قرنتینه، بند تنبیهی ۸، واحد ۳، زندان قزلحصار، مهرماه ۱۳۶۱ خورشیدی

فریبا مرزبان
October 01, 2020

“قرنتینه، بند تنبیهی ۸، واحد ۳، زندان قزلحصار، مهرماه ۱۳۶۱ خورشیدی”

در انتظار واقعه ای می بودیم که هنوز تجربه نکرده بودیم؛ «تجربه همیشه شکست نیست گاه آگاهی یافتن از محیط و یا برخورد و رویارویی با رُخ دادی ست که ممکن ست دوباره با آن بشکلی خشن تر روبرو شویم.»

“قرنتینه، بند تنبیهی ۸، واحد ۳، زندان قزلحصار، مهرماه ۱۳۶۱ خورشیدی”

سلول ۶ کوچکترین سلول از ۱۲ سلول بند بود؛ سلولی به ابعاد حدودن ۵/۲ در ۵/۱ ما ۲۷ زندانی بودیم. سلول آن اندازه کوچک و فضا تنگ بود که شیفتی می نشستیم؛ تا یک ماه پیشتر از آن روز، زمان خوابیدن و نشستن را ۳ ساعت تعیین کرده بودیم. و بیش از ۳ ساعت کسی نمی بایست بخوابد یا بنشیند؛ بی خوابی، بیداری و سرپا ایستادن بین ما می چرخید. من همه روزه در پنجره کوچک سلول می نشستم؛ می نوشتم، ترانه و سرود می خواندم، به صورتحساب هایی که فروشگاه زندان می داد در هفته ۲ بار رسیدگی و پس از آن که پول را از تک تک سلول ها می گرفتم به تدارکات زندان پرداخت می کردم. و هرگاه از فرط بی خوابی های چند روزه و دردهای ناشی از شکنجه از پای در می آمدم از هم سلولی هایم می خواستم که جایی را برای خوابیدن به من بدهند در تخت طبقه سوم تا ۳ ساعت چشم هایم را بر هم نهم و آنها با مهربانی انجام می دادند.

هر سلول یک تخت ۳ طبقه داشت که ۲۷- ۳۵ زندانی بر روی آنها می نشستند. سر موضعی ها را از بندهای مختلف به قرنتینه منتقل می کردند؛ زندانیان بند مجاهد و از اعضا و هواداران سازمان های چپ مخالف حکومت بودند. ۸ ماه در قرنتینه بند ۸ بودم؛ سلول ها در ساعات روز و شب قفل بودند و ۳ بار در روز برای قضای حاجت، برگزاری نماز مجاهدین و صرف غذا قفل در آهنی سلول ها باز می شد و ما اجازه می یافتیم که بیرون بیاییم و کمی راه برویم و ورزش کنیم. 

اواخر مهر بود درون سلول بودیم. گروهی مانند هر روز بر روی تخت ها و گروهی دیگر بر روی موکت خاکستری کف نشسته و چند تن بر دیوار سلول ایستاده تکیه زده بودند. همان گونه که در پنجره نشسته بودم، می دیدم هم سلولی هایم سعی دارند خود را سرگرم و مشغول گفتگو با یکدیگر کنند. تیتر اخبار روزنامه را با سدای بلندتر از روزهای پیش می خواندند. برخی با خندهای های بلند می خواستند روز را عادی جلوه بدهند. اما چُنین نبود شاید برخی ترس در دل داشتند که این گونه با ایجاد سر و سدا می خواستند بر ترس یا هیجانات درونی خود غلبه کنند؛ بلند بلند تیتر روزنامه را می خواندند. سیمین یکی از دوستانم سعی می کرد با رمز با من گفتگو کند. 

ما انتظار می کشیدم. در انتظار واقعه ای می بودیم که هنوز تجربه نکرده بودیم. یکی از نویسندگان می گوید: تجربه یعنی شکست.۱

و نویسنده تجربه را هشدار می داند و می گوید: «تجربه همیشه شکست نیست گاه آگاهی یافتن از محیط و یا برخورد و رویارویی با رُخ دادی ست که ممکن ست در زندگی شخص دوباره با آن بشکلی دیگر و یا خشن تر روبرو شود.»

نگرانی و اضطراب در جان یکایک ما نفوذ کرده بود؛ منتها هر یک بشکلی. اگر دقت می کردم سدای ضربان قلب برخی را می توانستم بشنوم. روز حساسی بود “از واقعه ای که انتظارمان را می کشید آگاه بودیم؛ اما از چگونگی و پی آمدهای آن نه!”

گاه و بی گاه به ساعت مچی ام نگاهی می انداختم؛ با حرکت عقربه ها، ساعت ها سپری می شدند. ساعت ۱۲ بود که نگهبان بند قفل سلول ها را باز کرد و ما اجازه یافتیم از سلول خارج شویم. پس از آن که بر دست و صورتم آبی زدم با دو تن از دوستانم در گوشه ای از سرسرای بند ایستاده و موقعیت خطیر و احتمالات پیش رو را بررسی می کردیم. 

کارگران روز که از زندانیان بودند نهار را تحویل گرفته و سریعتر از هر روز و هر وعده در بشقاب ها تقسیم کردند. در کنار هم سلولی هایم نشسته بودم اما میلی به خوردن نداشتم و نگاهایی دزدکی می کردم بر خنده ی تصنعی و اجباری که بر چهره ها بود. 

بساط نهار را جمع کردند و گروه کارگری به شستشوی ظرف های غذا و نظافت بند پرداختند. دقایقی بیش به ۲ بعدازظهر نمانده بود و ما خودمان را آماده می کردیم تا به سلول باز گردیم که ناگهان نگهبان بند گفت: خواهرها همه گی حجاب سر کنید، به حیاط هواخوری بند ۴ می رویم؛ برادران برای تعمیرات به بند ما می آیند. 

مسوول بند سعی می کرد همه چیز را عادی نشان بدهد و ما هم سعی می کردیم بروز ندهیم که انتظار داشتیم. بیشتر هم بندیانم از بند خارج شده بودند و در هنگامه خروج ام از بند بود؛ هم چنان که آماده می شدم می شنیدم «معصومه اسدی خامنه» که نگهبان سخت ترین بند زندان- «قرنتینه» بود می گفت: حالا که می روید کیسه های زباله که مخصوص نوارهای بهداشتی آغشته به خون هستند را با خودتان ببرید و بسوزانید در محلی که برای اینکار تعبیه شده ست. چند تن از هم بندی هایم با کله دویدند به سمت توالت ها، همان جایی که زباله ها بودند. نگرانی و اضطراب جایش را به شادی داده بود؛ هرچند کوتاه مدت. 

در چهره هم بندی هایم خندهای واقعی می دیدم. خندان پلاستیک و کیسه های زباله را زیر چادر ها می گرفتند و با سرعت برق از بند خارج می شدند و به سمت بند ۴ می رفتند. خدیجه که داستان هایی در بند داشت در میانشان بود؛ به من نگاه شیطنت آمیزی می کرد و کیسه زباله را که در دست داشت نشان می داد و می گفت: جوون. 

من به او لبخند می زدم و خون سرد به بهانه این که دست هایم را بشویم به سمت دستشویی رفتم و کابین های توالت و پشت درها را یکی یکی نگاهی انداختم تا ببینم همه جا پاک شده ست و بچه ها همه چیز را با خود برده اند! توالت پاک پاک بود. آرام آرام و در دل نگران از بند خارج شدم. نگهبانان های زن ایستاده بودند و زندانیان را به بند روبرو هدایت می کردند. پس از آن که وارد بند شدم به دنبال دیگر هم بندیانم به سمت هواخوری بند عمومی ۴ گام برداشتم. با پایین آمدن از چند پله وارد حیاط دراندشتی شدم که در بخش هایی از آنجا را زندانیان مرد گُلکاری کرده بودند. در بخش دیگر حیاط بند چاله ی کوچکی شبیه به استخری تعبیه شده بود که همه روزه نوارهای بهداشتی را در آن جا نابود می کردند. 

پس از ۱۶ ماه که از دستگیری ام می گذشت دومین و البته آخرین بار بود که به هواخوری آمده بودم. به آسمان می نگریستم و هوایی تازه وارد شش هایم می کردم. تا آن روز نمی دانستم محلی که زباله ها را در آنجا می سوزاندند به چه شکل هستند؟ 

چند تن از هم بندی هایم در لابلای نوارهای بهداشتی خونی هر چه را جا داده یا همراه خویش آورده بودند در آتش سوزاندند. دود برخاسته بود و عده ای گویا کارکشته باشند حاضر نبودند جایشان را با دیگران تعویض کنند. 

۳۵۰ تن بودیم، قدم می زدیم و هر یک از ما صرف نظر از رابطه با دیگر زندانیان بند، با دوستان و رفقای هم نگرش خود گفتگو می کردیم. برای نشاط روحی خود، سرود می خواندیم. در وسط حیاط آب بازی می کردیم. کادر زندان می دانست ما خواهان سرنگونی جمهوری نکبت اسلامی بودیم از این روی از سوی آنها خطر جدی جان ما را تهدید می کرد. برنامه ریزی کرده بودند؛ ما را غافلگیر کنند؛ دادستانی زندان می خواست با پروندهای دیگر و وارد آوردن موارد اتهامی جدید شرایط را بر ما خطرناک و سخت تر از پیش کند؛ و مدال در کار نبود، و تصاویر ما بر «بیلبوردهای» خیابان های شهرهای نیویورک و واشنگتن و پاریس نصب نشده بودند؛ حاج داوود رحمانی رییس زندان قزلحصار با بی رحمی دو تن از زندانیان بند ۸ را که برای اعتراض به حجاب اجباری در زندان بودند به جوخه اعدام فرستاد۲. و جهان در مقابل جنایاتی که در زندان ها رخ می داد خاموش بود و کمپین های تبلیغاتی حقوق بشری و رسانه ها با زندان های ایران کاری نداشتند اکنون درآمدزا هستند. 

