شجریان در مردن هم پشتک سیاسی میزند! «ایشان یک نماد ملی بود» و «جوار حضرت فردوسی» یکباره و تصادفا از زمین سبز شد؟!
جمشيد هاديان
October 09, 2020شجریان در مردن هم پشتک سیاسی میزند! «ایشان یک نماد ملی بود» و «جوار حضرت فردوسی» یکباره و تصادفا از زمین سبز شد؟!
بعد از خواندن پستهای پرملات و خواندنی رفقا داود شمسائی و پروین اشرفی در فیس بوک درباره واکنشهای گوناگون به مرگ شجریان به این فکر افتادم که یک یادآوری دیگر به یادآوریهای بجا و مستند رفقا اضافه کنم.
این را هم بگویم که پروین اشرفی در نوشتهاش به همه جوانب قضیه منجمله روحیه موسیقی دوستی مردم و ذائقه های طبعا متفاوتشان در این زمینه، به جنبه عاطفی - اجتماعی - سیاسی مرگ شجریان در فضای انفجاری سیاسی امروز ایران و اینکه بنابراین خیلی هم خوبست که مردم به این بهانه هم شده تجمع و دشمنیشان با رژیم را اعلام کنند، و امثال این جوانب، بنحوی درست و اصولی پرداخته است، و من برای اینکه به برخورد تک بعدی متهم نشوم در اینجا به یادآوری همین نکته و اعلام همنظریم با پروین اشرفی بسنده میکنم. لینک نوشته داود شمسائی را در آخراین نوشته اضافه و نوشته پروین اشرفی را هم عینا ضمیمه میکنم.
باری، شجریان در سال ۶۸ یا ۶۹ که برای برگذاری کنسرت و در واقع بعنوان «سفیر هنری جمهوری اسلامی» (عنوان اعلامیه وقت کمیته استکهلم یا کمیته سوئد «حزب کمونیست ایران») به استکهلم آمده و کنسرتش با مخالفت اپوزیسیون چپ روبرو شده و بهم خورده در بازگشت به ایران در مصاحبه ای با روزنامه ایران گفته است «ما از سیاست بدور هستیم.» (ر. ک. به لینک نوشته داود شمسائی که عین مصاحبه را آورده است).
پشتک و واروی های سیاسی ایشان از آن زمان که گویا از سیاست بدور اما در عین حال اولین سفیر هنری رژیم «اصلاحات شده» در خارج کشور هم بودهاند تا خود همین امروز که به سرای باقی شتافتهاند معرف حضور همگان هست. تعداد این پشتک و واروها آنقدر زیاد است، بعبارت دیگر ایشان در طول عمر سراسر اسلامی- ملی خود (یعنی دقیقا از کودکی و قاری قرآن بودن ببعد) در همان عرصه سیاسی که اصلا اهلش نبوده (خدا رحم کرده!) چنان دستی به سر همه خط و خوط های سیاسی - صد البته غیر از کمونیستها - کشیده که امروز می بینیم از نوه خمینی و پسر خامنه ای گرفته تا روحانی و لاریجانی و ظریف، تا رضا و فرح پهلوی، تا رفقای کمونیست خودمان در همین فیس بوک و بیشک جاهای دیگر در اندوه از دست دادن او زانوی غم به بغل گرفته اند! همایون شجریان در مراسم نماز میت پدرش میگوید: «آدمهای بزرگ مثل او به این کره خاکی میآیند تا پیامی را بیاورند و خوش به حال کسانی که این پیام را دریافت میکنند». ما هم اضافه می کنیم: هزار ماشاالله به تعداد و تنوع سوگواران رنگارنگ که همانا دریافت کنندگان «پیام»های رنگارنگند!
در اینجا بد نیست فقره زیر را هم بعنوان نشانه میانه راه ِ «بدور بودن» استاد از سیاست داشته باشید:
«آیتالله هاشمی رفسنجانی اخیراً دو حلقه انگشتری به محمدرضا شجریان استاد آواز ایرانی و همسرش هدیه کرده است. ایشان نسخهای از کتابهای خاطرات خود را هم فرستاده و در هامش یکی از آنها نوشته است: "آثاری که آفریدهاید هیچگاه فراموش نمیشود". این اقدام پیامهای روشنی دارد. محمدرضا شجریان که بعد از موضعگیریهایش در کوران فتنه ٨٨ مغضوب هواداران انقلاب شده، اینک مورد تفقد هاشمی قرار گرفته است. مهمترین مدعای این حرکت، ''هنر و هنرمند دوستی'' و نگاه داشتن جانب ''آزادی'' توسط آیتالله هاشمی است» (خبرگزاری تسنیم- عبدالله عبداللهی ۲۸ آذر ۹۵).
