|
||
تودهييها مانند ويروساند. نميميرند. بازتوليد ميشوند.(١٠)سهراب.نAugust 13, 2020 تودهييها مانند ويروساند. نميميرند. بازتوليد ميشوند.(10)
تاسيس حزب توده پايهگذاري حزب توده را ابتدا، بدون هيچ توضيح اضافييي از قلم خسرو شاکري محقق برجسته، که با استفاده از اسناد و مدارکي که از آرشيوهاي استالينيسم در شوروي «مرحوم» به دست آورده است، با هم خواهيم خواند و سپس نظرات يوسف افتخاري و باقر امامي و چند تن ديگر را مرور ميکنيم تا ساخت و پاخت فاسدترين حزب تاريخ معاصر ايران را دريابيم: «مداركي كه در مقاله مورد بررسي قرار گرفتهاند بهروشني نشان ميدهند كه حزب توده، با دخالت ادارهي اطلاعات ارتش سرخ، مخلوق حكومت شوروي بود. بدينسان، اين نظريه كه اين حزب همچون سازماني اصيل كه مستقلا" از جانب عناصر مترقي آزاده شده از زندان رضاشاه تأسيس شد، باطل ميشود... حزب توده، اگرچه از طريق ارتش سرخ به وجود آمد، اما انعكاسي بود از خواست اصيل برخي _ خواستي كه از آن استادانه [توسط شوروي] بهرهبرداري شد _ از زندانيان سياسي كه خواستار ايجاد و رهبري يك حزب سياسي مترقي بودند كه نقش مؤثري، اگر نه تعيينكنندهيي، در سرنوشت كشورشان ايفا كنند. تاكنون نظريههاي گوناگوني در مورد پايهگذاري حزب توده در پاييز ۱۳۲۰، يعني پس از اشغال ايران توسط متفقين و استعفاي اجباري رضاشاه در آخر تابستان همان سال، عرضه شدهاند. اصليترين تز مربوط به تأسيس حزب توده اين است که در جلسهي پايهگذاري آن در منزل سليمان ميرزا اسکندري، رستم علياُف، كه بعدها در باكو خاورشناس شد، حضور داشت. اين نظريه هم توسط طرفداران و هم مخالفان حزب توده تبليغ شده است. اين نظريهي نينديشه توسط آخرين دبير اول حزب توده، نورالدين كيانوري (نورالدين کيانوري، خاطرات، تهران، ۱۳۷۲ ، صص ۷۳ و ۷۸.) و سپهر ذبيح در دانشنامه ايرانيكا هم عرضه شده است. يادآوري اين نکته در مورد اين نظريهي افسانهآميز، ضروري است که رستم علياف در سال ۱۹۳۰ متولد شد و در هنگام تأسيس حزب توده بيش از يازده سال نداشت!»( او در سال ۱۹۴۹ وارد دانشگاه لنينگراد شد. اين نويسنده[خسرو شاکري] شخصا" علياف را در سال ۱۹۹۳ در باكو ملاقات كردم. او چند سال پيش در اثر يك سكتهء قلبي در گذشت.) «نويسندهي اين سطور [خسرو شاکري] از اين بخت استثنايي، اما محدود، برخوردار شد كه در سالهاي ۱۹۹۲ و ۱۹۹۳ به بايگانيهاي بين الملل كمونيست [انترناسيونال سوم يا کمينترن] در مسكو دست يابد. اكنون با تكيه به اسناد غيرقابل انكار ميتوان به اين موضوعِ مورد نزاع پرداخت، بهويژه در پرتو روايتهاي متضاد و فصلييي كه از سوي خود حزب توده عرضه شدهاند. آنچه در پي خواهد آمد خلاصهي شرح پايهگذاري حزب توده بر اساس اسنادي است كه در بايگانيهاي بينالملل كمونيست [کمينترن] يافتهام. در ضمن، هرگاه كه لازم آيد، به اسناد منتشر شده نيز ارجاع داده خواهد شد. بهخاطر ماهيت مورد نزاع اين موضوع از اسناد شورويها نقل قولهاي مفصلي آورده خواهد شد، تا هرگونه ترديدي زدوده شود.» «در گزارشي كه سرهنگ سِليوكُف (رئيس ركن دوم ادارهي سوم اطلاعات ارتش سرخ) به مقام بالادستِ خود در بخش اطلاعات ارتش سرخ، كميسرِ بريگاد ايلچِف نوشت، گفته شده است كه «بنابر خواست شما» با سليمان ميرزا اسكندري، دمكرات سوسياليست و با سابقه «ملاقات كردم.» اين ملاقات در ساعت شش عصر در روز ۱۹ سپتامبر ۱۹۴۱/ 28 شهريور۱۳۲۰ در منزل وي صورت گرفت. سرهنگ ارتش سرخ توسط پِترُف، رايزن سفارت شوروي در تهران، به سليمان ميرزا معرفي شد. گفتوگوي فارسي و روسي كه هشتاد دقيقه طول كشيد از طريق مترجم انجام گرفت.( مذاكرات توسط شخصي به نام اِركوش ترجمه ميشد.) پس از اداي تعارفات مرسوم، افسر ارتش سرخ سِليوكُف عقيدهي سليمان ميرزا را در مورد «رويدادهاي جاري و وضع كنوني ايران» جويا شد. پاسخ اسكندري چنين بود: در اين كشور «هيچ امر تازهاي رخ نداده است.» «ما شاهد هيچ رويداد مشابه آنچه در روسيه [در۱۹۱۷] رخ داد نبودهايم ... در اينجا شاه [كذا، مقام سلطنت] در جاي خود باقي مانده است. مجلس و دولت، بهراستي، همانند پيشاند، و- در حال حاضر- بههيچ بهبودي در اوضاع دست نزدهاند. زندانيان سياسي هنوز آزاد نشدهاند.» سليمان ميرزا افزود كه رضا شاه «زير فشار روسها و ارتش سرخ ايران را ترك گفت، و به نظر ميرسيد كه او داوطلبانه از ايران خارج شده باشد [تا] فرزند او [بتواند] به جاي او بهنشيند. » روشن است كه در اينجا سليمان ميرزا ميخواست كه مخاطب روس خود را نوازش كند؛ در عين حال، واقعيت اين است كه رضا شاه مجبور شده بود زير فشار مشترك روسيه و بريتانيا از تخت و تاج صرف نظر كند، اما داوطلبانه