" /> ديدگاه ها: July 2020 Archives

« June 2020 | Main | August 2020 »

July 31, 2020

آیا می‌دانید تمجیدی و رجبی را حکومت فاشیست ترکیه به ایران تحویل داده است؟!

آیا می‌دانید تمجیدی و رجبی را حکومت فاشیست ترکیه به ایران تحویل داده است؟!

http://www.azadi-b.com/G/file/Hamkarihe.emniati.Iran.Turkie.pdf

نظرات ائدولوژیک علی جوادی ربطی به کمونیسم کارگری وقدرت سیاسی طبقه کارگر ندارد

نظرات ائدولوژیک علی جوادی ربطی به کمونیسم کارگری وقدرت سیاسی طبقه کارگر ندارد
علی جوادی با  نظرات اخیرش مثل آذر ماجدی که سال قبل رسما اعلام کرد که طرفدار حکومت ایدئولوزیک است عملا ورسما اعلام کرده که از چپ ایدئوزیک سنتی فاصله نگرفته.
علی جوادی معتقد است که که حزب ما یک حزب ايدئو لوزیک است وباید با همین حزب ائدولوژیک مارکسیستی برویم قدرت سیاسی را بگیریم وسعی کنیم همین امروز اعتصابات واعتراضات طبقه کارگر را ايدئولوزیکی-مارکسیستی بکنیم وگرنه با خط راست وبورژوازی تفاوتی نداریم.
خب مگر حکومت استالین وحزب بولشویک استالینی وپول پوت ومائو وانور خوجه غیر از این بودند. اینها هم اعلام میکردند که مارکسیسیم-لنیسم واین آیدوأوژی باید بقدرت برسد وحکومت کند. اگر استالین ومائو وپول پوت برای حکومت آئدولوژیک خود از مارکس ولنین نقل قول میاوردند تا حکومت آئدولوژیک خودرا در جامعه حاکم کنند. علی جوادی با نقل قول از منصور حکمت کار را تمام میکند.. همان خط سیاسی حزب توده ورنجبران واستالینیسم ومائویسم است.
حزب کمونیست کارگری قبل از هر چیزی یک حزب سیاسی است برای بقدرت رساندن طبقه کارگر وبر قراری حکومت شورایی-سوسیالیستی وجامعه آزاد وبرابر. قرار نیست در فردای انقلاب به رهبری حکک مارکسیسم-لنینیسم-حکمتیسم حاکم بر ایدئولوژی جامعه باشد. حکومت کارگری حکومت سیاسی است حکومت طبقه کارگر است. حکومتی غیر ائدولوژیک است قرار نیست از طبقه کارگر امتحان ائدولوژیک بگیرند واورا در مصدر شوراها وحکومت قرار دهند... باید قدرت سیاسی بدست شوراها در جامعه بیفتد. نه بدست حزب مارکسیست-لنینیست-حکمتیسم
..مارکس ۱۸۰ سال قبل گفت ----------کارگران جهان متحد شوید. وجهانی را تصرف کنید--------- با اینکه خودش مارکس بود نگفت کارگران طرفدار مارکس متحد شوید. علی جوادی احتمالا کاسه داغتر از آش است...یعنی مارکس معتقد بود که باید قدرت سیاسی بدست طبقه کارگر بیفتد نه کارگری که مارکسیست است نه کارگری که طرفدار خودش است.
سوسیالیسم قبل از هر چیز یک جنبش سیاسی وقدرت گرفتن طبقه کارگر وسرنگونی حاکمیت سرمایه است. اینجا جنگ ائدولوژیکی نیست. قرار نیست در جامعه سوسیالیستی ویا قبل از آن مارکسیستها فقط با ائدولوژیکی خودشان حاکم بر جامعه وطبقه کارگر بشوند . قرار نیست بجای مبارزه سیاسی وگرفتن قدرت سیاسی اول در جنگ ائدولوژیک پیروز شویم.
طبقه کارگر وکارگران ومردم ستمدیده در جامعه با هر عقیده ومرامی حق دارند قدرت سیاسی را از آن خود بکنند وجامعه ای آزاد وبرابر-سوسیالیستی برقرار کنند که در این جامعه هر کس با هر عقیده ومرامی بتواند حرفش را بزندوفعالیت سیاسی بکند ونظراتش را سازماندهی بکند. جامعه سوسیلیستی یک جامعه غیر ائدولوژیک است. حکومت طبقه کارگر یک حکومت غیر ائدولوژیک است. حکومت مارکسیست-لنینیست- وحکمتیست نیست.
جامعه سوسیالیستی نوع علی جوادی یک جامعه وحکومت ايدئولوژیک است. ائدولوژیکی مارکسیست-لنینیست-حکمتیسم حاکم است وعقاید دیگر همه منفور وباید با آن عقاید جنگید..حکومت نوع علی جوادی وآذر ماجدی همان حکومتهای انورخوجه-پول پوت واستالینی است. ربطی به کمونیسم کارگری وآزادی وبرابری در جامعه ندارد. کمونیسم بورزوازی است حکومت ائدولوژیک است.همان « دیکتاتوری پرولتاریا» است دیکتاتوری استالین وپول پوت ومائو است

علی جوادی ربطی به گرفتن قدرت سیاسی ندارد. میخواهد در جنگ ائدولوژیک در جامعه پیروز شود. میخواهد ثابت کند مارکسیسیم-لنینیسم-حکمتیسم در جامعه حقانیت دارد. وباید طبقه کارگر خودش را در وهله اول با این سلاح مسلح کند وگرنه مبارزه با سرمایه حرف مفت است.
علی جوادی بجای متحد کردن طبقه کارگر حول منافع طبقاتی واقتصادی وکسب قدرت سیاسی میخواهد طبقه کارگر را از نظر ائدولوژیک مسلح کند. اول برایش کلاس درس مارکسیست-حکمتیسم تشکیل دهد. اول آنان را مسلح به این ائدولوژیک بکند.چون معتقد است بدون مسلح شدن به ائدولوژیک مارکسیستی-حکمتیستی طبقه کارگر نمیتواند بقدرت برسد. از نظر علی جوادی جنگ ائدولوژی مهم است نه جنگ سیاسی طبقه کارگر برای کسب قدرت سیاسی

هم از این روست که علی جوادی ومحمد آسنگران خواهان سرنگونی حکومت اسلامی در این شرایط نیستند. معتقدند در این مرحله باید با کل بورژوازی ایران وهمه جناحهایش مبارزه کرد. باید با سلطنت طلبان ومجاهدین ومسیح علی نژاد مبارزه کرد.
باید با جمهوری خواهان وسوسیال دمکراتها ولیبرالها مبارزه کرد وسرنگونشان کرد.اینان که در قدرت نیستند پس باید یک مبارزه ائدولوژیک در جامعه اول براه انداخت. وهمه را ناک اوت کرد
در حالیکه حکک وحمید تقوایی خواهان سرنگونی حکومت اسلامی همین امروز هستند وبرقراری جامعه آزاد وبرابر وسوسیالیستی در فردای سرنگونی حکومت اسلامی -این نماینده نظام سرمایه در ایران

خیزش گرسنگان، ضرورت مبارزه مسلحانه را به جلوی صحنه رانده است!

خیزش گرسنگان، ضرورت مبارزه مسلحانه را به جلوی صحنه رانده است!

قیامهای سراسری شورانگیز دی ماه 96 (در 140 شهر) و آبان  98 (در 164 شهر کشور) که با شعارهای "مرگ بر جمهوری اسلامی"، "جمهوری اسلامی نابود باید گردد"، "مرگ بر اصل ولایت فقیه"، "مرگ بر خامنه ای"، "ما زن و مرد جنگیم، بجنگ تا بجنگیم"، "مرگ بر نظام"، "اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا"، "وای بر آن روز که مسلح شویم"، "مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه چه رهبر!" (شعار دانشجویان در آذر ماه 98 در دانشگاه تهران) ، "توپ، تانک، مسلسل، دیگر اثر ندارد"، "می کُشم، می کُشم، آنکه برادرم کُشت"، "آتش، جواب آتش" و ده ها شعار دیگر در باب سرنگونی کلیت رژیم و در تایید مبارزه مسلحانه علیه دشمنان توده ها، زمین را در زیر پای جمهوری اسلامی لرزاند.  همه این ها گواهی بر یک جهش آشکار در تأئید ضرورت مبارزه مسلحانه علیه رژیم حاکم در ابعاد توده ای بودند. البته توده ها و بویژه کارگران و زحمتکشان و جوانان تنها به دادن شعار مبارزه مسلحانه و ضرورت جنگ انقلابی برای سرنگونی دشمنان شان اکتفا نکردند بلکه در عمل همان گونه که همه شاهد بودند در مقابل چشمان حیرت زدۀ حاکمان، شعارهای فوق در پراتیک مستقیم و بلاواسطه مردم به جان آمده و به پاخاسته ، برای تغییر شرایط ذلت بار حاکم بر زندگی شان، منعکس شد. "هیچ بودگان" با دست خالی، در هر کجا که فرصت یافتند و زورشان اجازه داد ، در جریان قیام های 96 و 98 مستقیما و به طور جمعی به مراکز سرکوب، مالی، ایدئولوژیک حکومت حمله کردند و کوشیدند تا با خلع سلاح نیروهای انتظامی، سلاح به کف آورده و خود را مسلح کنند. تصویری از اعمال قهر انقلابی توسط توده ها و گرایش آنان به کسب سلاح و جنگیدن با دشمنان طبقاتی شان را در نمونه های زیر می توان دید: حمله به بسیجیان در ایذه، تعرض مردم در کرمانشاه به نیروهای سرکوب، حمله به چند پایگاه بسیج در اهواز ، اراک ، قهدریجان و همچنین به بسیج مبارکه و فاطمه و جوی آباد در اصفهان با بمب دستی و آتش زدن برخی از آنان، حمله با سلاح به یک ایستگاه پلیس و به آتش کشیدن آن در دورود و سپس حمله به فرمانداری دورود، به آتش کشیدن ماشین بسیج در شاهین شهر اصفهان، شلیک مستقیم به مامورین رژیم در نجف آباد، حمله به کیوسک نیروهای انتظامی در مرکز شهر اراک و آتش زدن آن پس از فراری دادن ماموران و همچنین واژگون کردن خودروی نیروهای انتظامی در اراک و مشهد، و هجوم به فرمانداری همدان و شکستن درب و شیشه های آن در قیام سال 96 (نگاه کنید به نشریه "پیام فدایی 224، بهمن 1396).

بررسی عملکرد مستقلانه توده های به جان آمده در قیام آبان سال 98 نیز، حتی گرایش به مسلح شدن و تلاش برای جنگ با رژیم جمهوری اسلامی بویژه در میان طبقات زیر پا له شده توسط سرمایه داران دزد حاکم در جامعه تحت سلطه را با شدت بیشتری به نمایش گذارد؛ تا جایی که یکی از نمایندگان حکومت در مجلس، عاجزانه به "زمین گیر شدن رژیم در خیابانها" در اثر مبارزات قهرآمیز توده ها اعتراف نمود. مطابق گزارشات رسمی و همچنین مشاهدات شاهدین عینی از رویدادهای این قیام، تنها در طول یک هفته "بیش از 50 پایگاه و پاسگاه نظامی، 731 بانک، ٩ مرکز مذهبی، 70  پمپ بنزین، 183 خودرو نظامی و  1076 موتورسیکلت و 34 آمبولانس" )که در فیلمهای منتشره نیروهای سرکوب را به محل های درگیری منتقل می کردند -  جمله داخل پرانتز از ماست) مورد حمله قیام کنندگان قرار گرفته و یا به طور کلی منهدم شده و یا خسارت دیدند. (عبدالرضا رحمانی فضلی، رییس شورای امنیت کشور در مصاحبه با برنامه تلویزیونی "نگاه یک" مورخ 6 آذر 98 - خبرگزاری میزان)

در جریان "جنگ خاموش" آبان 98 که اشاره ای به عدم خبر رسانی در مورد آن از قول برخی خبرنگاران خارجی می باشد (جنگی که همه رسانه های دنیای سرمایه داری آگاهانه از پخش اخبار آن امتناع ورزیدند تا عظمت جنگ توده ها و خون هائی که ارتجاع جمهوری اسلامی بر زمین ریخت در خفا و خاموشی بماند)، برخی از محلات شهرهایی نظیر شیراز ، بهبهان ، بوکان و سوسنگرد حتی برای ساعات طولانی در کنترل مردم به پاخاسته قرار گرفتند. به قول پاسداران جمهوری اسلامی تنها در روز یکشنبه 26 آبان در 147 نقطه شهر تهران، وقوع درگیری گزارش شد. خصوصیات این درگیری های قهرآمیز به حدی بود که یکی از روزنامه های وابسته به سپاه پاسداران، "روزنامه جوان"، در توصیف آن نوشت:    

"حمله به مراکز حساس از جمله مراکز نظامی، انتظامی از ویژگی های خاص این دوره است" و با بر شمردن حملات تظاهر کنندگان به " ده ها کلانتری، سپاه و بسیج با سلاح گرم و سرد" و "محاصره کردن و کشتن چندین بسیجی" و تاکید بر "نحوه قلع و قمع بانک ها، تمرکز حملات به مراکز نظامی و انتظامی با هدف دسترسی به سلاح، بستن برخی جاده ها با سلاح گرم" به این جمع بندی معترف شد که "خشونت سازمان یافته از ویژگیهای منحصر به فرد اغتشاشات اخیر بود".

مشاهده چنین واقعیاتی، "زنگ خطر" را برای طبقه حاکم و نیروهای وابسته به نظام به صدا درآورد. برخی مهره های طبقه حاکم نظیر فائزۀ رفسنجانی با دیدن واکنش توده ها و قیام آن ها از "فروپاشی محتوایی جمهوری اسلامی" سخن گفتند و کارشناسان نظام نظیر ابراهیم فیاض با تحلیل گرایش عینی جنبش گرسنگان در کف خیابان در آبان ٩8 ، به یاد مبارزه مسلحانه نیروهای انقلابی در دهه 50 و خطر چنان مبارزه ای برای حاکمیت شان افتاده و عنوان کرد: "امروز نگران تشکیل گروه های کوچک ترور در کشور هستم.  احساس میکنم که به سال 51 برگشتیم. زمانی که گروه هایی نظیر فدائیان و پیکار و... تشکیل شدند" - البته گوینده این سخن، اسم "پیکار" را به جای سازمان مجاهدین خلق در دوره شاه که با رژیم شاه به طور مسلحانه مبارزه می کرد به کار برده والاّ همه می دانند که سازمان پیکار در سال 1351 وجود نداشت و وقتی هم در سال 1357 از بقایای سازمان مجاهدین غیر مذهبی شکل گرفت، در شرایط استقرار رژیم جمهوری اسلامی تا می توانست علیه مبارزه مسلحانه مورد نظر تبلیغ می کرد. 

اعترافات فوق، صرف نظر از ابراز نگرانی استثمارگران راجع به سرنوشت نظام، از جنبه دیگر، اعتراف به شکست تلاش های جمهوری اسلامی و دستگاه های سرکوب و اطلاعاتی آن در پیشبرد یکی از سیاست های رژیم در حوزه مبارزه نظری با ایده ها و نظرات انقلابی و مترقی در جامعه می باشد. چرا که همه می دانند ایدئولوگ های جمهوری اسلامی در طول 41 سال گذشته همزمان با سرکوب خونین و بیرحمانۀ هر گونه تلاش این رژیم برای تشکل و تسلیج نیروهای انقلابی در جامعه، در بُعد "فرهنگی" با انتشار ده ها جلد کتاب و جزوه و نشریه و پایان نامه دانشگاهی و .... در خارج و داخل کشور با محتوای مذموم شمردن قهر و انقلاب، به تبلیغ افسانه امکان پذیری اصلاح نظام ضد خلقی از درون مشغول بودند و در این راه، بویژه تئوری مبارزه مسلحانه و نظرات چریکهای فدایی خلق ایران و راه مبارزاتی آن ها را آماج اصلی حملات خود قرار داده اند. شکی نیست که سرکوب فیزیکی و فکری توده ها و روشنفکرانش از سوی طبقه حاکم و ایدئولوگ ها و کارکنان فکری آنان کار همیشگی این رژیم بوده است.  همچنین سرکوب انقلاب و تلاش همزمان برای خلع سلاح معنوی توده ها و ریشه کن کردن افکار مبلغ اعمال قهر انقلابی علیه رژیم جمهوری اسلامی وظیفۀ اصلی آنان است؛ و  همان طور که لنین می گوید این ها به وظیفه اصلی خود که همانا "محروم ساختن طبقات ستمکش از وسایل و طُرق مبارزه برای برانداختن ستمگران" (لنین- دولت و انقلاب) است، عمل می کنند. اما، ناکامی استثمارگران آن جاست که دستگاه های سرکوب و اطلاعاتی نظام، با مشاهده روندهای جاری در کف خیابان ها می بینند که با وجود تمام این سرمایه گذاری ها موفق به شستشوی مغزی جوانان مبارز نشده اند و پژواک تئوری های انقلابی بنیانگذاران چریکهای فدایی خلق و راه ماهی سیاه کوچولوهای مسلح صمد بهرنگی، از آن جا که ریشه در واقعیت دارند از صحن دانشگاه ها گرفته تا در میدان های درگیری در شهرها به گوش می رسند.

تاثیر رادیکالیسم توده ها بر نیروهای سیاسی

اما حرکت انقلابی توده گرسنه که با اعمال قهر انقلابی و با خیز خود برای مسلح شدن به منظور تغییر مناسبات استثمارگرانه موجود لرزه بر اندام رژیم ضد خلقی جمهوری اسلامی افکند تنها یک زنگ خطر برای استثمارگران حاکم و رژیم شان یعنی جمهوری اسلامی نبود.  مشاهده کارگران و ستمدیدگانی که دلاورانه برای مصادره سلاح و تدارک جنگ با دشمن به خیابان ها می آیند، چُرت برخی نیروهای اپوزیسیون از نوع "پرو امپریالیست" و یا سازشکار و اپورتونیست را نیز که همواره در این راه مانع تراشیده و با نفی مبارزه مسلحانه به عنوان شکل عمده مبارزه در ایران، توده را از اعمال قهر انقلابی باز داشته اند را نیز پاره کرد.  برخی از این نیروها که بخش مهمی از فلسفه وجودی شان معاضدت با تئوری مبارزه مسلحانه متعلق به طبقه کارگر بوده و به همین دلیل کارنامه سیاسی شان مشحون از یک مبارزه اپورتونیستی با مدافعان این تئوری می باشد و حتی ابائی نداشته اند که این وظیفه نامقدس را از "افتخارات" خود بخوانند، در شرایط انقلابی ایجاد شده توسط توده ها رنگ عوض کرده و ردای ظاهری دفاع از اعمال قهر انقلابی به تن کردند. هر چند در میان این دسته هستند کسانی که با تاسی از تفکرات حزب توده خائن زیر نام کارگر و مردم و انقلاب، مبلغ کوره راه "مبارزه مدنی و مسالمت آمیز " می باشند و هنوز هم آشکارا اعلام می کنند که استثمار شدگان و ستمدیدگان نباید به قهر انقلابی متوسل شوند. سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر - هیات اجرایی) جلوه بارز چنین جریاناتی ست که در کشاکش نبرد قهر آمیز توده های از جان گذشته با نیروهای سرکوب و خونخوار جمهوری اسلامی، مردم به جان آمده را به "پرهیز از خشونت و به کارگیری اشکال مسالمت آمیز مبارزه" با "جانیان خون آشام حاکم" تشویق کردند (نگاه کنید به اعلامیه هیات اجرایی سازمان کارگران انقلابی ایران - راه کارگر مورخ 29 آبان 98 در مورد خیزش گرسنگان). 

اما در عین حال بودند نیروهای دیگری در میان همین رنگ عوض کنندگان که با ترس و لرز حتی در یک مورد هر چند به شکلی ناقص از ضرورت مبارزه مسلحانه چریکی هم سخن گفتند - البته بدون آن که راهی برای مسلح شدن پیش پای توده ها بگذارند و استراتژی مربوط به این تاکتیک را ترسیم نمایند. در این مورد به عنوان مثال بارز می توان از سازمان فداییان اقلیت نام برد که با مشاهده قیام آبان معتقد به وجود "موقعیت انقلابی" (کار شماره 848 آبان 98) شد و به "ابعاد میلیونی مردمی که منتظر اسلحه هستند" و "خودشان دارند می روند حمله می کنند تا بتوانند مراکز نظامی را بگیرند و اسلحه بدست بیاورند" اشاره می کند و سپس با اعتراف به "عقب ماندگی" سازمان خود ( البته با کاربرد عبارت حاوی یک عزت نفس قابل ستایش !! یعنی - عقب ماندگی" ما کمونیست ها و چپ ها") از ضرورت "تدارک نظامی" صحبت می کند. اقلیت اضافه می کند که "از هم اکنون باید در فکر این بود؛ این که این شرایط وجود داره به این معنا هستش که باید این کارها رو کرد باید از نظر نظامی تدارک دید." (رجوع کنید به سخنرانی توکل در مراسم این سازمان به مناسبت چهل و نُهُمین سالگرد سیاهکل در شهر هانوفر آلمان).

در این مورد نیز نیاز به دقت و صبر زیادی برای یافتن عیار صداقت و پایداری روی چنین موضعی ، یعنی ضرورت "تدارک نظامی" در شرایط "موقعیت انقلابی" از سوی اقلیتی ها نیست. اگر لنین در شرایط موقعیت انقلابی ایجاد یک "ارتش انقلابی" را یک وظیفه ویژه می دانست و  مرکز ثقل عمده سیاست تربیت و تشکل طبقه کارگر را در "قیام مسلحانه و در کار ایجاد یک ارتش انقلابی و حکومت انقلابی" می دید و نه در اتحادیه ها و جمعیت های علنی" (لنین: دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دمکراتیک) نشریات اقلیت در دوره "موقعیت انقلابی" مملو از تاکیدات مکرر بر همان شیوه های عقیم قبلی یعنی ضرورت "برپایی اعتصابات عمومی و سیاسی" ست.

بر خلاف لنین که در شرایط "موقعیت انقلابی" با شور و شوق از ضرورت شرکت طبقه کارگر در مبارزه مسلحانه حتی در شکل پارتیزانی و ایجاد یک ارتش انقلابی سخن می راند، اقلیتی ها اما مواظبند که نکند در "موقعیت انقلابی" ، کارگران در مبارزه مسلحانه علیه رژیم شرکت کنند چرا که به زعم نویسندگان مقاله، بر خلاف روح نگرش لنین، "مبارزه مسلحانه" شکل "مختص و تعیین کننده" مبارزه طبقه کارگر نیست، در نتیجه اگر این اشکال مبارزه (مبارزه مسلحانه) متداول گردند، در غياب "اعتصاب عمومی" و "ابتکار عمل" طبقه کارگر (که هنوز متشکل نشده) "بی ھيچ ترديدی ھمه را با خود خواھد برد و سر ھمه را به سنگ خواھد کوبيد" . (کار اقلیت – شماره 851، قیام آبان ماه و پیدایش موقعیت انقلابی، ) در نتیجه به دلیل عدم تشکل طبقه کارگر، کارگران نباید در جنگی که با کشیدن سلاح و کشتار توده ها از سوی دشمن به آنان تحمیل شده، شرکت کنند! این جوهر سیاست تبلیغ شده توسط اقلیت در شرایط "موقعیت انقلابی" ست که مضمون و روح آن خلاف اندیشه های لنین و با کمی فاصله همان چیزی ست که سایر نیروهای راست در حال تبلیغ دائمی آن هستند.

با این مواضع، اقلیت نشان می دهد که اگر هم جایی در اثر مشاهده رادیکالیسم جنبش توده ها احساساتی و دچار "چپ روی" در کلام شد، چنین "لغزشی" را تنها برای رنگ و لعاب دادن به همان تئوری های "کار آرام سیاسی" اش مرتکب شده است. بیهوده نیست که در شرایط پذیرش وجود موقعیت انقلابی، اقلیتِ عقب مانده، تازه اظهار امیدواری می کند که مردم یک روز به طور "علنی و رسمی" به حکومت "اعلان جنگ" خواهند داد. این را در شرایطی می گوید که اگر به گذشته دورتر نرویم، حداقل در جریان دو قیام توده ای دی 96 و آبان 98 ، مردم در ابعاد توده ای با "اعلان جنگ" به حکومت، مشغول "جنگ" با رژیم بودند. به راستی اگر کور چشمی در اینان به حدی است که چنین واقعیتی را هم ندیدند چه انتظاری می توان داشت که در یابند در شرایط جامعه ایران، اعلان جنگ خود جنگ است.

قیامهای قهر آمیز و توده ای اخیر باعث شده اند که جریان موسوم به حزب کمونیست کارگری (حکک جناح تقوایی) نیز در این شرایط به یاد "اسلحه و مقابله نظامی" افتاده و ادعا کند که گویا با "خیزش آبان" ماه است که "اسلحه و مقابله نظامی وارد فرهنگ اعتراضی و خودآگاهی و تفکر و گفتمان جنبش سرنگونی شد" و علاوه بر این تحریف به ستایش از "تمرین و تجربه قیام مسلحانه" توسط جامعه بپردازد.  پیش از بررسی این ادعا، ذکر یک نکته مهم در باره ماهیت و رفتار این به اصطلاح حزب در میان نیروهای اپوزیسیون ضروری ست.

واقعیت این است که حزب کمونیست کارگری یک جریان سیاسی است که از ابتدای تولد جز ضدیت با کمونیسم واقعی و مدافعان تئوری مبارزه مسلحانه و تخریب در درون جنبش کمونیستی برنامه دیگری نداشته و در نقاط عطف مبارزات توده ها علیه جمهوری اسلامی نیز  وظیفه مشاطه گری سیاست های امپریالیست ها این دشمنان قسم خورده کارگران و مردم ما را بر عهده داشته است.  این نیروی پرو امپریالیست و بد سابقه که دشمنی سنتی اش با مبارزین و کمونیست های مدافع مبارزه مسلحانه و جنگ انقلابی، شهره عام و خاص است در شرایطی به یاد تقدیس مبارزه مسلحانه مردم افتاده که سابقۀ یک تلاش رسوا برای نابودی یک جنبش مسلحانه توده ای در کُردستان انقلابی را یدک می کشد.  سر دهندگان این سخنان، همان گردانندگانِ وقت "حزب کمونیست ایران" هستند که در راه تحقق هدف فوق، علاوه بر آتش بیاری در یک جنگ برادر کشی در کُردستان، حتی از نابودی سلاح ها و امکانات اردوگاه های پیشمرگان کومه له قبل از ترک کُردستان در دوره "گسست از مارکسیسم انقلابی" نیز دریغ ننمودند. آن ها عملا کوشیدند تا آن سلاح ها توسط پیشمرگان کومه له علیه رژیم جمهوری اسلامی مورد استفاده قرار نگیرد.  همین جریان است که اکنون با به طاق نسیان سپردن همه آن اعمال مذموم، با روحیه (بخوان با پُر رویی تمام) مدعی شود که خیزش آبان هم در شعارها و مضمون و هم درشیوه مبارزه سرنگونی، تعبیر حزب را نمایندگی کرد.   (تزهایی در باره خیزش آبان - حمید تقوایی)

اما براستی آیا مبارزات دلاورانه و قهرآمیز توده ها در کف خیابان ها و تلاش آن ها برای مسلح شدن و تعرض به منظور سرنگونی جمهوری اسلامی ، کوچکترین مشابهتی با تلاش های این جریان پرو امپریالیستی در آتش بیاری در یک جنگ غیر انقلابی و زمین گیر کردن مبارزات مسلحانه توده ای در کُردستان و نابودی سلاح و امکانات متعلق به پیشمرگان کومه له که برای "مقابله نظامی" با جمهوری اسلامی از آن ها استفاده می شد داشته و دارد؟ 

آن چه در مورد جریان های نامبردۀ فوق به عنوان برخی مثال ها شرحش رفت ، پیش از هر چیز منعکس کننده اوضاع جامعه ما و تاثیر اقدامات انقلابی و ابتکارات مبارزاتی توده های به پاخاسته علیه حکومت می باشد که تمام نیروهای سیاسی اپوزیسیون را نیز تحت تاثیر قرار داده  و برخی از آنان را بر آن داشته تا برای همرنگ نشان دادن خود با اوضاع انقلابی موجود به فریبکاری جدیدی دست بزنند.  در قیام دی ماه و آبان ماه، توده های به پا خاسته با نمایش سطح والای آگاهی خود، این پیام را به این دسته از نیروهای سیاسی و مدعی پیشاهنگی نیز رسانده اند که "راه" مبارزه برای رهایی خود را بخوبی و بهتر از آنان می دانند و فرسنگ ها از آنان و تئوری پردازی های مماشات جویانه شان در مورد ضرورت "کار آرام سیاسی" و نشستن به امید فرا رسیدن لحظه مناسب برای قیام وهم آلود مورد نظر آن ها جلوتر هستند. اکنون یکبار دیگر رادیکالیسم توده ها که در عرصه عمل اجتماعی متبادر شده، ورشکستگی قافیه بافی های کهنه نیروهای سازشکار و یا منحرف علیه تئوری انقلابی و قهر انقلابی را به نمایش گذارده است. 

فضای پر شور و امیدوار کننده ای که خیزش قهر آمیز گرسنگان در سال های 96 و 98 بوجود آورده و آمادگی بی نظیری که کارگران و ستمدیدگان جان به لب رسیده از مظالم رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی در شعارها و اعمال مبارزاتی رادیکال خویش علیه این حکومت نشان داده اند، بر این واقعیت مهر تأئید می زند که کارگران و توده های تحت ستم ما در جریان یک جنگ توده ای ست که امکان و توانایی فایق آمدن بر دشمنان شان را خواهند داشت. به واقع این قیام ها در حالی که تجربه ها و آموزش مبارزاتی گرانقدری از خود به جای می گذارند این را نیز نشان می دهند که قیام توده های ما تنها موقعی می تواند به پیروزی دست یابد که یک رهبری کمونیستی بر سر آن باشد که خود این رهبری در شرایط جامعه ایران در مسیر مبارزه مسلحانه علیه ارتجاع حاکم شکل می گیرد. بر این اساس اقدامات انقلابی قابل تحسین توده ها در جریان دو قیام بزرگ اخیر خود یک وظیفه اساسی و فوری را ‏در مقابل جوانان آگاه و نیروهای روشنفکر جامعه ما قرار می دهد. آن ها باید ضمن بالا بردن آگاهی سیاسی خود، در ‏جهت عملی کردن شعار "تشکل، تسلیح، اتحاد، مبارزه، پیروزی" حرکت کنند. بکوشیم که با تمام توان به گسترش و ‏تحقق این شعار از تمام راه های ممکن یاری رسانیم. ‏

 

 

 

 

نگاهی به ۴۵ روز اعتصاب و اعتراض کارگران نیشکر هفت تپه!

نگاهی به ۴۵ روز اعتصاب و اعتراض کارگران نیشکر هفت تپه!

آقایان مسند نشین ؛ گیریم که با سینه زنی و عزادری تا ن، خلق را بفریبید، فریفتید ؛ با شکم های گرسنه ۲۵ هزار تن از خانواده های کارگران شوش چه می کنید ؟!

 

درادامه این پیکار و کار، کارگران نیشکرهفت تپه تنها نیستند!

امیرجواهری لنگرودی

چهارشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۹ برابر با ۲۹ جولای ۲۰۲۰

 

امروز چهارشنبه ۸ مرداد درگرمای «خرما پزان» و در شرایط دشوار کرونایی جنوب کشور،کارگران مجتمع نیشکر هفت تپه چهل و پنج روز است اعتراضشان را در مقابل وعده‌های توخالی مسئولان با تجمع در درون کارخانه و بعدتر درمقابل فرمانداری و اداره کار و راهپیمایی‌ها در سطح شهر شوش دنبال کردند.

۴۵روز است که کارگران بخش های مختلف نیشکر هفت تپه - غیر از بخش ابیاری- روزانه در راستای مطالبات خود به اعتراض و اعتصاب می‌نشینند و درخواست‌های خود را بر زبان می‌رانند.

اعتصاب و اعتراض این دوره برپایه خواسته‌های مرکب زیر شامل:

 

* پرداخت فوری حقوق‌های معوقه که اکنون چهار ماه است پرداخت نشده است!

* تمدید دفترچه بیمه!

* بازگشت به کار فوری برای همکاران اخراج شده!

* محاکمه و مجازات کارفرمای نیشکر هفت تپه به خاطر اختلاس ارزی و سرکوب کارگران!

* لغو خصوصی سازی شرکت نیشکر هفت تپه!

* بازگشت ثروت‌های اختلاس شده به کارگران!

* پایان کار مدیران بازنشسته!

 

این خواسته‌ها هر روز از حلقوم خسته و گرسنه یکایک کارگرانی که در گرمای بالای ۵۰ درجه شوش و در شرایط اعلام وضعیت قرمز کرونایی استان خورستان در کف خیابان هستند، فریاد زده می‌شود.

اعتصاب دوسال پیش هفت تپه ۲۸ روز اعتراض با پشتوانه سازمانگری توانا از تبار هفت تپه «اسماعیل بخشی» و حمایت همه جانبه سندیکای نیشکر هفت تپه و همراهان آنها در کف خیابان دوام آورد تا اینکه قوای سرکوب ریختند و زدند، بردند و خوردند.

یعنی آنروز به جای پاسخ به مطالبات کارگران اعتراضی، تعدادی از فعالین صنفی از جمله فعال پیشکسوت بازنشسته و یکی از پایه گذاران سندیکای نیشکر هفت تپه علی نجاتی در شرایط بیماری بعد ازعمل جراحی قلب باز درکنار چهره سرشناس اسماعیل بخشی و آن دیگران  را دستگیر و برایشان پرونده امنیتی ساختند. اگر چه دستگیرشدگان بعداً آزاد شدند، اما سپیده قلیان یکی از حامیان اعتراضات کارگران نیشکر هفت تپه با گذشت دو سال اخیراً بار دیگر راهی زندان شده است.

امروز پرسش اساسی این‌ها است:

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا همه ظرفیت و توانایی مجتمع کشت و صنعت نیشکر هفت تپه را شقه شقه کنند و در هم بریزند.

چرا اینگونه است و چه کسانی دست اندرکار این ویرانگری‌اند؟

چه می‌توان کرد؟

 

جرقه اعتراضات دوره اخیر کارگران نیشکر هفت تپه با شروع محاکمه اسد بیگی، کارفرمای این شرکت شروع شد و با این که در این دادگاه دولت روحانی به عنوان حامی کارفرما در برابر قوه قضاییه جای گرفت و وکیل برادر رئیس جمهور دفاع  اسد بیگی را به عهده دارد و اسحاق جهانگیری نیز مدافع خاندان اسد بیگی ها شد، اما کلیت حاکمیت اسلامی در برابر اعتراضات طولانی مدت کارگران، تاکنون در عین ارعاب و تهدیدات امنیتی آنان، سیاست بی اعتنایی و تفرقه اندازی در بین گروه‌ههای مختلف کارگران صنعت نیشکر را به کار گرفته و همچنان دنبال می‌کند.

در پاسخ به چرایی این شقه شقه نمودن کارگران می‌توان گفت : یکی از دلایلی که جناح‌های مختلف حاکمیت را علیه کارگران هفت تپه متحد کرده است، مطالبه لغو خصوصی سازی شرکت نیشکر هفت تپه است که از آن با شعار با مسمای «خلع ید بخش خصوصی» نام می‌برند. منابع مالی، زمین‌های شرکت‌ها، ماشن‌آلات و دستگاه‌های کار و تسهیلات اعتباری بسیاری از واحدهای بزرگ تولیدی بخش صنعت ایران که در دو دهه اخیر به بخش خصوصی واگذار شده‌اند از سوی کارفرمایان خصوصی که اغلب وابستگان حاکمیت و سپاه و بسیج، آقا زاده‌ها و ژن‌های برتر هستند، شبکه‌ای عظیم از غارت کارگران در رشته‌های مختلف را شکل داده‌ است. امروز لغو خصوصی سازی مطالبه مشترک کارگران این واحدهاست. برخی از آنان نظیر کارگران کارخانه ماشین سازی تبریز و یا تولید ماشین آلات صنعتی هپکو بیش از۴ سال است که علیه کارفرمای بخش خصوصی و خصولتی اعتراض می‌کنند.

فراتر از این، آنچه در پیکره اعتراضات سال‌های اخیر خود را نشان داده و همه مردم ما آنرا می شناسند و در ده‌ها حرکت اعتراضی معلمان، بازنشستگان و دانشجویان یا پرستاران خود را نشان داده است، خصوصی سازی‌های گسترده در نظام آموزش و پرورش ایران و بخش بهداشت و درمان، بخش صنعت و معادن می‌باشد که تأثیر گسترده و زیان باری در یکایک این بخش‌ها و دیگر عرصه‌های زندگی زحمتکشان برجا گذاشته و نارضایتی وسیعی در میان معلمان و پرستاران و کارگران بخش‌های گوناگون ایجاد کرده است.

وحشت حاکمیت از آن‌ست که عقب نشینی در برابر مطالبه لغو خصوصی سازی نیشکر هفت تپه، نارضایتی‌های گسترده موجود را در تمامی این بخش‌ها شدت بخشد؛ لذا ترجیح می‌دهد با ارعاب، تفرقه اندازی و سانسور خبرها، کارگران را در محاصره گرسنگی، کرونا و گرمای طاقت فرسای شوش از پا بیاندازد.

ابراهیم عباسی یکی از سخنگویان جسور این دوره در چهل و سومین روز اعتراض در برابر فرمانداری فریاد می‌زند: «... یک مسئول نداریم که مردم را بخواهند. می‌خواهند ما را بکُشند ولی نمی دانند چه جوری بکُشند. می‌خواهند خودمان بیاییم همین جا از گرما و کُرونا بمیریم که بگویند خودش مُرد. بعد نمی‌گوید کرونا گرفت مُرد، می‌گویند: مشکل زمینه‌ای داشت، بیماری زمینه‌ای داشت. این قلبش مشکل داشت...»

امروز در برابر صف متحد کارگران شوش که با عزمی راسخ در خیابان‌اند، همه عوامل سرکوب دست اندر کارند تا در تقابل آشکار با میدان داران شناخته شده و موثر کارگران هفت تپه که با حضور مادی و معنوی شان در صحنه پیکار و کار، بدل به چهره شده‌اند، شکاف اندازند. برآنند یوسف بهمنی، محمد خنیفر، اسماعیل بخشی، سالار بیژنی، علی نجاتی، ایمان اخضری، ابراهیم عباسی، حسن کهنگی ، مسلم چشمه خاور و بیشمارانی را که اخراجی و بازنشسته‌اند با اتهام " احلال در نظم عمومی " از چرخش بازدارند و نمایش مقاومت چهل و پنج روزه که طولانی‌ترین اعتراض هفت تپه است را در هم شکنند!

این قافله در هم تنیده نقشه کشِ قدارهِ بند در ترکیب نمایندگان استان و شوش، کمیسیون کارگری و اجتماعی مجلس اسلامی یا در هیکل وجودی رئیس جمهور و عوامل دولت و وزارت خانه‌های ذیربط مانند: کار، اقتصاد، کشاورزی و نیز بانک‌ها و به خصوص بانک مرکزی، همچنین وزارت کشور همچنان به حمایت از اسدبیگی‌ها می‌پردازند. متعاقب آنها قوه قضائیه و نیروهای امنیتی کشور، استانداری خوزستان و فرمانداری شوش، امام جمعه، شورای شهر و شورای اسلامی کارخانه و اداره کار شهرستان، همه و همه با فراز و فرودهای ویژه خود، برای نجات سرمایه‌های دزدیده شده اسد بیگی‌ها و شرکاء، مجتمع بزرگ کشت و صنعت نیشکر، در شقه شقه نمودن اتحاد و یکپارچگی کارگران هفت تپه  دست در دست هم‌اند تا ضربه را فرود آورند؛ چرا که بدون سلاخی هفت تپه؛ تکه تکه کردن توان و بنیه باقی مانده کارگران گرسنه، نمی‌توانند به سادگی آنان را از پای درآورند.

در این زمینه استاندار خوزستان، غلامرضا شریعتی در فشرده‌ترین بیان گفتگویش با خبرگزاری ایسنا می‌گوید: «گویا درآمد شرکت از هزینەهای آن کمتر است» و راە حل را کاهش تعداد کارگران و پیدا کردن شغل برای آنها در جاهای دیگر عنوان کردە است.

در خبرگزاری ایسنا از قول شریعتی استاندار خوزستان در باب هفت تپه آمده است: «پیش از واگذاری از سوی دولت نیز دارای زیان انباشته زیادی بوده است، چرا که بیش از درآمدی که از تولید حدود ۲۰  هزار تن نیشکر با حدود ۵۰۰۰ نیروی انسانی در کارخانه و نیز۱۵۰۰ نفر نیروی کارگری و فصلی نی بُر در مزارع کسب می‌کند، هزینه دارد. بنابراین فعالیت این واحد تولیدی اقتصادی نیست و کمتر سرمایه‌گذاری حاضر به فعالیت در این شرکت است. باقی شرکت‌های توسعه‌ای تولید نیشکر در خوزستان با حدود میانگین ۱۷۰۰ نیرو و همین میزان تولید شکر در حال فعالیتند، بنابراین در مقطع فعلی بهترین راهکار برای تثبیت شرایط فعلی کارخانه تولید شکر هفت تپه، توسعه تولید است.»

ایسنا نوشته: «شریعتی برآنستکه است، کارخانه هفت تپه با هزار خون دل نگه داشته شده است» و مدعی‌ست: «هم اینک تا آنجا که اطلاع دارم همه کارگران معترض بازداشتی با عفو مقام معظم رهبری آزاد شده‌اند و حقوق معوقه از ۶ ماه به یک ماه معوقه رسیده و از سوی دیگر در سطح ۲۵۰۰ هکتار کشت جدید در یک سال انجام شده است؛ قرار بود امسال ۴۰۰۰ هکتار کشت جدید انجام شود که به نظر می رسد امسال کشت جدید انجام نشده و دلیل آن درگیری با مشکلات حقوقی عنوان شده است. گرچه فعالیت این کارخانه در حال انجام است اما آنچه که مسلم است باید برای سال‌های آینده این شرکت فکری جدی شود چرا که اگر فکر نشود دوباره با مشکلات جدی مواجه خواهد شد». (۱)

باید به صدای بلند به استاندار خوزستان گفت: اگر کارگران هفت تپه چنین می‌پنداشتند که این صنعت پاسخگو نیست، شما زودتر از این می‌بایست برای پیدا کردن کار آنها اقدام می‌نمودید. اما دیدیم که کارگران در شرایط دردناک گرسنگی، برای دست‌یابی به نان، خطر ویروس کرونا را به جان خریدند و ماندند و اعتراض کردند و همچنان ادامه می‌دهند.

استاندار که این واحد تولیدی را اقتصادی نمی‌داند و از ورشکستگی این صنعت حرف می‌زند، در واقع بە شکلی همان ادعای اسد بیگی مدیرعامل را تکرار می‌کند کە می‌گوید: «پول نداریم» تا از خودشان رفع مسئولیت کردە باشند.  تنها از همین رو است که دهان به دهان می‌گردد؛ استاندار فاسد خوزستان فقط در یک مورد دویست هزار دلار رشوه گرفته تا هزینه سفر همسرش به خارج نماید. به گزارش خبرگزاری فارس: «...آنچه باعث بازتاب‌های گسترده این دادگاه شد، مطرح شدن نام استاندار خوزستان بود. در یکی از موارد مطرح شده در خصوص استاندار خوزستان، بازپرس اعلام داشت که در جریان تحقیقات آقای امید اسدبیگی عنوان داشته که مبالغی را برای مسافرت استاندار خوزستان و خانواده وی هزینه کرده است که این مطالب صورتجلسه و در پرونده موجود است.» (۲)

به قول بعضی‌ها، این مبلغ رشوه نیست بلکه قسمت کوچکی از سهم استاندار در شبکه اختلاسگران است. استاندار خوزستان یعنی شریعتی بالغ بر یک میلیون دلار سهم ارز از این اختلاس‌ها را خود گرفته است. دولتی‌ها فقط حامی اسدبیگی به عنوان یکی از هم جناحی‌های خود نیستند بلکه مستقیماً در این فساد ارزی و حتی در خرید هفت تپه سهیم هستند.

اگر این صنعت زیان‌ده است، چرا این زیان تنها متوجه کارگران است ولی مال اندوزان صنعت نیشکر همواره جیبشان پُر پول و درآمد می‌باشد و در صحنه‌های نمایشی دادگاه اسدبیگی از میلیاردها پول صحبت به میان آمده است؟   

اما «محمد کعب عمیر» نماینده شوش در مجلس اسلامی درخصوص این اعتصاب بە خبرگزاری ایلنا گفتە است: «ده میلیون یوان چین (۲۰میلیارد تومان) در حساب سهامداران نیست  و ایرادهای از طرف آقایان جهانگیری و نوبخت برای پرداخت حقوق هفت تپه نیست. از آقای رئیسی خواستار شدم و نامه نگاری کردم که مشکلات هفت تپه حل شود و توضیح دادم که سهامداران فعلی اهلیت مدیریت هفت تپه را ندارند.»(۳) ، واقعا ممکن است پول کافی در حساب سهامداران نباشد، ولی گزارشاتی کە از جلسات محاکمە اسد بیگی مدیر عامل مجتمع منتشر شدەاند حاکی از انتقال مبالغ هنگفتی از پول‌ها بە جاهای دیگری است.

در همین رابطه دادگاهی که ۲۱ نفر از متهمین ارزی را درپرونده ۱۸ جلدی خود تا به امروز به نمایش گذاشه است. درحالیکه دادگاه ادامه دارد. در سی و هشتمین (۳۸) روز اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه در کانال تلگرامی سندیکای نیشکر هفت تپه آمده است: «بر اساس اخبار موثق

 حجم زیادی از یک میلیارد و نیم دلار ارزهایی که اسدبیگی‌ها که بخش زیادی از مبلغ دریافتی به نام هفت تپه از بانک مرکزی دریافت کرده‌اند، بوسیله صرافی‌ها به خارج از کشور انتقال داده‌اند.

اسدبیگی‌ها نه تنها با ندادن حقوق کارگران را به گروگان گرفته‌اند بلکه قوه قضاییه را نیز با انتقال ارزها به خارج از کشور خلع سلاح کرده‌اند.

پس دلخوش به این دادگاه نباشید!...

دادگاه نهایتاً چند سال زندان برای این مفسدان حکم می‌دهد و نهایتاً همچون متهمین ارزی و یا متهمین مالی که همگی از وابستگان به دایره خودی‌ها هستند از یک در وارد و از در دیگر زندان خروج می‌زند! مدتی استعلاجی و در ادامه عفو مشروط به خاطر پدر شدن خارج از زندان خواهند بود!

پس منتظر معجزه دادگاه نباشید! اتکای ما فقط و فقط باید به خودمان باشد و بس! اتحاد. اتحاد. اتحاد...»  سناریوی دادگاه نمایشی نشان می‌دهد دولتی‌ها فقط حامی اسدبیگی و شرکاء او به عنوان یکی از همراهان او در خصوصی سازی و خصولتی نمودن صنایع نیستند بلکه مستقیماً در این فساد ارزی و حتی در خرید هفت تپه سهیم هستند.

روح دمیده شده در کالبد «روح الله ایزد خواه» نماینده مردم تهران در گفتگو با خبرگزاری مهر با اشاره به مدل کارگر - مالکی در واگذاری شرکت، در تقسیم صنعت نیشکر به بخش‌های کوچک‌تر در هر دو بخش کشاورزی و صنعتی و متفرعیات آنها و به قول این بزرگوار، راه حل این است که این شرکت‌ها به بخش‌های اقتصادی سودآور کوچک تقسیم شوند به عنوان نمونه تبدیل به ۲۰ الی ۳۰ حلقه مختلف شوند سپس این حلقه‌ها به صورت جداگانه واگذاری شود. به طوری که در این پروژه دست پخت ایشان،از قول وی آمده است: «نمونه کارگر- مالکی در برخی از کشورهای دیگر دنیا مانند اسپانیا موفق بوده است». و در پاسخ به این سوال که آیا کارگر قدرت مدیریت سودمند شرکت را دارد؟ می‌گوید: «برای حل این موضوع می‌توان ۸۰ درصد سهام را به کارگران و ۲۰ درصد دیگر را به کارآفرینی واگذار کرد که می‌تواند به عنوان نمونه واحد الکل سازی را مدیریت کند. برای این ۲۰ درصد مزایده گذاشته شده و اهلیت‌سنجی صورت نگیرد اما اکثریت سهام با کارگران است.» (۴)

پرسش اساسی از پروژه ساز واگذاری شرکت هفت تپه به صورت کارگر- مالکی شدن این است: کارگری که به نان شب خود محتاج است و ده‌ها بدهی و هزینه گذران زندگی بر دوش او سنگینی می‌کند و چند ماه هم حقوق نگرفته چگونه می‌بایست سهم هشتاد درصدی خود را برای جریان انداختن این «تعاونی» من در آوردی تأمین نماید؟

جدا از این در سطح خود صنعت نیشکر، به مانند همیشه و همه صنایع موجود دخالتگری حراست (امنیت) آشکار است. این اواخر شاهد تحرکات بیشتر امجدی  معروف به امجد، مسئول حراست شرکت هفت تپه بوده‌ایم. ایشان در یکی از اقدامات جدید خودش برای تعدادی از کارگران پرونده سازی کرده است. امجد فرستاده مستقیم وزارت اطلاعات است. امجد ادامه شبکه فاسد شریعتی استاندار - وزارت اطلاعات و همکار شبکه حسینی پویا (دادستان خوزستان) - جعفری چگنی (رئیس دادگستری شوش) است که همگی دشمن درجه یک کارگران هفت تپه و مردم منطقه هستند. امجد در سرکوب کارگران و خوش خدمتی به خاندان اسدبیگی یعنی نابودی هفت تپه و شکنجه جامعه بزرگی در خوزستان، دست به هر کاری می‌زند. کارگران برآنند که باید به این پرونده سازی‌های امجد جواب شایسته داده شود.

 

این اواخر با حضور نماینده شوش «کعب عمیر» در کمیسیون اجتماعی مجلس با دیگر اعضاء این کمیسیون می‌خواهند نیشکر هفت تپه را هم به تأمین اجتماعی ورشکسته واگذار کنند که با خصوصی سازی بورسی چند چهره امنیتی پوششی دیگر، اینبار آنها را به جان کارگران بیاندازند... نظیر همان آفتی که در دولت احمدی نژاد با برگماری آدم فاسدی همچون سعید مرتضوی بر رأس سازمان تأمین اجتماعی صورت گرفت که بخش وسیع ثروت و دارایی این سازمان با زد و بند به بابک زنجانی واگذار شد که تا به امروز ده شاهی نم پس نداده و همچنان روزگاران آفتابی‌اش در کنار ساحل شنی جزایر کیش و سواحل دریای سیاه ، امروز روی فرش قالی اوین نشسته و به همه پوزخند می‌زند.

کارگران می‌گویند: نمی گذاریم شرکت را به تأمین اجتماعی ورشکسته واگذارنمایند تا آنها هم به بورس بسپارند و ده تا اسدبیگی با پشتوانه ده‌‌ها مقام دولتی و امنیتی از راه برسند و سهام را در بورس خریداری کنند و اینبار به جای یک اختاپوس، دها اختاپوس بر گرده کارگران سوار گردند.

به‌عبارتی واگذاری شرکت به تأمین اجتماعی یعنی ادامه نابودی صنعت نیشکر هفت تپه. چرا که دولت بزرگترین بدهکار سازمان تأمین اجتماعی است و در این میان نیشکر به چه کارش می‌آید؟ صد البته آنرا به بورس وا می‌گذارد. در چنین شرایطی هر سهامدار گردن کلفتی مثل اسدبیگی می‌تواند در موج واگذاری به بورس سوار شود و از در دیگری وارد گردد. در حالی که خواسته واقعی و اصلی کارگران هفت تپه، لغو خصوصی سازی از هفت تپه است. واگذاری شرکت به تأمین اجتماعی یعنی همان بلایی که سر کارخانه «هپکو» آوردند و الان باعث اعتراض و اعتصاب کارگران هپکو شده؛ یعنی ادامه بدبختی و زیر گرفته شدن امنیت شغلی کارگران هفت تپه به مانند هپکو... پس خوب که نگاه کنیم، در می‌یابیم دولت و مجلس به شکل توامان، نابودی شرکت هپکو و اخراج دسته جمعی و آوارگی کارگرانش را که چهار سال تمام علیه خصوصی سازی جنگیده‌اند به شرطی برای نمردن بازنشستگان تأمین اجتماعی از گرسنگی تبدیل کرده است که براساس آمارها حدود ۶۰ درصدشان حداقل بگیرند. یعنی از جیب کارگران به جیب بازنشستگان یعنی کارگران دیروزی ریخته‌اند. تا نان یکی به قیمت خون دیگری به کار گرفته شود. این چهره واقعی دولت و دستگاه نئولیبرال است!

تا اینجای کار طرح‌های ارائه شده بیان سریع کوچک کردن، در هم شکستن و انشقاق در بین سلسله اعتصاب و اعتراضات واقعاً موجود هفت تپه، نمای عمومی حاکمیت اسلامی است که پیشتر در حق کارگران معدن بافق، معدن چادر ملو، معدن زغال سنگ کرمان، فعالان کارگری سندیکای شرکت واحد، هپکو، آذر آب، فعالان محیط زیست، پرستاران زن جامعه همه و همه به همین شکل متلاشی و چند تکه نمودند.

 

جمعبندی تاکنونی:

 

* در وضعیت موجود و دربرابر طرح‌های ارائه شده حرف‌های کارگران هفت تپه سر راست است:

تا رسیدن به مرحله خلع ید از بخش خصوصی (که قانوناً با رأی دادگاه علیه مختلسین انجام خواهد گرفت) و به صورت فوری باید مدیریت امیراسدبیگی- صابریان (تمام عوامل مدیریتی اسدبیگی-رستمی) و عوامل اختلاسگران برکنار گردند و به طور موقت و فقط برای همین روزها، نماینده‌ای از دولت برای مدیریت موقت و اورهال و جلوگیری از اجاره و تخریب املاک و... معرفی گردد تا کارگران فرصت سازمان‌یابی خود را بیابند.

 

* برای دریافت حقوق‌های عقب مانده، باید تمام  مبالغ باقی مانده و موجود در حساب‌های اختلاسگران که مسدود شده‌اند، بشکل فوری و به طور کامل از دسترس اختلاسگران خارج و از ارائه حقوق‌های قطره چکانی پرهیز گردد و تمامی بدهی پرداخت نشده کارگران تسویه شود.

 

* کارگران امروز خود در حال مذاکره با هم‌اند ولی همگی آنان بر سر اینکه همه امور شرکت می‌باید از بخش خصوصی ستانده شود یا به خود دولت واگذار گردد یا با دخالت مستقیم و نظارت کارگران باشد یا اگر همکاران بخش‌های مختلف نظرشان بر واگذاری شرکت به کارگران بود، این روش انجام پذیرد.

 

* گرایشی از واگذاری موقت مدیریت به نماینده دولت‌اند تا اینکه وقتی در چند ماه آینده خلع ید کامل انجام شد، تعیین تکلیف نهایی توسط کارگران صورت پذیرد.

 

* گرایش دیگری از کارگران خواهان خلع اختیار تمام اختلاسگران بر حساب‌های بانکی و پرداخت حقوق به طور مستقیم و سر وقت تا کسب تمامی سیستم مالکیت و مدیریت و حقوق و... به طور اساسی تغییرات پایه‌ای به تدریج صورت گیرد.

 

* مبارزه تا به امروز و آنچه که به فریاد عمومی همه بخش‌های کارگران اعم از فصلی، موقت، قراردادی، پیمانی، رسمی و کارگران اخراج شده هفت تپه بدل شده، نشان داده است؛ امکان ندارد کارگران هفت تپه بتوانند این جنگ نابرابر طبقاتی را به تنهایی به نتیجه برسانند. چرا که این یک جنگ سراسری با کل حاکمیت طرفدار سرمایه است و مبارزه همه بخش‌های جنبش کارگری را باید با خویش و خواسته‌هایشان همراه نمایند.

 

* مبارزات طبقاتی کارگران باید با هدف اتحادهای وسیع در دل همگرایی‌ها، به منظور به عقب نشینی واداشتن رژیم در تمامی حوزه‌ها عمل کند!

 

* در تمامی سال‌های مبارزاتی کارگران ایران در بخش‌های مختلف تا به امروز شاهد بوده‌ایم؛ چنانچه جنگ از پائین داغ گردد همه عمله تباهی آور چرخه سرمایه به شکل متحد عمل می‌کنند.

از اینرو جهت گیری اساسی کارگران در نهایت باید بر پایه جنگ گریلایی به پیش رود. جنگ را به تنهایی نمی‌توان پیش برد. جنگ موجود باید از هفت تپه بیرون آید و گسترش پیدا کند و این یگانه درس طولانی مدت اعتصاب تاکنونی هفت تپه است.

 

* باید این دوره طولانی اعتصاب با همه دست‌آوردهای‌اش که تاکنون بازوی خبر رسانی و متحد نگهداشتن این نیروی عظیم پرمعنی‌ترین نتیجه‌اش بوده است با دوره تنفسی همراه گردد تا مبارزان هر بخش با جمعبندی از نتایج خود تا امروز، در دوره بعدی بتواند متحدتر و سازمان‌گرانه‌تر مبارزه را به پیش ببرند.

 

* در بیرون از کشور و در سطح بین المللی، باید جنبشی برای گرسنگان هفت تپه به راه انداخت.

 

* مبارزه طولانی اعتصاب، بدون پشتوانه صندوق اعتصاب، شکننده خواهد بود. از اینرو جنبش همیاری‌های مالی در سطح اروپا، کانادا، آمریکا را باید وسعت داد.

کمک های مالی نیروی مدافع کارگران در خارج از کشور به داخل تا به امروز نشان داد که یاری‌های مالی شکم گرسنه کارگر و خانواده‌اش که از چهارماه حقوق و مزایا بی‌بهره‌اند، سیر نخواهد کرد ولی درس بزرگی از پشتیبانی و حمایت جهانی را به آنان خواهد داد که در استمرار این مبارزه تنها نیستند.

 

* کارگران هفت تپه برآنند: از کارگران، اتحادیه‌های کارگری، رسانه‌ها، وکلا، انسان‌ها و نهادهای مدافع آزادی و برابری، عدالت و انسانیت و عموم مردم شریف و آزادی‌خواه سراسر جهان درخواست داریم صدای ما کارگران بی پناه هفت تپه را بشنوند و به انحای مختلف در مقابله با این باند سرقت و بلوکه کردن این ارزها به منظور بازپس دادن آن به کارگران هفت تپه اقدام کنند. در بین ما کارگران هفت تپه بر سر زبان است که بخش زیادی از پول‌های بلوکه شده توسط عوامل اسدبیگی مدیریت دزد بخش خصوصی شده صنعت نیشکر که در واقع پولِ خون ما کارگران است توسط یک صرافی به کانادا منتقل شده است.

جا دارد که در این رابطه مجلس کانادا و نخست وزیر «جاستین ترودو» از دولت مردانشان بخواهند در رابطه با این موضوع موضع گیری و تحقیقاتی را سازمان دهند و نتیجه تحقیقات را به مردم ما گزارش نمایند و اقدامات قانونی لازم برای بلوکه کردن این ثروت‌ها که متعلق به کارگران هفت تپه و با اعتبار شرکت ما حاصل آمده، اما سرقت و قاچاق شده است تا در یافتن راهی برای بازگرداندن آن به صاحبان اصلی آن که ما کارگران فنا شده هستیم اقدام نمایند.

* در این مبارزه عظیم  و رودررو، ما مدافعان جنبش طبقاتی به مثابه حلقه پیوند عمل می‌کنیم و اساس اتخاذ تاکیتیک  و استقلال عمل مبارزاتی کارگران را در هر شرایطی محترم می‌شماریم.

* در پایان یادمان نرود کارگران مجتمع کشت و صنعت نیشکر هفت تپه امروز بر سر چند راهی کارکردن بی نتیجه، یا خصوصی سازی و خصولتی شدن کل نیشکر یا دولتی باقی ماندن آن نمی‌اندیشند. آنها  همانطور که به دفعات بیان داشته و طی اطلاعیه‌ها و بیانیه‌های مختلف خود اعلام  داشته‌اند، هر یک آنان صاحبان اصلی این شرکت بزرگ هستند که خود به همراه خانواده‌های‌شان در کنار مردم شوش از دور و نزدیک در چند دهه  برای حفظ و تداوم کار آن درد و رنج فراوانی را تحمل کرده‌اند. این حق بایسته یکایک آنان است که اجازه ندهند هر فرصت طلبی اموال چند نسل آنان را به یغما برد.

بریکایک ماست که در این مبارزه نابرابر، از خواست‌ها و مطالبات اعلام شده کارگران تا همان هنگام که در مبارزه‌اند با تمام نیرو در داخل و خارج از کشور پشتیبانی نماییم. امروز همچون دیروز صدای یکایک هفت تپه‌ای‌ها باشیم که مطالبات‌شان عیان‌تر از فریاد آنان است؛ این پژواک همه هم سرنوشتان، فرودستان، زحمتکشان و ستمدیدگان جغرافیای ماست که غارت گران شکم چران، وهیاکل ایت الله های شکر خوار، نان را از سفره‌های شان ربوده‌اند و تلاش رنج کارآنان را هم نپرداخته و سرمایه‌های بیش از ۲۵ هزار انسان رنج دیده هفت تپه را به غارت برده‌اند. مبارزه درخشان آنها مبارزه از حق حیات اقتصادی و اجتماعی مردمی است که در این منطقه  زیر سیاست‌های چپاولگرانه بخش‌های خصوصی، خصولتی و دولتی ، در پناه عوامل سرکوب له شده‌اند. از اینرو همه بخش‌های جنبش کارگری و همه مدافعان آگاه و مسئول این جنبش حیاتی باید استقلال عمل مبارزاتی کارگران شاغل و اخراجی هفت تپه را محترم بدارند و با یکایک آنان همصدایی و پیوندی عمیق داشته باشند.

 

* صدای هفت تپه، صدای ماست، نگذاریم این صدا تحت هیچ شرایطی خاموش گردد و برای بلند آوازه کردن این صدا همه توان و ظرفیت خود را به میدان آوریم و با پرهیز از های و هو، نقشه‌مندتر از همیشه عمل نماییم! ازشمال تا جنوب هم صدایی با کارگران هفت تپه و بافریاد اعتراضات یکایک آنان هم آوا باشیم!

 

منابع :

 

(۱)- خبرگزاری ایسنا

https://www.isna.ir/news/99032617077

(۲)- خبرگزاری فارس

https://www.farsnews.ir/khuzestan/news/13990301000534

اتهام استاندار خوزستان در پرونده اسدبیگی و پشت پرده اعتراضات هفت‌تپه

(۳)- خبرگزاری ایلنا

https://www.ilna.news/fa/tiny/news-928498


(۴)- خبرگزاری مهر نماینده مردم تهران در گفتگو با مهر:کارگران باید سهامدار هفت تپه شوند:

https://www.mehrnews.com/news/4974343

 

گرهگاهی تاریخی، مصافی عظیم! به مناسبت صدسالگی تأسیس حزب کمونیست ایران ... بخش آخر – شکست جمهوری، مسیر آتی

 گرهگاهی تاریخی، مصافی عظیم!

به مناسبت صدسالگی تأسیس حزب کمونیست ایران

بخش آخر – شکست جمهوری، مسیر آتی

 

چگونه شکست جمهوری شوروی گیلان رقم خورد؟

 

در مرحله آخر عمر جمهوری گیلان، وضعیت را سه روند اصلی شکل می داد:

  • تلاش ‌های حیدر خان برای سروسامان بخشیدن به جمهوری گیلان از طریق اتحاد سیاسی با میرزا کوچک خان و گسترش نیروی نظامی و ایجاد فرماندهی واحد.
  • کودتای سوم اسفند 1299 توسط سید ضیا و رضاخان برای ایجاد اراده سیاسی - نظامی واحد در تهران.
  • و سرانجام آغاز روابط دیپلماتیک میان شوروی و دولت ایران و خروج قوای ارتش سرخ شوروی از گیلان.

این سه روند تقریباً پا به پای هم پیش رفت.

زمستان و بهار (1299 و 1300) با صبر و انتظار گذشت. اردوی انقلاب و ضدانقلاب هر یک به شکلی در حال تدارک سیاسی – نظامی برای نبرد بودند. نبردی که برای همگان نبرد نهایی تصور می شد. در 7 اردیبهشت 1300 حیدرخان با هزار رزمنده قفقازی وارد گیلان شد. ورود حیدرخان با این نیروی تازه نفس در زمانی صورت گرفت که جمهوری هم در زمینه نظامی و هم در سطح تبلیغات سیاسی در حال تجدید سازمان بود. شمار ارتش سرخ ایران در گیلان تا اوایل اسفند به 7 هزار نفر رسیده بود. از این عده تنها 400 تن از ارتش سرخ شوروی بودند. حیدرخان کمیته ای به نام "کمیته مرکزی انقلاب برای آزادی ایران" بنیان نهاد تا میرزا کوچک خان را نه به نام حزب کمونیست بلکه تحت لوای این کمیته با خود متحد کند. هدف فوری نظامی کمیته کماکان فتح تهران بود.

کمیته برای تحقق هدف فوق تلاش کرد با برخی از رهبران ایلات به غیر از جنگلی ها ملاقات کند و متحدشان کند. برای مثال در فروردین 1300 نمایندگان این کمیته با ضرغام السلطنه رهبر یکی از بزرگ ‌ترین ایلات تالش ملاقات و گفتگو کردند تا نیروهای تحت فرمان خود را در اختیار ارتش سرخ قرار دهد و موفق شدند او را با خود هم رأی کنند.

میرزا در نامه ای به حیدرخان از "تاکتیک ها و تزهایش" ابراز رضایت کرده اعلام کرد: «سازگاری آن‌ ها با دیدگاه های انقلابیون محلی مرا بر آن می دارد تا آن ‌ها را بپذیرم و همان راه را دنبال کنم.» (1)

  با تلاش کمیته جدید و توافق با دولت های شوروی روسیه، آذربایجان و گرجستان (که به تازگی تشکیل شده بود) قرار شد «ولایت گیلان پایگاه انقلاب در ایران باشد و ازآنجا برای آزادی بقیه ایران تدارک دیده شود؛ هیچ کشور خارجی اجازه داده نخواهد شد که در امور داخلی ایران دخالت کند؛ کمک شوروی فقط در مواقع اضطراری طلب خواهد شد.» (2) علاوه بر این کمیته انقلابی اعلام کرد دهقانان به مدت سه سال از تحویل محصول خود به دولت به عنوان مالیات و سهم زمین دار معاف خواهند شد. پس از پایان این دوره از دهقانان فقط 10 درصد از محصول به عنوان مالیات جنسی به دولت خواسته خواهد شد.

به رغم این تصمیمات و اقدامات، تردیدها و بدگمانی های میرزا کوچک خان ادامه یافت. میرزا حاضر نشد به رشت بیاید و دولت ائتلافی تشکیل دهد. عملاً پیشنهاد 16 اردیبهشت حیدرخان برای احیا کمیته انقلابی قدیمی با شرکت حیدرخان، کوچک خان، احسان الله خان و خالو قربان و میرزا محمدی (از همکاران نزدیک میرزا) شکل نگرفت. میرزا شرط همکاری را خروج نیروهای باقیمانده شوروی در خاک ایران گذاشته بود. او عملاً مخالف اتحاد و ادغام نیروی های نظامی بود و تمایل داشت هر نیروی سیاسی منطقه نظامی از آن خود را داشته باشد. اصطکاک بین جنگلی ها با طرفداران کمونیست ها همچون احسان الله خان و خالو قربان تشدید شد و به تدریج به فروپاشی جبهه انقلاب انجامید. (3)

ظاهراً تغییراتی در نقشه و استراتژی نظامی برای فتح تهران صورت گرفت. البته مشخص نیست که در اساس نقشه واحد و متمرکزی وجود داشته یا خیر. مسیر مازندران برای فتح تهران انتخاب شد. احسان الله خان با ساعد الدوله فرزند بدنام سپهسالار و داماد وثوق‌الدوله متحد شد. (4) او روابطی با احسان الله خان و ارتش سرخ ایجاد کرد و قول همکاری نیروی 2500 نفرِ خود با آنان را داد. احسان در تیرماه 1300 با 200 نفر به نواحی جنوبی مازندران رفت تا حمله به تهران را سازمان دهد. او به پیروزی های نظامی اولیه دست یافت. در جریان عملیات مازندران، مجدداً در تاریخ 8 تیر میان نیروهای احسان الله خان و خالو قربان درگیری نظامی پیش آمد و منجر به کشته شدن 8 تن از افراد احسان الله خان شد. احسان الله خان مجبور شد از نقاط استراتژیک نظامی که فتح کرده بود عقب نشیند. در اواخر مردادماه با پیوستن ساعد الدوله به دولت عملاً جبهه مازندران فروپاشید. عملیات نظامی قزاقان در جبهه ها با موفقیت هایی همراه شد و نومیدی نیروهای نظامی وابسته به جمهوری را فراگرفت. احسان به سختی نیروهای خود را ترمیم کرد و با 500 نفر توانست لنگرود را از دست قزاقان بیرون کشد اما نیروهای دولتی دست به ضد حمله زدند و نیروهای وابسته به احسان الله خان را با 150 اسیر و 200 کشته به عقب راندند. (5)

در چنین شرایطی حیدرخان تلاش کرد ائتلاف کمونیست ها و میرزا را دوباره احیا کند. از همین رو اعلامیه ای به نام کمیته انقلابی ایران در رشت منتشر شد و طی آن تشکیل دولت جدید جمهوری شوروی ایران اعلام شد. حیدرخان کابینه جدیدی تشکیل داد و احسان را از این جرگه به دلیل عدم هماهنگی و "به دلیل حمله غیرمجاز به تنکابن" اخراج کرد. (6)

اما این واپسین تلاش حیدر نیز نتوانست موجب نجات ائتلاف شود. کماکان چگونگی برخورد به مسئله ارضی مشکل ساز بود. زمانی که کوچک خان از انتشار برنامه ارضی پیشنهادی حیدرخان خودداری کرد، حیدر خود در مقام کمیسر امور خارجه آن را منتشر کرد و تلاش کرد نیروی نظامی ویژه و مستقل تحت رهبری حزب ایجاد کند.

درست در همین دوران کوچک خان به مذاکره با دولت کودتا روی آورده بود، هرچند تلاش هایش حاصلی نداشت اما آشکارا در پروسه مذاکره از "جمهوری خواهی" دست کشید و خواهان برگزاری انتخابات جدید برای مجلس شد. تنش میان جنگلیان و کمونیست ها رفته رفته شدیدتر می شد. میرزا در جبهه داخلی به فکر سازمان دادن کودتایی علیه حزب کمونیست و متحدینش افتاد. در شهریورماه  ترورهایی توسط نیروهای هوادار میرزا علیه وفاداران به جمهوری در رشت و انزلی صورت گرفت. شهردار انزلی که منصوب خالو قربان بود کشته شد. توطئه چینی های میرزا در 6 مهرماه در واقعه ملاسرا به اوج خود رسید. او خالو قربان و حیدرخان را برای مذاکره فراخواند، در حین مذاکرات خانه محل ملاقات آتش زده شد و حیدرخان و یارانش هدف تیراندازی قرار گرفتند. در جریان اتفاقاتی که هرگز جزئیاتش به دقت روشن نشده، چند تن از یاران حیدرخان درجا کشته شدند. خالو قربان و حیدرخان توانستند فرار کنند ولی حیدرخان به دلیل ناآشنایی با جنگل توسط متحدین میرزا اسیر و چند روز بعد تیرباران شد. در شب 9 مهرماه نیروهای کوچک خان به رشت حمله بردند و مقر حزب کمونیست ایران را در هم کوبیدند. در انزلی زدوخورد کوتاهی صورت گرفت که منجر به مجروح شدن یکی از حامیان خالو قربان و حاکم بندر شد. روز 10 مهر نیروهای خالو قربان و احسان الله خان توانستند افراد میرزا را از رشت بیرون برانند. ولی فردای آن روز دوباره میرزا شهر را باز پس گرفت. چند صد نفر در این درگیری ها کشته شدند. جبهه های جنگ از هم پاشیده شد و فشار نیروهای نظامیِ دولتی افزایش یافت. خالو قربان در 29 مهرماه خود را به نیروهای دولتی تسلیم کرد و احسان الله خان در 16 آبان ماه راه تبعید به باکو را در پیش گرفت.

در ادامه نیروهای قزاق با همکاری افراد خالو قربان با نیروهای میرزا وارد جنگ شدند و سرانجام در یکم آبان ماه پایگاه اصلی او را به تصرف درآوردند. کوچک خان همراه با 300 تن از افرادش تا 20 آبان به درگیری های پراکنده  ادامه داد اما سرانجام نیروهایش به کلی از هم پاشیده شدند و خود وی در 15 آذر در منطقه کوهستانی از سرما یخ زد. خالو قربان سَرِ بریده او را به رضاخان تقدیم کرد. بدین‌ سان حکومت مرکزی توانست به یاری رضاخان جمهوری را در خون خفه کند و استان گیلان را به کنترل درآورد.

 

نقش کودتای سوم اسفند 1299 در این شکست چه بود؟

 

 بی شک کودتای سوم اسفند نقش مهمی در به شکست کشاندن جمهوری گیلان داشت. مارکس می گوید در مقابل انقلاب فشرده، ضدانقلاب فشرده نیز شکل می گیرد. هرچند انقلاب آن‌ طور که باید فشرده می شد، نشد. اما خطرش آن میزان جدی و فوری بود که امپریالیسم انگلیس و طبقات حاکم  دنبال راهکار اساسی باشند. مهمترین نتیجه کودتای سوم اسفند، تولد ارتش واحد ضدانقلابی بود. امپریالیسم انگلیس دریافت که نمی تواند مانند گذشته با تکیه به ارتش ایلی، ایران را کنترل کند و از پس عوارض انقلاب اکتبر در ایران - مشخصاً ارتشی که در گیلان در حال شکل گیری بود - بربیاید.

هدف فوری کودتا، ایجاد اراده سیاسی، نظامی واحد و ضروری در مرکز برای مقابله با جمهوری گیلان بود. کودتا اهداف سیاسی خرد و کلان دیگری نیز داشت. قبلاً گفته شد که به واسطه تجدید ساختار جهانی سرمایه در اثر جنگ جهانی اول و تأثیرات انقلاب اکتبر، شکل جدیدی از اعمال سلطه اقتصادی - سیاسی - نظامی امپریالیسم بر ایران آغاز شد. کودتا به ‌طور قطع بر یک دوره از حیات دولت ارتجاعی در ایران پایان نهاد و آغازگر دوران نوین شد. این روند جدید نرم و راحت پیش نرفت. بخش هایی از هیئت حاکمِ ایران و انگلیس مخالف کودتا بودند. کودتا باید کارایی و مفید بودنش را در عمل اثبات می کرد.

کودتای سوم اسفند گیجی و سردرگمی هایی را نیز در میان مردم و به ویژه انقلابیون و حتی حزب و دولت شوروی ببار آورد. مقاصد کودتاچیان شناخته شده نبود. این مقاصد تکامل یابنده بودند و به مرور روشن شدند. به ویژه زمانی که سید ضیا به عنوان عامل مشهور انگلیسی کنار نهاده شد، بر این ناروشنی ها افزوده گشت. مانورهای ماهرانه رضاخان بر ابهام ها می افزود. مشخص نبود که او دقیقاً چه می خواهد و چگونه می خواهد به اهداف خود دست یابد.

فراموش نکنیم که کودتاچیان چهار روز بعد از قبضه کردن قدرت سیاسی، معاهده مودت ایران و شوروی را امضا کردند و تصویب نهایی آن را به مجلس سپردند. آنان وعده تقسیم املاک و زمین های دولتی میان دهقانان را دادند؛ قرارداد 1919 را لغو کردند؛ خواهان رهایی کشور از الزام به وام گرفتن از خارج و لغو نهایی حقوق و قضاوت کنسولی قدرت های خارجی شدند و با تأکید بر تشکیل ارتش واحد خواهان بازسازی و پیشرفت مملکت گشتند و خود را مشروطه خواه جا زدند و برخی مواقع زمزمه جمهوری خواهی سر دادند.

برخلاف آنچه شایع است، حزب و دولت شوروی و منجمله کمونیست ها و انقلابیون ایرانی به کودتاچیان خوش بین نبودند. زیرا سید ضیا بشدت بدنام بود و خیلی زود مجبور شد با اشراف قاجار از در سازش برآید. کابینه اش سه ماه بیشتر به درازا نکشید و رضاخان به عنوان وزیر جنگ او را وادار به استعفا کرد. خطاهایی که در تحلیل طبقاتی از رضاخان به عنوان بورژوازی ملی رخ داد، اساساً پس از شکست جمهوری گیلان صورت گرفت. اما دو موضوع خاص، یعنی قرارداد دوستی با شوروی و "اخراج" مربیان انگلیسی در لشکر قزاق و برچیده شدن پلیس جنوب به دستور کابینه قوام در 18 سپتامبر 1300 تأثیرات بلا واسطه و مشخصی بر جنبش گیلان به دلیل سیاست ها و تاکتیک های دولت شوروی داشت که در ادامه به آن می پردازیم.

با کودتا صحنه نظامی به نفع ضدانقلاب چرخید. قزاقان که به دنبال شکست مفتضحانه شان در تابستان 1299 به شکل تحقیرآمیزی از منجیل تا قزوین با پای پیاده فرار کرده بودند، دوباره روحیه خود را به دست آوردند. با کمک افسران انگلیسی و پول انگلیس پیشرفت بزرگی در نحوه تمرین و تجدید سازمان نیروهای قزاق ایرانی حاصل شد و تعدادشان به 6000 نفر رسید. رضاخان که در نبردهای ضدانقلابی دوران مشروطیت آبدیده شده بود تمامی استعدادهای خود را بکار گرفت. او تلاش کرد استراتژی نظامی خود را با استفاده از ضعف های سیاسی نیروی مقابل طراحی کند. او هم به توطئه چینی دست یازید، هم به حداکثر از تفرقه های سیاسی موجود در جمهوری گیلان سود جست. نقشه های وی متکی بر جداسازی نیروهای مقابل خود بود. او سعی می کرد با هر یک از نیروهای مقابل مجزا از هم برخورد کند و برای مثال با پیش بردن مذاکراتش با میرزا او را از ساعد الدوله جدا کند یا به روی تزلزل یا تسلیم طلبی برخی دیگر نیروها حساب باز کند. همه این توانایی ها به لحاظ تاکتیکی برای او موفقیت ببار آورد.

 

آیا برقراری روابط دیپلماتیک میان شوروی و دولت ایران نقش اساسی در شکست جمهوری گیلان داشت؟

 

شاید لفظ "اساسی" زیادی باشد اما بی‌شک برخی سیاست‌های دولت شوراها نقش منفی ایفا کرد. می ‌دانیم که دولت شوروی در 16 مارس 1921 (اواخر اسفند 1299) با انگلیس قرارداد تجاری بست. از زمانی که این قرارداد بسته شد نقش عنصر دیپلماسی در سیر رویدادها پررنگتر شدند. از قبل نیز در جریان کمک به جنبش گیلان دولت شوروی در برخی زمینه ها ملاحظات دیپلماتیک را رعایت می کرد و کمک ها به نام دولت آذربایجان ارسال می شد. تا جایی که شواهد نشان می دهد پس از برقراری روابط مجدد با دولت ایران و تعیین روتشتاین به عنوان سفیر شوروی، تلاش شد تا این دیپلماسی هم جهت با منافع جنبش گیلان به کار برده شود. روتشتاین تقریباً همزمان با ورود حیدرخان وارد تهران شد. (7 اردیبهشت 1300) سیاست او به تعویق انداختن حمله دولت مرکزی به گیلان بود. دولت شوروی می خواست تا حد امکان فرصتی برای حیدرخان فراهم شود تا بتواند بر نابسامانی های جمهوری فائق آید. آنان احتمالاً منتظر نتایج نهایی عملیات نظامی جمهوری علیه تهران بودند.

روتشتاین چندان برای برکناری سید ضیا همراهی نشان نمی داد. از سوی دیگر تلاش می کرد خروج نیروهای ارتش سرخ شوروی را تا حد امکان به عقب اندازد. طبق قرارداد مودت ایران و شوروی این نیروها می بایست در اسرع وقت ایران را ترک کنند. او به لحاظ تاکتیکی اخراج مربیان انگلیسی از لشکر قزاق را پیش شرط خروج قوای شوروی قرار داده بود. برای این منظور او حتی به رضاخان وعده داد که اگر مربیان انگلیسی را از لشکر قزاق اخراج کند، می تواند با جلب توافق مسکو 3 میلیون تومان دراختیار او قرار دهد. در هر صورت او مدام بر رضاخان فشار می آورد تا همه راه های سیاسی را امتحان کند. روتشتاین از این طریق می خواست عملیات نظامی علیه گیلان به تعویق افتد. رضاخان نیز در مقابل مدام بر خروج قوای شوروی تأکید داشت تا بتواند حملات خود را آغاز کند.

سرانجام خروج نیروهای انگلیس از ایران در نیمه دوم خرداد 1300، بهانه های دیپلماتیک را از دست روتشتاین خارج کرد. قرار بود در 28 اردیبهشت 1300 نیروهای روس از کشور خارج شوند. اما روتشتاین به دلیل برکناری سید ضیا و برقراری "ثبات بیشتر" در تهران این تصمیم را به حال تعلیق درآورد. پس از آن نیز مدام از این "به تعویق انداختن ها" اظهار بی اطلاعی می کرد و عدم خروج را به تک روی دولت باکو نسبت می داد با این توجیه که مسکو "مشکل زیادی در کنترل آن " دارد.

همزمان از نظر لجستیک توسط دولت آذربایجان پول و سلاح در اختیار نیروهای جمهوری گیلان قرار گرفت. سرانجام در 27 تیرماه همه نظامیان شوروی (جز یک گروه کوچک طبق قرارداد) گیلان را ترک کردند. آنان بخشی از فشنگ و مهمات خود را به خالو قربان و احسان الله خان تحویل دادند.

به هر حال قرارداد دوستی میان ایران و شوروی در میان ناسیونالیست هایی نظیر میرزاکوچک خان، بدگمانی هایی را دامن زد. همچنین خروج ارتش سرخ شوروی نه تنها موازنه قوا را به هم زد بلکه بسیاری از هواخواهان جمهوری و متحدین وفادار حکا (همچون احسان الله خان و خالو قربان) را به تردید انداخته و موجب دلسردی آنان شد.

زمانی که قزاقان عزم جنگ کردند و حیدرخان نیز در پیشبرد سیاست های خویش ناکام ماند، سیاست دولت شوروی از طریق روتشتاین، به حداقل رساندن کشت و کشتارها در گیلان بود. به همین خاطر او فراخوان مصالحه و حل مشکل از طریق مسالمت آمیز را داد. پیام معروف روتشتاین به میرزا مبنی بر کنار آمدن با دولت بر متن چنین اوضاع و دورنمایی ارسال شد. او در پیامش به میرزا متذکر شد که به دلیل وضعیت جدید بین المللی، جنبش نتوانسته است دولت مرکزی را مرعوب کرده و مجبور به تغییرات کند و مملکت را از نفوذ و حضور انگلیسی ها برهاند و دیگر برای شوروی امکان ندارد که از قوای انقلابی ایران در مقابل دولت حمایت کند. (7) پیغام ‌و پسغام های میان روتشتاین و میرزا از اوایل شهریور تا اوایل مهر ادامه یافت. جنایت ملاسرا و اقدامات ضد انقلابی میرزا، نقطه اتمامی بر همه این تلاش ها بود.

برخلاف تبلیغاتی که ناسیونالیست ها و به ویژه بعدها بنیادگرایان دینی در ایران به راه انداختند "خیانتی" از جانب شوروی صورت نگرفت. افسانه خیانت دولت شوروی در کنار افسانه چپ روی حزب کمونیست ایران ساخته شد تا ضدیت با کمونیسم در ایران تبلیغ و ترویج شود. اما این امر به معنای آن نیست که خطایی از جانب دولت شوروی صورت نگرفت.

 

چه خطایی از زاویه دیپلماسی و سیاست خارجی از جانب دولت شوروی در ارتباط با جنبش انقلابی در گیلان صورت گرفت؟

 

هر انقلاب یا جنبش انقلابی در روند پیشروی و تکامل خود ناگزیر است درگیر دیپلماسی یا روابط دیپلماتیک با دولت های دیگر شود. این امر در عین اینکه ضروری است، محدودیت هایی را نیز برای پیش برد انقلاب در سایر نقاط ببار می آورد. در دوران کمون پاریس، کمونیست ها فکر می کردند، شرط دیپلماسی انقلابی، علنی بودن آن است. اما تجربه نشان داد که در همه زمینه ها نمی توان این اصل را به راحتی به کاربست. دیپلماسی (یا مذاکره و گفتگو) ابزاری است برای ایجاد اعتماد موقتی یا میان مدت، بین نیروها یا دولت هایی که با هم مخالفند یا تضاد آشتی ناپذیری با هم دارند. به همین دلیل در بسیاری از زمینه ها در عرصه روابط دیپلماتیک نمی توان با دست باز، ورق بازی کرد. زیرا برای پیشبرد دیپلماسی نیاز به مانور دهی، تهدید، فریب و وقت خریدن است. قطعاً هر دولت یا نیروی سیاسی این کار را بر مبنای اصول، پرنسیپ ها و منافع طبقاتی خود انجام می دهد. برای کمونیست ها مهم است که در این مورد نیز در مقابل کشش های خودبه‌ خودی هشیار باشند و مدام روابط دیپلماتیک شان را بر پایه اهداف نهایی و استراتژیِ سیاسیِ پایه ای شان بسنجند تا خطا نکنند. تبلیغات بورژوائی همواره سیاست و دیپلماسی را هنر انتخاب از میان گزینه های ممکن می داند و نه انتخاب ناممکن ها. مسئله این است که ممکن و ناممکن بودن صرفاً امری ذهنی یا آرمانی نیست، بلکه امری واقعی است و مستقیماً به درک صحیح از واقعیت عینی که تضادمند بوده و امکان تحقق "ناممکن" ها را نیز در بطن خود می پروراند، ربط دارد. از این رو تحلیل از درستی یا نادرستی روابط دیپلماتیک، مستقیماً به خط سیاسی وابسته است که ناظر بر تحلیل مشخص از اوضاع مشخص است. دیپلماسی نیز همانند جنگ، ادامه سیاست به طرق دیگر است. طرقی که ظرافت های خاص خود را داراست.

خطاهایی که بلشویک ها از لحاظ دیپلماتیک در ارتباط با جمهوری گیلان صورت دادند در درجه اول ماهیت سیاسی داشت. ای اچ کار مورخ برجسته انگلیسی به نکته مهمی اشاره دارد. او می گوید «پائیز 1920 در ایران، مانند سراسر خاورمیانه، دوره تردید سیاست خارجی شوروی بود.» (8) از نظر او دولت شوروی با این پرسش ها روبرو شده بود که آیا بایستی از اقتدار میرزا کوچک خان دفاع کند؟ آیا باید حزب کمونیست ایران را که خواهان سرنگونی شاه بود تشویق کند یا به جلب نظر دولت ایران بپردازد؟

پیش از این گفته شد بلشویک ها برای پیشبرد انقلاب جهانی به شرق روی آورده بودند. آن هم در دوره ای که تناسب قوا میان انقلاب و ضدانقلاب در عرصه جهانی در حال رسیدن به تعادل استراتژیک بود. نیاز به عقب نشینی های معینی بود و این امر پایه اصلی چنین تردیدهایی بود. این دودلی از زمان برپایی جمهوری گیلان وجود داشت. در 20 سپتامبر 1920 (شهریور 1299) در پلنوم کمیته مرکزی حزب کمونیست روسیه با حضور لنین حول نامه کاراخان کمیسر امور خارجه پیرامون پرونده ایران بحثی درگرفت. در آن نامه به دو امکان در سیاست خارجی در ارتباط با ایران اشاره شده بود: افزایش تعداد سربازان شوروی برای سرعت بخشیدن به مداخله و سرنگونی مسلحانه و سریع شاه ایران و یا به شیوه ای متفاوت از طریق اعمال نفوذ طولانی و مسالمت آمیز در ایران برای تقویت نیروهای انقلابی و کمونیست در درازمدت. انتخاب گزینهٔ دوم متضمن عقب نشینی سربازان شوروی و برقراری روابط دوستانه با حکومت شاه و همچنین حمایت همه جانبه شوروی از نیروهای ملی دمکراتیک داخل و به ویژه نیروهای کمونیستی بود. پلنوم تمایل داشت تا گزینهٔ دوم را برگزیند اما راه را برای گزینه اول نبست. از زاویه حفظ ظاهر دییلماتیک تحقق امکان اول به دولت آذربایجان سپرده شد و ابتکار امکان دوم را دولت مرکزی در دست گرفت. البته دولت مرکزی برای مدتی درخواست برقراری روابط دیپلماتیک از سوی دولت ایران را به تعویق انداخت. به نوعی آنان منتظر سرنوشت نهایی نبرد بودند.

آنچه قابل مکث است نوع تفکر رهبران شوروی است. ازنظر آنان یا باید مسیر انقلاب مسلحانه از طریق کمک مستقیم ارتش سرخ شوروی در پیش گرفته شود یا مسیر مسالمت آمیز طی شود. گویا شق دیگری ممکن نبوده است. البته سیاست "یا این یا آن" دست و پای دیپلماسی آنان را نیز می بست. بی جهت نبود که علیرغم نقش تعیین کننده شان در برپایی چمهوری گیلان از به رسمیت شناختن آن سرباز زدند و روتشتاین نیز سیاست دولت خود را "مبهم و دو پهلو" خواند. چیچرین نیز به عنوان معاون اول کمیساریای خلق در امور خارجی در ملاقات با نمایندگان دولت ایران مجبور بود هم زمان دو نقش ایفا کند. هم به عنوان وزارت خارجه روسیه خواهان برقراری روابط مستمر و حسن همجواری با ایران شود و هم خود را میانجی مذاکرات میان باکو- تهران برای عقب نشینی فوری سربازان آذربایجانی نشان دهد.

لازم به اشاره است که تاریخا در جنبش کمونیستی ایران، برخی ها این تناقضات را به اختلاف های خطی درون حزب بلشویک، یا سابقه منشویکی برخی افراد دست اندرکار در وزارت خارجه شوروی نسبت دادند که واقعیت ندارد. درمجموع سیاست ها واحد بودند و لنین شخصاً این سیاست ها را رهبری می کرد. هنوز اختلاف میان گرایش های مختلف رو نیامده بود. هرچند که در آن مقطع برخی مانند تروتسکی برای مؤلفه انقلاب در غرب و افرادی چون استالین (و به درجاتی زیادی خود لنین) برای انقلاب در شرق اولویت بیشتری قائل می شدند و یا درمورد نحوه پیشبرد سیاست ها راهکارهای متفاوتی ارائه می دادند. برای مثال پس از شکست جمهوری گیلان، استالین به روش روتشتاین برای حل مسئله گیلان اعتراض کرد. (9)

نسبت دادن سیاست های اتخاذ شده به سوابق سیاسی مسئولین مانع از آن است که پیچیدگی های واقعی امور در هر دوره درک شوند. اوضاع واقعاً دشوار و غامض بود و راه حل های مختلف و متضاد به اذهان می رسید. هر دو امکان مطروحه طرفدارانی داشت. ولی سازش دادن این راه ها با یکدیگر ممکن نبود و لذا بایستی سرانجام یک راه برگزیده می شد.

با نگاه امروز عناصر نادرست نامه روتشتاین به میرزا کوچک خان آشکار است. این عناصر غلط بعدها پایه ای شد برای اتخاذ خط اپورتونیستی راست در سیاست خارجی شوروی در برخورد به رضاخان که مستقیماً بر خط مشی حکا نیز تأثیر گذاشت.

روتشتاین در نامه خود به نوعی از تلاش های دولت مرکزی برای پایان دادن به ملوک الطوایفی حمایت می کند و آن را مخالف سیاست انگلیس قلمداد می نماید. این امتیاز بزرگی برای رضاخان بود و راه را برای عروج بیشتر او باز کرد.

او در نامه خود به رابطه اقتصادی ایران با شوروی پر بها می دهد و آن را کمکی به استقلال ایران وانمود می کند. این نیز پیش کشی بود به طبقات ارتجاعی تا از وجهه شوروی برای مشروعیت بخشیدن به خود سو استفاده کنند. حکا همواره در تحلیل هایش برقراری رابطه سیاسی - اقتصادی دولت ایران با شوروی را ناشی از فشار توده ها قلمداد می کرد. گویا از این طریق تغییری در ماهیت نظم اقتصادی کشور ایجاد می شد. نظمی که کنترلش در دست بورژوا – ملاکان بزرگ بود.

از همه بدتر دعوت روتشتاین به سازش با دولت مرکزی تحت عنوان اوضاع نامساعد بین المللی، راه را برای تسلیم طلبی باز می کرد و مانع تفکر در مورد چگونگی ادامه مبارزه و کشف راه های جدید می شد. در نهایت مجموع این عناصر غلط عوارضی ببار آورد که گریبان حکا را گرفت و دست و پایش را برای پیشبرد سیاست انقلابی مستقل بست.

از دید کلان تر این مسائل خاص به تضاد بنیادی تری که در اثر پیروی انقلاب اکتبر به وجود آمده بود، ربط داشت. "تضاد بین تحکیم و پیشروی انقلاب در یک کشور با گسترش انقلاب جهانی". درک روشن و صحیحی از چگونگی برخورد به این تضاد و پیچیدگی هایش در بین رهبران انقلابی آن دوران موجود نبود.

 

این تضاد دقیقاً چه بود و چه تأثیراتی بر روند اوضاع داشت؟

 

بگذارید از یک مثال ساده آغاز کنیم. شاید این مثال به نظر مضحک و خنده دار بیاید اما واقعیتی را نشان می دهد. زمانی که جمهوری گیلان برپا شد. سررشته داری ارتش سرخ آذربایجان به منظور خرید اسب وارد رشت شد. در اثر صدمات ناشی از جنگ های داخلی در روسیه ارتش سرخ شوروی نیاز به اسب داشت. این سررشته داری شروع به خرید اسب های منطقه کرد. احسان الله خان معترض شد و گفت با این خریدها اسبی در منطقه باقی نمی ماند، در حالی که ما برای لشکرکشی به تهران نیاز به اسب داریم. از چند و چون بحث ها و تصمیات اطلاعاتی در دست نیست. ظاهراً قرار شد سررشته داری به مازندران برود ولی امکان خرید اسب در آنجا به دلیل حاکمیت دولت مرکزی چندان میسر نبود.

این مثال مینیاتوری و ساده شده در عرصه لجستیک، تضاد واقعی میان تحکیم و پیشروی انقلاب در شوروی و گسترش انقلاب در ایران را نشان می دهد. روشن بود که هم ارتش سرخ شوروی نیاز به تقویت خود داشت هم ارتش جمهوری گیلان، هر دو در تقویت هم ذینفع بودند؛ اما تضاد منافع هم واقعی بود. در عرصه گسترده تر و کلی تر نیز نمی توان گفت که منافع دولت شوراها با منافع پیشروی همه جانبه انقلاب در ایران (و همین طور انقلاب جهانی) مطلقاً یکسان و همگون بودند و تضادی میان منافع پرولتاریای صاحب قدرت دولتی و پیشروی انقلاب در کشور دیگر وجود نداشت. نمی شد منافع ساختمان سوسیالیسم در اتحاد شوروی را همان منافع انقلاب در ایران (یا جهان) جا زد. این تضاد منافع نه تنها موجود بود بلکه همان‌ طور که دیدیم در مقطعی بشدت حاد و به درجاتی آشتی ناپذیر شد. در آن دوره همه کمونیست ها در شوروی و ایران این منافع را همگون می دیدند.

بحث بر سر این نیست که شوروی می توانست (و می بایست) به پیشروی نظامی در ایران ادامه دهد. مسئله چگونگی حل تضاد میان ضرورت عقب نشینی برای تحکیم انقلاب در شوروی با حفظ دستاوردهای انقلابی در ایران بود. زمانی که دولت شوراها برای حفظ و تحکیم قدرت خود نیاز به عقب نشینی هایی در عرصه داخلی و خارجی داشت، این عقب نشینی در تضاد آشکار با پیشروی انقلاب در ایران قرار گرفت. برخورد نادرست به این تضاد، به انقلاب ایران آسیب زد. کسی به این فکر نکرد یا اگر هم این مسئله مورد توجه قرار گرفت هنوز روشن نبود که چگونه می توان خسران های ناشی از مقتضیات تناسب قوای بین المللی نامساعد و ملاحظات دیپلماتیک ضروری را به حداقل رساند. حل تضاد میان پیشروی و عقب نشینی ارتش سرخ به ایران به سادگیِ پیشروی و عقب نشینی از مناطقی در خود روسیه نبود؛ عوارض جانبی خاص و شدیدتر خود را داشت.

با نگاه امروز، لزومی نداشت که همه امور از ابتدا به حضور ارتش سرخ شوروی گره بخورد و عملاً تلاش جدی برای ایجاد نیروی مسلح مستقل تحت رهبری حزب کمونیست ایران صورت نگیرد. لازم نبود بر کسب پیروزی سریع از طریق فتح تهران تأکید شود. ضرورتی نداشت که این عقب نشینی به تمام جبهه ها تحمیل شود و به خاطر مراودات اقتصادی سیاسی با دولت ایران، فراخوان عقب نشینی به کمونیست های ایرانی داده شود. نیازی نبود که شوروی دیپلماسی خود را به پایان جنگ مسلحانه در گیلان گره زند، می توانست مبارزه مسلحانه در ایران به شکل دیگری ادامه یابد و ...

می دانیم که اوضاع بشدت متراکم و اضطراری بود و کل این پروسه 18 ماه بیشتر به طول نکشید. همچنین می دانیم مسائل خطی عدیده ای – به ویژه در زمینه پیشبرد انقلاب در مستعمرات - موجود بود که نیازمند حل و فصل بودند. اما در مجموع روشی که اتخاذ شد فرصت کافی برای حل معضلات را در اختیار آنان قرار نداد. سیاست یا "انقلاب مسلحانه سریع" یا "تحولات مسالمت آمیز" ذهن را از جستجوگری برای کشف راه حل های دیگر بازداشت.

پرسشی که می بایست طرح می شد، این بود که چگونه می توان دستاوردهای آخرین پیشروی انقلابی را حفظ کرد و در عین حال مبارزه انقلابی را در ایران ادامه داد. می دانیم که صرفاً با نگاه به توازن قوای داخلی نمی شد به این پرسش اساسی پاسخ داد. همانطور که ورود ارتش سرخ شوروی نقش تعیین کننده در شکل گیری تناسب قوای مساعد به نفع انقلاب داشت، خروج آن نیز تأثیرات منفی بسیار به جای گذاشت. اما کاملاً امکان پذیر بود که حفظ دستاوردها و اهداف سیاسی در آن منطقه از نو تعریف شود و آمادگی های لازم در بین حزب، متحدین حزب و اهالی فراهم شود.

تضاد میان ضرورت های پیشبرد دیپلماسی انقلابی شوروی با میزان کمک به جمهوری گیلان تأثیر بلا واسطه بر روحیات و رفتار متحدین باقی گذاشت و بر تردیدها و تزلزل های آنان نیز افزود. متحدینی که به میزان توان مادی طرفین جنگ چشم دوخته بودند و روحیات شان بر این مبنا افت و خیز می کرد. در شرایطی که جمهوری پشتوانه بین المللی خود را از دست می داد دشوار بود که افرادی چون میرزا کوچک خان و جنگ سالاری چون خالو قربان را با خود متحد نگه  داشت. اما حداقل می شد چرخش های ناگهانی و احتمالی شان به سمت ضدانقلاب را پیش بینی کرد. دست کم لازم بود که حزب تدابیری برای مقابله با این چرخش های ضد انقلابی اتخاذ می کرد و مانع از به دام افتادن رهبر انقلابی چون حیدرخان می شد.

حیدرخان علیرغم اشتباهاتی که داشت وجودش با توجه به نفوذ و اعتبار انقلابی اش در آن مقطع کلیدی بود. امتیاز رهبری چون حیدر خان این بود که حداقل دریافته بود حزب نیاز به نیروی مسلح مستقل خود دارد. اگر نیروی مسلح تحت رهبری حزب قوی تر می شد و حفظ می گردید، شانس این نیز بیشتر می شد که اشتباهات پراتیک رخ داده تصحیح شود. شبیه این مشکلات را بعدها حزب کمونیست چین نیز از سرگذراند. اما آنان توانستند اهرمی به نام ارتش سرخ تحت رهبری حزب شکل دهند و جلوی ضربات بیشتر را بگیرند و توان شان برای حل ‌و فصل مسائل خطی را نیز افزایش دهد.

درمجموع نمی توان گفت که در آن شرایط کسب سراسری قدرت میسر بود اما با قطعیت می توان گفت که برپایی مناطق سرخ پایگاهی در شمال ایران ممکن بود، به شرط آن که کمونیست ها به جای کسب پیروزی سریع به جنگ طولانی مدت می اندیشیدند. هنوز در تفکر و عمل جنبش بین المللی کمونیستی به ویژه رهبران حزب بلشویک چنین راه و روشی جا باز نکرده بود. حتی ممکن بود ادامه چنین جنگی مشکلاتی برای دیپلماسی شوروی به وجود آورد اما حتماً مانع سقط انقلاب در ایران می شد. همچنین از زاویه دیپلماسی انقلابی شوروی هم می توان گفت که ادامه جنبش انقلابی و جنگ انقلابی در درازمدت فضای مانور بیشتری برای دولت شوروی فراهم می کرد.

از منظر تاریخی باید گفت که درمجموع کمونیست ها در آن مقطع حساس نتوانستند به خوانش صحیحی از عینیت در سطح داخلی و بین المللی دست یابند. تناسب قوای نامساعد، پیچیدگی شرایط، بروز برخی خطاهایی که ناشی از محدودیت تاریخی بودند و برخی خطاهای دیگر که ناشی از اتخاذ متد و تفکر نادرست بودند، جمهوری گیلان را به شکست قطعی کشاند. علیرغم این خطاها، بهیچوجه نباید از موضع ناسیونالیست ها به وقایع آن دوران نگریست. می دانیم که بلشویک ها چه تلاش هایی برای به پیروزی رساندن جمهوری گیلان صورت دادند. اغلب مورخین که عینک ناسیونالیستی بر چشم دارند قادر به تحلیل درست از مشکلات، تلاش ‌ها و خطاهای اتفاق افتاده در آن دوران نیستند.

پس از گذشت صد سال روشن شد علیرغم روایت های مختلفی که از آن دوران موجود است، بلشویک ها عمیقاً به ضرورت و امکان انقلاب جهانی باور داشتند و بر آن پایه عمل کردند، این را حتی مورخان ضد کمونیست نیز اذعان کرده اند. (10)

 

حزب کمونیست ایران پس از شکست جمهوری گیلان چه مسیری را طی کرد؟

 

پس از شکست گیلان، حزب به کلی مشی انقلاب مسلحانه را کنار نهاد. اگر چه حزب جهت گیری انقلابی اش را حفظ کرد اما به شدت به رفرمیسم آغشته شد. اکثریت اعضای کمیته مرکزی حزب به تهران منتقل شدند. حزب به فعالیت اتحادیه ای و تا حدی فعالیت در زمینه زنان روی آورد و همزمان فعالیت سیاسی علنی در تهران را کانون توجه خویش قرار داد. افرادی چون پیشه وری قبل از شکست گیلان در تهران ساکن شدند و روزنامه "حقیقت" را طی سال های 1301 – 1300 منتشر کردند. به نظر می رسد با توجه به چند شقه شدن حزب تا مدت ها هر جناحی سیاست خویش را پیش می برد. پیشه وری در نوشتارهایش در نشریه حقیقت صحبتی از انقلاب و کسب قدرت سیاسی نمی کند. به عنوان یک تریبون علنی خود را مدافع حفظ دستاوردهای انقلاب مشروطه و قانون اساسی قلمداد می کند و سیاست های ارتجاعی هیئت حاکم به ویژه وثوق الدوله و امپریالیست ها را افشا می کرد. او در دفاع از حقوق کارگران و شوروی سوسیالیستی قلم می زد و خواهان گسترش روابط اقتصادی با شوروی بود و گاه‌گاهی از اقدامات رضاخان حمایت به عمل می آورد. در آن دوره برخی از کادرهای حزب – عمدتاً در گیلان – برای شرکت در انتخابات مجلس کاندید می شدند اما حکومت با دستگیری و تبعیدشان مانع از حضورشان در انتخابات می شد.

دو مقاله از روزنامه "حقیقت" به اوضاع گیلان پس از شکست جمهوری اختصاص دارد که به شدت رفرمیستی و سازشکارانه است. پیشه وری در آن مقالات ضمن افشای اعمال وثوق الدوله و ملاکین محلی، دولت را نصیحت می کند «اصول مشروطه و قانون را مراعات نماید. از آزادی اجتماعات، آزادی کلام و مطبوعات جلوگیری نکند. عفو عمومی که داده بود، عملی نماید تا این که ملت دوره انقلاب را فراموش کند و این دوره را به آن دوره ترجیح دهد.» (11) این سیاست زمانی تبلیغ می شد که هنوز تهران قادر به تثبیت قدرت خود در گیلان و کلاً صفحات شمالی ایران نشده بود. پس از نافرجامی قیام شیخ محمد خیابانی در تبریز در نیمه اول سال 1299 و قیام کلنل محمد تقی خان پسیان در مشهد و ابوالقاسم لاهوتی در تبریز در اواخر سال 1300 کماکان گیلان شاهد شورش های دهقانی بود. در برخی از این شورش ها زنان نقش برجسته ای ایفا کردند. سلطانزاده در کتاب "انکشاف اقتصادی ایران و امپریالیسم انگلستان" شرح مفصلی از چند شورش گسترده در گیلان، سلماس و خراسان طی سال های 1926- 1921 ارائه می دهد که همگی به خون در غلطیدند.

در اواخر سال 1300 پس از شکست جمهوری، محمد تقی خان شورش مسلحانه خود را آغاز کرد. عمده نیروهایش را دهقانان فقیر گیلان تشکیل می دادند که از زمین های شان بیرون رانده شده بودند. به دنبال این شورش در بسیاری نقاط دهقانان از پرداخت بهره مالکانه خودداری کردند.

در ماه ژوئن سال 1926 در سلماس قیام مسلحانه سربازان رخ داد. که با بیرحمی تمام سرکوب شد و 150 سرباز از 700 سرباز شورشی به تیرباران محکوم شدند. در مراوه تپه خراسان عده ای از افسران که سابقه انقلابی داشتند، قیامی سازمان دادند و توانستند بجنورد و شیروان را به تصرف خود در آورند. این قیام مورد پشتیبانی دهقانان قرار گرفت و به خواست دهقانان یکی از بزرگترین اربابان منطقه که ظلم زیادی در حق آنان کرده بود، همراه با 4 افسر دولت با حضور دهقانان محاکمه و اعدام شدند. این قیام با حمایت انگلیس و بمباران قوچان توسط هواپیمایی های انگلیسی شکست خورد و پراکنده شد.

در همان مقطع در منطقه جنگلی فومن، آتش شورش ابراهیم خان برافروخته شد. منطقه ای که 75 درصد آن را دهقانان بی زمین تشکیل می دادند. ابراهیم خان سربازانی که با اسلحه از ارتش فرار کرده بودند را به دور خود جمع کرد و به مأموران و اداره های دولتی حمله برد و از دهقانان خواست که از پرداخت بهره مالکانه خودداری کنند. شورش نزدیک به شش ماه دوام داشت علیرغم پایه گیری در میان مردم شهر، شورش نتوانست در برابر لشکرکشی دولت تاب بیاورد و اکثریت شرکت کنندگان آن کشته و اسیر شدند. در اکتبر 1926 به مدت یک هفته در شهر رشت چوبه های دار برپا بود. 22 سرباز و دهقان شورشی در ملأ عام در شهر رشت اعدام شدند. ابراهیم خان و اطرافیانش نیز چند ماه بعد اعدام شدند. شورشیان با شعار مرگ بر شاه و زنده باد انقلاب به پیشواز مرگ رفتند. (12)

از خاطرات آوانسیان بر می آید که حزب در آن دوران تنها وظیفه ای که در قبال دهقانان برای خود قائل شده بود، حمایت از دهقانان شورشی، پناه دادن به فعالین آن بود. حزب هیچ برنامه و سیاستی برای سازماندهی چنین شورش هایی نداشت. بین حمایت از امری عادلانه با رهبری کردن آن زمین تا آسمان فاصله است. تا مدت ها حزب در قطعنامه هایش از خود به دلیل کم کاری در میان دهقانان انتقاد می کرد، اما قادر نبود اقدام اساسی در این زمینه صورت دهد. حزب درنیافته بود که دهقانان را نمی توان با کار آرام سیاسی بسیج و سازماندهی کرد. سلطانزاده در کلاس های آموزشی خود به رفقای جوانتر می گفت "چینی ها یواش یواش راه می روند اما تند تند انقلاب می کنند." اما خودش به عنوان یکی از مسئولین کمینترن، نگاه عمیقتری به تجربه کمونیست های چینی نکرد. او حتی دریافت که عمدتاً مناطق شمالی کشور هستند که دستخوش شورش های انقلابی اند. اما از این امر نتیجه نگرفت که انقلاب در کشورهای تحت سلطه عمدتا ناموزون رشد می کند. این ناموزونی با اقدامات رضا شاه برای اعمال قدرت مرکزی وسعت بیشتری یافت و به مناطق فارس، لرستان و کردستان نیز سرایت کرد.

سلطانزاده کمتر از دیگر رهبران حزب به رفرمیسم آغشته بود و بیشتر از هر فردی در آن دوران به اهمیت مسئله ارضی و نقش دهقانان در انقلاب تأکید می کرد و در این عرصه نیز آثار تحقیقی ارزنده ای از خود باقی گذاشت. اما تصویر او از استراتژی انقلاب کماکان تکرار انقلاب اکتبر بود. او می خواست از طریق افشاگری سیاسی و کار سازمانی درازمدت زمینه را برای شورش عمومی فراهم کند. (13) امری که منطبق بر عینیت جامعه ایران نبود.

اما آنچه حزب را از تکالیف انقلابی اش بازداشت خط اپورتونیستی راستی بود که تمامی نکات منفی فوق را به هم متصل می کرد. خطی که رضاخان را نماینده بورژوازی ملی می دانست و او را مترقی ارزیابی می کرد و اصلاحاتش در جهت ایجاد دولت "متمرکز" و جامعه "مدرن" را قابل دفاع می دانست. پس از شکست جمهوری گیلان ناروشنی و ابهامات اولیه در مورد ماهیت طبقاتی رضاخان به یک خط کاملاً غلط جهش یافت. این خط عمدتاً توسط کمینترن فرموله شد. اقداماتی چون مقابله رضا خان با سید ضیاء، تشکیل ارتش مرکزی، از بین بردن ملوک الطوایفی و مقابله با سیاست سنتی انگلیس مبنی بر ایجاد نفاق و تفرقه میان عشایر و عشایر با دولت مرکزی و مهمتر از همه ژست جمهوری خواهی رضاخان زمینه ساز بروز این خطا شد. البته این خطا ریشه در درک های تئوریک غلط از امپریالیسم داشت. زمانی که امپریالیسم مانع عمده رشد نیروی مولد و رشد مناسبات سرمایه داری قلمداد شود، به ناگزیر به هر جریانی که پرچم این رشد را در دست گیرد، امتیاز داده می شود. این خط موجب شد که عملاً توافق اعلام نشده ای بین رضاخان و حزب برقرار شود و تا حدی حق فعالیت علنی حزب به رسمیت شناخته شود. نیازهای دولت شوروی برای بسط بیشتر روابط اقتصادی با دولت ایران این خط غلط را بیشتر توجیه می کرد. این خطا تا زمانی که رضاخان، رضا شاه شد و اقدامات خصمانه ای علیه دولت شوروی انجام داد و مشخصا کارزار سرکوب و پیگرد اعضای حزب در سال 1304 را به راه انداخت، بر حزب غلبه داشت.

سلطانزاده مبارزه نظری جدیی علیه این درک در کمینترن و حکا براه انداخت. سرانجام در کنگره دوم حزب در آذرماه 1306 به طور رسمی این خط مورد انتقاد قرار گرفت. کنگره دوم بر ایجاد ساختار تشکیلاتی مخفی حزب و پیشبرد امر انقلاب تأکید کرد. البته کنگره هنوز خواهان آن بود که حزب از سوی دولت به رسمیت شناخته شود. این نکته نیز چند سال بعد در نشریه "ستاره سرخ" مورد نقد قرار گرفت.

سلطانزاده با تحلیل نسبتاً همه جانبه ماهیت ارتجاعی طبقاتی رضاخان را نشان داد، همدستی اش با امپریالیسم انگلیس را آشکار کرد و دفاعش از مناسبات فئودالی را برجسته نمود. اگرچه چارچوب و جهت گیری مصوبات کنگره در این زمینه درست بود اما تمایلی موجود بود تا اهمیت رفرم های بورژوایی در دستگاه دولتی نادیده انگاشته شود. مصوبات تلاش می کرد با تکیه به زمین خواری رضاشاه او را یک فئودال نشان دهد که همکار و نوچه امپریالیسم انگلیس است و صرفاً مورد حمایت بورژوازی فوقانی تجاری قرار دارد. حال آنکه رضاشاه هم در ایجاد کارخانه های صنعتی و کلاً رشد مناسبات سرمایه داری – به ویژه رشد سرمایه داری بوروکراتیک – ذینفع بود و هم به دلیل تغییرات در ساخت و آرایش قدرت در سطح داخلی و بین المللی امکان مانوردهی در برابر انگلیس را هم داشت و یک نوکر بی اختیار نبود.

 

دستاوردها و کمبودهای حزب در زمینه فعالیت در بین کارگران و زنان چه بود؟

 

فعالیت های حزب قبل از بازداشت های گسترده در سال 1304 در بین کارگران، زنان و بخشا محصلین موفقیت هایی ببار آورد. حزب توانست در تهران ده اتحادیه کارگری علنی با ده هزار عضو سازمان دهد. آن زمان برای شهر 250 هزار نفری تهران این کمیت قابل توجهی بود. مشابه این سازماندهی در شهرهای تبریز، رشت و انزلی نیز صورت گرفت و در تهران و اغلب شهرهای فوق چندین اعتصاب موفقیت آمیز سازمان دهی شد. برای نخستین بار حزب کمونیست ایران توانست اول ماه مه را در سال 1301 برگزار کند و این روز را به یک سنت مبارزاتی در تاریخ ایران بدل کند. ولی بعد از پیگردهای سال 1304، در این فعالیت ها اختلال به وجود آمد.

پس از کنگره دوم، حزب از فعالیت علنی اتحادیه ای صرفنظر کرد و مجبور شد به فعالیت مخفی در بین کارگران روی آورد. این فعالیت ها سودمند بودند اما نقش کمّی آنان بسیار محدود بود. آن دوره کل شمار طبقه کارگر ایران صد هزار نفر بود که نیمی از آنان در صنعت نفت در جنوب مشغول به کار بودند. پس از کنگره دوم توجه حزب به کار در بین کارگران صنعت نفت جلب شد و توانست با کار مستمر، پیگیر و مخفی حدود 3 هزار نفر را در اتحادیه کارگران نفت متشکل کند و بزرگترین و فراگیرترین اعتصاب کارگری تا آن زمان را در 4 اردیبهشت 1308 حول خواست های اقتصادی سازمان دهد. هرچند اعتصاب به خواست های خود نرسید اما فرصتی برای حضور کارگران در صحنه سیاسی جامعه و قدرت نمایی حزب شد و در سطح بین المللی نیز انعکاس گسترده ای یافت. این فعالیت ها مهم و مثبت بودند اما در کشوری که هنوز 85 درصد جمعیت آن در روستاها زندگی می کرد و اکثریت شان اسیر مناسبات ارباب رعیتی بودند، تأثیر این فعالیت های انقلابی از زاویه تحول کلی جامعه محدود بود. به ویژه آنکه این مبارزات عمدتاً در چارچوب مبارزات اقتصادی کارگران به پیش می رفت و اهمیت کافی به ارتقا آگاهی سیاسی همه جانبه کارگران در جهت کسب قدرت سیاسی و تحقق کمونیسم داده نمی شد. حزب در این زمینه اساسا تحت تأثیر تزهای کنگره پنج و شش کمینترن قرار داشت که به اکونومیسم چپ گرائیده بود. گرایشی که مبارزه اقتصادی کارگران را اصلی ترین عرصه مبارزه طبقاتی می دانست.

این گرایش را باید بر بستر آن دوره تاریخی نیز قرار داد. عملاً جدایی میان جنبش کمونیستی و جنبش کارگری در سطح جهانی شکل گرفته بود. تا قبل از انقلاب اکتبر جنبش کمونیستی به نادرست عمدتاً با جنبش کارگری معنی می شد. کمونیسم با جنبش اتحادیه گرایی یکسان انگاشته می شد. کمونیست ها اتحادیه های کارگری را پایگاه اصلی و ستون فقرات انقلاب و سوسیالیسم به حساب می آوردند. این جدایی زمانی آغاز گشت که مشخص شد، از درون دینامیک های اتحادیه های کارگری، نیروی پیش برنده و نیروهای اصلی مبارزه برای انقلاب بیرون نخواهد آمد. دلایل عینی و ذهنی متعددی باعث این جدایی شدند. هم به دلیل شکل گیری اشرافیت کارگری و انشعاب در میان طبقه کارگر در کشورهای امپریالیستی و هم انتقال مرکز انقلاب از غرب به شرق و همچنین خدمت بزرگ کتاب "چه باید کرد" لنین و تبعات ناشی از انقلاب اکتبر. لنین نه تنها محدودیت های تاریخی مبارزات اقتصادی را نشان داد بلکه بر اهمیت توجه به مبارزات دیگر اقشار و طبقات و فعالیت در میان آنان تأکید کرد.

درست است که انقلاب در روسیه اساساً با تکیه به پرولتاریا در مناطق شهری و سربازان و ملوانان متشکل در ارتش آغاز شد اما برای تحکیم پیروزی اولیه آنان مجبور شدند به دهقانان روی آورند. به کسانی روی آورند که از قبل فعالیت چندانی در میان شان انجام نداده بودند. این کمبود در جریان جنگ داخلی و پس از آن مشکلات حادی برای بلشویک ها به وجود آورد.

مسئله جدایی جنبش کمونیستی از جنبش کارگری در انقلاب چین به شکل حادتری جلوه گر شد. مائو با دیدگاه هایی که محرک انقلاب را صرفاً در جنبش کارگری می دیدند مقابله کرد و نشان داد انقلاب پرولتری مفهومی در چارچوب جنبش کارگری نیست بلکه مبارزه ای است برای سرنگونی کلیت سیستم سرمایه داری و حرکت به سوی کمونیسم. به این معنا انقلاب کمونیستی صرفاً انقلابی برای پرولتاریا نیست و صرفاً با اتکا به پرولتاریا به پیش نمی رود. در این انقلاب نیروهای اجتماعی مختلف می توانند برای رهایی بشریت نقش ایفا کنند. زیرا همگی تحت تأثیر تضاد اساسی عصر سرمایه داری یعنی تضاد میان مالکیت خصوصی و تولید اجتماعی قرار دارند. از این رو نیاز به تجزیه و تحلیل مشخص از هر جامعه است تا به نقش نیروی اصلی و دیگر نیروهای اجتماعی متفاوت که می توانند به درجات گوناگون پایه پیشبرد انقلاب در هر جامعه باشند، پی برد. (14)

حزب کمونیست ایران با الگوبرداری از انقلاب اکتبر نتوانست به ضرورت های ناشی از این جدایی که در حال شکل گیری بود، پاسخ صحیح دهد. هرچند حزب فعالیت هایی در بین محصلین و روشنفکران و زنان سازمان داد. اما نه درک روشنی از نقش و جایگاه مهم این فعالیت ها در استراتژی انقلاب داشت نه خط درستی در ارتباط با پیشبرد این فعالیت ها اتخاذ کرد.

یکی از دستاوردهای حزب سازماندهی اعتصاب 13 روزه شاگردان دارالفنون در سال 1306 بود. ولی حزب در مجموع علاقه زیادی به فعالیت در بین روشنفکران جامعه از خود نشان نمی داد. تاریخا در اساسنامه اولیه حزب کمونیست ایران آمده بود که تنها کسانی که در نتیجه کار خود زندگی می کنند مانند کارگر، دهقان، پزشک، معلم، کارمند، کارآموز و خدمه منازل و ... می توانند به عضویت حزب درآیند. طبق اساسنامه مدت زمان کاندیداتوری برای کارگران دو ماه و برای روشنفکران 6 ماه در نظرگرفته شده بود. اطلاعی در دست نیست که اساسنامه حزب در طول زمان دچار چه تغییراتی شد. اما کلاً با توجه به خط حاکم بر کمونیست های آن دوران در سطح جهانی دید چندان مثبتی نسبت به روشنفکران وجود نداشت. (15) در عرصه فکری روشنفکران تا حدی مزاحم قلمداد می شدند و در عرصه عملی بخشا عامل تزلزل طبقاتی محسوب می شدند. منشأ کارگری داشتن اعضا امتیاز به حساب می آمد و به منشا طبقاتی نسبت به خط فکری اولویت بیشتری داده می شد.

حزب در زمینه زنان اما نقش پیشرویی ایفا کرد. با توجه به عقب ماندگی مفرط جامعه در این زمینه، نقش روشنگرانه حزب کمونیست ایران برجسته بود. برای اولین بار در 17 اسفند 1300 (8 مارس 1922) به ابتکار حزب مراسم روز جهانی زن برگزار شد. تا زمانی که فعالیت های علنی امکان پذیر بود، حزب چندین جمعیت سازمان داد و حول نشریات این تشکل ها به تبلیغ و ترویج آزادی زن در جامعه پرداخت. جمعیت "پیک سعادت نسوان" در رشت و "جمعیت بیداری زنان" در تهران از جمله این تشکل ها بودند. تا اندازه ای که روشن است حزب عمدتاً این فعالیت ها را از طریق سیاست جبهه واحدی به پیش می برد. (16)

حزب با کمک تعیین کننده متحدین، مجلاتی را نیز منتشر کرد. این مجلات عمدتاً از زاویه بورژوا دمکراتیک به افشای ستم بر زن می پرداختند و تمایلی نداشتند که ستم بر زن را به کل سیستم سیاسی - اقتصادی مسلط بر جامعه ربط دهند. حتی برخی مواقع از زاویه اهمیت سهم مادرها در ترقی و تجدد ایران قلم زده می شد. به نظر می رسد این متحدین دمکرات بودند که حزب را در این زمینه رهبری می کردند به جای اینکه حزب آنان را رهبری کند. بی شک این محدودیت ها ناظر بر محدودیت های کلی جنبش بین المللی کمونیستی در آن زمان در برخورد به مسئله زنان بود که مسئله زن را موضوعی صرفا بورژوا دمکراتیک قلمداد می کردند. هنوز ترکیب احزاب کمونیست به ویژه در سطوح رهبری مردانه بود و در گزارش های سیاسی و جمعبندی های نظری از فعالیت های حزبی کمتر به مسئله زنان پرداخته می شد.

از اسنادی که موجود است تنها در یکی از مقالات است که از منظر جنبش کمونیستی، رهایی زنان به مبارزه علیه نظام سرمایه داری و انقلاب ربط داده می شود و بر رهبری کمونیستی برای انقلاب و رهایی زنان تأکید می شود. جالب اینجاست که در این مقاله برای نخستین بار "دور انداختن جوال ننگین سیاه" و کشف حجاب به عنوان اولین گام برای محو و نابودی رژیم سلطنتی طرح می شود. (17) این مقاله به نام "نسوان و فرقه کمونیست" در شماره سوم و چهارم نشریه "ستاره سرخ" در خرداد/ تیرماه 1308، یعنی سال ها قبل از کشف حجاب اجباری توسط رضاشاه منتشر شد. با توجه به اینکه اغلب مقالات "ستاره سرخ" به قلم سلطان زاده بوده، احتمال اینکه "نسوان و فرقه کمونیست" را او نوشته باشد بسیار است. اگر چنین باشد مقایسه این مقاله با اولین مقاله ای که او در سال 1921 به نام "موقعیت زن ایرانی" نگاشته بود پیشرفتی در تفکر او را نشان می دهد. البته در مقاله سال 1921 از فرهنگ اسلامی (در زمینه هایی چون حق داشتن چهار زن عقدی توسط مرد، مسئله صیغه، حجاب زن و فقدان حق طلاق) و همچنین عدم دسترسی زنان به آموزش انتقاد می شود. سلطانزاده از حق فعالیت جمعیت های زنان و انتشار نشریات شان دفاع می کند اما به گونه ای معترض است که: "جنبش آنها محافل زنان توانگر را در بر می گیرد و عناصر پرولتری در حال حاضر در آن شرکتی ندارند." (18)

 

حزب سرانجام به چه سرنوشتی دچار شد؟

 

پس از سازماندهی اعتصاب کارگران صنعت نفت و همچنین کارگران نساجی اصفهان فعالیت های حزب بسیار محدود شد. حزب در فاصله 1308 تا 1310 اقدام به انتشار ارگان تئوریکی به نام "ستاره سرخ" در اروپا کرد. به نظر می آید انتشار این نشریه برای ارتقا درک تئوریک همه جانبه اعضا و همچنین جلب نظر دانشجویانی ایرانی در خارج از کشور بوده که شمارشان در حال افزایش بود. "ستاره سرخ" به مسئولیت سلطانزاده نشریه ای وزین کمونیستی بود که به مسائل سیاسی، نظری جنبش کمونیستی می پرداخت. در سطح بین المللی از خط کمینترن در برابر فاشیسم رو به رشد در اروپا دفاع می کرد. نشریه بحث فلسفی ماتریالیسم و ایده آلیسم را آغاز می کند. هر چند مشخص نیست این مقالات تا به کی ادامه یافت اما نسبتاً عمیقتر از آثار فلسفی بود که بعدها منبع مطالعاتی حزب توده و حتی نسل های بعدی جنبش کمونیستی ایران شد. آثار سطحی و سرشار از ماتریالیسم مکانیکی مانند "اصول مقدماتی فلسفه - ژرژ پولیتزر" که سرمنشأ بسیاری از بد آموزی های فلسفی در میان کمونیست های ایرانی شد.

متأسفانه این فعالیت ها به دلیل سرکوب ادامه نیافت. رضاشاه در سال 1310 قانون منع فعالیت اشتراکی در مجلس را گذراند. در پی این قانون یورش گسترده به صفوف حزب آغاز شد و صدها تن از رهبران، کادرها، اعضا و فعالین اتحادیه های کارگری بازداشت شدند و به حبس های طولانی مدت محکوم شدند. اغلب آنان تا شهریور 1320 در زندان بودند. عملاً حزب نتوانست در مقابل این سرکوب تاب بیاورد. تشکیلات حزب در داخل کشور به کلی متلاشی شد. برخی از ارتباطات حزب که ضربه نخورده بودند، جلب فعالیت های گروه ارانی (معروف به گروه 53 نفر) شدند که اغلب دانشجویان ایرانی خارج از کشور بودند و یا دانشجویان داخل ایران که جلب ایده های کمونیستی شده بودند.

تراژیک آن است که بخشی از اعضای کمیته مرکزی حزب که دستگیر نشده بودند و در شوروی زندگی می کردند، بعدها در جریان تصفیه های دوران استالین، بازداشت و تبعید شدند و برخی از آنان همچون سلطانزاده متأسفانه به قتل رسیدند. شوربختانه احسان الله خان نیز علیرغم وفاداریش به نظام شوروی در جریان این تصفیه ها اعدام شد. هیچگاه مشخص نشد که "جرم" سلطانزاده یا احسان الله خان چه بود. به نظر نمی رسد اتهام سلطانزاده دفاع از تروتسکی بوده باشد. زیرا از نظر صف بندی های سیاسی آن دوران سلطانزاده با جریانات تروتسکیستی درون حزب بلشویک و کمینترن مرزبندی داشت. این مرزبندی در نشریه "ستاره سرخ" نیز منعکس است.

 این قبیل تصفیه های فیزیکی ناشی از درک غلط و مکانیکی استالین از مبارزات درون حزبی و مبارزه طبقاتی تحت سوسیالیسم بود. استالین فکر می کرد در جامعه شوروی طبقات از میان رفته در نتیجه هر مخالفتی در جامعه و حزب ناشی از دخالت های بورژوازی بین المللی است. به همین علت به بسیاری از مخالفان اتهام جاسوسی برای بیگانه زده شد و عملاً مرز میان تضادهای درون خلق با تضاد خلق با دشمن مخدوش شد. بعدها مائو این خطاها را به شکل همه جانبه ای در دهه پنجاه و شصت میلادی مورد انتقاد قرار داد و از آنها جمع بندی کرد.

در اثر این خطاها هم جامعه شوروی از بهترین کمونیست های خود محروم شد و هم جنبش کمونیستی ایران از رهبر انقلابی چون سلطانزاده برای همیشه محروم ماند. با متلاشی شدن تشکیلات حزب کمونیست ایران و از بین رفتن رفقایی چون سلطانزاده، کمونیسم تا مدت‌ها در ایران قد راست نکرد. صحنه برای رفرمیسم حزب توده باز شد که هیچ ربطی به سنت انقلابی حکا – به ویژه تجربه دوران جمهوری گیلان - نداشت.

 

پس از گذشت صد سال و در پرتو عقب گردی که در شوروی صورت گرفت، اصلی ترین نکته در جمعبندی از آن تجربه چیست؟ به ویژه آنکه بسیاری باور دارند که اگر حزب کمونیست ایران در آن مقطع پیروز می شد، ایران حداکثر شبیه جمهوری های آسیای شوروی سابق می شد.

 

در جریان این بحث ها تلاش شد نشان داده شود که به دلیل تناسب قوای میان انقلاب و ضدانقلاب کسب پیروزی امکان پذیر نبود. چرخش هایی که در اوضاع عینی – در سطح ملی و بین المللی - صورت گرفت، نقش تعیین کننده ای در شکست جمهوری گیلان داشتند. علاوه بر این نمایان شد که چگونه خطاها و اشتباهات کمونیست ها در مواجهه با معضلات عظیم به نامساعدتر کردن اوضاع یاری رساند. آنچه که به قطعیت می توان گفت این است که ضعف ها و خطاهای جنبش کمونیستی عامل اصلی شکست نبودند، اما به شرایط شکست یاری رساندند.

فراموش نکنیم که در آن مقطع تاریخی جامعه ایران بر سر یک دو راهی بزرگ و تاریخی قرار گرفته بود. یا می بایست جامعه بر مبنای منطق دیکتاتوری پرولتاریا از نو سامان می یافت یا بر پایه منطق سرمایه در سطح جهانی بازسازی می شد. یعنی یا از طریق راه حل انقلابی و از پائین تغییراتی همه جانبه در زیربنا و روبنا جامعه صورت می گرفت یا از طریق راه حل بورژوا - ملاکی با رفرم های ارتجاعی از بالا روبرو می شد. یا انقلاب پرولتری یا حفظ، بازتولید و بخشا تغییر روابط عقب مانده در چارچوب نیازهای انباشت سرمایه در سطح بین المللی. نبرد بر سر این دو راه بود. راه سومی موجود نبود. تمام کسانی که در جستجو راه سومی برآمدند در تحلیل نهایی دنباله رو رضاخان شدند. راه رضاخان با سرکوب خونین راه اول هموار شد.

اینکه اگر راه اول پیروز می شد، چه اتفاقی می افتاد؟ پرسش چالش برانگیزی است. برای پاسخ به این پرسش می توان به دور از هر گونه پیشداوری روابط سیاسی – اقتصادی – اجتماعی حاکم بر جامعه رضاشاهی را با روابط حاکم بر جمهوری های آسیایی آن دوران قیاس کرد. در آن مقطع، مردم جمهوری های آسیایی حاکم بر سرنوشت خویش شدند. آنان حق تشکیل دولت های ملی خود را کسب کردند. ستم ملی از میان برداشته شد. آموزش به زبان مادری در این جوامع آزاد شد، بودجه قابل توجهی برای مکتوب کردن زبان ها از طریق انتشار انبوهی کتاب، مجلات، روزنامه و توزیع فیلم برای رشد زبان و هنر و فرهنگ ملی اختصاص یافت. تئاتر سینما، سالن های موسیقی در اختیار مردم قرار گرفت. کارزارهای مهم مبارزه با بیسوادی صورت گرفت و در مدت کوتاهی اکثریت مردم باسواد شدند. مردم در جامعه ای زندگی می کردند که کتاب ها به 40 زبان غیر روسی چاپ می شد. دست مذهب از زندگی مردم کوتاه شد و از اذیت آزار مذهبی دیگر خبری نبود. فقر، نابرابری و ستم و استثمار تا حد امکان در آن جوامع محدود شد، مردم به کار، بهداشت و مسکن رایگان یا ارزان دسترسی پیدا کردند، در مدت کوتاهی بیماری های واگیر دار و اعتیاد از بین رفت. زنان از زنجیر اسارت هزاران ساله رها شدند؛ حجاب از سر برداشتند و از حق رأی و حق سقط جنین برخوردار شدند. با ازدواج های از پیش تعیین شده و سنت مهریه مقابله شد. مقامات اداری و دولتی دنبال ثروت اندوزی شخصی و زمینخواری نبودند. می توان این لیست را تا بی نهایت ادامه داد. (19)

علیرغم برخی اشتباهاتی که حاکمیت سوسیالیستی در آن دوران داشت، دستاوردها و شرایط زندگی مردم آن دیار قابل مقایسه با زندگی مردم ایران تحت حاکمیت رضا شاه نبود. فقط کافیست نگاهی به موقعیت ملیت ها و زنان در دوران رضاخان بیندازیم تا شکاف آشکار شود. استثمار کارگران و دهقانان و سرکوب ملیت ها و ستم بر زنان رکن های اساسی حکومت رضا شاه بودند. در دوران این حکومت ستم بر اقلیت های مذهبی (به ویژه بهایی ها) ادامه یافت و به ابزاری برای جلب نظر روحانیت شیعه بدل شد. به "همت" رضاشاه ملیت ها از هر گونه حقی منجمله آموزش به زبان مادری ممنوع شدند. با "تلاش" های دولت "شهر نو" افتتاح شد و تا دهه اول حکومتش زنان بی حجاب با آزار و اذیت نظمیه اش روبرو می شدند. می توان حتی بر محتوی، کیفیت و شیوه انجام رفرم های رضاخانی تمرکز داد و آن را با اقدامات انقلابی و رادیکال در جمهوری های آسیایی مقایسه کرد و دریافت چگونه رفرم های ارتجاعی او به دلیل جزئی و کُند بودن هم بازگشت پذیر بودند و هم بر درد و رنج‌ها می افزودند. برای مثال به زور از سر زنان حجاب برداشته شد اما همزمان با کشف حجاب دولت اعلامیه صادر کرد و چگونگی رفتار زنان در ملأ عام و مجامع خصوصی را تعیین کرد و به زنان توصیه کرد که وقتی مرد غریبه ای در خانه هست نباید کلاه، دستکش و نیمه تنه را در بیاورند. (20)

با ادامه این قیاس ها می توان به تفاوت زندگی هیجان انگیز مردم در جمهوری های آسیایی با زندگی خفقان زده و فقر زده ایران دوران رضا شاه پی برد. بدون شک رضا شاه اصلاحاتی در نحوه زندگی ایرانیان انجام داد. اما این اصلاحات را باید بر بستر تاریخی و ضرورت های پیشاروی آن دوره از تاریخ ایران و جهان قرار داد؛ به نسبت آنچه در آن مقطع برای بشر امکان پذیر بود، مورد قضاوت قرار داد نه در مقایسه با دوران قاجاریه. وظیفه اصلی رضاشاه مقابله با تحقق افق های متعالی و رهائیبخش بود. او با سرکوب جنبش های آزادی بخش – مشخصاً جمهوری گیلان - و خون ریزی از پیکر مردم مانع از آن شد که ضرورت های زمانه به آزادی بدل شوند. اینکه وضعیت جمهوری های آسیایی بعدها تغییر یافت و دوباره نظم کهنه بر آنها حاکم شد، ذره ای از حقانیت تاریخی اهدافی که حزب کمونیست ایران در آن مقطع دنبال می کرد، نمی کاهد.

از منظر دیگری نیز می توان به این پرسش چالش برانگیز پرداخت. در نظر بگیرید اگر جمهوری گیلان شکست نمی خورد یا حداقل موفق می شد جنگ انقلابی درازمدت تری را به پیش می برد. فضای سیاسی منطقه و دنیا دچار چه تغییراتی می شد. این خود کمک بزرگی بود به اولین دولت سوسیالیستی جهان بود که در آن مقطع در انزوا و محاصره کامل قرار داشت. این امر تأثیر بلاواسطه بر تناسب قوای میان انقلاب و ضدانقلاب در سطح جهانی می گذاشت و می توانست امکانی به وجود آورد که خطاهای کمتری در شوروی صورت گیرد.

 

چرا جنبش کمونیستی ایران به جمعبندی از تجربه جمهوری گیلان اهمیتی نداد و این امر چه تأثیرات منفی از خود به جای گذاشت؟

 

نمی توان با قطعیت به این پرسش پاسخ داد. پیش از هر چیز و تاریخا اسناد قابل دسترس بسیار محدود بودند. به نظر می رسد علت عمده، برخورد حزب و دولت شوروی به ماجرا بود. شکست کمونیست های ایرانی حالت استخوان لای زخم را پیدا کرده بود. تا مدت ها به دلیل اختلاف میان گرایش های مختلف در حزب بلشویک این مسئله مسکوت گذاشته شد. این مسئله تا حدی هم تابع سیاست های دیپلماتیک شوروی در ایران نیز شده بود. گرایش راست به دلیل ادامه روابط با رضاشاه، چندان تمایلی به جمعبندی از خود نشان نمی داد و گرایش چپ نیز توان جمعبندی درست را نداشت. بعد از گذشت چند سال، راست ها "چپ روی" کمیته مرکزی اول به ویژه "چپ روی" شخص سلطانزاده را علم کردند و بیشتر دنبال توجیه روابط با رضاشاه بودند. سلطانزاده هم با احتیاط به مسئله برخورد می کرد و غیر از اشاره به چند نکته کلی چندان به اشتباهات حزب و شوروی در دوره جمهوری نمی پردازد و بیشتر تلاش می کند توضیح دهد که چرا رضاخان ارتجاعی است.

بعدها نیز تاریخنگاران رسمی شوروی مانند م. س. ایوانوف تصمیم گرفتند که روایت دلبخواه خود را ارائه دهند. بدین ترتیب افسانه "چپ روی" حکا ساخته شد و حیدرخان به اسطوره ای بدل شد که نماینده تام و تمام خط درست بود. البته این گرایش در دوره کمینترن (به ویژه در فاصله کنگره ششم و هفتم و پس از آن) منطبق بر فراخوان اتحاد احزاب کمونیست با بورژوازی ملی در این کشورها بود و در دوران پسا استالین منطبق بر راه رشد غیر سرمایه داری بود که رویزیونیست های خروشچفی فرموله کرده بودند. (21)

با تشکیل حزب توده به عنوان جبهه متحد ضد فاشیستی تجربه جمهوری گیلان به کلی کنار نهاده شد. زیرا آن تجربه انقلابی به گروه خونی و رفرمیسم حزب توده نمی خورد.

درک اهمیت تجربه های پیشین انقلابی در درجه اول مسئله ای خطی است. اینکه کمونیست ها سراغ کدام تجربه می روند و کدام تجربه را برجسته می کنند یا الگو قرار می دهند کاملاً با خط ایدئولوژیک - سیاسی شان مرتبط است. در تفکر اکثریت غالب کمونیست های دوران انقلاب 1357، تجربه جمهوری گیلان جایگاهی نداشت. جدا از فاصله زمانی 50 ساله اغلب کمونیست ها در آرزوی تکرار مدل حزب توده در دوره 32 - 1320 به عنوان حزبی توده ای با پایگاه گسترده کارگری بودند. آنان ظاهراً حزب توده را بدون رفرمیسم می خواستند. اما هر مدلی محتوی و فرم خود را دارد. غرض تأکید این نکته است که رجوع به تاریخ و انتخاب از میان تجربه های مختلف تاریخی عمیقاً به دورنما و افق امروزی نیروهای کمونیستی مرتبط است.

در هر صورت عدم جمعبندی درست از آن تجربه انقلابی تأثیرات منفی بلاواسطه ای بر حیات جنبش چپ ایران گذاشت. تقریباً دو دهه و نیم پس از جمهوری گیلان، بسیاری از اشتباهات قبلی به شکل دردناک تر و تراژیک تری در جمهوری آذربایجان به رهبری فرقه دمکرات رخ داد. پیشه وری به عنوان رهبر فرقه، هیچ درسی از تجربه قبلی حکا نگرفته بود و اتحاد جماهیر شوروی نیز این باربه مراتب بدتر از گذشته عمل کرد. بسیاری از تضادها و پیچیدگی ها در آن مقطع مشابه دوران پیشین بودند. ولی چارچوب خط حاکم بر حزب و دولت روسیه و آذربایجان بشدت به رفرمیسم و ناسیونالیسم آغشته شده بود.

مطمئناً اگر کمونیست های شرکت کننده در انقلاب 1357 با تجربه جمهوری گیلان آشنا بودند با چشمان بازتری در انقلاب شرکت می کردند و بهتر عمل می کردند. به طور قطع مسائل خطی و پیچیدگی های اوضاع عینی در دوران 57 کیفیتا متفاوت تر از گذشته بود. اما تداوم برخی درک ها و متدهای غلط کمونیست های آن دوره را در مقابل خطوط راستی که در جنبش کمونیستی – به ویژه در جریان شکست چین سوسیالیستی در سال 1976 - سربلند کرده بود، ضربه پذیر کرد.

به عنوان مثال اتحادیه کمونیست های ایران تشکیلات نظامی 200 نفره خود به نام "تشکیلات پیشمرگه زحمتکشان" را در سال 1359 به بهانه "کارگری شدن سازمان" منحل کرد و کادرهای نظامی خود را از کردستان به کارخانه ها منتقل کرد. در آن مقطع اگر رفقایی که مخالف با این تصمیم بودند و یا حداقل نادرستی آن را حس می کردند با تجربه شکست جمهوری گیلان آشنا بودند با هشیاری و جدیت بیشتری می توانستند در مقابل خط اپورتونیستی راستی که در اتحادیه کمونیست های ایران سربلند کرده بود، ایستادگی کنند.

شبیه این واقعه در کومه له نیز اتفاق افتاد. در سال 1369، فراکسیون کمونیسم کارگری تحت رهبری منصور حکمت، با مزاحم دانستن مبارزه مسلحانه برای رشد جنبش کارگری پوششی برای هزیمت طلبی خود ایجاد کرد و با انتقال اکثریت پیشمرگان به خارج از کشور این مبارزه را به تعطیلی کشاند. آنان در مقابل مشکلات راحت ترین راه را انتخاب کردند و چهره چپ به این اقدام تسلیم طلبانه خود دادند. زمانی که تجربه های تاریخی درست جمعبندی نشوند، به اشکال تراژیک یا کمدی دوباره تکرار خواهند شد و انقلابیون به راحتی می توانند توسط چهره نمایی های "چپ" فریب بخورند.

 

و کلام آخر؟

 

پژوهش ما به پایان رسید. بی شک مانند هر پژوهشی کمبودهای خود را داراست که باید توسط دیگر رفقا و صاحب نظران و با طرح پرسش های دیگر تکمیل شود. انجام پژوهش تاریخی بدون رنج میسر نیست. منظور از رنج صرفاً تلاش و زحمت مادی نیست. بلکه فشار معنوی است که مدام در جریان تحقیق با آن روبرو می شویم.

از یکسو باید هرگونه پیشداوری و پیش قضاوتی و جانبداری را کنار گذاشت و مدام در جستجوی حقیقت بود. از سوی دیگر کشف حقیقت به ناگزیر، انسان را جانبدار می کند. ما مجبور بودیم، مدام به این فکر کنیم که اگر ما به جای آنها بودیم چگونه عمل می کردیم. حتی با تکیه به شناخت کنونی جنبش کمونیستی چگونه می شد در آن شرایط مشخص تاریخی بهترین راه را برای رویارویی با پیچیدگی های اوضاع عینی ارائه داد و صحیح ترین متد را برای حل تضادهای گوناگون بکار برد. این همذات پنداری بار مسئولیتی گرانبار بر عهده پژوهشگر و حتی خواننده این اثر پژوهشی می گذارد. این بار به اندازه خود موضوع پژوهش سنگین و مهم است.

فشار دیگر، دست یابی به قضاوت های جدید در مورد شخصیت های تاریخی است. قضاوت هایی که لزوما منطبق بر تصویری که از پیش داشتیم، نبود. به ویژه در مورد حیدرعمواوغلی که حداقل الگوی سه نسل از کمونیست های ایران بود. رهبری که بی عیب و نقص شناسانده شده بود و به قهرمان اسطوره ای بدل گشته بود. در جریان تحقیق دریافتیم که مانند هر کمونیستی او نیز نقاط قوت و ضعف خود را داشت. برخورد علمی به واقعیات تاریخی همچون واقعیات اجتماعی و طبیعی انسان را وادار می کند که دیالکتیکی تر نسبت به گذشته و گذشتگان برخورد کند. اما این امر به معنای کاستن از ارج و قرب آنان نیست. فهم دیالکتیکی تر از نقش و جایگاه رهبران موجب می شود که اهمیت آنان بیشتر درک شود. زیرا انسان، عظمت تلاش این رفقا برای انجام وظایف شان را بهتر از قبل در می یابد. آنان انسان های بزرگی بودند که به انجام کارهای عظیم همت گماشتند. رفقائی که با همان شدت و با همان جدیتی مورد انتقاد ما قرار گرفتند که کار عظیم شان کمتر از آن نمی طلبید.

با نقد علمی، آنان دوست داشتنی تر و محبوب تر از هر زمانی بر صحنه تاریخ می درخشند. به همین دلیل باید بارها گفت:

یاشاسین گُزل عمواوغلی

یاشاسین گُزل سلطان زاده

یاشاسین جان های شیفته و زیبایی که پرچم کمونیسم را با خون سرخ خود رنگین کردند و آن را به ما سپردند تا بر فراز قله های پیروزی فردا به اهتزاز در آوریم.

 

منابع و توضیحات:

 

1 - میلاد زخم، صفحه 398.

 

2- میلاد زخم، صفحه 399.

 

3 - در این اوضاع، میان احسان الله خان و خالو قربان نیز اختلافاتی پیش آمد. در اوایل مرداد در شهر رشت به دلیل فقدان انضباط در میان افراد خالو قربان که به قتل و غارت دو خانه در رشت منجر گردید اختلاف میان این دو بسیار حاد شد.

 

4 - ساعد الدوله با وقوع کودتای سوم اسفند همراه با پدرش به دستور سید ضیاء دستگیرشده بود. او توانست از زندان فرار کرده و به املاک خانوادگی خود در تنکابن برود. احسان الله خان با ورودش به مازندران فرمان تقسیم اراضی در میان دهقانان را داد. اما سریعاً برای حفظ اتحاد با او عقب نشست و فرمان خود را تغییر داد و خواهان تقسیم محصول تقریباً به سه قسمت مساوی (برای مالک، هزینه های نظامی کمیته انقلابی و دهقانان) شد. این امر نیز نتوانست مانع پیوستن او به دولت شود.

«کوچک خان در 12 شهریور یکی از همکاران نزدیک خود را نزد ساعد الدوله در لاهیجان فرستاد تا ظاهراً وی را تشویق به تجدیدنظر در تصمیم خود مبنی بر پناهندگی کند. ساعد الدوله گفت که از سیاست پدرش، سپهسالار، در تهران حمایت می کند، زیر خاندان وی در صورت مخالفت با دولت، املاک زیادی را از دست خواهد داد.» به نقل از کتاب میلاد زخم، صفحه 407

 

5 - در مورد این عملیات روایت دیگری نیز موجود است. بنا به اسناد جدید، ارژنیکیدزه و گیکالو (فرمانده وقت بریگاد مختلط مرزی هدایت قوای شوروی در ترک ایران را بر عهده داشت) احسان الله خان را تشویق به این عملیات کردند. احسان الله خان نیز بعدها عنوان کرد که او "با انجام این کار دستورات رفیق ارژنیکیدزه را اجرا کرد. و کاملاً از حساس بودن آخرین عملیات آگاه بود." او با کمک گیکالو و کاملاً مستقل از کمیته انقلابی در 11 خرداد با تکیه به نیروی 3000 نفری پیاده و سوار نظام در منطقه لاهیجان به سوی قوای قزاق یورش برد و توانست در 24 خرداد شهسوار یا تنکابن را به تصرف در آورد. گیکالو تدارکات جبهه مازندران را شروع کرد. و در اوایل تیرماه به وسیله یک کشتی 300 نفر از نیروهای ارتش سرخ را با تجهیزات کامل همراه با یک واحد توپخانه به شهسوار اعزام کرد. این پیشروی نظامی در مازندران در روزنامه ایزوستیا منعکس شد. در اوایل تیرماه احسان الله خان از طریق ارتفاعات کوهستانی راه خود را به سوی دشت تهران باز کرد و به 60 کیلومتری تهران رسید. اما به دلیل فقدان شناسایی جدی نتوانست ظهور ناگهانی نیروهای قزاق را به موقع ردیابی کند. نیروهای 2000 نفره قزاق به واحدهای پشتی که تحت رهبری افسران ارتش سرخ شوروی بود حمله کردند و آنها وادار به عقب نشینی شدند. احسان الله خان که خود را در انزوای کامل دید به سختی توانست عقب نشینی کند. او عدم توفیق واحدهای پشت جبهه را "خیانت روس ها" دانست و با پریشانی تمام عملیات را شکست خورده اعلام کرد و دست به عقب نشینی طولانی تا لاهیجان زد.

طبق این روایت کمیته انقلابی از ابتدا با عملیات مازندران مخالف بود زیرا ارزیابی شان این بود که برای تسخیر تهران حداقل به دو لشکر مجهز کامل (یعنی 20 هزار نفر) نیاز بود که قابل دسترس نبود. کمیته در 18 خرداد از احسان خواسته بود تا به رشت بازگردد اما او از این کار امتناع کرد. بر این اساساً در 8 مرداد پس از شکستن عملیات کمیته انقلابی احسان را از عضویت خود برکنار کرد.

رجوع شود به کتاب "بلشویک ها و نهضت جنگل" مویسی پرسیتس، مترجم حمید احمدی، نشر شیرازه، پائیز 1379.

 

6 - ترکیب کابینه جدید از این قرار بود: «کوچک خان سرکمیسر و کمیسر امور مالی، حیدرخان کمیسر امور خارجه، خالو قربان کمیسر جنگ، میرزا محمدی کمیسر امور داخله و سرخوش به عنوان کمیسر دادگستری معرفی شدند. کمیسرهای جدید با رأی مخفی 600 افسر، رهبر چریکی و ستاد اجرایی ائتلاف جنگلیان و کمونیست ها انتخاب شدند. جالب این است که در پایان این سند ائتلاف جدید کمونیست های با جنگلیان، برای نخستین بار از توسل و ابراز "وفاداری مطلق به پروردگار" گفتگو شد.» - میلاد زخم، صفحه 408.

 

7 - نکات مهم پیام روتشتاین به میرزا کوچک خان از این قرار است: «من سعادت ایران را می خواهم و از برای استقلال و آزادی داخلی و خارجی این مملکت می کوشم ... لازم نیست من برای شما شرح دهم که وضع سال گذشته چقدر نفوذ (انگلیس) را زیاد کرد و به نام نیک مان لطمه زد ... به واسطه اوضاع (جدید) بین المللی، برای تان امکان نیافت با تاکتیک های خودتان دولت را مرعوب و مجبور به تغییرات کنید و یا مملکت را از نفوذ و حضور (انگلیس) آزاد نمایید. تکرار می کنم تقصیر شما نیست، بلکه به علت وضعیت بین المللی است ... از آن جا که ما، یعنی دولت شوروی، در این موقع، نه تنها عملیات انقلابی را بی فایده و بلکه مضر می دانیم، این است که سیاست مان را تغییر داده و طریق دیگری اتخاذ کرده ایم ... بنا به مفاد قرارداد فوریه 1921 (اسفند 1299) ما مجبوریم دولت ایران را از وجود انقلابیون و عملیات آنها راحت کنیم. اجبار ما منحصر است به خارج کردن قوای روس و آذربایجان از گیلان. از طرف دیگر طبق همان قرارداد ما مکلف نشده ایم که در مقابل دولت از قوای انقلابی ایران حمایت کنیم.» - میلاد زخم، خسرو شاکری، صفحه 414

شاکری در ادامه می نویسد :«روتشتاین انتظار داشت کوچک خان عقب نشینی و نیروهایش را خلع سلاح کند و خود را با سیاست جدید شوروی "هماهنگ" سازد. از نظر روتشتاین گشایش راه تجاری به روسیه شوروی "یک وظیفه ملت دوستانه" و "وطن پرستانه" بود. وی هشدار داد فرمانده کل قوای کابینه قوام رضاخان قصد داشت تا مسئله گیلان را از راه زور پایان دهد، اما وی (روتشتاین) تا کنون از آن جلوگیری کرده و امیدوار بود که این مشکل را به طور مسالمت آمیز حل کند. وزیر مختار شوروی تکرار کرد که کوچک خان بایستی با یک نیروی حداقلی به جنگل های گیلان عقب نشینی می کرد و دولتی در گیلان با مشورت سه جانبه (دولت مرکزی و سفارت شوروی) برمی گزید. وظیفه حفظ نظم و قانون بر عهده یک نیروی کوچک ژاندارمری گذاشته می شد.» - همانجا صفحه 415.

در کتاب سردار جنگل اثر فخرائی اشارات دیگری به نامه روتشتاین شده است: مبنی بر اینکه چگونه اقدام خود سرانه احسان الله خان موجب تأخیر کار جمهوری شد. او مجزا شدن گیلان را برای آزادی و ترقی ملت مضر دانست و ضعف دولت مرکزی را به نفع بیگانگان ستمگر اعلام کرد.

جالب اینجاست که میرزا در پاسخ به نامه روتشتاین توافق اصولی خود را با مفاد آن اعلام می دارد. این نکته اغلب توسط کسانی که به شوروی و حزب کمونیست ایران اتهام خیانت می زنند آگاهانه پنهان نگاه داشته می شود.

 

8 - "تاریخ روسیه شوروی، انقلاب بلشویکی، 23 – 1917 " - ای اچ کار، ترجمه نجف دریابندری، انتشارات بهمن 1371، جلد سوم صفحه 300.

 

 9 – چیچرین در گفتگو با فیشر نویسنده زندگی نامه لنین اشاره دارد که استالین به دلیل به شکست کشاندن تلاش هایش در شوروی کردن ایران از دست روتشتاین خشمگین بود و او را در حضور لنین در دفتر سیاسی حزب نکوهش کرد. لنین که چندان از جزییات امور و شخصیت های درگیر در جمهوری گیلان آشنا نبود در پاسخ به انتقاد استالین گفت: "توبیخ جدی رفیق روتشتاین به خاطر کشتن کوچک خان." که یک عضو دفتر سیاسی با اعتراض گفت "نه رضاخان کوچک خان را کشت" لنین در موافقت گفت "توبیخ جدی رضاخان برای کشتن کوچک خان." استالین به میان حرف او پرید و گفت: "اما ما نمی توانیم رضاخان را توبیخ کنیم وی شهروند روسیه نیست." که لنین به خنده افتاد. - به نقل از کتاب میلاد زخم، صفحه 429.

 

 10 – نویسنده ناسیونالیست و ضد کمونیست کتاب بلشویک ها و نهضت جنگل که به اسناد جدید دسترسی داشته در نتیجه گیری پایانی کتابش می نویسد: «بدین ترتیب ملاحظه می شود که آرشیوهای شوروی سه روایت متفاوت به ما عرضه می کنند. این روایات ازنظر اهمیت، طرح و موقعیت و طول زمان با هم متفاوت اند اما در اساس، معنی و شیوه خشونت اعمال شده یا طراحی شده به هم شباهت دارند. همه آنها بیانگر پایداری ایمان بلشویک ها به ضرورت، امکان و اجتناب ناپذیری انقلاب سوسیالیستی جهانی و اراده شکست ناپذیر آن برای انجام آن به هر قیمتی، از جمله به قیمت جان فرزندان بی شمار مردم روسیه می باشند.» - "بلشویک ها و نهضت جنگل" مویسی پرسیتس، مترجم حمید احمدی، نشر شیرازه، پائیز 1379، صفحه 107.

 

11- به نقل از کتاب "آخرین سنگر آزادی – مجموعه مقالات میر جعفر پیشه ‌وری در روزنامه حقیقت، ارگان اتحادیه عمومی کارگران ایران 1301 – 1300 " – به کوشش رحیم رئیس نیا، نشر شیرازه، 1377، صفحه 336.

 

12 - اجرای قانون نظام وظیفه اجباری در سال 1305 خود موجب جنبش های اعتراضی مختلف در گوشه و کنار کشور شد.

هراس مالکان محلی و مسئولین دولتی چنان بود که در سال 1309، 15 – 10 نفر از دهقانان اردبیل و سراب را به جرم "خواب دیدن" در رشت زندانی کردند. زیرا یکی از آنان خواب دیده بود که کسی آمده و به او گفته این وضع پایدار نخواهد ماند و به زودی دهقانان از ظلم ارباب و ژاندارم رهایی خواهند یافت. دهقانان این خواب را برای هم نقل کردند تا اینکه به گوش مالک و ژاندارم رسید. "جرم سیاسی" این دهقانان رویای رهایی بود. رجوع شود به کتاب "زندگینامه شمیده، از بنیانگذاران سازمان جوانان کمونیست و اتحادیه های کارگری توده ای در ایران" به کوشش و ویرایش بهرام چوبینه، چاپخانه مرتضوی در آلمان، اسفند ماه 1373، صفحه 99.

 

13 – رجوع شود به "دو سند از فرقه کمونیست ایران" شامل "بیانیه فرقه کمونیست ایران (1301) " و "کنگره حزب کمونیست ایران (1308)" انتشارات علم، 1359.

 

14 – برای بحث بیشتر در این زمینه رجوع شود به کتاب "کمونیسم نوین" - باب آواکیان، گروه مترجمان حزب کمونیست ایران (مارکسیست – لنینیست – مائوئیست)، 1397. بخش جدایی جنبش کمونیستی از جنبش کارگری.

 

15 - برای مثال می توان به برخوردی که آوانسیان با نیما داشت اشاره کرد. آوانسیان در خاطراتش می نویسد که طبق خواست لادبن (برادر نیما) هنگام ورود به ایران به دیدار نیما رفت. نیما از اهمیت کاری که در زمینه ادبیات مشغول به انجامش بود با او سخن راند که چه تحولی در ادبیات ایران به وجود خواهد آورد. نیما حتی کار خود را با کار انقلابی لنین مقایسه کرد. آوانسیان را از این قیاس خوش نیامد و آن را به حساب خودشیفتگی نیما گذاشت و کلاً اهمیتی به وی نداد. قیاس نیما (به ویژه از زاویه برد و تأثیر اجتماعی در جهان) درست نبود اما او داشت بر اهمیت نوآوری کارش تأکید می کرد. به طور قطع آوانسیان نمی توانست کمکی به نیما کند. حتی در حد کمکی که لادبن به برادرش می کرد و مدام با فرستادن آثار مارکسیستی و کتاب های دیگر سعی می کرد افق دیدش را گسترش دهد. اما آوانسیان میتوانست به ابداع و نو آوری اش توجه کند و حتی در این زمینه از او الهام گیرد. مگر انقلاب خود بزرگترین ابداع و قوه خلاقانه بشر نیست؛ امری که بیش از هر امر دیگری نیاز به تقویت روحیه نوآوری در جامعه در عرصه های مختلف دارد.

 

16 - حزب تلاش کرد با زنان پیشرویی که برای آزادی زنان تلاش می کردند و لزوماً تعلق حزبی نداشتند، متحد شود. عمده ابتکار عمل ها دست این دسته از زنان بود. نشریه "نسوان شرق" در بندر انزلی و "پیک سعادت نسوان" (به مدیریت روشنک نوعدوست) به ترتیب در سال های 1305 و 1306 منتشر شدند و نقش مهمی در ارتقا آگاهی زنان ایفا کردند. در نشریه "پیک سعادت نسوان" بر اهمیت آموزش دختران و نیاز به تأسیس مدرسه‌های دخترانه تأکید می شد؛ با عقایدی که نابرابری های اجتماعی میان زن و مرد را به تفاوت جسمی زن و مرد ربط می دادند، مقابله می شد و به "اوضاع اسفناک و رقت آور حیاتی و معارفی نسوان ایران" پرداخته می شد و "سلطه نفوذ ظالمانه عادات و آداب و رسوم» افشا می گردید و با رجوع به تجربه افغانستان کشف حجاب تبلیغ می شد. در نخستین شماره نشریه در مقاله ای عنوان شد: "ملتی که با زنان خود مثل بهائم و جانوران وحشی معامله کند، حق دعوی آزادیخواهی ندارد." به دستور دولت این نشریه در سال 1307 توقیف شد.

 برای اطلاعات بیشتر رجوع شود به کتاب "پیک سعادت نسوان – مجلهٔ پیک سعادت نسوان (1307 – 1306) " - به کوشش بنفشه مسعودی و ناصر مهاجر، نشر نقطه، زمستان 1390. مقدمه کتاب حاوی اطلاعات ارزنده ای در مورد تاریخ این مجله و فعالیت های روشنک نوعدوست است.

 

17 – مقاله "نسوان و فرقه کمونیست" در مجموعه "ستاره سرخ – ارگان مرکزی فرقه کمونیست ایران 1310 – 1308" قابل دسترس است. این مجموعه به کوشش حمید احمدی توسط نشر باران در سال 1373 منتشر شده است. شعر زیر پیوست این مقاله بود:

بنگر که به ملک ما چسان باشد زن / در کیسه گه ای سیه نهان باشد زن

محکوم شریعت و قوانین و رسوم / پیوسته اسیر این و آن باشد زن

ای دختر رنجبر! چه تأخیر کنید! / هان بهر نجات خویش تدبیر کنید!

آزاد شوید وگر بداخلاق شدید / چون شیخ مدام مرا تکفیر کنید!

به نظر می رسد حزب کمونیست تحت تأثیر کارزار ضد حجابی که در سال 1306 در جمهوری های آسیایی به راه افتاده بود، اهمیت مقابله با حجاب را بیش از پیش دریافت.

 

18 - مقاله موقعیت زن ایرانی در "اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیالیستی و کمونیستی ایران – جلد چهارم" قابل دسترس است.

 

19 – برای اطلاع بیشتر از دامنه و عمق تحولات انقلابی در شوروی سوسیالیستی در آن دوران رجوع شود به کتاب "تاریخ واقعی کمونیسم" – اثر ریموند لوتا، مترجم منیر امیری، ناشر حزب کمونیست ایران (مارکسیست – لنینیست – مائوئیست)، 1394.

 

20 – "رضا شاه و شکل گیری ایران نوین، دولت و جامعه در دوران رضا شاه" - استفانی کرونین، ترجمه مرتضی ثاقب فر، نشر جامی، 1382 صفحه 252

 

 21 – از سال 1956 و به ویژه 1960 رویزیونیست ها خروشچفی نظریه ای تحت عنوان "راه رشد غیر سرمایه داری" تدوین کردند، مبنی بر اینکه کشورهای جهان سوم با کمک های فنی و اقتصادی شوروی می توانند راه دیگری را طی کنند. این تئوری ربطی به تزهای لنین در ارتباط با انقلاب در مستعمرات و نیمه مستعمرات نداشت که می گفت این کشورها می توانند مرحله سرمایه داری را دور بزنند. اولین شرطی که لنین گذاشت. سرنگونی دولت های ارتجاعی حاکم بر این کشورها از طریق انقلاب بود. ولی تئوری راه رشد سرمایه داری و کمک های فنی اقتصادی شامل هر حاکم مرتجعی می شد. شوروی از زمانی که در آن سرمایه داری احیا شد از این طریق می خواست به تدریج در کشورهای تحت سلطه نفوذ اولیه اقتصادی – سیاسی بدست آورد و زمینه را برای ایجاد کودتاهای درون قصری توسط احزاب برادر خویش در ارتش فراهم کند. کودتا در افغانستان و سومالی نمونه هایی از این عملکرد بودند. حزب توده بر پایه همین تئوری به دفاع از روابط اقتصادی شوروی با شاه پرداخت و با حمایت از جمهوری اسلامی سعی می کرد توجه سران جمهوری اسلامی را به راه رشد غیر سرمایه داری جلب کند.

 

آدرس تماس : Behrang1384@yahoo.com

آدرس کانال تلگرام : @obehrang

 

 

 

July 30, 2020

دیدارمسیح علینژاد با فرح پهلوی !

دیدارمسیح علینژاد با فرح پهلوی !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com


مسیح علینژاد قبل از دیدار با فرح ، با وزیر خارجه آمریکا دیدار کرده بود قبل از آن هم با خاتمی کار میکرد و بعدا با امامان جمعه مصاحبه کرد ... شما همین خط را خوب با درست ببینی متوجل میشوی که دیدار مسیح و فرح عجیب نیست .


وزن سیاسی این دیدار را از همین علائم بهتر میشود فهمید . مسیح علینژاد بعد از خارج شدن از ایران و زیر عبای خاتمی ، توسط کاخ سفید دستش گرفته و پا به پا رفت تا عکس یادگاری با وزیر خارجه آمریکا ... در حال حاضر حقوق خوبی از کاخ سفید میگیرد و خارج ازخط ارباب هم قدرت و خلاقیتی برای هیچ کاری ندارد .

تلاش کاخ سفید برای دادن هژمونی سیاسی دست بازماندگان سلطنت عجیب نیست ولی این جماعت چنین ظرفیتی برای ایران قرن 21 ندارد .

بازسازی چهره هایی که اعدام و سرکوب و زندان در دوران حکوت تاجدار را هنوز حاضر نیستند تقبیح و محکوم کنند ... اگر شد به بقیه هم خبر بدهید تا شاید بتوانند ریدمان خودشان را ماله بکشند .

زن بودن برای تجار سیاسی در همین مواقع نان خوبی دارد ...
این روزها کاخ سفید از مانور مقتدر سپاه میگوید که شبیه به طنز است ...
چهره های مقتدر سیاسی کاخ سفید هم همین است . اندازه جدیت مانور سپاه ...



سابقه مسیح علینژاد : خبرنگار بود ، اصلاح طلب شد ، خارجه نشین شد ، حالا برانداز از جنس کاخ سفیدی است ...


سابقه فرح پهلوی : زن شاه سابق ایران است ، مادر ولیعهد است و هر عنوان "سلطنتی" دیگر که حالا به درد عتیقه فروشی میخورد ...



به نظر من این دیدار میتواند یک اکت سیاسی باشد ، دقت کنید "میتواند تا هست" ... تفاوت دارد فعلا قاطعانه نمیشود چیزی گفت... فقط میشود حدس زد...

چون بازتابش در رسانه های رسمی مثل دویچه وله دیده نشده است . دویچه له پایگاه تاریخی همین قارچهای خارج از ایران است ... حالا ظاهرا همه چیز بستگی به بازتاب آن در میان جامعه سیاسی خارج از ایران دارد .


حالا که گذشت ولی اگر مبتکر وخلاق چنین ابداعی دنبال نتیجه جدی میبود حتما در میان سوالات ننه و مادر و شوهر و اینا ... چند سوال غیر متعارف را میچپاند . مثلا نظر شما راجع به اعدام چیست ؟ اعدامهای زمان خودتان ؟ ساواک ، زندان و شکنجه...


حق رای برای زنان در زمان سلطنت مثبت بود ولی ربطی به ابتکار و هوشمندی حاکمان وقت نداشت به فشار بیرونی غرب به نام انقلاب سفید ربط داشت ...مثل راه آهن سراسری جنوب به شمال که ربطی به دلسوزی و خلاقیت شخص رضا شاه نداشت به جنگ جهانی دوم و تصمیم قدرتهای وقت ربط داشت . فقط در دوران رضا شاه محقق شد که حالا سندش را به نام رضا شاه میزنند .



وقتی مسیح علینژاد به عنوان اصلاح طلب کنار همسر شاه سابق میایستد یعنی امیدوارند تشکلی احتمالا سیاسی از مخلوط این دو بیرون بزند که از جنس قبلی ها نیست . قبلی ها مثل ققنوس و فرشگرد و اینا...با سمبل تاج ولیعهدی رضا پهلوی .

منتها رضا پهلوی با ملق زدن های بی مایه و شرکت در کازینوهای شبانه روزی تبدیل به بی اعتبارترین بی بخار شد ، و حالا فرح پهلوی تصمیم گرفت تا برای بازماندگان سلطنتی کمی از خودش مایه بگذارد !



نه اصلاح طلبان سابق به تنهایی اعتبار سیاسی و عملا توانایی دارند و نه بازماندگان سلطنت ... ولی از ترکیب این دو شاید جای امیدواری باشد .

سیاست غرب در مورد حکومت اسلامی در خاورمیانه اساسا بار سرنگونی ندارد و قهر آمیز نیست . در ادامه فشار و تحریم را تا جایی بالا میبرند که حضرات حاکم در ایران تسلیم شوند . در چنین حالتی آنچه که به خارج از جغرافیای ایران مربوط است ، نهایتا وصل میشود به آنچه که به داخل جغرافیای ایران مربوط است در اینجا تشکلی یا حزبی سیاسی نیاز است تا حکومت اسلامی بتواند با آن رسما وارد مذاکره و دوخت و دوز شود ...

از مجاهدین بگذریم چون همزمان مورد مطلوب غرب و حکومت اسلامی ایران نیستند .
بازماندگان سلطنت مطلوب هستند ولی به تنهایی اعتبار و توانایی لازم را ندارد ...
بازماندگان حکومت اسلامی یا همان اصلاح طلبان هم به تنهایی اعتبار وتوانایی ندارند...


حالا این 2 جریان سلطنت و اصلاح طلب را توی چرخ بریزید و خوب هم بزنید . شاید بشود با این معجون ترکیبی ، یه طرف ملاقات جدی و رسمی برای حاکمان ایران تراشید .


بقیه نیروهای موجود چپ و راست و میانه ... هم اگر در این ترکیب بیایند عجب چیزی بشود . چنین ترکیبی اگر ساخته شود دردی را از جامعه استبداد زده فعلی ایران درمان نمیکند ، ولی شروع و تمرین خوبی برای همزیستی سیاسی با هم است .

 

به جز این و یا خارج از اکت سیاسی دیگر ، باید باور کنیم که ملاقاتی بین مادر و دختر تاریخی انجام شده تا حوصله شان سر نرود ...

 

فقط فراموش نکنید برای موفق بودن نسبی چنین تشکلی فرضی ، اینها باید کاری تر و جدی تر از تشکیلات مجاهدین باشند . زیر سایه جدیت و انگیزه های قوی تشکیلات مجاهدین بعید میدانم به راحتی جدیت بقیه دیده شود ! جریان مجاهدین با پتانسیل قوی و تاریخی متفاوت از تمام جریانات موجود جغرافیای سیاسی ایران جدیتر است . البته اشکالاتشان هم بیشتر است . طی نیم قرن گذشته هر فرد یا جریانی از پروسه عملی خودش در مقابله با سیستم ولایت فقیه حاکم در ایران بتواند بگوید ، من هم به عنوان مخاطب میتوانم از اشکالاتش شروع کنم !

 

حتی دوخت و دوز سیاسی از بالا هم تابع قوانین مشخصی شده است . این یکی از معجزات قرن 21 است !

 

 


30.07.2020

اسماعیل هوشیار

 

گسل‌های خاص، راه حل‌های کلان , جستاری در باب رابطه فمینیسم و کمونیسم

گسل‌های خاص، راه حل‌های کلان

جستاری در باب رابطه فمینیسم و کمونیسم

تضادهای درونی نظام جمهوری‌اسلامی به مرحله انفجار رسیده‌است. بازتاب این وضعیت سیاسی حاد در دانشگاه، تحرکات فعالین را افزایش داده و نیروهای سیاسی و پیشروان جامعه در دانشگاه را به صرافت رهجویی و پاسخ‌یابی کلان کشانده است. پرسش از وخامت اوضاع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کلان در عرصه‌ای تاریخی – جهانی است. پرسش از درهم‌تنیدگی رنج‌ها و ستم‌هایی است که در سیستم سرمایه‌داری امپریالیستی و در طول تاریخ جامعه طبقاتی بر گرده محذوفان و رنجبران سنگینی می‌کند. پرسش از رابطه مسئله مشخص "ستم بر زن" در تمامی جوامع طبقاتی سرمایه‌داری به‌ویژه در جمهوری اسلامی با رهایی از زنجیرهای استثمار تاریخی – جهانی است.

معضل‌ها چگونه شناسایی می‌شوند؟

پرسش از رابطه فمینیسم و کمونیسم، در ابتدا پرسش از چیستی هر کدام و پروسه دست‌یابی به سنتز رهایی‌بخش برای تغییر واقعیت موجود است. کمونیسم به مثابه علم رهایی جامعه، به کلیت تاریخی – جهانی واقعیت موجود و روابط، دینامیک‌ها، نیروها و قوای محرکه تضادهای پیش برنده‌ی آن می‌پردازد. فمینیسم فارغ از گرایشات چپ یا راستش جنبشی است که مسئله‌ای خاص، هر چند تنیده در تاروپود روابط تاریخی - جهانی یعنی ستم جنسیتی را مورد توجه قرار می‌دهد. نیازی به تاکید نیست که دستاوردهای فمینیست‌ها در روشنی افکندن بر جوانب تاریک و کور‌جنس جنبش چپ بسیار مهم و تاثیر‌گذار بوده است. در پی همین تدقیق‌ها و تاثیر‌گذاری‌ها است که اکنون به عنوان نیروهای جنبش کمونیستی  باید با دقت علمی بالایی در باب چیستی "معرفت شناسی" مورد ادعای فمینیست ها، پرسش‌گری کنیم.

از دهه هشتاد میلادی بدین سو فعالین و پژوهش‌گران فمینیست سعی بسیاری کردند تا نشان‌دهند "ستم جنسیتی" نه تنها در تارو پود روابط اجتماعی و سیاسی و ایدئولوژیک انسان ها تنیده شده، بلکه در ساختار اندیشه و معرفت بشری نیز رخنه کرده است و دهه‌های متمادی مردسالارانه‌بودن خود را پشت تصویر معصومانه و بی‌طرف علمی خود پنهان نموده است. این واقعیتی مهم و روشن است. پژوهش و مبارزه علمی همچون باقی فعالیت‌های انسان درون روابط تولیدی و اجتماعی معینی شکل می‌گیرد. بنابراین ما نمی‌توانیم مدعی شویم که پژوهش علمی دانشمندان درون ساختار طبقاتی - مردسالار می‌توانسته همواره به دور از باور ریشه‌ای فرودستی زن(یا نفوذ هر ایدئولوژی مسلط دیگری) شکل گرفته باشد.

ایدئولوژی به عنوان شکلی از آگاهی اجتماعی محصول جامعه است و روابط تولیدی جامعه محتوای آن را تعیین می‌کند. این محتوا در همه افراد جامعه به نسبت جایگاهشان تزریق می‌شود و رفتار‌ها و روابط و نسبت‌ها و باور آنان را تعیین می‌کند. اما این موضوع به این معنی نیست که راهی برای فرار از هژمونی قدرت‌سیاسی و تاروپودهای در جان نفوذ‌کرده جامعه طبقاتیِ مردسالار برای دست‌یابی به قوانین درونی پدیده‌ها و پروسه‌های عینی و تغییر آنها وجود ندارد. معرفت و کسب آن پروسه‌ای پر پیچ و خم و سرشار از تضاد است. علم و روش علمی از دل ضرورت اجتماعی-تاریخی مستقلی نضج یافته‌است. از عصر سرمایه‌داری و ظهور روشنگری شناخت علمی مدون‌تر شده است. ضرورت‌های تاریخی به ما آموخت که برای پاسخ‌دادن به نیاز‌های فزاینده‌مان باید دست به کسب شناختی متفاوت بزنیم. باید با ذهنیت‌های پیشینی خود مبارزه کنیم. باید پرسش‌گری کنیم و راه رسیدن به پاسخ صحیح رابیاموزیم.

نکته دیگر اینکه پاسخ‌ها و سنتز‌های علمی، حقانیت خود را نه از جایگاه فاعل شناسا که از خود واقعیت و پیچ و خم‌های پروسه شناسایی می‌گیرد. به این واسطه زن یا پرولتر بودن نمی‌‌تواند ما را در کشف روابطی تاریخی اجتماعی که ستم بر زن یا استثمار کارگران را به وجود آورده به‌صورت خود‌به‌خود روئین‌تن کند و در نهایت اینکه مبارزه با ایدئولوژی که چون اتمسفری پیرامون همه روابط و افکار و اندیشه‌های ما را گرفته و آن‌ها را شکل می‌دهد، تنها به‌واسطه بهره‌جویی از علم و پروسه معرفت‌شناسی علمی ممکن است. این پروسه به شکل تاریخی و اجتماعی  پیش می‌رود. ما به‌واسطه دانش علمی خود می‌توانیم جانبداری‌های خود‌به‌خودی از پیش موجودمان را ارتقا دهیم. واقعیت زیستی‌مان را تغییر دهیم و به‌واسطه این تغییرات ایدئولوژی دیگری را در جامعه مسلط گردانیم. نیازی به توضیح اضافی نیست که در اندیشه کمونیستی این مبارزه یعنی مبارزه علمی و مبارزه ایدئولوژیک به‌واسطه مبارزه طبقاتی تعیین می‌شود و حد می‌خورد. نه دلبخواهی و خودبه‌خودی!

به‌طور خلاصه در پرداخت به رابطه فمینیسم و کمونیسم باید بدانیم "معرفت شناسی" هر کدام چیست؟ از چه سخن می‌گوید؟ چقدر علمی است؟ با این توضیحات ما معتقدیم آن "معرفت شناسی" که نه تنها فراروی از ایدئولوژی و جنسیت را ممکن نمی‌داند، بلکه جایگاه ویژه‌ای به رنج‌کشیدگان و استثمار‌شدگان می‌دهد و معتقد است به واسطه این رنج آنان درک درست‌تری از واقعیت پیچیده موجود و پروسه تغییر آن دارند، علمی نیست. کمونیسم علم است. علمی که ایدئولوژی خود‌به‌خودی کارگران و زحمتکشان و محذوفان را به ایدئولوژی کمونیستی ارتقا می‌دهد. کسب این دانش پروسه‌ای مجزا و مستقل از جایگاه افراد در جامعه است. مسیری مستقل که به قول مارکس برای رسیدن به آن باید از سنگلاخ  پر‌فراز و نشیب کوهستان شناخت و مفهوم‌سازی عبور کرد. و تنها به‌واسطه قدرت رهبری این علم است که می‌توان ایدئولوژی را ارتقا داد.

معضل چیست؟

ضرورت پرداختن به رابطه فمینیسم و مارکسیسم از دل پرسشی بنیادین برخواسته است. ستم جنسیتی و ستم طبقاتی چه نسبتی با هم دارند؟ دلیل اصلی و ریشه‌ای انقیاد تاریخی جنس زن چیست؟ جنسیت چگونه مفهومی است و چه ارتباطی با ساختار طبقاتی جامعه دارد. آیا مفهومی در کنار آن است یا برساخته آن. آیا انقیاد زن از رحم آغاز شده یا از خانواده و کار بی‌مزدِ بازتولیدی شکل گرفته‌است؟ ستم بر زن در جامعه سرمایه‌داری چه نسبتی با روابط تولیدی این جامعه دارد؟ تحقیقات انسان‌شناختی در زمینه زنان و جایگاه زنان در جامعه و روابط تولیدی آن نقاط تاریک بسیاری را روشن کرده است اما هنوز درک از دیالکتیک تاریخی برسازنده ستم جنسیتی، سرشار از ناروشنی و ذهنی‌گرایی است. یا به آغوش جنبش‌گرایی و هویت‌گرایی با رنگ و بوی مبارزه با سرمایه‌داری می‌افتد یا به دوگانه‌سازی‌های مکانیکی و اکونومیستی دچار می‌شود. رازی در میانه نیست اما مسئله در خود دشواره‌ای بزرگ است. برای دست‌یافتن به درک درست باید هم موضوع را به شکل تاریخی پیگیری و مطالعه کنیم و هم در مفهوم‌سازی و سنتز، رعایت احتیاط علمی را بکنیم. مفاهیمی مانند استثمار زنان، کار مولد و نامولد، کار خانگی و کار در بیرون خانه، خانه و کارخانه، تولید مثل، سیاست بر بدن، بدن به مثابه ماشین، سویه‌های مختلفی از موضوع است که  فمینیست‌ها و مارکسیست‌ها سعی در روشن‌سازی آن کرده‌اند. در میانه این دوگانه‌سازی‌های مکانیکی یا واقعی و سنتز‌های التقاطی، پیش و بیش از هر‌چیزی باید روابط تولیدی موجود و جایگاه خانواده در آن‌را روشن کنیم. خانواده به مثابه نهادی که انقیاد تاریخی زن در آن رقم می‌خورد و تاریخا تداوم میابد. خانواده هم نهادی زیربنایی و هم روبنایی است. یعنی هم نهادی اقتصادی است که هسته شکل‌گیری نیروی کار و باز‌سازی آن است و هم نهادی که کارکرد روبنایی دارد و به شکلی سیستماتیک روابط اجتماعی و ایدئولوژی و باورهای موجود هر عصری را در خود تولید و باز تولید می‌کند. در این مرحله ضروری است هم بتوانیم سطوح مختلف ستم بر زن در جامعه سرمایه‌داری را از هم  تفکیک کنیم و هم مراحل تاریخی نضج این ستم و دینامیک‌های اصلی شکل‌دهنده آن‌را شناسایی کنیم. از یک‌سو نباید در جزئیات غرق شویم به شکلی که نتوانیم سنتز درستی از رابطه جزء و کلیت اجتماعی را سازمان دهیم و از سوی دیگر نباید تصویری ساده‌انگارانه و بی‌تضاد از کلیت روابط تولیدی اجتماعی ارائه دهیم و همه چیز را به یک‌چیز تقلیل دهیم. در بازشناسی معضل واقعی موجود به کاربست روش‌های دقیق به‌دور از نسبی‌گرایی و دگماتیسم بسیار حائز اهمیت است. این‌جا، هم فمینیست‌ها و هم مارکسیست‌ها دچار اشتباهات بسیاری می‌شوند. راه را گم می‌کنند و در نهایت به سنتزهای التقاطی یا اکونومیستی در می‌غلطند. ضرورت‌های شکل‌دهنده نهاد خانواده و دولت و درهم‌تنیدگی روابط تولیدی و اجتماعی باید به صورت تاریخی مورد مطالعه قرار گیرد.

راه حل‌ها چه نسبتی با متد پژوهش ما دارند؟

موضوع نهایی که باید به آن بپردازیم پرسش از راه حل است. واقعا چه درکی از راه حل داریم؟ آیا راه حل و پروسه کشف آن هم مسیری علمی طلب می‌کند؟ آیا راه‌حل‌ها باید به عمق پدیده‌ها نفوذ کنند؟ آیا به‌واسطه کشف روابط تاریخی و دینامیک‌های درونی یک پدیده به راه‌حلی برای تغییر واقعی آن دست یافته‌ایم، یا هیچ ضرورتی برای این کار وجود ندارد و هر کسی راه‌حل خودش را دارد؟ آیا راه‌حل امری متعلق به پروسه تغییر است و لاجرم تنها می‌تواند فعالیتی ایدئولوژیک باشد که هر کس به نسبت جایگاه خود سهمی از آن دارد؟ راه حل واقعا چیست؟ رسیدن به راه‌حل چه نسبتی با پروسه شناسایی معضل دارد؟ هم در میان کمونیست‌ها و هم در فمینیست‌ها گرایشی وجود دارد که ارائه راه‌حل را امری صرفا سیاسی و ایدئولوژیک قلمداد می‌کند. امری که تنها با واقعیت عینی "فعلن موجود" نسبت دارد و به‌واسطه آن تعیین می‌شود. الان می‌شود کمپین زد و آش‌نذری داد و امضا جمع‌کرد. الان می‌شود ادبیات را تغییر داد. الان م‌ شود به روحانی رای داد. الان  می‌شود این گوشه و آن گوشه از ویرانه موجود را مرتب کرد!.... این مسئله‌ای حیاتی و مهم برای مبارزه‌ایست که در پیش داریم. شناخت صحیح و واقعی از راه‌حل، مستقیما در پروسه شناسایی علمی از معضل سنتز می‌شود و با آن رابطه‌ای تنگاتنگ دارد. این شناخت است که هم از امکان تغییر وضع موجود و هم از ضرورت آن سخن می‌گوید و راهنمای آن است. درنهایت باید بگوییم شناخت علمی فارغ از حقیقت سیاسی هم در معرفت شناسی‌اش و هم در پروسه کشف معضل و ارائه راه‌حل استانداردهای خود را دارد. به ریشه‌ها می‌زند. روابط بنیادین برسازنده وضع موجود را شناسایی می‌کند و با ارائه نقشه و سمت و سوی راه، آن‌را درهم می‌شکند. هرگونه بحث درباب امتزاج فمینیسم و کمونیسم در عین حال بحث در باب راه‌حل‌های علمی و عینی تغییر بنیادین وضعیت موجود است. در پروسه این مسیر شناخت است که ما باید از حقانیت و لزوم و امکان تغییر بنیادین کلیت روابط تولیدی برای رهایی از تمامی اشکال استثمار و ستم دفاع کنیم. از همین رو و با توجه به دغدغه‌های فوق در آینده نزدیک سعی خواهیم کرد به رویکردها و خطوط سیاسی مقالات منتشر شده اخیر درمورد مسئله ستم جنسیتی و رابطه آن با ستم طبقاتی و علم رهایی جامعه بپردازیم.

چرا امثال اکبر گنجی به نادرستی هراس افکنی می کنند؟

چرا امثال اکبر گنجی به نادرستی هراس افکنی می کنند؟

 

باید اعتراف کنم هراس افکنی های عامدانه و هدفمند ( و شاید هم سفارشی) اکبر گنجی در راستای "براندازی ـ هراسی" و تلاش زیرکانه  وی و "همنوعانش" برای حفظ نظام جمهوری اسلامی مرا بیاد فیلم معروف هندی بنام "دروغپرداز بزرگ" می اندازد که اتفاقا در همان سالی که در ایران انقلاب شد, یعنی ١٩٧٩ میلادی به بازار عرضه شده بود. 

 

اکبر گنجی در ادامه سلسله خطبه های خدعه گونه ویدئویی خویش بهمراه آخرین مقاله خود (به تاریخ چهارشنبه ٨ مرداد ٩٩)  تحت عنوان "آشی که برای ایران پخته اند" در راستای هراس افکنی و دروغپردازی رژیم برای ترساندن مردم از براندازی مکارانه مدعی می شود: "کلنگی کردن ایران، رکن رکین پروژه کلنگی کردن خاورمیانه بوده و هست". گنجی و همکارانش که در برخی از رسانه های فارسی زبان مثل بی بی سی فارسی, رادیو فردا, دویچه وله و صدای آمریکا جا خوش کرده اند می گویند براندازی نظام یعنی فروپاشی و تجزیه و نابودی ایران.

 

روایت است که خشت اول چون نهد معمار کج, تا ثریا می رود دیوار کج. حتی زندگی کردن و جوایز میلیونی دریافت کردن در آمریکا نیز برای "کج بینان" همانند گردکان بر گنبد است. گنجی که سابقه طولانی در سپاه و نیروهای امنیتی اطلاعاتی رژیم جمهوری اسلامی دارد, در حقیقت خودش از ابتدای کار محصول موهومات و خرافات "انقلاب اسلامی" بود و تا به امروز نیز در حوزه کشفیات دستگاه ویروس یابی مُستَعان ۱۱۰ سپاه پاسداران از فاصله صدمتری برای تشخیص ویروس کرونا و همچنین تخصص در همه علوم از جمله طب تشخیصی سنتی  و تربیتی  امثال آخوند عباس تبریزیان و روغن بنفشه و "مکمل معدنی معجزه‌آسا" امام صادق برای درمان ویروس کرونا همچنان  در رقابت با همکاران سابق خویش در دروغپردازی مسابقه می دهد. برای درک بیشتر این مطلب لطفا این مقاله را بخوانید.

 

او  در آخرین مقاله خود با اشاره به  مثلث "ترامپ- نتانیاهو- محمد بن سلمان" می گوید " اینان مانند دولت اوباما عمل نمی کنند, بلکه عملیاتشان را ماه هاست که آغاز کرده اند"  او سپس عوامفریبانه با نادرستی و ترفند و بدسگالی برای هراساندن ایرانیان از مقوله براندازی می نویسد: "ایران در ماه های سرنوشت سازی به سر می برد. کلنگی کاران عجله دارند تا دستور پخت غذایی شان را در ایران نیز پیاده سازند".

 

حال سوال بدیهی این است: کدام یک از کشورهای منطقه که در آنها "براندازی" و یا "انقلاب" صورت گرفته و یا حتی  به آنها مثل افغانستان و عراق و لیبی و یمن حمله نظامی شده, در عرض ١٩ سال گذشته تجزیه شده اند؟ لیبی اکنون دو دولت دارد, اما هیچکدام از مداخله گران, چه غربی و چه منطقه ای, حرفی از "تجزیه" نمی زنند و همه با "تجزیه" لیبی مخالفند. تا دیروز (چهارشنبه ٨ مرداد ٩٩) سه دولت در یمن وجود داشت. دولت حوثی ها, دولت رسمی عبد ربه منصور هادی, و دولت یمن جنوبی. همه دنیا (بدون استثناء) با مطالبه جدایی طلبانه شورای انتقالی جنوب یمن مخالف بودند. آنها نیز دیروز در توافقنامه ای با دولت رسمی یمن از ادعای خود دست برداشتند و بزودی بخشی از کابینه خواهند بود. افغانستان که توسط دهها کشور عملا اشغال شده بود و بین دو بخش عمده پشتونها و فارسی زبان ها (اقوام تاجیک و هزاره و غیره) تقسیم شده بود, هرگز تجزیه نشد و امروز نیز سخنی از تجزیه در آن نیست. حتی سوریه نیز که سالیان دراز بخش وسیعی از خاک آن در اختیار دولت مرکزی نبود, و حتی به اوج فلاکت رسید اما هرگز تجزیه نشد و اکنون نیز حتی از سوی کردهای سوریه بحث تجزیه مطرح نیست. حتی در کشورهایی که براندازی و تغییر رژیم صورت گرفت نظیر مصر و تونس و غیره هرگز صحبت از تجزیه نبود و نیست. جدا شدن سودان جنوبی از سودان به دلیل ادامه استبداد دیکتاتور عمر احمد البشیر صورت گرفت. یعنی استبداد باعث تجزیه شد و نه حمله خارجی و یا براندازی و انقلاب. اکنون که در سودان انقلاب شده است, اصلا بحث جدایی و تجزیه مطرح نیست. و اکثر سودانی ها می گویند ایکاش این انقلاب ضد دیکتاتوری سالها پیش صورت می گرفت تا جنوب سودانی ها هم طعم آزادگی و همبستگی ملی را با ما جشن می گرفتند. لذا بر طبق حقایق و تنها شاهد میدانی موجود استمرار استبداد بزرگترین دشمن تمامیت ارضی و یکپارچگی یک ملت است و نه تغییر رژیم و براندازی و یا حتی حمله نظامی. اگرچه نگارنده از قدیم الایام با  هر نوع دخالت بیگانه و حمله نظامی خارجی شدیدا مخالف بوده و هستم, که بحثی کاملا جدا است.

 

این "جماعت" بظاهر دلسوز برای ایران, که در حقیقت ذاتا و از منظر مذهبی و ایدئولوژیکی و عقیدتی "آمریکا ستیز"  بوده و هستند,  ادعا می کنند که هدف آمریکا از حمله به عراق تجزیه آن کشور بود. اما واقعیت کاملا بر عکس است. حتی اقلیم کردستان که عملا مستقل بود و مستقیما نفت می فروخت و نمایندگی سیاسی و  ارتباطات و مراوده و معاملات مستقیم با بسیاری از کشورها داشت و برای استقلال رفراندوم برگزار کرد که اکثر مردم کرد به آن رای دادند؟ بنابراین چرا آمریکا و غرب از استقلال اقلیم کردستان حمایت نکردند؟ چرا هیچ کشوری از استقلال کردستان حمایت نکرد؟ چرا علیرغم تحولات عظیم و اشغال کشور و نابودی دولت مرکزی و رستاخیز سیاسی, کشورعراق تجزیه نشد؟ اگر عراق با آن وضعیت نابسامان و "فروپاشیده" تجزیه نشد (یا تجزیه اش نکردند) آن هم تحت اشغال نظامی, پس چه دلیلی دارد که مردم ایران ادعای "چوپان های دروغگو" را باور کنند. آن هم در حالیکه هیچکس خواهان مداخله خارجی یا حمله نظامی به ایران  نبوده و نیست. و اینکه تغییر رژیم اصلاح ناپذیر جمهوری اسلامی باید توسط قیام مسالمت آمیز و سراسری خود مردم داخل ایران (همانند دی ٩٦ و آبان ٩٨) صورت بگیرد.

 

و اما اشاره ای کوتاه لیکن بسیار مهم در مورد ادعای دروغگویان حرفه ای که شبانه روز مدعی هستند آمریکا و انگلیس و عربستان و اسرائیل برای تجزیه ایران به گروه های قومی و اتنیکی کمک می کنند. این یک دروغ آشکار اما بی شرمانه از طرف طرفداران نظام, برتری طلبان مرکزگرا و تبعیض گرایان تسلط طلب چشم سفید و بی آزرم است. بیش از ٩٩ درصد کمک های مالی کشورهای غربی و عبری و عربی به گروه های فارس تعلق می گیرد. کشورهای عربی در کشتار مردم بلوچ در پاکستان در کنار ارتش پاکستان قرار دارند. همه رسانه هایی که توسط کشورهای غربی و عبری و عربی تغذیه مالی می شوند, توسط هموطنان فارس اداره می شوند. در بین آنها حتی یک بلوچ هم وجود ندارد. حتی تلویزیون های تکفیری و مذهبی که در کشورهای عربی دو نفر طلبه مذهبی بلوچ را استخدام کرده اند, فقط و فقط برای فریب و تاثیرگزاری مذهبی هدفمند از نوع تکفیری بر مردم عوام بلوچ می باشد. آنها هرگز کوچکترین اشاره ای به ظلم و ستم بر علیه مردم بلوچ در پاکستان نکرده و نمی کنند. زیرا غم آنها چیز دیگری است. مدیریت تبعیض آمیز این تلویزیون های تکفیری منحوس نیز در دست "فارس ها"ی سنی مذهب متعصب و دو رو است و نه در دست کرد و بلوچ.

 

حتی یک روزنامه یا سایت نسبتا جدید فارسی که بر طبق اطلاعات ویکی پدیا از طرف روزنامه ایندپندنت (روزنامه به اصطلاح مستقل و چپ بریتانیا) به گروه سعودی پژوهش و بازاریابی داده شده, یعنی حامیان مالی و صاحبان آن سعودی هستند, توسط فارس ها  مدیریت و اداره می شود. این روزنامه تبعیضگرا و "فارس زده" حتی حاضر نیست مقاله از گروه های قومی و اتنیکی منتشر کند. این در مورد بسیاری از رسانه های مذهبی تحت حمایت سعودی ها یا بقیه عرب ها صدق می کند. این یک حقیقت تلخ است که :پترودلار"ها را "فارس ها می خورند؛ و انگ و تهمت و "حرامتان باد" نصیب گروه های اتنیکی می شود. بقول حافظ: " لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق / داوری دارم بسی یا رب که را داور کنم".

 

 برخلاف پروژه پُمپاژ پُروپاگاندا و دروغپردازی ها و  هراس افکنی های کاذب امثال اکبر گنجی و شرکای شناخته شده ایشان در برخی از رسانه های فارسی زبان, هیچ یک از کشورهای منطقه به دلیل انقلاب, تغییر رژیم, براندازی, حمله خارجی و اشغال و توطئه بیگانه تجزیه نشده است که ایشان ادعا می کنند : "آنها عجله دارند نقشه هایشان را در ایران نیز پیاده سازند". به کلمه "نیز" در جمله ایشان دقت کنید. هدف القای ذهنی مشتبه در ضمیر ناخودآگاه مخاطب است؛ که گویا بقیه کشورها تجزیه شده اند و "ایران نیز تجزیه خواهد شد". این انشای هدفمند نه سفسطه است و نه مغلطه. بلکه از منظر روانکاوی فروآگاهانه ولی عامدانه جهت دار است.   اتفاقا این همان ادعایی است که حسن روحانی و جواد ظریف به رسم عوامفریبی مطرح می کنند که هدف آمریکا و عربستان و اسرائیل رژیم جمهوری اسلامی نیست بلکه هدف نابودی کامل و تجزیه ایران است که اگر رژیم فروبپاشد, ایران نیز به همراه آن "ایرانستان" خواهد شد. دقیقا همین حرف را شاه قبل از فروپاشی رژیم گذشته می گفت که هدف دشمنان تجزیه ایران است و نه الزاما سرنگونی رژیم او. عجبا که در طول تاریخ همه بظاهر باورمندان تئوری توطئه از شاه گرفته تا ظریف و روحانی و دایی جان ناپلئون, به امثال "مش قاسم غیاث آبادی ها" استناد کرده اند و بس. حال به مصداق همان مثل معروف "روباه و شاهدش" اکبر گنجی نقش "مش قاسم غیاث آبادی" را برای "روباه بنفش" بازی می کند.

 

بازی با سکه تجزیه طلبان

و اما هر سکه ای دو رو دارد؛ و هر قیچی بُرندّه ای دو لب. برای "قیچی کردن یا بریدن", این دولبه بظاهر متضاد و مخالف, لازم و ملزوم یکدیگر هستند. بدون آنکه بخواهم اتهامی را متوجه شخص بخصوصی بکنم, در کلیت این مقوله بر اساس دانش و اطلاعات موثق و با ضرس قاطع می توان گفت که نهادهای امنیتی اطلاعاتی جمهوری اسلامی در بین برخی از نحله های بظاهر تند و افراطی اما متظاد اپوزیسیون نفوذ کرده اند و محیلانه مهره های خود را در تقابلی ظاهری اما رعب افکنانه آنچنان در مقابل یکدیگر آرایش می دهند که در اذهان ملت ایران ترس و تشویش از آینده "پساجمهوری اسلامی" بوجود بیاید و از نظر روانشناسی اجتماعی بر این بستر ترس و بیم بظاهر پذیرفتنی و احتمالی (اما کاذب) بذر هراس افکنی و خوف از فروپاشی نظام با فروپاشی ایران تداعی معنی یکسان در عمل شود.  یک مهره بظاهر ضد فارس و "ایران ستیز" افراطی را بعنوان "ابلیس" مطرح می کنند تا از سوی دیگر بتوانند مهره "قدیس" خود را که ظاهرا از فروپاشی و تجزیه ایران هراس دارد و شدیدا نگران است, و بظاهر صادقانه و دلسوزانه می خواهد این هراس را به همنوعان خود منتقل کند, مقابله او قرار بدهند.  آنگاه مردم از ترس به اصطلاح "ابلیس ایران ستیز" به سوی "قدیس وطنپرست" روی می آورند و بقول خودشان این پازل (puzzle) و یا سردرگمی و معمای هراس از فروپاشی در اذهان ایرانیان به نفع "قدیس مهربان و دلواپس" تکمیل خواهد شد.

 

بعقیده نگارنده روانشناسان جنگ تبلیغاتی و کارشناسان زبده و خبره نهادهای اطلاعاتی امنیتی جمهوری اسلامی در مورد مولفه هراس افکنی از فروپاشی نظام و رعب پراکنی از فروپاشی و تجزیه کشور (یا بقول اکبر گنجی, کلنگی کردن ایران) بسیار زیرکانه و موفق عمل کرده اند. از یک سو از برخی از تجزیه طلبان بظاهر دو آتشه گرفته, و از سوی دیگر از داماد تواب شاه گرفته تا بظاهر مارکسیست روشنفکر متوهم و پاسدار سابق که با آزادی کامل در  زندان مانیفست جمهوریخواهی می نوشت و دهها جایزه گرفت. همه اینها بر اساس یک سناریوی دقیق در یک ارکستر رهبری شده ای هماهنگ شده اند تا به ملت ایران بگویند: مبادا جمهوری اسلامی را سرنگونی بکنید؛ زیرا براندازی استبداد آخوندی مصادف است با فروپاشی و نابودی ایران. اکبر گنجی در ٢٣ اردیبهشت ١٣٨٩ هنگام دریافت جایزه نیم میلیون دلاری بصراحت گفت: " به سود ما نيست امروز رژيم جمهوری اسلامی سرنگون شود". جمهوری اسلامی که کفگیر اندیشه مذهبی و احیای امپراتوری هلال شیعی آن به ته دیگ خورده است, تلاش می کند با در خدمت گرفتن تنی چند از "توابین سیاسی" نه چندان خوشنام از یکسو, و تنی چند از عناصر مشکوک ظاهرا دو آتشه اتنیکی ضدفارس و ایران ستیز, برای توجیه دخالت های برونمرزی سپاه و بهدر دادن میلیاردها دلار در ماجراجویی های منطقه ای گفتمان ایرانگرایی" و مکتب ایران سالاری" را جایگزین و مردم را از "براندازی" نظام هراسان و مایوس کند. تلاش اکبر گنجی و امثالهم دقیقا در همین راستا است.

 

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

پنج شنبه ٩ مرداد ١٣٩٩

July 29, 2020

پ. ک. ک و اسلام ناب محمدی

پ. ک. ک و اسلام ناب محمدی

 

اخیرا پیامی از سوی "ک ج ک" بمناسبت مردن یکی از شیخهای مرتجع منطقه بنام "محمد عبدلکریم کسنزانی" منتشر شده است که فلسفه و ایدئولوژی "کنفدرالیسم دمکراتیک آپوئیسم را در مواضع این جریان بخوبی نشان میدهد. ابتدا به این پیام نگاهی بیاندازیم و اعتقاد و باور اسلامی - علوی اوجلان را در پیام به "کنگره علوی ها" در کنار هم قرار دهیم تا چفت شدن این پازل را بخوبی دریابیم.

 

"پیام ک.ج.ک به مناسبت درگذشت شیخ محمد عبدالکریم کسنزانی

کمیته ادیان و باورمندیهای ک.ج.ک به مناسبت وفات شیخ محمد عبدالکریم کسنزانی بیانیه ای منتشر کرد.

خبرگزاری فرات

جمعه, 24 ژوئیه 2020, 10:38

در پیام تسلیت کمیته ادیان و باورمندیهای کنفدرالیسم جوامع کوردستان (ک.ج.ک) آمده است:

"قبل از هر چیز مراتب تسلیت خود را به خانواده گرامی و رهروان عزیز شیخ اعلام میداریم، خانواده گرامی ایشان و جامعه طریقت قادری سلامت باشند، خداوند روح شیخ را قرین رحمت کند و جایشان بهشت باشد."

در بیانیه آمده است:"به نمایندگی از جنبشمان بر این باوریم که در جوهر طریقتها تلاش برای تکوین ارزشهای دمکراتیک دین اسلام، معیارهای حقوق و عدالت، مفهوم اخلاقی همکاری و حمایت از جامعه وجود دارد. یکی از گامهای اساسی طریقتها این است که اسلامی محمدی را به شیوهای ناب به مسلمانان نشان دهد، علیه ظلم و ستم ایستادگی کند. طریقت قادری در این راستا اولین طریقت به شمار میآید. طریقت قادری به سبب اینکه از سوی عالمان و دانایان کورد در کوردستان آغاز شده است برای ما واجد ارزش است." کمیته باورمندیهای ک.ج.ک در ادامه بیانیه از رهروان طریقت قادری دعوت به عمل آورده است تا فعالانه در روند اتحاد ملی خلق کورد جای گیرند و از مبارزه آزادیخواهی خلق کورد حمایت مادی و معنوی به عمل آورند."

 

همانطور که در این پیام ملاحظه شد، بخوبی گویا است که پ. ک. ک نه بعنوان جریانی و در یک رابطه با سازمان یا فرقه ای دیگر چنین پیامی داده باشد بلکه تعلق خاطر خود به اسلام ناب محمدی ( شاخه علوی آن) را توضیح داده است. بهمین منظور کمیته ای هم تحت نام، "کمیته باورمندیهای ک.ج.ک" را نیز برای این امر راه اندازی کرده است. کلمه به کلمه این پیام مملو از اعتقاد عمیق پ. ک. ک به اسلام ناب محمدی و شاخه علوی آن که در پیام اوجلان است را نشان میدهد.

باور پ. ک. ک به اسلام ( از نوع اورژینال و شاخه علوی اش) ابدا چیز تازه ای نیست. همه احزاب ناسیولیست بطور عام و احزاب و جریانات ناسیونالیست کرد بطور خاص، معتقد و پایبند به مذهب و اسلام نوع سنی، شیعی، علوی، زرتشتی، شافعی، حنفی و الاآخر آن هستند. ناسیونالیسم و مذهب دو رکن اساسی و پایه ای در میان احزاب ناسیونالیست است. این را اکنون دیگر خودشان هم نه تنها باورهای ارتجاع اسلامی را انکار نمیکنند بلکه به داشتن این اعتقادات هم افتخار میکنند.

 

اوجلان در بخشی از پیامش به "کنگره علوی ها" در ماه مه 2013 میگوید:

"علویها نیاز مبرمی به نوسازی و مقاومت عظیم دارند. به همین خاطر باید از سنت تاریخی جم‌خانه صاحبداری کنند. سنت ذکر و سماع یک مقاومت عظیم است. ذکر انقلابی‌گری است." اوجلان میگوید، "از نظر من «سماع» همچو راهپیمایی گریلا است. ما در سماع‌‌خانه‌ها گشتیم و ذکر کردیم. آن را تعالی بخشیدیم. به سیاست‌ پرداختیم. من مدام گفته‌ام که باید به اندازه جوهر آن, شکل آن را هم درک کرد."

 

اوجلان در بخش دیگری از این پیام میگوید:

"بله؛ ما جنبشی کربلایی هستیم که در عین حال دارای مسئولیتی تاریخی هستیم که از تکرار کربلاها جلوگیری کنیم. دشمنان وحشیانه آمدند و علویان را فرودست ساختند. علوی‌ها اساسا همان حسینیان تحت ستم یزیدها, زرتشتیان تحت ستم اسلام‌پرستان و کردها و کمونیست‌های تحت ظلم کمالیست‌ها می‌باشند. چنانچه علویان بر این مسایل اشراف داشته و حساسیتی جدی نشان دهند, آنگاه کربلا تکرار نخواهد شد و می‌توانند خود را بطور کامل از این ستم‌ تاریخی نجات دهند. در تاریخ, سنت‌های درویشی علویان و سنت زرتشتی وجود دارند. باید امروزه ما هم  همانند آنها عمیقا بیاندیشیم. در غیر اینصورت همانند آنچه در تاریخ روی داد, به احتمال زیاد اوضاع وخیم‌ شود. امروزه بخوبی دانسته می‌شود که جمخانه, ذکر و سماع, جوهری و عامل پیروزی مبارزه هستند. سازماندهی اتحاد علویان کردستان بسیار مهم است. پیرانی که می‌توانند جم‌خانه و سماع‌خانه‌ را بخوبی مدیریت کنند, می‌توانند خود را سازماندهی نمایند. من بطور ویژه به جم‌خانه و سماع اهمیت می‌دهم. می‌توانم بگویم که جنبش ما هم بسیار به مفهوم جم‌خانه و سماع نزدیک است. چیزی شبیه «جم» است. چه ‌بسا جم به معنای «گردهمایی» است. سماع هم حرکت سحر‌گونه آن است. معنای جوهری سماع هم چنان است. من هم می‌خواهم که همگان حرمت جم, سماع و ذکر را پاس دارند و ضروریات آن را بجای آورند. جنبش پ.ک.ک, درواقع حرکتی نوین از جنس جم, ذکر و سماع است."

 

پهن کردن بساط اسلام علوی اوجلان بعنوان شاخه ای از تشیع و لانسه کردن آن توسط  پ. ک. ک را باید در افق، ایدئولوژی و فلسفه وجودی این جریان جستجوکرد. رژه طرفداران پ.ک.ک با بنر اوجلان در کنار تصاویر امامان شیعه، حسن و علی، تکمیل کننده "کنفدرالیسم دمکراتیک اسلامی" این جریان است.

احزاب وجناحهای رقیب پ. ک.ک  در حکومت اقلیم، وقتیکه طرفدران شیخ کسنزانی همانند لشکر اسلام ناب محمدی در این شرایط کرونایی از مرز عبور کرده و به کردستان عراق سرازیر شدند، نه تنها هیچگونه ممانعتی در مقابل آنان ایجاد نکردند بلکه از وکیل و وزیر و سران احزاب حاکم بر کردستان عراق، امکانات لازم را برای استقبال از این فرقه ارتجاعی مهیا و پیامهای همدردی صادر کردند. این هجوم لشکر اسلام و عبور از مرز در حالی است که کولبران برای عبور از مرز برای تهیه لقمه نانی جان میدهند، در حالی است که کارگر مهاجر در آنسوی مرز برای تامین معیشت خانواده روزها در صف انتظار برای اجازه عبور خودخوری میکند.

برای پ. ک. ک و شاخه ایرانی اش پژاک نیز، مسئله فراتر از آنچیزی است که کاربدستان و احزاب حاکم بر اقلیم کردستان عراق از خود بروز میدهند. ایدئولوژی این جریان در قبال اسلام و شاخه علوی آن بعنوان پیرو و مرید علی، حسن و حسین در چهارچوب طرح و برنامه موسوم به "کنفدرالیسم جوامع دمکراتیک" فلسفه وجودی پ.ک.ک را توضیح میدهد. اطلاق پست مدرنیسم به پ.ک.ک از سر این جریان زیادی است. ارتجاع ناب شاید واژه درخوری برای پ.ک.ک باشد.

پیشتر در نوشته ای در دو بخش تحت عنوان، "آب در خوابگاه مورچگان"، برنامه پ. ک. ک و پژاک را بر اساس تئوریهای ذهنی اوجلان اشاره کرده ام. بر اساس این طرح که کاری به ساختار حاکم یعنی دولت ندارد، بیان شده است که در هر شهر، محل و کوره دهی میتوان مردم منتسب به مذاهب، باورها و نژاد و غیره را با نام "کنفدرالیسم" دور هم جمع کرد و "خودمدیریتی" را بدون دست بردن به ساختار حکومت براه انداخت. تعلق پ. ک. ک به اسلام  ناب محمدی و شاخه علوی آن و درآمیختن آن به مردم کرد زبان، همزادی این جریان را با اسلام، و از نظر سیاسی همزیستی آنرا در همکاری با حکومت اسلامی بیان میکند.  فتوای خمینی مبنی بر مسلمان شمردن شاخه علوی، همکاری تاریخی حکومت اسلامی با پ.ک.ک را در سطحی که امروز مشاهده میکنیم میتوان برشمرد.

اکنون سئوال این است که آیا احزاب ناسیونالیست کرد بطور عام و پ. ک. ک و شاخه هایش بطور خاص میتوانند این افق ارتجاعی را به مردم کردستان تحمیل کنند؟ پاسخ  من به این سئوال بطور یقین و قاطع منفی است. چرا پاسخ منفی است؟

در دومین دهه از قرن بیست و یک که دولتها و احزاب مذهبی، راست و ناسیونالیست دنیا را به لجن کشیده اند، نه تنها در ایران، کردستان و منطقه خاورمیانه بلکه در ابعاد جهانی آرمانها و آرزوهای عمیقا انسانی ملاک و شاخص اصلی در جدال بین جامعه و طبقات حاکم و تمامی نیروهای مرتجع قابل سنجش و ارزیابی است نه طرح، برنامه و طراوشات ذهنی و عقب مانده این جریانات. سازمان مجاهدین که حکومت اسلامی از ابتدای بقدرت رسیدنش آنرا از خود دفع کرد نمونه بسیار روشنی در رابطه با اوضاع و تحولات سیاسی کنونی در ایران است. در حالیکه بقدمت چهار دهه مردم علیه ارتجاع اسلامی خمینی و میراث دارانش جنگیده اند تا یک زندگی و جامعه ای انسانی، مدرن و سکولار را متحقق کنند، سازمان مجاهدین با همان فلسفه، ایدئولوژی و سبک و سنت اسلامی، کمترین شانسی برای کسب قدرت در یک محله تهران را هم ندارد. درهمین قیاس مردم کردستان نیز برای زدودن تمامی شائبه های اسلامی و عقب مانده بر فضای زندگی خود جنگیده اند. سنت و پیشینه دارند و چهل سال قبل توانستند بساط مکتب قران و سپاه رزگاری را جمع کنند. بارها پوزه ارتجاع محلی و ناسیونالیسم را بخاک مالیده اند. جامعه ای انسانی، یک زندگی شایسته انسان امروز افق و آرمان مردم در شهرهای کردستان و در کل منطقه است است. مردم چه در ایران، عراق ترکیه، لبنان، سوریه و در کل منطقه زخم و شلاق ارتجاع اسلامی ( شیعه، سنی و داعش ) و ناسیونالیسم قومی عشیره ای و طایفه ای را بر تن خود لمس و تجربه کرده اند. این مردم و جنبشهای اجتماعی و در راس آنها جنبش طبقه کارگر به چیزی جز دست یابی به یک زندگی مرفه، سکولار، امن، آزاد و برابر که نامش جامعه ای انسانی و سوسیالیستی است رضایت نخواهند داد.

٧مرداد ١٣٩٩

٢٨ژانویه٢٠٢٠

 

ایسکرا  ۱۰٥۱

درس های امروز کوچ تاریخی مریوان

درس های امروز کوچ تاریخی مریوان 

بیش ار چهار دهه از کوچ تاریخی مریوان میگذرد. با وجود این فاصله زمانی کوچ تاریخی مریوان در رسانه ها و میدیای اجتماعی و در میان جوانان کردستان قابل بررسی و کنکاش است. درسهای  مهم کوچ تاریخی مریوان را مرور میکنیم.

دستاوردهایی که اهمیت وقایع مریوان را (٢٣ تیرماه و کوچ تاریخی مریوان)  برجسته و ماندگار کرده است

در شروع نوشته گفتیم که وقایع مریوان (٢٣ تیرماه و کوچ تاریخی مریوان) مورد کنکاش و علاقه نسل جوان قرار گرفته. به باور من  اهمیت این وقایع بعد از سپری شدن بیش از چهار دهه در ادامه درسها و بویژه نقش شخصیتها و تجارب آن است.  دلیل دیگر علاقه و کنکاش توسط جوانان درباره وقایع سالهای ٥٧،٥٨  در ادامه رادیکالیسم سیاسی در عرصه ضدیت و مخالفت با حکومت اسلامی تا سرنگونی، مخالفت با ناسیونالیسم و اسلام سیاسی و ارتجاع محلی و ضد انفلاب است.  

 

پیش زمینه ها؛ دوره  خیزش انقلابی ٥٧ و بعد از آن

٢٣ تیرماه ۵٨ و کوچ تاریخی مردم مریوان ( ۳۰ تیر ۱۳۵۸)  در شرایطی شکل گرفت که در کردستان چندین نهاد انقلابی و مسلح به ابتکار کمونیستها و انقلابیون سازماندهی شده بودند. در شهر مریوان ستاد مسلح  حفاظت از شهر و شورای شهر، شورای شهر مریوان، اتحادیە دهقانان، کمیتە زنان، کانون محصلان از جملە این نهادهای مردمی  و مبارزاتی بودند.

 

یک دستاورد مهم؛ ستاد حفاظت از شهر مریوان

به نظر من ایجاد ستاد حفاظت از شهر مریوان و اداره شهر مهمترین اقدام انقلابی در آن مقطع بود. این ستاد وظیفه حفظ امنیت از شهر مریوان را اساسا بعهده داشت. قدرت حفظ بسیج شهر را داشت. عملا نیروی توده ای و شهری حفاظت از شهر بود. شهروندان ساکن مریوان و مهمانان (از هر ملیت و زبانی و کشوری) با ثبت نام در این ستاد هرکدام به مدت چند ساعت مسلحانه در پستهای حفاظتی و دیده بانی داوطلبانه شرکت میکردند. بخش عمده و نزدیک به نود درصد مهمات و اسلحه های این ستاد توسط فرماندهی ستاد از ارتش مستقر در پادگان مریوان گرفته شد.

ستاد ضمن خفاظت امنیتی از شهر تناسب قوای مردم، ارگان و نهادهای انقلابی از جمله شورای شهر را با قطب ارتجاع محلی و ضد انقلاب اسلامی (فئودالها و مکتب قران) را به نفع دفاع و حفظ  دستاوردهای دموکراتیک انقلاب و مردم را بعهده داشت.

بدست گرفتن تجربه ستاد حفاظت از شهر و سازماندهی این ستاد توسط مردم و شوراهای محلات در شرایط بقدرت رسیدن مردم و پاکسازی حکومت اسلامی و نیروهای نظامی و ارتجاع ضد انقلاب امری مهم است. با سازماندهی نیروهای محلات و شهر ما میتوانیم از قدرت شوراها و حاکمیت توده ای مردم دفاع کنیم. اگر احزاب ناسیونالیست و باندهای ارتجاعی اینروزها از میلیشا و نیروهای نظامی با بودجه های دول غربی صحبت میکنند، آلترناتیو ما قیام شهری و سازماندهی توده ای در شهرها توسط مردم و شوراهای محلات و شهرها است. بکارگیری تجربه دوم ستادهای حفاظت از شهرها رادیکالترین نیروی مردمی مسلح توده ای علیه هر نوع سناریوی سیاه و بقدرت رسیدن احزابی است که به نیروی میلیشیا و نظامی قصد تکرار و کپی برداری از حاکمیت تجربه شده احزاب ناسیونالیستی در اقلیم کردستان را دارند.  ستادهای حفاظت از شهر ارگان تحت رهبری شوراهای محلات و شهر هستند.  امیدوارم در فرصتهای دیگر جوانب دیگر از مشخصات ستادهای حفاظت و اصیل بودن این ارگان در دفاع از قیام و شهر و دستاوردهای جامعه را بشکافم و نشان دهم که ستاد حفاظت، نیروی مسلح حرفه ای نیست. «نيروى ميليس شوراهاى مردم، مبتنى بر آموزش نظامى عمومى و شرکت همگانى در وظايف انتظامى و دفاعى» است، که  «جايگزين ارتش حرفه اى و مافوق مردم ميشود».

نقطه قدرتهای ما در شرایط کنونی زیادند. رشد جمعیت شهرها و بمیدان آمدن نسل نوینی از زنان و مردان جوان درعرصه سیاست و به میدان آمدن میدیای اجتماعی و رسانه های خبری و سیاسی (تلویزیون و ماهواره) قدرت مانور مردم آزادیخواه برای دخالت در تحولات به نفع احزاب کمونیستی را فراهم کرده است. صف آرایی و شیوه دخالت به نسبت چهاردهه گذشته کاملا عوض شده است. امروز فعالین سیاسی و کارکران و رهبران کارگری و زنان تجربه متشکل شدن و متشکل کردن جامعه را دارند. امروز سخنگویان سیاسی جامعه یا لیدرهای اجتماعی دارای نفوذ و اعتبار توده ای هستند. 

در کردستان ما شاهد عروج صدها نفر از فعالین کارگری، معلمان و فعالین اجتماعی هستیم که سخنگو و رهبر جامعه هستند و  مورد اعتماد و باور مردم هستند. اینها محصول ۴ دهه بدست گرفتن مبارزه و پیگیری در ایجاد نهادهای کارگری، اجتماعی و مدنی هستند. حضور و وجود اینها یکی از نقطه قدرتهای ایندوره در کردستان است. نقطه قدرتی که میتوانند تناسب قوا و عرصه مبارزه را به نفع منافع طبقاتی کارگران، زنان و کل جامعه را تغییر و مبشر یک دنیای بهتر و زندگی انسانی باشند. که مدافع و مبشر کانونهای ممانعت از سناریوی سیاه و ممانعت از بقدرت رسیدن احزاب بورژوایی و ناسیونالیست و ارتجاعی باشند.

اما امروز ما در شرایطی در اهمیت٢٣ تیرماه ۵٨ و کوچ تاریخی مردم مریوان ( ۳۰ تیر ۱۳۵۸)  تاکید میکنیم که جامعه ایران در پُر التهابترین موقعیت مبارزاتی و اعتراضی خود قرار دارد.  شعار نابود باد جمهوری اسلامی و سرنگونی، به خواست اصلی میلیونها نفر در ایران و کردستان تبدیل شده است. مردم در خیابانها هستند. اعتصاب و تجمع و راه پیمایی در اشکال وسیع و پُردامنه ای بدست گرفته شده است. مردم جمهوری اسلامی و حاکمیت اسلامی سرمایه را نمیخواهند.

امروز در شرایطی بر این تجربه مهم توده ای و ارگان انقلابی مسلح تاکید میکنیم که در خیزش و اعتراضات دی ماه ٩٦ و آبان و دی ماه ٩٨ ما شاهد کنترل محلات به مدت چند ساعت در سنندج و مریوان بوده ایم.

و با تاکید مجدد در شرایطی بر استفاده از این تجربه های کارساز و موثر تاکید میکنیم، که جامعه ایران دستخوش تحولات انقلابی و شروع خیزشهای توده ای در ادامه اعتراضات آبان و دی ماه ٩٨است.

آماده بودن ما و نقشه عمل ما برای ایجاد شوراهاهی اعتراضی در محلات و شهرها در شرایط کنونی امری عاجل و ضروری است. در ادامه به مهمترین فاکتورها برای درک روشن از دستاوردها و نتایج کوچ تاریخی مردم شهر مریوان میپردازم؛

 

"نه" بزرگ به جمهوری اسلامی:

در روز ۱۲ فروردین ۵۸  مردم کردستان با جواب "نه" به استقرار حاکمیت جمهوری اسلامی اولین گامهای مخالفت با ضد انقلاب اسلامی را اعلام کردند.

 

ناکامی حکومت اسلامی برای استقرار در مریوان

با اعلام "نه" بزرگ مردم در ۱۲ فروردین ۵۸، ارتجاع محلی (فئودالها) و مزدوران جمهوری اسلامی با همکاری مکتب قرانی ها، در قرارگاهی در نزدیکی رادیو تلویزیون مریوان مستقر شدند.(ساختمانهای حوالی اداره ساواک رژیم پهلوی) استقرار نیروهای مزدور محلی و طرفداران احمد مفتی زاده به منظور در دست گرفتن کنترل شهر مریوان و سرکوب و ترور کمونیستها و مبارزین انقلابی بود. که در ٢٣ تیرماه و با حمله مبارزین و تظاهر کنندگان به این محل، این تلاش ارتجاعی ناکام و شهر مریوان از حضور مزدوران محلی پاکساری شد.

 

٢٣ تیرماه ۵٨

در روز ۲۳ تیرماه، اتحادیه‌ دهقانان مریوان، تجمع بزرگ هشت هزار نفری را مقابل ساختمان رادیو و تلویزیون این شهر در اعتراض به پروپاگاند منفی جمهوری اسلامی علیه کردستان برگزار کردند.  در مسیر بازگشت، حوالی ساختمان ساواک سابق که پس از انقلاب به دست اعضای مکتب قرآن افتاده بود. اعضای این مکتب با سنگربندی در پشت‌بام به تیراندازی به ‌سمت مردم  پرداختند.( سخنگوی سپاه پاسداران تهران  مرکز مکتب قرآن را مقر سپاه معرفی کرده بود).

 

تجربه اعمال حاکمیت و قدرت شورایی مردم

٢٣ تیرماه ۵٨ و کوچ تاریخی مردم مریوان در شرایطی شکل گرفت که در کردستان ده ها نهاد انقلابی مدنی و مسلح به ابتکار کمونیستها و انقلابیون سازماندهی شده بودند. در شهر مریوان شورای شهر مریوان، اتحادیە دهقانان، کمیتە زنان، کانون محصلان از جملە این نهادهای مردمی  و مبارزاتی بودند. این قطب انقلابی که دربرگیرنده هزاران نفر از زنان و مردان ساکن شهر و روستاهای دور و نزدیک بود، در تلاشی آگاهانه برای اعمال حاکمیت توده ای مردم متکی بر اراده و رای عمومی (شوراهای شهر و روستا) ، اولین تجارب دستاوردهای شریط دموکراتیک و باز سیاسی بدون حضور نیروهای سرکوبگر را تجربه کردیم.

 

ناکامی ارتجاع محلی

با ایجاد شوراهای محلات و شهر و حاکمیت توده ای و حضور فعال مردم درمیدانهای مبارزه سیاسی، جبهه (قطب) ارتجاع محلی فئودالها، مزدوران “جوانمرد” محلی عوامل بازمانده از حکومت پهلوی، سلفی های مذهبی و زرفداران احمد مفتی زاده (مکتب قرآن) و قیاده موقت (حزب دمکرات کردستان عراق) منزوی و در حاشیه قرار گرفتند. ارتجاع و ضد انقلاب بدون سنگر شد.  مردم تحت هژمونی بنکه های محلات و شورای شهر و ستاد نطامی شهر بودند. قدرت مانور ضد انقلاب اسلامی، مکتب قران و فئودالها محدود و اثری از آنها در شهر نمانده بود. ناکامی ارتجاع محلی گام مهمی در تقویت مبارزات رادیکال مردم، چپ و کمونیسم بود.

٧مرداد ١٣٩٩

٢٨ژانویه٢٠٢٠

 ایسکرا  ۱۰٥۱

 

کارگران هفت تپه به پیش

کارگران هفت تپه  به پیش

 

اعتصاب و تظاهرات کارگران هفت تپه  دوباره چپ ها را وادار به عکس العمل کرد!

 چپ محافظه کاردر فضای مجازی از تلگرام گرفته تا واتس اپ، فیسبوک و پالتالک ها  بحث ها ی بی محتوا و رفرمیستی را در مورد اعتصاب و تظاهرات کارگران نیشکر هفت تپه دامن زده اند. یکی خودگردانی را زیرچتر دولت پیشنهاد می کند، دیگری تعاونی های کارگری را، و عده ای هم شورا ها را پیش نهاد می کنند، اما شورایی که محتوایش با سندیکا آنچنان تفاوتی ندارد. اما جواب چپ محافظه کار را کارگران هفت تپه در اواخر سال  1397 دادند وهدف خود را این چنین به دولت و سرمایه داران خصوصی اعلاام کردند، که خود کارگران توانایی اداره ی شورایی را دارند و خواهان ایجاد شوراهای کارگری می باشند. لازم به اشاره است که کارگران هفت تپه ، صنایع فولاد و . خواهان ایجاد شوراهای کارگران هستند و بر خلاف خواست کارگران، رفرمیست چپ و راست شعار سندیکا ها ی مستقل کرگری را می دهند. همچنین برخی از احزاب و سازمان های چپ هم هرچند شعار شوراهای کارگری را سر می دهند اما شوراهایی را مد نظر دارند که زیرپرچم و رهبری بوروکراتیک این احزاب و سازمان ها فعالیت کنند.

واما  بیش از 43 روز است کارگران مبارز به اعتصاب و تظاهرات  برای مطالباتشان در سطح شهر می پردازند. جالب اینجاست که مردم شهر شوش هم با اتحاد و همبستگی  کارگران را پشتی بانی می کنند واین  یک پتانسیل ونیروی عظیمی است کارگران هفت تپه توانسته اند مردم شهر شوش، شهرک ها و دهات های اطراف شهر را با خود همراه کنند. این کارکرد بزرگی است که تنها کار کارگران هفت تپه  بوده و توانسته اند با اعتصاب و تظاهرات، تبلیغ ترویج  تاثیر گذار باشند. بر بستر این کار عظیم و حمایت و همبستگی مردم با کارگران، این وضعیت  باعث شده که دولت با احتیاط  و دست به عصا با کارگران و ومردم شهر شوش رفتار کند، از سویی  دولت و هیئت حاکمه خوب میداند، که اگر به کارگران و مردم شوش حمله  کنند، ممکن است کل استان خوزستان و دیگر شهر ها به مقابله با دولت بپردازند. نکته ی با اهمیت دیگری این است که کارگران فولاد اهواز، کارکران پروژه ی صنعت نفت عسلویه و کنگان، معلمان در استان های مختلف و گروه های اجتماعی دیگر، کارگران هفت تپه را حمایت و هبستگی خود را اعلام کرده  اند. اما نباید فراموش کرد، که دولت  و سرمایه داران خصوصی  و اسدبیگی ها در نظر دارند که روند مذاکره  را با قول قرار های  دروعین به عقب بیندازد و آنرا آنقد کش دهند که کارگران خسته شوند و با مطالبات کمتری راضی شوند. این ترفند یست که در جهان سرمایه داری بکار برده و بکار می برند و تاکنون هم در این زمینه موفقیت هایی هم در کشورهای مختلف مثل اسپانیا، یونان و ایتالیا و فرانسه داشته اند. چنانکه پیداست نه دولت و نه سرمایه داران خصوصی نمی خواهند به این زودی تن به مذاکره بدهند و تاکنون وضعیت را آگاهانه کش داده و کش  می دهند که  کارگران  خسته شوند و از خواسته های خود عقب نشینی کنند. همانطوری که اشاره شد این شیوه ترفندی است که در کشورهای دیگر استفاده شده وپیروزی هایی هم داشته اند. لذا نظر به اینکه همکاران هفت تپه  تاکنون توانسته اند  مردم شوش ومردم شهرک های اطراف شوش را با خود همراه کنند، می شود پیشنهاد کرد، که کارگران هفت تپه تاکتیک خود را تغییر داده و فراخوان تشکیل شورای کارخانه و شورای محلات را برای شهر شوش و شهرک های اطراف آن را داده وخودگردانی در شهر و کارخانه را کارگران و مردم  بدون دخالت دولت بدست گیرند. همچنین بنا به اینکه دولت وقت در یک بحران عمیق سیاسی و اقتصادی دست و پا مزند و ما هروز شاهد اعتصابات و اعتراضات کارگران در شهرهای مختلف  برای مطالباتی مشابه  مطلبات کارگران هفت تپه  هستیم، احتمال دارد که فراخوان ایجاد شوراهای کارخانه و محلات دامنه دار شده وبه مناطق دیگر کشیده شود.

پیروز باد مبارزات کارگران نیشکر هفت تپه

زنده باد شوراهای کارگری ضد سرمایه

علی برومند     08 مرداد 1399

 

 

طاهر خالدی، آزادی بی قید و شرط بیان و یک تاریخ آشفته

طاهر خالدی، آزادی بی قید و شرط بیان و یک تاریخ آشفته  

"آزادی بیان و آزادی اندیشه باید بی قید و شرط باشد."

"ما... هیچ فاکتوری و هیچ مقدساتی که بخواهد ازادی نقد را محدود کند نمیپذیریم"

منصور حکمت[1]

طاهر خالدی دردوره جوانی، یعنی از اواخر دهه 50 تا اواسط دهه 60 شمسی از مسئولین و فرماندهان کومله بوده است. در حال حاظر یک ناسیونایست دو آتشه است و بدون ترس و نگرانی از ارزیابی دیگران میگوید از گذشته خود نادم و پشیمان است. میخواهد به مخاطب بقبولاند که از معایب ایام جوانی گویا یکی این است که آدمی علاقه و کشش عجیبی به فریب خوردن از دیگران دارد. طاهر جوان را چنانکه خود اخیرا مدام تکرار میکند یک "مشت کمونیست شیعی" تقریبا هم سن و سال خودش که کارشان فریفتن جوانان "کرد" بوده است گول زده اند. به همین جهت دل خوشی از آن دوره ندارد.

 طاهر پا به سن گذاشته و مستقل امروز یک قوم پرست ضد کمونیست است و این را البته من نمیگویم، خود او با افتخار فریاد میزند. خاک پای "رهبران سیاسی و دینی کرد" را به جبین میکشد و با شمشیر چوبی " آکادمیستهای کرد" جهت حفظ اصالت "قوم" خویش به جنگ مارکسیسم میرود.. 

 از نظر او منصور حکمت اصیل ترین مارکسیست ایرانی و حتی بین المللی یک صد سال اخیر جهان است (این را هم من نمیگویم، طاهر میگوید) و اذعان میدارد که دقیقا به همین جهت او را با خمینی، ملا کریکار و دیگران مقایسه میکند. میخواهد "خطر" مارکسیسم را از راه حمله به یک "کمونیست اصیل و البته شیعی" که خود تجربه شخصی فریب خوردن از او را هم دارد به "قوم کرد" یادآوری کند. از ظاهر امر چنان بر میاید که دلیل این کارش قبل از هر چیز واکسینه کردن جوانان "قوم" در برابر "بیماری" مارکسیسم است و بعد از آن هم خالی کردن یک دق دل حسابی. شاید هم برعکس، کسی چه میداند.

طاهر "استخوان خرد کرده و با تجربه" امروز دارد با طاهر کم تجربه، "ساده و زود باور" ایام شباب و همه آنهایی که آن جوان ساده دل را گول زدند تصفیه حساب میکند. دارد آگاهانه ظرفیتهای ضد کمونیستیش را به نمایش میگذارد و تواناییهایش در تخریب شخصیت فعالین چپ و کمونیست را به ناسیونالیسم کرد عرضه میکند. بیمار روانی و دیوانه خواندن طاهر خارج از اینکه توهین به او به عنوان یک انسان است در عین حال عدم شناخت گوینده را از ماهیت واقعی ناسیونالیسم نشان میدهد. طاهر دیوانه نیست، او فقط یک قوم پرست واقع بین است که ناگزیر از مارکسیسم هراس دارد و در نتیجه از آن متنفر است[2]

آزادی بیان

چند سال قبل جوزف فرانسون نماینده حزب دست راستی دمکراتهای سوئد طرحی پیشنهادی به پارلمان این کشور ارائه داد مبنی بر بازگشایی موزه ای برای نمایش "جنایات کمونیستها برعلیه بشریت". به گفته او چنین موزه هایی در اکثر کشورهای اروپایی وجود دارند و سوئد نباید از این قافله عقب بماند[3].

فرانسون همان دوره جواب نسبتا خوبی از فعالین چپ سوئدی گرفت. تا جایی که من بیاد دارم هیچ کدام از کسانی که به او جواب دادند وارد ابعاد شخصی زندگی او نشدند. کسی پرونده شرارتهای او در فلان دوره از زندگیش را رو نکرد و دیوانه یا بیمار روانی خطابش نکرد. آنها بیشتر ایدئولوژی و سیاستی که او بر اساس آن چنین طرحی را ارائه داد به چالش کشیدند. فرانسون سایکوپات نیست همچنانکه طاهر خالدی هم نیست. اولی یک دست راستی سوئدی است دومی یک قوم پرست کرد. باید هم این دو نفر از مارکس و کمونیستها متنفر باشند، اگر نباشند عجیب است.

اما آیا نباید محدودیتی برای آنها قائل شد که نتوانند به این طرز از نظر ما زننده به مارکسیسم و و کمونیستها حمله بکنند؟ آیا مجاز نیستیم برای به سکوت واداشتنشان به هر ترفندی که لازم شد دست بزنیم؟ در صورت احترام به آزادی بی قید و شرط بیان آنها، تکلیف حرمت و کرامت خودمان و رهبرانمان یا باورها و اعتقاداتمان چه میشود؟ جواب این سؤالات هر چه باشد به نظر من جایی در درک و فهم ما از مفهوم آزادی بیان نهفته است.

تا جایی که به مارکسیستها بر میگردد، آنها معتقدند که مارکسیسم علم رهایی بخش طبقه کارگر است و چون هیچ علمی کامل نیست پس میتوان آن را به نقد کشید. آنها همچنین امام زاده و قدیس و مراد ندارند تا به بهانه حفظ قداست آنها آزادی بیان دیگران را محدود کنند. مارکسیستها پشیزی هم برای اخالقیاتی که نظام حاکم از طریق آنها نابرابری اجتماعی، مذهب و سنتهای دست و پاگیر عقب افتاده را با آن توجیه میکند قائل نیستند تا به بهانه حفظ حرمت اخلاقیات و یا جلوگیری از هرج و مرج، مخالفینشان را با هر ترفندی به سکوت وادارند. آنها بر این امر واقفند که رابطه حفظ حرمت و کرامت انسان با آزادی بیان دقیقا نقطه مقابل آنچیزی است که سیستم حاکم، جامعه را با آن میترساند و در نتیجه به آزادی مطلق بی قید و شرط بیان، نقد و ابراز عقیده باور دارند و برای تحقق کامل آن مبارزه میکنند.

میدانم که منتقدین عصبانی طاهر خالدی هر کدام خود میتوانند ساعتها راجع به مفهوم آزادی بی قید و شرط بیان و عقیده منبر بروند. ولی آزادی راستین بیان و ابراز عقیده نه در قالب شعار و ادعا بلکه در پرتنش ترین لحظات زندگی ما، آنگاه که دنیای زیبا و بی عیب و نقص باورهایمان به چالش کشیده میشود معنی واقعی خود را پیدا میکند. آزادی بیان در غیر این صورت چیزی جز یک شعار زیبا و توخالی نیست. بعید میدانم کسانی که در جواب نقد (یا توهین و بی احترامی) یک نفر به باورها و یا رهبرانشان آسانترین راه را انتخاب میکنند و دست به پرونده سازی جنایی و روانی میزنند درک روشنی از مفهوم آزادی بی قید و شرط بیان داشته باشند. این مفهوم برای آنها بیشتر حکم یک شعار زیبای تبلیغاتی را دارد که هر گاه لازم شد از زیر فرش بیرون میکشند.

تاریخ آشفته

تقریبا همه آنهایی که این مدت برعلیه طاهر خالدی نوشته اند او را آدمی مرتجع و شرور یا جنایتکار و قاتلی بی رحم که تازه شاکی خصوصی هم دارد معرفی کرده اند. در سناریوهایی که میخوانیم او فرمانده ای اخمو است که همیشه دست به ماشه وارد صحنه میشود و دنبال کسی میگردد که توان راه رفتن نداشته باشد تا با تهدید؛ میایی یا یک گلوله حرامت کنم حرف آخر قبل از افتادن پرده را بزند. تصویری که از طاهر داده میشود بیشتر شبیه رئیس مکزیکی یاغیان در فیلمهای وسترن دهه 60 و70 میلادی است. او هر کاری که برای برانگیختن نفرت بیننده لازم باشد انجام میدهد، آنقدر خشن است که همه با دیدن او فتیله ها را پایین میکشند و به پستوی خانه هایشان میخزند. با این وجود راه گریزی از این هیولا وجود ندارد، او قربانیانش را خوب میشناسد و از هر شهر و روستایی که عبور میکند چند نفر را از پستوی خانه هایشان بیرون میکشد و به باد مشت و لگد میگیرد. گاه گداری هم حوصله اش سر میرود و یکی دو نفر را میکشد. همراهانش اما فقط هاج و واج نگاهش میکنند، گاهی تحسینش میکنند و گاهی اوقات دزدکی و زیر لب فحش آبدار حواله اش میکنند. بیچاره همراهانش کاره ای نیستند، فقط سیاهی لشکرند. آنجایند تا بیننده نقش رئیس را برجسته تر ببیند.

آدم وقتی نوشته های مخالفین طاهر را میخواند دچار تردید میشود که آیا واقعا اینها را، اعضا و فعالین قدیمی یک جریان انقلابی که آگاهانه جان بر کف گذاشتند، از زندگیشان گذشتند و سالها قهرمانانه در مقابل رژیم هار و تا دندان مسلحی جنگیدند نوشته اند یا یک جمع اسیر جنگی در بند و بیچاره. تناقضی که در نوشته های این دوستان و تاریخ واقعی زندگی خودشان وجود دارد نه تنها مخاطب بلکه گاها خود آنها را هم دچار سردرگمی میکند. در پایان به این تناقض خواهم پرداخت اما فعلا بگذارید نظری اجمالی به آشفته نگاری این دوستان بیاندازیم.

بر اساس نوشته های این دوستان، طاهر خالدی آدم شرور و جنایتکار بی رحمی است که برای نمونه بارها لوله تفنگ روی شقیقه همرزمانی که قدرت راه رفتن نداشته اند گذاشته و تهدید کرده که در صورت ادامه ندادن راه " گلوله ای حرامشان خواهد کرد". چندین آدم بیگناه را بیخود و بی جهت کشته است و در حال حاظر شاکی خصوصی دارد. نه تنها مردم عادی که حتی همرمزانش را نیز بارها زیر مشت و لگد گرفته و تا حد مرگ کتک زده است. طرفدار حجاب اجباری بوده و رفقای زن را بخاطر بی حجابی خلع سلاح کرده است.

من فرض را بر این میگیرم که کلامی خلاف واقع در جنایتهایی که به طاهر نسبت میدهید وجود ندارد و عین واقعیت را بازگو میکنید. ولی شما چرا در مقابل این همه جنایت سکوت میکردید؟ چرا با وجود این همه وحشیگری باز برای سالها به عنوان همرزم و همسنگر او در یک سازمان کار کرده اید؟ مگر طاهر، شما را که به جمهوری اسلامی نه گفته بودید طلسم کرده بود که قدرت نه گفتن به او و در مقابلش ایستادن را نداشتید؟ چرا فقط وقتی به یاد جنایتهای طاهر میافتید که باورها و اعتقاداتان را قلقلک میدهد؟

ناگفته نماند بعضی ها گفته اند که در آن دوره بارها به اعمال طاهر اعتراض کرده اند و در مقابلش ایستاده اند. موضوعی که گویا نهایتا هم منجر به خلع عضویت و رفتن او از حزب شده است. شاید چنین است که میگویید، اما تأکید خودتان بر ادامه دار بودن رفتار غیر انسانی او تا روز آخری که در حزب بوده نشان میدهد که نه اعتراضات شما خیلی جدی بوده و نه طاهر هم وقعی به آنها گذاشته اشت.

راجع به خلع عضویت نهایی اما چنانکه از نامه مفصل منصور حکمت به طاهر برمیاید[4]، دلیل تنبیه تشکیلاتی او نه جنایت و آدم کشی بلکه "تحقیر، اهانت و افترا" به کمیته مرکزی کومله بوده است. در آن نامه نه تنها سخنی از جنایاتی که شما به طاهر نسبت میدهید به میان نمیاید بلکه او یک "رفیق عزیز" است که تنها با یک معذرت خواهی از کمیته مرکزی میتواند روز بعد سر کارش در حزب برگردد.

تاریخ نگاری دلبخواهی

یکی از عمده ترین مشکلات در بررسی رویدادها و یا در ابعاد وسیعتر حتی ادوار تاریخی این است که انسانها با عینکی که امروز از پشت آن به پیرامون خود می نگرند، با خواست، آرزوها و انتظارات و جهان بینی امروزشان به گذشته باز می گردند. ناگفته که پیداست که در اکثر موارد نتایجی که از این بررسیها به دست میاید اعتبار تاریخی ندارد بلکه تنها آن نتیجه ای است که محقق، باستان شناس و یا راوی خواسته از آن رخداد یا دوره تاریخی استنتاج کند. برای نمونه تصویری که یک پان ایرانیست امروزی از اعمال و کردار کورش هخامنشی به دست می دهد تصویر انسان مدرن اومانیست و دموکراتی است که به هزار و یک دلیل علمی تا قبل از قرن بیستم نمی توانست وجود خارجی داشته باشد. تصویری که همین پان ایرانیست گرامی از یونانیها و رومیهای آن دوره می دهد بیشتر شبیه فاشیستها و راسیستهای نیمه اول قرن گذشته میلادی است. حال اگر پای سخن یک ایتالیایی یا یونانی ناسیونالیست بنشینی در کمال تعجب تصویری کاملا متفاوت، آن هم با استناد به اسناد و مدارک تاریخی تحویل خواهی گرفت. این مشکل در بررسی رویدادهای تاریخی، حتی در بازگشتهای فردی آحاد جامعه به دوره هایی از زندگی خود، آنگاه که پای منافع خاصی در میان است نه تنها کماکان بر جای خود باقی است بلکه حادتر هم می شود. 

تناقضی که تصویرهمرزمان سابق طاهر خالدی از تاریخ مشترکشان با خود حمل میکند هم به این مشکل اساسی در بررسی رویدادهای تاریخی بر میگردد. آنها با نگاهی سانتی مانتال و امروزی بر بال رؤیاهایشان به چهل سال قبل بر میگردند و سراغ طاهر میروند. او، آن نماینده راستین بخشی از فرهنگ و سنت حاکم بر کوملۀ اواخر دهه پنجاه و نیمه اول دهه شصت آنجا ایستاده است، زمخت، عبوس و خشن. این دوستان اما با ذهنیت امروزشان بر گشته اند، اومانیست هستند، مخالف اعدامند، مذهب توده ها دیگر برایشان جذابیت گذشته را ندارد، تمکین به سنتهای عقب افتاده جامعه و ضرورت محجبه بودن رفقای زن را کلا فراموش کرده اند، کیش پیشمرگایه تی و تحقیر رفقایی که جرأت میکردند بگویند از مرگ می هراسند و از مأموریتهای خطیر سر باز میزدند را به خاطر نمیاورند. دادگاههای انقلابی، اعدامها و ترورهای انقلابی را خدا میداند چه کسانی برگذار کرده اند و انجام داده اند، شاید هم کار طاهر و دوستانش بوده. اینها اما انگار اصلا انجا نبوده اند.

دوستان گرامی، اگر شما به قانون تکامل و تغییر باور دارید آن وقت باید قبول کنید که ذهنیت امروز شما، ابعاد نگاه و وسعت جهانبینی شما و در واقع هر آنچه امروز کل هستی فیزیکی و ذهنیتان را تشکیل می دهد نتیجه تغییر و تکامل شما طی یک پروسه پیچیده زمانی است. هیچ کدام از آن پنجاه نفری که در مقابل خلع سلاح مهرنوش موسوی به خاطر زیر بار حجاب اجباری نرفتن او سکوت کردید و لام تا کام سخنی در دفاع از مهرنوش یا بر علیه طاهر به زبان نیاوردید مجرم نیستید. همچنانکه طاهر نیز مجرم نیست. اما هم تمامی آن پنجاه نفر و هم طاهر اسیر چنگال قدرتمند فرهنگ و سنتهای عقب افتاده ای بودید که از قضا بخشی از سنت و فرهنگ حاکم بر بسیاری از جریانات چپ آندوره و از جمله کومله بود. حالا شاید بتوان گفت که احتمالا طاهر و تعدادی دیگر بیشتر جذب آن فرهنگ شده بودند و مابقی به درجاتی کمتر. اصل موضوع اما چه بخواهیم یا نه سر جای خود باقی است. 

طاهر خالدی شاید آدمی اخمو، عبوس، بددهن و خشن بوده باشد، شاید به دوستانش پرخاش و بی احترامی کرده باشد. اما او جنایتکار نیست، اگر هست اتفاقا این شما هستید که باید توضیح دهید چگونه آن همه سال با وجود اینکه از جنایاتش خبر داشتید با او همسنگر بوده اید و "کاک" طاهر همگیتان بوده است. منصور حکمت هم حتما به هنگام نوشتن آن نامه تشکیلاتی تند و رسمی اما در عین حال صمیمانه و پر از مهر خیلی هم از نوع کار و رفتار طاهر بی خبر نبوده است. اما او می دانست که طاهر حتی اگر هم خود ذاتا آدم شروری بوده باشد بازهر کاری که کرده است با پشتوانه فرهنگ حاکمی بوده که برای یک دوره  در تار و پود کل تشکیلات کومله رسوخ کرده بود. به هنگام نگارش آن نامه دیگر مدتها بود که آن فرهنگ، حداقل در ظاهر امر از جانب همه تقبیح شده و به تاریخ سپرده شده بود.  شما در برخورد به طاهر، یک سنت ریشه دار را که خیلیهایتان بارها بدرست راجع به آن گفته اید و قلم زده اید از یک مقطع تاریخی حزف نموده اید و به جایش یک شخص، یک انسان که خود او نیز همانند شما از آن فرهنگ و سنت تأثیر گرفته به جایش گذاشته اید و از او یک هیولا ساخته اید. راستش را بخواهید اگر قرار بود به خاطر طبعیت از آن سنت حاکم بر تشکیلات در سالهای اولیه بعد از انقلاب افراد را از آن سازمان اخراج میکردند، خیلی از شماها نیز به همراه طاهر اخراج میشدید.

طاهر خالدی با افتخار میگوید که ناسیونالیست است و کمونیسم را عمده ترین خطر برای هر جامعه ای و مخصوصا جامعه کردستان میداند. به کمونیستها بد و بی راه میگوید و آنها را با جنایتکاران تاریخ مقایسه میکند. اسم کارش را هم گذاشته مبارزه با مارکسیسم. کسی که خیال میکند سخنان طاهر در جامعه خریدار دارد و لازم است که در مقابل او کاری کرد خب برود ناسیونالیسم را به لجن بکشد، افکار طاهر را به تمسخر بگیرد، از کثافت کاریهای رهبران احزاب قومی که طاهر به آنها افتخار می کند برای جامعه بگوید، یا اصلا برود به هر طریق دیگری که دلش خواست و برایش ممکن است او را به نقد بکشد. پرونده جنایی و روانی ساختن برای مخالف سیاسی اما کار کمونیستها نیست. این شیوه زشت و کثیف در برخورد به مخالفین، کار سیستم حاکم، مذهبیون و همان ناسیونالیستهاست. بگذارید کار آنها هم بماند.

فردین آرام

29/07/2020

 

 

 

 

[1]

http://hekmat.public-archive.net/fa/4015fa.html

 

قل قولها و نقل به معنی ها از چهار نوشته اخیر طاهر خالدی است که در صفحه فیسبوک خود به اشتراک گذاشته است [2]

 

          [3]

ttps://data.riksdagen.se/fil/4D48B351-8D13-4460-A369-9AE394EF1287   

 

[4]

ttp://hekmat.public-archive.net/indexFa.html

 

 

کارگران نیشکر هفت‌تپه و پرونده اسماعیل بخشی و سپیده قلیان

تجربه مبارزه

کارگران نیشکر هفت‌تپه

و پرونده اسماعیل بخشی و سپیده قلیان

 نویسنده: بهرام رحمانی

نشر از انتشارات «کانون فرهنگی و پژوهشی بامداد»

تاریخ انتشار: مرداد ۱۳۹۹ - ژوئیه ۲۰۲۰

آدرس تماس: bahram.rehmani@gmail.com

شاد و تندرست باشید

http://azadi-b.com/J/file/Esmaeil.Bahgshi.pdf

July 28, 2020

اعتصاب کارگران هفت تپه احتیاج به حمایت های بیشتری دارد

ما هفت تپه ای هستیم

کودک به پدر کارگرش: پدر شرمنده نباش...

اعتصاب کارگران هفت تپه احتیاج به حمایت های بیشتری دارد

با هشتک # ما هفت تپه ای هستیم# از کارگران هفت تپه حمایت کنیم.


پرسش: اعتصاب کارگران هفت تپه چهل و سومین روز خود را پشت سر گذاشت. این حرکت کارگری از بعد از اعتراضات آبان و دی ماه نود و ‌هشت مهمترین واقعه سیاسی طبقاتی جامعه ایران است. به قول کارگران هفت تپه اینجا پایتخت اعتصاب جهان نام گرفته است. اما این پایتخت اعتصاب کارگران جهان اگر چه هنوز نفس میکشد، با این حال فریادهایی را از درون کارگران و خانواده های آنها میشنویم که عمق درد و گرسنگی را مخابره میکند. آیا این فریادها پاسخی درخور توجه از بقیه بخشهای کارگری ایران بویژه کارگران مراکز کارگری استان خوزستان و سازمانهای کارگری جهان و احزاب سیاسی چپ و فعالین رسانه ها گرفته است؟


محمد آسنگران: متاسفانه پاسخ به این سوال منفی است. ما نباید پاسخی مینیمالیستی به این سوال بدهیم. نمیخواهیم به این حد از حمایت و همبستگی رضایت بدهیم. کارگران هفت تپه شایسته بیشترین حمایتها هستند. کارگران هفت تپه، خودشان نیز درخواست حمایت بیشتر از اینرا دارند. اگر سمپاتی به این مبارزات بیشتر شود، حساسیتها بیشتر و اهمیت این اعتصاب در فضای سیاسی ایران بیشتر درک شود، موج گسترده تری از همبستگی راه می افتد. ما نمیتوانیم انتظار فداکاری و از جان گذشتگی بیشتری از کارگران هفت تپه داشته باشیم. این منصفانه نیست کارگران این مجتمع کارگری چهل و سه روز است بدون وقفه تجمع میکنند. فریاد میزنند و هنوز پاسخ در خوری نگرفته اند. کارگران هر روز پلاکارد بالا میبرند و سخنرانی میکنند. اما هنوز گوش شنوایی برای پاسخگویی پیدا نکرده اند. دولت و کلیه مقامات حکومتی کر و کور و لال به کارگران زل زده و منتظرند از شدت خستگی و گرسنگی کارگران پراکنده و ناامید بشوند. اما در همان زمانی که کودک هفت تپه ای به پدرش امید میدهد، مقامات حکومتی جمهوری اسلامی پشت پرده و در جلسات مخفیانه خود در حال توطئه و نقشه تفرقه انداختن در میان کارگران هستند. وقتی دختر بچه ای، با نامه نوشتن، پدرش را خطاب میکند و میگوید "پدر اگر برای مخارج ما پول ندارید شرمنده نباش، میدانم حقوق نگرفته اید". وقتی یکی از کارگران آبیار هفت تپه در کنار مزرعه نیشکری که مشغول آبیاری آن است با تنی خسته فریاد میزند "مسئولین مملکت خجالت بکشید من سه ماه حقوق معوقه دارم، یخچالم خالی است و پول تو جیب ندارم با این حال نه با آب بلکه با خون خود این مزرعه را سر پا نگهداشته ام و.... " تنها دو نمونه از دهها و صدها نمونه دردناکی است که ما تا کنون از کارگران و خانواده های کارگری هفت تپه شنیده و دیده ایم. همه میبینیم و میدانیم که فقر و فلاکت و بی آیندگی در جامعه ایران گسترش غیر قابل تصوری پیدا کرده است. در بطن چنین جامعه ای پاسخ حکومت به مردم فقط یک چیز است: دروغ و سرکوب. اما برای مقابله با این حکومت و برای کوتاه کردن دست سرمایه داران و مفتخوران و اختلاسگران و دزدان اسلامی هم فقط یک پاسخ وجود دارد: اعتراض و به خیابان آمدن. کارگران هفت تپه امروز پرچم این اعتراض و به خیابان آمدن را در دست گرفته اند. روشن است که اهمیت و جایگاه این اعتصاب و اعتراض و شکست یا پیروزی این حرکت کارگری محدود به هفت تپه نخواهد ماند. هنگامیکه لشکر پیشتاز این جدال طبقاتی پیروز شود شک نداشته باشید که کل جامعه در مقابله با جمهوری اسلامی یک قدم مهم پیشروی خواهد کرد. به همین نسبت اگر کارگران هفت تپه به اهدافشان نرسند جنبش مقابله با جمهوری اسلامی ضرر میکند. این جدال طبقاتی پرچمدارانش امروز در هفت تپه هستند. هفت تپه امروز نقش پیشتاز مبارزه مردم در ایران را بازی میکند. جنبش اعتراضی علیه اعدام سه جوان محکوم به اعدام در فضای بعد از سرکوبهای خونین آبان نود و هشت، تنها زمانی میتوانست به ثمر بنشیند که پرچم اعتراض در ان جامعه کماکان در اهتزاز باشد که این پرچم را  کارگران هفت تپه در دست گرفتند تا بنمایندگی از کل جامعه به جمهوری اسلامی بگوید کشتار ابان ما را مرعوب و خانه نشین نکرده است. اگر فعلا حکم اعدام آن سه جوان متوقف شده، نتیجه مستقیم فضایی است که اعتصاب کارگران هفت تپه و مبارزات فزاینده مردم بوجود آورده اند. اگر اسم و احترام کارگر در جامعه امروز ایران زبانزد اقشار بیشتری شده است، نتیجه فداکاری و اتحاد و ادامه اعتصاب کارگران هفت تپه و اعتراض دیگر مراکز کارگری است.


جمهوری اسلامی با سرکوب خونین آبان نود و هشت تلاش کرد جامعه را مرعوب و ساکت کند. هفت تپه فضای تازه ای خلق کرد که امروز تمام صف چپ و آزادیخواه و برابری طلب جامعه، چشم امید به آن دوخته شده است. اما بحث ما این است نباید منتظر تعیین سرنوشت جدال کارگران هفت تپه با دولت و سرمایه داران بود. باید در این جدال بازیگر بود نه تماشاگر. اولین کاری که همه فعالین سیاسی و رسانه ای و سازمانهای کارگری و احزاب چپ میتوانند و باید متحدانه دست بکار آن بشوند حمایتهای بیشتر، آکسیونهای بیشتر و طبعا راه انداختن کمپینی وسیع با استفاده از میدیای اجتماعی است که با هشتک # ما هفت تپه ای هستیم# میتواند ابعاد فرا کشوری پیدا کند. ما از همه فعالین کارگری و رسانه ای میخواهیم که بدون فوت وقت در این حرکت شریک بشوند.

زنده باد اتحاد و همبستگی و حمایت از اعتصاب کارگران هفت تپه

زنده با د کارگران هفت تپه!

با این هشتک از کارگران هفت تپه حمایت کنیم.

# ما هفت تپه ای هستیم#

آنچه که جهان کرونا زده با من کرد

آنچه که جهان کرونا زده با من کرد

ما امروز قبل ازآنکه ساکن شهر یا روستایی باشیم که در آن زندگی می‌کنیم، ساکن اُران در الجزایریم که طاعون سراسر آن را فراگرفته است. جایی که کامو در رُمانش از مرگ و سیاهی صحبت می‌کند و یک بیماری بین انسان‌ها فاصله ایجاد می‌کند و قرار است شهر را ببلعد. احساس عجیبی است که همزمان در قالب فیزیک و ذهن فعلی‌ام خود را یک زن مهاجر تبعیدی ساکن تورنتو بدانم و بعد احساس کنم سرنوشت شهر اُران الجزایر در کتاب کامو در انتظارم است. هیچ‌گاه مرگ را تا این حد به خود و اطرافیانم نزدیک ندیدم. روزهای اول که چهره‌ام از گزارش مرگ و میر و مبتلایان شبیه به تابلوی جیغ اثر ادوارد مونک شده بود. همانقدر وحشت‌زده و ترسناک. کارم را از دست دادم. همانند جمعیت میلیونی کارگران در جهان که با قرنطینه اجباری علاوه بر وحشت مرگ باید با وحشت بیکارشدن مواجه می‌شدند. فارغ از اینکه من همزاد تمام کسانی هستم که نیروی کارشان را به بهای ارزانی می‌فروشند، در سال‌های مبارزه و زندان آموختم که فرصت فیلم دیدن، کتاب خواندن و نوشتن بهای گزافی در جهان نابرابر است که به راحتی با استثمار روزانه و اشغال ساعت‌هایت توسط کارفرما به دست نخواهد آمد.

بعد از شروع قرنطینه و گذشت چند روز آرام آرام چهره‌ام تغییر کرد. دیگر خودم را در آینه همانند سوژه تابلوی ادوارد مونک نمی‌دیدم. اکنون کمی آرام‌تر بودم. دقیقا همانند تصویر مردی که به جهان زُل زده است در نقاشی ارنست بارلاخ. باید با وضعیت موجود همانند میلیاردها تن دیگر کنار می‌آمدم. نشستن و نشستن و خودزندانی کردن اجباری در روزهای اول پیش از آنکه آرامشی را برایم به ارمغان بیاورد، من را به فرو رفتن در زخم‌های چرکی عمیق گذشته هُل داد. هدایت راست می‌گفت و این جمله‌اش از شکم‌سیری و آروق روشنفکری نبود که " این رخم‌ها آهسته آهسته روح را در انزوا می‌خورد و می‌تراشد". قطع ارتباط با جهان بیرون برای من سرباز کردن دوباره تمام این دُمل‌ها بود. اگر خودم را رها می‌کردم کار از کار می‌گذشت و باید پس از چندی خودم را در دارالمجانین بستری می‌کردم. تصاویر یکی یکی همانند نگاتیوهای قدیمی (۱)  با خط و خش زیاد از جلوی چشمانم رد می‌شد و من هم آپارات قراضه‌ای بودم که بی اختیار و با جان کندن بسیار این تصاویر را ورق می‌زدم. تصاویر،  شهین باوفا،  فرشته گل عنبریان، رویا علی پناه،  فضیلت دارایی، فرزانه سلطانی، افسانه دینعلی، کبری قنواتی،  کبری ورپشتی، زهرا خدری از جلوی چشمانم رد می‌شد. دوستانی که از جنس آب بودند و با جلادانی از جنس سنگ راهی جوخه‌های اعدام شدند، حتی تعدادی از آنها مانند: خسرو مایی، کاووس شاهنشین، جهانشاه اسعدی مقدم، شفیع رمضانی و ... جلوی چشمان من تیرباران شدند. و بعد صدای شلاق بود که در گوشم می‌پیچید و گوش‌هایم را می‌گرفتم که نشنوم. چشمانم را که از ترس می‌بستم، تصاویر شفاف‌تر می‌شد و بعد از وحشت دوباره چشمانم را باز می‌کردم که بدانم کجام. اما باز در شهر طاعون زده کامو فرو می‌رفتم. در سنندج و اصفهان و قم دوباره دفن می‌شدم. اتاقم به هر چیزی شبیه بود جز خانه‌ای که سال‌هاست در تورنتو در آن زندگی می‌کنم. تمامی این تصویرها با توحشی عجیب از جلوی چشمانم رد می‌شد، کرونا و جهانش بلای جانم شده بود. ناگهان دست مردی به من دراز شد که پاهایم را بگیرد و کمرم را بفشارد. در گوشم پچ پچ می‌کرد که می‌خواهد همین امشب ترتیبم را بدهد. نفسم بند آمد. پنجره را باز کردم و بیرون را نگاه کردم تا طاعون‌زده نشوم. ساختمان‌های تورنتو را ببینم و شهر خاموشی که غرق در بیماری و مرگ بود.

باید کاری می‌کردم. پیش از آنکه کرونا و جهانی که پیرامونم ساخته بود خو کنم و دیوانه شوم باید این زخم‌ها را از آن تصویر خش دار نگاتیوی درمی‌آوردم. سال‌ها بود که می‌خواستم کتاب خاطراتم را بنویسم، اما زندگی در دنیای تبعید، کار، روزمرگی، فعالیت برای پناهندگان و فعالیت سیاسی مجالی برای پُمادی مالیدن بر روی این زخم‌ها باقی نگذاشته بود. با یکی از دوستان  تماس گرفتم. به من گفت که منیرو روانی پور کلاس خاطره‌نویسی برگزار می‌کند. در همان حال آشفته به منیرو پیام دادم. جواب داد و استقبال کرد. من نه نویسنده بودم و نه رمان نویس، اما زندگی‌ام می‌توانست سوژه درد و رنج باشد، سوژه شکنجه شدن، انتظار مرگ و اعدام را کشیدن، زندانی بودن و ترس از تجاوز.  باید می‌نوشتم. نوشتن برای من رهایی بود. به قول شاملوی بزرگ "پر پرواز ندارام، اما دلی دارم و حسرت دُرناها". اگر خودم را دوباره پس از ارتباط با منیرو تصویر می‌کردم، شببه گل رز متفکرانه سالوادور دالی شدم، شکفته شده بودم بر فراز جهانی که بوی بیماری و مرگ می‌داد و انتظار مرگ. "باز به قول شاملو "همچنان که سکوت آفتاب ظلمات است، اما سکوت آدمی فقدان جهان و خداست."

من هم اگر نمی‌نوشتم حداقل برای من غریو هیچ‌گاه تصویر نمی‌شد. کلاس منیرو برای من تلنگر این صدا بود که "غریو را تصویر کن" و من هم تصویر کردم.

(۱) فیلم نگاتیو: منظور آن  فیلم ۳۳ میلیمتری بود که قبلا، برای فیلمبرداری استفاده می‌کردند و بعد برای دیدن نگاتیو، آن را در در دستگاه آپارات می‌گذاشتند.

مینو همیلی

۲ مرداد ۱۳۹۹

 

در نقد "كمونیسم سیاسی" حمید تقوایی (۱)

در نقد "كمونیسم سیاسی" حمید تقوایی (۱)

تلاشی برای ماركسیسم زدایی از جنبش كمونیسم كارگری

پرسش: "کمونیسم سیاسی" ترمی است که حمید تقوایی در سالروز بزرگداشت منصور حکمت طرح کرده است. در همین بحث گفته شده که "کمونیسم سیاسی" در تمایز با کمونیسم فرقه ای و کمونیسم ایدئولوژیک طرح شده است. نظر شما در این موارد چیست؟

علی جوادی: اجازه دهید قبل از اینكه به نقد و بررسی این مقوله و استنتاجات سیاسی ناشی از آن در سیاست و پراتیك كمونیستی و حزبی بپردازیم به چند نكته در مدخل بحث اشاره كنم.

ابتدائا دوست دارم تاكید كنم كه من در نقد و بررسی این بحث به عنوان یك فعال و اكتیویست كمونیسم كارگری با بردداشت ماركسی – حكمتی از این جنبش و نه الزاما یك كادر حزب كمونیست كارگری اظهار نظر میكنم. این جایگاه به من این امكان و ویژگی را میدهد كه با دست باز و در چهارچوب نظری سیاسی بحث و نقطه نظرات انتقادی خودم را ارائه دهم و نگران ملاحظات حزبی – تشكیلاتی نباشم.

ثانیا من هم مانند برخی از رفقایی كه این سمینار را شنیدند، معتقدم كه این سمینار در بزرگداشت نقش، جایگاه و بررسی نقطه نظرات و تلاش عظیم منصور حكمت برای سازماندهی انقلاب كارگری و پیشروی و پیروزی كمونیسم و كارگر در تحولات جاری نبود. (اولین سئوالی را هم كه پس از ارائه قسمت اول سمینار با آن مواجه میشویم، همین نكته است!) بلكه اساسا برداشت حمید تقوایی از برخی از مباحث ارائه شده توسط منصور حكمت بود كه متاسفانه با تعبیر روشن و غیر قابل تفسیر خود منصور حكمت از همین مباحث به درجات زیادی متفاوت است و بعضا به نتایج كاملا متضادی از آن تئوریها و نقطه نظرات منتج میشود كه در ادامه حتما به آنها خواهیم پرداخت. نتیجتا ابتدائا باید روش كنیم كه شما در این سمینار شاهد باز كردن برخی از نقطه نظرات منصور حكمت نیستید. تیتر سمینار ارائه شده هم ربطی به مباحث منصور حكمت در زمینه "حزب و قدرت سیاسی" و "حزب و جامعه" ندارد.

"كمونیسم سیاسی" اختراع حمید تقوایی است. منصور حكمت هیچگاه از چنین مقوله ای استفاده نكرده است. تاكید منصور حكمت در بحث "حزب و قدرت سیاسی" اساسا نشان دادن ضرورت و مطلوبیت تصرف قدرت سیاسی توسط حزب كمونیستی كارگری در شرایطی است كه بحث قدرت سیاسی در جامعه باز شده است. بحثی در مورد "سیاسی" بودن و به "قدرت سیاسی" سیاسی خیره شدن توسط كمونیسم و یا انواع گرایشات كمونیستی بطور علی العموم نیست. بحث "حزب و قدرت سیاسی" جدلی است با آن مدعیان كمونیسم كه خیز برداشتن حزب كمونیستی كارگری برای تصرف قدرت سیاسی را نادرست، بلانكیستی و آوانتوریستی و غیر كارگری میدانستند. نشان میدهد كه اتفاقا تنها راه تصرف قدرت سیاسی برای طبقه كارگر و پایان دادن به حاكمیت بورژوازی از این طریق است. و در ادامه همین مبحث به مختصات سیاسی و اجتماعی و نظری و كلا قابلیتهایی كه حزب كمونیستی كارگری باید دارا باشد می پردازد. تاكید میكنم، بحث منصور حكمت در زمینه "حزب" و "قدرت سیاسی" است و نه "كمونیسم" و "سیاست". "حزب و جامعه" هم همینطور، بحثی در زمینه ویژگی ها و تلاش "حزب" كمونیستی كارگری برای تصرف قدرت سیاسی در "جامعه" معاصر با تمام پیچیدگی ها و ویژگی هایش است. حزب و حزبیت و ویژگی ها و پراتیك حزبی بطور مشخص در مركز بحث قرار دارد. رابطه حزب و قدرت سیاسی در جامعه و تصرف قدرت سیاسی توسط حزب مساله اصلی آن تزها و سمینارها بود. اینكه چگونه حزب كمونیستی كارگری میتواند به وزنه و نیرویی تعیین كننده برای تصرف قدرت سیاسی تبدیل شود.

مباحث ارائه شده در سمینار "كمونیسم سیاسی" هم زمینه ها و هم متد متفاوتی از متد و روش برخورد منصور حكمت دارد و هم مشخصا به نتایج سیاسی كاملا متفاوتی در عرصه سیاسی میرسد كه متاسفانه میتواند عواقب ناگواری برای یك حزب كمونیستی كارگری در صورت غلبه پیدا كردن داشته باشد. نتیجتا در نقد و بررسی تزهای مندرج در "كمونیسم سیاسی" حمید تقوایی از یك طرف باید نشان داد كه این مباحث ربطی به بحثهای كمونیسم كارگری منصور حكمت ندارد، در تمایز آشكاری با آن مباحث است و از طرف دیگر نتایج سیاسی و پراتیكی این تزها را مورد بررسی و نقد قرار دارد.

خلاصه كنم، این نقطه نظرات در صورت پیشروی میتوانند به نسخه ای برای شكست كمونیسم كارگری در پس كشمكشهای حاضر و جاری در جامعه باشند. سیاستی كه كمونیسم كارگری را به زائده جنبشهای راست و بورژوایی در جامعه تبدیل كند، نتیجه متفاوتی نمیتواند داشته باشد. در این زمینه باید بیشتر صحبت كرد.

به سئوالتان برگردم. همانطور كه اشاره كردید، حمید تقوایی این بحث را در تمایز با كمونیسم فرقه ای و ایدئولوژیك مطرح كرده است. من دوست دارم در این زمینه به چند نكته اشاره كنم. بحثم بطور مشخص در زمینه "كمونیسم" و ایدئولوژی" است.

حمید تقوایی با این تعاریف شروع میكند: "کمونیسم سیاسی هم در تمایز از کمونیسمهائی مطرح میشود که ایدئولوژیک و فرقه ای و مکتبی اند." و در ادامه اضافه میكند: "منصور حکمت اولین بار در سال ٩٩ در نوشته ای تحت عنوان "حزب و جامعه: از گروه فشار تا حزب سیاسی" نقد خود را از کمونیسمهای فرقه ای- ایدئولوژیکی مطرح میکند." (تاكید از من است) خوشبختانه مطلب منصور حكمت تحت این عنوان در سایتهای منصور حكمت موجود و برای همگان قابل دسترسی است. شما در هیچ كجای این مطلب و یا در سمیناری كه پیش از آن در پلنوم وسیع كمیته مركزی تحت عنوان "حزب و حزبیت و قدرت سیاسی" صورت گرفته كوچكترین اشاره ای به مقوله ای به نام "كمونیسم ایدئولوژیك" مشاهده نمیكنید. حمید تقوایی خصلت فرقه ای برخی جریانات كمونیستی را مترادف و معادل خصلت "ایدئولوژیك" این نیروها قلمداد میكند و مدعی میشود كه بحث منصور حكمت در این زمینه است و گویا منصور حكمت در نقد خصلت فرقه گرایی برخی جریانات مدعی كمونیسم در عین حال منتقد ایدئولوژی این جریانات هم هست. در اینجا ایدئولوژی حال با هر تعریفی، شامل حال ماركسیسم هم میشود. آیا این یك اشتباه سهوی است؟ كلا به این مساله چگونه باید نگریست؟ بعلااوه اهمیت فاصله گذاری در این زمینه چیست؟

مسلما حمید تقوایی میتواند هر برداشت و یا هر تعبیری از ایدئولوژی داشته باشد. میتواند مانند پست مدرنیست ها عضر حاضر را عصر پایان ایدئولوژیها بنامند. میتواند معتقد باشد كه ماركسیسم اساسا یك ایدئولوژی نیست. میتواند بسیاری از كمونیستهای كارگری را بخاطر تاكید بر خصلت ماركسیستی جنبش كمونیسم كارگری فرقه گرا و "ایدئولوژیك" بنامند. همانطور كه ما هم مجازیم این اقدام را تلاشی برای ماركسیسم زدایی از جنبش كمونیسم كارگری قلمداد كنیم و بر علیه و در نقد آن موضع گیری كنیم. اما مسلما نمیتواند این مباحث را به پای منصور حكمت بنویسد و از اعتبار منصور حكمت برای پیش بردن نقطه نظرات خاص خود در این زمینه بهره برداری كند. این اقدامی غیر اخلاقی است.

در ادامه اجازه دهید در سطحی انتزاعی تر یعنی از كانسپت ایدئولوژی و ماركسیسم شروع كنم. دوره پس از سقوط بلوك شرق در عین حال دوره تعرض به هر گونه ایده و آرمان برابری طلبانه و آزادیخواه و انسانگرایانه بود. پایان تاریخ را اعلام كردند، پایان مبارزه طبقاتی را اعلام كردند، پایان ایدئولوژیها و پایان ماركس و تلاش كمونیسم و كارگر را هم به آن اضافه كردند. این جدال و این تبلیغات گوش كر كننده در عین حال یك هدف معینی را دنبال میكرد. بی اعتبار كردن ماركسیسم و خلع سلاح كارگر و جنبش سوسیالیستی طبقه كارگر از دكترین شرایط رهایی خویش، یعنی ماركسیسم.

مسلما من و شما و بسیاری از دیگران میتوانیم بنشینیم و ساعتها در باره اینكه آیا ماركسیسم اصولا یك ایدئولوژی است یا نه، بحث كنیم. میتوانیم به این مساله بپردازیم كه اصولا چه مجموعه ای از عقاید و آرمانها را میتوان ایدئولوژی نامید؟ آیا هر نوع ایدئولوژی قائم به ذات دارای باری منفی است؟ آیا نمیتوان یك ایدئولوژی مانند ناسیونالیسم داشت كه نافی برابری و انسانیت انسانها است و یك ایدئولوژی داشت كه تمام تاكیدش رهایی انسان و جامعه پایان دادن به نكبت سرمایه داری و كارمزدی و جامعه طبقاتی است؟ آیا ایدئولوژی قلمداد كردن ماركسیسم منجر به جزم گرایی در ماركسیسم و نقد ماركسیستی میشود؟ بله میتوانیم بحث كنیم و شاید به نتایج متفاوتی هم در بحث برسیم. اما در این تردیدی نیست كه یك ركن تعرض راست به كمونیسم و آزادیخواهی مشخصا زدن ماركسیسم به مثابه یك ایدئولوژی، اعلام شكست این چهارچوب انتقادی و نظری و این نقد به نظام سرمایه داری است. در این چهارچوب، در این تعرض، ماركسیسم تماما یك ایدئولوژی است. نفس كمونیست بودن مترادف ایدئولوژیك بودن است. نفس ماركسیست بودن و تبیین ماركسیستی كردن از جامعه و تلاش برای تغییر آن، یك اقدام ایدئولوژیك و نتیجتا مذموم است. در این چهارچوب لیبرالیسم و یا ناسیونالیسم مورد نقد نیستند، بلكه برعكس بخشی از ابزار تعرضشان است.

ببینید اگر ناسیونالیسم یك ایدئولوژی است، اگر لیبرالیسم یك ایدئولوژی بورژوایی است، ماركسیسم هم به اعتباری یك "ایدئولوژی" است. دكترین و علم رهایی و آزادی طبقه كارگر و به تبع آن تمامی آزادی انسانها است. نتیجتا بحث بر سر نامگذاری و یا درستی و نادرستی یك مجموعه از عقاید و نقطه نظرات و یك دستگاه فكری و عقیدتی نیست. مساله بر سر مضمون و محتوای وجودی این مجموعه نظرات، یا به عبارت دیگر "ایدئولوژیها" است نه بر سر اسم گذاری و یا بحثی سمانتیك. ناسیونالیسم ایدئولوژی و دكترین نافی برابری و حقوق یكسان و جهانشمول انسانها است. لیبرالیسم ایدئولوژی و نگرش بورژوا از حق و آزادی و برابری با قدوسیت مالكیت خصوصی بر ابزار و وسایل تولید و توزیع است. ماركسیسم هم ایدئولوژی جنبش كمونیسم كارگری برای آزادی و رهایی انسانها است.   

و تا آنجا كه بحث منصور حكمت در مقاله "حزب و جامعه" و "حزب و قدرت سیاسی" برمیگردد بحثی در زمینه كنار گذاشتن و یا حداقل حاشیه ای شدن مساله تلاش برای تصرف قدرت سیاسی توسط برخی از جریانات كمونیستی است. اینكه بسیاری از سازمانهای كمونیستی عملا تنها گروههای فشار به احزاب اصلی در جامعه هستند، به جای اینكه خود حزب اصلی بر سر جدال بر سر قدرت سیاسی در جامعه باشند. این مباحث در عین حال تلاشی برای رفع موانع تبدیل حزب كمونیست كارگری از "گروه فشار" به یك "حزب تمام عیار سیاسی" و مدعی قدرتمند در جدال بر سر قدرت سیاسی است.

اما شما در هیچ جایی در سمینار "كمونیسم سیاسی" نمی بینید كه حمید تقوایی تفكیكی میان ماركسیسم و ایدئولوژی قائل شده باشد. مثلا اعلام كرده باشد كه بحث من در مورد ماركسیسم جریانات و احزاب كمونیستی نیست. بعلاوه چنین ادعایی اصولا نمیتواند صورت بگیرد، چرا كه بحثش بر سر گرایشات ناسیونالیستی و یا لیبرالیستی حاكم بر برخی احزاب و سازمانهای چپ و كمونیستی نیست. ایدئولوژی مورد نظر ایشان تنها و تنها ماركسیسم است.

حال شاید گفته شود كه بسیار خوب، ایشان یك كمونیسمی را میخواهد كه ایدئولوژیك نیست، ماركسیست نیست، اما سیاسی است و میخواهد در پس سرنگونی رژیم اسلامی قدرت سیاسی از آن این چنین حزبی شود، مشكل چیست؟ انتقادتان چیست؟

در پاسخ باید به چند مولفه اشاره كرد. اولا اینكه چنین حزبی، حزب مورد نظر منصور حكمت و برداشت او از تحزب كمونیسم كارگری نیست، حزب دیگری است. مختصات دیگری دارد. ثانیا بنظرم چنین حزب فرضی ای نیرویی متعلق به جنبش كمونیسم كارگری نیست. ثالثا كمونیسم كارگری با ماركسیسم اش پیروز میشود و نه با ماركسیسم زدایی از یك حزب كمونیستی كارگری. چرا؟

۱-حزب كمونیست كارگری و ماركسیسم: حزب كمونیست كارگری مورد نظر منصور حكمت یك حزب ماركسیستی است. بند یك اصول سازمانی حزب كمونیست كارگری ایران نوشته منصور حكمت سیاه روی سفید با این تاكید بر این خصلت حزب شروع میشود. "حزب كمونیست كارگری ایران یك سازمان انقلابی ماركسیستی است كه برای متشكل كردن و هدایت طبقه كارگر برای تحقق انقلاب كمونیستی تشكیل شده است." ماركسیستی و سازماندهی تحقق انقلاب كمونیستی و نه هر انقلاب دیگری، مفاهیمی كه دیگر خود موضوع جدالند.

از طرف دیگر منصور حكمت در همان مطلب حزب و جامعه، تاكید ویژه ای بر خصلت ماركسیستی حزب در بخش "حزب ماركسیستی – حزب اجتماعی" دارد. و تاكیدش این است كه ما یك حزب ماركسیستی هستیم و اگر حزب ماركسیستی بخواهد اجتماعی شود، بخواهد گسترده و اجتماعی شود، باید هسته مركزی و ستون فقرات كادری آن به شدت ماركسیستی و با تعهد بالای تئوریك نظری باشد، تا بتواند توده هایی را كه حتی نمیدانند ماركسیسم خوردنی یا پوشیدنی است را به خود جلب كند و اجتماعی بشود. تاكید میكند كه ما از معدود جریاناتی هستیم كه میخواهد "ماکزيماليسم و کمونيسم را توده اى و اجتماعى کند. ميخواهد آرمانها و ايده انقلاب کمونيستى اش را ببرد و توده اى و اجتماعى کند." آرمانها و ایده انقلاب كمونیستی اش را ببرد و اجتماعی كند! این تاكید را از هم از سر خالی نبودن عریضه انجام نداد. میخواست روشن كند كه برداشت دیگری از "حزب تمام عیار سیاسی" مورد نظرش نشود. هشدار داده بود كه تاكنون بسیاری از جریانات چپ برای اینكه اجتماعی شوند، به راست چرخیده اند، نمیخواست چنین بلایی بر سر حزب كمونیست كارگری بیاید. پیچ و خم های این پیشروی كمونیسم و كج راههای پیش رو را میشناخت. میخواست نشان دهد كه ما آن گرایشی هستیم كه روی رادیكالیسم و كمونیسم بی تخفیف و آتشین اش میخواهد اجتماعی شود.

حمید تقوایی مسلما این بخش از مقاله "حزب و جامعه" را نیز خوانده است اما در هیچ كجای بحث "كمونیسم سیاسی" نه تنها كوچكترین اشاره ای به این ویژگی "حزب تمام عیار سیاسی" مورد نظر منصور حكمت ندارد، بلكه تزهای مورد نظرش دقیقا نقد این ویژگی حزب كمونیستی كارگری است.

۲-جنبش كمونیسم كارگری و ماركسیسم: از نقطه نظر منصور حكمت جنبش كمونیسم كارگری و ماركسیسم دو عرصه قائم به ذات، مستقل و قابل تفكیك از هم نیستند. بلكه وجوه متفاوت یك پدیده عینی و اجتماعی اند. چگونه؟ كمونیسم كارگری از نظر فكری و نظری ماركسیسم است و برداشت ما از ماركسیسم (ماركسیسم پراتیك، ماركسیسم ماكزیمالیست، ماركسیسم رادیكال و انسانگرا، ماركسیسم سازمانده انقلاب كارگری و اصلاحات روزمره ) جنبه نظری و تئوریك این جنبش را بیان میكند. در حالی كه از نظر عینی و اجتماعی جنبش اعتراض ضد سرمایه داری و سوسیالیستی طبقه كارگر است. این دو عرصه برای كمونیسم كارگری منصور حكمت قابل تفكیك و جدا كردن نیست. به عبارت دیگر ماركسیسم پرچم و ایدئولوژی این جنبش عینی و اجتماعی است. این جنبش عینی بدون این پرچم و ایدئولوژی ماركسیستی دیگر كمونیسم كارگری نیست.

به این اعتبار با این تعاریف از جنبش كمونیسم كارگری آیا "دوز بالایی" از ایدئولوژی ماركسیستی را وارد جنبش كمونیسم كارگری نكرده ایم؟ پاسخ دقیقا و عمیقا منفی است. در پاسخ باید به تفاوت مبارزه طبقاتی، مبارزه كارگری، مبارزه ضد سرمایه داری كارگر، مبارزه سوسیالیستی كارگر و كمونیسم كارگری اشاره كرد. مبارزه طبقاتی محصول جامعه طبقاتی است. مبارزه كار و سرمایه محصول جامعه طبقاتی سرمایه داری است. بدیهی است كه این مبارزه یكی از مشتقات و یا محصول ایدئولوژی ماركسیسم نیست. این مبارزه در كلیت خود میتواند الزاما هیچ "دوزی" از ماركسیسم را در خود نداشته باشد. همانطور كه هر اعتراض كارگری الزاما یك اعتراض سوسیالیستی نیست. همانطور كه هر اعتراض سوسیالیستی كارگری نیز الزاما یك اعتراض كمونیستی كارگری نیست. كمونیسم كارگری آن بخش از جنبش سوسیالیستی كارگری است كه آگاهانه، بله آگاهانه، پرچم ماركسیسم را در دست دارد. به اعتباری كمونیسم كارگری بخش ماركسیستی گرایش سوسیالیستی طبقه كارگر است. تاكید میكنم كه كمونیسم كارگری آن اعتراض ضد سرمایه داری و سوسیالیستی طبقه كارگر است كه با نقد و پرچم ماركسیسم به جدال سرمایه میرود. و اتفاقا یك ركن مهم تلاش ما این است كه این گرایش در میان گرایشات متعدد موجود در مبارزه ضد سرمایه داری طبقه كارگر، دست بالا و موقعیت هژمونیك را پیدا كند. به اعتباری من طرفدار این هستم كه ماركسیسم و نگرش ماركسیستی نقش بیشتر و گسترده تری در اعتراض كارگری و مبارزه طبقاتی ایفا كند. 

۳-ماركسیسم و پیروزی كمونیسم كارگری: به نظر من یكی از ملزومات پیروزی كمونیسم كارگری در تحولات حاضر این است كه طبقه كارگر با پرچم سوسیالیستی و ماركسیستی كمونیسم كارگری در جدال بر سر قدرت سیاسی حضور پیدا كند. اگر گرایشات ناسیونالیستی و یا سندیكالیستی – رفرمیستی بتوانند نقش هژمونیك در صفوف اعتراضی طبقه كارگری را داشته باشند، بدون تردید پیروزی كمونیسم كارگری به مراتب سخت تر و مشكل تر خواهد شد. مسلما تلاش برای تامین هژمونی كمونیسم كارگری در صفوف اعتراضی طبقه كارگر یك تلاش آموزشی و اسكولاستیك نیست. محصول یك انتخاب اجتماعی است. انتخاب اجتماعی حزبی كه پرچم یك تحول كمونیستی را در جدال اجتماعی بر سرآینده جامعه بر افراشته است و میكوشد در جنبش سرنگونی طلبانه موجود در جامعه "نه" خود را به نه جامعه و توده مردم تبدیل كند.    

خلاصه كنم، یكی از نتایج "كمونیسم سیاسی"، ماركسیسم زدایی از جنبش و حزب كمونیست كارگری است. این تلاش در صورت موفقیت میتواند نتایج بسیار زیانباری برای جنبش ما در بر داشته باشد. این نقطه نظرات نسخه ای برای شكست و نه پیروزی كمونیسم كارگری است.

ادامه دارد...

سرمایه‌داری مردسالار، سرکوب سیستماتیک زنان

سرمایه‌داری مردسالار، سرکوب سیستماتیک زنان

 

ورزش‌های تحریک‌آمیز

 در شرایطی که از یک‌سو بحران اقتصادی و سیاسی همه جامعه را در بر‌گرفته  و از سوی دیگر، ویروس کرونا  با کمک بی‌کفایتی و بی‌درایتی مقامات حکومت، در اوج موج دوم خود قرار دارد و هر روز رکورد خود را در مرگ مردم می‌زند، دستگاه سیاسی_ ایدئولوژیک ضد زن جمهوری اسلامی لحظه‌ای از برنامه‌ریزی در جهت ممنوعیت، محدودیت، خط و نشان کشیدن و سرکوب زنان غافل نمی‌شود. با آغاز فصل گرما و طبق معمول هر‌سال، گشت‌های امنیت اخلاقی برای برخورد با زنان"بدحجاب" بیشتر از قبل در خیابان‌ها و میادین اصلی شهر‌ها مستقر شدند. مغازه‌هایی که لباس‌های "هنجار شکن" عرضه می‌کردند پلمب شدند. امسال، مانتوی جلوباز و شیشه‌ای یا بدن‌نما مصداق هنجار‌شکنی است. رئیس پلیس تهران از دخالت پلیس راهنمایی رانندگی در برخورد با "بدحجابی" در ماشین خبر داد. به این معنا که پلیس راهنمایی و رانندگی می‌تواند در صورت مشاهده زنان "بدحجاب"، یا آن‌ها را جریمه کند و یا ماشین را بخواباند. به جز این، دوربین‌های راهنمایی و رانندگی هم، "بدحجابی" را به عنوان یکی از کدهای تخلف رانندگی ثبت کرده و افراد را جریمه می‌کنند. در کنار همه این‌ها، سه ممنوعیت ورزشی با حاشیه‌های بسیار بر زنان تحمیل شد تا بار دیگرتاکید و تائید شود که جمهوری‌اسلامی یک حکومت ضد زن است و تئوکراسی، اساسی است  که قوانین و عرف جامعه بر پایه آن نهاده شده‌است. قوانینی که در آن، زنان در همه امور باید تابع مردان باشند و جنس دوم و فرودست بودن زنان و مالکیت مردان در بند بند این قوانین مشهود است.  ممنوعیت دوچرخه‌سواری زنان، در اردیبهشت ماه و  از سوی دادستان اصفهان که آن‌را به عنوان " فعل حرام" و مستوجب برخورد با قانون مجازات اسلامی دانست، اعلام شد. سخنگوی قوه‌قضائیه تلاش کرد که نظرات دادستان اصفهان را تطهیر کند و خبر پخش‌شده را برداشت ناقص از نظرات او دانست. او هم‌چنین اظهار کرد که بر اساس قانون" دوچرخه‌سواری زنان اگر با رعایت موازین شرعی باشد، منعی ندارد". البته ایشان برای اینکه از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند، گفت،"من فقیه نیستم و فتوا نمی‌دهم". این تائید و تکذیب‌ها و کش و قوس‌های نظری افرادی که تا ریز‌ترین سلول‌های مغزشان به این نظام دینمدار وابسته است دردی را از زنان دوا نمی‌کند و بهتر است زنان و مردانی که درون همین سیستم دنبال راه‌حل می‌گردند، بدانند که آب در هاون کوبیدن است و گشایش در جای دیگری است. بعد از نظر دادستان اصفهان، امام‌جمعه  این شهر هم اعلام کرد که ترویج دوچرخه‌سواری زنان، ترویج بی‌دینی است. بعد از این اظهار‌نظر‌ها، در تمام ایستگاه‌های دوچرخه شهرداری، حداقل در تهران، این یادداشت دیده می‌شد که "از دادن خدمات به بانوان معذوریم". سه ایستگاه در اصفهان به دلیل کرایه دوچرخه به زنان پلمب شدند. چهار‌سال پیش، خامنه‌ای در جواب به سوال یک خبرنگار گفت:"دوچرخه‌سواری بانوان در مجامع عمومی و در منظر نامحرم، غالبا موجب جلب‌نظر مردان و در معرض فتنه و به فساد کشیده‌ شدن اجتماع و منافی با عفت بانوان است و لازم است ترک شود و در صورتی که در منظر نامحرم نباشد، اشکال ندارد". همه این نظرات در یک موضوع خلاصه می‌شود و آن بدن زن است. بدن زن تحریک‌آمیز است. مانتوی کوتاه و افتادن شال و خم‌شدن روی دوچرخه می‌تواند خطر‌ساز باشد. خطر تحریک مردانی که گویی چشمشان اتصال مستقیم با غرایز جنسی‌شان دارد. همین موضوع در رشته‌های ورزشی دیگر هم صادق است. ورود دو زن علاقمند به ورزش زورخانه‌ای در شهر قدس از توابع تهران و کباده‌کشی یکی از آنها، منجر به برکناری مسئول زورخانه و مرشدی که ضرب گرفته بود، شد و کلا حکم به ممنوعیت ورود زنان به زورخانه هم در مقام ورزشکار و هم به عنوان تماشاگر داده شد. در این مورد هم بین هیات ورزش‌های زورخانه‌ای و فدراسیون مربوطه اختلاف موجود است. فدراسیون معتقد است که چند مرجع تقلید این ورزش را برای زنان با رعایت شئونات اسلامی بدون اشکال شرعی دانسته‌اند. این در حالی است که چندی پیش عده‌ای از پیشکسوتان این ورزش، طلاب و نیرو‌های مسلح در مخالفت با  حمایت فدراسیون از زنان، در مقابل یک زورخانه در تهران تجمع کردند و در بیانیه‌ای حضور زنان در این رشته را امری مذموم و ناپسند و لکه ننگی برای فدراسیون دانستند. آن‌ها معتقدند که حضور زنان در زورخانه، تقدس گود زورخانه را از بین می‌برد. عده ای از مردان این رشته هم در اعتراض به حضور زنان اعلام کرده‌اند که اگر زنان وارد زورخانه شوند، لباس‌هایمان را از تن در می‌آوریم تا دیگر هیچ زنی حتی به عنوان تماشاگر هم نتواند بیاید.

بحث زنان و ورزش زورخانه‌ای هنوز داغ بود که مهین فرهادی زاد، معاون بانوان وزارت ورزش اعلام کرد " در مبانی اعتقادی ما، زن ریحانه است" و رشته‌های پاورلیفتینگ، بوکس و ورزش‌های زورخانه‌ای به علت اینکه کل سیستم فیزیولوژی و بدنی زن را تحت‌تاثیر قرار می‌دهد، برای زنان مناسب نیست. او معتقد است پرورش اندام و حجیم‌شدن عضله با شرایط زنان جور در نمی‌آید. تعبیر ریحانه  مربوط به یک حدیث است." إنًّ المًراًه رًیحانًهُ و لًیسًت ِبقًهرًمًانًه". یعنی زن مانند گل است و قهرمان نیست. گل مظهر زیبایی، خوشبویی و ظرافت است. در اینجا هیچ نشانی از تفکر و آگاهی زنان دیده نمی‌شود. گویی زنان قرار است با این مضامین تعریف شوند و معیار زن خوب این موارد است.

در چند دهه گذشته در جهان، حضور زنان در ورزش‌هایی که به واسطه عضله داشتن و میزان خشونت "مردانه" تلقی می شوند، افزایش داشته است. در ایران هم این تمایل به ورزش‌های رزمی مثل بوکس، کشتی و هم‌چنین بدنسازی بالا رفته است. ولی محدودیت‌های زیادی در مقابل آنها قرار دارد. اولین و مهم‌ترین، مساله پوشش است. حجاب، خط قرمز جمهوری‌اسلامی در مورد زنان است. کشتی و بدنسازی و حتی ورزشی مثل شنا با پوشش کامل بدن امکان‌پذیر نیست. دومین مورد همین نگاهی است که در مورد بدن زنان در جمهوری اسلامی وجود دارد و از زبان معاون ورزش گفته شده. زنان چون قرار است بارور باشند و چون الگوی زن بودن در تفکر دینی جهوری اسلامی یک زن ظریف، زیبا، مطیع، آرام و سر به زیر است، ورزش‌های خشن و قدرتی با این تفکر جور در نمی‌آید.  درنتیجه  زنان علاقمند فقط به صورت فردی  و غیر‌رسمی می‌توانند این ورزش‌ها را ادامه  بدهند. در چند سال گذشته، زنانی بودند که به صورت مستقل در مسابقات جهانی بدنسازی شرکت کرده‌اند که البته بعد از بازگشت به ایران با احضار و دستگیری به همراه مربیانشان مواجه شده و ممنوع‌الخروج و ممنوع‌الفعالیت هم شده‌اند. پس از آن فدراسیون بدنسازی پیشنهادی را به مجمع فدراسیون جهانی داد مبنی بر لزوم جلوگیری از حضور زنان بدنساز ایرانی در مسابقات جهانی. این پیشنهاد پذیرفته شد و از سال 96 هیچ زن ورزشکاری با گذر‌نامه و تابعیت ایرانی نمی‌تواند در مسابقات خارجی شرکت کند. تقریبا تمام کشورهای اسلامی با ممنوعیت ورزش بدنسازی  زنان موافق هستند. در چند سال گذشته کم نبودند ورزشکارانی که به دلیل  محدودیت‌های ناشی از پوشش و نگاه کالایی و ضد زن به زنان و بدن آنها در رشته‌های مختلفی اعم از بدنسازی، بوکس، شنا، تکواندو و حتی شطرنج از ایران خارج شدند و در تیم‌های کشورهای دیگر ورزش خود را ادامه می‌دهند. همین‌جا باید متذکر شد که  این نگاه کالایی به بدن زنان در کشورهای دیگر به شکلی دیگر وجود دارد. به عنوان مثال تا مدتها بعد از ورود زنان به ورزش بدنسازی در دهه 70 و 80 میلادی، با وجود پرورش حرفه‌ای‌تر عضلات به آنها امتیازات کمتری داده می‌شد. چون معیار"ظرافت زنانه" هم‌چنان وجود داشت. در حال حاضر هم از  بدن زنان بدنساز برای مدلینگ  و تبلیغات مختلف استفاده می‌شود. یعنی بدن آنها مورد توجه است.  با نگاه سکسیستی به بدن و اندام زنان در جهت جلب مشتری و کسب سود استفاده می شود.  این نگاه ارتجاعی به زنان در همه جای دنیا است.

سوال اینجاست که آیا این وضعیت قابل تغییر نیست؟ آیا باید بپذیریم و تن بدهیم به هر شکلی از ستم که بر ما می رود؟ حقیقت چیست؟ چه جامعه ای برای ما ایده آل است؟ چکار باید کرد تا به چیزی که می‌‌خواهیم برسیم؟

موقعیت زنان در دنیای کنونی

حقیقت این است، زن ابژه لذت مردان نیست. قرار نیست فقط مادر و همسر باشد. اهمیت زن به دلیل تولید مثل نیست. بدن ما ابزاری در جهت تولید سودهای کلان در صنعت سکس و تبلیغات نیست. زنان هم مثل مردان، استعداد، توانایی کسب دانش، مهارت و تخصص در هر حیطه ای را دارند. این حق آنها است که بتوانند دنبال علایق و استعداد‌های‌شان بروند. در جهان مرد‌سالار کنونی، زنها زیر سلطه مردان هستند. این موضوع در قانون و عرف جوامع نهادینه شده است. سکسوالیته زنان توسط مردان کنترل می شود و تبدیل به کالا هم می‌شود.  بدن و رفتار اجتماعی زنان به اهرم توجیه ایدئولوژیک  جریان‌های اسلامی و فاشیست‌های مسیحی تبدیل شده‌است. جریان‌هایی که هر روزدر حال قدرت‌گیری در گوشه‌ای از این دنیا هستند و  زندگی زنان را به تباهی کشانده‌اند.

ستم بر زنان در هر گوشه از این دنیا به اشکال مختلفی زندگی این نیمه جامعه را به محاق کشانده است. حجاب اجباری، خشونت خانگی، قتل ناموسی، جلوگیری و محدودیت در ختم بارداری، ناقص‌سازی جنسیتی و پورنوگرافی بخشی از ستم‌هایی است که  زنان در این دنیا متحمل می‌شوند. این ستم‌ها در چهارچوب نظام حاکم بر دنیا، سرمایه‌داری مردسالار، چه از نوع اسلامی و چه از نوع سکولار آن از میان نخواهد رفت. خانواده مردسالار، ستم مرد بر زن، فرودستی زن در جامعه، نقش‌های تعریف شده زنان در خانواده و جامعه، اجزای مهم این سیستم هستند و بدون این‌ها، این نظام معنا و کارکرد خود را از دست می‌دهد.

این وضعیت( ستم بر زنان) ابدی و ازلی  نیست. چرخه طبیعت و خواست خدا نیست. اما در چهارچوب این سیستم هم قابل حل نیست. ستم بر زنان با شکل‌گیری جامعه طبقاتی آغاز شد. یعنی زنجیرهای اسارت زنان قدمتی به طول تاریخ طبقات دارد که در طی سالیان، شکل آن تغییر کرده اما هرگز از بین  نرفته است. سرمایه‌داری و مردسالاری، یک ترکیب سمی است که بینشان برهم کنشی دائمی وجود دارد. بنیان‌های اقتصادی سرمایه داری مثل فرماندهی سود، استثمار، مالکیت خصوصی و کالایی کردن در ترکیب با مردسالاری، جنس دوم و فرودست بودن زنان را شکل داده که به اشکال مختلفی که در بالا گفته شد، خود را بروز می‌دهد. دین در این ترکیب سمی نقش کاتالیزورایدئولوژیک را ایفا می‌کند.

ستم بر زنان در ایران با روی کار آمدن جمهوری اسلامی شکل ویژه ای به خود گرفت. ترکیب دین و دولت، فرم خاصی از ستم بر زنان را به وجود آورد. تخاصم حکومت با زنان یکی از مهم‌ترین شاخصه‌های دولت تئوکراتیک شد و حجاب اجباری مهم‌ترین نماد سرکوب سیاسی زنان در ایران. در چهار دهه گذشته، زنان با ممنوعیت‌های زیادی در ابتدایی‌ترین و بدیهی‌ترین حقوق خود مواجه بوده‌اند. از جمله حق ازدواج، تحصیل، طلاق، سفر، ورزش و حتی ورود به استادیوم‌های ورزشی . حقوقی که اجازه‌اش در دست مردان یا سیستم مردسالار است.

سکوت در مقابل ستمی که بر زنان می‌رود، هم به معنای تن دادن به وضعیت فاجعه باری است که در دنیا حاکم است و هم به نوعی همدستی با سیستم است. حل نشدن مساله ستم بر زن در این سیستم به معنای نا‌امیدی و پذیرفتن وضعیت موجود نیست. بلکه دلیل محکمی است برای انگیزه‌داشتن و تمام قد ایستادن در مقابل آن. یکی از پاشنه‌های آشیل این سیستم، مساله زنان است. در اصل گسلی است که پتانسیل این را دارد که باعث شکاف  و از هم گسیختگی کل ساختار اجتماعی حاکم شود. ولی نه به صورت خودبخودی این شکاف ایجاد می‌شود و نه با ناراضی بودن و مقاومت تنها. این گسل با قدرت جمعی و متحد همه کسانی که از ستم به ستوه آمده‌اند از بین خواهد رفت. همه مردان و زنان. همه آنها که از فقرو بی آیندگی، از جنگ و آوارگی و مهاجرت‌اجباری، از تفتیش عقاید و زندان و اعدام، از تحقیر و تبعیض به واسطه مذهب و ملیت، به تنگ آمده‌اند. همه این ستم‌ها یک سرچشمه دارد و آن  سیستم سرمایه داری حاکم است. به راه انداختن مبارزه ای حول تمامی شکاف‌های این سیستم وظیفه همه ستمدیده‌گان و هر انسان آگاه است. در مقابل ما دو انتخاب قرار دارد. یا به این شرایط تن می‌دهیم و آینده‌ای بدتر از امروز در مقابل بشریت قرار خواهد گرفت یا به همه این ستم‌ها پایان می‌دهیم. هدف هر ستمدیده و نیروی آگاهی تلاش و مبارزه برای نجات کل بشریت باید باشد نه سهم من، به عنوان جنس، هویت، نژاد، ملیت یا هر چیز دیگر. ما برای دنیایی می‌جنگیم که همه زنجیر‌های بردگی در کلیه سطوح شکسته شوند.

مصادره کوه دماوند، از سوی سازمان اوقاف غیرقانونی و ضد ملی ست

مصادره کوه دماوند، از سوی سازمان اوقاف غیرقانونی و ضد ملی ست

 

به گزارش خبرگزاری های رسمی حکومت اسلامی «سازمان اوقاف با اخذ رأی از دیوان عالی کشور» یک بخش از کوه دماوند را وقف شده اعلام و آن را مصادره کرده است.

کوه دماوند علاوه بر اهمیت تاریخی و استوره ای خود، بنا بر تعریف های جهانی، به عنوان یکی از مهم ترین میراث طبیعی ملی ایرانیان شناخته می شود. و براساس قوانین موجود جهانی نگاهداری و نگاهبانی از هر تکه از میراث ملی از وظایف دولت و سازمان های مربوط به میراث فرهنگی و طبیعی ست. (1)

اکنون، بر خلاف قوانین موجود، «سازمان اوقاف کل کشور« مدعی ست که براساس توافقنامه‌ای که با سازمان جنگل‌ها و مراتع دارد و در سال 1390 به تصویب رسیده بخشی از کوه دماوند به تصرف این سازمان درآمده است. 

درتوافقنامه غیرقانونی 1390 گفته می شود که «اموال و اراضی ملی، مراتع، جنگل ها، بیشه زارها، و ...  می توانند «تبدیل به احسن» شوند و به تصرف سازمان اوقاف درآیند.

بر اساس این توافقنامه تمام آن چه که در مالکیت مردمان ایران می باشد، اگر که در خدمت «کارهای اسلامی» در آید، امری خیر و در واقع «تبدیل به احسن» شده است.

توجه داشته باشید سازمان اوقاف سازمانی ست که زیر نظر مستقیم «ولی فقیه» کار می کند و درآمدهایی را که از مصادره اموال مردمان ایران به دست می آورد، منهای سهم هایی که نصیب «مراجع دینی» می شود،  به مصرف اموری می رسد که نه تنها جزو «کارهای خیر» شناخته نمی شود بلکه هیچ ربطی هم به کل مردمان ایران ندارد و تنها منافع سیاسی ـ مذهبی سران حکومت اسلامی را تامین می کند. (2)

تردیدی نیست که دست انداختن بر بخشی از کوه دماوند، به معنای بهره برداری های نادرست، از جمله کندن و فروختن سنگ های گرانقیمت آن منطقه، و ویران کردن این اثر با ارزش ملی را به دنبال خواهد داشت.

بنیاد میراث پاسارگاد اعلام می کند که مصادره کردن یکی از مهمترین آثار طبیعی مردمان ایران امری غیر قانونی ست و مردمان ایران حق دارند از این «دزدی و چپاول» سازمان اوقاف، به سازمان های مربوط به میراث طبیعی جهانی شکایت ببرند.

طبیعی ست که بنیاد میراث پاسارگاد نیز، مثل همیشه، از هر نوع تلاشی برای نگاهبانی و نگاهداری از دماوند زیبا و با شکوه، و همراه بودن با مردمان ایران در این مورد کوتاهی نخواهد کرد

با مهر

شکوه میرزادگی

از سوی بنیاد میراث پاسارگاد

www.savepasargad.com 

________________________

 

1ـ دماوند در تیرماه سال 1387 به عنوان اولین اثر طبیعی ایران در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسید و قرار بود که بلافاصله پرونده آن برای ثبت جهانی به یونسکو فرستاده شود.  اما از آنجایی که سالیان سال است بخش هایی از این کوه مورد بهره برداری های غیرقانونی مسئولین دولتی و یا وابستگان آن ها قرار دارد این کار انجام نشده است.

 

2ـ بخشی از کارهایی که سازمان اوقاف با پول ها و اماکن مصادره شده مردمان ایران انجام می دهد:

ـ اداره موسسه ای زیر نام «چاپخانه قران کریم» که بزرگترین چاپخانه خاورمیانه است و کارش انتشار کتب مذهبی ـ سیاسی به زبان های مختلف دنیاست.

ـ ترجمه قران به زبان های مختلف دنیا و چاپ و انتشاروسیع آن و دیگر کتب دینی و مذهبی در ایران و در کشورهای خارجی

ـ انتشار فصلنامه های متعدد  که همه آن ها در زیر پوشش «فرهنگی، ادبی، و اجتماعی» به تبلیغات سیاسی ـ دینی حکومتی می پردازد.

ـ تهیه مجلاتی برای مغزشویی کودکان و نوجوانان

ـ ساختن مساجد و تکیه و حسینه در کشورهای مختلف جهان برای تبلیغات و تظاهرات در روزهای مذهبی

ـ ساختن و اداره ی سازمان هایی ظاهرا مذهبی در کشورهای مختلف جهان و برای کنترل، جاسوسی و به هم ریختن سازمان ها، و گروه های اپوزیسیون.

کرونا و کشتار و جنایتی که رژیم ایران درحال ارتکاب آن است!

کرونا و کشتار و جنایتی که رژیم ایران درحال ارتکاب آن است!

تقابل دکان مذهب‌(سیاسی) با جان و سلامتی مردم!

و تاکتیک درخشانی که فرمانده کرونا بکارگرفته است!

روحانی اخیرا از برگزاری مجالس صفر و محرم صریحا دفاع کرد و در سخنانی چنین گفت: عزاداری محرم در همه مناطقی که وضعیت قرمز و زرد و سفید دارند، باید برگزار شود / ۲ سال و ۳ ماه با تحریم روبرو بوده ایم، ۵ ماه با کرونا؛ اگر ۱۰ فشار دیگر هم وارد شود، مردم مشکل را سهل و آسان می‌کنند / همه کشور‌ها به این نتیجه رسیدند که باید به سمت بازگشایی پیش بروند؛ اگر تولید و توزیع متوقف شود، زندگی مردم مختل می‌شود.

پیگیری سیاست غیرمسولانه و قتل عام درحالی است که در افق نزدیک نه واکسنی وجودد ارد و نه داروهای پیش گیرنده و یا امکانات پزشکی و تخت های لازم. و مدام هم از فرسودگی کادرپزشکی و درمان و آن چه که موجوداست سخن گفته می شود ـگزارشی اخیر از آلودگی بیش از ۲۰ هزارنفر پزشک و پرستار به کرونا خیر می داد). در شرایطی از عادی سازی آن هم با شیب تند مبتنی بر نتازع بقاء داروینی/مالتوسی سخن گفته می شود که هم اکنون (حتی پیش از فرارسیدن پائیز) به گفته خوددست اندرکاران و آمارهایشان شاهد صعودمجدداین بیماری و آمارمرگ و میر و بستری شدن هستیم. در حقیقت کشتار و جنایتی تکان دهنده درحالن وقوع است: کافی است به چندهشدار خود مقامات و دست اندرکاران نگاه کنیم تا عمق فاجعه در حال وقوع بیشتر روشن شود:

معاون وزیربهداشت که از کرونا به عنوان «ویروس منحوس» نامی برد می گوید:

اوضاع اصلا خوب نیست / تقریبا کل کشور وضعیت قرمز دارد / روزانه تقریبا ۴ هزار نفر را بستری می‌کنیم / ۵ تا ۱۰ درصد بستری شده‌ها فوت می‌کنند / تا زمانی که بستری‌ها کاهش نیابد، مرگ ۲۰۰تایی مهمان ماست. وی تهران را منبع پخش کرونا در کل کشور خواند.

واین که در استان خراسان رضوی افزایش ابتلای ۳۰۰ درصدی داشته ایم. جالب است که در همین رابطه علم الهدی والی و همه کاره واقعی همین خطه رضوی خواهان عادی کردن ورودزوارو مسافرین به مشهد است در آخرین «فرمایش اش» می گوید:

 علم الهدی: بستنِ درِ حرم امام رضا (ع)، تعطیل کردن نمازجمعه و بستنِ مساجد علاج قضیه کرونا نیست / مصیبت‌ها و خسارت‌های راهی که در پیش گرفته ایم، از خسارت این ویروس بسیار شدیدتر و غیرقابل‌تحمل‌تر است / بعد از ۶ ماه تجربه کردن، ان‌شاءالله مسئولان ما به این نتیجه و واقعیت برسند.

در پاسخ به چنین یاوه هائی از سوی برگماشته رهبر برای خطه مهم خراسان رضوی، البته هیچ کس جرئت نمی کند به طورمستقیم با او بگومگو کند. چنانکه همین معاون وزیربهداشت خیلی جرئت کرده به شکل جویده جویده درباره برگزاری مراسم محرم می گوید: کسانی که تریبون دارند، حرفی نزنند که بعدا خجل شوند.

آش آنقدرشورشده است که مسیح مهاجر سردبیرروزنامه جمهوری اسلامی و عضومجلس خبرگان که حامی دولت هم محسوب می شود، در سرمقاله اش با خطاب به روحانی نسبت به پائیزسیاهی که در پیش است هشدار می دهد: «همین دیروز که آقای رئیس‌جمهور مجوز برگزاری عزاداری محرم را صادر کردند، وزارت بهداشت ۱۲ استان را در وضعیت قرمز و ۱۳ استان را در وضعیت هشدار اعلام کرد. در چنین وضعیتی معلوم نیست چرا آقای رئیس‌جمهور توصیه اکید می‌کند عزاداری‌های محرم با رعایت پروتکل‌های بهداشتی برگزار شود». بزعم او هیچ کدام از مواردچهارگانه پروتکل ها در این مراسم قابل اجرا شدن نیست و «نتیجه این می‌شود که به خاطرانجام یک امرمستحب، سلامت جامعه به خطر می‌افتد و بسیاری از مردم قربانی کرونا خواهند شد. آنچه موجب تأسف شدید است اینست که ما به نام دین و با انجام کاری که مربوط به دین است، برخلاف خواست دین که حفاظت از جان را در اولویت اول قرار داده است عمل می‌کنیم. در فقه اسلام غیر از مواردی معدود، جان انسان خط قرمز است و حتی آن موارد معدود هم مربوط به حیات شرافتمندانه انسان هستند. بنابراین، هیچ امری بالاتر از حفاظت از سلامت جامعه و جان انسان‌ها نیست و اموری از قبیل: مراسم عرفه و نماز عید قربان و عزاداری محرم و صفر که همه ما با جان و دل به آن عشق می‌ورزیم را می‌توان موقتاً تعطیل یا به صورت فردی برگزار کرد و در سال‌های بعد تمام آن‌ها را جبران نمود.».

آقای رئیس‌جمهور! شما به عنوان فرمانده کل ستاد مقابله با کرونا مسئول جان مردم هستید. کاملاً روشن است که تصمیمات جدید ستاد، دقیقاً همان بلائی را به جان‌ها خواهد انداخت که لغو محدودیت‌های کرونائی با خود آورده است. به این واقعیت تلخ فکر کنید که با این تصمیمات، پائیزسیاهی در انتظار کشور ما خواهد بود..... کاری کنید که پائیز آینده مثل تمام پائیز‌ها رنگارنگ و پر از خاطره‌های شیرین برای مردم ایران باشد». نا گفته نماند که وقتی که مسیح مهاجر از روحانی به عنوان فرمانده کل ستادمقابله با کرونا نام می برد و او را تصمیم گیراصلی می داند، خوب می داند که تصمیمات مهم مملکتی در کجا گرفته می شود. و رئیس جمهور آن هم در سال پایانی ریاستاتش اردک لنگی بیش نیست و باید بفکرفردایش باشد که مبادا به سرنوشت دیگر رئیس جمهورها متبلا شود!

تاکتیک درخشان فرمانده کرونا!