آن روز تا آنجا که ممکن بود از درگیری و رویارویی با زندانبان ها پرهیز کردیم. به گونه ای رفتار می کردیم که گویی در بند ما هیچ چیز در شرف انجام نبود. این ها مبارزه بودند؛ کارها و رفتارهای ما بیان گر روحیه بالا و نشان گر نگرش و جای گاه سیاسی ما بود “سازمان دهی پایداری بدون ضربه زدن به خویشتن خویش.”در مخالفت با سیاست های زندان همیشه نیاز نیست بشقاب های غذا را به هوا پرتاب کرد و با قاشق های غذاخوری بر بشقاب ها ضربه زد و ایجاد سر و سدا کرد. یا این که دست از خوردن و نوشیدن کشید؛ اعتصاب کرد و به ملاقات خانواده نرفت و در دادگاه شرکت نکرد. بلکه هرگاه پاپوش دیگری برای زندانی درست شود حتی اگر محکومیت سخت تری به متهم بدهند؛ بایستی با قدرت در دادگاه دوم، سوم و ... حاضر شد و با بردباری تلاش برای بدست آوردن امکان اجرای دادرسی عادلانه و اعتراض به حکم کرد. در زندان کمیته مشترک (توحید) در دادگاه سخت شکنجه شده بودم شب هنگام «شهلا پاک نژاد، اقلیت»۳که هم سلولی ام بود از من پرستاری می کرد، تحت تاثیر آن چه در دادگاه بر من رفته بود و از زندان می دانست به من می گفت: اینها وحشی هستند وحشی و .... زندان را این گونه تعریف می کردیم. قهر و آشتی در کار ما نبود زیرا خانه خاله نرفته بودیم. هنگام بازی می گفتیم خانه خاله کدام وره؛ در واقعیت اما، زندانی بودیم و با رفتار سنجیده و شایسته در برابر سختی ها و شکنجه ها توانستیم تغییرات بنیادی در زندان بوجود آوریم. و با تغییرات بوجود آمده برای مدت ۲-۳ سال احکام اعدام زندانیان زن لغو شدند. بردباری می کردیم و در واقع به دنبال فرصت برای رهایی بودیم. زندان را هرگز تهدید نکردیم که اگر چنین نکنید ما چنان می کنیم (هارت و پورت)؛ با این حال تهدیدی جدی برای زندان بودیم. مسسولان زندان برای پیشگیری و ممانعت از آزادی زندانیان همین را می خواهند که زندانی به عکس العمل بیفتند و پرونده دیگری برای وی درست شود. سیستم سرکوب و رفتارهای زندانی را از واقعیت به نمایش نبایست کشاند زیرا مسوولان توجهی به بهبود و تغییر در شرایط بد زندان و موقعیت زندانی نمی کنند. 

سال ها زندانیان وکیل نداشتند حتی تسخیری. و کیفرخواست برای متهم خوانده نمی شد؛ هم زمان نیز موارد فراوانی از پروندهای زندانیان در دادستانی بایگانی و خاک می خوردند و دیده می شد که حکم بسیاری از زندانیان تا سال ها به آنها ابلاغ نشده بود. چنانچه امکان اعاده دادرسی و اعتراض به حکم و درخواست بررسی مجدد می بود؛ از فرصت اعتراض به حکم و فرجام استفاده می کردیم و خواستار دادرسی مجدد می شدیم؛ درخواست تخفیف در محکومیت می دادیم. 

آن روز، داد و فریادهای کم مانندی از حنجرهای ما بیرون می آمد و چند تن از دوستان پیشنهاد دادند ۷ سنگ بازی کنیم و سرانجام پس از گفتگو تصمیم گرفتیم «گرگم و گله می برم» بازی کنیم. 

دو دسته شدیم. من سردسته یک گروه و زنده یاد «فروزان عبدی» سردسته گروه دیگر. روبروی هم قرار گرفتیم. ما فریاد می زدیم گرگم و گله می برم، آنها پاسخ می دادند: چوپان دارم نمی گذارم، کارد من تیز تره، دنبه من لذیذتره. من نمی دهم خوشگلشو، من می کشم و ... خونه خاله کدام وره؟ از این وره، از اون وره ، .... 

سدای تواب هایی که نزدیک در هواخوری برای مراقبت از ما ایستاده بودند درآمده بود و از بلندگوهای بند نیز فریاد می زدند: خفه شین منافق ها. خفه شید. چرا جیغ و داد می کنید و سدای ما رسا، رسا، رساتر می شد و برای آن که اوج سدای ما بالا و خارج نشود هم نفس و محکم تر می گفتیم: گرگم و گله می برم. و به همین صورت فروزان و گروه پشت سرش پاسخ می دادند: چوپان دارم نمی گذارم.

سدا تنها سلاح ما بود سدای اتحاد، تیزهوشی. در پاسخ به اعتراض و فحاشی زندانبان ها، بر تحرک و بازی خود افزودیم. سدای قهقه برخی از زندانیان فضا را پر کرده بود. ما برای شاد بودن دلیل داشتیم و چرایی شادی مان را می دانستیم و آن ها نیز برای فریاد کشیدن هایشان در پی دلیلی بودند که نزد ما بود و بدان دست نیافته بودند.» 

چند ساعت می گذشت که در هواخوری بودیم. با تولانی شدن زمان هواخوری رفته رفته خستگی و سرما را احساس می کردیم. پس از ساعاتی از بازی دست کشیدیم و هر یک از ما با دوستان خود به گفتگو پرداختند. در وسط حیاط بودم و از افق پهناور خورشید که می رفت بنشیند چشم بر نمی داشتم و در اندیشه هایم در زیبایی، همگونی برایش نمی یافتم؛ تا توانستم رنگین کمان غروب را نگریستم. 

تعدادی از هم بندیان در درازا و پهنای هواخوری قدم می زدند، گروهی در گوشه های حیاط ایستاده و گروهی در اطراف در ورودی جمع بودند همان جا که نگهبان ها هم تکیه بر دیوارها نشسته بودند. سپس برای قدم زدن به سمت دیوار سلول های بند رفتم. چند تن دیگر در آنجا قدم می زدند با هم گفتگو می کردیم در همآن هنگام از درون یکی از سلول های بند ۴ یکی از هم بندیان پیشین که سدایم را می شناخت گفت: فریبا دیروز بند ما را گشته اند؛ همه چیز را بهم ریخته و علیه ما مدارکی گرد آورده اند. 

نگاهم را به سمت پنجره بالا چرخاندم او را می شناختم اعظم در خرداد ماه به بند ۴ عمومی منتقل شد در لحظه جدایی یکدیگر را در آغوش گرفته بودیم او می گریست و می گفت: دهانت را می بویند تا نگفته باشی دوستت دارم. 

بر بالای یکی دیگر از تخت ها دوستانم را می دیدم زری با نگرانی و همراه مکث میان واژه ها می گفت: مراقب باشبد، سراغ شما هم می آیند. 

به او گفتم: می دانیم چه شده، هم اکنون در بند ما هستند و تکرار کردم می دانیم، می دانیم. در واقع به همین دلیل ما را به هواخوری آورده اند وگرنه ما در تنبیه ایم و هواخوری نداریم. آنگاه برای آن که نگهبان ها نبیینند و از سوی آنها دردسری دیگر برای خودم و دوستانم که در سلول بودند ایجاد نشود؛ به قدم زدن پرداختم و از آنجا کمی دور شدم در چهره و اضهارات هم بندی هایم نگرانی می دیدم که خود را نمایان می کرد. 

در کنار سوخته های نوارهای بهداشتی ایستادم با خود می گفتم: همه آنچه را که بدنبالش هستند سوخت، دود شد و در هوا منتشر گشت و رفت اما فردا روز چه چیز در انتظار ما خواهد بود؟ به شب نمی اندیشیدم و نمی دانستم در پایان شب چه خواهد شد و مسوولان زندان چه خوابی برای ما تدارک دیده بودند! 

با غروب خورشید دمای هوا پایین آمده و از خنکی گذشته بود، بر پوست دست هایم سرما را احساس می کردم. در گرگ و میش هوا بود که اعلام کردند برای بازگشتن به بند آماده شویم گروهی از هم بندی هایم بخاطر سرمای هوا عجله داشتند که به بند باز گردند. و گروهی دیگر می خواستند بدانند این همه ساعت در بند چه گذشته ست. با سرعت در صفوف ۱۰ تایی در انتظار بازگشت ایستادند اینبار نگبان های تواب زندانیان را همراهی می کردند. در نخستین صف مادران بودند که از هواخوری خارج شدند و ما همیشه این را رعایت می کردیم و از حقوق خودمان محترمانه در برابر آنها می گذشتیم. به ترتیب دیگر زندانیان در صف ایستادند. گرچه هوا سرد بود من اما میلی برای بازگشتن به بند نداشتم و کنجکاو نبودم که چه کرده اند. نادیده پیدا بود؛ چه می خواستم ببینم؟ می توانستم پیش بینی کنم چه بر روزگار وسایلمان آورده اند و با لباس های مان چه کرده اند. از همین رو ایستادم تا آخرین باشم و دیگر هم بندیانم زودتر به بند باز گردند. 

ساعت از ۹ شب گذشته بود که نوبت به من رسید در آخرین صف انتقال آخرین زندانی بودم. نمی توانستم چشم بردارم از آسمان که پر از ستاره بود و پرده سیاه شب بر آن کشیده نشده نبود؛ روشنایی هنوز با ما بود. نمی دانستم هنگام بازگشت بازرسی بدنی می شویم هر ۱۰ تن را بازرسی بدنی می کردند که زمان انتقال را تولانی تر کرده بود. هنگامی که به سرسرای بند ۴ گام گذاشتم تا به سمت بندمان بیایم متوجه غیرعادی بودن بیش از حدس و گمان ها و دانسته های مان شدم. مسیر راهرو را پیمودم و از درب ورودی بند قرنتینه داخل شدم و به دنبال صف ادامه دادم در سمت راست دالانی در دو ردیف که ۱۲ تواب چپ و راست ایستاده تشکیل داده شده بود. و هر یک از ما را بازرسی بدنی می کردند. خطاب به قلیچ خانی(۴) که دست در شلوارم کرده بود و درون شورتم را می کاوید گفتم: اینجا پل سراط هست یا شب اول قبر؟ و او گفت: پل سراط.

پس از او آخرین تواب سینه و وسط سینه هایم را مورد کاووش قرار داد و اجازه ورود به بند دادند. و من با زحمت در میان هیاهو و اذهام از نیم حلقه توابان گارد گذر کردم و وارد بند شدم. 

فروزان عبدی مجاهد۵، نسترن زمانی اقلیت۶، مهری باجو مجاهد۷، فاطمه صلواتی اقلیت۸، ، فهیمه جامع کلخوران مجاهد۹، مهناز بوجاری پیکار۱۰، زهره قلندری پیکار۱۱، جمیله نایبی اقلیت۱۲، آتوسا شاه مرادی مجاهد۱۳، مریم طباطبایی اقلیت۱۴، ملینا اقلیت۱۵، مینا سعیدی مجاهد۱۶، فرزانه ذلفی- فیضی اتحادیه۱۷، عفت خلیلی مجاهد۱۸، نسرین رسولی مجاهد۱۹، زینت قنبری رزمندگان۲۰، شوریده رهبر گروه اشرف دهقانی۲۱، فریده غفاری توفان۲۲، ترانه پیکار۲۳، خدیجه مجاهد۲۴، شهره مجاهد۲۵، موشه دایان مجاهد۲۶، زاپاتا (مرضیه باقری) مجاهد۲۷، زاغی مجاهد۲۸، آناهیتا شاه مرادی مجاهد۲۹، حوا شاپوری مجاهد۳۰، آزیتا کرجی اقلیت۳۱، ملیحه بلندگو مجاهد۳۲، ملیحه ارومیه ای پیکار۳۳، تهمینه تنکابنی پیکار۳۴، توران اتحادیه۳۵، حمیرا علیزاده اقلیت۳۶، قدسی مجاهد۳۷، فریبا سامور مجاهد۳۸، اشرف فدایی مجاهد۳۹، فرحناز نادری مجاهد۴۰، فریده رضاییان اتحاد مبارزان کمونیست سهند۴۱، ، فضیلت علامه مجاهد۴۲، لاله جوشنی اقلیت۴۳، نسیم (نسرین) یاسایی مجاهد۴۴، جمیله ماهشهری مجاهد۴۵، پروانه مجاهد۴۶، مژگان مجاهد۴۷، نسرین پیکاری۴۸،مهندس مجاهد۴۹، رعنا اقلیت۵۰، مرجان مجاهد۵۱، سعیده مجاهد۵۲، کاملیا اقلیت۵۳

