواهان» و «شورای مدیریت گذار...»  به رهبری فرخ نگهدارها و شریعتمداری‌ها پهلو می‌زند.

این دیدگاه، ‌به طبقه کارگر به‌سان نیروی انقلاب نمی‌‌نگرد. این دیدگاه به قدرت می‌اندیشد و نیروهای رقیب بورژوایی و خرده بورژوایی پیرامونی و به حزب و سازمان های دارای پشتوانه مالی و داخلی و وزن آنان چشم امید بسته است. در بزرگترین سازمان چپ خاورمیانه (که در ماه می نزدیک به ۸۰۰ هزار نفر را به خیابان‌های تهران با خود داشت) در سال ۱۳۵۸ با بهره‌گیری از تز«نبرد علیه دیکتاتوری شاه» به وسیله‌ی یکی از رهبران سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، بیژن جزنی، که در سال ۱۳۵۴ در کنار ۸ تن از فداییان و مجاهدین در تپه‌های اوین به دستور شاه به‌رگبار بسته شد، نتیجه‌ای جز اکثریت فدایی در کنار حزب توده نبود. آن تز نیز نبرد با دیکتاتوری را و نه نبرد با مناسبات و طبقه حاکم را آماج قرار داده بود. همه پرسی، آری یا نه به جمهوری اسلامی، همان رفراندم ۱۲ فروردین ماه ۱۳۵۸، نتیجه منطقی استراتژی طیفی بود که تنها برکناری شاه را با شعار مرگ بر شاه، سگ زنجیری آمریکا! برنامه‌ی خویش ساخته بود. در سال۱۳۹۶به جای دیکتاتوری شاه، سرنگونی دولت مرکزی است که استراتژی می‌شود و نه پیروزی انقلاب کارگری. رفیق ابراهیم می‌گوید: البته «طیف چپ در یک مبارزه اجتماعی پالایش می‌یابد.» یعنی ذوب شدن در دیگ «طبقه متوسط»‌ و خرده بورژوایی و مطالبات دیگر لایه‌‌ها و طبقات و نه از یک مبارزه طبقاتی!

مفهوم مبارزه طبقاتی در ادبیات ابراهیم علیزاده غایب است، ‌همانگونه که مفهوم سوسیالیسم و انقلاب کارگری. «مبارزه اجتماعی»‌ حفره‌ای برای انحلال «مبارزه طبقاتی» و این مبارزه نامعلوم بی پایان تا بی‌نهایت و ناکجا آباد. می‌تواند از هم اکنون تا بی‌‌نهایت ادامه یابد. با چنین رهبری‌است که پیروان  ایشان، در ردیف حسن رحمان پناه و جمال بزرگپور، نیروهای کمونیست و سوسیالیست و چپ رادیکال را «چپ محجبه»،‌«چپ حاشیه‌ای» و.... می‌نامند که بنا به گفته دبیر اول خود «پشتیبانی بین‌المللی، مالی این حرفها را ندارد... تنها چیزی که دارد برنامه... است» زیرا این طیف با چنین تصویری، به راستی که باید محکوم به چنین آینده‌ی تاریک و مبهمی باشد. تا اینجا مقدمه منطق صوری چنین است:

  • در ایران لیبرال‌های سرنگونی طلب، [بخوان بورژوازی اپوزیسیون حکومت اسلامی- تمامی نکات داخل [ ] از من می‌باشند] با توجه به همه امکانات، شمار، پشتیبانی های جهانی و... امکان پیروزی دارند.
  • «چپ» [بخوان تمامی گروهبندی‌های سیاسی روی آور به طبقه کارگر و خود طبقه کارگر] با توجه به شمار، بی پشتوانه، پراکنده، تنها دارای برنامه‌ای در دست، در مبارزه و رویارویی با بورژوازی نیست،‌ بلکه‌ «در کنار طیف لیبرال» است که هویت می یابد.
  • هر دو «طیف» کارگران و «بورژوازی لیبرال-طبقه متوسط» در یک روز خود را در معرض انتخاب – رفراندم- می‌گذارند.
  • این نیمه اول منطق صوری است تا با نیمه دوم، به این بخش پایینی در مورد کردستان پیوست شود تا نتیجه‌ی دیگری به دست آید.

سخن رفیق ابراهیم از دقیقه ۳۶ نتیجه گیری این  صغرا و کبرهای صوری است که با این پرسش آغاز می‌شود:

«کومه له چه باید بکند؟»

«... جامعه کردستان را باید بشناسیم... در مورد کردستان جامعه فراموش می‌شود...» از سوی چه نیرویی؟ آیا کومه‌له حزب کمونیست و حزب کمونیست جامعه‌ کردستان را فراموش‌ کرده‌اند! آیا منظور رفیق ابراهیم از «‌طبقات اجتماعی» ‌مورد نظر خویش است؛ آیا ایشان به «احزاب متحد خویش برای به دست گرفتن قدرت سیاسی در کردستان» نظر دارد!‌ آشکار است که ایشان در آنجا که به «فراموش»‌کاری اشاره دارد،‌ روی سخن به حزب کمونیست ایران است. ایشان، به یک یادآوری یعنی مشخصه جامعه کردستان از نظر مناسبات تولیدی و طبقاتی اشاره می‌کند که کمونیستها آنها را «فراموش می‌کنند»! در اینجا یک حکم کلی ایراد می‌شود و آشکار نیست کدام کمونیست‌ها، چه وقت و کجا؟ تا آنجا که به حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان حزب باز می‌گردد، حتی در کنگره ۱۷ کو‌مه‌له با آن مهندسی در چیدمان رهبری، ما برنامه‌ی آنرا پیشا کنگره و در کنگره بازنگری و تدقیق کردیم و بنا به برنامه حزب کمونیست ایران وفادارانه، با تحلیل طبقاتی دیالکتیکی و مارکسی از طبقه کارگر، بافت طبقاتی، استراتژی و نیز جنبش انقلابی در کردستان ارائه داده شد،‌ به جامعه‌ کردستان متمرکز شده بود. بنابراین چیزی در اینجا «فراموش» نشده است، مگر آنکه منظور از«فراموشی» مورد انتقاد، نپرداختن به محوریت نیروهای طبقاتی و سیاسی مورد عنایت رفیق ابراهیم در طیف بورژوا- ناسیونالیست‌ها باشد. «فراموشی»‌ مورد اعتراض ایشان باید به رسمیت شناسی و تجدید نظر در تحلیل طبقاتی و اجتماعی باشد، که خود نیاز به ارائه چنین تحلیلی در حزب و کومه‌له در پلنومی ویژه داشت و رفیق ابراهیم هنوز موقعیت برای ارائه آن را  مناسب نمی‌یافت. رفیق ابراهیم، خود در جایگاه  دبیر اول کومه‌له و کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران، اما ما را از دردسر و زحمت حدس و جستجوی معادله‌ی یک مجهولی یاری می‌دهد و خود تصویر فراموش شده را یادآور می‌شود:

 «مثلاً اینکه در جامعه طبقاتی، توازن به نفع طبقه کارگر نیست...» آشکار می‌شود که ما با منطق صوری و سنتی و مردود ایشان،‌ می‌بایستی به جای رویکرد به طبقه‌کارگری که «توازن به نفع» او نیست،‌ به «طبقه متوسط- لیبرال»‌روی آورد که هم «وزن» دارد،‌«هم پشتوانه مالی و بین‌المللی» و هم «دلخوشی به چپ و سوسیالیسم ندارد» روی‌ آورد. چنین دیدگاهی، نه سازمان نایافتگی و یا نبود آگاهی طبقاتی، بلکه عینیت طبقاتی طبقه کارگر انکار می‌شود: «از نظر تعداد، یعنی طبقه متوسط و طبقات بالا از نظر تعداد بیشتر هستند... و اینکه در این جامعه، طبقه کارگر در کارگاهها، در مراکز کوچک کارگری پراکنده و هنوز کارگران زیر سقف یک کارخانه نیستند، تشکلها وجود ندارند...» در اینجا یک اصل دیالکتیکی عینیت و ذهنیت، یعنی مادیت خود طبقه، انکار می‌شود. این حکمی ذهنی است، اما فاکت و سندی به همراه ندارد، بدون ارائه‌ی آمار و استناد، تکراری را تداعی می‌شود که دستکم از سال ۲۰۰۰م تا کنون در حزب کمونیست ایران، از سوی برخی شنیده و نوشته شد و رفتند و خود را کومه‌له نامیدند و یا مانده‌اند تا کومه‌له‌ای از همان قماش بازتولید کنند. پیشنیه این تز مرحله‌بندی «انقلاب» و ضرورت گذر از مرحله ی «بورژا دمکراتیک» سالهای ۱۳۲۰ توده‌ایسم تا کنون را بازگو می‌کند.

به این منطق صوری باز می‌گردیم و به ادامه استدلال‌های رفیق ابراهیم می‌پردازیم: «در کردستان ما یکی جامعه‌ای با دو تفاوت سنت و سابقه، مقاومت در برابر جمهوری اسلامی و تحزب یافتگی، احزاب سیاسی در آن پایگاه‌های رسمی دارند، خیلی راحت می‌توانند حرف‌های  خود را بزنند. مهمترین ویژگی، مردم با کمونیستها بیگانه نیستند، عادی شده که از کومه‌له تشکیلات کمونیستی بشنوند و بحث کنند‌ ... بنابراین دچار این تصور نباید شد که همه چیز مقدرات این جامعه به تصمیم گیری کمونیست‌ها گره خورده است! این علمی نیست، عینی نیست... چون کمونیست‌ها منافع طبقاتی متفاوتی را نمایندگی می‌کنند و این منافع نمی‌تواند از صفحه سیاسی ما حذف شود [رفیق ابراهیم به واقعیتی اشاره دارد و واقعیتی را می پذیرد که جز مخالفین کمونیسم کسی مایل به حذف آن از صفحه سیاسی ما نیست و نمی‌تواند آن را حذف کند.] و [باید ایمان آورد که مقدرات این جامعه به دست بورژوازی («طبقات اجتماعی ناراضی»، «‌سرنگونی طلب»، «لیبرال‌ها» و «طبقه متوسط» و چپ‌ها»... همه با هم گره خورده است] و «دچار این تصور نباید شد که همه چیز مقدرات این جامعه به تصمیم گیری کمونیست‌ها گره خورده است! این علمی نیست، عینی نیست...» رفیق ابراهیم ادامه می‌دهد: «باید کاری بکنیم، این جنبش قدرتمند در برابر دولت مرکزی ظاهر شود و مردم ایران، مردم معترض در ایران، به جنبش کردستان اتکا می‌کنند، احساس کنند که نیروی واقعی پشتیبان است... بحث‌های زیادی داریم که سعی می‌کنیم قد علم کند. بحث همکاری با نیروهای دیگر، به نظر من همکاری با نیروهای دیگر، طیفی از لیبرال – ناسیونال کرد، طیفی از نیروهای چپ هم هستند.»  ویژگی نخست: جان دادن به یک ضرورت. دبیر اول کومه‌له،‌ در اینجا نامی از طبقه کارگر،‌ متحدین این طبقه ‌در سراسر ایران و در کردستان را در پوپولیسم «مردم»‌ می‌پوشاند و با کاربرد آگاهانه‌ی مبهم مفهوم«مردم ایران»‌ و «مردم کردستان»‌ مرزهای طبقاتی، ‌استقلال طبقاتی،‌ موجودیت و هستی‌مندی طبقاتی طبقات متضاد و آشتی ناپذیری و آنتاگونیسم کار - سرمایه انکار شود.

ویژگی دوم خیلی مهم، «این جنبش مسلح دارند اگر کسی دلسوز است و به فکر آینده این جنبش است، نمی تواند نسبت به این مسئله بی تفاوت باشد و آنرا نادیده بگیرد که این نیروهای مسلح می تواند ظرف چند ساعت چندهزار نفر ادم مسلح را در فاصله چند روز در پشت مرزها جمع کنند، به معنای این است که نسبت به این جامعه هیچ  تصویر واقعی ندارند. رفیق ما خیلی راحت می‌نشیند و این واقعیت را حذف می کند و این به معنای بی تفاوت بودن به ریختن خون هزاران جوان دیگری در یک شرایط مساعد یا نامساعد دیگری تصویری که می‌تواند شرایط را به نفع ما تغییر دهد... حزب مسئول که می تواند رهبری این جامعه باشد باید راههایی بیابد برای یک جور تفاوهم، یک راههایی برای اینکه جنگ بین احزاب را دشوارتر کند... نمی‌تواند در نقشه حزب کمونیست در کردستان نباشد. نمی دانم چگونه...؟» در اینجا، ‌پوپولیسم موج می‌زند. این همه صغرا و کبراها به این هدف بود تا  سخن آخر اینگونه تزریق شود:

بند جیم: «مردم ایران، مردم معترض در ایران، به جنبش کردستان اتکا می‌کنند، احساس کنند که نیروی واقعی پشتیبان است... بحث‌های زیادی داریم که سعی می‌کنیم قد علم کند. بحث همکاری با نیروهای دیگر، به نظر من همکاری با نیروهای دیگر، طیفی از لیبرال –ناسیونال کرد.»‌ (ابراهیم علیزاده دبیر اول کومه‌له-کلن آلمان- ۲۰۱۸)

 

جانا تو سخن از زبان ما می‌‌گویی):

همزبانی در همزمانی عبدالله ‌مهتدی، ‌دبیر کل «حزب به اصطلاح کومه‌له، ‌کلن آلمان،۱۶ دیماه ۱۳۹۷[۲۰۱۸] در دومین کنفرانس «شورای دمکراسی خواهان ایران» (استراتژی حزب خویش را به «طرح مدیریت «مردم کُرد» و  «ما کردها» اینگونه بازتاب می‌یابد:

 «آیا نیرویی هست که تا استقرار اولین مجلس  کنترل اوضاع را در دست داشته باشد» و می‌افزاید «هر کس بخواهد یا نخواهد او طرفدار این مجلس است.» مهتدی، دوره گذاری را برای مدیریت این دوره  ضروری می‌شمارد تا خود به یاری احزاب برادر، حاکمیت احزاب را به نیابت ‌به دست گیرند. مهتدی همانند رفیق ابراهیم،‌ «مسلح بودن احزاب و مردم»‌ را تهدیدی می‌شمارد که باید به کمک احزاب، و ستاد پیشمرگه‌ها ی احزاب - در راس آنها دمکرات‌‌هایی که زیاد شده‌اند و کومه‌له‌هایی که زیاد شده‌اند- آنها را مهار کرد و رفیق ابرهیم برای این منظور«چراغ لایت»‌ زرد را پیشنهاد می‌کند. مهتدی از خطر تخریب اماکن عمومی، مدارس و بانک ها و ادارات دولتی و نیروهای سپاه و ارتش توسط مردم ناراصی را به میان‌ می‌آورد و نگران آن است که با شرایط ویژه «مردم شهر را تخریب کنند و دولت مرکزی هم دخالت کند و شرایط سرکوب هم درست شود.»

آقای مهتدی خواهان تشکیل ستاد نیروی پیشمرگ زیر نظارت مشترک احزاب  برادر است و ر. ابراهیم علیزاده نیز با چراغ زرد و سبز و قرمز و‌ زیر نظارت مشترک احزاب، «مردم»‌ را به اجرای قوانین و اداره امور،‌  و امرو ترافیک همزبان می‌شود.

هممکانی نسخه‌ی رفیق ابراهیم علیزاده در کلن آلمان با عبدالله مهتدی،‌آن نیز در کلن آلمان را می‌توان رخدادی تصافی پنداشت،‌ اما همزبانی و هم‌زمانی علیزاده- ‌مهتدی چگونه!:

 این وعده‌ و واگذاری آزادی و سرنوشت کارگران و توده‌‌های فرودست شهرو روستا به ستاد پیشمرگه‌های «دمکرات‌‌ها و کومه‌له‌هایی که‌ زیادتر شده‌اند» نه تنها طنزی تلخ، بلکه توهینی شرم‌آور به شعور انسان به‌شمار می‌آید. رفیق ابراهیم سرنوشت «مردم ایران» و «مردم کردستان» را به کسانی  واگذار می‌‌کند که در سالهای ۶۰ در کردستان در برابر کارگران و تهی دستان شهر روستا در کردستان، در برابر کومه‌له و حزب کمونیست و پیکار و رزمندگان و سازمان چریک‌های فدایی خلق و... کارنامه‌ای خونین دارند. رفیق ابراهیم علیزاده ادامه می‌دهد:

 «در این باره صحبت کرده‌ایم. دو سه هفته گذشته [سال ۲۰۱۸]‌ نشست‌هایی بین احزاب در منطقه صورت گرفته...»! پرسیدنی است آیا کمیته مرکزی حزب و کمیته اجرایی از این «نشست‌ها» و جزییات گفتگوها باخبر بوده‌اند!؟ آیا ایشان از سوی کمیته مرکزی حزب و کمیته اجرایی چنین وظیفه‌ای داشته است!؟ گزارش چنین نشستی آیا به ارگانی ارائه داده شده است؟! و آیا...

«سیاست ما:

یک حداقلی از یک وحدت قابل قبل که حساسیت زیادی ایجاد نکند [از سوی چه کسانی؟ مگر ما با توجه به حساسیت‌ها به وحدت دست می‌زنیم!] و بتواند همکاری‌های دیگری حول و حوشش صورت گیرد یا بایستی این کار را بکنیم، یا نبایستی پای اتحادها یا همکاری‌هایی رفت که تفرقه را دامن بزند.»

این مطلق نمودن گزینه بین وحدت با نیروهای مورد نظر رفیق ابراهیم و یا هیچ وحدتی صورت نگیرد، به این استدلال صوری «که تفرقه را دامن می‌زند»، متاسفانه نشان نمی‌دهد که کدام وحدت «تفرقه برانگیز» است و چرا برای وحدت تنها یک گزینه در پیش روست و غیر ولاغیر! رفیق ابراهیم با اشاره به نیروهای مورد نظر برای همکاری که «بایستی این کار را بکنیم» ادامه می‌دهد:

«و ما پیشنهاد کردیم، خیلی هم بحث شده در یک سال اخیر، سازمانهای سیاسی مختلفی در کردستان وجود دارند، قضاوتی هم نداریم [یعنی مهم نیست، تحلیل طبقاتی نمی‌کنیم که بورژوایی، اسلامی ...اند] که کی از کی خوبتر و بدتر است حتمن آنکه مقنعه سر کرده و با آنکه فکل و کراوات دارد، بدتر یا بهتر نیست... ما انتخابی نداریم [ آیا این مطلق نگری ولایی است یا برمبنا و مصوبه‌ی حزبی و جمعی به این نتیجه رسیده‌اید که انتخابی نداریم!؟‌ و چرا انتخابی نداریم؟]، بین آنها بیاییم یک فرمولی پیدا کنیم [ یعنی با مبادله امتیاز و بده بستان، میانگینی برای سازش!!]، قبلاً هیئت نمایندگی خلق کرد داشته‌ایم [ در نورزو ۵۸] با هم گفتگو کردیم هرچه بود مذاکره ، جنگ بود، صلح بوده هرچی بوده، انجام می داده، حالا هم بیایند، کومه له و دمکرات با هم جمع شوند. منتهی حالا کومه‌له‌ای‌ها زیاد شده‌اند، دمکراتی‌ها هم زیاد شده اند. به اصطلاح ... حالا هرکه به نام کومه له، مستقل از آن که چقدر حق داشته که حق نداشته، و این اسم را تصاحب کرده، شناسانده شده مسئله‌ی دیگری است. حالا بیایید نه اینکه کومه‌له‌ای‌ها و دمکرات‌ها بنشینند با هم نه اینکه جبهه یا تقابلی، بلکه بنشینند چاره جویی برای حل این  معضلات- دو معضل- ، دوم هماهنگی برای جلوگیری از تناقضات و جنگ که بین نیروی مسلح می تواند به وجود آید، ما سمپاتی با این نشان داده، بین نیروها کشمکش بین جناح ها ونیروهای مختلف ایجاد شد واجازه نداد شکل بگیرد...»

تمام آن منطق سنتی و مردود صوری برای تزریق این سازش طبقاتی بود. و آشکار شد که یُن‌های آزاد درون حزب ما بر مدار کدامین جاذبه می چرخند: خود می‌گوید: « کومه‌له‌ای‌هایی» که «زیاد شده‌اند، دمکراتی‌ها هم زیاد شده اند... حالا هرکه به نام کومه له، مستقل از آن که چقدر حق داشته که حق نداشته، و این اسم را تصاحب کرده، شناسانده شده مسئله‌ی دیگری است.»

با این بیان، رفیق ابراهیم، و حزب کمونیست و کومه‌له از سال ۵۷ تا کنون، بیش و پیش ازهرکسی تجربه کرده اند که حزب دمکرات در هیئت نمایندگی خلق کرد که همزمان با حکومت اسلامی دست به سازش می‌زد، و امروزه با همان ماهیت برای شرکت در قدرت سیاسی در اتحاد و ائتلاف با چه نیروها، حکومت‌ و چه طبقه‌ای است؟ آیا می‌توان زنده یاد شیخ عزالدین، را با خبات و متحدین و روابط و دیدگاه و استراتژی‌اش در کنار مریم رجوی و سکت مافیایی مجاهدین، سلطنت طلبان و ... یکی دانست؟ و یا آقای عبدالله مهتدی را که «حالا» در رهبری یکی از «کومه‌له‌ای‌ها زیاد شده‌اند» از همراهانی همانند محسن سازگاراها، یاران، بینش، جایگاه طبقاتی، متحدین و عملکرد و وظیفه‌ و نقشه‌هایش در برابر کومه له و حزب کمونیست ایران، با  آقای عبدالله‌ مهتدی که روزی در رهبری کومه له، حزب و تئوری پرداز و مدعی سوسیالسم و انقلاب کارگری بود، به همین سادگی معرفی کرد که «کومه‌له‌ای‌ها و دمکراتها بنشینند با هم نه اینکه جبهه یا تقابلی، بلکه بنشینند چاره جویی برای حل این معضلات- دو معضل «در برابر دولت مرکزی ظاهر شود » و -  دوم هماهنگی برای جلوگیری از تناقضات و جنگ که بین نیروی مسلح می تواند به وجود آید» ؟!

به بیان رفیق ابراهیم، در این جبهه بورژوا ناسیونالیستی، یکی از «کومه‌له‌ای‌ها که زیاد شده‌اند» سازمان کردستان حزب کمونیست ایران است! براین بینش برای«چاره جویی...حل معظلات... جلوگیری از جنگ...» برای «‌بحث همکاری با نیروهای دیگر، به نظر من همکاری با نیروهای دیگر، طیفی از لیبرال –ناسیونال کرد، طیفی از نیروهای چپ هم هستند...» با این منطق صوری، ما برای پرهیز از تفرقه و جنگ، یک انتخاب بیشتر نداریم، آن هم وحدت با نیروهای بورژوا- ناسیونالیستی است با «مقنعه و کراوات و قضاوتی هم نداریم»…  

                                                    ادامه دارد.

     سپتامبر ۲۰۲۰

 

[1] . https://www.youtube.com/watch?v=K2tjRz0niHA&fbclid=IwAR1BLyjVfu6XfKGHZy_SAT-cUQW-dSczDIL9YGNtPPRS0zwubwbaPyXQySQ

بازخوانیِ جنایات جمهوری اسلامی

بازخوانیِ جنایات جمهوری اسلامی

تبیین از طبیعت نظام جمهوری اسلامی بسیار آسان است. به این دلیل که رفتار و کردارِ سران حکومت در عرصه های متفاوت رو است. سردمداران رژیم در چهار دهۀ حاکمیت شان برای تضمین و تأمین منافع بالائی ها سنگ تمام گذاشته اند و به همین دلیل، سر انجام و تاریخ سیاسی یکایکِ آنانرا، بدون کمترین تعللِ ذهنی می‏شود حدس و براحتی نوشت. هر یک از ارگان‏های حکومتی هم در بالا کشیدن اموال عمومی و در تعرض به جان و معیشت قربانیان نظام امپریالیستی گوی سبقت را از همدیگر ربُوده اند و جائی برای زندگی آرام، برای سازندگان اصلی جامعه نگذاشته اند؛ اقتصاد مملکت را به باد داده اند و تا توانسته اند پول های منابع طبیعی از جمله نفت و گاز را به کیسۀ خود سرازیر کرده اند؛ دکل های نفتی را دزدیده اند و سیاست‏های ارتجاعی و عقب مانده ای هم‏چون پوشش را به زنان و دختران تحمیل و میادین آموزشی و خدماتی را تقسیم و دو جنسیتی کرده اند؛ کودکان را از تحصیل باز داشته اند و فارغ التحصیلان را بدونِ کمترین چشم اندازِ کاری به خیابان‏ها روانه کرده اند. علاوه بر این‏ها دستگاه‏های سرکوب نظام هم جدا از حملات پی در پی به معترضین، مشغول غارت و چپاولِ سرمایه های مملکت اند. خلاصه این سیمای اجمالیِ جامعه ای است که سران نظامِ جمهوری اسلامی به کارگران، زحمت‏کشان، جوانان و دیگر توده های محروم و ستم‏دیده بمدت چهار دهه تکلیف کرده اند.   

 

با این حساب قدمت جمهوری اسلامی را می‏شود با غارتِ منابع طبیعی مملکت، ایجادِ رعب و وحشتِ هر چه افزون‏تر، دستگیری و شکنجۀ کمونیست‏ها، مبارزین و مخالفین، کُشت و کُشتار محرومان، قطع دست و پا قربانیان نظام امپریالیستی، استثمارِ کارگران و بالاخره با تعرض به دانشجویان، زنان و کودکان توضیح داد. در حقیقت سیاستِ نظامِ جنگ و جنایت را بزور به جامعه و به مردم دیکته کرده اند تا چرخش سرمایه های قدرت‏مداران بین المللی در گوشه ای از ممالک، از روالِ معمولی خود نماند. بدین ترتیب مرورِ اعمالِ حاکمان ایران از یک‏طرف و اوضاعِ بسیار دردناک و زندگی ملال آور میلیون‏ها انسانِ دردمند از طرف‏دیگر، نشانه ای به غیر از اینکه، سرِ سران حکومت به سیاست‏های اقتصادی، سیاسی و نظامی قدرت مداران بین المللی وصل است، نیست. سازمان دادن اقتصاد کشور به سمت سیاست‏های قدرت‏مداران بین المللی و تخریب زیرساخت‏های جامعه، نیز حضور و دخالت‏های نظامی و آن‏هم بعنوان بازیگران سیاست‏های جنگی امپریالیست‏ها در کشورهایی هم‏چون عراق، سوریه، لبنان، یمن و غیره، تاییدگر این واقعیات است که چگونه نظام جمهوری اسلامی، رفتار و کردارش منطبق با سیاست‏های امپریالیستی و چهار نعل در پی تضمین و تأمین منافع قدرت‏مداران بین المللی در ایران و منطقه است.

اضافه تر اینکه آنقدر دزدی ها و اختلاسِ اموال عمومی بالاست که بنابه گفتۀ «محمود خوانساری» رئیس اتاق بازرگانی فقط یک قلم آن، مربوط به 99 میلیارد تومانی است و در ادامه «رحمتی» امام جمعه رشت هم چند وقت قبل در حول و حوش بالا کشیدن اموال عمومی از سوی بالائی ها گفته است: "حقیقتاً مردم ما از گرانی های موجود و بوجود آمده، هر علتی دارد، بغایت نگران هستند. دیشب بعضی ها به ما گفتند شما گویا داری سیاه نمایی می کنید. گفتم شما چرا دو چشم داری این دو چشم تان را باز نمی‏کنید و دو گوش دارید و گوش تان را کاملاً نمی‏گذارید حرف ما را گوش نمی‏کنید؟ ....

منابع مالی موجود ما چه ذخایر ارزی و دیگر بخش‏ها، آنقدر هست که اگر "اختلاس ها" نشود، اگر "دزی ‏ها" نشود، اگر "سوءمدیریت ها" نشود، بیش از این می‏توانستیم شاهد "توسعه های فراوان اجتماعی و اقتصادی" باشیم. شما همین چند سال این اختلاس هایی که شد در بخش های گوناگون برآوردش این بُوده که به اندازه "یک سال بودجه ایران" [را ببینید] اخیر اختلاس شده، دزدی شده، چه شده، چه شده" ...

 

دُرست است و خشت و قانونِ نظامِ جمهوری اسلامی با دزدی ها و اختلاس ها پی ریخته شده و توسعۀ مملکت از جمله وظایف سران حکومت به حساب نمی آید. پس غارتِ ثروت‏های جامعه از سوی عناصر وابسته به حکومت‏مداران و دولت‏مداران، و نیز دم و دستگاه های ذیربط شان امرِ جدیدی نیست و تابحال هر یک بنابه موقعیت حکومتی - دولتی شان، تا توانسته اند پول‏های کلانی به جیب زده اند و عکس نظرِ «رحمتی»، باید گفت که علت اصلی گرانی و وخیم شدن اوضاع جامعه و زندگی مردم، نه در "سوءمدیریت ها" بلکه به سرشت و به سیستم نظام جمهوری اسلامی و آن‏هم بعنوان نظام وابسته برمی‏گردد. کاملاً عریان است که نه تنها سران نظام جمهوری اسلامی فکر و ذکرشان رفع و رجوع و سازمان دادن نیازهای اولیۀ زندگیِ میلیون‏ها انسان دردمند نبُوده و نیست، بلکه آمده اند اموال عمومی را غارت کنند تا به سرمایه های باد آوردۀ شان بی افرایند. مگر بی علت است که هر یک از آنان در بانک‏های دیگر کشورها از جمله انگلستان، امریکا، کانادا، ترکیه، اندونزی، امارات و غیره را پُر از پول کرده اند. حقیقتاً غارتِ ثروت‏های جامعه و دزدی ها از سوی حکومت‏مداران و دم و دستگاه های وابسته بدانان عادی شده است و در عوض، کیسه و سفرۀ مردم خالی است. پس چه توصیفی به غیر از اینکه، می‏توان سران حکومت را بعنوان غارت‏گران امکانات جامعه و نیز بعنوان مجریان و کارگزاران طبقۀ سرمایه داری وابستۀ ایران - به دنیای انسانی - معرفی کرد؟ حاکمان ایران و آن‏هم با هر قد و قواره ای، از شانه های مردم بالا رفته اند تا به "مدارج" بالاترها دست یابند. به عبارت گویاتر اینکه، همۀ آنان در دستگیری، شکنجه، سرکوب و اعدام کمونیست‏ها، مبارزین، مخالفین، کارگران و دیگر قربانیان نظام امپریالیستی ذینفع اند و پروندۀ شان پُر از قساوت و جنایت است؛ همۀ آنان دارند با اعدام و بگیر و به بندها، بر دامنۀ ترس و وحشت می افزایند و مردم و جوانان را از بازخواهی مطالبات پایمال شدۀ شان پس می‏زنند.

 

شوربختانه استثمار و سرکوب در ایرانِ زیر سلطۀ سرمایه داران وابسته قابل تفسیر و توضیح نیست. گرانی بیداد می‏کند و میلیون‏ها انسان گرسنه شب را به صبح می‏رسانند و کودکان بدلیل فقر والدین شان در خیابان‏های ناامن ایران سر گردان اند. بیکاری و کارتن خوابی و افزایش شغل های کاذب در سرتاسر فضای جامعۀ ایران سیطره انداخته است و جامعۀ ایران را به جامعۀ پُر از تنش و درگیری تبدیل کرده است. براستی که فضای سیاسی جامعه بسیار شکننده است و هر لحظه آمادۀ تغییر و تحولات و زیر و رو شدن است. مگر بی علت سران حکومت میدان های دار را پا برجا نگه داشته اند؟ مگر بی علت است که سیاست تعرض به خلق‏ها را زنده نگه داشته اند؟ مگر بی جهت است که دم و دستگاه های تفتیش عقاید و سرکوب را در دانشگاه ها تازه تر کرده اند؟ به هرحال، دلایل همۀ این‏ها، مرتبط با این واقعیات است که جمهوری اسلامی را نمی‏توان بعنوان نظامِ منطبق با محترم شمردن به حقوق پایه ای میلیون‏ها انسان دردمند و جوانان به حساب آورد؛ مرتبط با این واقعیات است که سیاست‏های نظامِ جمهوری اسلامی سر سوزنی، منطبق با سیاست‏ها و خواست‏های کارگران، زحمت‏کشان، زنان، دانشجویان، جوانان و کودکان نیست؛ نیز مرتبط با این واقعیات است که سران حکومت علیۀ منافع سازندگان اصلی جامعه به میدان آمده اند و کار و بارشان، پاسُخگوئی به نیازهای بدیهی آنان نیست. از منظر سران حکومت مخالفت‏ها و اعتراضات کارگری و توده ای و جوانان در ایران ممنوعه و خط قرمز به حساب آمده - و می‏آید - و عاقبتی به غیر از اخراج، دستگیری و شکنجه، تنبیه های انضباطی، حبس و اعدام نیست. بیش از چهار دهه است که روالِ غارات و سرکوب را در پیش گرفته اند و قوات متفاوت نظام هم یکی پس از دیگری، در پی تعرض به جان مردم و جوانان و نیز ربُودن اموال عمومی اند. تنش و حوادثِ سیاسی، اجتماعی در ایران روز به روز روبه بالاست و دریغ از اینکه جامعه و مردم، یک لحظه در آرامش و بدُور از بیم و نگرانی نیستند. البته توقعی به غیر از آنچه تاکنون جامعه از سوی سران حکومت و ارگان‏های متفاوت ذیرط شان شاهد آن بُوده است، نیست. برای اینکه حکومت‏مداران ایران نیآمده اند تا حقوق مردم را برسمیت به شناسند؛ نیآمده اند تا اقتصاد و درآمدهای مملکت را خرجِ جامعه و زندگی مردم کنند؛ نیآمده اند تا خرابه ها را بازسازی و زندگیِ وخیم مردم را سر و سامان دهند؛ بلکه آمده اند خیانت و جنایات نظامِ پیشین را پی گیرند و اقتصاد مملکت را به سمت هر چه روان‏تر کردن سیاست‏های امپریالیستی در ایران و منطقه کانالیزه کنند.

 

براستی جنایات، سنگدلی و بیرحمی حاکمان ایران بسیار و بسیاران است. این نظام بر خلافِ بعضاً نظرات، قابل اصلاح نیست. پس هرگونه طلب دمکراسی و یا درخواست محترم شمردن به حقوقِ پایه ای میلیون‏ها انسان دردمند، بی معنا، گمراه کننده و در حقیقت در خدمت به رهائی و نجات مردم از مناسبات سرمایه داری وابستۀ ایران نیست. چرا که نظامِ جمهوری اسلامی با اعدامِ کمونیست‏ها، مبارزین، مخالفین و متعرضین زاده شده است و سرکوب، از زمره اولویت‏های سیاسی اش به حساب می‏آید.. کاملاً پیداست که حیات و تداومِ حاکمیت سران نظام جمهوری اسلامی با اعدام گره خُورده است و بدون کار بست روزانۀ آن، قابل دوام نیستند. پس طلب لغو اعدام در زیر سلطۀ جانیان بشریت فاقد اعتبار و پشتوانۀ عملی است. طرحِ شعار و یا خواست لغو اعدام با مختصات و با قانونِ جمهوری اسلامی هم‏طراز نیست. نظامِ بدون اعدامِ کمونیست‏ها، مبارزین، مخالفین و متعرضین، نظامِ منطبق با نظامِ سرمایه داری وابسته نیست. تردیدی نیست که اعتراضات، اعتصابات و درخواست‏های صنفی - سیاسیِ میلیون‏ها تودۀ دردمند امر و موضوعانی بجا، ولی متضمن خواسته های بنیادی سازندگان اصلی جامعه نیست. چرا که قانونِ جمهوری اسلامی، قانونِ سرکوب و بگیر و بند، قانونِ شکنجه و اعدام است و در مقابل هم، بدون انتخابِ سیاست و تاکتیکِ منطبق با قانون‏مندی های حاکم بر جامعه، نمی‏توان کارگران، زحمت‏کشان و دیگر توده های ستم‏دیده را از مظالم امپریالیستی نجات داد. سران حکومت جانِ جوانانی هم‏چون «نوید افکاری» را دارند در سینۀ شان حبس می‏کنند تا وظایف دیکته شدۀ شانرا پی گیرند. به مدت چهار دهه با سیاست اعدام کمونیست‏ها، مبارزین و مخالفین بمیدان آمده اند تا جامعه را بر اساس امیال خود سازمان دهند. بیش از چهار دهه بر سیاست استثمار، سرکوب و جنایات اصرار ورزیدند تا تحرکات فردی - عمومی را باز دارند. منتها و به جرأت می‏شود تاکید ورزید که علیرغم تعرضات بی ‏وقفۀ سران و ارگان‏های سرکوب‏گر وابسته به نظام، نه تنها از میزانِ اعتراضات کارگری، توده ای، زنان و جوانان کاسته نشده است بلکه در ابعادی گُسترده تر بر فضای جامعه و بر میادین طبقاتی سایه انداخته است. مردم خواهان وضعیت اسفبار و دست ساز حاکمان زورگو نیستند و بدنبال زندگیِ در خور انسانی و منطبق با برسمیت شناختن حقوق پایه های شان اند.

 

با این اوصاف تغییر روندِ کنونی، مستلزم عروج سازمان وابسته به انقلاب و مستلزم انتخاب سیاست زورِ سازمانیافتۀ توده ای و آن‏هم تا سر حد تغییر بنیادی جامعه است. نظام سازمان متناسب با بردوامی خود را به جان مردم و جوانان انداخته است و پس، نیروی مدافع مردمی هم نیاز به سازمانِ مسلحِ متناسب با قانون‏مندی‏های حاکم بر جامعه است. به عبارت واضح تر سرکوب و اعدام زمانی از فضای جامعه رخت بر خواهد بست که نظام سرمایه داری وابسته بدُور انداخته شود و نظامی مبتنی با برسمیت شناختن حقوق انسانی بر سر کار آید. به این دلیل جمهوری اسلامی نظام وابسته به بالائی ها است و ربطی به طبقۀ پائینی ها ندارد. بنابه هزاران ادلۀ روشن حکایت و سرنوشت نظام کنونی به غیر از حکایت و سرنوشت نظامِ پیشین نیست. مردمِ ایران به میدان آمدند و خواهان تغییر نظامِ گذشته بودند به این علت که کمترین ارزشی برای سازندگان اصلی آن قائل نبُود؛ به این علت که آزادی و دمکراسی توسط وابستگان به حکومت و دولت به سرقت بُرده شد و جانیان بشریت، همۀ هم غم شان اسارت و بندگی هر چه بیشتر کارگران، زحمت‏کشان، زنان و جوانان بُود. مردم خواهان حقوق برابر، آزادی و رهائی از زیر سلطۀ عده ای قلیل اند؛ خواهان تقسیم ثروتِ جامعه میانِ سازندگان اصلی آنند؛ خواهان زندگی آرام و فارغ از نداری فرزندان شان از فراگیری دانش و تحصیل اند. معلوم است که کار از آنِ کودکان نیست؛ معلوم است که روی آوری جوانان به مواد مخدر بمنظور فرار از هزاران درد و رنج دست ساز حاکمان، و نیز تنبیه های انضباطی، اخراج و مجازات دانشجویان، خواستِ جامعۀ انسانی نیست؛ معلوم است که زنان و دختران خواهان حقوق برابر با جنس های مخالف خود و نیز انتخاب پوشش دلبخواه اند؛ معلوم است که کارگر طالب حقوقِ در ازای کارِ انجام شده و تقسیم ثروت‏های جامعه میان سازندگان آن است. موضوعاتی که با ذات و با خاصیتِ حکومت وابستۀ ایران در تضاد قرار دارد.

خلاصه خوانش نظام جمهوری اسلامی را نمی‏توان بعنوان موضوعِ پیچیده ای به حساب آورد و بنابراین تنها با راه اندازی انقلابِ منطبق با منافع کارگران و زحمت‏کشان و همۀ ستم‏دیدگان است که می‏توان سرکوب و اعدام ها را در خیابان‏ها و مراکز سرکوب ایران بر چید.

 

4 اکتبر 2020

13 مهر 1399

پیامدهای محکوم کردن مخالفین حکومت !

پیامدهای محکوم کردن مخالفین حکومت !

 

ایران ، حکومت آدمخور ایران بنا به سنت " شریفه " ، و در ادامه نمایش تمدن و فرهنگ و هنر اسلامی گردن زدن ، اعدام و طنابی و گردنی ، جان جوانی را گرفت . گردن جوانی را زد – همانند هزاران جوان دیگر – تا خدایشان خوشنود باشد و حضرات رستگار !

 

 در آرشیو حکومت اسلامی ، در موزه تمدن و فرهنگ و هنر اسلامی ایران از این آثار بیاد ماندنی " گرانبها " زیاد دیده میشود : مردی که انگشتان دست چپ اش بریده شد ، زنی که سنگسار شد ، مردی که پای راست اش قطع شد ، دختر جوانی که در زندان به او تجاوز شد ، مردی که چشم راست اش درآورده شد ، زن جوانی که به روی او اسید پاشیده شد ، مقدار زیادی پونز و لچک ، کارگر جوانی که به بیضه هایش شوک برقی زده شد ، مقداری کرن و طناب و اسلحه ، دانشجوی جوانی که با فریاد یا زهرا و یا حسین از ساختمان چند طبقه به پایین سقوط آزاد داده شد ، مقدار زیادی انواع چاقو  " ضامن دار "، تیزبر ، پنجه بوکس ، قمه ، و غیره و غیره !

 

مخالفین حکومت هم ، کمونیست و غیر کمونیست ،  در مخالفت با این تمدن و فرهنگ و هنر اسلامی ایران  – فردی و گروهی و سازمانی و حزبی – طبق معمول هریک از منظری خاص و با اهدافی گوناگون اعدام جوان ورزشکار نوید افکاری را محکوم کردند و به درست . در این میان اما بعضی ها بنا به عادت بد " حمله به اپوزیسیون " ، تلاش کردند پیامد جنایت تکان دهنده را تحلیل کنند و نتیجه دیگری از این قتل تحویل ایران و مخالفین رژیم اسلامی دهند .  

 

بعضی ها مثل ایرج فرزاد ، ایرج فرزاد کرد شناس و ستاره شناس ، ایرج فرزادی که آماتور نیست و سالهاست که با عنوان پروفی پولیتیکر Profi Politiker در لیگ دسته اول باشگاه های سیاسی ایران توپ میزند . البته امروزه نه بشکل باشگاهی و تیم ، بلکه بصورت فعال منفرد  " ورزشهای انفرادی " اما حرفه ای ، مثلن بگیریم دو میدانی ! میدان که ببیند همینطور دور بر میدارد و شروع میکند به دویدن برای خودش ! یکی از این میدانها هم اعدام جوان ورزشکار نوید افکاری است .

