‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند. نمي‌ميرند. بازتوليد مي‌شوند.(٢٣)

سهراب.ن
October 11, 2020

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.

نمي‌ميرند.

بازتوليد مي‌شوند.(23)

 

توبه نامه‌ها

 

در اين قسمت گوشه‌يي از توبه‌نامه‌هاي سران حزب توده‌ را در دو مقطع حاکميت پهلوي دوم و جمهوري اسلامي را با استفاده از آثار مکتوب خود آن‌ها مرور مي‌کنيم که بسيار آموزنده براي نسل جوان اين مرز و بوم است تا اين مدعيان «مردم» را بشناسند و راه خود را از فاسدين تاريخ جدا نمايند.

دکتر محمد بهرامي دبيرکل هفت ساله‌ي حزب توده،در دادگاه 53 نفره رضاخان به دفاع برخواست، اما در برابر پسر رضاخان سر تعظيم فرود آورد و براي هميشه حيثيت اجتماعي خود را برباد داد. بهرامي مانند کودک دبستاني در برابر معلم خود نوشت: «[آقا اجازه!]قول مي‌دهم [ديگر تکرار نکنم] اگر مورد عفو قرار گيرم از راه طبابت که شغل جان‌نثار است ارتزاق خواهم کرد و ديگر لقمه‌ي جاسوسي و خيانت به دهان خود و زن و فرزندانم نخواهم گذاشت ... قول مي‌دهم غير از مطالبي که تا به حال درباره‌ي خيانت‌ها و جاسوسي‌ها و آدم‌کشي‌ها و بيگانه‌پرستي‌هاي حزب منفور توده عرض کرده‌ام بقيه مطالب را نيز فاش کرده و در آتيه تا جان در بدن دارم از منويات شاهنشاه معظم پيروي و با دستگاه انتظامي هم‌کاري نمايم.»(عبدالله برهان: بي‌راهه:81) بهرامي به قول دوستان نزديک‌اش از حزب توده، او «بي‌مايه‌ترين فرد هيات‌ اجرائيه مقيم تهران بود.» او پس از دست‌گيري‌اش در بهمن 1334، «تنفرنامه‌ي فضيحت‌بار» نوشت. بهرامي در توبه‌نامه خود خطاب به بقاياي حزب توده مي‌نويسد: «نمونه من سرمشق همه‌ باشد. بلافاصله پس از دست‌گير شدن فقط يک‌جا را بلد بودم و آن‌جا مخفي‌گاه مهندس علوي بود که محل تشکيل جلسات هيات اجرائيه هم بود. فورا" در جيپ نشسته آن‌جا را شخصا" به مقامات انتظامي نشان داده و بالنتيجه مهندس علوي (مهندس علي عُلوي ضمن اين‌که توبه‌نامه نوشت اما باز هم جان‌اش‌ را نيز از دست داد.)هم گرفتار و حزب توده کاملا" بدون رهبري شد.» (بابک اميرخسروي: نظر از درون به نقش حزب توده ايران: 867) مهدي خانبابا تهراني هم مي‌گويد که «دکتر محمد بهرامي دبير اول حزب توده در شکنجه‌گاه شاه زبان به اعتراف و التماس گشود و مهملاتي را سرهم‌بندي کرد که واقعا" شرم‌آور است ...» (حميد شوکت:نگاهي از درون به جنبش چپ ايران گفتگو با مهدي خانبابا تهراني:359) «رفتار شرم‌آور او در لحظه‌ي دست‌گيري و در هراس از پيامد آن_ که خانه‌هاي «امن» مهندس عُلُوي و امان‌الله قريشي را به ماموراني که او را دست‌گير کرده بودند نشان داد و آن‌ها را به چنگ پليس انداخت_ و بدتر از آن، اعتراف‌هاي دردناک او را در بازجويي‌ها، [گذشته او] را توجيه نمي‌کند، بل‌که با آن مباينت آشکار دارد. ... به ياد دارم روزي در زندان قزل قلعه با دکتر بهرامي در کنار ديوار بلند زندان نشسته بوديم و از رويدادهاي گذشته سخن مي‌گفتيم، از او پرسيدم: آيا آن‌چه در رسانه‌ها به شما نسبت داده مي‌شود، که در بازجويي‌ها گفته و نوشته‌ايد، راست است؟ پس از لختي تامل با صدايي خفه و لرزان گفت: آري راست است!» او در اعترافات نوشته بود: «ديگر لقمه‌ي جاسوسي به دهان خود و زن و بچه‌ام نمي‌گذارم. ... او پس از دو سال زندان، آزاد شد.»(پيشين:430)