در جای جای هواخوری می دیدم دیگر زندانیان را: نسترن اسماعیلی اقلیت۵۴، فاطمه(سولماز) دادگر مجاهد۵۵، سودابه مرادی مجاهد۵۶، وحیده دستگردی راه کارگر۵۷، میترا منجذب مجاهد۵۸، فرزانه عمویی مجاهد۵۹، شکر محمد زاده مجاهد۶۰، لیدا مادر میشا اقلیت۶۱، کتایون اردکی رنجبران۶۲، مریم پرستار مجاهد۶۳، شهلا علی حق پیکار۶۴، نسرین اسدیان اقلیت۶۵، سودابه مادر بهرنگ وحدت کمونیستی۶۶، دکتر مهوش کشاورز اقلیت۶۷، شهلا سلطانی پیکار ۶۸، صدیقه (سیمین) شهیدی راه کارگر۶۹، پروین دادرس مجاهد۷۰، مادر شهری شهرنوش پارسی پور ۷۱نویسنده بدون جرم، خانم والا۷۲، مادر بنفشه مجاهد۷۳، سهیلا بهادری رنجبران۷۴، نرگس مجابی اقلیت۷۵،اشرف کرجی پیکار۷۶ خانم شفا۷۷ برای داشتن چند طنز از آقای هادی خرسندی، مادر شهلا۷۸در رابطه با حجاب اجباری دستگیر شده و سلطنت طلب بود؛ دادستانی زندان اوین با پرونده سازی حاج داود رییس زندان قزلحصار خواهر وی و گلشن۷۹را پس از یک بگومگو بر سر چادر اعدام کرد، شیوا مجاهد۸۰، راضیه قنبرپورمنشی بنی صدر تواب۸۱ و 

 زندانیان در بند ۸ آغازگران فصلی نو در مبارزه با بی عدالتی و نیز پایداری نویی بودند که زندان و زندانیان یکدیگر را تجربه می کردند. “بند ۸ نقطه و مرکز تغییر و تحول در زندان بود.”

 بند قرنتینه ۸ در واحد ۳ زندان قزلحصار در مهرشهر کرج واقع شده بود. پیش از این که بند به تنبیهی تبدیل شود به آنجا بند ۸ مجرد می گفتند. در اردیبهشت و خرداد ۶۱ تغییرات و جابجایی های گسترده در بندهای زنان زندان قزلحصار انجام گرفت و ادامه داشت. سرانجام بندی تشکیل شد که زندانیان را گروه گروه به اتهامات کلی “سر موضعی، زدن تشکیلات در بند، نماز نخواندن، تحریم فعالیت و همکاری با زندان“به آنجا منتقل کردند؛ جمعیت انبوه از حد و ظرفیت زندان گذشته بود؛ حدود ۳۵۰ زندانی را دست چین کرده بودند و از آنها انزجارنامه می خواستند که نپذیرفتند. “بند قرنتطینه شد.”در میان زندانیان که میانگین سنی ۱۷-۲۲ بود دختران نوجوان ۱۳- ۱۴ ساله دیده می شد که در زندان به بلوغ می رسیدند.

باوجود آن که هیچ زندانی اجازه و یا امکان خارج شدن از سلول را نداشت بند «منطقه آزاد» شده نام گرفته بود و زندانیان فراوانی در دیگر بندها بودند که انتظار می کشیدند نامشان را برای انتقال به بند قرنتینه بخوانند. داود رحمانی و لاجوردی که دادستان اوین بود نمی دانستند چه بکنند. آوازه بند ۸ بند سرموضعی ها در زندان، قوه قضاییه و در میان خانوادهای زندانیان و دادگستری جمهوری اسلامی پیچیده بود؛ همچون آوازه شکنجه ها و انفرادی های تولانی مدت زندان گوهردشت که زندانیان بدون هیچ پشتیبانی خارج از زندان، بدون سازمان ملل و قطعنامه های شورای امنیت، عفو بین الملل و بیانیه هایش، اجلاس های چپ و راست، کمپین های تبلیغاتی درآمدزای حقوق بشری، انجمن ها و کانون های فعالان حقوق بشری پروژه ای و

 برای هیچ یک از این دختران مبارز و فداکار “بیلبورد”تبلیغاتی خیابانی در شهرهای پاریس و نیویورک اجاره نکردند و تصاویرشان در مکانی آویخته نشد؛ هم گون این روزها که با ریختن چند صد هزار یورو و چند صد هزار دلار در جیب کارکنان آژانس های تبلیغاتی بیلبرد خیابانی اجاره می کنند تا بر رفتارهای کودکانه و نمایش گونه سرپوش بگذارند. اساسن وکیلی در کار نبود که از موکلانش در ندانمکاری پیشی بگیرد و بر نگرانی های جامعه بیفزاید. دختران نوجوان و جوان زندانی می بایست هشیار باشند و بدانند در شُعب بازپرسی چه می کنند و دادگاه چگونه پیش می رود. جای زندانی و زندانبان تغییر نکرده بود و زندانیان به زندانبان ها التیماتوم نمی دادند؛ و نمی خواستند شرایط را از آنچه بود بر خود و دیگران سخت تر و تنگتر کنند و زندانیان بودند که همواره از سوی مسوولان زندان تهدید می شدند. 

  

با وقوع رخ دادهایی در آبان ۶۱ شرایط عمومی زندان به مراتب بدتر و نامناسب تر از پیش گردید. جنایتی نبود که داود رحمانی در مورد زنان انجام نداده باشد. وی با کمک دادستانی -تیم های بازجویی- با بکارگرفتن زندانیان علیه یکدیگر و اعمال شکنجه های مختلف دستگاه نابودی شخصیت ساخته بود. در اواسط آبان ماه ۱۳۶۱ خورشیدی۱۳۰ زندانی را از بند تنبیهی۸ به انفرادی های گوهردشت انتقال دادند و چند هفته ای نگذشته بود که گروهی دیگر را از بند عمومی ۴ به جای آنها آوردند سودابه اردوان اقلیت۸۲ و منیره برادران راه کارگر۸۳از گروه انتقالی به تنبیه بودند. از بند ۷ مجرد و از بند عمومی ۳ آوردند و سلول ها دوباره پر شد از زندانی. 

 نویسنده را در اواخر آذر ماه در شب چهارم از ۱۰ شب تنبیهی معروف به «شب های بی نهایت» از واحد بردند و در کابین توالتی در زیر ۸، بخش اداری زندان انداختند و پس از یک ماه در آخر دی ۶۱ به دوستان و هم بندیانم در گوهردشت پیوستم. انتقال به گوهردشت ادامه داشت و گروهای دیگری در پایان سال و در سال ۶۲ از قزلحصار و اوین به آنجا منتقل شدند. دادستانی کرج نیز بیکار ننشسته بود در سال ۶۲ گروهی از متهمان را انتخاب و به انفرادی فرستادند. پس از پایداری و دوام در انفرادی مسوولان زندان تدابیر دیگری دیدند؛ قرنتینه، انفرادی، توالت ها، قبر و قیامت، تاریک خانه، واحد مسکونی، استبل ها ورا تدارک دیدند، همه برای درهم شکستن گروهی از زندانیان بود که نه گفتند به خواست و انتظارات زندان.

بدی ها و خوبی ها در زندان دیدم. مردی ها و نامردمی ها دیدم. از زخم ها که بر دلم حاکم است و خطوطی که بر چهره ام نقش بسته می توانی دردها و رنج هایم را ببینی. خوب نگاه کن. 

اینک ۳۸ سال از آن روز می گذرد. برخی از هم بندیان دیگر در میان ما نیستند و گروهی در قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان خونین ۶۷ اعدام شدند. ۳۰-۴۰ درصد در اثر شکنجه های طاقت فرسا از پا درآمدند که آنها را محاکمه و قضاوت نمی کنم. برخی در اثر فشارهای روانی و شکنجه های جسمانی تعادل خویش را از دست دادند. و برخی پس از تحمل سال های شکنج و سخت زندان هنوز زنده اند.

با خاطره «فروزان عبدی»

۱ سپتامبر ۲۰۲۰

لندن

—————————————————————————————————————

پی نویس:

 

 گفتن یک نکته را ضروری می دانم و آن انتخاب فامیلی برای برخی از زندانیان ست، اسامی برخی را از یاد برده ام آنها را با نام شهر محل زندگیشان معرفی کرده ام. 

۱- منبع و گوینده سخن را به یاد نمی آورم؛ از فرانتس کافکا ست یا از آلبرت کامو؟

 

۲- داود رحمانی (حاج داود) پس از انقلاب رییس زندان قزلحصار بود و با اجرایی شدن اصلاحات در قوه قضاییه او را از سمتش برکنار کردند. در واقع عملکرد خشن و بی رحمانه وی و زیردستانش در ارتباط با زندانیان سیاسی به ویژه بندهای زنان از عوامل اصلی تغییرات در نظام اداری و دادرسی کشور شده بود. داود رحمانی را می شود از جوانب مختلف دید و از رفتارهایش گفت. یکی از چیزهایی که آزارش می داد زندانیان با سواد و تحصیلکرده بودند؛ از دیدن زندانیان که مخالف بودند و مدارج بالای شغلی داشتند عجیب حرص می خورد. از دیگر خصوصیات او این بود که دوست نداشت زنان زندانی هنگام گفتگو و یا جر و بحث در چشم های او نگاه کنند و می خواست که زنان هنگام گفتگو فقط زمین را نگاه کنند. و حجاب زنان مانند این بود که به حیاتش بند باشد؛ سختگیری شدیدی می کرد. معاون زندان «احمد» ( برادر احمد) و «توکلی» مسوول تدارکات زندان این گونه نبودند و در شب هایی که ما را در واحد تنبیه می کردند و یا برای سینه خیز می بردند، زندانی هایی که خوش چهره و خوش سیما بودند را بیش از دیگران تنبیه فیزیکی می کردند و زیبایی دردسرساز شده بود. داود رحمانی هنگامی که حریف زنان نشد تغییر کرد که نمونه رفتارهای وی با زندانیان در واحد و تابوت ها بوده ست. و 

۳- شهلا پاکنژاد به اتهام هواداری از اقلیت دستگیر شده و پس از پایان مراحل بازپرسی در زندان اوین به دادگاه رفته بود و سپس برای گذراندن حکم به زندان قزلحصار منتقل شده و از زندانیان قدیمی زندان قزلحصار بود. در پاییز ۶۰ او را برای رسیدگی مجدد به پرونده اش به زندان کمیته مشترک یا همان بند ۳۰۰۰ انتقال داده بودند. وی پس از تحمل سال های سخت، سرانجام از زندان آزاد شد و اکنون در ایران زندگی می کند. شهلا خواهر زنده یاد «شکرالله پاکنژاد» از مبارزان و زندانیان سیاسی پیشین بود که با دخالت دادستان لاجوردی دژخیم پس از تحمل سخت ترین شکنجه ها در پاییز ۶۰ به جوخه اعدام سپرده شد. لاجوردی دژخیم به خون زندانیان سیاسی پیشین تشنه بود و شکرالله یکی از آنها بود. 