 

پروفی پولیتیکر در رابطه با تمدن اسلامی اعدام نوید میگوید :

" اگر جمهوری اسلامی ، رژیم اول و آخر اسلام سیاسی در ایران است ، اعدام نوید افکاری نشان میدهد که این رژیم برای دوران سرازیری فقط گزینه " انتقام " و توسل به " خونخواهی " را پیش پای مردم و هر آلترناتیو  " جانشین " و هر راه عبور از رژیم اسلامی باقی گذاشته است . سقوط اسلام سیاسی در ایران از قرار باید از نکبت قدرت گیری اش به مراتب خونین تر ، و تمامآ در انتقامگیری و انتقامجویی غرق شود . " (!)

 

خُب دیگه پروفی پولیتیکر ها اینجوری حرف میزنند ، جوری که جمهوری اسلامی را نه بخاطر عمل و نمایش هنر اسلامی اش ، بلکه مخالفان را بخاطر عمل هنوز انجام نداده و عملی که ممکن است در آینده صورت گیرد محکوم میکنند . اینجوری محکوم میکنند : "هر" آلترناتیو جانشین و "هر" راه عبور از رژیم اسلامی ، یعنی انتقام گیری و خونخواهی ! اینجوری محکوم میکنند:

 

" گرچه مرحوم خمینی " فرمان قتل عام را صادر کرد ، لاکن تقصیر خودشون بود ، خود عام !

گرچه رژیم اول و آخر اسلام سیاسی در ایران نوید افکاری را اعدام کرد ، لاکن اپوزیسیون مخالف اسلام سیاسی محکوم هستند . زیرا قرار است در آینده گزینه " انتقام " و " خونخواهی " را انتخاب کنند .

 

سیاه چاله شناس ، پروفی پولیتیکر در اینجا مرتکب دو فول فنی – حرفه ای شده است . نخست اینکه کاربرد زور و خشونت و استفاده از اسلحه در مبارزه طبقاتی بر علیه حکومت اعدام را یکسره به انتقام و خونخواهی می چسباند و " تمامآ " انتقامگیری و انتقامجویی میداند و سرزنش میکند ، و بعد هم اینکه " بنا به اخلاقیات خشونت گریز و خون گریز " این باور را پخش و پلا میکند که عبور از رژیم اسلامی بدون خون و خونریزی ممکن است . (!)

 

هشدار دهنده هوشیار دارد به زبان سوسیالیست های سرخورده " بله ، ما جوان بودیم ! Ja ! wir waren Jungs " با ما حرف میزند . بله ما جوان بودیم ، جوانی کردیم رفتیم در خیابان ، وسوسه نور و آتش گرفتمون ، و بعد هم افتادیم در سیاه چاله ! از پروفی پولیتیکر درس تاریخ بیاموزید ، شما دیگر جوانی نکنید و در سیاه چاله انتقام و خونخواهی غرق نشوید !

 

انتقام گریز دارد به زبان اصلاح طلبان آدمخور " خشونت گریز " ، فشار از پائین و چانه زنی در بالا ، با ما حرف میزند . بله ، ما هی از بالا به پائین فشار می آوریم ، بعد هم میرویم در جامعه و با " مردم " پائین چانه میزنیم که تقصیر خودتونه ! دارید جوانی میکنید و دچار وسوسه نور و آتش شده اید !

 گریز از خشونت و عبور مسالمت آمیز از حکومت اسلامی از وقتی وارد صحنه سیاسی ایران شده است که این حجج اسلام و سرداران اش قدرت سیاسی را قبضه کرده اند . پروفی پولیتیکر کاربرد خشونت و حمله به حکومت اسلامی " به طرقی دیگر " را تهدیدی بر علیه خودش میداند . دفاع و حراست از این " مدنیت " به عهده ایرج فرزاد !

 

" باید خونهای بسیاری ریخته شوند تا پس از اینکه آنها گورشان را گم میکنند ، اثری از مدنیت جامعه باقی نماند .

این تهدید برای ما که بازسازی یک جامعه متمدن و پیشرو و شایسته انسان بر ویرانه جمهوری اسلامی ، نه اول و یا آخر که تمام مسئولیت مان در برابر مدنیت جامعه ایران و حفظ حراست و کرامت شهروندان آنست ... "

 

خُب دیگه به این میگن پروفی پولیتیکر " مسئول " ، با مسئولیت بالا ! پروفی پولیتیکر فقط نگفت جمهوری اسلامی چگونه ویران میشود تا ایشان جامعه مدنی اش را بازسازی کند ؟ خودش همینجوری و خود بخود ویران میشود یا اینکه ویران اش میکنند ؟ چوب باقله که نیست !  

 

ایرج فرزاد همینی که هست مدنیت میداند و وظیفه تاریخی و دروس تاریخی اش به او میگوید که به جامعه هشدار دهد که : مبادا اعدام نوید افکاری باعث شود که به جامعه " مدنی " خون بپاشید و اثری از مدنیت جامعه باقی نماند ! سرنگونی و عبور از رژیم اسلامی آری ! اما " به طُرقی دیگر " بدون خون و خونریزی !

 

این " بازسازی یک جامعه متمدن " و " مدنیت جامعه " ، این یعنی مردم  همینطوری بروید مدنی و مسالمت آمیز مبارزه کنید ، " دیالوگ تمدنها کنید " ! شاید سیصد ، چهار صد سال دیگر بدون خون و خونریزی و انتقام از جمهوری اسلامی عبور کردیم . شاید ، شاید هم نه ! و این مسئولیت در برابر " حفظ حراست و کرامت شهروندان " هم ، یعنی  حفظ حراست و کرامت آخوندا و سرداران اش ، نه اول یا آخر که تمام مسئولیت پروفی پولیتیکر است !

 

ایرج فرزاد نه اینکه به این  دَنگ و فَنگ های تئوریک نا آگاه باشد ، آگاه است به این و خیلی هم خوب و حرفه ای ! چرا امروزه اینجوری حرف میزند ، این دیگر به خودش مربوط است . متاسفانه بیان اش در اینجا ، خشونت نکنید و انتقام و خونخواهی نکنید ، هیچ پیام دیگری جز کنار آمدن با حجج اسلام و سرداران اش ندارد ؛ هیچ پیامدی جز همراهی و نشستن بغل دست اصلاح طلبان آدمخور رژیم اسلامی ندارد .

 

اژدر امیری  :  04.10.2020

 

( ایرج فرزاد : پیامدهای جنایت تکان دهنده قتل نوید افکاری )                   

دموکراسی و آزادی چگونه به دست می آید؟

دموکراسی و آزادی چگونه به دست می آید؟

واژه ی دموکراسی، در زبان یونانی تا سده ی هجدهم میلادی همان معنای باستانی خود را داشت و به معنای فرمانروایی همه ی مردمان یک سرزمین (کشور) بود.

این ادعا درست نیست. حتی در یونان باستان همه مردمان یک سرزمین در تعیین حکومت نقشی نداشتند. در دمکراسی آتن مردانی که بنا بر قانون از برخی از حقوق خود محروم گشته بودند و هم‌چنین زنان از حق انتخاب کردن و انتخاب شدن محروم بودند.

اما شارل دو مونتسکیو در کتاب روح قوانین در سال ۱۷۴۸ میلادی با تفکیک قوای سه گانه ( قوه مقننه، مجریه و قضائیه) در حکومت دموکراسی جدید، به این واژه معنای تازه ای بخشید. یعنی در دوران گسترش صنعتی، پس از انقلاب کبیر فرانسه، با تفکیک این سه قوه در حکومت فرانسه و پس از آن در اروپای عصر جدید، معنای دموکراسی یعنی فرمانروایی و حکومت مردمان یک سرزمین شکل تازه ای به خود گرفت. دموکراسی به معنای امروزی آن نه در یونان قدیم، نه در امپراتوری مقدس کلیسا، نه در قران و نه در کشورهای اسلامی وجود نداشته است. این دموکراسی زاییده ی توسعه صنعتی و سرمایه داری؛ در سطح کشورهای پیشرفته است که به دلیل استقلال با هم به ستیز هم می پردازند. این چنین کیفیتی  در کشورهای واپس نگه داشته شده که هنوز به رشد صنعتی و اقتصادی نرسیده اند نمی تواند وجود داشته باشد.

امروز بسیاری از کشورهای جهان هم‌چون چین از سطح توسعه صنعتی گسترده‌ای برخوردارند و با این حال به دوران دمکراسی پا ننهاده‌اند. این کشورها هم‌چون کشورهای پیش‌رفته اروپائی و ... از استقلال هم برخوردارند و با این حال حاضر به پذیرش دمکراسی نیستند. حتی با آغاز سده ۲۱ گرایش به دمکراسی آمرانه در اروپا و آمریکا بسیار گسترش یافته است. در ایتالیا، مجارستان و لهستان این گرایش بسیار نیرومند است و با روی کار آمدن ترامپ در ایالات متحده نیز دیوانسالاری کنونی دارای گرایشی آمرانه و حتی ضد دمکراتیک است. بنا براین تحقق دمکراسی را منوط به کیفیت صنعتی سرمایه‌سالارانه کردن برخلاف رخدادهای کنونی جهان است. پرسش اصلی آن است که بتوانیم آشکار سازیم چرا در ایران با وجود چند انقلاب بزرگ و دمکراتیک، دولت دمکراتیک نتوانسته است در ایران تحقق یابد؟

لازمه ی دموکراسی؛ پیشرفت صنعتی و اقتصادی، استقلال و آزادی های صنعتی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی است. کشورهایی که از نظر صنعتی و اقتصادی وابسته هستند از نظر سیاسی و اجتماعی نمی توانند استقلال و آزادی داشته باشند.

این نظر شما هم نمی‌تواند درست باشد. ایران کنونی دولتی دارد مستقل، اما ضد آزادی. هم‌چنین ایران کنونی در مقایسه با دوران شاه بسیار صنعتی‌تر شده است، تعداد کارگران از یک میلیون به ۱۱ میلیون رسیده است. تعداد دانشجویان از ۵۰ هزار تن به نزدیک به ۵ میلیون تن ارتقاء یافته است و ایران کنونی بنا بر آمار جهانی از نقطه نظر رشد علمی پانزدهمین کشور جهان است و با این حال می‌بینیم که در ایران دولت دمکراتیک نتوانسته است پا بگیرد. البته اپوزیسیون ایران کار خود را آسان ساخته است و مدعی است که گروهی با «خیانت» به انقلاب و یا آن که با «فریب» مردم قدرت را در دستان خود متمرکز ساخته و آزادی‌های مدنی را از بین برده‌اند. بنا بر این استدلال گویا مردم ایران تشنه آزادی و دمکراسی هستند، اما حریف حکومت ضد دمکراتیک خود نمی‌شوند. پرسش آن است که چرا با پیروزی مردم در انقلاب‌ها از بطن حکومت‌های انقلابی دوباره استبداد روئیده است؟

در ایران کوشش برای دموکراسی و آزادی خواهی پیش از ترور ناصرالدین شاه آغاز شد و در زمان پادشاهی مظفرالدین شاه به اوج خود رسید و فرمان مشروطیت را به دنبال داشت. واژه ی مشروطیت که نه فارسی است و نه عربی، از ترکیه می آید که ریشه در زبان ترکی هم ندارد. این واژه ی بی اصل و نسب و بی ربط را در ایران به جای واژه دموکراسی و آزادیخواهی و حکومت قانون به کار می برند.

در ایران مشروطه را به جای واژه دموکراسی و آزادیخواهی و حکومت قانون به کار نمی‌برند و بلکه حکومت مشروطه سلطنتی که در قانون اساسی مشروطه از آن نام برده شده است، یعنی حکومتی سلطنتی که در آن اختیارات شاه توسط قانون تعیین شده است و حکومت نیز باید برگزیده نمایندگان مجلس باشد. در آلمان به این نوع حکومت می‌گویند حکومت مشروطه konstitutionelle Monarchie.   

با شنیدن واژه ی دموکراسی، مردمان کشور ما  آزادیخواهی و حکومت مردمی را درک می کنند اما واژه ی مشروطیت هرگز نتوانسته است معنای آزادی خواهی و حکومت مردم را برای توده های مردمان کشور ما، داشته باشد. در دوران جنگ مشروطیت با دیکتاتوری شاهان قاجار، کسی از یکی از هم میهنان ما می پرسد این مشروطه که شما به خاطر آن اسلحه برداشته و می جنگید چیست؟ آن جنگجوی مشروطه خواه بازوی راستش را دراز می کند و دست چپش را بر روی مفصل دست و بازوی راستش می گذارد و می گوید: « مشروطه یعنی کباب هایی به بزرگی ساعد من». این گفته شاید اغراق به نظر آید اما در کشور ما نه مشروطه، نه حکومت قانون و نه حکومت مردمی هنوز معنا پیدا نکرده است.

در آغاز جنبش آزادیخواهی در ایران، حکومت قانون یا دموکراسی در پس واژه ی مشروطه ناپدید شد. پس از کودتای انگلیسی سوم اسفند ۱۲۹۹ دموکراسی زیر چکمه ی قزاق ها نابود گردید. در دوران جنگ جهانی دوم کشورهای اروپایی درگیر جنگ جهانی شدند و در پایان جنگ رضا شاه فرمانده "ارتش نوین ایران" ناچار شد تاج و تخت خود را رها و کشور را ترک کند. با رفتن دیکتاتور از ایران فضای سیاسی و اجتماعی در ایران کمی باز شد. در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ قانون ملی شدن نفت به تصویب مجلس شورای ملی رسید. در هشتم اردیبهشت ۱۳۳۰ نمایندگان مجلس دکتر مصدق را با اکثریت آرا به نخست وزیری برگزیدند و شاه نیز به ناچار حکم نخست وزیری دکتر مصدق را امضاء کرد. علیرغم توطئه های گوناگون مانند اغتشاشاتی که حزب توده برپا می کرد، یا نمایش هایی که استعمارگران و دربار برپا می کردند مانند نخست وزیری قوام السلطنه و کشتار سی ام تیر ۱۳۳۱ و توطئه ی نهم اسفند، دکتر مصدق بیست و هشت ماه بدون درآمد نفت کشور را بخوبی اداره کرد. او در کتاب خاطرات و تألمات مصدق صفحه ی ۱۸۰می نویسد: ... با نبود هیچ عایداتی از نفت و هیچ گونه کمک از خارج موفق شدم دو سال و چند ماه مملکت را اداره کنم و بودجه ی خرج سازمان نفت را هم که تعطیل شده بود و کار نمی کرد از عوائد دیگر متفرقه بپردازم و بین صادرات و واردات کشور که یک موضوع حیاتی است ایجاد توازن کنم...» چند سطر پایین تر دکتر مصدق می نویسد:«... در انگلیس حزب محافظه کار ... برای پیشرفت مقصود زحمت زیاد کشید تا آمریکا را هم در این سوء استفاده با خود شریک کند.» انگلستان با کمک آمریکا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را به راه انداخت و نخست وزیر قانونی ایران را بر خلاف اراده ی ملت ایران برکنار کرد و بار دیگر راه را بر دموکراسی در ایران سد کرد. حکومت دیکتاتوری اسلامی نیز از نتایج کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ خورشیدی است.    

پس از پایان جنگ سرد و رفع خطر کمونیسم در ایران در ژانویه ۱۹۷۹ ( دی ماه ۱۳۵۷ ) سران چهار کشور بزرگ یعنی آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان خمینی را برای جانشینی شاه در ایران جایگزین کردند.

این هم ادعای بزرگی است که سران ۴ کشور بیگانه خمینی را در ایران جایگزین شاه کردند. آیا برای آن‌ها امکان دیگری جز پذیرش اراده ۲۰ میلیون مردم که در انقلاب ۱۳۵۷ شرکت داشتند، وجود داشت؟ آن‌ها با این کار خود از آغاز جنگ داخلی در ایران جلوگیری کردند، زیرا می‌ترسیدند روسیه شوروی بتواند با بهره‌گیری از آن فرصت قدرت خود را در ایران گسترش دهد.  

خمینی و آخوندهای بی سواد و فریبکار با اشاره ی بیگانگان انقلاب ایران را از مسیر خود خارج کردند

فکر نمی‌کنید که این سخنان دارای ارزش علمی نیست. خمینی آیت‌الله عظمی بود و با این حال شما او را بی‌سواد می‌نامید. دیگر آن که انقلاب بزرگ مردم ایران را نادیده می‌گیرید و مدعی هستید که بیگانگان او را به قدرت رساندند تا انقلاب را از مسیر خود خارج گند. به باور شما انقلاب در آن دوران دارای کدام مسیر بود؟ آیا مردم در آن انقلاب شعار استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی نمی‌دادند؟ آیا جبهه ملی در دولت موقت شرکت نداشت و به قانون اساسی رأی مثبت نداد؟

و یک بار دیگر ملت ما را از رسیدن به آزادی و دموکراسی محروم کردند. خمینی و آخوندهای ضد ایرانی با همکاری جاسوسان انگلیسی و روسی هزاران هزار جوان ایرانی را تیرباران کردند و صدها هزار نفر را به جبهه ی جنگ ایران و عراق فرستادند و به کشتن دادند. حزب ها و آزادی های اجتماعی سیاسی را ممنوع کردند و هرکس که به هر صورت به کشور ما علاقه داشت یا خدمت می کرد برکنار و یا زندانی کردند و کشتند.

چه دلتان بخواهد و چه نخواهد خمینی و آخوندها ایرانی هستند و همین آخوندهای «ضد ایرانی» توانستند ۸ سال آزگار از تمامیت ارضی ایران در برابر ارتش تجاوزکار عراق که از پشتیبانی مالی و نظامی دولت‌های امپریالیستی و سوسیالیستی برخوردار بود، دفاع کنند. با چنین اتهاماتی که فاقد کم‌ترین ارزش علمی هستند، چگونه می‌خواهید در جهت گسترش آگاهی مردم ایران گام بردارید؟ مخالفت با رژیم ضد سکولار و ضد دمکراتیک جمهوری اسلامی نباید سبب شود تا حقایق غیرقابل انکار را نبینیم. 

چون تشکیل حزب و انجمن در صد و پنجاه سال گذشته در ایران ممنوع بوده و ملت ما تمرین دموکراسی نکرده است در خارج از کشور هم سازمان ها و تشکل های سیاسی اغلب دچار انشعاب و پراکندگی می شوند. افزون بر این ها، این تشکل ها با دخالت های جاسوسان در فراسوی مرزهای ایران و عناصر دولتی و ضد مردمی به بهانه ی ایدئولوژی های گوناگون به پراکندگی و جدایی کشیده می شوند.

درباره این تزهای شما نیز می‌توان بسیار نوشت. من در کتاب «ایران و دمکراسی» کوشیده‌ام آشکار سازم چه عواملی سبب شده‌اند تا دمکراسی نتواند در ایران از پایداری و استمرار برخوردار گردد. پی دی اف رایگان این کتاب در سایت من وجود دارد.

هنگامی که این همه اختناق و ستم بر ملت ایران تحمیل کرده اند، آزادی ها را از بین برده اند و همه ی جوانان و نیروهای متخصص و کارآمد کشور را نابود کرده اند و هیچ حزب و انجمنی را اجازه نداده اند تا در راه دموکراسی و آزایخواهی گام بردارد، چگونه چنین ملتی می تواند همگرایی و همسازی را بیاموزد و تمرین کند و آموخته شود؟ دموکراسی در اروپا بیش از دویست سال است که برقرار شده و مردم از کودکستان تا دانشگاه آن را می آموزند و تمرین می کنند و اروپاییان شب و روز دموکراسی را در خیابان، خانه و مدرسه و در محل کار خود فرا می گیرند.

این که در اروپا و محیط های آزاد ما نمی توانیم همگرایی و همسازی کنیم همچنان به میزان رشد صنعتی و اقتصادی کشور و به نبودن استقلال و آزادی در میهن ما باز می گردد. ما به دلیل نبودن آزادی در میهنمان در درازای زندگی خود و در درازای ده ها و صدها سال از تاریخ کشورمان زندگی سیاسی و حزبی را نیاموخته ایم و تمرین نکرده ایم. کاری که اروپاییان صدها سال آموخته اند. ما حتا اگر در اروپا هم زندگی کنیم در ده سال و یا بیست سال نمی توانیم دموکراسی را بیاموزیم و به آن آموخته شویم. افزون بر این ها ما به گونه ای از راه شنیدن و خواندن، تلویزیون و رفت و آمد با خویشاوندان و دوستانمان با فرهنگ استعماری میهن مان همچنان پیوند و بستگی داریم. گماشتگان حکومت اسلامی استعماری در میان دوستان ما و خویشاوندان ما و از راه  تماس های اداری و فرهنگی همچنان بر ما اشراف و فرمانروایی دارند. در گروه های سیاسی گوناگون به دلیل دخالت ویرانگرعناصر حکومت جمهوری اسلامی هر روز انشعاب های مکرر انجام می شود. جریان های سیاسی بزرگ علیرغم اقبال عمومی چه در داخل و چه در خارج به دلیل همین کارشکنی ها، معطل و عاطل و باطل مانده اند و فعالان صمیمی و درستکار سیاسی با شگردهای گوناگون طرد و دلسرد شده اند.

برای گریز و رهایی از کارشکنی های پلیس سیاسی و مردمان ناآگاه، هم در ایران و هم در بیرون از مرزهای ایران بهتر است که هم میهنان ما انجمن های ادبی، هنری، کارورزی، ورزشی و از این دست برپا کنند تا در آرامش و دور از هیاهوی دشمن و نوکرانشان، گفت و گو، آزاد اندیشی، دموکراسی و آزادیخواهی را بتوانند تمرین کنند. گرچه این گونه انجمن ها هم از آسیب نوکران و مزدبگیران حکومت در امان نیست. نمونه ای از این گونه انجمن ها را در سوئد ما آزمایش کرده ایم.

در بیست و چند سال پیش ما ایرانیان مقیم سوئد برای آن که بتوانیم از سوی مقامات سوئدی شنیده بشویم و بتوانیم برنامه ی تلویزیونی بگیریم که نشد، تصمیم گرفتیم دست به ایجاد اتحادیه ی سراسری ایرانیان بزنیم. با پیشگامی انجمن فارغ التحصیلان ایرانی و چند انجمن صنفی و هنری در استکهلم و شهرستان های دور و نزدیک به استکهلم، ما اتحادیه ی سراسری ایرانیان را بر پا کردیم. البته چون ما با کارشکنی های فراوانی روبرو بودیم کمیته ای به نام کمیته ی موقت اتحادیه سراسری پایه ریزی کردیم و با کمک شمار بسیار کمی از دوستان کوشیدیم تا پس از چند سال کمیته ی موقت را با شماری از انجمن ها و دوستان علاقمند با برپایی گردهمایی سرتاسری به کمیته ی دائمی اتحادیه ی سراسری ایرانیان مبدل کنیم.     

برخی از دوستان ما ده ها سال در سوئد زندگی و در دستگاه های اداری سوئدی کار کرده بودند اما هنوز نمی دانستند که اتحادیه از افراد منفرد به وجود نمی آید بلکه از اتحاد و به هم پیوستن انجمن ها پدید می آید. کارکنان و حقوق بگیران حکومت هم در میان ما فراوان بودند و تا می توانستند اختلاف می انداختند تا کار سرنگیرد.

نادانی ها و عدم آشنایی هم میهنان ما به کارهای انجمنی مشکلات خودش را داشت، کارشکنی و دخالت های ضد مردمی حقوق بگیران حکومت هم مشکلات را صد چندان می کرد. در سال اول تشکیل اتحادیه ی سراسری ایرانیان در سوئد یکی از کسانی که تجربه و سابقه کاری در سوئد داشت را برای گرفتن بودجه نزد دستگاه های مربوطه ی سوئدی فرستادیم. در حالی که اتحادیه ی فنلاندی بیش از صد هزار کرون بودجه دریافت می کرد، هم میهن ما برای بودجه ی راه اندازی و بودجه ی سالانه ی اول اتحادیه ایرانیان فقط بیست هزار کرون بودجه گرفت. چگونه می شود کسی با تجربه و سابقه ی کار طولانی در سوئد تا این حد بی دست و پا و بی عرضه و یا مغرض باشد که نتواند و یا نخواهد اتحادیه ی نوپای ایرانیان بودجه ی کافی داشته باشد؟ پس از تشکیل اتحادیه ی سراسری ایرانیان همچنان کارشکنی ها از سوی حکومت ایران ادامه دارد و در همه جا عناصر حکومت بر ضد اتحادیه ایرانیان سمپاشی می کنند و تخم نفاق می پاشند. در سوئد ما صدها استاد دانشگاه و کارشناس و بوروکرات حتا وزیر و وکیل ایرانی داریم اما هیچ کدام از آن ها به اتحادیه سراسری ایرانیان نزدیک نشدند و کمکی به پیشرفت و گسترش آن نکردند. چرا؟ چون ما در کشورمان دموکراسی را نیاموخته ایم و تمرین نکرده ایم و خواص آن را نمی دانیم و حکومت اسلامی در خارج از کشور هم همسازی و همگرایی ما ایرانیان را بر نمی تابد و با تمام نیرو از گسترش آن جلوگیری می کند. پس از به دست آوردن استقلال و آزادی، سال ها و شاید چندین نسل طول می کشد تا آزادیخواهی و دموکراسی نزد ما ایرانیان نهادینه شود.

من سال ها در انجمن فارغ التحصیلان ایرانی در سوئد تلاش کردم تا در بین تحصیل کرده ها این تمرین را انجام دهیم که همیشه در میان ما مزدبگیران می کوشیدند یا ما را از ادامه راه باز دارند یا ما را آنگونه که برای حکومت بهتر است راهنمایی کنند. باید اعتراف کنم که پس از شانزده سال در یک مجمع عمومی، ناگهان شمار فارغ التحصیلانی که بیشتر به ایران رفت و آمد می کردند افزایش یافت و آن ها پس از در اختیار گرفتن هیئت مدیره توانستند این انجمن را تعطیل کنند.

منوچهر تقوی بیات

بیست و ششم شهریور ماه ۱۳۹۹ خورشیدی برابر با شانزدهم سپتامبر ۲۰۲۰ میلادی

 

آدرس تباهی ها ولایت، حکومت او و نادانی ما

آدرس تباهی ها ولایت، حکومت او و نادانی ما

 

کلِ کلان دستگاه و تکه پاره های درشت و ریز نظام الهی ـ آخوندی گندیده، این دکان یکسردزدان و نیرنگبازان دیری ست در پیش چشم و دل بیکاران، گرسنگان و بربادرفتگان مسلمان نیز، همچون دیگران درهم شکسته ای که مخالفان درونی دین دولتی سرمایه سالار باشند بی آبرو و یکدست رسواتر شده و جای خیال بی هوده به رهبر و سران آخوندی نمی دهد که آنها یکبار دیگر ای بسا با وحی الهی هم بتوانند بیدار و هوشیارشدگان فرهیخته کارگری مردمی را آرام ساخته و با دینکاران بدنهاد همراه گردانند.

 

زیرا: زمان برگشتنی نیست و ستم ها، ترور و کشتارها، پستی ها، ثروت اندوزی ها، پول پناهی ها، خودکامگی ها، دشمنی و جنگ افروزی های رهبران و سران حکومتی کارستان تباهی های اسلامی خود را ببارنشانده و اینک در بیدادسراهای بدبختی ساده دلان مذهبی هم که پشتوانه های نرم، گرم و خموش توده ای رژیم بودند، آنهای ساده دلِ وفادار، زمینگیر و باورمندی را می گویم که پس از 41 سال بردباری و مداراکردن با کشت و کشتارها، نداری ها، زورگوئی ها، نارسائی ها و ناهمخوانائی های بی شمار سرآخر آنان نیز از پاافتاده اند، و اینک هریک از آنها بسان قریب به اتفاق کارگران، کارمزدان، زحمتکشان، زنان و جوانان دیری ست دست و دهان تهی و بی دادرس، تن و جانی پراز درد و فریاد دارند و در بیخ و بن وجودی هریک شان رنج و بیزاری علیه دین و سران حکومتی سرمایه سالار تلنبارشده و امواج اش بر پیکره دین دولتی فریاد دادخواهی می زنند؛ و از ناکامی ها، بیدادرسی ها و بدفرجامی های شان جز موج بلند خیزش دیماه ها و آبانماه های پیشاروی انتقام برنمی جوشد.

 

سران پلید حکومت بدانند که دیگر فریب دادن دوباره ی آنها با هیچ نیرنگ الهی ـ آسمانی که همه یکجا رنگ باخته اند ممکن نیست. چراکه از سراسر کشور سیل کثافت ها، ویرانگرها، پلیدی ها، پلشتی ها و فسادهای ملائی ولائی بر هستی همگی شان فرومی ریزد، و دم بدم زندگی شان را خشم کور آخوند می سوزاند و همینک قربانیان حکومت دینی در پرتگاه نابودی و تباهی ها هستند. و پرسیدنی ست چرا و تاکی؟

 

چرائی این بدفرجامی، در پی شکست انقلاب مردمی 57  و نرسیدن به اهدافش بود که سرانجامی سازنده و برای اراده بپاخاسته سیاسی ـ اجتماعی ـ طبقاتی کارگران و توده ها که شاه خودکامه را سرنگون کردند بهره ای نداشت. زیراکه در برابر تکسواری شاه، ناآگاهی و نادانی ما از فردای حکومت دینی بسرعت خودسری الهی آخوندی را ببارنشاند و بیاری سازشکاران، سیاستورزان بی تجربه، باورِ ناآگاه و ساده دلی توده ای همگی ما، این اهرم ها توانستند سیاست دینی عصرشترچرانی را رقم زنند و زدند و اهداف انقلاب با دروغ های خمینی باد هواشد. و شگفتا که شتابان با چنبره حکومت دینی و با نام خدا که همین ملاها و مکلاها انگل و فاسد نماینده اش باشند سیاست و اقتصاد و قانوگذاری واپسگرای اسلامی شیعی را یکجا حاکم مطلق بر سرنوشت ما کردند.

 

چرائی پیدائی این حاکمیت خودکامه، پرسشی ست که خیلی پیشترها می بایست هرچه روشن تر برایش منشأ و آدرسی یافت می شد تا به آغاز دوباره رهائی از ساختار شیخی نیز بسان سرنگونی حکومت شاهی یاری رساند و رهائی اجتماعی طبقاتی به کارگران و زحمتکشان و توده های مردم ببخشد. درین یکه تازی دین 41 ساله دولتی ـ ولائی، درست همچون خودسری شاهان پهلوی ما چاره ای جز گوش بفرمانی، سیاه فرجامی و به اخته کشیده شدن توان و خواست مستقل اجتماعی کارگری مان هرگز، اهرمی حقوق بشری یا قانونی نداشیم و نمی توانست هم در چنین ساختارهای فردی و مذهبی بدست ما برسد و نرسیده است. در هردو ساختار شاه و شیخ، خردورزی اجتماعی و اراده مندی خودباور مردمی می بایست بی چشمپوشی سرکوب و خفه می شد که شد. درین جا می توان گفت با نیک فرجامی شاه و شیخ که همیشه داشته و دارند و بدسرانجامی مای دیروز و امروز چکار می بایست می کردیم که نکرده ایم؟ از خویش بایستی پرسید! چرا ما گول شاه و شیخ را خورده و همچنان می خوریم؟ تنها با برخورد و شناخت درست از بنیان های حکومتی تاکنونی و دریافت درست از هویت صاحبانش، و سپس شناساندشان به خود خوشباور و دیگران همدرد هست که ما می توانیم راه سخت فردا را بدور از چاه های شیخ و شاه پیموده و به خواست خویش برسیم.

 

پرسش: آیا کارگران و توده ها درین مسیر دراز ویرانی های زندگی خویش توسط شاهان و شیخان مقصرند؟ آیا رهبران و سران رژیم ها با یکه تازی و خودسری های خویش مقصر ویرانگری زندگی مایند؟ آیا ساختار دین دولتی یا فردی شاهنشاهی که هیچگونه سازشی با منافع طبقاتی کارگران و توده ها از یکسو و امر دگرگونی های تاریخی که جز توسط اراده ی آزاد مردمی میسر نبوده و نیست، ناآگاهی های ما دشمن فراروئی های مان نبوده و نیست؟ یا نه آیا آز و طمع سیاستمداران رنگین راست همیشه در پس و پشت سیاستورزی هاست، که ناآگاهی میانه روانِ مردمی ـ سکتاریسم احزاب و سازمان های کارگری بر آنها دامن زده؟ آیا خوشباوری کارگران مذهبی، ساده دلی های مذهبیان تنگدست باهم منبع و محور و آدرس خودکامگی های شاهی ـ آخوندی بوده و اشرافیت ویرانگر دیروزی و امروزی آنها را در اعماق قدرت سیاسی بنا ننهاده است؟ چرا ما با تجربه ی مان از شاه خودرأی، به آخوند جماعت ریاکار و مفتخور اجازه دادیم که با دست باز و بی هیچگونه پاسخگوئی قانونی و مدون و قابل کنترل بتواند چنین به نابودی زندگی 99% ها برپای خداوندگاری خویش بر روی زمین نادانی های ما پای خنون و جنگ بی پایان بگذارد!؟ بامرم برین است که همه ی پرسش ها خود پاسخ نیز هستند.

 

جای هیچگونه گمان بی هوده ای وجودندارد که بدانیم شاه و شیخ بازتاب یک نگاه خودسر و تمامیتخواه برتریجویند که حکومت و وجود آنها با منافع اجتماعی طبقاتی ما پیوسته متضاد و ناسازگار بوده و هست. یادمان نرود که سایه ی خدا بودن، خودسری ملوکانه و دام پهن نادانسازی های شاهانه، در برابر ترس از خرد اجتماعی ـ طبقاتی ما، چندان نپائید که حکمت شاهی همان برداشتی را داد که نظام انگل اش کاشته بود و از دل یکه سواری های تبهکارانه و هالومنشانه اش بی گمان می بایست نچدان دور فردگرائی ایدئولوژیک، فرقه گرائی ای دگم و ضدبشری والامنشانه تری که همین اسلام ولائی باشد بدرآید و خمینی تبهکار و واپسگرا از آن اختناق و ستم شاهی بدرآمد. او شتابان بساط خودکامگی مذهبی و دین دولتی را در ژرفای ساده دلی توده ها و سازشکاران ملی مذهبی و لیبرال بازنمود، آنرا آبیاری مذهبی کرد و با آیه های عربی که کسی معانی آنها را درنمی یافت و نمی فهمید پروراند و پروار کرد؛ و آنگاه پاسداران حماقت یا همین واپسماندگی شیخی بسادگی جای شاه که سایه خدا بود را بنام "خودِ خدا "گرفت و جای همانی را گرفت که کمر بسته ی "امام رضا" بود و خمینی او را همچون سگ دله ای به بیرون از زمان پرتاب کردند. آیا در دوران شاه کسی جرأت ایستادگی در برابر زور و یا حق ازادی بیان برای افشاگری بجز آخوند داشت؟ نه هرگز؛ مگر به قیمت زندان و مرگ!

 

پاکباختگان باورمند به دم و دستگاه دین دولتی، همچون روشنگران و مخالفان این روند 41 ساله که پیوسته در داخل و خارج سرکوب و ترور شده اند همگی و برای همیشه می بایست بدانند و یا می دانند که دیگر باوری به راه چاره های اصولی اسلام ناب محمدی ـ خامنه ای و دم دستگاه غارتگران سرمایه سالاری دینی و بی آبروی اخوندی وجودندارند. ما می بایست پیوسته هشدار ترفندهای ریاکارانه رژیم و طرح های رنگباخته جناه های رودررو و اصلاحجویان مذهبی خائن و دست در خون مردمی نیز باشیم و به همان سان که با هرگونه ترفندهای کهنه و تازه همچون"پیمان نوین" رضا پهلوی مرز روشن خود را بکشیم و نگذاریم که بار دیگر هرکدام از آنها به کارگران و مردم بجان آمده خیانت کنند و یا در دام دوباره ای از هرکدامشان دچارگردیم. راه منطق ما تباهشدگان شاهی و دین دولتی جز این نیست که وارد کارزار همبستگی های کارگری، اجتماعی و طبقاتی مستقل خود برای سرنگونی شویم. در میانه دیگران دشمن تاریخی طبقاتی ما چه امپریالیسم آمریکا یا بلوکی از غربی ها و شرقی ها باشد، منافع بسیاری از آنها در پیوند با بقای سرمایه سالاران آخوندی، یا شاه باوران و شیخ پروران پوشیده و آشکار راست می باشد، و هریک منتظر هر پیمان تازه و ضد اراده ی مستقل اجتماعی طبقاتی ما بسود منافع کشور خویشند. ما نباید بیش ازین در تنورهای تکراری انتخاب بد از بدتر و نمایشی آنان قرارگیریم و نباید با هیزم ساده دلی ما این تنورهای ضدبشری شاه و شیخ داغ شود.

 

چگونگی ناگزیری فراروئی و راه رهانی از ساختارهای شاهی شیخی را باید شناخت و شناساند! ما می دانیم که هردوی آنها اهرم دین را برای نادانی توده ای بخوبی بکاربرده و می برند تا برتری خود را بیاری خدا، باور اجتماعی سازند و شگفتا ساخته اند؛ ما باید این تابوی کهنه را درهمشکانیم. وزینرو، به باور من، این امر واژگونی حکومت های فردی دینی "شاه و شیخ" برای آموزش و جایگزینی توان و خواست مستقل اجتماعی طبقاتی همیشه تردیدناپذیر بوده و می باشد، اگرچه تاکنون بارها از دشمنان خود که شیه و شاه باشند شکست خورده است و سرنگونی قهری نظام های فریبکار نیز، آنهم با اهرم دین جز با همبستگی آگاهانه و سازمانیافته ی جتماعی میسرنیست. چون شاه و شیخ می دانند که باور در اعماق ناخودآگاه توده ای لانه ای دیرینه و بدخیم دارد که سررمایه بنیادی شیخ و شاه بوده و هست. متدینین قوانین دینی را امری فرانسانی و بگفته ی رسولان شان فرمانی الهی می دانند که می باید در همه حال و بیاری از ما بهتران که خردکشان"شاه و شیخ و سرمایه داران"باشد اجراشود و بقول خود دینکاران احکام ادیان بیرون از اراده ی آگاه و دگرگونساز انسانهای حتی پویا، خردورز و داناست! وزهمینرو هرگز نمی توان در آن دستی ای بسا مفید و سازنده برد؛ و این نکته منشأ فاجعه بار خودکامگی هاست.

 

" دترمینیسم یا جبرگرائی"اصل پایه ای ادیان ابراهیمی بوده و هست و از همینرو در هیچکجای زمین و زمان پیدایش ادیان، حتی نه مای "بنده" که خود عیسی و موسی و محمد رسولان خدا نیز نمی توانستند در اصول و فروع آن دست ناچیزی برند؛ حالا چه رسد به رد حکومت دینی که با نام خدا و تا دندان در ایران مسلح بیدادگر است. از همینرو حق آزادی عقیده و وجدان بهمان قدر ضروری ست که جدائی دین از دولت اجتناب ناپذیربوده و هست. و در برابر نظام ضدبشری ولائی این جز نادانی نیست که تصورشود روزی انسانی بتواند با نرمش و خردورزی اندکی تغییر در ناهمخوانائی های فراوان ادیان و یا همین دولت دینی ولائی ایجادکند و یا از جمله نابرابری حقوق و تبعیض میان زن و مرد و یا برتریجوئی شاخه های مذهبی را در همین دین رحمانی اسلام و... به پیش ببرد. این تصور باطل جز توهم نیست. و اما در سوی دیگر بنیادگرائی الهی، درد بزرگ "فاتالیسم" یا سرنوشتگرائی نیز جاخوش کرده است که مکمل فناتیسم ادیان بوده و علیه اصالت وجودی و عقلی نوع انسان عملکرد منفی داشته و دارد، و خواست انسان خردورز و دگرگونپرداز اجتماعی طبقاتی را همواره با سماجت جاهلانه ردکرده و برابر تحولگرائی انسامدار ایستاده، و در طول تاریخ پراوج و فرود انسانی بسود ادیان وامانده، فرمان و بازتاب  بازدارنده ای داشته و اندیشه ورزی انسانی پیگر اندیشمندان معترض را خفه کرده و می کند. چرا؟ چون تکوین و تحول امری ازلی و ابدی و غیر انسانی ست و سرنوست انسان و ملت ها از پیش رقم خورده است. آیا چنین نگاهی بیمار نیست؟

 

برای نمونه! آدرس دهی حسن روحانی، این ابدارچی رهبر و ترفندهای مسخره اش در گمراه کردن دانش تاریخی و اجتماعی زنده ی ما از تبهکاری های دین دولتی در ایران ویران گشته شاهی و شیخی یکی از آن کلک هاست که وی می خواهد آنرا با فاتالیسم خود پنهان کند که کردنی نیست. نیرنگ این کلیدساز هرزگو، یکی از همان فاتالیسم ناآگاهانه ای ست که وی و هموندانش می خواهند از فجایع کنونی حاکم بر ایران، دوباره یک سرنوشت سازی آمریکائی بسازد و تبهکاری های فراوان ولایت و حاکمین دینی که مسبب اصلی ویرانگرهاست را زیرکانه کنارگذارده و تبرئه کند. درحالیکه او، رهبرش و کلیت نظام آبروئی در برابر بیدادزدگان بیکار و گرسنه و بجان آمده ندارند؛ همانگونه که ساختار ضدبشری امپریالیسم آمریکای تبهکار چه در ایران و یا سراسر جهان آگاه و آشوبزده می داند که این نظام قلدر و سیستم فاشیست ترامپ پروری هیچگاه، برای تنگدستان و بیدادرسان جهان یاری نبوده، این نظام هار ترامپی جز دشمن نوع بشر نبوده و نیست. اگر چه دهه هاست این جهانخوار ضدبشری سرنوشت ما را به سان هستی و امنیت بسیاری از ملت های جهان به بازی مرگ گرفته و دار و ندار ما را درهمریخته و به تاراج و انباشت ثروت سرمایه سالاران داخلی و خارجی داده است؛ ولی ما دیگر آگاهیم و این بار گول این دو را نخواهیم خورد و آینده و سرنوشت خویش را خود رقم خواهیم زد و همزمان علیه همه دشمنان مان خواهیم جنگید.