احسان طبري (1) با آن گريه و زاري و عجز و ناتواني که هم‌واره هم به فکر شکم‌اش بوده است، در بي‌دادگاه‌هاي رضاخاني و محمدرضاشاهي در توبه‌کردن سنگ تمام گذاشت هم‌چنان که در رژيم جديد نيز همين کار را تکرار کرده و بی‌ربط بودن خود و افکارش را «چپ» و «کمونيست» به نمايش گذاشت.

خسرو روزبه که اين همه‌ جعل‌نامه‌ها به عنوان «زنده‌گي نامه»، توسط سران حزب توده‌ براي او ساخته و پرداخته کرده‌اند، اما باز هم نتوانستند مانع از انتشار حقايق درباره او شوند. روزبه به خدمت رژيم شاهنشاهي در آمد تا جان خود را نجات دهد، اما دير شده بود و به وسيله‌ي جلادي ديگر اعدام گرديد. او در قسمتي از دفاعيات خود نوشت: «سالاخانيان شهيد شد براي آن‌که چيزي نگويد، من زنده مانده‌ام براي آن‌که همه‌چيز را بگويم.» و با طيب خاطر همه‌چيز را گفت.» (غلامحسين فروتن:حزب توده در مهاجرت:98) فريدون کشاورز در «من متهم مي‌کنم کميته‌ي مرکزي حزب توده‌ ايران را» از قول خسرو روزبه مي‌نويسد: «من زماني دست‌گير شدم که ديگر هيچ راز مکتوبي وجود نداشت. بهرامي‌ها، قريشي‌ها و مخصوصا" عباسي [قاتل محمد مسعود] از سير تا پياز گفته بودند. حتا مطالبي که فقط دو نفر از آن واقف بودند. مثلا" فقط من و عباسي از آن اطلاع داشتيم افشاء شده بود. حجم اطلاعات دستگاه به راستي ده برابر مجموعه‌ي اطلاعات من بود. من اگر مي‌خواستم مثل جلسات اول بازپرسي به همه‌چيز پاسخ نه، بدهم نه تنها از اطلاعات دستگاه تحقيق چيزي کم نمي‌شد ... من امروز وجود خارجي نداشتم و مثل کوچک شوشتري و وارتان از زندان آزاد شده بودم. »(2) (فريدون کشاورز: من متهم مي‌کنم:102)

بعد از سرکوبي حزب توده در جريان کودتاي 28 مرداد 1332، عده‌ي زيادی از آن‌ها توبه‌نامه نوشتند و ثناگوي اعليحضرت شاهنشاه آريامهر شدند، «رفته رفته در دستگاه دولتي ايران از مدير کل‌ها تا وزرا کساني وجود داشتند که روزگاري عضو حزب توده بودند. از جعفريان که جزو سازمان افسري بود و به مدير کلي تبليغات رسيد تا منوچهر آزمون که وزير و وزير مشاور شاه شد. از دکتر هدايتي که وزير دادگستري بود تا فريدون هويدا برادر اميرعباس هويدا نخست وزير شاه و فرخ غفاري، مهندس رحمت جزني [عمو بيژن جزني] و [سروژ استپانيان يکي از بي‌رحم‌ترين اعضاي شبکه آدم‌کشي خسرو روزبه بود، که ثروت عظيمي از طريق همکاري با رژيم شاه انباشت کرد] و صدها تن ديگر از کادرهاي رژيم شاه که روزگاري در حزب توده عضويت داشتند و در وزارت‌خانه‌ها، موسسات دولتي و جرايد به مقاماتي رسيدند. عده‌يي ديگر از فعالين حزب توده نيز به راه انداختن شرکت‌هاي راه‌سازي و ساختماني روي آوردند، در پي کسب مال و منال ثروت‌هاي کلاني اندوختند و در بخش خصوصي به فعاليت پرداختند.» (حميد شوکت:نگاهي از درون به جنبش چپ ايران گفتگو با مهدي خانبابا تهراني:65-66)