اما برای درک آن چه در لابلای وقایع و کنه آنها جریان دارد باید به فهم «فلسفه سیاسی اقتصادی کرونای حکیم!» و تاکتیک هایش نائل شویم!: بحران جهانی و خلأ هژمونی و حکمرانی از یک سو وفقدان عاملیت لازم در جوامع تحت حکم از دیگرسو فرصتی فراهم ساخته است که «فرمانده کرونا» با بهره برداری از آن وارد میدان شود و به عرض اندام به پردازد و حتی به جنگ قدرت ها و ابرقدرت ها برود به طوری که اروپا و آمریکا و چین و الباقی جهان با اعلام حالت فوق العاده تاکنون بیش از ده تریلیون دلار بودجه ناقابل برای مقابله با آن بسیج کرده اند که هنوز هم کفایت نکرده است. البته طعنه های کرونا فقط متوجه حاکمان نیست. او علاوه برآن خطاب به جامعه جهانی، عواقب وظایف معوقه و به تاخیرانداخته شده را نیز یادآورشده است!. ُکرکری خوانی و حریف طلبی اش از حد و اندازه گذشته است: منم تا اطلاع ثانوی سوژه واقعی و شمائید تا آن زمان ابژه واقعی!.تاریخ و سرنوشتتان را من رقم می زنم. هم چون بازیگرماهری در بازی دومینو، مهره های زیادی را برانداخته و حتی شاه مهره هائی چون ترامپ و جانسون و بالسورناهای راست و شبه فاشیست  را هدف گرفته است که تا دیروز کبکشان خروس می خواندند! و آن ها را که تا همین اواخر وجودش را دستکم می گرفتند و یا حاشا می کردند بستری و ماسک به چهره کرده است و باین هم قانع نیست. او که هم از حاکمان و هم جامعه ای که بزعم وی این نوع حاکمان را برمی تابد و اجازه می دهد به حیات خلوت او در دل طبعیت یورش ببرند و آسوده گی اش را به هم بریزند، به یکسان خشمگین است و حاضر نیست به کسی رحم کند. او به زبان بی زبانی به ما می گوید یا خودتان حکمرانان غارتگر و بی لیاقت و خودشیفته  را سرنگون کنید  و یا هردو باید تقاص پس بدهید! اما نکته آن است که او به شکل تناقض آمیزی در خلال این تهدیدها و آتش افروزی ها تحقق برخی وظایف معوقه را نیز به عهده گرفته است: نه فقط در تلطیف هوا و کم کردن از میزان انتشارکربن، بلکه به افول بردن ستاره اقبال امثال ترامپ ها و خط و نشان کشیدن برای شماردیگری از حکمرانان بزرگ و کوچک. در این میان به جنگ الهیات شیعه و پنچرکردن گفتمان نظام حاکم برایران هم رفته است. او نه فقط رهبرمعظم را وادارساخته است که بردهانش ماسک بزند و خود را در کاخش زندانی کند و از دیدار با ذوب شدگان در خود فاصله بگیرد؛ اما مهمتر از آن  دکان چندنبش و پرسود کاسبان مذهب و اماکن و مناسک و مراسم شبه کارناوال را، آن هم در فصل ایامی چون محرم و صفر تخته یا کم رونق کند. وقتی علم الهدی می گوید خطر بسته شدن این ها از خطرکرونا بیشتراست، پیچاره با دلی دردمند و زخمناک دارد به همین حقیقت اذغان می کند. افتادن چوب زیربغل مذهب هم چون یکی از تکیه گاه های مهم  نظام همان، تلپی به زمین افتادن این فسیل های پوسیده همان!. و چنین است که رژیم را که پیشاپیش در حوزه اقتصاد و غیره لنگش روی هوارفته، ناگزیرساخته است که با پذیرش ریسک بزرگ در  انتخاب بین حفظ سلامتی و جان مردم و رونق دکانش، این دومی را برگزیند.

و باین ترتیب فرمانده کرونا با بکارگیری چنین تاکتیک درخشانی در واقع با یک تیر دوهدف را نشانه گرفته است: نه فقط مسیرتاخت و تازلشکریان خود را برای شرکت در پای کوبی جشن پائیزسیاه هموار ساخته است، بلکه همزمان طلسم باطل کننده جادوی مذهب را برسردر همه اماکن مقدس و شمایل های مقدس و مناسک نصب کرده است. این دومی اما از آن گونه وظایف معوقه و به تاخیر افتاده ۵۰۰ ساله و بازمانده از قرون وسطا است که فرمانده کرونا به شیوه خاص خود به حل آن همت گماشته و ما را خجلت زده ساخته است!

۲۰۲۰.۰۷.۲۷   تقی روزبه

 

قراردادهای امپریالیستی،منافع ملی و مبارزه طبقاتی کارگران و زحمتکشان ایران( ٢ )

قراردادهای امپریالیستی،منافع ملی و مبارزه طبقاتی کارگران و زحمتکشان ایران( ٢ )

منافع ملی:

هرگاه ما از منافع ملی صحبت می‌کنیم روشن است که از منافع اقلیت کوچک و استثمارگر حاکم حرف نمیزنیم؛ بلکه منافع اقتصادی،اجتماعی و سیاسی توده های کارگر و زحمتکش یعنی اکثریت مردم ساکن یک قلمرو جغرافیایی به نام ایران منظورمان است.در دوران کنونی که جامعه بشری هنوز در زیر یوغ و در چنگال مراودات و مناسبات طبقاتی است هیئت‌های حاکمه در مراودات بیرونی نمایندگی این مردم را به دست گرفته اند و از سوی آنان حرف می زنند و تصمیمات این «دولتمردان» است که رسماً در مناسبات میان دولت ها و حاکمیت ها به کار گرفته می‌شود. بنابراین شما مجاز هستید هر عنوان دیگری به جای «منافع ملی» قرار دهید اما نمی توانید اهمیت و جایگاه و حساسیت این مقوله اساسی را به تمسخر بگیرید و با لفاظی های به ظاهر انقلابی و «چپ» از کنار آن بگذرید.این مقوله که در مناسبات بین المللی یک «حق» محسوب می شود همانند بسیاری از مقوله هایی که بر روابط مالکیت چه در چارچوب یک کشور و همچنین در عرصه بین المللی از زمره حقوق بورژوایی است اما این امر هرگز مانع از آن نمی شود که ما این حقوق را نادیده بگیریم و سبک سرانه چوب حراج به آن بزنیم.این که کمونیست ها در انقلاب اکتبر روسیه به درستی لغو دیپلماسی سری و قراردادهای استعماری را از درجه اعتبار ساقط می ساختند به این معنا نبود که این حقوق از لحاظ دیگری به غیر از حقوق بورژوایی سنجیده شوند؛بلکه دقیقاً طبق همان حق بورژوایی و با تاکید بر حق یک «ملت» این گونه قراردادها و دیپلماسی ها را مورد نقد انقلابی و رادیکال قرار می دادند.«حق تعیین سرنوشت» فقط یکی از این گونه حق هاست که چیزی جز یک حق بورژوایی نیست؛ اما کمتر حزب کمونیستی در گذشته دیده شده که با این حق به طور کلی-و نه به طور مشخص-مخالفت ورزد.  از لحاظ تاکتیکی این بی‌توجهی و جهالت به هیچ روی به نفع توده های کارگر و زحمتکش نیست و اجتماع بزرگ مردمی که از این قراردادها آسیب‌های جبران ناپذیر متحمل خواهند شد برای حرف‌ها و مواضع شما پشیزی ارزش قائل نمی‌شوند. از لحاظ استراتژیک و تاریخی این اشتباهات به عنوان لکه های سیاه در پرونده هریک از تشکل ها و گرایش های سیاسی که سهل انگارانه بر این رویداد های ضد مردمی و ارتجاعی چشم فروبسته اند، باقی خواهند ماند.

 «چپ» ایران در دهه ۷۰ میلادی یک چپ روشنفکری- دانشجویی که عمدتاً در مشی چریکی خلاصه می شد،یک چپ غیر کارگری بود که عمدتاً رادیکالیسم اعتراضی و میلیتانت آن علیه « امپریالیسم و دست نشاندگان آن در داخل» یعنی شاه خلاصه میشد. این چپ از جنبش کارگری و مبارزه طبقاتی خبری نداشت و نمی توانست هم داشته باشد.نه فقط به سبب بافتار اعضا و هواداران آن، بلکه همچنین و بیشتر از آن به سبب رکود شدید در جنبش کارگری،چپ آوانگارد هم دچار این حرکت پیشتاز و غیر کارگری می شد. در آستانه تحولات نیمه دوم   57و پس از قیام  برعکس، چپ که همچنان از بافت روشنفکری - دانشجویی و لایه بسیار نازکی از کارگران و سایر لایه ها و گروه های زحمت کش و جنبش بیکاران بهره میبرد، یکسره بر انعکاس مبارزات کارگری که در این دوران بسیار پر تحرک شده بود مشغول گردید و از رادیکالیزم ضدامپریالیستی فاصله گرفت. یک رویداد خارجی یعنی جنگ هشت ساله ایران و عراق آزمون تعیین‌کننده‌ای برای سازمان‌های چپ بود که که در آن موضع و تاکتیک خود را می بایستی تعیین می کردند و رابطه خود را با این جنگ خانمانسوز و فلاکت بار علیه هر دو ملت ایران و عراق مشخص می ساختند. سردرگمی بخش مهمی از چپ رادیکال و انقلابی  در تعیین مناسبات و ارزیابی خود از رژیم ضد انقلابی حاکم نشان داد که ظرفیت تئوریک و سیاسی آنان در مواجهه با رویدادهای مهم خارجی تا چه اندازه فقیر و کم بضاعت است .برخی از از رادیکال ترین و چپ روترین این سازمان ها که با توسل به ترم های عجیب و غریب در توصیف ماهیت رژیم اسلامی از قبیل این ادعا که «نیروی ارتجاعی می تواند ضد امپریالیست هم باشد!» برای آن مشروعیت قائل شده بود، یکجا در  حلقوم ترهات و توجیهات خائنین حزب توده جای گرفتند و دود شدند و به هوا رفتند.برخی دیگر با «دفاع طلبی» به مقوله شرکت در جنگ با «صف مستقل» اعلام موضع کردند و عده ای دیگر از هواداران خود خواستند که در صف بسیجیان در این «دفاع مقدس» شرکت کنند و دسته ی دیگر اعلام کردند که این جنگ ارتجاعی را به جنگ داخلی تبدیل کنیم. در دو سه دهه اخیر گفتمان نئولیبرالیسم به عنوان مشخصه سرمایه داری جهانی شده بخشی ناچیز از مشغله فکری نیروهای چپ رادیکال گردید و بخش عمده انرژی آن کماکان صرف انعکاس فقر و فلاکت مردم، اعدام ها،تورم،افشای اختلاس های رژیم و نیز به ویژه نشر اخبار اعتراضات کارگری گردیده است. بی آنکه ما  مخالف این بخش از فعالیت‌های ارزشمند چپ در همراهی با جنبش کارگری و جنبش های اجتماعی باشیم،اما بر محدودیت کار تبلیغی ترویجی و آگاه گرانه آنان انگشت می گذاریم. در مقطع کنونی می توان به صراحت عنوان کرد که چپ ایران به جز بخش ماورا راست آن که به سیاستهای روسیه و تا اندازه کمتری چین، وامدار و آویزان است، چپ میانه و رادیکال و انقلابی تقریباً فاقد سیاست خارجی و باز کردن معضلات و تضادهای سرمایه داری جهانی حتی در صورت بندی نئولیبرالیسم میباشد.بی اعتنائی شگفت‌انگیز چپ به همین پیش نویس توافقنامه بازگوکننده وضعیت و موقعیت رقت بار احزاب و سازمانهای چپ در مصاف ها و کارزار سیاسی و نظری علیه این توافقنامه است.برای اینکه این وضعیت را به درستی نشان داده باشیم، برای نمونه به بررسی سه مورد از این موضع گیری ها بسیار فشرده می پردازیم.

 حمید تقوایی لیدر حزب کمونیست کارگری ایران در نوشته ای به تاریخ ۱۱ ژوئیه ۲۰۲۰ تحت عنوان قرارداد ۲۵ ساله با چین و گفتمان «خیانت به منافع ملی»-گیومه در خود متن اصلی است- مقدمات و نقطه نظرها و فاکتور های صحیحی ارائه می دهد و به درستی مرزبندی کمونیستها را با مخالف خوانی های ناسیونالیست های سکولار و اسلامی در داخل و خارج کشور را با قراردادهای امپریالیستی روشن می سازد؛ اما در جایی که گفتمان «منافع ملی» را صرفاً نام دیگر منافع طبقه حاکم قلمداد می‌کند گرفتار چپ روی نامعقولی می‌شود که وی را لاجرم به خطای دوم سوق می دهد؛ آنجا که قرارداد مذکور را صرفاً در حوزه سیاسی و نظامی و امنیتی خلاصه می‌کند و موضوعات و محتوای اقتصادی آن را خالی از اهمیت جلوه می دهد. این که «منافع ملی» را صرفاً به منافع طبقه حاکم تقلیل دهیم  حداقل با دو مشکل استراتژیک مواجه می‌شویم که به شدت خطرناک است:

 اول اینکه بورژوازی مفلوک و عقب مانده و رانتیر یک جامعه «سرمایه‌داری نامتعارف»- در ادبیات خود کمونیسم کارگری- را همسنگ و همتراز سرمایه داری نسبتا پیشرفته -در مورد چین-و یا پیشرفته-در مورد بلوک غرب- با پیشینه استعماری و اینک امپریالیستی یکسان می گیریم و لذا عملاً مبارزه طبقاتی علیه سرمایه داری جهانی را بی وجه می کنیم؛ و به این ترتیب از جنبه ایدئولوژیک- تئوریک این مقوله ها را از عرصه آگاهی طبقاتی کارگران خارج می سازیم؛ و با این سهل انگاری نظری ،همبستگی طبقاتی کارگران کشورهای مختلف و مبارزه انترناسیونالیستی او را- در هر سطح و اندازه ای که هست- بی وجه میسازیم و افزون بر آن خود همبستگی و هم زنجیری کارگران جهان را خالی از مضمون می کنیم. بنابراین تا همینجا کلا مبارزه ملتهای تحت ستم و اسیر در شبکه جهانی سرمایه داری را چه در فاز مبارزات آزادیبخش و چه در فاز کنونی که بخش عمده ای از کشورهای توسعه نیافته در زیر فشار روابط نابرابر اقتصادی و استثماری سرمایه جهانی هستند، بی معنا و بی حاصل قلمداد می‌کنیم.

 خطای دوم آنجاست که بی توجه به حقوق بین الملل که دولت ها را- مستقل از اینکه ماهیت این دولت ها چه باشد- نسبت به تعهدات و قراردادهای خارجی متعهد و مسئول می‌شناسند -و تغییر حاکمیت ها-حتی اگر به صورت مردمی و انقلابی این تغییر پدید آمده باشد- تغییری در این تعهدات نمی دهد،در نظر نمی گیرد. در نتیجه کاملاً روشن است: اگر ما بتوانیم رژیم اسلامی را در آینده دور یا نزدیک سرنگون کنیم،تمام  اموال و دارایی‌های غارت شده توسط باندهای حاکم را در داخل و احتمالاً در خارج میتوانیم از چنگال آنان خارج کنیم ؛اما چنین رفتاری را نمی توانیم با طرف‌های خارجی که قراردادهایی را با این حاکمیت سرنگون‌شده بسته‌اند انجام دهیم. یعنی اینکه حتی اگر قرارداد صرفاً سیاسی و نظامی و امنیتی باشد،خارج شدن از آن چندان ساده نیست؛چه رسد به تعهداتی که بار مالی و اقتصادی برای طرفین داشته باشد.

 خطای نظری-تحلیلی سوم آنجاست که تفاهم‌نامه را از جنبه اقتصادی بی اهمیت می داند و آن را در چارچوب سیاسی-نظامی- امنیتی خلاصه می‌کند و در همین چارچوب هم متاسفانه دچار خطای سیاسی- نظامی- امنیتی بزرگی می‌شود.اگر بخواهیم استدلال حمید تقوایی را «پیگیرانه» دنبال کنیم و به کار ببندیم ،از زاویه اقتصادی آن چنان که وی می گوید:«این که نفت و گاز و منابع ثروت جامعه را چه کسی غارت می کند اینکه صاحب سرمایه چه ملیتی دارد این که حتی نیروهای سرکوب «داخلی» هستند یا «خارجی» فرقی در نفس چپاول و استثمار و سرکوب ایجاد نمی‌کند»معنای این سخن چنین است که چه ما در عصر استعمار باشیم و یا در عصر استعمار نو، در دوران امپریالیزم باشیم و یا گرفتار سیاست‌ها و برنامه های نئولیبرالی حاکم و مسلط بر مناسبات کنونی سرمایه داری جهانی با کشورهای توسعه نیافته، هیچ تفاوتی در برنامه و مطالبات و تاکتیکهای مبارزاتی توده های کارگر و زحمتکش و جنبش های اجتماعی و از جمله در مضمون تبلیغی و ترویجی سازمانها و احزاب مدعی هواداری و همراهی با منافع کارگران نخواهد داشت.ما در دنیای واقعی با نفس امور و مقوله ها و رویدادها سروکار نداریم:شکل و صورت و چگونگی بروز پدیده هاست که انسان ها و گروه های اجتماعی و یا کل مردم کارگر و زحمتکش را به طور مشخص و معین درگیر می سازد.اگر بخواهیم هم چنان استدلال حمید تقوایی را «پیگیرانه» پیروی کنیم،بایستی نسبت به مقوله ها و تحولات تاریخی و اشکال مشخص مناسبات میان دولت ها و ملت ها بی تفاوت باشیم.یعنی مثلا استقلال ملی،شکل گیری دولت-ملت،حق تعیین سرنوشت،برابری حقوق زن ومرد و بسیاری از حقوق دموکراتیک-بورژوایی دیگر برای ما علی السویه باشد.در این جا تقوایی آش را چنان شور کرده اند که در آخر نوشته شان خود نیز به صدا در می آیند.می گویند:«آن چه ننگین است و باید مورد اعتراض همگان قرار بگیرد حمایت ها و کمک های سیاسی-نظامی-امنیتی به جمهوری اسلامی از جمله طرح اعزام نیروهای سرکوبگر به ایران است».گویا فراموش کرده اند که چند سطر پیش تر بین نیروی سرکولگر خارجی و داخلی تفاوتی قایل نبودند.با توجه به ده ها خطای تاریخی دیگر که در این نوشته ی کوتاه حمید تقوایی جاخوش کرده اند،بیان این که «اعزام نیروهای سرکوبگر» خارجی به ایران «ننگین»است دیگر از جمله تعارفات و تزیینات به ظاهر انقلابی است که با دیدگاه سیاسی و فهم تاربخی حمید تقوایی اصلا جور در نمی آید.برای کسانی که با دیدگاه به ظاهر تاریخی پایه گذاران و سخن گویان و رهبران «کمونیسم کارگری» آشنا باشند از این خطاهای تاریخی حمید تقوایی اصلا شگفت زده نمی شوند.

کاوه دادگری

20-07-2020

kavedadgari@gmail.com

 




کارگران کولبر قربانیان توحش سرمایه

 کارگران کولبر قربانیان توحش سرمایه

آنچه که من را وا داشت به این بحث بپردازم گفتگوی صمیمانه تلفنی با دو تن از  دوستانم در داخل بر سر پدیده کولبری بود که این دوستان پرسشهایی در رابطه با اینکه چرا کولبران کارگر هستند طرح کردند که گویا این بحث هر از گاهی در محافل آنان به میان می آید و بر سر آن دیدگاه های متفاوتی وجود دارد. قبل از اینکه مبحث را باز کنم، لازم می بینم که بگویم طبق آمارهای غیر رسمی بیش از ٨٠ هزار از کارگران کردستان از مناطق اورامانات در جنوب کردستان هم مرز با کردستان عراق گرفته تا خوی در شمال کردستان هم مرز با ترکیە مشغول کار طاقت فرسا و بغایت ضد انسانی کولبری هستند. کارگران کولبر اجناس را از تاجران و صاحبان سرمایه از این سوی مرز تحویل می گیرند و به تاجران و صاحب اجناس یا بقول خودشان صاحب بار در آنسوی مرزها تحویل می دهند و در ازای آن مبلغ ناچیزی دریافت می کنند. ترکیب کارگران کولبر عمدتأ جوانان تحصیل کرده بیکار، کارگران فصلی، بازنشستگان و زنان می باشند. کارگران کولبر در این مسیر پر تلاطم و خطرناک سوای آسیبها و عوارض جسمی جبران ناپذیر ناشی از حمل ساعتها بار سنگین، همواره نیز در معرض خطر سقوط از کوهستان، ریزش بهمن و کشتە شدن توسط  مزدوران رژیم قرار دارند. روزی نیست خبر دردناک کشتە شدن کارگران کولبر منتشر نشود. نخبه گان ناسیونالیسم کرد در داخل و خارج کشور روی آوری کارگران کردستان به کار برده وار کولبری را تنها ناشی از اعمال ستم ملی توسط دولت هار سرمایه اسلامی می دانند و کارگر بودن این همزنجیران ما را سخت انکار می کنند. اما آنان ضمن اینکه کولبران را از پیکر طبقه کارگر کردستان قیچی می کنند، می خواهند چنین وانمود کنند که کولبری تنها مختص به مردم کرد است. کما اینکه جوانان بلوچ نیز در مرزهای افغانستان و پاکستان بعضأ مجبور به کولبری می شوند، ده ها هزاران تن از زنان مراکشی بسان کولبران کردستان مشغول کار طاقت فرسای کولبری هستند و اجناس را از راه های قاچاق وارد بنادر جزایر شمالی اسپانیا می کنند. ذره ای تردید ندارم اگر شهر اصفهان و تهران هم مرز با عراق یا ترکیە می بود ، کارگران بیکار برای زنده ماندن خویش و فرزندانشان به کولبری روی می آوردند.

نفس این مسأله که اثبات کارگر بودن کولبران برای بسیاری از پرچمداران رهائی طبقه کارگر و بدبختانه برای بخشی از کارگران نیازمند توضیح باشد یک فاجعه است. وجود این ابهام و تردید مثل هزاران معضل دیگر فقط حدیت این واقعیت تلخ غم انگیز است که مدعیان نجات بخش پرولتاریا تا کجا در زیر رسوبات متراکم وارونه پردازیهای ماشین تبلیغات سرمایه مدفونند. از منظر احزاب رفرمیسم چپ سوسیال خلقی و ضد رژیمی، توده کارگر برای آنها فقط این موضوعیت را داشته که ارتش سر به راه، مفلوک و بی اراده حزبشان باشد، حزب نشینان را بر اریکه قدرت بنشاند و قدرت سیاسی را دو دسته تقدیم صدر نشینان این احزاب کند. کولبر کارگر است! زیرا که نیروی کارش را می فروشد و نیروی کار او توسط سرمایه در پروسه سراسری ارزش افزائی سرمایه مصرف می گردد. حتما خواهند گفت که چنین نیست. کولبر در استخدام کارفرمای خاصی نیست، سرمایه دار معینی برایش کارت کارگر بودن صادر نکرده است. بالعکس کالاهائی را از جائی می خرد و در جائی دیگر به فروش می رساند. فروشنده نیروی کار نمی باشد، تولید کننده اضافه ارزش هم نیست. روشن است که اگراین حرفها از سوی دولت هار سرمایه اسلامی، اداره کار مزدور سرمایه، صاحب این یا آن تراست مالی و صنعتی، اقتصاددانان و نمایندگان هار فکری سرمایه جاری گردد، معلوم است که سخن طبقه خود را بیان می کنند و منافع شوم سرمایه داران را مد نظر دارند و نباید انتظاری جز این را از آنان داشت. اما وقتی از زبان کارگران، کسانی که خود را فعال کارگری می خوانند یا بیرق «کمونیسم» بر دوش دارند، بیرون می آید فقط یک چیز را با صدای بلند بانگ می زند. اینکه آنان به طور دهشتناکی در گورستان باورها، وارونه پردازیها و تحجرآفرینی های سرمایه دفن شده اند. کولبر کارگر نفرین شده بیکاری است که تمامی تلاش خود را کرده و به هر دری زده است، شاید خریداری برای نیروی کارش پیدا کند، اما در شرایط وحشتناک بیکاری رایج در جامعه نتوانسته است کاری برای فروش نیروی کارش بیابد، زیر فشار گرسنگی، بیخانمانی، بی داروئی و بی درمانی به بدترین، فرساینده ترین و هلاکتبارترین شکل فروش نیروی کار تن داده است. او نیروی کارش را می فروشد اما خریدار کالای نیروی کار وی لزوما این یا آن سرمایه دار معین نیست، بلکه سرمایه اجتماعی کشورها، سرمایه جهانی و در یک کلام سرمایه است. سرمایه فقط کارخانه و ماشین آلات صنعتی نیست، فقط بنگاه معین تجاری، کشت و صنعت، بانک، بازار بورس یا تراستهای غول پیکر مالی و صنعتی نمی باشد. سرمایه یک رابطه اجتماعی، رابطه خرید و فروش نیروی کار، رابطه تولید اضافه ارزش، رابطه جدا کننده کارگر از کار و محصول کار خویش، رابطه ساقط کننده کارگر از هر نوع دخالت در تعیین سرنوشت کار و زندگی خود می باشد. برای اینکه کارگر را بشناسیم باید وجود طبقاتی و هستی اجتماعی او را بررسی کنیم. باید طبقه کارگر را از غیرکارگر تشخیص دهیم. باید قادر به کالبدشکافی مارکسی سرمایه داری باشیم. با تسلط نظم سرمایه داری بر جامعه، ما اساسا با دو طبقه متضاد و متخاصم و در حال جنگ مواجه بوده و هستیم. طبقه سومی وجود ندارد! همه جا همین دو طبقه اند که میداندارند. دو طبقه ای که شالوده موجودیت طبقاتی و بنیاد هستی اجتماعی خود را از رابطه خرید و فروش نیروی کار، دو بخش متضاد سرمایه اتخاذ می کنند. بخش ثابت سرمایه یا خریدار نیروی کار در یک سو و بخش متغیر، بهای نیروی کار برده مزدی در سوی دیگر. بخش اول به هیچ وجه، تولید کننده هیچ گونه ارزش و اضافه ارزشی نمی باشد و سوای انتقال ارزش موجودش به محصول جدید، هیچ نقش دیگری بازی نمی کند. بخش دوم نیروی کار، یگانه خالق و تولید کننده کل ارزش ها و اضافه ارزشها، بازتولید کننده کل سرمایه نه فقط در بعد اقتصادی که در کلیه ساختار سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و همه زوایای آن است. برای تشخیص کارگر و غیرکارگر در نظام بردگی مزدی باید ماجرا را مارکسی کاوید، امری که احزاب و فرقه های چپ سوسیال خلقی، ضد امپریالیستی و ضد رژیمی آگاهانه یا نا آگاهانه از کاوش آن عاجز بوده و دوری جسته اند. و یا بهتر بگویم فاقد نگاه مارکسی به مبارزه طبقاتی بوده و می باشند. قضیە تنها به قیچی کردن کارگران کولبر از پیکر طبقه کارگر کردستان خلاصه نمی شود، این جریانات غیر کارگری، معلمان، پرستاران و بهیاران را نیز از پیکر طبقه کارگر جدا کرده و نام«خرده بورژوا» را بر این بخش از طبقه ما نهاده اند. اصرار چپ ايران بر «خرده بورژوا» نمودن معلمان، بر كارگر نبودن پرستار و بهيار و غیره و خارج ساختن این بخشهای کارگری از کارگر بودن و تعلق طبقاتی خویش، به هیچ وجه نمی تواند تنها دال بر خطای تئوریک و فقدان بصیرت سیاسی آنان داشتە باشد، بلعکس نشان از ترجیح دادن منافع سکتی و گروهی بر منافع جنبش کارگری دارد. بی دلیل نیست این چپ مدام از جنبش معلمان و جنبش پرستاران سخن می گوید و آگاهانه این بخشها را از جنبش سراسری طبقه کارگر جدا می کند. خارج ساختن این همزنجیران ما از تعلق طبقاتی آنان به طبقه کارگر، لطمات جبران ناپذیری بر همبستگی و وحدت طبقه کارگر وارد کرده است.  

 

کارگر کولبر به اعتبار کاری که برای سرمایه انجام می دهد نیروی کارش را بازتولید می کند و نسل بردگان مزدی را برای سرمایه زنده نگه می دارد. او به سیه روزترین، فرومانده ترین و نفرین شده ترین بخش طبقه کارگر تعلق دارد، سخت ترین فشار استثمار سرمایه داری را تحمل می کند. کالاهای سرمایه دار کرد، فارس و ترک را با تحمل شدید ترین دردها، با قبول خطر مرگ، با وحشتناکترین شکل فرسایش جسمی و روحی خود، با تحمل ریسک کشتە شدن، بر روی شانه های فرسوده خود، از گردنه های صعب العبور مرگ عبور می دهد و به دست سرمایه داران آن طرف تر یا مشتریان می رساند. این کار را انجام می دهد فقط برای اینکه خودش و زن و فرزندش زنده بمانند. اگر او زنده ماند و چیزی دریافت دارد بهای نیروی کارش می باشد. کاری که انجام می دهد یک حلقه ضروری زنجیره نیازهای سرمایه برای خودافزائی و ارزش افزائی آن است.

وظیفه جنبش کارگری در قبال این بخش از کارگران چیست؟

پاسخ این سؤال بسیار روشن است. کولبران کارگرند و رابطه جنبش کارگری با آنها از جنس همان رابطه ای است که با هر لایه یا هر بخش دیگر خود باید داشته باشد. بحث این است که  توده های کارگر همه جا باید بساط کارگر این یا آن کارخانه بودن، کارگر این یا آن سرمایه دار بودن را جمع کنند. لباس معدنکاری، کارگر صنعتی، معلمی، پرستاری، رانندگی، روزنامه نگاری، مترجمی از تن بیرون آورند و همه لباس واقعی طبقاتی پوشند. خود را کارگر و آحادی از طبقه کارگر بدانند. خود را آحاد اثرگذار جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر بینند. به عنوان آحاد این طبقه ایفای نقش نمایند. به سوی هم بشتابند، دست در دست هم گذارند، یک جنبش سراسری شورائی ضد کار مزدی بر پا دارند، دست رد به سینه هر گونه سندیکا ویا تشکل رفرمیستی که بخواهد مبارزات ضد سرمایه داری آنان را وارد پروسە مماشات با صاحبان سرمایه و دولت حامی آنان کند و مبارزاتشان را به بیراهه ببرد بزنند! محافل شورایی را همه جا تشکیل دهند و این محافل را  به مکانهای ارتقاء آگاهی و دانش طبقاتی در راستای ستیز هدفمند با نظام سرمایه تبدیل کنند. محافل شورایی خویش را با هم بسط و پیوند دهند.  جنبش شورائی خود را به سنگر ستیز با سرمایه تبدیل کنند. قدرت متحد خود را علیه بورژوازی اعمال و دستاورد هر لحظه جنگیدن را به آزمونی برای پیشبرد جنگ نیرومندتر با سرمایه داری سازند.  برخورد فعالان ضد سرمایه داری جنبش کارگری با کولبران باید در این راستا باشد. اما نکته حساس و مهم دیگری وجود دارد کە تا این لحظه مورد توجه جنبش کارگری کردستان قرار نگرفته و فعالان این جنبش در این زمینه بسیار بی تفاوت بوده اند. و آن هم این است که کار کولبری محصول وحشیانه ترین شکل تعرض و تهاجم و سبعیت سرمایه علیه طبقه کارگر است. هیچ کارگری در هیچ شرایطی نمی خواهد کولبر باشد، نمی خواهد در نظام توحش و انسان ستیز سرمایه برای نان خالی فرزندش تن به بدترین شکل بارکشی قرون وسطائی دهد، نمی خواهد فروش نیروی کارش را با خطر لحظه، به لحظه مرگ عجین و همساز نماید. این حاکمیت ننگین سرمایه است که کارگر را به چنان ورطه ای از ذلت و فلاکت و گرسنگی انداخته است که تن به کولبری می دهد.  سخن آخر آنست که ما فعالان کمونیست و جنبش کارگری باید، قاطعانه و استوار خواستار تضمین فوری و بی قید و شرط تأمین تمامی معاش، کل مایحتاج زندگی و رفاهی و درمانی رایگان همه کولبران همراه با الغاء کامل کار کولبری شویم. درست همان گونه که خواستار محو فوری کار کودکان هستیم، همان گونه که خواستار تعطیل بدون هیچ قید و شرط تن فروشی و فحشاء زیر فشار فقر هستیم. قطعأ فعالان آگاه ضد سرمایه داری درون جنبش کارگری کردستان رسالت خطیری در تحقق این امر بدوش دارند.

ملک پیرخضری

مرداد ١٣٩٩

 

    

       

قمارباز

قمارباز
https://gozareshbekhakeiran.blogspot.com/2020/07/blog-post_27.html
سیامک مهر (پورشجری)

سرمایه داری،کارگرانِ کشتارگاهها و کووید –١٩

 

سرمایه داری،کارگرانِ کشتارگاهها و کووید ١٩

۱۳۹۹/۰۵/۰4

در این نوشتار میخوانید:

  1. کشتارگاه کارگران

نویسنده: آناهیتا اردوان و پریسا براتی

  1. سرمایه داری نژادپرست و کووید- 19

نویسنده: کری فرش آور

ترجمه و تالیف: آناهیتا اردوان و پریسا براتی

 

 

 

 

 

 

کشتارگاه کارگران

برابری و رهایی فریبی بیش نیست،

اگر علیه رهاییِ کار از ستم سرمایه باشد.  لنین  

نویسنده: آناهیتا اردوان و پریسا براتی

 

کارگران و زحمتکشان و اعضای خانواده هایشان در بحبوحۀ جهشهای ویروس کووید - ۱۹ و موجهای پیاپی بیماری کرونا، بیشترین مبتلایان و قربانیان را در جهان تشکیل میدهند. استثمارِ شدیدترِ نیرویِ کارِ مولد در پاندمیِ کووید- 19، به رغم محرومیت دائمی از حداقل امکانات ایمنی- بهداشتی- آموزشی، بر طبق منطقِ سخت ایستایِ انباشت هر چه بیشترِ سرمایه، تشدید شده است. کارگران هنگامیکه شعار «در خانه بمانید» از سوی نمایندگان، تئوریسینها، سازمان بهداشت جهانی و وزارتِ درمان، بهداشت و آموزشهای پزشکیِ دهکدۀ جهانی، طوطی وار و مکانیکی اعلام، تبلیغ و ترویج میشود، چیزی به غیر از فروش نیروی کارشان به کارفرمایان برای تداوم زندگی ندارند، آنان نمیتوانند صبر کنند تا واکسن کرونا درست شود، همانطور که نمیتوانند در فشارهایِ کمرشکن اقتصادی یا تا زمان افزایشِ ناچیزِ دستمزدها، از بازار کار چشم پوشی کنند، اندوخته ای نظیر سرمایه داران ندارند، چیزی برای فروش ندارند، الا، نیروی کار خود ! پس، به عنوان محصولِ مالکیت خصوصی و وجهی از آنتی تزِ کار و سرمایه در هر شرایطی مجبور به تولیدِ ثروت و فلاکتِ افزونترِ خویشند؛ نیروی کارشان بیرحمانه استثمار میشود که صاحبان سرمایه در خانه بمانند و کوچکترین تلنگری به سرشتِ تغییرناپذیر روابط سرمایه داری و تدوام بازتولید آن- حتی در شرایط همه گیری بیماری کرونا- نخورد. بنابراین، باور به هر گونه تخفیف در میزانِ استثمار نیروی کارِ مولد، تمهیدات، تدبیر و توجه ای به وضعیتِ بهداشتی- ایمنیِ کارگران در شرایطِ پاندمی کرونا، بخصوص در عرصه های تولیدی سودآور، بر طبقِ تبعیت شرایط کار از سرمایه، در سیستم ضد کار و کارگر، بی پایه و اساس خواهد بود.  چرخۀ ماشینهای حوزههای تولیدیِ مذکور باید در پاسداریِ بی چون و چرا از تولید و بازتولید سرمایه در زمان شیوع بیماری، تندتر بچرخند و نیروی مولد با کاهش بیشترِ هزینۀ تولید، در ازای دریافت دستمزد مادون فیزیولوژیک-[زیر خط فلاکت در ایران]، افزونتر استثمار شود.

هرآینه، جبران کاهش تعداد کارگران از طریق تشدید استثمار، ممکن است. منتها، دارای حدود معین و غیرقابل عبوری است. بدین لحاظ، افزایش استثمار میتواند کاهش نرخ سود را مهار کند. ولی، قادر نیست به کلی از آن جلوگیری کند.

 در هنگام نگارش این مطلب، بیش از 4 هزار کارگر گشتارگاهها در 37 مکان اروپای

 [پیشرفته، صنعتی و متمدن] به بیماری کرونا مبتلا شده اند؛ در آلمان بیش از 1500 کارگرِ یک کشتارگاه درگیر ویروس کرونا شده اند و تعداد مبتلایان در کارخانه های هلند، فرانسه، اسپانیا، انگلیس، ایرلند و .. سر به فلک کشیده است، کشتارگاههای آمریکا به مثابۀ بستری آماده، برای شیوع کووید- 19 شناسایی شده است و حداقل 23 هزار و 823 کارگر کشتارگاه در این کشور بیمار و 116 نفر جان باخته اند.

 شان توماس، از بنیاد حمایت از محیط زیست در ایالات متحده، به نقل از  وان ارث در میگوید: « شرایط این کشتارگاهها اضطراب ‌زاست. در کشتارگاههای معمولی ایالات متحده ممکن است شاهد کار هم ‌زمان هزار نفر باشید. باید خیلی سریع کار کنید. آنها به کارگران می‌گویند از آنها انتظار دارند دقیقه‌ای ۳۳ مرغ را آویزان کنند. هیچ جایی برای حرکت کردن نیست. چرا که همه کنار یکدیگر مشغولند و به سریعترین حالت ممکن کار خود را انجام می‌دهند. کشتارگاهها، هر شب افراد جدیدی را سر کار می‌آورند. هیچ زمان استراحتی وجود ندارد، یک لحظه هم نمی‌توانند به دستهایشان استراحت داده یا قدمی بزنند. حتی اگر نیاز باشد نمی‌توانند به دست ‌شویی بروند. شدت و سرعت این شغل به نحوی ست که بسیاری از افراد حتی نمی‌توانند آن را تصور کنند.»

کارگران کشتارگاهها و مجتمع تولید گوشت دام و  طیور و فراوردههای گوشتی در ایران نیز به گزارش مروج و کنشگر سیاسی، پرکار و ساعی در حوزۀ مبارزات کارگری- دانشجویی که ماهها بعنوان کارگر مخفی در دو کشتارگاه ایران- کار کرده است،  به دلیل کار در فاصلۀ بسیار نزدیک به یکدیگر، در دمای بسیار پایین، در غرقابی از خون با چکمه های لاستیکی و پیش بندهای بلند، انواع و اقسام چاقوهای سلاخی، صفحه های فلزی سینی، قلابهای آویزان از نقاله گیرها، دام و طیور، سقوط لاشه ها روی وان زیر قلابها، آویزان کردن لاشه ها، نظارت و تنظیمِ  قلابهایی که لاشه ها را سریعاً به سمت بخشهای جدا شدن سر، دست و پا و پوست کنی و ... هدایت میکند، جسم و روانشان سلاخی میشود و در معرضِ ابتلاء و انتقال سریع ویروس کرونا- قرار دارند. پیش از پاندمی کرونا، کارگران کشتارگاهها و مجتمع گوشت در فقدان حداقل الزامات بهداشتی- پزشکی- ایمنی و کنترلهای مهندسی- مدیریتی تحت فشار سرعت و سنگینی کار ناشی از روی پا ایستادن طولانی مدت، کشیدن یا هل دادن راکها، حمل کردن، نگه داشتن اشیاء، فعالیتهای تکراری در فرکانس بالا، پوسچرهای نامناسب در هنگام کار، زمان ناکافی برای استراحت، خوردن و آشامیدن، دستشویی رفتن، و ساعت کاری شب تا بامداد، و...  به بیماریهای گوناگون از جمله کمردرد و بیخوابی مزمن، سندرم تونل کارپال، اختلالات اسکلتی و عضلانی و اسکولیوز مبتلا میشدند. دولت نئولیبرال، صاحبان کشتارگاهها و مجتمع گوشت، وزارت بهداشت جمهوری اسلامی و دیگر نهادهای مربوطه، چه مراکز تولیدی گوشت دام و طیور، سهامی عام باشند یا خاص، دولتی باشند یا به اسم خصوصی سازی ازآنِ خودیها شده باشند، از راهکارهای کنترلی- آموزشی ساده، کاربردی و موثر در جهت کاهش مواجهه کارگران با ریسک فاکتورهای ایجاد کنندۀ بیمارها، صرفنظر میکنند.  کارگران  کشتارگاهها و مجتمع گوشت در هر واحدی [ خط ذبح و پَر کنی، سبد اندازی، چنگه زدن، آویزان کردن دام و طیور، تخلیه شکم، بسته بندی، پخت ضایعات، یخ سازی- سردخانه ها، تعمیرات و نگهداری، ....] مشغول به کار باشند، در مدت کوتاهی دچار ازکارافتادگی میشوند. مدت زیادی از  ابتلاء کارگران کشتارگاههای دام و طیور، از جمله کشتارگاههای استان سیستان و بلوچستان، به تب کریمه کنگو، آنفولانزای مرغی و بیش از صد بیماری مشترک بین انسان و دام و طیور نگذشته، که کرونا به سراغشان آمده است. گفتنی ست که طرح ساماندهی [تبدیل کشتارگاههای سنتی به صنعتی] از سال شصت و هشت در دستور کار سازمان دامپزشکی جمهوری اسلامی بوده است. اما، تا کنون اجرایی نشده است و بیشترِ کشتارگاهها، کماکان سنتی هستند. اجرای طرح ساماندهی کشتارگاهها  با سودآور بودن راه اندازیِ کشتارگاههای غیرمجاز در روستاها و حوالی شهرهای بزرگ و  ازآن خود سازیهای کشتارگاهها مجاز [ خصوصی سازی]، از سکه افتاده و کاملاً اعتبار خود را از دست داده است. اکنون، محل کار کارگران به بستر انتقال سریع بیماری کرونا، بیماری و جان باختن شان مبدل گشته است.   

هنگامیکه، رسانه های جهانی از کشتارگاهها و کارخانه های گوشت، در آمریکا و کشورهای دیگر به مثابۀ کانون انتقال بیماری کرونا یاد میکنند، سکوت تلخ و ریاکارانه ای بر وضعیت کارگران کشتارگاهها و مراکز تولید گوشت در ایران و میزان مرگ و میر کارگران، استثمار نیروی کارِ مولد و وضعیت بغرنج و خطرناک، مستولی ست. بنگاههای  خبرسازی، سانسور و مهندسی افکار عمومی جمهوری اسلامی، خطر ابتلاء کارگران به بیماری کرونا را در تمامیِ عرصه های تولیدی به حاشیه میکشانند یا منکر میشوند.

 به تازگی، خبر ابتلاء خواهر کارگر کشتارگاه مرغ گچساران به بیماری کرونا را شایعه اعلام کردند. کشتارگاه پس از توزیع و فروش مرغهای آلوده و درپی خودستاییِ  مدیر دامپزشکی کهکیلویه و بویراحد در رسانه ها و سفارش شستشوی مرغها در خانه به شهروندان، بطور موقت، تعطیل شد. معلوم نیست چند کارگر کشتارگاه مزبور به کرونا مبتلا شده اند و با عدم برخورداری از بیمۀ دولتی، در چه وضعیت بغرنجی قرار دارند؟ چه میزانی از مرگ و میرها بر اثر کرونا در ایران به خانوارهای کارگری، مربوط میشود؟ تا کنون چند کارگر کشتارگاه به دلیل بیماری کرونا جان سپرده اند؟ پاسخ به این پرسشها نشان میدهد « ما همگی در پاندمی کرونا با هم هستیم» چقدر صحت دارد؟  

 دستمزد کارگران کشتارگاهها و مجتمع گوشت با آنچه هر ساله به عنوان حقوق پایۀ کارگران اعلام میشود، فاصله دارد و معمولاً در بهترین حالتِ قرارداد با کارفرما، از طریق پیمانکار بر اساس کار موظفی حساب میشود. بیشترِ کارگران روزمزدند و کارگران روزمزد نیروهای رو به تزایدی هستند که صرفا به میزان روزهایی که کار می‌کنند، مزد دریافت می‌کنند. کارگران روزمزد تنها به کارگران ساختمانی، مسافرخانه ها، رستورانها، میادین میوه و تره بار خلاصه نمیشوند و به عنوان نیرویی مولد در عرصه های تولیدی- خدماتی گوناگونی، پراکنده اند. هیچ آمار دقیقی از کارگران روزمزد و همچنین، فصلی وجود ندارد، از کلیه حمایتهای جانبی قانون کار اعم از بیمه، سنوات، عیدی، پاداش، بن خواربار، حق مسکن، گروه، رتبه، اضافه کاری، حقوق ثابت و مواردی از این دست محرومند.  بطور مثال، دستمزد یک کارگر کشتارگاه در صورتیکه توان ذبح 1000 گوسفند در روز را داشته باشد، تقریباً ماهی یک میلیون و دویست تا یک میلیون و چهارصد هزار تومان است، سی هزار تومان برای هر گوسفند اضافه و هشتصد تومان برای پاک کردن هر گوسفند دریافت میکند. یک حساب سرانگشتی نشان میدهد که اگر کارگر کشتارگاهِ دارای همسر و دو فرزند [ چهار نفره]، حتی توانِ غیرممکن؛ ذبح روزانۀ دو هزار گوسفند، را داشته باشد و بتواند دستمزد ماهانۀ خود را به اندکی بیش از دو میلیون تومان در ماه برساند قادر به پرداخت هزینۀ خورد و خوراک، حتی بر اساس قیمت مصوب میادین میوه و تره بار نیست، دیگر چه برسد به پرداخت ودیعه، اجاره خانه، هزینۀ آب و برق، گاز، تلفن و حمل و نقل، بیمه و .. که مخارج بسیار حیاتی و ابتدایی اند. مقایسۀ یک میلیون و دویست هزار تومان، با نرخ اعلام شدۀ سبد معیشت ماهانۀ خانوار توسط کمیتۀ مزد شورای عالی کارِ رژیم در بهمن 1398، برابر با چهار میلیون و نهصد هزار تومان، اوج فاجعۀ زندگی کارگران کشتارگاهها را در سال جاری با وجود پاندمی کرونا و صعود هزینۀ زندگی، به اثبات میرساند. البته، درصدی از دستمزد خود را باید به پیمانکار بپردازند که درصدی متغییر و به سطح سود کارفرما و رابطۀ قیمت بازار با قیمت هزینه، بستگی دارد. قدرت خرید کارگرانِ کشتارگاه با توجه به خط فقر و نرخ تورم که پیرو هزاران ترفند و اعداد و ارقامِ زرادخانۀ آمارسازی جمهوری اسلامی، نیست و با افزایش سرسام آور اقلام اساسی و حیاتی در سال جاری،  تنزل ارزش ریال و افزایش و نوسانات شدیدِ قیمت ارز و ..، با هزینۀ زندگی،  فاصلۀ نجومی دارد. اگر خط فقر را نه میلیون تومان که اخیرا اعلام شد، [البته این رقم  در تهران و سایر شهرهای بزرگ، توجه به افزایش سطح عمومی کالاهای اساسی حیاتی، در محاسبه های میدانی پانزده میلیون تومان نیز تخمین زده شده است]، در نظر بگیریم حتی بر طبق نرخ تورم و میزان خط فقر همواره جعلیِ رژیم، نیز قادر به تامین واحد لازم و ضروری انرژی و کالری برای ذبح هزار گوسفند در روز، نیستند. البته، اگر همین دستمزدهای نازل را پرداخت شوند! امنیت شغلی ندارند و ماهها دستمزدشان پرداخت نمیشود نظیرِ کارگران  کشتارگاه ایلام که در سال 1398، شانزده ماه دستمزدی دریافت نکرده بودند. سال جاری، از کارگران کشتارگاه مرغ «گلند» مورخ پنجشنبه/ ۲۳ آبان/ ۹۸ در این باره  میگوید: [نزدیک چهار ماه است که حقوق دریافت نکردیم. پرداخت اقساط ما با مشکل مواجه شده، اجاره خانه‌هایمان عقب‌ افتاده است. کارگر دیگری از کشتارگاه مرغ گلند با گلایه از عدم دریافت حقوق ماهیانه، به زنان کارگر کشتارگاه اشاره میکند که به مدت چهار ماه است هیچگونه دستمزدی دریافت نکرده اند. خبرگزاری ایسنا/ 8 اردیبهشت 1399.  گزارش اضافه میکند که کارگران روزمزد قربانیان اصلی بیماری کرونا بوده و هستند.]

 بحران ساختاری اقتصادی به موازاتِ  تداوم رکود تورمی، تمامی راههای برون شد، از بحران را از حیث واقعی و عملی، غیرممکن ساخته است. در این میان، کارفرمایان از دیرباز به تعدیل شدید نیروی کار روی آورده اند. کشتارگاه مرغ صنعتی شهر گلند استان گلستان در سالهای ۱۳۹۳ الی ۱۳۹۴ با تعداد ۶۵۰ نیروی انسانی فعالیت می‌کرد. اکنون، درصد نیروی کار کشتارگاهِ مزبور هفتاد درصد، کاهش یافته است. در عوض، سرعت و هجم کار را افزایش میدهند. قدرمسلم، سرمایه داران با افزایش بی سابقۀ هزینۀ تولید حاضر به صرف پول به منظور جلوگیری از  ابتلاء کارگران به بیماری کرونا نیستند. مضاف بر این، کشتارگاههای سنتی و غیرمجاز،  کانونِ تولید و بازتولید انواع و اقسام پاتوژن هستند و بدنِ زیر کار خرد شدۀ کارگران نخستین میزبان پاتوژنهاست.

«زندگی نیست که ما داریم. صدای ماها رو هیچ‌ وقت هیچ کسی نمی‌شنود. تلاش می‌کنیم فقط زنده بمونیم. کارگرها اینجا قراردادی، بر حسب ساعت موظفی دستمزد میگیرند، سفید امضاء یا اصلا قراردادی ندارند، بیشتر دستمزدمان را باید بدهیم به پیمانکار، سلاخی میکنیم، 4 صبح میاییم سر گوسفند، دل و روده گوسفند سوا کنیم، توان خریدن گوشت گوسفند کیلویی صد و بیست هزار تومان و گوساله کیلویی نود هزار تومانی و مرغ گرم کیلویی بیست هزار تومانی و یخ زدۀ پانزده هزار تومانی، برای زن و بچه هایمان نداریم. هزینۀ ثبت نام مدارس از شانزده میلیون تا سی میلیون تومان است که شامل مخارج در طول مدت تحصیل نمیشود. بچه هایمان به روزگار خودمان دچار میشوند. از کجا شانزده تا سی میلیون تومان پول بیاوریم؟ سفرۀ ما از نان خالی شده دیگر چه برسد به گوشت مرغ و گوسفندی خودمان تولید میکنیم..» 

رکود تورمی؛ کاهش نرخ رشد اقتصادی و افزایش نرخ تورم ، سقوط ارزش ریال و افزایش قیمت ارز و  ورشکستگی و تعطیلیِ واحدهای تولیدی افزونتر، ناشی از سیاست دولتِ نئولیبرال به سود واردات، تشدید بیکاری و ژرفایش رکود تورمی حکایت از بحران عمیق ساختاری اقتصادی-اجتماعی، دارد. انسدادی که حیات کارگران و زحمتکشان بویژه کارگران فصلی، روزمزد، قراردادی، پیمانی، بومی از جمله کارگران کشتارگاهها را در پاندمی ویروس کرونا یا هر ویروس دیگری، دم افزون به ورطۀ تباهی میکشد. بن بست رکود تورمی و دام افزایش نقدینگی،  افزایش دستمزدها مطابق با نرخ تورم واقعی و حتی جعلی رژیم، به رغم رویابافی بورژوازی آراسته به الفاظ و ادبیات چپی، را ناکارآمد و عملاً بیفایده کرده است. فاجعه بارتر، گرایشات محافظه کارند که در فاصلۀ زیادی از مبارزات خودجوش کارگری، دست افشان و پایکوبان بیرقِ خود را به شعار

« دستمزد عادلانه حق مسلم ماست» مزین کرده اند. در حقیقت، این جماعت میگویند سرمایه داری میتواند عادلانه شود، به عمد تزویر میکنند یا  نمی دانند که دستمزد با اضافه ارزش در هم تنیده است.  اگر ارزش اضافی کمتر یا برابر دستمزد کارگر شود، آنگاه دیگر «سودی» در میان نیست. بنابراین، در هیچ نظام سرمایه داری خیالبافی فریبکارانۀ محافظه کارانِ پَس رو، ممکن نیست. در صورتیکه دستمزد نیروی مولد به اندازه ای بالا برود که برابر یا بیشتر از ارزش اضافی شود [ به زعم محافظه کاران عادلانه شود]،  ارزش اضافی به صفر میرسد و سودی در کار نخواهد بود. سرمایه داری با استفاده از  همین گرایشات محافظه کار با القاب دهان پرکن، عوام فریبانه و توخالی، از رشد و اعتلای مبارزات صنفی کارگران تا کسب قدرت سیاسی و اجتماعی شدن سود، جلوگیری میکند. محافظه کارانی که در ظاهر برای مبارزات کارگران سینه چاک میدهند و دنبال مزد عادلانه در سیستم سرمایه داری هستند، نه تنها احتمال انسانی شدن نظام سرمایه داری در ایران و جهان را به مبارزات کارگری تزریق میکنند. بلکه، دنبال آشتی طبقاتی اند و به عوض دامن زدن بیشتر به تضادها و استفادۀ انقلابی از بحرانهایی مانند کرونا که انقلابیون به گفتۀ لنین باید فرصت ایجاد کنند یا حداقل بلد باشند از فرصت استفاده کنند، صلح موعظه میکنند. اینان، معتقدند، صاحبان سرمایه در ایران، خامنه ای، دولت نئولیبرال و سپاه پاسداران، و دستگاه عریض و طویل ضد کارگری تحت نامِ شورای عالی کار و کارفرمایان و..، قادرند دستمزد کارگران را به گونه ای [ عادلانه] افزایش دهند که ارزش اضافی به صفر برسد و اساساً شکل نگیرد. حال آنکه، استخراج و ارتزاق ارزش اضافی از فرایند تولید، پیش‌ شرط اسارت کارگران در کار مزدبگیریِ نظام سرمایه داری است و هرگز نمیتواند تا حدی افزایش یابد که خود را منتفی سازد، مگر با خلع سلاح بورژوازی، دیکتاتوری پرولتاریا و سیادتِ طبقۀ کارگر.  نکتۀ راقمان این سطور، مخالفت با چانه زنی کارگرانِ متشکل با دولت بر سر دستمزد که البته چانه زنی بر سر هیچ است و یا افزایش دستمزد فیزیولوژیک نیست که در بستر بن بست رکود تورمی بی فایده است. کنه مطلب در این موضوع نشسته است که  طرفداری از مبارزات صنفی کارگران به معنای اکتفاء به راه حلهای اکونومیستی و تردیونیستی و .. اعراض از  تنها راه حل پایدار و مترقی برای برون شد از وضعیت موجود، انقلاب و گذار به سوسیالیسم، پی ریزی سیستمی که قادر باشد اقتصاد را تحت کنترل خود درآورد، جامعه را بر مبنای الگوی نوینی بسازد، اقتصاد پایدار و رابطه بین دو متغیر رکود و تورم را به تعادل برساند، نیست. هر اندازه ازهم گسیختگی اقتصادی شدت میگیرد، نیاز کارگران به دخالت وسیعتر در اداره تولید و امور کارخانه فزونی می یابد. موضوعی از دیالکتیک درونی مبارزه طبقاتی سرچشمه می گیرد. کارگری که نمیخواهد به موقعیت پست خود تن دهد، برای صیانت از هستی بلاواسطه خود و حفظ کارش، راه حلی جز دخالت فعال تر در اداره تولید ندارد. بلحاظ تاریخی، کارگران سرمایه را از مرکز تولید کارخانه زیر ضرب میگیرند. کمیته های اعتصاب ستون اصلی شوراهای کارگری اند. اهمیت سیاسی و اقتصادی ویژه ای دارند. اما، کافی نیستند. جنبش کنترل تولید نمیتواند جدا از چشم انداز برای آینده باشد. در اینصورت، راه به جایی نخواهد برد. البته، تجربه و آگاهی مشترک طبقه کارگر، محتاج اندامهای دیگر برای عبور از آگاهی چارچوب کار سندیکایی صنفی است. پیشرو انقلابی متشکل و عامل سوبژکتیو انقلابی و هر چه قدرتمندتر شدن آن-  از همین رو ضرورت پیدا میکند که در عمل و نه حرفها و شعارهای بیرونی، علفهای هرز تحت نام همراهی با کارگران را افشاء سازد که اینگونه وانمود نسازند؛ گویا میتوان با رویگردانی از دیکتاتوری پرولتاریا، قهر انقلابی، دموکراسی پرولتری و ... با آنتی تز کار و سرمایه شاهانه کنار آمد و حق مسلم « مزد عادلانه » را از سرمایه داری گرفت! مبارزه طبقاتی را از قهر و آنتاگونیسمِ خود خالی سازند و خلع سلاح بورژوازی و امحاء کار مزدی را به تعویق بیاندازند. طبقۀ کارگر ایران را مکرراً ضمیمه و زاییدۀ  خواستهای بورژوازی سازند و بردگی مزدی را  عادلانه] نهادینه سازند!  هیچ فحوایی بهتر از این جملۀ رفیق لنین، تئوریسین و رهبر انقلابی نیست؛ « برابری و رهایی فریبی بیش نیست، اگر علیه رهاییِ کار از ستم سرمایه باشد. در نهایت، آنچه در دستور کار است این نیست که [چگونه مزد بهتری برای بردگان مزدی مهیا سازیم. مارکس] بلکه، انحلال کار مزدی و تغییر بنیادین نظم مستقر  بر جامعه است. 

 کاهش دستمزدها و تنزل امکانات، در حوزه های بحران زده و مکانهایی که نیروی کار ارزان قیمت در دسترس باشد، ساده تر و بهتر اعمال میشود. کشتارگاهها و مجتمع گوشت نیز در روستاها و دور از شهر واقع شده اند. بدیهی و آشکار است که دلیل این موضوع کنترل الودگی شهرها و محافظت از محیط زیست نیست. زیرا، نیروی کار، زمین، در جمهوری اسلامی با رویکردی ایدئولوژیک و مذهبی به محیط زیست و شیوۀ تولید سرمایه داری، در آنِ واحد استثمار و تخریب میشوند. بنابراین، حداقل ملاحظاتِ  اکولوژیستی در مناسبات تولید، توزیع و مصرف سرمایه داری، نمی گنجد. بلکه، بحران اکولوژیستی را گسترده تر و ژرفتر میسازد که بیگانگی انسان از زمین و دنیای سبز و نیلگون پیرامونی در بیگانگی انسان از کار، ریشه دارد. بنابراین، هدف از برپایی کشتارگاهها، به ویژه  غیرمجاز در روستاها و حاشیۀ شهرها بهره کشی شدید از نیروی کارِ بی چیزترینهایِ دورافتاده،؛ روستاییان، جوانان بومی متقاضی کار، مهاجران به ویژه از کشور افغانستان، زنان، کودکان و مردان بدون مدرک شناسایی و فاقد مجوز کار  تحت لوای پروژههای مزورانۀ طرح سپاه برای خودکفایی در تولید گوشت، پروازبندی دامی، کارآفرینی برای روستانشینان، صورت میگیرد. سال نود و هفت، سپاه پاسداران بیش از دو هزار و صد واحد پرورش دام سبک و سنگین و کشتارگاه، تنها در روستاها و حوالی شهر زاهدان واقع در استان محروم سیستان- بلوچستان، به بهانۀ اشتغال زاییِ روستاییان با بهره برداری از شرایط اقلیمی [ بخوانید تخریب محیط زیست]، راه اندازی کرده است.

 کارگران روزمزد، پتانسیل بالقوه ای هستند که در صورت سازمانیابی در اشکال گوناگون از کفِ کشتارگاهها و کارخانه ها، به یاری و مددِ پیشتاز متشکل طبقۀ کارگر و استفادۀ بهینه، انقلابی و هشیارانه از پاندمی کرونا، سهم و تاثیر بسیار موثری در پیشبرد و اعتلاء مبارزۀ طبقاتی، مقابلۀ طبقاتی یکپارچه و متحد، خرد کردن اغواگری و چارچوبهایِ مبارزاتیِ بورژوازی و خرده بورژوازی و پرهیز از هر گونه تجدید طلبی، دارند.

این نیروی مولد و تعیین کننده، با افزایش نجومیِ ودیعه، مبلغ کرایه خانه ها و مسکن [افزایش ۳۵ درصدی نرخ اجاره بهای مسکن در تیر ماه امسال در مقایسه با تیر ماه سال گذشته] به موازاتِ روند رو به رشدِ گرانی و افزایش قیمت مایحتاج اساسی و ابتدایی خانوارهای کارگری، تنزل قدرت خریدِ بیشتر و دستمزدهای پرداخت نشده، در حوالی کشتارگاهها، زندگی کانکسی-کانتینری دارند یا در چادرها روزگار به دشواری سپری میکنند. یک نمونه از بیشمارها، حکایتِ زندگی یک کارگر بدون قراردادِ کشتارگاه مرغ پاکدشت ورامین است که با دستمزد یک میلیون و چهارصد هزار تومانی که بیشتر اوقات با تاخیر پرداخت میشود و از آنجاییکه قراردادی هم ندارد، از ده شب تا ده صبح کار میکند و ممکن است که دستمزدش به هیچ وجه پرداخت نشود، همراه با چهار عضو خانواده اش به دلیل عدم توان پرداخت پانصد هزار تومان ودیعه و پانصد هزار تومان اجاره خانۀ یک اتاق گنبدی در کوچه های تنگ و باریک پاکدشت به چادرنشینی پناه آورده است.

 سرمایه داری همواره با تمایز قائل شدن بین کارگران بر اساس ملیت، نژاد، جنسیت، قانونی، غیرقانونی، و.. با تصویب قوانین ضد مهاجرتی حجمِ قراردادهای سفید امضاء، روزمزد و فصلی را افزایش میدهد و عملا شرایطی بوجود می آورد که پناه جویان  بخصوص بدون مجوز کار و اقامت، نیرویشان را به هر قیمتی و در هر شرایط کاری به حراج بگذارند. بدین ترتیب، باعث شقاق در طبقۀ کارگر شده، کارگران را به رقابت واداشته و علیه یکدیگر می شوراند و بازار نیروی کار را برای ارتزاقِ سرمایه دار از  ارزش اضافی افزونتر، مساعدتر میسازد.  

بورژوازی سوداگر مالی انحصاری سعی میکند از تحریم، رکود تورمی، افزایش قیمت ارز و حتی پاندمی کرونا، بهره برداری ضد انقلابی کند. مافیای مخوف ایدئولوژیک، سیاسی، نظامی، امنیتی، برادران دلال- قاچاقچی و رانت خوار، الیگارشی مالی- امنیتی- نظامی سپاه پاسداران به همراه تشکیلات تابع مسلح به شمشیر [ النصر الرعب، بکشد کافران را که جزایشان این است] که به موجب قانون اساسی جمهوری اسلامی در راستای پیشبرد سیاستهای نئولیبرالیستی خصوصی سازی [ به انحصار خود درآوردن، تصاحبِ قانونیِ منابع عظیم تولید و ثروت بر حسب تلفیق تیولداری و اقطاع]  بر صنایع نظامی، سازندگی و عمران، نفت و گاز، مخابرات، واردات، صادرات، موسسه های مالی- اعتباری، تسلط دارند، از دیرباز سیطرۀ خود را بر مایحتاج روزانه نیز، گسترش داده است. سپاه پاسداران با برخورداری از شامۀ سوداگری، غارتگری و چپاولگری بیش از پیش وارد بازارِ پرسود نیازهای ضروری و روزمرۀ پاندمی کرونا از جمله ماسک، مواد ضدعفونی- بهداشتی، موادخوراکی همچنین پروتئینی مانند گوشت دام و طیور، شده است. در این فرایند پیچیده و مافیایی، با استیلای کامل بر فرودگاهها، مرزها، قاچاق و بهره برداری مطلق از ارز دولتی و تسهیلات مالی در وارداتِ گوشت ید طولایی دارد و از آنجاییکه سود سریع و آسان مطرح است برایش مهم نیست که گوشتها به کرونا آلوده باشند یا نباشند، از سوی دیگر، با انحصار عرصه هایِ تولید گوشت دام و طیور به استثمار شدید کارگران، بویژه مهاجران از کشور افغانستان، روستاییان، زنان سرپرست خانوار، کودکانِ خانوارهای کارگری، قربانیان سیستم که دوران زندان را سپری کرده اند و پیشینۀ خوبی برای کاریابی، ندارند--- [ نیروی کار بسیار ارزان قیمت] در محیطی عاری از امکانات بهداشتی- پزشکی- آموزشی، مبادرت می ورزد. بدین ترتیب، عرصۀ واردات و  بازار گوشت و مرغ داخلی صحنۀ مهیای ترکتازی فرمانده های سپاه و دیگر نمایندگان ریز و درشت طبقۀ حاکم شده است که با قدرت اقتصادی سیاسی  به سودهای کلان دست یابند و خانوارهای کارگری به ویژه کارگران کشتارگاهها را به خاک سیاه بنشانند.   

بی قوارگی و جادررفتگی سرمایه داری مالی انحصاریِ در ایران به بهترین نحوِ ممکن، قد علم کرده است؛ تضادها را یکی پس از دیگری روی هم انباشت میکند و امکانِ ضرورت سوسیالیسم را بیشتر میسازد.  بدین سبب، قدرتمندتر شدن بخش آگاه و متشکل طبقۀ کارگر در ارتباط با اعتراضات خودجوش کارگری و بهره برداری انقلابی از پاندمی کرونا با دورنمای سوسیالیستی، را به پیشخوان تاریخ هل میدهد. چراکه، پیام آورانِ بیداری در رابطۀ زمان حال و وظایف رادیکالِ کنونی با کلیت فرآیند تاریخی، جستجوگر و پوینده در رسوخ،  هژمونی و تثبیتِ حقایق خود بر مبارزات خودجوش، ضد نفوذ فسادانگیز صورتهای اندیشه های بورژوایی، تعالیِ خواستهای اقتصادیِ کارگران را به بلندای تن زدن آگاهانۀ سیاسی- طبقاتی، میسر می سازند. در این چشم انداز، انقلاب و سوسیالیسم به رهبری پیشتاز مسلح به سیاست رادیکالِ طبقاتی در مسیر  غلبه بر  شکافِ [طبقۀ در خود به طبقۀ برای خود]، تنها راه رهایی از تناقضات ساختاریِ جمهوری اسلامی، است که به گفتۀ پاسکال، برای این پیشروان متشکل در ایران، رستگاری نه در هدف که در مسیر رسیدن به هدف نهفته است.  

 

مطلب پیش رو؛ « سرمایه داری نژادپرست و کووید- 19» را به منظور نمایاندن منافع مشترک طبقۀ کارگر در دورانِ سلطۀ سرمایه داری مالی بر دهکدۀ جهانی، به فارسی ترجمه کردیم و در اختیار خوانندگان قرار میدهیم. در برخی موارد، به منظور درک بهتر، شفافیت به پانویسی مبادرت ورزدیم  و به منظور تاکید بیشتر روی برخی گزاره های نویسندۀ اصلی، توضیحاتی به متن اضافه کردیم که همه جا در داخل قلاب [ ] آمده است.. این مطلب ترجمه و تلخیص متن اصلی به زبان انگلیسی میباشد. آرزومندیم منظور نویسندۀ تیزبین را رسانده باشیم و اگر اشتباهی وجود دارد، قصور ماست.

باری، کلام مانیفست کمونیسم « کمونیستها در پیکار پرولترهای ملل گوناگون، منافع مشترک تمام آنان را صرف نظر از ملیت شان طرح میکنند و به حمایت از آنها برمیخیزند..» بیش از هر دوران دیگری- بانگی رسا و  معتبر است و همانطور که لنین، رهبر انقلاب اکتبر، هشدارمان میدهد؛ « در نهایتِ امر انقلابی بودن، رفتار کردن همچون یک مبارز انترناسیونالیست است.»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سرمایه داری نژادپرست و کووید- 19

 

از زنان کارگرِ  کارخانۀ تولید گوشت مرغ جورجیا، 23 مارچ، 2020:

« زندگی خود را در کشتارگاهها و کارخانه ها برای  مرغ به خطر می اندازیم »

نویسنده: کری فرش آور  

ترجمه و تالیف: آناهیتا اردوان و پریسا براتی

 

دونالد ترامپ در بیست و هشتم آوریل سال جاری،کارخانه های مراحل تولید گوشت را با سوء استفاده از قانون حمایت از تولید، فعال نگاه داشت. بیست و دو کارخانۀ تولید گوشت و فراوردههای گوشتی در هنگام نگارش این مطلب بدلیل ابتلاء تعداد زیادی از  نیروی کار به بیماری کرونا، بسته شده اند. جان باختنِ کارگران در صنایع مختلف، به ویژه، کشتارگاهها و کارخانه های تولید گوشت دام و طیور در آمریکا؛  شرکت تایسون فودز در جورجیا، [ جی بی اس هلدینگ، کارجیل میت سولوشن، سیسکو، اسمیت فیلد فودز و ...  کشتارگاهها و کارخانه های گوشت و فراورده های گوشتی در سراسر جهان]، رو به فزونی دارد. بیشترین نیروی کار شرکت تایسون را کارگران رنگین پوست تشکیل میدهند و در همسایگی منطقه دورتی، واقع در جنوب غربی ایالت جورجیا، زندگی میکنند.  تاریخ منطقه مزبور، موسوم به کمربند سیاه، با خشونت، برده داری، استثمار شدید نیروی کار سیاه پوستان و [ رنگین پوستان]، کشت و تولید پنبه و باروری خاک [ فرسایش خاک در شیوۀ تولید سرمایه داری]، در هم تنیده است. امروزه، میراث فاجعه بارِ پاسداری از شالودۀ سرمایه داری نژادپرست در شکل سلطۀ صنعت سودآورِ فراوردههای گوشتی در این منطقه، ادامه دارد.

نابرابری طبقاتی و پیامدهای آن؛ تبعیض نژادی- جنسیتی به موازات استثمار نیروی کارِ کارگرانی که حیاتشان ارزشمند نیست، مگر برای تداوم سوداگری صاحبان سرمایه در بحبوحۀ پاندمی کرونا، «اساسی» بشمار می آید [وجود کارگر در شیوۀ تولید سرمایه داری صرفاً برای تامین نیاز خودگستری ارزشهای سرمایه داری است] آشکارتر گشته و توجۀ صلای عدالتخواهی- ضد تبعیض نژادی- طبقاتی را به خود جلب کرده است.

لحظۀ تاریخی کنونی وضعیتی اضطراری و حساسی، فراروی محققان و عملگرایان [انقلابیون حرفه ای]  در راستای تاثیرگذاری، جستجو و یافتن گره های ارتباطی در اکناف اعتراضات، در حین مبارزه برای ساختن آینده ای متفاوت، میگشاید. این کنش آنچنانکه متفکر شهیر و محقق مبارزات رادیکال رنگین پوستان؛ روت ویلسون گیلمور، خاطر نشان میسازد؛ دربارۀ الغاء نفوذ و اتوریتۀ ساختاری و پی ریزیِ آینده ای در اساس متفاوت، مستلزم پیوستگی اعتراضات خودجوش با اعتراضات آگاهانه و متشکل است.  

ارتباط سرمایه داری با نژادپرستی پای از زندانها فراتر میگذارد، تا مدارس، مناطق ویژۀ جغرافیایی، و کفِ کارخانه ها پیش میرود. در این میان، کارخانه های تولید فراورده های گوشتی در جغرافیایی که از پیش، کانون سیاستهای نژادپرستی بوده است محملِ آسیب پذیری افزونتر و مرگ نابهنگام کارگران رنگین پوست در اثر ابتلاء به کرونا، میگردد. صنعت گوشت نقش بسیار حیاتی در چرخۀ انباشت سرمایه دارد و کارگران و خاک را بطور همزمان از رهگذر تقسیم بندی به شدت نابرابر نیروی کار و جغرافیایی، سرقت میکند.

پژوهشها و واپسین آثارِ سیدریک رابینسون ثابت میکنند؛  سرمایه داری همواره نژادپرست بوده است و فازی عاری از ماهیت نژادپرستانه در مراحل تکاملی- تاریخی سرمایه داری، وجود ندارد. در حقیقت، تبعیض و خصوصیات نژادپرستانۀ فورماسیونهای پیشاسرمایه داری شالودۀ تکوین تمدن غربی است. آثار رابینسون؛  نویسنده و پژوهشگر، پیوند نژادپرستی و تبعیض  مقارن با ظهور سرمایه داری در اروپای غربی، قرن شانزدهم میلادی، را آشکار ساخته است. فراتر و ارزشمندتر، اعتقاد دارد که   نژادپرستی در عصر منحصر به فردی ریشه ندارد. بلکه، در خودِ تمدن سرمایه داری ریشه دارد.  نژادپرستی نه تنها برای شیوۀ تولید سرمایه داری ضرورت داشت و دارد.  بلکه، ارزشها،آداب و رسومی را نهادینه می سازد که چگونگی هشیاری انسانها از خویشتن، تجربیاتشان و جهانشان بر طبق ماهیت نژادپرستانه، شکل گیرد. آنچنانکه محققان، دانش پژوهان و پیشتازان رنگین پوست اظهار میدارند؛ چنین نگرشی، فرهنگ و طرز فکر تزریقی-[ تضییقی] برای بنیان گذاریِ  سیستم مدرن در پیوند با  نژادپرستی، خشونت، قتل عام، تجارت برده، استعمار و امپریالیسم جهانی، ضروری و الزامی بود.

 

کارل مارکس، خشونت در فرایند انباشت اولیۀ سرمایه که نخست توسط انگلیسیها  با حصارکشی زمین، در دستور کار قرار گرفت را اینگونه توضیح میدهد؛ «سرمایه می آید و از سر تا پا و تمام مساماتش خون، عرق و گند، می چکد.»

از این رو،  نژادپرستی، اختلاف و تمایز قائل شدنها، بیشتر از اینکه محصول نظام سرمایه داری باشد، فاکتورِ بنیادین و از سازه های ساختاریِ سیستم سرمایه داری است. رابینسون با تمرکز بر استعمار ایرلندیها بعنوان جمعیتی سفید پوست، ویژگیهای اجتماعی تاریخی و ضرورتِ حیاتیِ نژادپرستی را به عنوان مولفه ای بنیادین در فرایند انباشت سود و سرمایه و کالائی شدن نیروی کار، یادآور میشود. مضاف بر این، راه برون رفت و تکوین جهانی دیگرگونه را رهنمون میشود. آنگاه، به رادیکالیسم فرهنگی سیاه پوستان اشاره دارد که نه تنها در مقابلِ آنتولوژی و مبناء اپیستمولوژیک مدنیت غربی مقاومت میکند. بلکه، از پذیرش آن- رویگردان است.

هر آینه، موضعگیری و پاسخی اساسی و سازمان یافته برای  خنثی سازی مدنیت غربی به موازات گسترش سرمایه داری و نژادپرستی در جهان، ضرورت یافت و آگاهی انقلابی موجدِ پیدایشِ شورش بردگان، برپایی اجتماعات بسوی رستگاری، و رستاخیز کنشهای دستجمعی- متشکل از درون رادیکالیسم سیاه پوستان، گشت. دادخواستِ الغای کار برده ها و شرایط کار برده وار با  اعتصاب عمومی سیاه پوستان و سفید پوستان فقیر در جنگ داخلی آمریکا، به روشنی اعلام شد. بدین سان، مناسبات تولیدی مبتنی بر فتیشیسم کالایی که حیات انسانها را، پیش از دوران جنینی تا مرگ را به کالا تبدیل میکرد، به چالش کشید.  البته، منشور رهایی از بردگی به مثابۀ آزمونی تنها خواست مراکز آموزشی- مسکن- و توزیع و تقسیم برابر زمین را از طریق  ارگانهای اجرائی ویژه ای، گشود و عقیدۀ رهایی از بردگی، بنیان لغو جغرافیای نژادپرستانه را در کادر ستیزی برای زمین، کار، و بازتولید اجتماعی، شکل داد.

سال گذشته، صنعت فراوردههای گوشتی طیور آمریکا، چهل و دو میلیارد پوند گوشت مرغ، بیش از هر کشور دیگری در جهان، تولید کرده است. اگرچه گوشت مرغ در سی ایالت کشور آمریکا تولید میشود. اما، در هیچ ایالتی به اندازۀ  جنوب آمریکا و ایالت جورجیا تولید نمیشود. چهل و سه کارخانه در ایالت جورجیا با برخورداری از چهل هزار کارگر به تهیۀ گوشتِ بیش از یک میلیون مرغ زنده در طول یک هفته، مبادرت می ورزند و با برخورداری از  سرمایه ای  برابر با چهل و دو میلیارد دلار در اقتصاد ایالت جورجیا، شرکت دارند.  شرکتهای بزرگی نظیر  تایسون، پیلگریمس پراید، و کارگیل همواره توسعه یافتند و کارگران بیشتری استخدام کردند. اگرچه عرضۀ گوشت مرغ شرکتهای مزبور پای از جنوب فراتر میگذارد. اما، کالایشان پیوسته در جنوب تولید شده است. ایالتهای جنوبی و بویژه جورجیا، با استثمار نیروی کار و خاکِ به کانون تولید گوشت طیور در جهان، تبدیل شده است. فرایندی که شدیداً به قاعدۀ تولید گوشت با هزینۀ بسیار کم و تصاحبِ سود بیشتر و عرضۀ کالا در هر نقطه و منطقه ای از  جهان، وابسته است.  صنعت فراوردههای گوشتی بطور  چشمگیری به تاکتیکهای ضدکارگری و سازوکار رژیم نژادپرست در کاهش دستمزد کارگران و ارتقاء سود، متکی می باشد. امروزه ، اکثریت نیروی کار بزرگترین کارخانۀ فراوردههای گوشتی را کارگران سیاه پوست تشکیل میدهند. موقعیت بسیار نازل، شرایط دهشتناک کاری، فعالیتها، حرکات تکراری- فرساینده و مخرب جسم و روان در کارخانه های مزبور به زنان کارگر تعلق دارد.  بدین ترتیب، صنعت تولید فراوردههای گوشتی چهرۀ  سرمایه داری نژادپرست را به خوبی عیان میسازد. شرکتها از مهاجران بدون مدرک قانونی و همچنین  افرادی که به دلیل محکومیت کیفری و سوء پیشینه در بازار کار موفق نیستند، سرباز گیری میکنند. وانگهی، تایسون و پیلگریمس پراید، کانون مبارزات غیر متشکلِ کارگران سیاه پوست بوده است. فعالیتهای سازمان یافتۀ ضد مهاجرتی موجب تصویبِ بیشمار  قوانین ضد مهاجران در اواخر سال 2000 میلادی گشت و کارگران صنعت گوشت را بیش از پیش برابر استثمار و نژادپرستی بی سپر ساخت. در پی تصویب قوانین ضد مهاجرتی، لاشه سازی حیات کارگران با استفاده از شکلهای نوین مقررات انضباطی- تادیبی، سلسله مراتب سلطۀ بی چون و چرای روابط تولید سرمایه داری، تسریع و حتی به بیرون از محیط کارشان به منظور احراز سود بیشتر، گسترش و تعمیم دادند.  از همین رو، کارخانه های تولید گوشت در سرمایه داری نژاد پرست با استخراج ارزش اضافی در مناطق ویژه و سرقت زمان تصویری نظیر زندانها به خود، میگیرند.

سرمایه داری نژاد پرست که ریشه در تمدن غربی دارد، همانطور که کارل مارکس به آن اشاره میکند، در فرایند انباشت اولیۀ ثروت با جداسازی انسان از زمین، موجب تخریب روابط سوخت و سازی انسان با طبیعت ( متابولیک) میگردد. این پدیده همواره ماهیتی نژادپرستانه داشته است و در اشکال گوناگون از جمله؛ اعطاء حق مالکیت بر اساس وضعیت تابعیت شهروندان، پافشاری بر سیاستهای استعماری، و سلب مالکیت، ادامه دارد. نیروهای مولد را از زمین، ابزار کارشان، از کلیۀ ارتباطشان با زمین، با خودشان، با محصول کارشان، با یکدیگر، با فعالیتهایشان، منابع، امکانات، اجتماعات و هر جنبه ای از حیات اجتماعی که برای سرمایه سودآور باشد، جدا و بیگانه می سازند. 

دیوید هاروی در « محدودیتهای سرمایه» مفهومِ کناره گیری سازمان یافتۀ سرمایه داری را به گونه ای توسعه میدهد که خواننده متوجۀ چگونگی تبانی بخشهای خصوصی و دولتی در تکوین موقعیتهای سودآور جهت گردش سرمایه ( کناره گیری از سرمایه و سرمایه گذاری مجدد)، از راه تخریب محیط زیست و استثمار شدید نیروی کار را، دریابد.

گیلمور این موضوع را  با روند رو به رشد ایجاد زندانها در مناطق روستایی- شهری،  در حوالی بعنوان مثال کلیفرنیا، مقایسه میکند. ایالتها با پذیرش مسئولیتِ سرمایه گذاری دایره وار در ایجاد زندانها در مقیاس ملی- منطقه ای، و همزمان با از بین بردن قوانین حمایتی از کارگران، مسیر کناره گیری از سرمایه و سرمایه گذاری مجدد را میسر و ممکن میسازند. واقعیت کناره گیری متشکل و فزاینده سرمایه داران به ما اجازه میدهد که بازتولید مناطق فراموش شده را، درک کنیم.  قدرمسلم، کناره گیری سازمان یافته در سراسر جهان اتفاق می افتد چنانکه در جنوب آمریکا بارها و چرخشی، رخ داده است. تولید پنبه در جنوب تا پس از جنگ داخلی صنعت مسلط بود و گوشت در مقیاس بسیار کوچک، موضعی- محلی- خانگی تولید میشد و  عرصۀ فعالیت زنان سیاه و سفید پوست تهی دست، بشمار می آمد.  مالکان سفید پوست زمین و تجار در دوران رکود بزرگ اقتصادی جهان، بر صنعت تولید گوشت و سود آن در شمال شرقی جورجیا، روی آورده و چیره شدند. این چرخش و چیرگی [ کناره گیری سازمان یافته و سرمایه گذاری مجدد] متاثر از حق مالکیت و تصرف مازاد تولیدی بود که  سیستم در دورانِ هژمونی کشت و صنعت پنبه در همین منطقه به آنان، اعطاء کرده بود.  مداخلۀ تبعیض آمیز دولتِ نژادپرست زیر درفشِ تنظیم و تعدیل قانون کشاورزی، ایجاد سیستم اعتباری کشاورزی، واگذاری حق مالکیت مطلق به زمینداران سفید پوست و اجرای رشته برنامه های حمایتی از آنان، موجباتِ انتقال نیروی کار بردگان سیاه پوست و سفید پوستان فقیر به صنعت تولید فراوردههای گوشتی را فراهم کرد.   نیروی کار در زراعت پنبه استوار بر اسارت و بردگی نیروی کارِ جنوب بطور مستقیم و غیرمستقیم به صنعت تولید گوشت دام و طیور، در فرایند واگذاری سازمان یافته، پرتاب شد.

مدیریت موادغذایی در جنگ جهانی دوم در سال 1944 با اعطاء حق انحصار تولید گوشت و فراوردههای گوشتی به ویژه گوشت مرغِ هفت بخشِ شمال جورجیا، گام بسیار موثر و مهمتری در کناره گیری سازمان یافته، برداشت. در این اثنی، شکل جدیدی از ائتلاف عمودی بوجود آمد و  جان تایسون، جسی جیول و دی دبلیو بروک، بدعت گذاران صنعت تولید گوشت مرغ گشتند. مدلِ مالکیت جدید به صاحبان سرمایه اجازۀ کاملِ بهره برداری فزاینده از نیروی کار کشاورزی، انتقال کشاورزان بعنوان کارگر به صنعت گوشت و نوسازی جنوب را ارزانی داشت. روستاهای جنوبی، آمادۀ تولید و عرضۀ مواد خوراکی- گوشتی- ارزان قیمت به بازار و محور اجرای سیاستهای ضد کار و کارگری و پرداخت نازل ترین دستمزدهای فیزیولوژیک و بیدادگری تحت شامورتی بازی ماهرانۀ رشد صنعت و تکنیک، گشتند. در حقیقت، سرمایه داری از اعتراضات غیرمتشکل کشاورزان در تاسیس کارخانه های تولید گوشت و فراورده های گوشتی، سود جستند. کناره گیری سازمان یافته و سرمایه گذاری مجدد از طریق کاربست شیوههای نژادپرستانه و سرکوبی، انحصار وام های فدرال، خریداری اعتبارها، ائتلافها و اتحادهای خصوصی- دولتی، و اتکاء به جنگهای امپریالیستی در کشورهای دیگر جهان، تکمیل شد. 

 سرمایه داری نژادپرست با سلب مالکیت، استثمار نیروی کار و کناره گیری سازمان یافته، در فرایند تولید، و ایضاً، سرقت زمان و سرعت بخشیدن به زندگی و زمان کار، ارزش اضافی بیشتری تصرف میکند و  پیوسته نرخ سود انباشتی را افزایش میدهد.

«رهسان ماهادئو» معتقد است که زمان برای سرمایه داری، تنها یک ابزار نیست. بلکه، ایدئولوژی است. زمان تحت تاثیر ماهیت نژادپرستانۀ سرمایه داری قرار میگیرد و نژاد و ملیت به عرصۀ رقابت آمیز نژادها و ملتها، تبدیل میگردد. بنابراین، سرمایه داری، تنها هژمونی شیوۀ تولید و اقتصاد کالایی نیست. سیستمی مبتنی بر پاسداری از باورهای طبقۀ حاکم نیز می باشد.

همانگونه که ای پی تامپسون استدلال میکند؛ زمان کارِ کارگران بصورت تاریخی و فرهنگی از طریق مکانیزم کنترل و شکلهای تنبیه ای و تادیبی، تعیین شده است. 

هنگامیکه وارد کارخانۀ تولید گوشت و فراوردههای گوشتی در ویرجینیا می شوید، احساسات ضد مهاجراتی و همچنین همدردی با کارگران مهاجر کاملا مشهود است. زنان کارگر سیاه پوست در رابطه با چابکی زنان کارگر مکزیکی صحبت میکنند؛ « من کارگر سیاه پوستم. زنان کارگر مکزیکی در این کارخانه واقعا سریعتر از همه ما کار میکنند و تا کارشان تمام نشود، سرشان را برنمی گردانند، حتی نمیخندند. آنان باید در مکزیک زندگی کنند. البته، به هر کسی باید فرصت زندگی بهتر داده شود.»   

بحث و گفتگوی کارگران پیرامون زمان و سرعتِ کار در دورانی که در کارخانه بودم همواره نظر مرا جلب میکرد. « آهسته کار کن، انرژی خودت را برای زمانیکه بازرس می آید، آماده کن. تنها اینطوری میتوانی تمام روز را دوام بیاوری.»

بعد از ماهها کار در کارخانه و چندین شنبه و یکشنبه، متوجه شدم که همۀ کارگران بسیار خسته و از پای در آمده بودند. یکی از کارگران زن با خنده به من گفت: « فکر نمیکنم شنبه دیگر بتوانم کار کنم و الساعه آماده ام که به خانه بروم.» کارگری با خنده به او گفت: « کجا بروی؟ خانۀ ما همین جاست. اتفاقاً، میخواهم پستهایم را به آدرس کارخانه انتقال دهم.». همکارش پاسخ داد: « دقیقاً، اگر تلویزیون و یک تخت به ما بدهند، دیگر چیزی کم نداریم و خانه هستیم.»

کارگران در گفتگوهای روزمره  بطور روشن نظر خود را پیرامون زمان و سرعت کار عنوان میکردند. زمان را در بحث و جدلها به مکان وصل می کردند و محیط داخل کارخانه با محیط بیرون در ذهن کارگران منظری بسیار مه آلود و تیره و تار به خود میگرفت. درخواستِ تلویزیون و تخت برای تبدیل کارخانه به خانه، بازتاب عجز و ناتوانی و محرومیت از نیازهای ابتدائی کارگران تحت نظارت و مدیریت سرمایه داری نژادپرست و در مقابل، پیشکش حواس پرتی، حداقل امکانات برای زنده ماندن و نفس کشیدن را، به نمایش میگذارد؛ دنیایی محروم از نیازهای حیاتی و اساسی انسانی، احترام، وقار، محبت و ارزش قائل شدن برای خویشتن و کار خود!

بحث من در طرح رابطۀ زمان و مکان، این نیست که بگویم، موضعگیریِ کارگران بطور مستقیم می تواند به دیدگاه سیاسی بخصوصی، منجر گردد. اما، تنظیم زمان کار از طریق کنترل کارگران و قرار دادن آنان در موقعیت بسیار طاقت فرسا و شکننده قادر است از رشد بذرهای سرپیچی و رویگردانی از شرایط کار در سیستم سرمایه داری

 [مناسبات تولید سرمایه داری] جلوگیری کند. [ به بیان صریحتر به طور خود بخودی، آگاهی طبقاتی لازم و ضروری برای اتحاد طبقاتی و برپایی جنبشی توانمند ضد سرمایه داری را بوجود نمی آورد.] البته، تسریع فرایند تولید از سوی خریداران نیروی کار در سراسر تاریخ صنعت تولید گوشت با شکلهای مقاومتی کارگران؛ دستجمعی و  انفرادی از جمله اعتصاب و کارشکنی های معمولاً پنهانی و ....در راستای کنترل سرعت و زمان تولید، روبرو بوده است. اما، صنعت تولید مرغ در طی سه دهۀ اخیر همواره به افزایش سرعت تولید [ بویژه سرعت مدارهایی که طیور و دامها بدانها آویزانند] مبادرت ورزیده است. کارگران در کلیۀ مراحل تولید مرغ در محاصرۀ زمان سنج ها  قرار دارند و حداقل سه شیفت کار میکنند و کنترل و تنظیم سرعت و ساعتهای کاری خود را « زمان ضد اجتماع» به این معنا که نباید با یکدیگر ارتباط برقرار کنند، می نامند. کارفرمایان با بهره برداری از شیوههای گوناگون کنترل و تهدیدِ اخراج  به موازات مکانیزاسیون و تسریع تولید، بخش قابل توجه ای از ساعتهای کارگران را به بهای ویرانی فیزیکی- روحی و روانی آنان، می ربایند.  

کارخانه های تولید گوشت و فراوردههای گوشتی بویژه مرغ تا سال 1957 که قانون بازرسی مراحل تولید مرغ به تصویب رسید، تحت نظارت قرار نداشتند و این عدم نظارت و بازرسی  با افزایش تولید و مصرف، همزمان بود. سپس، وزارت کشاورزی آمریکا با ایجاد حلقه ای پژوهشی دربارۀ زمان و حرکات به هدف اصلاحِ  باروری و سود، به ائتلاف عمودی صنعت تولید گوشت مرغ، پیوست. مفهوم اصلاحات صنعت گوشت از نظر وزارت کشاورزی،  افزایش سرعت مدارها، انباشت بیشتر سود و کاهش هزینۀ تولید گوشت، بود. سال 1977،  قانون بازرسی کارخانه های تولید گوشت در قالب نوسازی دولت فدرال و بازرسی به منظورِ افزایش سرعت ماشین کارخانه ها، تعدیل و تکمیل گشت. در قسمت سرشت سیاسی تغییرات تکنولوژیک آمریکا، کتاب انقلاب آمریکا، برگرفته از دفتر کارگر سیاه پوست، آمده است که « امروزه، بخش اعظم سرمایه گذاری دولت بمنظور اتومازیسیون فرآیندهای تولید گوشت طیور زیر لفافۀ تحقیقات- پژوهش، بازرسی و سلسله مراتب حمایتی، از جیب شهروندان عادی آمریکا، پرداخت میشود. اتومازیسیون تحت هر نامی که باشد، سود و سرمایۀ بسیار هنگفتی در ازایِ  ویران سازیِ فیزیکی- روحی- روانیِ کارگرانی که سرعت پیشینِ مدارهایِ مراحل گوناگون تولید گوشت طیور را به سختی تاب می آوردند، نصیبِ سرمایه داران و صاحبان کارخانه ها میسازد.»

سرعت مدارها و ماشینهای مراحل تولید گوشت مرغ در دهه های گذشته به شدت مطرح و موضوع بحث و جدلها بوده است.  پاییز سال 2017، انجمن ملی گوشت طیور درخواست افزایش بیشترین میزان ذبح پرندگان در دقیقه ، 140 تا 175،  و حتی بیشتر،  بسته به قرارداد شغلی- دلبخواهی با کارگران، را در دستور کار قرار داد.  لازم به ذکر است که  نمایندگان وزارت کشاورزیِ آمریکا از سال 1997 تا کنون بر افزایش سرعت مدارها اصرار و تاکید داشتند و هر تلاشی در این باره بسیار زیرکانه و فریبکارانه در کادرِ  پیشرفت تکنولوژی و رویکرد علمی به نوسازی ماشین آلات پرخطر، حمایت از امنیت موادخوراکی، و بازرسی گنجانده شده است. برعکس، امنیت، سلامت و سازماندهی کارگران را کاملا لاپوشانی و نادیده گرفتند. عریضۀ مذکور تحت فشار ائتلافی سازمان یافته متشکل از مدافعان حقوق حیوانات، مصرف کنندگان، سازمانهای کارگری و زیست محیطی، به عقب رانده شد.  افزایش سرعت ماشینهای تولید گوشت توسط مخالفان و با حمایت و پشتیبانیِ تحقیقات و پژوهشهای وکلای دادگستری به افزایش بیماریها، آسیبها و مرگ و میر کارگران در زمان کار، وصل و مرتبط گشت و موقتاً، از اجرایِ آن- جلوگیری به عمل آمد. ولیکن،  سال 2018،  فرماندۀ جورجیا،

 «سانی پردو» [ از حزبِ جمهوریخواه]  فرمان افزایش سرعت مدارِ دستگاهها،  تا ذبحِ 175 دام و طیور، در دقیقه را صادر کرد. توفیق حقه بازیِ اصلاح مراحل تولید گوشت، ساعتهای کاری کارگران را سرقت کرد و بدنشان را زیر فشار سرعت کار به منظور احراز سود و سرمایۀ بیشتر صاحبان ابزار تولید، شکسته و از بین برُد. ماشینها در حالیکه بیشتر کارگران کارخانه های تولید گوشت و فراوردههای گوشتی از ناتوانی فیزیکی رنج می برند، سریعتر میشوند. کارگر زن سیاه پوست، شصت ساله ای که نه سال از عمر مفید خود را در کارخانه های تولید گوشت مرغ ویرجینیا سپری کرده است و از امروز در [ فقر مفرط] از کار افتاده است، میگوید: « هنگامیکه آدمی به پول نیاز دارد، قادر نیست به سلامت بدن خود فکر کند. ما هر روز با درد بدن و بیماریها دست و پنجه نرم میکردیم، زمان استراحت مابین شیفتها بسیار کوتاه بود، آنقدر کوتاه که حتی مهلت غذا خوردن و حتی دستشویی رفتن نداشتیم. این مساله به مرور زمان بدن انسان را ویران میسازد.» از این رو،  سرعت ماشینها با ویرانیِ بدن کارگران و همچنین تغذیه و هضم آن وصل میشود. بدن کارگران در کارخانه ها بعنوان ملک خصوصی و ابزاری برای استخراج ارزش اضافی راه به زندانیانی می برد که وجود فیزیکی شان از دسترسی به جامعه و امکانات اجتماعی جدا میگردد و جامعه حتی زمانیکه زندانیان  آزاد میگردند، آنان را نظیر قبل از دستگیری و حبس، پذیرا نیست.

 

 

پانویس:

کری فرش آور، استادیار جغرافیای سیاسیِ دانشگاه واشنگتن است که پیرامون نژاد- مهاجران و رادیکالیسم رنگین پوستان در مناطق جنوبی آمریکا، اقتصاد سیاسی مواد خوراکی و کشاورزان، جنسیت و طبقه و ..  پژوهش میکند. مطالب قابل توجه ای از ایشان منتشر شده است و به دریافت جوایز علمی- پژوهشی و دانشگاهی قابل توجه ای نائل آمده اند.

***

کمربند سیاه، منطقه‌ای در جنوب ایالات متحده آمریکا است. این لفظ در ابتدا در توصیف چمن زارهای حاصلخیز آلاباما و شمال شرق میسیسیپی به کار می‌رفت. از آنجا که این منطقه به منظور کشت پنبه با استفاده از نیروی کار برده- سیاهپوست توسعه یافته بود، این لفظ با این شرایط مرتبط شد و به منطقۀ بزرگتر زراعتی پنبه در جنوب آمریکا بسط یافت. این منطقه، تعداد بیشماری از کارگران سیاه‌پوست را خارج از مناطق شهری در خود جای داده بوده است. آنان پیش از جنگ داخلی به بردگی گرفته شده بودند و اکثرشان دهه‌ ها بعدتر، همچنان در بخش کشاورزی کار- بردگی- می‌کردند.

 

July 27, 2020

کارزار سراسری وهمه جانبه علیه اعدام ضرروتی حیاتی است

کارزار سراسری وهمه جانبه علیه اعدام ضرروتی حیاتی است

امروز در یکی از مهم ترین فرازهای مبارزه ی مردمان ایران ، شاهد بهم پیوستن بیش از یازده میلیون صدا در هشتک نه به  اعدام بوده ایم. این صدا واعتراض علیه اعدام ،  همراه شده است با تظاهرات و اکسیونهای تبعیدیان ایرانی در بسیاری از شهرهای جهان: پاریس، لندن ، برلین ، هانوفر ، ونکوور ، سیدنی ، ملبورن ، فرانکفورت ، کلن و بسیاری شهرهای دیگر  ؛ همراه شده است با تظاهرات واکسیونهایی در بهبهان و کرج ومشهد ؛  همراه شده است با هشتک  »اعدام نکنید» ، » زندانیان سیاسی را آزاد کنید» ، »طناب کم میاورید،مابسیاریم» و بسیار ایده های جالب اعتراضی ؛ همراه شده است با بیش از ۳۸ روز اعتصاب درخشان کارگران هفت تپه وتظاهرات و تحصن کارگران در مقابل فرمانداری شوش، با تظاهرات بازنشستگان ، با اعتراضات کارگران هپکو ، با اعتراضات وفریادهای مردم علیه سرکوب، زندان، شکنجه، گرانی، بیکاری ، فقر ،فلاکت، غارت و تبعیض های آشکار. 

 در کوتاه سخن ،میتوانم به چند ویژگی شرایط کنونی اشاره کنم ، تا بتوانیم در باره چگونگی گسترش و تداوم این اعتراضات وجنبش ها علیه اعدام متمرکز شویم. اول -  بحران اقتصادی واجتماعی در ایران به مرحله ای بازگشت ناپذیر رسیده است. خزانه ی دولتی را غارت کرده اند وخالیست. ارزش پول  تومان چنان ازدست رفته که چاپ اسکناسی آن ،شاید مقرون به صرفه نباشد. دلار۷۶ ریالی سال ۵۷، ۱۲۰ تومانی دوران موسوی ،به ۲۶ هزار تومان رسیده است. یعنی سفره ی نان  اکثریت عظیم مزدبگیران ، مردمان ایران توسط سیاست تبهکارانه اسلامی  نئولیبرال سلاخی شده است. اکثریت کارخانجات  وبنگاههای اقتصادی کشور در حال ورشکستگی وویرانی اند. دهه هاست که سرمایه گذاری جدی وهدفمندی برای مدرنیزه کردن صنایع و روزآمدکردن تولید انجام نگرفته است. ویرانی سازمانیافته اقتصاد صنعتی ، که با روی کار آمدن روحانیت آغاز و با جنگ هشت ساله با عراق و بحران سازیهای حکومتی در عرصه داخلی وبین المللی ادامه یافت، اینک با تحریمهای بین المللی وانزوای حکومت ایران در منطقه و جهان وغارتهای گسترده  تکمیل میشود . این درحالیست که سیاست  غارتگرانه و ویرانگرایانه ، تصرف وتملک کارخانجات و کمپانیهای اقتصادی -ا ز نفت وگاز  ومعادن تا صنایع فولاد وماشین سازیها وقند وشکر و کفش ومنسوجات توسط روحانیت و پاسداران ودستگاههای امنیتی واطلاعاتی، به همراهی بازار ، برهوتی از فقر وفلاکت وبیکاری و تبعیض و ناهنجاریهای بزرگ اجتماعی برای مردمان ایران فراهم کرده است.

بنا به آمارها وگزارشات انتشار یافته ،بیش از ۹۰ در صد جمعیت کشور در فقر و بیش از  ۴۰ درصد در فقر مطلق اند . درجه فلاکت درچند ماهه گذشته بیش از ۴۵ درصد رشد داشته است. گرانی مایحتاج عمومی ، در شرایط کاهش ساعتی وثانیه وار  قیمت تومان ، فلاکت وگرسنگی را به درجه ی اشباع میرساند. بیکاری به مرز رسمی ۴۰ درصد رسیده و بیش از ۶ میلیون نفر بیکارند. خزانه ی دولتی را غارت کرده اند و خالیست . درآمدهای نفتی و گازی به صفر نزدیک میشود.  معاملات خارجی وصدور کالاهای نفتی و غیرنفتی، با مشکل بزرگ تحریمها و عدم دادوستد بخاطر مجازاتهای اقتصادی  مواجه شده، انزوای بین المللی حکومت اسلامی روز به روز بیشتر شده است. شکست سیاست گسترش حلال شیعی در لبنان وسوریه وعراق، با تعرض نظامی وحملات اسرائیلى ها و آمریکایی ها به نیروهای حامی حکومت اسلامی ، موقعیت رژیم را دشوار تر و ودشوارتر میکند.

دوم :ویروس کرونا، نه فقط بعنوان معضلی جهانی وبین المللی، بلکه بعنوان معضلی داخلی ،بحران اقتصادی و اجتماعی را عمیقتر کرده ، صف بزرگ قربانیان این ویروس، گورستانهای بزرگ دیگری را در کشور آباد کرده است.  موج ویروس ، نه فقط باعث بیکاری میلیونها نفر، خانه خرابی میلیونها نفر از مردم در سراسر کشور شده ، بلکه سیاست نابخردانه وتبهکارانه ی حکومتی در شرایط شیوع ویروس کرونا، برگزاری انتخابات مجلس  اسلامی و برگزاری  دهه فجر  ، توطئه خواندن کرونا و ترویج طب اسلامی ،دخالت آخوند وامام  جمعه و جماعت حوزه های علمیه ، برقراری نماز های جمعه واعیاد  ومراسم مذهبی ، بازشدن حرمهای  امام رضا ومعصومه و امام زاده ها ، همه وهمه  باعث شیوع گسترده این ویروس  و  اکنون دور دوم  گسترش وشیوع این ویروس درکشور شده است. متاسفانه گزارشات حاکیست که همه ی استانهای کشور ما در وضعیت قرمز وبحرانی قرار دارند. این درحالیست که گزارشات روشن وقابل اعتمادی از وضعیت قربانیان این ویروس در دست نیست. کافیست به همین صحبت روحانی اشاره کنیم که گفته ۲۵ میلیون در کشور به کرونا مبتلاء شده اند وسخنگوی وزرارت بهداشت دولتش از  رقم ۲۵۰ هزارنفر مبتلا سخن میگوید . تفاوت آمارها با  آنچه پیداست صف طولانی بیماران وقربانیان این ویروس است که بیمارستانها ومراکز درمانی را اشباع کرده ، و نبود وسایل و امکانات مراقبت ومعالجه ودرمان  وگرانی  وکمبود بسیاری از داروهاست.

سوم :موقعیت زندانهای کشور  وسرنوشت هزاران انسانی که در بازداشت وحبس در سیاهچالهای حکومت اسلامی تحت شکنجه های روحی و جسمی قرار دارند . در چند سال گذشته ، گزارشات از زندانهای ایران، نشانه ی شرایط بشدت  وحشتناکی بود که بخاطر تداخل زندانیان عادی و سیاسی ،نبود امکانات انسانی ورفاهی ، کمبود جا برای خواب و استراحت ، آلودگی وحشتناک و گسترده در زندانها ، کمبود  آب سالم وامکان نظافت در زندانها، تمرکز وشلوغی بیش از حد زندانها و سلولها ، درگیریهای ناخواسته و یا سازمانیافته توسط اوباشان حکومتی علیه زندانیان سیاسی ،  اعتیاد وحشتناک و گسترده گی بیماریهای واگیر ، تبعیض ها وجداسازیهای سازمانیافته در زندانها برای تشدید فشار بر زندانیان سیاسی ودهها و صدها نمونه ی دیگر ،  موقعیت دهشتناک زندانیان را برملا میکند.  

اینک که بحران با شیوع ویروس کرونا ، شدت گرفته ودردها و مصائب وخطرها بی شمار شده است. بی توجهی  ونادانی ، حماقت و جهل مذهبی ، وقتی با ناتوانی وبا سیاست تبهکارانه  جنایی همراه گردد ، میتواند به فاجعه ای بزرگ تبدیل شود. در شرایطی که بقول خود مقامات حکومتی ، هزاران نفر از معترضان  جنبش آبانماه ، دستگیر شده و زندانی اند، در شرایطی که دهها نفر از فعالان کانونهای مستقل فرهنگی و اجتماعی وکارگری از قبیل محمد حبیبی، اسماعیل عبدی ، جعفر عظیم زاده، نسرین ستوده، نرگس محمدی، آرش صادقی، احمدرضا جلالی ، مراد طاهباز ،کامران قادری ، مسعود مصاحب،صبا کردافشاری، یاسمن آریانی، منیره عربشاهی، مژگان کشاورز ،سیما انتصاری و دهها نفر دیگر از فعالان مدنی کرد وعرب وبلوچ و آذری وبهایی در زندانند. برخی از آنان سالخورده و یا بسیاری از آنها بخاطر شکنجه وآزارهای جسمی و روحی بیمارند. در این شرایط خطر شیوع کرونا در  زندان ها به معنای آنست  که زندانیان در مقابل خطر مرگ واگیری به این ویروس مرگبار رها شده اند.

در این باره نرگس محمدی ، که از زندان اوین به زندان عادی زنجان تبعید شده ،   در  ۲۱ تیرماه نوشته است   که از ۱۱ روز پیش علائم کرونا در او و یازده زندانی دیگر نمایان شده و آنها "با علایم خستگی مفرط و درد ناحیه شکم، اسهال و استفراغ و از دست دادن حس بویایی بدون دارو و درمان و تغذیه مناسب" در داخل بند قرنطینه شده اند. او نوشته که هفته گذشته ، با وخامت حال او و زندانیان دیگر و پیگیری خانواده ها از آنها آزمایش کرونا گرفته شده اما از نتیجه آزمایش بی خبر هستند. به نوشته نرگس  محمدی یکی از زنان زندانی "روز پنجشنبه گذشته به دلیل وخامت حالش به بیمارستان منتقل شد و با تشخیص قطعی کرونا با وثیقه آزاد شده است .نرگس محمدی درباره نحوه شیوع کرونا در بند زنان زندان زنجان نوشت: "از حدود یک ماه پیش ۳۰ زن زندانی به این بند وارد شدند که بعضی از آنها علائم کرونا داشتند و حتی یکی از آنها با گواهی ابتلا به کرونا به زندان منتقل شده بود که با وخامت حالش به مرخصی رفت.  "نبود امکانات پزشکی، عدم فضای مناسب برای قرنطینه ورودی های جدید و عدم کنترل سلامتی" باعث شیوع کرونا در بخش زنان زندان زنجان شده است .نرکس  محمدی  بوسیله این نامه رسما شکایت خود را از شرایط سخت و طاقت‌فرسای زندان زنجان در ۶ ماه گذشته و عدم رسیدگی پزشکی مطرح می‌کند. این فعال حقوق بشر زندانی با تشریح وضعیت خود در زندان و محروم بودن از حقوق اولیه نوشت: "با دستور وزارت اطلاعات و قوه قضاییه" حتی از خرید گوشت با هزینه خودم مخالفت شده است از ارائه کتاب و امکان تماس تلفنی با فرزندانم ممانعت شده است. قریب یک سال است که صدای فرزندانم را نشنیده‌ام. اکنون نیز با ابتلا به کرونا بدون دارو و خدمات پزشکی به سر می‌برم."همین هفته با تزریق آمپول و دارو او را سرپا نگهمیدارند و پزشکی او را معاینه میکند و با دوربین مخفی از او فیلم برداری و آن فیلم را در رسانه ها منتشر نموده اند که با اعتراض او و خانواده اش مواجه شده است .  

قطعا همگان  بیاد دارند که  با شیوع ویروس کرونا ، عده ای از زندانیان سراسر کشور  و خانواده های آنان به زندانبانان و مقامات قضایی نامه نوشتند و خطر ویروس کرونا وسلامتی زندانیان را یاداور شده وخواهان آزادی مشروط زندانیان شده بودند.  همزمان  برخی سازمانهای بین المللی ومشخصا کمیسیون بین المللی حقوق بشر ، از مقامات حکومت اسلامی خواسته بودند  که زندانیان را آزاد کنند. در آن شرایط برخی از زندانیان عادی  که محکومیت های زیر پنج سال داشتند آزاد شدند؛ اما حکومت درخواست آزادی زندانیان سیاسی را نپذیرفت وبسیاری در همان شرایط وحشتناک در زندان ماندند.  با گسترده شدن خطر شیوع ویروس درزندانها  ، زندانیان در زندان های شیبان و سپیدار در اهواز  ، همدان، خرم آباد و تبریز، قرچک، مهاباد ، سقز، اردبیل و چندین زندان دیگر دست به شورش و اعتراض زدند. اما این شورش واعتراض ، توسط زندانبانان و پاسداران   سرکوب شد و عده ای از زندانیان کشته شدند.  زندانیان سیاسی که با خطر مرگ خاموش با ویروس کرونا و آزار و ازیت مداوم  روبرو بودند، چاره ای جز اعتصاب غذا نیافتند.  برخی از آنها اقدام به اعتصاب غذا کردند. اعتصاب غذای زندانیان در شرایطی انجام میشود که حکومت اسلامی میخواهد همه مخالفینش را نابود کند، از شر اعتراض و نیروی آگاه این کشور خلاص شود. به این لحاظ توجه به شرایط زندانیان ، خصوصا زندانیان سیاسی اهمیت بسیار زیادی دارد که باید همواره به آن توجهی جدی داشت.  نیروی ازادیخواه و بشردوست  هرگز نباید خواست آزادی بی قید وشرط وفوری همه ی زندانیان سیاسی را لحظه ای از نظر دور بدارد. این خواست فوری ،همیشگی ،سراسری وهمگانی هر مبارزه ی آزادیخواهانه و عدالت خواهانه ایست.

چهار: من با کانون نویسندگان ایران همراهم که نوشته اند : ٬٬حکم اعدام سه جوان، امیرحسین مرادی، سعید تمجیدی و محمد رجبی، به سبب شرکت در اعتراضات آبان‌ماه ۹۸ در دیوان عالی کشور تأیید شد. رئیس کل دادگستری استان اصفهان روز جمعه، ششم تیرماه، از انتساب اتهام «فساد فی‌الارض» به هشت نفر از شرکت‌کنندگان در اعتراضات گذشته در این استان خبر داد. اگرچه درباره تایید حکم سه جوان معترض تکذیبیه‌ای نیز منتشر شده؛ مسلم است که شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب اسلامی تهران حکم اعدام این جوانان ۲۵ و ۲۷ ساله را صادر کرده است. همچنین اتهام «فساد فی‌الارض» در مورد هشت معترض می‌تواند مقدمه‌ی صدور حکم اعدام آنها باشد. چه تیراندازی به سوی معترضان آبان و کشتن صدها تن از آنها (در آماری بیش از هزار تن) و چه انشای حکم اعدام در باره برخی معترضان بازداشت شده، هر دو از یک نیاز حکومتی نشات می‌گیرد: سرکوب اعتراضات بالفعل و پیشگیری از اعتراضات بالقوه. اگر مشاهده می‌کنیم که دادگاه‌ها فعال‌تر از پیش به صدور حکم‌های سنگین پرداخته‌اند از آن رو است که با توجه به شرایط حاکم بر جامعه حتی برخی مقامات حکومتی نیز بروز اعتراضات مردمی را پیش‌بینی، و اینجا و آنجا، مستقیم و به اشاره، بیان کرده‌اند. حال قرار است این رژه‌ی حکم‌ها و این مارش قضایی با پراکندن آهنگ هراس در جامعه جلوی بروز آن پیش‌بینی را بگیرد. نکته‌ی مورد نظر این نوشته اما درست وغلطِ آن پیش‌بینی نیست بلکه تاکید بر حق آزادی بیان است. اعتراض شکلی از آزادی بیان و حق همگان است. هر کنشی  واکنشی، “سخت” یا “نرم” که منجر به سرکوب یا بازداشتن مردم از بهره‌مندی از این حق شود ضدیت تام با آزادی بیان است. حکم‌های اعدام که به منظور ایجاد رعب و وحشت در جامعه برای پرهیز مردم از اعتراض ، انشا و اجرا می‌شود فقط تباهی مهم‌ترین حق؛ یعنی حق حیات انسان نیست بلکه حق آزادی بیان او را نیز سرکوب می‌کند. بنابر این مخالفت با حکم اعدام اگر در هر جای جهان نگرش و رفتاری انسانی است در ایران آزادی‌خواهانه نیز هست. مردم ایران دلایل بیشتری برای مخالفت با حکم اعدام دارند به ویژه نویسندگان و هنرمندانی که آزادی بیان را، همچون هوا برای موجود زنده، لازمه‌ی کار خلاقه‌ی خود می‌دانند. برداشته شدن سایه‌ی شوم حکم اعدام از سر جامعه گامی مهم در دفاع از آزادی بیان است.٬٬

در این باره چند نکته را باید تاکید کنم:

اول -  این مبارزه  و کارزار در آغاز راه است و تداوم و گسترده شدن آن برای شکستن بازوی سرکوب واعدام اهمیت زیادی دارد.

دوم-  توقف اجرای حکم ، به معنای پایان کار نیست و تا آزادی همه ی زندانیان سیاسی باید ادامه یابد.   اعدام » یاکو رسول زاده و صابر شیخ عبدالله » در ارومیه  و  »موسوی مجد » د ر تهران ، نشانه ی  دهن کجی حکومت به هشتک ۱۱ میلیون فریاد  ٬اعدام نکنید٬  هست. این واقعیت تلخ جامعه ایران است که با حکومتی مواجه است که کوچکترین ارزشی برای افکارعمومی و شهروندانش قائل نیست. با حکومتی طرف هستیم که ابزار بقائش فقط تکیه به خشونت و هراس افکنی است. تاریخ چهار دهه حکومت اسلامی این را  نشان داده است  که حکومت تنها مترصد زمان است تا از مردم ونیروی آگاه ومعترض و مخالف انتقام بگیرد .در مورد سه جوان محکوم به اعدام خیزش آبانماه هم فعلا این دست و آندست می کند تا بخیال خود آب ها از آسیاب بیفتند. چنان که رئیسی قاتل هزاران زندانی سیاسی دهه شصت در واکنشی به اعتراضات گفته است که اغتشاشات و ناآرامی خط قرمزماست.  او  این اعتراضات را به ربات ها و ضد انقلاب نسبت داد و دو فرقه مجاهدین و سلطنت ، این موهبت حکومتی را سریعا بعنوان » موهبتی الهی » و سرمایه ای برای خود اعلام کردند تا اربابان جهان سرمایه ، آنان را بعنوان آلترناتیو حکومت بپذیرند!

سوم - واقعیت اما این بود وهست که این اعتراضات واین کارزارها بزرگتر وعظیمتر از آن هست که خودرا زندانی گذشته وجریانی  کند که هیچ قرابتی با آزادی خواهی و برابرطلبی و حق شهروندی برابر مردمانش ندارد. همین خصوصیت کارزار که  با شعار » شکستن چرخه ی خشونت دولتی و اعدام»، دایره سنت ومذهب را می شکند . با  استفاده از اهرمهای نوین و راهکارهای جهانی، مشارکت جمعی وهمگانی  وبرابر شهروندان را موجب میشود ، رهبران وژنهای آقازاده گی  را به ریشخند میگیرد . خشمگین از نقش آنان در غارت و چپاولٍ نه فقظ ثروتهای عمومی ، بلکه حق رای ومشارکت مردم در تعیین سرنوشتشان است ؛این جنبش ها  برای فرارفتن از ناکامی ها وشکستهای جنبش های پیشین    نمیتواند جز دوری وجدایی از دوجریان تمامیت خواه وارتجاعی را در مضمون حرکت خویش به نمایش گذارد. واقعیت آنست  که این کارزارهای انسانی، این تظاهرات واعتراضات خیابانی ، این اعتصابات کارگری ،این اعتراضات وتلاشهای کارگران ، معلمان ،بازنشستگان و... هیچ ربطی به سلطنت و فرقه های اسلامی ومجاهدینی ندارد؛نه فقط در ابراز خواستها و مطالبات و شعارها، بلکه در اشکال اعتراض وهمبستگی ،هم میتوان بیگانگی این مبارزات را با این دو جریان وابسته دریافت.  از طرف دیگر تلاشهای تبلیغانی این دوجریان ، برای اعلام وابستگی این کارزارها به فرقه ی رجوی ویا شاه اللهی نه فقط به گسترده شدن این کارزارهای اعتراضی یاری نمیرساند بلکه بشدت بازدارنده ومحدود کننده این اعتراضات  ومشارکتهای عمومی است. آنان ، همراه با دستگاه سرکوب  هزینه های مشارکت در اعتراضات مردمی ومستقل  را بالامیبرند و دست رژیم ونیروی سرکوبگر  علیه فعالان اجتماعی و مدنی را باز میکنند تا اهرم های بین المللی تجاوز ومداخله را مشروعیت بخشند.

چهارم- این کارزار ونتایج تاکنونی آن، نشانه آنست که  تنها راه رهائی تشدید فشارها تا عقب نشینی رژیم و بهم خوردن توازن قوا و نهایتا رهائی از وجود حکومت اسلامی است. د رعین حال این کارزار نشان داد که پتانسیل مشارکت عمومی علیه خشونت واعدام وبرای رهایی زندانیان سیاسی بشدت بالاست.  باید از این فرصتها بهره گرفت و هزینه های اعدام وسرکوب توسط حکومت را چنان بالا برد که رژیم برای هر اقدامی ،وزنه ی سنگین اعتراضات مردمی را در معادلاتش بحساب آورد.

اینک ۱۱ میلیون فریاد علیه حکم اعدام این سه جوان به میدان آمده است، این فریاد رسا، در دفاع از حق زندگی ، حق بیان آزاد وآزادی در اعتراض، را باید مغتنم شمرد وهمراه آن شد. باید این هشتک » نه به اعدام» این اعتراض و اکسیونهای کوچک وپراکنده در شهرهای جهان ، به موج اعتراض علیه حکومت اسلامی در کلیت خودش تبدیل شود. باید این هشتک اعتراض میلیونی را در سراسر جهان با قدرت و صلابت ادامه داد و آنرا با شیوه های دیگر اعتراضات همراه ساخت. نامه وطومار نوشتن به سازمانهای بین المللی برای تحت فشار گذاردن حکومت اسلامی، برای به محاکمه کشاندن رهبران و عاملان و آمران کشتارها وجنایات چهار دهه حکومت اسلامی، ممنوع کردن اعدام بعنوان جنایت سازمانیافته دولتی ، ممنوع کردن قصاص وقوانین جنایتکارانه شرع علیه مردم، دفاع از آزادی بی حد وحصر  بیان وقلم واعتراض ، خواست آزادی بی قید وشرط وفوری همه ی زندانیان سیاسی ، خواست آزادی تشکل مستقل کارگران ومردمان ایران در همه ی اشکال مدنی آن، دفاع و همراهی وهمبستگی با کارگران هفت تپه و فولاد و هپکو و آذرآب و بازنشستگان و معلمان و پرستاران و کولبران وفعالان جنبشهای برابری طلب زنان و مردان  و ملیتهای ساکن ایران و فعالان   زیست محیطی، همه وهمه میتواند و باید در یک چتر بزرگ مبارزاتی برای رهایی مردم از چنگال استبداد مذهبی و سرمایه داری غارتگر وویرانگر معنا یابد. 

در این شرایط سخت وتاریک وتراژدیک که جهان ما و مردمانش گرفتار بحران های سخت ومرگباری  نظیر شیوع ویروس کرونا ومرگ بیش از ۶۰۰ هزار نفر از مردم جهان خصوصا محرومترین مردمان بسیاری از کشورها ، بیکاری وخانه خرابی میلیونها نفر در سراسر جهان، جنگ وویرانی در خاورمیانه وکشورهای همسایه ما افغانستان ، عراق ، سوریه ، یمن ، لیبی و... مهاجرتهای بزرگ وویرانیهای بزرگ زیست محیطی و غارتگرانه استعماری و سرمایه داریانه هستند.  در شرایطی که کشورما در بدترین وبحرانی ترین شرایط تاریخی حیات خود بسر میبرد و حکومتی جنایتکارِ ، غارتگر ، ویرانگر ، ارتجاعی ومذهبی برآن حکم میراند واین حکومت در انزوایی داخلی وبین المللی است و همه ی پیش بینی ها ، از  طغیانها و شورشهای بزرگتری از شورش دیماه ۹۶ و آبانماه ۹۸ حکایت دارد، باید همواره آماده دفاع از این شورشها  واعتراضات مردمی باشیم که با شمشیرسرکوب اسلامی روبرو خواهند بود. اگر دو جوان کرد در سکوت بدار آویخته میشوند،تنها صدای اعتراضات است که میتواند داس مرگ حکومت اسلامی را از کار بیندازد و به زندگی ونیروی زندگی ، آری بگوید. بگذار با همبستگی و همدلی، با انواع ابتکارات وکارزارهای مبارزاتی به زندگی، به آینده ای بدور از داس مرگ حاکمان خوش آمد بگوییم. همه ی انسانهای شریف وآزادیخواه وبرابری طلب رابرای این مبارزه شرافتمند دعوت کنیم.

 

رکورد تازه موارد ابتلا به ویروس کرونا و پیامدهای آن!

رکورد تازه موارد ابتلا به ویروس کرونا و پیامدهای آن!

http://www.azadi-b.com/G/file/Krona.7.mah.pdf

قراردادهای امپریالیستی،منافع ملی و مبارزه طبقاتی کارگران و زحمتکشان ایران ( ١ )

قراردادهای امپریالیستی،منافع ملی و مبارزه طبقاتی کارگران و زحمتکشان ایران ( ١ ) 

 

موضوع این نوشته که ابتدا در جمع پالتاکی به تاریخ 17-07-2020 ارائه شد، همچنان که از عنوان آن بر می آید از سه قسمت به هم پیوسته تشکیل شده است اول قراردادهای امپریالیستی دوم منافع ملی و سوم مبارزه طبقاتی کارگران و زحمتکشان ایران. بنابراین بایستی در درجه اول منظور و دیدگاه خود را درباره ماهیت قراردادهای امپریالیستی و این که اساساً چه قراردادهایی فی مابین دولت ها و بنگاه های اقتصادی با دولت های ثالث از جنبه امپریالیستی برخوردار است روشن کنم و دوم اینکه منظور خود را از مقوله منافع ملی بیان کنم و سپس این ابزارهای نظری را در موضوع مشخص معاهده ۲۵ ساله ایران و چین و سمت و سو و مضمون مبارزه طبقاتی کارگران و زحمتکشان ایران را حتی الامکان و تا جایی که به شرایط و سطح و کم و کیف مبارزه طبقاتی و مطالبات توده های کارگر زحمتکش در ایران مربوط می شود به کار گیرم.

قراردادها و به طور مشخص قراردادهای اقتصادی و مالی در فضای بازار انجام می گیرد بازارها بنا به محصولات و کالاهای و خدماتی که در آنها مبادله و معامله می گردند موسوم به بازارهای معین  می‌شود مثلاً بازار نفت بازار آهن بازار بورس بازار اسلحه و غیره.

این بازارها یا در سطح ملی یک کشور معین یا یک شهر معین از یک کشور جریان دارد یا اینکه در یک حوزه منطقه‌ای و میان کشورهای همجوار رخ می دهد و یا در سطح جهانی در میان انبوهی از بنگاه های اقتصادی بزرگتر و یا در چارچوب مقاوله نامه های میان دولت ها.به این ترتیب که دولت ها شرایطی را برای بخشهای خصوصی و شرکت های دولتی در بستر این قراردادها تامین می سازند که مثلاً در طی ۵ سال معادل ۱۰ میلیارد دلار در شکل کالاهای مختلف صنعتی و کشاورزی یا خدمات فنی مهندسی و ساختمان سازی و غیره مبادله صورت گیرد. آنگاه شرکتهای متعلق به دو  کشوری که این قرارداد در میان آن ها بسته شده وارد عمل می‌شوند و در چارچوب قرارداد یاد شده مبادرت به خرید و فروش کالا  و خدمات می کنند.برای نمونه و آشنایی بیشتر اگر شما به همین پیش‌نویس موافقتنامه ایران و چین نظر بیندازید می بینید که در آن دامنه وسیعی از کالاها و خدمات آورده شده و حجم آن مثلاً به میزان ۴۰۰ میلیارد دلار و با مدت ۲۵ سال معین گردیده است. همچنین در این توافق نامه یا معاهده و توافقنامه های مشابه مانند آن نوع کالاها و خدمات که از سوی طرفین مبادله می‌گردد آورده می شود و نحوه پرداخت آنها معمولاً در قالب اعتبار هایی که به یکدیگر می دهند تعیین می شود مثلاً در معاهده مذکور دامنه گسترده‌ای از فعالیتهای اقتصادی آمده است.برای نمونه:

انرژی شامل نفت خام(تولید،حمل،پالایش و امنیت تامین)پتروشیمی،انرژی های تجدید پذیر انرژی هسته‌ای غیرنظامی

 بزرگراه خط آهن و اتصالات دریایی

شهرک سازی 

زیرساخت شبکه های ارتباطاتی و اطلاعاتی 

گردشگری 

از سوی دیگر نحوه تسویه حساب توسط ایران از محل صادرات نفت و گاز و محصولات پتروشیمی به طرف چینی معرفی شده است.

بازارها از لحاظ مکانیسم های عملیاتی،عاملان و بنگاه ها و فعالین آن و نیز قوانین و مقررات حاکم بر آن ها به دو دسته تقسیم می شوند:بازارهای رقابتی و بازارهای انحصاری.در بازارهای رقابتی که معمولا بازار سرمایه داری با همین ویژگی تعریف می شود و تحت عنوان بازار آزاد در مقابل بازار انحصاری و یا حتی آن چیزی که به باور دنیای سرمایه داری عبارت بود از کمونیسم قرار می گیرد. در بازارهای رقابتی ما  با شمار انبوهی از فروشندگان و خریداران مواجه می شویم که هیچ یک به تنهایی نمی تواند بر قیمت بازار اثر بگذارد.در اصطلاح اقتصادی طرف عرضه و طرف تقاضا هر دو بی شمار هستند. بنابراین قیمت در این بازار به عنوان نشانگر و میزان الحراره بازار نگریسته می شود و عاملین بازار نقشه تولید و هزینه  و میزان سود مورد انتظار را بنا بر این قیمت برنامه ریزی می‌کند.هرگونه مداخله ای از سوی دولت ها درین بازارهای رقابتی به عنوان عامل های مخدوش کننده و مداخله گر و تضعیف کننده رقابت در بازار محسوب می گردد مثلاً قیمت گذاری و یا خرید و فروش انحصاری از طریق سهمیه بندی و یا مقررات و تعرفه های دیگر. نظریه لیبرالی اقتصاد سرمایه داری بر مفاهیم بازار رقابتی و ساز و کارهای آن استوار است نظریه نئولیبرالی نیز بر آن است که  همان مفاهیم لیبرالیسم اقتصادی در شرایط انتهای قرن ۲۰ و ۲۱ را زنده کرده است این بحث ها در جلسات گذشته در همین پالتاک به عمل آمده است.

بازار انحصاری در مقابل بازار رقابتی تعریف می شود و آن بازاری است که که در آن یک یا چند خریدار در طرف تقاضا و یا یک تا چند فروشنده در طرف عرضه ظاهر می شود. آشکار است که چنین بازاری در شرایطی ایجاد می‌شود  که شماره عرضه کنندگان و یا تقاضا کنندگان کاملاً به تعداد انگشت شمار دست کاهش یافته باشد و این در شرایطی تحقق می یابد که شرکت کنندگان در این بازار به دلایل مختلف و علت های متفاوت از بازار کنار گذاشته شده باشند. خارج شده باشند و یا نابود شده باشند که  به‌طور خود به خودی و از طریق مکانیزم های بازار رقابت ایجاد می شود و هم توسط دولت ها یعنی نیروی اجبار قوای قهریه و یک جا بر بازار تحمیل می گردد.

 یک نمونه از بازار انحصاری در ایران خرید گندم از کشاورزان با قیمتهای تعیین شده توسط دولت می باشد در اینجا دولت به عنوان خریدار انحصاری ظاهر می شود. توزیع این گندم به صورت آرد شده به نانوایان با قیمت تعیین شده توسط دولت به معنای فروشنده انحصاری می باشد.در همین جا باید گفته شود که در الگوی سرمایه داری دولتی، دولت با نفی و حذف بازارهای رقابتی در دو نقش جداگانه خریدار و فروشنده به عنوان یک بنگاه انحصاری عمل می کند ،این امر هم در بازار کالا و هم در بازار خدمات و نیز در تجارت خارجی و مهمتر از همه در بازار کار مصداق دارد.بازار کار  یعنی جایی که نیروی کار یعنی کارگران و عاملین دریافت کننده حقوق و دستمزد مجبور به فروش نیروی کار خود می شوند و دولت به عنوان کارفرمای بزرگ انحصاری به استخدام آنها می پردازد. این الگوی اقتصادی و سیاسی هم در کشورهای در حال توسعه و نیز برای نزدیک به هفتاد سال در کشورهای موسوم به اردوگاه سوسیالیسم و کمونیسم از همین ساز و کار تبعیت شد بی آنکه  مناسبات کارمزدی در آن لغو شود و کسب ارزش اضافی و استثمار کارگر از میان برداشته شود.طبیعی است در چنین سازمان تولیدی اقتصادی ما با یک روبنای سیاسی اقتدارگرا و مستبد که از جبر سیاسی در کنار جبر اقتصادی یعنی نیاز کارگر به کار مواجه می شویم. یعنی در چنین سیستم هایی فارغ از اینکه چه نامی بر خود می گذارد ما کماکان با بردگی کارمزدی و استثمار نیروی کار ارزان مواجه می شویم که در آن برخلاف نظام‌های پیشرفته سرمایه داری که فقط بر الزام اقتصادی کارگر برای  زنده ماندن مبادرت به فروش نیروی کار خود می کند در نظامهای با حاکمیت سرمایه داری دولتی و روبنای سیاسی اقتدارگرا و توتالیتر ما با یک الزام و جبر سیاسی نیز مواجه می شویم؛ یعنی کارگران توسط نیروهای قهریه نظامی مجبور به کار در یک شرایط دیکتاتوری نظامی و امنیتی می شود چیزی که هم اکنون در اقتصاد چین به شدت حکمفرماست و در روسیه شوروی نیز به همین طریق عمل شد.درک لنین و تروتسکی از سوسیالیسم حداقل در ابتدا و مقارن پایان جنگ داخلی در 1921 همین بود.طرح تروتسکی برای اعمال نظم پادگانی و شیوه سربازخانه ای و نظامی بر کارخانه ها و طبقه کارگر روسی و به همین اعتبار از درون خالی کردن شوراهای کارگری و از میان برداشتن مداخله و اراده کارگری از طریق کمیته ها و شوراهای کارگری ناظر بر همین رویکرد و ضرورت ناهنجار تاریخی بر روسیه آن زمان که هنوز درتب و تاب انقلاب بود می باشد.استالین فقط این رویکرد را به شکلی خشونت بار و جنایت کارانه در زیرساخت جامعه و نیز روبنای سیاسی حاکمیت و ساختار هیولا وار و مافیایی و فاسد آن به پیش برد. اگر بخواهیم کمی بیشتر در این باره توضیح دهیم بایستی بگوییم  این الگوهای اقتصادی یعنی سرمایه‌داری دولتی با حاکمیت اقتدارگرا و مستبد تنها در کشورهای بسیار عقب مانده که معمولاً هنوز بخش‌های عمده اقتصادی آنها در روستا از طریق کشاورزی سنتی گذران می کند، برای غلبه بر این عقب ماندگی و شروع صنعتی شدن و به منظور رشد و توسعه اقتصادی الزاماً و ضرورتا وارد این فاز می گردند. این امر در اقتصاد روسیه شوروی در دوران استالین و نیز در چین معاصر از دهه ۷۰ به این سوی و نیز در بسیاری کشورهای موسوم به جهان سوم از دهه ۶۰ میلادی به این سو دنبال شده است. الگوی اقتصادی ایران،الجزایر،اروپای شرقی،عراق،سوریه و بسیاری جاهای دیگر به همین صورت می باشد.افزون بر آن بایستی بگوییم که این الگوی اقتصادی فقط تا مرحله معینی یعنی برای برداشتن گام های اولیه که می توان آن را نوعی شبه انقلاب صنعتی در این کشورها قلمداد کرد کاربرد دارد.معمولاً حتی در صنعتی کردن نیز در گام های اولیه موفق نمی شود و  اقتصاد آنها محدود به مکانیزه کردن فرآوری و تولید یک تا چندرزی محصول کشاورزی و یا مواد معدنی چون فلزات و نفت و گاز و الماس می شود. آن گاه دوره رکود و بحران های اقتصادی و احتمالاً فروپاشی آغاز می شود؛ چیزی که در روسیه شوروی و کشورهای وابسته به آن آن و نیز در اکثر کشورهایی که نام بردیم روی داده است .بنابراین می توان انتظار داشت که همین روند رکود و بحران و  فروپاشی در چین به اصطلاح کمونیست نیز دیر یا زود آغاز خواهد شد .

منظور از توضیح این نکات در مورد ماهیت دولت توتالیتر و رابطه آن با مدل اقتصادی سرمایه داری دولتی و اشاره به چند مقوله اقتصادی برای شناخت بهتر اقتصاد چین این است که که بدانیم امپریالیسم چین که بعداٌ در این باره بیشتر توضیح خواهیم داد و امپریالیسم آمریکا و انگلیس و غیره چه تفاوت هایی با هم دیگر دارند و نحوه عملکرد آنها در این زمانه در کشورهای زیر سلطه به چه قرار خواهند بود. این بحث دقیقاً به توافقنامه ۲۵ ساله که ما به شدت علیه آن مبارزه می‌کنیم مربوط می باشد. 

دولت چین یک دولت نوظهور امپریالیستی است که مدتهاست با اتکا به انباشت عظیم سرمایه بالغ بر سه تریلیون دلار که از استثمار و بهره کشی برده وار از کارگران چینی فراهم آورده است مبادرت به صدور سرمایه به کشورهای فقیر و مفلوک در آسیا و آفریقا و آمریکای جنوبی می کند.این امر طبق معمول با اهداف به ظاهر انسانی و به منظور کمک به این کشورها جهت توسعه و رشد اقتصادی انجام گرفته است؛اما مانند سایر کشورهای امپریالیستی با هدف های استیلا طلبانه و غارتگرانه و کسب مافوق سودهای انحصاری آمیخته  است.صدور سرمایه به هدف سرمایه گذاری در منابع مواد خام و فلزات و به ویژه انرژی یعنی نفت و گاز و مشتقات آن ها انجام شده است.نقشه ای که هم اکنون محور اساسی توافقنامه 25 ساله با ایران را نیز به خود اختصاص داده است.این سرمایه گذاری با دادن وام و یا از طریق قراردادهای تهاتری و یا قراردادهای موسوم به بیع متقابل انجام شده است که به سبب اجبار و درماندگی کشورهای وام گیرنده کاملا یک جانبه و امتیاز دهی شبه استعماری بوده است.به طوری که در جزییات و در عرصه اجرایی به برگشت سرمایه پیش ریز به نسبت های بسیار بالاتر از نرخ های میانگین های بازار پول و سرمایه در سطح جهانی انجامیده است.این امر سبب شده که بسیاری از این کشورها نه تنها موفق به رشد و توسعه نشده اند بلکه در بازپرداخت وام های دریافتی نیز ناتوان هستند.به گزارش هفته نامه آلمانی اشپیگل :دارایی خارجی چین بالغ بر شش هزار میلیارد دلار است ؛اما جز هیات حاکمه چین تقریبا کسی نمی داند که این پول ها با چه شرایطی به کجاها سرازیر می شوند و حامل چه ریسک هایی برای گیرندگان این پول هاست.

 

کاوه دادگری

17-07-2020

kavedadgari@gmai.com

 

فقط به یک طرف نگاه نکنید

فقط به یک طرف نگاه نکنید

تصور من اینست که تحریم های آمریکا دارد زمینه را برای یک جنگ بزرگ آماده می کند. از آغاز سال 2020 رویکرد این کشور نسبت به ایران صورتی جنگی به خود گرفته. فشارهای اقتصادی و نظامی و حتا تحریم های دارویی بر ایران اعمال می شود و ترور سلیمانی و حملات سایبری به صنایع ایران نیز نمونه های آشکاری از این رویکرد است. منتها برای ورود به مرحله ی نهایی جنگ مستقیم، باید ایران باید به اندازه ای ضعیف شود که بتوان با کمترین خسارت جانی و مالی بر آن پیروز شد.

آنچه مسلم است آمریکا در ادامه ى اقداماتی که در اوکراین و سوریه انجام داده، مایل به اجرای برنامه ای مشابه در ایران نیز هست؛ یعنی ایران نیز در صف انقلاب های رنگی قرار گرفته است. البته تا کنون موفقیتی در این زمینه به دست نیامده است.

در پی تظاهرات آبان ماه، پومپئو آشکارا گفت که آمریکا از شما حمایت می کند و مردم را تحریک كرد كه «مدارك بیشتری» برای «وحشیگری دولت» به مقامات آمریكا ارسال كنند.

انقلاب های راه انداخته شده با پشتیبانی بنیاد جرج سوروس تاکنون عبارت بوده است از پنجم اکتبر در صربستان، انقلاب گل رز در گرجستان، انقلاب نارنجی در اکرایین، انقلاب گل لاله در قرقیزستان و کار لبنان و سوریه هم که دست اقدام است. این آشکار است که ایالات متحده و متحدانش به راحتی دست از کوشش نخواهند کشید و نقشه ها و توطئه های جدیدی در راه است.

امید آمریکا افزون بر تحریم ها به عواملی است که در اختیار دارد تا بتواند مردم را به میدان بکشد. یکی از این عوامل سازمان مجاهدین خلق است. مدتهاست که سازمان مجاهدین خلق از شکل اپوزیسیون خارج شده و به آلت دست دشمنان ایران تبدیل گشته است.

بمب گذاری در حزب جمهوری اسلامی و دفتر نخست وزیری همراه با تظاهرات خردادماه ورق را برگرداند و بهانه کافی برای کشتار داد ، همکاری با صدام و بمب گذاری در داخل ایران، جاسوسی و افشای فعالیت های هسته ای جمهوری اسلامی که موجب تحریم ها شد، حمله به ایران با عنوان عملیات مرصاد در پایان سال 67 که بهانه ای برای قتل عام 67 زندانیان سیاسی شد (رجوی میگفت که نباید گذاشت پس از جنگ حکومت بدست لیبرال ها بیفتد و منظور او بازرگان بود) در همه ی این حرکات، سازمان مجاهدین همپای جمهوری اسلامی به جنبش دموکراتیک مردمی مرحله به مرحله آسیب زده است.

در سال 2012، ایالات متحده رسماً این سازمان را از فهرست گروه های های تروریستی خارج کرد. در همان سال، سیمورهرش برنده جایزه پولیتزر، مقاله ای نوشت و دولت آمریکا را به دادن بودجه به سازمان «مجاهدین خلق» و آموزش اعضای آن سازمان در نوادا متهم كرد. تازه در آن زمان، این سازمان همچنان در لیست «سازمان تروریستی» وزارت امور خارجه آمریكا قرار داشت. همکاری این گروه با کاخ سفید و نئوکان های جنگ طلب و عربستان سعودی تا به امروز ادامه دارد و میتوان تصور کرد که امکانات بسیار بیشتری در اختیار آن قرار گرفته است.

 

کانونهای شورشی

 

امروزه سازمان مجاهدین مدعیست که از کانون های شورشی حمایت می کند. اصلاً کانون شورشی یعنی چه ؟

کانون شورشی به چریک های مسلحی گفته می شد که در قالب ارتش شورشی در صدد براندازی رژیم مستقر بودند و بیشتر متاثر از تاکتیک های مائو و چه گورا بودند. مدل مائو که نزدیک به زندگی تارکان دنیا بود، عبارت بود از پرهیز از تجمل و اثاث غیرلازم و عادت به زندگی بسیار ساده و پرهیز از مالکیت خصوصی و خوابیدن کف اتاق و از این نوع کارها. ولی مدل چه گوارا که عملیات چریکی در جنگل بود ایده ال سازمان فداییان بود که آن را به چریک شهری بدل کرد اما مجاهدین بویژه پس از رانده شدن به خارج تلفیقی از این دو را سرهم کردند.

 

مجاهدین براین باورند ک نقش ارتش آزادیبخش را بازی می کنند و بعنوان کانونهای شورشی به مدد کمک خارجی و پول کلانی که در اختیار دارند می توانند جرقه و موتور حرکت مردمی شوند و قیام را به ثمر برسانند. کانون شورشی که مجاهدین امروز فقط نام آن را یدک می کشد، نه در پی آزادی مردم است و نه در مبارزه با تجاوزات آمریکا. بلکه بالعکس تبدیل به مزدور آمریکا گشته است.

مزدوران برای برپا کردن یک «انقلاب رنگی» از نارضایی بحق مردم در مورد تأمین معیشت روزانه و کمبود آزادی های سیاسی و اجتماعی سوء استفاده می کنند و با ایجاد نفرت موجب تشدید شورش ها و ناآرامی های مدنی در کشور می شوند. اینکه این شورش ها به چه چیزی منجر خواهد شد برای ، بویژه برای مجاهدین مهم نیست و آنها می خواهند فقط قدرت را تصاحب کنند و انتقام بگیرند و اینکه چه بر سر مردم و یا کشور خواهد آمد کوچکترین اهمیتی ندارد.

جالب اینجاست که پس از هر اعتراض و جنبشی، سازمان مجاهدین اعلام میکند که کانون های شورشی خودش این تظاهرات را رهبری و سازماندهی کرده اند. مجاهدین در این مصادره کردن تظاهرات با جریان های پهلوی طلب هم روش هستند. تا اتفاقی میافتد، میگویند ما بودیم، حتی اگر فقط پای عوامل جوی در میان باشد.

​بدین منظور برای جلوگیری از سوء استفاده این گروه ها، باید به جد خواسته شود که اگر فراخوانی میدهند، نام خود را ذکر کنند و مسئولیت عواقب آن را بپذیرند. کاری که سازمان ایران لیبرال برای اولین بار در مورد تظاهرات اخیر انجام داد و به همه هشدار داد. اگر جریانی می خواهد ثبات اجتماعی و سیاسی در ایران را بر هم بزند باید بگوید چه چیزی را می خواهد جانشین نظام فعلی کند و اگر چنین نکند، باید در مقابلش ایستاد. پشتیبانی کور از هر حرکتی که صلای شورش بلند میکند، کار نادرستی است. اعتراض باید هویت سیاسی روشن و برنامه و منطق و هدف درست داشته باشد، وگرنه در حکم ایجاد اغتشاش است و نتیجه ای جز بدتر کردن وضع ایران نخواهد داشت. باید چشمها را باز کرد و نباید فقط به نظام اسلامی خیره شد و جای دیگر را ندید مجاهدین از همان قماش خمینی هستند و بسی خطرناکتر. باید اینها را هم دید.

 

 ۲ اَمرداد ۱۳۹۹

23-07-2020

باز هم بوى گند آمد و باتلاق عيان تر شد!

باز هم بوى گند آمد و باتلاق عيان تر شد!

 

اخيرا مينا احدى در يک نامه سرگشاده خطاب به مارتين پاتسلت به شرکت اين نماينده پارلمان آلمان در کنفرانس سالانه مجاهدين و اسم بردنش از مريم وجوى بعنوان رئيس جمهور منتخب اعتراض کرده است.  مينا احدى در اين نامه سازمان مجاهدين را يک سکت مذهبى عقب مانده و ارتجاعى ناميده است.

اين موضع گيرى مينا احدى مورد حمايت بسيارى از ايرانيان آزاديخواه و برابرى طلب قرار گرفته است.  ولى، همانطور که انتظار ميرفت، اعضاء و وابستگان سازمان مجاهدين از اين مساله آشفته شده و با پرتاب فحشهاى رکيک و اتهامات نچسب به طرف مينا احدى، خود همان توصيف و تصويرى از مجاهدين را و گوشه اى از همان سناريويى را بنمايش گذاشتد که در نامه مينا احدى بتصوير کشيده شده بود؛ سازمانى که آزادی بیان را بر نمی تابد، مخالفين سياسى خود را تهديد ميکند. با سازمان دادن يک مغزشويى بنام انقلاب ايدئولوژيک، و با ايجاد محدوديت و دخالت در خصوصى ترين زواياى زندگى اعضاى خود آنها را از دستيابى به اوليه ترين نيازهاى انسانى شان محروم ميکند و آنها را به انسانهاى مسخ شده اى تبيدل ميکند که حاضرند”داوطلبانه‟ از همسران خود جدا شوند، فرزندانشان را رها کنند و براى خوشايند رهبر دست به عملياتهاى انتحارى بزنند. بخش زيادى از اين حقايق در عکس العمل هائى که فعالين و وابستگان اين سازمان در مقابل اين نامه از خود نشان دادند به نمايش درآمد.  باز هم بوى گند آمد و باتلاق عيان تر شد. من لازم نميدانم به فحشها، تهديدها و اتهامات سخيف اين افراد جواب بدهم.  ولى ميخواهم چند کلمه اى بنويسم در مورد دو تا از اين کامنتها که بدون توسل به فحش و ناسزا طرح شده اند.

مرتضى حبيبى نوشته است:

”خانم احدی راستش رو بگو، چه منفعتی در حمله به مجاهدین و نوشته های این چنینی دارید؟

مجاهدین چه هیزم تری به شما و امثال شما فروخته اند؟

اشخاص مورد خطاب شما مگر انسانهای بالغ و دارای شعور نیستند که خوب رو از بد تشخیص دهند؟

نمایندگان اروپایی و آمریکایی که برای چند دهه از طرف مردمشون در یک فرآیند دمکراتیک به عنوان نماینده پارلمان انتخاب شده اند. فکر میکنید احتیاج به هشدار و راهنمایی دارند. راستش رو بگوئید دلیل این همه ضدیت چیست؟‟

 

درجواب سئوال اول مرتضى حبيبى، ميخواهم نشان دهم که مينا احدى، و همينطور من و همرزمان مينا احدى چه منفعتى در ”حمله‟ به مجاهدين داريم.  کلمه حمله را به اين خاطر در گيومه گذاشتم که من اسم اقدام مينا احدى را حمله نميدانم بلکه افشاگرى از ماهيت يک سازمان ميدانم.  بنابراين از آقاى حبيبى ميخواهم که گوشش را باز کند و بشنود که ما چه ”منفعتى‟ در افشاى سازمان مطبوع ايشان داريم.  از نظر من و همينظور مينا احدى، سازمان مجاهدين يک سکت مذهبى و يک سازمان اسلامى است که در صورت بقدرت رسيدن ارزشهاى مذهبى خود را، يعنى ارزشهاى اسلامى را بر جامعه تحميل خواهد کرد.  تمام شواهد تاريخى و سخنرانيها و نوشته هاى رهبران اين سازمان حکايت از آن دارد که سازمان مجاهدين پيرو محمد است، ارزشها و معيارهاى اخلاقى و اجتماعى اش منتج از قرآن و نهج البلاغه است، قهرمانان تاريخى اش امام على و امام حسين و حضرت عباس اند و جامعه ايده آل اش ”جامعه عدل على‟  است.  يعنى سيستمى که با بقدرت رسيدن خمينى، ”پدر گرامى‟ مجاهدين، شکل گرفت و ۴۱ سال است که در شرف حيات است.  يعنى همان سيستمى که مينا احدى و همرزمانش از ابتداى تاسسيس و شکل گيرى اش در مقابلش ايستادند، آنرا يک عقب گرد تاريخى ناميدند و اعلام کردند که اسلام در حکومت يعنى فاشيسم در قرن بيست و يکم.  همان سيستمى که زنان ايران در مقابلش بلند شدند و در ۱۶ اسفند سال ۵۷ در تهران در صفوف ميليونى اعلام کردند که ”ما انقلاب نکرديم تا به عقب برگرديم‟، همان سيستمى که مردم ايران امروز براى پايان دادن به عمر ننگينش بپا خواسته اند و با شعار ”حکومت اسلامى نميخوايم، نميخوايم‟ اين را هم نشان دادند که يک حکومت اسلامى ديگر از نوع مجاهدين يک روياست.  و اشاره مينا احدى به ”اسب بازنده‟ در نامه سرگشاده اش به مارتين پاتسلت هم بيان اين حقيقت است.  مينا احدى و همرزمانش با تمام توان براى پايان دادن به حکومت ”عدل على‟، که ۴۱ سال است خون مردم ايران را در شيشه کرده است، مبارزه کرده اند.  هشتاد ميليون مردم ايران ميخواهند به تمام ستم ها و تبعيضات، به تمام شيادى ها و تمام قوانين منتج از اسلام و از مذهب و خرافه پايان دهند و جامعه اى آزاد، برابر، شاد و مرفه براى همه شهروندان بسازند.  و اينجاست منفعت مينا احدى؛ در به پيروزى رسيدن اين مبارزه.

در جواب سوال دوم ايشان که پرسيده اند مجاهدين چه هيزم ترى براى ما فروخته اند، کافى است با اشاره به دو نمونه از رفتار مجاهدين در رابطه با دو اتفاق سمبوليک بعد از قيام و با اشاره به يک تلگراف از مجاهدين ب هخميمى، نشان دهيم که چطور مجاهدين شريک بقدرت رسيدن خمينى و شريک جنايتهاى حکومت اسلامى در دو سال اول شکل گيرى اش بوده اند.  و همچنين نشان دهيم که مجاهدين، در صورت بقدرت رسيدن، همان رفتارى را با مردم خواهند کرد که خمينى و دار و دسته اش کردند. آنهايى که هم سن من هستند مطمئننا حوادث دوران انقلاب ۵۷ را بخاطر دارند.  خميمى بعد از اينکه دولتش را تعيين کرد با اجبارى اعلام کردن حجاب عليه زنان ايران حکم جهاد داد.  ولى زنان ايران عليه اين فرمان به اعتراض برخاستند و در اولين روز زن بعد از سرنگونى حکومت پهلوى، در ۱۶ اسفند همان سال، در صفوف ميليونى در خابانهاى تهران تظاهرات کردند و شعار دادند: ”ما انقلاب نکرديم تا به عقب برگرديم‟ و ”آزادى نه شرقى است نه غربى، جهانى است.‟  رفتار سازمان مجاهدين در آن مقطع تاريخى نه دفاع از آزادى زن و اعتراض به سياست خميى در تحميل حجاب بر زنان، بلکه تحقير اعترض زنان و کمک به حزب الهى ها در حمله به زنان بود.  آنها گفتند که حجاب مساله زنان بالا شهرى است و حجاب مساله اصلى نيست بلکه مبارزه با امپرياليسم مساله اصلى است.  و معلوم بود که رهبر برجسته ”مبارزه با امپرياليسم‟ هم خمينى بود.  يک نمونه ديگر از شرکت مجاهدين در قوام گرفتن جمهورى اسلامى همکارى اعضاء اين سازمان با نيروهاى حزب الله در حمله به صفوف کارگران بود؛ اتفاقى که من شخصا در تبريز شاهدش بودم.  صفوف کارگران که با برنامه ريزى قبلى از باغ گلستان بطرف باغ شمال (ميدان ورزشى) در حرکت بود در ميدان ساعت با صف چماق بدستان حزب الهى، دانشجويان پيرو خط امام و در ميانشان اعضا و هواداران سازمان مجاهدين خلق روبر شدند که با شعار ”مسلمان داشگاه، کمونيست باغ شمال‟ به صفوف کارگران حمله کردند و پرچمها و پلاکاردهاى صفوف کارگرانى را که ميخواستند به راهپيمايى خود بطرف باغ شمال ادامه دهند، شکستند و عده اى از کارگران را هم زخمى کردند.  جريان از اين قرار بود که  کارگران کمونيست، که نفوذ وسيع و قدرتمندى در ميان کارگران داشتند، تلاش داشتند که مراسمى کاملا مستقل از دولت و مستقل از دخالت سازمانهاى اسلامى برگزار کنند.  آنها براى اين از هفته ها قبل تدارک ديده و برنامه ريزى کرده بودند.  اما از طرف ديگر عوامل دولتى و ديگر سازمانهاى اسلامى از جمله سازمان مجاهدين خلق، در تلاش بودند که مراسم اول مه را به يک مراسم دولتى و اسلامى تبديل کنند.  هرچه به اول ماه مه نزديکتر ميشديم سمپاشى هاى عوامل دولتى، حزب الهى ها، دانشجويان پيرو خط امام و فعالين سازمان مجاهدين خلق عليه کمونيستها و کارگران کمونيست بيشتر بگوش ميرسيد.  انتظار عمومى بر اين بود که مراسم باشکوهى در باغ شمال، استاديوم ورزشى شهر، برگزار خواهد شد.  عوامل دولتى هنوز مکان ديگرى را براى مراسم اول مه اعلام نکرده بودند.  تنها چند روز مانده به اول مه بود که اعلام شد اسلامى ها مراسم اول مه را در دانشگاه برگزار خواهند کرد و دكتر عبدالکريم سروش سخنران اين مراسم خواهد بود.

و نمونه سوم از ”فروش هيزم تر‟ مجاهدين به مردم ايران، به مينا احدى، به من و امثال ما اعلام آمادگى سازمان مجاهدين براى جانفشانى زير فرمان ”پدر گرامى‟ شان و آنهم تنها سه ماه بعد از صدور حکم جهاد خمينى عليه مردم کردستان بود.  اين سازمان بتاريخ ۱۴ آبانماه سال ۵۸، با درج متن يک تلگراف خطاب به خمينى در نشريه مجاهد چنين گفت:

قم -  محضر مبارک حضرت آيت اله العظمى امام خميمى

پدر گرامي مان

اکنون که انقلاب رهايى بخش اسلامى و ضد امپرياليستى ايران در مسير حقيقى مردمى خود مجددا اوج گرفته، و برآن است تا ريشه هاى استعمارى و آمريکايى شاه خائن را از بن برانداخته و راه هرگونه بازگشت را بر آنها سد کند:

فرزندان مجاهد شما که اکيدا خواستار ادامه رسالت ضد استعمارى شما هستند، جانهاى ناچيز خود را، که کمترين فديه رهايى اين ميهن و اين خلق و مکتب است برکف گرفته و آمادگى نثار کردن آنها را با همه توانائى هاى ناچيزتر سياسى و نظامى شان اعلام ميدارند.

به انتظار فرمان قاطع امام در ريشه کنى همه بنيادهاى امپرياليستى و سهيونيستى.‟

 

ولى ”فروش هيزم تر‟ از طرف مجاهدين تنها به آن سالها محدود نميماند و همچنان ادامه دارد.  محدود کردن زندگى اعضا و وابستگان سازمان در کمپ ها، کنترل و دخالت در جزئى ترين زواياى زندگى اين آدمها و تبديل آنها به عده اى گوش بفرمان مسعود و مريم رجوى و ناسزا گو و تهديد کننده هر منتقد سياستهاى سازمان و دروغ گويى آشکار به افکار عمومى در مورد برنامه اين سازمان براى آينده ايران از ديگر نمونه هاست.  سازمان مجاهدين، که حجاب اسلامى را بعنوان يکى از اجزاء يونيفرم زنان سازمان کرده است، سازمانى که در اردوگاه هايش همه ساله مراسم عزادارى تاسوعا و آشورا برگزار ميکند، سازمانيکه اسلام را مکتب رهايى بخش ميداند و قرآن و نهج البلاغه را منبع الهام، اعلام ميکند که در صورت بقدرت رسيدن حکومت آنها يک حکومت مذهبى نخواهد بود.  اين دروغى است شبيه دروغ خمينى آنموقع که در پاريس بود ادعا کرد که در صورت بازگشت به ايران به قم خواهد رفت و به طلبگى ادامه خواهد داد.  سازمان مجاهدين نه يک سازمان سکولار و غير مذهبى بلکه يک سازمان اسلامى است.  و اين غير ممکن است که يک سازمان اسلامى در صورت بقدرت رسيدن ارزشهاى اسلامى خود را به اداره جامعه و قوانين پيشنهادى خود تسرى ندهد.  ولى مجاهدين چنين دروغى را مدام تکرار ميکنند و به ”فروش هيزم تر‟ شان ادامه ميدهند، غافل از آنکه ”اشخاص مورد خطاب‟ مينا احدى ”انسانهای بالغ و دارای شعور‟ هستند ” که خوب رو از بد تشخیص‟ ميدهند و فريب يک سازمان اسلامى ديگرى مثل مجاهدين را نميخورند.

 

کامنت ديگرى که خالى از فحش است، از طرف يکى ديگر از مدافعين سازمان مجاهدين، به اسم کوروش نيکزت، گذاشته شده است:

”خانم مینا احدی شما به عنوان یک به اصطلاح مارکسیست لنینیست... که البته این لباس بسیار به تن شما گشاد است.. حتما چه‌گوارا را خوب می‌شناسید که سنبل مارکسیست لنینیست های تاریخ است.آیا چه گوارا برای مبارزه و رهایی انسانها آنهم خلقهایی که متعلق به محل تولد خودش نبود، ازهمسر وبچه های خود درراه آرمانش جدا نشد؟ آیا سنبل عقیدتی خود شما هم معتقد به سکت بود؟ یا از عواطف انسانی تهی بود؟ آیا شما می‌دانید که چهاردستی به منافع خانوادگی و فرزند و همسر چسبیدن هنر یک انقلابی نیست؟ آن علاقه ای که شما به افراد نزدیک خانواده دارید یک کلاغ هم به جوجه هایش دارد... اگر یک انسان انقلابی به خاطر آرمانها و ارزشهای والای انسانی، خود را فدا می‌کند و مثل چه‌گوارا انسانیت را ورای زندگی کلاغی انتخاب میکند این اوج انسانیت را می‌رساند البته از شما انتظار ندارم که اینهمه انسانیت را حتی به اندازه یک ارزن در ک کنید شما بیشتر به درد پای منبر آخوندها و امام جمعه ها می‌خورید... برایتان خیلی متاسفم‟

من گفتن چيز زيادى در مورد اين کامنت را لازم نميدانم. اين کامنت قبل از اينکه نقدى به نوشته مينا احدى باشد، خود اقرارى است بر آنچه که در جريان انقلاب ايدئولوژيک مجاهدين گذشت و تاييدى است بر يکى از نکات مطرح شده در نامه مينا احدى که نوشته بود: ” مجاهدین خلق ایران در سال١٣٦٣ بطور مثال به یک انقلاب ایدئولوژیک دست زد که در عمل به معنی برده ساختن فعالین خود و دخالت در خصوصی ترین زوایای زندگی آنها بود. اینرا دهها و صدها نفر که خود شاهد و یا قربانی این سیاست بوده اند، شهادت داده اند و طبعا با سرکوب و تهدید و شانتاژ فعالین کنونی این سازمان مواجه شده اند. یک نمونه از سیاست آنها این بود که به زنان و مردان عضو سازمانشان دستور دادند همه یکجا از همسران خود طلاق بگیرند. بعد از طلاق همه زنان به عقد سمبلیک ! رهبر سازمان (مسعود رجوی) درآمدند و از این طریق همه آنها را از هر نوع رابطه عاطفی و جنسی محروم کردند. داستان دردناک خانواده هایی که فرزندان و عزیزان آنها در بین این سازمان بوده و حتی تا همین امروز با مرارت و سختی میتوانند با آنها تماس بگیرند، فقط نمونه ای از نقض حقوق انسانی از سوی این سازمان است.‟

 

لندن، ۲۶ جولاى ۲۰۲۰

*****************************************************************************

عنوان اين نوشته از ضرب المثل معروف، آفتاب آمد دليل آفتاب، گرفته شده است. ولى آنچه که از قلمهاى اعضا و وابستگان سازمان مجاهدين جارى شد نه نور که نشانه آفتاب باشد بلکه بوى گندى بود که حکايت از باتلاق عميقى دارد. بهمين خاطر من عنوان اين نوشته را گذاشتم باز هم بوى گند آمد و باتلاق عيان تر شد.

کیرکگارد، سکولاریسم یا دین خصوصی؟

کیرکگارد، سکولاریسم یا دین خصوصی؟

 

وقتی فیلسوف ها قاتی میکنند.    

 

هر فیلسوفی در طول 2700 ساله تاریخ سیر اندیشه بشر، به دلایل نظری ویا موضوعی، بیادگار مانده است. گرچه کیرکگارد(1855-1813م.)، فیلسوف دانمارکی چند سالی جوانتر از مارکس بود، اساس فلسفه خود را بر پایه نظریه ترس و دلیل ایمان بخدا بنا گذاشت. وی یکی از پیشگامان مهم فلسفه اگزیستنسیالیستی؛ و مشهور به "سقراط دانمارکی" است. او را نویسنده،فیلسوف،و خداشناس بشمار می آورند. ریشه فلسفه ترس و هراس او را در زندگی و بیوگرافی اش میدانند.

گرچه کیرکگارد از خانواده ای مرفه بود، از نوجوانی دچار افسردگی، ترس و دلهره شد. پدرش وی را به یک فرد مذهبی و افسرده تبدیل نمود. کیرکگارد بر این باور بود که چون پدرش کفری مبتکر شده، او مورد لعنت و غضب خدا قرار گرفته. حادثه تراژدی دیگر زندگی کیرکگارد،بهم زدن قول نامزدی اش با دختری جوان بود، که تا آخر عمر وی را رنج میداد. وی فکر میکرد در زندگی شبه عارفانه اش نمیتواند مسئولیتی برای دیگری بپذیرد. او خود را "قربانی تمسخر" رسانه های روز نیز میدید چون در انظار عمومی اغلب با لباس و چهره ای ژیگولو و "دون ژوانی" ظاهر میشد. با این وجود کیرکگارد ترس و افسردگی اش را تبدیل به انگیزه و موتور آثار ادبی و فلسفی و مذهبی خود نمود.

کیرکگارد مدعی شد که افسردگی موجب سعادتش شد چون او از این طریق، خدا را یافت و فیلسوف شد. وی میگفت" گرچه در تمام عمر رنج بردم و در ترس و هراس و وحشت و سرگردانی زیستم، ولی بر این باورم که خدا بندگانش را دوست دارد، و چون ساچمه های شلیک هستی را هنوز در جسم و روح دارم، نه ازدواج کردم و نه شغلی اداری انتخاب نمودم؛ به این دلیل مردی تنها و استثنایی شدم".

سورن کیرکگارد، ابتدا شاگرد و بعد منتقد هگل بود. او خالق فلسفه ترس در هستی است و مدعی است که انسان موش آزمایشگاهی برای هستی است. فلسفه میانه قرن 19 میلادی برای بچه بورژواهای مذهبی مانند کیرکگارد حاوی ترس و وحشت و دلهره و سرگردانی و ناامیدی و شک و غم و افسردگی، و غیبت شور و شوق و امید است. مورخین چپ در باره او نوشتند وی نماینده ارتجاع خشن بورژوازی حتی علیه الهیات لیبرال و علیه کوششهای دمکراتیک بورژوایی از زمان روشنگری تا زمان هگل بود. کیرکگارد در سال 1841 میلادی به برلین رفت تا در کلاسهای درس شلینگ پیرامون "مکتب رمانتیک" شرکت کند و در آنجا شخصا با انگلس و باکونین؛دو انقلابی کبیر نجات بشریت، نیز آشنا شد.

فلسفه کیرکگارد بخشی از نظریه بحران انسان مدرن است که تا قرن 21 ادامه یافته. او بحث هستی فرد را از میانه قرن 19 عمده نمود و مدعی شد که بحث هستی تاکنون درهیچ سیستم فکری فلسفی قرار نگرفته. گرچه او خود قادر به عرضه یک خوداشناسی عینی نیست، شعار او ولی "خودت باش !" است و نه "خود را بشناس!". موضوعش نه شناخت خود است و نه شناخت جهان، بلکه شناخت هستی خود است.

شوپنهاور میپرسید- زندگی چیست؟ ، کیرکگارد سئوال نمود- زندگی برای من چیست؟. در مقابل شعارهای گذشته مانند جهان را بشناس !، و خودت را بشناس! ،او میگفت "خودت باش! " ، و مدعی بود که نه پیرامون انسانیت میتوان چیزی گفت، و نه در باره تاریخ، و نه در باره علم، و نه پیرامون حقایق تجربی !. در دیالوگ با خدا، انسان میکوشد، کمک و راهنمایی در پوچی هستی بیامد، چون خود خدا مفهومی است متضاد و آبزورد. همزمان با وی مارکس و سوسیالیستها برای رهایی و آگاهی انسان مبارزه طبقاتی و سکولار دمکراتیک را پیشنهاد نمودند. در حالیکه کیرکگارد ابزار دین و ایمان و مسیحیت را توصیه میکرد.

کیرکگارد میگفت عینی گرابی علمی موجب بی خانمانی ذهنی و شخصی میشود. انسان جامعه طبقاتی زمان او دچار ترس،شک،نگرانی،تقصیر و سرگردانی شده و در حسرت امید و احساس مسئولیت میزیست. در میانه قرن 19 به نظر میرسید جایگزینی برای فلسفه ایده آلیستی آلمان وجود ندارد. منظور کیرکگارد از هستی و وجود، بحث هایی پیرامون آزادی،تقصیر، وظیفه، و مسئولیت برای انسان، اهمیت اراده آزاد، حق تعیین امور خود، خودشناسی، خودرا انتخاب نمودن، خود را عملی کردن، و شور و شوق داشتن است.

دین؛ مخصوصا مسیحیت، در تمام بحث های کیرکگارد در پشت پرده یا در آغاز بحث قرار دارد،گرچه عرفانش منطقی است. او مانند شوپنهاور مجرد بودن را تبلیغ میکرد و مدعی بود که ازدواج موجب سعادت دائم نمیشود و بعد از مدتی تبدیل به مسئولیت و مزاحمت اخلاقی میگردد. در نظر وی هر حقیقتی بی ارزش است مگر آنکه مربوط به هستی و تغییر آن باشد. او فلسفه زمان خود رافلسفه عصر ترس و سرگردانی و دلهره انسانهای بدون شور و شوق و هیجان نامید.

کیرکگارد میگفت هر شناخت مهمی مربوط میشود به گونه ای از شناخت هستی گرچه هستی موجب ترس میشود. همه چیز قابل توضیح نیست جتی خود شخص جوینده سئوالات و موضوعات هستی. هستی انسانی که در تنهایی وی بوجود آمده، فقط از طریق ترس و بشکل دینی ظاهر میشود. برای شرح خود هستی هیچ اعتماد ایمانی به واژهها نیست و تنها تکیه گاه آرام بخش میتواند دین باشد. یکی از دلایل ترس اینست که انسان مدام باید میان امکانات گوناگون تصمیم بگیرد و انتخاب کند. سیستم فلسفی عظیم هگل گرچه به مقوله های طبیعت، تاریخ، و کل واقعیات پرداخت، ولی انسان را در تنهایی هستی خود باقی گذاشت. کیرکگارد خلاف هگل میگفت انسان را نباید در چهارچوب یک سیستم فکری فلسفی تعریف نمود. او از موضع استتیک به مقوله اخلاق رسید. وی نه تنها روی فلسفه زندگی و فلسفه هستی شناسی بلکه روی هستی شناسی دینی و مسیحی نیز اثر گذاشت. به این دلیل غالب فیلسوفان اگزیستنسیالیستی قرن 20 به نظرات وی استناد میکردند؛ از جمله هایدگر،یاسپر،نیچه،آدرنو، سارتر،ومارسل. ادیبانی مانند ایبسن،ریلکه،کافکا،کامو، و استریندبرگ، و ماکس فریش، نیز بی تاثیر از فلسفه کیرکگارد نبودند. همچنین افراد مذهبی و خداشناس مسیحی مانند بارت، برونر، و گوگارتن.

کیرکگارد در انتقادش از فلسفه عقلگرایی، شبیه شوپنهاور است. او چون سقراط در بحث و جدل چون قابله زایمان میخواهد به تولد کودک حقیقت کمک کند. یکی از کوششهای وی نقد هگل و انتقاد از فلسفه ایده آلیستی و سیستمهای فلسفی مانند سیستم هگل بود و میگفت او یک کاخ عظیم فلسفی ساخت ولی خودش در کلبه ای حقیر در باغچه کاخ بیتوته میکرد. بعدها کارل شمیت، حقوقدان آلمانی در قرن 20 نوشت آن کس که بشریت بگوید، غالبا قصدش فریب مردم است. سارتر شاگرد نمونه کیرکگارد نیز میگفت باید چهره انسان را نشان داد، انسان آن چیزی است که انجام میدهد و عمل میکند و نه آن چیزی که ادعا میکند. کیرکگارد احساس وظیفه ای مانند دیوید هیوم داشت.

از جمله آثار سورن کیرکگارد- یا این یا آن، مفهوم ترس، بیماری بسوی مرگ، ترس و لرز، مراحل مسیر زندگی، صخرههای فلسفی، و تمرین مسیحیت هستند. پایاننامه دانشگاهی او در باره "مفهوم طنز نزد سقراط" نام داشت که در سال 1841 نوشت.شاهکار وی کتاب "یا این یا آن" بود. کتاب" مفهوم ترس" کیرکگارد، نقدی است به سیستم فلسفی هگل؛ که در آن جایی برای سرنوشت انسان پیدا نمیشود.

در مرکز فلسفه کیرکگارد مقوله "حقیقت" قرار دارد که در نظر او شخصی و فردی است. وی مدعی است که حقیقت عینی و عام وجود ندارد چون فردگرایی و ذهنیت خصوصی، حقیقت است. هر چیزی که شخصی و فردی باشد، حقیقت است و نه آن چیزی که عینی باشد. و موفقیت فیلسوفان یونانی در انجا بود که توانستند اندیشه و هستی را با هم متحد کنند؛ چیزی که فیلسوفان ایده آلیستی مانند هگل از آن ناتوان بودند.

کیرکگارد گرچه خود یک مذهبی مسیحی است ولی علیه کلیسای رسمی و دولتی و علیه پدران مقدس شبنامه پخش میکرد. وی میگفت در رابطه با هستی، تفکر ورای خیالپردازی و احساسات نیست. او همچون مذهبیون اواخر سدههای میانه میگفت خدا را در خود بجوی و نه در جهان و نه از طریق عقل، بلکه از طریق روح و خیال، چون خدا مقوله ای متضاد و آبزورد است که هیچگاه بشکل منطقی و عقلی قابل تعریف نیست. فرد، حقیقت است و نه جمع و توده و گروه، چون دیدار با خدا در تنهایی است. ایمان یعنی عقل را از دست دادن و خدا را بدست آوردن. برای کشف حقیقت هستی، باید مطیع دین بود که مسیح نمایندگی میکرد، چون انسان مدرن، حقیقت شخصی آرکائیک درونش را از دست داده است. اساس هستی شناسی مذهبی کیرکگارد که به ایمان به خدا میرسد، روی خردگریزی فردگرایانه شخصی بنا شده.

از جمله نظرات و منطق کیرکگارد اینست که مدعی است وجود امکانات مختلف برای انتخاب در امور روزانه هستی، مدام ایجاد ترس و هراس میکند. فاصله میان امکان و واقعیت گرچه به آزادی میرسد ولی موجب ترس و نا آرامی میشود. در ترس است که انسان به کشف آزادی نائل میشود هر شناختی در باره واقعیت، موجب جبر انتخاب یک امکان مبشود که موجب ترس و شک میگردد و هستی انسان مدرن را تبدیل به بحران روانی می نماید. به این دلیل انسانها برای مقابله با این وضعیت به سیستمهای فکری فلسفی پناه میبرند یا به خدا و دین و ایمان.

کیرکگارد به همه چیز شک داشت غیر از به ازادی انتخاب "این یا آن". وی میگفت جسم برده بیولوژی خود است، ولی منیت و فردیت،خیر. زندگی اخلاقی خلاف زندگی استتیک و لذت جویی موجب آزادی فرد میشود. انسان اگر اخلاق را انتخاب کند، فردی مسئول و مذهبی میشود. برای انسان 3 مرحله راه زندگی یا جریان هستی وجود دارد که ترس از امکانات ناشی از جبر انتخاب را میتواند خنثی کند؛ مسیر استتیک، مسیر اخلاقی، و مسیر دینی. مرحله استتیک در پایان به پوچی میرسد چون لذت جویی اشباء میگردد. مرحله اخلاقی، خواسته مشروط است و اجبار عمل برای انتخاب امکان وجود دارد. در مرحله مذهبی، دیالوک با خدا و مسیح در تنهایی پیش می آید که سنتزی است از حقیقت و هستی و انسان در جستجوی ارضاء نوستالژی خود است که کوششی است برای مقاومت در برابر پوچی هستی و چنان وحشتناک است که نمیتوان به زبان آورد. به این دلیل بهتر است انسان سکوت کند، چون در سکوت گاهی میتوان پیامی را فرستاد.

Sören kierkegaard 1813-1855

 

دو نوشته


در سالگرد آخرین جنگ !
 
hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
عملیات فروغ جاویدان یا به تعبیر حکومت اسلامی مرصاد ، نام نبردی است که در ابتدای مرداد 1367 توسط سازمان مجاهدین خلق ایران یک هفته بعد از پذیرش آتش بس جنگ ایران و عراق ، انجام شد . فرماندهی بالای حکومت اسلامی در این عملیات بر عهده رفسنجانی با ستاد اجرایی صیاد شیرازی بود و فرماندهی مجاهدین خلق در این ماجرا بر عهده مسعود رجوی بود.

پس از4 شبانه روزدرگیری در نهایت نیروهای حکومت اسلامی ایران بر سازمان مجاهدین خلق پیروز شدند . حدود 1500 نفر از نیروهای مجاهدین کشته شدند ...

حکومت اسلامی ایران بعد از پیروزی موجی از قتل عام زندانیان سیاسی را جهت انتقامی دینی آغاز کرد . فروغ جاویدان سومین و آخرین جنگ نیمه کلاسیک سازمان مجاهدین خلق ایران با حکومت اسلامی بعد از عملیات آفتاب و چلچلراغ محسوب میشود .

عملیات فروغ جاویدان آخرین جنگ جدی بود که مجاهدین اجازه یافتند در کادر استراتژی جنگ مسلحانه از خاک عراق انجام دهند . این آخرین نقطه صفحه آخر جنگ مسلحانه هم بود . بعد از آن و تا زمان سقوط صدام و خلع سلاح مجاهدین توسط آمریکا هیچ عملی جدی انجام نشد . تمام کارهای ایذایی در طول این سالها به منظور باز کردن راهی جهت عملی جدی بود که آن هم نشد ...

درطی عملیات فروغ جاویدن یا مرصاد ، شهرهای قصر شیرین، سرپل ذهاب، کرند غرب واسلام‌آباد غرب به تصرف نیروهای مجاهدین در آمد و نهایتا در تنگه چهارزبر کرمانشاه متوقف شدند .

رفسنجانی که بالای فرماندهی عملیات مرصاد نشسته بود گفت : آنها به هر قیمتی نباید به کرمانشاه برسند ...

بنا به اطلاعات غیر رسمی برنامه مجاهدین این بود که خودشان را به کرمانشاه برسانند و بعد از تصرف مرکز استان در آنجا رسما اعلام دولت موقت کنند و بعد به عنوان دولت از دولت عراق درخواست کمک کنند ... عراق اول دولت موقت مربوطه را به رسمییت میشناخت و بعد میتوانست با تمام توانش جهت کمک به دولت موقت مجاهدین وارد شود ...

نمیدانم رفسنجانی به شکلی غریزی خطر را حس کرده بود یا خبر داشت قرار است چه شود ؟

در دوران پسا فروغ ، مسعود رجوی در نشستی صراحتا گفت حتی اگر راهی برای عملیات بزرگ سرنگونی از عراق باز نشود ، حضور ما یعنی قفل بزرگی بر شرایط سیاسی خاورمیانه و ایران ... قفل بزرگی که فقط توسط پتک ارتش آمریکا شکسته شد . شاید مجاهدین در محاسباتشان همین را نتوانستند تشخیص دهند که آمریکا وارد خاورمیانه میشود و افسار امورات را خودش به دست میگیرد ...

دهه 1360 یکی از وقایع جهانی بسته شدن شکاف جنگ سرد بین غرب و شرق بود . آن زمانها خمینی هنوز زنده بود . البته امام اساسا آی کیوی لازم برای فهم وقایع جهانی را نداشت ولی وقتی به اطلاعش رساندند که شوروی پرچم سفید را بالا برده است ... سریع گفت قلم و کاغذ آوردند و نامه ایی تاریخی نوشت به گورباچف و گفت : اسلام از کمونیست بهتر است ، اتوبوس از مینی بوس بزرگتر است و لیکن اسلام بیاور تا رستگار شوی ...

در هنگامه بسته شدن شکاف جنگ جهانی سرد بین غرب وشرق در دهه 1360 ، همه ما توهمی زده بودیم و تئوری های مجاهد را باور کرده بودیم که بعد از بسته شدن شکاف بین شرق و غرب ، تفکر و عملکرد مجاهدین مرکز دیالتیک جهان میشود ، چون دنیای غیر دیالکتیکی اساسا معنا ندارد ...

این توهم ازهر مخدری مخربیتر بود...
 
 

27.07.2020
اسماعیل هوشیار


+++

 

غولهای مدرن !
 
hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

رسانه حکومتی تابناک نوشت: شاید باورتان نشود، اما روز گذشته یک دام پزشک و رزیدنت دانشگاه فردوسی در صفحه شخصی اش از آدم‌هایی نوشت که برای زیباتر شدن چشم و گوش حیوانات شان به سراغ کلینیک‌های دام پزشکی می‌روند و حیوانات زبان بسته را به تیغ جراحی می‌سپارند تا ظاهر و حتی صدایش را تغییر و با همین حیوان هم پیش دیگران خودی نشان بدهند...


این همان جامعه ایی است که شاملو و فروغ و نیما را هم تربیت میکرد ... فیلسوفانی نظیر ابن سینا، سهروردی ... مهد شعر و ادبیات ، فلسفه...

جامعه ایی که تجربه بدی دارد در داشتن نقش مستقیم در تحولات سیاسی اجتماعی ...
سرکوب خونین جنبش 1388 که فقط تاثیرات موقتی نداشت . کهریزک ، قتل ندا جلوی چشم دنیا... سالها بعد در آبان هم آمد نقشی داشته باشد و هر بار که آمد به میدان ... جهان مسلط یا کنار حکومت اسلامی رسما ایستاد و یا مثل آبان ساکت ماند و ناظر سلاخی مردم معترض بود که باز هم یعنی ماندن کنار حکومت...

این جامعه در برابر سرکوب و حجم مشکلات جلوی چشمش خودش را سرگرم حرکات پوشالی میکند تا به شکلی تصنعی بحران هویت خودش را با هویت های کاذب بپوشاند .


جامعه ایرانی که نوک پیکان تیر ادبیات جهان بود ، حالا زیر سایه دین اسلام یا دنبال زنده ماندن و نان شب است و یا میداند هویت انسانی قیمت سختی دارد وکلا بی خیال میشود و میرود دنبال سگ و مار و سوسمار...


البته حاکمان فعلی در ایران نیم قرن تلاش کردند تا فرهنگ دینی را جا بزنند الگوهایش هم عبدالکریم سروش ، خمینی و سلیمانی و مرتجیعن دینی دیگر شد...ولی نشد ، نمیشود ، هزار سال هم باشند نمیشود ...
 

در طول قرن گذشته طلوع غولهای ادبی در دنیا یک اتفاق نبود . عمده کشورهای دیکتاتور زده موسوم به جهان سوم سرآمد غولهای ادبیات جهان بود ظاهرا اینطور مینمود که زیر سایه فرهنگ دیکتاتوری شبیه به استالین غولهای ادبی بالجبار خلق میشدند . اما در دیگر جغرافیای جهان دموکراتیک هم انگار دوران و فصل این خلقت هماهنگ بود و حالا غروبشان هم لاجرم هماهنگ است ...


ارنست همینگوی ، ایوان تورگینیف" ، مارسل پروست" ، ژان پل سارتر ، گابریل گارسیا ، شاملو ، فروغ فروخزاد ، آدلاین ویرجینیا وولف ، صادق هدایت ، نیمایوشیج ، خورخه لوئیس بورخس ، فرانتس کافکا ، تولستوی ، داستایوفسکی ، و خیلی های دیگر...
قرن 21 قرن غولهای مدرن است .غول مدرن یعنی اول پولساز باشد مثل نویسنده هری پاتر...


به قول داستایوفسکی : کسی که به خودش دروغ می‌گوید و به دروغ خودش گوش می‌دهد، کارش به جایی خواهد رسید که هیچ حقیقتی را نه از خودش و نه از دیگران تشخیص نخواهد داد!


قرن 21 چه قرن سنگینی برای نسل ما شد .


 
 

26.07.2020
اسماعیل هوشیار


July 26, 2020

تحریف تروتسکیستی رویدادهای تاریخی اتحاد شوروی توسط عباس منصوران

تحریف تروتسکیستی رویدادهای تاریخی اتحاد شوروی توسط عباس منصوران

http://www.azadi-b.com/G/file/naghde.abbas.mansuran.pdf

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.نمي‌ميرند. بازتوليد مي‌شوند.(٨)

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.

نمي‌ميرند.

بازتوليد مي‌شوند.(8)

 

حزب کمونيست ايران و استالين

سران حزب توده با آن همه‌ کارنامه‌‌ي سياه‌شان، حتا هم اکنون [2020] در کانال‌ها و سايت‌هاي اينترنتي متعلق به خود، بي‌شرمانه خود را ميراث‌دار حزب کمونيست ايران مي‌دانند. حتا فسيل‌هاي لانه کرده در «اخبار روز» به مناست صد ساله‌‌گي حزب کمونيست ايران(ح.ک.ا)، اين‌گونه بي‌شرمانه به سلطان‌زاده مي‌تازند: «اين اما در حالي بود که سلطانزاده طي سخنراني‌هايش در نشست‌هاي کمينترن باور داشت در ايران پسا تحولات ده‌ساله نخست مشروطه، بورژوازي در برابر انقلاب قرار گرفته و ايران، در آستانه «انقلاب سوسياليستي» ايستاده‌ است.»

اما استالينيست‌های ايراني، سلطان‌زاده و ياران‌اش در جناح چپ ح.ک.ا را، که داراي استقلال فکري و انديشه بودند و حاضر به پيروي از خط مشي استالين نبودند را اين‌گونه بر نمي‌تابند. اما جناح راست حزب مطيع امر «رفقا» بود. شايد بشود گفت که حزب توده، ميراث‌دار خط مشي جناح راست حزب ح.ک.ا بوده و هست، فقط. در اين قسمت رابطه‌ي مدعايي حزب توده و استالين را با حزب کمونيست ايران و جناح چپ آن، مورد بررسي قرار مي‌دهيم.

      قبلا" حزب کمونيست ايران را در «نگاهي ريشه‌يي به انقلاب مشروطه» مفصلا" بررسيده‌ايم. نخستين حزبي که به سبب تلاش انترناسيوناليستي آوتيس سلطان‌زاده و با ره‌نمود کنگره ملل شرق، همراه ياران‌اش شکل مي‌گيرد. اين حزب عضو بين‌الملل سوم (کمينترن) بود. پس از شکست انقلاب‌هاي جهاني، مخصوصا" انقلاب آلمان، انقلاب اکتبر هم سير نزولي و شکست خود را از سال 1920، شروع کرد. و در سال 1928، استالينيسم، بر ويرانه‌هاي انقلاب اکتبر، پيروز گشت، و قتل عام کمونيست‌هاي مخالف جريان حاکم، در روسيه شوروي را شروع کرد. نخستين قربانيان ايراني، کساني از اعضاي ح.ک.ا بودند، که خلاف ايده‌ئولوژي استالين مي‌انديشيدند. سلطان‌زاده يکي از ده‌ها تن جان‌باخته آن حزب بود.

      نخستين کنگره و موسس ح.ک.ا در تابستان 1920/1299، تشکيل مي‌شود، مدت کوتاهي بعد از آن در يک پلنوم فرمايشي هدايت شده توسط استالين، کميته‌ي مرکزي منتخب نخستين کنگره حزب، برکنار مي‌شوند و عده‌يي فرمان‌بر، به رهبري حيدر عمواوغلي، با وجود اعتراض کمينترن و شخص لنين، رهبري ح.ک.ا را برعهده مي‌گيرند و در پي اجراي سياست‌هاي مسکو که منافع ناسيوناليسم روسيه را خواستار بود، بر مي‌آيند.

      به بياني ديگر، جناح راست ح.ک.ا به رهبري حيدر عمواوغلي، به عنوان ابزار توازن قوا، براي دست‌يابي به منافع اقتصادي روسيه، به کار گرفته مي‌شوند. بنابراين‌ منافع مادي روسيه، زمينه لازم براي نابود ساختن ساختار تشکيلاتي که بسياري اعضاي آن از کنترل و فرمان استالين خارج شده بود [جناح چپ ح.ک.ا] فراهم مي‌آورد.

      از قول اي.اچ.کار، بيان مي‌داريم که «در پاييز 1920، سياست آشتي ميان مسکو و تهران رفته رفته چيره شد. براي فعاليت‌هاي ح.ک.ا، که چندان هم جدي نبود(1)، موانعي ايجاد شد. کميته‌ي مرکزي حزب وادار شد که در 22 اکتبر 1920، اعلام کند که انقلاب در ايران فقط وقتي امکان دارد که رشد بورژوازي به کمال خود رسيده باشد. اين مقدمه‌يي بود براي اتحاد با بورژوازي رو به رشد ايران، که مي‌توانست به بيرون راندن سرمايه‌دار خارجي و نشستن به جاي او اميدوار باشد. ... در فوريه‌ي 1921، کودتايي در تهران روي داد که رضاخان، همتاي ايراني کمال در ترکيه و امان‌الله در افغانستان، را به روي کار آورد. رضاخان به زودي در چهره‌ي يک ديکتاتور ناسيوناليست ظاهر شد و به اقدامات شديدي بر ضد بازمانده‌گان رژيم گذشته دست زد، اما با هرچه بوي سوسياليسم يا کمونيسم مي‌داد مخالف بود و سرکوبي کمونيست‌هاي محلي را با بي‌رحمي تمام دنبال مي‌کرد. کودتا در مذاکرات مسکو که اکنون به بزنگاه خود رسيده بود مداخله‌يي نکرد. پيمان ايران و شوروي در 26 فوريه 1921، به امضاء رسيد. ... در ماه بعد کميته‌ي مرکزي ح.ک.ا که در باکو مستقر شده بود از کميته‌هاي محلي حزب خواست که هم با «امپرياليسم استعماري انگليس» مبارزه کنند و هم با حکومت شاه. اما «آزمايش‌ها»ي بازي با کمونيسم بومي ايران، يا با جنبش‌هايي مانند جنبش ميرزاکوچک‌خان، که «بدون نقشه و بدون در نظر گرفتن شرايط و امکانات محلي» صورت مي‌گرفت، اکنون کنار گذاشته شد و به جاي آن تحکيم مناسبات با دولت ايران مورد نظر قرار گرفت. در آوريل 1921، با ورود روتشتاين به تهران به نام نماينده‌ي دولت شوروي، دوره‌ي تازه و پرفعاليتي در ديپلماسي شوروي آغاز شد.»(اي.اچ.کار:تاريخ روسيه شوروي:جلد سوم: ص356-357-358)

و به دنبال قرارداد با ايران در 26 فوريه 1921، قرارداد با افغانستان در 28 فوريه، و با ترکيه در 16 مارس 1921، هم بسته مي‌شود.

      به گفته‌ي اي.اچ.کار «در ايران، پس از امضاء پيمان 26 فوريه 1921، و ورود روتشتاين، دو ماه بعد از آن به عنوان نماينده‌ي شوروي در تهران، تنازع ميان نفوذ شوروي و بريتانيا با شدت و سرسختي بيش‌تري دنبال شد. اما در اين‌جا نيز سياست شوروي به زودي از محتواي انقلابي خود خارج شد. مناسبات مؤدبانه با دولت ايران برقرار شد، و دولت شوروي به طلوع ستاره‌ي رضاخان، فرمانده‌ي نظامي کودتاي فوريه‌ي 1921/ اسفند 1299، روي خوش نشان داد. از لحاظ ناظران شوروي به نظر مي‌رسيد که دست قدرت‌مند رضاخان نماينده‌ي نيروهاي ناسيوناليسم ايراني است و بهترين وعده‌ي استقلال ايران و ايستاده‌گي در برابر تسلط بريتانيا را در بر دارد.»

      يکي از مفسران شوروي در آن ايام چنين مي‌نويسد: «علائق مستقيم روسيه شوروي اين است که ايران داراي دولتي قوي و مرکزيت يافته باشد و بتواند در مقابل مداخله‌ي طرف‌هاي ثالث، و به ويژه البته انگلستان، از خود دفاع کند. يک چنين وضعي به روسيه‌ي شوروي تضمين مي‌دهد که خاک ايران مورد استفاده‌ي نيروهاي انگليس براي حمله به روسيه قرار نگيرد. دولت قدرت‌مند مرکزي هم‌چنين متعهد به رشد اقتصادي و فرهنگي ايران نيز خواهد بود و کشور را از مرحله‌ي فئودالي به اشکال زنده‌گي اقتصادي و سياسي امروزي منتقل خواهد ساخت.»

      اما در جريان انقلاب گيلان در تابستان 1921/1299، و حمله احسان‌الله خان به تحريک و به پشتيباني روسيه شوروي به تهران، که شکست خورد «چيچرين [کميسر خارجه] در مسکو و روتشتاين در تهران از مسئوليت آن تبري جستند. سرانجام سياست پشتيباني از ميرزاکوچک‌خان کنار گذاشته شد. تخليه نيروهاي شوروي طبق نقشه آغاز شد و در سپتامبر 1921، انجام گرفت. اين امر راه را براي سقوط جمهوري گيلان باز کرد؛ در اکتبر 1921، نيروهاي دولت مرکزي ايران [رضاخان] باز گيلان را اشغال کردند. ... مهم‌ترين هدف سياست شوروي در ايران در دروه‌ي ديپلماسي ملايم، پس از رفتن روتشتاين از تهران، بستن قرارداد بازرگاني بود. ... در فوريه 1923، دولت جديد ايران تعرفه‌ي گمرکي جديدي را که به نفع کالاهاي شوروي بود به اجرا گذاشت؛ و در 27 فوريه فهرست‌هاي کالاهاي مجاز براي داد و ستد با ايران به تصويب دولت شوروي رسيد. ... به طوري که «کالاهاي ايراني رقيب کالاهاي روسي نباشد» مقدور مي‌ساخت و مورد تحسين قرار گرفت.»(اي.اچ.کار:تاريخ روسيه شوروي:جلد سوم: ص561تا566)

      آن‌چه که از اي.اچ.کار بيان داشتيم، همه‌گي زمينه‌ي مادي قلع و قمع تشکيلات ح.ک.ا و اعضاي جناح چپ آن به دست استالين را فراهم ساخت، که مستقل مي‌انديشيدند. همين شرايطي را که مسکو در نتيجه‌ي قرارداد با تهران، اعمال مي‌کرد، در مورد ترکيه هم به کار برد، به طوري که در همين زمان که کمال آتاتورک مشغول کشتار از کمونيست‌هاي ترکيه بود، به خاطر کمک‌هاي بي‌‌دريغ مسکو به او، موقتا" کشتار کمونيست‌ها را متوقف کرد. اما هنگامي که کمال در جنگ پيروز شد، «گروه‌هاي کمونيستي که در آنکارا و استانبول از آزادي مختصري برخوردار بودند باز سرکوب شدند و بازداشت کمونيست‌ها در سراسر کشور آغاز شد.»(2) (اي.اچ.کار:پيشين:569) 

      از طرف ديگر، بوخارين که بعد از مرگ لنين، فريب حيله و نيرنگ استالين را خورد و به يار غار او تبديل شده بود و در 1938، به دست رفيق ناخلف خود، تيرباران شد، در دوازدهمين کنگره حزب کمونيست شوروي در آوريل 1923، تسلاي خاطر داد، که ترکيه «به رغم تعقيب کمونيست‌ها داراي نقش انقلابي است!، زيرا که نسبت به سيستم امپرياليسم به‌طورکلي يک ابزار ويران‌کننده است.» (اي.اچ.کار:تاريخ روسيه شوروي:جلد سوم: ص579)

      بنابراين‌ تزار جديد، که زير پرچم سرخ، خود را از اذهان طبقات فرودست جامعه‌ي شوروي و جامعه‌ي‌ جهاني، پنهان کرده بود، متولد مي‌شود؛ به گفته‌ي اي.اچ.کار شرکت شوروي در «کنفرانس [صلح] زمستان 1922-1923، در لوزان [سوئيس] نخستين موردي بود که دولت شوروي در يک رويداد مهم جهاني به عنوان مدافع منافع انقلاب 1917، ظاهر نشد، بل‌که هدف آشکار و اعلام شده‌ي آن دفاع از منافع ملي و جغرافيايي کشور روسيه بود. در 7 دسامبر 1922، مقاله‌يي با عنوان «روسيه باز مي‌گردد» در روزنامه ايزوستيا و با امضاي سردبير آن، استکلوف، منتشر شد؛ اين مقاله، که مطالب آن را ديگران فراوان نقل کرده‌اند، نشان داد که موضوع تداوم تاريخي در مسکو فراموش نشده است:

      «بر اثر جنگ‌هاي امپرياليستي و داخلي، روسيه به عنوان يک قدرت بزرگ موقتا" از افق ناپديد شد. روسيه‌ي جديدي که در جريان انقلاب به دنيا آمد هنوز ضعيف‌تر از آن بود که در سياست جهاني حرف خود را بيان کند. اما جمهوري شوروي هر سال نيرومندتر شده است و در استفاده از اختلافات ميان قدرت‌هاي اروپايي دست‌کمي از روسيه‌ي قديم نداشته است. روسيه‌ي شوروي که از نيروي روزافزون خويش آگاه است هرگز از شکست ديپلماتيک موقت دل‌سرد نمي‌شود، زيرا که به پيروزي نهايي خود اطمينان دارد. روسيه به صحنه‌ي بين‌المللي باز مي‌گردد. بگذار اميدوار باشيم که نزديک است آن روزي که حضور مجدد روسيه را ديگران چنان به قوت احساس کنند که هيچ کس ياراي مخالفت با او را نداشته باشد.»(اي.اچ.کار:تاريخ روسيه شوروي:جلد سوم: ص579-580)

      ظهور استالينيسم، اين‌گونه در ادبيات 1920، ظاهر مي‌شود که «لنين و تروتسکي نمي‌توانند با سوسياليسم قطع رابطه‌ کنند. آن‌ها بايد تا انتهاي مسير، اين بار را به دوش بکشند. سپس فرد ديگري ظاهر خواهد شد. او از نظر قدرت اراده واقعا" سرخ و از نظر اهدافي که دنبال مي‌کند واقعا" سفيد خواهد بود. او از نظر انرژي و نيرو بلشويک و از نظر اعتقادات، ناسيوناليست(3) خواهد بود.»(کتاب 1920 اثر شولگين)

      در سال 1920 در کنگره دوم کمينترن قطع‌نامه‌يي تحت عنوان «انقلاب کارگر و بين‌الملل کمونيست» به تصويب رسيد که «بين‌الملل کمونيست حزب جهاني قيام کارگري و ديکتاتوري پرولتاريا است.» که امضاي لنين، تروتسکي، زينويف، بوخارين، سلطان‌زاده(4)، رُي،(5) جان ريد، بورديگا و ديگران در پايين آن وجود دارد. اما استالين که در سال 1920، در کنگره ملل شرق حيدر عمواوغلي را هم در کنار دست خود داشت، تصويب نمود که، همه‌ي احزاب کمونيست ملل ديگر بايد تابع و پيرو حزب کمونيست روسيه شوروي باشند و برنامه و تزهاي ما را به اجراء در آورند. روي همين دليل بود که بعد از پايان يافتن کنگره ملل شرق در باکو، ره‌نمود تشکيل ح.ک.ا و بقيه‌ي ملل شرق را صادر مي‌کنند. اما زماني که در کنگره موسس حزب ح.ک.ا، دو نماينده شوروي حضور دارند، کميته‌ي مرکزي منتخبي که از کنگره بيرون مي‌آيد، خط استالين را نمي‌خواند و داراي استقلال فکر و انديشه است. در نتيجه استالين دو ماه بعد از پايان گرفتن نخستين کنگره ح.ک.ا، با تشکيل پلنومي فرمايشي، دوازده نفر از از 15 نفر اعضاي کميته‌ي مرکزي منتخب کنگره را برکنار و به جاي سلطان‌زاده، حيدر عمواوغلي را در رهبري حزب مي‌نشانند.

      اما استالين دروغ‌گو و ریاکار در ژانويه 1924، درست پنج روز بعد از مرگ لنين در دومين کنگره‌ي شوراهاي کل اتحاد شوروي سوگند ياد مي‌کند که: «هنگامي رفيق لنين ما را ترک مي‌کرد، به ما وصيت کرد [يکي از وصيت‌هاي او برکناري استالين از رهبري حزب بود.] که به اصول بين‌الملل کمونيست وفادار باشيم. سوگند ياد مي‌کنيم به تو، رفيق لنين! که ما از جان خود دريغ نخواهيم داشت، تا اين‌که اتحاد رنجبران همه‌ي جهان، يعني انترناسيونال کمونيست را مستحکم سازيم، و بسط دهيم!»(مقدمه منتخب آثار لنين:سچفخا:ص8)

      استالين در همان سال باز هم ریاکارانه از انترناسيوناليسم و انقلاب جهاني مي‌گويد: «برانداختن قدرت بورژوازي در يک کشور و برقراري حکومت کارگران در آن، هنوز پيروزي کامل، سوسياليسم را تضمين نمي‌کند. ... بدون کوشش مشترک پرولتارياي چند کشور پيش‌رفته، آيا مي‌توان اين تکليف را انجام داد؟ آيا مي‌توان به پيروزي نهايي سوسياليسم در يک کشور دست يافت؟ نه. چنين چيزي ناممکن است. براي برانداختن بورژوازي، تلاش يک کشور کافي است _ تاريخ کشور ما بر اين گواهي مي‌دهد _ براي پيروزي نهايي سوسياليسم، براي سازمان دادن توليد‌ سوسياليستي، تلاش يک کشور، به ويژه يک کشور دهقاني، همانند روسيه؛ اما کافي نيست. براي اين مهم تلاش پرولتارياي چند کشور پيش‌رفته لازم است.» (تروتسکي:بين‌الملل سوم پس از لنين:62)

      اما استالين به فاصله دوسال، يعني در نوامبر 1926، انترناسيوناليسم و انقلاب جهاني را زيرپا مي‌گذارد و نظريه‌ي «سوسياليسم در يک کشور» ارائه مي‌دهد: «حزب هم‌واره اين بينش را نقطه‌ي آغاز حرکت خود قرار مي‌داد، که پيروزي سوسياليسم در يک کشور به معناي امکان ساختن سوسياليسم  درآن کشور است؛ و اين مهم را مي‌توان با نيروي يک کشور تنها انجام داد.» (تروتسکي:بين‌الملل سوم پس از لنين:62)

      به سال 1919، برگرديم. کنگره اول کمينترن در 2 تا 6 مارس 1919 در مسکو برگزار مي‌گردد. در اين کنگره دست‌آوردي در مورد مسئله ملي و مستعمرات ملل شرق حاصل نمي‌شود و تصميم در اين رابطه‌ به کنگره دوم منتقل مي‌شود. اما بعد از کنگره نخست کمينترن، کنگره‌يي در رابطه‌ با ملل شرق در باکو برگزار مي‌گردد که يکي از شرکت‌کننده‌گان آن هم حيدرعمواوغلي بوده است. برخلاف نظر سران حزب توده و مائويست‌ها، که بيان مي‌دارند؛ حيدرعمواوغلي نماينده ح.ک.ا در کمينترن در باکو! بوده است!؟ مهم‌ترين دست‌آورد کنگره ملل شرق به رهبري استالين و سلطان گليف [يار نزديک استالين که در 1923، زنداني و در 1930 ناپديد مي‌شود.]، ايجاد احزاب کمونيستي در کشورهاي شرق بود. احزابي که در حقيقت، طبق تصويب‌نامه اين کنگره، بايد تحت رهبري مستقيم حزب کمونيست روسيه قرار گرفته شوند، بود. تاريخ ساختن احزاب کمونيست شرق حکايت از تاکيد اين مطلب دارد که بعد از خاتمه کار کنگره ملل شرق تدريجا" اين احزاب به وجود مي‌آيند: حزب کمونيست اندونزي مه 1920، ح.ک.ا در ژوئن 1920، حزب کمونيست چين در 1920، حزب کمونيست کره در 1921، حزب کمونيست ژاپن در 1922 و غيره.

      بنابراين‌ طبق ره‌نمود کنگره ملل شرق، در تابستان 1920، نخستين کنگره ح.ک.ا در بندر انزلي تشکيل مي‌شود. در اين کنگره ابوکف نماينده روسيه و ويکتور نانيشويلي نماينده آذربايجان شوروي، حضور دارند. بعد از تصويب قرارهايي در کنگره که منتج از نظرات سلطانزاده است، بين نماينده‌گان شوروي و ح.ک.ا، بر سر مسائلي چون مسئله ارضي، بورژوازي، امپرياليسم انگليس، نهاد شورايي، تبليغ و ترويج مستقل کمونيستي، اختلاف عميقي ايجاد مي‌گردد. ابوکف تا آن‌جا پيش مي‌رود که بيان مي‌دارد: «امپرياليسم انگليس بايد با تمام وسايل مغلوب گردد. اگر فئودال‌ها قابل استفاده باشند، در اين صورت ما مي‌خواهيم از آن‌ها حمايت کنيم: اگر بورژوازي قيام کند، ما از آنان نيز حمايت خواهيم کرد. همه‌ي وسايل در مبارزه با امپرياليسم انگليس مطلوب‌اند. اگر بورژوازي اکنون عليه انگلستان موضع‌گيري نکرده و کوچک‌خان را حمايت نمي‌کند، بدين‌گونه قابل توضيح است که اين‌جا در ايران، به شيوه‌ي نادرستي يک قدرت شورايي ايجاد شده (مقصودم کميته انقلاب آستارا است.) ما بايد اين اشتباه را دوباره جبران کنيم و کوشش نماييم که نيروهاي متزلزل را متقاعد کنيم که قدرت شورايي نه زمين‌داران را تهديد مي‌کند و نه بورژوازي را، در اين صورت است که آن‌ها (فئودال‌ها و بورژوازي) از جنبش آزادي‌بخش ملي حمايت خواهند کرد.»(نشريه انترناسيونال کمونيستي[آلماني]: شماره 14: ص229)

      بنابراين در نظرات ابوکف مي‌توان به خوبي دريافت، که دخالت و اعمال نظر بي‌چون چراي خط مشي استالين، عيان است. در پاسخ به نظرات نماينده‌گان شوروي، سلطان‌زاده بعد از گزارش کوتاهي از اوضاع اقتصادي، اجتماعي ايران اظهار مي‌دارد: «اين وضع سخت و ناخوشايند دهقانان از يک‌سو و رابطه‌ مستمر با پرولتارياي باکو از سوي ديگر زمينه کاملا" مساعدي براي کار انقلابي به وجود مي‌آورند. در حال حاضر در ايران انقلابي در جريان نيست. زيرا توده‌ها به‌طور کلي در جنبش انقلابي شرکت نمي‌جويند. شعارهايي که اکنون بايد به سود انقلاب عنوان شوند، عبارت‌اند از: مبارزه عليه انگلستان، مبارزه عليه حکومت شاه، مبارزه عليه خان‌ها و زمين‌داران بزرگ. اگر حتا يکي از اين شعارها حذف شوند، انقلاب در ايران موفقيتي نخواهد داشت.» (نشريه انترناسيونال کمونيستي[آلماني]: شماره 14: ص228)

      در اظهارات سلطان‌زاده، خصوصا" سه شعار بالا، که شعارهاي دموکراتيک و مختص جنبش آزادي‌خواهانه ملي است، برخلاف آن‌چه توده‌يي‌ها مانند عبدالحسين آگاهي(6) بيان مي‌دارند، اين شعارها، اساسا" نمي‌تواند شعارهايي در چارچوب «انقلاب سوسياليستي» و يا «انقلاب کمونيستي خالص» با خصلت «خالص کمونيستي» ارزيابي شود. وانگهي سلطان‌زاده در شعارهاي خود، عليه بورژوازي(7) سخني به ميان نمي‌آورد. در نتيجه او نمي‌تواند و اساسا" نخواسته است از انجام انقلاب سوسياليستي در ايران صحبت کند. بنابراين بسياري از نظريه‌پردازان شوروي [اوليانوف، ايرانسکي، روتشتاين و ديگران] و حزب توده و مائويست‌ها، سلطان‌زاده را به چپ‌رو(8)، تروتسکيست، و خواستار «انقلاب دقيقا" کمونيستي» بوده، متهم مي‌کنند.

    اما سلطان‌زاده کاپيتال و ديگر آثار مارکس را خوانده بود او تئوريسين و نظريه‌پرداز برجسته‌يي بود که دست کمي از لنين نداشت. او از مارکس آموخته بود، که «طبقه‌ي کارگر بايد روي پاي خود به ايستند»، خود مستقل بي‌انديشد، و تشکيلات مستقل مورد نظر خود را راه‌اندازي نمايد. هم‌چنان که همين روي‌کرد را يوسف افتخاري در دانشگاه کوتيو(«دانشگاه کمونيستي زحمتکشان شرق» معروف به کوتيو) که يکي از مدرسان آن سلطان‌زاده بود، آموخته بود و در جنبش کارگري ايران به مرحله‌ي اجرا در آورد. اين افکار، مخالف خط مشي استالين بود. به خاطر همين انديشه‌ي مستقلانه است که سران حزب توده او را بايکوت و جعل افکار و انديشه‌ي وي را در دستور کار خود قرار داده‌اند.

      به ریشه برویم، ببینیم که سلطان‌زاده در کنگره‌های کمینترن چه گفته است تا رسوا گردند توده‌يي‌ها و مائویست‌های جاعل. زبان رسمي در کنگره دوم کمينترن، آلماني بوده است. سلطان‌زاده به زبان آلماني در جلسه عمومي کنگره دوم [1920] در مورد تزهاي مسئله ملي و مستعمراتي سخن‌راني مي‌کند: «به نظر من آن بند از تزها که حمايت از جنبش‌هاي بورژوادموکراتيک در کشورهاي عقب‌مانده را در نظر دارد، مي‌تواند فقط مربوط به کشورهايي باشد که در آن‌ها اين جنبش در مراحل مقدماتي است. اگر در کشورهايي که هم اکنون تجربه ده سال يا بيش‌تر را پشت سر دارند، يا کشورهايي که در آن‌ها جنبش هم اکنون مانند ايران قدرت را در دست گرفته [انقلاب گيلان] مطابق همان بند عمل شود، اين به معناي راندن توده‌ها به دامان ضدانقلاب است. مسئله بر سر اين است که بايد برخلاف جنبش‌هاي بورژوادموکراتيک يک جنبش خالص کمونيستي به وجود آورد و برپا نگاه داشته شود. هر ارزيابي ديگري از واقعيت‌ها مي‌تواند به نتايج تاسف‌انگيزي منجر گردد.»(«پروتکل آلماني...»:ص169-170)

      اما مترجمان جعل‌کار حزب توده و حتا مائويست‌ها که اکثرا" به زبان‌هاي خارجي تسلط داشته و دارند، آگاهانه گفتار سلطان‌زاده را غلط ترجمه و عليه او به کار مي‌برند. در دهه‌ي پنجاه خورشيدي خسرو شاکري به اسناد کنگره دوم کمينترن دست‌رسي پيدا مي‌کند او نيز متاسفانه آگاهانه و يا ناآگاهانه گفته‌ي «جنبش خالص کمونيستي» سلطان‌زاده را به «انقلاب خالص کمونيستي» ترجمه مي‌کند. ترجمه غلط خسرو شاکري که منتقد سرسخت حزب توده بوده است، دست‌آويزي براي سران و نويسنده‌گان حزب توده از جمله احسان طبري فراهم مي‌کند.

      طبري، در مورد گفته‌ي «جنبش خالص کمونيستي» سلطان‌زاده در کمينترن، در کتاب «جامعه‌ ايران در دوران رضاشاه»،1356، صفحات130-1301، نقل قولي از سندي از انتشارات مزدک، خسرو شاکري ارائه مي‌دهد که سلطان‌زاده گفته است «انجام و حفظ انقلاب کاملا" کمونيستي» طبري سپس مي‌نويسد: «براساس همين تز بود که ح.ک.ا در آغاز جنبش گيلان، چنان‌که در بيان پيش زمينه‌هاي تاريخي رژيم رضاشاه بدان اشاره شد، مرتکب تندروي‌هايي شد. تز سلطان‌زاده در مورد آن‌که انقلاب ايران بايد خصلت «کاملا" کمونيستي» خود را حفظ کند، تنها به اين دليل که جنبش در کشور ما سابقه ده ساله داشته است، حاکي از عدم توجه به درجه نضج عيني جامعه‌ کشور ماست.» (وحدت کمونيستي:ملاحظاتي درباره انترناسيونال سوم و مسئله شرق:ص126)

      در حالي که احسان طبري و بقيه‌ي سران حزب توده و حتا مائويست‌ها به خوبي مي‌دانند، که عامل اصلي شکست جنبش انقلابي گيلان، نه در «تندروي» سلطان‌زاده، بل‌که به دستور «رفقا» يعني استالين بوده است. آن‌ها بي‌شرمانه سلطان‌زاده را مدافع يک «انقلاب کاملا" کمونيستي» (يا دقيقا" کمونيستي) مي‌دانند. اين عمل آن‌ها سبب شده است که طي يک قرن، جوانان و علاقه‌مندان به مطالعه تاريخ را، گم‌راه و از راه درست انديشيدن به دَر کنند.  

      بنابراين‌ سران و نويسنده‌گان حزب توده و در اين‌جا احسان طبري با اين‌گونه جعل‌سازي زيرکانه و محيلانه، خود را پيروز ميدان قلم‌داد مي‌کنند. در حالي که با مراجعه به اصل سند به زبان آلماني که زبان رسمي کنگره دوم کمينترن بوده است، مشخص مي‌گردد که سلطان‌زاده در آن‌جا بيان داشته است: «جنبش خالص کمونيستي» نه «انقلاب دقيقا" کمونيستي» ما در ادامه متن کامل سخن‌راني سلطان‌زاده را خواهيم آورد، که در آن مشخص است که ابدا" مقولاتي از قبيل «انقلاب» و «انجام و حفاظت» در آن نيست. صحبت از برپايي يک «جنبش خالص کمونيستي» است و نه «انجام» يک «انقلاب دقيقا" کمونيستي». در سند آلماني، صراحتا" کلمه Bewegungen يعني «جنبش» آمده است و واژه Revolution يعني «انقلاب» در آن به چشم نمي‌خورد.

      سلطان‌زاده در ابتداي سخن‌راني خود در کنگره دوم کمينترن، موافقت خود را با تزهاي کميسيون مسئله ملي و مستعمراتي اعلام مي‌دارد. با اين وجود، تزهاي لنين را در مورد لزوم حمايت از جنبش بورژوادموکراتيک و هم‌کاري با آن را به تمام کشورها بسط نمي‌دهد. وي معتقد است در کشورهايي که اين جنبش‌ها پيش‌رفت کرده‌اند، بايد اپوزيسيون کمونيستي را در مقابل آن‌ها ايجاد کرد.

      لنين در کميسيون مسئله ملي و مستعمرات، بيان مي‌دارد که «... تزهاي انترناسيونال کمونيست، بايد معلوم کنند که شوراهاي دهقانان، شوراهاي استثمار شونده‌گان، اسلحه‌هايي هستند که نه تنها در کشورهاي سرمايه‌داري، بل‌که در کشورهايي با مناسبات پيش سرمايه‌داري، نيز قابل استفاده است و اين وظيفه احزاب کمونيست و عناصر آماده براي تشکيل حزب کمونيست است که در همه‌جا و منجمله در کشورهاي عقب‌مانده و مستعمره، به نفع شوراهاي دهقاني يا شوراهاي مردمان زحمت‌کش، تبليغ کنند.»(لنين:کليات آثار، انگليسي:جلد31:ص242-243)

      نظريه فوق درباره سازماندهي شورايي مورد حمايت نماينده‌گان کنگره دوم کمينترن واقع گرديد و در تزهاي «مقدماتي»(ماده 11:د) به صورت زير به تصويب رسيد:

      «د: بخصوص، حمايت از جنبش دهقاني در کشورهاي عقب‌مانده عليه زمين‌داران و همه‌ي اشکال و بقاياي فئوداليسم، ضروري است. قبل از هر چيز بايد کوشيد که به جنبش دهقاني تا حد امکان خصلتي انقلابي داد و در صورت امکان، دهقانان و همه استثمار شونده‌گان را بايد در شوراها سازمان داد و به همين روال، امکان ارتباط فشرده ميان پرولتارياي کمونيست اروپاي غربي و جنبش انقلابي دهقانان در شرق، در مستعمرات و در کشورهاي عقب‌مانده را به وجود آورد.» (تزهاي مقدماتي: تصويبي کنگره در پروتکل آلماني کنگره دوم:ص224-132)

      سپس لنين در «گزارشي به کميسيون بررسي مسائل ملي و مستعمراتي» درباره موضع در قبال بورژوازي جوامع شرق توضيح مي‌دهد که: «... ما کمونيست‌ها فقط زماني بايد از جنبش‌هاي بورژوا_آزادي‌بخش در مستعمرات پشتيباني کنيم و پشتيباني خواهيم کرد که اين جنبش‌ها حقيقتا" انقلابي باشند و نماينده‌گان آن‌ها جلوي ما را در آموزش و سازمان‌دهي انقلابي دهقانان و توده‌هاي استثمارشونده نگيرند. اگر اين شرايط وجود نداشته باشد، کمونيست‌هاي اين کشورها بايد با بورژوازي رفرميست، که رهبران انترناسيونال دوم نيز از آن جمله‌اند، مبارزه کنند ...»(لنين: مجموعه سخن‌راني‌ها، در کنگره‌هاي کمينترن: ترجمه:م.ت. پرتو:ص71)

      بنابراين‌ لنين، سلطان‌زاده و رُي، انقلاب سوسياليستي را در دستور کار کمونيست‌هاي کشورهاي عقب‌مانده شرق قرار نداده بودند. راهي که آن‌ها در برابر کمونيست‌هاي اين جوامع مي‌گذارند، تشکل و سازمان‌دهي شورايي مستقل است، حتا اگر نبود و يا کم‌بود طبقه‌ي کارگر‌ اجازه‌ي بسط شوراهاي کارگري را ندهد. آن‌ها بر لزوم ايجاد شوراهاي دهقاني پافشاري مي‌کنند. آن‌ها با طرح اين نظريه به انترناسيوناليسم پرولتري وفادار و به انقلاب سوسياليستي آينده مي‌نگريستند که الزاما" براي پيروزي خود احتياج به يک سازمان‌دهي شورايي دارد، امري که در يک انقلاب بورژوادموکراتيک امکان‌پذير نيست.

      اينک يکي از مهم‌ترين اسناد به جاي مانده از سخن‌راني سلطان‌زاده در کمينترن که از زبان آلماني ترجمه شده است:

پنجمين نشست دومين کنگره بين‌الملل کمونيستي در 28 ژوئيه 1920

(گشايش نشست در ساعت 11 صبح به رياست رفيق زينوويف)

(بحث‌هاي پيرامون مسئله مليت‌ها و مستعمرات ادامه مي‌يابد)

سلطان‌زاده(ايران): «بين‌الملل دوم، در اغلب کنگره‌هاي خود مسئله مستعمرات را مورد بررسي قرار داده و قطع‌نامه‌هاي زيبايي درباره آن صادر کرده است که با وجود اين هرگز نمي‌توانستند صورت تحقق به خود، بگيرند. غالبا" اين سئوالات مورد بحث قرار مي‌گرفتند و تصميماتي بدون شرکت نماينده‌گان کشورهاي عقب‌مانده اتخاذ مي‌شدند. باري مضافا" اين‌که: هنگامي که پس از سرکوب نخستين انقلاب ايران توسط جلادان روسي و انگليسي، سوسيال دموکراسي ايران از پرولتارياي اروپا _ که در آن زمان به وسيله بين‌الملل دوم نماينده‌گي مي‌شد_، طلب کمک کرد. حتا اين حق را نيافت که قطع‌نامه‌يي در اين زمينه به راي گذاشته شود، امروز در دومين کنگره بين‌الملل کمونيستي است که براي نخستين‌بار، اين مسئله از اساس و با شرکت تقريبا" همه‌ي نماينده‌گان کشورهاي مستعمره و نيمه مستعمره شرق و آمريکا، مورد بررسي قرار مي‌گيرد. قطع‌نامه‌هايي که توسط کميسيون ما پذيرفته شده‌اند، کاملا" انتظارات توده‌هاي زحمت‌کش خلق‌هاي تحت ستم را برآورده مي‌کنند و به ويژه به مثابه محرکي در خدمت حمايت از جنبش شورايي در اين کشورها قرار مي‌گيرند. در نگاه اول، ممکن است غريب به نظر برسد که در کشورهاي وابسته و يا در کشورهاي تقريبا" هنوز وابسته از جنبش شورايي صحبت شود. با اين وجود، هنگامي که به اوضاع اجتماعي اين کشورها توجه کافي مبذول داريم، مي‌بايد شک ما از ميان برود. رفيق لنين قبلا" درباره تجربيات حزب کمونيست روسيه در ترکستان، بشقيرستان، قرقيزستان سخن گفته است. اگر سيستم شورايي در اين کشورها نتايج خوب به بار آورده، مي‌بايد جنبش شورايي در ايران و هند يعني در کشورهايي که در آن‌ها جدايي طبقاتي با قدم‌هاي عظيم به وقوع مي‌پيوندند، سريعا" توسعه يابد.

در سال 1870، تمام اين کشورها تحت سلطه سرمايه‌ تجاري قرار داشتند. اين وضع فقط به ميزان کمي تغيير کرده است. سياست استعماري قدرت‌هاي بزرگ، با جلوگيري از رشد صنعت ملي، اين کشورها را به بازار و منابع مواد خام براي مراکز اروپايي تبديل کرده است. واردات مصنوعات کوچک اروپايي به مستعمرات، ضربه نهايي را به صنعت بومي وارد ساخته است.

اگر رشد سريع صنايع سرمايه‌داري‌ در کشورهاي اروپايي، صنعت‌گران قديم را سريعا" پرولتريزه کرد و در آن‌ها جهان‌بيني جديدي به وجود آورد. در شرق جايي که شرايط، هزاران بدبخت وادار کرده است که به اروپا و آمريکا مهاجرت کنند، اين حالت وجود نداشت. در اين کشورهاي مستعمره يا نيمه مستعمره، هم‌چنين توده‌هاي دهقاني وجود دارند که تحت اوضاع و احوالي تقريبا" غيرقابل زيست، زنده‌گي مي‌کنند. در سراسر خاور، سنگيني ماليات‌ها و عوارض در درجه نخست، به دوش اين بخش بدبخت اهالي تحميل مي‌شود. از آن‌جا که دهقانان تقريبا" تنها کساني هستند که مواد غذايي توليد‌ مي‌کنند، بايد تغذيه لژيون‌هاي بازرگانان و استثمارگران، سرمايه‌داران و استبدادگران را تامين کنند. در نتيجه‌ي اين فشاري که به آنان وارد مي‌شود، اين طبقه‌ تحت ستم خاور نمي‌تواند حزب انقلابي مستحکمي را ايجاد کند. در ميان طبقات حاکم مي‌توان خواست‌هاي گوناگوني را مشاهده کرد. منافع تجاري، ادامه سياست استعماري قدرت‌هاي بزرگ را طلب مي‌کنند. در مقابل، بورژوازي از طريق دخالت خارجي ضرر مي‌بيند. از طرف ديگر، هنگامي که روحانيت عليه واردات کالاها از کشورهاي داراي مذاهب ديگر اعتراض مي‌کند، بازرگانان بدون معطلي با آنان وارد تماس مي‌شوند. در ميان طبقات حاکم وحدت وجود ندارد و نمي‌تواند داشته باشد.

اين واقعيت‌ها يک جو انقلابي پديد آوردند و توفان ملي بعدي در اين کشورها مي‌تواند سريعا" به يک انقلاب اجتماعي تبديل شود، اين است به طور کلي اوضاع و احوال در غالب کشورهاي آسيا. آيا نتيجه اين نيست همان‌طوري که رفيق رُي (Roy) اطمينان مي‌دهد که سرنوشت کمونيسم در سراسر جهان به پيروزي انقلاب اجتماعي در خاور وابسته است؟ مسلما" نه. رفقاي بسياري از ترکستان به اين اشتباه دچار شده‌اند. درست است که عمل‌کرد سرمايه‌داري‌ در مستعمرات روحيه انقلابي را بيدار مي‌سازد. اما اين نيز درست است که توسط استثمار سرمايه‌داري‌ در بين اشرافيت کارگري در متروپل، يک روحيه ضدانقلابي ايجاد مي‌گردد. سرمايه‌داري‌ آگاهانه مي‌کوشد تا از طريق جلب اقشار کوچک و ممتاز کارگري به سوي خود، توسط اعطاي امتيازات جزيي، مانع انقلاب گردد. فقط فرض کنيم که در هندوستان انقلاب کمونيستي آغاز شده است، آيا کارگران اين کشور مي‌توانند بدون کمک يک جنبش انقلابي در انگلستان و اروپا در مقابل حمله بورژوازي سراسر جهان مقاومت کنند؟ طبيعتا" نه. سرکوب انقلاب در ايران و چين دلايل روشني بر اين مدعاست. اگر انقلابيون ايراني و ترک اکنون انگلستان زورمند را به مبارزه مي‌طلب‌اند، بدين جهت نيست که آنان اکنون نيرومندتر گشته‌اند، بل‌که بدين سبب است که غارت‌گران امپرياليست قدرت خويش را از دست داده‌اند. انقلابي که در غرب آغاز شده است زمينه را در ايران و ترکيه نيز آماده ساخته و به انقلابيون نيرو بخشيده است. عصر انقلاب جهاني آغاز گشته است. 

به نظر من آن بند از تزها که حمايت از جنبش‌هاي بورژوادموکراتيک در کشورهاي عقب‌مانده را در نظر دارد، مي‌تواند فقط مربوط به کشورهايي باشد که در آن‌ها اين جنبش در مراحل مقدماتي است. اگر در کشورهايي که هم اکنون تجربه ده سال يا بيش‌تر را پشت سر دارند، يا کشورهايي که در آن‌ها جنبش هم اکنون مانند ايران قدرت را در دست گرفته [انقلاب گيلان] مطابق همان بند عمل شود، اين به معناي راندن توده‌ها به دامان ضدانقلاب است.

مسئله بر سر اين است که بايد برخلاف جنبش‌هاي بورژوادموکراتيک يک جنبش خالص کمونيستي به وجود آورده و برپا نگاه داشته شود. هر ارزيابي ديگري از واقعيت‌ها مي‌تواند به نتايج تاسف‌انگيزي منجر گردد.» (وحدت کمونيستي: ملاحظاتي درباره انترناسيونال سوم و مسئله شرق:ص130-133: مترجم: س. آذرپور)

و نيز در ماده 11، بند پنجم تزهاي مقدماتي پيشنهادي لنين به کنگره دوم کمينترن آمده است: «لزوم مبارزه‌يي قاطعانه عليه کوشش‌هايي که بر آن است به گرايش‌هاي رهايي‌بخش بورژوا_دموکراتيک در کشورهاي عقب‌مانده رنگ کمونيستي بدهد، انترناسيونال کمونيست، مي‌بايد جنبش‌هاي بورژوا_دموکراتيک و ملي در مستعمرات و کشورهاي عقب‌مانده را تنها به شرطي حمايت کند که عناصر احزاب آتي پرولتري در اين کشورها را _ که فقط در نام کمونيست نخواهند بود_ به دور هم جمع کرده و براي درک وظيفه‌شان _مبارزه عليه جنبش‌هاي بورژوا_دموکراتيک در ميان ملت‌هاي خود _ تربيت کند. انترناسيونال کمونيست، در کشورهاي شرق و مستعمرات مي‌بايد وارد اتحادي (Alliance) موقت با دموکراسي(9) بورژوايي گردد، اما هيچ‌گاه نبايد در آن مستحيل شود و در تمام شرايط، مي‌بايد استقلال جنبش پرولتري را حفظ کند، حتا اگر اين جنبش در حالت جنيني آن قرار داشته باشد.»(10) (لنين:مجموعه آثار انگليسي، جلد31:ص149-150)

ادامه سياست‌هاي سوسياليسم بورژوايي يا در حقيقت سرمايه‌داري‌ دولتي روسيه توسط استالين تا 1953، و به دنبال آن ادامه سياست‌هاي «راه رشد غير سرمايه‌داري» توسط خروشچف،‌ سبب نشد که حزب توده موضع خود را تغيير دهد، زيرا او در هنگام تولد، به مغزش فرو داده بودند که در هر زمان و مکاني، بدون حتا يک پرسش، مدافع، مبلغ، و مجيزگوي شوروي و رهبران آن باشند. اما تنها مائويست‌ها بودند که در کنگره بيستم حزب کمونيست شوروي، به دفاع تمام قد از استالين برخاستند و خروشچف را متهم به «رويزيونيسم» ‌کردند. حاصل هر دو سياست با سياست پروسترويکا و گلاسنوست گورباچف، که با سقوط ديوار برلن عيان شد و سوسياليسم بورژوايي قبله عالم حزب توده در زباله‌دان تاريخ فرو ريخت. محمد قراگوزلو در مطلبي تحت عنوان «فروپاشي ديوار برلين» مي‌نويسد:

«ديوار برلين در تاريخ ٩ نوامبر ١٩٨٩فروريخت! اين جمله فقط يک خبر نيست. پاياني است بريک آغاز و آغازي بريک فرجام. منظورم از پايان؛ فرجام دوره‌ي تلخي است که سوسياليسم بورژوايي به نام ديکتاتوري پرولتاريا، اما در واقع از طريق ديکتاتوري بر پرولتاريا، بر زنده‌گي کارگران و زحمت‌کشان حاکم کرده بود.

سياست‌هاي ناسيوناليستي استالين و راه رشد غيرسرمايه‌داري خروشچف، به بن بست رسيده و فقر و استبداد را در بسته‌بندي سوسياليسم به کارگران و فرودستان تحميل کرده بود.

شايد از نظر برخي چپ‌ها که هنوز به گذشته چشم دوخته‌اند و وجود حداقلي از رفاه مانند مسکن و کار در بلوک شرق را دليل مزيت بر سرمايه‌داري غرب مي‌دانند، فروپاشي ديوار برلين يک فاجعه‌ي سياسي از پيش طراحي شده‌ي توسط نهادهاي امنيتي آمريکا و کلا" ناتو تلقي شود. شايد اين چپ‌ها در روياهاي نوستالژيک خود دوران پيري را به ياد روزهاي خوش عظمت اتحادجماهير شوراها؟ سپري کنند و براي از دست رفتن آن آرزوهاي متعالي اوليه آه بکشند و به سرمايه‌داري غربي از اعماق قلب نفرين بفرستند.

اما به نظر مي‌رسد فروپاشي ديوار برلين و آشکار شدن هرچه بيش‌تر وقايع، نشان داد که آن چه در شوروي و اقمارش حاکم بوده نه سوسياليسم کارگري، بل‌که شيوه‌ي خشن و درنده خوي ديگري از سرمايه‌داري دولتي بوده است. اگر ديوار فرو نمي‌ريخت اي بسا هنوز بعضي با روياي مدينه‌ي فاضله‌ي کاذبي که در مسکو، برلين، پراک، بخارست، و ورشو ساخته بودند، نرد عشق مي‌زدند و به طور کلي فراموش مي‌کردند که قرار بود سوسياليسم منادي رفع استثمار و آزادي براي همه باشد. اين طنز تلخ و واقعيت عيني تاريخ دوران ماست:

همه‌ي طبقات و افرادي که ديوار برلين را ساختند و درقفاي آن بساط سرمايه‌داري دولتي پي‌افکندند به اندازه‌ي همان کسان و طبقاتي که ديوار را فرو ريختند چهره‌ي سوسياليسم را مشوه کردند. ازظهور و سقوط ديوار برلين فقط چپ متضرر شد.»

محمد قراگوزلو -١ دي ١٣٨٨

حزب توده خود را وارث ح.ک.ا مي‌داند، در صورتي که در هنگام تشکيل حزب توده توسط سازمان امنيت استالين و به دست شاهزاده‌ي قاجار، حق استفاده از واژه «کمونيست» را نداشته است.

زماني که يوسف افتخاري، سيد باقر امامي و ديگران به مخالفت با تشکيل حزب توده پرداختند و خواهان تشکيل ح.ک.ا بودند. «من از نخستين كساني بودم كه پس‌ از تاسيس‌ حزب توده از زندان آزاد شدم. بلافاصله پس‌ از مشاهده وضع حزب و مرام‌نامه و كميته مركزي با اسكندري، روستا و نوشين جداگانه ملاقات و مخالفت خود را با آن ابراز داشتم. آن‌ها صريحا" گفتند: «ما هم با اين شكل حزب موافق نيستيم و مي‌خواستيم حزبي انقلابي تشكيل دهيم ولي رفقاي شوروي ‍موافق نبودند و ما طبق دستور آن‌ها عمل كرديم.» من با صراحت جواب دادم تا حزب به اين شكل است من هرگز عضو آن نخواهم شد.» (انور خامه‌يي:خاطرات سياسي جلد دوم:ص 257)

در چنين شرايطي عده‌يي از جمله باقر امامي تصميم مي‌گيرند، در درون تشکيلات تازه تاسيس حزب توده، تشکيلات مخفي کمونيستي راه‌اندازي کنند و بتدريج به قول خودشان حزب توده را از درون تبديل به حزب کمونيست نمايند. اين عده با شروع چند دورهمي که تشکيل مي‌دهند، جاسوسان خودي، خبرش را به حزب کمونيست شوروي مي‌رسانند، و «رفقا» فورا" دستور انحلال چنين روي‌کردي را صادر مي‌کنند و اظهار مي‌دارند، مطلقا" نبايد در درون حزب توده چنين چيزي شکل بگيرد و آن را ممنوع مي‌کنند. حال چه‌گونه است که اين حزب در طول عمر ننگين نزديک به هشتاد ساله‌اش، چيزي جزء خدمت به روسيه و تامين منافع اين کشور در کارنامه نداشته، مي‌شود او را وارث ح.ک.ا و حافظ منافع طبقه‌ي کارگر‌ ايران دانست؟!

      اما حقیقت آن است که راه‌کار و راه‌برد، ح.ک.ا درست نقطه مقابل راه‌کار و راه‌برد حزب توده‌ بوده است. «روش‌ برخورد حزب توده در تاريخ‌نگاري و اصولا" با مخالفين فكري و ايدئولوژيك خود... بر گرفته از سنت استاليني است. توده‌يي‌ها به راحتي هر مخالف خود را عامل دشمن جلوه مي‌دادند [و مي‌دهند]. همان‌گونه كه دستگاه استاليني از ترتسكي و بوخارين كه از انقلابيون و رهبران برجسته و طراز اول انقلاب بلشويكي بودند عامل امپرياليسم مي‌ساخت و در دشمني با آن‌ها تا امحاي فيزيكي‌شان پيش‌ مي‌رفت، حزب توده نيز به تاسي از اين سنت مذموم، به راحتي هر مخالف فكري را فرد مشكوك و هر جريان فكري ديگرانديش‌ را عامل دشمن و پرووُكاتور قلمداد مي‌كرد [و مي‌کند]. اين روش‌ حزب توده را ما پس‌ از انقلاب بهمن در برخورد‌ با نيروهاي چپ ‍مبارز نيز شاهد بوديم. اما دستگاه تحليلي حزب توده داراي وجه مشخصه ديگري نيز بود [و هست] كه آن را از هرگونه ارزش‌ و اعتبار ساقط مي‌كرد و آن تبعيت تحليل‌هاي اين حزب نه از واقعيت‌هاي مبارزه طبقاتي [جامعه‌ي‌ طبقاتي ايران] بل‌كه انطباق آن با سياست خارجي اتحاد شوروي‌ است. درست به همين علت بود كه روزي بايد مصدق عامل انگليس‌ مي‌شد. ... روشن است كه يك چنين دستگاه تحليلي نيازي به شناخت واقعيت‌ها، به تحقيق و داوري علمي ندارد!»(خاطرات آلبرت سهرابيان)

      «حال كه در باره شيوه تاريخ‌نگاري حزب توده پرداختم لازم است كه درباره شيوه برخورد آي‌.‌بلوف‌ها يا نويسنده‌گان و محققين شوروي سابق نيز نكاتي يادآور شوم. با نظامي كه ‍سوسياليسم بوروكراتيك در شوروي سابق ساخته بود اصولا" مقوله‌يي بنام آزادي تحقيقات علمي و تاريخي وجود نداشت. نويسنده‌گان با دريافت خط از كميته مركزي موظف بودند با دوختن آسمان به ريسمان خط و سياست حاكم را توجيه كنند. به همين خاطر است كه علوم تحقيقي در اتحاد شوروي سابق معناي خود را از دست داده و به يكي از پيچ‌ومهره‌هاي تبليغاتي دولت مبدل شده بود.» (خاطرات آلبرت سهرابيان)

      «من با پرويز حكمت جو (11) رابطه نزديك‌تري برقرار كردم‌. او فردي صريح، شجاع و جسور بود كه نظراتش‌ را رك و راست و به راحتي بيان مي‌كرد ... پرويز حكمت جو تا هنگام مرگ‌اش‌ بر اين عقيده بود كه حزب توده يك حزب كمونيست است. اما او نمي‌دانست كه اوست كه به آرمان‌هايش‌ وفادار است و در راه اعتقادات‌اش‌ تا آخرين نفس‌ مقاومت كرده و زنده‌گي‌اش‌ را براي آزادي و عدالت اجتماعي در ايران فدا كرده است.»خاطرات آلبرت سهرابيان

      عبدالرحيم طهوري عضو حزب توده در کتابي تحت عنوان «نقدي بر کارنامه‌ي سياه يکساله‌ي حزب توده»، بدون اين‌که اشاره‌يي به تبعيت بي‌چون و چراي اين حزب از شوروي بيان دارد، کارنامه سياه اين حزب را در حد چند «اشتباه» مي‌بيند، و دروغ‌گويي‌هاي حزب را نفي مي‌کند: «حزب توده به نام و به خاطر مبارزه با فاشيسم زاده شد و در اين دوره از زنده‌گي، خود را مارکسيست و لنينيست و حزب طرازنوين حزب طبقه‌ي کارگر‌ هرگز نگفت و ننوشت.» (عبدالرحيم طهوري: نقدي بر کارنامه‌ي سياه يکساله‌ي حزب توده:5)

      این در حالي است که نه تنها سران حزب توده، بل‌که حتا مائويست‌ها هم معتقدند که حزب توده تا زمان مرگ استالين، حزب طبقه‌ي کارگر‌ ايران بوده است! در حقيقت کارنامه‌ي حزب توده ثابت مي‌کند، که اين حزب مي‌تواند هر چيز ديگري باشد، به غير از وارث ح.ک.ا و حزب طبقه‌ي کارگر‌ ايران بودن. حزب توده، حزبي با  ايده‌ئولوژي بورژوايي بوده و هست.

      سرگذشت ح.ک.ا ادامه دهيم. با شکست انقلاب آلمان، انتظارات واقعي بلشويک‌ها برآورده نشد. بنابراين‌ فشار اقتصادي ناشي از پنج سال جنگ داخلي و از دست دادن بسياري از کارگران‌ بلشويک آگاه و رزمنده، زمينه‌ي لازم براي فرصت‌طلبان درون حزب مانند استالين فراهم شد. تا اهداف عظمت‌طلبانه‌ و ناسيوناليستي خود را در قالب تئوري «سوسياليسم در يک کشور» با دوري جستن از اهداف انترناسيوناليستي طبقه‌ي کارگر‌ به مرحله عمل در آورند. چنين نگرشي سبب شد طبقه‌ي کارگر و دهقانان‌ در کشورهايي مانند چين، ترکيه، ايران، افغانستان، اندونزي(12)، عراق و غيره، قرباني و قتل عام شوند. زيرا در ديدگاه استالين انترناسيوناليسم پرولتاريايي حذف و تامين منافع اقتصادي، سياسي شوروي تبديل به هدف اصلي در روابط تجاري با کشورهاي سرمايه‌داري‌ جهان شد.

      «از آن‌جا که ما، يعني دولت شوراها، در اين موقع، نه تنها عمليات انقلابي را بي‌فايده و بل‌که مضر مي‌دانيم اين است که سياست‌مان را تغيير داده و طريق ديگري اتخاذ کرده‌ايم ... بنا به مفاد قرارداد فوريه 1921/ اسفند 1299، ما مجبوريم ايران را از وجود انقلابيون و عمليات آن‌ها راحت کنيم. اجبار ما منحصر است به خارج کردن قواي روس و آذربايجان از گيلان. از طرف ديگر، ما مکلف نشده‌ايم که در مقابل دولت [ايران] از قواي انقلابي ايران حمايت کنيم.»(عباس خاکسار:تاملي در انقلاب مشروطه ايران: 163)

      در فصل پنج قرارداد 1921 بين ايران و شوروي آمده است؛ «طرفين معظمتين متعاهدتين تقبل مي‌نمايند که: 1) از ترکيب يا توقف تشکيلات يا دستجات [گروپ‌ها] به هر اسم که ناميده شوند يا اشخاص منفرد که مقصود تشکيلات و اشخاص مزبوره مبارزه با ايران و روسيه و هم‌چنين با ممالک متحده با روسيه باشد در خاک خود ممانعت نمايند و هم‌چنين از گرفتن افراد قشوني يا تجهيزات نفرات براي صفوف قشون يا قواء مسلحه تشکيلات مزبوره در خاک خود ممانعت نمايند. ۲) به کليه ممالک يا تشکيلات قطع نظر از اسم آن تشکيلات که مقصودشان مبارزه با متعاهد معظم باشد نبايد اجازه داده شود که به خاک هر يک از طرفين معظمتين متعاهدتين تمام آن‌چه را که ممکن است بر ضد متعاهد ديگر استعمال شود وارد نموده يا عبور دهند. ۳) با تمام وسايلي که به آن دسترس باشد از توقف قشون يا قواء مسلحه مملکت ثالث ديگري در صورتي که احتمال برود توقف قواء مزبوره باعث تهديد سرحدات يا منافع يا امنيت متعاهد معظم ديگر مي‌شود بايد در خاک خود و متحدين خود ممانعت نمايد.» (متن کامل قرارداد۱۹۲۱در‌شبکه قابل دسترس است.)

این‌جا لازم است گفته باشیم، مائويست‌ها سوسياليسم دهقاني مائو را عين سوسياليسم مارکس مي‌پندارند، همان‌طور که توده‌يي‌ها سوسياليسم بورژوايي استالين را عين سوسياليسم مارکس مي‌دانند. نقد ما بر اين دو ديدگاه، از منظر مارکس، انگلس، لنين و رزالوکزامبورگ مبتني بر سوسياليسمي است که از ابتدا تا انتها، کارگران در آن نقش بازي مي‌کنند و قدرت خود را اعمال، و پي‌گير انجام انقلاب اجتماعي، که خود نيروي محرکه‌ي آن‌اند، خواهند بود. يعني سوسياليسم کارگران. «نام کارگران پاريس، با کمون‌شان، براي هميشه به عنوان پيام‌آور پرافتخار جامعه‌ي نوين با احترام تمام ياد خواهد شد. خاطره‌ي جان‌باخته‌گانش سرشار از تقدس در قلب طبقه‌ي کارگر‌ براي هميشه باقي خواهد ماند. و آنان که دست به نابودي‌اش زدند از هم‌اکنون به چرخ عذاب و ملعنت تاريخ بسته شده‌اند و دعاي همه‌ي کشيشان‌شان با هم نيز براي آمرزش گناهان‌شان کفايت نخواهد کرد.» (کارل مارکس:جنگ داخلي در فرانسه، 1871 :ص 154:باقر پرهام)

جامعه‌ي‌ نويني که مارکس در بالا بيان مي‌دارد همان جامعه‌ي‌ نوين سوسياليستي است که به دست کارگران ساخته و پرداخته مي‌شود. سوسياليسم دهقاني مائو و سوسياليسم بورژوازي استالين، پاشيدن خاک بر چشمان طبقه‌ي کارگر‌ جهاني بود، تا استثمار، ديکتاتوري و خفقان را که در اين جوامع زير نام سوسياليسم در جريان بود، مخفي نگه‌دارند.

       آن‌چه را که مائو و استالين به عنوان «سوسياليسم» توليد‌ کردند و سپس توسط احزاب وابسته به خود در سراسر جهان به عنوان سوسياليسم مارکس در مغز طبقات فرودست جامعه‌ي‌ جهاني فرو کردند، کوچک‌ترين شباهتي با سوسياليسم مارکس [کمون پاريس] نداشته و ندارد. پايه‌ي اصلي سوسياليسم مارکس، لغو استثمار است. در حالي که در چين و شوروي کوچک‌ترين قدمي در جهت لغو استثمار انسان از انسان صورت نگرفت. دو حزب کمونيست چين و شوروي، جاي سرمايه‌داران قبلي را با نقاب «سوسياليسم» گرفتند. يعني جاي طبقه‌ي استثمارگر قبلي، طبقه‌ي استثمارگر جديد (حزب کمونيست) قرار گرفت.

      «منطق انساني حاکم بر تاريخ با منطق خشک و انعطاف‌ناپذير رياضي و علوم بَحت (خالص) هم‌سان نيست. نقد و بررسي اپيستمولوژيک (معرفت شناخت) تاريخ اجتماعي با ما از مصاديق و آموزه‌هايي سخن مي‌گويد که به موجب آن‌ها قرار نيست هر فردي با خاست‌گاه طبقاتي مردمي – حتا يک پرولتر – وقتي به اريکه‌ي قدرت تکيه مي‌زند الزاماً‌ مدافع منافع مردم و طبقه‌ي محروم باشد. از استالين روس‌ها و هيتلر آلمان‌ها تا رضاخان ما ايرانيان، روساي حکومت‌هاي بسياري مي‌توان نشان داد – از جمله‌ همين لخ والسا در لهستان – که از اقشار محروم جامعه برخاسته بودند، اما وقتي به قدرت رسيدند، در عمل به صورت يک ماشين خدمت‌گزار برده‌داران، فئودال‌ها و بورژوازي عمل کردند. چه کسي است که نداند اندک مدتي پس از حاکميت بلشويک‌ها و به محض مرگ لنين «ديکتاتوري پرولتاريا» از «ديکتاتوري بر پرولتاريا» سر درآورد.»(نقد محمد قراگوزلو: بر سخنراني احمد شاملو در دانشگاه برکليآذر ۲۲, ۱۳۹۵)

     ادامه دهيم. همان‌طور که مي‌دانيد در ح.ک.ا دو ديدگاه وجود داشته است؛ يکي ديدگاه مارکسي متاثر از نظرات سلطانزاده که مدافع استقلال تشکيلاتي، طبقاتي، و انديشه،[جناح چپ] و ديگري ديدگاه استاليني مخالف نظرات سلطانزاده به رهبري حيدر عمواوغلي بوده است[جناح راست]. جناح چپ ح.ک.ا همواره مورد خشم و غضب استالين بوده است.

      اردشير آوانسيان در خاطرات خود مي‌نويسد که بعد از کنگره بيست حزب کمونيست شوروي، حزب توده در نامه‌يي به آن حزب، خواستار رسيده‌گي به وضع کمونيست‌هاي ايراني محکوم شده در دوران استالين مي‌شود. آن‌ها ضمن قبول درخواست، خواستار معرفي دو نفر از اعضاي قديمي حزب توده به دادستان نظامي شوروي مي‌شوند. اردشير آوانسيان و رضا روستا به مسکو مي‌روند. دادستان پرسش کرد که «راجع به سلطان‌زاده چه نظري داريد؟ من در جواب نوشتم که سلطان‌زاده از تاريخ ...، عضو ح.ک.ا بوده، قبل از انقلاب اکتبر عضو حزب کمونيست روسيه بود، در انقلاب مشروطيت ايران شرکت داشته، در دوره جواني‌اش در انقلاب گيلان رهبر طراز اول ح.ک.ا بود، در 1920 اولين مشاور لنين در امور شرق‌شناسي بود. هم‌چنين عضو رهبري کمينترن و در هيات اجرائيه آن عضو بود و من در بعضي از کارهاي او هم‌کاري داشتم.» (خاطرات اردشير آوانسيان از حزب توده ايران:40)

            ح.ک.ا با رهبراني مانند سلطان‌زاده و تقي اراني، ظرف مناسبي براي اجراي اهداف استالين و کميته‌ي قفقاز حزب بلشويک نبود. زيرا اکثريت اعضاي حزب داراي استقلال فکري و انديشه بودند و در مقابل خط مشي استالين ايستاده‌گي مي‌کردند. به عنوان نمونه يوسف افتخاري هنگامي که بخش کارگري کمينترن به او ماموريت مي‌دهد در جهت سازمان‌يابي کارگران نفت جنوب به ايران برود، به طور مخفيانه و به دور از چشم ماموران استالين وارد ايران مي‌شود.

بنابراين‌ اکثريت اعضاي ح.ک.ا، بر استقلال فکري و عملي و فرهنگ انترناسيوناليستي پرولتري، پاي مي‌فشردند. روي همين دليل هم بود که، اجازه نيافتند که براي فعاليت وارد ايران شوند، و به ‌تدريج همه‌ي آن‌ها به دستور استالين اعدام و يا به سيبري تبعيد شدند[آمار دولتي 130 نفر!].

آن‌هايي که به ايران آمده بودند مانند تقي اراني و افتخاري، سايه به سايه آن‌ها، جاسوسان ايراني استالين آن‌ها را دنبال مي‌کردند تا از هر طريق ممکن مانع از فعاليت سياسي اجتماعي آن‌ها شوند. رضا روستا و مخصوصا" عبدالصمد کامبخش دو عاملي بودند که از آن طريق زمينه‌ي قتل تقي اراني در زندان رضاخان و حذف و خانه‌نشين کردن يوسف افتخاري را براي ارباب به نحو احسن انجام دادند. عده‌ي کمي مانند ابوالقاسم لاهوتي که فرهنگ استالين را پذيرفت از تيرباران رهايي يافتند.

      مجريان اهداف استالين در ايران سران حزب توده مانند؛ عبدالصمد کامبخش، رضا روستا، اردشير آوانسيان، محمد بهرامي، احسان طبري، ايرج اسکندري، کيانوري، رضا رادمنش(13)، مرتضا يزدي(14)، و ديگران بودند.

      بعد از مرگ استالين به وسيله‌ي خروشچف عفو عمومي صادر مي‌شود. «عفو عمومي براي ما هم که ايراني بوديم بي‌بهره نبود. ما هم در شهرمان با چهره‌هاي تازه‌يي آشنا مي‌شديم که ايراني بودند و اکثرشان پير و شکسته شده بودند. سرماي شديد و کار سنگين در سيبريه در ريه‌هاي‌شان اثر گذاشته بود و اغلب به تنگ نفس دچار شده بودند. آن‌ها در پي خانواده‌هاي‌شان بودند. برخي خانواده‌هاي‌شان را يافته و برخي زن‌هاي‌شان به شوهر رفته بودند و در نتيجه سرگردان بودند. تعداد آزاد شده‌گان زياد نبود، اکثر در 1937، گرفتار شده بودند. آن‌ها عده‌ي زيادي از هم‌شهري‌ها را نام مي‌‌‌بردند که در زندان مرده بودند و بيش‌ترشان از اعضاء ح.ک.ا بودند. همه‌گي آن‌ها [اجبارا"] به خيانت خود و يا تماس با انگليس‌ها اقرار کرده بودند. در زندان که بودم پيرمردي برايم تعريف کرد که در همان سال‌ها که بگير و به‌بند خارجي‌ها شروع شد با احسان‌الله خان [احسان‌الله خان عضو ح.ک.ا نبود.] در زندان در يک سلول بوديم، او را هر شبانه روز به بازپرسي مي‌بردند و هر بار با بدن کوفته به سلول‌اش باز مي‌گردانيدند. پس از دو ماه که به همين وضع گذشت در يکي از شب‌ها که از بارپرسي برگشت گفت؛ ديگر راحت شدم. از او پرسيدم چه کردي؟ گفت؛ هرچه مي‌خواستند گفتم. و خودم را راحت کردم. پايش را دراز کرده به راحتا خوابيد. فردايش آمده او را بردند و ديگر از او خبري نشد.» (ناصر زربخت: گذار از برزخ:33)

      «به ياد دارم که در حدود سال 1956، سفري به مسکو کردم. روزي که به ديدن رضا روستا رفته، کاري داشتم، کاغذي به من نشان داد که نام 130، نفر در آن نگاشته شده بود. او گفت اين صورت را ارگان‌هاي حزبي شوروي به من داده‌اند و چون من از اعضاي قديمي حزب توده هستم و اغلب آن‌ها را در جواني مي‌شناخته‌ام اين را به من داده‌اند تا درباره‌ي آن‌هايي که مي‌شناسيم اگر درباره‌ي خودشان يا خانواده‌شان معلوماتي دارم براي‌شان بنويسم تا شايد به‌توانند کمکي به آن‌ها کنند. پرسيدم آن‌ها حالا در چه حالي هستند؟ گفت البته همه‌شان مرده‌اند، اگر زنده بودند که ديگر احتياج به آگاهي من نداشت. باز به ياد دارم که کامبخش [قاتل تقي اراني] طي مقاله‌يي از تاريخ‌چه‌ي مبارزات و زنده‌گي سياسي دو سه نفر از آن‌ها، که يکي‌شان به نام شايد مستعار «کامران» بود، نوشته بود که از اعضاء برجسته‌ي ح.ک.ا بوده و پس از غلبه‌ي ارتجاع در ايران آن‌ها به شوروي آمده پناهنده شدند. ولي از سرنوشت نگون‌بخت آن‌ها چيزي ننوشته بود، گويي آ‌ن‌ها به مرگ طبيعي مرده بودند. اين را از آن‌جا به خاطر دارم که يکي از رفقاي حزبي اين مطلب را سخت به کامبخش ايراد گرفته او را تنقيد مي‌کرد که چه‌گونه حقايق را نمي‌نويسد.» (ناصر زربخت: گذار از برزخ:33-34)

سيروس آخوندزاده يکي از اعضاي ح.ک.ا بوده است. او به دليل دخالت کميته‌ي قفقاز حزب بلشويک در دخالت به امور ايران مخصوصا" جمهوري گيلان، در جريان برگزاري اجلاسيه‌ي کمينترن تقاضاي ديدار با لنين را مي‌کند که با تقاضاي او موافقت مي‌شود که در اين ديدار استالين و اورژنيکيدزه هم حضور داشته، از دخالت تشکيلات باکو حزب کمونيست شوروي در امور ايران شکايت مي‌کند. لنين هم شکايت او را مي‌پذيرد و به باکو دستور مي‌دهد که در امور ايران دخالت نکند، اما استالين به اين امر وقعي نمي‌گذارد. سيروس آخوندزاده در سال 1937 مورد خشم استالين قرار گرفت، زنداني شد اما به سيبري تبعيد نشد و تيرباران نگرديد. شايد همان ملاقات باعث نجاتش شده بود. او در سال 1358 در سن 96 ساله‌گي درگذشت.

خسرو شاکري در مورد ح.ک.ا مي‌نويسد: «ح.ک.ا، ادامه‌ي مستقيم حزب عدالت بود که در نخستين کنگره‌ي خود در انزلي در تابستان ۱۲۹۹، نام خود را به ح.ک.ا گرداند. از نگاه تئوريک نيز، اين امر صادق بود، با اين تفاوت که از سال ۱۲۹۸ به بعد، با پيوستن متفکري چون آوتيس سلطان‌زاده به آن، سطح فکري آن ارتقاء زيادي يافت. بايد يادآور شد که احسان‌الله خان هرگز در ح.ک.ا. عضويت نداشت و حيدرخان هم، پس از برگذاري کنگره‌ي انزلي، در اثر فشار استالين، به هنگام نخستين کنگره خلق‌هاي خاورزمين [در يک پلنوم فرمايشي] در باکو (شهريور ۱۲۹۹)، به رهبري جناح «غيرتندرو» يا «دموکراتيک» حزب کمونيست برگزيده شد. از آن تاريخ تا مرگ حيدرخان دو سازمان ح.ک.ا. را نماينده‌گي مي‌کردند. تأثير حيدرخان، چون کسي که تا آن تاريخ حزبي به نام دموکرات را در ميان ايرانيان روسيه تزاري به وجود آورده بود، تنها در ميان ايرانياني بود که از پيش او را مي‌شناختند و در حزب او فعاليت مي‌کردند. حيدرخان مردي انقلابي و اهل عمل بود و مورد حمايت استالين، اما کسي که وي رقيب خود مي‌دانست، يعني سلطان‌زاده (خود فرزند يک زن رخت‌شوي ارمني_ايراني و يک نجار ايراني مسلمان بود)، مردي خودآموخته و مارکسيستي متبحر بود و مارکسيست‌هاي اروپايي او به چنين عنواني مي‌شناختند.»(خسرو شاکري:مصاحبه‌يي پيرامون برخي خطوط کلي جنبش چپ ايران)

به گفته‌ي خسرو شاکري «کنگره‌ي دوم ح.ک.ا را، که کار اصلي‌اش نقد حمايت از رضاشاه، نقد نظام پهلوي، و تهيه‌ي برنامه‌ي آينده بود، در پاييز ۱۳۰۶، در شهر ايوانوآ (در نزديکي مسکو)، نه، چنان‌که آورده اند، در اروميه، برگذار کرد.» 

«ح.ک.ا که تا سال‌ 1311، که به فعاليت خود در ايران و هم‌چنين دانش‌جويان ايراني در آلمان و فرانسه ادامه مي‌داد، طي سرکوب‌هاي داخلي توسط حکومت رضاخان، _ سرکوبي که با تصويب قانون سياه ۱۳۱۰ شکل «قانوني» يافت_ و  نيز در شوروي توسط دستگاه ديکتاتوري فردي استالين نابود گرديد.» 

همان‌طور که نوشتيم، «افرادي از ح.ک.ا که در دوران رضاشاه به شوروي رفته بودند، تقريباً همه‌ي آنان توسط دستگاه‌هاي سرکوب استاليني دست‌گير، زنداني، «محاکمه» و تيربارن شدند، يا در معادن گولاگ جان سپردند. چند تن از آنان، چون لاهوتي شاعر، سيروس بهرام، و ديلمي، جان سالم به در بردند، احتمالا" به برکت هم‌کاري و ايراد اتهام جاسوسي به رفقاي خود _ امري که در محاکمات استاليني مرسوم بود.» (خسرو شاکري:مصاحبه‌يي پيرامون برخي خطوط کلي جنبش چپ ايران)

ايرج اسکندري در مصاحبه با تهران مصور شماره 22، 25 خرداد 1358، در پاسخ پرسشي که چرا «عده‌ي زيادي از اعضاي ح.ک.ا در سال‌هاي قبل از تشکيل حزب توده مجبور شدند به شوروي مهاجرت کنند و برخي از آن‌ها مثل سلطان‌زاده و ... توسط حکومت استالين در شوروي اعدام شدند دليل واقعي اعدام آن‌ها چه بود و چرا حزب توده در اين مورد هيچ اقدامي نکرد؟ اسکندري پاسخ مي‌دهد «افرادي که وارد حزب توده شدند، نسبت به گذشته ح.ک.ا اطلاعاتي نداشتند. ما بعدها فهميديم که عده زيادي از افراد برجسته جنبش کمونيستي ايران بر اساس دلايل واهي در زمان استالين به دست روس‌ها اعدام شده‌اند. در نتيجه اقدامات حزب ما، از بعضي از آن‌ها پس از مرگ اعاده حيثيت شد. پرسش: و جز اين هيچ کاري نکرديد؟ چرا مقاله‌يي هم در دنيا نوشتيم.»(يادمانده‌ها و يادداشت‌هاي پراکنده ايرج اسکندري:ص99)

اسکندري در مورد اقدامات حزب‌اش در مورد سلطان‌زاده دروغ مي‌گويد. حزب توده همان کارهايي را انجام دادند که خروشچف بعد از مرگ استالين در مورد جان‌باخته‌گان انجام داد. رهبران و نويسنده‌گان حزب توده مانند رحيم رئيس‌نيا و ديگران، چه در زمان استالين و چه در زمان خروشچف و حتا هم اکنون که شوروي وجود خارجي ندارد، هم‌چنان بي‌شرمانه بر سلطان‌زاده و دوستان‌اش مي‌تازند، زيرا از روز نخست در مغزشان فرو کرده‌اند، جز خدمت بي‌قيد و شرط به رهبران شوروي سابق، کار مثبتي در کارنامه خود ثبت نکنند. بي‌شرمي حد و مرز نمي‌شناسد همين ديروز، 25 مارس 2020، کانال تلگرامي وابسته به حزب توده اين‌گونه دروغ و جعل مي‌سازد: «حيدر خان در سال ۱۹۱۹ به دعوت لنين از طرف (حزب عدالت) در تشکيل اولين کنگره بين‌المللي سوم کمونيستي به پتروگراد دعوت مي‌شود و بعدا" به نماينده‌گي ايران در هيئت اجرائيه بين‌المللي سوم (کمينترن) انتخاب مي‌گردد.»

سراسر اين نوشته‌ي فاسدترين حزب تاريخ معاصر ايران دروغ و جعل است. شما اگر به جاي حيدر عمواوغلي، سلطان‌زاده قرار بدهيد، نوشته از جعل خارج مي‌شود.

جعل ديگر را بدون هيچ توضيحي بخوانيد: «گروه چپ‌رو [منظورشان سلطان‌زاده و دوستان‌اش] هم در کنگره و هم در کميته مرکزي منتخب کنگره شديدا" فعال بود. دراين کنگره حيدرعمواغلي نتوانسته بود شرکت کند. چپ‌روي در بدنه و کميته مرکزي و تحريکات حکومت عليه حزب کمونيست، عملا" حزب را فلج کرده بود و از سوي ديگر دولت نوپاي انقلابي در رشت را با مخاطره روبرو ساخته بود.»

حالا جعل ديگر و آن جريان پلنوم فرمايشي(15) و اخراج سلطان‌زاده و يازده تن از پانزده نفر، کميته‌ي مرکزي منتخب کنگره موسس ح.ک.ا به دست استالين و مريدانش: «در سپتامبر ۱۹۲۰ نخستين پلنوم وسيع حزب کمونيست با هدف جمع‌بندي دلايل شکست جمهوري گيلان و خاتمه بخشيدن به چپ روي‌ها تشکيل شد.(16) در اين پلنوم حيدرعمواغلي که شخصا" در آن حضور داشت به دبير اولي حزب انتخاب شد و شخصيت‌هايي نظير کريم نيک‌بين، سليمان تاريوريف، محمد آخوندزاده(سيروس بهرام)، ميرجعفر جواد زاده (پيشه‌وري) به عضويت کميته مرکزي برگزيده شدند.» اين‌ها نمونه‌يي از جعليات ديروز اين حزب بود.

يازده سال بعد از تصويب و اجراي دستورات استالين از طريق پلنوم نمايشي در ح.ک.ا در سال 1920، نشست سه روزه‌ي ح.ک.ا در باکو و در دسامبر 1931، به رياست هواداران استالين و با حضور سلطان‌زاده برگذار شد. در اين نشست که در ظاهر براي بازسازي ح.ک.ا تشکيل شده بود، تبديل به محاکمه‌ي سلطان‌زاده شد و همه‌ي شکست‌هاي ح.ک.ا را به حساب سلطان‌زاده گذاشتند، تا به تدريج زمينه لازم براي حذف کامل او فراهم آورند. سلطان‌زاده را متهم به «عدم شناخت از جامعه‌ي‌ ايران و تحميل اراده و عزم شخصي و نه برمبناي رهبري جمعي و بيرون آمدن از کمينترن و ...» کردند.

سلطان‌زاده همه‌ي اين اتهامات را رد مي‌کند و حتا به قول بهزاد کاظمي در همايش باکو، سلطان‌زاده در دفاع از خود اين واقعيت تلخ را بيان کرد که بيرون آمدن از کمينترن ربطي به ناکارآمدي وي نداشته است، بل‌که فقط ناشي از اين نکته‌ي ساده بود که اصولا" ديگر کميته مرکزي ح.ک.ا وجود خارجي نداشت و طبيعتا" نمي‌توانست نماينده‌يي در کمينترن داشته باشد. در واقع، اغلب نامه‌هايي که سلطان‌زاده از طريق کمونيست‌هاي ايراني به کمينترن فرستاده بود، ناپديد شده بودند. به عبارت ديگر، سلطان‌زاده اذعان مي‌کرد که علاوه بر از هم پاشي تشکل‌هاي سازماني ح.ک.ا، کساني که به اسم آن حزب از طرف کمينترن صحبت مي‌کنند يا ماموريت مي‌يابند، به طور دموکراتيک از جانب کمونيست‌هاي ايراني انتخاب نشده‌اند و تنها کارگزاران گمارده از سوي شوروي و کمينترن استاليني هستند.

جو حاکم در اين نشست طوري بوده که حتا سلطان‌زاده پيشنهاد ترک ح.ک.ا را به اعضاي حاضر داد. اما اعضاي استاليني حزب به سلطان‌زاده يادآوري کردند که او نخست بايستي ح.ک.ا را بازسازي و سپس آن را ترک کند! در حقيقت منظورشان اين بود که يک حزب گوش به فرمان بسازد و بعد برود. نشست باکو بيانيه 19 ماده‌يي را منتشر مي‌کند که براي طبقه‌ي کارگر‌ و زحمت‌کشان  ايران چيزي در بر نداشت. بدون ترديد پشت صحنه نشست ح.ک.ا در باکو، رهبري استاليني حزب کمونيست شوروي و به ويژه حزب کمونيست آذربايجان شوروي به رهبري باند مخوف و جنايت‌کار ميرجعفر باقراوف بوده است. هدف اصلي آن‌ها هم اين بود که يک به يک اعضاي ح.ک.ا بايد وضع خود را مشخص کنند يا تابعيت شوروي را به پذيرند و بدون چون چرا مجيزگوي استالين باشند مانند لاهوتي، و يا در غير اين صورت، تبعيد به سيبري، زندان و اعدام در انتظارشان بود. حتا حق رفتن به ايران را نيز نداشتند، در صورتي مي‌توانستند به ايران بروند که همکاري بي قيد و شرط خود را که يکي از آن‌ها جاسوسي بود را به طور کامل به دستگاه رهبري استالين اثبات مي‌کردند.

بايد به اين مسئله دقت کنيم که ديدگاه جناح راست ح.ک.ا که از طريق حزب کمونيست شوروي اعمال مي‌شد، بيش از صد سال است که از طرف «مورخان» رسمي شوروي و حزب توده، به عنوان «واقعيت‌هاي انکارناپذير» همراه با انواع جعل تاريخي تبليغ و ترويج مي‌شود، تا واقعيت‌ها را وارونه و از ديد نوجوانان و جوانان پنهان دارند.

اما بايد بدانيم «تا زماني که مسائل تاريخ معاصر ايران خود را در جنبش‌هاي اجتماعي کشور توليد‌ و بازتوليد مي‌کنند، مواجهه با ديدگاه‌هاي انحرافي غيرقابل ترديد است. و تا هنگامي که به آن‌ها پاسخ مقتضي داده نشود، جنبش‌هاي موجود قادر نخواهد بود، گريبان خود را از اين انحرافات ريشه‌يي، خلاص کنند. گذشته نزديک را نه تنها بايد مورد شناخت و ارزيابي علمي قرار داد، بل‌که بايد آن را به عنوان درس‌هاي آموختني، آموخت. خطاهاي آزموده را تکرار نکرد»، زيرا آزموده را آزمودن خطاست. «و تجربيات کوشنده‌گان راستين جنبش‌هاي اجتماعي گذشته را سرمشق خود قرار داد. البته تا هنگامي که ريشه و علت طبقاتي انحرافات از بين نرفته باشند، ناگزير تکرار خواهند شد. ليکن براي برخورد به آن‌ها بايستي شناخت علمي تئوريک را به کار گرفت.»

اما لازم است اين‌جا گفته باشيم حيدر عمواوغلي دوست دوران مدرسه‌يي استالين، که تبديل به مجري اوامر او شد و استقلال فکري خود را از دست داده بود، کارهاي عظيم و نيکي در مورد انقلاب مشروطه انجام داده بود که در کتاب «نگاهي ريشه‌يي به انقلاب مشروطه» به آن پرداخته شده است. اما از کارهاي نابجاي او هم ترغيب مشروطه‌‌طلبان به تحصن در سفارت انگليس، شرکت در خلع سلاح رزمنده‌گان فاتح تهران به نفع ارتجاع و فئوداليسم، شرکت در جنگ امپرياليستي به نفع امپرياليسم آلمان و عثماني و نزديکي به سياست شووينيستي و پان‌ترکي، ترک‌هاي جوان به رهبري انورپاشا از کارهاي زشت حيدر عمواوغلي است که رحيم رئيس‌نيا نويسنده‌ي حزب توده و بقيه‌ي سران اين حزب به آن هيچ‌گاه اشاره‌يي نکرده و نخواهند کرد.

هنگامي که استالين اطمينان يافت که آزادانديشان ح.ک.ا، چه آناني که در شوروي بودند و چه آناني که در ايران بودند [تقي اراني]، را از بين برده است، آن‌گاه به فکر ساختن و پروراندن گربه‌ي دست‌آموز خود، يعني حزب توده شد. حزبي بورژا_رفرميستي براي ايران ساخته مي‌شود تا به صورت تمام قد و به‌طور کامل و بدون حتا يک ذره استقلال فکري، اميال کاخ‌نشينان کرملين را با دقت به مرحله عمل در آورند. آن‌ها [استالين+احزاب برادر] ضمن کنار نهادن انترناسيوناليستي پرولتري، ناسيوناليسم روس، را تحت پوشش سوسياليسم به مرحله‌ي اجرا در آوردند. ساختن حزب توده‌ و فرقه دموکرات آذربايجان و کردستان در جهت تامين منافع اقتصادي مسکو [نفت شمال ايران و صدور کالا]، دنبال مي‌کردند. قتل سلطان‌زاده،(17) تقي اراني و ديگر اعضاي ح.ک.ا در روسيه، دقيقا" به خاطر انجام سهل و آسان اهداف فوق انجام مي‌گرفت.

اين اهداف هيچ ربطي با فرهنگ و شيوه‌ي توليد سوسياليستي ندارد، فقط به شيوه‌ي توليد سرمايه‌داري‌ امپرياليستي شوروي ربط پيدا مي‌کند. اين را بيش‌تر خواهيم شکافت.

همان‌طور که قبلا" نوشتيم، در تاريخ معاصر ايران، تنها ح.ک.ا جناح سلطان‌زاده در مقطع انقلاب مشروطيت و «سازمان وحدت کمونيستي» در مقطع انقلاب 1357، بودند که چپ سوسياليست [مارکسي] را نماينده‌گي مي‌کردند، چون متکي به تئوري‌هاي مارکس، انگلس، لنين و رزا لوکزامبورگ بودند. «سازمان وحدت کمونيستي»(18) تا قبل از انقلاب 1357، با نام «گروه اتحاد کمونيستي» در خارج از کشور، فعاليت مي‌کردند.

 

ادامه دارد

سهراب.ن

05/05/1399

 

توضيحات:

(1): حزب کمونيست ايران در دهه‌ي نخست 1300 خورشيدي «در شهرهاي تهران، تبريز، گيلان، مازندران، قزوين، خراسان تشکيلات فعال مخفي داشت. و مجله ستاره سرخ ارگان حزب کمونيست ايران تا دي 1310 منتشر مي‌شد. شاه‌زاده عبدالصمد کامبخش جاسوس مسکو هيچ‌گاه عضو حزب کمونيست ايران نبوده و فعاليتي در آن تشکيلات نداشته است.(آدينه شماره 89:ص64)

 

(2): مصطفا صوفي [صبحي] کمونيست برجسته ترک در 1914 به روسيه گريخت و در آن‌جا به زندان افتاد. در کمينترن در دسامبر 1918، به عنوان نماينده ترکيه، گفت: «مغز امپرياليسم انگلستان و فرانسه در اروپا است، اما بدن آن در دشت‌هاي آسيا و آفريقا دراز کشيده است.» او پس از شروع سرکوبي کمونيست‌ها، به دست آتاتورک، در ارض‌روم دستگير و در 28 ژانويه 1921، همراه با 16 تن ديگر در ساحل ترابوزان به دريا انداخته شد، که سنت اعدام مخفيانه کمال بود.» اما شوروي در مقابل اين جنايت سکوت اختيار کرد، وقتي جسد آن‌ها مدتي بعد کشف شد. وزيرامورخارجه روسيه چيچرين، از دولت کمال وضع آن‌ها را پرسيده بود و در پاسخ گفته شد که ممکن است در دريا سانحه‌يي براي‌شان پيش آمده باشد! (اي.اچ.کار:تاريخ روسيه شوروي:جلد سوم: ص100-289-366)

 

(3): لنين در ژوئيه 1921 نوشت: «براي ما آشکار بود که بدون ياري انقلاب جهاني، انقلاب کارگري غيرممکن است. حتا پيش‌تر از انقلاب [1917]، هم‌چون پس از آن، ما بر آن باور بوديم که انقلاب نيز بلافاصله، و يا دست‌کم خيلي به سرعت، در ديگر کشورهاي عقب‌افتاده و پيش‌رفته‌ي سرمايه‌داري‌ به وقوع خواهد پيوست؛ و گرنه همه‌گي ما از بين خواهيم رفت.» لنين اضافه کرده بود که «با توجه به ارزش و اهميت انقلاب جهاني، کمونيست‌ها تمام توان خود را به کار گرفتند، تا نظام شورايي را تحت هر شرايط و با هر ضرر و زياني در روسيه حفظ کنند.» به گفته‌ي لنين «ما نه تنها براي خودمان، بل‌که براي انقلاب جهاني مبارزه مي‌کنيم.» (کتاب انگليسي:«سرنوشت انقلاب روسيه»: برگرفته از سامان نو)

 

(4): سلطان‌زاده پس از برکناري از دبير اولي حزب کمونيست ايران به خاطر دانش و اطلاعات گسترده خود به عضويت هيات اجراييه کمينترن در آمد. او در سال 1921 به عنوان يکي از مشاوران نزديک لنين به رياست اداره خاور نزديک در کميسرهاي امورخارجه در مسکو کار مي‌کرد. در 25 ژانويه 1922، سلطان‌زاده به عنوان نماينده حزب کمونيست ايران در کمينترن انتخاب شد.

 

(5): م.ن.روُي(Roy,Manabren danath.N) 1893-1954، رياضي‌دان و کمونيست هندي در يک خانواده مرفه در بنگال متولد شد. در 1915، به آلمان رفت. در 1917، روانه مکزيک ‌شد و با برودين که از بلشويک‌هاي قديمي بود آشنا ‌گرديد و به طرف عقايد کمونيستي جلب ‌شد. در 1919 به تشکيل حزب کمونيست مکزيک ياري ‌رساند. در فاصله بين 1928-1921، در کمينترن مسئوليت‌هاي مهمي از جمله سرپرستي دايره خاور دور کمينترن را برعهده گرفت. در 1927، به عنوان نماينده کمينترن در چين، جاي‌گزين برودين ‌شد. در 1929، به عنوان «عنصر دست راستي» و حامي بوخارين از کمينترن اخراج ‌شد. سپس توسط انگليسي‌ها به مدت شش سال در هند زنداني ‌شد. بعدها به حزب کنگره هند ملحق ‌گرديد و در 1940، حزب راديکال دموکرات را تاسيس ‌کرد. او تا زمان مرگ سردبير نشريه «راديکال هومانيست» بود. او که نسبت به حمايت از جنبش‌هاي بورژوا ناسيوناليست ابراز بدبيني مي‌کرد، بعدها به يک حزب بورژوايي [کنگره] پيوست. او ارائه دهنده تزهاي الحاقي در مورد مسئله ملي و مستعمرات به کنگره دوم کمينترن بود.

 

(6): «در دوران بعد چپ‌هاي حزب کمونيست ايران شرکت در انقلاب بورژوا-دموکراتيک را سپري شده حساب مي‌کردند و وظيفه‌ي روز را در انجام «انقلاب کمونيستي خالص» مي‌دانستند.» (عبدالحسين آگاهي:تاريخ احزاب در ايران:ص47)

(7): «طبقه‌ي بورژوازي ايران مستقل از شکل حکومتي‌اش (جمهوري يا پادشاهي) و مستقل از هر ايده‌ئولوژي و تفکر اعم از ديني يا سکولار و ضدديني (نمونه رضا شاه) به دليل ساخت تاريخي خود تا زنده هست و در قدرت است، «دموکرات» نخواهد شد. استبداد سياسي ضرورت و ضامن خريد و فروش امن نيروي کار ارزان است و با خصلت طبقاتي اين بورژوازي عجين شده است.» (محمد قراگوزلو: خطوطِ عمده‌ي بورژوازي ايران!)

 

(8): - تاکتيک [راه‌کار] و استراتژي [راه‌برد]، دو مقوله‌يي است که بارها مورد بحث سوسياليست‌ها بوده است، که بيش‌تر آن‌ها نه از زاويه‌يي درست، بل‌که هرکس بر اساس ذهن و يا منافع خود بر آن نگريسته است. حزب توده آگاهانه، براساس منافع روسيه گام برداشته است. آن‌ها بارها از رساله‌ي «بيماري کودکانه "چپ روي" در کمونيسم» لنين نقل قول آورده تا راست‌روي حزب توده را توجيه نمايند و ديگران را بکوبند و براي دفاع بي‌چون چراي از رفرميسم بورژوايي خود، پايه‌ي تئوريکي دست و پا ‌کنند. اصل ماجرا چيست؟ به گفته‌ي اي.اچ.کار زماني که طرح اجلاس دومين کنگره کمينترن براي تابستان 1920، ريخته مي‌شود، لنين در ماه آوريل همين سال براي تدارک اين کنگره جزوه‌يي «بيماري کودکانه "چپ روي" در کمونيسم» را مي‌نويسد. «اين جزوه که آخرين اثر مهم لنين است يکي از موثرترين نوشته‌هاي او نيز از کار در آمد. ... [بعد از پيروزي در جنگ داخلي] پيروزي نظريه و عمل بلشويسم تعيين‌کننده‌ي لحن خاص کارمايه‌يي است که در سراسر جزوه‌ي لنين، از نخستين تا واپسين عبارت آن، به چشم مي‌خورد؛ آن کارمايه اين است که تجربه‌ي روسيه بايد چراغ راهنما و نمونه‌ي سرمشق جنبش‌هاي انقلابي در همه‌ي کشورهاي ديگر باشد. ... مدت‌ها پس از اين ايام بود که آن‌چه را خود لنين به عنوان صلاحديدهاي تاکتيکي کوتاه مدت در نظر گرفته بود، ديگران در دوره‌يي بسيار درازتر از آن‌چه منظور لنين بود، مورد استناد و استعمال قرار دادند. ... [دو مورد حرکت تاکتيکي کوتاه مدت] مخالفت با شرکت در دوما در 1906، و مخالفت با پيمان برست‌ليتوفسک در 1918، در هر دو مورد جبهه‌ي مخالف به «اصل» مبارزه با «سازشکاري» استناد کرده است. لنين سپس به جناح چپ جنبش سوسياليستي آلمان (و نيز انگلستان) حمله مي‌کند، که چرا مشارکت در انتخابات پارلماني و در اتحاديه‌هاي کارگري را رد کرده‌اند: همين خطاي «چپ‌روانه» در سنديکاليسم فرانسه و ايتاليا و امريکا نيز تجلي مي‌کند.»

«لنين در جزوه خود قطعه‌يي را نقل مي‌کند که در آن انگلس اعلام کرده است که کمونيست‌هاي راستين بايد آماده باشند «همه‌ي مراحل و سازش‌هايي که ساخته‌ي خود آن‌ها نيست بل‌که ساخته‌ي مسير تاريخ است از سر بگذرانند» تا به هدف خود برسند. در پاسخ چپ‌روان، که مدعي بودند اصول خالص را رعايت مي‌کنند، لنين اعلام مي‌کند که «تمام تاريخ بلشويسم، چه پيش از انقلاب اکتبر و چه پس از آن، پر است از موارد مانوردادن، کنارآمدن، سازش کردن، با احزاب ديگر، از جمله احزاب بورژوايي.» ولي در مفصل‌ترين موردي که از تاکتيک مانور و سازش نقل مي‌شود پاره‌يي دشواري‌هاي عملي آشکار مي‌گردد. اين همان قطعه‌ي معروفي است که در آن لنين به کمونيست‌هاي بريتانيا توصيه مي‌کند که «به هندرسون‌ها و اسنودن‌ها کمک کنند تا لويد جورج و چرچيل[نخست وزيران انگليس] را با هم شکست دهند.» توصيه لنين اين است که به «هندرسون‌ها و اسنودن‌ها» سازشي پيشنهاد شود به صورت يک «توافق انتخاباتي» به منظور مبارزه‌ي مشترک با «لويد جورج و محافظه‌کاران»، و تقسيم کرسي‌هاي به دست آمده، بر پايه‌ي اصلي که لنين آن را تشريح نمي‌کند، ميان حزب کارگر و کمونيست‌ها. ولي همه‌ي اين کارها بايد در اوضاعي انجام گيرد که به کمونيست‌ها اجازه دهد «کامل‌ترين آزادي را براي محکوم کردن هندرسون‌ها و اسنودن‌ها داشته باشند.» چنان که بلشويک‌ها مدت‌هاي مديد را در يک حزب با منشويک‌ها همکاري داشتند ولي بدون هيچ مانعي آن‌ها را محکوم مي‌کردند. ... لنين به کمونيست‌هاي بريتانيا اين را هم توصيه مي‌کند که «به زبان مردم فهم» توضيح دهند که «نگه‌داري [يعني پشتيباني] آن‌ها از هندرسون با راي خود مانند نگه‌داري طناب است از کسي که به دار آويخته مي‌شود» زيرا که هر قدر هندرسون‌ها به قدرت سياسي نزديک‌تر شوند، بر اثر آشکار شدن رنگ سياسي واقعي آن‌ها در انظار توده‌هاي کارگر، به «مرگ سياسي» نزديک‌تر شده‌اند.» (اي.اچ.کار:تاريخ روسيه شوروي:جلد سوم: ص223-224-225)

 

(9): «براي ليبرال صحبت از «دموکراسي» به‌طور اعم، امري طبيعي است. اما سوسياليست هرگز اين پرسش را فراموش نخواهد کرد که: «براي چه طبقه‌‌يي.» لنين

 

(10): «حقيقت اين است که کمونيست‌ها به محض آن‌که بتوانند، در سرنگون کردن سلطه‌ي بورژواها، ترديدي به خود راه نخواهند داد.»مارکس:ايدئولوژي آلماني

 

(11): – پرويز حکمت جو عضو سازمان افسران حزب توده بود که موقع دست‌گيري در سال 1333، توانسته بود فرار و به خارج برود. در سال  ۱۳۴۳ به همراه علي خاوري به ايران برمي‌گردند و به وسيله عباس‌ شهرياري رهبري وقت، حزب توده در ايران به ساواک معرفي و دست‌گير مي‌شوند. صفر قهرماني درگفتگو با علي درويشيان(ص233) مي‌گويد: «خاوري و حکمت جو (رزم‌آرا شوهر خواهر حکمت جو بود) حتي پس از دستگيري شان هم باور نمي‌کردند که شهرياري جاسوس است. حتا بعد از دست‌گيري‌شان مخصوصا" حکمت‌جو اصرار داشت که او جاسوس نيست. خيلي از رفقا مي‌گفتند که بابا اين جاسوس است، عزيز يوسفي گفت، بيژن جزني گفت. من[گفتم]، ديگران[گفتند]. مي‌گفتيم به حکمت جو که با زنت در آلمان شرقي مکاتبه داري يک جوري به آن‌ها بنويس که مواظب اين باشند. قبول نمي‌کردند. تا اين که راديو پيک گفت و او قبول کرد که اين‌ها را او لو داده. ...نامه‌هايي که حکمت جو از راه‌هاي ديگر براي آلمان شرقي مي‌فرستاد، مستقيما" مي‌رسيد به دست عباسعلي شهرياري و او هم به ساواک تحويل مي‌داد. ...حکمت جو خيلي به رادمنش اعتقاد داشت. به عباسعلي شهرياري اعتماد داشت. تو را زده بودند و زير شکنجه کسته بودند»(255) مدافع جاسوس نبودن شهرياري دبيرکل وقت حزب توده، رضا رادمنش بود.

 

(12): در سال 1960 حزب کمونيست اندونزي دستِ‌کم 3 ميليون عضو و 10 ميليون فعال و سمپات داشت اما درک غلط اين حزب از قدرت‌سياسي و تاکيد بي‌هوده به وحدت با بورژوازي ملي (سوکارنو) در سال 1966 به آن فاجعه‌ي بي‌مانند انجاميد و يک ميليون کمونيست را به نطع‌گاه فرستاد. محمد قراگوزلو:انقلابي که مغلوب نئو‌ليبراليسم شد.

 

(13): موسا رادمنش برادرزاده‌ي رضا رادمنش که عضو سازمان جوانان حزب توده بوده است، هم‌کار ساواک بوده و تا سال 1393، هم در ايران در شرکت زيمنس مشغول به کار بوده است.

 

(14): مرتضا يزدي در دادگاه 53 نفر: «اين حبس پنج سال براي من بالاخره قابل تحمل است. ولي تهمت کمونيست بودن در صورتي که کمونيست نيستم براي من خيلي شديدتر است. شما را به خدا قسم اين تهمت را از يک نظر طبيب که مي‌خواهد در اين کشور يک عمر زنده‌گاني کند برداريد. زيرا من ترجيح مي‌دهم تمام عمر در حبس باشم، ولي عضو فرقه کمونيسم خوانده نشوم، به حال يک بي‌گناه ترحم کنيد. ... عمليات شش سال اخير من در ايران که با کم‌ترين و کوچک‌ترين فردي صحبتي از کمونيسم حتا نکردم و از اراني برکنار بودم و هميشه به کار خود مشغول بودم بهترين دليل است که من کمونيست نبودم. اگر بودم آخر در اين مدت يک عملي کاري حرفي از من سر مي‌زد و بالاخره از وجدان خود شرمنده نيستم که به ميهن کشور و دولت خيانت نکرده‌ام و يک سوء تفاهم مرا به اين بدبختي انداخته است. من کمونيست نبوده و نيستم.»

 

(15): حدود سه ماه بعد از تشکيل حزب کمونيست ايران، کنکره ملل شرق در باکو از 7 تا 11 سپتامبر تشکيل مي‌شود. در اين کنگره متني مبني بر پيروي احزاب کمونيست کشورهاي ديگر از حزب کمونيست شوروي به تصويب مي‌رسد. در نتيجه سه روز بعد از اين کنگره پلنوم فرمايشي حزب کمونيست ايران تحت فرماندهي استالين تشکيل مي‌شود و 12 نفر از 15 نفر کميته مرکزي حزب کمونيست ايران منتخب کنگره اول اخراج مي‌شوند و حيدر عمواوغلي جانشين سلطان‌زاده مي‌شود. چرا پلنوم فرمايشي؟ پلنوم يعني نشست اعضاي کميته‌ي مرکزي هر حزبي که حق راي دارند. افراد ديگري که به هر عنواني در پلنوم شرکت مي‌کنند حق راي ندارند و فقط مي‌توانند حداکثر حق راي مشورتي داشته باشند. بنابراين‌ تصميمات پلنوم با کسب حداکثر راي اعضاي کميته مرکزي اتخاذ مي‌شود. حال چه‌گونه اتفاقي افتاده است که سه نفر از 15 نفر اعضاي کميته مرکزي حزب کمونيست ايران مي‌توانند 12 نفر را اخراج کنند؟ در ضمن هيچ پلنومي حتا قانوني نمي‌تواند مصوبات کنگره را را باطل نمايد. بنابراين‌ تغيير ترکيب اعضاي کميته مرکزي حزب کمونيست ايران منتخب کنگره نخست، تنها در صلاحيت کنگره بعدي است نه پلنوم.( کنگره دوم، معروف به کنگره اروميه بود که در سال 1306 در شوروي تشکيل شده بود و در آن‌جا سلطان‌زاده، مترقي و ملي بودن رضاخان مردود دانست.)

 

(16): -«م.س.ايوانف در ارتباط با جنبش گيلان و حاکميت وقت کشورش، ارزيابي تحريف شده‌‌يي ارائه مي‌دهد و به دنبال اين تحريف، مسئله شکست جنبش گيلان را ناشي از سياست چپ‌روانه شديد رهبري حزب کمونيست ايران منتخب کنگره يکم انزلي معرفي مي‌کند.» ... مورخ استاليني ديگر «خانم م.ن.ايوانوا کميته مرکزي حزب کمونيست ايران منتخب کنگره نخست را کمونيست‌هاي خائن مي‌نامد که با سياست چپ روانه خود باعث شکست جنبش گيلان شدند.»(آدينه شماره 88: بهمن 1372:ص61) مورخ جاعل ديگر استاليني اليانفسکي معاون وقت روابط بين‌الملل حزب کمونيست شوروي در سال 1356 در باره چپ روي حزب کمونيست ايران در جنبش گيلان چنين نعل وارونه مي‌زند: «در نخستين کنگره حزب کمونيست ايران، سلطان‌زاده گزارشي در باره وضع موجود داد و گفت کنگره بايد اعلام کند که انقلاب ايران بايد تحت لواي انقلاب سوسياليستي صورت گيرد. نماينده‌گان حزب کمونيست روسيه در اين کنگره ابوکف و نانيشويلي با مشي انجام انقلاب سوسيايستي مخالفت کردند.» ص61 پيشين. قطع‌نامه مصوب نخستين کنگره حزب کمونيست ايران در انزلي: «پيشرفت اجتماعي و اقتصادي موجود ايران انقلاب سوسياليستي را نمي‌طلبد. جنبش فزاينده در ايران انقلاب سوسياليستي نيست.»(مجله انترناسيونال کمونيستي کمينترن:شماره14:نوامبر1920:صص225-230)

(37): «از ميان 64 حزب کمونيست جهان عضو کمينترن در سال‌هاي 1930، همه‌ي‌ اعضاي رهبري دو حزب کمونيست ايران و لهستان در دوران کشتار خونين سيستم استاليني در نيمه دوم سال‌هاي 1930، در آن‌جا اعدام و يا سر به نيست شدند.» (آدينه شماره 88: بهمن 1372:ص60)

 

(18): - سال 1349، چند جريان کوچک کمونيستي در خارج از کشور با هم متحد مي‌شوند و «گروه اتحاد کمونيستي» را تشکيل مي‌دهند. به منظور وحدت با دو گروه چريکي فدايي و مجاهد، وارد جدلي قلمي با هم مي‌شوند. مباحث جدلي آن‌ها عمدتا" در مورد استالينيسم و مائويسم بوده است که نتيجه نهايي نه وحدت، بل‌که جدايي بيش‌تر بوده است. بعد از انقلاب 1357، گروه منحل و «سازمان وحدت کمونيستي» را تشکيل مي‌دهند. سازمان در ادامه جدل قلمي خود، به مبارزه با سه جريان غيرمارکسي استالينيسم، مائويسم و تروتسکيسم مي‌پردازد و در اين رابطه کليه‌ي گروه‌ها و سازمان‌هاي سياسي مقطع 1357 و بعد از آن، که زير چتر سه «ايسم» بالا قرار داشتند، مورد نقد خود قرار مي‌دهند. تمام اين نقدها با وجود اين‌که داراي ضعف‌هايي است، در آن زمان، بسيار جسورانه و از منظري مارکسي و ديالکتيکي برخوردار هستند. نقد آن‌ها بر «اتحاد مبارزان کمونيست»، «پيکار»، «راه کارگر»، «سچفخا»، «رزمندگان»، «سازمان انقلابي»، «کومه‌له»، «حزب کمونيست ايران»[جديد] و غيره را مي‌توانيد در دو آدرس زير مشاهده کنيد:

http://www.vahdatcommunisti.org

http://www.vahdatcommunisti.org/Liste%20Asare%20Vahdat2.pdf

 

اوضاعِ جامعه از زبان نمایندۀ مجلس

اوضاعِ جامعه از زبان نمایندۀ مجلس

«مردم روزی خواهند ریخت ما را از مجلس و دولتمردان را از دولت بیرون می‌کنند»

این از جمله اعترافات «حسینعلی شهریاری - نمایندۀ مجلس از زاهدان - » به همقطاران اش پیرامون نظر مردم نسبت به اوضاع جاری مملکت و نظام است.

دُرست گفته است و دُور نخواهد بُود که مردم مجلس و دیگر دوائر دولتی - حکومتی را بر سر جنایتکاران خراب خواهند کرد. تابحال این چنین بُوده است و روزی ریشه های ظلم و ستم با قدرتِ نامحدودِ کارگران و توده های ستمدیده سوزانده خواهد شد. سردمداران رژیم جمهوری اسلامی را بناحق بر سر کار گمارده اند تا از منافع سرمایه داران حفاظت و نیز جنبش های اعتراضیِ رو به جلو را منحرف و منکوب کنند. در هر صورت و خارج از اینکه، علل انتخابِ سران جمهوری اسلامی به دیگر ایرادات مربوط می‏شود، یک موضوع روشن است که حاکمان ایران، جامعه و زندگی میلیون‏ها کارگر، زحمت‏کش، جوان و کودک را به ویرانه تبدیل کرده اند. چهل سال آزگار اموال مملکت را غارت و چهل سال آزگار هر آنچه که به صلاح و منفعتِ جانیان بشریت بُوده است را به جامعه و به میلیون‏ها تودۀ دردمند تحمیل کرده اند. به عبارت دقیق تر جامعه را داغان و اجازۀ نفس کشیدن را از میلیون‏ها انسان سلب کرده اند تا سیستمِ مطابق با سیاست امپریالیستی به پیش رود. پس بی علت نیست که سیرِ اعتراضات و اعتصابات کارگری، توده ای و جوانان بر سر بازخواهی حقوق های لگدمال شدۀ شان - و آن‏هم با صلابتی بیش از پیش - روبه جلوست و نظام را با مشلات تازه تری مواجه می سازد. این موقعیت و سیمای جامعۀ کنونی‏ست و از بالا تا پائینِ نظام هم فهمیده اند که فاقد پائین ترین پایگاهِ مردمی در درون اند؛ همۀ آن‏ها فهمیده اند که مردم در انتظار تصفیه حساب‏های نهائی با حکومت‏مداران و دولت‏مردان اند. از یک طرف اعتراضات کارگری و توده ای ناایستا شده است و از سوی دیگر خط و نشان کشیدن‏های نهادها و ارگان‏های سرکوب‏گر نظام، تمامی ندارد تا جائیکه «ابراهیم رئیسی»، رئیس قوه قضائیه ایران چند روز قبل و در حول و حوشِ شدت یابی اعتراضات در نقاط متفاوت کشور گفته است "اعتراض را باید شنید اما خط قرمز ما اغتشاش و ناامنی و به هم ریختن کشور است".

 

عجبا! تابحال حکومت‏مداران فاقد شنوائی بایسته در حول و حوش اعتراضات میلیون‏ها تودۀ دربند بُوده اند. تو گوئی اخیراً "شنیده اند"، ولی خط قرمزشان "اغتشاش" و "ناامنی" و "به هم ریختن کشور" است!

خارج از کلاشی، دروغگوئی و ریاکاری جنایت‏کارانی هم‏چون «رئیسی»، سئوال این است که تا بحال عکس العمل نظام در برابر هزاران اعتراضِ مسالمت آمیز کارگری و توده ای چگونه بُوده است؟ نظام در کدامین مقطع جانبِ کارگران، زحمت‏کشان، جوانان، دانشجویان، زنان و کودکان را گرفته است؟ به کدامین خواست مردم تن داده است؟ مگر سیاستِ انتخابی و طریقۀ نظام در برابر مطالبات پایه ای هم‏چون درخواست حقوق معوقه و کار، جز به شلاق بستن کارگران در ملاءعام و اخراج از میادین مشقت بار بُوده است؟ مگر حجاب اجباری را به زنان و دختران تحمیل نکرده است و در مقابلِ بدیهی ترین خواست آنان، یعنی حق پوشش، به زور و سلاح و اسیدپاشی بر سر و صورت آنان متوسل نه شده است؟ مگر هزاران دانشجو را به دلیل قوانین ارتجاعی و عقب مانده از سر کلاس‏ها منع، و ده ها تن از آنانرا از ساختمان‏ها به پائین پرتاب نکرده است؟ و ... با این حساب چگونه رئیس قوه قضائیه نظام دارد از حق و حقوقِ اعتراضِ قربانیان سیستم ظالمانه حرف بمیان می‏آورد!!

 

حقیقتاً نظام جمهوری اسلامی در انبان خود کوله باری از غارتِ اموال عمومی، بگیر و به بند و شکنجۀ کمونیست‏ها، مبارزین و مخالفین، کُشت و کُشتار، آواره گیِ میلیون‏ها انسانِ دربند و به هرز بُردن زندگیِ هزاران جوان و کودک دارد. حملۀ مسلحانه به خلق کُرد، ترکمن صحرا و زنان، کارگران بیکار و آن‏هم در چند ماهۀ اوّل بر سر کار گماری اش، نمایانگر این واقعیات است که نظامِ جمهوری اسلامی از دلِ نظامِ پیشین و در چهارچوب حفظ و حراست از منافع سرمایه داران بزرگ، سر در آورده است. نیز دریافته شده است که در چهار دهۀ حکومت‏داری رژیم جمهوری اسلامی، جامعۀ ایران یک لحظه از التهاب و از تنش سیاسی بدُور نبُوده است. از آغاز تاکنون، نظام در پی تعرض به اموال عمومی و منابع طبیعی جامعه، تسلیم و سرکوب اعتراضات کارگری و توده ای بُوده است؛ نظامی که جامعه را برای سازندگان اصلی آن به مرگ تدریجی تبدیل کرده است. براستی زندگیِ مردم و اوضاعِ جامعۀ ایران بسیار درب و داغان تر از آن است که بتوان همه جانبه از پسِ توضیح آن‏ها بر آمد. اعتیاد، کارتن خوابی، بیکاری و کودکان کار روبه افزون است و بنابه گفتۀ رئیس اتاق بازرگانی تهران «مسعود خوانساری»، "60درصد مردم در زیر خط فقر قرار دارند".

پُر واضح است در جامعه ای که بیش از نیمی از جمعیت آن، ناتوان از تهیۀ نیازهای اولیۀ زندگی اند؛ در جامعه ای که فارغ التحصیلان برای گذران زندگی به کارهای کاذب روی آورده اند؛ در جامعه ای که کودکان بدلیل فقر والدین شان به نیروی کار تبدیل شده اند؛ در جامعه ای که کارگر به دلیل ناتوانی دست به خودکشی می‏زند، پیداست که چنین جامعه ای در موقعیت انفجار و ترکیدنِ سیاسی ست. چرا که چنین جامعه ای مطابق با جامعۀ انسانی نیست و از آنِ یک درصدی هاست. حاکمان ایران در هیچ قسمتی، چیزی برای توده های ستم‏دیده باقی نگذاشته اند. سیاست و طریقۀ حکومتی داری شان کاملاً - و بر خلافِ ادعاهای شان - روشن است. قانون شان با پس زدن و با سرکوب اعتراضات کارگری و توده ای نوشته شده است و کمترین اشتیاق و یا تحملی در برسمیت شناختن حقوق مردم ندارند. خط قرمزشان، برخُورد خشونت بار به بدیهی ترین نیازهای محرومان، و نیز اعتراضات مسالمت آمیز کارگری و توده ای‏ست. چاره ای به غیر از سرکوب و قلع و قمع مردم ندارند. خشت شان در تضاد با خواست‏های میلیون‏ها کارگر و زحمت‏کش پی ریخته شده است و به برکت زور پابرجا مانده اند و بدون کار بست روزانه، قادر به حکومت داری نیستند.

 

علاوه بر این‏ها شکاف طبقاتی در درون جامعه به بالاترین مرحلۀ خود رسیده است و آنقدر فاصله ها زیاد شده است، آنقدر بیکاری و نداری بالاست که صدای نمایندۀ زاهدان هم در آمده است و می‏گوید: "آقای رئیس جمهوری یک شب گرسنه نخوابیده که متوجه شود معنای گرسنگی چیست. بی پول نبُوده که بچه اش را به خاطر بی پولی نتواند به مدرسه بفرستد. فرزندانش بیکار نبوده اند که ببیند بیکاری چه بلایی بر سر خانواده ها می‏آورد".

آری، این بیان و ارائۀ تصویر حقیقی از زندگی مردم و اعمال سران حکومت است که دارد از زبان نمایندۀ نظام طرح می‏شود. متأسفانه درد و مشکلات مردم و جامعه یکی دو تا نیست. جامعه عملاً به دو سوی کاملاً متضاد از هم تقسیم شده است که یک سوی آنرا غارت‏گران اموال عمومی، صاحبان قصرهای مجلل و آن‏هم با حساب‏های کلان، و نیز سوی دیگر آن بی‏خانمانان، نیروهای ارزان کار و فقرا تشکیل می‏دهند. معلوم است که همۀ دست اندرکاران حکومت و دولت در حفظ و حراست از نظام جمهوری اسلامی ذینفع اند و نیز معلوم است که همۀ نمایندگان قوات سه گانۀ نظام در سرکوب و در پس زدن جنبش‏های اعتراضی متفق القول اند. قرار نبُوده و نیست تا نمایندۀ مجلس، از منافع طبقۀ کارگر و توده های محروم دفاع کند و نیز قرار هم بر این نبُوده است تا زندگی رئیس جمهور محبوب نظام، بر اساس زندگی میلیون‏ها کارگر و زحمت‏کش سازمان یابد. به این دلیل که جانیانی هم‏چون «روحانی» آمده اند تا با غارت و با فروش اموال عمومی و با استثمارِ کارگران سرمایه های کلان به جیب زنند و سیاست‏های امپریالیستی را پی گیرند. در حقیقت کار و بارشان افزایش فقر و بیکاری و  تخریب زندگانی مردم است. پس، عللِ اوضاعِ اسفبار جامعه نه در سیاست‏های رئیس جمهور "معتدل"، بساکه در سیستم و مناسباتی است که «روحانی» و «شهریاری» مدافع و حامی آنند؛ حاصلِ منافع یک درصدی جامعه است و کاری به زندگی بخور و نمیر نود و نه درصدی و بازخواهی حق و حقوق لگدمال شدۀ شان ندارند.

خلاصه نظامِ جمهوری اسلامی با تمامی دوائر حکومتی - دولتی بناحق و مستحق بزیر کشیدن است. سران حکومت با قدرتِ زور سازمانیافته پابرجا مانده اند و می‏بایست با زور سازمانیافته بزیر کشیده شوند. تردیدی نیست که نظامِ وابستۀ جمهوری اسلامی، سازمانِ متناسب با منافع خود را به جان کارگران و توده ها انداخته است و بنابراین پائینی‏ها هم نیازمندِ سازمانِ متناسب با قوانین حاکم بر جامعه اند؛ سازمانی که وظیۀ اصلی اش جدا از همسوئی با اعتراضات کارگری و توده ای، نشانه گیری به مراکز و دم و دستگاه‏های سرکوب‏گر نظام امپریالیسنی تا سر حد سرنگونی رژیم وابستۀ جمهوری اسلامی است. موضوع و اتفاقِ ارزشمندی که نمایندۀ زاهدان هم در انتظار آن است.

 

 

25 جولای 2020

4 مرداد 1399

برجام اصولگرایان

علی ناظر: برجام اصولگرایان
https://www.didgah.net/khabarMaghalehMatnKamel.php?id=29491 

زبان های ایران، بایدها و نبایدها

زبان های ایران، بایدها و نبایدها

"""اصل ۱۵ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران: زبان و خط رسمی و مشترک مردم ایران فارسی است. اسناد و مکاتبات و متون رسمی و کتب درسی باید با این زبان و خط باشد ولی استفاده از زبانهای محلی و قومی در مطبوعات و رسانه‌های گروهی و تدریس ادبیات آنها در مدارس، در کنار زبان فارسی آزاد است."""

با آنکه در اصل پانزده قانون اساسی آموزش زبان و ادبیات مادری ( توجه فرمایید که نه آموزش به زبان مادری ) در کنار فارسی آزاد است اما به فعالان در این ضمینه همواره هجمه برده شده و آنها با تهدید، زندان و حتی اعدام روبرو گشته اند. امروز و در این نوشتار قصد آن دارم تا بدین موضوع بپردازم که دلیل احکام سنگین برای فعالین در زمینه آموزش زبانهای مادری غیر از فارسی به ملتها و اقوام دیگر ساکن در ایران چیست و چرا حکومت مرکزی همواره با آموزش به زبان مادری مخالفت کرده است و اصلا چرا آموزش به زبان مادری؟

حق آموزش به زبان مادری بارها در معاهده ها و کنوانسیون های گوناگون بین المللی مورد تایید و تاکید قرار گرفته است از جمله :

  • منشور زبان مادری
  • اعلامیه جهانی حقوق زبانی، بندهای ۳ و ۴ از ماده ۴
  • اعلامیه حقوق اشخاص متعلق به اقلیت‌های قومی، ملی، زبانی و مذهبی
  • ماده ۳۰ کنوانسیون حقوق کودک
  • ماده ۲۷ میثاق بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی

اما چرا آموزش به زبان مادری تا این حد مهم است؟ در پاسخ به این پرسش جناب آقای اشکبوس طالبی قبلا مقاله ای جامع و کامل بر اساس پژوهش های علمی معتبر ارائه نموده اند که بنده فقط به بیان چند نکته از مقاله ایشان اکتفا کرده و در پایان مطلب لینک اصل مقاله را برای علاقمندان و پژوهشگران جوان قرار میدهم تا در صورت تمایل و لزوم به آن مراجعه نمایند.

  1. مغز کودک در دوره ‌ی نوزادی، از صد میلیارد نرون مغزی تشکیل شده است. رابطه‌ی رشد مغز کودک با توانایی‌های ذهنی و زبانی کودک از نوع رابطه‌ی همبسته‌گی است. یعنی هر دو باهم رشد می‌کنند. بدین معنی که رشد یکی باعث رشد دیگری نیست؛ بلکه رابطه‌ی هر دو برهم‌دیگر، یک رابطه‌ی تاثیر و تاثر متقابل است؛ نه یک رابطه‌ی علت و معلولی. رشد بخش‌های مختلف خود مغز نیز هم‌ زمان نیست؛ قسمت هایی از مغز زودتر رشد می ‌کند. ابتدا قسمتها ی مغز پایینی، سپسس قسمت‌های مغز میانی، و در آخر مغز فوقانی یا پیشانی به رشد می‌رسد؛ که این قسمت از مغز، با رشد زبان و ذخیره سازی کلمات و کاربرد اعداد، تصاویر و مفاهیم، ارتباط بسیار دارد. رشد مغز و ارتباط بین نورون‌های مغز، به رشد زبان‌ آموزی کمک می‌ کند و آموختن زبان نیز به نوبه‌ ی خود، به رشد مغز و توانایی ‌های هوشی و توانایی ‌های یادگیری کودک اثر می‌گذارد.
  2. زبان مادری یا زبان اول، بخش متفاوتی از قشر فوقانی مغز را اشغال می‌کند. و آن بخش از مغز که مرکز آموزش زبان مادری (زبان اول) است، در برابر ضربه‌های مغزی مقاوم‌ تر است. زبان دوم در بخش دیگری از قشر فوقانی مغز متمرکز می‌شود. لذا آسیب‌های مغزی سبب اختلال شدید در یکی از این دو زبان می گردد. در سکته‌ های ایسمیک مغزی، آسیب وارده بر ناحیه‌ی زبان دوم رایج‌تر است. و شخص آسیب‌ دیده معمولا، ابتدا تواناییهای زبان دوم را از دست داده و فراموش می‌کند. درحالی که هنوز قادر است با زبان اول خود٬ یعنی زبان مادری صحبت کند. بعضی از روان‌شناسان کودک از این هم جلوتر رفته‌اند و ثابت می‌کنند که زبان مادری از دوران سوم حامله‌گی به‌خصوص بین هفته‌های بیست و چهارم تا تولد شروع می‌شود زیرا مغز جنین در این دوره می‌تواند به محرک‌های صوتی مادر و کیفیت صدای اطراف مادر واکنش نشان دهد. زبان اول فقط سخن‌ گفتن نیست، بلکه هوش هیجانی و عاطفی انسان نیز هست. هر زبان بار عاطفی، تاریخی و فرهنگی خود را دارد. لذا زبان اول، اساس تفکر، عواطف، موسیقی و حتی محتوای خواب انسان را تشکیل می‌دهد.
  • گذار از محیط خانواده به بیرون خانواده، و ورود به مهد کودک و مدرسه، از حساس‌ ترین تغییرات محیط اجتماعی و پروسه‌ ی اجتماعی‌ شدن کودک و هویت‌ یابی کودکان است. اما این گذار برای کودکانی که از حوزه‌ ی زبان مادری به حوزه‌ ی زبانی- اجتماعی دیگری می ‌روند، بسیار پرتنش‌تر، ناآشناتر و گاهی ترس‌آورتر خواهد بود. کودک ناگهان احساس می‌کند در محیط نا آشنای جدید، مهارت‌های کلامی و اجتماعی لازم را برای تطابق و هم‌نوایی با اطراف را ندارد. و مشکل زمانی دو چندان می ‌شود که معلمان و یا کودک ‌یاران، با فرهنگ و زبان کودک بیگانه بوده و آموزش‌های لازم را برای آسان ‌تر کردن و لذت ‌بخش نمودن این گذار استرس ‌زا و اضظراب ‌آور را نداشته باشند. در چنین حالتی کودک، از محیط جدید دلزده و نسبت به آموزش زبان دوم، مقاوم و حتی فراری می‌شود. شاید به همین دلیل است که درصد کودکان فراری از مدرسه یا ترک تحصیل کرده‌ها در استانهای حاشیه‌ای و قومی ۱۰ برابر کودکان تهرانی، اصفهانی و شیرازی است. انجمن توانایی‌های شنیداری، گفتاری و زبان‌آموزی در آمریکا چنین نتیجه‌گیری کرده است که مهارت در زبان دوم و یا سوم، زمانی فراگرفته می‌شود که کودک در آموزش زبان اول به مهارت نسبی رسیده باشد. یعنی آموختن صداها، کلمات و جمله‌ها در زبان اول، امکان یادگیری سریع‌تر زبان دوم را فراهم می‌کند.

با توجه نکاتی که ارائه شد میتوان به راحتی لزوم تحصیل و آموزش به زبان مادری علی الخصوص در دوران ابتدایی که دوران یادگیری مفاهیم پایه ای است را درک نمود. اما پرسشی که مطرح میشود آن است که وقتی علم و پژوهش های علمی بر لزوم آموزش به زبان مادری برای یادگیری بهتر مفاهیم پایه ای و آموزش زبان مادری برای یادگیری زبان های دیگر تاکید دارند، چرا در ایران تا بدین حد با آن مقابله میشود و اگر اجازه آموزش به زبان مادری داده نمی شود لا اقل همان بخش اموزش زبان و ادبیات مادری در کنار فارسی چرا به صورت کامل اجرا نمیگردد؟

علت اصلی این موضوع علی الخصوص از طرف پان ایرانیستها، بعضی سلطنت طلبان امروز و در زمان حکومت پهلوی بی شک ریشه در ترس تاریخی ناسیونالیسم ایرانی از هجوم بیگانگان و شکستهای تاریخی دولتهای قدرتمند ایرانی و تمایل فاتحین به جایگزین کردن زبان و فرهنگ خود به جای زبان و فرهنگ ایرانی در آن ادوار دارد. در واقع این ترس در ذهن ایرانیان جا افتاده که ترویج و رواج یک زبان دیگر ولو اینکه زبانی ایرانی باشد به معنای شکست و نابودی است، در این سیر تفکر تاریخی ایجاد شده کم کم نکته ای بسیار مهم دچار فراموشی قرار گرفت و یا به عمد توسط زمامداران نفی شد.

این موضوع که به صورت جدی توسط بسیاری حکومتها و سلسله ها علی الخصوص از دوره صفویان به بعد سعی بر تحریف و حذف آن شد، چند ملیتی بودن ایران است. در واقع ترس از این موضوع که دشمنان بخواهند با استفاده از این موضوع به حکومت مرکزی ضربه وارد گردانند باعث آن شد که حکومتهای مرکزی در ایران همواره منکر چند ملیتی بودن ایران شوند و انها را اقوام ایرانی بخوانند  اما چرا باید ایران را کشوری چند ملیتی بدانیم و نه چند قومی  اصلا تعریف از ملت و قوم چیست؟

  • ملت ها در گذر زمان و تاریخ و با سكونت اقوام گوناگون در یك سرزمین مشترک و ایجاد سنن و آداب مشترک و فرهنگ مشترک و دفاع مشتركی كه همه اقوام تشكیل دهنده آن درازای تاریخ از سرزمین، میراث و فرهنگ خود در برابر بیگانگان می كنند، پدید آمده اند و هیچ نقشه ی از پیش تعیین شده ی در پیدایش و تداوم زندگی آنها مؤثر نبوده است. ملت همچنین زنجیره ناگسستنی نسل های گذشته، حال و آینده می باشد. بر این اساس، ملت جاوید و پاینده شناخته می شود. به نظر اندیشمندان، پیوند مستقیم مفهوم ملت با دولت امر تازه ای است كه تاریخ آن از پیدایش ملی گرایی و ناسیونالیسم جدید و دولت های نوین فراتر نمی رود و مربوط به تحولات فكری و سیاسی و اجتماعی اروپا در دو سده اخیر است. نیروی اصلی و عمدۀ پیوند دهندۀ ملت، از احساس تعلق قوی به تاریخ ، فرهنگ، دین و نیز زبان مشترك برمی خیزد. به نظر دانشمندان علوم سیاسی ملت هایی را می توان یافت كه به عنوان یك جماعت تاریخی و دارای بافت فرهنگی خاص اند، اما بدون خودمختاری سیاسی یا داشتن دولت هستند، شاید ملت كٌرد بهترین نمونه برای این اصل باشد.
  • یك قوم ، به عنوان واحد اجتماعی، از نژاد، اصل و نسبی یكسان تشكیل یافته، دارای زبان و نیز در بسیاری از موارد، مذهب مشترك است . "فرهنگ قومی"  دارای مشخصه های می باشد كه آن را از فرهنگ های دیگر اقوام تشكیل دهنده ملت متمایز می سازد . از دیدگاه جامعه شناسان "قوم" بیش از هر چیز مقولۀ نژادی بشمار می رود.

 پس بر اساس این تعاریف قوم خواندن بلوچ ها، آذری ها، کردها و ... که در میان ملت خود اقوام نژادی گوناگون و مذاهب گوناگون حتی گویشهای زبانی گوناگونی دارند اشتباهی است که عمدتا تعمدی صورت می گیرد. در ایران باستان چند ملیتی بودن کشور مورد تایید بود و حتی بسیاری از کتیبه ها و سنگ نبشته ها به بیش از یک زبان نوشته میشده است. در واقع آغاز تبدیل زبان فارسی به تنها زبان رسمی در کشور به دو قرن بعد از حمله اعراب بر میگردد. دو قرنی که اعراب از هیچ گزند و توهینی بر ایران و ایرانیان فروگذار نکردند و تمام سعی کوشش خود را بکار گرفتند تا زبان و فرهنگ ایران را عربی گردانند. زمانی که کم کم حکومتهای محلی در ایران تشکیل شد زبان ابزاری شد تا حکومتهای محلی بتوانند هم به نوعی استقلال خود را نشان دهند و هم حس ملی گرایی را در مردم زنده کنند و زبان و ادبیات پارسی بوسیله ادبایی مثل رودکی و فردوسی در سده های بعد به اوج شکوه خود رسید و زبانهای دیگر ایرانی را به حاشیه برد.

 همیشه بزرگترین و قوی ترین قدرتها در جهان کشورهایی چند ملیتی بودند، از روم و ایران باستان تا بریتانیای کبیر و امروزه آمریکا. اما همواره سرنوشت کشورهای چند ملیتی رسیدن به اوج نبوده و در مواردی به جنگ و نابودی انجامیده مانند اتفاقاتی که برای کشورهای بالکان و شرق اروپا رخ داد.

در واقع تاریخ به آموخته هر زمان که در یک کشور چند ملیتی حکومت حقوق ملتها و اقوام را رعایت کرده و سعی بر یکپارچه سازی فرهنگی و قبولاندن فرهنگ و زبان یکی از ملتها به دیگران نکرده آن کشور مسیر رو به رشد پیموده و همینطور بلعکس. جالب است که بدانیم ایالات متحده آمریکا که امروزه قدرتمند ترین کشور چند ملیتی جهان است حتی زبان رسمی در سطح فدرال ندارد و زبان انگلیسی گویش آمریکایی توسط خود مردم به عنوان زبان میانجی در آمده است.

اما در دوران جمهوری اسلامی، مذهب گرایی ملی و در واقع مذهب گرایی شیعی و به بیان دقیق برای برقراری حکومت ولایت مطلقه فقیه و دستیابی به آن، حکومت به نوع دیگری سعی در یکسان سازی فرهنگی داشته و قصد دارد تا تفکر سیاسی خود را به هر طریق ممکن وارد ذهن نسلهای آینده نماید و از آنجا که زبان کلید ورود به اذهان است، هرگز و هرگز بر نمی تاباند که نسل آینده با زبانی به غیر از آنکه زبان ولایت مطلقه باشد آشنایی کامل یابد زیرا همانگونه که در سطور قبل قید شد، ( زبان فقط سخن‌ گفتن نیست، بلکه هوش هیجانی و عاطفی انسان نیز هست. هر زبان بار عاطفی، تاریخی و فرهنگی خود را دارد ) یادگیری هر زبان یعنی یادگیری تفکری نوین پس برای این حکومت اقتدار گرا و دیکتاتوری دینی بسیار مهم است زبان تفکر جامعه زبانی باشد که با آموزه های عقیدتی حکومت همخوانی داشته در نتیجه افراد تحت تاثیر قرار گرفته و در تصمیم گیری ها و تفکرات به نوعی تحت نفوذ حکومت باشند.