بهنام چنگائی ـ دوازدهم مهر 1399

  

October 03, 2020

الکاظمی و چشم انداز تحولات عراق

 الکاظمی و چشم انداز تحولات عراق

چند ماهی است که اعتراضات خیابانی در شهرهای مختلف عراق فروکش کرده است. اعتراضاتی که در نهایت باعث انحلال چند دولت و استعفای چند نخست وزیر شد. رئیس جمهور را معلق کرد و عملا پارلمان و کل سیستم حکومتی را با بحران عمیقی روبرو کرد. دست به دست کردن قدرت از بالا و حقنه کردن مهره های مورد نظر جناحها و ملیشیاها به مردم نتوانست اعتراضات را خفه کند و برعکس باعث عمیقتر شدن بحران حکومتی در عراق شد.

مردمی که آزادی، امنیت و رفاه می خواستند، مردمی که خواهان کوتاه شدن دست انواع باندها و میلیشیای که آرامش و امنیت شان را سلب کرده بودند، را نه سرکوبهای خونین، نه دخالتهای مستقیم  جمهوری اسلامی و نقش مستقیمش از طریق باندهای مسلح تحت نفوذ خود در ایجاد سرکوب و فضای پلیسی نتوانست به عقب براند. اما مردم عاصی از وضعیت موجود، مردم متنفر از بلبشو و نابسامانی که دول غربی و دولتهای منطقه و به ویژه جمهوری اسلامی بانی آن بودند، علیرغم همه جسارت و تعرض شان فاقد ابزار دخالتگری موثر خود در اوضاع اند.  ‌ابزاری که بتواند مطالبات برحق آنان، خواست و پرچم نه آنها، مطالبه امنیت و آزادی و تامین معیشت و رفاه‌ و یک زندگی انسانی را متحقق کند.

در اوضاع و احوال عراق، تجربه احزاب قومی و مذهبی و میلیشیاهای مسلح در دامن زدن به تفرقه و ناامنی در جامعه، بی اعتمادی نسبت به هر تحزبی را در میان مردم عراق دامن زده است. بی اعتمادی که به یکی از گره‌گاههای ایندوره اعتراضات و مبارزات در شهرهای مختلف عراق تبدیل شده است. بی اعتمادی که متاسفانه نیروهای چپ و کمونیست تا امروز نتوانسته اند بر آن غالب شوند و نقش خود را در سازماندهی و رهبری اعتراضات، در تعیین تاکتیکهای آن  و .... ایفا کنند و سرنوشت اعتراضات توده ای را رقم بزنند.

طولانی شدن خیزشهای خیابانی در نبود یک آلترناتیو روشن و قابل اتکا، در دسترس نبودن یک حزب سیاسی که اعتماد عمومی را جلب کرده باشد، در کنار دخالت قدرتهای جهانی و منطقه در تحولات عراق، در نهایت فرسودگی عمیق و نوعی از استیصال را به توده‌های معترض در عراق تحمیل کرده است.

الکاظمی قهرمان هیچیک از این مبارزات و شخصیت شکل گرفته در بطن این اعتراضات نیست. او اتفاقا نتیجه فرسودگی اعتراضات توده‌ایی، بن‌بست کل حاکمیت در عراق و تغییر توازن قوا میان دول منطقه و نیروهای وابسته به آنان در عراق است.

الکاظمی با شعار "دولت قانون"، "قطع دخالتهای دولتهای خارجی" و "سروسامان دادن به اقتصاد و معیشت مردم"، مسئولیت نخست‌وزیری را پذیرفته و تلاشهایی جهت محدود کردن دخالت دولتهای منطقه، بویژه میلیشیای تحت نفوذ ایران، انجام داده است. این اقدامات در کنار سفر به کشورهای منطقه، امریکا و فرانسه جهت بهبود روابط و تثبیت موقعیت خود، بر تخفیف اعتراضات توده‌ایی و در انتظار نگاه داشتن مردم برای بهبود و ایجاد آرامش نسبی بی تاثیر نبوده است. استقبال مردم در شهرهای مختلف عراق گوشه ای از این انتطار عمومی برای بهبود و رسیدن به حداقلها است.

اینکه دولت الکاظمی به عنوان نماینده بورژوازی میتواند در بطن وضعیت بحرانی خاورمیانه امنیت سرمایه را تامین کند و بهبودی در وضعیت معیشت و امنیت جامعه را ایجاد کند، به فاکتورهای مختلفی بستگی دارد که اینجا فرصت پرداختن به آن نیست .

استقبال از الکاظمی در کردستان و شکست حکومت کردی   

ظاهرا در سفری که الکاظمی به شهرهای مختلف کردستان عراق داشته، با استقبال بی سابقه‌ایی از طرف مردم روبرو شده است. در شهر سلیمانیه علاوه برهزاران امضا جمع آوری شده مبنی براینکه حقوق امضا کنندگان را نه دولت اقلیم بلکه حکومت مرکزی مستقیما برعهده بگیرد. در دهوک مادر چند "شهید انفال"  همان عملیات انفالی که در جریان آن طبق آمار رسمی حداقل ۱۸۲ هزار نفر از طرف حکومت بعث به رهبری صدام حسین به فجیع ترین شیوه قتل عام شدند، به استقبال الکاظمی رفته و عاجزانه خون شهدا و حتی نجات کردستان و آینده آنرا از او طلب کرده است. این نمونه ها و در کنار آن،  انزجار عمومی که نتیجه سه دهه حاکمیت بورژوازی کرد است، وضعیتی به شدت بحرانی را به مردم تحمیل کرده است. 

استقبال از الکاظمی مستقیما نتیجه شکست دولت ناسیونالیست کرد، نتیجه ورشکستگی رهبران و شخصیتهای ناسیونالیسم کرد در اقلیم کردستان عراق است. سه دهه تعرض به حداقلهای زندگی، سه دهه "مباح کردن" خون زنان و تعرض به ابتدایی ترین حقوق آنان، سه دهه چپاول ثروت ناشی از درآمدهای میلیاردی از فروش نفت، تا پولهای میلیاردی گمرکها، سه دهه به خون کشیدن هر اعتراضی تا قتل و ترور و زندانی کردن هر معترضی، تنها بخش کوچکی از ارمغان دولت "خودی" است که دست بر قضا با زبان سلیس کردی هم صحبت می کند.

دخیل بستن به دولت مرکزی، در کنار اعتراضات وسیع و توده ای، تیر خلاصی بود بر مشروعیت ناسیونالیسم کرد در قلب "قدرت" خود، در جغرافیایی که برای اولین بار "کرد" حکومت "کردی" خود را تشکیل داد. تیر خلاصی بود بر  احزابی که روی تفرقه ملی میان "کرد و عرب و ترکمن و ..."، روی حمایت ارتجاع محلی و جهانی سرمایه گذاری کردند. بیچاره خالد عزیزی و عبدالله مهتدی که آرزوی تبدیل شدن به اتحادیه میهنی و بارزانی و تشکیل دولت و پلیس و ژاندارم "کورد!" را دارند.

آینده عراق به هر سویی برود، اعتراضات چند ساله مردم محروم در کردستان عراق، دخیل بستن به دولت مرکزی "عرب"، شکست ناسیونالیسم کرد، بی اعتباری و بی آبرویی احزاب آن را تثبیت کرد. امروز بیش از هر زمانی، وقت ایفای نقش کمونیستها است که مردم را حول پرچم و آلترناتیو خود جمع کنند، پرچم رهایی و آزادی و رفاه را به پرچم و افق هژمونی یافته در میان مردم تبدیل کنند و آینده ای انسانی را ممکن و متحقق کنند. در نبود یک آلترناتیو قوی سوسیالیستی اعتراض مردم و نفرت به حق آنان از احزاب حاکم در کردستان میتواند به راحتی به استیصال و سرخوردگی و اقتدا کردن به مهره هایی چون الکاظمی و یا حتی آرزوی برگشت رژیم بعث و صدام حسین خود منجر شود.

 

در مجامع عمومی متحد و متشکل شوید!

در مجامع عمومی متحد و متشکل شوید!

روز نیست که خبر اجتماعات اعتراضی در مقابل ارگانهای دولتی و یا در مقابل دفاتر مسئولان مراکز تولیدی منتشر نشود. دیگر نه فقط دستمزدهای معوقه در این یا آن مرکز تولیدی، بلکه  آّب آشامیدنی، دست درازی ماموران شهرداری، بیکارسازیها، کسری های کوچک و بزرگ در دستمزدها و بازنشستگی و بیمه ها نیز محرک اجتماعات اعتراضی را شکل میدهند. در شرایطی که دولت در راس طبقه بورژوا چیزی جز تفاله و فشرده بهره کشی، دروغ و توطئه نیست، این اعتراضات تنها امید مردم محروم و زحمتکش برای دست یابی به حداقلی از تامین معاش و امنیت جانی هستند. تجمعات اعتراضی باید بتواند ادامه یابد، قوی تر شود، تعداد بیشتری را گرد آورد، تحت فشار قرار دهد و راه به جلو باز کند.

فراخوان ما اتکای هر چه بیشتر اعتراضات به مجامع عمومی است.

دعوت پیوستن فعال به مجمع عمومی کارگران کارخانه و یا مجمع عمومی محله، فراخوان پیوستن به یک حزب سیاسی و یا یک سازمان خاص نیست. این فراخوان از شما هویت و فعالیت ویژه را نمی طلبد، روابط و رمز و راز خاصی را در دستور شما قرار نمیدهد. مجمع عمومی کارگری نقطه تلاقی آگاهی و اعتماد تعدادی از کارگران است که بُعد تازه ای به هم سرنوشتی خود می بخشند.

همان نخستین تجربه ها برای تک تک اعضای خانواده کارگری از بی ثباتی زندگی حکایت میکند که ریشه در کارمزدی نان آور خانواده دارد. زندگی بیش از هر چیز به سفر در امواج روی یک تخته پاره شباهت دارد که کنترل بر آن غیرممکن بنظر میرسد.  این زندگی پرتلاطم را رشته پایان ناپذیر از مقاومت و مبارزه بهم میبافد که از گرانی، بیماری، بیکاری و توطئه های بی پایان سودجویانه طبقه حاکم میتواند تک تک و یا همه کارگران کارخانه را به تباهی بکشاند. مبارزه بخش مهم و تفکیک ناپذیر از زندگی کارگران در نظام سرمایه داری است. در همه چیز بحث بر سر حق است، حق کار، حق دستمزد، حق ساعات کار حق سلامتی، حق بازنشستگی، حق اعتصاب و مبارزه، حق پیر شدن و سالمندی ... و برای برخورداری از ساده ترین و بدیهی ترین این حقوق باید جنگید.

مجمع عمومی کارگران نسخه ناشناخته از راه و روش  و نقشه مبارزاتی را در آستین ندارد، کوره راه های  شبیخون و غلبه بر اردوی سراسیمه سرمایه را سراغ ندارد. مجمع  عمومی به سادگی ظرف تلاش مشترک و آگاهانه اعضای آن برای رسیدن به هدف مشترک است، اما قبل از آنکه یک سازمان باشد، مجمع عمومی نمایشگر عزم و انگیزه جمع کارگرانی است که ناراضی هستند، و برای تغییر و پیشروی هیچ مانعی را برسمیت نمیشناسند.

مجمع عمومی شامل ساختار و ضبط و ربط، و متکی به آرا و حسابرسی است؛ اما سراغ  مجمع عمومی را  در فضای کارخانه، در تلاش بی وقفه برای متحد شدن، در رفاقت ها، و به عنوان معیار و سنت هایی دید که کارگر درآن تنها نیست و کسی تنها نمی ماند.

کارگران در مجمع عمومی با وظایف و عرصه های جدید و ناشناخته روبرو نمیشوند، بلکه امکان می یابند که منافع فردی خویش را در قالب منافع جمعی بطور قدرتمند و پیگیرانه تری به کرسی بنشانند. فلسفه مجمع عمومی در حکم ساده خلاصه میشود:

اولا، کارگر برای زنده ماندن چاره ای جز مبارزه کردن ندارد. بدون مبارزه این نظام حتی برخورداری از حداقل امکانات معیشت را نیز از او مضایقه میکند. دیگر اینکه کارگر به تنهایی در این مبارزه روزمره که جزیی از زندگی اوست نه پول دارد، نه سلاح، نه قدرت؛ تنها برگ برنده کارگر در اتحاد و یکپارچگی او است. اعتقاد به اینکه اتحاد راه نجات کارگران است، از راه استدلال تنها میتواند بخش کوچکی از کارگران را بخود جلب کند. توده کارگران نه با استدلال صرف بلکه عمدتا به کمک تجربه به این حکم اعتقاد پیدا میکنند. اعتراض و اعتصاب که خود جز با سطح بالایی از اتحاد به وقوع نمیپیوندد، موثرتر از هر استدلالی توده کارگر را به لزوم حفاظت از همبستگی در میان صفوف خود متقاعد میکند و این اعتقاد را به جزیی از شعور عمومی آنها تبدیل میسازد.

کشمکش دائمی کار و سرمایه مکررا کارگران را ناگزیر به اعتراض دست جمعی و عمل مستقیم میکند. دستمزد، بیمه ها و وعده های انجام نشده کارفرما و بسیاری موارد دیگر  جمع بزرگی از کارگران را درگیر مساله واحدی میکند تا چاره ای بیاندیشند. وقتی حل یک مساله واحد  بطور یکسان در دستور همه قرار بگیرد نیمی از مساله همبستگی حل شده است. این سطح از مبارزه اتفاقی و ناگهانی نیست. ابدا دشوار نیست که کار فشرده و صبورانه رهبران عملی در زمینه های شکل گیری اعتراضات را تشخیص داد. اما مهمتر از آن، روند، سرنوشت و چگونگی خود اعتراضات نیز در اتحاد و مبارزه جویی میان کارگران نقش تعیین کننده ایفا میکند.

سستی پایه های اقتصادی و تولیدی در جامعه از یک طرف و سیاست های ضد کارگری دولت منجر به کشدار شدن پروسه اعتراضات میشوند و چه بسا بسیاری از آنها در سراشیب فرسایش  از تب و تاب میافتند و بدون نتیجه به کار خود پایان میبخشند. دولت، کارفرما و دستگاه های تبلیغی یک دم و از هیچ توطئه برای کارشکنی  در اعتراضات فروگذار نکرده اند. دامن زدن به "بی فایدگی"  و بدون ثمر بودن اعتراضات در صدر اهداف دشمنان کارگر قرار دارد. طبیعی است که کارگران برای پیروزی دست به اعتراض میزنند، اما شرایط بحرانی،  گذر سریع وقایع و انواع محدودیت ها کارگران و تجمعات اعتراضی آنها را تهدید میکند. قرار نیست همه اعتراضات به پیروزی برسد، هر چقدر هم که این حکم طبیعی و منطقی بنظر برسد اما بدون تدابیر لازم هر عقب نشینی در یک اعتراض، هر چقدر هم که عاقلانه و صحیح، میتواند با مهر و شکست و ناکامی همراه گردد. تکیه به مجمع عمومی ابزار حفظ بالاترین وحدت و همدلی میان کارگران در مواجهه با تند پیچهای و در تصمیمات دشوار در پیشبرد اعتراضات است.

اجتماعات اعتراضی، با شرکت بخشی از کارگران واحدهای تولیدی ، تجمعات حول خواستهای فوری و عمدتا در مقابل ادارات و مراکز دولتی یک سرمایه مهم اعتراض طبقه فرودست در ایران علیه دولت و سرمایه داران است. مجمع عمومی ابزار رسمیت بخشیدن به اعتراض و ابزار هدایت این اعتراضات و و ابزار پیگیری آن در پی توقف های ناگزیر سر راه این اعتراضات است. مجمع عمومی با ارجاع دائمی به رای و نظر شرکت کنندگان حاضر و اتکا همه تصمیمات  به رای حاضرین در محل ادامه کاری و مشروعیت مصوبات را تضمین میکند. 

طبقه کارگر در ایران از اعتراض و نارضایتی اشباع است. در صورت وجود یک سنت مبارزاتی جا افتاده ظرفیت های مبارزاتی کارگران میتوانست موقعیت بسیار بهتری را در تسخیر خود داشته باشد. طبقه کارگر ایران باید قدر ظرفیت ها و قدر لحظات حق طلبی خود را بداند، بشناساند و جلو براند. این  کار  از مجامع عمومی منظم و سازمان یافته کارگری ساخته است. عقب نشینی و ناکامی ها مانع طبقه کارگر نیست، این طبقه باید کاراکترهای پیشروی خود را، بیشتر از هر کس برای آحاد صفوف خود، بدقت جا بیاندازد.

 

آیا در ایران دولتی سر کار است؟

آیا در ایران دولتی سر کار است؟

بحران اقتصادی، تورم و گرانی و زندگی ده برابر زیر خط فقر، نفس جامعه را بریده است.

طنز تلخ این است که سران ریز و درشت رژیم، خود از فلاکت اقتصادی ده ها میلیون ایرانی حرف می زنند. می گویند،خط فقر در جامعه برای خانوار ۴ نفره، ۱۰میلیون تومان شده است.

با توجه به این که یک خانواده 4 نفره و دریافت ماهانه ی حدود دو میلیون تومان، کارگران، بیش از نیمی از جمعیت کشور، در فقر مطلق بسر می برند. درآمد ناچیزکارگران و کارکنان جامعه حتی کفاف تامین هزینه های مسکن شان را نخواهد داد. به این ها تورم‌های بالا و التهابات مکرر و چندین باره در بازار مسکن، خودرو، ارز و ... را هم اضافه کنید.

با افزایش تعداد بیشتر به خیل بیکاران کشور در زمان شیوع کرونا، میزان بیکاری به ده میلیون نفر می رسد. این بخشی از جمعیت کشور است که نه مزدی می گیرند و نه بیمه بیکاری. این بخش بیکار جامعه نه در فقر مطلق بلکه در گرسنگی محض بسر می برند. 

به این شرایط فلاکتبار، اپیدمی کرونا را اضافه کنید که، احتمال مرگ روزانه ٦۰۰ نفر به دلیل ابتلا به کرونا در ماه آبان پیش بینی شده است. یعنی هر ٧ دقیقه یک نفر در اثر ابتلا به کرونا می میرد. ازجمله ابتلای بیش از ١٠ هزار دانش آموز به کرونا و کشتار بیش از 200 تن آنها در هفته های اخیر.

به این مرگ و میرها، خودکشی ها، حوادث جاده ها، مرگ و میر سالمندان و کودکان مریض و بدون دارو، مرگ کارگران بر اثر حوادث و محیط نا امن کار، بیماری سرطان، سکته قلبی و مغزی و غیره را به این آمار اضافه کنید، می توان گفت که در هر یک دقیقه در ایران یک نفر می میرد.

فقر، گرسنگی، مرگ ومیر...، این وضعیتی است که نهادهای دولتی خود به آن اعتراف می کنند. اعتراف به جرایمی سنگین و در عین حال  اذعان به  رها شدگی اقتصاد کشور، بیشتر شبیه وضعیت بی‌دولتی است.

آیا واقعا دولتی در ایران وجود دارد؟ اگر دولت کارتنی روحانی را دولت بحساب نیاوریم که نیست، جواب سوال منفی است.

روحانی لاف زن و دروغگو، صبح از شکوفایی اقتصاد می گوید و بعد از ظهر فقر و فلاکت جامعه را به کاخ سفید حواله می کند.  طبل رسوایی این مردک  مدت ها است بر بام ها زده شده. جوک اقتصاد شکوفا و لاف مهار کرونا از طرفی و حواله دادن مردم گرسنه به کاخ سفید، حتی سوژه ی کمدین های سینما در باره شغل این بظاهر رییس مملکت شده است. به این اعتبار دولتی در کار نیست و سرنوشت جامعه به دست قضا و قدر سپرده شده است. در این نظام سگ صاحب خود را نمی شناسد.

اما از حق نگذریم تنها دستگاهی که کارش را بیوقفه و شبانه روز انجام می دهد، دستگاه قضایی و قضات و دادستان ها و بازجویان و شکنجه گران زندان و طناب های دارشان است. این ها بهمراه وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه، علاوه بر خیابان ها و میادین و کنترل لچک زنان، برنامه ی  کنترل محلات را هم دارند تا مبادا دیروقت شب چراغ خانه ای روشن و کارگری در حال خواندن مانیفست کمونیست باشد.  طبیعی است منظور از کنترل محلات، منطقه لواسان و بالای شهرنشین ها نیست.محلات حاشیه شهرها را کنترل می کنند مبادا بر رژیم بشورند.

پاسخ هایشان هم به اقتصاد و معیشت جامعه، مضحک و تهوع آور است:

روحانی می گوید، اولا اقتصاد در دوران او شکوفا شده، دوما اگر هم فقری در کار است مقصر واشنگتن و کاخ سفید است و  مردم، آنجا را لعن و نفرین کنند!

ظریف وزیر خارجه اش هم می گوید: "ما شرمنده مردم هستیم که آنچه را باید در برابر مردم انجام می‌دادیم انجام نداده ایم.

در نتیجه دولت روحانی بالکل یقه خود را از جواب به فلاکت اقتصادی و معیشت مردم رها کرده است. یکی مقصر نیست و دیگری شرمنده است. این هم خود یک راه حل است. سران دولت به زبان بی زبانی اعلام می کنند که کاره ای نیستند و دولتی در کار نیست.

اما مجلس اسلامی ظاهرا راه حل دارد. مجلس از طرح کوپنی کردن کالاهای ضروری حرف می زند. می گویند به 60 میلیون نفر کوپن مجانی و نیمه مجانی می دهند. منابع مالی این طرح هم تا سقف 30 هزار میلیارد تومان تعیین شده است.

مجلس می گوید: "با طرح تامین کالاهای اساسی برای حمایت ازمعیشت مردم، نشان می دهیم که آدرس اصلی واشینگتن دی‌سی نیست. فکر و ذکر ما حاشیه شهرها، حلبی‌آبادها و زاغه‌نشین‌هاست. آدرس اصلی، نشانی منزل آنهایی است که نان قسطی می‌خرند و میوه ته‌بار دانه‌ای. منشا مشکلات همینجاست، آدرس غلط ندهید."

کارگردوستان رژیم هم خواهان تجدید نظر در دستمزد کارگران هستند. آن ها هم می گویند همچنانکه  تورم به صورت شناور عمل می کند ، مزد هم باید از آن تبعیت کند. یعنی هر میزان تورم افزایش پیدا می کند ما به همان میزان با افزایش دستمزد مواجه می شویم و بر این اساس امروز می بایست حداقل حقوق بر مبنای 5 میلیون تومان باشد تا بتواند پاسخ گوی نیاز کارگران باشد . می گویند طبقه کارگر ایران به نسبت کشورهای هم سطح مانند عراق ، کمترین مزد را می گیرد. کارگر برای پر کردن خلا چند صد درصدی، نیازمند به کار مجدد ، اشتغال مجدد ، اضافه کاری و پرکاری است.

اما در مقابل این "دلسوزان" معیشت کارگران و مردم، بلافاصله اقتصاددانان "واقع بین" به حرکت در می آیند و می پرسند: "این هزینه ها و پول برای تامین کالاهای اساسی و افزایش دستمزدها به نسبت تورم، قرار است دقیقا از کجا تامین شود؟ دولتی که با کسری ١۵٠ هزار میلیارد تومانی روبه روست، این مبلغ را از کجا تامین کند؟ ضمنا این مبلغی که در نظر گرفته شده با توجه به قیمت‌های روز مواد غذایی، قرار است چه باری از دوش خانوارها بردارد"؟

در نتیجه معلوم می شود که مجلس هم چک بی محل می کشد. از طرفی دولتی وجود ندارد یا چنان ورشکسته است که توان جبران کسری بودجه اش را ندارد تا چه رسد به تامین طرح مجلس و از طرف دیگر این طرح در مقابل تورم افسار گسیخته به معنای هیچ است. یعنی افزایش چند در صدی دستمزدها و حمایت نقدی از دهک‌های پایین درآمدی در این شرایط سخت اقتصادی، با رشد  مداوم تورم در نهایت به ضرر مردم تمام می شود.

درمقابل چک بی محل کشیدن مجلس نشینان البته نمایندگان "صادق" ی هم هستند که می گویند،  "ما از این بحران انشاالله عبور می کنیم به شرطی که همه مردم از جمله کارگران، اندکی صبر داشته باشند ما نباید انتظار داشته باشیم که همه چیز عادی پیش برود."

البته این نمایندگان صدیق مملکت از امتیازات ویژه مانند دریافت خودروهای دناپلاس، وام ودیعه مسکن و واکسن آنفلوآنزا آن هم چند برابر تعداد نمایندگان مجلس، صرفنظر نمی کنند و بخاطرش یک روز هم صبر نکرده اند

اما در نهایت، نظام جمهوری اسلامی در فکر یک راه حل استراتژیک و بنیادی است. راه حلی که پایه هایش از قبل گذاشته شده است. از جمله تا به امروز می بینیم که یک سردار سپاه در راس مجلس و یک مامور ارشد امنیتی در راس قوه قضائیه  قرار گرفته است.

محسن رفیق‌دوست، از فرماندهان و وزیر پیشین سپاه در دولت جمهوری اسلامی، خواستار به قدرت رسیدن یک رئیس جمهور نظامی (سپاهی) در انتخابات آینده در ایران شده است.

 همچنین از برخی از چهره‌های سپاه پاسداران از جمله  پرویز فتاح به عنوان نامزد انتخابات آینده ریاست جمهوری اسلامی ایران نام برده می‌شود. در این صورت نظام پادگانی (سپاهی) ایران تکمیل می شود. سپاهی که عمده اقتصاد ایران را هم در اختیار دارد. 

قابل توجه است که قرارگاه خاتم الانبیای سپاه اعلام می کند که حاضر است برای انتقال وزارتخانه ها و دیگر نهادهای نظام، به خارج از تهران  یک شهر بسازد بدون این که دولت هزینه ای بپردازد. کسی هست بگوید هزینه نقدی و کالایی ساختن یک شهرک بزرگ برای انتقال گسترده از کجا می آید؟ اگر تنها یک بنگاه اقتصادی مثل خاتم الا نبیا از چنین قدرت اقتصادی برخوردار است، پس دلیل ورشکستگی اقتصادی نظام و فلاکت جامعه چیست؟ چرا زمانی که به دستمزد کارگر و حقوق کارمند و معلم و پرستار و بازنشسته می رسد، نظام اقتصادی ورشکسته است!

با گرفتن تمام قدرت توسط نظامیان (سپاه)، دیگر دغدغه ی جمهوری اسلامی پس از خامنه ای هم از بین می رود. حکومت نظامیان دیگر نیازی به نهادی به نام ولایت فقیه ندارد. از نظر این سناریو کنترل نظامی جامعه می تواند به عمر رژیم بیفزاید.

اما این همه ی داستان نیست و تنها یک طرف قضیه است. طرف مقابل این وضعیت و شرایط فلاکتبار اقتصادی و فقر و تنگدستی و گرسنگی و نقشه رژیم برای برقراری یک نظام تمام و کمال سپاهی و امنیتی، طبقه کارگر آگاه و ده ها میلیون انسان گرسنه و عاصی قرار گرفته و به میدان آمده است. توده های عظیمی که خیزش های اجتماعی دی ماه 96، آبان 98، اعتصابات بزرگ کارگری هفت تپه و مراکز صنعتی نفت و گاز و پتروشیمی ها و فولاد و ماشین سازی ها و حمل و نقل و شرکت واحدو غیره را پشت سر دارد. طبقه کارگر و مردمانی آزادیخواه و خواهان رفاه و امنیت که حاکمیت شورایی کارگران و مردم را بعنوان آلترناتیو این نظام معرفی کرده اند.

این جدالی است که می تواند سرنوشت سیاسی و اقتصاد و معیشت جامعه را تعیین کند. امروز صف بندی طبقاتی چنان آشکار و شعار و مطالبات آنقدر صریح و قاطع اند که جای تردیدی باقی نگذاشته است که تنها با  بزیر کشیدن جمهوری اسلامی در یک قیام توده ای و انقلاب کارگری، مساله آزادی و برابری و معیشت و رفاه جامعه تامین می شود.

 9 مهر-30 سپتامبر

 

درباره اعتراضات مردم آذری

ستار خان، حیدر خان، صفرخان کجائید؟ جعفر پیشه وری، راضیه ابراهیم زاده، صمد بهرنگی، مرضیه اسکویی، بهروز تبریزی، اشرف دهقانی، غلامحسین ساعدی... کجائید؟ از زادگاه شما نعره های فاشیستی به گوش میرسد!!

 

زمانی نه چندان دور آذربایجان ایران پیشقراول جنبشهای اجتماعی و انقلابی مترقی و حتی چپ بود. استبداد صغیر در بطن انقلاب مشروطه به کمک مبارزین مسلح آذربایجان به رهبری ستار خان و باقرخان ( و البته یاری مبارزین دیگر مناطق بویژه گیلان) بود که برچیده شد. نخستین افکار سوسیالیستی و پیشرو را کارگران اذری از قفقاز به ایران آوردند و رهبرانی چون حیدر عمواغلی را به جنبش مردمان ایران تقدیم کردند. نخستین اصلاحات اجتماعی و اقتصادی به نفع محرومان، دهقانان و بویژه زنان در جمهوری خودمختار یکساله آذربایجان به رهبری پیشه وری بود که متحقق شد پیش از آنکه رژیم سفاک محمد رضا پهلوی به کمک فئودال معروف زنجان – ذولفقاری – این جنبش مردمی را به خاک و خون کشد و انسانهای شریفی همچون صفر قهرمانی را به شکنجه و حبس بکشاند و طولانی ترین حبس یک زندانی سیاسی را رکورد بزند. انقلاب 56-57 ایران اساسا از قیام مردمان محلات زحمتکش نشین تبریز در بهمن 1356 بود که وارد اعتلای انقلابی و نقطه بی بازگشت شد. پایه گذاران بسیاری از سازمانهای چپ ایران مبارزین و روشنفکران اذری بودند و کماکان بسیاری از انها در صفوف این نیروها مبارزه میکنند. هزاران تن از کمونیستها و مبارزین اعدام شده در دهه خونبار شصت، آذری بودند. حال چه شده که عربده های "گرگهای خاکستری" و نعره های فاشیستی خیابانهای تبریز و اردبیل و زنجان و ارومیه و حتی تهران را درنوردیده است؟ کجا رفت ان تاریخ درخشان آزادیخواهی و برابری طلبی و همزیستی طولانی با مردمان ارمنی و آسوری و کرد و ...؟!

تردیدی نیست که ستم ملی و قومی (شوونیسم) هم در دوره پهلوی و هم در دوره رژیم اسلامی در کشور کثیرالمله ایران بیداد میکرده است. اما مگر ما سوسیالیستها خواهان برچیدن بی قید و شرط همه اشکال ستم و تبعیض قومی و ملی و نژادی و مذهبی نبودیم و نیستیم؟ مگر بسیاری از ما از حق تعیین سرنوشت ملل  و از جمله حق آموزش به زبان مادری دفاع نکرده ایم و در اینراه جانفشانی نکرده ایم؟ پس چگونه است که رهبری اعتراضات اخیر خیابانی همچون سالیان گذشته به دست ناسیونالیستهای فاشیست و حامیان اختاپوسهای دیکتاتور و مرتجع – الهام علی اف و طیب اردوغان – افتاده است. چگونه است که از استادیم "یادگار امام" جلاد در تبریز – در مسابقات تیم تراکتورسازی- تا کوچه ها و خیابانهای تبریز و ارومیه و اردبیل و خوی و ... پرچم ترکیه برافراشته میشود؟  کجا رفت آن سنت درخشان ترقیخواهی و پیشقراولی در مبارزات اجتماعی عدالت خواهانه؟!

این سطور را کسی مینویسد که چند سال از زندگی سیاسی مخفی خود در دهه شصت را در شهرهای ترک زبان سپری کرده و دوشادوش رفقای آذری با رژیم اسلامی سرمایه داری شوونیستی و مردسالار حاکم مبارزه کرده است. بنابراین نقد مواضع و عملکرد بخشی از مردم آذربایجان، به معنای هم آوایی با فرهنگ شوونیستی حاکم بر بخشهایی از مردمان فارس و ... نیست. رفع تبعیض و پایان دادن به ستم ملی – در کنار ستم سیاسی، جنسیتی و طبقاتی- حق مسلم زحمتکشان آذری است. اما پرسش این است که چرا در دو دهه اخیر، دیگر ما اثری از نقش وسیع و پیشقراولی مردم اذربایجان در خیزشها و جنبشهای انقلابی علیه رژیم حاکم نمی بینیم؟ آخرین حضور وسیع این مردم در چنین جنبشهایی برمیگردد به جنبش دانشجویی شش روزه تیرماه 1378 اما بعد از آن رژیم اسلامی با بکار گیری مجموعه ای از سیاستهای تفرقه افکنانه و پراکندن تخم نفرت و اختلافات قومی و ملی، سبب پاسیو کردن این مردم و منحصر کردن آنها به اعتراضات عمدتا ملی گرایانه و ناسیونالیستی کرده است.

در این دو دهه مردمان اذربایجان عمدتا موقعی به خیابان امده اند که رسانه یا روزنامه یا هنرمند یا مقامی به فرهنگ و زبان ترکی توهین کرده است و یا برای آن جوک یا کاریکاتور ساخته است. بعلاوه داستان تیم فوتبال پرطرفدار تراکتورسازی را نیز به حربه ای برای دمیدن در آتش هویت طلبی قومی و تنفر از کرد و فراس و .. مبدل کرده است. برافراشتن  پرچم ترکیه ، عکس رجب طیب اردوغان فاشیست، طرفداری از لشگرکشی او به کردستان سوریه (روژاوا)، حمایت از نسل کشی ارامنه و یا مخالفت بابرسمیت شناختن آن به عنوان جنایت علیه بشریت، و تا سردادن شعار علیه کاپیتان مردمی و کرد تیم استقلال  و حتی "مرگ بر کرد" در استادیوم "یادگار امام" تبریز و ... همگی نشان میدهد که متاسفانه بخش مهمی از فعالین هویت طلب آذری به زیر پرچم راست ترین و فاشیستی ترین جریانات سیاسی همچون "گرگهای خاکستری " و دولتهای علی اف و اردوغان رفته اند. غیبت خیره کننده مردم اذربایجان در خیزشهای انقلابی دیماه 96 و آبان و دی 98 نشان از کارآیی سیاستهای تفرقه افکنانه رژیم اسلامی دارد تا این پرجمعیت ترین ملت ایران را از مدار جنبشهای انقلابی و اجتماعی سراسری جدا کند و آنها  را با مشغولیات ناسیونالیستی و پان ترکیستی منزوی و ایزوله نماید. بخشی از این گرایش به راست را باید محصول بی توجهی نیروهای سیاسی اپوزیسیون ایران به مسئله جدی ستم ملی و حق تعیین سرنوشت مردم دانست. بویزه نیروهای دست راستی و سلطنت طلب معتقد به شوونیسم پارسی!!

دور اخیر اعتراضات خیابانی در شهرها و محلات ترک نشین از زمانی شروع شد که آتش جنگ رژیمهای آذربایجان (شمالی) و ارمنستان در منطقه ناگورنی قره باغ شعله ور گردید. ظاهرا رژیم الهام علی اف به کمک دلارهای نفتی و سلاح های اسرائیلی و کمک همه جانبه رژیم اردوغان در ترکیه فرصت را غنیمت شمرده که با رشته ای از حملات نظامی" قره باغ اشغالی" را از چنگ ارمنمستان و دولت خودمختار ناگورنی قره باغ خارج کند. آنها طی سی سال اخیر منتظر بودند که بر مبنای مذاکرات چندجانبه مینسک و نیز برخی قطعنامه های سازمان ملل به این خواسته خود برسند اما وقتی دیدند نمیتوانند برسند با چراغ سبز رژیم اردوغان که رویای عثمانی ها را در سر دارد، جنگ را اغاز کرده اند که تا کنون به مرگ صدها نفر از نظامیان و غیرنظامیان دو طرف انجامیده است. رژیم ایران که در جنگ قبلی از ارمنستان حمایت کرده بود اینبار ژست بی طرفی گرفته است هر چند فیلمها و گزارشات متعددی از ارسال محموله های نظامی روسیه از طریق ایران به ارمنستان منتشر شده و همین مسئله سبب شعله ور شدن شورش بخشهایی از مردم آذری ایران شده است. قضئیه آنقدر در رژیم ایران داغ شده که حتی چند تن از نمایندگان قلابی شهرهای آذربایجان در مجلس شورای اسلامی خواستار برسمیت شناختن حق حاکمیت رژیم علی اف بر منطقه قره باغ شده اند.

روسیه و امریکا  و فرانسه ظاهرا خواهان اتش بس فوری و قطع جنگ شده اند اما میدانیم که پشت پرده ، این دولتها مشغول بازی های سیاسی خود هستند همچون رژیمهای ایران و ترکیه و اسرائیل.

در زمان حیات اتحاد شوروی – کمی بعد از انقلاب اکتبر 1917 – و شکل گیری این اتحاد از 15 جمهوری، منطقه ناگورنی قره باغ با اکثریت ارمنی زبان به مثابه یک منطقه خودمختار جزیی از جمهوری اذربایجان شد. معلوم نبود این تصمیم نابخردانه به چه دلیل صورت گرفت؟ اما به هر حال از انجا که همه این مناطق و جمهوری های خودمختار جزیی از شوروی واحد بودند ظاهرا مشکلی ایجاد نکرد و یا اگر کرد با سرکوبهای خونین دوره استلین روبرو شد. دوره ای که شاهد کوچ اجباری برخی ملتها نظیر تاتارها از شبه جزیره کریمه در حاشیه دریای سیاه به منطقه قفقاز بودیم. و یا در دوره خروشچف به دلیل اینکه همسرش اوکرائینی بود کریمه از خاک روسیه به خاک اوکراین منتقل شد که در دوره پوتین با برگزاری یک رفراندم ، اکثریت روس این شبه جزیره به جدایی از اوکراین رای دادند که البته در سطح بین المللی برسمیت شناخته نشده است.

حال باید از فعالین هویت طلب آذربایجان پرسید که مگر شما به "حق تعیین سرنوشت ملل" باور ندارید و مگر در تمام دو دهه اخیر بخش عمده دغدغه شما همین نبوده است؟ پس چرا اجازه نمی دهید اکثریت ارمنی منطقه خودمختار ناگورنی قره باغ ، خودشان تصمیم بگیرند که به اذربایجان ملحق شوند یا به ارمنستان و یا مستقل شوند؟  چرا ورای منافع دولتها و قدرتهای ارتجاعی، سعی نمیکنید به موضوع از منظر حقوق شهروندی نگاه کنید؟ شهر آستارا جزیی از استان من یعنی گیلان است با اکثریت ترک زبان، اگر روزی مردم آستارا در یک رفراندم ازاد تصمیم بگیرند به مثلا استان اردبیل و یا آذربایجان شرقی ملحق شوند آیا باید به این خواست آنها صرف نظر از اعتقاد هر یک از ما احترام گذاشت یا نه ؟

شما به درستی در طول یکصد سال اخیر به ستم و تبعیض علیه ملت ترک ایران اعتراض داشتید چگونه است که سرکوب سیستماتیک ملت کرد ترکیه و سوریه توسط رژیم ترکیه را نمی بینید و بدتر از آن ، شماری از شما از آن پشتیبانی میکنید. معلوم میشود این بخش از ناسیونالیستهای اذری دغدغه شان به هیچوجه عدالت و برابری ملیتها و نژادها، نیست.

بر مبنای کدام منفعت سیاسی طبقاتی و اجتماعی دارید از ادمخواران دیکتاتور و مرتجعی همچون اردوغان و علی اف حمایت میکنید کجا رفت آرمانخواهی حیدر و صمد و صفر و اشرف و راضیه ؟ 

 

آرش کمانگر

3 اکتبر 2020

October 02, 2020

اعدام، گروه ضربت، آپارتاید جنسی , هراس رژیم از آبانماهی دیگر!

اعدام، گروه ضربت، آپارتاید جنسی

هراس رژیم از آبانماهی دیگر!

 

 

جمهوری اسلامی در هراس یک آبانماه دیگر است. آماده سازی می کند. به پیشواز آن می رود. احکام اعدام و اجرای اعدام تلاشی پیشگیرانه است. خون می پاشد تا آبانی دیگر را به تاخیر بیاندازد. این رژیم جنایتکار همیشه چوبه دار را بالای سر جامعه و حلقه طناب را بر گلوی مردم گرفته است تا نفس را در سینه ها حبس کند. چهل و دو سال است که به زور سرکوب، اسارت، شکنجه و اعدام در قدرت لمیده است.

 

این رژیم از همان ابتدا به ضرب سرکوب و کشتار قدرتش را حفظ کرد. زیر بنای حکومتش در گورهای دستجمعی خاوران ها جای گیر شده و پایه های آن بر تلی از کشته ها در کردستان و در جبهه های جنگ با عراق نشسته است. کودتای خونین سی خرداد شصت و اعدام بیش از صد هزار انسان بقای آنرا تضمین کرد. اما آبانماه صحنه را تغییر داد.

 

مردم در سراسر کشور به خیابان ها آمدند؛ نمادهای کثیف آنرا به آتش کشیدند؛ بخش هایی از جامعه را برای اولین بار به کنترل خود درآوردند. هزاران کشته در کف خیابان و در زیر شکنجه در زندان ها فرصتی دیگر برای آن خرید. اکنون با اعدام معترضین آبانماه می کوشد مانع از شکل گیری یک خیزش عظیم دیگر شود. نوید افکاری را دستگیر کرد، وحشیانه شکنجه نمود و برای "عبرت" جوانان دیگر که خود را برای خیزشی دیگر آماده می کنند، اعدام کرد. اعدام نوید در شهر شیراز که صحنه های پر شوری از کنترل توده ای را به نمایش گذاشت بویژه از اهمیت بسیاری برای رژیم اسلامی برخوردار بود.

 

اعتراضات گسترده به اعدام نوید که هنوز در شکل شعار نویسی، صدور بیانیه و فراخوان اعتراض است، به رژیم نشان داد که باید سریعا تدابیر دیگری بیاندیشد. اعدام نوید، کارگر جوانی که تمام عمر رنج و درد فقر و استثمار خشن را با گوشت و پوست خود احساس کرده بود، قلب جامعه را به درد آورد. رنج نوید و امید او برای یک زندگی بهتر که در تلاش شبانه روزیش و در مبارزه با این رژیم جنایتکار تجلی یافت و پیامش از درون زندان به مردم که "این رژیم بدنبال گردن برای طناب دارش است" قلب های بیشماری را به لرزه درآورد. زندگی نوید منحصر بفرد نیست. میلیون ها جوان خود را در سرنوشت او شریک می یابند؛ میلیون ها مادر با مادر او همدردند.