ايران را ترك نگفت، زيرا، بهرغم هشدارهاي مكرر بريتانيا داير بر لزوم اخراج جاسوسان آلماني، او مناسبات خود را با آلمان نازي ادامه داده بود.» سليمان ميرزا به مخاطب شوروي خود گفت كه «ما آزاديخواهان نميتوانيم در مطبوعات چيزي بنويسيم. بسياري در تهران فكر ميكردند كه، هنگامي كه ارتش سرخ وارد ايران شود، تريبونهاي سخنراني برپا خواهند شد و ايشان خواهند توانست آزادانه در همهي زمينهها با مردم سخن بگويند و همهي لاشخورها دستگير خواهند شد. اما چنين امري اتفاق نيفتاد. ژاندارمري و شهرباني برجاي ماندهاند و دولت همچون گذشته حكومت ميراند، بهنحوي كه بسياري ار مردم نااميد شده، و از فعاليت [سياسي] ميهراسند.» در پاسخ او، سرهنگ ارتش شوروي تذكار داد _ روشن است كه به زبان ديپلماتيك - كه «آزادي و انقلاب صادراتي نيستند، و مردم ايران ميتوانند و بايد نظم و برنامههاي مورد نظر خود را در كشورشان برقرار سازند.» او به قصد ترغيب شخص اسكندري افزود كه «شما، آقاي سليمان ميرزا، يك دولتمرد و فعال سياسي مهمِ ايران هستيد و خود بهتر از هر كس ديگر ميدانيد كه مردم ايران چه ميخواهند و براي بهبود وضع ايران چه بايد كرد، و چه خوب كه دست به اقدام بزنيد. حضور ارتش سرخ در ايران تاثيراتي بر حال مردم ايران و رهبران آنان ميگذارد و خواهد گذارد.» سپس، سليمان ميرزا يادآور شد كه فردي بنام خ (يا ه) (1)حزبي ايجاد كرده بود كه پيشاپيش پيامش را خطاب به مردم ايران منتشر كرده بود، و وعدهي بهبود وضع را داده بود. او خطاب به افسر شوروي همچنين افزود كه: «البته ما هم ميتوانستيم چنين حزبي ايجاد كنيم، اما هم شهرباني و هم ژاندارمري مانع از كار ما خواهند شد، در حالي كه كسي مزاحم آنان [حزب ديگر] نيست و آنان با آزادي از مطبوعات استفاده ميكنند. اين امر مطلقا آشكار است كه خود ما آزاديخواهان نخواهيم توانست بدون كمك شما [شورويها] كاري از پيش ببريم. [سِليوكُف در جملهي معترضهيي نوشت: «اشارهي» سليمان ميرزا «به من است.»] ما به كمك نيازمنديم. بهطور كلي، برههيي كه ما اكنون از آن گذر ميكنيم، يعني به هنگام حضور ارتش سرخ در ايران، بايد براي بهبود وضع ايران مورد استفاده قرار گيرد.» افسر ارتش شوروي پاسخ داد كه وضع كنوني «مناسبترين وضع براي ايجاد حزب مورد نياز» بود و «به اقدام شما [اسكندري] كمك رسانده خواهد شد، به شرط آنكه [اهداف] آن [حزب] مغاير به منافع ما [شورويها] نباشد.» ۱. ما به سازماندهي خواهيم پرداخت تا بهتوانيم آزاديهاي دمكراتيك و زندهگي آسودهتري را براي مردم ايران تحصيل كنيم؛ ۲. شما [شورويها] بايد در اين اقدام به ما مدد برسانيد و به آزادي و اعادهي حقوق مدني زندانيان سياسي كمك كنيد.» سرهنگ سِليوكُف همچنين به مقام بالادست خود گزارش داد كه او و اسكندري موافقت كرده بودند كه فرداي آن روز، ۸ مهر 1320/۳۰ سپتامبر ۱۹۴۱، در نيمروز ملاقات خواهند كرد، و در اين فاصله سليمان ميرزا به مسائلي چند خواهد انديشيد و اينكه «او موافقت كرد كه با كمك ما كار كند.» دومين ملاقات سِليوكُف در منزل سليمان ميرزا انجام گرفت و نود دقيقه به طول انجاميد. سرهنگ ارتش سرخ «به سليمان ميرزا هشدار داد كه هيچكس نبايد از ملاقات ديروز ما با خبر باشد.» در پاسخ سليمان ميرزا اظهار موافقت كرد. بهعنوان مثال، او گفت كه برخي از زندانيان سياسي به او مراجعه كرده بودند و از او خواسته بودند كه او از سفارت شوروي براي آزادي آنان كمك بهطلبد، اما او جواب داده بود كه «اين امر خود ما [ايرانيها]ست و سفارت شوروي نميتواند در اين مورد دخالت كند.» سرهنگ شوروي با اشاره به نكتهيي در سخن اسكندري در ملاقات روز پيش در مورد «نظم واقعي» در ايران اظهار داشت كه «مناسب ميبود اگر شما [اسكندري] ميتوانستيد دلايل نارضايي خود را [در مورد اوضاع كنوني] و برنامهي بهبود آن را به روي كاغذ بياوريد.» او همچنين به اسكندري گفت كه چون در همان روز قرار بود، در ساعت چهار او [اسكندري] با تني چند از هواداران خود جلسهيي برگذار كند و قصد داشت همراه آنان حزبي را ايجاد كند، «بايستي برنامهي حزب [پيشنهادي] خود را كتبي كنيد و نيز اينكه در آن جلسه چه ميخواهيد بكنيد؟» سليمان ميرزا با همهي اينها موافقت كرد، و افزود تا ايجاد حزب، هواداران او «گروه حزبي» ناميده خواهند شد. او سپس نظر افسر ارتش سرخ را در مورد نام حزب جويا شد. افسر شوروي پاسخ داد كه «در حال حاضر [و] اصولا" نام حزب اهميت زيادي ندارد، اما ما در آينده به اين موضوع باز خواهيم گشت.» سپس افسر شوروي اظهار داشت كه، در حالي كه او نسبت به «دولتمردي و تواناييهاي او [سليمان ميرز] اطمينان داشت، «اگر كار او