۴- قلیچ خانی به اتهام هواداری از اقلیت دستگیر شده و از توابان فعال بند عمومی ۴ واحد ۳ زندان قزلحصار بود. 

۵- زنده یاد فروزان عبدی پیربازاری از قهرمانان ورزش در رشته والیبال و دانشجوی مدرسه عالی ورزش بود. وی در سال ۶۰ دستگیر و به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شد و پی از تکمیل پرونده در دادگاه انقلاب به جرم هواداری از مجاهدین به ۵ سال حبس محکوم گردید. سپس به بند عمومی ۲۴۶ و از آنجا به بند ۷ مجرد، واحد ۳ زندان قزلحصار منتقل شد. با تشکیل شدن بند قرنتینه وی در شهریور ماه ۶۱ به همراه گروهی دیگر از زندانیان تنبیهی ها پیوستند. در آبان ۶۱ به اتفاق ۱۳۰ زندانی به زندان گوهردشت انفرادی منتقل شد و در ۶۲ به قزلحصار بازگشت داده شد. پس از این که ۶-۷ ماه به همراه ۱۵ زندانی دیگر در توالت ها بسر بردند دو باره به گوهردشت انفرادی منتقل شد و پس از یک سال از انفرادی درآمد (اگر اشتباه ننویسم با نسترن هم سلولی بودند). با تغییرات در قوه قضاییه آخرین دیدار ما در شهریور ۶۴ بود؛ هنگامی که سوار بر اتوبوس برای انتقال به زندان قزلحصار بودیم. آن ها مجددن به قزلحصار برگردانده و در بندهای مختلف فرستاده شدند و برای من بدون آن که چرایی اش مشخص باشد؛ همه چیز تغییر کرد و به انفرادی برگردانده شدم. فروزان با پایان گرفتن محکومیتش از زندان بیرون نیامد و در قتل عام زندانیان سیاسی تابستان خونین ۶۷ جاودانه شد

  

۶- نسترن زمانی به اتهام هواداری از اقلیت ۷ سال زندان تحمل کرد. از دوستان دوره نوجوانی نویسنده ست. در راه آهن اندیمشک، هم محله ای و هم مدرسه ای من بود؛ از دوستان خانوادگی بودیم. هنگام دیدار ناگهانی او در بند ۸ هم محله ای سلام می خواندم. نسترن در آبان ۶۱ به اتفاق ۱۳۰ زندانی به انفرادی های گوهردشت منتقل شد و پس از تحمل انفرادی تولانی مدت به قزلحصار بازگردانده شد. و با انتقال وی به زندان اوین درتابستان ۶۵ دوباره برای مدتی هم بند بودیم. وی هم اکنون در ایران زندگی می کند. 

 

۷- مهری باجو به اتهام هواداری از مجاهدین در زندان بود. و از زندانیان کیفی بود که همراه با ۱۳۰ زندانی دیگر در آبان ۱۳۶۱ به انفرادی های گوهردشت انتقال داده شد و سپس به قزلحصار. وی هم اکنون ساکن آمریکاست.

۸- فاطمه صلواتی به اتهام هواداری از اقلیت دستگیر شده بود وی پس از تحمل سینه خیزهای شبانه، بارها و بارها ۳ شب، ۳ شب رو به دیوار واحد ایستاد و بی خوابی کشید. وی سرانجام پس ماهها که در بند تنبیهی قرنتینه بود به همراه ۱۳۰ زندانی دیگر در آبان ماه ۶۱ به زندان گوهردشت منتقل گشت. در گوهرشت پس از تحمل ۲ سال از انفرادی بیرون آمد و به او هم سلولی دادند. سپس به زندان قزلحصار بازگردانده شد. فاطمه در تول مدت زندان جسمن آسیب دید و به بیماری ابتلا پیدا کرد. در سال ۶۵ از زندان آزاد شد و اکنون ساکن کشور استرالیاست.

۹- فهیمه جامع کلخوران به اتهام مجاهد بودن در زندان بود از بخش دانشجویی مجاهدین بود. و از بند عمومی ۴ با ۳۰ زندانی دیگر به بند قرنتینه ۸ سلول ۷ منتقل شده بود. فهیمه شخصیت قابل احترامی داشت و از راست روی ها و توبه تاکتیکی مجاهدین در زندان نه تنها پیروی نمی کرد بلکه منتقد آنها بود؛ و مجاهدین بایکوتش کرده بودند. همان ها که بایکوتش کرده بودند امثال عفت خلیلی و فرزانه و تواب و از زندان آزاد شدند. فهیمه در قتل عام زندانیان سیاسی تابستان خونین ۶۷ اعدام شد. برادرش نیز اعدام شده بود.

 

۱۰- مهناز بوجاری به اتهام هواداری از پیکار دستگیر شده بود.مهناز پس از ورود به قزلحصار به بند ۸ مجرد، واحد ۳ منتقل شده بود که مدتی هم سلولی بودیم. وی در خرداد ماه ۱۳۶۱ به بند عمومی ۴ انتقال داده شد. ماه ها در قرنتینه در شرایط سخت و شکنجه های حاج داود زندانی بود. در آبان ۱۳۶۱ به همراه ۱۳۰ زندانی به انفرادی های گوهردشت منتقل شد. وی ۱-۲ سال در سلول انفرادی بود و روزها و شب های انفرادی و و حشت بر وی اثر کرد و کمی روحیه اش به هم ریخته شد. با ایجاد تغییرات در قوه قضاییه و دادستانی از گوهردشت به قزلحصار بازگردانده شد. سرانجام از زندان آزاد شد و بهبود یافت. اکنون ساکت تهران ست. 

۱۱- زهره قلندری به اتهام هواداری از پیکار دستگیر و زندانی شده بود. وی را از بند عمومی ۴ به سلول ۶ در قرنتینه انتقال دادند و شکنجه های سخت و کمبود جا و را تاب آورد. زهره در جریان انتقال به انفرادی های گوهردشت به همراه ۱۳۰ تن بود و سپس

۱۲- جمیله نایبی به اتهام هواداری از اقلیت دستگیرو توسط دادستانی کرج محاکمه شده و به حبس محکوم شده بود. در تابستان ۶۱ از بند ۴ عمومی به قرنتینه سلول ۵ منتقل شد. در تابستان ۶۲ زندان گوهردشت در انفرادی بود و تاریخ انتقال وی را نمی دانم. مدتی هم سلولی آتوسا بود و در سال ۶۳ شنیدم که از دیدگاهای سیاسی اش دست کشیده و با دادستانی همکاری می کند. جمیله از دوستان من در زندان در قرنتینه بود و شب های زیادی در کنار هم تا سپیده سحر روبه روی دیوار ایستادیم و بی خوابی و شکنجه تحمل کردیم؛ در شب هایی که سینه خیز می رفتیم همراه من بود و در انجام امور فروشگاه زندان از نیروی وی کمک می گرفتم.

  

۱۳- آتوسا شاه مرادی به اتهام هواداری از مجاهدین در زندان بود. او را از بند ۴ عمومی به سلول شماره ۱۲ قرنتینه منتقل کرده بودند و در آنجا بود که با وی آشنا شدم. تنبیهات سختی را با هم تحمل کردیم و در آبان ۶۱ به انفرادی های گوهردشت منتقل شد. مدتی هم سلولی جمبله بود و با انتقال جمیله از گوهردشت دوباره تنها شد. آتوسا ۱۶ ماه در سلول کناری من در انفرادی بود. ما در دو سلول بودیم اما گویی هم سلول بودیم از همه لحظه ها و چگونگی گذراندن زمان در روزهای سخت و آزاردهنده وی را می دانستم. آتوسا در زندان دچار اختلالات هورمونی شده بود و دست ها و صورتش پر از ریش بود. مدتی فرحناز نادری که تواب جاسوس شده بود با وی هم سلول بود. او را پس از اصلاحات در زندان به زندان قزلحصار بازگرداندند و سپس در سال ۶۵ به زندان اوین منتقل شد. در نجا دوباره همدیگر را دیدیم و پس از مدتی از زندان آزاد شد. 

۱۴- مریم طباطبایی، دانش آموز به اتهام هواداری از اقلیت دستگیر شده بود و از قرنتینه به بند عمومی ۴ انتقال داه شد و از آنجا آزاد گردید.

۱۵- ملینا هم پرونده مریم و به اتهام هواداری از اقلیت در زندان بسر می برد؛ باوجودی که وی و دیگر هم پرونده ای هایش (کاملیا، حمیرا و مریم) در تنبیه بودند مسلمان شده و نماز می خواند. چه مدت پس از تغییر رییس زندان آزاد شده بود آگاه نیستم.

۱۶- حمیرا علیزاده با مریم طباطبایی، ملینا و کاملیا، هم پرونده و دانش آموزان یک دبیرستان در تهران بودند. آنها به اتهام هواداری از اقلیت دستگیر شده و در بند ۸ مجرد و سپس قرنتینه بند ۸ تنبیهی بودند؛ از سرنوشت حمیرا و کاملیا که از دختران نوجوان و خوب زندان بودند نیز، آگاه نیستم و نمی دانم چگونه و چه مدت پس از اصلاحات از زندان آزاد شده اند. 

۱۷- مینا سعیدی به اتهام هوادرای از مجاهدین در شهرستان مسجد سلیمان دستگیر شده بود. آنها را که ۷۰ زندانی دختر مجاهد و چپ بودند که از زندان ماهشهر در خوزستان به زندان قزلحصار بند ۸ مجرد انتقال داده بودند. او در تابستان ۶۱ از بند عمومی ۴ به بند تنبیهی سلول ۹ آورده شد و پس از تحمل شکنجه های حاج داود و قرنتینه بند ۸ در اواسط آبان ۶۱ به زندان گوهردشت منتقل شد و در سال ۶۲ مدت ها در سلول کناری من در انفرادی و نیز دو نفره بسر برد تا آن که آنها را به مسجد سلیمان بازگرداندند، تصور می کنم سال ۶۳ بود که شنیدم آزاد شدند. از سرنوشت وی پس از زندان آگاهی ندارم. 

۱۸- فرزانه ذلفی به اتهام هواداری از اتحادیه کمونیست ها در مسجد سلیمان بازداشت شده بود. آنها ۷۰ دختر به اتهام هواداری از سازمان های چپ و مجاهدین دستگیر شده بودند. دادستانی استان خوزستان- اهواز بخاطر جنگ ایران و عراق آنها را از زندان ماهشهر در خوزستان به زندان قزلحصار منتقل کرده بودند. در بدو ورود به قزل حصار حاج داود با اعمال شکنجه بر آنها خوش آمد می گوید. پس از مدتی وی را در تابستان ۶۱ از بند عمومی ۴ به بند قرنتینه، سلول ۶ آوردند که در آنجا هم سلولی ام بود. در آبان ماه ۶۱ به زندان گوهردشت منتقل شد تا آن که آنها را به مسجد سلیمان بازگرداندند؛ تصور می کنم سال ۶۳ بود که وی آزاد شد و اکنون ساکن کانادا ست. 