 

تشکیل گروه های ضربت محلات طرحی است برای ممانعت از و مقابله با خیزش آتی. رژیم به این امید است که نام "ضربت" مردم را به عقب بنشاند. به این خیال است که با گسیل جنایتکاران روانی به محلات سایه ترس را بر جامعه حاکم کند و حجاب اختناق را سیاه تر. اما حتی آن اعتماد به نفس را در خود نمی یابد که برای مردم کُرکُری بخواند و قصد و نیتش را از تشکیل و گسیل گروه های ضربت به محلات اعلام کند. مجبور است به آن ظاهری باصطلاح مردم پسند بدهد؛ اعلام می کند که این تدبیری است برای حفظ امنیت مردم و مقابله با قاپ زنی! احدی هم برای این طرح تره خرد نمی کند.

 

مانند تمام حکومت های در بحران به جان هم افتاده اند. باصطلاح "اصولگرایان" می خواهند قدرت را یکپارچه کنند. ارازل و اوباش خامنه ای چی در برابر دار و دستۀ روحانی صف آرایی می کنند. محاکمات نمایشی از تعدادی دزد حکومتی برای آرام کردن سازمان می دهند. هیچیک از این تمهیدات نتوانسته است جبهه مردم را ساکت کند. مردم در انتظار فرصت اند.

 

یورش پلیسی و ایدئولوژیک

از همان ابتدا رژیم اسلامی یورش سیاسی، پلیسی و نظامی را با یورش ایدئولوژیک همراه کرده است. این برگ برندۀ آن بوده است. حمله به زنان، تحکیم آپارتاید جنسی و تحمیل حجاب اسلامی یک ستون همیشگی یورش رژیم اسلامی به جامعه بوده است. در تاریخ این حکومت یورش به زنان، تحمیل حجاب اسلامی و آپارتاید جنسی به یورش پلیسی - نظامی پیشی گرفته است. طی این چهل و دو سال هرگاه خواسته است جامعه را عقب بنشاند و حجاب اختناق را سفت تر و سیاه تر کند ابتدا به زنان یورش برده است. این بار نیز در کنار اعدام ها و تشکیل گروه ضربت یورش به زنان را سازمان داده است.     

 

دو سه روز پیش از اجرای حکم اعدام نوید داستان حذف تصویر دختران از کتاب های ریاضی دبستان فضای مجازی را پر کرد. و در زمانی که فعالین در حال واکنش به این هجوم ارتجاعی به زنان بودند خبر اعدام نوید پخش شد. هم زمان با اعلام طرح گروه های ضربت اعلام شد که بسیاری پیامک هایی از پلیس دریافت کرده اند حاوی این نکته که در ماشین هایشان زن بی حجاب دیده شده و از آنها خواسته اند که به پلیس رجوع کنند. زبل اند، دغلکار اند ولی دستشان رو شده است. حنای شان دیگر رنگ ندارد.

 

جامعه می رود که یکبار دیگر رعشه مرگ بر پیکر این رژیم بیاندازد. نجواهای آبانی دیگر در گوشه و کنار جامعه به گوش می رسد. رژیم اسلامی این نجواها را می شنود و بر خود می لرزد. تدبیر می اندیشد؛ سرکوب سازمان می دهد؛ خون می ریزد اما همچنان بر خود می لرزد. مرگ این حکومت سرکوب و جنایت به سر رسیده است. مردم حکم خود را به سرنگونی آن صادر کرده اند. در کمین آن نشسته اند. به زیرش خواهند کشید و تمام سردمداران را بجرم جنایت علیه بشریت محاکمه خواهیم کرد.

 

***

اجازه ندهیم آهسته بمیریم!

اجازه ندهیم آهسته بمیریم!
جمهوری اسلامی می‌خواهد همه را داغدیده، سرخورده، گرسنه، نا امید، بیکار و بی‌شغل، معتاد، همیشه عزادار، نگه دارد و در یک کلام کسی به بی‌غمی دیگری، حسرت نخورد. و رژیم می‌خواهد مردم بدبختی‌های خود را با نگرش مقایسه‌ای بسنجند. و این کاری است که جمهوری اسلامی با مردم کرده است. وقتی از زادگاهم و مردمانش جویا میشوم کمتر پیش میآید که بگویند خانواده‌ای معتاد ندارد. کمتر پیش میآید که بگویند یک و یا چند نفر از اعضا خانواده و یا بستگان در تصادف ماشین جان نباخته باشند، و حتما هر کسی چند و چندین نفر را میشناسد که خودکشی کرده و یا به بخاطر مسائل گوناگون و منجمله ناموسی کشته‌اند. کمتر کسی است که خود و یا بستگانش بازداشت و زندانی نشده باشد و داغ اعدام عزیزانشان را بر دل نداشته باشد. جدا از کردستان کمتر خانواده‌ای است که عضوی و اعضایی از خانواده‌اش برای پاکسازی میدانهای مین جنگ ایران و عراق سواستفاده نشده باشد. تن فروشی و بچه فروشی عادی شده است، پیش فروشی کلیه و عضو بدن عادی شده است، تن فروشی و کارتن خوابی و قبر خوابی و کرایه پشت بام عادی شده است، بی آبی و محرومیت در مناطق محروم و کشتن هرروزه کولبران در کردستان عادی شده است و مرگ را بدونه اینکه خود متوجه شویم عادی کرده‌اند و میخواهند به مردم بقبولانند که مرگ جمعی هم "خوش" است؟؟
و به هر شیوه ممکن میخواهند که مردم در موقعیت دردناک و یکی از دیگری بدتر قرار گیرند و عادی‌سازی مصیبت را برای مردم به ارمغان آورند. جدا از قتل، مرگ و میر و دیگر مصائب اجتماعی و آنهم در ابعاد اجتماعی که در بالا اشاره شد ، و علاوه بر آن هر روزه با "ابتکار" شیادانه دیگری به میدان میآیند و مردم را بصورت عمومی در دام توهم میاندازند و میخواهند به مانند عنکبوت مردم را در خود بطنند، که راه گریز نداشته باشند. و از آخرین نمونه آنهم فروش سهام کارخانه‌های دولتی و یا فروش سهام نفت است. طبق اخباری بیش از نصف از جمعیت ایران به این امر "مشغول"(ناشیانه سرگرم) شده‌اند. از خریداران تازه‌کار سهام، درصد بسیار بسیار کمی از سهام و بازار بورس تجربه و اطلاعات دارند و خود را به دام این حربه رژیم انداخته‌اند، و ریسک بزرگ و قمار با باخت قطعی را با پس اندازهایشان انتخاب کرده‌اند. و حتی تعدادی خانه و یا املاک را فروخته و چه بسا وام گرفته‌اند، که به این برنامه دلقک بازی و جادوگری رژیم بپیوندد. که گویا مردم بدینوسیله ثروتمند خواهند شد. رژیم با این حربه، در این شرایط بحران اقتصادی توانست هزاران میلیارد تومان پول مردم را نزد خود جمع کند و از بحران مالی چند صباحی خود را برهاند و در عین حال مردم را سرگرم کرده که به بدبختی هایشان فکر نکنند و در عین حال به نوعی برای ماندن این رژیم دچار توهم بشوند. و عده‌ای فکر کنند که اگر رژیم بماند سهام آنها سود خواهد داد و ده‌ها و صدها میلیون پولشان در سهام "دو برابر" خواهد شد؟ طبق اظهارات کارشناسان این انتظار خیالی باطل است!!. حد اقل به صحبت کارشناسان رادیوهایی بین المللی گوش کنید که چگونه از ترکیدن حباب بازار بورس به این زودی و این سیاه بازی رژیم پرده برمیدارند. همین حالا کسی بخواهد سهامش را بفروشد میگویند خریدارد ندارد. مردم باید بجای اینکه بگویند: "من کمتر از فلانی ضرر کرده ام"، و امید واهی به تغییر وضعیت از بالا پیدا کنند، باید در فکر سازماندهی و متشکل شدن برای به زیر کشیدن این رژیم باشیم. خیال سهامداران بخصوص سهامداران خرد راحت باشد که نه فقط سودی به سهام آنها اضافه نمیشود، بکله تمام سرمایه‌اشان از هم اکنون غارت شده حساب کنند، و این پولهای غارت شده در دست صاحبان کارخانه‌ها و سران دولتی و مسئولین مراکز دولتی و سپاه پاسداران به دلار و طلا تبدیل شده و در حال راهی شدن به بانکهای خارجی است. دریغا که جمعیتی باز هم فریب درغگویان و دغلکاران تاریخ میشوند. برای آگاه کردن مردم از این وضعیت ها تلاش کنیم. منتظر احزاب بورژوایی که این مسائل مشغله اشان نیست ویا حتی احزاب چپ هم که به مسائل درونی و یا افشاگری متوسل شده‌اند، نباشیم.
تلاش کنیم که رژیم در شرایطی که در سخت‌ترین دوران خود بسر میبرد دچار تفرقه و چند دستگی نشوند. و این رژیم شیاد و جلاد اکنون در کردستان با حمایت از فئودالها و مالکان منطقه(مشخصا منطقه دیواندره) و دادن حکم به این زمینداران و فئودالها که زمینهای خود را پس بکیرند، اقدام کرده است. تا بدینوسیله مردم را سرگرم کنند، که برای به زیر کشیدن رژیم متشکل نشوند. در روستاهای منطقه قره‌توره همچون روستای "شکربلاغ" و اطراف تعدادی از مالکان با تفرقه در میان مردم و به بهانه مختلف برای بازپس گیری زمینهای مصادره شده بعد از قیام اقدام کرده‌اند. پیشروان و انسانهای آگاه برای به شکست کشانیدن این حربه تفرقه‌اندازانه رژیم باید دست بکار شوند. و متحدانه علیه رژیم و فئودالها مقاومت کنند همچنانکه در روزهای اول ماه شهریور در روستای قه لاکون(قلعه کون) حبیبی در منطقه اوباتو مزدوران رژیم را که برای حمایت از همایون پسر سعید خان حبیبی ساکن کرج به محل آمده بود، با اسلحه سرد بیرون کردند. و دادگاه در اقدام بعدی عقب نشینی کرده بود و گفته بود که ما حکم را میدهیم ولی مامور برای اجرا نمی فرستیم.
جدا از این حربه‌ها رژیم جنایتکار با تشکیل سمینار و اجلاسیه سران قبیله و عشایر در دیواندره میخواهد ملوک الطوایفی را از گور زنده کند، که مردم بر اساس عشیره و طایفه و نژاد و غیره خود را تعریف کنند. این حربه را نیز باید شناخت و خنثی کرد. مردم باید قدمها جلو باشند و رژیم را برای پاسخگویی به مسائل جامعه به چالش بکشند و از موضع تعرضی رژیم را تحت فشار قرار دهند. افراد آگاه که به همدیگر اعتماد دارید جمع شوید و تصمیم بگیرید چگار باید کرد بجای اینکه فقط شکوه و کلایه کنیم. و نباید اجازه داد که رژیم هر روز با برنامه و طرحی مردم را سرگرم، ویا دچار تفرقه و چند دستگی و اختلاف نماید و به حالت دفاعی بیاندازد. سیاست تفرقه انداز و حکومت کن رژیم باید به سیاست به گور سپردن این گورکنان تاریخ تبدیل شود که جامعه را به جهنمی عمومی تبدیل کرده‌اند. دیگر افشاگری بس است، همه از همدیگر بهتر میدانند. به قول مارکس، همه فلاسفه آمدند و جامعه را تفسیر کردند. اما صحبت بر سر تغییر است و این تغییر جز با همت مردم و نقش فعال پیشروان صورت نخواهد گرفت. و با به میدان آمدن من، تو، ما و اینکه انتظار نداشته باشیم که آزادی را به هدیه کنند، بکله باید آزادی را بدست آورد، برای خود و جامعه مسئولیت بپذیریم. راهی بی خطر نیست ولی در این راه قطعا دهها برابر کمتر از آهسته مردن دچار تلفات خواهیم شد. اجازه ندهیم که آهسته بمیریم!!
ابراهیم رستمی
27 سپتامبر 2020 برابر با 6 مهر ماه 1399

نامه سرگشاده به رفیق ابراهیم علیزاده

نامه سرگشاده به رفیق ابراهیم علیزاده

 

با درود

 

  این نامه را از این لحاظ برای شما مینویسم که به نظر من، سکان رهبری این تشکیلات در دست شماست. در تصمیم گیری و تجزیه و تحلیل‌، در تمام اتفاقات و چرخش های سیاسی در کومه له، در درجه اول شما مسئول مستقیم هستید. گرچه این تشکیلات تاریخی دارد ولی متأسفانه کومله کمونیست سالهاست به تاریخ پیوسته است. کومله کمونیست و واقعی را تنها میتوان در محل کار و زندگی و در بطن جامعه جستجو کرد. کومله فراز و نشیب  های زیادی را در طول حیات خود طی نموده است و با چرخش های سیاسی با بحران های درون تشکیلاتی روبرو بوده است در زیر به توضیح مختصری از این بحران که

دامنگیر این تشکیلات شده است میپردازم. ضمنا سه سال قبل نامه سرگشاده دیگری را نیز برایتان نوشتم.

 

 

من به تاریخچه و چگونگی تشکیل حزب کمونیست نمیپردازم به اندازه کافی  در این رابطه و همچنین مشکلات و اختلافات سیاسی و مسایل درون تشکیلاتی بحث و گفتگوهای مفصلی شده است. هرکدام از رفقا از زاویه خود برای حل این بحران ها از تصمیمات رهبری و چرخش های سیاسی از نوع گردش به راست از این تشکیلات انتقاد کرده‌اند و انتقادات و اظهار نظر های رفیقانه خود را نوشته‌ و بیان کرده اند. به نظر من شخص شما در پاسخ گویی به این انتقادات و بحث‌ های سیاسی و رفیقانه و نتایج آنها پاسخگو هستید.

 

هر کارگر آگاه و کمونیستی که این تشکیلات را دنبال کرده است و یا به آن سمپاتی دارد میداند که این همه مصوبه، قطعنامه، کنگره و پلنوم ها چه بر و بومی داشته است. آنچه اساسی و و قابل اهمیت است اجرا و عملی کردن حداقل یک بند از این مصوبه و قطعنامه ها است. رادیکال ترین، کمونیستی ترین و سیاسی ترین مصوبه، قطعنامه و نتایج کنگره ها که در بهترین شرایط و در طول 40 سال مبارزه علنی یک بند آن عملی نگردد و تأثیر واقعی نداشته باشد چه فایده‌ای دارد؟

 

 نام نهادن و اسم گزاری تشکیلات یا هر گروهی تنها وسیله و ابزاری برای شناخت آن گروه یا جریان در جامعه محسوب می‌شود. در حزب کمونیست ایران به بهانه‌های مختلفی از جمله بر سر انتخاب اسم در  این سازمان انشعاب صورت گرفته است. به فرض اسم حزب کمونیست ایران را به حزب کمونیست جهان تغییر نام دهیم یا اسم آن را به x و y تغییر دهیم که طبع باب انشعابیون است، چه فایده‌ای دارد وقتی که این جریان با منافع طبقاتی بیگانه باشد؟ و اگر این واقعیت دارد به معنی خاک پاشیدن به چشم کارگران و جامعه کارگری است. واقعیت این است که حزب کمونیست ایران وجود خارجی ندارد. برنامه، سیاست، تحلیل و تصمیم گیریها  این حزب همان سیاست و برنامه‌های کومله ای است که سکان رهبری آن در اختیار شماست. آنچه برای کارگران و کمونیستها مهم و اساسی است و از آن ارزیابی میکنند سیاست و استراتژی حزبی در جهت منافع مشترک طبقاتی و خط مشی و اهداف و سیاست‌های است که به جنبش کارگری و کمونیستی مرتبط و نزدیک باشد. آیا حزب شما این خصوصیات را دارا ست؟ در ادامه به این خواهم پرداخت.

 

به لحاظ سیاسی این تشکیلات روز به روز ضعیفتر شد، جدال طبقاتی کم‌رنگ ویا بطور کلی از بین رفت و من از زبان خودتان هم  شنیده‌ام که گفته اید " تشکیلات ما تشکیلات کارگری نیست"  اما مشکل این نیست که تنها کارگری نیست بلکه کمونیستی هم نیست. اعضای که در ارگانهای تشکیلاتی آموزش سیاسی میدهند متأسفانه خود احتیاج به آموزش سیاسی دارند. به عنوان یک جنبه هر چند حاشیه ای اما مهم  نتیجه و بازتاب آموزش‌های سیاسی اعضای این تشکیلات را میتوان در توهین و اهانت کردن به منتقدان سیاسی و فکری در فضای مجازی مشاهده و ارزیابی کرد.

 

اگر امروز کسی کومله را سازمانی ناسیونالیست خطاب میکند این اتهام نیست و جرم نیست. سازمانی که اساسا کمونیستی نباشد، کارگری نباشد فعالیت‌های خود را در یک منطقه جغرافیای مشخصی محدود کرده باشد، در کنگره ملی کرد شرکت کند و همکاری استراتژی با احزاب ناسیونالیسم داشته باشد، فعالانه و آگاهانه در پروژه های بورژوایی شرکت کند و با آنان پیمان  همکاری ببندد، به جبهه راست بپیوندد، تاریخ دیگری برای خود درست کند اگر آویزان شدن به جنبش کردایتی  و ناسیونالیسم نیست پس چه معنایی دارد؟ با پنهان کاری و سرپوش گذاشتن نمیشود سیاست کرد. بالاخره باید این تشکیلات تکلیف خود با جامعه و به ویژه با کمونیستها را مشخص کند. نسل جدید نسل چهل سال قبل نیست. تحلیل و تصمیمات غیر سیاسی و غیر مارکسیستی را  نمیتوانید به آسانی به آنها بقبولانید. نمیشود خود را چپ و کمونیست معرفی کرد و چشم انداز به قدرت رساندن جریانات مشابه بارزانی و طالبانی در کردستان عراق را به کارگران و کمونیستها نوید داد. به این ترتیب  شما با پشت کردن به جنبش کارگری و کمونیستی تحت عنوان چپ و سو استفاده از نام و اعتبار کومله کمونیست که به تاریخ پیوسته است، به جنبش ملی کرد (جنبش کردایتی) و ناسیونالیستی کمک کرده اید. حتی حزب دمکرات ها و احزاب قومی به اندازه شما اینگونه به جنبش خودشان خدمت نکرده اند. از این نظر بیش از هر زمانی شما به تحولات منطقه ای که بوسیله قدرتهای منطقه ای و بورژوایی جهانی مدیریت میشود دل بسته اید.

 

 

رفیق ابراهیم عزیز، علاوه بر این شما  کادر پروری نکردید و طی چندین سال مبارزه علنی نتوانسته اید تنها یک نفر جانشین برای خود آماده کنید. هرچند زمینه این کار برایتان میسر و سکان رهبری این تشکیلات در دستتان بوده است علاوه بر اینکه فعالین کارگری و کارگران آگاه و کمونیست را با بهانه‌ اینکه تشکیلات ما کارگری نیست به این سازمان راه ندادید تا آن‌ها فعالیت کنند بلکه این تشکیلات نتوانست حتی زنی را نیز بعنوان یک فرد انقلابی و کمونیست به جامعه معرفی کند. دریچه و پنجره های امید که برای ارتقا سیاسی زنان در سطوح رهبری نیاز بود آگاهانه بر روی زنان بسته شد و زنان در سطح رهبری تشکیلاتی که مدعی چپ و کمونیست است کوچکترین نقشی ندارند، هرچند طوری وانمود میشود این تشکیلات مدافع بی چون و چرای حقوق زنان است. در مورد جوانان و نسل جدید نیز که شور و شوق انقلابی در آنان جاریست با همان سیاست‌های غیر سیاسی و غیر مارکسیستی برخورد شد.

 

 این تشکیلات به لحاظ نظامی نیز هیچگونه پیشرفتی نکرد با همان برنامه و سنت چهل سال قبل به آموزش و تمرینات نظامی پرداخت بنا به سیاست‌های پشت پرده دوره های تخصصی و  تمرینات مدرن و امروزی را جایگزین نکرد این تشکیلات بنا به رشد و توسعه تکنولوژی بعد از چهل سال نتوانسته است حداقل از یک سیستم دفاعی برخوردار باشد. کومله نتوانست بلحاظ نظامی و سیاسی خود را سازماندهی کند با دریافت کمک مالی و بنا به سازش و رابطه حسنه با حکومت اقلیم کردستان فعالیت‌های خود را در اردوگاهی بی خطر  محدودتر کرد و مجبور شد  شرط و شروط هایی بپذیرد تا از این لحاظ هم کوچکترین خطری برای جمهوری اسلامی ایران در پی داشته باشد.

 

 این تشکیلات به لحاظ نفوذ اجتماعی در اویل انقلاب از جایگاه و پایگاه اجتماعی قدرتمندی در بین توده های مردمی برخوردار بود. از زمانیکه بحران ها در درون تشکیلات بوجود آمد و انشعابات  در این تشکیلات روی داد مناسبات اجتماعی در بطن جامعه و در بین توده ها روز به روز ضعیفتر و کمرنگتر شد. روابط سیاسی و مناسبات اجتماعی نیز شکل دیگری بخود گرفت، روابط صمیمانه و رفیقانه و همچنین فضای اعتماد کم رنگتر و ضعیفتر شد. نقد و اظهار نظر های سیاسی و رفیقانه به توهین، اتهام، فحاشی و انگشت توچشم هم کردن منتهی شد. این برخورد های غیر سیاسی، غیرکارگری و مخرب در طول این روند مدام تکرار می‌شوند که بطور منظم  از نفوذ اجتماعی این تشکیلات بیشتر می کاهد.

 

 

سید ابراهیم عزیز

حزبی که قرار شد رزمنده، کمونیستی و مال کارگران باشد، به آقا بالا سر، رهبر، لیدر، کمیته مرکزی، گارد محافظت شخصی و کفش جفت کن و غیره  نیاز ندارد. رهبر رهبر است حالا تاج شاهی بزارد یا نزارد چیزی از موضوع کم نمیشود. در حزب کمونیستی و کارگری خط مشی و سیاست‌گذاری توسط یک نفر مشخص و تعیین نمیشود. حزب و سازمان سیاسی که پرچم سوسیالیسم را برافراشته است ارگانهای مهم تشکیلاتی توسط باندهای رهبری قبضه نمیشوند. مسله مالی که مهمترین رکن اساسی و  سیاسی اقتصادی هر تشکیلاتی است توسط یک شخص اداره نمیگردد. در چنین سازمانی رقابت برای حذف منتقدان سیاسی و فکری و محافظت از  پایه‌های کرسی قدرت و همچنین ملکی کردن تشکیلات معنی ندارد. بخشش پست های تشکیلاتی به مریدان و کسانیکه به مانند ساموورایی ها باحرکات دست و پا تعظیم و سر خم میکنند دیگر معنایی نخواهد داشت.

 

 حزب کمونیست، رزمنده و انقلابی به کار مشترک، جمعی و گروهی نیاز دارد که  تک تک اعضا از پایین به بالا با بکارگیری و اداره کردن سیستم شورایی در آن نقش اساسی و کلیدی دارا باشند با اهداف مشترک سیاسی که دارند جبهه چپ را تقویت میکنند. حزب کمونیست و انقلابی باید بنا به تغییر و تحولات سیاسی در جهان و منطقه مدام در حال تغییر و رشد باشد و مرتب خود را بر اساس داده‌های روز بروز کند تا موفقیت بیشتری را بدست آورد. و بالاخره حزب و سازمانی که مدعی چپ و کمونیست است نتواند با سیستم شورایی سازمان دهی و تشکیلات خود را اداره کند قطعنا نمیتواند از حکومت کارگری یا حکومت شورایی در آینده ایران حرفی داشته باشد.

 

سید ابراهیم عزیز، حزبی که اساساً بر مبنای لیدر، رهبر و سلسله مراتب قدرت بناشده باشد خیلی طبیعی است همگی دنبال گرفتن بالاترین مقام و ظاهر شدن در بالاترین رکن تشکیلاتی میباشند و تمام تلاش خود را بکار خواهند گرفت تا به راس هرم و آن مقام منزلت دسترسی داشته باشند. برای رسیدن به هدف و با انگیزه قدرت طلبانه تمام آزادی‌های فردی و اجتماعی را زیر پا میگذارند. در این نوع از سیستم سیاسی افرادی فرصت طلب که تشنه رسیدن به این نوع جایگاها هستند بمحض اینکه به هدفشان رسیدند و تاجگذاری ( رهبری ) کردند تا آخر عمر این صندلی وجایگاه را از آن خود میدانند و حکمران خواهد بود و برای باهم مسابقه دادن در جهت حذف همدیگر رقابت دارند و این پدیده آشنای برای جامعه ماست.

بزرگ نمایی اختلافات سیاسی برای زمینه فراهم کردن انشعاب و جدایی بهانه است. حزبی که تعلق طبقاتی به طبقه کارگر ندارد و در حقیقت طبقه کارگر را نمایندگی نمیکند،گرچه ممکن است گرایش های متفاوتی در درون آن تشکیلات موجود باشد و  انسانهای کمونیست، دلسوز و شریف و شرافتمندی نیز در آن تشکیلات عضو باشند ولی جناحبندی( چپ و راست) درون تشکیلاتی که اساساً کارگری و کمونیستی نیست و از جنبش کمونیستی و کارگری فاصله دارد بی‌معنی است. در حقیقت دعوا و کشمکش های طرفین به دفاع از  کمونیست ،کارگر، طبقه کارگر و جنبش طبقاتی نیست بلکه منشاء این اختلافات و کشمکش ها سر تقسیم پست های مهم تشکیلاتی و حفظ حرمت و جایگاه شخصیتی است و در کل از نام و اعتبار کومله ای که به تاریخ پیوسته است استفاده میکند.

 

 

 طبیعی است در چنین تشکیلاتی معیار کمونیست بودن نیز درجه بندی می‌شود. یکی خود را 18 عیار و دیگری خود را 21 عیار معرفی میکند. این ها در حالی است جامعه در حا ل گسترش دادن اعتراض و مبارزاتش است و تشکیلات در حال جا زدن، عقب گرد  و شکست های پی در پی با چرخش های سیاسی و گردش به راست و فاصله از اهداف و سیاست‌ و استراتژی اصلی و اساسی خود که همان سرنگونی رژیم اسلامی و برقرای حکومت کارگری و حکومت شورایی است.

 

سید ابراهیم عزیز

باید ریشه اساسی این انشعابات و جدایی‌ها و تضعیف روز به روز تشکیلات که مدعی چپ و کمونیست است را در جای دیگری جستجو کرد. تازمانیکه چاره اساسی و راه حل درستی را ارایه نداد این بحرانی که به یک غده سرطانی تبدیل شده است همچنان ادامه خواهد یافت. این اختلافات سیاسی و بحران موجود را نمیتوان مخفی و یا سرپوش گذاشت. برای ادامه کاری با سیاست پشت پرده و مخفیانه علیه کمونیست‌ها و بکارگیری از قدرت تشکیلاتی و مسله مالی و تهدید کردن مخالفان و منتقدان سیاسی و فکری به برگزاری کنگره مهندسی شده، بحران حل نخواهد شد.  جمعی بر این باورند که بازگشت روند سوسیالیستی و  همنشینان جمهوری اسلامی( کومله های متفاوت زحمتکشان) به آغوش کومله میتواند در تحولات اتی ایران تاثیراتی داشته باشد و صاحب سهمی شوند این مسله میتواند برای مقطع مشخص و برای جمعی  معین دلخوشیی باشد ولی کمکی به بحران درونی کومله نخواهد کرد.

 

 کنگره نیز از هیچ معیارهای دمکراتیک برخوردار نیست کاملاً آگاهانه مهندسی و سازماندهی میشود غیر مستقیم و به شکلهای مختلفی با  آرا معامله می‌شود. توسط اشخاصی که سکان رهبری و قدرت تشکیلاتی در اختیار انهاست اعضای کمیته مرکزی را قبل از برگزاری کنگره تعیین کرده‌اند و سر همین توافقات و معاملات  پست های کلیدی و مهم تشکیلاتی را از قبل بین هم تقسیم میکنند. اساساً این نوع "انتخابات" کاملاً آگاهانه، برنامه‌ریزی و حساب شده  سازماندهی می‌شود. حزبی که مدعی چپ و کمونیست است و  اعضای کمیته مرکزی و رهبریش چنین انتصاب می‌شوند، طبیعی است افراد فاسد و فرصت طلبی نیز در این میان به سطح رهبری و کمیته مرکزی راه پیدا خواهندکرد، صاحب قدرت و صاحب اختیار خواهند شد، علیه کمونیست‌ها خواهند ایستاد و زمینه را برای چرخش های سیاسی و حل بحران در جهتی که دارند را هموار خواهند کرد. این طیف از لحاظ فکری و سیاسی نیز مستقل و صاحب اختیار نیستند، مدام برای فرمایشات رهبر به، بله بگو تبدیل می شوند. امروز هم که به اعضای کمیته مرکزی این حزب نگاه میکنی چنین توان و ظرفیتی را میتوان مشاهده کرد.

 

 

رفیق  ابراهیم

شما  از موضع قدرتی که در اختیار دارید با طرح های برنامه‌ریزی شده، سازماندهی و هزینه کردن، حق فعالیت سیاسی را بر روی منتقدان سیاسی که هنوز در این تشکیلات از چپ و کمونیست دفاع میکنند سلب کرده‌اید. تمام در های فعالیت را بر روی آن‌ها بسته اید. انسانهای کمونیست، شریف و شرافتمندی را به شکل فردی و جمعی از تشکیلات اخراج کردید یا زمینه هایی فراهم نمودید که بخشی از انسانهای چپ و کمونیست ناچارا از تشکیلات دوری جویند. در حقیقت همگی را بطرق مختلفی سرکوب نمودید. رفاقت و  کار گروهی و مشترک جای خود را به  رقابت برای حذف کمونیستها داده است. همان طرح های سازماندهی شده ای که علیه منتقدان سیاسی خود در بخش علنی به انجام رساندید را در بخش هدایت تشکیلات مخفی

(تکش) نیز با همان سیاست و به مراتب بدتر  اقدام نموده اید.

 

همچنان که سیاست، تحلیل و تصمیمات غیر سیاسی و غیر مارکسیستی شما قابل اعتماد جامعه کارگری و توده های مردمی  نیست همچنان برگزاری کنگره مهندسی و برنامه‌ریزی شده علیه منتقدان سیاسی نیز هیچ رسمیتی ندارد.

در حقیقت من نگران انشعاب و جدایی و تغیر ریل و پیوستن به جبهه راست در این سازمان  نیستم. همچنانکه در بالا توضیح دادم کومله سالهاست با چرخش های سیاسی و گردش به راست تغییر ریل داده است و برای آن هزینه شده است. هیچ امیدی باقی نمانده است این تشکیلات در راستای جنبش کمونیستی و کارگری عوض شود و بار دیگر به نفع چپ تغییر جهت دهد و از تصمیمی که  شما گرفته‌اید کوتاه نخواهید آمد. در ضمن کسانیکه سکان رهبری این تشکیلات در اختییارشان است برای چند لحظه استراحت هم شده  دست از کار نخواهند کشید و به آسانی حاضر به کنارگیری از کرسی قدرت و واگذاری آن به

کمونیست‌ها نخواهند بود.

 

آنهای که امروز ادعای مالکیت کومله میکنند نمیتوانند تاریخ واقعی کومله کمونیستی که به تاریخ پیوسته است مصادره و با آن تاریخ معامله و از اعتبار آن استفاده کنند. این تاریخ صاحبان خود را دارد. صاحبان اصلی این تاریخ کمونیست‌ها، مبارزان واقعی، کارگران و زحمتکشانی  بوده‌اند که در راه آرمان های کمونیستی و سوسیالیستی جان باخته اند زندانیان سیاسی بوده‌اند که شکنجه شده‌اند کسانی بوده‌اند تمام زندگی خود را فدای تشکیلاتی بنام کومله کمونیست کرده‌اند کسانی بوده‌اند بخاطر کومله و کمونیست بودن اموال و دارایی هایشان توسط رژیم اسلامی مصادره شده است

 

 من کوچکترین توهمی به کومله کنونی ندارم. این جریان خود تاریخی دارد من نیز بمانند صدها انسان جزیی از این تاریخ بوده ام ولی کومله کمونیست سالهاست به تاریخ پیوسته است. کومله کمونیست را باید در بطن جامعه و محل کار و زندگی جستجو کرد در چنین تشکیلاتی دیگر جناح چپ و راست برای من معنی  ندارد اما هنوز هم انسانهای مبارز، شریف و شرافتمندی در این تشکیلات هستند که از جنبش کارگری و کمونیستی دفاع میکنند باید از آن‌ها حمایت کرد.

 

آنچه برای من و کارگران نگران کننده است جنبش چپ و کمونیستی روز به روز ضعیفتر می‌شود و کسانی زیر پوشش کمونیست و کارگر که خود از طبقات دیگری هستند بعناوین مختلفی به جنبش کارگری و کمونیستی لطمه میزنند و آگاهانه در راستای

تکه‌تکه کردن جنبش کارگری قدم بر میدارند.

 

با احترام

اسماعیل خودکام

02.10.2020

واقعیت کمونیسم چیست؟

واقعیت کمونیسم چیست؟

 

شیوۀ تولید سرمایه‌داری همه‌چیز را کالا می‌کند

اقتصاد سیاسی مارکسیستی- بخش چهارم

در این بخش از اقتصاد سیاسی به دو موضوع می‌پردازیم تا مقدمه‌ای باشد برای آغاز سلسله مقالات مرور بر سه فصل نخست از جلد اول کتاب کاپیتال.

اول: اهمیت خواندن کاپیتال

باب آواکیان در کتاب کمونیسم نوین بر اهمیت مطالعه اقتصاد سیاسی، مبارزه برای کسب درکی پایه‌ای و سپس تعمیق تدریجی دانش‌مان از آن، تاکید می‌کند و می‌گوید، «در غیر این صورت بحث ما در مورد این‌که چرا انقلاب ضرورت دارد و نه رفرم، بحثی سطحی و سرسری می‌شود. ...ما واقعا نیاز داریم با دنیای واقعی سر و کله بزنیم. نباید فقط در همین محدوده کوچکی که برای‌مان راحت است باقی بمانیم و فقط چیزهایی که یاد گرفته‌ایم را تکرار کنیم.» (آواکیان. کمونیسم نوین، فصل اول، تضادهای بنیادین و قوای محرکه  سرمایه‌داری)

اقتصاد سیاسی، علم پیچیده‌ای است. به‌همین‌علت، باب آواکیان تاکید می‌کند که برای فهم آن باید «مبارزه» کرد و حتا پس از کسب «درکی پایه‌ای» باید به مرور دانش خود را از آن عمق بخشید و گسترش داد. او رهنمود می‌دهد: «شما باید اصول و پایه‌ها و بنیادها را درک کنید. باید اصول و بنیاد و شالوده جریان را درک کنید. بفهمید پیچیدگی‌اش در چیست. اگر می‌خواهیم چیزی را رهبری کنیم باید دائما همه تضادهای موجود را بشناسیم. نه یک شبه. نمی‌شود همه‌چیز را یک مرتبه درک کرد. اگر اصلا اقتصاد سیاسی نخوانده باشید یا با هیچ‌کس در مورد اقتصاد سیاسی، در مورد این‌که اقتصاد چه‌طور کار می‌کند و ارتباطش با جامعه چیست صحبت نکرده  باشید خوب آن را نمی‌فهمید. اما  می‌توانید یاد بگیرید. من این داستان را قبلا هم تعریف کرده‌ام. اوایل دهۀ 1970 به خودم گفتم اگر چیزی از اقتصاد سیاسی ندانیم نمی‌توانیم از کمونیسم سر در بیاوریم. پس به این فکر افتادم که بروم و کاپیتال مارکس را بخوانم. ...جلد اول کاپیتال. و شروع کردم در مورد کالا و چیزهای دیگر خواندن. سه چهار بار کتاب را  پرت کردم  گوشه اتاق و گفتم... چرا این لعنتی کتابش را ساده‌تر ننوشت! اما دوباره برگشتم و با کتاب کلنجار رفتم و بعد از مدتی گفتم: آهان! حالا فهمیدم! و رفتم با کسانی که از من بیشتر مطالعه داشتند و در این مورد بیشتر می‌دانستند حرف زدم. بعضی از آن‌ها حتی خیلی هم طرز فکرشان درست نبود اما در این مورد چیزهایی می‌دانستند. واقعا اراده کرده بودم یاد بگیرم. ...این‌ را هم بگویم که بحث من این نیست که همه باید بروند کاپیتال بخوانند. کاپیتال چند جلد است و طولانی و پیچیده. اما اگر می‌خواهیم دنیا را تغییر دهیم باید برای شناخت آن تلاش کنیم. اگر می‌خواهیم این کابوس، این جنون تمام شود باید دست به کار شویم. ...دنیای واقعی پیچیده است. پیچیدگی نباید ما را بترساند. نباید باعث خالی شدن دل ما شود. ما باید آن را  قبول کنیم و کاملا درگیرش شویم. همان‌طورکه قبلا گفتم و این نکته‌ای است که در مصاحبه با  آردی اسکای بریک هم آمده است: در هر پدیده‌ای هم پیچیدگی هست و هم سادگی. هر پدیده‌ای یک هستۀ مرکزی دارد، یک نکته اساسی دارد، و سپس بسیاری تضادهایِ مرتبط با آن را دارد. باید این هسته مرکزی که مولفه پایه‌ایِ ساده آن است را درک کرد. آن وقت است که می‌توان دائما با پیچیدگی‌هایی که آن پدیده به همراه دارد درگیر شد.» (آواکیان. کمونیسم نوین، فصل دوم، چهار کلیت)

بدون درک علم اقتصاد سیاسی مارکسیستی، هرگز نمی‌توانیم سرچشمه معضلات کنونی را بفهمیم و توده‌های مردم را هم از آن آگاه کنیم و به سوالات عدیده آن‌ها در مورد علت وضعیت اسفناک اجتماعی پاسخ علمی، یعنی پاسخی که بازتاب واقعیت است، بدهیم. بدون درک این علم، نمی‌توانیم راه پایان دادن به ستم و استثمار و رسیدن به جامعه کمونیستی را حتا تصور کنیم چه برسد به این‌که نقشه راه رسیدن به آن را ترسیم کنیم و طرح ساختن و سازمان دادن چنین جامعه‌ای را بریزیم. مثلا، موضوعاتی مانند کار، بیکاری، نوسانات پولی، تورم و غیره که به‌طور روزمره زندگیِ مردم را دستخوش تلاطم و فراز و نشیب می‌کند، همگی به کارکرد زیربنای اقتصادیِ حاکم در جامعه و جهان مربوط است. برای درک این ارتباط باید علم اقتصاد سیاسی مارکسیستی را بیاموزیم تا بتوانیم در عرصه مبارزه انقلابی برای حل معضلات اجتماعی، مانند یک پزشک خوب عمل کنیم که برای درمان بیمار، با استفاده از روش علمی، علت بیماری را کشف و راه درمان ممکن و مطلوب را در پیش می‌گیرد. به این سوالات فکر کنید: «پول» که امروز تاثیر تعیین‌کننده بر سرنوشت افراد دارد چیست و از کجا آمده و آیا جامعه بدون «پول» می‌توان داشت؟ در کمونیسم (و پیش از آن در دوره گذار سوسیالیستی) که مالکیت خصوصی بر ابزار تولید ثروت از بین رفته است، روابط کاری میان مردم و تقسیم کار چگونه خواهد بود و آیا «مبادله» وجود خواهد داشت؟ و بدون پول این مبادله چگونه صورت خواهد گرفت؟ چه عواملی باعث احیای سرمایه‌داری در کشورهای سابق سوسیالیستی شدند و چه‌طور می توان مانع آن شد و راه را برای گذار پیروزمندانه از سوسیالیسم و رسیدن به کمونیسم در جهان، باز کرد؟

دوم: چرا مارکس، کتاب کاپیتال را با تحلیل «کالا» شروع کرد؟

مارکس در کاپیتال (سرمایه) قوانین حاکم بر شیوه تولید سرمایه‌داری را تشریح می‌کند. اما این کار را با تحلیل از «کالا» آغاز می‌کند. زیرا، سیستم سرمایه‌داری که سیستمی بسیار پیچیده است، دارای یک هسته مرکزی، یک مولفه پایه‌ایِ ساده، یعنی تولید و مبادله کالایی است. سرمایه‌داری، گسترده‌ترین و بسط‌یافته‌ترین شکلِ تولید و مبادله کالایی است و تولید و مبادله کالایی، رایج‌ترین رابطه میان انسان‌ها در این سیستم است. روابط استثمارگرانه، نتیجه قطعی بسط و گسترش این رابطه است. در واقع، در مرحله‌ای از بسط و گسترش تولید و مبادله کالایی، نیروی کار انسان نیز تبدیل به کالا شد و این کالای منحصر به فرد به وجود آمد. سرمایه‌دار کسی است که صاحب ابزار تولید است و این کالای منحصر به فرد (نیروی کار) را از دارنده آن (کارگر) در ازای پرداخت دستمزد می‌خرد تا در فرآیند تولید به کار برد. در این فرآیند، ارزشی بالاتر از ارزش خود آن کالا (یعنی، بالاتر از دستمزد کارگر) تولید می‌شود که توسط سرمایه‌دار تصاحب می‌شود. راز بسط و گسترش سرمایه سرمایه‌دار در این مبادله کالایی است. سرمایه به معنی کنترلِ نیروی کار و استفاده از نیروی کار و یا توانایی کار کردن سایر مردم توسط سرمایه‌دار است. می‌بینیم که به قول مارکس، سرمایه صرفا یک شیء نیست بلکه رابطه اجتماعی است.