حتی امروزه که تحت فشار اذهان عمومی به صورتی کاملا محدود و کنترل شده در بعضی مدارس در کردستان و آذربایجان تدریس زبان آذری و کردی مجوز گرفته و اجرا میشود باز هم حکومت و نهادهای امنیتی با کسانی که در جهت آموزش زبان مادری به صورت خودجوش و در چهارچوب ارگان ها و انجمن های مدنی فعالیت می کنند به شدت برخورد می نماید و حکم ابلاغی اخیر به سرکار خانم زهرا محمدی نمونه ای از آن است.

به امید آن روز که به آن حد از درک و کمال و آگاهی دست یابیم تا دیگر چند ملیتی و چند زبانه بودن ایران را نه یک نقطه ضعف بدانیم و نه انکار کنیم بلکه سعی کنیم با ایجاد عدالت اجتماعی پایدار از تمامی ظرفیتهای ملت های ایران برای رشد و توسعه همه جانبه و همگانی استفاده نماییم.

 

مریم سلطانی

کارشناس روانشناسی، مشاور اسبق امور بانوان در شهرداری تهران

منابع:

  • زبان مادری یا زبان اول. اشکبوس طالبی
  • Rupert Emerson, Form Empire to Nation, Cambridge, Harvard University Press, 1960
  • Anthony D. Smith: Nationalism. Theory, ideology, history. Polity Press, Cambridge 2001, ISBN 0-7456-2659-9.
  • «امّت و ملّت، نگاهی دوباره». پرتال جامع علوم انسانی
  • راهنمای زبان‌های ایرانی. زیرنظر رودیگر اشمیت، ترجمهٔ آرمان بختیاری و دیگران
  • سیر تحول زبان فارسی از دوره ی باستان تا امروز، افشین مرادی

July 24, 2020

جمهوري برده‏داران و دمکراسي نژادپرستان / صلاح

جمهوري برده‏داران و دمکراسي نژادپرستان

 

نگاهي به تاريخچة تبعيض نژادي و جنبش سياهان در ايالات متحده آمريکا

 

بخش دوم: از جنبش «حقوق مدني» تا امروز

 

تداوم اَشکال مختلف تبعيض نژادي-ملي عليه سياهان پس از لغو «قانوني» برده‌داري در ايالات متحده، در دهة 1960 به يک مقاومت توده‌اي وسيع منجر شد. چيزي‌که در ادبيات آمريکا «جنبش حقوق مدني سياهان» ناميده مي‌شود. اين جنبش در هم‏افزايي با جنبش‌هاي اجتماعي و سياسي هم‌چون جنبش راديکال جوانان و دانشجويان، جنبش ضد جنگ ويتنام، جنبش زنان و جنبش کمونيستي مي‌توانست به يک انقلاب تمام‌عيار تبديل شده و پايه‌هاي تماميّت نظام سرمايه‌داري امپرياليستي آمريکا را متزلزل کند.

جنبش حقوق مدني اساساً بر بستر تحولات سياسي و اقتصادي آمريکاي پس از جنگ جهاني دوم رخ داد. در بخش اول اين نوشته ديديم که پس از لغو قانون برده‌داري، روابط فئودالي و نيمه‌فئودالي در ايالات جنوب، بردگان سابق و سياهان را به‌اشکال مختلف در قيد و بندِ زمين و زراعت خرده مالکي کرده بود. رشد نيروهاي توليدي و مکانيزه شدن کشاورزي، نياز به کار نيروي انساني را کاهش داد و بسياري از بردگان سابق، خرده مالکان سياه و کشاورزان اجاره‌نشين را به‌عنوان کارگران مزدي راهي شهرهاي بزرگ کرد. «اين روند بستر جديدي براي مبارزه در راه تغييرات اجتماعي باز کرد». (آواکيان 1397: 45)

چگونه آتشفشان را مهار کردند؟

لغو قانون برده‌داري هرگز به‌معناي برابري واقعي شهروندان سفيد و سياه در ايالات متحده و از بين رفتن تبعيض و ستم عليه سياهان نبود. در فاصلة سال‌هاي 1876 تا 1965، تبعيض و ستم نژادي به‌اَشکال مختلف قانوني و غير قانوني عملا ادامه پيدا کرد. قتل و شکنجة سياهان توسط برده‌داران سابق و دسته‌هاي اوباش کوکلکس کلان رايج بود. شنيع‌ترين شکل قتل، لينچ کردن (Lynching) بود. به اين شکل که سياهان را شکنجه مي‌کردند و بدن‌هاي زخمي‌شان را از درختي آويخته تا در برابر ديد و در ميان شادي نژادپرستان به‌مرور جان دهند. حملة اوباش سفيد با حمايت‌هاي ضمني يا علني پليس به سياهان گاها شکل قتل عام به خود مي‌گرفت. معروف‌ترين آن‌ها در مه 1921 در تولساي اوکلاهاما روي داد که به کشته شدن سيصد شهروند سياه و مجروح و زنداني شدن نزديک به هفت هزار نفر منجر شد. (American Crime. Case 12) در هفده ايالت سابقا برده‌دار جنوب، قوانيني موسوم به «قوانين جيم کرو» (Jim Crow Laws) اجرا مي‌شد که براساس آن جداسازي نژادي (Racial Segregation) ميان سياهان و سفيدها الزامي بود و اماکن مختلف اجتماعي مثل بيمارستان، اتوبوس، مدرسه، کتابخانه، کافه و بار، ورزشگاه، استخر، آبخوري و دستشويي و غيره براساس رنگ پوست از هم جدا شده و سياهان حق ورود به مکان‌هاي مخصوص به سفيدپوستان را نداشتند و درصورت تخطي، محاکمه و جريمه مي‌شدند. حتي در بهار 1963 نرخ بيکاري سفيدپوستان نزديک پنج درصد و سياهان بيش از دوازده درصد بود. فقط يک پنجم جمعيت سفيد زير خط فقر بودند حال‌آن‌که نيمي از سياه‌پوستان زير اين خط قرار داشتند. (زين 605) اين وضعيت در دهة پس از جنگ جهاني دوم با مقاومت و اعتراض سياهان روبه‌رو شده و نهايتا به يک جنبش اجتماعي-سياسي منجر شد.

جرقة اين جنبش با پيشگامي زني به نام رُزا پارک در ايالات آلاباما زده شد. او در روز اول دسامبر 1955 حاضر نشد صندلي اتوبوس را براي يک مسافر سفيدپوست خالي کند و ازاين‌رو محاکمه و محکوم شد. تعدادي از کشيشان سياه ازجمله دکتر مارتين لوترکينگ به اين حکم اعتراض کردند و انجمني براي مبارزه با قوانين جداسازي نژادي ايجاد کرده و دست به تظاهرات در شهرها زدند. واکنش گروه‌هاي فاشيستي شبه‌نظاميان سفيدپوست (کوکلوکس کلان) به اين جنبش، ترور، تيراندازي با اسلحة گرم، دزديدن و شکنجه کردن سياهان يا سفيدپوستان عضو جنبش ضد نژادپرستي بود. الگوي مقاومت مدني در بيش از يکصد شهر در ايالات ديگر هم تکرار شد و تا سال 1960 بيش از پنجاه هزار نفر در تظاهرات عليه نژادپرستي و قوانين آن شرکت کردند و سه هزار و ششصد نفر از آن‌ها دستگير و زنداني شدند. (زين 598)

 اما در ميان هيئت حاکمة آمريکا بودند چهره‌ها و جرياناتي که به‌دلايل مختلف با از بين بردن سياست‌هاي جداسازي نژادي و قوانين جيم کرو موافق بودند. جامعة سياهان آمريکا و بخش‌هايي از سفيدها در مقابل تبعيض نژادي و به‌ويژه نشانه‌هاي اجتماعي آن در قوانين جداسازي، مقاومت نشان مي‌دادند. از سال 1941 به بعد وقتي ارتش آمريکا با شعار و ژست «ضديت با فاشيسم و نژادپرستي» در جنگ جهاني دوم شرکت کرد، هنوز جداسازي نژادي در جامعه و ارتش آمريکا رايج و مقبول و قانوني بود! مسالة دوم، وجود يک جنبش کمونيستي قدرتمند در سطح جهان و دولت‌هاي سوسياليستي شوروي (1956-1917) و چين (1976-1949) و بعدها جنگ سرد بود که به سياست‌مداران و هيئت حاکمة آمريکا فشار مي‌آورد تا در مورد قوانين جداسازي نژادي – اين آبروريزي مفتضحانة آمريکا در سطح جهان – تجديد نظر کنند. اين يک واقعيت تاريخي بود که بعد از انقلاب اکتبر 1917 درحالي‌که اتحاد شوروي سوسياليستي (1956-1917) در مسير ريشه‌کن‌سازي ستم ملي و احقاق برابري سياسي، فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي ميان ملل و جمهوري‌هاي مختلف ساکن شوروي بود، در ايالات متحده آمريکا هنوز آبخوري‌هاي عمومي سفيدها از سياهان و لاتينوها جدا بود و سر در بسياري از رستوران‌هاي آمريکا نوشته شده بود «ورود سگ و سياه‌پوست ممنوع»! به‌واقع «اتحاد شوروي و آمريکا دو دنياي متفاوت بودند» (لوتا 1394)

تماميّت بورژوازي و دولت آمريکا با ضرورتِ جواب دادن به تضاد ستم ملي و جنبش ضد نژادپرستي سياهان روبه‌رو بود. در چنين وضعيتي بخشي از هيئت حاکمه و روساي جمهوري مثل ترومن، کندي و جانسون به اين نتيجه رسيدند که براي کنترل پتانسيل مبارزاتي اين جنبش و هم‌چنين پيش بردن کارزار «رهبري جهان آزاد» در دوران جنگ سرد، بايد تا حدودي عقب نشست و امتيازاتي حقوقي و اجتماعي به سياهان داد. طي سال‌هاي 1957 تا 1964 قوانيني در جهت «برابري» حقوق مدني، برابري در حق رأي و برابري در فرصت‌هاي شغلي به تصويب رسيد و وعده‌هاي پر سر و صدايي داده شد، اما يا به مرحلة اجرا در نيامد و يا به‌درستي اجرا نشد.

 بخش ديگري از پروژة هيئت حاکمة آمريکا، مهار کردن پتانسيل خشم سياهان از سيستم و هدايت آن به کانال‌هاي انتخاباتي بود. به‌اين‌منظور، به وجود آوردن قشري از بورژوازي و خرده‌بورژوازي سياه، ادغام آن‌ها در دستگاه بوروکراسي دولتي و متحد کردن بخشي از روشنفکران و ناسيوناليست‌هاي سياه، اهميت داشت. بورژوازي سفيد و مشخصا کابينة کندي و جانسون کوشيدند جنبش سياهان و خشم جوانان سياه و انقلابي را به‌وسيلة رهبران و روشنفکراني مانند لوتر کينگ تحت کنترل درآورند. به‌عنوان نمونه يکي از مشاوران کاخ سفيد در خاطراتش مي‌گويد که چگونه جان اف کندي در سال 1963 ازطريق مذاکره با رهبران سياه توانست «انقلاب سياهان را به يک ائتلاف دمکراتيک تبديل کند». (زين 605)

دهة انقلابي 1960 و شورشهاي مسلحانه

از ميانة دهة 1960 مبارزة سياهان اما شکل ديگري به خود گرفت. نسل جديدي از جوانان انقلابي برآمدند که ديگر نه به موعظه‌هاي سازشکارانة کليساهاي سياه گوش مي‌دادند و نه به توهمات «جنبش مسالمت‌آميز». آن‌ها تصميم گرفتند مشت را با مشت و گلوله را با گلوله جواب بدهند. ابتدا در ژوئيه 1967 در شهر ديترويت قيام مسلحانه‌اي با حضور جوانان و کارگران عمدتا سياه روي داد. ارتش با تانک و مسلسل سنگين لشگرکشي کرد و با مقاومت مسلحانة مردم روبه‌رو شد. 43 کشته، 356 زخمي، هفت هزار نفر بازداشتي و چهار هزار ساختمان و فروشگاه ويران شده و غارت شده نتيجة رويارويي مردم و پليس و ارتش بود. (صورتگر 39) کنگرة آمريکا در واکنش به قيام‌هاي مسلحانه و شورش‌هاي مردمي، در سال 1968 «قانون حقوق مدني» را تصويب کرد تا بار ديگر ثابت شود که بورژوازي عمدتا از هراس انقلاب است که به اصلاحات تن مي‌دهد.

اما اين تازه شروع ماجرا بود. در سال 1967 گروهي از جوانان سياه حزبي با نام «پلنگان سياه» براي دفاع از خود» تشکيل دادند که عمدتا متأثر از کمونيسم انقلابي بودند که در آن مقطع توسط مائو تسه دون نمايندگي مي‌شد. خط و مشي پلنگان سياه البته رگه‌هايي از ناسيوناليسم آفروآمريکن‌ها و تئوري‌هاي مشي چريکي آمريکاي لاتين را هم در خود حمل مي‌کرد. پلنگان سياه به‌سرعت تبديل به قطب مبارزات سياهان عليه ستم نژادي و فقر شدند و بسياري از هواداران جوان ساير جريانات ازجمله مارتين لوترکينگ و مالکوم ايکس را جذب کردند. براساس نوشتة يک گزارش محرمانة اطلاعاتي خطاب به ريچارد نيکسون در سال 1970 «25 درصد کل جمعيت سياه‌پوستان احترام زيادي براي حزب پلنگان سياه قائلند و از جمله 41 درصد جوانان زير 21 سال». (زين 612)

 سازماندهي در محلات فقيرنشين حاشية شهرهاي بزرگ، آموزش سياسي و نظامي براي دفاع در مقابل حملات پليس، سوادآموزي و مبارزه با اعتياد از فعاليت‌هاي پلنگان سياه بود. پليس، دفاتر حزب را مورد حملة مسلحانه قرار مي‌داد و در چهار دسامبر 1969 در شهر شيکاگو فِرِد همپتون و مارک کلارک دو عضو رهبري پلنگان سياه را به‌قتل رساند. چندي بعد مارتين لوترکينگ هم ترور شد و مالکوم ايکس هم سه سال پيش از آن ترور شده بود. دولت هم‌زمان که ازطريق کنگره امتيازاتي به سياهان مي‌داد، ازطريق اف.بي.آي در حال نفوذ در سازمان‌هاي مبارزاتي سياهان و ايجاد انشعاب و متلاشي کردن آن‌ها بود.

دولت و بورژوازي سفيد در کنار سرکوب نظامي و متلاشي کردن امنيتي تشکل‌هاي جنبش سياهان، پروژه‌اي براي گرفتن توان مبارزاتي اين جنبش را هم پيش برد. خنثي و فاسد کردن برخي از رهبران تشکل‌هاي مدني و سياسي سياهان ازطريق تطميع و دادن امتيازات اقتصادي و ادغام کردن آن‌ها در لايه‌اي از قدرت، ايجاد قشر بسيار کوچکي از «بورژوازي سياه» و دعوت کردن خرده‌بورژوازي و توده‌هاي سياه براي متحد شدن با نظام سرمايه‌داري امپرياليستي آمريکا به‌واسطة امتيازات اقتصادي و حکومتي. رهبراني مانند جيمز فارمر و فلويد مک‌کيسيک در دهة 60 پُست‌هاي دولتي و وام‌هاي کلان اقتصادي گرفتند و بعدها چهره‌هايي هم‌چون کالين پاول، کاندوليزا رايس و باراک اوباما به بالاترين مقامات دولتي و حکومتي رسيدند. بانک چيس منهتن و خانوادة راکفلر، بورژوازي سفيد را به سرمايه‌گذاري براي تقويت «بورژوازي سياه» دعوت کردند و از آغاز دهة 1970 شرکت‌هاي تجاري بزرگ براي سياهان تأسيس کردند. با اين وجود کمتر از نيم درصد کل درآمدهاي تجاري آمريکا از آنِ صاحبان سياه‌پوست بود و بورژوازي سفيد هنوز بيش از 99 درصد را در اختيار داشت. (زين 614) يک طبقة متوسط جديد و کوچک هم از سياهان ساخته شد که درآمد کلي سياهان را در آمارهاي دولتي و تبليغاتي بالاتر از سابق نشان مي‌داد اما فقيرترين اقشار جامعة آمريکا تا همين امروز کماکان از ميان سياهان تشکيل مي‌شوند. گزارشي در نيويورک تايمز در آغاز سال 1978 مي‌گفت «محلاتي که در دهة 1960 قيام‌هاي شهري را تجربه کردند، به‌استثناي چد مورد نادر، تغييرات کمي داشته‌اند و همان شرايط فقر شديد در اغلب شهرها گسترش يافته است» (زين 616)

تداوم ستم و تبعيض

هيئت حاکمة آمريکا از سال‌هاي مياني دهة 1970 توانست جنبش ضد نژادپرستي سياهان اين کشور را منحرف، مسخ و مهار کند اما هرگز نتوانست و نمي‌تواند ستم عليه سياهان را در جامعة آمريکا از بين ببرد. چنان‌که در اين دو نوشته ديدم نحوة شکل‌گيري سرمايه‌داري آمريکا و دولت ديکتاتوري بورژوايي در اين کشور به‌شکلي است که بر تبعيض نژادي و برتري سفيدها بر سايرين بنا شده است. موقعيت‌هاي شغلي بالا عمدتا در اختيار سفيدپوستان است و مشاغل به‌لحاظ درآمد و موقعيت اجتماعي «پايين» در سلسله مراتب جامعه طبقاتي آمريکا، به‌طور چشم‌گيري از آنِ غير سفيدپوستان، به‌ويژه سياهان است. اخيرا اتحاديه معلمان شيکاگو آماري از قربانيان کوويد 19 منتشر کرد که طبق آن 68 درصد از کساني‌که جان خود را از دست داده‌اند، سياه‌پوستان بودند.  علت اين است که سياه‌پوستان آمريکا بيشتر در مشاغلي مشغول به کار هستند که طبق اعلام دولت جزو «رشته‌هاي ضروري» اعلام شدند و در دوران قرنطينه بايد سر کار بروند. مشاغل خدماتي و کارهاي بدني عاجل و ضروري.

 اکثريت مردم فقير و حاشيه‌نشين را سياهان تشکيل مي‌دهند. بسياري از جوانان سياه در معرض بيکاري هستند و به‌سمت باندهاي بزه‌کاري و مواد مخدر رانده شده و به‌همين‌علت اکثريت زندانيان را هم آن‌ها تشکيل مي‌دهند. دستگيري دسته‌جمعي جوانان سياه و قتل آن‌ها به‌دست پليس امري رايج و روزمره در آمريکا است. حتي انتخاب شدن باراک اوباما هم چيزي از شدت سرکوب، دستگيري و کشتار جوانان سياه توسط پليس و دولت آمريکا نکاست.

نتيجه

ستم ملي و نژادي عليه سياهان، لاتينوها و بوميان از عناصر ذاتي دولت و جامعة سرمايه‌داري امپرياليستي در آمريکا است. ايالات متحدة آمريکا بدون برده‌داري، بدون نسل‌کشي بوميان، بدون دزديدن ايالات مکزيکي‌ها، بدون استثمار امپرياليستي در کشورهاي جهان سوم و بدون جنگ‌افروزي و تجاوز نظامي و کودتاهاي خونين در سراسر جهان، به‌شکل فعلي و امروزي‌اش درنمي‌آمد. اين يک تضاد سيستماتيک در جامعة آمريکا است و در چارچوب نظام سرمايه‌داري قابل حل کردن و از بين بردن نيست. اين مساله را باب آواکيان در يکي از آخرين نوشته‌هايش تحليل و جمع‌بندي کرد که چرا در چارچوب سيستم سرمايه‌داري نمي‌توان ستم بر سياهان را در آمريکا از بين برد: «نکته اساسي و مهم اين است که مبارزه عليه ستم نژادي نبايد در درون حدود اين سيستم باقي بماند. بلکه بايد به‌عنوان جزيي از يک چالش و تقلاي کلي در جهت هدف نابودي اين سيستم انجام پذيرد. اين واقعيت که اين ظلم نمي‌تواند ذيل اين سيستم از بين رود، دليلي براي انزوا و يأس نيست. همين امر دليلي محکم بر اين است که اين سيستم بايد نابود شود و ميتواند نابود شود و مبناي بنيادين درخصوص اين که چرا ميتوان مردم را جلب مبارزه انقلابي براي سرنگوني نهايي اين سيستم کرد در همين حقيقت نهفته است! تمام اين نکات توضيح مي‌دهد که چرا هيچ حرکت واقعي و معناداري ازسوي صاحبان قدرت (اعم از سياست‌مداران و احزاب سياسي) در جهت از ميان بردن تجربه و ميراث قرون متمادي معطوف به ستم نژادي وحشيانه و وضعيتي که امروز بدان دامن زده است، صورت نگرفته است، که در آن ميليون‌ها و ميليون‌ها جوان سياه و جوانان رنگين‌پوست ديگر هيچ نوع آينده‌اي ندارند و اين همه ذيل اين سيستم رخ مي‌دهد... اين سيستم با جواناني که هيچ آينده‌اي و چشم‌اندازي ندارند چه مي‌کند؟ آن‌ها را کنترل مي‌کند. آن هم با خشونت... اين مطلب علت ترور ساختاري و سيستماتيک عليه سياهان و ديگر رنگين‌پوستان توسط پليس را توضيح داده و نشان مي‌دهد که به‌همين‌علت، اين خشونت فقط عليه جوانان و ديگران در گتوهاي درون شهري اعمال نمي‌شود بلکه به آزار، خشونت و قتل هر سياه‌پوستي در هر جايي، حتي کساني‌که داراي تحصيلات و جايگاه بالا در جامعه هستند، تعميم پيدا مي‌کند. اگر اين سيستم براي کنترل توده‌هاي مردم در گتوهاي درون شهري به خشونت پليس نياز دارد، پس اين خشونت لاجرم بايد "سر ريز" کند و نسبت به سياهان و ديگر رنگين‌پوستان به‌طور کلي نيز اعمال گردد». (آواکيان 2020)

 

منابع:

- آواکيان، باب (1397) کمونيسم نوين. ترجمه از حزب کمونيست ايران (م‌ل‌م)

- آواکيان، باب (2020) ستم نژادي مي‌تواند ريشه‌کن شود اما نه تحت اين سيستم. ترجمه و انتشار از حزب کمونيست ايران (م‌ل‌م)

- زين، هاوارد (1390) تاريخ آمريکا. ترجمه ماني صالحي. نشر کتاب آمه

- لوتا، ريموند (1394) تاريخ واقعي کمونيسم. ترجمه منير اميري. انتشارات حزب کمونيست ايران (م‌ل‌م)

- American Crime. Case 12: The 1921 Tulsa Massacre and the Destruction of Black Wall Street. January 20, 2020 | revcom.us

پانوشت:

  1. 1. https://twitter.com/CTUlocal1/status/1246999301458362369

 

به نقل از نشريه آتش105  –  مرداد 99

atash1917@gmail.com

n-atash.blogspot.com

 

سياست صنفي، سياست انقلابي نيست / پيروت

سياست صنفي،

 سياست انقلابي نيست

 

 

در نقد مقاله «صنفي و سياسي» بالاخره چه نسبتي دارند

1- مقدمه

چندي پيش مطلبي در کانال «سرخط» به نام « صنفي و سياسي بالاخره چه نسبتي دارند؟» منتشر شد. نگارندگان مقاله «صنفي و سياسي...» معتقدند که «از ابتداي دهه 90 جريان‌هاي صنفي معلمي، کارگري و دانشجويي با شعار مشترک «صنفي، سياسي است» مسير تازه‌اي از مبارزات مدني با نظم حاکم را آغاز کردند.» و اين شعار را نه‌تنها شعاري «مطلوب» مي‌دانند که آن را با ارجاع به سرکوب‌هاي دولت و شرايط «اقتصاد سياسي کنوني ايران... که اقتصاد را از هر وري بخواني به سياست مي‌رسي» اين شعار را ضروري نيز مي‌خوانند. در ادامه، مقاله با ديالکتيکي دانستن رابطه صنفي و سياسي و با تاکيد بر درستي آن در درون جريانات مختلف بحران «دروني» اين جريانات را به «سرکوب بيروني» بعد از دي ماه 96 نسبت مي‌دهد. بحران مورد نظر نويسندگان اين بوده که ازسويي برخي جريانات (جريان دانشجويي) به «پر زدن در آسمان راديکاليسم سياسي» سوق يافتند و برخي ديگر (جريانات کارگري) به‌سمت مطالبات صنفي عقب نشستند.

سپس، مقاله سعي مي‌کند بحران دروني جريانات صنفي را بر بستر «شرايط کلي سياسي کنوني» خوانش کند و علاوه بر دوگانه صنفي/ سياسي دوگانه ديگري تحت عنوان مدني/غيرمدني را وارد تحليل مي‌کند. کارکرد اين دوگانه جديد براي «سرخط» اين است که عامل ديگر بحران در جريانات «صنفي، سياسي است» را در عقب ماندن جريانات صنفي و مدني از جنبش‌هاي «غيرمدني» رديابي کند. به‌اين‌ترتيب، در تحليل بحران جريانات صنفي دوگانه مدني/غيرمدني را «پراهميت‌تر» قلمداد مي‌کند. و براي اثبات اين مدعاي خود دو دليل ارائه مي‌دهد: 1- «سير رويدادهاي تاريخي نشان مي‌دهد مادامي‌که قيام مردمي هنوز در سطحي نسبتا مدني باقي مانده است (يعني در دي ماه 96) (!!!) جنبش مدني توان آميختن با آن را دارند... اما با گسست قيام توده‌اي از امر مدني در آبان 98 شاهديم که «جنبش‌هاي مدني» جا مي‌مانند» دليل دومي که نگارندگان «صنفي و سياسي...» مي‌آورند اساسا به اين جهت است که مبادا مخاطبان اندکي نسبت به دوگانه صنفي/سياسي دچار ترديد شوند:2- «اگر بحران قابل کاستن به دوگانه صنفي/سياسي يا در سطح کلان‌تر اقتصادي/سياسي بود، قرار گرفتن بر اين ديالکتيک در ذات خود بحران‌زا بود و امکان پيشروي را سلب مي‌کرد شاهد نبوديم که قيام آبان ماه مردم از امر اقتصادي آغاز شود و بي‌واسطه به بالاترين سطح راديکاليسم سياسي برسد.»

از همه اين مباحث سرخط چنين نتيجه‌گيري مي‏کند که «زمينه و سکويي که امر صنفي براي جريان‌ها ساخته به وسعت يا ارتفاعي نبوده که پاسخگوي گام و جهش سياسي آن‌ها باشد» و راه حل ازطرفي «بسط زمينه و سکوي صنفي- اقتصادي است» و «پيوند خوردن » جريانات مختلف است (نگارندگان «صنفي و سياسي...» تاکيد دارند که «اين پيوند اساسا بر بستري از ديالکتيک اقتصادي- سياسي ممکن مي‏شود.») و ازسوي ديگر « به کارگيري سازوکارهاي غيرعلني و غيرمدني» را پيشنهاد مي‌کنند.

در اين جا قصد نداريم، تمامي تناقضات غلط‌هاي استدلالي متن مذکور را نشان دهيم (برخي از آن‌ها حتي در خلاصه بالا نيز هويدا است) بلکه اساسا تلاش خواهيم کرد که زيربناي مفهومي غلطي که اين متن بر آن بنا شده را به‌چالش بگيريم  و بر پيچيده بودن استراتژي انقلاب انگشت بگذاريم.

2- «صنفي، سياسي است» اما چه سياستي؟

برخي به‌گونه‌اي گزاره «صنفي، سياسي است» را به‌کار مي‌برند که گويي يکي از اسرار سياست را کشف کرده‌اند. در جامعه طبقاتي صنفي، سياسي است؛ انتخابات، سياسي است؛ پارلمان سياسي است، دستمزد، سياسي است و... اما به تعبير لنين «سياست با سياست فرق دارد» (لنين؛229:1384) آن‌چه اساسي است، اين است که چه سياستي؟ سياستي انقلابي يا رفرميستي؟

هيچ ترديدي نيست که بسياري از مبارزات صنفي شکلي از مبارزه طبقاتي است، اما اين مبارزه نه‌تنها مبارزه انقلابي نيست بلکه «چه بسا مبارزه اقتصادي کارگران، چنان که ما ديديم با سياست بورژوايي و مذهبي و امثال آن وابسته گردد.»(همان) ساده بگوييم: درست است که مبارزه صنفي سياسي است، اما براي اين‌که در خدمت سياست انقلابي باشد لازم است از مبارزه صنفي گسست کرده باشد. يک جنبه مهم  گسست از مبارزه صنفي هم به‌معناي گسست از «حق من» و «صنف من» است. اين گسست به‌خودي خود و در روند مبارزه صنفي شکل نمي‌گيرد و نيازمند فعاليت آگاهانه کمونيست‌هايي است که برمبناي شناخت صحيح از مجموعه تضادهاي جامعه توانايي پيوند دادن مبارزات صنفي و غيرصنفي را به افق انقلاب کمونيستي دارند.

پافشاري نويسندگان سرخط بر «دوگانه اقتصادي/سياسي» و «سازمان‌يابي با ديالکتيک صنفي/ سياسي» ناخودآگاه، اکونوميست و رويزيونيست مشهور مارتينف را به‌خاطر مي‌آورد. کسي که لنين بيش از صد سال پيش غلط بودن برداشت‌هايش را به اثبات رساند. مارتينف مي‌گويد: «بايد به همان مبارزه اقتصادي، جنبه سياسي داد». «سرخط» مي‌گويد: «پيوند بين جريانات مختلف اساسا بر بستري از ديالکتيک اقتصادي/سياسي ممکن است.» اين فرمول‌بندي‌ها که زيربناي آن را اکونوميسم خام شکل مي‌دهد، دو اشکال اساسي دارد:

اول اين‌که مجموعه گسترده‌اي از تضادها با خودويژگي خاص آنان را از دايره سياست خود اخراج مي‌کند. زنان، ملل تحت ستم، افغانستاني‌ها، اقليت‌هاي مذهبي، دگرباشان جنسي و ساير اقشار تحت ستم که صنف محسوب نمي‌شوند از دايره درک مارتينف و سرخط خارج مي‌شوند. البته «سرخط» اشاره مي‌کند که: «بايد پاي گروه‌هاي اجتماعي وسيع‌تري همچون زنان و اقوام و مذاهب تحت ستم و... تا آنجا که ممکن است در پيوند عملياتي و انضمامي با هم قرار بگيرند» به ميان کشيد. ولي بلافاصله اضافه مي‌کند که «اين پيوند اساسا بر بستري از ديالکتيک اقتصادي- سياسي ممکن است.» بنابراين از نظر سرخط اهميت ستم بر اين اقشار و گروه‌ها «تا آنجايي» است که در پيوند عملياتي و انضمامي با ديالکتيک اقتصادي-سياسي قرار بگيرد. احتمالا باز به اين دليل که «اين پيوند بر بستري از ديالکتيک اقتصادي-سياسي ممکن است.» به اين شکل، خودويژگي‌هاي سياسي ساير جنبش‌هايي که صنفي نيستند پشت ساتر اکونوميسم پنهان مي‌شود.

 دوم اين‌که سرخط گمان مي‌کند اگر از امر صنفي شروع نکنيم و به «ديالکتيک صنفي/ سياسي» وفادار نمانيم، در «آسمان راديکاليسم سياسي» معلق مي‌مانيم و نهايتا به «سقوط آزاد بر زمين سخت رئال پلتيک» منجر مي‌شود، چنان‌که گويي امر صنفي شاهراه رسيدن به سياست است. درصورتي‌که در هر جامعه طبقاتي تضادهاي عديده و گسل‌هايي چند وجود دارد که بر کرانه‌هاي آن طبقات و گروه‌هاي مختلفي زيست مي‌کنند. وظيفه اساسي کمونيست‌ها سازماندهي نيروهاي انقلاب کمونيستي از خلال آگاهي‌بخشي به توده‌ها درباره اين تضادها، کارکردهايشان و راه رهايي از اين تضادهاست. کمونيست‌ها به‌لحاظ نظري بايد خودويژگي هر کدام از تضادها را به‌رسميت بشناسند و به‌لحاظ عملي موظف‌اند به‌صورت گسترده به «ميان کليه طبقات اهالي بروند و دستجات ارتش خود را به تمام اطراف روانه سازند.» (همان‏جا:266)

به‌اين‌ترتيب، امر صنفي هيچ ارجحيتي بر ساير امور و تضادهاي جامعه ندارد. ستم بر زنان و مليت‌هاي تحت ستم همان‌قدر مادي و انضمامي است که موضوع حقوق معوقه کارگران. مساله اساسي، تربيت و سازماندهي نيروهاي انقلابي است؛ چرا که «بدون توده‌هاي آگاه و سازمان‌يافته هيچ انقلابي حتا آغاز نمي‌شود.» (استراتژي راه انقلاب در ايران61؛:1397) علي‌رغم اين‌که پتانسيل اوليه افراد بسته به جايگاه‌هايشان در جامعه طبقاتي متفاوت است، اما اساسا اين نيروها مي‌توانند از هر قشر، گروه يا طبقه‌اي باشند. کارگران و کارکنان اصناف ذاتا و الزاما خلوص يا آگاهي سياسي بيشتري نسبت به سايرين ندارند.

بنابراين راه حل بحراني که «سرخط» به آن اشاره مي‌کند نه در «بسط زمينه و سکوي صنفي- اقتصادي از طريق ايجاد پيوندهاي انضمامي» است که در شناخت و شناساندن تضاد اساسي اين سيستم برمبناي يک خط سياسي انقلابي و سازماندهي نيروها با يک استراتژي روشن براي انقلاب است. جنبش‌هاي صنفي هر قدر هم که کميتا گسترش يابند هيچ‌گاه به شکل خودبه‌خودي کيفيتا به مبارزه طبقاتي انقلابي تبديل نمي‌شود.

3- مساله استراتژي انقلاب

«سرخط» براي اثبات درستي «ديالکتيک اقتصادي/سياسي» عنوان مي‌کند که «قيام آبان ماه مردم از امر اقتصادي آغاز... و بي واسطه به بالاترين سطح راديکاليسم سياسي» رسيد. منظور نگارندگان اين سطور از «بالاترين سطح راديکاليسم سياسي» را نمي‌دانيم چيست. اما بالاترين سطح راديکاليسم سياسي يک جنبش در جامعه سرمايه‌داري، به‌معناي نفي اين يا آن حکومت مفروض نيست، بلکه به جنبشي اطلاق مي‌شود که کل دولت سرمايه‌داري را هدف قرار داده و در پي تسخير قدرت دولتي در جهت ايجاد جامعه بي‌طبقه است. تنها به اين معنا يک جنبش مي‌تواند ريشه‌ها را هدف قرار دهد. خيزش آبان ماه، علي‌رغم اين‌که حاکميت جمهوري اسلامي را هدف قرار داده بود اما تصوري از نابودي اساس دولت سرمايه‌داري نداشت و در غياب يک قطب کمونيستي که توده‌اي شده باشد، اساسا نمي‌توانست واجد چنين تصوري باشد.

ازاين‌گونه خيزش‌ها در جوامع طبقاتي در وهله‌هاي حاد شدن تضادها و فشار بر توده‌ها پيش از اين شاهد بوده‌ايم و باز خواهيم ديد. اما توده‌ها براي اين‌که بتوانند مبارزات خود را به‌ثمر برسانند، نيازمند استراتژي روشن مبارزاتي مبتني بر يک خط سياسي صحيح هستند. دلخوش کردن به اين‌که مبارزات اقتصادي توده‌ها «بي واسطه» به مبارزات سياسي بدل مي‌شود، خيانت به خون توده‌هاي مبارز است.

بي‌جا نيست اشاره کنيم که تبديل شدن مبارزه اقتصادي به مبارزه سياسي چندان هم «بي واسطه» نيست. مسئوليت اين تبديل را بيش از هرچيز پليس و نيروهاي سرکوب جامعه طبقاتي عهده‌دار مي‌شود. اصناف در مبارزات اقتصادي خود اغلب با چنان ميزاني از سرکوب مواجه مي‌شوند که بعضا در مقابل حکومت قرار مي‌گيرند. گذار از آن اقتصاد به اين سياست را بيش از هرچيز پليس سياسي جامعه به‌واسطه سرکوب‌هايش عهده‌دار مي‌شود. در اين روند، توده‌ها به‌صورت خودبه‌خودي به شناخت از تضادهاي بنيادين جامعه، راه مبارزه با اين تضادها و حل آن‌ها، نمي‌رسند.

کاش واقعيت مبارزه انقلابي به سادگي فرمول‌هاي طرح شده توسط نويسندگان «سرخط» بود. اما پيچيدگي مبارزه طبقاتي به کمونيست‌ها اجازه نمي‌دهد که در انتظار راديکال شدن مبارزه صنفي باشند و تنها وظيفه خود را پيوند دادن مبارزات صنفي تعريف کنند. براي تعيين استراتژي جهت نابودي يک دولت و استقرار دولت نوين سوسياليستي، پيش از هر چيز بايد به پيشرفته‌ترين تحليل و سنتز درباره جامعه بشري اتکا کنيم. چرا که بدون درک دستاوردها و  سنتز از شکست‌ها و اشتباهات تاريخي و تئوريک گذشته نمي‌توان به تغيير انقلابي واقعيت جديد پيش رو دست برد. در همين نسبت است که مي‌توان استراتژي مشخص و راه انقلاب را ترسيم کرد. براي اين امر لازم است به مسائل بغرنجي از قبيل مسائل امنيتي و سرکوب، انباشت سياسي نيرو، سازماندهي ارتش، زمان آغاز جنگ انقلابي، چگونگي پيشبرد جنگ، جبهه متحد، ساختار حزب، نسبت حزب با توده‌ها و... پرداخت . تقليل‌گرايي اقتصادي، چيزي از پيچيدگي اين واقعيات نمي‌کاهد.

منابع

- لنين، مجموعه آثار (چه بايد کرد؟)، انتشارات فردوس،1384

- استراتژي راه انقلاب در ايران، حزب کمونيست ايران(مارکسيست، لنينيست، مائوئيست):1397

پانوشت:

  1. در اين خصوص سند «استراتژي راه انقلاب در ايران» اکيدا پيشنهاد مي‌شود. قابل دسترس در سايت cpimlm.org

 

به نقل از نشريه آتش105  –  مرداد 99

atash1917@gmail.com

n-atash.blogspot.com

توافقنامه «شير و اژدها» يا «موش و اژدها»؟

توافقنامه «شير و اژدها» يا «موش و اژدها»؟

درباره توافقنامه همکاري بيست و پنج سالة ايران و چين

 

ماه گذشته موضوع سند تواقفنامة 25 ساله ايران و چين (يا سند راهبردي 25 ساله ايران-چين) و مفاد آن به بحث‏هاي زيادي در جامعه و مطبوعات ايران و خارج دامن زد. جمهوري اسلامي که اميدش براي برون رفت از فروپاشي اقتصادي را به «برجام» و توافقات با غرب امپرياليستي بسته بود، با روي کار آمدن رژيم فاشيستي ترامپ/پنس در ايالات متحده آمريکا و پاره کردن برجام توسط ترامپ و با تشديد تحريم‏ها، تغيير مسير داده و امروز راه فرار را در رويکرد بيشتر به‏سمت «شرق» امپرياليستي جستجو مي‏کند. دولت جمهوري اسلامي به‏منزله يک دولت نومستعمراتي و نظامي تحت سلطه امپرياليسم در طول موجوديتش هيچ‏گاه و به‏ويژه پس از پايان جنگ ايران و عراق دست از سياستِ «هم غربي هم شرقي» برنداشت و تضادها و رقابت‏هاي درون قدرت‏هاي امپرياليستي همواره ميدان مانوري براي بهره‏برداري آن‏ها در مسير بقايشان بوده است. درون هيئت حاکمة جمهوري اسلامي تاريخا دو گرايش رو به امپرياليست‌هاي غربي (عمدتا آمريکا و هم‌چنين اروپا) و رو به امپرياليست‌هاي شرقي (روسيه و طي يک دهة اخير چين) موجود بوده و هر دوره بنا به موقعيت رژيم ايران و همين‌طور ميزان حدت تضاد ميان قدرت‌هاي امپرياليستي، گرايشي بر گرايش ديگر يا غلبه پيدا کرده و يا عموم هيئت حاکمه حول سياستي – هرچند همواره با وجود نيروهاي گريز از مرکزِ درون خودش – به توافق رسيده‌اند. بنابراين تغيير جهت کنوني جمهوري اسلامي به‌سوي چين امپرياليستي نه پديده‌اي «عجيب» و دور از انتظار است و نه «ترکمنچاي دوم».

ترکمنچاي دوران قاجار و سرمايه‌داري رقابت آزاد نيست چرا که در سرمايه‌داري امپرياليستي و به‌خصوص پس از جنگ جهاني دوم و تغييرات ساختاري اقتصادي سياسي مهمي که در نتيجه آن جنگ صورت گرفت، استعمار نوع کهن جاي خود را به استعمار نو داد. به اين معنا که کشورهاي موسوم به «جهان سوم» داراي استقلال نسبي سياسي شدند اما به‌لحاظ ساختار اقتصادي عميقا تحت سلطة امپرياليسم باقي ماندند و سوخت و ساز شاکلة اصلي اقتصادي‌شان، يعني اين‌که چه توليد کنند و به کجا صادر کنند و... عميقا وابسته به نيازهاي سرمايه مالي امپرياليستي است. در اين‌جا بايد يک واقعيت تاريخي را يادآوري کرد که: تنها با انقلاب 1917 روسيه و استقرار جمهوري سوسياليستي در آن کشور بود که لنين رهبر آن انقلاب کليه قراردادهاي ارتجاعي و امپرياليستي روسية تزاري در مورد ايران را ملغا اعلام کرد. و اگر  انقلاب اکتبر و لنين نبودند امروزه بخش‌هاي بزرگي از ايران تحت سلطة امپرياليسم روس و امپراتور جديدش پوتين قرار داشت و ناسيوناليست‌هاي ايراني و شاهي‌ها بايد در حسرت «ايراني بزرگ‌تر» مي‌سوختند!

مضاف بر اين اگر قرار است بر اين‌گونه روابط ميان نظام سرمايه‌داري جمهوري اسلامي با امپرياليسم چين عنوانِ «ترکمنچاي» بگذاريم به آن دسته نيروهاي طرفدار امپرياليسم غرب (از رضا پهلوي تا محسن سازگارا) و پيروانِ آگاه يا خام‌انديش‌شان بايد گفت مجريِ «ترکمنچاي دوم» رژيم محمدرضا پهلوي بود. رژيمي عميقا تحت سلطة امپرياليسم آمريکا که توليد و صادرات نفت و گاز و همة منابع طبيعي اين کشور را کنترل کرده و حوزه‌هاي سرمايه‌گذاري را تعيين مي‌کرد، شاه را ژاندارم اين منطقه کرد و ارتش ارتجاعي شاهنشاهي را براي حفاظت از منافع او و متحدين‌اش در منطقه براي سرکوب مبارزة انقلابي توده‌هاي مردم در ظفار راهي آن‌جا کرد و جنايت‌هاي بسياري که به آن دست زد. هيچ تفاوتِ ماهوي ميان عملکرد و وابستگي به امپرياليسمِ در رژيم جمهوري اسلامي و رژيمِ سلطنتي نيست. هر دو يک نظام طبقاتي و تحت سلطه را نمايندگي مي‌کنند ولي در دو جهان متفاوت که در آن تغييراتِ مهمي رخ داده است. تغييراتي مثل عروج چين به‌منزلة يک قدرت امپرياليستي و در چالش با امپرياليسم آمريکا براي نفوذيابي و تقسيم جهان و ديگر سربلند کردن بنيادگرايي اسلامي و شکل‌گيري طبقه‌اي از سرمايه‌داران اسلامي و با ايدئولوژي اسلامي که دنبالِ سهمِ بيشتري از اين نظام هستند. براي طبقة کارگر و زحمتکشان در ايران فرقي نمي‌کند که سرمايه‌دارِ آمريکايي، اروپايي، روسي، چيني يا سرمايه‌دار ايراني او را استثمار کند. نتيجه يکي است. تداوم رنج و فلاکت و بي‌حقوقي و...

توافقنامة 25 ساله ميان ايران و چين که مطبوعاتِ اصول‌گرا به آن عنوانِ «پيمانِ شير و اژدها» داده‌اند موضوع جديدي نيست و کليد آن در بهمن 1394 و هم‌زمان با امضاي «برجام» طي سفر شي جين پينگ، رييس جمهور چين به ايران و به‌عنوان بخشي از «راه ابريشم جديد» چين زده شد. طرح «راه ابريشم جديد» يا طرح «يک کمربند و يک جاده»، طرحي براي سرمايه‌گذاري در زيربناهاي اقتصادي بيش از 60 کشور جهان و توسعه دو مسير تجاري «کمربند اقتصادي راه ابريشم» و «راه ابريشم دريايي» است که توسط چين در سال 2013 ارائه شده ‌است. هدفِ امپرياليسم چين از اين طرح در چارچوب رقابت با امپرياليسم آمريکا، کسب هژموني و نفوذ در مناطق سابقا «ملک طلق» آمريکا در آسيا و آفريقا، همراه کردن اروپا با دست بالا پيدا کردن بر راه هاي تجاري خشکي و آبي اوراسيا است.

در آن زمان دو کشور، بيانيه مشترک و رسمي با تاکيد بر «اتحاد راهبردي و استراتژيک» امضا کردند که در آن از گسترش همکاري‌هاي جامع 25 ساله سخن گفته شد. همان زمان مقامات جمهوري اسلامي معناي اين اتحاد را شرح دادند: «کشورهايي مي‌توانند اتحاد راهبردي و استراتژيک داشته باشند که هم در بُعد نظامي و هم امنيتي، اقتصادي و سياسي در عالي‌ترين سطح مناسبات دست يافته باشند». رييس جمهور چين پس از امضاي توافقنامه گفت: «...درخصوص برنامه‌ريزي براي همکاري استراتژيک 25 ساله به توافق رسيده‌ايم و آماده گسترش و تعميق همکاري‌ها در بخش‌هاي فرهنگي، آموزشي، فناوري، نظامي و امنيتي در سطح شرکاي راهبردي هستيم و ايجاد سازوکاري براي افزايش همکاري‌هاي امنيتي در مواجهه با تروريسم را ضروري مي‌دانيم». خامنه‌اي نيز درخصوص اين توافق گفت: «توافق روساي جمهوري ايران و چين براي يک روابط استراتژيک 25 ساله، کاملاً درست و حکمت‌آميز است». (سايت خبر آنلاين 19 تير)

طبق اين قرارداد که بندهايي از آن همان زمان به مطبوعات و رسانه‌ها راه يافت، چيني‌ها در صنعت نفت ايران، شرکت ملي صادرات گاز و شرکت ملي صنايع پتروشيمي و نيز زيرساخت حمل و نقل ايران سرمايه‌گذاري وسيعي انجام خواهند داد. به‌علاوه همکاري‌هاي نظامي، تسليحاتي و اطلاعاتي ميان دو کشور برقرار خواهد شد. بندهايي از اين قرارداد تا مدت‌ها جزو اسرار دولتي به حساب مي‌آمد تا اين‌که بر بستر تضادهاي ميان جناح‌هاي جمهوري اسلامي در اسفند 97 ازسوي يکي از نمايندگان مجلس اسلامي برملا شد. سپس در سپتامبر 2019 توسط سايت «پتروليوم اکونوميست» که سايتي در حوزة انرژي است مفصل‌تر فاش شد. در گزارش اين سايت گفته شد که چيني‌ها در قالب توافق شراکت جامع استراتژيک با ايران 280 ميليارد دلار در صنعت نفت و گاز ايران سرمايه‌گذاري مي‌کنند... طرف چيني 120 ميليارد دلار در حوزه توسعه زيرساخت‌هاي توليد و حمل‌ونقل در ايران سرمايه‌گذاري مي‌کند که بخش قابل توجهي از اين سرمايه‌گذاري در پنج سال نخست انجام خواهد شد و مابقي آن دوره‌اي و براساس توافق دو کشور به بخش صنعت و حوزه حمل‌ونقل ايران تزريق مي‌شود. در مقابل طرف چيني نفت و گاز را با سي درصد تخفيف و با مهلت باز پرداخت دوساله از ايران خريداري مي‌کند و مي‌تواند بازپرداخت را با واحد پول چين (يوآن) انجام دهد. دو سوم مبلغ خريد نقد خواهد بود و يک سوم به شکل کالا و خدمات. براساس همين گزارش طرف چيني مي‌تواند تا پنج هزار نيروي امنيتي چين را با هدف محافظت از سرمايه‌گذاري خود به ايران بياورد. هم‏چنين شرکت‌هاي چيني در تمامي پروژه‌هاي مربوط در ايران حق تقدم دارند. همان زمان نشريه اويل‌پرايس که نشريه‌اي تخصصي در حوزه نفت است در گزارشي نوشت علاوه بر حوزه‌هاي نفت و حمل  نقل، توسعه تجهيزات و تأسيسات نظامي ايران به چين واگذار مي‌شود و هواپيماها و کشتي‌هاي نظامي چيني و روسي، قادر به بهره‌برداري از تأسيسات توسعه‌يافته خواهند بود.

اما مساله فقط اين‌ها نيست. تجربة سرمايه‌گذاري‌هاي چين در پاکستان و سريلانکا نشان مي‌دهد که چين آن‌ها را به دام «تله قرض» انداخته و اين کشورها در نتيجة ناتواني در بازپرداخت بدهي‌هاي‌شان، مهم‌ترين بنادر خود را با اجارة بلند مدت 43 و 99 ساله در اختيار چين قرار داده‌اند که همين مساله به بحران‌هاي سياسي در اين کشورها دامن زده است. بنابراين واگذاري بخش‌هايي از سواحل جنوبي ايران و جزيره کيش به چيني‌ها، اگر هم صورت واقعيت هنوز پيدا نکرده باشد، دور از انتظار نيست و تبارز کارکرد نرمالِ سرمايه‌داري امپرياليستي و منطقِ بازار جهاني و رقابت است. چه به دست سرماية چيني باشد چه آمريکايي يا اروپايي و روسي.

برخي مي‌گويند چين جامعه سوسياليستي است و اين قرارداد يا تفاهم‌نامه به‌نفع هر دو طرف است و چين قصد چپاول و يا استثمار ندارد و حزب حاکم بر آن‌جا آن‌طورکه خود به دروغ مي‌خواند «حزب کمونيست» است. اما در چين پس از مرگ مائو تسه دون در سپتامبر 1976، سوسياليسم سرنگون شد و با کودتاي نظامي دن سيائوپين و نيروهاي رهرو سرمايه‌داري، به يک جامعة سرمايه‌داري و با خشن‌ترين شکل‌هاي استثمار تبديل شد. دستگاه تبليغاتي جمهوري اسلامي مي‌خواهد القا کند که قرار است چين مدلي براي جمهوري اسلامي باشد. اما کارنامة غارت و جنايتِ چين در نقاط ديگر جهان به‌ويژه در آفريقا و استثمار بي‌رحمانة صدها ميليون کارگر چيني در مشقت‌خانه‌هاي توليدي در خودِ چين، پيشاپيش نشان مي‌دهد که سرمايه‌داران چيني دست در دست سرمايه‌داران ايراني و دولت جمهوري اسلامي چه خوابي براي کارگران و زحمتکشان ايران ديده‌اند. در گزارشي از سايت «ترجمان» به‌نقل از روزنامة گاردين مي‌خوانيم: «کارگاه عظيم شرکت فاکس‌کان در لانگهوا يکي از توليدکنندگان بزرگ محصولات اپل است. اين‏جا شايد مشهورترين کارخانة دنيا باشد، ولي شايد پنهان‌کارترين هم باشد که هيچ‌کس راهي به آن ندارد. ...نگهبانان امنيتي در تمام نقاط ورود حضور دارند... علامت‌هاي هشدار در فضاي بيرون محوطه تند و تيزتر از علامت‌هايي است که بيرونِ بسياري از مجتمع‌هاي نظامي چيني نصب شده‌اند... پشت همة آيفون‌ها چاپ شده است که: «طراحي‌شده توسط اپل در کاليفرنيا، مونتاژ در چين»...و اين عبارتي که اپل استفاده کرده است آن را به مثال منحصربه‌فردي از يکي از خشن‌ترين شکاف‌هاي اقتصادي سياره‌مان تبديل کرده است: نطفة مرزشکني‌هاي فناوري در سيليکون‌ولي بسته و طراحي مي‌شود، و (آن فناوري جديد) به‌صورت يدي در چين مونتاژ مي‌شود. فاکس‌کان بزرگ‌ترين کارفرما در سرزمين چين است که 1.3 ميليون نفر از آن دستمزد مي‌گيرند. در بين بنگاه‌هاي سراسر دنيا، فقط وال‌مارت و مک‌دونالد کارگران بيشتري دارند. ...اگر اسم فاکس‌کان به گوشتان خورده است، لابد به‌خاطر آن است که خبر خودکشي‌ها به شما رسيده است... «خودکشي‌هاي فاکس‌کان» عبارتي است که براي توصيف خودکشي‌هاي متعدد در ميان کارگران فاکس‌کان به کار مي‌رود. اکثر اين خودکشي‌ها به علت حقوق ناچيز و شرايط وخيم کاري (گاهاً 14 ساعت کار در روز، هفت روز هفته) رخ مي‌دهند. اکثر اين کارگران خود را از ساختمان‌هاي بلند در «شهر فاکس‌کان» به پايين پرت کردند... مديرعامل فاکس‌کان، تري گو، دستور به نصبِ توري هاي ضدخودکشي در زير ساختمان‌هاي بلند، دعوت از راهب‌هاي بودايي براي برگزاري مراسم‌هاي دعا در کارخانه، و البته گرفتن «تعهدنامه عدم خودکشي» از کارگران و وادار کردن آن‌ها به امضاي سندي مبني بر عدم شکايت خودشان يا بازماندگانشان در صورت وقوع مرگ، آسيب به خود، يا خودکشي «غيرمنتظره» بود».

اين نتيجة تراژيکِ يک شيوة سازماندهي اقتصادي جنون‌آميز و غير منطقي است که مبنايش را سود و سلطة سرمايه‌داري تشکيل مي‌دهد. امروز که بحث چين داغ شده فرصت خوبي است تا حقيقتِ تاريخيِ پيروزي و شکست انقلاب کمونيستي در چين را از زير آوار دروغ‌ها و تحريف‌ها بيرون کشيده و آن را به آگاهي مردم تبديل کنيم و تفاوت دو جهانِ بنيادا متفاوت سوسياليستي و سرمايه‌داري را به‌عينه نشان دهيم. اين قياس در کتاب «تاريخ واقعي کمونيسم» اثر رفيق ريموند لوتا قابل دسترسي است.1

چهرة جهان امروز با شيوع ويروس کرونا رنگ ديگري باخته است. چين امپرياليستي که جمهوري اسلامي ريسمان نجات خود را به آن گره زده، خود در وضعيتي بحراني به سر مي‌برد. نرخ بيکاري در آن کشور از 5.2 در ماه دسامبر گذشته به نزديک 6 درصد در ماه آوريل رسيد و تعداد بيکاران‌اش از 23 ميليون نفر به بيش از 30  ميليون نفر افزايش يافت. با وجود رفع محدوديت‌هاي وضع‌شده براي فعاليت‌هاي اقتصادي در برخي نقاط چين، کاهش تقاضاي جهاني به‌دليل رکودِ اقتصادي ناشي از شيوع ويروس کرونا موجب شده تا چين با افتِ توليد مواجه شود. شيوع ويروس کرونا در چين، هزاران کارگر را ناگزير از مهاجرت داخلي به حاشيه شهرهاي بزرگي هم‌چون پکن کرده و تلاش براي يافتن شغل آن هم در شرايطي که هنوز دولت به بسياري از اداره‌هاي کاريابي اجازه بازگشايي را نداده است. موسسه رتبه‌بندي «فيچ» (Fitch Ratings) برآورد کرده که حدود 30 درصد از 442 ميليون کارگر شهرنشين چين - يعني معادل 130 ميليون نفر - حداقل به‌طور موقت شغل خود را از دست داده‌اند. هم‌چنين بانک سرمايه‌گذاري سيتي گروپ (Citigroup) پيش‌بيني کرده که اقتصاد چين حداقل 25 ميليون فرصت شغلي موجود خود را به‌طور کامل از دست خواهد داد. چين در سه ماهه نخست سال جاري ميلادي با رکود 6.8 درصدي مواجه شده که بدترين عملکرد اقتصاد اين کشور از اواسط دهه 1960 تاکنون است. اين وضعيتِ اقتصادي ابرقدرت «اژدها» است که امروز جمهوري اسلامي «موشِ» فلاکت‌زده راه نجاتش را به او بسته و در بدترين بحران فروپاشي به سر مي‌برد.

زيربناي تشديد تضاد ميان قدرت‌هاي سرمايه‌داري امپرياليستي، تشديد تضاد اساسي عصر سرمايه‌داري يعني تضاد ميان توليد اجتماعي و مالکيت خصوصي يعني تصاحب خصوصي اين توليد اجتماعي است. سرچشمة معضلات جهان امروز، از گرسنگي هولناکِ صدها ميليون نفر در سراسر جهان تا محروميت و فقر دهشتناک و غيرِ ضروري چند ميليارد انسان و نابودي محيط زيست و جنگ‌هاي ويرانگر همين‌جا است. توليد اجتماعي در جامعة بشري، انسان‌هاي چهار گوشة کرة زمين را به يکديگر متصل کرده است. اما واسطِ اين تعاون جهاني، سرمايه است. سرمايه‌داري نه‌فقط ميلياردها انسان را به رنج روزمره و استثمار و تمام روابط اجتماعي تبه‌کارانة ناشي از آن محکوم مي‌کند، بلکه دائماً آن‌ها را به گرداب جنگ‌هايي در ابعاد غير جهاني مي‌کشاند و هرچند وقت يک‌بار کل بشريت را با تخريب و کشتار جنگ‌هاي بزرگ امپرياليستي مواجه مي‌کند.

در اين ميان، جمهوري اسلامي به‌دنبال تضمين و استمرارِ بقاي خود است و به ناگزير به درون گرداب نزاع قدرت‌هاي بزرگ امپرياليستي کشيده مي‌شود. معاهدة 25 سالة و ارتجاعي ميان دولت جمهوري اسلامي با چين تفاوتي ماهوي با توافقنامة ضد مردمي برجام – و عهدِ قرارداد با امپرياليست‌هاي غربي – ندارد. همة اين قراردادها عليه توده‌هاي مردم است. همان‌طورکه گفتيم براي طبقة کارگر و اکثريتِ مردم تفاوتي ندارد که سرماية آمريکايي و غربي آن‌ها را استثمار کند يا سرماية چيني. آن‌چه مهم است ضرورتِ جامعة ما براي سرنگون کردن حاکميت سرمايه و جمهوري اسلامي و بناي جامعة سوسياليستي نوين است.

پانوشت:

  1. اين اثر در سايت www.cpimlm.org موجود است.

 

به نقل از نشريه آتش105  –  مرداد 99

atash1917@gmail.com

n-atash.blogspot.com

چهارنکته پیرامون پیمان ۲۵ ساله

چهارنکته پیرامون پیمان ۲۵ ساله

پیمان ۲۵ ساله بین ایران و چین که ظاهرا هنوز در سطح توافق کلی بوده و به مراحل نهائی خود نرسیده است، و تا کنون هم مفادرسمی و با جزئیات آن علنی نشده است، بازتاب های گوناگون و البته چالش برانگیزی را چه در میان جریانات درون خود رژیم و چه در میان مردم ایران و اپوزیسیون و چه درمیان دولت ها و رسانه های مهم جهانی (حتی در آمریکا به عنوان نتایج منفی فشاریک جانبه ترامپ برای راندن ایران به سوی چین ) برانگیخته است و احتمالا هم چنان به عنوان موضوعی داغ و چالش برانگیز تداوم خواهد داشت، بویژه که ظریف به روسیه هم که قراردادکنونی آن با دولت ایران چندین ماه دیگر به پایان می رسد مشابه همین سندراهبردی و ۲۰ ساله را داده است.

آن چه که بیشتر توجه عمومی و رسانه ها را جلب کرده عبارتند از:

۱- چرخش محسوس حکومت ایران به سوی قدرت های شرقی و عدول از سیاست موسوم به نه شرقی و نه غربی است که توسط بنیان گدارنظام۰ خمینی، وضع شده و یکی از ارکان سیاست خارجی رژیم محسوب می شده است. این چرخش اگر که جنبه عملیاتی پیداکند می تواند در فضای ژئوپلتیک منطقه و حتی در سطح جهان با توجه به قطب بندی و رقابت بین آمریکا و چین و نیز حساسیت اروپا به این مساله تاثیرگذارباشد. از جانب چین چنین پیمانی در راستای هدف استراتژیک یک جاده یک کمربند برای گسترش نفوذجهانی آن است. ضمن آن که چین به عنوان بزرگترین مصرف کننده نفت و سوخت نیازمند پیمانهای درازمدت با قیمت های مناسب هست و البته تضمین بازارمصرف و صدورسرمایه و نیز بلحاظ سیاسی هم موقعیت ژئوپلتیک ممتازایران برای هرقدرت بزرگی وسوسه انگیزاست .

۲- اما مساله مهم دیگر اهداف و انگیزه های رژیم ایران است که در آن آشکارا جنبه های سیاسی و امنیتی برسایروجوه (حتی فروش نفت و اقتصادی و غیره ) اولویت دارد. در حقیقت صرفنظر از هم خوانی گروه خونی رژیم ایران و این دولت ها که در زمره دولت های استبدادی و تمامیت گرا دسته بندی می شوند در شرایطی که جهان به سمت جنگ سرد و قطب بندی شدن می رود و ایران یکی از کانون های بحران و زیرفشارهای سنگین آمریکا و غرب است، خزیدن به زیربال و پرقدرت های جهانی رقیب برای رژیم لبریز از بحرن و زیرفشارشدید، مترادف است با مساله بقاء‌ و  یافتن فرجه ای برای ماندن و نماندن. بدون این گونه اتحادها و پیمان های استراتژیک و دست و دلبازانه جلب حمایت آن ها از جنبه های گوناگون نظامی و دیپلماسی و اقتصادی امکان پذدیرنیست. ناگفته نماند که در شرایطی که اوضاع جهان نامتعین است، این نوع قراردادهای بلندمدت  برخلاف ظاهر ۲۵ ساله از جانب رژیم بحران زده، در واقعیت امر بیشتر اهدف کوتاه مدت و در بهترین حالت میان مدت را دنبال می کند. ضمن آنکه تا آن جا که به دولت چین مربوط می شود سرنوشت این پیمان به روابط و مبادلات به مراتب گسترده تر و استراتژیک تر بین چین و غرب بویژه آمریکا گره خورده است. چنان که شاهدبودیم که همین چین زیرفشارتحریم ها و برای حفظ منافع اشف با آمریکا شاهد بودیم که قراردادهای مهم و استراتژیک نفتی با ایران را که در خلا تعطیل شدن فعالیت کمپانی های  اروپائی منعقد شده بود رهاکرد و از خیرش گذشت. بنابراین به طوراجتناب ناپذیر طرف ضیف و شکننده این معامله و امتیازدهنده ایران است. با این همه رژیم ایران نیاز دارد که از حمایت این کشورها در سطح جهانی چه سیاس یو چه نظامی و از جمله وتوی آن ها در سازمان ملل و بازار و مشتری ثابتی گرچه با قیمت ارزان برخوردار باشد و بتواند اسلحه بخرد و دیگرسوداهای نظامی و امنینی خویش را با پشت گرمی  و سنگرگرفتن در پشت آن ها ادامه دهد.

۳- پیرامون موضع گیری اصولی نسبت به این پیمان، دو نکته و راهبردواجداهمیت که در گفتگوی بی بی سی به آن اهمیت لازم داده نشد نیز مطرح است:

نخست، آن پیمانی که از جهات گوناگون در سرنوشت مردم ایران و حتی نسل های بعدی، صرفنظر از محتوایش، دخیل است در پشت درهای بسته و بدون مداخله و حتی اطلاع آن ها توسط سیستم اتخاذ شود، توسط هرحکومتی که باشد، محکوم است و بی اعتبار. بنابراین برطبق موازین اولیه دموکراسی  ورودبه هرگونه از این نوع پیمان های استراتژیک اکیدا مشروط می شود به منافع و خواست مردم و حق مداخله و تصمیم گیری آزادانه آن ها. بطوری که نمی توان بدون آن هیچ مشروعیتی و قانونیتی  برای آن ها قائل شد. نا گفته نماند طبق برخی گزارش ها این پیمان مستقیما با تصمیم خامنه ای و ارسال نماینده او به پکن موردتوافق قرارگرفته است و حتی دولت در حال احتضارروحانی هم در حدآب دارچی حضرت آقا آن را پاراف کرده است.

۴- رویکردیک جانبه به قدرت های بزرگ، قرقی نمی کند از نوع شرقی باشد یا غربی، با نقض سیاست عدم موازنه منفی، نتیجه ای جز ایجادوابستگی و نقض استقلال یک کشور آن هم درزیرفشارسنگین اقتصادی و سیاسی و در شرایط استیصال و صرفا با هدف نجات قدرت و نه منافع عمومی جامعه همراه باشد محکوم است.

تقی روزبه: ۲۳.۰۷.۲۰۲۰

سیاست نگاه به شرق ایران را به کجا می برد؟ صفحه دو آخرهفته

https://www.youtube.com/watch?v=6leZso2pk0Q

 

حزب توفان در برزخ تضاد ها وخطرات آن

حزب توفان در برزخ تضاد ها وخطرات آن

جبهۀ مردم برای نجات ایران - خط سوم

اعلامیۀ شماره 35

 2 مرداد = 23.07.2020

بیانیه اخیر حزب توفان " برنامۀ همکاریهای جامع 25 ساله ایران و چین" گویای کامل

بیش از دونسل تضاد درونی در حزب توفان است و در نتیجۀ آن، این حزب سالیان درازی است که نه تنها به انفعال و انزوای کشیده شده است، بلکه نقش ترمز را در اتحاد چپ ایران نیز بازی کرده است . این بیانیه با هدف قاطع تغییر، وگشودن راه اتحاد چپ در ایران نوشته می شود. و با توجه به این که اعضای یک حزب، الزاما در تمام موارد عقاید همسانی ندارند، در برخورد با این مطلب نیز، انتظار همسویی از درون حزب توفان نیز می رود. دیدگاه نویسندۀ این بیانیه، همواره حاکی از فوران تضاد ها بوده و نقش غالب را در حزب توفان داشته است. حال موقع زیرورویی حزب توفان ، برای ایجاد تشکل بزرگ چپ ایران فرا رسیده است. زیرا مرگ برای چپ ایران در این مرحله، که مردم ایران از گرسنگی و کرونا و هزار بدبختی دیگر میمیرند،  هزار بار بر انفعال فریبکارانه و ادامۀ روزمرگی ارجحیت دارد. شعار قلبی ملت ایران:

مرگ چپ غیر متحد و یا چپ متحد و متشکل

بیانیه درسیزده بخش به مطالب مختلف نظر افکنده است. و در بخشی نویسنده سعی کرده آنچه را که در بررسی هر قرار داد می بایست در نظر گرفت ارائه کند. و این بخش شاید مفید ترین بحث این بیانیه باشد. و ما بقی، تکراری و غرق، در آنچنان آشفتگی تضاد ها است که تراوش مدام آن، این حزب را به ایستایی و انزوای نیم قرنی کشانده است. در جایی که در شرایط کنونی ایران، اتحاد همه نیروهای چپ و یاری به ملت ایران، مهمترین گام هر حزب و سازمان می بایست باشد.

تضادهای اصلی حزب توفان در رابطه با انقلاب و رهبریت سنگ بنای فاصله هاست.

در جایی که توفان خود را مارکسیست لنینیست معرفی می کند و صدر سایتش مزین به

تصویر بزرگان مارکسیسم است، و همواره انتقادش از حزب تودۀ ایران بر محور رویزیونیسم می چرخد ، ولی خود حزب توفان یک رویزیونیست کامل و تمام عیار است!

 مارکس : دین افیون توده هاست. این یک شعار تو خالی نیست. این محور باور های مارکسیسم بوده و در طول فعالیتهای مارکس و انگلس به کرات ثابت شده است.  تضاد بین آنچه که حزب توفان به آن چنگ انداخته و سعی در معرفی خود با آن می کند، با آنچه که در عمل به آن می پردازد فاصلۀ نجومی دارد. دفاع جانانه از جمهوری اسلامی در پشت شعار سرنگونی،یک فاجعه است. و این دفاع چنان زیرکانه انجام می پزیرد که راه انتقاد را بر هر تازه مارکسیست می بندد. دفاع از حکومت مذهبی و حمایت از آن به عنوان ضد امپریالیست تضاد اساسی ایدئولوژیک حزب توفان است!  

گویی این حاکمیت جز از پخش سم شیعی گری انجمن حجتیه مرموذ استعماری در کار دیگری است!

 و پوشش این حمایت همواره سرنگونی رژیم ایران است!

به غیر از این که اساسا دین بال فئودالیسم و سرمایه داری است. چطور ممکن است

حکومتی رانت خوار ودزدی که کمر تولید داخلی را شکسته و به فاصله های طبقاتی شدید دامن زده است و حتا،تحت عنوان نظام سرمایه داری هم نمی شود آن را طبقه بندی کرد و فقط نظام فاسد مافیایی ملایان است، آن را ضد امپریالیست جا انداخت؟!

اگر روزی حزب تودۀ ایران شعار ارجحیت  کوخ نشینان بر کاخ نشینان روح اله خمینی را باور و از خط امام دفاع کرد، امروز که این رژیم سراسر کاخ نشین، دروغگو و دزد شناخته شده است،  دفاع از این مفسدان زیر پرچم چپ، یک خطر جدی علیه چپ ایران باید تلقی شود. و این خط بطور کلی باید از عرصۀ فکری چپ ایران محو شود. چون یک میخ بزرگ بر تابوت چپ ایران است.

این ضدیت در نظر وعمل، ودو گانگی مستمر، یک خیانت آشکار و سم خالص بوده و ضد مارکسیسم لنینیسم است.

حزب توفان قائم بذات نیست. اگر حزب تودۀ ایران را از آن بگیرند، مثل شیر برنج ولو می شود. خود را در انتقاد مدام و کپی برداری از حزب توده می تواند روی پا نگه دارد.

تضاد ملایان با آمریکا از نوع تضاد آشتی پذیر است. همچنانکه 4500 نفر از فرزندان فاسد و انگل اشان درآمریکا با میلیارد ها دلار و یورو ارز مملکتی در حساب بانکی خود، درحال عیش و نوش هستند. ویدئویهای پخش شده از فساد آنان در فضای مجازی، واقعیت دردناک است و آخرین شاهکار، متعلق به پسر فاسد علی لاریجانی، یار وغار سید علی خامنه ای،  رهبر معظم حزب توفان است!

در قرن بیستم و بیست ویکم همه شاهد بوده ایم که چگونه امپریالیست ها از مذاهب اسلامی به عنوان اهرم هایی برای سلطه وغارت ممالک مسلمان نشین در خاور میانه وآفریقا، سوءاستفاده کرده اند.

این عدم شناخت، و یا عمدا ندیدن سوء استفادۀ انگلیس و آمریکا از مذاهب دین اسلام برای به بند کشیدن مردم منطقه توسط حزب توفان، تضاد شدیدی را درکلیت حزب توفان ایجاد کرده است. و این حزب را به زانو در آورده است. و درعمل حزب توفان را، به یکی از اقمار ارتجاعی ترین بخش حاکمیت ایران ، چیزی شبیه انصار حزب اله مبدل کرده است. اگر انصار حزب اله با پرچم چپ می خواهد به میان مردم رود ، به درستی محو کامل آن از وظایف تمام چپ ایران است. در این مرحله، دفاع از رژیم ملایان نابکار،با سد کل چپ ایران باید روبرو شود.

حزب توفان در جایی که از شکل گرفتن یک مافیای حکومتی، می گوید،از "رهبر معظم" حرف می زند، و دفاع از خط همین رهبر مافیا را از وظایف خود می داند. و به بهانۀ دفاع از ایران از حمایت این باند کثیف مافیایی با زیر نویس سرنگونی، در نشریاتش سالیا درازی است که غافل نمی شود!

در این تضاد ها دارد غرق می شود، ولی خود را حزب خالص مارکسیستی لنینیستی معرفی می کند!

و هرگز نه صحبت جدی از مبارزۀ مردم بر علیه این باند مخوف با ندادن رای می کند ونه به آن بهایی می دهد!

و از چنینی و چنانی این قرار دادی که باید توسط باند مافیایی بسته شود می گوید!

 ونگران سپردن پول هنگفت از این قرار داد به دست ملایان نیست!

که با غارت سریع توسط ملایان، ملت ایران را برای قرن ها بدخکار و گدا خواهدکرد!   

و هی از شاخ و برگ می گوید و به محکوم کردن همۀ احزاب و سازمان ها می پردازد!

           هیچ قرار دادی توسط این دزدها نباید که بسته شود. و هیچ ذره ای از پول مردم ایران نباید به دست این تبهکاران برسد. سید علی خامنه ای خیلی غلط کرده است که خود را جای رهبر به مردم ایران غالب کرده و ایران را تاراج می کند. کسی نه به او رای داده و نه قبولش دارد . این بازی را ملت ایران قبل از هر قرار دای جمع خواهد کرد. اول تغییر رژیم و بعد معامله با دولت منتخب مردم ایران. همین وبس.

 تغییر و یا عدم تغییر رژیم ایران توسط هیچ دولتی به مردم محترم ایران دیکته نمی شود. این مردم ایران است که تصمیم می گیرد چه حکومتی و چه دولتی داشته باشد، نه آمریکا ، اتحادیه اروپا ، روسیه ، چین و بورکینوفاسو.ما ملت ایران در این مرحله خواهان تغییر حاکمیت ایران بوده و مطلقا از تداخل مذهب با سیاست بیزاریم. و به رهبر معظم حزب توفان نه می گوییم و از اریکه قدرت با توان بالا، به پایینش می کشیم.

خون سر بریده رومینا اشرفی، خط قرمز ملت ایران است. مرگ را در همینجا به بریده شدن سر دختران دیگر، در خانه ها ترجیح می دهیم . مرگ رومینا اشرفی پایان رژیم ملا است. آمریکا و تمام دنیا با هم، عزم براندازی ملت ایران را نمی توانند تغییر دهند.

حزب توفان در همین جا یا بطور کامل انتقاد از خود می کند و به مارکسیسم لنینیسم باز می گردد و با بقیه چپ ایران همکاری می کند و یا همراه رهبر معظم اش، به زباله دانی تاریخ پرتاب خواهد شد. ملت ایران  از دروغ و دوگانگی خسته و بیزار و جان بر لب شده است. شفافیت سیاسی را در تمام زمینه ها می خواهد و بر قرار خواهد کرد. 

حزب توفان در جای که از حاکمیت های چین و روسیه همواره به عنوان رویزیونیست و امپر یالیست سخن می گوید، از آنان انتظار دارد تا برابر و برد برد، با ایران وارد معامله بشوند. گویی خطر تحریم، هر آنکه را که با ایران وارد معامله بشود تهدید نمی کند!

 وسپاسگزار از ریسک خطر تحریم واگیر دار، توسط آنان  در معامله با ایران نیست!

قضیه کسی است که وقتی آستین ات را بدهی ،دستت را هم می خواهد !

تخم دشمنی می پاشد. و از خیر و دوستی بیزار است. در جایی که چین و روسیه را دشمن مردم ایران معرفی می کند، به سلطنت طلبان و دیگر مخالفین خرده می گیرد که چرا مخالف قرار داد بین ایران و چین و روسیه هستند! و دشمنی آنان را جانبداری از آمریکا تعریف می کند. و خود شدید تر از آنان، سدی از نفرت بین کشورهای متعهد به پیمان شانگهای و مردم ایران می سازد! 

و در جایی که چین و روسیه را دشمن ایرانیان معرفی می کند، بعد توضیح می دهد که برای منطقه چقدر خوب است که ایران با چین و روسیه قرار دادببندد و بعد می گوید که برای ایران هم بالاخره مفید است!

 گویی مردم ایران باید برای ملاحظات منطقه ای تن به قرار دادی بدهند که در ضمن برای خودشان هم سودی در بر داشته باشد!

به تارو مار کردن تمام سازمان ها و احزاب چپ ایران می پردازد و بعد خواهان سر نگونی است ، در جایی که از جمهوری نکبت ملایان همواره دفاع می کند. و معلوم نیست این سرنگونی کمدی باید توسط چه کسانی شکل بگیرد!

          همه در تغییر جامعه می توانند نقش داشته باشند. و اتحاد ها مقطعی، بازمان بندی های گوناگون است. همه تا به آخر متحد هم نمی توانند باشند. پس در مرحلۀ اول، همۀ ملت ایران چه بخواهند و چه نخواهند در میدان علیه ملایان هستند. و بخشی از این اتحاد جبری است. درعرصۀ این مبارزۀ وسیع همه هستند و مجاهدین و سلطنت طلبان . وهر گز کسی قادر به ممانعت از این اتحاد جبری نمی تواند باشد. ولی آنان متشکل تر از بقیه هستند . و اگر بقیه متشکل نشوند، برد با آنان خواهد بود . پس باید انتخاب کرد ، رژیم فاسد ملا و زندان های خونریز. یا متشکل شدن و اتحاد چپ با تمام تفاوتها. 

همه در مسیر مبارزه دچار اشتباهاتی می شوند، تاکید بر اشتباهات و ایجاد نفرت در جهت منافع ملت ایران نیست!

همه خواهان زندگی بهتر با راه حل های متفاوت هستند. فقط شمشیر نیست که جهت مردم را می تواند تغییر دهد. احترام و عشق اهرم براتری در راهگشایی است!

مردم ساده ای که در حمایت از رژیم شاه هستند، به دلیل خفقان موجود و عدم آشنایی آنان از سیستم های دیگر است.

آنان مدافعان بالقوۀ سوسیالسم اند. که در اتحاد بزرگ نیروهای چپ، همگی بالفعل در حمایت نیروهای چپ بزرگ خواهند شد. دفاع ازاین حاکمیت نکبت در وحشت از برد انقلاب توسط مجاهدین و سلطنت طلبان کار آدمهای تنبل و بی عرضه است.

رهبری انقلاب آتی ایران توسط زنان است. احزاب مردانه چپ جای خود را بشناسند!

 

فرمان ملت به چپ ایران: اتحاد سریع در تشکل بزرگ واحد برای نجات ملت ایران

پراکندگی و ننگ انفعال در کمک به مردم ایران در تغییر رژیم ، برابر با مرگ است برای چپ ایران

جبهۀ جهانی ضد امپریالیست   قدرت زنان

فرح نوتاش

womens-power.farah-notash.com

www.farah-notash.com

Women’s Power

کرونا روی همین امواج ماندنی شد

کرونا روی همین امواج ماندنی شد !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
بازگشت به پیروی دوجانبه توافق هسته‌ای شعار انتخاباتی حزب دموکرات آمریکا شد . برنامه هسته‌ای سپاه پاسداران ایران جنبه نظامی ندارد تهدید نیست . پول نقد این بار 300 میلیارد دلار میدهیم تا حقوق نیروهای نظام در خاورمیانه را سپاه بدهد ... دموکرات‌های آمریکا کنار گذاشتن سیاست تغییر رژیم اسلامی ایران را هدف قرار دادند و اسمش را گذاشتند احیای دیپلماسی آمریکایی...
 
البته دموکراتها یادشان نیست که ترامپ هم چند بار گفته بود که روشهای نظامی و سرنگونی دیگر در دستور کار کاخ سفید نیست ، دیپلماسی آمریکایی همیشه زنده است . حتی زمان بلعیدن عراق زنده تر هم بود . روشهای نظامی به سبک قدیم بخشی از دیپلماسی نیست . ولی احزاب هم روشهای متضادی ندارند. درانتخابات بعدی آمریکا هرحزبی درکاخ سفید ساکن شود تغییری درسیاست خارجی واستراتزیک غرب ندارد.
وزیر خارجه آمریکا هم گفت جهان آزاد باید بر استبداد نوین چین چیره شود...

وزیر خارجه ایالات متحده عصر پنجشنبه سوم مرداد در سخنانی در ایالت کالیفرنیا، ضمن تشریح تهدیدهایی که چین متوجه جهان آزاد می‌کند، هشدار داد اگر جهان آزاد برای تغییر چین کمونیست اقدام نکند، چین کمونیست جهان آزاد را تغییر خواهد داد...


وزیر خارجه کاخ سفید با اشاره به این که سال آینده نیم قرن از ماموریت سری هنری کیسینجر به چین و سال بعد در ۲۰۲۲ پنجاه سال از سفر ریچارد نیکسون رئیس جمهوری وقت آمریکا به چین می‌گذرد گفت، پرزیدنت نیکسون راهبرد تعاملی ما را کلید زد...

انتخابات آمریکا و شعارهای تبلیغاتی احزاب و دنیای واقعی و سیاستها و منافع موضوع امروز صبحگاهی است .

در آمریکا هر 4 سال یک بار نمایش انتخابات برگزار میشود . عمده مردم شرکت میکنند . بعد شرکت مردم ، اصل بازی شروع میشود .

این وسط عده ایی از حاکمان هم هستند که کل نمایش را جدی میگیرند مثل سیستم ولایت فقیه در ایران و منتظر نتیجه نمایش انتخابات هستند که مثلا دموکرات بهتر است و یا جمهوری خواه خطشان چیست ؟ هر چه هم بگویی گاگول خان این دو حزب خط جدای از هم ندارد هر دو حزب حافظ منافع یک سیستم سرمایه داری است فقط روششان متفاوت است ... اینکه حکومت اسلامی ایران در خاورمیانه هنوز هست خواست هر دو حزب است ... به گوششان نمیرود . والا رویکرد یا روش چین کمونیست یا حکومت اسلامی در خاورمیانه و بقیه مخلفات ... کجایش جدی است تا جدی پرداخته شود ؟
 
استبداد نوین چین که کاخ سفید اشاره کرد ، البته خوشایند نیست .همین استبداد حالا در جزیره کیش ساکن شده است و همین هم به خاطر قوانین موجود در بورژوازی میسر است . بازیهای قدیمی و قبل از کرونای کاخ سفید چنگی به دل نمیزند . بازیهای کهنه نیم یا یک قرن پیش در قرن حاضر نمیتواند جوابگوی مشکلات قرن 21 باشد ...
 
خلاصه اینکه ما یک انتخابات آمریکا داریم که مثل کشف واکسن کرونا است ...
یک چین مارمولک داریم که استبداد و تولید کننده اصلی کرونا است ...
یک حکومت اسلامی مورد حمایت کاخ سفید در خاورمیانه داریم که دلیل اصلی بودن کرونا است ...
و میلیاردها مخاطب که این تیترهای موجود جنگ زرگری را جدی گرفته است ...

و نهایتا دهان مردمی که آسفالت است . کرونا روی همین طول موج ماندنی شد .

 

نظم موجود در جهان انسانی امروزی محصول روند تکاملی میلیونها ساله خودش است . بی نظمی و هرج مرج وحشتناک است . ولی در کمال تاسف سکان رهبری این نظم جهانی دست کسانی افتاده که برای انسان و شعور انسانی ارزشی قایل نیست . وقتی صحنه جهانی را مرور میکنی اصلا بیخیال نظم میشوی ... بعضا با خودت نجوا میکنی گور بابای نظم . به قول ادیبی که گفته بود اگر قرار باشد عدالتی برای همه نباشد بگذار برای حاکمان هم آرامشی نباشد ! اگر قرار باشد عدالتی برای همه نباشد دیگر چه فرقی میکند چین یا آمریکا یا پوتین...؟

 

اسماعیل هوشیار
24.07.2020

 

حافظ و خرقه پوشان

 

حافظ و خرقه پوشان

غزل ۳۷۹

بحر هزج مسدس مقصور

مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل

 

۱ـ خدا را كم  نشین  با  خرقه  پوشان         رخ  از  رندان   بی  سامان  مپوشان

۲ـ تو نازك  طبعی  و   طاقت   نیاری         گرانی های     مشتی     دلق  پوشان

۳ـ درین  خرقه   بسی آلودگی   هست        خوشا    وقت   قبای    می   فروشان

۴ـ بیا  وز غبن  این   سالوسیان  بین         صراحی  خون دل  و  بربط  خروشان

۵ـ  درین صوفی وشان   دردی  ندیدم        كه  صافی   باد  عیش   دُرد   نوشان

۶ـ چو مستم كرده ای  مستور منشین         چو نوشم  داده ای    زهرم   منوشان

۷ـ ز دلگرمی    حافظ   بر حذر  باش         كه  دارد سینه ای چون دیگ جوشان

درباره ی غزل ۳۷۹: این غزل در دیوان خانلری همین هفت بیت را دارد. چون ترتیب بیت های این غزل در دیگر دیوان ها یكی نیست، من نیز در اینجا بیت های دو و سه و همچنین پنج و شش را از دیدگاه ترتیب منطقی جا بجا كرده ام. در برخی دیوان ها این غزل نه بیت دارد، از آن میان مسعود فرزاد در كتاب ” حافظ ، صحت كلمات، اصالت غزل ها“ بخش (س تا پایان ی) صفحه ی ۱۰۲۹ هشت بیت را در متن و یك بیت را در حاشیه آورده است. بیت افزوده شده پیش از بیت آخرآمده و قافیه اش نیز تكرار قافیه ی بیت آخراست. آن بیت چنین می باشد : ” لب میگون و چشم مست بگشای ـ كه از شوقت می لعل است جوشان “. بیتی كه در حاشیه آورده شده، علاوه برآن كه از شیوه ی كار حافظ به دور است، مانند بیت بالا، دارای تكرار قافیه نیزهست و آن چنین است: ” تو در خوابی كجا دانی كه عاشق ـ به سر در كوی می گردد خروشان“. با توجه به آنچه در بالا آمده می توان گفت كه دست كم بیت هایی از این غزل ممكن است از آن حافظ  نباشد. عبید زاكانی استاد و هم دوره ی حافظ  نیزغزلی با همین درون مایه دارد كه چنین آغاز می شود: ” منگر به حدیث خرقه پوشان ـ آن سخت دلان سست كوشان“. در دیوان حافظ و عبید، شماری غزل های همانند از نظر شكل و محتوا وجود دارد. به گواهی این غزل می توان گمان برد که غزل حافظ درباره ی شاه شجاع نباشد و رو به عبید داشته باشد. گویا این دو شاعر معاصر و معاشر، با یكدیگر بده و بستان های ذوقی و فكری داشته اند. بنابراین شاید بتوان پذیرفت كه حافظ نیزغزلی از این دست داشته و بیت هایی از آن گم و یا فراموش شده است و نسخه نویسان بعدها كوشیده اند تا آن را باز سازی نمایند. از همین رو در این غزل سستی و تكرار قافیه راه یافته است. در چنین وضعی ترتیب بیت های غزل نیز نمی تواند بدرستی همانی باشد كه نسخه نویسان انجام داده اند. آغاز سخن در غزل حافظ، چنین است:

بیت یکم غزل ۳۷۹  

۱ ـ خدا را كم  نشین  با  خرقه  پوشان       

   رخ  از  رندان  بی  سامان  مپوشان

۱ ـ ”خدا را“ التماس و خواهش است یعنی؛ ترا بخدا، خواهش می كنم. خَرق؛ به معنی شكافتن، چاك زدن،... و همچنین چاك، درز و یا شكاف است. خرقه گویا از كلمه ی خرق بدست آمده؛ جامه ای است چاك دار كه از تكه های گوناگون دوخته شده باشد. در اینجا ”خرقه پوشان“ به صوفیان و درویشان گفته می شود. ”بی سامان“ به معنای پریشان، بی نظم، مضطرب و به معنی كسی یا چیزی است كه جای و قرار ثابتی نداشته باشد. فرهنگ عمید می نویسد؛ بی سامان به معنی بی برگ، بی توشه، بی نوا و بی خانمان نیز هست. بی برگی و درویشی از ویژگی های رندی است. رندان و آزادگان از نظم و ساختار اجتماعی پیروی نمی كردند این به درستی چم آزادگی و رندی است. ”رخ ... پوشاندن“ یعنی روی پنهان كردن، روگرفتن و نیز به معنی روی گرداندن و بی اعتنایی كردن است.

چكیده بیت یکم: خواهش می كنم با صوفیان کم نشست و برخاست كن و به آزادگان، بی اعتنایی نكن.

بیت دوم غزل ۳۷۹

۲ ـ تو نازك  طبعی  و  طاقت   نیاری         

    گرانی های   مشتی  دلق  پوشان 

این بیت، با ضمیر دوم شخص مفرد ” تو“ شروع می شود. از نگاه من اگراین بیت در رده دوم و پس از آن نصیحت دوستانه بیت نخست بیاید، بهتراست بویژه كه ”دلق پوشان“ برابر و همسنگ ”خرقه پوشان“ است و همبستگی درون مایه ای با بیت نخست دارد. ”تو“ در دیوان حافظ بیشتر اشاره به نوع انسان دارد كه حافظ به او با همه ی خوبی ها و بدی هایش، آگاهانه عشق می ورزد؛ ( دلم ربوده ی لولی وشی است شورانگیز ـ دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز ۱/۲۶۰ ). از همین رو است كه برخی از حافظ شناسان، این ”تو“ را معشوق آسمانی دانسته اند، ما می دانیم كه معشوق آسمانی، بر و دوش، قد، سر و زلف و ... ندارد. برخی این ” تو“ را به شاه شجاع نسبت داده اند و برخی به خوبرویان شیراز و سمرقند و بخارا. در بالا من گفتم که گویا این غزل برای عبید سروده شده است. عبید، شاه شجاع و یا خوبرویان شیراز نیز گرچه انسان را نمایندگی می كنند و می توانند معشوق و محبوب حافظ باشند، اما ابعاد انسانی شعر حافظ فراتر از روابط شخصی و خصوصی است. حتا هنگامی كه حافظ كسی مانند شاه شجاع را ستایش می كند، چون مقصود او انسان است شعر شمول و گستردگی بیشتری می یابد و این یکی از رازهای زیبایی و جاودانگی شعر حافظ است. اگر این گونه به شعر حافظ بنگریم، بسیاری از پیچیدگی های دیوان حافظ گشوده خواهد شد.

”نازك طبع“ یعنی؛ زودرنج، نازپرورده، شكننده، ظریف ... ”نیاری“ یعنی یارای آن را نداری یا نمی توانی، نیاری از مصدر یارستن و نیز آرستن به معنی توانستن، جرأت كردن، دلیری كردن است. ”گرانی“؛ یعنی دشواری، سنگینی، آزار، خودخواهی، بدخلقی و ... ” دلق“ گونه ای پوشاک پشمینه است كه درویشان پوشند. پس در اینجا نیز" دلق پوشان " به معنی صوفیان است.

چكیده بیت دوم: تو شكننده و نازپرورده ای و تابِ آزارِ گروهی صوفی بدخلق و مردم آزار را نداری.

بیت سوم غزل ۳۷۹

۳ ـ درین  خرقه   بسی آلودگی   هست      

    خوشا  وقت   قبای   می   فروشان

”خوشا“؛ دكترغنی در حاشیه ی، صفحه ی ۵۵۸ این واژه را”آفرین“ معنی كرده است. البته” نیكو باد“ نیز بهمین معنا است. "وقت" به معنی؛ موقع، هنگام، گاه، عهد... و آن مقداری است از روزگار و بیشتر در زمان گذشته بكار رود. ” قبا“ جامه ای است كه از جلو، باز است و پس از پوشیدن دو طرف جلو را با دكمه بهم می بندند. در این بیت خرقه ی صوفیان آلوده و كثیف قلمداد شده، درحالی كه” قبای می فروشان “ ستایش گردیده است. در روزگاران پیش از اسلام می فروشی آزاد بوده است، حافظ در این بیت از آن روزگاران یاد می کند. در پاره ی دوم بیت می گوید: زمان و هنگامِ قبای می فروشان یادش نیكوباد، می فروش در دیوان حافظ همیشه یاد آور پیر می فروش، پیر میكده، پیرمغان و از این دست است. قبای می فروشان، مغان و ایرانیان باستان نیز چاك داشته است. حافظ در برابر خرقه ی آلوده ی صوفیان می گوید: خوشا آن روزگارانی كه قبای می فروشان یعنی مغان رونق داشت.

چكیده بیت ۳: در خرقه ی صوفیان آلودگی بسیار هست، روزگار جامه ی چاک دار می فروشان، (مغان)، یادش نیكو باد.  

بیت چهارم غزل ۳۷۹

۴ ـ بیا  وز غبن  این  سالوسیان  بین         

   صراحی خون دل و بربط  خروشان

”غبن“ یعنی زیان آوردن، كسی را در داد و ستد، فریفتن. ”سالوسیان“ به معنای ریاكاران و نیرنگ بازان است. ”صراحی“، تنگ شراب است. "بربط"، سازی زهی است كه به آن عود نیز می گویند. این فریب كاران می را و ساز را حرام كرده اند و از این معامله ی زیانبار یعنی از این غبن؛ دل صراحی خونین شده و فریاد عود نیز برخاسته است.

چكیده بیت ۴: بیا ببین از زیانی كه این فریبكاران پدید آورده اند، دل كوزه ی شراب پرخون شده و فریاد ساز نیز به آسمان برخاسته است.

بیت پنجم غزل ۳۷۹

۵ ـ  درین صوفی وشان  دردی  ندیدم        

    كه صافی باد  عیش  دُرد   نوشان

”صوفی وشان“ یعنی؛ صوفی نمایان، آنان كه به صوفیان می مانند. ” دَرد “ به معنای؛ اندوه، غم، حس، تأثر، احساس نیاز، ... ” صافی “ یعنی با صفا، پاکیزه، ناب، بی غش، پررونق. واژه ی صافی با واژه ی صوفی جناس دارد. ”عیش“ به معنی زندگی، خوشی و جشن است. دُرد؛ ته نشین شده ی شراب در شیشه است. حافظ از این دُرد و واژه دَرد که در پاره نخست همین بیت آمده است، جناس شعری ساخته است. ” دُرد نوشان “ به رندان و آن ایرانیانی گفته می شود كه شراب را پاک و گرامی می دانند تا جایی كه دُرد و ته مانده ی جام یا شیشه را نیز می نوشند و به دور نمی ریزند. البته مردمان بی چیز و فقیر نیز تفاله ی شراب را می خوردند و” دُرد نوشان “ چمی دو پهلو دارد.

چكیده بیت ۵: چون این صوفی نمایان حس همدردی و غمخواری كسی را ندارند، پس جشن رندان و دُردنوشان با صفا باد.

بیت ششم غزل ۳۷۹

۶ ـ چو مستم كرده ای  مستور منشین        

    چو نوشم  داده ای  زهرم منوشان

"مست" در واژه ی "مستم"؛ به معنای سرخوش و جفت خواه است چون در برابر مستور آمده است. مستم کرده ای؛ یعنی شیدا و شیفته ام کرده ای. "مستور"؛ یعنی پوشیده شده، پرهیزکار، پنهان، پرده نشین، پاكدامن ... "نوش" دارای معنی های گوناگونی است كه با نوشیدن، گساردن، آشامیدن و نیز شراب؛ نوشابه ی پاك، گوارا و گرامی ایران باستان همخوانی و تناسب دارد. این واژه با واژه ی انوشه به معنی بی مرگ و جاوید هم ریشه است. نوش در برابر زهر یعنی گوارا و به معنای پادزهر است و در برابرِ زهر كه برای نوشیدن مجاز نیست، بكارگرفته شده است. اگربیاد داشته باشیم كه مخاطب و معشوق حافظ، مردم؛ یعنی همنوعان شما و من در روی زمین است، چم مستوری و مستی در این بیت و نیز در دیوان حافظ  برما روشن خواهد شد. می گوید ” تو“ كه در” وقت قبای می فروشان“، در زمان باستان، شراب را گرامی، روا و پاك دانستی، به من ( که هم نوع تو هستم) مستی آموختی، امروز حرامش مدان، زهر به كامم مكن، مستور( پوشیده، پرهیزکار، شراب ننوشیده) منشین، جا نماز آب نكش و پرهیزكاری نشان مده. "نوشم داده ای"  یعنی نوشیدنی گوارا به من داده ای و مستم كرده ای، ”زهرم منوشان“ یعنی ”مستور منشین“.  معنای امروزی آن می شود؛ چون جفت خواهم کرده ای خودت را از من مپوشان و آزارم نده.

چكیده بیت ۶: چون مرا شیفته ام كرده ای، پاکدامن و پرهیزکارمنشین. چون نوشابه ی گوارا و روایی به من دادی آن را به كامم زهر مكن!

بیت هفتم غزل ۳۷۹

۷ ـ ز دلگرمی    حافظ   بر حذر  باش        

 كه  دارد سینه ای چون دیگ جوشان

” دلگرمی“  به معنی امیدواری، اطمینان، اعتماد، آسودگی، آرامش، دوستی است. از نگاه من هیچ یك از معنی های بالا با محتوای بیت همخوانی ندارد. مخاطب حافظ در این غزل معبود و معشوق اوست. حافظ او را از دوستی با صوفیان برحذر می دارد. پس اورا از دوستی و اعتماد خود نمی تواند برحذر كند. چون رابطه بر دوستی است، قهر و غضب نیز نمی تواند در میان باشد. پس این دلگرمی چیست؟ در اینجا به معنای دل و درونی است که گرمای سوزان دارد و سینه ای که مانند دیگ جوشان است. "كه دارد سینه ای چون دیگ جوشان" یعنی دوست می باید از آن گرمای سوزان نگران و یا بیمناك باشد. دوست تنها از گرمای زیاد یعنی سوختن دل حافظ باید بیمناك باشد زیرا "سینه ای چون دیگ جوشان" ممكن است دل حافظ را یك جا و كاملاً بسوزاند. یعنی از دوست می خواهد كه كاری نكند كه دل حافظ بسوزد، چون سینه ی شاعر در جوش و غلیان است. "حذر" به معنای پرهیز و دوری کردن، ترسیدن کناره گیری کردن، پرهیز، دوری، ترس، اجتناب و ... است. اگر بیاد داشته باشیم كه بیت نخست در بیشتر غزل های حافظ با بیت پایانی همبستگی معنایی دارد، بنابراین بیم سوختن دل حافظ بیشتر خواهد شد اگر دوست با ”خرقه پوشان“ بنشیند.

چكیده بیت هفتم: از سوختن دل حافظ بیمناك باش، زیرا سینه ی حافظ از شدت هیجان در حال جوشیدن است.

نتیجه: دوری از صوفیان را به یار(مردم) گوشزد می كند و می گوید تو چون نازپروره و زودرنج هستی تاب رفتار ناروای صوفیان را نداری. رندان را می ستاید. از زمان باستان كه می فروشی روا بود، به نیكی یاد می كند. تو که شراب را گرامی می داشتی آن را حرام نکن (زهرم منوشان). شراب را نوش و مستوری را ناگوار می داند. می گوید از این زیانی (وز غبن) كه دین فروشان ببار آورده اند، حتا دل كوزه شراب خون است و فریاد ساز به هوا برخاسته است. در پایان می گوید، از گرمی دل حافظ بترس که چون دیگ جوشان است و از خرقه پوشان دوری کن.

منوچهر تقوی بیات

یکم امرداد ماه ۱۳۹۹ خورشیدی برابر با ۲۲ ژوئیه ۲۰۲۰ میلادی

 

July 23, 2020

بیستمین سال‌گرد خاموشی «بامداد» شاعر آزادی!

بیستمین سال‌گرد خاموشی «بامداد» شاعر آزادی!

http://www.azadi-b.com/G/file/Shamlou.20saleghi.pdf

سرنگونی که به پیروزی جنبش آزادیخواهی، کارگری و سوسیالیسم منجر نگردد، به درد ما نمی خورد!

سرنگونی که به پیروزی جنبش آزادیخواهی، کارگری

و سوسیالیسم منجر نگردد، به درد ما نمی خورد!

 

(متن تلخیص شده سخنان سلام زیجی در دو گفتگو و دیالوگ زنده

در شبکه های اجتماعی فیسبوک و تلگرام"جنبش عدالت خواهی ایران")

 

(بخش١)

 

 صدیق کریمی: ضمن خوش امد گوئی مجدد به سلام زیجی  و تشکر از اینکه دعوت ما را به این گفتگو پذیرفتید، لطفا شما هم در باره سوال اول گفتگو و اینکه اوضاع منطقه و ایران را چگونه ارزیابی میکنید، نظر شما را هم بشنویم.

 

سلام زیجی:  من هم به شما و شنوندگان و بینندگان این برنامه درود میفرستم. اجازه میخواهم  قبل از وارد شدن به بحث، تسلیت عمیق خود را به مناسبت  دو حادثه دلخراش آتش سوزی جنگلها در پاوه ، که در آن سه انسان شرافتمند و فعال محیط زیست جان عزیزشان را از دست دادند، و همچنین رویداد دیروز در مرکز درمانی در تهران، که ١٨-١٩ نفردر آنجا نیزجان عزیزشان را از دست دادند، تقدیم بستگان و همه شهروندان کنم و خود را در این اندوه سنگین شریک میدانیم.

 

اما در باره پرسش شما:از نظر من روند اوضاع منطقه و ایران بسیار پیچیده و برای شهروندان پرهزینه تر شده است. تا جایی که به ایران بر میگردد مبنای این پیچیدگی ریشه در تحول ناگواری دارد که در جریان انقلاب سال ٥٧ اتفاق افتاد.  از نظر من و جنبش ما جریانی که نمی بایست دو روز هم در ایران به قدرت برسد اکنون ٤١ سال است حکومت اسلامی خود را اعمال میکند. یک حکومت ضد انقلابی، ضد کارگری، ضد انسانی، ضد زن و ضد هر پدیده ای که به انسان و انسانیت نزدیکی دارد، بیش از چهار دهه است سرنوشت آن کشور را رقم میزند. رویدادهای در آن دوره اتفاق افتاد، قیامی علیه استبداد شاهنشاهی صورت گرفت اما ظاهرا حاصل آن شد این نظام ارتجاعی تر از نظام پادشاهی. اهداف و آرمان و آرزوهای آن قیام را شکل داد اما متاسفانه با روی کار آمدن جمهوری اسلامی و جنایت سازمانیافته که شکل گرفت این آرمانها و اهداف آزادیخواهانه عملا به خاکستری تبدیل شد. نه تنها استبداد و کشتار و اعدامها بیشتر شد بلکه در ادامه جمهوری اسلامی حتی بخشی از جامعه را نیز هم از نظر سیاسی و هم اقتصادی و هم روحی و اخلاقی به نابودی و استیصال کشانده است. هر نیروی که برای سرنگونی این نظام در تلاش باشد باید بداند مسیر سخت و پیچیده ای پیش رو دارد.

 

یک فاکتور پیچیدگی و موانع سر راه مبارزه با جمهوری اسلامی نقش و سیاستهای کشورهای غربی در برخورد به آن نظام است. من و جنبش ما همواره معتقد بوده ایم که جمهوری اسلامی نه محصول انقلاب ٥٧ بلکه ساخته و پاخته دست کشورهای غربی از جمله دولت وقت امریکا برای سرکوب انقلاب و تحمـیل آن به جامعه ایران است، در این ٤١ سال هم همواره شاهد سیاستهای بوده ایم از جانب این دولتها در برخورد به جمهوری اسلامی که در جهت کمک به بقای او تمام شده است. از راه تحریم اقتصادی، از راه کش دادن طولانی مدت "هسته"ای، از راه تحریکات نظامی، از راه باز کردن دست رژیم در کشمکشهای منطقه ای،و غیره همواره ضمن اینکه هدف رام کردن و گرفتن سهم بیشتری از جمهوری اسلامی داشته اند اما هرگز در راستایی تضیف و سرنگونی آن گام بر نداشته اند. طبعا ترامپ و امثال او هم دوست دارن "مردم اعتراض" کنند چون آنرا در راستایی همان اهداف ارتجاعی خود بکار میبرند نه اینکه به مسیری سوق پیدا کند که از این طریق رژیم سرنگون گردد.

 

من معتقد هستم که جمهوری اسلامی را باید با زور، زور انقلابی، سرنگون کرد. مطلقا منظورم از زور دخالت نظامی و غیر نظامی دولتهای خارجه نیست! گفتم آنها خود مانع جدی سر راه ما هستند، منظور زور جنبشهای اجتماعی، و در راس آن قدرت متشکل جنبش کارگری است که اولا از نظر کمی اکثریت جامعه را تشکیل می دهد، از نظر سیاسی روشنتر و مصممتر و سرکوب شده ترینها است و از نظر اقتصادی کلیت زندگی اقتصادی مملکت در دست آن طبقه است، همزمان نقش جنبش آزادیخوانه زنان و جوانان نیز دو رکن ها مهم دیگر  جنبشهای کلیدی را تشکیل می دهند که میتوانند در صورت اتحاد حول سیاست و برنامه روشن رژیم را به مصاف نهایی بطلبند. و در نهایت ما به زور نیروی مسلح علیه رژیم هم نیاز مبرم داریم و خواهیم داشت، جمهوری اسلامی جامعه را مجبور کرده و می کند دست به اسلحه ببرند و از خود دفاع نمایند، در اعتراضات آبانماه و اعتراضات کارگری و دها مورد دیگر ما دیدیم این نظام وحشی چگونه  سینه جوان معترض دست خالی را با گلوله سوراخ می کرد و تیر خلاص به پیشانی شان می زدند و چگونه سرو صورت کارگران را خونین کرده اند، بگونه ای حتی خودشان علنا چنین جنایتی را اقرار و اعلام میکردند. بنابرین چنین نظام آدمکشی وقتی به جای این اعتراضات شاهد اعتراضات قدرتمند تر و میلیونی در سراسر کشور باشد، وقتی شاهد اعتصاب و اعتراض میلیونها کارگر باشد، وقتی شاهد خروش میلیونی زنان سرکوب شده دست اسلام و قوانین دوره بربریت باشد، وقتی صدای آزادی و برابری و سوسیالیسم  در سراسر کشور به صدا در بیاید، معلوم است که افسارهایش را تماما پاره میکند و مقاومت نهایی خواهد کرد و به آسانی تسلیم نمی شود و عقب نمی نشیند. اگر ما برای آن رویارویی از هر نظری خود را آماده نکنیم، و همه ابزارهای قهر انقلابی علیه این رژیم را بکار نه اندازیم، میتواند دوباره ما را سرکوب و خونین کند، ولی با چنین آمادگی و قهر و برنامه ای که گفته شد به میدان بیائیم شکی نباید داشت که مقاومت و مخاطراتش را خنثی و کل نظامش را نابود خواهیم کرد!

 

به علاوه عواملهای منطقه ای هم به فاکتورهای منفی سر راه مبارزه آزادیخواهانه ما تبدیل شده است. منطقه ای که اساسا به دلیل سیاستهای ارتجاعی دولت امریکا و دیگر کشورهای امپریالیستی و هم به دلیل نقش و حضور جنایتکارانه جمهوری اسلامی به یک کشتارگاه و یک زندگی جهنمی و سناریو سیاهی برای دها میلیون انسان در چند کشور تبدیل شده است. و اختیار شهروندان به دست یک مشت کانگستر تروریست اسلامی و ناسیونالیست قوم پرست افتاده وآینده بسیار تاریکی جلو جامعه گذاشته اند. این اوضاع تاثیر بسیار مخربی روی جامعه ایران هم گذاشته است، از سوی جمهوری اسلامی وقیحانه از آن سوه استفاده میکند وخود را حکومت "تامین امنیت" در ایران معرفی میکند و گویا مانع وقوع آن جنگها در ایران شده و اگر کسی علیه او به میدان بیاید ایران هم تبدیل به سوریه و عراق می شود. در حالی که ما می دانیم جمهوری اسلامی  چرند می گوید، خود  یک عامل اصلی وقوع این جنایتها و جنگها در آن کشورها  نیز هست و از آن برای  تداوم بقای خود و به عنوان پوششی در مقابل یورش جامعه به کلیت نظامش در ایران  بهره برده است و فضای ارعاب و جنایاتش را با این نوع ترفندها توجیه کرده است.

 

در نتیجه واقعیت این است که ما شاهد سطحی از محافظه کاری و عدم آمادگی کافی برای روئیارویی قاطع با جمهوری اسلامی در جامعه ایران هستیم که تاثیر گرفته از عوملی است که بر شمردم. علاوه بر تجربه زندگی تحت حاکمیت دو نظام استبدادی در یک قرن اخیر، علاوه به تجربه درد آور چهل سال جنایت و کشتار و ترور این نظام علیه حداقل مطالبات جامعه، علاوه به تاثیرات مخرب جنایات و جنگهای تحمیل شده در کشورهای همجوار ایران، ما شاهد خلا بزرگ عدم شکل گیری یک اپوزسیون، یا احزاب سوسیالیستی و مترقی و پیشروی که بتواند امیال و آرزوهای آزادیخواهانه اکثریت جامعه را نمایندگی کند و امر سرنگونی انقلابی را رهبری کند، هستیم.

 

ما به یک آلترناتیو قدرتمند و معتبر نیاز داریم که متاسفانه هنوز شکل نگرفته است. و برای این مهم نباید سیاست و راهی که در سال ٥٧ طی کردیم تکرار کنیم، نباید گفت اول باید رژیم برود بعد هر چه بادا باد، نه! من مخالف جدی این سیاست هستم، نباید کسی دوباره به این دام به افتد. جریان و جنبش ما باید برایش روشن باشد بعداز سرنگونی این رژیم چه بدست می آورد، کارگر چه موقعیتی خواهد داشت، زن چه سرنوشتی پیدا میکند، فقط تغییر رنگ لچک یا "آزادی پوشش"؟، نه! باید روشن باشد که برابری زن و مرد در همه شئونات زندگی، سیاست، اقتصاد، خانواده و غیره برابر خواهد شد، بجز این چرا باید آمد بیرون خود را به کشتن داد و ندانید بعدش هم چه میشود!. طبقه کارگری که همواره زندگی و معیشت و ثروت جامعه را ساخته است، از جانب دو نظام استبداد سرمایه داری سرکوب شده، حقش به گروه گرفته شده، اجازه تشکل و فعالیت آزادانه نداشته، به جرم شرکت در اول مه تازیانه بر پشتش شلاق فرود می آورند، همین کارگران هفت تپه که دوباره به میدان اعتراض کشیده شده اند سه ماه است حقوق ناچیزشان را هم نداده اند، چرا باید صرفا دنبال "سرنگونی" "همه با هم" برود و فردا هم معلوم نباشد سر از کجا در می آورد و قدرت دست چه کسی می افتتد.

 

ما به این دلیل میخواهیم این نظام سرنگون شود چون در ادامه نظام پادشاهی باز هم بی حقوقی، فقر، اعدام، زندان و نبود حداقل آزادی  به اضافه یک خروار مزخرفات اسلامی بر ما تحمیل کرده و امروز دوباره خواهان از سر راه رفتن چنین نظامهای هستیم، یعنی ما به دنبال آزادی، رفاه، امنیت، برابری و حقوق برابر شهروندی در همه سطوح و خواهان آلترناتیو و نظامی هستیم که تضمین کننده چنین  جامعه ای باشد، این آلترناتیو هم نمیتواند جز سوسیالیسم و  یک جامعه شورائی که حکومت و اختیار انسانها دست خود شهروندان است ،پدیده دیگری باشد. اقتصاد ایران هم در نظام سلطنتی و هم اسلامی یکی از بزرگترین کشورهای ثروت مند منطقه بوده اما سهم کارگر و اکثریت جامعه از آن هیچی! همه در جیب یک مشت سرمایه دار و دولتی انگل رفته است....

 

نسل ما در دو دوره طولانی مدت دو نظام را تجربه کرده است، نظام پادشاهی و نظام اسلامی. هر دو بجز سرکوب و جنایت و فقر و تبعیض و فساد و استبداد عریان کاری برای ما نکرده اند، اینها را نباید دیگر تحمل کرد. اینها هر دو حتی کاری کرده اند که نفرت قومی و مذهبی به یک واقعیت تلخ تبدیل شده است، هر دو زبان مادری و حق برابری شهروندی را از جامعه سلب کرده اند، هر دو با پرچم شونیستی و اسلامی به مسائل جامعه پاسخ دادند. این دوران باید پایان پیدا کند، باید با اتکا به اکثریت معترض در جامعه و با اتکا به جنبش عظیم کارگری و زنان آزادیخواه پرچم آزادی و برابری و حقوق برابر شهروندی در دست بگیریم و فراخوان به میدان آمدن سرنگونی رژیم سیاه اسلامی بدهیم و برای استقرار یک نظام آزاد و برابر و سوسیالیستی متحدانه به میدان بیائیم. باید تعهد بدهیم که برای این آینده تلاش میکنیم، نه برای کوبیدن طبل شونیستی و قومی و شکل دیگری از استبداد و جنایت و تفرقه و اعمال حاکمیت زورگویانه. باید معنای رای دادن واقعی باشد، شما قبل از قدرت گیری شاه و شیخ و رئیس جمهورت را تعیین کرده ای معنی آن  پوچ شمردن حق اولیه شهروندان و همین "هم میهنان" تان است. اینها تاریخشان باید به پایان رساند، نوبت نوبت ما است، ما کارگران و صف آزادیخواهان و سوسیالیستها و صف قربانیان دست دو نظام بورژوا استبدادی ملی و مذهبی.

 

حسین نامدار:"... شما در باره وجود یاس در جامعه صحبت کردید، راه حل چیست؟...  از دادن تعهد صحبت کردید،چه تضمینی باید داد  که آینده بهتری بدست آورد، چه شخصی، چه تشکیلاتی؟ آیا بجز اجماع جمعی میتوان کار دیگری کرد؟..."

 

سلام زیجی: پاسخ وجود یاس دادن امید و آینده روشنتری است. ما در عین حال که بر واقعیتهای جنایات و بی رحمی و وحشی گری جمهوری اسلامی صحبت میکنیم تا راهای مقابله مان را علیه آن هموارتر کنیم و بسازیم، روی دیگر سکه  بیان این واقعیت این است که این رژیم با این وجود یک رژیم بسیار شکننده ای است چون روی تنفر اجتماعی گسترده با زور حاکمیت میکند و حکومت تحمیل شدای است نه محصول انقلاب ٥٧!، بستگی دارد چگونه علیه آن به جنگ نهائی خواهید رفت. بنظر من در صورت تامین تحزب و تشکل و آگاهی و اتحاد کافی و تامین سیاست و رهبری انقلابی و سوسیالیستی و کارگری، این رژیم رفتنی است!

 

ما اکنون با یک اپوزسیون ناتوان و بخشا نالایق مواجه هستیم. این کمبودها را باید  رفع کنیم تا امید و تلاش و مبارزه جدی جایگزین یاس و بی تفاوتی و ترس گردد. گفتیم از سال ٥٧ و از زمانی که کارگر نفت کمر رژیم شاه را شکست داد متاسفانه ما نتوانستیم آلترناتیو و احزاب آن جنبش و قدرت را بسازیم. اگر چنین نمیبود میتوانست همان کارگر قدرت حکومتی را بگیرد، میشد مانع روی کار آمدن جریان خمینی مرتجع  شد. وقتی این اتفاقات نه افتاد، عوارض منفی آن کش پیدا کرده تا امروز. اکنون با درس گرفتن از این تاریخ باید چنان مسیری طی کرد که اجازه نداد به اسم شاه و ملت و میهن و یا هر حربه ای دیگری کسی بیاید مبارزه و امید و تلاش جامعه را به چاله دیگری به اندازد. نباید گذاشت هیچ طرح و آلترناتیویی که برای حراست از سرمایه داری و سرمایه داران و برای فریب جامعه پا پیش میگذارد خودش را به جامعه تحمیل کند. باید همین امروز این تجربه اولیه را کسب کرد که قدرت دولتی آتی مال خود جامعه است، حکومت از پائین شکل می گیرد، یک نظام شورائی خواهد بود، نه مانند سابق و تجربه کشورهای همجوار که در خارج چند عنصر مرتجع حساب پس داده در اپوزسیون مورد تائید امریکا را سروسامان بدهند و مانندخمینی به عنوان "رهبر" به ما بفروشند. وجود این آگاهی با خود امید و انرژی و حس مسئولیت و متکی به خود را در جامعه تقویت میکند. ما باید این راه و راه حل را تقویت کنیم. آن جنبشی که حکومت را می اندازد نباید اجازه بدهد جنبش و عناصر دست راستی دیگری آنرا از آن خود کند و حکومتشان را مستقر کنند، و دوباره آش  همان آش!

 

"نقش مخرب دولت امریکا"

 

در باره بحث نقش امریکا، واقعیت این است که همه احزاب اپوزسیون راست سیاستشان را با اتکا به دخالت دولتهای غربی و کمک آنها  استوار کرده اند. و این، در صورت تفوق آلترناتیو آنها، یعنی بعداز جمهوری اسلامی مردم آزادیخواه در ایران به نظام آزاد و برابر دلخواه خود نخواهند رسید، همانطوری که نه در ایران و نه در دنیای امروز و منطقه هیچ جامعه ای از این مسیر به آرامش و رهائی و خوشبختی نرسیده است. هر شاه پرست و مشروطه چی، هر مجاهد اسلامی و ناسیونالیست قوم پرست اپوزسیونی ، هر کدام به شکلی، در کل خواهان دخالت دولتهای غربی اند، با محاصره اقتصادی با ماجراجوئی نظامی و با هر تهدید الکی ترامپ همه اینها انرژی میگیرند و با سرد شدن این فضا آنها مستاصل میشوند، و بعضا دوباره به سوی اصلاحات و حتی مذاکره و همراه شدن با رژیم روی می آورند. این اپوزسیون خود  یکی از عاملهای بقای جمهوری اسلامی است.

 

"تعهد عملی اپوزسیون"

 

در باره "تعهد" دادن. ضمن اینکه من به روند مبارزه در داخل کشور متکی و امیدوار هستم اما خارج هم بعضا میتواند نقش درست ایفا کند اگر در همان مسیر جریان آب حرکت کند، نقش انقلابی و کمک کننده مبارزه کارگری و انقلابی در داخل باشد نه ترامپیست و شونیست و قوم پرست و اسلام نوع دومی باشند!. کسی که به دنبال راه انداختن سناریو سیاه و جنگ احمقانه قومی و اسلامی و شونیستی باشد، مورد خطاب بحث تعهد دادن من نیستند! اینها از نظر من دشمن آزادی و برابری و خوسشختی جامعه اند. اما از نظر من نیروهای راست و چپ که احساس مسئولیت میکنند، نگران این مخاطرات و سرنوشت جامعه هستند، واقعا  سیاست دیپلماسی فاسد و فریبکارانه را نبال نمیکنند و به دنبال استقرار یک نظام بر آمده از رای و اراده برابر شهروندی بعداز جمهوری اسلامی هستند ، میتوانند حول پاره ای مسائل گرهی در این راستا تعهدات مشترکی را امضا کنند و پایبندی خود را به آن اصول بطور علنی اعلام و به قضاوت جامعه بگذارند. برای مثال اعلام پایبندی به :

 

١- دفاع از حقوق برابر شهروندی در همه سطوح در کشور ٢- با هر شکلی از تفرقه ملی و مذهبی و هر شکلی از جنگ و زورگوئی مسلحانه در کشور مخالف است٣-با هر نوع وابستگی  و همراه شدن با سیاست دولتهای خارجی از جمله دولت امریکا در برخورد با ایران مخالف است ٤-تحت هر شرایطی از آزادی بیان و حق تشکل و تحزب و اعتراض و اعتصاب حمایت میکنند٥- خواهان لغو همه قوانین و سیاست و فرهنگ مذهبی و ملی گرایانه و شونیستی در جامعه، آموزش و پرورش ، اداره جات، قوانین، قویه قضایه ، خانواده ووو هستند.٦- خواهان انحلال همه نهادهای مسلح حرفه ای و سرکوبگر مانند ارتش، سپاه، نیروی انتظامی، اطلاعات، بسیج ووو

٧-اعلام تعهد به اعمال برابری کامل بین زن و مرد در همه سطوح و لغو همه قوانین نافی آن ٨- دفاع کامل از رفع ستم ملی و حق رفراندم برای حل مشکل ستم ملی٩- اعلام دفاع از آزادی، برابری، رفاه و امنیت همه شهروندان مستقل از نژاد، جنسیت، مذهب و تفکر و اندیشه ای. و اعلام مخالفت با هر حزب و سیاستی که بر اساس قومیت و تحریک نژادی و مذهبی چه در پوشش شاه و شونیسم، چه در پوشش مذهب و جمهوری، چه در پوشش ناسیونالیسم و فدرالیسم از نظام حکومتی آتی دفاع می کنند.  و...

 

منظور من از دادن تعهد رسمی و علنی این جنبه ها است نه قول دادنهایی دروغین شبیه خمینی  به هدف فریب مردم.

 

صدیق کریمی:من در اینجا دو سوال دارم از شما جناب زیجی ١- رهبران احزاب اپوزسیون اگر هستند کجا هستند؟ چرا جواب منتقد و مردم را نمی دهند؟ ٢- در باره جامعه کردستان که وقتی بحث آن میشود اتهام "تجزیه طلبی" میزنند، نظر شما در این دو مورد چیست؟

 

سلام زیجی: رهبران همه احزاب هستند، اما هر کسی دنبال سیاست و پروژه های خودش است، در ضمن شخصا آن جایگاه که سابقا برای ایفای نقش مثبت برای احزاب خارج کشوری قائل بودم حالا قائل نیستم. از نظر ما اساس تحولات انقلابی در بستر جامعه ایران صورت خواهد گرفت، کسانی که ٤١ سال است از آن مبارزه دور و یا غرق در زندگی مجلل خارج کشوری شده اند نمیتوانند منشا تحول انقلابی در ایران باشند. جریانی که خود را مثلا با مبارزه اعتراض کارگر هفت تپه ای هماهنگ نکند ربطی به جامعه ندارد، کسی که سیاستهایش را با اعتراض و تحرک "اختلاسگران" فراری از کشور یا سیاست دولتهای غربی و کشمکش آنها با جمهوری اسلامی همساز کرده نمیتواند نه تنها نقش مثبت بر تحولات انقلابی برای سرنگونی داشته باشد که خود مانع  سر راه این مسیر است. اما در این میان بحث اینکه گویا "اپوزسیون کورد" فعالتر یا بهتر از بقیه اپوزسیون است( در توضیحات آقای کریمی به آن اشاره شد) ارزیابی نادرستی است. بخش عمده آنها نیز در همان چهار چوب اپوزسیون راست ناسیونالیستی یا مذهبی ایرانی سیاست و افق خود را تعریف میکنند، حتی برای حل مساله کرد و رفع ستم ملی نیز احزاب کرد بعداز جنایت و سرکوبگری دولتهای مرکزی عامل منفیو موانع دوم سر راه حل این معضل واقعی هستند. آنها اساسا در پوشش "ملت کورد" به دنبال سهیم شدن طبقه بورژوازی کورد در حاکمیت هستند. درست مانند یک جریان شونیست فارس و ترک و عرب یا دیگر جریانات مذهبی ایرانی که به اسم " هم میهن" و "ملت ایران" برای جانشینی خود بجای جمهوری اسلامی در تکاپو هستند.

 

بدین ترتیب بنظر من در ایران و آن منطقه به دلیل حاکمیت سیاه حکومتهای استبدادی و مذهبی و شونیستی در طول تاریخ اپوزسیونی هم که از خود بیرون داده اند بخشا همان شکل و فرهنگ و سیاست دولت و طبقه حاکمه را در خود نمایندگی میکنند، عینا شبیه شباهت یک بچه گربه با خود گربه هستند. از اتکا به کشورهای دیگر گرفته تا مناسبات سرکوبگرانه درونی شان، از توسل به ابزار سرکوب تا تحریکات خرافه گری ملی و مذهبی از باد زدن طرح های مبتنی بر نژاد پرستی و دینی در شکل فدرالیسم  تا تحریکات و تهدیدات متقابل در پوشش "دفاع از تمامیت ارضی کشور" همه دال به همسوئی سیاست و فرهنگ دول حاکم با اپوزسیون دست راستی اش است، هر چند با همدیگر هم بر سر"تقسیم قدرت" در دعوا و کشمکش بسر میبرند.

 

پاسخ ما به همه اینها باید جواب یک "نه" بزرگ باشد، نه به جنگ قومی و مذهبی راه انداختن، نه به سرکوب و قلدری و لشکر کشی علیه بخش دیگری از جامعه به هر بهانه ای. در مقابل باید پرچم برابری انسان و حق برابر شهروندی را برداشت، اول باید انسانیت را پذیرفت. قبل از فارس و ترک و کرد و عرب بودن همه انسان هستیم، همه امنیت، رفاه، آزادی و حقوق برابر در همه زمینه ها میخواهیم، باید با این پرچم و هدف سیاست را در ایران بجلو برد نه انچه که حکومتها و ارتجاع ملی و مذهبی دارند به پیش می برند، پاسخ به تامین اهداف و نیازمندیهای انسانی سوسیالیسم است، یک نظامی که نه بر مبنای عرق ملی و مذهبی  و سیاست برتری طلبی و زور و استثمار بلکه بر اساس کسب حق و حقوق برابر هر شهروندی و مشارکت واقعی آنها در اعمال قدرت دولتی و حق انتخاب در سرنوشت خود و کشور. بنظر من اتحاد و همسوئی با این سیاست است حتی راه سرنگونی جمهوری اسلامی را برای جامعه هموارتر و ممکن تر میکند. شما هم اطلاع دارید که کاشتن تخم نفاق ملی و مذهبی یک رکن سیاست جمهوری اسلامی هم هست، تفرقه به انداز حکومت کن،  همواره یکی از شگردهای دولتهای مرکزی بوده است.

 

"تجزیه طلبی"

 

در باره "اتهامات تجزیه طلبانه" به بخشی از جامعه یا اپوزسیون کوردی باید عرض کنم ریشه اش در همان سیاستهای ضد انسانی و بی ربط به حقوق برابر شهروندی دارد که خدمت تان عرض کردم، اینها سیاست طبقه و جنبشی  w است که نتوانسته و نخواسته پاسخ انسانی و درست به معضلی بدهد که خود  در آفرینش آن مجرم و سهیم است. نخیر، یا باید یک نظام کاملا برابر که در آن هیچ ستم و تبعیضی از جمله در زمینه زبان مادری، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و غیره نباید باقی بماند، و در ایران مستقر کنیم، یا اگر چنین امر مهمی به هر دلیلی به نتیجه نرسد، یا در هر حالتی، و مستقل از اینکه ما همواره خواهان اتحاد و همبستگی همه شهروندان در سر زمینهای بزرگتری هستیم، باید حق برگزاری رفراندوم آزاد  برای ماندن یا جدا شدن در ایران را برای ان بخشی از جامعه( در اینجا جامعه کردستان ایران مورد نظر است) که میخواهند، به رسمیت شناخت و کسی هم حق لشکر کشی علیه آن نباید داشته باشد.

 

"ما در ایران چکار کنیم"

 

صدیق کریمی: این سوال را هم اکنون از طریق شبکه از ایران با شما مطرح کرده اند، جناب زیجی وقتی از تمرکز فعالیت در داخل کشور صحبت میکنند، بنظر ایشان چه کارهای باید در داخل کشور انجام داد؟

 

سلام زیجی: در داخل کشور باید حول این اهداف و سیاستها متمرکز شد: ١-جمهوری اسلامی باید برود!٢- بعداز جمهوری اسلامی نباید هیچ شکلی از نظام سرمای داری  را تحمل کنیم، چون این نظام دیر یا زود از نو یک استبداد دیگر در کشور مستقر میکند، لذا باید علاوه بر جمهوری اسلامی ضد سرمایه داری نیز بود! ٣- باید برای لغو کامل همه جوانب قوانین و فرهنگ ضد زن بود، برابری زن و مرد یک رکن مهم مبارزه ما در ایران باید باشد ٤- باید ضمن دفاع جانانه از مبارزات کارگری علیه همه قوانین و استثمار کارگران در ایران بود! ٥- از برابری حقوق شهروندی در همه سطوح باید دفاع کرد. بدین ترتیب باید از آلترناتیویی دفاع کرد که برای تامین حقوق برابر شهروندی و رفع همه ستمهای اعمال شده تلاش میکند، حق واقعی انتخاب و رای را به جامعه باز میگرداند ٦-از همین امروز باید به جریانی که از حالا برای جامعه از نو شاه و رئیس جمهور در خارج کشور تعین کرده بگوییم شما را نمیخواهیم!٧- به هر نوع آلترناتیو سازی ملی گرایانه، شونیستی و مذهبی در خارج کشور باید گفت  نخیر، نمی پذیریم تا  دوباره به چاله دیگری نه افتیم٨- باید علیه سیاستهای دولت امریکا،  و دیگر دولتها بورژوائی، و علیه سیاست تحریم اقتصادی و تحریکات نظامی و دخالت هایشان بود، تا از سوئی دست انها را در تحمیل آلترناتیو سازی ارتجاعی نوع خمینی علیه جامعه ببندیم و همزمان مانع  تاثیرات مخرب سیاستهای آنها در مبارزه انقلابی جامعه و کمک آنها به تداوم قدرت و زورگوئی و سرکوب جمهوری اسلامی شویم.٩ باید علیه طرح فدرالیسم بود چون ضد انسانی و پیام آور جنگ و خونریزی  و عامل ابدی کردن نزاع ملی و مذهبی بین شهروندان است، عراق امروزبعداز صدام حسین نمونه واقعی و زنده فدرالیسم بر مبنای قوم و مذهب است که بجز یک مشت کانگستر و ملی گرا و مذهبی وحشی و سرکوبگر کسی اختیاری در آن کشور ندارد.١٠- ما باید برای جامعه ای مبارزه کنیم که بعداز این همه سرکوب و کشتار و جنایت و فقر و بدبختی تحمیل شده، اجازه به قدرت رسیدن دسته دیگری از همین سرکونگران و حامیان فقر و نابرابری ندهیم، بلکه باید یک جامعه آزاد و برابر و انسانی وسوسیالیستی را مستقر کنیم. ١١- و حرف آخر اینکه این مسائل پایه ای را نمیتوانیم با ترفند"همه باهم" به سر آنجام برسانیم. مسیر و مسائل ما نه تنها با جمهوری اسلامی که با بخش زیادی از اپوزسیون هم در تضاد قرار دارد،پس فریب همه ایرانی هستیم و همه با هم باشیم و اول این رژیم برود بعد ایران را میسازیم نباید خورد، لذا باید از همین امروز با این اهداف و سیاست صف خود را مستقل و جدا کنیم و یک جنبش عظیم آزادیخواهانه را هم علیه رژیم و سرنگون کردنش و هم برای استقرار یک نظام آزاد و برابر و سوسیالیستی متحد تر و آگاهتر سازمان دهیم. من از دوستان میخواهم حول این مسائل گرهی متحد شوند و تلاش کنند، در این چهار چوب است هر اپوزسیونی خواست میتوانیم با هم همراه و همکاری کنیم یا نه راههایمان باز هم جداتر خواهد شد. ما جنبش سرنگونی همه با هم نداریم ما سرنگونی انقلابی و متکی به جنبش طبقاتی و آزادیخواهانه خودمان دنبال میکنیم،  اما جریانت زیادی با اتکا به امثال ترامپ فاشیست و سیاست تجربه شده خونین رژیم چنچی و مشابه آن، این دو مسیر متفاوت و متضاد را هر گز نمیتوان در یک کاسه جمع کرد!

 

"منشور سازمان ملل"، اجماع ملی"

 

صدیق کریمی: سلام زیجی اگر حرف آخری داری در این برنامه و یا در باره اظهار نظر دیگر دوستان بفرمائید.

 

سلام زیجی: ببینید اگر کل بحث من را در این برنامه جمعبندی کنید این است: انسانگرائی و بر گرداندن اختیار به خود انسان. در دو نظامی که ما تجربه کرده ایم بجز طبقه بورژوا و حکومت گران مستبد شهروند فاقد اختیار و حقوق اول انسانی و شهروندی بوده است، این سیکل باید پایان یابد. لذا بر عکس نگاه خانم جیلانی این بحث ها را نمیشود در قالب "ملی گرائی" یا "اجماع ملی" استنباط کرد. من ملی گرا نیستم! انسانگرا و سوسیالیستم. یک ملیگرا میتواند ترامپ باشد، سیاست و تعلق ملی گرایانه از جمله در ایران یاد آور سیاستهای است که بیش از یک قرن است در این پوشش بجز سرکوب انسان و آزادی انسان حاصلی نداشته است. و بخشی از جامعه از دست آن رنج کشیده است. من خواهان کنار زدن همه این نوع احساسات ملی گرایان هستم و در مقابل بر برابری انسان و ضرورت تامین حقوق برابری پای می فشارم چون این مسیر تنها راه رهایی ما را در آینده رقم خواهد زد. در مورد مطالبات ضمن اینکه فکر کنم بخش قابل توجه آنرا در این بحث ارائه کردم اما اگر به مطالبه پارسال کارگران هفت تپه مبنی بر "نان، کار،آزاد، اداره شورائی" رجوع کنید در واقع بیانگر سیاست و استراتژی ما هم هست، حال ممکن است به ادبیات دیگری ما آنرا طرح کنیم.

 

 

 

در باره منشور سازمان ملل و اینکه آقای نامدار به عنوان مبنای "مشترک" اسم بردند، باید عرض کنم آن مفاد و منشور برای حفظ نظام سرمایه داری، حفظ اقتصاد و منافع کسانی که جیبشان پراست ممکن است مناسب باشد اما نه برای ما که خواهان برابری همه هستیم. با آن منشور هرگز به حقوق برابر شهروندی نمیرسیم همچنانکه امروز در جهان هیچ جامعه ی به آن نرسیده است، در فرصت دیگری بیشتر این نکات را توضیح خواهم داد. در آخر همه را فرامیخوانم به سیاست طبقه و جنبش و حزب ما روی بیاورند چون جامعه بعداز زندگی سرکوب و تحقیر شده  دست دو حکومت سرمایه دارانه سلطنتی و اسلامی امروز باید بدانند که لیاقت آزادی کامل وزندگی  متفاوت تری در یک نظام سیاسی و اقتصادی دیگری، که بر آمده از خودشان است،  را دارند.

 

بخش (٢)

 

 صدیق کریمی: در این بخش دوم ضمن خوش آمد گویی به مهمانان برنامه از سلام زیجی شروع میکنم و در ادامه برنامه قبلی در باره دو موضوع که مسئله مورد مناقشه چند روز اخیر نیز بوده: اول باز هم در باره اتحاد احزاب در ادامه بحث قبلی  و اینکه چگونه میتوان اتحاد به وجود آورد؟، و دوم اینکه معامله اخیر چین و ایران که منجر به فروش جزایری شده ما چگونه میتوانیم ایران را از چین و خارجی ها پس بگیریم؟

 

سلام زیجی: با تشکر دوباره از دعوتتان برای شرکت در این برنامه. در باره بحث احزاب تصور میکنم در گفتگوی قبلی نقطه نظرات خود را گفتم. در هر حال واقعیت این است احزاب مورد نظر شما عموما هر کدام دنبال سیاستها و مشغله های خود هستند و در همین چهار چوب نیز ابراز وجود میکنند و هم جواب سر بالا و غیره به مخاطبین و منتقدین خود می دهند.عرض کردم که بخش عمده احزاب چپ و راست "قدیمی"، ضمن ناکام بودنشان از نظر مکانیزم رهبری و مناسبات درونی و غیره کپی از همان سیستم و فرهنگ دولتها هستند، حال در شکل "دمکراتیک" تری. در احزاب راست البته  چندان تفاوتی بین آنها و دولتهای دست راستی دیده نمیشود. روشن است اکنون در ایران هیچ کارگر و زن و انسان سرکوب شده ای به آسانی دسترسی به مقامات، به روحانی و خامنه ای ندارد، چون جامعه بورژوائی اینها را "نخبه" کرده، گویا مقام و پستهای دارند و از بقیه مهمترند!، در اینجا انسانها در دو موقعیت و ارزش متفاوتی برخوردار میشوند، یکی پائین تر و دیگری بالاتر. این فرهنگ حاکم بر کل دولتها و نظام طبقاتی حاکم و مناسبات حاکم بر دولتها به ویژه در شرق و خاورمیانه است، در حالی که در غرب اگر چه آن هم بورژوا و سیستم نابرابر حاکم است، اما به حکم مبارزات تاکنونی حداقل در این شکل قرون وسطی و عشیره بازی و عقب مانده طبقه حاکمه در ایران و آن منطقه نیست، طرف حزبش یکبار در انتخاباتی می بازد بارها رهبرش را عوض میکنند یا خودش کنار میرود، اما چنین پدیده ای نه در دولتهای حاکم و نه در صفوف احزاب اپوزسیون ایرانی مفهومی ندارد و ندیده ایم.

 

بیشتر احزاب ایرانی رهبریشان به اندازه خامنه ای عمر رهبری کردن دارند و هیچ قدرتی هم قادر به کنار زدنش نیست و بخشا توده تشکیلاتشان هم همان فرهنگ توده مردم "معمولی" دارند که برای امثال خامنه ای های انگل سر تعظیم فرود می آورند. متاسفانه این فرهنگ ارتجاعی به فرهنگ بخشی از جامعه هم تبدیل شده، کسانی که دولا میشوند دست یا کفش یک مقام جانی و مرتجع را می بوسند، یا از پلیس و یک مقامی ترسیدن و غیره نشانه فاسد کردن بخشی از جامعه به واسطه فرهنگ و سیاست طبقه و عوامل حاکم در کشور.  یا در عرصه سیاست کردن احزابی که در این چهل سال حداقل چهل بار گفته رژیم میرود، انقلاب می شود اما وقتی این اتفاق صورت نمیگیرد جوابگو نیست به کسی که چرا چنین نشد، مشکل کجاست" خطای خودتان چیست" ، بطول کلی بجز هیاهو و دورغ و عوامفریبی پاسخی نه برای منتقد درونی خود دارند و نه برای جامعه، تازه تصور کن که بخشی از این احزاب مسلح اند در این کوه و آن دره تعدادی مسلح دورشان گرفته، و در این جریانها هر زبان منتقدی را می برند، هر مخالفی را فورا سرکوب و حتی ترور می کنند. از چنین احزاب و فرهنگی انتظار بیخودی است توقع داشت مسئول پذیر باشند، جواب منتقد بدهند، سانسور نکنند، عدالت داشته باشند و غیره بنظر من اینها اصلاح پذیر نیستند، همان "بچه گربه" ای هستند  که هر چه قدیمی تر هم میشوند در نهایت به شکل خود "گربه بزرگه" در میایند نه چیز دیگری!، بهترین راه عبور کامل از آنها و ایجاد احزاب نوین است.

 

 سال ٥٧ ایران جمعیت ٣٠ تا ٣٥ میلیونی داشت احزاب بعداز آن انقلاب شکل گرفتند و تا امروز که جمعیت شده بالای ٨٠ میلیون اینها کارعجیبی نتوانسته اند انجام بدهند. حرف من این است در میان این ٨٠ میلیون میتوان و باید احزاب پیشرو، سوسیالیست، کارگری و انقلابی جدید شکل بگیرد، میدانم جمهوری اسلامی مانع  و جنایتکاراست اما بنظرم اگر بخواهیم و شرایط را خوب درک کنیم و چشم در راه احزاب لانه کرده در خارج کشور و مسیر شکسته خورده نباشیم میتوان با اعتماد بنفس احزاب بسیار قدرتمند سیاسی و توده ای را شکل داد که ریشه در بطن مبارزه کارگری و آزادیخواهانه در کشور داشته باشد.

 

"ایران را پس بگیریم"

 

اما در باره "ایران را پس بگیریم" چند نکته را عرض کنم. قبل از هر چیز من در باره سیاست خارجی و روابط دیپلماسی با بیرون ایران نگاه بسیار متفاوتی دارم، بستگی به این دارد چه کسی قدرت دولتی در اختیارش است، هر طبقه ی سیاست متفاوتی دارد، همچنین در سیاست خارجی و روابط دیپلماسی اش. اما در این شرایط مثلا همین کارگر هفت تپه ای که حقوقش را به گرو گرفته اند، یا میلیونها انسان بی خانمان و گرسنه که زندگی شان به دست همین حکومت"خودی" به تباهی کشانده شده چرا باید در غم و اندوه "پس گرفتن ایران" از چین و یا کشور دیگری باشد؟ بنظر من اول ما باید کشور را از دست همین حکومت "پس بگیریم" که شب و روز زندگیمان را از ما سلب کرده است. در عین حال ما این معامله را نیز مانند همه معامالات تا کنونی جمهوری اسلامی و همینطور در زمان شاه را به عنوان سیاستهای که در راستای تامین منافع اقتصادی، سیاسی، و تداوم بقای حاکمیت آنها مورد توجه قرار می دهیم، نه اینکه گویا ما در جزیره رفاه و آرامش زندگی میکنیم در ایران یکی دیگر از خارج آمده آنرا از ما گرفته و حال باید برویم پسش بگیریم!، جنبش ما نباید به دام این پروپاگندهای عمیقا ناسیونالیستی و شوونیستی به افتد!

 

 این معاملات بر بستر کشمکش قدرتهای جهانی و منطقه ای دارد صورت میگیرد که یک گوشه آن نابودی فیزیکی و روحی دها میلیون انسان در منطقه است، که یک سرش به دولت امریکا و سر دیگرش به دولتهای روسیه و چین وصل است و امثال جمهوری اسلامی و عربستان و بقیه هم در جهت تامین منافق و بقای خود در این تقابل جهانی در کنار یکی از آنها قرار گرفته اند. برای ما کل ماجرا ارتجاعی و ضد انسانی است و باید علیه همه آنها بود. میخواهم تاکید کنم که انسان سرکوب شده مقیم ایران و کارگر و زن و جوان تحقیر شده و سلب اختیار شده بدوا باید حقشو از حلقوم سرمایه داران ایران و جمهوری اسلامی بیرون بکشد و وقتی توانست این کار را بکند حتما بعد به چین هم خواهد رسید، نه بر عکس!. جامعه بدوا باید در فکر سر کار آوردن نظام حکومتی باشد که منفعت جامعه و آزادی و رفاه و امنیت آن اولویت اول سیاست و عملکردش باشد در کشور و بیرون کشور، در این حالت است که سیاست خارجی و دیپلماسی ما در تناقض و تضاد با منافع جامعه نمیتواند قرار بگیرد. آنچه که جمهوری اسلامی انجام میدهد برای منافع حکومتی خود، تداوم حاکمیتش و بازیابی قدرت بیشتر برای سرکوب جامعه و سرازیر کردن کل ثروت کشور باز هم به جیب ارتجاع، اگر چنین درکی از این معامله داشته باشیم نمیتوانم از"ا پس گرفتن از چین"  برای خود سخنی به میان بیاوریم،  با این معامله و یا بدون آن سهم من و شمای کارگر و زن و جوان و انسانه آزاده در این مملکت فقر و بیکاری و سرکوب و اعتیاد و استثمار و جنایت هر روزه است، پس اول باید این حق را برای خود برگردانیم و به دام پروپاگند جمهوری اسلامی حول چنین معاملاتی نه افتیم که بخشی از جامعه و اپوزسیون را همواره سر کار گذاشته تا درد و رنج و اصل معضل و كشمکش در داخل کشور علیه نظامش را به حاشیه سوق دهد.

 

در سر زمین و "میهنی" که هر روز گرسنگی و تبعیض و سرکوب و اعدام جلو ما را گرفته چرا باید به دام احساسات ارتجاعی قومی و ملی گرائی تعدادی به افتیم که گویا درد ما فروختن و یا معامله سر وجبی از "آب و خاک ایران" است، ایران که زندگی و ثروت و امنیت و انسانیت در آن معنی ندارد هیچ جنگی برای "پس گرفتن" این و آن وجب از دست رفته  آب و خاکش را نمیکنم! ما برای پس گرفتن انسانیت مان از چنگ جمهوری اسلامی و نظام بورژوائی حاکم بر ایران باید بجنگیم!  اصل موضوع این است که جمهوری اسلامی و امریکا و روسیه و چین و بقیه میدانند در منطقه ثروت عظیم نفت و گاز و معادن و نیروی کار ارزان و غیره وجود دارد، هر کدام گوشه ای از این لحاف را گرفته اند به طرف خود میکشند و در این راستا دها میلیون انسان را کشتار و آواره و بیخانمان کرده اند و بعدا با پول مفت همین مردم نقشه " بازسازی" همان مناطق ویران شده در عراق و سوریه و لبنان و لیبی و یمن و افغانستان و غیره میکشند و در نهایت بازنده جامعه و تک تک انسانهای رنجدیده در این ممالک هستند. هر بار داستانی درست میکنند برای تداوم جنگ و بقای خود. سالها است داستان هسته ای درست کرده اند، سالها است هر بار به جای لشکر کشی می کنند، سالها است به اسم مبارزه با تروریسم هولناکترین سیاست تروریستی و آدمکشی خود را تقویت و تحمیل کرده اند و اکنون هم بحث حمله اسرائیل به نطنز و جاهای دیگر مطرح است و معلوم نیست به این بهانه چه بحران و ویرانی دیگری به مردم تحمیل میکنند. همه این رویدادها به زیان مبارزه ما و به نفع تداوم حاکمیت سیاه  این رژیم تمام شده است. اول باید روی مسائل خود در ایران تمرکز کرد، اول باید این رژیم را سرنگون کنیم، بعدا فرصت حل این نوع مسائل را هم خواهیم داشت. جمهوری اسلامی با این قراد داد "ننگین" و بدون آن جمهوری اسلامی است که باید برود! باید سرنگونش کرد، و این امر با هیاهوی شونیستی ایرانی و غیره ممکن نخواهد شد!

 

ما در آینده آزادی و رهائی سیاست سری دیپلماسی و یا جنگی باهیچ کشوری نخواهیم داشت و کسی هم به فکر گرفتن "آب و خاک ایران" نمی افتد. از همه میخواهم به دام این نوع پروپاکندها نه افتند و علیه حاکمیت سیاه جمهوری اسلامی و گرفتن حق خود از استثمارگران و جنایتکاران حاکم بر کشور و حول سیاستهای که خدمت تان عرض کردم متحد و متمرکز کنیم.

 

صدیق کریمی: سوال مهم دیگری هست که آیا شما خط قرمزی دارید در رابطه و همکاری با احزاب اپوزسیون سرنگونی طلب؟

 

سلام زیجی( در این بخش، قبل از پاسخ به سوال گرداننده برنامه، به دلیل بحث نامربوط که یکی از شرکت کنندگان علیه تاریخ کمونیسم و تجربه شوری سابق و غیره طرح شد، و از جانب  سلام زیجی به ناچار پاسخهای داده شد، به دلیل طولانی تر نشدن این متن در اینجا این بخش پیاده نشده است. خوانندگان علاقمند میتوان به لینک بحثها مراجعه و گوش کند). حالا بر میگردم به بحث اپوزسیون و سوال مشخص شما: پیشتر به یک اشتباه بزرگ سیاسی در سال ٥٧ مهم شاره کردم و گفتم سیاست "همه باهم" و اینکه گفته شد اول شاه برود بعدش مهم نیست بسیار نادرست و سیاست خود فریبی و مردم فریبانه ای بود و حاصلش شکست آن قیام بر حق بود. همین سیاست تعدادی را برد پشت جریان خمینی، هر چند جریان ما، و شخص خودم ، از روز اول علیه جریان خمینی هم بودیم و مثل بقیه فریب "ضد امپریالیست" بودن و "مستضعف"پناهی دروغین خمینی و جنبش کثیف اسلامی نخوردیم. اکنون ما نباید دوباره همان اشتباه مهلک را تکرار کنیم و دوباره جنبشمان را به مسیر شکست سوق بدهیم!، وقتی از" ما" صحبت میکنم منظورم ما کارگران و صف آزادیخواهی، ما زنان آزادیخواه و جنبش سوسیالیستی است، مای که برای آزادی، برابری، رفاه، امنیت  و خوشبختی جامعه تلاش میکنیم و جزو سرکوب شدگان دو نظام پادشاهی و اسلامی هستیم.

 

"اتحاد حول آزادی، برابری، و حقوق برابر شهروندی"

 

من بسیار طرفدار اتحاد هستم، اما حول آزادی و برابری و حقوق برابر شهروندی، نه هر چیز دیگری که نافی این آرمان و اهداف باشد، بنظرم کسی به دنبال خوشبختی جامعه باشد نمیتواند تصویر نادرست و سانسور شده از سوسیالیسم به دست بدهد. دادن تصویر نظام حاکم بر چین از سوسیالیسم صد درصد دروغین و غیر واقعی است، باید همان تصویری داده شود که من اینجا به روشنی دارم توضیح و تشریح میکنم. سوسیالیسم یعنی آزادی، برابری، رفاه، امنیت ، حقوق برابر شهروندی و پایان استثمار و تبعیض و غیره، یعنی بازگرداندن اختیار به انسان و اعمال اراده جمعی در حاکمیت و همه وجوه زندگی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی از راه اعمال نظام شورائی. هر کسی بجز این تعریف دیگری از سوسیالیسم میکند تحریف شده است، حامی ظلم و ستم و استبداد و نابرابری در شکل دیگری است. در هر صورت در گام نخست من خواهان اتحاد این صف و جنبش برای تداوم مبارزه و کسب قدرت سیاسی هستم، در این بستر نیز میتوان با هر نیرو و جریان دیگری نیز همانطوری که در برنامه قبلی بر شمردم میتوان ‌توافقها و همکاریهای موردی نیز داشت.

ما با اپوزسیون که دارد در شکل آلترناتیو سازی شبیه درست کردن پروسه خمینی و جریان فاسدش در ایران، یا در عصر جدید از  نوع که در عراق و لیبی یک مشت عوامل امریکائی و دست ساز این و آن دولت را به اسم اپوزسیون به قدرت رسانده اند، نمیتوانیم همکاری داشته باشیم.  آنچه در عراق بعداز صدام جنایتکار سر کار آورده اند، با عرب و کورد و ترکمن و شعیه و سنی اش بنظرم از صدام جنایتکارترند، در برخورد به شهروندان وحشی ترند، فقر و فلاکت بیشتر به جامعه تحمیل کرده اند، خوب چرا ما باید اجازه  بدهیم همین شکل ارتجاعی را دوباره در ایران تکرار و تحمیل کنند؟

 

در سطح اپوزسیون راست آمدند "شورای ملی ایرانیان"، فرشگرد، یا اخیرا "شورای مدیریت عبور از جمهوری اسلامی" را در لندن درست کردند، وقتی به هر کدامش که نگاه میکنی، دقیقا تکرار سناریو دوره خمینی است، تکرار سناریوهای شبیه عراق و لیبی است، به علاوه آشکارا و هنوز  به قدرت نرسیده ضد آزادی و برابری و سوسیالیسیم و کمونیسم هستند. بیانیه رسمی جریان مرتجع فرشگرد ولیعد این نفرت خود را پنهان نکرده و مکتوب کرده است، یا جریان "شورائی مدیریت..." مشقی نیز که امثال مهتدی فاسد و دارای دها پرونده ضد انسانی، و یا حضور قدیم پاسدارهای که امروز تکنوکرات شده اند در خود جای داده. مردم چگونه باید به این مضحکه ها به شکل آلترناتیویی خود  نگاه کنند؟!!، به جریانات مرتجعی که بجز پول و قدرت و شراکت در قدرت دولتی هیچ منفعت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی برای اکثریت جامعه دنبال نمیکنند، نباید رضایت داد؟ اینها برای ما با جمهوری اسلامی فرق بنیادی ندارند، همه شان ضد کارگر، ضد کمونیست، ضد حقوق برابر شهروندی، ضد آزادی های سیاسی و آزادی بیان بدون قید و شرط و ضد تقسیم ثروت کشور بطور برابر برای همه شهروندان هستند!، پس باید کاری کرد اینها را رسوا کرد نه اینکه به عنوان" اپوزسیون" و "آلترناتیو" در سیر تحولات جاری پذیرفته شوند. جریان مجاهد و شورائی ملی مقاومت و "رئیس جمهور منتخب" و لچک بنفش و سینه زنی امام حسینی شان که بسیار مضحک تر از بقیه نیروهای راست اپوزسیون نامبرده هستند. امکان نداره جامعه بعداز تجربه حاکمیت خونین و مستبدانه شاهنشاهی و یا اسلامی دوباره به نوع دیگری از شاه یا اسلام نو مجاهدینی تن بدهد، اینها همه حق فعالیت دارند اما آلترناتیو حکومتی اینها به درد ایران نمی خورد، فرق بنیادی با آنچه که  هم اکنون حاکم است ندارند. حقیقت این است هر دو مسیر ملی گرایانه یا مذهبی دیر یا زود حتی قدرت را هم بگیرند از نو به جامعه خون می پاشند، از نو استبداد و زندان و اعدام و جنایت سازمان می دهند، این روند نیاز نظام سرمایه داری حاکم بر ایران است، که حامیانش در قالب این  گروها  و "الترناتیو" در مقابل اکثریت جامعه  باید به ایستند و از بقا و منافع نظام سرمایه داری کشور  باید حمایت و حراست کنند.

 

صدیق کریمی: ببخشید بحث شما جالب بود قطع نکردم، اما باید جواب مشخص پرسش را از شما بگیرم. من با حمید تقوایی یا مجاهد و سلطنت طلبان بحث داشته ام، هر کدام می گویند من با این و آن نمی نشینم و دیالوک نمیکنم، این همان اعدام مخالفین سیاسی است. شما چه می گوئید، چه مرزی دارید؟ با کدام اپوزسیون حاضر نیستید گفتگو کنید؟

 

سلام زیجی: نقد و بیان واقعیت فوق به معنی پایان دادن به دیالوک و بحث با اپوزسیون نیست. مشکل اتفاقا آن اپوزسیون است که وقتی مخالفشان هستی و نقدشان میکنی شما را طرد و سانسور میکنند. اما ما بدون توقف نقد و افشاگری و بیان حقیقتها با هر نیروی اپوزسیونی و با رهبری هر حزب دیگری حاضر هستیم بنشینیم و در انظار عمومی تفاوتهایمان را بیان کنیم و گفتگو داشته باشیم. ما فقط با جمهوری اسلامی و عناصری که روشن شده جنایتکار بوده، مردم را کشته و سرکوب کرده است، حاضر به هیچ بحث و نشستی نیستیم. سیاست پایه ما در این باره این است: با جمهوری اسلامی مبارزه میکنیم و میخواهیم سرنگونش کنیم و از صحنه تاریخ محو گردد، اما با اپوزسیون سیاست بحث  کردن، و سیاست دیالوک و نقد و افشاگری  داریم.  شما هر کسی بیاورید در این چهار چوب من حاضرم بشینم باش جدل و بحث کنم. بگذار جامعه متمدن و آگاه  قضاوتمان بکند.

 

صدیق کریمی: بسیار خوب من جوابم را گرفتم، ممنون.

 

 

کمونیسم ذهنی گرائی نیست!

یک جنبش قدرتمند ضد سرمایه داری است!

 

سلام زیجی: با اجازه چند نکته در باره ادعای "ذهنی بودن" کمونیسم که از جانب خانم جیلانی مطرح شد عرض کنم. اگر شما حتی مباحث  ومطالبه و حرفهای کارگری و سوسیالیستی تا کنونی این دو گفتگوی من را با خودتان ، که بیشترش را هم تائید کردید،  ذهنی گرایانه بدانید، گویایی  ‌قضاوت و پیشداوریهای نادرست و ذهنی گرایانه خودتان را از کمونیسم نشان میدهید. نخیر! کمونیسم و سوسیالیسم نه تنها ذهنی نیستند بلکه آرزو و امیال و مطالبه دها میلیون انسان را در همین ایران نمایندگی میکند. یک جنبش واقعی ضد سرمایه داری است. ایشان همچنین گفتند "کمونیزم با ذات انسان سازگاری ندارد". این ادعا یکصد و هشتاد درجه با حقیقت ماهیت و جایگاه کمونیسم در تناقض قرار دارد، ذات  یک انسان سالم  یعنی آزادیخواهی و برابری طلبی، یعنی  برابری اقتصادی و نبود فاصله طبقاتی، یعنی در آرزوی پایان دادن به ستم و نابرابری  و...،  کمونیسم دقیقا  و عینن حامل و نماینده چنین پیام و ذاتی است!، شما به یاد دارید در همان اوایل سال ٥٧ جریانات عقب مانده و مذهبی میگفتند "کمو" یعنی خدا، و "نیست" یعنی خدا نیست! ببینید تا چه حدی به دروغ و عوامفریبی و تحریف بیشرمانه متوسل میشدند تا جامعه به حقیقت پی نبرد و در دوره جهالت باقی بماند، ادعای اینکه کمونیزم با ذات انسان سازگاری ندارد به اندازه همان ادعای اسلامیها اعتبار دارد.....

 

حسین نامدار( میایند وسط بحث) "آقای زیجی شما فکر میکنید جامعه ایران حکومت کمونیستی یا سوسیالیستی را میپذیرد؟

 

سلام زیجی: بله به شما هم پاسخ می دهم، کمونیسم برای من همان سوسیالیسم در فاز دیگراست، کمونیسم به معنی لغو مالکیت خصوصی، لغو کار مزدی، یعنی اشتراکی کردن اقتصاد و دستاوردهای جامعه انسانی، یعنی استقرار نظام شورائی، یعنی پایان دولت و استثمار و نابرابری( در اینجا  دوباره  حسین نامدار وارد بحث میشوند بحث  سلام زیجی قطع میشود و ایشان توضیحات خود را ادامه میدهد).

سلام زیجی:  میخواستم این را عرض کنم تصویری که ما از سوسیالیسم و کمونیسم  بدست میدهیم و زندگی و افکار و مبارزه چهل و یکساله که امثال من داشته و دارد به سوسیالیسم و کمونیسم ربط دارد و واقعی است نه ادعای غیر واقعی مخالفینی که حامی نظامهای اسلامی یا سلطنتی یا نوعی از نظام بورژوائی هستند..... ببینید از دوره اتفاقات بعداز انقلاب اکتبر و کمون پاریس به اینسو بشریت بجز جنایت و سرکوب و وحشیگری نظامهای که ضد کمونیست و ضد آزادی و برابری انسانها بوده اند چیز دیگری ندیده اند، از شاه تا صدام و از خمینی تا قزافی و  ازهمین اردغان  و ترامپ تا همین اپوزسیون دست راستی ایران همه( هر یک به اندازه قد و قواره و امکاناتش) استثمارگر و جانی و سرکوبگر بوده و همچنان این داستان ادامه دارد. هر کسی که به دروغ و سانسور علیه کمونیستها پروپاگند میکند از اینها الهام گرفته است. و بخواهد و نخواهد به ابزار دست سرمایه داران و استثمارگران تبدیل میشود حتی علیه "ذات" انسانیت خودش!

 

کمونیسم و سوسیالیسم من، جنبش و مبارزه و پرچمی است که حداقل در این ایران اولا از نظر کمی از بقیه بیشتر است، و ثالثا سمبل مبارزه آزادیخواهانه علیه هر نظام استبدادی و ضد انسانی بوده و از هر جنبش و نیروی دیگر بهتر و بیشتر حامی آزادیهای بدون قید و شرط سیاسی و حامی منافع واقعی شهروندان بوده و هست. و از هر ملی گرائی ایرانی نیز بیشتر قربانی داده در مبارزه علیه استبداد و این رژیم در راستایی دفاع از منافع شهروندان و آزادیهای آنها!، حال چرا نباید چنین جنبش و مبارزه و اهدافی  شانس به قدرت رسیدن داشته باشد؟ اما شما داشته باشید؟!، امثال خمینی داشته باشد؟!

 

در عین حال  حتی در سطح "آرزو کردن" هم باشد، مادام که مثبت است، چه اشکالی دارد؟ چرا اسمش را ذهنگرایی کمونیستها می نامید؟ یکی آرزوی  تداوم جنایت و آدمکشی و ترور و شکنجه  و استثمار و برتری طلبی نژادی و مذهبی و ملی میکند، ما هم "آرزوی" نماندن همه اینها و نظام و سیستمی که چنین مناسبات و فرهنگ ارتجاعی را در خود پرورش و باز تولید میکند. حال کدامیک از این دو آرزو را جلو مردم باید گذاشت برای انتخاب کردنش؟ کدامیک انسانی و کدامیک ارتجاعی و ضد انسانی است؟

 

کدام قانون؟،

 

شما در باره قانون سخن می گوئید، و گویا عدالت را از این مجرا میتوان به سر آنجام رساند. من چنین فکر نمی کنم. قانون را مگر چه کسانی تدوین میکنند. قانون کار ضد کارگری و دیگر قوانین اسلامی جمهوری  و قبل از او هم، و همه قوانین دنیای امروز چه کسانی تدوین و اعمال میکنند غیر از دولتها و طبقه حاکمه برای به انقیاد کشاندن جامعه و طبقه کارگر؟ در عین حال کدام قانون را به رای مردم گذاشته اند تا ادعا کنند این "قانون مردم" برای تضمین "عدالت" است؟ ما هیچ ارزشی برای قوانین که دولتها و نیروهای طرفدار سرمایه داری و مذهبی و ملی گرایان تدوین میکنند قائل نیستیم. قانون واقعی را باید از طریق شوراهایی واقعی جامعه طبقه کارگر و جنبشی که قدرت دولتی خود را بدست آورده است تدوین و اعمال شود، اینجا هم طبعا این قوانین باب طبع سرمایه داران وجریانات خرافه پرست مذهبی و قومی نخواهد بود چون بر اساس برابری انسانها و حقوق برابر شهروندی تهیه و اعمال میشود.

 

"نظام شایسته سالاری"

 

در پاسخ به "آلترناتیو" " نظام شایسته سالاری" که خانم جیلانی گفتند، باید عرض کنم در جامعه ای که انسانها در هیچ زمینه ای برابر نیستند، از امکانات برابر برخوردار نیستند، جامعه ای که بر اساس استثمار و استبداد اداره میشود "شایسته سالاری" معنی ندارد! من ادعا میکنم ٩٩ درصد "شایسته" های که امروز در حاکمیت هستند،  ناشایسته ترین انسانهای جامعه هستند، ٩٩ درصدی که کارمند مجلسی و دولتی و حتی پزشک و مهندس میشوند بر اساس تبعیض و رشوه و پارتی بازی و برخورداری از امکانات اقتصادی بیشتر و غیره به اینجاها رسیده اند. از اینرو من برای آن  نا شایسته های که در مجلس جمهوری اسلامی و در جاهای مشابه به مقام "شایسته" رسیده اند نه تنها ارزشی قائل نیستم بلکه فکر میکنم احمق ترین، خرافی ترین ، بی عقل ترین، بیشرف ترین و بیشعورترین  قشر ایرانی اند که در چنین سیستمی جای می گیرند  و مقام "شایسته سالاری" را نسیب خود میکنند. معلوم است من که کار برق بلد نیستم نمیروم با سیمهای برق بازی کنم اما باید امکانات تحصیلی رایگان و امکان اقتصادی برابر و آزادی عمل یکسان برای همه تامین کنیم آنوقت بنظر من همه شاخصهای "شایسته سالاری" بورژوائی از بیخ عوض خواهد شد و انسانها رشد و خلاقیتهای طبیعی خود را خواهند کرد...

(دوباره خانم جیلانی بحث" کمونیست" چین و کره و ... را پیش کشید و به این نتیجه رسیدند که در ایران "شانسی برای کمونیستها نیست" و "حداکثر اجازه تشکیل سازمان و حزب" به انها داده میشود"!!

 

 سلام زیجی: ببینید با این خشم و سانسورسازی علیه ما سوسیالیستها و داشتن نظریه "حداکثر اجازه تشکیل حزب..." به ماها داده میشود، نه تنها نمیتوان "عدالت خواه" بود که مبنای استبداد و سرکوب نظام آتی را به این شکل تئوریزه میکنید. در ضمن لطفا بحثهای نامربوط و قرنها پیش را رها کنید! به ا مروز برگردید، پاسخ این نکات تحریف شده داده شد، سوال این است شماهای که مخالف کمونیسم و سوسیالیسم هستید، چرا مردم را شایسته شاه آوردن، شایسته اسلام را آوردن و شایسته "رئیس جمهور" مریم رجوی آوردن، یا بخشی شایسته طرفداری از فدرالیسم و جنگ و خون و خرافه گری آوردن می دانید، اما این "مردم" شایسته دفاع از یک نظام آزاد و برابر و انسانی را نمی دانید؟ در حالی انتخابات واقعی و آزادی و احترام به حقوق و رای شهروند تنها از مسیر یک نظام شورائی و سوسیالیستی تامین میگردد. با این وجود اگر فردا نظام مورد نظر "سوسیال دمکراسی" مورد ادعای شما( هر چند چیزی که شما در باره فرانسه گفتید سوسیال دمکراسی هم نیست) رای داد، یا دوباره مردم رعیت شدند و به بوسیدن دست شاه و غیره تن دادن، ما ضمن اینکه مخالف هستیم و تلاش میکنیم چنین اتفاقی نه افتد، در هر صورت نه لشکر کشی میکنیم و نه کسی را به زندان می اندازیم اما سیستم شما همیشه این کارها را کرده است.... (دوباره آقای حسین نامدار میاید وسط حرفها ".... کمونیستها در ایران خیانت کردند، حزب توده که در ارتش هم شبکه کمونیستی داشت به خمینی کمک کردن و....") .

 

سلام زیجی:  آقای نامدار! آن کمونیسهای غیر کمونیست حزب توده همان اندازه برای من ارزش و اعتبار داشتند و دارند که ارتش شاهنشاهی شما که قرار بود از "تمامیت ارضی کشور" در مقابل خارجی ها دفاع کند، دیدید اتفاقا با کمک خارجی ها و ژنرال ارسال شده امریکائی  کل ارتش نه تنها رفت در  کنار خمینی قرار گرفت و به استقرار جمهوری  کثیف اسلامی کمک کرد، که وحشیانه هزارها انسان را کشت و جنایت آفرید و ما انقلابیون را به خون کشید. پس لطفا کم به اتهامات ناچسب به ما کمونیستها روی بیاورید. بحث این است که باید سیاستی را تقویت کرد که جامعه  به ارامش و آزادی برسد، که به یک شخص امید نبندد، به دولتهای خارجی امید نبندد، بار دیگر به جنبشهای ملی گرایان و مذهبی تن در ندهد، به جنبش و مبارزه آزادیخواهانه از جمله به پیروزی جنبش کارگری و سوسیالیستی کمک کنند، چرا که بدون چنین پیروزی از آینده آزاد و برابر و مرفه و خوشبخت خبری نخواهد بود....

 

 

انقلاب کردن خشونت نیست!

صدیق کریمی: وقت تمام شد، حرف آخر تریبون آزاد برای شما سلام زیجی است، بفرمائید.

 

سلام زیجی: این حرفهای آخر که طرح شد در باره جایگاه جنبش سوسیالیستی و کمونیستی بطور ناقص و در این اوخر دوستان مطرح کردند و فرصت کافی نبود تا پاسخ جامعتری بگیرند. در هر صورت واقعیت تحولات آتی بعد از جمهوری اسلامی باید به نظام سیاسی و حکومتی معینی منجر گردد. یا باید  به استقرار یک نظام کارگری، سوسیالیستی و شورائی منجر گردد یا دوباره برگشت به نظام پادشاهی ، جمهوری خواهی و یا فدرالیسم قومی و مذهبی در جنبش طبقه بورژواها. و تردید نباید کرد که بجز آلترناتیو اولی بنظر من بقیه یکبار دیگر آینده جامعه ایران را به سیاهی میکشانند. از اینرو بدوا باید روشن باشد برای چه آینده ای مبارزه میکنیم تا معلوم گردد چه کسانی میتوانند در کنار همدیگرقرار بگیرند و یا برای همکاری با هم توافقاتی بکنند.

                                         

ما میدانیم که تحولات پیچیده و سختی پیش رو داریم که مستلزم اتحاد و آمادگی سیاسی و عملی در داخل کشور حول سیاست آزادیخواهانه و سوسیالیستی است. ما طرفدار انقلاب اجتماعی، آزادیخواهانه، و سازمانیافته کارگری برای زیرورو کردن کل بساط رژیم اسلامی و سرمایه داری هستیم، بر عکس ادعایی که شد گویا انقلاب یعنی خشونت و خونریزی، انقلاب هدفمند و روشن  زیر هژمونی و پرچم  سوسیالیستی با کمترین هزینه میتواند پیروزی را کسب کند. انقلابی که متکی به اعتراض و اعتصاب کارگری است، انقلابی که به اعتراض مردم زحمتکش و رنجدید، و انقلابی که برای شکست یورش وحشیانه جمهوری اسلامی به سازماندهی نیروهای مسلح و غیر مسلح توده ای و ملیتانت متکی باشد وبا تامین رهبری لایقی، بی تردید قادر به پایان دادن تاریخ و حاکمیت طولانی مدت نظامهای جنایتکار ومستبد و استثمارگر در ایران خواهد بود. ما به این آینده و تلاش تعلق داریم.  با تشکر از همه شما و خسته نباشید!

 

(با تشکر از کامران.م که زحمت پیاده کردن آن دو گفتگو را کشیدند. در اینجا تلخیصی از مباحث سلام زیجی و پاسخ به پرسشهای او پیاده شده است. در موارد جزئی به منظور رساندن بحث نکاتی از نظر مضمونی ادیت و اضافه شده و بخشی از آن گفتگو ، به ویژه بخش آخر آن، به دلیل  ورود مکرر دو شرکت کننده دیگر به بحثهای سلام زیجی و طولانی شدن بحثها، و یا  بعضا به دلیل نامفهوم بودن صدا بطور کامل پیاده نشده است. برای شنیدن همه بحث و جدال صورت گرفته میتوان به دو لینک صدا و تصویر زیر، که در شبکه های اجتماعی نیز قابل دسترس شده است، رجوع شود.)

(١)

٢-٧-٢٠٢٠
https://www.facebook.com/110206567349692/videos/561762041399035
)

(٢)

 ٩-٧-٢٠٢٠

https://www.facebook.com/110206567349692/videos/303421071031888

 

 

 

 

گوشهایت‌ به این حرفها بدهکار نباشد! ‎

گوشهایت‌ به این حرفها بدهکار نباشد! ‎


بعد از برگزاری گردهمایی اینترنتی سازمان مجاهدین خلق ایران و شورای ملی مقاومت در روز  جمعه ۱۷ ژولای ۲۰۲۰ میلادی، و پخش سخنرانی مریم رجوی به عنوان رئیس جمهور منتصب شورای ملی مقاومت از تلویزیون اینترنشنال؛ کسانی به آن اعتراض کردند و به فحش و بد و بیرا گفتن به کانال تلویزیونی نامبرده پرداختند!

 حمید بعیدی نژاد، سفیر هرزه و هرجایی جمهوری اسلامی در لندن، نسبت به آن واکنش داد و از گردهمایی جهانی مجاهدین گلایه و شکایت کرد و نفرت خود  را نثار این تشکیلات منسجم نمود. این از این!

از سوی دیگر یک جریان اینترنتی که خود را حزب حکمتیست می نامد از پخش قسمتهایی از این مراسم از تلویزیون اینترنشنال،ابراز  ناخرسندی بسیار  شدید  و عصبی نمود و با صدور یک اطلاعیهٔ حقیقتا شدیداللحن و تهدید کننده،با عنوان:” نزدیکی به قدرت برای فرقهٔ مجاهدین خلق لقمهٔ بزرگی است!” بعد از کلی افشاگری در بارهٔ سابقهٔ مجاهدین خلق و اینکه” مردم ایران این سکت را خوب می شناسند، آنچه که مایهٔ تعجب بود و بدرستی عکس العمل جامعه را بدنبال داشت، پخش این مناسک از تلویزیون اینترنشنال و تبلیغات غلیظ این برنامه از این مناسک و جایگاه مجاهد در اپوزیسیون بود. پخش این مضحکه ... موجی از اعتراض در ایران و خارج از کشور را بدنبال داشت...حزب حکمتیست اعلام می کند که بعنوان نیرویی که چهار دهه است تلاش می کند ضامن آزادی و برابری و... باشد در مقابل این سناریوها می ایستاد”!(به نقل از اطلاعیه حکمتیست بتاریخ  ۱۹ ژوئیه ۲۰۲۰)

چند روز بعد رئیس این حزب، یعنی خانم آذر مدرسی در مصاحبه ای با یک رادیو‌ اینترنتی، متن همین اطلاعیه را بار دیگر‌ تکرار کرد و نشان داد  که این اطلاعیه به قلم ایشان بوده است!!!

اولا در این اطلاعیه، بطور مشخص و دقیق به ماهیت اعتراض کنندگان و موج قوی آن در داخل و خارج کشور اشاره نشده است!  دوما، اگر  به نوشتهٔ اطلاعیهٔ حزب  حکمتیست (خط رسمی)، مجاهدین خلق این همه در میان مردم ایران منفور و طرد شده هستند، پس چرا این حزب قدر قدرت ‌‌و‌ با  نفوذ و مبارز !!! از رسیدن صدای مجاهدین خلق و مریم رجوی به داخل ایران ترس و وحشت دارند؟ً!

سوما، حزب حکمتیست چهار دهه  سابقهٔ مبارزاتی ندارد!  این حزب در سال ۲۰۰۴ میلادی، یعنی دو‌سال بعد از مردن منصور حکمت(۲۰۰۲) از حزب کمونیست کارگری ایران  انشعاب کرد و با عنوان حزب کمونیست کارگری ایران( حکمتیست) به لیدری کوروش مدرسی شروع به فعالیت کرد. در ادامه نیز «ح ک ک ا (حکمتیست )» بخاطر مسائل شخصی و فرقه ای به دو ‌ شاخه تقسیم شد که حزب حکمتیست -خط رسمی -یکی از آنهاست. تازه کل تاریخچهٔ حزب کمونیست کارگری ایران ۲۹ سال بیشتر نیست. این حزب بعد از استعفای منصور حکمت از حزب کمونیست ایران  به دبیرکلی عبدالله مهتدی در سال ۱۹۹۱، در نوامبر همانسال در منطقهٔ سبز و دلنشین اسکاندیناوی تشکیل شد ‌تا مبارزهٔ مدرن و متمدنانه خود علیه  نظام کثیف و خشن سرمایه داری جهانی آغاز کند و در ادامه بردگی مزدی را یکبار برای همیشه لغو و نابود نماید تا کودکان برزیلی و فقرای سومالیایی و دیگران را از بدبختی و فلاکت نظام پولی نجات دهد!!! حال برویم سراغ حزب خط  رسمی!

من فکر می کنم حزب حکمتیست زیاد مایل نیست تا از” موج اعتراض در ایران و خارج از کشور” بر علیه “ پخش سخنان مریم رجوی از اینترنشنال کانال” نام ببرد! 

ولی خوشبختانه یک آقایی به اسم آرش کمانگر با چاپ مقاله ای با عنوان:« جدال بر سر ارباب حلقه ها یا حلقهٔ ارباب‌ها ؟!»،در سایت آزادی بیان، به این “موج مردمی” اشاره کرده است و بداد حزب حکمتیست  رسیده است!!!

آرش کمانگر می نویسد: «  اقدام تلویزیون اینترنشنال ... سبب واکنشهای متفاوت در طیف های مختلف سیاسی شد... اما شدیدترین واکنش را دستجات مختلف سلطنت طلب انجام دادند... پریسدنی است که مگر سلطنت طلبان ادعا نمی کنند برای آزادی اندیشه و بیان و تشکل مبارزه می کنند!؟ ... اما وقتی  رقیبشان بعد از مدتها در یکی از همین رسانه ها سر و کله اش پیدا می شود فریاد اعتراض سر می دهند؟! ... پاسخ مشخص است نه مجاهدین ‌و نه سلطنت طلبان ... اعتقادی به آزادی بی قید و شرط اندیشه و بیان و تشکل ندارند...»(پایان نقل قول»). فقط این سلطنت طلبان نیستند که با آزادی بیان و تشکل مجاهدین مخالفند، حزب حکمتیست هم یکی دیگر از این جریانات است که بدنبال محو حق بیان مجاهدین می باشد، البته همسویی این حزب با تفاله ها و ‌پسماند ه های شاه و ساواک تصادفی و خودبخودی نیست، این موضعگیری در چارچوب نوشتهٔ معروف منصور حکمت با عنوان:” سناریوی سیاه، سناریوی سفید: بحثی پیرامون اوضاع سیاسی ایران، بتاریخ ژوئن ۱۹۹۵ “ تنظیم شده است، زیرا در آن نوشته منصور حکمت سلطنت طلبان را جزو‌ سناریوی سفید طبقه بندی کرده که برای حفظ “مدنیت” جامعه باید با آنان در شرایطی همکاری کرد! خلاصه کنم!

 به نظر من تاکنون هیچکدام از نیروهای باصطلاح چپ و کمونیست، خط و مشی سازمان مجاهدین خلق را از نظر سیاسی نقد و بررسی نکرده اند! هر‌چه تاکنون راجع به این سازمان نوشته اند ، مقداری اتهامات حقوقی و جنسیتی بوده است که از منابع ساواک و در ادامه وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بدست آورده اند. این اتهامان نیز باید در یک دادگاه عادلانه ‌و بی طرف مورد قضاوت و داوری قرار گیرد! که در حال حاضر امکان و شرایط آن فراهم نیست.     چون چیزی جز مشتی اتهامات و دروغ‌های شاه و شیخ ساخته نیستند.باری! مجاهدین کار خودشان را می کنند و گوششان هم به این حرف‌ها تا زمانی که در خدمت جمهوری جنایتکار اسلامی نباشد، بدهکار نیست! مارکس زمانی در مقدمهٔ جلد اول سرمایه(کاپیتال) نوشت:« بقول آن بزرگ فلورانسی (دانته) تو‌ راه خود گیر و‌بگذار مردم هر چه می خواهند بگویند!».

سیامک دهقان

مارکسیسم و بلانکیسم .بحثی با رفیق محمود قزوینی

مارکسیسم و بلانکیسم .

بحثی با رفیق محمود  قزوینی

حول مسئلۀ مارکسیسم و بلانکیسم .

Mahmoud Ghazvini

رفیق بهروز عزیز بلانکسیم به جریانی گفته میشود که در شرائط نرمال، در شرائط بدون بحران اقتصادی و سیاسی، در شرائطی که قدرت سیاسی مورد سوال نیست به طرف قیام و فتح قدرت میرود، نه کسی که میگوید اگر حزب کمونیستی 30 درصد و یا حتی 50 در صد در جامعه را داشته باشد، نمیتواند در شرائط معمولی و نرمال به سمت کسب قدرت برود. اگر قدرت سیاسی باز شود دیگر بحث اقلیت و اکثریت معنی ندارد. در آن صورت حزب و جریانی که بتواند قدرت را کسب کند و حفظ کند، باید این کار را انجام دهد و اساسا با خیز برانداشتن به سمت قدرت و قیام است که کارگران و مردم دورش حلقه میزنند. اما مهمتر از این بحث حزب و قدرت سیاسی فقط بحث قیام نیست، بلکه هر حالتی که بتوان قدرت را بدست آورد و یا به قدرت سیاسی تبدیل شد.

بحث بلانکیسم همچنین گسیل پشاهنگ به تنهایی و زمانی است که مسئله قدرت سیاسی باز نیست به نبرد قطعی است.

"گسیل پیشاهنگ تنها به نبرد قطعی مادامکه که تمام طبقه و توده های وسیع خط مشی پشتیبانی مستقیم از پیشاهنگ و یا لااقل خط مشی بیطرفی خیراندیشانه ایرا نسبت به وی پیش نگرفته و ناتوانی کامل خود را در پشتیبانی از دشمن وی نشان نداده اند، نه تنها سفاهت بلکه جنایت خواهد بود. "از بیماری کودکی لنین

لنین این را برای کشوری مثل انگلستان و المان و روسیه ای که شوراها در آن سربرآورد و وسیع ترین آزادی سیاسی وجود داشته است میگوید. حتی در آنجا هم میگوید گسیل پیشاهنگ برای نبرد قطعی میتواند شکل "بیطرفی خیراندیشانه" کارگران و توده مردم را داشته باشد و در همانجا توضیح میدهد که حتی احتیاجی به احزاب بزرگ هم نیست.

در شرائط استبدادی نظیر ایران و یا مثلا حاکم شدن نازیسم در آلمان و ... دیگر همین حرف لنین را هم نمیتوان به این شکل زد. چون پشتیبانی توده ها از دشمن مثلا در شوراهای روسیه و یا کشورهای با پارلمان و ازادی سیاسی معنی میدهد، اما در کشورهایی مانند ایران چنین وضعیتی وجود ندارد. اگر حزبی نیرومند و با نفوذ داشتیم بعد از روزهای دی 96 و ابان 98 دیگر در یک قدمی قدرت قرار داشتیم و یا قدرت دوگانه ایجاد میشد. جریان و حزبی نیست، رهبر و رهبران بانفوذی نیستند، مردم میایند و میروند. اگر چریکهای فدایی با همان نیروی کوچکشان در روزهای قیام بهمن 57 میزدند و قدرت را میگرفتند و یا قدرت دوگانه ایجاد میکردند، کجای قران غلط میشد. میدانم توده های مردم از خمینی حمایت میکردند، اما چریک فدایی میتوانست با اقدامش ورق را برگرداند و دعوای دیگری را شروع کند.

در ضمن هم انگلس و هم مارکس حتی شیوه بلانکی را در زمان و مکانی دیگر مثلا در روسیه استبدادی اواخر قرن 19 درست میدانستند و میگفتند اگر جایی بلانکیسم معنی دارد در آنجاست. منظورم از این حرف این نیست که در ایران و با حکومتی که سرنگونی آن دشوار است هم میتوان شیوه بلانکی را به کار بست، بلکه منظورم نگاه درست به قضیه و خود بلانکیسم میباشد. شیوه بلانکی مثلا در کوبا درست افتاد، در انقلاب پرتقال درست افتاد. 300 افسر چپ سرنگونی یک حکومت و اغاز یک انقلاب مهم قرن 20 را در پرتقال رقم زدند. شاید کسانی بیایند بگویند کارگر نمیتواند مانند آن افسران به سمت قدرت برود. چرا؟! میگویند چون بعد از کسب قدرت حاکمیت کارگر حاکم نمیشود، اولا افسران پرتقالی میتوانستند افسران زیر نفوذ یک حزب کارگری باشند و دوما ما میگوییم حزب کارگری باید تلاش کند حکومت مطلوب خود را حاکم کند. دولت موقت انقلابی ادامه قیام و جنگی است که بر سر قدرت سیاسی اغاز شده است و نه پایان آن.

برای اینکه با " بلانکیسم" منصور حکمت آشنا شویم، باید از "دولت در دوره انقلابی" شروع کنیم. اگر با دولت در دوره انقلابی اغاز کنیم کسب قدرت سیاسی و همچنین فعالیت امروز ما در میان طبقه و جامعه، تفاوت اساسی و حتی در تقابل با تئوری لیبرالی قرار میگیرد که کسب قدرت را در فردای کسب قدرت مساوی دولت متشکل آحاد طبقه کارگر میداند . اگر دولت در دوره انقلابی نداشته باشیم، کسب قدرت هم نداریم. در آن صورت همه حرفها و تلاشها در همین زمین سرمایه داری میماند و به جایی ختم نمیشود .

بهروز شادیمقدم

 رفیق محمود عزیز ، تصور کنیم امروز یا همان هنگام که جنبشی وجود داشت ، یک حزب ، مثلا" حزب کمونیسم کارگری که پایگاه اجتماعی در جامعه نداشته و ندارد به سوی قدرت خیز بردارد و ممکن است به پیروزی هم برسد ، اسم این اتفاق را چه میشود نام نهاد . به طور قطع بنا به تعریف مارکسیستی انقلاب کارگری و غیر آن نخواهد بود . چرا . چون طبقۀ کارگر در این اتفاق سهمی نداشته است . قدرت را حزب و توطئه ای کسب کرده است . به این سیاست کسب قدرت بلانکیسم میگویند .

بهروز شادیمقدم

یک مارکسیست باید طرفدار نظرات لنین در مورد قیام و چگونگی کسب قدرت باشد .

بهروز شادیمقدم

"برای آنکه قیام کامیاب باشد، باید نه بر توطئه و بر حزب، بلکه بر طبقه پیشرو استوار باشد. این اولا. قیام باید بر اوج موج انقلابی خلق استوار باشد. این ثانیاً. قیام باید بر آن نقطه چرخشی در مسیر تاریخ انقلاب فرازنده استوار باشد که فعالیت صفوف پیشرو خلق به نقطه اوج خود رسیده و تزلزل و تردید در صفوف دشمن و در صفوف یاران سست و دو دل و نااستوار انقلاب شدیدتر از هر وقت باشد. این ثالثاً. با همین سه شرط در طرح ریزی مسئله قیام است که مارکسیسم از بلانکیسم متمایز میگردد ." از : مقالۀ “مارکسیسم و قیام ” لنین

Mahmoud Ghazvini

به دلیل طولانی شدن کامنت، کامنتم را دو قسمت کردم .

1-

 رفیق بهروز ، بحث در باره حزب و قدرت سیاسی بحثی محدود به قیام و کسب قدرت سیاسی نیست. اما نگاه ما به چگونگی کسب قدرت سیاسی استراتژیها و سیاستهای مختلفی را در دستور ما میگذارد که در فعالیت روزانه ما موثر واقع میشود. من فعلا از این میگذرم و به مسئله اخص حزب و قدرت سیاسی و آن چیزی که شما بلانکیسم نام میگذاری میپردازم. ..

بحث حزب و قدرت سیاسی فقط مسئله قیام و کسب قدرت نیست. با این همه در اینجا خوب است روی همین مسئله قیام و کسب قدرت و بلانکیسم بمانیم. این بحث بارها از طرف نیروهای مختلف طرح شده و میشود.

ابتدا فرض بگیریم که ما از حزب و سازمانی صحبت میکنیم که در اهداف و برنامه و سبک کار فعالیت کارگری و کمونیسم کارگری است. اگر حزب فرضی ما اقلیتی از طبقه را با خود داشته باشد که به آن امکان بدهد تا در سطح جامعه بر سر قدرت سیاسی وارد نبرد شود، خوب این نبرد بر سر قدرت سیاسی است که به آن امکان میدهد تا توده کارگر و مردم را همراه خود کند. ما در اینجا از حزبی صحبت میکنیم که در طی دوراه ای در جامعه توانسته جایی برای خود باز کند. کمونیسم کارگری که در همه زمینه ها به جدل با کمونیسم بورژوایی رفته است و کمونیسم را به عنوان یک جنبش، جنبش طبقه کارگر در اهداف و سبک کار شناسانده و سازماندهی این طبقه را محور کار خود قرار داده است و کمونیستهای ملی، بورژوایی و روشنفکری و ....با نقد بی امان از سکه انداخته است.

حالا اینکه در ماهها و روزهای قدرت گیری وضعیت و رابطه بخش پیشرو طبقه، حزب طبقه با توده طبقه در چه شرائطی قرار دارد موضوع دیگری است. این به شرائط حاکم در آن زمان مربوط میباشد. وضعیت دستگاه حاکمه، جنبشهای مختلف طبقات و نبردها و تخامصاتشان، خنتی بودن برخی از طبقات و…… مهمترین شرط قادر نبودن دستگاه حاکمه برای ادامه حکومت به سیاق سابق و افزایش تضادهای درونی و زد و خوردها در نیروها و طبقات حاکم تا سر حد مرگ و شکاف در نیروهای نظامی و سرکوب و سمپاتی کارگران و مردم به سازمان و حزب کمونیستی میباشد.

اینکه توده طبقه کارگر در چه وضعیتی در آن شرائط قرار دارد مساله ثانویی است که در شرائط سهلتر و یا سخت تر کسب قدرت تاثیر دارد و نه در نفس قدرت گیری.

توده طبقه کارگر میتواند در حالت اعتصابی و اعتراضی باشد، میتواند نباشد. اما سازمان و حزب فرضی ما باید حداقل همان شرط "حمایت خیرخواهانه" کارگران و مردم را با خود داشته باشد. در این صورت آن اقلیت طبقه، حزب پیشرو میتواند قدرت را کسب کند و توده کارگران به میدان بکشد.

" حزب کمونيست کارگرى ميتواند در صورتی که بخش مؤثرى از کارگران را داشته باشد، بخش اقليت ولى اقليتى مؤثر و بُرّائى از کارگران، اقليتِ با صدائى از کارگران در جامعه و اقليت فعالى از کارگران را داشته باشد، اگر حزب کمونيست کارگرى حزبى باشد که به اين معنى رابطه‌اش با طبقه کارگر محکم است، برنامه انقلابى دارد و نفوذش را در دوره‌هائى به حدى رسانده است که در سطح اجتماعى و در متن عالم سياست به صورت يکى از بازيگران اصلى صحنه سياست در آمده باشد و اگر اين حزب اين شمّ را داشته باشد که شرايطى را که بحث قدرت سياسى در جامعه باز شده است وبه موضوع جدال اجتماعى تبديل شده است، تشخيص بدهد، ميتواند قدرت سياسى را بگيرد. در غير اينصورت نميتواند قدرت را بگيرد." از حزب و قدرت سیاسی منصور حکمت

Mahmoud Ghazvini

2-

در باره بلانکیسم: اقلیت بلانکیستی با اقلیت مردم اعتصابی و قیام کننده زمین تا اسمان فرق دارد. اقلیت بلانکیستی یک دسته کوچک مسلح برای سرنگونی حکومت در شرائط عادی و معمولی است، اما اقلیت توده ای، اقلیت قیام کننده و اعتصاب کننده که تازه حمایت وسیع مردم دیگر را با خود دارد و شرائطی که لنین از زمان قیام وکسب قدرت میگوید دو اقلیت متفاوت است. اینها فقط در کلمه یکی هستند. راستش این بحث اقلیت و اکثریت جایی در شرائط انقلابی ندارد و به هر حال در یک گفتگو و یا سخنرانی وارد بحث شد، وگرنه از نظر سیاسی و عملی جایگاهی ندارد. تاکنون در جهان اقلیتی از جامعه انقلابات را به سرانجام رساندند. گاها اقلیت بسیار ناچیز. انقلاب فوریه 1917 روسیه روی دوش شهر پترزبورگ شروع و به سرانجام رسید که یک هفتاد و پنجم جمعیت روسیه را با خود داشت و در خود پترزبورگ هم بعید میدانم یک سوم کارگران و مردم در قیام شرکت کرده بودند. مسئله به وضعیت دستگاه حاکمه و نیروهای طبقاتی مختلف در شرائط انقلابی برمیگردد. ما توده ای ترین انقلاب جهان را در ایران سال 57 تجربه کردیم. انقلاب در چند شهر بزرگ جریان داشت. روستاها که هنوز اکثریت جمعیت ایران در آن ساکن بودند، ساکت بودند و استواری حاکمیت را امنیت خود میپنداشتند. میگویند 10 در صد جمعیت ایران در انقلاب شرکت داشت. این را در مورد انقلاب فرانسه و روسیه در حدود 5 تا 7 درصد میدانند. این آمار برای طی همه دوران انقلاب میباشد و نه فقط روزهای قیام. وقتی از اکثریت مردم صحبت میکنیم منظورمان اکثریت مردم فعال و شرکت کننده جنبشها و انقلابات میباشد. فکر میکنیم 3 میلیون حمایت کننده از یک حزب و یا 5 در صد جامعه رقم اغراق آمیزی در شرائط تحول انقلابی باشد.

همین جزروه " مارکسیسم و قیام" دارد به اتهام بلانکیسم به لنین جواب میدهد. نه فقط منشویکها، بلکه بسیاری از رهبران حزب بلشویک میگفتند این بلانکیستی است. میگفتند چون دهقانان با ما نیستند و بخشهایی از طبقه کارگر هم با قدرت گیری ما مخالفند. بهترین راه این است تا مسئله را به تصمیم گیری شوراها بسپاریم. لنین میدانست اگر در آن روزها دست به قدرت نبرند و قدرت را کسب نکنند دیگر نمیتوانند، برای اینکه میدانست نظر توده ها در اثر این و یا آن واقعه سیاسی تغییر میکند. لنین سرنوشت انقلاب را به اکثریت مردد شوراها نسپرد. حالا دوستانی در زیر یک دیکتاتوری خشن که کوچکترین اعتراض را با اعدام و تیرباران و سرکوب پاسخ میدهد صحبت از اقلیت و اکثریت میکنند.

من در اینجا از این میگذرم که در انقلابات و کشورهایی حرکت بلانکیستی شرائط انقلابی را ایجاد کرد و کارگران را به میدان کشید. انقلاب کوبا و پرتقال جزء این نمونه ها هستند. حرکت بلانکیستی کاسترو و حرکت " توطئه گرانه" و کودتایی افسران چپ در انقلاب پرتقال موجبات توده ای ترین و کارگری ترین و رادیکالترین انقلابات را فراهم آوردند. اینکه بعضیها از الگوی کاسترو حرکت چریکی را دراوردند و به غلط تلاش کردند نمونه انقلاب کوبا را در هر کشور دیگری نیز مصنوعا خلق کنند، مسئله دیگری است. چه انقلاب پرتقال و چه انقلاب کوبا که با حرکت یک دسته کوچک و " توطئه گرانه" برای کسب قدرت شروع شد، توده های وسیع مردم را به میدان کشیدند و شوراهای کارگری و تشکلهای دیگر در آن شکل گرفتند. در انقلاب پرتقال مصادره سرمایه ها و برقراری کنترل کارگری در سطحی مطرح شد و… انقلاب کوبا دستاوردهایی را توانست برای کارگران و مردم حاصل کند که من و تو امروز به آن افتخار میکنیم. اگر من و تو به کاسترو میگفتیم، این شکلی که شما قدرت میگیری کارگر در آن غایب است، به من و تو میگفت باشه من شرائط را برای قدرت گیری آماده میدانم، میروم میگیرم و کارگر را هم میاورم. و کارگران در سطح میلیونی در کوبا بعد از سقوط اولین و دومین شهر کوچک توسط دسته نظامی کاسترو دست به اعتصاب عمومی زدند و به میدان آمدند. در پرتقال هم همینطور با حرکت پادگانها به سمت لیسبون، مردم شامل کارگران و همه توده مردم به خیابان آمدند. 5 روز بعد تظاهرات یک میلیونی روز کارگر در لیسبون برگزار شد. منظورم از آوردن این مثالها نه الگوبرداری از این انقلابات، بلکه باطل کردن تئوریهایی است که میگویند " کارگر کجاست" و فکر میکنند کسب قدرت از طریق رشد تدریجی اعتصابات و آموزش کارگران در طول سالها باید صورت عمل به خود گیرد تا بشود در پایان این سیر که البته معلوم نیست همان کارگران زنده اند و یا نه دولت طبقه ایجاد شود. این دیدگاه از " تلاش" کسانی که چند سالی است چیزی به نام "قدم اول" دایر کرده اند تا بقول خودشان حزب بسازند بدتر میباشد.

بهروز شادیمقدم

رفیق محمود اینکه نوشته ای که " ابتدا فرض بگیریم که ما از حزب و سازمانی صحبت میکنیم که در اهداف و برنامه و سبک کار فعالیت کارگری و کمونیسم کارگری است. اگر حزب فرضی ما اقلیتی از طبقه را با خود داشته باشد .... " و "ما در اینجا از حزبی صحبت میکنیم که در طی دوراه ای در جامعه توانسته جایی برای خود باز کند." درست است . اما حزب کمونیسم کارگری چه در آن زمان و چه اکنون چنین وضعیتی را نداشته است . اقلیت طبقه را همراه نداشته است . بخش دیگر کامنت شما در مورد کارگران ایراد دارد . من به نقل قول تان از منصور حکمت سمپاتی دارم .

Mahmoud Ghazvini

ارزیابی از حزب بحث دیگری است. میتواند مورد بحث باشد .

Mahmoud Ghazvini

در همان سخنرانی میگه ما آن حزب نیستیم و رابطه ما با طبقه تامین نیست. دستور کارش تامین این جنبه همگام با گام برداشتن بطرف بحث حزب و قدرت سیاسی و حزب و جامعه بود .

بهروز شادیمقدم

حرف این است که حزب آن نبود که باید باشد ، ولی برای کسب قدرت خیز برداشت .

بهروز شادیمقدم

نوشته ای : " اقلیت بلانکیستی با اقلیت مردم اعتصابی و قیام کننده زمین تا اسمان فرق دارد. " معلوم است که فرق دارد . قیام کننده قیام کننده است . اگر اقلیت هم باشد .

بهروز شادیمقدم

من از پرتقال اطلاعی ندارم ، اما حرکت کاسترو در کوبا بلانکیستی نبود . جنبشی توده ای و مسلحانه بود .

Mahmoud Ghazvini

اگر من و تو قبل از پیروزی کاسترو آنجا بودیم حتما به او میگفتیم بلانکیستی است و به جایی نمیرسید. اما او آدم بسیار تیزبینی بود و بو کشیده بود که زمان سرنگونی رسیده است و اگر جرقه را برند میگیرد. از این جنبه میگویم بلانکیستی که با یک دسته کوچک به نبرد نهایی با دشمن رفت. جنبش توده ای بعد از حرکت دسته کوچک مسلحشان به میدان آمد .

بهروز شادیمقدم

در هنگام کسب قدرت جنبشی توده ای بود

بهروز شادیمقدم

کاسترو و چگوارا خود راکمونیست میدانستند . اما مارکسیست نبودند . حکومت بر قرار شده از طرف آنان هم حکومتی انقلابی بود و سوسیالیستی نبود .

 

بهروز شادیمقدم

23.7.2020

July 22, 2020

حقیقت، نسبی نیست

حقیقت، نسبی نیست

http://www.iraj-farzad.com/haqiqat.pdf

در نوشته: “شما بگوئید من چه فکر میکنم؟”، که فقط به موضوع ”کنگره موسس حزب کمونیست ایران” پرداخته بودم، سیر واقعی رویدادها و جدلهای نظری را در ماههای تابستان ۱۳۶۲ با آنچه سامی روشن(عثمان روشن توده)، در نزدیک به ۴۰ سال بعد (۹۹-۱۳۹۸) در لابلای طعنه و نیش و متلک، سرهم بندی کرده است، توضیح دادم. حقیقت مساله این است که خود نویسنده هم میداند، حتی آنوقتها که او این سوی پرچین بود، “وزنه” ای نبود. نه عملیات نظامی بزرگی در کارنامه او وجود دارد و نه به طریق اولی “فرماندهی”  یک تک مورد عملیات نظامی. او از نظر مصافهای سیاسی، نه صاحب نظر و نه “فعال” در طیف چپ و یا راست نبوده است. اما با انتشار “درجستجوی عدالت” به برخی از مهمترین تحولات و رویدادهای سیاسی اشاره کرده است که فرصتی به من داد تا با توضیح واقعی همان رویدادها در مقابل تحریفات و دست کاریها، زوایائی از تاریخ جدالهای سخت و سرنوشت ساز کمونیسم با ناسیونالیسم کرد بطور اخص، و مصاف بین مبانی کمونیسم با سوسیالیسم ملی، خلقی و دو خردادی را از پس این گرد و خاکها، در معرض قضاوت همه انسانهای طرفدار حقیقت بگذارم.

اگر حکایت او تا کنگره شش کومه له، با قدری اغماض رنگ و بوئی از خاطراتی را دارد که او قبل از استعفا از کومه له و حزب کمونیست ایران، خود “شاهد”  آن بوده است، بخشهای پس از استعفا، که عمدتا در بخش آخر ”در جستجوی عدالت”، به عنوان یک ”جمع بندی” مانند، روی کاغذ آمده اند، دیگر وقایع نگاری نیست. این بخش که در واقع جوهر کل حکایت را در خود دارد، حرف دل تمام جریانات، اعم از ”قدیم” کومه له ای ها و تازه ناسیونالیست ها تا حتی کسانی است که بعدها، این بار از موضع منشویسم دو خردادی، با تکفیر مبانی کمونیسم کارگری و ترور شخصیت منصور حکمت، دور یک پلاتفرم اعلام نشده همدیگر را یافته اند.

او در طعنه و نیش و کنایه زدنها، بزعم خود خواسته است به عنوان  قهرمان در ”مرکز خطر و ریسک”،  ماتریال هائی را رنگ و لعاب بزند تا به همه دشمنان کمونیسم کارگری نشان بدهد که علت انشعاب کومه له اردوگاه از کمونیست کارگری ها، در شجاعت و قهرمانی کومه له ای ها از یک سو؛ و عافیت طلبی و محافظه کاری کمونیست کارگری ها از سوی دیگر، ریشه داشت. به خیال خود، در قالب یک مقایسه در انتخاب محل برگزاری کنگره شش ”کومه له” و محل برگزاری کنگره سوم ”حزب کمونیست ایران”، خواسته است این ”کانتراست” را برجسته کند. از این دستپاچگی میگذرم که در هر دو مورد، کومه له، سازمان کردستان حزب کمونیست ایران بود هنوز. او چنین نوشته است:

[کنگره ششم کومه له در بهار سال ۱۳۶۷ در اطراف شهر رانیه کردستان عراق در محلی به اسم ”بوتی” برگذار گردید. محلی که در همان ایام توسط جنگندهای دولت عراق و ایران چندین بار بمباران شد. در یک مورد آن از گازهای شیمیائی استفاده بعمل آمد. که موجب جانباختن بیش از بیست نفر کادرهای برجسته و اعضا گردید. تعداد بسیار زیادی حدود  ۱۰۰نفر مسموم و زخمی گردیدند. این اتفاق بعد از فاجعه گردان شوان که در بهارسال ۱۳۶۶ اتفاق افتاد بزرگ ترین ضربه و خسارت سنگینی بود، دولت بعث عراق از برگذاری کنگره و تجمع رهبران و کادرهای اصلی و محل آن اطلاع کامل داشت. هدف از این چنین جنایتی، بدون شک ضربه زدن و از بین بردن بخشی از رهبری حزب و کومه له و تضعیف آن بود. و در نهایت وادار نمودن ما به تمکین کردن به سیاستهای آنها. کنگره سوم حزب در راه بود. به دلایل امنیتی برگذاری کنگره درکردستان عراق مقدور نبود. تصمیم بر این شد، در محل امن تری برگذار شود. در نهایت در زمستان سال ۱۳۶۷ این کنگره در منطقه ای بسیار دور افتاده درشمال کشور سوئد برگذارگردید.] (خط تاکیدها همه جا، از من است)

 رًندی و دو روئی و ”اخلاق سالم سیاسی” را ملاحظه کردید؟ کنگره کومه له علیرغم خطرات، به دلیل کومه له ای های اهل عمل و رشادت، نترس و لبخند رو به چهره مرگ، در میان آتش و خون و بمباران شیمیائی برگزار شد، در حالی که کنگره سوم ”حزب کمونیست”، که به نظر میرسد برای همان کومه له ای های اهل جغرافیای کردستان، از اول هم فرمال بوده است، در ”منطقه ای بسیار دور افتاده جنگلی” و در سوئد برگزار شد. ایشان که در پی آنست که خود را در مقام رهبری کومه له، قالب کند، وقتی به تعیین محل کنگره شش کومه له میرسد، خود را کنار میکشد و چنین القاء میکند که آن ”بی مسئولیتی” از منصور حکمت، و در کُردی ترین تعابیر از رهبری ”حزب کمونیست” سر زده است. این دخل و تصرف در وقایع رو به کسانی که در متن ماجرا بوده اند، روی کاغذ نیامده اند، اینها رو به دوایری هستند که از دیر باز، به قدمت مباحث نظری مارکسیسم انقلابی، در طیف سوسیالیست های ملی از قبیل محافل راه کارگر و یاران دیرین سامی روشن در پیشگام و فدائی، ”خط قرمز” داشتند. رهروان این مسیر، “پیش کسوت”هائی دارد که با براه انداختن “شورش” علیه کمونیسم کارگری، آنگاه که با پرچم دوخرداد “جنبش استعفا” از کمونیسم را راه انداختند، به شکست خوردگان و وادادگان در نقطه عطفهای تاریخ  معاصر کمونیسم ایران پیوستند. اما اسناد و مدارک آن دوره، بساط این “تملق متقابل” را در صفوف تاریخ نگاران همه شکست خوردگان به هم میریزد. تعیین محل کنگره شش، توسط کمیته مرکزی کومه له تصویب شد و شخص منصور حکمت هم در ”محل” بود. همان کمیته مرکزی و نویسنده ما که دوست داشت در آن روز و روزگار بفهمی نفهمی با جناح ”چپ” تداعی شود، تصمیم گرفتند که برای حفظ امنیت ”رفیق نادر”، او را از محل کنگره دور نگهدارند. نمیدانم  معنی” وجدان سیاسی” را چگونه میفهمند؟ برای مدعی ما، حقیقت اگر به ”کُرد”، ”کُردستان”، ”کومه له جنبش کُردستان” و بطور کلی اگر به جغرافیای کردستان مربوط نباشد، وجود ندارد. از منظر انگیزه های درونی او، معیار صحت حقیقت های تاریخی، هویت وارونه ملی و تعصب به جغرافیای کردستان است.

این تحریکات و آژیتاسیون، برای کسانی که سختی و مرگ و شکنجه را  تجربه نکرده اند، و برای کسانی که هیبت ”اسلحه” را ندیده اند، لابد کارساز اند. فرض این است که کسانی که مرگ نمیشناسند، فرمانده و پیشمرگ بوده و عملیات بزرگی را در همان کردستان انجام داده اند، همگی، به ”کومه له” اردوگاه تعلق خاطر داشتند و با همان قاطعیت در برابر تشکیل حزب کمونیست ایران، کماکان ”کنگره اول” را اول و آخر داستان زندگی خود میدانستند و کنگره های ۲ تا ۶ کومه له، وجود خارجی نداشته اند. این دو قطبی، خیلی ساده از بنیان کاذب است. هنگام انشعاب کومه له ای ها از کمونیسم کارگری، اکثریت اعضاء و کادرهای دیرین، در سیر اختلافات و قبل از انشعاب، در طیف ”چپ” و پس از آن با کمونیسم کارگری آمدند. برعکس، واقعیت این بود، که در صفوف بقول روشن توده پ.م (یعنی پیشمرگان)  اعتراضات وسیعی نسبت به اردوگاه نشینی و عقب نشینی تا عمق مناطق تحت سلطه رژیم بعث، وجود داشت. بسیاری حتی تهدید کردند که با تن دادن رهبری کومه له به زندگی اردوگاه های تعیین شده توسط رژیم بعث، “به کوه خواهند زد”. جالب است بدانید که منصور حکمت در برابر تسلیم کمیته رهبری کومه له به سیر حوادث، از آن تمرًد پیشمرگ کومه له که او آنان را “پرنده های آزاد” توصیف میکرد، دفاع کرد. از این نظر سرمایه گذاری بر میراثهای چله ۳۷ روزه، شرط بندی روی اسب بازنده است، چه، همه حرمت و احترامی که  یاران بازیافته روشن توده در صفوف ”کومه له” قبل از تشکیل حزب کمونیست ایران پیدا کردند، دقیقا بخاطر فاصله گرفتن فکری و سیاسی از کل همان کنگره کذائی بود.

اما متاسفانه فکت ها به این تحریکات مدعی ما، گواهی نمیدهند:

اول. نوشته است؛

[حکومت بعث از تجمع کادرها و رهبری در کنگره ششم کومه له در اردوگاه بوتی آگاه بود و در پی ضربه زدن و تضعیف آن بود].

خیر! عوامفریبی اینجا، از جانب کسانی که بخوبی علت بمباران شیمیائی اردوگاه بوتی توسط رژیم عراق و ”فاجعه گردان شوان” را میدانید، نمیگیرد. بمباران بوتی توسط رژیم عراق، پاسخ به سازش و نزدیکی رهبری کومه له به اتحادیه میهنی کردستان عراق بود. رژیم عراق آنوقتها با کومه له رابطه دیپلوماتیک داشت، که به کومه له کمکهای مالی و تسلیحاتی و امکان استقرار در قلمرو حاکمیت خود بدهد. آن رابطه “بی قید و شرط” بود، اما حکومت عراق تاکید داشت که هیچ بخشی از آن امکانات مالی و تسلیحاتی و محل های استقرار کومه له، نباید در اختیار “اپوزیسیون مسلح” دولت عراق گذاشته شود. کومه له با آن پیش فرضها بود که وارد “رابطه دیپلوماتیک” با دولت عراق شده بود. اما دولت عراق بطور علنی شاهد بود که محل اردوگاههای کومه له که با کسب اجازه از دولت عراق در ”مناطق مُحرًمه” دایر شده بودند، به محل تردد و رفت و آمد نیروهای اپوزیسیون مسلح رژیم عراق تبدیل شده بودند. جلال طالبانی در یکی از آن مناطق تعیین شده، به “کنگره ۴” کومه له “دعوت” شد. دوائر امنیتی و مخابرات رژیم بعث بخوبی میدانستند که بخشی از معتمدان جلال طالبانی در رهبری کومه له، مقادیری از کمکهای مالی و تسلیحاتی دریافتی را به اتحادیه میهنی ”هدیه” میدهند. روز روشن و در برابر تمامی نیروهای سیاسی ایران و عراق در آن مرزها، جلال طالبانی با هیات همراه، مدام در اردوگاههای کومه له در رفت و آمد بودند، در حالی که حتی یکبار کسی ندید که جلال طالبانی و یا کسانی از رهبری پارتی دمکرات بارزانی در اردوگاههای حزب دمکرات، که در درًه بعدی قرار داشت، ظاهر شوند. اگر دولت عراق منتظر فرصتی برای ضربه به رهبری بود، شرایط به مراتب مناسبتری برای نقشه خود را داشت. ”شیرکو بیکس”، علنا در اردوگاه ”مالومه” که همراه با شاعر دیگر که از شهر سلیمانیه به اردوگاه آمده بود، شعرخوانی داشت. ”مریوان حلبجه ای”، بلافاصله پس از بازگشت، دستگیر و به دار آویخته شد و ”بوتی” به دلیل آن نزدیکی ها با جلال طالبانی و اتحادیه میهنی، بمباران شیمیائی شد.

دوم، خود شما که در جریان “دستور” اعزام گردان شوان به اطراف حلبجه قرار داشتید؟  وجدانا و شرافتمندانه بگوئید آیا آن تصمیم و دستور، ربطی به طرح مشترک سپاه پاسداران و اتحادیه میهنی و برخی دیگر از جریانات ناسیونالیست کرد، مثل جریان تحت رهبری ”حمه حاجی محمود”، برای ”آزاد سازی حلبجه” نداشت؟ “نگرانی” فرماندهان قرارگاه رمضان از “حضور نیروهای اپوزیسیون” در منطقه عملیاتی از کانالهای همیشگی با اتحادیه میهنی به گوش شما نرسیده بود؟ و ک.ر کومه له به “قاصد”ها و از طریق “دوستان مشترک”، اطمینان خاطر پس نفرستاده بودند؟ خاطرات “نوشیروان مصطفی” و “شوکت حاجی موشیر” الان دیگر علنی است و جای هیچ حدس و گمانی را باقی نگذاشته اند.

نویسنده، در مورد دیگری بند را آب داده است. نوشته است:

[مدتی بود اردوگاه مالومه به نسبت گذشته نا امن تر شده بود. نیروهای قرارگاه رمضان و فرمانده هان آن همراه با نیروهای اتحادیه میهنی برای اجرای عملیات مشترک علیه عراق(ضربه زدن به پالایشگاه نفت شهرکرکوک)  شبانه از مسیری نزدیک به اردوگاه ما عبور و اطراق مینمودند و ما عملا کاری از دستمان ساخته نبود. .. در یک مورد از این توپ بارانها تعدادی از رفقای ما جانباخته و زخمی گردیدند. عارف مولانائی  کادر برجسته منطقه کامیاران و دو پ.م زن به اسامی”کژل و ویدا گرجی” که خواهر هم بودند ازجانباختگان این حملات بودند.]

شوخی میفرمائید؟ شما که از جریان نقشه مشترک ”آزاد سازی حلبجه” اطلاع داشتید، ”ناگهان” متوجه شدید که فرماندهان قرارگاه رمضان همراه با نیروهای اتحادیه میهنی، ”شبانه”، از ”مسیر نزدیک به اردوگاه مالومه” عبور میکردند و ”اطراق مینمودند”؟!  چه شد که آن جسارت و سوپرمن مآبی، اینجا به جُبن و منِ مِن کردن تغییر یافت؟ که زیر حرف خود و قول و قرار پنهانی تان با اتحادیه میهنی میزنید؟ من میدانم چرا “کاری از دست شما ساخته نبود”؟، بخاطر اینکه محفل معتمدین جلال طالبانی در “کمیته رهبری کومه له”،  مثل رسم همیشگی آنها، در دیدارهای شخصی و رد و بدل کردن نامه های سر به مُهر، از طرف کل کومه له چراغ سبز داده بودند که دستکم در آن عملیات مشترک قرارگاه رمضان و اتحادیه میهنی “مانع تراشی” نخواهند کرد. این “کی بود بود کی بود، من نبودم” در صفوف کومه له وقت نمیگیرد، به همین دلیل پنهانی ماند. کمیته ناحیه سنندج مخالف بود، کمیته ناحیه مریوان مخالف بود، تنها جوابی که گرفتند، این بود: “اعزام گردان شوان به اطراف حلبجه دستور تشکیلاتی است”. اگر اعزام رفقای “گردان ۲۲” به مناطق اطراف ارومیه، یک تصمیم ماجراجویانه بود، اما بهر حال یک سیاست را در رابطه با حزب دمکرات تعقیب میکرد. اگر “حضور در اورامان” واقعا به منظور “حضور” کومه له در  تقابل با حزب دمکرات معنی داشت و قابل دفاع برای نیروهای اعزامی بود، اعزام گردان شوان به منطقه جلبجه نه تنها چنان توجیهاتی نداشت، بلکه فرماندهان وقت، از جمله فرمانده برجسته      کومه له، حبیب گویلی( حبیب کیلانه)، از نقطه نظر صِرف نظامی و فنی و شناخت از منطقه، آن تصمیم برایشان غیر قابل هضم و فهم بود و کماکان هم غیر معقول و غیر مسئولانه تلقی شده است. چگونه بود که در جریان شرکت غیر مستقیم در عملیات آزاد سازی حلبجه، که هیچ امکانی در آنجا نداشتید، آن کار از دستتان برآمد که به قیمت فاجعه گردان شوان تمام شد، اما برای ”اطراق” قرارگاه رمضان و نیروهای اتحادیه در ”نزدیکی” اردوگاه، ”کاری از دستتان ساخته نبود”؟

برقراری این کانتراست بین سوپرمن های جغرافیا و محافظه کاران و ترسوهای ”حرف”، به عکس خود تبدیل شد. سازش با قرارگاه رمضان و نیروی راست و محافظه کار اتحادیه میهنی، چنان جبونانه، پنهانی و توطئه گرانه بود که فقط بخشی از معتمدان سیاسی جلال طالبانی در رهبری کومه له، از آن اطلاع داشتند، و بدنه تشکیلات کومه له، و تمامی ارگانهای رسمی و منتخب و رهبری حزب کمونیست ایران، که در آن دوره تند پیچ خطرناک سکان اش هنوز در دست منصور حکمت بود، کلا از کم و کیف آن بی اطلاع ماندند. سیاست محافظه کارانه و تسلیم طلبانه ”توافق” با اتحادیه میهنی در آن دوره، فقط در یک نمود خارجی، که بیشتر به یک تعارف شبیه بود، انعکاس یافت. در نامه ای به منصور حکمت نوشتند که ”در نظر دارند”، یک ”توافقنامه کتبی” با اتحادیه میهنی امضاء کنند. با وجود اینکه توافق در عمل از حد و مرز کاغذی گذشته بود، اما بروز علنی آن همسوئی در یک نامه، با انتقاد جدی پاسخ گرفت. کسانی که درپی “مدرک”اند، بروند در ضمائم بخوانند که “توافقنامه کتبی با اتحادیه میهنی” چه بود؟ به حافظه زنده خود مراجعه کنند که چگونه مقرهای قرارگاه رمضان به همسایگی اردوگاههای کومه له انتقال یافته بود و خیلی ها با چشم خود فرماندهان پاسداران را دَور و برِ اردوگاه های کومه له، میدیدند. بروید از مسئولین “چادر مهمانان” کومه له در جوار اردوگاه “ناوندی” بپرسید، چگونه از افراد اتحادیه میهنی و “همراهان” آنها، یعنی فرماندهان قرارگاه رمضان، “پذیرائی” میکردند؟ جزئیات و مدارک دقیق تری میخواهید؟ بروید سیر تا پیاز ماجرا، چگونگی و شرایط  قرارگاه رمضان و فرمانده وقت، “شمخوانی”  را برای کمک کردن به نیروهای “کرد عراق” برای آزاد سازی حلبجه و ” طرح منفجر کردن پالایشگاه کرکوک” و “مسیر” آن عملیات را در کتاب خاطرات: “نوشیروان مصطفی، حمه جاحی محمود و شوکت حاجی موشیر” بخوانید. بهر حال آن “توافقنامه” روی کاغذ امضاء نشد، اما با قربانی شدن جان باختگان بمباران بوتی، فاجعه قتل عام رفقای گردان شوان و جان باختن ”عارف مولانائی” و ”کژال و ویدا گرجی”؛ و با کشتار کمونیستهای کومه له و نُخبه های جنبش کمونیستی ایران، نتیجه خونین ”تمکین” به سیاست محافظه کار، راست و ناسیونالیستی بر کومه له جغرافیا بودند. در قاموس اینها، تلاش برای ادامه کاری فعالیت یک سازمان کمونیستی و اقدامات برای حفظ جان و امنیت سرمایه انسانی جنبش کمونیستی، ”حرف” است و ”هزیمت”، و عمل؛ یعنی لاقیدی مطلق نسبت به جان انسانها و قربانی کردن همان کمونیستها در راه خاک و ”آزادی خاک”، آنهم به شرطی که آن خاک در جغرافیای کردستان قرار گرفته باشد. و چه خوب شد که سیاستهای کمونیسم کارگری و بطور مشخص تصمیمات منصور حکمت، زندگی بسیاری را، مستقل از اینکه بعدها چه مسیری را از نظر سیاسی در پیش گرفتند و یا حتی سیاست را کنار گذاشتند، از نابودی و فروپاشی در راه افکار و سنتها و بند و بستها و پولتیک زدنهای افراد غرق در جهالت به جغرافیا، نجات داد.

نیازی به کند و کاو در عبارات او و نشان دادن تناقضات آنها نیست. تعبیر او از کنگره ششم کومه له، و مقایسه این تعابیر با حقیتهای تاریخی آن دوره تمامی تناقضات در تک تک جملات، پاراگرافها و فصل ها و سرفصل های برائت نامه از کمونیسم را یکجا نمایندگی میکند.

در بخش سوم ”در جستجوی عدالت”، در مورد کنگره ششم کومه له از جمله چنین آمده است:

[کنگره ششم یکی از کنگره هائی بود که جایگاه ویژه ای در کومه له پیدا کرد. تغییرات مهمی در استراتژی   کومه له در قبال جنبش کردستان داد… با اینجال استراتژی مصوب کنگره فوق هنوز تناقضاتی را با خود همراه داشت؛ از یکطرف ما نیروهای رژیم را اشغالگر میدانستیم، تحقق عملی آن یعنی تلاش برای یک کردستان مستقل از طرف دیگر سیاست ما تلاش درجهت ماندن در چهار چوب جغرافیای سیاسی ایران بود. …. در این کنگره صحبتی از طرح و برنامه خودموختاری هم به میان نیامد و هیچ آلترناتیو خاصی هم از قبیل فدرالیسم جایگزین نگردید. ]  (خط تاکیدها همه جا از من است)

به نظر میرسد نویسنده این سطور در توجیه علت ”استعفا” ندادن از همان کنگره ششم، دارد فرمولی برای قانع کردن خویش از یکطرف، و گمراه کردن خواننده از طرف دیگر، پیدا میکند. فرض گرفته است که خواننده، نه کنجکاو است، نه اهل مطالعه و تحقیق است و نه میتواند به اسناد آن کنگره دسترسی داشته باشد. آنچنان در ”آرزوهای بر باد رفته” و در دنیای حسرتهای ”درونی”غرق است که حتی از نقل عین اتفاق که خود ناظر آن بوده است، عاجز مانده و یا شاید آگاهانه خود را به کوچه علی چپ زده است. مرد مومن! کنگره شش اصلا در مورد ”حق مردم کردستان” برای ”استقلال” و یا ”ماندن در چهارچوب جغرافیای ایران” نبود. من سعی میکنم در پایان، بزعم خود البته، به برخی از جوانب و ریشه های این نوع ”ازخود بیگانگی” ناسیونالیستی، اشاره کنم.

در مورد ”محل استقرار” رهبری و تشکیلات کومه له، چنین نوشته است:

[…اما همچنانکه گفته شد به مرورزمان طرح راهکارهای عملی پیشنهادی م. حکمت برای مقابله و رودروئی با مشکلاتی که در اثر پروسه خاتمه جنگ ایران و عراق بوجود آمده بودند؛  این راهکارها به هزیمت تعبیر و تلقی گردید.]

در باره ”پلنوم ۱۶”، چنین نوشته است:

[پلنوم یک نشست نرمال و معمولی نبود بیشتر به یک نزاع و دادگاه محاکمه شبیه بود یا بهتر بگویم جلسه اعتراف و توبه گیری. .… بی پرنسیبی و اتهامات سخیف علیه همدیگر به اوج رسیده بود، شخصیت و کرامت کسی در امان نمانده بود.]

اول: این فضا، که گویا علت استعفای او در حزب بود. اصلا حقیقت ندارد. فقط به فایل ضمیمه که مربوط به کنگره شش است، مراجعه کنید.

دوم: این ژست سانتی مانتال تحمل نکردن ”فضای سنگین و جلسه اعتراف گیری” زیادی نچسپ است. تصور میکنم این اصطلاح ”کردی” را خوب متوجه میشود: ”او میخواهد به آب بزند، اما پاهایش خیس نشوند”. وجدانا و انصافا، حالا که صورت جلسات تند نویسی شده ”کنگره اول کومه لهِ جغرافیای کردستان” توسط یار غار انتشار علنی یافته اند، آیا مصداق تمام نمائی از هتک حرمت و شرافت انسانهای برجسته آن سالها را جای دیگری سراغ دارید؟ ۳۷ روز در هم شکستن انسانهای مبارزی که شکنجه ساواک آنان را از پای در نیاورد، و  خورد کردن شخصیت ”محمد حسین کریمی” که بطور حرفه ای هم ”زندگی زحمتکشی” را در روستاهای سردشت در پیش گرفته بود، اما در آن مناسک خفت بار، ”کلاه بوقی” سرشان گذاشتند و محمد حسین برای جبران ”انحرافات” خود که در آن مراسم “غسل تعمید” به آنها ”اعتراف” کرده بود، خود را به کشتن داد؟  که خود ”فواد” در اجرای مصوبات همان خودزنی ها و ”تواب سازی”ها، بدون حفاظ  خود را به دام و قتلگاه ”چمران” انداخت؟

پلنوم ۱۶ اتفاقا خنثی کردن توطئه ای بود که سرجوخه های کودتا خیز برداشته بودند تا به اتکاء سنتهای کنگره اول کذائی، مارکسیسم و کمونیسم کارگری را به “ابراز ندامت” وادار کنند. نامه “شعیب زکریائی” به یکی از مدافعان “ک.ر”(کمیته رهبری) کومه له  را بخوانید، و از خود او بپرسید که در جلسات پلنوم ۱۶ مورد اشاره “آنوقت” چه تصویری از بانیان آن توطئه گریها علیه “کمونیسم کارگری” و شخص “رفیق نادر” داشت؟ به نظر من و به نظر آنوقت زکریائی“ برکناری” عناصر فعال آن یورش سازمانیافته، “سعه صدر” بود، میبایست از عضویت در کومه له و حزب کمونیست خلع شوند. اینجا نسبیت حقیقت کار نمیکند، کل حقیقت را باید انکار کنند.

بعلاوه: حال که از بروز اختلافات سیاسی، روح لطیف شما “آزرده” شد، ممکن است برای خوانندگان توضیح بدهید چرا از مشاهده اختلاف بر سر “هژمونی” در “جنبش کردستان” عراق که با تصفیه ها و جنایات خونین توام بود- که فقط در یک نمونه آن “پارلمان کردی”، بخاطر آن جنگ قدرتها توسط جلال طالبانی چی ها، به توپ بسته شد- کسی از لطافت احساسات شما، اثری ندید؟ راستی شما که از اتهامات “سخیف” سخن به میان میآورید، چرا در مورد توطئه “حمله مسلحانه” به اردوگاه رقبا و “طرح منفجر کردن” آنها، با وجود اینکه پس از بیست سال بعد از پلنوم ۱۶روی داده اند، از آزردگی احساسات خبری نیست؟ چرا بروی خود نمی آورد که در اختلاف بر سر طرح “فیفتی- فیفتی” بین “مام جلال”ی ها و بارزانی ها، لشکرهای “اشغالگران” ترکیه، رژیم عراق در دوره صدام و  سپاه پاسداران جمهوری اسلامی، به یاری فراخوانده شدند و شنیع ترین جنایات را در حق مردم “کرد” مرتکب شدند؟ خاطر تان چرا فقط از “بحث و جدل” کمونیسم کارگری با رسوبات ناسیونالیستی و خنثی سازی طرح کودتای راست آزرده میشود؟!

در باره مبانی کمونیسم کارگری چنین نوشته است:

[ از لحاظ نظری در فواصل بین کنگره دوم و سوم حزب، جایگزینی بحث کمونیسم کارگری با مارکسیسم انقلابی به میان کشیده شده بود. در واقع بعنوان آلترناتیو فکری و نظری برای شرایط جدید و برای پیشروی حزب در جهت اجتماعی نمودن و کارگری کردن حزب مطرح میشد.]

بخاطر اینکه متوجه شوید که چه جدلها و سمینارها و مباحث بسیار سرنوشت ساز در باره مبانی کمونیسم کارگری و علت جدا شدن بخشی از کومه له و نیز دلیل کناره گیری و هزیمت امثال روشن توده را متوجه شوید، در سایت شخصی من به مباحث مربوط به مبانی کمونیسم کارگری مراجعه کنید. در عین حال بخاطر اینکه بروشنی بدانید که مُفسر ما، ”روایت” عبداله مهتدی – در ۳۰ سال قبل-  در مورد ”انگیزه شناسی” منصور حکمت  در جدائی ها را، به عنوان تلاش های خود در “جستجوی عدالت” قالب کرده است، به فایلهای ضمیمه رجوع کنید.

چند تناقض:

۱. کنگره شش کومه له، سند و مدرک و مصوبه دارد. این کنگره مطلقا در مورد ”استراتژی کومه له در قبال جنبش کردستان” نبود. سامی روشن اینجا آگاهانه، حتی ”مشاهدات” و ”تجربه” خود  را تا زمانی که ”پس از بحثهای پلنوم ۱۶” از عضویت در حزب کمونیست ایران و کومه له استعفا داد، مُنکر شده است. بطور مشخص بحث و جدل در مورد اینکه آیا کومه له، و کل سازمان سیاسی و تشکیلاتی و ارگانهای رزمی، در ”اردوگاه” خلاصه میشود و یا یک سازمان متکی به تشکیلات در شهرها، سازمانده تشکلهای علنی و تحمیل آنها به صورت قانونی، سازمانی دارای حوزه ها و شبکه ها در میان کارگران و زحمتکشان، رهبر ”کمونیست” اعتراضات توده ای در کردستان و..؟ موضوع بحث و جدلهای عمیق، در جلسات پلنومها، از همان پلنوم اول پس از کنگره سوم   کومه له، جلسات متعدد و نامه نگاریهای فراوان بوده است. انکار آن حقایق که بخش مهمی را خود نویسنده در حستجوی عدالت ناظر و شاهد بوده است، حتی ضرورتی نداشت، کافی بود به مخاطبانش میگفت او علیرغم ”اشتباهات” در گذشته و هر غفلت در آویزان شدن به کمونیسم، “ای کاش” از ابتدا با ناسیونالیسم میرفت. البته هیچکس این ”حق” و رفتار را از او دریغ نمیکند که گذشته خویش را، در  همان حد شخصی، لعن و نفرین کند. در مقابل باید متوجه باشد، که این نوع تصفیه حسابهای “غیر عادلانه” با گذشته خود و تاریخ دیگران، از او عنصر قابل اعتماد در میدان هر گرایشی که او قصد دارد، خود و “ظرفیت”اش را به دیده مثبت بنگرند، نمی سازد. من، بنابراین، ناچار بودم چند سند که این وارونه سازی و دست بردن به حقیقت مربوط به زندگی دیگران را رسوا میکند. ضمیمه این یادداشت کنم. با حوصله اسناد را با ادعاهائی که من زیر زمخت ترین و جعلی ترین روایت آنها خط تاکید کشیده ام، مقایسه کنید. متوجه خواهید شد که سالها قبل از او، دیگران، ابتدا زیر نامهای جعلی ”حمه بوشکه” و ”امین صادقی” ها و سپس علنی با نام اصلی بسیار بیشتر از اینها را گفته بودند.

در جستجوی عدالت، انصافا نام با مسمائی است. اما محتوای قصه، سرهم بندی کردن یک سری اتفاقات تاریخی و جعل و دستکاری آنها به منظور پرده برداری از ”عدالت” مورد نظر نویسنده و یا ”هیات نویسندگان” است: آنها سیاست، و هست و نیستشان را از ”جغرافیا”ی کردستان گرفته اند.

من حقیقتا متوجه نیستم چرا این دوستان ما قبل اسبق، نمیتوانند جز با نفرت پراکنی و ترور شخصیت و جعل تاریخ، حتی توسل به وارونه سازی و تواب سازی از”حقیقت” زندگی خود در گذشته قابل احترام، قادر نیستند مثل هر انسان سیاسی، حرف امروز خود را به زبان بیاورند؟ چرا وقتی که میدانند تاریخ و اسناد، ادعاهای دروغین آنان را سکه یک پول میکند، به جای قدری تعمق، حتی در راستای آرمان کردایه تی و تعصب به جغرافیا، در نفرت پراکنی و ترور شخصیت کمونیستها، دندان قروچه میکنند؟ من واقعا از این تعصب در جهالت، مات و حیرانم.

اما در هر حال ”تعبیر” خود را نیز دارم:

تصور میکنم این شیوه یک نوع روان درمانی به منظور از پا در نیامدن بر اثر شدت ”خشم از خویش” است. گذشته خود را در خلوت مرور میکنند، می بینند، منشا قرب و احترام دیگران به آنها و حس غرور و افتخار از خود، در بُریدن از مصوبات و سنتهای کنگره اول کذائی کومه له قرار دارد. می بینند که تلاش زیادی کرده اند که به خود و اطرافیان بفهمانند، از اولین کسانی بوده اند که ”مارکسیسم انقلابی” را درک کرده اند، میبینند- و این بویژه در باره عثمان روشن توده صدق میکند- که با خواهش و التماس و گریه و زاری و قهر و لب ورچیدن، آنها را به کنگره موسس حزب کمونیست ایران دعوت کردند. می بینند، به هر وسیله ای متوسل شده اند، که آنان را نه تنها ”ناسیونالیست” خطاب قرار ندهند، بلکه حتی سعی کرده اند نشان بدهند که در برابر سموم ناسیونالیسم کرد، ”متزلزل” نبوده اند.

اما دنیای بیرون زیرو و رو شد، شوروی سابق فروپاشید، اتحادیه میهنی و جلال طالبانی که درست در گرماگرم کشیده شدن جبهه های جنگ به مرزهای کردستان، و پس از ماجرای ”انفال”، در آستانه یک ”ئاش بتال” دیگر بودند- و این را حالا دیگر امثال نوشیروان مصطفی مکتوب هم کرده اند-، پس از جنگ خلیج، به حکومت ”اقلیم” رسیدند. خشم از آن گذشته ها بر ذهنیت کسانی که خود آگاه و با مطالعه و مصمم، مارکسیسم را انتخاب نکرده بودند و سیر خود بخودی حوادث آنان را در ”چپ” جامعه قرار داده بود، شروع شد. این عصبانیت از خود، اتفاقی ساده و یا یکی دو اشتباه که از هر کسی در طول زندگی “گذشته” ممکن است سر بزند، نبود. فعالترین ایام شور و شوق سیاسی آنان با کمونیسم و سیاستهای مارکسیستی، شکوفا شده بود. در خلوت شخصی هم، چنین احساسی داشتند. و آن دوره ”تولد” نو هم، یک روز و دو روز نبود. در سالها و ماههای بسیار سخت ادامه یافتند. نه فقط در برابر جنایات جمهوری اسلامی، که در برابر ناسیونالیسم کرد بطور مُجسم و در جریان درگیری نظامی با حزب دمکرات، این تیپ از آدمها مدام به خود اعتماد به نفس پیدا کردند. آنان کسانی شده بودند که برای اولین بار در طول تاریخ مبارزات ”ملت کرد”، هژمونی کمونیستها را نه تنها در مبارزه مسلحانه و پارتیزانی در مقابل یک دولت هار، که بر جنبش ملی و بر حزب سیاسی سابقه دار ناسیونالیسم کرد، شاهد بودند و خود، آن ارتقاء منزلت سیاسی و اعتبار کمونیسم را جزئی از رشد و تکامل خود نیز شناختند.

با تغییر در بستر مادی و اجتماعی و آن تحولاتی که به آن اشاره کردم، این طیف ماندند که چگونه با منشا قُرب و منزلت سیاسی، و حتی شخصی خویش، تصفیه حساب کنند. خشم از خود میتوانست اگر با متانت و خویشتن داری برطرف شود، پس از یک ”انتقاد از خود” درونی، به انتخاب سیاسی جدیدی بیانجامد. اما، آن انتخاب جدید، چندان هم ساده نبود و موجب هیچ قُرب و احترامی نبود. بیرون از آنها، شاهد بودند که قدرت گیری ناسیونالیسم کُرد با چه چرک و خون و کثافت و جنایات جنگی و با چه تصفیه های خونین درونی همراه بوده است. این منظره، آنان را از پیوستن صریح و علنی به آن اردوگاه رسوا و بدنام از منظر ”توده های ملت کرد” نیز، باز داشت و مدتی به تردید انداخت. اما ایستادن بر ”سر دوراهی”، نمیتوانست دیر پا باشد. درونا گذشته افتخار آمیز را نفرین کرده بودند، اما می بایست روشی را در پیش بگیرند که نفرت از آن گذشته را از حالت شخصی و جنگ و جدال “درونی”، به “بیرون” هدایت کنند و به آن”عمومیت” بدهند. آنان به عنوان ”کمونیست سابقی”، ”بنیانگذار     کومه له”، شکنجه شده و زندان رفته، زخم بر بدن، ”از فدائی بریده و به کومه له آویزان شده”  و به عنوان شاهد عینی”کمونیسم”، راهی برای روان درمانی، یافتند: ”سازش با خویش” و کج کردن خشم و کینه و نفرت رو به شخص و اشخاص و سیاستی که ”نان” آن گذشته ها را به دامن آنان گذاشت؛ و در نتیجه راضی کردن خود به اینکه کومه له فقط همان کنگره کذائی ۳۷ روزه اول را داشته است و از کنگره ۲ تا ۶ بطور کلی در تاریخ  “سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران” “وجود خارجی” نداشته است. آن تاریخ را “منصور حکمت” و “جماعت روشنفکران سهند” جعل و اختراع کردند! تاریخ جنبش کمونیستی و نقش کمونیستهای کومه له در این “بازگشت به اصل و نسب” در آن سالهای پر تحول به کلی باید انکار شود. بازگشت، اما، میبایست ضمن فراخوان به کینه و نفرت، حتی علیه شخص خویش در آن دوران شکوه و جلال و رشد و تکامل، اول و آخر و  هست و نیست     کومه له نامید شود. میبایست در مناسک برائت از کمونیسم و مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری از تنها کنگره “واقعی” کومه لهِ “جنبش کردستان”، و جایگاه ملکوتی و مقدس نقش جغرافیا در سیاست، به عنوان تنها شاخص و شناسنامه سیاسی “کومه له”، “غبار زدائی” کنند.

اما از من به شما نصیحت: آنانی که شما را جلو انداخته اند و هندوانه زیر بغل ات گذاشته اند خود آگاه اند، که بازکردن صفحات آن تاریخ، در دوره ای که مبانی کمونیسم کارگری و تصویر شخص منصور حکمت در پرتو جنب و جوش و تحرکات در ایران، در میان انبوه دانشجویان انقلابی، فعالان جنبش کارگری و عرصه های مبارزات مدنی و نافرمانی مدنی در جدالهای اجتماعی دو باره رو آمده اند و به آنها رجوع شده است، بازنده هستند. از فرط کینه، قادر نیستید بیرون آن محفل متجحر دو سه نفره را ببینید، اگر نه به شما یک خبر “وحشتناک” میدهم که ممکن است برایتان با آن نفرت کور، مشکل بیخوابی ایجاد کند: روی آوری به آثار منصور حکمت در این اوضاع بحرانی، در همان “کردستان” و در شهرهای ایران در مقیاسی وسیع و البته با عمق و تفکر عمیق تری مدتهاست آغاز شده است. اوضاع جهان هم خیلی با دوران هیاهوی “پایان کمونیسم” تفاوت کرده است. وقتی در “سرمایه داری با وجدان” شما، یک سیاهپوست قربانی نژاد پرستی شد، در سراسر “قاره” و “آنسوی اقیانوس”، نمادهای برده داری در حرکاتی وسیع و خیابانی بزیر کشیده شدند.

شما را بازی داده اند که در دوران سپری شده ایام به قدرت رسیدن ناسیونالیسم کرد زیر ویران کردن شیرازه مدنی عراق در پی عملیات “توفان صحرا”، هنوز در آن مخروبه متعفن، نفرت حتی علیه گذشته قابل احترامت قورت بدهید. شما ملعبه و قوچ قربانی آن مرکز نفرت از کمونیسم شده اید. هنوز متوجه نشده اید؟ میدانم به روی خود نمی آورید، اما، بهر حال به عنوان کسی که در دوره شور و شوق جوانی، احترام متقابل برای همدیگر قائل بودیم، برای این سرنوشت و عاقبت نه چندان “خیر” شما، متاسفم.

ایرج فرزاد

۱۳ ژوئیه ۲۰۲۰

تعمقی در باره مفهوم استقلال طبقاتی و هژمونی، در نقد فوروم دموکراتیک فراطبقاتی

تعمقی در باره مفهوم استقلال طبقاتی و هژمونی، در نقد فوروم دموکراتیک فراطبقاتی  

"به بهانه پاسخی دیگر به رفیق حشمت محسنی"

  • امروز طبقه کارگر ایران کجا ایستاده است؟

امروز، علیرغم بروز پدیده ویروس کرونا، قرنطینه ومشکلات ناشی از آن، ما شاهد ادامه اعتراضات و اعتصابات کارگران و حقوق بگیران دیگر در ایران هستیم. شرایط جهنمی اجتماعی ، ناشی از سیاستهای اقتصادی – اجتماعی – سیاسی چهل و یکساله نظام جمهوری اسلامی و بویژه جهت گیری نئولیبرالی سیاستهای تمام دولتهای پس از پایان جنگ با عراق تا به امروز فشار طاقت فرسائی را به اقشار فرودست وارد میکند. عدم پرداخت بموقع حقوقهای کارگران، تحمیل حقوق حداقلی زیر خط فقر به کارگران و حقوق بگیران ، بسته شدن روزافزون واحدهای تولیدی و خدماتی وخطر بیکاری و گرسنگی ناشی از آن، توده های بزرگ کارگران را به اعتراض واداشته و درهمان حال ، بیش از پیش، ما شاهد اعتراض به سیاستهای خصوصی کردنهای فاجعه بار در بخشهای مختلف صنایع هستیم، و این نشانه بارزی از رشد آگاهی کارگران درگیر درین مبارزه است. باید درود فرستاد بویژه به کارگران صنعت نیشکر هفت تپه، هپکو و معادن کرمان که نقش برجسته ای را درین حوزه ایفا کرده و میکنند.

اهمیت مبارزات مطالباتی کارگران ایران دیگر بر هیچکس پنهان نیست. همه آنهائی که، پیش ازین، به دلائل ایدئولوژیک یا اهداف سیاسی معین برای برجسته کردن نقش یا تامین هژمونی طبقات دیگر، با طرح انواع و اقسام "آماروارقام" سعی در کمرنگ کردن نقش کارگران و محوری نبودن نقش آنان در مبارزات ضد رژیم جمهوری اسلامی داشته اند ، امروز در برابر تداوم این مبارزات مطالباتی گسترده و مداوم و بویژه نقش برجسته کارگران جوان شاغل یا بیکار، در دو خیزش بزرگ دیماه 96 و آبان 98، زبان به تحسین آنان باز کرده تا حدی که از رضا پهلوی نماینده ارتجاع مغلوب سلطنتی و گرایشات مختلف جمهوری خواهی غیرسوسیالیستی تا رئیسی جلاد سعی در جلب آنان میکنند. نقش تعیین کننده کارگران در تغییرات سیاسی آینده، دیگر مورد اعتراض هیچکس نیست. اما به جز سوسیالیستهای انقلابی و کمونیستها هیچ نیروئی برای کسب هژمونی این طبقه در مبارزات جاری نه تنها تلاش نمیکند بلکه همه سعی در استفاده از جنبش کارگری بعنوان اهرمی به سکوی پرتاب به سوی قدرت را داشته است. آنها در بهترین حالت از آنان میخواهند که فعلا سطح خواسته های خود را در سطح مطالبات عمومی ضداستبدادی محدود کرده و " زیاده خواهی " نکنند. شعار آنها اینست اول استقرار جمهوری لائیک بدون پسوند تا ببینیم که بعد چه میشود؟! نگاهی به برنامه های تمام جناحهای کلان سرمایه دار، نشان میدهد که "تعامل" با سرمایه جهانی و در نتیجه ادامه کمابیش آشکار همان نسخه های نئولیبرالی تجویز شده توسط کارگزاران این سرمایه مالی جهانی، خط زرد مشترک برنامه های اقتصادی آنان را تشکیل میدهد. هیچیک از اقشار بورژوازی ایران، چه در داخل و چه در خارج ، نه خواهان گسست ازین سیاستها هست و نه میتواند باشد. در نتیجه آنان به هر سیاست دیگری که گسست از سرمایه جهانی را سرلوحه برنامه خود قرار دهد، برچسب "پوپولیست" و" کره شمالی" شدن را می زنند. همه این جناحها بر حسب فرمول معروف مارگارت تاچر یعنی " آلترناتیو دیگری وجود ندارد!" تبلیغ وعمل میکنند. پس روشن است که مستقل ازینکه کدام جناح از کلان سرمایه داران ایران ، یا ائتلافی از آنان، سکان قدرت را در ایران بدست بگیرد، برای کارگران و حقوق بگیران ایران، پس از یک دوره رونق کاذب بر بستر وام گیریهای گسترده در اثر"تعامل" ، دوباره همان سیاستهای سرشکن کردن بحران ناگزیری که دراثراین سیاستها با سرعت بروزخواهد کرد، بر شانه های کارگران و حقوق بگیران ایران اتخاذ خواهد شد. سودهای کلان، "خصوصی" شده و دراختیار یکدرصدی های جامعه قرار میگیرد، و هزینه بحران " ملی" میشود و نثاراکثریت مزدبگیران جامعه. مثل همه جا؛ از شیلی تا آرژانتین، از عراق تا لبنان ( که همگی در "تعامل کامل" با سرمایه جهانی بوده و سیاست خارجی آنها هیچ ربط یا شباهتی به جمهوری اسلامی امروزی ندارد). رشد بادکنکی کوتاه مدت بر پایه استقراض وسیع و بدهکارکردن مردم این کشورها برای چند نسل، از زمان "کودتای مالی" ولکر در سال 1979 تا به امروز پایه این سیاست بوده است. نقش بدهی، چه دولتی و چه خصوصی درین سیاست محوری است.

در چنین اوضاع و احوالی یعنی در شرایطی که اقشارمختلف طبقه کارگر بعنوان یگانه نیروی سراسری در جنبش مطالباتی رو در روی رژیم جمهوری اسلامی ایستاده، علیرغم ممنوع بودن اعتصاب ازین سلاح طبقاتی به نحو احسن استفاده کرده و همگرائی میان بخشهای آن رو به افزایش است ، فعالان و کارگران سوسیالیست انقلابی و کمونیستها می باید به مثابه حلقه واسط میان خواسته های مطالباتی و سیاسی عمل کرده و با تشکیل و تقویت بلوک اتحاد فراگیر طرفداران سوسیالیسم ، با هر برنامه یا گرایش سیاسی – ایدئولوژیک اما معتقد به تلاش برای حرکت به سوی سوسیالیسم از همین امروز هستند و نمیخواهند که مسند رهبری جنبش ضد رژیم جمهوری اسلامی برای اقشار غیرکارگری خالی بماند، در جهت کسب عملی هژمونی طبقه کارگر عمل کنند. بالابردن آگاهی طبقاتی کارگران از طریق درگیر شدن عملی و نظری در جنبش مطالباتی جاری آن حلقه زنجیری هست که با به دست گرفتن آن کل جنبش ضد رژیمی تحت الشعاع آن قرار می گیرد.

  • تکالیف ناتمام بورژوائی و بلوک فراطبقاتی

من در مقاله پیشین (1) با یادآوری تجربه انقلاب اکتبر و سبک کار بلشویکها بر لزوم تفکیک اکید صف مستقل کارگران در جنبش عمومی ضد استبدادی، از دیگر طبقات،ضمن طرح و حمایت از خواسته های ضداستبدادی، درس بزرگ آن انقلاب را الگوی مناسبی برای حرکت مستقل و عدم امتزاج با اقشار و نیروهای غیر کارگری دانسته وبا توجه به شباهت شرایط و وجود وظائف دمکراتیک و سوسیالیستی مرکب، بطور مبسوط توضیح داده و نتیجه گرفتم که با توجه به نقش عملی مبارزاتی کارگران ایران و توازن قوای موجود، و بخصوص گرایش ضدانقلابی غالب در اکثریت قریب به اتفاق نمایندگان اقشار مختلف خرده بورژوازی نیمه مرفه و مرفه، که پایه اصلی جنبش موسوم به سبز و"اصلاحات از بالا" را تشکیل داده ومیدهند، وظیفه اصلی و محوری ما در مقطع کنونی تمرکز بر ایجاد و تقویت بلوک سوسیالیستی، چه در داخل و چه در خارج می باشد. ما نباید اساسا نیروی خود را در تلاش برای ایجاد فورومهای دمکراتیک به هدر دهیم و می بایست به همکاریهای موضعی، آنهم  در صورت امکان و اتحاد عملهای موردی، با آنان بسنده کنیم. برپائی بلوک مستقل کارگری ، مبارزه همزمان و درهم آمیخته برای آزادیهای دمکراتیک و سوسیالیسم و عدم امتزاج با دیگر نیروها در عین طرح و دفاع از خواسته های دمکراتیک در کنار خواسته های ضد سرمایه داری وظیفه تخطی ناپذیر ماست.

من در بحث اول خودم نه تنها به تجربه انقلاب روسیه بلکه به انقلابات دیگر رجوع کرده ،به نظرات گرامشی، مائو و انقلابیون ویتنام هم اشاراتی داشتم. رفیق محسنی در نقد نظر من، با عنوان کردن " ویژگیهای ایران"، با یک ژست پسا مارکسیستی عملا منکر اعتبار و لزوم هر نوع رجوع به تجارب دیگر شده و در همان حال با آوردن نقل قولهای متعدد سعی کرد که مرا به یکجانبه گری و ندیدن وجود "تکالیف بورژوائی" ناتمام در ایران متهم کند. رفیق ما بمثابه پروفسوری که "ناچار" است یکسری بدیهیات را یادآوری کند پاراگرافهای طولانی به "اثبات" وجود وظائف بورژوائی پیشروی انقلاب آتی ایران و لزوم توجه به آنها بمثابه بخشی از وظائف پرولتاریای انقلابی نوشته است. اشکال اینجاست که هیچکس منکر این واقعیت نیست و مخالفتی با لزوم به انجام رساندن خواسته های دمکراتیکی  که از زمان انقلاب مشروطه طرح شده و بعلت بی لیاقتی طبقات حاکم ، نقش سلطه امپریالیستی و فاکتورهای دیگر، تحقق نیافته و هم اکنون نیز با روی کار آمدن دولت سرمایه داری – دینی بیشتر لگدمال شده، ندارد. اختلاف بر سر چگونگی پاسخگوئی به انجام این تکالیف در جریان پیشبرد انقلاب اجتماعی آینده است، نه بر سر وجود این تکالیف! من هیچ اختلافی با رفیق محسنی بر سر لزوم در نظر گرفتن تکالیف ناتمام بورژوائی، لزوم طرح شعارها و خواسته های دموکراتیک در جریان پیشروی مبارزه برای سوسیالیسم ندارم و آنها را کاملا درست و ضروری میدانم.

ایراد من به رفیق محسنی اینست که او بطور مستقیم، از صرف وجود واقعیت تکالیف انجام نشده بورژوائی در ایران، مستقیما لزوم "حرکت جنبش روی دو پای موازی بلافاصله و بدون هیچ بررسی مشخص از توازن قوا، وضعیت تشکل و آمادگی نیروهای کارگری و غیر کارگری و بخصوص گفتمان و روحیه حاکم بر اقشار غیرکارگری و برنامه آنها برای سواری گرفتن از مبارزات کارگری، رابطه " علت و معلولی "  بین وجود خواسته های دمکراتیک و "لزوم" تشکیل فوروم فراطبقاتی برقرار کرده واز وجود این تکالیف بورژوائی بلادرنگ لزوم تشکیل بلوک دمکراتیک با اقشار بورژوائی کوچک و بزرگ را نتیجه گرفته و مرا به "تکرار ملال آور" تجربیات جهانی و بویژه تجربه بلشویکها متهم میکند و، با رد نظر لنین، لزوم ایجاد دو فوروم مجزای دمکراتیک و سوسیالیستی" ، " حرکت به روی دو پا"، را نتیجه می گیرد. حال آنکه ما به عدم امتزاج این نیروها و لزوم توجه دائمی به حرکت در جهت تامین هژمونی کارگری بر کل جنبش معطوف هستیم و اتفاقا ما درینجا درکنار لنین به گرامشی و درک گسترده او از هژمونی در " جنگ فرسایشی " متمایل بوده و معتقد نیستیم که سوسیالیسم " به یک ضربت" در ایران برقرار خواهد شد و ما، در طی مبارزه ای گام به گام احتیاج به ایجاد "خاکریزهای" بسیارمتنوعی از نهادهای کارگری در جامعه مدنی هستیم. جبونی بورژوازی وطنی درینجا مزید برعلت شده و مشکلات ما را دوچندان کرده است.

در اینجا رفیق محسنی مرتکب سه اشتباه میشود. یکی اینکه با گفتن "حرکت روی دوپا" عملا جنبش سوسیالیستی و جنبش دمکراتیک را همتراز قلمداد میکند حال آنکه کار در مبارزه سوسیالیستی اصلی ترین و تعطیل ناپذیرترین وظیفه هر کمونیستی هست که باید اکثریت قاطع نیروی تشکیلاتی ما را به خود اختصاص دهد، دوم اینکه او درخود جنبش دموکراتیک به نوعی همتراز بودن نیروها و گرایشات همسو در مبارزه عمومی باور دارد و سوم اینکه مطلقا صحبتی از مسئله هژمونی درین بلوک دموکراتیک نمیکند. تو گوئی با یکسری " توافقات متمدنانه" این مسئله حل شده وهمه بطور مساوی در کنار یکدیگر مبارزه خواهند کرد. اما این سناریو کاملا تخیلی هست و در جریان مبارزه مشترک اقشار وطبقات گوناگون هیچ همترازی وجود ندارد. در همین زمینه من بارها به مسئله طرح ناگزیرهژمونی، مستقل از تمایل و یا اراده شرکت کنندگان دریک مبارزه مشترک و عمومی ضد استبدادی، اینکه هیچ خلائی درین زمینه ممکن نیست و قطعا یکی از نیروها خط راهبردی محوری خود را تحمیل کرده و تلاش میکند تا آن را بمثابه " هدف مشترک" و نماد " منافع عمومی" مقبولیت بدهد، پرداخته ام ولی کمی توضیح خالی از فایده نیست.

 

  • هژمونی و بلوک طبقاتی

رجوع به مفهوم هژمونی عمدتا در سوسیال دمکراسی روسیه و ناگزیری اتحاد کارگران با دهقانان و دیگر اقشار تحت ستم تزاریسم جایگاه ویژه ای پیدا کرد. بلشویکها تز دوتاکیتک را فرموله کردند : ابتدا با همه دهقانان علیه تزاریسم، سپس با دهقانان تهی دست برای سوسیالیسم، و در هردو مرحله تشکل مستقل، تلاش بیوقفه برای کسب هژمونی وعدم امتزاج با اقشار غیر کارگری. سرعت انقلاب و پیروزی نسبتا سریع انقلاب سوسیالیستی ویژگی شرایط روسیه را نشان میداد. (2)

گرامشی با بسط مفهوم هژمونی ، با درک درست تفاوت نحوه اعمال سلطه طبقه حاکم در روسیه و اروپای غربی، که با ضعف شدید جامعه مدنی در اولی و قدرت و سهم بالای نهادهای مدنی در اروپا مشخص میشود، اعمال حاکمیت را نه فقط تحمیل سلطه از طریق دستگاه قهر دولتی، بلکه از طریق برقراری سلطه "فرهنگی – اخلاقی" بواسطه کل دستگاههای ایدئولوژیک طبقات حاکم، نبرد برای سرنگونی بورژوازی و برآمد قدرت کارگری را به مسئله ی هژمونی نظری – سیاسی در تقابل با این نهادها، پیوند میزند. او میگفت که در جوامع اروپای غربی تصرف قدرت، بدون این كه از قبل هژمونی طبقه کارگر كسب شده باشد، قابل تصور نیست. این یعنی بدون تأمین یك نقش مسلط راهبردی در درون بلوك تاریخی پیشنهادی گرامشی كه نه تنها قادر به دفاع از منافع مشترك طبقات خاص باشد، بلكه پاسخی پرولتری به كل بحران مناسبات اجتماعی سرمایه داری ارائه دهد، یعنی نشان دهد که در عین حال منافع طبقه کارگر در راستای منافع عمومی یک جامعه نوین و واقعا متمدن هم هست، قابل تصور نیست. او برین نظر بود که انقلاب آتی دیگر تنها یك انقلاب اجتماعی نیست، بلكه به طرز جدایی ناپذیری یك ”رفورم فكری و اخلاقی“ هم هست. این دیدگاه تز مهمی را در چگونگی پیوند برآمد انقلابی، تصرف قدرت و نظریه مارکسیستی ”زوال دولت“، مطرح میکند؛ ساختن استخوان بندی دستگاه دولتی کارگری در حین برآمد انقلابی. درینجاست که گرامشی نظام شوراها را به انقلاب و دولت نوین پرولتری پیوند میزند. استراتژی " جنگ فرسایشی" در مقابل " جنگ موضعی" ، در همین راستا جای میگیرد : "شاهزاده ی مدرن باید، و جزاین نمیتواند، كه مبلغ و سازمانده رفرمی روشنفكری و اخلاقی باشد كه به معنای خلق قلمرویی برای توسعه ی بعدی اجتماع ملی - مردمی است و سمت وسوی آن تحقق شكل برتر و تام تمدن مدرن است برای من مفهوم جبهه ی متحد چنین معنایی دارد... ایلیچ اما فرصت آن را نیافت كه این فرمول را بسط دهد "(یادداشتهای زندان – به نقل از جلد دوم کلیات آثار گرامشی به انگلیسی) (3)

 

بنابراین ایده هژمونی ازنگاه گرامشی قبل از هرچیزمفصل بندی یك بلوك تاریخی حول محور یك طبقه هست، و نه آنطور که پوپولیسم نوین مطرح میکند یعنی جمع جبری اقشارتحت ستم و ناراضی از سلطه سرمایه مالی حاکم .

اگر این نکته محوری را از تفکر گرامشی برداریم نه تنها با یک آش شل قلمکار روبرو خواهیم شد بلکه به باتلاق اوروکمونیسم و امثال جیورجیو ناپولیتانو، درمی غلطیم .(4) او نیز طرفدار "پیگیر" پیشبرد " رفورم فکری - اخلاقی" در یک بلوک متحد بود اما بدون نقش محوری طبقه کارگر و در نتیجه بدون داشتن هدف برقراری یک حکومت کارگری! درین زمینه گفتگوی او با اریک هابزبام که تحت عنوان "مصاحبه در باره حزب کمونیست ایتالیا " در ژانویه 1976 بواقع یک جزوه مرجع در تبدیل تزهای گرامشی به عنصر سازش طبقاتی به منظورکمک به سرمایه داری برای خروج از بحران و جلوگیری از" تلاشی جامعه" است.  در واقع کافیست " لنینیست بودن" را از آنتونیو گرامشی بگیرید تا او را به یک  ناپولیتانو سوسیال لیبرال خدمتگزار سرمایه بزرگ تبدیل کنید: یعنی تشکیل یک بلوک هژمونیک بظاهر شبیه آنچه گرامشی پیشنهاد میکند اما بدون محوریت طبقه کارگر در آن!

اگر این نکته محوری را از تفکر گرامشی برداریم نه تنها با یک آش شل قلمکار روبرو خواهیم شد بلکه به باتلاق اوروکمونیسم و امثال ناپولیتانو، از رهبران حزب کمونیست سابق ایتالیا و " دمکرات" فعلی که با پشت پا زدن به تمام اصول سوسیالیسم و کمونیسم به ریاست جمهوری ایتالیا رسید! او نیز پیشبرد " رفورم فکری - اخلاقی " در یک بلوک متحد بود اما بدون نقش محوری طبقه کارگر و هدف برقراری یک حکومت کارگری! در واقع کافیست " لنینیست بودن" را از آنتونیو گرامشی بگیرید تا او را به یک  جیورجیو ناپولیتانو سوسیال لیبرال خدمتگزار سرمایه بزرگ تبدیل کنید: یعنی تشکیل یک بلوک هژمونیک از نوع آنچه گرامشی پیشنهاد میکند بدون محوریت طبقه کارگر در آن!

 

درست به همین دلیل است که رفیق محسنی باوجود نقل قولهای متعدد از متفکران مختلف چون تروتسکی ، ارنست مندل و رفیق گرامی ما دانیل بن سعید، قادر نیست حتی یک کلمه در تائید " جنبش دو پا" ی کارگری و دموکراتیک پیدا کند. تمام این نقل ها تنها و تنها برای تاکید به لزوم توجه به سطح مبارزه و نادیده نگرفتن وظائف و تکالیف بورژوائی ؛ که هیچکس با آن مخالفتی ندارد، می باشند. تاکیداتی که برای احتراز از " کارگر زدگی" و بی توجهی به اهمیت مطالبات عمومی غیرسوسیالیستی در صفوف انترناسیونال چهار بودند. این متفکران در هیچ کجا، حتی یک جمله از ضرورت تشکیل فوروم دمکراتیک در کنار و به موازات بلوک سوسیالیستی سخن نگفته اند. اما رفیق حشمت ما این رسالت را دارد که با " کپی برداری" از" فورومهای اجتماعی جهانی"( که جایگاه و هدفی بکلی متفاوت با یک بلوک دموکراتیک در یک کشور را دارند) این "کمبود" را با طرح موکد تشکیل فورومهای دمکراتیک به موازات مبارزه سوسیالیستی جبران کند!

 من درینجا از رفیق محسنی با اصرار درخواست میکنم که لطف کرده و نقد خود به "سکتاریسم نوع لنینی"، که همه این متفکرین یاد شده خود را به او منتسب میکنند ارائه دهد. چون لنین تنها متفکری هست که نه تنها و بهیچوجه من الوجوه " حرکت روی دو پای دمکراتیک و سوسیالیستی" را تجویز نکرده که هیچ، صراحتا برعلیه آن ودقیقا در جهت " عدم امتزاج طبقات بمنظور تقویت همان مبارزه عمومی ضد استبدادی" رهنمود میداد، ارائه دهد و انقدر ما را به وجود تکالیف حل نشده بورژوائی رجوع ندهد. تکرار میکنم؛ هیچ رابطه اتوماتیکی بین وجود این تکالیف، وظائف بی پاسخ مانده انقلاب بورژوائی و الزام به تشکیل فوروم یا جبهه دمکراتیک ضداستبدادی در کنار یا به موازات مبارزه سوسیالیستی وجود ندارد و این تنها در ذهن رفیق محسنی و دوستان اندکش به یک رابطه ارگانیک تبدیل شده است. (5)

 

من در نوشته پیش یادآور شدم که چنین فورمولی در هیچکدام از رهنمودهای رهبران تاریخی پرولتاریا، حتی در دوران انقلابات بورژوائی بعنوان هدف مرحله اول یک جنبش بزرگ ضد استبدادی - اجتماعی وجود نداشته پس پرسیدنی است که این نظر رفیق ما از کجا سرچشمه میگیرد؟ به نظر من این "نظریه دوپا"ئی ساخته ذهن رفیق محسنی و همفکران او هست که آشکارا تحت تاثیر تزهای پوپولیسم نوین تئوریزه شده توسط ارنستو لاكلائو و شانتال موفه هستند و تلاش میکنند تا آن را با سٌسِ مارکسیستی به خورد ما بدهند. کمی توضیح لازم است.

 

با شکستهائی که جنبش کارگری با تهاجم نئولیبرالی نوع ریگانی- تاچری ، متحمل شد، توام با فروپاشی اردوگاه شوروی از یک طرف و تغییر ترکیب اقشار مختلف کارگران صنعتی و خدماتی در اثر گسترش و همه گیر شدن نتایج انقلاب صنعتی سوم و رشد اتوماسیون در همه حیطه های تولید و بخصوص کاهش نقش محوری یکی ازین اقشار در هدایت جنبش عمومی کارگری، (نقشی که توسط کارگران متالورژی در دهه های بعد از جنگ جهانی دوم ایفا شده بود)، از طرف دیگر، شک و تردید در اهمیت عددی و بخصوص نقش رهبری طبقه کارگر که با یک حمله ایدئولوژیک سراسری، هم از چپ آنارشیست و هم از راست سوسیال دمکرات یا بورژوا، در دهه هفتاد میلادی آغاز شده بود در دهه های 80 و 90 به اوج خود رسید. بروز جنبشهای مختلف اجتماعی مانند جنبش سیاهان ، بومیان آمریکای لاتین، فمینیستها ، طرفداران محیط زیست و.... در تقابل با شکل خشن نئولیبرالی انباشت سرمایه و بویژه جهانی شدن نئولیبرالی سرمایه داری تحت هژمونی مطلق سرمایه مالی – بانکی، در کشورهای مختلف، بویژه در آمریکای لاتین ، از یک طرف نقش پرولتاریا را زیر سوال برده و از طرف دیگر همتراز بودن جنبشهای مختلف موجود علیه سلطه نئولیبرالی سرمایه داری از طرف این متفکران مطرح شد که مشخصه اصلی این طرز تفکر هست. مدافعان این نظریه تا آنجا پیش میروند که حتی به جای اتحادیه های کارگری، "اتحادیه های جنبش های اجتماعی " را مطرح میکنند یعنی حتی در حیطه مبارزه اقتصادی، آنجائی که کارگران بکلی تنها بوده و در برابر کل سرمایه داران کوچک و بزرگ  (که میتوانند خیلی هم، برای مثال، فمینیست، مدافع محیط زیست و حقوق بومیان هم باشند) قرار میگیرند، نیز بر امتزاج کارگران و اقشار تحت ستم دیگر تاکید دارند و استقلال طبقاتی – تشکیلاتی  کارگران را به فراموشی می سپارند.

 

دانیل بن سعید، در دفاع از نظریه لنینی – گرامشی ای هژمونی، بخوبی این طرز تفکررا فورمولبندی کرده است :

 

" در پایان دهه ی 1970، ارجاع مغشوش به مفهوم هژمونی مدعی بود كه نه تنها به شرایط كنونی تغییر انقلابی پاسخ میدهد، بلكه خلا بازمانده از انحلال بدون آزمون دیکتاتوری پرولتاریا را نیز پر میکند. درین دوره مارکسیسم ارتدکس دولتی یا حزبی از نفس افتاده بود. این مسئله دوباره در دهه 1990 در بستری متفاوت سر بر آورد. ارنستولاکلائو و شانتال موفه، برای گشودن رخنه ای در افق مسدودی كه نئولیبرالیسم پیروزمند ترسیم كرده بود، تفسیر آن را منحرف كرده، و آن را زنجیره ای از كنشگران بدون یک حلقه نیرومند، یا ائتلافی از سوژه های اجتماعی تصور كردند كه تبعیت از تضادی معروف به اصلی را برنمی تابند.

 هژمونی انحصاری یك طبقه درون تركیبی ازائتلافها كه كم وبیش تاكتیكی و متغیر هستند، از این پس با ”حلقه های هم ارز زنجیر“ جایگزین شد. برای یافتن یك پروژه ی هژمونیك چپ گرایانه ی جدید، مبارزات علیه تبعیض جنسی، نژادپرستی، تبعیض و آسیب های بوم شناختی از نظر كارگران به هم پیوند میخوردند. مشكل در چگونگی این پیوند بود........ لاكلائو گونه ای استراتژی را در نظر دارد كه مقوله طبقه در آن حفظ شده است در عین حال تلاش می كند طبقه را با چندگانگی هویت هایی كه توسط جنبشهای اجتماعی جدید نمایندگی میشوند، آشتی داده و آن را حلقه ای از یك زنجیره ی شمارشی (جنبشهای نژادی، جنسیتی، قومیتی و غیره ... ”بدون از یاد بردن جنبش كارگری خوب و كهنسال “!) در نظربگیرد.........اما مفهوم ماركسیستی طبقه به سختی ممكن است در این زنجیره ی شمارشی جای بگیرد. پرولتاریا هر اندازه رضایت دهد به حلقه ای ساده از یك زنجیر تبدیل شود، به همان اندازه نقش ممتاز خود را از دست خواهد داد. یک استراتژی آلترناتیو تلاش میکند تا مفهوم طبقه کارگر را رقیق کرده با خطر اینکه آن را در گدازه مزدبگیران بدون حد ومرز یا كل مردم، تحلیل برده  وبدینوسیله به شیوه ای دیگر كاركرد استراتژیك طبقه کارگر را از او بگیرد. بنابراین ”جنبشهای اجتماعی جدید“ به طور جدی تعریفی از سوسیالیسم كه بر مرکزیت طبقه کارگر و انقلاب به معنای اخص آن بنا شده است را  به چالش می کشند" بن سعید، ضمن یادآوری و تائید انتقاد اسلاوی ژیژک به این مفهوم اقشار و طبقات همتراز در "جنبشهای اجتماعی جدید" اضافه میکند که " به عبارت دیگر نه مبارزه طبقاتی قابل حل شدن در  فرنگ هويتها يا در مقولات اجتماعي قابل حل است و نه هژموني در ليست هم ارزی ها به سبک [ژاک]پرِوِر(6)" (همانجا – ص 136—  137تاکید از منست – با اصلاح ترجمه نشر بیدار، که در بعضی نکات دقیق نبود.)

درینجاست که مفهوم طبقه کارگر آنقدر بسط پیدا میکند که به " مولتی تود" ( " انبوه – خلق") تبدیل شده و همه اقشاری که با نئولیبرالیسم در تعارض هستند همتراز طرفداران سوسیالیسم و لغو مالکیت خصوصی قلمداد میشوند و آش شله قلمکاری به جای سوسیالیسم به خورد طبقه کارگر و متحدانش داده میشود! ما در حقیقت با تجدید حیات "خلق" بعنوان محرک اصلی تغییر روبرو هستیم  و برای همین هم به آن به درستی پوپولیسم نوین میگویند.

رفیق محسنی ما هم که در تعریف مارکسیستی طبقه کارگر، به سبک اگونومیستها مو را از ماست بیرون میکشد، وقتی به مسئله ائتلاف با اقشار غیرپرولتری میرسد، ناگهان لاکلائو را به جای مارکس می نشاند و عملا به همتراز نگاشتن همه طبقات میرسد و کوچکترین اشاره ای به مسئله حیاتی هژمونی نمیکند.

یادآوری میکنم؛ چنانچه بارها متذکر شدم حتی در دوران پیشین، یعنی فاز اول سرمایه داری امپریالیستی، که هنوز سرمایه داری جهانی نشده ونسبت به حال حاضر انبوه بازهم بزرگتری از تکالیف ناتمام بورژوائی بر دوش طبقه کارگر و متحدانش افتاده بود، رهبران بزرگ جنبش کارگری و بطور خاص لنین، ضمن تشخیص وظائف تخطی ناپذیر و اجتناب ناپذیر دموکراتیک ، نقش حق رای عمومی در مبارزه برای دمکراسی کارگری و سوسیالیسم  بطورمشخص علیه این"امتزاج" و هم سنگ بودن مبارزات ضد سرمایه داری برای حرکت به طرف سوسیالیسم و دیگر وظائف دموکراتیک و ملی، بودن موضع صریح داشتند. نه گرامشی ، نه روزا لوکزامبورگ، نه تروتسکی، نه حتی هوشی مین یا مائو تسه دون ،هرگزازچنین فرمولی استفاده نکرده وتنها وتنها با کسب رهبری در دست کمونیستها حاضر به ایجاد و شرکت در ائتلافات و جبهه های رهائی بخش میشدند. در میان رهبران شناخته شده دوران پیشین این تنها استالین بود که به انحلال استقلال احزاب کمونیست و درهم آمیزی با نیروهای غیرکارگری در مبارزه ضداستبدادی – ضد امپریالیستی موجود آن زمان " فرمان" داد که خوشبختانه، بر خلاف احزاب دنباله روئی چون حزب کمونیست مصر و سودان، برای مثال، نه کمونیست های چینی و نه ویتنامی چنین چیزی را نپذیرفتند و بدان تن ندادند. قصد من باز کردن دوباره این بحث نیست و خواننده کنجکاو میتواند به مقالات پیشین مراجعه کند.

برای من مثل روز روشن است که رفیق محسنی میخواهد از "شرایط ویژه ایران" نقبی به سازماندهی دوپایه خود بزند بی آنکه توضیح دهد چرا، چنین پیشنهادی درروسیه با آن نظام نیمه امپریالیستی – نیمه فئودالی خود و انبوهی از تکالیف ناتمام بورژوائی از جانب انقلابیون وقت داده نشد و چرا بلشویکها، که انقلاب " ناقابلی" چون اکتبر را رهبری کردند نه تنها علیه چنین سازماندهی موازی سخن گفتند بلکه هرگز هم چنین سازماندهی ای را درهیچ کجای آسیا تجویز نکردند و همواره بر لزوم سازماندهی جداگانه و متمایز طبقه کارگر هم در مبارزه دمکراتیک و هم در مبارزه سوسیالیستی تاکید کردند. رفیق حشمت ما گریبان خود را صرفا با "لزوم سازماندهی جدید" با توجه به "ویژگی شرایط ایران" خلاص کرده و اتفاقا با نادیده گرفتن "تحول ویژه" ای که در اقشار میانی جامعه ایران و روشنفکران وابسته به آن ، در اثر شکست انقلاب بهمن، فروپاشی اردوگاه شوروی و سایر تحولات جهانی صورت گرفته و آنها را آشکارا در جایگاه ضدیت با هر تحول انقلابی توده ای – کارگری که بالقوه "خطر جاری شدن سیل به جای باران" را در خود دارد، قرار داده است، به سراب اتحاد دراز مدت با آنها در یک "فوروم دمکراتیک " دخیل بسته است. برای اینکه ما این تحول واقعی و نه تخیلی در "شرایط ویژه ایران" را نه فقط بطور تئوریک بلکه در عمل واقعی هم نشان دهیم بد نیست که حافظه رفیق ما را کمی تازه کنیم.

  • نگاهی به تجارب تاکنونی همکاریهای بلوکهای مختلف موجود در اپوزیسیون

سالها پیش، در سال 2004، تلاشی برای ایجاد یک بلوک از جمهوریخواهان دمکرات، لائیک  و سرنگونی طلب، که با اصلاح طلبان حکومتی مرزبندی محکمی داشته و طرفدار گذار از جمهوری اسلامی بودند، از جانب نیروهای مختلف صورت گرفت. رفقای راه کارگر به این تلاش پاسخ مثبت دادند ، بویژه رفیق محسنی و همفکرانش، با شور و شوق این امر را گامی اساسی و پایه ای در ایجاد فوروم دمکراتیک مورد نظر خود دانسته و با شور و شعف از شرکت در اجلاس رسمی تدارک مفاد منشور آن دفاع کردند. برای امثال من کاملا روشن و مبرهن بود که با توجه به مباحثی که در طول ماهها بحث و گفتگو، پیش از تشکیل این اجلاس، صورت گرفته بود، این حرکت تلاشی برای ایجاد بلوکی از طرفداران تحول دمکراتیک بورژوائی با مرزبندی محکم علیه هر نوع جهت گیری "غیر واقعی و ماجراجویانه " برای فرا رفتن از مناسبات سرمایه داری در ایران بود و ازین نظر شرکت کمونیستها و کسانی که باور به مبارزه و حرکت به سوی سوسیالیسم از همین امروز دارند نه تنها جائز نبود بلکه این، با درس گرفتن (ببخشید "کپی برداری" به زبان رفیق حشمت محسنی!) از تجربه روسیه و چین ، به مختل کردن کار این دمکراتهای بسیار ناپیگیر خواهد انجامید و ما باید تلاش خود را بر روی اتحاد بزرگ طرفداران سوسیالیسم متمرکز کنیم. نتیجه آن شد که همه میدانند.

 گردانندگان اصلی این اجلاس که در آن نقش آقایان ناصر پاکدامن ، مهرداد وهابی، ناصر مهاجر، شهرام قنبری و رضا اکرمی بسیار برجسته بود، با انواع ترفندهای پارلمانتاریستی سعی در به بیرون راندن طرفداران سوسیالیسم و محدود کردن دامنه حرکت به "جمهوریخواهان دمکرات و لائیک اصیل " نمودند که صد البته چنین "اصالتی" در طرفداران سوسیالیست انقلابی و کمونیست پیدا نمیشود. آنها در جمعبندی پیشنهادی خود حتی از بکار بردن"عدالت اجتماعی" به بهانه اینکه این اسم مستعار سوسیالیسم است اکراه داشتند! رفیق محمد شالگونی که، پیش از آن خود از طرفداران شرکت درین اجلاس بود در مقاله ای که پس از آن در آرش منتشر کرد لب کلام و مورد اصلی اختلاف را چنین بیان کرد. او نوشت : "….. دوم – مسئله مربوط به قید " اعلامیه " حقوق بشر بود که به نظر من آوردن آن در سند جز دعوت از هواداران سوسیالیسم به کنار گذاشتن اعتقادشان، معنای دیگری نمیتوانست داشته باشد. زیرا در آن اعلامیه حق مالکیت خصوصی جزو اصول پایه ای و غیرقابل نقض حقوق بشر شمرده شده، درحالیکه الغای مالکیت خصوصی یکی از هدفهای اعلام شده همه طرفداران سوسیالیسم است. پیشنهاد من این بود که به جای اشاره به "اعلامیه" حقوق بشر ، تک تک آزادی ها و حقوق بنیادی افراد شمرده شوند. این پیشنهاد از طرف دیگران پذیرفته نشد. ولی مسلم بود که این مسئله یکی از موارد اختلاف است. اما در موقع بازنویسی اشتراکات، آقایان ناصر پاکدامن و ناصر مهاجر، تعهد به " اعلامیه جهانی حقوق بشر" را جزو اشتراکات آوردند و در مقابل اعتراض من ، جواب آقای پاکدامن این بود که " تو میخواهی یک نفره حق وتو داشته باشی؟" ( نشریه آرش – ویژه نشست جمهوریخواهان لائیک در پاریس. ص59 – تاکید از منست) نتیجه طبیعی چنین اصراری، خروج رفقای راه کارگر(7) و همه کسانی بود که برخلاف " اعلامیه جهانی حقوق بشرِ" دست پخت سازمان ملل زیر سلطه آمریکا، مالکیت خصوصی بر وسایل تولید را جزو حقوق پایه ای بشر نمیدانند و در نتیجه با ماده 17 این بیانیه مخالفت آنتاگونیستی دارند! این اجلاس اولین تجلی عدم امکان فعالیت مشترک متشکل درازمدت بین نیروهای دمکرات و کمونیستها در ایران بود. روشن شد که توقع هر نوع " گذشت" از جانب جمهوریخواهان دمکرات در راستای همکاری با مخالفان مالکیت خصوصی سرابی بیش نیست و اتفاقا این دمکراتها، آگاهانه و عامدانه مفادی را در منشور خود قرار میدهند که بمثابه سدی برای ورود کمونیستها و دیگر نیروهای ضد سرمایه داری عمل کند و درین امراصلا شوخی ندارند. این ماجرا بی تردید شکست عملی بزرگی برای طرفداران فوروم دمکراتیک بود و رویاهای رفیق محسنی و رفقایش را برباد داد.

بر فرض هم اگر " مشترکات" در منشور انعکاس پیدا می کرد در اولین برخورد به جنبش کارگری و خواسته های دراز مدت آن، تضادها اوج میگرفت. آیا واقعاً فکر میکنید که این فوروم دمکراتیک حاضر به دفاع از  "مدیریت کارگری، اداره شورائی" کارگران هفت تپه و مخالفت با خصوصی سازی های انجام شده درخواستی آنها و دیگر کارگران هپکو، معادن کرمان ، فولادسازی اهواز و.... میشد؟ قطعا نه . ندیدید که با طرح شعار " مبارزه با سرمایه داری نئولیبرالی در ایران و جهان" از جانب دانشجویان چپ چه توفانی از اعتراض از جانب لیبرال دمکراتها بلند شد؟ از جمله اکثریت حزب کمونیست کارگری و شخص حمید تقوائی! چرا؟ چون همانطور که رفیق گرامی من شهاب برهان در جمعبندی خود از همان تجربه اجلاس 2004 به خوبی متذکر شده:

" مبارزه ضداستبدادی اگر چه فی نفسه یک مبارزه بین طبقات نیست و مبارزه همگانی طبقات علیه استبداد هست، اما هریک از طبقات و هر یک از لایحه های آن بخاطر منافع مختلف ، با اهداف مختلف، و با شیوه های خاص خود درین مبارزه همگانی شرکت میکنند. قصد هر یک از آنان از مبارزه با استبداد، تامین منافع خودشان است و به این دلیل ......با یکدیگر ناهمسانی ها و ناهمسازیهائی پیدا میکنند که باعث بروز کشاکشها و اختلافات میان خود میشود. قالب این اختلافات و کشاکشها اگرچه مبارزه عمومی با استبداد است ، اما مضمون آن، مبارزه طبقاتی بر سر آزادی و دمکراسی است. " ( شهاب برهان – همانجا ص69-  تاکید از من است)

 این به فارسی ساده و روشن یعنی همان رهنمود ملال آور لنین؛ کمونیستها برای پیشبرد درک و اهداف مشخص خود از مبارزه طبقاتی می بایستی تلاش کنند تا نیروهای کارگری حتی در مبارزه دمکراتیک ضداستبدادی خود را مستقل و متمایز از همه اقشارو طبقات دیگر سازمان دهند. مسئله اصلی درین مبارزه دمکراتیک اینست که گفتمان کدام طبقه خط غالب درین راه را پیدا میکند. همانطور که پیشتر ذکر کردم، هیچ " توافق یا منشور متمدنانه " یا " جنتلمن مابی" نمیتواند بر واقعیت مبارزه طبقات مختلف برای کسب هژمونی پرده بیفکند. فعالیت متشکل و مشترک نیروهای کارگری با اقشار غیرکارگری تنها موجب میشود که آسیب بیشتری به روابط مابین این نیروها وارد شود و برای همین هم بود که لنین میگفت که امتزاج نیروهای پرولتری و غیر کارگری به جای تقویت مبارزه ضداستبدادی آن را تضعیف خواهد کرد. ائتلافهای موردی و حمایت از خواسته های واقعا دمکراتیک آنان آری، تشکیل بلوک مشترک خیر! تنها و تنها در صورت تامین هژمونی کارگری و از موضع قدرت میتوان با آنان وارد ائتلاف های موردی تشکیلاتی شد و، به زبان لنین، تلاش کرد تا آنها را به سطح دمکراسی پیگیر بالا کشید.

اما درینجا رفیق حشمت ما میتواند بگوید که آن تجربه به خاطر تفکر و رفتار امثال آقایان وهابی – مهاجر – اکرمی و مانورهای خصمانه این نوع "سوسیالیستها"ی بورژوالیبرال شده، شکست خورد و نباید آن را تعمیم داد. در پاسخ ما او را از یک طرف به رفتار انحصارطلبانه و مشابه همین گرایشات در داخل کشور و در جریان جنبش ضداستبدادی علیه احمدی نژاد و جریان موسوم به سبز رجوع میدهیم که ذره ای "گذشت " در اعتلای شعارها از "یاحسین میرحسین " و " مرگ بر دیکتاتور" به سرنگونی کل نظام جمهوری اسلامی از جانب این طیف دیده نشد و در همه جا، حتی در خارج از کشور حتی آن بخش که "گذر از نظام" را می پذیرند، آنها صف خود را از کمونیستها و سوسیالیستهای انقلابی و طرفداران سرنگونی انقلابی نظام حاکم جدا کردند و هیچ "فوروم مشترکی " را پیشنهاد نکردند. در جریان مسافرت روحانی به پاریس هم چنین روحیه ای را در اکثریت بزرگ این نیروها مشاهده کردیم که حاضر به هیچ حرکت مشترکی با ما نشدند. مثل روز روشن است که این گرایشات " باران میخواهند و نه سیل". در تحلیل نهائی گرایش آنها به ائتلاف با جناحهای بورژوازی" عاقل" و اصلاح طلب چه حکومتی و چه خصوصی وامثالهم بسیار بیشتر از نزدیکی با کارگران و نیروهای کارگری هست.

اما اگر رفیق ما بازهم قانع نمیشود ما توجه او را به نتایج دهمین اجلاس "جمهوریخواهان دموکرات و لائیک ایران"  که در ماه مه امسال برگزار شد جلب میکنیم. در یک جمعبندی از "خط قرمز" های این اجلاس چنین میخوانیم : " حاضرین ضمن تاکید بر پذیرش تام و تمام حقوق مندرج در اعلامیه جهانشمول حقوق بشر و اسناد الحاقی آن، با هرگونه اعمال خشونت، از درون خانگی تا برون خانگی، از فرقه ای تا دولتی، ار ملی تا بین المللی، از ترور تا شنیع ترین نوع جنایت؛ قتل عمد دولتی، مخالفند." ( به نقل از گزارش جواد قاسم آبادی در 22 ماه مه 2020) یعنی با یک فاصله چهارده ساله همان لزوم التزام به مالکیت خصوصی، از خطوط قرمزو شروط همکاری قلمداد شده، و این بار مخالفت با " خشونت در هر شکلی" به آن اضافه شده است.  یادآوری میکنم که حتی در همان بیانیه حقوق بشرمورد ارجاع، "حق قیام علیه استبداد حاکم" به رسمیت شناخته شده و قیام هم "معمولا" با خشونت از دو طرف توام میشود، ولی حالا پذیرش پاسیفیسم مطلق را هم به قبول حق مالکیت خصوصی بعنوان یکی از حقوق بشر اضافه کرده اند. یعنی  این که دوستان دمکرات و لائیک ما کمونیستها را فقط کت بسته میخواهند و لاغیر!

کوتاه سخن اینکه نه تنها به لحاظ اصولی تشکیل فوروم دمکراتیک به موازات فوروم سوسیالیستی مجاز نیست بلکه در" شرایط ویژه" ایران که  موردتاکید رفیق محسنی هست، خود دمکراتهای ما حاضر به هیچ همکاری سازمان یافته درازمدت با نیروهای چپ انقلابی نیستند مگر با بالهای بسته یعنی با پذیرش بی قید و شرط هژمونی گفتمان آنها. چنین حرکتی چه بطور اصولی و چه بطور مشخص نادرست و ناشدنی هست. آنچه میماند حمایت مستقل ما از اهداف مبارزه ضداستبدادی و خواسته های دمکراتیک اقشار غیرکارگری و همکاریهای تاکتیکی است.

گذشته ازین، رفیق محسنی درین مقاله چندین " لگد تئوریک" هم نثار من کرده که من، تا جائی که بشود بطور مختصر به آنها پاسخ میدهم. یکی ازین انتقادات پیداکردن " رگه استالینی" در من هست که از مخالفت من با فورومهای دمکراتیک ناشی میشود. آنهم در منی که، در میان اتهامات مختلف، ازجمله بعلت دفاع از حق گرایش و مبارزه ایدئولوژیک علنی، به جرم داشتن "گرایشات تروتسکیستی" توسط رهبری استالینیست راه کارگر در آن سالهای شصت، بهمراه همفکران آن روزگار، اخراج شدم و رفیق حشمت محسنی و همفکرانش، بر خلاف تعدادی از رفقای تشکیلاتی شان، حتی انگشت کوچکشان را در دفاع از ما تکان ندادند. بگذریم، هدف تنها یادآوری سابقه نه چندان دمکراتیک کسانی هست که فریاد وادمکراسی هایشان امروز گوش فلک را کر کرده است.

 من دربالا یادآور شدم که اتفاقا در بین رهبران سرشناس جنبش کارگری استالین بدترین نوع جبهه ها و فورومهای دمکراتیک را پیشنهاد میداد و حتی کمینترن، این اتحاد بین المللی سوسیالیستهای انقلابی و کمونیستهارا فدای ائتلاف با بورژوازی امپریالیست نموده آن را منحل کرد! اشاره رفیق محسنی احتمالا به پرانتز "رادیکالیسم" دوران مبارزات ضد فاشیستی استالینیستها در دهه سی در آلمان هست. من درینجا وارد این مورد استثنائی خط استالین که با شعار " سوسیال فاشیستها" وارد معرکه شد، نمیشوم ولی، ضمن نادرست و چپ روانه دانستن این شعار، یادآوری میکنم نباید فراموش کرد که سهم سوسیال دمکراتهائی که سیزده سال پیش از آن، متحد با یونکرها هلهله کنان در سرکوبی انقلاب کارگری و قتل روزا لوگزامبورگ و لیبکنشت شرکت کرده بوده و کوچکترین تمایل یا آمادگی ای برای همکاری با کمونیستها از خودشان نشان نمیدادند که هیچ ، درست مثل دوران انقلاب شورائی سال 20- 1919 سعی در ائتلاف با نیروهای دیگر داشتند، درین شکست اگر بیشتر از استالینیست ها نباشد کمتر هم نیست. اما از آنجا که این تنها موردی هست که استالین دچار" چپروی" شده و در همه جای دیگر بدترین نوع انحلال تشکلات کمونیستی و ادغام در جبهه ها و جنبش عمومی بورژوائی را تبلیغ میکرد، این مورد ویژه اتفاقا " گروه خونی استالینی " را نشان نمیدهد و برعکس این خط رفیق محسنی هست که بیشتربه استالین نزدیک میشود.

  • شکل دولت حاکم بر ایران "شرقی" یا "غربی" ؟

رفیق محسنی در جای دیگر به من اتهام می زند که به شکل دولت بورژوائی توجهی ندارم و برایم فرق نمیکند که دیکتاتوری باشد یا جمهوری دمکراتیک. من نمیدانم که رفیق ما از کجای نوشته های من چنین برداشتی را کرده است؟ شاید ازینکه من پافشاری میکنم که به هر رو برای برقراری " نه دولت نوع کمون" پرولتاریا می باید با یک انقلاب کارگری هرنوع دولت بورژوائی ، خواه دیکتاتوری خواه دمکراتیک را در هم کوبیده و نظام شورائی را برپا سازد؟ آیا درینجا شبح انقلاب دومرحله ای در ذهن رفیق حشمت محسنی به رقص در نیامده است؟ درینمورد اعتراف میکنم که من صد درصد با این قول مارکس توافق دارم که کمون پاریس (و پس از آن انقلاب اکتبر) نشان داد که نمیشود هیچ دستگاه دولتی بورژوازی را همانطور که هست در جهت اجرای برنامه یک انقلاب کارگری به کار گرفت. میگوئید نه، راه دور نروید و به برزیل، بولیوی، ونزوئلا، اروگوئه، اکوادور، آرژانتین، هندوراس و....نگاه کنید که دست نخورده گذاشتن ماشین دولتی کهن و اکتفا کردن به پیروزی های انتخاباتی چه بلائی به سر جنبشهای پیشرو و سوسیالیستی آورد.

اما یک مکث کوچک درینجا لازم است. افسانه ای از جانب رهبری برنشتاینی انترناسیونال دوم در سطح جنبش کارگری، با استفاده از یک نقل قول خارج از بحث انگلس ، شایع شده و آن اینکه انگلس در اواخر عمر خود در این ایده مارکس ، یعنی لزوم درهم کوبیدن هرنوع و هر شکل دولت بورژوازی، تجدیدنظر کرده و "جمهوری دمکراتیک" میراث بورژوازی دمکرات را  "همان شکلِ مناسب دیکتاتوری پرولتاریا" تلقی کرده است. بدین ترتیب جمهوری دمکراتیک ، بدون پسوند، هم مورد استفاده بورژوازی دمکرات هست و هم پرولتاریای انقلابی ! این ایده نادرست به تفصیل از جانب ژاک تکسیه مورد بررسی و تائید قرار گرفته و هال دریپرهم، متاسفانه، بدون بررسی از کنار آن رد شده است. من قطعا مقاله جداگانه ای درینمورد خواهم نوشت و نادرستی این تفسیر ( که البته بیشتر به جعل نظر انگلس شباهت دارد تا تفسیر آن)، و نقش تکسیه درین بد آموزی را نشان خواهم داد. درینجا، برای اختصار، تنها به یادآوری مواضع دو متفکر معاصر ما اشاره میکنم که با آنها درینمورد توافق کامل دارم.

دانیل بن سعید در بحثی با آلن بدیو، ضمن انتقاد از بی اعتنائی بدیو به دستاوردهای دموکراتیک مبارزات توده ای در دموکراسی های موجود اروپائی و انتقاد از فراخوان او برای عدم شرکت در انتخابات و عدم استفاده از امکانات دموکراتیک موجود در همین جوامع سرمایه داری، از زبان او می گوید:

 "فرضیه كمونیستی اصلا با فرضیه ی دموكراتیك و پارلمانتاریزم معاصركه به آن میانجامد، مطابقت ندارد. فرضیه كمونیستی، تاریخی دیگر و رخدادهایی دیگر را شامل میشود. ماهیت آن چیزی كه مهم و آفرینشگر جلوه میكند و از طریق فرضیه كمونیستی توضیح داده میشود، با آن چه كه تاریخ نگاری بورژوا دموكراتیك گزینش میكند، فرق دارد. دقیقا به همین دلیل است كه ماركس ... از هرگونه سیاست ورزی دموكراتیك فاصله میگیرد و با توجه به درسهای كمون پاریس بر این امرتاكید میكند كه دولت بورژوایی، هر چقدر هم دموكراتیك باشد، سزاوار تخریب است." از زبان زمخت بدیو که بگذریم مهم اینجاست که بن سعید با اصل لزوم نابودی دولت بورژوائی ولو دمکراتیک ترین آن که از جانب بدیو مطرح میشود مخالفت نمیکند، بلکه از بادیو می پرسد: "ولی بعد از تخریب چه؟ لوح سپید، صفحه ی خالی، آغازی مطلق در شرایط محض رخدادی؟ چنان كه گویا انقلاب مجموعه ی رخداد و تاریخ، عمل و فرایند، امرپیوسته و امرمنقطع را درهم نمی بافت. چنان كه انگار ما همیشه از میانه آغاز نمیكردیم. سوالی كه توسط بدیو بی جواب باقی میماند استالینیسم و مائوئیسم است - البته بدون یكسان پنداشتن این دو."( معرفی آثار دانیل بن سعید – انتشارات بیدار- ص 72)

همانطور که می بینیم، انتقاد بن سعید بر پاسخ ناروشن بدیو درباره آنچه باید جایگزین دولت بورژوائی بشود تمرکز دارد وگرنه او به لزوم نابودی " ولو دمکراتیک ترین" دولت بورژوائی کوچکترین اعتراضی نمیکند.  یادآوری میکنم که این بهیچوجه نکته جدیدی نیست و انگلس هم برین نکته تاکید داشت که هر چه دولت بورژوائی دموکراتیک تر باشد مبارزه طبقاتی پرولتاریا راحت تر، ژرف تر و گسترده تر انجام خواهد گرفت و در نتیجه پرولتاریا " طرفدار" جمهوری هرچه دمکراتیک تر بورژوازی است، اما تنها برای آن که پس از آنکه " به کف آوردن دمکراسی " ( مانیفست) آن را به زیر کشیده و " نه دولتِ نوعِ کمون" را به جای آن به پا سازد ( جنگ داخلی در فرانسه). پس برخلاف اتهام رفیق محسنی ، من به تبعیت ازین نگاه  بهیچوجه نسبت به شکل دولت بی تفاوت نیستم، اما در شرایط مبارزه برای سوسیالیسم و در چشم انداز درهم کوبیدن دولت بورژوائی مثل او فراخوان به امتزاج با اقشار بورژوازی در مبارزه برای آزادیهای دمکراتیک نداده و از کارگران و حقوق بگیران متحد آن دعوت میکنم که در هر مرحله ای، بدون استثنا، با سازماندهی مستقل خود درین مبارزات برای کسب حقوق دمکراتیک و گذار به سوسیالیسم شرکت کنند. پذیرش حقوق دموکراتیک و مبارزه برای تحقق آنها بهیچوجه مترادف با التقاط و امتزاج نیروها نیست. ما از الگوی لنین – گرامشی پیروی کرده ، حفظ استقلال و اصل تلاش برای کسب هژمونی در این مبارزه را سرلوحه اقدامات خود قرار میدهیم.

اما یک اتهام دیگر رفیق محسنی درین زمینه برخورد "ابزاری" من به دولت است که گویا پیچیدگی و تحولات انواع دولتهای بورژوائی را نادیده میگیرم. درینجا بازهم من یادآوری ملال آور از تجارب و نظرات گذشته را برای روشن کردن " تجربه ویژه" ایران به کمک میگیرم. کمی بالاتر من، به تبعیت از گرامشی، تفاوت اعمال سلطه دولت در روسیه و ایتالیا را متذکر شدم. حال کمی مطلب را باز میکنم. انگلس می گفت که در تحلیل نهائی هسته اصلی دولت، دستگاه قهر و انحصارقهر در دست دولت هست. اما رابطه طبقه حاکمه با شهروندان تنها از طریق دولت برقرار نمیشود. دستگاههای ایدئولوژیک طبقه حاکمه در فاصله دولت و مردم، بویژه اقشار میانی از طریق نهادهای جامعه مدنی برای تحکیم " عقل سلیم" عمل میکنند اما درجه تکامل و دخالت آنها در کشورهای مختلف متفاوت است.

 "در شرق دولت همه چیز و جامعه مدنی بدوی و ژلاتینی بود. ولی در غرب رابطه ای واقعی میان دولت و جامعه مدنی برقرار بود و هر وقت دولت متزلزل میگشت، ساختمان مستحکم جامعه مدنی آشکار میشد. دولت صرفا جداره ای خارجی بود که در پشت آن دستگاه محکمی از دژها و خاکریزها وجود داشت. البته تعدد آنها از یک دولت تا دولتی دیگر فرق می کرد." ( کلیات آثار به زبان انگلیسی – جلد دوم – ص 865-866)

 و این تفاوت، طبیعتاً در نحوه پیشرفت جنبش توده ای و انقلاب سیاسی – اجتماعی تاثیر مستقیم میگذارد. درین رابطه ما به تبعیت از گرامشی جدول را میتوانیم بدست دهیم :

 

شرق

غرب

جامعه مدنی

بدوی- ژلاتینی

پیشرفته – مستحکم

سلطه دستگاه دولت

غالب

متعادل

استراتژی پیشروی

مانور

موضعی

میزان سرعت پیشرفت انقلاب

سریع

کند و طولانی

 

روشن است که هرچه ضخامت لایه های آن دسته از نهادهای مدنی ای که در خدمت بورژوازی به تبلیغ "عقل سلیم" بورژوائی  و جا انداختن نظم حاکم به مثابه تنها راه ممکن زندگی کردن مشغولند بیشتر باشد و این دستگاههای ایدئولوژیک طبقه در معرفی منافع خاص بورژوازی بمثابه منافع عمومی موفق تر باشند، استفاده مستقیم از قهر دولتی کمتر خواهد بود. اما با این وجود هر گاه نظم کهن به خطر بیفتد، همواره این جنبه از دولت است که به میدان می آید و تمام قراردادها، دستاوردهای دمکراتیک، آداب و اصول "همزیستی مسالمت آمیز" افراد در کنار یکدیگر را به کناری می زند واز بالای سر نهادهای مدنی با قهر آشکار معترضان را درهم میکوبد. در لحظه بحرانی که ادامه حیات نظم حاکم سرمایه داری را به خطر بیفکند، بورژوازی جائی برای نازک دلی و دمکراسی باقی نخواهد گذاشت، مستقل از اینکه درجه ژرفای دموکراسی و نهادهای دمکراتیک بورژوائی در چه حدی باشد. این بارها در تاریخ اتفاق افتاده است و از مثال در مضیقه نیستیم. "راه حل " سرکوب مستقیم و بیواسطه همواره روی میز است. همین سال پیش بود که با ظهور نابهنگام جنبش جلیقه زردها در فرانسه و قهرآمیز شدن تظاهرات و غافلگیر شدن دولت مکرون پس از اشغال خیابان شانزه لیزه و آتش زدن بانکها ، که بواقع لرزه به جان کلان سرمایه داران انداخته بود، ما به جرقه ای ازین گرایش به قهر آشکار را شاهد بودیم، زمانی که لوک فری فیلسوف، وزیر آموزش و پرورش در دولت سارکوزی، درخواست کرد که مکرون ارتش را به مصاف جلیقه زردها بفرستند! آنهم در فرانسه " مهد" حقوق بشر ! دیکتاتوری و فاشیسم همواره در آستین بورژوازی خوابیده است.  اما درجه سرعت رسیدن به این نقطه جوشی که بورژوازی شمشیر را از نیام برکشد بسته به بافت جامعه و بلوغ نهادهای مدنی هست.

بورژوازی ناقص الخلقه ایران هرگز نتوانست با ایجاد نهادهای مدنی ائتلافی را با اقشار میانی جامعه ایجاد کرده و رنگ و روی دموکراتیکی به سلطه خویش بدهد. چه دردوران سلطنت دو پهلوی که با حزب رستاخیز به زباله دانی تاریخ رفت و چه حالا. زبان گفتگوی شاه سابق با جامعه، ساواک و ارتش بود. امروز هم در کشوری که کارگر معترض را به گلوله و شلاق می بندند، معترض جنبش آبان 98 و مبارزین کرد و بلوچ را به اعدام محکوم میکنند،  به چهره زنان  "بد حجاب" اسید می پاشند و.... واضح است که نهادهای مدنی کاست روحانیت بهیچوجه در انجام وظیفه خود موفق نبوده اند. حال پرسیدنی است که مشخصات دولت در ایران به کدام نوع نزدیکتر است، نوع " شرقی" یا "غربی" ؟ آیا "ضخامت" نهادهای مدنی در خدمت روحانیت و بورژوازی ایران آنقدر هست که دست یازیدن به قهر آشکار و بی واسطه را در درجه دوم قرار دهد؟ پاسخ هر ناظر بی طرفی قطعا منفی هست و ما در ایران بیشتر با نوع "شرقی" و "ابزاری"  خشن دستگاه دولت روبرو هستیم. این واقعیت حتی معضل ساختن نهادهای دموکراتیک جامعه مدنی  را هم بر دوشهای کارگران و حقوق بگیران گذاشته است و این مسئله ای است که باید مورد توجه فعالین جنبش سوسیالیستی قرار گیرد. بنابراین استراتژی حرکت ما، طبق جدول بالا، می بایست بیشتر بر اساس نوع شرقی دولت به پیش برود.

درینجا بحث من در باره بلوک سوسیالیستی و فوروم دمکراتیک به پایان میرسد. موضوعات ناشی از تحول جنبش کارگری و وظیفه سترگ پیشبرد هر چه سریعتر اتحاد فراگیر طرفداران سوسیالیسم و حرکت به سوی اتحادهای کارگری درجهت اتصال حرکات پراکنده به یکدیگرو ایجاد نوعی کمیته اقدام یا جبهه واحد کارگری و... سنگین تر و اساسی تر از جدل بر سر ائتلاف با اقشار غیرپرولتاریائی هستند و من ارین به بعد سعی میکنم که انرژی خودم را روی این موضوعات متمرکز کنم و اقشار متوسط را به رفیق محسنی حواله میدهم!

بهروز فراهانی – 20 ژوئیه 2020

 

 https://www.rahkargar.com/index.php/siasitheoric/1597-2020-05-19-12-17-56

 

  • من درینجا کاری به شکلی که روند تبدیل این دو مرحله به یکدیگر گرفت و لنین با تزهای آوریل به آن پاسخ داد، ندارم. چون بطور مستقیم به بحث ما ربط ندارد. آنچه درینجا به بحث ما مربوط میشود این واقعیت بسیار مهم است که حتی در مرحله اول یعنی مرحله دمکراتیک انقلاب روسیه هم بلشویکها مخالف ایجاد هر نوع " بلوک دمکراتیک" بودند.

 

  • در مورد " دفترهای زندان " باید توجه به شرایط دشوار گرامشی در زندان را گوشزد کرد و اینکه او این نوشته ها را برای انتشار آماده نکرده و به قول معروف در بعضی جاها " با صدای بلند فکر کرده است." و الزاما با نظر نهائی و قطعی او روبرو نیستیم. فرمولبندی های او گاه ناروشن مانده اند و بی دقتی های آشکاری دیده میشود که میتواند حتی متناقض باشند. برای مثال، درمورد آنچه به بحث ما مربوط میشود، گرامشی گاه دولت و جامعه مدنی را در هم می آمیزد و گاه دائره آنها را جدا میکند. اما اصل نکته ای که او روی آن دست میگذارد یعنی تفاوت اعمال سلطه طبقات حاکم در روسیه و ایتالیا بطور مشخص و نقش بسیار مهم و غیر قابل صرف نظر کردن نهادهای مدنی در کشورهای غربی روشن و مبرهن هست. پری اندرسون در مواردی به درستی تناقضات موجود در این یادداشتها را نقد کرده است. نگاه کنید به " معادلات و تناقضات گرامشی" – ترجمه حسن مرتضوی.

 

  • جیورجیو ناپولیتانو از رهبران حزب کمونیست سابق ایتالیا و " دمکرات" فعلی که با پشت پا زدن به تمام اصول سوسیالیسم و کمونیسم از طریق یک " بلوک ائتلافی" با راست - مرکز به ریاست جمهوری ایتالیا رسید! او به همراه انریکو برلینگوئر از رهبران اصلی چرخش به راست و سوسیال دمکرات شدن حزب کمونیست ایتالیا تحت لوای " پیروی از گرامشی و نه لنین" بود. او ضمن گفتن اینکه " هیچکس بهتر از گرامشی این بینش خلاق از نقش انقلابی طبقه کارگر را بیان نکرده است" نتیجه می گرفت که " ما نباید در این دوران بحران عمیق سرمایه داری به یک عامل تلاشی بدل گردیم." واقعا چیره دستی غریبی لازم است که از تز " کسب هژمونی در بلوک طبقاتی" به این نتیجه برسیم که در مواقع بحرانی باید به سرمایه داری کمک کنیم تا از بحران بیرون بیاید و نه اینکه از بحران استفاده کنیم تا سرمایه داری را سرنگون کنیم! بیخود نبود که ناپولیتانو پاداش خود را با پست رئیس جمهوری دریافت کرد! بقول فرانسوی ها؛ براوو آرتیست!

 

  • گذشته ازین، همانطوریکه پیش ازین هم متذکر شدم که نزد او "رابطه ارگانیک" کاملا خودساخته ای بین حق رای عمومی و مجلس موسسان وجود دارد؛ هر کس که به حق رای عمومی اعتقاد دارد باید به مجلس موسسان بمثابه تنها شکل تصمیم گیری در باره نوع دولت آینده هم اعتقاد داشته باشد، حتی اگر زمین به آسمان برود و، خدای ناکرده، یک قدرت شورائی در جریان مبارزه سربرآورده باشد!. این نکته تبدیل به مطلق دستگاه فکری رفیق محسنی شده است در حالیکه این امر در نظرات هیچکدام از بزرگان جنبش کارگری وجود نداشته و منحصرا متعلق به بخشی از راه کارگریها ( و آنهم، خوشبختانه، نه همه آنها) در جنبش کارگری ایران، و شاید در جهان، است. روزا لوکزامبورگ و گرامشی نیزهرگز، تکرار میکنم هرگز، چنین ارتباطی را مطرح نکردند. اتفاقا از آنجا که تروتسکی، ارنست مندل، بن سعید، میشل لووی، که مورد خطاب رفیق محسنی قرارگرفته اند، همگی از رهبران انترناسیونال چهارم هستند و این رهبران همگی به اهمیت محوری حق رای عمومی در دمکراسی کارگری ، بیش از دیگر جریانهای جنبش کارگری - سوسیالیستی تاکید داشته اند من یادآور میشوم که نه این متفکران، و نه دیگر رهبران این گرایش، که بر بدیل شورائی دولت سرمایه داری همواره تاکید داشته اند، ضمن دفاع از حق خدشه ناپذیر رای عمومی هرگز و در هیچ کجا این مسئله را به مجلس موسسان پیوند نزده و شرط اعتقاد و رعایت حق رای عمومی را باور داشتن به مجلس موسسان قلمداد نکرده اند. آنها این مسئله ، یعنی چگونگی رای و تنظیم قانون اساسی جدید را بیشتر به حیطه تاکیک و توازن قوا مربوط دانسته اند و بهیچوجه آن را یک اصل از مبانی اعتقاد به دمکراسی کارگری ندانسته اند. من برای آشنائی بیشتر با تاکتیکها و اصول دمکراسی سوسیالیستی از دید این گرایش، خواننده علاقمند را رجوع میدهم به مقاله مختصر و مفید فرانسوا سابادو ، از رهبران حزب نوین سرمایه داری در فرانسه، که تحت عنوان " انقلاب و دمکراسی" در مجموعه مقاله " مارکسیسم و دمکراسی "، انتشارات " کَی یه دو کریتیک کمونیست "، ژوئن 2003 – از ص 61 تا 73 به چاپ رسیده است.

شاید خالی از مزاح نباشد که برای رفیق محسنی بخشی از منشور " شورای مدیریت گذار " تحت الحمایه رضا پهلوی را اینجا نقل کنیم که آزادی و دمکراسی را مستقیما به مجلس موسسان پیوند میزند:

         "از همین رو شکل گیری یک اتحاد بزرگ ملی برای آزادی و دموکراسی امری حیاتی و عاجل است. تنها با چنین اتحاد بزرگی که آرزوی دیرینه مردم و جامعه سیاسی ایران است، هدایت اعتراضات سازمان یافته و مبارزات ساختارمند و خشونت پرهیز تا تسلیم استبداد حاکم به خواست مردم برای کناره گیری از قدرت و تشکیل مجلس موسسان منتخب برای جایگزینی یک نظام سیاسی دموکراتیک میسر است."

 تو گوئی از نظر این دوستان هم، دمکرات تنها کسی هست که می باید هم به " دمکراسی" بی پسوند، وهم به مجلس موسسان بعنوان تنها راه تعیین نوع حکومت آتی اعتقاد داشته باشد!

در ضمن، در همین رابطه "امر مقدس و مطلق" رجوع به مجلس موسسان، رفیق محسنی ، استناد من به دو مقاله از واپسین نوشته های روزا لوکزامبورگ را، که حاکی ازتغییر موضع او در مورد لزوم تخطی ناپذیر فراخواندن مجلس موسسان بوده و با انتقاد شدید به عَلَم کردن مجلس ملی در مقابل قدرت شوراها از جانب ائتلاف سوسیال دمکراتها – یونکرها نگاشته شده بود، "فاقد سندیت" اعلام کرده است! البته من نمیدانم که این ژست تاریخ نگارانه را به حساب چه چیزی بگذارم ولی او را، علاوه بر دوباره خواندن دو مقاله مذکور ، باردیگر رجوع میدهم به پیشگفتار سی و سه صفحه ای که ژیلبر بادیا Gilbert Badia، تاریخ نویس و مترجم تمام آثار روزا لوکزامبورگ به فرانسه، بر آخرین چاپ جزوه " انقلاب روسیه " ( انتشارات لو تان دو سوریز) به زبان فرانسه در سال 2017 نوشته و با جزئیات این تغییر موضع رفیق روزا، در عین پافشاری بر سایر انتقادات خود به بلشویکها، را مورد بررسی  و تائید قرار داده است. متاسفانه من فرصت ترجمه آن را ندارم. اگر داوطلبی پیدا شود من کمال امتنان را دارم!

 

  • اصطلاح " به سبک ژاک پرور" Jacques Prévért اشاره به شعری از این شاعر پرآوازه فرانسوی هست به نام " فهرست موجودی" که مفاهیم بکلی نامتجانس را در کنار هم به یک ردیف ثبت میکند. هدف نشان دادن اغتشاش و بی نظمی یک تفکر هست.

 

  • باید ذکر کنم که رفیق شالگونی بر اساس این تجربه به خود انتقاد کرد و پذیرفت که شرکت در هر ائتلاف فراطبقاتی منوط و مشروط به قدرت بالای بلوک سوسیالیستی است.

 

 

کومه له و آینده کشمکشهای درونی اش / بهرام مدرسی – اسد گلچینی

کومه له و آینده کشمکشهای درونی اش

جدال جناح های  چپ و راست در کومه له تشدید شده است. در راس این جناح ها  ابراهیم علیزاده و صلاح مازوجی قرار دارند. جناح بندی که شکافهایی جدی در کل تشکیلات های داخل و خارج کشور و اردوگاه هایشان را سبب شده است. جدل و کشمکش سیاسی مدت زمانی است که به بن بست رسیده است، بن بستی که بشدت در مناسبات افراد بایکدیگر هم  تأثیر گذاشته است. ابراهیم علیزاده و تیم همراهش تاکنون و از طریق اقدامات تشکیلاتی مختلف شرایط برای پیروزی خود در کنگره ای که قرار است در ماه های آتی برگزار شود،را دنبال میکند.همانطور که بطور رسمی در دوره اخیر   منسجم کردن نیروی خود مشغله جدی در همه بخشهای کومه له از هر دو طرف بوده است.

 

بدون تردید سیر رویدادها و تحولات سیاسی در ایران و منطقه موضوع اصلی در این کشمکش ها هستند. جناح علیزاده در انتخاب و پیوستن رسمی به جبهه ناسیونالیستی در کردستان تردیدی در این انتخاب خود برای کسی باقی نگذاشته است. خارج از کومه له اما هنوز در میان جریانات سیاسی چپ این تعلق  مورد اغماض قرار میگیرد وافراد، گروه‌ها و یا احزابی از زاویه ماهیت طبقاتی و سیاسی خود درجه نزدیکی خود به کومه له و دوستی و نزدیکی شان را تحت لوای "ماندن در جبهه چپ" دنبال میکنند. ما قبلاً در این باره به اختصار نوشته ایم.

 

ازنظر کمونیستها و کارگران کمونیست، کومه له مدتهاست که  رسما به جنبش ناسیونالیستی کرد پیوسته است. جناح  چپ که سالها مشکلی با تحرکات ناسیونالیستی کومه له که خود هم بخشا در راس آن بود نداشت، با تنگ شدن فضا برای خود و از دست دادن پست های تشکیلاتی در خارج کشور و در اردوگاه ها  اساسا در همان چهارچوب برخورد رسمی کومه له به مباحثات درونی خود و با اغماض جامعه را از آن  مطلع میکند و خود به  آلوده گی تصویری که  کومه له امروز از خود میدهد، کمک میکند. این جناح نقطه نظرات و مباحثات زیادی  دارد اما  نقدی بنیادی از حضور کومه له در جنبش ناسیونالیستی کرد و اساساً علت این حضور ندارد. خط و افق روشن کمونیستی و کارگری  در این جناح غایب است  و همین دلیل عدم موفقیت آن در بستن سدی علیه این تحرک ناسیونالیستی است.

 

 کومه له خود را کمونیست و چپ میدانست اما تحت لوای مبارزه برای رفع ستم ملی در کردستان عملا خود به بخشی از جنبش کردایتی تبدیل شد و از این زاویه کمونیسم را از خود زدود، طبقه کارگر از صحنه کنار رفت، "کارگر و مردم محروم و درمانده"  جای طبقه کارگر و جنبش کارگری و سازمان توده ای و حزبی آن را نزد این تشکیلات گرفت.

 

اردوگاه قبله کومه له شد،  قلب جنبش ناسیونالسیم در اینجا میتپد. دیپلماسی با احزاب برادر و هم جنبشی به امر هویتی کومه له بدل شد.  کومه له متحدینش را در کردستان ایران عراق و ترکیه و سوریه در میان ناسیونالیستها و جنبش ناسیونالیستی  پیدا کرد و این ادامه منطقی جدایی اش از کمونیسم کارگری بود. علیزاده مهندسی این پروژه را به مدت سی سال بعهده داشت و بدون تردید باید برای رسیدن به این هدف بتواند مزاحمت ها را هم کنار بزند. مساله اینجاست که این بار کنار زدن مزاحمت از طرف علیزاده و تیم همراهش، به نظر نمیرسد چندان کار آسانی باشد و امکان نشستن بین دو صندلی را هم از دست داده اند  بخشا خنجر ها را از رو بسته اند و همین باید هشداری برای جناح مقابل باشد.

این بار مقصر کیست؟

جناح علیزاده کومه له برای حاشیه ای کردن هر نوع مخالفتی باید یک دشمن بتراشد و در نظر افکار تشکیلاتش، مخالفین را به این دشمن منتسب کند. بارها در کومه له این اتفاق افتاده است. کمونیستهای زیادی که وارد کومه له  شدند و بعدها چه گروهی و چه منفرد از آن جدا شدند بدون استثنا قادر نشدند در برابر این بسیج افکار تشکیلات و اقدامات تشکیلاتی از سوی رهبری کومه له علیه خود دوام بیاورند.  تحت عنوان دفاع از کمونیسم کارگری و منصور حکمت آنها را از تشکیلات دور و یا اخراج  کردند.