يکي ديگر از توبه‌نامه نويس‌ها دکتر يزدي است. «بي‌ترديد ضعف دکتر يزدي در زندان نابخشودني است. او براي نجات جان خود مسئوليت همه تصميمات هيات‌اجرائيه را به گردن سايرين انداخت. عاقبت نيز طي نامه ملتمسانه‌يي تقاضاي فرجام نمود. ضعف دکتر يزدي و بعدا" دکتر بهرامي، دبيرکل حزب و تنفرنامه شرم‌آور او، در شرايطي که کادرهاي حزب و از جمله رهبري سازمان نظامي، علارغم شکنجه‌هاي حيواني مقاومت کرده و از آرمان‌هاي خود تا زير چوبه‌دار به دفاع برخاستند، از صفحات سياه کارنامه سياسي رهبران حزب توده ايران است.» (بابک اميرخسروي: نظر از درون به نقش حزب توده ايران: ص763)

يزدي که دو فرزندش، ساواکي بودند، خود علارغم هم‌کاري بسيار نزديکي که با مامورين امنيتي داشت و اطلاعات فراوني را در اختيار آن‌ها قرار داد، رژيم شاه حکم اعدام او صادر مي‌کند و با تقاضاي عفو از محمدرضاشاه، با يک درجه تخفيف، به حبس ابد محکوم شد. او توبه‌نامه خود را اين‌گونه ارائه مي‌دهد:

«رياست محترم دادرسي ارتش. پيرو تقاضاي مورخه 30/8/1334، به استحضار مي‌رساند، اينجانب دکتر مرتضا يزدي از راي صادره مورخه 22/8/1334، تجديدنظر فوق‌العاده، استدعاي فرجام دارم. ضمنا" از پيش‌گاه اعليحضرت همايون شاهنشاهي با توجه به خدمات گذشته اين‌جانب که مانع از اعمال ماجراجويانه عده‌يي از رهبران خائن حزب توده شده‌ام و هم‌چنين خدماتي که از لحاظ فن خود به جامعه‌ ايراني نموده‌ام، استدعاي هرگونه بذل توجه و عواطف بي‌پايان شاهنشاه را دارم. با تقديم احترام فائقه دکتر مرتضا يزدي» (پيشين: ص766)

دادستان ارتش سرلشگر آزموده در مصاحبه مطبوعاتي دي 1334، مي‌گويد: «دکتر يزدي پس از بازداشت اطلاعات گران‌بهايي در اختيار فرمانداري نظامي گذاشته و يک منبع ذي‌قيمت کسب اطلاع جهت مامورين انتظامي به منظور متلاشي‌کردن حزب منحله توده بوده است. ... نکاتي را که به استحضار آقايان رسانيدم، از جمله موجباتي بوده است که مقام شامخ سلطنت مقرر فرمودند، اعدام دکتر مرتضا يزدي تبديل به حبس ابد مي‌شود.» (پيشين: ص765)