اهمیت بخش نخست از جلد اول کتاب کاپیتالِ مارکس، دقیقا در آن است که وی تلاش کرده است تا «هسته مرکزی» سیستم پیچیده سرمایه‌داری را عامه‌فهم کند و بر این مبنا، گام به گام قوانین حرکتیِ اقتصادیِ جامعه مدرن (یعنی سرمایه‌داری) را آشکار کند. درک این بخش بسیار مهم و در عین حال دشوار است. خودِ وی هشدار می‌دهد،«هر آغازی در هر علمی، دشوار است. بنابراین، درک فصل نخست، به‌ویژه بخشی که تحلیل کالا را در بر دارد بیشتر از همه دشوار خواهد بود.» (مقدمه بر چاپ نخست آلمانی کاپیتال. مارکس 1867)

 مارکس نشان می‌دهد که، تولید و مبادله کالایی، در جریان بسط و گسترش با موانع (ضرورت‌هایی) برخورد کرده و برای گذر از موانع و هموار کردن راه، ابزار جدید و پیچیده‌تری را بر بنای خود افزوده و دچار دگردیسی شده است. سیستم سرمایه‌داری به مرور پیچیده‌تر شده و نقاط عطف مختلفی را از سر گذرانده است؛ از سرمایه‌داری دوران اولیه که محدود به کشورهای اروپایی بود و عموما سرمایه‌داری "رقابت آزاد" نامیده می‌شود به سرمایه‌داری جهانی (سرمایه‌داریِ امپریالیستی یا سرمایه‌داری-امپریالیسم) تبدیل شد؛ مجتمع‌ها و شرکت‌های عظیم سرمایه به وجود آمدند که در دوره‌هایی و در برخی کشورها شکل سرمایه‌داری "دولتی" را به خود گرفتند؛ در دوره‌هایی و در کشورهایی شدت تخاصمات اجتماعی کمتر یا بیشتر بوده است و غیره. اما در همه این  مراحل و شکل‌های مختلف، «هسته مرکزی» و «مولفه پایه‌ایِ ساده» تغییر نکرده است و همان‌طورکه مارکس تاکید می‌کند اصل مساله: «...خودِ این قوانین و گرایش‌هاست که با ضرورتی آهنین به‌سمت نتایجی اجتناب‌ناپذیر حرکت می‌کنند.»

بسط و گسترش جهانی تولید و مبادله کالایی به معنای آن است که تمام مردم جهان دائما در حال مبادله "کار" با یکدیگرند و درگیر در تقسیم کار و تولید اجتماعی هستند. اما این رابطه با واسطه روابط تولیدی استثمارگرانه، با واسطه سرمایه‌دار و بازار سرمایه‌داری پیش می‌رود و رابطه مستقیم اجتماعی و همکاری و تعاون داوطلبانه و آگاهانه برای رفع نیازهای همگانی نیست. این فرآیند را رفیق آواکیان توضیح می‌دهد: «وقتی  کالا مبادله می‌کنید واقعا چه اتفاقی می‌افتد؟ ...شما نیروی کارتان را به یک سرمایه‌دار می‌فروشید و در مقابلش کالای دیگری دریافت می‌کنید که اسمش پول است. این‌جا مبادله‌ای صورت می‌گیرد. سپس شما با این کالا (پول) خوراک و پوشاک می‌خرید. هزینه مسکن را می‌پردازید. اگر امکانش را داشته باشید خودرو می‌خرید. یا این‌که از مترو و یا یک وسیلۀ نقلیه سریع دیگر استفاده می‌کنید. چیزی که واقعا در زیربنا جریان دارد، این است که مقادیر متفاوتی از کار با هم مبادله می‌شود. شما به واقع درگیر یک رابطه مبادله با فرد دیگری شده‌اید: در مکزیک یا در بنگلادش یا هندوراس یا نقطه‌ای دیگر. با فردی دیگر وارد مبادله شده‌اید که چیزی تولید کرده و شما آن را خریده‌اید. ...در ریشه و عمق همه این‌ها، وقتی که لایه‌های بیرونی را شکاف دهید و پایین بروید، آن‌چه آن زیر جریان دارد مبادله کار است. هر کاری که شما انجام می‌دهید تا پولی به دست آورید و هر کاری که آن‌ها انجام می‌دهند تا پولی به دست آورند با هم مبادله می‌شود. اما این مبادله به شکل مستقیم صورت نمی‌گیرد. این طور نیست که شما وارد مبادله پایاپای با یک نفر در هندوراس یا بنگلادش یا پاکستان می‌شوید. ...در هر مرحله مهم از این فرایند، این سرمایه‌داران هستند که بخشی از آن‌چه تولید شده، بخشی از ارزشی که تولید شده را به‌عنوان سود به تملک خود در می‌آورند. برای خود بر می‌دارند.»

این تولید اجتماعیِ جهانی و وفوری که در نتیجه آن حاصل می‌شود پایه‌های مستحکمی برای نابود کردن تمایزات طبقاتی و ایجاد همکاری و تعاون کمونیستی در جهان فراهم می‌کند. اما برای تحقق این امر، روابطی که در آن نیروی کار یک کالاست باید از میان برود. «نکته این است که اگر شما ورای این سیستم مبادله کالایی نروید و اگر قانون ارزش که این سیستم مبادله را تنظیم می‌کند کنار نگذارید آن وقت هرگز نخواهید توانست شعار کمونیسم را به کامل‌ترین مفهوم اجرا کنید. آن شعار چیست؟ "از هر کس به اندازه توانایی‌اش به هر کس به اندازه نیازش."» (آواکیان. کمونیسم نوین، فصل دوم، چهار کلیت)

در شماره آینده وارد مبحث «پول» و سیر تکاملی اَشکال آن و قانون ارزش خواهیم شد.

 

 

به نقل از نشريه آتش107  –  مهر 99

atash1917@gmail.com

n-atash.blogspot.com

 

 

"پیام نوین" و شعار دزدی! ارتجاع صدای انقلاب مردم را شنیده است!

"پیام نوین" و شعار دزدی!

ارتجاع صدای انقلاب مردم را شنیده است!

اپوزیسیون راست خرگوش دیگری از کلاه درآورده است؛ اما این خرگوش مفلوک و نیمه جان است. "پیام نوین" رضا پهلوی تلاشی است برای بسیج صف آشفته گرگ های در اپوزیسیون لانه کرده؛ پیام ظاهرا با مردم سخن می گوید، اما در واقع دارد به اپوزیسیون دست راستی هشدار می دهد که باید بجنب اند؛ صفوف شان را متحد کنند و در تدارک یک رژیم چنج صف آرایی کنند. تشتت و دعوار بر سر صندلی و پول را به کناری بگذارند؛ فرشگرد و ققنوس و بیانیه های 14 معصوم و فراخوان های رفراندوم را که دو سال و نیم است از کلاه در آورده اند را به فراموشی بسپرند و در کنار هم متحد و منسجم ظاهر شوند.

این "ما" چه کسی است؟

رضا پهلوی در این پیام از "ما" سخن می گوید و بر ضمیر ما تاکید می گذارد. این "ما" کیست؟ تمام گرگانی که تا دیروز از قِبل رژیم اسلامی دزدیده اند و خورده اند و برده اند؛ کسانی که دستشان در جنایت این نظام آلوده است و لازم المحاکمه هستند؛ رژیم سابقی هایی که بر پول های اختلاس شده لم داده اند؛ دلالان سیاسی ای که کارشان تا دیروز مصاحبه و قلمفرسایی در باب اصلاح جمهوری اسلامی بوده است و اکنون در باب "گذار مسالمت آمیز" از رژیم. دیروز روضه امام حسین و کربلا می خواندند و امروز از کورش و زرتشت می گویند؛ ناسیونالیست های قومپرستی که دیده اند چگونه برادران قومپرست شان در کردستان عراق در نتیجه یک رژیم چنج خونین بقدرت و مال و منال رسیدند و در آرزوی تکرار همان سناریو در ایران هستند. حتی لیبرال هایی که تا دیروز از حاکمیت مردم می گفتند و امروز رضا پهلوی را "سرشناس ترین" چهره اپوزیسیون می نامند و با حفظ برخی ملاحظات از او بعنوان یک انسان "آزادیخواه" و "متمدن" یاد می کنند.

این "ما" بجای مردم نشانده می شود. پیام در اصل به اپوزیسیون راست و مرتجع است؛ اما در زرورق شعارهای مصادره شده از کارگران، مردم آزادیخواه و بجان آمده و کمونیست ها پیچیده می شود. تلاشی عبث برای فریب مردم! مردم آگاه تر، روشن بین تر و پخته تر از آن هستند که فریب این شعارهای پر طمطراق دزدی را بخورند. این نسل، نسل سال 57 نیست. رژیم چنج چهل سال پیش عملی شد ولی اکنون خودتان هم می دانید که کار هرکولی نیاز دارد. دو سال و نیم است که مدام آب را تست کرده اید؛ و هر بار از بار پیش ناامید تر شدید. از همین رو در کمال وقاحت و علنا از حمله نظامی آمریکا به ایران برای قدرتیابی سخن گفتید. به هر دری زدید که دولت آمریکا را به دخالت نظامی و کشتن بیش از یک میلیون انسان راضی کنید. آگاهید که بدون چنین دخالت و بدون پاشیدن خون و به قیمت ویرانی جامعه قادر نیستید به آلترناتیو حکومتی بدل شوید.

روضه خوانی دردی دوا نمی کند!

رضا پهلوی می گوید که رژیم اسلامی جز "خفقان و تبعیض" و "سرخوردگی و ناامیدی" ارمغانی برای مردم نداشته است. می گوید که نمی خواهد شاهد باشد که "کودک بلوچ در کپر زندگی می کند." از اینکه "کشور در اختیار بیگانگان" گذاشته می شود و "بروی مردم بیدفاع شلکیک می شود" رنج می کشد. انسان نمی داند که به این روضه خوانی بخندد یا گریه کند. از قدیم گفته اند "درغگو کم حافظه می شود!" بگذارید حافظۀ ایشان را بروز کنیم. آیا نظام های پهلوی چیزی بجز خفقان و تبعیض، سرخوردگی و ناامیدی، فقر و فلاکت برای مردم به ارمغان آوردند؟ در نظام سلطنت پهلوی، پدر و پسر، آیا کودک بلوچستانی، کردستانی، آذربایجانی، تهرانی و اصفهانی در کجا زندگی می کرد؟ آیا کپر لغت تازه ای در فرهنگ لغات سیاسی ایران است؟ کپرنشینی و حاشیه نشینی آیا یک پدیده جدید و صرفا اسلامی است؟ دست بردارید! اشک تمساح ریختن دردی ازتان دوا نمی کند.

چنان از تیراندازی بروی مردم بیدفاع سخن می گوید و از تاراج ثروت جامعه و و دزدی و واگذاری سرزمین به بیگانگان که انسان هاج و واج می ماند که این شخص از تاریخ بی اطلاع است؟ تازه بدنیا آمده است؟ آن 62 میلیون ثروت اعترافی خودش را چگونه بدست آورده است؟ از آسمان برایش باریده است؟

باید پرسید که آیا خوشی زیر دل مردم زده بود که علیه پدر ایشان انقلاب کردند؟ مردم علیه اختناق، سرکوب، ساواک، شکنجه و اعدام، علیه فقر و فلاکت، حاشیه نشینی، نابرابری، تبعیض و قلدری حکومتی بپا خاستند و با گلوله های "برادران ارتشی" و به فرمان پدر ایشان روبرو شدند؛ میدان ژاله در 17 شهریور فقط یک نمونه است.

شعار دزدی دردی ازتان دوا نمی کند!

یک وجه رقت بار، مضحک و در ضمن وقیح این پیام مصادره شعارهای کارگران و کمونیست هاست. رضا پهلوی از "آزادی و رفاه" سخن می گوید! ادعا می کند که نظام آلترناتیوش برای مردم آزادی و رفاه به ارمغان خواهد آورد! جل الخالق! آقای پهلوی مردم دیروز بدنیا نیامده اند! شما بویی از آزادیخواهی نبرده اید! جد اندر جد دزدیده اید و خورده اید و برده اید! تاریخ زنده است. مردم شما و همبالگی هایتان را خوب می شناسند. مصادرۀ شعار کارگران و کمونیست ها دردی ازتان دوا نخواهد کرد. فقط نشان می دهید که تا چه میزان مستاصل شده اید که در روز روشن و در مقابل نگاه خاص و عام به شعارهای "ارتجاع سرخ" دست درازی می کنید. این کلاه برای سرتان گشاد است.

"خرد جمعی"!

آنقدر مفلوک شده اند که شعار طبقۀ کارگر، بویژه کارگران هفت تپه را مصادره می کنند. آیا اصلا معنای این خواست کارگران را درک می کنید؟ کارگران مجامع عمومی شان را تشکیل می دهند؛ در این مجامع بحث می کنند؛ با هم تصمیم می گیرند و جمعی وارد میدان مبارزه می شوند. "خرد جمعی" شعار دیماه 96 و آبانماه 98 و نزدیک به سه ماه مبارزه قهرمانانه کارگران هفت تپه است. کارگران با این شعار علیه فقر و فلاکت، تبعیض و نابرابری، اختناق و سرکوب و برای سلب مالکیت از سرمایه داران بمیدان آمده اند. همان سرمایه دارانی که شما با قاطعیت از حق مالکیت شان دفاع می کنید.

نمی توان هم از تقدس حق مالکیت سرمایه داران دفاع کرد و هم از آزادی و رفاه. نمی توان پرچم مالکیت سرمایه دارانه را برافراشت و از "خرد جمعی" که طبقه کارگر طی مبارزات جانفشانۀ خود در تاریخ به ثبت رساند، سخن گفت. دم خروس از این "پیام نوین" بیرون زده است. حتی نمی توانند در یک پیام 15 دقیقه ای که قصدش فریب مردم است از تعهد خود به دفاع از مالکیت سرمایه دارانه سخن نگویند. "خدا روزیتان را جای دیگری حواله کند!"

تا مالکیت سرمایه دارانه پابرجا است؛ تا زمانیکه سرمایه داری حاکم است، هیچ سخنی از آزادی و رفاه نمی توان گفت. بدون برابری کامل اقتصادی، بدون فروپاشی مناسبات سرمایه دارانه شعار آزادی و رفاه پشیزی ارزش ندارد؛ یک دروغ و فریب بیش نیست. شما می دانید، ما می دانیم، مردم هم می دانند.

مرهم سریع!

جالب است که در همین پیام کوتاه، علیرغم مصادرۀ شعارهای کارگران و مردم بپا خاسته و کمونیست ها، فراموش نمی کنند که اعلام نمایند "مرهم سریع" در کار نیست. منظور از "مرهم سریع" چیست؟ یعنی انتظار نداشته باشید که با سرنگونی رژیم اسلامی و قدرتگیری آلترناتیو راستِ رژیم چنجی وضعتان بهبود یابد؛ فقر ریشه کن شود؛ فلاکت رخت بربندد؛ آزادی و رفاه برقرار شود؛ اراده جمعی مردم حاکم شود. بقول داریوش همایون از رهبران اپوزیسیون راست رژیم سابقی: "مردم باید سه نسل از آنچه می خواهند بیشتر کار کنند و از آنچه انتظار دارند کمتر دریافت کنند تا اقتصاد ورشکسته سامان بگیرد." مردم از شما نه "مرهم سریع" و نه "مرهم لاک پشتی" طلب می کنند. بخود زحمت ندهید.

"باور" کلام کلیدی

رضا پهلوی اضافه می کند که "باور" آن کلام کلیدی است. در اینجا با ایشان هم نظریم. باور براستی که کلیدی است. اما شما کلید تان در را باز نمی کند. مردم به دستیابی به یک جامعه "آزاد، برابر و مرفه" باور دارند؛ مردم به نیروی متحد و منسجم خود باور دارند؛ مردم باور دارند که فقط به نیروی متحد و سازمانیافته خود باید اتکاء کنند. مردم باور دارند که نه تنها رژیم اسلامی، بلکه کلیه اپوزیسیون راست و طرفداران نظام سرمایه داری خواهان تداوم نظم استثمارگر، مختنق و سرکوبگر هستند. مردم باورمند هستند که تنها پاسخ رهایی بخش سرنگونی نظام سرمایه داری بهمراه نظام اسلامی است. مردم ذره ای به دزدان سرگردنه چه از نوع اسلامی و چه از نوع رژیم سابقی باور ندارند. مردم پخته تر و آگاه تر از آن هستند که به این پیام پر فریب با شعارهای دزدی باور بیاورند. مردم از تاریخ آموخته اند. و تاریخ به آنها می گوید که این سیاستمداران دزد و درغگو بدنبال پر کردن جیب های خود و قدرتگیری خویش هستند. مردم به شما باور ندارند!

October 01, 2020

نگاهی به «تابوت زندگان» / ی. کهن

نگاهی به «تابوت زندگان»

نوشته: هما کلهری (هما دماوندی)

 

«یادنوشته، تابوت زندگان»، نوشتهٔ هما کلهری (۲۰۲۰)، یک توّاب زندانبان، و یک بخیه‌کارِ بی‌استعداد، داستان‌پرداز، دروغگو و مظلوم‌نما  است که علنا شعورِ خواننده‌اش را به سخره می‌گیرد. شاید یک سکوت پُرمعنا ــ که سرشار از ناگفته‌ها می‌بود ــ بیش از پرداختن به این تُرّهات سزاوار می‌نمود؛ اما انتشار این کتاب، آن هم در آستانهٔ سالگرد جنایت دههٔ ۶۰ شمسی، نمکی بر زخم دیرینه پاشید که سکوت را به فریاد نشاند.

ماجرای «یادنوشته‌ها»

ظاهرا کتاب دربردارندهٔ یک گزارش تفصیلی از زندگی نویسنده است. او در ۲۲ سالگی (۱۳۶۱)، بهمراه شوهرش ناصر یاراحمدی به اتهام همکاری با «سازمان راه کارگر» در تهران دستگیر می‌شود؛ نُه ماه بعد به ۱۲ سال زندان محکوم و در اواسط ۱۳۶۲ در «تابوت» نشانده می‌شود. او پس از سه ماه می‌بُرد، توبه می‌کند، مسلمان مومن می‌شود و با تک‌نویسی و در اختیارگذاشتن همه اطلاعاتش، وجودش را از گناه ”پاک” می‌نماید.

اصراری بر کتمان حقایق و دروغ گفتن نداشتم. نوشتم. راستش را نوشتم... پرسید کدامیک را می‌شناسی؟ برخی را می‌شناختم... جلوی اسم آنها که می‌شناختم علامت زدم. [گفت] در مورد آنها هر چه می‌دانی بنویس... مرا به این باور رسانده بودند که پاکی درونم در گرو پاک شدنم از اطلاعات ناگفته است. (ص ۲۴۸) 

هما سریعا مورد اعتماد حاج داوود قرار می‌گیرد و به مسئولِ بند سرموضعی‌ها منصوب می‌شود و تا سال ۱۳۶۴ ــ یعنی زمان آزادیش از زندان ــ در همین سمت باقی می‌ماند. او با خدمت‌گذاری در این پُست، قدمی بزرگ برای اثبات توبه و جبران گذشته‌اش برمی‌دارد و هر چه بیشتر در منجلاب همکاری با رژیم فرو می‌رود بیشتر مورد نفرت زندانیان سرموضعی قرار می‌گیرد.

”باور داشتم که ساکنان بند ۷ مرا دشمن می‌پندارند. مقابله با من... برایشان مبارزه با رژیم تلقی می‌شد... من، من تواب، امروز دیگر  آن رفیق همای یار و همراه دیروز آنها نبودم.” (ص ۲۶۲) 

اما این توابِ زندانبان، که صرفا گوشه‌های کوچکی از همکاریهای وقیحانه‌اش را با رژیم اسلامی، در درون و بیرون زندان آشکار ‌کرده، با انتشار این باصطلاح «یاددنوشته» درصدد است تا مندیلی ببافد و بر تن کند که در چشمان خواننده، او را نه تواب بلکه «قربانی» بنمایاند! 

انتشار «یادنامه»ی یک تواب سرشناس، آنهم در خارج از کشور، آنهم در سالگرد کشتار وحشیانه دهه ۶۰ واقعا دردآور است! نباید اجازه داد تا در برابر چشمان ما شعار ”نه می‌بخشیم و نه فراموش می‌کنیم” را مخدوش کنند! نباید بگذاریم تا آزادی‌خواه و آزادی‌کُش را باهم همنشین و هم‌سفره سازند. نباید اجازه داد تا نمایندگان طبقات محروم را با نمایندگان طبقات حاکم آشتی دهند! میان زندان و زندانبان، میان آزادیخواه و آزادی‌کُش، میان طبقات حاکم و محکوم، فقط یک حکم صادق است: مبارزهٔ قهرآمیز!

پاسداری از آزادیِ آزادیخواهان، در گرو سلب آزادی از آزادی کُشان است!

ی. کهن (سپتامبر ۲۰۲۰)

لینک دانلود:  http://revolutionary-socialism.com/wp-content/uploads/2020/10/rs-yk-taboot-zendegan-1.pdf

 

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند. نمي‌ميرند. بازتوليد مي‌شوند.(٢٠)

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.

نمي‌ميرند.

بازتوليد مي‌شوند.(٢٠)

 

کودتاي 28 مرداد 1332

حجم عظيمي از مکتوبات در مورد کودتاي 28 مرداد 1332، انتشار يافته است. نويسنده‌گان آن‌ها هريک به فراخور نوع نگاه خود به آن پرداخته‌اند. ما هم جمع‌بندي و دريافت خود از آن‌ها را، در اين رابطه‌، بيان مي‌داريم.

همان‌طور که قبلا" نوشتيم، سران حزب توده‌، بخصوص اعضاي کميته‌ي مرکزي، هيچ‌گاه استقلال فکر و انديشه و عمل از خود نداشته‌اند؛ کليه‌ي فرمان‌هايي که جهت اجرا به سران حزب توده‌، صادر مي‌شده است، نه در ارگان‌هاي رهبري حزب توده در ايران، بل‌که در کاخ کرملين و يا سفارت‌خانه‌هاي روسيه صادر مي‌شده است. تمام رفتارهاي سرگيجه‌آور سران حزب توده‌ در سال 1332، ناشي از پنهان‌کاري و عدم افشاي، وابسته‌گي تمام و کمال سران اين حزب به مسکو بوده است. آن‌ها با اين رفتارها، در صدد شيره ماليدن بر سر، اعضاء و هواداران صديق رده پايين حزب خود‌ بوده‌اند.

 در حقيقت هدف مسکو از راه‌اندازي حزب توده‌ در ايران اين نبوده است که اين حزب، روزي براي گرفتن قدرت سياسي، خيز بر دارد. او چماقي بوده است، که بايد بر سر هرکسي که با اميال مسکو مخالفت مي‌کرده، وارد مي‌آمده است. فقط همين. کودتاي 28 مرداد بايد در اين چارچوب مورد ارزيابي قرار گيرد، نه اين‌که در فلان روز و فلان ساعت، کي چه کرد؟ و کي تلفن کرد؟ و کي چه گفت؟ ارزش تاريخي ندارد.

در سال 1332، حزب توده با سازمان وسيع و منظم و منسجم خود، و سازمان مخفي افسران نظامي که نزديک به 600 ، تن افسر در آن عضو بودند و نيز يک انبار مخفي اسلحه، کوچک‌ترين اقدامي در برابر کودتاچيان نکرد. از اين‌ها مهم‌تر در ماه‌هاي پس از کودتا که رژيم جديد هنوز ضعيف و متزلزل بود و در عين حال تشکيلات مدني و نظامي حزب توده کاملا" بر قرار سابق بودند، بازهم هيچ اقدامي نکرد. برخلاف نظر برخي که اختلافات دروني حزب توده را عامل عدم مداخله در جريان کودتا 28 مرداد 32، مي‌دانند، علت اصلي عدم مداخله همان‌طور که گفتيم، اين بود که رهبران حزب توده‌ هرگونه رفتار و تغيير رفتار حزب خود را در اين رابطه‌ به دستور «رفقا» در مسکو تنظيم ‌کرده بودند، البته نه به ميل و رضاي خود، بل‌که به ميل و رضاي مسکو.

حزب توده نظاره‌گر اين شد که بسياري از اعضاي نظامي و غيرنظامي آن به زندان افتادند و بر ضد حزب توده «تنفرنامه» نوشتند و عده‌ي بسياري از اعضاي صادق و وفادار و رزمنده‌ي آن‌ها مانند «وارتان سالاخانيان» که خبر از نوکر صفتي رهبران حزب توده نداشتند، اعدام شدند. و نيز انبار اسلحه و چاپ‌خانه هم لو رفتند و اعضاي کميته‌ي مرکزي هم به دستور «رفقا»، به کرملين فرار کردند.

بنابراين‌ حزب توده حزبي نبود که روي پاي خود ايستاده باشد. حزبي نبود که افکار و انديشه‌ي مستقلي داشته باشد. حزبي نبود که تبيين اجتماعي، اقتصادي و سياسي مستقلي از خودش داشته باشد. حزبي نبود که مستقلا" براي گرفتن قدرت سياسي خيز بردارد. اين حزب چون در ماجراي کودتاي 28 مرداد 1332، ابزاري بيش نبود، به آن‌ها دستور داده شده بود که نظاره‌گر اوضاع باشند، فعلا". اما اگر اين حزب مستقل بود و مغزش هم مغز خودش مي‌بود مي‌توانست به راحتي يک ليوان آب خوردن، مانع از پيروزي کودتا شود. حزب اجازه‌ي هيچ حرکتي نداشت، اما اگر اجازه مي‌داشت:

«1. با وجود کادرهاي آماده، 2. با مقدار مهماتي که در انبارهاي وسيع و به مقدار لازم ذخيره شده بود، 3. نيروي ضربتي سازمان افسران که بسياري از کادرها را زير تعليمات نظامي چريکي خود قرار داده بود، 4. با تجهيز کارگران تهران، قطعا" مي‌توانست به راحتي کودتاي ضعيف و سردرگم 28 مرداد را بي‌اثر و متلاشي سازد.» (عبدالله برهان: بي‌راهه:127)

خسرو شاکري تحقيقات مبسوط و مستندي در مورد حزب توده و کودتاي 28 مرداد 1332، که براساس اسناد و مدارک متقن، انجام داده است. او مي‌نويسد که «با تکيه به اسناد بريتانيا، آمريکا و فرانسه نشان دادم که علت اساسي کودتا همان منافع اقتصادي غرب از نفت ايران و هم‌چنين اين بود که دول بزرگ غربي مي‌هراسيدند _ و در گزارش‌هاي محرمانه به آن معترف بودند _ که امر ملي کردن نفت ايران سرمشقي براي ساير ملل در قاره‌هاي آسيا، آفريقا و آمريکاي لاتين خواهد شد و البته، به‌رغم کودتا، چنين هم شد.»

«برپايه‌ اسناد محرمانه آن دو دولت[انگليس و آمريکا] و هم‌چنين پژوهش‌هاي دانشگاهي ثابت مي‌شود که آن دو دولت، از همان روزهاي نخست‌وزيري مصدق خواهان براندازي آن بودند و در درجه‌ نخست از طريق فشارهاي مالي و اقتصادي؛ اما به‌تدريج چون دريافتند که مصدق توانست با موازنه‌ ارزي و موازنه‌ بودجه کشور وضعيت اقتصادي را روز به ‌روز بهتر کند و لذا، سقوط او از طريق انهدام اقتصادي کشور ميسر نبود، برنامه کودتا را ريختند. بنابراين تصميم به امر کودتا بر دو اساس بود: نخست منافع غرب در منابع زيرزميني ايران و سرزمين‌هاي مشابه و ناتواني فشارهاي اقتصادي که مصدق موفق شد ترميم کند.»(گفت‌وگوي فريد مرجايي، روزنامه «بهار» با زنده ياد خسرو شاکري زند) 

«در يک کلام، آمريکا و بريتانيا مي­گفتند: يا مصدق شرايط ما را بپذيرد، يعني ملي­کردن نفت را بي‌اعتبار سازد، يا ما او را ساقط خواهيم کرد.» (خسرو شاكري زند: نقدي بر پاره‌يي از نظرات پيرامون نقش حزب توده در روزهاي ۲۵ تا ۲۸ مرداد 1332)

مطالعه­ي آرشيو آمريكا مربوط به ايران نشان مي­دهد كه هراس آمريكا درست از اين بود كه ديگر كشورها در ملي‌كردن منابع طبيعي خود به ايران تأسي جويند. مصدق خود گفته است که:

«از آن‌چه گذشت خوب معلوم شد که عزل من براي ترس از کمونيسم نبود، و ترس از کمونيسم بهانه‌‌يي براي عزل من و چپاول مال ملت بوده است، که چنين قراردادي [اميني-پِيج، 1954] تصويب شود و معادن نفت کماکان در يد شرکت‌هاي خارجي در آيد تا هرچه مي­خواهند ببرند و هر حسابي مي‌خواهند درست کنند ... »( محمد مصدق، خاطرات و تألمات، تهران، 1358، ص 205.)

اين در حالي است که سران بي‌شرم حزب توده در جديدترين کنگره‌شان بدون اين‌که وارد مبحث کودتاي 28 مرداد 1332 شوند، مي‌گويند: «امروز [1391] پس از گذشت نزديک به شش دهه و در پي گشوده شدن و انتشار سندهاي محرمانه سازمان‌دهنده‌گان اين کودتا، روشن شده است که يکي از هدف‌هاي عمده کودتاي 28 مرداد، سرکوب خونين حزب توده ايران بود.» (ششمين کنگره حزب توده ايران:بهمن1391:ص20)

شاکري مي‌افزايد که جاسوسان و سفارت آمريکا با جعل خبر مبني بر هم‌کاري حزب توده با مصدق و سر دادن شعارهاي توده‌يي‌ها در 30 تير 1331، به منظور جا انداختن اقدام کودتايي خود در پيش رئيس جمهور وقت آمريکا، نشر مي‌دادند در حالي که «گفتني است كه حتا پس از سي‌ام تير 1331، حزب توده در روزنامه‌هاي علني‌اش چون «بسوي آينده» و «نويد آينده» هم‌چنان به مصدق مي‌تاخت:

«مصدق بيش از پيش در ورطه‌ي دشمني با مردم ايران غرق مي‌شود. مردم ضد استعمار [ايران] طومار قوانين ارتجاعي مصدق را در هم خواهند پيچيد و مزدوران امپرياليسم را كه به دستور او بر منصب قدرت نشسته‌اند به زير خواهد كشيد.»(خسرو شاکـري زند:پشت‌پرده‌هاي سي‌ام تير: شرق، 31 تير 1386)

زيرا که نگاهي به مطبوعات شوروي در زمان ملي شدن صنعت نفت (1) ايران توسط مصدق، نشان مي‌دهد که رهبران آن کشور مصدق را نماينده فئودال‌ها و سرمايه‌داران به شمار مي‌آوردند و او را سازش‌کار مي‌دانستند. که حزب توده هم دقيقا" به پيروي از مسکو همين خط را دنبال مي‌کرد. به گفته‌ي شاکري تنها در ماه‌هاي آخر او بود که سياست شوروي در جهت مثبت حرکت آغازيد. (خسرو شاکري:کارنامه‌ي مصدق و حزب توده 1: ص407)

نشريه چلنگر وابسته به حزب توده در 29 اردي‌بهشت 1331، شعري از محمدعلي افراشته شاعر توده‌يي انتشار داد که در اين اشعار طنزآلود و توهين‌آميزي، در مورد فروش اوراق قرضه‌يي [دويست ميليون تومان] که مصدق از مردم خواسته بود که به کمک دولت منتخب خود بيايند، حزب توده اين‌گونه واکنش نشان داد:

پيشوا چشم عقل را واکن                        مملکت را کمي تماشا کن

قرضه از بهر ملت آوردي                       راستي هم چه معجزي کردي

بيش از اين خلق را به حيله مدوش          پيت بردار و نفت را بفروش

و آن‌که دارد نمي‌دهد آسان                   چون به دولت ندارد اطمينان ...

بنده‌ي خاصِ ينگه دنيايي                       خصم سرسخت ملت مايي

چرا هرجا که يک جاسوس باشد            به خان پيشوا مانوس باشد

رئيسِ دولت اين کشور ماست               و يا، آفتابه‌دار ينگه دنياست

برو اي پيشوا اطوار کم کن                    بساط خود را در آمريکا علم کن

تو پيشوا نيستي جانم، بلايي                   تو ميکروب سلي، مالاريايي

تو مي‌خواهي دو دستي نفت ما را           به آمريکا دهي، اي بي‌بخارا؟

بنابراين‌ يک بار ديگر مسلم شد که اين اقتصاد است که راهنماي سياست است و نه بر عکس. آيا سران حزب توده سياست خود را در مخالفت با مصدق مستقلا" اتخاذ كردند يا اين‌كه مسکو آن‌ها را سياست مي‌كرد؟ كم‌تر كسى است كه در باره­ي شق دوم ترديد نمايد. پرسش ديگر اين است که چرا مسکو تا ماه ژوئن 1953 سياست خصمانه خود را نسبت به جنبش «ملى» ايران دنبال كرد و حزب توده را به كارشكنى بر ضد آن وا مي‌داشت؟ (2) پاسخ اين است که استالين، چند ماه پيش از مرگ‌اش در 5 مارس 1953، توسط خود وى در كنگره­ي نوزدهم حزب كمونيست شوروى اعلام شد: بنابر گفته­ي يك عضو كميته­ي مركزى حزب توده كه در آن كنگره شركت داشت، نطق استالين در آن گردهمايى، كه طى آن وى «بورژوازى ملى» را به دور افكندن «پرچم استقلال و دمكراسى» متهم ساخت، «باز بهانه‏اى به دست برخى از اعضاى رهبرى حزب توده داد تا سياست غلط خود را در قبال مسئله­ي نفت و بخصوص دولت مصدق، توجيه كنند، كه تلاش[ى] بى‏حاصل بود.» (فروتن: خاطرات، مجلد يكم:220) اين چنين است كه حزب توده از سال 1322 به بعد تحت كنترل عملى عبدالصمد كامبخش به گفته‌ي خسرو شاکري، مهره‌ي اصلي شوروي‌ها در حزب توده، يكى از هم‌كاران دستگاه اطلاعاتى شوروى، و پس از او نورالدين كيانورى، برادرزن وي، قرار داشت. بدين‏سان، كم‌تر ترديدى مى‏تواند وجود داشته باشد كه، در حالى‏كه مخالفت حزب توده با مصدق اصولا" از جانب دسته­ي قفقازىِ گِردِ استالين تعيين مى‏شد، تغيير در سياست آن كشور در اواخر ماه ژوئن 1953 نتيجه­ي بركنارى آنان توسط خروشچف بود.

خسرو شاکري مي‌نويسد، آيا اكنون مى‏توان براى اين ادعاى آبراهاميان داير بر اينكه «رهبران حزب توده به مصدق پيشنهاد كمك كردند و او رد كرد» كوچك‏ترين اعتبارى قائل شد؟ هيچ‏يك از ادعاهاى آبراهاميان در اين زمينه شايسته يك مورخ نيست. اگر او در سال 1980 از اين اسناد خبرى نداشت، بعد از 1993 مى‏توانست و بايد هم، به اسناد آذرنور درباره­ي مواضع و كاهلى حزب توده در 28 مرداد، كه به راحتى در دسترس هستند، رجوع مى‏كرد. عدم علاقه به گفتن واقعيت‌ها درباره­ي حزب توده و بد نام ‏كردن مصدق، هم‌چون در گذشته، آشكار است. او به روشنى خود را در همان موضع مورخان شوروى قرار مى‏دهد.(3)

به قول خسرو شاکري تنها کمک حزب توده‌ به مصدق، آن هم بعد از کودتا، اين بوده است که به مصدق پيام داده مي‌شود که آيا مايليد شما را فراري بدهيم؟ مصدق پاسخ مي‌دهد: من با فرار به سه دليل عمده موافقت ندارم.» او سپس سه دليل برمى‏شمرد:

  1. 1. «من به حزب توده اعتماد ندارم، زيرا در تمام مبارزات من، علاوه بر اين‌كه از من پشتيبانى نكرد، ضرباتى هم بر مبارزات وطن‏پرستانه­ي من و طرف‌دارانم [وارد] آورده‏اند، به شرح زير: الف) در مبارزه­ي من عليه شركت نفت انگليس و ملى‏كردن آن. ب) در اعلام قرضه­ي ملى، كه تمام مردم از آن استقبال كردند، حزب توده كوچك‏ترين كمكى نكرد، و اعضاى آن هم پشتيبانى نكردند. ج) در بين 25 تا 28 مرداد، كه كودتا در نطفه خفه شد و شكست خورد، علاوه بر اين‌كه نيروهاى خود را براى مقابله با كودتاچيان تجهيز نكردند و براى مذاكره و مشورت آماده‌گى خود را اعلام نكردند، اعضاى سازمان جوانان حزب توده در خيابان‏هاى لاله‏زار و اسلامبول شعار «مرگ بر مصدق» مى‏دادند.
  2. «من مى‏خواهم به محكمه بروم و 800 صفحه لايحه و دفاعيه خود را، كه بر عليه شاه و خانواده ستم‌گر و جنايت‌كار او نوشته‏ام، به مردم ايران و جهان بنمايانم و كليه سازش‏ها و ساخت و پاخت‏هاى آنان را برملا كنم.»
  3. «اين‌كه پس از فرار من از زندان و ضربه‏زدن به دولت زاهدى (كه معلوم نيست با موفقيت انجام شود) [ك.م. حزب توده] با من چه خواهند كرد و مرا مانند يك زندانى در خانه‌يى، هرچند راحت، مخفى خواهند كرد، كه در آن خانه با هر صداى كوچكى و يا درزدن‏هاى (مأمور آب، برق، سپور، و غيره) من بايد از ترس مثل بيد به لرزه درآيم، در صورتى كه در اين‌جا با خيال راحت تحت نظر پاسداران و شما افسران حفاظت مى‏شوم و كوچك‏ترين ناراحتى ندارم.» (خاطرات سرگرد مهدى همايونى:خسروپناه:263-264.) سرنوشت غم‏انگيز فاطمى در پناه‌گاه حزب توده به خوبى صحت اين نكته را روشن مى‏كند.

بايد تأكيد ورزيد كه ادعاهاى كيانورى و كسانى (چون جوانشير) كه از خط او پيروى كرده‏اند، داير بر اين‌كه سازمان نظامى حزب توده به راستى نيرومند نبود، از بن نادرست‏اند.

آذرنور اظهار مى‏دارد كه سروان على‏اشرف شجاعيان،( محكوم به حبس ابد با كار) يكى از افسرانى كه از خانه­ي مصدق دفاع كرد، تنها يكى از 70 درصد فرماندهان تانك‏هاى شرمن در تهران بود كه عضو سازمان افسرى حزب توده بودند. او، علارغم جراحت‏هايى كه برداشته بود، با سلطنت‏طلبان جنگيد. او بدون فرمانى از سوى حزب در اين نبرد ايستاده‌گى كرد. يك عضو ديگر سازمان افسرى كه در مقام فرمانده تانك به عنوان عضو نيروهاى سلطنت‏طلب به خانه­ي مصدق حمله كرد ستوان مرتضى ايروانى بود. آذرنور مطمئن است كه اگر به او دستور داده بودند، او سلطنت‏طلبان را نشانه مى‏گرفت. آذرنور با اطمينان اظهار مى‏دارد كه همه­ي افسران حزب توده در انتظار دستور از بالا بودند ــ دستورى كه هرگز نرسيد. 29 تن از اين افسران در نيروى هوايى بودند، 7 تن فرمانده توپخانه، 17 تن افسر پياده، 25 تن مهندس ارتش و 23 تن افسر ژاندارمرى. افزون بر اينها، از 47 تن افسر حزب توده در شهربانى 24 تن در پست‏هاى كلانترى‏هاى تهران بودند. اين‌ها نيروهاى قابل اغماضى نبودند و اقدام آنان مى‏توانست از كودتاى دوم پيش‏گيرى كند. بدين‏سان، آذرنور ادعاى كيانورى را رد مى‏كند كه قدرت سازمان نظامى حزب توده افسانه‌يى بيش نبود. (آذرنور:مصاحبه­ي اختصاصى:44)

وى مى‏افزايد كه تعداد افسران توده‌يى از پنج افسر عراقى، 12 افسر مصرى، و 22 افسر ليبيايى كه آن سه سلسله­ي سلطنتى را برانداختند، به‏مراتب بيش‌تر بود. بايستى افزود كه جنبش ضدامپرياليستى ايران از توشه­ي چند سال مبارزاتى نيز برخوردار بود كه اعراب فاقد آن بودند.

حزب توده افسرانى داشت كه در پست‏هاى مهمى قرار داشتند و مى‏توانستند مانع از كودتا شوند. سه افسر توده‌يى ــ ستوان ژاندارمرى عبدالله مهاجرانى، (محكوم به پانزده سال حبس) ستوان صادق قائم‏مقامى، (محكوم به پانزده سال حبس)و سروان حسين كلالى (4)ــ محافظان سرتيپ زاهدى، رهبر عمليات كودتا بودند. سرهنگ كاظم جاويد (5) عضو سازمان افسرى، آژودان شخصى شاه بود. او نيز مى‏توانست شاه را پيش يا پس از سفر 25 مرداداش به قتل برساند. اين افسران مى‏توانستند در يكى از مراحل، دست‏كم، در صفوف كودتاچيان اغتشاشى جدى ايجاد كنند. علاوه بر اين، معاون سرهنگ بختيار، رئيس بعدى ساواك كه در آن زمان فرمانده هنگ كرمانشاه بود و گفته مى‏شد كه به سوى تهران حركت كرده بود كه، در صورت مقاومت با کودتا، از كودتاچيان حمايت كند، سرگرد عبدالعزيز رستمى گوران بود. (محكوم به حبس ابد با كار.)

او نيز مى‏توانست با دستور از طرف حزب، بختيار را در راه عزيمت به سوى تهران از ميان بردارد. بايد افزود كه، بنابر متنى كه سرگرد امير شفابخش از سازمان افسرى در اختيار اميرخسروى گذاشت، در شب كودتا سرهنگ مبشّرى گفته بود كه از چند ماه پيش از اين، هيأت اجرائيه­ي كميته­ي مركزى حزب از برنامه رويارويى چشم پوشيده است.»

بنابر داده‌هاي بالا، سازمان افسري با داشتن چندين افسر در کنار شاه و زاهدي و ديگر کودتاچيان مي‌توانست با دست‌گيري يا حتا ترور آنان ورق را برگرداند و مانع از پيشرفت کودتا شود. البته، به نظر اين نويسنده، با توجه با وضعي که بر ک.م. حزب کمونيست شوروي پس از کودتاي خروشچف عليه برييا (Beriya) حاکم بود، سران جديد شوروي نه هنوز سياست روشني در مقابله با آمريکا داشتند و نه وسايل تشکيلاتي لازم را، که هنوز در دست عمال برييا بود در اختيار داشتند که به رهبران حزب توده خط مشي لازم را براي اقدام عليه کودتا را بدهند.