 

امروز اما  مساله متفاوت است و سرعت به راست چرخیدن کومه له و رهبری آن در اوضاع سیاسی کنونی ایران و منطقه دیگر قابل انکار نیست. همین مساله موجب انتقاد از سوی بخشی از تشکیلات کومه له شده است تا جایی که اکنون بخش قابل توجهی از این تشکیلات در مقابل سیاست های رهبری  رسمی اش اظهار نظر میکند. این شامل بخشی از رهبری و کادرهای کومه له و حزب  که قبلا با خود علیزاده  بودند و بخش باسابقه و از کادرهای شناخته شده چهل سال گذشته در کومه له و جنبش چپ بوده اند، هم میشود. معضل علیزاده از اینجا شروع شده است که این بخش از تشکیلات و کادرها، تحت تاثیر اوضاع سیاسی بیشتر از گذشته به نقد ناسیونالیسم غالب بر کومه له میپردازند. معضل علیزاده این است که سیاست های ناسیونالیستی اش تا هم اکنون یک خصوصیت پایه ای کومه له که مخالفت رادیکال به موجودیت و حاکمیت جمهوری اسلامی بوده است را از دست داده است. کومه له عملا در جبهه  پ.ک.ک و پژاک قرار گرفته است  جبهه ای که در معادلات منطقه ای در کنار جمهوری اسلامی است. اینجا کومه له بازنده جدی است و واقعیت تمام تاریخ رادیکالیسم کومه له را زیر سوال برده است و این سازمان را بالقوه در یک قدمی مرکز همکاری های احزاب کردستان  قرار داده است.

 

 برای جناح چپ دیگر منصور حکمت نه تنها دشمن بلکه بعضا منبع و منشا افق و امید است. این مساله باید روشن باشد که کل ناسیونالیستها در کومه له و کردستان و همه آنهایی که زمانی در سازمان کمونیستی کومه له و حزب کمونیست ایران بودند، از زاویه عوامفریبی، نمیتوانند اشکارا با کمونیسم و سوسیالیسم مخالفت کنند. این ها نمیتوانند مستقیما عمق نفرت خود را از مبارزه کمونیستی ابراز کنند و کماکان هنوز این کینه و نفرت از کمونیسم و مبارزه طبقاتی را تحت عنوان مخالفت و نفرت از کمونیسم کارگری و منصور حکمت ابراز میکنند. اینها ممکن است امروز عکس قاسملو را در آلبوم هایشان داشته باشند اما شهامت ادامه راه او در مبارزه با کمونیست‌ها و جنگ با آن‌ها را  ندارند چون کمونیسم و آزادیخواهی کمونیستی و فعالین این جنبش اجتماعی و مطرح اند.
 
نقش تشکیلات ها دراین اختلافات
 تشکیلات های کومه له از اردوگاه و خارج کشور و حزب کمونیست نقشی جدی در ایجاد سد در برابر تعرض رهبری کومه له به مخالفینش ندارند. تشکیلات داخل کشور کومه له  هم نمیتواند از رهبری جریان علیزاده و حتی بخش منتقد چپ آن در کومه له پیشرو تر باشد. تشکیلات های کومه له طی سالهای گذشته چه در میان بخش جوان که با کومه له ناسیونالیست بارآمده  و از آن تغذیه کرده اند و یا بخش قدیمی تر آن که به کمونیسم عشق یک طرفه دارد و عملا آثاری از آن در کار و زندگی و مبارزه طبقاتی که باید سازمان بدهد، دیده نمیشود، نیز اساسا همان سیاست هایی را دنبال کرده اند که مشغله و مساله دائمی رهبری رسمی شان بوده است. تبدیل کردن هویت ملی به هویت خود و تبدیل شدن به بخش رادیکال این جنبش ناسیونالیستی و کنار کشیدن از سازماندهی کمونیستی کارگران و مردم زحمتکش تصویر واقعی این تشکیلات ها در محل است. جنب و جوش های تشکیلاتی و آکسیون با پرچم سرخ و امثالهم  انتقال کومه له از جبهه مبارزه سوسیالیستی و کارگری به جنبش ناسیونالیستم کرد را جبران نمیکند. بر آشفته شدن فعالین کومه له از بیان این واقعیت از طرف ما کمکی به راه برون رفته از این نیست.

نقش  مصوبات در کومه له
جناح  چپ، خجول از همکاری و همگامی سابقشان با علیزاده به اسناد رسمی کومه له و حزب کمونیست ایران رجوع میدهند، اسنادی که اعضای خود این جناح تلاش کمی برای پاک کردن نام منصور حکمت از آن و یا کلاً زدودن کمونیزم کارگری از آن نکرده اند. واقعیت  اما این است که رجوع به اسناد ضعیفترین سنگر برای مقابله با جناح مقابل است، چرا که  در تاریخ سی ساله گذشته کومه له، هیچگاه اسناد، برنامه، اساسنامه، قطعنامه های سوسیالیستی و استراتژی سوسیالیستی، قرار، کنگره و مصوبات و ... نتوانسته اند مانع جهت و سیاست هایی بشوند که کومه له را به موقعیت امروز و جایگاهی که در جنبش ناسیونالیستی دارد، بکشاند. این اسناد معمولا خیلی چپ تر و کمونیستی هستند اما آنچه عملا وجود دارد و عمل میشود مطلقا در نقطه مقابل آنهاست. این اسناد صرفا نقش همان ویترین در جلب مشتری را دارند. سیاست و فرهنگ منتج  غالب بر کومه له هیچ ربطی به کمونیسم و کارگر ندارد. اردوگاه های کومه له از این لحاظ انعکاس علنی و دقیق این ادعا هستند. در اختلافات کنونی اسناد و قطعنامه و قرار مطلقا هیچ جایگاه و وزنی در عقب راندن جناح راست نخواهند داشت. برای رهبری کومه له چنین اسنادی اهمیت دیگری دارند.  با اتکا به همین اسناد میتوانند دیگران را سرگرم فعالیت مشترک و اقدام مشترک و الترناتیو سوسیالیستی شان بکنند، با نشریات سازمانهای چپ مصاحبه کنند و عملا آنها را در بازی چپ نمایی که دارند شریک کنند.

جناح چپ در کومه له و آینده اش

 این بخش یا جناح از کومه له  در وضعیت کنونی کومه له ودر کسب موقعیتی که در جنبش ناسیونالیستی در کردستان دارد، سهیم بوده است. تجربه برخورد به منقدین را قبلا  تجربه کرده اند، در قبال کمونیست هایی که منقد کومه له بودند شاهد بکارگیری حربه تشکیلاتی  در کردستان عراق بوده اند. خود این جناح در دادن تصویری نادرست و غلط از کومه له سهیم بوده است. تلاش‌های علیزاده و همراهانش در نزدیکی و پیویستن به ناسیونالیسم کرد زیر پرچم  همین جناح ممکن شد. بدون این جناح، بدون همکاری و همفکری آن‌ها با جناح علیزاده و بدون بلند نگاه داشتن ویترین چپ در کومه له اثبات ناسیونالیسم کومه له کار ساده‌ای بود. مشکل تنها ناسیونالیسم علیزاده نیست. مشکل آن صف وسیعی از کادرهایی است که آنرا تا اینجا همراهی کرده اند و امروز بعلت تنگ شدن جا از سوی جناح علیزاده و خط و سیاستهایش  صدایشان درآمده است بدون اینکه نقد واقعی و کمونیستی از ناسیونالیسم درون کومه له داشته باشند. مشکل، آن صفی است که هنوز شهامت دفاع از کمونیسم و منصور حکمت و نقش و کارش در کومه له را ندارند.

 

جناح چپ تا چه اندازه قادر به خنثی کردن این حرکت و ایجاد مانع و یا جدا کردن راه خود در همراهی با کارگران و دوستداران کومه له در جامعه کردستان خواهند بود؟ باید دید و در این راه بدون تردید سمپاتی همه مخالفین رادیکال جمهوری اسلامی و کمونیستها را با خود خواهند داشت.


دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران
بهرام مدرسی – اسد گلچینی
۱ مرداد۱۳۹۹ – ۲۲ جولای ۲۰۲۰


www.dar-rah.com
mail@dar-rah.com
mail@bahram-modarresi.com
asadgolchini@gmail.com

  

 

اسب بازنده باز هم اسب است !


اسب بازنده باز هم اسب است !
 
hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
 
خامنه ای در ملاقات با نخست وزیر عراق گفت انتقام قاسم سلیمانی را از آمریکا بالاخره میگیریم ... بگیر جانم بگیر...

در رابطه با پخش برنامه مجاهدین در تلویزیون اینترنشنال خیلی ها انگار آب تو لونه شون رفت ... به سهمم خودم اشاره ایی بکنم ...

اولا من خوشحالم . یعنی این منطق خودش را دارد هرکاری که آخوند را بسوزاند حتما خوشحالی درش هست اینکه مجاهدین اشکلاتشان چیست موضوعی جداگانه است ...

دوما تلویزیون اینترنشنال یک رسانه است رسانه های مختلف در هر نقطه ایی از جهان پول برایشان مهم است اما این پول طیب و طاهر باید با خط سیاسی جهانی هماهنگ باشد ... اگر با خط سیاسی جهانی هماهنگ نباشند میلیاردها دلار هم راه را باز نمیکند ...

اگر قدمی بردارد که وزن سیاسی نداشته باشد و فقط با ضرب پول انجام شود ، مثل حضور نماینده ولی فقیه از لندن و استکهلم ... و فقط بوی پول طیب و طاهر مقام عظما بدهد ، کاملا مشخص است .

حضور مجاهدین اتفاقا از مواردی است که در تلویزیون اینترنشنال نه پول دادند و نه مجاهدین با پای خودشان رفتند ... بلکه از طرف رسانه مربوطه از مجاهدین خواهش کردند که بیایید ...

این حضور از جنس فشار به حکومت اسلامی ایران است . الان به توانایی و خطاها و انگیزه های مجاهدین کاری ندارم . ولی تصور کنید که غرب میخواهد فشاری به حکومت بدهد تا سرعت رفتن به سمت جاده استحاله را افزایش بدهد . مجاهدین هم درعالم ذهن و تصور اصلا نابود شدند . حالا این فشار توسط غرب با کدام جریان تاثیرگذار خواهد بود ؟ جریان موسوم به سلطنت که بیشتر حکومت را غلغلک میدهد و باعث خنده مقام عظما میشود یا جریایات موسوم به چپ بازمانده از زمان شوروی با داسها و سندان زنگ زده و یا هر جریان دیگری ...

حضور مجاهدین در رسانه های غربی قانونمندی دارد از سر شکم سیری نیست . مجاهدین از نظر تاریخی برای غرب ایده آل نیستند اما لازم باشد ساکنان کاخ سفید و وال استریت به خاطر منافع خودشان دست به هر مانوری میزنند . پیشنهاد من این است که حکومت اسلامی در ایران زودتر وارد مسیر استحاله بشود تا کلا مجاهیدن سوسک شوند ...

مجاهدین در اولین موضع گیری بعد از خلع سلاح در عراق ، به صراحت گفتند که ارتش موسوم به آزادیبخش خودشان به وظیفه تاریخی خودش عمل کرد و حالا خرج استحاله رژیم میشود ...

خط استحاله رژیم هم خط خود مجاهدین نیست از همان پروژه و امضاء برجام و دادن پول نقد به حکومت اسلامی جهت مخارج تروریست ها در خاورمیانه معلوم بود از کاخ سفید بلند میشود ...

ژنرال آمریکایی هم قبلا در زندان تیف عراق گفته بود که مجاهدین در مقایسه با حکومت اسلامی مثل یک پونز هستند و من هم تصریح کردم برای نگه داشتن نقشه ایران روی دیوار به همین پونز نیاز دارید ...

جناب بُزی که گُر گرفتی فکر نکن نبودن مجاهدین اتوماتیک به هر وزغی توانایی و خلاقییت سیاسی میدهد تو سعی کن جای مناسب برای خودت پیدا کنی .

نتیجه : هر فرد و نیرویی تاریخچه و توان و خلاقییت و ... خودش را دارد . فرد و جریانی که از حضور مجاهدین در تلویزیون اینترنشنال نارحت است اتوماتیک در خط سیاسی حکومت اسلامی ایران قدم میزند . شما که از بزرگی دیگران حرص میخوری برای فشار خون و کلا سلامتی تان خوب نیست ، همدیگر را به رسمییت بشناسید . حرص هم نخورید .

اتفاقا غرب روی اسب بازنده ترجیح میدهد شرط بندی کند ، چون میداند روی هر کُره خری نمیشود شرط بندی کرد...
 
 
 

22.07.2020
اسماعیل هوشیار

 

مردم کردستان و سنت مبارزه علیه اعدام

مردم کردستان و سنت مبارزه علیه اعدام

چهار سال بعد از انفجاری که در شهریور ماه سال ۸۹  در شهر مهاباد روی داده بود، دیاکو رسول‌زاده و صابر شیخ عبدالله به همراه حسین عثمانی بازداشت شدند. این سه نفر به اتهام «محاربه» در بمبگذاری، از سوی شعبه یک دادگاه انقلاب اسلامی مهاباد به ریاست قاضی احمد جوادی‌کیا به اعدام محکوم شده بودند. این حکم برای رسیدگی مجدد به شعبه اول دادگاه انقلاب ارومیه ارسال شد. این دادگاه نیز برای دومین بار صابر شیخ عبدالله و دیاکو مرادی را به اعدام محکوم کرد. به گزارش نهادهای حقوق بشری، این سه زندانی به مدت یک سال در بازداشتگاه اداره اطلاعات برای شرکت در بمبگذاری شهر مهاباد تحت فشار و شکنجه قرار گرفته بودند و در نهایت هر سه نفر را وادار به انجام اعترافات تلویزیونی کردند. متاسفانه حکم اعدام صابر شیخ عبداللە و دیاکو رسول زادە، روز ۲۴ تیر اجرا شد. حکم اعدام حسین عثمانی  در دی ماه ۹۵ لغو و او بە ٣٠ سال زندان محکوم شد اما اکنون مجددا اخباری مبنی بر اجرای حکم اعدام حسین عثمانی منتشر شده است.

حکومت مفلوک و زخم خورده اسلامی با موجی از خشم، اعتراض و نفرت در سراسر ایران و افکار عمومی بین المللی روبرو است. اعتراض میلیونها نفر در ایران و جهان برای متوقف کردن اجرای حکم اعدام سه تن از معترضین آبان 98 منجر به عقب نشینی مفتضحانه قاتلان اسلامی حاکم بر ایران شد. جنایتکاران حکومت اسلامی اکنون تلاش میکنند شکست و ناکامی خود در برابر موج خروشان دفاع از حق حیات انسانها را هر روز در گوشه ای یا شهر دیگری تلافی کنند.

آدمکشان اسلامی در اوج درماندگی  و بدون اینکه خبر اجرای اعدام  دیاکو رسول‌زاده و صابر شیخ عبدالله بازتابی عمومی پیدا کند، آنان را در بیدادگاههای اسلامی و تحت شکنجه و اعتراف گیری اجباری به اعدام محکوم کرده و جان این دو انسان را همانند دهها هزار انسان دیگر گرفتند.

اعتصاب عمومی مردم شهرهای کردستان و حمایت مردم شهرهای دیگر ایران از این حرکت در اعتراض به حکم اعدام، رامین حسین پناهی، زانیار و لقمان مرادی، نمونه ای از چندین اعتصاب عمومی و حرکت اعتراضی و متحدانه  مردم در شهرهای کردستان بود.

نباید گذاشت حکومت زخم خورده اسلامی حسین عثمانی و دیگر محکومین به اعدام را پای طناب دار ببرد. ما مردم آزاده و معترض در کردستان و در سراسر کشور میتوانیم جلادان اسلامی حاکم بر ایران را افسار بزنیم. همانگونه که توانسیتیم مانع اجرای حکم اعدام سعید تمجیدی، امیرحسین مرادی و محمد رجبی شویم، میتوانیم مانع اجرای حکم اعدام حسین عثمانی و دیگر محکومین به اعدام توسط اوباشان اسلامی شویم.

 

٣١ تیر۱۳۹۹

 ٢١ ژوئیه ۲۰۲۰

ایسکرا  ۱۰۵۰

 

 

 

 

ملایان در خفا ان کار دیگر می کنند

ملایان در خفا ان کار دیگر می کنند

 

الکاظمی نخست وزیر عراق یک روز پس از دیدار با ظریف راهی ریاض می شود و فردای انروز به تهران سفر می کند.

صبح یکشنیه 29 تیر برابر با 19 ژوئیه ظریف وزیر خارجه ملایان در یک سفر عجولانه برای دیدار یک روزه راهی بغداد می شود.

بیانیه صادر شده از سوی وزارتخارجه عراق می گوید: محمد جواد ظریف با فواد حسین همتای عراقی اش و همچنین با مصطفی الکاظمی نخست وزیر و شماری از شخصیت های مهم عراقی دیدار و گفتگو خواهد کرد و ساعت 8 بعد از ظهر بغداد را ترک می کند.

راستی موضوع چیست؟

به گزارش خبرگزاری ایسنا محمد جواد ظریف پس از ورود به بغداد ضمن تشرح اهداف و برنامه های سفر خود تاکید کرده است که سفرش به عراق از قبل برنامه ریزی و هماهنگ شده بود, ظاهرا این تاکید به قصد دور کردن هر گونه شبهه و گمانه زنی در باره ارتباط این سفر با دیدار الکاظمی از ریاض و تهران می باشد.

ظریف بدون این که انتقال پیامی برای ریاض را به صراحت انکار کند گفته است: «این سفر فرصت خوبی را فراهم می کند که با توجه به سفر نخست وزیر عراق به تهران در روز سه شنبه هماهنگی های لازم برای این سفر را انجام دهیم»

از سوی دیگر غضنفرالبطیخ از رهبران ائتلاف فتح و نزدیک به جمهوری اسلامی به شفق نیوز گفته است که یکی از اهداف اصلی ظریف در سفرش به بغداد ارسال پیامی برای کشورهای حاشیه خلیج فارس و بخصوص عربستان می باشد.

وی افزود: به نفع عراق نیست که در مناقشه میان ایران و عربستان جانب یک طرف را علیه طرف دیگر بگیرد. بغداد این امکان را دارد که بین تهران و ریاض نقش میانجی را ایفا کند.

ناظران ملاقات ظریف و کاظمی را در ارتباط با سفرهای برنامه ریزی شده دو روز اینده نخست وزیر عراق از ریاض و تهران می بینند.

برخی نیز بسیار صریح تر و واضح تر معتقدند که الکاظمی نخست وزیر عراق نقش میانجی میان ایران و عربستان را به درخواست ملایان برعهده گرفته است و وی حامل پیامی از سوی ملایان برای ریاض می باشد.

برخی نیز پا را از این فراتر گذاشته و معتقدند عراق در حال حاضر نقش میانجی را بین ملایان, عربستان و امریکا برعهده دارد.

ایا با توجه به رابطه خوب عراق با امریکا و همچنین با عربستان و البته با ایران باید تصور کرد که خبرهایی در پشت صحنه دارد اتفاق می افتد؟

تجربه ثابت کرده است که هر وقت ملایان در زمینه داخلی سرکوب, اعدام و فشار را بالا می برند, یعنی که در زمینه خارجی مشغول گند کاری بزرگی هستند, معامله کثیفی می کنند و یا در صحنه دیگری در حال زانو زدن هستند.

ایا ملایان واقعا بدنبال برقراری رابطه با عرستان سعودی هستند؟

به چه دلیل عربستان نسبت به این چرخش ناگهانی ملایان باید خوش بین باشد؟

کشورهای منطقه و جامعه جهانی چه انتظاراتی از جمهوری اسلامی دارند؟

ایا جمهوری اسلامی قصد, اراده و توان پاسخگویی به انتظارات همساینگان و جامعه جهانی را دارد؟

خواسته های عربستان برای برقراری رابطه چه می تواند باشد؟

این ها سئوالات بی پاسخ و ابهامات موجود حول این احتمال می باشند.

از سوی دیگر زنگنه وزیر نفت روحانی در اخرین اظهار نظر گفته است:

هیچ کشوری خارجی حاضر به امضای قرارداد با ایرن نیست.

این حرف یاد اور حرفهای تهدید امیز و هماورد طلبی سران نظام و یاد اور حرف روحانی است که در ابتدای خروج امریکا از برجام و در واکنش به تحریم های امریکا گفته بود: اگر قرار است ما نفت نفروشیم, مگر می گذاریم یک قطره نفت از منطقه بفروش برسد!

قطعا روزهای اینده جزئیات بیشتری در رابطه با درستی و یا نادرستی گمانه زنی ها و در باره تحرکات موجود بین جمهوری اسلامی و عراق و سفرهای آتی نخست وزیر عراق نمایان خواهد شد. 

قبلا گفته بودم که ملایان در ضعیف ترین نقطه دست به عقب نشینی قهرمانانه خواهند زد. هر چند که ملایان معمولا عقب نشینی و شکرخوری قهرمانانه خود را در خفا انجام میدهند, تا حباب پوشالی که از هیبت نظامشان در اذهان توده ها ساخته اند نترکد.

گر چه مقامات نظام رد و بدل کردن هر گونه پیام را قاطعانه تکذیب می کنتد, لیکن رویدادها و حوادث عیان و نهان البته نشان از حقایق دیگری بر خلاف ادعاهای ملایان میدهد.   

 

کاوه ال حمودی

Kaveh179@gmail.com

July 21, 2020

جدال بر سر "ارباب حلقه ها" یا "حلقه ارباب ها" ؟!

                 جدال بر سر "ارباب حلقه ها" یا "حلقه ارباب ها" ؟!

        رقابت سلطنت طلبان با مجاهدین خلق برای فروش خود به ارباب به عنوان بدیل آتی ایران

 

 

در بطن جهانی شدن بی سابقه هشتک: اعدام نکنید، که تا از مرز 11 میلیون گذشته است، با جنجالی حاشیه ای خواسته یا ناخواسته توجه بسیاری را در داخل و خارج ایران به خود جلب کرده است.

سازمان مجاهدین خلق هر ساله در خرداد و یا تیر یک کنفرانس چند هزارنفره پرخرج پروپاگاندایی سازمان میدهد. امسال به خاطر بحران کرونا، آنها تصمیم گرفتند این اجلاس تبلیغاتی را به صورت مجازی در شبکه اینترنتی زوم برگزار کنند. کاری که تقریبا همه احزاب و سازمانها و شرکتها دارند انجام میدهند. تا اینجا مسئله خاصی رخ نداده است و حق بی چون وچرای هر فرد و نیروی سیاسی است که با استفاده از شبکه های اجتماعی مواضع درست یا نادرست خود را به اطلاع مردم برساند.

 

مناقشه از آنجا آغاز شد که تلویزیون دهها میلیون دلاری و پربیننده ایران اینترنیشنال تصمیم گرفت این اجلاس اینترنتی سالانه مجاهدین را زنده از برنامه خبری خود پخش کند بویژه سخنان جنجال برانگیز مریم رجوی ( رئیس جمهور خودخوانده آینده ایران) که در آن دعاوی کذبی درباره راه اندازی خیزش دیماه 96 و ابان 98 و اعتراض اخیر بهبهان و نیز حتی کمپین اعدام نکنید توسط مجهدین خلق مطرح شده بود. این دعاوی کذب ضمن خدمت رسانی به دستگاه شکنجه و بیدادگاه های رژیم اسلامی برای صدور احکام اعدام و حبس های طولانی مدت برای معترضین زندانی خیزشهای 96 و 98 ، صرفا با هدف "فروش متاع مجاهدین" به ترامپیستها و دولتهای غربی و نیز ارتجاع منطقه صورت گرفته است و آن اینکه تنها "سازمان منسجم" مجاهدین خلق است که میتواند نقش آلترناتیو و نیروی جایگزین را برای "گذار آرام به دمکراسی" در ایران بعد از جمهوری اسلامی ایفاء کند.

 

این اقدام تلویزیون ایران اینترنیشنال در حالیکه در تمام دهه های گذشته رهبران مجاهدین حاضر به هیچگونه مصاحبه و گفتگویی با رسانه های فارسی زبان نبودند سبب واکنشهای متفاوت در طیف های مختلف سیاسی شد. از یکطرف سبب خوشحالی طرفداران جمهوری اسلامی شد که "افتاب آمد دلیل آفتاب" !! هم ماهیت وابسته ایران اینترنیشنال اثبات شده و هم دعاوی قوه قضائیه ایران مبنی بر وابستگی زندانیان خیزش دیماه و آبانماه به "گروه تروریست منافقین" !! از سوی گروهها و محافل چپ نیز افشاگریهایی علیه این تلویزیون صورت گرفته است در مورد منابع مالی این تلویزیون و اینکه چگونه این ابر– رسانه وابسته به شیوخ عربستان در صدد بدیل سازی برای مردم ایران است گاهی با برگ رضا پهلوی بازی میکند و گاهی با برگ مریم رجوی. البته برخی از محافل "چپ غربگرا" هم هستند که فقط با مجاهدین خلق اسلامی مرزبندی دارند و برایشان مهم نیست اگر ایران اینترنیشنال یکساعت یکساعت وقت در اختیار رضا پهلوی و فرشگردیها و سایر سلطنت طلبان پرو ترامپ – پرو اسرائیل بگذارد.

 

اما شدیدترین واکنش را دستجات مختلف سلطنت طلب انجام دادند. از تقاضای بایکوت ایران اینترنیشنال تا تقاضای قرار دادن مجدد سازمان مجاهدین خلق در لیست "گروه های تروریستی" توسط امریکا و کشورهای غربی و ... در حالیکه میدانیم بیش از سه دهه است که اعضای مجاهدین مبارزه مسلحانه را کنار گذاشته اند و جز کارهای تبلیغی ، آکسیونی و دیپلماتیک فعالیت دیگری انجام نمیدهند و تقریبا همه کشورها و دولتها آنرا از لیست "سیاه" خارج کرده اند. پرسیدنی است که مگر سلطنت طلبان ادعا نمیکنند برای آزادی اندیشه و بیان و تشکل مبارزه میکنند!؟ پس چگونه است که حضور پرحجم خود در ایران اینترنیشنال و صدای امریکا و من و تو و بی بی سی و رادیو فردا و ... را "طبیعی" و حق مسلم خود ارزیابی میکنند اما وقتی رقیب شان بعد از مدتها در یکی از همین رسانه ها سر و کله شان پیدا میشود فریاد اعتراض سر میدهند؟!

 

پاسخ مشخص است: نه مجاهدین خلق و نه سلطنت طلبان ... اعتقادی به ازادی بی قید و شرط اندیشه ، بیان و تشکل ندارند. هر دو جریان رقیب و دست راستی، بیلان هولناکی از نقض حقوق بشر در کارنامه خود دارند. نقض سیستماتیک حقوق بشر توسط رهبری مجاهدین خلق نسبت به اعضای جداشده و ناراضی خود چه در قرارگاه اشرف در عراق و چه اکنون در اردوگاه حومه تیرانا در آلبانی، چیزی نیست که بر کسی پوشیده باشد. حامیان سلطنت پهلوی نیز چه در دوره رضا شاه و چه در دوره محمدرضا شاه بیلان خونباری از شکنجه، زندان، اعدام، سربه نیست کردن زندانیان و اعترافگیریهای تلویزیونی در انبان خود دارند. خاندانی که هیچ احترامی برای آزادی اندیشه، بیان، تشکل و تجمع قائل نبود، ساواک جهنمی آن تحت آموزشهای موساد و سیا، آخرین فنون شکنجه و بازجویی را بکار میگرفت و حزب رستاخیز (بعث) تنها حزبی بود که حق فعالیت داشت. بگذریم که حتی آن حزب هم فرمالیته و مترسک سر جالیز بود و این شاه بود که در همه زمینه های سیاسی اقتصادی داخلی و خارجی حرف اول و اخر را میزد.

 

اکنون اما باید به این پرسش پاسخ داد که دلیل اقدام جنجالی ایران اینترنیشنال برای پخش زنده مراسم مجاهدین و سخنرانی مریم رجوی چیست؟  پاسخ را باید در یک حلقه مالی – سیاسی مشترک دانست: عربستان.

همانطور که میدانید سال گذشته روزنامه گاردین در بریتانیا افشاگری کرده بود که بودجه هنگفت 250 میلیون دلاری ایران اینترنیشنال از شیوخ عربستان می آید. گفته می شود که این تلویزیون زیر مجموعه یک کمپانی اقتصادی – رسانه ای است که صاحب اصلی آن یک میلیاردر عربستانی بنام "شیخ عادل" میباشد. از سویی دیگر در پانزده سال اخیر بویزه بعداز اشغال عراق توسط امریکا و خروج مجاهدین از این کشور، روابط سیاسی وسیعی میان رژیم عربستان و مجاهدین خلق برقرار شده است که گفته می شود همراه است با تزریق دهها میلیون دلار پول به این سازمان. سخنرانی مقامات عربستانی از جمله وزیر اطلاعات سابق سعودیها در گردهمایی های سالانه مجاهدین گواه بارز این نزدیکی است. در واقع عربستان و ایران در رقابت و جنگ نیابتی ای که با هم دارند هر یک سعی میکنند از نیروهای اپوزیسیون یکدیگر حمایت سیاسی و مالی کنند و این چیز پوشیده ای نبوده و نیست.

 

بنابراین اگر این داده درست است که عربستان از حامیان قدرتمند مجاهدین و ایران اینترنیشنال است بنابراین طبیعی به نظر میرسد که بخشی از تریبون این رسانه در اختیار مجاهدین قرار گیرد. عربستان اینکار را با سایر نوچه های خود نیز کرده است. مثلا  چند سال پیش هنگام سفر محمود عباس ( رئیس تشکیلات خودگردان کرانه باختری فلسطین) به پاریس برای ملاقات با مقامات فرانسوی، به پیشنهاد حکام عربستان، جهت یک اقدام تبلیغاتی ملاقاتی بین او و مریم رجوی نیز صورت گرفت که خشم حکام  رژیم ایران را نسبت به محمود عباس و ساف برانگیخت.

 

در پرتو این تحلیل، اکنون ماهیت جنجال وسیع سلطنت طلبان و سایر نیروهای راست علیه مجاهدین و تلویزیون ایران اینترنیشنال مشخص می شود، آنها خواستار آنند که این رسانه و سایر رسانه های پربیننده، مثل تلویزیون من و تو و صدای امریکا تمام قد خود را در اختیار بدیل رضا پهلوی و مریدانش قرار دهند. آنها نه مشکلی با دریافت پول و وابستگی به دول غربی و ارتجاعی دارند و نه حتی مشکلی با عربستان به عنوان یکی از متحدین استراتژیک اربابشان امریکا در خاورمیانه.  مونارشیستها ، مجاهدین را خطر و رقیب عمده خود محسوب میکنند از اینرو میخواهند در نبرد "ارباب حلقه ها"، مسابقه نفس گیر برای انداختن حلقه به دور گردن خود را از رقیب بالقوه شان بربایند همین و بس. دعوا بر سر این است که کدام شخص میتواند "احمد چلبی" آینده ایران باشد: شاهزاده رضا یا مریم بانو؟!

 

اما چپ جامعه ایران یعنی کسانیکه همزمان برای آزادی، عدالت اجتماعی، دمکراسی واقعی و استقلال مبارزه میکنند یعنی چپی که با همه امپریالیستها ( اعم از غربی و شرقی) و همه دول ارتجاعی و استبدادی ( اعم از اسلامی و "سکولار") مرزبندی دارند، باید مرکز ثقل توجه خود را معطوف به جنبش کارگری و همه جنبشهای اجتماعی مردمی ( اعم از مطالباتی و اتنقلابی) کنند.  دعوای کذایی سلطنت طلبان با مجاهدین دعوا بر سر آزادی و برابری و کرامت انسانی نیست، دعوا بر سر ربودن حلقه بندگی است، بازی نخوریم ، بازی را بهم بزنیم!

 

آرش کمانگر – 21 جولای 2020

 

 

کنفرانس جهانی و گرد همایی بزرگ مقاومت خاری به چشم حکومت آخوندی وهم خط تان آنها

" کنفرانس جهانی و گرد همایی بزرگ مقاومت خاری به چشم حکومت آخوندی وهم خط تان آنها "

 

سوارکاران ارتش آزادی ستان، سوار بر رَخش های سپید عدالت اجتماعی و برابری با زین و برگ طلایی نشانِ سکولاریسم و بیرقهای به رنگ خون،  منقوشِ به آزادی برای یک ایرانِ دمکراتیک و پُر از رفاه و صلح ، به تاخت از دره ها و کوهای عشق،  چون ساعقه در گذرهستند و سرود رفیقانِ قهرمان را که در این مسیر جان فشانی می کنند؛ با حنجرۀ زمُردین و قناری به نغمه سر می دهند.

این کاروان عشق و آزادی، دلت را قُرص می کند و صعب العبور بودن مسیر نا هموار را برایت هموار می کند. این کاروانِ  پُر غرور و با افتخار سر آدمی را به آسمانِ فخر می رساند و با  چشمانِ پُر فروغ و صدایِ زلال شان چشمه می شوند تا هی برای خودمان از این آب خنک و جان بخش بنوشیم و رویایی شویم.

چون آفتاب صبح گاهیِ بهاران خنده به لب دارند و برای متحقق کردن آزادی در ایران، ذوق می کنند؛ غوغا به پا کرده و انسان را به وجد می آورند.

چون ترنمِ بارانِ بهاری تن آدمی را نوازش می کند و جانت را تازه می بخشد. زبان و گفتارشان چون بلوری زیبا و به نرمی حریری لطیف و زندگی بخش است و کارو تلاششان همانند صخره و فولاد، سخت و حیرت آفرین است.

- گویند رفیقانم از عشق بپرهیزم ؛ از عشق بپرهیزم پس با چه در آمیزم؟

کانونهای شورشی این پیشقراولانِ قهرمان آزادی و قلب پُر تپش و هسته های پُر قدرت ارتس آزادی بخش، همانند پلنگانی دلیر و نترس از لابلای صخره ها نمایان می شوند و شبانه به سوی ستاره ها به آسمان خیز بر می دارند. این عقابان بلند پرواز و تیز بین بر فراز قله های زندگی اوج می گیرند و چون ققنوس بر آتش زندگی بال می کوبند.

 در دامنۀ زیبای این پهن دشتِ پُر شقایقِ  کنفرانس بزرگ  جهانی ، فعالین و نیروهای وسیع هوادار و پشتیبانان مقاومت، همانندِ غزالهای خوش خرام و زیبا با هر حرکت و جهشی هُری دل آدمی را می ریزند و خیز بر می دارند تا هر چه بیشتر این طبیعت کنفرانس را زیبا تر و پر بار تر کنند.

همزمان بر فراز این کنفرانس حیرت زا و جهانی، شورای ملی مقاومت چون آبشاران می غُرد و گیسوان بلند و سپیدش را آشفته می کند و بردامن این کوه و دشت می پاشاند. با مرغان خوش الحان هم نوا و بهترین نغمه هایشان را سر میدهند و دل انگیز ترین ترانه های زندگی را با آوازی زیبا و با حنجره ای طلایی، خوش می خوانند.

بر کاکل این سپاه عشق و آزادی رهبریتی پُر غرور و پُر امید،  سینه ستبر کرده و حسِ زیبایِ همیشه جوان بودن را در دل همه، همانندِ گُل همیشه بهار می کارد. عشق به کار و تعهد اختیار می کند و در جهت عملی کردن تعهدات خود و با عشق به آزادی و رهایی خلقِ در زنجیر، هر هیزم تری را به آتشی مشتعل و گرما بخش و امید آفرین تبدیل می کند و همگی را گردِ گرمای آن جمع می نماید.

 از کوره راههای صعب العبور با هر تند پیچ و فراز و فرودی و با هر رنج و تلاشی به سلامت عبورت می دهد و به دامنۀ دشت پُر از لاله و شقایق و طراوت و زیبایی زندگی دعوتت می کند و تو را در پی باغ و بهاری پُر گُل و شکوفه به تابستانی سرشار از میوۀ آزادی و برابری سوق میدهد.

مضافا در این کارزار غرور آفرین جهانی اینترنتی به چشم خود دیده وبه گوش خود شنیدیم که شب پرستان تباهی و ظلمت چه حکومت آخوندی و چه هم کیشان و هم خط های رژیم فاشیستی آخوندی چه سوز و گدازی کردند و چه سنگها که نیانداختند و چه دهان دریده گی های که نکردند. کاملا هویدا بود که تا فی خالدون مبارک شان سوخته و آتش گرفته اند.

 این کنفرانس غول پیکر جهانی یک تیر و چند نشان را دقیق زد، یکی اینکه ضربۀ محکمی بر ملاج رژیم پلید آخوندی فرود آورد که این مقاومت حمایت بین المللی دارد و همزمان قصد کرده تا قطعا توسط کانونهای شورشی و توده های به جان آمده ، سرنگونش کند و دوم اینکه به شکل قدرتمند تمام هم کیشان و هم خط تان رژیم پلید خمینی و خامنه ای از کیهان رژیم گرفته تا ته مانده های سرنگون شدۀ شاهی و همچنین دهان دریده گی حزب حکمتیست که از فرط افلاس سیاسی به همدلی شاه و شیخ زبان گشوده و اندکی معلوم الحال دیگر، را برهنه کرد و در صف حکومت آخوندی نشان داده و ماهیت  پلید شان را افشاء نمود.

از سویی دیگر اتحادی یگانه در بین ایرانیانِ سراسر جهان و حامیان بین المللی آنها بوجود آورد؛

و مهمتر از همه و بدون تردید همگی خواهان سرنگونی تام و تمام حکومت فاشیست دینی آخوندی بودند. نیز باید افزود که این سازماندهی قدرتمند و باشکوه که اساسا کار یک دولت با تمام امکانات می باشد را این چنین با شکوه برقرار کرد که خود پیام آور لیاقت و صلاحیت کنترل و پیشبرد حاکمیتی دمکراتیک را  در فردای ایران آزاد پیام آور است.

 پس کاملا قابل درک و فهم است که در جبهۀ مقاومت این همه نشاط و سر زندگی، پویای، شادابی ، غرور و عشق به آزادی ایران پر می زند و بال پرواز دارد و در آن سوی،  جبهۀ فاشیسم دینی با تمام دنب دنبالچه و نوچه هایشان خار و ذلیل، منقار کثیف می کنند وتا شاید چند صباحی چون زالو از خون توده های کارگر و زحمتکش بمکند.

این قانون تکامل و تاریخ است که نیروهای میرا خواهند مُرد و نیروهای بالنده به قول بابک خردمدین همانند گیاه دل سنگ را می شکافد و خود را به مَنظَرآفتاب می رساند.

هوشنگ اَسدیان(پگاه)

20/7/2020 مطابق با دوشنبه 30/تیر 1399

مبارزه یک ملت را دستمایه انتخاب خود قرار ندهیم

مبارزه یک ملت را دستمایه انتخاب خود قرار ندهیم. ( درمورد ادعاهای روزهای اخیر طاهر خالدی)

چند فاکت از دفتر خاطرات چاپ نشده‌ام.

دوست داشتم در لابلا و در روند تعقیب خاطراتم عزیزان خواننده نقاط قوت و ضعف خودم و افراد پیرامونی را نیز تعقیب کنند و صفحاتی از خاطراتم در مورد طاهر خالدی را نیز همچنین. آرزو داشتم خاطراتم از طاهر مثبت می‌بود اما متاسفانه منفی است و گریزی نیست، مگر به جعل تاریخ متوسل شد. و اما چرا اینجا این خاطره‌ها را اوردم؟ بله در ماهها و یکی دو سال گذشته طاهر خالدی مرتب به مانند"کارشناس" و "صاحب نظر" و چه بسا بمانند "فعال مدنی" در لایوهای اینترنتی حضور یافته است که جای ایراد نیست. حتی آنجا که به دروغ برای فعالیت سیاسی خود متوسل میشود و علل وارونه زندانی بودن خود را به رخ مردم می‌کشد. ولی وی با تکرار عمل و رفتار گذشته تاریک خود هم اکنون و در این روزها، فردای تلخ دیگری را از فرهنگ ارعاب و بی‌حرمتی برای جامعه ترسیم می‌کند، که جای تعمق است.

تا جایی که من شنیدم و شاهد بودم تمام زندگی گذشته وی خشونت و بی حرمتی و بازی گرفتن جان و کرامت انسانهای درون و بیرون تشکیلاتی بوده، و وی از اینها طفره می‌رود (که نمونه‌هایی را خود شاهد بوده‌ام)و باهمان شیوه اکنون نیز به مخالفین سیاسی خود برخورد می‌کند. بدنبال انتقاد از وی در یک لایو و از جانب رفیق مریم سلطانی، و خانواده فردی که به‌دست طاهر کشته شده (دهها و بکله صدها نفر از مردم مریوان و رفقای تشکیلاتی به نوشته رفیق مریم مهر تایید زدند) ، وی بجای پذیرش اشتباهات و طلب بخشش(در ذات این افرای به مانند نشاندن گردو بر گنبد است) با همان افکار گذشته انسانهای منتقد را مورد تهاجم و توهین قرار می‌دهد. و برای یارگیری و برگشت به اصل خویش، دست به دامان مدافعان ملا کریکار و ارتجاع و بانیان خشونت در جامعه می‌شود که بحث جداگانه‌ای را می‌طلبد. وی بیشترین انتقادها را در صفحات مجازی برای خود خریده است، و باز هم خود را حق به جانب می‌داند. که یکی از این افشاگری‌ها کافی بود طاهر را به خود باز آورد که تحکم و دیکتاتوری و بی‌حرمتی جایگاهی ندارد. منجمله یکی از همرزمان قدیمی بنام رفیق روناک سلطانی در پست فیسبوکی رفیق مریم سلطانی در روزهای اخیر نوشته که طاهر خالدی خواسته پیشمرگی که توان راه رفتن و تحرک را نداشته با یک فشنگ قربانی کنند و بکشند؟؟؟

این چنین افرادی با چنین قصاوت و بی‌رحمی چگونه مدافع مبارزه مدنی می‌شوند؟ وی میخواهد با ارعاب و توهین به دیگران برای خود موقعیت کسب کند. این افراد هیچ وقت حاضر نیستند سرباز باشند و همیشه خواب سردار بودن را در سر می‌پرورانند و با همان اعمال گذشته و تاکنون، در فردای یک قیام در میان مردم ظاهر میشوند.

همین افراد برای مقبولیت نزد ارتجاع و دشمنان کارگران و زحمتکشان به جعل تاریخ و مبارزه انقلابی خلق کرد متوسل می‌شوند. به این دلیل منتظر انتشار خاطراتم نشدم و صفحاتی از آنرا اینجا در اختیار شما خواننده گرامی قرار دادم که متوجه شوید چگونه اعمال کنونی طاهر بازگشت و تکرار گذشته‌اش است.

از دفتر خطراتم:

الف ) : فصل مربوط به سال ١٣٥٩

"......... تابستان سال ١٣٥٩ واحد ما با رفقای مریوان همکاری داشتند و مسئول واحد مریوان در این قسمت(په ل حسین پیرخضران) به عهده رفیق طاهر خالدی بود. وی به خشونت علیه" جاسوسان و همکاران رژیم" شهرت یافته بود. و یک مورد آن را خودم نیز شاهد بودم و با سکوت تائید آمیز، شریک جرم نیز بودم. فردی بنام سید محمود گولانی (از روستاهای کوماسی مریوان)،به جرم "همکاری با رژیم و تبلیغات علیه پیشمرگه" دستگیر شده بود. وی را برای اعتراف مورد شکنجه قرار داده بودند. اولین بار وی را بهمراه واحدی در روبروی روستای "باخان" و در میان "باغ گردوها"، دیدم. سید محمود برای "رفع حاجت" به دستشوئی رفت و بعدا وقتی که می‌خواستم دوباره دستش را ببندم، ر.طاهر از من خواست که دستش بدان شیوه ببندم که وی بسته بود، تا نتواند فرار کند. گفت باید شال پارچه‌ای و یا تناب (دقیق به خاطر ندارم) از پشت، در قسمت بازو و زیر بغل باشد و دستها به عقب کشیده تا قفسه سینه به جلو رانده شود ( که در حالت عادی هم انسان به پشت می‌افتد). رفیق طاهر با سبک خود دستهای سید محمود را بحدی تند بست که داد می‌زد: ”آی قفسه سینه‌ام پاره شد” که کمی آن را شل کردیم. در این عمل غیر اصولی ما فقط نظاره گر بودیم، و سکوت ما عملا تائید کننده و شریک جرم شدن با او بود. بعدها شنیدم که متاسفانه این سید محمود دستهایش فلج شده بودند و در جلو مسجد جامع سنندج گدایی می‌کرد، و شاید افراد زیادی وی را دیده باشند.

ب) : از فصل مربوط به سال ١٣٦٣

........به ارزیابی شلیر برگردم، آری، ارزیابی اراده گرایانه، و به زیر سئوال بردن کادرها، در شرایطی که نان خشک هم نبود که بخوریم، جای تعمق بسیار بود. بخاطر دارم که بهمراه زنده‌یاد احمد امیری از کادرهای مریوان، بعد از خوردن نان خشک شده، آن چه را که مانده بود در یک دستمال پیچیدیم و داخل یک گونی که بوی غذای گندیده و کهنه می‌داد گذاشتیم و در میان شاخه درختان بلوط گذاشتیم و گفتیم شاید مجبور شویم دوباره سراغش برویم و همینطور هم بود. هربار که سراغ آن گونی نان می‌رفتیم فکر می‌کردیم که چیزی قابل خوردن در میان آن نان خشک که بوی غذای کهنه می‌داد پیدا نمی‌شود؛ ولی برای وعده دیگر دوباره سراغش می‌رفتیم چون چیز دیگری نبود که بخوریم. در چنین فضایی انتقاد و انتقاد از خود، نفرین کردن خود و بی اعتمادی به خود، مبنای ارزیابی شلیر قرار گرفت، که عواقب بسیار ناگواری را بدنبال آورد. تعدادی از رفقا همچون، رفیق لطیف نیک‌پی مسئول گردان کاک فواد مریوان به این شیوه انتقاد کردن و شخصیت شکنی اعتراض کردند، اما کسان با اعتماد به نفس و مستقل مثل وی معدود بودند و اعتراضش راه به جایی نبرد. همه به مانند رفیق لطیف قوی نبودند. و شاید مشکلات دیگری انسانها را در خود احاطه کرده بود که رفیق همجوار هم نمی‌دید و در بعضی‌ها به ناامیدی منجر شد. متاسفانه، در تاریخ ٩ شهریور(سالروز مرگ کاک فواد) در یکی از این سایه بانها/کپر، کادر قدیمی و شناخته شده مریوان رفیق موسی شیخ السلامی تحت همین فشارها به زندگی خود پایان داد. کمیته مرکزی با تاخیر فراوان دخالت نمود و هیئتی را برای رسیدگی به اعتراض جمعی از اعضا و پیشمرگان از شیوه ارزیابی، به شلیر فرستاد، که این نوع "ارزیابی" ضربات خود را به تشکیلات زده بود و این اقدام بیشتر به مانند "نوشداروی بعد از مرگ سهراب" به نظر می‌رسید. طبق نقل قول از یکی از رفقای کادر مریوان بنام رفیق" صالح"، مسئول کمیته جنوب بدنبال مرگ رفیق موسی، این کادر و رهبر عزیز گفته بود: " رفیق موسی تا امروز رفیق ما بود و از امروز به دلیل این که خودکشی کرده ‌است دیگر رفیق و از ما نیست" بجای این که عامل واقعه به محاکمه کشیده شود این قربانی بود که بعد از مرگش نیز در صندلی اتهام قرار می‌گرفت (دادخواه و متهم جا عوض کردند). چنین اتفاقاتی را چه باید نام نهاد؟؟

ج): از فصل مربوط به سال ١٣٦٤

........ صبح وقتی بیدار شدیم صبحانه مفصلی خوردیم و طبق معمول از خوردن چای لازم خودداری کردیم که نیازی به رفتن به توالت نداشته باشیم. توالت آنها قدری دورتر از اطاق ما بود و می‌بایست از داخل حیاط عبور می‌کردیم که به توالت برویم واین کار امکان داشت که همسایه‌ها را متوجه ما بکند، بویژه مردم در روز درب خانه "دروازه" را نمی‌بستند و آمد و رفت از کوچه معلوم بود.

با بیدار شدن ما صاحب‌خانه جزوه‌ای را که شب به خانه‌اشان انداخته بودند به ما داد در قطعه‌ای جیبی/ تقویمی ١٠-١٥سانتی علیه کومه‌له نوشته بودند: "رهبران انقلابی کومه‌له را بشناسید." ما متوجه شدیم که این جزوه کار هوادارن حزب توده و مشخصا چریکهای فدایی اکثریت در دیواندره بود که تعدادی هوادار داشتند. و در این جزوه با اشاره به سندهایی، میخواستند به بهانه طاهر خالدی*[ در جزوه چند سند از رفیق طاهر خالدی به چاپ رسیده بود که در زمان شاه به زندان راه یافته بود. این چند سند تقریبا دارای یک مضمون بود و آن اینکه رفیق طاهر ضمن ندامت و اظهار پشیمانی از اینکه به دودمان پهلوی در عالم مستی و عدم آگاهی و تسلط بر خود فوش داده بود، طلب بخشش کرده بود. وی در این اسناد ضمن ناسزا گویی به خود، و متعهد شده بود که این خطا را تکرار نکند و.... بدنبال ماموریت شناسایی به هنگام بازگشت به منطقه سر شیو سقز جزوه را در اختیار رفیق طاهر قرار دادم که به همراه ارگانهای جانبی (بیسیم و منشی) در خانه‌ای در جنوب روستای "حه‌وتاش" سکونت داشتند. ایشان منبعد هیچ موقع در مورد این جزوه اظهار نظری ننمودند]،حمله هیستریک خود را به کمونیسم بیان کنند و خادمی خود را به جمهوری اسلامی بیشتر نشان دهند. ٢ مورد دیگر نیز قبلا در شهر در حین رفتن برای انجام عملیات، با این چند هوادار چریکهای اکثریت روبرو شده بودیم که مشغول نوشتن شعار" برقرار باد صلح عادلانه" که منظورشان تسلیم طلبانه در کردستان بودند."

پایان نقل قولها از دفتر خاطراتم

به طبع به دلیل فعالیت در جنوب کردستان خاطرات من از در رابطه با طاهر بسیار بیشتر از این است منجمله علت خودکشی رفیق عطا مفاخری در زمستان سا 1363 در شلیر، تبلیغات شکننده و تحقیر واحد ما و رفیق علی گلچینی(صلاح ره‌ش) در تابستان سال ١٣٥٩ که به درست در گاران مریوان با ٥٠-٤٠ پیشمرگه وارد جنگ جبهه‌ای با رژیم ایران نشدیم(نیروهای دشمن صدها ماشین و تانک و زره پوش را شامل میشد )که در خاطراتم که امیدوارم روزی چاپ شود با جزئیات اشاره شده است.

زنده باشید. ابراهیم رستمی 19جولای 2020 برابر با 29 تیر ماه 1399

چرا پخش اعترافات اجباری روح‌الله زم به رسوایی انجامید؟

چرا پخش اعترافات اجباری روح‌الله زم به رسوایی انجامید؟

بازتاب نمایش تلویزیونی "اعترافات" روح الله زم در قالب گفتگویی که روشن نیست قبل یا پس از صدور حکم اعدام او صورت گرفته، بیش از هرچیز ناکارایی جدیدترین و ماهرانه ترین روش های "صنعت اعتراف سازی" نظام در اثر گذاری بر افکارعمومی را به نمایش گذاشت. هنوز روشن نیست تا چه حد نحوه به تله انداختن و دستگیری زم و ابهامات مرتبط با او و سایت آمد نیوز و شایعه ارتباط با بخشی از اصلاح طلبان در دولت در این استفاده از این روش نقش داشته است. شاید هم  بی اثر شدن نمایش های تکراری و کسل کننده اعترافاتی که در آن زندانیان یکسره نادم و پشیمان می شوند و حتی در مدح نظام سخن می گویند و انزجار عمومی از این گونه اعتراف گیری ها، دلیل این رویکرد تازه است. هرچه است به نظر می رسد دستگاه های امنیتی نظام ه بیش از پیش از روش های " شکنجه نرم" موسوم به "شکنجه های تمیز" و "سفید" در"صنعت اعتراف سازی" خود بهره می جویند.

به رغم تعاریف گوناگون و خاص از مصادیق شکنجهٔ های سفید و تمیز، وجه مشترک همه این روش ها درآزار روانی و درهم شکستن زندانی به گونه ای است که الزاما با آسیب به جسم فرد همراه نیست یا به سادگی ردپایی از آن باقی نمی ماند. در اعتراف گیری از زم   حتی اگر استفاده از شکنجه های بدنی و سخت درکار نبوده باشد،عدم دسترسی متهم به وکیل، ملاقات، تلفن، روزنامه، کتاب یا بسر بردن در سلول انفرادی جلوه هایی از "شکنجه های تمیز" است که جملگی در مورد زم مصداق داشته است.

 نفس بازجویی و دادگاه های نمایشی نیزی نوعی از "شکنجه تمیز" است که در گفتگوی علی رضوان از چهره های موسوم به بازجو-خبرنگار نظام در گفتگو/بازجویی تلویزیونی خود با روح الله زم به کار رفته است. گرداننده این اعتراف سازی که می کوشد بیشتر در چهره "خبرنگار" ظاهر شود با قیافه ای آرم، لبخندی بر لب و مسلط  بر روش های شکنجه های موسوم به "نرم"، نخست اقتدار سپاه در دستگیری زم را به او یاداوری می کند. سپس در پی تحقیر پیاپی زم، با نشان دادن صفحه موبیل خود از "ریزش به سرعت نور" اعضا و مخاطبان آمد نیوز پس از پخش خبر دستگیری زم و هک آمد نیوز توسط سپاه "خبر" می دهد . صحنه ای نمادین که بیشتر درپی القا این ادعا به مخاطب است که نظام نه تنها در حوزه پلیسی/ امنیتی، بلکه بر فضای مجازی نیز سلطه و اقتدار دارد تا شاید از این طریف کاربران صفحات مجازی را نیز ترسانده و فعالیت درآن حوزه را بی ثمر جلوه دهد. البته گرداننده نمایش به زم اجازه میدهد از پاسخ های کلیشه ای طفره رفته و حتی گاه  "زیاده روی" کند که البته تیغ سانسورو مونتاژ همواره امکان ارائه نسخه "تعدیل" شده تری از آن را فراهم می سازد. پخش "بدون تعارف" گوشه هایی از اظهارات زم که به بازجو می گوید آنچه شما اغتشاش می خوانید از نظر من اعتراضات مردمی است، در مهیج کردن نمایش اعتراف سازی، باورمندی به این نوع اعترافات و ادعای آن که "شکنجه ای" در کار نبوده، می تواند موثر افتد. متهم که درباره برخورد "ملایم تر" سپاه و مامورین امنیتی نسبت به آنچه که میپنداشت سخن می گوید، در عین حال با ابراز پشیمانی از پاره ای از فعالیت ها از جمله اقرار به "ارتباط با سرویس های اطلاعاتی آمریکا و فرانسه" مراد دستگاه های امنیتی را تا حد زیادی تامین کرده است. هرچند که تا به آخر بر فعالیت مطبوعاتی خود تاکید می کند و از تسلیم مطلق خود به اراده بازجو/خبرنگار می گریزد.

 اعتراف گیری اجباری از دیر باز همچون بخشی از مکانیسم نه تنها مجازات فردی بلکه "تادیب عمومی" و به قصد ترساندن دیگران، جنگ روانی، تحکیم اقتدار و مشروعیت خود و اعتبار زدایی و تحقیر مخالفان توسط نظام‌های استبدادی و اقتدارهای دینی به کار گرفته شده است. این پدیده در ایران گرچه در گذشته نیز وجود داشت، اما در جمهوری اسلامی ایران به بخشی از ایدئولوژی و صعنت سخت "پر رونق" آن بدل شده است. بنابر گزارش سازمان عدالت برای ایران و فدراسیون جهانی جامعه‌های حقوق بشر تنها طی یک دهه اخیر دست‌کم اعترافات اجباری ۳۵۵ نفر از تلویزیون دولتی ایران پخش شده است. به گونه ای که می توان به دلیل پرسابقگی، کثرت و مهارت فزاینده دستگاه های امنیتی نظام در استفاده از این روش ها، همچون “صنعت اعتراف سازی" یاد کرد.

در جوامع پیشامدرن ایجاد درد و شکنجه در بدن اصلی ترین مکانیسم مجازات و اعتراف گیری به شمار می رفت که رفته رفته در جامعه مدرن جای خود را بیشتر به  تمرکز بر روان و آسیب و آزار روانی سپرده است. کالبدشکافی نوع رفتار یک نظام با زندانی همچون برهنه ترین ، نابرابرترین و بیرحمانه ترین شکل اعمال قدرت به معنای زور و واداشتن کسی به انجام کاری خلاف میل خود پرده از به گفته فوکو «میکروسکوپ قدرت» که نشانگر ماهیت یک نظام است بر می دارد. در این راستا شکنجه های نرم یا روانی با درهم آمیختن گفتمان های اجتماعی و سیاسی حاکم و بهره گیری از روانشانسی به قصد به تسلیم واداشتن و مطیع ساختن فرد و "غیر اجباری" جلوه دادن آن صورت می گیرد. رواج شکنجه های "نرم"، "تمیز" و "سفید" که کمتر از شکنجه بدنی قابل اثبات است  و ردپای کمتری از خود باقی می گذارد، راه گریزی از ممنوعیت شکنجه است که در جوامع مدرن و دمکراتیک نه به لحاظ اخلاقی و نه قانونی پذیرفته نیست.

در جمهوری اسلامی ایران گرچه همچنان از شکنجه بدنی تحت عنوان تعزیر و تعذیب استفاده می کند، اما امروزه به دلیل  گسترش اعتراضات داخلی و بین المللی و با تجربه اندوزی هرچه بیشتر در صنعت اعتراف سازی، بیش از پیش روش های شکنجه "نرم" و روانی به کار گرفته می شود. این که روح اله زم در این نمایش تلویزیونی رفتار مقامات امنیتی و سپاه با خود را "ملایم" از آنچه می پنداشت می خواند، بر فرض صحت نشانگر افزایش نقش شکنجه های نرم  در واداشتن زندانی به "اظهار پشیمانی" است.


با این همه نفس این روش ها و نمایش های علنی صحنه های اعتراف گیری، تواب سازی یا مجازات افراد چه در خیابان باشد چه از طریق نمایش تلویزیونی و چه در اشکال زمخت آن یا در نرمترین اشکال شکنجه روانی نظیر "گفتگو"/بازجویی تلویزیونی از روح الله زم صورت گیرد، نشانگر تداوم فرهنگ عصر بربریت و قرون وسطی در امروزی ترین اشکال آن در جمهوری اسلامی ایران است. هم از این رو گزارشگران بدون مرز بدرستی با تاکید بر این که روح‌الله زم در طول بازداشت خود در سلول انفرادی بسر برده و از حق دیدار با خانواده و انتخاب وکیل محروم بوده، پخش اعترافات اجباری او از تلویزیون را اعتراف آشکار نظام به انجام جرم شکنجه‌ی زندانی خوانده است.  

تاریخ تواب سازی و نمایش “اعترافات” اجباری در جمهوری اسلامی از همان آغاز با استفاده از شکنجه های بدنی و روانی در روند “اقرار” و “محاکمه” برخی مسئولان نظام گذشته آغاز شد. سپس در سطح گسترده و سیستماتیک با “میزگرد” و “اقرارهای” فردی و جمعی برخی از رهبران و کادرهای گروه‌های سیاسی اپوزیسیون در هه شصت ادامه یافت و در دهه های بعدی دامنه آن به اعتراف گیری از “خودیهای” پیشین نظام نیز گسترش یافت. در دهه هفتاد و هشتاد و نود روشنفکران، روزنامه نگاران و فعالان جنبش دانشجویی، فعالان جنبش سبز، زنان و حتی پاره‌ای از اصلاح طلبان نیز از این شوهای تلویزیونی در امان نماندند. به گونه ای که در این اواخر حکومت فعالان جامعه مدنی و همه کسانی را که طعمه ای برای کارزار تبلیغاتی خود می یابد مشمول صنعت اعتراف سازی کرده است.

با این همه صنعت اعترافات سازی درایران در دهه های گذشته از کارایی بیشتری- به دلیل ذهنیت قهرمان پرور جامعه‌ که به جای همدردی با قربانیان این شکنجه ها، از درهم شکستن “قهرمانان” خود خشمگین بود- برخوردار بود. امروز اما بخش بزرگی از ایرانیان به آن درجه‌ای از آگاهی رسیده‌اند که باور گالیله برشت به «بدبخت‌ ملتی‌ که‌ به‌ قهرمان‌ نیاز دارد” را جایگزین گلایه شاگرد او به "بدبخت ملتی که قهرمان ندارد" کرده اند. علاوه بر آن، گسترش اعتراضات جهانی به نقض حقوق بشر و مصادیق شکنجه خواندن “اعتراف گیری اجباری” در ایران نیز در کم اثر شدن تاثیرات این صنعت  نقش داشته و گاه همچون مورد زم آن را به ضد خود بدل ساخته و خشم افکار عمومی را حتی از نمایش "نرم ترین اشکال شکنجه" برانگیخته است.

پرسش این جا است چرا این گونه نمایشات تلویزیونی به رغم ناکارا شدن آن همچنان ادامه دارد؟ امروزه حتی بسیاری از مسئولان کشور نسبت به تضعیف اقتدار سیاسی و ایدئولوژیک نظام و احتمال بروز شورش هایی بزرگتر از دی 96 و آبان 98  به رغم توانایی حکومت در سرکوب نظامی و پلیسی نظام هشدار داده اند. به گفته هانا آرنت تکیه یکسره بر زور برای حفظ یک نظام، قبل از هرچیز نشانه شکست اقتدار و مشروعیت سیاسی آن نظام است. هر چقدر قدرت برهنه  یک نظام با  مشارکت عمومی مردم دراعتراضات همچون نوعی دیگری از اقتدار روبرو شود، خطر سستی آن نظام قوت می گیرد. جمهوری اسلامی ایران که گویا راه دیگری برای افزایش مشروعیت خود نمی یابد با گفتگو/بازجویی تلویزیونی از زم  بیش از همه در صدد برحذر ساختن مردم از مشارکت دراعتراضات خیابانی همچون آبان 98  و  بی اعتبار ساختن آن از طریق مرتبط ساختن آن با "آمد نیوز" و تلویحا "سرویس های جاسوسی بیگانه" برآمده است.  

به گفته دکتر ونک آنسون، روانشناس هـدف اصلـی بازجویی در شکنجه های سفید، درهم شکستن اراده و تخـریب فـردی شخص زنـدانی و همانند سازی او است. نوعی شستشوی مغزی به قصد جایگزینی سیستم فکری جدید در برابر سیستم فکری سابق فرد بازداشت شده برای گرفتن هر گونه اعترافی در مقابل دوربین یا دادگاه های نمایشی است تا شاید بتواند در پی ابراز پشیمانی فرد زندانی از جامعه سلب امید کنید. البته او بدرستی اضافه می کند که چنین هدفی در دنیای ارتباطات امروزی و عصر اطلاعات به سختی دست یافتنی است.

نمایش تلویزیونی بازجویی از زم یکی از عریان ترین جلوه های شکست و رسوایی صنعت اعتراف سازی در جمهوری اسلامی است. نه تنها ازآن رو که زم - با هر قضاوتی که از او داشته باشیم - خیزش آبان را اغتشاش نخواند و به همانند سازی خود با همه ادعاهای بازجو و نظام تن در نداد و تا اخر خود را یک روزنامه نگار مطبوعاتی خواند که دست بالا  "اشتباهاتی" کرده است و از بابت آن از مردم (و نه از نظام) "حلالیت" طلبید. بلکه علاوه برآن و مهم تر از آن افکار عمومی نیز در واکنش های خود تنها خشم و انزجار بیشتری نسبت به توسل حکومت به این روش ها را نشان دادند و حتی به نوعی همدردی  با زندانی پرداختند. امری که نشان از ناتوانی نظام در گسترش مشروعیت خود درجامعه حتی با توسل به نرم ترین  وپیجیده ترین اشکال شکنجه است!

به نقل از رادیو فردا

آقای رحمانی، اشکال از لنینیسم ِ شماست!

آقای رحمانی، اشکال از لنینیسم ِ شماست!

بهرام رحمانی درمقاله ی« حزب توده ی ایران و حزب ِ کمونیست ِ ایران وتحریف ِ تاریخ» به حزب ِ توده اعتراض کرده که به چه حقی خود را وارث ِحزب ِ کمونیست ِ ایران( در دهه ی نخست ِ 1300 شمسی در زمان ِ رضاشاه) می داند، و می نویسد: «سوآل این است که حزب ِ توده چه ربطی به حزب ِکمونیست ایران دارد »، و: « چرا حزب ِ توده این چنین تاریخ را تحریف می کند». رحمانی همچنین می نویسد: « انبوهی از اسناد ِ تاریخی نشان می دهد که حزب ِ توده که این چنین سینه چاک خود را وارث ِ حزب ِ کمونیست ِ ایران می داند نه اهداف و نه برنامه و نه سیاست وعملکردهایش کم ترین شباهتی به حزب ِ کمونیست ِ ایران ندارد.». سوآل ما هم ازآقای رحمانی این است: اهداف، برنامه و سیاست و عملکردهای یک فرد یا یک تشکیلات ِ سیاسی ِ به دنبال ِ کسب ِ قدرت سیاسی چیستند و ربط شان با مارکسیسم که هم حزب های کمونیست( بخوان لنینیست) وهم حزب ِ توده که خود را به آن منسوب می کنند چیست؟ می دانیم و عملکرد ِ تاکنونی ِ این افراد و حزب ها و تشکیلات ها نشان داده که همه تاپیش ازکسب قدرت ِسیاسی دموکرات و آزادی خواه اند و وعده می دهند که اگر به قدرت برسند چنین و چنان می کنند. پیش از کسب ِ قدرت همه مبارزاند و به خاطر ِ آرمان شان زندان رفته و تبعید شده اند. آیا این عملکردها آنهم صرفن با هدف ِ کسب ِ قدرت ِ سیاسی تعیین کننده ی ماهییت و اهداف ِ واقعی ِ افراد و تشکیلات های سیاسی است و اساسن ربطی به مارکس و مارکسیسم دارد؟ هرگز! مگرمارکس وانگلس به دنبال ِ کسب ِ قدرت ِ سیاسی بودند و مگر آنها حزب ساختند و رهبر ِ فعال مایشاء هیچ حزب و تشکیلاتی بودند که با وعده دادن طرفدار و سرباز جمع کنند تا آنها را به قدرت برسانند؟ به علاوه، همچنان که گفتم همه پیش از به قدرت رسیدن آزادیخواه اند، اما ماهییت و خصلت ِ افراد و تشکیلات های سیاسی و نیات ِ پنهان در پس ِ وعده ها زمانی آشکار می شود که کسب ِ قدرت کنند- به یاد بیاوریم خمینی پیش از کسب ِ قدرت چه بود و چه گفت و پس از عروج به قدرت چه شد و چه ها کرد.عملکردهایی که همه نشان داد این ایدئولوژی و رابطه ی افراد و تشکیلات ها با دوران ِ تاریخی است که هدف ها و برنامه ها را تعیین می کند و نه نام ها و ادعاها و وعده و وعیدهای پیش ازکسب ِقدرت ِسیاسی . آری، ماهییت ِ افراد و تشکیلات ها را ادعاهای شان تعیین نمی کند جناب ِ رحمانی! بلکه ایدئولوژی و رابطه ی فرد و تشکیلات با دوران ِ تاریخی تعیین کننده ی ماهییت وعملکردهای آنهاست. آخوندها با توجه به جهان بینی و ایدئولوژی ِ واپسگراو ضدییت ِ ایدئولوژیک شان با تمدن و تجدد و دموکراسی از هر نوع اش، هرگز نه پیش از عروج به قدرت و نه پس از آن، نه می خواستند ونه می توانستند به دموکراسی و آزادی های بی قید و شرط ِ سیاسی علاقه و پای بندی داشته باشند و عملکرد ِ در قدرت شان نشان داد که وعده ها ی پیش از به قدرت رسیدن فقط برای فریب دادن ِ« توده های» ناآگاه ِ متوهم بوده است. از این رو، برای آنکه فریب ِنام ها ووعده ها را نخورد باید موجودی و پتانسیل ِ مادی تولیدی ِ جامعه ، و توانش ِ ایدئولوژیک سیاسی ِ وعده دهنده گان برای تحقق ِ وعده ها و نیز درک و قضاوت ِ آن ها از دوران ِ تاریخی ورابطه شان باآزادی های فوری وبی قیدو شرط سیاسی،یعنی تمام ِپیش شرط ها و معیارهای ماتریالیسم ِ تاریخی برای فرارفت و گذار ِ جهشی- تکاملی به دوران ِ بعدی را ملاک ِ همخوانی ِ وعده با عمل قرار داد. با چنین درک و برداشت ِ ماتریالیستی از تاریخ و عملکردهای تاریخی و با شناختی که در صدسال ِ گذشته از عملکرد ِ شخص ِ لنین و احزاب و تشکیلات ها و شخصییت های لنینیست پیدا کرده ایم، می توان به این قضاوت ِ متکی بر داده ها ی تجربی رسید که تفاوت ِ   لنین و لنینیست ها باحاکمان ِ کنونی ِ ایران یعنی آخوندها را نیز باید در عمل دید و داوری کرد و نه در ادعا و وعده های این حزب و آن حزب، یا این شخصییت وآن شخصییت. خصوصن وعده ووعیدهایی که به دلیل ِعقب مانده گی ِجامعه وایدئولوژی ِ مرد سالارو پدرسالار ِ فرمانفرمایانه ی این حزب ها و شخصییت ها نمی تواند در عمل پیاده شود و تحقق یابد. حزب ها و تشکیلات های فرقه گرایی که سلسله مراتب ِ سازمانی ِعمودی ِ خدایگان بندگی شان از بالا به پایین  به ترتیب ِ اهمییت و مقام عبارت است یک رهبر ِ مادام عمر ِ مرد، و « رفقا» و همرزمان ِ ایشان، و در پایین ترین جایگاه اعضا و هواداران ِ حرف شنو، به معنای افراد ِ عمل کننده به فرمان های رهبر و کمیته مرکزی ِ حزب که خود ِ آنها نیز گوش به فرمان ِ رهبر ِ همه چیز دان فعال مایشا هستند.« خلق» و « توده ها» عناوینی هستندکه این سازمان های دربسته ودرخود ِفرقه ای به کسانی می دهند که زمانی که به قدرت برسند باید در راه ِ تحکیم ِ قدرت و بقای آن جانفشانی کنند و مخالفان  را از هر دار و دسته و طبقه ای سرکوب نمایند. از این رو، در چنین تشکیلات های دربسته و محدود به یک دار و دسته دموکراسی هیچ جایگاهی حتا برای خود افراد ِ تشکیلات – مثلن برای مخالفت با ایده ها و فرمان های بی چون و چرای رهبر-  وجود ندارد، و رهبر تصمیم می گیرد، فرمان و امریه صادر می کند و همه بدون ِ چون و چرا باید اجرا کنند.( بخوانید تمام ِ نوشته ها و سخنرانی های لنین یعنی مقتدا و الگودهنده ی سازمانی ِ این حزب ها و تشکیلات ها را به خصوص پس از کسب ِ قدرت ِسیاسی ). لنین تا پیش از عروج به قدرت ِ سیاسی در 1917 با یاری ِ« امپریالیسم» ِآلمان،خصلتن ترکیبی بود از ماجرا جویی ِبلانکیستی( در چه باید کرد)واراده گرایی ِراهگشا به قدرت ِ نیچه ایستی( در تمام ِ آثار ِپیش و پس از کسب ِ قدرت ِ بلامنازع اش تا هنگام ِ مرگ )، و درعین ِ حال ادعای ِ مارکسیست بودن و پیرو ِاندیشه ی مارکس و انگلس بودن و مدافع ِ همزمان و توامان ِ دو طبقه ی تاریخی ِ مختلف المنافع یعنی پرولتاریا و دهقانان بودن. یا به عبارتی نماینده و سخنگوی دو ایدئولوژی ناهمخوان ِ تاریخی ِپرولتاریایی دردوران ِسرمایه داری، وبرزگران و زحمت کشان ِ روستا دردوران ِپیشا سرمایه داری. بعد ازعروج به قدرت بود که ماهییت ِواقعی ِاو خود رانشان داد و همان شد که ایدئولوژی ِ خدایگان بندگی ِ تشکیلاتی ِ فرقه گرایانه ی اومی طلبید. با چنین بنیاد ِ ایدئولوژیکی ،عجیب نیست که همه ی احزاب ِ لنینی- بلشویکی بدون ِ استثنا هم مردسالارند، هم پدرسالار، با رهبرانی همه مرد ، مادام عمری و جانشین گزین پیش از مرگ ِ رهبر ِ اصلی. همچنان که تمام احزاب و تشکیلات های لنینی ِ موسوم به کمونیست یا توده ای از صد سال قبل تا کنون بدون ِ استثنا چنین خصوصییت های مشترک ِ بی کم و زیادی داشته اند.

این حزب ها و تشکیلات ها، خواه حزب ِ کمونیست به رهبری ِ مردی به نام حیدر عمواوغلی باشد، خواه حزب توده به رهبری ِ مردی به نام ِ نورالدین کیانوری باشد، خواه حزب ِ کمونیست به رهبری ِ مردی به نام ِ ابراهیم علیزاده باشد، خواه حزب ِ کمونیست ِ کارگری به رهبری ِ منصورحکمت و جانشین ِ مردش حمیدتقوایی باشد( عجبا از این ناسازنمایی ِ حرف و عمل که خود را مدافع ِ دو آتشه ی برابری ِ زن و مرد می دانند اما در این نزدیک به صدوبیست سالی که ازپیدایی ِ حزب های لنینی بلشویکی می گذردحتا یک زن به رهبری ِهیچ یک از حزب ها ودولت ها ی شان برگزیده نشده است. دلیلی بهتر و شاهدی گویاتر از این برای اثبات ِ ایدئولوژی ِ واپسگرای پدرشاهی و مردسالارشان؟ به هیچ نقد و انتقادی هم که طبق ِ معمول پاسخگو نیستند جز سکوت و بایکوت! )، اگر کسب ِ قدرت نمایند بدون ِ شک برطبق ِ مرام نامه و اساسنامه ی تشکیلاتی شان همان راه و روشی را در پیش خواهند گرفت که احزاب ِ برادر( به اصطلاح ِ رایج ِ برادر در میان ِ این حزب ها توجه کنید که گویای ایدئولوژی ِ مردسالار و پدرسالار ِ این حزب ها و فرقه هاست) در شوروی، اروپای شرقی، چین، کره شمالی و کوبا در پیش گرفته و به آن عمل کرده اند. از این رو، مخالفت ِ آقای رحمانی و حزب اش با حزب ِ توده نیز از این قاعده مستثنا نیست. یعنی اختلاف نه بر سر ِ اصول ِ اعتقادی ِ بلشویکی، بلکه بر سر ِقدرت ِسیاسی و رهبری ِ اعتراض ها و جنبش های به اعتقاد ِ آنها ضد ِ لیبرالی و ضد ِ امپریالیستی ِ « مردم ِ ایران» است.  یعنی حرکت از همان نقطه ای که رژیم اسلامی به قدرت رسید و نتیجه اش راایرانی ها چهل و دوسال است دارندمی بینند و حس می کنند. در واقع،می توان اختلاف ِ این حزب ها و تشکیلات ها با یکدیگر را به اختلاف ِ مجاهدین ِ خلق با رژیم ِ ملاها تشبیه کرد که نه بر سر ِ اصول ِ اعتقادی بلکه بر سر ِ « لحاف ِ ملا»ی جامعه ی دزد زده ی ایران است. اختلافی که کم ترین ربط و نسبت و شباهت و همخوانی بامارکس ومارکسیسم و ماتریالیسم ِ تاریخی ندارد، جناب ِ رحمانی!

 

 

آنها که نمیخواهند و آنها که نمیتوانند !

آنها که نمیخواهند و آنها که نمیتوانند !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
‏صادق زیباکلام : من اگربجای مسئولین نظام میبودم سخنرانی خانم مریم رجوی رهبر سازمان مجاهدین راکامل پخش میکردم تا مردم بچشم خودشان میدیدندکه آنها بجز یک مشت شعار،هیچ طرح وبرنامه عملی و نقشه راه ندارند.مثل تندروهای خودمان وسایربراندازان،بجزشعار، کلی گویی،حرفهای بزرگ اما پوک هیچ راه حل عملی ندارند...

کم لطفی نفرمائید جناب زیبا کلام . سازمان مجاهدین خلق البته برنامه زیاد دارند فقط جنس برنامه ها قابل آبدیت نیست . یک طرح همبستگی ملی دارند با 30 سال سابقه ، یک برنامه 10 ماده ایی مریم رجوی و یک جمهوری دموکراتیک اسلامی با نیم قرن طول عمر  ... الان نیم قرن است با همین برنامه ها هستند ...

از 2 حالت خارج نیست : یا توان و ظرفییت آبدیت ندارند و یا عمدا دستی به خودشان نمیکشند ...

در حالت دوم حق دارند ...

تمام افراد یا جریاناتی که طی نیم قرن گذشته شروع به انبساط زور رس ، در برابر انقباض ذاتی حکومت اسلامی در ایران کردند راهی قبرستان شدند ... انبساط زود رس مثل تولد کودکی مرده است . این از زمان خاتمی شروع شد و خیلی ها که با دود کباب خر رفتند به ترکستان ...

نظام حاکم هنوز آنجاست ، قانون اساسی جنایت پرور دینی هنوز پابرجاست ، اعدامها ادامه دارد ، زندانها پرتر میشود ، دلار گران تر میشود و شرایط سیاسی اساسا به گونه شده که حتی تحلیل هم نمیشود کرد یا حدس زد نظام چه میخواهد یا میتواند بکند ؟ نظام حاکم در ایران هر وقت استارت تغییرات ریشه ایی را زد و دیگران مثل ماست بودند آنوقت شما حق دارید ...


اگر فاشیست دینی حاکم در ایران بتواند وارد مسیر استحاله جدی شود و امواج تغییرات را تحمل کند ... بقیه هم باید بتوانند و اگر نظام توانست و بقیه نتوانستند پس خیلی زود در برابر آفتاب تغییرات ذوب میشوند ...در واقع بقیه نیروهای خارج از نظام مواضع و حرکتشان به برنامه های حاکمان ایران بسته شده است .
سوال ابتدایی پس این میشود که برنامه نظام حاکم در ایران چیست ؟ ادامه دخالت در خاورمیانه و اعدام و سرکوب و استمرار قانون اساسی جنایت پرور دینی ...

یا داشتن ظرفییت و امکان تغیییرات بنیادین ؟ حل مشکلات اساسی در مافیای دینی حاکم در ایران راه حل علمی ندارد . این جماعت مسلمان حاکم در ایران خیلی خاص هستند ، خاص عمل میکنند و خاص به خط پایان میرسند !

هیتلر میدانست نمیشود اروپا یا دنیا را فتح کرد و یک دولت جهانی بیناد گذاشت ... ولی تا زمان مرگ به تخریب ادامه داد .

حکومت اسلامی در ایران که انگشت کوچک فاشسم هیتلری نیست . اینهاهم میدانند نمیتوانند با ورژن نیم قرن گذشته ادامه بدهند ، شرایط جهانی عوض شده و سیستمهای فردی و تک حزبی و ایدئولوژیک در پایان تاریخشان هستند ... ولی چرا روحانیت حاکم اصرار دارند هی به تخریب ادامه دهند ؟ از زجر مردم خوششون میاد ؟

 

مدتی پیش منوچهر هزار خانی عضو قدیمی خانواده سیاسی مجاهدین در جایی گفته بود انقلاب بعدی ایران توسط مجاهدین رهبری میشود ...

 

منوچهر هزار خانی در همان قالب نیم قرن پیش حرفش را میزند . این انقیاد ذهن ناشی از کهولت سن عجیب نیست . اما وقتی همین عبارت و رهبری مردم ، توسط بقیه جوجه های ریقو عنوان میشود دیگر جوک هم نیست . الان هر ننه قمری مدعی رهبری مردم است . کسانی حرفهایی میزنند که حکایت منار و گنجشک است !

 

نیروهای خارج از نظام هنوز راهی زیاد دارند تا کار جمعی سیاسی را یاد بگیرند وهم به رسمییت بشناسند ! اولین برنامه عملی و نقشه راه مبرم برای همه نیروها همین است .

 
21.07.2020
اسماعیل هوشیار

 

انقلاب کارگری و بلانکیسم بحث "حزب و جامعه" منصور حکمت

انقلاب کارگری و

بلانکیسم بحث "حزب و جامعه" منصور حکمت 

اگر منصور حکمت زنده میماند ، نه بعد از این همه سال بلکه در همان سالهای اول بعد بحث حزب و جامعه اش خود نقاد این نظر غلطش میشد . سیاست و زندگی این فرصت را از او گرفت . سیاست دچار اشتباهش کرد و مرگ نگذاشت که آن اشتباه را تصحیح کند .

بحث قیام و ملزومات آن از دیدگاه مارکسیستی روشن است . قیام سوسیالیستی و ضرورت شرکت و رهبری طبقۀ کارگر در آن .

جمله ای از یک مصاحبۀ منصورحکمت را با نشریه ای که همزمان با بحث حزب و جامعه منتشر شد در اینجا میآورم . این جمله لپ اصلی بحث منصور حکمت بود .

منصورحکمت:

" خب اين طور که شما مىگوئيد اين سه ميليون نفر کشته میشوند. اما واقعيت اين است که عالم سياست، عالم فعالين سياسى است بيشتر.اگر اين سه ميليون نفر جمع شوند و کارى بکنند که حکومت به دست يک حزب سوسياليستى مثل ما بيفتد، قوانين ما و نظامى که از فردايش برقرار میکنيم باعث میىشود که طبقه کارگر بيايد و از حکومتش دفاع بکند ."

خیلی روشن جمله نشان میدهد که در حکومتی که قرار بوده برقرار شود ، بدون دخالت و شرکت طبقۀ کارگر بوده است .

این بحث با مبانی اصلی مارکسیسم در مورد قیام و انقلاب کارگری جور در نمیآید و صد در صد مغایر با آن است .و بلانکیسم جوهر اصلی آن است .

لنین میگوید :

"برای آنکه قیام کامیاب باشد، باید نه بر توطئه و بر حزب، بلکه بر طبقه پیشرو استوار باشد. این اولا" ..."

مارکسیسم و قیام”  لنین

وانگلس‏ در سال ۱۸۷۴ تفاوتهاى اساسى بین مارکسیسم و بلانکیسم را اینگونه توضیح داد :

"از برداشت بلانکى نسبت به هر انقلابى به مثابه حمله غافلگیرانه اقلیتى انقلابى این نتیجه طبیعى را میتوان گرفت، که پس‏ از پیروزى چنین انقلابى، الزاما باید دیکتاتورى حاکم شود؛ منتها نه دیکتاتورى همۀ طبقه انقلابى یعنى پرولتاریا، بلکه دیکتاتورى گروه کوچکى که کودتا را به ثمر رسانده است و در ضمن خود نیز پیشاپیش‏ تحت دیکتاتورى یک فرد یا افراد قلیلى سازمانیافته است . "

برنامۀ کمونارهای بلانکیست فراری . انگلس

‏بهروز شادیمقدم

20.7.2020

توضیح در باره پخش بیرونی یادداشتهای یک بحث درون حزبی که در یک جلسه پالتاکی اعضا ارائه دادم

 

توضیح در باره پخش بیرونی یادداشتهای یک بحث درون حزبی که در یک جلسه پالتاکی اعضا ارائه دادم.

روز یکشنبه 21 یونی 2020 بحثی پالتاکی در سطح اعضای حزب کمونیست ایران در خارج کشور ارائه دادم، از آنجاییکه کلا مباحثات من سیاسی و در نقد کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران و بطور مشخص تر کمیته اجرایی حزب است و این بحثها حاوی هیج مسائل تشکیلاتی نیستند، و بنا به وضعیت امروز حزب و بحرانی که در نتیجه شکست چند سیاست و بحرانی که همین رفقای رهبری برای حزب درست کرده اند، لازم می بینم مضمون آن بحثها را رو به بیرون پخش کنم.

با سپاس

بهروز ن

21.یولی 2020

 

 

جلسه ای در باره:

جهت تاثیر گذاری اجتماعی، کمونیستها به بازنگری در متد و رویکردهایشان در برخورد به مسائل مختلف احتیاج دارند:

متد سوسیالیستی در برخورد به نکات زیر چگونه است؟

  • برقرار کردن تناسب بین تئوری و پراتیک
  • برخورد به احزاب سیاسی: در باره مناسبات سیاسی احزاب سیاسی با هم
  • رابطه حزب – طبقه
  • شیوه برخورد ما به مسئله سوسیالیسم در یک کشور
  • تشکیلات سازی در محل کار و زیست کارگران
  • معانی عملی انترناسیونالیسم کارگری و سوسیالیستی برای ما
  • نقش حزب کمونیست در گسترش ازادیخواهی در ایران، و معانی عملی آن برای ما چیست؟

 

ارائه دهنده مباحثات: بهروز ناصری

تاریخ: 21 یونی 2020

 

 

سلام دارم خدمت همه رفقا و تشکر میکنم از کمیته خارج کشور و هم سلام و تشکر به همه رفقایی که زحمت کشیده اند و در این جلسه شرکت دارند.

طبعا این بحث بی ربط نیست به کنگره ای که در پیش است و در این مدت چند ماهه بنظر من این یکی از بحثهای محتوا و مضمونی است که امیدوارم موفق بشوم در ارائه اش، هر چند که موضوعاتش خیلی متنوع است. هر تک موضوعش میتواند ، موضوع یک بحث مستقل و جداگانه و طولانی تری باشد.

اما خصلت موضوع، خصلت بحث، اینرا می طلبد که بحثهای زیاد و مختصر، مفید و روشن را طرح کرد، که بعدا بتوانم آنها را به هم پیوند بدهم، آنها را به همدیگر بدوزم. و از دوختن این بحثهای مختلف، استنتاجاتی از آنها بگیرم.

ما در رابظه با بحثهای سیاسی، و سیاستهای حزب، من فکر میکنم که یک مقدار برای اینکه هم بحث و مجادلات درون حزبی بین خودمان، هم کنگره آتی حزب، استنتاج خوبی از آن بگیریم و کنگره خوبی باشد، ما همدیگر را بقهمیم. من فکر میکنم که ما مجبوریم از مسائل مستقیم تشکیلاتی، یک مقدار فاصله بگیریم، یک مقدار دور بشویم و مسائل یک مقدار پایه ای تر را به میان بکشیم. به دلیل اینکه ما به یک درک و فهم مشترک بر سر مهمترین مقولات احتیاج داریم. ما اگر درکمان از مقولات و مفاهیم مهمی مثل سوسیالیسم، مثل انقلاب، و مثل سیاستهای که حالا مورد جدل است، یک درک مشترکی نداشته باشیم، استنتاج گرفتن و پراتیک یک سیاست عملی هم به همان اندازه دشوار و مشکل خواهد بود.

برای اینکه من یک پرسپکتیو و یک نگرش را بدست داده باشم، بحث را اینطور شروع میکنم که فرض کنیم که یک نفر دارد دوچرخه سواری میکند، و یا یک مسافر یا راننده یک ماشین سواری را درنظر بگیرید، و یا قطار یا اتوبوس، همه اینها در جایگاهی که قرار دارند، محیط دوروبر را هر کدام به شیوه ی خود می بینند. ولی اگر من و شما به بالای قله ی یک کوهی برویم و از آن بالا به پایین نگاه کنیم، منظره ی دیگری را می بینیم. و اگر سوار هواپیما و هلی کوپتر بشویم، روی کل مناظر زیر دست تسلط پیدا خواهیم کرد و خیلی بهتر راهها و جهتهایی که زیر دست است و شاید خیلی سخت تر بشود با ماشین یا دوچرخه آنها را پیدا کرد، میتوان راحتتر به آنها دست یافت.

بگذار در این ابتدای تابستان، با هم به  یک گردش با هواپیما برویم، یا با هلی کوپتر به یکی از قله های زیبای هونگ شان (Huangshan) در شرق چین برویم تا از آن بالا نظاره گر زیباییهای طبیعت آن پایین باشیم. این همان نگرش و عینکی است که من در این بحث به شما رفقا پیشنهاد میکنم تا دنیا را به این شیوه ای که خدمتتان توضیح میدهم، ببینید.  وقتی ما از ان بالا به محوطه کنگره فرود آمدیم، آنموقع بهتر میتوانیم همدیگر را بفهمیم و استنتاج مشترک تری در رابطه با «چه باید کرد» داشته باشیم.

پرسپکتیو من اینست که  یک رابطه مستقیمی بین تئوری ؛ پراتیک و متد برقرار می کنم. بنظر من تناسب و  تعادل منطقی بین تئوری، پراتیک و متد است که کمک میکند تا ما عینی تر و  به اهدافمان نزدیکتر شویم. به همین دلیل بحث متد در ارتباط مستقیمی است با بحث تئوریک سیستم. و اگر هم یکی از این فاکتورهای تئوری، پراتیک و متد دچار نقضان شود، کل کلیت ما با مشکل روبرو میشود.

و من برای اینکه بتوانم روی متد و شیوه برخورد سوسیالیستی در زمینه های مختلفی که برای بحث معرفی شده رامورد اشاره قرار دهم، لازم می بینم تا ابتدا از پایه ای ترین مفهوم ، یعنی سرمایه را مد نظر قرارمی دهیم.

(1)

پس ما ابتداء ن از سرمایه شروع میکنیم.

چند خصلت مهم  سرمایه ؟

بحث در باره سرمایه و سرمایه داری خود موضوع کتابهای متعددی است. ولی تا آنجاییکه برای این جلسه بدرد ما بخورد.

بنظر مارکس، سرمایه یک رابطه اجتماعی است. یک رابطه اجتماعی بین انسانها و به واسطه یک چیز یا شی ء. و «ارزش» آن حلقه واسطی است که تصور رابطه اجتماعی در وجود آن شیء است؛ و دارنده آن را هم سرمایه دار می نامیم.

مارکس بحث در باره سرمایه را ازتجزیه و تحلیل  «کالا» شروع میکند. کالا بعنوان کنکرتی که هم دارای ارزش مصرف است و هم ارزش مبادله.

...

اجازه میخواهم که بحث در مورد تعریف از سرمایه یعنی «سرمایه چیست؟»  را به وقت مناسب دیگری موکول کنیم. و خود را به خصلتهای سرمایه که به بحث امروز ما مربوط است محدود کنم.

 

یکی از خصلتهای سرمایه اینست که « سرمایه میل به تمرکز دارد». این بحث را مارکس در آثار متعدد و از جمله مانیفست و کاپیتال بحث کرده است. بحث سرمایه انحصاری را لنین هم در کتاب امپریالیسم بعنوان آخرین مرحله سرمایه داری، مورد بحث قرار داده است. سرمایه در قالب و شکل و شمایل کارتل ها و شرکتهای چند ملیتی و بین المللی. نمونه سیاستها و کارکرد صندوق بین المللی پول و بانک جهانی. 

که سرمایه  از مرز کشورهای مختلف عبور میکند و تمام جهان را فرا می گیرد. امروز همه ما بوضوح می بینیم که  مناسبات سرمایه داری و تقابل کار و سرمایه به تمام آن 200 کشوری که بر روی کره زمین وجود دارند، گسترش یافته است. اینجا واژه های کلیدی «انحصارات» و «جهانی شدن سرمایه» است. 

کجاست که مناسبات سرمایه دارانه و تقابل کار و سرمایه در آنجا موجود نباشد؟

دومین خصلت سرمایه اینست که سیری ناپذیر است. شیوه تولیدی که برای و بر اساس کسب سود و باز هم سود بیشتر باشد، سیری ناپذیر است. حرض  و ولع سرمایه برای کسب سود بیشتر بی انتهاست.

سومین خصلت سرمایه اینست که سرمایه در عرصه بین المللی نه یک سخنگو، بلکه سخنگویان متعددی دارد. در عرصه بین المللی ما با قطب های مختلف سرمایه در امریکا، اروپا، چین و روسیه مواجه هستیم. این قطبهای سرمایه مدام در رقابت، همکاری، تنش و سازش با همدیگر بسر می برند.

....

با توجه به نکات فوق، اینکه تمام کره زمین را مناسبات سرمایه داری فرا گرفته و هیچ جای دنیا نیست که تحت سیطره یکی از این قطبهای سرمایه قرار نداشته باشد، لذا کره زمین از جهات مختلف اشباع شده است. هم در عرصه تولید کالا ما با اشباع روبرو هستیم و هم هیچ مکانی دیگر برای اشغال از سوی دول سرمایه داری باقی نمانده است.

بنظر من جامعه سرمایه داری از مرحله بحران عبور کرده و به بن بست رسیده است.

بن بستی که راه عبور انسان بسوی آینده را سد کرده و با موانع روبرو نموده است.

این بن بست مثل خیابانی می ماند که بوسیله یک دیوار سد شده باشد.

این دیوار را تنها میتوان با یک بولدزرهای  خوب و با راننده های ماهر از جا کند و راه عبور انسان بسوی آینده را باز کرد.

این بولدزرها و راننده ها، همان جنبش های کارگری و توده ای هستند که در جوامع مختلف با مبارزات و اعتراضاتشان ابراز وجود میکنند.

حالا ما خودمان را به کشور ایران محدود کنیم.

مشکل و معضل اصلی اینست که متاسفانه حال و وضع بولدزرها و راننده های بولدزرها خوب نیستند و هیچ کدام آنقدر خوب کار نمیکنند تا بتوانند آن دیوار را از سر راه بردارند، تا انسان بتوانند به مسیرش ادامه دهد.

رفقا، اجازه بدهید اینجا کمی بلند پروازانه سخن بگوییم.

به اعتراضات توده ای و کارگری فعلا موجود در ایران ، عراق، لبنان و ... نگاه کنید. همه اعتراضات و مبارزات کارگری و توده ای  واکنشی و دفاعی هستند. این مبارزات واکنشی هستند علیه وضعی که دولتها و حاکمان مستبد برای این مردم زحمتکش بوجود آورده اند. این را خواستها و مطالباتی که کارگران و توده های مردم در اعتراضشان علم می کنند، برمی افرازند، میگویند و نه من.

کافی است تا به خواستهای معترضین شهرهای عراق ، که خواستهای خیلی ابتدایی هم هستند، دولت عراق جامه عمل بپوشد، مثلا درجه ای از رفاه شهروندان عراقی را فراهم نموده و دست جمهوری اسلامی در خط و نشان کشیدنها در سیاست در عراق کوتاه کنند و برآورد کردن چند خواست دیگر مربوط به آب و برق و مسکن... ، تمام اعتراضات توده ای فروکش میکنند.

و این هم قابل توضیح است که چرا چنین است.

اعتراضات و مبارزات کنونی کارگری و توده ای، در چهارچوب ، مطالبات مربوط به کار و زندگی آنان محدود شده است.

ما در هیچ جای مبارزات توده ای و کارگری نمی بینیم که مبارزین در صحنه ادعای کسب قدرت سیاسی داشته باشند.

در هفت تپه بحث مدیریت کارگری مطرح شد، اما از آنجاییکه این بحث در یک محدوده کوچک طرح شد و پشتوانه کشوری و طبقه ای نداشت، امکان پیروزی چنین خواستی ، هر چند برحق هم باشد، اما خیلی سخت و مشکل است.

یکی از مشکلات کارگران ایران اینست که کارگران ایران تنها هستند. آنان هنوز هم صاحب تشکل طبقاتی و سراسری خود نشده اند.

و این معضل،  جهت پیشرفت و رشد مبارزه طبقاتی در ایران، مشکل ساز است. رشد  و تکامل مبارزه طبقاتی در ایران مستقیما در گروه وجود تشکلهای واقعی کارگران هم در سطح محلی  و شهرها و هم در سطح سراسری است.

ما در سطح وسیع در ایران با تشکلهای کارگری  و تشکل سراسری ، که واقعا کارگران و توده های زحمتکش را نمایندگی کنند، مواجه نیستیم. این یک معضل جدی در رابطه با مبارزات کارگری و توده ای علیه وضع موجود و علیه جمهوری اسلامی است.

 

(2)

 

در ابتدای معرفی این بحث آمده است که "جهت تاثیر گذاری اجتماعی، کمونیستها به بازنگری در متد و رویکردهایشان در برخورد به مسائل مختلف احتیاج دارند".

 

اما بازنگری به چه معنا؟ و منظور ازاین بازنگری چیست؟

برای اینکه بتوانم منظورم با بهتر برسانم، رفقا را فرامیخوانم تا بار دیگر نگاهی به مانیفست، تمام آثار مارکس، انگلس و لنین و تمام بزرگان دیگر در طول صد و دویست سال اخیرو باضافه برنامه و اساسنامه ی حزب کمونیست ایران، بیندازند، تا منظور من بهتر فهمیده شود.

در تمام آثار مارکس و لنین و.... بحث از نقد، بررسی و تحلیل نظام سرمایه داری، طبقه کارگر و سرمایه دار، مبارزات کارگری و توده ای علیه وضع موجود و سوسیالیسم و مقولات و مفاهیم پایه ای دیگر در این چهارچوب  است.

برای نمونه  در ماده اول اساسنامه حزب کمونیست ایران از حزب "بعنوان تشکل کمونیستی طبقه کارگر ایران برای سازماندهی و تحقق امر انقلاب اجتماعی سوسیالیستی"، نام میبرد.

به برنامه حزب مراجع میکنیم ابتدا کمی در مورد نظام سرمایه داری در ایران و شرایط بعد از اصلاحات ارضی در ایران بعد از دهه 40 شمسی،  تحلیل کرده است. سپس سرتیتری را به "شوراها و حاکمیت مردم" اختصاص داده است. که در آن ضمن نقد پارلمانتاریسم بورژوایی، بر حاکمیت شوراهای محلی و شوراهای نمایندگان در همه سطوح و کنگره سراسری نمایندگان شوراها و..." اشاره و مورد تاکید قرار میدهد.

در ادامه به ترتیب به:

  • انحلال ارتش و دیگر نیروهای مسلح حرفه ای
  • حقوق و آزادیهای فردی، سیاسی و اجتماعی
  • رفع و لغو تبعیض از زنان ، برابری زن و مرد
  • حقوق اجتماعی و سیاسی
  • حقوق اقتصادی
  • حقوق زن در خانواده
  • سقط جنین
  • فحشاء
  • رفاه عمومی و بیمه های اجتماعی
  • حفظ محیط زیست
  • مفاد حداقل قانون کار و حقوق کارگری

می پردازد.

اینجا بحث من بررسی و نقد برنامه حزب کمونیست ایران نیست، که در جای خود لازم است برنامه تا دوباره و بر اساس وضعیت و شرایط زمان حال نوشته شود،  بلکه اشاره به این نکته است که در خود برنامه هم بحث از حزب و سیستم اجتماعی، حزب و توده ها و طبقه کارگر است.

در هیچ جای سنت مارکسیستی، مکان و جایگاه رابطه حزب – طبقه را با مکان و جایگاه  و رابطه حزب با سایر احزاب "چپ و کمونیست" عوض نکرده است.

این یک انحراف رهبری حزب ماست که بجای کار در میان طبقه و اهمیت دادن به تشکل سازی و تنه زدن به چالشهایی که روبروی طبقه کارگر و مردم زحمتکش قرار گرفته، هم و غمش و شب و روزش به مناسبات با احزاب دیگر "چپ و کمونیست" تبدیل شده است.

طبقه به فراموشی سپرده شده و احزاب غیر اجتماعی به همه چیز ارتقاء پیدا کر ده اند.....

با استنتاج از تاریخ و کل آثار سوسیالیستی، انقلاب امر توده های کارگر است و کار مستقیم کمونیستی هم در همین چهارچوب معنی پیدا میکند.

انقلاب کار احزاب چپ و کمونیستی که برای تحقق برنامه ی خودشان هم جدی نیستند، نیست....

انقلاب امر توده های میلیونی کارگر و زحمتکش است و کار حزبی و کمونیستی هم در همین چهارچوب معنا و مفهوم پیدا میکند.

یک حزب کمونیست بایست تحلیل کند، که وضع کار، معیشت، زندگی ، درجه ی سازمانیابی کارگران و سطح مبارزات آنان چگونه است؟ بایست نقاط قوت و ضعف جنبش را بخوبی بشناسد، در پروسه زندگی و کار و مبارزه کارگران، همراه آنان و در محل باشد.

یک حزب کمونیست بایست شیوه کار متین و اقناعی در میان کارگران به شیوه رایج کارش تبدیل شده باشد.

 چون معضلات و مشکلات پیشاروی انجام حرکتهای و اقدامات بزرگ را می بیند. و برای رفع موانعی که کارگران و زحمتکشان با آنان مواجه هستند، کار و فعالیت میکند.

معنی چنین نظری اینست که کار و فعالیت مستقیما کمونیستی یعنی تشکیلات سازی در محل کار و زیست کارگران.

آیا رهبری حزب ما طی سالیان طولانی تا چه اندازه به امر تشکیلات سازی در محل کار و زیست کارگران و زحمتکشان ایران بها داده و برایش انرژی گذاشته است؟

آیا حزب ما بغیر از کردستان، تا چه اندازه در خارج از کردستان دارای تشکیلات هستیم؟

و .....

آیا سبک کار و متد حزبی ما چنین و در این راستا بوده است؟

پاسخ من منفی است. امروزه و حتی مدتهای طولانی است که  طبقه کارگر بفراموشی سپرده شده است. ...

و جای این کار و فعالین میان طبقه را نشست و برخواست با احزاب چپ و کمونیست در گیومه گرفته است که این نفض غرض است. این یک تناقض بزرگ در حیطه متد و سبک کار و فعالیت سیاسی کمونیستی است.

....

به بحث سوسیالیسم در یک کشور اشاره کنم.

سوسیالیسم: کشوری یا جهانی؟

سوسیالیسم چیست؟ و سوسیالیسم چگونه متحقق می شود؟

آیا تحقق انقلاب سوسیالیستی امری جهانی است؟ یا تحقق سوسیالیسم در یک کشور امر امکان پدیری است؟

متد سوسیالیستی برخورد به این مسئله چیست؟

در این مبحث تعدادی از مقولات و مفاهیم مستقیما به یکدیگر ارتباط پیدا میکنند. مثلا وقتی از سوسیالیسم بحث می شود، بلافاصله این سوال که آیا سوسیالیسم در یک کشور متحقق می شود یا این یک امر جهانی است؟ به میان می آید. این سوال در طول تاریخ جنبش سوسیالیستی مطرح بوده است و گرایشات مختلف درون جنبش نیز پاسخهای مختلفی به این سوال داده اند.

کلا بحث سوسیالیسم در یک رابطه مستقیم و نزدیکی با بحث انقلاب قرار دارد. تجزیه و تحلیل انقلاب هم به اندازه کافی وسیع و گسترده است. زیرا اگر انقلاب را به معنی «تغییر و تحول بنیادین در جامعه و تغییر ساختار سیاسی و اقتصادی حکومتی  و اجتماعی» از طریق قیام و شورش کارگران و مردم زحمتکش در خیابانها، مد نظر قرار دهیم، سوسیالیسم از سوی آن قیام کنندگانی متحقق می شود  (یعنی کارگران و زحمتکشان) که در سطح اجتماعی وسیع خواهان برقراری آن باشند. .... و....

در رابطه با مبحث انقلاب  و نوع آن، ما میتوانیم با سوالات متعددی روبرو شویم:

چه نوع انقلابی؟ آیا یک انقلاب عمومی و توده ای؟ آیا یک انقلاب سیاسی؟ یا یک انقلاب سیاسی و اقتصادی که کل ساختار سیاسی و اجتماعی جامعه را متحول کند؟

آیا پدیده انقلاب، یک امر سازمانیافته و از قبل پیش بینی شده است یا میتواند باشد؟ یا اینکه شرایط عینی و مادی بوجود آمدن یک انقلاب بدرستی قابل پیش بینی نیستند؟

به سوسیالیسم برگردیم، طبق سنت تاریخی جنبش سوسیالیستی، سوسیالیسم حاصل یک انقلاب اجتماعی است. همین جا، سوالات دیگری بوجود می آیند:

آیا هر انقلابی میتواند به سوسیالیسم بینجامد؟ آیا سوسیالیسم حاصل شورشهای خودبخودی توده ای است؟

یا اینکه انقلاب اجتماعی که تحقق سوسیالیسم در چشم انداز آن باشد، حاصل مبارزه ی آگاهانه و متشکل طبقه کارگر آگاه است؟ طبقه ایکه از یکسو  به آن درجه از آگاهی سیاسی و طبقاتی رسیده باشد که ادعا ی اداره جامعه از نظر اقتصادی، سیاسی، اجتماعی  داشته باشد. طبقه ایکه به این درجه از آگاهی سیاسی و اجتماعی رسیده باشد که بخواهد برای کل جامعه ( مشخص تر کار و فعالیتها عرصه های مختلف اجتماعی) قوانینی وضع کند که این قوانین به قوانین کل جامعه تبدیل شوند. و از سوی دیگر این طبقه کارگری که به آن درجه از آگاهی سیاسی رسیده باشد که ادعای اداره مملکت را بنماید، بایست منطقن و فلسفن و سیاستن و نظرن آگاهی خود را در اتحاد و تشکلهایش  نشان دهد.

حال سوالی دیگر مطرح می شود:

پس با این حساب، آیا انجام انقلاب سوسیالیستی امری آگاهانه و سازمانیافته و با برنامه است؟ یا امری خودبخودی و غیر قابل پیش بینی؟

تئوری و منطق به ما می گویند که انقلاب سوسیالیستی یک انقلاب آگاهانه است و این انقلاب آگاهانه، توسط طبقه کارگر آگاه و متشکل متحقق می شود که خواست آن طبقه اداره سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی کل جامعه باشد و نه غیر آن.  انقلاب اجتماعی که به سوسیالیسم منجر شود، یک انقلاب کور و خودبخودی نیست.

پس اگر تحقق سوسیالیسم حاصل خواست و مطالبه ی طبقه کارگر از یکسو و طبقه کارگر آگاه و متشکل باشد که سوسیالیسم در چشم اندازش باشد، این سوال بوجود می اید که : حالا وضعیت آگاهی، تشکل و مبارزاتی طبقه کارگر در چه حدی است؟ آیا طبقه کارگر از آن درجه تشکل سیاسی-طبقاتی که آگاهی اش و تلاش برای تحقق آرمانهایش را نشان دهد مواجه هستیم؟

سپس سوالات مربوط به حدود و مقیاس پیش می آید: تحقق سوسیالیسم در چه طول و عرضی؟ آیا در سطح یک کشور؟ یا سطح جهان؟ همین سوال مربوط به طول و عرض سوسیالیسم، ما را به طرح سوالهای دیگر میرساند.

وقتی سوسیالیسم حاصل عمل و مبارزه و تلاش طبقه کارگر آگاه و متشکل باشد، سوال این خواهد بود، طبقه کارگر در چه مقیاسی موفق شده است تا خود را متشکل و سازمانیافته نماید؟ آیا در سطح کشوری؟ در سطح فرا کشوری؟ قاره ای؟

سوالات مرتبط دیگر، فرمان انقلاب اجتماعی با چشم انداز سوسیالیسم،  کدام ارگان یا کجا صادر می شود؟

ایا احزاب چپ و کمونیست (موجود؟؟)  فرمان انقلاب را صادر میکنند؟ یا انترناسیونال کارگری؟

احزاب چپ  و کمونیست فعلا موجود در چه وضعیتی سیاسی – اجتماعی هستند؟ پایگاه طبقاتی و اجتماعی احزاب چپ و کمونیست در میان کارگران و زحمتکشان و در محل زیست و کار کارگران تا چه اندازه است؟  آیا احزاب چپ و کمونیست در محل کار و زیست کارگران ایران  تشکیلات دارند؟ آیا تشکیلات سازی در محل کار و زیست کارگران، جزو سیاستها و فعالیتهای اصلی احزاب چپ و کمونیست محسوب می شود؟

آیا کارگران ایران صاحب تشکل سراسری طبقاتی و توده ای خود هستند تا از آن طریق بتوانند اعمال قدرت نمایند؟ آیا کارگران ایران موفق شده اند شبکه های ارتباطی بین جنبش کارگری در کشورهای همسایه مثل ترکیه، پاکستان، عراق، افغانستان و ... بوجود بیاورند و از آن طریق بخواهند مسئله اتحاد طبقاتی کارگران را از سطح یک کشور فراتر برده و به سطح منطقه برسانند؟ و سوالاتی دیگر...

پاسخ  سوالات  فوق منفی هستند. نه احزاب چپ و کمونیست به امر تشکیلات سازی در میان کارگران و زحمتکشان در محل زیست و کار کارگران اهمیت میدهند و نه دارای تشکیلاتی هستند و نه طبقه کارگر ایران صاحب تشکل سراسری و توده ای خود است و نه تلاشی از سوی کارگران انجام شده تا شبکه های کارگری در سطح منطقه بوجود بیاورند.

وقتی کارگران جهان صاحب انترناسیونال کارگری خود نیستند، عملا مسئله سوسیالیسم به تعویق می افتد. خیلی ساده است: "کارگران باید خواهان سوسیالیسم باشند و در آن راستا گام بردارند" تا چشم انداز تحقق سوسیالیسم  آکتوئل شود.

سوسیالیسم با برخوردهای ایدئولوژیک احزاب کمونیست و صرفا با آژیتاسیون متحقق نمی شود. بلکه امروزه شرط تحقق سوسیالیسم نه دلایل اقتصادی، بلکه صرفا سیاسی و ذهنی است. چگونه کارگرانی که ماههاست حقوق خود را نگرفته اند و در پلاکادهایشان می نویسند که آنها «خواستار پرداخت حقوق معوقه هستند» ، بایست به همان روشنی هم بنویسند که «آنها میتوانند از طریق تشکلهایشان جامعه را اداره کنند و قوانین وضع کنند».

اینجاست که کار و فعالیست کمونیستی معنا و مفهوم پیدا می کند. کار کمونیستی ، کار و فعالیت در میان کارگران در راستای گستراندن آگاهی سوسیالیستی و امر سازمانیابی آنان است و نه غیر از آن.

کار کمونیستی، ارتباط یک حزب با فلان حزب دیگر نیست. مطلفا نیست و هیچ ربطی به کار کمونیستی ندارد. آنهم احزابی که در حاشیه تحولات و کار و زندگی اجتماعی کارگران قرار دارند...

ارتباطات احزاب سیاسی با هم – حال کمونیست باشند یا نباشند- در چهارچوب روابط اجتماعی احزاب و دیپلماسی احزاب می گنجند و نه بیشتر.  فراموش کردن کارو فعالیت در میان کارگران و فراموش کردن تشکیلات سازی در محل کار و زیست کارگران از یکسو و برجسته کردن ارتباطات احزاب غیر اجتماعی تحت عنوان «آلترناتیو سوسیالیستی» بغیر از فریب و خاک پاشیدن به چشم کارگران و دورتر شدن از سوسیالیسم، چیز دیگری نیست.

متد:

با این احوال متدی که منطبق با محتوا و مضمون سوسیالیسم باشد، کدام است و چگونه بایست برخورد کرد؟

پرسپکتیوی که من آنرا برجسته میکنم اینست که:

  • از آنجاییکه تحقق سوسیالیسم مستقیما به درجه آمادگی طبقه کارگر وابسته است
  • انقلاب اجتماعی با چشم انداز سوسیالیسم، یک انقلاب کور و خود بخودی نیست
  • چهارچوبها مهم هستند و اینکه کارگران در سطح یک کشور یا چند کشور موفق شده اند تا با هم متحد شوند
  • کارگران در ابعاد جهانی و قاره ای دارای انترناسیونال کارگری نیستند
  • احزاب چپ و کمونیست جزو حاشیه ای ترین، غیر اجتماعی ترین و بی تاثیر ترین احزاب هستند
  • از نظر مضمونی سوسیالیسم و دمکراسی لازم و ملزوم یکدیگرند و تلاش و قعالیت برای بوجود آمدن آزادیهای سیاسی در جامعه ، که کارگران و زحمتکشان امکان اینرا بیابند تا در فعالیتهای سیاسی دخالت کرده و خود را بیان نمایند....
  • سرمایه در مقیاس گوناگون کارخانه، منطقه، شهر، کشور و ... وجود دارد....
  • ....

هر نوع برخورد ایدئولوژیک به مسئله سوسیالیسم، برای جنبش کارگری و سوسیالیستی مخرب بوده و بجای پلمیک و دیالوگ و مباحثه انتقادی، روحیه ای فرقه گرایانه و کینه توزانه را جایگزین می کند که به ضرر منافع کارگران است.

لذا تلاش برای عبور از بن بست سرمایه داری و تلاش برای بوجود آوردن یک چشم انداز سوسیالیستی در مقیاس اجتماعی به ما می گوید که طرفداران تحقق سوسیالیسم در سطح «جهانی» و «کشوری» بایست از یک رابطه رفیقانه توام با همکاری و رفاقت برخوردار بوده و مناسبات دوستانه، سیاسی، غیر رقابتی و توم با دیالوگ و پلمیک بوجود بیاورند.

در اوضاع سیاسی فاکتورهای بر له و علیه هر دو نظریه «سوسیالیسم جهانی» و «سوسیالیسم در یک کشور» وجو دارند که طرقداران هر کدام از این نظریه ها بایست متوجه این فاکتورهای که در هر شرایطی شاید یکی از این نظریه ها را تقویت کند وجود دارند.

و آنگهی وقتی تحقق سوسیالیسم رابطه ی مستقیمی با آگاهی و تشکل کارگران دارد، کمونیستها بایست منطقا روی این مسئله فوکوس کنند و بخواهند اوضاع نامطلوب فعلی را تغییر دهند.

نگرش سوسیالیستی و به نفع کارگران، برقراری مناسبات دوستانه و رفیقانه و سیاسی بین طرفداران نظریه های سیاسی در باره سوسیالیسم است.

 

جهانی بودن کار و سرمایه

کار و سرمایه ، سرمایه دار و طبقه کارگر هر دو  پدیده های جهانی هستند. اما این دو پدیده جهانی ، بشدت نامتناسب و نامتعادلند.

سرمایه در ظرفیتهای مختلف کارخانه ای، شهری، کشوری، قاره ای و جهانی ابراز وجود میکند.

سرمایه در هر یک از این سطوح ملی و بین المللی دارای تشکلهایی است که حافظ منافع سرمایه باشد.

سرمایه دارای سخنگویان مختلفی در سطوح مختلفی است.

سرمایه داران بر اساس منافع سرمایه ای شان برخورد میکنند. سرمایه های مختلف هر چند بر علیه یکدیگر در رقابت و کشمکش باشند، اما همه اشان در مقابل اردوی کار متحد هستند یا می شوند.

رفقا میتوانند در این رابطه مثالهایی بزنند.

اما به همان اندازه که سرمایه در مقیاس مختلف و ظرفیتهای گوناگون وجود دارد و ابراز وجود میکند، طبقه کارگر نتوانسته در این ابعاد ظاهر شود.

کارگران علیرغم اینکه طبقه ای جهانی هستند، اما در هیچ سطحی متحد و متشکل نیستند.

سرمایه در سطح بین المللی دارای بانک جهانی، صندوق بین المللی پول و سازمانهای مختلف تجارتی هستند

کشورهای سرمایه داری اروپایی برای افزایش قدرت رقابت با سرمایه های دیگر، در اتحادیه اروپا گرد هم آمده اند.

اما کارگران نه دارای بین الملل کارگری هستند و نه در سطح قاره ای تشکل طبقاتی خود را ساخته اند.

کارگران ایران حتی از تشکل سراسری هم بی نصیب هستند.

به همان اندازه که کارگران پراکنده باشند، به همان اندازه هم ضعیف هستند. قدرت طبقه کارگر در تشکلهای آنان است، که این موضوع با چالشهای مختلفی روبرو است....

درست در این شرایط که رابطه ها نامتناسب هستند، متد درست سوسیالیستی به ما می گوید که برای اینکه بتوان بر ضعفها و کمبودهای کنونی مبارزه طبقاتی فائق آمد، بایست باز و آزادیخواه و تحلیل گربود.

منافع کارگران ایجاب میکند که بایست از کلیشه ها و کپی برداریها پرهیز کرد.

منافع کارگران ایجاب میکند که تحلیل شرایط مشخص و تلاش برای بورن رفت از معضلات را آموخت.

وضعیت کنونی به ما می گوید که ما بایست با نگرش انتقادی به جنبش خود بنگریم و جنبش و حزب را در مقابل سوتالات متعدد قرار داد.

برای مثال: وقتی وضعیت سرمایه در ابعاد مختلف به اینگونه است که اشاره شد و وضعیت کارگران آنچنان، سوالی که من سالهاست که مطرح کرده ام این بوده که مکانیسم اتحاد جهانی کارگران چیست؟ کارگران جهان واقعا در این شرایط چگونه میتوانند با هم متحد شوند؟ اینست که تحلیل این اوضاع به ما می گوید که برای تحقق «کارگران جهان متحد شوید» بایست همین شعار کلی که نقش شعار مادر را ایفا میکند، را بایست تجزبه کرد و برای آن زیرمجموعه های مختلفی تعریف کرد.

زیر مجموعه «کارگران جهان متحد شوید» همانا فراخواندن «کارگران ایران متحد شوید» ، «کارگران ترکیه متحد شوید»، «کارگران ... متحد شوید» است. این زیر مجموعه هاست که کمک میکند تا کارگران در قدم دوم در ابعاد فرا کشوری متحد شوند.

کارگران جهان نه بصورت انفرادی، بلکه از طریق تشکلهایشان است که میتوانند متحد شوند.

کار کمونیستی اینست که کمونیستها کار و فعالیت کنند تا کارگران ابندا در سطح کشوری و سپس فرا کشوری با هم متحد شوند. همین متد تحلیل گرانه و انطباقی از کمونیستها می طلبد تا  کوشش کنند تا شعار «کارگران ایران متحد شوید» را به پرچم مبارزاتی جنبش کارگری ایران تبدیل کنند.

 

....

به بحث کمونیسم ملی اشاره کنم

یکی از مقولاتی که به نادرست مورد تعرض قرار گرفته و به شیوه ای منفی در مورد آن آژیتاسیون می شود، مقوله «کمونیسم ملی» است. بویژه وقتی به تبلیغات طیف کمونیسم کارگری نگاه کنید به وفور تنفر از «کمونیسم ملی» را می بینید.

به رغم ضدیون علیه «کمونیسم ملی»؛ تقابل کار و سرمایه، تنها به رابطه بین کارگر و کارفرما در محل کار  محدود شده است. آنهاییکه علیه «کمونیسم ملی» تبلیغ میکنند، در اساس خود نه به سرمایه بعنوان یک پدیده اجتماعی می نگرند و نه به طبقه کارگر بعنوان یک طبقه اجتماعی. بزعم آنان طبقه کارگر یک طبقه درخود، یک گروه و یک فرقه است که تا از جامعه و مسائل اجتماعی جامعه سرمایه داری فاصله بگیرد، خلوصش بیشتر و منزه تر می شود. وقتی سرمایه و طبقه کارگر غیر اجتماعی تفسیر شوند، کما اینکه در احزاب کمونیست کارگری چنین است بایست با فاصله گرفتن فیزیکی، از نظرات و ایده های بورژوازی دوری جست. طبقه کارگر در این طیف تا حد یگ گروه و یک فرقه تنزل داده می شود.

بنظر من تقابل کار وسرمایه ، بعنوان تضاد اصلی زیر بنای کشمکشهای مختلف و متنوع اجتماعی است و این تضاد فراتر از رودروئی کارگر و کارفرما صرفا در محل کار است. بلکه تضاد کار و سرمایه در بعد اجتماعی مطرح است، کماینکه هم سرمایه و هم طبقه کارگر، هردو اجتماعی اند.

مسائل اجتماعی نیز شامل مجموعه ای از مسائل از کارگری گرفته تا مسئله ملی و مسئله زنان و کودکان و حقوق بشر و غیره و غیره می شود.

ما از نظر تاریخی تا به عقب برمیگردیم  و به دوران مارکس و لنین برمیگردیم، مشاهده میکنیم که جنبش سوسیالیستی و خود این رفقا مثلا لنین، رابطه ای دوستانه با مسئله ملی داشته اند و برای رفع ستم ملی، سیاست حق ملل در تعیین سرنوشت خویش تدوین شده است که مضمون  و صحت این سیاست کمونیستی هنوز هم بقوت خود باقی است.

کمونیسم یعنی جامعه ای بدون طبقه و بدون استثمار. و درست برعکس کمونیسم، سرمایه داری هم یعنی جامعه ای با طبقات گوناگون و جامعه ای با یک عالمه ستم و استثمار تعداد اندکی که قدرت و ثروت اجتماعی را در دست خود متمرکز کرده اند، علیه اکثریت کارگران و زحمتکشان.

برای رسیدن به جامعه ای کمونیستی، بایست شرایط مادی آن فراهم گردد. مهمترین شرط تحقق کمونیسم با همان تعبیری که مد نظر مارکس بود، سیاسی – اجتماعی و در چهارچوب آگاهی و تشکل طبقه است.

یک جامعه ای سوسیالیستی از نظر اقتصادی جامعه ای است که مالکیت بر ابزار تولید جای خود را به مالکیت جمعی داده است و بر برنامه علمی و اقتصادی تلاش می شود طی پروسه ای، کار مزدی هم نماند. در یک جامعه سوسیالیستی یک رابطه متقابل بین فرد و جامعه و جامعه و فرد وجود دارد. هر دو در قبال یکدیگر دارای حقوق و وظایفی هستند. ....

یک جامعه سوسیالیستی از نظر اجتماعی، یک جامعه رنگین و تنوع گراست که در آن بیشترین و وسیعترین آزادیهای دمکراتیک وجود دارد. در آن جامعه هم به حقوق افراد احترام گذاشته می شود و هم شکل اتحاد و یا جدایی ملیتهای مختلف هم داوطلبانه و مسالمت آمیز خواهد بود.

جامعه سوسیالیستی بعنوان یک جامعه ای آزاد، به تصمیم  و حقوق شهروندانش احترام می گذارد. چگونه افرادی که به سن قانونی میرسند، از حقوق بزرگسالان برخوردار می شوند و میتوانند تشکیل خانواده دهند و یا جدا شوند، در حقوق گروهی هم به همین شکل. هیچ ملتی را نمیتوان واداشت که با فلان ملت دیگر زندگی مشترک داشته باشد. .... و .....

اگر تمام افراد جامعه بایست سوسیالیسم را بعنوان شکل زندگی و شکل اداره جامعه بپذیرند، بایست فرهنک و آگاهی مربوط به این مسئله وجود داشته باشد.

شاید طیفی از مردم سوسیالیسم را تنها به این دلیل بپذیرند که در آن احترام به حقوق فرد و ملتها وجود دارد،

شاید زنانی باشند که  سوسیالیسم را بپذیرند صرفا به دلیل رفع ستم بر زن و جامعه ای عاری از ستم و استثمار جنسیتی.

و شایدهای دیگر...

بحث بر اینست که کمونیسم نوع ما برخلاف کمونیسم بورژوایی طیف کمونیسم کارگری بایست این ظرفیت را از خود نشان دهد تا بتواند وسیعترین طیفهای اجتماعی را حول خواستها و سیاستهای برحق خود بسیج کنند.

اگر کسی کمونیسم را بدلیل سیاست انسانی کمونیستی نسبت به مسئله ملی پذیرفت ما بایست از آن استقبال کنیم. اگر یک جنبش ملی، به دلیل سیاست حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، به تشکیلات ما سمپاتی نشان داد، ما بایست از آن جنبش، یا افراد و .... استقبال کنیم ...

اگر کسی، فعالینی و ... کمونیسم را بدلیل سیاست انسانی علیه ستم جنسیتی بر زن، پذیرفت، ما بایست از آن یا آنها استقبال کنیم.

کمونیسم نوع ما، یک کمونیسم اجتماعی و ضد ستم و استثمار، یک نوع کمونیسم آزادیخواه است که مد نظر نظر مارکس بود.

بنطر من، به همان شکل که می گوییم ابزار تولید و نفت و سایرمنابع طبیعی بایست ملی شوند، یعنی به تملک جامعه دربیایند، کمونیسم هم ملی و اجتماعی شود و همه ملل تحت ستم بپذیرند که کمونیستها پیگیرترین انسانهایی هستند که با اتخاذ سیاستهای سوسیالیستی حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، به ستم ملی خاتمه داده و میلیونها انسان به اهداف و امیال ملی خود میرسند.

مسئله اینست که بایست مسئله ملی را از زیر آوار تبلیغات غلط شوینیستی تحت پوشش چپ و کمونیسم بیرون بیاوریم.

اتفاقا مسئله ملی یکی از روزنه های اجتماعی شدن کمونیسم در ایران است. به این اعتبار بایست به جنبش کردستان و کومه له اهمیت بسیار بیشتری داد. و با صلابت در مقابل همه تبلیغاتی که علیه کومه له می شود، و ما را ناسیونالیست و غیره معرفی میکند، بایستیم، انان را نقد کرده و کمونیسم خود که همان تفسیر مارکس و لنین از کمونیسم بود در مقابل جامعه و طبقه کارگر و زحمتکش قرار دهیم.....

 

به بحث انترناسیونالیسم کارگری و سوسیالیستی اشاره کنم.

انترناسیونالیسم کارگری و سوسیالیستی درقدم اول  در منزل خودمان است و باید آنرا بهتر بشناسیم.

انترناسیوناسیونالیسم کارگری و سوسیالیستی یعنی اتحاد و همکاری کارگران با زبانها و ملیتهای مختلف با یکدیگر و اینکه کارگران با هر زمینه و زبان و مذهب و ملیت مختلفی که داشته باشند، به دلیل مناقع مشترک، یک واحد بزرگ تشکیل دهند. همین تنوع گرایی است که خصلت نمای طبقه کارگر در ایران چند ملیتی است.

انترناسیونالیسم کارگری و سوسیالیستی یعنی اینکه جنبش کارگری ایران بغیر از تلاش برای سازمانیابی خویش در تشکلهایش، اعلام نماید که:

  1. تمام کارگرانی که از کشورهای دیگر برای کار به ایران آمده اند، مثل کارگران افغانستانی، بنگلادشی، عراقی و .... بخشی از جنبش کارگری ایران هستند. و جنبش کارگران ایران با دفاع از حقوق و حرمت کارگرانی که از کشورهای دیگر به ایران آمده اند ، آنان را جزئی از پیکره ی خویش میداند.
    این اعلام جنبش کارگری ایران نسبت به کارگران ملیتهای دیگر که در ایران کار و زندگی میکنند، اولین و یکی از مهمترین مولفات انترناسیونالیسم کارگری و سوسیالیستی است.
  2. گام دوم و اساسی دیگر در راستای همین انترناسیونالیسم کارگری و سوسیالیستی در منزل خود اینست که جنبش کارگری ایران تلاش نماید و برنامه داشته باشد تا به ایجاد شبکه های همبستگی و رفاقت بین جنبشهای کارگری کشورهای دوروبر ایران اقدام نماید. اگرپراتیک جنبش سوسیالیستی اینطور که اینجا نوشته شده  سایستگذاری کرده و عمل نماید، طبقه کارگر در ایران و منطقه به یک قدرت بزرگ غیر قابل چشم پوشی در کل منطقه تبدیل می شود.
    دقیقا در چنان شرایطی است که طبقه کارگر در کشورهای اروپایی و ... صدای کارگران ایران و منطقه را می شنوند.

ایا احزاب کمونیست و رهبری حزب ما، چنین نگرش و سیاستی دارند؟ آیا رفقای رهبری حزب در این زمینه فعال هستند؟ و.... ، بی تردید خیر.

آیا رهبری حزب کمونیست ایران از مسیر احزاب چپ و کمونیست  و شورای همکاری این احزاب میخواهد به انترناسیونالیسم کارگری و سوسیالیستی  برسد؟؟؟

 

به بحث "گسترش آزادی خواهی در ایران و معانی آن برای ما، اشاره کنم.

کمونیستها  بنا به تعریف، و از نظر تئوریک و فلسفی هم آزادیخواه هستند و هم طرفدار وسیعترین آزادیها.

در سنت کمونیستی تاریخا معیاری آزادی یک جامعه با میزان آزادی زن در آن جامعه سنجیده شده است. بنظر من این معیار برای سنجش میزان آزادی در یک جامعه، درست است اما امروزه ناکافی است.

برای سنجش ازادیخواهی یک جامعه، بایست بغیر از آزادی زن، مسائل دیگری را هم اضافه کرد.

  1. یکی از نکاتی که به «ازادیخواهی» مربوط است، مسئله ملی است. در تقابل با شوینیسم نیرومندی که در ایران سابقه تاریخی دارد، کمونیستها همواره مبلغ حق ملل در تعیین سرنوشت خویش و دفاع از حقوق فردی و جمعی کارگران و توده های مردم بوده اند.

شوینیستها و حکومتها ( اسلامی و سلطنتی) همواره مبلغ سفت و سخت «تمامیت ارضی» در ایران بوده اند و تمام شوینیستها هم در حکومت و هم در اپوزیسیون در حفظ تمامیت ارضی متفق القول و متحد هستند.

یکی از مولفات آزادیخواهی درست نقطه مقابل شوینیسم بودن است.

  1. نکته دوم ازادیخواهی در ایران آزادی مذهب و لامذهبی است.
  2. نکته سوم ازادی زن در جامعه، بعنوان معیار آزادیخواهی جامعه
  3. آزادیخواهی یعنی احترام به تنوع و دگر اندیشی
  4. ازادیخواهی یعنی در تقابل با قدرت طلبی حاکمان بودن
  5. آزادیخواهی یعنی احترام به اصول دمکراتیک ، از جمله آنتخابات
  6. ازادیخواهی یعنی آزاد از اندیشه های جزم گرایانه، تعصب و ستریوتپ.
  7. ازادیخواهی یعنی تقویت گفتمان سیاسی، انتقادی و دیالوگ با مخالفین
  8. آزادیخواهی یعنی همکاری با نیروهای مختلف علیه ارتجاع و استبداد
  9. ....

«آزادیخواهی» یکی از آن مولفات و روزنه هایی که به کمونیستها کمک میکند تا در میان توده های کارگر و زحمتکش و جنبشهای اعتراضی جاپایی بیابند و امکان تاثیر گذاری داشته باشند و....

 

 

ما به یک متد دینامیکی در برخورد به پدیده ها احتیاج داریم.

تغییر انسانها امر ساده ای نیست. کسی که با تفکرات مذهبی و عقب مانده بزرگ شده است و به سنتهای فکری آن مذاهب عادت کرده است، براحتی نمیتواند از اعتقاداتش دست بکشد. همین مشکل بودن تغییر انسانها، چالش های کمونیستها را چند برابر میکند. زیرا مبارزه علیه حکومت مذهبی بدرجاتی آسانتر از مبارزه علیه تفکرات عقب مانده میان توده هاست. چالش یزرگ همان جایی  است که توده ها قرار دارند.

کمونیستها زمانی امکان می یابند تا با عقب ماندگیهای اجتماعی مبارزه ای موثر داشته باشند که:

اولا حدااقلی از قوانین دمکراتیک، انسانی و سوسیالیستی در جامعه وضع شده باشد

دوما کمونیستها نه خارج از دایره کار و زندگی توده ها، بلکه همراه و نزدیک آنها در محل زیست و کار آنها باشند.

سوما کمونیستها به توده ها (هر چند هم عقب مانده و مذهبی) احترام بگذارند تا بتوانند اعتماد آنها را بسوی خود جلب نمایند.

چهارمآ اینکه در اولین فرصت اجتماعی، بایست قانون تحصل رایگان را رایج کرد. تحصیل حتی در سطح دانشگاهها بایست رایگان، قابل دسترس و همگانی شود. یک جامعه ای تحصیل کرده سهلتر میتواند با مذهب و ارتجاع مرزبندی کند. یک جامعه تحصل کرده، جامعه ای است که در آن علم، دانش و فرهنگ از قدر و منزلت بزرگی برخوردارند.

فرهنگ و مذهب دست ساز انسان هستند. و به همین اعتبار هم قابل تغییرند. جامعه و انسان همیشه در حال حرکت و تغییرند. به همین اعتبار آنچه تولید خود انسان هم هست مثل مذهب و فرهنگ، قابل تغییر و تحول اند. اما بایست روش تغییر را بلد بود.

برای مواجه با تفکرات مذهبی و عقب مانده میان توده ها، کمونیستها به نگرش و پرسپکتیو دینامیکی احتیاج دارند. نگرش دینامیکی در برخورد به پدیده ها، که تحول و تغییر را در چشم انداز دارد و نه حفظ و نگهداری سنتها.

مثال:

  1. در محیط کار افراد مختلفی ا زملیتهای مختلفی کار میکنند، ... اشاره به مناسبات بین کارگران با زمینه ها، زبان و فرهنگ متفاوت. برخوردهای یکسان دمکارتیک و غیر نژادپرستانه...
  2. وقتی راننده تاکسی یا اتوبوس کمونیستی با یک زن مذهبی چادر بسری مواجه می شود که به کمک نیاز دارد... راننده کمونیست چگونه به آن زن مذهبی برخورد میکند؟؟
  3. خواست افزایش دستمزد برای کارگران... کمونیستها وقتی خواستار افزایش دستمزد برای کارگران می شوند، مثلا حداقل دستمزد 5 میلیون تومان. در آن شرایط ما بین کارگران با ملیت، زبان و مذهب جداگانه تمایز قائل نمیشویم. و این افزایش دستمزد برای همه کارگران است حال با هر تاریخ و زبان و ملیتی که داشته باشند.

برای انجام تغییر و متحول کردن انسان مذهبی و یا ناسیونالیست، بایست ابتدائآ با احترام به آن مردم برخورد کرد. نه اینکه با تبلیغات آنها را تحریک کرد تا بیشتر در مقابل شما\ما بایستند. بویژه کمونیستهای کارگری در تبلیغاتشان علیه مذهب و ناسیونالیسم، بیشتر مخاطبینشان را تحریک میکنند تا اینکه آنها را به تفکر وادارند...

 

تئوری های که در مبارزه کمونیستها می توانند از آنها  در امر مبارزه و برای گشایش اوضاع استفاده کنند:

 

  1. تئوری حق تعیین سرنوشت ( (The theory of determination right:

تئوری حق تعیین سرنوشت را نبایست با تئوری حق ملل در تعیین سرنوشت خویش اشتباهی گرفت. تئوری حق ملل در تعیین سرنوشت خویش صرفا در رابطه با رفع ستم ملی است. اما حق تعیین سرنوشت،  تئوری بزرگتری است که هم در سطح فردی و هم جمعی میتوان ازآن استفاده کرد:

در سطح فردی: تمام حقوقی که به فرد بالغ (بالاتر از 18 سال) تعلق میگیرد: حق تصمیم گیری، انتخاب شدن و انتخاب کردن، حق ازدواج و غیره....

در سطح جمعی: حق ملل برای جدایی و تشکیل دولت ملی

در سطح جمعی: جنبشهای مختلف اجتماعی میتوانند از تئوری حق تعیین سرنوشت به نفع خودشان استفاده کنند. بگویند که آنها حق خودشان میدانند که خودشان سیاستها و پراتیک خود را منطبق بر منافعشان تعیین کنند. جنبش کارگری، جنبش کردستان، جنبش زنان ، جنبش محیط زیست و... میتوانند و حق دارند که از این تئوری به نفع خود استفاده کنند.

 

  1. تئوری برسمیت شناسی \برسمیت شناختن (Recognition theory)

تئوری برسمیت شناخنن ناظر بر برسمیت شناختن مخالفین و دگراندیشان است. این تئوری در رابطه ی نزدیکی با ازادی بیان و ازادیهای سیاسی در جامعه قرار دارد. معمولا ازادی بیان و آزادی سیاسی برای موافقین امر اسانی است. چالش اصلی در رابطه با این حقوق، در رابطه با مخالفین است که بایست از حق آزادی بیان و اظهار وجود کردن برخوردار باشند بدون اینکه از تعقیب و دستگیری و شکنجه و اعدام واهمه ای داشته باشند.

تئوری برسمیت شناختن یک تئوری خیلی مهمی است....

 

  1. تئوری استقلال (Independence theory)

داشتن استقلال یا به عبارت دیگر مستقل بودن، یک حق است. هر فرد و گروه و ملتی حق دارند تا در صورتیکه بخواهند، بتوانند و از این امکان برخوردار شوند که مستقل زندگی کنند.

مستقل زیستن در رابطه با تمام افراد بالاتر از 18 سال قانونا صدق میکند. هرکس دختر و پسری که به سن قانونی رسید، میتواند مستقلا زندگی کند...

مستقل زیستن در رابطه با ملتها هم صدق میکند. هر ملتی حق دارد اگر بخواهد، بتواند جدا شده و دولت خود را تشکیل دهد. حق استقلال و مستقل زیستن جزو حقوق پایه ای است که افراد و ملتها میتوانند از آن به نفع خود و بر اساس منافع خود، استفاده کنند.

 

 

 

 

 

کنگره سیزدهم حزب کمونیست ایران

طبیعی است که اگر ما در این سطح پایه ای،  و بر سر مهمترین تعاریف و خوانش ها، درک مشترکی داشته باشیم، بهتر و روشن تر میتوانیم به استقبال کنگره سیزدهم حزب برویم.

پیشرفت حزب در گروه اینست که رهبری حزب متوجه سیاستهای اشتباهش شده و راه کارهای که در این نوشته ارائه داده شده را با دیده مثبت نگریسته و این نگرش عمیقا سوسیالیستی را به نگرش و بینش غالب در حزب تبدیل کنند.

 

با تش

یک روش در چهار جسم! ‎

یک روش در چهار جسم! ‎


با نگاهی به شیوهٔ بحث و گفتگوی پاسدار حسن عباسی، ایرج مصداقی، امید دانا و امیر عباس فخرآور، به این نتیجه می رسیم که این چهار تن علیرغم اختلافات جزئی که با یکدیگر دارند، اما در یک چیز با هم مشترکند و آن هم چیزی نیست، مگر بیماری معروف نارسیسم که تا عمق وجود اینان ریشه دوانده است! به همین جهت نیز خودشان را محور عالم و آدم می دانند و راجع به هرچیزی که نمی دانند نظر می دهند و اظهار فضل می کنند و حقیقت را صرفا در انحصار  خویش می دانند!!!

بررسی این چهره های جیغ جیغو و  نارسیست ، و نشان دادن نقاط اشتراک و اختلاف آنان ثابت می کند که در اصل از یک خانواده(Taxonomi) هستند!

برای نمونه ایرج مصداقی، پاسدار حسن عباسی،امید دانا و امیر عباس فخرآور بشدت ضد چپ و کمونیست هستند و هرکدام از زاویه خویش دلایل باصطلاح این نفرت را بیان می‌کنند. از سوی ‌دیگر‌ ایرج مصداقی، حسن عباس عضو سپاه و امید دانا با تمام وجود از سازمان مجاهدین خلق ایران نفرت ‌و کینهٔ بی پایانی دارند و حتی از واژه هایی چون فرقه ومنافق و دار و دسته برای نامیدن این سازمان استفاده می نمایند !

همزمان ایرج مصداقی، امید دانا و فخرآور با اینکه شاهدوست و سلطنت طلب تشریف دارند , اما هر کدام سعی دارند به شیوهٔ بیماران روانی که “هم یک چیزی را می خوان و هم‌نمی خوان”!!! بگویند که به هیچکدام از دار و دسته های رژیم ساختهٔ  رضا پهلوی تعلق ندارند و کاملا مستقل و آزادند!

مثلا ایرج مصداقی که هر وقت اسم شاهزادهٔ  پاسدار دوست وبسیجی نشان ،رضا پهلوی می آید ، آب ازلب و لوچه اش سرازیر می شود و کشته و مردهٔ مقدار و میزان “صداقت” تولهٔ شاه می باشد، همزمان می گوید :”ژن من با نظام سلطنت نمی خواند! من طرفدار نظام جمهوری هستم، اما باید بگویم که شاهزاده رضا پهلوی صادق ترین مخالف جمهوری اسلامی است و اگر مجبور به انتخاب شوم او را می پذیرم”!!!

همزمان امید دانا که خودش را طرفدار نظام پادشاهی می داند، در رقابت با ایرج مصداقی و فخرآور و دیگر شاهدوستان خارج کشوری، می گوید که آفت الله خامنه ای را بعنوان شاهنشاه ایران پذیرفته است و او‌ را بزرگ ارتشتاران!!! جهان می داند، که امپراطوری هخامنشی را در منطقه احیاءِ کرده است و فرهنگ کهن و چند صد هزار سالهٔ ایران را تحت نام شیعه اثنی حشری(بجای عشری) زنده کرده است! امید دانا ،از شاهزاده رضا پهلوی خرفت  با عبارت رضا دیبا  یاد می کند که حقیقتا باعث ناراحتی ایرج مصداقی فراهم نموده  است تا جایی که او هم امید دانا را امید نادان معرفی می کنند!

جالب اینجاست که در فضای خرتوخری اینترنتی بویژه youtube ، امیر فخرآور خودش را هم خون رضا شاه دژخیم می داند و حتی مدعی است که شکل چشمانش بمانند چشمان  رضاشاه است و “صلابت “  رضاشاه خونریز را می توان در چهرهٔ او دید! البته فخرآور گهگاهی ایرج مصداقی را تواب تشنه بخون(عبارت مجاهدین خلق) معرفی می  کند و ایرج مصداقی( بخوان اسقاطی) هم از دق دلش عباس را بچه پر رو ( در اصل بچه ک...) خطاب می نماید.

جالب اینجاست که پاسدار حسن عباسی که گوی  سبقت را از همه بیماران روانی ربوده است و  مدعی برافراشتن  پرچم شیعیان  دوازده الاغی بر فراز کاخ سفید در واشنگتن می باشد، استاد فکری و نظری امید دانا می باشد و به او‌خط می دهد! تا جاییکه امید دانا با اعتماد به نفس یک بسیجی دوران سلسلهٔ هخامنشی، خودش را “استراتجیست”(عین عبارت امید) می داند که به شاهنشاه عاری از مهر ، حضرت آفت الله سید علی خامنه ای، شاه شاهان ، ولی وقیح شاهدوستان و ولایتمداران ، امام و مقتدای آشغال زمانه قاسم سلیمانی مردار شده، ارادت و نوکری خاصی دارد. 

و اما، این چهار‌نفر «گل گاو زبونی»  که در یوتوب فعال هستند و خود را تولیت دار  آستان حقیقت و راستی، به شیوهٔ رضاشاه خمینی صفت و خمینی رضاشاه صفت می دانند هر چه که در روده و معده داشته باشند از طریق دهان‌های مبارک شان  بیرون می ریزند و بعد هم می گویند فقط و فقط با “فاکت و سند” حرف می زنند!  من در اینجا به چند نمونه از فاکتهای این “عالیجنابان “ اشاره می کنم!

مثلا پاسدار حسن عباسی کشتار بیش از سی هزار زندانی سیاسی در سال ۱۳۶۷ را در زمان مرگ خمینی ملعون یعنی ۱۳۶۸ معرفی می کند! از سوی دیگر این پاسدار جانی و بی رحم و یهودی ستیز ، علت قلع و قمع سازمانهای چپ و کمونیست و سازمان مجاهدین خلق را دست بردن آنان به اسلحه قبل از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ و آتش زدن خرمن و محصول  دهقانان توسط سازمانهای چپ و مجاهدین خلق می داند!!!

ایرج مصداقی نیز از همین شیوه برای حمله به نیروهای چپ و مجاهدین خلق استفاده می کند! برای نمونه ایشان به شیوهٔ لات و لمپن های دروازه غار در گفتگو با تلویزیون مهین مدعی است که تعداد کسانی که در زمان  رضاشاه کشته شده اند  به اندازه کسانی انند که در درگیری سازمان فداییان اقلیت در ۴ بهمن ۱۳۶۴ در کردستان عراق از بین رفتند. 

ایرج مصداقی به شیوهٔ معمول چیزهایی در بارهٔ ۴ بهمن و درگیری درونی اقلیت شنیده است و فقط برای دفاع از خاندان پلید و ننگین پهلوی مجبور به تکرار شنیده های غلطش شده است. چون در فاجعهٔ ۴ بهمن ۱۳۶۴ اقلیت، ۵ نفر کشته  و ۶ نفر هم زخمی شدند! همین! در حالی که  فقط تعداد زندانهایی که در زمان رضا شاه ساخته شدند چند برابر کشته شدگان اقلیت در ۳۵ سال پیش می باشد! نمونه دوم، همین ایرج مصداقی در کفتگو‌ با سعید بهبهانی و در دفاع از فرح پهلوی و دانستن زبان انگلیسی توسط او‌، مریم رجوی را با کلمات و عبارات رکیک و جنسیتی ، مورد حمله قرار می دهد و از اینکه او زبان انگلیسی نمی داند،تمسخر می کند! این در حالی است که با یک جستجوی چند دقیقه ای در  یوتوب می توان به تعدادی کلیپ از مریم رجوی دست پیدا کرد که او را در حال صحبت کردن به زبانهای فرانسه و انگلیسی نشان می دهد!

جالب اینجاست که ایرج مصداقی در نقد کتاب بی سر و ته و تخیلی «رفیق آیت الله»، به قلم عباس فخرآور ، اسناد و فاکت های او‌ را مورد حمله قرار می دهد ‌و از اینکه نویسنده این کتاب ادعا کرده است سید علی خامنه ای در پنجاه سال پیش به شوروی گریخته و در دانشگاه پاتریس لوممبا درس خوانده است، فاقد اعتبار می داند، در حالی خود ایرج خان اسقاطی دست کمی از این بقول خودش بچه پر رو ندارد!

خلاصه کنم! این چهار‌نفر‌، در یک چیز دیگر هم با یکدیگر  شباهت دارند و آنهم لحن عصبی و جیغ و‌داد کشیدنها  و منم منم کردنهایشان است که بعد از مدتی حال خیلی از ببنندگان و شنوندگان خود را به هم‌ می زنند!

با اینکه این چهار نفر بزرگ شدهٔ تهران هستند، اما لحن و بیان آنان با یکدیگر فرق دارد. مثلا لحن پاسدار حسن عباسی و ایرج مصداقی تقریبا یکی است: عصبی خنده های زورکی، حرکات ناگهانی بدن و مرعوب کردن مخاطبان خویش از طریق چشمانی از حدقه در آمده و قار قار های گوش خراش !

همزمان شباهت های زبانی و  فکری امید دانا و امیر عباس فخرآور بقدری به یکدیگر نزدیک است که آدم فکر می کند اینان در یک مدرسه و مکتب آموزش و تعلیم دیده اند!

به همین جهت من، از عنوان «یک روش در چهار جسم» برای این مقاله استفاده کردم.

سیامک دهقانی

July 20, 2020

به یاد رفیق پیکارگر، حمید رضا آرست!

به یاد رفیق پیکارگر، حمید رضا آرست!

پس از قیام مردمی علیه استبداد نظام پادشاهی، بسیاری از جلسات در اطراف شهرها صورت می گرفت که در آن بیش از بیش نیروهای چپ شرکت می نمودند. در یکی از این همایشات در روستایی نزدیک به رشت (آنطور که حافظه ام پس از 43 سال اجازه می دهد، پس از تقریبن 45 دقیقه پیاده روی و عبور از سبزه زارها و یا شالیزارها در مجاور "پسیخان" بود). من نیز بوسیله رفقایی از برگزاری جلسه در این مکان آگاهی یافته بودم و در یکی از شب های ماه اسفند سال 1357 بود که در آن شرکت نمودم. جمعیت قابل توجه ای از مناطق مختلف در داخل یک اطاق روستایی گرد آمده بودند و بحث ها با نظم صورت می پذیرفت. من نیز در این جلسه بحث ارائه دادم. فکرم بر این است که حدود ساعت 10 شب جلسه به پایان می رسد و زمانی که قصد داشتم از مکان یاد شده خارج شوم با کسی روبرو میشوم که با چهره ای باز و خندان راه را بر من سد میکند و می گوید؛ اگر موافقید، خواستم با یکدیگر گفتمانی داشته باشیم. به وی پاسخ دادم؛ با کمال، ولی مسیرم بطرف رشت است و ساعت 24 قراری دارم که باید حاضر باشم. گفت که من نیز بطرف رشت میروم و در بین راه میتوانیم صحبت کنیم که مشتاقانه من نیز پذیرفتم. او این گونه آغاز کرد: حمید هستم و عضو "گروه بابک" هوادار "سازمان چریکهای فدایی خلق". او این گونه با صداقت جملات خود را آغاز و از همان ابتدا به من اعتماد نمود و ادامه داد که بحث شما را در جلسه شنیدم و گروه ما بسیار خود را نزدیک به نظرات شما میداند زیرا از مدتی قبل بحث هایی در درون ما جریان دارد که با نظرات "سازمان چریکهای فدایی..." متفاوت است. او در تداوم گفته های خود، از من سئوال نمود که آیا با تشکیلات مشخصی فعالیت دارم؟. پاسخ من در آن لحظه غیر شفاف بود، هر چند در آن دوره ها فعالیت ما نیمه مخفی و نیمه علنی انجام می گرفت و من با آنکه با نام مستعار "رضا" در "سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر" سازماندهی شده بودم و ارتباط و فعالیت ام مشخص بود، گفتم با تشکیلات مشخصی کار نمی کنم ولی خود را نزدیک به سازمان پیکار میدانم. قرار گذاشتیم که با رفقای "گروه بابک" آشنا شوم و بحث و گفتمان هر چه بیشتر در بین ما صورت گیرد. پس از چند روز با شور همگانی رفقای گروه، همایش سیاسی ما در کوهنوردی تدقیق می گردد و بالاخره در روز موعود بین کوه های امامزاده هاشم و رودبار، همراه رفقا که بین 15 تا 20 نفر بودند، عزم سفر می نمائیم. 

رفیق حمید رضا آرست با فعالیتی خستگی ناپذیر یکی از سازمان دهندگان گروه مذکور بود. در بالای کوه بحث های ما آغاز می گردد. گروه از آگاهی های سیاسی قابل توجه ای برخوردار بود، اعتماد متقابل ما صد افزون گشت. در آنجا بود که به رفقا اعلام نمودم که با تشکیلات سازمان پیکار فعالیت دارم. برگزاری جلسات ما در کوه چندین بار صورت گرفت و بالاخره بیانیه ای صادر نمودند و با تغییر مواضع "گروه بایک" را بعنوان هوادار "سازمان پیکار..." اعلام کردند. بیانیه را به سازمان دادم که بخشی از آن در یکی از شماره های نشریه "پیکار" درج گردید.

رفیق حمید، کارگر جوشکار پر شور و مملو از انرژی مبارزاتی بود که در منطقه ای در رشت بنام "راسته ی مسگرها" و در مغازه ای (اگر اشتباه نکنم همراه پدر کارگری می نمود). متاسفانه وضعیت سیاسی ام به ترتیبی بود که قادر نبودم زیاد در رشت ماندگار شوم و این مسئله به وسیله ی مادرم که یکی از مسئولین "فاطمیه" رشت و نیز استان گیلان بود و با امام جمعه آنزمان یعنی "احسان بخش" رابطه داشت به من اعلام شده بود. از این نظر بیش از بیش در تهران بودم و گروه بابک نیز فعالیت خود را در رشت انجام می داد و رفیق حمید رضا آرست با آن شخصیت آرام و صداقت انسانی به سهم خود، فعالیت های گروه را سازماندهی می نمود. در ایتالیا بودم که شنیدم رفیق حمید در جهنم زندان رشت در هنگام اسارت و محکومیت سیاسی به دلیل دارا بودن به اندیشه های برابرطلبانه، یعنی کمونیستی، در شرایطی که شجاعانه قصد نجات انسان های هم بند خویش در آتش سوزی زندان را داشت، جان خود را از دست داد و در آتش مبارزه ی سیاسی جان باخت. در واقع جمهوری اسلامی با ددمنشی و وحشی گری، رفیق کارگر ما را سوزاند.  جا دارد در این سطور از کارگر جوشکار دیگری تجدید خاطره نمایم. این رفیق با حمید رضا آرست ارتباطی نداشت، زیرا در یک مجتمع صنعتی در رشت کارگر جوشکار بود که مستقیمن تحت مسئولیت سازمان پیکار فعالیت کارگری داشت. او یکی از قهرمانان ورزش کارگری بود. زمانیکه تهاجمات وحشیانه به اصطلاح فرهنگی به دانشگاه های ایران آغاز میشود، همراه دانشجویان پیکار در دانشگاه رشت دستگیر و زندانی می گردد. او هنوز در حیات است  و اسم واقعی اش را برملا نخواهم ساخت. قصدم هم تجدید خاطره است و هم نیز در "سایت سیاسی" خوانده ام که رفیق "ادنا تابت" (طاهره) پس از تجزیه در "بخش منشعب از سازمان مجاهدین"  به سه بخش متفاوت،  در تابستان 1358 به صفوف سازمان پیکار پیوسته است که چنین نظریه ای از روی اشتباه بیان گردیده و  مبتنی بر واقعیت نیست و من از اسفند 1357 در چارچوب سازمان پیکار و تحت مسئولیت این رفیق در بخش کارگری فعالیت داشتم، و او بود که کارگر جوشکار و سایر کارگران را در سفر های تشکیلاتی به تهران اسکان داده و آموزش میداد و این فعالیت ها بویژه با "رفیق رشید" (اسم مستعار سازمانی کارگر جوشکار) در نیمه ی بهار 1358 بود. من و "رشید" شب ها در نگهبانی مسلحانه ی "بلوار تقی اشکیل" شرکت داشتیم و سازمان پیکار با شرکت من توافق نداشت. ولی دلیل شرکت خود را به سازمان ارائه داده بودم و بالاخره سازمان آنرا انتخابی شخصی و نه سازمانی دانست و بصورت مشروط پذیرفت. ارتباط کارگر شجاعی چون رشید با سازمان و سپس...، ثمره ی شرکت ام در آن نیمه شب ها بود. ولی  رفیق ادنا ثابت یکی از اعضای سازمان چریکهای فدایی خلق ایران بود. که به دلیل اختلافات نظری و پس از یک دوره طولانی بحث و دیالوگ درون سازمانی، از مسئولین سازمان چریک های فدایی خلق تقاضای پیوستن به "بخش منشعب از سازمان مجاهدین" می نماید و این عمل بالاخره در ابتدای سال 1357 عملی می گردد. از طرف دیگر در همان سایت نوشته شده است که دلیل جدایی رفیق از "سازمان چریک های فدایی خلق" مرزبندی وی با بینش مبارزه مسلحانه چریکی بوده است که این نیز بخش کوچکی از واقعیت ها را نشان می دهد، زیرا بخش بزرگی از این جدایی مواضع سیاسی ـ اجتماعی چه در عرصه داخلی و چه در افق بین المللی بویژه در ارتباط با "اردوگاه سوسیالیسم" و برسمیت نشناختن روسیه بمثابه یک کشور سوسیالیستی بود که تضاد گسترده تری را با سازمان چریک های فدایی ایجاد می نمود. رفیق ادنا این مسائل را بمن نیز مطرح کرده بود.  او با دو چشمان آبی خویش، به آرامی تکلم می نمود ولی وظایف را با احساس مسئولیتی بی نظیر به انجام می رساند. رفیق ادنا در رابطه با تدوین اساسنامه "شورای کارگران و کارکنان مجتمع صنعتی توشیبا" در رشت کار و فعالیت چشمگیری نموده بود.

یاد از رفیق حمید رضا آرست موجب آن گردید که برای تصحیح اشتباه، گذری به رفیق کارگر جوشکار دیگری  از رشت نمایم که  در ارتباط با رفیق ادنا ثابت قرار داشت. جمهوری اسلامی چه انسان های شریف و صدیقی را قربانی ساخت. متاسفانه نمیتوانم یاد تمامی رفقایی را که در آن دوره ها با یکدیگر فعالیت داشتیم و در راه مبارزه ی برای کسب عدالت اجتماعی و حقوق برابر طلبانه جان باخته اند، یکی پس از دیگری یطور مشروح یادی نمایم. رفقایی که در روند پیکار ها با شرافت مبارزاتی و شجاعت کمونیستی، مجبور بودند که در رابطه با سیاست وحشیانه جمهوری اسلامی، مخاطرات را پی در پی تجربه نموده و هزینه های سنگینی را متحمل شوند. فعلن  به همین سطور اکتفا نموده و یاد عزیز شان را گرامی میدارم.

29 تیر 1399 ـ  18 ژوئیه 2020

 

چهره دین دولتی، قضای پلید اعدام ها

چهره دین دولتی، قضای پلید اعدام ها

 

41 سال آزگار و دروغین از مهر و دوستی و دادسرای پوچ اسلامی افسانه ها سرودن، و روزانه روضه های کشتار یا ترانه های حکم اعدام الهی را در هرکوی و برزن خونین شنیدن؛ و رقص مرگ قربانیان و بیدادرسان ویلان و گرسنه را بالای دار حکمت کور آسمانی دیدن؛ با خوی زشتی و درندگی نظام آن روبرو بودن؛ و زندگی ترسان کردن؛ با ناگزیری بقا در برابر مالیخولیائی سران رژیم از یکسو، و دلهره و هراسانی از بیدادگاه های "ماهران مُرداندن" با و بی هر دلیل و بهانه ای از دیگرسو ایستادن و نوبت خود را انتظارکشیدن، و یا تماشاگر زیر تیغ تیز رفتن بی گناهان در کشتارگاه های ولی فقیه مطلق شدن؛ و چشم براه آویزانی خویش با بالای دارها بودن، تنها کابوس واقعی و جاری جهار دهه ای مرگاندن در بساط خون آشام دین دولتی بوده است.

آری درین سرزمین نفرت برده ی اعدام ها دستور وحدانی، تنها وحی مرگاندن است! کشته شدن و مردنی در همیشه، و در همه جا، و با تصور بودن در میدان دارها و آویزانی هستی بیکس و بیدادس بر بالای آبرو و بی شرمی رهبران آن، و نابودی نابهنگام در هردم همراه بودن با مردن؛ و شگفتا از وحشت خونخواران با سکوت مصلحتی خجولانه همگام و هموند گشتن، و در کنج بی ارزشی خوارماندن و تازه، روند انجام و اِعمال این تزورها، ترورها و تبهکاری های آشکار حکومتی را با نام "خدای رحمان" برتابیدن! براستی این فجایع ضدبشری نه تنها برای من که بسیارانی باورنکردنی ست؛ و مهر و خردورزی آنسانی می بایست خیلی پیشترها بداند یا که اینک هرچه زودتر بپاخیزد و با فریاد و دادخواهی بیشتر پرچم سیاه و خونین این انتقام های اسلامی ـولائی از مردم فریبخورده را یکراست برکول تاریخ بیدار کشاند؛ و بی کم و کاست این "هنر جسورانه ی کشتن" اسلامی و پذیرش مردمی آنرا درین برهه های بی وجدان تاریخی در دل روشن نوعدوستانه انسان ها هک ابدی کند.

فرمان کشتن با حکم اعدام با هرگونه تئوری ایکه داده شود، حقیقت ننگ آوری ست که جزو یکی از چشمگیرترین اعجازهای زمینی و برنامه ریزی شده و تاکنونی دین دولتی ـ ولائی بوده است که او با خودکامگی های مذهبی ولایت اش پیوسته همزاد و برای بقای نظام سرکوبگر جدائی ناپذیر می باشد. یک جنگ کور و دشمنی ستیزناک همیشگی با اصلاح پذیری خلافکار و رد و نقد بنیادی از آموزش یابی فرهنگ انسانی می باشد که شایسته است فرداسازان مهربان، ننگ خشونت پناهی راهبران آنرا بزرگترین ره آورد و افتخار اسلام ولائی بدانند و بنامند که البته بسیارانی ای بسا در درون رژیم نیز نامیده اند. شأن شرور اعدام و قتل نفسی که راهبران قتال و دولت مردان و زنان پست کردارش دارند، و پیوستگی اعدام ها و بکاربردن اهرم آسان کشتارها را چنان که تا بامروز دیده ایم، توانسته بدین چیرگی و خبرگی و روزمرگی آسان سازند و ساخته اند و بی هیچگونه واهمه ای از"خردورزی انسانمدار" علیه اعدام ها که دیرست در حال تکوین و پندپذیری از خشونت های بی هوده دین دولتی ست، هرگز ترس نداشته، و بی رحمانه تا توانسته اند به نابودکردن زندگی دست همت بردند و " حتی فرصت اصلاح" را نیز از قربانیان نظام خود گرفته و با لجاجت اندیشه ستیزانه ای بیدادگری ناعدالت خانه های خود را به پیش برده است.

اعدام اهرم حکومت نادان و واپسمانده ای ست که مسخره وار کشتن را امری الهی، عقلانی، اخلاقی و بسود اندیشه گری اسلامی انسانی دانسته و بی هرگونه سازشی ترویج کرده، و حق کشتن و فرمان اعدام دین دولتی را در جام جان شکننده ی دین باوران، با بی وجدانی تمام کاشته و گسترانده؛ و گماشتگان مرگکارش پویائی دستگاه های کشتارهای جمعی و نسل کشی های تاکنونی جلادان را خوب آموزانده و پرورش داده، و اموختگانش دستور مرگ را سیستماتیک و تشریفاتی در سراسر کشور با غرور پیاده نموده اند. رژیم هیستریک اعدام؛ این درندگی آگاهانه، عمدی و حکومتی را با تأئید و بیاری باند ها و مافیاهای یکدست انگل و فاسد حکومت خود، و با راهبردهای قضای اسلامی، همگی آنها توانسته اند بخش یا مهره ای از هدایت قانونی اعدام شوند و هویت بی خدشه شیعی ـ اسلامی پیدا کنند و کرده اند و اعدام انسانی را بسادگی مقبول اجتماعی سازد؛ و با دبدبه های حقانیت قوانین قضای الهی که از روز تا شب از مناره ها و مسجدها و مرثیه سراها خردکشی روزانه می کنند، اعدام را بکاربرند و همچون آب خوردن هرکه را خواستند بکشند و کشته اند و فسادها و چپاولگری های خویش را با خودکامگی دینمداری و با بی شرمی بی مانندی از چشم توده های ساده دل پنهان کنند و کرده اند؛ و جنون های کشتار دگراندیشان و سربه نیست کردن مخالفان را همساز و هماهنگ خواست توده های نموده و آنها را همگام و دمساز جنایت های ضدبشری خویش کند همانگونه که تاکنون کرده است.

حکومت دینی ایکه 41 سال است برای ایجاد باور مردمی به برجستگی قوانین فرسوده و فرانسانی خود از یکسو، و جااندازی و پاکسازی و تخریب وجدان بیدار و جستجوگر از دیگرسو تنها پناه به اعدام برده و با همه توان تصویبی و اجرائی اش دست به تباهی خرد سازنده ی انسان زده و با نابودی خودباوری در شناخت درست قوانین فراملی و مذهبی و مسلکی و قضای یکراست، به انکار توان دادیاری و دادورزی انسانی پرداخته، و پای جهل و نادانی بر اراده ی آگاه تاریخی کوبیده و می کوبد. آنهم انسانی که درین دم و دستگاه تاراجگر نه که در حال بودن و بهترشدن که پیگیر بیکار، گرسنه و غارتزده بوده است؛ و نقاط ناتوانی و ضعف اش درین کنام های هرزگی و هرزروی ها همچنان برجسته و بزرگترشده و رژیم اعدام خیره سرانه از اهرم ازلی و ابدی اعدام و دیگر جزاهای گرگ مآبانه اسلامی بنام خدا بهره ی سوء و خائنانه علیه حقوق بشر برده؛ و شگفتا که بی هیچگونه تردیدی در قوانین عصر شترچرانی خویش، او همچنان کشتن های برنامه ریزی شده حکومتی را وسیله ای تربیتی دانسته و می داند؛ و بی گمان نیز هیچگاه نمی تواند به پستی، پرتی و ناهنچاری های آن با زمانه ی ما تن دردهد و چنین که دیده و می بینیم نداده و نخواهدداد. و این درست در شرایطی ست که کلیت دین دولتی اش از رهبر تا پائین ترین گردانندگان آن همگی، از دامنه ی اشکال فسادها و رسوائی ها و گندزدگی های شان اینک شره ی ایران، منطقه و جهانند؛ و دیگر چیزی برای پوشاندن بی آبروئی های شان در وجدان لهیده و گرسنه کارگران، زنان، زحمتکشان و جوانان برجا نگذارده و یا برای از دست دادن ندارد.

از آغاز نسل کشی ها و ترورهای دوران خمینی، تا همین کشتارهای رسمی معترضان، مخالفان، دیگراندیشان، دگرباشان و آزادیخواهان زن و مرد و جوان و پیر؛ تا همین ترور رسوای مسافران هواپیمای اوکراینی حکومت! همه نشانگر این بوده و هستند و می باشند که رژیم چه با دلیل و یا بی دلیل می کشد و اعدام هایش هم دیگر رنگی در ساختن پشتوانه ی آبرورفتگی و یا رنگ تازه ای برای جامه پلاسیده و پاره ی نظایم دینی برجانگذاشته و این تبهکاری های قانومند اسلامی از چشم و دل خونین مردم پاکباخته برای همیشه امکان زدودگی ندارد. و یادمان هم نرود که این اعدام ها و گروه گروه کشتارها، جز راهکار بقای نظام ضدبشری ملاها و مکلاها نبوده و برجسته ترین تبهکاری ها و نسل کشی هائی ست که دین دولتی و رهبرانش آنرا با یاد و نام عدل علی و قضای الهی در ژرفای نادانی و ناخودآگاهی مردمی کاشتند و در باور توده ها به برداشت اش رسیدند؛ و به حکمت نادیده ی خدا آدمخواری هولناک خود را پیوسته تابیدن و بیاری چاه های بی صاحب نفت مالیدند تا طناب مرگ کم نیاورند. نه به اعدام و نه به دین دولتی و ساختارسرمایه سالاری آن.

برنتابیدن رژیم از سوی اعتراض های سراسری و اعتصاب های بی شمار کارگران و بویژه 36 مین روز دادخواهی کارگران هفت تپه، و همچنین فریادهای دادجوئی مردم بجان آمده و گرسنه در هرگوشه ی کشور ویران و تباهشده نشان آشکار از آن دارد که دی و آبان دیگری در راه است. زیرا همه ی آنهای بیکار و گرسنه بردباری خود را در برابر اشکال ترورها، کشتارها، چپاول ها، ریاورزی ها، دروغ ها، خارج گریزی فرزندان حکومتی ها و از همه خیره بارتر دیدن اشرافیت بالانشین رژیمه ایستادگی و برتابیدن کلیت حمومت را برای همیشه از دست داده اند، و رژیم این واقعیت را بخوبی می داند و هر حرکت کوچک اعتراضی را بسان بهبهان بسرعت سرکو می کند. بنابرین رژیم و مردم به آخر خط رسیده اند و بخصوص با این سبد غذای بخور و نمیر بالای 8 میلیونی و دسیسه ی کوپنی کردن و کنترل اعتراض ها، دیگر کسی راضی نیست با نام خدا و رسول نان او و زن بچه اش هم اعدام و غارت و بیش از پیش ربوده شوند. خامنه ای و خیمه نشینانش هم می داند که قضا و جزای الهی اسلامی دیگر حرمت و وجاهت اش را با اینهمه گندزدگی و کثافتکاری های ریز و درشت سران و گردانندگان دین دولتی از دست داده است و از همینرو چاره ای جز فریاد، اعتراض و گذر از کلیت رژیم برایشان موجودنیست. نه ی بزرگ و سراسری به اعدام و هرگونه کشتارهای عمدی و ضدبشری اعدام های دین دولتی می باید کنارگذارده شوند و خواهندشد. برجسته ترین پاداش پکپارچگی و همبستگی اجتماعی همان عقب نشینی ناگزیر رژیم از اعدام سه جوان معترص آبانماه بود که نشان از توان توانای 99% صدی ها علیه زور و ستم رژین داشت که تنها چنینی روش و شیوه هائی امکان پیروزی دارد. هرگز یادمان نرود که چهره دین دولتی، و قضای پست و پلید اعدام هایش جزو جدائی ناپذیر و همیشگی اوست و درست از همینرو می باید دین را از حکومت جداکرد و راهکار رهائی ما از ساختار فناتیسم و کاپیتالیسم در گرو سرنگونش بوده و هست و سپس شایسته خرد انسامدار جز این نبوده و نیست که می باید بتواند اداره و اراده ی زندگی اجتماعی، طبقاتی و شورائی خود را بیابد و برای زدودن تمرکز قدرت خودمگان، خودمدیریتی مردمی و توده ای و کارگری برپاسازد.

 

بهنام چنگائی سی ام تیر1399

July 19, 2020

تقدیم به زهرا (زارا) محمدی، معلم زبان کُردی، انجمن نوژین و دانش آموزان عزیز ایشان.

تقدیم به زهرا (زارا) محمدی، معلم زبان کُردی، انجمن نوژین و دانش آموزان عزیز ایشان.

شمس الدین  امانتی

روز دوشنبه ۲۳ تیر ماه ۱۳۹۹، رژیم جمهوری اسلامی به منظور ایجاد رعب و وحشت، حکم ۱۰ سال زندان زهرا (زارا) محمدی، فعال مدنی و از اعضای انجمن نوژین را به اتهام «تشکیل گروه به قصد برهم زدن امنیت کشور» را به وکیل مدافع ایشان ابلاغ کرد‌، زارا محمدی به ازای هر یک سال تدریس زبان کُردی به یک سال زندان محکوم شد.

ضمن محکوم کردن این رای ناعادلانه دستگاه های قضایی رژیم حاکم بر ایران، بخشی از تاریخ کو مه له و تدریس زبان کُردی را به همه معلمان آزادیخواه و برابری طلب تقدیم میدارم.

 

*کومه له و تدریس زبان کردى:

تدریس زبان کُردى در مدارس بوکان توسط معلمان مدارس این شهر در بطن  جنبش مقاومت خلق کُرد علیه استبداد مذهبی حاکم بر ایران طرح و اجرا گردید. بعد از سه دهه همفکران و همسنگران مبارز و انقلابی معلمین مدارس جنبش مقاومت خلق کُرد، ایدۀ تکمیلى تدریس زبان کُردى را در پروسه اجرایی«برنامه کومه له براى حاکمیت مردم کُردستان”بر سرنوشت خود و بویژه در عرصه آموزش و پرورش تقدیم کردند.»

در بند ۵ از فصل سوم این برنامه قید شده است که:

«زبان کُردى در مدارس و دانشگاه هاى کُردستان تدریس و در ادارات دولتى و مٶسسات فرهنگى و هنرى و رسانه هاى جمعى بکارگرفته شود.»

 

جلد اول کتاب”الف و ب”کُردى, تألیف کمیسیون مرکزى آموزش و پرورش کومه له، در سال ۱۳۶۲ و کارنامه تحصیلی ابتدایی مدرسه شهر بوکان.

*برگرفته از خبرنامه کو مه له.

۱۹ / ۷ / ۲۰۲۰

 

 

غصب و تصدی مساجد اهل سنت بلوچستان توسط نماینده ولی فقیه

غصب و تصدی مساجد اهل سنت بلوچستان توسط نماینده ولی فقیه

 

از بدو پیدایش نظام جمهوری اسلامی دخل و تصرف عیان در امور مساجد اهل سنت و انتصاب امامان جمعه مساجد سُنی مذهب های بلوچ, تا به امروز سابقه نداشته. چه در رژیم پهلوی و چه در ٤١ سال و ٥ ماه گذشته علما و رهبران مذهبی بلوچ در امر مدیریت مساجد خویش و انتصاب امامان جمعه آزاد بودند. اما از هفته گذشته آیت‌الله مصطفی محامی نماینده جدید ولی فقیه در استان سیستان و بلوچستان بر خلاف رویه معمول شروع به انتصاب امامان جمعه اهل سنت شهرهای استان نموده است که نمونه آن تا به اکنون احکام انتصاب ٦٣ امام جمعه اهل سنت سراوان , ٥٢ امام جمعه اهل سنت شهرستان‌های خاش و تفتان,  ۳۱ امام جمعه اهل ‌سنت مهرستان و سیب و سوران, و امروز نیز احکام جداگانه انتصاب ۲۷ امام جمعه اهل ‌سنت راسک و سرباز توسط ایشان صادر شده است. قرار است در طی روزها و هفته های آینده احکام انتصاب امامان جمعه اهل سنت بقیه شهرهای استان نیز صادر شود.

 

طبق گزارشات واصله تعدادی از علمای برجسته اهل سنت با این اقدام شدیدا مخالف هستند و آن را نه تنها در تضاد با وحدت شیعه و سنی, بلکه مغایر با اصل ١٢ قانون اساسی می دانند. اصل ١٢ قانون اساسی تصریح می کند که اهل سنت در انجام‏ مراسم‏ مذهبی ‏و تعلیم‏ و تربیت‏ دینی‏ بر طبق‏ فقه‏ خودشان‏ آزاد هستند. بر اساس خبرهای رسیده به مرکز مطالعات بلوچستان, علاوه بر آیت‌الله مصطفی محامی, امامان جمعه شیعه, دفاتر نمایندگی ولی فقیه در شهرستانهای مختلف استان و مسئول نمایندگی ولی فقیه سپاه سلمان ء سیستان و بلوچستان, نهادهای امنیتی و اطلاعاتی نیز در ترغیب امامان مساجد اهل سنت و علما برای تمکین و پذیرش احکام انتصاب فعال بوده و هستند.  ظاهرا اکثر منصوبین اهل سنت که با استراتژی "چماق و هویج" نظام روبرو شده اند, از ره حتمیّت یا گریزناپذیری تقدیر را اینگونه پذیرفته اند که با آمدن نماینده جدید ولی فقیه عصر جدیدی در خیزش نظام برای کنترل مساجد و سپس مدارس دینی اهل سنت در استان آغاز شده است. زیرا "آنچه نصیب است نه کم می دهند، گر نستانی به ستم می دهند". انتصاب تحکمی امامان جمعه در بقیه نقاط سُنی نشین کشور از جمله کردستان سابقه داشته. اما در سیستان و بلوچستان بی سابقه بوده. اگرچه تلاش های فراوانی توسط دبیرخانه شورای برنامه ریزی مدارس علوم دینی اهل سنت که توسط محمود احمدی نژاد بنا نهاده شده بود,در گذشته صورت گرفته. این شورا علاوه بر ورود به مسائل مذهبی اهل سنت, تلاش می کند مدیریت قبایل و طوائف در سیستان و بلوچستان را نیز بدست گیرد.

 

آیت‌الله مصطفی محامی نماینده ولی فقیه در سیستان و بلوچستان که سمت و مسئولیت و القاب های فراوانی نظیر رئیس شورای فرهنگ عمومی استان, عضو هیئت علمی جامعه المصطفی, رئیس شورای امر به معروف و نهی‌ از منکر و غیره دارد؛  در نماز جمعه هفته پیش گفت: " اکنون دوران درگیری نیست وگرنه دشمن طمع می‌کند". سوال بدیهی این است اکنون چرا خودش با چرخشی خطرناک و با عهد شکنی و زیر پا گذاشتن اصل ١٢ قانون اساسی و غصب و تصدی مساجد اهل سنت می خواهد بین نظام و علمای اهل سنت "درگیری" ایجاد کند؟

حدود سه سال پیش مولانا عبدالحمید امام جمعه اهل سنت زاهدان در نامه ای خطاب به رهبر جمهوری اسلامی دو درخواست مشخص مطرح کرده بود. اول رفع تبعیضات مذهبی بر علیه اهل سنت. دوم درخواست آزادی نماز های یومیه و نماز جمعه اهل سنت در کلان شهرها. آیت الله خامنه ای در جوابیه خویش با نفی هرگونه تبعیض مذهبی از نفوذ "خناسان" و دشمنان این مرز و بوم سخن گفته بود. در همان زمان در مقاله ای در سایت بی بی سی فارسی نوشتم: "از این جوابیه رهبر کاملا هویداست که در هنوز بر همان پاشنه قدیمی می چرخد و نباید انتظار تغییر عملی محسوسی در رفتار حکومت ایران با اهل سنت داشت.

 

شوربختانه واقعیت این است که از این هفته تغییر عملی محسوسی در رفتار حکومت ایران با اهل سنت آغاز شده است. تغییری منفی در راستای تعدی و تضییق حق قانونی اهل سنت در امور مذهبی آنان. عملکرد انحصاری و  شیوه تبعیض آمیز جمهوری اسلامی همواره اینگونه بوده که حقوق دیگران را با بی پروایی زیر پا گذاشته, و هر کسی را که کوچکترین اعتراض بکند, متهم به همراهی و همسویی با "خناسان" و دشمنان این مرز و بوم و صهیونیسم و استکبار جهانی و غیره می کند. این رسم دیرینه جمهوری اسلامی است که "آنچه نصیب است نه کم می دهند، گر نستانی به ستم می دهند".

 

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

یکشنبه ٢٩ تیر ١٣٩٩

 

جواد طباطبائی و زبان آلمانی

منوچهر صالحی لاهیجی

دکتر جواد طباطبائی و زبان آلمانی

 

چندی پیش در جائی خواندم که آقای دکتر جواد طباطبائی در یکی از سخنرانی‌های خود درباره جلال آل احمد، علی شریعتی، حمید عنایت، حسین بشیریه و بسیاری دیگر از روشنفکران گفته است که «هیچ‌یک کار روشنفکری درخوری انجام نداده‌اند.»[1] بنابراین می‌توان به این نتیجه رسید، کسی که به دیگران زخم زبان می‌زند، خود باید «کار روشنفکری درخوری» انجام داده باشد. 

انگیزه من در این نوشته بررسی کارهای طباطبائی نیست، زیرا بسیاری از آثار او را نخوانده‌ام و به همین دلیل نمی‌توانم در مورد «کار روشنفکری» او به داوری بنشینم. اما یاد روزهای سپری شده افتادم و خواندن کتاب «ابن خلدون و علوم اجتماعی» او که در سال ۱۳۷۴ در ایران انتشار یافت. من در همان سال آن کتاب را خواندم و دریافتم که نویسنده برای بسیاری از واژه‌های آلمانی معادل‌های نادرستی را برگزیده است و این نکات را در حاشیه آن کتاب یادداشت کردم. گمان دارم یک سال بعد طباطبائی به‌هامبورگ آمده بود و چند هفته و شاید هم چند ماهی در این شهر زیست و لابد سرگرم پژوهش! بوده است. در آن زمان در هامبورگ «سازمان ایرانیان دمکرات» در روزهای آدینه هر هفته نشست‌هائی را برگزار می‌کرد و در یکی از شب‌ها که من درباره سوسیالیسم بلشویکی در روسیه شوروی سخن می‌گفتم، در نیمه پایانی سخن‌رانی خود دیدم که آقای جواد طباطبائی به‌هم‌راه آقای عباس شیرازی که اقتصاددان است و در آن زمان شریک تجاری آیت‌الله زاده مهندس حسن شریعتمداری بود، به آن نشست سری زد و تا پایان به سخنان من و دیگران گوش داد و سپس نیز با هم‌راهان خود آن نشست را ترک کرد. دو روز بعد به آقای عباس شیرازی تلفن زدم و گفتم که کتاب «ابن خلدون و علوم اجتماعی» آقای طباطبائی را خوانده‌ام و بر این باورم که برخی از معادل‌های ایشان برای واژه‌های آلمانی نادرست است و خواستم در این باره با ایشان گفت و گو کنم. آقای شیرازی گفت با دکتر طباطبائی در این باره سخن خواهد گفت و از تصمیم او آگاهم خواهد کرد. او چند روز بعد خبر داد که ایشان چون باید سفر کند، فرصتی برای گفت و گو با من را ندارد.

از آن زمان نزدیک به ۲۵ سال سپری شده است. اما این ادعا که دیگران «کار روشنفکری درخوری» نکرده‌اند، سبب شد تا دوباره به سراغ حواشی خود بروم و ببینم ایشان با انتشار آن کتاب چه «کار روشنفکری» انجام داده است؟ با خواندن دگرباره حواشی خود دریافتم انتشار این نوشتار فرصت مناسبی است تا نشان دهم کسی می‌تواند «استاد دانشگاه» و درباره پروژه «ایرانشهری» نیز صاحب‌نظر باشد و با این حال در تدوین کتاب خود در گزینش معادل‌های مناسب برای واژه‌های آلمانی از دانش چندانی برخوردار نباشد. در این نوشتار فقط بدان بسنده کرده‌ام که ترجمه‌های نادرست از واژه‌های آلمانی در کتاب «پژوهشی» ایشان را بررسی کنم و داوری درباره دستاوردهای «روشنفکری» ایشان را به خوانندگان این نوشتار وامی‌گذارم.

این را نیز گفته باشم که در این نوشتار به‌ترتیبِ شمارگان صفحات کتاب «ابن خلدون و علوم اجتماعی» واژگان را مورد بررسی قرار داده‌ام.

  • او در صفحه ۳۹ کتاب خود اصطلاح Holzwege آلمانی را که عنوان یکی از کتاب‌های مارتین هایدگر، فیلسوف آلمانی است، «بُن‌بست کوره راه جنگلی»[2] ترجمه کرده است.

یکم آن که واژه Holzwege مفرد نیست و بلکه جمع است و بنابراین طباطبائی می‌بایست آن را «بُن‌بست کوره ‌راه‌های جنگلی» ترجمه می‌کرد.

دوم آن که هایدگر در آغاز این کتاب چنین نوشته است: «چوب یکی از نام‌های کهن جنگل است. در چوب (جنگل) راه‌هائی هستند که بیش‌ترشان چون ناگهان پایان می‌یابند، گذرگاه نیستند. این راه‌ها را «راه‌های چوبی (جنگلی)‌» می‌نامند. هر یک جهت خاصی دارد، اما همه در همان جنگل‌اند. غالبأ چنین دیده می‌شود که آن‌ راه‌ها شبیه هم هستند. اما فقط چنین دیده می‌شود. چوب‌بُرها و نگهبانان جنگل این راه‌ها را می‌شناسند. آن‌ها می‌دانند در ‌راه چوبی (جنگلی) بودن یعنی چه.»[3] به این ترتیب هایدگر برایمان آشکار ساخته است هر کسی نمی‌تواند از همه راه‌ها به هدف خود برسد و بلکه راه‌هائی هستند که فقط آگاهان از آن راه‌ها می‌توانند بگذرند و به اهداف خود دست یابند.

سوم آن که در فرهنگ Duden که مهم‌ترین فرهنگ زبان آلمانی است، در این رابطه چنین نوشته شده است: «در راه‌ چوبی (جنگلی) گام نهادن، خود را در راه چوبی (جنگلی) یافتن به معنای آن است که تصوری، عقیده‌ای و ... کاملأ خطائی داشتن، زیرا راه چوبی (جنگلی) در بیش‌تر مواقع به جنگل ختم می‌شود و راهی نیست که کسی را به‌سوی هدف معینی هدایت کند.»[4] به‌‌عبارت دیگر، اگر بخواهیم «راه چوبی (جنگلی)» آلمانی را به فارسی برگردانیم، باید آن را «بی‌راهه» و یا «کج‌راهه» ترجمه کنیم و هایدگر نیز در اثر برجسته خود Holzwege که در آن هنر را بررسی کرده، جز این ننوشته است.

  • طباطبائی در صفحات ۴۵ و ۴۶ کتاب خود نقل قولی از کتاب «دانش منطق» هگل را به‌فارسی برگردانده است که بسیار ناروشن است. به منبعی که ایشان عرضه کرده است، دست‌رسی ندارم، اما چند جلد از مجموعه آثار ۲۰ جلدی هگل را در کتابخانه‌ام دارم که جلد ششم آن دربرگیرنده جلد دوم از کتاب «دانش منطق» است. بنا بر پانوشت آقای طباطبائی گویا نقل قولی را که او در کتاب خود به فارسی برگردانده است، باید در صفحه ۱۲ جلد دوم «دانش منطق» هگل یافت. در نسخه‌ای که من از این کتاب در اختیار دارم، متن کتاب از صفحه ۱۳ آغاز می‌شود. این خود آشکار می‌سازد که آقای طباطبائی بدون آن که متن اصلی هگل را خوانده باشد، نقل قولی از او را جائی یافته و کوشیده آن را در کتاب خود بگنجاند و به صفحه نادرستی نیز اشاره کرده است. واقعیت آن است که این نقل قول بخشی از متن جُستار «از عامیت مفهوم»[5] است و می‌توان متن کامل آن را در صفحه ۲۶۰ جلد دوم نسخه کتاب «دانش منطق» هگل که در اختیار من است، یافت. در این‌جا نخست متن کامل ترجمه آقای طباطبائی را می‌آورم و سپس ترجمه خود از متن هگل را برای مقایسه عرضه می‌کنم:

ترجمه آقای طباطبائی چنین است: «فلسفه نمی‌تواند شرح آن امری باشد که حادث می‌شود (…Keine Erzählung… was geschieht)  بلکه شناخت امری است که در واقعه، حقیقی است(Erkenntnis, dessen was wahr…)  و افزون بر این، فلسفه باید امر حقیقی را که در آن شرح، هم‌چون صرف امرِ حادث پدیدار می‌شود، در صورت معقول آن درک کند (das begreifen was…).

می‌بینیم که این ترجمه پیچیده و بغرنج و تا حدی بی‌معنی است، زیرا آقای طباطبائی گویا چون فلسفه را به زبان عربی آموخته است، با به‌کارگیری واژه‌های عربی که اینک در زبان فارسی رایج نیستند، کوشیده است فلسفه سده ۱۹ هگل را با زبان حکمت سده ۳ و ۴ هجری ترجمه کند. برخلاف او، ابن سینا که بزرگ‌ترین پزشک و فیلسوف زمانه خود بود، در «دانش‌نامه علائی» که درباره فلسفه به‌زبان فارسی نوشت، به ندرت از واژه‌های عربی بهره گرفت و زبان فارسی در این رابطه به او بسیار مدیون است. هم‌چنین محمد علی فروغی در «سیر حکمت در اروپا» برای بسیاری از مفاهیم پیچیده فلسفی واژه‌های فارسی یافته است، اما طباطبائی با به‌کارگیری واژه‌های ناآشنای عربی متنی را عرضه می‌کند که برای بسیاری قابل فهم نیست.  

بنا بر ترجمه طباطبائی «امری» که گویا «واقعه‌ای» است، باید «حقیقی» باشد. اما می‌دانیم که میان واقعیت و حقیقت تفاوت از زمین تا آسمان است. واقعیت بیرون از ذهن و شعور ما وجود عینی دارد و چه ما باشیم و نباشیم پدیده‌های واقعی دارای موجودیتی مستقل از ما هستند و حال آن که حقیقت برداشتی انسانی از واقعیت است، یعنی هر کسی می‌تواند بنا بر سطح دانش و تجربه خود از یک واقعیت  به‌حقیقت ویژه خویش دست یابد. به‌عبارت دیگر واقعیت عینی و حقیقت ذهنی است. البته اینک برخی از فیلسوفان بر این باورند که واقعیت نیز فقط در رابطه با انسان می‌تواند وجود داشته باشد، زیرا آن نیز فرآورده ذهن یا شعور آدمی است. 

دیگر آن که ایشان در این ترجمه مدعی شده است «امر حقیقی» که در هنگام «شرح» آن «امر حادث پدیدار می‌شود» را باید «در صورت معقول آن درک» کرد. روشن است تا زمانی که ما چیزی، پدیده‌ای و روندی را درک نکرده باشیم، نمی‌توانیم به حقیقتی دست یابیم و پس این ادعا که «امر حقیقی» را باید «درک» کنیم، کاری ناممکن است، زیرا پس از آن که توانستیم «امری» را به‌مثابه «واقعه‌ای» درک کنیم، تازه می‌توانیم به حقیقتی دست یابیم. به‌عبارت دیگر «درک» زمینه دست‌یابی به آگاهی است تا بتوانیم به «حقیقتی» پی بریم و نمی‌توانیم پیش از درک یک پدیده به حقیقت آن دست یافته باشیم.

اما آن‌چه طباطبائی ترجمه کرده است، با آن‌چه هگل نوشته است، ارتباط اندکی دارد. متن کامل نوشته هگل را در پانوشت آورده‌ام تا کسانی که خود به زبان آلمانی تسلط دارند، آن را بخوانند و ببینند تا چه اندازه ترجمه طباطبائی نادرست و بی‌معنی است.

ترجمه من از همان نوشته هگل چنین است: «فلسفه نباید روایتی، بلکه باید شناختی از آن‌چه باشد که رخ می‌دهد، یعنی آن‌چه در آن حقیقتی است و فراتر از آن باید فهمید چه حقیقتی در روایت صرفأ به‌مثابه رخدادی هویدا گشته است.»[6]

به این ترتیب می‌بینیم میان آن‌چه طباطبائی و من ترجمه کرده‌ایم، توفیرهای چشم‌گیری وجود دارد. هگل در بخش دوم «دانش منطق» خود به «منطق ذهنی» و یا «دانش مفاهیم» پرداخته است و آشکار می‌سازد رخدادهائی را که بیرون از ذهن ما در روند «شدن» قرار دارند، فقط به یاری مفاهیم می‌توانیم روایت کنیم تا بتوانیم به حقیقتی که در بطن آن‌ها نهفته است، پی بریم. به‌عبارت دیگر «دانش مفاهیم» ذهنیت ما را با جهان بیرونی، یعنی عینیتی که وجودش از اراده ما مستقل است، وصل می‌کند و یگانه ابزاری است که بررسی فرانمود[7] پدیده‌های واقعی را ممکن می‌سازد تا بتوانیم به هستومند[8] وجودشان پی بریم.

  • طباطبائی در صفحه ۴۸ واژه آلمانی Wissenschaftslehre را «دانش انسانی» ترجمه کرده است که کاملأ غلط است. برگردان درست این واژه آلمانی به ‌فارسی «آموزش دانش» است و معادل آلمانی «دانش انسانی» می‌شود Humanwissenschaft.
  • طباطبائی در صفحه ۵۲ کتاب خود واژه آلمانی die gesammelte Zeit را که فیشته به‌کار گرفته است، «زمان کلی»[9] ترجمه کرده که نادرست است و آن را باید «مجموعه زمان» ترجمه کرد، همان‌گونه که واژه آلمانی die gesammelte Werke را باید «مجموعه آثار» و نه «آثار کلی» ترجمه کرد. اگر بخواهیم «زمان کلی» را به آلمانی ترجمه کنیم در آن صورت دو معادل دارد که عبارتند از die totale Zeit وdie Gesamtzeit . زمان در تاریخ در اشکال گوناگونی خود را هویدا می‌سازد و این گوناگونی فقط امری ظاهری نیست و بلکه دارای ساختاری مقولاتی[10] و طبقه‌بندی شده است. از سوی دیگر از آن‌جا که روند تکامل انسان در سرزمین‌های پراکنده جهان سویه‌های گوناگونی داشته است، در نتیجه درک «مجموعه زمانی» تمدن‌های گوناگون بسیار دشوار است. برای نمونه هنوز نمی‌دانیم چرا و چگونه بومیان قاره آمریکا اهرام‌ خود را ساختند و چرا تمدن پیش‌رفته فراعنه مصر در بطن زمان به‌ناگهان دچار بُرش درونی گشت و یک جامعه خلاق و پیش‌رو به جامعه‌ای ایستا بدل شد. دیگر آن که در برخی از حوزه‌های تمدنی هم‌چون «مایاها» در قاره آمریکا، مردم «زمان» را «خدا» می‌پنداشتند و مردم بومی استرالیا بر این باور بودند که «زمان» پدیده‌ای رویائی[11] است. بنابراین «زمان» و تاریخ در هم تنیده‌اند و برای آن که بتوانیم بخش‌های مختلف زمان را بفهمیم، باید آن زمانه‌های تاریخی را بشناسیم.  

در عین حال میان «زمان کلی» و «مجموعه زمان» توفیر مفهومی فراوانی وجود دارد. «زمان کلی» فقط می‌تواند از «زمان‌های جزئی» تشکیل شده باشد که در ارتباطی زنجیره‌ای با هم قرار دارند. اما «مجموعه زمان» دربرگیرنده لحظاتی از زمان است که می‌توانند از هم گسیخته باشند. برای نمونه سبک‌های ادبی و نقاشی دوره‌های مختلفی از تاریخ را در بر می‌گیرند و گردآوری آثار هنرمندانی با سبک‌های ادبی و هنری گوناگون مجموعه‌ای را در اختیار ما می‌گذارد که بازتاب دهنده مجموعه‌ای از زمان‌های گوناگون است. چکیده آن که زمان در تاریخ هدف دوگانه‌ای را دنبال می‌کند که عبارتند از پی بردن به منطق انکشاف زمان که فقط از طریق شناخت منطق انکشاف تاریخ می‌تواند ممکن گردد.  

طباطبائی در همین صفحه واژه آلمانی Weltplan را «طرح جهانی» ترجمه کرده است که نادرست است و آن را باید «نقشه جهانی» ترجمه کرد. معادل «طرح جهانی» به آلمانی می‌شود Weltentwurf. من که معماری و شهرسازی آموخته‌ام و چندین دهه در این حوزه کار کرده‌ام، می‌دانم که باید میان طرح و نقشه توفیر نهاد، زیرا  هر نقشه‌ای در آغاز طرحی است و همین که تکمیل و جامع شد، به نقشه بدل می‌گردد تا بتوان آن را پیاده کرد.

  • دیگر آن که طباطبائی در صفحه ۵۹ کتاب خود واژه das Aufheben[12] را که هگل در «دانش منطق» خود به‌کار گرفته است، «فراگذاشتن» ترجمه کرده است. نخست آن که در زبان فارسی معادل‌های مختلفی برای این واژه وجود دارد که در پانوشت‌ آن‌‌ها را آورده‌ام. دوم آن که تا کنون جز طباطبائی کسی برای das Aufheben معادل «فراگذاشتن» را به‌کار نگرفته است. سوم آن که بنا بر فرهنگ دهخدا «فراگذاشتن» به معنی «رها کردن» است و بنا بر تاج المصادر بیهقی «اسب را در چراگاه فراگذاشتن»، یعنی اسب را در چراگاه رها کردن. اما همان‌طور که خواهیم دید، هیچ ‌یک از معادل‌های aufheben معنای رهانیدن را برنمی‌تاباند.

دکتر میرشمس الدین ادیب سلطانی که در آلمان فلسفه تحصیل کرده و برخلاف طباطبائی به زبان آلمانی تسلط دارد، این واژه را در ترجمه «سنجش خرد ناب» ایمانوئل کانت «رفع» ترجمه کرده است که ترجمه درستی است برای فهم اندیشه کانت. اما برای فهم فلسفه و به‌ویژه دیالکتیک منطق هگل معادل «رفع» کافی نیست، زیرا واژه das Aufheben در فلسفه هگل از نقش تعیین‌کننده ای برخوردار است. هگل با بهره‌گیری از این واژه می‌خواهد روند فراروی از تناقض‌ها را نمودار سازد که در بطن آن باید جنبه‌های مثبت و عناصر ارزشمند حفظ و جنبه‌های منفی حذف شوند. هگل بر این باور بود که واژه das Aufheben روح نگرورزانه زبان[13] را بازتاب می‌دهد، زیرا زبان در موقعیتی است که می‌تواند معانی متضاد را در یک واژه به‌هم پیوند زند. به‌همین دلیل نیز نزد هگل سه بُعد دیالکتیک das Aufheben عبارتند از:

  • خاتمه یا غلبه مرحله‌ای از انکشاف که هگل آن را «نفی»[14] یا «لغو» می‌نامد، هم‌چون لغو یک قانون یا فرمان از سوی حکومت.
  • نگه‌داری آن بخش از رویه‌های[15] نفی که آینده آفرینند و هگل آن‌را نگه‌داری و یا «ذخیره‌سازی»[16] می‌نامد.
  • ادغام این رویه‌ها در مراحل عالی‌تر انکشاف[17] که می‌توانند سبب کارکردهای نو ‌شوند و هگل آن ‌را «افزایش» یا «ارتقاء»[18] ‌نامیده است، آن هم در این معنی که با بلند کردن یک شئی که روی زمین قرار دارد، وضعیت و یا موقعیت آن را ارتقاء داده‌ایم. هم‌چنین از چیزی و یا پدیده‌ای فرارفتن و یا آن ‌را در شکل و معنای نوئی استمرار دادن جلوه‌های مختلف واژهdas Aufheben هستند.  

به این ترتیب می‌بینیم یافتن معادلی فارسی برای این واژه بسیار دشوار است و آن را باید هر بار در رابطه با موضوعی که هگل طرح کرده است، ترجمه کرد. چکیده آن که هگل در «دانش منطق» خود نشان می‌دهد که «برنهاده»[19] و «برابرنهاده»[20] در عین ضد هم بودن، در وحدت با هم «هم‌نهاده»[21] را به‌وجود آورده‌اند که نه این است و نه آن و هم این است و هم آن و هم آن که چیز دیگری است. واژه das Aufheben همه این سطوح حرکت متضادها را در بطن خود برمی‌نمایاند. هگل در همین رابطه در «پدیدارشناسی روح» نوشت « das Aufheben به راستی آن‌گونه که در رابطه با نفی دیدیم، معنای دوگانه خود را برمی‌نمایاند، او هم‌زمان هم نفی و هم نگه‌دارنده است.»[22]

مارکس۲۶ ساله به اهمیت واژه das Aufheben در «دانش منطق» هگل پی برده بود و به‌همین دلیل در «دست‌نوشته‌های اقتصادی – فلسفی» خود این واژه را مورد بررسی همه‌ جانبه قرار داد و در این رابطه چنین نوشت:

«[نزد هگل] das Aufheben نقش خاصی بازی می‌کند، یعنی در آن نفی[23]، نگه‌دارندگی[24] و تأئید[25] به‌هم گره زده شده‌اند.[26] »

«برای نمونه در فلسفه حق هگل حقِ خصوصی لغو شده[27] = اخلاق، اخلاق لغو شده =  خانواده، خانواده لغو شده = جامعه مدنی، جامعه مدنی لغو شده = دولت و دولت لغو شده تاریخ جهانی است. در واقعیت اما حقِ خصوصی، اخلاق، خانواده، جامعه مدنی، دولت و غیره پابرجا می‌مانند، هر چند که فقط به وهله‌هائی[28] از موجودیت و شیوه موجودیت انسانی بدل گشته‌اند که جدا از هم بی‌ارزشند و در تقابل باهم یک‌دیگر را از بین می‌برند و می‌آفرینند  و غیره، آن‌ها وهله‌های حرکتند.»  

«هستومند متحرک‌شان‌ در وجود واقعی‌شان پنهان است که در آغاز خود را در اندیشه، در فلسفه نمایان و آشکار می‌سازد و از این رو به وجود دین حقیقی من، به وجود فلسفه دینی من؛ به وجود سیاسی حقیقی من، به وجود فلسفه سیاسی من؛ به وجود طبیعی حقیقی من، به وجود فلسفه طبیعت؛ به وجود حقیقی هنری من، به وجود فلسفه هنر؛ به وجود حقیقی انسانی من و به وجود فلسفی من بدل خواهد شد. به‌همین گونه وجود حقیقی دین، دولت، طبیعت، هنر وابسته به فلسفه دین، طبیعت، دولت و هنر است. اما هرگاه فقط فلسفه دین برای من وجود حقیقی دین باشد، در آن‌ صورت من نیز فقط به‌مثابه فیلسوف دینی می‌توانم دین‌دار حقیقی باشم تا بدین گونه‌ بتوانم دین‌دار واقعی و انسان دین‌باور حقیقی را انکار کنم. اما هم‌زمان به تأئید آن‌ها می‌پردازم، زیرا بخشی از آن‌ها در درون وجود من و یا در درون وجودهای بیگانه‌ای پنهانند که مخالف‌شان هستم و چنین تقابلی فقط بیان فلسفی آن‌هاست؛ بخشی نیز که در نمودهای منحصر به‌فردشان‌ پنهانند، نزد من هم‌چون کنایه‌هائی[29] که زیر پوشش‌های محسوس شمایل‌های حقیقتآ خودی که وجود فلسفی من است، فقط به‌ظاهر به ‌مثابه موجودهای دگرگشته‌ از اعتبار برخوردارند.»

«در عین حال کیفیت لغو شده = کمیت، کمیت لغو شده = اندازه، اندازه لغو شده = هستومند (ذات)، هستومند لغو شده = فرانمود، فرانمود لغو شده = واقعیت، واقعیت لغو شده = مفهوم، مفهوم لغو شده = عینیت، عینیت لغو شده = ایده مطلق، ایده مطلق لغو شده = طبیعت، طبیعت لغو شده = روح ذهنی، روح ذهنی لغو شده = روح اخلاقی عینی، روح اخلاقی عینی = هنر، هنر لغو شده = دین، دین لغو شده = دانش مطلق است.»

«از یک‌سو این لغو نوعی لغو موجودات اندیشیده شده است، یعنی مالکیت شخصی اندیشیده شده خود را در اندیشه اخلاقی لغو شده مستحیل می‌کند. و از آن‌جا که اندیشه می‌پندارد بلاواسطه به چیز دیگری از آن‌چه بوده، یعنی به واقعیت محسوس بدل شده است، پس کنش خود را برای کنش‌های واقعیت محسوس نیز معتبر می‌پندارد و در نتیجه das Aufheben اندیشمندی که موضوعیت خود را در واقعیت جا نهاده است، می‌پندارد واقعأ از آن فراتر رفته است و از سوی دیگر از آن‌جا که این das Aufheben به وهله‌ای از اندیشه بدل شده است، پس آن را در واقعیت نیز به‌مثابه خودتأئیدی خویش، خودآگاهی خویش و انتزاع معتبر می‌پندارد.

«از یک جنبه آن  وجودی را که هگل در فلسفه لغو (aufheben) می‌کند، دین، دولت و طبیعت واقعی نیست و بلکه خودِ دین به‌مثابه موضوعی از دانش است، هم‌چون جزم‌گرائی در حقوق فقهی، دانش‌های سیاسی و دانش‌های طبیعی. بنابراین از یک‌ جنبه هگل با هستومند واقعی و یا با مفاهیم غیرفلسفی این هستومند در تضاد قرار دارد. به این ترتیب او مفاهیم رایج را لغو می‌کند.»

«از جنبه دیگر انسان دین‌گرا و ... می‌تواند آخرین تأئید خود را در هگل بیابد.»[30]

هم‌چنین مارکس در همان‌سال در نوشتار دیگری همین اندیشه را تکرار کرد و نوشت ««شما نمی‌توانید فلسفه را لغو کنید، بدون آن که آن‌را متحقق سازید، فلسفه نمی‌تواند خود را متحقق سازد، بدون آن که پرولتاریا خود را لغو کند و پرولتاریا نمی‌تواند خود را لغو کند، بدون آن که فلسفه متحقق گشته باشد.»[31]

ما در این ترجمه همه جا برای اسم das Aufheben معادل «لغو» و برای فعل aufheben «لغو کردن» را برگزیدیم.

  • در صفحه ۶۰ کتاب یک منبع آلمانی با دو غلط املائی نوشته شده که نشان می‌دهد کتاب «استاد!!» بد ویراستاری شده است.
  • طباطبائی در صفحه ۲۱۵ کتاب خود در پایان یک جمله طولانی چنین نوشته است «... زیرا عاقل شناسائی تنها به‌حقیقت، یعنی نفس‌الامر- که در علم منطق و پدیدارشناسی هگل، در تمایز با die sache از آن بهdie Sache تعبیر شده است، اصطلاحی که در دیگر زبان‌های اروپائی معادلی برای آن وجود ندارد- علم پیدا می‌کند.»

نخست آن که من نمیدانم هگل در کدام اثر خودdie sache  نوشته است. دو دیگر آن که واژه die Sache اسم است و به‌همین دلیل در زبان آلمانی حرف نخست آن باید همیشه بزرگ نوشته ‌شود. به‌عبارت دیگر کسی در آلمانdie sache  نمی‌نویسد. البته برای آن که بتوان به واژه‌ای ژرفای بیش‌تری داد، می‌توان حرف اول حرف تعریف آن واژه را هم بزرگ نوشت، یعنی Die Sache  نوشت. سه دیگر آن که در زبان فارسی برای واژه die Sache مترادف‌های مختلفی وجود دارند که عبارتند از چیز، شئی، موضوع، مورد و ... 

هگل در «دانش منطق» و هم‌چنین در سرآغاز «پدیدارشناسی» از «مسئله بر سر این چیز (مورد، موضوع و ...) است»[32]، سخن گفته است. در این معنی die Sache به موضوع مورد بررسی منطق و فلسفه هگل بدل می‌گردد، یعنی واژه die Sache مترادف حقیقت و یا ایدآلیسم مطلق به‌کار گرفته می‌شود. با این حال هگل در همان نخستین جمله از سرآغاز «پدیدارشناسی» یادآور ‌شد که موضوع (die Sache) حقیقت و یا ایدآلیسم مطلق نیست، زیرا نخست باید از آمادگی تشخیص برخوردار بود تا بتوان خودِ موضوع را تشخیص داد. در عین حال در فلسفه هگل می‌توان و حتی باید die Sache یا موضوع  را با حقیقت و یا ایدآلیسم مطلق یکی دانست. در رابطه با die Sache هگلی باید گفت که مسئله اصلی بر سر دست‌یابی به شناخت است و هگل با جداسازی die Sache و حقیقت از هم کوشیده است چندلایگی دست یابی به شناختی را برجسته سازد که فقط توسط ذهنیت فردی به‌دست می‌آید، اما باید فراتر از آن باشد.

  • طباطبائی در صفحه ۲۲۹ کتاب خود مدعی شده است هگل شاخه‌ای از فلسفه خود را «فلسفه spekulativ نامید و ما آن را به فلسفه متعالیه ترجمه می‌کنیم.» هگل در فلسفه خود مفهوم نگرورزی یا Spekulation را بسیار گسترده مورد بررسی قرار داده است. نزد هگل نگرورزی دیدگاه ویژه‌ای از فلسفه و همیشه دارای باری کُلی است و بازتاب دهنده تلاش افرادی است که با به‌کارگیری خرد خویش می‌کوشند زندگی و اندیشه‌های روزمره خود را در جهانی که قابل فهم همگان باشد، متحقق سازند و در این روند پراکندگی دستاوردهای کارکردی و اندیشه‌های فردی را به تمامیتی جهانشمول بدل ‌گردانند که قابل فهم باشد و در عین حال یک‌پارچگی خودآگاهی آنان را برنمایاند. هگل تأمل منزوی[33] را در برابر نگرورزی قرار می‌دهد و آن دو را نافی هم می‌داند.

نزد هگل یک جمله که دارای داوری معمولی است، از شایستگی بیان حقایق نگرورزانه برخوردار نیست. در چنین جمله‌هائی بر هویت مسندالیه[34] و مسند[35] تأکید و نتیجه گرفته می‌شود که این دو هنوز از وضوح و صراحت برخوردارند، یعنی آن که هر یک از این دو دارای هویت ویژه خویش است. به‌این ترتیب هویت دوگانه تکیه‌گاه رابطه آن دو است. اما در جمله‌های نگرورزانه مسندالیه و مسند هر چند دارای هویت‌های ویژه خویشند، ولی در رابطه‌ای متقابل و علیّتی قرار دارند. بنابراین تنها کسانی می‌توانند نگرورزانه در حوزه فلسفه سخن بگویند که از استعداد مشاهده مفاهیم و مقولات و حرکت درونی آن‌ها برخوردار باشند. آشکار است که در چنین اندیشه‌ای همه دیدگاه‌ها نخست به ایده‌های وحدت‌یافته و سپس به پدیده‌های مشخص بدل می‌گردند. به این ترتیب فلسفه نگرورزانه در بر گیرنده خودآگاهی ایده‌ها است، یعنی همه چیز به ایده بدل می‌گردد و ایده‌ها نیز به حقایقی بدل می‌شوند که آن‌ها را فقط می‌توان در اندیشه یافت. به‌باور هگل حقایق نهفته در اندیشه فقط نگرش و تصور نیستند و بلکه حقیقت نهفته در اندیشه دارای جوهری مشخص است با دو رویه متضاد و متقابل هم که وحدت آن دو سبب پیدایش ایده می‌شود. بنابراین اندیشیدن نگرورزانه یعنی واقعیت را مستحیل کردن به گونه‌ای که تفاوت‌ها در اندیشه در برابر هم قرار گیرند تا شئی به‌مثابه وحدت دو رویه متضادها از موجودیت برخوردار گردد.[36]

طباطبائی فلسفه نگرورزانه را به فلسفه متعالیه برگردانده است. بنا بر فرهنگ دهخدا متعالی یکی از نام‌های خدا در قرآن است و به‌مثابه اسم فاعل یعنی بلند شونده. در فرهنگ معین متعالی یعنی رفیع و بلند. از آن‌جا که به زبان عربی سلطه چندانی ندارم، نمی‌دانم فلسفه متعالیه پیش‌نهادی آقای طباطبائی تا چه اندازه می‌تواند بازتاب دهنده ویژگی‌های اندیشه‌های هگل در رابطه با نگرورزی فلسفی باشد.

  • دیگر آن که طباطبائی از صفحه‌های ۲۳۵ تا ۲۳۸ کتاب خود بخشی از «روش اقتصاد سیاسی» مارکس را ترجمه کرده است که خود بخشی از پیش‌گفتار کتاب «نقد اقتصاد سیاسی» مارکس است، آن‌هم با این هدف که نقش مارکس در تدوین «بنیاد نظری علوم اجتماعی» را آشکار سازد. طباطبائی در بخش «یادداشت‌های» مربوط به این جستار تیتری به زبان آلمانی عرضه کرده است که بسیار ناروشن است و معلوم نیست چه کسی این مجموعه را فراهم آورده و کدام ناشر چنین مجموعه‌ای را در چه سالی انتشار داده است. از این گذشته معلوم نیست چه کسی این متن طولانی را به فارسی برگردانده است و هرگاه او خود این متن را به‌فارسی برگردانده باشد، از صفحه ۲۳۷ ب بعد بخشی از اندیشه مارکس را چنین ترجمه کرده است:

«اندیشه مبتنی بر فهم (das begreifende Denken)، انسان واقعی است و به‌همین دلیل، جهان درک شده در وعاء ذهن، از این حیث که در وعاء ذهن درک شده (die begriffne Welt als solche)، جهان واقعی است، بدین‌سان حرکت مقولات به‌مثابه عمل واقعی ایجاد به‌نظر می‌رسد، عمل ایجادی که با کمال تأسف، باید ضربه‌ای از خارج بر آن وارد شود که حاصل آن جهان واقعی است و این امر از این حیث درست است که این نیز مصادره به مطلوب دیگری است. کلیت انضمامی از این حیث که کلیت در وعاء اندیشه [یا] انضمامی در وعأ اندیشه است، (als die konkrete Totalität als Gedankentotalität, als ein Gedankenkonkretum) در واقع، فرآورده‌ی عمل اندیشیدن و درک مفهومی است. برعکس، این به‌هیچ‌وجه، فرآورده‌ی مفهوم نیست که خود را بیرون و ورای وجدان شهودی و تصور ایجاد کرده و مورد تأمل قرار خواهد داد، بلکه فرآورده‌ی روندی است که وجدان شهودی و تصور را به ‌مفهوم تبدیل می‌کند. کل، به‌صورتی که در وعاء ذهن به‌ عنوان کل در وعاء اندیشه ظاهر می‌شود، فرآورده‌ی ذهن اندیشنده‌ای است که جهان را به تنها صورت ممکن متمایز از تملک هنری، دینی، عملی – معنوی این جهان از آنِ خود می‌کند. موضوع متأصل در عالم واقع (das reale Subjekt) در استقلال خود در بیرون ذهن، پیش و پس از این، تا زمانی که صرفأ به‌صورت نظری عمل می‌کند، دوام دارد. به‌همین دلیل، حتی در روش نظری نیز باید که موضوع، یعنی جامعه، پیوسته به‌عنوان پیش‌شرط در ذهن حضور داشته باشد. das Subjekt, die Gesellschaft, als Voraussetzung stets der Vorstellung vorschwebt»

من که نزدیک به ۵۰ سال‌ با آثار هگل و مارکس کلنجار رفته‌ام، منظور آقای طباطبائی از این ترجمه را نمی‌فهمم. به‌کاربُرد واژه «وعاء» نیز کار را آسان‌تر نساخته است. در فرهنگ دهخدا معادل فارسی این واژه عربی می‌شود آوند، باردان، کوله‌بار و دیگ. به این ترتیب باید وعاء ذهن را ظرفیت ذهنی ترجمه کرد که سبب بی‌معنائی ترجمه می‌شود. هم‌چنین او واژه آلمانی die Produktionsakt  را عمل ایجادی ترجمه کرده است، در حالی که معادل واژه ایجاد به آلمانی die Schaffung است و die Produktion به معنای تولید، فرآورده، محصول، ساخت و تهیه است. دیگر آن که او واژه آلمانی  Anschauungرا «وجدان شهودی» ترجمه کرده است، اما معنای این واژه عقیده، نظر، مشاهده، اعتقاد و تصور اساسی است. معادل وجدان شهودی در آلمانی می‌شود  intuitives Gewissen. هم‌چنین او سرها Köpfe را «ذهن»، تمامیت die Ganze را «کُل»، موضوع واقعی das reale Subjekt را «موضوع متأصل در عالم واقع» ترجمه کرده است. از این‌ها گذشته ترجمه ما از این نوشته مارکس چنین است:

«از آن‌جا که خودآگاهی فلسفی چنین متعین شده است که اندیشه ادراکی را همان انسان واقعی بپندارد، بنابراین برای خودآگاهی، جهان ادراک شده نیز در آغاز واقعی است و در نتیجه، فرانمود حرکت مقولات به‌مثابه کارکرد تولید واقعی که شوربختانه فقط ضربه‌ای از بیرون دریافت کرده که پیامد آن جهان واقعی است و این، و اما این، یعنی بیهوده‌گوئی[37] دگرباره -، تا آن‌جا درست است که تعیّن کلی[38] به‌مثابه اندیشه کلی[39]، به‌مثابه اندیشه‌ای متعیّن[40]، به‌مثابه اندیشه‌ای مشخص[41]، در عمل فرآورده‌ای از اندیشه، از ادراک باشد؛ اما به‌هیچ‌وجه نباید بیرون و یا برتر از نظر و یا تصور مفهوم اندیشمند و خودزاینده، بلکه باید در برگیرنده نظر و تصور نهفته در مفهوم باشد. تمامیتی که در سرها  (کله‌ها) به‌مثابه اندیشه تمامیت یافته‌ نمایان می‌شود، خود فرآورده سری (کله‌ای) اندیشمند است که جهان را به‌شیوه‌ ممکنی به خود تخصیص می‌دهد، شیوه‌ای‌ که متفاوت از تخصیص هنری، دینی، کارکردی- معنوی این جهانی است. موضوع واقعی تا زمانی که سر (کله) فقط رفتاری نگرورزانه داشته باشد، از نقطه‌نظر تئوری هم‌چون گذشته برخوردار از استقلال بیرون از سر (کله) قرار خواهد داشت. از این رو موضوع یا جامعه هم‌چنین در رابطه با روش‌های تئوریک نیز باید مُدام به‌مثابه پیش‌شرط تصوری اوهامی باشد.»[42]  

در رابطه با این بخش از نوشته مارکس باید گفت که او اصطلاح «اندیشه ادراکی» را از هگل وام گرفته است. هگل در «پدیدارشناسی روح» از دو گونه اندیشه سخن گفته است که متضاد و مکمل یک‌دیگرند وعبارتند از «اندیشه استدلالی»[43] و «اندیشه ادراکی»[44]. در منطق هگل اندیشه استدلالی «رها از محتوی است»، زیرا موضوع آن انتزاع واقعیت‌ها است و حال آن که اندیشه ادراکی «حرکت محتوی را مشاهده می‌کند.»، یعنی با بررسی شئی‌ها، پدیده‌ها و روندهای عینی و مشخص و یا انضمامی در پی کشف قوانین درونی هستومند آنان است. به‌عبارت دیگر اندیشه استدلالی زمینه را برای «قضاوت»[45] هموار می‌سازد، حال آن که اندیشه ادراکی نگرورزانه است، یعنی برای شناخت هستومند شئی‌ها، پدیده‌ها و روندها باید از تجربه‌های معمولی فراتر رفت تا بتوان با تکیه بر دستاوردهای علمی به شناخت هستومند (ذات، ماهیت) دست یافت.[46] مارکس با به‌کارگیری اصطلاح «اندیشه ادراکی» کوشیده است جنبه اندیشه‌ دانش‌پژوهانه را برنمایاند، زیرا آن‌گونه که در جلد سوم «سرمایه» نوشته است، «هرگاه فرانمود و هستومند اشیاء بی‌درنگ با هم یکی شوند، دیگر به همه دانش‌ها نیازی نخواهد بود.»[47]

  • طباطبائی در صفحه ۲۳۹ کتاب خود اصطلاح آلمانی Typen-Begriffe را که ماکس وبر برای نخستین بار از آن سخن گفته است، به «مفاهیم مربوط به نوع» ترجمه کرده است. روشن است که این ترجمه از اساس نادرست است، زیرا چنین فهمیده می‌شود که مفاهیمی وجود دارند که مربوط به نوع یا انواع می‌شوند و حال آن که هدف مارکس وبر آن بود که دانش جامعه‌شناسی که در آغاز پیدایش خویش بود، بدون به‌وجود آوردن سنخ‌هائی از مفاهیمی که دارای ویژگی‌های بارز مقولاتی با هم هستند، یعنی به یک سنخ و یا گونه تعلق دارند، نمی‌تواند قاعده‌های فراگیری را کشف کند که روند حرکت رخدادها را تعیین می‌کنند. بر این اساس می‌توان اصطلاح Typen-Begriffe ماکس وبر را «مفاهیم سنخی» ترجمه کرد.
  • هم‌چنین در صفحه ۲۴۱ اصطلاح Sinn-adäquanz ماکس وبر «تطابق معنائی» ترجمه شده است که به‌هیچ‌وجه اندیشه ماکس وبر را بازتاب نمی‌دهد. یکی از معادل‌های واژه آلمانی Sinn واژه معنی است و واژه Adäquanz را می‌توان بسنده ترجمه کرد. در عین حال در دانش حقوق به رفتار رایج و مرسوم Adäquanz می‌گویند، یعنی رفتاری که منطبق با عرف و قانون است. ماکس وبر در کتاب «اقتصاد و جامعه» خود بر این باور بود کسی که دست به‌کاری می‌زند و یا کسی که کار دیگری را مشاهده می‌کند، باید به انگیزه‌ای که سبب انجام آن کار شده است، پی بَرَد. به‌همین دلیل انگیزه باید «معنای بسنده» Sinnadäquanz کارکرد انسانی را برنمایاند. به این ترتیب «معنای بسنده» اندیشه‌ و احساس میانگین اجتماعی را بازتاب می‌دهد که این دو نیز از هنجارهای شناخته شده اجتماعی متأثر شده‌اند.[48] بنابراین ترجمه درست Sinnadäquanz «معنای بسنده» است که از سوی توده مردم پسندیده و پذیرفته شده است.
  • طباطبائی در صفحه‌های ۲۴۱ و ۲۴۲ کتاب خود برای اصطلاح آلمانی Ideal-Typen اصطلاح «نمونه‌های مثالی» را به‌کار گرفته است که واژه «مثل» در حکمت اسلامی برای Idea افلاطون به‌کار گرفته شده است. به‌عبارت دیگر، طباطبائی پس از ۲۴۰۰ سال می‌پندارد میان Idea افلاطون که عبارت از «تصویر آغازین»[49] بوده است، با Idee هگلی و مارکسی تفاوتی وجود ندارد،، در حالی که محمد علی فروغی «در سیر حکمت در اروپا» توفیر معنای این واژه را بسیار خوب مورد بررسی قرار داده و آن را در رابطه با نظرهای فیلسوفان مختلف «تصور، صورت، مفهوم، معنی و علم» ترجمه کرده است.[50] به‌این ترتیب آشکار می‌شود برای برجسته ساختن اندیشه ماکس وبر بهره‌گیری از اصطلاح «مثال» نادرست است، زیرا اصطلاح Ideal-Typen که ماکس وبر نیز آن را به‌کار گرفته است، در حوزه‌های مختلف دانش دارای معانی چند گونه‌ است.

معنای عام اصطلاح Idealtyp در برگیرنده تئوری علمی است که با به‌کارگیری مفاهیم ساختاری هدف‌مندانه در پی  فهم پاره‌هائی از واقعیت‌های اجتماعی است. همان‌گونه که یادآور شدیم، به‌باور ماکس وبر کارکردهای اجتماعی توسط منظورها ,ارزش‌های عقلائی و هم‌چنین انگیزه‌های هیجانی[51] و یا سنتی تعیین می‌شوند. در عین حال، از آن‌جا که کارکردهای اجتماعی در حوزه‌های مختلف دارای نشانه‌های شبیه هم هستند، در نتیجه این ویژگی‌ها را می‌توان به  «گونه‌های مطلوب» Idealtypen بدل ساخت تا بتوان ‌انگیزه‌هائی که سبب پیدایش کارکردهای اجتماعی می‌شوند را شناخت. به باور وبر کارکردهای اجتماعی اما فقط در درون و یا در محدوده «نمونه‌های ناب» Reinen Typen می‌توانند تحقق یابند و بنا بر تعریف وبر واژه‌هائی چون اجتماع و جامعه بازتاب دهنده چنین «نمونه‌های ناب» هستند. 

البته دراین باره بسیار بیش‌تر می‌توان نوشت، اما با این بررسی کوتاه از جامعه‌شناسی ماکس وبر آشکار می‌شود که اصطلاح Ideal-Typen را فقط می‌توان «نمونه‌های مطلوب» ترجمه کرد و نه «نمونه‌های مثالی» که معلوم نیست چیست.

  • هدف من آن بود که در این نوشتار فقط نشان دهم آقای دکتر طباطبائی آگاهی چندانی از زبان آلمانی ندارد و ترجمه‌های او از این زبان بسیار نادرست و گاهی حتی باعث تعجب است. با این حال در رابطه با اندیشه هگل درباره جامعه مدنی می‌بینیم آقای دکتر باورهائی را به هگل نسبت داده است که هیچ ‌کجا نمی‌توان یافت و ایشان در این زمینه هیچ منبع معتبری نیز عرضه نکرده است.

طباطبائی در صفحه‌های ۲۷۷ و ۲۷۸ کتاب خود نوشته است: «هگل از همان نخستین نوشته‌های دوره‌ی جوانی، به‌تکرار، بر این نکته تأکید می‌کند که جامعه مدنی مورد نظر او، چنان‌که از اصطلاح آلمانی bürgerliche Gesellschaft بر می‌آید، همان جامعه سرمایه‌داری است و تمایز میان دولت و جامعه مدنی جز با بسط مناسبات سرمایه‌داری و درک نوئی از انسان که فلسفه آن انسان و این مناسبات نو است، امکان‌پذیر نمی‌شده است.»

البته طباطبائی برای این ادعای خود حتی یک منبع از هگل عرضه نمی‌کند، زیرا چنین منبعی وجود ندارد. اما بنا بر نگرش هگل، تاریخ در بر گیرنده حرکت روح مطلق از ناخودآگاهی به خودآگاهی است و در این رابطه ساختار دولت در هر دوره‌ای از تاریخ بازتاب‌دهنده وضعیتی است که روح در آن قرار دارد. در دوره‌ای که هگل می‌زیست، انقلاب فرانسه تحقق یافته بود و دولتی به‌وجود آمده بود که مشروعیت خود را از کلیسا و وابستگی خونی و خانوادگی نمی‌گرفت و بلکه در آن زمان توسط مجلسی برگزیده می‌شد که نمایندگان آن توسط مردمی تعیین می‌شدند که به دولت مالیات می‌پرداختند. اگر در آغاز تاریخ دولت فقط اراده یک فرد مستبد را بازتاب می‌داد، در دوران هگل بازتاب دهند اراده رأی‌دهندگان بود. به این ترتیب روح نهفته در دولت در این روند به‌تدریج از ناخودآگاهی در جهت خودآگاهی گام نهاده بود، زیرا بنا بر باور هگل آزادی هستومند روح را بازتاب می‌دهد. پس می‌بینیم آن‌چه برای هگل تعیین‌کننده بود، تحقق دولتی بود که شهروندانش از آزادی برخوردار باشند، یعنی دولتی دمکراتیک. روشن است که انقلاب فرانسه را بورژوازی این کشور، یعنی طبقه ثروتمند و مالک بر ابزار تولید هدایت کرده بود. هم‌چنین در آن زمان هنوز اندیشه جامعه بدون دولت به‌وجود نیامده بود، زیرا در آن دوران سوسیالیست‌های تخیلی و آنارشیست‌ها براین باور بودند که حتی دولت دمکراتیک سبب محدودیت آزادی‌های فردی و روح هگلی می‌شود و بنابراین برای آن که شهروندان بتوانند آزادی‌های گسترده خود را متحقق سازند، باید از دولت فراتر رفت و جامعه‌ای بدون بوروکراسی دولتی را متحقق ساخت. هگل نیز در نوشته‌های خود از ساختار دولت دمکراتیک فراتر نرفت، زیرا بنا بر دیالکتیک او دولت پدیده‌ای میرا نیست و بلکه در نهایت روند انکشاف خویش روحی را بازتاب می‌دهد که به خودآگاهی مطلق دست یافته است.    

دیگر آن که  طباطبائی پنداشته است واژه Bürger در زبان آلمانی مشتقی از واژه bourgeoisie فرانسوی است و حال آن که معادل فارسی واژه Bürger می‌شود شهروند و در فرانسوی Citoyen. دیگر آن که ریشه واژه آلمانی Bürger واژه Burg است  که به معنی قلعه است. در سده‌های میانه بخشی از مردم که در شهرک‌هائی که دارای حصار بودند، می‌زیستند، Bürger یعنی قلعه‌نشین نامیده می‌شدند. این واژه پس از پیروزی انقلاب کبیر فرانسه و اشغال آلمان توسط ارتش ناپلئون به شهروند تغییر معنی داد.

دیگر آن که هگل در «فلسفه حق» خود کوشیده است از یک‌سو خطوط اساسی جامعه مدنی[52] را به‌مثابه مرحله تاریخی معینی از زندگی مشترک انسان‌ها ترسیم کند و از سوی دیگر جامعه مدنی نه خانواده را در بر می‌گیرد و نه دولت را، بلکه آن بخش از جامعه را تشکیل می‌دهد که بیرون از حوزه خانواده و دولت قرار دارد. به باور هگل جامعه مدنی از سه عنصر تشکیل شده است که عبارتند از الف: سیستم نیازها[53]، ب:  مدیریت عدالت[54] و پ: پلیس و رسته‌ها [55]. به این ترتیب جامعه مدنی آن بخش از جامعه است که هر چند به دولت وابسته است، اما از نقطه‌نظر اقتصادی از دولت مستقل است و بدون آن که سیاست‌زده باشد، فضای اجتماعی میان خانواده و دولت را در بر گرفته است. بسیاری از هگل شناسان آلمان بر این باورند که جامعه مدنی هگلی پیش از سده ۱۹ هنوز وجود نداشته و در ۱۸۲۰ که کتاب «خطوط اساسی فلسفه حق» هگل انتشار یافت، در آغاز رشد خود قرار داشته است.[56]  هم‌چنین برخی دیگر از پژوهش‌گران بر این باورند که منظور هگل از اصطلاح آلمانی bürgerliche Gesellschaft نه جامعه مدنی، بلکه جامعه شهروندی بوده است و این مارکس بود که در نقدی که درباره «فلسفه حق» هگل نوشت اصطلاح bürgerliche Gesellschaft او را معادل اصطلاح فرانسویsociété bourgeoise  نامید که مناسبات اقتصادی و سیاسی آن زیر سلطه بورژوازی قرار دارد.

البته درباره دانش طباطبائی از زبان آلمانی بیش‌تر از این می‌توان نوشت، زیرا او بخش‌های دیگری از آثار هگل و مارکس را به ‌فارسی برگردانده است که می‌توانند موشکافانه مورد بررسی قرار گیرند، اما از آن‌جا که برای یک چنین پژوهشی به زمان بیش‌تری نیاز است، فعلن از این کار چشم می‌پوشم. دیگر آن که در یک نوشتار کوتاه نمی‌توان به نظریه‌پردازی‌های «روشنفکری» او در کتاب «ابن خلدون و علوم اجتماعی» پرداخت. اگر فرصتی داشته باشم، شاید چنین پژوهشی را انجام دهم.

هامبورگ، ژوئیه ۲۰۲۰

msalehi@t-online.de

www.manouchehr-salehi.de

 

پانوشت‌ها:

[1] https://www.javanonline.ir/fa/news/615800/سخنان-خاص-دکتر-سیدجواد-طباطبایی

[2]  طباطبائی، جواد: «ابن خلدون و علوم اجتماعی»، طرحی نو، چاپ نخست ۱۳۷۴، صفحه ۳۹

[3] Heidegger, Martin: „Holzwege“, Klostermann Rote Reihe, 2015

[4] Auf dem Holzweg sein/sich auf dem Holzweg befinden (mit einer Vorstellung, Meinung o. Ä. von etwas sehr irren; ein Holzweg endet vielfach im Wald, er ist keine Landstraße, die zu einem bestimmten Ziel führt)

[5] Vom Begriff im Allgemeinen

[6] Die Philosophie soll keine Erzählung dessen sein, was geschieht, sondern eine Erkenntnis dessen, was wahr darin ist, und aus dem Wahren soll sie ferner das begreifen, was in der Erzählung als ein bloßes Geschehen erscheint. (Hegel, „Wissenschaft der Logik“ Band II, Seite 260)

[7] Schein

[8] Wesen

[9]  همان‌جا، صفحه ۵۲

[10] Kategoriale Struktur

[11] Dreaming/ Träumend

[12] در زبان فارسی معادل‌های مختلفی برای واژه aufheben می‌توان یافت که عبارتند از بلند کردن، برداشتن، نگه‌داشتن، لغو کردن، فسخ کردن، رفع کردن، منحل کردن، خنثی کردن، حفظ کردن و ...

[13] Spekulativer Geist der Sprache

[14] Negation

[15] Seiten

[16] Aufbewahrung

[17] Entwicklung

[18] Erhöhung

[19] These

[20] Antithese

[21] Synthese

[22] Hegel, G. W. F.: „Phänomenologie des Geistes“, A. II., Werke 3, Seite. 94

[23] Verneinung

[24] Aufbewahrung

[25] Bejahung

[26] یافتن واژه‌ای در فارسی که بتواند هم‌زمان سه جنبه نفی، تأئید و ذخیره‌سازی یک شئی، پدیده و روندی را برنمایاند، ناممکن است و به‌همین دلیل نیز بر این باورم که باید هر بار واژه das Aufheben  را در ارتباط با متن ترجمه کرد. واژه «رفع» که از سوی برخی از مترجمان به‌مثابه معادل این واژه برگزیده شده است، به باور من نارسا است، زیرا بنا بر فرهنگ دهخدا این واژه عربی به‌معنای «برداشتن و بلند کردن چیزی، خلاف وضع است که فقط یکی از سه جنبه هگلی معنای این واژه را در خود دارد و بنابراین بر حسب معنای جمله می‌توان das Aufheben را گاهی نفی، انحلال، ذخیره و رفع ترجمه کرد.

 [27]در این‌جا واژه aufgehobene را لغو شده ترجمه کرده‌ام.

[28] Momenten

[29] Allegorien

[30] MEW: Band 40, Seiten 581-582, Dietz Verlag Berlin, 1990

[31] MEW: Band 1, Seite 384, 391

[32] Es geht um die Sache selbst.

[33] Isolierte Reflektion

[34] Subjekt

[35] Prädikat

[36] Hegel, G.W.F.: „Vorlesungen über die Philosophie der Religion“, Band I, Suhrkamp, Frankfurt am Main, 1986, Seite 30

[37] Tautologie

[38] Die konkrete Totalität

[39] Gedankentotalität

[40] Gedankenkonkretum

[41] Konkrete Totalität

[42] Marx, Karl: „Zur Kritik der politischen Ökonomie“, Dietz Verlag Berlin, 1971, Seite 248

[43] Räsonierendes Denken

[44] Begreifendes Denken

[45] Urteil

[46] Hegel, G.W.F.: „Phänomenologie des Geistes“, Ullstein Buch, 1970, Seiten 41-44

[47] Marx, Karl: „Das Kapital“, Band III, MEW. Band 25, Seite 825

[48] Weber, Max: „Wirtschaft und Gesellschaft“, Band 2, 1922, https://www.textlog.de/7302.html

 

[49] Idea = Urbild

[50] فروغی، محمدعلی: «سیر حکمت در اروپا»، کتابفروشی زوّار، صفحه ۱۷۷

[51] Affektuelle Motive

[52] Bürgerliche Gesellschaft

[53] System der Bedürfnisse

[54] Rechtspflege

[55] Polizei und Korporation

[56] Koselleck, Reinhard: „Begriffsgeschichten. Studien zur Semantik und Pragmatik der politischen und sozialen Sprache“, Suhrkamp, Frankfurt am Main, 2010, Seite 407

نگاهی به جنبش "جان سیاهپوستان مهم است"

ویدیوی قتل مردی سیاهپوست، جورج فلوید، زیر زانوان افسران پلیس سفید پوست همچون

جرقه ای برق آسا، به انبار باروت نابرابری، تبعیض، خشونت سیستماتیک پلیس و قتل سیاهپوستان و رنگین پوستان در آمریکا، اروپا و دیگر نقاط جهان برخورد کرد و جنبش اعتراضی نوینی از آن متولد شد. این جنبش که در اعتراض به مصونیت قضائی پلیس های قاتل جورج فلوید آغاز شد به سرعت خواستار برچیدن راسیسم سیستماتیک دستگاه پلیس شد. در نتیجه چند هفته اعتراضات خیابانی بلاخره مقامات قضائی این افسران پلیس را به اتهام قتل جورج فلوید بازداشت کردند و دادستان ایالتی پرونده را پیگیر خواهد شد. با اینکه در روزهای اول اعتراضات، رسانه های خبری توجه خود را به اقدامات تخریبی و غارت فروشگاهها توسط تعداد معدودی از جوانان اختصاص داده بودند. لیکن بسرعت فعالین جنبشهای اعتراضی خیابان و جو عمومی را بتصرف خود درآورده و هر روزه به جمعیت معترضین در ایالات مختلف افزوده شد. یکی از مهمترین نتایج تا کنونی این جنبش که با نام "جان سیاهپوستان مهم است" یعنی باز کردن دیالوگی عمیق برای ریشه یابی و برچیدن راسیسم سیستماتیکی که قدرت را در قوه قضائیه، پلیس و زندانها قبضه کرده، میباشد.
این جنبش نوپا ریشه در اعماق تبعیض نژادی نهفته در تاریخ پسا برده داری در آمریکا و مستعمرات اروپا دارد. این جنبش در اعتراض به قتل جورج فلوید توسط پلیس نژادپرست شهرمینیاپولیس در آمریکا شروع شد، لیکن گستره مطالباتش تیشه به ریشه پوسیده بقایای سلطه برده داری میزند و سنگرهای آشکار و نهان آنان را یکی پس از دیگری ویران میکند و مجسمه های برده داران و تبعیض گران را از خیابانها و میادین لایروبی کرده و به موزه ها میسپارند.

تجارت برده (یا بهتر است بگوئیم دزدیدن سیاهپوستان) از سواحل آفریقا تا آمریکای شمالی بمنظور تامین نیروی کار مجانی برای صاحبان سفیدپوست مزارع  نیشکر، پنبه و تنباکو در


مستعمرات آمریکای شمالی و جزایر کارائیب برپا شده و تداوم مییافت .
شواهد تاریخی فراوانی حکایت از جنایات برده داران سفیدپوست و اوباش و اراذل تحت فرمانشان علیه برده های نافرمان دارد. سرنوشت برده های سربزیر نیز بهتر از فراریها نبود، فرسودگی و مرگ زودهنگام بر اثر شدت بیگاری و شرایط دشوار کار.

از قرن هفدهم میلادی بیش از سه میلیون برده را تجار اروپائی به سواحل آمریکا آوردند تا در مزارع پنبه برای ملاکین سفیدپوست بزرگ و کوچک به بیگاری کشیده شوند.

ایالات جنوبی آمریکا برگرده برد ه های سیاهپوست توسعه یافت که شاهرگ اقتصادی آن بر نیروی کار رایگان بردگان سیاهپوست بنا شده بود. سنت برده داشتن در این ایالات با عوامفریبی مذهبی و نژادی توجیه میشد و تا اعماق فرهنگی این جوامع را مسموم کرده بود.

وقتی بورژوازی نوخاسته صنعتی در ایالات شمالی برای تامین نیروی کار مورد نیاز کارخانه هایش به مخالفت با نظام برده داری و وابستگی نیروی کار به زمین و ملاکین پرداخت و در مناطق تحت نفوذ خود به جنبش لغو برداری پیوست، آوازه این تحول بزرگ به ایالات جنوبی هم رسید و در بین دو طبقه اصلی این جوامع یعنی اکثریت برده و اقلیت ملاکین برده دار ول وله ایجاد کرد.

فرار بردگان از جنوب به سمت ایالات شمالی و کسب آزادی از قید بردگی مطلق روبه افزایش بود و زیر بنای اقتصادی ایالات جنوبی در حال از هم گسیختن. هر چه زمان می گذشت شاهد افزایش خشونت و جنایات برده داران و جلادانشان بودیم که دست در دست مقامات انتظامی و قضائی، بردگان فراری را دستگیر و در ملا عام شلاق میزدند و سپس بدار می آویختند تا درس عبرتی برای دیگران شود. ( دقیقا همان کاری را که رژیمهای اسلامی ایران و افغانستان و حکومتهای مشابه در این دوره و زمان نیز وقیحانه ادامه میدهند).

نظام اقتصادی، و رفاهیات ملاکین آنقدر به نیروی کار بردگان وابسته بود که تصور کوچکترین تغییری در وضعیت موجود برای طبقه حاکم میسر نبود و با تمام قوا برای حفظ وضعیت موجود علیه نیروهای شمال وارد جنگ شدند. این جنگ داخلی خونین پس از چهار سال با شکست جنوبیهای برده دار به پایان رسید، لیکن برچیدن برده داری عریان در این مناطق تا دو سال به طول انجامید، زیرا که سانسور خبری در این مناطق اعمال میشد. بعد از اعلام رسمی لغو برداری، کماکان تبعیض آشکار علیه سیاهپوستان تازه آزاد شده بطور علنی در این ایالات برقرار بود. ممنوعیت عبور و مرور سیاهان در مناطق سفیدپوستان، ممنوعیت سیاهان از ورود به مغازه و رستورانها و مدارس سفید پوستان، بازداشت و ضرب و شتم سیاهپوستان بدلیل عدم رعایت این ممنوعیتها امری روزه مره بود.

در ایالات جنوبی صف نیروهای پلیس از نژادپرستان و جلادانی تشکیل شد که تا دیروز مامور شکار برده های فراری بودند.

دادگاهها و زندانها توسط برده داران سابق اداره میشدند و قانونگذاران این ایالات هم از بین ملاکین برده دار انتخاب شده بودند.

نظام برداری آمریکا در ایالات جنوبی با کمک کلیساهای سفید پوستان نژادپرست، قوای مقننه، قضائیه و اجرائیه جای خود را به نظامی مبتنی بر تبعیض سیستماتیک آشکار و پنهان علیه سیاهپوستان سپرد. شکل گیری گروههای نژادپرست و جنایتکاری چون کوک لاکس کلنها اهرمی برای فشار مضائف بر نیروی کار ارزان سیاهپوستان و بخط کردن آنان بعنوان شهروندان بی حق و حقوق و درجه چندم بود.

در دهه شست و هفتاد جنبش سیاهپوستان به رهبری مارترلوترکینگ، مالکوم اکس و آنجلا دیویس و دیگر فعالین ضد نژادپرستی و سیستم آپارتاید در ایالات متحده یک عقب نشینی جدیدی را به طبقه حاکمه ایالات سابقا برده دار تحمیل کرد که کینه آنرا کماکان در نحوه برخود قضائی نابرابر به سیاهان و قتل عمد آنان توسط پلیس شاهد هستیم.

قدرت گیری سیاستمداران راستگرا به دستجات پنهان و آشکار نژاد پرست که در دستگاههای پلیسی و زندانها هم حضور پر رنگی دارند، پر وبال داد و گستاخی را به آنجا رساندند که در مقابل دوربین ها هشت دقیقه و 46 ثانیه گلوی جورج فلوید را با زانوانشان فشار دادند تا در کف خیابان جان دهد، شاید منظور نمایش قدرت بود، غافل از اینکه مشاهده این صحنه در دنیای مجازی همانند جرقه ای به انبار باروت دستگاه تبعیض نژادی حاکم بود، و اکنون این جنبش اعتراضی از خیابانهای مینیاپلیس تا لندن و از استرالیا تا برزیل بپاخاسته تا حاکمیت تبعیض و نابرابری را به چالش کشد و سنگرهای جدید را برای دفاع از حقوق برابر شهروندی بنا نهد.

تبعیض نژادی سیستماتیک همیشه از دوران برده داری در تمامی تار و پود جامعه تنیده شده و در مقاطع مختلف تاریخی به اشکال گوناگون به بقای خود ادامه داده است. رد پای نژادپرسی را در سیستم آموزشی، مشاغل، تسهیلات بانکی، احکام دادگاهها و نابرابری سیستماتیک، بخصوص در مناطق فقیر نشین شهری که عمده ساکنان آن را سیاهپوستان و لاتین تبارها تشکیل میدهند مشاهده میکنیم.

جنبش "جان سیاهپوستان مهم است" تا دستیابی به مطالبات برحق خود از پای نخواهد نشست.

تداوم نژادپرستی همچون نابرابری جنسیتی، از عوارض سلطه نظام سرمایداری است و تا بتاریخ سپردن این نظام استثمارگر، مبارزه برای کسب آزادی و برابری ادامه دارد.


ژوئن
2020

July 18, 2020

یک عکس معمولی ولی دنیایی سخن و امید!

یک عکس معمولی ولی دنیایی سخن و امید!

این عکس به زیباترین نحو درجه سیاسی شدن جامعه، توده ای شدن مخالفت با اعدام و نظام حاکم را نشان می دهد! همچنین درجه آگاهی، هشیاری، خلاقیت هنری توده ها در پیوند سیاست و کسب معاش، خلاقیت در نشان دادن اعتراض به شیوه ای که موجب برباد رفتن سر معترض نمی شود... این امر ابعاد مردمی شدن مقاومت، دخالتگری مستقیم و مبارزه موثر را نشان می دهد!...

چه عکس زیبا و امید آفرینی! در سیاه ترین دوران حاکم بر ایران همانند شمع کوچکی با نورش قلب تاریکی را می شکافد!... ایران هر لحظه آبستن حوادث بزرگی است. باید با تمام امکانات و در تمام سطوح با دامن زدن به خودسازماندهی توده ها، خود را برای روزهای سرنوشت ساز آماده کنیم!...

لنین می پرسد حرکت توده ای چیست؟

جواب می دهد: حزبی که میلیونها عضو دارد با یک دستور می تواند صدها هزار نفر را به خیابانها بکشد، آن حرکت توده ای نیست! ولی اگر حتی در یک ده کوچک ده ها نفر انسان معمولی که تا دیروز با سیاست کاری نداشتند به خاطر زلزله های سیاسی و اقتصادی به وضعیت موجد اعتراض کنند و در سیاست دخالت کنند آن اعتراض یک حرکت توده ای است!... (نقل به مضمون)

در ایران نشانه های زیادی از مقاومت خلاق و دخالتگری هوشمندانه توده های معمولی در سیاست های جاری دیده می شود!...

عکس دوم هم زیبا و هوشمندانه است. معترض در لحظه مناسب در جای مناسب قرار گرفته، به دلیل موقعیت شناسی محتوا و تاثیرگذاری پیامش بشدت ارتقاء یافته است!...


هموطنان ارجمندی که در هلند زندگی می کنید، لطفا در تظاهرات روز شنبه کنید!

تظاهرات علیه اعدام، فردا در میدان دام آمستردام از ساعت 15 تا 17 روز شنبه 18 - 07 – 2020

اعدام قبل از هرچیز بیانگر افلاس نظام حاکم در ساختن جامعه ای سالم است! تمام تاریخ بشریت شاهدی است بر این مدعا که اعدام و نابودی جسم انسانها به هیچ وجه به معنی اعدام و نابودی اندیشه نیست! یک نظام چقدر باید مستاصل و فاسد باشد که به توبه و تایید قربانیان شکنجه شده نیازمند باشد؟! اعدام تجربه ای شکست خورده است!...

آیا فعالیت در فضای مجازی می تواند مثمر ثمر باشد؟

ادامه مطلب...

https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/3595582007127675

با احترام،

احمد پوری (هلند) 18 – 07 –  2020

******************************************


پیوند این یادداشت همراه عکس در صفحه فیسبوک:

https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/3596348207051055

لینک کانال احمد پوری در تلگرام:

@Ahmed_Pouri_NL

https://t.me/Ahmed_Pouri_NL
 


رويدادهاي سياسي هفته

رويدادهاي سياسي هفته

۱- سراشيبي حاكمان . ۲- يك "پليس بهتر". ۳ - كشتي سوراخ سوراخ نظام. ۴ - از اسراييل: "بگذاريد نفس بكشيم"

سراشیبی حاكمان

"دلنگرانی" اخیر ترامپ پیرامون حكم اعدام معترضین آبان ۹۸ به توسط جمهوری اسلامی همانقدر توخالی و مضحك است كه «دلواپسی» دو جناح نظام در مورد قتل جورج فلوید پوچ بود. چگونه است كه این لات به تمام معنا با تحریم اقتصادی و گرو گرفتن نان و داروی ۸۰ میلیون انسان در ایران، ككش نگزیده اما حالا به حكم اعدام ۳ جوان شركت كننده در تحولات ابان ماه گذشته معترض است؟!! از سال گذشته تا سه‌شنبه این هفته، ۲۲ مورد اعدام با تزریق سم در برخی ایالات آمریكا صورت گرفته است. سیاه روی سفید، قانون اعدام جزو شاخص‌ها در قانون اساسی دولت آمریكا تعریف شده است؛ تفاوتش با جمهوری اسلامی آنجاست كه هر كدام دیگری را به تبعیت از شكل و فرم قانون اعدام دیگری فرا می‌خوانند. بر این اساس، هركدام دیگری را به «نقض حقوق بشر» و دخالت در امور دیگری محكوم می‌كنند. با این كار، یكی بر سركوب بی‌محابای معترضان در آمریكا به توسط پلیس و دستگاه سركوبش صحه می‌گذارد، و آن دیگری اعتراضات ۹۶ و ۹۸ در ایران را «اغتشاش» و «عوامل آمریكا» می‌خواند تا با توسل به این تاكتیك جامعه به تنگ‌آمده را مرعوب كنند. هر دو، تا هستند بقصد ارعاب مردم، به هم نان قرض می‌دهند و محتاج یكدیگراند.

فاكتوری كه امروز همه جای دنیا تغییر كرده است رابطه مردم با دولتها است؛ به همین اعتبار، حاكمان صدای لرزش زمین زیر پایشان را حس كرده‌اند. تا جایی كه به رابطه هر دو دولت با مردم‌شان برمی‌گردد، هدف، چیزی جز سركوب طبقه كارگر و مردم معترض نیست. این محور تاكتیك همه حاكمان بویژه و بطور عریان در جهان پس از كرونا است. هر دو ناتوان از مهار اوضاع داخلی و توده عظیم بپاخاسته علیه وضع موجوداند. هر دو سراشیبی را تجربه می‌كنند. هر دو با موج برگشت مطالبات محرومان روبرو‌اند. سلاح اعدام و ارعاب مردم نمی‌تواند به «عادی‌سازی» شرایط بحرانی نظام سرمایه‌داری در دوران كرونا كمك كند. اوضاع خطیرتر از آن است كه فرصتی به بازسازی نظام آقایان بدهد. برزخ كاپیتالیستی حاكمان، با بیداری بشریت از آمریكا و اروپا تا ایران و خاورمیانه سینه به سینه شده است. تا جایی كه به ایران برمی‌گردد، هدف از اعدام و احكام اعدامی‌های آبانماه ارعاب و عقب‌راندن مردم و تنگ‌كردن حلقه اختناق در جامعه است. سركوب و اعدام، شیوه اصلی ارتجاع اسلامی برای حفظ حاكمیت كثیفش در ایران است. جزٸی از موجودیت جمهوری خون و جنایت اسلامی از روز به قدرت خزیدنش در ایران بوده و تا پایان عمر منحوسش ادامه خواهد یافت. اما ورق تماما برگشته است و ناقوس مرگ جمهوری اسلامی از دیماه ۹۶ و ابان ۹۸ توسط جامعه به صدا درآمده است و اكنون زمزمه «اتحاد اتحاد» در هر كارخانه و كوچه برزنی پیچیده است. روند تحولات در جامعه ایران در دستان قدرتمند نیروی بلفعل طبقه كارگر و كمونیست‌ها و تعیین تكلیف‌شان با حاكمیت است. بحران اقتصادی - سیاسی و بیداری بر سر مطالبات رفاه، معیشت، برابری و لغو قانون اعدام را ضربدر حاكمیت ۴۰ ساله استبداد و آپارتاید جنسی در ایران كنید به مخزن باروت یك انقلاب كارگری همانند انقلاب اكتبر ۱۹۱۷ میرسید.

 

یك «پلیس بهتر»

مارک کوئین، هنرمند انگلیسی روز چهارشنبه مجسمه‌ای از «جن رید»، معترضی سیاه‌پوست از جنبش «زندگی سیاه‌پوستان مهم است»‌ را به جای مجسمه سرنگون شده ادوارد کولستون، دلال برده قرار داد. سرنگونی مجسمه او بازتاب خشم عمومی از تداوم و بازتولید تبعیض و برده‌داری در جهان كاپیتالیستی است که در پی کشته‌شدن جورج فلوید، به دست پلیس ایالات متحده آغاز شده است. مقام‌های شهری مجسمه کولستون را به خارج از این شهر برده و قرار است این مجسمه به موزه تاریخ سپرده شود. اما شهردار شهر بریستول تنها ۲۴ ساعت در مقابل طعم شیرین تحمیل قانون محرومان به حاكمان دوام آورد! عمق آزادیخواهی و آزادمنشی بورژوازی در انگلستان ۲۴ ساعت بطول انجامید! به دستور شهرداری شهر،  تندیس جایگزین از صحنه برداشته شد. شهردار شهر در مقام یك «پلیس خوب» فرموده است كه «مجسمه ساز بدون اخذ اجازه از شهرداری اقدام به جایگزنی كرده است و این خلاف قانون است؛ ایشان باید هزینه انتقال مجسمه‌اش را هم پرداخت كند»!

و دقیقا همینجاست كه دم خروس جناب شهردار بیرون می‌زند: «خلاف قانون»!! آیا جناب شهردار، این «پلیس بهتر» شهر، از همین مردم اجازه گرفته است كه نماد بردگی را به مدت سه قرن در وسط شهر كوبیده‌اند؟! آیا این «سگ خوب» شهر، به افكار عمومی مردم رجوع كرده‌اند كه ببینند مقام و منزلت یك دلال برده چقدر است و مقام و جایگاه یك فعال ضد نظام بردگی چقدر؟! كدام شایسته احترام و قدردانی‌اند؟!

خیر! قرار نیست كه حق و قانون، از پایین به بالا اعمال شود. جناب شهردار مطیع پارلمان و قانون بردگی مزدی و نمادهای تاریخی طبقه حاكمه است؛ این قانون، سیاه روی سفید شالوده دمكراسی پارلمانی است؛ در دورانی كه مردم در همین انگلستان تره برای حاكمان خورد نمی‌كنند و سمبل‌های ناسیونالیسم عظمت‌طلب انگلیسی از جمله چرچیل را به باد استهزاء گرفته‌اند، ایشان مامور تذكر دادن به مردم و مجری قانون بردگی در چهارچوب سیستم حقوقی بورژوازی است. از منظر جناب شهردار، حق آزادی بیان و آزادی اعتراض به تبعیض و بردگی و حقارت تنها تا آنجایی مشروع است كه «حق مالكیت و امنیت» نظام سرمایه‌داری را به مخاطره نندازد. مالكیت خصوصی «مقدس» است و كسی نمی‌تواند جلوی تداوم بردگی را بگیرد!! تا وقتی كه نظام آقای شهردار حاكم است  و پارلمان، پلیس، دادگاه، روزنامه و تلویزیونش را برای «امنیت» و اقتدار خود برپا می‌دارد عملا چه جایی برای آزادی بیان  اكثریت مردم و اعتراض محرومین علیه بردگی مزدی باقی می‌ماند؟! تا وقتی كه نیروی كار كالا است و كار گیر آوردن مردم مشروط به میل و منطق سودآوری سرمایه است، «حق كار» در عمل یك شوخی توهین آمیز به صدها میلیون بیكار در نظام بردگی مزدی آقایان است. تا زمانیكه حق مالكیت حاكم است تبعیض جنسی و نژادی علیه بشریت در اشكال گوناگون آن ادامه دارد.

نظامی كه اساسش حق مالكیت خصوصی و تقدس نمادهای ناسیونالیستی و برده‌داری است، از همان ابتدا مهر جنایتكاران و استثمارگران و بی حقوقی مطلق اكثریت عظیم مردم جهان را بر پیشانی خود دارد.  این قانون و نظام حقوقی بورژوازی است كه جناب شهردار دارد دوباره گوشزد می‌كند و به آن وجهه ابدی و ازلی  می‌دهد. برای ایشان، گذشته سیاهی‌لشكر آینده است. اما رویدادهای چندماه گذشته به بهانه قتل فلوید در همین انگلستان ثابت كرد كه  «هرآنچه  سفت و سخت است دود میشود و به هوا میرود». آنچه امروز روی ذهن مردم سایه انداخته است تبلیغات و پروپاگاند جناب شهردار حول مسٸله «قانون» نیست بلكه برعكس، مردم دریافته‌اند كه برای رهایی واقعی از بردگی مزدی و برای بدست آوردن حقوق واقعا انسانی باید چهارچوب محدود و قسطی دمكراسی پارلمانی را پشت سر گذاشت. برابری و آزادی واقعی بشر، از دالان نظام حقوقی بورژوازی نمی‌گذرد. بنای جامعه‌ای كه بر اساس نفی مالكیت، بردگی، سود، تبعیض، دادگاه و پلیس و ارتش بورژوازی ساخته شود تنها از عهده طبقه كارگر و انقلاب كارگری ساخته است. پاسخ به نیازهای فردی و اجتماعی انسان تنها بر اساس مشاركت مستقیم و آزادانه توده‌های انسانی در امر سیاست و اقتصاد و قانون بنا می‌شود. نبرد طبقاتی سهمگینی در متن جامعه انگلستان در جریان است. شبحی كه جناب شهردار را به سمت دفاع از قوانین بورژوایی مالكیت و نهادهای آن كشانده است، همین نبرد آشكار مادی - سیاسی  و طبقاتی در متن جامعه است.

 

كشتی سوراخ سوراخ نظام

خامنه‌ای در یک ارتباط ویدئویی با نمایندگان مجلس به آنها توصیه کرد «از حاشیه‌سازی و تشنج میان قوا پرهیز کنند. مردم با گریبان‌گیری و تشنج میان قوا مخالفند.»

مردم مخالف دعوا در بالای نظام و تشنج میان قوا نیستند! برعكس، مردم از معركه دوجناح عبور كرده‌اند و مطلقا توجهی به حقه‌بازی‌ها در بالای نظام ندارند. امروز هر كلكی بر علیه خود نظام كار می‌كند. تاكتیك «اعتراف‌گیری» و «سناریوهای سوخته» راه می‌اندازد، فعالین سیاسی و رهبران و سخنگویان كارگری را دستگیر می‌كند اما زیر فشار متحدانه مردم مجبور به عقب‌نشینی می‌شود و اعتراف به شكست می‌كند. به هر سمتی می‌چرخد با انگشت اتهام ده‌ها میلیون مردم روبرو می‌شود. كارش به جایی كشیده است كه به هر شاخه‌ای دست دراز می‌كند، می‌شكند. پژواك اتهام از طرف میلیون‌ها مردم در گوش‌شان طنین می‌افكند. جناح‌هایش در مجلس همدیگر را متهم می‌كنند و همزمان دست كمك به سمت هم دراز می‌كنند. برای همدیگر پاپوش درست می‌كنند و همزمان زیر بغل همدیگر را گرفته‌اند كه زمین نخورند. هر از چند گاهی عده‌ای را محاكمه می‌كنند تا مجرمین اصلی و اختلاس‌گران «دانه درشت» را پشت پرده نگه دارند اما باز طولی نمی‌كشد كه دست‌شان رو میشود و مردم به ریش‌شان می‌خندند. علنا می‌گویند كه از نظر مردم این نظام عمرش را كرده است. در میان كابوسی از آینده تاریك، می‌خواهند لحظاتی نفس آرام بكشند. فهمیده‌اند كه «دیگر هیچ جناحی در دل مردم جا ندارد»؛ ظریف نظام را به كشتی در دریای متلاطم تشبیه كرده بود كه سرنشینانش از فرط سوراخ، خواب راحت ندارند. نزد طبقه كارگر و مردم ایران اكنون زمان اتحاد و چفت شدن از پایین برای نبرد نهایی است. زمان رها شدن نه فقط از دست این  نظام كه رها شدن مردم منطقه از دست یكی از مسببین فلاكت و تباهی است.

 

از اسراٸیل: «بگذارید نفس بكشیم»

 

«بگذارید نفس بكشیم»، پیام هزاران تظاهركننده اسراٸیلی بود كه شامگاه سه شنبه گذشته علیه دولت نتانیاهو پیرامون بحران كرونا و پیامدهای اقتصادی آن از جمله بیكاری در تل‌آویو سر داده شد. از حدود ۴ میلیون شاغل اسرائیلی، بیش از یک میلیون کار خود را به دلیل شیوع ویروس کرونا از دست داده‌اند. تا جایی که نرخ بیکاری در اسرائیل طی ماه‌های اخیر از ۳ درصد به ۲۷ درصد افزایش یافته است. آنچه عیان است، نبرد و مبارزه علیه حاكمان در جهان پسا كرونا تشدید شده است؛ تسلیم نشدن شهروندان اسراٸیلی به قانون كور «عادی‌سازی» شرایط توسط دولت و «زندگی با كرونا» ادامه تعرض جنبش ساختارشكنانه محرومان به ساحت كاپیتالیسم است كه از چند ماه پیش تاكنون به اشكال مختلف از آمریكا تا اروپا در جریان بوده است. آنچه عیان است اعتراض علیه حجم سرمایه و ثروتی است كه دولت‌ها صرف پروپاگاند جنگی و زرادخانه نظامی خود می‌كنند. آنچه این وسط بی‌صاحب است مبارزه با اپیدمی جهانی كرونا و «حفاظت از جان انسانها» است.  كیفرخواست طبقه كارگر و مردم اسراٸیل یك كیفرخواست جهانشمول است. تپش بشریتی است كه جهت بقاء خود علیه منجلاب سرمایه‌داری و دولت‌های آن ناچار است قد علم كند.

 

جدال بر سر آینده ای انسانی

جدال بر سر آینده ای انسانی

روز گذشته عربستان سعودی بار دیگر منطقه مسکونی در یمن را بمباران کرد و کودکان و خانواده های غیر نظامی را هدف حملات هوایی قرار داد. سازمان ملل از کشته شدن ۲۲۲ کودک در عرض سال گذشته در این حملات خبر داده است و سازمان یونیسف اعلام کرده که میلیونها کودک در یمن در گرسنگی مطلق به سر میبرند. این سازمان کشته شدن بیش از ۱۰۰ هزار نفر در جنگ یمن را بزرگترین فاجعه انسانی قرن معرفی کرده است. برخلاف ادعای ویرجینیا گمبا، نماینده دبیر اول سازمان ملل در رابطه با کودکان در جنگ، که سازمان ملل برای سکوت در مقابل این جنایت آشکار تحت فشار عربستان قرار نگرفته است، بدنبال تهدید عربستان به قطع بودجه پرداختی خود به این سازمان، یکباره ائتلاف عربستان-  امارات به دلیل کاهش تعداد کودکان کشته شده در یمن، نسبت به سال گذشته، از "لیست شرم" سازمان ملل بدلیل کشتار کودکان، خارج شد!

در لیبی بدنبال جنگ جاری، تعداد غیرنظامیان کشته شده طی ۳ ماه اخیر، ۲۵ درصد بیش از همین دوره در سال گذشته است. سازمان ملل از آوارگی ۳۴۵ هزار نفر در سال گذشته، ۲۸ هزار نفر در امسال و انتظار افزایش این رقم تا ۱۰۰ هزار نفر آواره  دیگر خبر داده است. طرفین درگیر در این جنگ و حامیان آنان منجمله ترکیه، فرانسه، ایتالیا، امارات و دستجات "ارتش های ملی" آن، از روسیه و غیره، هر یک دیگری را "مقصر" شناخته و در این میان همچنان گورهای دستجمعی با صدها جسد "کشف" می شوند!

ولادیمیر ورونتسوف، رئیس بخش مبارزه با تروریسم در سازمان ملل در گزارشی از وضعیت کمپ های شمال شرقی سوریه اعلام داشت که ۷۰۰ نفر از خانواده های اسرای داعش به دلیل کمبود غذا و دارو جان باخته اند. تاکید میدیای بین المللی بر"داعش" و "زندانیان جانی" کافی بود تا نه تنها دیگر این واقعیت که اینان"اسرای جنگی" اند، سانسور گرفته شود، بلکه حتی مرگ کودکان و خانواده های آنان نیز به جرم "خانواده داعشی" موجه جلوه داده شود. این گزارش حتی نه از طرف سازمان های حقوق بشری و یا نهادهای های خواهان نظارت بر وضعیت زندانیان و اسرای جنگی، و یا سازمان های مدافع قوانین بین المللی در رابطه با جنگ، .... بلکه از جانب بخش"مبارزه با تروریسم" سازمان ملل ارائه شده است.

ارتجاع بین المللی و منطقه ای با به عهده نگرفتن مسئولیت زندگی، سلامت و جان فراریان جنگی در بحران کرونا در منطقه و رها کردن صدها هزار نفر در بی امکاناتی مطلق و بویژه در اردوگاههای پناهندگان در سوریه، اردن، ترکیه و ....، از بازماندگان جنایت جنگی خود، قربانی میگیرد.

کشته شدن مردم غیرنظامی، عدم تامین زندگی اسرای جنگی، تعمیم مجازات آنان به خانواده و بستگان شان، جنایتی است که اساسا دستمایه مقابله بلوکهای ارتجاعی چه منطقه ای و چه جهانی قرار میگیرد. مدتی است که زندگی ۷۰۰ هزار ساکن کمپ های آوارگان و۱۰ هزار اسیر جنگی، به دستآویزی در امتیازگیری میان کمپ های بورژوازی منطقه ای و حامیان جهانی بدل شده است. نه محاکمه ای در کار است و نه نظارتی بر حتی زندان  و زندانی ها. زندگی صدهاهزار نفر براحتی در مذاکرات میان ترکیه و آمریکا و چراغ سبز نشان دادن  به ترکیه در گسیل ارتش به بیرون از مرزهای خود، معامله می شوند. اتحادیه اروپا اعلام کرده است که انتقال کودکان زیر ۱۰ سال شهروندهای اروپایی که به داعش پیوسته اند از این کمپ ها به اروپا را "قبول" میکند، اما مادران و بقیه خانواده را در همان کمپ ها، دور از مرزهای اروپا نگه خواهد داشت. سیاستی که نه تامین زندگی و آینده ای انسانی برای این کودکان، که "جلوگیری از رادیکالیزه شدن آنان" را هدف خود قرار داده است! این تمام بشردوستی کاذب و بی محتوای دول "متمدن" اروپایی است!

هیچ آمار و ارقامی نمی تواند بیانگر ابعاد فاجعه ای که در خاورمیانه روزمره در جریان است را نشان دهد.با هیچ آماری نمیتوان نابودی زندگی، از دست رفتن آرزوهای انسانی، از هم پاشیده شدن زندگی، بمباران خانه و شهر، مصائب آوارگی و از دست دادن امید به زندگی محبوس شدگان در یمن و لیبی و یا فراریان از آن را بازگو کند.  مراجع بین المللی که حتی در لفظ هم  پوسته رنگ باخته حقوق بشر خود، و یا قوانین خود در مورد جنگ و رفتار با اسرا و غیر نظامیان را کاملا کنار گذاشته اند. دولت امارات گاه در اتحاد و گاه در رقابت با عربستان، جمهوری اسلامی گاه درهم پیمانی با روسیه و ترکیه و گاه در مقابل آن، آمریکا گاه در کنار عربستان و گاه با ترکیه، کشورهای اروپا گاه همسو در بلوک اتحادیه اروپا و گاه  چون فرانسه و ایتالیا در تقابل با یکدیگر،.. همه و همه  در خلق این فاجعه شریک اند.

اما این تنها محدود به دولت ها نیست. دسته جات و گروههای رنگارنگ بورژوایی خارج از قدرت هم، به همان اندازه در این جنایات شریک اند. نیروهای ناسیونالیستهای ترک که برای اردوغان چه در تقابل با عربستان و یا اروپا، چه در سرکوب مردم مناطق کرد نشین ترکیه، هورا میکشند،  ناسیونالیست های کرد که در دل شکاف بین دولت های منطقه، در پی امتیازگیری اند و هر روز متحد یکی از دول ارتجاعی میشوند، ناسیونالیست های ضد عرب ایرانی، که در مقابل جمهوری اسلامی برای ارتقا "عظمت ایران" در منطقه و ....هر کدام بخشی از این تاریخ ضد بشری هستند. بخش چپ این ناسیونالیست ها نیز که از زاویه "تضعیف" دولت های خودی، در این میان حتی فجایعی چون کشتار مردم محاصره شده در موصل را تحت عنوان مقابله با "داعش"، بمباران مردم در لیبی توسط نیروهای ناتو را "دخالت بشردوستانه"، دخالت های نظامی در سوریه را "مقابله با بشار اسد" توجیه کردند، شریک جرم اند. نیروهایی که امروز در مقابل عواقب این جنایات و مرگ تدریجی قربانیان آن سکوت کرده اند.

در لجنزار و قتلگاهی که ارتجاع در منطقه درست کرده است اما صدای اعتراضی که حاکی از هم سرنوشتی و هم رزمی مردم علیه شرایط تحمیل شده، علیه عاملین و مسببین "داخلی" و "خارجی"، علیه همه بلوکهای ارتجاعی و هورا کش هایشان بیش از هر دوره دیگری طنین انداخته است. بهار عربی را سلاخی کردند، زندگی میلیونها نفر را به محمل کشمکشهای خود تبدیل کردند، برای دوره ای امید به آینده ای انسانی و بهتر را کور کردند، اما طوفان درو خواهند کرد. توده وسیعی که بهار عربی برای تغییر را خلق کردند، مردمی که برای نجات از استبداد و فساد و فقر فقط "نمیخواهم" و "تغییر" را فریاد زدند، امروز تغییر، آینده انسانی، رفاه، سعادت، عدالت اجتماعی را معنی میکنند. امروز دیگر نه تغییر، بلکه جدال برای نوع تغییر در لبنان، عراق، تونس، مصر و ....  در جریان است. جنبشی وسیع و توده ای برای تغییر در بنیادهای نابرابری، در بنیادهای قومی و مذهبی کردن جامعه، در بنیادهای بی عدالتی، فقر، استثمار و تبعیض و... و برای جارو کردن همه نیروها و قدرتهای ارتجاعی در حال شکلگیری است. خاورمیانه فقط میدان قتل و کشتار و ویرانی نیست، خاورمیانه میدان جدالی است بر سر آینده ای انسانی!

۱۶ ژوئیه ۲۰۲۰

 

استراتژی برای کدام جنبش؟ (نقدی بر محفل مازوجی) ... بخش چهارم : از عدم انسجام نظری تا خواسته های دهقانی

استراتژی برای کدام جنبش؟  (نقدی بر محفل مازوجی)

بخش چهارم :  از عدم انسجام نظری تا خواسته های دهقانی

"اخلاق کمونیستی وجود دارد.... اما اخلاق ما به‌کلی تابع مبارزه‌ی طبقاتی پرولتاریا است"    (لنین)

وقتی "انسان محصول شرایط است" را از مارکس می شنویم و یا هنگامی که هگل می خواهد به ما بقبولاند که هر فردی، "فرزند زمانه خود" است، در واقع قصد این دو متفکر تاثیر گذار، تنها خطابیه ای پرطمراق برای شانه خالی کردن  از وظیفه عاملیت در تاریخ نیست. بلکه سعی می کنند برای خصلت تاریخی برخورد با پرسش های هر دوره ای، نظریه ای قابل اعتماد بیابند. که از یک سو "به شرایطِ تاریخی" برآمدن و ساخته شدنِ تحلیل هایِ ذهنی دست پیدا کنند و از سوی دیگر، رابطه دیالکتیکیِ این ایده ها را با شرایط واقعی و عینیِ مشخص کنند. وقتی در عنوان این نوشته از استراتژی برای کدام جنبش، پرسیده می شود، در واقع پرسش از بسترِ واقعیتِی است که ضرورتِ چه باید کردهای جدید این محفل را ساخته است. پرسشی که کماکان نیازمند پاسخ از سوی این محفل است.

وقتی سوال از چه باید کرد باشد، ما وارد دنیای سیاست خواهیم شد. پراتیک معنایی مضاعف است که با مفهومِ سیاست گره خورده است. سیاست همچون هنر به سامان کردن اجتماع، محتوایی که حداقل با تصویری که ما اکنون می بینیم، بسیار متفاوت است. اکنون این برداشت از سیاست با محتوای رهایی بخش خود در تنش قرار گرفته است. در باور مارکسیستی، مجرای تحقق این پروسه و حفاظت از دستاوردهایش،  همچنین بستر اتحاد شدن سوژه های سیاسی به سوی انقلابِ اجتماعی همانا "حزب" است. در پاسخ به این پرسش های اساسی است که ضرورت تشکیلات سازمانی منسجم، معنا پیدا می کند، که به قولی ملهمِ از "انقلابیون حرفه ای" هستند. اما اگر این روند نادیده گرفته شود و جمعی دست به ایجاد سازمان هایی بزنند که مبنای وجودی خود را نه نیاز عینی جنبش، که از اراده جمع قلیلی از نخبگان بداند، دیری نمی پاید که به "بی ربط بودن" خود پی خواهند برد.

باید اعتراف کنم که هنگامی که در نوشته های گذشته اقدام به نقد رویکردهای این محفل کردم، ابتدا تصور می کردم که با مقوله ای ساده روبرو هستم . اما هر چه بیشتر به دنبال یک "متد کارآمد" میگشتم، دقیق تر متوجه می شدم که اتفاقا ما با یک مقوله یک جانبه و ساده و یا حتی منسجم روبرو نیسیم. کسانی که با تاریخ سیاسی جریان حزب کمونیست ایران آشنایی دارند، به خوبی در جریان بخشی از مواضع  عبدالله مهتدی و منصور حکمت قرار دارند. نقد گرایشات این دو فعال سیاسی، به مراتب ساده تر است. چرا که دیدگاهای صریح، برنامه مشخص و نظریات سیاسی مکتوب و شفاهی زیادی برای گفتگو و یا نقد وجود دارد. از سوی دیگر این دو انشعاب را می توان به بسترهای تغییر در جامعه ربط داد و از درستی مواضع و یا اشتباه بودن عملکرد سیاسی آنها در این دوره های مشخص به تفضیل صحبت کرد.  اما مشکلی که برای یک نقاد در مواجه با گرایش مازوجی و محفل او  پیش می آید، همین عدم وضوح بیان، نبود هیچ اثر مکتوب یا شفاهی مستدلی از یک سو و وجود حجم انبوهی از "نق زنی ها"، "بهانه جوی ها" و" برنامه های آشفته" از سوی دیگر است. مثالی را که می توانم برای مخاطبان این نوشته بیاورم، نوشته های عباس منصوران است. او که از لیدرهای اصلی و در واقع به قول خودشان از "باسوادهاشان" می باشد، نمی تواند در یک پاراگراف حتی، انسجام فکری خود را حفظ کند. مخاطب در مقام کسی که میخواهد از این بازار آشفته به مطلب مورد بحث او و مورد نظر او برسد، حال کسی را دارد که بخواهد یکی کارهای "شهرام شب پره" را به موومانهای جداگانه بخش کند تا یک سمفونی آوازی بسازد. باور کنید این موضوع را به صورت اغراق آمیز بیان نمی کنم، کافی است خود شما به هر کدام از نوشته های او که می خواهید مراجعه کنید و راستی آزمایی این گفته من را بسنجید.  این یک بخش دشواری نقد این گرایش است و بخش دیگر نیز مربوط به میل این افراد به فرقه های موسوم به حکمت و دنباله روی نظری از آنان و چشم امید داشتن به اتحاد با آنها می باشد که برای این مقوله دوم باید مختصری توضیح دهم.

فضای سیاسی ما اگر هر عیبی داشته باشد، اما در ناسزاگویی هایش، رک و پوست کنده حرف می زند.  در یکی از توهین هایی که به فرقه های حکمتی می کنند، (جدا از اصلاح فرقه، که من اینجا نه به عنوان ناسزا، بلکه به عنوان یک هویت اثبات پذیر این جماعت به کار برده ام)  از واژه "کاغذی" استفاده می کنند. جدا از تعصب و نفرتی که پشت این واژه وجود دارد، که موضوع بحث ما نیست، اما اصلاح "حزب کمونیست کاغذی"، در بردارنده نکات دقیق و پرعمقی است. حداقل ما از گرامشی یاد گرفته ایم که فرهنگ عامه می تواند منبعی غنی برای درک ساختار اجتماعی باشد. یعنی یک اصطلاح عامیانه که از روی نفرت ساخته شده، اما عناصرِ مفهومی راهگشایی را در خود جای داده که می توانم برای ادامه بحثم از آنها استفاده کنم.

اصطلاح کاغدی از جهاتی بسیار تبین کننده دلایل استفاده آگاهانه یا حتی ناخودآگاه از این واژه برای فرقه های حکمت است،

  • از یک سو خصلت صدور بیانه ها و فراخوان هایی تنها بر روی کاغذ
  • برش پذیر بودن و عدم انسجام نظری: اشاره به انشعابهای مداوم درونی
  • تنها مختصات کاغذی داشتن: یعنی عدم حضور تاثیرگذار در دنیای واقعی

با این توضیحات اکنون می توانم به بعد دیگری از نقد این محفل برآییم، همانطور که در مقدمه ذکر کردم،  در عدمِ وجودِ انسجامی در فکر این محفل، من نیز در نقد مجبور هستم از یک شاخه به شاخه دیگر رفته تا در انتها به نوعی ارتباط واقعی این عناصر با هم مشخص شوند. یعنی در واقع برای نقد یک "هویت چهل تکه" به یک "متد چهل تکه" برای شناخت هر بخش آن دست بزنیم.

به هر حال، قابله های تاریخِ لنین، از بس "گاوریشِ نابخرد" به دنیای سیاست ما آوردند، که جلادان استالین و پل پت با آنهمه پشتکار هم اگر دوباره دست به کار میشدند، از پاکسازی این حجم کج روی و وسعت استحماق نظری، درمی ماندند.  پرسش از اینکه تئوری چگونه پاسخگوی واقعیت است، ما را به بخش اول این نوشته و عنوان این سلسه نوشته ها بر می گرداند. نفرین تاریخیِ جنبشِ دهقانی بر پیشانی مارکسیسمِ قرن بیستم، انکار ناپذیر است. ریش سفیدان فعال سیاسی کنونی نیز در شرایطی وارد مبارزه سیاسی برای برقراری سوسیالیسم شدند که میراث تفکرات ارتجاعی دهقانی را بر دوش خود داشتند. هر چند در شرایط رشد جنش این خصلت پنهان می ماند و گاهی به حاشیه رانده می شد، اما هر بار و در هر فراز تاریخی دوباره ریشه های دهقانی این فعالین "مارکسیست شده" به جنش در می آمد و به سهم خواهی و قدرت خواهی درون حزبی و "انشعاب برای انشعاب"  دست می زدند. نسلی که اکنون در حزب کمونیست ایران به ایجاد محفلی اقدام کرده اند را باید در پرتو بستری که رشد کرده اند برسی کرد و اصول نهادینه شده تفکرات دهقانی را در خواسته هایشان نشان داد. محفل مازوجی نه تنها به بخش راست تشکیلات حزب کمونیست ایران تعلق دارد که می توان نشان داد که در مقایسه با "جناحِ چپِ لیبرالیسم" هم  راست انگاشته خواهند شد. می توان در مجالی به صورت عینی به ارائه عملکردهایی پرداخت که خصلتی راست روانه و منش دهقانی این محفل را روشن تر نشان دهد. در اینجا به بخشی از این دوگانه ی "راست رویِ چپ فریبانه"  اشاره می کنم. بخش اصلی خواسته این محفل به شدت یک خواستهِ ی محافظه کارانه و ارتجاعی است. در واقع هسته اصلی این محفل، افرادی به سال رفته هستند که حق مشرویت سنی را برای خود، قائل هستند. ابقای رهبری این افراد بدون رجوع به رای اعضا، در واقع خواسته اصلی آنان در کنگره 17 کومه له و از برجسته ترین دلایل اختلافاتشان بود. از این ادعا و خواستهِ ی روشن که همه این محفل هم به آن اعتقاد داردند، می توان به خصلت دهقانی و راست روانه اینان پی برد. در واقع حق مشروعیت سنی، که بر مبنای آن ادعای سهم خواهی در قدرت طرح می شود، از نامشروع ترین حق هایی است که تنها در جوامع دین سالار، پدرسالار و دهقانی مطرح شده است. این رفقای ما که فرزند زمانه دهقانی تاریخ این مملکت هستند، آنچنان این سنت های غیردموکراتیک را در خود نهادینه کرده اند که به خود اجازه طرح این موضوع در سطح کنگره یک حزب کمونیست را بدهند و اصلا تصور نکند که  این خواسته و ادعا، برخلاف تمام اصول بنیادی تشکیلات است. همین زمینه مشروعیت خواهی تعدادی از این افراد است که در تضاد با روند تاریخی و شکوفایی یک جریان و سازمان سیاسی قرار می گیرد. این خواسته در واقع در بخش راست تمام سیاست های مارکسیستی و حتی لیبرال قرار می گیرد. هیچ چیز مسخره تر از این نیست که شخصی صدایش را بلند کند و از حق آب و گل در یک تشکیلات سیاسی بگوید و این را معیار به دست آوردن حقی بداند و روی دیگر این حق را که وظایف او را تعریف می کند، بیان نکند. مشروعیتی که این افراد از سن و سالشان می گیرند و اینکه گویا روزی انقلابی بوده اند، اکنون همانند سکه ای است که از رواج افتاده، بیمه ای است ورشکسته و وعده ای است تهی. این مشروعیت برای نیروی انقلابی و فعال سیاسی، در جریان پراتیک هر روزه خود بازتولید می شود. این خواسته مشروعیت بر مبنای سن، هسته اصلی خصلت مازوجی های پرطمطراق و توخالی  کنونی را نشان می دهد.

 دریچه دیگری که این ارتباط را با ارتجاعی ترین بخش های اپوزیسون به وجود می آورد ، تمایل به نزدیکی با فرقه های حکمت و ایجاد اتحادهای صوری مابین آنهاست. عدم توانایی اعضای این محفل  در طرح تئوریکِ نقشه راه و تبین روشن اختلافات سیاسی، آنان را واداشته تا به وام گرفتن از "نظریه های چهل تکه" حکمتیست ها امید داشته باشد و به استقراض نظریه از آنان همت گمارند. در واقع این رفقا در حال دنباله روی از دنباله روهایی هستند که خود دنباله روانه، نظرات دیگران را به نام خود و بدون ذکر منبع در هم آمیخته و یک"نظریه چهل تکه"  ساخته اند .از این منظر است که دنباله روان منصور حکمت، می توانند از یک سو زیر پرچم شیر و خورشید سرود ای ایران بخوانند از سوی دیگر ابراز علاقه خالصانه و مخلصانه به مسیح علینژاد داشته باشند و به ترویج ادبیاتِ لجن پراکنانه خود نسبت به "فعالین داخلی" دست زنند و همه این اعمال را هنگامی با وضوح  بیشتر می توان دید، که با تحریفِ نابخردانه  اینان از مارکسیسم آشنا شد که پیش اینان به نام "کمونیسم کارگری" معرفی می شود و منتقدان آن را "لیبرالیسم وارونه" خطاب می کند و مردم هم به اختصار به آنان "کمونیسم کاغذی" می گویند. در واقع هر نقدی از محفل مازوجی اگر بخواهد دقیق صورت گیرد و خصلت عینی داشته باشد، می باید به اشتیاق اینان به کمونیسم کارگری به دقت بپردازد. جملات درخشان فردی به نام "محمد نبوی" یکی از ریش سفیدان و از بنیان گذار اصلی محفل مازوجی،(که اگر از حق نگذریم به پاس پیگیری در تخریب و جدیت در انشقاق درون حزبی، می باید محفل نبوی نامیده می شد)، در کنگره خانگی یکی از این فرقه های حکمت به گونه ای منسجم عمق چشم اندازهای سیاسی و نظری این محفل را ترسیم می کند. نبوی که به عنوان مهمان به این کنگره (که بیشتر شبیه شب نشینی چند دوست قدیمی است) دعوت شده، ابتدا به همین اصطلاح مهمان بودن اعتراض می کند و خود را در خانه و در کنار دوستان واقعی خویش توصیف می کند. وی در ادامه گفتار تاریخی و ارزشمند خود، اظهار می کند که کمونیسم را از منصور حکمت( یکی از کادرهای حزب کمونیست ایران و از اعضای فراکسیونی با نام "کمونیسم کارگری" بود و با قدم نهادن حزب به شرایط سخت مبارزاتی  از دست رفتن تقریباً تمامی مناطق آزادی که روزگاری کومه له بر آن‌ها تسلط داشت، مقدمات مهاجرت بسیاری از اعضا و فعالان حزب به خارج کشور را فراهم کرد و از آنها برای ساختی حزبی در خارج کشور استفاده کرد.) یاد گرفته است و از شاگردان "فاتح شیخ"(فاتح شیخ یکی از دو چهره اصلی انشعاب ششم از بخش سوم حزب در تبعید ساخته و به دورر از شرایط واقعی منصور حکمت است، که جدا شدنش را  انشعاب از راست  وصف می کنند. فاتح شیخ یکی از پیگیرترین مدافعان نظریه "انشعاب مداوم" است و حضور او در انشعابات متعدد او را به یکی از چهره های اصلی جنبش  "انقلاب معکوس" تبدیل کرده است.) است.( این دو تعریف مختصری که از این دو چهره به ناگزیر کردم، به ما کمک می کند که بفهمیم که محمد نبوی چه چیزهایی از این دو آموخته است.جمله کامل محمد نبوی که لابلای این توصیفات ضروری گم شد این بود : که من کمونیسم را از منصور حکمت یاد گرفته ام و از شاگردان فاتح شیخ هستم.)

نظریه های "انشعاب مداوم و انقلاب معکوس" ناظرِ به روحیه تفرقه طلبی و خود محوری، قدرت طلبی و تمام آفات مارکسیسم فرقه ای است که وضعیت ساختارهای درمانده و ضعیف سازمان های چپ و برابری طلب شاهد زنده این نوع از نظریه پردازی و "ترویجِ حماقتِ درون حزبی" است. در واقع ترویج حماقت از جایی شروع می شود که کسی پشت میز می نشیند و در تفکر اصلاح سیستمی است که خود هیچ نقشی در هیچ جای آن ندارد و با بطن واقعی و عینی جامعه به طور کلی فاصله پیدا کرده است. تفکری تصلب یافته، در انبوهی از گزارشات درون حزبی از انشعاب و درگیری لفظی و زیر پاخالی کردن های قدرت طلبانه است. این چپ نه تنها اکنون را درک نکرده است که گذشته را هم آسیب پذیر کرده است. حقیقت رویداد ها در گذشته را به محاق رانده و با دوباره نویسی ناشیانه و مغرضانه آن در پشت میزهای خاک گرفته و بر مبنای باورهای کنونی شان، حتی هویت گذشته خود را هم از میان بر می دارند. اما همه اوضاع اینگونه تاریک هم نیست، کم نیستند مبارزانی که وعده آمدنشان به قول یکی از شاعران معاصر داده شده و ما منتظر طلوع انقلابی آنان هستیم...... در «حکمت شادان» آمده است که :   "ما از آن‌ها نیستیم که تنها از میان کتاب‌ها و در پی برانگیخته شدن با آن‌ها می‌اندیشند. عادت ما این است که خارج از خانه بیندیشیم؛ در راه رفتن، بالا پریدن، صعودکردن، رقصیدن. و ترجیحاً در کوه‌هایی تنها یا در نزدیکی دریا؛ جایی که حتی مسیرها نیز اندیشه‌برانگیزند."

ادامه دارد.......

 

July 17, 2020

قرارداد ۲۵ ساله، برجام و اپوزیسیون بورژوایی

قرارداد ۲۵ ساله، برجام و اپوزیسیون بورژوایی

درز کردن خبر توافقنامه ۲۵ ساله میان ایران و چین یکی از مهمترین مسائلی بود که توجه میدیای فارسی زبان و نیروهای سیاسی را به خود جلب کرد. جمهوری اسلامی آنرا خونی در رگهای مرده خود مینامد، احمدی نژاد از مخفی نگاه داشتن آن انتقاد میکند و نیروهای سیاسی در اپوزیسیون آنرا "معاهده غارتگرانه"، "قرارداد اسارت بار"، "معاهده ترکمنچای"، "تهدید حاکمیت ملی"، "تقویت موقعیت ایران در منطقه" و ... مینامند، و خواهان لغو آن شده اند.

اما آیا این قرارداد رعد و برق در آسمان بی ابر بود؟ سران جمهوری اسلامی استراتژی "نگاه به شرق"، تلاش برای نزدیکی سیاسی، اقتصادی و استراتژیک به چین و روسیه برای مقابله با فشارهای سیاسی و اقتصادی غرب و در راس آن امریکا، را مدتها است و بویژه پس از خروج امریکا از برجام، اعلام کرده اند. از طرف دیگر دولت چین هم مدتها است رسما و علنا استراتژی "جاده ابریشم جدید" را بعنوان بخشی از سیاست خود در رقابت با امریکا، برای دستیابی به بازار اروپا و افریقا و "ادغام اورآسیا" اعلام کرده است. توافقنامه ۲۵ ساله، نقشه اجرای این استراتژی و متحقق کردن آن از طرف ایران و چین است.

هنوز ابعاد واقعی این قرارداد، معضلاتی که جمهوری اسلامی و دولت چین برای اجرای آن در پیش خواهند داشت، نقش این قرارداد در رابطه ایران با دول غربی، تاثیر آن بر برجام و ... روشن نیست. اما چیزی که روشن است هر دو طرف اهدافی متفاوت، استراتژیک و تاکتیکی از این قرارداد دارند. از ایجاد "جاده ابریشم جدید" چین تا مقابله با فشار سیاسی و بویژه اقتصادی بر ایران و نجات اقتصاد ورشکسته و به بن رسیده ایران و یا استفاده تاکتیکی ایران برای فشار به دول اروپایی برای مقابله با تحریمهای اقتصادی امریکا، دور زدن دلار در معاملات بازرگانی و سرمایه گذاری و ... بخشهایی از این اهداف اند.

اما عکس العمل نیروهای سیاسی اپوزیسیون راست پروغرب به این قرارداد، محکوم کردن آن بعنوان "قراردادی علیه حاکمیت ملی" و علیه "منافع ملی" با چاشنی بالای ضدیت با کمونیسم و "توتالیتاریسم" آن، کشف اهداف جاه طلبانه "دولت کمونیستی چین" و ضدیت آن با حقوق بشر و دمکراسی غربی و ... ربطی به این واقعیات ندارد. نه سرمایه گذاری چین، در شکل دولتی، نه سرمایه گذاری دول غربی در شکل بنگاههای خصوصی، نه قرارداد ۲۵ ساله و نه برجام و نه هیچ قرارداد اقتصادی دیگری قرار نیست به "رشد اقتصادی" و "شکوفایی اقتصاد" و بهبود زندگی میلیونها انسان در ایران کمک کند. برای دیدن این واقعیات لازم نیست کسی محقق و متخصص مسائل سیاسی-اقتصادی جهان باشد، لازم نیست کارشناس "اتاق فکری" یا دستگاه تحمیق عمومی باشد تا پشت این قراردادها و جذب سرمایه و ... واقعیت را ببیند. ندیدن این واقعیت از طرف نیروهای بورژوایی و راست اپوزیسیون و هیاهوی "معاهده ترکمنچای" و تفاوت "سرمایه گذاری غرب و شرق" و مدل "توسعه اقتصادی و دمکراسی غربی" با مدل "استعماری و ضد دمکراسی چینی" بیشتر از اینکه بیان واقعیتی باشد بیان کننده موضع سیاسی-ایدئولوژیک "کارشناس" و "محقق" و نیروهای سیاسی راست است.

اعتراض نیروهای راست پروغرب به رابطه جمهوری اسلامی و چین، سیل اطلاعیه های "محکوم میکنم، محکوم میکنم" این "علیه قرارداد اسارت بار"، نامه نگاری به دولت چین و تقاضای لغو آن و تقاضا از دول غربی برای مقابله با این "قرارداد ننگین"، تقاضای رفراندم برای تصویب آن و.... معضل و درد دیگری را در میان نیروهای راست بورژوایی نشان میدهد.

همین نیروهای راست با همین حرارت، و البته با احترام بیشتری به "پرزیدنت اوباما" به برجام و تخفیف تنش و کشمکش میان امریکا و ایران برخورد کردند. با همین حرارت از تشدید کشمکش، از خروج ترامپ از برجام، از تحریم اقتصادی ایران، به بهای فقر و فلاکت میلیونها نفر در ایران، استقبال کردند و بر طبل تشدید فضای نظامی کوبیدند و تعدادی هم خواهان در دستور قرار گرفتن دوباره "رژیم چینج" از طرف "پرزیدنت ترامپ" شدند. از ناسیونالیستهای کردی چون مهتدی تا جنبش فیروزه ای و فرشگردی های اولترا فاشیست و شعبان بی مخ های آقای پهلوی، برای ترامپ و سیاست "فشار حداکثری" او هورا کشیدند!  و البته همگی زیر ضدیت با جمهوری اسلامی و تحت لوای دفاع از اعتراض و جنبشی که برای تعیین تکلیف نهایی با یکی از ارتجاعی ترین و کثیف ترین قدرتهای قرن به میدان آمده است. دفاع از جنگ اقتصادی علیه میلیونها نفر در ایران، دفاع از نا امن کردن جامعه برای اعتراض و مبارزه، دفاع از سناریوی سیاه "رژیم چینج" و ... به نام دفاع از مردم! فقط لجنزاری که این راست در آن دست و پا میزند را نشان میدهد.

معضل اصلی امروز اینها اما چیز دیگری است. ممکن بودن "نگاه به شرق" و استفاده از شکاف و رقابت و کشمکش میان قطبهای امپریالیستی برای ادامه بقا حکومت و "نجات نظام"، کم شدن تاثیر "فشارهای حداکثری" ترامپ و کشمکش با ایران، کم شدن شانس دست بدست شدن قدرت از طریق "رژیم چینج"، "حمله نطامی" و ... و در یک کلام بسته شدن افق قدرتگیری زیر سایه تنش و کشمکش و دخالت امریکا، نگرانی اصلی نیروهایی است که افول ستاره شان، ترامپ، تضعیف موقعیت امریکا و بسته شدن دریچه شانس آنها برای قدرتگیری را به همراه دارد. وگرنه آقای پهلوی هم اگر به جای خامنه ای بود، برای "نجات میهن و مام وطن" همین درجه پراگماتیست میشد.

در این میان البته "چپ"ی که امیدش به تسریع "انقلاب" در اثر فشار اقتصادی و گرسنگی و فقر و استبداد و تشدید کشمکش امریکا و ایران و فضای نظامی بود، "چپی" که معضلی با "دخالت بشردوستانه" امریکا برای تسریع "انقلاب" نداشت، باندهای ارتجاعی دست ساز امریکا و عربستان، را "جنگجویان آزادی" میخواند و زیر لوای مخالفت با جمهوری اسلامی از تقویت رقبای ارتجاعی جمهوری اسلامی حمایت میکرد، امروز زیر نام "این قرارداد موقعیت ایران را در منطقه تقویت میکند"، هم این قرارداد را محکوم کرد! تز "ناسیونالیسم اسلامی پرو شرق" را می تراشد تا چاشنی ارتجاعی بودن جمهوری اسلامی را بالا ببرند. این "چپ" پا به پای "متخصصین" راست امید دارند که چین خط قرمز امریکا در مبادلات اقتصادی را به نفع ایران زیر پا نمیگذارد و جای نگرانی نیست! معضل این "چپ" پرو غرب هم مانند جناح راست بسته شدن افق سرنگونی زیر "فشار حداکثری" امریکا است.

اما این قرارداد هم مانند برجام شانس نجات جمهوری اسلامی را نخواهد داشت. نه فقط بدلیل "بدعهدی" یا "خیانت" چین به ایران و یا انتخاب بازار امریکا در مقابل بازار ایران، بلکه اساسا بدلیل جنبشی که رسما سرنگون کردن جمهوری اسلامی را به قدرت خود و برای یک آینده انسانی در دستور خود قرار داده و عرض اندام کرده است و به جمهوری اسلامی وقت و فرصتی برای نجات "نظام" نمیدهد. جنبشی که اتفاقا "فشار حداکثری" تحریم اقتصادی، فضای جنگی ... را به اندازه جمهوری اسلامی دشمن خود میداند. جمهوری اسلامی و هر دولت ارتجاعی دیگری میتواند سالها با ورشکستگی اقتصادی و بحران اقتصادی زندگی کند اما بحران سیاسی، فشار پائین و وجود یک جنبش رادیکال و تعرضی برای پایان دادن به حیات آن دولت است که سوت پایان آنرا میزند. مردم وقت متحقق کردن این قرارداد را به جمهوری اسلامی نخواهند  داد!

بر متن بن بست و بى آلترناتيوى سیاسی- اقتصادى رژيم، طبقه کارگر و توده وسيع مردم ناراضى اند که دست اندرکار سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامى به دست خود و با اتکا به قدرت خود هستند و لحظه تعيين تکليف با حاکمیت را نزدیک و نزدیکتر میکنند. جامعه ایران آبستن انفجاری عظیم است و نه برجام، نه قرارداد ۲۵ ساله، نه آمريکا، نه چین و نه اپوزيسيون بورژوايى، توان کنترل یا مقابله با آن را ندارند.

۱۶ ژوئیه ۲۰۲۰

 

در یک نگاه ... تناسب قوا در حال تغییر جدی است! اعتراضات سرنوشت ساز در راه است!

در یک نگاه

تناسب قوا در حال تغییر جدی است!

اعتراضات سرنوشت ساز در راه است!  

 

 

۱- اعتصاب هفت تپه، همقطاران خود را آزاد کرد! 

در روز سه شنبه ۲۴ تیر ۹۹، در سی امین روز اعتصاب و اعتراض محکم کارگران هفت تپه، چهار تن از فعالین کارگری این مبارزه، یعنی ۱- یوسف بهمنی ۲- ابراهیم عباسی منجزی ۳- محمد خنیفر ۴- مسلم چشم خاور توسط سرکوبگران جمهوری اسلامی فقط به دلیل مبارزه جویی و همراهی فعال با دیگر همقطاران خود در اعتصاب و مبارزه پرشور این دوره کارگران هفت تپه بازداشت شدند. به خیال واهی فکر میکردند با دستگیری و حذف این چند فعال کارگری میتوانند، موانع جدی در مقابل تداوم اعتصاب هفت تپه ایجاد کنند، به زعمشان اگر چند نفراز سرجنبانان اعتصاب را حذف کنند، این حرکت را فلج میکنند. اما اولا، واکنش متحدانه و پر قدرت کارگران و مردم شوش در روز سی و یکم این اعتصاب با شعار رسای "کارگرزندانی آزاد باید گردد" در خیابانهای شهر جمهوری اسلامی را مجبور کرد، در کمتر از ۲۴ ساعت آنها را آزاد کند. این موفقیت مهمی است. این عزم و اراده مبارزاتی نشان میدهد، که میشود، تناسب قوا را به نفع مبارزه در حال جریان چرخاند. این میتواند سرآغاز تغییر بیشتر به نفع مبارزه جویی کارگران و تحمیل همه خواسته هایشان و نهایتا متحقق کردن، "اداره شورایی" نیشکر هفت تپه باشد. ثانیا جمهوری اسلامی باید بفهمد، اعتصاب و مبارزات کارگران هفت تپه زمینه و ریشه عمیقی در میان کل کارگرن هفت تپه دارد و به ویژه در سالهای اخیر دهها و صدها کارگر مبارز و فعال آگاه و پرشور و جسور پا به میدان گذاشته و الهام بخش این مبارزات و اعتصابات برحق هستند. اینها میبایست درس بگیرند، مگر زندان و اذیت و آزار و فشار علیه فعال آگاه کارگران هفت تپه اسماعیل بخشی و دیگر همگامان او و حامیان هفت تپه در هیات تحریریه نشریه گام و سپیده قلیان و بقیه توانست مانع تحرک مبارزاتی هفت تپه شود؟ واضح است نه!

 

اعتصاب بیش از یکماهه اخیر هفت تپه و حمایت مردم شوش که توسط طیف جدیدی از فعالین کارگری هدایت میشود، همانند پتکی برسرشان فرود آمده و گیج سری و سردرگمی فعلی را بر دست اندرکاران سرمایه و جمهوری اسلامی تحمیل کرده است. ثالثا با بازداشت چهار فعال کارگری میخواستند این پیام را برسانند که قصد تن دادن به خواسته های برحق کارگران را ندارند. کارگران این نتیجه را میگیرند که برای تحمیل همه خواسته هایشان و پیروزی اعتصاب بیش از یکماهه به قدرت بیشتر و نیروی متحد تر در صفوف خود نیازمندند. هنوز همه کارگران و مزدبگیران مجتمع هفت تپه در صف اعتصاب و اعتراض برحق شان حضور ندارند. وقت آنست همه به همراه خانواده هایشان به صف این اعتصاب و مبارزه بپیوندند. و به علاوه اعلام   حمایت وسیع و موثر بخشهای مختلف جنبش کارگری و اردوی آزادیخواهان بسیار ضروری است. امیدوارم  بسیاری از مراکز و رشته های کارگری و به ویژه مراکز کلیدی کارگری به هرنحو ممکن حمایت خود را اعلام کنند. توقع آن است، جنبش معلمان، رانندگان کامیون، پرستاران، بازنشستگان، دانشجویان آزادیخواه از دانشگاههای مختلف و در یک کلام هم طبقه ایها و همسرنوشتان کارگران هفت تپه از اقصی نقاط کشور به هر شکل ممکن حمایتهای عملی و مبارزاتی را اعلام کنند. باید کاری کنیم، اعتصاب هفت تپه به پیروزی برسد، این رسالت مهم جنبش طبقه کارگر و صف آزادیخواه جامعه است.

 

۲- تحرک و هشتگ "اعدام نکنید" کار خود را کرد!

اعلام اجرای حکم اعدام سه جوان اسیر دست جمهوری اسلامی ، امیر حسین مرادی، سعید تمجیدی، و محمد رجبی، تحرک اعتراضی پردامنه و احساس مسئولیت بالای جبهه انسانیت جامعه را نشان داد. در ابعاد میلیونی با خواست "اعدام نکنید" اعترض وسیع به اجرای احتمالی این حکم سراپا جنایتکارانه در سراسر جهان بازتاب پیدا کرد. این واقعه در صدر اخبار جهانی نشست. فشار تاکنونی این حرکت تا هم اکنون درجه ای از عقب نشینی  و سردرگمی را به سران جمهوری اسلامی تحمیل کرده است. نفس توقف اجرای فوری حکم ضد انسانی این سه نفر و دسترسی مجدد وکلا به پرونده هایشان و احتمال بررسی مجدد این پرونده ها، مستقیما حاصل تحرک مبارزاتی مهم ۲۴ ساعته در رسانه های اجتماعی و بخشا از کانال "طوفان توئیتری" است که میلیونها انسان حق طلب و ضد اعدام نیروی فعاله آن بودند. در این واقعه انسانیت و مبارزه آگاهانه ضد اعدام مردم ایران و همگامان آن در جهان پیکره قوی و درخشان خود را نشان داد. ابتکارات نوین مبارزاتی و استفاده موثر از مدیای مدرن و اجتماعی وزن موثر خود را به نمایش گذاشت و بالاخره در این جدال برسر "مرگ و زندگی" سه جوان هم تحمیل عقب نشینی (ولو محدود) و امکانپذیری تغییر تناسب قوا به نفع جبهه انسانیت و آزادیخواهی و جبهه کارگر و مردم تشنه رهایی را شاهد بودیم. به طور واقعی نشانه های قوی و جدی انفجار جامعه بر علیه فقر و فلاکت و بیکاری و برای جارو کردن جمهوری اسلامی قابل مشاهده و ملموس است. اخبار همین امروز رسیده از اعتراضات شهرهای بهبهان، ارومیه، تبریز، مشهد، شیراز و بعضی مناطق تهران، میتواند به سرآغاز جنبش اعتراضی توده ای بسیار گسترده تر و تعیین کننده تر از دی ماه ۹۶ و کوبنده تر از آبانماه ۹۸ تبدیل شود. میتواند به سرآغاز روند تعیین تکلیف نهایی با سرمایه داری حاکم و جمهوری اسلامی منجر شود. طبقه کارگر و کمونیسم کارگری به دوره ایفای نقش تاریخی و رهایی بخش پاگذاشته ایم. این فرصت را دریابیم!

 

***

نقدی بر مقالۀ همبستگی با خلق فلسطین

نقدی بر مقالۀ همبستگی با خلق فلسطین

 

این مقاله که توسط  " آلترناتیو برای ایجاد حزب کمونیست انقلابی"در وین تهیه شده است نگاهی منصفانه به تاریخ فلسطین و شرایط ناهنجار جاری در فلسطین و اعمال نفوذ صهیونیست ها دارد. و آنچه که این قلم را به نوشتن این نقد واداشته، جملۀ آخر این مقاله است:
"ماخواهان ایجاد یک دولت دمکراتیک خلقی درتمامی فلسطین  برای ساکنانان جدا از تعلقات  مذهبی ومنشا آنها هستیم!"  . که بعد از دوشعار

- "ما خواهان همبستگی  نیروهای دمکرات با خلق فلسطین و پیوستن آنها به این اعتراضات هستیم!  و

- ما خواهان  حق تعیین سرنوشت خلق فلسطین هستیم و به الحاق­گرائی نه! می­گوئیم! ، آمده است.

 

این راه حل پیشنهادی، چون آرزوی گرفتن پرنده ای در آسمان ،رویایی بیش نیست. نه همخوانی با وضعیت کنونی جهان و نه وضعیت فلسطین دارد. 

البته بسیار خوب است که ساکنان همه جا، جدا از تعلقات مذهبی و منشاء اشان، تحت حکومتی دموکراتیک زندگی کنند. ولی در شرایط کنونی فلسطین، این راه حل، قبول ضمنی حاکمیت اسرائیل بر فلسطین می تواند تلقی شود.

مشکل اول، تعریف دموکراسی است. دموکراسی در نظام سرمایه داری -امپریالیستی، دیکتاتوری پنهان بورژوازی بر طبقۀ کارگر می باشد. نتان یاهو نیز دولت خود را دموکراتیک می داند!

دموکراسی درنظام سوسیالیستی، دموکراسی برای طبقۀ کارگر و دیکتانوری برای بورژوازی است. منظورنویسنده کدام دموکراسی است؟! کلمۀ " خلق"  بار طبقاتی ندارد و مثل مردم شامل همۀ طبقات است.  

مشکل دوم، شعار یک کشور و نظام سوسیالیستی، شعار کهنۀ تروتسکیست ها در 10 سال پیش بود. و ظاهرا از شعار این مقاله، هم روشن تر و هم مترقی تر ، ولی تائید یک حکومت درهم ، به خواست امروزی حاکمان صهیونیست انجامیده و شکل حکومتی در درجه دوم قرار گرفته است. در این شعار همه با هم و درهم ، نقدا حاکمیت فلسطینیان بر دیار خود لغو می گردد وبجای آن سوسیالیسم نسیه مطرح می شود. و این، قبول وداع با فلسطین است!

زمانی که مبارزان در گرفتن هر حقی ذره ای عقب نشینی می کنند ، صهیونیست ها دره ای پیش روی می کنند. پس مبارزان از اصل یک دولت در فلسطین و آن نیز  حاکمیت فلسطینی ها بر فلسطین هرگز نباید عقب نشینی کنند. و از مهاجران باید خواسته شود، که به وطنشان باز گردند. و هر گاه خواستار اقامت در فلسطین هستند ، مثل تمام ملل متمدن، تقاضای ویزا و اقامت و شهروندی کرده و در صورت قبول دولت فلسطین، وارد فلسطین شوند. کسی که تسلیم زور گویی تاریخی می شود ، خود بخود تسلیم زور گویی مستمرنیز باید بشود. صهیونیست ها با سوء استفاده از اهرم زمان ، به همین رویه در راندن جهان به سوی برده داری نوین هستند. کرونا شیپور بیداری است. و هر عقب نشینی ،و قبول و تأیید خواست آنان ، همانطوریکه در مقاله به آن نیز اشاره شده است، ( به رسمیت شناختن اسرائیل توسط یاسرعرفات)  باعث پیش روی سریع و همه جانبۀ حاکمیت صهیونیستی در جهان می شود. اگر چه با دو شعار قبلی نویسندۀ مقاله ، الحاق را رد و از حق تعین  سرنوشت فلسطینیان دفاع کرده است ، ولی با این شعار هر « آنچه را که داده پس گرفته است. و آن الحاق، و حاکمیت مطلق اسرائیل است.

صهیونیست ها همانطوریکه قبلا نیز نشان داده اند، قادرند با قتل عام، کل فلسطین را یک روزه تصاحب کنند. آنچه که آنان را باز می دارد، واهمه از بغض و نفرت جهانیان است. حفظ نفرت علیه هر گونه استعمار در هر جای جهان، بدون هیچ گونه اغماض و بخششی، وظیفۀ خاص روشنفکران جهان است. قلم سلاح بررایی علیه ظالمان است. نویسندگان  باید سر موضع انسانی خود محکم باقی بمانند و نه این که با شعار های نسیه و تو خالی به فریب و نرم کردن مردم به پردازند. و مقبولیتی و وجاهتی برای اسرائیل کریه دستو پا کنند.

جبهۀ جهانی ضد امپر یالیست – قدرت زنان، مطلقا خواهان دودولت نیست. خواهان یک دولت فلسطینی درکل سرزمین فلسطین، و پایان رنج 72 سال نکبت است . و معتقد است که نباید چرک و خون استعمار را بخاطر این که توانسته 72 سال رنج عظیمی را به ملتی تحمیل کند شامل مرور ایام کرد و گذشته تصور کرد و بخشید و راه را به آن داد. گذشته ها هرگز نباید که بگذرند. مجسمۀ چرچیل را که نظریه پرداز" تصرف کامل فلسطین در 100 سال" بود، مردم انگلیس در مبارزات "زندگی سیاهان مهم است" علیه نژاد پرستان با نفرت آغشتند.  و دولت انگلیس مجبور به ساختن پوششی آهنی برایش شد!

ماهیت صهیونیست ها همانطوری که همه شاهداند ، بد تر از فاشیست هاست، پس چگونه می توان از آنان درک انسانی، مهر و عطوفت و دموکراسی سوسیالیستی انتظار داشت ؟ آنان نژاد پرست و پست وحقیر و وحشی و دارای طمع بی پایان هستند. و همچنان خواهند ماند. و درکشان از دموکراسی ، چون خودشان حقیر است. تمام مصیبت جهان امروز، فقط به دلیل طرح مصیبت از طرف صهیونیست های آمریکا ( دولت در سایه) و سپس همراهی دیگر صهیونیست های جهان از آنان است.

 فلسطین متعلق به فلسطینیان بوده ،هست و خواهد بود. و کراهت صهیونیست ها، هرگز با هزار جایزۀ نوبل نیز، از بین نخواهد رفت. هیچ کس حق ندارد بزور وارد خانه و یا کشوری بشود و سپس خود را صاحبخانه معرفی کند. فرقی نمی کند ،چه کسی ، کی و کجا؟

چشم بستن بر روی واقعیت های تلخ تاریخی، هرگز نباید پذیرفته شود.

وظیفۀ روشنفکران، حفظ مشعل بیداری در جهان و صیقل پیگیرانۀ خشم ونفرت علیه جهانخواران است. و معرفی آنان در هر مورد، آنچنان که هستند. در مورد فلسطین، مطلقا حق تعیین سر نوشتی مطرح نیست. فقط  ترک فلسطین، توسط اشغالگران یگانه راه حل مقبول و انسانی است. تجاوز چه در امور شخصی و چه در امور سیاسی و جهانی، منسوخ و غیر قابل قبول است.

راه حل ارائه شده توسط این مقاله و تروتسکیست ها، درست مثل راه حل ازدواج مرد متجاوز با دختری که به او تجاوز کرده نفرت انگیز است.  آشتی گرگ وبره ، پایان بره.

مسئلۀ فلسطین ، فقط مربوط به فلسطین نمی باشد. دفاع از حقانیت فلسطین ، دفاع از شرف انسانی در قرن 20 و 21 است. کسی که چشم بر مصیبت فلسطین می بندد، به مجرد گشودن چشم، خود را بردۀ صهیونیست ها خواهد یافت. دفاع رژیم ملا از فلسطین دفاعی فریبکارانه و استعماری است.

 

 

womens-power.farah-notash.com

www.farah-notash.com

Women’s Power

 +++++++++++++++

 

همبستگی   با   خلق   فلسطین!

 

 

 

72 سال است که خلق فلسطین از زمان تاسیس دولت صیهونیستی اسرائیل در سال 1948 بمثابه ابزار اعمال قدرت امپریالیستی در منطقه با اخراج و کشتار دسته­جمعی، غصب زمین و کاشانه  و تبعیض نژادی و اسکان دهی مهاجرین یهود مواجه است.

در 28 ژانویه 2020 ترامپ نقشه<معامله قرن> را که سالهاست توسط سیاستمداران هوادار- صیهونیسم و جناح افراطی بورژوازی اسرائیل ساخته و پرداخته  شده آست معرفی می­کند. این نقشه تصرف تمامی 128 منطقه اسکان­دهی­ مهاجرین صیهونیست را در «اردن غربی» و هم­چنین در «دره اردن»-انبارغله فلسطینی­ها را مد نظر دارد. این عمل توسعه­طلبانه در واقع  اعلام جنگی است علیه خلق فلسطین.

در حالیکه اسرائیل وسعت خود را از 78% به85 % گسترش می­دهد برای فلسطینی­ها فقط مناطق بدون ارتباط با هم(Bantustans) باقی می­ماند: نه متاطق متصل به هم، نه مرزی با همسایگان عربی و نه کنترلی بر آب و یا دیگر منابع حیاتی و بالاخره از دست دادن اورشلیم بعنوان پایتخت و مرکز مذهبی و فرهنگی. طبق این نقشه، نوارغزه هم می­بایست تنها با یک تونل با ساحل غربی متصل شود که طبیعتا توسط اسرائیل کنترل می­شود. طبق این نقشه می­بایست این منطقه هم به کانتون­های مجزا از هم تقسیم شوند و در محاصره سربازان اسرائیلی و اماکن مهاجرنشین قرار داشته باشد. مابین این مناطق هم نباید هیچ خیابان رابطی وجود داشته باشد، بدون اینکه  توسط  یک ایستگاه نگهبانی اسرائیلی کنترل شود.

پناهندگان فلسطینی­ که در جریان ایجاد دولت اسرائیل به کشورهای دیگر اخراج و آواره شده­اند، طبق این طرح از حق بازگشت محرومند. این اخراج­­ها غیرقانونی بوده و هستند. سازمان ملل متحد در سال   1948 با صدور قطع­نامه شماره 194- دسامبر1948- از اسرائیل، خواستار بازگشت پناهندگان فلسطینی به وطن­شان شد. اسرائیل برای اینکه عضویتش در سازمان ملل متحد پذیرفته شود این قطعنامه را تائید کرد ولی تا به امروز از پیاده کردن آن ممانعت به عمل می­آورد.آنها هر گونه مذاکراتی را با فلسطینی­ها مشروط به شناسائی اسرائیل توسط فلسطینی­ها بعنوان دولتی یهودی می­کنند. خواستی که که جدا از برسمیت­شناختن اسرائیل توسط عرفات در جریان مذاکرات اسلو(1995- 1993) فراتر می­رود. طبیعی است که خلق فلسطین و تمامی سازمان­های فلسطینی این نقشه را اکیدا رد می­کنند.

نتانیاهو(Netanjahu) نخست وزیر اسرائیل می­خواهداول یولی این نقشه الحاق­طلبانه را درپارلمان به تصویب برساند. این عملا بمعنای <قانونی کردن> تصرف و تفوفق کامل بر تمامی سرزمینی است که قرار بود در آن یک کشور فلسطینی بنا شود. این عمل در واقع خط بطلانی است بر توهم ایجاد فلسطینی به مفهوم راه حل «ایجاد دو کشور مستقل». حتی امپریالیست­های اتحادیه اروپا هم خطرشکست این راه حل را می­بینند که 25 سال است  فلسطینی­ها را در آرزوی آن نگهداشته­است . حال می­کوشند قطعنامه­ای را به تصویب بر­سانند که این نقشه الحاق­سازی را محکوم کند. ولی دولت­های اتریش و مجارستان به بهانه اینکه این قطعنامه بمعنای <محکومیت> اسرائیل است، حتی مانع تصویب آن در اتحادیه اروپا شدند.

علیه نقشه ترامپ- نتانیاهو در ماههای اخیر در سراسر جهان و همچنین توسط نیروهای مترقی و دمکرات در اسرائیل اعتراضات گسترده­ای صورت گرفته است. 

- ما خواهان همبستگی  نیروهای دمکرات با خلق فلسطین و پیوستن آنها به این اعتراضات هستیم!

- ما خواهان  حق تعیین سرنوشت خلق فلسطین هستیم و به الحاق­گرائی نه! می­گوئیم!

- ما خواهان ایجاد یک دولت دمکراتیک خلقی در تمامی فلسطین برای ساکنان آن جدا از تعلقات مذهبی و منشا آنها هستیم !

 تذکر: این اعلامیه توسط<آلترناتیوبرای ایجاد حزب کمونیست انقلابی> تهیه  شده­است، برای کسب اطلاعات بیشتربه سایت این سازمان مراجعه   کنید!

               .com prolrevol.wordpress.com      ia.rkp2017 @yahoo.com - iarkp.wordpress

Kontaktadresse: Iran-Rat, Amerlinghaus, Stiftgasse 8, A-1070 Wien, email: shora.sam@gmail.com

ترجمه و تکثیر<یکی از فعالین چپ در وین- اتریش>

باز  نشر این نوشته با ذکر نام و منبع آن آزاد است!