به طريق مناسبي پيش رود، و با اهداف ما [شورويها] مطابقت داشته باشد، ميتوان مطمئن بود كه، در صورتي كه تغييري در وضع دولت ايجاد شود، او خواهد توانست اميد به شركت در آن را داشته باشد.» سليمان ميرزا گفت كه او نميتوانست در دولت وقت فروغي شركت جويد، زيرا نميتوانست به كمكي از سوي او چشم بهدوزد. «اگر دولت ديگري تشكيل شود، مطلب ديگر خواهد بود و او و هوادارانش در آن شركت خواهند كرد.» هنگامي كه افسر شوروي در مورد وضع مالي او پرسيد، اسكندري جواب داد: «من در آمد كوچكي دارم كه بيش از ۲۵۰ تومان در ماه نيست. اين براي من كافي است. ۲. نظرات او در بارهي تغيير اوضاع و احوالي كه ميتوانست خواستهاي مردم ايران را ارضاء كند؛ ۳. برنامهي حزب و مسائلي كه او و هوادارانش در روز ۳۰ سپتامبر در منزل او به بحث گذاشته بودند؛ ۴. سرگذشت خود.» جلسهي بعدي ملاقات با سليمان ميرزا قرار بود روز ۶ اكتبر (۱۴ مهر) انجام گيرد، اما پنج روز بعد، روز ۱۱ اكتبر (۱۹ مهر ماه) صورت گرفت. در اين ديدار سليمان ميرزا به سرهنگ شوروي اطلاع داد كه برنامهيي كه او از طريق هوادارانش به او رسانده بود براي انتشار به سردبيران مطبوعات ارسال شده بود. هنگامي كه افسر شوروي از او پرسيد كه اين نظر شخصي خود او بود يا نظر همهي گروه، سليمان ميرزا اسكندري جواب داد كه اين نظر «اجلاس و هيئت رئيسهي حزب» بود - كه در ضمن هنوز نامش توده نبود - كه پانزده تن بودند، و در۱۰ اكتبر 1941/۱۸ مهر۱۳۲۰، «انتخاب» شده بودند. افسر شوروي از جمله به سليمان ميرزا گفت كه پس از مطالعهي برنامهي حزب ميتوانست به او بگويد كه «در اساس اين برنامه مطابق با نظر ما [شوروي] و موقعيت ايران است يا نه.» اما در مورد انتشار آن و قانوني كردن حزب، افسر شوروي افزود كه او براي «تعمق» برروي آنها به وقت بيشتري نياز داشت تا بتواند نظر خود را بيان كند. او گفت كه اين مسائل براي او «غير منتظره» بودند، چه در جلسهي پيشين سخن از اين رفته بود كه «شما و تظاهراتي بعدي [شما] نياز به افزايش نيروهاي [شما]، تقويت و تربيت حزب و همچنين مطالعهي نقاط قوت و ضعف دولت و مجلس دارد.» روشن است كه شورويها مايل نبودند تعادل كشتي اتحاد با بريتانيا را به هم بزنند.» گويي كه شورويها نارضايي خود را از بند چند از برنامه را بيان داشته بوده باشند، سليمان ميرزا اشاره كرد: «ما نكات برنامه پيرامون مسئلهي پليس و مليكردن [زمين] را تغيير داديم تا متهم نشويم كه خواستار بينظمي يا شورايي كردن كشور هستيم. در مورد پليس، برنامه به ترتيب زير تغيير يافته است: «همهي كساني كه به آزادي تجاوز ميكنند مجازات خواهند شد.» و نكتهي راجع به مليكردن زمين تقريبا" به اين شكل است: «بايد به دهقانان فقير زمين داده شود.» برنامهيي كه سِليوكُف به مسكو ارسال داشت نكتهي مربوط به پليس را شامل نميشد. اين نكته بايد با توصيهي شورويها حذف شده بوده باشد.» «جلسهي بعدي ملاقات بين افسر شوروي سِليوكُف و سليمان ميرزا اسكندري در ۱۵ ماه اكتبر 1941/۲۳ مهرماه ۱۳۲۱، برگذار شد و با حضور مترجم مدت نيمساعت طول كشيد. او به مخاطب شوروي خود اطلاع داد كه از مجلس اجازهي نشر برنامه را كسب كرده بود، كه از آن هزار نسخه چاپ خواهد شد. پس از انتشار آن خواهد بود كه اجازهي نشر ارگان حزبي را خواهد خواست. او در مورد اعضاي هيئت تحريريه ارگان حزبي چيزي نگفت، اما از چند تن ياد كرد كه به عقيدهي او ميتوانستند دبيري روزنامه را بهعهده بگيرند. او همچنان قصد داشت در آيندهيي نزديك محلي براي كلوب حزب تهيه كند.» «افسر شوروي، سرهنگ سِليوكُف، به بالادَستان خود گزارش داد كه «من خط مشي او [سليمان ميرزا اسكندري] را در مورد چاپ برنامه و قانوني كردن حزب، تهيهي يك ارگان حزب و يك كلوب حزبي تاييد كردم» در همان ديدار افسر شوروي توجه اسكندري را به اين نكته جلب كرد كه وظيفهي حزب او اكنون عبارت بود از گرد آوردن همهي نيروهاي دمكراتيك و مبارزه با همهي اقسام تفكر چپروانه در درون حزب، چون نظرات روستا. در مورد روستا، او افزود كه هيچ كس در سفارت [شوروي] به او اجازه نداده بود كه با حزب تماس برقرار كند چه برسد به اينكه چنين شرايط [تندرَوانه]يي را توصيه كند.» سرهنگ سِليوكُف اين را هم به اسكندري توصيه كرد كه «اگر سليمان ميرزا روستا را، چنانكه ميگويد، ميشناسد، و او شخص ماجراجويي است، سليمان ميرزا بايد بكوشد او را قانع كند كه نگرش و پيشنهادهاي او اشتباه آميزاند. [چه] سودمند نيست كه [افرادي كه داراي] نگرش تندروانه هستند از حزب رانده شوند، بلكه بايد با پافشاري مواضع اشتباهآميزشان را به آنان توضيح داد.» «بنا بر توافق پيشاپيش، اسكندري