۱۹- عفت خلیلی از اعضای رده دار تشکیلات سازمان مجاهدین بود. پس از لو رفتن ماجرای تشکیلات مجاهدین در زندان توسط خودشان، وی و حدود ۳۰ تن از دیگر زندانیان بند عمومی را به بند ۸ تنبیهی آوردند و در سلول های ۷ و ۸ جای داده بودند. وی پیش از بند قرنتینه تحت نام تواب با زندان همکاری می کرد و مسوول بند عمومی بود. بنا به گفته های خودشان عفت و بسیاری دیگر از مجاهدین توبه تاکتیکی کرده بودند؛ و بخشی از آنها مخالف کار کردن و شرکت در مراسم های زندان بودند. خط توبه تاکتیکی تا آنجا معنا پیدا کرده که برای خود این حق را قایل شده بودند تا زندانیان چپ را برای نماز نخواندن و به اتهام سرموضعی به دفتر زندان معرفی کنند. توبه تاکتیکی به قیمت معرفی زندانیان چپ بود تا عناصر تشکیلاتی و هوادارن مجاهدین حفظ شوند. وی پس از تحمل شکنجه های مرسوم در بند تنبیهی در اواسط آبان ۶۱ به انفرادی های زندان گوهردشت منتقل شد. از گوهرشت به قزلحصار واحد مسکونی بازگردانده شد. در آنجا برید و سپس به زندان اوین منتقل شده و سردسته بریده مجاهدها شده بود. (واقعن نمی دانم در باره او چه بنویسم و به چیز تشبیه ش کنم!) فقط این را روشن می دانم اتخاذ سیاست های غلط او و هم اندیشانش مسیر مبارزه و مقاومت در زندان را از نظر کیفی پایین آورده بود اما با هزینه بالای قربانی، زیرا جان بسیاری را در خطر قرار دادند. وی از زندان آزاد شد و تهران بود.

۲۰- نسرین رسولی به اتهام هواداری از مجاهدین دستگیر شده بود ودر تابستان ۶۱ از بند عمومی ۴ به قرنتینه، سلول شماره ۵ چسبیده به سلول ۶ انتقال داده شد. وی پس از تحمل شکنجه و سختی های زندان قزلحصار در آبان ۶۱ به انفرادی در گوهرشت منتقل شد. نسرین در پاییز ۱۳۶۲ خورشیدی دچار مشکلات روانی شده بود. وی پس از مدتی برای درمان به زندان بدنام «اوین» فرستاده شد و در آسایشگاه بهداری زندان نگهداری می شد و از آنجا به بند منتقل شده و سپس از زندان آزاد شد. در خارج از زندان با او ملاقات هایی داشتم؛ بهبود پیدا کرده بود. 

۲۱- زینت قنبری به اتهام هواداری از رزمندگان در مسجد سلیمان دستگیر شده بود و یکی از ۷۰ زندانی بود که از زندان ماهشهر به قزلحصار منتقل کرده بودند. او را از بند ۴ عمومی واحد ۳ به قرنتینه سلول ما که سلول چپ ها بود آورده بودند. ماهها هم سلولی بودیم و هنگام انتقال ما به گوهردشت هنوز در آنجا بود. سال ها پیش شنیدم در سال ۶۲ از دیدگاهای سیاسی خود دست کشیده بود و پاسخ مثبت به خواست داود رحمانی داده و جمهوری اسلامی را پذیرفته ست. وی اکنون ساکن کشور فرانسه ست.

۲۲- شوریده رهبر به اتهام هواداری از چریک ها گروه اشرف دهقانی بازداشت و به تحمل حبس محکوم شده بود. شوریده را از بند ۴ عمومی واحد ۳ به قرنتینه، سلول ۶ انتقال داده بودند. ماهها هم سلولی بودیم و هنگام انتقال ما به گوهردشت هنوز در آنجا بود. وی پس از اصلاحات در قوه قضاییه و زندان ها، در سال ۶۳-۶۴ از قزلحصار به زندان اوین منتقل و از آنجا آزاد شد. 

۲۳- فریده غفاری به اتهام هواداری از توفان دستگیر شده بود و از بند ۴ عمومی واحد ۳ به قرنتینه سلول ۶ منتقل شده بود. ماهها هم سلولی بودیم و هنگام انتقال ما به زندان گوهردشت هنوز در آنجا بود. در سال ۶۳ هنوز در انفرادی بودم که شنیدم، وی را به واحد همان قیامت منتقل کرده بودند که در اثر شکنجه های وحشیانه حاج داود و دیگر کادر زندان از دیدگاهای سیاسی خویش دست کشیده و با زندان همکاری می کرد.

۲۴- ترانه دانش آموز بود و به اتهام هواداری از سازمان پیکار بازداشت شده بود. وی را از بند عمومی ۴ واحد ۳ به بند قرنتینه بند ۸ سلول شماره ۱۰ منتقل کرده بودند. ترانه دانش آموز بود و در بیشتر اوقات شیطنت و شوخی می کرد. و مسوولان زندان هم برنامه ریزی کرده بودند که به هر شکل طاقت فرسایی که می توانند اسباب بریدن زندانیان در بند زنان را فراهم کرده و شخصیت های زندانیان مقاوم را تهی از خویشتن سازند. هنگام انتقال ما به زندان گوهردشت هنوز در آنجا بود. در سال ۶۳ شنیدم وی را از همراه با دیگران از قرنتینه به واحد همان قیامت منتقل کرده بودند که در اثر شکنجه های وحشیانه حاج داود و دیگر کادر زندان از دیدگاهای سیاسی خویش دست کشیده و برای فرار از شکنجه تن به همکاری گسترده داده بود و وی در شکنجه دادن زندانیان مقاوم شرکت می کرده ست. 

۲۵- خدیجه از دانش آموزان هوادار مجاهدین بود و از بند عمومی ۴ به قرنتینه منتقل شد. در منطقه خزانه تهران زاده شده از طبقه پایین و خانواده ای زحمتکش داشت پدرش سوپور شهرداری بود. همیشه در سلول و در ساعات خروج از سلول در حال شیطنت و مسخره بازی بود و نیز دوست داشت که در بند فعال باشد. وی در بند تنبیهی ۸ که بود داستان های مختلفی با مسوولان زندان داشت. با شدت گرفتن تنبیهات و نقل و انتقالات زندانیان به انفرادی های گوهردشت در آبان ۱۳۶۱ و سپس انتقال به قبر و تابوت ها و تاریک خانه ها وی نیز به قبرها منتقل شده بود. در سال ۶۳ شنیدم که این دختر نوجوان تحت شکنجه های داود رحمانی از مبارزه دست کشیده بود و خودش تبدیل به یکی از توابان گارد در تابوت ها گشته ست. داود رحمانی جنایت کار بی رحم، خدیجه را مانند بسیاری دیگر خُرد کرده و از وی شبهه زندانبان ساخته بود.

۲۶- شهره از دانش آموزان هوادار مجاهدین بود که از بند ۴ عمومی به بند تنبیهی قرنتینه منتقل شده بود.

 

۲۷- موشه دایان به اتهام هواداری از مجاهدین بازداشت و همراه ۳۰ تن از زندانیان بند عمومی ۴ واحد ۳ به بند قرنتینه آورده شد. وی در آبان ۶۱ به انفرادی های گوهردشت منتقل شد و سپس به قزلحصار بازگردانده شد. 

۲۸- مرضیه باقری زاپاتا، خواهر اعظم بود که در تابستان ۶۱ از بند عمومی ۴ واحد ۳ به قرنتینه منتقل شده بود و سپس به قبر و قیامت و در آنجا از خواداری مجاهدین دست کشیده و جمهوری اسلامی را پذیرفته بود. وی در زندان قزلحصار به اتفاق خواهرش تواب شده و خبرچین بودند. آنها را از قزل به زندان اوین منتقل کرده بود و در سال ۶۵ آزاد شدند. 

۲۹- زاغی از هواداران مجاهدین بود که به همراه ۳۰ زندانی از بند ۴ واحد ۳ به اتهام شرکت در تشکیلات بند به قرنتینه آورده بودند. و میانه ای با زندانیان چپ نداشت. پس از انتقال به گوهردشت از وی خبری ندارم.

۳۰- آناهیتا شاه مرادی از دانش آموزان هوادار مجاهدین بود که در تابستان ۶۱ از بند عمومی ۴ واحد ۳ به بند قرنتینه انتقال و پس از تحمل شکنجه و سختی های قرنتینه ی حاج داود در آبان ۶۱ به انفرادی های گوهردشت منتقل شد. وی پس از ایجاد اصلاحات در قوه قضاییه و سیستم زندان ها به قزلحصار بازگردانده شد. اکنون ساکن کشور کانادا ست. 

۳۱- حوا شاپوری از هواداران مجاهدین که از زندان رشت به قزلحصار بند عمومی ۴ واحد ۳ منتقل شده بود. پس از تشکیل قرنتینه به بند ۸ منتقل و هم سلولی بودیم. بشدت زد زندانیان چپ بود و با زینت بگومگوهایی هم داشتند. بعدها شنیدم وی در سال ۶۲ بریده بود و در واحد مسکونی با داود رحمانی همکاری کامل می کرده ست.

۳۲- آزیتا کرجی به اتهام هواداری از اقلیت توسط دادستانی کرج بازداشت و محکوم به حبس شده بود. وی را از بند عمومی ۴ واحد ۳ به قرنتینه منتقل کردند. با انتقال ما به انفرادی های گوهردشت دیگر یکدیگر را ندیدیم.

 

۳۳- ملیحه بلندگو از هواداران مجاهدین بود و از بند عمومی ۴ واحد ۳ به بند قرنتینه منتقل شده بود.

۳۴- ملیحه ارومیه ای هوادار سازمان پیکار بود. ملیحه به همراه ۵۹ زندانی دیگر از کردستان، تنکابن و ارومیه به قزلحصار منتقل شده بودند. در ابتدا پیش از این که بند ۸ به طور کامل تنبیهی شود در بند ما بودند. متاسفانه مشکلات داشتند موضوع فرهنگی و ریشه ای بود؛ با یکدیگر ناسازگاری و رقابت بر تواب شدن داشتند و گاهی موج اختلافاتشان ما را هم می گرفت. دادستانی زندان بندی را محیا کرد که به بند “تنکابنی ها”شناخته می شد و آنها را فارغ از گرایش سیاسی به آنجا منتقل کردند. پس از مدتی ملیحه را به قرنتینه بند ۸ آوردند و پس از انتقال ما به انفرادی از وی که در بند تنبیهی قزلحصار مانده بود آگاهی دیگری ندارم.

۳۵- تهمینه تنکابنی، هوادار سازمان پیکار و تصور می کنم با ملیحه هم پرونده بودند. تهمینه با چهره ترکمنی که داشت دوست داشتنی بود. او نیز به همراه ۵۹ زندانی دیگر از کردستان، تنکابن و ارومیه به قزلحصار منتقل شده بودند. در ابتدا پیش از این که بند ۸ به طور کامل تنبیهی شود همان جا پیش ما بودند. متاسفانه مشکلات و موضوع فرهنگی و ریشه ای بود؛ با یکدیگر ناسازگاری و رقابت بر تواب شدن داشتند و گاهی موج اختلافاتشان ما را هم می گرفت. دادستانی زندان بندی را محیا کرد که به بند “تنکابنی ها”شناخته می شد و آنها را فارغ از گرایش سیاسی به آنجا منتقل کردند. پس از مدتی تهمینه را به قرنتینه آوردند و پس از انتقال ما به انفرادی از وی که در بند تنبیهی ۸ قزلحصار مانده بود آگاهی دیگری در دست ندارم.