 

وین- 3/7/2020

 

از فراخوان- سامیدون- (Palestine Prisoner Solidarity Network)

شبکه همبستگی با زندانیان سیاسی فلسطین

 

ما مردم فلسطین را فرا می­خوانیم در تمامی مناطق اشغالی فلسطین، در تبعید و هم­چنین در اردوگاههای پناهندگی و نیز تمامی آنهائی که خواهان برقراری عدالت درفلسطین هستند- تمامی نیروهای ملی، جوانان، نهاد­های جامعه مدنی و جنبش­های خلقی دست به عمل مستقیم و بسیج مردمی در اردوگا­های پناهندگان، شهرها و روستا­ها زده و برنامه­های را برای عمل مشترک تهیه و سازماندهی نمایند. مشترکا قادر خواهیم بود قدرت و ظرفیت­های خلق­های عرب و جنبش بین­المللی  را برای برقراری عدالت در فلسطین بسیج نمائیم و با نقشه­های اشغالگران و عوامل آنها مقابله نمائیم زمان آن فرا رسیده است که قدم­های کیفی برای حفظ خلق فلسطین برداشته و مبانی جنبش رهائی­بخش ملی را احیا نمائیم.

- خلق فلسطین در همه جا، جنبش رهائی بخش برای رهائی و برگشت به پیش!

- با وفاداری به و آموزش از جانباختگان و جنبش زندانیان در بند ورهبری جنبش فلسطین به پیش!

- نابود باد اشغالگری! الحاق­گرائی، استعمار - طرح­های خانه سازی برای مهاجرین در مناطق اشغالی محکوم به شکستند. پیروزی با خلق فلسطین و مسئله فلسطین است!

 

 

مارکس و فلسفه­ ی حق ـ گفتگویی پیرامون روش تکامل بدیل حقوقی نظام جمهوری اسلامی ایران

مارکس و فلسفه­ ی حق ـ گفتگویی پیرامون روش تکامل بدیل حقوقی نظام جمهوری اسلامی ایران

http://www.azadi-b.com/G/file/F.haq_F.F.pdf

نه به اعدام, زنده باد زندگی

 

نه به اعدام, زنده باد زندگی

در شرایطی که روز به روز بر شمار کشورهایی که مجازات اعدام را بعنوان مجازات ضد انسانی کنار می گذارند افزوده می شود, ولی هستند هنوز کشورهایی که کماکان از حربه اعدام علیه شهروندان خودشان استفاده می کنند, در این میان کشورهایی هم هستند که اساسا اسیابشان با اعدام می چرخد, در صدر این کشورها ایران تحت حاکمیت ولایت فقیه می باشد.

جالبه انهایی که چهارچنگولی به اهرم اعدام چسبیده اند, نظامهایی هستند که همواره تئوری توطئه داخلی, منطقه ای و جهانی را علیه خود و موجودیتشان مطرح می کنند و با پیش کشیدن دشمنان موهوم تلاش می کنند با اعدام و ایجاد رعب و وحشت در میان شهروندان حاکمیت خود را سرپا نگه دارند.

حاکمیت های سرکوبگری که خود تهدید شماره یک برای امنیت مردم و امنیت عمومی مردم و کشور بشمار میروند, براحتی با بازی با مقوله امنیت, مردم را فریب داده و مورد سوء استفاده قرار میدهند.

بهمین دلیل کلمه “امنیت” کاربرد سیاسی بخود گرفته است و متاسفانه مزورانه در راستای ضد ان بکار گرفته می شود.

لیکن ارزش های انسانی مرز نمی شناسند,  از سیم خاردار, از دیوارهای قطور و از مرزهای بشدت کنترل شده هم عبور می کنند.

ازادی بسان دمیدن بهار است, هیچ قدرتی نمی توان از دمیدن بهار و از روئیدن گلها و تجدید حیات و سرزندگی بعد از زمستانی سخت جلوگیری کند.

دیوار برلین برای دهه ها سمبل خشونت و خیره سری دیکتاتور ها بود. این دیوار در حقیقت برای جدا کردن اردوگاه کمونیسم از دنیای سرمایه داری بنا شده بود, از ترس فرار مردم و خروجشان از ان اردوگاه به اردوگاه مقابل .... بهمین دلیل نیاز به کشیدن ان دیوار قطور داشتند, از قضا همین امر به نماد ضعف و استیصال اردوگاه مدعی کمونیسم بدل شد.

ولی عاقبت عشق به ازادی بر همه دیوارها و موانع چیره شد و این دیوارها و بگیر و ببندها در مقابل عشق به ازادی تاب نیاورد و اکنون ان دیوار به تاریخ پیوسته است و سمبلی شرم اور از خشک مغزی مدعیان نمایندگی اردوگاه جهان بینی ضد استثماری گردیده است.

زمانی تصور زوال و اضمحلال ان اردوگاه با ان سرعت, تصوری محال بود, اما امروز اثری از ان و ان همه جبروت نمانده است.

پیام این دیوار و همه دیوار ها اینست که ظلم و دیکتاتوری پایدار نیست, اراده عاشقان ازادی و حقوق بشر قوی تر و مستحکم تر از همه دیوار هاست, این منطق تاریخ و روند تکامل است. 

روز سه شنبه غلامحسین اسماعیلی سخنگوی قوه قضائیه ملایان حکم اعدام سه جوان بنام های امیر حسین مرادی, سعید تمجیدی و محمد رجبی را اعلام کرد.

این سه جوان از دستگیر شدگان اعتراضات ابانماه گذشته می باشند.

دو نفر از این متهمان به ترکیه فرار کرده بودند اما ترکیه در اقدامی غیر انسانی انان را به حکومت ملایان تحویل داد, در حالی که همه میدانند این جوانان برای حق و  حقوقشان به خیابان ها امده بودند.

رژیم جنایتکار اخوندی بروال همیشه با ترتیب اعتراف گیری به زور از متهمان و محاکمه انان در پشت دربهای بسته برای این سه جوان حکم اعدام صادر کرده است.  

این وحشی گری بی حد و حصر رژیم خوشبختانه باعث ایجاد نوعی همگرایی و اتحاد و وحدت عمل در بین مخالفان ایرانی و در میان میدیای مخالفان حاکمیت ولایت فقیه در داخل و خارج ایران گردید.

هشتگ نه به اعدام, ایرانیان مخالف اعدام, ازادیخواهان, دوستداران ازادی و حقوق بشر را به هم نزدیک کرده است به طوری که این کارزار بزرگ و انسانی با بیش از پنج میلیون توئیت ترند جهانی شد و نمایشی از خواست و اراده مردم ایران برای ازادی و دمکراسی و حقوق بشر گردید.

به امید تداوم این همبستگی و همگرایی انسانی و ارتقاء ان به زمینه های دیگر

 

کاوه ال حمودی

Kaveh179@gmail.com

 

 

تا این جا یک به هیچ به نفع جنبش!

تا این جا یک به هیچ به نفع جنبش!

هشتک اعدام نکنید! و افرایش هزینه اعدام

۱-بی گمان وسعت استقبال از هشتک اعدام نکنید، در داخل و خارج و بازتاب داخلی و جهانی آن، رژیم را غافلگیرنمود. چه بسا اگر براحتمال آن واقف بود به گونه دیکری این تصمیم خویش را پیش می برد. هدف رژیم هراس آفرینی در مردم است که مبادا باردیگر بفکرتسخیرخیابان ها بیفتند و البته در واقعیت امر پنهان ساختن هراس خود از خیزش آنهاست که فی الواقع به تف سربالا تبدیل شد. اکنون با جهانی شدن این مساله و برانگیختگی افکارعمومی داخل و خارج، برسریک دوراهی قرارگرفته است: 

از یکسوبسیج شدن افکارعمومی و افزایش فشارمردمی و لاجرم افزایش هزینه ارتکاب جنایت اعدام در صورتی که مرتکب آن شود و از سوی دیگر گزینه عقب نشینی که اکنون زیرذره بین جهانی قرارگرفته و حاکی از مؤثربودن اعتراضات بوده و خود هزینه سازاست. در هرصورت چه مرتکب جنایت شود و چه عقب نشینی کند برای رژیم یک قماردوسرباخت است. یک به هیچ به سودجنبش مردم!. در هرصورت می توان گفت که حداقل هزینه اعدام و تاوانی که برای آن باید بدهد اکنون به مراتب بیشتر از قبل شده است. از همین رو احتمالا تصمیم گیری حول آن به یکی از مسائل مهم نظام تبدیل شده است که بیش از یک بار باید به عواقب آن بیاندیشد و قاعدتا باید توسط نهادهای بالای ساختارقدرت اتخاذ شود.

۲- مدل حرکت جنبش ها: در عصرنقش آفرینی جنبش ها و سازمان یابی های شبکه ای، مدل های کهن ائتلاف که مبتنی برمدل های عمودی هستند کارآئی خود را از دست داداند. این تجربه اکنون در همه جای جهان جریان دارد و سازمان ها و گروها تنها می توانند اگر بفرض زمین را مرکرعالم ندانند بسهم خود در این بستر به نقش آفرینی مثبت و از قضا مهم و دریک رابطه متقابل و سازنده به پردازند. مساله هم نه نفی سازماندهی که نوع سازماندهی است. سازمان یابی شبکه ای هم نه فقط در قلمروجامعه ثانوی بلکه در متن جامعه اولیه نیز ریشه دارد. بنابراین پیونداین دو هم از جنس عناصرمتجانس است.  در هرصورت، آن چه که این تجربه و آکسیون گسترده در جامعه ثانوی باردیگر آن را به اثبات رساند آن است که درعصرشبکه ها، اکسیون های بزرگ و معطوف به کنش مشترک میان ناهمسانان و گرایش های متفاوت و حتی چه بسا مخالف، می توانند حول یک موضوع و هدف مهم و مشترک و مسأله برانگیز و بسیج کننده بدون آن که واردائتلاف های پایدار و معنا داری با هم بشوند، بر بسترتفاوت ها و اختلاف ها، در تلاقی گاه یک موضوع داغ و مبرم اجتماعی و سیاسی، با مشارکت گسترده صورت گیرد. کنش های کوچک با ضرب درعددبرزگ می تواند در حد یک طوفان برآمدکند. بدون آن که در برابرانواع و اقسام کنش های پایدارتر و سطوح دیگرآن باشد.

۳-البته این درست است که جهان واقعی عینا جهان مجازی نیست. آنها دو چیز و دو پدیده هستند، اما بین آن ها هم دیوارچین هم وجود ندارد. همانطور که در نوشته دیگری اشاره کرده ام، جامعه مجازی در عین حال به معنی تولید ثانوی و نوینی است که در پیوند تنگاتنگ با جامعه اولیه و بخشی از فرایندپیچیده شدن آن است و یپونداین دو با پبیشرفت های بشر هر روز عمیق تر هم خواهد شد. بمدد خلق جامعه ثانوی بسیاری از کارها و اقدامات و آرزوهای متحقق نشدنی تاکنونی امکان تحقق بیشتری می یابند (‌و از قضا برای سوسیالیسم و مشارکت و اشتراک گذاری و... بیش از همه). متأسفانه بعضی ها هم چنان در نوستولوژی گذشته و بازگشت رهبری و سلسله مراتب های آن بسر می برند. چنانکه آقای فرج سرکوهی در گفتگوی با بی بی سی حول همین هشتگ از فقدان گروه ها و سازمان ها و رهبرانی صحبت ( و شکوه ) می کند که قادرند چنین آکسیونی را به صحنه جامعه واقعی ببرند ( گرچه اذعان می کند که وجود هم ندارند!). این نوع رویکردهای متاثر از نگاه عمودی به جهان، هنوز حاضربه پذیرش این واقعیت بزرگ که جنبش های جدید که هروز هم جلوی چشمانمان به نمایش در می آید- که البته محصول بلوغ فکری و عملی بشراست، بر تافتن از بازنمائی خود توسط این یا آن رهبر و این یا آن گروه و سازمان هستند. همانطور که در مقاله جنبش توفنده ضدتبعیض نژادی، ویژگی ها، و گشودن قلمروهای تازه!* آمده است:

در اصل از مهمترین ویژگی های جنبش های جدید امتناع از بازنمائی و نمایندگی شدن بشیوه نهادهای سنتی هم چون رهبری و نمایندگی و حزب و پارلمان و یا برساخت هائی مثل اکثریت و اقلیت و کلا از مناسبات و اشکال انقیادآمیزسلسه مراتبی فاصله می گیرد. دموکراسی مستقیم بیش از هرچیز با گوهراین جنبش ها خوانائی دارد و در واقع آن را از درون پارلمان ها و محدوده های رمزنگاری شده سیستم به عرصه جامعه و میادین و به متن زندگی می کشاند.

http://taghi-roozbeh.blogspot.com/2020/06/blog-post_55.html…

۴- حکومت اسلامی در مواجهه با انباشت بحران های غیرقابل کنترل و ترس از خیزش مردم خشمگین، راه خروج را در داخل هراس افکنی از طریق اعدام ها و قراردادن خویش در حفاظ امن انعقاد پیمان استراتژیک با چین و روسیه از دیگرسو می داند. اتخاذسیاست تهاجمی در عین از دست دادن کنترلش برسیرروندها و وقایع پی درپی، از سقوط شتابان ارزش پول ملی تا ناتوانی در کنترل حفاظت تاسیسات هسته ای که از بالاترین رده امنیتی برخورداراست، و تا فرودمشت آهنین  و مقابله با کرونا و... در عین اصراربرادامه همان سیاست هائی که خروجی اش به این وضعیت منجرشده است، نه فقط بیانگر آن است که قادرنیست بشیوه تاکنونی به سلطه ننگین خویش ادامه بدهد بلکه در حقیقت در حال سرعت گرفتن در منطقه کوراست. آخرین نمونه اش بستن پیمان نظامی تازه با سوریه در اوج وضعیت افلاس و ورشکشتگی اقتصادی و متزلزل شدن اقتدارامنینی اش در داخل است. با این همه علیرغم خالی بودن زیرپایش تنها راه نجاتی که برای خود متصوراست همانا فراربه جلو و اتخاذحالت تهاجمی است که البته معنائی به جز سرعت گرفتن در مسیری بن بست ندارد.

در چنین شرایطی تقویت جنبش های داخلی و گسترش حمایت های فعال بین المللی از آن اهمیت مبرمی دارد. فراخوان عفوبین المللی و ایجادهشتک میلیونی حول محکوم کردن اعدام و تداوم این نوع اعتراضات گام های عملی و کنشی مهمی است که می تواند رزیم را وادار به عقب نشینی کند و در ادامه خود تنها ابزارش یعنی سرکوب را کند و نهایتا بی اثر کند. اشباع نارضایتی ها و تجربه های اندوخته شده در بدنه جامعه و فعالین می تواند در یک پروسه از وضعیت بشدت تدافعی به وضعیت تهاجمی گذرکنند.

چنانکه در مقاله حمله به تأسیسات هسته ای نطنز و پوسیدگی رژیم! آمده است:

در چنین شرایطی که آینده طوفانی بنظر می رسد، آرایش دادن به یک جنبش گسترده توده ای، مبتنی بر استراتژی و تاکتیک معطوف به پیوندبین اعتراضات خیابان که با سونامی گسترش فقر و سقوط اقتصادی و گسترش شتابان به حاشیه پرت شدگی و وقوع حتی نیرومندترآن ها در ادامه موج های قبلی محتمل بنظر می رسد، با جنبش های مطالباتی مؤسسات کارگری و معلمان و پرستاران و دیگر لایه های مزدوحقوق بگیر، که علیرغم همه فشارهای پلیسی و محدودیت های کرونائی اوج تازه ای پیدامی کند و جلب همراهی سایرجنبش ها اعم از جنبش زنان و دانشجویان و با مشارکت فعالین و کنشگران، برای شکل دادن به شالوده و ساختاربندی یک جنبش فراگیر و متکثر حول مطالبات کلان مشترک اهمیت راهبردی دارد؛ تا هم تیغ سرکوب رژیم کند شود و نتواند به سرعت قیام ها و شورش ها و اعتصابات را خاموش کند و هم جنبش ها بتوانند از حالت تدافعی خارج شده و به حالت تعرضی گذرکنند. 

http://taghi-roozbeh.blogspot.com/2020/07/blog-post.html…

تقی روزبه  ۱۵.۰۷.۲۰۲۰

 

حزب توده ایران و حزب کمونیست ایران و تحریف تاریخ!

حزب توده ایران و حزب کمونیست ایران و تحریف تاریخ!

http://www.azadi-b.com/G/file/Hezb.komunist.Hezb.toude.pdf

July 16, 2020

«هیچ» چیزی نیست،« چیزی» هیچ نیست!

«هیچ» چیزی نیست،« چیزی» هیچ نیست!

ایده آلیست های مذهبی و فلسفی به هر سوراخ و سنبه ای متوسل می شوند تا خدا و عرش ِ ماوراء الطبیعه اش را که علوم ِ طبیعی از جهان بیرون انداخته با جعل و تقلب در یافته های علمی وارد ِ جهان کنند. کشیش - ملاهای حوزه رفتند دانشگاه و فیزیک و مکانیک ِ کوانتوم خواندند و « دانشمند» شدند تا با سوء استفاده ازاین عنوان وکش رفتن و دست بردن در آموزه های علمی و البته جعل ِ « دلایل ِ علمی» وجود ِ خدا را ثابت کنند و ثابت کنند که از « هیچ چیز پدید می آید» و البته چون از هیچ چیزی پدید آمدن خلاف ِ تمام ِ قوانین ِ علمی است، تلاش کردند « قانون ِ علمی» وضع کنند که تمام ِ قانون های اثبات شده ی تاکنونی را نقض کند. به بیان ِ دیگر علم و بینش ِ علمی ِ تجربی- عقلانی را با سفسطه و تحریف تبدیل به ضد ِ علم کنند. تئوری ِ عدم ِ حتمییت در مورد ِ ذرات ِ بنیادی را که می گوید مکان و وضعییت و ترتیب ِ گردش ِ الکترون های یک اتم را نمی توان با قطعییت وحتمییت تعیین کردبه جهان ِ کلان تعمیم دادند تا بر همین قیاس بگویند نمی توان به قطعییت گفت که مثلن زمین و منظومه ی خورشیدی ِ ما همیشه بر همین مدار قرار دارد و یا آینده ی انسان و جامعه ی انسانی همان باشد که مارکس و مارکسیست ها پیش بینی می کنند.( در واقع یک دلیل ِ مهم ِ وجهه ی فلسفی دادن به نظریه ی عدم قطعییت،ضدییت ِایده آلیست های مذهبی و فلسفی با ماتریالیسم ِ فلسفی و ماتریالیسم ِ تاریخی ِ مارکس و انگلس است، که درهیچ یک جایی و نقشی برای خدا و ما فوق ِ طبیعت و انسان وجود ندارد.).

عدم ِ حتمییت یعنی تصادف و تصادفی و ناقانون مندانه. به این معنی ازدیدگاه ِ اعتقادی فلسفی ِ فیزیکدانان ِ ایده آلیست، جهان ِ مادی تصادفن و خود به خودی از هیچ پدید آمده . خود به خودی یی که خواه ناخواه اراده ای نامادی وناقانون مند باید در ورای عینییت ِ مادی داشته باشد تا از بالقوه گی ِ نیستی- هستی ِ موجود  به فعلییت ِ مادی ِ قانون مند در آید. در غیر ِ این صورت و در نبود ِ آن نیروی پنهان در پس ِ پرده ی استتار غیرممکن است که ناماده یعنی هیچ یکباره وابتدا به ساکن تبدیل به چیز گردد. اما، «دانشمند» ی که به تصادف و خود به خودی در پیدایش ِ جهان معتقد است باید پیش از هرچیز به این معمای خودساخته اش پاسخگو باشد که:اولن تصادف به لحاظ ِ علمی و علی( علییتی) را توضیح دهد و ثانیین به عنوان ِ یک دانش مند بگوید قانون و قانون مندی دراین تصادف ِ خود به خودی نقش داشته یا نداشته و اگرنداشته پس قانون و قانون مندی ای که ما به طور ِ عینی در جهان ِ مادی و در تمام ِ اشکال ِ وجودی و متنوع ِ آن می بینیم و حس می کنیم چگونه و از کجا پیدا شده و با چه نیرویی وارد ِ هستی ِ ابتدائن و ذاتن فاقد ِ قانون مندی شد؟. یعنی به عبارت ِ دیگر، ماده ای که به اعتقاد ِ او از سکون ِ مطلق ( نیستی یا همان هیچ سکون ِ مطلق است) در وجود آمد،حرکت و پی آیندها و شکل های متنوع ِ آن را چگونه و از کجا پیدا کرد؟.

کشیش- ملاهای دانشگاه رفته و فیزیکدان شده به این هم قانع نشدند، میلیاردها سال به عقب برگشتند و آغازگاه ِ جهان را در پانزده میلیارد سال قبل پیدا کردند که با یک انفجار ِمهیب به نام ِ بیگ بنگ( مهبانگ) پدید می آید یا در واقع به تعبیر ِ آنان آفریده می شود. چگونه ؟ از هیچ. چرا؟ چون به زعم ِ آنها پیش از آن، جهان و ماده ای وجود نداشته که پتانسیل و انرژی ِ درونی ِ خود حرکتی و خودگردانی اش به پایان رسیده و متلاشی شده و از بقایای آن و در نتیجه ی کنش و واکنش های فیزیکی شیمیایی ِ بقایای ِ جهان ِ پیشین، جهان ِ مادی ِ نوینی به بی نهایت جهان ِ مادی ِ موجود ِ فعال اضافه شده باشد- آنچنان که علم واقعی و ماتریالیستی میگوید-. پس، این جهانی که به اعتقاد ِ ملا کشیشان ِ دانشمند در نقطه ی صفر ِ زمان- مکانی ِ بیگ بنگ یکباره و با یک انفجار پیدا شد چگونه از هیچ یا تقریبن هیچ ِ زمانمکانی در وجود آمد؟  کشیش- ملاها با چنین ذهنییتی در باره ی پیدایش از نقطه ی صفر ، با وحدت ِ همبسته وجدایی ناپذیر ِزمان و مکان ( زمانمکان) که در ماتریالیسم ِ دیالکتیک در وحدت ِ جدایی ناپذیر ِ ماده وحرکت تبیین می شود چه می کنند و این همبسته گی و وحدت ِ بی آغاز و پایان  را با چه توجیه سفسطه گرانه ی ضد ِ علمی وخلاف ِ تمام قوانین ِ فیزیک می خواهند به هم بچسبانند و توضیح دهند؟ همچنان که  نه ماده بدون ِ حرکت وجود دارد و نه حرکت بدون ِ ماده، زمان ِ بدون ِ مکان و مکان ِ بی زمان نیز نمی تواند وجود داشته باشد مگر در ذهن ِ ایده آلیست. همانگونه که زمان ازدید ِ انسان به درستی نشان دهنده ی حرکت ِ ماده در تمام ِ اشکال ِ وجودی ِ آن است که در هستی ِ فردی و تاریخی ِ چیزها و پدیده ها به طور ِ عینی و ذهنی قابل ِ شمارش و اثبات است. تکامل ِتدریجی ِمیلیاردها ساله فقط در منظومه ی خورشیدی و زمین ِ ما از نا ارگانیک به ارگانیک،از  نازیست مند به زیست مند ، از ناشعورمند به شعورمند وازمیمون به انسان،که محصول ِ قوانین ِدیالکتیک ِ حاکم بر حرکت ِ ماده است، مهم ترین دلیل ِ طبیعت و علوم ِ طبیعی واجتماعی وازاین رو مهم ترین دلیل ِ حقانییت ِ ماتریالیسم ِ دیالکتیک و ماتریالیسم ِ تاریخی علیه ِ خلق الساعه و آفرینش از« نقطه ی صفر ِ بیگ بنگ» است. چرا که اگر ماده و جهان ِ مادی( طبیعت در اشکال ِ متنوع ِ آن ) قبل از بیگ بنگ وجود نداشت و فقط درذهن ِ خالق بود ، اولن باید آفریننده و به حرکت درآورنده ای داشته باشد، ثانین این آفریننده و به حرکت وادارنده ی دانای کل و در حد ِ کمال، باید از عالی ترین موجود آغاز به آفرینش ِ موجودات ِ مادی کند ، یعنی بر عکس ِ تکامل ِ تدریجی ِ میلیاردها ساله عمل نماید. همچنان که در کتاب های دینی نیز چنین گفته شده و نخستین موجودی که آفریده شد انسان ِ نر و ماده آن هم از گل ِ سرشته( ورآمده!) بود. تکامل همچنین  نشان دهنده ی وحدت ِ مادی- سیستمی ِ زمانمکان، یعنی کلییت ِ بی آغاز و پایان ِ جهان ِ واقعن و حقیقتن موجود در اشکال ِ متنوع ِ طبیعت ِ بی جان و جانداراست. به طوری که می توان گفت: جانداران اعم ازانسان چشم وهوش و حواس ِ طبیعت ِ تکامل یافته اند برای دیدن وحس کردن ِطبیعت، وانسان خصوصن، چشم و هوش و حواس، وشعور و عقلانییت ِ طبیعت ِ شعور مند است برای اندیشیدن به طبیعت و شناخت ِ تجربی علمی از آن در پراتیک ِدگرگون سازی ِآن . به بیان ِ دیگر، طبیعت در وحدت ِ مادی سیستمی اش ابژه است، و در انسان ِ کار  ورز ِ اندیشه ورز سوژه و فاعل ِ شناخت. یعنی طبیعت در وجود ِ انسان از در خود بودن و ناشناخته بودن، به برای خود بودن و از خود شناخت پیداکردن تکامل یافته است.  این چه دانشمندوفیزیکدانی است که مفهوم ِ بی نهایت ِ  زمانی - مکانی را نمی داند، و نمی داند  صفر به معنای مطلق هیچ درمقیاس ِزمانی و مکانی( زمانمکانی) نیست بلکه مرز ِ گذار میان ِ بی نهایت ِ مثبت و بی نهایت ِ منفی ِ زمان مکان یا ماده ی درحرکت از بی نهایت ( بی آغاز و پایان) ِ مثبت به بی نهایت( بی آغاز و پایان ) ِ منفی است که صفر، زمان و وضعییت ِ هم اکنون موجودِ این گذار ِ سیال است که مدام به وسیله ی لحظه های گذرنده از مثبت به صفر و از صفر به منفی، یا ازآینده به اکنون و ازاکنون به گذشته در حال ِ پر و خالی شدن است. و از این رو صفر ِ گذار هیچگاه ازهستی و « چیز» ِ زمانمکانی خالی نیست،و این همان آموزه ای است که هم ماتریالیسم ِدیالکتیک و هم ماتریالسم ِ تاریخی به ما می دهند.

این از آغازگاه ِ پیدایش ِ جهان که دیدیم از نقطه نظر ِ ایده آلیست ها به معنای خلقت و آفرینش است. اما، از آنجا که از چنین دیدگاه ِ محدود نگر ِ خلقت گرای « کن فیکون» اندیشی اولن بی نهایت ِ منفی و بی نهایت ِ مثبت و صفر ِ گذار از دو بی نهایت، مابه ازا و مصداق ِ مادی و عینی ندارند، و ثانیین از آنجا که ماده نیز اساسن حرکتی به نام ِ حرکت ِ دیالکتیکی ِ بی آغاز و پایان ندارد،بلکه حرکت ِ ماده محدودبه همان نیرو و حرکت ِ مکانیکی ِ خلق الساعه است، در نتیجه هر آغازی دراین حرکت ِ مکانیکی نیزپایانی داردکه درادیان ِ مختلف به آن آخرالزمان می گویند.

این محدود نگری و خلقت گرایی ِ « کن فیکون»ی ِ خواه نا خواه معتقد به آخرالزمان را ما در دو به اصطلاح نظریه ی آنتروپی ِ جهان و ماده ی منفی مشاهده می کنیم: آنتروپی معتقد است جهان ِ مادی سیستم ِ محدود و بسته ای است که سرانجام در اثر ِ افزایش ِ گرمای درونی ِ خود نابود خواهد شد، واین همان ایده یا وعده ی مذهبی ِ پایان ِ جهان ِ مادی و تاریک شدن ِ ابدی ِ آن است. در اینجا هم ایده آلیست ِ فلسفی- مذهبی نظریه ی علمی در باره ی یک سیستم ِ بسته را به جهان و طبیعت تعمیم داده تا ایده ای خرافی را اثبات نماید.

اما برخلاف ِ این باور ِ تقدم دهنده ی ایده برماده و تخیل بر علم، و بر طبق ِ نظریه های معتبر ِ کیهان شناختی، جهان یک سیستم ِ بسته و درخود که مفهومی جز سکون و بی حرکتی در ابعاد ِ مکانی و زمانی ندارد نیست، بلکه اولن، جهانی که ما می شناسیم و جزیی از آن هستیم، خود یکی از بی نهایت جهان های موجود در گیتی و کیهان ِ بی حدوکران است، مگر آن که ایده آلیست های مذهبی- فلسفی ادعا کنند از حد و کران و ابتدا و انتهای جهان(ها) آگاهی یعنی علم ِ لدنی دارند، ثانیین ،علم ثابت نموده نه تنهااین جهان بلکه هرجهان ِ مادی ِدیگری یقینن جهانی است خود تعیین بخش وخودگردان و خود توسعه دهنده و گسترش یابنده بر طبق ِ قوانین ِ مادی- فیزیکی ِ حاکم برآن، که همه خلاف ِ ادعاهای ایده آلیست های متافیزیک اندیش را ثابت می کنند.چرا که خودگردانی و خود توسعه بخشی و خودگسترش یابی ِ قانون مندانه و دیالکتیکی نشانگر ِ این واقعییت است که جهان ِ ما و هر جهان ِ مادی ِ دیگری که خصوصییت ِ وجودی اش در حرکت بودن و خود سامان دادن و خود تنظیم گری ِ دیالکتیکی است، سیستم ِ بسته ی اسیر ِ اراده ی مافوق ِ طبیعت یا نیروهای مکانیکی ِ صرف نیست. (در این مورد به عنوان ِ نمونه رجوع کنید به: زمین و زمان. آ.ولکف. ترجمه ی محمد قاضی.).

امادرمورد ِ ماده ی منفی که ظاهرن آخرین دستاورد ِ نظری دانشمندان وفیزیکدانان ِایده آلیست درایده آلیزه نمودن  تئوری های علمی است که در عین ِ حال ادعای ابطال ِ نظریه های اثبات شده ی پیشین را هم دارند،هدف در اصل انکار وابطال ِ ماتریالیسم ِ دیالکتیک و ماتریالیسم ِ تاریخی یعنی آموزه های علمی- عقلانی ِ مارکس وانگلس است.( دراین رابطه مراجعه کنید مثلن به کتاب ِ: فیزیک و فلسفه .سرجیمزهاپوود.ترجمه ی. علی قلی بیانی. و نیز مقالاتی با همین رویکرد با جست و جو در گوگل).

عملکرد ِ ماده ی منفی به ادعای این فیزیک دانان، درست بر خلاف یا به واقع برعکس ِ ماده ی مثبت- بابرداشت و تعریف ِ آنان- یعنی پسروانه و بازگشت به گذشته ی زمانی- مکانی یا به عبارت ِ دیگر در تقابل با پیشرفت و تکامل هم در طبیعت و هم از این رو در جامعه ی انسانی است. در این « نظریه» چندین ایده ی ضد ِ علمی و در واقع خرافی وجود دارد. اول آن که برخلاف ِ این دیدگاه حرکت در مفهوم ِ مادی و واقعی ِ آن سوگیری ِ پیشروانه و از این رو اثباتی دارد و نه پسروانه و منفی، و دوم این که حرکت بنا بر خصلت ِ پیشروانه و دگرگون سازش عامل ِ تکامل در طبیعت و درجامعه ی انسانی هم در زمان و در مکان است. سوم و مهم تر از همه این که هیچ علمی تا کنون ثابت نکرده حرکت از ماده و ماده ازحرکت جدا باشد و یا در جهت ِ تغییر و تکامل در اشکال ِ متنوع ِ طبیعی و ازجمله جامعه ی انسانی نباشد. بلکه درست برعکس، همه ی داده هاخلاف ِنظر ِ فیزیک دانان ِایده آلیست را ثابت می کنند. علاوه بر اینها،فیزیک دان ِ ایده آلیست در برداشت و تعریف اش از حرکت هم دچار ِ نقیض گویی و نا ساز نمایی شده، و هم سرنا رااز سر ِ گشادش زده است، زیرا : حرکت مثبت و منفی ندارد،بلکه متضاد دارد که نفی ِ حرکت ، و آن هم سکون ِ مطلق است، و نه حرکت ِ منفی. واز آنجا که حرکت و ماده از هم جدایی ناپذیرند، ماده ی منفی ِ رو به عقب یا واپسگرا ویا ساکن وایستا نیز نادرست و غیر ِ علمی و غیر ِ منطقی و از این رو خرافی و ایده آلیستی است.

شاید در ذهن ِ « خالق»ی که زمان و مکان را دو چیز ِ جدا ازهم می پندارد زمان و مکان تازه در پانزده میلیارد سال قبل که نسبت به «قدمت» و« ازلییت» ِ خودش زمان ِ اندکی بیش نیست-البته اگربنابربیانیه های رسمی اش درکتاب های مقدس مقدس هفت هزار سال نباشد!- با بیگ بنگ آغاز شده است، سکون ِ مطلق و بازگشت به گذشته وجود داشته باشد، اما در جهان ِ واقعن و حقیقتن موجودی که علوم ِ طبیعی و کیهان شناسی ِ علمی می شناسند و به ما شناسانده اند، نه سکون و ایستایی هست و نه بازگشت به گذشته در هیچ عرصه ای از هستی ِ بی آغاز و پایان ِ ماده ی در حرکت. همچنان که شاید ملا- کشیش های فیزیک خوانده و دانشمند شده بتوانند با سفسطه و انکار ِ دستاوردهای علمی و ابطال ِ قوانین ِ حاکم بر حرکت ِ بی آغاز و پایان ِ ماده از هیچ چیز بسازند و یا چیز را با چشم بندی و شعبده بازی تبدیل به هیچ نمایند، اما نمی توانند این اصل ِ بنیادین فیزیک وماتریالیسم ِ دیالکتیک را کتمان کنند که هیچ با هیچ سفسطه و شعبده ای چیزی نمی شود، و چیزی نیز با هیچ ترفند و چشم بندی یی تبدیل به هیچ نمی گردد!

حال، ملا – کشیش ِ فیزیکدان به ما بگوید در کجای این وحدت ِ مادی سیستمی و زمانمکانی ِ همبسته ی خودگردان و خود تنظیم گر ِ بی آغاز و پایان و ناکرانمند جایی حتا به اندازه ی یک سر ِ سوزن برای خدا و ماوراء الطبیعه ی او باقی می ماند؟

بخوانید در همین رابطه از این قلم: 1- آیا بیگ بنگ سرآغاز ِ جهان است؟ 2- نمادها ونمودهای ریاضی-فلسفی ِ زمانمکان 3- استیون هاوکینگ و خدانشناسان ِ خداشناس. با این توضیح که من در این نوشتار دانشمندان ِ ایده آلیست را کشیش- ملا نامیده ام، چرا که در واقع فیزیکدانی که علم را برای اثبات ِ متافیزیک( به معنای ماوراء الطبیعه) به کار می گیرد، یعنی ازعلم سوء استفاده می کند تااعتقادات ِ خرافی- مذهبی اش را وجهه و اعتبار ِ علمی دهد، یا کشیش است یا آخوند و ملا!

 

 

 

 

 

 

 

 

July 15, 2020

هفت تپه یا ٣راهی قهر. خوزستان ولرستان زیر زره بین ناسیونالیسم فارس

هفت تپه یا ٣راهی قهر. خوزستان ولرستان زیر زره بین ناسیونالیسم فارس.

نیشکر هفت تپه از نگاه رژیم، از نگاه کارگران ومردم . تفاوتهای عینی چیست؟

 

درتمام جنبشها واعتراضات اجتماعی که تاکنون در ایران رخ داده، رژیم اول به انان راه داده، سپس سکوت کرده تا پروسه تکمیل و تکامل این جنبشها ادامه یابد و رهبران آن متولد ویابعبارت دیگر برای عموم شناخته شوند؟  درست پس ازآن با حمله رژیم مواجه شده وهمه راسرکوب، ساکت و با اتهامات سنگین روبرو ساخته و اند تا نه اینکه خود "جمع" بلکه دیگران آز آن درس عبرت بگیرند.

اوضاع شرکت نیشکرهفت تپه و کارگران بی حقوق ان ازسال ٢٠١٤ میلادی از بس تکراری و و طولانیست ، خیلیها واقعه ن باورکرده اند که این مشکل در نتیجه بحران اقتصادی وعدم فروش کالا است. این روزها دیگر همه مردم چیزهائی راجع به مشکل کارگران هفت تپه شنیده اند. با اینکه دست آخر کارگری هفت تپه خواهان کنترل رژیم بر هفت تپه بودند و هیچگاه شعار ضد آخوندی ضد رژیمی در شگرهای که علیهه مردم و کارگران بکار میگیرند سرندادند وسرمایدار خصوصی را نقد کردند وعلیهه ظلم گفتند واما علیهه شان سریالهای تلویزیونی به اتهام براندازی ساخته وپرداخته و پخش شد وبه زندانهای عریض و طویل محکوم شدند.

چرا کارگران هفت تپه خواهان کنترل دولت برهفت تپه بودند؟

مشکل عدم پرداخت حقوقها البته قبل از خصوصی سازی آغاز شد. وپس از٦ سال ونیم بحران هفت تپه واکنون شرایط فلاکتبار اقتصادی هم روی آن پیشنهاد کنترل دولتی ویا کنترل کارگری بهیج وجه جوابگوی بحران نیست. بدلیل اینکه نیشکر هفت تپه هیچگاه نمیتواند بدهیهای خودرا با اوضاع اقتصادی کنونی پرداخت کرده ودر ضمن تمامی کارگران و خانواده های آنانرا نیز راضی نگهدارد. برای اینکه در اصل ایده خصوصی سازی ودولتی کردن زایده خود سیستم وحاکمیت ایران است که مردم وکرگران هفت تپه را در سردرگمی نگه دارند.

طبق آمارهای رسمی رژیم ایران، شرکت هفت تپه، حدود بیش از ٣٠٠٠ کارگرثبت شده مزدبگیردارد که شرایط کاری آن چیزیست شبیهه برده داری در کشتزارهای دوران استعمار بریتانیا درهندوستان اما در قرن ٢١.  این رقم از کارگرجداست از مدیران و بازاریابان آن، استانداران و ڕشوه خوران وغیره. طبق گفته های دست اندرکاران رژیم ایران، شرکت هفت تپه با ماشین آلات مدرن فقط به ٣٠٠ نفرکارگربه کار شبانه روزی نیاز دارد. اما بخش عمده استخدامها در دوره قبل از فروش وخصوصی سازی هفت تپه با سفارش مقامهای محلی در استخداام نزدیکان خود انجام شده است که کوشش کرده اند بنحوی جهت کاستن از موج بیکاری به اشتغالزدایی بپردازند. در واقع یک فورم از اشتغالزدایی بامزد کم وکار شاق. در آن دوران البته سود و زیان هفت تپه متوجه رژیم بود ورژیم نیزمسول کم وکاستهای هفت تپه وپرداخت حقوق استخدامیها از خزانه دولت بود. بنا بر روال معمول هر دوره در انتخابات ریاست جمهوری و انتخاب چهره ای دوره ای خاص برای رژیم در آن دوره، به هفت تپه نیز مثل هر بخش دیگر کارگری بنحو خاص منطبق با سیاستهای رژیم در آن دوره برخورد شده است. در چند سال گذشته نیز نوسانات اقتصاد داخلی که از سیاستهای روز رژیم وجنگ افروزیهای آن در سوریه، یمن و افغانستان و عراق نشات میگرفت، موج بحرانها وفشار اقتصادی بر رژیم ایران ، کارگران هفت تپه وبخشهای مختلف رابه اعتراض واداشت که پولهائیکه قبلا به آنان پرداخت میشد، باتوجه به ستاندارد و کمیت تولید دیگربدست آنان نمیرسد بلکه به جیب تروریسم جمهوری اسلامی واریز میشود. بااینکه در " اصل " تولید فراورده های هفت تپه کفایت کامل حقوق ٣٠٠٠ کارگر وکارمندان نیز نبود، دولت بطور معمول بخشی از حقوق کارگران را ازخزانه دولت  به هفت تپه میپرداخت تا روال عادی تولید وبازتولید ادامه یابد.

 

طبق گفته های علی اشرف عبدلله پورحسینی رئیس سازمان خصوصی سازی ،و مندرج در سایتها رسمی رژیم ، تا سال ٢٠١٥این شرکت که یکی از بزرگترین کارخانه های صنعتی استهلاک استان خوزستان محسوب می شد، صددرصد زیراختیار دولت بود. نحوه اداره این شرکت توسط دولت به گونه ای بود که این شرکت تا مرز ورشکستگی نیز پیش رفته بود. به گفته این مقام دولتی، زیان انباشته این شرکت در سال ٢٠١٥ و قبل از واگذاری به حدود ٣٤٥ میلیارد تومان رسیده و حقوق کارگران و کارکنان شرکت ٧ ماه بود که پرداخت نشده بود. این شرکت قبل از واگذاری به بخش خصوصی حدود ١٥٠ میلیارد تومان به سازمان تأمین اجتماعی بدهکار بوده که این موضوع نشان می داد، بیش از ١٠ سال، حق بیمه کارگران پرداخت نشده است. آنهم بدلیل نحوه استخدامها و اشتغالزدایی بوده که در بالا بدان اشاره کردم. همچنین هدف گذاری تولید شکر در این شرکت، صد هزار تن بود که در زمان واگذاری این میزان بدلیل مشکلات فراوان وغیر ایفکتیو به ٣٥ هزار تن رسیده بوده است.

اینجا دولت بنابربدهکاریهای هنگفت این شرکت، یک نرخ سهامی زیر صفر راتعیین کرده است که مسئولیت اوضاع نابسامان را به بخش خصوصی واگذار بکند. درواقع برای هزاران کارگر هفت تپه مسله استخدام و ماندن درآن شرکت (تازمانیکه دراختیار دولت بود) بمعنی تضمین مشغولیت بابودجه دولتی بودند. یعنی جای که کارگر مشغول کار وپراکتیک است اما بدلیل بیکاری فراوان به حد اقل دستمزدکه شکلی از "یارانه دولتی است" تمکین میکند. حاکمیت نیزباپشتوانه خزانه دولتی این باج را میداد تا از اعتراض وموج بیکاری جلوگیری بکند. درواقع این عمل میتوانست دلائلی باشد برای اعتراض کارگران به خصوصی سازی. چرا که کارگران میدانستند که مسله خصوصی سازی، فرار دولت زیرمسئولیت خانواده های کارگریست که به شکست خواهد انجامید. درواقع مسله خصوصی سازی وسپردن سرنوشت خانواده های بیکارومشغول درهفت تپه به بخش خصوصی، سیاست فرار مسئولیت رژیم از پرداختن یارانه اشتغالزدایی دولتی وتضمین معیشتی کارگران و خانواده های آنان است. خرابی این اوضاع در سالهای اخیربنابر بحرانهای سیاسی منطقه و تحریمهای بین المللی (خود رژیم )و خالی شدن خزانه حاکمیت درپرداخت حقوق به ارگانهای مربوطه خود وهمچنین جریانات اسلامی منطقه که رژیم برای آنان پشتوانه اقتصادی است گره خورده است که حمل این بار سنگین را بخشه ن باید کارگران هفت تپه و یا امسالهم بپردازند. از سوی دیگر در یکی دو سال گذشته دولت جهت پرکردن خزانه خود بهای کالاهای زروری مایحتاج روزانه مردم، بنزین، دلار وطلا روی آورده است.  درواقع برای اینکه فشار تحریمها را متوجه خو نکند، اما همانگونه که در سنن پنجاه ساله رژیم تاکنون مد بوده است، این مردم هستند(اممت اسلام)که باید طبق همیشه این بار سنگین را تحمل بکنند. البته باید تاکید کرد که رژیم عامدانه این راه را انتخاب میکند تا مردم را به شکمهایشان مشغول کند که بلاخره بافشارهای متعدد، مردم را به خانه هایشان وبا چنگ ودندان به ادامه زندگی وامیدارد.

کنترل دولتی هفت تپه.

اما با ایکه کارگران طرفدار کنترل دولت بر هفت تپه بودند، چرا رژیم و وزارت اطلاعات با دید امنیتی وارد شده و اوضاع را سیاسی کردند؟ پیداست که هدف رژیم از این واگذاری، ایجاد جو اعتراض وخشونت و از سوی دیگرمتوجه ساختن نگاهها به خود بعنوان شاه کلید معما میباشد. که هم خود را بی خطا جلوه دهد و هم پس ازسرکوب لازم و کنترل اوضاع چون فرشته نجات دوباره ظهورکند وبا نصف کردن حقوق کارگران آنانرا راضی بکند. در این فاصله جریانات چپ ایرانی به اصلاح طرفدار کارگر، خواهان اعتراض هر روزه کارگرانند و براین باور هستند که این کارگران برای بدست آوردن معیشت از کف رفته شان به خیابان بریزند تا از رژیم توقع توضیع اقتصاد یکسان را داشته وحقوق خودراکسب کنند. اما بیخبرازاینکه این فشارها آگاهانه ازسوی رژیم مهندسی شده است که مردم را به اعتراض وادارندوبه قلح وقمع وایجاد ترس آنانرابرای مدتهابه سکوت اجتماعی کشانیده وحکم تشیع ادامه یابد.                                

ناگفته نماند که اعتراضهای اجتماعی در ایران بدلیل ناهمگونیهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، وعدم امکان تشکل یابی تا اطلاع ثانوی درحال پراکندگی وضعف وبردباری میمانند واوضاع اجتماعی مربوطه امکان کنترل وغلبه دولت حاکم توسط ابزار سرکوب خود یک امراجتناب ناپذیراست. بنابراین راه حل اساسی دعوت مردم وطبقه کارگر که در هرگوشه ای از آن اجتماع یک نوع درد ورنج خاصی را لمس میکنند راه چاره نیست چون طبقه ایکه خودرا دهها ملت با دههازبان، تاریخ، فرهنگ وسنتهای اجتماعی مختلف احساس میکند وبطور روزمرره خودرا درتلسم فریبکاری، تحریف تاریخی، ستم ملی وتغییرات فرهنگی و اتنیکی روبرو میبیند ونه تنها ستمهای ملی بلکه ستمهای طبقاتی را نیزدراشکال مختلف باید تحمل بکند، به راحتی به خیابان نمیریزد. اگر حتتا روزی هم به خیابان بریزد، دهها خواست ملی سیاسی، اجتماعی متفاوت خواهد داشت وقابل شنود وکنترل نخواهد بود. پس هوستان راجمع کنید!

تفاوتها اینجاست که در چند روز اخیر باتصویب حکم اعدام برای ٣ جوان که دراعتراضات بهمن ١٣٩٨دستگیر شده اند، فشار توئیتهای مخالف اعدام این ٣نفربنام ""اعدام نکنید"" تاجایی بوده که سیستم انترنتی ایران دجار اختلال گشته است. این در حالیست که روز قبل آن وقبل تر آن چندین نفر کورد در زندانهای ارومیه حکم اعدامشان اجرا شد، زندانی سیاسی فراری کورد پس از ٢٤ ساعت اعدام شد، سالهاست هر روز ٢کولبر باشلیک گلوله کشته شده اند ودهها وصدها هزار تجاوز حقوقی و اخلاقی دیگرهر روز به ملل غیر خودی خورت میگیرد اما هیچ کس حاضر نیست یک توئیت بفرستد. این نشان آن است که تفاوتهای اساسی وجود دارد وملل مختلف ساکن ایران باید در فکر چاره سرنوشت خود باشند.

آنچیز که رژیم میداند اما چپ ایرانی متوجه آن نیست، نیشکر هفت تپه در واقع بعنوان یک مثلث منطقه ای به نمونه ای ازمرکز اتحاد خلقهای مجاورخوزستان و خرم آباد و چهارمحال بختیاریتبدیل شده است. که رژیم ایران وهمچنین ارثیه بگیران بخش خصوصی که با پیشنهاد استانداریهای منطقه این ماموریت را تقبل نموده بودند، حتتا آنان نیزبه آن اوضاع به دید امنیتی مینگریستند. چرا که مسله از دید رژیم قبل از اینکه یک اعتراض معیشتی باشد، یک مشکل امنیتی است که لرها و عربها امنیت منطقه را تهدید میکننند. مناطق مذکوربدلیل اعتراضات و نا امنیهای همیشگی استان خوزستان و کمبودهای معیشتی و فقردراستان چهارمحال بختیاری این اوضاع واختلاف ثروت را تقبل نخواهند کرد. اینجاستکه لرها غیرخودی محسوب شده ودر سیاستگذاریهای اقتصادی ناسیونالیسم فارس و مردم چهار محال بختیاری و خرم آباد وشهر کورد تبعیض وجود دارد.این همان اشکالیست که درصحنه سیاسی اجتماعی ایران ومقابله گریهای سیاسی در اعتراض به نابرابریهای اقتصادی که دارای یک ریشه سیاسی، فرهنگی وتاریخی است،دیگر نمیتوان آنرا پشت پرده مذهب مشترک مخفی نگهداشت.

در واقع جهت ریشه یابی آن مشکلات بهیچ وجه دمیدن در گوش مبارزات کارگران هفت تپه راه حل نخواهد بود. چرا که جهت و تبدیل شدن مجموعه نیشکر هفت تپه به یک سه راهی اتصال استان اهواز- خرم آباد و حکومت اسلامی، رژیم را ازسالهای ١٣٨٨ درنگرانی و تکاپو فروبرده است. مردم دیگر اجازه نمیدهند ثروتهای طبیعی شان به تاراج برده شود وسریک لقمه نان در هفت تپه آنانرا به جان همدیگر بیندازند.هرچند همانگونه که اشاره شد، حتی اگرکارگران نیشکر هفت تپه دارای اینچنین انگیزه های نیز نباشند، اما عفونی کردن هفت تپه جهت سرکوب آگاهانه توسط رژیم درکنار اوضاع متشنج داخلی ایران نشان دیگری از وحشت رژیم از خلقهای بپاخواسته ایران میباشد. از سوی دیگرجهت ریشه یابی اوضاع منطقه ومثلث خوزستان- لرستان خوب است که به تاریخ ایران در فاصله زمانی ١٨٥٠ تا ١٩١٥ میلادی وبخصوص مسائل اقتصادیی که به جنبش مشروطه اول مبدل شد مبنا قرار گرفته شود تا درک بکنیم که ناسیونالیسم فارس در ایران چه کلکهای سیاسیی بما زده است.

مشکل رژیم در نیشکر هفت تپه همانگونه که اشاره شد، در واقع درتولید و فروش فراورده های تولیدی داخلی هفت تپه نیست. چون فراورده های هفت تپه از ماتریال اولیه تا پرودوکت خالص، تولید داخلیست ومستقیما به صادرات و واردات و تحریم و یا روابط بین الملل مربوط نمیباشد.

اوضاع هفت تپه ومناطق همجوارآن(استنهای چهامحال بختیاری و خوزستان) در بطن خودعفونی وسیاسی است که دیگر کسی به سیاستهای عوامفریبی رژیم مرکزگرا اعتماد سیاسی ندارد. ازسوی دیگرجدا ازمسائل و بحرانهای کردستان، آزربایجان، بلوچستان، همسویی عربهای خوزستان و لرهای چهارمحال بختیاری درمناطق هفت تپه به یک مشکل سیاسی اجتماعی لاینحل برای رژیم تبدیل شده است. درواقع رژیم همانگونه که دیدیم، با اتهامات وسرکوب رهبرآن هفت تپه کنترل و پرونده سازی وحکمهای سنگین برای کارگران هفت تپه، نقشه خود راعملی ساخت که بلاخره بطور موقت آبی روی آتش ریخته باشد. شکاکیت رژیم به هفت تپه در واقع مسله پرداخت حقوق و مزایای کارگری نیست بلکه  به اوضاع سیاسی آن منطقه و مثلثی است که هفت تپه ، خوزستان و مناطق چهار محال بختیاری رابهم متصل کرده است و به کانون اعتراضات اقتصادی و سیاسی تبیل گشته است. دولت اسلامی ایران سالهاست هیچگاه از نگاه ذرره بینی به استان خوزستان،خرم آباد، سیستان، کردستان غافل نبوده است ودر هر منطقه ای به انحاع مختلف مشغول پیشبرد یک جنگ خاص باشگردهای مخصوص بوده است.

فرهاد جوانمردی، ١٥-٧-٢٠٢٠

وحشت از انفجار جامعه!

وحشت از انفجار جامعه!

در این مدت سه نفر از اعضای هیئت حاکمه رژیم فاشیستی اسلامی روحانی،  سعید نمکی و مکارم شیرازی درباره وضعیت معیشتی، گرانی و شورش تهیدستان و مردم صحبت  کرده اند.

سعید  نمکی با هشدار درباره مشکلات شدید معیشتی مردم گفته "گزارش‌های امنیتی برای ما می‌آید. این‌که دوستان از فقر و تهیدستی به سمت طغیان می‌روند جدی است." هشدار! سعید نمکی در اوایل تیرماه با شروع موج دوم ویروس مرگبار کرونا داده شده است. سه‌شنبه ۱۷ تیر ماه  ۲۰۰ نفر در اثر ابتلا به ویروس کرونا جان باخته اند.

و حسن روحانی در جلسه ستاد مقابله با کرونا گفته است که "راحت‌ترین کار این است که همه‌چیز بسته شود اما بعدش هم مردم از گرسنگی و فقر و بیکاری به خیابان خواهند آمد". و البته یک ماه قبل روحانی وحشت از بخیابان آمدن چندین میلیون مردم بقول او گرسنه  را به دولت گوشزد  کرد. و مکارم شیرازی گفته؛ «در این ایام، بسیاری از مردم نسبت به گرانی روزافزون کالاها که برخی چندین برابر شده است، به شدت اعتراض دارند. دیگر، اجاره مسکن، خرید جهیزیه و مایحتاج زندگی جز با وام‌های سنگین ممکن نیست.»

 

هیچکس تردید ندارد که حکومت و اقتصاد سرمایه داری(نظام فاسد،  نظام دزد سالار، اختلاس گر، غارت و چپاولگر ) در ایران دچار یک بحران عمیق است و جامعه ایران در آستانه تحولات سیاسی تعیین کننده ای قرار گرفته است. روحانی و سعید نمکی و خامنه ای و مکارم شیرازی برای هزارمین بار صدای اعتراض  میلیونها نفر  ناراضی و متنفر از حکومت اسلامی را شنیده اند. در این روزها صدای نارضایتی ها شعله ورتر شده. مردم از دست بیکاری و گرانی و فقر به زمین و آسمان چنگ میندارند. در هنگام صحبت با میدیا و رسانه ها صدای اعتراض و تنفر آنها از وضع موجود هر بیننده و مجری و شنونده ای  را میخکوب میکند. کسی یارای جواب های ماستمالی شده و دروغ را ندارد!

شکاف عمیقی ایجاد شده، که جز با قیام و شورش و اعتراضات خیابانی جواب دیگری محتمل نیست! وحوش اسلامی روحانی، سعید نمکی و مکارم شیرازی با صدای اعتراضات راددیکال توده مردم برخود لرزیده اند. واقعا لرزه بر اندامشان افتاده است. اینها دی ماه ٩٦، آبان و دی ماه ٩٨ را تجربه کرده اند.

خشم مردم بر بستر اعتراضات و اعتصابات و تجمعات کارگران و مردم علیه گرانی،  بیکاری،  فساد و حقوقهای نجومی  شعله ور شده است!

موج دوم کرونا همزمان است با اعتراضات کوبنده کارگران و نارضایتی های علنی و آشکارا ضد حکومت اسلامی. هشدارهای چندباره روحانی، مکارم شیرازی و سعید نمکی و وحشت از طغیان و قیام مردم به  کابوس هر روزه حکومت اسلامی تبدیل شده است. 

حکومت اسلامی هم اکنون فشار اعتراضات مزدبگیران جامعه را بشدت بر پیکر خود احساس میکند.

دیر یا زود جدال سیاسی و اعتراضی ــ  اجتماعی در ایران اوج تازه ای خواهد گرفت. احزاب و نیروهای بورژوازی، چه در داخل حکومت اسلامی و چه در خارج آن دارند خود را برای زورآزمائی های نهائی آماده میکنند.

در اعتراضات آبان و دی ماه ٩٨ کارگران و مردم یک فاز جلوتر از دی ماه ٩٦ اعتراضات و نارضایتی ها را تجربه کردند. شعار نه به گرانی و فساد به شعار «نابود باد حکومت اسلامی» تبدیل شد. مردم در کف خیابانها نه محکم به حکومت اسلامی را اعلام کردند. به مراکز افتصادی و ستادهای قدرت نظامی حکومت اسلامی حمله کردند. بانک و تعدادی از پاسگاه های نظامی را به آتش کشیدند. مردم آشکارا فراخوان بشرکت در تجمعات را میداند.

وحشت حکومت اسلامی   از قیام مردم و کارگران به واقعیتی گرم و کوبنده تبدیل شده است. خشم و طغیان مردم در خیابانها شعله ور میشود(محتملترین شرایط شورش توده ای و پیوستن کارگران مراکز تولیدی و دانشجویان به اعتراضات خیابانی و سراسری است).

اینبار ما باید تضمین کنیم که  محلات و شوراهای اعتراضی محلات و شهرها را سریع و فوری بدست میگیریم. فرماندهی در محلات برای هدایت اعتصابات سیاسی و تجمعات توده ای در شهرها، کنترل مراکز قدرت و تقسیم مایحتاج مردم توسط شوراهای محلات و شهرها، تحت کنترل گرفتن بیمارستان و مراکز درمانی و ایجاد شوراهای اداره حاکمیت توده ای فوری ترین اقدامات ما است.

شرایط کنونی و شکاف عمیق با نارضایتی های رادیکال قابل دوام نیست. قابل تحمل نیست. حکومت اسلامی سرنگون میشود. باید آماده بود! و زندگی با تحقق بندهای یک دنیای بهتر را ساخت!

٢٤ تیر ١٣٩٩

١٤ ژوئیه  ٢٠٢٠

 

ایسکرا  ۱۰۴۹

 

هذیان های کرونازده (۵)

 

هذیان های کرونازده (۵)

 

روزهای قرنطینه تکرار و عادی میشوند. فقط برای تهیه غذا و دارو از خانه خارج میشویم. همه مانندِ لاک پشت، درون لاک خود خزیده ایم و از بیرون بیخبریم. کرونا همه خیابانها را تسخیر کرده است 

هنگامی که سرفه زنان با ساک خرید از خانه بیرون میروم، سایه خودم را در شیشه سوپرمارکت می بینم: زیستن در پیله تنهایی قامتم خمیده می نماید! در این مدت، موهای سرم سپید شده. همین روزهای کرونایی به اندازه هزاران سال پیرم کرده است. مگر نه اینکه در این روزهای کرونایی، در هر ده دقیقه اش، یک نفر مُرده است؟ گمان میبری دراین دقایقِ مرگبار و در این دوران لاک پشتی و زیستن درون پیله بر من چگونه گذشته است؟ 

*

از رنج کشیدن آدمی حر گردد/ قطره چو کشد حبس صدف در گردد

گر مال نماند سر بماناد بجای/ پیمانه چو شد تهی دگر پر گردد

*

باید سعادتِ لحظه های بازمانده را بسازیم 

باید ساخت و ساخت 

وگرنه پس چه؟ 

بیا مثل امیر تیمور از مورچه ها یاد بگیریم

شنیده ای امیر تیمور گورکانی در جنگی شکست خورده بود و تک و تنها کنار دیواری افتاده بود موری را دید دانه غله ای را گرفته و می خواهد آن را از دیوار بالا ببرد. به نیمه راه رسیده بود که دانه به زمین افتاد، مورچه از نیمه راه برگشت و دوباره دانه را از زمین برداشت و این اتفاق شصت ‌هفت بار تکرار شد و هر بار مورچه نومید نشد و کار خود از سر از گرفت تا سرانجام توانست دانه غله را از دیوار به لانه اش برساند. امیر تیمور تلاش و پشتکار مور را که دید با خود گفت: مگر تو از موری هم کمتری؟ از جای برخاست و رفت و تخت سلطنت گرفت و بر مسند قدرت نشست

نتیجه اخلاقی: هدف داستان به قدرت رسیدن و سلطنت بر دیگران نیست. تجلیل از پشتکار تحسین برانگیز و بی وقفه مورچه است. ناگفته نگذارم در سال‌های انقلاب از دوستان و رفقا حرف‌ها و واکنش هایی دیده و شنیده ام که هیچ یک در شأن آزادیخواهان و برابری خواهان نبوده است و سخت برایم غافلگیر کننده بوده. گمانم از اینروست که به این روز افتاده ایم

همت والا را از مورچه ها بیاموزیم 

مورچه ها در پی نام نیستند

مورچه ها پرتلاش و زحمتکش اند

مورچه ها در عین ریزی بزرگ منش اند

مورچه ها همیشه در تلاشند و هیچوقت نومید نمیشوند

ما مورچه ها تلاشمان باید برای صلح باشد و نه برای جنگ 

*

می خوردن و شاد بودن آیین منست/ فارغ بودن ز کفر و دین دین منست

گفتم به عروس دهر کابین تو چیست/ گفتا دل خرم تو کابین منست

*

هر روز نامی آشنا را شکار مرگ می بینیم. یا کرونا یا سکته قلبی؟

استرس شدید و ترس از کرونا ، برخی را زودتر به مرگ می رساند

با مرگ هر آدمی از حلقه پیرامونی، نزدیک شدن گام به گام مرگ را حس می کنیم

اگر این این حلقه فقط خانواده باشد، و یکی یکی پشت سر هم بروند

آنوقت جز مرگ چه میماند؟ 

از تصاویر کرونا و بیمارستان اشباع شده ام 

داروهای آرام بخش و قرص های مسکن آرامم نمی کند 

تلویزیون روشن میماند و یادم می‌رود پیش از خواب خاموشش کنم 

گاه شبها بیخواب میشوم

یکی بازداشت شده

یکی در بازداشت به شدت شکنجه شده

یکی دیگر مدتیست در بازداشت است و چند روزیست اعتصاب غذا کرده

یکی را بیخبر خانواده اش اعدام کردند و دفن کردند

یکی رفته به اعدام‌های بی دلیل اعتراض کند بازداشتش کرده اند و به او حکم چند سال زندان داده اند

کرونا بی وقفه می کشد و مبتلا می‌کند

زندان‌ها از ازدحام شبیه مرغدانی است کرونا به زندانیان هیچ رحم نمیکند

*

از ترس کرونا، دیکتاتورها در سوراخ موش قایم شده اند

کیم جونگ اون، رهبر کمونیست کره شمالی، اولین بیمار مبتلا به کرونا را به اعدام محکوم کرد

حالا خودش یا در کُماست یا گور به گور شده یا مرده و بدلش دارد نقش او را بازی می‌کند

پژوهشگران کرونایی در آسیا به شکل مرموزی با کرونا کشته می‌شوند

زن خفاشی معلوم نیست کجاست، یا در آمریکا، یا در چین؟

پزشکان روسی کرونا می گیرند اما باز هم مجبورند کار کنند، آنهایی که آعتراض می‌کنند تصادفاً از پنجره به بیرون پرت می‌شوند

در هفتاد نقطه مختلف دنیا دارند روی واکسن کرونا کار می کنند و هنوز یک جواب قاطع و قانع کننده برای مهار کردن این ویروس مرگبار داده نشده است

یک جاهایی داروهای ویروس های سابق را برای مداوا استفاده می‌کنند و ۸۵٪ پاسخ مثبت است

*

کرونا همچنان می تازد، 

درآمریکا 

در روسیه 

در چین 

درایران 

در هند، اسپانیا، ایتالیا ، انگلستان، برزیل، پرو

هیچ چیز ثابت نیست

زمین زیر پایت می لرزد

انگار کنار چاهی ایستاده بودی، ناگهان ترا به درون چاه هُل می دهند

هیچ چیزی نیست که دستانت را به آن بیآویزی

در زندگی، لحظاتی هست که به زلزله می ماند

ناگهان، یکدفعه زیر پایت خالی می‌شود

هر چه ساخته ای روی سرت فرو می ریزد

آنچه مهم است، نیفتادن در تور صیادان و شکارچیان است

دوست ظاهری مانند سرابی در کویر زندگی می ماند، گاه برای نفع شخصی و گاه از سر حسادت خود را به تو می چسباند تا سعادت ترا ویران کند، نباید در برابر جاسوسان دورو راز خود را برملا کنی، نباید با «سراب- انسان» صمیمی باشی

آنچه مهم است سامان دادن به درون خویشتن است

بایست پی و بنیادت را از آماجِ حمله ها برحذر نگه داری

هنگامی که از درون محکم باشی حتا زلزله هم نمی تواند ترا در هم بریزد

*

زان پیش که بر سرت شبیخون آرند/ فرمای که تا باده گلگون آرند

تو زر نی ای غافل نادان که ترا/ در خاک ندهند و باز بیرون آرند

*

در برزیل کرونا دارد نسلِ سرخپوستان را از بین می برد

در جنوب ایران، کرونا دارد مردمان را مانند خرمن درو می‌کند

برای مبارزه با کرونا در ایران، دولت، قرنطینه مردم را می شکند

برای مبارزه با کرونا در ایران، دولت مردم را به سر کار می کشاند

برای مبارزه با کرونا، دولت به کسبه و مشاغل خصوصی امر به بازگشایی می دهد 

برای مبارزه با کرونا، اماکن مذهبی ایران زودتر از تاریخ اعلام شده برای عموم باز می‌شود

برای مبارزه با گرانی و تورم در ایران، چهار صفر از پول رسمی کشور حذف می‌شود

برای مبارزه با کرونا، حقیقت به مردم و جهانیان اعلام نمی‌شود 

برای مبارزه با کرونا در ایران، آمار فوتی ها را سکته قلبی یا مرگ بر اثر بیماری ریوی درج می‌کنند

برای مبارزه با کرونا، زلزله به کمک می آید تا همه را به بیرون از خانه بکشاند

سرانجام زلزله ۵/۲ ریشتری با همه پس لرزه هایش موفق می‌شود مردم را در نیمه ماه شب چارده به خیابان و پارکها بریزد که تا صبح در خیابان بمانند طوری که ترس از کرونا و حفظ فاصله اجتماعی به کل از یادشان برود 

*

مرگ بر زلزله

مرگ بر سیل و بی آبی

مرگ بر قطع برق و قطع اینترنت گه گاهی

*

دنیایی بسازیم که با یک تلنگر از هم نپاشد

خانه ای که پای بستش با یک ضربه فرو نریزد

جوری بسازیمش، همان طور که اهرام ثلاثه مصر را ساختند

کمونیسم و سوسیالیسم حتا به یک قرن هم نکشید و فرو ریخت

کمونیسم و سوسیالیسم در عمق خود اندیشه های زیبایی هستند

افسوس! این اندیشه های زیبا در عمل دچار استحاله شدند و به ارتشی مخوف و مافیایی تبدیل شدند

پشت درهای آهنین و بسته، مردم از شدت سانسور خفقان گرفته بودند

پرده آهنین دروغین و خونین سرانجام به روی همه باز شد

دیوار سرخ چین نیز همین سرنوشت را داشت، هر دو از نو به سوی مالکیت خصوصی و سرمایه داری بازگشتند

مرگ بر دروغگو

مرگ بر دیکتاتور

مرگ بر هرچه سانسور

مرگ بر سکوت بیخود

*

همزمان با دوران دو ماهه قرنطینه کرونایی، داریم اشانتیونی از دو ماه کمون پاریس را هم در فرانسه زندگی می کنیم و طعم خوب آن را می چشیم

اهمیت جدایی دین از دولت

گرفتن ثروت از کلیساها و اختصاص دادن این اموال به مردم

لغو مجازات گیوتین و اعدام و احکام فوری و محاکمات صحرایی و پشت پرده

حکومت شورایی متشکل از همه طبقات و حرفه ها: کارگران، آموزگاران، وکلا، روزنامه نگاران، پزشکان، مهندسان صنایع، معماران، رانندگان، معدنچیان و غیره

اجاره رایگان 

حذف مذهب از مدارس دولتی

حذف اجباری بودن سربازی 

آزادی بیان برای مطبوعات و نویسندگان

بازگرداندن ابزار کار کارگران به آنها

بازگرداندن کار هر کس به او

بخشش قرض های مقروضان

‌پرداخت اضافه کاری و شب کاری کارگران

معافیت مالیاتی برای کم درآمدها

یارانه نقدی و یا بن غذا و کالا برای خانواده های کم درآمد یا پرجمعیت 

تشکیل انجمن های محلی در مناطق مختلف شهر

پانسیون بیوه گی برای همسر و مادربچه های افسران مفقود یا کشته شده در جنگ

گردهمایی زنان برای صحبت در مورد مسایل خاص زنان

گردهمایی برای تصمیم گیری در مورد بازنشستگی

*

اینها دستآوردهای کمون پاریس در مدتی کمتر از دو ماه در صد و پنجاه سال پیش بود که بر بسیاری از انقلاب‌های جهان تأثیر اساسی گذاشت

کشورهای اروپایی چند سالی بود که بودجه بیمارستان ها و نظام پزشکی را کم کرده بودند و فکر امروز را در دستور کارشان قرار نداده بودند. بنابرین کار پرستاران و پزشکان زیاد و مخاطره آمیز شد و ما هر شب ساعت شب از پنجره هایمان براشون کف می زنیم و نشویقشون می کنیم. البته اگر آقای ماکرون از آن چهارصد میلیارد یورویی که بودجه گذاشته به پرستاران و پزشکان و کادر پزشکی اضافه حقوق و پاداش بدهد مفیدتر و موثرتر می بود

با آمدن کرونا، مثل روزهای کمون ناگهان دولت فرانسه با ملت بر سر لطف افتاد و امتیازاتی عطا کرد. معافیت از بعضی مخارج مثل کرایه خانه برای افراد کم درآمد و یا پرداخت یارانه مکفی به همه افرادی که در مدت قرنطینه خانه نشین و بیکار می‌شوند و یا معافیت از پرداخت مالیات و فاکتورهای سنگین و رایگان بودن وسایل نقلیه شهری برای همه 

اگر ۱۵۰ سال پیش، آنها توانستند برای مدت کوتاهی حرف خود را به کرسی بنشانند، پس چرا حالا نه؟

چرا ما دوباره سعی نکنیم؟ 

این پیش نویس لیست پیشنهادات است

اهمیت جدایی دین از دولت 

آزاد کردن همه زندانیان

گرفتن ثروت از ملاها و مساجد و بنیادها و اختصاص دادن این اموال به مردم و کارگران 

لغو فوری اعدام و قصاص و همه مجازات های زجرکش کننده مانند سنگسار و یا ناقص عضو مانند قطع دست و درآوردن چشم 

لغو فوری تمام قانون های استعماری و استبدادی و استثماری و زن ستیز و خلاف منافع کودک 

نوشتن قانون اساسی کشور توسط گروهی از وکلای و نمایندگان منتخب زنان و مردم 

بخشیدن مالیات به طبقات فرودست و کم درآمد - حذف باج و خراج دادن به دولت

کمکهای نقدی و غیر نقدی به خانواده های پر جمعیت و بی بضاعت

حکومت شورایی متشکل از کارگران و آموزگاران و روزنامه نگاران و وکلا و پزشکان 

(از تمام طبقات و اقشار و مشاغل و احزاب جامعه) 

فعال کردن و به کار انداختن انجمن های محلی برای مدیریت مناطق مختلف شهر 

تحصیل و بیمه رایگان برای همه 

احداث مسکن و مدرسه و بیمارستان در مناطق محروم

*

این گذشته است که حالا چراغ راه ما برای آینده قرار گرفته است

این گذشته گرچه دور و گرچه دست نیافتنی به نظر می‌رسد

اما همان گذشته ایست که در آینده بایست دوباره زنده اش کنیم 

ملت بردبار ما نباید بیش از این خواری ببیند و دارایی اش به باد برود 

نفت و گاز و منابع طبیعی شمال و جنوب ایران، آشِ نذری نیست که خیرات شود

مرگ بر دروغگو

مرگ بر دیکتاتور

مرگ بر هر چه سانسور

زنده باد کرونا

*

 

مهستی شاهرخی

 

2020/07/14 پاریس

 

سرنگونی جمهوری اسلامی با کدام سیاست؟

سرنگونی جمهوری اسلامی با کدام سیاست؟


با توجه به اوضاع سیاسی ایران و منطقه، با توجه به وسعت جنبش سرنگونی علیه کلیت رژیم حاکم، با توجه به نقشی که قدرتهای جهانی میتوانند در ایران بازی کنند، زوال جمهوری اسلامی قطعی به نظر میرسد. اما شکل و شیوه سرنگونی این رژیم شباهتی به سال ٥٧ و سرنگون شدن سلطنت پهلوی نخواهد داشت. دلیل این امر، ویژگی سیستم حاکم جمهوری اسلامی و پلاریزه شدن جامعه ایران و تقابل جنبشها اجتماعی با افقهای متفاوت است.

 


 جمهوری اسلامی فقط هنگامی ناچار به قبول شکست خواهد شد که در دیوار نقطه قدرتش یعنی نیروهای مسلح و سرکوبش، ترک ایجاد شود و این امر از طریق تظاهراتهای توده ای واعتصابات عمومی سازمان یافته، بویژه در مراکز مهم صنعتی میسر میشود.

 


از نظر من یک نیروی کمونیست جدی خواهان گرفتن قدرت سیاسی، نمیتواند به ماهیت طبقاتی و جنبشی و نقطه ضعفها و نقطه قدرتهای دشمن و جریانات حاکم و رقیب طبقاتی هر دو بی توجه باشد. به همین دلیل ما ناچاریم به فکر راه حل شکست چنین نیرویی با این ویژگیها که میشناسیم، باشیم. تکرار این جمله ساده که سرنگونی مهم است و باید سرنگونی را جدی گرفت و برای هر تحولی در قدم اول باید رژیم را سرنگون کرد و غیره، گوینده را از بسیاری مسائل پایه ای غافل میکند. چنین دیدگاهایی مدافعین آنرا در بهترین حالت به یک عصیانگری و مبلغ عامی شبیه میکند تا یک سازمانده و متفکر و تحلیلگر و رهبر برای تغییر جامعه.

 


برای مثال اگر یک نیروی با افق و روشن بین قبل از "انقلاب" ٥٧ وجود داشت و توان تاثیر گذاری میداشت، همان دوره در مقابل خمینی، جامعه را هشیار و بسیج میکرد تا از حاکمیت سیاه جریان اسلامی بر جامعه جلوگیری نماید سیر حوادث طور دیگری پیش میرفت. اما چنین نشد و جنبش "همه با هم و اتحاد همه علیه شاه" در مقابل سلطنت، نعمتی شد که در قبال آن قدرت به خمینی اهدا گردید. زیرا خمینی مبشر “وحدت کلمه” شد، تا قدرت را قبضه کند و کرد. بعد از آن، تمام همراهان و دنباله روان خودش را علیرغم نزدیکیهای سیاسی اشان به جریان اسلامی، چون از جنس دیگر و از جنبشها و سنتهای دیگر بودند یکی بعد از دیگری از دایره قدرت کنار گذاشت و یا قلع و قمع کرد.

 


در ایران امروز چنین اتفاقی تکرار نخواهد شد و نخواهد افتاد. قطعا جنبشها و جریانات چپ و راست اپوزیسیون در جنبش سرنگونی علیه جمهوری اسلامی شرکت میکنند. هر کدام تلاش میکنند افق و آرمان خود را در آینده ایران عملی نمایند. برخلاف سال ٥٧ حتی بر خلاف خمینی که برای خنثی کردن چپهای آن دوره میگفت مارکسیستها آزاد هستند فعالیت کنند و…، امروز جریانات راست ناسیونالیست پرو غرب ضدیتشان را با کمونیسم بیش از همیشه جار میزنند. اینها ائتلافها و اتحادهایشان را با نیروهای داخل جنبش خودشان شروع کرده اند و قدرت سیاسی را ارث پدرشان میدانند که باید به بچه ها و نوه های همان دیکتاتور سرنگون شده یا هم جنبشی های او برسد. برای دستیابی به این ارزو، بقیه جریانات اپوزیسیون را به اتحاد با خودشان دعوت میکنند.

 


چپ و کمونیستهای ایران اگر چه اجتماعا قدرت زیادی دارند اما در عرصه احزاب سیاسی و سازمانی، تازه وارد مرحله تعمق و تفکر شده اند که آینده را چگونه مدیریت کنند؟ تازه دارند تاکتیک و سیاست خودشان را برای دخالت در این دوره بحرانی فرموله میکنند. بدون شک با روش آزمون و خطا، در این پروسه افت و خیزهایی را شاهد خواهیم بود. به این اعتبار در مقابل تعرض راست، چپ هم اگر چه با کندی و پاورچین پاورچین ولی در حال سنگر بندی است. متاسفانه چپ هنوز وقت لازم دارد تا عادت اپوزیسیون بودن خود را به نفع سیاست کسب قدرت و تبدیل شدن به پوزیسیون ترک کند. علیرغم ادعاها و بیان سیاست متفاوت و… این عادت و سنت قدیمی و جا افتاده همچنان یک مانع جدی بر سر راه قدرتگیری چپ است و باید آگاهانه این فاز را پشت سر بگذارد. این نوع سنت را هم در پراتیک و هم در سیاست احزاب و هم در میان فعالین و رهبران کارگری و فعالین دیگر جنبشهای اجتماعی میتوان بوضوح مشاهده کرد. زیرا چپ متخصص فعالیت در اپوزیسیون به شکل گروه فشار است. اما تجربه و تصور دقیقی از فعالیت برای پوزیسیون شدن و کسب قدرت ندارد.

 


تا همین امروز نیروهایی که در کمپ چپ جامعه هستند، بعضا برای قدرت گیری و یا شریک قدرت شدن، سوسیالیسم شان را رقیق میکنند. چراغ راهنمای چپ را روشن میکنند اما به راست میچرخند. زیرا به زعم آنها پیروزی چپ و کمونیسم و طبقه کارگر نقدا در بورس نیست. تلاش برای لغو کار مزدی و برقرار ی حکومت شورایی و کارگری با دخالت مستقیم مردم و… را اهدافی دور و "حلوای نسیه" میدانند. به همین دلیل وقتی به آنها میگوییم سرنگونی با چه سیاستی پاسخشان شباهت زیادی به چپ پنجاوهفت دارد "امروز فقط سرنگونی و اتحاد برای سرنگونی".

 


در رادیکالترین حالت، این عصیان و نفرت بر حق علیه جمهوری اسلامی را اینگونه بیان میکنند:  "فقط یک راه داریم، برای سرنگونی جمهوری اسلامی همه دست به دست هم بدهیم. هیچ راه دیگری نمانده! ته خطیم!" بنابراین میبینیم که بخشی از کمونیستهای امروز به ته خط رسیده اند. خودشان با این صراحت نوشته اند. "همه دست به دست هم بدهیم برای سرنگونی، هیچ راه دیگری نمانده است" اینکه کلید هر تحولی در ایران سرنگونی جمهوری اسلامی است حرف درستی است. اما این سیاست جریانات راست و چپ هر دو است. واضح است هر دو جنبش راست و چپ ایران میخواهند این رژیم برود که جنبش و سیستم مورد نظرشان به قدرت برسد و در جهت امیال و استراتژی خود جامعه را سمت و سو بدهند. راستها سالها است میگویند همه با هم اتحاد همه نیروهای سیاسی. منظورشان روشن است: همه بر محور سیاست راست متحد بشوند که آنها به قدرت برسند. پاسخ این سیاست و تقابل با آن این نیست که چپ هم همین فرمول فریبکارانه را تکرار کند. یا به قول نویسنده این کامنت "هیچ راه دیگری نمانده و ته خطیم رسیده و..." این دیدگاه در سرنگون کردن رژیم رادیکال است اما نمیخواهد تفاوت خودش را با سازمان مجاهدین و سلطنت طلبها و بقیه جریانات راست برجسته کند. کمونیسم را و حزب کمونیستی را تا حد یک جریان سرنگونی طلب صرف پایین میکشد. بحث از تقابل منافع و سیاست متفاوت طبقه و جنبش و کمونیسم و غیره برایش کسالت آور است. پاسخ اش این است که از این انشاهای طبقاتی و کارگری دست بردارید، امروز فقط سرنگونی.

 


شباهت همه این جریانات راست و "چپ" مدافع این دیدگاه این است که همگی  به سنت سال ٥٧ برگشته اند. این گرایش به راست است. در عصیانگری و "رادیکال" بودن این تز که بدون تخفیف سرنگونی را میخواهد شکی نیست. اما ماهیت سیاسی این تز خرده بورژوای  است. امیال عدالت طلبانه و شریف نویسنده هم روشن است. اما کمونیسم اش رنگ زرد و پرچم سفید سوسیالیسم اش زیادی توی زوق میزند.

 


خواننده نمیتواند بفهمد ربط این تفکر به کمونیسم و کمونیسم کارگری چیست؟. اگر این نوع کمونیسم در کشوری مانند هند و چین و روسیه و آمریکا و آلمان و غیره مطرح شود که جنبش سرنگونی در جریان نیست چه چیزی برای گفتن دارد. آن وقت انگیزه اش چیست؟ آیا راه کمونیستها فقط این است که جنبش سرنگونی وجود داشته باشد و اگر نبود راه دیگری وجود ندارد و به آخر خط میرسند؟  در پاسخ به این دوستان باید بگویم کمونیستها با یا بدون جنبش سرنگونی نقدشان به مناسبات سرمایه داری است. آلترناتیوشان انقلاب کارگری است. برای رسیدن به جامعه ای بدور از تبعیض و نابرابری و برای برپایی جامعه ای آزاد و مرفه ابتدا نقدشان به ریشه این تبعیضات است و برای رسیدن به استراتژی خود میروند حزب میسازند و جامعه را سازمان میدهند که موانع رسیدن به این استراتژی را کنار بزنند. اینجا است که در جامعه ای مانند ایران اولین مانع پیشروی، وجود جمهوری اسلامی است و دست به کار سرنگون کردنش میشوند.

 


حتی اگر جنبش سرنگونی و خواست سرنگونی هم نبود همین کار را میکردند و ما تا کنون همین کار را کردیم. چنانچه تاریخ جریان ما با طی کردن همین راه به اینجا رسیده است. طی همین پروسه بود که حزب کمونیست کارگری را سازمان دادیم. ما قبل از سال هفتاد و هشت شمسی که جنبش سرنگونی در میدان نبود مگر چکار میکردیم. بنابر این کمونیستها هیچ وقت به آخر خط نمیرسند. تا تبعیض هست علیه آن دست به کار میشوند و حتی اگر تبعیض هم نباشد مشغول سازمان دادن جامعه برای رفاه بیشتر و رشد و شکوفایی بیشتر و خلاقیتهای بیشتر خواهند شد. بنابر این بحث بر سر متد و نگرش ما به جامعه و طبقه و مبارزه طبقاتی است. در نتیجه ما هم در عرصه دخالتگری در جنبش سرنگونی، هم در نوع نگاه به سیاست و کسب قدرت سیاسی داریم از دو متد و سیاست حرف میزنیم. یکی با سیاست کمونیستی و کارگری میخواهد سرنگون کند یکی با تز "همه با هم" به انقلاب همگانی میرسد. یکی بدون جنبش سرنگون به "آخر خط" میرسد و یکی مبارزه طبقاتی را امری تعطیل ناپذیر و دائمی میداند. با یا بدون جنبش سرنگونی فعالیتش را برای به زیر کشیدن حاکمان سرمایه ادامه میدهد. یکی با جنبش سرنگونی کمونیسم اش کم رنگ میشود تا امکان "همه با هم" را برای سرنگونی فراهم کند. یکی میخواهد با سیاستی انقلابی جمهوری اسلامی را سرنگون کند و کل جامعه را به زیر پرچم انقلاب کارگری دعوت میکند.

 


بنابر این در مقطع حضور جنبش سرنگونی، چپ و راست میخواهند با دخالت خود رنگ خود را به این جنبش بزنند. تمام بحث بر سر این است: سرنگون کردن با چه رنگی و با چه سیاستی. اگر نه در مصر سرنگونی اتفاق افتاد. در سال پنجاه و هفت سرنگونی در ایران اتفاق افتاد. در تونس همینطور و در کشورهای بلوک شرق هم همچنین. بحث ما با این دوستان چپ این نیست که سرنگونی آری یا نه؟ چون چپ و راست و ناسیونالیست و کمونیست و حتی بخشی از اسلامیهای، از جمهوری اسلامی عبور کرده اند، مجاهدین خلق و بخشی از اصلاح طلبان نمونه آن هستند. امروز سلطنت طلب و کمونیستهای افراطی و اسلامیهای بریده از رژیم و قومپرستان و .... همگی سرنگونی طلب هستند.

 


شیرین عبادی و مسیح و نوری زاد و سازگارا و واحدی و تمام ملی مذهبی های بریده از رژیم و.... همگی سرنگونی طلب شده اند. اما هر کدام از اینها جنبش معینی را نمایندگی میکنند. سیاست معینی را نمایندگی میکنند. هرکدام از اینها اهداف و آلترناتیو خود را برای بعد از جمهوری اسلامی دارند.

 


وقتی بحث به اینجا کشیده میشود دوستان چپ عصیانگر و ضد رژیمی ما میگویند اختلاف درست نکن. صف جنبش سرنگونی و "همه با هم" برای سرنگونی را باید تقویت کرد. باید سیاسی بود و دید اگر افراد و جریانات دیگر هم در جهت سرنگونی حرکت کردند نقدشان نکن. "اگر در پروسه سرنگونی سیاست سازش در پیش گرفتند به نقد آنها بپرداز". میگویند بعدا به اختلافات جنبشی میرسیم. امروز روز اتحاد است. عین همان حرفی که رضا پهلوی هم مرتب تکرار میکند. ظاهرا طولانی شدن عمر رژیم همه این دوستان را "عاقل و واقع بین" کرده است.  

 


ریشه این تزها از اینجا ناشی میشود که سرنگوی جمهوری اسلامی و قدرتگیری کمونیستها را دور از دسترس میبینند و فکر میکنند چپ و راست باید فعلا آتش بس اعلام کنند تا همراه با هم بتوانند سرنگون کنند. آنها چون میدانند طعم این سیاست، خوشایند نیست دارند به ما میگویند "سیلی نقد" به از حلوی نسیه است. میگویند ما سرنگونی را کم رنگ میکنیم. به ما میگویند هر کس که در این شرایط از انقلاب کارگری و کمونیسم و حکومت سوسیالیستی و... حرف بزند انشا نویسی میکند. حرفهایش کهنه است. پراتیک یعنی همه با هم برای سرنگونی. ما دیگر به ته خط رسیده ایم و باید تمرکز را همینجا بگذاریم. فعلا وقت حرف زدن از انقلاب کارگری نیست.

 


وقتی میگویید حزب قوی کمونیستی با اتکا به جنبش کارگری و با دخالتگری سیاسی و از زاویه منافع این طبقه در همه جنبشهای انقلابی دخالت میکند، نه از زاویه جنبشهای دیگر، عصبانی میشوند و میگویند در صف جنبش سرنگونی اختلاف درست نکن.

 


متوجه نیستند که کمونیستها فقط وقتی شانس اینرا دارند به قدرت برسند که پرچم جنبش کارگری و کمونیستی را در مقابل جامعه قرار بدهند که مردم بین چپ و راست انتخاب کنند. میگویند مردم جنبش را انتخاب نمیکنند حزب را انتخاب میکنند. میگویند چپی وجود ندارد فقط ما هستیم ما هم میبینید که زیاد قوی نیستیم پس باید جنبشهای دیگر و فعالین دیگر را ببینیم و به پراتیک آنها نگاه کنیم اگر از ما هم نیستند ما با دفاع از آنها میتوانیم اتحاد همه با هم برای انقلاب همگانی را فراهم کنیم. انقلاب همگانی از این منظر در مقابل انقلاب کارگری قرار داده میشود.

 


همکاری کومله با جریانات ناسیونالیست کرد و عدم تمایل به نقد آنها و باز گذاشتن راه دوستی با این جریانات تحت عنوان "اجتماعی بودن و دخیل بودن و سیاسی بودن و پراتیک کردن و نقش داشتن در سرنوشت جامعه" و… تئوریزه میشود و از چپها فاصله میگیرند. از نظر آنها چپها و کمونیستها جای اعتماد نیستند. باید نقد بشوند و علیه شان کمپین کرد. اما راستها دوست خطاب میشوند. حتی آنجا که رقیب هم محسوب میشوند با زبانی دوستانه میخواهند با آنها راه بروند. رفاقت با پژاک و پ.ک.ک و همزیستی دوستانه با حزب دمکرات و بقیه ناسیونالیستها با اتکا به همین سیاست توجیه میشود.

 


در بعد سراسری عین این متد را در برخورد به چهارده امضا ها و مسیح  شاهد بودیم. دانشجویان دانشگاهها گفتند "نه پهلوی نه مجاهد و..." فورا به القابی از نوع  تفرقه انداز و خط امامی مفتخر شدند. از طرف دیگر هر وقت جریانات راست و ناسیونالیست یک خواست و مطالبه علیه خامنه ای مطرح میکنند اینها فکر میکنند بر راستها تاثیر گذاشته اند و "رادیکالشان" کرده اند. پس باید آنها را دید و حمایت کرد.

 


این نوع چپ حتی متوجه این نیست که در چنین حالتی اگر راستها را به نقد نکشند و جامعه را از خطر قدرتگیری آنها هشیار نکنند و از این طریق آنها را منزوی نکنند، عملا راستها از این سیاست منتفع میشوند. چنین سیاستی اگر بخواهد این مسیر را تا آخر طی کند ناچار است تماما به رنگ راستها دربیاید. این به اراده این و آن و یا خصوصیات این فرد و آن فرد مربوط نیست. این منطق و دیالکتیک مبارزه طبقاتی است و این منطق احکامش را دیکته میکند.

 


علیرغم وجود چنین رویکردهایی، هر دو جنبش چپ و راست ایران در ابعاد سراسری و محلی برای به قدرت رساندن افقهای متفاوت و متضاد، علیه جمهوری اسلامی در حال جنگند. اما جدال این دو جنبش و دو افق فقط در مقابل جمهوری اسلامی قابل مشاهده نیست. زیرا جنبش راست، بیش از چپ خودآگاه و قدرت سیاسی بعد از جمهوری اسلامی را ازآن خود میداند. بنابر این جدال دو جنبش راست و چپ با همدیگر اجتناب ناپذیر است. این روند و این جدال تعیین کننده با اراده هیچ کسی و رقیق شدن کمونیسم هیچ جریانی، متوقف نخواهد شد. این یک ضرورت سیاسی برای هر دو جنبش است.

 


جنبش راست پرو غرب و دیگر جنبشهای ناسیونالیستی بسیار خود آگاه و غیر متوهم هستند. حکومت آینده را ازآن خود میدانند و هیچ رقیبی را تاب نخواهند آورد. این دیکتاتور منشی از روز تولد در سنت رشد بورژوازی ایران وجود داشته است. به خصو صیات این و آن فرد "دمکرات و دیکتاتور" مربوط نیست. در بعد سراسری جنبش ناسیونالیسم پرو غرب ایرانی یا آنچه به نادرست سلطنت طلب خوانده میشود نه شخصیت کاریزماتیک دارد و نه حزب سیاسی جدی و منسجم. این نقطه ضعف جریانات راست پروغرب در بعد سراسری است.

 


اما این جنبش، رسانه و امکانات مالی و حمایت قدرتهای جهانی و منطقه ای را دارد. در بعد محلی جریانات قومی فقط در کردستان از سنت سیاسی و حزبی برخوردار هستند. اما همه این طیفها امید خود را به آمریکا گره زده اند. نقطه اشتراک تمام این طیفها ضدیتشان با کمونیسم و مقابله با دخالت مستقیم مردم برای اداره جامعه است.

 


در همین راستا پلاتفرم فرشگرد بیش از موارد قبلی گویا است. این بار راست پرو غرب با صراحت شبه فاشیستی، کمونیسم و چپ را در کنار فاشیسم اسلامی قرار داده و کالای خودش را با ضدیت و مقابله با کمونیسم به بازار عرضه کرده است. شعار مقابله با "ارتجاع سرخ و سیاه" بیش از آنکه نشانگرمخالفتشان با جریان اسلامی باشد، ضدیتشان علیه کمونیسم را برجسته کرده است. این شعار را آگاهانه انتخاب کرده اند تا بگویند هیچ نوع سیاست چپگرایی را تحمل نمیکنند.

 


در شرایط امروز، بورژوازی پرو غرب نمیتواند بدون ضدیت با کمونیسم حمایت غرب بویژه آمریکا را با خود داشته باشد. با توجه به موارد فوق، همه جریانات سیاسی اپوزیسیون و حتی جمهوری اسلامی از دی ماه ٩٦ به بعد با یک موقعیت تازه و فاز جدیدی مواجه شده اند. این شرایط آنها را ناچار میکند سیاست خود را در قبال این تحول و افقی که نمایندگی میکنند تعریف نمایند. این جا است که نقش جنبشهای سیاسی و طبقاتی بیش از همیشه برجسته میشود. اما راستها بسیار علاقه مند هستند بحثی از جنبشهای متفاوت و منافع متفاوت و... مطرح نشود. هم و غم خود را بر محور سرنگونی جمهوری اسلامی تعریف کرده اند. با سیاستی ضد کمونیستی میخواهند کل این جنبش رنگ اتحاد دلخواه آنها را داشته باشد.

 


در مقابل راستها، جنبش و جریانات چپ باید پرچم سرنگونی جمهوری اسلامی را با سیاست انقلابی خود پیش ببرند و در دل همین جنبش سرنگونی امکان انتخاب بین چپ و راست را برای جامعه فراهم کنند. آشتی دادن و همراهی این دو جنبش امری غیر ممکن است. اما اگر چنین اتفاقی هم بیفتد باید محرز باشد که چپ بازنده این همراهی خواهد بود.

 


راههای پیروزی جنبش سرنگونی

 


جنبش سرنگونی علیه جمهوری اسلامی از سال ٧٨ پا به میدان گذاشت. این جنبش با سرکوب شدید و دستگیریهای وسیع خاتمه یافت. جنبش سرنگونی رژیم اسلامی هر بار شدید تر از بار قبل به میدان آمده است. در سال ٨٨ یک بار دیگر شاهد اوجگیری این جنبش بودیم و به نتیجه نرسید. سومین بار در دی ماه ٩٦ بسیار موثرتر و رادیکالتر از موارد قبلی رژیم اسلامی را به چالش طلبید. جنبشی که از دی ماه سال ٩٦ به میدان آمد با اتکا به نیروی خود، کلیت جمهوری اسلامی را زیر ضرب گرفت. سالهای ٧٨ و ٨٨ جنبش سرنگونی طلبانه هنوز بند نافش را تماما از جنبش اصلاح طلبی و دوم خردادی قطع نکرده بود. این ویژگی مهمترین نقطه ضعف و خمیرمایه شکست سالهای ٧٨ و ٨٨ بود.

 


اما این جنبش از دیماه سال ٩٦ با اعتراض به فقر و بیکاری و با این شعار به میدان آمدن که "اصلاح طلب اصولگرا دیگر تمامه ماجرا" این اولین بار بود که جنبش سرنگونی روی پای خود و بطور کامل مستقل از جناحهای جمهوری اسلامی، کل رژیم را به چالش میطلبید. سال ٩٨ یک بار دیگر در اعتراض به گرانی بنزین در ابعاد کل ایران، جنبش سرنگونی با شعار " جمهوری اسلامی نابود باید گردد" دوباره اوج گرفت. علیرغم پتانسیل بالا و رادیکالیسم عمـیق این جنبش، باز هم به دلیل عدم وجود یک نیروی رهبری کننده و مورد اعتماد توده های معترض، قدم به قدم از شدت و گستردگی اولیه افتاد و با خشن ترین سرکوبها مواجه شد.

 


این جنبش اکنون در اشکال دیگری جریان دارد. هر آن و به هر بهانه ای میتواند باز هم اوج بگیرد. برای پیروزی جنبش سرنگونی از همین امروز باید دست بکار شد. دست بکار شدن نه به این معنی که در آن تنها دخالت کنیم. زیرا این را باید فرض گرفت که همه جریانات سیاسی چپ و راست در این جنبش خود را دخیل دانسته و میدانند. ما باید تلاش کنیم اشکالی مانند اعتصابات و اعتراضات کارگری، اعتراضات معلمان، رانندگان، باز نشستگان و…. را هدفمند و با نقشه سازمان بدهیم نه اینکه فقط حمایت کنیم.

 


این شکل از اعتراض در ایران زمینه رشد و گسترش نفوذ نیروهای چپ جامعه را بیش از هر زمان بالا برده است. نمونه اعتصاب و اعتراض کارگران هفت تپه و فولاد اهواز و هپکو گویای این امر است. اعتراضات رو به گسترش مردم تحت ستم و فقر زده، با پیشتازی جنبش کارگری اگر چه با افت و خیز اما بطور دائم در جریان است. این تحولات بستر عروج جنبش چپ را بیش از همیشه فراهم کرده است. 

 


اما چپ جامعه احتیاج به نیروی سازمان یافته بسیار بیشتر از این دارد که بتواند پیروز بشود. چپ ایران ناچار است و باید نیروی خودش را متشکل و آماده رویارویی جدی با این حاکمان خون آشام بکند و باید این توان را در خود بیابد که چنین دشمنی را شکست بدهد. کلید این مسئله در جنبش کارگری و سازمان دادن اعتصابات کارگری است.

 


اگر روزی ما شاهد اعتصابات وسیع و سراسری کارگری در مراکز تولیدی و کلیدی باشیم و سازمانهای کارگری توان بسیج توده های کارگر و خانواده های خود را داشته باشند، هر توطئه جمهوری اسلامی و دیگر نیروهای بورژوایی و ضد انقلابی را راحت میتوان خنثی کرد. تشکل شورایی کلید این اتحاد است و میتواند تضمین کننده پیروزی و عروج چپ در جامعه باشد.

 


مهمترین وظیفه جنبش کمونیسم کارگری و حزب کمونیست کارگری سازمان دادن همین موارد فوق و آماده شدن برای پاسخ گویی به نیازهای این دوره است. پایان

این یک پیمان ضد مردمی، سلطه طلبانه و سرکوبگرایانه است!

این یک پیمان ضد مردمی، سلطه طلبانه و سرکوبگرایانه است!

 

پرسش: معاهده ٢٥ ساله دولت چین با حکومت اسلامی در هفته اخیر به صدر اخبار آمد. این قرارداد شامل چه مواردی میشود و چرا جمهوری اسلامی بر اجرای این قرارداد اصرار دارد؟

علی جوادی: باید از یک معاهده احتمالی و نه یک توافقنامه رسمی صحبت کرد. از قرار این توافقنامه به امضای هیات دولت اوباش اسلامی حاکم بر ایران رسیده است و متن پیشنهادی به دولت چین برای تایید ارائه شده است. تصورشان این است که امضای آن تا پایان سال جاری به طول خواهد انجامید.

البته جزئیات این توافقنامه کاملا نا روشن و محرمانه است. اما در کلیات، این قرار داد توافقاتی را در سه عرصه اقتصادی، سیاسی و نظامی در بر میگیرد. ٢٨٠ میلیارد دلار سرمایه گذاری در حوزه نفت و گاز و ١٢٠ میلیارد دلار در عرصه توسعه زیرساختی، صنعتی، بانکی و اطلاعاتی. و چین به یک خریدار ثابت نفت ایران تبدیل میشود. در عرصه نظامی و امنیتی نیز روسیه بطور جانبی وارد این توافقات میشود. از قرار چین امکان حضور نظامی در سواحل جنوبی ایران را نیز پیدا میکند و روسیه نیز به برخی از پایگاههای نظامی و هوایی کشور. در عوض این کشورها نیز متعهد به تقویت امکانات پدافند هوایی، اطلاعاتی و تقویت بنیه نظامی و سرکوبگرایانه حکومت اسلامی میشوند. بر اساس این توافقتنامه حکومت اسلامی به متحد استراتژیک چین و روسیه تبدیل میشود.

حکومت اسلامی در شرایط بسیار بحرانی ای قرار دارد. از یک طرف در محاصره مردمی است که حکم به سرنگونی اش داده اند و از طرف دیگر در عرصه بین المللی در کانون یکی از کشمکشهای عمده جهانی قرار دارد. هدف اساسی رژیم از این معاهده در یک کلام وقت خریدن و تداوم عمر سیاه حکومت اسلامی اش است. جوانب اقتصادی آن اساسا تحت الشعاع جوانب سیاسی و نظامی آن قرار دارد. برای این اوباش اسلامی اقتصاد کماکان "زیر بنای الاغ" است. بر این تصور باطلند که معاهدات این چنینی میتواند ضامنی برای بقاء حکومتشان باشد.

 

پرسش: بخشی از نیروهای اپوزیسیون ایرانی به این معاهده "ترکمنچای چینی" میگویند و از به باد دادن "منافع ملی" صحبت میکنند. از آن طرف اسحاق جهانگیری وعده "خیر و برکت" این معاهده را بمردم میدهد و کیهان شریتعمداری از همکاری های چین و روسه و جمهوری اسلامی، "نظم نوین جهانی" را نتیجه گرفته است. ارزیابی شما از عکس العملهای تاکنونی چه از جانب رژیم اسلامی و چه از جانب نیروهای ناسیونالیست در اپوزیسیون چیست؟

علی جوادی: "خیر و برکت"، "نظم نوین جهانی"، دیدنی است. سراب چند روز تداوم عمر کثیف رژیم اسلامی این جنایتکاران را به چه هذیان گویی هایی وادار کرده است. این اراجیف شباهت زیادی به تبلیغات جورج بوش در دوره حمله به عراق دارد. شباهتی مضحک! واقعیت این است که رژیمی در سراشیبی سقوط است به هر خس و خاشاکی متوسل میشود. این رویدادها اما لحظاتی گذرا در سیر سقوط محتوم رژیم اسلامی است.

"خیر و برکت" از رژیمی که حتی حقوق پنج برابر زیر خط فقر کارگران را ماهها پرداخت نمیکند، کمی زیادی لوکس و اسلامی است. تحمیل فقر و فلاکت به توده های مردم کارکن یک رکن سیاست استراتژیک این رژیم است. "نظم نوین جهانی" برای رژیمی که امروز را میخواهد به زور فردا برساند زیادی کودنانه است. هرگونه بهبودی در زندگی مادی مردم تنها و تنها حاصل تلاش و مبارزه متحدانه آنها است.  

تبلیغات و نقطه عزیمت نیروهای ناسیونالیسم ایرانی کوچکترین ربطی به منافع و مصالح توده های مردم کارگر و زحمتکش ندارد. این توافقنامه احتمالی ربط چندانی با توافقنامه ترکمن چای و گلستان قاجار ندارد. همانطور که ربطی به توافقنامه محمد رضا شاه برای "واگذاری" بحرین ندارد. این یک پیمان منطقه ای از جنس پیمان سنتو است. حکومت اسلامی را به یک متحد استراتژیک چین و روسیه تبدیل میکند، همانطور که حکومت پهلوی ایران را به یک متحد استراتژیک آمریکا و ناتو تبدیل کرد.

"منفعت ملی" اما تماما پوچ و عوامفریبانه است. وجود خارجی ندارد. منفعت طبقاتی اما واقعی و حقیقی است. آنچه که ناسیونالیستها از آن به عنوان "منفعت ملی" نام میبرند در حقیقت چیزی جز منفعت طبقه حاکمه ایران و در اینجا مشخصا رژیم اسلامی نیست. در تبلیغات این جریانات از قرار رژیم اسلامی "چوب حراج به منابع ملی" زده است. آیا خواهان سهم بیشتری از این توافقات برای رژیم اسلامی اند؟ گویا دلسوزان اقتصادی رژیم اسلامی اند. تفاوت نقد رضا پهلوی و احمدی نژاد در این زمینه به سختی قابل تمایز است. 

 

پرسش: یک موضع فعال کمونیستی-کارگری در برخورد به این معاهده و پیامدهای احتمالی اجرای آن، شامل چه جنبه هایی میشود؟

علی جوادی: از نظر من رئوس یک موضع گیری کمونیستی – کارگری در قبال این توافقنامه احتمالی به قرار زیرند: ١- این یک پیمان ضد مردمی، سرکوبگرایانه و میلیتاریستی و ناقض اراده آزاد مردم است. ٢ - رژیم اسلامی حکومت مشروع مردم در ایران نیست، هر گونه قرارداد و توافقی با این حکومت فافد هر گونه مشروعیتی از جانب توده مردم و ما است. ٣ - مفاد بسیاری در این توافقنامه سری نگهداشته شده اند. ما هر نوع دیپلماسی سری را محکوم میکنیم.

این پیمان چنانچه امضا شود و حکومت چین به آن پایبند شود، بر خلاف تصورات پوچ سران و مدافعان رژیم اسلامی ضامنی برای بقاء رژیم اسلامی نخواهد بود. همانطور که پیمان سنتو و وجود ٦٠ هزار مستشار نظامی و امنیتی آمریکای و اسرائیلی نتوانست رژیم پهلوی را حفظ کند. شیشه عمر رژیم اسلامی در دست توده های مردم سرنگونی طلب است. این مردم به میدان آمده اند. روز شیرین سرنگونی حکومت اسلامی دور نیست!

 

 

نگاهی به کارنامۀ رهبری کومه له تا حزب کمونیست کارگری

نگاهی به کارنامۀ رهبری

کومه له تا حزب کمونیست کارگری .

(ابراهیم علیزاده ، عبدالله مهتدی ، عمر ایلخانی زاده و منصور حکمت )

کومه له تشکلی پوپولیستی بود که با نقد پوپولیستی موثر منصور حکمت و در جرگۀ مارکسیسم انقلابی همراه اتحاد مبارزان کمونیست حزب کمونیست ایران را تشکیل داد .

با تشکیل حزب کمونیست این جریان به محل تلاقی گرایشات مختلف اجتماعی تبدیل شد . کومه له بخش فعال حزب بود .

رهبران موثر کومه له ابراهیم علیزاده ، عبدالله مهتدی و عمر ایلخانی زاده بودند .

ابراهیم علیزاده

تنها فرد باقی ماندۀ از کمیتۀ مرکزی قدیم کومه له و اکنون رهبری کومه له و حزب کمونیست ایران را در دست دارد .

معتقد به کمونیسم و امر سوسیالیسم ( طبعا" با برآورد خود از این مقولات ) و پای بند به رهایی کارگر و زحمتکش است . ( باز با برآورد خودش از رهایی این طبقات ) .

در طول حیات مبارزاتیش در کومه له صاحب اتوریته بوده و پرچمدار یک خط مشخص . خط اعتدلال و میانه روی . در جریان اختلافات سانتر حزب بود . تئوریسین نیست . اما تحلیل گر سیاسی و اجتماعی خوبی است . قدرت طلب نیست و هیچگاه ازموقعیتش در قدرت استفاده نکرده است . همیشه کومه له برایش امر درجه یک و مهمی بوده است .

 در دوران اختلافات چپ و راست موضع میانی خود را بشدت حفظ کرد . با جدایی منصور حکمت در کومه له ، با جریان راست و ناسیونالیست ماند . با این موضع در واقع ناسیونالیسم شکست خورده را در کومه له  نگه داشت .

در طول حیات مبارزاتیش چه در درون تشکیلات و چه در سطح جامعه خود را درگیر ناسیونالیسم نکرده است . منتقد این گرایش هم نبوده است . در عوض مماشات و همراهی کرده و در مقابل جنایات اقلیم کوردستان هم سکوت کرده است . موضعش را در قبال ناسیونالیسم ، راست روی باید نام نهاد .

سرنوشت کومه له را با توجه به مواضع ابراهیم علیزاده در آینده یا یک جنبش رادیکال و یا موقعیت ناسیونالیسم تعیین خواهد کرد .

عبدالله مهتدی

شخصیت برجستۀ کومه له  بعد از مرگ فواد سلطانی (سال 58)  تا تشکیل حزب . سخنران و آژیتاتورخوب . محبوب در میان توده های تشکیلاتی و مردم . مبارزی مودب و دوست داشتنی بود . اما اکنون شخصیتی رنگ و رو باخته است . با قدرت طلبی آن زمان میانه ای نداشت . موقعیت مثبتش را از شخصیت و فعالیتش گرفته بود . بخشی از اتوریتۀ آن زمان کومه له مدیون او بود .

بعد از تشکیل حزب کمونیست برگ زندگی مبارزاتیش طور دیگر رقم خورد . موقعیت طلبی و کسب نام ابتدا وادارش کرد که در مقابل نظرات درست منصور حکمت در مورد تشکیل حزب خودی نشان دهد  . این پز و نمادی اضافی بود .

شکست انقلاب و رشد ناسیونالیسم در منطقه ، به میدان آمدن و وجود منصور حکمت و توانایی هایش در تشکیلات ، حفظ و پیشبرد موقعیت خود ، او را به اتخاذ سیاست هایی واداشت . پیشنهاد مناسبات و روابط بیشتر و بهتر با اتحادیۀ میهنی و مواضع ناسیونالیستی اش استارت مسئله بود و گزینش راه دیگر .

عبدالله مهتدی یک باره از موقعیت چپ به راست چرخید . راهش را عوض کرد . نقد با ارزش و ماندگار منصور حکمت در این باره او برای همیشه کارنامۀ سیاسی اش را در طیف چپ بست :

فقط دو گام به پس

درباره رويدادهاى کردستان عراق و نظرات رفيق مهتدی

http://hekmat.public-archive.net/

عمر ایلخانی زاده

مبارزۀ مسلحانه و وجود واحد های نظامی ،عمر ایلخانی زاده را موقعیت خاص قرار داده و فرد مقتدری از کمیتۀ مرکزی در هدایت این واحد ها . در آن زمان کومه له با عملیات های نظامی در اوج قدرت بود . چه در درون و چه رو به بیرون . 

در اولین دیدارمان سال 59 در تبریز انتقادی را از شیوه کار کمیتۀ آنجا مطرح نمودم . حرفی نزد . ولی انگار از انتقادم ناراحت شد .

عضو کمیتۀ مرکزی بود و سالهای بعد مسئول کمیتۀ جنوب شد . در جریان تشکیل کمیتۀ ناحیۀ کرماشان بار دیگر او را دیدم . برداشت کردم مقتدر شده است و در حوزۀ کار نظامی واحد ها تصمیم و حرف آخر را او میزند .

سال 62 بود . برای انتخاب کمیته ناحیه مرا هم که مسئول واحدی بودم عضو رسمی حزب کردند . در وقایع آن ناحیه عضو کمیته شدم . در دیداری با عمر. ا . به گرمی از من استقبال کرد و دست در گردنم انداخت . بعد خواستم موقعیتم را عوض کنم . در رادیو کومه له سازماندهی شدم . در جلسه با ایشان اختلاف نظر داشتم . اختلاف نظر برای من معمولی بود . مرا به خانه اش دعوت کرد . بسیار جدی ، غیر رفیقانه ، بی تاب و تحکم آمیز گفت : قول میدم نوشته ای از تو روی آنتن نخواهد رفت . گفتم اشکالی ندارد آنوقت به ناحیه برخواهم گشت .  چادرش را بسیار ناراحت و بی تابانه ترک کرد . تنها من ماندم و چادر کاک عمر ...

این رفتار و کردارش برایم بسیار بچگانه بود و رگه ای از خصائل بچه فئودال های وا مانده را در او دیدم . آشنایی بیشتر من از او نتیجه اش این شد که در نظرم هیچ وزنه ای نداشت . جایگاه و موقعیت و وزنش با هم جور در نمیآمد .

در نگاه اول با توجه به موقعیت و جایگاهش در یک تشکل سیاسی  تیپ سیاسی ای  به نظر نمیآمد . زرنگ و پر جنب و جوش و بدون شک مبارزی فعال بود . این فعال بودن و شناختش از روانشناسی توده های پیشمرگ ، او را در موقعیت بر تر در تشکیلات و در واحد های نظامی قرار داده بود .

شخصیتی سطحی ، یک دنده و سمج  به نظر میرسید . هارت و پورت داشت . اگر موقعیت ایجاب میکرد در کوبیدن طرف مقابل دروغ هم میگفت .

اگر روز و روزگاری او و امثال او مدافع سوسیالیسم  بوده اند ، بدلیل تاثیر آن دورۀ سوسیالیسم بر جنبش ها بود و الا  سوسیالیسم در تفکرشان جای خاصی نداشت . سوسیالیسم شان صوری و آبکی بود . ضدیتش با حزب دمکرات هم  نه از زاویۀ طبقاتی  بلکه بیشترعشیره ای و طایفه ای بود .

وزن تفکرات ناسیونالیستی اینگونه افراد  درهمان زمان بر تفکر سوسیالیستی شان میچربید . با شکست قطعی چپ و قطع امید از آن و  برآمدن ناسیونالیسم و کسب قدرتشان در کوردستان عراق یکباره آن سوسیالیسم را به کنار نهادند و در جلد خودی ظاهر شدند .

با گذشت زمان افراد با فعالیت هایشان شناخت بیشتری از خود به جامعه خواهند داد.

در پلنوم 16 حزب ، منصور حکمت در مورد عمر. ا. نظر داد و خودش هم همانجا شناخت بیشتری از خود به جایی گذاشت .

حزب کمونیست ایران در آن مقطع محل تلاقی گرایشات مختلف اجتماعی بود . عدم سنخیت کاک عمر با منصور حکمت از نبودن بنیادهای مشترک فکری یعنی سوسیالیسم مایه میگرفت . بسیار فاصله وجود داشت .

 جایگاه واقعی مدافعین سوسیالیسم  وعمر ایلخانی زاده آنی نبود که در آن سالها قرار داشتیم . روند جامعه و پیشروی مبارزۀ طبقاتی انسانها در جایگاه واقعیشان قرار میدهد . اکنون جایگاه کاک عمر معلوم است . بودن در سازمانی ناسیونالیستی . سازمان زحمتکشان .

تفکر و موقعیت سیاسی عبدالله مهتدی و عمر ایلخانی زاده باعث شد که در دو سازمان دیگر ناسیونالیستی را برای ملت کورد باز گردد .

منصور حکمت

مروج و بنیانگذار مارکسیسم ، نقاد پوپولیسم و چپ ایران ، تحلیل گر زبدۀ مسائل سیاسی و تشکیلاتی و رهبر برجستۀ  جریان چپ در اختلافات درونی حزب کمونیست ایران .

با فرهنگ ، افتاده و متواضع ، مدرن و امروزی که از سنت های چپ بری بود ، با فرهنگ های متداول تشکیلات داری احزاب چپ هم هیچ سنخیتی نداشت . صریح و بی پرده نظرش را میداد . صاحب اتوریته بود و موافق و مخالف قبولش داشتند و رای همه را پشت سر داشت . اتوریته اش شایستۀ او بود . شخصیتی دوست داشتنی در دنیای سیاست .

رهبریش در تشکیلات بلا منازع بود . در رهبری اش هیچ نشانه ای از اعمال زور و فشار دیده نمیشد . منطق و استدلال سیاسی بود . برای انتخاب دفتر سیاسی در پلنوم  16  به رهبران قبلی رای نداد در عوض همان رهبری به او رای دادند . این در سیاست و دنیای تشکیلات امر جالبی بود . نشانۀ اتوریتۀ سیاسی .

فعالیتش تا مقطع کنگرۀ دوم حزب کمونیسم کارگری  در رهبری و هدایتش از نظر فکری و تشکیلاتی کاری درست بود . او حق داشت که جدا شد . یک جریان چند گرایشی را نمیشد و نمیشود حزب کرد .

اتخاذ سیاست بلانکیستی و غیر مارکسیستی حزب و جامعۀ او در کنگرۀ دوم  حزبش تضعیفش کرد . دوران پر افتخار رهبر و مروج  مارکسیسم به سر آمد .

بهروز شادیمقدم

14.7.2020

Azadi Soran

کا بهروز ... اين جمله ... رهبران موثر کومه له ابراهیم علیزاده ، عبدالله مهتدی و عمر ایلخانی زاده بودند . .... در نوشته ات يک سوال بيجواب رو دوباره مطرح ميکند ... کومەله سازماني است که در جنوب کردستان به اوج خود رسيد ... رهبران سرشناس و توده ايي اين جريان در جنوب در سظح اجتماعي مطرح بودند ... مثل کاک فواد و کا صديق ووووو ... در صورتيکه رهبران سازمان کومەله در مکريان همچين شخصيتهايي در بعد اجتماعي نبودند و اگر اسم و رسمي داشتند به خاطر خانواده هايشان بود ...

قاعتا ميبايست اکثريت رهبري اين جريان به رهبران واقعي و عملي توده ايي در جنوب کردستان اختصاص مي يافت ... ولي وقتي به تاريخ نگاه ميکنيم بعد از مرگ کاک فواد ... رهبري کومەله بدست اين سه نفر که اسم برديد ميرسد يعني سلطه بلامنازع مکريان بر جنوب و کادرهايش ... کادرهاي جنوب به مرور حاشيه ايي ميشوند و در ادامه اکثرا به نماينده کومەله در خارج فرستاده ميشوند و دستشان را از تشکيلات کردستان کوتاه ميکنند ...

سوال من از شما بعنوان يک کادر قديمي اينه که چرا و چگونه بخش مکريان کومەله که داراي شخصيتهاي توده ايي و اجتماعي نيست رهبري را بدست گرفتند و حتي در دوره هاي بعد و دهه ٦٠ از کادرهاي مکريان براي کميته ناحيه هاي سنندج و مريوان استفاده ميکردند ... نمونه اش فرستادن صلاح مازوجي براي در دست داشتن کميته ناحيه سنندج است

بهروز شادیمقدم

کاک سوران در مورد "سوال بيجواب" اول ، کاک فواد دیگر نبود . در گذشته بود . کاک صدیق هم در مرکزیت نبود و فاقد قدرت بود . کاک صدیق سال 62 عضو کمیتۀ مرکزی شد .

این نوشته از زاویۀ تشکیلات بررسی شده نه از زاویۀ شخصيتهاي توده ايي و اجتماعي . در مرکزیت کومه له با مرگ کاک فواد ، افراد دیگر از جنوب صاحب اتوریته ای نبودند . اصل این سه نفر بودند .

Azadi Soran

سوال همينجاست ... آن همه کادر اجتماعي و توده ايي در جنوب ... چطور اجازه دادند اين سه نفر بيايند تشکيلات را به ميل خود سازمان بدهند ... مهره ها را به ميل خود بچينند ... و در انتها همه کادرهاي جنوب را حاشيه ايي کنند ... و رهبري بلامنازع جناح مکريان کومله را به پيش ببرند؟ و به قول شما خود را به سه شخصيت موثر تبديل کنند

Kora Sarbaz

دلیل در تناقضی بود کە کوملە حاملش بود. جنبش کردی جنبشی ناسیونالیستی بود و اکثر کادرهای جنوب بقول شما مارکسیست و انترناسیونالیست بودند. حز دموکرات حزب واقعی این جنبش بود و در حقیقت جایی برای انترناسیونالیستها در جنبش ناسیونالیستی وجود ندارد. دوستان موکوریانی شما با استفادە از موقعیت خانوادەهای شناختە شدە ناسیونالیست و ارتباطات گستردە سیاسی و اجتماعی در حقیقت پوشش فعالیت کمونیستی را فراهم آوردە بودند. در ضمن من موکوریانی هستم و ایندوستان را بخوبی میشناسم. توضیحات کاک بهروز در مورد این دوستان دقیق است.

بهروز شادیمقدم

توان مبارزاتی بیشتر آنها در مقابل دیگر اعضای مرکزیت و کادر اجتماعي و توده ايي اصل بود . دیگران هم قبول داشتند

Azadi Soran

نميدونم ... ولي من حالا هر چه فکر ميکنم ... نميتونه اتفاقي باشه که اکثر پست هاي کليدي دست دوستان مکريان باشد ... . يه چيزي اين وسط ميلنگه ...

بهروز شادیمقدم

اشکال در منطقه ای بودن نبود . غیر از فواد و ساعد وطن دوست از ابتدای مرکزیت تعداد و توانایی رفقای شمال بیشتر بود .

Azadi Soran

اين سه شخصيت امروز صاحب سه کومەله هستند ... خوب به شخصيتهاي اصلي هر سه نگاه کنيد باز هم شخصيتهاي اصليشان مکرياني است ... از جنوبيها فقط استفاده هاي مقطعي ميشود ... من فکر ميکنم از اولشم منطقه ايي بودن خيلي نقش بازي کرده است

بهروز شادیمقدم

شخصيت اصلي اين سه تن با ناسیونالیسم عجین شده نه مکرياني بودن . در مورد ابراهیم علیزاده کمتر و در مورد عبدالله مهتدی و عمر ایلخانی زاده بیشتر .

Azadi Soran

وقتي ميگويم مکرياني ... بالاخره اين منطقه بيشترين تاثيرات را از جمهوري مهاباد گرفته بود ... و به طريق اولي بر سياسيون اين منطقه ...

بهروز شادیمقدم

درست است .

Azadi Soran

اين فيلم مسلح شدن زنان رو وقتي بدقت نگاه ميکردم ... يک چيز توجه ام رو جلب کرد ... شروع برنامه نه با سرود انترناسيونال بلکه با سرود من پيشمرگ کردستانم ... سرود انترناسيونال رو به آخر برنامه منتقل کردند ... نشان از فرقي است که در بالا عرض کردم

https://youtu.be/x6xIMZFc488

مراسم مسلح شدن اولين دسته از زنان پيشمرگ ۲

YOUTUBE.COM

Ali Ahmadi

بە باور من کسی کە مبارزە کند کسی نمیتواند اورا حاشیەایی کند، من فکر می کنم ایزافی اسم عمر یلخانیزادە اینجا اوردی چون خیلیھای دیگری بودند از کاک عمر بیشتر موسر بودند من فکر نمیکنم عمر ا از حیب اللە کیڵانە و عوسمان روشن تودە، موسرتر و محبوبتر بودە باشد و تا زمانیکە یوسف اردلان و شعیب زکریایی خودشان خود را حاشیەایی نکردە بودند ھزار بار از عمر ا موسرتر خوشنامتر بودند ایرج فرزاد میتوانست از عمر بیشتر و تواناتر باشد، و اسلان نمیتوان توانایی و محبوبیت کاک سدیق با عمر ا مقایسە کرد کە متئسفانە زود کومەلە از وجودش محروم شد. ولی وقتی میبنید نامبردەگان ھر کسی بە شیوەایی خود را کنار کشید بە کار تشکیلاتی بی مھری نشان دادند و دنبال این و ان رفتند ان موقع است عمر میشود موئسر !! ولی عمر ا حال حازر ھم ھیچ تائسیری بر ھیچ جنبشی ندارد و فقەت یک تشکیلات دارد و بدون تائسیر است. ابراھیم علیزادە بە خاتر تلاش بی وقفەی خود و خەت مش مستڤل خود، پاکی و راستگوی و بە شدت سیاسی و ایندە نگر محبوب مردم کارگر و زحمتکش کردستان حرفی برای شنیدن دارد و میتواند تائسیرگوزار باشد ، و عبداللە مھتدی باسواد است و بە شدت قدرت تەلەب و در تشکیلات کومەلە تا چپ بود نقشی بزرگی داشت و موقعی بە راست چرخید تلاش فراوانی کرد برای مقبولیت پیدا کردن باورھایی نوینش و ھنوز خستە نشدە سخت در تلاش است ولی مانع راھش کومەلە کمومیست است برای اینکە ھنوز در این مسیر جدید ناموفق بودە است.

بهروز شادیمقدم

تاثیر حتما" نباید مثبت باشد . تاثیر منفی هم داریم .

Ali Ahmadi

بلی تاسیر منفی ھم ھست، و حالا عبداللە مھتدی تاسیر منفی بازی میکند و نقش منفیش عیان است خود را بە ھمپیمانان جدیدش معرفی میکند و باورھای جدیدش تیئوریزە میکند و تلاش میکند خود و برنامە جدیدش بە دیگران معرفی بکند و توانستە خود را بە خیلی جاھا معرفی کند و تلاش دارد در ایندە این نقش منفی بازی کند، ولی عمر ا من ھیچ تاسیری نەمیبینم فەقەت روی پاشنە خود می چرخد.

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند. نمي‌ميرند. بازتوليد مي‌شوند.(٧)

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.

نمي‌ميرند.

بازتوليد مي‌شوند.(7)

 

استالينيسم حزب توده‌

 

      واژه استالينيسم همان‌طور که قبلا" نوشتيم شامل نظريه‌ها و فاکت‌هايي است که از 1921، توسط استالين نطفه آن ريخته مي‌شود، و با مرگ لنين در 1924، اوج مي‌گيرد و در 1928، به راه‌برد روسيه شوروي تبديل مي‌شو‌د.

      استالينيسم همان ديدگاه‌هاي ضد انقلابي و ضد مارکسي «رفيق کشي»، «سوسياليسم در يک کشور»، «اردوگاه سوسياليسم»، «ميهن کبير سوسياليستي»، «اردوگاه کار اجباري»، «دادگاه‌هاي نمايشي»، «اعدام‌هاي جنايت‌کارانه»، «کيش شخصيت‌، «مارکسيسم لنينيسم»، «مبارزه ضدامپرياليستي»، «صنعتي‌کردن بازور سرنيزه»، «حذف شوراهاي کارگران در امور قانوني و اجرايي»، و غيره را در بر مي‌گيرد. چيزهاي ديگري که خود حزب توده به تبعيت از استالينيسم ابداع و اختراع ‌کرده است مانند، «سرمايه‌داري‌ وابسته» (بورژوازي کمپرادرو) را نيز شامل مي‌شود.

      فکر نمي‌کنم کسي بتواند با مطالعه تاريخ «حزب کارگران سوسيال دموکرات روسيه» و سپس حزب بلشويک تا زماني که لنين در قيد حيات بوده است، موردي از «رفيق کشي»، را در ميان کاردهاي حزب بلشويک بيابد. اما با ظهور استالينيسم است که «رفيق کشي» شروع و اوج مي‌گيرد، و سران حزب توده نيز در ايران «رفيق کشي» را شروع و آن را تحت عنوان «اعدام انقلابي» در ميان گروه‌هاي سياسي ديگر رواج و گسترش ‌دادند. به اين مورد باز خواهيم گشت.

      مفهوم «مبارزه ضدامپرياليستي» از نظر استالين يعني دفاع از شوروي به هر قيمتي تا در فرصت‌هاي ايجاد شده، و توزان قواي بيش‌تر، منافع بيش‌تري نصيب شوروي شود! اما مبارزه‌ي ضد امپرياليستي براي سوسياليست‌هاي واقعي در عصر امپرياليسم که عصر گنديده‌گي و انحطاط سرمايه‌داري است، به اين معني است که تمامي حاکميت‌‌هاي ريز و درشت صرف‌نظر از بزرگي و کوچکي‌شان، صرف‌نظر از قدرت اقتصادي و نظامي‌شان از آمريکا، انگليس، روسيه، فرانسه، آلمان، ژاپن گرفته تا قطر، عربستان سعودي، هندوستان، پاکستان و غيره، همه‌گي داراي همان کارکرد سرمايه‌داري‌ امپرياليستي هستند. بنابراين فقط، «مبارزه ضدامپرياليستي» را اختصاص دادن به آمريکا و يکي دو کشور ديگر، يعني تبرئه‌کردن کشورهاي سرمايه‌داري‌ خودی و پيراموني است. اين نظريه نه تنها در قرن بيست‌ويکم، بل‌که در قرن بيستم هم، ارزش تاريخي خود را از دست داده بود. لذا «مبارزه‌ي ضدامپرياليستي» بدون مبارزه عليه سرمايه‌داري‌ امپرياليستي نئوليبرالي در سراسر جهان که شامل روسيه و کشورهاي هم پيمان او نيز مي‌شود،‌ بي‌معني است. از نظر سران شوروي سابق اگر پرولتارياي هر کشوري به دنبال «مبارزه ضدامپرياليستي» راه بي‌افتد، بدين معني است که اولويت او نه نظام سرمايه‌داري‌ کشور خود، بل‌که يک کشور خارجي است که شوروي تعيين مي‌کند، و طبقه‌ي کارگر‌ بايد بدون توجه به استقلال طبقاتي خود، به زير چتر «بورژوازي ملي» اين کشور مشخص شده برود، چرا که «سوسياليسم» کذايي استالين در خطر است!

      ابتکار عمل استالينيسم با امضاء موافقت‌نامه‌ي تجاري بين انگليس و شوروي در تاريخ 16 مارس 1921/25 اسفند 1299، شروع مي‌شود. در اين قرارداد طرفين متعهد مي‌شوند که از هرگونه اقدام خصمانه و اشاعه‌ي هرگونه تبليغات مستقيم يا غيرمستقيم بر ضد يک‌ديگر، يا از ترغيب مردم کشورهاي آسيا به اقداماتي بر ضد منافع انگليس خودداري کنند.(مجموعه مقاوله‌نامه‌ها، موافقت‌نامه‌ها و کنوانسيون‌هاي جاري منعقد ميان جمهوري شوروي سوسياليستي فدراتيو روسيه با دولت‌هاي خارجي:نشر دوم:مسکو1921:ص45)

      روز 16 مارس 1921، موافقت‌نامه در لندن به دست کراسين[نماينده شوروي] و هورن، خزانه‌دار انگليس امضاء شد: «... هريک از طرفين خودداري مي‌کنند از اقدام يا اعمال دشمنانه بر ضد طرف ديگر، و از اجراي هر نوع تبليغات دولتي مستقيم يا غيرمستقيم خارج از حدود مرزهاي خود بر ضد موسسات امپراتوري بريتانيا يا جمهوري شوروي روسيه متناسبا"، و بالاخص اين که دولت شوروي روسيه خودداري مي‌کند از هرگونه تلاش نظامي يا ديپلماتيک براي تشويق هرکدام از ملل آسيايي به هر شکلي از اقدام دشمنانه بر ضد منافع بريتانيا يا امپراتوري بريتانيا، مخصوصا" در هندوستان و کشور مستقل افغانستان. دولت بريتانيا نيز در مقابل دولت شوروي روسيه نظير همين تعهد را در مورد کشورهايي که جزو امپراتوري سابق روسيه بوده‌اند و اکنون مستقل شده‌اند بر عهده مي‌گيرد.» (اي.اچ.کار:تاريخ روسيه شوروي:جلد سوم: ص351) و به دنبال آن، قرارداد با ايران در 26 فوريه 1921، با افغانستان در 28 فوريه، و با ترکيه در 16 مارس 1921، بسته مي‌شود.

      بنا بر گفته‌ي اي.اچ.کار که تحقيقات گسترده‌ي ديگر مورخين آن را اثبات مي‌کند، سياست انترناسيوناليسم پرولتاريايي روسيه شوروي از زماني که قرارداد بازرگاني با انگليس و سپس ايران و افغانستان و ترکيه بسته مي‌شود، به تدریج کنار گذاشته می‌شود: «جوهر سياست شوروي در سراسر دوره‌ي پس از 1921، عبارت بود از تلاش براي همکاري دولت‌هاي ملي در آسيا و گسترش نفوذ شوروي در مناطق اين دولت‌ها، منتها در اجراي اين سياست حتي‌الامکان روش‌هاي تدريجي و پوشيده به کار مي‌رفت تا فرصت‌هاي روابط اقتصادي سودآور با جهان سرمايه‌داري‌ غرب آسيب نبيند يا از دست نرود. در چارچوب اين سياست کلي، عمل شوروي در آسيا به دقت تمام از هواسنج اين روابط پيروي مي‌کرد.» (اي.اچ.کار:تاريخ روسيه شوروي:جلد سوم: ص560)

      اين قرارداد زمينه‌ي مادي و واقعي ظهور استالينيسم است که آن را به جاي سوسياليسم مارکسي و انترناسيوناليسم پرولتاريايي قرار مي‌دهد و به دنبال آن، قرارداد با ايران و ترکيه بسته مي‌شود که در اين قراردادها نيز، منافع ناسيوناليسم روس جاي‌گزين انترناسيوناليسم پرولتاريايي مي‌شود و زمينه‌ي لازم براي معرفي کردن «رضاخان» و «کمال آتاتورک» به عنوان نماينده‌گان «بورژوازي ملي» کشور خود فراهم مي‌شود.

      کساني مانند ايراندوست (اوسترف)، ايوانف، پاستوخوف معروف به ايرانسکي و روتشتاين معروف به ميرزا، به عنوان مورخين و نظريه‌پردازان کشورهاي شرق، شروع به جا انداختن ايده‌ئولوژي استالين يا همان استالينيسم مي‌کنند. حيدر عمواوغلي اين مرد جسور و انقلابي که يک پايه‌ي انقلاب مشروطيت را تشکيل مي‌داد به همراه برخي از دوستان‌اش در حزب کمونيست ايران، هم متاسفانه به استالينيسم مي‌پيوندند. در نتيجه تا سال 1306 خورشيدي، حزب کمونيست ايران هم، تحت تاثير شرايط موجود، گرفتار اين تحليل غلط مي‌شود و از رضاخان دفاع مي‌کنند. اما زيرکي و هوشياري سلطان‌زاده سبب مي‌شود که در کنگره دوم حزب کمونيست ايران، مشهور به کنگره اروميه، رضاخان به نقد کشيده ‌مي‌شود و تبيين حزب اصلاح مي‌گردد. هنگامي که استالين متوجه استقلال راي و فکري، حزب کمونيست ايران مي‌شود، براي به اجرا در آوردن اهداف خود در ايران، دست به کار مي‌شود و زمينه‌ي لازم را براي متلاشي کردن حزب کمونيست ايران آغاز مي‌کند که به آن خواهيم پرداخت.

      تبليغ و ترويج و اجراي سياست‌هاي استالين در ايران را حزب توده از سال 1320 خورشيدي، برعهده مي‌گيرد. آن‌ها در کارشان واقعا" استاد بوده‌اند. طوري سوسياليست‌هاي ايراني را گرفتار ايده‌ئولوژي استالين کرده بودند، که اکثريت آن‌ها متوجه نشده بودند، که دارند، به‌طور مستقيم يا غيرمستقيم در چارچوب فکري حزب توده فعاليت مي‌کنند! از سال 1942/1320 تا کنگره بيست شوروي در سال 1956/1343، حزب توده ميدان‌دار استالينيسم در ايران است. تنها مخالف حزب توده در اين زمان، و در دهه بيست خورشيدي، يوسف افتخاري است که فعاليت مستقل کارگري را در ايران شروع مي‌کند که به آن نيز خواهيم پرداخت.

از سال 1343، طرف‌داران مائو درون حزب توده اخراج مي‌شوند و پايه‌گذار افکار بورژوا رفرميستي مائو در ميان ايرانيان داخل و خارج از کشور مي‌شوند، به اين موضوع نيز خواهيم ‌پرداخت. اما مائويست‌ها در اصل خود نیز استالينيست هستند. بنابراين‌ از سال 1343 تا سال 1357، استالينيست‌ها و مائویست‌ها که شامل حزب توده و «سازمان توفان» احمد قاسمي و شرکاء مي‌شود، ميدان‌دار افکار و انديشه‌ي بورژوا رفرميستي استالینی در داخل و خارج از ایران هستند.

      با باز شدن فضاي باز سياسي در نتیجه انقلاب 1357، استالينيسم مهر خود را بر جنبش چپ ايران مي‌کوبد و همه‌ي سازمان‌ها و گروه‌هاي سياسي در اين مقطع به غير از يک گروه کوچک، گرفتار آن‌ مي‌شوند و قادر نيستند، گريبان خود را از آن رها سازند. حتا جريانات سياسي‌ معروف به «خط دو،  و «خط سه» که با خط يک [حزب توده و اکثريت] مرزبندي داشتند، نتوانستند استالينيسم را واقعا" به طور کامل بشناسند. تنها گروه «وحدت کمونيستي» بود که کار تحقيقاتي خود را قبل از 1357، شروع کرده و توانسته بودند، حافظه تاريخي خود را مدون و به تئوري‌هاي راستين لنين، سلطان‌زاده، مارکس و انگلس، دست‌رسي پيدا کنند، و با استالينيسم مرزبندی مشخص داشته باشند. بقيه گروه‌هاي سياسي مقطع 1357، هيچ‌گونه کار تحقيقي به منظور ارتقاء حافظه تاريخي خود و شناخت حزب توده و به‌طور کلي استالينيسم انجام نداده بودند و اکنون هم بعد از چهل سال، بسياري از آن‌ها هنوز نتوانسته‌اند، گريبان خود را از منجلابي که حزب توده براي آن‌ها تهيه نموده بود، آزاد نمايند و در اين رابطه‌ي خلاقيتي از خود نشان دهند.

      به غير از «وحدت کمونيستي»، تنها گروهي که در آن زمان، به سراغ آثار مارکس را رفته بود و مقاله‌ي دو قسمتي «اسطوره بورژوازي ملي و مترقي»(1) را منتشر نمود، که در آن زمان، حرکتي نوآورانه محسوب مي‌شد، «اتحاد مبارزان کمونيست» بود. با وجود اين، اين گروه نيز، مانند بقيه نتوانست با استالينيسم مرزبندي قاطع و مشخص داشته باشد:

      «حاکميت رويزيونيسم بر احزاب کمونيست شوروي و چين به شکست و عقب رانده شدن طبقه‌ي کارگر‌ جهاني از دو سنگر مهم خود در اين کشورها انجاميده است. اکنون بورژوازي در شوروي موفق شده است که ديکتاتوري پرولتاريا را امحاء کند و حاکميت سياسي خود و نظام سرمايه‌داري‌ را در اين کشور احياء نمايد. ... امروز اين دو کشور به اردوگاه ضد انقلاب بورژوا امپرياليستي جهان تعلق دارند. شوروي امروز در سطح جهاني‌ پرچم‌دار و نقطه اتکا رويزيونيسم خروشچفي و مدافع رفرميسم بورژوايي که در عصر امپرياليسم جرياني ارتجاعي است، مي‌باشد.»(2) (منصور حکمت:برنامه اتحاد مبارزان کمونيست: فروردين1360)

      در پاراگراف بالا، مشخص است، تا زماني که استالين در قيد حيات بوده، حاکميت شوروي و چين سوسياليستي بوده است، اما زماني که خروشچف مي‌آيد، سوسياليسم از بين مي‌رود و رويزيونيسم بر چين و شوروي حاکم مي‌گردد. اين همان ايده‌ئولوژي مائو است که سه تن از اعضاي کميته‌ي مرکزي حزب توده به نام‌هاي احمد قاسمي، غلامحسين فروتن و عباس سقايي، هنگامي که در سال 1343 خورشيدي از حزب توده اخراج شدند، اختراع کردند و تشکيلات مائويستي [توفان] خود را به وجود آوردند.

      بنابراين‌ در برنامه «اتحاد مبارزان کمونيست» آمده: «حزب کمونيست شوروي به حزبي بورژوايي بدل شده است و بورژوازي با اتکا بر آن، پيش‌روي اوليه پرولتارياي شوروي در جهت ساختمان سوسياليسم را به شکست کشانيده و سرمايه‌داري‌ انحصاري دولتي را در اين کشور مستقر نموده است. شوروي امروز پرچم‌دار و نقطه اتکاء رويزيونيسم خروشچفي است.» (منصور حکمت:برنامه اتحاد مبارزان کمونيست: فروردين1360)

      اما همان‌طور که بیان داشتیم‌ ظهور کامل استالينيسم، مقارن است با انحطاط کامل انقلاب اکتبر در 1928، و به مفهوم سر بر افراشتن ضد انقلاب سرمايه‌داري‌ دولتي است. استالينيسم با قتل عام نسلي از کمونيست‌هاي خالق انقلاب اکتبر، جشن پيروزي خود را بر پا کرد و بر ويرانه‌هاي انقلاب اکتبر و بر روي استخوان‌هاي کمونيست‌هاي به‌خون تپيده شده، خود را تحکيم بخشيد. یعنی استالينيسم نه روند تکامل ديالکتيکي‌ انقلاب اکتبر، بل‌که گورکن آن بوده است.

      زنده ياد بهزاد کاظمي که مرگ زودهنگام به او اجازه نداد که کار تحقيقي مبسوطي را که شروع کرده بود به سرانجام برساند، در زمينه‌ي استالينيسم بيان مي‌دارد که ما نمونه‌هایی از آن را عینا" نقل می‌کنیم؛ «تصفيه کنوني [دهه 30 قرن بيست ميلادي] صرفا" نه خطي خونين بل‌که رودي جاري از خون بين بلشويک‌ها و استالينيسم رسم مي‌کند. نابود ساختن تمامي نسل قديمي بلشويک‌ها و قسمت مهمي از نسل ميانه که در جنگ‌هاي داخلي شرکت داشتند و آن بخشي از جوانان که سنن بلشويک‌ها را جدا" کسب کرده‌اند، نشان دهنده‌ي نه صرفا" نام‌سازي سياسي بل‌که ناهم‌سازي جسماني ميان بلشويک‌ها و استالينيسم است. چه‌گونه مي‌توان اين امر را ناديده گرفت؟»

(بهزاد کاظمي: سامان نو شماره 11و12)

      برخلاف ايده هواداران استالين، يعني «احزاب برادر»، «استالينيسم ادامه‌ي تاکتيک و استراتژي بلشويک‌ها نبوده و نيست. حقايق منتج از واقعيت‌ها، آن را ثابت کرده است. «يکي از خصلت‌هاي برجسته‌ي بلشويک‌ها برخورد سخت‌گيرانه، دقيق و حتا ستيزه‌جويانه‌اش درباره مسايل اصل نظري بوده است. بيست و هفت جلد آثار لنين براي هميشه نمونه‌ي والاترين آگاهي تئوريک باقي خواهد ماند. بلشويک‌ها بدون اين کيفيت اساسي، هرگز قادر به ايفاي نقش تاريخي خود نمي‌بودند. از زاويه‌ي اين ديد، استالينيسم بي‌مايه، جاهل و کاملا" امپريک، در قطب مخالف قرار دارد. حدود ده سال پيش،[نگارش مقاله:29اوت1937] اپوزيسيون در برنامه‌ي خود اعلام داشت: از زمان مرگ لنين تا به حال موجي از تئوري‌هاي جديد ظاهر گرديده که يگانه نيت‌اش توجيه برگشت استالينيستي از مشي انقلاب پرولتارياِيي بين‌المللي است.» (بهزاد کاظمي: سامان نو شماره 11و12)

      «بوروکراسي استالينيستي، نه تنها هيچ وجه مشترکي با مارکسيسم ندارد، بل‌که به طورکلي با هرگونه اصول نظري و سيستمي بي‌گانه مي‌باشد «ايده‌ئولوژي» اين بوروکراسي يک سره با ذهني‌گرايي پليسي اشباع گرديده است و پراتيک آن عبارت است از امپريسيسم اعمال زور. ... اين بوروکراسي قادر نيست توضيحي در توجيه نقش اجتماعي خويش چه براي خود و چه براي ديگران ارايه دهد. استالين در مکتب مارکس و لنين نه به مدد قلم تئوريسين‌ها، بل‌که با پاشنه‌هاي گ.پ.او، تجديدنظر مي‌کند.»(پيشين) (بهزاد کاظمي: سامان نو شماره 11و12)

      «بلشويک‌ها در عمل ترکيبي از والاترين جسارت انقلابي و رئاليسم سياسي را نشان داده است. براي نخستين‌بار يگانه نوع رابطه بين پيش‌روان و طبقه‌ را که مي‌تواند ضامن پيروزي باشد، برقرار کرده است. در تجربه ثابت کرده است که اتحاد بين پرولتاريا، توده‌هاي ستم ديده‌ي روستايي و خرده‌بورژوازي شهري تنها از طريق سرنگوني سياسي احزاب خرده‌بورژوازي سنتي ممکن است. بلشويک‌ها، راه پيش‌برد قيام مسلحانه و تسخير قدرت را به همه‌ي دنيا نشان داده است.» (پيشين:11و12) (بهزاد کاظمي: سامان نو شماره 11و12)

      «پوسيده‌گي کمينترن به ناهنجارترين شکلي در اين واقعيت بيان مي‌شود که به سطح تئوريکي انترناسيونال دوم نزول کرده است. ... اينان به کارگران هيچ چيز نمي‌توانند بياموزند.» (بهزاد کاظمي: سامان نو شماره 11و12)

      در ادامه نظري مي‌افکنيم به ديدگاه دو نفر استالينيست، که يکي [محمود طوقي] از آن‌ها بر استالين نگاهي نقادانه دارد و اعمال او را صرفا" «اشتباه» مي‌داند و اين اشتباه را به حساب پرولتارياي روسيه مي‌گذارد: او مي‌نويسد؛ استالين «با نابود کردن کامل توليد‌ خصوصي يعني بورژوازي و خرده‌بورژوازي و صنعتي‌کردن کشور مرحله انقلاب سوسياليستي را به پايان رساند.» ... «استالينيسم يک جريان تاريخي_اجتماعي است آن چيزي که استالين را روي کار آورد ويژه‌گي‌هاي شخصي او نبود، بل‌که ضرورت‌هاي شخصي اجتماعي بود. استالينيسم خط مشي و ايده‌ئولوژي دوره‌يي از مبارزات تاريخي پرولتارياي شوروي است که خلق شوروي در دو جبهه مي‌جنگد. داخلي و خارجي. خشونت پرولتاريا در اين دوران سخت و بي‌امان است. و اشتباهات استالينيسم اشتباهات تاريخي پرولتاريا است که از آن هيچ گريزي نمي‌توانست داشته باشد.»(محمود طوقي:بازخواني تاريخ معاصر سچفخا:408-409)

      محمود طوقي کردار استالين را به حساب پرولتاريا و اشتباهات او مي‌گذارد! در حالي که پرولتارياي روس در زمان حاکميت استالين از سال 1925، خلع يد شده بود، و همه‌ چيز به دستور استالين و به وسيله‌ي حزب او صورت مي‌گرفت.

      محمود طوقي دست‌‌آوردهاي زمان استالين را بر مي‌شمارد در حالي که اين دست‌آوردها نه تنها هيچ ربطي به «حقوق سوسياليستي» شهروندان روسي که به قول طوقي به سوسياليسم رسيده‌اند! ندارد، بل‌که حتا شامل «حقوق بورژوايي» شهروندان هم نمي‌شود:

      «1.مبارزه بر عليه تزاريسم. 2. قاطعيت در مبارزه با دشمنان داخلي و خارجي 3. ساختن زيربناي مستحکم صنعتي(ولو آن‌که به صورت شورايي نبود) 4. بالا بردن سطح زنده‌گي کارگران و دهقانان 5. کمک به احزاب کمونيست (ولو آن‌که کم و ناپي‌گير بود) 6- مبارزه با امپرياليسم ژاپن و فاشيسم[چون استالين با آمريکا و انگليس هم کاسه بود نامي نمي‌برد]7. کمک به انقلاب چين 8. کمک معنوي به مبارزه هندوچين.» (پيشين)

      اما انصافا" محمود طوقي مواردی از اعمال ضد سوسياليستي، استالين را نیز اين‌گونه بر مي‌شمارد: «1. تصفيه‌هاي گسترده2. جانشين کردن امثال خروشچف و برژنف به جاي رهبران اصيل انقلاب. 3. خشونت زايدالوصف. 4. روابط نابرابر با ديگر احزاب 5. توصيه نادرست به ديگر احزاب 6. دستور انحلال احزاب کمونيست جهان 7. ايجاد يک بوروکراسي عظيم 8. عدم تمايز بر شيوه‌هاي مبارزه درون خلقي و برون خلقي 9. کيش شخصيت 10. جدايي از ماترياليسم ديالکتيک و لغزش به طرف متافيزيک و ذهني‌گري و دوري از واقعيت‌ها و توده‌ها 11. انجام ندادن دستور لنين در گذار از سرمايه‌داري‌ دولتي به سوسياليسم 12. بينش تک خطي در ماترياليسم تاريخي 13. عدم توجه به سانتراليسم دموکراتيک 14. به وجود آوردن محيطي که کسي جرات ابراز نظر مخالف نداشت. 15. زمينه‌سازي براي رشد عناصر متقلب 16. انحلال کمينترن 17. تاييد حکومت رضاخان [و پسرش] 18. اعمال فشار براي گرفتن امتياز نفت شمال از ايران 19. فشار اقتصادي به حکومت مصدق، نخريدن نفت و ندادن طلاهاي ايران. 20. تصفيه کمونيست‌هاي بزرگي چون سلطان‌زاده 21. کمک قاطع در به وجود آوردن دولت اسرائيل 22. تخريب تاريخ انقلاب اکتبر 23. عدم انتشار آثار مارکس 24. تز سوسياليسم در يک کشور.» (محمود طوقي:بازخواني تاريخ معاصر سچفخا:410-411)

      طوقي حقايق را مي‌بيند، اما توان ندارد، استالين را ضد بشر بنامد. او اذعان مي‌کند که «البته در اين ميان ما با کساني چون يوسف افتخاري و خليل ملکي و مصطفا شعاعيان رو بروييم که شامه تيزتري داشتند و با فاکتورهايي که داشتند پي بردند آن‌چه در شوروي اتفاق مي‌افتاد همه‌ چيز هست الا استقرار کمونيسم. ... کشتن تمامي رهبران حزب کمونيست ايران و لهستان هيچ ربطي به چپ‌روي سلطان‌زاده در انقلاب گيلان (3) نداشت. استالينيسم متفکر بزرگي چون سلطان‌زاده و لادبن، نيک‌بين و ذره و حسابي و مرتضا علوي و احسان‌الله خان، [حزب کمونيست ايران عضويت احسان‌الله‌خان را نپذيرفت]، را تاب نمي‌آورد. هم‌چنان که تروتسکي، زينوويف و بوخارين و ديگران را نتوانست تحمل کند.»(پيشين:413) (محمود طوقي:بازخواني تاريخ معاصر سچفخا:413)

      اما نفر دوم جناب «عبدالحسين آگاهي» نويسنده‌ي توده‌يي تاريخ را به روايت استالين مي‌نويسد: «سلطان‌زاده هم در کنگره عدالت و هم در کنگره‌ي دوم کمينترن استدلال مي‌کرد که ايران در برابر انقلاب سوسياليستي قرار دارد و مرحله انقلاب بورژوا دموکراتيک را سپري کرده است.» (عبدالحسين آگاهي:تاريخ احزاب در ايران:ص46)

      اين بي‌شرمانه‌ترين، رفتار و کرداری است که عبدالحسين آگاهي و ديگر نويسنده‌گان توده‌يي، به سلطان‌زاده نسبت مي‌دهند. او مطلقا" چنين چيزي بيان نداشته است. ما به آن خواهيم پرداخت.

      «عبدالحسين آگاهي» به جوانان امروزي پيام مي‌دهد که حافظه‌ي تاريخي خود را فراموش کنيد، و کاري به گذشته حزب توده نداشته باشيد: «اکنون صحبت بر سر اين نيست که اکثر قريب به اتفاق پژوهنده‌گان، به استناد مدارک و اسناد موجود، درباره‌ي سلطان‌زاده چنين عقيده‌يي دارند. صحبت بر سر اين هم نيست که حتا چه کسي در کنگره و قبل يا بعد از آن، داراي گرايش‌هاي چپ و يا راست بوده است. گفت‌وگو در اين هم نيست که چه‌گونه چپ‌نماهاي امروزي، زير پوشش به اصطلاح دل‌سوزي براي چپ‌روان ديروزي با مقايسه و رو در روي هم گذاشتن آن کوشنده‌گان نظر حيدرخان و سلطان‌زاده در واقع سعي در تضعيف سوسياليست‌هاي واقعي ايران امروز را دارند. سخن بر سر واقعيات سر سخت تاريخ است، که ديروز نتايج تلخ خود را عملا" نشان داد و بايد امروز درس بزرگي براي تمام هواداران صادق سوسياليسم علمي باشد که متاسفانه هنوز چنين نيست.»

از منظر عبدالحسین یعنی به استالینیسم که بیش از یک قرن است، عامل اصلی فساد و تباهی در جهان بوده و بر ضد سوسیالیسم و کمونیسم مارکس تبلیغ و ترویج نموده و به اسم مارکس و لنین جنایت‌ها آفریده است، کاری نداشته باشید!

      و باز هم مي‌نويسد: «در دوران بعد چپ‌هاي حزب کمونيست ايران شرکت در انقلاب بورژوا-دموکراتيک را سپري شده حساب مي‌کردند و وظيفه‌ي روز را در انجام «انقلاب کمونيستي خالص» مي‌دانستند.» (عبدالحسين آگاهي:تاريخ احزاب در ايران:ص47) این هم یکی دیگر از آن تهمت‌های بی‌شرمانه‌يي است  که این قلم به مزدان به سلطان‌زاده نسبت می‌دهند. ما به اين جعل:«انقلاب کمونيستي خالص» خواهيم پرداخت.

       بايد جنبش انقلابي متکي بر انديشه‌ي مارکسي يک بار و براي هميشه ايدئولوژي کاذب و دروغين «مارکسيسم لنينيسم»، ساخته و پرداخته دم و دستگاه استالين که وارثان طبيعي آن در ايران، حزب توده، «اکثريتي‌ها» و مائويست‌ها هستند را، نقد و رسوا نمايند تا ديگر نتوانند در يک شرايط اعتلاي انقلابي، دوباره عصر استالين را تکرار کنند.

      لنين در مورد واقعيت‌هاي آن روزگار جامعه‌ي‌ شوروي، واقع بين بود و همواره نقاط ضعف و قوت بلشويک‌ها را بدون ذره‌يي پرده پوشي و دروغ، علنا" بيان مي‌داشت. يکي از برتري‌هاي لنين به قول اي.اچ.کار، اين بود که واقعيت‌ها را بدون اين‌که آن را جعل و وارونه سازد، بيان مي‌داشت. گفتارها و نوشتارهاي او برخلاف نظر جاعلان تاريخ روسيه بوده است. لنین پس از امضاي پيمان برست ‌ليتوفسک نوشت: «ما از سوسياليسم دانش داريم، اما در خصوص دانش از سازمان در مقياس ميليون‌ها، دانش از سازمان‌دهي و توزيع کالاها، اين دانش را ما نداريم. اين را رهبران قديم بلشويک به ما نياموختند ... تاکنون در اين باره چيزي در متون بلشويکي نوشته نشده است، و در متون منشويکي هم چيزي نيست.»  چند هفته بعد لنين توضيح مفصل‌تري به سخن خود مي‌افزايد: «هر آن‌چه ما مي‌دانيم، هر آن‌چه بهترين کارشناسان، نيرومندترين مغزهاي جامعه‌ي‌ سرمايه‌داري‌ در پيش‌بيني تطور آن به دقت براي ما بيان کرده بودند اين بود که، به حکم جبر تاريخي، بايد نوعي دگرگوني در مسير کلي معيني روي دهد، مالکيت خصوصي وسايل توليد‌ را تاريخ محکوم کرده است و درهم شکسته خواهد شد، و از استثمارگران ناگزير سلب  مالکيت خواهد شد. اين نکته با دقت علمي اثبات شده بود. وقتي که ما به دست خود پرچم سوسياليسم را بلند کرديم، وقتي که خود را سوسياليست ناميديم، وقتي که احزاب سوسياليستي را تاسيس کرديم، و وقتي که قدرت را به دست گرفتيم تا بازسازي سوسياليستي جامعه‌ را آغاز کنيم، اين‌ها را مي‌دانستيم. اما اشکال ديگرگوني و سرعت رشد بازسازي منجز [وفاکننده وعده] را نمي‌توانستيم بدانيم. فقط تجربه‌ي جمعي، فقط تجربه‌ي ميليون‌ها از مردم، مي‌تواند در اين باره اطلاع قاطع به ما بدهد.» (اي.اچ.کار:تاريخ روسيه شوروي:جلد دوم: ص423-424)

      استالينيسم اين گفته‌ي لنين را درک نکرد و نمي‌فهميد که سوسياليسم عالي‌ترين فرماسيون اجتماعي اقتصادي است که در آن از هر نظر بايد برتر از فرماسيون سرمايه‌داري‌ باشد. به خيال خود مي‌خواست سوسياليسم را در يک کشور با ديکتاتوري و تیرباران هر مخالفی، برقرار نمايد. در فرمان اصلي نپ در تاريخ 21 مارس 1921، داد و ستد کالا مجاز شناخته مي‌شود که در آن کالاي صنعتي با فرآورده‌هاي کشاورزي مبادله پاياپاي در بازارهاي محلي، شوند. اما در پاييز 1921 لنين شکست خود را در اين امر اذعان مي‌کند:

      «غرض اين بود که در سراسر کشور که فرآورده‌هاي صنايع به طرزي کمابيش سوسياليستي، با فراورده‌هاي کشاورزي مبادله شوند، و از طريق اين مبادله‌ي کالا، صنايع بزرگ که يگانه پايه‌ي ممکن سازمان سوسياليستي است، احيا شود. نتيجه چه بود؟ نتيجه _ شما اکنون همه‌ي اين امر را در عمل به خوبي شناخته‌ايد، و حتا آن را در تمام مطبوعات ما مي‌بينيد_ نتيجه اين بود که مبادله‌ي کالا افسار گسيخت؛ به اين معني افسار گسيخت که به صورت خريد و فروش در آمد. و ما اکنون ناچاريم اين را اعتراف کنيم _ اگر نخواهيم قيافه‌ي کساني را به خود بگيريم که شکست خود را نمي‌بينند؛ اگر از رويا رو شدن با خطر باکي نداشته باشيم. بايد اعتراف کنيم که عقب‌نشيني ما کافي نبوده است، و ما ناگزيريم دست به عقب‌نشيني مکملي بزنيم، يک گام ديگر واپس برويم، و از سرمايه‌داري‌ دولتي به تنظيم دولتي خريد و فروش و گردش پول به پردازيم. از مبادله‌ي کالا هيچ نتيجه‌‌يي به دست نيامد؛ زور بازار آزاد بر ما چربيد؛ و ما به جاي مبادله‌ به خريد و فروش عادي، به بازرگاني متعارف رسيديم. لطفا" خودتان را با اين وضع منطبق سازيد، و گرنه عنصر خريد و فروش و گردش پول شما را فرا خواهد گرفت.» بعدها لنين دولت شوروي را در نظام نپ به ماشيني تشبيه کرد که اختيار آن از کف انسان خارج شده باشد: «مانند اين است که مردي پشت فرمان نشسته باشد، ولي ماشين در آن جهتي که مرد فرمان مي‌دهد حرکت نکند.» (اي.اچ.کار:تاريخ روسيه شوروي:جلد دوم: ص388-389)

      اما ريشه استاليسنسم در اين‌جا متولد مي‌شود: «هنگامي که لنين نپ را به دهمين کنگره حزب ارائه مي‌کرد بار ديگر به دو شرط گذار به سوسياليسم بازگشت که مدت‌ها پيش، يعني در 1905، آن‌ها را بيان کرده بود. مي‌گويد که فقط «در کشورهاي سرمايه‌داري‌ رشديافته» امکان «گذار فوري به سوسياليسم» وجود دارد؛ در روسيه هنوز «اقليتي از کارگران در صنايع و اکثريت عظيمي از کشاورزان خرده‌پا» روي زمين کار مي‌کنند. لنين ادامه مي‌دهد که: «انقلاب سوسياليستي در چنين کشوري فقط با دو شرط به پيروز نهايي مي‌رسد. نخست، با شرط دريافت پشتيباني از انقلاب سوسياليستي در يک يا چند کشور پيشرو. چنان‌که مي‌دانيد، ما براي احراز اين شرط در قياس با کارهايي که پيش‌تر انجام گرفته بود اقدامات فراواني کرده‌ايم، ولي اين اقدامات براي احراز آن شرط به هيچ‌روي کافي نيوده است.»

      «شرط دوم عبارت است از سازش ميان پرولتاريا که ديکتاتوري خود را اجرا مي‌کند يا قدرت حکومتي را به دست مي‌گيرد، و اکثريت جمعيت دهقانان.»

      از آن‌جا که انقلاب جهاني هم‌چنان تاخير داشت و پرولتارياي اروپاي غربي به نجات پرولتارياي روسيه نمي‌شتافت، انقلاب روسيه هم‌چنان در گرو همت دهقانان گرفتار بود، و نپ به اين دليل ضرورت داشت. لنين در کنگره‌ي دهم مي‌گويد:  «فقط توافق با دهقانان مي‌تواند انقلاب سوسياليستي را در روسيه نجات دهد، تا روزي که انقلاب در ساير کشورها نيز رخ نمايد.» جوهر نپ عبارت بود از نگه‌داري «حلقه اتصال» ميان دهقانان و پرولتاريا، يعني ابزاري که پيروزي در جنگ داخلي با آن به دست آمده بود. لنين در مه 1921، خطاب به يک کنفرانس حزبي مي‌گويد:

      «پرولتاريا رهبر دهقانان است، اما اين طبقه‌ را نمي‌توان بيرون راند، چنان‌که ما زمين‌داران و سرمايه‌داران را بيرون رانديم و نابود کرديم. اين طبقه‌ را بايد با زحمت فراوان و تحمل محروميت‌هاي فراوان ديگرگون کرد.»

      دو ماه بعد، در سومين کنگره‌ي کمينترن همين نظر را بيان مي‌کند: «گذشته از طبقه‌ي استثمارکننده‌گان، تقريبا" همه‌ي کشورهاي سرمايه‌داري‌ توليد‌کننده‌گان خرده‌پا و کشاورزان خرده‌پاي خاص خود را دارند. در روسيه اين‌ها اکثريت بزرگي را تشکيل مي‌دهند. مسئله عمده انقلاب اکنون مبارزه با اين دو طبقه‌ي آخر است.» در مورد اين‌ها نمي‌توان همان روش‌هاي مصادره و اخراج را به کار برد، که در مورد استثمارگران به کار رفته بود؛ روش‌هاي ديگري لازم است. اين روش‌هاي ديگر در نپ خلاصه مي‌شود، که قاعده‌ي اصلي آن عبارت است از «نگه‌داري اتحاد پرولتاريا با دهقانان، براي آن‌که پرولتاريا بتواند نقش رهبري و قدرت حکومتي را در دست داشته باشد.» وضع مبهم دهقانان، که هم متحد اساسي پرولتاريا است و هم، در عين حال، معارضي است که بايد بر آن چيره شد، ريشه‌ي بسياري از مشکلات آينده را تشکيل مي‌داد. لنين پس از اندکي تامل اضافه مي‌کند که «در هر حال، آزمايشي که ما داريم انجام مي‌دهيم براي انقلاب‌هاي پرولتاريايي آينده مفيد خواهد بود.»

      در يازدهمين کنگره حزب، در مارس 1922، لنين باز همان اصل را تکرار مي‌کند: «اهميت سياست اقتصادي نوين براي ما بيش از هر چيز در اين است که آزموني است براي نشان دادن اين نکته که ما داريم حلقه‌ي اتصالي با اقتصاد [طبقه‌ي] دهقان ايجاد مي‌کنيم.» ... گرايش ذاتي نپ آن بود که شرط اول از دو شرط گذار به سوسياليسم را _ يعني انقلاب سوسياليستي جهاني، که حکومت شوروي نيز نتوانسته بود آن را احراز کند_ به دست فراموشي بسپارد و بر شرط دوم _ يعني جلب حمايت دهقانان_ فشار بياورد، که احراز آن منحصرا" به نيرو و تدبير سياست شوروي وابسته مي‌نمود. سه سال بعد، که غيرعملي بودن شرط اول بيش از پيش پديدار شده بود، اصرار لنين بر نپ به نام راه راستين سوسياليسم به صورت پيش درآمد مسلم «سوسياليسم در يک کشور» آشکار شد.» (اي.اچ.کار:تاريخ روسيه شوروي:جلد دوم: ص324-325-326)

      لنين در مورد ساختمان سوسياليسم گفته است: «در ايام تزار ما هزاران تن را سازمان مي‌داديم، و در ايام کرنسکي صدها هزار تن را. اين چيزي نيست؛ اين در سياست به حساب نمي‌آيد. اين کار مقدماتي بود. اين کلاس مقدماتي بود. تا زماني که پيشتازان کارگران نياموخته‌اند که ده‌ها ميليون تن را سازمان دهند، هنوز سوسياليست نشده‌اند و آفريننده‌گان جامعه‌ي‌ سوسياليستي نيستند، و تجربه‌ي لازم سازمان را به دست نياورده‌اند. راه سازمان راه درازي است، و وظيفه‌ي ساختمان سوسياليستي مستلزم کار پي‌گير و طولاني و تجربه‌ي متناظر با آن است، و ما اين را به اندازه‌ي کافي نداريم. حتا نسل بلافاصله بعد از ما، که بهتر از نسل ما پرورش يافته است، مشکل بتوان گذار کامل به سوسياليسم را انجام دهد.» (اي.اچ.کار:تاريخ روسيه شوروي:جلد دوم: 114-115)

      به گفته‌ي اي.اچ.کار «لنين نه تنها در يک سنت انساني تربيت شده بود، بل‌که احترام فراواني هم در ميان مردم داشت: هم اقتدار معنوي زيادي داشت و هم قدرت اقناع فراوان. اين صفات، که در هيچ‌کدام از رهبران ديگر ديده نمي‌شد، به او امکان مي‌داد که عنصر اجبار را تخفيف بدهد و به حداقل به رساند. استالين هيچ اقتدار معنوي نداشت، در سال‌هاي بعد کوشيد اين اقتدار را با روش‌هاي بسيار خامي براي خود فراهم کند. استالين چيزي جز اجبار نمي‌فهميد، و از همان روز اول اين روش را به طور آشکار و با خشونت تمام به کار بست. ... لنين ممکن نبود به جعل سوابق، که کار هميشه‌گي استالين بود، رضايت بدهد. اگر در سياست يا در عمل حزب شکستي پيش مي‌آمد لنين آن را صراحتا" به همين عنوان مي‌شناخت و اذعان مي‌کرد؛ مانند استالين مصلحت ديدهاي ناگزير را به عنوان پيروزي درخشان عنوان نمي‌کرد. اتحاد شوروي زير فرمان لنين به گفته‌ي سيليگا به صورت «سرزمين دروغ بزرگ» در نمي‌آمد.» (اي.اچ.کار:تاريخ روسيه شوروي:جلد يکم: ص36_37)

      اما واقعيت اين است که جنايات استالينيسم در مقابل جنايات نظام سرمايه‌داري قابل مقايسه نيست. اعمال هيتلر، موسوليني، ژنرال فرانکو، جنگ جهاني اول و دوم، نسل‌کشي‌هاي بالکان در دهه‌ي نود ميلادي قرن بيستم، ده هزار روز جنگ آمريکا با ويتنام در قرن گذشته، نمونه‌هاي اندکي از آن است. به گفته‌ي ريچارد ديويد ولف، اقتصاددان برجسته آمريکايي، از دخالت‌هاي مستقيم و غيرمستقيم نظام سرمايه‌داري جهاني به سرکرده‌گي کشورهاي آمريکا و انگليس در کشورهايي مانند؛ گواتمالا و ايران ۱۹۵۴/1332، کوبا (۱۹۶۱-۱۹۵۹)، آفريقاي جنوبي (۱۹۹۴-۱۹۴۵) و شيلي  1973، که در برخي موارد شکل تغيير رژيم را به خود گرفت، مي‌توان نام برد.

      در سال‌هاي ۱۹۶۵ و ۱۹۶۶، کشتار دسته‌جمعي کمونيست‌هاي اندونزي که جان بين پانصد هزار تا سه ميليون نفر را گرفت. در نظام‌هاي فاشيستي اسپانيا [فرانکو]، آلمان [هيتلر]، ايتاليا[موسوليني]، هزاران سوسياليست‌ دست‌گير، زنداني، شکنجه و کشته شدند. دوره مک‌کارتيسم يا ترس‌سرخ با انبوهي از گزينش‌هاي شغلي، ليست‌هاي سياه، عوام‌فريبي، سانسور و دادگاه‌هاي نمايشي همراه بود و زنده‌گي ميليون‌ها آمريکايي را تحت تاثير قرار داد، همه و همه از دست‌آوردهاي نظام سرمايه‌داري که در حافظه تاريخي و اذهان طبقات اجتماعي، پاک شدني نيستند.    آن‌ها نيز مانند استالينيسم، تاريخ را جعل وارونه جلوه مي‌دهند و کشتار استالين از کمونيست‌ها را با اعداد و ارقامي نجومي ذکر مي‌کنند!

      راديو فردا، که منبعي سرمايه‌دارانه است، به نقل از «نيکلاس ورت» مي‌نويسد: «طبق مدارک رسمي شوروي که در دوران نيکيتا خروشچف منتشر شده است، فقط در سال‌هاي ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸، در حدود يک ميليون و ۵۷۵ هزار انسان دست‌گير شدند و در حدود ۸۵.۴ درصد آن‌ها يعني يک ميليون و ۳۴۵ هزار نفر در دادگاه‌هاي نمايشي محکوم و ۶۸۱ هزار و ۶۹۲ انسان از آن‌ها اعدام شدند.»

      به گفته‌ي ريچارد ديويد ولف اقصاددان آمريکايي که در قلب نظام سرمايه‌داري حضور دارد، ما بايد سوسياليسم [واقعي] را بفهميم چرا که تاريخ ما را [«سوسياليسم علمي1» جعلي منتج از استالينيسم] شکل داده و آينده ‌ما را سوسياليسم علمي و واقعي مارکسي که بر پايه‌ي لغو کارمزدي قرار دارد، شکل خواهد داد. سوسياليسم علمي مارکس منبعي عظيم است از: افکار، تجارب و آزمايش‌هاي روي هم انباشته‌شده که توسط کساني به سرانجام رسيده‌ که آرزوي عمل‌کرد انقلابي در جهت لغو کارمزدي را در سر مي‌پروراندند.

      او مي‌گويد؛ سوسياليسم نمايان‌گر آگاهي کارگراني ا‌ست که منشا آلام و محدوديت‌هاي‌شان بيش‌تر نظام سرمايه‌داري است تا کارفرمايان‌شان. نظام سرمايه‌داري مشوق‌ها و گزينه‌هايي را براي دو طرف، و پاداش‌ها و تنبيه‌هايي براي «انتخاب‌هاي» رفتاري آن‌ها تجويز مي‌کند. چيزي که حاصل آن مبارزات بي‌پايان کارگران و آگاهي آن‌ها از اين امر است که راه حل، تغيير نظام سرمايه‌داري است.

      به گفته‌ي ريچارد ديويد ولف، کارل مارکس در جلد اول کتاب سرمايه يک بي‌عدالتي بنيادين را تعريف مي‌کند _ بهره‌کشي _ آن‌چه در سرمايه‌داري اساس ارتباط بين کارفرما و کارگر است. بهره‌کشي، به تعبير مارکس، موقعيتي است که در آن ارزشي که کارگران براي کارفرمايان توليد مي‌کنند، بيش‌تر از ارزش دستمزدي است که به آن‌ها پرداخت مي‌شود. بهره‌کشي سرمايه‌دارانه همه چيز را در جوامع سرمايه‌داري شکل مي‌دهد. سوسياليست‌ها، در آرزوي جامعه‌يي بهتر، هر روز بيش از قبل خواستار پايان دادن به استثمار، و هم‌چنين به دنبال سيستم جاي‌گزيني هستند که در آن کارگران به‌عنوان کارفرماي خود عمل کنند. سوسياليست‌ها مي‌خواهند در عين مشارکت در مسير رشد و رفاه جامعه، قادر باشند تمام پتانسيل‌هاي خود را به‌عنوان افراد و اعضاي آن کشف کرده و بهبود بخشند.

      به گفته‌ی او سوسياليسم يک نظام اقتصادي بسيار متفاوت از سرمايه‌داري، فئوداليسم و برده‌داري است که هر کدام جامعه را به دو طبقه اقليت مسلط (برده‌داران، اربابان و کارفرمايان) و اکثريت تحت‌سلطه (برده‌ها، رعيت و کارگران) تقسيم مي‌کردند. هنگامي که اکثريت، نظام‌هاي برده‌داري و فئودالي را ناعادلانه تشخيص دادند، آن‌ها بالاخره سرنگون شدند.

      اکثريت‌هاي گذشته به سختي جنگيدند تا نظام بهتري برپا کنند. سرمايه‌داري برده‌ها و رعيت‌ها را با کارگران جاي‌گزين کرد و برده‌داران و اربابان را با کارفرمايان. از لحاظ تاريخي اصلا غافل‌گيرکننده نيست که کارگران هم در نهايت چيز بهتري آرزو کنند و براي به‌دست آوردن آن بجنگند. آن چيز بهتر سوسياليسم است، نظامي که مردم را تقسيم‌بندي نمي‌کند، بل‌که کار را تبديل مي‌کند به فرآيندي دموکراتيک که در آن تمام کارگران قدرت برابر دارند و همه با هم کارفرماي خود هستند.(ريچارد ديويد ولف: ده نکته‌يي که بايد در مورد سوسياليسم بدانيد:سارا ياوري)

      ولف گفته است که لنين به‌عنوان رهبر اتحاد جماهير شوروي، يک بار گفت که سوسياليسم يک هدف بود، چيزي که در واقعيت هنوز محقق نشده است. شوروي، به جاي آن، «سرمايه‌داري دولتي» را محقق کرد. يک حزب سوسياليست قدرت دولتي داشت، و دولت تبديل شد به سرمايه‌داري صنعتي که جاي سرمايه‌داران خصوصي پيشين را گرفت. انقلاب شوروي کارفرما را تغيير داد و نه رابطه کارفرما/کارگر را. بنابراين سرمايه‌داري بود. اما جانشين لنين، استالين، اعلام کرد که اتحاد جماهير شوروي به سوسياليسم دست يافته است. در واقع، او دولت سرمايه‌داري شوروي را به‌عنوان الگوي جهاني سوسياليسم معرفي کرد. دشمنان سوسياليسم از همان زمان از اين تعريف براي يکي شمردن سوسياليسم با ديکتاتوري سياسي استفاده کرده‌اند.

استالين در روزهاي پاياني عمرش، که بهترين فرزندان و ياران طبقه‌ي کارگر‌ جهاني را به کام مرگ فرستاده بود و فقط «بريا» و «نيکولاي يژوف» در کنار خود داشت، همانند آخرين پادشاه تزار به سرش آمده بود: «رودزيانکو، رئيس آخرين دوما، در روز هفتم ژانويه 1917، يعني همان ايامي که انقلاب به در و پنجره‌ها مي‌کوفت، جرئت کرد به تزار بگويد: «اعليحضرتا، حتا يک مرد قابل اعتماد يا صادق در کنار شما باقي نمانده است؛ بهترين افراد يا بر کنار شده‌اند و يا کناره گرفته‌اند. فقط اشخاص بدنام به جا مانده‌اند.» (تروتسکي:تاريخ انقلاب روسيه: جلديکم:122)

      و در آخر اين قسمت اضافه کنيم که ديکتاتورها از تاريخ درس ياد نمي‌گيرند، و يا حتا از کرده‌هاي خود هم چيزي ياد نمي‌گيرند. استالين و ياران‌اش و نيز مدافعين ايراني‌اش، هم مانند طبقه‌‌ي حاکمه‌ي تزار از کرده‌هاي خود درس نگرفتند: «تزار پس از رسيدن به تزار سکوسلو، هنگامي [فوريه 1917] که همراه با خانواده‌اش در کاخ محبوس شده بود، بنا به گفته‌ي ويروبووا زير لب گفت: «در ميان آدميان عدالت وجود ندارد.» ... «اما همين کلمات بي چون و چرا گواهي مي‌دهند که عدالت تاريخي، هر چند دير مي‌رسد، باز وجود دارد.» (تروتسکي:تاريخ انقلاب روسيه: جلديکم:181)

 

ادامه دارد

سهراب.ن

25/04/1399

 

توضيحات:

(1): منصور حکمت در قسمت دوم مقاله «اسطوره بورژوازي ملي و مترقي» مرتکب اشتباه مي‌شود: او براي اثبات نظر خود در مورد توليد ارزش‌هاي مصرفي از فرمول M → C → M' (پول اوليه_کالا_پول ثانويه‌ي بيش‌تر) استفاده مي‌کند در حالي که بايد از فرمول C C → M →  (کالا_پول_کالا) که فرمول توليد‌ کالايي ساده است، استفاده مي‌نمود. فرمول اول و دوم معرفي شده توسط منصور حکمت هر دو يکي است و آن هم فرمول توليد‌ کالايي يعني سرمايه‌داري‌ است.

 

(2): «درک محدود سوسياليسم خلقى ايران از رابطه پراتيک با تئورى اجازه نمي‌دهد که اينان به مهم‌ترين دستاورد تئوريک در تاريخ عينى و پراتيک طبقات، يعنى مارکسيسم لنينيسم توجه لازم را معطوف کنند و آن‌را به مثابه يک علم فرا گيرند.»(منصور حکمت: سه منبع و سه جزءسوسياليسم خلقى ايران) «مارکسيسم لنينيسم» ساخته و پرداخته استالينيسم است که در ايران توسط سران منفور حزب توده به عنوان سوسياليسم مارکس تبليغ و ترويج می‌شد و طوری در جامعه نهادينه شده بود، که حتا در مقطع 1357، راديکال‌ترين فرد هم نتوانسته بود از اثرات اجتماعي‌ آن دور بماند.

 

(3): چريک‌ها فدايي به تبعيت از استالين و حزب توده مي‌گويند علت اعدام سلطان‌زاده چپ روي او در انقلاب گيلان بوده است!!؟؟

1 -«سوسياليسم علمي نقشه‌پردازي عقلاني براي جامعه‌ي آينده نيست، بل‌که تکيه بر مبارزه‌ي طبقاتي هميشه جاري در جامعه‌ي سرمايه‌داري است. اين مرزي بود که سوسياليسم مارکس را از سوسياليسم [استاليني حزب توده‌] اتوپيک جدا مي‌کرد. در مانيفست به صراحت تاکيد مي‌شود که روابط اجتماعي سوسياليستي آينده از پيش‌روي مبارزه‌ي طبقاتي کارگران فرا مي‌رويد. به عبارت بهتر با فتح قدرت سياسي توسط طبقه‌ي کارگر، روابط متکي به مالکيت خصوصي ملغا مي‌شود و به ناگزير روابط مالکيتي تازه‌يي (مالکيت اجتماعي و اشتراکي) شکل مي‌گيرد.»(محمد قراگوزلو)

در باره برخورد به نیروهای راست اپوزیسیون(قسمت دوم)

در باره برخورد به نیروهای راست اپوزیسیون(قسمت دوم)

پرسش: در پاسخ سوال قبلی به سیاست دو گانه چپ 57 و شباهت ان با سیاست کنونی اشاره کردید. اما خود این سیاست شامل چه جنبه هایی میشود و با  سیاستهای کمونیسم کارگری در برخورد به نیروهای راست اپوزیسیون چه تفاوتهایی دارد؟

محمدرضا پویا: اتخاذ سیاستهایی  که در سوال قبل به ان اشاره کردم، امری ابتدا بساکن نیست و حکمت پایه ای تری دارد. اگر کسیکه چهار صفحه از کاپیتال مارکس را خوانده باشد سوال کنید که آن حلقه اصلی که کل مباحث مارکس را بهم مربوط میسازد و بگونه ای فلسفه وجودیش را تعریف میکند چیست، قطعا پاسخ خواهد داد تئوری ارزش اضافه. بدین معنا که اگر شما تئوری ارزش اضافه را از کاپیتال مارکس حذف کنید، آنوقت میتوانید هر بلایی که خواستید بر سر مارکس و کاپیتالش بیاورید. کمونیسیم کارگری هم یک حلقه اصلی و رابط دارد، حلقه ای که به مابقی تئوری و سیاستهای کمونیسیم کارگری منطق میدهد. بحث جبشهای اجتماعی، تمایزات جنبشی، تقاوتهای ما و نقطه عزیمتهای ما، پایه و اساس جنبش کمونیسم کارگری است. این بحث در واقع چسب درونی کمونیسم کارگری است که در نبودش کل عمارت فرو میریزد.

این مقدمه جهت روشن ساختن این نکته است که اختلاف بر سر چگونگی برخورد به نیروهای راست اپوزیسیون، یک اختلاف "تاکتیکی" نیست بلکه اختلاف بر سر دو افق سیاسی متمایز است. در سوال قبل با ذکر مثالهایی، جنبه هایی از سیاست رهبری حزب در برخورد به نیروهای راست را توضیح دادم. در اینجا میخواهم  عمدتا به شاکله این سیاست بپردازم و تا انجاییکه که مطلب را طولانی نکند، منطق "راست" نهفته در ان و تفاوتش با کمونیسم کارگری را بیان کنم.

چپ 57 در برخورد به انقلاب 57 و صف بندی های بعد از از انقلاب  معتقد بود ما با یک جنبش واحد( به ان جنبش خلقی میگفتند) روبرو هستیم که کمونیستها و طبقه کارگر جناح رادیکال ان هستند. در این تئوری طبقه کارگر به زیر مجموعه خلق تبدیل میشد و حکم "یدک کش" مابقی عناصر "جنبش خلقی" را به عهده میگرفت تا رادیکالیسیم ان جنبش محفوظ بماند. نقد آن سیاستها روشن ساخت که کل این تئوری در خدمت خودی نشان دادن بورژوازیی است که در جامعه ایران کماکان "جنبه های ترقی خواهانه" و قابل دفاع دارد. این تئوری با این شمایل بعدها دیگر هرگز مجال طرح پیدا نکرد و لذا تغییر دکوراسیون داد.  تئوری "یک جنبش با جنبه های مختلف"، جنبه های زمخت تئوری جنبش خلق را از خود دور کرد اما مبانی و اهداف سیاسی اش همانی بود که در  "جنبش خلقی" سال 57 شاهد بودیم. امروز در برخورد به جنبش سرنگونی و نیروهای دخیل در ان، شاهد عروج همان تئوری های پنجاه و هفتی( با کمی اپدیت) هستیم. خروجی هر دو تئوری یکی است: جنبش همه با هم، منافع مشترک در جنبش سرنگونی و در بردن بورژوازی در اپوزیسیون از زیر نقد.

معیارهای دلبخواهانه

برای "خودی" شدن بورژوازی در جنبش سرنگونی باید در نقطه مقابل کمونیسم کارگری، معیارهای جدیدی در ارزیابی اپوزیسیون بورژوایی ارائه داد تا نقد انها "تفرقه در جنبش سرنگونی" لقب گیرد و حمایت از انها ناخوشایند به چشم نیاید. در قدم اول بخشی از صف اپوزیسیون ناسیونالیسم پرو غرب از زیر مجموعه اپوزیسیون راست خارج میشود:" راست به معنای احزاب راست نه لزوما اکتیویستها یا فعالین یا مردم یا هنرمندان یا نویسندگان یا الیت هنری ورزشی جامعه که ممکن است یک وقتی گفته باشند زنده باد رضا شاه یا یک موقعی دوم خردادی بوده باشند. آنها افراد هستند. آنها چهره ها هستند آنها آدمهای تو جامعه هستند که ممکن است هر روز هر جور موضعی بگیرند" ( رفیق حمید تقوایی در جلسه پرسش و پاسخ پاتوق استکهلم). در قدم بعدی و در تکمیل "تصویر سازی جدید" از مفهوم اپوزیسیون بورزوای و نقد افق سیاسی بورژوازی در جنگ بر سر قدرت سیاسی، اپوزیسیون بورزوازی به احزاب بورژوایی محدود میشود: " راست به معنای احزاب راست نه لزوما اکتیویستها یا فعالین یا مردم یا هنرمندان یا نویسندگان یا الیت هنری ورزشی جامعه که ممکن است یک وقتی گفته باشند زنده باد رضا شاه یا یک موقعی دوم خردادی بوده باشند. آنها افراد هستند. آنها چهره ها هستند آنها آدمهای تو جامعه هستند که ممکن است هر روز هر جور موضعی بگیرند. بنابر این، این اولین تفکیک است. ما داریم در مورد جریانات، احزاب و سازمانهای راست صحبت میکنیم. مثل فرشگرد مثل سلطنت طلبان و جمهوری خواهان مثل حزب سکولار دمکرات." (همان منبع) قبل از انکه به معیارهای دلبخواهانه در تعریف ناسیونالیسم پرو غرب(و یا ناسیونالیسم ایرانی بطور کلی) اشاره ای بکنم، باید سوال کرد که علت تلاش برای تقسیم بندی کردن اپوزیسیون بورزوایی به فعال و اکتویست و احزاب بورژوایی چیست؟ چرا نمایندگان و سخنگویان جنبش راست به صرف اینکه عضو این دسته و ان گروه از احزاب راست نیستند، شامل تخفیف در نقد و بدتر از ان شامل حمایت ما میشوند؟ "جنبه های ترقیخواهانه" دارند و ما باید هلشان بدهیم تا "رادیکالتر" شوند؟

چهل سال در تقریبا همه جدالهای سیاسی کمونیسم کارگری گفتیم ناسیونالیسم یک جنبش اجتماعی و دارای افق سیاسی و فکری است، بر آراء و افکار سیاسی جامعه و در زندگی روزمره مردم، نفوذ عمیقی دارد و باید در همین قامت بسراغ نقدش رفت. ناسیونالیسم ایرانی در اپوزیسیون دارای چنان تنوع سیاسی است که هر روز سیاست و افقش ظاهری جدید بخود میگیرد. کار ما این است که این پوشش را بکناری بزنیم و دائما اهداف سیاسی پشت انرا برای جامعه افشا کنیم. بالا بردن سطح توقع مردم و تعریف "نقطه پیروزی" در بالاترین مدار سیاسی، از دل همین نقد بیرون میزند. پس از چهل سال و پشت سر گذاشتن صدها جدل و جدال سیاسی، افق ناسیونالیسم ایرانی را با برگزیدن معیارهای دلبخواهانه در وجود احزاب و تشکلات اپوزیسیون بورژوایی خلاصه کنیم؟ آنهم اپوزیسیونی که وجه مشخص اش نداشتن سنت حزبی است و مانند یک جبهه عمل میکند. 

جنبش سرنگونی یک جنبش واحد و قائم بذات نیست. هم جنبش کمونیسم کارگری و هم جنبش راست پرو غرب در این جنبش حضور دارند. شعارها، شکل مبارزه و پیشروی و عقب نشینی این جنبش حاصل یک کار "جمعی" جنبش های متفاوت اجتماعی نیست بلکه محصول کشمکش این جنبشها با همدیگر است. در این جنبش مخرج مشترکی وجود ندارد. اگر کمونیسم در ایران میخواهد پس از سرنگونی رژیم اسلامی بجایی برسد و کارگر را نمایندگی کند، باید بی تخفیف و اما اگر، جنبش ناسیونالیسم پرو غرب را بنقد بکشد.  یکی از بندهای قطعنامه ای که تصویب نشد به همین موضوع پرداخته است:

 " حزب در عین حال قاطعانه برای جداکردن مردم از هر آلترناتيو و خط مشى راست و بورژوايى و سوق دادن آنها به يک موضع چپ و انقلابى در تحولات سياسى جارى ايران تلاش میکند. شاخص پيشروى ما در برابر راست در جنبش اعتراضى و سرنگونی طلبانه توده های مردم عليه رژيم اسلامى، بالا رفتن انتظارات مردم و نپذيرفتن نقطه سازشهايى است که نیروهای متعدد راست و کلا بورژوازی قدم به قدم جلوى مردم قرار ميدهند. اپوزيسيون بورژوايى میکوشد تا نقطه تعادلهاى جديدى که متضمن حفظ شالوده قدرت طبقاتى اش است را بعنوان پيروزى جنبش مردم جا بزند. حزب مدام مردم را به فراتر رفتن و کنار زدن و حاشیه ای کردن از اين چهارچوب ها فرا میخواند."

در قسمت بعدی با برشمردن جنبه های دیگری از سیاست برخورد به نیروهای راست رهبری حزب، جدال جنبشهای مختلف اجتماعی در جنبش 88 و 96 را مورد بحث قرار میدهیم.

پایان قسمت دوم

دیگر ماشین سرکوبتان هم پاسخ نمیدهد!  

دیگر ماشین سرکوبتان هم پاسخ نمیدهد!  

کارگران کشت و صنعت نیشکر هفت طی یکماه اعتصاب و اعتراض متحدانه در برابر اردوی سرمایه یکبار دیگر نشان دادند برای تحقق خواست و مطالباتشان متکی به اندوخته ها و دستاورد رزم مبارزاتی جنبشی خود و حامیانشان بوده، و ارعاب و دسیسه های دولت و کافرمایان در تقابل با مبارزاتشان راه بجایی نخواهد برد. رژیم وقتی طی یکی دو هفته با توسل به راهکارهای حقه بازانه همیشگی نتوانست وحدت و عزم فولادین مبارزاتی آنانرا در هم بشکند و میانشان تفرقه و چند دستگی بیاندازد، و ضمنا از رویارویی مستقیم با کارگران و خانواده هایشان بیمناک بود، پشت درهای بسته با کافرمایان نقشه ریختند تا شاید به خیال خود بتوانند کارگران را با وعده های پوچ همیشگی، دریافت حقوق معوقه و چند مطالبه دیگر سر و دم بریده، سر بدواند. یا با تصور واهی اینکه با طولانی شدن و نبود دستاورد ملموس، آخر سر کارگران سرخورده و مایوس به خانه هایشان برخواهند گشت. ذهی خیال باطل! دولت و کافرمایان در حالی خود را به نفهمی زده بودند که کارگران در هفته دوم اعتصاب با برپایی مجمع عمومی نشان داده بودند، منبعد هر گونه حرکتی اعم از چگونگی تداوم اعتصاب و مبارزه برای تحقق بی اما و اگر خواستها بر اساس تصمیمات جمعی کارگران پیش می رود و اجرا میگردد، و معنای عملی آن چیزی جز این نیست که رژیم و کافرمایان با شانه بالا زدن از تحقق خواست و مطالبات کارگران و جلسات پنهانی، سرشان به سنگ خواهد خورد. رژیم و کارفرمایان وقتی دیدند از یکسو همه تلاششان جهت به انحراف کشاندن مبارزات کارگران بی نتیجه ماند و از دیگر سو جدا از خانواده کارگران، جمعیت قابل ملاحظه ای از مردم شهر شوش هم در اعتصابات با آنان همراهی نمودند، بیم آن داشتند این اعتصاب اگر ادامه کاری داشته باشد و بیشتر به درازا بکشد، بعید نیست اعترضات هر روزه در دیگر بخشهای کارگری و سایر نارضایتها نیز در دل شرایط بحرانی، زمینه های رشد و بهمدیگر وصل شدنشان فراهم گردد و به این اعتصاب در هفت تپه بپیوندند. بهمین خاطر دگرباره برای زهر چشم گرفتن از کارگران و کل جامعه به ماشین زور و ارعاب متوسل شدند. دستگیری دیروز روزنامه نگاران مستقل اسماعیل محمد ولی و همکارش در حین تهیه گزارش از کارگران، نمونه جبونانه تعرض و چنگ و دندان نشان دادن به اعتصاب کارگران بود. کمااینکه امروز هم بعد از اینکه کارگران سیهمین روز تجمع خود را جلو فرمانداری شهر شوش برپا و سخنرانی کردند، در حین بازگشت به خانه هایشان، نیروهای اراذل و اوباش رژیم به چهار تن از سخنرانان و فعالین کارگری با اسامی بهمن سعیدی، ابراهیم عباسی منجزی، محمد خنیفر و مسلم چشم خاور حمله ور شده و ضمن ضرب و شتم آنانرا دستگیر کرده اند.
این یک حقیقت است که ضامن پیروزی رزم کارگران هفت تپه در برابر حافظان سرمایه همبستگی و اتحاد آنانست. اتحادی که خصوصا طی این چند سال اخیر هفت تپه و پیشروان شهر شوش عملا نشان داده اند جزو پیشقراولان آن بوده اند. برای این اتحاد و همبستگی از جان و زندگیشان مایه گذاشته تند. اتحادی که برغم همه مانعهای سر را در دل همه بحرانها بدون خلل حفظ شده. اما پیروزی که به دستاوردهای بزرگتر و قطعی بیانجامد مستلزم همبستگی و پیوند خوردن دیگر بخشهای مبارزاتی جنبش کارگری است! به عنوان نمونه همین اعتراضات موجود هر روزه که به شیوه پراکنده در گوشه و کنار ایران در جریان است، اگر هماهنگی میانشان ایجاد شود و به این اعتصاب هفت تپه بپیوندد، یقینا رژیم را نه تنها در برابر خواستهای حداقل کارگران به زانو درخواهد آورد بلکه نقطه عزیمتی خواهد شد برای زدودن سایر مانعهای سر راه پیشروی جنبش کارگری تا برچیدن انقلابی کل مناسبات موجود.
کارگران هفت تپه و شهر شوش و دیگر حامیانشان این تعرض افسار گسیخته به کارگران را حتما بدون پاسخ نخواهند گذاشت. مبارزه کارگران جهت احقاق بی اما و اگر کل حقوقشان کماکان پا برجاست.
زنده با اتحاد و همبستگی هفت تپه
پیش بسوی اتحاد و همبستگی سراسری
14.07.2020

جا پای نامبارک پنجم !

جا پای نامبارک پنجم !

هنگ کنگ به مدت ۱۵۶ سال تحت تسلط بریتانیا بود. جزیره هنگ کنگ درسال ۱۸۴۲ و در پی جنگ بین دو کشور به بریتانیا واگذار شد، و چین درادامه اراضی جدید هنگ کنگ را نیز به مدت ۹۹ سال به بریتانیا اجارهداد. هنگ کنگ از دهه ۱۸۴۰ میلادی تحت حاکمیت بریتانیا بود اما درسال ۱۸۹۸، بریتانیا و چین معاهده‌ای را امضا کردند که براساس آن،هنگ کنگ به صورت اجاره ۹۹ ساله در اختیار بریتانیا قرار گرفت. بریتانیا در سال ۱۹۹۷، هنگ کنگ را با فرمول «یک کشور - دو نظام» بهچین برگرداند.

هنگ کنگ سی و پنجمین اقتصاد بزرگ جهان با تولید ناخالص داخلیتقریباً ۳۷۳ میلیارد دلار است.از دسامبر سال ۲۰۱۸ سرمایه ای معادل۳۰٫۴ تریلیون دلار دارد. هنگ کنگ دهمین شرکت بزرگ تجاری در زمینهصادرات و واردات است و کالاهای بیشتری را با ارزش نسبت به تولیدناخالص داخلی خود تجارت می‌کند...

سال ۲۰۱۴ میلادی هزاران معترض به دولت محلی هنگ کنگ، و طرفداردموکراسی غربی با تحصن در مقابل دفتر لئونگ چون یینگ، رئیس ایندولت، خواهان استعفای او شدند. رئیس دولت محلی هنگ کنگ منصوب دولتچین است، و معترضان از لئونگ چون یینگ به عنوان سیاست‌مداری یادمی‌کنند که «بیش از حد» به دولت چین نزدیک است . اعتراضات همیشهادامه دارد ...

تقابلی آشکار از طرف آمریکا سالها دیده میشود تا مثلا دموکراسیدرهنگ کنگ پیاده شود ...


قرارداد اخیر چین با حکومکت اسلامی ایران برای کرایه جزیره کیش بهمدت 25 سال ... آنقدر بزرگ هست که چین بدون چراغ سبز ارباب بی مروتخطایی نکند..آمریکا حتی ادعاهای چین درباره دریای چین جنوبی راکاملاغیرقانونی می‌داند چه رسد به نقش حضور مارمولکهای چینی درهزاران کیلومتر آنطرفتر...

هرگاه رقبای جهانی مشغول چانه زنی میشوند از این نوع قدمهابرداشته میشود . روسها دریا گیرشان آمد و حالا چینی ها جزیره وفردا هر کس دیگر باشد ... این تیترها نمیتواند نگران کننده باشد . نقشه سیاسی دنیا عوض میشود ولی نه آنطور که نشان میدهند . روس وچین در استتراتژی همیشه کنار آمریکا هستند و میدانند نباید کاریکنند به خاطر یک جنگل و جزیره و دریاچه ... چوب خشک عمو سام بهکونشان برود . ولی در تاکتیک همیشه حاضرند توهمات حکومت اسلامی درایران را جلا بدهند و شیتیل خشک بگیرند .

توهم اینکه با تکیه به مشاوران دست راست و چپ کدخدای جهانی کمیبیشتر بمانند ! غافل از اینکه ماندن و دوام حکومت اسلامی در ایرانبه خاطر دادن جزیره و دریا به این و آن نیست ، به خاطر رضایت خودکاخ سفید است !


در کنار انواع سناریوهای ناسیونالیستی و وطن فروشی روحانییت ،میشود به سناریوهای دیگری هم فکر کرد ... والا از نظر فرهنگی وسابقه تاریخی چینی ها چیزی برای به دست آوردن در خاورمیانه ندارند . به خصوص در دوران پساکرونا...

یک قرارداد 25 ساله اگر جدی باشد اولین معنی اش این است کهحکومت اسلامی در ایران تا 25 سال آینده به همین شکل میتواند بماند ! اینجا حیاط خلوت غرب است که با 150 میلیارد دلار پول نقد نظمموردنظر خودش را چیدمان میکند ! چین و ماچین و روس که جای خود داردبزرگترشان هم باشد باید از تور ریزبافت آمریکا در نظم نوین جهانیبگذرد !

حالا شما باور نکن که چین مشغول پیدا کردن جایی برای پای پنجماست تا اگر مجبور شد هنگ کنگ را ول کند... کجا فرو کند ؟ فقط مطمئنباشید که حکومت اسلامی در ایران قرار نیست 25 سال آینده را به همینشکل و ورژن شاهد باشد ! این یک مجموعه به هم پیوسته است که هر کداماز اجزاء معنی و کارکردشان را میشود آنالیز کرد . روحانییت وحاکمان در ایران یا خیلی اسکولند که فکر میکنند مثلا مستقل عملمیکنند و یا مخاطب را خیلی احمق میبینند ! روحانیت و حاکمان درایران برای ماندن نهایتا باید حلقه وصلشان ارباب بی مروت باشد . ارباب بیمروت هم برای ماندن همین جانورحاکم در ایران تا حالا تلاشکرده است منتها باید کمی سرش را به میل خودش اصلاح کند !


چینی ها در جریان بحران کرونا ثابت کردند که در اندازه و فهم وشعورو مسئولییت جهانی نیستند و هنوز اصغرند . بی مسئولتر از هیئت حاکمهچین حکومت اسلامی در ایران است ، اینها گوز اصغر هم نیستند !


14.07.2020
اسماعیل هوشیار

July 14, 2020

در یک نگاه ... اعتصاب درخشان یکماهه هفت تپه به حمایت وسیع و موثرتر نیازمند است!

در یک نگاه

اعتصاب درخشان یکماهه هفت تپه به حمایت وسیع و موثرتر نیازمند است!

کارگران دستگیر شده فوری باید آزاد شوند!

 

قبلا هم نوشتم، "بار دیگر سرها به طرف مبارزه باشکوه کارگران نیشکر هفت تپه در داخل و خارج کشور چرخیده است. بار دیگر حق طلبی کارگری و انسانی با برجستگی مطرح شده است. اراده و  صدای رسای این نبرد طبقاتی را اینبار هم کارگران هفت تپه نمایندگی میکنند". اگر چه هنوز در پایان اعتصاب نیستیم و سرمایه داران و دستگاه قضایی و دولتشان با ترفندهای مختلف و از جمله مانوور دادگاهی اسد بیگی، رستمی، تا این لحظه نه تنها تن به اجرای فوری مطالبات برحق کارگران نداده اند بلکه امروز سه شنبه در سی امین روز این اعتصاب و اعتراض محکم، با دستگیری چهار تن از فعالین کارگری این مبارزه، یعنی، ۱- یوسف بهمنی ۲- ابراهیم عباسی منجزی ۳- محمد خنیفر ۴- مسلم چشم خاور و دستگیری یک خبرنگار حوزه کارگری، به نام اسماعیل محمد ولی و همکارش در روز گذشته  میخواهند این پیام را برسانند که قصد تن دادن به خواسته های برحق کارگران را ندارند. دولت و سرمایه داران باید بفهمند با ترفندهای سرکوبگرانه راه به جایی نمی برند و تردیدی نیست اعتصاب هفت تپه بر آزادی دستگیر شدگان خود پافشاری میکند. واقعیت اینست استمرار تاکنونی این نبرد طبقاتی و مبارزاتی تماما برحق مدیون اراده متحد کارگران هفت تپه، درایت فعالین آگاه و دلسوز و حمایت مردم آزاده شوش و خانواده های کارگران است. حمایتهایی تاکنون از جانب بعضی نهادها و تشکلهای کارگری و اجتماعی و جمعهایی از کارگران حق طلب صورت گرفته، که مهم و با ارزشند و قدر زحمات مبتکرانش را باید دانست، اما همه میدانیم، کافی نیست. پیروزی اعتصاب یکماهه شده کارگران هفت تپه، و مقابله با هر نوع سرکوبگری  و توطئه و همدستی کارفرما و دولت ضد انسان علیه کارگران، به حمایت وسیع و موثر بخشهای مختلف جنبش کارگری و اردوی آزادیخواهان نیازمند است. هنوز جای حمایت سیاسی و عملی بخشهای مهم  و مبارز جنبش کارگری و اردوی کار و آزادیخواهان خالی است، محقیم بپرسیم، چرا شاهد انتشار پیامهای پشتیبانی و ابتکارات حمایتی ولو سمبلیک، مثلا نیم ساعت دست از کار کشیدن از جانب بسیاری از مراکز و رشته های کارگری و به ویژه مراکز کلیدی کارگری نیستیم. توقع این بود که شاهد حمایت جنبش معلمان، رانندگان کامیون، پرستاران، بازنشستگان، دانشجویان آزادیخواه از دانشگاههای مختلف و در یک کلام هم طبقه ایها و همسرنوشتان کارگران هفت تپه از اقصی نقاط کشور باشیم، هنوز فرصت هست و پیروزی اعتصاب کارگران هفت تپه به همبستگی طبقاتی و عملی گسترده نیازمند است. با گسترش حمایت و همبستگی به پیروزی کارگران هفت تپه و از این طریق کل جنبش کارگری یاری رسانیم.

۱۴-۷-۲۰۲۰ 

***

زن بابا جنایت آفرید! نقش جنسیت در قتل!

زن بابا جنایت آفرید!

نقش جنسیت در قتل!

خبری کوتاه در رسانه ها منتشر شد. یک پسر بچۀ پنج ساله توسط زن بابا به قتل رسید. در میان اخبار قتل های ناموسی دختران کودک و جوان توسط پدرانشان، که بحث های بسیاری بدنبال داشت، خبر قتل این پسر بچۀ پنج ساله بدون هیاهو و بحث به فراموشی سپرده شد. یک زن سی و یک ساله در جنون از حسادت، در تلاش برای تصاحب تمام قلب شوهر، فرزند پنج سالۀ او را با نقشۀ قبلی و نه در یک جنون لحظه ای به قتل رساند. این جنایت را چگونه توضیح می دهیم؟ برای قتل ناموسی تز و تئوری داریم؛ برای کودک کشی توسط زن بابا پاسخ مان چیست؟

 

قتل ناموسی تاریخ و سنت و ایدئولوژی شناخته شده ای دارد. تراژدی قتل های ناموسی عموما دو دسته پرسوناژ دارد؛ دختر یا زنی توسط همسر، پدر یا مردان غیور خانواده که خود را مالک سکسوالیتۀ او می دانند به قتل می رسد. نقشه ریخته می شود، برنامه ریزی می شود یا در لحظه ای جنون آمیز داسی، خنجری یا چاقویی بر گردن زن فرود می آید. اما کودک کشی توسط اولیاء کودک، یا توسط زن بابا نیز یک پدیدۀ شناخته شده و نه چندان نادر در جامعۀ امروزی است. یکی از شنیع ترین جنایاتی است که هر روزه در این دنیای کثیف بوقوع می پیوندد. دلیل آن چیست؟

 

خشونت شیوه ای است که انسان در جامعۀ پر از تضاد، پر از بی عدالتی و سرکوبگر به آن متوسل می شود. خشونت، خشونت می آفریند. خشونت آموخته می شود؛ به یک رفتار آموخته شده بدل می شود. یک واکنش فکر شده یا نشدۀ انسان به وقایع و اتفاقاتی است که قادر به حل آن یا توضیح و درک آن نیست. در جامعه ای که اساسش بر خشونت گذاشته شده رفتارهای خشونت آمیز پدیده ای طبیعی و قابل درک است.

 

مولفه های این تراژدی معکوس قتل ناموسی است. در قتل های ناموسی یک دختر توسط یک مرد کشته می شود؛ در اینجا یک پسر بچه توسط یک زن کشته شده است. آیا این مولفات معکوس دلیل بی توجهی به آن شده است؟ آیا جان یک زن یا دختر از جان یک پسر بچه مهمتر است؟ از اینرو که زنان تحت ستم اند؛ زنان جنس تحت قیمومیت اند پس ما انسان های برابری طلب به قتل یک جنس تحقیر شده توجه بیشتری نشان می دهیم؟ بویژه زمانی که یک عضو جنس تحت ستم توسط یک عضو جنس "برتر" به قتل می رسد؟ لذا زمانی که پرسوناژ ها درست عکس قتل ناموسی اند، یعنی مقتول یک پسر و قاتل یک زن است با چشم اغماض به آن می نگریم؟

 

برخوردهای پر از خشم نسبت به قتل های ناموسی مهم و با ارزشند؛ اما درعین حال از یک ترند سخن می گویند؛ ترند مطرح شدن مساله زن، ستمکشی زن و دفاع از زنان بمثابه یک "مُد"! دفاع از آزادی زن و برابری کامل زن و مرد یک خواست و هدف مهم و با ارزش است اما این دفاع باید در چهارچوب دفاع از کلیت انسانیت باشد. در چهارچوب دفاع از یک جامعۀ آزاد و برابر؛ منفک از "سیاست هویتی" که امروزه مد شده است، سیاست هویتی بر مبنای جنسیت، نژاد، قومیت، و گرایش های جنسی. سیاست هویتی به یک مانع در مقابل آزادی و برابری کل جامعه بدل شده است.

 

سیاست هویتی قرار است اختلاف طبقاتی، جامعه طبقاتی و مناسبات طبقاتی را حاشیه ای کند. سیاست هویتی پاسخ امروز ایدئولوژی حاکم و جریان لیبرال در سطح بین المللی به معضلات و مصائب جامعه کنونی است. قرار است هر کس به قشر خود محدود شود تا به ریشه های واقعی تر و اصلی مصائب پی نبرد و توجه نکند. نژادهای "متخاصم"، جنسیت های "متضاد" و ملیت های متفاوت به نبرد و حساب صاف کردن با یکدیگر مشغول شوند و دشمن اصلی از نظرها پنهان بماند. این بخشی از ایدئولوژی دفاعی حاکم در مقابل خشم خروشان بشریت در مقابل مصائب جامعۀ امروزی است. و ما کمونیست ها هرگاه به ریشه این مصائب می پردازیم به سطحی گری، کلی گویی یا کور جنسی محکوم می شویم. این نیز یک سیاست دفاعی ایدئولوژی حاکم است.

 

این خشونت های شنیع، این جنایات محصول این جامعۀ طبقاتی است که انسان ها را به بردگی می کشد، از خود بیگانه و از انسانیت تهی می کند. در تحلیل نهایی هم آن پدر و همسری که سر آن دختر را از بدن جدا می کند قربانی این نظام پر از تضاد و خشونت است و هم آن زن بابایی که پسر بچه پنج ساله را سر به نیست می کند. از خود بیگانگی و تهی شدن از انسانیت یکی از محصولات این نظام خشن، سرکوبگر و استثمارگر است. مولفات و روایت های جنایت متفاوت است اما ریشه ها یکیست. این نظام پر از خشونت، سرکوب و بی عدالتی است که انسان ها را به اعمال خشونت می کشاند؛ و خشونت معمولا معطوف به ضعفا می شود. ضعیف کُشی یک مقولۀ شناخته شده و جا افتاده است. صورت مساله خشونت هر چه باشد؛ پرسوناژهای درگیر از هر بخشی از جامعه باشند، معمولا هدف خشونت انسان ضعیف تر است. این یک قاعدۀ شناخته شده است.

 

حدیث یازده ساله که توسط پدر به دلیل ناشناخته ای به قتل رسید؛ رومینای چهارده ساله که توسط پدر تحت نام قتل ناموسی سر بریده شد و پسر بچه پنج ساله ای که توسط زن بابا کشته شد هر سه قربانی این نظام خشن، سرکوبگر، ناعادلانه و طبقاتی هستند. برای ریشه کن کردن این جنایات باید این نظام را به زیر کشید.

 

***

 

برنامه همکاری‌های جامع ۲۵ ساله ایران و چین

برنامه همکاری‌های جامع ۲۵ ساله ایران و چین

http://www.azadi-b.com/G/file/Peyman-Iran-ve-Chin.pdf

قرارداد احتمالی با چین: جوانب مثبت، منفی، خنثی

هر دو دولت چین و ایران انگیزه های کافی برای برقراری یک رابطه همه جانبه اقتصادی دارند. اینکه آیا میتوانند چنین قراردادی را منعقد کنند یا نه و اینكه آیا آمریكا میتواند فشاری به چین وارد میكند یا نه، مشغله ما نیست. هر دو طرف این معامله لشگری از بوروکرت و تکنوکرات برای ارزیابی قرارداد و تعیین منافعشان دارند. ما سوسیالیستهای كارگری مشاور آنها نیستیم.

 

آیا معاهده احتمالی آنها بضرر مزدبگیران ایران خواهد بود؟ اینرا هنگامی میتوان ارزیابی کرد که شرط سرمایه گذاری چین در ایران شامل کاهش مزد کارگران از سطح امروز دستمزدشان، شرایط کاری بدتر از امروز و پرداخت مزدها بدتر از عدم پرداخت آن باشد.

 

همکاریهای احتمالی نظامی و غیر آن بین دو طرف تا هنگامیکه منافع مزد بگیر را بخطر نیندازند فاقد ارزش موضعگیری از طرف ماست. از نظر ما هر گونه كمك تكنولوژیك، بعنوان مثال، به جمهوری اسلامی در جاسوسی از اپوزیسیون، چه تكنولوژی جی پنج هواوی چین باشد و چه ابزار شنود نوكیای فنلاند محكوم است.

 

پروواکاسیونهای اپوزیسیون ناسیونالیست و پرو غرب علیه قرارداد احتمالی از سر منافع مزدبگیرلن نیست بلکه انعکاسی از رقابتهای درونی جناحهای مختلف سرمایه داران است. میگویند چرا باید چین رابطه ای با ایران داشته باشد كه آمریکا میتواند با ایران داشته باشد! این انتقادات مبنای ارزیابی ما نیست.

 

تنها جنبه احتمالی مثبت این قرارداد رفع تنگناهای اقتصادی ناشی از تحریمهای آمریكا است که مستقیما به تامین نیازهای زندگی مزدبگیران مربوط میشود.

 

آیا این قرارداد حکومت اسلامی را تثبیت میکند؟ سوال اشتباه است. ثبات سیاسی جمهوری اسلامی لازمه سرمایه گذاری استراتژیک و بلند مدت چین در ایران است، نتیجۀ آن نیست. غیر از این باشد چین ریسک بزرگی در رابطه اش با جمهوری اسلامی متقبل میشود که در آنصورت مشكل دولت چین است، مشكل و مشغله ما نیست. ثبات سیاسی جمهوری اسلامی تابعی از رضایت توده مردم از حکومت است، تابعی از قرارداد حکومت با چین نیست.

 

اینکه آیا جمهوری اسلامی ممكن است ادای خروج از بحران اقتصادی را دربیاورد و رجز تثبیت سیاسی بخواند در واقعیت رابطه اش با توده مزدبگیر كوچكترین تاثیری نمیگذارد. تا هنگامیکه مزدبگیران خواهان سرنگون کردن جمهوری اسلامی باشند جمهوری اسلامی ثبات سیاسی ندارد و با یا بدون قرارداد با چین باید برود.

***

July 12, 2020

تولید کالایی ساده و سرمایه‌داری ـ چند نکته / ح. آزاد

تولید کالایی ساده و سرمایه‌داری ـ چند نکته / ح. آزاد
لینک کوتاه:
https://wp.me/paiHc5-tl

سپهر، قهرمان سنگر ما! آموزه های هفت تپه!

سپهر، قهرمان سنگر ما!

آموزه های هفت تپه!

در بیست و پنجمین روز اعتصاب کارگران هفت تپه شهر شوش دگر بار شاهد مارش کارگران بود. طی دو سال گذشته شوش به مرکز استقامت، قهرمانی و پایداری طبقاتی بدل شده است. اگر زمین و سنگ فرش ها زبان داشتند چه داستان هایی که از استفامت و پایداری انسانی بیان نمی کردند؛ چه شعرهایی که از درد و رنج انسان های له شده در چرخ و دندۀ یک نظام خشن استثمارگر نمی سرودند.  خیابان های شوش بارها قدم های استوار مارش کارگران متحد و همبسته علیه یک حکومت جنایتکار و تا مغز و استخوان دزد را لمس کرده اند. اما امروز، روزی پر خشم بود. لعنت بر نظامی که زندگی انسان ها را با چنین درد و رنجی عجین می کند! امروز سپهر قهرمان ما تعفن و کثافت این نظام را با تمام قدرت در مقابل چشمان ما قرار داد. کودکی که در همبستگی با پدر و رفقای پدر به سنگر اعتصاب پیوست و تا آخرین ذرۀ قدرت در صف ایستاد؛ سپهر، امروز، بما درس های مهمی از اتحاد، استقامت و تسلیم ناپذیری آموخت. این چنین است که فولاد آبدیده می شود.

 

ما قهرمانی ها و پایداری هم طبقه ای هایمان را ستایش می کنیم؛ اما می جنگیم تا مجبور به اینهمه فداکاری و درد و رنج کشیدن نباشیم. می رزمیم تا یک زندگی انسانی، مرفه و عادلانه را برای همه به ارمغان بیاوریم. فقر و فلاکت جامعه را به مرز از هم پاشیدگی کشانده است. حقوق های زیر خط فقری که چند ماه، چندماه پرداخت نمی شود به داستان زندگی میلیون ها انسان کارگر و زحمتکش شریف بدل شده است. بساط این نظام سرکوب و استثمار را باید برچید. ریشه های این برده داری را باید خشکاند. این زندگی در شان هیچ انسانی نیست.

 

هفت تپه راه را نشان می دهد!

مبارزات کارگران هفت تپه درس های بسیاری در بر داشته است. مبارزۀ بی امان علیه دشمن طبقاتی به تاریخ هفت تپه بدل شده است. بیش از دو سال است که هفت تپه به مرکز مبارزات طبقاتی عروج کرده است. رهبران صادق و انقلابی در صفوف هفت تپه هر روزه بازتولید می شوند. هفت تپه در مبارزه با یکی از کثیف ترین و جنایتکارترین نظام ها در تاریخ بشریت هر روز مبارزات طبقاتی را قدمی به جلو می برد؛ راه می جوید و راه نشان می دهد. می کوشد اتحاد طبقاتی را با تمام قوا حفظ کند؛ می کوشد کارگران را در سرنوشت خود دخیل کند؛ به تصمیم گیری، راهیابی و مبارزه بکشاند؛ تا به این ترتیب کارگران را قدرتمندتر سازد. کارگری را که هر روز برای وضعیتش راهیابی جمعی می کند و سپس تصمیمات مشترک را به اجرا در می آورد نمی توان به آسانی شکست داد. این پروسه قدرتیابی طبقاتی است که "سنگر و سکو" به بیان هفت تپه یا مجمع عمومی، سنت شناخته شدۀ طبقۀ کارگر، میسر شده است.

 

مجمع عمومی ابزار قدرتمندی طبقۀ کارگر!

تجربۀ هفت تپه یکبار دیگر ظرفیت های بی نظیر مجمع عمومی در پیشبرد مبارزات طبقۀ کارگر را به نمایش گذاشته است. حتی ناباوران و غرض ورزان نیز در مقابل کارآ بودن این ابزار سر تعظیم فرود آورده اند و باشد که با الفاظی دیگر، که خجولانه بجای مجمع عمومی بکار می برند، دربارۀ ظرفیت های آن قلمفرسایی می کنند. ابزاری ساده و کارساز، بقول منصور حکمت "معجزآسا"! طی بیست و پنج روز اخیر، هر روز کارگران دور سکو و سنگر جمع می شوند و به سخنان رفقایشان گوش می دهند؛ به روی سکو می روند و ابراز نظر می کنند؛ اختلافات را حل و فصل می کنند؛ درباره شیوۀ کار و روش پیشبرد مبارزه هم نظری می کنند؛ اجماع ایجاد می شود و دست بکار می شوند. هیچ تصمیمی از بالای سر کارگران اتخاذ و جاری نمی شود. همۀ کارگران فرصت می یابند که در پروسۀ تصمیم گیری شرکت کنند؛ نظر دهند و نظرات را بشنوند و در پایان با قدم خود و کف زدن هایشان به تصمیم جمعی رای دهند. کارگری که این چنین در پروسۀ تصمیم گیری شریک بوده است به آسانی به تصمیات پشت نمی کند. تعهد به رای جمعی که رای او نیز هست در قلب و مغز تک تک کارگران شکل می گیرد. رای جمعی به سهولت به مسئولیت جمعی بدل می شود. بدون مجمع عمومی بسیج صدها کارگر در این شرایط سخت و دردناک، اگر نه غیرممکن، عملی بسیار پیچیده و دشوار می بود. یکی از آموزه های مبارزات هفت تپه دامن زدن به جنبش مجامع عمومی در تمام جامعه است.

 

ایجاد اتحاد و پایداری در میان صدها انسان دردمند و گرسنه کار ساده ای نیست. بدون اتحاد و همبستگی استیصال برهمه چیز سایه می انداخت. شرایط استیصال آور است. آسان نیست با شکم های گرسنه خانه ها را ترک کنیم و عزیزان مان را گرسنه و دردمند بجا گذاریم؛ ساده نیست با شکمی گرسنه و در گرمای ٥٠ درجه، بی امید و با آینده ای نامعلوم همچنان با صلابت به مبارزه ادامه داد؛ ساده نیست تحت تهدید یک پاندمی خانمان برانداز امید را حفظ کرد و برای ابتدایی ترین خواست ها در کنار مطالباتی آینده نگرتر رزمید. اما کارگران هفت تپه نشان دادند که در سایه همبستگی و اتحاد می توان بر سخت ترین موانع فائق آمد. و این اتحاد و همبستگی حاصل مبارزه ای سخت، رهبرانی مسئول و آگاه و انتخاب یک ظرف مناسب برای تصمیم گیری است.

 

ادغام خواست های فوری و سرنوشت ساز

یک آموزۀ دیگر هفت تپه ادغام خواست های فوری کارگران و راهیابی برای آیندۀ واحد تولیدی است. تلاش برای دریافت حقوق معوقه، بازگرداندن رفقای اخراج شده و یافتن راهی برای تداوم فعالیت هفت تپه از روز نخست در سنگر و بر سکو حضور داشته است. بر سر بهترین راه بحث شده است. کارگران در تمام این لحظات سهیم شده اند. هنوز راه حل قطعی اتخاذ نشده است. بر نظر سلبی اتفاق نظر و اجماع وجود دارد؛ همه متفق النظرند که کارفرمای دزد خصوصی باید اخراج شود. اما چه آلترناتیوی باید برگزیده شود هنوز موضوع بحث و تصمیم گیری است. کارگران دارند اوضاع را می سنجند، تحلیل و بررسی می کنند تا بتوانند بهترین و میسرترین تصمیم را اتخاذ کنند. دولتی شدن یا تعاونی دو آلترناتیوی است که طرح و بحث می شود. روشن است که هیچکدام نه تنها ایده آل که حتی در دنیای واقعی جوابگوی نیازهای کارگران نیستند. اما دنیا، دنیای ایده آل ها نیست! باید میان ممکن ها بهترین را برگزید تا آنرا به تخت پرشی برای آینده ای بهتر بدل کرد. و کارگران اکنون در این مسیر قدم بر می دارند.

 

فعالین کارگری، کارگران رادیکال سوسیالیست و شاید بتوان بجرئت گفت که در شرایط کنونی بخش وسیعی از کارگران می دانند که تنها پاسخ واقعی به دردهایشان سرنگونی این رژیم و نظام سرمایه داری است؛ آگاهند که تا سرمایه داری حکم می راند استثمار خشن و سرکوب اجتناب ناپذیر است. اما تا رسیدن به هدف باید راه پیمود و مبارزه کرد؛ نیرو جمع کرد و منسجم تر شد؛ راهی پر سنگلاخ. پروسۀ تصمیم گیری درباره آینده بلافاصله، خود بخشی از پروسۀ مبارزه برای قدرتیابی عمومی تر طبقه و انسجام و وحدت طبقاتی است. حمایت بیدریغ از رهبران کارگری مصلح و انقلابی و تلاش برای پیشبرد این مبارزۀ سخت و پیچیده بخشی از وظایف طبقاتی ما کمونیست هاست. باید شرایط کنکرت مبارزه طبقاتی و توازن طبقاتی را در نظر گرفت؛ دگم ها را کنار گذاشت و پاسخ های از پیشی را سبک و سنگین کرد؛ مبارزۀ طبقاتی یک پدیدۀ زنده است و باید بعنوان یک موجود زنده به آن برخورد کرد. درعین هشیاری کامل از انحرافاتی که می تواند در مسیر قد برافرازد و ضمن حفظ افق انقلابی، باید بکوشیم راه حل های ممکنی که ظرفیت قدرتمند شدن کارگران را دارا هستند، ارزیابی و سپس انتخاب کنیم.

 

نظارت کارگری!

خواستی که همواره در مبارزات هفت تپه حضور داشته است خواست کنترل کارگری یا نظارت کارگری است. کارگران بدرست تشخیص داده اند که هر تصمیمی در مورد آیندۀ واحد گرفته می شود باید با نظارت یا کنترل کارگران همراه باشد. خواست کنترل کارگری دو سال پیش توسط اسماعیل بخشی، این رهبر صادق و با صلابت کارگری، طرح شد. کارگران هفت تپه در تداوم همان سنت اکنون از نظارت کارگری سخن می گویند. قصد دارند و می کوشند که امور را تا تحت امکان بدست خود بگیرند؛ می کوشند در این پروسه قدرتمند تر شوند و تا حد امکان در چهارچوب شرایط موجود قدرت و ارادۀ خود را تامین و تحمیل کنند.

 

گذشته و تاریخ این مطالبۀ کارگری هرچه باشد، در شرایط کنونی این خواست از قدرت طبقاتی سخن می گوید و به قدرت طبقاتی نظر دارد؛ و از این رو است که از اهمیتی بسیار برخوردار است. این مساله اتفاقی نیست که طی تاریخ هر گاه طبقۀ کارگر کوشیده است ارادۀ خود را بر امور اعمال کند، هر گاه عزم جزم کرده است تا اجازه ندهد بورژوازی و دولتش کلیۀ امور را بدست بگیرند، هر گاه خواسته است بعنوان یک طبقه در صحنۀ مبارزۀ طبقاتی حضور یابد از کنترل کارگری دفاع کرده است. کنترل کارگری برای طبقه راهیست برای قدرتمندی و سهیم شدن در قدرت. کارگران هفت تپه می کوشند در همین مسیر قدم بردارند.

 

 مبارزه طبقاتی یک مبارزۀ سیاسی است!

مبارزات طبقۀ کارگر طی دو سال گذشته یکبار دیگر نشان داد که مبارزۀ طبقاتی یک مبارزۀ سیاسی است. در شرایط دیکتاتوری و سرکوب خشن حتی مبارزه برای دستمزد نیز یک مبارزۀ سیاسی است. کارگران این امر را بخوبی آموخته اند. مشاهده کرده اند و با پوست و گوشت خود لمس کرده اند که چگونه برای هر بهبود ناچیز با دیوار سرکوب خشن حکومت و نیروهای مزدورش روبرو هستند. مبارزات هفت تپه یک آموزۀ مهم دیگر نیز داشت، افسانۀ تفکیک مبارزۀ صنفی – سیاسی را حاشیه ای کرد. مبارزۀ صنفی برای طبقۀ کارگر ایران مقوله ای پوچ و بی معناست.

 

لفظ صنفی از جانب برخی فعالین رادیکال اتخاذ می شود تا سدی در مقابل سرکوب خشن ایجاد شود؛ در این میان بخش مصالحه گر، سازشکار و رفرمیست طبقه و گرایشات اصلاح طلب سیاسی عامدانه این لفظ را بکار می گیرند تا مانع سیاسی شدن کارگران شوند. تا مبارزه را در چهارچوب خواست های ابتدایی حفظ کنند؛ تا کارگر را همواره بعنوان ملتمس در مقابل بورژوازی حفظ کنند؛ تا مبارزه برای سرنگونی سرمایه داری را به یک آینده دور و غیرقابل دسترس حواله کنند. باید زیان های این تفکیک را شناخت و با آن مقابله کرد. مبارزۀ صنفی، بویژه، در ایران تحت حکومتی که زبانی جز سرکوب و خشونت نمی شناسد، توهم برانگیر و بیراهه است.

 

شعارهای انحرافی!

در این روزها شاهد بوده ایم که چگونه مزدوران رژیم و کارفرما می کوشند مبارزه را به بیراهه بکشانند. چگونه مزدورانی که توسط کارگران و تشکل شان عملا از صفوف کارگران اخراج شده اند بجلوی صحنه و دوربین ها آمده اند. به هر دری می زنند تا مبارزۀ کارگران را به شکست بکشانند؛ یک روز برای کارگران اشک تمساح می ریزند و روز دیگر با شعارهای ظاهرا رادیکال در تلاش اند تا کارگران را طعمۀ سرکوب این دیوصفتان حکومتی سازند. اما به یمن هوشیاری فعالین و نمایندگان صادق و صالح کارگران این شعارها سریعا جمع آوری شده اند. مقابله با تحریکات و پرووکاسیون این مزدوران کثیف کار ساده ای نیست. اما حاشیه ای شدن سریع آنها نشان از یک آگاهی و هوشیاری عمیق میان فعالین و تودۀ کارگران است.

 

در این میان مردم به ماهیت جریانات راست پی می برند. زمانی که رسانه های دست راستی که با میلیون ها دلار سرمایه های مرتجع ترین منابع بین المللی تامین می شوند، این مزدوران را بعنوان نمایندگان کارگران بجلوی دروبین می آورند و می کوشند روایت مبارزۀ طبقاتی را از زبان آنها به جامعه تحویل دهند، مردم نیت واقعی و هدف آنها را تشخیص می دهند. در شرایطی که نمایندگانی که با تحمل سختی های بسیار به دادگاه کارفرماهای دزد رفته اند تا صدای کارگران را به گوش جامعه برسانند از جانب این رسانه ها سانسور می شوند و مزدورانی که همواره در حال خنجر زدن از پشت و جلو به کارگران هستند در مقابل دوربین ها قرار می گیرند، مردم به ماهیت این رسانه ها و جریاناتی که آنها نمایندگی می کنند پی می برند. مبارزۀ طبقاتی در ایران علنی، حاد و پر تنش است. کارگران این را می بینند و از آن می آموزند.

 

پیروزی میسر است!

پیروزی قطعی نیست، اما میسر است. راه سخت و پر نشیب و فرازی در پیش داریم. کارگران نشان داده اند که تسلیم ناپذیرند؛ تا شکست شان ندهند از پا نمی نشینند. کارگران بخوبی دریافته اند که جز زنجیرهایشان چیزی برای از دست دادن ندارند. سریعا دارند قانونمندی های مبارزۀ طبقاتی را می آموزند. دارند در کلام مارکس به "طبقۀ برای خود" بدل می شوند. دارند در مسیر قرار دادن این دنیای وارونه بر قاعده اش قدم برمیدارند. اتحاد و همبستگی فشردۀ طبقۀ کارگر متشکل و آگاه تنها راه پیروزی بر مصائب و دردها و رسیدن به یک دنیای بهتر، دنیایی فارغ از ستم و استثمار، دنیایی آزاد، برابر و مرفه است.

***

روحانیت بانی پیمانهای فلاکت بار / مزدک

روحانیت بانی پیمانهای فلاکت بار !
با دورود فراوان به کارگران مبارز .
در خرداد ۱۳۴۲  خمینی با موضع گیری پوپولیستی علیه کاپیتالاسیون و نوکری شاه در مقابل آمپریالیسم آمریکا و حق رای زنان برای خود اعتباری دست و پا کرد و در پناه سرکوبی نابودکننده نیروی انقلابی توسط شاه و همراهی امپریالیسم جهانی  ۱۵ سال بعد توانست بر جنبش توده ائی سوار گردد و آنرا برباید و بار دیگر شریعت را بر عدالت اجتماعی غالب سازد و رژیم جمهوری اسلامی جایگزین رژیم سلطنتی شاه گشت . در آنزمان منصور قربانی کاپیتالاسیون گشت و ۱۵ سال بعد نظام شاهنشاهی علیرغم حمایت سیاسی ، نظامی دولت آمریکا توسط قیام توده ها فروریخت .
در دوران شاه ایران بیکی از پایگاههای نظامی امنیتی آمریکا درمنطقه خاورمیانه تبدیل شده بود و سفارت  آمریکا و نظامیانش گردانندگان واقعی امور سیاسی و امنیتی رژیم شاه بودند و مصون از هرگونه پیگرد قضائی در صورت ارتکاب جرم و جنایت در ایران .
اگر شاه  برای بقاء رژیمش  به زیر یوغ آمپریالیسم آمریکا رفت و مورد تنفر بیشتر توده ها قرار گرفت و نهایتا همان حمایت آمریکا " چشم افراسیاب " نقطه ضعف شاه گشت ، اکنون  ملا خامنه ائی و رژیمش در همان مسیری پیش میروند که شاه رفته بود و  بانی  پیمانهای حقیرانه و استعماری با دول سرمایه داری علیه مردم ایران میشود .  تاریخا روحانیت در دو صد ساله گذشته بانی و تحمیل کننده پیمانهای اسارت بار علیه توده های ایران بوده اند .
از پیمان ترکمن چای گرفته ، که روحانیت شیعه دوران قاجار به تحریک دولت انگلیس جنگی نابرابر با روسیه تزاری را به دولت فاسد قاجار و مردم تحمیل نمودند که شکست و از دست دادن بخش های دیگری از ایران نتیجه از پیش آشکارش بود ، تا همکاری ملا کاشانی با آمپریالیسم در کودتای ۳۲ علیه مصدق و توده های ایران و بازگرداندن مجدد شاه به سلطنت   و امضای قرارداد برجام  با موافقت و دستور خود ملا خامنه ائی و اکنون هم باز رضایت و نظارت خامنه ائی عقد پیمان مشارکت ۲۵ ساله با دولت سرمایه داری چین .
بهنگامیکه جمهوری اسلامی ورشکستگی اقتصادی و فلاکت معیشتی را طی ۴۱ سال به توده های کارگر و زحمتکش تحمیل کرده و اعتراضات توده ائی و اعتصابات کارگری جنبش های جدیدی را در افق سیاسی قرارداده ، خامنه ائی شخصا و رژیم  برای  مصونیت در تقابل با آمپریالیسم آمریکا به دولت سرمایه داری چین که خود آمپریالیسمی مدعی و جویای توافق بر رقبای جهانی است  ، روی آورده  و با عقد پیمان همکاری مشترک اقتصادی ، .... ،نظامی ۲۵ ساله  با چین بدنبال واکسن مصونیت یابی ازسقوط از سوی توده های جان به لب رسیده است .
تا آنجائیکه بخشهائی از این پیمان علنی گشته ، بسیاری از مفاد همچنان غیر علنی و عامدا بدور از دید  توده های مردم نگهداشته شده ، همچنانکه در دوران شاه چنین بود ، دولت چین سرمایه گذاری وسیعی در صنایع نفت و گاز و ... راه و ترابری  و معادن و... خواهد نمود .  در واقع هر آنچه که مورد نیاز چین وبنفعش است . 
سرمایه گذاریهای چپاولگرانه آمپریالیستی از جمله مواردی بود که توده ها ونیروهای مبارز در زمان شاه  با آن مخالفت داشتند و بانی فلاکت تولیدکننده و اقتصاد داخلی بود  و تولیدات وابسته به انحصارات  مجالی برای  رشد صنایع نمیگذاشتند .
بر مبنای پیمان با چین ، دولت  چین برای امنیت موسسات سرمایه گذاریش خود راسا با پنچ هزار نیروی امنیتی چینی امور امنیتی را بعهده میگیرد . که بزبان فارسی قابل فهم این همان کاپیتالاسیون بشیوه قرن بیست و یکمی با مشخصات چینی است ، همچون سوسیالیسم به سبک چینی !
از آنجائیکه نیروهای سرکوبگر خود رژیم جمهوری اسلامی مصون از هر گونه پیگرد قضائی درسرکوب کارگران و زحمتکشان هستند ، طبعا نیروهای امنیتی چینی " میهمان " که امنیت موسسات چینی را عهده دارند بهنگام اعتراضات  کارگری نه تنها مجاز به سرکوب بلکه از مصونیت قضائی برخوردار خواهند بود . باید متذکر شد که هنوز اسمی از کاپیتالاسیون یا آمری  مشابه از سوی رژیم علنی و ذکر نشده است  و نفی هم نشده است .
از دیگر موارد علنی شده این پیمان  شیوه مبادله نفت و گاز  بین دولتین جمهوری اسلامی و چین است . دولت چین نفت و گاز را طی دوران قرارداد با سی در صد تخفیف از قیمت بازار جهانی خریداری خواهد نمود  و پرداخت آن از سوی دولت چین تا دو سال تاخیر بلامانع خواهد بود . دوسوم پرداخت نقدی خواهد بود که درصد بالائی از آن با پول رایج چین یوان صورت میگیرد و یک سوم مابقی بصورت کالا های چینی انجام خواهد شد . البته شیوه تعیین قیمت اجناس چینی  مشخص نیست  ، هر چند تخفیف سی درصدی نفت معین گشته .
بدین طریق بازار های ایران مملو از اجناس بنجل و قطعا غیر ضروری چینی خواهد گشت و قدرت رقابتی تولیدکنندگان داخلی که عمدتا موسسات تولیدی کوچک هستند تنگ تر و تنگ تر خواهد گشت  و بسوی ورشکستگی سوق  داده میشوند  و حمایت جمهوری اسلامی از تولید داخلی بصورت منع واردات
اجناس خارجی ، چینی ، حذف  میگردد و بازار نیروی کار ، استخدام کارگران در موسسات تولیدی کوچک و متوسط  کوچکتر و کمتر خواهد گشت .
عواقب فلاکت آور این پیمان آنچنان تیره و تار است که حتی فریبکار پوپولیستی چون  آحمدی نژاد هم ندای انتقاد  بلند کرده ، البته از زاویه فرصت طلبانه و با کپی برداری از نمونه خرداد ۴۲ .
درغلطیدن  بدامن آمپریالیسم  شرقی برای مصونیت از گزند آمپریالیسم غربی  ممری برای توده های کارگر و زحمتکش نیست . همچنانکه سرمایه گذاریهای آمپریالیستی دوران شاه برای توده ها فلاکت بار بود ، پیمان ۲۵ ساله با چین همان سرنوشت را به توده های ایرانی تحمیل میکند . البته نا گفته عیان است  در این پیمان آنکه بیشترین چپاول را  میبرد دولت سرمایه داری چین و سرمایه داران و روحانیت و نیروهای سرکوبگر رژیم جمهوری اسلامی هستند .
اما اگر پیمانهای اقتصادی و سیاسی و نظامی با دولت آمریکا مصونیتی برای سرنگونی شاه ایجاد ننمود و " چشم اسفندیارش" هم شد ، پیمان همکاری مشترک اقتصادی .....با دولت چین هم  مصونیتی برای سرنگونی خامنه ائی و رژیم جمهوری اسلامی توسط کارگران و زحمتکشان نخواهد شد .
مزدک .
۱۹ تیر ماه ۱۳۹۹

اوج گیری مجدد مبارزات کارگران ایران

اوج گیری مجدد مبارزات کارگران ایران

این روزها و به رغم اپیدمی کرونا شاهد موج بزرگی ار اعتراضات کارگری در بسیاری از شهرهای ایران می باشیم که در راس آنها اعتصاب بیست روزه کارگران مبارز مجتمع نیشکر هفت تپه قرار دارد. علاوه بر اعتصاب بزرگ هفت تپه، تجمع کارگران معدن امین‌یار فاریاب در مقابل این معدن به خاطر سه ماه عدم پرداخت دستمزد و سه ماه پرداخت ناقص حقوق، (به این معنی که کارفرمای بی شرم صرفا بخش کوچکی از دستمزد را پرداخت کرده و نه همه آن را)، تجمع اعتراضی کارگران اورهال پتروشیمی خراسان به دلیل عدم پرداخت دستمزد، ... از زمره دیگر اعتصابات و اعتراضات کارگران به جان آمده ایران علیه کارفرما و رژیم کارگر ستیز جمهوری اسلامی هستند. کارگران پتروشیمی در حالی به اعتراض برخاسته اند که این پروژه تعمیر، در حال اتمام است اما کارفرما هنوز دستمزد 500 کارگری که از جانشان برای این پروژه مایه گذاشته اند را نپرداخته است. مورد دیگر تجمع کارگران شهرداری کوت عبدالله در خوزستان می باشد. کارگران کوت عبدالله از ابتدای سال جاری حقوق نگرفته‌اند. کارگران شهرداری که کارشان نظافت شهر می باشد در شهرهای دیگر نظیر بوشهر، تبریز و کرج نیز برای دریافت حقوق های معوقه خود دست به تجمع زده اند. کارگران شرکت کیسون در مقابل سازمان آب تهران به دلیل عدم دریافت 13 ماه حقوق؛ تجمع پرستاران استان گیلان در اعتراض به قراردادهای 89 روزه و عدم تحقق وعده‌های مسئولان دانشگاه علوم پزشکی در باره پرستاران و ...، اینها تنها چند نمونه از ده ها اعتصاب و اعتراض کارگری در روز های اخیر می باشند. اما همانطور که اشاره شد اعتصاب پرشکوه کارگران هفت تپه برجسته ترین اعتصاب در موج اخیر حرکات اعتراضی کارگران می باشد که همچنان ادامه دارد. تا تاریخ 15 تیرماه بیش از سه ماه است که کارفرما از پرداخت دستمزد کارگران شرکت هفت تپه خودداری کرده است. این یکی از علل اعتصاب طولانی مدت کارگران گرسنه هفت تپه می باشد، در عین حال آنها به دلیل عدم امنیت شغلی با واگذاری هفت تپه به بخش خصوصی مخالف اند. کارگران با تجمع در مقابل دفتر مدیریت و سپس فرمانداری تلاش کردند مسئولین را متوجه بحرانی که عدم دریافت حقوق، عدم تمدید دفترچه های بیمه، اخراج پی در پی کارگران و ... در زندگی آنها ایجاد می کند، بنمایند. با این وجود پاسخ لازم و شایسته به آنها داده نشد. به دنبال این اقدامات، کارگران برای پیگیری خواست هایشان به راهپیمایی در شهر شوش دست زدند تا افکار عمومی را به حمایت از مطالبات برحقشان فرا بخوانند. شعارهایی که کارگران در جریان راهپیمایی های خود سر می دهند بیانگر سطح آگاهی این کارگران می باشد. "کارگران بیدارند، از استثمار بیزارند"،"ننگ ما، ننگ ما! صدا و سیمای ما"، "زنده باد اتحاد"،"کارگر می میرند، ذلت نمی پذیرد" ،"اسد بیگی دروغ گو اعدام باید گردد"،"اسد بیگی، استاندار پیوندتان مبارک"،"مرگ بر روحانی"، "یک اختلاس کم بشه مشکل ما حل می‌شه"،"اختلاسگران آزادند، کارگران گرسنه"، "نه حاکم نه دولت نیستند به فکر ملت" و ...

 

مهمترین خواست های کارگران هفت تپه جدا از پرداخت سه ماه حقوق معوقه، خلع ید فوری از کارفرمای اختلاسگر و بخش خصوصی و بازگشت به کار فوری همکاران اخراج شده و همچنین پرداخت حق بیمه کارگران به سازمان تامین اجتماعی جهت تمدید دفترچه بیمه کارگران، می باشد. خودداری کارفرمای دزد شرکت از پرداخت حق بیمه به سازمان تامین اجتماعی در واقع معنای عملی اش برای کارگران از دست دادن تنها امکانشان جهت مراجعه خود و خانواده شان به پزشک و بیمارستان آن هم در شرایط اپیدمی کرونا می باشد. در نتیجه، کارگران با اعتصاب و راهپیمایی در تلاش اند تا دزدان حاکم را مجبور به رسیدگی به مطالباتشان کنند. این در شرایطی است که همانطور که یکی از کارگران اعتصابی هفت تپه در جریان اعتراضات اخیر گفت کارگران در تجربه به این نتیجه رسده اند که:"در هفت تپه «به هیچ وجه» نمی‌توان بدون برگزاری اعتراض صنفی به حق خود رسید". یعنی کارفرمای دزد و فاسد شرکت، شرایطی ایجاد کرده که کارگر حتی برای دریافت دستمزد در مقابل کاری که انجام داده باید دست به اعتصاب و تجمع بزند. اتفاقا این تجربه در جریان همین دور از اعتصاب کارگران نیز بار دیگر خود را نشان داد و کارفرما پس از حدود بیست روز اعتصاب مجبور شد، حقوق فروردین ماه 400 یا 500 کارگر را بپردازد، اما هنوز از پرداخت دستمزد فروردین بقیه کارگران و دستمزد پرداخت نشده ماه های دیگر خبری نیست.

 

اعتصاب کارگران هفت تپه در شرایطی شروع شد که "امید اسد بیگی" مالک اصلی و در عین حال دزد و فاسد این شرکت به جرم اخلال در اقتصاد کشور و فساد اقتصادی در شعبه سوم دادگاه ویژه رسیدگی به جرایم اخلالگران و مفسدان اقتصادی در حال محاکمه بود. جالب است که یکی از اتهامات نامبرده این می باشد که با تکیه بر مالکیت شرکت کشت و صنعت نیشکر هفت تپه، یک میلیارد و پانصد میلیون دلار ارز به قیمت دولتی دریافت کرده و بخش بزرگی از آن را در بازار آزاد با قیمت چند برابر فروخته است. بنابراین در حالی که مستنداتی که در جریان دادگاه مطرح شد، نشان می دهد که نامبرده میلیون ها دلار ثروت و سرمایه دارد، اما بازهم از پرداخت دستمزد کارگران خودداری کرده و مدعی است که:" حقوق ده هزار کارگر نیشکر هفت تپه به ٢٤ میلیارد تومان بالغ می شود که تأمین آن «با توجه به وضعیت اقتصادی کشور» آسان نیست". با این اظهار نظر، در واقع اسد بیگی، کسی که کارگران خواهان اشد مجازات برای وی شده اند، نشان می دهد که با بی شرمی تمام عملا زندگی کارگران را به وسیله ای جهت چک و چانه زدن با مخالفینش در طبقه حاکمه که وی را به دادگاه کشانده اند کرده است. معنای حرف وی این است که اگر نمی خواهید با فشار اعتصاب و راهپیمایی کارگران مواجه شوید مرا از این اتهامات آزاد و پرونده را مختومه اعلام کنید تا لطف کرده و حقوق کارگران را بپردازم. این یعنی یک معامله غیر انسانی. در دنیای واقعی اما معنای پیام وی این است که این بی شرم های بی همه چیز دارند با جان کارگران بازی می کنند. معروف است که وقتی درشکه به سربالائی می افتد اسب ها همدیگر را گاز می گیرند، حالا این حکایت سردمداران جمهوری اسلامی است که در شرایط تشدید بحران و گسترش مبارزات کارگران و توده های تحت ستم، به گاز گرفتن هم برخاسته اند. آنها برای چاپیدن اموال همدیگر و فریب مردم است که دست به افشای همدیگر و دادگاهی کردن هم می زنند. بر این اساس نباید فریب این بالماسکه ریاکارانه را خورد چرا که دادگاهی کردن اسد بیگی دزد و غارتگر توسط گروهی دیگر از دزدان غارتگر به هیچ رو به خاطر حمایت از کارگران به جان آمده نیست که صورت می گیرد.

 

وقوع موج بزرگی از اعتصابات و اعتراضات کارگری در این روزها نشان می دهد که نظام سرمایه داری حاکم که تا مغز استخوان وابسته به امپریالیسم می باشد با موج بزرگی از بحران مواجه شده و رکود و تورم سرتا پای آن را فراگرفته است. اما بورژوازی حاکم و سگ نگهبان اش جمهوری اسلامی، در تلاش اند تا بار همه مشکلاتی که از ذات نظم استثمارگرانه حاکم بر می خیزد و یا خود آنها با پیشبرد برنامه های اربابانشان بوجود آورده اند را بر دوش کارگران سرشکن کنند.

 

کارگری که با دریافت چندرغاز دستمزداش قادر به تامین نیازهای خود و خانواده اش نیست وقتی در شرایطی قرار می گیرد که چند ماه همین حقوق هم پرداخت نمی شود براستی در چه وضعیت دردناکی قرار خواهد گرفت؟ بیش از چهل سال است که به دلیل سلطه سیستم سرمایه داری در ایران تحت حاکمیت رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی، کارگران رنجدیده ما توسط سرمایه داران زالو صفت در فقر و فلاکت، بیکاری و گرسنگی و در زیر خط فقر رها شده اند و رژیم حاکم علیرغم ادعاهای فریبکارانه اش که همواره کوشیده خود را ضد سرمایه داری، ضد امپریالیست و گویا مدافع حقوق کارگران نشان دهد، نه تنها کمترین گامی در جهت احقاق حقوق بدیهی کارگران ستمدیده و گرسنه برنداشته، بلکه کارگران را برای بدیهی ترین خواست هایشان به شلاق و زندان محکوم می کند و یا وزارت اطلاعات اش را به جان کارگران می اندازد، در حالی که خود مسئولین دولتی این رژیم ضد مردمی از خط فقر 9 میلیون تومانی در ماه سخن می گویند، اما دولت روحانی حداقل دستمزد کارگران را زیر دو میلیون تومان در ماه تعیین می کند و با وقاحت تمام هم اعلام می کند کوچک شدن سفره ستمدیدگان مساله ای نیست! یا معاون اش جهانگیری در پاسخ به شرایط جهنمی ای که برای کارگران به وجود آورده اند می گوید، باید "آستانه تحمل" مردم را بالا برد. معنی این سخن آن است که ما دستمزدشان را نمی دهیم اما آنها باید بیشتر تحمل کنند. ببینید بی شرمی به کجا رسیده است! در پاسخ به همین ستم ها و ظلم هاست که هر روز شاهد طغیان خشم به حق مردم و اعتصاب و تظاهرات کارگران و دیگر ستمدیدگان می باشیم، مبارزاتی که در اینجا و آنجا با توسل به قهر انقلابی پیش می رود.

 

شرایط اسارتبار کنونی حاکم بر زندگی کارگران نشان می دهد که برای این که کارگران به مطالبات بر حق خود برسند، اگر قرار است که کارگران مسببین این اوضاع فلاکتبار را به سزای جنابات خود برسانند پس ضروری است که این وضع دگرگون شود. اما دگرگونی عمیق در وضع کارگران و رهایی آنها از زنجیر اسارت -که بیشک دیر یا زود متحقق خواهد شد- نه از بالا بلکه از پائین و در بستر انقلاب قهر آمیز کارگران و ستمدیدگان به وقوع خواهد پیوست. انقلاب در ایران به معنی قیام توده ها حتی در شکل مسلحانه اش بدون رهبری انقلابی امکانپذیر نیست. به دلیل حاکمیت دیکتاتوری عریان و شدیداً قهر آمیز در ایران که ماهیت اش امپریالیستی است، انقلاب در ایران مسیر دیگری را می طلبد، مسیر جنگ توده ای که کارگران رهبری آن را به دست خواهند داشت. برای این منظور راهی نیست جز آن که از هم اکنون کارگران آگاه با همراهی روشنفکران کمونیست خود را در تشکل های سیاسی-نظامی سازمان دهند و با اعمال انقلابی و اتخاذ سیاستی انقلابی خود را برای به عهده گرفتن رهبری مبارزات توده های تحت ستم ایران آماده کنند. انقلاب توده ها در اولین گام اش رژیم دار و شکنجه جمهوری اسلامی را سرنگون خواهد نمود. این انقلاب با رهبری طبقه کارگر آگاه و متشکل با نابودی نظام سرمایه داری وابسته به امپریالیسم حاکم نقطه پایانی بر فقر و فلاکت و استثمار و ظلم و ستم خواهد گذاشت. یکی از کارگران هفت تپه در صحبت های شجاعانه خود گفت:"آقایان چیزی نمانده این ها نفس های آخرشان است. اتحاد داشته باشیم. هیچ تفرقه ای بین ما نیست. همه ما کارگر هفت تپه ایم. می جنگیم تا آخرین نفس". این سخنان انعکاسی از چشم انداز درخشانی است که در مقابل کارگران مبارز و جنگجوی ایران قرار دارد.

قرار داد جامع استراتژیک ٢۵ ساله با چین و نگرانی های مطرح

قرار داد جامع استراتژیک ٢۵ ساله با چین

و نگرانی های مطرح

 

در حیرت و بهت همگانی پیش نویس قرار داد جامع و استراتژیک 25 ساله ایران و چین در اجلاس هیئت دولت به ریاست روحانی به تصویب رسید.

روحانی وزیر خارجه خود جواد ظریف را مامور پیشبرد این قرارداد و با انجام مذاکرات نهایی با طرف چینی قرارداد را نهایی کرده و امضا کند.

هنوز جزئیانی از کم و کیف قرارداد جامع و استراتژیک بین ایران و چین منتشر نشده است.

امروزه بدلیل سرعت تبادل اطلاعات و داده ها دیپلماسی شیشه ای و شفاف یکی از ارزش های عصر کنونی است, لیکن رژیم قرون وسطایی ولایت فقیه در بسیاری از مسائل راه عدم شفافیت را پیش گرفته و این بار نیز از دادن توضیحات و شفاف سازی در این امر مهم و استراتژیک طفره میرود.

این قرارداد نخستین قراردادی است که طی چهل سال حاکمیت جمهوری اسلامی با یک کشور ابرقدرت منعقد می گردد.

قطعا انعقاد قرارداد با یک ابر قدرت انهم در شرایط کنونی که جمهوری اسلامی در تنگنای تحریم ها گرفتار امده است و گزینه های زیادی در اختیار ندارد, بسیار جای سئوال دارد و شک برانگیز است. قدر مسلم اینست که رژیم ولایت فقیه در ضعف و استیصال مطلق به انعقاد چنین قراردادی مبادرت کرده است.

این قرارداد همچنان ناقض اصل اساسی جمهوری اسلامی یعنی همان “نه غربی - نه شرقی” است, و برخلاف اصول اعلام شده خود نظام می باشد.

بنا بر گزارش تابناک یک سایت انگلیسی گفته است که طبق این قرار داد چین پول محصول خریداری شده از ایران را حداکثر تا دو سال پرداخت می کند.

 از سوی دیگر دو طرف توافق کرده اند که چین پول ‌های پرداختی خود به ایران را به یوآن یا ارز‌های دیگری پرداخت کند, این بدان معناست که قرار نیست در مبادلات تجاری ایران و چین دلار و یا اورو پرداخت شود.

لیکن جدای از جزئیات فوق, صرف مبادرت رژیم ولایت فقیه در شرایط کنونی به چنین قرارداد مشکوکی بیانگر استیصال و در بن بست بودن نظام است, که با زدن چوب حراج به تمامیت ارضی ایران در حقیقت تلاش می کند وتوی چین و روسیه را در شورای امنیت بخرد.

 سئوال اساسی اینست که چین و روسیه تا چه حد قابل اتکا و اعتماد هستند؟ و تا چه حد می توان روی انها حساب باز کرد؟

قطعا در شرایط تحریم ها چین باید قید سود حاصل از روابط اقتصادی اش با امریکا را نیز زده باشد, چنین امری محال است تحقق یابد, مگر این که سود ناشی از این قرارداد بر سود مبادلات تجاری چین با امریکا بچربد.

در شرایطی که هزینه مجازات رابطه با ایران بیش از سود ان است, باید دید که ولایت فقیه چه چیزی را روی میز چین گذاشته که او را به انعقاد چنین قراردادی ترغیب کرده است؟!

برخی گمانه زنی ها حاکی است که مفاد این قرارداد حق دسترسی نا محدود به فضای هوایی ایران را به چین خواهد داد. قبلا هم نمونه های شبیه به این را در رابطه با روسیه شاهد بودیم ..

این امر بیانگر این است که روح حاکم بر این توافق قبل از این که اقتصادی باشد نظامی است, و این البته بسیار شایان توجه و نگرانی است. کما این که احتمالا کشورهای منطقه نیز نسبت این قرارداد واکنش نشان خواهند داد.

برخی هم برای توجیه کار ملایان تقصیر را به گردن امریکا می اندازند و می گویند که سیاست فشار حداکثری امریکا باعث گردیده است که رژیم نگاه به شرق داشته باشد و چنین قراردادی را با چین ببندد ..

چنین استدلالی بهیچ وجه درست نیست, این افراد موضوع را از کمرکش راه می بینند. واقعیت اینست همه میدانیم که رژیم ملایان با اعمال تحریک امیز, با یاغی گری و با پروژه های تحریک امیز اتمی و موشکی, بنای هلال شیعی, جنگ افروزی و تنش افرینی هایش زمینه این تحریم ها و فشار حداکثری را برای خودش فراهم کرده بود.

اگر همین امروز خامنه ای تصمیم بگیرد دست از کارهای تنش زا و شرارت بار بردارد راه برای برداشته شدن فشارهای حداکثری امریکا کاملا باز است. این را دولتمردان امریکا بازها گفته اند و جمله معروف دونالد ترامپ که “من مشتاقانه منتظر تماس ایران هستم” را همه خوب بخاطر دارند.

بهر روی من فکر می کنم این موضوع بدلیل داشتن ابعاد ملی و فراگیر می تواند زمینه خوبی را برای همکاری بین احاد اپوزیسیون ایرانی فراهم کند.

باید همه مخالفان, میهن پرستان و دوستداران ازادی و دمکراسی علیه این اقدام به صورت یک صدا در مقابل سفارت های چین و جمهوری اسلامی تظاهرات و اعتراض کنند و اجازه ندهند این قرارداد خائنانه که بسیاری ان را به حق با قرارداد ترکمانچای مقایسه می کنند پا بگیرد و عملیاتی شود.

کاوه ال حمودی

 

kaveh179@gmail.com

از بینوایان ویکتور هوگو، تا شعر سنگر حسن حسام

از بینوایان ویکتور هوگو، تا شعر سنگر حسن حسام

  ویکتور هوگو،- اگر خدا خواهد و شیطان مزاحم نشود.

 

اخبرا فیلم کوتاه و اتوبیوگرافیک زندگی "حسن حسام"،شاعر و فعال سیاسی چپ،در فضای مجازی منتشرشد و در آنجا اشاره به نخستین مطالعات وی در دوران نوجوانی به رمانی از" ویکتور هوگو"، نویسنده فرانسوی دو قرن پیش شده بود. این خاطره وی باعث شد تا من سراغی از این نویسنده فرانسوی بگیرم.اشعار حسن حسام را نیز میتوان بقول فلسطینی ها، بخشی از ادبیات مقاومت یا شعر سنگر نامید.

زندگینامه هوگو (1885-1802م) نشان میدهد که وی نه تنها از نظر سبک ادبی بلکه از نظر سیاسی و فکری نیز نویسنده ای پویا،مدرن، خوشبین، و آینده گراست. گرچه او سه سال جوانتر از بالزاک بود، ولی 35 سال بعد از بالزاک درگذشت. وی خالق 7 رمان، 21 نمایشنامه، و 155000 بیت شعر است. هوگو شاعر ملی پایان دوره رمانتیک فرانسه و نویسنده ای چند بعدی؛ با توانایی های گوناگون، و یکی از شاعران خلقی و مبارز فرانسه بود. وی معلم و محرک تمام جریانات ادبی قرن 19 در اروپا است و او را "شکسپیر رمان" نیز نامیده اند. هوگو در جوانی مهمترین نویسنده مکتب رمانتیک فرانسه بود. بعد ها وی را آخرین نویسنده جهانی در ردیف سروانتس، دیکنز، و شکسپیر، بشمار آوردند.

مورخین ادبی، پشتکار، نیرو، و توانایی های ادبی، سیاسی، و مبارزاتی هوگو را ستوده اند. وی از سال 1826 تمایلات رئالیستی را در رمان نمایندگی نمود. او تئوریسین و نماینده اصلی شاخه مترقی رمانتیک فرانسوی و نماینده چپ جمهوریخواه بورژوایی بود. وی بعنوان نمایشنامه نویس نیز تضادهای اخلاقی در جامعه آنزمان فرانسه را نشان داد. هوگو، شاعر و نویسنده آرمانگرای پیشرفتهای اجتماعی است، جامعه ای لیبرال که در آن جایی برای قهرمانی های عیاری نیز وجود داشته باشد. نشانه های روشنگری انقلابی از آغاز در آثار وی دیده میشود. در لحظه های قوی خلاقیت ادبی، او یک اسطوره ساز و یک آینده گراست.

هوگو دارای توانایی ترکیب ادبیات تاریخی،رمانتیک، و رئالیسم را با هم دارد؛ همچنین توانایی ترکیب روایتی جهانبینی با درام هیجانی را. شاید بهتر باشد هوگو را از سنت ادبیات "آنگلوزاکسن" بشمار آورد تا از سنت فرانسوی.او غیر از شاتوبریان در سالهای آغازین، خویشاوند ادبی شکسپیر و سبک کتاب انجیل است. هوگو قرن 19 بود که بصورت جسم و گوشت درآمده بود،وی فرزند انقلاب بود،گرچه تا پایان عمر میان راههای متافیزیکی و وضعیت روابط اجتماعی اقتصادی در نوسان بود. او شاعری است سیاسی که غیر از انتقاداجتماعی،به نمایش واقعیات و اخلاق نیز میپردازد.آثارش نه تنها سرگرم کننده بلکه گاهی ایدئولوژیک میباشند، آثاری که در قرن 20 به گذر ادبی از سوررئالیسم به پست مدرن کمک نمود.

هوگو نماینده قطع رابطه با تئاتر و درام کلاسیک بود. منتقدین وی او را نویسنده ای احساسی، ساده گرایانه، و اغراق آمیز میدانند که در صحنه سازی های مصنوعی، در ادبیات افراط و اغراق میکند و نوشته هایش بیشتر مورد علاقه دانش آموزان میتواند باشند.

ویکتور هوگو بعد از انقلاب در سال 1848، مدافع و مبلغ آزادیهای دمکراتیک اجتماعی شد و در حین آن سالها از سلطنت طلب و مشروطه خواهی به جمهوری خواهی رسید ولی بعد از کودتای ناپلئون سوم در سال 1851 به بلژیک گریخت تا مبارزه علیه خودسری قیصر را ادامه دهد. وی در سال 1870 به میهن بازگشت و نماینده مجلس شد. او در پایان عمر دمکراتی مشهور بود. از نظر ادبی، هوگو بخاطر هومانیسم مبارزه جویانه اش محبوبیت یافت. انقلاب 1830 فرانسه موجب شد که وی به نیروی تودهها پی ببرد و مردم را وارد ادبیات نماید. وی نماد یک انسان روشنفکر، مدرن، و پویا بود و در اشعارش کوشید تا برای خلق، آموزگاری صادق باشد. او در لباس نماینده مجلس و کاندید ریاست جمهوری مدافع ایدههای آزاد و لیبرال بود.

مبارزه هوگو با خودسری ناپلئونی در لباس سلطنت طلب شروع شد و تا موضع گیری لیبرال چپ پیش رفت. در آنزمان طبقه مرفه فرانسه در جستجوی ایدههای هومانیستی و جمهوری خواهی بود. هوگو گرچه در آثارش از مقوله و مفهوم سرنوشت و قضا و قدر استفاده میکرد ولی خود دارای ماتریالیسم آته ایستی از نوع دائرت المعارفی آنزمان فرانسه بود. او در جستجوی هرچه بیشتر خواننده، مخصوصا میان زنان بود.

هوگو در مقدمه کتاب نمایشنامه "کرمول"، برنامه ادبی مکتب رمانتیسم فرانسوی را اعلان نمود. رمان "پرچم سیاه" وی نخستین رمان ضدبرده داری اعلان گردیده. او در آخرین اثر خود در سال 1874 میلادی،یعنی در رمان "93" کوشید تا از روبسپیر و مارات؛ بعنوان رهبران و قهرمانان انقلاب قدردانی کند، ولی بدلیل استفاده از خشونت ایندو در پایان، وی نیز تغییر موضع داد.

هوگو با اتکا به آثار شکسپیر و ادبیات آلمانی،خالق شعر،رمان،نمایشنامه و داستان است. وی در آثارش خوشبینی و انسانیت را عمده می نمایئ. دو رمان" بینوایان" و "کوژپشت نتردام" وی از پرخواننده ترین کتابهای ادبیات فرانسه هستند. رمان دوم او را مهمترین رمان تاریخی رمانتیسم فرانسوی بشمار می آورند. این اثر حتی امروزه ساختار درست رمان نویسی را نشان میدهد. در رمان "بینوایان" هوگو ترکیبی از انواع ژانرهای ادبی و انواع تمایلات ادبی،فلسفی،سیاسی، ایدئولوژیک،عشقی، و دفاع از انسانیت ،بکار برده شده است. در این رمان او ایمان به نیرو و اراده انسانهای معمولی را نشان میدهد.

رمانهای تاریخی هوگو تقلیدی است از سبک" والتر اسکات" و" شاتوبریان" که در جستجوی سیستمی از اصول و ارزش های جدید در جامعه ای با فرهنگ هستند. هوگو را آخرین نویسنده رمان تاریخی دوره رمانتیک نام نهاده اند. وی پایه گذار تئاتر رمانتیک و واژههایی مانند "ادبیات خلقی" است.  اشعار هوگو دارای نیروی عظیمی در بیان زیبا هستند. در مجموعه شعر "توجهات" او به فقر و نیازهای کارگران اشاره میگردد. و در مجموعه شعر "اسطورههای قرن" وی با کمک محتوایی انسانی تاریخی، به آینده درخشان بشریت اشاره میکند.

از جمله آثار ویکتور هوگو،- نمایشنامه های هرنانی، کرمول، و شاه خندان هستند. و از جمله رمانهای وی،- بینوایان، کوژپشت نتردام، کارگران دریا، مرد خندان، رمان 93، توجهات،اشعه ها و سایه ها،شرقی، برگهای پائیزی، حماسه 3 جلدی " اسطورههای جهان"، و اشعار "اودها و تصنیف ها" هستند. مجموعه آثار وی به 43 جلد میرسند.

تماس با نویسنده این مقاله. falsaf@web.de 

 

 

لینگ بیوگرافی حسن حسام.

http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=49489

 

 

 

July 11, 2020

رفقا و همکاران کارگر ومزدبگیرایران، آیا صدای مبارزه جویانه ی کارگران و مزدبگیران هفت تپه را نمی شنوید،

رفقا و همکاران کارگر ومزدبگیرایران، آیا صدای مبارزه جویانه ی کارگران و مزدبگیران هفت تپه را نمی شنوید، آنها فریاد می زنند: « مرگبر اسدبیگی، مرگ بر روحانی» ،«کارگران اتحاد، اتحاد»   وضعیت کنونی بحران سیاسی و اقتصادی در جامعه ندای به پا خاستن ما را می طلبد

تنها راه خاتمه دادن بهوعده های دروغین، تزویر و ریاح  مرادبیگی ها و دولت سرمایه داری جمهوری اسلامی  فراخوان برای ایجاد شوراهای انقلابی سراسری و ضد سرمایه داری است. تنها از این طریق کارگران و مزدبگیران می توانند سرنوشت خود را در امورسیاسی و اقتصادی بدست گیرند. دولت سرمایه داری کنونی در ورشکستگی سیاسی و اقتصادی عمیقی فرو رفته  و گورکنانانش ( کارگران و مزدبگیران) روز به روز آگاه تر و آماده تر می شوند.

بیش از 27 روز است که همکاران کارگر ومزدبگیر هفت تپه  در اعتصاب و تظاهرات خیابانی برعلیه دزدی و فساد اقتصادی رژیم  و دست پرورده ی آن امید اسدبیگی  خیابان ها را  ترک نکرده اند. همه ما می دانیم که مطالباتآن ها مطالباتی به جا و به حق است ومطالبه ی اکثر کارگران و مزدبگیرانی است، که خواهان کاری ثابت و دائم، جلوگیری از اخراج کارگران ومزدبگیران، بازگشت کارگران اخراجی بدون قید و شرط، پرداخت مزد های معوقه، حاکم برسرنوشت خود یعنی مشخص کردن وضعیت شرکت هفت تپه، افشای دزدان سرمایه داران خصوصی و بخصوص دزدان و غارت گران شرکت هفت تپه و .... می باشند. اما همه ی ما آگاهیم و حدودن می دانیم که شعاری که کارگران هفت تپه می داد بسیار پر معنی و ستودنی است ، آنها در طول مدت اعتصاب و تظاهرات شعار « مرگ بر اسدبیگی، مرگ بر روحانی» ، « کارگران اتحاد، اتحاد» را شعار می دادند. این خواسته ها خوب روشن می کند که کارگران نه خصوصی سازی را می خواهند و نه دولتی شدن را در شرایط کنونی می خواهند.  کارگران هفت تپه  خواستار بدست گرفتن سرنوشت خود بدست خود می باشند. شعار قبلی مان را فراموش نکنیم « نان،کار، آزادی» .

اما سوال من از همکاران هفت تپه این است: تا جایی که من حضور ذهن دارم، حدودن بیش از سه سال است که شما همکاران برای حقوق حقه ی خود دست به اعتصاب و تظاهرات های خیابانی می زنید و حتمن نتایجی را هم بدست آورده اید اما چنانکه مشخص است  نتایج مطلوب و راضی کننده ی کارگران و مزدبگیران نبوده است. بر این بستر آیا می شود نتیجه گرفت، که لازم وضروریست شیوه ی مبارزه را  تغییر دهیم؟

سال ها است که شیوه ی مبارزسندیکایی که فقط  تنها راه مبارزه را چانه زنی و در آخر اعتصاب را برای بدست آوردن مطالبات کارگران پیشه ی و توشه ی راه خود کرده است، این روش مبارزه  نشان داده است، که آن چنان تاثیری در زندگی کارگران و مزدبگیرانی مثل کارگران هفت تپه، هپکو، آذرآب و غیرو نداشته است. فکر می کنم که در روند این مبارزات خود کارگران هم در یافته باشند که حرکت ها تکراری شده و دولت سرمایه داری به نوعی بو برده و تا آنجا این روند را ادامه می دهد که کارگران خسته شوند. نمونه ی  اعمال پلید سرمایه داران و دولت های حامی آنها،  دولت و حکومت ولایت فقیه را در ایران ، و در اروپا دولت های یونان، اسپانیا، فرانسه، ایتالیا وغیرو که حتی با ده ها اعتصات سراسری و در کشور ها یی مثل یونان  که بیش از 20 بار اعتصاب سراسری داشتند، در اسپانیا، ایتالیا و فرانسه بیش از 10 بار اعتصاب عمومی، نتیجه ی مطلوبی عایدشان نشد، دلیلش هم این بود که رهبران سندیکا ها و اتحادیه های  کارگران و مزدگیران اعتصابی خواهان بدست گیری سرنوشت خود نبود ند و فقط اعتصاب و اعتراض را در مبارزه با سرمایه داران کافی میدانستند. حال لازم است که  از خود سوال کنیم ، که آیا واقعن خواست ما این است که کرفرمای ما دولت باشد؟  و اگر کارخانه ی هفت تپه دولتی شد به همه ی مطالبات ما جواب مثبت خواهد داد؟ آیا کارگران مبارزی را که اخراج، دستگیر ویا زندانی کرده اند، حاضرند همه را آزاد و به سرکار قبلی خود بازگردانند؟ اما باید به همکاران اطلاع دهم که  کارگران و مزدبگیران کشور های یونان، اسپانیا، ایتالیا و فرانسه چون تنها وسیله ی مبارزه ی خود را فقط در اعتصاب و اعتراضات  می دیدند، شکست خوردند و حتی در این نوع مبارزه، برخی ازمطالبات قبلی را که در سالهای قبل با مبارزات خود بدست آورده بودند، از دست دادند. اکنون کارگران یونان، اسپانیا، ایتالیا و فرانسه که مبارزه ی را با اعتصابات شروع کرده بودند، با بیکاری،  دستمزدی تا حد 50 درصد کمتر از گذشه وحقوق بازنشستگی ناچیز، همچنین لغو بسیاری از  قرار داد های داِئم کاری وگسترش قراردادهای موقت، حمایت پیمانکاران و مقاطعه کاران و شرکت های واسطه.  که در ادامه این سیاست بخش زیادی از مزدبگیران به زیر خط فقر نزدیک شده اند. ما همه می دانیم تنها راه مبارزه ی ما باسیستم استثماری سرمایه داری  اتحاد و همبستگی ماست و دوم اینکه شرایط کنونی جامعه ایران  نشانه ای از ورشکستگی اقتصادی و سیاسی  رژیم جمهوری اسلامی را نشان می دهد. وقتی آقای ربیعی می گوید 90 درصد کارگران قرارداد موقت دارند نشاندهنده ی این واقعیت است که دولت نئولیبرال وحاکمان فقیه تاجایی که می توانند می خواهند اموال ومنابع عمومی که به کارگران، مزدبگیرا ن و زخمتکشان تعلق دارد در معرض فروش گذاشته و به خصولتی ها و یا  به سرمایه داران خصوصی می فروشد. البته اشتباه نشود و یادمان نرود، که از زمان به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی تا آخر جنگ ایران و عراق  1368 رژیم جمهوری اسلامی تمام اموال مصادره شده ی سرمایه داران فراری زمان شاه را به تملک دولتی درآوردن، یعنی اکسر کارخانه ها و مویسسات بزرگ از جمله صنعت نفت به مالکیت دولت سرمایه داری جمهوری اسلامی در آمده بود. سوال این است، که در این مدتی که ما زیر پوشش کارخانه های دولتی کار می کردیم، آیا ثروتمند ترشدیم؟، بیکاری نبود؟، کودکان کار نبود؟،   شوراه ها، اتحدیه ها و شوراهای واقعی باقی مانده ی انقلاب شکست خورده ی سال 57 سرکوب نشدند؟، کارگران و مزدبگیران معترض دستگیروزندانی نشدند؟

و صدها مشکلات اقتصادی و سیاسیی که به وسیله ی دولت مردان صاحب کارخانه بوجود می آمد.

سوال این است که آیا تنها مشکل کارگران و مزدبگیران هفت تپه ، هپکو، آذر آب و کارخانه و مؤسسات دیگر، خصوصی سازی است؟ و اگر هفت تپه دولتی شود همه ی مشکلات کارگران حل می شود؟. باید توجه داشت، که خود این دولت یک دولت پیمان کار است وخود این دولت همه ی قوانی ضد کارگری برای نجات سرمایه داران سیستم سرمایه داری در ایرا ن راتصویب کرده است. از این طریق توانسته شکاف زیادی هم بین کارگران پیمانی و کارگران داِئم بیندازد.

کارگران ومزدبگیران  ایران! بپا خیزیم و با اتحاد و همبستگی  خود وبه حمایت از کارگران هفت تپه، شوراهای انقلابی ضد سرمایه داری  را برای بدست گرفتن سرنوشت خود ایجاد کنیم.

علی برومند

شنبه 21 تیرماه 1399

گرهگاهی تاریخی، مصافی عظیم! به مناسبت صد سالگی تأسیس حزب کمونیست ایران بخش سوم – اختلاف های سیاسی، جدل های نظری

گرهگاهی تاریخی، مصافی عظیم!

به مناسبت صد سالگی تأسیس حزب کمونیست ایران

بخش سوم – اختلاف های سیاسی، جدل های نظری

 

 

اختلاف در جمهوری گیلان چگونه شکل گرفت؟ از کی و میان چه کسانی آغاز شد؟

 

گسست میرزا از جمهوری و لشکرکشی ناموفق برای فتح تهران منشأ اختلاف های سیاسی نظری شد. در آن دوره همه درگیر این اختلاف شدند. از رهبری انترناسیونال سوم و وزارت خارجه دولت شوروی گرفته تا رهبری حزب و دولت آذربایجان و فرماندهان ارتش سرخ و نیز رهبری حزب کمونیست ایران. بی شک نامه های اعتراضی میرزا به لنین و دیدار نمایندگان میرزا با یکی از معاونین کمیسر خارجه در مسکو در طرح این اختلاف بی تأثیر نبود. درمجموع نارضایتی از چگونگی پیشرفت امور مشهود بود. به نمایندگی بلشویک ها (به ویژه ارتش سرخ) بازرسانی برای بررسی اوضاع به گیلان فرستاده شدند تا از دشواری های پیش آمده، گزارش تهیه کنند.

پیش از این لنین همزمان با تأسیس حزب کمونیست ایران در ژوئن 1920 تزهای خود موسوم به "طرح اولیه تزهای مربوط به مسئله ملی و مستعمراتی" را در دومین کنگره انترناسیونال کمونیستی ارائه داده بود. (1) مجادله زیادی حول آن تزها در جریان برگزاری کنگره (که بیش از دو ماه به طول انجامید) جاری بود. اما در "کنگره ملل شرق" بود که مشاجرات در مورد "پرونده ایران" شکل حاد و علنی گرفت. این کنگره تقریباً یک ماه پس از دومین کنگره انترناسیونال در یکم تا هشتم سپتامبر 1920 (7 تا 17 شهریور 1299) در شهر باکو برگزار شد. از 2050 نماینده حاضر در کنگره از ملل مختلف، 202 تن ایرانی بودند. اختلاف بین نمایندگان ایرانی مشهود بود. گروهی به رهبری حیدر عمواوغلی به مخالفت با گروهی دیگر به رهبری سلطانزاده و پیشه وری برخاسته بودند. هیئت رئیسه شورای اجرایی "کنگره ملل شرق" به شکایت های کوچک خان و همفکران حیدر خان گوش فرا داد و سرانجام با صدور قطعنامه ای از گروه حیدر خان در مقابل مواضع کمیته مرکزی اول جانبداری کرد. در این قطعنامه آمده بود که: «موضع ما در ایران به دلیل سیاست ناکارآمد اعلام یک "جمهوری سوسیالیستی" در آنجا به خطر افتاده است ... اجرای زودهنگام برخی تدابیر ظاهراً "کمونیستی" که به غارت آشکار (پهلو می زند)، مردم ایران را در تضاد با خود قرار داده و سیاست حکومت شاه و موضع انگلیسیان را تقویت کرده است.» (2)

مناقشات پس از کنگره بشدت ادامه یافت. حیدر تزهای خود را ارائه داد؛ سلطانزاده علیرغم برخی تعدیلات در نظراتش مبنی بر "کنار نهادن انقلاب کمونیستی ناب" بر همان مواضع پیشین خود تأکید کرد. او پذیرفت که "بورژوازی و زمین‌داران به دلیل تبلیغات کمونیستی و تدابیر سوسیالیستی بی موقع کوچک خان را ترک کردند." او ضمن انتقاد از میرزا کوچک خان، بر فقدان عنصر پرولتری آگاه در ایران، جهل باورنکردنی دهقان و ضرورت روی آوری به خرده بورژوازی در کنار بخش پیشتاز کارگران و دهقانان برای پیشبرد انقلاب اجتماعی انگشت نهاد. سرانجام دومین کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران به رهبری حیدرعمواوغلی تشکیل شد. حیدر طی خطابه ای به مردم ایران مواضع جدید حزب را اعلام کرد. روزنامه "پراودا" نیز در 14 ژانویه 1920 (24 دی ماه 1299) موضع حیدر عمواوغلی را به عنوان موضع رسمی حزب کمونیست ایران منتشر کرد. مواضع جدید حزب شامل «اخراج انگلیسیان؛ سرنگونی شاه؛ اعلام جمهوری واحد، مستقل و مردمی و تشکیل ارتش ملی» بود. پیرو این سیاست در بهمن ماه همان سال پیام تبریکی خطاب به کوچک خان ارسال شد.

اما کمیته مرکزی اول به طور رسمی کناره گیری نکرد. سلطانزاده کماکان حزب را در کمینترن نمایندگی می کرد و به نوعی حمایت سیاسی کمینترن را با خود داشت. عملاً حزب به فراکسیون های مختلف تقسیم شد. نابسامانی تشکیلاتی بالا گرفت. تا بدان حد که در اواخر مرداد 1300 گروه سومی در باکو با برگزاری کنگره ای دیگر کمیته مرکزی سوم را انتخاب کردند. اما کمینترن آن‌ها را به رسمیت نشناخت. مدت‌ها هر بخش برای خود فعالیت می کرد. تا اینکه بعدها کمینترن فراخوان متحد شدن حزب را داد و حزب کمونیست آذربایجان را نیز ملزم به اجرای آن دانست. به دلیل فقدان اتحاد سیاسی نظری لازمه حزب انسجام تشکیلاتی خود را از دست داده بود. (3)

 

قبل از اینکه به محتوی تئوریک این مناقشات پرداخته شود، مختصری در مورد سابقه فکری و تجربه سیاسی این دو شخصیت کلیدی توضیح دهید.

 

آثار متنوعی در مورد زندگی شخصی و فعالیت های مبارزاتی حیدر خان و سلطانزاده در دسترس است که به شناخت بیشتر از این دو شخصیت تاریخی کمک می کند. بی شک مسائل خطی را نمی توان و نباید به خصائل فردی و سابقه مبارزاتی افراد فروکاست. اما تجربه زیست سیاسی شان کمک می کند که بهتر گرایش های سیاسی یا گسست های فکری شان را دریابیم.

پروسه زندگی سیاسی این دو کاملاً متفاوت بود. حیدر در مکتب اجتماعیون عامیون ایرانی – با همه قوت ها و ضعف هایی که برشمردیم - تعلیم یافته بود؛ در انقلاب مشروطه نقش برجسته ای ایفا کرده بود. به دلیل این سابقه از آتوریته انقلابی زیادی برخوردار بود. برخلاف روایت رسمی که عمدتاً حزب توده باب کرده، حیدرعمواوغلی از ابتدا لنینیست نبود. او تحت تأثیر سوسیال دمکراسی روسیه قرار داشت و با آموزش هایی که دیده بود قبل از انقلاب مشروطه به ایران آمد. اما همان‌طور که گفته شد بیشتر تحت تأثیر اوضاع عینی و سیر رویدادها، همانند اغلب اجتماعیون – عامیون جهت گیری فکری سیاسی متفاوتی اتخاذ کرد. فعالیت هایش بعد از فتح تهران حول حزب دمکرات ایران بیشتر بیان سردرگمی تئوریک - سیاسی اش بود. هرچند حزب دمکرات در آن مقطع از دیگر احزاب و گرایش های فکری رادیکال‌تر بود اما از چارچوب مشروطه خواهی فراتر نرفت. بی جهت هم نبود که بسیاری از فعالین آن حزب مانند تقی زاده بعدها به چرخ و دنده های نظام حاکم – به ویژه در دوران سلطنت پهلوی – بدل شدند. در دوره جنگ جهانی اول نیز حیدر از زاویه ملیّون ایرانی دنباله رو امپریالیسم آلمان و امپراتوری عثمانی شد و در عمل با ارتش عثمانی متحد شد تا جبهه ای علیه انگلیس بگشاید. به این معنا از موضع لنین که جنگ جهانی اول را ارتجاعی می دانست فاصله زیادی داشت. اساساً بعد از انقلاب فوریه و اکتبر است که حیدر خان با لنین جهت گیری کرد.

حیدر به‌عنوان فردی شجاع و رزمنده ای که درک تئوریکش در فرایند فعالیت های عملی تکامل یافت، به مدلی برای نسل های بعد – به ویژه کمونیست های دهه چهل و پنجاه شمسی - تبدیل شد. الگویی که در خود عنصری از کم بهایی به تئوری انقلابی را با خود داشت. تحت این عنوان که باید قدم در ره گذاشت؛ این ره است که خود گوید چون باید رفت! بی شک تئوری در ارتباط با عمل تکامل خواهد یافت اما بدون تئوری انقلابی سازمان دادن عمل انقلابی میسر نیست. از نقطه نظر شناحت مارکسیستی محدودیت تاریخی در رابطه با دانستن و عمل کردن همواره موجود است اما این امر به معنای آن نیست که تئوری در عمل روشن می شود. البته در هر عملی انجام برخی خطاها به دلیل عدم شناخت کافی اجتناب‌ناپذیر است؛ خطاهایی به‌اصطلاح ضروری که حتی در برخی مواقع امکان جهش به وضع آینده را ایجاد می کنند. درهرصورت تئوری نیازمند فعالیت مستقل خود است. مغز انسان هم باید قبل، حین و بعد از هر فعالیت انقلابی عرق ریزد.

حیدر خان به دلیل شرکت مستقیم در انقلاب مشروطه، شناخت نسبتاً همه جانبه و دقیق تری از صحنه سیاسی و بازیگران آن داشت. این نقطه قوت وی محسوب می شد. اما در این نقطه قوت، ضعفی هم نهفته بود. او گرایش داشت نقطه عزیمت در تحلیل از جامعه را تحلیل از نیروهای سیاسی بالفعل در جامعه قرار دهد و به تحلیل طبقاتی منسجم از جامعه اهمیت کافی ندهد. این از میراث فکری و عملی اجتماعیون – عامیون دوران مشروطه بود که به مانعی برای فهم درست از دوران جدید بدل شده بود. دورانی که چارچوبش به دلیل انقلاب اکتبر به طور کیفی با گذشته فرق کرده بود. خلاصه کنیم گرایش تجربه گرایانه (امپریستی) در حیدر خان که در تزهایش نیز منعکس است مانع از آن شد که دانشی که از جزییات انقلاب در ایران داشت را در پهنه و افق گسترده تری قرار دهد. افق گسترده و راه حل جدیدی که به واسطه انقلاب اکتبر جلوی روی بشریت قرار گرفته بود. در ادامه خواهیم دید او زمانی که سعی می کند از مفهوم سازی های اولیه مستتر در تزهای لنین سود جوید، صرفاً مصداق های تجربی آن تزها را جای مفاهیم پایه ای می نشاند.

سلطانزاده، به نوعی نقطه مقابل حیدرعمواوغلی بود. او در 22 سالگی و در سال 1911 به عضویت حزب سوسیال دمکرات روسیه درآمد. عمده تجارب انقلابی‌اش را در روسیه و در جریان انقلاب اکتبر کسب کرده بود. گفته می شود که قبل از انقلاب اکتبر در منطقه قفقار فعالیت می کرد. ولی درگیر انقلاب مشروطه نبود و از نزدیک با مسائل این انقلاب آشنایی نداشت. او جز معدود رهبران حکا بود که از مبانی مارکسیسم آگاهی داشت. در زمینه اقتصادی و نقش سرمایه مالی صاحب نظر بود. او در کنگره دوم انترناسیونال در کمیسیون ملی مستعمراتی شرکت داشت و به عضویت کمیته اجرایی انترناسیونال سوم درآمد و تا سال ها بعد مسئولیت‌هایی درارتباط با کمینترن بر عهده داشت. سلطانزاده از 1919 وارد حزب عدالت شد. او به نمایندگی از مسکو عازم تاشکند شد و نقش مهمی در حل و فصل سازمان یابی احزاب کمونیست در منطقه ترکستان ایفا کرد. در کنگره انزلی به دبیر کلی حزب انتخاب شد. اما پس از تشکیل "کنگره ملل شرق" از دبیر کلی برکنار شد و به عنوان نماینده حکا در کمینترن حضور یافت. به مدت ده سال نماینده حزب در کمینترن بود.

پس از شکست جمهوری گیلان به عنوان رهبر حکا نوشتارها، کتاب ها و گزارش های متعددی در مورد مسائل انقلاب ایران، در زمینه اسلام، مسئله زنان، مسئله ارضی و وابستگی اقتصاد ایران به امپریالیسم و مشخصاً افشای دولت رضاشاه نگاشت. تصویری که از او به عنوان طرفدار تروتسکی داده می شود، واقعیت ندارد. در آثار تئوریکی که از او باقی مانده چنین گرایشی دیده نمی شود. او در جریان تصفیه های خونین دهه سی میلادی در شوروی در سال 1938 گویا به اتهام "جاسوسی" به قتل رسید.

سلطانزاده در جریان برکناریش از کمیته مرکزی اول، "اتهام" پیشبرد "انقلاب کمونیستی ناب" در دوره اول جمهوری گیلان را نپذیرفت و عمده خطاها را بر عهده برخی مقامات ارتش سرخ شوروی در گیلان دانست. (4) در یک نگاه کلی می توان گفت که سلطانزاده نیز همچون حیدر خان قادر به ارائه راه حل صحیح برای پیشبرد انقلاب در ایران نشد. در ادامه خواهیم دید که تکیه وی عمدتاً به تجارب کسب شده در انقلاب اکتبر و منطقه قفقاز بود و به نوعی همان مدل را می خواست در شرایط ایران بکار بندد.

با نگاه امروز، می توان گفت نظریاتش به پیشداوری هایی آغشته بود که موجب شد نتواند با مصاف های تئوریکی و پراتیکی جدید روبرو شود. برخی متدهای دگماتیستی اش مانع از آن می شد که پدیده های نوظهور و ضرورت گسست از مدل های پیشینی را دریابد. علیرغم اینکه بعدها تلاش زیادی کرد که واقعیات مشخص جامعه ایران را ازنقطه‌نظر مارکسیستی تئوریزه کند اما همانند اغلب هم‌عصران خود در حزب بلشویک به دلیل قالبی فکر کردن نتوانست دستاورد تعیین کننده ای از خود بجا گذارد.

جالب اینجاست که از منظر تاریخی اغلب احزاب کمونیستی که در آن دوران تشکیل شده بودند با چنین مشکلاتی (همچون دگماتیسم و امپریسم) روبرو بودند. اغلب این گرایش ها یا می خواستند مدل تکرار نشدنی انقلاب اکتبر را تکرار کنند یا تحت عنوان تجربه خاص، اصول، مفاهیم و شالوده های علم کمونیسم  را کم‌رنگ کنند. علمی که به‌واسطه گسست فکری لنین از انترناسیونال دوم و تجربه انقلاب اکتبر با جهش نوینی روبرو گشته بود. حزب کمونیست چین که تقریباً یک سال بعد از حکا بنیان‌گذاری شده بود، نیز با چنین مشکلات مشابهی روبرو شد.

باید تأکید کرد که اختلاف های شکل گرفته در آن مقطع را نمی توان به مواضع حیدرعمواوغلی یا سلطانزاده تقلیل داد. گرایش ها و ضد گرایش های متنوعی در سطوح مختلف از حزب و دولت شوروی گرفته تا حزب و دولت آذربایجان تا رهبران حکا و جمهوری گیلان در کار بود. وجوه اشتراک و افتراق درهم و بر هم بود و مهم‌تر آنکه مهر اجبارات زمانه و اضطرارهای مبارزه نظامی را نیز بر خود داشت. از این زاویه صرفاً با چپ و راست خواندن این یا آن جناح به قضاوت صحیح نمی توان دست یافت و با تکیه بر دخالت های شخصی یا تشکیلاتی این یا آن فرد در مورد این اختلاف های خطی داوری کرد. به ویژه آنکه پس از گذشت صد سال هنوز در مورد خط و عملکرد جناح های مختلف کمیته مرکزی نمی توان با دقت بالا و کاملاً مستند سخن راند. بسیاری از اسناد از بین رفته اند یا هنوز یافت نشده اند و یا در دسترس نیستند. برای مثال در دوره جمهوری گیلان و در دوران دو کمیته مرکزی دو روزنامه به عنوان ارگان حزب (روزنامه "کامونیست" - در دوره کمیته مرکزی اول و روزنامه "عدالت" - در سی شماره در دوره کمیته مرکزی دوم) منتشر می شد. روزنامه هایی چون "لوای سرخ" و "ایران سرخ" به عنوان ارگان ارتش سرخ و ارگان جمهوری نیز منتشر می شدند. متأسفانه تحقیق مستندی در بررسی محتوی این روزنامه ها موجود نیست. محدودیت اسناد تاریخی در این زمینه ها موجب می شود که تنها و تا حدی بتوان بر رئوس کلی اختلاف ها و گرایش های نظری پرتو افکند.

 

با توجه به تزهای حیدر خان و آثار سلطانزاده جدل ها حول چه مسائل گرهی تمرکز یافت؟ نسبت نظرات این دو با تزهای لنین چه بود؟

 

عناوین این مبارزه خطی را می توان چنین دسته بندی کرد: طبقات شرکت کننده در انقلاب کیانند؟ کدام طبقه باید انقلاب را رهبری کند؟ بورژوازی چه نقش و جایگاهی در این انقلاب دارد؟ جایگاه مسئله ارضی – دهقانی چیست و چه ارتباطی با رهایی ملی دارد؟ گذر به سوسیالیسم چگونه خواهد بود؟ البته موضوع امپریالیسم و نقش آن در ارتباط با چگونگی تکامل اقتصادی – اجتماعی کشور و صف بندی های طبقاتی نیز به عنوان پس زمینه اصلی جدل ها مطرح بود. این پس زمینه در تزهای حیدر خان موجود است اما عمدتاً در آثار سلطانزاده که پس از شکست جمهوری گیلان نگاشته شده، فرموله تر و بسط یافته تر قابل مشاهده است.

برای اینکه بحث حالت انتزاعی به خود نگیرد و بتوانیم راحت تر مباحث آن دوران را دنبال کنیم. لازم است از دغدغه های ذهنی و عملی آن دوره آغاز کنیم. به عبارتی دیگر دریابیم که مشکل چه بود؟ راه حل یا راه حل ها چه بودند؟ آنان می خواستند در کشوری انقلاب کنند که بسیار عقب مانده بود و هنوز سرمایه داری در آن انکشاف پیدا نکرده بود، بخش اعظم جمعیت یعنی دهقانان اسیر مناسبات فئودالی بودند، کشور در آستانه مستعمره شدن قرار داشت و مالکان بزرگ در اتحاد با امپریالیست های انگلیس بر کشور حکومت می کردند. ظاهراً تا قبل از ظهور امپریالیسم و به ویژه انقلاب اکتبر پاسخ چندان پیچیده نبود. به راحتی می شد حکم داد که برای نجات از این وضعیت نیاز به انقلاب بورژوا دمکراتیک نوع کهنی است تا زمینه برای انقلاب سوسیالیستی فراهم شود؛ مرحله بورژوایی عمدتاً با رهبری طبقه بورژوازی باید طی شود تا دهقانان به زمین دست یابند و آزادی های سیاسی برقرار شود. اما با ظهور امپریالیسم از یک سو بورژوازی قادر نبود نقش انقلابی سابق را ایفا کند و از سوی دیگر و مهم‌تر از هر چیز با پیروزی پرولتاریا در روسیه، کیفیت جدیدی ظهور یافت که چارچوب مبارزات در سطح جهانی را عوض کرد. در نظر گرفتن همه این‌ها نیازمند مفهوم سازی جدید بود.

 لنین با ارائه تزهایش چارچوب و جهت گیری کلی و اولیه ای جلو نهاد. او تلاش کرد بگوید که چگونه در کشوری که هنوز پرولتاریا شکل نگرفته می توان انقلاب پرولتری کرد. البته لنین پیش از این با تکیه به تحلیلش از امپریالیسم اثبات کرده بود که چرا و چگونه پایه عینی انقلاب در جهان فراهم شده است. (5)

تزهای لنین 12 بند داشت. او در ابتدا به مفهوم انتزاعی و صوری برابری در دمکراسی بورژوایی می پردازد. وظیفه اصلی احزاب کمونیست را افشای آن می داند. از این زاویه می گوید باید اوضاع و احوال مشخص تاریخی را در نظر داشت. نگذاشت رهایی ملی مانع طرح منافع طبقات ستمدیده شود. باید خط مرز روشنی بین منافع استثمارشوندگان با منافع طبقه حاکم کشید زیرا منافع "ملت" همان منافع "طبقه حاکم" است. لنین بعد از این تأکید پایه ای بر اسارت مستعمرات و ستم اقلیتی ناچیز از کشورهای سرمایه داری پیشرفته بر اکثریت عظیم مردم جهان به عنوان یکی از مختصات مهم دوران سرمایه مالی و امپریالیسم اشاره می کند. او مبارزه برای محو استعمار و ستم ملی را شرط پیروزی بر سرمایه داری می داند و این کار را بدون سرنگون ساختن ملاکین و بورژوازی میسر نمی داند. از همین زاویه کلیت مسئله را به دیکتاتوری پرولتاریا گره می زند که در مرکز حوادث سیاسی جهان قرارگرفته بود. برای نخستین بار دولتی در تاریخ بشر متولد شده بود که آگاهانه برای محو تمامی اشکال ستم و استثمار می کوشید. قدرت دگرگون کننده ای که پاسخگوی ضرورت های زمانه بود و به عنوان تنها را ه حل ممکن توجه تمامی مردم جهان را به خود جلب کرده بود.

بخش هایی از تزهای لنین به چگونگی رفع ستم ملی در شوروی اختصاص دارد. او خواهان اتحاد جمهوری های شوروی، اتحاد اقتصادی آن‌ها و ایجاد اقتصاد جهانی واحد سوسیالیستی و در پیش گرفتن انترناسیونالیسم پرولتری در مقابل ناسیونالیسم به ویژه در کشورهای پیشرفته سرمایه داری می شود. او پافشاری می کند که مصالح مبارزه پرولتری در یک کشور باید تابع این مبارزه در مقیاس جهانی باشد. لنین بر این بستر عمومی یعنی ناتوانی بورژوازی در حل مسئله ملی و گره خوردن آن به دیکتاتوری پرولتاریا به طور مشخص به مستعمراتی که در آن مناسبات ماقبل سرمایه داری غلبه دارد می پردازد. از یکسو بر کمک احزاب کمونیست به جنبش های رهائی‌بخش ملی تأکید می ورزد. از سوی دیگر بر لزوم مبارزه علیه روحانیون و سایر عناصر مرتجع صاحب نفوذ در این کشورها انگشت می گذارد. او همچنین از ضرورت مبارزه با پان اسلامیست ها سخن می راند که می کوشند از جنبش رهایی بخش ضد امپریالیستی برای تحکیم موقعیت خان ها و آخوندها استفاده کنند.

یکی از مهم‌ترین بندهای این تزها، لزوم پشتیبانی از جنبش دهقانی علیه مالکان بزرگ و بر ضد هرگونه مظاهر یا بقایای فئودالیسم و اتحاد پرولتاریای کمونیست اروپای باختری با جنبش انقلابی دهقانان در خاور است. او رهنمود می دهد که باید با برپایی شوراهای زحمتکشان پایه های نظام کمونیستی تقویت شود. نکته برجسته دیگر، هشدارش در مورد کسانی است که سعی می کنند به جریان های رهائی‌بخش بورژوا دمکراتیک در این کشورها رنگ کمونیسم زنند. لنین فقط جنبش هایی را لایق حمایت دانست که مانع اتحاد کمونیست‌های واقعی در یک حزب واحد پرولتری نشوند و از کمونیست‌ها نیز خواست که ضمن اتحاد موقتی با دمکراسی بورژوایی در مستعمرات، با آن‌ها نیامیزند تا استقلال جنبش پرولتری حتی در نطفه ای ترین شکل آن بی چون و چرا محفوظ بماند. در خاتمه نیز تذکر می دهد که باید به احساسات ملی در این کشورها توجه کرد و برای مبارزه با خرافات و تنگ نظری ملی به گذشت های معینی تن داد.

این مفهوم سازی اولیه بی شک راهگشا بود اما کافی نبود. تزها از این زاویه که برای رسیدن به سوسیالیسم در مستعمرات نیازی به عبور از سرمایه داری نیست، بسیار تعیین کننده بودند. اما لنین تا آن حد از روشن بینی علمی برخوردار بود که در سخنرانی اش پیرامون این تزها در ارتباط با فرایند انقلاب در مستعمرات تأکید کند که: «ابزار لازم برای این کار را نمی توان از قبل تعیین کرد. این ابزار از طریق تجربه عملی کسب خواهد شد ... این‌هاست مسائلی که شما حل آن‌ها را در هیچ کتاب کمونیستی نمی یابید ... از این لحاظ در برابر شما وظیفه ای قرار دارد که سابقاً در برابر کمونیست‌های جهان قرار نداشت.» به جرئت می توان گفت که تجربه چندماهه اول جمهوری گیلان صحت این گفته ها بود.

هرچند سلطانزاده نسبت به حیدر خان بیشتر به مفهوم سازی های لنین تکیه می کرد اما در حیطه نظری و عملی هر دو نتوانستند به وظیفه ای که لنین جلو نهاد پاسخ دهند. بی شک به درجات متفاوت اشکالات متدیک آن دو مانع دست و پنجه نرم کردن صحیح شان با واقعیت مادی به طریق علمی شد. اما محدودیت های تاریخی شناخت را نیز باید در نظر گرفت. مشکل بتوان با تکیه به یک تجربه (یا طی فرایند کسب یک تجربه کوتاه مدت) به مفهوم سازی های تئوریک همه جانبه ای دست یافت. این محدودیت شناخت، البته شامل لنین نیز می شد.

 

بالاخره مرکز ثقل اختلاف ها بین کمیته مرکزی اول و دوم چه بود؟ آیا تزهای لنین برای پیشبرد امر انقلاب در ایران کافی نبود؟

 

واقعیت از خود نشانه های جدیدی بروز داد و طالب خوانش تئوریک صحیح بود. مهم‌ترین شاخص این نشانه های جدید، ضرورت گذر از مراحل و زیر مراحل مختلف برای رسیدن به اهداف نهایی بود. نیاز به تبیین جامع تری از وضعیت بود تا هم مراحل، هم ارتباط میان مراحل با یکدیگر و با هدف نهایی روشن شود. تصور اولیه همگان این بود که با همان روش و سرعتی که امر انقلاب در قفقار پیش رفت می توان در ایران نیز پیشروی کرد. اما صحنه متفاوت تر و پیچیده تر بود. ایران جزئی از امپراتوری تزاری نبود که ارتش سرخ بتواند به راحتی در آن در دفاع از جنگ های انقلابی داخلی دخالت کند. قدرت مرکزی کشور شوراها در منطقه قفقاز (به عنوان بخشی از کشور بزرگ روسیه) نقش تعیین کننده ای در تناسب قوای میان انقلاب و ضدانقلاب داشت. بسیاری از مشکلات با تکیه به این قدرت مرکزی انقلابی حل و فصل شد. به ویژه در مناطقی که پرولتاریا هنوز شکل نگرفته بود و یا کمونیست ها در آن از موقعیت ضعیف تری برخوردار بودند.

زمانی که نمایندگان میرزا در ملاقات با مقامات دولت شوروی برای توجیه مخالفت خویش با انقلاب ارضی، از برخی مشکلات در مورد تقسیم زمین در منطقه گیلان سخن راندند پاولوویچ (از مقامات کمینترن که مدافع خط سلطانزاده بود) مثال اوکراین و گنجه را آورد که در آن کمونیست ها با شورش ارتجاعی دهقانان تحت رهبری ملاکان روبرو شده بودند و با تکیه به ارتش سرخ این مشکلات را حل کردند. کمونیست های آن دوره فکر می کردند با اعمال دیکتاتوری نظامی می توان سریع به هدف دست یافت. اینکه محتوی طبقاتی این دیکتاتوری در ایران چیست، روشن نبود. مشخص نبود که این دیکتاتوری ادامه و بسط دیکتاتوری پرولتاریا شوروی در ایران است یا نوع دیگری از دیکتاتوری پرولتاریاست و معلوم نبود که چگونه منافع متحدین طبقاتی خود را در نظر می گیرد. (6)

لنین و بلشویک ها تصویر خاصی از روند پیشروی انقلاب جهانی داشتند. آنان جمهوری شوروی را مرکز موقتی می دانستند که انقلاب را به خارج از مرزهایش گسترش می دهد یا از نقاط دیگر، جمهوری های شورایی بیشتری به آن اضافه خواهد شد. مشکل این مدل فقط این نبود که متکی بر واقعیت روند تکوین انقلاب در سطح جهانی نبود. بلکه فرایند پیشرفت انقلاب در یک کشور با انقلاب جهانی را تقریباً بدون تضاد می دید. این دیدگاه موجب شد که همگونی منافع میان شوروی با پیشروی انقلاب در سایر نقاط جهان مطلق شود و تکامل مارپیچی پیشرفت انقلاب جهانی و تضادهای واقعی میان منافع کشور سوسیالیستی با انقلاب جهانی نادیده انگاشته شود. همگونی و مبارزه ای در این تضاد موجود بود. نمی شد منافع انقلاب در یک کشور را در همه حال و در همه شرایط پابه‌پا و موازی با منافع انقلاب جهانی قلمداد کرد. این درک تا حدی در دوران عقب نشینی کامل ارتش سرخ از ایران مشکل ساز شد که هنگام بررسی شکست جمهوری بدان خواهیم پرداخت.

بر پایه درکی که از پیشرفت انقلاب جهانی موجود بود، گذار کشورهای مستعمره به سوسیالیسم عملاً منوط به کمک دولت شوروی و پرولتاریای کشورهای پیشرفته می شد. البته این نظر را مارکس زمانی در ارتباط با دورنمای انقلاب در روسیه پیش نهاده بود؛ در دوره ای که روسیه هنوز قدم در راه سرمایه داری شدن نگذاشته بود. می دانیم که بعدها انترناسیونال دوم تئوری رشد نیروهای مولده را جلو گذاشت. آنان باور داشتند که بدون سطح لازمی از تکنیک و تمدن و صنعتی شدن و غلبه صنعت بر کشاورزی سوسیالیسم امکان پذیر نیست. آنان از این زاویه بر عقب ماندگی روسیه انگشت می نهادند و غیرممکن بودن ساختمان سوسیالیسم در شوروی را نتیجه می گرفتند. لنین علیه این تئوری جنگید. او مشکل را به رسمیت شناخت اما پرسش مهمی طرح کرد چه کسی می تواند تعیین کند که سطح این رشد چقدر باید باشد تا گذر به سوسیالیسم را امکان پذیر شود و چرا نتوان پس از کسب قدرت سیاسی این کار را انجام داد؟ علیرغم این مبارزه اغلب کمونیست‌ها من‌جمله لنین تا حدی سطح رشد نیروهای مولد در هر کشور را برای برقرار سوسیالیسم ضروری می دیدند. سلطانزاده و حیدر خان، هم ‌چنین می اندیشیدند. هر دو از مبارزه طبقاتی و ضرورت انقلاب اجتماعی سخن می راندند اما فقدان صنعت و پرولتاریای صنعتی را معضل جدی برای برقراری سوسیالیسم می دانستند. سلطانزاده در این زمینه کمک کشور شوراها را تعیین کننده می دید و حیدر خان فکر می کرد، در جریان تکامل انقلاب و راندن انگلیسی ها به‌طور طبیعی و به تدریج ایران به مدار نظام کمونیستی سوق پیدا خواهد کرد. (7)

از ‌نظر مبانی تاکتیکی نیز تزهای لنین با چالش روبرو شده بود. لنین به‌درستی بر پایان نقش و رسالت تاریخی بورژوازی در زمینه پیشبرد تحولات دمکراتیک انگشت نهاد اما درصحنه عمل بخش هایی از بورژوازی در این کشورها در مقاطعی ظرفیت های مبارزاتی معینی از خود نشان می دادند که قابل صرف‌نظر کردن نبود. زیرا مستقیماً بر تناسب قوای میان انقلاب و ضدانقلاب اثرمی گذاشت. برای ایجاد تناسب قوای مساعد جلب و جذب یا خنثی و بی‌طرف کردن و گاها مبارزه جدی با این بورژوازی ضروری بود. شرکت بورژوازی در انقلاب به معنای مقابله بیشتر با نفوذ ایدئولوژیک سیاسی آنان در بین توده ها نیز بود.

در زمینه چگونگی پیشبرد انقلاب ارضی نیز مشکلات و پیچیدگی‌ها متفاوت از روسیه بود. سلطانزاده پس از شکست جمهوری گیلان در یکی از آثارش نوشت که در کمیسیون ملی مستعمراتی دومین کنگره کمینترن با حضور لنین در مورد ایران بحثی درگرفت. اعضای کمیسیون از باکو تحت تأثیر وقایع گنجه استدلال کردند که زمان برای انقلاب دهقانی در ایران مساعد نیست زیرا با توجه به عدم آگاهی دهقانان ممکن است با شورش های ارتجاعی به رهبری مالکان روبرو شویم. لنین پس از شنیدن دقیق اظهارات همه طرف ها گفت: «در کشورهایی به عقب ماندگی ایران که بخشی از زمین ها در دست زمین‌داران است شعار انقلاب دهقانی بزرگ‌ترین اهمیت را برای دهقانان دارد و تا آنجا که به خیزش دهقانان مربوط می شود در کشور ما هم رخ می دهد و این بدان معناست که نباید از سیاست ارضی چشم پوشی کنیم.» لنین بر سیاست پایه ای درست تأکید کرد اما این امر هنوز با ارائه سیاست ارضی دقیق منطبق بر اوضاع و احوال مشخص ایران فاصله داشت. همه این واقعیت ها ضرورت عبور از مراحل مختلف و خوانش تئوریک صحیح از آن‌ها را نشان می داد. در مقابل این ضرورت دو گرایش اساسی شکل گرفت. گرایشی به مرحله گرایی کامل در غلتید که در تزهای حیدر خان منعکس است و گرایش دیگر توجهی به این مراحل نمی کرد که تا حدی در آرای سلطانزاده قابل رؤیت است.

 

با نگاه امروز، چه کمبودها و خطاهایی در تزهای حیدر خان و نظرات سلطانزاده قابل مشاهده است؟

 

چند محور اصلی نادرست در تزهای حیدر خان عیان است. او با صراحت بر رهایی ملی به عنوان مرحله اول مبارزه تأکید می کند و استقلال کامل سیاسی اقتصادی ایران را هدف این مرحله می داند تا شرایط برای گذر به مرحله بعدی آماده شود. تزها تصور اینکه انقلاب می تواند بر زمینه مبارزات طبقاتی به وجود آید و از همان آغاز زیر پرچم کمونیستی برود را نادرست می داند.

مهلک ترین خطای حیدر خان این است که در این مرحله از انقلاب خرده بورژوازی تجاری را یگانه طبقه قادر به رهبری سیاسی می دانست. او علت این امر را عدم توسعه سرمایه داری و فقدان پرولتاریا صنعتی در جامعه ای می دانست که در حال عبور از سیستم پدرشاهی – فئودالی و قبیله ای به سرمایه داری بود. ازنظر او با ویرانی صنایع محلی و پیشه وری و ورشکستگی دهقانان بی زمین طبقه گسترده ای به نام لومپن پرولتاریا شکل گرفته که هرچند غیر متشکل و فاقد آگاهی طبقاتی است اما بسیار انقلابی است. او معتقد بود که در جریان مبارزه علیه امپریالیست های انگلیس باید این طبقه و دهقانان و مستمندان شهری را متحد و متشکل کرد تا پس از پیروزی بر امپریالیست های انگلیس مبارزه ملی را به مبارزه طبقاتی و نهضت آزادی‌بخش را به نهضت کمونیستی بدل کرد.

 حیدر خان در تزهایش برای جلب نظر دهقانان نسبت به مبارزه رهائی‌بخش ملی از مصادره املاک بزرگ به نفع آنان سخن می راند و این اقدام را لطمه ای به منافع خرده بورژوازی و بورژوازی نمی داند. اما در بخش برنامه حداقلی که برای حزب ارائه می‌دهد هم از شعار ملی کردن زمین های متعلق به مالکان بزرگ و ایجاد ذخیره زمین های ملی دفاع می کند هم از واگذاری املاک خصوصی (که بیش‌ازحد نصاب بوده) به مالکیت کامل دهقانان حمایت می کند. او تحقق این خواست ها و مطالبات اجتماعی دیگر را در چارچوب نظام بورژوا – دمکراتیک قابل اجرا می داند. تزها در زمینه مبارزه با اوهام و خرافات مذهبی در میان دهقانان خواهان حداکثر احتیاط است.

روح حاکم بر تزها و برنامه حداقل حیدر خان، تکامل هر چه بیشتر انقلاب بورژوایی است تا شرایط برای گذر به سوسیالیسم فراهم شود. در این میان نه محتوی طبقاتی دولت آینده مشخص است نه از نقش رهبری کمونیستی بر کل فرایند انقلاب خبری است. تزها در زمینه شکل حکومتی، شکل شورایی را بدون محتوی پرولتری به عنوان مناسب ترین شکل دمکراتیک پیشنهاد می کند.

سپردن رهبری به خرده بورژوازی تجاری پیشاپیش راه را بر گونه تحول قاطع انقلابی حتی در چارچوب بورژوا – دمکراتیک نیز محدود می کند تا چه رسد به اینکه انقلاب به مراحل بالاتری تکامل یابد. آن هم در کشوری که بورژوازی (و حتی خرده بورژوازی) تجاری آن بندهای محکمی با زمین‌داری داشت. انگار وظیفه کمونیست ها صرفاً حمایت از رهبری خرده بورژوایی و هول دادنش به جلو بود. در همین راستا حیدر خان در تزهایش راه را برای شرکت در انتخابات و ورود به بلوک های انتخاباتی در همکاری با متحدینی چون کوچک خان برای شرکت در مجلس شاه را نیز بازگذاشت.

هرچند حیدر خان خود را طرفدار لنین می دانست اما آشکارا در نظراتش از تزهای لنین فاصله می گیرد. به نظر می رسد در عصر و دوره انتشار کتاب دو تاکتیک لنین متوقف مانده و تغییر اساسی که در روح زمانه صورت گرفته را هنوز درنیافته است. هرچند از برخی مفاهیم چون ضرورت مبارزه با سرمایه داری جهانی، حکومت شورایی و ورود به مدار نظام کمونیستی سود می جوید اما این مفاهیم یا گواه تجربی صرف دارند (همانند شورا به عنوان دمکراتیک ترین شکل حکومتی بدون محتوی پرولتری) یا بسیار دور از واقعیت امروز (همانند ضرورت گذار به مبارزه طبقاتی و گذار به سوسیالیسم در آینده ای نامشخص) مورد استفاده قرار می گیرند.

آنچه عجیب است حیدر خان و همچنین سلطانزاده اشاره ای به نکته لنین در مورد پان اسلامیسم و ضرورت مبارزه با آن نمی کنند. حیدر خان در مقابله با عقاید اسلامی محتاط است و تقریباً در همان مقطع سلطانزاده در نوشته خود به نام "جنبش کارگری و دهقانی در خاور" (1922) فناتیسم مذهبی که به اسلام نسبت می دهند را غلوآمیز می داند. او علیرغم اینکه پان اسلامیسم و جنبش "تجدید حیات" خلافت اسلامی را ارتجاعی و متعلق به قشرهای بالای اشرافیت فئودالی و روحانیت می داند از آن به عنوان یک نیروی کمکی در مبارزه با سرمایه داری اروپائی نام می برد. (8)

برگردیم به آرای سلطانزاده که درمجموع خطش در مقابل حیدر خان قرار می گیرد. البته سند مشخصی از سلطانزاده در دسترس نیست که در بحبوحه جمهوری گیلان نوشته شده باشد. به‌غیراز برخی اظهارات جسته و گریخته از وی در کنگره انزلی و قبل از آن، برنامه کنگره اول حزب که به‌طور جمعی ارائه شد و همچنین برخی نکات که در جلسات حل اختلاف میان کمیته مرکزی اول و دوم بیان کرده بود.

سلطانزاده نخستین بار قبل از تصرف باکو در 25 مارس 1920 در مقاله ای در شماره 25 روزنامه "ایزوستیا" استدلال کرده بود که «تقریباً همه کشورهای شرق بسیار به وضع امپراتوری سابق روسیه شبیه اند که صنایع آن عمدتاً به کمک سرمایه خارجی می گردید ... مردم روسیه از آن رو که تحت استثمار کشورهای پیشرفته اروپایی قرار داشتند توانستند آسان تر و سریع تر از دیگران گام در راه انقلاب اجتماعی بگذارند.» از همین رو اصرار می ورزد که انقلاب در خاور همچون روسیه باید سوسیالیستی باشد. در مقاله ای دیگر به نام "درباره کنگره حزب کمونیست ایران (عدالت) " در شماره 28 نشریه کمونیست در 5 ژوئن 1920 اظهار داشت که "ایران در یک موقعیت انقلابی در بالاترین سطح قرار دارد ... به دلیل انقلاب سوسیالیستی در روسیه شوروی و در حالی که طبقه کارگر سراسر جهان در تدارک مبارزه علیه استثمارگران خود است ... مبارزه حزب کمونیست ایران صد برابر تسهیل شده است. ... ایران نخستین کشور شرقی خواهد بود که پرچم سرخ انقلاب سوسیالیستی را بر فراز ویرانه های سلطنت به اهتزاز در خواهد آورد."

در همان دوران سلطانزاده در کنگره دوم انترناسیونال مخالف این اظهاریه لنین بود که گفته بود: "نباید دنبال انطباق اصول شوروی به جوامع پدرسالار – دهقانی بود". سلطانزاده در مقابل تأکید کرد که باید به شورای دهقانان همچون شوراهای کارگران در مستعمرات فاقد پرولتاریا نگریست. بر مبنای چنین نگرشی بود که برنامه اول حزب خواهان دمکراسی شورایی، دیکتاتوری پرولتاریا به سبک و سیاق شوروی شد. (9) بر پایه این برنامه حزب استراتژی سیاسی کوتاه مدت سرنگونی شاه؛ اخراج انگلیسیان و مبارزه علیه خان ها و زمین‌داران بزرگ را اتخاذ کرد. روح کلی حاکم بر برنامه و استراتژی کنگره اول را نمی توان نادرست خواند اما روشن است که هنوز اصطکاکی با صحنه واقعی نبرد پیدا نکرده است. این برنامه بیشتر بیان دیدگاه کمونیست های است که هنوز با مشکلات واقعی دست‌وپنجه نرم نکرده بودند و فکر می کردند همه چیز روشن است و امور به روال انقلاب روسیه پیش خواهد رفت. جالب اینجاست که لنین با جملات کوتاه و معناداری که در کنار متن پیشنهادی سلطانزاده در ارتباط با مسائل ملی مستعمراتی یادداشت کرد ضعف روش و دیدگاه او را به تیزی آشکار کرد. لنین نوشت: «هنوز "پاسخ مشخص نیست." نه تنها سازمان های شورایی هم چنین احزاب (در ترکیب و تکالیف خود) باید با سطح کشورهای مستعمراتی شرق مطابقت نمایند. "اصل این است."»

در اسنادی که پس از فروپاشی شوروی قابل دسترس شده اند، مشخص شده که سلطانزاده در جلسات بررسی اختلافات، نظرات خود را تعدیل کرد و قبول کرد که در کشوری عقب مانده همچون ایران باید حزب شکیبا باشد و «تمام مراحل انقلاب بورژوایی را دنبال کند و امکان ناپذیری گذار فوری به کمونیسم را در نظر داشته باشد.» بعدها نیز در آثار دیگرش مدام بر تزهای لنین مشخصاً بر ضرورت رهبری پرولتری تأکید می کرد. این تأکید او در مقابل حیدر خان که رهبری را به خرده بورژوازی تجاری می سپرد بسیار درست و اصولی بود و این از نقاط قوت او بود. اما قبول رهبری پرولتری امری فرمال نیست. بدون خوانش صحیح از واقعیت مادی و ارائه راه حل صحیح، امر رهبری کمونیستی به ادعایی ایدئولوژیک بدل می شود. با هیچ ایدئولوژی (هرچند انقلابی و رو به آینده و ضروری باشد) نمی توان ساختار مادی جهان را درک و تغییر داد. تنها برخورد علمی است که توان انجام این کار را دارد.