در همين‌جا لازم است يادآوري نماييم که فرهنگ استاليني يا همان استالينيسم حزب توده‌ در تمام ارکان‌هاي سازمان‌هاي سياسي ايران از دهه‌ي چهل (1340) خورشيدي تا کنون، چنان لانه کرده و نهادينه شده است که به طور آشکار اين‌جا و آن‌جا مي‌توانيم اثرات آن را به وضوح ببينيم. فرهنگ استالينيسم در اين سازمان‌ها و احزاب، دست به هر عمل ننگيني مي‌زند تا کوچک‌ترين انتقادي، از طرف اعضاي خود را نبيند و نشنوند. حتا تا جايي خيز بر مي‌دارند که شعار انترناسيوناليسم پرولتاريايي «کارگران‌ جهان متحد شويد» را «اوراد» مي‌نامند. استالينيت‌هاي معاصر وطني، تلاش دارند که همانند استالين مخالفين عقيدتي خود را وادار به اعتراف عليه خود نمايند و يا طوري او را زير بار رگبار اهانت و برچسب‌هاي زشت بي‌مايه و بي‌پايه، مي‌گيرند که مجبور شود يا تسليم گردد و يا عطاي آن‌ها را در صورتي که چيزي براي‌اش باقي مانده باشد، به لقاي‌شان بسپارد. در واقع بايد گفت استالينيسم «هنوز در رگ و پوست بسياري از ما جاري است و به اين زودي‌ها دست بر دار نخواهد بود.» تجربه‌هاي تاريخي يک‌صد ساله‌ي اخير به ما آموخته است براي اين‌که روي پاي خود به ايستيم و با مغز خود بي‌انديشيم، بايد با فرهنگ فاسدي که حزب توده‌ و مائويست‌ها تحت عنوان استالينيسم در ايران رواج داده‌اند، مبارزه کرد!

و اما بخوانيد از خوش‌رقصي‌هاي کامبخش، مکي‌نژاد، و طبري براي ماموران دولتي شاه: «مامورين اداره‌ي سياسي شهرباني که در آغاز شيفته‌ي پرونده‌ي دائره‌المعارف مانند آقاي عبدالصمد کامبخش و ياوه‌هاي بي‌سر و ته آقاي مکي‌نژاد و احسان‌الله طبري شده بودند و گمان مي‌کردند يک گروه[53 نفر] جاسوس و ماهيانه بگير روس و کمونيست‌هاي زبده بين‌المللي و ويران‌گر بلند آوازه‌ي جهان را به دام انداخته‌اند، رفته رفته دريافتند که واقعيت جز آن است. ... آقاي ابوالقاسم اشتري جواني پر تلاش و هنرمند و يک استاد درودگر فرنگي‌ساز بسيار چيره دست بود او که با خوش‌رقصي عبدالصمد کامبخش از شيراز دست‌گير شده بود ماه‌ها از گرماي تابستان تا سرماي زمستان را در بند دو گذراند و رنج برد و هر روز پرونده‌اش از الطاف بي‌پايان آقايان مکي‌نژاد و طبري سنگين و سنگين‌تر شد. در صورتي که طبري يک‌بار هم اين آقاي اشتري بي‌چاره را نديده بود. براي نمونه جمله‌يي که طبري درباره اشتري سر هم بافته بود: «از خامه‌يي شنيدم که مي‌گفت جهان‌شاهلو مي‌گفت که اشتري کمونيست با ايماني است.»(نصرت‌الله جهان‌شاهلوي‌افشار: سرگذشت ما و بيگانگان:44)