و بالاخره میرسیم به پرده آخر راه دور بودن و دوری جستن استاد از سیاست: بخاک سپرده شدن «در جوار حضرت (!) فردوسی».
همایون شجریان در صحبتهای پنجشنبه شب خطاب به جمعیت جلوی بیمارستان جم میگوید «ما در خانواده تصمیم گرفتیم پدر در جوار حضرت فردوسی بخاک سپرده شوند، چون ایشان یک نماد ملی بودند». جل الخالق! واقعا این جوان فکر میکند مردم احمقند و نمیتوانند فکر کنند که این تصمیم برای «ما در خانواده» زیادی گنده است؟! - و اینکه اینقدر شعور دارند که بدانند تعیین محل خاکسپاری جزو اولین وصیتهای هر آدمی است که وسعش به این حرفها میرسد؟! - و اینکه حالا چنان آدمی، سراپا سیاسی، و سراپا آگاه از جایگاه سیاسی و هنریش در میان مردم، تعیین محل خاکسپاریش - که قطعا باید «پیام»ی، آنهم طبعا پیامی سیاسی داشته باشد - را طی چند سال بیماری بکلی فراموش کرده و آن را در میان سایر وصیتهایش نیاورده است؟! - و اینکه تصمیم مهم حمل جنازه به طوس و خاکسپاری «در جوار حضرت فردوسی» را بعنوان موضوع بحث برای اهل بیت باقی گذاشته؟! - و اینکه اهل بیت هم مثل شصت تیر ظرف یکی دو ساعت بعد از مرگ پدر، و علیرغم مخالفت شدید مردم که میخواستند او در تهران بخاک سپرده شود، درباره حمل جنازه به مشهد و طوس و جوار حضرت فردوسی به توافق رسیدند؟! - و اینکه این «تعیین نکردن» قبلی محل خاکسپاری از جانب خود پدر ابدا ربطی به اعلام اثباتی و تصادفی «ایشان یک نماد ملی بود» ندارد؟! بعبارت دیگر محمدرضا شجریان در مورد آخرین پشتک سیاسیش، اعلام ماوا گرفتنس در آغوش گرم و نرم و امروزه پرخریدار ناسیونالیزم عطمت طلب کورش پرست، قبلا لام تا کام با کسی حرفی نزده، و بعبارت دیگر در عمل آن را بدست تک جملۀ تصادفی «پدر یک نماد ملی بود» و ربط دادنش به تصمیم «خانواده» در مورد «جوار حضرت فردوسی» سپرده است، آنهم در یک صحبت سردستی دو دقیقهای پسرش در جلوی بیمارستان! جدا جا دارد کسی به این جوان گوشزد کند همه آنها که مردم را احمق فرض کردهاند در نهایت ضرر کردهاند.
تا اینجا عکس خرم و خندان همایون شجریان را در کنار ظریف دیدهایم. امیدواریم تنها وصیتی که پدر قطعا و بروشنی کرده است این نباشد که «فرزندانم، شما هم تا روز خود مرگ پشتک سیاسی بزنید؛ به جدم قسم چیزی جز ''خیر'' دستتان را نمیگیرد!».
لینک نوشته داود شمسائی:
https://www.facebook.com/davoud.chamsaai/posts/3385461904823969?__cft__[0]=AZW4hyfp7fNDXrLAW8oFJl_J3uNgAeg9yFykJDUgNReLl73wniVnxoeBinNogjug6NOfMYHwMul5m4B1mWwQ_dCwz9qVzz-konHDvVS186YwEqKEPG7UshKxCPbSMWt9Kx4&__tn__=%2CO%2CP-R
نوشته رفیق پروین اشرفی در فیس بوک:
...من واقعا مانده ام که این "درد مشترک" مرگ آقای شجریان چگونه به "فصل مشترک" تبدیل میشود؟!
درگذشت محمدرضا شجریان واکنشهای گستردهای را در بین افراد، گروه ها و شبکه های مختلف اجتماعی در داخل و خارج ایران، در درون حکومت و خارج از آن و همچنین در خبرگزاریها و شبکههای اجتماعی داخلی و بین المللی داشته است. همگی به نوعی در حال "کار" بر روی خبر درگذشت وی هستند و در این میان تلاش دارند گوی سبقت را از یکدیگر بربایند.