درعین‌حال، هنوز نیاز به شواهد و کسب تجارب انقلابی بیشتر بود تا بتوان به مفهوم سازی عمیق‌تر و همه جانبه تر در زمینه پیشبرد انقلاب در مستعمرات و نیمه مستعمرات دست یافت. سلطانزاده همراه با کمینترن تلاش هایی برای صورت بندی تئوریک مسئله انجام داد اما به موفقیت چندانی دست نیافت. (10) مصوبات کنگره های کمینترن به ویژه کنگره ششم در سال 1928 که علیرغم جهت گیری های کلی انقلابی آغشته به اکونومیسم و ماتریالیسم مکانیکی بودند راه را بر تکامل تئوری مسدود کردند. مفهوم سازی تئوریک در این زمینه اساساً در پروسه انقلاب چین اتفاق افتاد. مائو با مفاهیمی چون "انقلاب دمکراتیک نوین تحت رهبری حزب کمونیست"، "اتحاد استراتژیک میان کارگران و دهقانان" و "استراتژی جنگ درازمدت خلق" توانست به پرسش های اساسی که زمانی مقابل حزب کمونیست ایران قرار گرفته بود، پاسخ دهد. (11)

 

سرانجام، چگونه باید در مورد این اختلاف خطی در دوران جمهوری گیلان داوری کرد؟

 

تا حدی داوری نهایی مشکل است. از منظر تاریخی اگر بخواهیم قضاوت کنیم باید بگوییم هنوز رهبران حکا از تجربه کافی برخوردار نبودند. به قول یک ضرب المثل چینی هنوز نیاز بود که "با لمس سنگ زیر پا از رودخانه گذر کنند."

در نگاه کلی می توان گفت زمانی که کمونیست ها دوراندیشی را کنار نهند جهت را گم می کنند و زمانی که واقع بین نباشند به موفقیت دست نمی یابند. بدون وسعت نظر سردرگمی ببار می آید و بدون دقت نظر پیروزی حاصل نمی شود. هر دو شکل این اشکالات در حکا موجود بود. می دانیم که مرحله گرایی حیدر خان به فاجعه انجامید و توجه نکردن به مراحل، توسط سلطانزاده ناکامی ببار آورد.

از منظر سیاسی - طبقاتی نیز باید گفت که هر یک از این گرایش های خطی پایه اجتماعی خود را در جامعه داشتند. به این معنا که در تحلیل نهایی هر خط یا گرایشی به ناگزیر با آمال و آرزوهای اقشار و طبقات معینی در جامعه منطبق می شود. هرچند که حاملان یا تدوین کنندگان آن گرایش خود نخواهند یا نسبت بدان آگاه نباشند. تزهای حیدر خان کاملا به تمایلات ناسیونالیستی و بورژوا دمکراتیک انقلابی در جامعه پاسخ می داد. این تزها بیشتر بیان آمال و آرزوهای بورژوا دمکرات‌های انقلابی بود که تمایلی به کمونیسم داشتند یا حداقل در کمونیسم این توان را می دیدند که جامعه را از عقب ماندگی فئودالی برهاند و پیشرفتی حاصل شود.

در مقابل، آرای سلطانزاده نیز در تحلیل نهایی تا حدی تمایلات خرده بورژوایی در جامعه را ارضاء می کرد. خرده بورژواهایی که به دلیل نابسامانی های ناشی از جنگ جهانی اول به سرعت دچار فقر، ورشکستگی و بیکاری شدند و به همین دلیل می خواستند سریع تر به دمکراسی اقتصادی و سیاسی دست یابند. جالب است که سلطانزاده در ارزیابی از عقب‌گرد میرزا بر ضرورت روی آوری به خرده بورژوای در کنار بخش پیشتاز کارگران و دهقانان برای پیشبرد انقلاب اجتماعی انگشت نهاد. خط و گرایشی که با بی تابی وعده پیروزی سریع می داد، بیشتر به مذاق خرده بورژواهای دمکرات خوش می آمد.

در تحلیل نهایی پایه اجتماعی هر دو گرایش – حتی اگر آن‌ها را چپ و راست یا بورژوایی و خرده بورژوایی نام گذاری کنیم - در تحلیل نهایی هر یک به طریقی به هم می رسیدند یا در مقاطع مختلف به هم تبدیل می شدند. در پیچ‌وخم های انقلاب فاصله زیادی بین راست روی بورژوا دمکرات‌ها با چپ روی خرده بورژواهای دمکرات نیست. به ویژه اگر خط صحیحی در رهبری انقلاب نباشد.

از نگاه امروز و از منظر تکامل تئوری ها باید گفت عقب ماندگی های اقتصادی – اجتماعی جامعه معضل واقعی بود. وظایف خاصی پیشاروی کمونیست ها قرار داشت که نمی توانستند نسبت به آن بی تفاوت باشند. این وظایف تاریخا در جنبش کمونیستی وظایف بجا مانده از انقلاب بورژوائی نام گرفت و انجامش بر عهده طبقه کارگر افتاد. هدف و شیوه انجام این وظایف تحت رهبری پرولتری نمی توانست همانند بورژوازی باشد. مفهوم سازی مائو در زمینه "انقلاب دمکراتیک نوین تحت رهبری طبقه کارگر" مهم بود. زیرا نشان داد که مراحل مختلف انقلاب کمونیستی در کشورهای تحت سلطه جزئی از یک فرایند واحد هستند. دیوار چین این دو مرحله را از هم جدا نمی کند. مائو تأکید کرد که به دلیل مبارزه علیه فئودالیسم و سلطه امپریالیسم و به دلیل مبارزه با بورژوازی بزرگ (در قالب سرمایه داری بوروکراتیک) انقلاب از سرشت دوگانه ای برخوردار است و باید به گونه ای هدایت شود که سرشت سوسیالیستی بر سرشت دمکراتیک غلبه کند. درنتیجه انجام وظایف انقلاب در مرحله نخست باید به گونه ای صورت گیرد که راه را بیشتر برای سوسیالیسم هموار سازد نه سرمایه داری. برای مثال آنچه که در طی جنگ طولانی مدت خلق در مناطق پایگاهی و پس از کسب سراسری قدرت طی سه سال در زمینه انقلاب ارضی و قطع سلطه امپریالیسم در چین انجام شد زمینه را برای گذر سریع به سوسیالیسم فراهم کرد. به همین دلیل بعدها در نیمه اول دهه شصت میلادی مائو در کتاب "نقد اقتصاد شوروی" در جمع‌بندی جدیدش عنوان کرد که "دمکراسی نوین شکلی از دیکتاتوری پرولتاریاست." (12)

از زمان مارکس تاکنون همواره بر سر محتوی و نام انقلاب جدل های زیادی بوده است. مارکس ثابت کرد که در عصر سرمایه داری دردهای گوناگون جامعه تنها یک راه حل دارد این راه حل هم نامش انقلاب کمونیستی است. پس از مارکس به دلایل گوناگون (درست و نادرست)، به تدریج تغییراتی در این نام‌گذاری ها صورت گرفت، انقلاب کمونیستی به انقلاب سوسیالیستی تغییر یافت، انقلاب سوسیالیستی به انقلاب دو مرحله ای تقسیم شد، انقلاب دمکراتیک تحت رهبری طبقه کارگر فرموله شد، انقلاب پرولتری به انقلاب کارگری بدل شد، برنامه انقلاب به برنامه حداقل (دمکراتیک) و حداکثر (سوسیالیستی) تقسیم شد و دیوار چین میان آن‌ها کشیده شد، انواع و اقسام برنامه های انتقالی و دوران گذار دمکراتیک به سوسیالیسم طراحی شدند. قطعاً برخی از این نام‌گذاری ها آشکارا غلط بودند، برخی دیگر غلط مصطلح بودند و برخی دیگر ناشی از رویارویی با ضرورت های عینی پیش پای کمونیست‌ها در انقلاب های گوناگون در قرن بیستم بود. از همان نوع ضرورت‌های تاکتیکی متفاوتی که مانیفست کمونیست مارکس و انگلس نیز بدان توجه داشت. اما آنچه که به‌مرور به‌ویژه پس از شکست سوسیالیسم در قرن بیستم کمرنگ شد، محتوی انقلاب کمونیستی و نام حقیقی اش است. نه به این معنای کودکانه که فردای کسب قدرت سیاسی فوراً کمونیسم برقرار خواهد شد بلکه تأکید بر دورنما و افقی است که باید مدام در بین توده ها به عنوان تنها راه حل انقلابی ضروری و ممکن طرح شود و تمامی اقدامات و گام‌ها با آن سنجیده شود. انقلاب کمونیستی، یعنی تأکید بر اهداف و جهت گیری های پایه ای و نهائی علیرغم مراحل و موقعیت هایی که این انقلاب با آن روبرو است، اینکه هر کشور در چه سطح از تکامل سرمایه دارانه قرار داشته باشد، تغییری در این واقعیت نمی دهد که تنها راه برای حل معضلات تمامی کشورهای جهان پیشبرد انقلاب کمونیستی است. این امر برخاسته از یک واقعیت عینی است. کلیه واقعیت های سیاسی اقتصادی جهان امروز در پرتو تضاد اساسی عصر – تضاد میان مالکیت خصوصی و تولید اجتماعی – قابل توضیح و تغییر هستند. ضرورت رهبری کمونیستی بر هر فرایند انقلابی از این واقعیت مادی کلان در سطح جهانی بر می خیزد و ربطی به کمیت پرولتاریا در این یا آن کشورمشخص ندارد. بدون تکیه به این پایه مادی و نقش تعیین کننده آن نمی توان ملاحظات تاکتیکی در هر کشور را به‌درستی تعیین کرد و از مرحله گرایی فاصله گرفت.

 

درک از امپریالیسم و رابطه آن با ساخت اقتصادی – اجتماعی ایران چه نقش و جایگاهی در مناقشات درون حزب کمونیست ایران داشت؟

 

می توان گفت این موضوع پس زمینه اختلاف ها بوده اما سندی در دست نیست که نشانه بحث و جدل جدی در این زمینه باشد. در تزهای حیدر خان اشاراتی کوتاه به امپریالیسم می شود. اما از سلطانزاده آثار مدون تری بجا مانده است. فرموله ترین اثر او "خطوط انکشاف ایران" نام دارد که سال ها بعد در سال 1928 برای مقابله با نظرات غلطی که رضاشاه را بورژوازی ملی می دانستند، نگاشته شد. ناگفته نماند خود وی در شکل گیری این اشتباه نقش داشت. رهبری حکا و کمینترن در ابتدا نتوانستند ماهیت طبقاتی رضاخان را درست تشخیص دهند.

حیدر خان و سلطانزاده هر دو جامعه ایران را در مرحله گذار از فئودالیسم به سرمایه داری و سلطه امپریالیسم را مانعی برای این گذار می دانستند. حیدر خان رخنه سرمایه داری جهانی را عامل محو صنایع پیشه وری ایران می دانست و انحصار مالی توسط بانک های خارجی را موجب ورشکستگی تجار قلمداد می کرد. سلطانزاده (البته در آثار پسینی تر) نظرات متفاوت تری ارائه می دهد. او نیز امپریالیسم را بزرگ‌ترین مانع رشد سرمایه داری در ایران می دانست ولی از نقطه نظر تئوریک قبول داشت که ممکن است ایران زمانی سرمایه داری شود اما بین انکشاف سرمایه داری توسط سرمایه داخلی با توسعه آن تحت سلطه سرمایه خارجی تفاوت می گذاشت. او صدور سرمایه به ایران را عاملی برای تقویت پایه رهایی ملی می دانست زیرا از یکسو باعت شکل گیری طبقه سرمایه دار بود و از سوی دیگر با احداث کارخانجات به تشدید تضاد میان پرولتاریا و بورژوازی کمک می کرد. در مجموع او ویژگی اصلی ساخت اقتصادی – اجتماعی ایران را "پیوند میان سرمایه تجاری – ربایی با اقتصاد فئودالی و توسعه بسیار بسیار آهسته سرمایه داری" می داند. به نظر او سرمایه تجاری – ربایی برخلاف غرب قادر به تحول شیوه تولیدی نبوده و بورژوازی تجاری ایران فقط نقش واسطه با سرمایه داران خارجی را ایفا می کند. زیرا نقشی در اتصال حلقه های مختلف بازار داخلی با هم ندارد. این کار بر عهده خرده بورژوازی تجاری است که به سرمایه داران خارجی وابسته نیست.

سلطانزاده فرصت آن را داشت که مبانی تئوریک بحث هایش را روشن کند. او با تکیه به فرازهایی از کتاب کاپیتال و تئوری های ارزش اضافی مارکس باور داشت که سرمایه اروپائی برای تحقق ارزش اضافی می کوشد کشورهای دارای مناسبات فئودالی و پدرسالارانه را به عرصه مبادلات کالایی و اقتصاد کالایی بکشاند و آنان را به خریداران کالاهای فرآورده های صنعتی و فروشندگان مواد خام بدل سازد. امری که موجب نابودی تولید خانگی از اقتصاد دهقانی و صنایع پیشه وری می شد.

سلطانزاده علیرغم برخی نظرات خاصی که داشت در مجموع مدافع تزهای اقتصادی کنگره ششم کمینترن بود. در آن کنگره بر پایه تئوری "بحران عمومی" مطرح شد که امپریالیسم نه می خواهد و نه می تواند نیروهای مولد را در کشورهای تحت سلطه رشد دهد. هرچند این تئوری به ظاهر با برخی شواهد تجربی همراهی داشت و منطبق بر توسعه محدود سرمایه دارانه در آن دوران در اغلب کشورهای تحت سلطه بود. اما ازنظر تئوریک کاملاً نادرست بوده و خلاف قوانینی حرکت سرمایه بود که مارکس کشف کرده بود. (13)

مارکس در مورد ساختار اقتصادی مستعمرات کار زیادی صورت نداده بود. او در کاپیتال نشان داد که چگونه فرآورده هایی که تحت شرایط ماقبل سرمایه داری (مشخصاً در مناطق عقب مانده جهان) تولید شده زمانی که وارد مدار تولید کالایی کشورهای پیشرفته می شوند، قوانین تو لید کالایی شامل آن‌ها می شود. برای سرمایه دار مهم نیست که یک محصول تحت چه شرایطی تولید شده است. زمانی که محصولی وارد مدار کالایی شد قانون ارزش (یعنی زمان کار اجتماعا لازم برای تولید یک کالا) بر آن اعمال می شود. البته مارکس توضیح نداد که این عملکرد چه تأثیر مشخصی بر خود شیوه های تولیدی ماقبل سرمایه داری در مستعمرات می گذارد و فشار قانون ارزش عامل چه تغییراتی در آن شیوه ها می شود. او فقط بر تخریب شیوه های قبلی انگشت گذاشت.

رجوع سلطانزاده به مباحث مارکس تا حدی شبیه تزهای رزا لوکزامبورگ است که به مستعمرات صرفاً از زاویه بازتولید سرمایه داری توجه می کند. یعنی گسترش مدام بازار جهانی تا ارزش اضافی تولیدشده در کشورهای پیشرفته متحقق شود. این تئوری توجه عمده را به مسئله گردش در حیطه جهانی معطوف می کرد و درک ناقصی از رابطه تولید و گردش ارائه می داد. اما باید توجه داشت که این مباحث ناظر بر دوره خاصی از تکامل سرمایه داری یعنی تکامل از رقابت آزاد به سرمایه داری انحصاری است. در آستانه قرن بیستم این مسئله بیان ادغام جهان درسطح کیفیتا متفاوت تری بود. به این معنا که گستره جهانی شدن سرمایه داری شامل مدار تولید نیز شد. تا قبل از آن فقط مدارهای پول و کالا جهانی شده بودند. به دلیل این ادغام دیگر اقتصاد ملل تحت ستم تابع دینامیک دیگری شده بود. اکنون دیگر کشورهای مختلف اجزا یک کلیت را تشکیل می دادند کلیتی که با تقسیم پایه ای جهان به تعدادی کشورهای پیشرفته سرمایه داری با اکثریتی از ملل تحت ستم رقم می خورد. موضوعی که به‌درستی لنین بر آن تأکید نهاد.

بر پایه این دینامسم کلی دیگر تحولات یک کشور بر پایه تضادهای درونی آن رقم نمی خورد. در اثر این ادغام هم تضادهای داخلی دچار تغییراتی شد هم تضادهای جدیدی بدان‌ها افزوده شد. دیگر نمی شد که مسیر تکاملی یک کشور را به گذار از فئودالیسم به سرمایه داری تقلیل داد و در این چارچوب تنگ به حل تضادهای مختلف پرداخت.

در همین راستا پرسشی بنیادین‌تر طرح می شود که آیا اقتصاد ایران قبل از نفوذ سرمایه های خارجی واقعاً در آستانه گذار از فئودالیسم به سرمایه داری بود؟ اگر ایران به کشوری نیمه مستعمره تبدیل نمی شد الزاماً سرمایه داری می شد؟ با توجه به ویژگی هایی که فئودالیسم در ایران داشت تا چه حد این گذار در خود و برای خود امکان پذیر بود؟ فئودالیسمی که شکل ایلی در آن برجسته بود و نزدیک به 80 درصد جمعیت آن را ایلات تشکیل می دادند. ساختار ایلی ارتش نیز به نوبه خود مانعی برای ظهور قدرت مرکزی نسبتاً قدرتمند و ایجاد ثبات و امنیت نسبی می شد. رشد محدود نیروی مولد و ویژگی های نظام مالکیت بر زمین و آب و دیگر منابع و ضعف مالکیت خصوصی بر این منابع ویژگی هایی به مناسبات ماقبل سرمایه داری در ایران بخشید که مانع از حرکت به سمت سرمایه داری شدن و رشد و تکامل آن می شد. تاریخ الزاماً مسیر از قبل تعیین شده ای را طی نمی کند. انواع و اقسام تضادهای کوچک و بزرگ در سیر تکاملی هر کشور مؤثر بوده و هستند و در کند یا تند کردن سرعت تحولات مؤثرند. برای مثال تا زمانی که در اروپا ثبات و امنیت نسبی حاصل نشد و ارتش‌های سازمان‌یافته‌تری شکل نگرفتند، اقتصاد فئودالی تکامل نیافت و تضاد میان تولید برای مصرف مستقیم تولیدکنندگان (و اربابان) و تولید برای مبادله جهش کیفی نیافت. سلسله قدرتمند صفوی نیز به جز دوران کوتاهی نتوانست بر ناامنی ها رایج که تمام وجوه زندگی ایرانیان را دربرمی گرفت فائق آید. (14)

فراتر از این پرسش که خود موضوع کتاب ها و کنکاش های تاریخی زیادی بوده و هست. درهرصورت واقعیت تاریخی به گونه ای دیگر رقم خورد. در عرصه جهانی بین اروپا که نظام سرمایه داری نخستین بار به هر دلیلی در آنجا شکل گرفته بود با باقی جهان برخوردی حاصل شد. درست است که به قول مارکس غارت مستعمرات در کنار دیگر ستم ها و غارت ها، نقش مهمی در شکل‌گیری انباشت اولیه سرمایه داشت اما این رخداد تاریخی از قبل برنامه ریزی نشده بود. اما تأثیر عمیق و کیفی بر تکامل اقتصادی تمامی کشورها به ویژه کشورهای تحت سلطه گذاشت. عملاً شکل گذار به سرمایه داری دیگر نه با تکامل درونی بلکه با تکامل سرمایه جهانی و به شیوه خاص گره خورد. ورود سرمایه کالایی و پولی به این کشورها موجب شد که فئودالیسم، به نیمه فئودالیسم گرایش یابد و با توجه به شکل های متفاوت فئودالیسم در گوشه و کنار جهان (یا درهر منطقه از یک کشور واحد)، اشکال گوناگون استثمار هیبریدی (ترکیبی یا دورگه) و فوق استثمار پدید آید. همه این اجزا با ظهور امپریالیسم معنای دیگری یافتند و نمی شد همه این ها را در آن مقطع تاریخی در چارچوب عبور از فئودالیسم به سرمایه داری توضیح داد. عملکرد تضاد اساسی عصر – تضاد میان مالکیت خصوصی با تولید اجتماعی – در سطح بین المللی محرک تمامی تضادهای بجا مانده از قبل در هر کشور شد. دیگر گذار از فئودالیسم به سرمایه داری از امری در خود و برای خود خارج شده و این امر تأثیر بلا واسطه بر نقش و جایگاه نیروهای اجتماعی – طبقاتی مختلف گذاشت.

در آن دوران تاریخی به واسطه این تغییر، نقش دهقانان در انقلاب به کلی دگرگون شد. تا قبل از ظهور امپریالیسم اغلب کمونیست ها نقشی برای دهقانان در انقلاب قائل نبودند. آنان دهقانان را غیرانقلابی می دانستند. حداکثر وظیفه ای که برای خود در قبال دهقانان قائل بودند حمایت از خواست های عادلانه شان بود نه رهبری آنان.

از منظر تاریخی، دهقانان – حتی در اوج شورش های مسلحانه شان – قادر به از بین بردن مناسبات فئودالی و برقراری روابط پیشرفته تر نبودند. دهقانان نمی توانستند نماینده نیروی تولیدی و روابط تولیدی نوین باشند زیرا اقشار مختلف آن علیرغم تضاد با مالکان به درجات متفاوت از مالکیت بر ابزار تولید (هرچند محدود) برخوردار بودند. دهقانان به مثابه یک طبقه اجتماعی نیز بسیار ناهمگون بودند. از یکسو خود به اقشار فقیر، میانه و ثروتمند تقسیم می شدند اما در مقابل مالکان بزرگ، همچون طبقه، یکپارچه بودند. این موقعیت متناقض موجب شد که تاریخا دهقانان علیرغم شدت استثمار و ستم وارده بر آنان و مقاومت های خونین شان نتوانند به مثابه سوژه تاریخی نقش ایفا کنند. پراکندگی شان مانع تمرکز و سازماندهی شان و مالکیت محدودشان بر ابزار تولید موجب محافظه کاری شان می شد. تنها زمانی که بورژوازی پا به عرصه حیات نهاد و امکانی برای حل تضاد تولید کالایی با فئودالیسم به وجود آمد نقش دهقانان در پیروزی انقلاب بورژوایی برجسته و تعیین کننده شد. (15)

اما با ظهور امپریالیسم در این زمینه تغییرات کیفی صورت گرفت. از یکسو سرمایه داری بدون اعمال ستمگری ملی و فلاکت دهقانان در سطح جهانی (مشخصاً در کشورهای تحت سلطه) به امپریالیسم بدل نمی شد. از سوی دیگر بورژوازی دیگر قادر نبود همچون گذشته این نیرو را رهبری کند. سرنوشت دهقانان به حل تضاد اساسی عصر گره خورد. این امر امکان آن را فراهم کرد که پرولتاریا (علیرغم شمار کم در این یا آن کشور) بتواند به دهقانان به عنوان نیروی ضربت انقلاب تکیه کند و آنان را رهبری کند. نخستین بار لنین در ابتدای قرن بیستم و در جریان انقلاب 1905 اهمیت و جایگاه کمّی دهقانان در انقلاب را درک کرد و سپس در جریان انقلاب اکتبر به اهمیت اتحاد استراتژیک کارگران و دهقانان برای حفظ قدرت سیاسی پی برد. لنین از ایده غالب بر انترناسیونال دوم که دهقانان را غیرانقلابی می دانست گسست کرد و نشان داد که دهقانان تحت چه شرایطی می توانند انقلابی شوند. به همین دلیل لنین در جریان جنگ داخلی و بعدها مائو در سطح کیفیتا متفاوت تر و تکامل یافته تری در جریان جنگ طولانی مدت خلق قادر شدند این نیروی اجتماعی را در جهت تحقق اهداف انقلاب کمونیستی هدایت کنند.

بدون شک حزب کمونیست ایران – علیرغم تأکیدش بر حل مسئله ارضی – از درک پایه ای فوق دور بود و قادر نشد به اهمیت عامل ذهنی – رهبری کمونیستی – در انقلابی و متحول کردن دهقانان به عنوان نیروی عمده انقلاب در آن شرایط تاریخی پی ببرد و آنان را به روش رادیکالی بسیج کند. متاسفانه پس از شکست جمهوری گیلان حزب کمونیست ایران به کلی این دغدغه اساسی را کنار نهاد.

خلاصه کنیم، اگرچه ازنظر مشی سیاسی و مرحله بندی انقلاب آشکارا میان حیدر عمواوغلی و سلطانزاده تفاوت موجود بود اما درک تئوریک شان از امپریالیسم مشابه بود. هر دو تضادهای جامعه را در چارچوب دوران گذار و موانع سرمایه داری شدن ایران می دیدند. از همین رو قادر نشدند به درک صحیحی از رابطه میان مبارزه طبقاتی با رهایی از سلطه امپریالیسم و نیروی عمده انقلاب و چگونگی اعمال رهبری پرولتاریا بر کل پروسه انقلاب، رشد ناموزون انقلاب و مسیر تکاملی جامعه دست یابند.

 

منابع و توضیحات:

 

1 – "طرح اولیه تزهای مربوط به مسئله ملی و مستعمراتی" - آثار منتخبه لنین در یک جلد صفحه 776، از انتشارات سازمان انقلابی حزب توده ایران در خارج از کشور 1353

 

2 – به نقل از کتاب "میلاد زخم" اثر خسرو شاکری، نشر اختران، سال 1386، صفحه 313

 

3 - عملاً افتراق تشکیلاتی حزب در سطح رهبری تا مدت ها ادامه یافت. در 25 ژانویه 1922 از میان اعضای کمیته مرکزی اول و سوم کمیته مرکزی جدیدی شکل گرفت و حزب کمونیست ایران دارای رهبری و تشکیلات واحد شد. رجوع شود. به کتاب "پیدایش حزب کمونیست ایران" – ت. ا. ابراهیموف (شاهین)، مترجم ر. رادنیا، نشر گونش، بهار 1360

از اعضای کمیته مرکزی دوم، کسی در کمیته مرکزی جدید حضور نداشت. به نظر می رسد اغلب آنان درجریان سرکوب جمهوری گیلان و توطئه کوچک خان به قتل رسیدند.

 

4 – سلطانزاده خطاها را متوجه مدیوانی، آبوکف و شاهپور دانست. اینان از فرماندهان ارتش سرخ در گیلان بودند. خسرو شاکری در کتاب "میلاد زخم"، مدیوانی را منتسب به جناح تروتسکی می داند.

 

5 – لنین در کتاب امپریالیسم بر تقویت پایه انقلاب پرولتری در مستعمرات از طریق پیدایش طبقه کارگر انگشت می گذارد و اشاره می کند که چگونه: «سرمایه وارد شده در آنجا (مستعمرات) بر شدت تضادها می افزاید و موجب مقاومت روزافزون توده هایی می گردد که افکار ملی آنان به ضد واردین بیگانه برانگیخته شده است. این مقاومت به سهولت ممکن است به اقدامات خطرناکی علیه سرمایه خارجی مبدل شود. مناسبات اجتماعی کهن از ریشه منقلب گردیده، انزوای ارضی هزاران ساله "ملت های برون از جریان تاریخ" از بین می رود و این ملت ها به گرداب سرمایه داری کشانده می شوند. خود سرمایه داری رفته رفته وسایل و شیوه های رهایی را در اختیار مسخر شدگان می گذارد.» کتاب "امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحله سرمایه داری" صفحه 437، منتخب آثار.

 

6 – دیکتاتوری پرولتاریا مفهومی بود که مارکس در سال 1851 در کتاب "مبارزه طبقاتی در فرانسه" جلو نهاد. مفهوم سازی او متکی بر جمع‌بندی علمی از تاریخ و مبارزه طبقاتی بود. برخلاف تصور بسیاری، این مفهوم سازی علمی پیش از تجربه کمون پاریس صورت گرفت. کمون پاریس تصدیق تجربی این مفهوم سازی علمی بود. مارکس در سند مانیفست کمونیست اعلام کرد که انقلاب کمونیستی فرایند «رادیکال‌ترین گسست از روابط سنتی مالکیت و رادیکال‌ترین گسست از ایده‌های سنتی» است؛ و در کتاب مبارزه طبقاتی در فرانسه نوشت: «سوسیالیسم اعلان تداوم انقلاب، دیکتاتوری طبقاتی پرولتاریا به مثابه نقطه گذار ضروری است به سوی نابودی کلیه تمایزات طبقاتی، نابودی کلیه روابط تولیدی که این تمایزات بر روی آن‌ها بنا شده اند، نابودی کلیه روابط اجتماعی که منطبق بر این روابط تولیدی هستند و دگرگون کردن کلیه افکاری که از این روابط اجتماعی نتیجه می‌شوند.»

 

7 – جالب اینجاست که طرفین مبارزه در مورد گذار انقلاب ایران به سوسیالیسم و کمونیسم تأکید می کنند اما هیچیک به مفهوم و محتوی این گذار اشاره ای نمی کنند. این بحث تا حدی شبیه بحثی است که چند سال بعد در حزب کمونیست شوروی در مورد امکان برقراری سوسیالیسم در یک کشور به راه افتاد. به قول باب آواکیان به جای اینکه در مورد چیستی سوسیالیسم بحث کنند در مورد امکان پذیر بودن یا نبودن آن در یک کشور مناقشه کردند. رجوع شود به کتاب فتح جهان اثر باب آواکیان.

 

8 - سلطانزاده در مقاله نسبتاً مفصلی در مورد اسلام و پان اسلامیسم که بعدها نگاشته شد متذکر شد: «نظریه خلافت با سلسله مراتب روحانیت و همچنین پان اسلامیسم مطمئناً عمیقاً ارتجاعی است. اما در اوضاعی که طبقات فوقانی مسلمانان را بر ضد سرمایه داری غرب و در درجه اول سلطه بریتانیا بسیج می کند تا حدی نقشی انقلابی ایفا می کند زیرا ازهم‌گسیختگی سرمایه داری جهانی را تسریع، پایه های سلطه لندن را سست می کند.» او در انتهای مقاله تأکید می کند که «من سه دوست دارم، دوست خودم، دوست دوستم و دشمن دشمنم.») این منطق پراگماتیستی و میراث منفی تا زمان انقلاب 57 در جنبش کمونیستی ایران باقی ماند. کمونیست ها نتوانستند دریابند که چگونه کم بهایی به نقش اسلام به عنوان ایدئولوژی ارتجاعی نقش تعیین کننده در تولید و بازتولید نظام طبقاتی دارد. مبارزه با خرافات و عقاید مذهبی صرفاً امری شخصی و آموزشی نبوده و نیست، مستقیماً ربط دارد به اینکه خواهان تغییر همه جانبه روابط حاکم بر جامعه و متحول کردن ذهنیت توده ها هستیم یا خیر.

 

9 - برنامه اول حزب شامل 7 بند است: «1 - رهاسازی کارگران و دهقانان از قید بهره کشی از طریق برپایی دمکراسی شورایی که برای آن حزب باید سطح فرهنگ و خود – فعالی را ارتقا بخشد؛ 2 - تشکیل ارتش سرخ با ویژگی طبقاتی به عنوان ابزار اعمال دیکتاتوری پرولتاریا؛ 3 - حل مشکل حساس گوناگونی ملی و مذهبی با استقرار یک اتحادیه فدرال؛ 4 - پرهیز از اهانت به باورهای مذهبی توده ها با توجه به عقب ماندگی و جهل آن‌ها؛ 5 - ایجاد نظام آموزشی رایگان در سراسر کشورضمن آنکه سرشت کل سیستم از شیرخوارگاه و کودکستان تا عالی ترین نهادهای آموزشی و پژوهشی باید ملهم از ایدئولوژی کمونیستی باشد؛ 6 - ملی کردن کلیه کارخانه های عمده تولیدی، منابع کانی سد سازی و آبیاری و نظام بانکی و حمل و نقل عمومی؛ تشکیل یک شبکه حمل و نقل سراسری ترویج نظام تعاونی صنعت گران و تولید کنندگان کوچک و برچیدن مالکیت خصوصی بر زمین، انتقال زمین های وقفی به دهقانان تولید کننده؛ 7 - تهیه یک طرح کشوری برای خانه سازی که اجرای آن بر عهده دولت مرکزی و شوراهای محلی خواهد بود؛ ساماندهی وضعیت کار و بالابردن سطح بهداشت از طریق تصویب قوانین پیشرفته.» – به نقل از کتاب میلاد زخم، صفحه 202

البته نسخه های مختلفی به زبان های مختلف از برنامه حزب کمونیست ایران مصوب کنگره اول در دست است. استناد خسروشاکری به نسخه ای است که به زبان روسی در همان سال منتشر شده بود.

 

10 – طی دهه 20 میلادی در کمینترن جدل های زیادی در مورد چگونگی انقلاب در مستعمرات و نیمه مستعمرات صورت گرفت. به طور مشخص در مورد انقلاب چین میان تروتسکی و استالین مباحث حادی درگرفت. استالین با تأکیداتی چون ضرورت رهبری انقلاب دمکراتیک توسط پرولتاریا و تشخیص این مسئله که انقلاب چین از آغاز مسلحانه است و از همان ابتدا انقلاب مسلح با ضدانقلاب مسلح می جنگد، راه را برای پیشروی انقلابی گشود. هرچند برخی تأکیداتش بر لزوم همکاری با چانکایچک در دوره هایی خسران هایی برای انقلاب چین ببار آورد. رجوع شود کتاب استالین درباره انقلاب چین، ترجمه علی برقعی، نشر پژواک 1358

برای آشنایی با بحث های جاری در کمینترن به کتاب "کمینترن و خاور" به ویژه بخش "تحلیل ساختار اجتماعی جوامع مستعمره در اسناد کمینترن (1927 – 1920) به قلم م. ا. چشکوف رجوع شود. هرچند کتاب عمدتاً از منظر راست رویزیونیست های خروشچفی صورت بندی و مقاله هایش گردآوری شده، اما حاوی اطلاعات مفیدی است.

"کمینترن و خاور" ویراستار ر. ا. الیانفسکی، مترجم جلال علوی نیا، انتشارات تهران بین الملل، 1360.

 

11 - برای آشنایی با مفهوم سازی های مائو در این زمینه رجوع شود به کتاب "خدمات فناناپذیر مائوتسه دون" اثر باب آواکیان، ترجمه و تکثیر اتحادیه کمونیست های ایران (سربداران) پائیز 1365.

مطالعه مقاله "مائوئیسم در ایران" نیز برای آشنایی با درک جنبش کمونیستی ایران از مائوئیسم مفید است. رجوع شود به نشریه حقیقت شماره 18 ارگان اتحادیه کمونیست های ایران (سربداران)، شهریور 1369.

 

12 – مائو در اثر خود به نام "دمکراسی نوین" درمجموع درک درستی از فرایند انقلاب دمکراتیک تحت رهبری پرولتاریا و گذار به سوسیالیسم ارائه می دهد. اما این اثر عناصری بسیار فرعی از مرحله گرایی در خود دارد. همان‌طور که تأکید شد مائو در کتاب "نقد اقتصادی شوروی" جمع‌بندی صحیح‌تری از روند انقلاب دمکراتیک نوین در چین ارائه داد و دمکراسی نوین را شکلی از دیکتاتوری پرولتاریا دانست.

درک مائوئیست‌ها در زمینه این خدمت مائو نیز همواره ناموزون بوده است. تاریخا، اغلب مائوئیست‌ها به طریق دگماتیستی یا فرمالیستی به بحث های مائو در زمینه انقلاب دمکراتیک پرداخته اند و با تکرار توخالی فرمول ها، انقلاب دمکراتیک نوین را به مبارزه برای کسب حقوق ملی و دمکراتیک تقلیل داده اند. بدون اینکه تلاش کنند ‌به دینامیسم رابطه بین این دو مرحله از انقلاب و تداخل این دو مرحله، و اینکه چگونه به روش متفاوت و متغیری قابل به کاربست است، توجه کنند.

دو مرحله ای کردن انقلاب همراه با سنت فرموله کردن برنامه حداقل و حداکثر در تجارب پیشین و رویارویی با واقعیت های جهان امروز با محدودیت های خود روبرو شد. در این زمینه نیاز به گسست بود. عملاً مائوئیسم تقسیم به دو شد. هسته انقلابی، صحیح و علمی اش با برخی جوانب نادرست آن در تضاد قرار گرفت و عیان شد. با تلاش های باب آواکیان چه در زمینه مائوئیسم و چه در زمینه کل تجربه جنبش بین المللی کمونیستی درک پیشرفته تری زاده شد.

13 – برای نقد تئوری بحران عمومی کمینترن رجوع شود به کتاب "آمریکا در سراشیب" و همچنین مقاله "درباره دینامیسم امپریالیسم و سد کردن تکامل اجتماعی" اثر ریموند لوتا. در مجموعه "از اقتصاد تا سیاست" از انتشارات حزب کمونیست ایران (مارکسیست – لنینیست – مائوئیست)، 1397

14 – کتاب "ایران، تاریخ دوران نوین" اثر عباس امانت از انتشارات دانشگاه ییل که به زبان انگلیسی در سال 2017 منتشر شده تا حدی این محدودیت های تاریخی را به تصویر می کشد. بخش های عمده ای از این کتاب به فارسی در اینترنت قابل دسترس است.

همچنین رمان "روزگار سیاه کارگر" اثر محمد علی خدابنده، توصیف بسیار دقیقی از موقعیت بی ثباتی و ناامنی روستاهای ایران و نظام فئودالی در ابتدای قرن بیستم در منطقه کرمانشاه و همدان ارائه می دهد. این کتاب با پیش گفتار و پانوشت هایی از ناصر مهاجر و اسد سیف توسط نشر نقطه در پائیز 1395 منتشر شده است.

 

15 – در این زمینه به اثر بسیار ارزشمند و در دست انتشار رفیق امیر حسن‌پور به نام "شورش دهقانان مُکریان 1332 – 1331 / 1953 – 1952 " رجوع شود. زنده‌یاد امیر حسن‌پور در فصل اول این کتاب با دقت علمی بی‌نظیر و ازنقطه‌نظر ماتریالیسم تاریخی به نقش و جایگاه تاریخی دهقانان و جنبش‌های دهقانی پرداخته و نظرات مختلف مارکسیستی و غیر مارکسیستی در این زمینه را مورد بررسی قرار داده است.

 

 

 

 

قتل با چوبه دار یا «چوبه» نان

قتل با چوبه دار یا «چوبه» نان

انسان را یا از چوبۀ دار حلق­آو یز کنند یا از «چوبۀ» نان، در هر دو حال نتیجه مرگ است! فقط با دو تفاوت ساده: شق اول، قاتل معلوم است و مرگ مقتول سریع! شق دوم، مرگ بصورت تدریجی توأم با عذاب و شکنجه اتفاق می­افتد و قاتل ناشناخته و دست پاک می­ماند.

سرتاسر تاریخ بشر پس از اجتماعات اولیه مملو از ظلم و جور و جنایت اقلیت زورمندان و مال اندوزان علیه اکثریت ستمدیدگان و مظلومان است. حق و حقیقت و عدالت در تمام طول تاریخ همواره با سرکوبهای خونین و خشن مواجه بوده و کماکان با شدت و بی رحمی تمام ادامه دارد.

حاکمیت جمهوری اسلامی ایران نیز که در پی انقلاب مردمی سال١٣۵٧ با شعارهای عدل و داد و قسط و رأفت اسلامی و هواداری از «کوخ نشینان» بر قرار گردید، پا جای پای پیشینیان زورمند خود نهاد و نشان داد از این قاعده کلی تاریخ تا کنونی مستثنی نیست.

برخورد حاکمیت جمهوری اسلامی ایران با کارگران و زحمتکشان، با کسانی که جز فروش نیروی جسمی و فکری خود راه دیگر برای تأمین معاش و اداره زندگی محقر خود ندارند، مصداق بارز این مدعاست. در اینجا بعنوان نمونه و مثال، اشاره به چند مورد از رویکرد زورمندانه جمهوری اسلامی ایران لازم بنظر می رسد:

عمران روشنی مقدم از کارکنان شرکت پیمانکاری مؤسسه «نظم آفرینان ایمان» (چه عنوان دهن پر کنی!) روز چهارشنبه ٢١ خرداد ماه در محدوده چاه نفتی شماره ۱۹ در میدان نفتی یادآوران خود را با گونی حلق ­آویز کرد. علت خودکشی فاجعه­ بار این کارگر ستمدیده رد درخواست مساعده ۵٠٠ هزار تومانی وی- معادل کمتر از ٢۶ دلار اعلام شد. این واقعه هولناک در حالی اتفاق افتاد که شرکت پیمانکار از چهار ماه پیش حقوق بخور و نمیر متوفی را نپرداخته بود. البته، اشتباه است هر گاه تصور شود که این فاجعه فقط یک نمونه و حادثه منحصربفرد و یا تنها رویکرد منجر به خوکشی حاکمان خودسر جمهوری اسلامی ایران است. چرا که در اثر سیاست ضد انسانی حاکمیت جمهوری اسلامی ایران آمار خودکشی، اساسا بعلت فقر و نداری سال به سال افزایش می ­یابد. مثلا، بر اساس اعلام پزشکی قانونی کشور آمار خودکشی­های سال ١٣٩٨ با افزایش ٨ برابری نسبت به سال ١٣٩٧ به رقم ۵١۴٣ نفر رسید.

بگونه ­ای که از شواهد برمی ­آید، هیچیک از مقامات رسمی، اعم از سیاسی، اقتصادی و قضایی جمهوری اسلامی ایران نه تنها از فاجعه هولناک خودکشی روشنی مقدم و خودکشی­های گسترده فقرا تکان نخورده­ اند، حتی سمج­تر نیز شده­ اند. بطوری که نظام قضایی ایران ٧ روز بعد از «خودکشی کردن» عمران روشنی مقدم، ۴٢ تن از کارگران معترض به خصوصی ­سازی شرکت پیمانکاری آذرآب را که در راهپیمایی اعتراضی سال گذشته شرکت کرده بودند، به یک ماه بیگاری در شهرداری، ٧۴ ضربه شلاق و یک سال حبس محکوم کرد. بعید است مقامات حاکمیت قدرت درک این را نداشته باشند: «گر کسی از تنگی نان جان سپرد، قاتل او جامعه (حاکمیت) باید شمرد».

فاجعه «خودکشی» عمران روشنی مقدم، محکوم کردن کارگران آذرآب به بیگاری و شکنجه و زندان و همچنین، محکومیت معترضان به گرانی بنزین، بعبارت دقیق­تر، به جیب­بری قانونی ملت توسط سران قوای سه گانه کشور و دفاع ناحق، نابجا و خلاف موازین قضایی آیت­الله خامنه­ای از قوه قضائیه و رئیس سابق آن- آقای صادق لاری جانی، ژرفای مفهوم و منطق ابیات ماندگار فروغ فرخزاد را با وضوح تمام آشکار ساخت:

...

اگر هر ساله در حجّی، ولی از حال هم نوعت سوالی هم نپرسيدی، به انسان بودنت شک کن!

اگر مرگِ کسی ديدی، ولی قدرِ سَر سوزن ز جای خود نجنبیدی، به انسان بودنت شک کن!

...

این همه فجایع تکاندهنده در کشور در شرایطی روی می­دهد که در حدود ۶ هزار آقازاده اسلام پناهان(ژنهای خوب) مقیم خارج از کشور مبالغ هنگفتی تقریبا معادل سه سال بودجه کشور در حسابهای بانکی خود پول دارند و به حساب تاراج ثروت و دارایی ­های ملی به عیش و عشرت، به لهو و لعب، به خوشگذارانی و لودگی مشغولند؛ در شرایطی اتفاق می­افتد که به صفرهای حقوقها و پاداشهای نجومی مقامات کشور بطور فزاینده آفزوده می­ شود؛ در حالی رخ می ­دهد که حقوق ناچیز کارگران ماهها به تعویق می­افتد، اما به حساب نمایندگان مجلس «انقلابی» ٢٣١ میلیون تومن بلاتأخیر واریز می ­شود؛ در حالی رخ می­ دهد، که فساد مقامات عالی­رتبه دولتی، از خاندان مرموز لاری جانی، که بدون کمترین سابقه انقلابی ده سال تمام بر دو قوه از سه قوه اصلی کشور سلطه داشتند و هنوز در ارکان قدرت مستقرند تا مفاسد اقتصادی برادران، دامادها و خویشاندان رئیس جمهور و معاون او، وزرا و وکلا، همچنین، رانتخواری، زمین، معدن و جنگل­خواری در کشور به حد کم سابقه­ای رسیده است. حاکمیت جمهوری اسلامی ایران در نقطه مقابل این حجم بی ­مثال فساد و یغماگری، در مقابل این به چاپ به چاپ مقامات ترجیح می­ دهد قبل از اینکه چوبه دار برای کشتار انبوه توده­های محروم بر پا سازد، سفره بی رونق آنان را خالی تر کند و از چوبه نان حلق آویز کند.

جمهوری اسلامی ایران در بازه زمانی ۴١ سال حکمرانی خود همواره سیاستی در پیش گرفته است که در عمل، به انباشت فقر و محرومیت عظیم در یک سو، تلنبار شدن بی ­سابقه ثروت و مکنت در دست اقلیت ناچیز در سوی دیگر انجامیده است. در یک سو بخش اعظم جمعیت کشور هر چه فقیرتر و لخت­تر شده و می ­شوند و در نقطه مقابل، اقلیت ناچیز از طریق رباخواری، باندبازی، زمین و رانتخواری، اختلاس و فساد و رشوه­خواری به ثروتهای افسانه­ای دست یافته و هر روز بیشتر از روز پیش به ثروتهای نجومی خود می­افزایند و باعث گسترش عمق و عرض فاصله طبقاتی در جامعه می­ گردند.

البته مفاسد مقامات عالیرتبه جمهوری اسلامی ایران تنها به مفسده­ جویی در عرصه­ های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی محدود نمانده، حتی، با اعمال و کاربست روشهای مجازات قرون وسطایی، اخلاق و فرهنگ، آداب و سنن پسندیده تاریخی این مرز و بوم را به خباثت و پلیدی های مشمئزکننده آلوده ساخته است. بطوری که با اقدام به قتل عمد (اعدام) و شلاق زدن، بعبارت صریحتر، قانونی کردن قتل و شکنجه در ملاءعام، کاری کرد که زن و مرد، پیر و جوان، خرد و کلان به تماشای جرم و جنایت حاکمیت ایستادند.

نظام جمهوری اسلامی ایران بجای اخذ مالیات تصاعدی از سرمایه­های نامشروع و سودهای نجومی آنها، بجای برگرداندن ثروتهای ملی کشور که «ژنهای خوب» برای عیاشی و خوشگذرانی، لهو و لعب در آمریکا و اروپا صرف می­کنند؛ همچنین، بجای اخذ مالیات از بیش از دو میلیون خانه خالی، از زمین­خواران و رانت­خواران و فاسدان دیگر، سال به سال از حقوق ناچیز کارگران و زحمتکشان کسر می ­کند. بطوری که در شرایط رشد فزاینده تورم و گرانی مایحتاج عمومی، شورای باصطلاح عالی کار حداقل حقوق و دستمزد کارگران شاغل را برای سال ١٣٩٩، ششصد و یازده هزار و هشتصد و نه ریال تعیین کرده، که خود این هیچ مفهومی جز محتاج کردن کارگران حتی به نان خالی، به سخن واضحتر، حلق ­آیز کردن مزدبگیران از «چوبه نان» ندارد.

روشن است که اگر نظام جمهوری اسلامی ایران یک برنامه و قانون مدون برای مبارزه با مفاسد اقتصادی داشت، هرگز کشور با چنین فجایعی مواجه نمی­ گشت و اکتریت قریب به اتفاق ملت در چنین شرایط رقت بار معیشتی بسر نمی­ برد؛ هیچ فردی در اثر فقر و تنگدستی دست به خودکشی نمی ­زد؛ هیچ فروشنده کار به بیگاری، شلاق (شکنجه علنی) و زندان محکوم نمی­شد؛ برای هیچیک از معترضان به جیب­ بری قانونی (افزایش بهای بنزین) توسط سران قوا در آبان ماه حکم قتل عمد (اعدام) صادر نمی ­شد.

این واقعیت را هرگز نباید از نظر دور داشت، که در چنین اوضاع و احوالی که کشور تحت تحریمها و محاصره اقتصادی سخت و سنگین امپریالیسم آمریکا، خشن ترین امپراطوری کل تاریخ و همپیمانان آن قرار دارد؛ در شرایطی که اکثریت قریب به اتفاق جمعیت کشور به نان شب محتاج مانده و مفاسد مقامات حاکمیتی، بویژه، زورگیری قوه قضائیه حد و مرز نمی ­شناسد، آیت­الله خامنه­ای، رهبر دینی- سیاسی کشور طی یک سخنرانی نمادین پس از یکسری کلی گویی مرسوم، قوه قضائیه و رئیس سابق آن را مورد حمایت و تمجید قرار داد. این اظهارات آیت ­الله خامنه­ ای یک خطای راهبردی علیه استقلال و امنیت کشور و در واقعیت امر، پاشیدن نفت بر آتش خشم توده ­های معترض به بیعدالت ­های کم­ سابقه بود.

همچنین، این سخنان آیت ­الله خامنه­ ای، بویژه، دفاع تمام قد او از رئیس سابق قوه قضائیه، بمنزله یک سیلی «آبدار» به صورت کارگران و زحمتکشان، ساقط شدگان از هستی، محرومان و مظلومان بود. به این ترتیب، آیت الله خامنه ­ای نه فقط چهره واقعی نظام را به تماشا گذاشت، حتی سیمای عدالت ­خواهانه تشیع را نیز خدشه­ دار نمود و این بیت شیخ سعدی شیرازی را در عمل ثابت کرد: «گر تو قرآن بر این نمط خوانی، ببری رونق مسلمانی»!

با این اوصاف، می­توان گفت:

ــ نظام سرمایه ­داری نه تنها حکم قتل عمران روشنی مقدم، حتی حکم مرگ تدریجی میلیونها کارگر شاغل، بیکار و بطور کلی، محروم شدگان از حداقلهای لازم برای بقا را پیشاپیش صادر کرده، جمهوری اسلامی ایران نیز مجری این احکام جنایی است؛

ــ قانون کار ضدکارگری جمهوری اسلامی ایران و حداقل حقوق و دستمزد تعیین شده برای سال ١٣٩٩، در اصل، بمعنی فرمان قتل عمد و در عین حال، سند محکومیت همه مزدبگیران به مرگ تدریجی است؛

ــ حکم قتل روشنی مقدم، در واقع، با تأئید وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی و مصوبه شورای عالی کار دایر بر تعیین حداقل دستمزد و بی­مسئولیتی آنها توسط خود قربانی اجرا شد.

در اینجا، ضمن ابراز تأسف عمیق از مرگ جانگداز کارگر فقید- عمران روشنی مقدم و ابراز همدردی با خانواده و همکاران او، و همچنین، با تقبیح شدید محکومیت کارگران شرکت آذرآب به بیگاری، شلاق و حبس، و رد محکومیت معترضان آبان ماه به قتل عمد (اعدام)، لازم به ذکر می ­دانم، که تنها با اتحاد عمل همه نیروهای مترقی، عدالتخواه و ضد امپریالیست میهن می ­توان به تهیه و تدوین قانون کار متضمن حقوق کارگران، بطور کلی، همه مزدبگیران نائل شد و با مفاسد گسترده و همه جانبه مقامات فاسد جمهوری اسلامی ایران قاطعانه مقابله کرد.

باضافه این، لازم به ذکر است، که:

ــ حاکمیت جمهوری اسلام ایران اگر نخواهد بموازات اصلاح قوانین مالیاتی و مبارزه با ریشه­های فساد مقامات و اختلاس هنگفت، اصلاح قانون کار و افزایش حداقل حقوق و دستمزد مزدبگیران متناسب با تورم و گرانی دائمی و پرداخت معوقات مزدبگیران اقدام نماید؛

ــ اگر طرح و برنامه­ قابل اجرا (از کجا آورده ای، چگونه بیرون برده ای) برای بازگرداندن ثروتهای تاراج شده ملی انباشته شده در حسابهای بانکی قریب ۶ هزار «آقازاده» مقیم خارج از کشور نداشته باشد؛

ــ اگر به مصادره ثروت­ها و دارایی­های نامشروع «آقایان» و در صورت مواجه با مقاومت آنان، حداقل به فرستادن آنها به نزد «آقازاده­ هایشان» دست نزد؛

بالاخره، حاکمیت جمهوری اسلامی ایران در جایگاه نخستین و بزرگترین ناقض قانون اساسی، که با ترورهای سازمانیافته صادق خلخالی قوام یافت و در پی اجرای تصمیمات اجماع واشینگتن توسط دولت­های غربگرا و نئولیبرال، بعبارت روشن تر، با توسل به تروریسم اقتصادی علیه توده­های تاراج شده دوام یافت، اکنون در شرایط قطع امید و روی­گردانی اکثریت جمعیت از حاکمیت، از یک سو و از سوی دیگر، در حالی که کشور در زیر فشارهای شدید تروریسم اقتصادی امپریالیسم آمریکا قرار دارد، بعید است غربگرایان و نئولیبرالهای وطنی جمهوری اسلامی ایران را با حمایتهای سازمانی، فکری و مدیریتی خارجی به سرنوشت خفت­بار رژیم وابسته پهلوی دچار نکنند.

ا. م. شیری

https://eb1384.wordpress.com/2020/07/10/

٢١ تیر- سرطان ١٣٩٩

کآرگران هف تپه و ضرورت اقدامات موثرتر درحمایت ا ز اعتصآب آنها

کآرگران هف تپه و ضرورت اقدامات  موثرتر درحمایت ا ز اعتصآب آنها

اگر به سیر اعتصا بات کارگران ایران نگاهی بیندازیم بعد از اعتراضات آبان۹۶سیر صعودی وتعرضی تر ادامه دارد،  از سندیکاهها تا دیگر  تشکلهای صنفی کارگران، معلمان، زنان، بازنشستگان، دانشجویان و احزاب اپوزیسیون و مخصوصآ احزاب کمونیست، به اشکال مختلف  در شکل بیانیه و کمپینها ازاین اعتصابات حمایت و پشتیبانی بید ریغ نموده اند.

با توجه به اوضاع سیاسی ایران و فقر وفلا کتی که رژیم سرمایه داری در ایران به کارگران و کل جامعه تحمیل نموده، و با توجه به اوج گرفتن اعتصابات کارگران و ادامه دار وطولانی بودن  این اعتصابات در صنایع  و دیگر رشته های کارگری و در میان معلمان، پرستاران و بازنشستگان, آیا ضرورت درپیش گرفتن اشکال و تاکتیک های جدید و موثرتری در حمایت و پشتیبانی از این  اعتصابات واعتراضات، توقع با لائی است؟

 همه اطلاع داریم کارگران شرکت کشت و صنعت نیشکر هفتپه نزدیک به یک ماه در اعتصاب هستند، رژیم و مزدورانش و پادوهای دیگر جریانات و عوامل وابسته به رژیم تلاش زیادی کردند تا آنها را با وعده های بیهوده و یا قبول جزئی از خواستهایشان، آنها را وادار به سازش؛ و اعتصابشان را به شکست بکشانند. حمایت و پشتیبانی های بیدریغ،  تا کنون نتوانسته و یا فشارها آنقدر نبوده تا کارفرماها و رژیم حامی آنها را وادار به عقب نشینی و ناچار به تامین خواستهایشان کند. با توجه به چنین وضعی، آیا نمی شود در فکر تاکتیکها و اشکال دیگری ازحمایتها بود؟ برای مثال آیا هر تشکل و سندیکا و انجمنی نمیشود به اعتصابات حمایتی در حد توان و امکاناتی که تناسب قوا به آنها اجازه می دهد باشند؟ آیا سندیکای شرکت واحد امکان و توان آنرا ندارد که به عنوان مثال یک ربع، نیم ساعت... و در یکساعت مشخص، فرمان خاموش کردن چراغ اتوبوسها و توقفشان را بدهد؟ و یا کارگان برق، کامیون داران، کارگران فولاد، هپکو و دیگر مراکز کارگری به اعتصابات حمایتی چند دقیقه ای تا هرچند در توان دارند و تناسب قوایشان اجازه میدهد؟ بنظر می رسد از معلمین و پر ستاران نیز چنین توقعی توقع بالائی نباشد. آنهائی که چنین امکانی ندارند می شود به شکل تظاهرات و دیگر اعتراضات و اشکال دیگری  به رژیم فشار بیاورند.

در خارج کشور  میسر است که از اتحادیه ها و کارگرانی که در بنادر و دیگر قسمتهای تجارت و با زرگانی و در      را بطه با ایران کار میکنند توقع و پیشنهاد برای حمایت را توقع داشت. 

البته با توجه به شرایط فلاکتباری که رژیم جنایتکار اسلامی به مردم ایران مخصو صآ کارگران تحمیل  نموده این شتر بر در خانه همه میخوابد. روشن است چنین حمایتهائی  در ادامه موجب متصل شدن مبارزات؛ و چه بسا راه اعتصاب سراسری را هموار سازد.

عبدالله کهنه پوشی

18 تیر 1399

 

July 10, 2020

گریزی به یک خاطره از شعار: چین، روس، امریکا دشمنان خلق ما و مکثی بر فراخوان شاهزاده برای دفاع از میهن!!

       گریزی به یک خاطره از شعار: چین، روس، امریکا دشمنان خلق ما

               و مکثی بر فراخوان شاهزاده برای دفاع از میهن!!

 

چهل و یکسال پیش در چنین روزهایی، به عنوان یک نوجوان شانزده ساله تصمیم گرفتم همچون هفته های قبل در یکی از تظاهرات ضدسلطنتی در شهر رشت شرکت کنم. در این تظاهرات دهها هزار نفر شرکت کردند و از همان اول مشخص بود که صفوف جمعیت در کنترل بلامنازع جریان سیاسی خاصی نیست و بهتر است بگویم در کنترل حزب الهی های تحت امر حمینی نبود. در قسمتی از جمعیت به یکباره این شعار پژواک گرفت: چین، روس، امریکا، دشمنان خلق ما!

معلوم بود عده ای از دانشجویان تازه رسیده از خارج که به گرایش خاصی از چپ تعلق داشتند، سردمدار طرح این شعار بودند. بغل دستی من گفت: "چین و روسیه که در ایران حضور چندانی ندارند این امریکا و اسرائیل و غرب است که پشتیبان رژیم دیکتاتوری و ضدمردمی شاه است". یک نفر آنطرف تر که یک خانم بی حجاب بود و احتمالا چپ مائوایست گفت : "شعار علیه امریکا و روسیه اشکالی ندارد اما چرا پای چین را به وسط میکشند" جوان بیست ساله ای به او با تمسخر گفت: "خانم شما در این کشور زندگی می کنید؟ درست در هنگامه انقلاب، هواکوفونگ به ایران سفر کرده و دست دوستی داده به شاه جنایتکار". من نوجوان هم با تعجب و کنجکاوی به این صحبتها گوش میدادم. البته خودم را چپ میدانستم در واقع از یکسال قبل از انقلاب شروع به خواندن کتابهای غیردرسی ممنوعه کرده بودم. در محله ما این شانس را داشتم که یکی از کتابداران "کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان" چپ بود و به نوجوانان مستعد، زیرمیزی کتابهای ممنوعه میداد مثل ماهی سیاه کوچولو (صمد بهرنگی) و یا مقدمه ای بر تاریخ (حمید مومنی) و ... در انزمان من یک تصور عام از ازادی و ضرورت عدالت اجتماعی و مبارزه با نابرایهای طبقاتی و سیاسی داشتم و از اختلاف این جماعت که همه خود را چپ میدانستند تعجب میکردم. اما برگردیم به شعار: چین، روس، امریکا دشمنان خلق ما! مشخص بود که بانیان این شعار جزو آن بخش از چپ بودند که بدرستی علاوه بر مرزبندی با امپریالیسم امریکا با شوروی و چین هم مرزبندی داشتند و سوسیالیسم مورد ادعای آنها را دروغین می پنداشتند. اما اشتباه است اگر فکر کنید این جماعت در پایبندی به آزادی و برابری و دمکراسی واقعی بود که با سوسیالیسم نوع روسی و چینی مرزبندی داشتند. نه از این خبرها نبود، آنها گرایش کوچکی از چپ بودند که الگویشان فقیرترین و یکی از بسته ترین و استالینیستی ترین دولتهای اروپا بود یعنی کشور کوچک آلبانی و رهبر بلامنازع اش: انور خوجه. بنابراین جدال بر سر خوانش دمکراتیک، شورایی و آزادیخواهانه از سوسیالیسم نبود، دعوا بر سر این یا آن الگوی استبدادی از سوسیالیسم بود. شوروی یا چین یا آلبانی؟

اما جدا از این پاشنه آشیل نظری، به لحاظ عینی نیز شعار مذکور در آنزمان ربطی به واقعیات سیاسی آنروز ایران نداشت. انقلاب 57 علیه رژیم استبدادی و سرمایه داری پهلوی در عین حال انقلابی علیه حامیان و اربابان این رژیم نیز بود، که در آنزمان اساسا امریکا و سرائیل و اروپای غربی بودند. ساواک جهنمی نیز با آموزشهای سازمان سیا و موساد بود که آخرین فنون شکنجه و جنایت را فرا میگرفت. رژیم شاه یکی از متحدین استراتژیک امپریالیسم امریکا در منطقه حساس خاورمیانه بود و نقش نیابتی آنها را به عنوان ژاندارم خلیج فارس بازی میکرد. لشگرکشی به ظفار برای سرکوب جنبش مردمی عمان علیه دیکتاتور سلطان قابوس، نمونه ای از این نقش نیابتی ارتش ایران بود.

اکنون اما 41 سال بعد از سرنگونی رژیم پهلوی و روی کار آمدن فاشیسم اسلامی ( نظام فقاهتی سرمایه داری) به نظر میرسد رونمایی از شعار: "چین، روس، امریکا ... دشمنان خلق ما" بی جا و پارازیت نباشد. از یکطرف امپریالیسم امریکا و متحدین اش با تحریم اقتصادی کمرشکن و نیز حمایت سیاسی و مالی از اپوزیسیون دست راستی ، و از سویی دیگر امریالیسم چین و روسیه با حمایتهای سیاسی و مالی و نظامی از رژیم آدمخوار جمهوری اسلامی، هر یک به شکلی بر خلاف منافع اکثریت مردم ایران یعنی کارگران و زحمتکشان عمل میکنند و رفتارشان حکم زهر را برای انقلاب اجتماعی نوین ایران دارد.

فاش شدن بخشهایی از قرارداد رسوای رژیمهای چین و ایران ( قرارداد سیاسی امنیتی اقتصادی و نظامی 25 ساله) و قراردادهای مشابه با روسیه پوتین، براستی پرده از ماهیت امپریالیستی حکومتهای چین و روسیه برداشت.

تردیدی نیست که رژیم ایران در اوج بحران سیاسی و اقتصادی به شدت از عروج مجدد ابرجنبشها و خیزشهای انقلابی نگران است و از سویی دیگر هم بر اثر سیاستهای رژیم و هم بر اثر تحریمهای امریکا روزبروز طناب بر گردن این رژیم سفت تر شده و آنرا در اوج درماندگی قرار داده است. از اینرو همچنانکه سعید نمکی ( وزیر بهداشت رژیم) امروز اعتراف کرده: بروز طغیان بر اثر فقر و درماندگی از سوی تهیدستان و اقشار اسیب پذیر محتمل است و در این رابطه هشدار داده است. و از آنجا که برای رژیم ایران به قول خمینی جنایتکار، حفظ جمهوری اسلامی از واجب اوجبات است حتی اگر به تعطیلی موقت پاره ای از اصول دین منجر شود، راهی در برابر رژیم نمانده که با کمک دو متحد باقی مانده یعنی روسیه و چین به نوعی راه نجاتی برای خود پیدا کند. بر مبنای این قرارداد 25 ساله با چین، قرار است پکن حدود 400 میلیارد دلار در ایران سرمایه گذاری کند حدود 250 میلیارد دلار در صنایع نفت و گاز و حدود 150 میلیارد دلار در زیرساخت ها و توسعه خطوط و وسایل حمل و نقل زمینی و ریلی و دریایی و هوایی. در ازای این به اصطلاح حاتم بخشی، به شیوه رژیهای قاجار و پهلوی مجموعه ای از امتیازات سیاسی امنیتی نظامی و اقتصادی خارق العاده به کشور چین داده می شود که به آن نامی نمیتوان گذاشت جز امتیازات استعماری و امپریالیستی. از تخفیف سی درصدی در بهای خرید نفت و گاز گرفته تا حق داشتن پنج هزار نیروی امنیتی و نظامی برای "حفاظت" از تاسیسات چینی در خاک ایران تا حق استفاده از رادار و ابزارآلات جنگ الکترونیک و پایگاه های نظامی و برخی جزایر خلیج فارس و ....  رژیم ایران در عین حال برای اعطاء و انعقاد هر قرارداد اقتصادی نیز باید اول شرکتهای چینی را در الویت قرار دهد.

به این قرارداد نواستعماری نامی جز "ترکمنچای قرن 21" نمیتوان گذاشت درست مثل سپردن انواع امتیازات انحصاری بازرگانی به روسیه تزاری و بریتانیا در ازای دریافت وام در دوره قاجار و یا قرارداد استعماری شرکت نفت انگلیس با دولت رضاخان در نخستین سالهای به قدرت رسیدن او. و آش آنقدر شور شده که صدای اعتراض برخی خودیهای رژیم نظیر احمدی نژاد هم درآمده است. اما ظریف با حضور در مجلس شورای اسلامی، آب پاک را روی دست نمایندگان به اصطلاح معترض ریخت و گفت "هر چه هست هر چه بود زیر نظر مقام معظم رهبری و با تائید کامل او صورت گرفته است ". یعنی به زبان بی زبانی به انها فهماند که خفقان بگیرند چون فقط از این طریق است که میتوانند رژیم شرع انور را برای چندصبایی حفظ کنند.

بنابراین بر هر انسان و نیروی چپ، آزادیخواه و به لحاظ سیاسی مستقل از ابرقدرتهاست که ماهیت غارتگرانه و ضدمردمی این قرارداد امپریالیستی را افشاء کنند. ما کمونیستها همواره از دهه ها پیش در برنامه حزبی خود خواهان الغای کامل قراردادهای امپریالیستی و افشاء و علنی کردن همه اسرار تجاری بودیم و هستیم.

اما در این میان و در متن خشم مردم از بی لیاقتی و درماندگی رژیم اسلامی، کسانی پیدا شده اند که دعوایشان اساسا نه بر سر ماهیت امپریالیستی و نواستعماری قراردهایی از این دست بلکه در مورد کشور یا کشورهایی است که چنین معامله هایی با انها صورت میگیرد. فراخوان توئیتری رضا پهلوی از این دست اعتراضات اپوزیسیون سوپر راست پروامریکایی است که میخواهند اربابان امریکایی و غربی شان بر سر خوان نعمت ایران بنشینند و نه روسها و چینی ها.؟!  جناب شاهزاده! شما اگر لالایی بلد بودید چرا درباره قراردادهای امپریالیستی پدر و پدربزرگتان چیزی نمی گوئید؟ از قراردادهای اقتصادی که فقط حق مونتاژ را برای صنایع ایران قائل بود تا قرارداد رسوای قضایی کاپیتولاسیون و تا حضور مامورین سیا و موساد در ایران و تا کودتای 28 مرداد 32 علیه دولت دکتر مصدق که جرمی نداشت جز ملی کردن صنعت نفت ایران و پایان دادن به قرارداد استعماری شرکت نفت انگلیس با رژیم پهلوی و تا حضور پنجاه هزار نظامی امریکایی تحت عنوان مستشار در پادگانها و مراکز نظامی ایران و رفتار تحقیرآمیزشان با پرسنل ارتش ایران و .... حالا چی شده که حضور پنج هزار و نه پنجاه هزار نیروی امنیتی چینی در "خاک پاک میهن" را "حضور ارتش بیکانه در ایران" ارزیبابی میکنند؟

واقعیت این است که سلطنت طلبان از رضا پهلوی تا فرشگرد تا حزب مشروطه تا شورای ملی ایرانیان تا تلویزیون من و تو و... مشکلی با اصل وابستگی سیاسی اقتصادی و نظامی ندارند، آنها فقط خواهان تعویض ارباب و متحد امپریالیستی از شرق به غرب هستند. از شرق توتالیتر و غیرمتمدن به "جهان آزاد" به رهبری امریکا که رکورددار مبتلایان و جانباختگان کرونا در جهان و زندانی سرانه و سرانه بی خانمان در دنیا است و بیش از هشتاد میلیون نفر از سکنه اش یا بیمه درمانی ندارند و یا بیمه شان به درد نمیخورد و فرجی برای حفظ سلامتی شان نیست.

دعوای شاهزاده و مریدان سلطنت طلب اش و نیز جمهوریخواهان وابسته دست راستی اپوزیسیون ایران ، نه بر سر اعتراض به قراردادهای امپریالیستی و نواستعماری بلکه این است که چه کسی و چه دولتی از ان سود ببرد آنها خواهان شیفت کردن این سود کلان از چین و روسیه به امریکا و غرب هستند همین و بس!!

اما ما نیروهای چپ و آزادیخواه سرنگون طلب وفادار به منافع کارگران و زحمتکشان با هر نوع توافقنامه امپریالیستی چه با شرق و چه با غرب مخالفیم و اساسا مشکل را در نظام استثمارگرانه سرمایه داری می بینیم و نه در ماهیت و ویژه گی این یا آن ارباب. از اینرو چپ جامعه ایران باید هشیار باشد و به دام تبلیغات ناسیونالیستی نیفتد و در همه حال در کنار کارگران و تهیدستان شهر و روستا باشد و خود را برای ابرجنبشهایی که بزودی از راه خواهند رسید آماد کند و اماده نگه دارد.

 

آرش کمانگر – 9 جولای 2020 

چابهار: ١٥ هزار روز از آن روز گذشت

چابهار: ١٥ هزار روز از آن روز گذشت

 

١٥ هزار روز پیش  زادگاه من "چابهار" نه شهر پروژه ها بود و نه شهر افسانه ها و نه لقب پر طمطراق "تنها بندر اقیانوسی کشور" را به یدک می کشید. شهر کوچکی بود با آدم های بزرگ.  بر عکس این روزها که شهر بزرگی است مملو از آدم های کوچک. همه نوع آدم های کوچک؛  از قاچاقچیان مواد مخدر روستاهای کوچک گرفته تا کلان دزدها از کلان شهرهای دور و نزدیک. به جز مشتی خاطرات ریز و درشت و تظاهراتی که بر علیه حکومت نوپای جمهوری اسلامی در شهر براه می انداختیم، شهر ما نه شهر مرمر و عاج بود و نه شهر درد و رنج، آنگونه که امروز است برای آن آدم های بزرگ قدیمی که تگرگ مرگ حکومت دزدسالار جمهوری اسلامی، آنها را به کپرهای پلاسیده حاشیه شهر رانده است، و دزدان و دروغگویان حرفه ای همانند قصابان ساتور به دست بر گذرگاه ها و کاخ های بندرگاها مستقر.

 

دیگر از خاطرات دوران كودكی  و نوجوانی و تظاهرات ضدحکومتی خبری نیست. همه چیز  تغییر كرده است، حتی درختان کُنر، چنار،چیچگ، و جم و بیدام و کَرَگ با یادواره های ایام نوجوانی همانند ١٥ هزار روز ماضی مدفون شده اند. ماهیگیران حاشیه نشین شده اند و ماهیگیری تماما به "کشور برادر" چین بصورت تمام عیار و آزگار  واگذار شده است. و از قَبَل آن آقازاده های مرکز نشین و مشتی حقیر ریزه خوار لاوه‌گر آشمال بلوچ نیز در نظام دزدپرور ستمگر امرار معاش می کنند؛ و در این رقابت کریه دنائت و دزدی با دغلکاری و نیرنگ بازی شریک دزد شده اند اما با مکاری و حیله‌ گری خود را رفیق قافله معرفی می کنند و شعارها و ادعاهای گنده تر از خودشان به خورد عوام الناس می دهند.

 

آری همانگونه که از تصاویر هویداست ١٥ هزار روز از آن واپسین روزهای خرداد ١٣٥٨ گذشت. آن روز که با قوطی رنگ فشاری بازمانده از نوشتن شعارهای نیمه شب های قبل از انقلاب، بر روی پارچه سفید نوشتم "دیکتاتوری محکوم است چه با نام شاهنشاهی چه با نام اسلامی" و مردم بزرگ آن روز ء چابهار را به تظاهرات و سخنرانی دعوت کردم، که خوشبختانه مردم نیز لبیک گفتند و همراه شدند. اما دریغا که ١٥ هزار روز بعد از آن روز، نه تنها دزدان شهر را دزدیدند؛ بلکه تصاویر و شعارها را هم تصاحب کرده اند؛ و اینک این ما هستیم که محکوم شده ایم، و نه "دیکتاتوری".

 

 شوربختانه بدتر از گسترش استبداد فقر و بیکاری و اعتیاد و عدم اعتماد، جمهوری اسلامی موفق شده است با ترویج عصبیت ایلی مفرط و نفرتپراکنی سیاسی ویرانگر، اخلاق و انسانیت و معرفت در بین اکثریت مردم را چه در داخل کشور و چه در خارج از آن از بین ببرد. برای ترمیم این "اشتباه تاریخی" و  ضایعات "جبران ناپذبر" ناشی از آن یک فرایند حداقل نیم قرن راستا سازی، اصلاح بی وقفه و فرهنگ سازی لازم است. اگرچه در واپسین فرجام این پروسه ناشایند هیچگونه ضمانت و تضمینی برای تحقق عملی آن وجود ندارد. چون خسارات معرفتی و آسیب های اخلافی بسیار عمیق و ژرف هستند.

 

و کلام آخر اینکه، حسرتا ١٥ هزار روز تجربه تلخ و سیمای شهر ورم کرده، مفسده و آماسیده من که دریچه ایست الگومانند به دورنمای در هم شکسته کشور بتاراج رفته حافظ و خیام که در آن درازآستینان دزدصفت و آدم کش، انسان را به جرم دو جرعه به دار می آویزند.

 

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

جمعه ٢٠ تیر ١٣٩٩

تصحیح و تكمیل: در مورد آكادمی اسكار و آبیار

تصحیح و تكمیل: در مورد آكادمی اسكار و آبیار

یادداشت قبلی ام ("علت انتخاب نرگس آبیار در آكادمی اسكار") حاوی اطلاعات حاشیه ای اما نادقیقی بود كه بدینویسله تصحیح و تكمیل میكنم. توجه داشته باشید كه تصحیح اطلاعات تاثیری در مضمون تحلیلی و نتیجه گیری نوشته قبلی ندارد بلكه صرفا به ساختار تشكیلاتی آكادمی اسكار مربوط است.

جلسه گردهمائی 36 نفره ای كه خود را پایه گذار "آكادمی جهانی علوم و هنرهای تصاویر متحرك" (آكادمی) نامید در ژانویه سال 1927 برگزار شد. اولین جلسه اعضای آكادمی با شركت 230 عضو در ماه مه همانسال برگزار شد و توماس ادیسون اولین عضو افتخاری آكادمی شد. اولین مراسم جوایز اسكار در ماه مه 1929 با حضور حدود 250 نفر در یك مراسم شام در هتل روزولت هالیود برگزار شد.

نود و سه سال پس از تشكیل آكادمی، با ارسال 819 دعوتنامه جدید در سی ام ژوئن امسال به فعالین سینمائی برای عضویت در 17 شاخه مختلفی كه ساختار امروزی تشكیلات آكادمی را تشكیل میدهند، تعداد اعضای آكادمی اسكار به حدود 10700 نفر رسید. اگر چه لغت "جهانی" مدت كوتاهی پس از تاسیس آكادمی حذف شد، اما امروز این آكادمی با اعضائی از 68 كشور عملا شبكه ای جهانی است. پس از تغییرات وسیعی كه در شرایط عضویت آكادمی از سال 2016 اعمال شد، ردیابی اعضای صاحب حق رای كمی پیچیده شده است. پیش از این تغییرات عضویت در آكادمی توام با حق رای مادام العمر بود اما در حال حاضر، حق رای مادام العمرتنها به كسانی تعلق میگیرد كه عضویتشان یا از طریق كاندید شدن بخاطر دریافت جایزه اسكار بوقوع پیوسته باشد یا سی سال متوالی در صنعت فیملسازی فعال بوده باشند. اگر عضوی شامل این دو رسته نشود پس از 10 سال عضویت، حق رایش را از دست میدهد اگرچه همچنان تا آخر عمر میتواند عضو فاقد حق رای آكادمی باقی بماند. پروسه عضویت به دو شكل است: اسپانسوری یا كاندید شدن برای دریافت جایزه اسكار. هر عضو جاری میتواند تنها یك نفر را در دوران سیكل عضویتش، در شاخه ای كه در آن عضو است، اسپانسور كند. علاوه بر اعضای صاحب حق رای در 17 شاخه تخصصی آكادمی، دو نوع رستۀ عضویت بدون حق رای وجود دارد: اعضای وابسته و اعضای علی العموم. هیئت مدیره 54 نفره جاری آكادمی شامل 3 عضو از هر 17 شاخه بعلاوه 3 عضو منتخب توسط دبیر آن میشود. ارسال دعوتنامه به اسپانسور با تائید دیبر هر شاخه و سپس تائید هیئت اجرائیه به فرجام میرسد.

برندگان جوایز اسكار در سال 2015 تماما سفید پوست بودند كه باعث براه اندازی كمپینی اعتراضی با هشتگ "اسكار چه سفید است" توسط ایپریل رین شد. فشار رسانه ای و بایكوت مراسم اسكار توسط شماری از اعضای برجسته سیاه پوست آكادمی در سال 2016 از جمله اسپایك لی، ویل اسمیت و جدا پینكت و شماری دیگر از هنرمندان آمریكای و غیر آمریكائی در اعتراض به دومین سال متمادی كاندید نشدن اقلیتها، آكادمی را بعقب نشینی وادار كرد. دبیر اسكار، خانم سیاه پوستی بنام شریل بون اسحاق قول تغییرات جدی در ساختار اعضای آكادمی را داد و تعهد كرد تا سال 2020 تعداد اعضای زن و اقلیتهای آكادمی به 50 درصد افزایش دهد. از آنجا كه آكادمی مشخصات جنسی و اقلیتی اعضای خود را اعلام نمیكند، تمام آمارهائی كه تا كنون چه در مورد سفید، مسن و مردانه بودن و چه آمارهای پسا 2016 كه افزایش سهم جنسیتی و هویتهای نژادی و قومی و مذهبی و مشابه آنها در آكادمی را اعلام میكنند تماما نسبی هستند. قطعی و دقیق نیستند. قطعا تغییرات قابل توجهی در تنوع بخشی اعضای آكادمی صورت گرفته است اما آمارها دقیق نیست و باعث سردرگمی میشود.

نهاد آكادمی اسكار نهایتا نهادی دم و دستگاهی، نهادی از استبلیشمنت آمریكا ست كه مشخصا تحت نفوذ حزب دمكرات عمل میكند. صنعت فیلمسازی مانند سایر شاخه های تولیدی و خدماتی كه در قلمرو سیاست جانبدارند و نقش فعالی در انتخاب حزب سیاسی شان بازی میكنند، تا كنون ملك مطلق حزب دمكرات بوده است. هالیود از اسپانسوری كاندیدهای انتخاباتی دمكراتها تا لابی گری و استفاده از بلندگوی صنعت فیلمسازی برای تبلیغ حزب دمكرات سنگ تمام گذاشته است. تا آنجا كه به آكادمی اسكار مربوط میشود، اگر تا امروز اتهام زد و بند غرب خصوصا آمریكا با كشورهای دیگر از كانال نهادهائی مانند اسكار و خیل دیگری از جشنواره های فیلم و موسیقی و ادبیات و صلح میتوانست متهم به قطعیت علمی نداشتن شود، امروز این زد و بندها علنی شده اند، توجیه سیاسی و عقیدتی بخود گرفته اند. معلوم شده است كه هنر و موسیقی و صلح و ادبیات تابعی از نقش فرد، تابعی از خلاقیت فرد صرفنظر از مذهب، رنگ پوست، محل تولد، جنسیت و ... نیست، كه درست برعكس تابعی از جنسیت و رنگ پوست و مذهب و محل تولد و نوع رابطه جنسی و ... است. قطعا نباید هیچ تبعیضی برای حضور انسان در هیچ نهادی بر حسب شكل ظاهر و جنسیت او وجود داشته باشد. نقطه مقابل تبعیض نژادی و جنسیتی اما تبعیض مثبت یا تراشیدن هویتهای جعلی ملی، مذهبی، نژادی و قومی نیست. تبعیض چه مثبت چه منفی همچنان تبعیض است و باید ملغی شود.

July 09, 2020

گرایشات ناسیونالیستی و ملی‌گرایی استقلال سیاسی و عملی مثبتی ندارند!

گرایشات ناسیونالیستی و ملی‌گرایی استقلال سیاسی و عملی مثبتی ندارند!

http://www.azadi-b.com/G/file/Beyanie-pantorkistaha_BR.pdf

علت انتخاب نرگس آبیار در آكادمی اسكار

علت انتخاب نرگس آبیار در آكادمی اسكار

 

فشاری كه جنبش سهم خواهی سیاهپوستان در صنعت سرگرمی آمریكا با ابتكار فعالی از این جنبش، "ایپرل رین" April Reign (1)ــ مدیر "برادوی سیاهBlack Broadway " ــ از سال 2015 بر آكادمی هنرهای تصاویر متحرك و علوم (آكادمی اسكار) (2) وارد كرد، با وقایع سال بعد از آن در آمریكا جوش خورد و نهایتا آكادمی اسكار را پس از یكسال بعقب نشینی وادار كرد. ایپرل خالق هشتگ "چه اسكار سفید پوستی" OscarSoWhite شد كه خواستار تنوعdiversity  جنسیتی، "نژادی"، "قومی"، مذهبی و هویت های مشابه در اعضای آكادمی و نهایتا توزیع "عادلانه تر" جوایز اسكار بود. هشتگ او بزودی مورد توجه قرار گرفت و رسانه های اصلی آمریكا او را بزیر نورافكن بردند. آكادمی اسكار تا سال بعد در مقابل این فشارها مقاومت كرد اما نهایتا در سال 2016 هنگامیكه جنبش "زندگی سیاهان مهم است"(3) دست به تحركاتی خیابانی علیه خشونتهای سیستماتیك پلیس زد تحت فشار مضاعفی قرار گرفت و دست به عقب نشینی زد. از جمله موارد عقب نشینی تغییر تركیب جنسیت در میان اعضای آكامی شد. سهم زنان تا چهل و شش درصد افزایش یافت كه پیش از آن بسیار نازل تر بود. در كنار هویت جنسیتی اعضای آكادمی، سایر هویتهای بیربط به امر آكادمی نیز به تبعیت از سیاست عمومی هویت سازی دولتهای غربی كه زیر چتر نسبیت فرهنگی ابراز وجود میكنند به آن اضافه شد. آكادمی پذیرفت كه این تغییرات را از سال 2020 به اجرا درآورد. باینترتیب آكادمی اسكار امسال اعضای جدیدی را در كاتگوریهای متفاوت به اعضای خود، كه در انتهای دسامبر سال گذشته قریب به 9300 نفر بودند، افزود(4). ترجمه كاربرد نسبیت فرهنگی در ملحوظ كردن هویت اسلامی در میان اعضای آكامی و تلاقی این سیاست با رابطه خاص آمریكا و جمهوری اسلامی به انتخاب خانم آبیار بعنوان عضوی از آكادمی اسكار منجر شد. به این ترتیب انتخاب آبیار چه آنجا كه به تغییر شرایط عضویت در آكامی برمیگردد چه در هویت اسلامی كه این تغییر نمایندگی میكند ربطی به توده مردم و فرهنگ مردم در ایران و خارج از آن نداشت و ندارد بلكه انعكاسی از توازن قوا در رابطۀ بالائی هاست.

 

انعكاس این انتخاب در برخی محافل اپوزیسیون با سردرگمی و ارزیابی های وارونه مواجه شد.  نظری باور دارد كه آبیار نمایندۀ "طبقه‌ متوسط ‌ملی ـ اسلامی" است. این دید انتخاب آبیار را ناشی از گرایش فرهنگی "طبقه متوسطی" ما "ملی اسلامی" تلقی كرده نهاد آكادمی اسكار، كه جزئی از استبلیشمنت آمریكا است را همراه با جمهوری اسلامی تبرئه میكند. در عوض ما "طبقه متوسط ملی ـ اسلامی" مقصر شناخته میشویم. گوئی مائی كه در همان ایران با ستلایت از فرهنگ اسلامی گریزانیم كشته مرده تولیدات فرهنگی جمهوری اسلامی هستیم و آکادمی طفلك اسكار نیز این گرایش "فرهنگی" ما را "محترم" شناخته حاج خانم آبیار را بنمایندگی از "فرهنگ ما" در میان اعضایش گنجانده است. این دید ضمن تایید سیاست در اصل نژادپرستانه نسبیت فرهنگی اعتبار بیجائی به حكام مرتجع ایران در نمایندگی فرهنگ مردم میدهد. اعتباری كه حتی ابروی قلم بدستان جمهوری اسلامی را در شگفت زدگی بالا میاورد.

 

انتخاب نرگس آبیار نتیجه كاربرد سیاست سازشكاری غرب با اسلام سیاسی در مورد مشخص جمهوری اسلامی بود.

 ***

منابع:

هافینگتون پست

ویكی پدیا

زندگی سیاهان مهم است

سایت ددلاین

-- 

قانون واقعیت را عوض نمی کند

قانون واقعیت را عوض نمی کند

 

آزادی بیان و عقیده ستون دموکراسی را تشکیل می دهد. ماده 19 اعلامیه جهانی حقوق بشر بر آزادی بیان تأکید دارد و در کشورهای دموکراتیک ابراز عقیده آ​زاد است و این تفاوت بین کشورهای دموکراتیک و استبدادی را معین می کند.

ما از زمان حکومت پهلوی تا به امروز که جمهوری اسلامی حاکم است در برابر اعتراض به دستگیری نویسندگان ، فعالان سیاسی و غیره شنیده ایم که زندانی سیاسی نداریم چرا که هیچکدام دو رژیم مستبد به آزادی بیان باور نداشتند و زندانیان عقیدتی را مخل امنیت قلمداد کرده اند. در حالیکه «نبرد بر سر آزادی در صحنه ی جامعه، در حقیقت نبرد بر سر قدرت وحق است، پس ماهیتاً سیاسی است. توجه به این نکته ، محدودیت و سستی گفتارهایی را که می خواهند مبارزه برای آزادی را از بابت سیاسی خنثی بکنند و به عبارتی چاشنیش را بکشند ، بهتر برما معلوم می سازد. آزادی در هر زمینه که طلب شود ، ذاتاً و اساساً سیاسی است . نباید فریفته صفتی شد که به دنبال آن می آید »(1)

نبرد بر سر آزادی بیان، در زمان انقلاب مشروطه به پیروزی رسید و توانست حقانیت خود را در قانون اساسی مشروطه دراصل هفتاد و نهم به ثبت برساند که در آن آمده است : در تقصیرات سیاسیه و مطبوعات هیأت منصفین در محاکم حاضر خواهند بود.» این اصل در دوره ی رضا شاه، نه تنها مسکوت گذاشته شد بلکه در سال 1310 با تصویب «قانون مجازات مقدمین بر علیه امنیت و استقلال کشور» نفس ها را بریدند و در دوره ی محمد رضا نیز با دستاویز قرار دادن همین قانون از هرگونه فعالیت حزبی و گروهی جلوگیری کردند وهمین شیوه  تا انقلاب 57 ادامه داشت.

در این میان دو استثنأ داشتیم: یکی دولت دکتر محمد مصدق بود که خود طی نامه ای به ریاست شهربانی متذکر شد که هرچه علیه شخص نخست وزیر و دولت او نوشته شود نباید مورد اعتراض و تعرض قرار گیرد و نباید مزاحمتی برای اشخاص ایجاد شود و دیگری در دولت کوتاه مدت دکتر شاپور بختیار بود که نمونه ای از حکومت ملی و لیبرال را در تاریخ معاصر ثبت کردند.

مطلب رسیدگی به جرایم سیاسی با حضور هیات منصفه و بصورت علنی به نحوی در در اصل 168 قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز به ناچار و بنا به جو انقلابی آمد: «رسیدگی به جرایم سیاسی و مطبوعاتی علنی است و با حضور هیات منصفه در محاکم دادگستری صورت میگیرد.» ولی این بخش از قانون اساسی هم که برای فریب و ظاهرسازی در اوایل انقلاب تصویب شده بود بعدها مسکوت گذاشته شد و به تدریج براختیارات ولی فقیه و سایر قدرت های سرکوبگر افزودند.

اما از رسیدگی به جرم سیاسی مهمتر تعریف جرم سیاسی است .

در ماده ی اول قانون جرم سیاسی جمهوری اسلامی که به تازگی تصویب شده آمده است :

«ماده 1 ــ هر یک از جرائم مصرح در ماده (2) این قانون چنانچه با انگیزه اصلاح امور کشور علیه مدیریت و نهادهای سیاسی یا سیاست های داخلی یا خارجی کشور ارتکاب یابد، بدون آنکه مرتکب قصد ضربه زدن به اصل نظام را داشته باشد جرم سیاسی محسوب میشود.»(2)

با این تعریف «از همین اول، آنچه که هسته و اساس تعریف جرم سیاسی است و همان اقدام به قصد ساقط کردن نظام است، از متن کنار گذاشته شده. یعنی تمامی این قانونی که قرار است متمرکز بر تعریف جرم سیاسی باشد، متوجه است به فهرست کردن اموری که اساساً از تعریف جرم سیاسی خارج است ولی حکومت بنا به ماهیت و مصالح خود، آنها را سیاسی اعلام کرده است.»(3)

آنچه که درجمهوری اسلامی جرم سیاسی محسوب می شود در حقیقت جرم سیاسی نیست، بلکه با این عنوان می خواهند آزادی بیان را خفه کنند. برای نمونه :

« توهین یا افتراء به رؤسای سه قوه، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، معاونان رئیس جمهور، وزرأ، نمایندگان مجلس شورای اسلامی، نمایندگان مجلس خبرگان و اعضای شورای نگهبان به واسطه مسئولیت آنان»(4) جرم سیاسی تلقی می شود.

با توجه به قانون بالا کسی نمی تواند هیچ انتقادی از روسای سه قوه بنماید چون متهم به جرم از نوع سیاسی آن میشود. ملایان به این بسنده نکرده اند بلکه «کلیه جرائم علیه عفت و اخلاق عمومی اعم از جرائم ارتکابی به وسیله سامانه های رایانه ای یا مخابراتی یا حامل های داده یا غیر آن» نیز جرم سیاسی تشخیص داده اند. واقعا که نوشتن چنین ترهاتی تحت عنوان قانون فقط از ملایان و همپالکی های فاشیستشان برمی آید .

در کشورهای دموکراتیک جرایم علیه دولت و نظم اجتماعی را جرم سیاسی تعریف می کنند. جرایمی که انتفاعی نیست و جنبه ی سیاسی دارد و مجرمین نمی خواهند بهره ی مالی ببرند بلکه سازمان ها یا اشخاصی هستند که براساس عقاید و نظرات خود اقدام به عملیاتی کرده اند که جرم سیاسی تلقی می شود. برای نمونه ترور اولاف پالمه نخست وزیر سوئد یک جرم سیاسی تلقی میگردد. تهدید یا ارعاب مردم که توسط گروه های سیاسی افراطی اعمال شود را در زمره ی جرم سیاسی میدانند. می بینیم که تفاوت از زمین تا آسمان است .

ملایان پس از چهل سال بگیر وببند خواسته اند جرم سیاسی را تعریف کنند و قانون بگذرانند چنین دسته گلی به آب داده اند و درحقیقت اعلام می کنند که همچنان می خواهند صداهای اعتراض را خفه کنند و آزادی بیان و حقوق فردی را به رسمیت نشناسد و به حریم خصوصی افراد تجاوز کنند.

ادامه ی چنین حق کشی از سوی جامعه ی بزرگ ایران واکنشی بزرگ می طلبد که ضربه سهمگین آن متوجه  حاکمان فعلی خواهد شد. مردم هنوز پس از سالیان دراز از آرمان های آزادیخواهانه ی خود دست نشسته اند و تا به حال برای آنها بهای سنگینی پرداخت کرده اند . با صدور حکم و تصویب قانون و چماق بسیج، برای مدتی می توان بر عمر حکومت خود افزود، ولی در نهایت از چنگ مردم نمیتوان گریخت.

 

سه شنبه - ۱۷ تیر ۱۳۹۹

2020-07-07

 

-----

 

(1) رامین کامران - این صدای مزاحم (جستاری در باره ی ازادی بیان ) رویه 25

از انتشارات ایران لیبرال 2017

 (2) متن کامل قانون "جرم سیاسی"

https://www.tasnimnews.com/fa/news/1395/03/16/1096673/%D9%85%D8%AA%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D9%85%D9%84-%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%88%D9%86-%D8%AC

%D8%B1%D9%85-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%AA%D8%B9%D8%B1%DB%8C%D9%81-%D8%AC%D8%B1%D9%85-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%AA D8%A7-%D8%A7%D9%85%D8%AA%DB%8C%D8%A7%D8%B2%D8%A7%D8%AA-%D9%85%D8%AC%D8%B1%D9%85-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%AF

 

%D9%88%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%AD%DA%A9%D9%88%D9%85%DB%8C%D8%AA

 

(3) رامین کامران -جرم سیاسی در جمهوری اسلامی

https://iranliberal.com/%d8%b3%d8%ae%d9%86-%d8%b1%d9%88%d8%b2/%d8%ac%d8%b1%d9%85-%d8%b3%db%8c%d8%a7%d8%b3%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%ac

 

%d9%85%d9%87%d9%88%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c-%d8%b1%d8%a7%d9%85%db%8c%d9%86-%da%a9%d8%a7%d9%85%d8%b1%d8%a7/

(4) متن کامل قانون "جرم سیاسی" مندرج دربالا

زندانی سیاسی آزاد باید گردد

سخن روز

زندانی سیاسی آزاد باید گردد

 

این جمله یکی از معدود شعار های درست انقلابی بود که بسیاری سر دادند. بی اثر هم نبود، زمامداری بختیار، تنها دوره ای بود که آخرین زندانیان سیاسی آزاد شدند و ایران حتی یک زندانی سیاسی هم نداشت. با سقوط او، در زندانی که قرار بود برای همیشه بسته بماند، بلافاصله باز شد و بسیاری بدان گسیل شدند، از جمله برخی نیز که تازه از زندان به در آمده بودند. د خلاف آنچه که مردم تصور میکردند، «بهار آزادی» قبل از پیروزی خمینی واقع شده بود.

هنوز هم این شعار را میدهیم، برای اینکه یک روز هم نبوده که به کار نیاید و البته هنوز هم میشنویم و معلوم نیست که تا کی باید تکرارش کنیم.

یکی از همرزمان میگفت که چه فایده از تکرارش، حتی وقتی آزادی یک نفر را هم میطلبیم، حرفمان به جایی نمیرسد و اگر هم آزاد شد، یکیست از هزاران و اصلاً معلورم نیست که اصرار ما چه نقشی در رهاییش داشته است. از مکرر کردنش جز ملال نصیبی نمیبریم. شاید فقط میخواهیم خاطر خود را تشفی بدهیم و به خود بقبولانیم که بالاخره در این دنیا کاری هم برای دیگران میکنیم، یا خود را قانع کنیم که هنوز هم با وجود هزار گرفتاری، کار سیاسی میکنیم و به مبارزه مشغولیم. مبارزه ای که مثل کار اداری شده، حد و حدودش معین است و ساعت انجامش نیز. تنها حسنش این است که وقتی تمام شد، خیالمان راحت میشود که شده و رفت تا نوبت بعدی. داروی مسکنی است که باید به فواصل معین تزریق کنیم تا درد ناتوانیمان تسکین بیابد. به خود میگوییم که بالاخره همین حرف بهتر است از هیچ، خود را مقایسه میکنیم با آنهایی که همین کار را هم نمیکنند. واقعاً چیست چارۀ این کار؟ اگر هم در این میان کسی از زندان رها شود، هزاران در حبس میمانند و باقی هم در صف قرار دارند تا به هر بهانه ای روانۀ محبس بشوند. کار پایان ندارد… نه رنج آنها و نه رنج ما. چگونه این دور باطل را بشکنیم و بر این رنج نقطۀ پایان بنهیم؟

پاسخ روشن است و ارتباطی به طلب آزادی این و آن و یا احیاناً در آزادی آن و این ندارد. پیروزی در باز کردن گاه و بیگاه در زندان نیست تا کسی از لایش رد شود و بیرون بیاید، در تخریب زندان است تا نه فقط آنهایی که اسیرند، آزاد شوند، بلکه دیگر کسی به آن روانه نگردد. باید به جای دادن شعار های موضعی که تازه هیچکدام هم در صورت موفقیت، راه به جای دوری نمیبرد و خواستارای آزادی زندانیان سیاسی فقط یکی از آنهاست، تنها خواست منطقی و عقلانی را در مبارزه با نظام اسلامی عنوان نمود: براندازی. اگر هنوز این شعار رواج پیدا نکرده بود و فقط خود ما سرش میدادیم، در همینجا توقف میکردم. ولی از موقعی که دست زیاد شده و کسانی که هر برنامۀ سیاسی دارند، سرش میدهند، باید دنباله ای هم به آن بیافزایم و بگویم براندازی به قصد روی کار آوردن رژیمی دمکراتیک که آزادی عقیده و بیان را محترم بشمارد.

تا دنبال شعار اصلی که جایگزینی رژیم حاضر است، نرویم، هر چه رشته ایم دیر یا زود پنبه خواهد شد. هیچ امتیازی، حال هر قدر هم بزرگ، نیست که بتوان به طور قاطع صاحبش شد، جز این یکی. واقع بین باشید، به جای آرزوی ضعف و بیماری نظام، آرزوی مرگش را بکنید.

 

 

 

 

در باره کارگران معدن، خواستها و مبارزاتشان

در باره کارگران معدن، خواستها و مبارزاتشان

 

کارگران معدن در ایران در زیر سلطه نظام سرمایه داری وابسته حاکم بر کشور از یک طرف با کار سخت و طاقت فرسا که در عین حال یکی از خطرناک ترین شغل ها در جهان محسوب میشود، مواجهند و از طرف دیگر با مشکلات بیشماری روبرو هستند که ناشی از سودجوئی و آزمندی سرمایه داران زالو صفت می باشد، بورژوا های زالو صفتی که تحت سلطه رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی برای خودشان خدایی می کنند.  اینان ضمن مکیدن خون کارگران و بدست آوردن سودهای کلان جهت گذران زندگی انگل وار خود ، از هیچ گونه جنایت و بیشرمی نیز در حق کارگران دریغ نکرده اند.

یکی از عمده ترین مشکلات کارگران معدن در ایران نظیر دیگر کارگران کشور، عدم دریافت دستمزد در سر وقت میباشد.  هم چنین صاحبان معدن با حمایت و پشتیبانی رژیم حامی خود، کارگران معترض را به راحتی از کار اخراج و یا با زدن اتهام به کارگران ، آن ها را به دست ضد "عدالت" جمهوری اسلامی می سپارند.  کارگران معدن به دلیل سودجوئی کارفرماها و عدم تامین الزامات ایمنی کار ، اغلب یا در سوانح حین کار در معادن جان می بازند و یا از بیماری های ناشی از کار در معدن. گسترش روز افزون مبارزات ، تظاهرات ، اعتصابات و اعتراضات کارگران معادن در هر گوشه وکنار کشور دلیل واضحی بر مشکلات و استثمار شدید آنان میباشد.  آن چه در زیر می آید شمه ای از شرایط کار و مبارزات کارگران معدن در ایران را توضیح می دهد.

مبارزات بیش از سه هزار کارگر شرکت زغال سنگ کرمان در تاریخ دوشنبه اول اردیبهشت سال 1399 ، یکی از برجسته ترین مورد از مبارزات اخیر کارگران معدن در ایران می باشد.  این کارگران در اعتراض به تصمیم مدیران این شرکت مبنی بر واگذاری سهام آن به بخش خصوصی دست از کار کشیده و به مبارزات و اعتراضات شان ادامه دادند. اعتصابات و اعتراضات کارگران زغال سنگ کرمان که در معادن زغال سنگ کوهبنان - زرند و  راور علیه خصوصی سازی این معادن بوقوع پیوست ، به درستی اتحاد و یکپارچگی کارگران این معادن را به نمایش گذاشت.  در تداوم مبارزات و اعتصابات کارگران این معادن که از 15 اردیبهشت آغاز گردید و به مدت ده روز ادامه یافت ، خانواده ها و همسران مبارز کارگران نیز به تجمع اعتراضی کارگران پیوستند و با توجه به جسارت و شجاعت بی نظیری که در حمایت و پشتیبانی از همسران و برادران و فرزندان شان از خود نشان دادند باعث ارتقای هر چه بیشتر روحیه مبارزاتی در میان این کارگران مبارز گشتند.  کارگران معدن زغال سنگ می دانند که با خصوصی کردن این معدن سرنوشتی مانند کارگران مجتمع نیشکر هفت تپه، هپکو، آذر آب و بسیاری دیگر از مراکز تولیدی خواهند داشت ، یعنی تشدید و افزایش اخراج ها ، وخیم تر شدن ایمنی محیط های کار ، کاهش دستمزد ها و مزایای شغلی و به  عبارت دیگر استثمار شدیدتر و عدم امنیت شغلی بیشتر و غیره. این پیامدها، بخشی جدایی ناپذیر از خصوصی سازی ها میباشند.  این کارگران علاوه بر اعتراض به خصوصی کردن معدن، هم چنین خواستار افزایش دستمزد ، انعقاد قرارداد دائمی با کارگران ، افزایش ضریب سختی کار از 5/1 به 2 ، تضمین امنیت شغلی  و اجرای طرح بندی مشاغل می باشند.

در شرایطی که کارگران معدن زغال سنگ کرمان به همراه خانواده های مبارزشان هم چنان در صحنه مبارزه بودند، رژیم فریبکار جمهوری اسلامی از بلندگوها و رسانه های معلوم الحال خود، به دروغ، خبر پایان اعتصاب و بازگشت کارگران به کار را اعلام نمود.  این در حالی بود که تا آن زمان به کمترین خواست های کارگران پاسخ مثبتی داده نشده بود.

 عدم وجود امنیت شغلی ، از مهمترین مشکلات کارگران معدن است که دلیل بسیاری از اعتراضات و اعتصابات آنان در ایران میباشد.  این موضوع کاملا با امر خصوصی سازی تنیده شده است و یکی دیگر از تازیانه های سرمایه داران وابسته حاکم در تداوم استثمار و سودجویی شان بر پیکر کارگران معادن ایران به خصوص در سال های اخیر می باشد.

از مشکلات دیگر کارگران معادن میتوان به عدم اجرای طرح طبقه بندی مشاغل، عدم استانداردهای سیستم های برقی ، آب و تهویه ، استفاده از دستگاه های فرسوده ، پرداخت نکردن حقوق به موقع حتی به بازنشستگان، واریز نکردن بیمه کارگران به سازمان تامین اجتماعی که باعث تمدید نشدن دفترچه بیمه آنان می گردد، اشاره کرد. اما یکی از ظالمانه ترین برخورد ها از طرف سرمایه داران علیه کارگران معدن امتناع از تهیه تجهیزات ایمنی برای حفاظت از جان کارگران می باشد.  فقدان تجهیرات ایمنی لازم باعث مرگ و سوانح حین کار کارگران معدن می شود که کارفرما و رسانه های خود فروخته تبلیغاتی رژیم حاکم ، آن ها را به حساب بی احتیاطی خود کارگران میگذارند.  بیشتر کارفرماها حتی از تهیه ابتدایی ترین تجهیزات ایمنی کار مانند دستکش ، کلاه ایمنی ، لباس کار و غیره جهت ایمنی کارگران خودداری می کنند.  چرا که آن ها برای زندگی و جان کارگران هیچگونه ارزشی قائل نیستند. این قانون ظالمانه سرمایه داری است که در آن سرمایه دار جز به افزایش سود خود حتی به قیمت جان کارگران، به هیچ چیز دیگری توجه ندارد و رژیم های مدافع آنان نیز آن ها را در این جنایت و تبهکاری پشتیبانی می کنند.  در این زمینه برای ذکر نمونه های کاملاً برجسته جا دارد از مبارزات کارگران معدن گلستان در اردیبهشت سال 1396 یاد کنیم.

انفجار مرگبار در معدن زغال سنگ (زمستان یورت شمال غربی) واقع در آزاد شهر استان گلستان که باعث کشته شدن بیش از 41 معدنکار و مجروح شدن تعداد زیادی از کارگران این معدن گردید، یکی از نمونه های بارز سودجوئی سرمایه داران و امتناع آنان از ایمن ساختن محیط کار کارگران معدن می باشد که هم چنین دروغ پردازی و عوامفریبی دژخیمان رژیم جمهوری اسلامی در رابطه با کارگران معادن را نیز بر ملا می سازد. در این رابطه علی ربیعی وزیر کار دولت روحانی که یکی از مهره های لات و چاقو کش رژیم جمهوری اسلامی میباشد و پلکان ترقی خود را در این رژیم با حمله به خانه کارگر در سال 1358 آغاز کرد ، دلیل انفجار معدن زغال سنگ گلستان را به حساب بی احتیاطی کارگران گذاشت.  این ادعای بی اساس از طرف استاندار گلستان نیز مورد تائید قرار گرفت.  اما در واقع دلیل اصلی این انفجار که باعث کشته و مجروح شدن تعداد زیادی از کارگران گردید و حتی گزارشاتی از آن در رسانه های رژیم منتشر شد ، حجم بالایی از گازهای قابل اشتعال و خطرناک به دلیل ضعف سیستم تهویه معدن بوده است.  واقعیت آن بود که معدن مزبور اساسا فاقد وسایل ایمنی بود و صاحبان این معدن از گذاشتن ابتدایی ترین وسایل در اختیار کارگران به خاطر سود جویی و عدم صرف هزینه خودداری کرده بودند.  کارگران حتی از وسایل اولیه معدن مانند ماسک و اکسیژن محروم بودند.  کارگران این معدن مطرح کردند که: ما بارها عدم ایمنی محیط کار را به مسئولین تذکر دادیم ، اما هر کسی اعتراضی می کرد ، از کار اخراج می شد.  این کارگران به خوبی بر این امر واقف بودند که سرمایه داران زالو صفت این معدن برای کسب سود هر چه بیشتر از دسترنج کارگران ، با عدم صرف هزینه برای تهیه وسایل ایمنی، شرایط رخداد حادثه و در نتیجه مرگ رابرای کارگران بوجود آوردند.  در نتیجه بازی با زندگی و جان کارگران ، خشم و نفرت شدیدی را در دل آنان به وجود آورد و پتانسیل مبارزاتی کارگران معدن را هر چه بیشتر فزونی بخشید؛ تا آن جا که وقتی روحانی جنایتکار جهت استفاده های تبلیغاتی انتخابات آینده به این معدن سفر کرد، با خشم و غضب کارگران و شعارهای اعتراضی آنان مواجه گردید و کارگران معترض با چنان خشم و نفرتی به خودروی این مزدور جنایتکار یورش بردند که روحانی فریبکار تنها به کمک محافظین خود توانست از معدن آزاد شهر فرار نماید.

در شرایطی که جمهوری اسلامی به عنوان رژیم حافظ منافع سرمایه داران، پاسخ کارگرانی که صرفا خواهان حقوق های عقب افتاده خود هستند را با اخراج از کار و فرستادن پلیس به سراغ آن ها می دهد، کارگران معدن نیز با چنین مظالمی روبرو هستند که شلاق زدن به کارگران آغ دره در آذربایجان در سال 1993 و ضرب و شتم آن ها در سال 1396 یکی از نمونه های برجسته آن می باشد.

در دیماه سال 1393 در پی اخراج 350 کارگر فصلی که هر کدام 10 سال سابقه کار داشتند ، کارگران معدن طلای آغ دره خواستار مذاکره و بازگشت به کار میشوند که با مخالفت و شکایت کارفرما مواجه میشوند.  در نتیجه 17 کارگر معدن ، به جرم ایجاد اغتشاش به مجازات شلاق بین 30 تا 100 ضربه ، حبس تعزیری و جریمه نقدی محکوم می شوند. در خرداد سال 95 شلاق زدن 8 کارگر معدن و یکی از اهالی روستا به اجرا در میاید که در پی خود اعتراضات وسیعی را به دنبال داشت.  کارگران معدن چادرملو در استان یزد نیز نمونه دیگری است. در فروردین 1394 به جای پاسخ به خواسته های بر حق این کارگران پنج تن از آنان محکوم به پرداخت مبلغی پول و تحمل ضربات شلاق گشتند.

در مورد کارگران معدن آغ دره باید یادآور شد که آن ها در خرداد سال 1396 با خواسته هایی حول کار - نان و امنیت شغلی دست به یک تحصن مسالمت آمیز زدند.  اما رژیم ضد کارگری جمهوری اسلامی با حمله به کارگران و سرکوب آن ها و کارگرانی که جویای کار بودند ، آن ها را مجروح و زنانی را که به پشتیبانی از کارگران برخاسته بودند چنان مورد ضرب و شتم قرار دادند که بیهوش نقش بر زمین شدند.  در این حمله، مأموران رژیم  عده ای از کارگران جویای کار را نیز بازداشت کردند.  یک شاهد عینی از برخوردهای خشونت آمیز نیروهای سرکوب به کارگران بیکار به آژانس خبری موکریان چنین میگوید: آن ها برای پایان دادن به تحصن مسالمت آمیز ما ، متوسل به زور شدند ، زنان میخواستند از این اقدام جلوگیری کنند ولی آن ها هر کسی را که اعتراض میکرد ، کتک میزدند.  در مقابل چنین واقعیتی دستگاه های تبلیغاتی رژیم جمهوری اسلامی برای پوشاندن یورش وحشیانه خود به کارگران مجبور بودند به دروغ متوسل شوند.  آن ها وحشیگری های خود در حق کارگران را نزاع دسته جمعی اهالی و کارگران معدن اعلام کردند و خود را بعنوان نیروهای کمک رسان به آنان معرفی نمودند.  هم چنین با توجه به این که فیلم های حمله نیروهای سرکوبگر رژیم بطور وسیع در سراسر کشور پخش گردید که نشان می داد چگونه زنان در اثر ضربات پلیس بیهوش شدند، مدیر کل اداره تعاون کار و رفاه آذربایجان غربی نیز به دفاع از مسئولین معدن طلا و نیروهای سرکوبگر پرداخته و با انتشار اعلامیه ای آن را نزاع دسته جمعی اهالی و کارگران معدن عنوان کرد. 

به طور خلاصه باید گفت که مشکلات فزاینده کارگران معدن در ایران ، به طور عمده خصوصی سازی ، عدم پرداخت به موقع دستمزد به آنان ، عدم امنیت شغلی ، امتناع کارفرما ها از تهیه ابتدایی ترین تجهیزات ایمنی در معادن، عدم اجرای طبقه بندی مشاغل که باعث می شود که سختی کار در معدن به حساب آورده نشود می باشند.  رژیم سفاک جمهوری اسلامی بنا به ماهیت طبقاتی خود در حمایت از سرمایه داران و سود جویی آنان، کوچکترین تجمعات اعتراضی و مسالمت آمیز کارگران با خواسته ها و مطالبات بدیهی و برحق شان را با یورش وحشیانه و فرستادن نیروهای سرکوب و شلاق زدن آنان به خاک و خون می کشاند.  این واقعیات باعث خشم و کینه به حق کارگران گشته و راهی به جز تشدید مبارزه علیه سودجویی و استثمار سرمایه داران زالوصفت و رژیم جمهوری اسلامی در پیش پای آنان نمی گذارد  .

در شرایطی که دیکتاتوری جمهوری اسلامی مانع اصلی در تشکل و مبارزه کارگران برای رسیدن به خواست های شان می باشد، کارگران رنجیده ایران جهت رهائی از شرایط سرکوب و استثمار حاکم باید نوک تیز حملات خود را برای نابودی رژیم جمهوری اسلامی قرار دهند، رژیمی که حافظ منافع سرمایه داران داخلی و امپریالیست هاست و حیات سراسر ننگینش با دار و شکنجه و سرکوب و دیکتاتوری تنیده شده است.  بدون شک در مبارزه با رژیمی که جز زبان زور نمی فهمد و جز با زور سخن نمی گوید ، کارگران چاره ای جز توسل به مبارزه قهر آمیز در پیش ندارند.  به همین دلیل مبارزه مسلحانه تنها شرط پیروزی کارگران و زحمتکشان ایران می باشد و تنها با مبارزه مسلحانه می توان شرایط متشکل شدن کارگران و امکان اعمال رهبری آن ها را به دست آورد.  در این مسیر کارگران امکان می یابند تا ریشه سرمایه داران و حامیان جنایتکارشان را از این خاک برای همیشه بر کنند. 

اردیبهشت 1399

 

 

 

بازداشت حميد نوری فرصت تاریخی برای دادخواهی

بازداشت حميد نوری فرصت تاریخی برای دادخواهی 2

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com


درمطلب حیثیت شمبلیله به سناریو اشاره ایی کردم . فردایش مصداقی از اصلا ح طلبها گله کرده بود که چرا پشت این سناریو را نگرفتند ؟


http://www.tipf.info/heisiyate,shambalileee.htm


ظاهرا سفید سازی جریان مصداقی در دستور کارشان است . اما به نظر من این همه حکایت نیست ، پروژه سفید سازی مصداقی توسط سناریوی دادخواهی اگر بگیرد ، قدمهای بعدی دارد .

 

حکومت اسلامی درایران ابتدا با تکیه به مصداقی و تحت پوشش دادخواهی ، پرونده قتل عام و جنایتهای خودش را غیر مستیقم به دست میگیرد . به قول کاربری این فرصتی تاریخی برای سیستم ولایت فقیه است .

در قدم بعد که فرمان دست خودشان باشد در پوشش جریان مصداقی ... و در یک استحاله فرضی ، کل جامعه و افکار عمومی را به مسیر ماست مالیزیشن رهنمون میکنند ...

 

پینوشه به دنبال کودتا در سال ۱۹۷۳ علیه دولت چپ سالوادور آلنده، هزاران نفر مخالفان را در شیلی قتل عام کرد . از زمان برکناری پینوشه هزاران نفر از خانواده ها خواهان دستگیری و محاکمه او بوده‌اند. اما زمانی که تصمیم برای چرخش دستگاه دولتی در شیلی به نام دموکراسی جدی شد ، روند قضایا به گونه ای پیش برده شد که جامعه شیلی خودش را در جاده ماست مالی زیشن دید ! پینوشه وقتی به شیلی بازگشت طرفدارانش برای ورودش جشن برپا کردند ...



القاب و عناوین و تیترهای جنجالی ملاکی برای تشخیص درست نیست . این روزها ملاک تشخیص 100 عکس چگوارا هم نیست . چه برسد به 104 عنوان گُنده...

 

در آخر داستان شما مقادیری قربانی دارید که قاتلش با وکیل مدافعش با قاضی و دادستانش و هیئت منصفه اش ووو ... همه و همه یکی ست ! مثل تئاترشهر قصه بیژن مفید !


وقتی دموکراسی از بالا تزریق بشود ، اولین قانونش این است که غالبا دیکتاتورها و جنایتکارها را ازپاسخگویی معاف می‌کند و حتی بورواژاها جایزه هم به همکاران دیکتاتور سابق خودشان می‌دهند !

 

لیس زدن نعلین خونین آخوندها ، به نام دادخواهی و در پوشش جریان مصداقی در خارج ایران در دستور کارشان است !

 



اسماعیل هوشیار
09.07.2020
 

 

تاریخ انتشار :04.07.2020

گرد سُم خران شما نیز بگذرد !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com


مدتی قبل یکی در جایی پرسیده بود اگر سندی داری که جریان ایرج مصداقی در سال 2013 میلادی چراغش را ابتدا غرب روشن کرد ... ارائه کن و اگر سندی نداری با فیل بازی نکن ...

من هم چند قدمی و کلامی جناب فیل را همراهی کردم تا مشخص شد که ایشان چُس فیل هم نیست .


شما همین حالا به شکل فرضی خودت را بگذار وسط معرکه کودتا در 28 مرداد ...


شعبان بی مُخ همراه با یارانش مشغول هستند و تو نمیتوانی میان دود و چماق وعربده و عرق و خون و اینا...کار روشنگری کنی .اصلا به ذهن دسته شعبان نمیرسدکه چه اتفاقی در حال رخ دادن است. شعبان که رئیس اصلی آن جماعت بود سوادش همانقدر بود که معتقد بود صابون را با "س" هم بنویسی بالاخره کف میکند ...


شعبان جعفری خودش گفته بود فردای روز کودتا رفتیم کله پاچه و همینکه پولش را داشتیم بدهیم کافی بود ...


حالا شما چطور میخواهی چنین حجمی از آی کیو را متقاعد کنی که این حرکت چماقداران زیر مجموعه خیلی چیزهای دیگر است و تنها حرکتی است که خودش دیگر زیر مجموعه ندارد . کودتایی که بالای سرش چتر درباریان بود ، بالای دربار روحانییت درسایه نشسته بود ، و بالای همه این مجموعه سرویسهای غربی مشغول بودند ...


و نتیجه تمام این حرکات کودتایی تثبیت سلطنت ودربار بود . در ادامه بعد از 30 سال جامعه ایران رسید به تحول سیاسی 1357...

برای شعبان جعفری و یارانش اصلا آن نتیجه خونین یا تاریخی مهم و قابل تصور نبود همینکه از پول کودتا میتوانستند کله پاچه بخورند کافی بود ...


حالا حکایت مصداقی و همراهانش است ...


جریان ایرج مصداقی ابتدا در سال 2013 استارتش توسط غرب خورد وچراغشان روشن شد . این موضوع البته لایه های زیرینش قابل فهم نبود . یعنی مخاطب به راحتی تشخیص نمیداد که ظهور جریان مصداقی یک معجزه نیست . اتفاقی افتاد یا قرار است بیافتد . سازمان مجاهدین خلق ایران با عملکرد و فرهنگ توتالیتری و بافت بسته درونی که خود این رفتار و فرهنگ درعملکرد فاشیستی حکومت اسلامی ایران ریشه دارد ، بعد از خلع سلاح و تبعید در کشور آلبانی ، شقه سیاسی و بازیهای دیگری برایش تجویز میشود .

ساختن یک آلترناتیو موازی نسخه تجویزی جهت شقه سیاسی مجاهدین است که از همان 2013 در دستور کارشان بود . ارباب بی مروت ولی به محض اینکه حرکاتش قابل تشخیص گردید ، منصرف شد و کار را داد به دست سیستم ولایت فقیه . این سیتمها در هر موضوعی با هم اختلاف داشته باشند در شقه مجاهدین کاملا وحدت نظر دارند ، این البته به خاطر حقانییت مجاهدین نیست .


منتها آدم واقع بین عاقل ... به چنین بازیهایی تا زمان شروع استحاله جدی سیستم ولایت فقیه علاقه ای ندارد .


ظاهرا تنها چیزی که سیستم ولایت درست حساب کرده همین است که سقف شعور روشنفکر و جامعه آنقدرها که ارباب بی مروت نگرانش بود ... نیست !


این جماعت روشنفکر ایرانی اساسا به ذهنشان نمیرسد که چه میکنند ، حاضر نیست فکر کند این ادامه همان خط 2013 است که توسط کاخ سفید شروع شد و حالا توسط سیستم ولایت فقیه ادامه دارد و تا حصول به یک نتیجه مشخص سیاسی هم سیستم ولایت فقیه و کاخ سفید مشترکا دست بردار نیستند . سیستم ولایت فقیه اشراف بیشتری دارد که روشنفکر ایرانی یا وقت فکر کردن ندارد و یا به دلیل بالا بودن سن دیگر توان فکر کردن ندارد !


برای من شناختن بازیهای سیاسی در متن اصل داستان مستتر است . اصل داستان در امضای برجام و حفظ همین نظام توسط غرب است ، تیترهای خبری بزرگ که مخاطب را مسخره میکند ... بقیه اش حدس و نظر است .


حالا مخاطب باید تشخیص دهد چماقها و تیزی ها و زنجیر و قمه ها و ابزارهای زمان کودتای 28 مرداد تبدیل به قلم و کراوات و بیانیه شده ... اما نتیجه کار حتی وزن عملکرد شعبان بی مُخ را هم ندارد . این روزها به خودم شک میکنم که نکند اشتباه میکنم و در مقایسه بین شعبان جعفری و جریان مصداقی به شعبان بی مُخ بیچاره ظلم شود . خدا منو ببخشه ...


هرچقدر هم برای مبارزین آموزش میدهی ، فایده ندارد . عکس از مارمولک میکشی نمیفهمد ، مارمولک را مینویسی نمیفهمد ، از کارکرد مارمولک میگویی نمیخواهد بفهمد ، ساختار مارمولک را ترسیم میکنی نمیفهمد...


یا واقعا نمیفهمند که دیگر فرصتی ندارند برای فهمیدن ...و یا خودشان را به خواب زده اند که درهر صورت نتیجه یکی است ...


شعبان جعفری به‌خاطر روحیه جاهل‌مآبانه‌ای که داشت، از همان ابتدای جوانی به فکر تشکیل دارودسته افتاد و لوطیان محل را دورخود جمع کرد. شعبان کشتی‌گیرو باستانی‌کار بود. اولین باروقتی نمایش «مردم» به کارگردانی عبدالحسین نوشین را در تئاتر فردوسی برهم زد، کشف شد و با برعهده گرفتن سردمداری اوباش شهر علیه حکومت قانونی دکتر مصدق در کودتای 28 مرداد، به شهرت رسید. شعبان که برای کارگردانی نمایشی خیابانی در قالب تظاهراتی مردمی اجیر شده بود، در شکل‌گیری این کودتا و سقوط دولت دکتر مصدق نقش مهمی را ایفا کرد. او بعد از کودتای 28 مرداد از سوی دربار به تاجبخش و پهلوان پهلوی ملقب شد تا به نوعی از تلاش‌های او برای تحکیم پایه‌های حکومت پهلوی تقدیر شود . اما لقب «شعبون بی‌مخ» را بر همه این القاب ترجیح می‌داد. نام شعبان همواره یادآور لمپنیسم سیاسی در تاریخ ایران است.

 

اتفاقا در ادامه راه مرحوم شعبان جعفری ... ایرج مصداقی هم به خاطر روحیه اش عده ایی امضاء کننده بیانیه را دور خودش جمع کرد و به فکر ساختن آلترناتیو بود ...

در چنین صحنه ای حتی انگیزه آنالیز هم نیست که این جماعت از کجا شروع شدند ، متن بیانیه را کی نوشت ، چه زمانی طول کشید امضاء ها جمع شود، سایت قارچی دادخواهی ازمصداقی با چه مصالحی ساخته شد ، زمانه چه نقشی دارد ، مخارج ساختن با کیست ، چرا غیبت اعضای سابق مجاهدین در لیست امضاها و بقیه سوالات غیر ضروری دیگر...


فراخوان چند میلیون و 104 نفر در حمایت از ایرج مصداقی فعلی یا شعبان بی مُخ 1332 را بگذارید به حساب یک تناقض عمیق و بزرگ تاریخی جامعه ایران . مهم نیست شما با 104 چگوارا طرف هستید یا 104 خمینی !


جامعه ای متناقض و عجیب که در صبح مرداد 1332 زنده باد مصدق گفت ، بعد از ظهرش مرگ بر مصدق میگفت ، در1357 امام خمینی را درماه نشاند و حالا ایرج مصداقی ورژن قرن بیست و یک شعبان بی مُخ را در آغوش میکشد !

جامعه امروز ایران با تمام متعلقات روشنفکری و سیاسی اش ، راهی طولانی تا رسیدن به بلوغ سیاسی اجتماعی فاصله دارد!


به قول گنجوی ...


آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست.
گرد سُم خران شما نیز بگذرد.
 

 



 04.07.20200
اسماعیل هوشیار

 

 

استراتژی برای کدام جنبش؟ (نقدی بر گرایش مازوجی) ... بخش سوم: ارزیابی جایگاه و عملکرد

استراتژی برای کدام جنبش؟ (نقدی بر گرایش مازوجی)

بخش سوم:  ارزیابی جایگاه و عملکرد

"اصلاح آگاهى در عین‌حال شامل آگاه ساختن كامل جهان نسبت به‌خویش است، آگاهى‌ای كه از رؤیاى نسبت به‌خویش به‌دست مى­ آید، و با توضیح اعمال خود نسبت به‌جهان حاصل مى‌شود... بنابراین، ما در موقعیتى قرار داریم كه باید مرام خود را در یك كلام خلاصه كنیم: خود روشن‌گرى  یا فلسفه‌ی انتقادىِ مبارزات و آرزوهاى عصر حاضر. "

(مارکس)

بینش و عملکرد محفل مازوجی نشان داده که، نزاع بر سر کسب جایگاه در مناسبات درون حزبی را به مثابه غایتی در خود می بیند.اینجا دیگر این تعریف عمومی که حزب برای طبقه و طبقه برای رهایی بی معناست و به جایش گفته می شود که محفل برای کسب آرا و کسب آرا برای قدرت درون حزب و قدرت درون حزب هم برای محفل. از این روست که به تحلیل هایی دست می زند، اقداماتی را انجام می دهد تا با تعریف یک فضای دوقطبی از راست و چپ در تشکیلات حزب کمونیست ایران، به خود مشروعیتی را نسبت دهند، که عوام فریبانه و نادرست است. در واقع مختصات فکری این محفل، در مقابل تشکیلات حزب قرار دارد و اشخاصی که دنباله رو مازوجی هستند،(به فرض اینکه درون خودشان نیز اختلافاتی نباشد) تنها یک محفل بیشتر نیستند. به گفته دیگر بحث نه در میدان راست ها و چپ ها، که در نزاع یک محفل درون یک تشکیلات رخ میدهد. اکنون می توانیم دید واژگونه ای که در تبلیغات و نوشته های این محفل وجود دارد را ببینم. در واقع این محفل با دوقطبی نشان دادن کل تشکیلات می خواهد، این را القا کند که گویا جناعی وسیع در تشکیلات از این دیدگاهها پیروی می کنند، و جناع دیگر از آن دسته از دیدگاهها دفاع می کند. اما در واقع اینگونه نیست. این عمل یک ترفند کاذب است که با ایجاد زمینه این ابهام، نمایشی از یک جناحبندی را به مخاطبان نشان می دهد. از این روست که من این جمع را نه یک جناح در تشکیلات که تنها یک محفل می نامم. این توضیح به ما کمک می کند که با اشراف بر مختصات این محفل، بخشی از عملکردهایشان را توجیه پذیر تر برسی کنیم.

عرصه اصلی و واقعی مبازه سیاسی، قلمرو و حیطه اجتماع است. اگر ناکامی در حوزه سیاست اخلاق و شرافت انقلابی ما را به جایی برساند که به حریم خصوصی افراد چنگ بزنیم، دیگر به قطع باید دانست که وارد سبک کار محفلی شده ایم. برای بیان دقیق تر این موضوع بخشی از مقدمه کتاب "پیامبر مسلح" ایزاک دویچر را انتخاب کرده ام که در مورد منش واخلاق سیاسی تروتسکی است. در این مقدمه آمده است: "تروتسکی همانند لسینک است که سر مخالفش را می برد و به همه نشان می دهد که چه اندازه تهی است، لیکن در عین حال به قلمرو شخصی قربانیش دست درازی نمی کند...او قربانی خود را از لحاظ سیاسی یکسره بی اعتبار می کند اما با شرافت او کاری ندارد ". حفظ اخلاق مبارزاتی و حفظ پرنسیب های انسانی از حداقل هایی است که به عنوان زمینه ایجاد طرح مواضع سیاسی باید مدنظر باشد. اما در عدم وجود این اخلاق خویشتن دارانه و نبود یک طرح سیاسی روشن و اختلاف صریح، محفل مورد بحث ما، نزاع سیاسی  را معطوف به زندگی خصوصی افراد، روابط شخصی و جنسی کادرهای حزب کرده است. گاهی قدم را پیشتر گذاشته اند و حتی به نیت خوانی افراد نیز دست زده است.

ما می توانیم با کسی اختلاف نظر داشته باشیم، دیدگاههای همدیگر را نقد و ارزیابی کنیم، حتی این تفاوت مواضع ما را به تنفر از طرف مقابلمان برساند، اما حداقل هایی از کرامت انسانی وجود دارد که حاضر نیستم از آن عبور کنیم. تصور کنید که من مشغول مطالعه و یا نقد متفکری چون فوکو هستم، می توانم با دلایلی که طرح می کند و بحث هایی که دارد، مخالف باشم، اما نمی توانم نقد دیدگاهای فکری او را با این دست آویز حقیر بشمارم که او همجنسگرا بوده و پس افکارش نادرست است. این تفاوت اخلاق انسانی با اخلاق دگماتیک محفلی و فرقه ای است.  این توضیحات از این رو ضروری می نماید که این محفل با ناتوانی در طرح یک دیدگاه سیاسی منسجم، به صورت روزمره به کشف زندگی شخصی اعضای حزب کمونیست ایران روی آورده اند. بی تعارف تر اگر بگویم، با ایجاد یک محفل بسته و حضور پیران و ریش سفیدان حزبگرد، به تخریب چهره های سیاسی درون تشکیلات با استفاده از بازگویی خاطراتی از زندگی شخصی افراد و تحریف گفته شده ها و نوشته شده سرگرم هستند.

خلط مبحث دیگری که در بحثهای انتشار یافته این محفل منجر به عوام فریبی شده است، مساله معرفی کردن حزب همچون یک حکومت که گویا این محفل هم آزادی خوان مردمی هستند و بقیه اعضا هم مردمانی که مورد ظلم واقع می شوند. این سفسطه بسیار موذیانه عمل می کند. از یک سو با این تشبیه نابجا یک حزب سیاسی را معادل یک حکومت تعریف می  کند و بعد وظایفی که یک دولت باید در حق مردمش داشته باشد را به حزب سیاسی نسبت می دهد و از این دریچه است که موضوعات درون تشکیلاتی از قبیل مسائل رفاهی و معیشتی، دست مایه تبلیغات علیه حزب بکند. اظهارات میان مایه ای که سرتاسر صفحات شبکه اجتماعی را پراز دفاع از مظلویت یک پیشمرگ به جرم رادیکالیسم کرده است . از نبود آب و نان و داروی چند پیشمرگ گلایه سر میدهند و تشکیلات حزب را در جایگاه مسئوول افزایش رفاه پیشمرگان قرار میدهند. این یک توهم به تمام معناست و در قانون بوعلی هم معادلی جز  فرصت طلبی ندارد.اینکه بعد از خواندن "قوانین جامعه سوسیالیستی" یک حزب سیاسی مسلح را مسئول تامین آنهادر حق نیروی سیاسی و نظامی تعریف کنید. این جماعت نشان می دنهد که حتی با مقدمات وظایف و حقوق یک حزب نیز آشنا نیستند. یک حزب مسلح یک حزب مسلح است واعضایش داوطلبانه ورود کرده اند و داوطلبانه خارج می شوند. کسانی که داوطلبانه جانشان، گذشته شان، آینده شان و اکنون و حالشان را برای مبارزه مسلحانه گذاشته اند، را تا حد یک مشت خانه نشین و کارمند تقلیل دادن و این را دستمایه حمله به حزب خود قرار دادن، چه مفهومی دارد؟ اما چرا از سوی کسانی که هنوز اسما در حزب هستند و به صورت محفلی کار می کنند، باید حتی بر علیه حزب خود، تبلیغات راه انداخته  شود؟ درصدد جذب فشار احزاب دیگر از بیرون برای حمله کردن به حزب خود برآمدن؟ مخاطب های این مطلب به صورت دقیق در جریان نمونه های عینی این اخلاق و اعمال از سوی این محفل هستند. این سبک کار در منطق محفلی اینگونه تعریف می شود، وقتی که قدرت اکثریت تشکیلات با من نیست همان بهتر که کلا قدرتی از حزب باقی نماند. این منطق حاکم بر اهداف حقیرانه و ضد تشکیلاتی این محفل است که سعی در تعریف و ایجاد یک اپوزیسون صوری درن یک تشکیلات داشته و به صورت عملی دست اندرکار ایجاد حزبی درون حزب هستند.

وقتی اندیشه ای به لبه پرتگاههای معناداری خود نزدیک می شود، اگر نمی توان دریچه های گفتگو برای معناسازی دوباره را گشود، پرتگاه را برایش تقدیس کرد.

 و به قول نیچه :

"برادران آیا من سنگدلم؟ باری من می گویم هرچه را که افتادنی است می باید بیشتر زور داد! هر چه امروزین است می افتد و بر می افتد! چه کسی می خواهد آن را نگاه دارد؟ باری من می خواهم آن را بیشتر زور دهم!... به آن کس که پرواز نمی آموزید تندتر افتادن آموزید. "

 ادامه دارد.....

July 08, 2020

مروری بر تاریخچه‌ی گرایش سوسیال دمکراسی

مروری بر تاریخچه‌ی گرایش سوسیال دمکراسی،

یک بررسی تطبیقی

كارل كائوتسكى سازمانده و نظریه پرداز برنامه جديد  (سال ۱۸۹۰) حزب سوسیالیست آلمان (SPD) را می‌توان پدر سوسیال دمکراسی نامید. اين حزب در آن زمان در اروپا، بزرگترين و نیرومندترین حزب سوسیالیستی کارگران بود که به رهبری او و برنشتین، به حزبی تمام عیار بورژوایی تبدیل شد. از آن برهه، سوسیال دمکراسی، برای نخستین بار، با «برنامه ارفورت» از سوی کائوتسکی و همراهان، خودنمایی کرد و جان‌پناه سرمایه گردید. برنامه، در كنگره ارفورت در سال ۱۸۹۱ با کتاب تئوریک سوسیال دمکراسی، از كارل كائوتسكى سردبیر نشريه تئوريك حزب، يعنى "زمان نو"(1) ارائه  شد.

این برنامه در بردارنده‌ی یك بخش‏ تئوريك و يك بخش‏ عملى بود كه «برنامه حداقل حزب» را ارائه می‌داد. این بخش از برنامه، رفرم‌هایی را پیش روی می‌گذارد و چنین وانمود می‌کند که در چارچوب بورژوایی، بدون سرنگونى انقلابى مناسبات  طبقاتی حاکم، می‌توانند دست‌یافتنی باشند.

حزب سوسیال دمکرات کارگران آلمان در آغاز پیدایش خود (هم تراز حزب سوسیال دمکرات کارگران روسیه سال های ۱۹۰۰ روسیه به رهبری بلشویک‌ها) با پشتیبانی مارکس و انگلس و نیز رهبرانی همانند آگوست ببل، کارل لیبکنخت و کائوسکی (پیش از به شوونیسم در غلتیدن وی) و سپس روزا لوکزامبورگ را در رهبری داشت. «برنامه‌ ارفورت»، به جای «برنامه گوتا» که آن نیز از سوی مارکس و انگلس  و آیزوناخیست‌ها در برابر لاسالیست‌ها در سال ۱۸۷۵ مورد نقد گرفت، در کنگره سال ۱۸۹۱ در شهر ارفورت ارايه شد. این بار در نبود مارکس انگلس آن را نقد کرد. «برنامه‌ ارفورت»، حزب به رهبری کائوتسکی، از برنامه گوتا (۱۸۷۵)، که با دیدگاه‌های لاسال (از رهبران و بنیانگزاران حزب سوسیالیست کارگری در آلمان در دهه ۱۸۶۰) پردازش یافته بود و با واکنش انقلابی مارکس و انگلس و نقد سنگین آنان روبرو شد، گرایش رفرمیستی آشکارتری داشت. «برنامه‌ ارفورت»، با پوششی از مانیفست حزب کمونیست، اما برخلاف تز بنیادین کمونیسم پرولتری مارکس و انگلس، با حضور دیدگاه کائوتسکی ساختار یافته بود. برنامه ارفورت، دیدگاه کمونیستی انقلاب اجتماعی (حل بنیادین تضاد بین رشد نيروهای مولده و مناسبات توليدی) در نظريات مارکس و انگلس را تا سطح رفرم‌های سوسیال دمکراتیک در چهارچوب مناسبات بورژوایی  پایین آورده و با باورهایی همانندِ اين توهم  که گویا، دگرگونی جامعه و رهایی انسان از راه "صلح بين‌المللی" و گفتمان و رشد و تکامل تدریجی اقتصادی -اجتماعی فراهم‌ می‌شود، جايگزين شده بود.

کائوتسکی که در جوانی، هوادار داروین بود، با نقد انگلس در برابر آقای دورینگ، به کمونیسم گراییده بود، اما دیدگاه‌‌های التقاطی (اکلکتیسیستی-Eclectisism) و سانتریستی خود را همچنان دنبال می‌کرد. کائوتسکی سرانجام در سال ۱۹۱۴ مانند هر سانتریست دیگری،‌ سرانجام به راست چرخید و به آشکارا بر پارلمانتاریسم و شرکت در دولت بورژوایی و حضور کارگران با اهرم‌های قانونی پارلمانی پافشاری داشت. وی با به کار بردن فراز درستی از دیدگاه مارکس، مبتنی بر ضرورت مبارزه سیاسی، اما در تندپیچ انقلابی و ضرورت انقلاب، بر ادامه‌ی این مبارزه، یعنی بر تداوم انقلاب سیاسی بسنده می‌کرد و در برابر فرارویی آن به انقلاب اجتماعی، راه می‌بست. برنامه ارفورت (محل برگزاری کنگره حزب سوسیالیست آلمان در شهر ارفورت)، با دیدگاه غالب کائوتسکی، شکل مبارزه‌ی طبقاتی را با کلی گویی بر انقلاب راه می‌بندد و ابهام آمیز، راه رفرم را پیشنهاد می‌کرد.

لنین در پاسخ به این بینش، این پرسش را پیش روی گذاشت که: "مبارزه سياسی" مگر چیزی جز به دست گرفتن قدرت سیاسی که پرسش هر انقلابی می‌باشد، آیا چیز دیگری است؟! آیا این مبارزه مگر به آزمون‌ و خطاهای کارگران در کمون پاریس ۱۸۷۱، یا آموزش ها و اصول مانیفست کمونیست که باید به هدف درهم شکستن و نابودی کامل دولت بورژوايی و برقراری نه- دولت [بی دولتی] ‌کارگری تراز کمون پاريس، به فرایند تداوم انقلاب اجتماعی و فرارویی سوسیالیسم دست یافت، راه دیگری می توان برگزید؟!

انگلس در نامه به کائوتسکی و نیز در نقد برنامه ارفورت مخالفت خود را با این برنامه اعلام  کرد. به یاد آوریم که انگلس در سال ۱۸۹۱، اولویت را به نقد برنامه ارفورت می دهد و برای چند روزی از انگلستان به اشتوتگارت می‌رود. او در حالیکه تمام ذرات جانش برای تنظیم و آماده سازی مجلد سوم «کاپیتال» مارکس ذوب می‌شد و فرصت بازنگری به کتاب‌های تئوریک «آنتی دورینگ»، «دیالکتیک طبیعت» و هیچ یک از نوشته‌های خود را نمی‌یابد؛ آماده سازی سه مجلدی کاپیتال مارکس را مهمترین وظیفه و وفاداری به طبقه کارگر جهانی و انقلاب و فلسفه پرولتاریا می‌داند، به این نقد و سفر برای شرکت در کنگره ارفورت دریغ نمی‌ورزد. او ضرورت برخورد با دیدگاه کائوتسکی و نقد برنامه ی ارفورت همان‌ اندازه ضروری می‌داند که پیش از آن خود وی و مارکس به «برنامه گوتا» برخورد کرده بودند؛ انگلس، نقد و یادآوری مهمترین کاستی‌ها و لغزش‌ها را نشان می‌دهد و در نامه‌‌هایی از جمله به کائوتسکی یادآور می‌شود؛ زیرا که مارکس و انگلس در مانیفست، برنامه انقلاب پرولتری را بیان کرده بودند. نقد انگلس به برنامه ارفورت در ارگان حزب سوسیال دمکرات اجازه نشر نمی‌یابد و ده سال به وسیله کائوتسکی و همراهان، در سانسور می‌ماند. مهمترین سبب این در بند ماندن، نظریه انگلس در باره‌ی  دولت (حکومت) و ساختار آن بود.

انگلس در این نقد، پافشاری داشت که «درخواست های سیاسی طرح برنامه یک نقص بزرگ دارد. درست همان نکته‌ای که می‌بایست گفته شود در آن وجود ندارد.»

پس‏ از كنگره ارفورت، كائوتسكى، به شرح و گسترش بخش‏ تئوريك برنامه پرداخت و به زبان ساده‌تر توضیح‌هایی به آن افزود تا به گفته خود، فهم برنامه برای توده‌ های معمولی دریافت پذیر و ملموس‌تر‏ باشد. كائوتسكى در پيش‏ گفتار چاپ نخست آلمانى برنامه ارفورت نوشت: «آنچه ضروری است عبارت‌ است از یک رشته از اصول سوسيال دمكراسى".

برنامه كائوتسكى در دفاع از دگرگونى سوسياليستى جامعه،‌ دیدگاهی سازشکارانه بود. او بهانه می‌آورد که تلاش دارد با این بیان «افراد بى اعتقاد و نيز منتقدین به حزب را قانع سازد».

این دیدگاه يك رهبر سوسيال دمكرات، ‌بینشی انحرافی از کمونیسم  است. در همان سال، مورد نقد انگلس و نیز در سال ۱۹۰۹ به بعد به شدت مورد نقد روزا لوکزامبورگ قرار گرفت.

 کائوتسکی اميدوار بود که حزب سوسیالیست کارگران آلمان، با صلح و سازش به صورت قانونی و از راه  پارلمان به خواست‌های خود دست یابد و به «قدرت برسد و انقلاب اجتماعى- اقتصادى را به پيش‏ برد» و باور داشت که: "به هيچ وجه الزامى نيست كه اين انقلاب با خشونت و خونريزى همراه باشد".  كائوتسكى انتظار دارد كه پرولتاريا" همه تلاش‏ خود را در توانمند ساختن پارلمان و برای به حداکثر رساندن نمایندگان کارگران در پارلمان به کار برد. کائوتسکی با تکیه بر انحراف های برنامه ارفورت، هنوز پافشاری داشت که به اصول کمونیسم وفادار مانده است. نقد انگلس به برنامه ارفورت و سپس روزا لوکزامبورگ و لنین، ريشه‌هاى اختلاف های بزرگ بین سوسیال دمکراسی و کمونیسم بود.

كائوتسكى بعدها با همین بینش راست رفرمیستی، بلشویک‌ها را متهم كرد كه با ايجاد ديكتاتورى تك حزبى بر پايه زور و قهر به رسالت ماركسيستى خود خيانت كرده‌اند و لنين را به اتهام «رد اصول»  و"جوهر" ماركسيسم هم در تئورى و هم در مورد حمله  قرار داد.  لنین، او را "كائوتسكى مرتد" خواند. کائوتسکی بینش مارکس در باره دیکتاتوری پرولتاریا را تحریف کرده و به این بیان  به زبان می‌آورد: «مارکس با کاربرد این اصطلاح [دیکتاتوری پرولتاریا] نه شکل حکومتی بلکه وضعی را  در نظر داشت که ضرورتاً می‌تواند در هر مکانی به وجود آید که پرولتاریا قدرت سیاسی را فتح کرده است .»(۱) وی سپس دوران انتقال قدرت به زعم او  نمونه «در انگلستان و آمریکا»  را  شاهد می‌آورد که از «طریق مسالمت یعنی به صورتی دمکراتیک انجام گیرد» کائوتسکی همانجا با تناقض‌گویی «دمکراسی را تضمین کننده گذار مسالمت» و  مارکس را کسی معرفی می‌کند که «در اینجا دائماً از حق رای همگانی مجموعه خلق و نه از حق رای ویژه برای طبقه‌ای ممتاز سخن می‌گوید و  دیکتاتوری پرولتاریا در نزد او وضعیتی بود که در نزد غالب پرولتاریا ضرورتاً از دمکراسی ناب به وجود می‌آید.» کائوتسکی هرچند دمکراسی مورد نظر خویش (دمکراسی ناب بورژوایی) را «تضمین کننده گذار مسالمت آمیز» نمی‌بیند اما «لیکن تحقق یک چنین گذاری (مسالمت آمیز]‌ را بدون دمکراسی غیر ممکن»‌ می‌شمارد.  او برای توجیه این دیدگاه انحرافی از مارکس یاد می‌کند که «مارکس به توصیف مفصل این نکته نپرداخت تا روشن شود که او از دیکتاتوری پرولتاریا چه درکی دارد.» وی دمکراسی ناب را برای بلوغ پرولتاریا ضروری می‌شمارد. و آگاهانه فراموش می‌کند که  انگلس هم راستا با مارکس،‌تبیین خود را از دیکتاتوری پرولتاریا اینگونه اعلام کرد: «انگلس بود که در ۱۸۹۱ در مقدمه‌اش بر جنگ داخلی در فرانسه نوشت: «سوسیال‌دموکرات عامّی، که به‌تازگی واژه‌ی دیکتاتوری پرولتاریا به گوش‌اش خورده، از شنیدنِ آن به‌وحشتی عبرت‌انگیز دچار شده است. بسیار خوب، آقایان، خیلی مایل‌اید بدانید این دیکتاتوری چه‌گونه چیزی است؟ به کمون پاریس نظر کنید؛ این همان دیکتاتوری پرولتاریا است.»(۲)

از نظر کائوتسکی «طبقه می‌تواند سیادت کند و نه حکومت.»

در همین نقد برنامه ارفورت است که انگلس، به انقلاب کارگری و جایگزینی دولت کارگری تاکید می‌ورزد. اپورتونیست‌ها با تحریف مفاهیم سوسیالیستی، فرصت طلبانه بر همگرایی با اصلاح طلبان و سوسیال دمکراسی و دمسازی خویش با جامعه کاپیتالیستی سرپوش می نهند.

 

 

سرانجام در کنگرۀ ارفورت،

سرانجام علیرغم نقد انگلس، در کنگره ارفورت، طرح کائوتسکی ارائه و تصویب شد. بنا بر این طرح، بدون آنکه حزب برنامه‌ی حداکثر خود، یعنی برقراری جامعه سوسیالیستی را کنار بگذارد، با توجه به گسترش سرمایه‌داری، دورنمای انقلاب کارگری را در دسترس ندید و هدف خود را پیرامونِ یک برنامه ی حداقل، هدف‌های روزمره، رفرم‌های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی اعلام کرد. برنامه کائوتسکی و همراهان، مبارزه برای سوسیالیسم را همین اکنون اعلام کردند که برای دستیابی به آن، با برنامه‌ی حداقل، یعنی خواست‌های رفورمیستی که در چهارچوب رژیم سرمایه‌داری موجود قابل دستیابی باشند.

کائوتسکی در برنامه «ارفورت» مارکسیسم را به عنوان ایدئولوژی و اعتقاد حزب سوسیال دموکرات آلمان اعلام می کند و با گفتاوردهایی از تئوری ماتریالیسم تاریخی مارکس و نیز از کاپیتال مارکس در مورد انباشت سرمایه، ضرورت تاریخی تحول جامعه بورژوایی و تبدیل مالکیت خصوصی به مالکیت اجتماعی وسایل تولید و سرانجام رهایی انسان از بند مالکیت خصوصی در آینده‌ای ناپیدا، به توجیه انحرافات برنامه «ارفورت» می‌پردازد. این بینش تا نفی انقلاب کارگری سال ۱۹۱۷ در روسیه پیش می‌رود . در این نقد و انکار، وی به نوشتارهای از جمله سه کتاب زیر دست می زند:

۱) تروریسم و کمونیسم (۱۹۱۹)

۲) از دموکراسی تا بردگی دولتی (۱۹۲۱)

۳) بلشویسم در بن بست (۱۹۳۰)

کائوتسکی نوشت که با انقلاب اکتبر، بلشویک‌ها آشکارا دچار اشتباه سنگینی شده اند. او اعتقاد داشت که بلشویک ها به کاری دست زدند که شرایط لازم برای انجام آن آماده نبود و از همین روی برای دستیابی به هدف غیرممکن، به کاربرد قهر و زور ناچار شدند. و می‌افزاید، اقدامات بلشویک‌ها، پیش از آنکه، شرایط فکری، آمادگی اخلاقی و فرهنگی و اقتصادی جامعه و توده‌های کارگر را در نظر بگیرند، بیش از حکومت تزاری و جنگ به طبقه کارگر آسیب رساند و به ضد خود تبدیل شد.

سوسیالیسم کائوتسکی همانند فردیناند لاسال، ‌یک سوسالیسم دولتی است. دولت دلخواه لاسال، دولت بیمسارک صدر اعظم قیصر آلمان و سرکوبگر کمون پاریس بود، دولت کائوتسکی رفته رفته همان دولت سوسیال دمکرات و پارلمانتاریستی آلمان بود. بیسمارک برای حفظ و تحکیم سرمایه داری، اقتصاد دولتی را حاکم کرد و حتی نوعی سوسیالیسم وانمود کرد. آنگاه که بر جنبش کارگری سلطه یافت و حکومت تثبیت شد، اتحادیه های کارگری رفرمیستی، شرکت در پارلمان و امید بستن به رفرم ها را در آلمان جاری ساخت...

سرانجام کنگرۀ ارفورت

برنامه ارفورت در کنگره ارفورت در سال ۱۸۹۱ به تصویب رسید. ببل و کائوتسکی و برنشتاین از سران آن کنگره بودند. در این برنامه، فروپاشی مناسبات سرمایه داری را یک سرانجام حتمی و سوسیالیسم را جایگزین دیالکتیکی آن می‌دید که گذر از مرحله رفرم پیش شرط آن بود. در اینجا، علیرغم وعده‌ی فروپاشی سرمایه داری، رفرم، هدف نهایی است. اگر به مقایسه با برخی نگرش های امروزین در میان نیروهای چپ ایران، برآئیم،  دیدگاه کائوتسکی سال های 1900 در چپ این بینش های مزمن 120 سال بعد آن قرار می گیرد.

در نقد دیدگاه سوسیال دمکراسی کائوتسکیستی، به درستی لنین گفت: «بعضی افراد از میان رهبران سوسیال - شووینیست امروزی ممکن است به پرولتاریا بازگردند، اما گرایش سوسیال - شووینیستی یا اپورتونیستی (که همان چیز است) نه می‌تواند محو شود و نه اینکه به پرولتاریای انقلابی «بازگردد». تجربه تاکنونی نشان داده است که هر کجا که سوسیالیسم انقلابی بین کارگران محبوبیت یافت، گرایش سیاسی سوسیال -رفرمیستی، حتی گرایش‌های «بورژوایی» در برخی احزاب، رنگ و سرخ می‌پوشند و به نام مارکس و رهبران. چهره های خوشنام چنبش کارگری- سوسیالیستی سوگند می‌خورند. به سادگی نمی توان و یا شاید که نتوان از این جعل، آنان را بازداشت، همانگونه که به بیان لنین «یک شرکت تجاری را نمی‌توان از استفاده از هر نوع برچسب یا اتکیت ویژه، و یا [براند تقلبی] برحذر داشت»(3). در درازای تاریخ همواره چنین بوده که به سبب محبوبیت چهره ها و نام رهبران انقلابی، پس از مرگ، دشمنان آنان تلاش ورزیده ‌اند از محبوبیت‌اشان برای فریب دادن طبقات ستم دیده استفاده کنند.

واقعیت اینست که «احزاب کارگری بورژوایی»، بسان یک پدیده ی سیاسی، هم اکنون در بسیاری از کشورهای سرمایه‌داری  قد علم کرده و حاکم شده و یا نقش مهمی ایفا می کنند. بدون یک مبارزه ی قاطع و بی امان، در تمامی جبهه‌های سیاسی و اجتماعی، باید به موازات مبارزه برعلیه مناسبات سرمایه داری، برضد این احزاب، گروه‌ها، گرایش‌ها و غیره که همگی علیرغم تفاوت در نام، در ماهیت همگی همانند یکدیگرند، مبارزه کرد. بدون این مبارزه،  در عمل از پشتیبانی، استحکام مبارزه طبقاتی، جنبش سوسیالیستی و کارگری نمی‌تواند سخنی در میان باشد.

 

منابع

۱-کارل کائوتسکی، دیکتاتوری پرولتاریا،‌ترجمه فارسی،  ۲۷-۲۶ منوچهر صالحی، انتشارات سنبله،‌هامبورگ،‌آلمان سال ۱۳۷۷،

۲- مارکس و انگلس، منتخب آثار، جلد اول، ص ۴۴۰، مسکو، ۱۹۵۰.

چرا در آن سالها از حزب کمونیست ایران اخراج شدم

چرا در آن سالها از حزب کمونیست ایران اخراج شدم .
در لابلای بحث بر سر اختلافات چپ و راست در آن سالها در حزب به اخراج خودم هم اشاره ای کردم . چرا ، چون از مطالب درون تشکیلات در مورد مباحثات بی خبر بودم و دوستی بخشی از این مطالب را به من میرساند .
یک سال بعد از عضویتم (سال 1364) با عضوی از کمیتۀ مرکزی که قدرت تشکیلات را در دست داشت در جلسه و غیر آن در مقابل هم قرار گرفتیم . این با قدرت طلبی آن شخص جور در نمیآمد . رهبری راست کومه له در تشکیلات در اوج قدرت بود .
بعد به مناسبت های مختلف به شیوه ای کودکانه مزاحمت برایم پیش آمد . نظراتی داشتم . مطرح نکردم . وظایفم را انجام میدادم .  یازده ماه هم بی سازمان بودم . میدانستم که دنبال بهانه ای هستند .
هر فرد تشکیلاتی امکان دو روز رفتن به شهر را داشت . خواهرانم در شهر بودند . درخواست دو روز رفتن را کردم . جواب دادند که ممکن نیست !
هر فرد تشکیلاتی موظف بود دو روز را در پایگاهی در اردوگاه بسر برد . در موعد من دو روز گذشت و در روزهای ششم و هفتم نامه ای برای دبیرخانه نوشتم و به این شیوه اعتراض کردم و نوشتم که در صورت عدم پاسخ خودم پایگاه را ترک خواهم کرد . تا روز دهم خبری نشد . پایگاه را ترک کردم .
نامه ای از دبیرخانه با امضای اصغر کریمی (سر سپردۀ خط رهبری در آن زمان و فعال گرایش چپ در زمان اختلافات) در یافت کردم که بدلیل عدم انظباط و پیش نبردن وظایف تشکیلاتی و ترک پایگاه ( موارد اساسنامه ای ! ) از عضویت حزب اخراج هستم .
بهروز شادیمقدم
7.7.2020

در شناخت مبارزه مسلحانه مورد نظر چریکهای فدائی خلق ایران

در شناخت مبارزه مسلحانه مورد نظر چریکهای فدائی خلق ایران

 

رویدادهای بزرگ تاریخی در سال های اخیر، گفتمان "قهر انقلابی" و مبارزه مسلحانه و ضرورت اعمال آن برای سرنگونی رژیم مردم ستیز جمهوری اسلامی را هر چه بیشتر به جلوی صحنۀ سیاسی کشور ما رانده و به یک صدای نیرومند توده ای تبدیل نموده است.  سئوال‏ مهمی که با رشد این واقعیت در مقابل جوانان مبارز و نیروهای انقلابی و بویژه کمونیست های مدافع تئوری مبارزه مسلحانه  قرار گرفته و پاسخ می طلبد این است که با توجه به این که مبارزه مسلحانه نهایتا بیانگر شکلی از مبارزه – و البته عالی ترین شکل آن - می باشد و می تواند مورد استفاده از سوی هر نیروئی با پایگاه طبقاتی و اهداف مختلف قرار گیرد، تا آن جا که به عمل مسلحانه باز می گردد، چه تمایز اساسی ای بین مبارزه مسلحانه ای که چریکهای فدایی خلق ایران به آن معتقدند و مبارزات مسلحانه مورد نظر برخی دیگر از نیروهای سیاسی وجود دارد؟  و چه معیارهائی برای شناخت تمایز بین این دو می توان قایل شد؟

می دانیم که در جنبش ما در رابطه با شیوه مبارزه در ایران دو گرایش انحرافی متضاد همواره در کنار هم مطرح بوده اند.  در میان روشنفکران یکی از این گرایشات اصطلاحا به "سیاسی کاری" معروف بوده و دیگری نیز در مقابله با گرایش فوق، به عنوان مدافع رادیکالیسم کور و "عمل گرایی" معرفی شده است. در مورد سیاسی کاری و نوع ناب آن به پدرخواندگی حزب توده خائن بسیار گفته شده است. سیاسی کارها یا مدافعین "کار آرام سیاسی" در حالی که اعمال قهر انقلابی توده ها را به عنوان یک ضرورت نهایی در انقلاب ظاهراً و در حرف قبول دارند - اما در عمل آن را به یک شرایط نامعلوم و تجریدی که هیچوقت هم فرا نمی رسد احاله می دهند - از لحاظ تاکتیکی، اکیداً توده ها را از توسل به قهر و انجام مبارزه مسلحانه باز می دارند.  در این مسیر آن ها دشمنی خود با تئوری مبارزه مسلحانه چریکهای فدائی خلق که قانونبندی ها و ضرورت های جامعه تحت سلطه ایران آن را ایجاب می کند را نیز علنا ابراز می دارند.  در نقطه مقابل این گرایش، در توصیف به اصطلاح "عمل گراها" همین قدر کافی است گفته شود که آن ها به رغم مرز بندی با سیاسی کارها برایشان تفاوتی ندارد که چه نیرویی و با چه برنامه ای به عمل رادیکال مبارزاتی و مبارزه مسلحانه متوسل می شود بلکه آن ها صرف عمل مسلحانه را تقدیس می کنند.  این عمومی سازی و پاک کردن خط و مرز ها در میان عمل گراهای وطنی، حتی گاه به آن جا ختم شده است که آن ها فلان جریان مرتجع  دست ساز دشمنان مردم و یا مشکوک به داشتن رابطه با خود جمهوری اسلامی را هم به صرف این که عملیات مسلحانه انجام می دهند مورد تایید و تشویق قرار داده و می دهند.

همچنین در ارتباط با انحراف دوم، در جنبش انقلابی مردم ایران، هستند بسیاری که هویت سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در دهۀ 50 را صرفا با عمل مسلحانه این سازمان می شناسند و فراموش می کنند که چریکهای فدائی خلق در درجه اول کمونیست بودند و این انجام وظایف واقعاً کمونیستی در هر شرایطی است که آن ها را از دیگر مدعیان معتقد به کمونیسم جدا می سازد.  این محدودیت در شناخت اصولا به این گروه اجازه نمی دهد که توجه کنند که در پشت آن اعمال مسلحانه انقلابی که اقبال توده ای وسیعی برای این سازمان به ارمغان آورد چه تئوری ای قرار داشت.  با توجه به این واقعیات است که پاسخ به سئوالاتی که مقدمتا مطرح شد بویژه از دریچه تجارب آن برای نسل جوان، امروز اهمیت زیادی پیدا می کند.

مراد از مبارزه مسلحانه انقلابی چیست؟

لازم است در ابتدا تأکید شود که هر مبارزه مسلحانه ای به خاطر صرف مسلحانه بودنش نمی تواند انقلابی قلمداد گردد.  یک مبارزه مسلحانه باید به لحاظ اهداف و برنامه حاکم بر آن دارای خصوصیات معینی باشد که در زیر به آن ها پرداخته خواهد شد تا بتوان به آن نام انقلابی نهاد، والاّ صرف انجام عمل مسلحانه از طرف یک نیرو ، هر چقدر هم که آن عمل بزرگ باشد،  به آن نیرو ماهیت انقلابی نمی بخشد. اتفاقاً امروز نمونه های زنده ای در رابطه با نیروهای مرتجع و ضد انقلابی وجود دارند که این امر را به طور زنده در مقابل چشم همگان قرار می دهد. به عنوان نمونه، نگاهی گذرا به اطراف به روشنی نشان می دهد که سال هاست که نیروهای مرتجع از داعش و طالبان گرفته و یا نیروهای ناسیونالیست وابسته، در حال فعالیت های مسلحانه و عملیات جنگی هستند که خود نشانی آشکارا از این واقعیت می باشند که این نه شکل، بلکه ماهیت مبارزه مسلحانه، برنامه و جهت گیری و اهداف نیروی مدافع شیوه مسلحانه مبارزه است که نهایتا مرز بین یک نیروی انقلابی و پیشرو را با این گونه نیروهای مسلح ولی ضد انقلابی ترسیم می کند.

از طرف دیگر، تا آن جا که به اشکال مبارزه باز می گردد "دیوار چین" امر نظامی و سیاسی  را از هم جدا نکرده است. قایل شدن به چنین دیواری بین این دو بُعد گسست ناپذیر جنبش انقلابی، زاییده ذهن سطحی اپورتونیست ها و ناشی از خُلق و خوی سازشکاری آن هاست که نمی خواهند درک کنند که مبارزه مسلحانه عالیترین شکل مبارزه سیاسی ست و این شرایط جامعه معین است که تعیین می کند که در شرایط معینی آیا باید در دوره ای صرفاً کار سیاسی نمود و یا در شرایط دیگری کار سیاسی را با توسل به سلاح پیش برد، یعنی به کار سیاسی – نظامی پرداخت.

در مورد مشخص ایران تحلیل مشخص از شرایط مشخص نشان می دهد که به دلیل سلطه امپریالیسم و دیکتاتوری عریان بورژوازی وابسته در جامعه ما، طبقه حاکم و رژیم سرکوبگر آن که زبانی جز زبان شکنجه و اعدام و کشتار نمی شناسد، بسیج و سازماندهی و تشکل یابی طبقه کارگر و توده ها با کار صرفا سیاسی امکان پذیر نیست و تاریخ گواه آن است که با به اصطلاح "کار آرام سیاسی" هرگز نمی توان به چنین وظایفی جامه عمل پوشاند. بنابراین، در ایران امر انقلاب و در هم شکستن ماشین دولتی به شیوه های کلاسیک و مثلا آن طور که در روسیه از راه کار آرام صنفی و سیاسی و رشد آن به یک "اعتصاب عمومی سیاسی" و نهایتا نیز یک قیام مسلحانۀ برق آسا و دارای یک رهبری انقلابی اتفاق افتاد، رخ نمی دهد بلکه بر عکس از طریق پاگیری و رشد یک مبارزه مسلحانه چریکی و فرارویی آن به یک جنگ توده ای و طولانی انجام پذیر است.

با توجه به این واقعیت است که می توان درک کرد چرا در شرایط ایران نمی توان خود را کمونیست و مدافع انقلاب کارگری و رهایی طبقه کارگر نامید ولی با امر فوری و مشخص و نه کلی ایجاد سازمان سیاسی - نظامی این طبقه از طریق مبادرت به مبارزه مسلحانه علیه رژیم حاکم مخالفت کرد.  در ایران نمی توان خود را نیروی پیشرو و مخالف رفرمیسم نامید و در همان زمان از دست زدن به مبارزه مسلحانه به عنوان بستر اصلی سازمانیابی طبقه کارگر و تشکل های توده ای آن احتراز نمود و متوجه نبود که اگر قرار به در هم کوبیدن ماشین سرکوب بورژوازی (یعنی ارتش و سپاه و زواید دیگر آن) به مثابه ستون فقرات نظام حاکم است این کار توسط یک ارتش انقلابی امکان پذیر است؛ و در جامعه ایران جز با مبادرت به سازماندهی مسلح توده ها در جریان مبارزه مسلحانه به عنوان شکل اصلی مبارزه، ارتش انقلابی ساخته نشده و به وجود نمی آید.

تئوری مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک که بنیانگذاران چریکهای فدایی خلق ایران در زمان رژیم شاه با شناخت از ساخت بنیادی جامعه تحت سلطه ایران و تحلیل شرایط مشخص آن را به عنوان تئوری انقلاب ایران تدوین نمودند، بر آن است که در شرایطی که دیکتاتوری بورژوازی وابسته امکان پیدایش و بقای هر گونه تشکل صنفی طبقه کارگر و توده ها و تلاش های دائمی آن برای اعتصاب و مبارزه و سازمان دادن نیروی طبقاتی خویش از راه های مسالمت آمیز را با کاربرد سیستماتیک قهر و سرکوب عریان سد کرده است، در شرایطی که  تحت چنین دیکتاتوری مطلق العنانی، سازمان های انقلابی بدون توسل به اسلحه و مخفی کاری حتی امکان حفظ روابط درونی خود را ندارند تا چه رسد به امر سازمان دادن توده ها، در چنین شرایطی وظیفه اصلی روشنفکران انقلابی، کارگران پیشرو و جوانان انقلابی، سازمان دادن خویش در تشکل های مخفی مسلح و ایجاد هسته های سیاسی - نظامی برای ضربه زدن به ماشین سرکوب می باشد.  در شرایط کنونی تنها با برپائی این شکل از سازمان و عمل مبارزاتی و کوشش در جلب اعتماد توده هاست که می توان هم به طور مادی به دشمن از طریق انجام عملیات نظامی ضربه زد و هم با تبلیغات سیاسی و بردن آگاهی سیاسی به میان طبقه کارگر و توده های تحت ستم و با تلاش برای سازماندهی مسلح توده ها نیروی مادی بیشتری را به مبارزه جلب نمود و با گسترش مبارزه مسلحانه توده ای قدرت دشمن را تضعیف و امر سازمانیابی طبقه کارگر برای رهبری انقلاب اجتماعی را در این مسیر تسهیل کرد و مادیت بخشید.

پس کمونیست ها به آن مبارزه مسلحانه ای معتقدند که هدفش کسب قدرت سیاسی از راه نابودی ماشین دولتی بورژوازی و ارگانهای اصلی حافظ آن یعنی نیروهای نظامی و خلع ید از طبقه استثمارگر بورژوازی وابسته و محو سلطه امپریالیسم در ایران است. کمونیست ها از مبارزه مسلحانه ای دفاع می کنند که با ایجاد شکاف در سد دیکتاتوری به عنوان مانع اصلی سد کننده گسترش مبارزات توده ها مسیر بسیج و سازمانیابی طبقه کارگر و توده های رنجدیده را هموار نموده و با تغییر تدریجی موازنه قدرت، شرایط ایجاد و رشد ارگان های اعمال اقتدار طبقه کارگر و همچنین توده های ستمدیده (از تشکل های صنفی گرفته تا عالی ترین شکل تشکل در شوراها و حزب طبقه کارگر  و ارتش توده ای) را در جریان همین شکل از مبارزه فراهم نماید.  تنها در پرتو قدرت مادی حاصل از چنین شکلی از مبارزه است که امکان نابودی مناسبات ارتجاعی موجود و ایجاد یک نظام دمکراتیک که بر پرچم آن شعار "نان، کار، آزادی و استقلال" حک شده باشد وجود دارد.

موضوع مهم و واقعی دیگر در رابطه با نیروهائی که به مبارزه مسلحانه مبادرت می ورزند این است که در برخی مقاطع ما با نیروهای خرده بورژوایی و غیرکمونیست روبرو می شویم که به این شیوه از مبارزه علیه دشمنان مردم و به نفع توده ها دست می زنند بدون آن که به راستی چشم انداز متشکل کردن طبقه کارگر  و نابودی ماشین دولتی بورژوازی با رهبری این طبقه را در مقابل خود قرار داده باشند. شیوه برخورد کمونیست ها در قبال مبارزه مسلحانه این نیروها - به شرط آن که نیروهای فوق در حرف و در عمل آزادیخواه و مردمی بودن خود را به توده ها اثبات کرده باشند – این است که از مبارزه مسلحانه آن ها به رغم هر محدودیت و کاستی ای که دارند تا جایی که در عمل در خدمت ضربه زدن به ماشین دولتی بورژوازی و پیشبرد امر انقلاب قرار می گیرد، پشتیبانی کرده و سعی در کانالیزه کردن آن به مسیر جنگ توده ای و طولانی نمایند و کوشش کنند تا مبارزه مسلحانه نیروهای مردمی و آزادیخواه ولی غیر کمونیست را هر چه بیشتر به خصوص از زاویه اهداف آن رادیکالیزه نمایند.

اکنون می توان با درک حقایق فوق به سئوالی که در ابتدای این نوشته در رابطه با انواع مبارزه مسلحانه عنوان شد پاسخ داد و تاکید کرد که صرف توسل به سلاح و اعمال مبارزه مسلحانه، ماهیت پیشرو و انقلابی به هیچ نیروی اجتماعی ای نمی دهد، بلکه مهم این است که تفکر حاکم بر سلاح چیست و چه برنامه و سیاستی بر قدرت آتش حاصل از سلاح حکم می راند. هر گاه ما به این روش به مسئله بنگریم آنگاه قادر خواهیم شد که تفاوت بین مبارزه مسلحانه مورد نظر کمونیست ها که با اتکاء به قدرت توده ها به منظور سرنگون کردن حاکمیت استثمارگران و به قدرت رسیدن استثمارشوندگان بر پا می شود را با مثلا مبارزه مسلحانه ای که نه در صدد نابودی نظام سرمایه داری حاکم بلکه مثلاً به منظور گرفتن امتیازاتی از آن و یا حداکثر جایگزین کردن یک دار و دسته استثمارگر به جای دار و دسته قبلی بر پا می شود را درک کنیم. آن گاه خواهیم فهمید که چرا مبارزات مسلحانه برخی نیروهای سیاسی که در طول سال هائی از حکمرانی جمهوری اسلامی چه در شهرها و چه در کُردستان جریان یافت از یک طرف کاملا به نفع پیشبرد مبارزه توده ها بوده و در خدمت تعمیق تجارب مبارزاتی آن ها قرار گرفت، و از طرف دیگر به رغم تمامی خون های پاک ریخته شده در جریان آن مبارزات و به رغم تاثیرات غیر قابل انکار مبارزاتی ای که بر جای گذاردند به دلیل محدود بودن شان، و بدلیل سلطه رهبری های غیر پرولتری و برنامه های رفرمیستی و چشم اندازهای غیر واقعی بر آن ها، هیچ گاه ظرفیت سرنگون کردن و نابود کردن جمهوری اسلامی و ارگان های سرکوب آن و رسیدن توده ها به آزادی را نداشتند.

امروز در شرایطی که امپریالیست ها و دشمنان مردم ما با مشاهده پتانسیل انقلابی موجود در جنبش توده ای، خود را برای تقابل مسلح با آن آماده می کنند، نگرش درست و همه جانبه به شیوه مبارزه مسلحانه اهمیت هر چه بیشتری پیدا کرده است.  نشانه های متعددی بیانگر آنند که برخی از  نیروهای پرو امپریالیست و وابسته با حرارت از ضرورت مبارزه مسلحانه علیه جمهوری اسلامی ولی به نفع سیاست های امپریالیستی و علیه منافع توده ها سخن می گویند یا به این شکل از مبارزه دست می یازند. با درک تمایز بین این قبیل مبارزات مسلحانه با مبارزات مسلحانه انقلابی می توان از افتادن به دام فریب چنین نیروهائی احتراز نمود.

توده های انقلابی ما در عمل ثابت کردند که این اصل را  درک می کنند که تنها یک خلق مسلح قادر و شایسته آزاد زیستن است و نیز حتی اگر به صورت غریزی هم باشد می فهمند که در نبرد با جمهوری اسلامی یعنی یک دیکتاتوری امپریالیستی تا بن دندان مسلح در ایران همان گونه که تجربه سال ها مبارزات درخشان چریکهای فدایی خلق در زمان شاه نیز نشان داد، باید به اندازه دشمن سازمان یافت و باید به اندازه دشمن مسلح و قدرتمند شد ، چرا که تاریخ مبارزت توده ها و تجارب حاصل از آن نشان داده اند که کسب قدرت سیاسی و آزادی واقعی در کشور ما تنها با متشکل شدن و مسلح شدن و اعمال قهر انقلابی علیه قهر ضد انقلابی دشمن امکان پذیر می باشد.  در عین حال امروز بیش از هر وقت تدقیق مفهوم مبارزه مسلحانه انقلابی و مبارزه مسلحانه مورد نظر کمونیست ها به امری ضروری و اجتناب ناپذیر تبدیل گشته و باید نه صرفا شکل مبازه بلکه محتوا و اهداف آن مورد توجه و تأکید قرار گیرد.

قیام های قهر آمیز توده ای دی ماه 96 و آبان 98 پژواک یک پیام برجسته  مبارزاتی ست.  چهل و یک سال پس از روی کار آمدن رژیم ضد خلقی جمهوری اسلامی، توده های تحت ستم و بویژه جوانان آگاه و انقلابی ما بیش از هر زمان دیگری به ضرورت از بین بردن این حکومت دار و شکنجه از طریق اعمال قهر انقلابی پی برده اند. وظیفه روشنفکران انقلابی کمک به انتقال تجربیات مبارزاتی به این جوانان و تجهیز آن ها به تئوری مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک به عنوان تئوری انقلاب ایران برای سرنگونی جمهوری اسلامی و از این طریق، هموار کردن مسیر آزادی و رهایی توده هاست. 

خرداد 1399

ناسیونالیسم خطری که از نو باید شناخت(١٦)

 ناسیونالیسم خطری که از نو باید شناخت(١٦)

در باب مردم فریبی بیداری ملی – از خود بیگانگی ملی و هویت ملی

ناسیونالیستهای اولیه در امریکا و فرانسه ناسیونالیسم را همچون یک جنبش سیاسی شکل داده و متعین کردند. اما ناسیونالیستهای دست دوم در اروپای شرقی و جنوبی و روسیه خود مخلوق جنبش ناسیونالیستی بودند. ناسیونالیسم خاورمیانه ای: ناسیونالیسم ترک و عرب و ایرانی و کرد پس مانده و تفاله جنبش منحط و جنگ افروز و خونین ناسیونالیسمی بودند که در ابتدای قرن بیست و سپس با جنگ اول جهانی و نتایج آن وارد خاورمیانه شده بود. تاریخ بیداری "ملت ترک" "ملت عرب" "قوم بنی اسراییل" "ایرانیان" و "کردها" چیزی جز پس آب و خون آبه جنبش ناسیونالیستی اروپائیان نبود که با شکست امپراتوری عثمانی وارد خاورمیانه شد.

عدم شناخت عمیق وتحلیلی عموم مردم از تاریخ تکامل اجتماعات بشر و تاریخ سیاسی جهان باعث شده است تا ناسیونالیستها فرصت داشته باشند تا ملغمه ای از داستان و خیال و آرزو را قاطی تاریخ کنند و با مکمل باستانشناسی چیزی بنام "تاریخ ملی" بسازند و باور داشتن به این تحریفات و خرافات را بیداری ملی بنامند. حال آنکه بر طبق تاریخ علمی ملت یک داده تاریخی قدیمی نیست. چنین نیست که تمدن باستانی چین متعلق به همین "ملت چین" امروزی باشد. تمدن های هند و ایران و یونان و مصر و رم و بین النهرین ربطی به "ملت های" هند و ایران و یونان و مصر و ایتالیا و کرد و عرب امروز ندارد. ملت یک پدیده سیاسی تاریخ نوین بشر است. ملت یک پروژه سیاسی متاخراست و هیچ ربطی به باستانشناسی ندارد. تاریخ ملتها از زمان کشورسازی ناسیونالیستها شروع میشود و نه از هزاران سال پیش. اما ناسیونالیستها آگاهانه مردم را فریب داده و تمام گذشته را به جیب "ملت خودی" ریخته و اعلام "هویت ملی" میکنند و بر سایرین فخر و زور و جنگ می فروشند و به نوبه خود آن سایرین هم به فکر "ملت سازی" خود افتاده و اعلام بیداری ملی برای مقابله به مثل میکنند. هویت ملی یک داده عینی و واقعی تاریخ بشر نیست بلکه یک پدیده سیاسی و حقیقی است که ابتدا بطورذهنی دراعتقاد گروهی از مردم و سپس در عمل خشونت جویانه علیه دیگران و مخالفین بروز عینی و واقعی پیدا میکند. ناسیونالیسم خالق هویت ملی است و نه تاریخ ماتریالیستی تکامل جوامع بشر.

ناسیونالیستها مخالفین خود را خائن به میهن و واجد اشد مجازات میدانند چون خوب میدانند آگاهگری کمونیستی پروژه سیاسی آنان را برملا میسازد پس چه خوب که کمونیستها را بعنوان وطن فروش و خائن به میهن دار بزنند. و چنانچه با مردمی روبرو شوند که هنوز فریب شارلاتانیسم سیاسی ناسیونالیسم را نخورده اند دعی میشوند که این مردم از خود بیگانه ملی هستند. از خود بیگانه ملی یعنی هنوز خود را منهای ملت و مستقل از ملت بعنوان فرد و یا با تعلق اجتماعی می شناسند و نه بعنوان تعلق ملی. بعبارت دیگر هنوز هویت ملی ندارند. افرادی که هویت ملی ندارند شهروند یک جامعه معین با گذشته مشخص و با زبان و فرهنگ معین هستند اما برای ناسیونالیستها این تعلق اجتماعی سودآور نیست و سکه ای به جیب صاحبان قدرت اضافه نمیکند لذا مردم باید هویت ملی کسب کنند تا در مغایرت با سایرین برای خودشان ملت و کشور و مرز و محدوده ای داشته باشند. این مرز و بوم و میهن سیاسی میشوند تا صاحبان قدرت بتوانند در آن چهارچوب جغرافیایی ملت خودی را آقایی کنند و در آن بر ثروت و مقام و منزلت و قدرت تکیه زنند.

از خود بیگانگی ملی مانند هویت ملی ابداع و ساخته و پرداخته ناسیونالیستهاست. هویت تراشی جمعی بر مبنای "تاریخ و سرزمین و زبان مشترک" توسط ناسیونالیستها در اساس همان پروژه سیاسی کشورسازی و ساختن دولت-ملت است. ناسیونالیستها در این پروژه 250 ساله موفق عمل کرده اند. آنها چه در بعد فلسفه بافی سیاسی و چه در بعد جداکردن مردم جوامع از یکدیگر بر اساس زبان و سرزمین و تقسیم اجتماعات مردمی و چه در بعد نظامی و جنگ و کشتارو جنوساید موفق عمل کرده اند: وجود بیش از 190 کشور و تقسیم کره خاکی میان 190 "ملت" از موفقیتهای ناسیونالیستهاست اگرچه در این راه صدها میلیون بشر را به نیستی و جهانی را به تباهی کشانده اند. بزرگترین نهاد بین"المللی" را ساخته اند قوانین فی مابین ابداع کرده اند و ایدئولوژی سیاسی ناسیونالیسم را خلق کرده اند. اما همه این موفقیتها به سده 19 و 20 تعلق دارند و در دهه های اخیر بخصوص از دهه نود قرن بیست ببعد افول ناسیونالیسم و افق تاریک آن روشن گشته است. با وجود این واقعیت عظیم تاریخی در سایه غلبه ارتجاع بین الملل نئولیبرالیسم و نئومحافظه کاری ناسیونالیستها هنوز زوزه میکشند و مردم را به جنگ و کشتار یکدیگر میبرند.

ابداع از خود بیگانگی ملی توسط ناسیونالیستها در خدمت این عقبگرد است. در خدمت عقبگرد دنیا به رهبری کاپتالیسم و نئولیبرالیسم است. حال که در سایه پیشرفتهای بزرگ علمی و تکنولوژی دهکده جهانی شکل گرفته است و شهروندان بیشتری خود را متعلق به هویت انسانی و اجتماعی و جهانی میدانند ناسیونالیستها شیپور عقبگرد میزنند و بانگ ملی و ملت سر میدهند. مردم را به هویت ملی فرا میخوانند و خواهان بیداری ملی هستند. در پس این بیداری ملی ظلمت فریب سیاسی و نادانی سیاسی نهفته است. بیداری ملی سرکیسه کردن جامعه بنام ملت و فریب نسل جوانی است که درک درست و عمیق و تحلیلی از تاریخ جهان ندارد. خود را تحت حکومت این یا آن دولت-ملت دیده است و به گمان اینکه ساختن دولت-ملت خودی راه چاره ازرفع ظلم و ستم حاکم و فلاکت اجتماعی است تسلیم شیادان سیاسی شده است. جامعه و جوانانش قربانی ناسیونالیسم و ناسیونالیستها بوده اند و خواهند بود تا زمانیکه بر هویت انسانی خود تکیه کنند و خواهان به قدرت بردن انسانیت باشند.

اقبال نظرگاهی

هفتم جولای 2020

 

استراتژی برای کدام جنبش؟ (نقدی بر گرایش مازوجی) ... بخش دوم: سرشت محفلی و اپوزیسیون نمایی

استراتژی برای کدام جنبش؟ (نقدی بر گرایش مازوجی)

بخش دوم: سرشت محفلی و اپوزیسیون نمایی

"... فراخواندن‌ آنان‌ به‌كنار گذاشتن‌ توهمات‌شان‌، به‌منزله‌ی‌ فراخواندن‌ آنان‌ به‌كنار گذاشتن‌ شرایطی‌ است‌ كه‌ توهم‌ را ایجاب‌ می‌كند" مارکس نقدی بر فلسفه حق هگل"

اگر سازوکارهایی که منجر به اختلافات سیاسی در درون یک سازمان می شود، از تغییرات مادی در جامعه سوخت و ساز خود را کسب کند، قطعا منجر به تقویت آن سازمان می گردد و ربط و همسویی جریان سیاسی را به واقعیات جامعه اش بیشتر می کند. اما اگر این اختلافات از مجرای منازعه قدرت خواهی درون حزبی می گذرد، تنها می تواند به شکل محفل خود را نشان دهد. ناروشن کردن انتقادات و ایجاد ابهام و کلی گویی هم از اصلی ترین ابزارهای به وجود آورنده و همبسته کردن یک محفل است. در این شرایط است که دیدگاهای جدید در مواضع رفقای دنباله روی صلاح مازوجی، خصلتی محفلی به خود می گیرد و از زاویه همین ساختاری که برای مبارزه درون حزبی انتخاب کرده اند، می شود به شیفت این افراد از اختلاف سیاسی به قدرت خواهی درون حزبی رسید. این تغیر ماهیت اختلاف سیاسی به دعواهای شخصی از اهمیت زیادی برخوردار است. اگر بخواهیم اینجا یک دید وسیع تر را پیش بگیریم، موضوعی که حتی از نقد محفل مازوجی مهمتر است، این است که چگونه دست اندر کار ایجاد فضایی شویم که هر اختلاف نظر سیاسی به سمت دعواهای شخصی و قدرت طلبانه میل پیدا نکند و در نهایت به بازتولید محفل گرایی منجر نشود. برسی این امور خصوصا برای احزابی مثل ما که ساختار حزبی و تشکیلاتی خود را در سنت مبارزاتی کسب کرده، اهمیت مضاعفی دارد. اهمیت دارد تا بتوانیم ساختاری به روز تر را فعال کنیم که اختلاف نظرهای سیاسی مجبور نباشند که در قامت محفل بازتولید شوند. اینکه مواضع سیاسی مازوجی هم به منافع محفلی دگردیسی پیدا کرده است، بخشی به همین سازوکارهای ناقص سنت سیاسی ما برمی گردد. اگر منصفانه نگاه کنیم نسلی که به محفل مازوجی خط می دهند و دست اندرکار گسترش نفوذ خود درون ساختارهای اصلی تشکیلات ما هستند، نسلی هستند که در تاریخ مبارزاتی خود، با هیچ راهکار دیگری جز همین مناسبات محفلی آشنا نیستند و تجربه ای هم از گفتمانی سالم را ندیده اند. پس بدیهی است که در مواجه باموضوعی از این دست، تنها راه حل نهایی خود را ایجاد و تقویت محفل، برای نفوذ معطوف به قدرت های درون تشکیلاتی ببینند. این از یک سو کار فعالین سیاسی متشکل در حزب کمونیست ایران را افزون تر می کند. چرا که ما باید بخشی از تمام آموزه های پوسیده این چپ دگماتیک را کنار بگذاریم تا بتوانیم در بحث های آتی به درک بهتری از اختلاف نظر سیاسی برسیم. اما نباید واقعیت را نادیده گرفت و به گونه ای آرمانی از یک گفتگوی سازنده بحث به میان آورد. من البته بسیار بدبینانه نگاه می کنم و حداقل امیدی ندارم که شخصی که بیش از شش دهه از زندگی اش را در سنت حذفی و دگماتیک احزاب رنگارنگ چپ گذرانده، در شش جلسه یا شصت جلسه یا ششصد جلسه هم به گفتگویی همدلانه برسد. در فرهنگ سیاسی نسلی که اشاره کردم، اصلا اصطلاح "رواداری"  هیچ معادلی ندارد. گفتگوی انتقادی بیشتر در قامت برچسب زنی ظاهر می شود و در نهایت فعالیت جمعی هم در قالب محفل در می آید. اگر قدری از حاشیه ها فاصله بگیریم و آسیب شناسانه با این موضوع برخورد کنیم، نتایج متفاوت تری بدست میاریم. توجه داشته باشید که کسانی از تمام میراث مارکسیسم، تنها الفاظ ، بورژوا، ناسیونالیست، تجدید نظر طلب و... را فراگرفته اند و یاد گرفته اند که مخالفان سیاسی خود را "مرتد و توله سگ بورژوا شده" بنامند، به احتمال زیاد می توان حدس زد که مخاطب جذابی برای بحث نیستند. این در شرایطی رخ می دهد که برخورد با یک محفل و انتظار برای برآمدن محفلی دیگر، تبدیل به نوعی سنت سیاسی در احزاب چپ شده است. انشعاب مدوام به افیونی برای انقلاب های شکسته و ناامیدی مستمر مارکسیست های ایرانی تبدیل شده است. جدل های درون حزبی برای این نسل همچون راه فراری عمل می کند. این راه فرار به آنان فضایی  می دهد تا از مواجه مستقیم با دشمن اصلی که به صورت واقعی آنجا قرار دارد طفره بروند. این نسلی است که شکست را درونی کرده است. آنچنان هر بار به خود مشغول است که در هر فراز تاریخی که نیاز به تصمیم فوری و اتحاد عمل است، با یاد هندوستان کردن فیل های خسته و  خاطرات پوسیده شان، افکار تا حدی انسجام یافته جنبش را هم آشفته می کنند. این ایده را می توان در مجالی دیگر بسط داد و بیشتر آسیب شناسی کرد. اما در مورد این محفل جدید که در حزب کمونیست ایران شکل گرفته، می توان جایگاه یک به یک عملکرد هایشان را با این متد، معادل سازی کرد. بافتی که به گرد این گرایش جمع شده اند بیشتر متعلق به نسلی هستند که بارها خود را نزدیک به "کسب قدرت سیاسی در جامعه" دیده اند و هر بار امیدهایشان به سراب پیوسته است. این افراد برای بازسازی فعالیت سیاسی، هر از چندگاهی در محکومیت مو ضوعی بیانه ای صادر کرده یا مصاحبه ای داشته اند و به صورت واقعی هر سال از متن مبارزه دورتر و بی ربط تر شده اند. اسم و رسم این افراد برای نسل امروز هیچ چیزی را تداعی نمی کند. اما این افراد میخواهد با خرج از کیسه گذشته خود، بهای مشروعیت امروز را بپردازند. با این زمینه ای که طرح کردم اکنون می توانیم، به علل بازتولید محفل، حداقل درون حزب کمونیست ایران نگاه ژرف تری داشته باشیم. تمایل به دور هم جمع شدن در قالب محفل و کارهای سری، احساس فعالیت مخفی درون حکومت را برای این رفقا بازسازی می کند. باعث می شود اسم این افراد دوباره برده شود، به بازتعریف دوباره خود دست زنند، خود را در تقابل با آرای حزب در اپوزیسیون قرار دهند. تمام این فعالیت ها که اکنون وقت و انرژی فعالین درون حزب را به خود اختصاص داده و ما را از مسیر رویارویی مستقیم با رژیم استبدادی ایران به پاسخ دادن به کاک فلان  و کاک بهمان واداشته است، برای این نسل همچون مسکن و افیون عمل می کند و شاداب ترشان می کند. در این فضاست که نسل این حزبگردها که در حال پرش از حزبی به حزبی دیگر هستند می توانند ادامه حیات دهند و به بازتولید افکار انحلال طلبانه خود دست بزنند. اگر کسی به وضعیت بقیه احزاب ایرانی هم نگاهی داشته باشد راحت این بیماری را در تمام این احزاب و قارچ های محفل شکل را بر پیشانی همه این جریانات می بیند. در واقع مساله ی مشترک درون همه این احزاب این نیست که یک محفل را اخراج کنند و ماجرا تمام شود. برخورد با این معضل اگر بخواهد از منطقی دیالکتیکی پیروی کند باید درک کند که کنار گذاشتن یک محفل کاری از پیش نمی برد، موضوع عبور از شرایطی است که این برداشت های جزم گرایانه و دنباله روانه را ایجاد کرده و می کند.

ادامه د ارد....

 

صدای پر طنین کارگران نیشکر هفت تپه باشیم !

صدای پر طنین کارگران نیشکر هفت تپه باشیم !

نگاهی به حرکت اعتراضی بیست و سومین روز اعتراض و اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه

 

خانواده های سر فراز کارگران نیشکر هفت تپه، وارد خیابان های شوش شدند ؛ راه بگشایید و دست افشانی کنیم !

گوش کردن به حرف های خانواده ها و خود کارگران نشان می دهد همه دیوار های ترس و وحشت شان فرو ریخته و طی این بیست و سه روز ؛ یک قدم عقب نشینی نکردند تا همه چهره های دروغ ، دزد و دغل و حاشا را برملا کنند و کردند!

چرا خانواده ها با همه خویشتنداری و منش انسانی شان ناگزیر شدند به کف خیابان آیند و بازو در بازوی مردان خویش؛ بلند گوی خوش آوازه فریاد آنان گردند؟

در جامعه ای که زن بودن و صدایش را در فضای خیابان شنیدن ؛ به سان جرم ناکرده ای تلقی می شود که باید خاموش گردد ؟

اینبار شاهدیم ؛ مادران در کنار همسران به صدا در آمده اند که شوهران ما با همه بی چیزی و تقلای خستگی ناپذیر و با جیب خالی، در بازگشت به خانه، با مشتی پفک و شکلات به خانه بر می گردند تا بچه ها را از نعمت پدر بودنشان بی بهره نگذارند.

چرا مسئولین کشوری و استانی و شهری این واقعیت روزانه را در این شهر و گرسنگی ما ها را نمی بینند؟ ما از سوریه ؛ ونزوئلا و دیگران که به آنها کمک می کنند، کمتریم، که به هیچ گرفته می شویم؟

ما در کنار همسران ما دریافته ایم؛ استانداز- فرماندار و امام جماعت شهر تا رئیس جمهور- رئیس مجلس  و مجلس نشینان و رئیس قوه قضائیه ابراهیم رئیسی و تا خود خامنه ای ، صدای مان را می شنوند ولی دریغ از یک پاسخ!

زنان و مردان کارگر می گویند: نمایش دادگاه اسدبیگی هم رنگ باخته است و هیچ نشانی از شفافیت در آن نیست . اسدبیگی همچنان شق و رق با لباس شسته و رفته نشسته و وکیل اش از او و دزدی های کلانش دفاع می کند و دادستان برای خود ناله سر می دهد و رئیس دادگاه تماشاگه راز است .

کارگران یک صدا می گویند : در دل حاکمیت اسلامی ؛ اصلاح طلب و اصولگرا سر منافع خودشان به هم رقابت دارند و نه سر دفاع از منافع کارگران و زحمتکشان بخش های مختلف هفت تپه .... .

کارگران می گویند : نمایندگان خود برگزیده مجلس؛ اولین حقوق بی جیره و مواجب خود را در سربرگ های دهها میلیون تومانی گرفتند ولی کارگر هفت تپه همچنان بدون حقوق هست !

کارگران هفت تپه با صدای بلند می گوید : تف بر شما چی به روز کارگران آوردید که صدای استخوان های کارگران اعتصابی هفت تپه در خیابان ها و کوچه و پس کوچه های شوش شنیده می شود و شما گوش هایتان را کر کردید و حرکت یکپارچه صد ها و هزاران کارگر هفت تپه ای را طی این بیست و سه روز اعتراض و اعتصاب نمی بینید ؟

کارگران هفت تپه می پرسند: چگونه فولاد تحت فشار است! هپکو، معدنچیان ، پرستاران ، کادر های درمانی ، پزشکان و بخش فنی بیمارستان ها ، مهندسان ، بازنشتگان، معلمان و دانشجویان ، دست فروشان خیابانی - کودکان خیابانی و زنان سرپرست خانوار - کشاورزان زحمتکش و روستائیان در مضیقه آب و بی آبی همه و همه درگیر و درگیرند، واقعا افرادی پیدا نمی شوند که این وضعیت اسفبار را ببینند و دنبال راه چاره ای باشند؟ باید گفت :نه

کارگران هفت تپه می گویند : اینها می خواهند 5000 کارگر هفت تپه آلوده به کرونا شوندتا به همراه خانواده هاشان از مدار خارج گردند تا اینها صاحب ثروت میلیارد تومانی شوند و مفت بخورند و بچرند .....!!

کارگران هفت تپه یک صدا فریاد میزنند : فرماندار دروغگو، نماینده مجلس دروغگو، کارفرمای داعشی، استاندار دزد و رشوه بگیر ، معاون اول شریک داعش، رییس جمهور دلقک، قوه قضاییه معلول! رئیس مجلس رانت خوار و دزد و .... هیچ انتظاری از کسی نباید داشت . به شرافت مان قسم که هیچ کس به جز خودمان به فکرمان نیست.

چرا اجازه میدهیم به شعورمان توهین کنند؟

چرا اجازه میدهیم عزت و کرامت ما را لگدمال کنند؟!

باید متحد شویم و همچنان به پیش برویم .

کارگران با جسارت بی شائبه ای شعار می دهند :

استانداز رشوه ای/ نمی خوایم، نمی خوایم !

نه حاکم ، نه دولت / نیستن به فکر ملت

یک اختلاس کم بشه/ مشکل ما حل میشه

اتحاد ، اتحاد ؛ رمز پیروزی ما است

ما باید در صفوفی متحد در کنار هم باشیم و مردم شهر نیز باید از ما حمایت نمایند تا بتوانیم حق مان را بگیریم و همه ثروت صنعت نیشکر را در خود شوش هزینه نماییم !

July 07, 2020

در باره برخورد به نیروهای راست اپوزیسیون(قسمت اول)

در باره برخورد به نیروهای راست اپوزیسیون(قسمت اول)

پرسش: چگونگی برخورد به نیروهای اپوزیسیون راست یک سیاست محوری و در عین حال مورد اختلاف در حزب کمونیست کارگری است. اسناد مصوب و بطور مشخص در دوره حضور منصور حکمت یک سیاست روشن را بیان میکنند اما در دوره حاضر ما در عمل سیاست دیگری را مشاهده میکنیم. آنچه در عمل به پیش برده میشود، سیاست دیگری است. نمونه ها کدامند؟ تمایز و تفاوت میان سیاستهای مصوب و سیاستهای عملی کدامند؟ 

محمدرضا پویا: آنچه امروز در برخورد به نیروهای راست اپوزیسیون شاهد ان هستیم، هیچ سنخیتی با سیاستهای تاکنونی کمونیسیم کارگری ندارد. همانگونه که شما گفتید در دوره منصور حکمت برای هر کسی که کوچکترین اشنایی با سیاست داشت، روشن بود که حزب کونیست کارگری برای پیشبرد امر سیاسی خود و در مبارزه علیه رژیم اسلامی برای برقراری یک حکومت کارگری، بدون هیچگونه ملاحظه سیاسی نیروهای سیاسی دراپوزیسیون را دایما نقد سیاسی میکند. گزافه نیست اگر بگویم نقد سیاسی یکی از برنده ترین ابزارها در پیشروی سیاسی ما در اندوره بود. به ادبیات سیاسی کمونیسیم کارگری اگر مراجعه کنید مشاهده میکنید که بخش بزرگی از "سیاستهای اثباتی" ما در نقد دیگران بیان شده است.

آنچه در ایندوره در برخورد به نیروهای راست شاهد هستیم، عمدتا متعلق به زیر مجموعه سیاستی است که به "برخورد دوگانه" معروف است. برخورد دو گانه به نیروهای راست، تاریخی طولانی دارد. در اثنای شروع انقلاب 57 تقریبا تمامی نیروهای چپ اندوره در برخورد به جریان اسلامی خمینی همین سیاست را در پیش گرفته بودند. میگفتند خمینی نماینده خرده بورژوازی سنتی است، تا انجاییکه به همراه "خلق" بر علیه رزیم سلنطنت مبارزه میکند، از ان حمایت میکنیم، جنبه های ارتجاعی اش را افشا و ناپگیری هایش را نقد میکنیم. این سیاست به سیاست "برخورد دوگانه" معروف شد. حتی در میان "خط سه" آنزمان، جریانی مانند سازمان پیکار هم تا اواخر سال 58 به همین سیاست معتقد بود. این سازمان در تحلیل خود در باره اشغال سفارت امریکا در نشریه پیکار شماره 34 در مقاله ای تحت عنوان "زیگزاگهای ضد انقلاب"، در جزییات، سیاست برخورد دوگانه به جریان اسلامی را فرموله کرده بود. اما نماینده تام تمام این سیاست، جریان فداییان بود که در ادامه برخورد دوگانه به "خرده بورژوازی سنتی"، به حمایت کامل از رژیم اسلامی بر خاست. همه انقلابیون سال 57، نتایج خونبار  توهم سیاسی "برخورد دوگانه" به جریان اسلامی را بچشم دیدند.

مراجعه به مصوبات در این زمینه قطعا حق مطلب را ادا نمیکند، بهتر است روشن کنیم در برخورد به راست، سیاستهایی که  در کمونیسیم کارگری نهادینه و عجین شده، شامل چه مواردی میشود:

جامعه ایران یک جامعه قطبی شده است ( همان پلاریزاسیون طبقاتی معروف). چرا قطبی شده است؟ به علت انقلاب 57. انقلاب 57 جامعه ایران را از نظر سیاسی شخم زده است. سیاست را مهمان خانه مردم کرد. جنبشهای جدید اجتماعی و از انجمله جنبش سوسیالیستی در نتیجه انقلاب 57 در جامعه عروج کردند. مطالبات سیاسی در جزییات خود در جامعه مطرح شده است که بابت هر کدام از ان مطالبات، پرچمی در جامعه بلند شده است. این شرایط موجب شده است که جنبشهای اجتماعی بزرگ در جامعه برای بکرسی نشاندن سیاستهای خود، به تقابل هم بروند. در نتیجه جنبش "همه با هم" و یا "انقلاب همگانی" در این جامعه، یک توهم سیاسی است. سرنگون کردن رژیم اسلامی حاصل کار یک جنبش نخواهد بود بلکه نتیجه کشمکش جنبشهای اجتماعی متفاوت و متضاد است. هر چه به سرنگونی رزیم اسلامی نزدیکتر شویم، تقابل جنبشهای اجتماعی و لاجرم تقابل احزاب، سازمانها و جبهه های سیاسی نماینده این جنبشها در اپوزیسیون، شدیدتر خواهد شد. جنبش راست ناسیونالیست پرو غرب نه بعنوان بخشی از جنبش عمومی "سرنگونی" بلکه بعنوان جنبشی در تقابل با جنبشهای اجتماعی دیگر، تلاش خواهد کرد با مغلوب کردن چپ، به اسم "نماینده مطالبات مردم"  قدرت سیاسی را کسب نماید. کمونیسم کارگری در هیچ زمینه ای و در هیچ بخشی از سیاست، منافع مشترکی با جریان راست ندارد که در نتیجه ان بخواهد "برخورد دوگانه" و یا حمایتگرایانه ای به انها داشته باشد. اینها اموزه های کمونیسیم کارگری در برخورد به نیروهای سیاسی راست است. اگر کسی وقتش را داشته باشد میتواند در باره تاریخ "جدالهای کمونیسم کارگری با ناسیونالیسیم( ناسیونالیسیم کرد، ناسیونالیسم ایرانی، دمکراسی خواهان،....) کتاب بنویسد.

برخلاف سیاستهای روشن کمونیسم کارگری در برخورد به اپوزیسیون راست، متاسفانه در سالهای اخیر رهبری حزب کمونیست کارگری در این زمینه، سیاستهایی را اتخاذ کرده که مضمونا با همان سیاست "برخورد دوگانه" چپ سنتی سال 57 بیشتر قرابت دارد تا کمونیسم کارگری(در بخش دوم همین مطلب  قرابت سیاسی این دو را توضیح خواهم داد). برای نمونه میتوانم به دو مورد موخرتر در این زمینه اشاره کنم: اول دفاع از مسیح علینژاد و دوم حمایت از بیانیه چهارده نفر. "آزادیهای یواشکی" مسیح علینژاد در جنبش زنان که بیانگر خیز جریان راست اپوزیسیون برای مالخود کردن این عرصه بود، به این ترجمه شد که یک روزنامه نگار که روزگاری جزو صف "اصلاح طلبان حکومتی" بود، دارد از حقوق زنان دفاع میکند، بر علیه حجاب است و قس علیهذا. جاییکه راست امده بود تا "حجاب اسلامی" را از خودآگاه جامعه پاک کند و بجایش "حجاب اجباری" را به مردم "بیاندازد" تا از قبلش کل مسله حجاب را به دالان "حق انتخاب" بکشاند و بیرق سیاه اسلام در پشت حجاب را کمرنگ کند، یعنی در بزنگاهی که برای بالا بردن سطح توقع مردم، بیشترین نقدها و جدالهای سیاسی در تقابل با این "پرچم یواشکی" میبایست صورت میگرفت، مواضعی از قیبل انچه در بالا گفتم به جامعه تحویل داده شد آنهم در عرصه مهمی مانند عرصه زنان که امروزه حتی جریانات راست هم باور دارند که برای سرنگونی رژیم اسلامی باید به این عرصه ورود کنند و دست بالا را داشته باشند. حتی اگر کسی به این تز باور داشته باشد که یک نیروی سیاسی در "تند پیچهای" سیاسی جامعه میتواند عروج کند و مدعی قدرت سیاسی شود، این یکی از ان تند پیچها بود که بیشترین نقد و بیشترین هجوم سیاسی را طلب میکرد که متاسفانه با بیشترین سکوت، بیشترین حمایت از نیروی رقیب و لاجرم بیشترین عقب نشینی، بدرقه شد.

آش حمایت از بیانیه چهارده نفر از اینهم شورتر بود. با چشم غیر مسلح هم میشد دید که بخشی از رانده شدگان جناح مغضوب شده حکومت اسلامی به همراه چهر ه هایی از جریان راست پرو غرب، با خواسته هایی مانند استفعا خامنه ای و لغو قانون اساسی، در تقابل با کمپ چپ جامعه پرچم بلند کرده است. چپ و راست جامعه هیچگاه اینگونه آشکارا در مقابل هم صف آرایی نکرده بودند. اینها پازلی از جنبش رادیکالی نبودند که در دی ماه 96 بخیابان آمده بودند، بلکه دست بر قضا برای پایین کشاندن سطح توقعات همان جنبش، در بیانیه حضور بهم رسانده بودند. سکوت-دفاع از این بیانیه اشکارا، دفاع از یک سیاست بغایت دست راستی بود.

پایان قسمت اول   

ملاحظاتی روی " خطوط عمده ی سیاست کومه له در مورد همکاری و تنظیم مناسبات با احزاب سیاسی کردستان "(قسمت دوم)

ملاحظاتی روی " خطوط عمده ی سیاست کومه له در مورد همکاری و تنظیم مناسبات با احزاب سیاسی کردستان "

(( قسمت دوم ))

در قسمت اول این نوشتار به پاره ایی از مطالبِ درج شده در قطعنامه پرداختم. آن مطالب عبارت بودند از:

الف – هشدار در خصوص سود بردن حاکمیت از اختلاف میان احزاب سیاسی کردستان.

ب – تن نسپاردن به ترفند مذاکرات یکجانبه ی رژیم.

ج – برسمیت شناختن اصلِ توافق همگانی ( توافق احزاب ) در باره ی قبول یا رد مذاکره و گفتگو با دولت.

د – بحثِ تمایلات وحدت طلبانه ی مردم کردستان.

ه – همکاری کومه له با احزابِ سیاسی در راستای منافع عمومی کارگران و مردم ستمدیده در سطح ایران و منطقه.

و – موضوعِ حاکمیت احزاب با رأی و اراده ی مستقیم مردم کردستان.

ز – ترسیم یک جنبش واحد. (1)

در این قسمت روی سایر نکته ها و مضامین گنجانده شده در قطعنامه پرتو خواهم افکند. قطعنامه اینگونه ادامه میدهد: « اگر چه احزاب سیاسی برنامه های متفاوتی در پاسخ به ستمگری ملی در کردستان دارند، با اینحال متفاوت بودن برنامه ی آنها در این مورد، به خودی خود مانعی در راه همکاری بر علیه جمهوری اسلامی ایجاد نمیکند... »

یقیناً، در صورتیکه رهبری هر جریان چپِ رادیکالی مثل کومه له – سازمان کردستان حزب کمونیست ایران، با دستاویز قرار دادنِ اقتضاء و لزوم همکاری احزاب ( چپ و راست ) به قصد استفاده از حداکثر نیروی موجود در جامعه ی کردستان، تغییر ریل دهد بدین معنا که پیکارِ همه با هم را پیشه سازد و مبارزه ی طبقاتی را از اولویتِ کار و فعالیت خود خارج کند، و عملاً به صفِ ناسیونالیستهای کرد بپیوندد، برنامه های سیاسی متفاوت جهت پاسخ به مسأله ی ستم ملی مانعی سر راه تشریک مساعی، و حتی ساختن جبهه با نمایندگان سیاسی طبقات میانی و بالایی مخالف، تعبیه نخواهند کرد.

در این قطعنامه رهبری امروز کومه له بروشنی به سازمانها و احزاب بورژوا – ناسیونالیست، قوم پرست و واپسگرای کرد پیغام داده، گذشت آن زمانی که منتقد فدرالیسم بودیم و اعتقاد داشتیم این برنامه به حلِ ستمگری ملی نخواهد انجامید، و فقط شراکت در قدرت را تعقیب میکند.

قطعنامه سپس اضافه میکند: « اما استراتژی سیاسی متفاوت و در واقع مسیر متفاوتی که آنها برای تحقق برنامه ی خود در پیش گرفته اند، نه تنها شکل گرفتن اتحاد عمل پایدار و یا قرار گرفتن در زیر چتر یک پلاتفرم سیاسی واحد با این احزاب را با موانعی جدی و غیر قابل عبور روبرو خواهد کرد، بلکه همکاریهای موردی را نیز مشروط می سازد. از جمله این موانع می توان به موارد زیر اشاره کرد: » (خطوط تأکید از من است)

در این پاراگراف در لفافه ی انتقاد آنهم با زبان " نرم " ، به " احزاب سیاسی کردستان " توصیه شده که برای خروج از همکاریهای مشروط بر ضد حاکمیت، و چیره شدن بر موانعِ " اتحاد عمل پایدار" ، و یا جمع شدن زیر چتر یک " پلاتفرم سیاسی واحد " ، در استراتژیهای سیاسی خود بازنگری بعمل آورند.

معلوم است، اتحاد عمل پایدار و یا جمع شدن زیر چتر یک پلاتفرم سیاسی واحد یکی از اهداف رهبری کومه له است. ولی چرا رهبری کومه له درپی واقعیت یابی این مقصود است؟ به این دلیل که نیک میداند بدون مادیت یافتنِ یکی از اینها، هدف عالیتر یعنی تقسیم قدرت در هنگامه ی وقوع تحولات آتی با این جریانات به سادگی امکان پذیر نخواهد بود. مع الوصف به علت استراتژیهای سیاسی ایی که آنها درپیش گرفته اند که شکستهای پیاپی، افتضاح سیاسی، و بی اعتباری و بی آبرویی را برای ایشان به باور آورده، رهبری کومه له ناگزیر شده به پند و اندرز متوسل گردد تا گشایشی حاصل گردد و از هم اکنون شراکت در حاکمیت که در کانون خط مشی سیاسی رهبری کومه له است، از مجرای اتحاد عمل پایدار و یا توافق روی یک پلاتفرم سیاسی، تثبیت شود.

قطعنامه موانعِ محقق شدن اتحاد عمل پایدار و یا قرار گرفتن زیر چتر یک پلاتفرم سیاسی واحد را اینگونه دست چین کرده است:

  • مانع اول، تمایز در انتخاب همپیمانان سراسری در سطح ایران

« اول، تمایز در انتخاب همپیمانان سراسری در سطح ایران؛ احزاب سیاسی فعال در کردستان هر یک میکوشند تا در انطباق با استراتژی سیاسی و پایگاه طبقاتی خود همپیمانانشان را در سطح سراسری انتخاب کنند. گاه انتخابها آنچنان ناهمگون است که پیشبرد امر همکاری احزاب سیاسی در کردستان را به شدت دشوار و گاهی حتی غیرممکن می سازد. همپیمانی با اصلاح طلبان حکومتی و یا نیروهای شووینیست اپوزیسیون ایرانی، مانند سلطنت طلبان و یا همپیمانی با سازمان مجاهدین خلق ایران که خواهان برپایی یک جمهوری اسلامی دیگر در ایران است و همگی آنها باحق تعیین سرنوشت مردم کرد دشمنی می ورزند، از آن جمله هستند. »

سطور اول بر واقعیتی عینی تأکید میکند. بی تردید، جریانات بورژوا – ناسیونالیست، قوم پرست و مذهبی کردستان هر کدام منطبق با خاستگاه طبقاتی، ماهیت و استراتژی سیاسی اشان در جستجوی همپیمانان سراسری اند، از این رو خرده گیری نسبت به بستن عهد و میثاق با جریانات راست و شووینسیت و واپسگرا در پوزیسیون و اپوزیسیون، موضوعیت ندارد.

گرچه در آغاز پاراگراف، این مطلب ( احزاب سیاسی فعال در کردستان هر یک میکوشند تا در انطباق با استراتژی سیاسی و پایگاه طبقاتی خود همپیمانانشان را در سطح سراسری انتخاب کنند ) مد نظر قرار گرفته است، با این حال قطعنامه از آنها درخواست کرده، همپیمانی با شووینیستها و اسلامگراها را تحت این عنوان که با حق تعیین سرنوشت مردم کردستان خصومت می ورزند، برهم بزنند تا قدم اول به سمتِ اتحاد عمل پایدار و یا قرار گرفتن زیر چتر یک پلاتفرم سیاسی واحد، برداشته شود! ( 2 )

از این " موعظه " به خوبی مستفاد میشود که قطعنامه حساب نیروهای بورژوایی کرد را از نیروهای بورژوایی در سطح سراسری جدا کرده است. البته این تفکیک سازی سیاست جدیدی نیست. سالهاست بزعم و باور رهبری کومه له، از آنجایی که اینان کرد هستند و علم و کتل مبارزه با ستمگری ملی در کردستان را بلند کرده اند، لذا از سایر جریانات بورژوایی کشور متمایزند!

آیا رهبران جریانی که خود را کمونیست می نامند ولیکن با بهره برداری از مبحثِ ضرورت همکاری با "احزاب سیاسی در کردستان" علیه رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی، بین نمایندگان سیاسی بورژوازی کرد با غیر کرد تفاوت میگذارند، حاکی از آن نیست که ایشان از سوسیالیسم و کمونیسم بعنوان پوششی برای پنهان کردن گرایش و سمپاتی به ناسیونالیسم و احساس قرابت با سازمانها و احزاب وابسته به جنبش ملی، استفاده میکنند؟

  • مانع دوم، در پیش گرفتن سیاست اتکاء به دخالت قدرتهای امپریالیستی

« دوم، در پیش گرفتن سیاست اتکاء به دخالت قدرتهای امپریالیستی؛ دخالت ابرقدرتها و میدان دادن به دخالت دولتهای منطقه که هرکدام به دنبال منافع ویژۀ خود هستند، وارد شدن به ائتلافهای ارتجاعی در سطح منطقه، از جمله مخاطراتی است که جنبش حق طلبانه مردم کردستان را تهدید می کند. این سیاست به جای اتکاء به نیروی مستقیم مردم، بذر خوش باوری به دخالت قدرتهای خارجی را می کارد و حالت انتظار و دست روی دست گذاشتن را ترویج و دامن میزند، دخالت هائی که در هیچ نقطه ای از جهان به آزادی و زندگی بهتر منجر نشده که هیچ، به کشتار، ویرانی و دربدری منجر شده است. امروزه نمونه این واقعیت بسیار تلخ در افعانستان، عراق، لیبی و سوریه مشهود است. این دخالتگری ها تا هم اکنون به جنبش حق طلبانه ی مردم در کردستان عراق و سوریه زیان رسانده است. »

درپس این نقد، و اعلام خطر در مورد آینده ی جنبش، بازهم توقع دیگری خوابیده است. انتظار این است که احزاب راستگرا و باندهای قومی و مذهبی کردستان این نقدِ " خیرخواهانه " ی رهبری کومه له برای جنبش را بپذیرند و به یکباره دست از سیاست اتکاء به قدرتهای منطقه ایی و جهانی بکشند و از ائتلافهای ارتجاعی – امپریالیستی خارج شوند، و به جای آن به نیروی " مستقیم مردم " پشت ببندند!

قطعنامه با کلی گویی بحث اتکاء نکردن به دخالت قدرتهای امپریالیستی و میدان ندادن به دولتهای مرتجع و مستبد منطقه را طرح میکند، ولی میدانیم مدتهای مدیدی است که رهبری کومه له بصورت شفاف و صریح از جریانات ناسیونالیست و باندهای قومی و مذهبی بابت اعلام سرسپردگی اشان به دولتهای آمریکا، ترکیه و عربستان، و... نقدی نگرفته، هم آنسان که تا کنون نقدی در مورد تحویل دادن شنگال توسط بارزانی به داعش، آوردن حشد الشعبی و ارتش عراق و شخص قاسم سلیمانی به کرکوک، و رفتن حزب خواهر پ. ک. ک. در کردستان سوریه به زیر سلطه ی آمریکا، نداشته است. باید گفت، این خط قرمز نشان دادن در قطعنامه ( اتکاء کردن به دخالت قدرتهای امپریالیستی و میدان دادن به دولتهای مرتجع و مستبد منطقه ) زیاد جدی گرفته نمیشود.  

باری، بدتر از کوشش بی ثمر رهبری کومه له به نیتِ سر عقل آوردن این احزاب و باندها، و تقلای بی حاصل اش به منظور رادیکالیزاسیون جنبش ملی یا به قول قطعنامه، " جنبشِ حق طلبانه ی مردم کردستان " ، دامن زدن به این پندار و توهم در میان توده های کارگر و فرودست است که، این احزاب و دار و دسته های ضد کارگر و ضد کمونیست، قوم پرست و مذهبی ماهیتاً انقلابی و مترقی اند و چنانچه استراتژی چشم داشتن به قدرتهای امپریالیستی، میدان دادن به دخالت دولتهای مستبد منطقه، و ائتلاف با آنها را رها سازند، پتانسیل مبدل شدن به " مدافعین راستین توده های تحت ستم " را دارند!

در ارتباط با این پاراگراف لازم است تا نکته ایی را افزود. قطعنامه وارد شدن به ائتلاف های ارتجاعی – امپریالیستی را تقبیح میکند و آنرا مخاطره آمیز میداند. این موضعگیری به ظاهر چپ و رادیکال با پراتیک و عملکرد رهبری کومه له خوانایی ندارد. اقداماتی که رهبری کومه له پیش و پس از کنگره ی هفدهم در دستور قرار داد، به وارد شدن غیر مستقیم کومه له به ائتلاف های ارتجاعی – امپریالیستی در منطقه تعبیر گردید و موجب استحاله و دگرسانی در نگاه چپ ها و کمونیست های جامعه به این تشکیلات در سالهای اخیر شده است.

 آن اقدامات تا قبل از کنگره ی هفدهم و تصویب این قطعنامه، عبارت بودند از:

  • شرکت مرتب در پانل های سازماندهی شده بتوسط مؤسسه ی میری ( 3 ) همراه با جریانات بورژوایی کردستان ایران که سالهاست به یکی از قطب های ارتجاعی – امپریالیستی ( بارزانی، عربستان سعودی، ترکیه، اسرائیل، آمریکا و بقیه ی متحدینش ) منطقه پیوسته اند.
  • حضور در پانل تلویزیون " رووداو" متعلق به بارزانی در کنار این نیروها.
  • امضای بیانیه ی مشترک با ایشان در اردیبهشتِ 1396 خورشیدی.

با آنکه نشستن با مخالف سیاسی و پانل مشترک بر سر مسائل گونگون خودبخود ایراد ندارد، ولیکن رهبری کومه له همان موقع به اتحاد عمل پایدار و یا قرار گرفتن زیر چتر یک پلاتفرم سیاسی واحد می اندیشید.

آری، زمان زیادی از انجام آن فعالیتها نگذشته بود که اینبار رهبری کومه له مناسبات خود را با حزب کارگران کردستان ترکیه ( پ. ک. ک. ) که در قطب ارتجاعی – امپریالیستی روسیه، سوریه، ایران و... قرار دارد، و همچنین پژاک ( شاخه ی کردستانِ ایران پ. ک. ک. ) گسترش داد. همه کس در جریان است که در این دوره رهبری کومه له چندین مرتبه در جلسات ک. ن. ک. ( کنگره ی ملی کرد به رهبری پ. ک. ک. و مرکب از جریانات ناسیونالیست، و باندهای قومی و اسلامگرا ) با افتخار شرکت کرده و اینک صاحب یکی از کرسی های آن است.

  • اختلاف بر سراز سرگیری مبارزه ی مسلحانه

قطعنامه میگوید: « اگر چه مبارزه ی مسلحانه بر علیه رژیمی که با تمام قوا و با اتکاء به زور اسلحه و سرکوب حقوق اولیه ی این مردم را پایمال می کند، حق مشروع مردم کردستان است، اما از سر گرفتن این عرصه از فعالیت بدون توجه به فاکتورهای سیاسی و نظامی دخیل در اتخاذ این تاکتیک مشخص مبارزاتی و بدون فراهم شدن ملزومات پیشبرد آن به منافع جنبش حق طلبانه مردم کردستان لطمه می زند. اتخاذ این سیاست بدون توجه به فراهم شدن پیش شرطهای آن، نظر به تلفاتی که به دنبال خواهد داشت برای رژیم جمهوری اسلامی این فرصت را فراهم می کند که " قدرقدرتی " خود را به نمایش بگذارد و با تشدید فضای امنیتی و پلیسی، شرایط را برای تداوم و پیشروی جنبشهای اعتراضی در داخل شهرهای کردستان دشوارتر نماید. اتخاذ این سیاست نه تنها به اعتبار تاریخی و بر حق بودن مبارزه ی مسلحانه لطمه میزند، بلکه عوارض و پیامدهای این سیاست در شرایط کنونی دامنگیر جنبش حق طلبانه ی مردم کردستان و همه ی نیروهای سیاسی خواهد شد و زمینه و امکان همکاری این نیروها را تضعیف میکند. »

ابتداء تقریر این نکته ضروریست که، حزب دموکرات کردستان ایران [ و بقیه ی نیروهای بورژوایی ] در یک دوره نیروی مسلح خود را درجهت تأمین منافع عربستان بکار گرفتند. آنها به رهبران عربستان تعهد سپرده بودند که کردستانِ ایران را ناامن کنند. بدین سان جنگی نیابتی در دل تخاصمات میان دو کشور سرمایه داری – استبدادی ایران و عربستان، درگرفت.

به هر تقدیر، هشدار قطعنامه درست است و اِعمال شدیدتر اختناق، و سرکوب اعتراضاتِ کارگری و توده ایی از پیامدهای از سرگیری مبارزه ی مسلحانه میباشد. با این تفاصیل، قطعنامه با ابراز دلواپسی از عوارض مبارزه ی مسلحانه در این شرایط، و گویا لطمه دیدن اعتبار تاریخی و بر حق بودن مبارزه ی مسلحانه، در واقع نگرانی رهبری کومه له از بابت ضعیف شدن امکان همکاری با نیروهای حاضر در جنبش ملی به علت اتخاذ چنین سیاستی، اعلان میدارد. بروز دادن این بیم و تشویش بدون روشنگری از چرایی شروع مبارزه ی مسلحانه توسط آنان در حالی است که رهبری کومه له کمترین تمایلی به همیاری و اتحاد با کمونیستها در کردستان ندارد. به بن بست کشیده شدنِ پروژه ی همکاری نیروهای چپ و کمونیست در کردستان دال بر این واقعیت است.  

قطعنامه در نهایت به فاکتور چهارم ( انشعابها و جدایی ها ) به مثابه یکی از دلائل عدم شکلگیری اتحاد عمل پایدار و یا قرار گرفتن در زیر چتر یک پلاتفرم سیاسی واحد، اشاره کرده است. 

« انشعابها و جدائیها در درون احزاب سیاسی به بروز "بحران اعتماد" در میان این نیروها منجر شده است؛ بخشی از این جدائیها ناشی از اختلافات سیاسی است که تعمیق آنها در یک مسیر طبیعی سرانجام به جدائی منجر میشود. بخشی دیگر نه در نتیجه ی وجود اختلافات سیاسی و حتی تاکتیکی مهم و متمایز، بلکه ناشی از کشمکشهای درون تشکیلاتی هستند. در هر دو حالت یک چنین پیشینه ای، و رویدادهائی که در مقطع جدائی ها بوقوع پیوسته اند خود به مانعی بر سر راه هماهنگی و کار مشترک تبدیل شده اند. در سالهای اخیر این امر به صورت یکی از موانع شکل گیری همکاری ها درآمده است. »

این تبیین و بیان علل انشقاق در احزاب سیاسی ( سراسری و محلی ) صحیح است. بدیهی است، برخی از انشعابها محصول اختلاف نظر سیاسی، و بعضی دیگر نتیجه ی کشمکشهای درون تشکیلاتی بر سر مسائل گوناگون از جمله پست و مقام و نشستن بر صندلی قدرت بوده اند. با این احوال، نکته ایی که در پاراگراف فوق خود نمایی میکند، این است که قطعنامه در خلال تشریح چرایی وقوع انشعابات، تلویحاً و سربسته از مخاطبین میخواهد، در اندیشه ی بازگرداندن " اعتماد " باشند تا هماهنگی و کار مشترک (اتحاد عمل پایدار و یا قرار گرفتن در زیر چتر یک پلاتفرم سیاسی واحد) ، میسر گردد. هرچند قطعنامه راههای غلبه بر " بحران اعتماد " را توضیح نمیدهد ولی با تعمق بیشتر روی این عبارات میشود فهمید که پیش کشیدن بحث بحران اعتماد به سان هشدار نسبت به سوء استفاده ی رژیم از اختلاف میان احزاب سیاسی و برجسته نمودنِ تمایلِات وحدت طلبانه ی مردم که در بخش های پیشین قطعنامه آمده اند، جد و جهدی برای وحدت [ از طریق دیالوگ و گفتگو ] میان دموکرات ها، و همچنین کومه له با جریاناتی است که از آن جدا شده اند.

در سطور بعدی، مواردی از " با هم کار کردن " به امید هستی پذیری استراتژی تدوین شده در قطعنامه، نگاشته شده اند. اول، همکاری در جهت جلب پشتیبانی مادی و معنوی احزاب مترقی، سازمانهای کارگری، مردم آزادیخواه و گروهها و سازمانهای بشر دوست در سراسر جهان از جنبش حق طلبانه ی مردم کردستان. دوم، همکاری در زمینه های اطلاعاتی و امنیتی بمنظور خنثی کردن توطئه های جمهوری اسلامی بر علیه احزاب سیاسی در کردستان. سوم، همکاری و ایجاد هماهنگی برای خنثی کردن فشارهای احتمالی دولت مرکزی عراق و هماهنگی در مناسبات رسمی و دیپلماتیک با حکومت اقلیم کردستان. چهارم، همکاریهای فنی و تکنیکی در خدمت کاراتر نمودن دستگاههای رسانه ای و کمک رسانی و ایجاد تسهیلات در زمینه های گوناگون دیگر. و پنجم، اتخاذ موضع مشترک ( از طریق بیانیه ی مشترک و یا عمل مشترک ) در ارتباط با رویدادهای سیاسی مهم و فراخوان لازم در مواردی که ضرورت سیاسی مهمی آنرا ایجاب میکند.

موارد یک و دو تازگی ندارند و موارد سوم و چهارم هم چندان شایسته ی استقصا و بررسی نیستند. بنابراین، آن چهار مورد را رها میکنم و به مورد پنجم که برای رهبری کومه له دارای اهمیت وافری است، میپردازم. همانگونه پیشتر اشاره شد، در اردیبهشت ماه سال 1396 شمسی، درست پیش از برگزاری کنگره ی هفدهم، کومه له به همراه حزب دموکرات کردستان ایران، حزب دموکرات کردستان، دو سازمان زحمتکشان، و خبات در بیانیه ایی مشترک، مضحکه ی انتخابات ریاست جمهوری و شوراهای شهر را تحریم کردند. امضای آن بیانیه ی مشترک با ملاحظات و انتقادات جدی تعدادی از اعضاء و کادرهای رهبری حزب، احزاب چپ رادیکال و کمونیست، و کمونیست های مستقل، مواجه شد. ( 4 ) نگارنده نیز ( فرشید شکری ) در بخشی از مقاله ایی با عنوان « به کدام سو؟ » که انتشار علنی یافت، آن حرکت کمیته ی رهبری کومه له را نقد کرد.

جای بسی تعجب و تحیر است، هیچکس در کنگره ی هفدهم ملاحظه ایی روی " بیانیه ی مشترک و یا عمل مشترک " نداشته است! شاید بدین علت ملاحظه ایی از جانب رفقای با سابقه ی حزب و کومه له در آن کنگره مطرح نشد چون زمانی ( پس از اتمام جنگِ کومه له و دموکرات ) دفتر سیاسی حزب کمونیست ایران به رهبری کومه له پیشنهاد داده بود تا برنامه ی مشترک " خودمختاری " با حزب دموکرات امضاء کند، و گفته بود که این دفتر حاضر است پیش نویس آنرا بنویسد.  

به هر روی، این بند از قطعنامه بطور کاملاً قانونی به رهبری کومه له مجال داده است با همه ی احزاب بورژوا – ناسیونالیست، و باندهای قوم پرست و متحجر حول مسائل و رخدادهای سیاسی مختلف در کردستان، اطلاعیه ها و بیانیه های مشترک صادر کند. لهذا، اعضای منتقد در حزب کمونیست ایران به لحاظ قانونی نمیتوانند رهبری کومه له را در اینباره منع کنند، و سعی ایشان به منظور جلوگیری از تکرار امضای اطلاعیه ها و بیانیه های مشترک، فایده ایی دربر نخواهد داشت.

این قطعنامه به صورتی تدقیق و تدوین شده که هیچ سدی در مقابل متد و شیوه ی همکاری و مناسبات رهبری کومه له با هر جریان و دسته و گروهی، چه آنهایی که در مرکز همکاری احزاب کردستان ایران هستند، و چه آنانی که در کنگره ی ملی کرد ( ک. ن. ک. ) دور هم گرد آمده اند، قرار نگیرد.

در انتهای این سند مبحث " همکاری با هدف تقویت حرکتهای اجتماعی در داخل کشور " طرح شده است. « بیحقوقیهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، سیاستهای تبعیض آمیز دولت مرکزی نسبت به مردم کردستان در موارد مختلف، بی افقی جوانان و محروم نگهداشتن آنان از حقوق ابتدایی انسانی و اجتماعی، تبعیض و ستم بر زنان و آثار زیانبار آن بر کل جامعه، بگیر و ببند مبارزان سیاسی، سیاست گسترش مواد مخدر، تخریب محیط زیست، ماجراجویی ها و مداخله گری های رژیم اسلامی در کشورهای منطقه که به زیان مردم تمام شده است، اینها همگی طیف وسیعی از اقشار مختلف مردم کردستان را در برابر دولت مرکزی قرار داده است. همکاری عملی فعالین مبارزات علنی در جهت پیشبرد مبارزه ی مردم کردستان علیه رژیم جمهوری اسلامی در داخل کشور جنبه مهمی از سیاست هماهنگی و همکاری ما را تشکیل میدهد. اما تأکید بر ضرورت این همکاریها بیش از آنکه به موضوع تبلیغات رسانه ای تبدیل گردد، لازم است به درک مشترک فعالان سیاسی در داخل تبدیل شود و بازتاب خود را در گسترش اعتراضات مردم علیه رژیم اسلامی نشان دهد. ما در همه جا خواهیم کوشید با در پیش گرفتن یک سیاست متحد کننده در خدمت قدرتمند نمودن چنین مبارزه ای بر علیه جمهوری اسلامی، امر پیروزی هر حرکت و اعتراض معینی را تسهیل کنیم. پیشنهادات سازنده در زمینه کاراتر کردن این سیاست مورد توجه قرار خواهد گرفت و حداکثر انعطاف ممکن نشان داده میشود تا چنین اتحاد عملهائی در محل صورت بگیرند. » ( خطوط تأکید از من است )

قطعنامه با توصیف و بیان بی حقوقیها، تبعیضات، مشکلات و مصائب اجتماعی، سرکوب، و... نتیجه میگیرد که این شرایط طیف گسترده ایی از اقشار مختلف مردم در کردستان را به مقابله با حکومت واداشته است. بر پایه ی این، آنگاه همکاری عملی فعالین مبارزات علنی به قصد پیشروی مبارزه ی مردم کردستان علیه رژیم را جنبه ی مهم هماهنگی و معاذت کومه له با " احزاب سیاسی " معرفی کرده است.

قطعنامه در صدد آنست تا جهتگیری رهبری کومه له در این خصوص را به درون جامعه، تسری دهد. به عبارت بهتر، قطعنامه در اساس کنشگران جنبشهای متباین و متفاوت ( جنبش سوسیالیستی، و جنبش ناسیونالیستی ) در کردستان را به نزدیکی و همراهی با یکدیگر به منظور تقویت و گسترانیدن اعتراضات مردم علیه رژیم ترغیب می نماید.

قطعنامه آمادگی کومه له برای انجام این امر ( متحد کردن فعالین سیاسی در داخل ) را به نیروهای بورژوایی اعلام داشته، و ایشان را به در پیش گرفتن این سیاست " متحد کننده "، تشویق میکند. قطعنامه با این فرمولبندی ظاهراً چپ، به مخاطبین اطمینان میدهد که، رهبری کومه له به مبارزه ی پرولتاریا بر ضد بورژوازی در کردستان وقعی نمی نهد و از دید این رهبری، اتحاد و مبارزه ی همه با هم خطیر و بسزاست.

بی سبب نیست، چند هفته پیش رهبری کومه له در یک گفتگوی تلویزیونی بمناسبت سی و یکم خرداد، روز پیشمرگ کومه له، در بازگویی یک واقعه ( جنگ میان کومه له و حزب دموکرات ) به صراحت عنوان داشت: « ما هیچوقت در فکر این نبودیم که بایستی تکلیفِ جنگ پرولتاریا و بورژوازی را در کوهها تعیین کنیم. در درون صفوف ما چنین تفکری وجود داشت ولیکن هرگز به سیاست رسمی مبدل نگردید. »

در همان مصاحبه، رهبری کومه له در تشریح آن جنگ گفت: « این هم نبود که ما مشکل ایدئولوژیک با حزب دموکرات داشتیم. » ، و ابراز داشت: « ما اعتقاد نداشتیم که جنگ میان کومه له و دموکرات، جنگ مابین پرولتاریا و بورژوازی بود و کسانی که آنرا جنگی ایدئولوژیک میپندارند  و یا میپنداشتند واقعیت را وارونه جلوه میدهند. آن جنگ، جنگ بر سر دموکراسی و آزادی فعالیت کمونیستی بود! »  

نتیجه گیری:

این سند که سیاست رسمی کومه له در خصوص همکاری و تنظیمِ مناسبات با سازمانها و احزاب بورژوا – ناسیونالیست، قوم پرست و مذهبی کردستان را تعیین کرده، به تقویت و پیشروی جنبش سوسیالیستی در کردستان و کل کشور علیه تمامی بی حقوقیها، تبعیضات، و ستمهای موجود، و در این بین ستمگری ملی، نخواهد انجامید. این سند، در اصل در خدمت خط مشی و استراتژی رهبری امروز کومه له یعنی اعراض و روگردانی از پیکار طبقاتی، و به صف کردن طبقه ی کارگر کردستان پشت سر خرده بورژوازی و بورژوازی این جامعه در مبارزه علیه حاکمیت، و ستم ملی است. این سند، گشاینده ی راه وحدتِ تشکیلاتی یا لااقل شکلگیری اتحاد و همپیمانی پایدار با نمایندگانِ سیاسی بورژوازی، و تقسیم قدرت در آینده است. چناچه کمونیست های صفوف کومه له و حزب کمونیست ایران جهتگیری طراحی شده در این سند را به چالش نکشند، کومه له آشکارا به یکی از پایه های جنبش ناسیونالیسم کرد، مبدل خواهد شد.

07/06/2020

  • چند سال پیش، رهبری کومه له در مصاحبه با رادیو پیامِ کانادا اظهار داشت: « ارتباط ما با احزاب سیاسی در کردستان از نیاز یک جنبش سرچشمه می‌گیرد. اگر ما اصل وجود این جنبش را بپذیریم آنوقت باید بپذیریم که در درون این جنبش گرایشات مختلفی وجود دارد و این گرایشات مختلف روی افکار عمومی تاثیر می‌گذارند و اگر کسی بخواهد افکار عمومی را از توهمات بازدارد، آن را هدایت کند و راه و چاه را به آنها نشان دهد، ناچار است یعنی چاره‌ایی نیست و راهی جز این نیست که وارد یک درجه ‌ایی از گفتگو و تعامل با این نیروها شود تا اینها در تجربه زندگی در تجربه واقعی به مردم شناسانده شوند. »
  • در حقیقت، مخالفت رهبری کومه له پیرامون این همپیمانی با نیروهای راست پرو غرب ایرانی از سلطنت طلب گرفته تا جمهوری خواه و مدعیان سکولاریسم، و همچنین مجاهدین صرفاً غیر کرد بودن آنها میباشد.
  • مؤسسه ی میری مرکز تحقیقات خاورمیانه میباشد که وابسته به حکومت اقلیم کردستان است.
  • اغلب آن انتقادات به دلیل قرار گرفتن کومه له بغل دستِ خبات، امضاء بیانیه ی مشترک به جای اطلاعیه های مستقل، و برسمیت شناختن نام کومه له برای دو سازمان زحمتکشان عبدالله مهتدی و عمر ایلخانی زاده بود.

 

لینک قسمت اول مقاله:

http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=79829

 

در بزرگداشت منصور حکمت

در بزرگداشت منصور حکمت

 پرسش: چطور با منصور حکمت آشنا شدید ؟ و به نظر شما تاریخ، نسل جدید، فعالین کارگری، انسانهای آزادیخواه چگونه باید او را بشناسند و چه نقشی در کمونیسم  معاصر ایفا کرد؟

محمود احمدی: قبل از اینکه به سوال شما جواب بدهم باید به این اشاره کنم که امسال نزدیک به دو دهه از دست دادن این رهبر جنبش کمونیسم کارگری میگذرد! منصور حکمت صرفا متعلق به جنش کمونیسم کارگری نبود. مهر سیاست، تفکر و ایده‌های منصور حکمت بر جنبش آزادیخواهی و رهایی انسان نه‌ تنها در ایران، بلکه در خاورمیانه و حتی بعضا در اروپا هم خورده است! و این جای تاسف دارد که فاکتور عداوتهای سکتاریستی و فرقه گرایی مانع از آن شود که یاد این شخصیت بزرگ مارکسیسم و کمونیسم کارگری با جمعیت های وسیع برگزار نشود. از جنبش بر علیه اعدام گرفته، تا جنبش برای آزادی بدون قید شرط سیاسی، از جنبش آزادی زن گرفته، تا جنبش دفاع از حقوق کودک، از جنبش دفاع از حقوق پناهندگی گرفته تا جنبش ضد سرمایه داری و جنبش کارگری، جای پای سیاست و تئوری‌های منصور حکمت را می‌‌بینید!  یک لحظه او و نظراتش را از این جنبشها حذف کنید تا به نقش عظیم او در این جنبشها پی ببرید جنبش کمونیسم کارگری و جنبش برای آزادی - برابری و سازماندهی حکومت کارگری بدون تاثیر منصور حکمت سرنوشت و مسیر دیگری را طی میکرد! منصور حکمت ضرورت برپایی فوری سوسیالیسم و لزوم حکومت کارگری را که در کتابها خاک میخوردند به واقعیت زنده، ملموس و زمینی دنیای کنونی تبدیل کرد. جنبش کمونیسم کارگری و جنبش آزادی انسان به منصور حکمت مدیون است. باید یاد این شخصیت تاریخی را با جمعیتهای وسیع و آنطور که شایسته نقش و تاثیرش بر موقعیت کنونی کمونیسم و جنبش برای آزادی انسان است گرامی داشت.

من با منصور حکمت در اوایل سال ۵۸ و در زمانی که سهند بعنوان "هسته هوادار اتحاد مبارزه در راه آرمان طبقه کارگر" فعالیت میکرد، آشنا شدم. و آخرین بار در جلسات حزبی در پلنوم چهاردهم حزب کمونیست کارگری او را دیدم و از نظرشخصی نیز زمانیکه پدرش با بیماری سرطان مقابله میکرد و برای معالجه به امریکا آمده بود و در تخت بیمارستان آخرین لحظات پایانی عمرش را میگذارند منصور حکمت را دیدم. هیچوقت آن لحظات یادم نمیرود که پدرش درحالت نیمه کما بود و منصور حکمت هنوزاز اروپا به امریکا نرسیده بود. من هم بالای سر پدرش بودم ولی ازنسبت خانواده گی منصور حکمت و پدرش هیچ اظلاعی نداشتم ونمیدونستم که هر لحظه منصور حکمت ممکن است به بیمارستان برای دیدن لحظات پایانی عمر پدرش بیاد و من او را برای آخرین بار ببینم. ناگهان در اطاق باز شد و من منصور حکمت را دیدم.پدرش در هر۲۴ ساعت فقط چند لحظه چشمانش را باز میکرد. من با قیافه متعجب از حضورش با هم سلام و احوالپرسی کردیم. در کنارتخت پدرش نشست. دستهایش را گرفت وپدرش در حالیکه در حالت نیمه کما بسر میبرد و چشمانش بسته بود منصور حکمت شروع کرد با او صحبت کردن. ناگهان بعد از چندی پدرش چشمهایش را باز کرد و میتوان تصور کرد که پدر وفرزندی که مدتها همدیگر را ندیده باشند و این دیدارها آخرین دیدارهایشان باشد در چه وضعیتی باشند.

 

در مورد جایگأه، نقش و تاثیر منصور حکمت باید بگویم که نگأه و نگرش من و خیلی‌های دیگر، به سیاست، زندگی، دنیا، و رابطه انسانها متاثر از آموزش و تئوریهای منصور حکمت است. منصور حکمت برای من و خیلی‌ دیگر از کمونیستها، بزرگترین و بر جسته‌ترین رهبر کمونیست دوران معاصر است که کمونیسم مارکسی را در ایران، عراق و بدرجه اى در برخی از کشورهای ديگر بر روی نقشه سیاست برد و زنده کرد. در دورانیکه پوپولیسم و خلق گرائی بستر اصلی چپ در ایران بود و  مبارزه با سرمایه داری وابسته و امپریالیسم جهانی، وایرانی مستقل و آباد و همبستگی نیروهای انقلابی خلق و اسلام و آخوند مترقی و غیر مترقی نگرش و مبانی تفکر چپ دوران سالهای بعد از انقلاب ۵۷ را تشکیل میداد منصور حکمت با بلند کردن پرچم مارکسیسم انقلابی بعنوان مارکسیسم ارتدوکسی در سالهای ۵۷ تا ۶۱ جریانات چپ پوپولیستی و خلقی را به چالش کشید و یک تکان بزرگ و یک تغییر ریل سیاسی و اجتماعی عظیم در کل جریانات چپ آن دوران بوجود آورد. مارکسیسم انقلابی که توسط یک  گروه کوچک مطرح شد در دوران کوتاهی سخنگویان و مدافعینی در سازمانهای مختلف و کل چپ پیدا کرد و به بستر اصلی چپ در جامعه ایران بدل شد. تابوی نساختن حزب را شکست و حزب کمونیست ایران در سخت ترین شرایط سیاسی جامعه بعد از حملات وحشیانه ٣٠ خرداد شصت تشکیل شد.

منصور حکمت مارکسیسم رادیکال و کمونیسم پراتیک را در دورانی که پایان تاریخ را اعلام کرده بودند به روشنی نمایندگی کرد. در دوران اوج آنتی کمونیسم بورژوازی و شکست بلوک شرق، پرچم کمونیسم، پرچم تحزب کمونیستیی و پرچم انقلابیگری مارکس را بلند کرد. در دورانی که ایدئولوگهای بورژوائی از پایان و مرگ کمونیسم و آغازنظم نوین سخن میگفتند. دوره ای که جنبش های چپ و کمونیستی زیر ضرب بودند واز این گفتند که  هر گونه ایده های برابری طلبانه، آزادیخواهانه محکوم به شکست است. دوره ای که چپهای سابق اظهار ندامت میکردند و دمکرات و سوسیال دمکرات میشند. منصور حکمت پرچم کمونیسم کارگری را بلند کرد و حزب کمونیست کارگری را بوجود آورد.از پایان یک دوره و گذر از این دوره برزخ و سر بر آوردن دوران تعرض دوباره کمونیسم مارکسی و کارگری سخن گفت. از این گفت که آرمان آزادی و برابری معنی دارد! آرمان سوسیالسیم معنی دارد و دنیا بدون ایده سوسیالیسم و سوسیالیسم بربریتی بیش نیست! قدرت گرفتن سیاسی احزاب کمونیستی را بعنوان یک امر عاجل و فوری در فرهنگ سیاسی کمونیسم در ایران جا اندخت! از نظر او برای تاثیر گذاری عمیق و وسیع در جامعه باید قدرت سیاسی را در دست گرفت و از بورژوازی حاکم در هر شکل حکومتی خلع سیاسی و اقتصادی کرد.

او  دستاوردهای تئوریک و سیاسی و در افزوده‌های تئوریک مهمى به کمونیسم دارد. حزب و قدرت سیاسی، حزب و جامعه، دموکراسی از تعابیر تا واقعیت، حقوق کودک، نقد حق ملل در تعیین سرنوشت، دولت در دوران انقلابی، نقد تجربه شوروی، مباحث اجتماعی کمونیسم کارگری، جنبش شورایی، موضع کمونیستی در برخورد به جنبش‌های اجتماعی و احزاب سیاسی از عمیق‌ترین مباحث مارکسیستی هستند! او قادر شد پوپولیسم و کمونیسم‌های بورژوایی را در عرصه‌های سیاسی- تئوریک و سبک کاری در جامعه ایران شکست دهد. در دوران او کمونیسم مارکس و کارگری به بستر اصلی‌ کمونیسم در ایران تبدیل شد. منصور حکمت به نقد روشها فرقه ای، غیر اجتماعی و حاشیه ای‌ رفت و کمونیسم اجتماعی و دخالتگر را با سبک کار اجتماعی و رادیکال معنی کرد!

او با مرگ نابهنگامش متاسفانه نتوانست یک انقلاب اجتماعی را هدایت کند. اما تئوریها و آموزشهایش گنجینه اى غنى و چراغ راه طبقه کارگر و کمونیستها برای سازماندهی انقلاب کارگری است! راهش و یادش گرامی باد !

محمود احمدی*

استراتژی برای کدام جنبش؟ (نقدی بر گرایش مازوجی)

استراتژی برای کدام جنبش؟ (نقدی بر گرایش مازوجی)

بخش اول زمینه ها

 سال ها پیش صلاح مازوجی در نوشته ای به همین نام" استراتژی برای کدام جنبش" که بعدا تبدیل به یک‌جزوه شد، به نقد دیدگاه های عبدالله مهتدی پرداخت. وقتی او سطور خود را می نوشت همزمان به بازتولید سنتی اقدام کرد که قرار بود منتقدان بعدی در نقد خود او به آن مفاهیم دست بزنند. در این نوشته به نقد و ارزیابی منطق حاکم بر گرایشی می پردازیم که  صلاح مازوجی را پیشگام خود می دانند. و پرسش او از مهتدی را از خود او جویا می شویم. استراتژی برای کدام جنبش؟  و می پرسیم چه نامی برای دیدگاههای تازه او باید نهاد و می پرسیم این استراتژی جدید شما اگر چنین چیزی داشته باشید چه قدم تازه ای در جنبش مارکسیستی به وجود میاورد. در سطور آینده به گرایشی میپردازیم که مدعی است رادیکال است و خواهیم پرسید مرز میان چپ روی و رادیکالیسم کجاست و مببینیم که چگونه در یک سال گذشته با عبور از مرزهای سیاست عینی، هر چه بیشتر گرایشات پوپولیستی اینان شکوفا شده و در نهایت فرق میان تفکر آشفته و بی افق را با اندیشه نظاممند به نظاره می‌نشینیم.  برای این منظور و انضمامی کردن گفته هایمان از تاریخ حزب کمونیست ایران می گوییم و اینکه "ایجاد یک تشکیلات درون تشکیلات" چه پیشینه ای دارد وآبشخورهای تفکر مشترک مازوجی و منصوران از چه بخش هایی از تاریخ حزب خودمان آب می خورد. به این‌می پردازیم که جذب حمایت رقبا و گاهی دشمنان قسم خورده حزب‌کمونیست ایران برای مبارزه درون حزبی و قدرت طلبی تا چه اندازه حزبی/سیاسی است و در کجای اخلاقیات یک حزب منضبط قرار می‌گیرد. از مجرای تمام این پرسش ها به سوال اصلی این نوشته پاسخ خواهیم داد که : برای کدام جنبش مشغول ایده پردازی هستید؟

در عرصه فعالیت سیاسی، واکنش افراد و جریانات سیاسی در مواجهه با بنبست متفاوت است. اما یک مخرج مشترک در تاریخ جدایی و انشعابات درون حزب کمونیست ایران برجسته است و من قصد دارم برای توصیف آن از مفاهیم، "دگر پردازی و دگر ستیزی" استفاده کنم. اگر شروع اختلافات درون حزبی را واقعی نگاه کنیم ابتدا نیاز به یک "دیگری" است و این دیگری باید پرداخته شود و تمام خصوصیات کسی رابه دست بیاورد که برای خصومت ورزی با او دلایل کافی به دست آید. این عمل دگر پردازی تقریبا در تمام انشعابات ما یعنی از جدایی فرقه های حکمتی گرفته تا جماعت زحمتکشان، و این بار نیز در از سوی پیروان صلاح مازوجی، خصوصا در یک سال گذشته به شدت و اصرار، دنبال شده و به وجه اصلی فعالیت های سیاسی این فرقه جدید تبدیل شده است. در روندی که در یک سال گذشته پیگیری شده ابتدا برای خلق و ایجاد این "دیگری"، موضوع راست و چپ را پیش کشیدند و در ادامه اذهان دوستداران حزب کمونیست ایران را برآشفتند که گویا کسانی قصد انحلال این حزب را دارند. بدین گونه آن غول آسیابی خود را به دست آورده و دنبال تاوئل تمام گفته ها و نوشته های رهبری حزب و کومه له برآمدند. اما اینجا مفهوم دوم وارد می شود که عبارت است از "دگر ستیزی". اینبار سعی در خصومت ورزی با دشمنی است که هم خود پرداخته اند. البته نباید از حق گذشت و سرعت حوادث اجتماعی را نادیده گرفت. این چنین فرازهایی که به فرود مایل می شوند و امیدهای که پاسخ نمی یابند. هر کدام از اینها برای در هم کوفتن یک فعال سیاسی کافیست.  تاریخ صد ساله اخیر ما سرشار از چهره های محبوب و فعال است که در یکی از همین فرازها با موضعی که گرفتند، تمام میراث آزادخواهی خود را به باد دادند. با تشکر از ماکیاولی این دنیای سیاست واقعی است که ما باید ببینیم. نه جهانی از آرمانهایی که گویا در آن، انسان ها دست آلوده ندارند. اگر چنین جهانی باشد، قطعا آدم هایش اصلا دست ندارند.(به قول نقدی که بر کانت شده بود). در واقع من هر اختلافی را می توانم تحمل کنم، اما اگر زمینه اختلاف هم عینی باشد. یعنی زمینه های گسترش نظریه به جایی رسیده باشد که یک اقدام در جهت بازخوانی دوباره ضرورت پیدا کند. افرادی که این گسست معرفتی را از گذشته خود دارند، به چه آگاهی جدیدی دست یافته اند. این ها همه زمینه ای مادی توجیه یک گسست را می تواند بیان کند که از سوی پیروان مازوجی، توضیح و تبین نشده است. کسی که با حداقل های متد فکری مارکس آشنا باشد، می داند که هر گسستی باید معرفت گسست را با خود داشته باشد و به سطح بالاتری ارتقا پیدا کند. اما اگر این پروسه بدون زمینه واقعی اجتماعی رخ دهد، نه تنها دستاوردی ندارد که یک قدم به پس های جنبش مارکسیستی، از این منشاء می آیند. به عنوان مثال توجه مخاطبان خود را به حرکت یکی از اعضای تشکیلات به نام محمد نبوی جلب می کنم که اتفاقا خود را در جناح مازوجی می بیند. استفاده از این مثال عینی برای درک، دنباله روی در تجربه تاریخی مبارزات ما از اهمیت ویژه ای برخوردار است. موضوع این عضو ما اینگونه است که به کنگره یکی از فرقه های حکمت دعوت شده، توجه داشته باشید که ما در مورد گروهی صحبت می کنیم که تمام هم و غم شان ضربه زدن به حکا می باشد. محمد نبوی با شور و شوقی پشت میکروفن ظاهر می شود و اعلام می دارد که ..."من کمونیسم را از منصور حکمت آموخته ام و از شاگردان فاتح شیخ هستم و اینکه اینجا را میراث دار کومه له می دانم"... این سخنان را اگر از بیرون نظاره کنیم، اصلا نمی توانیم علت طرح شدن این "ارادت دنباله روانه" را متوجه شویم. اما اگر با عطف به اختلافات داخلی حکا بازخوانی شود، مخاطب در می یابد که محمد نبوی این جملات را نه برای دست زدن های مخاطبان حکمتش که برای عصبانی کردن رفقای هم حزبی خود بیان کرده است. این متد را میتوان در وسعت سپهر تاریخ سیاسی ایران جستجو کرد و دید که چه اندازه ، قدرت طلبی افراد در منازعات سیاسی داخلی موجب نزدیکی به دشمنان واقعی و خارجی شده است. گاهی این استمداد در تاریخ ما حتی چهره ای نفرت انگیز به خود گرفته اند و حتی با همدستی با دولت های استبدادی منطقه برای سرکوب دیگر صداهای رقیب شده است.(نمونه روابط اتحاد میهنی و حزب پارتی در مواجهه با صدام)

از وجه دیگری که می توان به خصلت اختلافات گرایش صلاح مازوجی با حزب کمونیست ایران، نظر کرد که به توضیح دقیق تری از قدرت طلبی درون حزبی و ذهنیت ریاست طلب بپردازیم.  ذهنیت ریاست طلب، هر بهانه ای را دستاویز قرار میدهد تا با نادیده گرفتن موقعیت عینی در حال تکامل، مسیرهای انقلاب را به سمت کرسی خود بکشاند. قدرت طلبی فردی و محفلی نه یک استراتژی دراز برای فعالین برابری طلب که صرفا به یک استراتژی برای فرصت طلبی معطوف به اهداف حقیرانه و جزیی در مبارزات درون سازمانی و بین سازمانی بدل شده است. در این میان آنچه حضوری ندارد، مفهوم کلی مبارزه طبقاتی و سوژه های اصلی آن است. ما با بت واره گی و شی واره شدن  "سوژه انقلابی"  مواجه هستم. آنچه می توان نادیده گرفتن جایگاه انسانی و ظرفیت آن تا حد یک وسیله که صرفا قرار است و باید مناسبات اجتماعی را تغییر دهد. این موضوع وقتی ضرورت طرح پیدا می کند که به وفور نسخه های پیچده شده برای طبقه انقلابی و دستورهای اکید و باید کردهای دستوری را می بینیم، اما خود سوژه انقلابی حضور ندارد و یا اگر حضوری دارد هنوز به عنوان نیروی مادی و واقعی مورد خطاب قرار نمی گیرد. وقتی من از اصطلاحات نیروی واقعی و سوژه انقلابی صحبت می کنم، اصلا منظورم اوراد جادویی " کارگران جهان متحد شوید" نیست. این باید کردهای کلی، تنها می توانند احساسات توده ها را برانگیزد، اما تا هنگامی که این روندها و آگاهی بخشی ها درونی نشوند، نه تنها هیچ دستاورد مادی نخواهند داشت و حتی اگر به ظهور هم برسند، هیچ ضمانت منطقی وجود ندارد که به ضد و برخلاف خواسته و منافع واقعی خود عمل نکنند. ما حداقل دو پروژه ضروری اما شکست خورده را در انقلاب مشروطه و بهمن پشت سر داریم که یکی ناتمام ماند و دیگری اتفاقا با حضور وسیع توده هایی شکست خورد، که به شدت به درستی اقداماتشان باور داشتند. اینجاست که باور داشتن و ایمان راسخ به ایده ها چه اندازه تخریبگر می شود. اگر به ریشه اصلی تفرقه و عدم انسجام کنونی نظاره کنیم، به وضوح می توانیم ببینم که متاسفانه همین باور عمیق بر حق بودن، عامل اصلی ناتوانی ما در یک گفتگو است. نسخه های پیچیده شده و شابلون های پیش ساخته خارجی، بیشتر به دگماتیسم و خشک مغزی منجر شده تا اینکه به رشد آگاهی و تعمیق مبارزه کمکی کرده باشد.

ادامه دارد ....

 

July 06, 2020

در هفت تپه قطب نما شوراست؛ تعاونی نیست

در هفت تپه قطب نما شوراست؛ تعاونی نیست

 

کمونیست هفتگی: اخیرا بحث ایجاد تعاونی کارگری برای اداره هفت تپه توسط بخشی از فعالین کارگری طرح شده است. این بحث چه اهمیتی دارد، نظر شما در باره تعاونی و این مسئله مشخص چیست؟ دنبال کردن کدام سیاست در وضعیت مشخص هفت تپه و شرکتهای مشابه بنفع اتحاد کارگران و مسائل اساسی مانند امنیت شغلی، ممانعت از بستن کارخانه و مقابله با بیکاری است؟

فاتح شیخ: لازم میدانم این حرکت را در دو سطح، از دو بُعد بسنجیم تا ببینیم جریان چیست.

اول: در قاب بزرگ تحول سیاسی جامعه، از بُعد اتصال این حرکت با آستانه تندپیچ اساسی پیش رو.

دوم: در مبارزه طبقاتی مشخص روز با پیشاهنگی مشعل بدستان هفت تپه، از بُعد خط شورا - خط تعاونی.

آخرسر: جواب فشرده ام به هسته مرکزی سوال بالا (کدام سیاست ...؟) چنین است: امروز در هفت تپه قطب نما شوراست؛ تعاونی نیست. برای مراکز کارگری مشابه هفت تپه هم میتوان چنین گفت. سازمان شورایی در هفت تپه اجتماع اعتراضی جاافتاده و هویتی کارگری متکی به مجمع عمومی و عمل مستقیم کارگران است که دارای ظرفیت فراگرفتن تشکلهای موجود جغرافیای پیرامون خود و دارای ملزومات ایجاد یک اتحاد سیاسی وسیع در جنبش و جامعه است. چنین ظرفیت و ملزوماتی در تعاونی نیست.

١

تصویر بزرگتر جامعه در پروسه تحولِ جامعه در آستانه تندپیچ اساسی پیش رو را باید در نظر بگیریم تا بتوانیم موقعیت جنبش رادیکال کارگری و جایگاه معرفه اعتراضات سازمانیافته و پایدار هفت تپه در این پروسه را عینی و همزمان جانبدارانه بسنجیم. محور مورد نظر من در این بخش از جواب میزگرد تاکید بر وجود معضل خلاء رهبری در پروسه سرنگونی رژیم اسلامی حاکم بر ایران و چگونه پاسخ دادن به آن توسط اردوی کارگری کمونیستی است. معضل خلاء رهبری یک مشاهده سیاسی غیرقابل اغماض و یک داده امروزی پروسه تحول سیاسی جامعه ایران است. به موازات جوشش بیوقفه اعتراضات بنیادی بنیانکن در جامعه هنوز هیچیک از دو قطب طبقاتی جامعه - پرولتاریا و بورژوازی - به معضل خلاء رهبری در پروسه سرنگونی پاسخ قابل محاسبه ای نداده اند. اینکه بورژوازی تاکنون موفق به پر کردن این خلاء نشده است یک دریچه واقعی و یک فرصت سیاسی معین است که اردوی کارگری کمونیستی جامعه باید بتواند آن را به سرعت بقاپد و نگذارد از دست برود. رهبری به معنی مشخص هدایت مسیر پیشروی خیزشهای دی ٩٦ و آبان ٩٨ و تداوم آنها زیر پوست جامعه و بروز مکرر آن بر پیکر جامعه تا به زیر کشیدن رژیم اسلامی حامی سرمایه است. با این فرض که سرنگونی رژیم اسلامی حاکم یکی از ملزومات انقلاب کارگری و رهایی سوسیالیستی جامعه است. جنبش رادیکال کارگری هفت تپه در معادله پاسخگویی به معضل خلاء رهبری در آستانه تندپیچ اساسی پیش روی جامعه چه جایگاهی دارد؟ و در این بُعد سیاسی حرکت تعاونی که موضوع این میزگرد است میتواند چه اثری (منفی/ مثبت) بجا گذارد؟

بیلان اعتراضات هفت تپه در سالیان قبل و بعد از خیزش دیماه ١٣٩٦ دو موقعیت متفاوت را برای این عرصه درخشان مبارزه طبقاتی دست نشان میکند. اگر قبل از آن خیزش مبارزه کارگران هفت تپه در موقعیت یک اعتراض کارگری با دامنه و کاراکتر محلی بوده، بیگمان بعد از خیزش به موقعیت یک عرصه مهم جنبش اعتراض سراسری جامعه صعود کرده و تاثیرات آن مشهود بوده است. در سال ٩٧ همه شاهد بودیم که جنبش رادیکال کارگران هفت تپه در صدر اعتراض اجتماعی جامعه ایران قرار گرفت و رهبران سرشناس آن به چهره های محبوب مبارزه برای رهایی بدل گشتند. از آن زمان تا امروز اعتراض کارگری در هفت تپه که نوک پیکان جنبش رادیکال کارگری و در واقع نوک کوه یخ جنبش کارگری بوده است در انظار اردوی آزادیخواهی و برابری طلبی جامعه، به سمبل آزادی و رهایی و فاکتور دائما حاضر و فعال مبارزه طبقاتی مبدل شده است. و به خاطر همین موقعیت به سرعت به یک پرچمدار پایدار و جای امید برای رهایی جامعه هم بدل گشته است. هفت تپه نماینده و سخنگوی طبقه کارگری است که نقش رهایی خود و رهایی جامعه را یکجا ایفا میکند. پژواک این موقعیت تعیین کننده طبقه کارگر را جامعه از فریاد نسل جوان در دانشگاهها شنیده که با شور و عشق بیسابقه شعار میداند: فرزند کارگرانیم کنارتان میمانیم! کارگر! معلم! دانشجو! اتحاد اتحاد! از این زاویه است که باید تاکید کرد پاسخگویی به خلاء رهبری نه فقط از ظرفیت جنبش رادیکال کارگری خارج نیست بلکه نقطه رجوع اجتماعی و طبقاتی پاسخگویی راهگشا به این معضل را همانجا باید جستجو کرد. جنبش سیاسی کمونیستی کارگری در ایران اگر به این نقطه رجوع اجتماعی اتصال پیدا کند میتواند بازو به بازوی جنبش رادیکال کارگری در پروسه تحول سیاسی پیش روی جامعه نقش واقعی و تاریخی خود را در پاسخ دادن به این معضل ایفا کند.

رهبران سرشناس کشوری یک داده امروزی جنبش کارگری در ایران است، گرچه فونکسیون آن عملا هنوز محدودیت محلی دارد و به مدار سراسری راه نیافته است. اگر دو دهه پیش منصور حکمت در بحث ملزومات پیروزی کمونیسم در ایران، به درستی به ضعف جنبش کارگری اشاره میکرد، امروز ضعف جنبش کارگری بیگمان به میزان نمایانی جبران شده است. جنبش کارگری با تحرکات رادیکال امیدبخش رهایی جامعه و با داشتن رهبران سرشناس کشوری به پیشروی موثری دست یافته است. جنبش شورائی در هفت تپه بر شانه این پیشروی و بر شانه تجربه کمون پاریس، اکتبر ١٩١٧ و شوراهای انقلاب ٥٧ ایران استوار است. جنبش شورائی و عمل مستقیم اساس هویت کمونیسم کارگری است. در این ظرفیت است که پرچم جنبش شورایی و زندگی شورایی برافراشته شده در مبارزات رادیکال کارگری هفت تپه را باید چون نقطه رجوع اجتماعی پاسخ دادن به معضل خلاء رهبری در پروسه سرنگونی رژیم اسلامی حامی سرمایه و عنصر پیشرو رهایی جامعه از سلطه سرمایه به رسمیت شناخت و با تمام توان تقویت کرد. از این رو میتوان گفت تلاش برای ایجاد تعاونی در هفت تپه در معادلات کنونی مبارزه طبقاتی و سیاسی جامعه حرکتی بازدارنده و رو به عقب است.

٢

ایجاد تعاونی قبل از آن که "بحث" مجردی باشد که " توسط بخشی از فعالین کارگری طرح شده است"، باید گفت حرکت مشخصی - فراتر از بحث - برای ایجاد شکل پیشنهادی یک گرایش معین رفرمیست برای سازماندهی توده ای کارگری در صنعت نیشکر هفت تپه است. تلاشی بر متن یک رویاروئی طبقاتی چندساله قوی بنیه متکی به شورا که رزم آوران هفت تپه برپا داشته اند، ادامه داده اند و امروز با اراده استوار خود آن را از سر گرفته اند. آن هم در شرایط بحران سیاسی اقتصادی مرکب و حاد جامعه و با سطح بالاتری از آگاهی و سازمانیافتگی با پرچم شورا در پیشاپیش صفوف رزمنده آن.

بنابراین به سادگی روشن است که ایجاد تعاونی در این شرایط تلاش معینی برای پیش گذاشتن شکل و بدیل دیگری از سازماندهی توده ای کارگران هفت تپه در تقابل با بدیل معرفه و تثبیت شده سازمانیابی شورایی است که هفت تپه با آن شناخته شده است.در حالیکه سازمان شورایی در هفت تپه به طور مشخص (و در هر مرکز کارگری دیگر به طور تجریدی) میتواند تشکلهای موجود دیگر از نوع اتحادیه و تعاونی را در خود جا دهد و متحد کند، تلاش برای ایجاد تعاونی در شرایط کنونی حرکتی معکوس و بیراهه رفتنی زیانبار است که به اتحاد کارگران در مبارزه طبقاتی زنده و جاری لطمه میرساند.

سازمان شورایی یک سازمانیابی توده ای فراگیر و متحدکن است. در این اوضاع که سازمان شورایی طی چند سال مبارزه طبقاتی هزاران کارگر هفت تپه جا افتاده و آبدیده شده است، حرکت ایجاد تعاونی نه متحدکن و تقویتگر بلکه انقسامی، بیراهه روانه و تضعیف کن است. در پهنه سیاسی جامعه در حالیکه مبارزه طبقاتی کارگران در هفت تپه (و میتوان گفت همه جای جامعه) در چند سال اخیر بیشتر و آشکارتر از چهار دهه گذشته بُعد قوی سیاسی دارد، حرکت ایجاد تعاونی یک عقبگرد سیاسی نامطلوب است و تا آنجا که از شواهد برمیآید نشانه ای از اقبال عمومی و علنی کارگران هفت تپه به آن دیده نمیشود. (سمپاتی محدود و مخفی را خبر ندارم). واضح است که این حرکت نشان از نفوذ راه حلهای بورژوایی و خرده بورژوایی در جنبش کارگری است. مورد دیگری از سنگ اندازیهای شناخته شده است که جنبش رادیکال کارگران هفت تپه در سالهای گذشته بارها کنار زده است.

مساله کارگران در هفت تپه اداره شورایی است نه اداره تعاونی. مساله واقعی تلاش برای لغو غارت این بخش بزرگ ثروت جامعه، از راه انتقال مالکیت آن از دست غارتگران دولتی به دست وابستگان خصوصی همان دارودسته های غارت و فساد سرمایه. تلاش برای لغو قراردادهای غارت از نقطه عزیمت دوقطبی سرمایه و کارگر، نه دوقطبی سرمایه دولتی و سرمایه خصوصی. تلاش برای نجات تا جای امکانِ صنعت نیشکر هفت تپه از ورشکستگی که هم سرمایه دولتی و هم سرمایه خصوصی در ده سال گذشته تلاش کرده اند که بر آن تحمیل کند.

در این میان دفاع از امنیت شغلی و حفظ دستاوردها، لغو قراردادهای موقت کار، کوتاه کردن دست شرکتهای انگل "پیمانکار" و غیره، به اضافه پرداخت به موقع حقوق در راس دستور مبارزه کارگران هفت تپه قرار گرفته و شورا و مجمع عمومی ابزار سازماندهی توده ای و قدرت عمل مستقیم توده های کارگر برای تحقق آن خواستها بوده است. در آینده هم مجمع عمومی باید تکیه گاه اعمال نظارت دائم و فراگیر کارگران بر پروسه تولید و بر همه ارکان حسابرسی و دفتر و دستک کارخانه باشد. تنها راه تضمین آن هم بالا بردن اتحاد کنونی کارگران و فشرده تر کردن اتحاد کنونی کارگران است. نزدیک سه هفته است اعتصاب هزاران کارگر هفت تپه با پرچم شورا و متکی به مجمع عمومی ادامه دارد و افق پیروزی آن روشن است. حرکت ایجاد تعاونی با اینکه حمایت بخش محدودی از هفت تپه را با خود دارد، در این شرایط تنها میتواند موجب آشفتگی در صفوف متحد کارگران گردد.

٣

آخر سر: مساله اصلی در ارتباط با ایجاد تعاونی در هفت تپه تعیین سیاست روشن نسبت به این شکل از سازماندهی کارگری در شرایط امروز مبارزه رادیکال کارگران هفت تپه است. اگر به طور عام حمایت از هر خشت روی خشت گذاشتن در روند تشکلیابی طبقه کارگر لازم است، باید تاکید کرد که امروز به طور مشخص در جنبش اعتراض رادیکال کارگری در هفت تپه حمایت از حرکت ایجاد تعاونی یک بیراهه رفتن آشکار است. دنباله روی پوپولیستی از این حرکت خرده بورژوایی رو به عقب در جنبش رادیکال کارگری هفت تپه به پسروی در روند آگاهی و سازمانیابی طبقه کارگر خدمت میکند. فونکسیون تعاون کارگری یک جزء همیشگی همبستگی کارگری بوده است. اما نباید گذاشت که فونکسیون تعاون کارگری با حرکت کنونی ایجاد شکل "تعاونی" سازماندهی در هفت تپه قاطی شود. این حرکت خواه ناخواه با سازمانیابی شورایی در تقابل میافتد. و باید به یاد داشت که مادام مناسبات سرمایه داری برقرار باشد دامنه تعاون در هر شکل آن در بهترین حالت بسیار محدود خواهد ماند.

مارکس "تعاون" بر متن نظام تولید کاپیتالیستی را "خراشهایی بر چهره کاپیتالیسم" توصیف کرده است اما در نظام تولید سوسالیستی "تعاون آزادانه تولید کنندگان" را پایه واقعی جامعه ترسیم میکند.

٤/٧/٢٠٢٠- ١٤ تیر ١٣٩٩

 

جامعه مشارکتی

جامعه مشارکتی،Participatory Society،

سرمايه داری دولتی شوروی در سال 1991 فروپاشيد و تمام کشورهای تجزيه شده از آن به راست و راست افراطی تا فاشيسم چرخيدند. ظاهرن ليبراليسم نو يا انتقال از بازاربه مثابه ابزاری برای تحقق کالا در فرايند توليد در سرمايه داری کلاسيک با رقابت آزاد، به بازار در نقش هدف، از اوخر دهه   1970 سرکشيد1. با تلاشی شوروی ليبراليسم نو ذوق زده پايان تاريخ را اعلام کرد و جار زد بديل ديگری نيست. ولی، نزديک به دو دهه بعد با انفجار بحران عميق سرمايه داری در شکل بحران مالی در سال 2008 تعبير ليبراليسم نوبه ديوار خورد. گرچه سرمايه داری غرب سرنگون نشد، ولی تعبير ليبراليسم نو در هر دوحيطه اقتصادی و گستره سياسی چالش شد. ناگهان، اقتصاددانانی که تاديروز بسته بندی تعبير ليبراليسم نو را در اختيار سياستمداران قرار می دادند با رخداد بحران اقتصادی 2008 ليبراليسم نو را نقد کردند. در بعد سياسی جنبش وال استريت با شعار «ما  صدای 99 درصد مردم عليه يک درصد هستيم. در صد ها شهر آمريکا  مردم به خيابان ها سرازير شدند. برآمد جنبش وال استريت فراسوی مرزهای آمريکا کشيده شد، بهار عربی غنچه زد، و با انقلاب روژاوا درسال 2012، اولين شيوه اداره جامعه در شکل دموکراسی مستقيم يا اداره جامعه بدست مردم، با برابری جنسی، نژادی و باورمذهبی و با سازه  های کمون های محلات، شوراهای شهری و شورای سراسری، کمون های کشاورزی مختلط زن و مرد و کمون کشاورزی زنان و تشکيل تعاونی های توليدی و کشاورزی در بطن جهنم خاورميانه و ليبر اليسم نو اعلام وجود کرد. به تمثيل انگليسی شاه مرد زنده باد شاه، بهارعربی سقط شد زنده باد بهارانقلاب روژاوا2...

جامعه مشارکتی3 يا شرکت همه مردم دراداره جامعه مترادف اداره شورائی جامعه، جامعه تعاونی، «رهائی بوم زيست، ظهور و انحلال سيستم سلسه مراتبی»4، جامعه سوسياليستی يا کمونيستی است.مارکس و انگلس در مانيفست کمونيسم در تقابل با انواع سوسياليسم های غير کارگری آرمان شان را کمونيسم ناميدند. زمانی بعد با افول اقبال سوسياليسم های غير کارگری هردواز واژه سوسياليسم به  همان معنای کمونيسم استفاده کردند. بنابراين، تعبير جامعه مشارکتی تجديد نظر در واژگان اداره شورائی، جامعه تعاونی، سوسياليسم يا کمونيسم نيست. اما، اين نيز گفته شود که پديداری گفتمان کمونيسم از همان نيمه اول قرن نوزدهم در يک نحله چپ در معنای آرمان خواهی دريافت شد تا در آينده ای تحقق يابد. ونه بسادگی کمونيسم درمعنای لغوی برای مردم يعنی هواداری از کمون و  کمونيست هوادار وسازمانگر کمون ( معادل متحول کردن محله درزبان فارسی) و البته نه در آينده، بلکه در درون همين روابط سرمايه داری و بهر درجه ای.

درپيامد بحران سرمايه داری سال 2008 ، تعابيری مانند جامعه مشارکتی، جامعه تعاونی به جای تعابير سوسياليسم و کمونيسم مطرح شدند. گرچه در بالا توضيح دادم  اين تعابيربديل سرمايه داری هدف مشابهی را افاده می کنند، ولی منصفانه به عاقبت سوسياليسم يا کمونيسم روسیه، اروپای شرقی و چين کمونيست حی و حاضر با ادعای سوسياليسم علمی اش تامل کنيم، بی دليل نيست که گرايشاتی راديکال، آزادی خواه و برابری طلب ترجيح می دهند تعبيرشان از بديل سرمايه داری را با نام های ديگر بيان کنند، که البته جديد هم نيست. «يانيس وارافاکيس»اقتصاددان وسياستمدار بانام وهوادار مارکس درتعبيرش از بديل سرمايه داری می گويد آنچه گفتم کمونيسم است ولی من کمونيست نيستم.

در تعابير گوناگون از جمله برپائی جامعه مشارکتی، سئوال محوری اين است که به پشتوانه کدام راهبرد شرائط لازم برای تحقق و سازمان دادن جامعه فراسرمايه داری را تدارک ديد.

درپس رويداد انقلاب صنعتی ازيک چهارم آخر قرن هيجدهم تا يک چهارم اول قرن نوزدهم دو ديدگاه متفاوت برای تحول دولت سرمايه داری از سوی  مارکس  و «جوزف پير پردون» 5،  پدر آنارشيسم مطرح شد.پرودون به سادگی گفت دارائی، ثروت دزدی است وتکليف سرمايه را برای خود روشن کرد. پردون      مخالف تشکيل دولت بهرشکل وضد تمرکززائی،Centralism، و ضد سلسله مراتبی،Hierarchy، وباورمند به سوسياليسم آزاد انديش،Libertarian Socialism، و

طرفدار برپائی تعاونی های کارگری بود، تا با راهبرد اقتصادی و نه سياسی يا انقلاب قهری برروابط سرمايه داری پيروز شد. «پردون» به مثابه  يک فرد متفکرباقی ماند. از اينرو، جنبشی يا حزبی نه ساخت . پردون دعوت مارکس برای همکاری با «کميته مکاتبات بين المللی، International Correspondence Committee» را مارکس در سال 1846 در برکسل تاسيس کرد به دليل رويکرد اقتدارگرائی نپذيرفت. اين رويداد پايه جدائی آناشيسم با مارکسيسم گرديد که تا به امروز ادامه دارد.  

 مارکس به تاسی از روش ديالاکتيک هگل، که توضيح می داد روح جهانی در سير حرکت اش دردولت تجلی نهايت تعالی جامعه عينيت می يابد، او نيز برپايه مفهوم ماترياليستی تاريخ استدلال کرد که  در استمرارسيرمبارزه طبقاتی مآلن پرولتاريا با سرنگونی بورژوازی و سامان دادن  ديکتاتوری پرولتاريا، در فرايندی دولت افول خواهد کرد(ميخائيل باکونين پيش بينی کرد که رژيم های مارکسيستی ديکتاتوری های تک حزبی عليه پرولتاريا خواهند شد  و نه برعکس حکومت پرولتاريا)؛ تجربه يک قرن ونيم پروژه مارکسيستی پيش بينی ميخائيل بوکونين را تائيد کرد.با اين وصف نبايد فراموش کرد که عناصری از جامعه سوسياليستی در شوروی و اروپای شرقی پياده شدند. اتحاد شوروی در همان بدو کسب قدرت در سال 1917 برابری جنسی را اعلام کرد،و حال آنکه زنان در آمريکا و انگلستان به ترتيب درسال های 1920 و 1928 حق رای کسب کردند.درشووری اختلاف دستمزد بين کارگران و مديران و مقامات عالی رهبری حزب به نسبت آمريکا بسيارنازل بود و کسی دارائی يا ثروت نداشت، دبيرکل حزب کمونيست ونخست وزير در يک آپارتمان و نه کاخ زندگی می کرد؛ در شوروی بيکاری نبود، بهداشت و آموزش رايگان بود، همه مسکن داشتند وکسی دربيغوله يا خيابان نمی خوابيد. ولی، در کنار کمبود های گوناگون، نقص محوری شوروی وجود دولت تماميت خواه،totalitarianism تک حزبی بالای سرمردم، سيستم سلسله مراتبی، دستگاه امنيت «ک گ ب» خلف دستگاه امنيتی «چکا» درزمان لنين و فقدان دموکراسی، آزادی بيان، نوشتن و تشکل بود. مشابه شوروی گذشته، امروز، به چند نمونه نظيرکوبا، ونزئولا ونيکاراگوئه اشاره نمود که عليرغم توطئه های کودتاگرانه و کاربردجنگ اقتصادی توسط امپرياليسم آمريکا عناصری از سوسياليسم دراين کشورها پياده شده اند.

مارکس در انقلاب 1848 اروپا فعالانه شرکت کرد و با  شکست انقلاب مجبور به پناهندگی در انگلستان گرديد.مارکس تا سال 1951 هنوز اميدواربود که دوباره انقلاب در اروپا جرقه زند. ولی، وقتی دريافت بورژوازی براوضاع مسلط شد و نشانی از برگشت انقلاب نيست مارکس به اقتصاد روی آورد و روانه کتابخانه بريتانيا در لندن گرديد. به سخن ديگر اگردوباره غليان انقلابی در اروپا شعله می کشيد مارکس به مطالعه روی نمی آورد و سرمايه يا کاپيتال نوشته نمی شد. مارکس قصد داشت شش کتاب: سرمايه، مالکيت زمين، کارگرمزدی، دولت، تجارت خارجی و بازارجهانی را به رشته تحرير درآورد. ولی، تنها به نقد سرمايه و نه سرمايه داری محدود کرد. مارکس جلد اول سرمايه را درسال 1867 به چاپ رسانيد و دست نوشته های باقی مانده از وی توسط يار ديرين وقيم آثارش انگس بعد از درگذشت وی جلد دوم و سوم سرمايه با ويرايش و افزوده ای بر جلد سوم-درکادرقرار داد- چاپ شدند. جدا از تحليل ژرف و درخشان سرمايه، يک ويژگی والای سرمايه مارکس دراين است که برخلاف کتاب های اقتصادی اقتصاددانان سرمايه داری خشک و منتزع از فرايندتوليد، مارکس عواقب استثمار بردگی مزدی را بطورمبسوط شرح داده وصفحات در باره شرائط وحشتناک و بی حقوقی کارگران در امپراتوری انگلستان قرن نوزدهم، معروف به دوران  طلائی ملکه ويکتوريا، که آفتاب درآن غروب نمی کرد، نگاشته است. ولی، اين نيز گفته شود که مارکس برای تحليل سرمايه يا کاپيتال با اين فرض بحث انگيزشروع می کند که کارگرآزاد با سرمايه دار در بازار برسرفروش دستمزد معامله می کند. ولی، پيشتردرانگلستان با حصارکشی زمين های عمومی،Common، ازدهقانان سلب مالکيت شد واکنون برده مزدی  چيزی بجزفروش نيروی کاربرای زنده ماندن نداشت و بی چيزو آواره زير فشار ديو گرسنگی مجبور بود  درب منازل اغنا را بکوبد و بگويد حاضراست برای قرص نانی کارکند!

مارکس مردسالار بود6،با انقلاب صنعتی و مکانيزه شدن فرايند توليد و  تقسيم کارپيچيده به اجزای ساده تر دهها هزار دختر جوان روانه کارگاه ها شدند و تحت شرائط تحقير کارگران مرد سالار و تحقير و تجاوز سرمايه دارمردسالار شديدتر از کارگران مرد استثمار شدند، عليرغم اين لشگر کلان کارگران دختر جوان، مارکس انترناسيونال کارگری را تحت عنوان «انجمن های تعاونی بين المللی کارگران مرد» نوشت.

 مارکس براين باور بود که شهر-کشورهای آتن ورم در ميان دنيای بربريت،توحش، به دوران تمدن يا شهرنشينی گام نهادند، وعليرغم انتقادش به سرمايه داری آنرا مترقی دانست و هجوم کشورهای امپرياليستی، فرانسه،هلند،انگلستان، بلژيک، فرانسه وآلمان،آمريکا، اسپانيا و پرتقال تحت واژه عوام فريبانه استعمار،آبادانی، برای غارت،تجاوز،ستم و تحقيرنژادی  مردم افريقا،آسيا و آمريکا را اقدامی پيشرفته برای گذار به تمدن توجيه کرد!  به يک نمونه بسنده کنم، زمانی که فرانسه الجزاير را درسال 1830اشغال و مستعمره کرد،مردم شهرها و دهات الجزاير همه با سواد بودند، تحت سياست استعماری فرانسه 30% مردم الجزاير بی سود شدند.

کاستی راهبردهای مارکس و پرودن دراين بود که هردوبا انتزاع از کليت جامعه تحول سرمايه داری را اولی در نقش سامان يابی کارگران مرد و دومی تشکيل تعاونی ها بسنده کردند، ومعضلات ديگر جامعه، وضعيت وحشتناک محيط زيست، ذهنيت توده ها،مردسالاری، نابرابری جنسی، نژادی، ستم، تجاوز وتحقير زنان، مذهب، ناسيوناليسم، فرهنگ، مسائل و مشکلات محلات کارگری وغيره را به آينده سپردند. 

کمون پاريس             

مارکس در برآمد کمون پاريس اعلام کرد: با کمون پاريس کليد حکومت کارگری کشف شد. ولی، کمون پاريس دولت ياساختاری حکومتی و سلسله مراتبی نبود!دولت سرمايه داری فرانسه اختيارات مديريت شهرداری های کشور  را تعيين می کرد، شهرداری ها تابع تصميمات دولت مرکزی و نهادهائی سلسله مراتبی با  قدرت اجرائی از بالا به پائين بودند. مارکس در رساله جنگ داخلی در فرانسه می نويسد:  کمون پاريس از نمايندگان شهرداری ها با آرای مردم شهرداری های نواحی گوناگون شهر پاريس انتخاب شدند ونماينده ها  به شهروندان شهرداری ها پاسخگو.بنابراين،  تحول شهرداری های پاريس  از نهادهائی سلسه مراتبی و ازبالا به ارگان های قدرت مستقيم مردم شهرداری های پاريس در انتخاب و عزل نماينده ها، سامانه شهرداری ها را از نهادهائی ايستاده روی سر به سازه هائی روی پا دگرگون کرد. با اين نوآوری، شهرداری های پاريس و پيدائی کمون پاريس نفس وجود دولت و قدرت دولت مرکزی سرمايه داری فرانسه را در پاريس زير سئوال برد. ولی، اهميت و جايگاه اين استحاله و تلاش برای دگرديسی شهرداری های گونه سرمايه داری به شهرداری ها يا کمون هائی از پائين به  بالا درک نشد. مارکس اقدامات کمون را برشمرد، ولی پديده نوين تبديل شهرداری های پاريس از ارگان هائی از بالا و پسند دولت سرمايه د اری به ساختارهائی از پائين به بالا به بنا به باورش به ضرورت تشکيل دولت پرولتری مورد توجه اش قرارنگرفت.

عروج جنبش های فراپارلمانی و دموکراسی ازپائين. تا برآمد جنبش وال استريت همه جا در خلال انتخابات پارلمانی و  رياست جمهوری فضای تبليغات انتخاباتی ازبالا همچون کارناوالی براه می افتاد. سهم شهروندان از دموکراسی يا دخالت در فرايند سياست جامعه به يک روز رفتن  پای صندوق و ريختن رای محدود می شد تا به اين يا آن کارگزار سرمايه داری رای داده  و در364 روز ديگر از  دخالت درسياست محروم گردند. درجريان انتخابات رياست جمهوری آمريکا درسال 2016 و انتخاب رهبر جديد حزب کارگردرسال 2015شعبده بازی بالا چالش شد. برای اولين بار در چهار دهه گذشته نسل جوان دختر و پسرکنشگران راديکال تحت تاثير پلتفرم های سناتوربرنی سندرز و جرمی  کوربين جنبش های از پائين يا دموکراسی فراپارلمانی را کنش کردند. اين جوانان در انگلستان شيوه جديد بانک تلفنی و تشکل تکانه،Momentum، را ابداع کرده، تلفنی با مردم تماس گرفته وپلتفرم انتخاباتی جرمی کوربين را تبليغ کرده  ودرمحلات کارگری جلسات عمومی برپا کردند. در خلال چهاردهه گذشته، اليگارشی آمريکا از واژه سوسياليسم مفهومی نکوهيده ساخته بود، وقتی درسال 2015برنی سندرز ندای سوسياليسم دموکراتيک را سرداد و ازانقلاب سياسی سخن گفت، سخن پراکنی های اليگارشی با دهان کجی سانسورش کردند. ولی، ده ها هزار نسل جوان دختر و  پسرآمريکا دور برنی سندرز جمع شدند، آنها نه تنها از واژه سوسياليسم دموکراتيک نه هراسيدند، بلکه استقبالش کردند، ديوار سانسور شکست. تجربه راهبرد انگلستان به آمريکا رفت. «الکساندرا اوکازيو کورتز» دختر جوان کارگر رستوران و هوادار سوسياليسم دموکراتيک از ناحيه کارگرنشين «کوينز» واقع در نيويورک کانديد نمايندگی کنگره شد و به پاس جوانانی که شب و روز، به تاسی ازانگلستان به مردم تلفن کرده و به درب منازل کارگران ميرفتند تا پلتفرم وی را تبليغ کنند«ا و ک» توانست «جو کرولی» را که 20 سال نماينده کنگره بود وميرفت با پيروزی اش رئيس کنگره آمريکا شود، شکست داد. «اوک» دريکی از ويديوهای انتخاباتی اش می گفت: جو کرولی هوای محله مارا استنشاق نمی کند، جو کرولی آب آلوده مارا نمی نوشد و غذای مارا نمی خورد، پسراو در محله ما به مدرسه نمی رود، جوکرولی درمحله ما زندگی نمی کند- اينها همه پژواکی برای جامعه برابری بودند. يک زن جامعه شناس و حامی «اوک» تعريف می کرد: وقتی مضمون ويديو را همسايه محافظه کارش گوش کرد با تائيد سرش را پائين آورد.

جرمی کوربين با مخالفت ساختار قدرت، رسانه ها و جناح راست حزب کارگر انگلستان در انتخابات پارلمانی سال 2019شکست خورد، و دويد کمرون رهبر پيشين حزب محافظه کاربرای ابراز تبريک به شتاب به ديداربوريس جانسون نخست وزيرجديد رفت و  پای درب نخست وزيری به خبرنگاری گفت کوربينسم تمام شد. «سير کيرستمر»،Sir Keir Starmer، در ماه آوريل 2020 به رهبری حزب کارگر انتخاب شد و در حرف وفاداری اش به مانيفست جرمی کوربين را بيان کرد، وی پيش از اينکه درانتخابات سال 2015 از حزب کارگر به پارلمان وارد شود،از سال 2008 تا 2013 رئيس دادستانی کشوربود و به پاس خدماتش(؟) در سال 2014 ازملکه انگلستان لقب سر،Sir، دريافت کرد، آقای کير ستمر به چپ نرم معروفند، وی لباس آبی رنگ، رنگ مطلوب محافظه کاران، و کراوت رنگ زرشکی می  پوشد، حال آنکه جرمی کوربين از کراوات رنگ سرخ استفاده  می کرد. عليرغم اينکه بوريس جانسون در مبارزه با ويروس کرونا گند زد و بسيار آسيب پذير بود، سيرکيرستمراز اين فرصت طلائی برای داغان کردن وی استفاده نکرد.  

برنی سندرز نيز با دشمنی حزب دموکرات و رسانه های راست کانديداتوری گزينش از سوی حزب دموکرات را باخت. حزب دموکرات شکست برنی سندرز را به انتخاب دوباره دانلد ترامپ ترجيح داد. پرچم ناميمون ليبراليسم نو توسط مارگرت تاچر و رونالد ريگان درانگلستان و آمريکا بالا رفت. جرمی کوربين و برنی سندرز درانگلستان و آمريکا می رفتند تا پرچم ليبراليسسم نورا پائين بکشند. به اين دليل  بود  که کل ساختار ليبراليسم نو بسيج شدند تا هردو را شکست دادند.

تا برهه مبارزه انتخاباتی جرمی کوربين و برنی سندرز، درتمام انتخابات پارلمانی انگلستان و آمريکا شخص نامزد انتخاباتی مطرح بود، او بود که از تلويزيون و همايش انتخابات اظهار می کرد من چنين و چنان می کنم، ولی، در حقيقت منافع اقليت ناچيزی را نمايندگی می کرد. برای اولين بار در شيوه مبارزه انتخاباتی انقلاب شد. هردو، درهمايش  ها تکرار و تکرار کردند: نه من تنها بلکه من و شماها ما ،و بدون  دخالت شما در سياست نه جرمی کوربين و نه برنی سندرز به  تنهائی نمی توانند مانيفستی را که به شما  قول داده اند با رفتن به  خانه شماره 10 داونينگ ستريت لندن و يا کاخ سفيد واشنگتن تحقق بخشند. وقتی، جوانان پسر و دختردر همايش ها با صدای بلند آهنگ وارتکرار می کردند جرمی کوربين ،،، برنی برنی... اين جوانان ازکنج انفرادگرائی درآمده و با شور و شوق تمرين دموکراسی می کردند،  وارد ميدان سياسی شده بودند، و مانيفست جرمی کوربين و برنی سندرز به آنها تعلق داشت. ازاينرو، شکست انتخاباتی جرمی کوربين و برنی سندرز، شکست کوربينيسم و برنی سندرزيسم نيست، شرکت گسترده و پيوسته نسل جوان دخترو پسر سفيد و سياه در خيزش پرشکوه «زندگی سياه مهم است»  و پائين آوردن مجسمه های نژاد پرستان گواه روشنی است ازماندگاری مانيفست های برنی سندرزيسم و جرمی کوربينيسم.

جليقه زردها

جليقه زردها با خواست تشکيل مجالس مردمی محلات،People`s Assemblies، دموکراسی بورژوائی و پارلمانتاريسم فرانسه را زير سئوال بردند. يک قرن نيم بعداز کمون پاريس، جليقه زردها با تشکيل مجالس مردمی روح دموکراسی کمون پاريس را  زنده کردند، و  نداگرجامعه مشارکتی شدند.خواست تحول شهرداری ها به مجالس مردمی شهرداری  ها  آنچنان محبوبيت اجتماعی يافت که آمانوئل مکرون رئيس جمهوری فرانسه مجبور شد برای مخدوش کردن مطالبه مجالس مردمی فراخوان کنفرانسی از نمايندگان دست چين شده شهرداری ها را برگزارکند وچندين فقره اصلاحات رقيق به نفع جليقه زردها پيشنهاد کند که جليقه زردها رد کردند. سرکوب وحشيانه پليس، استفاده از گلوله های لاستيکی، گاز اشک آور، ضرب و شتم و شليک به چشم چپ تظاهرکنندگان، که به کورشدن چشم چپ  217 تظاهر کننده منجر شد، کودکان مدرسه را که در پشتيبانی از جليقه زرد ها کلاس ها را تعطيل کرده بودند، پليس دموکراسی سرمايه کودکان مدرسه را مجبورکردند با دست ها ی پشت سر ونيم زانو نشسته برای مدت طولانی بمانند. سخن کوتاه، محافظ شخصی جناب رئيس جمهور در صف تهاجم پليس تظاهرکنندگان را زيرمشت ولگد گرفت. زهی بر دموکراسی فرانسه.

 نوآم چامسکی منتقد نام آورسرمايه داری می گويد: حمله جهانی به دموکراسی، وجود بيش  از 15000 بمب های هسته ای و بحران اضطراری بوم زيست، بقای تمدن و بوم زيست را شديدن تهديد می کنند7. من تنها در باره بحران اضطراری بوم زيست و تهديد جدی جامعه بشری و بوم زيست  چند کلمه ای می نويسم.

جنبش بحران  اضطراری بوم زيست

بحران اضطرای بوم زيست پديده ایست جهانی و هيچ کشوری مستقيم يا غير مستقيم از عواقب دهشتناک اش مصون نيست. جنبش اضطراری بوم زيست نه حرکتی در چهارچوب محدود انتقال از سوخت های فسيلی بلکه همزمان مبارزه ايست عليه شيوه توليد سرمايه داری و به اين دليل عليه تخريب محيط زيست. منابع طبيعی بی پايان نيست، بايد فرهنگ کالائی و فيتيش کالائی را با فرهنگ مصرف کم، صرفه جوئی وقناعت جانشين کرد وبرای رسيدن به اين مقصود بايد توليد سرمايه داری را دگرگون کرد. وقتی کنشگران جنبش نابودی بوم زيست،Extinction Rebellion،  درلندن جلوسالن مد لباس اعتراض کردند، درحقيقت توليد سرمايه داری را آماج گرفتند.

برابربا تحقيقات دانشمندان بوم زيست شتاب افزايش کربن در جو از سال 1950 شروع شد و اکنون افزايش تعداد کربن جو از 300 واحد بی خطر به  بيش از400 واحد در يک ميليون واحد اتمسفر زنگ خطر بحران اضطراری بوم زيست را نواخته است . دراواخر دهه 1970 دانشمندان متخصص بوم زيست کارتل نفت شل افزايش کربن در جو و تاثيرات نامطلوب اش را به کارتل گزارش دادند، ولی کارتل شل نتيجه تحقيقات را عامدن بايگانی کرد و استخراج مواد فسيلی وکسب سود کوتاه مدت را فدای آينده جامعه بشری و بوم زيست کرد. از دهه 1980 تا 2015 هيچ اقدام جدی برای فشار به دولت ها اعمال نشد. کنفرانس سازمان ملل در پاريس درسال 2015 يک بسته اقدامات را  برای کاهش سوخت فسيلی مطرح نمود ولی با مخالفت کشورهای آمريکا، چين، روسيه و عربستان، کنفرانس از اعضای شرکت کننده خواست داوطلبانه برای کاهش سوخت فسيل اقداماتی منظور کنند. با شکست کنفرانس سازمان ملل در پاريس، درسال 2017 جوانان دخترو پسر آمريکا جنبش طلوع آفتاب،Sun rise movement، را باهدف مبارزه عليه سوخت مواد فسيلی بنياد کرده، سپس دسته جمعی  راهی کنگره آمريکا شدند و جلو «نانسی پلوسی» رئيس کنگره آمريکا را گرفته وبخاطربی عملی دولت ازوی  انتقاد کردند. در پی حرکت جسورانه جوانان طلوع خورشيد، «الکساندرا اوکازيو کورتز» با همکاری متحدانش سال بعد پلتفرم «قرار داد سبزجديد» را بااقتباس از قرار داد جديد «فرانکلين روزولت» رئيس جمهوراسبق آمريکا اعلام کردند. در پی ورود برنی سندرزبه مبارزه انتخابات رياست جمهوری  پلتفرم «قرار داد سبز جديد» جز بسيار مهم پيکره اهداف مبارزه انتخاباتی وی گرديد. اين بار ابتکار جنبش طلوع خورشيد و پلتفرم قرار داد سبز جديد  ازآمريکا وارد انگلستان شد و جرمی کوربين رهبر حزب کارگرآن زمان در پارلمان انگلستان ازآن پشتيبانی کرد و درغياب رهبر دولت محافظه کار در پارلمان، وزيرآبادانی به نمايندگی از سوی نخست وزير بحران اضطراری بوم زيست را تائيد کرد- البته درحرف باقی ماند.

درتابستان 2018جنبش عليه نابودی کره زمين،Extinction Rebellion، به ابتکار «راجر حلم» جامعه شناس و دکتر گيل برد-بروک زيست--فيزيک دان درانگلستان تاسيس گرديد و در تابستان 2019 جنبش با عمليات «نافرمانی مدنی مسالمت آميز» برای تبليغ و آگاهی مردم و وارد  کردن فشار اقتصادی به دولت به مدت ده روز مرکز لندن را مسدودکردند و بحران اضطراری بوم زيست مسئله ای جهانی شد و نزديک به 40 کشوراز اروپا تا آمريکای شمالی و جنوبی، آسيا وافريقا جنبش های خودمختار با پلتفرم E R جنبش عليه نابودی کره زمين را تشکيل و اقدام به عمليات گوناگون کردند. جنبش بحران اضطراری بوم زيست با انتخاب «راهکار نافرمانی مدنی مسالمت آميز» درعرصه های گوناگون فعالند، با راه بندی ترافيک بخشی از نظم شهررا بهم ريخته و به اقتصاد ضربه می زنند، درمحلات با هدف  ايجاد همبستگی در کنار خيابان دور هم جمع شده ونوعی مهمانی برگزار می کنند، برای امنيت خيابان ماشين ها را به پارکينگ مخصوص انتقال میدهند، خيابان را درمحلات برای دوچرخه سواران خط کشی می کنند، جلسات آموزش عمليات درمحلات برگزارمی کنند، کنفرانس اينترنتی سامان داده و با مصاحبه با افراديکه در محل زندگی شان اقدامات گوناگون برای بهبود زندگی مردم و بوم زيست انجام می دهند روحيه همبستگی و خلاقيت و فعاليت جمعی را تشويق می کنند.با صاحب نظران اقتصادی مسئول وفعال اجتماعی، نظيرکنفرانس اينترنتی راجر حلم بنياگزار مشترک جنبش ،Roger Hallam، با «ان پتيفور ،Ann pettifor،»، «پل ميسن،Paul Mason،» و «مالی سکات کتو،Molly Scot Cato،» برمحور تناقضات سرمايه داری و برون رفت از آن برگزار کردند. 

جنبش عليه نابودی بوم زيست با حمايت از تشکيل مجلس مردمی برای اتخاذ تصميم راه حل انتقال از سوخت فسيلی به انرژی های تجديد پذير محوريت پارلمان سرمايه داری را زير سئوال می برد. بنا به تمام آنچه برشمردم اين جنبش افق جامعه مشارکتی را تعقيب می کند.

جنبش دموکراسی برای اروپا، دی ام 25، Die M 25 ،. اتحاديه اروپا همانند آلمان فدرال ويا آمريکای فدرال نيست. دربحران 2008 خزانه داری دولت مرکزی درواشنگتن ايالت های ورشکسته را به حال خود رها نکرد. خزانه داری آمريکا با پمپ کردن پول کلان ايالت های ورشکسته را نجات داد.دراتحاديه اروپا قدرت واقعی در دست عده ای بورکرات قرار دارد که به پارلمان اروپا پاسخگو نيستند و دولت های متشکل اتحاديه اروپا هيچ قدرتی عليه مصوبات ديکته شده بوروکرات ها در پارلمان اتحاديه اروپا ندارند. اتحاديه اروپا بانک مرکزی دارد وهم دولت های محلی. ولی، جالب اينکه بانک مرکزی  اروپا به کشورهای ورشکسته پول چاپ نمی کند و بانک های کشورها اجازه چاپ پول ندارند. پرتقال، قبرس، ايرلند،اسپانيا، يونان، ايتاليا و تاحدی فرانسه به امان خود رها شدند. «ترويکا، Troika » کميسيون اروپا، بانک مرکزی اروپا و  صندوق بين الملی پول، با ديکته کردن سياست های رياضت اقتصادی برای نمونه يونان را به فقر، فلاکت و بيکاری... کشاندند، و هنوز اتحاديه اروپا از بحران 2008 بيرون نيامده است8.      

«يانيس واروفاکيس» و «سرکو هاوارد» فيلسوف اهل کرواسی «جنبش برای دموکراسی اروپا» را درسال 2016 تاسيس کردند. «ج ب د ا» تشکلی فرا-ملی يا پان اروپائی است و تلاش می کند در  سطح اروپا با بسيج مردم از پائين و شرکت در مبارزات انتخابات پارلمان اروپا دموکراتيزه کردن اروپا و انتقال ازايدئولوژی ليبراليسم نو در فرايندی با تشکيل مجالس مردمی،Peoples Assemblies، مآلن بسوی اروپای فرا-سرمايه داری گام بردارد.

 

مراد عظيمی

 

ملاحظات

 

1- سرمايه داری ليبرال نو با هدف بازار، سرچشمه زايش پول با پول شد. انواع گوناگون «صندوق پرچين،Hedge Fund،»، سهامدار خصوصی،Private Equity، موسسات بيمه های مالی، رنت ،کرايه، خريد و فروش سهام بازار بورس، رهن، وام صفردرصد يا بدون بهره توسط خزانه داری يا بانک مرکزی به بانک ها و انتشار کارت اعتباری با بهره دورقمی به کارگران ...!

2-«کنفدراليسم دموکراتيک شمال سوريه» از بدو اعلام وجودش از طرف دول سوريه، ترکيه و اقليم کردستان عراق محاصره اقتصادی شد- از چهار سو. هم چنين مورد دشمنی قدرت های منطقه و جهانی واقع گرديد، جزئی از خاکش با همراهی آمريکا و روسيه  توسط ترکيه اشغال شد. ولی، عليرغم تمام بدخواهی ها وتحميل نارسائی ها «ک د ش س»،اکنون بانام «خودمختاری دموکراتيک شمال و شرق سوريه» پايدار مانده است.

3-جامعه مشارکتی تعبيرسياسی جديدی برای تغيير جهان: جرج مونبيوت،George Monbeut. 

https://www.youtube.com/results?search_query=George+Monbeut+and+Participatory+society

 

4- ماری بوکچين،Murray Bookchin، متفکرو جامعه شناس آمريکائی با بررسی کمون های اوليه مبتنی براخلاق هديه، همياری و همبستگی واحترام وافربه طبيعت، بديل سرمايه داری را در کتابش « آزادی بوم زيست، ظهور وانحلال سيستم سلسله مراتبی، The Ecology of Freedom The emergence and dissolution of Hierarchy» جامعه تعاونی برپايه اخلال هديه، همبستگی و ايجاد تعادل با  طبيعت وصرفه جوئی درمنابع طبيعی تعريف  می کند.

5-آنارشی يا آنارکی واژه ای يونانی از «آن» به معنی ضد و «ارکی» به معنی سرور يا دولت و آنارشی يا آنارکی به  معنی ضد سروريا ضد دولت.  نزديک به يک قرن در يونان باستان اداره آنارشی جامعه وجود داشت. دردموکراسی مستقيم آتن همه شهروندان، بجز زنان، برده ها و مهاجرين، دريک همايش عمومی شهرمجريان جامعه را انتخاب می کردند. جالب اينکه مردم به کانديدهائی که سخنور، بليغ، زبانباز و فصيح بودند رای نداده واز شهرآتن طرد،Ostracize، می کردند- کلمه انگيسی، Ostracize، واژه ای يونانی است. دليل طرد فرد سخنور اين بود که وی با بلاغت اش افراد عادی را ازفرصت انتخاب شدن محروم می کرد. گرچه، شيوه آنارشيستی اداره جامعه در دموکراسی يونان به خاطروجود برده داری و محروم کردن زنان، برده ها و مهاجران کمبود کلانی داشت، ولی، دموکراسی مستقيم يونان باستان به نسبت دموکراسی پارلمانی بسيار پيشرفته بود. 

6-مردسالاری. عبداله اوجالان اولين متفکری است که ريشه مردسالاری و تحقير زن را دراولين شهر-کشور«اوروک،Uruk،»عهد عتيق واقع درجنوب عراق توضيح می دهد. حدود 5500 پيش، جامعه کمونی مادرسالاری مبتنی بربرابری اجتماعی،اخلاق هديه و همبستگی با ظهور طبقات و دولت با قهر به دوران مردسالاری  با خصائل جنگ، غارت، تصرف، بردگی، تحقيرو تجاوز به  زنان دگرگون شد.   اين خصائل مردسالاری همچون «دی ان ا ، DNA» خون تا به امروز ادامه يافته. ولی، عليرغم غلبه مردسالاری، خصائلی ازدوران مادرسالاری در حاشيه زنده مانده است.

7- انترناسيوناليسم يا نابوی،Internationalism or Extinction، جديدترين نوشته نوآم چامسکی

8-مطالعه کتاب:

1- «ضعيف رنج می برد، آنچه بايدنصيب شان گردد،And The Weak Suffer What Thy Must?

 2-«آدم های بالغ در اطاق،«Adults in the  Room» ،«يانيس واروفاکوس، Yanis Varoufakis»

3-يانيس وارافاکوس می گويد اگر از اقتصاددانی به پرسی اقتصادچيست، زبانش بند می آيد، وی کتاب کوچک اقتصادی تحت نام «گفتگوی من با دخترم» را برای نوجوانان و مردم عادی نوشته است.

پرونده‌سازی جدید روزنامه «کیهان» علیه کانون نویسندگان ایران!

پرونده‌سازی جدید روزنامه «کیهان» علیه کانون نویسندگان ایران!

bahram.rehmani@gmail.com

 

روزنامه کیهان حکومت اسلامی ایران، از بیانیه کانون نویسندگان در واکنش به صدور حکم محکومیت سه عضو این کانون، به‌شدت خشمگین شده است.

این روزنامه که در واقع یکی از ارگان‌های تبلیغی سانسور و سرکوب و امنیتی حکومت اسلامی محسوب می‌شود و سردبیر آن نیز سابقه شکنجه‌گری در زندان اوین دارد در واکنش به بیانیه کانون نویسندگان ایران این‌چنین نوشته است:

«*کانون نویسندگان اما طی سال‌های اخیر، دیگر هیچ فعالیت فرهنگی ندارد و فقط، گاهی با صدور بیانیه سیاسی علیه ایران ابراز وجود می‌کند.

*نکته قابل تامل این است که این بیانیه‌ها نیز تنها در رسانه‌های جنایت‌پیشه‌ترین دولت‌های جهان بازتاب پیدا می‌کنند! به‌طور مثال، کانون نویسندگان روز گذشته بیانیه‌ای را در واکنش به صدور حکم محکومیت برخی از معاندان و آشوبگران در ایران صادر کرده است.

*اما مثل همیشه، این بیانیه فقط در چند رسانه وابسته به دولت‌های آمریکا و رژیم صهیونیستی منتشر شده است! یعنی گروهی که روزگاری خود را طلایه‌دار مبارزه با استعمار می‌دانست، حالا به جایگاهی سقوط کرده است که فقط خوراک تبلیغاتی برای رسانه‌های استعماری جهان را تامین می‌کند!»

 

 

کانون نویسندگان ایران شامگاه یک‌شنبه یک تیرماه اعلام کرد اجرای حکم‌های زندان سه تن از اعضایش به تعویق افتاده است.

روز شنبه ۳۱ خرداد، دایره اجرای احکام در تماس تلفنی از سه نویسنده عضو کانون، رضا خندان‌(مهابادی)، بکتاش آبتین و کیوان باژن خواسته بود که خود را برای اجرای حکم به آن دایره معرفی کنند.

کانون نویسندگان ایران در حساب‌های کاربری خود در شبکه‌های اجتماعی نوشته است: «امروز، یک‌شنبه یکم تیر ماه، سه نویسنده به‌همراه وکلای خود، ناصر زرافشان و راضیه زیدی، در دادسرای اوین حاضر شدند. جمعی از اعضای کانون نویسندگان ایران و شماری از خانواده‌ها نیز در حمایت از سه نویسنده نزدیک ساختمان دادسرای اوین حضور یافته بودند. پس از ساعت‌ها معطلی سرانجام به سه نویسنده اعلام شد که اجرای حکم‌های آن‌ها به مدت سه ماه به تعویق می‌افتد و آن‌ها باید پنجم مهر سال جاری در دایره اجرای احکام حاضر شوند.»

رضا خندان‌(مهابادی) و بکتاش آبتین از اعضای هیئت دبیران کانون هستند و هر یک به شش سال زندان محکوم شده‌اند. کیوان باژن عضو سابق هیئت دبیران نیز به سه سال و شش ماه زندان محکوم شده است. اتهام‌های آن‌ها «اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت کشور» و «تبلیغ علیه نظام» است. تالیف کتاب تاریخچه کانون، بیانیه‌های کانون، انتشار نشریه و حضور بر مزار پوینده و مختاری مصادیق اتهام‌های این سه نویسنده است.

حسین شریعتمداری که نزدیک به سه دهه است به‌عنوان نماینده ولی‌فقیه و سرپرست موسسه کیهان و مدیر مسئول روزنامه کیهان مشغول فعالیت در این موسسه است

شریعتمداری علاوه بر مسئولیت‌های مهم و حساس دیگری که در نهادهای امنیتی حکومتی دارد، ظرف این دهه‌‌ها که مسئولیت تام و تمام موسسه بزرگ کیهان را نیز عهده‌دار است یکی از کارهای دایمی‌‌اش پرونده‌سازی علیه منتقدین و مخالفین حکومت و نهادها مستقل به ویژه نویسندگان و کانون نویسندگان ایران بوده است.

 

حسین شریعتمداری در جمع پاسداران

 

موسسه‌های کیهان و اطلاعات از جمله موسسه‌های رسانه‌ای بودند که با به قدرت رسیدن حکومت اسلامی مصادره شده و جزء اموال بنیاد مستعضفان قرار گرفته و در نتیجه زیر نظر رهبری حکومت اداره می‌شوند. ولی فقیه نماینده خود را به‌عنوان سرپرست این موسسات انتصاب می‌کند و شریعتمداری نیز به‌عنوان نماینده ولی‌فقیه و سرپرست موسسه کیهان و مدیرمسئول روزنامه کیهان ۲۷ سال است بدون آن‌که کم‌ترین نظارتی بر عملکرد او وجود داشته باشد، موسسه کیهان را در اختیار دارد.

این موسسه به‌عنوان یکی از نهادهای سرکوب و تبلیغی رهبر و وزارت ارشاد و وزارت اطلاعات است.

اول دی ماه سال ٧٢ بود که او به‌عنوان جایگزین محمد اصغری، مديرمسئول كيهان شد. محمد اصغری به دلیل اختلاف ‌نظر با مهدی نصیر، سردبیر روزنامه، از سمتش استعفا کرد.

او متولد شهرستان دماوند است. اطلاعات رسمی زيادی درباره زندگی شخصی او در دست نیست.

معاونت اجتماعی وزارت اطلاعات در سال ٦٨ تا ٧٢ در زمان وزارت علی فلاحیان اولین سمت رسمی او پس از انقلاب بود اما معروفیت او در عالم خبر و رسانه، بیش‌تر به سکانداری‌اش در روزنامه کیهان بازمی‌گردد.

فعالیت‌های جنایت‌کارانه او اما محدود به کیهان نمی‌شود. سه سال بعد از حضورش در کیهان بود که گفته شد در تهیه مستند تلویزیونی «هویت» كه در چندین قسمت روی آنتن صداوسیما رفت، همكاری داشت. در این برنامه عبدالحسین زرین‌کوب، هوشنگ گلشیری و بسیاری دیگر مورد انتقاد قرار گرفتند و هم‌چنین در برخی قسمت‌ها اعترافات سعیدی سیرجانی، عزت‌الله سحابی، غلامحسین میرزاصالح و... به‌صورت سریالی پخش شد.

سال ١٣٨٢ هاشمی‌ رفسنجانی در مصاحبه‌ای با روزنامه «کیهان» درباره برنامه «هویت» گفت: «برنامه هویت را از تلویزیون دیدیم و اصلا خبر نداشتیم. شما از آقای شریعتمداری بپرسید که چه کسی به او گفته که آن برنامه را بسازد. تیپ فکری من این‌ گونه نبوده و نیست.»

او علاوه بر یادداشت‌هایش در روزنامه کیهان، بازجو بودن او بازتاب گسترده‌ای در رسانه‌ها داشت. اولین‌بار فرهاد بهبهانی در کتاب «مهمانی حاج‌آقا» از شریعتمداری به‌عنوان بازجوی خود نام برد که در زندان «برادر حسین» نامیده می‌شده ‌است. در مناظرات انتخاباتی سال ٨٨ اين بحث باز هم در صدر اخبار قرار گرفت. به‌‌دنبال مطرح‌ شدن مجدد این شائبه، شریعتمداری در سرمقاله‌ای در سیزدهم اردیبهشت سال ٨٨ در روزنامه کیهان بازجوبودنش را تکذیب کرد و نوشت: «بنده هیچ‌گاه بازجو نبوده‌ام ولی بارها ابراز تاسف کرده و می‌کنم که چرا ثواب بازجو بودن در نظام جمهوری اسلامی ایران در نامه اعمال من ثبت نشده ‌است.»

اين ماجرا چنان خبرساز شد که حتی روزنامه نیویورک‌تایمز در مصاحبه‌ای که ٩ سال پیش با او انجام داده بود، از او در‌ این‌ باره پرسید و نوشت: «او در موارد خاصی که از او برای صحبت با زندانیان درخواست شده، همکاری کرده است و می‌گوید البته، این موضوع که من بازجو نبوده‌ام، به این معنی نیست که کار بازجویان را تأیید نمی‌کنم و متأسفم که موفق به چنین خدمتی نشده‌ام.»

«دعوت از این جانب برای بحث و گفت‌وگو با زندانیان گروهکی از جانب حجت‌الاسلام مجید انصاری صورت گرفته بود... آن هنگام را این جانب جزء پربرکت‌ترین ایام عمر خود می‌دانم که بر اثر آن تعداد قابل‌توجهی از عناصر گروهکی بریده از انقلاب و مردم به آغوش انقلاب و ملت بازگشتند.»‌(روزنامه کیهان، دی ٧٨)

شکنجه‌گر وزارت اطلاعات، مدیر مسئول روزنامه حکومتی«کیهان» می‌گوید: «بعضی از اطلاعات را وزارت اطلاعات از کیهان مطلع می‌شود.»  زیرا حسین شریعتمداری، همان سربازجوی اوین و شکنجه گر زندانیان سیاسی دهه شصت به‌ویژه کادرهای حزب توده ایران و سازمان فدائیان خلق ایران‌(اکثریت) و دیگر سازمان‌های سیاسی بوده است.

 

حسن شریعتمداری در ۵ دی ۱۳۷۸ در روزنامه کیهان بخشی از این فعالیت‌ها را این‌چنین تشریح کرد: «دعوت از اینجانب برای بحث و گفت‌وگو با زندانیان گروهکی، از جانب «حجت‌الاسلام مجید انصاری» صورت گرفته بود... آن‌ هنگام را اینجانب جزو پربرکت‌ترین ایام عمر خود می‌دانم که بر اثر آن، تعداد قابل توجهی از عناصر گروهکی بریده از انقلاب و مردم، به آغوش انقلاب و ملت بازگشتند... بنده هیچ‌گاه بازجو نبوده‌ام ولی بارها ابراز تاسف کرده و می‌کنم که چرا ثواب بازجو بودن در نظام جمهوری اسلامی ایران، در نامه اعمال من ثبت نشده است.»

 

 

رضا خندان‌(مهابادی)، بکتاش آبتین و کیوان باژن، به اتهام «اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت کشور» به پنج سال زندان و به اتهام «تبلیغ علیه نظام» به یک سال زندان - در مجموع شش سال زندان برای هر یک - محکوم شده‌اند.

ناصر زرافشان، وکیل برجسته و عضو کانون نویسندگان که چند سال پیش به هنگام به‌عهده داشتن وکالت خانواده‌های قتل‌های زنجیره‌ای خود به پنج سال حبس محکوم شد و وکالت این سه عضو کانون را به‌عهده دارد، در پایان محاکمه گفته است: «شرکت در دادگاه‌های انقلاب کاری عبث است و فقط باعث تبدیل شدن ما به مهره‌های دادگاه‌های نمایشی است. جایی که آقایان می‌خواهند بگویند دادگاه وجود دارد و حق انتخاب وکیل هست از ما استفاده می‌کنند اما موقع احقاق حقوق موکلین کوچک‌ترین اعتنایی به منطق نمی‌شود… به همکارانم توصیه می‌کنم در این دادگاه‌های نمایشی شرکت نکنند.»