«حسن حبيبي[دانش‌جوي دانشکده پزشکي و اهل کرمانشاه] بر پايه واپسين اظهارات آقاي کامبخش که بايد متمم شاه‌کارهاي ک.گ.ب‌يي ناميد بازداشت شده بود و اظهارات آقاي انور خامه‌يي و دُرافشاني‌هاي آقاي طبري کار او را دشوارتر کرد.»(پيشين:46)... «آقاي عبدالصمد کامبخش شياد و گماشته‌ي زبردست ک.گ.ب. با چه بي‌رحمي هر خاشاکي را در گذرگاه توفان بلاها قرار مي‌داد.» (پيشين:48) ... «پاره‌يي از اين آقايان 53 تن، در پرونده‌هاي‌شان نوشته‌هايي عبرت‌افزا دارند و به گفته دکتر اراني خوش‌رقصي‌ها کرده‌اند. چون مطالبي را پيش کشيده‌اند و نام کساني را برده‌اند و کار مردمي را دشوار کرده‌اند که به هيچ‌رو مورد پرسش پليس نبوده است و به اصطلاح به متخيله‌ي پليس هم خطور نکرده بود تا خواستار افشاي آن باشند. سردسته‌ي اين گروه آقاي عبدالصمد کامبخش بود و ... [بعد] آقايان احسان‌الله طبري و تقي مکي‌نژاد و مجتبا سجادي را نام برد.» (پيشين:49) باز هم در مورد خوش رقصي‌هاي «گروه عبدالصمد کامبخش، تقي مکي‌نژاد و احسان‌الله طبري قرار بود در دادگاه گفته‌هاي قبلي خود را انکار کنند، اما درويي کردند و باز همان اباطيل گذشته را در پرونده‌ي دادگستري بازنويس و تاييد کردند و در دادگاه نيز از خود زبوني و پستي نشان دادند و تا واپسين دم از اظهار ارادت و بنده‌گي به پليس باز نه‌ايستادند. چنان‌که پس از آن زمان نشان داد همه‌ي اين خوش‌رقصي‌ها براي اين بود که در دادگاه دادگستري مورد لطف شهرباني قرار گيرند. چنان‌که از اين دورويي و نامردمي خود سود هم بردند. کامبخش که ممکن بود به سبب پرونده جاسوسي در دادرسي ارتش اعدام شود تنها به ده سال محکوم شد و احسان‌الله طبري با آن پرونده‌ي چند کيلوگرمي تنها چهار سال کيفر ديد و تقي مکي‌نژاد که به ظاهر به پنج سال زنداني محکوم شده بود دو سال زودتر از پايان زندان‌ا‌ش‌ آزاد شد.»(پيشين:61)

در پرونده 53 نفر به غير از دکتر اراني، نباشد که بر روي پاي خود ايستاد، و از حقانيت انديشه و کردارش دفاع کرد، بقيه يا با رژيم پهلوي هم‌کاري تنگاتنگ داشتند و يا توبه نامه خدمت اعليحضرت رضاشاه نوشتند. نصرت‌الله جهانشاهلو: «در پرونده 53 نفر، عبدالصمد کامبخش، انور خامه‌يي، تقي مکي‌نژاد، مجتبا سجادي، احسان‌الله طبري، نه تنها چيزي را فراموش نکردند بل‌که  همه‌ را نوشتند و گفتند و از هرکسي که کوچک‌ترين اظهار نظر ساده کرده بود ياد کردند.» (بابک اميرخسروي: نظر از درون به نقش حزب توده ايران: 55 )

امان‌الله قريشي يکي ديگر از توبه‌نامه نويس‌ها است. کتاب «سير کمونيزم در ايران» به نام فرمان‌داري نظامي تهران و حومه، با سرآغازي به قلم سرلشکر تيمور بختيار، در فروردين 1336 (چاپ کيهان)منتشر شده و نام و نشاني از نويسنده‌ي واقعي کتاب، به دست نداده است. در حالي که نويسنده‌ي مقدمه و متن اين کتاب [توبه‌نامه]، يکي از دوستان بسيار مومن احسان طبري به نام امان‌الله قريشي است. قريشي دبير کميته‌ي ايالتي تهران و دست راست کيانوري و يکي از رهبران موثر حزب توده بود، که پس از کودتاي 28 مرداد 1332، در قافله‌ي فرار جاي نگرفت.» (عبدالله برهان: بي‌راهه:112)

همه‌ي‌ رهبران و سران حزب توده در عصر جمهوري اسلامي با خلوص نيت اسلام آوردند. آن‌ها اعضا و هواداران حزب توده‌ را ترغيب کردند که با تهيه گزارش از فعاليت «گروهک‌ها»، و ارسال آن به مقامات نظامي و امنيتي از هيچ کوششي دريغ ننمايند. آن‌ها هم‌چنين براي اثبات حقانيت و صداقت خود نسبت به جمهوري اسلامي، مشخصات کامل و آدرس منزل و محل کار سران حزب توده را به وزارت کشور ارسال کردند تا ثابت نمايند در خدمت‌گذاري به هيچ رژيمي هيچ کوتاهي از خود به خرج نداده و نمي‌دهند.