و افسر شوروي سرهنگ سِليوكُف ديگر بار در ۲۲ اكتبر1941/ ۳۰ مهر۱۳۲۰، در ساعت هفت و نيم غروب ديدار كردند. مذاكره از طريق مترجمي ابراهيم نام چهل دقيقه طول كشيد. اسكندري به مخاطب شوروي خود گفت كه دو روز پيش از آن يك افسر شهرباني به ديدن او رفته بود و به او هشدار داده بود كه از تجمع برخي افراد (يعني افراد حزبي) در منزل او خبر داشت و اينكه، بهخاطر وضعيت جنگ، چنين جلساتي ممنوع بود. اسكندري افزود كه «امروز فرمانداري نظامي اعلام كرد كه جلسات سياسي ممنوع هستند _ اعلاميهيي كه هدفش حزب من است.» اسكندري همچنين اشاره كرد كه هنوز فرصت انتشار برنامه را نيافته بودند. اگرچه اجازهيي كسب شده بود، هنوز ده نسخه چاپ نشده بود كه پليس آنها را توقيف كرد. در مورد ممنوعيت جلسات از سوي دولت، سليمان ميرزا قصد داشت اعتراضيهيي به نخست وزير بفرستد؛ وي ميخواست نظر افسر شوروي سِليوكُف را در آن مورد بداند. افسر شوروي پاسخ داد كه «وضعيت حزب به پيچ بدي برخورد كرده است، اما اين بدين معنا نبود كه بايد از آن بابت اظهار تاسف كرد. ... برعكس، كار بايد با كوشش هرچه بيشتري به پيش برده شود تا بر تعداد هوادارن افزوده شود.» در مورد اعتراضيه به نخست وزير، افسر شوروي گفت كه «من اكنون نميتوانم در مورد محتواي آن چيزي بهگويم.» به ديگر سخن، همچون موارد پيشين، او ميخواست از مقامات بالادست خود كسب تكليف كند. در اين جلسه افسر شوروي مجددا" از سليمان ميرزا خواست تا سرگذشت خود را بنويسد.» «افسر شوروي سِليوكُف بار ديگر در روز ۱۱ نوامبر1941/20 آبان ۱۳۲۰، با سليمان ميرزا ملاقات كرد؛ اين ديدار ۲۰ دقيقه به طول انجاميد. سليمان ميرزا به سِليوكُف گفت كه «در جلسهي پيش سخن از ضرورت مطلق در مورد تماس با سفارت شوروي رفته بود.» او افزود: «چون آنان [همكاران او در حزب] دربارهي رابطهي ما هيچ نميدانند، من [هم] چيزي به آنان نگفتم و اعلام كردم كه ما بايد برخود تكيه كنيم.»[دروغگويي در ذات حزب توده] سپس در همان ديدار سئوالي در مورد سازماندهي در مناطق زير اشغال ارتش سرخ مطرح شد. سليمان ميرزا به رابط شوروي خود گفت: ما ميخواهيم نمايندهگان خود را به شهرهايي چون اهواز، تبريز، پهلوي [انزلي]، رشت، گرگان، مشهد و ديگر شهرهاي تحت اشغال ارتش شوروي اعزام كنيم تا شعبات حزب را بهطور قانوني ايجاد كنيم. اما هراس دارم كه از اين لحاظ مانعي در راه كار شما باشم. از اين رو خواهان توصيهي شما هستم. من قبلا دو نفر را به تبريز اعزام كردهام، و آنان از من ميپرسند چه كاري بايد بكنند، و من جواب گفتهام كه بايد صبر كنند.» «بازهم در پاسخ افسر شوروي سِليوكُف، اسكندري اشاره كرد كه او «در جنوب ايران چند تن را دارد و قصد دارد گروهي را در آنجا سازمان دهد.» باز با لزوم پرسش در اين مورد از بالادستهاي خود، افسر شوروي به سليمان ميرزا گفت كه «اين نظر جالبي است، و من خواهم توانست ظرف چند روز جواب شما را بدهم.» «پس از گزارش به مقامات بالادست خود، در بخش اطلاعات ارتش شوروي، سرهنگ سِليوكُف دو توصيه كرد: ۱ - «از طريق سليمان ميرزا، ميسر است حزب واحدي را [همچون] يك جبههي ضد_فاشسيم سازمان داد. [در چنين صورتي] از طريق اين حزب ما اين امكان را خواهيم داشت بر دولت و مجلس شديدا تأثير بگذاريم. [از همان آغاز اين به معناي استفادهي ابزاري سياست خارجي شوروي از حزب توده بود.] اين حزب همهي احزاب و گروهها را تحت رهبري سليمان ميرزا متحد خواهد ساخت. چون دولت [وجود] حزبي را ميخواهد، ميسر خواهد بود كه پس از رفع برخي موانع يك حزب ضد_فاشيسم را سازمان دهيم.» ۲- «گروههاي مشخص حزب سليمان ميرزا در مناطق اشغالي توسط ارتش سرخ بايستي به سازمانِ كميتهي مركزي [حزب كمونيست در آذربايجان شوروي، در ارتش سرخ؟] رجوع داده شود.» «بدينسان، ظرف شش هفته بين ۲۹ سپتامبر و ۱۲ نوامبر ۱۹۴۱، شورويها سليمان ميرزا و همكارانش را هدايت كردند تا سازماني را ايجاد كنند، كه نه تنها به خواست بخشي از جامعهي ايران براي فعاليت سياسي در چپِ مركز پاسخ گويد، بلكه همچنين، و مهمتر از آن، ايرانياني را كه در همان جهت از نظر سياسي مستعد بودند بهنحوي شكل دهد تا بهتوان جبههي ضدفاشيستي را به وجود آورد كه در سطح سياسي در خدمت منافع جنگي شوروي باشد و، دست آخر، منافع پس از جنگ دولت شوروي را نيز ارضاء كند.» «توصيههاي سرهنگ سِليوكُف به مقامات بالادستش، برنامهي «گروه حزبي،» كه در نامهي ديميتروف به استالين، مولوتُف، بِِِريا، و مالنكُف مورد تأييد قرار گرفت (نگاه كنيد به زير)؛ تأييد آن توسط استالين، چنانكه در دستورالعمل ديميتروف به عُمال كمينترن در ايران - آرتاشس اُوانسيان و