خسرو شاکري بيان مي‌دارد که بسيار پرسيده‌اند که چرا دکتر مصدق خود مردم را همانند سي‌ام تير به ميدان مبارزه براي مقابله با کودتا فرا نخواند؟ قيام سي تير 1331، که در حمايت از مصدق، و به دعوت تشکيلات‌هاي سياسي مدافع محمدمصدق مانند جبهه ملي شکل گرفت. زيرا در 25 تير 1331، مصدق از سمت نخست‌وزيري به خاطر اختلاف‌نظر با شاه بر سر تعيين پست وزارت جنگ، استعفا داد، صورت گرفت. شاه مي‌خواست پست وزارت جنگ منتخب خودش باشد. مصدق پس از استعفا شخصا" مردم را به تظاهرات فرا نخواند، بل‌که اين خود مردم بودند که در تهران و شهرستان‌ها با پخش خبر استعفاي او دست به تظاهرات زدند و سپس نماينده‌گان جبهه­ي ملي در مجلس طي اعلاميه‌يي روز سي‌ام تير را روز اعتصاب عمومي اعلام کردند و سپس ملا کاشاني نيز اين دعوت را تأييد کرد. مصدق چون مردي لگاليست (قانون‌گرا) و پاسيفيست و هوادار مبارزه­ي مسالمت‌جويانه با هرگونه اقدامي که موجب قتل مردم به دست ارتجاع مي‌شد مخالف بود. از همين رو نيز، در خاطرات و تألمات‌اش متذکر مي‌شود که استعفاي او، که به کشتن چند صد نفر از مردم در سي‌ام تير منجر شد، اشتباه بود. بنابراين، تفکر و منش سياسي مصدق، نمي‌توانست تن به اقدامي دهد که، با توجه به خطر پياده کردن نيروي نظامي توسط بريتانيا در خوزستان و حمايت از «نخست وزير قانوني» شاه سرلشکر زاهدي (که مطابق خبر ارگان مخفي حزب توده، تحت نظر کيانوري، به خوزستان رفته بود)، (کيانوري، خاطرات، ص 294.) از يک سو، و ورود نيروهاي شوروي به ايران به بهانه­ي قرارداد 1921 ايران و شوروي، از ديگر سوي، موجب جنگ داخلي شود که مي‌توانست به تجزيه­ي ايران بي‌انجامد.»

به گفته شاکري «مصدق شخصا" اهل ايجاد حزب و تشکل مردم نبود. او عقيده داشت که اين کار احزاب سياسي بود که مي‌بايستي در يک جبهه­ي ملي گرد مي‌آمدند. مصدق اين نظر را حتا پس از 28 مرداد نيز به کنگره­ي جبهه­ي ملي ايران و به سازمان‌هاي جبهه­ي ملي ايران در اروپا نيز نوشت. اما احزاب متشکل در جبهه‌ي ملي تشکيلات محدودي داشتند. حتا حزب توده در دو دوره­ي حساس، سي‌ام تير و 28 مرداد نشان داد که توانايي بهره‌برداري از نيروي صوري خود را نداشت. نيروهاي مدافع منافع ايران مي‌بايستي تشکيلاتي وسيع پديد مي‌آوردند و بدان وسيله در برابر خطر کودتا مي‌ايستادند. اين اشکال اساسي مصدق در مبارزه­ي سياسي بود.» 

حزب توده‌ که از 25 تا 27 مرداد طي تظاهرات خود با دروغ و رياکاري ذاتي‌اش شعار «جمهوري دموکراتيک» را مي­داد که تحريک کننده­ي ارتشيان شاه‌پرست بود، در بزن‌گاه دست روي دست گذاشت. پرويز بابايي از قول يکي از هم حزبي‌هاي خود به نام لولاچي، که به هنگام تظاهرات تحريک‌آميز حزب توده در 27 مرداد 1332، دست‌گير شده بود، مي‌گويد:

«ما را در عصر 27 مرداد دست‌گير کردند (دستور داده بودند که تمام توده‌يي­ها را که تظاهر مي‌کردند بگيرند). مصدق هم دستور داده بود که روز چهارشنبه کسي از طرف‌داران من در خيابان­ها نباشد. حزب [توده] هم دستور داده بود که کسي از اعضاي حزب توده به خيابان­ها نيايد. اين حرف­ها مسلم است.» بابايي مي­افزايد:

«عصر 27 مرداد حدود 600 الي 700 [تن] از توده‌يي­ها را، که تظاهرات مي‌کردند، ... [گرفتند.] اين رفيق ما تعريف مي‌کرد: «در راه آهن ما را دست‌گير کردند، و در اتاقي زنداني بوديم. رئيس کلانتري سروان دُرمشيان آمد.» سروان درميشيان پرسيد آيا در ميان دست‌گيرشده‌گان کسي عضو حزب توده بود؟ وي سپس گفت: «من يک پيغام دارم براي حزب توده. دوست من بلند مي­شود و مي‌گويد: «من توده‌يي هستم.» سروان دُرمشيان مي‌گويد: «برو به اين رهبران فلان فلان شده­ي حزب توده بگو دارند تدارک مي­چينند. تمام چاقوکش­ها را تجهيز کرده‌اند برويد اطلاع بدهيد.» بعدا" معلوم شد که [دُرمشيان] عضو سازمان افسري بوده، ولي ارتباط‌اش قطع شده بود. ... »(6)

بنابراين‌ به قول خسرو شاکري حزب توده، دستور در هر امري، از جمله در قضيه­ي آذربايجان _ به رغم مخالفت اوليه‌اش _ مطيع دستور رفقاي شوروي بود، نمي‌توانست، هنگامي که رهبري کرملين در سردرگمي سياست خارجي قرار داشت، در مقابله با کودتا بدون توافق شوروي اقدامي کند.

دست آخر، نمي‌توان از نقش عمال سيا ويا اينتليجنس سرويس در رده‌هاي بالاي حزب توده غافل ماند، اما تعيين هويت چنين عناصري و خراب‌کاري آنان به ويژه طي آن دو سال و اندي کاري است که پژوهش بيش‌تري مي‌طلبد.(خسرو شاکري(زند):29 مرداد 1392:پژواک ايران)

 

 

ادامه دارد

سهراب.ن

10/07/1399

 

توضيحات:

(1): -«اينک به پرسيم آيا سياست موازنه‌ي مثبت حزب توده به سود امپرياليسم بود يا سياست موازنه‌ي منفي مصدق؟ آشکار است، سياست موازنه‌ي مثبت در پايان به اين نتيجه رسيد که نفت جنوب از آن انگليسي‌ها باشد و امتيازهاي تازه‌يي هم به انگليس و آمريکا داده شود، يعني زنجير نيرومندتر شود. اما درباره‌ي دادن امتياز به شوروي حزب توده مي‌پنداشت که چون دولت شوروي ضد استعماري است، امتياز دادن به آن هم ضداستعماري خواهد بود. اما خطا در همين‌جا است. زيرا با امتياز دادن به يک دولت ضد استعمار، امتياز ضد استعماري نمي‌شود؛ بل‌که دولت ضد استعمار به سبب گرفتن امتياز، سرشت ضد استعماري خود را از دست مي‌دهد. سياست موازنه‌ي منفي مصدق چون مخالف دادن امتياز نفت به نيروهاي خارجي بود، سياستي ضدامپرياليستي محسوب مي‌شد.» (خسرو شاکري:کارنامه‌ي مصدق و حزب توده 1: ص54)

 

(2): گفتني است که مورخان شوروي (چون ايوانف، صالح علي‌اف، آگايف، و ...) پس از برکناري خروشچف همواره همان مواضعي را راجع به مصدق اختيار کردند که دولت شوروي در زمان استالين دنبال مي‌کرد. دراين باره بنگريد به: دفتر ششم کارنامه­ي مصدق ...، در دست انتشار.

 

(3): خسرو شاکري:يك تحريف بزرگ غيراخلاقي آبراهاميان در مقاله اخيراش تكرار گفته­ي غيراخلاقى مازيار بهروز است كه به حسام لنكرانى (يكى از چهار تن از اعضاى حزب توده كه توسط رهبر نظامى آن حزب به قتل رسيدند) در کنار سرهنگ فرزانگان و برادران بوُسكوُ، به حسام لنکراني برچسب «عامل محلى» سيا در كودتاي 28 مرداد مى‏زند (آبراهاميان آن‌قدر «مطلع» است كه از حسام لنکراني به نام «احسام» (Ehsam) لنکراني ياد مى‏كند، حتا در کتاب اخيراش!). چنان‌كه پيش از اين هم نشان داده‏ام، اين اتهام مُهملى است كه از جانب رئيس محلى بخش سيا به نام اُونى به يك كادر بالاى حزب توده وارد شد، كه بنابر دستور اعضاى كميته­ي مركزى در تهران يك سال پيش از كودتا توسط خسرو روزبه به قتل رسيده بود. آبراهاميان توجيهات روزبه را پيرامون قتل لنكرانى تكرار مى‏كند و مى‏گويد كه او به «مشكل اعتياد» دچار آمده بود. او لنكرانى را يك «آژان پرووكاتور تمام‏عيار» مى‏نامد كه به «خانه‏­ي يک روحاني سرشناس بمب ‏انداخت و به منازل ديگر [روحانيون] به نام حزب توده اعلاميه مى‏فرستاد و طى آن‌ها طلوع بامداد قريب‏الوقوع جمهورى "لاخداى" روشنى را بشارت مى‏داد.» اين اقدام «برخى، از جمله «رهبران آينده­ي جمهورى اسلامى، را به هراس مى‏انداخت. نکته­ي مهم اين‌جاست که برخلاف اخلاق حرفه‌يي (deontology) آبراهاميان کسي را که به ناحق يک سال پيش از 28 مرداد به اتفاق آراء اعضاي کميته­ي مرکزي تهران به قتل رسيده بود به اين متهم مي‌کند که در جريان کودتاي 28 مرداد در کنار برادران رشيديان به خدمت به ارتجاع و اينتليجنس سرويس و خيانت به نهضت ملي مشغول بود، و مي افزايد همين‌که همکاري وي با اينتليجنس سرويس اشکار شد به قتل رسيد! آبراهاميان اتهام هم‌کاري لنکراني با سيا را در کتاب اخيراش تکرار نمي‌کند. اين‌که وي در مقاله­ي 2001 خود، لنکراني را به «اعتياد» متهم مي‌کند نشان مي‌دهد که او با منابع حزب توده آشناست که هيچ‌کدام لنکراني را به جاسوسي متهم نمي‌کنند، آن هم يک سال پس از قتل‌اش! شگفت‌انگيز است که يک مورخ دانشگاهي، که حتا نمي‌تواند، ظرف 13 سال، اسم کوچک لنکراني را به درستي بنويسد، بدون ذکر کوچک‌ترين منبعي، چنين اتهام بزرگي را وارد مي‌آورد _ يک بار چون جاسوس سيا و ديگر بار هم‌چون هم‌کار اينتليجنس سرويس. شگفت‌ انگيزتر اين است که هيچ يک از خواننده‌گان حرفه‌يي مقاله و کتاب آبراهاميان اين تحريف خشن را نه به وي و نه به ناشر وي تذکر نداده‌اند. بي قيدي در تاريخ ايران تا چه حد؟

 

(4): از منصور همامى پاريس و يوسف حمزه‏لو (استُكهلم)، هردو از اعضاى سازمان افسرى حزب توده كه سال‌هاى زيادى را در تبعيد اروپاى شرقى گذراندند، از جهت ارائه اين اطلاعات ممنونم. كلالى جزو دسته­ي نخستين افسرانى بود كه به سال 1333 تيرباران شدند.

 

(5): محكوم به حبس ابد با كار. يك زندانى سياسى توده‏اى كه با برخى از افسران توده‏اى هم‏بند بود مى‏افزايد كه سرگرد صمد خيرخواه محكوم به اعدام و بعد مشمول يك درجه تخفيف آجودان شخصى شاه و در روز كودتا همراه او در رامسر بود و مى‏توانست با يك گلوله سربى او را بكشد و نگذارد كه او به خارج بگريزد. ن.ك. به: ا. ا. سرابى، سال‌هاى پشت سر. از قزل‏قلعه تا زندان قصر، كلن، 1384، ص‏ص 205 ـ 206.

 

(6): بنگريد به: «مصدق، نفت، کودتا،» مصاحبه­ي علي رضا ثقفي با پرويز بابايي، نــقـد نــو، بهمن 1384، صص3-22. سروان درمشيان پس از دستگيري به حبس ابد محکوم شد.

قرنتینه، بند تنبیهی ۸، واحد ۳، زندان قزلحصار، مهرماه ۱۳۶۱ خورشیدی

“قرنتینه، بند تنبیهی ۸، واحد ۳، زندان قزلحصار، مهرماه ۱۳۶۱ خورشیدی”

در انتظار واقعه ای می بودیم که هنوز تجربه نکرده بودیم؛ «تجربه همیشه شکست نیست گاه آگاهی یافتن از محیط و یا برخورد و رویارویی با رُخ دادی ست که ممکن ست دوباره با آن بشکلی خشن تر روبرو شویم.»

“قرنتینه، بند تنبیهی ۸، واحد ۳، زندان قزلحصار، مهرماه ۱۳۶۱ خورشیدی”

سلول ۶ کوچکترین سلول از ۱۲ سلول بند بود؛ سلولی به ابعاد حدودن ۵/۲ در ۵/۱ ما ۲۷ زندانی بودیم. سلول آن اندازه کوچک و فضا تنگ بود که شیفتی می نشستیم؛ تا یک ماه پیشتر از آن روز، زمان خوابیدن و نشستن را ۳ ساعت تعیین کرده بودیم. و بیش از ۳ ساعت کسی نمی بایست بخوابد یا بنشیند؛ بی خوابی، بیداری و سرپا ایستادن بین ما می چرخید. من همه روزه در پنجره کوچک سلول می نشستم؛ می نوشتم، ترانه و سرود می خواندم، به صورتحساب هایی که فروشگاه زندان می داد در هفته ۲ بار رسیدگی و پس از آن که پول را از تک تک سلول ها می گرفتم به تدارکات زندان پرداخت می کردم. و هرگاه از فرط بی خوابی های چند روزه و دردهای ناشی از شکنجه از پای در می آمدم از هم سلولی هایم می خواستم که جایی را برای خوابیدن به من بدهند در تخت طبقه سوم تا ۳ ساعت چشم هایم را بر هم نهم و آنها با مهربانی انجام می دادند.

هر سلول یک تخت ۳ طبقه داشت که ۲۷- ۳۵ زندانی بر روی آنها می نشستند. سر موضعی ها را از بندهای مختلف به قرنتینه منتقل می کردند؛ زندانیان بند مجاهد و از اعضا و هواداران سازمان های چپ مخالف حکومت بودند. ۸ ماه در قرنتینه بند ۸ بودم؛ سلول ها در ساعات روز و شب قفل بودند و ۳ بار در روز برای قضای حاجت، برگزاری نماز مجاهدین و صرف غذا قفل در آهنی سلول ها باز می شد و ما اجازه می یافتیم که بیرون بیاییم و کمی راه برویم و ورزش کنیم. 

اواخر مهر بود درون سلول بودیم. گروهی مانند هر روز بر روی تخت ها و گروهی دیگر بر روی موکت خاکستری کف نشسته و چند تن بر دیوار سلول ایستاده تکیه زده بودند. همان گونه که در پنجره نشسته بودم، می دیدم هم سلولی هایم سعی دارند خود را سرگرم و مشغول گفتگو با یکدیگر کنند. تیتر اخبار روزنامه را با سدای بلندتر از روزهای پیش می خواندند. برخی با خندهای های بلند می خواستند روز را عادی جلوه بدهند. اما چُنین نبود شاید برخی ترس در دل داشتند که این گونه با ایجاد سر و سدا می خواستند بر ترس یا هیجانات درونی خود غلبه کنند؛ بلند بلند تیتر روزنامه را می خواندند. سیمین یکی از دوستانم سعی می کرد با رمز با من گفتگو کند. 

ما انتظار می کشیدم. در انتظار واقعه ای می بودیم که هنوز تجربه نکرده بودیم. یکی از نویسندگان می گوید: تجربه یعنی شکست.۱

و نویسنده تجربه را هشدار می داند و می گوید: «تجربه همیشه شکست نیست گاه آگاهی یافتن از محیط و یا برخورد و رویارویی با رُخ دادی ست که ممکن ست در زندگی شخص دوباره با آن بشکلی دیگر و یا خشن تر روبرو شود.»

نگرانی و اضطراب در جان یکایک ما نفوذ کرده بود؛ منتها هر یک بشکلی. اگر دقت می کردم سدای ضربان قلب برخی را می توانستم بشنوم. روز حساسی بود “از واقعه ای که انتظارمان را می کشید آگاه بودیم؛ اما از چگونگی و پی آمدهای آن نه!”

گاه و بی گاه به ساعت مچی ام نگاهی می انداختم؛ با حرکت عقربه ها، ساعت ها سپری می شدند. ساعت ۱۲ بود که نگهبان بند قفل سلول ها را باز کرد و ما اجازه یافتیم از سلول خارج شویم. پس از آن که بر دست و صورتم آبی زدم با دو تن از دوستانم در گوشه ای از سرسرای بند ایستاده و موقعیت خطیر و احتمالات پیش رو را بررسی می کردیم. 

کارگران روز که از زندانیان بودند نهار را تحویل گرفته و سریعتر از هر روز و هر وعده در بشقاب ها تقسیم کردند. در کنار هم سلولی هایم نشسته بودم اما میلی به خوردن نداشتم و نگاهایی دزدکی می کردم بر خنده ی تصنعی و اجباری که بر چهره ها بود. 

بساط نهار را جمع کردند و گروه کارگری به شستشوی ظرف های غذا و نظافت بند پرداختند. دقایقی بیش به ۲ بعدازظهر نمانده بود و ما خودمان را آماده می کردیم تا به سلول باز گردیم که ناگهان نگهبان بند گفت: خواهرها همه گی حجاب سر کنید، به حیاط هواخوری بند ۴ می رویم؛ برادران برای تعمیرات به بند ما می آیند. 

مسوول بند سعی می کرد همه چیز را عادی نشان بدهد و ما هم سعی می کردیم بروز ندهیم که انتظار داشتیم. بیشتر هم بندیانم از بند خارج شده بودند و در هنگامه خروج ام از بند بود؛ هم چنان که آماده می شدم می شنیدم «معصومه اسدی خامنه» که نگهبان سخت ترین بند زندان- «قرنتینه» بود می گفت: حالا که می روید کیسه های زباله که مخصوص نوارهای بهداشتی آغشته به خون هستند را با خودتان ببرید و بسوزانید در محلی که برای اینکار تعبیه شده ست. چند تن از هم بندی هایم با کله دویدند به سمت توالت ها، همان جایی که زباله ها بودند. نگرانی و اضطراب جایش را به شادی داده بود؛ هرچند کوتاه مدت. 

در چهره هم بندی هایم خندهای واقعی می دیدم. خندان پلاستیک و کیسه های زباله را زیر چادر ها می گرفتند و با سرعت برق از بند خارج می شدند و به سمت بند ۴ می رفتند. خدیجه که داستان هایی در بند داشت در میانشان بود؛ به من نگاه شیطنت آمیزی می کرد و کیسه زباله را که در دست داشت نشان می داد و می گفت: جوون. 

من به او لبخند می زدم و خون سرد به بهانه این که دست هایم را بشویم به سمت دستشویی رفتم و کابین های توالت و پشت درها را یکی یکی نگاهی انداختم تا ببینم همه جا پاک شده ست و بچه ها همه چیز را با خود برده اند! توالت پاک پاک بود. آرام آرام و در دل نگران از بند خارج شدم. نگهبانان های زن ایستاده بودند و زندانیان را به بند روبرو هدایت می کردند. پس از آن که وارد بند شدم به دنبال دیگر هم بندیانم به سمت هواخوری بند عمومی ۴ گام برداشتم. با پایین آمدن از چند پله وارد حیاط دراندشتی شدم که در بخش هایی از آنجا را زندانیان مرد گُلکاری کرده بودند. در بخش دیگر حیاط بند چاله ی کوچکی شبیه به استخری تعبیه شده بود که همه روزه نوارهای بهداشتی را در آن جا نابود می کردند. 

پس از ۱۶ ماه که از دستگیری ام می گذشت دومین و البته آخرین بار بود که به هواخوری آمده بودم. به آسمان می نگریستم و هوایی تازه وارد شش هایم می کردم. تا آن روز نمی دانستم محلی که زباله ها را در آنجا می سوزاندند به چه شکل هستند؟ 

چند تن از هم بندی هایم در لابلای نوارهای بهداشتی خونی هر چه را جا داده یا همراه خویش آورده بودند در آتش سوزاندند. دود برخاسته بود و عده ای گویا کارکشته باشند حاضر نبودند جایشان را با دیگران تعویض کنند. 

۳۵۰ تن بودیم، قدم می زدیم و هر یک از ما صرف نظر از رابطه با دیگر زندانیان بند، با دوستان و رفقای هم نگرش خود گفتگو می کردیم. برای نشاط روحی خود، سرود می خواندیم. در وسط حیاط آب بازی می کردیم. کادر زندان می دانست ما خواهان سرنگونی جمهوری نکبت اسلامی بودیم از این روی از سوی آنها خطر جدی جان ما را تهدید می کرد. برنامه ریزی کرده بودند؛ ما را غافلگیر کنند؛ دادستانی زندان می خواست با پروندهای دیگر و وارد آوردن موارد اتهامی جدید شرایط را بر ما خطرناک و سخت تر از پیش کند؛ و مدال در کار نبود، و تصاویر ما بر «بیلبوردهای» خیابان های شهرهای نیویورک و واشنگتن و پاریس نصب نشده بودند؛ حاج داوود رحمانی رییس زندان قزلحصار با بی رحمی دو تن از زندانیان بند ۸ را که برای اعتراض به حجاب اجباری در زندان بودند به جوخه اعدام فرستاد۲. و جهان در مقابل جنایاتی که در زندان ها رخ می داد خاموش بود و کمپین های تبلیغاتی حقوق بشری و رسانه ها با زندان های ایران کاری نداشتند اکنون درآمدزا هستند. 

آن روز تا آنجا که ممکن بود از درگیری و رویارویی با زندانبان ها پرهیز کردیم. به گونه ای رفتار می کردیم که گویی در بند ما هیچ چیز در شرف انجام نبود. این ها مبارزه بودند؛ کارها و رفتارهای ما بیان گر روحیه بالا و نشان گر نگرش و جای گاه سیاسی ما بود “سازمان دهی پایداری بدون ضربه زدن به خویشتن خویش.”در مخالفت با سیاست های زندان همیشه نیاز نیست بشقاب های غذا را به هوا پرتاب کرد و با قاشق های غذاخوری بر بشقاب ها ضربه زد و ایجاد سر و سدا کرد. یا این که دست از خوردن و نوشیدن کشید؛ اعتصاب کرد و به ملاقات خانواده نرفت و در دادگاه شرکت نکرد. بلکه هرگاه پاپوش دیگری برای زندانی درست شود حتی اگر محکومیت سخت تری به متهم بدهند؛ بایستی با قدرت در دادگاه دوم، سوم و ... حاضر شد و با بردباری تلاش برای بدست آوردن امکان اجرای دادرسی عادلانه و اعتراض به حکم کرد. در زندان کمیته مشترک (توحید) در دادگاه سخت شکنجه شده بودم شب هنگام «شهلا پاک نژاد، اقلیت»۳که هم سلولی ام بود از من پرستاری می کرد، تحت تاثیر آن چه در دادگاه بر من رفته بود و از زندان می دانست به من می گفت: اینها وحشی هستند وحشی و .... زندان را این گونه تعریف می کردیم. قهر و آشتی در کار ما نبود زیرا خانه خاله نرفته بودیم. هنگام بازی می گفتیم خانه خاله کدام وره؛ در واقعیت اما، زندانی بودیم و با رفتار سنجیده و شایسته در برابر سختی ها و شکنجه ها توانستیم تغییرات بنیادی در زندان بوجود آوریم. و با تغییرات بوجود آمده برای مدت ۲-۳ سال احکام اعدام زندانیان زن لغو شدند. بردباری می کردیم و در واقع به دنبال فرصت برای رهایی بودیم. زندان را هرگز تهدید نکردیم که اگر چنین نکنید ما چنان می کنیم (هارت و پورت)؛ با این حال تهدیدی جدی برای زندان بودیم. مسسولان زندان برای پیشگیری و ممانعت از آزادی زندانیان همین را می خواهند که زندانی به عکس العمل بیفتند و پرونده دیگری برای وی درست شود. سیستم سرکوب و رفتارهای زندانی را از واقعیت به نمایش نبایست کشاند زیرا مسوولان توجهی به بهبود و تغییر در شرایط بد زندان و موقعیت زندانی نمی کنند. 

سال ها زندانیان وکیل نداشتند حتی تسخیری. و کیفرخواست برای متهم خوانده نمی شد؛ هم زمان نیز موارد فراوانی از پروندهای زندانیان در دادستانی بایگانی و خاک می خوردند و دیده می شد که حکم بسیاری از زندانیان تا سال ها به آنها ابلاغ نشده بود. چنانچه امکان اعاده دادرسی و اعتراض به حکم و درخواست بررسی مجدد می بود؛ از فرصت اعتراض به حکم و فرجام استفاده می کردیم و خواستار دادرسی مجدد می شدیم؛ درخواست تخفیف در محکومیت می دادیم. 

آن روز، داد و فریادهای کم مانندی از حنجرهای ما بیرون می آمد و چند تن از دوستان پیشنهاد دادند ۷ سنگ بازی کنیم و سرانجام پس از گفتگو تصمیم گرفتیم «گرگم و گله می برم» بازی کنیم. 

دو دسته شدیم. من سردسته یک گروه و زنده یاد «فروزان عبدی» سردسته گروه دیگر. روبروی هم قرار گرفتیم. ما فریاد می زدیم گرگم و گله می برم، آنها پاسخ می دادند: چوپان دارم نمی گذارم، کارد من تیز تره، دنبه من لذیذتره. من نمی دهم خوشگلشو، من می کشم و ... خونه خاله کدام وره؟ از این وره، از اون وره ، .... 

سدای تواب هایی که نزدیک در هواخوری برای مراقبت از ما ایستاده بودند درآمده بود و از بلندگوهای بند نیز فریاد می زدند: خفه شین منافق ها. خفه شید. چرا جیغ و داد می کنید و سدای ما رسا، رسا، رساتر می شد و برای آن که اوج سدای ما بالا و خارج نشود هم نفس و محکم تر می گفتیم: گرگم و گله می برم. و به همین صورت فروزان و گروه پشت سرش پاسخ می دادند: چوپان دارم نمی گذارم.

سدا تنها سلاح ما بود سدای اتحاد، تیزهوشی. در پاسخ به اعتراض و فحاشی زندانبان ها، بر تحرک و بازی خود افزودیم. سدای قهقه برخی از زندانیان فضا را پر کرده بود. ما برای شاد بودن دلیل داشتیم و چرایی شادی مان را می دانستیم و آن ها نیز برای فریاد کشیدن هایشان در پی دلیلی بودند که نزد ما بود و بدان دست نیافته بودند.» 

چند ساعت می گذشت که در هواخوری بودیم. با تولانی شدن زمان هواخوری رفته رفته خستگی و سرما را احساس می کردیم. پس از ساعاتی از بازی دست کشیدیم و هر یک از ما با دوستان خود به گفتگو پرداختند. در وسط حیاط بودم و از افق پهناور خورشید که می رفت بنشیند چشم بر نمی داشتم و در اندیشه هایم در زیبایی، همگونی برایش نمی یافتم؛ تا توانستم رنگین کمان غروب را نگریستم. 

تعدادی از هم بندیان در درازا و پهنای هواخوری قدم می زدند، گروهی در گوشه های حیاط ایستاده و گروهی در اطراف در ورودی جمع بودند همان جا که نگهبان ها هم تکیه بر دیوارها نشسته بودند. سپس برای قدم زدن به سمت دیوار سلول های بند رفتم. چند تن دیگر در آنجا قدم می زدند با هم گفتگو می کردیم در همآن هنگام از درون یکی از سلول های بند ۴ یکی از هم بندیان پیشین که سدایم را می شناخت گفت: فریبا دیروز بند ما را گشته اند؛ همه چیز را بهم ریخته و علیه ما مدارکی گرد آورده اند. 

نگاهم را به سمت پنجره بالا چرخاندم او را می شناختم اعظم در خرداد ماه به بند ۴ عمومی منتقل شد در لحظه جدایی یکدیگر را در آغوش گرفته بودیم او می گریست و می گفت: دهانت را می بویند تا نگفته باشی دوستت دارم. 

بر بالای یکی دیگر از تخت ها دوستانم را می دیدم زری با نگرانی و همراه مکث میان واژه ها می گفت: مراقب باشبد، سراغ شما هم می آیند. 

به او گفتم: می دانیم چه شده، هم اکنون در بند ما هستند و تکرار کردم می دانیم، می دانیم. در واقع به همین دلیل ما را به هواخوری آورده اند وگرنه ما در تنبیه ایم و هواخوری نداریم. آنگاه برای آن که نگهبان ها نبیینند و از سوی آنها دردسری دیگر برای خودم و دوستانم که در سلول بودند ایجاد نشود؛ به قدم زدن پرداختم و از آنجا کمی دور شدم در چهره و اضهارات هم بندی هایم نگرانی می دیدم که خود را نمایان می کرد. 

در کنار سوخته های نوارهای بهداشتی ایستادم با خود می گفتم: همه آنچه را که بدنبالش هستند سوخت، دود شد و در هوا منتشر گشت و رفت اما فردا روز چه چیز در انتظار ما خواهد بود؟ به شب نمی اندیشیدم و نمی دانستم در پایان شب چه خواهد شد و مسوولان زندان چه خوابی برای ما تدارک دیده بودند! 

با غروب خورشید دمای هوا پایین آمده و از خنکی گذشته بود، بر پوست دست هایم سرما را احساس می کردم. در گرگ و میش هوا بود که اعلام کردند برای بازگشتن به بند آماده شویم گروهی از هم بندی هایم بخاطر سرمای هوا عجله داشتند که به بند باز گردند. و گروهی دیگر می خواستند بدانند این همه ساعت در بند چه گذشته ست. با سرعت در صفوف ۱۰ تایی در انتظار بازگشت ایستادند اینبار نگبان های تواب زندانیان را همراهی می کردند. در نخستین صف مادران بودند که از هواخوری خارج شدند و ما همیشه این را رعایت می کردیم و از حقوق خودمان محترمانه در برابر آنها می گذشتیم. به ترتیب دیگر زندانیان در صف ایستادند. گرچه هوا سرد بود من اما میلی برای بازگشتن به بند نداشتم و کنجکاو نبودم که چه کرده اند. نادیده پیدا بود؛ چه می خواستم ببینم؟ می توانستم پیش بینی کنم چه بر روزگار وسایلمان آورده اند و با لباس های مان چه کرده اند. از همین رو ایستادم تا آخرین باشم و دیگر هم بندیانم زودتر به بند باز گردند. 

ساعت از ۹ شب گذشته بود که نوبت به من رسید در آخرین صف انتقال آخرین زندانی بودم. نمی توانستم چشم بردارم از آسمان که پر از ستاره بود و پرده سیاه شب بر آن کشیده نشده نبود؛ روشنایی هنوز با ما بود. نمی دانستم هنگام بازگشت بازرسی بدنی می شویم هر ۱۰ تن را بازرسی بدنی می کردند که زمان انتقال را تولانی تر کرده بود. هنگامی که به سرسرای بند ۴ گام گذاشتم تا به سمت بندمان بیایم متوجه غیرعادی بودن بیش از حدس و گمان ها و دانسته های مان شدم. مسیر راهرو را پیمودم و از درب ورودی بند قرنتینه داخل شدم و به دنبال صف ادامه دادم در سمت راست دالانی در دو ردیف که ۱۲ تواب چپ و راست ایستاده تشکیل داده شده بود. و هر یک از ما را بازرسی بدنی می کردند. خطاب به قلیچ خانی(۴) که دست در شلوارم کرده بود و درون شورتم را می کاوید گفتم: اینجا پل سراط هست یا شب اول قبر؟ و او گفت: پل سراط.

پس از او آخرین تواب سینه و وسط سینه هایم را مورد کاووش قرار داد و اجازه ورود به بند دادند. و من با زحمت در میان هیاهو و اذهام از نیم حلقه توابان گارد گذر کردم و وارد بند شدم. 

فروزان عبدی مجاهد۵، نسترن زمانی اقلیت۶، مهری باجو مجاهد۷، فاطمه صلواتی اقلیت۸، ، فهیمه جامع کلخوران مجاهد۹، مهناز بوجاری پیکار۱۰، زهره قلندری پیکار۱۱، جمیله نایبی اقلیت۱۲، آتوسا شاه مرادی مجاهد۱۳، مریم طباطبایی اقلیت۱۴، ملینا اقلیت۱۵، مینا سعیدی مجاهد۱۶، فرزانه ذلفی- فیضی اتحادیه۱۷، عفت خلیلی مجاهد۱۸، نسرین رسولی مجاهد۱۹، زینت قنبری رزمندگان۲۰، شوریده رهبر گروه اشرف دهقانی۲۱، فریده غفاری توفان۲۲، ترانه پیکار۲۳، خدیجه مجاهد۲۴، شهره مجاهد۲۵، موشه دایان مجاهد۲۶، زاپاتا (مرضیه باقری) مجاهد۲۷، زاغی مجاهد۲۸، آناهیتا شاه مرادی مجاهد۲۹، حوا شاپوری مجاهد۳۰، آزیتا کرجی اقلیت۳۱، ملیحه بلندگو مجاهد۳۲، ملیحه ارومیه ای پیکار۳۳، تهمینه تنکابنی پیکار۳۴، توران اتحادیه۳۵، حمیرا علیزاده اقلیت۳۶، قدسی مجاهد۳۷، فریبا سامور مجاهد۳۸، اشرف فدایی مجاهد۳۹، فرحناز نادری مجاهد۴۰، فریده رضاییان اتحاد مبارزان کمونیست سهند۴۱، ، فضیلت علامه مجاهد۴۲، لاله جوشنی اقلیت۴۳، نسیم (نسرین) یاسایی مجاهد۴۴، جمیله ماهشهری مجاهد۴۵، پروانه مجاهد۴۶، مژگان مجاهد۴۷، نسرین پیکاری۴۸،مهندس مجاهد۴۹، رعنا اقلیت۵۰، مرجان مجاهد۵۱، سعیده مجاهد۵۲، کاملیا اقلیت۵۳

در جای جای هواخوری می دیدم دیگر زندانیان را: نسترن اسماعیلی اقلیت۵۴، فاطمه(سولماز) دادگر مجاهد۵۵، سودابه مرادی مجاهد۵۶، وحیده دستگردی راه کارگر۵۷، میترا منجذب مجاهد۵۸، فرزانه عمویی مجاهد۵۹، شکر محمد زاده مجاهد۶۰، لیدا مادر میشا اقلیت۶۱، کتایون اردکی رنجبران۶۲، مریم پرستار مجاهد۶۳، شهلا علی حق پیکار۶۴، نسرین اسدیان اقلیت۶۵، سودابه مادر بهرنگ وحدت کمونیستی۶۶، دکتر مهوش کشاورز اقلیت۶۷، شهلا سلطانی پیکار ۶۸، صدیقه (سیمین) شهیدی راه کارگر۶۹، پروین دادرس مجاهد۷۰، مادر شهری شهرنوش پارسی پور ۷۱نویسنده بدون جرم، خانم والا۷۲، مادر بنفشه مجاهد۷۳، سهیلا بهادری رنجبران۷۴، نرگس مجابی اقلیت۷۵،اشرف کرجی پیکار۷۶ خانم شفا۷۷ برای داشتن چند طنز از آقای هادی خرسندی، مادر شهلا۷۸در رابطه با حجاب اجباری دستگیر شده و سلطنت طلب بود؛ دادستانی زندان اوین با پرونده سازی حاج داود رییس زندان قزلحصار خواهر وی و گلشن۷۹را پس از یک بگومگو بر سر چادر اعدام کرد، شیوا مجاهد۸۰، راضیه قنبرپورمنشی بنی صدر تواب۸۱ و 

 زندانیان در بند ۸ آغازگران فصلی نو در مبارزه با بی عدالتی و نیز پایداری نویی بودند که زندان و زندانیان یکدیگر را تجربه می کردند. “بند ۸ نقطه و مرکز تغییر و تحول در زندان بود.”

 بند قرنتینه ۸ در واحد ۳ زندان قزلحصار در مهرشهر کرج واقع شده بود. پیش از این که بند به تنبیهی تبدیل شود به آنجا بند ۸ مجرد می گفتند. در اردیبهشت و خرداد ۶۱ تغییرات و جابجایی های گسترده در بندهای زنان زندان قزلحصار انجام گرفت و ادامه داشت. سرانجام بندی تشکیل شد که زندانیان را گروه گروه به اتهامات کلی “سر موضعی، زدن تشکیلات در بند، نماز نخواندن، تحریم فعالیت و همکاری با زندان“به آنجا منتقل کردند؛ جمعیت انبوه از حد و ظرفیت زندان گذشته بود؛ حدود ۳۵۰ زندانی را دست چین کرده بودند و از آنها انزجارنامه می خواستند که نپذیرفتند. “بند قرنتطینه شد.”در میان زندانیان که میانگین سنی ۱۷-۲۲ بود دختران نوجوان ۱۳- ۱۴ ساله دیده می شد که در زندان به بلوغ می رسیدند.

باوجود آن که هیچ زندانی اجازه و یا امکان خارج شدن از سلول را نداشت بند «منطقه آزاد» شده نام گرفته بود و زندانیان فراوانی در دیگر بندها بودند که انتظار می کشیدند نامشان را برای انتقال به بند قرنتینه بخوانند. داود رحمانی و لاجوردی که دادستان اوین بود نمی دانستند چه بکنند. آوازه بند ۸ بند سرموضعی ها در زندان، قوه قضاییه و در میان خانوادهای زندانیان و دادگستری جمهوری اسلامی پیچیده بود؛ همچون آوازه شکنجه ها و انفرادی های تولانی مدت زندان گوهردشت که زندانیان بدون هیچ پشتیبانی خارج از زندان، بدون سازمان ملل و قطعنامه های شورای امنیت، عفو بین الملل و بیانیه هایش، اجلاس های چپ و راست، کمپین های تبلیغاتی درآمدزای حقوق بشری، انجمن ها و کانون های فعالان حقوق بشری پروژه ای و

 برای هیچ یک از این دختران مبارز و فداکار “بیلبورد”تبلیغاتی خیابانی در شهرهای پاریس و نیویورک اجاره نکردند و تصاویرشان در مکانی آویخته نشد؛ هم گون این روزها که با ریختن چند صد هزار یورو و چند صد هزار دلار در جیب کارکنان آژانس های تبلیغاتی بیلبرد خیابانی اجاره می کنند تا بر رفتارهای کودکانه و نمایش گونه سرپوش بگذارند. اساسن وکیلی در کار نبود که از موکلانش در ندانمکاری پیشی بگیرد و بر نگرانی های جامعه بیفزاید. دختران نوجوان و جوان زندانی می بایست هشیار باشند و بدانند در شُعب بازپرسی چه می کنند و دادگاه چگونه پیش می رود. جای زندانی و زندانبان تغییر نکرده بود و زندانیان به زندانبان ها التیماتوم نمی دادند؛ و نمی خواستند شرایط را از آنچه بود بر خود و دیگران سخت تر و تنگتر کنند و زندانیان بودند که همواره از سوی مسوولان زندان تهدید می شدند. 

  

با وقوع رخ دادهایی در آبان ۶۱ شرایط عمومی زندان به مراتب بدتر و نامناسب تر از پیش گردید. جنایتی نبود که داود رحمانی در مورد زنان انجام نداده باشد. وی با کمک دادستانی -تیم های بازجویی- با بکارگرفتن زندانیان علیه یکدیگر و اعمال شکنجه های مختلف دستگاه نابودی شخصیت ساخته بود. در اواسط آبان ماه ۱۳۶۱ خورشیدی۱۳۰ زندانی را از بند تنبیهی۸ به انفرادی های گوهردشت انتقال دادند و چند هفته ای نگذشته بود که گروهی دیگر را از بند عمومی ۴ به جای آنها آوردند سودابه اردوان اقلیت۸۲ و منیره برادران راه کارگر۸۳از گروه انتقالی به تنبیه بودند. از بند ۷ مجرد و از بند عمومی ۳ آوردند و سلول ها دوباره پر شد از زندانی. 

 نویسنده را در اواخر آذر ماه در شب چهارم از ۱۰ شب تنبیهی معروف به «شب های بی نهایت» از واحد بردند و در کابین توالتی در زیر ۸، بخش اداری زندان انداختند و پس از یک ماه در آخر دی ۶۱ به دوستان و هم بندیانم در گوهردشت پیوستم. انتقال به گوهردشت ادامه داشت و گروهای دیگری در پایان سال و در سال ۶۲ از قزلحصار و اوین به آنجا منتقل شدند. دادستانی کرج نیز بیکار ننشسته بود در سال ۶۲ گروهی از متهمان را انتخاب و به انفرادی فرستادند. پس از پایداری و دوام در انفرادی مسوولان زندان تدابیر دیگری دیدند؛ قرنتینه، انفرادی، توالت ها، قبر و قیامت، تاریک خانه، واحد مسکونی، استبل ها ورا تدارک دیدند، همه برای درهم شکستن گروهی از زندانیان بود که نه گفتند به خواست و انتظارات زندان.

بدی ها و خوبی ها در زندان دیدم. مردی ها و نامردمی ها دیدم. از زخم ها که بر دلم حاکم است و خطوطی که بر چهره ام نقش بسته می توانی دردها و رنج هایم را ببینی. خوب نگاه کن. 

اینک ۳۸ سال از آن روز می گذرد. برخی از هم بندیان دیگر در میان ما نیستند و گروهی در قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان خونین ۶۷ اعدام شدند. ۳۰-۴۰ درصد در اثر شکنجه های طاقت فرسا از پا درآمدند که آنها را محاکمه و قضاوت نمی کنم. برخی در اثر فشارهای روانی و شکنجه های جسمانی تعادل خویش را از دست دادند. و برخی پس از تحمل سال های شکنج و سخت زندان هنوز زنده اند.

با خاطره «فروزان عبدی»

۱ سپتامبر ۲۰۲۰

لندن

—————————————————————————————————————

پی نویس:

 

 گفتن یک نکته را ضروری می دانم و آن انتخاب فامیلی برای برخی از زندانیان ست، اسامی برخی را از یاد برده ام آنها را با نام شهر محل زندگیشان معرفی کرده ام. 