سران حزب توده‌ طي دو مرحله؛ يکي در بهمن 1361 و ديگري در اردي‌بهشت 1362، همراه با سازمان نظامي و مخفي اين تشکيلات بازداشت شدند. و بلافاصله همه‌ي‌ آن‌ها توبه‌نامه نوشتند، به‌طوري که کيانوي و به‌آذين در دهم اردي‌بهشت 1362، در تلويزيون جمهوري اسلامي ظاهر شدند. طبري که از طرف حزب توده «تئوريسين حزب» نام گرفته است، در 7 اردي‌بهشت 1362، دستگير و نهُ روز بعد در 16 اردي‌بهشت 1362، با قيافه گريان در صفحه تلويزيون ظاهر شد.

      در اين دو يورش به قول سران فعلي حزب توده، 10 هزار نفر و به قول ايرج مصداقي 2 هزار نفر از توده‌يي‌‌ها دست‌گير شدند. قبل از دستگيري فله‌يي، کيانوري و علي عمويي و ديگر رهبران حزب توده به اعضاي رده پايين حزب توصيه کرده بودند که خود را به مقرهاي سپاه معرفي کنند، و آن‌ها نيز چنين کردند.

 کيانوري شب اول ماه مه 1362، گفت: «تخلف من بسيار سنگين است و جمهوري اسلامي حق دارد که در مورد اين تخلفات مطابق قوانين در موردم تصميم بگيرد.» و به‌آذين با چشماني اشک‌بار گفت: «حزب توده با اعمال خيانت‌هايي که مرتکب شده الان به صورت لاشه‌ي گنديده‌يي است که بايستي دفن شود تا از سرايت عفونت آن به اذهان ساده جوانان جلوگيري به عمل آيد.... من خود را در خيانت حزب توده شريک مي‌دانم و بدون هيچ‌گونه تعارف يا مسامحه‌يي عرض مي‌کنم که سزاوار کيفر شايسته‌يي هستم.»

به آذين در ادامه مي‌افزايد که «من و هم زنجيرم، هر دو نماز مي‌خوانيم. او را نمي‌دانم. از خودم مي‌گويم: در من دري باز شده است به منظره‌ي روزهاي دور گذشته، به خدا دوستي و خداجويي روزگار نوجواني‌ام. خدا را باز مي‌يابم و بدو آرام مي‌گيرم. نه ديروز و امروز، از سال‌ها پيش از انقلاب، او خود را به من مي‌نمايانده است. ياد او، هم‌چون مرواريد در صدف، در من نهفته بود.» (به آذين: بار ديگر و اين بار:ص42) 

به گفته‌ي ايرج مصداقي در يازده مهر 1362، مصاحبه‌ي دست جمعي رهبران حزب توده به کارگرداني علي عمويي برگزار شد و او انحلال حزب توده را از تريبون اوين اعلام کرد. در اين مصاحبه تلويزيوني، کليه رهبران حزب توده شرکت کرده و هر يک به فراخور حال، به «افشاگري» در مورد حزب توده ايران و سوابق آن پرداختند. نورالدين کيانوري دبيرکل حزب توده، فرج‌الله ميزاني(ف. جوانشير)  مسئول کل تشکيلات، منوچهر بهزادي مسئول روزنامه‌ي «مردم» و عضو هيئت سياسي و هيئت دبيران حزب، علي عمويي مسئول روابط عمومي حزب، عباس حجري مسئول کميته ايالتي تهران، انوشيروان ابراهيمي مسئول آذربايجان، علي گلاويژ مسئول کردستان، محمدمهدي پرتوي مسئول سازمان مخفي، احمدعلي صدري عضو کميسيون بازرسي، مهدي کيهان مسئول شعبه‌ي کارگري، حسين جودت عضو هيئت سياسي و کميته مرکزي، آصف رزمديده عضو کميته مرکزي، گاگيگ آوانسيان مسئول تدارکات حزب، محمد پورهرمزان مسئول انتشارات، فريدون فم‌تفرشي مسئول تشکيلات تهران، شاهرخ جهانگيري از مسئولان سازمان نظامي، غلامحسن قائم‌پناه عضو کميته مرکزي و رضا شلتوکي عضو هيأت سياسي و هيأت دبيران حزب توده به افشاگري در مورد حزب توده ايران و سوابق آن پرداختند. (ا.مصداقي:نه به زيستن:88)