رضا روستا - آمده است، خط مشي «گروه حزبي» را شكل داد - گروهي كه، پيش از ارسال نامهي ديميتروف مورخ ۹ دسامبر ۱۹۴۱/ 18 آذر ۱۳۲۰، به استالين، نام حزب تودهي ايران را اختيار كرد. سرانجام همهي اينها بر سرنوشت چپ و امر سياست در ايران به مدت چهار دهه تأثيري عظيم گذاشت.» دبيركل کمينترن استاليني، گئورگي ديميتروف: «در وضعيت كنوني من عقيده ندارم كه بايستي حزب كمونيست را از نو ايجاد كرد و كمونيستها[ي ايران] بايد در چارچوب حزب توده و مطابق خط مشي زير كار كنند: الف: مبارزه براي دموكراتيك كردن ايران؛ ب: دفاع از منافع کارگران؛ ج: تقويت مناسبات دوستانه بين ايران و اتحاد شوروي؛ د: از ميان برداشتن كامل عنصر فاشيسم در ايران و نابودكردن تبليغات ضد شوروي [در آن كشور]. كمونيستها بايد، در همراهي بااين [خطمشي]، براي تأسيس سنديكاهاي كارگري و سازمانهاي دهقاني بكوشند. من همچنين بيهوده ميدانم كه كمونيستهاي ايران نمايندهيي نزد ما [در كمينترن] بفرستند. بر عكس، ما رفيق مناسب خود را تحت پوشش قانوني مناسب اعزام خواهيم داشت. او خواهد توانست به رفقاي ايراني كمك كند اين خط [مشي] را به اجرا در آورند. من قصد دارم همين خط مشي را به رفقاي ايراني توصيه كنم، مگر آنكه دستور غير از اين به من داده شود.»(2) «در مرحلهي كنوني، ما نبايد شعارهاي سوسياليستي يا شورايي را مطرح كنيم؛ ما نبايد چارچوب برنامهي دمكراتيك را رها كنيم. ضروري است كه تبليغات كرد، كار توضيحي با روحيهي ماركسيستي_لنينيست را انجام داد، بهويژه در ميان نسل جوان ايران، اما با دقت و محتاطانه. چند تن كمونيست فعال درستكار و كاملا" آزمايش شده [رد شده از صافي «اِن.كا.وِ.دِ.»]، با ورود به حزب توده، بايد به يكديگر متصل شوند - اما نه علنا" - تا بتوانند برنامهي طرح شده در بالا را به اجرا در آورند. ايجاد دوستانهترين مناسبات با سليمان ميرزا مطلقا" ضروري است. در حال حاضر اين را براي شما مفيد نميدانم كه نمايندهيي به اتحاد شوروي بفرستيد. چنين سفري مورد استفادهي دشمنان [ما] قرار خواهد گرفت و به كار ما ضرر خواهد زد. ما را مداوما" از وضعيت ايران و فعاليت در حزب توده باخبر نگهداريد. دريافت اين نامه را تأييد كنيد.»(3) «اين نيز جالب توجه است كه شورويها تقاضاي ع. نوشين، و ديگران، داير بر بازگشت دادن برخي كمونيستهاي ايراني، كه از تصفيههاي استاليني جان سالم به در برده بودند، را رد كردند و پس از آن، كساني را كه در اردوگاههاي «اِ.كا.وِ.دِ.» اسير بودند به قتل رساندند. دليل واقعي اين امر را بايد در استقلال فکري و انديشهي اعضاي حزب کمونيست ايران جستوجو كرد، يعني در دو دهه، خط مشي مستقلي كه حزب كمونيست ايران كوشيده بود، بهرغم توصيههاي شوروي، به مورد اجرا گذارد. آشكار است كه، با توجه به ائتلاف با قدرتهاي غربي در مبارزهيي بين مرگ و زندهگي كه با دشمن سختجان هيتلري در گير بود، شورويها به سختي ميتوانستند اجازه دهند، در اين بُرههء تعيينكننده، كمونيستهايي را وارد پهنهي سياسي ايران كنند كه در گذشته نسبت به سياستهاي شوروي در ايران موضعي انتقادي داشتند؛ و حتا كمتر به صرفشان بود كه عدهيي ازكمونيستهاي ايراني را آزاد كنند و در ايران پروبال بدهند، كمونيستهايي منتقدي كه حضورشان براي تأمين منافع شوروي دوران پس از جنگ در ايران تهديدآميز ميتوانست بود.» (پايان نقل قولهاي خسرو شاکري) ادامه نحوه ساختن حزب توده در پيوست يک. حزب توده که ساخته و پرداخته ميشود، توسط عوامل استاليني به امپرياليستها معرفي ميگردند تا حواسشان باشد و منافع شوروي را در ايران به خطر نياندازند! سفير شوروي در لندن در اکتبر 1941، به آنتوني ايدن، وزير خارجهي انگلستان، ميگويد كه نيروهاي حاضر در صحنهي سياسي ايران از سه بخش تركيب شدهاند: «... بخش سوم كه حزب توده باشد متشكل « از روشنفكراني كه در رژيم سابق جور و ستم كشيدهاند» و از «هدف و آرمان دموكراسيهاي غربي دفاع ميكنند وجانب همكاري با متفقين را گرفتهاند. » حالا که دانستيم حزب توده چهگونه با رهنمود استالين و کميتهي مرکزي حزب کمونيست آذربايجان شوروي و به دست ماموران امنيتي روسيه تزاري جديد، ساخته و پرداخته شد، اکنون به نظرات يوسف افتخاري، آلبرت سهرابيان، باقر امامي و ديگران را که در خاطرات خود در مورد تشکيل حزب توده بيان داشتهاند، ميپردازيم که بسيار آموزنده براي جوانان امروز است: «من از نخستين كساني بودم كه پس از تاسيس حزب توده از زندان آزاد شدم. بلافاصله پس از مشاهده وضع حزب و مرامنامه و كميته مركزي با اسكندري، روستا و نوشين جداگانه ملاقات و مخالفت خود را با آن ابراز داشتم. آنها صريحا" گفتند؛ «ما هم با اين شكل حزب موافق نيستيم و ميخواستيم حزبي انقلابي تشكيل دهيم ولي رفقاي شوروي موافق نبودند و ما طبق دستور آنها عمل كرديم.» (خاطرات آلبرت سهرابيان) يوسف افتخاري بعد از 13 سال زندان، در شهريور 1320 از زندان بندرعباس همراه با عليزاده و روشن[اهل کرمانشاه] آزاد ميشوند و هنگامي که وارد تهران ميشوند، حزب توده تشکيل شده است: «در تهران، سه را امينحضور يک مهمانخانه به اسم روشن يا گلشن بود در آنجا منزل کرديم. حالا نه عليزاده پول دارد و نه من و نه روشن. بعد از سيزده سال لباسها تمام مندرس شده بود. سه نفر آدم بيپول در يک مهمانخانه و بلاتکليف بوديم. سيزده سال زندان ما را از همهچيز بيگانه کرده بود. حتا در تهران هم جايي را بلد نبوديم و کسي را نميشناختيم. ديگران آمدند و ما را پيدا کردند. چون وضع بسيار بدي داشتيم و به خانواده هم دسترسي نداشتيم که بتوانند کمک بکنند. نخستين کسي که به ديدن ما آمد رضا روستا بود.(4) رضا روستا را به اتهام جاسوسي گرفته بودند و من او را از مسکو و زندان ميشناختم. چون جزو محصلين کوتيو («دانشگاه کمونيستي زحمتکشان شرق» معروف به کوتيو) بود. آمد سراغ ما و گفت خوب به موقع رسيديد شانس آورديد. گفتيم براي چه؟ گفت براي اينکه ما حزبي تشکيل دادهايم به نام حزب توده. گفتم شما با چه کساني اين کار را کرديد؟ گفت با همراهي شازده سليمان ميرزا.(5) گفتم چرا اين کار را کرديد؟ چون عدهي کثيري زنداني و تبعيدند. ميگذاشتيد آنها هم ميآمدند و يک مجلس مشاورهيي تشکيل ميداديم که بهبينيم راجع به آيندهي ايران چه فکري بايد کرد؟ عجله کرديد. گفت رفقا گفتهاند. (منظورش از رفقا استالين بود.) رفقا دستور دادند و ما هم اجرا کرديم. خوب است. به موقع آمديد و بياييد با هم کار کنيم. گفتم نه اين براي ما مناسب نيست که بياييم به امر مامورين خارجه حزبي تشکيل بدهيم. آن هم بدون حضور ملت ايران دو نفر بنشينيم و يکي يکي مردم را جمع بکنيم، اين صحيح نيست و شما کار غلطي کرديد. از ما دوري کنيد، چون ما اينکاره نيستيم. روستا دستخالي رفت و عليزاده يک خرده اوقاتش تلخ شد و گفت در اين موقع که ما بيپوليم، چرا اين کار را کردي؟ حالا ميرفتيم تا ببينيم چه کار ميکنيم و چه کار نميکنيم. گفتم نه اگر آدم در سياست ننگين بشود ديگر نميتواند مثل تجارت از اختلاس بيرون بيايد. «تعجب دوم من از پيشنهاد [رضا] روستا و [عبدالقدير]آزاد اين بود که در اتحاد جماهير شوروي که بينالملل کمونيستي و سنديکاي جهاني را منحل کردند چهگونه اينها در ايران ميخواهند تشکيلات بدهند. اين خيلي جاي تعجب بود و باورکردني هم نبود. چون اين کار به همکاري انگليس و آمريکا نياز داشت و اگر تشکيلاتي را در ايران به وجود ميآوردند به آنها بر ميخورد و آنها ميتوانستند جلوگيري بکنند. در صدد برآمديم و معلوم شد که با نظر خود انگليسيها اين کار را انجام ميدهند. چون در آن زمان در ايران فاشيسم طرفداران زيادي داشت و انگليس و شوروي در صدد برآمدند يک تشکيلاتي به وجود بياورند که مردماني که دنبال ماجرا هستند، بروند توي آن تشکيلات. اين تشکيلات عبارت بود از طرف روسها حزب توده و از طرف انگليسيها حزب همراهان. حزب همراهان به وسيلهي مصطفاخان فاتح کارمند شرکت نفت به وجود آمده بود و حزب توده هم به وسيلهي سليمانميرزا و روستا. روستا در ساوه [تبعيد] بود و چون زودتر به تهران رسيده بود به روسها دسترسي پيدا کرد و آنها هم راهنمايي کردند. براي ما روشن بود که شورويها نميتوانستند در چنين موقعيتي که خودشان در خطر بودند، بينالملل کمونيستي جهاني را منحل کرده بودند و رهبران آن را هم تماما" کشته بودند و اين کار را به تنهايي انجام داده و حزب تودهيي تشکيل بدهند و به خواهند قدرت را دست به گيرند.» «البته در آن زمان تعدادي از همان افراد 53 نفر مانند عتيقهچي، ... و خليل ملکي به تشکيل اين حزب خوش بين نبودند. يک روز خليل ملکي مرا در خيابان ديد و گفت به حزب توده نرفتهام و نادم هم نيستم. گفتم خوب کاري کردي. حزب توده حزبي نيست که اساس درستي داشته باشد. بعد که کار حزب رونق گرفت ديدم خليل ملکي هم از آنجا سر در آورد و حتا سخنگوي آنها شده بود. من محرمانه عدهيي از کارگرها را به جلسات آنها ميفرستادم و پرسشهايي ميکردند که آنها نميتوانستند پاسخ بدهند. فورا" ميفهميدند و ميگفتند اينها از رفقاي افتخاري هستند.» يوسف افتخاري:خاطرات دوران سپري شده:67-68-69) در ۷ مهر ۱۳۲۰ حزب توده تشکيل ميشود و باقر امامي هم يکي از رهبران جنبش مستقل کارگران ايران به آن نميپيوندد. سليمان ميرزا اسکندري، بعدا" از امامي خواست که به حزب توده ملحق شود اما او