۱- منبع و گوینده سخن را به یاد نمی آورم؛ از فرانتس کافکا ست یا از آلبرت کامو؟

 

۲- داود رحمانی (حاج داود) پس از انقلاب رییس زندان قزلحصار بود و با اجرایی شدن اصلاحات در قوه قضاییه او را از سمتش برکنار کردند. در واقع عملکرد خشن و بی رحمانه وی و زیردستانش در ارتباط با زندانیان سیاسی به ویژه بندهای زنان از عوامل اصلی تغییرات در نظام اداری و دادرسی کشور شده بود. داود رحمانی را می شود از جوانب مختلف دید و از رفتارهایش گفت. یکی از چیزهایی که آزارش می داد زندانیان با سواد و تحصیلکرده بودند؛ از دیدن زندانیان که مخالف بودند و مدارج بالای شغلی داشتند عجیب حرص می خورد. از دیگر خصوصیات او این بود که دوست نداشت زنان زندانی هنگام گفتگو و یا جر و بحث در چشم های او نگاه کنند و می خواست که زنان هنگام گفتگو فقط زمین را نگاه کنند. و حجاب زنان مانند این بود که به حیاتش بند باشد؛ سختگیری شدیدی می کرد. معاون زندان «احمد» ( برادر احمد) و «توکلی» مسوول تدارکات زندان این گونه نبودند و در شب هایی که ما را در واحد تنبیه می کردند و یا برای سینه خیز می بردند، زندانی هایی که خوش چهره و خوش سیما بودند را بیش از دیگران تنبیه فیزیکی می کردند و زیبایی دردسرساز شده بود. داود رحمانی هنگامی که حریف زنان نشد تغییر کرد که نمونه رفتارهای وی با زندانیان در واحد و تابوت ها بوده ست. و 

۳- شهلا پاکنژاد به اتهام هواداری از اقلیت دستگیر شده و پس از پایان مراحل بازپرسی در زندان اوین به دادگاه رفته بود و سپس برای گذراندن حکم به زندان قزلحصار منتقل شده و از زندانیان قدیمی زندان قزلحصار بود. در پاییز ۶۰ او را برای رسیدگی مجدد به پرونده اش به زندان کمیته مشترک یا همان بند ۳۰۰۰ انتقال داده بودند. وی پس از تحمل سال های سخت، سرانجام از زندان آزاد شد و اکنون در ایران زندگی می کند. شهلا خواهر زنده یاد «شکرالله پاکنژاد» از مبارزان و زندانیان سیاسی پیشین بود که با دخالت دادستان لاجوردی دژخیم پس از تحمل سخت ترین شکنجه ها در پاییز ۶۰ به جوخه اعدام سپرده شد. لاجوردی دژخیم به خون زندانیان سیاسی پیشین تشنه بود و شکرالله یکی از آنها بود. 

۴- قلیچ خانی به اتهام هواداری از اقلیت دستگیر شده و از توابان فعال بند عمومی ۴ واحد ۳ زندان قزلحصار بود. 

۵- زنده یاد فروزان عبدی پیربازاری از قهرمانان ورزش در رشته والیبال و دانشجوی مدرسه عالی ورزش بود. وی در سال ۶۰ دستگیر و به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شد و پی از تکمیل پرونده در دادگاه انقلاب به جرم هواداری از مجاهدین به ۵ سال حبس محکوم گردید. سپس به بند عمومی ۲۴۶ و از آنجا به بند ۷ مجرد، واحد ۳ زندان قزلحصار منتقل شد. با تشکیل شدن بند قرنتینه وی در شهریور ماه ۶۱ به همراه گروهی دیگر از زندانیان تنبیهی ها پیوستند. در آبان ۶۱ به اتفاق ۱۳۰ زندانی به زندان گوهردشت انفرادی منتقل شد و در ۶۲ به قزلحصار بازگشت داده شد. پس از این که ۶-۷ ماه به همراه ۱۵ زندانی دیگر در توالت ها بسر بردند دو باره به گوهردشت انفرادی منتقل شد و پس از یک سال از انفرادی درآمد (اگر اشتباه ننویسم با نسترن هم سلولی بودند). با تغییرات در قوه قضاییه آخرین دیدار ما در شهریور ۶۴ بود؛ هنگامی که سوار بر اتوبوس برای انتقال به زندان قزلحصار بودیم. آن ها مجددن به قزلحصار برگردانده و در بندهای مختلف فرستاده شدند و برای من بدون آن که چرایی اش مشخص باشد؛ همه چیز تغییر کرد و به انفرادی برگردانده شدم. فروزان با پایان گرفتن محکومیتش از زندان بیرون نیامد و در قتل عام زندانیان سیاسی تابستان خونین ۶۷ جاودانه شد

  

۶- نسترن زمانی به اتهام هواداری از اقلیت ۷ سال زندان تحمل کرد. از دوستان دوره نوجوانی نویسنده ست. در راه آهن اندیمشک، هم محله ای و هم مدرسه ای من بود؛ از دوستان خانوادگی بودیم. هنگام دیدار ناگهانی او در بند ۸ هم محله ای سلام می خواندم. نسترن در آبان ۶۱ به اتفاق ۱۳۰ زندانی به انفرادی های گوهردشت منتقل شد و پس از تحمل انفرادی تولانی مدت به قزلحصار بازگردانده شد. و با انتقال وی به زندان اوین درتابستان ۶۵ دوباره برای مدتی هم بند بودیم. وی هم اکنون در ایران زندگی می کند. 

 

۷- مهری باجو به اتهام هواداری از مجاهدین در زندان بود. و از زندانیان کیفی بود که همراه با ۱۳۰ زندانی دیگر در آبان ۱۳۶۱ به انفرادی های گوهردشت انتقال داده شد و سپس به قزلحصار. وی هم اکنون ساکن آمریکاست.

۸- فاطمه صلواتی به اتهام هواداری از اقلیت دستگیر شده بود وی پس از تحمل سینه خیزهای شبانه، بارها و بارها ۳ شب، ۳ شب رو به دیوار واحد ایستاد و بی خوابی کشید. وی سرانجام پس ماهها که در بند تنبیهی قرنتینه بود به همراه ۱۳۰ زندانی دیگر در آبان ماه ۶۱ به زندان گوهردشت منتقل گشت. در گوهرشت پس از تحمل ۲ سال از انفرادی بیرون آمد و به او هم سلولی دادند. سپس به زندان قزلحصار بازگردانده شد. فاطمه در تول مدت زندان جسمن آسیب دید و به بیماری ابتلا پیدا کرد. در سال ۶۵ از زندان آزاد شد و اکنون ساکن کشور استرالیاست.

۹- فهیمه جامع کلخوران به اتهام مجاهد بودن در زندان بود از بخش دانشجویی مجاهدین بود. و از بند عمومی ۴ با ۳۰ زندانی دیگر به بند قرنتینه ۸ سلول ۷ منتقل شده بود. فهیمه شخصیت قابل احترامی داشت و از راست روی ها و توبه تاکتیکی مجاهدین در زندان نه تنها پیروی نمی کرد بلکه منتقد آنها بود؛ و مجاهدین بایکوتش کرده بودند. همان ها که بایکوتش کرده بودند امثال عفت خلیلی و فرزانه و تواب و از زندان آزاد شدند. فهیمه در قتل عام زندانیان سیاسی تابستان خونین ۶۷ اعدام شد. برادرش نیز اعدام شده بود.

 

۱۰- مهناز بوجاری به اتهام هواداری از پیکار دستگیر شده بود.مهناز پس از ورود به قزلحصار به بند ۸ مجرد، واحد ۳ منتقل شده بود که مدتی هم سلولی بودیم. وی در خرداد ماه ۱۳۶۱ به بند عمومی ۴ انتقال داده شد. ماه ها در قرنتینه در شرایط سخت و شکنجه های حاج داود زندانی بود. در آبان ۱۳۶۱ به همراه ۱۳۰ زندانی به انفرادی های گوهردشت منتقل شد. وی ۱-۲ سال در سلول انفرادی بود و روزها و شب های انفرادی و و حشت بر وی اثر کرد و کمی روحیه اش به هم ریخته شد. با ایجاد تغییرات در قوه قضاییه و دادستانی از گوهردشت به قزلحصار بازگردانده شد. سرانجام از زندان آزاد شد و بهبود یافت. اکنون ساکت تهران ست. 

۱۱- زهره قلندری به اتهام هواداری از پیکار دستگیر و زندانی شده بود. وی را از بند عمومی ۴ به سلول ۶ در قرنتینه انتقال دادند و شکنجه های سخت و کمبود جا و را تاب آورد. زهره در جریان انتقال به انفرادی های گوهردشت به همراه ۱۳۰ تن بود و سپس

۱۲- جمیله نایبی به اتهام هواداری از اقلیت دستگیرو توسط دادستانی کرج محاکمه شده و به حبس محکوم شده بود. در تابستان ۶۱ از بند ۴ عمومی به قرنتینه سلول ۵ منتقل شد. در تابستان ۶۲ زندان گوهردشت در انفرادی بود و تاریخ انتقال وی را نمی دانم. مدتی هم سلولی آتوسا بود و در سال ۶۳ شنیدم که از دیدگاهای سیاسی اش دست کشیده و با دادستانی همکاری می کند. جمیله از دوستان من در زندان در قرنتینه بود و شب های زیادی در کنار هم تا سپیده سحر روبه روی دیوار ایستادیم و بی خوابی و شکنجه تحمل کردیم؛ در شب هایی که سینه خیز می رفتیم همراه من بود و در انجام امور فروشگاه زندان از نیروی وی کمک می گرفتم.

  

۱۳- آتوسا شاه مرادی به اتهام هواداری از مجاهدین در زندان بود. او را از بند ۴ عمومی به سلول شماره ۱۲ قرنتینه منتقل کرده بودند و در آنجا بود که با وی آشنا شدم. تنبیهات سختی را با هم تحمل کردیم و در آبان ۶۱ به انفرادی های گوهردشت منتقل شد. مدتی هم سلولی جمبله بود و با انتقال جمیله از گوهردشت دوباره تنها شد. آتوسا ۱۶ ماه در سلول کناری من در انفرادی بود. ما در دو سلول بودیم اما گویی هم سلول بودیم از همه لحظه ها و چگونگی گذراندن زمان در روزهای سخت و آزاردهنده وی را می دانستم. آتوسا در زندان دچار اختلالات هورمونی شده بود و دست ها و صورتش پر از ریش بود. مدتی فرحناز نادری که تواب جاسوس شده بود با وی هم سلول بود. او را پس از اصلاحات در زندان به زندان قزلحصار بازگرداندند و سپس در سال ۶۵ به زندان اوین منتقل شد. در نجا دوباره همدیگر را دیدیم و پس از مدتی از زندان آزاد شد. 

۱۴- مریم طباطبایی، دانش آموز به اتهام هواداری از اقلیت دستگیر شده بود و از قرنتینه به بند عمومی ۴ انتقال داه شد و از آنجا آزاد گردید.

۱۵- ملینا هم پرونده مریم و به اتهام هواداری از اقلیت در زندان بسر می برد؛ باوجودی که وی و دیگر هم پرونده ای هایش (کاملیا، حمیرا و مریم) در تنبیه بودند مسلمان شده و نماز می خواند. چه مدت پس از تغییر رییس زندان آزاد شده بود آگاه نیستم.

۱۶- حمیرا علیزاده با مریم طباطبایی، ملینا و کاملیا، هم پرونده و دانش آموزان یک دبیرستان در تهران بودند. آنها به اتهام هواداری از اقلیت دستگیر شده و در بند ۸ مجرد و سپس قرنتینه بند ۸ تنبیهی بودند؛ از سرنوشت حمیرا و کاملیا که از دختران نوجوان و خوب زندان بودند نیز، آگاه نیستم و نمی دانم چگونه و چه مدت پس از اصلاحات از زندان آزاد شده اند. 

۱۷- مینا سعیدی به اتهام هوادرای از مجاهدین در شهرستان مسجد سلیمان دستگیر شده بود. آنها را که ۷۰ زندانی دختر مجاهد و چپ بودند که از زندان ماهشهر در خوزستان به زندان قزلحصار بند ۸ مجرد انتقال داده بودند. او در تابستان ۶۱ از بند عمومی ۴ به بند تنبیهی سلول ۹ آورده شد و پس از تحمل شکنجه های حاج داود و قرنتینه بند ۸ در اواسط آبان ۶۱ به زندان گوهردشت منتقل شد و در سال ۶۲ مدت ها در سلول کناری من در انفرادی و نیز دو نفره بسر برد تا آن که آنها را به مسجد سلیمان بازگرداندند، تصور می کنم سال ۶۳ بود که شنیدم آزاد شدند. از سرنوشت وی پس از زندان آگاهی ندارم. 

۱۸- فرزانه ذلفی به اتهام هواداری از اتحادیه کمونیست ها در مسجد سلیمان بازداشت شده بود. آنها ۷۰ دختر به اتهام هواداری از سازمان های چپ و مجاهدین دستگیر شده بودند. دادستانی استان خوزستان- اهواز بخاطر جنگ ایران و عراق آنها را از زندان ماهشهر در خوزستان به زندان قزلحصار منتقل کرده بودند. در بدو ورود به قزل حصار حاج داود با اعمال شکنجه بر آنها خوش آمد می گوید. پس از مدتی وی را در تابستان ۶۱ از بند عمومی ۴ به بند قرنتینه، سلول ۶ آوردند که در آنجا هم سلولی ام بود. در آبان ماه ۶۱ به زندان گوهردشت منتقل شد تا آن که آنها را به مسجد سلیمان بازگرداندند؛ تصور می کنم سال ۶۳ بود که وی آزاد شد و اکنون ساکن کانادا ست. 

۱۹- عفت خلیلی از اعضای رده دار تشکیلات سازمان مجاهدین بود. پس از لو رفتن ماجرای تشکیلات مجاهدین در زندان توسط خودشان، وی و حدود ۳۰ تن از دیگر زندانیان بند عمومی را به بند ۸ تنبیهی آوردند و در سلول های ۷ و ۸ جای داده بودند. وی پیش از بند قرنتینه تحت نام تواب با زندان همکاری می کرد و مسوول بند عمومی بود. بنا به گفته های خودشان عفت و بسیاری دیگر از مجاهدین توبه تاکتیکی کرده بودند؛ و بخشی از آنها مخالف کار کردن و شرکت در مراسم های زندان بودند. خط توبه تاکتیکی تا آنجا معنا پیدا کرده که برای خود این حق را قایل شده بودند تا زندانیان چپ را برای نماز نخواندن و به اتهام سرموضعی به دفتر زندان معرفی کنند. توبه تاکتیکی به قیمت معرفی زندانیان چپ بود تا عناصر تشکیلاتی و هوادارن مجاهدین حفظ شوند. وی پس از تحمل شکنجه های مرسوم در بند تنبیهی در اواسط آبان ۶۱ به انفرادی های زندان گوهردشت منتقل شد. از گوهرشت به قزلحصار واحد مسکونی بازگردانده شد. در آنجا برید و سپس به زندان اوین منتقل شده و سردسته بریده مجاهدها شده بود. (واقعن نمی دانم در باره او چه بنویسم و به چیز تشبیه ش کنم!) فقط این را روشن می دانم اتخاذ سیاست های غلط او و هم اندیشانش مسیر مبارزه و مقاومت در زندان را از نظر کیفی پایین آورده بود اما با هزینه بالای قربانی، زیرا جان بسیاری را در خطر قرار دادند. وی از زندان آزاد شد و تهران بود.

۲۰- نسرین رسولی به اتهام هواداری از مجاهدین دستگیر شده بود ودر تابستان ۶۱ از بند عمومی ۴ به قرنتینه، سلول شماره ۵ چسبیده به سلول ۶ انتقال داده شد. وی پس از تحمل شکنجه و سختی های زندان قزلحصار در آبان ۶۱ به انفرادی در گوهرشت منتقل شد. نسرین در پاییز ۱۳۶۲ خورشیدی دچار مشکلات روانی شده بود. وی پس از مدتی برای درمان به زندان بدنام «اوین» فرستاده شد و در آسایشگاه بهداری زندان نگهداری می شد و از آنجا به بند منتقل شده و سپس از زندان آزاد شد. در خارج از زندان با او ملاقات هایی داشتم؛ بهبود پیدا کرده بود. 

۲۱- زینت قنبری به اتهام هواداری از رزمندگان در مسجد سلیمان دستگیر شده بود و یکی از ۷۰ زندانی بود که از زندان ماهشهر به قزلحصار منتقل کرده بودند. او را از بند ۴ عمومی واحد ۳ به قرنتینه سلول ما که سلول چپ ها بود آورده بودند. ماهها هم سلولی بودیم و هنگام انتقال ما به گوهردشت هنوز در آنجا بود. سال ها پیش شنیدم در سال ۶۲ از دیدگاهای سیاسی خود دست کشیده بود و پاسخ مثبت به خواست داود رحمانی داده و جمهوری اسلامی را پذیرفته ست. وی اکنون ساکن کشور فرانسه ست.

۲۲- شوریده رهبر به اتهام هواداری از چریک ها گروه اشرف دهقانی بازداشت و به تحمل حبس محکوم شده بود. شوریده را از بند ۴ عمومی واحد ۳ به قرنتینه، سلول ۶ انتقال داده بودند. ماهها هم سلولی بودیم و هنگام انتقال ما به گوهردشت هنوز در آنجا بود. وی پس از اصلاحات در قوه قضاییه و زندان ها، در سال ۶۳-۶۴ از قزلحصار به زندان اوین منتقل و از آنجا آزاد شد. 

۲۳- فریده غفاری به اتهام هواداری از توفان دستگیر شده بود و از بند ۴ عمومی واحد ۳ به قرنتینه سلول ۶ منتقل شده بود. ماهها هم سلولی بودیم و هنگام انتقال ما به زندان گوهردشت هنوز در آنجا بود. در سال ۶۳ هنوز در انفرادی بودم که شنیدم، وی را به واحد همان قیامت منتقل کرده بودند که در اثر شکنجه های وحشیانه حاج داود و دیگر کادر زندان از دیدگاهای سیاسی خویش دست کشیده و با زندان همکاری می کرد.

۲۴- ترانه دانش آموز بود و به اتهام هواداری از سازمان پیکار بازداشت شده بود. وی را از بند عمومی ۴ واحد ۳ به بند قرنتینه بند ۸ سلول شماره ۱۰ منتقل کرده بودند. ترانه دانش آموز بود و در بیشتر اوقات شیطنت و شوخی می کرد. و مسوولان زندان هم برنامه ریزی کرده بودند که به هر شکل طاقت فرسایی که می توانند اسباب بریدن زندانیان در بند زنان را فراهم کرده و شخصیت های زندانیان مقاوم را تهی از خویشتن سازند. هنگام انتقال ما به زندان گوهردشت هنوز در آنجا بود. در سال ۶۳ شنیدم وی را از همراه با دیگران از قرنتینه به واحد همان قیامت منتقل کرده بودند که در اثر شکنجه های وحشیانه حاج داود و دیگر کادر زندان از دیدگاهای سیاسی خویش دست کشیده و برای فرار از شکنجه تن به همکاری گسترده داده بود و وی در شکنجه دادن زندانیان مقاوم شرکت می کرده ست. 

۲۵- خدیجه از دانش آموزان هوادار مجاهدین بود و از بند عمومی ۴ به قرنتینه منتقل شد. در منطقه خزانه تهران زاده شده از طبقه پایین و خانواده ای زحمتکش داشت پدرش سوپور شهرداری بود. همیشه در سلول و در ساعات خروج از سلول در حال شیطنت و مسخره بازی بود و نیز دوست داشت که در بند فعال باشد. وی در بند تنبیهی ۸ که بود داستان های مختلفی با مسوولان زندان داشت. با شدت گرفتن تنبیهات و نقل و انتقالات زندانیان به انفرادی های گوهردشت در آبان ۱۳۶۱ و سپس انتقال به قبر و تابوت ها و تاریک خانه ها وی نیز به قبرها منتقل شده بود. در سال ۶۳ شنیدم که این دختر نوجوان تحت شکنجه های داود رحمانی از مبارزه دست کشیده بود و خودش تبدیل به یکی از توابان گارد در تابوت ها گشته ست. داود رحمانی جنایت کار بی رحم، خدیجه را مانند بسیاری دیگر خُرد کرده و از وی شبهه زندانبان ساخته بود.

۲۶- شهره از دانش آموزان هوادار مجاهدین بود که از بند ۴ عمومی به بند تنبیهی قرنتینه منتقل شده بود.

 

۲۷- موشه دایان به اتهام هواداری از مجاهدین بازداشت و همراه ۳۰ تن از زندانیان بند عمومی ۴ واحد ۳ به بند قرنتینه آورده شد. وی در آبان ۶۱ به انفرادی های گوهردشت منتقل شد و سپس به قزلحصار بازگردانده شد. 

۲۸- مرضیه باقری زاپاتا، خواهر اعظم بود که در تابستان ۶۱ از بند عمومی ۴ واحد ۳ به قرنتینه منتقل شده بود و سپس به قبر و قیامت و در آنجا از خواداری مجاهدین دست کشیده و جمهوری اسلامی را پذیرفته بود. وی در زندان قزلحصار به اتفاق خواهرش تواب شده و خبرچین بودند. آنها را از قزل به زندان اوین منتقل کرده بود و در سال ۶۵ آزاد شدند. 

۲۹- زاغی از هواداران مجاهدین بود که به همراه ۳۰ زندانی از بند ۴ واحد ۳ به اتهام شرکت در تشکیلات بند به قرنتینه آورده بودند. و میانه ای با زندانیان چپ نداشت. پس از انتقال به گوهردشت از وی خبری ندارم.

۳۰- آناهیتا شاه مرادی از دانش آموزان هوادار مجاهدین بود که در تابستان ۶۱ از بند عمومی ۴ واحد ۳ به بند قرنتینه انتقال و پس از تحمل شکنجه و سختی های قرنتینه ی حاج داود در آبان ۶۱ به انفرادی های گوهردشت منتقل شد. وی پس از ایجاد اصلاحات در قوه قضاییه و سیستم زندان ها به قزلحصار بازگردانده شد. اکنون ساکن کشور کانادا ست. 

۳۱- حوا شاپوری از هواداران مجاهدین که از زندان رشت به قزلحصار بند عمومی ۴ واحد ۳ منتقل شده بود. پس از تشکیل قرنتینه به بند ۸ منتقل و هم سلولی بودیم. بشدت زد زندانیان چپ بود و با زینت بگومگوهایی هم داشتند. بعدها شنیدم وی در سال ۶۲ بریده بود و در واحد مسکونی با داود رحمانی همکاری کامل می کرده ست.

۳۲- آزیتا کرجی به اتهام هواداری از اقلیت توسط دادستانی کرج بازداشت و محکوم به حبس شده بود. وی را از بند عمومی ۴ واحد ۳ به قرنتینه منتقل کردند. با انتقال ما به انفرادی های گوهردشت دیگر یکدیگر را ندیدیم.

 

۳۳- ملیحه بلندگو از هواداران مجاهدین بود و از بند عمومی ۴ واحد ۳ به بند قرنتینه منتقل شده بود.

۳۴- ملیحه ارومیه ای هوادار سازمان پیکار بود. ملیحه به همراه ۵۹ زندانی دیگر از کردستان، تنکابن و ارومیه به قزلحصار منتقل شده بودند. در ابتدا پیش از این که بند ۸ به طور کامل تنبیهی شود در بند ما بودند. متاسفانه مشکلات داشتند موضوع فرهنگی و ریشه ای بود؛ با یکدیگر ناسازگاری و رقابت بر تواب شدن داشتند و گاهی موج اختلافاتشان ما را هم می گرفت. دادستانی زندان بندی را محیا کرد که به بند “تنکابنی ها”شناخته می شد و آنها را فارغ از گرایش سیاسی به آنجا منتقل کردند. پس از مدتی ملیحه را به قرنتینه بند ۸ آوردند و پس از انتقال ما به انفرادی از وی که در بند تنبیهی قزلحصار مانده بود آگاهی دیگری ندارم.

۳۵- تهمینه تنکابنی، هوادار سازمان پیکار و تصور می کنم با ملیحه هم پرونده بودند. تهمینه با چهره ترکمنی که داشت دوست داشتنی بود. او نیز به همراه ۵۹ زندانی دیگر از کردستان، تنکابن و ارومیه به قزلحصار منتقل شده بودند. در ابتدا پیش از این که بند ۸ به طور کامل تنبیهی شود همان جا پیش ما بودند. متاسفانه مشکلات و موضوع فرهنگی و ریشه ای بود؛ با یکدیگر ناسازگاری و رقابت بر تواب شدن داشتند و گاهی موج اختلافاتشان ما را هم می گرفت. دادستانی زندان بندی را محیا کرد که به بند “تنکابنی ها”شناخته می شد و آنها را فارغ از گرایش سیاسی به آنجا منتقل کردند. پس از مدتی تهمینه را به قرنتینه آوردند و پس از انتقال ما به انفرادی از وی که در بند تنبیهی ۸ قزلحصار مانده بود آگاهی دیگری در دست ندارم.

۳۶- توران از هواداران اتحادیه بود و در تابستان ۶۱ از بند عمومی ۴ واحد ۳ به قرنتینه بند ۸ سلول ۶ آورده شد. و هم سلولی بودیم تا هنگامی که به گوهردشت منتقل شدم پس از آن از وی اطلاعی ندارم. 

۳۷- قدسی از هواداران مجاهدین بود که در زندان بدنام «اوین» هنگام پروسه تکمیل پرونده برای دادگاه در بازپرسی ها بشدت شکنجه شده و مشکلات کلیوی پیدا کرده بود. وی را نیز در تابستان ۶۱ از بند عمومی ۴ واحد ۳ به اتهام شرکت در تشکیلات بند به قرنتینه بند ۸ منتقل کرده بودند. 

۳۸- فریبا سامورایی از دانش آموزان هوادار مجاهدین بود. فریبا را از زندان اوین بند ۲۴۶ در سال ۶۰ می شناختم. وی پس از تکمیل پرونده اش به قزلحصار بند ۷ مجرد واحد ۳ منتقل شده بود که در شهریور ۶۱ به بند قرنتینه انتقال داده شد. پس از انتقالم به انفرادی دیگر او را ندیدم اما شنیدم که همزمان با اصلاحات در قوه قضاییه از زندان آزاد شده ست. 

۳۹- اشرف فدایی دانش آموز، هوادار مجاهدین و از نیروهای خوب در زندان بود و در بی دادگاه جمهوری اسلامی اوین محکوم به ۱۲ سال حبس شده بود. در تابستان ۶۱ به بند تنبیهی قرنتینه منتقل شد و یکی از ۱۳۰ زندانی زن بود که در آبان ۶۱ به انفرادی های گوهردشت فرستاده شدند. در سال ۶۲-۶۳ به زندان قزلحصار بازگردانده شد و همراه با ۱۶-۱۷ زندانی دیگر حدود ۶-۷ ماه در یک توالت در بخش اداری واحد ۳ در تنبیه بود و دوباره به گوهردشت فرستاده شد. پس از ایجاد اصلاحات در زندان و قوه قضاییه که موجب تغییر دادستان و دیگر مسوولان بالای زندان ها گشت وی را به قزلحصار بند عمومی بازگرداندند. اشرف در جریان قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان خونین ۶۷ اعدام شد. 

۴۰- فرحناز نادری از نادمین مجاهد در زندان اوین بود. پس از انتقال وی به زندان قزلحصار و با در ارتباط قرار گرفتن با زندانیان سر موضعی از خودش انتقاد کرده و دوباره به هواداران مجاهدین پیوست. وی به دنباله روی از زندانیان تنبیهی از نوشتن انزجار نامه که شرط تغییر بند بود، خودداری کرد. یکی دیگر از گروه ۱۳۰ زندانی بود که اتفاقی در آبان ۱۳۶۱ خورشیدی به انفرادی های گوهردشت فرستاده شد. مدتی انفرادی بود و مدتی هم سلولی داشت. در گوهردشت یک بار دیگر توبه کرد و مسوولان زندان او را به سلول های زندانیان که تکی می بودند برای خبرچینی و جاسوسی می فرستادند. وی همراه یکی از گروهایی که پس از اصلاحات در قوه قضاییه به قزلحصار باز می گشتند به قزلحصار بازگشت و از آنجا آزاد شد.

 

۴۱- فریده رضاییان از هواداران اتحاد مبارزان سهند که توسط دادستانی کرج دستگیر و دادگاهی شده بود. فریده از بند عمومی ۴ واحد ۳ به تنبیهی ۸ سلول ۹ آورده شده بود. و مدتی نیز پیش از آن که بند بطور کامل تنبیهی بشود در همان بند بود. بیشتر روزها و شب های تنبیه و بی خوابی، روی پا ایستادن و سینه خیز رفتن ها را در کنار هم بودیم. با شدت گرفتن تنبیهات و تهدیات دادستانی زندان، وی نیز به انفرادی در زندان گوهردشت منتقل شد؛ پس از چندی از انفرادی درآمد و مدتی با «عطیه امامی» که از مجاهدان بود هم سلول بودند. سپس به قزلحصار بازگردانده شد و از آنجا مسیر آزادی را پیمود. اکنون خارج از کشور و در یکی از کشورهای اروپایی ست. 

  

۴۲- فضیلت علامه از دیگر هواداران مجاهدین بود که از بند عمومی ۴ واحد ۳ به بند تنبیهی منتقل شد. وی در جریان قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان خونین ۶۷ اعدام شد.

۴۳- لاله جوشنی از هواداران اقلیت از بند مجرد ۷ واحد ۳ به بند تنبیهی قرنتینه انتقال شده بود. وی سال ها در قزلحصار ماند و با پایان گرفتن تنبیهات به زندان اوین فرستاده شد؛ سپس در سال ۶۵ از زندان آزاد گشت. 

۴۴- نسیم یا نسرین یاسایی از دانش آموزان هوادار مجاهدین بود و در تابستان ۶۱ از بند عمومی ۴ واحد ۳ به بند تنبیهی زنان منتقل شده بود. 

۴۵- جمیله از هواداران مجاهدین یکی دیگر از ۷۰ زندانی بود که از زندان ماهشهر به قزلحصار منتقل شده بودند. وی در تابستان ۶۱ از بند عمومی ۴ واحد ۳ به بند تنبیهی قرنتینه آورده شد. 

۴۶- پروانه از هواداران بخش دانشجویی مجاهدین مردادماه ۱۳۶۰ در تهران دستگیر و در اوین دادگاهی شده و برای گذراندن حکم به قزلحصار منتقل شده بود. پروانه از بند ۷ مجرد واحد ۳ به بند تنبیهی قرنتینه ۸ آورده شد. وی در سال های بعد از زندان آزاد گشت و ساکن تهران ست.

۴۷- مژگان از دانش آموزان هوادار مجاهدین بود.

۴۸- نسرین پیکاری، هوادار پیکار بود و برادرش هم اعدام شده بود. نسرین را از بند ۴ عمومی به بند قرنتینه ۸ آورده بودند. با شنیدن اخبار مربوط به بریدن رهبران پیکار و دیدن برنامه های تلویزیونی آٌموزشی و مصاحبه های آنها در حسینیه اوین تکان روحی و روانی خورد و به هم ریخت و تعادل خودش را از دست داده بود. وی پس از ۳ سال که در زندان بود آزاد شد.

 

۴۹- مریم محمدی معروف به مهندس از هوادارن مجاهدین بود که از بند عمومی ۴ واحد ۳ به بند تنبیهی ۸ سلول ۱۲ منتقل شده بود و بعدها آزاد شد. در تهران ساکن است.

 

۵۰- رعنا از هواداران اقلیت بود و وی را از بند عمومی ۴ واحد ۳ سلول ۵ به تنبیه در قرنتینه آورده بودند. پس مدتی از زندان آزاد شد وی ساکن تهران ست. 

۵۱- مرجان از هوادارن مجاهدین بود که در تابستان ۶۱ از بند عمومی به قرنتینه بند ۸ سلول ۱۱ منتقل شده بود. وی پس از چند سال از زندان آزاد شد و ساکن تهران است.

۵۲- سعیده از هوادارن مجاهدین که در تابستان ۶۱ از بند عمومی به قرنتینه بند ۸ سلول ۱۰ منتقل شده بود. وی نیز پس از چند سال از زندان آزاد شد و ساکن تهران است.

۵۳- کاملیا از دانش آموزان هوادار اقلیت بود. وی را که با حمیرا علیزاده، مریم طباطبایی و ملینا هم پرونده، هم هسته و در یک دبیرستان بودند دستگیر و به حبس محکوم شده بود. شنیدم پس از بند تنبیهی ۸ او را به قیامت برده؛ در تابوت نشانده اند و در اثر شکنجه های حاج داود و فشارهای توابان او هم از مواضعش عقب نشسته ست. 

۵۴- نسترن اسماعیلی از هوادارن دانشجویی اقلیت بود. نسترن دانشجوی رشته مهندسی برق بود و یکی از ۳۰ زندانی بود که از بند عمومی ۴ به اتهام سرموضعی به بند ۸ تنبیهی سلول ۷ منتقل شده بود. نسترن یکی از ۱۳۰ زندانی دختر در آبان ماه ۶۱ خورشیدی بود که به انفرادی های زندان گوهردشت انتقال داده شد. ۱-۲ سال در انفرادی بود و تصور می کنم مدت یک سال با فروزان عبدی هم سلول بودند (اگر اشتباه نکرده باشم). سپس به زندان قزلحصار بازگردانده شدند. وی پس از سال ها از زندان آزاد شد و در رشته کامپیوتر در دانشگاه ادامه تحصیل داد. شنیدم ساکن کانادا ست. 

۵۵- سولماز فاطمه دادگر از هواداران مجاهدین بود. سولماز نه فقط از زیبایی چهره بهره داشت از نظر شخصیت نیز برجسته بود و نقش به سزایی در کنترل زندانیان مجاهد به دامان توبه تاکتیکی و کار کردن در زندان و مجاهدان زد زندانیان چپ داشت. شخصیت قابل احترام سولماز کاملن متمایز با دیگر اعضا و هواداران مجاهدین بود؛ نه فقط هنرمند بود بلکه قاطعیت و مسولیتی که در زندان احساس می کرد از وی چهره ای ساخت که اگر خطای حافظه ی نویسنده نباشد از چهرهای ماندگار در تنبیهات بند ۸ بود؛ در همه شب های بی خوابی، در شب های سینه خیز رفتن در واحد، چوب و شلاق خوردن، در انفرادی ها در تابوت ها و سرانجام ساکن آمریکاست. سولماز از زندانیانی بود که شکنجه و سختی را مرتب تحمل می کرد. 

مردم در سراسر دنیا به زیبایی اهمیت می دهند؛ متاسفانه در جمهوری اسلامی زیبایی عاملی برای شکنجه شدن بود. در زندان های جمهوری نکبت اسلامی شب ها و روزهایی که زندانیان زیر شکنجه بودند آن کس که از زیبایی بهره مند بود شکنجه های بیشتری تحمل می کرد. شهامت داشتن و درستی رفتار عواملی دیگر برای شکنجه بیشتر بودند؛ سولماز و چند زندانی دیگر این خصوصیات را یک جا داشتند. وی در ابتدا در بند ۸ بود به بند ۴ عمومی منتقل شد و سپس ۳۰ تن بودند که به بند ۸ قرنتینه، سلول ۷ منتقل شدند. از قرنتینه به همراه ۱۳۰ زندانی در آبان ۱۳۶۱ خورشیدی به انفرادی های گوهردشت انتقال داده شد. با شدت گرفتن شکنجه ها در قزلحصار به خواست رییس زندان «داود رحمانی» وی همراه گروهی دیگر از مجاهدین از گوهردشت به واحد مسکونی- قیامت انتقال داده شد. با تغییرات در قوه قضاییه و امور زندان ها در سال ۶۵ به زندان اوین آورده شد و سپس از آنجا آزاد گشت. 

۵۶- سودابه مردای از دیگر هواداران مجاهدین بود که از بند ۸ مجرد به بند عمومی ۴ منتقل شده بود. وی یکی از ۳۰ زندانی بود که به قرنتینه بند ۸، سلول ۷ برگردانده شد. سودابه از نیروهای کیفی مجاهدین بود و حضور وی در میان زندانیان مجاهد که گرایش راست داشتند و زد چپ می بودند موثر بود. وی در آبان ماه ۱۳۶۱ خورشیدی به انفرادی های زندان گوهردشت منتقل شد و با شدت گرفتن شکنجه ها در زندان قزلحصار به خواست رییس زندان حاج «داود رحمانی» به همراه گروهی از مجاهدان به زندان قزلحصار بازگردانده شد. بعدها آزاد شد و ساکن تهران ست. 

۵۷- وحیده وحیددستجردی از هواداران دانشجویی راه کارگر بود که با ۳۰ زندانی دیگر از بند عمومی ۴ به قرنتینه بند ۸ سلول ۷ انتقال داده شد. وحیده در گروه ۱۳۰ در آبان ۱۳۶۱ خورشیدی به انفرادی های گوهردشت منتقل شد. سپس به زندان قزلحصار بازگردنداه شد و پس از همکاری با داود رحمانی از زندان آزاد شد. مسوول بند تنبیهی قرنتینه «معصومه اسدی خامنه» دانشجوی معماری هوادار اقلیت و همسر برادر وی «نصیر وحیددستجردی» بود که خیلی زود آزاد شد. نصیر نیز اقلیتی بود که در زندان برای اختلاف نظر سیاسی از همسرش جدا شد. «حمیده وحیددستجردی» خواهر جوانتر وحیده که اقلیتی بود پس از دستگیری در زندان اوین در شعبه بازجویی کار می کرد و برای آوردن دیگران به زندان مرتب بیرون می رفت؛ از مادر خودش نگذشته بود ومادرشان را آورده بود. می گفت مادرشان تشویقشان می کرده تا فعالیت کنند باید مدتی در زندان بماند برایش خوب ست. برادر دیگر وی «حمیدرضا وحیددستجردی» هوادار اقلیت در سال ۱۳۶۰ در زندان اوین اعدام شده بود.

۵۸- میترا منجذب از اعضای تشکیلاتی بخش دانشجویی مجاهدین بود. میترا از خانواده ای آموزش و پرورشی زاده شهر شیراز بود و در رشته جامعه شناسی دانشگاه تهران درس می خواند. مدت ها در اوین هم سلول بودیم. وی را از بند ۷ مجرد به تنبیهی قرنتینه ۸ آوردند. مدت کوتاهی در بند ۸ بود که انتقال به انفرادی های گوهردشت انجام گرفت و با انتقال نویسنده به انفرادی از وی بی خبر ماندم. متاسفانه نام وی را در یکی از لیست های قتل عام شدگان تابستان خونین ۶۷ دیدم و در متن اضافه کرده بودند که حکم آزادی وی یک هفته پس از اجرای اعدام صادر شده بوده ست. 

۵۹- فرزانه عمویی از اعضای دانشجویی مجاهدین بود. فرزانه عمویی دانشجوی مهندسی کشاورزی کرج و از اعضای رده دار مجاهدین بود. ۲ بار دستگیر شده و برای بار دوم به زندان قزلحصار منتقل شده بود. داود رحمانی که می اندیشید وی زن خانه داریست خودش پرونده وی را به اوین فرستاده بود و بدین ترتیب شرایط آزادیش را فراهم کرده بود. بار دوم در پاییز ۶۰ دستگیر و به بازداشت گاه سپاه بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شده بود. پس از محاکمه برای گذراندن ۱۰ سال حبس به قزلحصار منتقل فرستاده شده بود. فرزانه با ۳۰ زندانی دیگر از بند ۴ عمومی واحد ۳ به بند قرنتینه سلول ۸ انتقال داده شد. از اعضای راست مجاهدین بود که به توبه تاکتیکی باور داشت و شهرت داشت که زدچپ هاست. 

در آبان ۶۱ به انفرادی های زندان گوهردشت انتقال داده شد. در مرداد ماه ۱۳۶۲ یک ماه هم سلول نویسنده بود و گفته ها و ادعاهای دادستانی را در باره چگونگی آزاد شدنش در بار نُخست و ادعای دادستانی را از چگونگی دستگیری مجدد خویش رد می کرد. شرح داد در کجا و چگونه بازداشت شده ست و ارتباطی به ماجرای ۱۹ بهمن پیدا نمی کرد. آنگونه که می گفت ۲ ماه بود که در ۲۰۹ در حبس بوده ست و دادستانی برای آن که می خواسته ست به همسر وی دسترسی پیدا کنند بازداشت مجدد او را مخفی نگاه داشته و آشکار نکرده بودند. 

پس از شدت گرفتن شکنجه ها و آماده کردن قبرها و تابوت ها به خواست داود رحمانی رییس قزلحصار فرزانه هم به قزلحصار برگردانده شد. پس از تغییرات سیاسی در وی دوباره به زندان گوهردشت بازگردانده شد و سپس به زندان اوین منتقل شد. در آنجا، در قزلحصار دو واقعه زندگی وی را دگرگون کرد شکنجه های واحد مسکونی و تحقیرهایی که از داوود رحمانی به انتقام دیده دیده بود و توبه کردن و تحقیرهای پس از توابیت و بدنبال تاثیر همان وقایع از تیمارستان روانی سر درآورد. 

۶۰- شکر محمدزاده به اتهام هواداری از مجاهدین در زندان بود. وی پرستار و از مجاهدانی بود که به توبه تاکتیکی باور داشت و از عوامل تشکیلات مجاهدین در درون زندان و بشدت علیه زندانیان چپ بود. او را در گروه ۳۰ زندانی بند عمومی ۴ واحد مسکونی به بند تنبیهی سلول ۸ آورده بودند. شکر در آبان ۱۳۶۱ به انفرادی های زندان گوهردشت منتقل شد. و با شدت گرفتن شکنجه ها در زندان ها به خواست داود رحمانی همراه گروهی از زندانیان مجاهد و چپ به قزلحصار بازگردانده شدند. چپ ها را به قیامت- تابوت ها برده بودند و مجاهدین را به واحد مسکونی. وی در قتلعام زندانیان سیاسی در تابستان خونین ۶۷ اعدام شد. 

۶۱-لیدا مادر میشا هوادار اقلیت همراه همسرش دستگیر شده بود. وی را از بند عمومی ۴ به بند قرنتینه ۸ سلول ۶ منتقل کرده بودند و هم سلولی بودیم. لیدا شکنجه و شب های بی خوای های و روی پا ایستادن ها و شب های بی نهایت را گذراند. با انتقال نویسنده به انفرادی از وی خبری دیگر در دست نداشتم. شنیدم ساکن کشور کانادا ست. 