۳۶- توران از هواداران اتحادیه بود و در تابستان ۶۱ از بند عمومی ۴ واحد ۳ به قرنتینه بند ۸ سلول ۶ آورده شد. و هم سلولی بودیم تا هنگامی که به گوهردشت منتقل شدم پس از آن از وی اطلاعی ندارم. 

۳۷- قدسی از هواداران مجاهدین بود که در زندان بدنام «اوین» هنگام پروسه تکمیل پرونده برای دادگاه در بازپرسی ها بشدت شکنجه شده و مشکلات کلیوی پیدا کرده بود. وی را نیز در تابستان ۶۱ از بند عمومی ۴ واحد ۳ به اتهام شرکت در تشکیلات بند به قرنتینه بند ۸ منتقل کرده بودند. 

۳۸- فریبا سامورایی از دانش آموزان هوادار مجاهدین بود. فریبا را از زندان اوین بند ۲۴۶ در سال ۶۰ می شناختم. وی پس از تکمیل پرونده اش به قزلحصار بند ۷ مجرد واحد ۳ منتقل شده بود که در شهریور ۶۱ به بند قرنتینه انتقال داده شد. پس از انتقالم به انفرادی دیگر او را ندیدم اما شنیدم که همزمان با اصلاحات در قوه قضاییه از زندان آزاد شده ست. 

۳۹- اشرف فدایی دانش آموز، هوادار مجاهدین و از نیروهای خوب در زندان بود و در بی دادگاه جمهوری اسلامی اوین محکوم به ۱۲ سال حبس شده بود. در تابستان ۶۱ به بند تنبیهی قرنتینه منتقل شد و یکی از ۱۳۰ زندانی زن بود که در آبان ۶۱ به انفرادی های گوهردشت فرستاده شدند. در سال ۶۲-۶۳ به زندان قزلحصار بازگردانده شد و همراه با ۱۶-۱۷ زندانی دیگر حدود ۶-۷ ماه در یک توالت در بخش اداری واحد ۳ در تنبیه بود و دوباره به گوهردشت فرستاده شد. پس از ایجاد اصلاحات در زندان و قوه قضاییه که موجب تغییر دادستان و دیگر مسوولان بالای زندان ها گشت وی را به قزلحصار بند عمومی بازگرداندند. اشرف در جریان قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان خونین ۶۷ اعدام شد. 

۴۰- فرحناز نادری از نادمین مجاهد در زندان اوین بود. پس از انتقال وی به زندان قزلحصار و با در ارتباط قرار گرفتن با زندانیان سر موضعی از خودش انتقاد کرده و دوباره به هواداران مجاهدین پیوست. وی به دنباله روی از زندانیان تنبیهی از نوشتن انزجار نامه که شرط تغییر بند بود، خودداری کرد. یکی دیگر از گروه ۱۳۰ زندانی بود که اتفاقی در آبان ۱۳۶۱ خورشیدی به انفرادی های گوهردشت فرستاده شد. مدتی انفرادی بود و مدتی هم سلولی داشت. در گوهردشت یک بار دیگر توبه کرد و مسوولان زندان او را به سلول های زندانیان که تکی می بودند برای خبرچینی و جاسوسی می فرستادند. وی همراه یکی از گروهایی که پس از اصلاحات در قوه قضاییه به قزلحصار باز می گشتند به قزلحصار بازگشت و از آنجا آزاد شد.

 

۴۱- فریده رضاییان از هواداران اتحاد مبارزان سهند که توسط دادستانی کرج دستگیر و دادگاهی شده بود. فریده از بند عمومی ۴ واحد ۳ به تنبیهی ۸ سلول ۹ آورده شده بود. و مدتی نیز پیش از آن که بند بطور کامل تنبیهی بشود در همان بند بود. بیشتر روزها و شب های تنبیه و بی خوابی، روی پا ایستادن و سینه خیز رفتن ها را در کنار هم بودیم. با شدت گرفتن تنبیهات و تهدیات دادستانی زندان، وی نیز به انفرادی در زندان گوهردشت منتقل شد؛ پس از چندی از انفرادی درآمد و مدتی با «عطیه امامی» که از مجاهدان بود هم سلول بودند. سپس به قزلحصار بازگردانده شد و از آنجا مسیر آزادی را پیمود. اکنون خارج از کشور و در یکی از کشورهای اروپایی ست. 

  

۴۲- فضیلت علامه از دیگر هواداران مجاهدین بود که از بند عمومی ۴ واحد ۳ به بند تنبیهی منتقل شد. وی در جریان قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان خونین ۶۷ اعدام شد.

۴۳- لاله جوشنی از هواداران اقلیت از بند مجرد ۷ واحد ۳ به بند تنبیهی قرنتینه انتقال شده بود. وی سال ها در قزلحصار ماند و با پایان گرفتن تنبیهات به زندان اوین فرستاده شد؛ سپس در سال ۶۵ از زندان آزاد گشت. 

۴۴- نسیم یا نسرین یاسایی از دانش آموزان هوادار مجاهدین بود و در تابستان ۶۱ از بند عمومی ۴ واحد ۳ به بند تنبیهی زنان منتقل شده بود. 

۴۵- جمیله از هواداران مجاهدین یکی دیگر از ۷۰ زندانی بود که از زندان ماهشهر به قزلحصار منتقل شده بودند. وی در تابستان ۶۱ از بند عمومی ۴ واحد ۳ به بند تنبیهی قرنتینه آورده شد. 

۴۶- پروانه از هواداران بخش دانشجویی مجاهدین مردادماه ۱۳۶۰ در تهران دستگیر و در اوین دادگاهی شده و برای گذراندن حکم به قزلحصار منتقل شده بود. پروانه از بند ۷ مجرد واحد ۳ به بند تنبیهی قرنتینه ۸ آورده شد. وی در سال های بعد از زندان آزاد گشت و ساکن تهران ست.

۴۷- مژگان از دانش آموزان هوادار مجاهدین بود.

۴۸- نسرین پیکاری، هوادار پیکار بود و برادرش هم اعدام شده بود. نسرین را از بند ۴ عمومی به بند قرنتینه ۸ آورده بودند. با شنیدن اخبار مربوط به بریدن رهبران پیکار و دیدن برنامه های تلویزیونی آٌموزشی و مصاحبه های آنها در حسینیه اوین تکان روحی و روانی خورد و به هم ریخت و تعادل خودش را از دست داده بود. وی پس از ۳ سال که در زندان بود آزاد شد.

 

۴۹- مریم محمدی معروف به مهندس از هوادارن مجاهدین بود که از بند عمومی ۴ واحد ۳ به بند تنبیهی ۸ سلول ۱۲ منتقل شده بود و بعدها آزاد شد. در تهران ساکن است.

 

۵۰- رعنا از هواداران اقلیت بود و وی را از بند عمومی ۴ واحد ۳ سلول ۵ به تنبیه در قرنتینه آورده بودند. پس مدتی از زندان آزاد شد وی ساکن تهران ست. 

۵۱- مرجان از هوادارن مجاهدین بود که در تابستان ۶۱ از بند عمومی به قرنتینه بند ۸ سلول ۱۱ منتقل شده بود. وی پس از چند سال از زندان آزاد شد و ساکن تهران است.

۵۲- سعیده از هوادارن مجاهدین که در تابستان ۶۱ از بند عمومی به قرنتینه بند ۸ سلول ۱۰ منتقل شده بود. وی نیز پس از چند سال از زندان آزاد شد و ساکن تهران است.

۵۳- کاملیا از دانش آموزان هوادار اقلیت بود. وی را که با حمیرا علیزاده، مریم طباطبایی و ملینا هم پرونده، هم هسته و در یک دبیرستان بودند دستگیر و به حبس محکوم شده بود. شنیدم پس از بند تنبیهی ۸ او را به قیامت برده؛ در تابوت نشانده اند و در اثر شکنجه های حاج داود و فشارهای توابان او هم از مواضعش عقب نشسته ست. 

۵۴- نسترن اسماعیلی از هوادارن دانشجویی اقلیت بود. نسترن دانشجوی رشته مهندسی برق بود و یکی از ۳۰ زندانی بود که از بند عمومی ۴ به اتهام سرموضعی به بند ۸ تنبیهی سلول ۷ منتقل شده بود. نسترن یکی از ۱۳۰ زندانی دختر در آبان ماه ۶۱ خورشیدی بود که به انفرادی های زندان گوهردشت انتقال داده شد. ۱-۲ سال در انفرادی بود و تصور می کنم مدت یک سال با فروزان عبدی هم سلول بودند (اگر اشتباه نکرده باشم). سپس به زندان قزلحصار بازگردانده شدند. وی پس از سال ها از زندان آزاد شد و در رشته کامپیوتر در دانشگاه ادامه تحصیل داد. شنیدم ساکن کانادا ست. 

۵۵- سولماز فاطمه دادگر از هواداران مجاهدین بود. سولماز نه فقط از زیبایی چهره بهره داشت از نظر شخصیت نیز برجسته بود و نقش به سزایی در کنترل زندانیان مجاهد به دامان توبه تاکتیکی و کار کردن در زندان و مجاهدان زد زندانیان چپ داشت. شخصیت قابل احترام سولماز کاملن متمایز با دیگر اعضا و هواداران مجاهدین بود؛ نه فقط هنرمند بود بلکه قاطعیت و مسولیتی که در زندان احساس می کرد از وی چهره ای ساخت که اگر خطای حافظه ی نویسنده نباشد از چهرهای ماندگار در تنبیهات بند ۸ بود؛ در همه شب های بی خوابی، در شب های سینه خیز رفتن در واحد، چوب و شلاق خوردن، در انفرادی ها در تابوت ها و سرانجام ساکن آمریکاست. سولماز از زندانیانی بود که شکنجه و سختی را مرتب تحمل می کرد. 

مردم در سراسر دنیا به زیبایی اهمیت می دهند؛ متاسفانه در جمهوری اسلامی زیبایی عاملی برای شکنجه شدن بود. در زندان های جمهوری نکبت اسلامی شب ها و روزهایی که زندانیان زیر شکنجه بودند آن کس که از زیبایی بهره مند بود شکنجه های بیشتری تحمل می کرد. شهامت داشتن و درستی رفتار عواملی دیگر برای شکنجه بیشتر بودند؛ سولماز و چند زندانی دیگر این خصوصیات را یک جا داشتند. وی در ابتدا در بند ۸ بود به بند ۴ عمومی منتقل شد و سپس ۳۰ تن بودند که به بند ۸ قرنتینه، سلول ۷ منتقل شدند. از قرنتینه به همراه ۱۳۰ زندانی در آبان ۱۳۶۱ خورشیدی به انفرادی های گوهردشت انتقال داده شد. با شدت گرفتن شکنجه ها در قزلحصار به خواست رییس زندان «داود رحمانی» وی همراه گروهی دیگر از مجاهدین از گوهردشت به واحد مسکونی- قیامت انتقال داده شد. با تغییرات در قوه قضاییه و امور زندان ها در سال ۶۵ به زندان اوین آورده شد و سپس از آنجا آزاد گشت. 