نپذيرفت و گفت:«يک کمونيست حق ندارد وارد يک حزب غير کمونيست شود. ... حزب توده يک حزب خرده بورژازي است. تشکيل شده است از تمام طبقات متضاد و مختلفالمنافع و اصلا" حزب نيست، بلکه باند و گروه است. حزب بايد از عناصر روشنفکر طبقه کارگر تشکيل شود و پايه حزب کمونيست را محکم پيريزي کند تا بتواند انقلاب سوسياليستي را رهبري کرده و آن را به کمونيسم برساند.» بابک امير خسروي در گفتگو با ايرج اسکندري ميگويد:«کيانوري در سال 1977، به پاريس آمد، براي شرکت در جشن اومانيته، يک شخصي کاريکاتوري کشيده بود که دکل نفتي بود و بالاي سر آن هم تاجي گذاشته بود و مردم هجوم ميآورند آن را واژگون کنند. منتها چون ما ميدانستيم که حزب توده با شعار سرنگوني مخالف است، آن را به کيانوري نشان داديم که تاج را چه بکنيم، آيا آن را بگذاريم يا نه؟ کيانوري قدري فکر کرد و گفت با سياست حزب نميخواند. گفتيم بالاخره مبارزه است. آن وقت برنامه حزب توده چاپ شده بود، گفتم خوب سرنگوني رژيم شاه و سلطنت که در برنامه حزب انعکاس داشت. جوابش جالب است، گفت من به لايپزيک [آلمان شرقي] ميروم و از آنجا تلفن ميکنم و نتيجه را ميگويم. در همان موقعي بود که هويدا نخست وزير، به مسکو رفته بود. گفت ببينم نتيجه مذاکرات چه خواهد بود؟ اگر در آنجا با شورويها برخورد پيدا کردند و مذاکرات به جايي نرسيد، تاج را بگذاريد و اگر توافق کردند، آن را نگذاريد!»(خاطرات ايرج اسکندري: قسمت چهارم:24) اردشير آوانسيان که در هنگام تشکيل حزب توده در بندرعباس زنداني تبعيدي بوده است، غيابا" توسط موسسين حزب توده، به عضويت کميتهي مرکزي در ميآيد. او بعد از آزادي و مراجعه به تهران ابتدا آه و نالههايي در مورد تشکيل حزب توده بيان ميدارد که گويا با تشکيل حزب توده مخالف است و معتقد است که بايد حزب کمونيست تشکيل شود. اما با او مخالفت ميشود. سپس تصميم ميگيرد که در درون حزب توده يک گروه کمونيستي تشکيل دهد و به تدريج حزب توده را تبديل به «حزب کمونيست!» کند. اما وقتي که «رفقا»ي بالا فهميدند گوش او را گرفتند و به او حالي کردند تا از خط تعيين شده توسط «رفقا» خارج نشود. سپس او اعلام ميکند که با نام «توده» براي اين حزب مخالفتي ندارد و نيز موافق اين است که از نام «کمونيست» براي تشکيل حزب استفاده نشود. اما عدهيي در حزب توده خود را کمونيست! ميدانند: «کميته مرکزي حزب توده آن روزي ما، شتر گاو پلنگ عجيبي بود. عباس ميرزا کسي بود حقهباز، وزيرمآب، شارلاتان و اصلا" آدم اجتماعي نبود. ايرج اسکندري او را يعني «دايي جانش» را در کميته مرکزي قالب کرده بود. در صورتي که عباس اسکندري آدمي نبود که عضو حزب دموکراتي باشد چه رسد به حزب مارکسيستي. دکتر يزدي که داستانش خواهد آمد. اصلا" مرد حزبي نبود و عضويت هيچ حزبي را نداشته تا چه رسد به حزب مارکسيستي. ناگهان اين آدم نه فقط عضو کميته مرکزي حزب توده بلکه عضو مرکز کمونيستي هم شده بود. اين ديگر نهايت هرج و مرج و آشفتهگي بوده است. اين کار در اثر دوستي ايرج با او بوده که بدون تعقل دوست خود دکتر يزدي را وارد کميته مرکزي کرده بود. اما روستا احمقانه اين نوع پيشنهادات ايرج را قبول ميکرد. حالا چون دکتر يزدي وارد شده، پس او حق دارد «سگ و گربه» خانه خودش را نيز وارد حزب و حتا کميته مرکزي بکند. محمد يزدي را نيز وارد حزب و کميته مرکزي حزب توده کرده بودند. باز خدا پدرش را بيامورزد که او را عضو مرکز کمونيستي نکرده بودند. اين محمد يزدي که من هيچوقت با او تماسي نداشتهام بعد از تحقيقات معلوم شد کارمند معمولي يکي از ادارات دولتي و آدم دزدي بوده و همچون کسي را آورده و عضو کميته مرکزي کرده بودند. ديگر معلوم است که عاقبت چنين حزب يا رهبري به کجا خواهد انجاميد.» «ابوالقاسم موسوي که آدم بسيار بيچاره و سادهيي بود و همه او را مسخره ميکردند وارد کميته مرکزي کرده بودند. او مرد بدي نبود ولي عقل درست و حسابي نداشت و آدم بيدست و پايي بود. ... اين همان کسي بود که با عدهيي ميخواست رضاشاه را بکُشد و رئيس جمهور بشود و کارش چنان احمقانه بود که خود رضاشاه نيز او را شناخته و از اينرو دست به ترکيباش نزده بود. اگر او و کارهايش جنبه جديتري داشت جدا" اعدامش کرده بودند.» (خاطرات اردشير آوانسيان از حزب توده ايران:61-62) اين چنين بود که فاسدترين حزبي پا به عرصه ايران گذاشت. نزديک به هشتاد سال است، که افکار و انديشههاي ضد سوسياليستييي که آبشخور آن استالينيسم بوده و هست را در جنبش سوسياليستي ايران، حتا هم اکنون، دارد تزريق ميکند تا از درون آن را به فساد و نابودي کشاند. هنوز که هنوز است بسياري به صورت آگاهانه و يا ناآگاهانه گرفتار فرهنگ بورژوارفرميستی منتج از استالينيسم حزب توده شدهاند و قادر نيستند، گريبان خود را از آن رها سازند. چرا که افکار به عاریتگرفته شده مردهگان، که ناشي از تفکر و انديشه استالينيسم حزب توده است بر مغز زندهگان امروزي سنگيني ميکند! جنبش مستقل کارگري تاريخ معاصر ايران در چنگال اختاپوسي حزب توده گرفتار بوده و هست، يوسف افتخاريهاي آگاه و رزمندهيي لازم دارد تا بتوانند خود را از نفوذ استالينيسم و مائويسم منتج از حزب توده رها سازند. ادامه دارد سهراب.ن 22/05/1399