به‌دنبال محکومیت رضا خندان‌(مهابادی)، بکتاش آبتین و کیوان باژن، هیات دبیران کانون با انتشار بیانیه‌ای این حکم را «محکومیت همه‌ نویسندگان و کسانی» دانست که «می‌خواهند از حق آزادی بیان برخوردار باشند.» و از «همه‌ نویسندگان و انسان‌های مدافع آزادی بیان» خواست تا «از هر راه ممکن به دفاع از این سه نویسنده بپردازند.»

انجمن جهانی قلم نیز طی بیانیه‌ای نسبت به محاکمه اعضای کانون نویسندگان ابراز نگرانی کرد و یادآور شد که محاکمه آنان با انگیزه‌های سیاسی صورت گرفته و نقض آشکار حق آزادی بیان آن‌ها است.

بکتاش آبتین که در روز هفتم اردبیهشت ۱۳۹۹ محاکمه شده درباره مصادیق اتهاماتش به کمپین حقوق بشر در ایران گفت: «این دو اتهام قبل به من زده شده و بابتش یک سال حکم حبس هم گرفتم که البته در تجدیدنظر تبدیل به جزای نقدی شد. اما دوباره به همین اتهامات و مصادیق متهم شدم، دوباره برایم پرونده و دادگاه تشکیل دادند. یکی از مصادیق اتهام من مشارکت در نوشتن کتاب «پنجاه سال کانون نویسندگان» است. باعث افتخارم بود اگر نقشی داشتم اما متاسفانه همه می‌دانند که من در نگارش این کتاب نقشی نداشتم و در آن زمان در کیش زندگی می‌کردم و هنوز هم در کیش زندگی می‌کنم و نبودم که کمکی بکنم. انتساب آن کاملا به من دروغ است.»

کتاب چهار جلدی «پنجاه سال کانون نویسندگان ایران» از سوی هیات تحریریه کمیسیون پنجاه سالگی کانون نویسندگان ایران به‌مناسبت پنجاه سالگی این نهاد غیردولتی منتشر شد. این کتاب به اندازه محدودی منتشر شد اما به گفته بکتاش آبتین نسخه‌های چاپ شده این کتاب پس از خروج از چاپ‌خانه دزدیده شده «و حتی به دست اعضای کانون هم نرسید.»

بکتاش آبتین درباره مصادیق اتهام اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی برای خودش و دو همکار دیگرش هم گفت:‌ «مصادیق آن بیانیه‌های کانون نویسندگان، انتشار مطالبی در نشریه داخلی کانون نویسندگان و مثلا برگزاری مراسم برای مرحوم پوینده و مختاری از اعضای کانون نویسندگان است. اما در هیچ کجای دنیا برای جمع شدن بر سر قبر کسی مجوز لازم نیست با این حالا این‌ها مصداق‌های اتهامات ما شده است.»

آبتین در ویدیویی که در روز یک‌شنبه هشتم اردبیهشت ماه در صفحه اینستاگرامش منتشر کرد با اعلام برگزاری دادگاه خودش و رضا خندان مهابادی و کیوان باژن گفت: «خودم تصور می‌کنم این فشارها با محدود کردن من و دوستانم در کانون به ما از سوی نیروهای امنیتی اعمال می‌شود ولی من می‌خواهم به شما قول بدهم که این فشارها به هیچ وجه نمی‌تواند بر عزم راسخ من و همکارانم تاثیر بگذارد.» او گفت آن‌ها مصر هستند تا آزادی بیان و اندیشه را بدون هیچ حصر و استنثنایی حفظ کنند.

این سه عضو هیات مدیره کانون نویسندگان ایران که متهم به تبلیغ علیه نظام و اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی از سوی شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب شده بودند در تاریخ دوم بهمن ۹۷ در پی دریافت احضاریه‌ای به این شعبه مراجعه کردند اما قاضی مقیسه برای آن‌ها وثیقه یک میلیارد ریالی صادر کرد که به دلیل عدم توانایی راهی زندان اوین شدند. این سه نویسنده هر کدام چند روز بعد با تودیع وثیقه از زندان آزاد شدند.

 

هم‌چنین آرش گنجی، مترجم و منشی هیات دبیران کانون نویسندگان روز شنبه ۳۱ خردادماه با تودیع قرار وثیقه از زندان اوین آزاد شد. جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات گنجی روز یک‌شنبه ۲۵ خردادماه برگزار شده و در جریان جلسه دادگاه قاضی مقیسه اقدام به افزایش میزان وثیقه کرده و در نتیجه گنجی بازداشت و به زندان اوین منتقل شد. جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات گنجی روز یک‌شنبه ۲۵ خردادماه برگزار شده و در جریان جلسه دادگاه قاضی مقیسه اقدام به افزایش میزان وثیقه از ۴۵۰ میلیون تومان به ۳ میلیارد تومان کرده و در نتیجه گنجی بازداشت و به زندان اوین منتقل شد.

اتهامات گنجی «عضویت و همکاری با گروهک ضد نظام، اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی کشور و فعالیت تبلیغی علیه نظام» عنوان شده است.

آرش گنجی صبح روز یک‌شنبه ۱ دی ماه ۱۳۹۸ در پی مراجعه نیروهای ماموران امنیتی به خانه‌اش بازداشت و به بازداشتگاه وزارت اطلاعات موسوم به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شد. وی نهایتا مدتی بعد از بند ۲۰۹ زندان اوین به بند عمومی زندان اوین منتقل شد.

ماموران در زمان بازداشت اقدام به تفتیش منزل وی کرده و برخی از وسایل و مدارک شخصی او را نیز ضبط کرده و با خود بردند.

گنجی روز یک‌شنبه ۲۹ دی ماه ۹۸، با تودیع قرار وثیقه ۴۵۰ میلیون تومانی تا پایان مراحل دادرسی از زندان اوین آزاد شد.

وی کتاب‌هایی از جمله «مبارزه بر سر شیوه تفکر در جنبش طبقه کارگر» و «غروب خدایان بر فراز نظم نوین جهانی» را ترجمه کرده است.

 

 

انسان آزاد به دنیا می‌آید و باید آزاد هم زندگی کند. از این‌رو، هيچ‌كس نمی‌تواند اين حق مسلم را از او سلب کند. آزادی، كرامت و ارزش انسانی است. به‌همين جهت در انسان، آزادی نهادیه شده است.

يكی از انواع آزادی‌های، آزادی بی‌حد‌و‌حصر بيان است. يعنی انسان باید بتواند آزادانه باورها، انديشه‌ها، احساسات و عواطف خود را بيان كند.

آزادى بيان در عین حال ابزارى‌ست براى پى بردن به حقيقت. حق مسلم هم شهروندان است که در بيان و بحث و انتقاد از افكار و اطلاعات آزاد باشند. در نبود آزادی بیان و اعمال سانسور دولتی، خسارات جبران‌ناپذير انسانی، اجتماعی و فرهنگی به‌وجود می‌آید. از سویی چنین جامعه‌ای را فساد فرامی‌گیرد.

جان استوارت ميل در باره خسارات جلوگيری از آزادی بيان چنین اظهارنظر کرده است:

جلوگيرى از افكار و انديشه‌ها، زيان‌هاى جبران‌ناپذيرى را بر جامعه تحميل مى‌كند. كسانى هستند كه فكر می‌كنند اگر مخالفان ناچار به كتمان عقايد خود گردند زيان خاصى از اين حيث متوجه جامعه نمی‌گردد. اين‌گونه اشخاص بهتر است در درجه اول اين موضوع را در نظر بگيرند كه كتمان همان معتقدات باعث می‌شود كه هرگز بحثى جامع و منصفانه درباره عقايد مخالفان صورت نگيرد، به‌همين دليل بخشى از آن عقايد كه هرگز نمی‌توانست در ميدان مباحثه آزاد عرض اندام كند و مغلوب نشود اكنون كه گفت‌و‌گوى علمى درباره‌اش موقوف شده است گرچه جلو انتشارش به‌طور رسمى گرفته می‌شود ولى به‌هر حال از بين نمی‌رود و در فرصت‌هايى بروز خواهد كرد. افزون بر اين كه مغزهاى مخالفان نيست كه در نتيجه ممنوع شدن هر نوع بحث و بررسى كه به معتقدات رسمى عصر منجر نمی‌شود، دست‌خوش زيان می‌گردد. زيان عمده اين عمل متوجه كسانى می‌شود كه حقيقتا مخالف نيستند ولى از ترس اين‌كه مبادا اتهام مخالف به آن‌ها چسبانده شود، چنان از تفكر و تعمق پرهيز می‌كنند كه نمو فكرى‌شان خواه و ناخواه متوقف و نيروى استدلال‌شان افسرده می‌گردد. در تنگناى اين وضع، جهان به‌طور كلى می‌بازد ولى بدبختانه هيچ ممكن نيست ميزان هنگفت اين باخت را موقعى كه انديشه‌هاى موشكاف و اميد‌بخش با طبايع محتاط و ترسو به‌هم آميخته می‌شوند به دقت برآورد كرد و خسارت كلى جهان را تشخيص داد. هيچ واقعيتى سوزناك‌تر و اسفناك‌تر از اين قابل تصور نيست كه يك عده انسان‌های فهيم و ژرف‌انديش از ترس اصابت فكرشان به چيزى كه بشود آن را غير‌مذهبى يا منافى اخلاق ناميد، هرگز جرات نكنند كه دنبال انديشه‌هاى بی‌باك، مستقل و پر از جنب‌و‌جوش بروند و به كشف حقايقى كه غنى‌كننده بشريت است، نايل گردند، ميان اين عده گاهى ممكن است به شخصى برخورد كرد كه فوق‌العاده آگاه و نكته‌سنج است و فهمى دقيق و موشكاف دارد و با اين‌همه عمرى در حال خفقان، در زير فشار انديشه‌اى فياض و فروزان‌(كه وى قدرت خاموش كردنش را ندارد) به‌سر می‌برد و نيروى ابتكار خود را در اين راه بيهوده تباه می‌سازد كه چگونه وجدان و منطق خود را با عقيده رايج عصر آشتى دهد و با تمام اين اوصاف هرگز هم موفق نمی‌گردد. هر آن كسى كه از تشخيص اين نكته عاجز است كه نخستين وظيفه انسان، به‌عنوان يك فرد متفكر، اين است كه دنبال سير معقول انديشه خود را بگيرد و به نتايج ناشى از آن انديشه تسليم شود، چنين كسى به حق نمی‌تواند انسان ذى‌شعور ناميده شود.

مراد اين نيست كه بگوييم فكر آزاد فقط براى ساختن متفكران بزرگ لازم است به عكس، براى اين‌كه موجودات متوسط بشرى بتوانند به آن درجه از وسعت فكرى كه استعدادش را دارند، برسند امكان تفكر آزاد براى آن‌ها شايد به‌همان اندازه بلكه بيش‌تر ضرورى باشد كه براى متفكران بزرگ.‌(جان استوارت ميل، رساله درباره آزادى، ص ۹۹-۹۷)

«آزادی» واژه‏ای است که بشر در طول تاریخ پیوسته در جست‏وجوی آن بوده و برای به‌دست آوردن آن، به‌هر وسیله‏ای چنگ زده و خسارات مالی و جانی و فرهنگی فراوانی متحمل شده است.

اندیشمندان غربی تاکنون درباره مفهوم «آزادی» بیش از دویست تعریف ارائه داده‏اند. بسیاری از آن تعاریف به هم نزدیک‌تر هستند. منتسکیو در نیمه‌ قرن‌ هیجدهم می‌نویسد: «هیچ‌ واژه‌ای‌ به‌ اندازه‌ واژه‌ آزادی‌ ذهن‌ مردم‌ را به‌‌خود جلب‌ نکرده‌ است‌ و هیچ‌ واژه‌ای‌ هم‌ مانند آزادی‌ به‌ معانی‌ مختلف‌ به‌ کار نرفته‌ است. برای‌ بعضی‌ از مردم، آزادی‌ یعنی‌ اختیار داشته‌ باشند، کسی‌ را که‌ خودشان‌ به‌ او اختیاراتی‌ داده‌اند؛ به‌ محض‌ این‌که‌ خواست؛ از آن‌ اختیار سوءاستفاده‌ کند و ظالم‌ شود؛ خلع‌ کنند. ...»

قدرت «فکر کردن» امتیاز اساسی انسان است. این امتیاز تکوینی، منشا این یک «حق طبیعی» است و «اندیشه‌ورزی» از جمله حقوق همه شهروندان است. همان‌گونه که اگر بپذیریم «دانش‌آموختن»، یک «حق طبیعی» است باید بپذیریم که آزادی معلم و استقلال آموزش و پرورش برای دست‌یابی به آن حق طبیعی، «ضروری» است. بر این اساس، هر گونه اعمال محدودیت در برابر این حق طبیعی نیز محکوم و مطرود است.

منتسکیو معتقد است: «مراد از آزادی‌ در جامع‌ترین‌ معنا، وضعیت‌ رهایی، گرفتار و دربندنبودن، مقهور کسی‌ نبودن، تحت‌ فشار نبودن‌ و باری‌ بر دوش‌ نداشتن‌ است.»

واکنش‌های نویسندگان و هنرمندان مردمی و هم‌چنین‌ مردم‌ ستم‌دیده‌ و آزادی‌خواه‌ و برابری‌طلب نسبت‌ به‌ کنش‌های‌ حکام مستبد، مبارزه‌ای‌ است برای‌ براندازی‌ سلطه‌ سیاسی، اقتصادی‌ و فرهنگی‌ و خارج‌ کردن‌ منابع‌ ثروت‌ و قدرت‌ از چنگال‌ حکومت‌های دیکتاتوری هم‌چون حکومت اسلامی ایران است. حکومتی‌ که نه تنها در بیش از چهار دهه گذشته‌، هیچ‌گونه آزادی فردی و جمعی و هم‌چنین آزادی بیان و اندیشه را به‌رسمیت نشناخته، بلکه انسان‌های بی‌شماری را نیز به دیار نیستی فرستاده‌ و آن‌چنان فساد و جنایت در جامعه ایران بر پا کرده‌ که حتی تصور آن نیز انسان را آزار می‌دهد. بنابراین برای رسیدن به آزادی باید بهای زیادی پرداخت. کانون نویسندگان ایران تاکنون برای رسیدن به آزادی بهای زیادی پرداخته، و اعضای آن چنین بهایی را آگاهانه پرداخت کرده‌اند!

حکومت اسلامی ایران به‌معنای واقعی حکومت جهل، جنایت، ترور و مافیایی است. برای مثال در ماه‌های گذشته سه رویداد مهم، یعنی اعتراضات مردمی در بیش از ۱۰۰ شهر ایران، سرنگون کردن هواپیمای مسافربری اوکراینی و اپیدمی ویروس کرونا و دروغ‌های حکومتی پیرامون آن‌ها، بازتاب گسترده‌ای در جامعه ایران و جهان داشتند.

با گذشت ماه‌ها از این سه رویداد فاجعه‌بار، مسئولان حکومتی هیچ تمایلی به شفاف‌سازی و راست‌گویی ندارند. حتی کسی نمی‌داند که چند نفر، چرا و چگونه در اعتراضات مردمی جان خویش را از دست دادند. آیا کسانی که به‌سوی مردم تیراندازی کردند، مورد بازخواست قرار گرفتند یا نه. در مقابل، روزی نیست که خبرهای جدید در مورد محکومیت شهروندانی که در این تظاهرات یا سایر اعتراضات دستگیر شدند، منتشر نشود.

ماجرای ورود ویروس کرونا به ایران از همان ابتدا با پنهان‌کاری دولت و دیگر نهادهای حکومتی و عدم مدیریت و دخالت‌های خرافاتی طلبه‌ها و آخوندها تحت عنوان «طب اسلامی» فاجعه‌بار آغاز شد و هنوز هم ادامه دارد.

نخست وجود ویروس کرونا انکار شد تا انتخابات مجلس برگزار شد و راه‌پیمایی‌های حکومتی برگزار گردد و پس از آن نیز خودداری از قرنطینه قم و اماکن مذهبی این شهر و یا انتشار خبرهای نادرست پیرامون ابعاد بیماری، سبب گسترش آن به سایر مناطق نیز گردید.

اکنون دکتر مسعود مردانی عضو کمیته کشوری کرونا درباره تاثیر همه‌گیری بیماری آنفلوانزا در فصل پاییز بر تشدید اپیدمی کرونا، گفت: تنها راهکار قطع زنجیره انتقال کرونا، رعایت اصول بهداشتی و فاصله‌گذاری‌هاست و در همین راستا برای پیش‌گیری از بروز فاجعه در فصول سرد سال، باید نسبت به واکسیناسیون افراد در معرض خطر و آسیب‌پذیر برنامه‌ریزی کنیم.

او با بیان این‌که تست‌های سرولوژی روش خوبی برای مشخص شدن ابتلا یا عدم ابتلا محسوب نمی‌شود، ادامه داد: تست‌های سرولوژی تنها برای مقاصد اپیدمیولوژیک بیماری کرونا استفاده می‌شوند و برای تشخیص بیماری موثر نخواهد بود.

مسعود مردانی با اشاره به اهداف اپیدمیولوژیک تست‌های سرولوژی گفت: برای آگاهی از درصد ابتلای افراد یک منطقه به کرونا، از این تست استفاده می‌شود که در همین راستا در ایران نیز این تست به‌صورت رندوم انجام شده و متوجه شدیم که تا الان ۱۸ میلیون ایرانی یعنی حدود ۲۰ درصد جمعیت کشور به این بیماری مبتلا شده‌اند.

در چنین و ضعیتی جامعه خواستار آزادی همه زندانیان سیاسی و اجتماعی است. چرا که زندان‌های ایران پیش از این نیز ظرفیت این همه زندانی را نداشتند، آلوده بودند و اکنون با وجود اپیدمی کرونا، رعایت اصول بهداشتی و فاصله‌گذاری‌ها در زندان‌ها امکان‌پذیر نیست. اما جواب دستگاه قضایی و نهادهای امنیتی حکومت اسلامی به این خواست مردمی، باز هم سرکوب و زندان و شکنجه است.

اکنون فقر و بیکاری و بی‌خانمانی در جامعه ایران غوغا می‌کند و دولت و سایر نهادهای حکومتی به کوچک‌ترین وظایف خود عمل نمی‌کنند جز زورگویی و قلدری. این وضعیت چندان دوام نخواهد آورد و دیر و یا زود انفجار بزرگ اعتراضی در جامعه ایران به وقوع خواهد پیوست. چرا که کارد به استخوان مردم رسیده است.

اکنون نه تنها اکثریت مردم ایران، بلکه مردم آگاه جهان، کلیت حکومت اسلامی ایران و همه دم و دستگاه سیاسی، نظامی، امنیتی، قضایی، ایدئولوژیکی و رسانه‌هایش هم‌چون کیهان و صدا و سیما و غیره را به‌عنوان نهادهای ترور، وحشت، شکنجه، اعدام، جنگ‌طلب، فاسد و فاشیست اسلامی می‌شناسند و به‌همین دلایل، برای برکناری آن و برپایی یک جامعه عادلانه، آزاد، برابر و مرفه مبارزه و روزشماری می‌کنند.

 

کانون نویسندگان ایران یک نهاد غیردولتی متشکل از نویسندگان، مترجمان، ویراستاران و بخشی از انجمن جهانی قلم است و در سال ۱۳۴۷ رسما با هدف تشکل‌یابی صنفی نویسندگان و مبارزه با سانسور اعلام موجودیت کرد، کانون نویسندگان و اعضای آن از ابتدای تشکیل و به‌ویژه طی دهه‌های ۶۰ و ۷۰ با درجات مختلف سرکوب، از سانسور و تعقیب قضایی گرفته تا قتل رو‌به‌رو بوده‌اند. محمدجعفر پوینده و محمد مختاری از از جمله اعضای کانون نویسندگان بوده‌اند که در جریان قتل‌های زنجیره‌ای به قتل رسیدند.

حدود پنجاه سالی که از تاریخ درخشان کانون نویسندگان ایران می‌گذرد جامعه ما باز هم با شدتی بی‌سابقه، با سرکوب و خشونت حکومت اسلامی رو‌به‌رو است. از تهدید، احضار، دستگیری، آدم‌ربایی، قتل‌های پنهانی، ارتکاب هر جنایتی برای جلوگیری از تشکل و سازماندهی اهل قلم مواجهیم. اما اعضا و علاقمندان کانون نویسندگان این همه قلدری و زورگویی حکومت را تحمل کرده‌اند و حضور خود را بر حکومت اسلامی تحمیل کرده‌اند.

بی‌تردید بقا و ادامه‌کاری کانون نویسندگان ایران، یک دستاورد تاریخی و مهمی در راستای آزادی بیان و عقیده و علیه سانسور است که آسان کسب نشده است. چرا که پس از قتل‌های هولناک زنجیره‌ای نویسندگان و فعالین سیاسی هم‌چون مختاری و پوینده هنوز کسانی، هم‌چون رضا خندان مهابادی، بکتاش آبتین و کیوان باژن و یاران‌شان در جامعه حضور فعال و قدرتمندی فرهنگی و اجتماعی دارند که با تمام قدرت به دفاع از آزادی بیان و اندیشه و بی‌حد و حصر برای همگان ادامه می‌دهند و به سرنوشت کانون نویسندگان ایران با احساس مسئولیت بیش‌تری اهمیت می‌دهند.

نباید بگذاریم حکومت اسلامی ایران نویسندگان و هنرمندان عزیزمان رضا خندان‌(مهابادی)، بکتاش آبتین و کیوان باژن را به زندان بیاندازند. در این راستا در هر شهر و کشوری زندگی می‌کنیم می‌توانیم به انجمن‌های قلم، کانون‌های نویسندگان، روزنامه‌نگاران و هم‌چنین نهادهای بین‌المللی نامه‌های فردی و جمعی بنویسیم تا حکومت اسلامی ایران را برای لغو احکام ظالمانه علیه این سه عضو کانون نویسندگان و هم‌چنین آرش گنجی منشی کانون تحت فشار قرار دهند.

کانون نویسندگان ایران در چهار دهه حاکمیت جمهوری اسلامی و با وجود اعدام و ترور اعضای سرشناس خود هم‌چون سعید سلطانپور و مختاری و پوینده هم‌چنان جسورانه به مبارزه فرهنگی و اجتماعی خود ادامه داده و هرگز مرعوب تهدیدات و سرکوب‌ها و سانسورها و ترورهای حکومت اسلامی نشده است! به‌همین دلیل، نه تنها وظیفه دایمی و تعطیل‌ناپذیر کانون نویسندگان ایران‌(در تبعید) و انجمن قلم ایران‌(در تبعید) است که همواره از این کانون و تلاش‌‌های آن حمایت ‌کنند، بلکه به‌نظرم وظیفه هر انسان آزاده و همه اپوزیسیون سرنگونی‌طلب و آزادی‌خواه حکومت اسلامی است که به حمایت از این کانون و اعضای آن برخیزند!

دوشنبه شانزدهم تیر ۱۳۹۹ - ششم ژوئیه ۲۰۲۰ 

معرفی یک کتاب ... "سرگذشت من" نویسنده: فائزه مدرس

 معرفی یک کتاب

 

"سرگذشت من"

نویسنده: فائزه مدرس

 

در تاریخ ۲۹ خرداد ۱۳۹۹ مصادف با  ۱۸ جون ۲۰۲۰ فائزه  مدرس (که من بنام  مادر فرشچی ها میشناختم) درگذشت. خبر درگذشت وی موجی از تاسف عمیق را در میان کسانی که از نزدیک وی را میشناختند برانگیخت. من ایشان را هنگام دیدار از فرزندنش فریال در اردوگاه کومله در خاک عراق ملاقات کرده بودم.

 

مدتی بعد در اول جولای ۲۰۲۰ از طریق دوستی از ایران فایل پی د اف کتاب بدستم رسید. لازم به توضیح است که بعدا اطلاع یافتم که این کتاب دو سال پیش یعنی هنگام اتمام به تعداد کمی چاپ و منتشر شده است. این نوشته کوتاه بررسی موجزی است به کتابی کم ورق اما وزین و پر قدرت. برای من این کتاب نوری می افکند بر زندگی انسان های بسیاری، تاریخ چند نسل قبل از جنگ جهانی اول تا دوران ما و به تصویر کشیدن خانواده هایی که با رژیم اسلامی ایران مقابله کردند، چه رنج هایی را متحمل شدند و چه پیچ و خم هایی را طی کردند. اما مهمتر از هر چیزی ترسیم زندگی زنان در همه دوران بسیار قوی و روشن است. در واقع میتوان گفت که این کتاب نه تنها سرنوشت فائزه مدرس بلکه سرنوشت نسلی از زنان است که به مصاف جمهوری اسلامی رفتند.

 

هدف من از معرفی کتاب (زندگی من) ارج گذاری از هزاران هزار انسانی است که در مقابل جمهوری اسلامی سکوت نکردند و با عشق به فرزندان و بستگانشان که در اسارت بودند تاریخی عظیم و پرشکوه را رقم زدند. این تاریخ متاسفانه تاکنون آنطور که شایسته است ترسیم نشده است. نه نویسندگانی در مورد آن نوشته اند و نه شاعرانی در وصف آن شعر سروده اند و نه سرودی به آن تقدیم شده است. مقایسه کوتاهی با جنبش مادران زندانیان سیاسی بعد از کودتای آلنده در شیلی و یا آرژانتین نشان میدهد که آنچه در ایران اتفاق افتاده بسیار عظیم تر و به مراتب طولانی تر بود و هست.

 

حداقل امید من این است که خاطرات کسانی که در این روند درگیر شدند هر چه زودتر منتشر شود تا بتواند ماتریالی کافی برای نسل آینده و نوشتن رمان های بزرگ را بدست نویسندگانی که میخواهند این تاریخ را نه از دید حاکمان و جلادان بلکه با روایت کسانی که خود سازنده این تاریخ بودند را بدست بدهد. اما طبیعتا به خاطر درگیری خودم در این تاریخ برایم سخت بوده است فقط ناظر باشم، بسیاری از مکان ها و صحنه ها و شخصیت ها و کاراکترهایی که در این کتاب است، در زندگی من مستقیم و یا غیر مستقیم وجود داشته اند و تاثیر خود را در این نوشته دارند و احساساتم بشدت در بخشهایی درگیر بوده است. در پروسه خواندن این کتاب بسیاری از رفقایم و همرزمانم، بستگان نزدیکی را که از دست داده ام و رنجی را که در این سالها خانواده ام متحمل شدند دوباره برایم زنده شدند. این کتاب  بخشی از زندگی من و هزاران نفر دیگر را ترسیم میکند.

 

معرفی کوتاه کتاب

 داستان زندگی من، نویسنده: فائزه مدرس

کتاب شامل ۱۴۲ صفحه است. یک مقدمه کوتاه و چهار فصل. در صفحه اول عکسی از فائزه خانم قرار دارد که در سال ۱۳۳۳ گرفته شده است. سالی که من  تازه یک سال از عمرم میگذشت.

 

در مقدمه نویسنده مینویسد: [من این کتاب را در تنهائیم نوشتم، این تنهایی در تمام سطور کتاب مستتر است و نویسنده را همراهی میکند. کتاب به حق به "مادران داغدیده و کسانی که سراپا شور و شوق بودند و همه ی کسانی که آرزوهایشان را در دل خود پنهان کردند"  تقدیم شده است]. رابطه ی مادران داغدیده و کسانی که آرزوهایشان را پنهان کردند با نویسنده رابطه ای تنگاتنگ و دائمیست چرا که بخشی از خود وی مباشد. گاهی وقت خواننده احساس میکند که همه آنها یکی هستند و یک سرنوشت را دنبال میکنند.

 

فصل اول

در فصل اول نویسنده نوری می افتد به اوضاع ایران و منطقه و کردستان قبل و بعد از جنگ جهانی اول. به رابطه مردم، سفرکردن و گذشتن از مرزها، بیماری وبائی که نصفی از جمعیت ایران را از بین می برد و اینکه چگونه کسب علم و دانش بیشتر در دسترس کسانی از خانواده های با نفوذ و یا اطرافیان شیخ های منطقه بوده یا اگرهم این تعلق کم بود میبایستی توافق ضمنی آنها را برای ادامه تحصیلات در رشته بویژه الهیات کسب میکردند می پردازد. مدارس مثل همه ایران مذهبی بود. مرگ و میر زنانی که سر زا از بین میروند بسیار زیاد است و دسترسی به دوا و درمان تقریبا نایاب. نقش زنان در این کتاب بسیار بارز است. در همه دوران نقش جنس درجه دوم را دارند و برایشان تصمیم گرفته میشود، حق و حقوقی نه در خانه و نه در جامعه ندارند.

 

تا مدتها مرکز تمام اتفاقات و رفت و آمدهای خانواده وی "چم شار" سنندج است. اینجا دیگر جایی است که من ردپای زیادی را در سالهای خردسالیم میتوانم پیدا کنم. چرا که خانواده پدرم از این منطقه به شهر سنندج که بسرعت در حال بزرگ شدن بود مهاجرت میکنند. سرگذشت پدر بزرگ وی که در فصل اول به خوبی توضیح داده شده است در واقع شکل گرفتن نسل بعدی را نشان میدهد و نفوذ مراجع تقلید که بیش از بیش گسترش می یابد. پدر بزرگ نویسنده که در منطقه "ملکشان چم شار" در اطراف سنندج بعنوان نماینده شیخ منطقه حضور داشته است، ثروتی بهم میزند و دم و دستگاهی برای خود درست میکند. خانه اش هم بعنوان محل ملاقات مقلدین و زندگی وی تبدیل میشود.

 

چگونگی تولد مادر فائزه خانم هم بسیار جالب است و باید خواند. این دوران تقریبا حدود سالهای  ۱۳۱۴ تا ۱۳۱۶مصادف است با ورود تجدد و روشنگری در همه شئون زندگی مردم و بویژه زنان در دیگر کشورهای جهان و منطقه. روندی که تاثیرات آن در انقلاب مشروطیت بدرجه ای منعکس میشود. سال ۱۳۱۵ رضا شاه با بخشنامه ای منع حجاب را به تمام ولایات ایران ابلاغ نمود. قانون متحد الشکل کردن البسه مردان و زنان در بعد فرهنگی ادامه این تاثیرات جهانی و منطقه ای است که دوره نظام کهن را با گامهای لرزان پشت سر میگذاشت و مقدمات دولت مقتدر مرکزی و بازار واحد را فراهم میکرد. اتفاقاتی که در حول و حوش این تغییرات می افتد و مقاومتی که در تقابل با تغییرات صورت میگرد با روایت و نگرش نویسنده ترسیم شده است.

 

فائزه خانم در بحبوحه این دوران در سال ۱۳۱۸ بدنیا می آید. فصل اول کتاب داستان تغییرات اجتماعی جدید در ایران و کردستان را بیان میکند. علیرغم تغییرات اجتماعی به نفع زنان نتوانست سهم زنان را در فرودستی کم کند. جایگاه زن و بزرگ شدنش، تفاوتش با مردان، بسیار عمیق بود. شهر سنندج دچار تحولاتی اجتماعی است و بزرگتر میشود. شخصیت ها و کاراکترهایی مثل دکتر اجلال و معلمی و طبیب زاده و یا محلهای پیک نیک رفتن مثل آمانیه و ظفریه و غیره من را هم پا به پا به دوران کودکیم بازمیگرداند. فائزه خانم در کلاس پنجم به مدرسه شاهدخت فرستاده می رفت که من هم دوران ابتدایی را در آنجا گذراندم. بعد از کلاس ششم ادامه تحصیلش با دخالت پدربزرگ متوقف میشود و علیرغم استعداد و علاقه به دانستن و کتاب خواندن در خانه برای کمک به مادرش میماند و به کلاسهایی که بیشتر برای دخترانی از خانواده های مرفه تشکیل میشود مثل گلدوزی و خیاطی فرستاده می شود.

 

از عاشق شدن ها و دوران بلوغ سایه بسیار کمی در این کتاب دیده میشود و نویسنده فقط در جایی اشاره ای کوتاهی دارد به تمایلش به یکی از شاگردان پدرش که به خانه آنها رفت و آمد میکند و توضیح چگونه کنجکاوانه از پشت پرده این پسر را می پائید.

 

فصل دوم

قسمت اول فصل دوم کتاب به "ازدواج" و تشکیل خانواده اختصاص داده شده است. تصویر و پروسه ای که برای این نسل از زنان آشناست. در هیجده سالگی علیرغم ابراز مخالفت با فشار خانواده با مردی که هرگز او را ملاقات نکرده بود و ۶۰ سال سن دارد ازدواج میکند. مردی که ۷ فرزند از ازدواج های قبلی داشته و فرزند اولش از فائزه خانم ۱۵ سال بزرگتر بود. اداره و بزرگ کردن این کودکان هم به عهده وی واگذار میشود. هرچند عمر این ازدواج بیش از ۹ سال طول نمیکشد و از وی صاحب سه فرزند میشود تنها در بستر مریضی و مرگ همسرش اعتراف میکند که به وی ظلم کرده که وی را به همسری خود درآورد.

 

بعد از مرگ همسرش وی با توفانهای دیگری مواجه میشود. عقاید و سنت های عقبمانده در مواجه با زنی تنها بعنوان سرپرست چند کودک در مقابل هم قرار میگیرند. بعد ازمدتی مقاومت تصمیم میگیرد زندگی و سرنوشت خود را بدست بگیرد. بیشتر فرزندان همسرش بزرگ میشوند و دنبال زندگی خود میروند. اکنون میتواند آزادانه رفتار کند. اواخر دهه ۵۰ شمسی تحولاتی دیگری انتظارش را میکشد.

 

فصل سوم

فصل سوم، با تیتر "انقلاب و مبارزه در کردستان" شروع میشود. فائزه خانم همراه فرزندانش وارد تحولات جامعه ایران و کردستان میشود. امواج انقلاب خانواده وی را مانند بسیاری با خود میبرد. تمام چهارچوبهای سیاسی و اجتماعی و خانوادگی قبلی فرو میریزد و دنیای دیگری در حال شکل گرفتن است. فرزندانش در انقلاب فعالانه نقش بازی میکنند و بسیاری دیگر از افراد و جوانان دیگر فامیل به فعالیت سیاسی می پردازند. خود وی هم مانند مادر و هم بعنوان انسانی مبارز وارد این نبرد میشود.

 

در جریان جنگ نوروز ۵۸ و علنی شدن احزاب سیاسی چپ و جریان مفتی زاده را ترسیم میکند. در راهپیمایی مردم سنندج بطرف مریوان فعالانه شرکت میکند و این راهپیمایی و روزهای خوب و آموزنده آن را با دقت به تصویر میکشد. تحصن استانداری و بهار ۵۹ و جنگ بیست و چهار روزه سنندج را با بسیاری از جزئیات که خود شاهد آن بوده است را بازگو نموده است. در همین جنگ ر. حمید فرشچی جوانترین فرزند همسرش جانش را از دست میدهد.

 

بعد از جنگ ۲۴ روزه نیروهای انقلابی شهر را بدلیل توپ باران وسیع از طرف نیروهای رژیم ترک میکنند. دوران بعد از خروج نیروهای انقلابی را از شهر با شروع دورانی پر از وحشت توصیف میکند. خواندن این دوران پر از وحشت برای خواننده هم بسیار سخت است. خانواده های زیادی این دوره را تجربه کردند. فریبا در تهران بدنبال ضربه خوردن تشکیلات همراه عده ای دیگر دستگیر میشوند. غلام و فریال به نیروهای مسلح کومله می پیوندند.

 

تیتر بعد "دوران زندان و اعدام عزیزان" نام دارد که نقطه به نقطه و خط به خط شهادتنامه و مبارزه تسلیم ناپذیر انسانی است که چطور در دهه ۶۰ هزاران هزار زندانی را با اتهامات واهی و حتی بدون دادگاه به دار آویختند. این تصاویری از زندگی هزاران خانواده در سراسر ایران است که در پی یافتن اثری از سرنوشت عزیزانشان به همه جای ایران سر میکشند و راه ها را درمی نوردیدند. سالهای سیاهی بود و اعدام پشت اعدام کمر بسیاری از خانواده ها را شکست و بسیاری از این والدین خود نابود شدند. تصویر شبی زمستانی که در تهران بی پناه و بیجا و مکان و سرگران همراه لباس و وسایلی که برای فریبا دخترش در زندان آورده بود، مجبور میشود برای فرار از سرما به کیوسک نگهبانان زندان پناه ببرد و تا نزدیکی صبح در آنجا بسر ببرد، بحدی زنده و روشن است که خواننده را بشدت منقلب میکند. فریبا در تهران اعدام میشود و در بهشت زهرا به خاک سپرده میشود. بدون خبر و بدون هیچ محاکمه ای. فریبا فقط ۱۸ سال داشت.

 

فصل سوم که طولانی ترین و در عین حال سنگین ترین بخش کتاب است را بارها قطع کردم تا بتوانم نفسی بکشم و خودم را برای ادامه آماده کنم. با فامیل و بستگان قربانیان حکومت جمهوری اسلامی و به کشتار صدها هزار زندانی سیاسی در این فصل همراه می شوید. تمام سطور این فصل تاریخ شکل گرفتن حکومت جنایتکار اسلامی است. تاریخ سرکوب یک انقلاب. انقلابی برای آزادی و برابری که به خون کشیده میشود. در لابلای این سطور عمق جنایت و هراس حکومت تازه به قدرت رسیده را میشود دید.

 

ادامه فصل سوم با  تیتر "پیشمرگان و دیدار از بچه ها" آغاز میشود. ملاقات با فریال و غلام به صفوف پیشمرگان کومله پیوسته اند تجربه ای جدید را می آفریند. فائزه خانم در طول زندانی بودن فرزندش در رفت و آمد به تهران و ملاقاتها با تعدادی از خانواده های زندانیان و پیشمرگان در تماس قرار میگیرد. شبکه ای که بدینوسیله تشکیل میشود یکی از بزرگترین شبکه های خبری را در رابطه با خانواده و تماس با فرزندانشان چه در زندان و چه در مبارزه مسلحانه مناطق آزاد بوجود می آورد. شبکه ای که وسعتش به بزرگی سراسر ایران است. این شبکه وسیله ای برای پخش خبر و خبر گرفتن، انتقال نامه به خانواده و برعکس، رساندن خانواده هایی که از مناطق دیگر ایران و خارج از کردستان برای دیدن فرزندانشان به کردستان و بویژه سنندج سفر میکردند، پناه دادن و مخفی کردن سیاسیون تحت تعقیب جمهوری اسلامی و انتقال آنها به مناطق آزاد، انتقال پیشمرگان زخمی به خارج از کردستان، درمان آنها و دوباره برگردندانشان به صفوف رفقایشان بود. جمهوری اسلامی علیرغم تلاشی که نمود و حتی تعدادی از خانواده ها را زندانی و به خارج از کردستان تبعید نمود هرگز نتوانست به طور کامل این شبکه را از بین ببرد. همه این زنان و مردانی که در این شبکه قرار داشتند درد خود را با هم تقسیم میکردند ولی حاضر به تسلیم به رژیم نبودند. داستان والدین زندانیانی سیاسی و پیشمرگه ها و چگونگی عبور آنها از مرزها سرگذشت زنان و مردان شجاع و بی باکی است که متاسفانه تاکنون به آن پرداخته نشده است. هیچ نویسنده ای تاکنون نتوانسته است این لحظات را به قلم بکشد تا آیندگان بدانند که مردم در ایران به راحتی تسلیم نشدند.

 

فصل چهارم

فائزه خانم وارد دوران دیگری از زندگیش میشود. والدینش پیر شده اند و خودش هم وضعیت جسمانی خوبی ندارد. تنها غلام در کنار وی میباشد که او هم تصمیم میگیرد ایران را ترک کند و به خواهرش فریال در انگلیس بپیوندد. این دوره ای است که وی صاحب نوه هایی شده است. امید دوباره به زندگیش برمیگردد. علیرغم کارشکنی های جمهوری اسلامی موفق به چندین سفر به خارج از ایران میشود. به خوبی جزییات این سفرها را بیان نموده است. دوره ای از آرامش در زندگیش آغاز میشود و با دوستانش به سفرهای مختلف در ایران می پردازد. اینجا دیگر خواننده با زنی که در حال پا به سن گذاشتن است و با کوله باری از خاطرات شاد و غمگین، مبارزه و تجربه، روبروست که بیشتر اوقاتش را به خواندن و نوشتن پُر میکند. اینجا تصمیم میگیرد که آنچه را بر وی گذشت به قلم بکشد. برای من خواننده این کتاب پر ارزش وی فقط یک جمله میماند.

 

فائزه خانم، تو از زنان مبارز و بزرگ یک تاریخی. دستت درد نکند که نوشتی. بدرود رفیق مبارز!

 

۷ ژوئیه ۲۰۲۰

 ....................

لينک کتاب
http://azadi-b.com/J/file/F-Modares.pdf

در باره تعاونی کارگری در هفت تپه

در باره تعاونی کارگری در هفت تپه

 

کمونیست هفتگی: اخیرا بحث ایجاد تعاونی کارگری برای اداره هفت تپه توسط بخشی از فعالین کارگری طرح شده است. این بحث چه اهمیتی دارد، نظر شما در باره تعاونی و این مسئله مشخص چیست؟ دنبال کردن کدام سیاست در وضعیت مشخص هفت تپه و شرکتهای مشابه بنفع اتحاد کارگران و مسائل اساسی مانند امنیت شغلی، ممانعت از بستن کارخانه و مقابله با بیکاری است؟   

 

آذر ماجدی: برای یک پاسخ روشن و کنکرت طبقاتی لازم است که پدیده تعاونی کارگری را از دو زاویه مورد بررسی قرار دهیم. اول از زاویه تاریخی: شرایط پیدایش و تحولاتی که طی تاریخ از سر گذرانده است؛ و دوم در شرایط کنونی مبارزۀ طبقاتی در ایران و بویژه در هفت تپه و جایگاهی که این مطالبه در شرایط حاضر در مبارزۀ  طبقاتی طبقۀ کارگر ایران می تواند داشته باشد. آیا این مطالبه مانعی است در مقابل رشد مبارزات کارگری و قدرتیابی طبقۀ کارگر؟ آیا موجد توهم در میان طبقۀ کارگر است؟ یا رهبران کارگری می توانند از این مطالبه برای ارتقاء مبارزات طبقۀ کارگر، پیشروی آن و تغییر توازن قوا بنفع طبقۀ خود استفاده کنند؟    

 

تعاونی کارگری و سوسیالیسم تخیلی

تعاونی کارگری دارای سنتی بیش از دو قرن است. تعاونی کارگری مخلوق رهبران جنبشی است که مارکس و انگلس آنرا سوسیالیسم تخیلی نامیده اند. رابرت اون در بریتانیا و چارلز فوریه در فرانسه مبلغین اولیۀ جنبش تعاونی کارگری بودند. رابرت اون خود یک سرمایه دار ثروتمند بود که در تلاش برای کاهش استثمار وحشیانۀ سرمایه داری و ایجاد برخی اصلاحات در شرایط زندگی محرومین جامعه یکی از اولین تعاونی های کارگری را در اسکاتلند بوجود آورد. تعاونی کارگری به آرمان ایجاد یک "سرمایه داری بهتر" تعلق دارد. در ابتدای اوج گیری این جنبش شرایط کار کارگران در تعاونی ها بهتر و شدت استثمار کمتر بود و کارگران درجه ای از حق نظارت بر شرایط کار را دارا بودند.

 

جنبش تعاونی کارگری در اصل یک الگوی رفرمیستی – خیریه ای ارائه می داد؛ مبارزه برای اصلاحات را در چهارچوب طرحی "تخیلی" یا ایده آلیستی تبلیغ می کرد. به این معنا به توهم در میان طبقۀ کارگر دامن می زد. این توهم که می توان دو نوع سیستم سرمایه داری، با دو نرخ استثمار متفاوت را در کنار هم بوجود آورد و به پیش برد. جنبش سوسیالیستی بین المللی مباحث متنوعی درباره جایگاه و ماهیت تعاونی های کارگری انجام داده است. این برخوردها یکسان نبوده، برخی گرایشات با تائید و حمایت با آن برخورد می کردند و برخی دیگر ضمن نقد آن نکات و ظرفیت های مثبت آنرا طرح می کردند. در کنگره های بین الملل سوسیالیست درباره این پدیده بحث و قطعنامه ارائه و تصویب شده است. (از جمله در کنگره بین الملل سوسیالیست در کپنهاگ در سال ١٩١٠ مباحث بسیاری در این زمینه انجام شده است. لنین نقدی بر این مباحث تحت عنوان "مساله تعاونی در کنگره بین الملل سوسیالیست در کپنهاگ" به نگارش درآورده که درآن قطعنامۀ پیشنهادی حزب سوسیال دموکرات روسیه را نیز منتشر کرده است. لنین، مجموعه آثار، جلد ١٦.)

 

اصلاح نظام سرمایه داری و کاهش خشونت استثمارگرانۀ آن و دادن چهره ای انسانی تر به آن یک آرمان قدیمی، به قدمت خود نظام سرمایه داری است. اگر در قرن نوزده جنبش سوسیالیسم تخیلی الگوی تعاونی های کارگری را برای کاهش استثمار خشن سرمایه داری ارائه داد، در نیمه دوم قرن بیست جنبش چپ بورژوازی این آرمان را نمایندگی می کرد.

 

جنبش تعاونی کارگری در قرن نوزده و اوایل قرن بیست از اقبال نستبا خوبی در جنبش کارگری برخوردار بود. تعاونی های کارگری و حتی جوامع کوچکی بر مبنای همین الگو در برخی روستاها بوجود آمد. در قرن نوزده، بویژه اوایل آن، زمانی که جنبش تعاونی عروج کرد، شرایط مادی امکان رشد به این پدیده را می داد. سرمایه داری بتازگی در برخی کشورهای اروپایی عروج کرده بود و انقلاب صنعتی در حال شکل گیری بود؛ بدرجه ای که نظام سرمایه داری مستحکم تر و پیشرفته تر شد و سیطره خود را بر کل جامعه حاکم کرد، جنبش تعاونی کارگری تضعیف شد.

 

همانطور که در بالا اشاره شد بخش رادیکال و انقلابی جنبش سوسیالیستی وقت برخوردی دوگانه به پدیده تعاونی کارگری داشت؛ جنبش تعاونی را از اینرو که می کوشید میان طبقه کارگر و بورژوازی سازش طبقاتی برقرار کند و رفرمیسم را بر جنبش کارگری حاکم کند و از اینرو که به توهم به سرمایه داری در میان طبقه کارگر دامن می زد مورد نقد قرار می داد. اما در عین حال ظرفیت تعاونی ها را بمثابه ابزاری برای کمک به طبقۀ کارگر در مبارزه علیه استثمار خشن به رسمیت می شناخت.

 

 اگر این برخورد دوگانه به جنبش تعاونی در قرن نوزده و اوایل قرن بیست کاملا موجه بنظر می رسد، اما اکنون سال ها است که آنچه به تعاونی کارگری معروف است، پدیده ای کاملا حاشیه ای شده است؛ و بهیچوجه در بستر اصلی جنبش کارگری حضور ندارد. تعاونی های موجود عملا به بنگاه های کوچک سرمایه داری بدل شده اند. در بعضی کشورها، بعنوان مثال ایتالیا، تعاونی ها کاملا تغییر ماهیت داده اند و شدت استثمار در آنها از بنگاه های سرمایه داری بزرگ بمراتب بالاتر و شرایط کار بسیار ناامن تر است.

 

تعاونی کارگری در ایران

رژیم سلطنت در سال ١٣٥٠ قانون "شرکت های تعاونی" را به تصویب رساند و جمهوری اسلامی در سال ١٣٧٠ قانونی با عنوان "بخش تعاونی اقتصاد جمهوری اسلامی ایران". طبق این قانون تمام یا حداقل ٥١ درصد سرمایه متعلق به اعضای اتحادیه است و اعضای اتحادیه بجز در شرایطی باید در تعاونی شاغل باشند. اعضای اتحادیه بر امور و پیشرفت کار نظارت دارند. بنظر می رسد که این رابطۀ مالکیت و امر نظارت بر تولید و اداره بنگاه نکاتی است که توجه بخشی از طبقۀ کارگر، بویژه فعالین کارگری در هفت تپه را به خود جلب کرده و اشتیاق به تبدیل هفت تپه به تعاونی را موجب شده است. البته سندیکای هفت تپه طرحی برای ایجاد تعاونی ارائه داده است که بر مالکیت کامل کارگران بر هفت تپه دلالت دارد و شرایط کار بسیار بهتری را نیز برای کارگران در این طرح مقدماتی طرح کرده است.

 

مساله اینجاست که تقریبا سی سال پس از تصویب، این قانون که ظاهرا باید بهبودی در وضعیت کارگران ایجاد کند تاکنون پیاده نشده است. وضعیت طبقه کارگر هر روز وخیم تر و فلاکت بار تر شده است. هر سال دستمزد واقعی کارگران کاهش یافته است. وضعیت طبقه کارگر بویژه در دو سال اخیر با تشدید بحران اقتصادی، افزایش اختلاس های نجومی، بالا رفتن نرخ تورم و ارز بسیار بدتر شده است. بدلیل بحران عمیق اقتصادی بسیاری از بنگاه های تولیدی ورشکسته شده و در حال بسته شدن هستند. در شرایط بیکاری وسیع خطر اخراج های گسترده کارگران را به فکر چاره جویی انداخته است. حفظ شغل، ممانعت از اخراج و بیکاری و دریافت دستمزدها در راس مطالبات کارگران قرار دارد.

 

بدنبال طرح خصوصی سازی ها که بسیاری از بنگاه های تولید به دست بخش خصوصی افتاد؛ و تقریبا تمام این واحدها به علت دزدی های کلان ورشکسته شده اند؛ برخی از فعالین و رهبران کارگری در پروسه راهیابی برای این بن بستی که طبقه کارگر را در خود اسیر کرده، مساله تعاونی را روی میز خود قرار داده اند. تعاونی همانگونه که گفتیم از نظر مالکیت و نظارت کارگری بعنوان راه حلی مناسب در این شرایط در نظر گرفته شده است.

 

هفت تپه و تعاونی

مبارزات دو سال اخیر هفت تپه کارگران این شرکت را در راس جنبش کارگری قرار داده است. بویژه دو سال پیش با طرح کنترل کارگری و شوراهای کارگری عمدتا توسط اسماعیل بخشی، هفت تپه به راس جنبش طبقه کارگر عروج کرد و آلترناتیو کارگری را نه فقط برای کارگران بلکه در مقابل کل جامعه قرار داد. دو سال درگیری، دو سال مبارزه شدید طبقاتی، دستگیری و اسارت رهبران کارگری عقب نشینی هایی را به کارگران هفت تپه تحمیل کرد. شرایط اقتصادی کارگران طی این دو سال وخیم تر شده است؛ آینده آنها ناامن تر و نامعلوم تر است. در تلاش برای یافتن راهی برای برون رفت از این بن بست و معضل لاینحل، در شرایطی که صاحبان هفت تپه عملا مشغول فروش اراضی آن هستند، فعالین و رهبران کارگری مساله ایجاد تعاونی هفت تپه را طرح نموده اند. همانگونه که اشاره شد بنظر می رسد که مطلوبیت این طرح برای کارگران نحوه مالکیت بنگاه و مساله نظارت کارگری است.

 

بنظر می رسد که در شرایطی که خصوصی سازی ها بحران اقتصادی را بمراتب تشدید کرده و این پروژه خصوصی سازی عملا یک پروژه اختلاس طبقاتی بوده است، رهبران کارگری به این اجماع رسیده اند که تعاونی مساله مالکیت بنگاه را حل می کند؛ یعنی سهام آن در اختیار کارگران قرار می گیرد. بعلاوه، باین ترتیب خواهند توانست مساله بسته شدن کارخانه را متوقف کنند و مانع از بیکاری چند هزار کارگر شوند؛ و بالاخره خواست کنترل کارگری که دو سال پیش در این کارخانه طرح شد را می توان بنوعی تحت نظارت کارگری تامین کرد.

 

اگر می شد مساله تعاونی را صرفا در صورت مساله بالا تعریف کرد، این طرح می توانست پاسخگوی نیاز کارگران باشد. اما مساله اینجاست که تعاونی کارگری حتی در بهترین شکل آن همانگونه که در بالا اشاره کردیم یک توهم بیش نیست؛ بویژه در جامعه ای مانند ایران با چنین بحران عمیق اقتصادی و یک حکومت سرکوبگر و تا پوست و استخوان ضد کارگر چنین طرحی عملی نیست. لذا بسیار مهم و حیاتی است که رهبران کارگری به این وجه مساله دقت کنند تا نه کارگران را دچار یک توهم و سپس بی اعتمادی و دلسردی کنند و نه خود با یک پروژه خیالی سرگرم شوند. تئوری و تجربه نشان داده است که چنین پروژه هایی حتی اگر در یک شرایط ویژه توازن طبقاتی عملی شود، پایدار نیست و یا با یک شکست کاملا مواجه می شود و یا در سیر تحول به عکس نیت اولیه بدل خواهد شد.

 

با این وجود باید شرایط مشخص و کنکرت اقتصادی – سیاسی و بویژه توازن طبقاتی را در نظر گرفت. باید بتوان برای معضلی که کارگران هفت تپه و بخش عظیم طبقه کارگر با آن مواجه اند راه حل کوتاه مدت و دراز مدت یافت. طبقه کارگر با شرایطی بسیار سخت روبرو است. موجودیتش در خطر است. لذا اگر طرحی این ظرفیت را داشته باشد که کارگران را قوی تر سازد، مبارزه طبقاتی را چند گام بجلو ببرد، امید به آینده را در میان کارگران افزایش دهد، همبستگی و شوق به مبارزه ایجاد کند، باید از آن حمایت مشروط کرد.

 

این وظیفه خطیر بدوش رهبران و فعالین رادیکال سوسیالیست کارگری است تا این طرح را به روشنی تحلیل کنند؛ در تبلیغ و ترویج آن حقایق را به توده کارگران اعلام کنند؛ توهم در میان کارگران دامن نزنند؛ در یک کلام یک اتوپی را بعنوان واقعیت به کارگران جلوه ندهند. این آن ظرافت و پیچیدگی کار این رهبران است.

 

تا آنجا که به هفت تپه بر می گردد، رژیم بمنظور مقابله با مبارزات کارگران و در تلاش برای عقب نشاندن آنها خود به موضع نوعی تعاونی عقب نشینی کرده است؛ طرح "شکوه" تلاش رژیم برای مقابله با کارگران است. طرح تعاونی کارگران متفاوت است؛ اما بنظر می رسد که این مبارزه می تواند بسوی مجادله بر سر چه نوع تعاونی کشیده شود. همین واقعیت که رژیم مجبور به میزانی عقب نشینی شده است، گواه از تغییر توازن قوا بنفع کارگران است. در این شرایط باید کارگران بتوانند با همبستگی و اتحاد و پای فشاری بر خواست هایشان رژیم را بیشتر عقب بنشانند. و اگر طرح خواست تعاونی این ظرفیت را دارد که به این هدف خدمت کند، آنگاه باید با احتیاط کامل آنرا به پیش برد.

 

دادن یک پاسخ صریح تعاونی کارگری آری یا نه، در شرایط موجود طبقاتی میسر نیست. همانگونه که در بالا اشاره شد، تعاونی کارگری یک شکل ایده آلیزه شده دستیابی به شرایطی بهتر، ایمن تر و انسانی تر در جامعه سرمایه داری است. چنین هدفی قابل دستیابی نیست. حتی اگر بتوان برای مدتی کوتاه این طرح را پیاده کرد و به برخی از خواست ها دست یافت، این شرایط بهیچوجه دیر پا نیست. اما همانگونه که گفتیم طبقه کارگر به پاسخ های کوتاه مدت و دراز مدت نیازمند است. روشن است که تنها پاسخ دراز مدت سرنگونی رژیم اسلامی و نظام سرمایه داری است. اما برای رسیدن به این پاسخ دراز مدت باید یک راه پر سنگلاخ پیموده شود. و در این مسیر رهبران کارگری باید پاسخ های کوتاه مدت برای معضلات کارگری ارائه دهند.

 

تلاش برای ایجاد وحدت طبقاتی حول تعاونی کارگری، بشرط آنکه افق نسبتا روشنی از آینده و مسیر مبارزه موجود باشد، می تواند یکی از پاسخ های کوتاه مدت مناسب باشد. رهبران کارگری باید طرح راه نستبا روشنی ترسیم کنند. باید این طرح و افق مبارزه را در مجامع عمومی برای کارگران توضیح دهند. کارگران باید برای مسائل احتمالی آماده شوند. اگر این روش بدرستی اتخاذ گردد این ظرفیت موجود است که کارگران هفت تپه و کل طبقۀ کارگر طی این نبرد قوی تر، متحدتر، آگاه تر و مصمم تر شوند. و این آن مساله کلیدی است. قدرتیابی کارگران، پیشروی در مبارزه طبقاتی، تغییر توازن قوا به نفع طبقه دستاوردهایی بسیار کلیدی هستند. تا زمانیکه سرمایه داری حاکم است این سرنوشت طبقه کارگر است؛ مبارزه برای تقویت قدرت طبقاتی برای پیروزی نهایی بر سرمایه.

 

در تحلیل نهایی ارزیابی مشخص از شرایط مشخص توسط رهبران کارگری و کارگران رادیکال سوسیالیست بهترین راه یافتن پاسخ است.

 

 

 

دیکتاتوری پرولتاریا وکسب قدرت کمونیسم ناب و غیر ممکن منصور حکمت

دیکتاتوری پرولتاریا و

کسب قدرت کمونیسم ناب و غیر ممکن منصور حکمت .

نوشتۀ اخیر رفیق آذر ماجدی بنام : "زندگی با گذشته ! خاطرات بخش اول" در مورد بیماری و مرگ منصور حکمت عزیز مجددا" مرا بسیار متاثر کرد .

منصور حکمت خارج از جایگاه سیاسی اش یک پدیدۀ استثنایی در جنبش کمونیستی بود . در دورۀ افول او با طرح نظرات و ترویج مارکسیسم نقطه عطفی بوجود آورد . نظراتش چپ ایران را متحول و زیر و رو کرد . آنتاگونیسم ناشی از مباحثش و قطب بندی ها و طیف بندی های جدید چپ ایران را بوجود آورد . این ها همه نتیجۀ مباحث منصور حکمت بود .

مروج مارکسیسم در ایران که در عالم نظر جایگاه تئورهای مارکسیستی و ارزش های آنرا نشان داده بود و بدان اعتقاد داشت . مقولۀ دیکتاتوری پرولتاریا هم از آن جمله بود . قبول داشت و با آن مخالفتی نداشت .

کمونیسم مورد نظر منصور حکمت و در جهت کسب قدرت یک کمونیسم ناب و غیر ممکن بود . کمونیسمی بر گرفته از اندیشه های انسانی و والا و مدرنیسم غرب .

در مورد شخصیت و کاراکترش مطلبی بعد از مرگش نوشته ام . او شخصیتی استثنایی بود .

https://www.facebook.com/permalink.php?story_fbid=207054036760786&id=100023685737970

کمونیسم ناب او را در نگاهش به جهان و سیاست حاکم بر آن ، در باز نمودن کنگره های حزب بر روی شخصیت ها و چگونگی کسب قدرت در او باید دید .

اما در عرصۀ عمل کمونیسم ناب منصور حکمت ، اهمیت و لزوم دیکتاتوری پرولتاریا را کنار گذارد و به شیوه ای بلانکیستی خواست قدرت را کسب کند . انتخاب این روش سیاسی و بحث حزب و جامعه یک برگشت سیاسی نبود . در آن شرایط جهت کسب قدرت آن راه را برگزید .

منصور حکمت این روش و تفاوتش را با روش مارکسیستی میدانست و بدان واقف بود . جایی گزینی حزب به جای طبقه و کسب قدرت بوسیلۀ حزب را . انگیزۀ او در انتخاب این راه دیدگاهش بود .

در دیدگاه او کمونیسم ناب وزنه ای سنگین تر از دیکتاتوری پرولتاریا را داشت .

بهروز شادیمقدم

5.7.2020

 :Hassan Maarefipour

هیچ چیز نابی در این "کمونیسم" ندیدم. هیج چیز.

بهروز شادیمقدم :

ناب نه از نظر مارکسیسم .

در باره تعاونی کارگری در هفت تپه

در باره تعاونی کارگری در هفت تپه

 

کمونیست هفتگی: اخیرا بحث ایجاد تعاونی کارگری برای اداره هفت تپه توسط بخشی از فعالین کارگری طرح شده است. این بحث چه اهمیتی دارد، نظر شما در باره تعاونی و این مسئله مشخص چیست؟ دنبال کردن کدام سیاست در وضعیت مشخص هفت تپه و شرکتهای مشابه بنفع اتحاد کارگران و مسائل اساسی مانند امنیت شغلی، ممانعت از بستن کارخانه و مقابله با بیکاری است؟   

 

رحمان حسین زاده:

قبلا و در پاسخ به "کمونیست هفتگی میپرسد؟ منتشر شده در شماره ۵۴۸ نظرم را در این رابطه با توضیح بیشتر بیان کردم، اینجا و در این میزگرد هم بر همان پاسخ تاکید دارم، وبخشهایی از همان نوشته قبلی ام را به یاری میگیرم. در پاسخ به سئوال شما بر این مسائل تاکید دارم:

الف - این ایده و طرح را با اهمیت و جدی نمیدانم.

قالب  کاملتر مساله  به این شکل "ایجاد تعاونی برای به دست گرفتن مالکیت و کنترل و اداره هفت تپه" مطرح شده است. به نظرم مساله محوری در این ایده و طرح "تعاونی" نیست، بلکه مساله "مالکیت و اداره" شرکت هفت تپه به دست خود کارگران در این اوضاع است. زمزمه های اولیه طرح این ایده بعد از دی ماه ۹۶ و بعدا در جریان اعتراضات و اعتصاب ۹۷ کارگران هفت تپه ، مطرح شده که آنوقت حتی شکل یک طرح را به خود نگرفت. مطالعه من نشان میدهد، همانوقت بازتاب فرعی و نه چندان مهم در میان کارگران داشت. به این دلیل در جریان اعتصاب شکوهمند کارگران هفت تپه در ۹۷ ، راه به جایی نبرد و در مقابل دیدیم، گسترش اعتصاب قدرتمند و با شکوه متکی به تصمیم جمعی و برپایی مجمع عمومی و طرح اداره شورایی از جانب کارگران، که اسماعیل بخشی با بیان زیبایی آن را مطرح کرد، دست بالا پیدا کرد. دفعه آخرو این بار در قالب فکر شده تر به شکل طرح در خردادماه امسال به نام طرح "شکوه" (شرکت کارگری ویژه هفت تپه) ارائه شده است. باید بدانیم پشت صحنه ارائه کنندگان این طرح "بسیج عدالتخواه متکی به  جمع کردن امضای تعدادی از کارگران عضو شوراهای اسلامی با حمایت اتاق تعاون و دولت" هستند. غیر از این طرح مشخص و مکتوبی که گویا از جانب کارگران یا جمعی از کارگران مطرح شده، موجود نیست و من ندیدم. به این ترتیب اولا این طرح را با اهمیت و جا بازکرده حتی در میان اقلیت قابل توجهی در میان کارگران هفت تپه نمیدانم.  فاکت عینی مساله این واقعیت است که امروز در هیجدهمین روز از اعتصاب قدرتمند در حال حاضر جاری کارگران هفت تپه چنین ایده و طرحی نه تنها مطرح نیست، بلکه برپایی مجمع عمومی و پافشاری بر خواسته های واقعی و زمینی منطبق تر با تناسب قوای کنونی مبارزه کارگران هف تپه دست بالا را دارد و این طرح را تماما به حاشیه رانده است. به علاوه حتی اگر تعدادی از کارگران مبارز به آن سمپاتی داشته باشند، نیروی کمونیست و آگاه با صراحت باید بگوید، این طرح مضر به حال کارگران  و گمراه کننده و غیر عملی است که با شکافتن یک به یک اجزای آن  یعنی " ایجاد تعاونی برای به دست گرفتن مالکیت و کنترل و اداره هفت تپه" در این تناسب قوا میتوان غیرعملی بودن آن را نشان داد.

 ب - چرا تعاونی؟

من وارد سابقه و جایگاه و ماهیت "تعاونی" در جنبش کارگری جهانی و ایران نمیشوم، به مورد مشخص کنونی میپردازم. در شرایطی که در اعتصاب سال ۹۷ کارگران هفت تپه اتکا به مجمع عمومی و "اداره شورایی" برجسته شد، در حالی که هم اکنون و در جریان تا این لحظه ۱۸ روزه اعتصاب کارگران بار دیگر مجمع عمومی  به عنوان پایه تشکل و ابزار اعمال اراده و مبارزه کارگران هفت تپه جا باز کرده است، طرح ساختار سازمانی "تعاونی" حال برای انجام هر کاری چیزی جزبه عقب برگرداندن کارگران و چیزی جز مانع تراشی در مقابل سازمانیابی مجمع عمومی و شورایی در میان کارگران هفت تپه نیست. من متوجه ام، "تعاونی کارگری" به عنوان یک شکل سازماندهی در میان کارگران و در جنبش کارگری سابقه داشته و در تناسب قوای معینی  میتواند ایجاد شود و چه بسا مورد حمایت مشروط گرایش رادیکال کارگری هم قراربگیرد. اما این شکل از سازماندهی بسیار محدود و همواره در حاشیه ساختارهای جا افتاده ترو قویتر مجمع عمومی و شورا و حتی اتحادیه و سندیکا بوده است. ثانیا گرایش قانونگرایانه و مستعد همکاری با دولت و کارفرما در این ساختار قوی است. بی دلیل نیست گرایشات حاشیه ای که بعد از دی ماه ۹۶ ایجاد تعاونی را در هفت تپه زمزمه کرده اند، مدواما مطلوبیت و حتی اسم آن را از جنبه انطباق این شکل از سازماندهی با بندهای قانونی جمهوری اسلامی توضیح میدهند. اکنون و در خردادماه ۹۹ که مجددا و این بار در قالب طرح "شکوه"ارائه میشود، "بازوی دانشجویی جناحی از جمهوری اسلامی و اتاق تعاون و دولت با همکاری عده ای کارگر عضو شوراهای اسلامی" پشت صحنه هستند. در نتیجه در شرایطی که هم اکنون مجمع عمومی کارگری در جریان اعتصاب و مبارزه کارگران هفت تپه مطرح است، طرح تعاونی مانعی در مقابل روند حرکت کارگران هفت تپه برای ایجاد سازمان توده ای اعمال اراده مستقیم خود یعنی محکم کردن مجمع عمومی منظم و سازمانیافته و ایجاد شورا در این مجتمع کارگری است. به نظرم این طرح و این قالب سازمانی جواب رد خود را از کارگران هفت تپه و گرایش غالب رادیکال آن گرفته است.

ج- مالکیت و اداره کارخانه صورت مساله گمراه کننده در این تناسب قوا!

بالاتر گفتم در این طرح "مالکیت و اداره کارخانه توسط خود کارگران در این تناسب قوا" مساله محوری است و نه تعاونی. در این رابطه در مصاحبه قبلی نوشتم، در بطن بیحقوقی و مشقات تحمیل شده بر کارگران هفت تپه تحت مالکیت دولتی و یا خصوصی، در فضای خشم و نفرت بر حق از سرمایه داری چه در قالب دولتی و خصوصی، و اینجا تاکید کنم، در فضای برحق نه به مالکیت خصوصی و دولتی و کل سرمایه، صورت مساله ظاهرا "منطقی و کارگر پسند" به دست گرفتن مالکیت و اداره هفت تپه توسط خود کارگران در قالب "ایجاد تعاونی جهت به عهده گرفتن مالکیت و اداره کارخانه توسط خود کارگران" مطرح شده و در سطح علنی هم بازتاب داشته است. اگر بخواهیم صریح و دلسوزانه با هر تعداد از کارگران، صرفنظراز تعداد و ابعاد آنها که مدافع این طرحند، صحبت کنیم، باید بگوییم صرفنظر از نیت آنها این ایده و طرح در حال حاضر کارساز و عملی نیست و اینجا اضافه میکنم گمراه کننده هم هست. در ایران تحت سرمایه داری هار جمهوری اسلامی، در شرایط بحران اقتصادی عمیق و ورشکستگی اقتصاد جمهوری اسلامی که حاصل آن را در بسیاری از مراکز کارگری و از جمله در نیشکر هفت تپه داریم، تجربه میکنیم. در شرایطی که  سرمایه داری متکی به کار ارزان چه در قالب خصوصی و یا دولتی و متکی به هیئت حاکمه مستبد جمهوری اسلامی همه  اهرمهای اقتصادی و سیاسی و مکانیسمهای کارکرد سرمایه را در کنترل گرفته اند، تصور اینکه  اجازه داده شود کارگران و کارکنان مجتمع نیشکر هفت تپه  به طور جمعی خود مستقیما مالکیت را به عهده بگیرند و روند روتین اداره کارخانه را حتی برای مدت چند ماهه به عهده بگیرند، در بهترین حالت بیش از حد ساده انگارانه و خوش خیالانه است. واقعیت اینست تناسب قوای هنوز نامساعد علیه طبقه کارگر و مزدبگیران جامعه، اکنون و در مقطع فعلی اجازه عمل مستقیم کارگری تا حد سلب مالکیت از سرمایه داران و تامین مالکیت جمعی کارگران را در چهارچوب هر قالبی "تعاونی، اتحادیه، شورا" و هر شکل دیگر به کارگران نخواهد داد. زمانی که هنوز کارگران مبارز به جرم واهی سازماندهی اعتصاب برای دستمزد معوقه ماهها و یکی دو سال بیشتر به گوشه زندان میافتند، تصور اینکه دولت هار سرمایه اجازه میدهد، در یک مرکز کارگری "کنترل و اداره کارخانه" به عهده کارگران باشد، سودآورش کنند و کارگران و کارکنان آن مرکز را منطبق با خواسته ها و مطالبات برحقی که این سالها خود در مبارزاتشان مطرح کرده، راضی نگه دارند، در صمیمانه ترین صحبتی که با هر تعداد از کارگرانی که از این طرح دفاع میکنند، میتوانم بیان کنم، اینست که این طرح به نظرم زیاده از حد ذهنی و غیر واقعی است. حاکمیت هار سرمایه جمهوری اسلامی فعلا آن درجه از درندگی و امکان سرکوب را در توان خود می بیند که اجازه یک "جزیره کارگری موفق" را که به الگویی برای دیگر مراکز کارگری تبدیل شود، ندهد. به علاوه این طرح به لحاظ اقتصادی هم محکوم به شکست خواهد بود. فکر کنم صاحب نظران اقتصادی بهتر بتوانند فاکتورهای به بن بست رسیدن چنین طرحی را به لحاظ اقتصادی در چارچوب حاکمیت جمهوری اسلامی توضیح دهند. حاکمیت ضد کارگری که کلیه فعل و انفعالات اقتصادی، مالی، بانکی و مبادله و تجارت و تولید و توزیع اقتصادی را در اختیار دارد، تازه با داشتن این امکانات هم حاصل کارکردش بحران و به ورطه ورشکستگی سوق دادن اقتصاد کاپیتالیستی ایران اعم از خصوصی و دولتی است، آیا اجازه خواهد داد، در یک مرکز کارگری "تعاون کارگری خود مدیر و اداره کننده کارخانه" پروسه تولید و فروش محصول و توزیع و مبادلات مالی و بانکی ولو برای مدت کوتاه را بدون دردسر جاری کند؟  در این شرایط به طور قطع نه!

 

د- کنترل کارگری چه میشود؟

در میانه این مبحث مساله کنترل کارگری هم مطرح است. اگر این درست است که گرایش رادیکال کارگری به سرمایه داری خصوصی و دولتی نه میگوید، پس چرا نباید خود کنترل کارگری را به عنون طرح آلترناتیو مطرح کند؟ مگر نه اینست که مساله کنترل کارگری در جنبش جهانی کارگری و به ویژه در مقطع به قدرت رسیدن بلشویکها و لنین موضوعیت جدی داشت؟. پاسخ من اینست کنترل کارگری برای هر مدت زمان چه کوتاه مدت و یا درازمدت فورا به مساله مالکیت کارخانه و مرکز تولیدی گره میخورد. بالاتر استدلال  کردم در تناسب قوای کنونی به لحاظ سیاسی و اقتصادی کارگران نمیتوانند، مالکیت مراکز تولیدی را به عهده بگیرند، در نتیجه یک پای محوری اجرای کنترل کارگری فعلا تامین نیست. بلشویکها هم مقطعی  توانستند پای طرح کنترل کارگری بروند، که در آستانه قدرت گرفتن  و حتی دردوره اولیه قدرت گیری حزب بلشویک و شوراها بودند. یعنی تناسب قوا به طور اساسی و پایه ای به نفع جنبش کارگری تغییر کرده بود. به علاوه در پاسخ قبلی هم تاکید کردم، که عمل مستقیم کارگری و متکی به مجمع عمومی و شورای کارگری و یا قالب دیگر تشکل کارگری برخاسته از اراده مستقیم کارگران، در تناسب قوای مساعدتر، در شرایطی که جنبش کارگری و توده ای در سطح سراسری و یا در بخشهای عمده و اساسی مراکز کارگری بورژوازی و حاکمیت جمهوری اسلامی را به عقب براند، یا در حالتی که جمهوری اسلامی در آستانه سقوط قرار گیرد، و به قول مشهور حالت دوگانه و یا چند گانه قدرت سیاسی در جامعه حاکم باشد، شوراهای کارگری و دیگر تشکلهای کارگری و توده ای قدرت عملی و از پایین دخالت در سمت و سو دادن به اهرمهای اقتصادی و سیاسی و اداری در جامعه را داشته باشند، طرح اداره مراکز تولید و یا بسیاری از عرصه های اجتماعی دیگر میتواند موضوعیت جدی داشته باشد. به ویژه در چنان حالت قابل پیش بینی و در چشم انداز، تا آنجا به جنبش کارگری مربوط است طرح "کنترل کارگری" که سابقه شناخته شده در جنبش کارگری جهانی در مقطع انقلاب کارگری اکتبر دارد، ایده و طرحی است که میتواند و در چنان شرایطی مطرح و جاری شود نه الان. این مساله ای مربوط به تغییر ماکروی تناسب قوای سیاسی است که به موقع خودش با هوشیاری باید در مورد آن تصمیم گرفت. اکنون و در این مقطع و در این تناسب قوا، تکرار میکنم، "در این تناسب قوا" اجرای طرح "کنترل کارگری" را غیرعملی میدانم.

 

ه- کنترل کارگری  به عنوان یک ابتکار انقلابی !

این استدلال میتواند مطرح باشد کنترل کارگری به عنوان یک ابتکار انقلابی، در دل یک جدال حاد طبقاتی مشابه آنچه اکنون در نیشکر هفت در جریان است، و یا در دوره انقلابی ولو کوتاه مدت میتواند اجرایی شود. طبعا ما کمونیستها به استقبال ابتکار انقلابی میرویم و اعتصاب جاری و تاکنون ۱۸ روزه و اعتراضات خیابانی کارگران هفت تپه در همین روزها در شوش از جمله ابتکارات انقلابی است که تماما در کنار آن هستیم. اگر بحث و طرح به این شکل مطرح بود که مثلا در دل همین اعتصاب و مبارزه جاری کارگران مدت زمان کوتاه و معینی کنترل کارخانه را به عهده میگیرند، تا مثلا نشان دهند بر خلاف دروغ بافی صاحبان سرمایه ادامه کاری این مرکز ممکن است، یا به عنوان اهرم فشار برای به تمکین کشاندن کارفرما و دولت به آن متکی میشوند و یا دلایل منطقی دیگر، طبعا هر کمونیست و انسان حق طلب و آزادیخواه در کنار آنها خواهد ایستاد. اما اگر طرح چنین باشد حتی شش ماه و یکسال زیر سایه حاکمیت جمهوری اسلامی، میخواهند کنترل کارگری در کارخانه را اجرا کنند، مشابه آنچه تحت عنوان " تعاونی برای اداره هفت تپه" مطرح است،  آنوقت هر جریان کمونیست و دور اندیش و متعهد و مسئول در قبال منافع امروز و فردای کارگران دلسوزانه باید بگوید چنین حرکتی غیر عملی و توهم آمیز و عاقبتی جز ناکامی، تفرقه و به جان هم افتادن کارگران  نخواهد داشت.

 

و- نظارت کارگری لازم و بسیار ضروری است!

نظارت کارگری بر امورات هر مرکز کارگری و تولیدی و کارخانه نه تنها ضروری و کاملا عملی، بلکه جزو حقوق اولیه کارگران است که توسط سرمایه داری حاکم و جمهوری اسلامی از کارگران سلب شده است. از یک کارگاه تولیدی  چند نفره تا مراکز بزرگ کارگری چند هزار نفره این حق بی چون و چرای کارگران است بر سوخت و ساز و دفتر و دستک و چگونگی تولید و توزیع و موازین و قوانین حاکم بر آن مرکز کارگری نظارت داشته باشند. نمایندگان مستقیما منتخب کارگران در مجامع عمومی این نظارت را اجرایی میکنند. یک خواسته برحق که در میان کارگران هفت تپه هم به درجه ای مطرح است، همین مساله است. کارگران هفت تپه و جنبش کارگری ایران میتواند وباید این خواست برحق را بر سرمایه داری ایران و جمهوری اسلامی و بر مراکز کار چه در فرم مالکیت دولتی  و یا خصوصی  تحمیل کند.

 

ز- چه باید کرد؟

کارگران نیشکر هفت تپه و تقریبا تمامی مراکز کارگری ایران زیر سیطره  سرمایه داری حاکم و حاکمیت جمهوری اسلامی با مشکلات و فشار و بیحقوقی های فراوان  روبرویند. اعتصابات و اعتراضات درخشان آنها ایستادگی در مقابل این شرایط سخت و تعرض معیشتی و سیاسی سرمایه داران و جمهوری اسلامی بوده و موثرترین ابزار مقابله کارگران با این وضعیت بوده است. در شرایط کنونی آنطور که در سئوال شما مطرح است، برای تامین امنیت شغلی و مقابله بابیکاری و تضمین اتحاد کارگری و نبستن کارخانه ها به طور فشرده بر مبارزه و اقدامات زیر باید تاکید کرد.

الف- کارگران در هفت تپه و هر مرکز کارگری دیگر نباید دنبال صورت مسئله های گمراه کننده بیفتند. به نظرم به روشنی کارگران باید بدانند محور انرژی مبارزاتی را کانالیزه کردن بر صورت مسئله خصوصی یا دولتی و یا به عهده گرفتن مالکیت و اداره در این شرایط توسط خود کارگران گمراه کننده است. کارگران را از فوکوس اصلی مبارزاتی دورمیکند. مساله اساسی کارگران علیرغم فرم مالکیت کارخانه دولتی یا خصوصی است، در هر شرایطی لازمست گریبان دولت حاکم را بگیرند و موظفش کنند به "تضمین امنیت شغلی، تامین معیشت  متناسب با زندگی شایسته انسان امروز در هر شرایطی، افزایش دستمزدها، گرفتن دستمزدهای معوقه، جلوگیری از اخراج همکاران و بیکار سازیها، لغوقراردادهای موقت و سفید امضا و کوتاه کردن دست شرکتهای پیمانکار". هم اکنون اعتصاب کارگران هفت تپه برای تحقق بخشی از این مطالبات سازمان پیدا کرده است. تحمیل یک به یک این خواسته ها یعنی بهبود جدی در شرایط کار و زندگی کارگران. برای تحقق آنها اعتصاب و تحصن و اعتراض سازمانیافته، همانطور که تاکنون تجربه شده ابزار موثر این نبرد است. به این  روشها و ابزارها و ابتکارات باید دامن زد.

ب- یک قلمرو مهم دیگر و در دل جدال و نبرد جاری همانطور که هم اکنون در هفت تپه شاهد آن هستیم، اتکا به تصمیم جمعی و برپایی مجامع عمومی کارگری و ایجاد شوراها در کارخانه ها  رشته ها و مراکز کار است. در همین تناسب قوا میتوان مجامع عمومی و شوراها و دیگر تشکلهای مستقل کارگری را پایه گذاشت و محکم کرد. اگر شاهد صدها مجامع عمومی و شوراو تشکل کارگری بشویم، قطعا شاهد دوره جدید موثرتر و سازمانیافته تر و موفق ترمبارزات کارگری خواهیم بود و بسیاری اقدامات دیگر را در جهت عقب راندن بورژوازی و جمهوری اسلامی در دستور کار مبارزات کارگران قرار خواهد گرفت.

ج- خواست نظارت کارگری  را در هر مرکز کارگری باید برجسته کرد. نمایندگان مستقیما منتخب کارگران در مجامع عمومی باید بر کل سوخت  ساز هر مرکز کارگری نظارت داشته باشند. تحقق این مساله تحول مهمی در نقش و اراده جنبش کارگری در جدال طبقاتی ایجاد میکند.

د- علیه بیکاری، جبهه نبرد اساسی را باید گشود. کارگران شاغل و بیکار در صفی متحد و همگام با ایجاد شوراهای علیه بیکاری میتوانند بر خلاء کنونی فایق آیند.

ه- جنبش کارگری نیروی اصلی و فعاله تغییر دهنده تناسب قوا علیه سرمایه و جمهوری اسلامی است و همزمان و با جدیت باید به استقبال اوضاع جدید رفت. با تشخیص درست تناسب قوا تاکتیک و اقدامات مبارزاتی متناسب و تعرضی تر را در دستور گذاشت. از همه تجارب و استعدادها و خلاقیتهای جنبش کارگری جهان و خود ایران در تناسب قوای مساعدتر باید بیشترین بهره را گرفت. جنبش کارگری در تغییر جدی و ماکروی تناسب قوا طبعا به فکر تحقق "کنترل کارگری" و به دست گرفتن اداره شورایی کارخانه و مراکز کارگری در موقع ضرورت جدی اش،  خواهد بود.

 

در خاتمه توجه کارگران هفت تپه و همه مراکز و رشته های کارگری در ایران را به این واقعیت تلخ باید جلب کرد، که در بطن کاپیتالیسم بحران زده ایران و اقتصاد ورشکسته جمهوری اسلامی و گسترش بیماری کرونا طبقه کارگر و همه ساکنین ایران با فاجعه گسترش "فقر و فلاکت و بیکاری" نگران کننده ای روبرو هستیم. مقابله با این واقعه تنها کار این یا آن مرکز و رشته کارگری و حتی طبقه کارگر به تنهایی نیست. جنبش کارگری و رهبران مبارز آن از جمله در هفت تپه،  فولاد، هپکو، آذر آب، پتروشیمی ها و پارس جنوبی و نفت و شهرداریها و بخشهای دیگر کارگری لازمست به فکر همگامی مبارزاتی جدی و سراسری به مثابه پرچمدار مبارزه توده ای و رادیکال علیه وضع موجود و علیه فقر و فلاکت و بیکاری با خواست تضمین "حرمت، معیشت و سلامت" باشیم. با اتکا به مجامع عمومی  و شوراها در مراکز کار و محلات و شهرها نیروی مبارزاتی علیه فقر و فلاکت و بیکاری را به میدان بکشیم. مبارزه علیه فقر و فلاکت و بیکاری را با مبارزات توده ای برای پایان دادن به حاکمیت سرمایه و جمهوری اسلامی گره بزنیم.

***

 

July 05, 2020

تجدید نظر طلبی، گردش به راست , مروری بر بینش ر. ابراهیم علیزاده (۶)

تجدید نظر طلبی، گردش به راست 

مروری بر بینش ر. ابراهیم علیزاده (۶)

 دیدگاه حاکم بر تحلیل ر. علیزاده، در یک جامعه‌ی طبقاتی، نگرش سیاسی بسیار نرمال یک کروهبندی طبقاتی است. و از همین روی، نقد و تحلیل آن نیز بسیار طبیعی‌تر و ضروری تر است. سخن از دیدگاه ‌سیاسی است که در فصل کرونا و در بستر کرونا، ‌خط رسمی و استراتژیک حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان حزب را نه تنها فراموش می‌کند، بلکه اصول تئوریک و مانیفست حزب کمونیست مارکس و انگلس را مردود می‌شمارد. این واکنش ذهنی برخاسته از یک پایگاه مادی- طبقاتی است که به صورت واکنش دیالکتیکی عین بر ذهن جلوه‌گر می‌‌شود. سازمان‌های سیاسی به ویژه »چپ»‌کارگری و کمونیست، از جمله حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان  آن (کومه‌له) مانند هر سازمان سیاسی دیگری، ‌در برابر بازتاب کنش‌ها و جدال‌ پدیده‌های بیرون از خود،‌ تاثیر پذیر بوده و می‌باشد. بنا به همین الزام، باید که با هشیاری، واکنش، نقد و مبارزه ایدئولوژیک در برابر ایدئولوژ‌ی های دیگر طبقات با پیشاهنگی و هشیاری کارگری پالایش یابد. تاریخ و تجربه تمامی سازمان‌های سیاسی، گواه چنین واکنش‌ها، ‌سوخت و سازها، ‌تاثیر‌ها و پی‌آمدها و سرانجام‌هایی هستند.

  بنابراین، اگر در تحلیل ر. ابرهیم علیزاده این بار در تم کرونا، نگرشی بازتاب می‌یابد که با موازین و استراتژی و برنامه و  تحلیل‌های حزب کمونیست ایران و کومه‌له نه تنها همراستا نیست، بلکه در ترمینال راست سوسیال سوسیال دمکراسی کشورهای واپس‌مانده و نازل تر از ملت- دولت‌گرایان جای می‌گیرد. در دینای واقعی کشاکش طبقات و لایه‌های اجتماعی این رخدادی تصادفی نیست و جای هیچ شگفتی ندارد.

            آیا در فراز زیر، تجدید نظر عریان و آشکار در آموزش‌های مارکس و انگلس و لنین و تجدید نظر در تئوری کمونیستی از جمله تئوری نقش و جایگاه حکومت‌ها آشکار نیست؟

« [دولت‌ها] مجبورند، متعهد هستند ک خدمات عمومی و بهداشتی و بیمه بیکای و وو صرف اینها ... مقداری هم  (بودجه) نگه می دارند برای همین حوادثی مانند بیماری کرونا نگه می دارند تا که به هنگام بحران به یاری سرمایه داران و به حوادثی مانند کرونا خرج کنند. پولها را از مالیات مردم به دست می‌آورند.»(ر. ابراهیم علیزاده گفتگوی فارسی)

آیا دولت‌های (حکومت ها) را ورای طبقات و ستیزهای طبقاتی و اجتماعی نمی‌بیند؟! ‌آیا این دید

گاه، دولت‌‌ها را  دوراندیش و دلواپس سلامتی مردم معرفی نمی‌کند؟! اگر چنین است، ‌بی روا خواهد بود اگر دست به نیایش بر داریم و آرزو کنیم که دولت‌ها از تمامی بلایای زمینی و آسمانی محفوظ‌ بادا! در این برداشت و بینش از دولت، منبع و سرچشمه مالیات‌ها که در اساس از ارزش افزوده، یعنی از استثمار کارگران و استثمار طبیعت نیز سرچشمه می گیرد و پرداخت می‌شود،‌ «مالیات‌ مردم» معرفی می‌شود. زیرا که در دست نمیاندگان و اتوریته‌ای قرار دارد که گویا صندوقدار مردم‌اند!  در اینجا به علاوه،  منشاء مالیات که خود بخشی از ارزش‌های افزوده‌ی ربوده شده از نیروی کار است نادیده گرفته شده و باز هم، باردیگر مجری تلویزیون، سراسیمه برای رفع و رجوع  ظاهری این تز، به‌میان کلام  می‌آید که:

 «این پولها که توسط دولت ها ذخیره و در چنین مواردی به کار گرفته می‌شود، باید فرض شود که پول کارگران استثمار شده و مالیات‌ها برای...» و ر. ابراهیم   ناشنیده می‌گیرد و با گفتن «بله بله من هم می خواستم همین را بگویم که..» از آن می‌گذرد.

اما، علیرغم این تلاش نافرجام مجری، برنامه تلویزوین ر. ابراهیم و مجری‌، با  تاکید بر تقدس‌گرایی و تبرئه‌‌ حکومت‌ها ادامه می‌یابد. ر. ابراهیم بدون در نظر گرفتن هشدار، سراغ فرضیه‌های خود می‌رود:

و «دو فرض را برای آینده» در نظر می‌گیرد و می‌گوید:  فرض نخست،‌ ‌فرضی است که زیاد شانسی در این پیشگویی نمی‌یابد،‌ به این تحلیل که: «جریانات راست و افراطی به اصطلاح ناسیونالیست و شوونیست که توی این دوره پیش از کرونا  سر برآورده بودند مثل ترامپ و... این ها هیچ پروژه و راه حل اقتصادی برای بحران ندارند... پس خواهند رفت. ممکن است جنگ افروزی کنند و عقب خواهند رفت.»

نفی تئوری مارکسی بحران

 در اینجا نیز، یکی از درخشانترین کشف نبوغ‌آمیز مارکس در آسیب شناسی اقتصاد سرمایه‌داری یا همان نقش «ترکیب ارگانیک سرمایه» یعنی کاهش میانگین نرخ سود، و بحران ساختاری و مزمن و همیشگی سرمایه،‌ انکار می‌شود. گویا که بنا بود «ترامپ‌ها... پروژ‌ه راه حل‌ اقتصادی برای بحران» ‌داشته باشند! در اینجا نگرش به غایت خارق‌العاده‌ای کشف می‌شود که «... این ها هیچ پروژه راه حل اقتصادی برای بحران ندارند... پس خواهند رفت»!! بزرگترین اقتصاددانانی مانند کینز تا میلتون فریدمن مشاور پینوشه فاشیست و تمامی نوبلیست‌های اقتصاد سرمایه‌داری از بنیاد پادشاهی سوئد، صادقانه می‌گویند بحران را تنها می‌توان به تعویق افکند نه حل کرد. آنان هیچگاه ‌در تمام تاریخ بورژوازی ادعای اینکه قادر به حل بحران باشند، به زبان نیاورده‌اند. مارکس در نقد اقتصاد سیاسی و  کاپیتال‌ها بارها این موضوع را یادآور شده‌ است.

"انحصار سرمایه برای شیوه تولیدی که خود با آن و تحت‌تأثیر آن شکوفا شده، به صورت مانع رشد در می‌آید. تضاد میان تمرکز وسایل تولید از سویی و سرشت اجتماعی نیروی کار از سوی دیگر به حدی می‌رسد که همنشینی آنها دیگر در پوسته‌ سرمایه‌داری نمی‌گنجد. این پوسته سرانجام می‌ترکد."(۳)

فرصت بدهید،‌امتیاز بگیرید!

ر. ابراهیم،‌ فرض دیگری نیز پیش بینی می‌کند: «زمینه و مجال برای جریانات رادیکال و چپ باز می‌شود و فرصت سازماندهی و آگاهی بخشی به توده های مردم و کسب امتیازات بیشتر و سرانجام فرصت برای تعرضات نهایی برای کل سیستم فراهم تر می‌شود.»  در اینجا برخلاف اعتراف مهدی بازرگان، ‌نخست وزیر خمینی که نوشته بود:

 «اما صاحبان سرمایه با نیروهای سازمان‌یافته کارگری، رودرو هستند. از میان درگیری‌اشان رژیم‌های سوسیالیست به وجود می‌آیند.» ر. ابراهیم  از «سازماندهی توده‌ای» پوپولیستی می‌؛وید و نه از طبقه کارگر و انقلاب کارگری! در اینجا ‌سخن از «کسب امتیاز» یعنی گفتگو و سازش و  رفرم است، و سخن از « فرصت نهایی» یعنی فرصت دهی و «ماندن در وضعیت آخر» است و فرا رفتن از وضعیت آخر!  این روند گام به گام بلکه لگام بر سرمایه‌ به ذهن می‌نشاند، نه با یک پرش سه گام! نه! بلکه یک قدم آهسته‌ی «قهرمانانه» و فرصت جویی و کسب امتیاز تا سالهای سه هزار. انی برای مبلغین این بینش بازگشت به دولت رفاه سوسیال دمکراتیک است. با تبلیغ «خشت روی خشت» و شکیبایی و ایست مبارزه طبقاتی و انکار ضرورت سرنگونی انقلابی حکومت و مناسبات حاکم، به دست طبقه کارگر و انقلاب کارگری ووو و اگر جز این بود نامی از ضرورت انقلاب آورده می‌شد. سخن از این فرمول و رهنمود است که در عمل طبقه کارگر نباید عجله کند، نباید سرنگونی خواه باشد، سرنگونی انقلابی سوسیالیستی که هیچ! نباید به فکر انقلاب باشد، نباید مناسبات را نشانه بگیرد، باید به او فهماند که به جای این همه شتاب و شعار و خیزش، «فرصت» بدهد، امتیاز بده بستان کند، فرصت بدهد و فرصت بگیرد و این بده بستان‌ها تا آمدن عیسی و یا مهدی و یا آخرالزمان بنا به تز مشاور سیاسی پوتین، یعنی آلکساندر دوگین ادامه می‌یابد و ر. ابراهیم اعلام از تریبون کومه‌له و حزب کمونیست ایران اعلام می‌کند که:

 «سازماندهی توده‌‌های مردم و کسب امتیاز‌ات بیشتر و سر انجام فرصت نهایی برای کل سیستم فراهم تر می‌شود». «فرصت»‌ و «کسب امتیاز» و «تعرضات بعدی» و آأترناتیو نهایی به جای کل سیستم هیج اشاره‌ای نیست. چرا،؟!‌ از روی فراموشی نیست، این خاموشی با تز ناباوری به امکان انقلاب کارگری که معنایی جز گام نخست بی وقفه‌ی انقلاب سوسالیستی  معنا نمی‌دهد، همخوان است.

در اینجا با فاصله گیری از اصول کمونیسم و طبقه کارگر، ‌چنین شتابان، رفرمیسم، پوپولیسم و تزحل طبقه کارگر در توده‌های مردم به هم تنیده می‌شود. این بینش متاسفانه با زمینه‌های دوری از دانش مبارز طبقاتی مارکس و انگلس، و به طور کلی کمونیسم انقلابی، رشد یافت و از بیان و گفتار که بگذریم، در بزنگاهایی، بیرونی شد و به صورت امروزه در کردار و پراتیکِ و مناسبات و سبک کار سلطه یافت. اینگونه شد که این گرایش بینشی-سیاسی و طبقاتی ره به سوی ترکستان یافت و امروزه شتاب گرفته است. این چرخش آشکار به سوی رفرم،‌ یک اشتباه تحلیلی نیست،‌ بلکه یک دریافت بینشی- سیاسی است. سیاستی که اندیشه‌ی طبقاتی، «طبقه متوسط» را نمایندگی می‌‌کند. به بیانات زیر توجه کنیم تا هیچگونه شبهه‌‌ای در این ادعا باقی نماند:

 

«این دولت‌ها هستند که راه حل خواهند داشت»

      و ما همچنان شاهد تکرار خسته کننده‌‌ی و ملال آور مکررات، ترجیع‌بندهای تقدیس گرایی کینزیستی و دولت‌ها که در سوریه واپس نگه داشته شده، ‌در روژآوای سربلند به نفی کل دولت-ملت، ‌با سازماندهی کانتون‌ها و خودمدیریتی در محاصره فاشیست‌ها حاکم بر ترکیه، ‌و ایران، ‌سوریه، روسیه، آمریکا، ناتو و دولت‌های منطقه‌ای، ‌تجربه می‌شود، شیفته‌ی رفرم هستیم!

 «با مضر بودن نظام نئولیرالیستی و مردم از دولت‌ها هستند متوقع تر... (مردم) به جریاناتی  باوردارند که راه حل خواهند داشت یعنی دولت‌ها و دولت‌های رفاه و با کنترل دولتی بتوانند اوضاع را روبه راه کنند و کنترل کنند و...» دراینجا تناقض گویی نبود راه حل و راه حل خواهند داشت نیازی به هیچ اشاره ای ندارد. در اینجا سخن از داشتن راه حل، کنترل و توقع، و باور به جریاناتی که بی هچ تعارف و لاوپوشانای نه جریانات سیاس  بلکه « به جریاناتی  باوردارند که راه حل خواهند داشت یعنی دولت‌ها و دولت‌های رفاه و با کنترل دولتی بتوانند اوضاع را روبه راه کنند و کنترل کنند» آیا نیازی به بازشکافی این گفتار و بینش می‌‌ماند؟ البته به صورت معترضه ر. ابراهیم می افزاید:‌«هرچند من خوشبین نیستم و در موفقیت شان  راه حلی موقت است.» او با فرصت دهی و کسب امتیاز می‌اندیشد و همین راه موقتی هم نعمتی است! این نگرش ربطی و هیچ خویشاوندی با راست‌ترین سوسیال دمکرات‌های ایران نمونه طیف توده‌ای دارد؟!

 در غرب، حتا ناباوری و بی اعتمادی به دولت‌ها در انتخابات پارلمانی و ریاست جمهوری‌ها سالهاست که با بای‌کوت بیش از ۵۰ درصدی شهروندان آشکار شده، راستی چه حکمتی است که ‌اینگونه همچنان بر طبل «دولت- ملتِ» ‌کوبیده می‌شود و وعده می‌دهد که :« و مردم ... به جریاناتی  باوردارند که راه حل خواهند داشت یعنی دولت‌ها و دولت‌های رفاه و با کنترل دولتی بتوانند اوضاع را روبه راه کنند و کنترل کنند.»

دولت‌ها، خود کنترل بخش حیاتی زندگی انسان را به عهده می گیرند

این ادعا نه ا زسوی کاخ سفید و نه الیزه،‌از سوی رفیق ما اعلام می‌شود!

به گزارش رسانه‌ه‌ای جهان سرمایه‌داری بنگریم، که ‌به جنایت دولت‌ها (حکومت‌ها»‌اعتراف می‌کنند.(۴)  نخست وزیر  و دو وزیر بهداشت فرانسه را  به استعفا و پی‌گرد قانونی قرار داده اند. دادستان فرانسه روز سوم  ژولای (شش ماه پس از اپیدمی کووید-۱۹) علیه ۹ مقام دولتی فرانسه از جمله، نخست وزیر(ادوارد فیلیپ)، وزیر بهداشت پیشین (آگنس بوزین)‌و وزیر بهداشت کنونی (اولیور وران)  در رابطه با فاجعه کرونا تشکیل پرونده داده است. خبر گذاری اسوشیتد پرس از ۹۰ شکایت علیه مقامات دولتی فرانسه در فاجعه‌ی کرونا گزارش می‌دهد. ایتالیا و چین نیز جمله کشورهایی هستند که دولت‌هایشان  از سوی «انجمن مصرف کنندگان کوداکونز) و برخی از انجمن‌‌های جهانی، مورد پی گرد قانونی قرار گرفته‌اند. شکایت گروهی از جمله از سوی هتل دلاپوستا در شهر کورتینای ایتالیا علیه وزارت بهداشت چین نمونه‌ی کوچکی از اعلام دادخواست علیه دولت‌ها است. بنا به گزارش یک مرکز تحقیقاتی، شهروندان آلمان صدها میلیارد دلار محور همه‌ی شکایت‌ها برخلاف نظر ر. ابراهیم،‌ بی خبرگذاردن افکار عمومی،  نشر اخبار دروغین، و خودداری آگاهانه در اطلاع رسانی که سبب ورشکستگی هزاران  هزار محل کار، بیکاری دهها میلیون کارگر، فلاکت و مرگ و خیابان خوابی میلیون‌ها نفر، ‌کشتار جمعی در جهان،  کم شدن دستکم ۱۳۲۵ یورو  از درآمد سرانه در آلمان ووو این کاهش‌ها، ‌نه از خزانه‌ی دولت و سرمایه‌داران،‌ بلکه از گلوی کارگران و زحتکمشان فرودست ربوده شد‌ه‌اند. بر خلاف نظر  ر. ابراهیم،‌ در آلمان این میلیاردها دلار دسترنج و دارای و ارث ٍ‌پدری دولت‌ها‌ نیستند. و اگر هم برای کرونا هزینه‌ای از سوی دولت‌ها پرداخت می‌شود،‌ از همین دسترنج‌ کارگران، ‌افزایش شدت استثمار، بیکارسازی‌ها، و کاستن از گذران زندگی میلیون‌ها تن از شهروندان فرودست است و  تبدیل یک بیماری محلی به یک فاجعه‌ی جهانی می‌باشد.

      انجمن مصرف کننده‌‌گان، برخلاف ادعای ر. ابراهیم «وعده ‌دولت‌های در رابطه با کمک فوری و تضمین «وام کووید» ‌یا عملی نشد یا اگر شد بسیار طول کشید و به همین دلیل، ‌بسیاری ورشکست شدند، ‌در حالی که می شد جلوی ورشکستگی‌اشان را گرفت.» این جنایت‌ها نه تنها به وسیله حکومت‌های چین و ایتالیا و فرانسه، بلکه ایالات متحده آمریکا، سوید و آسپانیا و آرٰژانتین برزیل و... وهمه‌ی حکومت‌‌ها متروپل تا پیرامون در سراسر جهان به عنوان کارگزاران اجرایی سرمایه‌ی جهانی صورت گرفته‌ و حکومت‌ها بر خلاف تحلیل ر. ابراهیم، ابزاری اجرایی،‌ قانونی و قانونگزار و قضایی و نظامی طبقه سرمایه‌دار هستند. از زمان پیدایش دولت/ملت‌ها، یعنی سلطه‌ و رواج مناسبات بورژوایی، دولت‌ها (استات یا حکومت‌ها) ‌جز از سوی سیاست‌مداران بورژوازی، هیچگاه به اینگونه، از مناسبات حاکم و طبقه سرمایه‌داری منتزع  و فراطبقاتی معرفی نشده‌اند. در حزب کمونیست ایران آن هم از سوی دبیر اول کومه‌له چگونه برخلاف‌ دیدگاه حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان آن (کومه‌له) از تریبون حزب این بینش و تبلیغ با برگزاری چندین برنامه تلویزیون و سخنرانی به زبان کردی و فارسی به گونه‌ای بی محابا، به چه هدفی است و چگونه باید تفسیرکرد؟!

 

 اگر در این گفتار با واژه‌ی «راه حل موقتی»‌ روبرو هستیم، ‌اما ۹ روز پیش از این گفتگیو فارسی نیز بسیارآشکارتر و با قاطعیت مطلق  ر. ابراهیم تاکید کرده بود:

«به باور من به هیچ عنوان نمی‌توانند این روند را به قبل از کرونا برگردانند، یعنی به شما قول می‌دهم که در ماه‌ها، و یا یک ـ دو سال آینده به شیوه ای اساسی سلامت انسان از حیطه ی نفوذ سرمایه داری خصوصی بیرون می‌آید و دولت ها ناچار می‌شوند که خود کنترل این بخش حیاتی زندگی انسان را بعهده بگیرند.» ‌ 

و سرانجام با کشفی نابه هنگام روبروی می‌شویم که: «رئیس قوه قضاییه (رئیسی)‌ ... در لج بازی به مردم سر کار آورد و خامنه‌ای و سپاه پاسداران ... یک لج بازی ... به آن درجه از آراء مردم که در شرکت کرده بودند.»!!   لج بازی هم در نوع خود تحلیلی است.

اما آیا هشدار هولناک پایان بخش ر. ابراهیم که هیچ ربطی به کرونا و پسا کرونا ندارد را چگونه باید برداشت کرد!؟ و ضرورت بیان آن چیست؟

«جمهوری  اسلامی به شیوه های مختلف در فکر خنثی کردن است، به دام انداختنشون، ‌ضربه زدن به آنها برخواهد آمد،‌ یکی را به شیوه‌های مختلف یکی را وسوسه کند که صدایش را پایین بیاورد، ‌یکی را وسوسه کند بیا مذاکره کنیم (دو بار مذاکره و انتظار برای مذاکره سوم با میانجی نروژی و در این باره سکوت یکسال و نیمه! با میانجی نروژی نورف ( مامور خلع سلاح و انحلال سازمان‌های سیاسی- نظامی) و ۱۲۰ پرسش ما از سخنگوی شرکت کننده دوبار نشست با آن میانجی‌گر نروژی که هنوز بی پاسخ مانده‌اند- داخل پرانتز از  ع منصوران)

... یکی را ممکنه در اختلافات داخلی شان دخالت کند و سعی کند تفرقه ای در درونشان  به وجود بیاورد و به اختلافات دامن بزند... یک بخش از فعالیت‌های و وزارت اطلاعات در درون همه‌ی  سازمانهای سیاسی اپوزیسیون ج ا یک بخش از فعالیت ها وزارت اطلاعات است که چگونه می‌توان درون این سازمانها نفوذ  کرد،‌ چگونه می شود با به کارگیری مشکلات داخلی اینها از درون تضعیفشان کرد. همه‌ی این امکانات را به کار می‌گیرد و تاکید بر این از آن جهت‌ها ضروری است که آگاهانه و هشیارانه با سیاست های متحد کننده...»

با چنین تحلیلی،‌ آیا جایی برای ابزار ملاحظه،‌ انتقاد، ‌نقد گرایش سیاسی به رهبری ر. ابراهیم علیزاده، مبارزه ایدئولوژیک و تئوریک و نقد گرایش‌ها و دیدگاه‌‌های سیاسی مخالف می‌‌ماند! آیا هیچ فرد روی آورده به اردوگاه و حزب، جرات ابراز انتقادی به این بینش می‌یابد یا  از هراس  برچسب نفوذی رژیم اسلامی، صدایش خاموش می‌شود! آیا این حربه‌ای نیست برای خفه کردن و خاموشی منتقدین و نگرش مخالف در حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان حزب؟!  آیا این به معنای سلطه‌ی بی اعتمادی،‌ خفقان و مرعوب سازی و نیز ذهنیت سازی نیست! آیا این مشروعیت بخشی به  سرکوب هرنوع گفتگو میان گرایش‌ها و درون گرایش‌ها برای رهیافت خروج از بحران و مشکلات درون سازمانی نیست؟! بیاییم بدون در نظر گرفتن نام و نشان گوینده این دیدگاه و نیز نویسنده این نقد، به خود متن گفتگوها توجه کنیم، و سپس به داوری بپردازیم. آیا هیچ کارگر و تهی دستی و قربانی مناسبات سرمایه‌داری که این بیانات را بشنود و به اندیشه‌و شوک فرو نرود را می‌توان یافت!؟ در برابر تاریخ،‌طبقه کارگر، فرودستان شهر و روستا،‌در برابر حضور جاویدان جانباخته‌گان راه سوسیالیسم در کومه‌له و حزب و تمامی جانباخته‌گان این راه پرافتخار، چه پاسخی است؟

‌شکی نیست که حکومت اسلامی وتمامی حکومت‌های طبقاتی در سازمانهای سیاسی نفوذ می کنند و یا نفوذ دارند، حتا از ۹ نماینده بلشویک‌های در پارلمان تزار در سالهای ۱۹۰۷ تا ۱۹۱۲، دستکم ۳ نفر از جاسوسان تزار بودند،‌ که یکی خودکشی کرد،‌ و مالینوفسکی،‌ کارگر برگزیده حزب، عضو کمیته مرکزی، پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ خود را به شورای انقلابی، معرفی کرد و تیرباران شد، ‌اما این سبب نشد که نه لنین و بلشویک‌های همراه و نه مارتوف یا پلخانف با منشویک‌های همراه از مبارزه ایدئولوژیک درونی و نقد نظر یکدیگر و چالش‌ پیرامون اختلافات بینشی به بهانه نفوذ جاسوسان تهدید و یا خود‌داری کنند. آزادی بیان و اندیشه پایه‌ای‌ترین حقوق بشر است که در سال ۱۷۸۹ در انقلاب بورژوایی فرانسه با سرنگونی انقلابی لویی و روحانیت و فئودالیسم با فتح زندان باستیل با پیشتازی زنان مسلح و تشکیل کمون‌ها و شوراها در فرانسه و حضور و مبارزه‌های درخشان ژاکوبنیست‌های مدافع فرودستان به دست‌آمد. کمونیست‌‌ها برای جامعه‌ی بشری نه، بلکه برای جامعه‌ی انسان نوعی، یعنی انسان آگاه و خردمندِ تراز نوین، مبارزه می‌کنند؛ که تفاوت است بین بشر و انسان نوعی!

تلاش‌های دو برنامه، مجری و ر. ابراهیم علیزاده در تلویزیون کومه‌له و حزب کمونیست ایران، گفتگوهای پی در پی ایشان و پس از آنها حتا در پلنوم هفتم کمیته مرکزی کومه له در روز 24 خرداد ماه 13۹9 که  گوشه‌‌هایی انتخاب شده از آن و بیانیه‌ی سیاسی برای نخستین بار در تاریخ کومه‌له کم سابقه بود و به زبان فارسی پخش بیرونی شد،‌ نتوانستند این بینش را لاپوشانی کنند.

ر. ابراهیم علیزاده دلبسته‌ی حکومت مطلق سرمایه‌داری دولتی نیست، اما، این بینش به ناگهان در ذهن رهبری این گرایش ننشست، بلکه ادامه همان سانتریسمی است که به‌جای گرایش به سوسیالیسم انقلابی و استراتژی حزب کمونیست ایران و کومه‌له به تدریج و در این دو سه ساله با شتاب به رفرمیسم ناب گرایید و انقلاب کارگری را نه تنها در ایران در دیگر کشورها زودروس و شاید که ناشدنی می‌داند. از همین روی در پلنوم هفتم کومه‌له، بدون شک در رفوی برنامه‌های فارسی در باره کرونا، به گونه‌ای  کم سابقه در تاریخ کومه‌له، ، برای خنثی کردن نقدهای ما به دیدگاه گرایش رفرمیستی رهبری کنونی کومه‌له به زبان فارسی به کلی‌گویی پرداخته شود و نامی از انقلاب برده نشود. از آنجا که این بینش همیشه نمی‌تواند مبهم و خاموش و خزنده باشد، در پلنوم و بیانیه سیاسی به نام کومه‌له از سوی رهبری، که پخش بیرونی یافته، هیچ نشان و سخنی از سرنگونی انقلابی حکومت اسلامی به دست طبقه کارگر و انقلاب کارگری در میان نیست، ‌و نیز هیچ سخنی در این پلنوم نیز از حاکمیت شوراها در کردستان نیست. اما ماتریالیسم دیالکتیک به طبقه کارگر و هر رزمنده راه رهایی پرولتاریا و به پیرو آن تمامی جامعه و زیست و بوم جهان، آموخته است که ملاک شناخت، پراتیک و کردار افراد است نه ادعاها و بیانیه‌ها و گفتارهای آنان.

‌در نوشتارهای آینده، به روند تاریخی و پاسخ این چرایی  پرداخته می‌شود.

عباس منصوران

۳۰ ژوئن ۲۰۲۰

زیر نویس‌ها و منابع

۱- دکتر سعید برزین، زندگی نامه سیاسی مهندس بازرگان، ص ۷۵،‌ نشر مرکز تهران، ۱۳۷۴.

۲- در اینجا، ‌نام بردن از مهدی بازرگان ملی- مذهبی و آن عنصر مرتجع، ‌تنها برای اثبات این برهان است که ادعاها،‌ معیار باورمندی نیست و اگر سوء استفاده نباشد، ‌در بهترین حالت یک عبارت ‌پردازی و نمایش بیش نیست. لازم به تاکید نیست که در اینجا مقایسه‌ای در میان نیست. کارنامه و سابقه‌‌ی سیاسی و مبارزاتی رفیق ابراهیم علیزاده در مبارزات کومه‌له و حزب کمونیست ایران، سابقه‌ای غیر قابل مقایسه با بازرگان سالهای ۱۳۲۰است که از فرنگ بازگشته زیر تاثیر مارکسیسم، به ناچار، کار و کارگر و انقلاب و سوسیالیسم را اعتراف می‌‌کند.

 ۳. مارکس،‌مجلد دوم سرمایه.

۴. دویچه وله، ‌خبرگزاری آلمان،‌ به زبان فارسی، «اهمال در مقابله با کرونا،‌ دولت‌‌ها را به میز محاکمه می‌کشاند» ۴/۷/۲۰۲۰.

  1. ابراهیم علیزاده، ‌تلویزیون حزب کمونیست ایران، برنامه ویژه، اوضاع سیاسی پس از کرونا و پساکرونا. https://www.youtube.com/watch?v=sIZLV8cWb1k&feature=youtu.be&fbclid=IwAR13HbFw5hFPCNXNn-Z88CR8F0paP3EYK8rHrueCgmb0JISQYcX9xloKiD4

 

 

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.نمي‌ميرند. بازتوليد مي‌شوند.(٦)

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.

نمي‌ميرند.

بازتوليد مي‌شوند.(6)

 

کمينترن و حزب توده‌

 

      برخي از احزاب و گروه‌هاي سياسي مانند حزب توده و ياران‌اش به تبعيت از ره‌نمودهاي استالين، هنوز معتقدند که جامعه‌يي مانند ايران سرمايه‌داري نيست. بل‌که شيوه‌ي توليد در آن، هنوز ماقبل سرمايه‌داري‌ است! ابتدا بايد «بورژوازي ملي» اعمال حاکميت کند تا نيروهاي مولده را رشد دهد! سپس وقتي طبقه‌ي کارگر‌ از نظر کمي رشد کرد، آن‌گاه مي‌شود، فکري براي رفتن به شيوه‌ي توليد بالاتر کرد! اين فکر هم نبايد انقلاب باشد، بل‌که از طريق «راه رشد غير سرمايه‌داري» مي‌توان به «سوسياليسم» نوع حزب توده ‌رسيد! اين چيزي است که استالين تحت عناوين مختلف براي جلوگيري از رشد و گسترش مبارزه‌ي طبقاتي، طبقه‌ي کارگر‌ جهاني به خورد احزاب برادر داده است و آن‌ها نيز کورمال کورمال آن را تبليغ و ترويج کرده و مي‌کنند.

      در حالي که سرمايه‌داري‌ بودن يا نبودن يک جامعه‌ برحسب مقدار کمي کارگران و يا ميزان گسترش صنايع نيست. و نيز سرمايه‌داري‌ با ميزان سرمايه‌ انباشت شده، يا تعداد کارخانه‌ها تعريف نمي‌شود، بل‌که سرمايه‌ طبق گفته‌ي مارکس يک رابطه‌ي اجتماعي است که در آن نيروي کار‌ به کالا تبديل شده، و حاصل کار کارگران چيزي جز ارزش و ارزش اضافي نيست که به جيب سرمايه‌دارها سرازير مي‌شود. در نتيجه انباشت سرمايه، حاصل کار اضافي رايگان کارگران براي سرمايه‌داران است. در هر جامعه‌يي اين رابطه‌ي در آن برقرار باشد، سرمايه‌داري‌ است و بديل آن هم در عصر سرمايه‌داري‌ امپرياليستي نئوليبرالي سوسياليسم است نه جمهوري بورژوادموکراتيک.

      در حالي که در نيمه دوم قرن نوزدهم ميلادي شيوه‌ي توليد سرمايه‌داري‌، مهر خود را براي خريد و فروش نيروي کار‌ در شهرهاي کشورهاي شرق کوبيده بود، اما در روستاها تا زمان حل مسئله ارضي، شيوه‌ي توليد فئوداليسم برقرار بود.

      کار کمينترن(1) بررسي راه‌کارهاي عملي و ارائه تزهايي(2) به اعضاي شرکت‌کننده، در جهت رشد و گسترش مبارزه طبقاتي پرولتارياي جهاني بود. حضور لنين عملا" از دو سال قبل از مرگ‌اش (21 ژانويه 1924) در سياست شوروي کم‌رنگ مي‌شود، به‌طوري که قبلا" هر سال يک بار کنگره‌ي کمينترن برگزار مي‌شد، اما با خروج لنين از صحنه رهبري شوروي به تدريج فواصل کنگره‌ها افزايش يافت. کنگره پنجم در ژوئن 1924 برگزار گرديد.(3) و بعد از آن به مدت چهار سال استالين اجازه برگزاري کنگره کمينترن را نداد. کنگره ششم کمينترن که در آن سلطان‌زاده براي آخرين بار و رضايف(حسين شرقي) به عنوان نماينده‌گان حزب کمونيست ايران، شرکت داشتند، در ژوئيه 1928، برگزار شد.

      در نتيجه فشار استالين، در بخش 8 از ماده 2 اساس‌نامه‌ي کمينترن، که در کنگره‌ي ششم سال 1928، به تصويب رسيده بود، به صراحت بيان مي‌شود که «کنگره‌ي جهاني هر دو سال يک بار بايد برگزار شود.» با وجود چنين شرايطي، کنگره‌ي هفتم بعد از هفت سال و در اوت 1935 در مسکو برگزار شد!

      يعني از سال 1928، و بعد از آن، استقلال عملي و فکري کمينترن به وسيله‌ي استالين از بين رفت. به‌طوري که در پايان جنگ جهاني دوم به فرمان بلوک سرمايه‌داري‌ غرب، آن را منحل و به جاي آن دفتر مقوايي «کمينفرم» تاسيس کرد.

      بنابراين‌ مي‌شود اين‌طور نتيجه گرفت که ما دو نوع کمينترن داشتيم. يکي کمينترن لنيني و ديگري کمينترن استاليني. حزب توده و ياران‌اش تمام و کمال مبلغ و مجيزگوي کمينترن استاليني بوده و هستند. هرگاه آن‌ها اسمي از کمينترن مي‌آورند، منظورشان کمينترن استاليني است، زيرا که تزها و قرارهايي که در کمينترن لنيني به تصويب رسيدند، همه‌ي آن‌ها بدون استثناء، خلاف ديدگاه ايدئولوژيکي استالين بودند. بنابراين‌ وظيفه‌ي احزاب برادر در سراسر جهان اين بود که کليه‌ي دست‌آوردهاي کمينترن لنيني را به بايگاني بسپارند، آن را بايکوت نمايند و هرگاه مجبور باشند اسمي از آن بياورند، جعل شده‌ي آن را توليد‌ و بازتوليد نمايند و اجازه ندهند که پرولتارياي جهاني داراي آگاهي طبقاتي که انترناسيوناليسم پرولتاريايي جزء لاينفک آن است، گردند.

      نظريه پردازان اصلي کمينترن لنيني، عبارت بودند از لنين، سلطان‌زاده و كمونيست  هندي، به نام مانابندراناث رُي (M.N.Roy)، تزهاي رُي که با تغييراتي توسط لنين مورد تصويب کمينترن قرار گرفت، اين است که هر جنبش‌ملي در شرق متشکل از دو بخش، بورژوازي يا به اصطلاح «بورژوازي ملي» و ديگري دهقانان بي‌زمين و کارگران(4) است. بورژوازي که اکنون «بورژوازي ملي» ديگر وجود خارجي ندارد، درکشورهاي تحت‌سلطه خواستار رهايي‌ ملي در چارچوب نظام سرمايه‌داري است. يعني اگر بورژوازي در اين کشورها به مبارزه بر عليه امپرياليسم دست مي‌زند، آزادي «ملي» را فقط براي اين مي‌خواهد که بتواند بازار داخلي را از چنگ آن‌ها به در آورد و با تکيه به بازار خودي، سرمايه‌داري را رشد بدهد. بنابراين، بورژوازي در مسئله ملي منافع خود را دنبال مي‌كند نه منافع طبقه‌ي کارگر‌ و ديگر طبقات فرودست جامعه را‌‌. بورژوازي اگر در اين مبارزه، کارگران و دهقانان را دنبال خود به ميدان مبارزه مي‌آورد، براي اين است که اهداف خود را محقق سازد. اگر پيروز شود حتا دست به سرکوب طبقات اجتماعي فرودست جامعه‌ هم مي‌زند، هم‌چنان که در چين چنين کرد، و در اين ميان چيزي عايد کارگران‌ انقلابي و ديگر طبقات زحمت‌کش جامعه‌ نمي‌شود.

      به گفته‌ي اي.اچ.کار، «رُي در کشورهاي مستعمره دو نوع جنبش را به طور بارز از يک‌ديگر تميز مي‌داد_ نخست جنبش ملي بورژوا دموکراتيک که خواهان استقلال در درون نظام سرمايه‌داري‌ بود، دوم «نبرد دهقانان بي زمين با هر نوع استثمار»؛ و مي‌گفت وظيفه‌ي کمينترن اين است که در برابر هر تلاشي براي غالب ساختن جنبش نوع اول بر نوع دوم ايستاده‌گي کند. وظيفه‌ي عاجل عبارت است از «ايجاد سازمان‌هاي کمونيستي کارگران و دهقانان»، که در کشورهاي واپس‌مانده به صف کمونيست‌ها خواهند پيوست، «نه بر اثر رشد سرمايه‌داري‌، بل‌که بر اثر آگاهي طبقاتي» بدين ترتيب، «نيروي واقعي و شالوده‌ي جنبش رهايي‌بخش را در مستعمرات نمي‌توان در چارچوب تنگ ناسيوناليسم بورژوا دموکراتيک جاي داد.» اما در عين حال که احزاب کمونيستي کارگران داراي آگاهي طبقاتي بايد جلو بي‌افتند، «در کشورهاي مستعمره انقلاب در ابتدا انقلاب کمونيستي نخواهد بود»؛ مثلا" سياست ارضي کمينترن در اين‌گونه کشورها بايد بر پايه‌ي اصول خرده‌بورژوايي تنظيم شود، نه اصول کمونيستي، يعني هدف اين سياست بايد تقسيم زمين ميان دهقانان باشد. ...نماينده‌گان ايراني و کره‌يي ... هشدارهاي رُي را بر ضد هم‌بسته‌گي بيش از اندازه با ناسيوناليسم بورژوادموکراتيک به قوت تمام تکرار کردند.»(اي.اچ.کار:تاريخ روسيه شوروي:جلد سوم: ص312-314)

      بنابراين، از نظر «رُي»(Roy) انقلاب‌ بورژوادمکراتيک يک انقلاب ناسيوناليستي در چارچوب مطالبات سرمايه‌داري [حقوق بورژوازي] است و از آن فراتر نمي‌رود. از اين‌رو، اساسا" قصد تغيير نظام سرمايه‌داري و پيروي از منافع طبقه‌ي کارگر را هم ندارد. ولي بخش ديگري که در جنبش ضدامپرياليستي و آزادي ملي وجود دارد بخش کارگران و دهقانان آن است. «رُي» مي‌گويد؛ که دهقانان بي‌زمين در اين کشورها مخالف استثمارگران فئودال و سرمايه‌داران هستند، وظيفه سوسياليست‌ها دفاع از اين بخش جنبش‌ملي است نه بخش بورژوازي آن، زيرا بورژوازي در قرن بيستم نه تنها انقلابي نيست، بل‌که مرتجع است. اين تزي بود که کمينترن براي کشورهاي شرق ارائه داد که هنوز شيوه‌ي توليد سرمايه‌داري‌ در آن‌ها، به شيوه‌ي غالب و برتر توليد نرسيده بود. در چنين شرايطي وظيفه‌ي سوسياليست‌ها و طبقه‌ي کارگر‌ کشورهاي شرق اين نيست که به زير چتر بورژوازي کشور خود بروند و خود را تبديل به سرباز پياده نظام بورژوازي کنند، بل‌که وظيفه‌ي آن‌هاست که در هر شرايط و در هر زمان و مکاني هستند، استقلال طبقاتي خود را حفظ کنند و تشکيلات مستقل خود را داشته باشند همان‌طور که يوسف افتخاري موسس تشکيلات مستقل کارگري در ايران بود، و به هيچ‌ عنوان طبقه‌ي کارگر‌ نبايد به زير چتر رهبري بورژوازي، بروند و فقط به شرطي با خرده‌بورژوازي و بورژوازي کشور خود در مبارزه با بقاياي سلطنت، ارتجاع و امپرياليسم، هم‌کاري مي‌کنند که آزادي بي‌قيد و شرط سوسياليست‌ها و استقلال طبقاتي آن‌ها را در هر زمان و مکاني به رسميت بشناسند و عملا" به آن پاي‌بند باشند.

     لنين نيز در «تزهاي مربوط به مسئله ملي و مستعمراتي» كه در ژوئن 1920/خرداد 1299، در آستانه دومين كنگره انترناسيونال كمونيستي منتشر شد، هم‌کاري با بورژوازي خودي را مشروط به فعاليت و آزادي بي‌قيد و شرط کمونيست‌ها مي‌داند: «در مورد كشورها و  ملت‌هايي كه در حالت عقب‌مانده‌گي بيش‌تري هستند و مناسبات فئودالي يا پاترياركال [پدرسالاري] و مناسبات دهقاني پاترياركال در آن‌ها تفوق دارد، بايد به ويژه اين نكات را در نظر داشت: نخست، لزوم كمك همه احزاب كمونيست به جنبش رها‌يي‌بخش بورژوا دموكراتيك در آن كشورها ـ وظيفه بذل مجدانه‌ترين كمك‌ها در وهله‌ي نخست به عهده كارگران آن كشوري‌ست كه ملت عقب‌مانده از لحاظ مستعمراتي يا مالي وابسته‌ي‌ آن‌ است ... انترناسيونال كمونيستي بايد از جنبش ملي بورژوا دموكراتيك در كشورهاي مستعمراتي و عقب‌مانده فقط بدان شرط پشتيباني كند كه عناصر احزاب پرولتري آينده، كه كمونيست بودن آن‌ها فقط عنوان نباشد در كليه كشورهاي عقب‌مانده متحد گردند و با روح درك وظايف خاص خود، يعني وظايف مربوط به مبارزه‌ي‌ جنبش‌هاي بورژوا دموكراتيك در داخل ملت خود، تربيت شوند؛ انترناسيونال كمونيستي بايد با دموكراسي بورژوايي مستعمرات و كشورهاي عقب‌مانده در اتحاد موقت باشد ولي خود را با آن‌ها نياميزد و استقلال جنبش پرولتري را، حتا در نطفه‌اي‌ترين شكل آن، بي‌چون و چرا محفوظ دارد...». (لنين:مجموعه آثار: 778)

      و در اثبات نظر فوق، اي.اچ.کار بيان مي‌دارد که در کنگره دوم کمينترن در ژوئيه 1920، ره‌نمو کمينترن اين بود که «در کشورهاي واپس‌مانده کمونيست‌ها مي‌بايست براي کمک کردن به «جنبش رهايي‌بخش بورژادموکراتيک» آماده باشند، و به ويژه از دهقانان در برابر زمين‌داران بزرگ و «در مقابل همه‌ي تجليات آثار بازمانده‌ي فئوداليسم» پشتيباني کنند. اما هرجا که اين کار لازم باشد، مي‌بايست از هرگونه خلط مبحث ايده‌ئولوژيک پرهيز کنند.» سپس کمينترن نوشت:

      «بين‌الملل کمونيستي بايد در اتحاد موقت با بورژوادموکراسي مستعمرات و کشورهاي واپس‌مانده گام بر دارد، اما نبايد با آن در آميزد و بايد استقلال مطلق جنبش کمونيستي را حتا در ابتدايي‌ترين شکل آن نگه دارد.»(اي.اچ.کار:تاريخ روسيه شوروي:جلد سوم: ص311)

      بنابراين‌ طبق نظريه و تئوريي که کمينترن در مورد ملل شرق ارائه داد و سلطان‌زاده، لنين، و «رُي» از هندوستان باني آن بودند که مرکز انقلاب‌ها اکنون در شرايط امپرياليستي از غرب به شرق منتقل شده است. و چون در شرق هنوز طبقه‌ي کارگر‌ بسيار صنعتي وجود ندارد به ناچار، طبقه‌ي کارگر‌ ملل شرق بايد به شرطي با بورژوازي خودي هم‌کاري نمايند که آزادي بي‌قيد و شرط و استقلال کامل کمونيست‌ها و طبقه‌ي کارگر‌ را به رسميت بشناسد. اين تزي بود که در کنگره‌ي سوم کمينترن به تصويب رسيد.

      اکنون منتخبي از سخن‌راني‌هاي لنين در کنگره‌هاي يک تا چهارم کمينترن را در اين‌جا به منظور مبارزه با جعليات حزب توده و ديگران مي‌آوريم، و بقيه را در صورت لزوم، در بخش‌هاي ديگر ارائه خواهيم داد:

      «مارکس در تحليل[کمون پاريس] خود، ماهيت استثمارگرانه‌ي دموکراسي بورژوايي و نظام پارلماني بورژوايي را که در آن طبقات ستم‌ديده هر چند سال يک بار از اين حق برخوردار مي‌شوند که تصميم به‌گيرند کدام نماينده‌ي طبقات مرفه را به «نماينده‌گي و سرکوبي» مردم در پارلمان برگزينند، آشکار ساخته است.»(لنين:مجموعه سخن‌راني‌ها در کمينترن:کنگره يکم:ص15)

      «در فاصله‌ي ميان پرولتاريا و بورژوازي، گروه ديگري از مردم هستند که نخست به اين‌سو و سپس به آن سو متمايل مي‌شوند. در همه‌ي انقلاب‌ها، هم‌واره چنين بوده است و در جامعه‌ي‌ سرمايه‌داري‌، که پرولتاريا و بورژوازي دو اردوگاه متخاصم‌اش را تشکيل مي‌دهند، عدم وجود قشرهاي مياني مطلقا" غيرممکن است. وجود اين متزلزل‌ها از لحاظ تاريخي اجتناب‌ناپذير است و متاسفانه اين عناصر که خودشان نيز نمي‌دانند فردا در کنار کدام طبقه‌ خواهند جنگيد، تا مدت‌هاي مديد وجود خواهند داشت.» (5)(پيشين:کنگره دوم:ص30)

      «همين هزاران ميليون سود فوق‌العاده [کشورهاي استعمارگر غربي] است که زيربناي اقتصادي اپورتونيسم در جنبش کارگري را تشکيل مي‌دهد. در آمريکا، بريتانيا و فرانسه شاهد بيش‌تر دوام آوردن رهبران اپورتونيست و قشر فوقاني طبقه‌ي کارگر‌ يعني اشرافيت کارگري هستيم؛ آن‌ها مقاومت بيش‌تري در برابر جنبش کمونيستي نشان مي‌دهند. به همين علت است که خلاص يافتن از اين بيماري براي احزاب کارگري اروپا و آمريکا به مراتب دشوارتر از کشور ما[روسيه1920] خواهد بود. ...من بر شيوه‌ي مشخصي که اين کار[مبارزه با اپورتونيسم اشرافيت کارگري] بايد با پيروي از آن انجام شود تکيه نمي‌کنم، اين شيوه‌ در تزهاي انتشار يافته‌ي من بررسي شده است. وظيفه‌ي من نشان دادن ريشه‌هاي عميق اقتصادي اين پديده است. اين بيماري، سابقه‌يي طولاني دارد، علاج آن، بيش از آن‌چه خوش‌بينان گمان مي‌کردند، به درازا مي‌کشد. اپورتونيسم، دشمن اصلي ما است. نشان کمونيسم راستين قطع رابطه‌ با اپورتونيسم و رفورميسم است. روز فرداي انقلاب، همه‌جا هواداران اپورتونيسم را خواهيد ديد که خودشان را کمونيست مي‌نامند. اپورتونيسم در رده‌هاي بالاي جنبش طبقه‌ي کارگر‌، سوسياليسم بورژوايي است نه سوسياليسم پرولتاريايي. عملا" نشان داده شده است که فعالين طبقه‌ي کارگر‌ که از گرايش اپورتونيستي پيروي مي‌کنند، بهتر از خود بورژواها از بورژوازي دفاع مي‌کنند. اگر آن‌ها رهبري کارگران را به عهده نگيرند، بورژوازي نمي‌تواند در قدرت بماند. ... دشمن اصلي ما، دشمني که بايد بر آن غلبه کنيم، اين‌جاست. ما بايد با تصميمي قاطعانه براي ادامه‌ي اين پيکار تا به آخر در همه‌ي احزاب، اين کنگره[کنگره دوم کمينترن1920] را ترک گوييم. اين وظيفه‌ي اصلي ما است. ... اگر رفقاي ما در همه‌ي کشورها به ما کمک کنند تا ارتش متحدي [پرولتارياِي متحد] تشکيل دهيم، هيچ کم‌بودي نمي‌تواند جلوي اجراي اين وظيفه را بگيرد. اين وظيفه‌ي، انقلاب پرولتاريايي جهان و پي‌ريزي جمهوري شورايي جهان است.»(پيشين:کنگره دوم:57) لنين:مجموعه سخن‌راني‌ها در کمينترن:

      «در همه‌ي کشورهاي سرمايه‌داري‌، عناصر عقب‌مانده‌يي در ميان طبقه‌ي کارگر‌ وجود دارند که متقاعد شده‌اند که پارلمان، نماينده‌ي راستين مردم است و روش‌هاي نابکارانه‌يي را که در آن‌ها به کار گرفته مي‌شود، نمي‌بينند. ... شما چگونه مي‌توانيد ماهيت واقعي پارلمان را براي توده‌هاي عقب‌مانده‌يي که فريب بورژوازي را خورده‌اند روشن کنيد؟ اگر در پارلمان نباشيد و در بيرون پارلمان باشيد، چگونه مي‌توانيد مانورهاي گوناگون پارلماني، يا موضع‌گيري‌هاي احزاب را افشا کنيد؟ اگر مارکسيست هستيد، بايد بپذيريد که در جامعه‌ي‌ سرمايه‌داري‌، پيوند نزديکي ميان روابط طبقات و روابط احزاب وجود دارد. باز تکرار مي‌کنم: اگر عضو پارلمان نباشيد و منکر فعاليت پارلماني شويد، چگونه مي‌توانيد اين همه‌ را نشان دهيد؟ تاريخ انقلاب روسيه به روشني نشان داده است که توده‌هاي طبقه‌ي کارگر‌، دهقانان و کارمندان پايين رتبه‌ي اداري را با هيچ استدلالي نمي‌توان متقاعد کرد، مگر آن‌که تجربه‌ي شخصي خودشان آن‌ها را متقاعد کند. ... پارلمان نيز يکي از عرصه‌هاي مبارزه‌ي طبقاتي است.»(پيشين: کنگره دوم:88) لنين:مجموعه سخن‌راني‌ها در کمينترن:

      «بدون اتحاد اقتصادي، اتحاد نظامي نمي‌تواند وجود داشته باشد. براي زنده نگه‌داشتن آدمي، فقط هوا کافي نيست، اتحاد ما با دهقانان، بدون شالوده‌ي اقتصادي، که زيربناي پيروزي‌مان در جنگ عليه بورژوازي خودي بود، احتمالا" نمي‌توانست چند صباحي دوام بياورد. اکنون بورژوازي ما با کل بورژوازي بين‌المللي متحد شده است. البته زيربناي اتحاد اقتصادي ما با دهقانان، بسيار ساده و حتا خام بود. ما زمين مورد نياز دهقان را در اختيارش گذاشتيم و در برابر زمين‌داران بزرگ از او پشتيباني کرديم. در عوض، قرار شد غذا دريافت کنيم. اين اتحاد، کاملا" تازه‌گي داشت و بر روابط عادي ميان توليدکننده‌گان و مصرف‌کننده‌گان کالا متکي نبود. دهقانان ما اين مسئله را از پهلوانان انترناسيونال‌هاي دوم و دو و نيم بهتر مي‌فهميدند. آن‌ها به خودشان مي‌گفتند: «اين بلشويک‌ها رهبراني سخت‌گيرند، اما هرچه باشند، از خودمانند.» اين گفته با اين‌که ممکن است درست بوده باشد، ما به اين طريق، پايه‌هاي يک اتحاد اقتصادي جديد را گذاشتيم. دهقانان محصول‌شان را به ارتش سرخ مي‌دادند و از کمک اين ارتش در حفاظت از دارايي‌هاي‌شان برخوردار مي‌شدند. ... ما اعتراف مي‌کنيم که شکل اوليه اين اتحاد، بسيار ناقص بود و ما مرتکب اشتباهات فراوان شديم. اما مجبور بوديم هرچه تندتر عمل کنيم، مجبور بوديم تدارکات ارتش به هر قيمتي که شده فراهم کنيم. در جريان جنگ داخلي، ما از همه‌ي مناطق غله خيز روسيه جدا افتاده بوديم. وضع‌مان بسيار ناگوار بود و اين‌که مردم و طبقه‌ي کارگر‌ روسيه توانستند اين مصيبت، فقر و تنگ‌دستي را تحمل کنند و فقط با نيروي ايمان به پيروزي طاقت بياورند، به يک معجزه مي‌ماند»(کف زدن حضار) پيشين: کنگره سوم:ص 147

      «طبيعتا" هر انقلابي مستلزم فداکاري بي‌کران از سوي طبقه‌يي است که دست به انقلاب مي‌زند. تفاوت انقلاب با مبارزه‌ي عادي اين است که شرکت‌کننده‌گان در انقلاب، ده‌ها و صدها برابر شرکت‌کننده‌گان در مبارزه‌‌ي عادي‌اند. بنابراين‌، هر انقلابي نه فقط مستلزم فداکاري از سوي افراد، بل‌که از سوي کل يک طبقه‌ است. ديکتاتوري پرولتاريا در روسيه براي طبقه‌ي حاکم _ پرولتاريا_ فداکاري، فقر و تنگ‌دستي بي‌سابقه‌يي در تاريخ به دنبال آورده است و به احتمال قوي، همين وضع در هر کشور ديگري پيش خواهد آمد. اين فشار و تنگ‌دستي را چگونه بايد تقسيم کنيم؟... فشارها را بايد چنان تقسيم کنيم که قدرت پرولتاريا حفظ شود. اين تنها اصل ما است. ...در حال حاضر، ما درگير جنگي اقتصادي با خرده‌بورژوازي و دهقانان هستيم، جنگي که براي ما در مقايسه با آخرين جنگ، به مراتب خطرناک‌تر است.» ص 150 کنگره سوم

      «به اعتقاد من، پس از گذشت پنج سال از انقلاب روسيه، مهم‌ترين کار براي همه‌ي ما اعم از رفقاي روس و رفقاي خارجي آن است که بنشينيم و مطالعه کنيم. فقط در اين زمان است که ما فرصت مطالعه کردن را به دست آورده‌ايم. نمي‌دانم اين فرصت تا چه زماني دوام خواهد آورد. نمي‌دانم که قدرت‌هاي سرمايه‌داري‌ تا چه مدتي به ما فرصت خواهند داد که در آرامش به مطالعه ادامه دهيم. ولي ما بايد در هر لحظه‌يي که از پيکار و جنگ فارغ مي‌شويم به مطالعه، آن هم مطالعه‌ي بنيادي به پردازيم. ... اين کوشش براي يادگيري نشان مي‌دهد که امروزه مهم‌ترين وظيفه‌ي ما مطالعه‌کردن و سخت مطالعه‌کردن است. رفقاي خارجي ما نيز بايد مطالعه کنند. منظورم اين نيست که آن‌ها نيز مانند ما مجبورند خواندن و نوشتن و فهميدن آن‌چه را که مي‌خوانند، ياد به‌گيرند. ... اما يک چيز حتمي است: ما بايد کارمان را با يادگيري خواندن و نوشتن و فهميدن آن‌چه مي‌خوانيم، آغاز کنيم. ... ما نه فقط به روس‌ها بل‌که به رفقاي خارجي نيز بايد به‌گوييم که مهم‌ترين کار در دوره‌يي که واردش شده‌ايم، مطالعه کردن است. ما به معناي اعم کلمه، مطالعه مي‌کنيم. اما آن‌ها[خارجي‌ها] بايد به معناي اخص کلمه مطالعه کنند ... تا مضمون کار انقلابي را به‌فهمند.»(لنين:مجموعه سخن‌راني‌ها در کمينترن:ص188) (لنين:گزارش به کنگره چهارم کمينترن 13 نوامبر 1922)

     سقوط کمينترن(6) لنيني از کنگره دوم [ژوئيه1920] و زماني که خود لنين به همه‌ چيز اشراف دارد؛ با ظهور شعارهاي «در ميان توده‌ها نفوذ کنيد» و «با توده‌ها رابطه‌ي نزديک‌تر داشته باشيد» تولد يافت و با ادامه آن در کنگره ملل شرق در سپتامبر 1920، بلوغ خود را در کنگره سوم کمينترن در ژوئن 1921، به ظهور ‌رساند. در همين سال است که نطفه استالينيسم هم شکل مي‌گيرد. شکست انقلاب آلمان در 1919، اميد لنين و بلشويک‌ها که چشم به راه آن بودند را، برباد داد. بنابراين‌ در کنگره ملل شرق، عقب‌نشيني از مواضع انترناسيوناليستي صورت مي‌گيرد، که نتيجه ملموس آن قرارداد 1921، شوروي با انگليس، ايران و ترکيه است.

      در کنگره سوم کمينترن در ژوئن 1921، اين عقب‌نشيني مورد بحث قرار مي‌گيرد. به گفته‌ي اچ کار، «تغيير مورد بحث در بهار و تابستان 1921 صورت گرفت و در سومين کنگره‌ي کمينترن در ژوئن و ژوئيه همان سال ثبت شد. اين لازمه‌ي تغيير سياست داخلي و خارجي شوروي بود که نپ و موافقت‌نامه‌ي بازرگاني بريتانيا و شوروي بيان‌کننده‌ي آن بود. ... لنين و تروتسکي و کامنووف طرف‌دار عقب‌نشيني و سازش بوده‌اند و زينوويف و بوخارين و رادک و بلاکون [در کمينترن و کميته مرکزي] هم‌چنان دم از تعرض انقلابي مي‌زده‌اند. در هر حال استقامت لنين به نتيجه رسيد.» (اي.اچ.کار:تاريخ روسيه شوروي:جلد سوم: ص463-464)

      سياست تازه همکاري با جهان سرمايه‌داري‌ در سخن‌راني لنين در کنفرانس حزبي مسکو در نوامبر 1920 اين نغمه‌ي نوين را ساز مي‌کند:

«ما نه تنها فرصتي براي نفس تازه کردن داريم، بل‌که به مرحله‌ي تازه‌يي رسيده‌ايم و موضع اساسي خود را در چارچوب دولت‌هاي سرمايه‌داري‌ به دست آورده‌ايم.»

سپس مي‌گويد وانمود کردن اين که بلشويک‌ها:

«قول داده‌اند يا خواب ديده‌اند که مي‌توانند فقط با نيروهاي روسيه‌ي تنها تمام جهان را ديگرگون کنند» بي‌هوده است:

«ما هرگز مرتکب اين ديوانه‌گي نشده‌ايم؛ ما هميشه گفته‌ايم که انقلاب‌مان وقتي پيروز مي‌شود که مورد پشتيباني کارگران همه‌ي کشورها قرار گيرد. چنين معلوم شد که آن‌ها فقط تا نيمه راه[کارگران از کشورهاي متبوع خود خواستند که بر عليه شوروي جنگ نکنند] از ما پشتيباني مي‌کنند، زيرا دستي را که براي زدن ما بلند شده بود تضعيف کردند، ولي با همه‌ي اين‌ها از اين طريق کمکي به ما نکردند.»(اي.اچ.کار:تاريخ روسيه شوروي:جلد سوم: ص336)

      در کنگره ملل شرق که در برگزاري آن استالين و کميته‌ي قفقاز حزب بلشويک نقش اصلي داشته، و نماينده‌ ايران در اين کنگره، نه سلطان‌زاده، بل‌که حيدر عمواوغلي دوست دوران مدرسه‌ي استالين در گرجستان، بوده است.(7) به گفته‌ي اچ‌کار «هدف نخستين خلق‌هاي مشرق زمين در باکو، در سپتامبر1920، عبارت بود از سازمان دادن مبارزه با امپرياليسم انگليس، نه امپرياليسم به‌طور کلي. ماجراي انورپاشا23 نشان داده بود که اين تمايز _ دست‌کم از نظر زينوويف _ تا چه اندازه واقعيت دارد. از کنگره‌ي باکو تا کنگره‌ي سوم کمينترن [ژوئن1921] فقط نُه ماه فاصله بود. اما در اين فاصله امضاي موافقت‌نامه‌ي بريتانيا و شوروي تبليغات آشکار بر ضد امپرياليسم انگليس را غيرمقدور ساخته بود. پيمان‌هاي شوروي با ايران و ترکيه نيز به همين ترتيب جلو تبليغات کمونيستي را مي‌گرفت، مبادا باعث رنجش دولت‌هاي ايران و ترکيه شود.» (اي.اچ.کار:تاريخ روسيه شوروي:جلد سوم: ص469)

      به گفته‌ي اچ‌کار، لنين نتيجه‌گيري نهايي خود را در کنگره سوم کمينترن به اين صورت به ثبت رساند: «بروز انقلاب جهاني که ما آن را پيش‌بيني کرديم در حال پيش‌رفت است. اما اين پيش‌رفت روي آن خط مستقيمي که ما انتظار داشتيم صورت نمي‌گيرد. با يک نگاه آشکار مي‌شود که پس از صلح، هرقدر هم که [اين صلح] بد باشد، ما نتوانسته‌ايم در ساير کشورهاي سرمايه‌داري‌ انقلاب راه بي‌اندازيم، هر چند چنان‌که مي‌دانيم نشانه‌هاي انقلاب بارز و فراوان بود ... اکنون چيزي که مهم است عبارت است از تدارک اساسي انقلاب و بررسي عميق ظهور منجز [وفاکننده وعده] آن در کشورهاي اصلي سرمايه‌داري‌.» (اي.اچ.کار:تاريخ روسيه شوروي:جلد سوم: ص466)

در پايان کنگره سوم کمينترن و تصويب آن عقب نشيني، «هيچ‌کدام از رهبران شناخته شده‌ي کمينترن، هيچ يک از اعضاي هيات نماينده‌گي شوروي، در اين بحث وارد نشدند. فقط رُي نماينده‌ي هندي با توجه به قوت و دامنه‌ي بحث سال گذشته [کنگره1920] به خود جرات داد که اين سمبل‌کاري را «فرصت‌طلبي محض» و «در خور کنگره‌ي بين‌الملل دوم» بنامد، و بر ضد بي‌اعتنايي آشکار نماينده‌گان اروپا و امريکا به اين مسئله اعتراض کند.» (اي.اچ.کار:تاريخ روسيه شوروي:جلد سوم: ص470)

کنگره چهارم کمينترن در نوامبر 1922، آخرين کنگره‌يي است که لنين در آن سخن‌راني مي‌کند، به گفته‌ي اي.اچ.کار «مرحله‌ي مهمي در جريان ديگرگوني و تحکيم سياست شوروي بود. با اين کنگره دوره‌ي هيجان‌انگيز بين‌الملل کمونيستي به پايان رسيد؛ آن‌چه پس از آن پيش آمد، مؤخره‌يي بود طولاني و گاه خجلت‌آور بر آن داستان. کنگره اول در مارس 1919 کمينترن را به وجود آورد و برنامه آن را معين ساخت. کنگره دوم در ژوئيه 1920، زماني که ارتش سرخ به سوي ورشو پيش مي‌رفت، مقارن با اوج قدرت و اعتماد به نفس رهبران کمينترن بود، اوج اين اعتقاد که کمينترن به عنوان پرچم‌دار انقلاب پيروز جهاني به زودي کار خود را انجام خواهد داد؛ پس از اين کنگره، کنگره ملل شرق در باکو تشکيل مي‌شود. سپس در مارس 1921، نپ آغاز مي‌شود و بعد انقلاب آلمان شکست مي‌خورد. در ژوئن و ژوئيه 1921، کنگره سوم کمينترن که صداي سازش و عقب‌نشيني در آن به گوش رسيد، تشکيل مي‌شود. کنگره چهارم کمينترن در نوامبر و دسامبر 1922، در راه عقب‌نشيني باز هم فراتر رفت. اما پس از آن که شوروي برخلاف انتظار همه‌گان توانست دست تنها همه‌ي دشمنان خود را بيرون براند و سپس بر اثر تاخير در گسترش انقلاب ناچار از سازش‌ها و عقب‌نشيني‌هايي شد که در نپ خلاصه مي‌شد، توازن اقتدار و اعتبار ميان کمينترن و دولت شوروي به کلي و از بيخ ديگرگون شد. براي کمينترن راهي نماند جز اين که به موضع تدافعي پناه برد. اين هم يعني تقويت روسيه شوروي به عنوان تنها تکيه‌گاه انقلاب پرولتاريايي جهاني. بنابراين‌ تقويت حکومت شوروي موضوع اصلي کنگره چهارم کمينترن شد.

رادک در کنگره چهارم کمينترن گفت: «اگر وضع از اين قرار باشد ... اگر اکثريت طبقه‌ي کارگر‌ احساس ناتواني مي‌کند، پس تصرف قدرت به عنوان يک وظيفه‌ي فوري در دستور روز نيسترادک سپس در پاسخ خوش‌بيني مبهم برخي از سخن‌رانان باز هم با تاکيد اضافه مي‌کند که «عقب‌نشيني پرولتاريا هنوز متوقف نشده است

لنين در سيزده نوامبر 1922، به علت مريضي، فقط يک بار در کنگره سخن‌راني کرد. او در پايان سخن‌راني که به گفته زينوويف «مشکل مي‌توانست روي پاهايش به ايستد و خيس عرق بود.» و در آغاز سخنان‌اش از بابت بيماري عذرخواهي کرد و مطالب خود را به تشريح و دفاع از نپ اختصاص داد. گفت که در زمان انقلاب غالبا" بايد براي عقب‌نشيني آماده بود تا بتوان پيش‌روي کرد؛ و نپ نمونه‌يي و توجيهي از اين معني است. لنين اجازه داد که اين نتيجه از سخنان‌اش گرفته شود_ اگرچه خود او چنين نتيجه‌يي نگرفت_ که مقداري عقب‌نشيني براي کمينترن هم ضرورت دارد، و به همين اندازه مفيد خواهد بود. سپس به قطع‌نامه‌ي سال گذشته درباره‌ي سازمان ايراد گرفت و آن را «منحصرا" روسي» ناميد و آن‌گاه افتان و خيزان به پايان سخن‌راني خود رسيد:

«گمان مي‌کنم مهم‌ترين چيز براي همه‌ي ما، چه روس‌ها و چه رفقاي خارجي، اين است که پس از پنج سال از انقلاب روسيه، بايد به بررسي به پردازم. فقط حالا است که امکان بررسي را به دست آورده‌ايم. ... من يقين دارم که در اين موضوع نه تنها رفقاي روسي، بل‌که به رفقاي خارجي هم بايد بگوييم که مهم‌ترين وظيفه در دوره‌يي که اکنون آغاز مي‌شود بررسي است. ما به معناي کلي کلمه داريم درس مي‌آموزيم. آن‌ها بايد به معناي اخص کلمه درس بياموزند تا واقعا" بتوانند به سازمان، ساختار، روش، و محتواي کار انقلابي دست يابند. اگر اين کار بشود، آن وقت من يقين دارم که چشم‌انداز انقلاب جهاني نه تنها خوب بل‌که عالي خواهد بود.»

در کنگره بحث شد که روسيه شوروي وظيفه‌ي خود را انجام داده است؛ اما پرولتارياي جهان نتوانسته‌اند انقلاب جهاني را به هنگام خود صورت دهند و روسيه شوروي را تنها گذاشته‌اند. کلارا زتکين در سخن‌راني آتشيني بلافاصله پس از سخنان متين لنين چنين توضيح داد که «اگر چه پرولتارياي کشورهاي شوروي جديد با عالي‌ترين رشد اقتصادي ... توانسته بودند با هم‌بسته‌گي برادرانه تکيه‌گاه باريک روسيه‌ي شوروي را توسعه دهند و تقويت کنند»، سازش نپ هرگز لازم نمي‌آمد. اما اين کار صورت نگرفت. کشورهاي شوروي برادر به وجود نيامدند؛ و انقلاب روسيه «به سوي کنار آمدن با دهقانان، کنار آمدن با سرمايه‌داران خارجي و روسي» رانده شد.

کنگره چهارم در قطع‌نامه‌يي تحت عنوان «درباره‌ي انقلاب روسيه» نوشت: «چهارمين کنگره‌ي بين‌الملل کمونيستي به پرولترهاي همه‌ي کشورها يادآوري مي‌کند که انقلاب پرولتاريايي هرگز نمي‌تواند در محدوده‌ي يک کشور پيروز شود، و پيروزي آن فقط در مقياس بين‌المللي با ادغام کردن در انقلاب جهاني ميسر است. تمام فعاليت روسيه‌ي شوروي، تنازع براي بقاي خودش و براي دستاوردهاي انقلاب، تنازعي است براي رها ساختن پرولترهاي ستم‌کش و استثمارشده‌ي تمام جهان از زنجير برده‌گي. پرولترهاي روسيه وظيفه‌ي خود را در قبال پرولتارياي جهان به عنوان پيش‌برنده‌گان انقلاب تماما" انجام داده‌اند. پرولتارياي جهان نيز بايد سرانجام به نوبت خود وظيفه‌اش را انجام دهد. در همه‌ي کشورها کارگران فقرزده و اسير بايد هم‌بسته‌گي معنوي، اقتصادي، و سياسي خود را با روسيه‌ي شوروي اعلام دارند.»(اي.اچ.کار:تاريخ روسيه شوروي:جلد سوم: ص531-534-535-536) در اين کنگره استقلال کمينترن اين‌گونه از بين مي‌رود و زمينه را براي حضور قطعي استالين بر اعمال کمينترن فراهم مي‌شود: «به رغم هشدار لنين، سازمان حزب روسيه عينا" در بين‌الملل کمونيستي تجديد شد.» (پيشين:ص540)

اما اي.اچ.کار بيان مي‌دارد که «لنين و رُي در کنگره دوم کمينترن بر سر اين مسئله که احزاب کمونيست ملي در کشورهاي مستعمره و نيمه مستعمره در قبال جنبش‌هاي آزادي‌بخش ملي بورژوايي و سرمايه‌داري‌ چه روشي بايد در پيش بگيرند، مناظره‌ي سرسختانه‌يي با هم کردند؛ پس از تجربه‌ي دو سال گذشته يافتن پاسخ دقيق آن پرسش باز به همان دشواري بود. رُي که از ديدگاه هندوهاي هندوستان سخن مي‌گفت[در کنگره چهارم]، باز به همان برهان خود در کنگره‌ي دوم تکيه مي‌کرد و بر آن بود که سياست همکاري با بورژوازي ملي بيش از اندازه پيش رفته است. دو سال تجربه در «هماهنگ ساختن نيروهاي‌مان با احزاب بورژوا ناسيوناليست در اين کشورها» نشان داده است که اين اتحاد هميشه عملي نيست. رهبري «جبهه‌ي ضد امپرياليستي» را نمي‌توان به دست «بورژوازي ترسان و متزلزل» سپرد؛ شالوده‌ي تمام جنبش بايد «انقلابي‌ترين عنصر اجتماعي» آن باشد.» (اي.اچ.کار:تاريخ روسيه شوروي:جلد سوم: ص574)

      ره‌نمود کنگره چهارم کمينترن از ميزان عقب‌نشيني خود از مواضع انقلابي از طرف رادک عضو کمينترن، به حزب کمونيست چين، اين است ‌که «خود را در اتاق‌هاي در بسته‌يي محبوس کرده‌اند و مارکسيسم را مانند آثار کنفوسيوس مطالعه مي‌کنند» و به آن‌ها اطلاع داد که «نه سوسياليسم و نه جمهوري شوراها اکنون در دستور کار نيستند.» وظيفه‌ي حزب اين است که «روابط خود را با عناصر انقلابي بورژوازي تنظيم کند تا مبارزه با امپرياليسم اروپايي و آسيايي را سازمان داده باشد.» اين همان دستوري بود که در آن زمان به اعضاي حزب کمونيست ترکيه و، با تفاوت‌هاي لازم، به حزب کمونيست آلمان هم داد مي‌شد. کنگره‌ي دوم حزب کمونيست چين، جبهه‌ي متحد [خلقي] و «مبارزه در راه رهايي ملي» را مورد تاييد قرار داد.» (اي.اچ.کار:تاريخ روسيه شوروي:جلد سوم: ص637-368)

      يوفه ديپلمات کارکشته شوروي در پکن، که شهرت او به عنوان سفيري که در برلن 1918، توانست بر ضد حکومت آلمان، انقلاب راه بي‌اندازد، همراه با سون‌يات‌سن رهبر حزب بورژوايي کومين‌تانگ در جنوب چين با هم ملاقات مي‌کنند و در 26 ژانويه‌ي 1923، بيانيه‌ي مشترکي منتشر مي‌کنند. که بند مهم آن چنين است: «دکتر سون‌يات‌سن عقيده دارد که نظام کمونيستي يا حکومت شوروي عملا" در چين قابل اجرا نيست؛ زيرا که شرايط لازم براي استقرار کمونيسم يا شيوه‌ي شوروي در اين‌جا وجود ندارد. آقاي يوفه که مسئله عمده و مبرم چين رسيدن به وحدت ملي و به دست آوردن استقلال ملي کامل است؛ و در مورد اين امر به دکتر سون‌يات‌سن اطمينان خاطر داده است که چين از گرم‌ترين هم‌دردي مردم روسيه برخوردار است و مي‌تواند از پشتيباني روسيه خاطر جمع باشد.» (اي.اچ.کار:تاريخ روسيه شوروي:جلد سوم: ص 644 )

      يوفه چند روز بعد از شانگهاي به سوي ژاپن حرکت مي‌کند و يکي از کارکنان دفتر سون‌يات‌سن را به نام ليائوچونگ‌کاي به همراه خود به ژاپن مي‌برد تا مذاکرات با سون‌يات‌سن را با او در آن‌جا ادامه دهد. در ژاپن ليائو چونگ‌کاي با يوفه بلشويک گفت‌گو مي‌کند: «ليائو از او پرسيد که آيا کمونيست را مي‌توان تا ده سال ديگر در روسيه تحقق بخشيد؟ يوفه گفت «نه». «تا بيست سال ديگر؟» پاسخ داد «نه» بود. «تا صد سال ديگر؟» يوفه گفت «شايد». ليائو گفت «خوب ... فايده‌ي به خواب ديدن اين يوتوپيا چيست، که ممکن است تحقق پيدا کند يا نکند، آن هم وقتي که همه‌ي ما مرده‌ايم بگذاريد امروز انقلابي باشيم و براي انجام دادن انقلاب ملي بر پايه‌ي سه «اصل مردم» کار کنيم. اين‌ها را مي‌توانيم در زمان حيات خودمان تحقق بخشيم.»

اي.اچ.کار بيان مي‌دارد که «همين استدلال مبتني بر تاخير در گسترش انقلاب و نتيجتا" تاخير در تحقق کامل سوسياليسم، که توجيه‌کننده‌ي اجراي نپ بود، در شرق دور نيز مانند ساير جاها با منطق مقاومت‌ناپذيري به سازش و اتحاد با ناسيوناليسم انجاميد. ... معامله‌يي که ميان کمونيسم روسي و کومين‌تانگ صورت گرفت براي هر دو طرف ثمربخش و در عين‌حال مرگ‌بار بود.» (اي.اچ.کار:تاريخ روسيه شوروي:جلد سوم: ص645-646 )

      اما لنين به تبعيت از انديشه انقلاب جهاني مارکس، در سخن‌راني خود در هفتمين کنگره‌ي حزب بلشويک، آن‌چه را که پيش‌تر، بارها گفته بود، با عبارات قاطعي تکرار کرد:

«جاي کم‌ترين شکي نيست که پيروزي نهايي انقلاب ما، در صورتي که تنها مي‌ماند، در صورتي که جنبش انقلابي در کشورهاي ديگر وجود نمي‌داشت، منتفي بود ... نجات ما از همه‌ي اين دشواري‌ها، تکرار مي‌کنم، انقلاب سراسر اروپا است.» (اي.اچ.کار:تاريخ روسيه شوروي:جلد سوم: ص75)

اندکي بيش از يک ماه بعد، لنين در يک مجادله‌ي قلمي، يک بار ديگر موضع خود را چنين بيان کرد:

«در مسئله‌ي سياست خارجي دو خط اساسي روياروي ما قرار دارند، خط پرولتري، که مي‌گويد انقلاب سوسياليستي از همه‌ چيز عزيزتر و از همه‌ چيز برتر است و ما بايد اين را در نظر بگيريم که آيا احتمال مي‌رود که اين انقلاب در غرب روي بدهد يا نه؛ خط ديگر، خط بورژوايي است، که مي‌گويد براي من منزلت قدرت بزرگ و استقلال ملي از همه‌ چيز عزيزتر و از همه‌ چيز برتر است.» (اي.اچ.کار:تاريخ روسيه شوروي:جلد سوم: ص75)

و تروتسکي هم در فرداي انقلاب اکتبر با تاکيد تمام بيان کرد: «اگر خلق‌هاي اروپا قيام نکنند و امپرياليسم را در هم نکوبند، ما درهم کوبيده خواهيم شد. يا انقلاب روسيه گردباد مبارزه را در غرب به راه مي‌اندازد، يا اين‌که سرمايه‌داران همه‌ کشورها، مبارزه‌ي ما را خفه مي‌کنند.» (اي.اچ.کار:تاريخ روسيه شوروي:جلد سوم: ص32)

اما بلافاصله بعد از مرگ لنين است که انترناسيوناليسم پرولتاريايي عملا" به خاک سپرده مي‌شود، و استالين با «دم‌اش فندق مي‌شکند» و اعمال فريب‌کارانه، رياکارانه، و رذيلانه خود را با حمله به بيوه لنين آغاز مي‌کند. او در تشيع‌جنازه‌ي لنين در ژانويه‌ي ۱۹۲۴، از زور عادت و در دنبال کردن سنت انقلاب روسيه، اعلام کرد: «رفيق لنين با ترک ما وفاداري به انترناسيونال کمونيستي را بر دوشمان گذاشت. رفيق لنين، ما به تو سوگند ياد مي‌کنيم، که جان‌مان را وقف گسترش و تقويت اتحاد کارگران تمام جهان، انترناسيونال کمونيستي، کنيم.» (به نقل از کتاب «استالين»:نوشته‌ي تروتسکي: فصل ۱۲، بخش ۲)

اما حزب توده‌ و مائويست‌ها با وجود مرگ شوروي و بلوک شرق و نابودي انترناسيوناليسم کذايي‌شان، باز هم به خودشان قول داده‌اند وفادار به روسيه باشند زيرا نمک خورده‌اند، و شکستن نمکدان سبب به هم ريخته‌گي تار و پود وجودي‌شان مي‌شود. آن‌ها عهد کرده‌اند تا زماني که وجود داشته باشند، واقعيت‌ها را واژگونه جلوه دهند و هموارده گوش به فرمان باشند، حتا اگر فرمان‌هاي پوتين تا سال 2036 باشد.

اولين خوش خدمتي به سرمايه‌داري‌ امپرياليستي را استالين انجام داد. اما بي‌شرمي حزب توده‌ حد و مرز ندارد و از قول لئونيد برژنف(8) در کنگره 25 حزب کمونيست شوروي در سال 1976 بيان مي‌دارند: «انترناسيوناليسم پرولتري يکي از اصول مارکسيسم لنينيسم است. متاسفانه برخي‌ها مي‌خواهند اين اصل را چنيين تفسير کنند که گويا از انترناسيوناليسم عملا" چيز زيادي بر جاي نمانده است. کساني هم پيدا مي‌شوند که حتا آشکارا پيشنهاد مي‌کنند از انترناسيوناليسم صرف‌نظر شود. بزعم آنان، آن انترناسيوناليسمي که مارکس و لنين مستدل ساخته و از آن دفاع کرده‌اند، گويا ديگر کهنه شده است. ولي ما بر آنيم که دست کشيدن از انترناسيوناليسم پرولتري در حکم محروم ساختن احزاب کمونيست و به طور کلي جنبش کارگري از يک سلاح نيرومند و آزمايش شده است. چنين کاري خوش خدمتي به دشمن طبقاتي خواهد بود. ما کمونيست‌هاي شوروي دفاع از انترناسيوناليسم پرولتري را وظيفه‌ي مقدس هر مارکسيست لنينيست مي‌دانيم.» (يک کنگره تاريخي:م.ب:انتشار حزب توده:23)

      سقوط شوروي که با پروسترويکا (اصلاحات اقتصادي از طريق جاي‌گزيني اقتصاد بازار با سرمايه‌داري‌ دولتي) و گلاسنوست(آزاد کردن مردم از کنترل اجباري و فضاي باز در چارچوب بازار آزاد) گورباچف کليد خورد، نتيجه‌ي عملي فعاليت‌هاي استالين و رهبران بعد از او، در شوروي بود که نطفه آن از سال 1920، بسته شده بود. برخلاف آن‌چه که فوکوياما آن را «پايان تاريخ» يا در حقيقت پايان سوسياليسم قلمداد کرد، اما به قول پل سوئيزي «اين نظر که طرح سوسياليستي مرده است، به هيچ‌وجه درست نيست. طرح سوسياليستي از دل مخالفت با سرمايه‌داري‌ برخاست و ايده‌هاي سوسياليسم، نفي سرمايه‌داري‌ است. بنابراين‌ وجود سوسياليسم در واقع بازتاب وجود سرمايه‌داري‌ است. انقلاب روسيه موفق نشد اما اين مرگ سوسياليسم نيست. از ديدگاه مارکسيستي، سوسياليسم پيش از هر چيز آنتي‌تز سرمايه‌داري‌ است.»(پل سوييزي:مجله آدينه شماره 72:مرداد1371:ص68)

      در حقيقت سوسياليسم مارکسي آن چيزي نيست که سران رفرميست حزب توده بيان مي‌دارند.(9) سوسياليسم مارکس يعني لغو استثمار ناانسان‌ها از انسان‌هاست. استثمار يعني انجام کاراضافي طبقات اجتماعي مخصوصا" کارگران به صورت مفت و مجاني و رايگان، بدون معوض حتا يک ريال، براي سرمايه‌داران است. مي‌دانيم که کار روزانه کارگران از دو قسمت نامساوي کارلازم و کاراضافي تشکيل شده است. کارلازم کارگران که ارزش توليد‌ مي‌کند معادل دستمزد بخور و نمير است. کاراضافي کارگران که معادل هيچي براي کارگران نيست، ارزش‌اضافي توليد‌ مي‌کند. اين ارزش اضافي همان پولي است که با پارو جابجا مي‌شود! سرمايه‌داران به کارگران مي‌گويند به شرطي به شما اجازه مي‌دهيم که کارلازم را انجام دهيد، که کاراضافي را نيز انجام دهيد. سوسياليسم يعني لغو کاراضافي و انجام کارلازم براي تمام افراد جامعه‌ که توانايي انجام کار را دارند. در سوسياليسم زنده‌گي کردن از قِبَل کار ديگران ممنوع است. سوسياليسم يعني حاکمیت کار. یعنی جاي‌گزيني شيوه‌ي توليد سوسياليستي مارکسي [نه استاليني] به جاي شيوه‌ي توليد سرمايه‌داري‌ است.

      «ناسازگازي روزافزون توسعه‌ي نيروهاي مولد جامعه با مناسبات توليدي تاکنون موجود آن، به صورت ناگوارترين تناقض‌ها، بحران‌ها و تشنج‌ها بروز مي‌کند. انهدام قهري سرمايه نه به وسيله‌ي مناسباتي خارج از سرمايه، بل‌که در قالب شرايطي که براي پاسداري از خود نظام فراهم مي‌شوند، بارزترين نشانه‌ي توصيه‌يي است که مي‌توان به سرمايه‌دار کرد تا کنار بکشد و براي مرتبه‌ي بالاتري از توليد اجتماعي جا باز کند.» (مارکس.کارل: گروندريسه جلد دوم ص 322)

 

ادامه دارد

سهراب.ن

15/04/1399

 

توضيحات:

(1): کنگره اول کمينترن: 2 تا 6 مارس 1919، در مسکو با حضور 35 عضو رسمي(از ميان 51 عضو) از نوزده کشور جهان، تشکيل گرديد. کنگره دوم: در 19 ژوئيه تا 7 اوت 1920، جلسات آغازين در پتروگراد بود که طي آن لنين درباره‌ي اوضاع جهاني و انترناسيونال کمونيست گزارشي داد. ادامه جلسات از 23 ژوئيه تا 7 اوت در مسکو برگزار گرديد. در اين کنگره 37 کشور به وسيله‌ي 218 نفر نماينده‌گي مي‌شدند. از اين تعداد، 169 نفر داراي راي قطعي و 49 نفر داراي راي مشورتي بودند. نماينده‌گان ايران:سلطان‌زاده، نيک‌بين، عوض‌زاده بودند. مسئله ملي و مستعمراتي از مهم‌ترين مسائل مطروحه در اين کنگره بود، مسائل ديگري چون پارلمانتاريسم، مسئله ارضي، ساختمان و نقش حزب کمونيست و مسئله تشکيلاتي و شرايط عضويت در کمينترن و غيره در دستور کار قرار داشت. کنگره سوم: 21ژوئن 1921: بين‌الملل کمونيست پس از اين کنگره شکل واقعي به خود گرفت. کنگره چهارم:ژوئيه 1922، آخرين کنگره‌يي که لنين حضور داشت. در آن «تزهايي درباره مسئله‌ي شرق» به تصويب رسيد. کنگره پنجم: 5 ژوئن تا 8 ژوئيه 1924 در مسکو تشکيل مي‌شود. کنگره ششم: در ژوئيه 1928 در مسکو تشکيل مي‌شود. کنگره‌ي هفتم در اوت 1935 در مسکو برگزار شد. انحلال کمينترن: به خواست غرب و به دستور استالين در 15 مه 1943)

(2): لنين در کنگره سوم کمينترن گفت: «هدف اين تزها تعيين خط اساسي حرکت انترناسيونال کمونيستي است.» (سخن‌راني در دفاع از تاکتيک‌هاي انترناسيونال کمونيستي)

(3): از کنگره يکم تا پنجم در 1924 گريگوري زينوويف رئيس کنگره بود، در 1926 توسط استالين برکنار شد و نيز قبل از کنگره شش کمينترن، افرادي که منتخب کنگره پنج بودند، توسط استالين اخراج شدند: شلخت، روزنبرگ، روث‌فيشر، واين کوپ، روي، بورديگا، چن دوسيو، شفلو، کامنف، تروتسکي، سليه، ترينت، ژيرالد، دوريه، نوي راث، هوگلوند، کيلبوم و ساموئلسون، که همه‌گي پاي‌بند کمينترن لنيني بودند.

(4): به نظر "رُي" دو جنبش وجود دارند که هر روز که مي‌گذرد بيش از پيش از هم جدا مي‌شوند. يکي جنبش ناسيوناليستي بورژوا- دمکراتيک، که برنامه رهايي سياسي با حفظ نظام سرمايه‌داري را دنبال مي‌کند و ديگري مبارزه دهقانان بي‌زمين براي رهايي از هر نوع استثمار. جنبش اول تلاش مي‌کند، و اغلب هم با موفقيت، تا دومي را تحت کنترل خود در آورد؛ انترناسيونال کمونيست بايد به هر طريق ممکن بر عليه چنين کنترلي مبارزه نمايد، و نتيجتا" تکامل آگاهي طبقاتي توده‌هاي زحمت‌کش مستعمرات بايد در جهت سرنگوني سرمايه‌داري خارجي هدايت شود. مهم‌ترين و ضروري‌ترين وظيفه ايجاد سازمان‌هاي کمونيستي دهقانان و کارگران به منظور رهبري آن‌ها به سوي انقلاب و برپايي جمهوري شورايي است. از اين راه است که توده‌هاي ممالک عقب افتاده نه از طريق تکامل سرمايه‌داري، بل‌که از راه تکامل آگاهي طبقاتي تحت رهبري پرولتارياي کشورهاي پيش‌رفته به کمونيسم راه خواهند يافت." تزهاي تکميلي در مسئله ملي و مستعمرات، بند هفتم.

(5): در مورد شورش کرونشتاد: در اين شورش منشويک‌ها و اس‌ارها و گاردهاي سفيد با هم متحد شدند. ميليوکوف رهبر حزب کادت مشروطه‌خواه، شعار «شوراها بدون بلشويک‌ها» را اعلام کرد. (لنين:مجموعه سخن‌راني‌ها در کمينترن: کنگره سوم:ص112)

(6): مهم‌ترين و دور پروازترين سازمان ثانوي که زير نظر کمينترن تاسيس شد «بين‌الملل سرخ اتحاديه‌هاي کارگري» بود که معمولا" «پروفينترن» ناميده مي‌شد. که يوسف افتخاري را مامور کرد که در ميان کارگران نفت جنوب شرکت انگليسي، فعاليت اتحاديه‌يي را شروع نمايد. بعد از آن سازمان «بين‌الملل جوانان کمونيست» بود.

(7): اين حقيقت درست برخلاف آن‌چه است که حزب توده و مائويست‌ها در جعل تاريخي خودشان بيان مي‌دارند که حيدرعمواوغلي نماينده حزب کمونيست ايران در کمينترن بوده است. جاعلان آگاهانه تاريخ، مي‌دانند که حيدر عمواوغلي فقط نماينده حزب کمونيست ايران در کنگره ملل شرق در باکو بوده است. بي شرمي براي استالينيست‌ها و مائويست‌ها، حد و مرز ندارد.

(8): -«برژنف مجسمه‌يي بود از تخته‌ي نراد روسي که يک پيکرتراش ناشي سبک رئاليسم سوسياليستي تراشيده بود، و موقع رنگ کردن هم ابروهايش را پاک خراب کرده بود.»(نجف دريابندري:آدينه شماره 41:بهمن1368)

(9): تفکر سوسياليستي که در قرن هجدهم و نوزدهم مطرح شد، ريشه در انسان‌دوستي داشته است. کما اين‌که نخستين شعار آن‌ها قانون هشت ساعت کار در روز بود. بارها گفته‌ام که اگر سوسياليست‌هاي قديمي ناگهان در کشورهاي پيش‌رفته سر از گور در بياورند، خيال مي‌کنند که آن کشورها سوسياليستي شده‌اند. چون مي‌بينند همه‌ي خانه‌ها برق دارند، همه‌ از بيمه‌ي اجتماعي بهره‌مندند، بيمارستان‌ها متعلق به سرمايه‌دارها نيست و ... اين‌ها همه‌ خدمات سوسياليستي است. به نظر من، سوسياليسم يعني مردم دوستي و شکست سوسياليسم يعني ضعف بشر، يعني شکست تفکر پيش‌رونده‌ي انسان. کنار گذاردن تفکر سوسياليستي يعني دفاع از سرمايه‌داران و آن فاصله‌ي طبقاتي هولناکي که نمونه‌اش را در نيويورک مي‌بينيم. (جهانگير افکاري:آدينه شماره 41:بهمن1368)

23 - ژنرال انور پاشا يکي از فرماندهان نظامي امپراتوري عثماني بود که از طريق کارل رادک بلشويک، براي شرکت در کنگره ملل شرق در باکو،[سپتامبر1920] با پاسپورت آلماني با نام «علي باي» به تاريخ 15 اگوست 1920 وارد مسکو شد. او رهبر ترک‌هاي جوان و خواستار حفظ امپراتوري عثماني از راه اصلاح سيستم حقوقي و ارتش، بود. او پان‌ترکي و قاتل ارمني‌هاي ترکيه بود. همکاري او با شوروي دوام نيافت و براي مسکو تبديل به دشمن سوگند خورده خطرناکي شد. او مروج پان‌ترکيسم و پان‌اسلاميسم بود. که در به تاريخ 4 اگوست 1922، در بخارا به دست نيروهاي شوروي کشته شد.

وقتی ابلیس جهانی سازی صورتک جنبش بر چهره می زند

وقتی ابلیس جهانی سازی صورتک جنبش بر چهره می زند

آنچه امروز روی صحنه جاری است، نه نژادپرستی و ضد نژادپرستی و نه مسئله بهداشت عمومی در مقابله با ویروس کرونا، که جنگی است بین صاحبان جهانی سازی و هویت ملی. هویتی که در دل جوامع در مقابل شرکت های بزرگ جهانی و غول های اقتصاد دیجیتالی مانند آمازون، فیسبوک، گوگل، مایکروسافت، اپل، تسلا، دارد سر بر می آورد. سالهاست کارشناسان جهانی سازی برای سلطه کامل اقتصاد دیجیتالی بر جهان، از برابری نژادی و اینکه همه از یک نژاد و از یک جا آمده اند داد سخن سرمی دهند. فقط معلوم نیست که این برابری نژادی چرا شامل حق زیستن و برابری اقتصادی نمی شود. چرا این حق طبیعی زیر خروارها بحث های پرطمطراق علمی! و تخصصی! مدفون می شود و هر روز نابرابری اقتصادی وحشتناک تر می شود.

آنچه امروز کمر اکثریت سیاه، سفید، مهاجر و غیر مهاجر را شکسته نه نژادپرستی که همین کرایه خانه است که ناگهان در همه جا بطور سیستماتیک و هماهنگ شده توسط بالایی ها سیر صعودی پیدا می کند. آنچه دیکتاتوری بی چون و چرا و فاشیسم است، همین بیمه، بهره بانکی، کردیت کارت، نابودی شغل ها و تولیدات کوچک بنفع چند شرکت بزرگ، بنجل شدن کیفیت کالا و مواد غذایی و سلطه این شرکت ها بر فرهنگ و اقتصاد جهان است که جامعه کوچکترین اختیاری در مقابل آنها ندارد و قادر به کوچکترین سرپیچی در برابر آنها نیست. دیکتاتوری و فاشیسم گذشته به گردپای فاشیسم جهانی سازی نمی رسد. همچنان که غارت و چپاول گذشته به گردپای غارت آنها نمی رسد. این را آمار و ارقام سودهای نجومی، نابودی بی حد و حصر جنگل ها، رودخانه ها، نابودی تولیدات بومی کشور ها و انواع فشار های روحی و روانی و اقتصادی بر گرده انسان در این چند دهه می گوید.

تا چند سال پیش در هیچ کدام از رسانه های اصلی بحثی در مورد جهانی سازی مطرح نمی شد، اما امروز این بحث روی صحنه آمده است. حالا رسانه های رسمی در کنار دفاع از جهانی سازی، گاهی برای خالی نبودن عریضه مطلبی هم با نگاه انتقادی درج می کنند. نویسنده رادیو فردا با اشاره به اینکه نظام جهانی سازی دیگر ربطی به سرمایه داری کلاسیک ندارد، می نویسد:" تحت نظر گرفته شدن ابعاد گوناگون زندگی ما توسط رایانه هایی که به صورت خستگی ناپذیر در حال رصد رفتار ما هستند به وسیله هوش مصنوعی داده های ما را پردازش می کنند تا درک بهتری از شخصیت و افکار و تمایلات ما داشته باشند. این یک مژده نیست یک اخطار است. پنج مجموعه اصلی در این عرصه (شرکت های گوگل، اپل، فیسبوک، مایکروسافت، آمازون) فعالیت هایی به ظاهر متفاوت دارند. اما وجه مشترک فعالیت آن ها رصد رفتار کاربران خود و نیز ذخیره سازی اطلاعات آن هاست. این مجموعه بسیار موفق، نظام اقتصادی نوینی پدید آورده اند که می توان آن را نظام سرمایه داری تجسس گر یا نظام سرمایه داری مبصرمآب نامید. بخشی از اهمیت این پدیده نوین، دسترسی این مجموعه ها به مقداری ظاهرا بی نهایت از مواد خام (داده های کاربران) با قیمتی نزدیک به صفر است... گویا این مجموعه در حال گذار از نظام سرمایه داری به سمت نظام سرمایه داری تجسس گر است... گسستی ژرف بین عملکرد این نظام و نظام سرمایه داری وجود دارد... دسترسی شرکت های بزرگ دیجیتالی به این دانش، و نفوذ آن ها به حریم خصوصی ما، امکانی فراتر از ارایه تبلیغ به آن ها داده است. این شرکت ها توانایی منحرف کردن افکار و سمت و سو دادن به تصمیمات شخصی و به تبع آن تمایلات جمعی را بدست آورده اند... انقلاب دیجیتالی نقطه عطفی بی بدیل در مسیر تمدن پدید آورده که تبعات آن تمام جنبه های زندگی ما را دگرگون خواهد کرد. با این حال برخی مدعیان آزادی بر پیکر دشمن فرضی (نظام سرمایه داری) مشت و لگد می کوبند، در حالی که دشمن واقعی از رگ گردن به ما نزدیک تر است." اما داستان جهانی سازی فراتر از این حرف هاست. آنها با رصد رایانه ایی و کنترل فردی و جمعی و قرار دادن جوامع در قفس دیجیتالی، تثبیت دولت جهانی، آماده کردن زمینه ورود روبات های هوشمند و حذف انسان از معادله اجتماعی و تولیدی را در سر می پرورانند.

مدیر کمپانی تسلا چندی پیش اعلام کرد به ساخت وسیله نقلیه ای رسیده اند که کمتر از دو ساعت می توان به هر جای کره زمین رفت و برگشت. او اضافه می کند که بافت شهرهای موجود بدرد این وسیله نقلیه نمی خورد و به ساخت شهرهای جدید نیاز است. با ورودفناوری و اتومبیل های هوشمند، نوع جاده سازی و خانه سازی و شهر سازی هم به تناسب آن باید تغییر کند. آمازون و گوگل اعلام کرده اند که طراحی و برنامه ریزی اولین شهرهای هوشمند را انجام داده اند و قرار است تا ۲۰۳۰ اولین شهر های هوشمند ساخته شوند. منتها بخش زیادی از مردم توان همراهی و تطبیق با فناوری هوشمند و روبات را ندارند و بدرد زندگی در شهر هوشمند نمی خورند. با ورود ماشین های هوشمند بخش زیادی از آدم ها در همه جوامع بی مصرف شده و باید به حاشیه رانده شوند.

بی جهت نیست که مجلس نمایندگان انگلیس، اتحادیه اروپا، اسقف های کلیسا، جورج بوش، بیل گیتس، وزیردفاع امریکا، پنتاگون، رئیس ستاد ارتش امریکا، ژنرال ها، شهردارها، فرماندارها، شرکت های فراملیتی، آمازون، فیس بوک، گوگل، کوکاکولا و دستگاه های رسانه ای آنها به بهانه کشته شدن یک سیاهپوست بدست پلیس سفید پوست، ماسک ضد نژادپرستی بر چهره می زنند و دلسوز سیاهپوستان می شوند. بخش انگلیسی صدای آمریکا می گوید:" شرکت های آمریکایی معمولا در دوران اعتراضات سکوت می کنند اما این بار چنین نیست." کمپانی نتفلیکس اعلام می کند:" سکوت اختیار کردن همدستی است." کمپانی گوگل در بالای صفحه اصلی خود نوشته ای قرار می دهد:" ما از برابری نژادی و همه آنها که در جستجوی آن هستند حمایت می کنیم." مدیر مایکروسافت از کارکنان آن شرکت خواست در دفاع از تغییر جوامع ما و به طور گسترده در جامعه به او و تمامی اعضای ارشد مدیریت بپیوندند. مدیر تارگت می گوید:" مرگ یک مرد سیاهپوست دستگیر شده به دست افسر پلیس سفید پوست، دردی که سال ها انباشته شده بود را آزاد کرده است." کمپانی نایکی در ویدئویی در حمایت از معترضین اعلام می کند:" نژادپرستی را نادیده نگیرید. قبول نکنید که جان بیگناهی از میان ما گرفته شود. بیش از این عذر و بهانه نیاورید." ضد نژادپرست شدن اهریمنان جهانی سازی و علم کردن ویروس کرونا و نگرانی شان برای بهداشت عمومی! چیزی نیست جز بهم ریختن بافت زندگی، اقتصادی و تولیدی موجود که با ورود فناوری هوشمند در قدم بعدی همخوانی ندارد و باید جمع شود.

فاشیسم جهانی سازی و سلطه رسانه ای آنها را در همین ماجرای کرونا دیدیم، هرگونه تردید و هر حرفی خارج از کانال رسانه های اصلی را تئوری توطئه و مقابله علم با خرافات نامیدند. تهدید کردند که هر کسی خارج از رسانه های رسمی چیزی بگوید جان دیگران را به خطر می اندازد و به مثابه تروریسم محسوب می شود. توئیتر، فیس بوک، واتس آپ، گوگل و یوتیوب اعلام کردند مطالبی را که خارج از کانال های رسانه های اصلی باشد را حذف می کنند و برای پخش اخبار و مطالب با حکومت ها هماهنگی می کنند. تا جایی که حتی حرف های ترامپ را تحریف، حذف و سانسور کردند.

تاکنون سابقه نداشته رئیس جمهور یک کشور غربی آنهم رئیس جمهور آمریکا علیه رسانه ها یعنی چشم و چراغ صاحبان قدرت و سرمایه، اینگونه موضع گیری کند:" تعداد انگشت شماری شرکت های قدرتمند و انحصاری شبکه اجتماعی بخش وسیعی از کلیه ارتباطات خصوصی و عمومی در ایالات متحده را کنترل می کنند. این شرکت ها قدرتی مهار نشده برای سانسور, محدود کردن, ویرایش, شکل دادن, پنهان کردن یا تغییر بخش بزرگی از ارتباطات را دارند... آنها بر اساس راستی آزمایی, رسانه های اخبار جعلی یعنی سی ان ان و واشنگتن پست که مال آمازون است... و توئیتر کلا آزادی بیان را خفه می کنند و من به عنوان رئیس جمهور اجازه آن را نخواهم داد." تا کنون سابقه نداشته دستگاه های سیاسی و رسانه ای آمریکا اینگونه علیه کسی که به عنوان رئیس جمهور آمریکاست وارد صحنه بشوند.

ترامپ و تیم او نماینده سرمایه داری کلاسیک هستند. نماینده بخشی از ملی گراهای آمریکا و مخالف جهانی سازی اند. برای صاحبان جهانی سازی دوره ملت ها و کشور ها به سر آمده، کشورها از آمریکا تا جاهای دیگر باید به مثابه شعبه های آنها تغییر شکل بدهند و سیاست سرمایه باید در همه جا یک دست بشود. ترامپ در سخنرانی سال گذشته در سازمان ملل می گوید:" آینده از آن جهانی سازی نیست. آینده از آن کشورهای مستقل است." و بارها یقه کمپانی مثل جنرال موتورز و اپل را گرفته که سرمایه شان را به چین منتقل کرده اند و ایالت های مثل دیترویت را به این روز انداخته اند. بی دلیل نیست که هرگاه ترامپ علیه حکومت ایران و چین موضع می گیرد، رسانه های آمریکا و چهره های مطرح حزب جمهوری خواه و دمکرات اولین کسانی هستند که بنفع چین و جمهوری اسلامی وارد می شوند. وقتی ترامپ حکومت ایران را به پایبند نبودن به توافق هسته ای متهم می کند، ۱۲ سازمان اطلاعاتی امریکا بنفع حکومت ایران وارد می شوند و بیانیه می دهند که جمهوری اسلامی به توافق های هسته ای پایبند بوده است. غول های اقتصاد دیجیتالی چند دهه است حکومت اسلامی ایران را به عنوان یک "دشمن!" باد کرده اند. به وسیله این "دشمن قلابی" خاورمیانه را شخم زده و پتانسیل های اجتماعی و اعتراضی را در همه جای جهان به آن گره زده اند. و چین قلب تپنده جهانی سازی و کارخانه کمپانی های فراملیتی است. اگر چین نبود صاحبان جهانی سازی نمی توانستند تولید کالا و مواد غذایی و همه چیز را به بنجل و به تولید انبوه تبدیل کنند. اگر چین نبود آمازون و اپل هم به این شکل نمی توانستند باشند. حمله ترامپ به چین و حکومت ایران و مخالفت او با قرنطینه آمریکا، حمله به خط جهانی سازی است. هرچند معلوم است که زور او به آنها نمی رسد، یک قدم جلو می رود دو قدم عقب می نشیند. با این حال مخالفت تیم ترامپ با قرنطینه شدن آمریکا و با اسلحه به خیابان آمدن مخالفان قرنطینه اجباری، تور حصار الکترونیکی غول های اقتصاد دیجیتالی را سوراخ کرد و نگذاشت برنامه های آنها آنگونه که طراحی کرده بودند به پیش برود.

موضوع این نیست که ویروس کرونا دست ساز بوده یا طبیعی. مهم طرح ها و برنامه هایی است که به بهانه این ویروس دنبال می شود تا با ایجاد وحشت عمومی و قرار دادن جامعه در حصار الکترونیکی و قفس دیجیتالی، پایه های حکومت جهانی را به چینند. این را باز همین خبر های متناقضی که هر روزه در مورد ویروس کرونا می دهند و پایه تغییراتی را که در همین مدت کوتا ریختند می گوید. سازمان بهداشت جهانی روز ۱۴ آپریل اعلام می کند که رفتارمان را برای مدتی طولانی باید تغییر دهیم و ضرورت تشکیل حکومت جهانی در مقابله با ویروس کرونا را یاد آوری می کند. گردون براون نخست وزیر اسبق بریتانیا به روزنامه گاردین می گوید:" دولت های جهان باید هرچه سریعتر یک حکومت جهانی موقت تشکیل بدهند تا بتوانند از پس دو بعد عمیق بحران کرونا و بحران اقتصادی ناشی از آن بربیایند." بی بی سی برای جا انداختن کنترل الکترونیکی جوامع و ربط آن به مسایل بهداشتی در مطلبی می نویسد:" دانشگاه کینگرکالج لندن اپلیکیشن یا "ردگیری علایم" را دو هفته پیش راه انداخت. این اپلیکیشن ها به کمک بلوتوث کار می کنند و اطلاعات کاربر را در اختیار مسئولان دولتی قرار می دهند. این اپلیکیشن ها و نرم افزارها می توانند جزئی ترین رفتارهای شخصی کاربران را بررسی و نظارت کنند... در چین و روسیه نصب اپلیکیشن اجباری و الزامی است و مردم برای کارهای ساده ای از جمله رفتن به داروخانه، پیاده روی و حتی دور انداختن آشغال هم باید آن را در گوشی های خود نصب کنند. اکنون در چین پهپادها به دنبال افرادی بدون ماسک می گردند، وقتی چنین افرادی را می یابند، صدای سرزنش آمیز پلیس از بلندگوهای پهپادها پخش می شود. آلمان، اتریش، فرانسه، ایتالیا و بلژیک همگی سرگرم داده های شرکت های مخابراتی هستند تا جا به جایی مردم را ردیابی کنند." در چین دوربین هایی نصب شده که قادر است چهره ها را زیر ماسک ها هم شناسایی کند. بی بی سی در رابطه با اجباری کردن زدن ماسک می نویسد:" طی یک هفته گذشته بسیاری از رسانه های امریکا تلاش کردند در گفت و گو با کارشناسان برزخ قبل از واکسن کرونا را ترسیم و مخاطبان را آماده دنیای کنند که قرار است ماسک ها لبخندها را پنهان کنند." فاشیسم را در همین اجباری کردن زدن ماسک، پنهان کردن صورت و گرفتن چهره از آدم ها می توان دید.

وقتی قرار است پول نقد حذف شود و پول الکترونیکی و کنترل الکترونیکی جایگزین بشود، اعلام می شود که پول نقد منتقل کننده کرونا به دیگران است. جیس لیوی اقتصادان اسبق بانک انگلیسی می گوید:" فقط از طریق وادار کردن عموم به استفاده صرف از پول الکترونیکی می توان جامعه غیر نقدی را متحقق ساخت." اریک شمیدت رئیس کمپانی گوگل اعلام می کند:" زندگی خصوصی به تاریخ پیوست." اکنون زمزمه موج دوم کرونا را سر می دهند. دونالد جی.مک دانلد جونیور گزارشگر نیویورک تایمز در دفاع از قرنطینه اجباری می گوید:" بهترین توصیفی که تا حالا شنیدم تعبیر "چکش و رقص" بوده. یعنی باید محدودیت ها را کمی برداریم و مانند سالن رقص اجازه دهیم رقصنده ها به میان صحنه بیایند و بعد نظارت کنیم، به محض این که تعداد مبتلایان بالا رفت و نگران بازگشت بحران شدیم باید با زدن چکش روی میز، همه چیز متوقف شود و رقصنده ها به رختکن (قرنطینه) باز گردند." گویا قرار است اگر بتوانند در موج بعدی کرونا، چشم ها را هم بپوشانند. بی بی سی با عنوان هشدار بهداشتی اعلام می کند:" بنابه یک مطالعه جدید، به دلیل وجود پروتئین در چشم، ویروس جدید کرونا می تواند از راه چشم به بدن منتقل شود." رادیو فردا نگرانی اش را از هوا هم اعلام می کند:" بعد از این که پژهشگران در شهر ووهان چین ماده ژنتیکی ویروس کرونا را در ذرات ریز معلق در هوا در بیمارستانی کشف کردند، نگرانی ها مبنی بر این که آیا ویروس کرونا می تواند از طریق هوا منتشر شود، بیشتر شده است." در این میان مجله نیوزویک هم تولید انسان توسط ماشین را مطرح می کند و از قول کارشناسان! می نویسد:" تخمین زده می شود که ۷۰ تا ۸۰ درصد مردم دنیا به ویروس کرونا مبتلا بشوند. افرادی که به کرونا مبتلا می شوند دیگر قادر به تولید نسل نیستند و نمی توانند بچه دار بشوند. تولید نسل را در آینده باید به ماشین واگذار کرد." گویی در مراحل بعدی کرونا، اجباری کردن زدن عینک مخصوص و حمل کردن کپسول هوای مصنوعی و ممنوع کردن حاملگی زنان را در سر می پرورانند. ظاهرا با این خبرهای جور واجور و با ایجاد ترس و وحشت می خواهند روح و روان همه را به هم بریزند، همه را خسته و گیج و دیوانه کنند تا متوجه نشوند که پیرامون شان چه می گذرد.

سازمان بهداشت جهانی می گوید باید رفتارمان را و شیوه زندگی مان را برای مدت طولانی تغییر به دهیم. باید شیوه زندگی و روابط اجتماعی موجود جمع شود. باید همین غذا و گوشت هورمونی جمع شود و جای آن را گوشت و غذای مصنوعی بسته بندی شده بگیرد. باید دستگاه پلیسی به شکل موجود جمع شود و جایش را کنترل الکترونیکی بگیرد. همین حالا هم در خیلی از نقاط چین مردم پلیس نمی بینند، اگر ماسک نزده باشند، صدای اخطار می شنوند و جریمه آن را در خانه می بینند. باید شغل هایی که امروز به بهانه کرونا آنلاین شده در قدم بعد به ماشین واگذار شود. باید فروشگاه ها، رستوران ها، بارها و ... جمع شود و همه چیز از مدارس تا دانشگاه تا جلسات ادبی، سیاسی، علمی و حتی نشست و برخاست به سوی آنلاین سوق پیدا کند. رادیو فردا خبر می دهد:" شرکت ها به زودی می توانند محصولاتشان را در فروشگاه های مجازی شان در شبکه های اجتماعی فیس بوک و اینستاگرام بفروشند. در نهایت قرار است که امکانات فروش با پخش زنده هم همراه شود." بوریس جانسون نخست وزیر انگلستان خیال همه را راحت می کند. رادیو فردا می نویسد:" نخست وزیر بریتانیا معتقد است که باید صریح و بدون تعارف این واقعیت را نیز در نظر گرفت که شاید هیچ واکسنی برای کرونا پیدا نشود." رادیو فردا در تائید حرف نخست وزیر انگلستان می گوید:" تا زمان بلاتکلیف بودن ما در برابر ویروس کرونا، تنها کاری که می توان انجام داد این است که خودمان را با سبک زندگی جدید، با فاصله گذاری اجتماعی و پرهیز از اجتماعات، پوشیدن ماسک، دور کاری و شستن دست ها با صابون عادت دهیم... این احتمال را نیز نباید کنار بگذاریم که بازگشت به وضع پیشین جهان شاید به هیچ وجه در آینده نزدیک ممکن نشود." از ابتدا هم معلوم بود که با تعطیل کردن جهان قرار نیست داستان کرونا به این زودی جمع شود. باید در پس کرونا قفس دیجیتالی جامعه را تکمیل کنند، بخش هایی از جامعه که به لحاظ هوشی و خصلتی و آموزشی توان همراهی با ماشین های هوشمند و قابلیت تبدیل به روبات را دارند، شناسایی و سرند شوند و مابقی به حاشیه رانده شده و از زندگی حذف بشوند.

این فاصله گذاری اجتماعی در نهایت باید به فاصله گذاری گروهی و جدا سازی آدم ها و محله ها منجر شود. بی بی سی در خبری همه را آماده این جدا سازی می کند:" دولت ها در سراسر دنیا از شهروندان خود آزمایش پادتن ویروس کرونا می گیرند تا مشخص شود آن ها به بیماری کشنده کووید ۱۹ مبتلا شده اند یا نه. برخی کشور ها شروع به صدور مدرکی موسوم به "گذرنامه مصونیت" کرده اند و برخی دیگر هم احتمالا راه آن ها را پیش خواهند گرفت. این گذرنامه تائید می کند فرد قبلا ویروس کرونا را گرفته و به همین دلیل ناقل آن نیست و به آن مبتلا نخواهد شد. مدرکی که محدودیت های قرنطینه را از جلوی پای دارنده اش بر می دارد. از این مدرک می توان برای ورود به اماکنی که درشان به روی دیگران بسته است استفاده کرد. با این تفاسیر آیا ممکن است کسانی که مدرکی مبنی بر وجود پادتن ویروس کرونا در بدن شان دارند، از آن به عنوان موفقیتی برتر در جامعه استفاده کنند؟." تا چندی پیش، اگر کسی همین مطلب را بیان می کرد و می گفت که به بهانه ویروس کرونا چه خوابی برای همه دیده اند، همین بی بی سی آن را تئوری توطئه می نامید و همه با چماق تئوری توطئه بر سر آن می کوبیدند.

بی بی سی در گزارشی دیگر می نویسد:" با اینکه صحبت های زیادی درباره نقش پاپ کره ای در اذیت کردن ترامپ مطرح شده است، این اتفاق به نوعی نمایش قدرت نسل زد یا زومرها نیز بود. زومر یکی از القابی است که به متولدان دهه ۱۹۹۰ تا دهه ۲۰۱۰ داده شده است... آنها پرجمعیت ترین نسل بشر را تشکیل می دهند - چیزی حدود ۳۲ درصد جمعیت دنیا... آنها نخستین نسلی به حساب می آیند که از بدو تولد "زندگی دیجیتالی" کرده اند. تحقیقات نشان می دهد که شبکه های اجتماعی منبع خبری اصلی حدود ۶۰ درصد زومرها است." کافی است کسی نگاهی به نمادها و سمبل های این نسل دیجیتالی مثل "کی-رپ" و "کی-پاپ" به اندازد. این دو گروه کره جنوبی بیشترین طرفداران و دنبال کنندگان را در سطح دنیا دارند. از آهنگ و کلام خوانندگان گروه گرفته تا چگونگی لباس پوشیدن، آرایش کردن، در انظار عموم ظاهر شدن، چگونه حرف زدن، چگونه دوست پسر یا دوست دختر داشتن تا کوچکترین رفتار آنها توسط مدیران کمپانی کی-رپ و کی-پاپ تعیین و مشخص می شود. کوچکترین اشتباه و بی توجهی و تخطی از قوانین کمپانی، اخراج از گروه را در پی دارد. این ها سمبل ها و الگوهای نسل جهانی سازی هستند. هر چند در قدم بعد جای همین روبات های انسانی را روبات های ماشینی می گیرند. شبکه خبری "فاکس" اعلام می کند:"چهار شرکت هنری قصد تولید یک فیلم سینمایی را دارند که بازیگر اصلی آن یک روبات هوشمند به نام "اریکا" است." فاکس اضافه می کند که خبر تولید این فیلم در شرایطی اعلام می شود که بسیاری از پروژه های سینمایی و تلویزیونی به دلیل همه گیری ویروس کرونا لغو شده است.

چند دهه است که سیاست اصلی اهریمنان جهانی سازی از جا کندن انسان، جدا کردن انسان از زمین، حذف انسان از معادلات اجتماعی و تولیدی است. برای این منظور بایستی اول آدمها به موجود پوشالی، بی هویت و هیچی ندار تبدیل بشوند. بایستی فرهنگ های آمریکای لاتین، اروپا، آمریکا، آسیا،آفریقا و همه دست آوردهای زیستی و هویتی شان نابود شود. بایستی همه یک نوع موسیقی، یک نوع پوشش، یک نوع غذای بسته بندی شده، یک نوع شیوه مصرفی و یک نوع الگوی زیستی داشته باشند. هویت زدایی از ملت ها و تبدیل انسان به روبات که هنرش، رفتارش، خوراکش تماما از یک مرکز طراحی شود، این مهم برای اربابان بدست نمی آید مگر اینکه ملل مختلف با سابقه تاریخی خود قطع کامل شوند. این سابقه تاریخی مجموعه ای است از فرهنگ و آداب و رسوم و در کل اندیشه یک فرد در کل جامعه. تا این سابقه تاریخی دفن نشود، مقاومت در انسان باقی می ماند. این برابری نژادی چیزی نیست جز اینکه موسیقی ایل بختیاری، خراسان، آذربایجان، کردستان، بلوچستان و شمال که رنگ و بوی محیط زندگی خودشان را دارد از بین برود، جایش را موسیقی "رپ" و "کی رپ" بگیرد، از ایران تا افغانستان تا آمریکای لاتین همه رپ بخوانند. برابری و ضد نژادپرستی جهانی سازی چیزی نیست جز اینکه هندوانه هایی که در ایران و ملل دیگر کشت می شود از بین برود و جایش را هندوانه های مارک دار بگیرد. لباس، غذا، فرهنگ و هنر محلی و کشوری از بین برود، جایش را لباس، غذا، فرهنگ و هنر مارک دار بگیرد. اول باید آدم ها را هیچی ندار و بی هویت کنند تا بتوانند آدم ها را میلیاردی از زندگی حذف و به حاشیه برانند.

حکومت ایران در راستای سیاست جهانی سازی، نزدیک به نیمی از جمعیت ایران را حاشیه نشین کرده است. محمد رضا محبوب فر عضو انجمن آمایش ایران به خبرگذاری برنا گفته:" حاشیه نشینی قبلا در بافت فرسوده شهری ساکن بود اما با افزایش تعداد آنان، اکنون به خطوط مرزی شهرها، بسیاری از مناطق گردشگری و تاریخی، اماکن مذهبی مثل امامزاده ها و حتی اطراف و داخل گورستان ها کشیده شده است. حدود هفت میلیون و شصد هزار تن در اطراف گورستان ها زندگی می کنند. در سال ۹۷ حدود ۱۹ میلیون نفر در ایران حاشیه نشین بودند اما با وقوع بحران های اقتصادی، این جمعیت اکنون به ۳۸ میلیون نفر رسیده است." کاووسی عضو شورای شهر همدان می گوید:" با افزایش شش برابری نرخ رهن و اجاره در این شهر، مردم ناچارند با مهاجرت به حاشیه شهر در چادر زندگی کنند و چادر نشینی در این شهر وسعت یافته است." رژیم حاکم بر ایران برای اینکه جامعه را به این نقطه برساند که نیمی از مردم ایران از زندگی حذف بشوند، باید هزاران هزار روستاهای تولید کننده و تولیدات بومی کشور را نابود می کرد. برای نابودی آبادی ها و تولیدات بومی باید تالاب های آب را نابود می کرد و آبادی ها را به خشکزار تبدیل می کرد، باید تولیدات داخلی، بومی، کشاورزی و چای کاری لاهیجان را بنفع واردات بنجل های کمپانی های فراملیتی از بین می برد. عیس سحر خیز مدیر کل سابق مطبوعات حکومتی می گوید:" از دوران هخامنشی تا ۳۵ سال پیش تالاب های آب ایران دست نخورده بود. از ۳۵ سال پیش تا حالا ۷۰ درصد تالاب های آب نابود شده است." از اینکه نابودی تالاب های آب به زیاد شدن جمعیت ربطی ندارد، می گوید:" از ۷ هزار سال پیش تا حالا به جمعیت ایران اضافه نشده بوده فقط در این ۳۵ سال اضافه شده است؟." بارها مقامات حکومت ایران اعلام کرده اند که تا چند سال دیگر، تعدادی از استان های ایران برای همیشه غیر قابل زیست خواهد شد. همین حالا هم استان های خوزستان و بلوچستان و بخش بزرگی از استان خراسان دارد غیر قابل زیست می شود.

در چند دهه گذشته دولت های غربی با به هم ریختن کشور های خاورمیانه و آفریقا به کمک شبه نظامیان حکومت ایران و با نابودی محیط زندگی و زیستی مردمان آمریکای لاتین، توده های مردم را میلیونی آواره کردند و زمینه موج های مهاجرت را فراهم کردند. همراه با ورود مهاجرین و آوارگان به کشور های غربی، به تشکیلات اسلامی پر و بال دادند و بخشی از مهاجرین را به خدمت آنها در آوردند. به وسیله تشکیلات اسلامی مناسبات اجتماعی، اقتصادی و تولیدی کشور های خودشان را در راستای جهانی سازی به هم ریختند. دست حکومت ایران را باز گذاشتن که تشکیلات گسترده اسلامی و صدها مسجد میلیون دلاری به سازد. نماز جمعه، دعای کمیل و دسته عزاداری از لس آنجلس تا لندن راه بیاندازد و صدها نهادهای تبلیغاتی، فرهنگی، و تجاری ایجاد کند و بخشی از مهاجرین ایرانی و کشورهای آفریقایی و خاورمیانه را زیر پوشش بگیرد. تا جایی که در کشورهای غربی خواستار داشتن دادگاه اسلامی برای مسلمانان بشوند و در دانشگاه های غربی روسری و حجاب اسلامی را تبلیغ کنند، در خیابان های پاریس، لندن، نیویورک نماز جماعت برگزار کنند و در تظاهرات به اصطلاح ضد نژادپرستی در لس آنجلس شعار الله اکبر سر بدهند. رسانه های فارسی زبان دولت های غربی مثل بی بی سی، رادیو فردا، صدای امریکا و امثال ایران اینترنشنال و منو تو، با آب و تاب خبر بزنند که یک مسلمان در لندن شهردار شده، یک زن محجبه قاضی شده، یک زن مسلمان با حجاب نماینده کنگره شده و ... طبیعی است که در چنین وضعی بخشی از مردم جوامع غربی این به هم ریختگی مناسبات اجتماعی، اقتصادی و هویتی خودشان را از چشم مهاجرین و پناهندگان ببینند و با مهاجرین ضدیت پیدا کنند. از آنطرف هم چپ ها و نهادهای دولت غربی به عنوان دفاع از مهاجرین، تظاهرات علیه اسلام هراسی! راه بیاندازند تا آن بخش از مهاجرین و پناهندگانی که در همین کشورهای غربی با تشکیلات اسلامی ضدیت دارند و سرباز پیاده نهادهای جهانی سازی نمی شوند، بی صدا بمانند و دیده نشوند و تر و خشک با هم بسوزند.

آنوقت همین جریانات چپ و کمونیست و نهادهای به اصطلاح مدافع مهاجرین در همسویی با سی ان ان به نفع کدخدای جهانی، برای کودکان مکزیکی گرفتار در مرز مکزیک و آمریکا، با ریاکاری چندش آوری دلسوزی! می کنند. در حالی که اگر سر سوزنی وضیعیت کودکان مکزیکی مسئله شان بود باید کوچکترین کینه ای هم به این کمپانی های جهانی سازی می داشتند که زندگی مردم مکزیک را به این روز انداختند و علت اصلی این موج مهاجرت هستند. جان پرکینز در کتاب "اعترافات یک جنایتکار اقتصادی" می نویسد:" فقط غول نفت شورون چهار میلیون گالن فاضلاب سمی آلوده به نفت و فلزات سنگین سرطان زا را در گودال ها و رودخانه های بولیوی تخلیه کرده است که باعث کشتار مدام مردم و جانوران می شود. مردمی که بیشترین آسیب را از احداث سد ها، حفاری ها و خطوط لوله های نفتی دیدند، از فقدان مواد غذائی و آب آشامیدنی در حال مرگ هستند. بومی های آمریکای لاتین نامیدانه می جنگیدند تا جلو ی شرکت های نفتی و آژانس های بین المللی عمرانی را بگیرند و هر گونه تلاش برای کشاندن شان به دنیای مدرن را عقیم سازند. اما صنعت بازسازی در این جبهه، چنان سریع و کار آمد عمل می کند که معمولا، پیش از آن که مردم منطقه تشخیص دهند چه بر سرشان آمده، خصوصی سازی ها و چنگ اندازی برای اراضی‌ تکمیل شده و کاراز کار گذشته است. اکنون هدف نه باز سازی که تغییرشکل دادن همه چیز است.” همین دلسوزان! کودکان مکزیک، وقتی قاسم سلیمانی، حزب‌الله لبنان و روسیه خیابان ها و کوچه های شهر حلب سوریه را با جنازه های کودکان و زنان فرش می کردند، آن را به حساب مبارزه با آمریکا می گذاشتند و برای حکومت ایران هورا می کشیدند. وقتی در ایران صدها هزار کودک خیابانی در شرایط طاقت فرسای کاری و بهره کشی جنسی به سر می برند، آن را به حساب تحریم آمریکا می گذارند و نگران دخالت خارجی در ایران هستند. اگر آنها کوچکترین دغدغه ای در مورد کودکان مکزیکی داشتند، باید این دلسوزی! آنها را در دوره اوباما هم می دیدیم. این جدا سازی کودکان در مرز آمریکا و جلوگیری از ورود مهاجرین به دستور اوباما در ۲۰۱۴ شروع شد. بهانه کردن مهاجرین فقط برای حمله به ترامپ نیست. بلکه حمله اصلی آنها به گرایشی است که در پایین جوامع دارد شکل می گیرد، به هویت ملی است که بخشی از جوامع را دارد زنده می کند. دلسوزی شان به شرایط مهاجرین فقط یک بهانه است برای حمایت از تشکیلات اسلامی. در حالی که آنها هم می دانند از همه ضد مهاجر تر و ضد پناهنده تر همین تشکیلات اسلامی است که در راستای سیاست جهانی سازی تحت حمایت دولت های غربی قرار دارد و ضدیت بخشی از مردم جوامع غربی نسبت به پناهندگان و مهاجرین را سبب می شود و به ساخت همین دیوار مرزی بین مکزیک و آمریکا مشروعیت می بخشد.

مهم نیست یک جریان و یک نیروی سیاسی چه ادعایی دارد. مهم این است که در صف بندی در صحنه واقعی کجا قرار می گیرد. تشکیلات اسلامی حکومت ایران و جریانات چپ و مارکسیست ها، به پشتوانه شرکت ها و غول های اقتصاد دیجیتالی، به پشتوانه شهردارها و فرماندارها و با حمایت امثال جورج بوش و حزب دمکرات، گردانندگان اصلی تظاهرات به اصطلاح ضد نژادپرستی هستند و پتانسیل اجتماعی و اعتراضی را در زمین آنها و به نفع آنها به کار می گیرند. مجسمه برده داران گذشته، به پشتوانه برده داران مدرن به زیر کشیده می شود تا چهره هولناک جهانی سازی پنهان بماند. هالیوود سال هاست برای پوشاندن چهره برده داران مدرن، علیه برده داران گذشته فیلم های آنچنانی می سازد. سال هاست که برده داران مدرن حکومت ایران را به عنوان یک "دشمن" پرورانده اند تا از شکل گیری "دشمن واقعی" جلوگیری کنند. اما حالا یک "دشمن واقعی" بنام هویت ملی در دل جوامع دارد سربر می آورد و این "دشمن قلابی" را دارد از دور خارج می کند. مانعی که امروز به عنوان هویت ملی در مقابل جهانی سازی سربرآورده، همه با یک چماق بر سر آن می کوبند. امت اسلامی و انترناسیونالیست و یکسان سازی انسان و جهان با هم وجه مشترک پیدا کرده اند.

چهل سال است آمریکا و دولت های غربی تحت پوشش دشمنی با حکومت ایران، تمامی امکانات خود را برای حفظ و نگهداری این حاکمیت به کار گرفته اند. حتی تلویزیون هایی مثل صدای امریکا و بی بی سی فارسی را به مأموران حکومت ایران سپرده اند. تا جایی که برایان هوک، نماینده ویژه وزارت خارجه آمریکا در امور ایران، می گوید:" تلویزیون صدای آمریکا، صدای ملایان ایران است." چهل سال است حکومت ایران را محور تروریسم بین المللی معرفی می کنند. ولی در عمل همه امکانات خود را در سر و پا نگهداشتن این "محور تروریسم بین المللی!" و باد کردن آن در سطح جهانی بکار می گیرند. چین را به عنوان تهدید اصلی آمریکا معرفی می کنند ولی کارخانه ها و سرمایه های شرکت های بزرگ آمریکایی در چین به کار می افتد. در طی این سال ها برای اولین بار است که جدا از دشمن بازی ها و خیمه شب بازی های سیاسی آمریکا و حکومت ایران، جدا از اختلاف های معمول تجاری چین و آمریکا، تیم ترامپ یقه حکومت ایران و چین را به عنوان ابزارهای جهانی سازی گرفته است. کشتن قاسم سلیمانی اولین ضربه ای است که حکومت ایران از طرف آمریکا خورده است. برای همین از اتحادیه اروپا و سازمان ملل تا بخشی از حزب جمهوری خواه و حزب دموکرات تا چپ ها و مارکسیست ها همه سوگوار قاسم سلیمانی می شوند.

هرچند صاحبان جهانی سازی موفق شده اند تمایلات بخشی از آدم ها را در همه جای دنیا سمت و سو بدهند و آنها را به سرباز پیاده خودشان تبدیل کنند. هرچند بر مجامع سیاسی، هنری، علمی و رسانه ایی سلطه کامل دارند، اما (جدا از درگیری های بالایی ها) در مقابل آنها مقاومت و صف بندی در دل جوامع هر روز دارد وسعت بیشتر پیدا می کند. این گرایش به هویت جویی در دل جوامع ربطی به ناسیونالیست سیاسی و حکومتی اوایل دوره صنعتی ندارد. همچنانکه این جهانی سازی، جهانی سازی نیست. اسمی است که خودشان روی آن گذاشته اند و پشت آن پنهان شده اند. چیزی که قرار است به اسم جهانی سازی پیش برود، سلطه بی چون و چرا و دیکتاتوری مطلق سرمایه بوسیله تکنولوژی هوشمند است. جامعه کشی و حذف انسان از معادله اجتماعی، اقتصادی، تولیدی، فرهنگی و هیچی ندار کردن انسان است.

این گرایش به هویت جویی واکنش طبیعی انسان است در برابر این یکسان سازی. این هویت خواهی در طبیعت انسان است و با انسان به دنیا می آید. این در همه موجودات زنده و حتی در گیاهان هم هست. انسان ها هم مثل دیگر موجودات نمی توانند یک شکل و یکسان باشند. انسان ها فقط در یک جا برابر و یکسان هستند، انسان ها از هر رنگ و نژاد و از هر تفکر و آیینی، آنچه روی کره زمین طبیعت به انسان داده، در بهره برداری و استفاده از آن یکسان اند. طبیعت هر آنچه را که روی کره زمین است به انسان مثل دیگر موجودات خارج از رنگ و نژاد و مذهب یکسان بخشیده است. این چیزی است که سرمایه داری از انسان گرفته است. همه ماهی ها و جنگل ها و پرندگان و موجودات زمین و هستی را انحصاری کرده است. اما جدا از این حق طبیعی که از انسان سلب شده، هر انسانی و هر جامعه ای رنگ و بو و آداب و فرهنگ و خصوصیات خاص خودش را دارد. زیبایی انسان هم مثل دیگر موجودات در همین تفاوت ها و رنگ ها و تنوعات است نه در یکسان سازی. این چیزی است که جهانی سازی دارد همین را هم از انسان می گیرد. اما کار جهانی سازی به این سادگی پیش نخواهد رفت. علم کردن ویروس کرونا و صورتک جنبش بر چهره زدن، نشان می دهد که دارد پایش به گل می نشیند.
مسلم منصوری
جولای ۲۰۲۰

طرح استعماري چين در ایران!

طرح استعماري چين در ایران!

جايزه بزرگ براي چین:

 

متجاوزينِ وطن فروش، ايران را به حراج گذاشته اند، بعداز  واگذاري درياچه مازندران( خزر)به كشورهاي شرقي / روسيه حالا به قرار داد بدتر از تركمنچاى ميرسيم ، اين قرارداد خانمانسوز بناست بزودي امضاء شود ! قراردادي خائنانه تر از گذشته كه برنامه هاي استعماري و قوانين  امنيتي شديدي در آن گنجانده  خواهدشد ! بدين صورت كه با وارد كردن پنج هزار چيني  با هدف سرمايه گذاري و محافظت از آن ، هر زمان كه خواستند كنترل اوضاع را خود در دست بگيرند تا برای منافع  بیشتر خود دفاع كند، در تمامي مراحل حق تقدم با شركتهاي چيني است!

روزجمعه محمد جواد ظريف وزير خارجه جمهوری اسلامي با تكيه بر سخنراني دكتر محمد مصدق در سازمان ملل از او حرفهایی زده بود که باور کردنی نبود. او با چنان جديتي از يك نسل بر سر مرز مذاكره سخن مي گفت كه گويي جاي دكتر مصدق نشسته است و سخن مي گويد! «م جواد ظريف » بعنوان وزير خارجه دولت روحاني ، حالا از قرار دادي صحبت مي كند كه در واقع ٢٥ سال كشور را در اختيار چيني ها قرار ميدهد!  رژیمی که به بن بست  رسیده و تن به هر قرارداد خائنانه ای خواهد داد. امروز در زمان كرونايي كه مردم ماسك زده اند و در خانه ماندن اجباري شده است كار ي كه مي خواهدبدور از چشم مردم  انجام ميدهد. دولت درمانده ولايت فقيه ،در چنين شرايطي امضاء قرارداد خائنانه را در دستور كار دارد. خیانت به کشور ،اين بار با چشم بادامي هاي چيني است كه با قراردادهاي غربي گذشته در زمان قاجار هم  قابل مقايسه نيست، زيرا ننگينتر از آن قراردادهاست ! روز سوم تير ماه ١٣٩٩ ظريف در حساب توئيتري خودش به زبان چيني نوشت : كه در تماس ويدئويي با همتاي چيني اش درباره مشاركت استراتژيك جامع دو كشور و پيش برد ٢٥ ساله و همكاري پيشبرد دوجانبه گفتگو كرده است . 

اين برنامه أستراتژيك ٢٥ ساله كه هنوز هيچ جزئياتي از آن منتشر نشده است ،باعث شد «احمدي نژاد» در گيلان اعتراض كند. احمدي نژاد كه در جمع مردم گيلان سخن مي گفت ، چنين گفت: " هر قراردادي كه مخفيانه و بدون در نظر گرفتن خواص و اراده ملت ايران با طرحهاي خارجي منعقد شود و برخلاف منافع كشور باشد ، معتبر نيست و ملت ايران آنرا به رسميت نخواهد شناخت ، گرچه زمزمه اين قرارداد از سال گذشته به گوش ميرسد!

اگرچه اين قرارداد در گزارش پترليويوم اكونوميست در فضاي رسانه اي مطرح شده بود اما سخنان «احمدي نژاد» باعث شدة، افكارعمومى به شكلي گسترده با آن درگير شود. پترليويوم اكونوميست در سوم سپتامبر ٢٠١٩ نوشت " كه محمد جواد ظريف توافقي كه بين چين و ايران با رقم چهارسد ميليارد دلار امضاء كرده بودند توسعه داده و بندهاي غير علني به آن داده است، بندهايي كه قرار نيست براي مردمان ما علني شود در گزارش پترليويوم اكونوميست آمده است ؛ كه چيني ها قرار است در قالب اين توافق با ايران ٢٨٠ ميليارد دلار در صنعت نفت  و گاز ايران سرمايه گذاري كنند ، همچنين طرف چيني ١٢٠ ميليارد دلار در حوزه توسعه زير ساخت هاي توليد حمل و نقل سرمايه گذاري مي كنند كه بخش قابل توجه اي از اين سرمايه گذاري در پنج سال نخست انجام ميگيرد. با مابقي آن دوره اي و براساس توافق دو جانبه ي دو كشور به بخش صنعت و حمل و نقل ايران تزريق مي شود و در مقابل طرف چيني نفت و گاز را با ٣٠ در سد تخفيف و با مهلت باز پرداخت ٢ ساله از ايران خريداري مي كند و مي تواند بجاي دلار با " يؤآن" ( واحد پول چيني ) چين انجام دهد.

براساس اين گزارش چيني ها مي توانند با پنج هزار نيروي زميني منافع چين را با هدف محافظت از سرمايه گذاري خود به ايران بياورند ، براساس اين قرارداد، همچنين شركت هاي چيني در تمامي پروژه هاي مربوطه در ايران حق تقدم دارند!

روزنامه "همدلي " در روز چهارشنبه ١١ تير ٩٩ خورشيدي در باره نقش محمدجواد ظريف نوشت : "با وجود اينكه ظريف گفته است توافقي در كار نيست كه بندهايي داشته باشد،تازه بايد بنشينيم  و شروع به نوشتن توافقنامه كنيم!"

اما پيش نويس برنامه ٢٥ ساله ايران و چين روز شنبه ٣ تير ٩٩ خورشيدي به تصويب هيئت دولت رسيد و حسن روحاني ، محمد جواد ظريف را مامور پيشبرد اين برنامه كرد . پيش از ماجراي اين توافق ، ظريف از واگذاري حق ماهيگيري چيني ها در ايران دفاع كرده بود!در برنامه اي "  رشيدپور"  مجري برنامه از او مي پرسد : شما دريا را به چيني ها إجاره داديد؟ ظريف با حقه ي آخوندي جواب دو پهلو ميدهد و مي گويد اين أجاره دادن ها روش هاي مختلفي دارد، ما يا شريك هستيم و يا أجاره ميدهيم! جالب است ظريف خودش هم نمي داند شريك است و يا أجاره داده اند! اينها حاضرند چيني ها را براي حفظ نظام آدمكشان هميشه  ترو خشك كنند. پس از جواب ظريف ، رشيد پور مي گويد: من معذب شدم يعني شما دريا را أجاره مي دهيد؟! ظريف مي گويد نه!بايد گفت ؛  اينها به چينيها اجازه صيد  بدون كنترل مي دهند. يعني تاجايي  كه مي توانند صيد ماهي و عروس دريايی و اختاپوس ، وال و... كنند ،يعني  شب و روز ماهيگيري با پيشرفته ترين قايق ها تا عمقي نامحدود، يعني تعدي از قوانين ماهيگيري! 

ظريف مي گويد : اجازه صيد مي دهيم ، رشيد پور مي پرسد: در قبال آن چي مي گيريد؟ ظريف مي گويد يه پولي مي گيريم ! رشيد پور مي گويد اين يعني أجاره؟!! با اين كار، چيني ها ، نسل انواع ماهي ها و جانوران دريايي را در كوتاه مدت در جنوب از بين  خواهند برد!  

آيا ايران ،مستعمره چين است؟

شيرين هانتر[٢] پژوهشگر ، در باره مسائل ايران در دانشگاه جرج  تاون واشتگتن ، در ياداشتي تحت عنوان ؛ آيا ايران در معرض خطر تبديل شدن خطر مستعمره چين قرار دارد؟ او براي نشريه Lublag( لوبلاگ) مي نويسد [ سپتامبر٢٠١٩]? ist iran at Risk of Becoming a Chinese Colony پس از گزارش پتروليوم اكونوميست نوشت ؛ "ايران به سرمايه گذاري نياز دارد و چين را از لحاظ اينكه از نظر فرهنگي مقبول است مي بيند. اما براساس اين توافقات ميزان بالقوه چين در بخش هاي حياتي انرژي و زيرساخت هاي ايران چنان خواهد شد كه آينده توسعه اين بخش ها در كنترل چين قرار خواهد گرفت!

در واقع ميزان اهداء شده به چين يادآور امتيازاتي است كه ناصر الدين شاه قاجار ١٨٧٢ ترسايي (ميلادي) به بارون جليوزرويتر[١] بخشيد.

بايد يادآوري كرد كه آن امتيازات منجر به اعتراضات عمومي شد و نهايتا لغو شد! آنزمان نيازهاي مالي، اقتصادي در پس اين امتياز دهي بود كه تايمز لندن  آنرا بزرگترين تصميم  براي منافع ِيك كشور به كشور خارجي در طول تاريخ خواند.

حال به نظر ميرسد كه تاريخ در حال تكرار شدن است و پرسشي كه ظريف بايد به آن پاسخ دهد اين است كه اگر او در حال بستن چنين قرار دادي است ، چطور مي تواند در شوراي امنيت براي محكوم كردن سياستهاي آمريكا از چهره و سخنان دكتر مصدق صحبت كند؟!

شيرين هانتر  استاد دانشگاه جرج تاون ِواشنگتن  مي نويسد : "به نظر نميرسد مقامهاى ايران از ذهنيت برتري جويانه چيني ها آگاهي نداشته باشند. چين خود را بعنوان پادشاه مياني و مركز تمدن دنيا و ديگران را همچون افراد نامتمدن مي  نگرند . اين واقعيت چين در آسيا است .چيزي  از آرزوهاي  برتري جويانه اين كشور نسبت به آمريكا و يا اروپا كم نمي كند . گرايش هاي برتري جويانه ، تنها به كشورهاي غربي اختصاص ندارد.هانتر مي گويد ؛ " چنين امتيازاتي به چين از طرف كشوري كه به  استقلال و مبارزه با امپرياليسم  افتخار مي كند، بسيار عجيب به نظر ميرسد بويژه چين كه با اقليت مسلمان خود بسيار بدتر از كشورهاي غربي است. نكته اي كه شيرين هانتر به اشاره مي كند رفتار دولت چين با مسلمانان "اويغور" [٣]است كه در روزهاي اخير از عقيم سازي زنان اين اقليت ديني به خبر داغ رسانه هاي جهاني تبديل شده است ! اما هيچ واكشني از سوي دولتمردان نظام فاشيستي ايران به آن ديده نمي شود! براساس گزارش سازمان ملل بيش از يك ميليون اويغوري در غرب چين بصورت اجباري در اردوگاههاي كار اجباري زندگي مي كنند ! رسانهاي داخل ايران همچنين خبرهاي زيادي از دستگيري اويغور ها تخريب مساجد و سركوب آنها منتشر مي كنند . اتفاقاتي كه اگر در همين كشورهاي غربي رخ ميداد.اعتراضات مقامات ج اسلامي را برمي انگيخت! سكوتي كه صداي برخي از حزب اللهي را هم در آورده و كانال تلگرامي مانند كانال ضد اسلام آمريكايي ، كساني را كه  به اعتراضات  آمريكا توجه  مي كنند، امما در برابر جنايات چين عليه مسلمانان ساكت هستندو آنها را "ديوث" سياسي ناميده است!

به نظر ميرسد سياست هاي آمريكايي ستيزانه  و انزواي اسلامي باعث شده تا فرمان اين نظام هر روز بيشتر از بيش بسوي شرق و نظامي بچرخد كه تا كنون حلقه وعده هايي نيز در انجام. قراردادهاي پيشين خود با جمهوري اسلامي داشته است خامنه اي ترجيح شرق بر غرب ، ترجيح مردماني كه با ما وجه مشتركي دارند بر ديگران ، اين يكي از اولويت هاي امروزماست . سخنگوي دولت تدبير و اميد اين توافقنامه ٢٥ ساله را افتخار آميز خواند و نظرات ديگران را اشتباه دانست.

دكتر رضا بابايي پژوهشگر در جايي نوشت: “ايران ، اگر مي تواندةبا چين و روسيه دوستي كند بايد بتواند با هرقدرتي نردعشق ببازد زيرا آنچه كه روسيه با ما كرد هيچ دشمني با ضعيفي نكرده است . زيانهاي كه چين به اقتصاد و استقلال پول ما وارد كرده بماند ، تبعيض در دشمني طرفه كار است! " مردم ايران تا دير نشده است بايد بساط چيني ها را بر چينند وگرنه همان بلايي كه بر سر اويغوريها آمده است بر سر ايراني خواهد آمد. 

____________________________________________________

[١] Baron Julius Ruter

[٢] Schireen Hunter 

[٣] چين در منطقه شين جيانگ در شمال غرب چين با استفاده از روش هاي كاملن جديد نظارتي و با شبكه منظم در اردوگاههاي باز آموزي عليه اين مردمان فعاليت مي كنند.

 

زندگی با گذشته! خاطرات بخش اول

از زمان مرگ ژوبین (منصور حکمت) افراد بسیاری از من خواسته اند تا خاطراتم را بازگو کنم؛ یا پرسیده اند چرا خاطراتم را نمی نویسم. بسیاری از دوستداران ژوبین از من خواهش کرده اند تا خاطراتم را منتشر کنم. طی هجده سال اخیر احساسی درونم را به جوشش درآورده است. نوشتن در مورد گذشته، بویژه در شرایطی که فکر درباره گذشته با درد توام است، حالت تراپی دارد؛ هم به شدت دردناک است و موجد اضطراب و هم می تواند آرامش بخش باشد. ابتدا می نوشتم. درباره لحظات مختلف، نه لزوما با تداوم یا کرونولوژیک. اما برخوردهای زشت بعضی رفقای سابق موجب شد کل پروژه را برای مدتی بایگانی کنم.

اما کرونا تکانم داد. کرونا موجد یک زلزله فکری سیاسی شده است. بسیاری به بازبینی گذشته و حال و آینده نشسته اند. کرونا موجب شد که موقت بودنمان در ذهنم برجسته شود. هر آن که هستیم می توانیم نباشیم! نامعلومی زندگی و ناروشنی آینده بر فکرم غلبه یافت. تحولات فکری تحت تاثیر کرونا در عرصه های مختلفی بازتاب یافت؛ یک عرصه نیز گذشته بود.

گذشته هر انسانی برای خود و نزدیکانش با اهمیت است. انسان دوست دارد در مورد گذشته نزدیکانش بداند؛ یا بعضا باین دلیل که این گذشته با درد و سختی یا شوک و ضربه روحی عاطفی (تراما) توام بوده، میخواهد آنرا از ذهن کاملا حذف کند؛ برای همیشه بایگانیش کند. ما کسانی که در انقلاب 57 فعال بودیم و از کشتار دهه 60 جان سالم بدر بردیم به نسل های بعدی و به تاریخ دِین داریم. باید خاطرات مان را بازگو کنیم. هر یک از ما می تواند به گوشه ای از این تاریخ نور بیاندازد. دهه شصت یک رویداد متعلق به قربانیان آن نیست به تاریخ نه فقط ایران، به تاریخ جهان تعلق دارد؛ یک نسل کشی از کمونیست ها و آزادیخواهان توسط یکی از جنایتکارترین رژیم های تاریخ. رژیمی که توسط دولت های امپریالیستی برای مقابله با کمونیسم بقدرت رسید و ماموریت خود را به تمام معنا بانجام رساند. نسل جوان می خواهد و محق است که درباره آن دوره بداند. بسیاری از ما جان بدر برده ها اگر خاطرات خود را به نگارش درآوریم می تواند به یک فیلم نامه بدل شود؛ بقول پسرم برای نت فلیکس. گذشته ما فقط به خودمان تعلق ندارد؛ متعلق به تاریخ است. به یک معنا ما وظیفه داریم آنرا بازگو کنیم . من زندانی نبوده ام. توانستم از زندان و شکنجه و اعدام جان سالم بدر برم. خاطرات من از آن دوره بیک معنا امید بخش است. مقاومت یک نسل؛ تداوم مبارزه کمونیستی؛ ایجاد حزب کمونیست و حزب کمونیست کارگری،  پر از حماسه های انسان هایی که برای آرمان خود جنگیدند و بعضا جان خود را در این راه گذاشتند.

وظیفه بازگویی تاریخ برای من اهمیتی صد چندان دارد؛ من از نزدیک شاهد یک مبارزۀ کمونیستی پر رویداد در عرصه سیاسی، تئوریک، ایدئولوژیک، نظامی و سازماندهی بوده ام. من در متن اتفاقات مهمی در جنبش چپ و کمونیستی ایران حضور داشته ام و اکتوری در یک سلسله رویدادهای مهم تاریخی بوده ام. با خودم فکر می کردم که من مجاز نیستم این خاطرات را با خود دفن کنم. شاید این لحن کمی شوک آور باشد؛ شاید بنظر برسد دارم اغراق می کنم؛ برای هم نسلی های خودم، بویژه کسانی که بخشی از این تاریخ را مشترکا تجربه کرده ایم این تصور امکان بروز بیشتر دارد. اما کمی از این دایره دور شویم؛ هم نسلی ها یا حتی دایرۀ کوچکتری، کسانی که مشترکا در بخشی از این رویدادها شرکت داشته ایم را اگر کنار بگذاریم؛ آنگاه مبرمیت بازگویی این تاریخ، یا این خاطرات بخوبی احساس می شود.

لذا تصمیم گرفتم افقم را بگشایم؛ از دایره هم نسلی ها و چند صد نفری که با هم در بخشی از این دوران دخالت نزدیکتر داشتیم عبور کنم. ثبت تاریخ از واکنش چند صد نفر آدم اهمیتی بمراتب بیشتر دارد. بعلاوه از مرگ منصور حکمت 18 سال و از انشعاب اول 16 سال گذشته است. حتما بخشی از اکتور های آن دوره از بخش هایی از این خاطرات ناخشنود خواهند شد؛ اما با خود اندیشیدم که مجاز نیستم بخاطر احساسات یا واکنش آنها تاریخ را بازگو نکنم. در نظر گرفتن احساسات آنها، ملاحظه کاری در مورد تاثیرات این گفته ها در جریانات کمونیستی کارگری در خارج کشور، یا نگرانی از واکنش آنها عملا داشت خاطرات من را به تاریخ مگو بدل می کرد.

این خاطرات در حال حاضر بشکل کرونولوژیک نیست. نوشته هایی از دوره های مختلف است. وقتی برای کتاب آماده می شود باید نظم دیگری به آن داد. اما در حال حاضر به همین شکل بصورت تاپیک های مختلف منتشر خواهد شد.

در سال های 2006 -2005 برای مدتی یک نشریه اینترنتی سیاسی- شخصی منتشر می کردم. در این نشریه صفحه ای بود با عنوان “زندگی با گذشته.” در این صفحه خاطرات گذشته را به نگارش در می آوردم. در مجموع شاید 5 شماره از این نشریه را منتشر کردم. برخورد رهبری وقت حزب کمونیست کارگری موجب شد که از انتشار این نشریه هم صرفنظر کنم. در این خاطرات بعضا به مساله انشعاب در حزب اشاره می کردم. یکبار پاراگرافی در مورد انشعاب با این مضمون نوشتم که اگر منصور حکمت اکنون در میان ما حضور می یافت چگونه از دست همه رهبری وقت زمان انشعاب خشمگین و عصبانی می بود. (نشریات پاک شده است و دیگر در دسترس ندارم تا عین متن را نقل کنم.) بخشی از رهبری وقت ح ک ک منجمله حمید تقوایی از این نوشته بسیار برآشفته شدند. رهبری ح ک ک انشعاب را “پیروزی سوسیالیسم” ارزیابی می کرد و کادرهایی که انشعاب کرده بودند، گناه انشعاب را به گردن رهبری باقیمانده در حزب می انداختند و خود را یا قربانی یا پیروزمندان بر پوپولیسم می خواندند. هر دو تصویر غیرواقعی و بدور از حقیقت است.

برای من در همان کنگره 5 روشن شد که یک اشتباه عظیم رخ داده است. اینطور نبود که من خودم را پاک و منزه می خواندم و بقیه را مقصر. خیر. من علیرغم هشدارهای مکرری که در جلسات دفتر سیاسی و هیات دائم حزب پیش از پلنوم 17 داده بودم مبنی بر اینکه تغییر آرایش حزب و انتخاب لیدر حزب را می پاشاند؛ علیرغم اینکه خود را در هیچیک از جناح های اعلام نشده حزب، یکی بدور کورش مدرسی و دیگری حمید تقوایی نمیدانستم؛ و هیچیک از این دو فرد را مناسب پست رهبری نمی دیدم و از نظر سیاسی و حزبی به هر دوی آنها چه قبل از مرگ منصور حکمت و چه بعد از آن نقد های جدی داشتم؛ با وجود اینکه علیرغم وضعیت بسیار بد روحی و درد عظیمی که احساس می کردم تلاش کردم مانع از انشعاب بشوم، اما هیچگاه خود را بی تقصیر ندیدم و مهمتر آنکه جلوه ندادم. من اولین و شاید تنها فرد از رهبری زمان انشعاب هستم که رسما و علنا اعلام کرده ام که انشعاب بسیار اشتباه و اجتناب پذیر بود و اعلام کرده ام که نقش خودم را بعنوان عضوی از آن رهبری می پذیرم. (اولین بار پس از جدایی از حزب ح ک ک در بهار 2007 در جلسه ای در آلمان برای معرفی حزب اتحاد کمونیسم کارگری این مساله را اعلام کردم و پس از آن بارها بر آن تاکید کرده ام.)

گفتم “علیرغم وضعیت بسیار بد روحی و درد عظیمی که احساس می کردم”، مطمئن هستم که برخی با خواندن این جمله خواهند گفت همه در وضعیت بد روحی بودند! این پاسخ تمام حقیقت را بیان نمی کند. همه لیدر حزب و جنبش شان را که جایگاهی بسیار مهم و تعیین کننده در جنبش کمونیستی کارگری داشت از دست داده بودند. درست است این یک درد عظیم است. رویداد های پس از مرگ او نیز این مساله را به اثبات رساند. اما من فقط لیدرم را از دست نداده بودم؛ عشق زندگیم، پارتنر، شریک زندگی و بهترین دوستم و همچنین پدر فرزندانم را نیز از دست داده بودم. این وجه از مساله را رفقای سابق عمدتا نادیده گرفته اند. ابتدا، در چند ماه اول پس از مرگ ژوبین محبت های بیکران نثار من و فرزندانم شد. اما چند ماه بیشتر طول نکشید تا این محبت های بیکران زدوده و یا بعضا به نفرت بدل شد. اغراق نمی کنم. برای خود من باور نکردنی بود که چگونه انسان هایی که برای برابری و سعادت بشریت می جنگند، این چنین نسبت به درد رفیق بغل دستی شان بی توجه بودند؛ این چنین نسبت به درد همسر و مادر فرزندان لیدر شان سنگدل بودند. اینها شاید آن ابعاد روانشناسانه است که باید طرح شود تا به عمق حقایق دست یابیم.

برای روشن شدن آن شرایط فقط یک مثال می زنم. پس از پلنوم 17 در اول و دوم مارس 2003 یعنی 8 ماه پس از مرگ منصور حکمت، در پلنومی که عملا نقطه آغاز شکستن حزب بود، پلنومی که رهبری جمعی کنار گذاشته شد و کورش مدرسی بعنوان لیدر انتخاب شد؛ من با این طرح مخالفت کردم و عملا از دایره رهبری فعال حزب کنار کشیدم. چند هفته پس از این پلنوم دخترم که در آن زمان هنوز 17 سالش نشده بود یک شب بمن رو کرد و پرسید: “مامان! چرا دیگه کسی خانه ما نمی آید؟” من احساس کردم قلبم در حال باز ایستادن است. شوکه شدم. چه می توانستم به او بگویم. دختر فوق العاده باهوشی است و تا حدودی به وجود اختلافات پی برده بود. راستش نمی دانم به او چه پاسخی دادم. تلاش کردم که اداره کنم و مساله را کم اهمیت جلوه دهم. اما این شب بارها و بارها در زندگیم تکرار شد. سوالات بچه ها؛ استیصال شان؛ عصبانیت شان؛ ناراحتی شان. و من هر بار باید یک جوابی می تراشیدم تا باصطلاح ماجرا را اداره کنم. این وضعیت تا زمانی که بچه ها بزرگسال شدند و من دیگر باید پاسخ های حقیقی به سوالاتشان می دادم ادامه پیدا کرد.

موقعیت من در حزب و جنبش ویژه بود. من هم یک عضو از رهبری نشسته حزب بودم؛ (در زمان حیات منصور حکمت من عضوی از هیات دائر و سپس دائم حزب بودم. و تا پلنوم 17 در هیات دائم عضویت داشتم.) و هم همسر منصور حکمت. حمایت من از هر جناح قبل و زمان انشعاب می توانست تاثیر بسیاری داشته باشد. بهمین دلیل بمحض اینکه جناحی یا فردی اختلاف سیاسی من را می دید یا حدس می زد، کمپین ترور شخصیت و شیطان سازی را آغاز می کرد. اینجا بود که یکبار دیگر به درایت و بصیرت منصور حکمت ایمان آوردم. پیش از مرگ زمانی که حالش وخیم بود و پروسه آخرین درمان را طی می کرد، دو بار در حضور دو تن از اعضای رهبری، کورش مدرسی و علی جوادی رو بمن کرد و گفت: آذر خواهش می کنم پس از مرگ من از کار تشکیلاتی دور شو و به کار سیاسی، نوشتن و سخنرانی، اکتفاء کن، چون “بیوه مائو” ات می کنند. به همین روشنی. و به همین اختصار. من در آن زمان پیش خود فکر می کردم که حالش خوب نیست؛ افسرده است؛ نگران است؛ اما یکسال هم طول نکشید تا متوجه شدم چه حقیقت تلخی را بیان کرد. چون دقیقا این اتفاق افتاد. حمید تقوایی قبل از انشعاب بمن گفت: یکبار با کورش صحبت می کرده و کورش به او گفته که آذر باید حرف نادر را گوش میداد. نادر بهش گفت که از کار تشکیلاتی کنار بکشد. و حمید در پاسخ به او گفته: پس تو باید بیوۀ مائو اش بکنی؟ (نقل به معنی)

دوران بسیار سخت و دردناکی بود. و راستش هنوز لحظاتی فلاش بک آن دوران در ذهنم جرقه می زند و چنگی سفت بر  قلبم می زند. تلاش بسیاری لازم شده تا بتوانم با آرامش بیشتری به آن دوران فکر کنم و به درکی از چرایی رویدادها برسم. مباحث بسیاری لازم است تا این دوره را تحلیل و بررسی کند . برای سوالات بسیاری که موجود است پاسخ بیابد. اما در اینجا فقط به یک نکته اشاره می کنم: کمونیسم کارگری در این اتفاقات بی تقصیر است. راستش حتی اختلافات سیاسی موجب انشعاب نشد؛ انشعاب بیشتر حاصل روانشناسی فردی و کلکتیو بود. از یک سو بی اعتمادی به باصطلاح جناح رقیب و از سوی دیگر جاه طلبی های فردی؛ در نوشته های دیگر نظر دقیق تر خودم را درباره ریشه های انشعاب خواهم نوشت.

نوشته زیر مصاحبه ای است که یکی از رفقا در سال 2004 با من انجام داد. بیشتر به دوره بیماری و بلافاصله پس از مرگ ژوبین می پردازد. در هیجدهمین سالگرد ژوبین این متن را بعنوان بخش اول خاطرات منتشر می کنم. این مصاحبه هدفش بازگو کردن بخشی از زندگی ژوبین (منصور حکمت) بود. بخش اول آن به روزهای آخر زندگی او و مرگش مربوط میشود. قصد این بود که ظرف دو سه ماه که این مصاحبه تمام می شد بچاپ برسد. اما این دو سه ماه منتهی شد به انشعاب در حزب. پس از انشعاب من دیگر تمایلی برای چاپ این مصاحبه نداشتم. در فضای هیستریک و نفرتی که پس از انشعاب بوجود آمده بود، این مصاحبه به همان فضا آلوده می شد. موضوعٍ ریشخند، تحقیر و نفرت قرار می گرفت. چاپ این مصاحبه در آن زمان نقض غرض بود.

اکنون 16 سال پس از آن انشعاب و تحولات متفاوتی که در این جنبش و احزاب آن شکل گرفته است و 18 سال پس از مرگ ژوبین تصمیم گرفتم که آن مصاحبه را با اضافه کردن نکاتی به آن بچاپ برسانم.

منصور حکمت از زبان آذر ماجدی، شخصى و از نزدیک

سوال: قبل از اینکه به بازگویى بخشهایى از تاریخ زندگى منصور حکمت از زبان شما بپردازیم شاید لازم باشد راجع به حدود و ثغور این گفتگو کمى بحث کنیم. بطور کلى چهارچوب این بازسازی واقعیت از نقطه نظر شما چیست؟ آیا محدوده های “ممنوعه‌ای” وجود دارند؟

آذر ماجدی‌: قطعا محدوده های ممنوعه ای وجود دارند. از دو جهت: اول اینکه برخی مسائل کاملا خصوصى است، هم از نظر خود من و هم از نظر ژوبین. ژوبین بر خصوصى ماندن زندگى خصوصیش تاکید بسیاری داشت. ژوبین آدمى بسیار صمیمى بود و کسانى که حتى یکبار او را ملاقات کرده اند با او احساس نزدیکى خاصى می کنند. بعضى ها که حتى او را خیلى کم می شناختند احساس می کنند که با او دوستى دیرینه داشته اند. هستند کسانى که علیرغم شناخت بسیار کم از او، زندگى خصوصى شان را با او در میان می گذاشتند و بعضا از او در مورد خصوصى ترین وجوه زندگیشان چاره جویى می کردند. ولى خود ژوبین زندگى خصوصیش کاملا خصوصى بود. وقتى جوان بود، قبل از اینکه بطور فعال وارد سیاست شود با دوستانش زوایای زندگى خصوصیش را سهیم می شد ولى بعدا دیگر اینکار را نمی کرد. زندگى خصوصیش کاملا خصوصى باقى می ماند. حتى کسانى که با او از نزدیک کار و فعالیت می کردند از ژوبین خصوصى کم می دانستند. دوست نداشت که زیاد کسى را وارد زندگى خصویش یا خصوصیمان کند. منهم کاملا به این خواست او احترام می گذاشتم و زندگى خصوصیم را با کسى جز او سهیم نمی شدم. و شاید یک وجهى که نبود او را برای من بسیار سخت و غیرقابل تحمل می کند این است که من تنها دوست نزدیکم را از دست دادم، تنها کسى را که تمام وجوه روح و درونم را با او سهیم می شدم.

بنابراین اکنون پس از مرگش نیز من به این خواست او عمیقا احترام می گذارم و مسائلى را که می دانم برای او خصوصى بود با کسى در میان نمی گذارم. به آن بعنوان رازی مشترک میان خودم و ژوبین نگاه می کنم و می خواهم که به همین شکل نیز باقى بماند.

دوم، ژوبین یک شخصیت اجتماعی است. حرفهایش، نظراتش و یا احساساتش می تواند بار اجتماعى یا سیاسى داشته باشد. احساس مسئولیت حکم می کند که من به آنچه که با من در میان گذاشته و یا من بخاطر زندگى مشترک و نزدیک با او در جریان آن قرار گرفته ام با دقت و وسواس بسیار برخورد کنم و فقط زمانى آنها را بازگو کنم که پیش خودم کاملا مطمئن باشم که بازگو کردنشان مجاز است.

س‌: بحث بر سر مسائل شخصى و خصوصى فیمابین شما و منصور حکمت بمثابه دو نفر که زندگى مشترکى داشتند، نیست. بحث بر سر بیان واقعیت زندگى منصور حکمت است. شاید گفته شود که تاریخ حق دارد منصور حکمت را تماما بشناسد. آنطور که در تمامى لحظات زندگى‌اش بود.

آ. م‌: این حکم هم درست است و هم نیست. تاریخ ممکن است حق داشته باشد منصور حکمت را تماما بشناسد. ولى تمام منصور حکمت یعنى منصور حکمت خصوصى و منصور حکمت اجتماعى و سیاسى. یعنى منصور حکمت لیدر یک جنبش سیاسى و اجتماعى و ژوبین رازانى، یعنى همسر من و پدر بچه ها، یعنى پسر شخصى و رفیق شخص دیگری. آیا تاریخ حق دارد همه این مجموعه را با جزئیاتش بشناسد؟ این سوال باز است. حداقل از نظر من، بعنوان انسانى که حدود نیمى از زندگیش را با او سهیم شدم، مساله باز است. منى که او را از نزدیک می شناختم و می دانستم که تا چه حد یک انسان خصوصى بمعنای واقعى کلمه بود. تا چه حد زندگى خصوصیش را دوست داشت خصوصى بماند. ضمنا یک طرف مساله هم خود من هستم. منهم بخشى از این کلیتم. آیا تاریخ در رابطه با من نیز محق است؟ این هم سوال دیگری است. در نتیجه من مجبور به انتخاب و تصمیم گیری هستم. مسئولیت و کار دشواری است. لذا اجازه دهید که مرز ها را من تعیین کنم. قضاوت در مورد اینکه کدام مسائل در چهارچوب مجاز می گنجد را بعهده من بگذارید. می دانم هستند بسیاری که تشنه دانستن تمام جزئیات زندگى او هستند. افراد زیادی با ترس و دلهره بمن نزدیک شده اند و از من درباره او و درباره بیماریش، یا لحظات آخر پرسیده اند. اینهم دلیل دیگری است که مرا بر آن داشت که از این گفتگو استقبال کنم و تلاش کنم که تا حد ممکن مسائل را بازگو کنم. ولى تا حد ممکن، این کلیدی است. شاید زمانى من خاطراتم را در کتابى بچاپ برسانم. هنوز فکر نمی کنم که چنین زمانى رسیده است.

س‌: آیا شما قضاوت خودتان را در این بازگویى تاریخ وارد می کنید؟ معیارها و شاخصها چیست؟

آ. م‌: فکر میکنم که هر کس وقایع را آنطور که خود دیده است و تعبیر کرده است بازگو می کند. هیچ دو روایتى از یک رویداد کاملا یکسان نیست. فکر و ذهنیت راوی عنصری است که بر آن رویداد تاثیر می گذارد. یادم است وقتى نوجوان ١٤- ١٥ ساله ای بودم فیلمى از کوروساوا، کارگردان ژاپنى دیدم. فیلم را و داستانش را اصلا بخاطر نمی آورم ولى تمّ و نکته اصلى فیلم کاملا در ذهنم نقش بسته است. اگر اشتباه نکنم، کل فیلم حول یک رویداد است و این مساله که این رویداد از طرف پرسوناژهای مختلف فیلم و درگیر در این واقعه تعریف و بازسازی می شود. و جالب اینجاست که هر پرسوناژ روایتى کاملا متفاوت از این واقعه را تصویر می کند. زاویه ورودش به ماجرا، اتفاقاتى که می افتد، تاثیرات آن همه کاملا متفاوت است. انگار که وقایعى کاملا متفاوتند. یادم است که این فیلم تاثیر عمیقى روی من گذاشت. آیا آنها هیچکدام دروغ می گفتند؟ یا واقعیت زندگى چنین است؟ تصویر و دریافت و درک هیچ دو انسانى از یک واقعیت یکسان نیست. واضح است که من واقعیت را آنچنان که من دریافته ام بازگو می کنم. تلاش می کنم تا حد ممکن به آنچه واقعا واقعیت است نزدیک شوم. ولى جز آنچه نقل قول مستقیم از اوست و یا توصیف یک حرکت معین، هر چیز دیگری که بازگو می شود آنگونه است که من آنرا درونى کرده ام. معیار و شاخص من هیچ چیز جز بازگویى حقیقت نیست. ولى حقیقت همیشه یک پدیده ابژکتیو نیست. بخصوص زمانى که از من سوال می شود تا حدسیاتم را بازگو کنم. تنها مساله ای که بمن کمک می کند که تا حدودی با اطمینان اینکار را انجام دهم، شناخت عمیقى است که پس از ٣٠ سال آشنایى و بیست و چهار سال زندگى مشترک و نزدیکى عمیقى که با هم داشتیم از ژوبین و شخصیتش داشتم.

زخمى در گوشه زبان ژوبین

س: زخمى در گوشه زیر زبان پیدا می شود. آیا بیاد داری که چگونه این زخم پیدا شد؟ دکتر چه تشخیصى داد؟ کمى از این زخم لعنتى بگو؟

آ. م: دسامبر 2000 بود. در جریان پلنوم ١٣ ژوبین هنگام غذا خوردن زبانش را گاز گرفت. زخم شد و دردناک بود. دو سه هفته ای به آن ور رفت، مقداری دارو که از داروخانه تهیه کرده بود به زحم زد ولى زخم خوب نشد. در اوایل ژانویه رفت دکتر. دکتر به او گفت که چیزی نیست. گفت: این زخم در اثر تماس زبان با یکى از دندان هایش که سر آن کمى تیز شده بود، بوجود آمده. پمادی داد و به ژوبین توصیه کرد که به دندانپزشک رجوع کند تا تیزی دندان را بساید. ژوبین به دندانپزشک رجوع کرد. معاینه دهان و زبان، تشخیص بیماری و یا پیگیری آن معمولا کار دندانپزشک است. متاسفانه این دندانپزشک کارش را بلد نبود. زخم را دید و هیچ معاینه ای نکرد و ژوبین را برای نمونه برداری به بیمارستان ارجاع نداد. یک ماه دیگر گذشت. ژوبین بشدت نگران بود. خودش حدس می زد که سرطان باشد.

من مدام به او می گفتم که بیخودی نگران است و هیچى نیست. ژوبین از جوانى نگران سرطان بود. یک دلیلش این بود که پدرش و چند تن از خانوادۀ پدری اش از سرطان درگذشته بودند. در جوانى هم یک بار وقتى در انگلستان درس میخواند تورمی در گردنش پیدا شد و دکتر مشکوک به سرطان شد ولى خوشبختانه چیزی نبود. کلا ژوبین خیلى نگران بیماری بود. مدام نگران بچه ها بود. هر سرماخوردگى و تب او را نگران مننژیت میکرد؛ هر زمین خوردنى که سر بچه ها به جایى اصابت می کرد، او را نگران خون ریزی مغزی می کرد و بچه ها را ٢٤ ساعت تحت نظر می گرفت. هر بار بر اثر زمین خوردن زخمى دربدن بچه ها پیدا می شد یکبار از نو با من تاریخ واکسن کزاز آنها را چک می کرد. این نگرانى و حتى می شود گفت وسواس نسبت به بیماری باعث شده بود که نگرانى اش در مورد سرطان جدی گرفته نشود. من شخصا فکر می کردم که بیخود نگران است. حتى اوایل با او شوخى می کردم. مساله ای که الان باعث رنج و دردم می شود.

به سیر وقایع برگردیم. ژوبین یک آینه کوچک تهیه کرده بود و مدام زخم زبانش را در آیینه چک می کرد. ماه فوریه دوباره به دکتر رفت. این یک دکتر دیگر بود. او هم به ژوبین یک پماد داد ولى گفت که اگر تا دو هفته هنوز زخم باقى بود باید دوباره برگردد. دو هفته گذشت و زخم هنوز سر جای اش بود. سمینار “بازخوانى کاپیتال” در انجمن مارکس نزدیک بود. یادم است کمى نگران چگونگى پیشرفت این سمینار بود و داشت خودش را آماده می کرد. در اتاق خواب مان یک میز کوچک گذاشته بود و پشت آن مثل زمان دانشجویى مطالعه می کرد و یادداشت برمیداشت. هر از چند گاهى هم در آیینه نگاهى به زخم زبانش می کرد. یک روز صبح بعد از اینکه بچه ها به مدرسه و مهد کودک رفتند، وارد اتاق شدم. نگران بهم نگاه کرد و گفت که فکر می کند که سرطان است. به او گفتم که به دکتر برود. گفت نگران است که اگر دکتر تشخیص دهد که سرطان است آنگاه نمی داند چه کند. گفت که باید خود را برای این سمینار آماده کند. برایش خیلى مهم بود. گفتم: من فکر نمی کنم که سرطان است، ولى اگر او فکر می کند که سرطان است در مقابل بچه ها و من مسئول است و باید به دکتر برود که اگر چیزی هست پروسه معالجه را سریعا شروع کند. این حرف تاثیر خودش را گذاشت و به دکتر رفت. دکتر هم نامه ای به بیمارستان نوشت و او را برای معاینه متخصص و نمونه برداری معرفى کرد.

در همین حیث و بیث او برنامه یک سفر خانوادگى به ایتالیا را می ریخت. ما هر دو خیلى دوست داشتیم به ایتالیا برویم. ژوبین وقتى ١٦-١٧ ساله بود با برادران، مادر و خاله اش سفری به ایتالیا کرده بود و خیلى از ایتالیا خوشش آمده بود. من تا آن موقع به ایتالیا سفر نکرده بودم و خیلى مشتاق بودم. یک ماشین شارون هفت نفره قسطى خرید و نقشه سفر را ریختیم. قرار شد مادر ژوبین هم در این سفر همراه ما باشد. سعیده به انگلستان آمد و با ماشین عازم شدیم. سر راه خواهر زاده من را هم برداشتیم و هفت نفره راهى ایتالیا شدیم. تعطیلات عید پاک بود. بچه ها تقریبا سه هفته تعطیل بودند. اواخر مارس تا اوایل آوریل سفرمان طول کشید. وقتى از سفر برگشتیم نامه ای از بیمارستان آمده بود برای رجوع به دکتر. این تاریخ را از دست داده بودیم. ژوبین زنگ زد و قرار دیگری گرفت. یک روز پنجشنبه بود. رفت بیمارستان و وقتى برگشت گفت از زبانش نمونه برداری کرده اند. گفته اند دو هفته بعد جواب میدهند ولى اگر چیزی باشد زودتر تماس میگیرند.

س: با زخم چگونه برخورد می شد؟ چقدر این زخم جدی گرفته شد؟

آ. م: ابتدا دکتر عمومى جدی نگرفت. ولى از آن زمان که به متخصص ارجاع داده شد، پروسه سریع پیش رفت. سریع نمونه برداری کردند. نتیجه نمونه برداری را روز بعد فهمیدیم و سه روز بعد با جراح قرار داشتیم. گفتند باید سه چهار هفته منتظر عمل باشیم ولى ما تصمیم گرفتیم که برای عمل به بخش خصوصى مراجعه کنیم و ده روز بعد روز شنبه ١٢مه عملش کردند.

س: در این دوران ژوبین به فعالیت به طور معمول ادامه می داد. چه کارهایى را در این دوران انجام داد؟ چه سیاستهایى را بررسى می کرد؟

آ. م :از زمانی که به دکتر رفت تا عمل جراحی کلا 4 ماه طول کشید. دو کار بسیار مهمش سه سمینار در انجمن مارکس بود: “بازخوانی کاپیتال”، “آیا کمونیسم در ایران پیروز می شود” و درباره انشعاب در کومه له که هر دو را در یک روز انجام داد. این سه سمینار سه کار تئوریک سیاسی بسیار مهم او و جنبش کمونیسم کارگری است. بعلاوه، نشریه انترناسیونال هفتگی را هر جمعه منتشر می کرد، بجز سه هفته ای که در سفر بودیم. یادم است هر پنجشنبه شب تا صبح بیدار بود؛ نوشته خود را می نوشت؛ نوشته بقیه را ادیت می کرد؛ صفحه بندی می کرد و در آخر هم نشریه را روی وبسایت آپلود می کرد. صبح ساعت 7 که من بیدار می شدم تا بچه ها را برای مدرسه و مهد کودک آماده کنم او را مشغول خواندن نشریه می دیدم. بعدش بعضی وقتها یک چرتی می زد یا حتی میرفت بیرون هوایی می خورد و بعد می آمد چند ساعتی استراحت می کرد. ضمنا در جریان تمام جزئیات کار حزب قرار داشت و دخالت فعال می کرد. در همان زمان من مسئول رادیو انترناسیونال و تهیه کننده اصلی آن بودم، و مصاحبه های زیادی با او داشتم؛ 90% مصاحبه های او با رادیو انترناسیونال را من با او انجام داده ام.

س: تاثیر زخم بر فعالیتهایش چه بود؟

آ. م: همانطور که در بالا نوشتم او همچنان به فعالیتش ادامه می داد. من متوجه خللی در کارش نشدم. او انسان بسیار پرکاری بود. علاوه بر کار تئوریک – سیاسی  و حزبی او علاقه بسیاری به کار عملی داشت؛ نجاری می کرد، بنایی می کرد؛ موزیک تمرین می کرد؛ گیتار می زد؛ مشغول آموزش درام (جاز) بود؛ شروع به رمان نوشتن کرده بود. و از همه مهمتر با بچه ها وقت می گذراند. نمی توانم بگویم که اگر این زخم پیش نیامده بود، آیا بیشتر کار می کرد. از نظر من مدام مشغول کار بود. راستش فکر می کنم این نگرانی که سرطان دارد و ممکن است نتواند سمینارهایش را برگزار کند، در اینکه دو سمینار را در یک روز بگیرد نقش داشت.

س: چند روز طول کشید تا نتیجه معاینات نمونه برداری آماده شود؟ این روزها چگونه گذشت؟ با اضطرابها و نگرانیها چگونه برخورد می کردید؟

آ. م :یک روز. روز پنجشنبه که برای نمونه برداری رفت، گفته بودند که اگر چیزی تشخیص دهند سریعا تماس می گیرند. روز جمعه کورش مدرسی به خانه ما آمد، با هم رفتیم بیرون. هوای خوبی بود. آفتابی بود. وقتی برگشتیم ناهاری خوردیم و من رفتم دوش بگیرم. زیر دوش بودم که در حمام را زد و گفت که از بیمارستان زنگ زده اند و او به بیمارستان می رود. حتی معطل پاسخ من نشد. می خواستم با او بروم. ولی او عجله داشت. پسر کوچکمان را از مهد کودک برداشته بودیم. کورش پیش او ماند و ژوبین رفت. من سریعا از حمام در آمدم. آرام و قرار نداشتم. بقول معروف دلم مثل سیر و سرکه می جوشید. شروع کردم به جارو برقی کشیدن تا خودم را مشغول کنم. ساعت 3 رفته بود و ساعت 4 هنوز هیچ خبری ازش نداشتیم. تصمیم گرفتم به بیمارستان بروم. سوار ماشین شدم و راه افتادم. رفتم بیمارستان، وقتی رسیدم، بخش مربوط به معاینه مراجعین خارج از بیمارستان بسته شده بود. تمام بخش را گشتم ژوبین را پیدا نکردم. به خانه زنگ زدم. خانه هم نبود. آشفته و بیقرار به خانه بازگشتم. پسر دیگر و دخترم هم از مدرسه بازگشته بودند.

ژوبین برگشت؛ در را باز کرد و من را صدا کرد که بروم بیرون. چشمان درشت و زیبایش پر از غم بود ولی آرامش داشت. بیرون رفتم. پسر بزرگم متوجه شد که خبری شده دنبال ما بیرون آمد. بهم گفت سرطان است، اما گفته اند که شانسش زیاد است چون تومور زیاد مهاجم نیست و در فاز اول – دوم است. او خیلی آرام بود. صلابت خاصی داشت. من اصلا هیچی نمی شنیدم. اصلا دو زاریم نیافتاد که داره چی میگه. منگ بودم. گیج بودم. فقط اشکهایم درآمد. پسرم دوید گفت چی شده؟ گفتیم هیچی و رفتیم خانه. روز جمعه بود. دوشنبه هم تعطیل بود. برای سه شنبه یعنی اولین روزی که بیمارستان باز بود برای ساعت 9 صبح با متخصص به او وقت دادند. تا سه شنبه صبح در ظاهر آرامش داشتیم ولی دلمان آشوب بود. به بچه ها هیچی نگفتیم. انگار نه انگار که سرازیری بزرگ زندگیمان آغاز شده بود؛ انگار نه انگار که با سر داشتیم به سمت یک زلزله خانمان برانداز می رفتیم؛ انگار نه انگار که خانواده به آن معنایی که تا آن زمان می شناختیم در حال زوال بود؛ انگار نه انگار که می رفتیم با سهمگین ترین واقعه زندگیمان دست و پنجه نرم کنیم؛ انگار نه انگار!

روز بعد شیرین خواهر ژوبین به دیدن آمد و آن دو عکس تاریخی را از من و ژوبین در حیاط خانه گرفت، عکسهایی که من بعد از مرگ ژوبین قاب کردم و به دیوار زدم. آن دو عکس کلی حرفهای ناگفته دارد. کلی احساس در آن دو عکس وجود دارد. خیلی خوشحالم که آن عکس ها را گرفتیم.

س: روزیکه برای دریافت نتایج آزمایش رفتید را باز گو کن.

آ. م: صبح زود از خواب بیدار شدیم. بچه ها را به مدرسه و مهد کودک بردیم. بعد دوتایی به سمت بیمارستان راهی شدیم. ماشین را پارک کردیم. دوتایی می دویدیم. دیر نشده بود. ولی انگار نمی توانستیم راه برویم. من دستش را گرفته بودم و دنبالش می دویدم. دلم داشت از دهانم بیرون می آمد. او آرامش خود را با صلابتی بی نظیر حفظ کرده بود. مدتی در اتاق انتظار نشستیم تا صدایمان کردند. دکتر بسیار خوشرویی بود. مدام بما اطمینان می داد که شانس مان حدود 90% است. گفت که عمل می کنند. خوب یادم است که قبل از اینکه دکتر را ببینیم اول یک نرس را دیدیم. بهمان گفت که اکنون مدتیست که سرطان دیگر بمعنای حکم اعدام نیست. من با یک ساده لوحی خاصی می خواستم تمام این حرفها را، قوت قلبها را باور کنم. اما انگار در قلبم دو طبقه وجود داشت. طبقه بالا که می گفت انشاءالله گربه است و همه چی بخوبی پیش خواهد رفت و طبقه پایین که یک لحظه قرار نداشت. از آن روز ببعد این دو طبقه در قلب من همزمان موجود بود. فکر میکنم این مکانیزم دفاعی انسان است. اگر خود را فریب ندهد، اگر دل خودش را خوش نکند که نمی تواند به زندگی ادامه دهد. من اگر اینکار را نمی کردم، اگر فکر میکردم که شانس زنده ماندنش حدود 10-20% است فکر نمی کنم می توانستم به زندگی به آن شکل ادامه دهم. فکر می کنم فرو می ریختم.

س: ارزیابى ژوبین چه بود؟ آیا مساله را تمام شده فرض می کرد؟

آ. م: ژوبین هیچوقت خود را فریب نمی داد؛ “انشاءالله گربه است” در فکر و روش او جا نداشت؛ بقول خودش او همیشه باید خودش را برای بدترین سناریو آماده می کرد و برای آن راهیابی می کرد تا می توانست ادامه دهد. در نتیجه نگرانی و فکر برای راهیابی چه در زندگی شخصی و در زندگی سیاسی و حزبی بخش زیادی از زندگیش را می ساخت. او از ابتدا بسیار نگران بود. بعضی اوقات می پذیرفت که شانسش خوب است، حتی سعی می کرد مرا قانع کند؛ اما اکثر اوقات بر این نظر بود که شانسی ندارد. در مطب دکتر آرامش خود را کاملا حفظ کرده بود، سوال می کرد و از آنجا که ظرف همان چند روز کلی در اینترنت درباره نوع سرطان مطالعه کرده بود، سوالات بسیار مربوطی می کرد، بطوری که دکتر فکر کرد او پزشک است. در بیمارستان روحیه اش خوب بود اما وقتی خانه رسیدیم روحیه اش پایین رفت.

س: آیا امیدی به معالجات داشت؟ چى می گفت؟

آ. م :بستگی به شرایط داشت. وقتی بهش اطمینان خاطر دادند که شانسش بالا است، کمی امید پیدا کرد. اما پس از جراحی وقتی متوجه شد که آنقدر که باید از زبان نبریده اند، امیدش را از دست داد. بویژه آنکه  شیمی درمانی بر سرطان در منطقه سر و گردن تاثیر ندارد. دکتر می گفت که خوب است برای محکم کاری اشعه درمانی کند. او با چند متخصص دیگر مشورت کرد و هر کی نظر متفاوتی داشت. بنابراین تصمیم گیری بسیار سخت بود. اما چند ماه طول نکشید که درد شدیدی در گردنش آغاز شد. 4 نوامبر صبح که از خواب بیدار شد، گفت درد نسبتا شدیدی در گردنش احساس می کند. فکر خودش بلافاصله به سرطان رفت. اینکه سرطان در ارگان دیگری رشد کرده است. (باصطلاح پزشکی متاستاز کرده است.) من دوباره گفتم نه نگران نباش حتما سرت را بد گذاشته ای.

من خیلی به این شیوه برخوردم طی این زمان فکر کرده ام. فکر می کنم بخشی از دلیلش بی اطلاعی بود؛ اما یک بخش مهم خود فریبی بود؛ نمی خواستم قبول کنم. آنموقع نه وقتش بود و نه شرایطش هنوز فراهم آمده بود که فکر کنم چرا اینگونه برخورد می کنم. اما بعدا به این نتیجه رسیدم که مکانیزم دفاعی انسان در عین اینکه در شرایطی انسان را از شرایط بسیار سخت و خطرناک نجات می دهد؛ بعضا انسان را به خوش خیالی می برد. الان که فکر میکنم، اگر می پذیرفتم که حتی 10% ممکن است ژوبین را از دست بدهم، همانجا از پا می افتادم. ما سه تا بچه داشتیم. دو تاشون هنوز کوچک بودند و یکیشان هم تین ایجر بود، سن بسیار خطرناکی برای نوجوانان. ژوبین بغیر از بچه ها تمام زندگی من بود؛ دوست نزدیکم بود؛ پارتنرم بود؛ پدر بچه هام بود؛ ستون زندگیم بود؛ لیدر حزب و جنبشی بود که من زندگیم را برایش گذاشته بودم. ژوبین عشق زندگیم بود. تصور از دست دادنش برایم کابوس بود. حاضر نبودم حتی یک لحظه به چنین امکانی فکر کنم. شاید هم اینطور بهتر بود. باور به اینکه بر بیماری فائق می آییم، بمن یک انرژی عجیبی داده بود. شبی چهار پنج ساعت می خوابیدم و بقیه اش همه اش کار. نگهداری از بچه ها که با بیماری ژوبین کاملا بدوش من افتاده بود؛ رتق و فتق امور خانه و خانواده؛ مراقبت از ژوبین؛ و ادامه کارهای حزبی و سیاسی. من تا اواسط ژانویه که برای معالجه به آمریکا رفتیم، بهمان شیوه سابق به کار حزبی ادامه می دادم. مسئول رادیو بودم و هفته ای 4 برنامه رادیویی تهیه میکردم. هفته ای سه روز جلسات هیا ت دائر بود که با احتساب وقت رفت و آمد 5-6 ساعت از م وقت می گرفت. بعد از رفتن بچه ها به مدرسه من سریعا حرکت می کردم و برای آوردن بچه ها به خانه بر میگشتم. تازه کارهای دیگر هم داشتم. الان نمی دانم چطوری اینطوری کار می کردم. دیگر هیچوقت چنین انرژی ای نیافتم.

مساله ای که بعضی وقتها آزارم می داد و می دهد، بیرحمی رفقای دور و بر بود. بغیر از دو سه نفر هیچکس نفهمید یا نخواست بفهمد که من چه خلائی در زندگیم ایجاد شده بود. چگونه هر روز صبح چشمم را به یک حفرۀ بزرگ باز می کنم. چگونه هر روز را با یک درد سنگین بر قلبم و یک فشار بزرگ بر دوشم آغاز می کنم. از یک طرف باید وقتی بچه ها در خانه بودند لبخند می زدم؛ شوخی می کردم و می بایست فضا را عادی جلوه دهم و در شرایط لازم به آنها دلداری بدهم و پس از رفتن آنها به مدرسه یا خواب تازه با درد خودم سر و کله بزنم. متاسفانه جدالهای حزبی و منافع و جاه طلبی های شخصی جلوی چشمانشان را گرفته بود.

سرطان وارد زندگى و سیاست می شود

س: خبر را چگونه با دوستان و آشنایان مطرح کردید؟

آ. م :ژوبین برای کمیته مرکزی یک نامه نوشت. الان دقیق یادم نیست. شایدم ابتدا برای دفتر سیاسی نوشت و بعد کمیته مرکزی. پس از عمل و قبل از پلنوم 14 نامه ای به کمیته مرکزی و مشاورین نوشت تحت عنوان “در غیاب نادر” در این نامه تلاش کرد که کمیته مرکزی را برای فقدان خود در حزب آماده کند و تا آنجا که از دستش بر می آمد حزب را واکسینه کند. بحث خیلی مفصلی راه افتاد. نظرات متفاوت مطرح شد. برای اولین بار در این مباحثات بود که مقوله “حکمتیسم” طرح شد. با این مباحث ژوبین کمیته مرکزی را برای طرح جدیدش برای لیدرشیپ حزب آماده کرد. طرح رهبری جمعی پس از این مباحثات نوشته و در پلنوم 14 معرفی شد. در همین پلنوم طرح رهبری جمعی بتصویب رسید. ژوبین از رهبری تشکیلاتی کنار کشید. این طرح تا پلنوم 17 ادامه داشت. در پلنوم 17 در مارس 2003 پس از یک بحث تند رهبری جمعی کنار گذاشته شد و کورش مدرسی با اختلاف 2-3 رای به لیدری حزب انتخاب شد.

س: چه روحیه ای بر ژوبین غالب بود؟ امید یا نا امیدی؟ درگیری امید و نا امیدی چگونه بود؟ چه بروزاتى داشت؟

آ. م: همانطور که در بالا اشاره کردم روحیه اش تغییر می کرد. اما عمدتا ناامید بود. پس از آغاز درد در نوامبر دیگر تقریبا مطمئن بود دوام نمی آورد؛ بویژه آنکه این بار بیماری سریع پیشروی می کرد و درد بسیار شدید بود.

س: مساله را چگونه در سطح سیاسى اعلام کرد؟ چرا تصمیم گرفت که بیماری را علنى کند؟

آ. م :مقاله ای با عنوان “مواجهه از نزدیک”  در نشریه انترناسیونال هفتگی منتشر کرد و در آن به عموم اعلام کرد که سرطان گرفته است. او لیدر یک حزب مهم سیاسی بود. یک چهره شناخته شده در عرصه سیاست در ایران و عراق بود. اصولی نمی دید که مساله را پنهان کند؛ با وجود اینکه می دانست که پخش خبر ضربه پذیرش می کند.

س: آیا نگران خوشحالى دشمنان کمونیسم و رژیم اسلامى نبود؟

آ. م :در این مورد بخاطر ندارم که صحبتی کرده باشد. حتما همه مسائل را بررسی کرده بود ولی در تحلیل نهایی کار اصولی را انجام داد.

س: این دوران چه احساسى به یکدیگر پیدا کردید؟ آیا به لحاظ عاطفى تغییری را مشاهده می کردی؟

آ. م :به هم از نظر عاطفی بسیار نزدیکتر شدیم. من که احساس می کردم دوباره عاشق شده ام. آدم وقتی با یک انسان مدت طولانی زندگی می کند، بخصوص وقتی بچه دار می شود، بیشتر وقتش صرف بچه ها می شود؛ رابطه یک زوج حتی اگر خیلی هم با عشق آغاز شده باشد، تغییر می کند. نیروی عادت بسیار قوی است. پس از دوره ای عشق اولیه مثل آتش زیر خاکستر می شود؛ بویژه، در زندگی ما که هر دو خیلی کار می کردیم و عمدتا خسته بودیم؛ از مشکلات خانوادگی، روزمره، مالی تا مسائل سیاسی و حزبی بر سرمان ریخته بود. بسیاری از زوج ها فقط با دو سه مشکل اولیه از هم دور می شوند. اما حیرت انگیز است که با ورود سرطان به زندگیمان آن باصطلاح عشق زیر خاکستر آنچنان شعله ور شد. او هم احساساتش را بیشتر بروز می داد. دو سه هفته قبل از مرگش، قبل از اینکه حالش وخیم شود و در بیمارستان بستریش کنند، بهم گفت که چقدر همیشه عاشقم بوده. اون لحظه هیچوقت از خاطرم نمی رود. یکی از زیباترین و دردناکترین لحظات زندگیم است.

س: آیا با هم بیشتر وقت صرف می کردید؟ رابطه تان در این مدت چه تغییری کرد؟

آ. م :در چند ماه آخر زندگیش من تمام مدت پیشش بودم. بمدت سه ماه برای معالجه درآمریکا بودیم که من تقریبا 24 ساعته پیشش بودم یا در خانه یا در بیمارستان؛ بعد که برگشتیم هم همینطور و سه هفته آخر را هم در بیمارستان بود که من بغیر از سه چهار شب بقیه مدت را در بیمارستان پیشش بودم. یک تغییری که در زندگیمان پدید آمد اتکای بسیار بیشتر او به من بود. ژوبین همیشه آدم بسیار مستقلی بود و دوست نداشت به کسی متکی شود. همه کارش را خودش می کرد. در دوره بیماری این شرایط تغییر کرد. اما در این دوره هم فقط بمن حاضر بود اتکاء کند. یادم است یک شب من بیمارستان نماندم، رفتم خانه پیش بچه ها، یکی از دوستان پیشش ماند. روز بعد بهم گفت اگر تو نمیتوانی بمانی، نمیخواهم کسی پیشم شب بماند. منهم از آن ببعد هر شب ماندم تا شبی که بهمان گفتند کار تمام است. در آن شب احساس می کردم باید پیش بچه ها باشم. اینهم بر می گردد به آنچه در بالا اشاره کردم. ژوبین دوست نداشت زندگی خصوصیش را با کسی سهیم شود.

س: بچه ها با مساله چگونه برخورد می کردند؟ چقدر از عمق فاجعه مطلع بودند؟ چه حرفهایى با بچه ها می زد؟

آ. م: خودش مساله را با بچه ها طرح کرد. دفعه اول که گفتیم خوب می شود. همان چیزی که دکترها بهمان گفته بودند. موقع آمریکا رفتن پسر بزرگم خیلی کلافه و آشفته بود. یادم است پای تلفن هی بمن می گفت: “مامان برگرد.” دخترم سعی می کرد عاقل باشد با این وجود که درد عظیمی را حس می کرد، سعی می کرد همراهی کند. وقتی پسرم بهم می گفت مامان برگرد، او بهم می گفت، مامان نگران نباش حالش خوب است. پسر کوچیکم هم که هنوز 5 سالش نشده بود، فهمیده بود یک اتفاق مهمی افتاده ولی درست متوجه وخامت اوضاع نبود. شب قبل از رفتن به آمریکا روی تخت دراز کشیده بود و بچه ها را صدا کرد که با هاشون حرف بزنه، برای خودش یک حالت خداحافظی داشت. من مشغول آشپزی و کارهای دیگر بودم. من را صدا کردند که بیا ژوبین دارد با بچه ها حرف می زند. نرفتم. اگر حرفهایش را می شنیدم، نمیتوانستم جلوی خودم را بگیرم. الان دلم می سوزد که چرا نرفتم. ولی آدم وقتی وسط یک ماجرا است به بعد که فکر نمی کند. فقط بهمان لحظه می اندیشد.

س‌: چگونه شد که تصمیم گرفتید به آمریکا بروید؟

آ. م‌: بیماری ژوبین، همانطور که رسما هم اعلام شد و خود ژوبین هم در انترناسیونال هفتگى تحت عنوان “مواجهه از نزدیک” نوشت، دو دوره داشت. دور اول غده سرطانى در زبانش پیدا شد. عمل جراحى ظاهرا موفقیت آمیزی در ماه مه ٢٠٠١ انجام شد. ژوبین سریعا بهبود پیدا کرد. تحت کنترل ماهیانه دکتر قرار داشت. به زندگى و فعالیت سیاسى اش بازگشت. دور دوم برای ما از ٤ نوامبر ٢٠٠١ آغاز شد و سریعا پیشروی کرد. بنظر من دکترها در تشخیص تعلل کردند. بالاخره با فشار و تقلای من به بخش خصوصى رجوع کردیم. معلوم شد که بیماری پیشرفته است و این بار غده سرطانى در گلو بود. من شخصا هر نوع اعتمادی را به سیستم پزشکى در انگلستان از دست داده بودم. حتى بخش خصوصى هم کُند بود و در بسیاری موارد سیستم درمانى انگلستان از پیشرفت های لااقل تکنولوژیک آمریکا بى بهره است. بعلاوه، از همان آغاز دور اول بیماری، ژوبین با چند دکتر در آمریکا در تماس بود. می دانستیم که در عرصه اشعه درمانى آمریکا از سیستم های پیشرفته تری برخوردار است. و رادیو تراپى تنها راه درمانى بود که در مقابل ما گذاشته بودند. این فاکتورها بعلاوه این امتیاز که در آمریکا دوستى داشتیم که می توانست بما کمک کند و امکانات خوبى برای دسترسى سریع به پزشک و شروع درمان داشت، ما را مصمم کرد که به آمریکا برویم. راستش در آن مقطع ژوبین دیگر تصمیم گیری در تمام این موارد را به من سپرده بود. و خود این یک تغییر مهم چه در شخصیت ژوبین و چه در زندگى مشترک ما بود. من مُصر بودم که به آمریکا برویم. او هم پذیرفت. ما عملا فردای روزی که نتیجه بى اوپ سى را گرفتیم، چهارشنبه ٣١ ژانویه، به آمریکا سفر کردیم و روز پنجشنبه اول فوریه به بیمارستان رفتیم و با دکتر ملاقات کردیم.

س: سفر چگونه بود؟ چه معضلاتى داشتید؟ روحیه ژوبین چگونه بود؟ معمولا از سفر طولانى خوشش نمى آمد؟

آ. م‌: راستش خاطرات من از آن دوره یک جور محوی است. بیشتر یک احساس عام بیادم میاید تا اتفاقات. یک احساس تلخ و دردناک. یک فضای تاریک. سفر برای ژوبین که خیلى سخت بود. او درد زیادی داشت. کورش مدرسی ما را به فرودگاه برد. فاصله خانه تا فرودگاه در ماشین به او خیلى سخت گذشت. بیقرار بود. ولى هیچ نمی گفت. گله و شکایت نمى کرد. آه و ناله نمى کرد. درد اینقدر زیاد بود که جایى ایستادیم تا مسکن بخریم. بسیار ضعیف شده بود. در فرودگاه چشم مان به صندلى چرخدار افتاد، کورش با یک اشاره از او پرسید که آیا می خواهد روی صندلی چرخدار بنشیند. ژوبین بعلامت مثبت سر تکان داد. این لحظه هیچوقت از یادم نمى رود. قلبم فشرده شد. چیزی در درونم شکست و فرو ریخت. من همیشه عادت داشتم که او را قوی ببینم. در عین حال همین واقعه یکبار دیگر ثابت می کرد من چقدر عمق فاجعه را انکار می کردم. من که اینقدر مواظبش بودم، حتی بفکرم خطور نکرد که راه رفتن با این حال برای ژوبین دردناک است. بزور جلوی فروریختن اشک هایم را گرفتم. نمیخواستم او را ناراحت کنم.

کارهای مربوط به “چک این” سریع تمام شد. در میز چک این کارکنان سریع متوجه وخامت حالش شدند و جای ما را به بیزنس کلاس ارتقاء دادند و به سالن مسافرین درجه ١ بردند تا ژوبین بتواند استراحت کند. چقدر احساس سرما، تنهایى و تلخى می کردم. همه چیز تاریک بود. آینده نامعلوم. درد ژوبین. دلم برای بچه ها تنگ شده بود. این اولین بار بود که ما هر دو با هم و بدون بچه ها سفر مى رفتیم. در گوشه ای روی یک مبل خود را جمع کرده بود. خیلى کم حرف مى زد. چند جمله ای به شکل وصیت بمن گفت. با این مضمون که بعد از او چکار کنم. من خیلى برآشفته شدم. فکر مرگ یا وصیت دیوانه ام مى کرد.

راستش الان وقتى به آن موقع فکر مى کنم، از خودم عصبانى می شوم که چرا نگذاشتم راحت حرفش را بزند. یک مکانیسم دفاعى شناخته شده برای مواجهه با شرایط سخت و تراژیک انکار است. انکار واقعیتى که اتفاق افتاده. انکار آنچه در شرف وقوع است. بنظر می رسد که همه در مواجهه با یک شوک روحى لااقل برای مقطعى به سلاح انکار متوسل مى شوند. و من تا مدتها با انکار جدیت آنچه در شرف وقوع بود، با انکار تراژدی ای که در حال تولد بود، توانستم سر پا باشم. وقتى الان به آن موقع فکر مى کنم جنبه های مثبت و منفى این روش را در ذهنم سبک سنگین می کنم. سعى می کنم تحلیل کنم. مساله اینجاست که برای ادامه، برای استقامت، برای ایستادن و پیش بردن زندگى نه فقط خودم، بلکه ژوبین و بچه ها احتیاج به امید داشتم. بدون امید طى کردن آن روزها امکان پذیر نبود. زندگیمان از هم مى پاشید. بچه ها وضعشان بهم مى ریخت. تحمل اوضاع برای خود ژوبین بسیار سخت تر میشد. و امید فقط با انکار ممکن بود. این آن دوگانگى تلخى است که در آن شرایط وجود داشت. اگر مى پذیرفتم که کار دارد به پایان می رسد، دیگر برایم امکان نداشت که با آن سرعتى که می دویدم تا همه چى درست پیش برود، بدوم. و برای اینکه این امید دست نخورده بماند، صحبت از مرگ را نمی توانستم بشنوم. کما اینکه یک هفته قبل از مرگش وقتى خبر مرگ قریب الوقوع را از دکترها شنیدم، دیگر نمی توانستم ادامه بدهم. خودم را گم کرده بودم. داشتم می شکستم.

به فرودگاه برگردیم. غذا نمى توانست بخورد. فقط غذا های مخصوص پروتئین مایع و داروهایش را میخورد. دو سه ساعتى بهمان شکل آنجا نشستیم. در هواپیما باز بخاطر اینکه حالش خوب نبود ما را به بخش درجه ١ بردند. جایمان خیلى راحت بود ولى سفر بسیار سختى بود. ژوبین یکبار سعى کرد غذا بخورد نتوانست. تمام مدت خودش را روی صندلى جمع کرده بود. جز چند کلمه صحبتى با هم نکردیم. راستش حدود ١٢ ساعت در هواپیما بودیم. نه خوابیدیم و نه حرف زدیم. فقط انتظار. یادم نیست که چه افکاری از ذهنم خطور می کرد. امیدم را بهیچوجه از دست نداده بودم. به معالجه فکر نمى کردم. می ترسیدم. فکر می کنم ترس و نگرانى و درد عمیق اینها بهترین توصیف از آن شرایط است. وقتى به آمریکا رسیدیم ساعت حدود ٧ شب بوقت محلى بود. در فرودگاه علی جوادی باستقبالمان آمده بود و ما را به خانه برد. چیز دیگری یادم نیست.

س‌: روز اول بیمارستان و ملاقات با دکتر چگونه بود؟

آ. م: فردای همان روز پیش دکتر رفتیم. در بخش رادیو تراپى. دکتر خیلى آدم مهربان و انسانى بود. مسن و با سابقه بود. اهل فرانسه بود و طنز خوبى هم داشت و چندین بار با ژوبین شوخى کرد و او را خنداند. ژوبین از او خیلى خوشش آمد و عمیقا در تمام طول معالجه به او احترام مى گذاشت. یکبار یادم است که با احساس صمیمیت عمیقى به او گفت: “آشنایى با شما برای من افتخار است.” یادم است که دکتر خیلى تحت تاثیر قرار گرفته بود. برای من بسیار جالب بود که با آن همه درد و افسردگى و ناامیدی، چگونه هنوز می تواند این چنین باوقار و انسان باشد. احساس خشم و عصبانیت نداشت. یا لااقل نشان نمى داد. با وقار به شرایط و سرنوشت و آینده ای که در انتظارش بود تسلیم شده بود. وقارش واقعا قابل تحسین بود. بهمراه این دکتر به بخش جراحى رفتیم و با یک دکتر جراح ملاقات کردیم. او هم ژوبین را معاینه کرد. به نتایج “ام آر آی” (M.R.I) نگاه کرد. نتایج پاتولوژی عمل زبانش را خواست و قرار شد که چهارشنبه بعد تمام دکترهای مربوطه با هم کنسولتاسیون کنند و بما اطلاع دهند که بهترین روش معالجه برای ژوبین کدامست. هر چهارشنبه جلسه ای داشتند بنام “تومور بُرد” .(Tumour Board) داشتن آشنا کمک کرد که همه چى خیلى سریع طى شود. برای ارزیابى کامل وضعیت بیمار و تصمیم گیری در مورد روش معالجه باید با یک روانشناس هم ملاقات مى کردیم.

یادم نیست که این ملاقات قبل از ملاقات با “تومور بُرد” بود یا بلافاصله بعدش. ملاقات جالبى بود. در یک اتاقى نشستیم، خانم روانشناس، ژوبین، علی جوادی و من. روانشناس تعدادی سوال مطرح کرد. عمدتا ژوبین بود که صحبت مى کرد. فکر میکنم که این آخرین بار بود که به این مفصلى حرف زد. در یک مود فلسفى بود. با همان وقار و متانت همیشگیش. به هیچیک از ما نگاه نمی کرد. با یک صدای آرام، عمیق و روان حرف مى زد. یک نگرش عمیق درباره معنای زندگی، مرگ، امید، ناامیدی، خودفریبی و خوش خیالی یا مواجهه با حقیقت. صحبتهایش فکر شده و عمیق بود. همه ما از جمله دکتر روانشناس عمیقا تحت تاثیر قرار گرفته بودیم. اما مثل همیشه اینقدر متواضع بود که انگار دارد درباره مسائل پیش و پا افتاده صحبت مى کند.

راجع معنای امید، خوش خیالى، انکار، زندگى و مرگ حرف زد. اینقدر احساس افسوس مى کنم که این صحبت ها را ضبط نکردم. (البته اگر در آن شرایط بفکر ضبط صحبتهایش می افتادم، مطمئنم که عصبانی می شد.) چنان عمق فلسفى و بصیرتى در این حرف ها بود. مثل هر زمانى که با تمام وجود پای صحبت هایش مى نشستم و با تمام وجود کلمه کلمه را مى بلعیدم و قورت می دادم، به حرفهایش گوش دادم. ولى تنها تفاوتى که بود، همیشه وقتى پای سخنرانى ها و صحبت هایش مى نشستم پر از شعف و امید به کار و مبارزه و زندگى مى شدم. ولى آنروز بر همه چى یک سایه غم و درد افتاده بود. درباره خود فریبى حرف زد. درباره امید بستن الکى مثل یک کشاورز و روستایى حرف زد. و در پس این حرفهای عمیق و زیبا و غم آلود، گفت که حاضر نیست خود را فریب بدهد. حاضر نیست به امید الکى آویزان شود. پروسه درمان را مى پذیرد ولى به توهم و خودفریبى تن نخواهد داد.

دکتر روانشناس گیج و منگ شده بود. تا مدتى نمى فهمید که دارد چه مى گذرد. این ملاقات برایش روتین نبود. یک ارزیابى ساده از وضع روحى یک بیمار نبود. دو قطبی معمول “افسرده –  روحیه بالا”، مقولاتى نبود که بتوان در توصیف این بیمار معین استفاده کرد. در مقابلش انسانى نشسته بود، بیماری نشسته بود که کاملا وضعیت خود را مى شناخت. بیماریش را مى شناخت. میدانست که شانسى ندارد. آماده بود که معالجه ای را که برایش در نظر گرفته بودند طى کند ولى با چنگ و دندان به زندگى آویزان نبود. فکر مى کنم این ملاقات برای ژوبین امکانى بود که نظرش و احساس و تفکراتش را درباره وضعیتش و مرگ قریب الوقوعش، بدون دخالت ما که دوستش داشتیم و از سر دوست داشتن زیادی بطور بچگانه صحبتش را قطع مى کردیم و مانع ادامه صحبت به روشى عمیق و هوشیارانه می شدیم، بیان کند. و این آخرین بار بود که باین شکل حرف زد. کاش ثبت شده بود. بعد از مرگش بارها و بارها دلم خواسته است که می توانستم آن صحبت ها را یکبار دیگر بشنوم. بخصوص که وقتى آدم نگران و مضطرب است، حافظه اش هم ضعیف مى شود و من صحبت هایش را درست بخاطر نمى آورم.

چهارشنبه بعد به بیمارستان رفتیم و در بیرون اتاق منتظر نشستیم. پرونده ٤ نفر را بررسى مى کردند. دو نفر از ژوبین مسن تر بودند. ولى یک دختر جوان حدود بیست سال هم با خانواده اش آنجا بود. وضعیت این دختر واقعا تاثر آور بود. ژوبین هم خیلى برای این دختر و خانواده اش احساس تاثر مى کرد. حدود یک بعد از ظهر ژوبین را به اتاق بردند و دکتر جراح نظرش را در مورد روش معالجه اعلام کرد. بعد ما را به اتاق معاینه بردند و در آنجا کمى بیشتر توضیح دادند و به سوالات ما جواب گفتند. یادم است من پرسیدم که شانس مان چقدر است. دکتر جواب مستقیم به سوال من نداد. من بغضم گرفت و از اتاق بیرون آمدم.

قرار شد که از طریق ترکیب رادیو تراپى و شیمى درمانى او را معالجه کنند. بخاطر اینکه تومور در گلو بود و بزرگ بود، جراحى عملى نبود. شیمى درمانى هم در مورد سرطان سر و گردن موثر نیست. در واقع روش اصلى معالجه رادیو تراپى بود و شیمى درمانى را بعنوان یک روش کمکى مورد استفاده قرار مى دادند. قرار شد که از جراح عمومى وقت بگیریم تا لوله ای در شکمش بگذارند. برای اینکه پیش بینى می شد که بزودی قدرت غذا خوردن را بکلى از دست بدهد. ضمنا بخاطر رادیو تراپى باید تمام دندان های پر شده اش را هم مى کشیدند. بخاطر اورژانس بودن وضعیت و ضرورت سرعت عمل بخشیدن به پروسه، هر دوی این کارها قرار شد در یک روز انجام شود. کشیدن دندان و عمل جراحى. فکرش را بکنید کشیدن یک دندان آدم سالم را از حال مى برد. و آنوقت آدمى این چنین بیمار و با آن درد غیرقابل تحمل باید هر دوی این کارها را در یک روز انجام می داد.

در همان ویک اند، حمید تقوایى به دیدن ژوبین آمد. دو سه روزی آنجا بود. با ژوبین با هم حرف می زدند. صحبت ها را درست بخاطر ندارم. ولى بحث های فلسفى درباره زندگى و مرگ، امید و خوش بینى از جمله این بحث ها بود. پنجشنبه ٨ فوریه، بنظر من، یکى از سخت ترین روزهای زندگى ژوبین بود. ابتدا به مطب دندانپزشک رفتیم. با وجود آن همه درد که بخصوص در منطقه گلو و دهان بود ٤ دندانش را کشیدند. بعد هم رفتیم به بخش جراحى، بیهوش اش کردند و لوله را در شکمش گذاشتند. یک روز و شب دردناک. خیلى درد کشید. ولى باز زندگى در او موج می زد. یادم نمى رود، دکتر جراح رزیدنت کشیک یک ایرانى الاصل بود و علی جوادی را شناخت. وقتى کار معاینه تمام شد از علی در مناظرات تلویزیونى تعریف کرد. من بلافاصله نگران شدم. ولى برای ژوبین جالب بود. حتى شوخى کوچکى کرد و به علی گفت که تماسش را با این دکتر جوان ادامه دهد. چیزی با این مضمون. حمید تقوایى هم شوخ مسلکى همیشگى اش را داشت. اگر کسى از آنجا رد مى شد و یا فیلمى مى گرفت، فکر مى کرد یک عمل ساده ای در پیش است. نمیتوانست عمق فاجعه را درک کند. فقط یادم است که قلب من بقول عامیانه مثل سیر و سرکه مى جوشید. به تمام اضطراب ها، اضطراب امنیتى هم اضافه شده بود. ژوبین بعد از عمل که به هوش آمد سعى کرد مرا آرام کند.

این اولین دور بستری شدنش در بیمارستان بود. طى سه ماه آتى چند بار دیگر در بیمارستان بستری شد. این ساختمان چند طبقه و شلوغ و پر رفت و آمد کاملا در ذهنم نقش بسته است. لحظاتى که از طبقه ٧ یا ٨ به باصطلاح حیاط میامدم تا سیگاری بکشم. و این لحظاتى بود که می توانستم با خودم حرف بزنم، با خیال راحت اشک بریزم و خودم را خالى کنم. تا دوشنبه در بیمارستان بود. درد زیادی داشت و با مرفین درد را کنترل می کردند. من از شب دوم در بیمارستان خوابیدم. خوشبختانه اجازه می دادند که من در بیمارستان بخوابم. یک تخت مخصوص معاینه مریض ها در راهرو بود که تمام فنرهایش قلمبه معلوم بود، بسیار باریک و ناراحت. آنرا قرض گرفتم و شبها روی آن می خوابیدم. در این مدت بود که فهمیدم چقدر سیستم درمانى حتى در یکى از بهترین بیمارستان های دنیا و در بخش خصوصى هم کمبود دارد. چقدر بیماری که مجبور باشد تنها با این سیستم مواجه شود، پروسه سخت و دردناکى را پیش روی دارد. بیماری که بیماریش سخت است باید بطور ٢٤ ساعته مراقب داشته باشد. هفته های بعد نشان داد که اگر کسى پهلوی ژوبین نبود، مرگش حتى سریع تر اتفاق می افتاد. باید چهار چشمى او را مى پائیدی. نه بخاطر اینکه خودش ممکن بود کاری کند. بلکه بخاطر اینکه احتیاج به کمک داشت.

س: چقدر امید و نا امیدی در این دوران وجود داشت؟

آ. م‌: برای خود ژوبین لحظات کوچکى از امید و عمدتا ناامیدی. برای من، راستش نمی دانم چطوری بگویم. من در تمام مدت سعى مى کردم که امیدم را حفظ کنم. روز به روز زندگى مى کردم. به آینده چندان فکر نمى کردم. مجبور بودم امیدم را حفظ کنم وگرنه از پا در مى آمدم. لحظات سیاه و تاریک ناامیدی بر من غلبه می کرد ولى عمدتا تا آخرین روزها امیدم را از دست ندادم.

س‌: کلا برخوردش با دکترها چگونه بود؟ با روانکاوها چطور؟ چرا؟

آ. م‌: رفتار خیلى محترمانه ای با دکترها داشت. در تمام طول بیماری اش با وقار و متانت بى حدی با پرسنل پزشکى رفتار مى کرد. این را مى گویم به این خاطر که کسى که از چنین درد وحشتناکى در رنج است، هر نوع کنترل و تحملى را از دست مى دهد، ولى ژوبین در تمام طول بیماری بر خود کنترل داشت. تا وقتى که رمقى داشت با دکترها حتى شوخى مى کرد، مى خندید و آنها را مى خنداند. حتى از اولین جراحى که زبانش را عمل کرد و تومور بعدی را تشخیص داد، با این وجود که تعلل کرده بود و از او عصبانى بود، بهیچوجه این عصبانیت را نشان نداد. گفتم که از دکتر متخصص رادیو تراپى چگونه قدردانى کرد. وقتى در بیمارستان بستری مى شد، برای رفتن از بخش به بخش اشعه درمانى با آمبولانس او را منتقل مى کردند، با کارکنان آمبولانس با یک محبت و صمیمیت عمیقی صحبت مى کرد؛ از کارشان و حالشان مى پرسید. تمام این حرکات با وجود اینکه ژوبین را بخوبى مى شناختم مرا متحیر مى کرد. چون درد شدیدی داشت. مسکن بسیار قوی به او مى دادند؛ با این وجود کنترل و وقار و صمیمیتش را از دست نداده بود.

ولى با روانکاو یکبار خیلى صریح و روشن حرف زد و بیک معنا جوابش کرد. جزو روتین بیمارستان بود که روانپزشک هم به معاینه بیمار مى آید. فقط وقتى روانپزشک به اتاق مى آمد، من اتاق را ترک مى کردم. بعدا خودش بمن گفت که یکبار روانپزشک از رابطه اش با پدرش پرسیده؛ او هم جواب داده که “رابطه ام با پدرم خیلى خوب بوده و افسردگیم هیچى ربطى به این رابطه ندارد، به بیماری مهلکى که دارم، ربط دارد.” بعد، این دکتر، دکتر ارشدش را که یک خانم بود به معاینه ژوبین آورد. ژوبین با او هم خیلى سرد رفتار کرد.

بعد این خانم آمد به اتاق نشیمن بخش و با من صحبت کرد. خیلى جالب بود. به من گفت که ژوبین نگران من است و از اینکه من در این وضعیت قرار گرفته ام خیلى ناراحت است. بعد به من گفت که من باید به او این احساس را نشان دهم که از هر لحظه کنار او بودن لذت مى برم. من گفتم: “لذت؟ مگر من دیوانه ام که از هر لحظه شاهد درد و رنج او بودن لذت ببرم. مگر فیلم هندی است. من با عشق و علاقه و با تمام وجودم از او مراقبت مى کنم ولى در هر لحظه دارم رنج مى کشم که ژوبین را در این حالت مى بینم.” او هم سعى کرد رفع و رجوع کند و در واقع دُمش را روی کولش بگذارد و برود. بعد که به اتاق پیش ژوبین رفتم او هم گفت که چند جواب دندان شکن به او داده و دکتر هم از اتاق رفته است. علت این برخورد کلیشه های روانشناسانه ای بود که تحویل می دادند؛ بنظرم خیلى سطحى آمدند. فرضا میزان سانتى مانتالیزمى که دکتر در مقابل من از خود نشان داد، من را عصبانى کرد. به او داروی ضد افسردگى هم دادند، که اتفاقا یک شب ترکیب این دواها او را بحالت اغماء برد. و اگر من چند دقیقه دیرتر متوجه شده بودم و دکتر را خبر می کردم، همه چى تمام مى شد. چه لحظات وحشتناکى بود. تمام آن لحظات هنوز بیادم است.

س: چه اتفاقی افتاد؟

آ. م: ساعت ٦ و نیم صبح بود. من روی تخت همراه نزدیک در اتاق خوابیده بودم. به ژوبین سِرُم وصل بود. یک دفع صدای بوق سِرُم بلند شد. این بوق علامت این بود که دارد هوا از سرم رد مى شود. معمولا با یک تکان دست درست مى شد. چند بار ژوبین را صدا زدم ولى متوجه نشد. خُر خُر شدیدی مى کرد؛ اینهم علامت این بود که حالش درست نیست. از تخت بیرون آمدم و بالای سرش رفتم. صدایش کردم؛ نشنید. کمى تکانش دادم؛عکس العملی نشان نداد. زنگ زدم؛ جوابى نیامد. وقت تغییر شیفت در بیمارستان بود و سرشان شلوغ بود و جواب نمى دادند. رفتم بیرون و نرس را صدا کردم؛ گفتم بیهوش است.

نرس سریع دوید به اتاق و بلافاصله دوید بیرون. در عرض چند دقیقه چند تا نرس و دکتر ریختند در اتاق. شروع کردند به عملیات مختلف برای اینکه بهوشش بیاورند. ژوبین هیچ عکس العملى نشان نمى داد. یادم است که یک پیراهن چهارخانه تنش بود. همان پیراهنى که در یکى از پسترها تنش است. این پیراهن را با قیچى تکه تکه کردند. بعد یک آمپول به او زدند. ژوبین شروع کرد به لرزیدن و یک لحظه چشمانش را باز کرد، بمن نگاه کرد و گفت I love you  من همانطور سر جایم خشکم زده بود و به او نگاه مى کردم. نوشین به اتاق آمد، از من پرسید که چه شده، یک توضیح کوتاه به او دادم و او رفت. تا مدتى ضربان قلبش و غیره را کنترل مى کردند. بعد به بخش قلب منتقلش کردند.

وقتى همه چى آرام شد و مطمئن شدم که حالش نرمال است به کانتین رفتم تا قهوه ای بگیرم. شوکه بودم. دست و پایم حس نداشت. دکتر را در کانتین دیدم. به سراغش رفتم. پرسیدم اگر من در اتاق نبودم، ژوبین تمام مى کرد، اینطور نیست؟ خیلى خونسرد گفت احتمال داشت. بعد من رفتم از بیمارستان بیرون تا کمى راه بروم و کمى هوا به سرم بخورد. پس از اینکه خطر مرتفع شد زنگی زدم لندن؛ پلنوم 15 بود. درست یادم نیست با کی صحبت کردم. شاید شیرین بود. وقتى رفتم بیرون و برگشتم به اتاق، ژوبین تلفن را داد دستم گفت بیا حرف بزن. فکر مى کنم علی جوادی پای تلفن بود. می خواستند از ماوقع بپرسند. ژوبین حوصله حرف زدن نداشت، گوشى را داد بمن. آنروز اتفاقا سرحال آمد و کلى با من و نوشین شوخى کرد و خندیدیم. من دوباره امیدوار شدم. ولى فردا دوباره حالش برگشت. چندین بار بمن گفت کاش نجاتم نمى دادی. در آن حالت مى مردم راحت مى شدم.

لحظات پایانى

س‌: بگذارید از لحظات پایانى شروع کنم. میدانم سخت و تکان دهنده است. لحظات آخرین زندگى منصور حکمت چگونه گذشت؟ همه چیز را در حد امکان توضیح دهید. بین آن زمان که هنوز نفس می کشید و آن زمان که دیگر همه چیز تمام شده بود؟

آ. م‌: در بیمارستان بودیم. خوشبختانه بچه ها هم آنجا بودند. ژوبین خواب بود. یا بنظر میرسید که خواب است. دکتر می گفت که صداها را می شنود و متوجه می شود که دور و بر چه اتفاقى می افتد ولى نمی توانست حرف بزند؛ باین خاطر که درد داشت، فکر می کنم مرفین زیادی به او زده بودند و در حالت خواب قرار داشت. شب پیش من در بیمارستان نمانده بودم. رفته بودم خانه پیش بچه ها. صبح نوشین که در بیمارستان مانده بود بمن زنگ زد و گفت که بنظر می رسد ساعات آخر است و خوب است من سریعا به بیمارستان بروم. با شیرین بسمت بیمارستان راه افتادیم. در راه آنقدر حواسم پرت بود که تصادف کردم. مدتى معطل شدیم تا اطلاعات لازم را با راننده دیگر رد و بدل کنیم و بعد بطرف بیمارستان حرکت کردیم. یادم است اولین چیزی که به راننده دیگر گفتم این بود که همسرم سرطان دارد و در بیمارستان بستری است و حالش خیلى بد است و من حواسم پرت شده و مدام از او معذرت می خواستم. بخصوص که یک بچه کوچک در آن ماشین بود و من احساس خجالت و گناه می کردم. مستاصل بودم و شاید دور خودم می چرخیدم. منگ بودم. حالت عجیبى بود. می ترسیدم ولى انگار مفهوم واقعى ساعات آخر را درک نکرده بودم. فکر می کنم که در ماشین حرف می زدم. فکر می کنم نگرانیم را بیان می کردم. فکر می کنم بغض گلویم را گرفته بود. بیشتر شبیه آدمى که هذیان می گوید یا زبان گرفته است. درست بخاطر ندارم. کلمات را بخاطر ندارم. حالت عمومى را بخاطر دارم. حالت یک انسان پریشان و مستاصل را داشتم.

بعدها، خیلى وقتها باین فکر کردم که من اصلا چطور توانستم آن مسیر را رانندگى کنم. چطور فقط یک تصادف و آنهم تصادف نسبتا بى خطری داشتم. چطور توانستم نرمال باشم یا بنظر برسم. هنوز نمی توانم بفهمم که چطور در تمام آن مدت من توانستم آنطور که بودم باشم. خیلى درباره کارکردِ مغز انسان فکر کرده ام. مکانیسم دفاعى انسان پدیدۀ عجیبى است. اگر یکسال پیش از آن بمن می گفتند که در یک چنین شرایطى قرار خواهم گرفت و از من می پرسیدند که عکس العملم چه خواهد بود و چه خواهم کرد، می گفتم که نخواهم توانست با این مساله مواجه شوم و فلج خواهم شد. ولى این اتفاق افتاد؛ من فلج نشدم و تمام آن دوران سخت را در کنار ژوبین بدون اینکه بشکنم روز بعد از روز ادامه دادم. حافظه ام دقیق کار می کرد. ساعات دوا و غذا و کارهای مربوط به دکتر و بیمارستان و مسائل مربوط به بچه ها، همه چى را بخوبى بخاطر می اوردم و انجام می دادم. بعضى وقتها فکر می کنم که مثل یک ماشین کار می کردم. به اتفاقى که در جریان بود فکر نمی کردم. مغزم بخشی از فونکسیون ها را خاموش کرده بود؛ به آینده فکر نمی کردم. اصلا شاید آگاهانه فکر نمی کردم؛ روی اتوپایلوت بودم.

یادم است ژوبین پیش از اینکه حالش خیلى بد بشود چندین بار از من پرسید که آیا به آینده فکر کرده ام. به اینکه اگر او بمیرد چه خواهم کرد. زندگیمان چه خواهد شد. و من با عصبانیت فروخورده همیشه به او می گفتم که نمی توانم به این مسائل فکر کنم و از او می خواستم که مرا تحت فشار نگذارد، چون فکر کردن راجع به آن برایم بسیار سخت و دردناک بود. ژوبین نیز از اینکه من یا حتى بقیه تا این حد از روبرو شدن با واقعیت گریزان بودیم، از پذیرش واقعیت سرباز می زدیم، خود را فریب می دادیم عصبانى می شد. اوایل بحث و جدل می کرد ولى بعدا دیگر به این برخورد تسلیم شد. تسلیم شد، چون احساس کرد که فایده ندارد؛ تسلیم شد چون عجز ما را در قبول واقعیت تلخ دید؛ تسلیم شد چون آنچنان درد بر تمام زندگیش سایه انداخت که دیگر توانى برای جدل برایش باقى نمی گذاشت؟ نمی دانم. ولى دیگر جدلى نکرد. فقط یکبار حدود سه هفته قبل از مرگش در بیمارستان بستری شده بود. حالش خوب نبود. زاتوریه گرفته بود و به بیمارستان منتقل شده بود. من و کورش مدرسی در بیمارستان بودیم. از من پرسید که با جسدش چه خواهم کرد. گفتم دوباره شروع کردی؟ چرا از این حرفها میزنى؟ (در حالیکه برای انسانى در آن شرایط اتفاقا چنین صحبت هایى طبیعى ترین بود، ولى چشم بستن به واقعیت، گریز از پذیرش واقعیت آنچنان انگیزه ای قوی بود که واقعا از دستش عصبانى می شدم. در آن موقع از دست او عصبانى می شدم که مرا مجبور می کند که به این واقعیت تلخ بیاندیشم والان از دست خودم عصبانى و خشمگینم که چرا اجازه ندادم حرفهایش را بزند. دریغ و افسوس تمام وجودم را در خود می فشرد.) گفت بالاخره کى اجازه می دین من وصیت کنم. بغضى گلویم را گرفت و ملتمسانه به او گفتم معذرت می خواهم؛ بگو عزیزم؛ هر چه می خواهى بگو. پرسید که آیا من و بچه ها ترجیح می دهیم که در محلى خاکش کنیم. گفتم نمی دانم. گفت دوست دارد که جسدش را بسوزانیم و اگر زمانى در ایران بقدرت رسیدیم، خاکسترش را به ایران ببریم و در محلى دفن کنیم و مشعلى را در آنجا روشن کنیم. قلبم فشرده شد. اشکهایم را فرو خوردم. به او قول دادم که چنین خواهیم کرد.

اواخر که خیلى ضعیف شده بود، می گفت که از من باین دلیل می پرسد که بعد از مرگش چه خواهم کرد، چون می خواهد اطمینان حاصل کند که ما پس از مرگش زندگیمان بهم نخواهد ریخت. اما من تنها یکى دو بار به آینده با واقع بینى فکر کردم و هر بار احساس کردم که پشتم خالى می شود و می خواهم سرم را به دیوار بکوبم و چشمانم را ببندم و دیگر باز نکنم. یکبار یادم است که قبل از پلنوم ١٥ بود. این تنها پلنوم حزب کمونیست کارگری بود که ژوبین و من در آن شرکت نداشتیم. ژوبین تحت مداوا و در بیمارستان بود. بغیر از چند نفر، کسى از جزئیات دقیق حال او خبر نداشت. تمایل عمومى خود فریبى و دلخوش کردن بود. واقعیت از دست دادن منصور حکمت یا نادر اینقدر برای همه سخت و ناگوار بود که کسى حاضر نبود قبول کند که شاید او چند ماهى بیشتر زنده نماند. یادم است آنشب نوشین در بیمارستان پیش ژوبین ماند و من به خانه رفتم و نامه ای برای پلنوم نوشتم و در آن درباره ابعاد خطر و بیماری ژوبین نوشتم. احساس می کردم که کمیته مرکزی باید در جریان واقعیت قرار گیرد. هر وقت که آن نامه را می خوانم قلبم چنان می گیرد که انگار کسى محکم بدور آن پنجه انداخته است. بغض چنان گلویم را فشار می دهد که احساس می کنم نمی توانم بدرستى نفس بکشم. آنشب، نیمه شب در تنهایى گریستم و این نامه را نوشتم و ارسال کردم. من هنوز راستش نمی توانم به لحظات بیماری فکر کنم در حالیکه تصویرش یک آن از ذهنم دور نمی شود. یعنى آگاهانه نمی توانم به آن فکر کنم یا حلاجیش کنم ولى تصویر دوران بیماری و بیمارستان یک لحظه ذهنم را رها نمی کند. مثل خانه هایى که می گویند روح آن را تصاحب کرده است، تصاویر بیماری و بیمارستان بر ذهن و قلب من حکم می رانند و گریبانم را خلاص نمی کنند. شب ها خیلى وقتها خوابش را مى بینم.

به سوال برسم. رفتم بیمارستان. نوشین و کورش آنجا بودند. بچه ها هم بعدا آمدند. یعنى دخترم و پسر بزرگترم با سلماز دوست دخترم و از دوستان نزدیک خانوادگى که همان روز به انگلستان رسیده بود تا ژوبین را ببیند. در اتاق بودیم. حرف میزدیم. بعداز ظهر بود دکتر آمد در اتاق و گفت که چه خوب همه خانواده جمع اند. بعد مرا صدا کرد بیرون باهام صحبت کند. یکدفعه نوشین آمد بیرون و علامتى بهم داد و خیلى سریع به طرف نرس ها رفت. من راستش نفهمیدم. یک دفعه برگشتم و دیدم صورت سلماز وحشت زده است. دست ژوبین در دستش بود. بمن نگاه کرد و گفت که نفس نمی کشد. من به دکتر نگاه کردم. دکتر بالای سرش رفت، نبضش را گرفت و بعد بمن نگاه کرد، با لحن آرام کشیش مابانه ای گفت که چه آرام تمام شد. همانموقع بچه ها رفته بودند بیرون از اتاق. و من بودم با دکتر و با ژوبین، با جسد ژوبین. بسمت دیوار رفتم سرم را به دیوار تکیه دادم و زار زار گریه کردم. دکتر مرا تنها گذاشت.