۵۶- سودابه مردای از دیگر هواداران مجاهدین بود که از بند ۸ مجرد به بند عمومی ۴ منتقل شده بود. وی یکی از ۳۰ زندانی بود که به قرنتینه بند ۸، سلول ۷ برگردانده شد. سودابه از نیروهای کیفی مجاهدین بود و حضور وی در میان زندانیان مجاهد که گرایش راست داشتند و زد چپ می بودند موثر بود. وی در آبان ماه ۱۳۶۱ خورشیدی به انفرادی های زندان گوهردشت منتقل شد و با شدت گرفتن شکنجه ها در زندان قزلحصار به خواست رییس زندان حاج «داود رحمانی» به همراه گروهی از مجاهدان به زندان قزلحصار بازگردانده شد. بعدها آزاد شد و ساکن تهران ست. 

۵۷- وحیده وحیددستجردی از هواداران دانشجویی راه کارگر بود که با ۳۰ زندانی دیگر از بند عمومی ۴ به قرنتینه بند ۸ سلول ۷ انتقال داده شد. وحیده در گروه ۱۳۰ در آبان ۱۳۶۱ خورشیدی به انفرادی های گوهردشت منتقل شد. سپس به زندان قزلحصار بازگردنداه شد و پس از همکاری با داود رحمانی از زندان آزاد شد. مسوول بند تنبیهی قرنتینه «معصومه اسدی خامنه» دانشجوی معماری هوادار اقلیت و همسر برادر وی «نصیر وحیددستجردی» بود که خیلی زود آزاد شد. نصیر نیز اقلیتی بود که در زندان برای اختلاف نظر سیاسی از همسرش جدا شد. «حمیده وحیددستجردی» خواهر جوانتر وحیده که اقلیتی بود پس از دستگیری در زندان اوین در شعبه بازجویی کار می کرد و برای آوردن دیگران به زندان مرتب بیرون می رفت؛ از مادر خودش نگذشته بود ومادرشان را آورده بود. می گفت مادرشان تشویقشان می کرده تا فعالیت کنند باید مدتی در زندان بماند برایش خوب ست. برادر دیگر وی «حمیدرضا وحیددستجردی» هوادار اقلیت در سال ۱۳۶۰ در زندان اوین اعدام شده بود.

۵۸- میترا منجذب از اعضای تشکیلاتی بخش دانشجویی مجاهدین بود. میترا از خانواده ای آموزش و پرورشی زاده شهر شیراز بود و در رشته جامعه شناسی دانشگاه تهران درس می خواند. مدت ها در اوین هم سلول بودیم. وی را از بند ۷ مجرد به تنبیهی قرنتینه ۸ آوردند. مدت کوتاهی در بند ۸ بود که انتقال به انفرادی های گوهردشت انجام گرفت و با انتقال نویسنده به انفرادی از وی بی خبر ماندم. متاسفانه نام وی را در یکی از لیست های قتل عام شدگان تابستان خونین ۶۷ دیدم و در متن اضافه کرده بودند که حکم آزادی وی یک هفته پس از اجرای اعدام صادر شده بوده ست. 

۵۹- فرزانه عمویی از اعضای دانشجویی مجاهدین بود. فرزانه عمویی دانشجوی مهندسی کشاورزی کرج و از اعضای رده دار مجاهدین بود. ۲ بار دستگیر شده و برای بار دوم به زندان قزلحصار منتقل شده بود. داود رحمانی که می اندیشید وی زن خانه داریست خودش پرونده وی را به اوین فرستاده بود و بدین ترتیب شرایط آزادیش را فراهم کرده بود. بار دوم در پاییز ۶۰ دستگیر و به بازداشت گاه سپاه بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شده بود. پس از محاکمه برای گذراندن ۱۰ سال حبس به قزلحصار منتقل فرستاده شده بود. فرزانه با ۳۰ زندانی دیگر از بند ۴ عمومی واحد ۳ به بند قرنتینه سلول ۸ انتقال داده شد. از اعضای راست مجاهدین بود که به توبه تاکتیکی باور داشت و شهرت داشت که زدچپ هاست. 

در آبان ۶۱ به انفرادی های زندان گوهردشت انتقال داده شد. در مرداد ماه ۱۳۶۲ یک ماه هم سلول نویسنده بود و گفته ها و ادعاهای دادستانی را در باره چگونگی آزاد شدنش در بار نُخست و ادعای دادستانی را از چگونگی دستگیری مجدد خویش رد می کرد. شرح داد در کجا و چگونه بازداشت شده ست و ارتباطی به ماجرای ۱۹ بهمن پیدا نمی کرد. آنگونه که می گفت ۲ ماه بود که در ۲۰۹ در حبس بوده ست و دادستانی برای آن که می خواسته ست به همسر وی دسترسی پیدا کنند بازداشت مجدد او را مخفی نگاه داشته و آشکار نکرده بودند. 

پس از شدت گرفتن شکنجه ها و آماده کردن قبرها و تابوت ها به خواست داود رحمانی رییس قزلحصار فرزانه هم به قزلحصار برگردانده شد. پس از تغییرات سیاسی در وی دوباره به زندان گوهردشت بازگردانده شد و سپس به زندان اوین منتقل شد. در آنجا، در قزلحصار دو واقعه زندگی وی را دگرگون کرد شکنجه های واحد مسکونی و تحقیرهایی که از داوود رحمانی به انتقام دیده دیده بود و توبه کردن و تحقیرهای پس از توابیت و بدنبال تاثیر همان وقایع از تیمارستان روانی سر درآورد. 

۶۰- شکر محمدزاده به اتهام هواداری از مجاهدین در زندان بود. وی پرستار و از مجاهدانی بود که به توبه تاکتیکی باور داشت و از عوامل تشکیلات مجاهدین در درون زندان و بشدت علیه زندانیان چپ بود. او را در گروه ۳۰ زندانی بند عمومی ۴ واحد مسکونی به بند تنبیهی سلول ۸ آورده بودند. شکر در آبان ۱۳۶۱ به انفرادی های زندان گوهردشت منتقل شد. و با شدت گرفتن شکنجه ها در زندان ها به خواست داود رحمانی همراه گروهی از زندانیان مجاهد و چپ به قزلحصار بازگردانده شدند. چپ ها را به قیامت- تابوت ها برده بودند و مجاهدین را به واحد مسکونی. وی در قتلعام زندانیان سیاسی در تابستان خونین ۶۷ اعدام شد. 

۶۱-لیدا مادر میشا هوادار اقلیت همراه همسرش دستگیر شده بود. وی را از بند عمومی ۴ به بند قرنتینه ۸ سلول ۶ منتقل کرده بودند و هم سلولی بودیم. لیدا شکنجه و شب های بی خوای های و روی پا ایستادن ها و شب های بی نهایت را گذراند. با انتقال نویسنده به انفرادی از وی خبری دیگر در دست نداشتم. شنیدم ساکن کشور کانادا ست. 

۶۲- کتایون اردکی از هواداران حزب رنجبران ایران بود. از بدو ورودش به زندان اوین بند ۳۱۱ هم سلولی ام بود؛ در روزهایی که تحت بازجویی و شکنجه شده بودم؛ مسوولانه از من مراقبت و پرستاری می کرد. با انتقال من به کمیته مشترک (بند توحید) از یکدیگر جدا شده بودیم و در بند قرنتینه مجددن هم را ملاقات کردیم. وی در تابستان ۶۱ به بند تنبیهی ۸ انتقال داده شد و بارها در شکنجه های شبانه کنار یکدیگر بودیم. وی پس از اصلاحات در زندان و قوه قضاییه آزاد شد و ساکن تهران ست.

۶۳- مریم حرفه اش پرستاری و هوادار مجاهدین بود. در تابستان ۶۱ از بند عمومی واحد ۳ به قرنتینه بند ۸ سلول ۳ منتقل شده بود. اکنون ساکن کشور فرانسه ست.

۶۴- شهلا علی حق به اتهام هواداری از پیکار دستگیر شده و در زندان بود. وی از زیردستان «مریم حیدرزاده» هم خانه «حسین روحانی» از رهبران سازمان پیکار بود که در زندان تواب و سپس اعدام شدند. شهلا مدتی در بند ۸ و یکی از کسانی بود که در توالت ها زندانی بودند. وی سپس به انفرادی های گوهردشت منتقل شد و مجددن به زندان قزلحصار بازگردانده شد. او اکنون ساکن انگلیس ست.

۶۵- نسرین اسدیان به اتهام هواداری از اقلیت در زندان بود. نسرین را در تابستان ۶۱ به بند قرنتینه ۸ سلول ۱۲ منتقل کردند. وی پس از آزادی به فعالیت های هنری در رشته سینما پرداخت. او اکنون ساکن تهران ست.

۶۶- سودابه مادر بهرنگ به جرم هواداری از اتحادیه کمونیست ها در زندان بود؛ و همسرش را اعدام کرده بودند. وی را در تابستان ۶۱ به بند قرنتینه ۸ سلول ۱۲ منتقل کردند. اکنون ساکن تهران ست. 

۶۷- دکتر مهوش کشاورز به اتهام هواداری از اقلیت در زندان بود و از بند عمومی ۴ به بند قرنتینه ۸ منتقل شده بود. در سال هایی که در سلول انفرادی در گوهردشت بودم وی را دوبار برای معاینه زندانیان به آنجا آوردند. خودش راضی نبود که در زندان کار کند، مسولان از وی می خواستند. او ۷ سال در زندان بود و اکنون سال هاست که در میان ما نیست. 

۶۸- شهلا سلطانی از هواداران و فعالان سازمان پیکار که در تابستان ۶۱ به بند تنبیهی ۸ قرنتینه منتقل شده بود. شهلا یکی دیگر از گروه ۱۶-۱۵ زندانی بود که مدت ۶-۷ ماه در توالت ها نگهداری شده بودند. سپس از آنجا به بند بازگشته و به انفرادی های گوهردشت انتقال داده شدند. پس از آن که ۱-۲ سال انفرادی کشیدند آنها را دو بار به زندان قزلحصار بازگرداندند و مجددن به گوهردشت منتقل کردند. وی پس از ایجاد تغییرات و اصلاحات در قوه قضاییه و امور زندان ها از تنبیه خارج شد. او اکنون ساکن کلن آلمان ست.

۶۹- صدیقه (سیمین) شهیدی هوادار راه کارگر از بند عمومی ۴ به بند قرنتینه سلول ۶ منتقل شده بود و تا هنگام آزادی در قزلحصار مانده بود. پس از آزادی به کار در شرکتی انتشاراتی می پرداخت و بعدها در خارج از کشور شنیدم که در زندان جمهوری اسلامی را پذیرفته بوده ست. 

۷۰- پروین دادرس از هواداران مجاهدین بود و از بند عمومی ۴ واحد ۳ به بند تنبیهی ۸ سلول ۸ منتقل شده بود.

۷۱-شهرنوش پارسی پور نویسنده بود؛ نه وابسته به گروهی سیاسی بود و نه اتهام هواداری از گروها را داشت. بی دادگاه جمهوری اسلامی برای هیچ چیز او را محکوم کرده و در زندان نگاه داشته بودند. وی به خواست خودش در بند ۸ بود.