توضيحات: (1): من نهتوانستم هويت اين شخص را بيابم. حرف روسي «خ» (X ) ميتواند معادل ه/ح فارسي نيز باشد، مگر آنكه مراد حزب «همراهان» بوده باشد كه مصطفي فاتح، كارمند ايراني شركت نفت ايران و انگليس به وجود آورد. (2): ( نامه ديميتروف«به استالين، بريا و مالنكُف» (RTsKhIDNI, 495/74/192).) (3): نامهي ديميتروف به اردشير آوانسيان مورخ ۱۵ دسامبر ۱۹۴۱ (RTsKhIDNI, 495/74/192 (4): اما اينجا لازم است در مورد رضا روستا از زبان ياران خودش بخوانيم: «رضا روستا در سال 1966، جزوهيي درباره نهضت کارگري نوشته بود و کسي نمانده بود که اسمش در اين کتاب نيايد. حتا اسم آنهايي که در نهضت ما هيچ محلي از اِعراب نداشتند، ولي نزد روستا عزيز بودند، ذکر شده بود. زيرا کافي بود که کسي حرف او را گوش کرده و از او تملق بگويد. اما از اشخاصي که در اتحاديه زحمت کشيده و کار کرده و اساس اتحاديه را گذاشته بودند، اسمي نياورده بود. خود کتابش نيز بيارزش و در آن دائما" از خودش تعريف کرده بود. اين جزوه را ميشود «روستانامه» خواند. ... نه کامبخش و نه روستا جرات نداشتند برخلاف «بالا[مقامات شوروي] اقدام کنند» (خاطرات اردشير آوانسيان از حزب توده ايران:48) اردشير آوانسيان در مورد رفتار و کردار رضا روستا ميگويد: «اين کار هميشهگي رضا روستا بود که آدمهاي رانده را دور خود جمع و به آنها ميدان ميداد. روستا هم که حالش معلوم بود اگر کسي به او تملق ميگفت حاضر بود به او همه جور مساعدت کند. عقل و منطق هم در کارش نبود، تا آدم بد را از خوب تشخيص بدهد. صفر نوعي [مدير روزنامه مردم] را او به حزب توده آورد. صفر نوعي از حزب کمونيست ايران اخراج شده بود.»(پيشين:ص55) «در معاشرت فهميدم که او آدم منطقي و جدي نيست. اين را بعدها خيليها فهميدند. بعدها بهتر فهميدم که روستا در سياست چهگونه آدمي بود. خلاصه اينکه آدمي بود نامنظم، کم عقل، احمق، هپليهپو، غير دقيق، زن باز، تا بخواهي پرخور و بيفرهنگ که بعدها رياستطلبي و تملقپرستي نيز به آنها افزوده شد و به تخريب حزب توده منتهي گرديد.» (پيشين:61) (5): شاهزادهي قاجار [سليمان ميرزا اسکندري] در زمان انقلاب مشروطيت که خود را روشنفکر انقلابي و داراي تمايلات چپگرايانهي ميدانسته، با سفارت شوروي در تهران رابطه داشته است. با بستن قرارداد 1921، بين انگليس و شوروي و زنده کردن، قرارداد 1907، [تقسيم ايران بين انگليس و روسيه]، رضاخان «ضدامپرياليست» متولد ميشود و به عنوان نمايندهي «بورژوازي ملي و مترقي» ايران معرفي ميشود. در چنين شرايطي به سليمان ميرزا اسکندري توصيه ميگردد که وارد کابينه رضاخان شود و پست اهدايي وزارت فرهنگ را اشغال کند. اما بعد از برکناري رضاخان و در شهريور 1320، شاهزاده قاجار، در گفتوگو با اردشير آوانسيان، شرکت خود در کابينه رضاخان را زير سوال ميبرد و خود را بيتقصير ميداند زيرا که به پيشنهاد شورويها وارد کابينه رضاخان شده است! او گفته است «والله هنوز که هنوز است من ميبايستي جواب مردم را بدهم. من اگر وارد کابينه رضاخان شدم بنا به پيشنهاد رفقا[شوروي] بود.»...سليمان ميرزا پدر واقعي حزب توده، به قول آوانسيان به درخواست شاه،[قبل از شرکت حزب توده در دولت قوام] با محمدرضاشاه ملاقات ميکند و در چاي سليمان ميرزا قند مياندازد و آن را به هم ميزند که آن را به حساب اقتدار حزب توده ميگذارند. به گفته اردشير آوانسيان سليمان ميرزا در ملاقات با شاه گفته بود: «من شخصا" مخالف پدرتان رضاشاه بودم [پس چرا در کابينه او شرکت کرديد؟ خودت اختيار نداشتي، چون "رفقا" گفتند.] و شخصا" با خود شما هم مخالف هستم. اما چون من عضو حزب توده هستم و در برنامه حزب از مشروطه ايران پشتيباني شده و شاه هم جزو مشروطه ميباشد. بنابراين من با شما مخالفت نميکنم. بعد شاه هم گفته بود که «من دموکرات و سوسياليست هستم، من طرفدار زحمتکشان هستم و مانند حزب شما طرفدار رنجبر هستم.» از اين قبيل چيزها»(خاطرات اردشير آوانسيان از حزب توده ايران:73-75)
|
||
مطالب مرتبط |
||
|
||
Copyright © 2006 azadi-b.com |