۶۲- کتایون اردکی از هواداران حزب رنجبران ایران بود. از بدو ورودش به زندان اوین بند ۳۱۱ هم سلولی ام بود؛ در روزهایی که تحت بازجویی و شکنجه شده بودم؛ مسوولانه از من مراقبت و پرستاری می کرد. با انتقال من به کمیته مشترک (بند توحید) از یکدیگر جدا شده بودیم و در بند قرنتینه مجددن هم را ملاقات کردیم. وی در تابستان ۶۱ به بند تنبیهی ۸ انتقال داده شد و بارها در شکنجه های شبانه کنار یکدیگر بودیم. وی پس از اصلاحات در زندان و قوه قضاییه آزاد شد و ساکن تهران ست.

۶۳- مریم حرفه اش پرستاری و هوادار مجاهدین بود. در تابستان ۶۱ از بند عمومی واحد ۳ به قرنتینه بند ۸ سلول ۳ منتقل شده بود. اکنون ساکن کشور فرانسه ست.

۶۴- شهلا علی حق به اتهام هواداری از پیکار دستگیر شده و در زندان بود. وی از زیردستان «مریم حیدرزاده» هم خانه «حسین روحانی» از رهبران سازمان پیکار بود که در زندان تواب و سپس اعدام شدند. شهلا مدتی در بند ۸ و یکی از کسانی بود که در توالت ها زندانی بودند. وی سپس به انفرادی های گوهردشت منتقل شد و مجددن به زندان قزلحصار بازگردانده شد. او اکنون ساکن انگلیس ست.

۶۵- نسرین اسدیان به اتهام هواداری از اقلیت در زندان بود. نسرین را در تابستان ۶۱ به بند قرنتینه ۸ سلول ۱۲ منتقل کردند. وی پس از آزادی به فعالیت های هنری در رشته سینما پرداخت. او اکنون ساکن تهران ست.

۶۶- سودابه مادر بهرنگ به جرم هواداری از اتحادیه کمونیست ها در زندان بود؛ و همسرش را اعدام کرده بودند. وی را در تابستان ۶۱ به بند قرنتینه ۸ سلول ۱۲ منتقل کردند. اکنون ساکن تهران ست. 

۶۷- دکتر مهوش کشاورز به اتهام هواداری از اقلیت در زندان بود و از بند عمومی ۴ به بند قرنتینه ۸ منتقل شده بود. در سال هایی که در سلول انفرادی در گوهردشت بودم وی را دوبار برای معاینه زندانیان به آنجا آوردند. خودش راضی نبود که در زندان کار کند، مسولان از وی می خواستند. او ۷ سال در زندان بود و اکنون سال هاست که در میان ما نیست. 

۶۸- شهلا سلطانی از هواداران و فعالان سازمان پیکار که در تابستان ۶۱ به بند تنبیهی ۸ قرنتینه منتقل شده بود. شهلا یکی دیگر از گروه ۱۶-۱۵ زندانی بود که مدت ۶-۷ ماه در توالت ها نگهداری شده بودند. سپس از آنجا به بند بازگشته و به انفرادی های گوهردشت انتقال داده شدند. پس از آن که ۱-۲ سال انفرادی کشیدند آنها را دو بار به زندان قزلحصار بازگرداندند و مجددن به گوهردشت منتقل کردند. وی پس از ایجاد تغییرات و اصلاحات در قوه قضاییه و امور زندان ها از تنبیه خارج شد. او اکنون ساکن کلن آلمان ست.

۶۹- صدیقه (سیمین) شهیدی هوادار راه کارگر از بند عمومی ۴ به بند قرنتینه سلول ۶ منتقل شده بود و تا هنگام آزادی در قزلحصار مانده بود. پس از آزادی به کار در شرکتی انتشاراتی می پرداخت و بعدها در خارج از کشور شنیدم که در زندان جمهوری اسلامی را پذیرفته بوده ست. 

۷۰- پروین دادرس از هواداران مجاهدین بود و از بند عمومی ۴ واحد ۳ به بند تنبیهی ۸ سلول ۸ منتقل شده بود.

۷۱-شهرنوش پارسی پور نویسنده بود؛ نه وابسته به گروهی سیاسی بود و نه اتهام هواداری از گروها را داشت. بی دادگاه جمهوری اسلامی برای هیچ چیز او را محکوم کرده و در زندان نگاه داشته بودند. وی به خواست خودش در بند ۸ بود.

۷۲- خانم والا هنگام دستگیری تعدادی نشریه کار همراه داشته ست که متعلق به پسر وی زنده یاد «شهریار پارسی پور» کارگردان و فیلم ساز سینما بودند. جابجایی چند نشریه سبب زندانی شدن او شده بودند. ماموران جمهوری جنایت کار اسلامی به دستگیری و در زندان انداختن هواداران سازمان های سیاسی و منتقدان حکومتی اکتفا نمی کردند؛ هر کس دم دستشان می بود بازداشت و محکوم می کردند. زنده یاد خانم والا ۲-۳ سال حبس برای هیچ چیز تحمل کرد. وی به خواست خودش در بند ۸ بود.

۷۳- بنفشه (مادر علی) به اتهام هواداری از مجاهدین دستگیر شده و در حبس بود. در تابستان ۶۱ وی را از بند عمومی ۴ به قرنتینه بند ۸ سلول ۱ آورده بودند. مادر بنفشه همراه خود علی را داشت که نوزاد ۶ ماهه اش بود که با کمبود جا و گرما روبرو بود از حداقل امکانات نوزادان را محروم کرده بود. نبود امکانات بهداشتی حتی غذای کودک و شیرخشک مورد نیاز نوزادان را با مشکل تهیه می شد. حاج داود برای آن که آنها را تحت فشار بگذارد تا از این راه بتواند از آنها انزجارنامه بگیرد از در اختیار گذاشتن لوازم بهداشتی و کمک غذایی نوزادان به مادرانشان خودداری می کرد. 

۷۴- سهیلا بهادری (مادر یاشار) به اتهام هواداری از حزب رنجبران دستگیر و زندانی شده بود. سهیلا را در تابستان ۶۱ به بند تنبیهی ۸ سلول ۱ آورده بودند. وی پس از ۳ سال از زندان آزاد شد. او اکنون ساکن آلمان ست. مادر بنفشه همراه خود علی را داشت که نوزاد ۶ ماهه اش بود که با کمبود جا و گرما روبرو بود از حداقل امکانات نوزادان را محروم کرده بود. نبود امکانات بهداشتی حتی غذای کودک و شیرخشک مورد نیاز نوزادان را با مشکل تهیه می شد. حاج داود برای آن که آنها را تحت فشار بگذارد تا از این راه بتواند از آنها انزجارنامه بگیرد از در اختیار گذاشتن لوازم بهداشتی و کمک غذایی نوزادان به مادرانشان خودداری می کرد.

۷۵- نرگس مجابی در ارتباط با اقلیت در زندان بود و در تابستان ۶۱ از بند عمومی به بند قرنتینه ۸ سلول ۲ آورده شد. نرگس خارج از زندان نه این که فقط هوادار سازمان چریک های فدایی اقلیت بود بلکه علیه حجاب اجباری زنان فعالیت می کرد؛ در بند ۸ که بود با توجه به وقایع زندان در ماهها و سال پیش به مجاهدین هم بندمان اعتماد نداشت و از ترس گزارش هایی که برخی مجاهدین علیه چپ ها می دادند، نماز می خواند. در یکی از روزها که با وی گفتگو می کردم از او پرسیدم که چرا نماز می خواند؟ و دلیلش روشن بود و می گفت مجاهدین (اشاره کرد به مجاهدین که نماز جماعت می خواندند) به محض این که ببُرند و یا دوباره توبه تاکتیکی بکنند؛ به زندان، اسم چپ ها را می دهند. 

مجابی تنها زندانی نبود که این گونه می اندیشید؛ زندانیان دیگری بودند که از گزارش هایی که برخی مجاهدین علیه شان داده بودند شکایت داشتند. در بند ۸ مجرد و بند عمومی زندانیانی که پیرو خط توبه تاکتیکی بودند برای اثبات تواب بودن هنگامی که حاج داود از آنها می خواست ۵ زندانی سرموضعی بند را معرفی کنند، توابان تاکتیکی برای آن که هواداران سازمانشان در امان بمانند نام زندانیان چپ را می داده اند. این کار چندین بار تکرار شده بود تا بالاخره داود رحمانی پی می برد و در پاسخ به آنها می گوید: اینها را که گفتید خودمان می دانیم ۵ تا از منافق ها را نام ببرید. 

 نرگس ۳ سال حبس داشت از زندان آزاد شد و اکنون ساکن تهران ست. 

۷۶- اشرف کرجی به اتهام هواداری از پیکار توسط دادستانی کرج دستگیر و برای تحمل حبس به قزلحصار منتقل شده بود و سپس به بند تنبیهی آورده شد. با شدت گرفتن شکنجه ها و فشارهای زندان بر بند زنان او را همراه گروهی دیگر از زندانیان در سال ۶۳ به «استبل- یا گاودانی» زندان منتقل کرده بودند. آنها ( که تعدادشان بر نویسنده مشخص نیست؛ با ۲ تن از آنها گفتگو کرده ام) روزگار بسیار سخت و وحشتناکی را پشت سر گذارده بودند؛ نه فقط شکنجه های فیزیکی تحمل کرده بودند بلکه روزها و شب ها در میان اسب هایی بودند که مسوولان زندان پرورش می دادند و می فروختند. اشرف به لحاظ روحی داغان و به شدت بیمار شده بود. او از حیوانات بیماری گرفته بود و مبتلا به بیماری «گال» بود؛ گال از حیوان به انسان سرایت می کند. برای بیماری وی را به انفرادی های گوهردشت و سپس به بند ۱ فرعی منتقل کرده بودند تا زندانیان بند به او رسیدگی و چند بار در روز، اندامش را شستشو دهند و زدعفونی کنند. جای مناسبی برایش نبود در کنار برخی از زندانیان مجاهد بود که با پیکاری ها دشمنی بیشتری داشتند تا با رژیم.

اشرف پس از چند هفته از آنجا منتقل به قزلحصار بازگردانده شد. 

در پاییز ۶۴ پس از تحمل ۴ سال تنبیه در قرنتینه، توالت ها، سلول انفرادی و تاریک خانه، شکنجه های فیزیکی- و فشارهای روانی آخرین بازمانده جمعیتی انبوهی از زندانیان بودم که از تنبیه درآمدم و ماجرای بند ۸ پایان گرفت. از سلول انفرادی شماره ۱ به بند ۱ فرعی انتقال داده شدم. اشرف را با چنین وضعیت رقت باری می دیدم از وی پرسیدم چرا چنین شده ست؟ با اکراه و درد از یادآوری چرایی بیماریش گفت: استبل بودم؛ توی استبل چنین شده ام. با نگاه کردن بر اندام بلند و تکیده او، و با حالتی که پاسخم داد؛ شکنجه ها و سختی هایی که تحمل کرده بودم را، خودم را از خاطر بردم؛ همین لحظه که این سطور را می نویسم یادآوری این خاطره دردناک از نوشتن بازم داشت.

  

 ۷۷- خانم شفا هنگام بازگشت از سفر در فرودگاه دستگیر شده بود به خاطر داشتن تعدادی از طنزهای «هادی خرسندی». وی ۲ سال در زندان بود و به خواست خودش در بند ۸ سلول ۱ بود. 

۷۸- مادر شهلا از مخالفان حجاب اجباری زنان همراه خواهرش دستگیر شده و با اتهام سلطنت طلب محاکمه شده و هر کدام ۲-۳ سال حکم گرفته بودند. وی به خواست خودش در بند ۸ سلول ۱ بود. اما خواهرش پارسا با حاج داود چند بگومگو داشت بر سر مسیله حجاب زنان. وی از سر کردن چادر در زندان خودداری می کرد و روسری و روپوش و تن می کرد. سرانجام داود رحمانی برای او زمینه سازی کرد و پرونده ای ساخت که پس از انتقال به زندان اوین یک شبه اعدام شد.

۷۹- گلشن از مخالفان حجاب اجباری و سلطنت طلب بود دادگاه رفته و در قزلحصار محکومیتش را می گذراند. وی از خانواده ای کُرد بود که در تهران زندگی میکرد و در تهران دستگیر شده بود. گلشن زیبایی چهره اش دلیلی شده بود که همیشه مورد شکنجه های حاج داود و معاونش حاج احمد آقا قرار گیرد. او هم با داود رحمانی بخاطر چادر سر نکردن جر و بحث می کرد و از پوشیدن و سر کردن چادر نهایتن خودداری می کرد. رحمانی جنایت کار پس از بحث شدید با لگد به جانش افتاده بود؛ برای او نیز پرونده سازی کرد و همراه با پارسا به زندان اوین اعزامشان کرد و یک شبه اعدام شدند.

۸۰- شیوا از دانشجویان هوادار مجاهدین بود و در تابستان ۱۳۶۱ وی را از بند عمومی به بند تنبیهی ۸ آورده بودند. او از نوابغ رشته ریاضی بود و مهندسی ساختمان می خواند و در پیش از انقلاب ۵۷ بدون شرکت در کنکور سراسری در ۵ رشته دانشگاهی پذیرفته شده بود. در زندان اما به مشکلات روحی و روانی دچار شده بود و رفتارهایش غیر عادی بود.

۸۱-راضیه قنبرپور ۷۸ منشی بنی صدر تواب و مدتی مسوول بند بود. پس از آن که مسوولیت را از وی گرفتند اختلافاتش با دیگر تواب ها آغاز شد می خواست که مسوول بند بماند و در زندان قدرت داشته باشد. مشاجرات شدیدی میان او و دفتر زندان در گرفته بود و بی احترامی های کرده بود که حاج داود او را به سلول ۱، بند تنبیهی ۸ آورده و پس از بند ۸ نیز به زندان گوهردشت منتقل شده بود که چرایی آن بر نویسنده روشن نیست. اما در سال ۶۳-۶۴ می دیدم هر روزه همراه با زندانبان ها به سلول ها می آمد برای آزار و اذیت زندانیان. 

نویسنده تحت شکنجه های فیزیکی راضیه در سلول انفرادی، بند سیبری قرار گرفته ام؛ وی همراه با نادری سرنگهبان بند، پاسدار اشتری و نگهبان زهرا، زندانیان را شکنجه های فیزیکی می داده ست.

۸۲- سودابه اردوان به اتهام هواداری از اقلیت در زندان بود. وی از بند عمومی ۴ واحد ۳ در آذرماه ۱۳۶۱ به بند قرنتینه آورده شد. تنبیهات در شب های بی نهایت را که او هم زمان با نویسنده تجربه کرده در کتاب «یادنگاره های زندان» که خاطراتش از زندان ست را تصویری آورده ست. وی سال ها در زندان قزلحصار و اوین بود تا از زندان آزاد شد. اکنون ساکن کشور سوید است. 

۸۳- منیره برادران به اتهام هواداری از راه کارگر در زندان بود و در آذرماه ۱۳۶۱ از بند عمومی ۴ به بند قرنتینه منتقل شد و در آنجا، هم زمان با نویسنده تنبیهات شب های بینهایت را تجربه کرد. منیره مدت زمان کوتاهی در تنبیه بود و در کتاب «حقیقت ساده» که خاطراتش از زندان ست از موقعیت بند ۸ و نیز از شب های تنبیهی نوشته ست. وی سال ها زندان اوین و قزلحصار بود و سپس آزاد گشت. اکنون ساکن کشور آلمان ست.

نکات و ملاحظاتی در باره انتخابات امریکا

نکات و ملاحظاتی در باره انتخابات امریکا

در این دوره از انتخابات ریاست جمهوری امریکا بدلیل ورود پارامتر های غیر معمول و بدلیل شرایط خاص موجود در امریکا و جهان, گمانه زنی قطعی نتایج انتخابات ریاست جمهوری امریکا امری بغرنج و تا حدودی غیر ممکن شده است.

یکی از پارامتر های مهم این دور انتخابات ریاست جمهوری امریکا شیوع پاندومی کوید 19 می باشد که به کاندید رقیب فرصت استثنایی میدهد حریف خود را غیر شفاف, ناتوان و بی کفایت جلوه بدهد.

موضوع کرونا به نظرم پارامتر بسیار مهمی است و در صورت هشیاری, رقیب ترامپ می تواند حریف خود را به طور اساسی در گوشه رینگ گیر انداخته و بطور اساسی به زیر علامت سئوال ببرد, بخصوص که با توجه به امار بالای تلفات کرونا در امریکا عملکرد ترامپ در این زمینه بشدت ضعیف و از شیوع همه گیری در ایالات متحده تا کنون مواضع ترامپ چندان هشیارانه و قابل توجیه نبوده است. 

واقعیت این است که جو بایدن تیپ جذابی برای رای دهنده امریکایی نیست, لیکن از حق نباید گذشت که انتخاب و معرفی سناتور کاملا هریس بعنوان معاون بایدن عملی بسیار هوشیارانه بوده است و حضور این زن محبوب و کاریسماتیک تا حدود زیادی می تواند نقطه ضعف شخصیتی بایدن را بپوشاند.

قطعا انتخاب این خانم جامایکایی هندی تبار جاذبه ای قوی برای جامعه رنگین پوست امریکایی جاذبه ای مهم و قوی بشمار میرود.

در کمپ جمهوریخواهان نیز با مرگ یک قاضی دیوان عالی یک موقعیت استثنایی بوجود امده است.

18 سپتامبر روث بدر گینسبرگ قاضی برجسته دادگاه عالی امریکا, قهرمان و مبارز برابری جنسیتی پس از یک دوره طولانی ابتلا به سرطان در سن 87 سالگی درگذشت.

با مرگ گینسبرگ, جمهوریخواهان فرصت یافته اند نفوذ خود را بر این نهاد مهم حقوقی را افزایش دهند. روث دومین زن در این مقام در تاریخ امریکا بود و بخاطر فعالیتش در امر برابری زنان بسیار محبوب بود.

با مرگ روث بدر گینسبرگ، قاضی برجسته دیوان عالی آمریکا, جمهوری‌خواهان فرصت یافته ‌اند نفوذ خود بر این نهاد مهم را افزایش دهند. گینسبرگ دومین زن در این مقام در تاریخ آمریکا بود و به خاطر حمایتش از حقوق زنان محبوبیت زیادی داشت.

 دیوان عالی ایالات متحده امریکا متشکل از 9 قاضی, عالی ترین نهاد قضایی امریکا و مرجع قانونی تفسیر قانون اساسی ایالات متحده امریکا می باشد.

براساس قانون اساسی ایالاات متحده امریکا در سیستم حقوقی امریکا, رسیدگی به درخواست های تجدید نظر چه از سوی دادگاههای ایالتی و یا از سوی دادگاههای فدرال در دیوان عالی مطرح گردند. دیوان عالی همچنین مرجع رسیدگی به شکایات ایالات علیه یکدیگر می باشد, دیوان عالی وظیفه نظارت بر مصوبات گنگره ایالات متحده, مجالس قانونگذاری ایالت ها را بر عهده دارد و در صورتی که دیوان عالی مصوبات انها را مغایر با اصول قانون اساسی امریکا تشخیص بدهد مصوبات را لغو و بی اعتبار اعلام خواهد کرد. احکام دیوان عالی قطعی و لازم الاجرا می باشند.

بهمین دلیل دیوان عالی نقش دادگاه قانون اساسی را ایفا می کند و تصمیمات دیوان عالی تاثیر چشمگیری بر تحولات سیاسی و اجتماعی امریکا دارند.

قضات دیوان عالی امریکا به صورت مادام العمر می باشند و در صورت مرگ و یا بازنشستگی هر کدام از قضات رئیس جمهور وقت یک جایگزین تعیین می کند و بعد از دریافت رای اعتماد از مجلس سنای امریکا مادام العمر بعنوان قاضی دیوان عالی خواهد بود.

بهمین دلیل در بین دو حزب دمکرات و جمهوریخواه برای وارد کردن قضات وابسته به خود در این نهاد مهم قضایی رقابت بسیار فشرده ای در جریان است. 

ماراتون کارزار انتخاباتی ریاست جمهوری امریکا از ماه اکتبر به بعد با سوپرایزهای بسیاری همراه خواهد شد و هنوز بسیاری برگ ها را هر دو رقیب برای همدیگر در استین دارند که در مراحل نهایی رو خواهند کرد.

این روزها سران جمهوری اسلامی تمام وقت و تمام قوا برای امدن بایدن به کاخ سفید تلاش می کنند, به قطع و یقین باید گفت که اگر این تلاش ها را برای امدن امام زمان می کردند, امروز حکومت امام زمان در ایران مستقر شده بود.

صرفنظر از نتیجه انتخابات امریکا و این که کدامیک از این دو کاندید پیروز انتخابات گردد و بر اریکه قدرت در امریکا تکیه بزند, هر کسی رئیس جمهور اینده امریکا بشود بی شک نخواهد توانست چشمان خود را بر تهدیدات و یاغی گری ملایان و تلاش انان برای گسترش تشیع و اعمال بی ثبات کننده ببندد, قدر مسلم اینست که برای ملایان درب بر همان پاشنه قبلی خواهد چرخید.

برداشتن تحریم ها برای ملایان خواب پنبه دانه است که بهیچ وجه محقق شدنی نیست.

ملایان گول شعارهای انتخاباتی بایدن را خورده اند در حالیکه واقعیت کاخ سفید به گونه دیگری است و ملایان در حقیقت کلیه ظرفیت ها و فرصت ها را سوزانده اند و اب رفته به جوی باز نخواهد گشت.

مرتجعان حاکم بر ایران نه ظرفیت رفرم و نه چیزی در چنته دارند که بتوانند روی میز مذاکرات مفروض بگذارند, زیرا انها به این دوران تعلق ندارند و تا همین جا حداقل دو دهه بیش از سهمیه خودشان حکومت کردند.

اگر ملتی عزم ازادی داشته باشد و حقوق شهروندی و انسانی خود را مطالبه کند هیچ قدرتی نخواهد توانست ان را نادیده بگیرد, به این ایمان داشته باشیم که تغییر فقط و فقط در دستان مردم ایران است.

 

کاوه ال حمودی

Kaveh179@gmail.com

جوابی‌ به بيانیه جمعی‌ از فعالان مدنی و سیاسی ایرانی‌ در اعتراض به تحریف حقیقت توسط سازمان عفو بین الملل

جوابی‌ به بيانیه جمعی‌ از فعالان مدنی و سیاسی ایرانی‌ در اعتراض به تحریف حقیقت توسط سازمان عفو بین الملل

هفته گذشته بيانيه‌ای از سوی ۶۰ نفر از فعالين سياسی منتشر شد که در آن ضمن اعتراض به عفو بين الملل در مورد اظهاراتش پيرامون نقش میرحسین موسوی در کشتارهای سال ۶۷ از اين سازمان خواسته بود اظهارات خود را اصلاح و از میرحسین موسوی اعاده ی حیثیت کند! (۱) من هم مانند میلیونها ایرانی‌ از خواندن این اطلاعیه خشمگین شده و در صدد جواب دادن به آن بر آمدم. خوشبختانه پیش از من عفو بین الملل در یک پرسش و پاسخ، جواب کامل و جامعی به "تحریف کنندگان تاریخ" داد (۲) و فعالین دیگری هم نوشته‌های خوبی در جواب به این بیانیه  منتشر کردند. (۳) در نتیجه من فکر می‌‌کنم که استدلالات امضا کنندگان این بیانیه و سفسطه‌هایشان با این جوابها افشا شده و احتیاجی نیست که منهم به آن بپردازم. من مایلم به پیشینه افرادی که این بیانیه را امضا کرده ا‌ند پرداخته علیه آنها اعلام جرم کنم 

وقتی‌ که شما به لیست اسامی امضا کنندگان این بیانیه نگاه می‌‌کنی‌، به القاب پر طمطراقی چون "تحلیل‌گر، استاد دانشگاه، فعال اجتماعی، روزنامه‌نگار، فعال سیاسی، فعال مدنی، نویسنده، دین‌پژوه، حقوقدان، فعال صنفی، شاعر، فعال زنان، پژوهشگر عرفان فلسفه و روان‌شناسی، فعال سیاسی و مطبوعاتی، پژوهشگر جامعه‌شناسی سیاسی، مستندساز، سینماگر، استاد دانشگاه و اندیشمند دینی، نویسنده و مترجم حوزه‌ی سیاست، فعال دموکراسی‌خواه ، نویسنده‌ی حوزه‌ی اقتصاد، ..." بر می‌خوری. آنان در بیانیه خود گفته ا‌ند "ما، امضا کنندگان این نامه، باور داریم پی‌گیری جنایت‌های سال ۱۳۶۷ یک ضرورت ملی و اخلاقی است و می‌باید فارغ از همه‌ی حب و بغض‌ها چنین رویکردی نسبت به آن داشت." و در چند سطر بعد گفته ا‌ند "ما باور داریم آن اعدام‌ها زخم عمیقی است بر پیکر ملت ایران که التیام نخواهد یافت مگر با اجرای عدالت." حالا سوال اینجا است که این افرادی که خود را فعال سیاسی، مدنی، اجتماعی، پژوهشگر، نویسنده و روزنامه نگار می‌‌دانند، در طی‌ سی‌ و دو سال گذشته چند بار در مورد این "جنایت علیه بشریت" نوشته ا‌ند؟ چه کمکی‌ در افشای نقاط تاریک آن کرده ا‌ند؟ آیا حتی یک جمله به دانسته‌های ما درباره این جنایت که در تاریخ بی‌ سابقه است اضافه کرده ا‌ند؟ اسیر کشی، آنهم اسیرانی که از بی‌ دادگاه‌های خود این رژیم حکم داشته و سالیانی از آن را هم در درون زندانها گذرانده بودند در تاریخ جهان بی‌ سابقه است و تنها نمونه مینیاتور آن را می‌‌توان در کشتار"بیژن جزنی، حسن ضیاء ظریفی، احمد جلیلی افشار، سعید مشعوف کلانتری، عزیز سرمدی، محمد چوپان زاده، عباس سورکی، مصطفی جوان خوشدل و کاظم ذوالانوار"که از بیدادگاه‌های رژیم شاه حکم داشتند، در بالای تپه‌های اوین به رگبار بسته می شوند و روزنامه‌ها می نویسند؛ "نه زندانی که قصد فرار داشتند، در درگیری کشته شدند." دید. رژیم شاه از دادن اجساد و یا نشان دادن محل دفن این افراد به خانواده‌های آنان خودداری می کند. رژیم جمهوری اسلامی بعد از سرکوبها و اعدام‌های اوایل دهه ۶۰، در تابستان سیاه سال ۶۷، در حالی که در نماز جمعه، به امامت رفسنجانی، هواداران رژیم شعار "زندانی منافق اعدام باید گردد" می دادند، بیش از ۵۰۰۰ زندانی سیاسی را بدار کشیده، و حتی جسد‌ها و یا محل دفن آنان را به خانواده‌ها ندادند. شماها که به دنبال تطهیر چهره موسوی هستید در جهت روشن شدن حقایق و جلوگیری از جنایات این چنینی در آینده چه کرده اید؟ اطلأعیه‌ها و نوشته‌هایتان کجا است؟ افشاگری‌ها و مواضعی یی که گرفته اید کجا است؟

عفو بین الملل در پاسخ خود پیرامون نقش میر حسین موسوی در کارزار انکار و تحریف حقایق کشتار سال ۶۷ می‌‌نویسد، "همراستا با اصول تثبیت شده ی حقوق بین الملل کیفری، تحقیقات و محاکمه‌های کیفری نبایست صرفا به کسانی محدود شود که دستور کشتار زندانیان را صادر کرده اند، یا در برنامه ریزی یا اجرای آن نقش داشته اند، بلکه همچنین باید کسانی را در برگیرد که مظنون به تبانی، معاونت و مساعدت، یا هرگونه یاری رسانی یا تسهیل کشتار زندانیان در مرداد و شهریور ۱۳۶۷ و متعاقب آن، پنهان کاری ادامه دار در خصوص چرایی و چگونگی اعدام ها، سرنوشت قربانیان و محل دفن آن ها، هستند. به علاوه مقامات عالیرتبه که اطلاع داشتند یا بایست اطلاع می داشتند که زیردستان ایشان مرتکب جرم می شوند یا در صدد ارتکاب جرم هستند اما با این حال کلیه اقدامات منطقی و لازم را در حد توان و ظرفیتشان برای جلوگیری، توقف یا مجازات جرم انجام نداده اند. بر اساس این همه، میرحسین موسوی به عنوان نخست وزیر وقت، در مجموعه ی چنین مظنونینی قرار می گیرد." من یک قدم هم جلوتر می‌‌روم و علیه امضا کنندگان این بیانیه هم اعلام جرم می‌‌کنم. این افراد نه تنها به وظایف خود در جهت جلوگیری از این جنایت عمل نکرده ا‌ند، بلکه تا به امروز مانعی در راه کشف حقیقت و و روشن شدن نقاط تاریک این جنایت بوده ا‌ند و این اطلاعیه گواه این مدعا است. این اطلاعیه یک اطلاعیه مجرمانه است و سندی است که نشان می‌‌دهد این افراد جلوی کشف حقیقت را گرفته ا‌ند و با حملات شخصی‌ به افراد، عوض کردن موضوع بحث، و پنهان کردن نقش خود می‌‌خواهند همه را وادار به سکوت کنند.

 

آقای علیرضا بهشتی‌ شیرازی که خود را روزنامه نگار و مشاور میرحسین موسوی معرفی‌ کرده، از اعضأ حزب جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین اسلامی است، در روزنامه جمهوری اسلامی فعال بود، انتشارت روزنه را تأسیس کرده و سردبیر روزنامه "کلمه سبز" بود و "دبیر هیات دولت" در دوران موسوی بوده و در تمام جلسات دولت حضور داشته. ایشان باید به سیاست انکار، سکوت و حاشا پایان داده و مشاهدات و شنیده‌های خود را گفته و به روشن شدن حقایق کمک کند. آقای منتظری در صفحه ۳۵۱ کتاب خود می‌‌نویسد نامه روز پنج شنبه خمینی (فتوای مرگ) به همه قضات فرستاده شده بود، و کپی نامه به وسیله یکی‌ از همین قضات روز شنبه به دست او رسیده است. آیا می‌‌توان باور کرد که موسوی و علیرضا بهشتی‌ بی‌ خبر بوده ا‌ند؟ یکی‌ از کسانی که به این حکم اعتراض داشته "حجت الاسلام احمدی"، حاکم شرع دادگاه انقلاب اسلامی خوزستان بوده (صفحه ۶۰۲ کتاب خاطرات منتظری) که در نامه یی به خمینی تقاضای توضیح بیشتر درباره "بر سر نفاق بودن" می‌‌کند و از "نماینده اطلاعات" و اصرار او مبنی بر اعدام همگانی شکایت می‌‌کند. نامه شما کجا است؟ مقالات و کتاب‌های شما کجا است؟ شما چه قدمی‌ بر علیه این جنایت علیه بشریت برداشتید؟ آیا نماینده اطلاعات از رفقای شما نبود؟ چرا اسم این نماینده اطلاعات را افشا نمی کنید؟ چرا جواب سازمان عفو بین الملل و سازمان ملل را تا آذر ماه نمی‌‌دادید و آن موقع هم فقط حاشا کردید و گفتید که چنین جنایتی صورت نگرفته است؟ در مردادماه و شهریور ماه سال ۱۳۶۷ از قتل عام زندانیان سیاسی در داخل زندانها بی خبر بوده اید، چرا وقتی که در پنجم فروردین ماه سال ۱۳۶۸، پس از هشت ماه از گذشتن از این جنایت، رادیو بی‌بی سی نامه مورخ نهم مرداد ماه سال ۱۳۶۷ منتظری را که در آن مشخصا به کشتار زندانیان سیاسی در زندانها اشاره می شد، پخش کرد، به این جنایت اعتراض نکردید؟ چرا وقتی که "احمد خمینی" در اعتراض به منتظری و این نامه و پخش آن از "رادیو بی‌بی سی" رنجنامه نوشت ، هیچ نگفتید؟

دولتی که آقای علیرضا بهشتی‌ در آن دبیر هیات دولت بوده در پاسخ به لیستی که سازمان ملل به آنها در باره جان باخته گان کشتار سال ۶۷ داده بود و اسم برادر من "بیژن بازرگان" هم در میان آنها بود جواب داده و مشخصا درباره بیژن که اتهامش "هواداری از اتحادیه کمونیست‌های ایران" بود، حکم ده سال زندان داشت و از مرداد ماه سال ۶۱ در زندان بود جواب داده بود، "فرار کرده و در خارج از کشور زندگی می‌‌کند". در اینجا کپی "حکم فوت" او را که رژیم جمهوری اسلامی صادر کرده و تاریخ مرگ او را ششم شهریور سال ۱۳۶۷ اعلام کرده است می‌‌گذارم تا ببینید تا چه حد این آقایان و خانمها مایل به پنهان کردن نقش خود در این جنایت هستند و چگونه دروغ گفته به هر بی‌ اخلاقی‌ یی تن میدهند.

آقای امیر ارجمند یکی‌ دیگر از مشاوران میرحسین موسوی، به اصطلاح حقوقدان است و "عضو موسس انجمن ایرانی حقوق بشر و  مسئول کرسی حقوق بشر، صلح و دموکراسی یونسکو" است. نوشته‌های شما درباره این جنایت کجا است؟ شما که عفو بین الملل را به "آلوده کردن تسویه حساب‌های سیاسی و اغراض جناحی و گروهی با اهداف حقوق بشری" متهم می‌‌کنید، کارنامه شما کجا است؟ به عنوان موسس انجمن ایرانی‌ حقوق بشر و دارنده کرسی حقوق بشر یونسکو در روشن شدن نکات تاریک این جنایت چه کرده اید؟ آیا به غیر از این است که از حقوق بشر و عنوان خود برای پیشبرد مقاصد سیاسی خود سؤ استفاده کرده اید و نقش خود و دوستانتان را در این جنایت علیه بشریت پنهان کرده اید؟ سیروس ناصری و جعفر محلاتی الان کجا هستند و با چه اسمی فعالیت می‌‌کنند؟ بر طبق اسناد سازمان ملل محمد جواد ظریف هم در آن زمان در تیم ایران سازمان ملل در حال پنهانکاری درباره این جنایت بود، اسامی دیگران را بدهید.

قربان بهزادیان نژاد، دیگر مشاور میر حسین موسوی، "رئیس موسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی‌ و رییس موسسه مطالعات و فرهنگ و تمدن ایران زمین" است. مطالعات و تحقیقات این آقا کجا است؟ علیرضا بهشتی‌ "مشاور میر حسین موسوی و عضو هیئت علمی‌ دانشکده علوم انسانی‌" است، نقش این آقا در پنهان کاری چی‌ است و بر روی چه اسراری نشسته است؟ آقای عیسی سحرخیز از سال ۱۳۶۰ در خبرگزاری‌های رسمی‌ ایران کار می‌‌کرده است. مقالات و نوشته‌های ایشان درباره چنین خبر مهمی‌ کجا است؟ مجتبی لطفی‌ که خود را روزنامه نگار و مسئول واحد اطلاع رسانی دفتر آیت الله منتظری معرفی‌ کرده چرا در این باره افشاگری نکرده؟  بقیه آقایان و خانم‌هایی‌ که القاب محقق، پژوهشگر، نویسنده، و روزنامه نگار و غیره را به دنبال خود یدک می‌‌کشند چه کرده اند؟

قبل از اینکه داخل و خارج کنند و بهانه بیاورند که صحبت کردن از این جنایت‌ها برای آنان هزینه دارد لازم است که یادآور شوم که تقریبا همه آنان برای آنچه که به آن باور دارند (اصلاحات و حمایت از موسوی) به زندان رفته اند و هزینه پرداخته اند. مشکل آنان هزینه پرداختن نیست، مشکل آنان باورهایشان و تلاش آنان برای حفظ نظام، و رنگ و لعاب آن را عوض کردن است. آنان همه تلاششان این است که جمهوری اسلامی را حفظ کنند چون منافع سیاسی و اقتصادی خود را در برپا نگه داشتن این نظام استبدادی مذهبی می‌‌بینند و به این منظور حاضرند زندان هم بروند و "زندانی جناحی" باشند اما حاضر نیستند حقایق را در باره آنچه که خود "رخداد اسف بار، زخم عمیق، فاجعه، و جنایت" می‌‌نامند گفته و فاش کنند. موسوی در سخنرانی‌ خود در در سال ۱۳۸۹ ادعا می‌‌کند که "این که بنده نقش داشتم خلاف واقع است و اصلا به ما اجازه ورود به این موضوع را نمی‌‌دادند". همانطور که در بالا اشاره کردم حاکم شرع دادگاه انقلاب اسلامی خوزستان می‌‌توانست به احمد خمینی مفصلا شکایت کرده و بعد هم نامه به خمینی بنویسد اما نخست وزیر مملکت نمی‌‌توانست؟ شما به عنوان رییس دولت به محلاتی و ناصری دستور نداده بودید که این کشتار‌ها را انکار کنند؟ وقتی‌ مسٔولین زندانها به خانواده‌ها می‌‌گفتند فرزندت را به درک واصل کردیم، مرتد جسد ندارد، حق برگزاری مراسم هم ندارید، شما کجا بودید؟ وقتی‌ کمیته و سپاه به خانواده‌ها در خاوران حمله می‌‌کردند شما کجا بودید؟ نامه‌هایی‌ که خانواده‌ها به اداره دادگستری، دادستان کشور، و بقیه فرستادند را جواب دادید؟ اگر شما در نقش "نخست وزیر محبوب امام" چنین مرعوب و تسلیم بودید، چرا دوباره در چنین رژیمی‌ خودتان را کاندید ریاست جمهوری کردید؟

من ضمن ابراز جرم علیه تمامی‌ امضا کنندگان این اطلاعیه و تلاش‌های پوچ و بی‌ اساس آنان برای پنهان کاری و انکار نقش خود در این جنایت مایلم بار دیگر به همه کوشندگان راه آزادی و جنبش دادخواهی تبریک بگویم. همانطور که در نوشته قبلی‌ خود گفتم(۴)، جای شادی است که تلاش‌های همه ما هرچند پراکنده و بدور از هم سبب شده که مهره‌های ریز و درشت رژیم سکوت سنگین ۳۲ سال گذشته خود را شکسته و از انکار کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ دست برداشته و بسته به موقعیت فعلی خود در رژیم و نقشی‌ که در خیمه شب بازی حکومت اسلامی بازی می‌‌کنند، این جنایت را به گردن گرفته، از آن دفاع کنند و یا فریاد یا مصیبت ها "ما خبر نداشتیم و با خبر شدیم" سر بدهند. سی‌ و دو سال قبل در دی ماه سال ۱۳۶۷ خانواده‌های جانباختگان در نامه یی به وزارت دادگستری به افشای این جنایت علیه بشریت پرداخته و خواسته‌های حقوقی و انسانی‌ خود از جمله تشکیل یک کمیته مستقل بین المللی حقیقت یاب و مجازات امران و عاملان این جنایت علیه بشریت را مطرح کردند. حالا بعد از گذشت ۳۲ سال امضا کنندگان این اعلامیه، که همگی‌ بطور مستقیم و یا غیر مستقیم در این جنایت و تلاش برای انکار و مخفی‌ کردن آن دست داشته ا‌ند، صحبت از "پیگیری جنایت‌های سال ۱۳۶۷" و تشکیل "کمیته حقیقت یاب مستقل" کرده ا‌ند. این پیروزی را به همه کوشندگان جنبش دادخواهی و مردم میهنم تبریک می‌‌گویم.

لادن بازرگان

۲۶ سپتامبر ۲۰۲۰

lawdanbazargan@gmail.com

 

 

 

 

(۱)https://www.akhbar-rooz.com/%d8%a8%d9%8a%d8%a7%d9%86%d9%8a%d9%87-%db%8c-%d8%ac%d9%85%d8%b9%db%8c-%d8%b9%d9%81%d9%88-%d8%a8%db%8c%d9%86%e2%80%8c%d8%a7%d9%84%d9%85%d9%84%d9%84-%d9%85%d9%88%d8%b8%d9%81-%d8%a8%d9%87-%d8%a7/ بیانیه ی جمعی: «عفو بین‌الملل موظف به اصلاح گزارش خود است»

 

 

(۲)https://www.akhbar-rooz.com/%d9%be%d8%b1%d8%b3%d8%b4-%d9%88-%d9%be%d8%a7%d8%b3%d8%ae-%d9%be%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%85%d9%88%d9%86-%d9%86%d9%82%d8%b4-%d9%86%d8%ae%d8%b3%d8%aa-%d9%88%d8%b2%db%8c%d8%b1-%d8%b3%d8%a7%d8%a8%d9%82-%d8%a7/ پرسش و پاسخ پیرامون نقش نخست وزیر سابق ایران در کارزار انکار و تحریف حقایق کشتار۶۷ – بیانیه عمومی عفو بین الملل

 

 

(۳)https://www.akhbar-rooz.com/%da%86%d9%86%d8%af-%d9%86%da%a9%d8%aa%d9%87-%d9%be%d9%8a%d8%b1%d8%a7%d9%85%d9%88%d9%86-%d9%8a%da%a9-%d8%a8%d9%8a%d8%a7%d9%86%d9%8a%d9%87-%db%8c-%d8%b1%d8%b3%d9%88%d8%a7-%d9%81-%d8%aa%d8%a7/ چند نکته پیرامون یک بیانیه ی رسوا – ف. تابان

 

(۳)https://www.akhbar-rooz.com/%D8%A8%D8%A7%D8%B2-%D9%87%D9%85-67%D8%8C-%D8%A8%D8%A7%D8%B2-%D9%87%D9%85-%D9%85%D9%88%D8%B3%D9%88%DB%8C%D8%8C-%D8%A8%D8%A7%D8%B2-%D9%87%D9%85-%D8%A7%D8%B5%D9%84%D8%A7%D8%AD-%D8%B7%D9%84%D8%A8%D8%A7/ باز هم ۶۷، باز هم موسوی، باز هم اصلاح طلبان – سیامک صبوری

 

(۴)https://www.akhbar-rooz.com/%da%a9%d8%b4%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d8%b3%d8%a7%d9%84-%db%b6%db%b7-%d9%88-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%d8%af%d8%a7%d8%af%d8%ae%d9%88%d8%a7%d9%87%db%8c-%d9%84%d8%a7%d8%af%d9%86-%d8%a8%d8%a7%d8%b2%d8%b1/ کشتار سال ۶۷ و جنبش دادخواهی – لادن بازرگان