اما «در اروپا، ويدئوي برنامه تلويزيوني سران حزب توده را که از بارگاه امام طلب مغفرت مي‌کردند، مشاهده نمودم. وقتي چشمم به سيماي کيانوري در برنامه تلويزيوني افتاد، ديدم که چه‌گونه قيافه‌اش مچاله و شبيه عمامه آيت‌الله اردبيلي است. دلم به درد آمد و ناگهان و بي‌اختيار اين جمله او بر زبانم جاري شد که [دو بار به من گفته بود] «برو گم شو تو اصلا" آدم بشو نيستي!» (حميد شوکت:نگاهي از درون به جنبش چپ ايران گفتگو با مهدي خانبابا تهراني:130)

عبدالرحيم طهوري عضو قديمي حزب توده و صاحب امتياز و مدير مسئول روزنامه ستاره تبريز مي‌نويسد:«مسئولين درجه يک حزب توده ايران، پس از آن‌که چند گاهي، يکي دو سالي، کم و بيش، بر اثر کودتاي 28 مرداد 32، زندان کشيدند، با تسليم شدن به دشمن و به گردن نهادن يوغ بنده‌گي و برده‌گي آن، از زندان آزاد شدند. اين زبونان بزدل که در زندان جز تضعيف و تخريب روحيه افراد حزبي کار ديگري نداشتند، پس از زندان، تغيير شکل و خصلت طبقاتي نيز دادند. روشن‌فکران‌شان، تبديل به سرمايه‌دار و کارخانه‌دار و مقاطعه‌کار ساختماني و مدير عامل شرکت‌هاي بزرگ بهره‌کشي از کارگران شدند.» (عبدالرحيم طهوري:نقدي بر کارنامه‌ي سياه يک‌ساله‌ي حزب توده: ص 44)

 

 

ادامه دارد

سهراب.ن

21/07/1399

 

توضيحات:

(1): جهان‌شاهلو در مورد طبري مي‌گويد: «احسان طبري کسي بود که اراده‌يي از خود نداشت، چون او هم‌واره آلت دست اين و آن بود و هست و هميشه در پي اين است که نان را به نرخ روز بخورد و نوکري کسي را بپذيرد که نان و آبش بريده نشود. او آدمي است ترسو و شکم‌پرست و همه‌ي سوادش در اين خلاصه مي‌شود که چه کسي درباره‌ي چه چيزي و در کجا نوشته است و يا گفته است تا بدان استناد کند و به رخ اين و آن بکشد و گرنه چون از دانش‌هاي رياضي و طبيعي از بيخ و بن دست تنگ است توان درک دانش‌هاي فلسفه و اقتصاد و سياست را ندارد. اين روشي است که از چاخان‌هاي روسي و ميرزا قلم‌دون‌هاي آن‌ها آموخته است. ...او در فلسفه سال‌ها درجا زد و چيزي دست‌گيرش نشد. ... او تا واپسين‌ روزهايي که من او را ديدم هنوز مبحث جبر و اختيار را که يکي از مسائل بزرگ فلسفه است، در نيافته بود و هم‌واره مي‌گفت از دکتر اراني در شگفتم که با آن همه‌ دانش اختيار را نمي‌پذيرفت!»(نصرت‌الله جهان‌شاهلوي‌افشار:سرگذشت ما و بيگانگان: بخش دوم:193)

 

(2): در اين‌جا خسرو روزبه حرف ماموران دولتي را در مورد آزادي کوچک شوشتري و وارتان بيان مي‌کند. در حالي که اين دو رزمنده به خاطر نگشودن لب و عدم هم‌کاري با رژيم تيرباران شدند.


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com