۷۲- خانم والا هنگام دستگیری تعدادی نشریه کار همراه داشته ست که متعلق به پسر وی زنده یاد «شهریار پارسی پور» کارگردان و فیلم ساز سینما بودند. جابجایی چند نشریه سبب زندانی شدن او شده بودند. ماموران جمهوری جنایت کار اسلامی به دستگیری و در زندان انداختن هواداران سازمان های سیاسی و منتقدان حکومتی اکتفا نمی کردند؛ هر کس دم دستشان می بود بازداشت و محکوم می کردند. زنده یاد خانم والا ۲-۳ سال حبس برای هیچ چیز تحمل کرد. وی به خواست خودش در بند ۸ بود.

۷۳- بنفشه (مادر علی) به اتهام هواداری از مجاهدین دستگیر شده و در حبس بود. در تابستان ۶۱ وی را از بند عمومی ۴ به قرنتینه بند ۸ سلول ۱ آورده بودند. مادر بنفشه همراه خود علی را داشت که نوزاد ۶ ماهه اش بود که با کمبود جا و گرما روبرو بود از حداقل امکانات نوزادان را محروم کرده بود. نبود امکانات بهداشتی حتی غذای کودک و شیرخشک مورد نیاز نوزادان را با مشکل تهیه می شد. حاج داود برای آن که آنها را تحت فشار بگذارد تا از این راه بتواند از آنها انزجارنامه بگیرد از در اختیار گذاشتن لوازم بهداشتی و کمک غذایی نوزادان به مادرانشان خودداری می کرد. 

۷۴- سهیلا بهادری (مادر یاشار) به اتهام هواداری از حزب رنجبران دستگیر و زندانی شده بود. سهیلا را در تابستان ۶۱ به بند تنبیهی ۸ سلول ۱ آورده بودند. وی پس از ۳ سال از زندان آزاد شد. او اکنون ساکن آلمان ست. مادر بنفشه همراه خود علی را داشت که نوزاد ۶ ماهه اش بود که با کمبود جا و گرما روبرو بود از حداقل امکانات نوزادان را محروم کرده بود. نبود امکانات بهداشتی حتی غذای کودک و شیرخشک مورد نیاز نوزادان را با مشکل تهیه می شد. حاج داود برای آن که آنها را تحت فشار بگذارد تا از این راه بتواند از آنها انزجارنامه بگیرد از در اختیار گذاشتن لوازم بهداشتی و کمک غذایی نوزادان به مادرانشان خودداری می کرد.

۷۵- نرگس مجابی در ارتباط با اقلیت در زندان بود و در تابستان ۶۱ از بند عمومی به بند قرنتینه ۸ سلول ۲ آورده شد. نرگس خارج از زندان نه این که فقط هوادار سازمان چریک های فدایی اقلیت بود بلکه علیه حجاب اجباری زنان فعالیت می کرد؛ در بند ۸ که بود با توجه به وقایع زندان در ماهها و سال پیش به مجاهدین هم بندمان اعتماد نداشت و از ترس گزارش هایی که برخی مجاهدین علیه چپ ها می دادند، نماز می خواند. در یکی از روزها که با وی گفتگو می کردم از او پرسیدم که چرا نماز می خواند؟ و دلیلش روشن بود و می گفت مجاهدین (اشاره کرد به مجاهدین که نماز جماعت می خواندند) به محض این که ببُرند و یا دوباره توبه تاکتیکی بکنند؛ به زندان، اسم چپ ها را می دهند. 

مجابی تنها زندانی نبود که این گونه می اندیشید؛ زندانیان دیگری بودند که از گزارش هایی که برخی مجاهدین علیه شان داده بودند شکایت داشتند. در بند ۸ مجرد و بند عمومی زندانیانی که پیرو خط توبه تاکتیکی بودند برای اثبات تواب بودن هنگامی که حاج داود از آنها می خواست ۵ زندانی سرموضعی بند را معرفی کنند، توابان تاکتیکی برای آن که هواداران سازمانشان در امان بمانند نام زندانیان چپ را می داده اند. این کار چندین بار تکرار شده بود تا بالاخره داود رحمانی پی می برد و در پاسخ به آنها می گوید: اینها را که گفتید خودمان می دانیم ۵ تا از منافق ها را نام ببرید. 

 نرگس ۳ سال حبس داشت از زندان آزاد شد و اکنون ساکن تهران ست. 

۷۶- اشرف کرجی به اتهام هواداری از پیکار توسط دادستانی کرج دستگیر و برای تحمل حبس به قزلحصار منتقل شده بود و سپس به بند تنبیهی آورده شد. با شدت گرفتن شکنجه ها و فشارهای زندان بر بند زنان او را همراه گروهی دیگر از زندانیان در سال ۶۳ به «استبل- یا گاودانی» زندان منتقل کرده بودند. آنها ( که تعدادشان بر نویسنده مشخص نیست؛ با ۲ تن از آنها گفتگو کرده ام) روزگار بسیار سخت و وحشتناکی را پشت سر گذارده بودند؛ نه فقط شکنجه های فیزیکی تحمل کرده بودند بلکه روزها و شب ها در میان اسب هایی بودند که مسوولان زندان پرورش می دادند و می فروختند. اشرف به لحاظ روحی داغان و به شدت بیمار شده بود. او از حیوانات بیماری گرفته بود و مبتلا به بیماری «گال» بود؛ گال از حیوان به انسان سرایت می کند. برای بیماری وی را به انفرادی های گوهردشت و سپس به بند ۱ فرعی منتقل کرده بودند تا زندانیان بند به او رسیدگی و چند بار در روز، اندامش را شستشو دهند و زدعفونی کنند. جای مناسبی برایش نبود در کنار برخی از زندانیان مجاهد بود که با پیکاری ها دشمنی بیشتری داشتند تا با رژیم.

اشرف پس از چند هفته از آنجا منتقل به قزلحصار بازگردانده شد. 

در پاییز ۶۴ پس از تحمل ۴ سال تنبیه در قرنتینه، توالت ها، سلول انفرادی و تاریک خانه، شکنجه های فیزیکی- و فشارهای روانی آخرین بازمانده جمعیتی انبوهی از زندانیان بودم که از تنبیه درآمدم و ماجرای بند ۸ پایان گرفت. از سلول انفرادی شماره ۱ به بند ۱ فرعی انتقال داده شدم. اشرف را با چنین وضعیت رقت باری می دیدم از وی پرسیدم چرا چنین شده ست؟ با اکراه و درد از یادآوری چرایی بیماریش گفت: استبل بودم؛ توی استبل چنین شده ام. با نگاه کردن بر اندام بلند و تکیده او، و با حالتی که پاسخم داد؛ شکنجه ها و سختی هایی که تحمل کرده بودم را، خودم را از خاطر بردم؛ همین لحظه که این سطور را می نویسم یادآوری این خاطره دردناک از نوشتن بازم داشت.

  

 ۷۷- خانم شفا هنگام بازگشت از سفر در فرودگاه دستگیر شده بود به خاطر داشتن تعدادی از طنزهای «هادی خرسندی». وی ۲ سال در زندان بود و به خواست خودش در بند ۸ سلول ۱ بود. 

۷۸- مادر شهلا از مخالفان حجاب اجباری زنان همراه خواهرش دستگیر شده و با اتهام سلطنت طلب محاکمه شده و هر کدام ۲-۳ سال حکم گرفته بودند. وی به خواست خودش در بند ۸ سلول ۱ بود. اما خواهرش پارسا با حاج داود چند بگومگو داشت بر سر مسیله حجاب زنان. وی از سر کردن چادر در زندان خودداری می کرد و روسری و روپوش و تن می کرد. سرانجام داود رحمانی برای او زمینه سازی کرد و پرونده ای ساخت که پس از انتقال به زندان اوین یک شبه اعدام شد.

۷۹- گلشن از مخالفان حجاب اجباری و سلطنت طلب بود دادگاه رفته و در قزلحصار محکومیتش را می گذراند. وی از خانواده ای کُرد بود که در تهران زندگی میکرد و در تهران دستگیر شده بود. گلشن زیبایی چهره اش دلیلی شده بود که همیشه مورد شکنجه های حاج داود و معاونش حاج احمد آقا قرار گیرد. او هم با داود رحمانی بخاطر چادر سر نکردن جر و بحث می کرد و از پوشیدن و سر کردن چادر نهایتن خودداری می کرد. رحمانی جنایت کار پس از بحث شدید با لگد به جانش افتاده بود؛ برای او نیز پرونده سازی کرد و همراه با پارسا به زندان اوین اعزامشان کرد و یک شبه اعدام شدند.

۸۰- شیوا از دانشجویان هوادار مجاهدین بود و در تابستان ۱۳۶۱ وی را از بند عمومی به بند تنبیهی ۸ آورده بودند. او از نوابغ رشته ریاضی بود و مهندسی ساختمان می خواند و در پیش از انقلاب ۵۷ بدون شرکت در کنکور سراسری در ۵ رشته دانشگاهی پذیرفته شده بود. در زندان اما به مشکلات روحی و روانی دچار شده بود و رفتارهایش غیر عادی بود.

۸۱-راضیه قنبرپور ۷۸ منشی بنی صدر تواب و مدتی مسوول بند بود. پس از آن که مسوولیت را از وی گرفتند اختلافاتش با دیگر تواب ها آغاز شد می خواست که مسوول بند بماند و در زندان قدرت داشته باشد. مشاجرات شدیدی میان او و دفتر زندان در گرفته بود و بی احترامی های کرده بود که حاج داود او را به سلول ۱، بند تنبیهی ۸ آورده و پس از بند ۸ نیز به زندان گوهردشت منتقل شده بود که چرایی آن بر نویسنده روشن نیست. اما در سال ۶۳-۶۴ می دیدم هر روزه همراه با زندانبان ها به سلول ها می آمد برای آزار و اذیت زندانیان. 

نویسنده تحت شکنجه های فیزیکی راضیه در سلول انفرادی، بند سیبری قرار گرفته ام؛ وی همراه با نادری سرنگهبان بند، پاسدار اشتری و نگهبان زهرا، زندانیان را شکنجه های فیزیکی می داده ست.

۸۲- سودابه اردوان به اتهام هواداری از اقلیت در زندان بود. وی از بند عمومی ۴ واحد ۳ در آذرماه ۱۳۶۱ به بند قرنتینه آورده شد. تنبیهات در شب های بی نهایت را که او هم زمان با نویسنده تجربه کرده در کتاب «یادنگاره های زندان» که خاطراتش از زندان ست را تصویری آورده ست. وی سال ها در زندان قزلحصار و اوین بود تا از زندان آزاد شد. اکنون ساکن کشور سوید است. 

۸۳- منیره برادران به اتهام هواداری از راه کارگر در زندان بود و در آذرماه ۱۳۶۱ از بند عمومی ۴ به بند قرنتینه منتقل شد و در آنجا، هم زمان با نویسنده تنبیهات شب های بینهایت را تجربه کرد. منیره مدت زمان کوتاهی در تنبیه بود و در کتاب «حقیقت ساده» که خاطراتش از زندان ست از موقعیت بند ۸ و نیز از شب های تنبیهی نوشته ست. وی سال ها زندان اوین و قزلحصار بود و سپس آزاد گشت. اکنون ساکن کشور آلمان ست.


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com