اما هنگامیکه خروجی این تلاش ها، از بلندگوهای ایرنا، ایسنا، بی بی سی، ایران اینترناشنال، رادیو فردا، دویچه وله، کانال یک شهرام همایون، وی او ای، شبکه های اجتماعی متعلق به اصولگرایان، اصلاح طلبان، طیف سبزهای دوست دار نخست وزیر دوران طلایی امام، اکثریتی – توده ای ها و تعداد بالایی از چپ های شناخته شده و....، بطور یکسان و مشابه است، به قول اینجایی ها باخود می اندیشم some thing is wrong – یک چیزی درست نیست.
در این میان چهره های "شاخص" هم کم نمی آورند. شازده پهلوی و والده شان خانم فرح دیبا شجریان را "خسروی آواز ایران " میخواند تا به مردم بقبولانند که رد آوازخوانی را در تالارهای شاهنشاهان باید پی بگیرند.
حسن روحانی رئیس جمهور، معاون ایشان اسحاق جهانگیری، برخی از وزیران، رئیس پیشین مجلس، نوه خمینی جلاد و "امیرکبیر ایران" محمد جواد ظریف از شجریان بعنوان یک "نام مانا" اسم میبرند. عباس صالحی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، آثار او را "بازتاب حسرت ها و امیدها" میخواند!! دفتر سازمان ملل، عفو بین الملل از بابت مرگ وی ابراز تأسف میکند و.....
من مانده ام که این همه سیاسی بازی، رفتارهای متظاهرانه، خصلت مرده پرستانه از کجا می آید و فصل مشترک این متشخصین، جریان ها و طیف های متفاوت، یعنی همه آنهایی که در بالا برشمردم، در چیست که مانع از بازگویی و اشاره به رفتار تاریخی شجریان در طول زندگی اش میشود؟
چگونه است که در "ایران سرای من" است، ردی از خالق این قطعه، محمد رضا لطفی دیده نمیشود. چگونه است که "ربنا" به روح و جان همه آنان که در بالا برشمردم بطور یکسان نفوذ میکند و گوش ها را مینوازد؟ و امروز برای نشنیدنش "عزا" میگیرند؟
من می پذیرم که انسان ها ذائقه های متفاوتی در همه حوزه های هنری دارند و قرار نیست یکدست شوند. اینکه مردم بسیاری سبک کار و آوازهای شجریان را بپسندد، جای خورده گرفتن نیست، و به اینکه از مرگ وی متأثر شده و بیادش گرد هم بیایند هم ایرادی نیست و کسی حق ندارد مانع آن شود. کسی را نباید در این مورد بازخواست کرد و کسی به کسی توضیحی را وام دار نیست. و اتفاقا روی سخنم در این پست آنها نبودند. ولی اینکه از وی اسطوره ای ساخته شود و منکر این واقعیت شویم که همه آلبوم های وی با تأیید ارشاد و در بسته بندی های مناسب منتشر میشد، و از اشاره به اینکه شجریان در دورانی که بسیاری از صدا ها به زور سرکوب خاموش میشد، چهچهه میزد، برافروخته شویم و بر کسانی که طرفدار سبک کار او نبودند، و رفتارهای سیاسی "متغیر" ش را مورد سئوال قرار میدهند، خورده گرفته شود، جای حرف دارد و عکس العمل. حال از این بگذریم که در تمام طول این دوران "صدای ممنوعه زنان" همچنان ممنوع باقی ماند و خوانندگان مذکر ما بدون هیچ اعتراضی به جای آنها "دابل شیفت" کنسرت میدادند. شجریان به این ممنوعیت هرگز اعتراض نکرد.
بخاطر دارم که وقتی خواننده جوان پاشایی - اگر اسمش را درست بخاطر داشته باشم - فوت کرد جمعیت وسیعی در مراسم سازمان یافته توسط رژیم شرکت کردند تا به خواننده محبوبشان ادای احترام کنند. اما مرگ شجریان در شرایط و دوران متفاوتی رخ داده است، شرایطی که جامعه منتظر کوچکترین بهانه است تا به خیابان ها بیاید و بار دیگر با رژیم به مصاف برخیزد. این مردم مطمئنا فرصت را از دست نمیدهند و ندای "ربنا" را به خطابه ها و شعارهای علیه حاکمیت تبدیل می کنند. من این را یقین دارم. به امید آنروز که در خیابان های ایران سرود انترناسیونال طنین افکند.