س‌: از تلاش ژوبین برای وصیت کردن صحبت کردی. آیا بالاخره چیزی در زمینه‌ای گفت؟ آیا این امکان را پیدا کرد که چیزی بگوید؟

آ. م: با خود من شاید بعنوان وصیت کم حرف زد. حدود دو هفته قبل از مرگش در بیمارستان درباره سوزاندن جسدش صحبت کرد که در بالا به آن اشاره کردم. یکى دو بار هم گفت که تمام نوشته هایش را برایش چاپ کنم. ادیت کنم و چاپ کنم. حتى مکاتباتش را. بعلاوه، گفت که به حزب بگویم که سخنرانیش در کنگره سوم “اوضاع سیاسی و موقعیت ویژه حزب کمونیست کارگری، وصیت او به حزب است. بعنوان وصیت مشخص، من همین بخاطرم است. پراکنده بمن مى گفت که مواظب بچه ها باشم. مى گفت مواظب خودم باشم. راستش نگران وضعیت من بعد از مرگش بود. بعدا چند تا از دوستان از جمله مریم کوشا، فریده آرمان و علی جوادی گفتند که نگران وضعیت من بوده و بسیار سفارش مرا کرده است. نگرانیش برای من دو وجه داشت، یک شخصی – خانوادگی و دیگری حزبی. نگران این بود که در اتفاقاتی که در مجادلات پس از مرگش در حزب بوقوع خواهد پیوست، سر من چه مى آید. به این مساله در مقدمه اشاره کردم. خوب یادم است که بار دومی که این مساله را مطرح کرد  از بیمارستان برگشته بودیم و در هوای بهاری دم در نشسته بودیم. یکدفعه رو کرد بمن و این جمله را گفت و اشکهایش سرازیر شد. بعد به علی گفت مواظب آذر باش. من بقول عامیانه دو زاریم نیافتاد. چرا باید رفقای حزبی با من چنین رفتاری کنند؟ اعتراف می کنم که خیلی ساده لوح بودم. (یک توضیح لازم است، ژوبین از لفظ “بیوه مائو” با هدف و بر مبنای “خود بزرگ بینی” آنطور که برخی کوته بین تصور کرده اند، استفاده نکرد؛ میخواست در یک متن تاریخی شناخته شده مقصودش را بطور کوتاه بیان کند.) البته در روزهای آخر پیش از اینکه برای آخرین بار به بیمارستان برود، بهم گفت که سه نفر در حزب می توانند نقش اصلی بازی کنند: “تو، کورش و اصغر.” من ازش پرسیدم، تو که گفتی من از کار تشکیلاتی کنار بکشم. گفت هر کاری که خودت می خواهی انجام بده. از قرار یکبار هم فریده آرمان از او پرسیده بود که چه کسانی می توانند در حزب نقش اصلی بازی کنند، ژوبین همین پاسخ را به او داده بود. فریده پرسیده بود پس حمید چی؟ او هم گفته بود، حمید که نیست یا حضور ندارد. (این را حمید تقوایی همان اوایل پس از مرگ ژوبین بهم گفت.)

س‌: هیچگاه قادر نشدی به زندگى بعد از منصور حکمت در دوران بیماری‌اش فکر کنى؟ فکر می کنى که اگر می توانستى با او در این زمینه بحث و گفتگو کنى چه مسائلى را مطرح می کرد؟ چه در زمینه زندگى شخصى و چه در زمینه زندگى سیاسى و فعالیتهای سیاسى؟

آ. م‌: بطور ناخودآگاه بعضا یک تصاویر چند ثانیه ای در ذهنم روشن و خاموش مى شد؛ مثل فلاش بک ولى این رو به جلو، رو به آینده بود. خیلى سریع مثل یک شهاب مى آمد و مى رفت. الان که به آن موقع فکر مى کنم و سعى مى کنم گذشته را تحلیل کنم بیشتر حالت آماده شدن برای آینده بود. این لحظات بیشتر معطوف به زندگى خانوادگى بعد از ژوبین بود. ولى فقط لحظه بود. در یکى دو هفته قبل از مرگش که دیگر مسجل شده بود امیدی نیست شاید کمى فعالتر افکاری به ذهنم خطور مى کرد. در آن روزهای آخر در بیمارستان بود که تصمیم گرفتم بنیاد منصور حکمت را بنیانگذاری کنم و آثارش را همانطور که وصیت کرده بود چاپ کنم و ترتیب ترجمه آنها را بدهم. به بچه ها هم فکر کردم. فکرم بیشتر از این جلو نمى رفت. فلج بود. برایم زندگى بدون ژوبین قابل تصور نبود. به حزب بدون ژوبین که اصلا فکر نمى کردم. راستش بعدها وقتی فهمیدم که بعضى ها مشغول برنامه ریزی بعد از مرگ ژوبین و انتخاب جانشین و غیره برایش بوده اند، بشدت آزرده شدم. اوایل تلاش مى کردم که خودم را به این صورت قانع کنم که حزب باید پیش برود. سیاست نمى تواند این چنین با عاطفه درآمیزد. ولى باز هم نمى توانستم قبول کنم که چگونه این آدم هایى که اینقدر ناراحت بودند، مى توانستند از پلنوم ١٥ که ژوبین در بیمارستان بود و تحت معالجه، نقشه های جانشینى را شروع کرده باشند. بویژه وقتی به این فکر می کنم که چند ماه پیش از آن همگی در پلنوم 14 به طرح نادر برای رهبری جمعی رای دادند، اما تا فهمیدند که “غیبت نادر” قطعی است، فکر انتخاب لیدر افتادند و کمپین برای لیدر را آغاز کردند (طرحی که عملا سرآغاز فروپاشی حزب شد) هنوز هر وقت به این مساله فکر مى کنم شدیدا قلبم فشرده مى شود و بغض گلویم را مى فشارد.

من در پلنوم 15 شرکت نداشتم. اما بعد از پلنوم علی جوادی را دیدم. دلخور، ناراحت و تو فکر بود. نادر وقتی او را دید دو زاریش افتاد که مسائلی در پلنوم روی داده است. البته او آدم دنیا دیده تر و آگاه تر و انسان شناس تری از آن بود که حدس نزند در آن پلنوم اتفاقاتی خواهد افتاد. فقط من ساده لوح بودم. علی صحبتی نکرد جز اینکه کورش عملا در نقش رهبر در پلنوم ظاهر شد؛ با وجود آنکه رهبری جمعی بود و او در پست رئیس دفتر سیاسی هم نبود. و حیمد تقوایی هم تقلاهایش را برای گرفتن رهبری آغاز کرده بود. گفت که کورش گزارشی بسیار غیر واقع بینانه از حال نادر به پلنوم داد با این مضمون که تحت معالجه است و حالش خوب می شود. و علی بعدا وقت گرفته و درباره وخامت حال او صحبت کرده است.

دو سه روز بعد کورش به آمریکا آمد. رابطه کورش و علی پر تنش بود. خیلی واضح و روشن بود. شب دوم سومی که آنجا بود یکبار در اتاق کار علی نشسته بودیم؛ من، علی و کورش. یادم نیست موضوع سر چی بود ولی صدای کورش و علی بالا رفت و با هم بحث تندی را آغاز کردند. فکر می کنم درباره پلنوم بود ولی الان موضوع بحث اصلا یادم نمی آید. ما طبقه اول بودیم و نادر در طبقه دوم در اتاق دراز کشیده بود. یکدفعه یک صدا محکم شنیدیم. همه از اتاق پریدیم بیرون؛ نادر داشت سعی می کرد از پله ها پایین بیاید. از آنجایی که از طریق لوله ای در شکمش تغذیه می کرد یک میله بلند که کیسه ای مثل سرم به آن وصل بود همراش بود. بسیار ضعیف شده بود. وقتی سعی کرده بود از پله ها پایین بیاید لوله گیر کرد و داشت می خورد زمین. علی دوید بالا، بازویش را گرفت و با هم از پله ها پایین آمدند. آمد در اتاق علی، نشست روی یک مبل و لوله سرمش را محکم کوبید زمین و نگاهی پر تشر به کورش و علی انداخت. جر و بحث شان را شنیده بود. آمد پایین که آرامشان کند. بحث تمام شد و دیگر لااقل در حضور من ادامه نیافت.

اینها تنش های قبل از طوفان بود. از این بروزات شاید می شد آینده را تصور کرد. اما من اصلا به ذهنم خطور هم نمی کرد که دو سال بعد انشعاب خواهد شد.

س‌: اجازه دهید کمى اینجا مکث کنیم. از نوشین رازانى شنیدید که گویا لحظات آخر است؟ چه افکاری از مغزتان عبور می کرد؟ در این لحظات معمولا مغز مثل برق و باد کار می کند. گذشته را تجسم و آینده را پیش بینى می کند؟ آیا آن لحظات را بخاطر دارید؟

آ. م‌:  من راستش متوجه نشدم منظور نوشین چیست. داشتم با دکتر حرف میزدم. ولى دکتر متوجه شد و به اتاق رفت. (این خانم دکتر حدود دو هفته ای بود که به ژوبین سر میزد و با من صحبت میکرد. یعنى از زمانى که دکترها از ژوبین قطع امید کردند. وقتى او را بما معرفى کردند، و تخصصش را گفتند ژوبین بلافاصله فهمید مساله از چه قرار است و سرش را روی بالش اینور آنور کرد ولى من باز متدجه نشدم. الان که فکر میکنم متوجه میشوم که چه تلاش عمیقى برای عدم قبول واقعیت بیماری ژوبین کرده بودم.) راستش فقط نوشین نبود که متوجه شده بود ساعات آخر است. پرسنل بیمارستان هم متوجه شده بودند که روز آخر است. دکتر معالج ژوبین همان روز صبح یا شاید غروب پیش به اتاق آمد، فقط برای اینکه با من خداحافظى کند. آمد درون اتاق؛ مرا صدا کرد؛ پرسید آیا همه چیز خوب است و بعد مرا در آغوش گرفت. حرکت عجیبى بود ولى من ظاهرا چنان تصمیم گرفته بودم که واقعیت را باور نکنم که این حرکت را به چیزی تعبیر نکردم. من با این دکتر یکى دو بار بحثم شده بود. دکتر خوبى بود ولى تیپ باصطلاح “ماچو” داشت. یادم است شخصیتش را با شخصیت هایى که رابرت میچام در فیلم ها بازی می کرد مقایسه می کردم. منهم که طى این مدت از دکتر و بیمارستان و کلا سیستم پزشکى دل پُری داشتم، اگر احساس می کردم دارند کوتاهى می کنند در مقابلشان محکم می ایستادم و باین خاطر چند برخورد با این دکتر داشتم. و بعد او شب آخر آمد و مرا در آغوش گرفت و خداحافظى کرد. باید حدس می زدم که چیزی نمانده است، ولى من که معمولا خیلى زود این چیز ها را متوجه می شوم، این بار اصلا متوجه مساله ای نشدم. باین خاطر نه گذشته ای از جلوی چشمم عبور کرد و نه به آینده فکر کردم.

س‌: پس از تصادف در راه به بیمارستان که رسیدید نادر را چگونه یافتید؟ چه تغییری کرده بود؟

آ. م: ژوبین آرام و بی صدا با تنفس ضعیف و یکنواخت دراز کشیده بود. چشمانش بسته بود. خواب بود. یا لااقل اینطور بنظر می رسید. تکان نمی خورد. چشمانش را باز نمی کرد. حرف نمی زد. اما فکر می کنم همانطور که دکتر ها می گفتند همه چیز را می شنید. فکر می کنم از شنیدن صدای همه ما، بخصوص صدای بچه ها احساس آرامش می کرد. بخصوص بچه ها سلماز را پس از مدتى می دیدند و با او سخت گرم صحبت و خنده بودند. کلا فضای گرمى در اتاق حاکم بود. مثل همان وقت هایى که سلماز به دیدنمان می امد. ژوبین سلماز را خیلى دوست داشت. فکر می کنم این جمله دکتر هم که چه خوب همه خانواده جمع هستند به او آرامش داد تا ما را با خیال راحت ترک کند. نمیدانم شاید خرافاتى و مذهبى شده ام ولى بنظرم می آید که تصادفى نبود که چند دقیقه بعد از این جمله دکتر، ژوبین از نفس کشیدن باز ایستاد.

س‌: آرام و بی صدا. سخت و باور نکردنى است. فکر می کنى چگونه دوست داشت زندگیش پایان بگیرد؟ همیشه فردی بود که خواهان کنترل حوادث بود؟ در این زمینه چه فکر می کرد؟

آ. م‌: برایش خیلى مهم بود که بهیچوجه حرمتش خدشه دار نشود. دوست نداشت به کسى محتاج شود. ولى راستش فکر نمى کنم از اینکه کاملا به من متکی شده بود و تقریبا دیگر تمام کارهایش را انجام می دادم احساس ناراحتى مى کرد. لااقل من انتظار داشتم پریشان شود ولى با آرامش پذیرفته بود. اما دوست نداشت کس دیگری کارهایش را بکند. حتى وقتى صحبت از این مى شد که کس دیگری شب پهلویش بماند، مخالفت مى کرد. اینکه کنترلش را بر بدنش از دست بدهد برایش خیلى سخت بود. قبل از اینکه کار به اینجا برسد، چندین بار در مورد “خودکشى با کمک” حرف زده بود. یادم است در آمریکا یکى دو بار بهم گفت: “مرسده من این درمان را بخاطر تو انجام مى دهم ولى اگر نتیجه نداد، خواهش مى کنم مجبورم نکن وارد پروسه دیگری بشوم. راهى پیدا کنید که خلاص شوم.”زندگى بهر قیمت” برایش معنا نداشت. زندگى برایش در شرایطى معنا داشت که بتواند بر آن کنترل داشته باشد. نمی خواست یک گوشه روی تخت بیافتد. درد هم که طاقت فرسا بود.

س‌: آیا می توانى وضع جسمى‌اش را، ظاهرش را توصیف کنى؟ سرطان با نادر چه کرده بود؟

آ. م‌: ژوبین بسیار ضعیف شده بود. وزن زیادی کم کرده بود. صورتش تکیده شده بود. رنگش پریده بود. موهایش بعلت اشعه تراپى کمتر شده بود. هر چند که هنوز کاملا پر مو بود. موهای سفید در سرش بیشتر شده بود. قبل از بیماری فقط چند موی سفید داشت ولى الان می شد موهای سفید را بر سرش دید. اما هنوز بسیار جوان بنظر می رسید. وقتى خوابیده بود و لحاف رویش بود زیاد نمی شد ضعفش را تشخیص داد. هنوز صورتش زیبا و دوست داشتنى بود.

س‌: آیا لحظه کابوس را پیش بینى می کردی؟

آ. م: نه. شایدم آره. راستش نمیدانم. من تا مدتها پس از بیماریش حاضر نبودم بپذیرم که سرازیری شروع شده. مدام به او می گفتم که شانسمان خیلى خوب است؛ که زیادی نگران است. من راستش تا زمان بیماری نادر، تا زمانیکه بیماریش خیلى جدی شد، پیرو سیاست “انشاءالله گربه است” بودم. شاید باین خاطر که ژوبین همیشه نگران بود، همیشه نگران آینده، بیماری، وضعیت حزب، کلا نگران همه چى بود. فکر میکنم برخورد من بیشتر واکنشی به این حالت ژوبین بود. در عین حالى که اضطراب و نگرانى امر واگیر داری است و بمن هم سرایت کرده بود ولى این بیشتر یک نگرانى موهوم و ناشناخته بود. در مقابل مسائل کنکرت من بیشتر می گفتم که چیزی نیست، نگران نباش. شاید باین خاطر بود که کابوس را پیش بینى نمی کردم. بعد هم که حالش بد شد (البته با وجود اینکه تحت فشار من بود که معاینات پزشکى پیشرفته تر را انجام دادیم) باز مدام فکر می کردم که چیزی نیست و خوب می شود. البته در این مرحله دیگر فکر می کنم که مکانیسم دفاعى ام بطور فعال بکار افتاده بود. اگر اینطور نمی شد فلج میشدم. و اگر من فلج می شدم همه چیز بهم می ریخت. وضع خانه و بچه ها. رسیدگى و مراقبت از ژوبین. اصطلاحى در انگلیسى هست که میگوید:

day at a time take it one  یعنى روز به روز رفتن جلو، منهم همین کار را می کردم. به آینده فکر نمی کردم. جز برنامه ریزی های روتین و روزمره زندگى. بطور فعال و آگاهانه به آینده فکر نمی کردم. یک تصویرها و فکرهایى مثل شهاب از ذهنم عبور می کرد ولى روی آنها مکث نمی کردم. خطر را حس می کردم. هراس داشتم ولى مثل آدمى که دوای بى حسى به او زده باشند این فکر و نگرانى را عموما سریع ازش رد می شدم. تا زمانى که دوباره او را اسکن کردند و دکتر به من گفت که دیگر مساله تمام است، یعنى یک هفته قبل از مرگش، تا آن زمان حاضر نمی شدم این واقعیت را قبول کنم که کار تمام است؛ هر چند که ته قلبم مدتى بود می دانستم که دیگر امیدی نیست.

طی این مدت و در پروسه عبور از این دوره تلخ و سخت و جانکاه مسائلى در رابطه با کارکرد ذهن انسان در مقابله با سختى و لاعلاجى برایم روشن شد. مقاومت در مقابل پذیرش واقعیت، خود فریبى، بخود دلخوشى دادن اینها همگى بروزاتى از سیستم دفاعى انسان برای مواجهه با سختى، استیصال یا شرایط تراژیک است. فکر میکنم بخش قابل ملاحظۀ آدمها فقط به این شکل است که می توانند به زندگى خود ادامه دهند. ولى جالب اینجاست که ژوبین در این مورد هم با آدمهای دیگر فرق داشت. ژوبین به هیچیک از این ابزار متوسل نمی شد. در مقابل پذیرش واقعیت نه تنها مقاومت نمی کرد، خود بدو باستقبالش می رفت. حتى یک سر سوزن خودفریبى در او وجود نداشت. هیچگاه دل خود را به هیچ چیز خوش نمی کرد. همیشه سیاه ترین و تاریک ترین و بدترین شرایط را پیش خود می گذاشت ولى با این وجود فلج نمی شد، برای چنین شرایطى راه اندیشى می کرد و آنوقت برای هر نوع شرایطى آماده بود و پاسخ داشت. راستش من هیچ آدمى را مثل او ندیده ام. خودش میگفت من بدترین سناریو را باید برای خودم مجسم کنم و خودم را برای آن آماده کنم، آنوقت میتوانم آرام شوم. در مورد بیماریش هم همین را می گفت. از همان ابتدا، موقعى که دکترها شدیدا خوش بین بودند و ما همه به او می گفتیم که بیخودی نگران است و شانسش بسیار خوب است، می گفت باید خودم را برای مرگ آماده کنم تا بتوانم ادامه دهم. البته خودش از همان بعد از عملش یعنى ماه مه ٢٠٠١، وقتى که همه چىز سریعا بهبود یافت و دکترها می گفتند که شانسش بسیار بالا است، بمن می گفت که تابستان سال بعد را نخواهد دید و ندید.

س: بنظر میرسد اینطور که منصور حکمت را توصیف می کنى زیاد دل خوشى از عدم اطمینان از رخداد و رویدادهای زندگى نداشت. دوست داشت قادر به کنترل اوضاع و مسلط بر شرایط باشد؟ چقدر این توصیف به واقعیت نزدیک است؟

آ. م: این توصیف درستى است. ژوبین نمی توانست در حالت بینابینى و نامطمئنى زندگى کند. باید مسائل را حداقل در ذهنش یکسره می کرد. باید می توانست بر اوضاع مسلط شود. تا راه حل پیدا نمی کرد آرام نمی گرفت. تا تمام جوانب مسائل را تحلیل و بررسى نمی کرد و برای همه احتمالات پاسخ نمی یافت راحت نمى نشست. هیچوقت دل خوش نمی کرد. هیچوقت جا خوش نمی کرد. به وضع موجود رضایت نمی داد. به پیشباز آینده و خطر می رفت. سعى می کرد آینده را بسازد، قبل از اینکه آینده بر او نازل شود. به این خاطر همیشه یک حالت ناآرامى، اضطراب و تلاطم داشت. و این در مورد همه وجوه زندگى حکم می کرد، چه زندگى شخصى و چه زندگى سیاسى و حزبى. وقتى چیزی خراب می شد، هر ابزاری، از کامپیوتر و تلویزیون و پرینتر گرفته تا ماشین و خانه بلافاصله میرفت که تعمیرش کند. و معمولا اینقدر با آن ور میرفت که یا تعمیرش می کرد، یا کاملا از کار می افتاد. التبه در ٩٠ درصد اوقات موفق می شد که تعمیرش کند. تا ته و توی مسائل را در نمی اورد آرام نمی گرفت.

یک خاطره تعریف کنم. وقتی به سفر خانوادگی به ایتالیا و فرانسه رفته بودیم، در شهر کان دو سه روز ماندیم. در هتل بودیم. یک روز هواکش اتاق خوب کار نمی کرد؛ رفت روی صندلی و هواکش را باز کرد ببیند مشکلش چیست. زدم زیر خنده و بهش گفتم، ببین اینجا خانه نیست، هتل است، زنگ بزن به ریسپشن و بگو هواکش خراب است یکی را بفرستند درستش کند. خودش هم خنده اش گرفت و از صندلی پایین آمد.

رانندگى کردن در ماشینى که او مسافرش بود کار بسیار شاقى بود. چون آنچنان ناآرام می شد که انسان ترجیح می داد سویچ را به او بسپرد. یادم است در ماه نوامبر که دردش شروع شده بود و بعضا عاصیش می کرد با هم دو بار به کنسرت Jethro Tull رفتیم. جتروتال گروه مورد علاقه اش بود. محل کنسرت از محل زندگی مان دور بود تقریبا دو ساعت رانندگى کردیم. او با درد شدید گردنش ترجیح می داد که خود رانندگى کند. اینطوری آرامش بیشتری احساس می کرد. خود بر اوضاع بیشتر مسلط بود. این آخرین کنسرتى بود که رفتیم. با وجود درد آنچنان از موزیک به هیجان آمده بود و چنان هیجان و لذت و زندگى در او موج می زد که انسان نمی توانست باور کند که هفت ماه از زندگیش بیشتر باقى نمانده است. در مورد بیماریش هم از همان روزی که مشکوک شد سرطان دارد اینقدر در مورد آن مطالعه کرد که دفعه اولى که دکتری او را می دید، از او می پرسید که آیا پزشک است. و وقتى پاسخ منفى او را می شنید متعجب می شد. یادم است که در پرونده اش نوشته بودند که مطالعات زیادی در مورد بیماریش کرده است و اطلاعات بسیاری دارد. به همین خاطر تمام احتمالات و جوانب بیماری و شیوه های مختلف معالجه را می شناخت. پاسخ مبهم و دل خوشنک دکترها را بهیچ وجه نمى پذیرفت.

س: آمادگى برای بدترین سناریو؟ چگونه برای مرگ آماده شد؟ آیا مرگ را کاملا پذیرفته بود؟ برای آمادگى چه کرد؟

آ. م: یک بعد اطمینان حاصل کردن از وضعیت بازماندگانش بود. در مورد بچه ها و من خیلى نگران بود. تلاش می کرد که امکاناتى را که ممکن است فراهم کند تا زندگى ما زیاد بهم نریزد، از همه نظر. با من در مورد زندگى ما بعد از او بسیار حرف می زد. سوال می کرد که چه خواهم کرد. وضعیت مالى مان چه خواهد شد؟ آیا خانه عوض می کنم؟ آیا به این فکر کرده ام که چگونه با مساله مواجه خواهم شد و کنار خواهم آمد؟ در مورد زندگى خودم چه خواهم کرد؟ می گفت که می خواهد ما خوشبخت و شاد باشیم. در مورد بچه ها خیلى سفارش می کرد. بعدا از بعضى از دوستان شنیدم که مدام سفارش ما را به دور و بر می کرده است. با شناختی که از نزدیک به 25 سال زندگی مشترک از من داشت و بویژه با استقامتی که در یک سال بیماریش از من دیده بود، تا حد زیادی اطمینان حاصل کرده بود که از پس شرایط برخواهم آمد و تا حدودی از این نظر آرامش یافته بود. نگران مادرش بود. اینکه مرگش بر او چه تاثیری خواهد گذاشت. مادرش را خیلى دوست داشت و به شخصیتش احترام خارق العاده ای می گذاشت. دوست نداشت که زندگى او بهم بریرد.

نگران حزب بود. تلاش می کرد که اوضاع را تا حد امکان برای “غیبت نادر” آماده کند. نگران بود. بعد از بیماریش و قبل از دور دوم بیماری که امانش را برید، تلاش زیادی برای تدارک غیبتش کرد. بخصوص به مساله رهبری پس از نادر، یا بقول خودش “رهبری در غیاب نادر” بسیار فکر می کرد. طرحى هم در پلنوم ١٤ در این رابطه ارائه داد. بغیر از تدارکات و امکان سازی برای دوران غیبتش، کنار آمدن با خود مقوله مرگ از نظر فلسفى و عاطفى و فکری بود. این پروسه را کمتر با کسى سهیم می شد. فکر می کنم باین خاطر که سهیم شدن در این افکار از نظر عاطفى برای نزدیکانش بسیار سخت بود. می دانم که برای من غیرقابل تحمل بود و نمی توانستم در آن بهیچ وجه سهیم شوم. الان احساس پشیمانى بسیاری می کنم. این فکر که او مجبور بود در تنهایى از تمام این دالان های سیاه و دردناک عبور کند احساس غم و تلخى بسیاری بر تمام وجودم مستولى می شود. احساس می کنم که در یک دوره سخت و تلخ تنهایش گذاشته ام. فکر می کنم که در اواخر دیگر مرگ را کاملا پذیرفته بود. غمگین و افسرده بود ولى آنرا پذیرفته بود. راستش از نظر فلسفى مشکل چندانى با آن نداشت.

یکبار بمن گفت که از آن روزی که تصویر آن پسربچه فلسطینى را بر روی صفحه تلویزیون دید که در آغوش پدرش مورد اصابت گلوله های سربازان اسرائیلى قرار گرفته است، دیگر زندگى معنایش را برایش از دست داده بود. ولى دیدن بچه ها، نگاه به عکس آنها او را آنچنان غمزده و افسرده می کرد که مقابله با مرگ را برایش بسیار سخت می کرد. یادم است که در طول سه ماهى که ما برای معالجه در آمریکا بسر بردیم، بدور از بچه ها، من عکسى از آنها را در اتاقمان گذاشته بودم، از من خواست که عکس را برگردانم. طاقت نداشت که به عکس آنها نگاه کند. البته تسلیم شدن به ایده مرگ برای انسانى چون ژوبین که همیشه پر از زندگى و حرکت و جوش و خروش بود باید مساله بسیار سخت و پیچیده ای بوده باشد. وقتى به این فکر می کرد که زندگى را باید با درد و بیماری و ضعف ادامه دهد خیلى محکم و صریح می گفت که ترجیح می دهد زنده نباشد. بهرحال متاسفانه در رابطه با پروسه فکری و فلسفى کنار آمدن با مرگ من چیز زیادی نمی توانم بگویم، چون در آن دوره از هر نو بحثى در این مورد پرهیز می کردم و حاضر نبودم به آن گوش دهم.

س: نگرانى از آینده حزب چه جایگاهى در دوران بیماری اش داشت؟ چقدر این مشغله در ذهنش بود؟ کلا چه نگاهى به این قضیه داشت؟

آ. م: بسیار نگران بود. در دور اول بیماریش تلاش بسیاری کرد تا حزب را برای شرایط نبودن خودش آماده کند. در بالا به دو سه اقدام مهمش اشاره کردم. با بسیاری از رفقای کمیته مرکزی صحبت و مشورت کرد؛ نظرشان را پرسید. با تعدادی از رفقای موثر رهبری تک تک صحبت کرد. با تک تک قرار گذاشت و با آنها دو سه ساعتی حرف زد. در پلنوم 14 مفصلا درباره شرایط حزب، کمبودهای آن، چگونگی پیشروی، نگرانی از آینده صحبت کرد و بالاخره طرح رهبری جمعی را ارائه داد. صحبت های پلنوم 14 اکنون در دسترس عموم قرار دارد. نگران آنچه بود که اتفاق افتاد.

س‌: حزب را از چه بر حذر می کرد؟ راه پیشرفت و ادامه کاری حزب را چگونه می دید؟

آ. م‌: از همان چه که اتفاق افتاد: تفرقه، بی اعتمادی به یکدیگر، زیر پای یکدیگر را خالی کردن، بقول خودش “چهار پایه را از زیر پای یکدیگر کشیدن” جاه طلبی و بالاخره تکه تکه شدن. طرح رهبری جمعی تلاشی برای جلوگیری از انشعاب و تکه تکه شدن حزب بود که متاسفانه از جانب بخش موثری از رهبری جدی گرفته نشد. در ماه ژوئن 2001 دو  سه هفته پس از عمل جراحی، جلسه دفتر سیاسی در لندن برگزار می شد. من تصمیم گرفتم که پهلوی نادر بمانم و به جلسه نروم. صبح که بیدار شد بمن گفت بیا برویم جلسه. حدود 45 دقیقه تا محل جلسه راه بود. من پشت فرمان نشستم. بسیار مضطرب بود. رفتیم جلسه. رفقا متعجب شدند؛ انتظار نداشتند. زبانش را عمل کرده بود، در نتیجه حرف زدنش تغییر کرده بود؛ گویی با لکنت زبان صحبت می کند. فکر می کنم تمام اعضای دفتر سیاسی حضور داشتند. دو ساعت صحبت کرد. از صحبت هایش فقط این بیادم مانده است: “حزب اگر از هم بپاشه از بالا می پاشه؛ شما بهم احترام نمی گذارید؛ من به تک تک شما احترام می گذارم به همین خاطر تلاش می کنم تک تک شما را قانع کنم؛ اما شما بهم احترام نمی گذارید.” صحبتش تماما حول این بود که چگونه بکوشیم وحدت حزب را حفظ کنیم و برای قدرت برویم. بنظر می رسد که اگر نه همه، اکثریت این حرفها را از یک گوش گرفتند و از گوش دیگر در کردند. افسوس! واقعا افسوس! (نوار این صحبت در سایت موجود است.)

هم در این جلسه گفت و هم فکر میکنم در پلنوم 14 که نگران خط کمونیسم کارگری نباشید؛ همین الان هم که من هستم حزب روی خط کمونیسم کارگری نیست. یک برنامه سیاسی مترقی دارید؛ بکوشید قدرت را بگیرید و این برنامه را پیاده کنید.

س‌: کلمات آخرینش چه بود؟ آخرین کلمه‌اش چه بود؟

آ. م‌: در روزهای آخر، پس از اینکه دکتر نتیجه اسکن را به او اطلاع داد، ژوبین دیگر چندان حرف نزد. روز پنجشنبه او را اسکن کردند، غروب همان روز دکتر نتیجه را بمن اطلاع داد و من هم با ژوبین صحبت کردم. پس از اینکه من خبر را به او دادم خواست که روی صندلى بنشیند. تمام شب را تا روز بعد که دکتر به اطاق آمد روی صندلى نشست. وقتى دکتر خبر را به او داد، پوزخندی زد و بعد برای مدتى طولانى بخواب رفت. از آن موقع هم به او میران زیادی مرفین تزریق می شد تا در آرامش باشد. یک یا دو روز قبل از مرگش، پسرم به ملاقات آمده بود. او را با صدای ضعیفى صدا کرد. به او گفت که خیلى دوستش دارد و از او خواست مراقب برادر کوچکش باشد. بعد هم سرش را بطرف من آورد و مرا بوسید. بعد از آن دیگر چیزی نگفت. این وداع او با ما بود.

س‌: آیا آرام و با وقار آنطور که همیشه بود، زندگى را ترک کرد؟ درد نداشت؟

آ. م: ژوبین در تمام طول بیماریش، در شدیدترین لحظات درد، در بدترین حالت ها وقار خود را حتى یک لحظه از دست نداد. برایم باور کردنى نیست که او چگونه می توانست این چنین با وقار و صلابت این بیماری هولناک را تحمل کند. چطور می توانست حتى در دردناک ترین حالات حواسش بدور و برش باشد. نگران دیگران باشد. نگران این باشد که مزاحم کسى نباشد، که باری بدوش کسى نباشد، که من زیادی بهم سخت نگذرد، که بچه ها خوب باشند. اعجاب انگیز بود. اینقدر با وقار درد را تحمل می کرد که در ابتدا دکترها باورشان نمی شد که او چه درد دهشتناکى را تحمل می کند. یادم است یک روز در بیمارستان، وقتى برای معاینه رفته بودیم، ماه دسامبر بود، با دکتر شوخى می کرد. من عصبانى شدم و گفتم که شوخى می کنى دکتر باورش نمی شود که چه دردی داری. و آنوقت من بودم که باید به دکتر توضیح می دادم که چقدر درد دارد و چگونه آدمى با آنهمه انرژی اکثر وقتش در تخت می گذرد. اهل آه و ناله، غر زدن، گله و شکایت نبود. بعدا از مقدار مسکنى که برایش تجویز می کردند و هنوز درد می کشید بود که فهمیدم، نمی شود حتى گفت فهمیدم، حدس زدم چه دردی دارد. انسان تا خود دردی را تجربه نکند نمی تواند درد کس دیگری را حس کند. بیشترین دردی که من داشته ام درد زایمان است. می گویند یکى از بدترین دردهاست. ولى درد زایمان موقت است، گذرا است. و شرایطش هم متفاوت است. در اوج استیصال درد هم ته ذهنت می دانى که درد بالاخره تمام می شود. و حاصل هم قرار است چیز خوب و شادی باشد. ولى درد بیماری چیز دیگری است. دکتر می گفت که چه درد هولناکى است. ولى قبل از مرگش آرام بود. تقریبا خواب بود. می گفتند درد ندارد. مسکن خیلى بالا و خواب آور به او می دادند.

س: چرا بنظرت درد را تحمل می کرد و گله ای نمی کرد؟

آ. م: آیا چاره ای جز این بود؟ اینکه چگونه می توانست آنچنان صبور باشد و آه و ناله نکند برای من سوال است. ولى ژوبین همیشه آدمى قوی بود. همیشه انسانى با وقار بود. حرمت انسان بیش از هر چیز برایش ارزشمند بود. از اینکه مورد ترحم قرار گیرد متنفر بود. فکر می کنم که صلابت و وقارش از اینجا ناشى می شد. هر چه بود قابل ستایش و احترام بود.

س: می توانى خطوط صورتش را در زمان پایانى تجسم کنى؟

آ. م‌: راستش نه. من از نظر توصیفى زیاد قوی نیستم. ولى صورتش آرام بود. می شد فهمید که آرامش دارد. رنگش کمى پریده بود. به پهلو خوابیده بود.

س: چقدر وزن کم کرده بود؟ وزنش در زمان مرگ چقدر بود؟

آ. م: در کل طول بیماری، یعنى از اولین دور آن بیش از ١٥ کیلو کم کرده بود. وزنش حدود ٥٣ کیلو شده بود.

س‌: چه احساسى داشتى؟ برای این لحظه آماده بودی؟ آیا واقعا می دانستى که چه اتفاقى در شرف وقوع است؟

آ. م‌: هم آره هم نه. چطور می توان برای مرگ آماده بود. چطور می توان برای وداع با عزیزی این چنین عزیز و گرانقدر آماده بود. ولى فکر می کنم که ته ذهنم پذیرفته بودم که دیگر تمام شده است. یادم است که روزی که برای اسکن بردنش، منهم با او رفتم. بیرون با چند تن از دوستان منتظر بودم. نرس آمد و از من خواست که بدرون اتاق بروم، گفت که میخواهند مغزش را اسکن کنند و او نمی خواهد. می گوید چه فایده. از من می خواستند که راضیش کنم اجازه دهد که کارشان را انجام دهند. با او حرف زدم. نمی توانست درست حرف بزند. دستش را گرفتم و از او خواهش کردم که اجازه دهد. چشمان عمیق و زیبا و غمناکش را بمن دوخته بود و می گفت چرا. (این نگاه هیچوقت از ذهنم پاک نمی شود. فراموشم نمی شود. بعضى وقتها دوست داشتم که ابزاری بود که میتوانست از درون ذهن انسان عکس بگیرد. آنوقت می توانستم این نگاه زیبا را برای همیشه حفظ کنم. بجای آنکه در مغزم ببینمش در مقابل چشمانم بگذارم.) قبول کرد. بمن هم اجازه دادند که در اتاق بمانم. لباس مخصوص تنم کردند، دستش را گرفتم و او را بدرون دالون مخصوص اسکن بردند. همان موقع به اتاقى که دکتر و نرس در آن بودند نگاهى انداختم. از پشت شیشه نگاهشان کردم. نگاهشان را از من دزدیدند. همانجا فهمیدم که دیگر تمام است ولى باز هم باورم نشد. اسکن که تمام شد سوار آمبولانسش کردند تا به بخش ببرندش. من در جلوی آمبولانس نشسته بودم و اشک می ریختم. همه یک حالت ناآرامى و انتظار داشتیم. منتظر خبر بد بودیم ولى بروی خودمان نمی آوردیم. ساعت ٦ عصر نرس مرا به اتاق دکتر برد. دکتر خیلى صریح بمن گفت که تومور بازگشته و بسیار بزرگ است. و شانسى نیست. من فقط گریه می کردم.

گفت که باید بخود ژوبین بگوید و فردا اینکار را خواهد کرد. من تصمیم گرفتم که خودم به او بگویم. هیچوقت هیچ چیزی را از او پنهان نکرده بودم. این بار هم نمی توانستم به او حقیقت را نگویم. پنهان کردن حقیقت از او مثل دروغ گفتن بود. نمی خواستم و نمی توانستم که چنین کنم. به اتاقش رفتم نشستم تا بیدار شود. چشمانش را باز کرد بمن نگاه کرد. متوجه شد که گریه کرده ام. پرسید چى شده؟ از مامان و بابات خبر بدی شنیده ای؟ گفتم نه. و فقط نگاهش کردم. یادم نیست کى ولى کمى بعدش دستش را گرفتم و نتیجه اسکن را به او گفتم. عجیب است همه چى یادم است ولى این لحظه از خاطرم رفته. آهى کشید. بعد خواست که روی صندلى بنشیند. کمکش کردیم و روی صندلى نشست. خوابش نمی برد. مضطرب بود. من هر شب در بیمارستان بودم. طى این مدتى که در بیمارستان بود من فقط دو سه شب در بیمارستان نماندم. آنشب ولى احساس می کردم که نمی توانم در بیمارستان بمانم. آنشب من به خانه رفتم. رفتم پیش بچه ها. فردا وقتى به بیمارستان می رفتم یک آن یک درخت تنومند چشمانم را بخودش جلب کرد. سرعتم زیاد بود. موزیک با صدای بلند در ماشین پخش می شد. یک لحظه احساس کردم که این درخت مرا بطرف خودش می کشد. یک وسوسه قوی بر من غلبه کرد. انگار درخت مرا بسمت خود می کشید. یک آن حتى یک آرامش لذتبخش و یک احساس خوب در وجودم آمد. چشمانم پر از اشک بود. اشکانم سرازیر می شد. در یک آن تصویر بچه ها در ذهنم جرقه زد. و بلافاصله فرمان را چرخاندم، سرعتم را کم کردم. فکر می کنم همان لحظه بود که چیزی در من تولد یافت. نیرویى در من بوجود آمد. چیزی در من فروریخت. شکسته شد. فکر می کنم که تمام استقامت بعدیم در این لحظه بود که نطفه اش بسته شد. بدون اینکه حتى یک لحظه آگاهانه بنشینم و فکر کنم که چه باید بکنم، که چه جوری باید با این بلا کنار بیایم، چگونه باید تنهایى را از این پس تحمل کنم، چگونه بى ژوبین زندگى کنم، که زندگى بدون ژوبین چگونه خواهد بود، بدون اینکه هیچگاه این مسائل را حلاجى و تحلیل کنم، درک عمیق تری از چرایى ادامه دادن پس از ژوبین در من شکل گرفت. باید می ماندم، باید قوی می بودم، باید ادامه می دادم. بچه ها حلقه اتصال من به زندگى پس از ژوبین بودند.

س: چرا نمی خواست اسکن شود؟ این آزمایش بر سر چه بود؟ آیا نتیجه را می دانست و این آزمایش را بیهوده می دانست؟ آیا نمی خواست که تو و خودش مطمئن شوید که چه خواهد شد؟

آ. م: فکر مى کنم که نتیجه را مى دانست. اسکن را زائد مى دید. بخصوص که رفتن در دالان با آن حالى که او داشت کار سختى بود. تحملش سخت بود. ولى فکر مى کنم که یک بار دیگر بخاطر من قبول کرد که یک عمل درمانى دیگر را انجام دهد.

س: نمیتوانم بسادگى از کنار اقدامى که ذهنت را حتى برای یک لحظه بخود جلب کرد بگذرم. آیا هیچوقت به این مساله برگشتى و این فکر دوباره در ذهنت شکل گرفت؟

آ. م: در این دوره ای که از مرگ ژوبین گذشته لحظات ناامیدی مطلق زیاد داشته ام. افسردگى شدید هم داشته ام. ولى هیچگاه چنین فکری از ذهنم خطور نکرده است. گفتم در آن لحظه چیزی در من تولد یافت که مانع از سقوط کامل من به دره استیصال و عجز مى شد.

س: در آن لحظات آخر بچه ها کجا بودند؟ عکس العمل و واکنش بچه ها چه بود؟

آ. م‌: بچه ها، بغیر از پسر کوچکم که در خانه بود، در اتاق بودند. وقتى دکتر وارد اتاق شد که نبضش را بگیرد از اتاق بیرون رفتند. باورشان نمی شد چه اتفاقى دارد می افتد. مرگ مقوله بسیار پیچیده ای است. درکش سخت است. بخصوص برای بچه ها. بعد از مدتى من از اتاق به اتاق انتظار رفتم و به آنها گفتم که تمام شد. یکى از بچه ها، فکر میکنم دخترم بود پرسید یعنى چه. گفتم مُرد. صورتش حالت وحشت گرفت ولى در مجموع همه آرام بودند. هیچکس داد و فغان نکرد. جیغ و داد نکرد. من خودم وحشتناک نگران بچه ها و عکس العمل آنها بودم ولى آنها هم با وقار و آرام با مساله مواجه شدند. پسرم یک چیز جالبى گفت. او شوخ طبعى ژوبین را دارد. طنزش مثل اوست. چیزی گفت و همه مان خندیدیم.

س‌: بعد از لحظه پایانى منصور حکمت چه کردی؟ باهاش حرف نزدی؟ چى گفتى؟

آ. م‌: ابتدا سرم را به دیوار تکیه دادم و گریه کردم. بحالت زار زار ولى بیصدا. بعد بسمت تخت رفتم. دستش را گرفتم. بوسیدمش. سفت بغلش کردم و در این حالت بود که یک نفس عمیق کشید. مثل یک آه عمیق. باورم نمی شد. آخرین نفس یا آخرین آه بود. انگار دارد برای من آه می کشد. به حال من آه می کشد. چون خودش آرام بود. صورتش آرام بود. هنوز بدنش سرد نشده بود. همان ژوبین بود. انگار خوابیده بود. و من در خواب در آغوشش گرفته بودم. در خواب می بوسیدمش. خودم را کنار کشیدم. به او دوباره نگاه کردم. فکر کردم خیالاتى شده ام. دوباره بغلش کردم. حرفهایى که آدم در این مواقع میگوید به زبانم میامد. چرا؟ چرا ژوبین جون؟ چیزی بود که به زبانم می آمد. مدتى، نمیدانم چه مدت همانطور بغلش کردم و گریه کردم. بعد پیش بچه ها رفتم. همه آمدند و با او وداع کردند. پسرم ساعت او را باز کرد و با خود برد. چند ساعتى در بیمارستان بودیم و بعد به خانه آمدیم. پسر کوچکم تا ما را دید، پرسید چرا آمدید؟ بابا چى شد؟ یادم نیست به او چه گفتم. او فقط ٥ سال داشت و نمی دانستم به یک بچه ٥ ساله چگونه باید مرگ را توضیح دهم. او حس کرده بود که مساله ای اتفاق افتاده و سوال می کرد. این یکى از سخت ترین لحظات بعد از مرگ ژوبین بود. بالاخره نمیدانم به صورتى به او توضیح دادم. فکر می کنم روز بعد بود. بنوعى، طى یک پروسه به او گفتم که بابا دیگر به خانه نمی آید. اینجا بود که یکبار دیگر مصرف مذهب را فهمیدم. اگر می گفتى که به آسمان رفته است، به بهشت رفته است، از آن بالا ما را نگاه می کند، یا هر چى از این نوع خیلى کار ساده تری بود. من نمی توانستم هیچیک از اینها را بگویم، اینکه دیگر نیست، نخواهد بود، پس چه شده است، توضیح و درک عدم برای بزرگسال هم سخت و پیچیده است، چه رسد برای یک بچه ٥ ساله. او بعد از دو سال هنوز می پرسید که پدرش کجاست. یا می پرسید چرا سرطان بابا را گرفت؟ این بازی با لغات بسیار جالب و پر معنا بود. می شنید می گوییم بابا سرطان گرفت؛ او پیش خود فکر می کرد، اگر بابا سرطان را می گرفت خوب سرطان با پدر باید آنجا می بودند؛ اما بابا دیگر نیست پس در فکرش اینطوری حلاجی می شد که سرطان بابا را گرفته و برده است. یکبار به های گیت بردمش و این تا حدودی آرامش کرد.

به آنشب برگردیم. زنگ زدم به دوستان اطلاع دادم. خیلى کوتاه به هر کس خبر را گفتم. بدون های و هوی و گریه و فغان. عکس العملى که در چنین لحظاتى از انسان انتظار می رود. من آرام بودم. حداقل ظاهرم و رفتارم آرام بود. یک لحظه تلخ و سخت دیگر خبر دادن به مادر ژوبین بود که پای تلفن جیغى کشید و مکالمه مان قطع شد. بعد با اصغر کریمى صحبت کردم برای دادن اطلاعیه رسمى حزب و تاریخ مراسم یادبود. بعد رفتم پشت کامپیوتر که اطلاعیه اعلام مرگش را بنویسم. گریه نمی کردم. در آنجا بودم و نبودم. مثل مجسمه بودم ولى فکرم کار می کرد. فکر می کنم یک بخش از ذهنم فعال شده بود و بخش دیگر را خاموش کرده بودند. هر دو نمی توانست با هم کار کند. نمی دانم، هنوز نمی دانم که چگونه توانستم آنطور باشم که بودم. چگونه توانستم از بیمارستان به خانه بیایم و چند ساعت پس از مرگ ژوبین درباره اطلاعیه مرگ و مراسم یادبود و این قبیل مسائل حرف بزنم و تصمیم بگیرم. تنها طریقى که می توانم برای خودم توضیحش بدهم اینست که بخشى از مغزم باید خاموش شده باشد.

س‌: چند ساعت طول کشید تا جسدش را از اتاق بیرون بردند؟ این دقایق چگونه گذشت؟

آ. م‌: تا وقتى که ما در بیمارستان بودیم جسدش را از اتاق بیرون نبردند. آماده اش کردند. بما اجازه دادند که چند ساعتى بمانیم. ما حدود سه ساعت بعد از مرگش بیمارستان را ترک کردیم و دیگر به آنجا باز نگشتم.

س: آیا هرگز آرزو کردی که در کنار بدن بى‌جانش شب را به صبح برسانى؟

آ. م‌: در آنموقع نه. حتى روز بعد دیگر نمی توانستم به بیمارستان برگردم و یکبار دیگر با او وداع کنم. ولى بعدا چرا خیلى به این فکر کردم که کاش وقت بیشتری را با او می گذراندم.

س‌: فکر میکنى لحظات آخر زندگى به چه فکر می کرد؟

آ. م‌: نمیدانم. احتمالا به خود مرگ و به ما. شاید به آنچه باقى می گذارد. صدای بچه ها در گوشش بود. غمگین بود و شاید هم دیگر احساس آرامش می کرد. چون این داستان تلخ و دردناک به پایانش نزدیک می شد و از شنیدن صدای حرف و خنده بچه ها که همیشه به گوشش دلنواز ترین صداها بود احساس آرامش و شادی می کرد. از اینکه همه آنجا در کنارش بودیم. راستش نمی دانم. فکر می کنم که احساس مخلوطى داشت. احتمالا احساس نوستالژیک داشت.

س‌: آیا از مرگ میترسید؟ یا آماده مرگ و رفتن بود؟

آ. م‌: ابتدا خیلى نگران بود. ولى بعد از مدتى با مساله کنار آمده بود. بنظر نمی رسید که ترس زیادی داشت. غمگین بود. افسرده بود ولى ترس فکر نمی کنم. از ترک زندگى غمگین بود. از ترک ما، بچه ها، من و مادرش بسیار غمگین و نگران بود.

س‌: دورانى بسیار درد کشید. اما تحمل کرد. چقدر آرزوی مرگ برای خودش می کرد؟

آ. م‌: خیلى وقتها از این حرف می زد که نمی خواهد به زندگى در این شرایط ادامه دهد و ترجیح می دهد که به همه چیز پایان دهد. یکبار بمن گفت که این پروسه درمان را بخاطر من پذیرفته است ولى از من خواست که اگر بهبود نیافت و قرار شد که پروسه درمانى دیگری را آغاز کند از او دیگر نخواهم که به یک پروسه درمانى دیگر تن دهد. پروسه درمان باندازه خود بیماری دردناک بود.

س: عکس العمل تو چه بود؟ چگونه با مباحثش در این زمینه مواجه می شدی؟ آیا می توانستى در مقابل بحثهایش مقاومت کنى؟

آ. م‌: مقاومت در مقابل بحث های ژوبین همیشه سخت و بعضا غیرممکن بود. استدلالش آنچنان قوی و کوبنده بود که نمی شد در مقابل آن مقاومت کرد و یا استدلال قوی ای در مقابل آن طرح کرد. من از او می خواستم که مقاومت کند، که تحمل کند که بخاطر من و بچه ها ادامه دهد. ولى ضمنا به او قول دادم که اگر این پروسه جوابگو نبود به او فشاری نیاورم و خواستش را اجابت کنم.

س‌: میتوانى آخرین بوسه‌ات را با او توضیح دهى؟ میتوانى احساس قبل و بعد از این بوسه‌ات را بازگو کنى؟

آ. م‌: دردناک بود. غمناک بود. چون می دانستم که آخرین است، می دانستم که دیگر آن لب ها را نخواهم دید، لمسشان نخواهم کرد. می دانستم که حتى او نمی داند که دارم می بوسمش. هم می  خواستم که زمان در آنجا متوقف شود و هم می خواستم که فرار کنم. دلم برای او، لبانش، آغوشش، گرمایش تنگ شده بود.

س‌: چگونه خبر مرگش را به دیگران دادی؟ چه گفتى؟ جملاتى کوتاه یا بلند؟

آ. م‌: بخاطر ندارم. فقط یادم است که بسیار کوتاه بود. حتى کمى سرد و بى روح بود.

س: راجع به اطلاعیه مرگش بگو؟ چگونه توانستى آن جملات زیبا و تکان دهنده را بنویسى؟

آ. م‌: نیمه شب بود که جلوی کامپیوتر نشستم. فکر کردم که لازم است منهم اطلاعیه ای بدهم. انتظار می رفت که چنین کنم. مقداری به جمله اول فکر کردم ولى بقیه چندان طول نکشید. کلمات خود آمدند.

س‌: آیا هرگز فکر کردی که باید اطلاعیه دیگری می نوشتى؟ اگر این امکان برایت بود، چه می نوشتى؟

آ. م‌: نه. هیچگاه به آن اطلاعیه فکر نکردم. حتى بعدا که خواندمش برایم غریبه بود. گویى یک نفر دیگر آنرا نوشته است. هیچگاه به لحظات بعد از مرگش به این شکل فکر نکردم که اگر دوباره اتفاق می افتاد چه می کردم. در تمام لحظات آن کاری را که باید می کردم و یا از دستم برمی آمد انجام دادم. بهترین عکس العمل ممکن را نشان دادم. اینقدر بر خودم کنترل اعمال کرده ام که فکر می کنم بیشتر از آن امکان نداشته است. ولى به لحظات بیماریش خیلى فکر می کنم و خیلى فکر می کنم که اگر با آگاهى و درک امروزم با آن مواجه می شدم حتما کارهای دیگری می کردم. و افسوس می خورم.

س‌: تا کجا جسد را همراهى کردی؟

آ. م‌: جسد در بیمارستان ماند. یک هفته بعد جسد از بیمارستان تحویل گرفته شد و طى مراسم خصوصى و کوچکى سوزانده شد.

س‌: آن شب را چگونه بخواب رفتى؟ باورت می شد؟ دروغ بود؟ کابوس بود؟ چه آرزویى می کردی؟

آ. م‌: هیچ چیز بخاطرم نمانده. تنها احساسى که بخاطرم مانده اینست که انگار روی ابرها سیر می کردم. همه چیز مه آلود و غیرواقعى و سوررئالیستى بنظر می رسد. بعضى وقتها مثل نقاشى های سالوادور دالى. یادم است که به نوشین گفتم مى خواهم فیلم سخنرانى اش در کنگره ٣ را ببینم. مى خواستم ژوبین قوی را دوباره ببینم تا شاید تصویر ژوبین بیمار از ذهنم پاک شود. همان شب بود یا شاید شب بعد که فیلم سخنرانى “اوضاع سیاسی و موقعیت ویژه حزب کمونیست کارگری،” همان سخنرانى تاریخى و زیبایش، همان که بمن گفت وصیتش به حزب است، را دیدم. و احساس زیبای کنگره ٣ را دوباره زندگى کردم. من آن سخنرانى را خیلى دوست دارم. در کنگره ٣ هم طى سخنرانى اش اشک مى ریختم. اشک هیجان، اشک شادی، و اشک غم. در آن شب دوباره ژوبین را دیدم. همانگونه که دوستش داشتم. ولى تصویر ژوبین بیمار از ذهنم پاک نشد. هنوز هم پاک نشده است. تصاویر بیمارستان و ژوبین در حال درد کشیدن حتى یک لحظه ذهنم را راحت نمى گذارد. راستش یک دلیلى که تصمیم گرفتم این مصاحبه را انجام دهم به این خاطر بود که بازگویى این لحظات شاید کمکم کند تا این لحظات را فراموش کنم. فکر به این لحظات بسیار دردناک است.

س‌: آن شب چگونه به صبح رسید؟ چه افکاری ذهنت را در خواب بخود مشغول کرده بودند؟

آ. م‌: بیاد ندارم.

س‌: صبح روز بعد چگونه از خواب برخاستى؟ چگونه آدمى شده بودی؟

آذر ماجدی‌: هنوز احساس می کردم که روی ابرهام. که همه چیز در فیلم طى می شود. ولى بر خودم مسلط بودم و رفتم دنبال کار ثبت مرگ و دنبال کار سازمان دادن مراسم سوزاندن جسد. همان روز رادیو بى بى سى هم با من تماس گرفت تا مصاحبه ای درباره مرگ ژوبین داشته باشد. با آنها هم مصاحبه کردم. ولى همه چیز بنظرم مه آلود است.

طی چند روز آتی مدام تلفن می شد؛ دوستان و برخی از شخصیت های سیاسی از جمله رضا پهلوی زنگ زدند و تسلیت گفتند. بعضی از این تلفن ها درد مرا صد برابر می کرد. برخی رفقا زنگ می زدند و پای تلفن زار زار گریه می کردند و من یکدفعه خودم را در موقعیت دلداری دادن به آنها می یافتم. کلا دورۀ پس از مرگش وحشتناک بود. خیلی سخت گذشت. دوستان شخصی و فامیل سعی می کردند حال مرا بفهمند و بکوشند دردم را تا حدی تسلا دهند. اما بخشی از رفقای حزبی بنظر می رسید که حساسیت موقعیت مرا درک نمی کردند. من را گویی فقط بخشی از رهبری حزب می دیدند و یادشان می رفت که ژوبین همسر من، عشقم و پدر فرزندانم نیز بود. من مدام احساس می کردم که باید خودم را کنترل کنم. اشکم را کنترل کنم. خشمم را کنترل کنم. هر کسی که نزدیکی را از دست داده باشد، می داند که خشم اولین احساسی است که بر انسان مستولی می شود. روانشناسان هم همین را می گویند. مدتی طول می کشد که خشم کمرنگ می شود و درد و افسردگی جای آنرا می گیرد. بطور نمونه پسر بزرگم که در مقطع مرگ ژوبین 11 سال داشت بمن می گفت که می خواهد به دیوار مشت بکوبد. من رفتم و یک وسیله بکس بازی پلاستیکی برایش خریدم و گذاشتم کنار اتاق نشیمن. بهش گفتم هر وقت احساس خشم کردی یا خواستی بجایی مشت بزنی، به این بزن. اتفاقا موثر بود. یک سالی در اتاق نشیمن مان بود. بعد دیگر بادش تمام شد و انداختمش بیرون. منتهی دور و بر بجای درک این حالت که بخش مهمی از سوگواری است حالات من را زیرذره بین گذاشتند و هر حرکت من را به معنای موضع سیاسی علیه این جناح یا آن جناح تعبیر کردند.

ابتدا بعضا می کوشیدم که همه چیز را منکر شوم، راستش نه آگاهانه، بعضی وقتها انگار هیچ اتفاقی نیافتاده و آنوقت ناگهان احساس می کردم دنیا دارد روی سرم خراب می شود. باید بگویم که خوش شانسی من وجود بچه ها بود؛ آنها حلقه اتصال من به زندگی بودند؛ آنها نمی گذاشتند که من در غم و اندوه غرق شوم؛ نمی گذاشتند که خودم را رها کنم؛ آنها مرا در واقعیت نگاه می داشتند. بخاطر آنها باید سر پا میماندم؛ باید ادامه می دادم. بهمین خاطر بعضا به هر چیزی چنگ می انداختم تا عقلم را، هشیاریم را حفظ کنم؛ از پا نیافتم. الان که به این دوره فکر می کنم از بعضی انتخاب ها و تصمیمات احساس تلخ و بدی دارم؛ اما تنها چیزی که تحملش را آسانتر می کند، ناچاری آن دوره است. باید مدام بخودم بگویم “سوپر وُمن” که نبودم. بالاخره برای ادامه زندگی و سر پا ماندن باید کاری می کردم. کم نبوده است که افراد از غم عظیم دق کرده اند؛ همه چیز را لااقل برای مدتی رها کرده اند. من اما حتی یک لحظه نتوانستم در غم خویش غرق شوم. بچه ها و حزب من را در خود فرو بردند. از بخت بد من درست یک سال پس از مرگ ژوبین پدرم را از دست دادم و درست یک سال پس از مرگ پدرم، مادرم را. حتی نتوانستم به مراسم یادبودشان بروم. در عرض دوسال سه انسان عزیز را از دست دادم. و درد هر سه را در تنهایی و در خلوت خود تحمل کردم. راستش من یک سوگواری درست و حسابی، بقول عامه، نکردم. تا مدتها صبح پس از رساندن پسرم به مدرسه می رفتم پیاده روی، با خودم حرف می زدم و گریه می کردم. این وضعیت دو سه سالی ادامه داشت تا دکتر پیشنهاد کرد داروی ضد افسردگی مصرف کنم. شاید باین دلیل است که هنوز غم از دست دادن ژوبین این چنین

تازه و داغ است.

***

نقش رژیم شاه، دربه قدرت رسیدن رژیم جمهوری اسلامی!

 نقش رژیم شاه، دربه قدرت رسیدن

 رژیم جمهوری اسلامی!

 بیش ازچهل و یک سال ازبه  قدرت رسیدن رژیم جمهوری اسلامی که  در راس آن،  آخوند ها قرار دارند، میگذرد. دراین مدت  نسبته  طولانی، چه  بسا خون ها به زمین ریخته شده و چه بسا جنایات و آدمکشی ها، رخ داده است. در بربریت و وحشیگری، کمتررژیمی در جهان به پای رژیم جمهوری اسلامی میرسد. کشتارهزاران تن از  زندانیان سیاسی ،  شکنجه های  قرون وسطائی ،  قتل های  زنجیره ای، اعدام های  بی حد و بی شمار، ترور ده ها تن از  مخالفین  رژیم در خارج، سرکوب  وحشیانه  مبارزات  خلق  های  تحت ستم، ستمگری بی حد و حصر در حق زنان اسیر و دربند، استثمار بی رحمانه  کارگران و زحمتکشان، تنها شمه ای ازاعمال ننگین رژیم  جمهوری اسلامی را بازگو می کند. در ایران کنونی،  درنتیجه  ظلم  و اجحافات  رژیم  جمهوری اسلامی در طول سال ها، اینک در تمام  زمینه های زندگی اقتصادی و اجتماعی،  رکود  و بحران و فساد و تباهی، به  حد اکثر خود رسیده و فقر و استیصال توده های اسیر در چنگال رژیم تبه کار سرمایه داری ،  حد و مرزی  نمی  شناسد. اکثریت عظیم اهالی کشور در فقر و فلاکت و بی خانمانی زندگی  کرده و با انواع مشکلات و ستمدیدگی ها،  دست و پنجه  نرم می کنند.

                       +++++

 اینک در حالی  که  مبارزات آزادیخواهانه توده های محروم و زحمتکش  در سرتاسر کشور هر روز عرصه را بر  رژیم  جمهوری اسلامی تنگ تر میسازد و پایان عمر این رژیم  آزادیکش را نوید میدهد، بحث و گفتگو در  باره حکومتی  که در فردای سرنگونی  سلطه  پوشالی  رژِیم  جمهوری اسلامی ، بر اریکه  قدرت تکیه خواهد زد ،حادترمیگردد. ازگروه بندی  های سیاسی مدعی  جانشینی  رژیم  فرتوت جمهوری  اسلامی ، یکی هم بقایای رژیم  سرنگون شده  سلطنتی  می باشند. اینها می  خواهند در فردای سرنگونی رژیم، قدرت سیاسی را از آن خود ساخته و  سلطنت استبدادی شاهان خودکامه  پهلوی را احیا سازند. در خارج از کشور، سلطنت  طلبان  به انواع  طرق، مدت هاست  در جهت  پیشبرد مقاصد سیاسی خود، فعالیت میکنند. درنشریات  و رسانه  های  رنگارنگ، طرفداران برگشت رژیم  شاه تصویری بس  زیبا و اراسته  از رژیمی  که در طول سال ها با استبداد  کامل  در ایران  حکمروائی داشت و  از خون زحمتکشان ایران ارتزاق میکرد، ارائه  داده و سخت  میکوشند نسل  جوان کشور را که  شاهد  و ناظر دوران  سلطه گری شاهان پهلوی  نبوده اند ، فریب  دهند.   مبلغین  مدافع  نظام  سلطنتی چنین  وانمود میکنند که قاطبه مردم ایران شاه را دوست  داشتند و ایران در دوران فرمانروائی  شاه " آریا مهر"، به دروازه های  تمدن بزرگ نزدیک میشد که ناگهان در دو قدمی این  تمدن پرشکوه  ،  باد  نامساعدی  وزیدن گرفت  و طوفانی برخاست و قدرت های بزرگ  که  چشم دیدن پیشرفت های  مشعشع  دوران  شاه را  نداشتند، اسباب سرنگونی  رژیم  سلطنتی  را فراهم ساختند!

                     +++++

بر  خلاف نظر مبلغین  دروغ پردازسلطنت  طلب ، دلیل  اصلی  سرنگونی  رژیم ارتجاعی شاه  و به قدرت  رسیدن  رژیم  قرون وسطائی  جمهوری  اسلامی  را  باید  قبل از  هرچیز  در اعمال  ننگین  رژیم شاه در طول  حکومت  37 ساله، جستجو کرد . دور نرویم.  بگذارید   از همان دوران  نخست وریری  دکتر مصدق  به بررسی  این اعمال تبه کارانه که در 22 بهمن سال 1357 منجر  به  سرنگونی رژیم شاه شد، به  پردازم. در تمام  دوران نحست وزیری دکتر مصدق،  کار شاه و دربار سرسپرده پهلوی،  اخلال  کاری  در امر ملی شدن نفت  و  مخالفت آشکار و پنهان  با دکتر مصدق  بود.  ملی شدن صنایع نفت و اجرای  قانون خلع ید ازشرکت نفت انگلیس و ایران، اقدامی  ترقی  خواهانه و ضد استعماری  وضربه محکمی بود که توده های  به پا خاسته ایران تحت رهبری دکتر مصدق بر  پیکر امپریالیسم انگلیس می نواختند. مبارزات حق طلبانه درجهت ملی کردن صنایع  نفت،  افکار جهانیان را متوجه  ایران ساخته و به مردم خاورمیانه در مبارزه  در جهت رهائی  از  چنگال  استعمارگران، الهام  می  بخشید. امپریالیسم  انگلیس خشمگین ازبه خطر افتادن منافعش  در ایران در  بر چیدن بساط شرکت سابق نفت، با توسل  به انواع  حیل و دسایس در جهت  خنثی ساختن اقدامات ضد استعماری مردم ایران  به  تلاش همه جانبه بر خاست . در آن سال های  پر شور تاریخی، مزدوران  آشکار و پنهان انگلیس در ایران  و در راس آنها دربار پهلوی  در  پیشبرد  مقاصد  استعمار بریتانیا در مبارزه علیه دولت  دکتر مصدق، از هیچ  خیانت و  دنائتی فرو گزاری نه میکردند. استمارپیرانگلیس  که به  تنهائی  قادر نبود آتش   مبارزات پرشور توده های  محروم و زحمتکش ایران را فرو نشاند،  امپریالیسم تازه نفس آمریکا را که به مثابه  قدرت سلطه طلبی  در جستجوی  جای  پائی  در مناطق  نفوذ  دیگر امپریالیست ها بود، به یاری  طلبید. کودتای ننگین  28  مرداد سال 1332، محصول  اتحاد و همکاری  دو قدرت متجاوز امپریالیستی به منظور سرنگون ساختن  دولت دکتر مصدق و  اسیر و برده ساختن  مردم  به پا خاسته ای بود که با  مبارزات حق  طلبانه  خود،  صنایع نفت  را ملی کرده و  منافع  استعمارگران سلطه گر را سخت به خطر انداخته بودند.  شاه، خواهرش اشرف و دیگر  درباریان،  نه  تنها  در تمام توطئه ها در جهت  بر انداختن  دولت مترقی دکتر مصدق  دست  داشتند و از این طریق  به  اهداف  انگلستان یاری  میرساندند ، بلکه  در چاکر منشی  به قدرت های استعماری  و به منظور حفظ تاج و تخت  منحوس ، فعالانه در کودتای  ننگین  28  مرداد شرکت جستند.  این  یک  واقعیت است  که در دوران پس از کودتای سال 1332،    مردم ایران که آنهمه  در جهت رهائی از چنگ  استعمار گران نفت  خوار، تلاش و حانفشانی  کرده بودند ، هر گز  شاه را به  خاطر  خیانتی  که با شرکت در کودتای آمریکائی – انگلیسی مرتکب  شده بود،  نه بخشیدند.       

                      +++++

به  دنبال  کودتای  امپریالیستی  28  مرداد ،  شاه  فراری که در  دست نشاندگی به   قدرت  های   استعماری ،  سلطنت  از دست رفته را به دست آورده بود،  به مدت 25سال  تمام  در نهایت  خودکامگی، حکومت کرد. در تمام این مدت، در ایران  از آزادی   و دموکراسی کمتری نشانه ای  وجود نداشت. رژیم محصول  کودتا،  کوچک ترین فریاد آزادیخواهی  را با زندان و شکنجه و اعدام، پاسخ میداد. دردوران نسبته  طولانی تسلط  و خودکامگی رژیم  شاه،  زندان ها و شکنجه گاه ها همواره  مملو  از  مبارزین و انقلابیونی  بود  که جرات به خرج داده و فریاد  اعتراض  خود را  علیه  خودکامگی و فساد رژیم، بلند کرده بودند. در آن سال های  استبداد سلطنتی،  در سیاهچال ها و زندان های شاه،  زندانیان  سیاسی در معرض  بدترین شکنجه های  روحی و جسمی،  قرار  داشتند. در طول  25 سال خودکامگی،- از کودتا  تا انقلاب 22 بهمن-،  شاه  که  احساس میکرد خطر اصلی برای  تاج و تختش ازجانب کمونیست ها میباشد، در دشمنی با نیروهای  انقلابی چپگرا و جلوگیری از انقلاب  قهر آمیز  توده های  زحمتکش، خاشعانه، به مذهب و ملا ها پناه برده،  سخت می کوشید  خود را  علاقه مند به  اصول  مذهب  شیعه  و فردی مذهبی  نشان دهد و  مدعی شود که  امامان شیعه  حافظ و نگه دارش می باشند. در پیروی ار همین سیاست ارتجاعی, شاه حرمت  روحانیت  شیعه و مراجع  تقلید را   سخت نگه  داشته  و در  مرمت و تعمیر امکنه مذهبی  و مقابرامامان شیعه، همواره ساعی بود. رژیم شاه در وحشت از تشدید فعالیت کمونیست ها و نیروهای سیاسی رادیکال، مبارزات  کارگران و حرکت های اعتراضی  دانشجویان،  در حالی که سانسور مرگباری  درزمینه  چاپ و انتشار کتب و آثار آزادیخواهانه و انقلابی ایجاد کرده بود، با جان و دل به  اشاعه  و تبلیغ خرافات دینی  ملایان  امکان میداد و دست نظایرشریعتی  را در اشاعه تفسیری " نو"  از  دین شیعه و  "رد"  ماتریالیسم و مارکسیسم ، باز میگذاشت. در تمام دوران  پس از کودتای  28 مرداد،  سعی  و کوشش  رژیم بر این بود که برای انکه  جوانان به  مارکسیسم ،نظرات انقلابی و مبارزات مسلحانه چریکی  جذب نشوند ،  در سطح  جامعه،  فرهنگی  بس ارتجاعی و خرافی را اشاعه دهد. فیلم های اغلب  مبتذل  زمان شاه نیز  از آسیب  خرافه پرستی و مذهب گرائی ،  مصون نبودند.                                                        

                             +++++

 خلاصه کنم، شاه خودکامه  بقای  تاج و تخت  خود را در  تظاهر به  دینداری،  تجلیل از  مراجع  تقلید،  آزاد گذاشتن   دست "نوآ وران دینی"   در تبلیغ تفسیر "جدیدی، از مذهب شیعه ، برگزاری  مراسم عزاداری محرم در دربار، خرج  پول های  گزاف  در تعمیرمقابر امام های شیعه، به خدمت گرفتن بسیاری از آخوندها، قدغن کردن کتب و آثار  روشنگرانه  و انقلابی،  سرکوب  نویسندگان  و اندیشمندان آزاد اندیش و  حقیقت جو، جستجو  میکرد. هدف  رژیم شاه با توسل  به این ترفند های ارتجاعی این بود که  جلو  بسط و توسعه  آزادی افکار را گرفته و به  خاطر   بقای خودکامگی خاندان پهلوی، جامعه  اسیر و دربند را در تاریکی  و جهالت محض، نگه دارد. این سیاست های ارتجاعی سبب  شد که  بخش  اعظمی  از اهالی  کشور  در چنگال جهالت و خرافات دینی  اسیر باشند. در اواخر سال 1357، وقتی  نوبت  آن رسید  که توده های  محروم و ستمدیده،  سلطه  پوشالی  رژیم شاه  را که به مدت 25  سال آزادی و دموکراسی  را در ایران یکسره  ازبین برده بود سرنگون سازند،  میلیو نها  از  توده های  زحمتکش نا آگاه و آلوده به  خرافات مذهبی،  گول  وعده های سرخرمن خمینی مکاررا خورده، مفتون حرف های عوام پسندانه  وی شدند  و بدین ترتیب،  به خاطر جهالت و بی خبری، از چاله به  چاه افتادند. حکیم ناصر خسروعلوی، شاعرآزاد اندیش که در حدود هزار سال پیش زندگی میکرد،  این پناه بردن توده های  محروم  از  ستمگری  شاه به خمینی  ریا کار را  در قطعه شعر کوتاهی، چه خوب توصیف می کند:  از جور شاه و میر  چو نومید شد دلم        زی اهل  طیلسان و  عبا و ردا ، شدم           گفتم که راه دین بنمائید مر مرا            زیرا که زاهل دنیا،  دل پر بلا شدم           گفتند شاد باش  که رستی  زجور  دهر    زان شاد گشت جانم و اندر دعا شدم        دیدم که رشوه بود و ریا، مال و زهدشان         ای کردگار،باز چرا مبتلا شدم           از شاه زی  فقیه  چنان بود رفتنم       کز بیم  مار، در دهن اژدها شدم                                                                                                

                      +++++

 اگر  رژیم خودکامه شاه،  توسط  ساواک و دیگر ارگانهای سرکوبگر،  آنهمه  مرتکب جنایت و آدمکشی  نمیشد. اگر  در طول 25  سال سلطه  استبدادی شاه، کمترین  آزادی و دموکراسی در کشور وجود داشت، اگرسانسور مرگباری در دنیای  مطبوعات، حاکم نبود ، اگرشاه به خاطر ترس و وحشتی  که از کمونیسم و کمونیست ها داشت، آن همه به  آخوندها وانواع شریعتی  ها پر و بال نمیداد ، اگر  هستی توده های  مردم آنچنان بیرحمانه به دست رژیم شاه  غارت نمی شد،  اگر  بیگانگان آنچنان  بر مقدرات  کشور حاکم نبودند،  آخوند های   فرصت  طلب تاریک اندیش  به آن آسانی، به قدرت نمی رسیدند.  ظلم و بیدادگری  رژیم ، استبداد و مطلق العنانی  که   به کسی  حق  نفس  کشیدن نمیداد،  کار را به آنجا رساند که   توده های ستمدیده شهرو ده که خواهان  رهائی از چنگال فقر و فلاکت و استبداد  بودند، به دام  ملایان حیله گرافتادند.  استبداد طولانی  رژیم شاه، فقدان آزادی های سیاسی، بسیاری  از  روشنفکران چپگرا را نیز سخت دچار گیجی وغفلت کرده  و آنها را به کج اندیشی ، سردرگمی  و اپورتونیسم ، سوق  داد. وقتی  خمینی در پاریس با  صوابدید دار و دسته های  مذهبی مرتجع  خارج نشین،  برای  حکومت اسلامی آینده نقشه  می کشید ،  کم  نبودند روشنفکران  داخل و خارج   که برای زیارت  وی که  سال ها پیش از انقلاب، در کتابی  قصد خود را در ایجاد حکومت دینی  اعلام کرده بود، شتابان عازم پاریس می شدند تا به  دست بوسی آخوندی از قبیله شیخ فضل اله نوری، نایل گردند!  در آن روزهای  تاریخی که سرنوشت  توده های  زحمتکش ایران رقم زده میشد، در  فقدان  تئوری انقلابی،  در شرایط  استبداد کامل در  زمینه قلم و مطبوعات و فقر فرهنگی بی حد و حصر، در شرلیطی  که   توده های محروم و زحمتکش شهر و ده  از دست  ظلم و  فشار فقر و استثمار به ستوه  آمده بودند،  مردم بی  پناه و ستمدیده، تنها  اندیشه ای  که در سر می  پروراندند  بر افتادن رژیم شاه و بر چیده شدن بساط  ظلم  و استبداد  سلطنتی بود . در چنین  اوضاع و احوالی بود که آخوند های تاریک  اندیش  به سرکردگی  خمینی،  بیاری  قدرت های  امپریالیستی،  به شئون کشور، حاکم گردیده  و انقلاب سهمگین  توده های  زحمتکش  را به ضد انقلاب مبدل ساختند. در واقع امر، رژیم خودکامه شاه با اعمال  ضد مردمی و سیاست های  ارتجاعی  خود، وقتی  به دست  توده های  زحمتکش و به قول  سلطنت طلبان "پنجاه هفتی ها"، از اریکه  قدرت  به زیر کشسده میشد،  ایران را  دو دستی تحویل  خمینی و دیگر سردمداران  فرصت  طلب رژیم  اسلامی داد.  نقش  بعدی را دراین  درام غم انگیز،  آن گروه بندی های  چپ  سازشکار بازی کردند  که  با  حمایت کامل خود از رژیم  جمهوری اسلامی  و امام نامیدن  خمینی  فریبکار، پایه های این رژیم  قرون وسطائی را  استحکام بخشیدند.                       پایان    تیر  ماه  1399  

 

 

حمله به تأسیسات هسته ای نطنز و پوسیدگی رژیم!

حمله به تأسیسات هسته ای نطنز و پوسیدگی رژیم!

بحران هسته ای و سرنوشت برجام مدتی است که وارد مسیرحذف و حالت نیمه احتضار شده  و اگر کنترل نشود چه بسا به اتاق سی سی یو هم منتقل شود که در این صورت به معنی ورودبحران به سرحداشباع خود است که لاجرم دارای پی آمدهای مهم و سرنوشت سازی خواهد بود. از آن جا که نقطه توافقی لااقل در افق کنونی وجود ندارد، و رویدادها در این مسیر پیش نمی روند، فعال کردن مکانیزم حل و فصل درونی برجام چه از سوی ایران و چه اروپا با اهداف متفاوتی صورت می گیرند که خود بجای آن که با هدف حل و فصل چالش ها در چارچوب برجام باشد به عاملی برای مرگ نهائی آن تبدیل می شود. از جانب اروپا بالقوه به معنی تهدید به چکاندن ماشه هسته ای برای وادارکردن رژیم ایران به عقب نشینی از مواضع کنونی و پس گرفتن گام های کاهش تعهدات برجامی است. از جانب ایران هم برای متهم کردن سه کشوراروپائی برجام به انجام ندادن تعهدات خود. البته ازبیرون هم، برجام بشدت زیرفشارها و تهدیدهای روزافزون دولت آمریکا قرارگرفته است که با هدف چکاندن سریع مکانیزم ماشه و بازگشت تحریم های بین المللی صورت می گیرد. هرکدام از طرف ها فعلا به شیوه خاص خود در حال بازی کردن با ورق های تهدید و کنش معطوف به نشان دادن عضله هستند. چنان که اروپا چه در قطعنامه اخیرآژانس هسته ای و چه تدارک قطعنامه ای مبنی بر تداوم تحریم های تسلیحاتی برای مدت معینی ( در شرایطی که آمریکا تحریم دایمی فروش و خریداسلحه و کنترل کشتی ها و محموله های صادراتی و... را دنبال می کند) و چه از طریق گزارش دبیرکل سازمان ملل در موردحملات موشکی ایران به تأسیسات نفتی عربستان و... که با چراغ سبزاروپا همراه بوده است، و چه از جانب دولت آمریکا که با تهدید و تطمیع دیگران در تلاش بی وقفه ای برای ایجاداجماع جهانی علیه ایران است و البته در این زمینه آمریکا بدلیل همان یک جانبه گری فزاینده تاکنون نتوانسته موفقیت موردنظرخود را بدست آورد. باتوجه به مخالفت روسیه و چین، و تردیدهای اروپا که در عین حال نگران نابودی کامل برجام بدون وجودیک بدیل برای آن است، دولت آمریکا صراحتا به شکل اولتیماتوم واری تهدید کرده است که اگر تحریم های تسلیحاتی لغوشوند به هرشکل و بهر قیمتی که شده مانع آن خواهد شد. از جمله چه از طریق تهدید به چکاندن مکانیزم ماشه برای الغاء قطعنامه ۲۲۳۱ و بازگشت به تحریم های قبلی از طریق فشار و وادارساختن یکی از کشورهای باقی مانده در برجام مثل انگلیس و یا اگر نشد، تحت عنوان حق خودخوانده ای که امریکا برای خودمنظورکرده است که طبق آن اعلام یک جانبه الغاء آن به عنوان عضوکشورهایی که در تصویب قطعنامه ۲۲۳۱ حضورداشته اند را حق خود دانسته و با تکیه به اقتدارخود نظارت یک جانبه بین المللی بر اجرای آن توسط دیگرکشورها را نیز حق و وظیفه خود می داند، که البته این به معنای اعمال یک جانبه گری در مقیاس جهانی و نقض حقوق بین الملل در ابعادی تازه ای است که طبعا چالش های خود را هم دارد. با این همه این مسیری است که دولت ترامپ در حوزه های گوناگونی آن را پیش می برد که در انطباق با اعمال باصطلاح هژمونی خود (بخوانید دیکته کردن) به شیوه خود و از موضع اقتدار بر دیگر کشورهای جهان است که تبعات خود را دارد.

اما حمله به نطنز چه هوائی و یا تخریب آن از طریق سایبری یا عوامل نفوذی ( که علاوه بر واکنش های تأیید آمیز ضمنی رژیم و شورای امنیت آن) برخی گزارش ها هم مثل گزارش نیویورک تایمز و رویترز و انتشار عکس های ماهواره ای مؤیدآن هستند، نشان دهنده آن است که منازعه صرفا در حوزه سیاسی و دپیلماسی و یا حتی حملات نظامی در بیرون از مرزهای ایران، آن گونه که بکرات در سوریه شاهدش بوده ایم، جریان ندارد بلکه به موازات آن واردعرصه تازه ای می شود که حمله و یا تخریب این تاسیسات هسته ای بیانگرآن است. گرچه در گذشته هم این نوع حملات به این نوع تاسیسات و سانتریفوژها و یا ترورکارشناسان هسته ای اتفاق می افتاد، اما آن ها، هم عملا پس از برجام فروکش کرده بودند و هم این که اکنون تعداد و سطح این گونه اقدامات و تخریب ها  و خرابکاری ها فراتررفته است و هم مهمتر از آن ها، در شرایط بالکل متفاوت ‌ژئوپلتیک جهانی همراه با تنش های منطقه ای و جهانی بیشتر صورت می گیرد. با شدت یافتن بن بست برجام و بحران هسته ای و افزایش حجم غنی سازی و... که به معنی توسل رژیم ایران به حربه تهدیدآمیزکاهش زمان گریزهسته ای است که گفته می شود به چهارماه رسیده و البته کم کردن این مسیردارای تایمینگ، برای امریکا و اسرائیل غیرقابل تحمل است و نیز گره خوردن این بحران با سایرسیاست ها و فعالیت های رژیم در منطقه و در کنارمرزهای اسرائیل و دیگر نقاط جهان مثل ونزوئلا در قاره آمریکا و... و یا زدن پایگاه دریائی در اقیانوس هند و نظایرآن، و از جانب دیگر مشاهده تضعیف نفوذ و موقعیت سیاسی ایران چه در داخل و چه در منطقه و متحدین نیابتی اش،‌ و هم چنین تست شدن میزان توان عکس العمل ایران در پاسخ به حملات پی درپی اسرائیل در سوریه به نیروهایش و کلا افول اسلام سیاسی در منطقه، آمریکا و اسرائیل را تشویق کرده است که دامنه اقدامات تهاجمی خود را گسترش دهند. صدورحکم اخیر دادگاه آمریکا در مصادره محمولات کشتی های ایران به سوی ونزوئلا و اقداماتی نظیر آن نیز به معنی خطرگشوده شدن جبهه تازه ای علیه رژیم ایران است.  

انفجار در تاسیسات نطنز و پارچین و... در عین حال چندنکته مهم دیگر را نیز به نمایش می گذارد:

- این که رژیم قادر نیست حتی از این تاسیسات بسیارحساس هسته ای و با خطرنشت رادیواکتیو حفاظت لازم را به عمل آورد. فرقی نمی کند که از آسمان حمله شده باشد و یا از طریق عوامل داخلی و نفوذی و یا سایبری صورت گرفته باشد.

- یک باردیگر این انفجارات در حساس ترین تاسیسات حفاظت شده نشان داد که دولت های آمریکا و اسرائیل عملا توانسته اند شبکه ها و نهادهای جاسوسی موازی علیه ایران را که از پشتیبانی لجستیکی ماهواره ای و مجازی و شبکه های برون مرزی برخوردارند بخوبی سازمان بدهند. نبردی که سال هاست جریان دارد و عملا تمامی تلاش های رژیم که حتی به حملات کور و اقدام به دستگیری ها و اعدام ها با هدف ایجادترس و یا یافتن سرنخ ها کشیده است، نتوانسته آن ها را منهدم کرده و صفوف خویش را پاکسازی کند، بطوری بارها به شکل تحقیرآمیزی غافلگیرشده است. چنین پدیده ای حاکی از رخنه عمیق بی اعتقادی و نارضایتی در صفوف حساس ترین بخش های امنیتی و نظامی و سایرارگان ها است. البته فرسودگی توان رژیم و فرایندفروپاشی اقتدارآن در حوزه های دیگر هم مشهوداست. مثلا آتش سوزی های گسترده جنگل ها را که اذعان می شود عمدی است شاهدیم و یا بی کفایتی و ناتوانی کاملش در کنترل نرخ ارز و جهش قیمت ها و یا ناتوانی اش در کنترل اشاعه همه گیری کرونا را. در این میان تنها ابزارفعلا موجود رژیم علیه شهروندان بکارگیری سرکوب بیشتر و بگیر و بندها و اعدام و هراس افکنی است که حتی آنها هم با توجه به تشدیدبحران اقتصادی و سونامی تورم و بیکاری و فساد و تشدیدشکاف های درونی و فقدان امید و چشم اندازی در مقابل مردم، قادر نیستند رژیم را در برابرگسترش اعتراضات و شورش ها و قیام های محتمل بیمه کنند. سرکوب در شرایطی که کلیت اقتدار در حال پوسیدگی و فروپاشی است، فراتر از لحظه های کوتاه، اهرم کارسازی نیست و حتی خود می تواند تحت شرایطی به انفجاربیشتر کمک کند.

- در سطح بین المللی هم رژیم با سه برگ بازی می کند: نخست در صدداست که با توسل به تهدیدباصطلاح دکترین هسته ای جدید یعنی کاهش و تعطیل کردن بازرسی ها و بویژه لغوپروتکل الحاقی ( همانگونه که فعلا از تهدید مجلس جدید به لغو آن شروع کرده است و توسط ظریف و سخنگوی وزارت خارجه و دیگرمسئولان نیز بارها به اشکال گوناگونی مطرح می شود) و با حربه تهدید کاستن از فاصله گریزهسته ای، باصطلاح قدرت چانی زنی خود را ارتقاء‌ دهد. برگ دوم، خزیدن بیش از پیش به زیرچترحمایتی چین و روسیه است که با پیمان های استراتژیک و گسترش روابط و دادن امتیازاتی به آن ها و حساب بازکردن روی جهان در حال قطب بندی و در آستانه جنگ سردنوین که در آن گمان می رود انتقال ثقل قطب اقتصادی به سمت چین و شرق آسیا باشد. بی تردید سیاست های یک جانبه ترامپ و موضع انفعالی اروپا تسهیل کننده چنین رویکردی است که خود هسته سفت قدرت هم مدافع و پیش برنده اصلی آن است. برگ سوم آنها نیز چشم دوختن به بحران داخل آمریکا و انتخابات و امکان نوعی سازش و مصالحه در لحظه مناسب است. چرا که اولا روشن شده است که به اروپا در برابرفشارهای آمریکا نمی توانند تکیه کنند و ثانیا زیرفشارسنگین بحران اقتصادی و تنگناهای آن قراردارندکه شتاب فوق العاده ای یافته است و حتی خطرونزوئلایی شدن اقتصادایران به شکل جدی تری مطرح شده است و همه این ها رژیم را در برابرانتخاب گزینه های مهم مرتبط با امربقاء قرارداده است. در چنین شرایطی است که رژیم بار دیگر دارد در موقعیتی قرار می گیرد که حتی به مراتب سخت تر و شکننده تر از مقطعی است که چندسال پیش بدان سبب ناچار شد عقب نشینی کرده و جام زهر بخورد. اکنون منتها با توجه به بی ثبات ترشدن شرایط جهانی و مشخصا نامتعینی وضعیت داخلی آمریکا در حال رصدکردن فرصت مناسبی است تا شاید با بکارگیری حربه تهدیدهسته ای و یارگیری های جهانی در موقعیت بهتری به مذاکره و مصالحه ولو نیم بندی به نشیند.

در این میان مانورهای نخ نماشده و مذبوحانه ای چون قرینه سازی بین شرایط کنونی با شرایط دوره مصدق که توسط ظریف در اجلاس اخیرشورای امنیت ملی اتخاذ شد، بقدری مضحک بود که جز تمسخربیشترداخلی و جهانی برای رژیم به ارمغان نداشت. چرا که اولا برکسی پوشیده نیست که خودروحانیت و شماری از صاحب منصبان مهمی که از قضا از معتمدین همین نظام از کاشانی تا فلسفی و تا بهبهانی ... محسوب می شدند، با دربار و انگلیس و آمریکا در انجام کودتا همکاری و مشارکت داشتند. ثانیا هیچ قرابتی بین موازنه منفی سیاست خارجی مصدق با سیاست خارجی رژیم که با انزوای روزافرون همراه بوده است وجود ندارد. ثالثا هیچ تشابهی بین اقتدارهسته ای تباه کننده امکانات و توش و توان یک کشور و ملی کردن واقعی صنعت نفت دیده نمی شود. برعکس حکومت اسلامی به نحوی فاجعه بار و به شکلی تراژیک- کمیک به اقتصادمنهای نفت در معنای خودویرانگرانه اش که به معنای نابودساختن کل اقتصاد و فراگیرکردن افلاس است معنا بخشیده است. رابعا رژیم حتی پس از پیروزی هم تا آنجا که توانسته از مطرح شدن نام و نشان مصدق جلوگیری کرده و از برگزاری مراسم و یا گردآمدن یاران و طرفداران مصدق جلوگیری کرده است. در چنین حالتی است که اشک تمساح رژیم و برخورد ابزاری اش با کودتا و نام مصدق جز به برانگیختن نفرت عمومی از نظامی که همه چیز در آن براساس سود و زیان و منافع حقیرانه باندهای قدرت سبک سنگین می شود، منجرنشده است. مردم ایران و جهان ذره ای حقیقت در سیاست ها و مانورها و اشک تمساح رژیم نمی بینند.

با این همه سیاست رژیم در داخل هم چنان تشدیدسرکوب و فشرده و قبضه کردن کامل قدرت توسط جناح های تندرو و اصول گراست. چرا که رژیم پی برده است که خطرواقعی از داخل بر می خیزد و تنها راه چاره ماندن را یکدست کردن و تمرکزقدرت و سرکوب می داند، اما خودهمین مساله می تواند با توجه به تشدیدمؤلفه های گوناگون بحران و روندهای بی ثبات کننده منجر به باریک ترشدن پایگاه اجتماعی و فروپاشاندن اقتدارش شده و عملا رژیم را در شرایط طوفانی و بی ثباتی کلی اوضاع داخلی و منطقه ای و جهانی شکننده ترکند و نهایتا با چالش ها و رویدادهای غیرمرتبه با خطرفروپاشی کامل مواجه کند.

پاشنه های آشیل رژیم:

بطورکلی شتاب بخشیدن به شکاف بین شکل تهاجمی سیاست های رژیم و در رأس آن توسط خود خامنه ای و اصرارحتی غیرمعقول وی، با وضعیت و توان واقعی و در حال افول و فرسایش رژیم که سیررویدادها دایما در جهت فروریختن و لاجرم پوک و پوشالی کردن اقتدارش عمل می کند، آن هم در شرایطی که نامتعینی و بی ثباتی روندها وضعیت عمومی جهان را تشکیل می دهد، سیستم قادر نخواهد بود به شکل تاکنونی اش به حیاتش ادامه بدهد. حتی اگر در خارج هم بتواند سازشی ولونیم بند بر قرارکند که در شرایط ضعف روزافزون، حریفان امتیازات بیشتری را هم طلب می کنند، بازهم نخواهد توانست موقعیتش را در داخل تثبیت کند. سوای روندفروپاشی توان اقتصادی اش که بزرگترین پاشنه آشیل کنونی اش را تشکیل می دهد، در عرصه تاکتیک و سیاست همین شکاف روزافزون بین شکل تهاجمی و فقدان پشتوانه لازم سیاسی و اقتصادی در تناسب با آن است که مانع اتخاذیک سیاست و رویکردمعقول در تناسب با وضعیت واقعی شود. این همان پدیده ای است که من پیشتر آن را حرکت و سرعت گرفتن در منطقه کورنامیده ام. توسل به سیاست تهاجمی و مازادتوان، چه در داخل و چه در خارج در شرایطی که قادر به کنترل بحران ها و روندپرشتاب آن ها نیست، به منزله پرش و خیزبرداشتن بهنگامی است که زمین زیرپا خالی می شود، نه تاکتیک و استراتژی سنجیده معطوف به بقاء، که به معنی فراربه جلو و مبادرت به قمارسیاسی و پرریسکی است که با توهم از این ستون به آن ستون فرج است صورت می گیرد. واقعیت آن است که حکومت اسلامی به همراه اقتصاد-سیاسی ویژه اش به بن بست رسیده واین بن بست به دلیل فشارهای داخلی و جهانی و بی ثباتی حاکم بر جهان و فقدان رویکرد متناسب با آن دوچندان آسیب پذیرشده است. پاشنه آشیل دیگررژیم بسته شدن امکان مانور هسته سفت قدرت در فرار از مسئولیت مستقیم در برابر بیلان ورشکسته نظام است که با سنگر گرفتن در پشت باصطلاح بخش انتخابی صورت می گرفته است. اکنون این رهبرهمه کاره نظام است که با یکدست سازی و انتصابی کردن انتخابات و مبسوط الیدکردن کردن شورای نگهبان و دیگرنهادهای انتصابی، در کانون سیبل عمومی قرار می گیرد که این خود به معنی شکننده ترشدن ساختارقدرت است. شکاف بین مسئولیت و اخیتارات در نظام به حداکثرخود رسیده است، که حتی صدای اصلاح طلبان را که با بحران موجودیت دست و پنجه نرم می کنند در آورده است. پیشتر، امثال تاج زاده ها می گفتند که بهتراست با چنین وضعی ریاست جمهوری و رهبری در هم ادغام شوند و خودرهبر برای مدت معینی مسئولیت را بعهده بگیرد. اکنون حتی کسانی مثل موسوی خوئینی ها نیز صدایشان در آمده و خواهان مسئولیت پذیری و پاسخ گوئی شخص خامنه ای به معضلات و ناکامی های فزاینده که آینده نظام را د رمعرض تهدید قرارداده شده اند. در چنین شرایط بحرانی حتی خود یکدست سازی می تواند موجب انتقال شکاف ها و تضادها به درون صفوف اصول گرایان و باصطلاح طبقه سیاسی حاکم شده و خود آن به پاشنه آشیل دیگری برای رژیم تبدیل شود.

در چنین شرایطی که آینده طوفانی بنظر می رسد، آرایش دادن به یک جنبش گسترده توده ای، مبتنی بر استراتژی و تاکتیک معطوف به پیوندبین اعتراضات خیابان که با سونامی گسترش فقر و سقوط اقتصادی و گسترش شتابان به حاشیه پرت شدگی و وقوع حتی نیرومندترآن ها در ادامه موج های قبلی محتمل بنظر می رسد، با جنبش های مطالباتی مؤسسات کارگری و معلمان و پرستاران و دیگر لایه های مزدوحقوق بگیر، که علیرغم همه فشارهای پلیسی و محدودیت های کرونائی اوج تازه ای پیدامی کند و جلب همراهی سایرجنبش ها اعم از جنبش زنان و دانشجویان و با مشارکت فعالین و کنشگران، برای شکل دادن به شالوده و ساختاربندی یک جنبش فراگیر و متکثر حول مطالبات کلان مشترک اهمیت راهبردی دارد؛ تا هم تیغ سرکوب رژیم کند شود و نتواند به سرعت قیام ها و شورش ها و اعتصابات را خاموش کند و هم جنبش ها بتوانند از حالت تدافعی خارج شده و به حالت تعرضی گذرکنند.  

تقی روزبه    ۲۰۲۰.۰۷.۰۴

 

July 04, 2020

آب در خوابگاه مورچگان ( قسمت دوم )

آب در خوابگاه مورچگان ( قسمت دوم )

 

در قسمت دوم این نوشته به اهداف برنامه ای پژاک و مواردی از این سند که لازم به پرداختن به آن است اشاره میکنم.

 

اهداف برنامه ای پژاک

"تعریف سازمان: حزب حیات آزاد کردستان در چارچوب مبانی فلسفی و ایدئولوژیک رهبر آپو و پایبندی به آن بر اساس سیاستی دمکراتیک جامعه را با توجه به نیازها و طلب‌هایش آگاه نموده و سازماندهی می‌نماید. نیروی اساسی توسعه سیاسی‌ـ دمکراتیک و فاکتورهای حیاتی دمکراتیک بوده و پیشاهنگ سازماندهی و مدیریت جامعه دمکراتیک است. ساختار حزب دمکراتیک بوده و تمامی اموراتش قابل نظارت توسط خلق می‌باشد".

 

برای نشان دادن اهداف برنامه ای پژاک، همانگونه که اهداف این برنامه آنرا در" چارچوب مبانی فلسفی و ایدئولوژیک رهبر آپو" بیان کرده است، لازم است ابتدا به چهارچوب مبانی فلسفی و ایدئولوژیک اوجلان و پ ک ک اشاره مختصری داشته باشیم که از کی و چگونه وارد افق و اهداف "حزب کارگران کردستان ترکیه - پ ک ک" شده است. با شکافتن  مبانی فکری نظری و فلسفی اوجلان است که میتوان نقش، عملکرد و اهداف پژاک و نسخه ای که برای کردستان ایران در آستین دارد را توضیح داد.

قبل از پایان بلوک شرق و در دوران دو قطبی جنگ سرد، احزاب متعددی که خود را سوسیالیست بروایت سرمایه داری دولتی بنام کمونیسم شوروی تعریف میکردند به این بلوک تعلق داشتند. احزاب ناسیونالیست کرد در هر چهار بخش، ( ایران، عراق، ترکیه و سوریه ) نیز متاثر از خط مشی و نظرات استالین در خصوص "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش" بودند. اوجلان یکی از مدافعین سرسخت برای تحقق حق تعیین سرنوشت برای کردستان ترکیه و در قامتی وسیع تر دست یابی به  کردستان بزرگ در طرفیت از هر چهار بخش آن بود. بکارگیری اصطلاحات ( باکور بمعنی کردستان ترکیه در شمال، باشور کردستان عراق در جنوب، روژهلات کردستان ایران در شرق و روژآوا کردستان سوریه در غرب)، اساسا بر محور یک کشور آنهم کردستان بزرگ، از ادبیات ناسیونالیست کرد و مدافعین کردستان بزرگ درآندوران است که درادبیات پ ک ک و احزاب ناسیونالیست کرد بکار برده میشود.

بعد از پایان جنگ سرد و فروپاشی سرمایه داری دولتی در روسیه، تمام معادلات سیاسی و خط و جهت گیری احزاب متعلق به کمپ شوروی سابق دستخوش تغییر قرار گرفت و با بحران و بن بست روبرو شدند. احزاب ناسیونالیست کرد همانند دیگر احزاب محلی در مناطق دیگر جهان، حامی خود یعنی بلوک شرق را از دست میدهند و به اصطلاح با پیروزی سرمایه داری بازار آزاد غرب و شکست سرمایه داری دولتی درشرق، احزاب ناسیونالیست کرد نیزههچون برخی از احزاب بنام کمونیست دمکراسی خواه شدند. بعد از گذشت کمتر از یک دهه از این تحول جهانی، اوجلان بعنوان رهبر بلامنازع پ ک ک دستگیر و به زندان افکنده میشود. او در زندان شروع به مطالعه آثار و کتابهای یک نویسنده آنارشیست آمریکایی بنام "ماری بوکچین" میکند و بتدریج تحت تاثیر مبانی فکری و نظری تئوریک او قرار میگیرد. ایده‌های ماری بوکچین جنبش‌های اجتماعی مختلفی را  تحت تأثیر قرار داده‌ است که مورد اخیر آن "کنفدرالیسم دمکراتیک" در افکار اوجلان و پ ک ک و همچنین در کردستان سوریه که در ساختار "کانتونها" شکل گرفته بودند میباشد.

اوجلان در زندان اقدام به نوشتن کتابهایی میکند که متد ناظر و حاکم بر کتابهای او متاثر از همین نظریه پست مدرنیستی و "کنفدرالیسم دمکراتیک" ماری بوکچین است.

از این مقطع است که تحت تاثیر این تحول جهانی، خواست حق تعیین سرنوشت و مسئله استقلال کردستان چه در چهارچوب ترکیه و چه در قامت کردستان بزرگ متشکل از هر چهار بخش کاملا بکنار نهاده میشود و تز و تئوری "کنفدرالیسم دمکراتیک" به افق و اهداف اوجلان و پ ک ک تبدیل میشود. در همین دوران است که اوجلان از زندان امرالی نامه های صلح و آشتی به دولت ترکیه مینویسد و زمزمه پایان دادن به مبارزه مسلحانه نیز اوج میگیرد. اما تمامی نامه ها و پیامهای اوجلان به دولت ترکیه و مقامات درجه اول این حکومت پاسخ منفی میگرند.

 

"کنفدرالیسم دمکراتیک" اوجلان

"کنفدرالیسم دمکراتیک" که در ساختار و اهداف برنامه ای پ ک ک، پژاک و شاخه های دیگر پ ک ک  هم مستتر است را باید قدری شکافت تا به کنه آن پی برد.

"کنفدرالیسم دمکراتیک"، نظریه ای پست مدرنیستی است که قائل به دولت ملت نیست."بوکچین" این نظریه را در ابعاد ماکروتری برای گذار از مدنیت جامعه سرمایه داری مطرح کرده است و آنرا تحت نام کمونارد برای جوامع مختلف عنوان کرده است که نظراتی آنارشیستی است و کاری به کار دولت ندارد و اساسا با اتکا به این نظریه مبارزه با دولت یا دولتها از دستور این مکتب فکری حذف شده است. این نظریه به ناسیونالیسم قومی کرد مربوط نیست اما اوجلان از این نظریه استنتاجات محلی میگیرد و به آن رنگ و جلای کردی داده و آنرا کردیزه کرده است. اوجلان با اخذ این نتایج از این نظریه بر آن است که  پیراهن کنفدرالیسم دمکراتیک بوکچین را به تن بخشهای کردستان بپوشاند و معتقد است که کردها منشا تمدن جوامع کمونهای اولیه بوده و از ابتدا جوامع کمونی اولیه را داشته اند و پدیده ای به اسم دولت موضوعیت نداشته است.

( اینکه پژاک از بدو پیدایش کاری به مبارزه با دولت و حکومت اسلامی نداشته است دقیقا متکی بر این تز و تئوری است که بعدا به آن خواهیم رسید )  اما صورت اصلی مسئله این نیست که گویا با این تغییر در افکار و ایده های اوجلان و تحت تاثیر نظرات یک نویسنده آنارشیست این دگرگونی صورت گرفته باشد. تغییر پایه ای و ریشه ای را باید در تحولات سیاسی اواخر قرن بیست جستجو کرد که با پایان گرفتن افق، اهداف، اشکال و روش مبارزه در میان احزاب و نیروهای سیاسی در کردستان، سنتهای مبارزاتی اواسط دهه قرن بیست دیگر پاسخگوی حل هیچ مسئله ای بعد از گذشت دو دهه از قرن بیست و یک نیست. بنابراین شرایط و موقعیت تاریخی و زمانی، عامل اصلی در ایجاد بن بست، بحران در افق، اهداف و سیاست احزاب ناسیونالیست کرد تعیین کننده است نه تغییر ریل فکری اوجلان و با قورت دادن نظریه آنارشیستی "کنفدرالیسم دمکراتیک" ماری بوکچین برای هر یک از بخشهای کردستان.     

 

اهداف اساسی "کنفدرالیسم دمکراتیک" پژاک

این نظریه که در اهداف برنامه ای پژاک هم قید شده است قائل به این است فدرالیسم های محلی مرکب از هر گونه اعتقاد مذهبی، ملی، باورها، سنن و آداب و رسوم هر قومی را میتوان از پایین در میان مردم منتسب به این باورها در یک ساختار بنام "کنفدرالیسم دمکراتیک" به اجرا درآورد.

بر اساس این نظریه که اوجلان آنرا از بوکچین هضم کرده است، پژاک هم آنرا بعنوان نسخه ای در اهداف برنامه ای اش پیچیده و در قبال دولت میگوید: "محدودنمودن و متحول‌ساختن نقش و اختیارات نظام جمهوری اسلامی ایران و دمکراتیزه کردن آن در چارچوب چهار رفرم بنیادین در دولت، ملت، جامعه و شهروند و رساندن دولت به سطح نهادی مدیریتی که جوابگوی خدمات همگانی و حفظ امنیت عمومی جامعه بوده و مظهر اتوریتة‌ عامه باشد".

بر اساس این نظریه و اهداف، پژاک کاری به تغییر یا مبارزه با جمهوری اسلامی ندارد بلکه میخواهد نقش و اختیارات همین نظام اسلامی حاکم بر ایران را بقول خود محدود و متحول سازد.

تلاش پژاک در جریان انتخابات های حکومت اسلامی، تبلیغ برای شرکت در آنها و نهایتا کشاندن مهره هایی به موقعیتها و پستهایی در نهادهای رژیم اسلامی، درست با اتکا به همین "اهداف اساسی" در دستور کار پژاک قرار میگیرد که چیزی شبیه به "ه د پ" در ترکیه را در رابطه با کردستان ایران سرهم بندی بکند. این یعنی همان تز، "محدودنمودن و متحول‌ساختن نقش و اختیارات نظام جمهوری اسلامی" که در اهداف برنامه ای اش قید شده است.

این نظریه نه در جامعه ای همچون کردستان ایران بلکه حتی برای شرایط و موقعیت و آینده تحولات  سیاسی در کردستان ترکیه هم بی معنی است. بر اساس همین تئوری و نظریه است که نزدیک به دو دهه اخیر پ ک ک در مبارزه اش کاری برای از میان برداشتن دولت ترکیه در دستور نداشته است. با بمیدان آمدن این نظرات و این مبانی فکری برنامه ای، سالهاست که مسئله "حق تعیین سرنوشت" و تاسیس "کردستان بزرگ" دود شده و به هوا رفته است.

تغییرات سیاسی در شرایط و تحولات بعد از فروپاشی بلوک شرق تنها پ ک ک را برای از دستور خارج ساختن "حق تعیین سرنوشت و استقلال ناگزیر نکرد بلکه احزاب سنتی تر در کردستان ایران نیز آنرا بایگانی کردند و پروژه بند و بست با جمهوری اسلامی آخرین مورد از تلاش احزاب ناسیونالیست کرد بود که چیزی عایدشان نشد.

راه حل مسئله کرد نیز در اهداف برنامه ای پژاک اینگونه فرموله شده است: "حل مسئله کرد در چارچوب کنفدرالیسم دمکراتیک خلق کرد بدون تغییر در مرزهای رسمی موجود" عنوان شده است.

ترجمان حل مسئله کرد برای پ ک ک و پژاک در کردستان ایران این است که اگر در فردای سرنگونی جمهوری اسلامی بفرض مردم کردستان در یک رفراندوم همگانی بخواهند رای به جدا شدن بدهند، پژاک این حق را به مردم نخواهد داد چرا که حل مسئله کرد را بدون دست بردن برای تغییرات مرزی با زور اسلحه به مردم تحمیل خواهد کرد.

از این رو است که اوجلان و پ ک ک معتقد به این هستند که بدون دست بردن برای قدرت سیاسی میشود کمونهایی مرکب از مردم هر منطقه و با ملقمه ای از آیین، قومیت، و غیره را در یک کاسه و از پایین سازمان داد و به این شکل "کنفدرالیسم دمکراتیک" را با بر سرکار بودن حکومت اسلامی متحقق کرد.

پ ک ک و پژاک پا را از این فراتر گذاشته و میخواهند ایده و نظریه  "کنفدرالیسم دمکراتیک" یا همان پست مدرنیسم را حتی در منطقه خاورمیانه رواج دهند. اهدافی که بر اساس آن، جدولهایی از قوم، قبیله، مذهب، فرهنگ و غیره را در کنار هم باید چید.

این اهداف بشدت ارتجاعی، تلاشی است برای بازگرداند نه تنها انسانیت بلکه بازگرداندن مدنیت به دوران قوم و قبیله، طایفه و عشیره گرایی.

 

موخره

در این نباید کمترین تردیدی داشت که اهداف، افق و آرمانهای کمونیستی، برابری طلبانه و انسانی مردم در کردستان ایران پیشینه ای ریشه دار دارد. پیشینه ای که بسیار فراتر از تاریخ موجودیت پ ک ک است . چپ اجتماعی در جامعه کردستان قوی تر از آنست که با تز و تئوری قوم و قبیله و مذهب که در کمتر از دو دهه گذشته بنام پژاک و بعنوان لنگرگاه حکومت اسلامی پا بدوران گذاشته است، بتوان آنرا عقب زد. چپ و کمونیسم در کردستان با جنبش کارگری و دیگر جنبشهای رادیکال، برابری طلب و انسانی در سراسر ایران خود را معنی میکند. پروژه پژاک - پ ک ک ممکن است برای این جنبش عظیم اجتماعی مزاحمت ایجاد کند اما با بزیر کشیده شدن حکومت اسلامی از طریق انقلاب مردم، پروژه پ ک ک در قامت پژاک هم تاریخ مصرفش بپایان میرسد.

 

١٤ تیر۱۳۹۹

 ٤ ژوئیه ۲۰۲۰

 

 

 

 

درمورد مطلب اسد گلچینی و بهرام مدرسی به نام "کمیته های کمونیستی جنبشی"

درمورد مطلب اسد گلچینی و بهرام مدرسی به نام "کمیته های کمونیستی جنبشی"


اخیرا رفقا اسد گلچینی و بهرام مدرسی مطلبی را با عنوان "کمیته های کمونیستی جنبشی" منتشر کرده اند. این نوشته کپی  بسیار خلاصه شده ای از بحثی است به نام "طبقه کارگر و تحزب کمونیستی" که در ۲۰ نوامبر ۲۰۱۰ ، ده سال قبل در یک سمینار توسط رفیق کورش مدرسی ارائه شده است. آن بحث همانوقت توسط رفقایی در حزب حکمتیست از جمله رفقا: رحمان حسین زاده، حسین مرادبیگی ( حمه سور)،رضا دانش، بهزاد جواهری، فاتح شیخ، نقد شد و جا نیفتاد و به حاشیه رفت. اسد گلچینی و بهرام مدرسی در این نوشته بیهوده میخواهند این بحث غلط و به حاشیه رفته را دوباره احیا کنند. در این رابطه من بخش دوم نقد مفصل رفیق رحمان حسین زاده در نقد بحث کورش مدرسی که همانوقت ۹ سال قبل در ماه مه ۲۰۱۱ ارائه شده است، باز تکثیر میکنم. ( از آنجا که نقد رحمان حسین زاده مفصل است، برای رعایت وقت خوانندگان بخش دوم را که مشخصا به نقد "جنبش کمیته های کمونیستی" کورش مدرسی پرداخته و به موضوع امروز مربوط است منتشر میکنم). در صورت ضرورت کل آن نوشته و حتی سعی میکنم همه آن مطالب انتقادی رفقایی که اشاره کردم، قابل دسترس کنم. واضح است نقد رحمان که در پایین مطالعه میکنید، فاکتها و فرمولبندیها و نحوه ارائه شفاهی و بعدا مکتوب شده آن، مهر فضای سیاسی یک سمینار حزبی در ۹ سال قبل را بر خود دارد.   


محسن حسینی


۴-۱۱-۲۰۲۰ 

 

تفاوتها

 

طبقه کارگر و تحزب کمونیستی یا طبقه کارگر و سازمان ائتلافی چپ

(نقدی بر مبحث طبقه کارگر و تحزب کمونیستی از رفیق کورش مدرسی)

 

 

رحمان حسین زاده


توضیح: نوشته زیر بر اساس سخنرانیای علنی تنظیم و تکمیل شده که تشکیلات بریتانیای حزب در روزبیست و یکم مه ۲۰۱۱ برای سخنران برگزار کرد. لازمست اشاره کنم در جریان مکتوب کردن و بازنویسی و با حفظ همان مضمون و محتوای سخنرانی، اما جنبه هایی تکمیلتر شده است. به طور مشخص تیتر مباحث مورد نظر و جنبههای توضیحی در جمعبندی فشرده بخش دوم اضافه شدهاند. به همراه متن کتبی، فایلهای صوتی این سخنرانی هم قابل دسترس است.

رحمان حسین زاده

اول ژوئن۲۰۱۱

مقدمه

به همه شما خوشآمد میگویم و با تشکر از تشکیلات بریتانیای حزب که این جلسه را ترتیب دادند. عنوان مبحث، چارچوب نقد و بحث من را مشخص میکند. مبحثی که مورد بررسی و نقد من است، قبلاً درتاریخ ٢٠ نوامبر ٢٠١۰ در انجمن مارکس – حکمت از جانب رفیق کورش مدرسی ارائه شده است. بحث رفیق کورش ابعاد متنوعی دارد، و طبعاً من به همه ابعاد آن نمیپردازم. در نتیجه محورهایی را انتخاب کردم که نظرات ونقد خودم را بر آنها متمرکز کردهام. در این مبحث من به این محورها میپردازم:

۱- مشاهده مشترک: شکاف بین کارگر و کمونیسم ٢- تفاوتها :تبیین علت جدایی تاریخی جنبش کارگری و کمونیستی ۳- چپ ایران: معضل معرفتی، اخلاقی یا انتخاب سیاسی، طبقاتی ۴- چپ بورژوایی: شیفت کردن و یا ایزوله کردن ٥- کمونیسم پرولتری یا بورژوایی کدامیک باید جواب دهیم. ٦- حزب حکمتیست و موانع کارمان ٧- جمعبندی فشرده بخش اول ٨- کمیته کمونیستی: ایده و طرح جدید رفیق کورش ٩- سازمانیابی کمونیستی را از کجا میگیریم؟ ۱۰- کمیته کمونیستی یک جنبشی و یک حزبی یا کمیته کمونیستی چند جنبشی و چند حزبی ۱۱- سازمانیابی کمونیستی : تفاوت دوران لنین و حکمت ۱٢- تئوریزه کردن جایگاه روشنفکران مارکسیست ۱۳- جنبش کمیته کمونیستی یا آکسیونیسم غیر عملی ۱۴- جمع بندی فشرده بخش دوم و چه باید کرد. ۱٥- پاسخ به اظهار نظر رفقای شرکت کننده


بخش اول

.....

بخش دوم :

٨- کمیته کمونیستی: ایده و طرح جدید رفیق کورش

در ادامه کورش در بخش دوم بحثش به ایدههای جدید و طرح جدیدی در مورد کمیته کمونیستی میرسد. بحثش انسجام دارد، اما غلط است. و در سطوح مختلفی با آن اختلاف جدی دارم. اولاً بر عکس تصوری که استنباط میشود، این مبحث جدید رفیق کورش در ادامه سیاست مصوب تاکنونی ما بر مبنای مبحث "سیاست سازماندهی ما در میان کارگران" رساله منصور حکمت نیست و حتی در ادامه دو مبحث قبلی خود کورش در سمینار ٢۰۰٦ و بعداً جمعبندی دو سالهاش در باره کمیتههای کمونیستی هم نیست. این دو بحث قبلی کورش درچارچوب سیاست سازماندهی میگنجد، مشخصاً بر اساس سمینار ٢۰۰٦ خود او مصوبه رسمی داریم. اما این بحث جدیدش در آن چارچوب نیست و اتفاقاً نمیشود دو بحث قبلیاش را به عنوان ضمیمه این بحث فرض گرفته باشد در آن سمینار معین و در این ادبیاتی که منتشر میشود یک بحث پایهای با یک نتیجه گیری خیلی تقلیل گرایانه و محدود ارائه شده است.

٩- سازمانیابی کمونیستی را از کجا میگیریم؟

محور دیگری که اختلافم با آن جدی است این است که سازماندهی کمونیستی را کجا میگیریم. در قسمت دوم بحث رفیق کورش چه زیر سر تیتر "کمیتههای کمونیستی- از کجا باید آغاز کرد" و بعداً زیر سر تیتر "رابطه این کمیتهها با احزاب چپ و با خطهای موجود در چپ" حجم بالایی به نقش چپ موجود در ایجاد و حضور در فعالیتی که ظاهراً باید منجر به کمیته کمونیستی شود، اختصاص داده شده است. وزن چپ موجود، چپ بورژوایی که آنها هم در پروژهی اساسی مثل کمونیستی شریک باشند، خیلی بالاست و این خیلی غلط است. ما ایجاد سازمانیابی کمونیستی و کمیتههای کمونیستی را با چپ بورژوایی ایران شروع نمیکنیم و شریک نمیشویم. نفس تیتر و ایده "رابطه این کمیتهها با احزاب چپ و با خطهای موجود در چپ" نه تنها جایی ندارد و موضوعیت ندارد، بلکه سنت چپ و خود چپ را در این پروژه باید طرد کرد. اساس سیاست سازماندهی ما در میان کارگران بر طرد چپ و سنت چپ استوار است. در صورتیکه در کمال ناباوری رفیق کورش دو نتیجهگیری دیگری از رابطه کمیته کمونیستی و چپ دارد. مینویسد این کمیتهها ۱- هم رابطهی خطی و سیاسی میتوانند داشته باشند. ۲- از آن بدتر میتوانند ارتباط سازمانی هم داشته باشند. این غلط اندر غلط است. پس آن صف متمایز از چپ بورژوایی چه شد. دود شد و هوا رفت؟! این نتیجهگیری از آن تبیین اولیه رفیق کورش در مورد چپ ناشی میشود، که وقتی نقدش به افق و تصویر و پرچم سیاسی و بورژوایی چپ کم رنگ میشود، راه برای این باز میشود که چپ بورژوایی هم میتواند در چارچوب سازمانیابی کمونیستی تغییر کنند، راه پیدا کنند وشریک شوند. طبعاً از چپ این انتظارمطرح میشود که خود را اصلاح کنند و شیفت کنند. از نظر من چنین انتظاری توهم است. ما سازمانیابی کمونیستی را از متحزب کردن کمونیسم طبقه کارگر و گرایش کمونیستی آن شروع میکنیم و نه چپ.

۱۰- کمیته کمونیستی یک جنبشی و یک حزبی یا کمیته کمونیستی چند جنبشی و چند حزبی؟

ایجاد کمیتههای کمونیستی طبق طرح جدید رفیق کورش که بقیه چپ هم میتوانند سهیم باشند، کمیته جنبشی توجیه میشود. این توجیه گمراه کننده است. برعکس این شیفت کردن به کمیته چند جنبشی و چند حزبی است و به شدت غلط است. این در تقابل با سنت کمونیستی ما است. بگذارید اینجا به صفحه اول سیاست سازماندهی ما در میان کارگران مراجعه کنیم " اما نکته مهم اینست که این رادیکالیزه شدن باید تا حد یک گسست همه جانبه از تفکر و سنتهای چپ غیر پرولتری ایران ادامه پیدا کند. در واقع باید در قطبی دیگر بر مبنای یک بنیاد طبقاتی متفاوت، یک کمونیسم کارگری در ایران شکل بگیرد. این کمونیسم کارگری نمیتواند صرفاً به اصلاحات و تعدیلاتی در تفکر سیاسی و عمل مبارزاتی چپ سنتی بسنده کند. این چپ در مجموع جناح چپ طبقات دیگر بوده است. تقکر خود، نگرش سیاسی و اهداف و روشهای عملی خود را از افق سیاسی و زیست اجتماعی طبقات دیگر گرفته است. جدایی کمونیسم از این چپ باید یک جدایی قطعی باشد. میراث چپ غیر کارگری، یعنی جناح چپ بورژوا- دمکراسی و بورژوا- رفرمیسم در ایران را باید به طور کامل بدور افکند. اینجا صحبت بر سر افکار و باورها نیست. در واقع از توصیف مشخصات عقیدتی مارکسیسم انقلابی تا بنیاد نهادن یک کمونیسم کارگری در صحنه جامعه راه بسیار درازی است. اینجا صحبت بر سر شکل دادن به یک عمل اجتماعی متفاوت توسط یک طبقه اجتماعی است" صفحه اول مبحث سیاست سازماندهی در میان کارگران – منصور حکمت.

واضح است این بحث کمیته کمونیستی جدید رفیق کورش نقطه مقابل شروع سیاست سازماندهی کمونیستی ما در میان کارگران است. من هم صد چندان تاکید میکنم چپ و سنت چپ موجود امثال کومهله و حزب کمونیست کارگری و راه کارگر و اقلیت و اکثریت و غیره را باید طرد و منزوی کرد. کمیته کمونیستی با چنین چپی نمیتواند رابطه خطی و سیاسی و رابطه سازمانی داشته باشد. اگر داشته باشد هر چی هست، کمیته کمونیستی نیست. بلکه کمیته رنگین کمانی و چند جنبشی و چند حزبی است و این خلاف تلاش چندین ساله ما برای جدا کردن سنت خود از چپ بورژوایی است. این اتفاق بیفتد، دود شدن کل سنت کمونیستی ما و ائتلاف با چپ آن هم نه در مسائل تاکتیکی بلکه در فعالیت پایهای کمونیستی است. آنوقت که در این کمیتهها ی چند خطی و چند جنبشی بحث و جدال پیش میآید، راه حل رفیق کورش تصمیم با اکثریت و اقلیت است و یا توصیه اخلاقی اتکا به عقل سلیم اعضای کمیته. مثالی بزنم، سال ٢۰۰۰ مقطعی که برای آزادی محمود صالحی کمپین را شروع کردیم، راه کارگر هم اعلامیه داد حصرخانگی منتظری باید لغو شود. تصور کنید کمیته کمونیستی از نوع جدید مد نظر رفیق کورش به وجود آمده و هم خطهای راه کارگر و حزب حکمتیست در آن حضور دارند. آن کمیته فراخوان هر دوی ما به دستش میرسد و با هم جدل میکنند. کدام سیاست را سیاست خودشان بکنند؟ فرض کنید با اکثریت، رفیق کمونیست ما باید برود دنبال اینکه حصرخانگی منتظری و الان موسوی و کروبی لغو بشود؟ به نظرم رفیق کمونیست ما سخت است با فشار اکثریت آن کار بیربط به کارگر و کمونیسم راانجام دهد! یا فرض کنید اکثریت چنین کمیتههایی اگر در جریان سبز با رای اکثریت و اقلیت تصمیم میگرفتند در جنبش سبز شرکت کنند، رفقای کمونیست ما میبایست تابع اکثریت باشند و شرکت کنند؟. واضح است غلط است و مخدوش کردن خطوط سیاسی است. معلوم است صورت مسئله غلط و وارونه است. چپ بورژوایی جایی در سازمانیابی کمونیستی ندارد.

خود رفیق کورش متوجه است که این نوع کمیتهها پر از تناقض و کشمکش درونی خواهند بود. میخواهد با فرمول اکثریت و اقلیت و یا توصیه عقل سلیم کمیته مشکل را حل کند و این راهش نیست و در عین حال متوجه خطرات جدی امنیتی مقابل چنین کمیتههایی است، بخش مفصلی از نوشتهاش را به رهنمودهای فنی- امنیتی و فن مبارزه با پلیس اختصاص داده است و واضح است این مشکل گشا نیست. سیاست سازماندهی ما در برخورد روشنی به ایجاد کمیته کمونیستی حزبی در شرایط مساعد را ترسیم کرده است. ما باید به آن نوع ایجاد کمیته کمونیستی بچسبیم. در بخش چه باید کرد و پایانی به آن برمیگردم.

۱۱- سازمانیابی کمونیستی: تفاوت دوران لنین و دوران حکمت


در بحث کمیته کمونیستی رفیق کورش به تجربه دورهی لنین برگشته است. کورش میگوید تحزب کمونیستی در دوره لنین با مارکس فرق داشت. من هم معتقدم فرق داشت. در مورد دوره ما هم میگویم دوره حکمت هم با دوره لنین فرق داشت و دارد. از جمله درست است لنین با جامعه مختنق زده روسیه روبرو بود. اما ابعاد اختناق در روسیه با ابعاد اختناق در جمهوری اسلامی فرق داشت و محدودتر بود. این را کورش در سمینار ۲۰۰٦ خودش نوشته است. میگویم آن زمان استالین و یا کامنف عضوکمیته مرکزی و آدمهای رده اول حزب بلشویک را میگرفتند و تبعید میکردند. در صورتیکه عضو ساده ما را اگر دستگیر کنند، اعدام و یا درب و داغان و فراریش میدهند. و این تفاوت در اختناق تاثیر میگذارد در نحوه سازمانیابی و به هر درجه اختناق کمتر باشد، امکان سازمانیابی متمرکزرا فراهم میکند. فرق دیگر اینست دوره لنین حدود صد سال قبل آن سطح از امکانات ارتباطی، رادیو، تلویزیون، و تلفن و انترنت ... که امروز وجود دارد، وجود نداشت. در سازمانیابی ما بود و نبودشان تاثیر میگذارد. در شرایطی که در دوره لنین ارتباطات از این به آن شهر هم خیلی کُند و سخت و چند ماه از هم خبر ندارند و تازه لنین و بخشی از رهبری حزب بلشویک در تبعیدند و به آسانی به اعضا و کادرهایشان دسترسی ندارند، لازم دیدهاند، زودتر سازمان متمرکز و هرمی و به این اعتبار کمیته کمونیستی درست کنند که در سطح محله و منطقه و کارخانه کل تشکیلاتشان را هدایت کند، ادبیات به دست آنها برساند و به رهبری وصل کند. به علاوه در آن دوره به دلیل ادغام بودن جنبش بلشویکی در جنبش کارگری مشکل سبک کاری و بروز کار غیر اجتماعی را نداشتند. این مولفهها اجازه میداد، زودتر کمیته کمونیستی درست کنند. با آن دورهی آنها منطبق بود. دوره منصور حکمت فرق میکند.

سازمانیابی کمونیستی که ما شروع کردیم بعد از انقلاب ٥٧ است. منصور حکمت هم بر اساس شرایط و تجربه دوره خودش تئوری تحزب و سازمان خود را ارائه کرد. اولین مسئله بحث سبک کار کمونیستی بود که کمونیسم موجود ایران ربطی به طبقه کارگر نداشت، نه تنها افق و تصویر سیاسی خرده بورژوایی بود، سبک کار هم خرده بورژوایی بود. یک بحث اساسی کمونیسم ما ودر راسش منصور حکمت تدوین بحث سبک کار کمونیستی در مقابل سبک کار خرده بورژوایی بود و نتایجی برای ما داشت که برای دوره لنین موضوعیت نداشت. بعد ما با جمهوری اسلامی هار و سرکوب سی خرداد و سرکوب سیستماتیک و صدها هزار اعدام و اعدامهای زندانیان سال ٦٧ روبرو بودیم و تا حالا هم سرکوب خشن را داریم. در آن شرایط تضمین امنیت و ادامه کاری با دوره لنین بسیار متفاوت بود. نمیشد زودرس سازمان هرمی و متمرکز درست کرد. چون قبل درست شده بودند و جمهوری اسلامی همه را نابود کرد و فعالینش را کشت. در نتیجه علاوه بر ضرورت سبک کار کمونیستی در طبقه کارگر و سبک کار اجتماعی متکی بر روابط و مکانیسم طبیعی و محافل میبایست شدیداً امنیت هم تامین میشد . میبایست عنصر تناسب قوا را به شدت رعایت کرد. در نتیجه علاوه بر سبک کار کمونیستی وسازمانیابی درونی کمونیستی و همه اینها، بحث سازماندهی منفصل پیش آمد. گفتیم فعال کمونیستی، کادر کمونیستی و حوزه کمونیستی ما لازم نیست موازی با هم در ارتباط باشند چون ضربه میخورند و باید به مرکز وصل باشد. طبعاً بر خلاف دوره لنین ابزارهایی برای تامین چنین رابطهای داشتیم. رادیوداشتیم. تبلیغات شفاهی میرفت. آمد و رفت و دیدار بود و الان امکانات ارتباطی سریعتر و مهیاتر داریم. با وجود آنها راندمان کارمان خیلی کند بود. خیلی لاک پشتی بود بر اساس سیاست سازماندهی منفصل، اما سالها کار کردیم و ضربه نخوردیم، لطمه نخوردیم و نهایتاً حاصلی داشت .در کردستان و درسراسر ایران حاصلی داشت، حاصل کم بود یا زیاد، اما منطبق با اوضاع و تناسب قوا بود. در نتیجه این تئوریها و استنتاجات منصور حکمت که به کاملترین شیوه و موجزترین در مباحث "سیاست سازماندهی ما در میان کارگران" فرموله شده مناسب حال ما و باید مبنای کار ما باشد. اولاً بعد سبک کاریش کمک میکند عجین شویم در جنبش طبقه کارگر و دوماً حفظ امنیت سازمان کمونیستی و کمیته کمونیستی با رعایت تناسب قوا و تشخیص درست تناسب قوا تامین میکند. گفتم تجربه چند سال گذشته در ایجاد کمیتههای کمونیستی در دانشگاه به ما میگوید عجله کردیم. هنوز تناسب قوا به اندازه کافی برای ایجاد سازمان هرمی و متمرکز آماده نبود. از من می پرسی اشتباه این یا آن رفیق ضرباتی که خورده شد، را توضیح نمیدهد. تناسب قوا را درست تشخیص ندادیم. باید درس گرفت و در ادامه کار تناسب قوا را درست بسنجیم. و در این رابطه اجازه بدهید به نحوه برخورد راهگشای منصور حکمت در مبحث سیاست سازماندهی به شرایط ایجاد کمیته حزبی و من به آن اضافه میکنم کمیته کمونیستی حزبی برگردیم. " با گسترش نفوذ ما و به ویژه با بهبود اوضاع امنیتی، این ماتریال انسانی و تشکیلاتی به کمک ما کمیتههای حزبی را ایجاد و اعلام خواهد کرد. ... بنظر من مهمترین شاخص این خواهد بود که ادامه کاری این کمیتهها پس از اعلام موجودیت چگونه خواهد بود. فکر نمیکنم لازم باشد ما در ایجاد و اعلام این کمیتهها هیچ عجلهای داشته باشیم. آنچه مهم است این است که طیف وسیع و صاحب نفوذی از کارگران رادیکال و سوسیالیست وجود داشته باشند که خود را با این حزب سیاسی تداعی میکنند. هنگامی که شرایط برای کار حزبی گسترده فراهم شود، کمیتههای حزبی بسیار سریع بوجود خواهد آمد، مشروط بر اینکه امروز هر دو، یعنی هم حزب و هم این طیف فعالین، بدانند که جزئی از یک واقعیت حزبی و مبارزاتی واحد هستند. نباید کمیتههای حزبی را به طور زودرس و تصنعی و فقط با ابتکار بالا ایجاد کرد. در پیدایش شرایط مساعد، یک فاکتور اوضاع امنیتی است و فاکتور دیگر توانائی کارگران رادیکال و سوسیالیست در ایفای نقش خود به عنوان رهبر و آژیتاتور در شرایط جدید است. اگر شما کمیتهای تشکیل بدهید که از فردایش بخش زیادی از نیرویش را صرف امور درون حزبی و گزارشدهی و غیره بکند بهتر است اصلا اینکار را نکنید. کمیته حزبی را هنگامی تشکیل بدهید که این کمیته بتواند اساساً به عنوان رهبر مبارزه کارگری در بیرون حزب ظاهر شود" از رساله  سیاست سازماندهی ما در میان کارگران از منصور حکمت

در نتیجه به عنوان نتیجه گیری از این بحث سیاست سازماندهی فکر میکنم، اگر تناسب قوا به اندازه کافی مساعد نیست نباید زودرس کمیته کمونیستی را درست کرد. ضربه میخوریم.

۱٢- تئوریزه کردن جایگاه روشنفکران مارکسیست

یک مسئله نادرست دیگر در بحث کورش تئوریزه کردن نقش عنصر روشنفکر مارکسیست در تحزب کمونیستی و در کمیتههای کمونیستی است. این هم یک الگوبرداری خشک از دوره لنین است. به نظرم در دوره لنین کمیته کمونیستی مشابه کمیته نینا ایجاد میشد. اکثرشان بیسوادند، حتی نمیتوانند کتاب و جزوه و ادبیات کمونیستی را مطالعه کنند. طبیعی است که تاکید کنند، یک عنصر مارکسیست و روشنفکر باشد و سواد داشته باشد، لازمست عضو آن کمیته باشد، آگاهگری و روشنگری بکند، امکان مطالعه و دسترسی به ادبیات و کتاب و جزوه را برایشان فراهم کند. دوره ما چنین نیست. همه میدانیم بخش ساده کارگری، کارگر ساختمانی و نانوایی و کوره پزخانه هم دیپلم دارند، کارگر صنعتی و ماهر اکثرشان لیسانس دارند؟ خود مطالعه میکنند و آگاهند. نیازی به روشنفکر ندارند تا شرایط مطالعه و ترویج را برایشان فراهم کند. به علاوه آنجا که کورش این مسئله را تئوریزه میکند، بردن آگاهی کمونیستی را به میان طبقه کارگر به نقش روشنفکران گره میزند، مسئله انتقال تئوری به میان توده کارگر و دو قطبی تئوری – تودهها را زنده میکند که به نظرم غیر مارکسیستی و نادرست است. چون درک مانیفست کمونیست و کمونیسم کارگری ما هم این نبوده که کمونیسم درون طبقه کارگر فقط اعتراض خودبخودی درون طبقه کارگر علیه سرمایهداری است. برعکس کمونیسم درون طبقه کارگر قبل از مانیفست کمونیست از میان همان کارگران کمونیست و فعالین کارگری نظریهپرداز و سیاستگذار و کسانی را داشته که تبیین و جهانبینی خود را داشته و به قول معروف تئوری و نظریه کمونیستی نتراشیده و نخراشیده داشتهاند. کارگر آلمانی وایتلینگ یا کابه از فرانسه تنها دو موردند، که بارها مورد اشاره قرارمیگیرند. آگاهی کمونیستی را به میان طبقه کارگر بردهاند. برخورد کورش به این مسئله تئوریزه کردن نقش انحصاری روشنفکران در رابطه با مارکسیسم و در میان طبقه کارگر است که غلط و غیرمارکسیستی است.

۱۳- جنبش کمیته کمونیستی یا آکسیونیسم غیرعملی

در مبحث رفیق کورش "جنبش کمیته کمونیستی" مورد تاکید قرار گرفته و فراخوان داده شده است. من اگر فعال کمونیست ۴- ٥ سال قبل دانشگاه باشم، میپرسم چند سال قبل در محیط دانشگاه کمیتههای کمونیستی درست کردیم و فعالیتهای مهمی را هم انجام دادیم. اما چون تناسب قوا را درست تشخیص نداده بودیم، زودرس از جمع طبیعی خود به کمیته کمونیستی شیفت کردیم، ضربه خوردیم. حال سئوالم از شما رفقای فراخوان دهنده به جنبش کمیته کمونیستی اینست، چه ارزیابی از تناسب قوای کنونی دارید؟ آیا درس مهم از تجربه دوره گذشته ما و آن ضربه خوردنها ما را به "جنبش کمیته کمونیستی میرساند؟" با کدام ارزیابی به طرح "جنبش کمیته کمونیستی" رسیدید که تازه احزاب چپ موجود مجازند در صدد آزمایش برقراری رابطه خطی و سیاسی و تشکیلاتی با آنها باشند؟ به امنیت این کمیتهها فکر کردید؟ اگر بر مبنای سیاست سازماندهی مصوبتان حرکت کنید، این فراخوان غلط است. میشود قبل از "جنبش کمیته کمونیستی" اقدامات و فعالیتی در زمینه "جنبش محافل کمونیستی " که قاعدتاً باید کمیتههای کمونیستی بر بستر آنها شکل بگیرند، به ما نشان دهید.؟ میشود نشان دهید این تکرار نوعی آکسیونیسم آنهم در عرصه سازماندهی کمونیستی نیست؟

به نظر من این فراخوان در این تناسب قوا چیزی جز آکسیونیسم و اقدامی غیر عملی نیست. درس مهم دوره گذشته اینست نباید بیگدار به آب زد و در این زمینه باید سنجیده عمل کرد.

۱۴- جمعبندی فشرده بخش دوم و چه باید کرد؟

الف - با تکیه به بحث مفصلی که ارائه کردم، در رابطه با علل معضل بیتاثیری کمونیسم و سیاست کمونیستی در جنبش طبقه کارگر و جدایی تاریخی جنبش کمونیستی و کارگری از هم، تبیین و تحلیل و احکام رفیق کورش غلط است. اولاً : برای حل این معضل نقطه عزیمتش چپ به طور کلی، نقد آن، توهم به تغییر و شیفت کردن آن است. دوماً نقدش از چپ بر افق و تصویر بورژوایی آنها و انتخابهای سیاسی و طبقاتی آگاهانهای که کردهاند، متمرکز نیست، بلکه نقدش تنزل پیدا کرده به معضل معرفتی، اخلاقی چپ از سرمایهداری و جامعه و مفهوم اجتماعی و این غیر مارکسیستی است. با تبیین جا افتاده و پایهای کمونیسم کارگری حکمت در میان متفاوت است. تمایز سیاسی تاکنونی کمونیسم ما با چپ را مخدوش میکند، ما را به دامن چپ برمیگرداند. خواه ناخواه چپ بورژوایی را به موئتلفین ما تبدیل میکند، کاری که در رابطه با کمیتههای کمونیستی از آن نتیجه گرفته است و غلط است. به نظرم ما باید به تبیین و تحلیلهای درست و پایهای کمونیسم کارگری حکمت و به شکل دادن به صف تماماً متمایزاز چپ کماکان تاکید کنیم. به جنبش متمایز کمونیستی کارگری خود بچسبیم. و مهمتر حتی اگر کمیتههای کمونیستی را درست هم نتیجه گیری کنیم، جوابی تقلیل گرایانه به پایان دادن به جدایی بین جنبش کارگری و کمونیستی است. برای پر کردن این معضل تاریخی به کل جهان بینی و تئوری و سیاست و پراتیک و تحزب کمونیسم کارگری باید اتکاء کرد.


ب‌ - سیاست و طرح جدید کمیته کمونیستی رفیق کورش در این مبحث ما را با احزاب چپ موجود بورژوایی نه در قطب اجتماعی متفاوت، بلکه شریک میکند. این کمیتهها را به سازمان ائتلافی چپ تبدیل میکند. بر خلاف تصوری که ایجاد شده، این طرح قرار دادن کمیته جنبشی در مقابل کمیته حزبی نیست. بلکه تئوریزه کردن غلط کمیته چند جنبشی و چند حزبی در مقابل کمیته یک جنبشی و یک حزبی ما است. این عقب گرد جدی به تلاش تاکنونی ما برای ساختن پایههای تحزب کمونیستی به دور از افق و تصویر و سیاست و سنت چپ موجود است. نباید اینکار را بکنیم. مهمتر این طرح ذهنی و اصلاً عملی نیست. کمیته کمونیستی مرتبط سیاسی و سازمانی با خطوط مختلف چپ مطلقا عملی نیست و توهم است.

ج‌ - در مقابل کماکان باید به سیاستهای مصوب تاکنونی حزب تاکید کنیم. سیاست سازماندهی ما در میان کارگران و کمیتههای کمونیستی منتج از آن که در سال ٢۰۰٦ تدقیق شده است، مبنای کار ما است. اگر کسی فکر میکند، آن مبانی کار جوابگو نیست، اول ثابت کند، چرا آن اسناد و آن مبانی جوابگو نیستند؟ از نظرمن کماکان جوابگو هستند، که من رئوس پایهای آن را در زیر یادآوری میکنم. که عبارتند از :


د - نقطه شروع کار کمونیستی ما نه از چپ، بلکه از کار فشرده با گرایش کمونیستی درون طبقه کارگر شروع میشود. آنجا هم کار ما ابتدا از سر ساختار و سازمان شروع نمیشود. طبقه کارگرفیالحال مکانیسم طبیعی ساختار و سازمان اولیه خود را دارد. کار با رهبران کارگری و محافل آنها و محافل موجود سوسیالیستی در میان کارگران نقطه شروع است. ابتدا به لحاظ سیاسی همافق و همتصویر شدن رهبران کارگری و محافل رادیکال کارگری با کمونیسم ما حلقه اول و مهم کار ما است. سازماندهی کمونیستی و حزبی تابعی از موجودیت و قدرت طیف رادیکال و کمونیست در میان رهبران عملی کارگری و کارگران مبارز است. این حکم اول سیاست سازماندهی ما است.


ه‌ - در ادامه تحکیم رابطه طیف رهبران کارگری و کارگران کمونیست با حزب حکمتیست جزو محورهای مهم کار است. باید حزب بتواند با نمایندگی کردن همه جانبه منافع طبقه کارگر در سیاست و پراتیک توجه رهبران کارگری و محافل کمونیست کارگران را به خود جلب کند. حزب حکمتیست باید قابل انتخاب و قابل فتح کردن برای طیف کمونیست کارگران باشد. باید کاری کرد که رهبران کارگری رادیکال و محافل کارگران کمونیست بگویند، "اگر بخواهم در میان احزاب انتخاب کنم، من خود را به حزب حکمتیست نزدیک میدانم". اگر این اتفاق بیفتد کمونیسم ما در یک قدمی تشکیل پایههای یک حزب کمونیستی کارگری قوی و اجتماعی در میان طبقه کارگر خواهد بود.


و‌- اتحاد و همبستگی کارگران کمونیست را در شبکههای محفلی موجود باید تحکیم کرد. حزب ما این محافل را باید به لحاظ فکری و سیاسی تغذیه کند. باید کاری کنیم که این محافل کمونیستی نسبت به کلیه وجوه مبارزه طبقاتی مواضع و سیاستهای روشن داشته باشند و به کانونهای زنده و بسیار فعالی در درون طبقه کارگر تبدیل شوند.

ز - سیاست عضوگیری وسیع در میان کارگران و محافل کمونیستی درون طبقه کارگر را پیگیری میکنیم. بر مبنای سیاست سازماندهی ما هر کارگر و فعال کارگری که خود را با حزب حکمتیست تداعی میبیند و در جنبش کارگری فعالیت میکند و درگیر است، عضو حزب ما محسوب میشود. صرفنظر از اینکه به دلایل امنیتی امکان اعلام رسمی به آنها وجود داشته باشد یا نه.


ح – حوزههای کمونیستی و حزبی را ایجاد میکنیم. با درنظر گرفتن دقیق شرایط امنیتی اعضای حزب را میتوان در حوزههای حزبی متشکل کرد. حوزههای حزبی باید کانونهای فعالی در شبکههای سیاسی و مبارزاتی موجود در جنبش کارگری باشند. از نظر ماهیت کار باید به صورت یک تجمع محفلی فعال در این شبکهها و در تشکلهای تودهای و کارگری عمل کنند.


ط ‌- کمیتههای کمونیستی و حزبی را ایجاد میکنیم. با گسترش نفوذ ما و به ویژه با درنظر گرفتن تناسب قوا و بهبود اوضاع امنیتی، با اتکا به رهبران کارگری، آژیتاتورها و فعالین کمونیست درون طبقه کارگر، کمیتههای کمونیستی و حزبی را ایجاد میکنیم. شاخص مهم برای رسمیت دادن به این کمیتهها، مسئله ادامه کاری آنها بعد از اعلام موجودیت آنها است. نباید کمیتهها را زود رس و تصنعی و فقط با ابتکار از بالا ایجاد کرد. در پیدایش شرایط مساعد اینکار فاکتور اولاً تناسب قوای مساعد و اوضاع امنیتی و ثانیا درجه آمادگی رهبران کارگری، و فعالین کمونیست کارگران برای ایفای نقش خود در قالب کمیته کمونیستی رهبری کننده تعیین کننده است.


ی - دخالت ما در مبارزات جاری کارگری در حال حاضر از طرف شبکههای سیاسی مبارزاتی و محافل کمونیستی موجود کارگری و در ادامه و در شرایطی که کمیتههای کمونیستی ایجاد شدند، توسط آنها تضمین میشود.

درخاتمه از نظر خودم چند مسئله دیگر باقیمانده که به آن بپردازم. اینجا فرصت نیست و به وقت دیگری موکول میکنم. فقط تیترهای آنها را یادآوری میکنم. از جمله: مسئله سندیکا و سندیکالیسم در ایران، مسئله انقلابیون تبعیدی و مسئله ایجاد حزب جدید در نگرش رفیق کورش مدرسی.

۱٥- پاسخ به اظهار نظر رفقای شرکت کننده

رفقا! با تشکر از دخالت شما در بحث و اظهار نظر، چه کسانی که مخالف بحث بودند و نقطه نظرات متفاوتی داشتند و هم کسانی که موافق بودند. اولین نکتهای که هست فکر کنم یکی از رفقا (آسو کمال) نگرانیش از این اختلاف نظر را در حزب گفت. ببینید رفقا ما بارها گفتهایم که حزب سیاسی هستیم. حزب تعدد نظر و وحدت عمل. به نظر من این یک مورد از بروز اختلاف نظر رو به بیرون است. کورش مدرسی آدم مهم و بالایی در این حزب بوده و هست و من هم نقشی داشته و الان اختلاف نظر پیدا کردهایم و داریم بحث می کنیم. تمام تلاش ما، تمام تعهد رهبری حزب و خود من به عنوان مسئولیتی که دارم این بوده که بحث سیاسی میکنیم، جوانب مختلف بحث را تا ته میبریم. آنهایی که لازم میدانند بر اساس آن قرار و مصوبه تهیه کرده و سعی میکنند، در مراجع حزبی جهت سیاسی خود را جا بیاندازیم. البته این تجربه تازهای نیست و در احزاب سیاسی اجتماعی جا باز کرده، اما آسو کمال درست میگوید. تجارب گذشته خود ما تلخیهایی دارد که این نگرانی را مجازمیکند و ما میخواهیم و امیدوار هستم برای اولین بار در این تجربه موفق بیرون بیاییم.

حمه سور سئوالی را مطرح کرد و گفت شما که میگویید صورت مسأله و مشاهده مشترک با کورش دارید، چرا جوابها مشترک نیستند؟ ببینید صورت مسأله و بحث مشترک هم در سمینار کورش و هم در سمینار من در جاهایی مشترکاند. من هم معتقدم و حمه سور هم در نوشتهاش این را بدرستی گفته که کمونیسم موجود در ایران، گرایش کمونیستی طبقه کارگر که تجسم سیاسی و تحزب کمونیستیاش را در حزب حکمتیست میبینم، هنوز عجین شده با سوخت و ساز طبقه کارگر نیست، سیاست کمونیستی و نقش کارگران کمونیست هنوز دست بالا را ندارد. در سنت اعتراضی کارگر در محل کار هژمونیک نیست، کسی را جابجا نمیکند. مسئله این نیست که حزب ما افراد و آحاد نداریم، مسئله این نیست که محافل کمونیستی یا حتی رهبر کمونیست میان کارگر سمپات ما وجود ندارد مسئله این است که هنوز سنت اعتراض رادیکال کارگری از کمونیسم بیابهام و حزب کمونیستی بیابهام خود محروم است. بهرحال هنوز در هم تنیده با آن سنت اعتراض سوسیالیستی کارگری نیستیم. تمام این تلاشها و این بحث هم، حال هر کسی چطوری جواب میدهد، تکاپویی در این راستا و برای حل این معضل است. کورش هم از مثالهایی و مشاهداتی که آورد از جدایی کمونیسم و کارگر و به قول او از بیتأثیری کمونیسم و چپ موجود شروع کرد. من در تبدیل چپ به صورت مسئله با او شریک نیستم، چون جزو صورت مسأله من نیست چپ بورژوایی با کارگر چفت بشود یا نه، بیتاثیر است یا نیست، دوست دارم چفت نشود و تاثیر نداشته باشد! من دوست دارم چپ بورژوایی هیچوقت با طبقه کارگر چفت نشود و تاثیر نداشته باشد. متأسفانه برخی از آنها نفوذ دارند. نتیجتاً این صورت مسأله مشترک و این معضل تاریخی کارگر و کمونیسم از جمله در رابطه با خود ما و کمونیسم کارگری ما و حزب حکمتیست ما مطرح است. گفتم که برای بقیه چپها مطرح نیست. اتفاقاً چیزی که امان کفا میگوید شما همهاش از طبقات و احزاب حرف میزنید، و جنبش را نمیبینید، در جواب میگویم اتفاقاً صحبت من از سر جنبش بود، این بود که چپ، طبعاً چپ اجتماعی، جنبش دارد و قاطی جنبش خودش است و به همین دلیل شکاف اجتماعی ندارد. به طور مثال کومهله در جنبش ملی کرد خودش است و شکافی را احساس نمیکند. پایه اجتماعی خودش را دارد در آن حضور دارد و جناح چپاش است. دنیا هم اینجوری نگاهش میکند. در کردستان آنها به نام کمونیست فعالیت میکنند و تشکیلات کردستان ما هم فعالیت میکند. همه ناسیونالیستها برای آنها سجده میبرند اما دنبال این هستند با تبر سر ما را بزنند. تفاوت در چی هست که چنین میشود؟ جنبش ملی هم به عنوان بخش خودی آنها را به عنوان جناح چپ جنبش خودشان آنها را میفهمند، ما را هم به عنوان چپهای کله شق و کمونیستهایی که در مقابل بورژوازی و ناسیونالیسم کوتاه نمیآییم، به خون سر ما تشنه هستند. تمام بحث من این است تفاوت جنبشی است. از این سر و از جمله آذر گفت بحث کورش از سر جدایی کمونیسم و کارگر شروع نشده است. چرا از اینجا شروع کرده است؟ کورش بحث را از بیتاثیری و بیربطی چپ با طبقه کارگر شروع کرده و از اینجا شروع شده و به همین دلیل من میخواهم بحث را از این نظر و در این چارچوب جواب دهم. اما علیرغم مشاهدات مشترک کورش در آنجا برمیگردد و در تبیین و جواب به آن پدیده بحث متفاوتی دارد و ادامه تبیین درست کمونیسم کارگری و تبیین حکمت نیست. همینجا هم بگویم که من دوست نداشتم خالد بحث نوشته آنچه باید آموخت کورش را در اینجا وارد کرد. گفتم که من روی این بحث معین از کورش صحبت میکنم و به مقاله روز قبلش کاری ندارم. بسیاری از مقالات قبلیاش در چارچوب این حزب مطرح شده و من هم خیلیهایش را تأیید کردهام. گفتم که من وارد بحثهای قبلتر و بعدتر نشدهام. من این بحث معین را مبنا قرار دادهام. نظر سیاسی من در این بحث سیاسی این است. من از آذر و رفقای مخالف بحث من سؤال دارم. من به تناقضات انقلاب اکتبر و بعد از آن اشاره کردم و به جدایی جنبش کارگری و کمونیستی که از آن دوره شروع شد... و بحث کردم و گفتم که جدایی کمونیسم و طبقه کارگر را کمونیسم ما و منصور حکمت به این شکل توضیح میدهد و گفته کمونیسم تبدیل شد به پرچم رفرمیسم، تبدیل شد به پرچم ناسیونالیسم و پرچم استقلال طلبی و ضد امپریالیستیگری و آن جریانات انتخاب کردند و انتخاب سیاسی هم کردند. کاربست اجتماعی کمونیسم فرق کرد و احزاب چپی که پرچم ناسیونالیسم و رفرمیسم را برداشته است، انتخاب سیاسی کردهاند و از سر معرفتی و ناآگاهی آنها نبوده است. این جوهر بحث منصور حکمت و جوهر بحث کمونیسم کارگری است. من از شما میپرسم کورش در سرتاسر این سمینار و نوشتهاش به این تبیین جا افتاده ما برنمیگردد. اما در توضیح معضل چپ در عوض میگوید چپ ایران سرمایهداری را نمیفهمد، جامعه را نفهمیده، مفهوم اجتماعی را نفهمیده است، رابطه ناسیونالیسم با تفرقه در درون طبقه کارگر را نفهمیده است. من از شما میپرسم، آیا به نظر شما این تزها و این بیانات مارکسیستی است؟ یا یک توضیح و تبیین معرفتی ـ اخلاقی است؟ برای مثال به نظرتان مشکل کومهله و راه کارگر اینست سرمایهداری را نفهمیدهاند؟ اگر اینطور است خوب برایشان مدرسه حزبی اکتبر را بگذاریم و سرمایهداری را برایشان توضیح دهیم! عاقبت بعد از یکسال یاد میگیرند سرمایهداری چه جوری است. عاقبت یکی در میان آنها پیدا میشود و سرمایهداری را میفهمد. همانطور که بعد از اسطوره بورژوازی ملی و مترقی حکمت خیلی از ما چپهای کمونیست دوره انقلاب ٥٧ فهمیدیم. یا اینکه چپ جامعه را نمیفهمند! تعدادی از چپها خودش اجتماعی است، کومهله خودش جزو جنبش اجتماعی ناسیونالیسم کرد است. راه کارگر اجتماعی است و مفهوم جامعه را خیلی خوب میفهمد. سر راست و در همه این تقابلات که بین چپ و بورژاها در کردستان اتفاق افتاد، همیشه طرف بورژواها را میگرفت. آیا اینها معرفتی بود؟ در مورد موضع راه کارگر در جنگ حزب دمکرات و کومه له خود ما نوشتهایم راه کارگر سخنگوی بورژوازی است. بیست و شش و یا هفت سال قبل نگفتیم راه کارگریها ناآگاهند و در جنگ کومهله و دمکرات از سر نفهمیدن ماجرا کنار حزب دمکرات ایستادهاند! آنها آگاهند! بحث من این است که کورش مدرسی در این بحث معین و برای تبیین این شکاف از مفاهیم و مقولاتی استفاده میکند که نهایتاً به آنها معرفتی و حداقل" ناآگاهی" میگوییم. این فرق دارد با سیاه روی سفید نوشته شدههایی که در بحث مبانی کمونیسم کارگری حکمت گفته است. آذر از من گله میکند که چرا گفتهام ادبیات پایهای کمونیسم کارگری در این حزب مورد مراجعه نیست! همین مورد و متأسفانه در همین بحث و جدلها متوجه شدهام که عدم توجه جدی به آن مبانی پایهای جنبش خودمان بوجود آمده است. شاید از سر کار و از سر مشغلات روزمره و مشغلههای متعدد. برای خود من که این بحث را آماده میکردم بازگشت به آن سه تا بحث کمونیسم کارگری از جنبههایی تکاندهنده بوده است. چرا به عنوان عضو رهبری حواسم به این جنبه یا آن جنبه نبوده است؟ در این بحث معین اختلاف نظر من با کورش اختلاف متدیک است. در این بحث معین، بر اساس همین تبیین، چپ ایران چپ بورژوایی ایران که گفتهایم انتخاب کرده است و کورش در این بحث معین آن را به درک معرفتیاش تنزل میدهد و این اختلاف در متد است. کورش بر اساس این تبیین نتیجهگیری میکند که عاقبت در پایه، سازمانیابی کمونیستی با چپها مجاز است. مینویسد: "رابطه کمیتههای کمونیستی با احزاب چپ و با خطهای موجود در چپ و بعد ادامه میدهد " این رابطه را در دو سطح میتوان تفکیک کرد: رابطه خطی سیاسی و رابطه تشکیلاتی، یعنی در هر دو سطح مجاز است. این استنتاج هر چه هست، ربطی به کمونیسم کارگری حکمت ندارد. این کمیته کمونیستی نیست، کمیته ائتلافی با چپ موجود است. در جای دیگر رفیق کورش نوشته " این پروسه تنها حرکت این کمیتهها به طرف احزاب سیاسی و یا خطهای موجود در چپ ایران نیست. یک پروسه حرکت از دو طرف و به نظر من بیشتر از جانب چپ موجود است. درست است که این کمیتهها با پروسه تغییر و یا متعین شدن خطی خود روبرو هستند اما احزاب چپ نیز با مصاف تغییر خود رو به رو هستند. حزبی در این رابطه شانس دارد که ضرورت این شیفت طبقاتی و اجتماعی در صحنه جامعه ایران را نه تنها در حرف بلکه در عمل دریابد و خود را تغییر دهد"

رفقا من با این مشکل دارم و این یک محور مهم اختلاف من با کورش در این مبحث است. احزاب چپ بورژوایی موجود ( به قول کورش آنهایی که به خودشان کمونیست میگویند) مانند حزب کمونیست کارگری ایران، حزب کمونیست ایران، راه کارگر، اقلیت و .. قابل تغییر به سمت ایجاد کمیته کمونیستی و کمک به پرکردن شکاف بین کمونیسم و طبقه کارگر نمیبینم. نه تنها من این را نمیبینم بلکه در صفحه اول سیاست سازماندهی ما در میان کارگران، گفته تماماً سنت اینها را طرد کنید و از آنها دور شوید. رفیق کورش صحنه را باز کرده و گفته دو طرف تغییر کنیم. آنها تغیییر کنند ما هم تغییر کنیم. میگوید در بین احزاب چپ ما شانس بیشتری داریم؟ بدین معنی است که آنهای دیگر هم یک کمی شانس دارند دیگر! همینجا نوشته شده است. رفقا لطفاٌ بحث را بدقت بخوانید، میگوید در بین احزاب چپ، ما شانس بیشتری داریم. یعنی احزاب دیگر در این وسط و در این بازی فرض گرفته شدهاند. من با فعال یا هوادار راه کارگر و کومهله و حزب کمونیست کارگری در این یا آن شهر مشکل ندارم، میتوان با آنها کار کرد و روی آنها تأثیر گذاشت. بعد از سی و دو سال از انقلاب و چپی که تخمیر شده است با افق سیاستهایی که دارد، من دو طرف این پروسه را چیزی که گفته میشود، تغییر کنند تا جایی که در کمیته کمونیستی شریک شوند، با این دیدگاه مشکل جدی دارم.

در ادامه بگذارید به چیزی که رفیقمان ح میگوید اشاره کنم. من کمیته کمونیستی مورد اشاره رفیقمان را با تمام وجود قبول دارم. یک کمیته که همگی کمونیست بودند و به یک حزب معین تعلق داشتند. این یک کمیته پر نفوذ بوده و رفته در محیط خودش کمیته و شورا درست کرده و کارهای اجتماعی دیگری کرده است و به قول خودش بقیه چپها را به حاشیه راند. من هم دنبال چنین کمیتهای هستم. من دنبال کمیته کمونیستی رنگین کمانی که رفیق کورش میگوید نیستم. من دنبال کمیته کمونیستی چند حزبی و چند خطی نیستم. نه فقط من نیستم جنبش ما و حزب ما به ما گفته است و لازم نیست دوباره آن را از روی نوشته سیاست سازماندهی که مصوبه ما است بخوانم. من میگویم بحث رفیق کورش ازبیتاثیری چپ بر طبقه کارگر شروع شد. تازه من با قید احتیاط هم گفتم، گفته به جنبه معینی از تحزب کمونیستی اما با وجود این هم اگر این دو تا نوشته رفیق کورش را کنار هم قرار دهید. آن وقت بخش دوم نوشتهاش که در جزئیات به کمیته کمونیستی و از نظر من کمیته ائتلافی چپ پرداخته، حق دارم بگویم این جواب آن معضل بزرگ نیست و تقلیل گرایانه است. خالد و آذر گفتند که جواب کل این بحث جدایی کارگر و کمونیسم، تحزب کمونیستی و مبانی کمونیسم کارگری است. خوب من هم همین را میگویم و مثال آوردم که در سطح جنبشی، در سطح حزبی، در سطح افق وسیاست، در سطح پراتیک و در سطح رهبری ـ بویژه رهبری مهم است، یک رهبری سیاسی دارای افق و دورنما و همه جانبه، جواب این است.

یکی از رفقا گفت بحث کورش یک تحول است. من هم فکر می کنم این بحث معین از رفیق کورش یک تحول نسبت به بحثهای سابق خودش و سیاست سازماندهی ما در میان کارگران است و بازگشت به چپ است. من با این تحول مخالفم. به نظر من به لحاظ خطی، به لحاظ سیاسی، به لحاظ سازمانی غلط است. ما بطور مداوم خواستهایم از چپ متمایز باشیم. رفیق کورش میگوید من از اشتراکات چپ شروع میکنم، منصور حکمت میگفت من از تمایزات چپ شروع میکنم. از اشتراکات چپ شروع کردن و از تمایزات شروع کردن دو نقطه عزیمت متفاوت و دو نوع به بازی گرفتن احزاب چپ است. شاید زمانی با احزاب سیاسی چپ ائتلاف هم کردیم، اما در سطح سازمانیابی کمونیستی و در کمیته کمونیستی من با احزاب ائتلاف نمیکنم. دقیقاً من طرفدار کمیته کمونیستی حزبی و دارای خط سیاسی یک جنبشی و یک حزبی هستم، مانند کمیتهای که ح اشاره میکند. کمیتهای که خط داشتند مال یک حزب معین بودند و دارای اتوریته بودند و نفوذ اجتماعی داشتند. در کارخانه کمیتهای میخواهید که با گرایشات مختلف کارگری برای کار معینی درست کنید این پیش میآید. مثلاً کمیته اعتصاب یا کمیته کارخانه برای انواع مسائل و مبارزه کارگری، این با کمیته کمونیستی تک جنبشی فرق میکند. این پیش میآید انواع گرایشات در آن هست. این قابل فکر کردن است. مثال دیگر آذر که اکثریت و اقلیت در کمیتههای کمونیستی را با اکثریت و اقلیت در شورا مقایسه میکند، درست نیست. کمیته و شورا با هم قابل مقایسه نیستند. واضح است در کمیته کمونیستی میشود اکثریت و اقلیت هم داشت، اما مال یک خط و یک حزب است. همین الان در رهبری این حزب، بارها اکثریت و اقلیت میشویم. اما داریم در چارچوب یک سیاست معین یک جنبش را پیش میبریم و دارای یک خط حزبی هستیم. این قابل مقایسه نیست با کمیته کمونیستی که در آن گرایش راه کارگری یا گرایش کومهله ای و یا حزب کمونیست کارگری و .. باشند و هر کسی چیزی بگوید و بعد در یک بازی اکثریت ـ اقلیت رفقای کمونیست ما را مجبور کنند در جنبش سبز شرکت کنیم، آنوقت من در این کمیته و در آن جنبش هم شرکت نمیکنم. این مخدوش کردن مرز خطوط سیاسی است و غلط است. نهایتاً من میگویم بر خلاف تصوری که بوجود آمده بحث و نتیجهگیری اخیر کورش نه تنها راه حل نیست و ما را جلو نمیبرد، بلکه عقبگردی پایهای به ما تحمیل میکند. صرفنظر از جنبه سیاسی و خطی حقیقتاً در عالم واقعی این کمیتههای رنگین کمانی درست نمیشود و احزاب چپ دیگر خطیتر از اینها عمل میکنند به این توهم رفیق کورش جواب نمیدهند. طبعاً من کاملاً موافق استنتاجات امروزی از مباحث پایهای خودمان هستم، به شرطی که ضرورتش معلوم باشد، به صرف اینکه دو دهه از بحثهای کمونیسم کارگری و یا سیاست سازماندهی گذشته ما را مجاز نمیکند، همین طوری چیزهایی بگوییم و اسمش را بگذاریم استنتاجات امروزی و تازه خود آن استنتاجات باید درست باشند. همین الان من میتوانم برگردم به این بیست و پنج سال که چه کردهایم. در پایان این بیست و پنج سال، چیزی که حزب حکمتیست میتواند به آن افتخار کند، حفظ تمایزش با چپ سنتی، چپ بورژوایی و چپ خرده بورژوایی است. ماجرای سبز این را نشان داد. چرا همه به سمت جنبش سبز رفتند؟ ما نرفتیم، چون ما خیلی نابغه بودیم؟! نه فقط صف متمایز خود را حداقل در سطح سیاست حالا در سطح اجتماعی به کنار حفظ کردیم. این را من به آن افتخار میکنم و به این دلیل است که هنوز حزب حکمتیست هستیم و به همین دلیل این حزب شانس دارد به معضلات طبقه کارگر و کمونیسم پایان دهد. چون حداقل در سطح سیاست صف متمایزش را تشخیص میدهد و قاطی دیگران نمیشود.


رفیق ج پرسید، سرکوب چه جایگاهی دارد؟ در این بحث معین و در این مقطع سرکوب جایگاه جدی ندارد. سی و دو سال از مبارزه سیاسی در آن جامعه میگذرد، اگر پنج ـ شش سال اول بود، اگر سی خرداد شصت تازه اتفاق افتاده بود، اگر اعدام زندانیان سیاسی دهه شصت و سال ٦٧ تازه اتفاق افتاده بود، خوب ما هم میگفتیم همه اینها در برابر ما مانع ایجاد کردهاند. اما بعد از سی و دو سال ما کمونیستهایی باشیم نه اینکه تشکیلات ما چقدر است، اما جزو سنت اعتراضی و جزو صدای اعتراضات کارگر برای افزایش دستمزدش نباشیم و برای بیمه بیکاری نباشیم، سرکوب را قبول نمیکنم که مانع است و یا اختناق که مانع ما است. تناسب قوای فعلی هر چه که هست موانع و مشکلاتی که سد پای خود ما قرار دارد را باید بشناسیم و من از این سر بحث کردهام.

یکی از رفقا اینجا گفت که ارزیابی از حزب حکمتیست در این مبحث چقدر مربوط است؟ به نظر من هم کورش موظف بود در سخنرانیاش از جایگاه حزب حکمتیست در این پروسه بگوید و هم من که در رهبری آن بودهام. چون من فکر میکنم پر کردن این شکاف، صورت مسأله ما کمونیستهاست و نه کس دیگری. باید بگوییم ما چکار کردیم و چکار نکردهایم. اگر منصور حکمت هم همین امروز جلسه میگذاشت این را ازش میپرسیدند. میپرسند منصور حکمت تو با تئوریها، با حزبت و با تزهایت کار کردی، لطفاً موانع را بگویید. حتما میگفت و قبلا گفته است. نمیگویم خودزنی بکنیم! اتفاقاً من گفتم نفس اینکه صورت مسأله را ما داریم، این مبنای زندگی سیاسی ما و تحرک بالنده ماست و به همین دلیل ما شانس داریم و ما باید این کار را بکنیم. در مورد کمیته کمونیستی من میگویم کمیته کمونیستی حزبی باید داشته باشیم، اما این ابتدای سیاست سازماندهی ما نیست. سیاست سازماندهی ما کلی بحث دارد. ده تا بند به عنوان دستورالعمل در آن جزوه سیاست سازماندهی آمده است. بند هفتم این است که کمیته حزبی و کمونیستی درست کنیم. اولش میگوید قبل از اینکه نقطه عزیمت ما سازمانیابی باشد، نقطه عزیمت ما باید این باشد که افق و تصویر خود را به افق و تصویر کارگر کمونیست در آن مرکز کارگری تبدیل کنیم. یا از آن یاد بگیریم یا ما یاد بدهیم. ما قبل از سازمان باید در افق و تصویر با رهبر کارگری شریک شویم و هر دو یکنوع کمونیست را داشته باشیم. این مبنای سیاست سازماندهی ما و میگوید سوزنی نرو سراغ کارگران آنها محافل دارند و رهبر دارند. رهبر و محافل آنها را با خودت هم افق کن بقیه را هم افق کردهای. میگوید در بستر این حوزه درست میکنی و بر همین بستر کمیته کمونیستی شکل میگیرد. در آنجا در سند سیاست سازماندهی ما ایجاد کمیتههای کمونیستی و حزبی تابع تناسب قوا و شرایط امنیتی است. ارزیابی ما و از جمله من زمانی این بود که الان وقتش است، تمرکز سازمانی و کمیته کمونیستی درست کنیم. تجربه پنج ساله به من حکم میکند که به عنوان یک تجربه بگویم آن تناسب قوا را درست تشخیص ندادیم. مسأله این نبود رفقای ما فنون مبارزه با پلیس را خوب نفهمیدند، مسأله این بود که هم فعال کمونیست در دانشگاه و هم ما که اگر تأثیری داشتیم باید میفهمیدیم که هنوز این تجربه زود است به قول منصور حکمت زودرس درستش نکنیم. الان که میخواهیم دوباره سراغ ایجاد کمیته کمونیستی برویم، باید دقیقاً به عنوان یک رهبری تیزبین و مدبر این را بدانیم، تناسب قوا را درست تشخیص دهیم. الان تناسب قوای مساعدی برای اینکار نیست. هر جایی که فرصت و تناسب قوایش بود، ایجاد کنیم و من مانعش نیستم. از آکسیونیسم گفتم. مثالی بزنم ما گارد آزادی را درست کردهایم یک پروژه خیلی مهمی است در یکسال اول بیست و دو مورد عملیات دارد، اما در پنج سال بعدتر چند مورد عملیات دارد؟. مشخص است که عدم تناسب است، یک رهبری تیزبین تناسب قوا را طوری تشخیص میدهد که میگوید همه امکان و نیرو و توانت را در یک کاسه نریز. کسانی که تاریخ انقلاب روسیه را خواندهاند، میبینند که از آوریل تا اواخر سپتامبر یک کار لنین این است که به حزباش بگوید نکنید. و جلو آکسیونیسم را بگیرد. و یک مورد حرف او را گوش نمیکنند میروند و لطمه جدی میخورند. اوایل اکتبر میگوید حالا وقتش است و به میدان بیایید. آن وقت تازه با مقاومت زینوویف و کامنف هم روبرو میشود. بحث تشخیص تناسب قوا بحث مهمی در سیاست سازماندهی در جامعه اختناق زده مثل ایران و .. است.


بحث احزاب کارگری و احزاب کمونیستی که جمال پرسید، ببینید من هم قائلم به احزاب کارگری غیر کمونیستی در جنبش کارگری. اما در شرایط امروز ایران من این را نمیبینم. میشود حزب کارگری رفرمیست بود. کمونیست نیستی و رفرمیست هستی در عین حال کارگری هم هستی. بالاخره برای رفرم کارگر مبارزه میکنی. برای بهبود زندگیاش مبارزه میکنی که کار خیلی درستی هم هست. رفتهای و برای رفرم و بهبود زندگیاش حزب درست کردهای اما دیکتاتوری پرولتاریا را نمیخواهی. بدنهاش هم کارگری است و در محیط کارگری فعالیت میکند، چنین حزبی هم کارگری است دقیقاً حزب کمونیستی نباید خودش را در تقابل با آن تعریف کند. باید خود را منفک کند. دوره مانیفست همین را گفتند دوره لنین هم که مثالش یادم نیست همین را گفتند. در جامعه ایران و در وضعیت کنونی، حزب کارگری که برای رفرم مبارزه کند، حزب باشد نه سندیکا و یا تشکلات تودهای من آن را نمیبینم. کاش موجود بود، جامعه ایران و طبقه کارگر ایران در این شرایط به رفرم و رفرمیسم هم احتیاج دارد. در این شرایط جهنمی که بر طبقه کارگر تحمیل کردهاند، طبقه کارگر رفرمیسم و سندیکالیسم هم میخواهد. در اینجا بر میگردد به یک مورد دیگر از اختلاف که با بحث کورش دارم. رفیق کورش میگوید در ایران سندیکا و سندیکالیسم نیست و آنهایی که به نام سندیکا هستند، حزب کارگریند. این غلط است. چون اولاً مبارزه سندیکایی در جنبش طبقه کارگر ایران سابقه دارد. این را در بحث تشکل، شورا، سندیکا به تفصیل توضیح دادهایم. سندیکالیسم در ایران ضعیف هست که هست، بورژوازی به آن امان نداده است، که نداده است. جایگاه درست خودش را پیدا نکرده است، درست. اتفاقاً در این شرایط هر درجه از تحرک سندیکایی قابل دفاع است و ما باید از آن دفاع کنیم و به یک معنی " مخلص" آنها هستم. اما آیا تشکلات سندیکایی حزب هستند، واضح است نه. نه خودشان چنین ادعایی دارند و نه چنین کاراکتری را برای خود قائل هستند. این مخدوش کردن وظایف یک حزب با سندیکا است. وظایف حزب را روی سندیکا انداختن، کمرش را زیر آن خرد کردن و لطمه خوردن است. سندیکا باید وظیفه سندیکایی خودش را انجام دهد. ما در جنبش کارگری ایران با تحرک سندیکایی روبرو هستیم و در شرایط موجود خیلی خوب است و باید آنها را تقویت کرد. باید از هر خشتی که روی یک خشت دیگر به نفع کارگر گذاشته میشود، و از جمله سندیکا دفاع کرد. آیا اینها احزاب کارگری هستند؟ نه. آیا احزاب کارگری دیگری غیر از اینها وجود دارند که غیرکمونیستی باشد؟ نه،من نمیبینم. اگر بودند، ما نباید خودمان را در تقابل با آنها نشان دهیم. اتفاقاً شاید با فعال کارگری بتوان کمیته کمونیستی و کمیته کارگری داشت اما با فعال چپ بورژوایی نمیشود.

نکته آخر من وظیفه خودم میدانم که بگویم ما حزبی هستیم که این صورت مسأله خطاب به ماست ما کمونیست آن جامعه هستیم و ما این مسأله را داریم. از همین جا میخواهم خطاب به فعالین کمونیست کارگران در همه مراکز اصلی کارگری و در میان طبقه کارگر و در نفت و ایران خودرو ...... بگویم به این معضل جدایی جنبش کمونیستی و کارگریمان با هم باید جواب دهیم. به مسئله خلاء تحزب کمونیستی کارگری اجتماعی همانطور که روی میز ما است، روی میز رهبران کمونیست کارگران هم هست. باید به تحزب کمونیستی فکر کنید و راهش را پیدا کنید فقط با محافل و تشکلات محدود خودتان و حتی فقط با سندیکا و مجمع عمومی که همه آنها درست هستند به جایی نمیرسیم. سی و دو سال از انقلاب ٥٧ گذشته است و انواع جناحبندیها آمده است و ما به عنوان کمونیست و طبقه کارگر هنوز دستمان کوتاه است. باید کمونیست ها، کارگران و رهبران کمونیست در مبارزات رادیکال طبقه کارگر و جامعه عجین شویم. لولای بین کمونیسم و طبقه هم تحزب کمونیستی است و از جمله کمیته کمونیستی باید داشت. این صورت مسأله ما و فعالین کارگری است و باید جواب درست به آن بدهیم. به عنوان آخرین نکته در جواب به رفیق ف مزیت حزب حکمتیست و یک دستاورد بزرگ حزب حکمتیست که کسی هم نمیتواند آن را از این حزب بگیرد پرچم سیاسی کمونیستی آن است. یک پرچم سیاسی تماماً متمایز با همه چپ ایران را داریم. حتی در آن نقدهایی که به آن شده است و کمبودهایی که داریم. اما این حزب پرچم سیاسی متمایز دارد. بهرحال سی و دو سال از جناح بندیهای رژیم گذشته، کسی به ما نشان دهد که این جنبش کمونیستی ما و حزب ما به عنوان ادامه دهندهاش یک ذره توهم نسبت به جناحها داشته است. چنین نیست. از دو جناح که نوشتهایم، از اسطوره بورژوازی که نوشتهایم، از جنگ بنی صدر با حزب جمهوری اسلامی که بوجود آمد، از جناحبندی دوم خردادی، از جنبش سبز تا به اینجا یک رگه کمونیستی هست و یک خط کمونیستی بوده که بطور مداوم در مقابل کلیت جمهوری اسلامی و در مقابل تمامی جناح بندیها ایستاده است و گفته است مردم فریب نخورید. کارگران فریب نخورید. بقیه چپها هر کدام جایی افتادند. راه کارگر در همان اوایل افتاد پایین و حزب کمونیست کارگری ایران این اواخر. حزب حکمتیست با افتخار این سیاست کمونیستی ـ کارگری را دارد و همین سیاست به آن قوت قلب میدهد که کمیته کمونیستی و تحزب کمونیستی داشته باشد. به آن قوت قلب مارکسیستی و قاطعانه وعلنی کمبودها را نقد کند. همین به آن قوت قلب میدهد که شکاف بین کمونیسم و طبقه کارگر را به همت ما، همراه گرایش ما در طبقه کارگر، همراه فعالین کارگری کمونیست و کارگران کمونیست بتوانیم ببینیم و پر کنیم. این مسأله ماست. این چهارچوب بحثی بود که من میخواستم بگویم.

خیلی ممنون با تشکر

***

روزنامۀ کیهان، ارگان پرونده سازی و سرکوب ایدئولوژیک آزادی خواهان

روزنامۀ کیهان، ارگان پرونده سازی و سرکوب ایدئولوژیک آزادی خواهان

 

ظاهراً پرونده سازی دستگاه های امنیتی و قضایی برای اعضای کانون نویسندگان ایران مخالفان کانون را راضی نکرده و حالا روزنامۀ کیهان نیز به کمک این دستگاه ها شتافته تا روند ظالمانۀ پاپوش دوزی برای اعضای کانون را تکمیل کند. شاید هم کیهان از عقب افتادن اجرای احکام زندان سه تن از اعضای کانون (رضا خندان (مهابادی)، بکتاش آبتین، و کیوان باژن) ناراضی است و در واقع با کاسۀ داغ تر از آش شدن می خواهد به قوۀ قضاییه بگوید چه فرصتی بهتر از زندانی کردن چند نویسندۀ آزادی خواه دراوضاع کروناییِ کنونی، که «نظام» را از «شر» این نویسندگان خلاص می کند بی آن که همچون قتل های زنجیره ای پای آن را به میان کشد. درهرحال، یک نکته مسلم است و آن این که مضمون اصلی آنچه تحت عنوان «سند حقانیت؛ نشانۀ مظلومیت!» در کیهان مورخ 7 تیر 1399 آمده سنگین ترکردن پرونده اعضای کانون از طریق طرح اتهام ها و تهمت های یکسره دروغین و بی پایه و اساسی است که حتی مرغ پخته را به استهزای کیهان وا می دارد. در عین حال، این گونه دروغ پراکنی های گوبلزی از سر درماندگی و استیصال محض نیز هست و نشان می دهد که کیهان و امثال او گرفتار چنان مخمصۀ اسفباری شده اند که برای جلوگیری ازغرق شدنِ بیش از پیش در اقیانوس اعتراض های مردم به هر خس و خاشاکی چنگ می زنند. به نمونه هایی از پرونده سازی های بنگاه دروغ پراکنی کیهان توجه کنید:

1-«در دهه هشتاد جمعی از اعضای کانون منحله نویسندگان و پادوها و دنباله‌روهای این افراد مرعوب، در شهرک قدس تهران گردهم می‌آیند و در حضور سفرای دو کشور اروپایی، خواستار یورش ارتشهای اروپایی به ایران و پایان دادن به حاکمیت اسلامی می‌شوند.»

نخست این که کانون نویسندگان ایران نه تنها درهیچ دادگاهی «منحله» اعلام نشده بلکه قدمت و تاریخش از خودِ جمهوری اسلامی نیز بیشتر است. «منحله» واژه ای است که از رژیم های ستم شاهی (پدر و پسر) به روزنامۀ کیهان به ارث رسیده، صفتی که استبداد سلطنتی در مورد احزاب و تشکل هایی به کار می بُرد که خود پیشتر آنها را سرکوب کرده بود. اما اگر منظور این است که کانون مجوز فعالیت از جمهوری اسلامی نگرفته است، باید گفت حتی طبق همین قانون اساسیِ موجود (مادۀ 26) و با همه دست کاری هایی که تحت عنوان «بازنگری» در آن شده است، کانون نویسندگان ایران هیچ نیازی به کسب مجوز ندارد. وانگهی، مگر تشکل هایی چون «جامعۀ روحانیت مبارز» از جمهوری اسلامی مجوز فعالیت گرفته اند که کانون نویسندگان بگیرد؟ اما در مورد «گردهمایی جمعی از اعضای کانون در شهرک قدس در دهۀ هشتاد در حضور سفرای دو کشور اروپایی و خواستار یورش ارتش های اروپایی به ایران و پایان دادن به حاکمیت اسلامی» شدن، کافی است که کیهان برای اثبات ادعای خود  فقط (وفقط) یک سند نشان دهد تا مردم باورکنند که کیهان دروغ نمی گوید و سر سوزنی شرف و راست گویی در این روزنامه و وجیزه نویسان بی مقدارش وجود دارد.

2-«این کانون که با تفکر کمونیستی شکل گرفت و البته با مشی همکاری با دربار و ساواک ادامه حیات داد، چند سال پیش بی‌توجه به قانون، در پارکینگ یک خانه اعلام تولد مجدد کرد!»

اولاً داشتن هر نوع  تفکر از جمله «تفکر کمونیستی» و تأسیس تشکل بر اساس آن تفکر نه تنها جرم نیست بلکه حق هر انسانی است – نه تنها در ایران بلکه در سراسر جهان. اگر قرون وسطایی ترین و ارتجاعی ترین تفکرها حق دارند تشکل داشته باشند – چنان که هم اکنون در ایران دارند – چرا کمونیست ها نتوانند آن را داشته باشند؟ ثانیاً وجود اعضایی با «تفکر کمونیستی» در کانون نویسندگان ایران هیچ گاه به معنای «کمونیستی» بودن کانون نبوده و نیست. ملاک و معیارعضویت در کانون نویسندگان ایران نه کمونیست بودن بلکه پذیرش منشور کانون است که شاه بیت آن دفاع از آزادی بیان بی هیچ حصر و استثنا برای همگان است، همان که قلم بمزدانی چون «مقاله» نویس کیهان هیچ گاه  قادر به درک شأن آزادی خواهانه و انسانی آن نبوده و نیستند. ثالثاً آنان که در رژیم پیشین با «دربار و ساواک» همکاری کردند نه اعضای کانون نویسندگان ایران – که از قضا تنی چند از آنان قربانی سرکوب و شکنجۀ ساواک شدند – بلکه اسلاف و همپالکی های روزنامۀ کیهان بودند، همان ها که در سال 1355 توبه نامه نوشتند و با گفتن «سپاس شاه» از زندان ستم شاهی بیرون آمدند. رابعاً «اعلام تولد مجدد» کانون در «چند سال پیش» از زمرۀ همان دروغ های شاخدار کذایی است که پیشتر وصف آن رفت. کانون نویسندگان ایران جز در مقاطعی  که به علت سرکوب و سانسور- اعم از سلطنتی و دینی -  ناچار شده به طورموقت فعالیت خود را متوقف کند، هیچ نیازی به «اعلام تولد مجدد» نداشته است، چرا که همیشه، خواه با برگزاری مجمع عمومی و انتخاب هیئت دبیران و خواه درشکل «جمع مشورتی کانون»  درمتن جامعه حضور داشته و برای آزادی بیان مبارزه کرده  و در این راه اعضای جلیل و شریفی چون جعفر پوینده و محمد مختاری و... را از دست داده است. و سرانجام این که اگر کانون نویسندگان مجبور شده در «پارکینگ یک خانه» گردهمایی داشته باشد این امر باید بیش و پیش از هر کس دیگر عرق شرم را بر پیشانی امثال روزنامۀ کیهان بنشاند که چرا مانع فعالیت آزادانۀ تشکل مستقل و آزادی خواهی چون کانون نویسندگان ایران شده اند به طوری که این کانون پس از نیم قرن فعالیت سرفرازانه برای آزادی بیان در جامعه ایران هنوز حتی چند متر جا برای گردهمایی های خود ندارد و مجبور است مجمع عمومی خود را درپارکینگ خانۀ اعضای خود برگزار کند.

3-«مگر اعضای همین کانون نبودند که به نویسنده‌ای چون جلال تاختند و او را به دلیل رویکرد دینی مواخذه نمودند؟»

وجیزه نویس کیهان یا جاهل است و نمی داند که جلال آل احمد از اعضای اصلی و بنیانگذار کانون نویسندگان ایران بود یا می داند و آن را کتمان می کند تا بتواند به خیال خود با جدا کردن آل احمد از دیگر بنیانگذاران کانون پشت او پنهان شود و به اعضایی از کانون که به زعم او «تفکر کمونیستی» دارند حمله کند. در هر دو صورت، اعم از آن که مدعای او را جاهلانه بدانیم یا خائفانه، این شیوه برخورد فقط و فقط از کسی بر می آید که برای رسانه ای چون کیهان «قلم» می زند. تردیدی نیست که جلال آل احمد، چه آن گاه که عضو حزب توده بود چه هنگامی که به جریان خلیل ملکی و «نیروی سوم» پیوست و چه به ویژه درمقطع تشکیل کانون نویسندگان ایران که «خسی در میقات» را نوشته و منتشر کرده بود، هیچ گاه کمونیست به معنای مارکسیِ آن نبود؛ سهل است، او از نظر فکری مرتجع بود و از منظری واپسگرایانه با رژیم شاه مخالفت می کرد. اما آل احمد از نظر فکری هر چه بود این شجاعت را داشت که با سانسور استبداد سلطنتی به مخالفت برخیزد و به سهم خود تشکلی را برای دفاع از آزادی بی قید و شرط بیان بنیان نهاد که اکنون به خارچشم آزادی ستیزانِ سرکوبگر تبدیل شده است. آری، آل احمد هر چه بود همچون همپالکی های کیهان تواب نشد و «سپاس شاه» نگفت. این نیز که گویا اعضای کانون، آل احمد را «به دلیل رویکرد دینی مواخذه نمودند» از جمله همان ادعاهای کذاییِ دروغین است که هیچ سندی برای اثبات آن وجود ندارد، به ویژه این که آل احمد چند ماه پس از تشکیل کانون درگذشت و در آن فرصت کوتاه چندماهه نیز اساساً هیچ موردی برای مواخذه او «به دلیل رویکرد دینی» پیش نیامد، بگذریم از این که او هم کسی نبود که به سادگی به «مواخذه» از سوی این یا آن عضو کانون تن در دهد، یا مثلا با «توده ای» های درون کانون روابطی خصمانه داشته باشد. برعکس، او با اعضایی از کانون که به حزب توده گرایش داشتند روابط خوبی داشت و در یک مورد مهم با پیشنهاد م.ا. به آذین موافقت کرد و آن نوشتن منشور کانون بود که اساس آن همان آزادی بیان بی هیچ حصر و استثنا برای همگان بود، منشوری که با عنوان «دربارۀ یک ضرورت» در همان مجمع عمومی موسس کانون در اردیبهشت 1347 به تصویب رسید.

4-«با این وصف چه جای شگفتی است که اخیرا انجمن قلم استرالیا و خبرنگاران بدون مرز و... نگران سلامت سه آدمی‌ می‌شوند که مدعی‌اند نویسنده و روزنامه‌نگار هستند! فرض کنیم این افراد شناخته نشده و دستگیر شده، نویسنده و روزنامه‌نگار و اهل اندیشه‌اند! خب؛ در کسوت هنرمند و اهل قلم بودن، یعنی مبرا بودن از هر اتهام و جرمی؟ مگر این افراد به دلیل فعالیت فکری و صرفا نوشتن دستگیر شده‌اند؟ اینها علیه امنیت و منافع ملی فعالیت می‌کردند. بزرگ‌ترین و روشن‌ترین سند مجرم بودن این افراد همانا حمایت سراسیمه رسانه‌ها و تشکل‌های به اصطلاح ادبی از آنان است! اگر این سه تن بی‌گناه‌اند چرا بی‌بی‌سی فارسی و تلویزیون بهایی- صهیونیستی من و تو و صدای آمریکا و... مشوش شده‌اند؟»

دست کم در کانون نویسندگان ایران کسی این ادعا را نکرده که صرف نویسنده بودن به معنای مبرا بودن از هراتهام و جرم است. روشن است که این گونه سخن گفتن برای منحرف کردن اذهان از اصل مسئله یعنی پرونده سازی برای سه تن از اعضای کانون و محکوم کردن آنان به زندان های طولانی مدت با هدف خفه کردن صدای حق طلبانه شان است. اصل مسئله این است که این نویسندگان کمترین کاری که بشود نام آن را «اقدام علیه امنیت و منافع ملی» گذاشت نکرده اند. اصل مسئله این است که انتشار کتاب و نشریه و- مضحک تر از این «اتهام ها» - حضور بر سر مزار شاعران و نویسندگانِ درگذشته به هیچ وجه نمی تواند مصداق «اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت کشور» باشد. اصل مسئله این است که انتقاد از دولت و مخالفت با سانسور نمی تواند مصداق «تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی» باشد. بنابراین، تبدیل انتقاد و انتشار نشریه و گرامی داشت اعضای درگذشتۀ کانون به مصادیقِ جرم هیچ نام دیگری ندارد جز پرونده سازی و پاپوش دوزی برای خفه کردن هر گونه اعتراض و انتقاد و مخالفت. شرم آورتراز این پرونده سازیِ دستگاه های امنیتی و قضایی، این ادعای کیهان است  که « بزرگ‌ترین و روشن‌ترین سند مجرم بودن این افراد همانا حمایت سراسیمه رسانه‌ها و تشکل‌های به اصطلاح ادبی از آنان است! اگر این سه تن بی‌گناه‌اند چرا بی‌بی‌سی فارسی و تلویزیون بهایی- صهیونیستی من و تو و صدای آمریکا و... مشوش شده‌اند؟» باید از کیهان پرسید که در کجای دنیا و از کی تا به حال حمایت «رسانه ها و تشکل های به اصطلاح ادبیِ و بی بی سی فارسی و تلویزیون من و تو و صدای آمریکا» ی فرضاً مجرم و تبهکار از نویسندگان عضو کانون نویسندگان را باید به حساب ارتکاب جرم از سوی این نویسندگان گذاشت؟ همین یک قلم برای اثبات این واقعیت کفایت می کند که دست کم یک هدف کیهان از انتشار وجیزۀ مورد بحث سنگین تر کردن کفۀ پرونده سازی برای اعضای کانون نویسندگان ایران از طریق دروغ پراکنی های وقیحانه و بی حد و مرز است. و این البته چیز جدیدی نیست. کیهان از دیرباز به شغل  «شریف» پاپوش دوزی برای مخالفان و گرا دادن به دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی مشغول بوده است. کافی است که به یاد آوریم که بگیر و ببندهای نویسندگان و سپس قتل های اعضای کانون در دهۀ 1370 از جمله با «مقالۀ» کیهان با عنوان «ویت کنگ های کافه نشین» شروع شد.

اما منحصرکردن برخورد کیهان با کانون نویسندگان ایران و اعضای آن به سرکوبِ صرفاً سیاسی نادرست است. سرکوب سیاسی با هدف به بند کشیدن آزادی خواهان فقط نیمی از حقیقت یا، دقیق تر بگویم، فقط یک لبه از برخورد کیهان است. لبۀ دیگر این برخورد، سرکوب ایدئولوژیک است. ساز و کار این بخش از سرکوب کیهان همان دوقطبی ایدئولوژیک «انقلاب – ضدانقلاب» یا «دوست – دشمن» است، به این معنا که هرچه «خیر و درستی و راستی و پاکی و حق و...» در دنیا هست به قطب اول یعنی «انقلاب» (یا دوست) نسبت داده می شود تا به این ترتیب هرچه «شر و نادرستی و ناراستی و ناپاکی و بطلان و...» است نصیب قطب دیگر یعنی «ضدانقلاب» (یا دشمن) شود. در این ساز و کار ایدئولوژِیک هیچ قطب ثالثی وجود ندارد. انسان یا به طور مطلق «خوب و درست و راست و پاک و محق و...» است یا به طور مطلق «بد و نادرست و ناراست و ناپاک و باطل و...» . به عبارت دیگر، برای قطب دوم هیچ راهی جز پذیرش سرنوشت محتومی که این دوقطبی برای او رقم زده است وجود ندارد. هرگونه راه فرار از این سرنوشت محتوم پیشاپیش بر روی این قطب بسته شده تا مجبور باشد از این دو گزینه  فقط یکی را انتخاب کند: یا به قطب اول یعنی قطب صراط مستقیم، قطب «خیر و درستی و راستی و پاکی و حق و...» بگرود و بدین سان رستگار شود یا درهمان قطب دوم، قطب ضلالت، قطب «شر و نادرستی و ناراستی و ناپاکی و بطلان و...» بماند و به این ترتیب گمراه و مشمول عذاب و تعزیر و در واقع سرکوب شود. بنابراین، وقتی کیهان اعضای کانون نویسندگان را به قطب « رسانه‌ها و تشکل‌های به اصطلاح ادبی و بی‌بی‌سی فارسی و تلویزیون بهایی- صهیونیستی من و تو و صدای آمریکا» منتسب می کند فقط دروغ پردازی و پرونده سازی با هدف سرکوب سیاسی و به حبس انداختن اعضای کانون نمی کند؛ او، علاوه بر این، نویسندگان عضو کانون را از نظر ایدئولوژیک نیز سرکوب می کند، حتی اگر جزء جزء زندگی این نویسندگانِ آزادی خواه همچون روز روشن گواهی دهند که آنها همان قدر با رسانه هایی چون کیهان بیگانه و مخالف اند که با بی بی سی فارسی و من و تو و صدای آمریکا.

محسن حکیمی

14 تیر 1399

آیا سلطه حکومت اسلامی بر عراق رو به افول است؟!

آیا سلطه حکومت اسلامی بر عراق رو به افول است؟!

bahram.rehmani@gmail.com

 

دولت جدید عراق به سرپرستی مصطفی ال کاظیمی سرانجام در تاریخ ۷ مه ۲۰۲۰ تشکیل شد. از آن زمان، عراق با چالش‌های سیاسی بزرگی مواجه شده است، که با بحران عمیق اقتصادی و وخیم‌تر شدن بحران بهداشتی و درمانی ناشی از بیماری همه‌گیر کرونا همراه بوده است. علاوه بر این، اخیرا مداخلات، از جمله حمله نظامی حکومت‌های فاشیست ترکیه و ایران به اقلیم کردستان در شمال عراق، افزایش یافته است.

حدودشش پیش ماه نخست وزیر پیشین عادل عبدالمهدی پس از کشتار ده‌ها معترض توسط نیروهای امنیتی در شهر ناصریه در جنوب عراق، مجبور به استعفا شد.

از جمله خواسته‌های اصلی اعتراض‌های مردمی، که در اول اکتبر ۲۰۱۹ آغاز شد، تشکیل دولت انتقالی بود که برای انتخابات زودهنگام آماده شود. هم‌چنین کسانی را که مسئول کشتار بیش از ۷۰۰ معترض بودند را به پای میز محاکمه بکشاند.

بحران عمیق سیاسی موجود بیش از پیش توسط بیماری ویران‌گر کرونا و بحران بی‌سابقه اقتصادی ناشی از افت شدید قیمت نفت تشدید آغاز شده شد. کارگران و اقشار فقیر و کم‌درآمد جامعه عراق بدترین آسیب‌های ناشی از این دو بحران اخیر را متحمل شده‌اند.

نخست وزیر جدید در برنامه‌ای که به مجلس ارائه داد اعلام کرد که دولت او دولت گذار است. او به برخی از موضوعات مهم اشاره کرد که از جمله اصلی‌ترین خواسته‌های مردم و جنبش آن‌هاست.

ارتش ترکیه در ۱۴ ژوئن ۲۰۲۰ با تجاوز به خاک عراق، تجاوز جدیدی را آغاز کرد. نیروی هوایی این کشور به بهانه جنگ علیه پ.ک.ک به اهداف ۱۹۳ کیلومتری عمق داخل خاک عراق، از جمله اردوگاه‌های پناهندگی در نزدیکی مخمور در استان اربیل و سنجار حمله کرد.

ویروس کرونا در عراق مردم و به‌ویژه فقرا را به‌طور جدی مورد هدف قرار داده است. در روزهای اخیر مردم این کشور شاهد افزایش شدید تعداد موارد جدید و مرگ‌و‌میر است. براساس آخرین آمار رسمی در تاریخ ۲۷ ژوئن سال ۲۰۲۰، تعداد کل موارد تایید شده ۴۳ هزار و ۲۶۲ مورد بوده است که ۱۶۶۰ کشته و ۱۹۹۳۸ بهبود یافته‌اند.

این ارقام براساس تعداد آزمایشات نسبتا محدودی تهیه شده‌اند و در کل از جمعیت ۴۰ میلیون نفری، حدود ۵۰۰ هزار و ۷۲۳ نفر‌(تا تاریخ ۲۷ ژوئن) آزمایش انجام شده است.

هنگامی که توسط سازمان بهداشت جهانی، شیوع ویروس کرونا به‌عنوان یک امر اضطراری بهداشت جهانی اعلام شد و کشور همسایه عراق، یعنی ایران به یکی از نقاط حاد این بیماری همه‌گیر تبدیل شد، اقدامات سختگیرانه و حالت فوق‌العاده هم دیرتر اعلام شد.

هنگامی که مصطفی کاظمی، نامزد پست نخست وزیری شد، کتائب حزب‌الله عراق، گروه شبه‌نظامی شیعه مورد حمایت ایران، او را متهم به هم‌دستی با آمریکا برای کشتن قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه و رهبر این حزب ابو مهدی المهندس در بغداد کرد. اما رای اعتماد به او بدون حمایت ایران مشکل است.

کاظمی تقویت نیروهای ارتش و جمع آوری سلاح از گروه‌های شبه‌نظامی را از برنامه‌های خود اعلام کرد. این می‌تواند گروه‌های شیعه مورد حمایت حکومت اسلامی ایران را تضعیف کند.

بنابرگزارش‌ها فالح الفیاض، مشاور امنیت ملی عراق و رییس هیئت حشدالشعبی با انتشار بیانیه‌ای اعلام کرده که تمام دفاتر وابسته به این جریان در سر تا سر عراق بسته می‌شوند.

خبرگزاری آناتولی جمعه ۱۶ خرداد‌-‌پنجم ژوئن به نقل از این بیانیه نوشت مطابق دستورالعمل صادر شده نام نهادهای وابسته به این جریان حذف و برای آن‌ها از عنوان‌های متداول در ساختار ارتش عراق مانند هنگ یا تیپ استفاده خواهد شد.

تشکیلات حشد الشعبی سازمان بسیج حکومت اسلامی و با کمک و پشتیبانی نیروی قدس، واحد برون مرزی سپاه پاسداران شکل گرفته و شامل ده‌ها گروه می‌شود که اعضای اغلب آن‌ها از شیعیان عراق هستند.

شبیه این دستورالعمل مرداد ماه سال پیش نیز ابلاغ شده بود و علت این که تاکنون به اجرا در نیامده به درستی مشخص نیست.

عادل عبدالمهدی، نخست‌وزیر پیشین و فرمانده سابق کل نیروهای مسلح عراق، سال گذشته با صدور فرمانی اعلام کرده نیروهای حشد الشعبی جزیی از ارتش این کشور محسوب می‌شوند و فعالیت و فرماندهی آن‌ها باید هماهنگ با دیگر نیروهای مسلح باشد.

گرچه دستورالعمل جدید دقیقا مشابه فرمان سال گذشته است، احتمال می‌رود اعلام آن به‌معنای پیگیری سیاست‌های نخست‌وزیر جدید عراق، مصطفی الکاظمی باشد که یکی از محورهای آن تحت کنترل درآوردن شبه‌نظامیان شیعه و کاهش نفوذ حکومت اسلامی بر آن‌ها عنوان می‌شود.

هم‌زمان با این تحولات، شبکه العربیه، وابسته به عربستان سعودی به نقل از روزنامه الشرق الاوسط گزارش داد الکاظمی از اسماعیل قاآنی، فرمانده نیروی قدس خواسته برای ورود به عراق تقاضای ویزا کند.

قاسم سلیمانی، فرمانده سابق نیروهای قدس که دی ماه سال پیش در حمله پهپادی نیروهای آمریکایی نزدیک فرودگاه بغداد کشته شد، معمولا به‌طور غیررسمی به عراق سفر می‌کرد.

روز چهارشنبه گذشته رضا اردکانیان، وزیر نیروی حکومت اسلامی در راس هیئتی، که قاآنی هم بنا بر برخی از گزارش‌ها یکی از اعضای آن بود، برای یک دیدار رسمی و مذاکره با مقامات عراقی وارد بغداد شد.

 حضور فرمانده نیروی قدس در هیات همراه اردکانیان حکایت از آن دارد که او برخلاف فرماندهان ارشد سپاه پاسداران که پیش از این به‌طور غیررسمی وارد عراق می‌شدند این بار ناچار بوده برای این کار تقاضای ویزا کند.

به‌نوشته الشرق الاوسط منابع نزدیک به وزارت خارجه عراق گفته‌اند مصطفی الکاظمی دستور اکید صادر کرده که شخصیت‌های همه کشورها، اعم از سیاسی یا نظامی، باید به صورت رسمی و پس از دریافت ویزا وارد خاک این کشور شوند.

بر پایه برخی گزارش‌ها که علی عبدالامیر علاوی، وزیر دارایی عراق ۲۹ اردیبهشت در دو پیام توئیتری به آن‌ها اشاره کرده، گسترش همکاری با آمریکا و تحکیم روابط با عربستان به‌منظور جایگزین کردن این کشور با ایران به‌عنوان تامین کننده بخشی از برق مورد نیاز، از محورهای مهم سیاست دولت جدید عراق است.

با این وجود، رضا اردکانیان در پایان سفر خود به بغداد و مذاکره با مقام‌های ارشد عراق از تمدید قرارداد صادرات برق به این کشور برای دو سال دیگر و دریافت نیمی از طلب ایران بابت انتقال برق به مبلغ حدود ۴۰۰ میلیون دلار خبر داده است.

به گزارش «میدل ایست نیوز» دیوید شينگر، معاون وزیر خارجه آمریکا در امور خاورمیانه روز جمعه از آغاز مذاکرات استراتژیک مقدماتی میان بغداد و واشنگتن در هفته آینده خبر داد و گفت سرنوشت این مذاکرات را حاکمیت عراق تعیین می‌کند.

او می‌گوید آمریکا قصد دارد نه تنها در حوزه امنیتی بلکه در بخش‌های سیاسی و اقتصادی نیز با بغداد همکاری کند اما گسترش این همکاری به عملکرد حاکمیت عراق به‌خصوص در رابطه با نیروهای خارجی و «گروه‌های نیابتی ایران» که سلامت نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا و دیپلمات‌های آمریکایی در عراق را تهدید می‌کنند بستگی دارد.

 

 

کاظمی سومین فردی است که از زمان استعفای عادل عبدالمهدی، از سوی برهم صالح، رییس جمهوری برای پست نخست وزیری به پارلمان معرفی می‌شد.

پس از رای اعتماد پارلمان به کاظمی، مایک پومپئو، وزیر خارجه آمریکا خیلی زود در یک تماس تلفنی با کاظمی اعلام کرد برای همراهی با دولت جدید عراق و با هدف تسهیل خریداری برق، برای یک دوره ۱۲۰ روزه، معافیت این کشور از تحریم‌های ایران را تمدید کرده است.

از حدود دوسال پیش، به دنبال وضع تحریم‌های شدید علیه ایران، آمریکا مهلت معافیت عراق از تحریم‌های ایران را با هدف تسهیل خریداری برق به مرور از دوره‌های ۱۲۰ روزه به ۹۰ روزه و ۳۰ روزه کاهش داده بود.

آمریکا آخرین بار این معافیت را برای یک دوره ۳۰ روزه تمدید کرده بود و هشدار داده بود که به محض تشکیل یک دولت با ثبات در عراق، آمریکا در این تصمیم خود بازنگری خواهد کرد.

در آن زمان خبرگزاری رویترز به نقل از یک مقام وزارت امور خارجه آمریکا نوشت:‌ «مایک پومپئو، وزیر امور خارجه آمریکا این محدودیت کوتاه‌مدت را با هدف برقراری فرصتی برای تشکیل دولت تمدید کرده است.»

آمریکا تاکنون معافیت عراق از تحریم‌های ایران را چندین بار تمدید کرده و خواستار حرکت این کشور به‌سوی خودکفایی در زمینه تامین انرژی شده است. عراق نیز به‌دنبال عقد قراردادهای تازه برای واردات برق از اردن، ترکیه و عربستان است.

عراقی‌ها سالیان سال است که با خاموشی‌های مکرر سر می‌کنند. این شرایط یکی از دلایل نارضایتی عراقی‌ها بوده و حتی گاهی هم‌چون دو سال پیش جرقه تظاهرات در این کشور را زده است. در جریان این اعتراضات، کنسولگری حکومت اسلامی ایران هم به آتش کشیده شد.

 

حدود شش ماه پیش اعتراضات خونین مردمی، فساد مالی و شکاف عمیق بین احزاب سیاسی عادل عبدالمهدی، نخست وزیر پیشین عراق را مجبور به استعفا کرد، حال شیوع ویروس کرونا، تنش ایران و آمریکا، ظهور دوباره داعش و کاهش شدید قیمت نفت، یعنی منبع اصلی درآمد عراق، به مشکلات سر راه نخست وزیر جدید اضافه شده است.

پس از سقوط صدام حسین، تاکنون شش نخست وزیر عراق از حزب شیعه الدعوه بوده‌اند و خود این نشان می‌دهد که بر خلاف ادعاهای ظاهری حاکمیت آمریکا و ایران آن‌ها، چه‌قدر در رابطه با تحولات عراق همراهی و همکاری داشتند. این اولین بار است که نامزد پست نخست‌وزیری از این حزب نیست. بسیاری از مخالفان دولت‌های پیشین عراق امیدوارند انتخاب مصطفی کاظمی پایان قبضه پست مهم نخست‌وزیری توسط احزاب شیعه عراق باشد.

 

 

مصطفی الكاظمی نخست وزیر عراق دستور جمع‌آوری تمامی تصاوير مربوط به خمینی، خامنه‌ای و قاسم سليمانی از تمام ميادين و خيابان‌های عراق را صادر كرد.

مصطفی کاظمی که ۵۳ سال دارد فارغ‌التحصیل رشته حقوق دانشگاه بغداد است. مدتی سردبیر بخش عراق مجله نیوزویک بود و برای سایت ال‌مانیتور هم می‌نوشت.

در سال ۲۰۱۶ با ظهور داعش، او رییس سازمان اطلاعات ملی عراق شد. او قبلا «روزنامه‌نگار» و فعال «حقوق بشر» در خاورمیانه بود. طرفدارنش می‌گویند او توانست سازمان اطلاعات عراق را از وابستگی به احزاب سیاسی دور کند و آن را علیه داعش سازماندهی کند. او در جنگ داعش روابط نزدیکی با سازمان‌های اطلاعاتی اروپا و آمریکا داشت.

هنگامی که او نامزد پست نخست وزیری شد، کتائب حزب‌الله عراق، گروه شبه‌نظامی شیعه مورد حمایت حکومت اسلامی ایران، او را متهم به هم‌دستی با آمریکا برای کشتن قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه و رهبر این حزب ابو مهدی المهندس در بغداد کرد. اما رای اعتماد به او بدون حمایت ایران مشکل است.

او از چهار سال پیش که در سازمان اطلاعات ملی عراق اشتغال داشت بدون سر و صدا و در سایه کار می‌کرد.

مصطفی کاظمی گفته است: او انتخابات زودرس، مبارزه با ویروس کرونا، تقویت نیروهای ارتش و امنیتی دولت و فدرال و جمع‌آوری اسلحه از گروه‌های شبه‌نظامی را در صدر برنامه‌های خود قرار داده است.

کاظمی ادعا کرده است که اجازه نخواهد داد هیچ کشوری خاک عراق را تبدیل به میدان رقابت کند. او در هفته‌های آینده باید با آمریکایی‌ها در باره شرایط حضور نیروهای این کشور یا احتمال خروج آن‌ها از عراق به توافقی جدیدی برسد. بخشی از نیروهای آمریکایی مستقر در پایگا‌های عراق به کردستان عراق منتقل شده‌اند. هم‌چنین برای برآورد کردن یکی از خواسته‌های معترضان که جلوگیری از گسترش نفوذ ایران و دخالت این کشور در عراق است، باید کاری کند.

کاظمی تقویت نیروهای ارتش و جمع‌آوری سلاح از گروه‌های شبه‌نظامی را از برنامه‌های خود اعلام کرد.

محمدجوا ظریف، وزیر خارجه ایران انتخاب کاظمی و کابینه او را را تبریک گفته و از این انتخاب حمایت کرده است.

مایک پومپئو، وزیر خارجه آمریکا هم در توییتی نوشته که با نخست وزیر جدید عراق صحبت کرده و از برنامه‌های اصلاحی او حمایت خواهد کرد.

کاظمی در توییتر خود به سه زبان عربی، کردی و انگلیسی از پارلمان عراق تشکر کرده و از گروه‌های سیاسی خواسته در جهت منافع عراق با هم همکاری کنند.

نیروی امنیتی عراق علت بازداشت ۱۳ شبه‌نظامی مورد حمایت حکومت اسلامی ایران در جنوب بغداد را جلوگیری از عملیات تروریستی اعلام کرد. این شبه‌نظامیان اعضای گروه کتائب حزب‌الله و بخشی از نیروهای حشد الشعبی هستند.

فرماندهی عملیات مشترک عراق روز جمعه ششم تیر‌ماه ۱۳۹۹-‌۲۵ ژوئن ۲۰۲۰ در بیانیه‌ای علت حمله پنج‌شنبه شب به پایگاه گروه کتائب حزب‌الله در جنوب بغداد و بازداشت شماری از اعضای این تشکل مورد حمایت حکومت اسلامی را تشریح کرد.

به گزارش «میدل‌ایست نیوز» دستگاه امنیتی عراق می‌گوید «اطلاعات دقیقی» از اشخاصی که پیش‌تر در حمله به منطقه سبز بغداد دست داشته‌اند و برای دست زدن به عملیات جدید در این منطقه نقشه ریخته‌اند به دست آورده است.

منطقه سبز بغداد محل استقرار ساختمان‌های دولتی و دفتر نمایندگی دیپلماتیک کشورهای خارجی است. این منطقه، به‌خصوص اطراف سفارت آمریکا در آن، بارها هدف حمله‌های انفجاری و پرتاب راکت قرار گرفته و اغلب این حمله‌ها به شبه‌نظامیان متحد و مورد حمایت حکومت اسلامی ایران نسبت داده شده  است.

واحد اطلاع‌رسانی امنیتی عراق می‌گوید: «اماکن حضور گروهی که این عملیات را انجام می‌دادند مشخص شده و بر اساس قانون مبارزه با تروریسم مجوز دستگیری آن‌ها از نهاد قضایی اخذ شده است.»

فرماندهی عملیات مشترک در بیانیه خود گفته است که سازمان مبارزه با تروریسم مسئول اجرای حکم دستگیری و «ممانعت از عملیات‌های تروریستی علیه مواضع درون کشور»  است و این سازمان پنج‌شنبه شب ۱۴ متهم را دستگیر و دو پایگاه پرتاب موشک را ضبط کرد.

برخی رسانه‌های وابسته به حکومت اسلامی ایران، از جمله خبرگزاری فارس، نزدیک به نیروهای امنیتی و سپاه پاسداران و خبرگزاری دولتی ایرنا از آزادی بازداشت شدگان خبر داده‌اند.

فارس این خبر را به نقل از خبرگزاری الاخباریه منتشر کرد و ایرنا نوشت «منابع الحشد الشعبی» به این خبرگزاری گفته‌اند بازداشت‌شدگان سحرگاه جمعه آزاد شده‌اند.

بر خلاف این ادعاها، در بیانیه فرماندهی عملیات مشترک عراق که بعد از ظهر جمعه منتشر شد تاکید شده است: «پس از اتمام عملیات کمیته تخصصی به ریاست وزیر کشور و عضویت دستگاه‌های امنیتی تشکیل شد و متهمان تا زمان پایان تحقیقات از سوی دستگاه قضایی در نزد نیروهای امنیتی نگه داشته می‌شوند.»

ظاهرا بازداشت شبه‌نظامیان کتائب حزب‌الله بخشی از برنامه‌های مصطفی کاظمی، نخست وزیر جدید عراق است که قصد دارد جلوی فعالیت گروه‌های مسلح خارج از کنترل فرماندهی نیروهای مسلح را بگیرد.

از حدود دو سال پیش تشکیلات حشدالشعبی تحت فرماندهی نیروهای مسلح عراق درآمد اما گروه‌هایی از این تشکل هم‌چنان «خودسر؟!» عمل می‌کنند. این گروه‌ها از سوی نیروی قدس، واحد برون مرزی سپاه پاسداران حکومت اسلامی هدایت می‌شوند.

به‌گزارش شبکه الجزیره حمله پنج‌شنبه شب به نیروهای کتائب حزب‌الله به دستور مستقیم نخست وزیر جدید عراق انجام شد. گفته می‌شود این عملیات بخشی از برنامه‌های کاظمی برای محدود کردن دامنه نفوذ حکومت اسلامی و نیروی قدس در بین شبه‌نظامیان شیعه عراقی است.

کتائب حزب‌الله با الگوگیری از جریان حزب‌الله لبنان سازمان داده شده و مانند این گروه از ابتدای ناآرامی‌ها در سوریه همراه با نیروهای سپاه برای جلوگیری از سقوط حکومت بشار اسد علیه مخالفان او می‌جنگد.

خبرگزاری ایرنا درباره حمله پنج‌شنبه شب به نقل از «یک منبع در فرماندهی حشد الشعبی» نوشت: «نیروهای سازمان مبارزه با تروریسم حوالی ساعت ۹ شب به پادگان نظامی «البعیثه» واقع در منطقه «الدوره» در جنوب بغداد حمله کرده و ۱۵ تن از نیروهای این پادگان کتائب حزب‌الله عراق را دستگیر کردند.»

این منبع مدعی شده با پیگیری ماجرا و مداخله حشد الشعبی، مشخص شد اشتباهی رخ داده و همه بازداشت‌شدگان آزاد شدند و عبدالوهاب الساعدی، رییس سازمان مبارزه با تروریسم و نخست‌وزیر عراق بابت این اشتباه عذرخواهی کردند.

فرماندهی عملیات مشترک عراق این ماجرا را متفاوت روایت کرده و نوشته است: «پس از دستگیری متهمان برخی طرف‌ها با خودروی‌های دولتی و بدون اجازه رسمی به سوی مقرهای دولتی در منطقه الخضراء و یکی از مقرهای سازمان مبارزه با تروریسم نزدیک شدند و اقدام به تجاوز به این مقرها کردند، این طرف‌ها نمی‌خواهند که جزئی از دولت باشند و سعی دارند خارج از کنترل فرمانده کل نیروهای مسلح از لحاظ قانونی فعالیت کنند.»

فرماندهی عملیات مشترک این اقدامات را خطرناک و «تهدیدی برای امنیت کشور و نظام سیاسی و دموکراتیک آن» ارزیابی کرده و تاکید می‌کند که به هیچ وجه و تحت هیچ شرایطی امکان استفاده از امکانات دولتی برای پیشبرد اهداف‌شان به این گروه‌ها داده نمی‌شود.

خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی ادعا می‌کند دولت عراق اقدام برای محدود کردن گروه‌های حشد الشعبی را برای جلب نظر امریکا در آستانه سفر کاظمی به واشنگتن انجام داده است. گروه کتائب حزب‌الله از سال ۲۰۰۹ در فهرست سازمان‌های تروریستی آمریکا قرار دارد.

 

 

تا چندین ماه پیش هم مسئولان نظامی حکومت اسلامی ایران، به‌ویژه قاسم سلیمانی، فرمانده وقت نیروی قدس و معمار تشکیلات نیابتی حکومت اسلامی در منطقه، بدون دریافت روادید، مستقیم به منطقه سبز بغداد پرواز کرده و وارد اتاق جلسه امنیتی با مقام‌های عراقی می‌شدند.

اما اکنون، اسماعیل قاآنی، جانشین سلیمانی، زمانی که روز چهارده خرداد می‌خواست راهی بغداد شود شنید که برای این سفر باید از وزارت خارجه عراق درخواست روادید کند.

مصطفی الکاظمی، نخست‌وزیر جدید عراق، زمانی که شنید اسماعیل قاآنی و هیات نمایندگی حکومت اسلامی قصد ورود به عراق را دارند از پذیرش آن‌ها بدون دریافت روادید خودداری کرد.

مصطفی الکاظمی که پیش از رسیدن به سمت نخست‌وزیری عراق، رییس سازمان اطلاعات ملی عراق بود، روابط نزدیکی با محمد بن سلمان، ولیعهد سعودی دارد، اما در عین حال بر حفظ روابط میان بغداد با تهران و واشینگتن نیز تاکید کرده است.

از سال گذشته که تظاهرات مردم در بغداد و شهرهای شیعه‌نشین جنوب عراق سرانجام به استعفای عادل عبدالمهدی از سمت نخست‌وزیری انجامید، این کشور در بلاتکلیفی به‌سر می‌برد تا این‌که سیاسیون عراقی، حتی سیاسیون مورد حمایت حکومت اسلامی ایران، برای رویارویی با بحران همه‌گیری کرونا و بحران اقتصادی ناچار شدند برای پایان بخشیدن به آشوب در عراق مصطفی الکاظمی را به‌عنوان نخست‌وزیر بپذیرند.

احزاب کردی و سنی‌ها کاملا موافق اقدامات او در مهار کردن نفوذ شبه‌نظامیان شیعه مورد حمایت حکومت اسلامی ایران در کشور خود هستند. افزون بر این گروه‌های شیعه بیرون از حلقه حشد الشعبی‌(بسیج مردمی) یعنی احزاب شیعه مستقلی چون «جریان حکمت ملی» عمار الحکیم و ائتلاف نصر، از آن نخست‌وزیر پیشین، حیدر العبادی، نیز خواستار آنند که برای بازگشت ثبات به عراق این شبه‌نظامیان کاملا زیر کنترل دولت درآیند.

 

 

مهرماه پارسال، یکی از موارد مهمی که باری دیگر جرقه اعتراضات در خیابان‌های عراق علیه نفوذ حکومت اسلامی ایران را زد، برکناری غیرمنتظره سپهبد عبدالوهاب الساعدی از منصبش به‌عنوان فرمانده نیروهای ضدتروریسم عراق بود. عبدالوهاب الساعدی خود شیعه است اما با مداخله حکومت اسلامی در امور عراق مخالفت دارد.

برخی از معترضان می‌گویند که برکناری او توطئه‌ای بوده است از سوی سیاست‌مداران عراقی مورد حمایت حکومت اسلامی ایران.

اما الکاظمی، نخست‌وزیر جدید، در یکی از اولین اقدام‌های خود، این سپهبد را به منصب فرماندهی نیروهای ضدتروریسم بازگرداند و او نیز در یکی از تازه‌ترین اقدامات، با حمله به مقر تیپ ۴۵ حشد الشعبی‌‌(وابسته به گروه معروف به کتائب حزب‌الله) در جنوب بغداد، ۱۴ عضو این گروه مورد حمایت ایران را بازداشت کرد.

دولت عراق اعلام کرد که این بازداشت‌ها در ارتباط با راکت‌پراکنی‌ها علیه اهداف دولتی و اماکن و پایگا‌ه‌های میزبان نیروهای آمریکایی انجام شده است.

در واکنش به این اقدام، قیس خزعلی، رییس گروه عصائب اهل حق، از گروه‌های نیابتی حکومت اسلامی در عراق، به نخست‌وزیر جدید هشدار داد که از هرگونه اقدام جدید علیه نیروهای هوادار ایران دست بکشد.

او خطاب به مصطفی الکاظمی گفت که «دولت تو، دولت موقت است و تنها دو هدف مشخص دارد: این‌که انتخابات زودرس برگزار کنی و دیگر این‌که به چالش‌های اقتصادی و درمانی بپردازی.»

رییس گروه عصائب در ادامه به نخست‌وزیر کشور هشدار داد که «هیچ مسئله دیگری ایجاد نکن و هر مسئله دیگری رخ داد خودت را داخل موضوع نکن ... وگرنه همه چیز را از دست خواهی داد.»

خزعلی اضافه کرد که «تو می‌خواهی جلوی عملیات نیروی مقاومت علیه نیروهای آمریکایی را بگیری، اما هیچ وقت موفق نخواهی شد. هیچ‌کدام از دولت‌های قبلی نتوانستند جلوی این کار را بگیرند و از کنار آن می‌گذشتندچون می‌دانستند قادر به جلوگیری از آن نیستند.»

پس از دستگیری افراد کتائب، از زیرمجموعه‌های حشد الشعبی که روز پنجم تیر ۱۳۹۹ در جنوب بغداد صورت گرفت، شبه‌نظامیان هوادار ایران چندین «مانور اقتدار» در خیابان‌های بغداد انجام داده و برای به رخ کشیدن قدرت خود وارد منطقه سبز بغداد نیز شدند.

مصطفی الکاظمی که از این نمایش و از ناتوانی ماموران در برخورد با آن‌ها به خشم آمده بود با صدور چندین حکم دستور تغییرات گسترده در چینش مقامات امنیتی را داد که شامل رئیس امنیت منطقه سبز نیز می‌شود.

اهرم‌های نفوذ حکومت اسلامی ایران در عراق عبارتند از شبه‌نظامیان شیعه تحت پرچم نهادی به نام حشد الشعبی‌(بسیج مردمی) و سیاسیونی از احزاب مختلف شیعه که به تشویق ایران تاکنون نخست وزیران چند دوره اخیر این کشور را به کار گمارده‌اند.

هردوی این اهرم‌ها اکنون با مانع و فشار مواجه شده‌اند. حشد الشعبی اکنون با انشعاب روبه‌رو شده و برخی از شبه‌نظامیان آن با فاصله گرفتن از ایران وفاداری خود را به آیت‌الله علی سیستانی که رقیب مذهبی روحانیون قم به‌شمار می‌آید اعلام کرده‌اند.

 

در سفر رضا اردکانیان، وزیر انرژی حکومت اسلامی ایران به عراق،‌ که با موضوع ادامه صدور برق و گاز ایران به آن کشور انجام شد، اسماعیل قاآنی،‌ فرمانده نیروی قدس هم همراه او شد؛ همان سفری که برای آن قاآنی با مسئله ویزا گرفتن روبه‌رو شد.

عراق که تا ۹۰ درصد به درآمد نفتی وابسته است، با کاهش شدید بهای نفت اکنون نیازمند سرمایه‌گذاری بیش‌تر خارجی است و این موضوع در سفرهای پیش روی الکاظمی برجسته است.

اما او هم‌چنین تاکید دارد که برای محقق ساختن این سرمایه‌گذاری‌ها، جلوگیری از ادامه حملات شبه‌نظامیان به دیپلمات‌ها، نمایندگی‌های خارجی و شرکت‌ها یک امر بایسته است.

فیلم‌هایی در فضای مجازی پخش شده که برخی از معترضان عکس‌های قاسم سلیمانی را لگدکوب می‌کنند. مخالفت با نفوذ حکومت اسلامی و نهادینه شدن آن در عرصه سیاسی عراق رو به افزایش است.

از دید معترضان، سرنخ بسیاری از مشکلات، از جمله فساد گسترده، هم در دست گروه‌های شبه‌نظامی و هم سیاست‌مداران فاسد نزدیک به حکومت اسلامی است.

شهر بصره در کنار اروندرود، با جمعیتی که از سال ۲۰۰۳ تا امروز از دو میلیون به چهار میلیون و ۵۰۰ هزار تن رسیده، به عنوان بزرگ‌ترین شهر جنوب و مهم‌ترین بندر عراق یک نمونه آشکار گسترش فساد و غارت است.

دست‌کم از دو سال پیش در بصره، روزانه سه میلیون و ۵۰۰ هزار بشکه نفت تولید می‌شود. اگر نرخ هر بشکه نفت را تنها ۵۰ دلار در نظر بگیریم، درآمد حاصل از فروش نفت این شهر بندری به ۱۷۵ میلیون دلار در روز و نزدیک به ۶۴ میلیارد دلار در سال می رسد، اما مردم بومی، به‌ویژه جوانان از این ثروت بزرگ سهمی نمی‌برند.

روزنامه فیگارو چاپ فرانسه در شماره روز چهارم دسامبر -۱۳ آذر در باره اوضاع بصره نوشته بود: «تمام درآمدهای نفتی بصره را گروه‌های شبه‌نظامی و سیاست‌مدارانی در اختیار گرفته‌اند که به مواضع ایران نزدیک هستند. گروه‌هایی که شکل مافیایی به خود گرفته‌اند و به ثروت‌های بزرگی رسیده‌اند. آن‌ها، اسکله‌های بصره را هم بین خود تقسیم و جوانان عراقی را از دسترسی به ثروت نفتی خود محروم کرده‌اند.»

از اسکله‌های بصره آن‌طور که روزنامه‌نگار عراقی می‌گوید برای واردات و صادرات غیرمجاز استفاده می‌شود.

اکنون دانش‌آموزان و دانشجویان معترض در بصره تلاش می‌کنند با به راه انداختن یک اعتصاب همگانی راه را بر این فعالیت‌ها ببندند.

 

دور دوم اعتراضات مردم عراق در شهرهای بغداد، دیوانیه، نجف، بصره ، کربلا و استان‌های دیاله، میسان، ذی‌قار و... ادامه دارد

 

سیاست کلی ایران در عراق همانند نمونه‌های مشابه دیگر از نفوذ حکومت اسلامی ایران در لبنان و یمن از طریق ایجاد قدرت موازی دولت درون ساختار نظام سیاسی کشور است. از این‌رو، ایران حامی جدی بقا و نفوذ احزاب وابسته به خودش درون ساختار قدرت در عراق است.

تاسیس حشد شعبی به‌عنوان یک نیروی نظامی در سال ۲۰۱۴ با حمایت حکومت ایران شکل گرفت.

موفقیت حکومت اسلامی ایران در همکاری مستقیم و غیرمسقیم با آمریکا و در بسط نفوذش در عراق از جمله در دوره مبارزه با داعش صورت گرفت. مجموعه گروه‌های شبه‌نظامی نزدیک به حکومت اسلامی ایران مانند عصایب و بدر و کتایب حزب‌الله و نجباء و ... در زیر پوشش سازمان جدید‌التاسیس حشد‌‌الشعبی صورت رسمی یافتند.

برای نمونه اقدامات اخیر گروه‌های نزدیک به حکومت اسلامی ایران در سرکوبی راهپیمایی‌های اخیر و دستگیری تعدادی از فعالان مدنی در کنار فعالیت رسانه‌ای گسترده علیه راهپیمایی‌ها در راستای تقویت آن ها در برابر ارتش و نیروهای امنیتی رسمی حکومت عراق صورت گرفت.

رویترز به نقل از دو مقام عراقی نوشت که شبه‌نظامیان وابسته به حکومت اسلامی ایران بدون هماهنگی با دولت تصمیم گرفتند تا با مخالفان دولت عادل عبدالمهدی، نخست وزیر، برخورد کنند.

چند مقام امنیتی در این‌باره گفته بودند که «ما شواهد محکمی در دست داریم که تک‌تیراندازان از عناصر گروه‌های شبه‌نظامی بودند که به جای اطاعت از فرماندهی نیروهای مسلح عراق، تابع فرماندهان خودشان هستند.» و این‌که «این افراد به یکی از گروه‌هایی تعلق دارند که به ایرانی‌ها بسیار نزدیک است.»

در مقام مقایسه، می‌توان گفت که این نیروها بسان سپاه پاسداران و بسیج عمل می‌کنند. تمایل ایران بر این است که محورها و دروازه های اصلی تامین امنیت در عراق به دست گروه‌هایی وابسته به حکومت اسلامی ایران از حشد شعبی قرار گیرد و عملا ارتش و پلیس در حاشیه قرار گیرند.

 

در مورد به دست گرفتن کنترل اسکله‌ها، ظاهرا شبه‌نظامیان و سیاست‌مداران محلی تحت نفوذ حکومت اشلامی ایران از سپاه پاسداران الگوبرداری کرده‌اند. محمود احمدی‌نژاد در سال ۱۳۹۰ در همایش تخصصی راهبردهای نوین مبارزه با قاچاق، برای اولین بار اصطلاح «برادران قاچاقچی» را در مورد برخی از فرماندهان سپاه پاسداران به کار برد و گفت که آن‌ها کنترل بسیاری از اسکله‌ها را دور از نظارت گمرک به دست گرفته‌اند.

در پی این سخنان اعلام شد که تعداد اسکله‌های تحت کنترل سپاه به ۸۰ واحد می‌رسد که تنها ۴۰ واحد آن در استان هرمزگان واقع شده است. اسکله‌های هرمزگان مهم‌ترین مبادی ورودی کالاهای خارجی در ایران هستند. در همان زمان، سپاه متهم شد که از این اسکله‌های دور از نظارت قانونی کالای قاچاق وارد کشور می‌کند.

ژرژ مالبرونو، نویسنده فیگارو، بصره را نماد آشکار شکست دوران پس از صدام حسین معرفی می‌کند و می‌نویسد: «بصره امروز هیچ شباهتی به بصره دوران صدام حسین ندارد. شهری که در گذشته ونیز جنوب لقب گرفته بود، اکنون به یک کلان شهر جهان سومی تبدیل شده که زباله تمام خیابان‌ها و کوچه‌های آن را پر کرده است. فاضلاب در کانال‌های روباز جاری است و با آب آشامیدنی مردم می‌آمیزد. برپایه آمار رسمی در سال ۲۰۱۸، ۱۲۰ هزار تن از مردم شهر به دلیل بیماری‌های ناشی از آلودگی آب در بیمارستان‌ها بستری شدند.»

کمبود برق و آلودگی آب یکی از مهم‌ترین دلایل تظاهرات اعتراضی مردم بصره در ماه‌ها‌ و هفته‌های اخیر بوده است. اما آن‌ها نیز مثل مردم نجف و کربلا در اعتراضات خود علاوه بر دولت عراق، حکومت اسلامی ایران را هدف گرفته‌اند، زیرا پشتیبانی تهران از گروه‌های شبه‌نظامی غارتگر را دلیل همه دشواری‌های خود می‌دانند. معترضان بصره روز شانزدهم شهریور امسال کنسولگری حکومت اسلامی ایران در این شهر را به آتش کشیدند.

در کلان شهر جنوب عراق‌، به‌رغم درآمدهای هنگفت نفتی، علاوه بر مشکلات بهداشتی و رفاهی، بیکاری به‌ویژه در مورد جوانان بی‌داد می‌کند.

از دید معترضان، سرنخ همه این مشکلات هم در دست گروه‌های شبه‌نظامی و هم سیاست‌مداران فاسد نزدیک به جمهوری اسلامی است.

یک روزنامه‌نگار عراقی که مایل نیست نامش فاش شود می‌گوید: «پرداخت رشوه در عراق رواج کامل دارد. هیچ‌کس قادر نیست در مناقصه‌های بزرگ بدون پرداخت رشوه به گروه‌های شبه‌نظامی و مسئولان نزدیک به ایران برنده شود و این را همه مردم، اعم از باسواد یا بی سواد به‌خوبی دریافته‌اند.»

خبرگزاری فرانسه روز ۱۲ آذر ۱۳۹۸ - سوم دسامبر ۲۰۱۹ گزارش داد که قاسم سلیمانی فرمانده لشگر قدس سپاه پاسداران همراه با محمد کوثرانی‌، نماینده حزب‌الله لبنان این روزها برای مذاکره با رهبران عراق در بغداد به‌سر‌می‌برد.

این خبرگزاری تاکید ورزیده بود که هدف این مذاکرات تعیین دولت جدید است. دولتی که رییس آن از دید تهران باید بدون تردید یک شیعه وفادار به حکومت اسلامی مثل نوری المالکی و عادل عبدالمهدی باشد.

مقامات حکومت اسلامی و نیز رسانه‌های حکومتی، این راهپیمایی‌ها را که اعتراض علیه نفوذ ایران در کنار اعتراض به فساد و بیکاری و تورم یکی از مهم‌ترین محورهای آن بود، توطئه‌ای آمریکایی - اسرائیلی عنوان کردند.

این در حالی بود که آیت‌الله سیستانی در راهپیمایی‌های اخیر موضعی کاملا متناقض با موضع رسمی ایران گرفت. سیستانی از مطالبات راهپیمایی‌کنندگان دفاع و حمایت کرد و از دولت عراق خواست در مدت کوتاهی به آن‌ها پاسخ مناسب داده و سرکوبگران راهپیمایی‌ها را شناسایی٬ دستگیر و محاکمه کند.

رییس جمهور عراق نیز به صراحت حمله‌کنندگان به راهپیمایی‌کنندگان را عناصر خارج از قانون توصیف کرد. او حمایت خود را از مطالبات راهپیمایی‌کنندگان اعلام کرد.

نیروهای مستقل شیعی از جمله صدری‌ها و گروه عمار حکیم نیز با اعلام حمایت از راهپیمایی‌های جاری، مواضعی متفاوت از ایران داشتند.

نتیجه آن که تنوع جامعه عراق و وجود منابع مقاومت جدی تاریخی، سیاسی و فرهنگی عاملی علیه نفوذ جمهوری اسلامی در این کشور است. هر چند این نفوذ از چالش‌های اصلی استقلال نظام سیاسی عراق به شمار می‌رود.

 

 

به لحاظ روابط اقتصادی ایران و عراق نیز از ابتدای شکل­گیری عراق جدید به همکاری در این زمینه پرداختند و این روند به ویژه بعد از تحمیل رژیم تحریم‌ها بر ایران در سال ۲۰۱۱ بیش‌تر گردید. در پی تشدید تحریم­ها، حکومت اسلامی ایران در جست‌و‌جوی جایگزین کردن شرکای تجاری سنتی­اش در منطقه یعنی ترکیه و امارات با عراق بود.

طبق گزارش تحلیلی خبرگزاری فارس از میزان صادرات ایران در سال ۱۳۹۷، عراق مقصد ۱۷ درصد صادرات ایران از سال ۸۸ تا ۹۶ به شمار می‌رود که بعد از چین دومین طرف تجاری ایران از این حیث محسوب می‌شود. هم‌چنین آمارهای سال جاری نیز نشان می‌دهند در ۱۰ ماهه ابتدایی، میزان صادرات ایران به عراق بیش از ۵/۷ میلیارد دلار بوده که از کل صادرات ایران به این کشور در سال گذشته بیش‌تر است. از سوی دیگر، بر اساس آمارهای بین المللی از سال ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۸ عراق با ۶۵ میلیارد دلار واردات، دومین مقصد کالاهای ایرانی به‌شمار می‌رود. با این حال مقایسه حجم صادرات ایران و ترکیه به عراق از سال ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۸ نشان می‌دهد که ترکیه با وجود داشتن فقط یک گذرگاه مرزی با عراق، توانسته در این مدت بیش از ۹۳ میلیارد دلار صادرات به این کشور داشته باشد. این درحالی است که ایران ۱۵ گذرگاه مرزی با عراق دارد.‌(خبرگزاری فارس، ۱۴/۱۲/۱۳۹۷)

هم‌چنین «محمدرضا مودودی» سرپرست سازمان توسعه صادرات در گفت‌وگو با خبرگزاری تسنیم، با مقایسه ارزش متوسط کالاهای صادراتی ایران به عراق در سال گذشته اظهار کرده است:

در سال ۹۷، ارزش متوسط کالاهای صادراتی کشور به ازای هر تن، ۳۶۰ دلار بود و این درحالی است که ارزش متوسط هر تن کالای صادراتی ایران به عراق ۵۰۰ دلار بوده است. ایشان هم‌چنین به این موضوع اشاره می­کند که در سال ۹۷، صادرکنندگان کشورمان توانستند کالاهای با ارزش‌افزوده بالاتر به کشور عراق صادر کنند. به‌گفته وی سهم عراق در تجارت با ایران بیش از ۵۰ درصد افزایش داشته و ایران توانست ۲۹ درصد سهم بازار عراق را در سال ۹۷ از آن خود کند.‌(خبرگزاری تسنیم، ۱۶/۰۱/۱۳۹۸)؛ و این نشان می‌دهد که در سال ۹۷ کشور عراق بعد از چین بزرگ‌ترین واردکننده محصولات و کالاهای ایرانی بوده است و از نظر تنوع کالاهای وارداتی، در جایگاه نخست بین کشورهای واردکننده کالاهای ایرانی قرار گرفته است و رکورد ۹ میلیارد دلار صادرات ایران به عراق ثبت شده است.

علاوه بر این ایران و عراق در زمینه­های دیگر از جمله برق، گاز، نفت و توریسم درمانی همکاری دارند. که همکاری دو کشور در حوزه انرژی بعد از خروج آمریکا از برجام با چاش­های زیادی مواجه شده است. اکنون سایه سنگین فشارها و تحریم­های آمریکا و وزارت خزانه­داری این کشور به‌عنوان مانعی جدی بر سر راه روابط اقتصادی عراق و ایران به‌ویژه در حوزه مناسبات بانکی و ارزی عمل می­کند و در این مدت نیز فشارهای واشنگتن تاثیرات منفی جدی را بر این روابط داشته است. دولت امریکا برای کاهش روابط اقتصادی ایران و عراق به ممنوع ساختن تعاملات دلاری پرداخته و در تلاش است تا واردات گاز و برق از ایران را نیز به تدریج محدود کند.

در این ارتباط می­­توان به دیدار «ریک پری» وزیر انرژی آمریکا در ملاقات با مقامات دولت جدید در عراق  اشاره کرد که در این دیدار خواستار افزایش تولید نفت توسط آن­ها و صادرات نفت به ترکیه شد. او در این سفر حامل پیام قاطع دولت ترامپ به حکومت عراق مبنی بر عزم جدی آمریکا برای کاهش وابستگی عراق در زمینه انرژی به منظور مقابله با نفوذ ایران در عراق بود. آمریکا در این راستا به‌طور جدی از دولت عراق می­خواهد که صادرات نفت خود را بالا ببرد، تولید داخلی برق را افزایش دهد و مصرف گاز را کاهش دهد تا در این زمینه به ایران وابسته نباشد و در نتیجه نفوذ ایران در عراق کاهش یابد. وزیر انرژی آمریکا هم‌چنین خواستار افزایش مشارکت و همکاری عراق با شرکت­های آمریکایی شد.‌(www.energy.gov,2018)

بخشی از راهبرد اصلی سیاست‌خارجی حکومت اسلامی ایران در قبال عراق، حفظ تمامیت ارضی عراق بود که با ظهور داعش و همه­پرسی اقلیم کردستان با چالش مواجه شد.

داعش، به واسطه گرایش­های شیعه­ستیزانه، نزدیکی جغرافیایی با ایران، قدرت نظامی و تهاجمی، یک چالش عمده­ای برای حکومت اسلامی ایران و متحدینش در عراق از جمله کردها و شیعیان یا دولت متحد حکومت اسلامی ایران در بغداد ایجاد کرد. در صورت تحکیم خلافت داعش، کل پروژه ایجاد دولت دوست و متحد ایران در عراق و دغدغه حفظ تمامیت ارضی عراق، با شکست کامل مواجه می‌شد. حکومت اسلامی ایران در این مسئله از طریق شکل دادن ائتلافی از اقلیم کردستان و دولت عراق دست به ایجاد توازن و مقابله با تهدید مشترک کرد.

ظهور و پیشروی­های خیره‌کننده داعش در مناطق مختلف عراق در سال ۲۰۱۴، تمامیت ارضی عراق را با خطر جدی مواجه ساخت. داعش با استفاده از تسلیحات پیشرفته و کمک­های لجستیکی و نظامی کشورهای منطقه و فرامنطقه­ای توانست به‌سرعت در کشورهای عراق و سوریه نفوذ کند و مناطق وسیعی را تحت کنترل خود درآورد. این مسائل باعث شد که دولت­های شیعی عراق و سوریه در معرض فروپاشی قرار بگیرند. با حمله داعش به عراق موجی از فرقه­گرایی و تفرقه شکال گرفت و فشارهای دیپلماتیک علیه شیعیان و سیاست خارجی ایران افزایش یافت و با اقدامات بی­سابقه­ای از جمله تهدیدات مربوط به امنیت و منافع حکومت اسلامی ایران در عراق عینیت یافت.

با پیشروی داعش و زمزمه­های حمله به بغداد، لحن مقامات حکومت اسلامی ایران و نگرانی­های آن­ها از به‌قدرت رسیدن دوباره گروه­های جهادی در عراق با همکاری بعثی­ها یا تجزیه این کشور بیش‌تر شد. حکومت اسلامی ایران در کمک به نیروهای کرد و عراقی در مقابله با داعش، از همان آغاز تردیدی به خود راه نداد و فعالانه آن­ها را تشویق به جنگ با این گروه کرد. با این‌که نیروهای سیاسی کرد به‌ویژه حزب دموکرات کردستان عراق و نیروهای اسلام‌گرای کرد، در ابتدا مخالف درگیر شدن با داعش بودند و مقامات کرد صراحتا اعلام کردند که ما وارد جنگ مذهبی تحت لوای جنگ ترور نمی­شویم. اما بعد از حمله داعش به چند شهر کردها از جمله شنگال و به خطر افتادن پایتخت اقلیم کردستان‌(اربیل) تصمیم به جنگ با داعش را با تمام قوا اتخاذ کردند. ایران اولین کشوری بود که جهت مبارزه با داعش به حکومت اقلیم کردستان بنا به‌گفته «مسعود بارزانی» کمک تسلیحاتی کرد.

کمک­های حکومت اسلامی ایران چنان تعیین­کننده بود که از پیشروی­های داعش به سمت «بغداد» و «اربیل» جلوگیری کرد. سپاه پاسداران به‌ویژه نیروی قدس به فرماندهی قاسم سلیمانی، نقش مهمی در آموزش و فرماندهی نیروهای عراقی در خلال جنگ داعش داشتند. به‌ویژه آموزش نیروهای داوطلبی که برای جنگ داعش از سوی نیروهای سیاسی عراقی‌(از جمله صدری­ها، کتائب حزب‌الله، کتائب الامام علی، سازمان بدر، عصائب اهل حق) در استان­های مختلف عراق استخدام می­شدند. هم‌چنین فرماندهان نیروی قدس سپاه، مستقیما در برخی مراکز اصلی درگیری هم‌چون محاصره «آمرلی» در شمال عراق فعال بودند؛ جایی که نیروی کرد و شبه نظامیان شیعه عراقی با ورود سردار سلیمانی نهایتاً داعش را شکست دادند.

این فعالیت­ها بخشی از حضور و ایفای نقش حکومت اسلامی ایران در جنگ علیه داعش در عراق بوده است. ایران در خلال جنگ همواره کمک­های اطلاعاتی مهمی به نیروهای کرد و عراقی کرده است. گزارش­های مختلفی از استقرار نیروهای اطلاعاتی ایران جهت ردیابی ارتباطات نیروهای داعش و بعضا جلوگیری کردن از آن، از سوی رسانه­های مختلف منتشر شد. هم‌چنین رسانه­هایی نیز، از فرستادن هواپیماهای بدون سرنشین ساخت ایران به عراق، جهت مقابله با داعش خبر دادند.

ایران در خلال جنگ داعش هزینه­های زیادی متحمل شد. تنها چهل تن از مشاوران نظامی سپاه به نیروهای «حشد­الشعبی» از ۱۵ مارس ۲۰۱۴ تا ۳ اگوست ۲۰۱۷ در عراق کشته شدند. سپاه پاسداران و سلیمانی در سازماندهی و تشکیل نیروهای حشد­الشعبی، آموزش و ارائه مشاوره در خلال جنگ و آزادسازی موصل و سایر شهرهای اشغال شده از سوی داعش نقش مهمی داشتند.

همه­پرسی در کردستان عراق نیز، رویداد مهمی بود که راهبرد اصلی سیاست خارجی حکومت اسلامی ایران را در عراق با چالش مواجه می­ساخت. نگرانی‌های سران و مقامات حکومت اسلامی ایران دارای سه بعد داخلی ایرانی-‌عراقی، منطقه­ای و بین­المللی بود. در سطح داخلی ایرانی، مقامات ایران از تاثیرات این مسئله بر امنیت ملی ایران و تشدید گرایش­های  ملی‌گرایانه کردی و دامن زدن به خواست­های واگرایانه در کردستان ایران نگران بودند. در بعد امنیت داخلی عراقی نیز، تجزیه کرستان عراق، امکان چند پاره شدن عراق و تجزیه مناطق سنی نشین را دامن می­زد. در صورت چنین سناریویی، این مناطق حوزه نفوذ رقبای منطقه­ای حکومت اسلامی ایران و نیروهای عرب‌گرا و سنی­گرایی می­شد، که می­توانست در آینده تهدیداتی را متوجه حکومت اسلامی ایران سازند.

 

 

نگرانی منطقه­ای حکومت اسلامی ایران در بعد منطقه­ای، به حمایت اسرائیل از تاسیس دولت کردی باز می­گشت. حکومت اسلامی ایران از طرح­های ژئوپولتیکی اسرائیل در منطقه شمال عراق نگران بود، که اسرائیل با حمایت عمومی از همه­پرسی، در پی پاسخی به سال­ها حضور حکومت اسلامی ایران- حزب‌الله در مرزهای شمالی­اش باشد. در بعد بین­المللی نیز، سوءظن مقامات حکومت اسلامی ایران نسبت به سیاست آمریکا در عراق و احتمال تبدیل چنین دولتی به متحد غرب، اسباب نگرانی دیگر مقامات حکومت اسلامی ایران بود.

از دید سران اقلیم کردستان عراق، با وجود فدرالی بودن سیستم سیاسی عراقی بعد از ۱۳۸۲ و مبارزه کردها با داعش و هزینه‌های زیاد در این راه، حکومت مرکزی عراقی حاضر به برگزاری رفراندوم و اجرای ماده ۱۴۰ قانون اساسی، جهت پایان دادن به اختلافات بر سر سرزمین­های مورد اختلاف نشده است. هم‌چنین دولت مرکزی از تسهیم منابع نفتی به نحو عادلانه یا پرداخت بودجه کردستان که از سال ۲۰۱۴ قطع شده بود، طفره رفته است وحمایت کافی به لحاظ آموزشی، سلاح و مالی از نیروهای پیشمرگ به عمل نمی­آورد. با اتمام عملیات آزاد سازی موصل از کنترل داعش، رهبران کرد بحث برگزاری همه‌پرسی جهت استقلال از عراق را مطرح ساختند. این در حالی بود که برخی از مناطق از جمله «حویجه» از شهرهای استان «کرکوک» هم چنان در دست داعش باقی مانده بود.

در ۷ ژوئن ۲۰۱۷، مسعود بارزانی رییس اقلیم کردستان اعلام کرد که رفراندوم استقلال اقلیم کردستان در ۲۵ سپتامبر ۲۰۱۷  برگزار خواهد شد. او معتقد بود که این رفراندوم حق قانونی و طبیعی مردم ماست و بعد از آن ما می­خواهیم روی نتایج رفراندوم به شیوه­ای مسالمت­جویانه مذاکره کنیم و این مسئله را با بغداد از طریق صلح­آمیز و نه خشونت حل و فصل کنیم.

دولت عراق برگزاری رفراندوم را غیر‌قانونی و از همان آغاز انجام چنین امری را در تضاد با یک‌پارچگی و تمامیت ارضی عراق دانست و به مخالفت با آن پرداخت. دولت­های منطقه نیز، به دلایل مختلف از جمله دلایل امنیتی با در پیش گرفتن چنین سیاست­هایی از سوی بخشی از مقامات اقلیم کردستان به مخالفت پرداختند. با وجود این مخالفت­ها و نگرانی شورای امنیت سازمان ملل متحد، رفراندوم در ۲۵ سپتامبر ۲۰۱۷ برگزار شد. رای­گیری مناطق مورد اختلاف بغداد و اربیل از جمله کرکوک و سایر شهرهایی را که کردها در نتیجه جنگ داعش آن‌ها را کنترل می­کردند، در برگرفت. این مسئله حساسیت­های موضوع را دوچندان کرد.

مقامات ایرانی از همان آغاز در سطوح مختلف سیاسی و نظامی با بحث همه‌پرسی و استقلال کردستان عراق مخالفت کردند. آیت­الله خامنه­ای در دیداری که ۳۰ خرداد ۱۳۹۶ با حیدر­العبادی نخست وزیر عراق داشتند بر لزوم حفظ یک‌پارچگی سرزمین عراق تاکید کردند و ابراز داشتند: «جمهوری اسلامی ایران به‌عنوان همسایه، با برخی زمزمه‌ها مبنی بر برگزاری همه‌پرسی برای جدایی یک بخش از عراق مخالف است و دامن زنندگان به این موضوع را مخالفان استقلال و هویت عراق می­داند.»‌(آیت­الله خامنه­ای، ۱۳۹۶، پایگاه اطلاع رسانی خامنه‌ای)

محمد جواد ظریف، وزیر امور خارجه حکومت اسلامی ایران، در گفت‌و‌گو با ایرنا گفت:

«همه­پرسی در کردستان، مخالف قانون اساسی عراق بود و نه تنها کمکی به مردم کردستان نمی­کند، برای امنیت عراق هم قابل توجیه نیست. وی هم‌چنین تأکید کرد: این حرکت خطرات زیادی برای امنیت عراق و منطقه خواهد داشت. توقع ما این است که مذاکرات با احترام به قانون اساسی عراق به‌خصوص اصل اول قانون اساسی عراق، که بر وحدت ملی و تمامیت ارضی عراق به‌عنوان اصول غیر قابل تغییر تأکید دارد، شروع شود بدون این‌که این اتفاقی که افتاده است، تأثیری بر مذاکرات یا آینده داشته باشد.»(خبرگزاری ایرنا، ۱۳۹۶)

دبیر شورای عالی امنیت ملی حکومت اسلامی ایران، «علی شمخانی» نیز، در آخرین موضع­گیری در خصوص موضع ایران در قبال برگزاری همه­پرسی در اقلیم کردستان عراق با تکرار مواضع ایران، ابراز داشت:

«ایران به‌عنوان دوست و هم‌پیمان برادران کرد که همواره و در سخت‌ترین شرایط در کنار آن‌ها بوده است، برگزاری رفراندم را تامین‌کننده منافع اقلیم کردستان ارزیابی نمی‌کند و با آن مخالف است. شمخانی، برگزاری رفراندم را موجب شکل­گیری تهدیدات جدید و شکننده علیه اقلیم کردستان عنوان کرد. شمخانی با تبیین اقدامات و فعالیت‌های سیاسی و دیپلماتیک ایران از طریق گفت‌وگوی نزدیک با مسئولین اقلیم کردستان، دولت عراق، و همسایگان این کشور افزود: ایران به طور قطع صرفا، دولت واحد، یکپارچه و فدرال عراق را به رسمیت می‌شناسد و با اشاره به موضع غیر قابل تغییر ایران در خصوص ضرورت حفظ تمامیت ارضی و وحدت سرزمینی عراق افزود: هرگونه خدشه به این اصل راهبردی، موجب بازبینی و تغییر جدی در روند همکاری موجود میان ایران و اقلیم کردستان عراق خواهد شد.»‌(وب‌سایت مردم سالاری، ۱۳۹۶)

در روزهای مانده به موعد اعلام شده برگزاری همه­پرسی، حکومت اسلامی ایران و حکومت ترکیه رزمایش نظامی در مرزهای مشترک خود با کردستان عراق برگزار کردند تا آمادگی برای مقابله با هرگونه ایجاد بی­ثباتی در منطقه را اعلام کنند. انجام همه­پرسی در موعد مقرر در اقلیم کردستان و مناطق مورد اختلاف، دولت مرکزی عراق را بر آن داشت تا با درخواست از ایران و ترکیه، کلیه مرزهای هوایی کردستان عراق از طریق دو کشور همسایه را مسدود نمایند؛ اتفاقی که به سرعت از سوی شورای عالی امنیت ملی ایران و مقامات ترکیه اجرایی و اعلام شد.‌(وب‌سایت مشرق، ۱۳۹۶)

بعد از برگزاری همه­پرسی، دولت عراق نتایج آن را به رسمیت نشناخت و مجموعه­ای از اقدامات تنبیهی را علیه دولت اقلیم کردستان در پیش گرفت. بغداد هم‌چنین، از طریق ایران و ترکیه سعی در منزوی ساختن اقلیم نمود. نهایتا در ماه اکتبر ۲۰۱۷ نیروهای ارتش و حشد­الشعبی توانستند کرکوک و مناطقی را که کردها بعد از سال ۲۰۱۴ به تصرف درآورده بودند، دوباره کنترل نمایند. نیروهای دوست ایران که از گروه­های مهم تشکیل‌دهنده حشد‌الشعبی بودند، از جمله «سازمان بدر»، «کتائب حزب‌الله» و «عصائب اهل الحق» نقش مهمی در کنترل این مناطق و عقیم­سازی طرح تجزیه عراق داشتند.

نقش مهم حکومت اسلامی ایران در اعمال فشار بر اقلیم کردستان و کمک به نیروهای عراقی جهت تضمین تمامیت ارضی این کشور در تحولات فوق به‌ویژه تصرف شهر کرکوک و مناطق دیگر باعث شد، که برخی از ناظران خارجی، برنده تحولات فوق را حکوکمت اسلامی ایران تفسیر کردند و از گسترش نفوذ بیش‌تر این حکومت در آینده عراق سخن به میان آورند.

حکومت اسلامی ایران و ترکیه با تمام قدرت با این همه‌پرسی مخالفت کردند. در حالی که هم حکومت اسلامی ایران و هم ترکیه روابط نزدیکی با اقلیم کردستان داشتند و دارند.

یک هفته پس از برگزاری همه‌پرسی استقلال کردستان عراق، نیروهای نظامی ایران و عراق در نزدیکی مرزهای اقلیم کردستان رزمایشی مشترک برگزار کردند. این قدرت‌نمایی نظامی نخستین رزمایش مشترک دو کشور در دوران حیات حکومت اسلامی است.

 

 

در عراق درآمدهای نفتی بیش از  ۹۰ درصد بودجه را تشکیل می‌دهد و فروش نفت نیز در شرایط کنونی با دو چالش اساسی در این کشور رو‌به‌رو است اول، افت شدید قیمت که مشکل همه کشورهای فروشنده نفت در منطقه غرب آسیا است و دوم درآمدهای نفتی اقلیم کردستان عراق که به خزانه دولت واریز نمی‌شود.

وزیر سابق نفت عراق در گزارشی از فروش نفت این کشور در پنج ماهه نخست سال جاری میلادی‌(۱۱ دی تا ۱۱ اردیبهشت)، اوضاع اقتصادی را در نتیجه کاهش قیمت نفت و استمرار بحران شیوع کرونا در عراق، نگران‌کننده خوانده است.«عصام الچلبی» که از جمله کارشناسان برجسته نفتی عراق است، معتقد است که درآمدهای حاصل از فروش نفت این کشور در طول پنج ماهه اول سال جاری سیر نزولی داشته است. به‌گفته او درآمد حاصل از فروش نفت عراق در ماه ژانویه(۱۱ دی تا ۱۱ بهمن) ۶ میلیارد و ۱۶۳ میلیون دلار، در ماه فوریه(۱۱ بهمن تا ۱۱ اسفند) ۵ میلیارد دلار و در ماه مارس(۱۱ اسفند تا ۱۱ فروردین) ۲ میلیارد و ۹۸۹ میلیون دلار بوده است. انتظار بر این بود که درآمدهای نفت عراق در ماه آوریل(۱۲ فروردین تا ۱۲ اردیبهشت) در حد ۲ میلیارد دلار و در ماه می(ماه جاری میلادی) حدود یک میلیارد و ۱۲۵ میلیون دلار باشد اما همین انتظارات نیز برآورده نشد و بر اساس آمار منتشر شده از سوی وزارت نفت عراق درآمد قطعی حاصل از فروش نفت این کشور در ماه آوریل حتی کم‌تر از آن‌چه چلبی پیش‌بینی کرده و در حد یک میلیارد و ۴۲۳ میلیون دلار بوده است.بر اساس گزارش‌ها  تنها حقوق پرداختی کارکنان و بازنشستگان در عراق در ماه آوریل و هر یک از ماه‌های پس از آن، فراتر از ۴ میلیارد و ۵۰۰ میلیون دلار است.

از سوی دیگر با وجود گذشت حدود پنج ماه از سال، هنوز بودجه ۲۰۲۰ عراق به تصویب نرسیده و تاکنون هیچ تدبیری برای مقابله با این بحران اقتصادی اتخاذ نشده است.نکته دیگر اینکه اگر قیمت نفت در محدوده ۲۰ تا ۳۰ دلار باقی بماند کاهش حقوق نمی‌تواند مشکل را حل کند و از سوی دیگر طبق توافق اخیر اوپک‌پلاس عراق باید یک میلیون بشکه در روز کم‌تر نفت تولید کند.

تاخیر در پرداخت حقوق برخی از وزارتخانه‌ها و دستگاه‌های اجرایی و اداری عراق و اعتراضات در برخی از استان‌های این کشور به دلیل عدم دریافت حقوق نشانه‌های آشکار از سر برآوردن تدریجی بحران اقتصادی در این کشور است. بر اساس گزارش‌هایی که درباره بودجه ۲۰۲۰ عراق منتشر شده، حجم بودجه کشور معادل تقریبی ۱۲۵ میلیارد دلار است که در تاریخ نظام بودجه‌ریزی عراق این رقم، کلان‌ترین بودجه به شمار می‌رود.کسری این بودجه نیز یکی از بزرگ‌ترین کسری‌ها در تاریخ عراق است که به گفته کارشناسان، با رقم تقریبی ۶۰ میلیارد دلار رقم بی‌سابقه‌ای به شمار می‌رود. کاهش بهای نفت تقریبا میزان درآمد عراق را تا نصف کاهش داده و این احتمال را تقویت کرده که کاظمی‌حقوق کارمندان دولت را بکاهد یا دست به تعدیل نیرو بزند  پرسش اصلی این است که چه میزان و از چه کسی کاسته شود. یک پیشنهاد این است که حقوق‌های بالا به نصف کاهش یابد. این اقدام صدها میلیون دلار از هزینه‌ها می‌کاهد، اما خطر ناآرامی‌ها و آشوب اجتماعی  را در پی دارد

از تابستان گذشته بخش بزرگی از مردم عراق که اغلب آن‌ها را نیز جوانان تشکیل می‌دادند در اعتراض به وضعیت فساد، ناکارآمدی و بیکاری از طریق فراخوان شبکه‌های اجتماعی راهی خیابان‌ها شدند. فقر، فرسودگی زیرساخت‌ها، نبود امکانات اولیه مانند آب و برق در طول روز به ‌خصوص ایام گرم سال و فساد بیش از حد اداری کنار فروش روزانه بیش از ۳ میلیون بشکه نفت که ثروتی عظیم برای کشور ۳۸ میلیون نفری عراق به‌همراه دارد باعث شده است که جوانان عراقی که بخش اعظم جمعیت عراق را‌(۵۸ درصد) شامل می‌شود سرخورده شوند و لب به اعتراض و پا به تظاهرات بگذارند. این جنبش بی‌سر به فاصله کوتاهی فراگیر شده و از کنترل خارج شد و در ادامه نیز کشورهای فرامنطقه‌ای و منطقه‌ای مثل  آمریکا عربستان و امارات مسیر اعتراضات مدنی و مشروع مردم را به سمت آشوب و خشونت منحرف کردند. در این اعتراض‌ها صدها نفر کشته و هزاران نفر نیز مجروح شدند. در پی گسترش اعتراضات و نیز درخواست مرجعیت که در آن از پارلمان خواسته بود که گزینه‌های خود را در این زمینه مورد بازنگری قرار دهد و بر اساس منافع عراق رفتار کند «عادل عبدالمهدی» نخست‌وزیر عراق روز جمعه ۸ آذرماه ۹۸ با صدور بیانیه‌ای رسمی ‌اعلام کرد که از مقام خود کناره‌گیری کرده است و درخواست استعفای خود را رسما تقدیم پارلمان خواهد کرد.پس از آن نیز نمایندگان پارلمان در نشست فوق‌العاده روز یک‌شنبه ۱۰ آذر ماه همان سال با استعفای عادل عبدالمهدی از نخست‌وزیری موافقت کردند معترضان مطالبات مشروعی در زمینه مبارزه با فساد، بیکاری، خدمات عمومی، پایان سهم‌خواهی طایفه‌ای و  تغییر قانون اساسی هستند اما اصلاحات زمان می‌برد و باید بسترهای اجتماعی و قانونی آن فراهم شود. اخبار و گزارش‌هایی که طی روزهای اخیر منتشر شده نشان می‌دهد که ظاهرا معترضان تصمیم ندارند به دولت نوپای جدید برای برآوردن مطالبات خود و مبارزه با فساد و بیکاری مهلتی بدهند و همین موضع غیرمنطقی به خوبی نشان می‌دهد طرف‌هایی که در پشت پرده این اعتراضات قرار گرفته‌اند تمایل ندارند عراق روی ثبات و آرامش به خود ببیند. رسانه‌های عراقی در حالی که هنوز ۴۸ ساعت از امضای حکم نخست‌وزیری کاظمی ‌نمی‌گذشت گزارش دادند که در بغداد، کوت دیوانیه، بصره، بابل، نجف و چند شهر و استان دیگر عراق به خیابان‌ها ریخته‌اند. بسیاری از این اعتراضات این اعتراضات در پی فراخوان‌ چند روز گذشته در شبکه اجتماعی برای از  «سرگیری دور تازه اعتراض‌ها» آغاز شده است. شروع اعتراضات در اولین روز کاری دولت جدید به خوبی نشان می‌دهد که برخی جریانات سیاسی در داخل و بیرون عراق قصد دارند از این آشوب‌های خشونت بار به‌عنوان اهرم فشاری علیه دولت جدید استفاده کنند.

دولت جدید کاظمی ‌در شرایط بحرانی کشور گرفتار بحران شیوع کرونا نیز هست. بسیاری از کشورهای پیشرفته در برابر این ویروس به شدت صدمه دیده و تا مرز فروپاشی اقتصادی و نظام بهداشتی خود پیش رفته‌اند. مبارزه با کرونا نیازمند یک دولت برخوردار از اختیارات کامل، هم‌دلی و همراهی مردم و جریانات سیاسی، زیرساخت‌های بهداشتی قوی و هم‌چنین منابع مالی کافی هست. در بیش‌تر این فاکتورها دولت نوپای کاظمی ‌دچار چالش‌های جدی است و معلوم نیست چگونه می‌خواهد بر آن‌ها غلبه کند. کمبود شدید منابع مالی دولت کاظمی ‌نیز مانع عمده‌ای برای مقابله با شیوع کرونا در کشور عراق محسوب می‌شود. مقابله با کرونا مستلزم قرنطینه عمومی، تزریق صدها میلیون دلار به نظام بهداشتی کشور و تامین معاش هزاران عراقی بیکار شده به‌خاطر وضعیت جدید است اما درآمدهای نفتی عراق چنان‌که گفته شد به شدت کاهش پیدا کرده و دریافت وام از صندوق بین‌المللی پول نیز زمان می‌برد.

چالش امنیتی در کنار چالش‌های اقتصادی، بهداشتی و مبارزه با فساد یکی از چالش‌های مهم  دولت جدید است. نخست‌وزیر جدید بر لزوم انحصار سلاح در دست دولت مرکزی تاکید کرده است.

ماموریت اصلی دولت کاظمی ‌تهیه مقدمات برگزاری انتخابات زودهنگام طی یک سال آینده است. کاظمی‌ در اولین جلسه هیات دولت از پارلمان این کشور خواست که هرچه سریع‌تر قانون جدید انتخابات را تکمیل و آن را برای ریاست جمهوری ارسال کند تا پس از انتشار در جراید کثیرالانتشار عراق، به مرحله اجرا درآید. کاظمی‌ هم‌چنین از اعضای دولت خواسته در برگزاری انتخابات با او همکاری جدی داشته باشند برگزاری انتخابات زودهنگام منوط به همراهی احزاب و گروه‌های سیاسی عراق و هم‌چنین وضعیت امنیتی و اقتصادی مناسب می‌باشد. اما بسیار بعید است که او بتواند ظرف ۹ تا یک سال آینده این بسترها  را برای برقراری انتخابات زود هنگام فراهم کند.

آن‌هم در شرایطی که دولت کاظمی به نیروهای طرفدار حکومت اسلامی ایران یورش برده است. به‌گفته الجزیره حمله شامگاه پنج‌شنبه به دستور مستقیم مصطفی کاظمی، نخست وزیر جدید عراق، صورت گرفته و تلاشی است از سوی دولت جدید او برای متمرکز کردن نیروهای مسلح و قدرت قهریه زیر فرمان دولت مرکزی.

به‌دنبال چند حمله موشکی به پایگاه‌های نیروهای آمریکایی در عراق، مصطفی کاظمی وعده داده بود که علیه مسئولان حملات اقدام خواهد کرد. به‌نظر می‌رسد که او اکنون به قول خود عمل کرده است.

نیروهای حشدالشعبی و از جمله «کتائب حزب‌الله» با این که در حرف پیرو دولت و ارتش عراق هستند، اما در عمل «خودسر» هستند و به دل‌خواه خود عمل می‌کنند.

کاظمی که پیش از این ریيس سازمان امنیت عراق بوده، روابط نزدیکی با آمریکا دارد، در عین حال که ایران نیز از نخست‌وزیری او حمایت کرد.

از زمان قدرت‌گیری کاظمی در بغداد، روابط آمریکا و عراق تا حدی گرم‌تر شده است. نیمه ژوئن ۲۰۲۰ دو دولت توافق کردند که نیروهای آمریکایی در عراق کاهش یابد. در حال حاضر حدود ۵۲۰۰ ارتشی آمریکایی در عراق مستقر هستند.

در آخرین حمله آمریکا به گردان‌های کتائب حزب‌الله در شهر مرزی قائم عراق، ۲۵ نفر از جمله چهار فرمانده این گروه کشته و بیش از ۵۵ نفر زخمی شدند.  ابوعلی الخزعلی، فرماده تیپ ۴۵ حشدالشعبی در میان کشته شدگان بود. این عملیات که در آخرین روزهای دسامبر ۲۰۱۹ صورت گرفت، واکنشی بود به حمله موشکی و خمپاره‌ای کتاب حزب‌الله به پایگاه K1 در کرکوک که به کشته شدن یک سرباز ‌آمریکایی منجر شد.

پس از آن سپاه پاسداران حکومت اسلامی بیانیه‌ای داد و انتقام‌جویی حشدالشعبی از آمریکا را حق مردم عراق دانست. این بیانیه بمباران مواضع کتائب حزب‌الله را نقض حاکمیت ملی عراق خواند.

کم‌تر از یک هفته بعد، آمریکا با حمله هوایی به کاروان حامل ابومهدی المهندس، معاون فرمانده حشدالشعبی عراق و قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس حکومت اسلامی و هفت نفر دیگر را کشت.

جالب است که پس از فروپاشی حزب بعث، کابینه از طیف‌های مختلف سیاسی، مذهبی و ملی عراق تشکیل شده است و نه بر اساس حق شهروندی! بر این اساس، کاظمی هم وزارتخانه‌های مهم نفت و کشور را به شیعه‌ها داده، وزارت دفاع را به سنی‌ها، و وزارت‌خارجه را به کردها.

در جلسه رای اعتماد پارلمان عراق به ۱۵ وزیر پیشنهادی او رای اعتماد داده شد. پنج وزیر رای نیاوردند. وزیران پیشنهادی دو وزارت‌خانه نفت و خارجه هنوز معرفی نشده‌اند.

اما تبعات شیوع ویروس کرونا این کشور را با بحرانی اقتصادی روبه‌رو کرده‌ است. درآمد دولت تقریبا نصف شده است. اقتصاد عراق به‌شدت به نفت وابسته است.

هم‌زمان داعش حملات خود را در مناطقی از عراق از سر گرفته ‌است. بنابراین کاظمی، با چالشی بسیار بزرگ روبه‌روست.

 

هم‌چنین خبرگزاری رویترز شامگاه روز پنج‌شنبه ۱۲ تیر- دوم ژوئیه به نقل از سه فرمانده گروه‌های شبه‌نظامی شیعه عراقی و یک منبع آگاه گزارش داد کمک‌های مالی و نظامی حکومت اسلامی به این گروه‌ها از ابتدای سال جاری میلادی به میزان چشم‌گیری کاهش یافته است. علت این کاهش، شیوع ویروس کرونا و تشدید تحریم‌های آمریکا علیه تهران عنوان شده است.

این منابع آگاه که هویت آن‌ها فاش نشده به رویترز گفته‌اند که در ماه‌های گذشته و با بسته شدن مرزها میان عراق و ایران برای مقابله با گسترش کرونا، ارسال کمک‌های مالی و تسلیحاتی برای شبه‌نظامیان شیعه عراقی دچار وقفه شدید شده است.

بنا بر این گزارش، گروه‌های شبه‌نظامی شیعه عراق به‌طور معمول برای حمله مسلحانه به مخالفان حکومت اسلامی و اقدام نظامی علیه اهداف آمریکا در این کشور از سوی تهران حمایت می‌شوند.

یکی از این منابع به رویترز گفته که کمک مالی ایران به هر یک از چهار گروه اصلی شبه‌نظامیان شیعه عراق از ابتدای سال جاری میلادی از ماهی چهار و نیم تا پنج میلیون دلار به دو تا سه میلیون دلار کاهش یافته و تقریبا نصف شده است.

او می‌گوید شبه‌نظامیان شیعه عراقی با توجه به این وضعیت مجبور شده‌اند برای تامین نیازهای مالی عملیات مسلحانه خود از مسیرهای دیگری، از جمله فعالیت‌های اقتصادی اقدام کنند.

حکومت اسلامی ایران کانون شیوع ویروس کرونا در منطقه محسوب می‌شود. افزون بر این، حکومت اسلامی در دو سال گذشته، با تحریم‌های رو به تشدید آمریکا، با بحران اقتصادی شدیدی رو‌به‌رو بوده است. ایالات متحده اردیبهشت ۹۷ از توافق هسته‌ای خارج شد و تحریم‌های لغو یا تعلیق شده علیه ایران را دوباره اعمال کرد.

تحریم‌های آمریکا که در ماه‌های گذشته تشدید شده، به‌طور عمده صادرات نفت و گاز و مبادلات بانکی و مالی حکومت اسلامی را هدف قرار داده است.

کاهش شدید صادرات نفت ایران و سقوط بهای آن در بازارهای جهانی پس از شیوع کرونا، دولت را با کسری بودجه و رکود اقتصادی کم‌سابقه‌ای رو‌به‌رو کرده است. بر همین اساس تهران مجبور شده بودجه نظامی خود و بودجه سپاه پاسداران را به‌شدت کاهش دهد.

حمایت مالی و تسلیحاتی از گروه‌های نیابتی در منطقه، از جمله شبه‌نظامیان در لبنان، باریکه غزه، سوریه، عراق و یمن بخشی از استراتژی حکومت اسلامی علیه کشورهای غربی، به‌خصوص آمریکا به شمار می‌رود.

پیش از این نیز گزارش‌هایی درباره کاهش کمک مالی و نظامی حکومت اسلامی ایران از گروه‌های شبه‌نظامی در باریکه غزه و حزب‌الله لبنان منتشر شده بود.

به گزارش رویترز، سه نفر از فرماندهان گروه‌های شبه‌نظامی عراق می‌گویند که کشته شدن قاسم سلیمانی، فرمانده پیشین نیروی قدس، واحد برون مرزی سپاه پاسداران نیز «ضربه سنگینی» به حمایت حکومت اسلامی از گروه‌های شبه‌نظامی شیعه در این کشور وارد کرده است.

بامداد ۱۳ دی ۹۸ دو خودروی حامل قاسم سلیمانی، چهار پاسدار دیگر سپاه قدس و پنج استقبال‌کننده آن‌ها نزدیک فرودگاه بغداد هدف حمله پهپادی آمریکا قرار گرفت و همه سرنشینان، از جمله ابومهدی المهندس، معاون شبه‌نظامیان حشد الشعبی کشته شدند.

یک فرمانده ارشد یکی از گروه‌های شبه‌نظامی عراق به رویترز گفته که پیش از اعمال مجدد تحریم‌های آمریکا در اردیبهشت ۹۷، حکومت اسلامی ماهانه بین ۱۲ تا ۱۵ میلیون دلار به نیروهای مورد حمایت خود در این کشور کمک می‌کرد.

سه فرمانده این گروه‌ها نیز گفته‌اند که به جز کاهش کمک‌های مالی بر اثر تحریم‌ها، پس از بسته شدن مرزها به دلیل شیوع کرونا، ارسال تجهیزات نظامی از ایران و آموزش شبه‌نظامیان برای اعزام به سوریه نیز دچار اختلال شده است.

به گفته یکی از این فرماندهان، آموزش شبه‌نظامیان توسط نیروهای ایرانی که از جمله شامل جنگ شهری، استفاده از موشک‌های ضد تانک و به کارگیری پهپاد می‌شد، کاملا متوقف شده است.

 

در جمع‌بندی می‌توان تاکید کرد که سرنگونی حکومت بعث در عراق در سال ۲۰۰۳، در کنار فرصت­ها، مجموعه­ای از تهدیدهای جدید را برای حکومت اسلامی ایران ایجاد کرد.

در حقیقت سرنگونی حکومت بعث در عراق در سال ۲۰۰۳، با وجود خوشنودی حکومت اسلامی ایران و ایجاد فرصت­هایی جهت بازتعریف نقش منطقه­ای، مجموعه­ای از تهدیدات با ماهیت نظامی، سیاسی، امنیتی را برای حکومت اسلامی ایران ایجاد کرد.

دخالت‌ها و سیاست‌های حکومت اسلامی ایران در انتخابات­های عراق از سال‌های ۲۰۰۵ تا ۲۰۱۸ دنبال شد به‌­طوری که  که در انتخابات ۲۰۱۸ با وجود تلاش­های آمریکا  و عربستان پس خروج ترامپ از برجام برای کاهش نفوذ ایران در عراق، باز هم یک دولت متحد حکومت اسلامی ایران در این کشور سرکار آمد و این امر در شریط جدید تحریم­های آمریکا  علیه ایران بسیار حائز اهمیت بود.

همان‌طور که اشاره شد حکومت‌های فاشیست ترکیه و ایران روز سه‌شنبه ۲۷ خرداد -‌۱۶ ژوئن به‌شکل هم‌زمان اقدام به حمله به منطقه چومان و ارتفاعات حاج عمران واقع در اقلیم کردستان عراق کردند. جنگنده‌های ترکیه منطقه کوهستانی چومان حدود۱۶۰ کیلومتری شمال شرقی اربیل‌(هولر) را هدف بمباران قرار دادند و نیروی زمینی سپاه پاسداران این منطقه را به توپ بستند. چومان با روستاهای بسیار در نزدیکی مرز ایران و عراق واقع شده است. جنگنده‌های نیروی هوایی ترکیه مناطقی بزرگی از اقلیم کردستان عراق را بمباران کرده و نیروی زمینی نیز پایگاه‌های متعددی در داخل مرزهای اقلیم کردستان برپا کرده است. علاوه بر این که هدف ترکیه سرکوب پ.ک.ک است اما هدف اصلی‌اش اشغال بیش‌تری از سرزمین‌ها روژآوا و اقلیم کردستان عراق با هدف تغییر بافت جمعیتی و نسل‌کشی مردم کرد در منطقه است. هدف حکومت اسلامی ایران نیز بمباران پایگاه‌های نیروهای اپوزیسیون کرد ایرانی در داخل اقلیم کردستان عراق است. در این میان اگر ظاهرا دولت اقلیم کردستان و عراق به این تجاوزگری‌ها اعتراض کرده‌اند اما عملا آن‌ها با حکومت‌های اشغال‌گر و متجاوز ترکیه و ایران همکاری‌های نزدیکی دارند. این حملات هنوز هم ادامه دارد.

از سوی دیگر اعتراضات خیابانی مردم عراق علیه فساد حکومتی، که از مهر سال گذشته آغاز شده و چند ماهی متوقف بود، بار دیگر آغاز شده است. معترضان استان «واسط» در جنوب عراق، با برگزاری تظاهراتی، بر خواسته‌های قبلی خود تاکید کرده و با انتشار بیانیه‌ای، به دولت کاظمی هشدار دادند که در این مورد، وقت‌کشی نکند. در بیانیه تظاهرکنندگان واسط بر لزوم پاک‌سازی استان‌ها از مقامات محلی فاسد، از جمله استاندار واسط و معاونان او تاکید شده است.

اکنون حکومت اسلامی ایران از اعتراض‌های مردمی عراق و لبنان به شدت می‌ترسد چون طرفداران خود در حاکمیت دو کشور را از دست می‌دهد.

در حقیقت حکومت اسلامی ایران یکی از عوامل و مراکز مهم جنگ و تروریسم در خاورمیانه است. اما اکنون این حکومت دچار بحران‌های عدیده اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و دیپلماسی شده است. از این‌رو، ایران خود آبستن حوادث مختلفی به‌ویژه خیزش‌های مردمی است.

بی‌گمان سرنگونی این حکومت جانی توسط مردم آزاده و جنبش‌های سیاسی - اجتماعی ایران از یک طرف می‌تواند مردم ایران از سلطه هیولای آدم‌خواری به نام حکومت اسلامی رها سازد و آزادی و برابری و عدالت اجتماعی در جامعه‌مان به ارمغان بیاورد، و از سوی دیگر به بر قراری آرامش و صلح و همبستگی انسانی در خاورمیانه یاری برساند!

 

شنبه چهاردهم تیر ۱۳۹۹ - چهارم ژوئیه ۲۰۲۰

فاجعه آتش سوزی در پاوه، جنایت جمهوری اسلامی

فاجعه آتش سوزی در پاوه، جنایت جمهوری اسلامی

بدون شک روز ۸ تیر ۱۳۹۹ در تاریخ مردم پاوه و مناطق اطراف بعنوان یک روز سیاه در حافظه مردم خواهد ماند. در این روز سه نفر از عزیزانی که برای کمک به خاموش کردن آتش سوزی منطقه حفاظت شده بوزین و مره خیل رفته بودند جان سپردند. جان باختگان این آتش سوزی یاسین کریمی، بلال امینی و مختار خندانی از اعضای انجمن محیط زیست ژیوای بودند که برای کمک به خاموش کردن آتش سوزی اعزام شده بودند. 

 

به گفته رسانه های ایران بیش از ۳۵۰ هکتار منطقه حفاظت شده در این آتش سوزی از بین رفته است. قبل از این دو هفته پیش در منطقه خرم آباد یک فعال محیط زیست دیگر در تلاش و کمک رسانی برای خاموش کردن جنگهای زاگرس جانش از دست داد. در سال ۲۰۱۸ در منطقه مریوان شریف باجور از چهره های سرشناش محیط زیست ایران و سه نفر دیگر که برای کمک رسانی رفته بودند به همین طریق جان باختند.

 

در سه دهه اخیر با افزایش نابودی محیط زیست در نقاط مختلف ایران، از بین رفتن منابع طبیعی و استفاده بی رویه از ذخیره های طبیعت که بنا به سیاستهای معامله گرانه جمهوری اسلامی پیش برده میشود، ضرورت ایجاد انجمنها و گروه های مردمی برای دفاع و محافظت از محیط زیست را ایجاد نموده است. ادامه کار و گسترش فعالیت این انجمها و ادامه کاری آنها دقیقا در رابطه با توجه به خطری است که مردم روز به روز در اطراف خود احساس میکنند. افزایش آلودگی کلان شهرها در ایران، از بین بردن جنگها در ابعاد وسیع، نابودی تعداد وسیعی از گونه های حیوانی و گیاهی چالشهای جدی را در مقابل مردم قرار داده است. پیامد این وضعیت از بین رفتن تنوع آب و هوایی، خشکسالی، سیل و آتش سوزی جنگها، فرسایش زمین، افزایش جدال برسر تقسیم آب در ایران، دیگر نه یک پدیده نادر بلکه دائمی است که جان و مال مردم را به نابودی کشانده است. بطور خلاصه اکوسیستم ایران در خطر نابودی قرار گرفته است. امری که از جمله از دلائل افزایش جمعیت شهرها و گسترش حاشیه نشینی با مردمی که دچار فقر و بیکاری و بی مسکنی هستند را سرعت بخشیده است. بی جهت نیست که مردم بحق جمهوری اسلامی را بانی و مسبب این وضعیت می دانند.

 

پاوه و اورمانات یکی از زیباترین مناطق ایران است و در سه دهه اخیر به یکی از جاذبه های گردشگران ایرانی تبدیل شده است. افزایش توریستم و رشد جمعیت توجه عمومی حفاظت از محیط زیست و جنگهای این منطقه را با مسئله ای جدی تبدیل کرده است. از یک طرف نفرت و انزجار مردم از جمهوری اسلامی که عملا خود را بری از هر مسئولیتی نموده است و از طرف دیگر خطر تهدید از بین رفتن محیط زیست که ربط مستقیم به کار و معیشت مردم دارد، مردم منطقه را به فکر ایجاد شبکه های حفاظت از منطقه زیست خود انداخته است. نتیجه آن بوجود آمدن و گسترش انجمن های محیط زیستی است که تلاش میکنند با گسترش اطلاعات در مورد محیط زیست و استفاده از امکانات بسیار ناچیز و ابتدایی در جلوگیری از تخریب زمین و یا آتش سوزی فعالیت کنند. فاجعه آتش سوزی در مریوان و اکنون پاوه نشان داد که مسئولیتی که دولت باید در راس آن باشد و با برنامه و تخصیص امکانات مدرن، آموزش و دادن اطلاعات دائما سیاست و برنامه ریزی خود را در مورد حفاظت از محیط زیست اجرا کند، عملا بردوش انجمن هایی افتاده است که از سر علاقه و تعلق خاص جوانان و مردم منطقه تشکیل شده است. انجمنهائی که از کمترین امکانات برای مقابله با چنین فجایعی برخوردار نیستند و اصولا کار آنها نیست.

 

بنا به آمار محیط زیست کرمانشاه این سازمان ۱۶۱ هزار هکتار در حوزه حفاضتی خود دارد که از این میزان ۲۳ هزار هکتار در منطقه بوزین و مره خیل قرار دارد که به لحاط گونه های جانوری و گیاهی در نوع خود منحصر بفرد هستند. در این منطقه کلا ۴۸ محیط بان کار میکنند. در جلسه ای که در سال ۱۳۹۸ برگزار میشود  ضمن تقدیر از فعالان محیط زیست برای رفع  این کمبود و اختصاص امکانات و زیاد کردن محیط بانان به "خدا و امام جمعه" و انجمن های مردمی پناه برده و از آنها طلب کمک کردند. بسیار واضح است در کشوری که تمام منابع ثروت کشور در دست اقلیتی چپاولگر و دزد قرار دارد  و برای نمایش در ویترین ها محافظت محیط زیست را به دست انجمن هایی می سپرند که از جیبشان هزینه تبلیغات برای حفاظت از محیط زیست را سازمان میدهند، با کمترین امکانات برای خاموش کردن آتش در بوزین و مره خیل بسیج میشوند، در دامن آتش گرفتار میشوند و جان عزیزشان را از دست میدهند. البته بجز این، بخش وسیعی از جنگلها و منابع طبیعی امروز در دست مقاطعه کاران است یا به سرمایه داران برای بهره برداری واگذار گردیده است.  

 

سوالی که اکنون بطور جدی مطرح میشود و باید بیشتر روی آن فکر کرد اینست که چگونه میشود جای تجهیزات آتش نشانی، مثل هواپیما و هلیکوپترهای ویژه بمب های آبی، پایگاههای اضطراری برای مقابله با حریق و گروه های ورزیده و مجهز به آخرین لباسهای ضد حریق، استفاده از نصب سیستمهای هوشمند و هشدار دهنده را میتوان با چند جوان با دستهای خالی عوض کنید و آنها را به دام مرگ بکشانید؟ تعدادی فعال دلسوز محیط زیست در گوشه و کنار ایران نمیتوانند بار این وظائف و مخاطرات را بدوش بکشند، اصولا کار این فعالین این نیست و نباید نقش دولت و وظیفه آن به سایه برود. جمهوری اسلامی بانی و مسبب تمام بلاهایی است که امروز بر سر مردم ایران می آید. بازهم تکرار میکنیم که هرچه جمهوری اسلامی به زندگی ننگین و پر از فساد و دزدی و غارت خود ادامه دهد این مردم هستند که قربانی میشوند. این مردم هستند که به بیکاری، خانه خرابی و از دست دادن محل کار و زیست خود دچار میشوند. تنها شرط جلوگیری از تمام این مصائب بزیرکشیدن این جنایتکاران غارتگراست. *

  

فلسفه فویرباخ،- نقد دین و الهیات مسیحی

فلسفه فویرباخ،- نقد دین و الهیات مسیحی

فیلسوف آته ایست؛ میان فقر و سوسیال دمکراسی.

نقد دین و الهیات مسیحی در آغاز قرن 19 میلادی توسط فویرباخ و اشتراوس در آلمان شروع شد. ولتیر در فرانسه نیز یک قرن پیش از آندو اینکار را کرده بود. یکی از کوششهای این سه نفر،تغییر جا و منزلت نقش خدا، با طبیعت و کائنات بود. فویرباخ(1872-1804.م.) در حین انقلاب ضد فئودالی بورژوایی آلمان در سال 1848 میلادی آثار روشنگرانه ای در باره دین و الهیات مسیحی منتشر کرد. انگلس نوشت که فویرباخ در سال184تاج ماتریالیسم را بر تخت فرهنگی حاکمیت نشاند، گرچه در میانه قرن 19 میلادی رقیبی برای ایده آلیسم فلسفه آلمانی وجود نداشت.
جهان فلسفه و جهان دانشگاه که در قرن 18 میلادی یکی شده بودند، در قرن 19 توسط فویرباخ دوباره از هم جدا شدند. به این دلیل او در سال 1842 کتاب "اصلاحات در فلسفه" را با زبان ساده و عامه فهم نوشت. مورخی اشاره میکند که بعد از فویرباخ، فلسفه، سرزمین ارواح تبعیدی ایده الیسم را ترک نمود و از رحمت اعتقادات الهی وارد واقعگرایی بیچارگی انسان ها شد. پایان ایده الیسم بعد از انقلاب 1848 نبود. بعد از مرگ هگل، در سال 1835 اشتراوس کتاب "زندگی مسیح" را نوشت و مدعی شد که این کتاب آسمانی محتوایی افسانه ای و اسطوره ای دارد. بعد از هگل، در اوایل قرن 19، حکومت انحصاری عقلگرایانه دچار تزلزل شد. هگل پایان تاریخ را اعلان نمود، فویرباخ ولی پیش از مارکس، طلیعه آغاز عصر جدیدی را نوید داد، گرچه خود از سال 1860 دچار فقر شد و در سال 1868 عضو حزب سوسیال دمکرات آلمان گردید. برای جنبش دانشجویی و هگل گرایان جوان وی فیلسوف مهم بعد از هگل بود.
امروزه اشاره میشود که فویرباخ یکی از مهمترین ماتریالیستها و منتقدین دین و یکی از مهمترین فیلسوفان ماتریالیستی پیش از مارکس بود و ماتریالیسم وی نه تنها موحب انقلاب بورژوایی آلمان شد بلکه یک منبع مهم نظری مارکسیسم-لنینیسم گردید. نقد دین توسط وی کلا بر اساس ماتریالیسم دیالکتیک بود. وی در آغاز مبلغ فلسفه پانته ایستی(طبیعت خدایی) بود ولی ذر فلسفه ماتریالیستی اش انسان در مرکز فلسفه قرار گرفت. او میگفت انسان بجای وابستگی به دین، وابسته به طبیعت است. انسان با کمک فرهنگ و آموزش میتواند بر طبیعت مسلط گردد.
فویرباخ میگفت فیلسوفان باید خدا را از بحث های خود بیرون بگذارند و کاخهای بادی" مفهومی" نسازند و فلسفه را باید از الهیات و عرفان پاکسازی کرد چون بدون ماتریالیسم هیچ چیزی قابل درک نیست یعنی فلسفه وابسته به هستی است و نه به آگاهی، و آگاهی مستقل از هستی وجود دارد. این نظز او بعدها موجب تولد جمله معروف مارکس یعنی "هستی آگاهی را تعیین میکند" شد. امروزه اشاره میشود که فلسفه ماتریالیسم تاریخی برای امثال فویرباخ، هگل، مارکس، و انگلس، بخش مهمی از فلسفه جنبش روشنگری بود.
فویرباخ بعنوان منتقد وضعیت و روابط موجود و با عنوان ماتریالیست، نقش مهمی در تولد فلسفه مارکسیستی داشت، گرچه وی فقط در حوزه دین روشنگری نمود. سه نکته ماتریالیسم فویرباخ به این شکل بود که میگفت اولا ماده تنها جسم است و ذر زمان و مکان بشکل عینی وجود دارد، دوم اینکه آگاهی مهمترین محصول ماده است، و سوم اینکه جهان و هستی واقعیاتی عینی هستند و کاملا قابل شناخت میباشند. تحول اندیشه فویرباخ شامل سه مرحله بود-، اول اینکه در مرحله پانته ایستی یا طبیعت خدایی میگفت خدا در همه جا حی و حاضراست. مرحله دوم اندیشه وی آته ایستی است. و در مرحله سوم او مدافع ماتریالیسم گردید.
لودویگ فویرباخ ابتدا هوادار هگل بود، بعد ماتریالیست "آنتروپوزوفی" یعنی انسانگرایانه شد و از این موضع بشکل درخشانی به نقد دگم های مذهبی مسیحیت و فلسفه ایده آلیستی زمان خود پرداخت. او همچون کیرکگارد منتقد هگل بود و میگفت ایده آلیسم عینی هگل همان الهیات عقلگرایانه است. وی خلاف هگل ابتدا خود را با رشته روانشناسی مشغول نمود و اساس یک شناخت از طریق علوم تجربی را بنا گذاشت؛ زمینه ای که هگل از آن بی اطلاع بود. وی در کتاب "نقد فلسفه هگل" به رد ایده آلیسم هگل، و روح مطلق هگل، پرداخت و مدعی شد که فلسفه هگل موجب از خودبیگانگی انسان میشود، چون سیستم فلسفی وی صوری و آبستراکت است. فویرباخ مهمترین متفکر جنبش هگلی های جوان بود که به رد خیالپردازی ایده آلیستی پرداخت و بسوی آته ایسم تمایل یافت. در نوجوانی مطالعه آثار هگل موجب علاقه فویرباخ به فلسفه و ترک الهیات مسیحی شد.
انسانسانشناسی احساسات گرایانه فویرباخ روی مارکس و انگلس اثر گذاشت از جمله کتاب مهم وی در مورد نقد مسیحیت مورد تحسین مارکس و انگلس قرار گرفت و 40 سال بعد انگلس نوشت "که همه ما فویرباخی شده بودیم". مارکس نیز در کتاب "نقد فلسفه حقوق هگل" نوشت نقد دین برای آلمانی ها از طریق فویرباخ انجام شد و به پایان رسید،و نقد دین، مقدمه هر نقدی است. به این دلیل فلسفه فویرباخ حلقه اتصال زنجیر فلسفه هگل و فلسفه مارکس و عبور از هگل به مارکس بود. فویرباخ پیش از مارکس گفته بود انسان و زندگی و ایده هایش محصول محیط اطراف و اجتماعش هستند. بعدها مارکسیست ها مدعی شدند که فویرباخ متوجه حریان "دیالکتیک" نشده و در حد یک" فیلسوف" باقی ماند، و گرچه ریشه های نظری و شناختی دین را مورد نقد قرار داد ولی دلایل اجتماعی آنرا متوجه نشد. نقد دین توسط متفکرانی مانند دورکهایم، فروید، و بلوخ بی تاثیر از اندیشه های فویرباخ نبود. لیبرالها کوشیدند تا فلسفه فویرباخ را "غیرکلاسیک" یا ضد کلاسیک معرفی نمایند.
فویرباخ میگفت انسان شناسی، راز همه ادیان و الهیات و نظرات مذهبی است. او به عنوان یک" آنتروپوزوف "یا نوعی انسانشناس علاقمند به پرسش" چرا انسان در جستجوی یک خدای شبیه خود و یا شبیه انسان است"، میگفت انسان طبق تصورات و آرزوهایش، خالق مفهوم و مقوله خداست و نه خدا خالق انسان، و تا زمانیکه انسان وابسته به خدایان باشد، از شناخت خود ناتوان است. راز الهیات در انسان شناسی قرار دارد چون انسان از خودبیگانه به خلق خدای مورد علاقه اش پرداخت، و این آرزوها و کمبودها هستند که موجب ساختن خدایان مختلف انسان ها شدند. انسان باورمند، آرزوهای خودرا بشکل خدا درآورده؛ یعنی دچار نوعی خودسانسوری گردید. خدا فقط در تصورات انسان قرار دارد و نه در واقعیت یا در حقیقت. تمام صفات و اندیشه و عقاید انسان پیرامون خدا، توصیف خودش است، که او به خدا نسبت میدهد؛ یعنی دین و الهیات، آینه ایست برای اینکه انسان در آن خود را ببیند. به این دلیل انسان باید خودرا از دین رها کند و انسانیت را مهمترین ذات و معلم و بت خود بپذیرد. فویرباخ ادامه میدهد؛ که عقیده به خدا، غیراز دلایل اجساسی و خیالپردازی، انگیزه اتوپی سعادت نیز دارد، عبادت و راز و نیاز انسان با خدا، دیالوگ وی با خودش؛ در کنج تنهایی و بیچارگی اش است.
فویرباخ بجای دین، خواهان اخلاقی بر اساس عشق و محبت است و با اشاره به فیلسوفان پیش از خود، میگفت انسان دیگر نیاز به- خدا، روح، و یا چیزی مطلق، ندارد. کتاب "مرگ و ابدیت" وی، اعتراف به رد ابدیت و آته ایسم او شد. به دلیل اینگونه مواضع ضد مسیحی اش نتوانست استاد دانشگاه در آلمان گردد. وی میگفت مسیحیان انسان ایده آل خود را "خدا" نامیدند. او کوشید تا عشق و طبیعت را جانشین خدا کند و میگفت کتاب مقدس مسیحیان؛ یعنی انجیل، با خود و با حقیقت و با عقل در تضاد و تناقض است.
فویرباخ همیشه میخواست مانند شوپنهاوز، روشنفکر تودهها باشد و بشکل ساده با مردم سخن بگوید. وی کوشید برای عوام بنویسد و نه برای فضای آکادمیک دانشگاهها. وی مخالف سیستم های فکری و فلسفی بود، و نه تنها منتقد دین بلکه مخالف جهانبینی ها و ایدئولوژی ها نیز بود. فویرباخ در آغاز با کمک ابزار "روانشناسی" به نقد مسیحیت پرداخت و میگفت انسان از طریق- عقل، احساس، و اراده، با انسانهای دیگر رابطه برقرار میکند و هماهنگ میشود. او روح را مجموعه ای از- تفکر، آزادی، اراده، عقل، و خودآگاهی، میدانست، و میگفت انسان موقعی راضی و سعادتمند است که اطرافیانش نیز راضی و خوشبخت باشند. در انسانشناسی فویرباخ رابطه "من و تو" وجود دارد که از طریق تاثیر و رابطه متقابل، مفهوم "انسان" معنی پیدا میکند، چون آن چیزی که من تنها ببینم، قابل شک است، و آن چیزی را که سایرین هم ببینند، یقین، حقیقت و واقعیت است.
لودویگ فویرباخ در پایان عمر در فقر زیست ولی چون عضو حزب کارگری سوسیال دمکرات آلمان شده بود،بعد از مرگ، بخشی از مردم هوادار این حزب در مراسمی باشکوه در خاکسپاری وی شرکت نمودند. از جمله آثار وی- ماهیت مسیحیت، فلسفه آینده، علیه دوئالیسم روح و جسم،ماهیت دین، مسائل ابدی بودن،زایش خدایان، اصول فلسفه آینده، اصلاحات در فلسفه، و پایاننامه دانشگاهی اش با عنوان " ابدیت، وحدت، و جامعیت عقل" هستند.
ludwig feuerbach 1804-1872

"نوشداروی" بعد از مرگ آرمین عزیز

"نوشداروی" بعد از مرگ آرمین عزیز


روایت دختری که با احساس دو جنسه(ترانساشون) بدنیا آمده.



نام دیلان جعلی است و داخل کروشه[ ] توضیح بیشتر من میباشد.


دو سال پیش فردی بنام "دیلان" در قسمت کلوب جوانان محل کارم، شروع به کار نمود. اعزام وی از جانب ادارات امور اجتماعی، بیمه اجتماعی، اداره کاریابی و نهادهایی که افرادی را که دچار مصائب اجتماعی شده‌اند، صورت گرفت. با این امید که بعد از سالها مشکلات متعدد، خود را بیابد و زندگیش به روال عادی برگردد. در عین حال مدیر مدرسه ما اشاره کرد که ایشان این مدرسه ما را انتخاب کرده چون، دوره چگونگی برخورد صحیح به همجنس گرایان و یا دوجنیستی کرایان را گذرانده‌ایم. وقتی نامش را شنیدم فکر کردم که این یک پسر است و میخواهد دختر باشد، همچنانکه در سالهای گذشته با چند مورد از این افراد در سن کودکی و نوجوانی برخورد کرده بودم. وقتی فرد مزبور به محل کار ما آمد قدی بلند (بالا تر از 180 س. م) و موهای زیبای فرفری و صورتی لطیف و کمی با حرکات دخترانه، اما با صدایش که بعضا آهنگی مردانه بخود میگرفت تصور من را بیشتر "قطعی" کرد که باید مرد باشد. حدس زدم که میخواهد تغییر جنسیت بدهد و دختر بشود بخصوص اینکه قد بلند و هیکل درشت و بعضا انجام دادن کارهایی فیزیکی، به مانند مرد و کفشهای بزرگش همه بر این تصور من مهر "تائید" میگذاشت، که پسر است. روزی با جوراب و دامن و روز یگری با شلوار جین پسرانه به محل کار می‌آمد. بعضا دچار مشکل می‌شدم که چگونه وی را خطاب کنیم، مونث، یا مذکر(Han_ hon ) و ناچارا بجای ضمیر با نامش وی را نزد دیگران مورد خطاب قرار می دادم. در محل کارم هیچ کسی سوال نکرد که وی دختر است یا پسر(یکی از بزرگترین مدارس اسکاندیناوی). فقط همکاران مدرسه درمورد اینکه فرد تازه‌ای به قسمت ما آمده است سوال میکردند؟ اسمش چیست و برای این چنین افرادی نام مونث و مذکر را قاطی کرده‌اند و میگویند هیین(ترکیبی از هان و هون) به زبان سوئدی است(Hen‌).


این مسئله در محل کار ما حل شده بنظر میرسید و به نسبت درکی که داشتم، من نیز تلاش کردم که حداکثر برخورد صمیمانه با وی را داشته باشم. و نشان دهم که مشکلی که وی بعضا در جامعه با آن روبرو است، در این مکان نیست، و یا لااقل کمتر است، و من نیز برایم عادی است. سعی کردم که به وی نشان بدهم که انسان بودن وی برایم مهم است، نه اینکه چه لباسی بر تن دارد و یا اینکه چه جنیستی دارد، و این نباید مشکل من و دیگران باشد. روزها سپری شد و بیشتر احساس امنیت میکرد و از جانب ما به وی میدان داده شده که در کارها دخیل باشد. برای کارهایی که انجام میداد مورد تشویق قرار میگرفت واحساس غرور و سربلندی میکرد. بعد از چند ماه گفت قرار است که ادارات زیربط اجتماعی که وی را مورد حمایت قرار میدهند برای پیگیری چگونگی کارش با مدیر مدرسه صحبت کنند که بتواند نزد ما اینجا کار دائم پیدا کند. خوشحال شدم و بسیار وی را تشویق کردم که در کارش موفق خواهید شد و مناسب کار هستید و غیره. دوست داشتم از نزدیک با اینچنین انسانهایی آشنا شوم و در واقع بیشتر در مورد وی و گذشته‌اش بدانم که چرا کارش به نهادهای رفع بحران افتاده است و غیره.


از وی خواستم که یکروز بعد از پایان کار در مدرسه بمانیم و با هم صحبت کنیم. ابراز علاقه نمود و در اواخر بهار 2018 چند بار تصمیم گرفتیم که صحبت کنیم. بالاخره یکروز بعد از پایان کار نشستیم و از زندگی خود اینچنین تعریف کرد:


"به مثابه دختر به دنیا آمدم. احساس تمایز نمی کردم تا هنگامی که مدرسه را شروع کردم. وقتی سه یا چهار ساله بودم به مادرم می‌گفتم که آلت تناسلی من رشد می‌کند که بیشتر پسر را مد نظر داشتم. وقتی والدین می‌خواستند که من را مجبور کنند دختر باشم، هنگامی بود که به کلیسا می‌رفتیم. من قبول نمی‌کردم که دامن بپوشم و میگفتم میخواهم شلوار بپوشم که با رسومات کلیسا در تناقض بود. و می‌خواستم به مانند برادرم یکسان به ما برخورد کنند و تربیت شویم. برادرم کمی شلوغ بود ولی زیاد خارج از کنترل نبود. از 5-3 سالگی که خودم را راشناختم که با بچه‌ها بازی کنم، بیشتر با پسرها دوست بودم و بازی می‌کردم. در سن دوره آمادگی برای مدرسه(6 سالگی)با دختران بازی می‌کردم. اما رفتار دخترانه زیاد برای من عادی نبود، و یا من نمی دانستم و نمی توانستم مثل دیگر دختران باشم. من مانند پسران رفتار میکردم و اینکه چگونه با دختران بازی کنم و چگونه رفتار با پسران داشته باشم دچار مشکل بودم. به مانند دختران آرام نبودم و بیشتر شلوغ بودم که در این زمینه نیز مثل پسران بودم.


وقتی کلاس اول ابتدایی را شروع کردم اختلاف جنسی مابین پسر و دختر بیشتر برجسته شد بخصوص وقتی که برای اولین بار می‌خواستیم به رخت‌کن سالن ورزشی برویم و لباس عوض کنیم. و سئوالی برای من پیش آورد و آن اینکه من باید به کدام رخت‌کن بروم و کجا هستم. و آنجا مجددا آرزو کردم که دختر نمی بودم و به رخت‌کن دختران نمی‌رفتم. وقتی با دختران می‌بودم فکر می‌کردم که چیزی اشتباه است. اما از اینکه یک جنس بودیم با آنها شاید راحت‌تر به نظر میرسیدم ولی پسران که بازی میکردند دوست داشتم در بازی پسران باشم و آنموقع پسران زیاد من را تحویل نمی‌گرفتند. به مانند پسران شاد نبودم و از بازی و سرگرمی لذت نمی بردم چون پسر نبودم. این باعث شد که من دعوا کنم و منبعد که راه به جایی نمی‌برد. تمام احساسات خود را منجمد کردم و میخواستم خودم باشم. و یا ناراحتی‌هایم بصورت عصیان بروز می‌کرد.


در سن 10 سالگی بود که شنیدم آدم میتواند عمل جراحی کند. با رفیقی صحبت کردم که من هم دوست دارم عمل کنم. و او هم مانند من بچه بود و زیاد جدی نگرفت. من احساس میکردم که جایی و جایگاهی آنطور که می‌خواهم ندارم و تحقیر کردن من شروع شد. تا اینکه این ناراحتی‌ها در کلاس هفتم من را در تنگنا قرار داد. تصمیم گرفتم که مثل دختران باشم و یا به خود تحمیل کنم. از دختران تقلید میکردم و می‌خواستم مثل دختران جوان و جذاب باشم و برای پسران جلب توجه کنم و مورد قبول باشم. و برای جبران این امر نوع لباس پوشیدن و آرایش من زیاد از حد بود.

البته بگویم به دلیل همین سر درگمی و اینکه پدر و مادرم من را درک نمی کردند مابین سن 6 تا 11 سالگی از من سو استفاده شد، آنهم از جانب برادرم که 5 سال از من بزرگتر بود. وقتی بزرگتر شدیم با هم در این مورد صحبت کردیم و او قبول کرد. ولی متوجه شدم که او خودش نیز از جانب کشیش و کلیسا مورد سو استفاده جنسی قرار گرفته بود که وی بدانجا میرفت. در واقع نوعی انتقام دیگران از من و یا شاید تکرار عملی که بر سر خودش آمده بود و هنوز خوب و بد را تمییز نمی داد.


من از دوازه سالگی خودزنی کردم و دستم را می‌بریدم و این کار به مدت یکسال ادامه داشت[همانطور که موی دست مردان قابل شمارش نبود جای تیغ و خود زنی وی قابل شمارش نبود و بدونه اغراق صدها و بلکه بیشتر بود]


در سن 13 سالگی خواستم خودکشی کنم و پای اداره امور اجتماعی (سوسیال ) به میان آمد و دخالت کرد و از موضوع مطلع شدند. وقتی پلیس گذشته من را دانست خیلی مسائل را بررسی کردند منجمله سو استفاده برادرم از من را پرونده کردند. اما چون وی آنموقع 16 ساله بود و اتفاقات زیر 15 سالگی روی داده بود چیز خاصی نکردند. پدر و مادرم که بیشتر به موضوعات پی‌بردند هر دو ما را به مانند هم که بچه شان بودیم مورد حمایت قرار میدادند. اما کماکان این مسئله برایم سخت بود و نمی دانستم که با این قضیه چگونه برخورد کنم.


وقتی 14 ساله بودم به مواد مخدر روی آوردم. از لحاظ ظاهری کاملا قیافه دخترانه گرفته بودم و دنبال این بودم که من را بمثابه دختر قبول کنند و به همین دلیل از همان دوران نوجوانی برای جبران این کمبود وارد روابط جنسی شدم و آنهم از نوع زیاده روی آن. و این عمل غیر ضروری برای این بود که مورد قبول پسران قرار گیرم. چون نمیدانستم کجا هستم واحساس بی هویتی میکردم.


خانواده ام بسیار مذهبی و از نوع پرو پاقورس آن بودند و وضعیت من را درک نمی کردند و یا من جرات بیان را نزد والدین نداشتم به همین دلیل بیشتر پیش دوستانم بودم و بیشتر مشروب می‌خوردم. یک شب مهمانی بودم و در خوردن مشروب زیاده روی کردم. بعد از مهمانی پخش شدیم و من به خانه خودمان نرفتم و به خانه رفیقی دیگر رفتم. تقریبا بی اختیار بودم. صبح که بیدار شدم و به هوش آدم متوجه شدم که به من تجاوز شده است. پسری که این کار را کرد در جمع همقطاران بسیار محبوب بود و من جرات نکردم که بیان کنم، چون فکر میکردم به ضرر خودم است و شاید کسی باور نکند. در ادامه من این زندگی بی دورنما را ادامه می‌دادم و باخوردن مشروب و مصرف مواد مخدر و رابطه بی رویه سکس، زندگیم به مانند قایق وا مانده در دریا بود که ساحل را پیدا نمی‌کردم. این کارها هیچ موقع برای پول و تامین خودم نبود. بکله رابطه جنسی و مست کردن در همان سن نوجوانی برای این بود که من را به مانند دختر بپذیرند. با مردان بزرگسال و شاید دوبرابر سن خودم به رستورانها میرفتم و هنگامی که در یکی از دو جزیره بزرگ سوئد سکونت داشتیم من را در بار و مشروب فروشی راه می‌دادند چون قیافه‌ام بالاتر از سنم نشان میداد. و اکثرا با افرادی که سنشان خیلی از من بزرگتر بود معاشرت و رابطه داشتم واین باعث میشد که در مشروب فروشی‌ها کسی از من سوال نمی کرد که آیا من 18 سال شدم یا خیر؟


مدرسه دیگر برایم اهمیت نداشت وبیشتر غیبت میکردم. و این در دورانی بود که از جانب یک انجمن مذهبی" مسیحی- پروتستانت بنام Frälsningsarme’n والدین من ماموریت یافتند که به این جزیره بزرگ سوئد بروند و در آنجا وظایف کلیسا را به پیش ببرند. که یکی از وظایف آنها "کمک" به مردم و کسانی بود که به کمک مادی و معنوی نیاز داشتند، منجمله کمک به بی مسکنها و معتادان بود [ به مانند اسلام موعظه آخوندها برای عدم مسئولیت پذیری خودشان].

وقتی من به این جزیره رفتم یک ونیم سال سن داشتم و هنگامی که والدین وظیفه و فرامین انجمنی‌شان که به مانند دوره سربازی بود، تمام کردند من 9 سال سن داشتم. و عملا منبعد چند سال دیگر در همان جزیره ماندیم. در دوران دبیرستان به مصرف مواد مخدر ادامه دادم و کانابیس را مصرف میکردم. منبعد به شهر.....شوپینگ برگشتیم که دوران دبیرستان را در آنجا ادامه بدهم. ولی من دیگر زندگیم به کج راهه رفته بود و مدرسه نمی‌رفتم و در سن 18 سالگی کاملا معتاد بودم. و مجددا مدرسه را ترک کردم. در سال 2013 میلادی از جانب خانواده‌ای در استکهلم که می‌شناختم از من دعوت شد که نزد آنها بیایم و با آنها زندگی کنم. بیشتر من برای نگهداری بچه 6 ماهه‌شان بود‌، که خیلی زود به او انس گرفتم. و این خانواده واقعا به من کمک میکردند و از محبت و توجه آنها برخورد شدم و برای اولین بار احساس کردم که ارزش دارم و شخصیت دیگری هستم. دوباره درس خواندن را شروع کردم و در دوره‌ای در مورد ترانس پرشون(انسان با دو غریزه جنسی) شرکت کردم که اطلاعات زیادی کسب نمودم، و متوجه شدم که انسان قرار نیست حتما یک جنسی باشد، و سیاه و سفید نیست آنطور که من تا حال فهمیده بودم.


بدنبال این دوره احساس قدرت و اعتماد بنفس کردم که من هم با دو غریزه جنسی آدم هستم، و با خود گفتم که واقعا آیا این من هستم. و همان سال 2013 با اعتیاد فاصله گرفتم. خیلی وقت شبها وقتی دوستم با همسرش میخوابیدند من بیرون میرفتم و با تناقضات درونی خود کلنجار میرفتم و دوباره احساس پوچی می‌کردم به مانند هر گذاری از یک پدیده سخت و جدل با تناقضات مبارزه می‌کردم. و مجددا به فاز سیاه و سفید هول داده می‌شدم که من باید یا پسر باشم یا دختر. همزمان به دکتر مراجعه کردم کمبودهایی داشتم(2 دیاگنوس گرفتم). و برای مدت دو سال برای درمان روانی این ناراحتی‌ها به متخصصین مراجعه میکردم. تا آن زمان من کماکان خانه همان دوستم بودم و بچه دوم را که پسر بود به دنیا آوردند و عملا من دایه آنها شدم(Gudmor ). بدنبال این بودم که قبول کنم که آنطور هستم که می‌باشم.

اکنون عملیات و تغییر هورمون نیاز است icke – binär (بدونه هویت مشخص جنسی/ دختر یا پسر) و من از دوسال پیش این معالجات هورمنی را شروع کردم و تغییرات جزئی و اما به پیش است. من دو سال پیش خیلی عضله داشتم و قیافه‌ام کاملا مردانه و از نوع ورزشکار آن بودم و اکنون این احساس در من تغییر کرده و تغییرات در چهره‌ام نیز دیده میشود. به لباس زیاد توجه نمی‌کنم و تصمیم گیری بر اساس لحظه‌ای است و گاها لباس دخترانه و یا شاید روز بعد، لباس پسرانه بر تن کنم. و.. "


این نقل روایتی بود از رفیق جوان و همکارم دیلان که به من اعتماد کرد و این حرفها را با من در میان گذاشت، که فکر می کنم بغیر از روانشانس و روانپزشک و یا متخصصین که با وی در جریان هستند، برای فرد دیگری از محل کار تعریف نکرد. و من اجازه خواستم که یک وقتی بدونه ذکر نام و حذف برخی سرنخ همچون محل اقامت، آنرا بنویسم و پخش کنم. و این بازگویی همانطور که در ابتدا اشاره کردم به بیش از دوسال پیش برمیگردد. به موقع ننوشتم و به فراموشی سپرده شد. با شنیدن خبر خودکشی و مرگ عزیزی بنام آرمین در روزهای اخیر با همین مشکلات، متاثر شدم. و چون به دایی‌اش رفیق بهمن خانی ارادت دارم، خواستم با نوشتن این عبارات در ذهنم اقدام کنم با وی و خانواده آرمین همدردی کنم. خوشبختانه از میان یادداشتهایم چیزهایی که از این گفتگو یادداشت کرده بودم یافتم. خواستم که به آرمین عزیز و همینطور به تمام کسانی که با وی همسرنوشت هستند و رنج میبرند تقدیم دارم. دوست دارم در پایان تغییرات فکری در خودم و محیط پیرامونی در سالهای اخیر مختصری بیان کنم.

به رسمیت شناسی همجنس‌گرایی یا دو جنس‌گرایی امری است که با پیشرفت جامعه به رسمیت شناخته شده و امروز فرزند خوانده برای والدین همجنس‌گرا نیز در خیلی از کشورها به رسمیت شناخته شده است. در جامعه سوئد برای این امر در طول ده سال گذشته تلاش کار کرده‌اند که اکنون برای تمامی بچه‌های خردسال نیز قابل پذیرش است مثلا میگویند فلانی دو تا ماما دارد. یااینکه فلانی فقط ماما دارد و یا دو پدر دارد و از این حرفها. از بچه ای شنیدم که گفت چه فرق میکند که بچه از چه جنس(پدر و مادر یا همجنس و..) والدین داشته باشد، مهم این است که بچه شاد باشد و امنیت داشته باشد!!

در خیلی از اماکن اکنون برروی توالتها بجای هان یا هون نوشته اند هیین. یعنی کسانی که دوجنسه هستند احساس سردرگمی نکنند. و به مرور برای کسانی که دوش می‌گیرند نیز صحبت شده است که این امکان جداگانه برایشان وجود داشته باشد. اکنون در دفتر لیست اولیا در مدارس دیگر نمی‌نویسند مادر: و سپس پدر که نام آنها باشد. بلکه می‌نویسند والدین شماره یک و شماره دو. به این خاطر بچه ای که پدر یا مادر ندارد دچار سرخوردگی نشود. و دهها و دهها اقدام که خوشبختانه به نسبت ده سال پیش خیلی فرق کرده. و شخصا اولین بار بیش از 20 سال پیش در یک کمپ پناهنده‌گی کار با بچه را شروع کردم و دختری نوجوان را دیدم که فقط قیافه‌اش از برجستگی سینه‌اش دخترانه بود. و تمام حرکات و ورزش و همبازی، همه و همه با پسران بود. شاید با همان درک غلط با خود میگفتم که این "پسر" سینه درآورده و من خیلی به آن فکر میکردم، که مگر میشود که این دختر باشد که تمام حرکاتش پسرانه است؟ ویا در قطار به مردهایی که هیکلی درشت و قد بلند داشتند و جوراب و دامن پوشیده بودند واق میشدم. اما حالا عادی است. چنین شاگردانی با غریزه متفاوت از جنس خود، مگر به دوش بروند و جنسیت آنها برای افراد نا آشنا معلوم شود، و الی تا سنی که بلوغ نشده‌اند تا قبل از کلاس پنجم، قابل تشخیص نیستند. و اکثر بچه‌های دو جنسیتی بچه‌های محل کارم دختران هستند که غرایز پسرانه را دارند در خیلی کارها نیز بسیار برترند. مثلا در فوتبال و دیگر تحرکات جسمی بهتر از هر پسری بازی میکنند و در خیلی از کارهای فنی و غیره دیگر همچنین. اگر توانایی فراگیری عل‌العموم"برتر" علمی دختران بر پسران را هم در نظر بگیریم، استعداهای آنها رشد و بارور میشود و جایگاه مهمی را میتوانند در جامعه کسب کنند.


به هر حال من دوست داشتم که بیشتر در این مورد بنویسم ولی مطلب به درازا می‌کشد و بگویم که دختر همکارم در این تناقضات خود خیلی کلنجار رفت و حتی سینه‌اش را عمل کرد و فکر کنم که بعد پشیمان شد. ولی بهر حال جامعه وی را حمایت کرد، و اکنون مشغول ادامه تحصیل در دانشگاه است. خودش یک نام سوئدی داشت که برای دو جنس مناسب بود و من نام "دیلان" را برایش پیشنهاد کردم که خوشش آمد، اما دیگر نخواست نام عوض کند. برای دیلان آرزوی سلامتی و تندرستی را دارم و امیدوارم که همه کسانی که به مانند آرمین عزیز و ناکام که مشکل داشته‌اند ودر حیات هستند با کمک انسانی و محبت و قبول آنها از طرف جامعه و پیرامون با هر غریزه جنسی که دارند به حل این معضل تفوق یابند، همانطور که محبت یک خانواده سرنوشت دیلان را عوض کرد. و ما پیرامونی برای نجات جان انسانهای نازنینی که خیلی بی آزار هستند تلاش کنیم و بی‌هزینه ترین کاری که میتوانیم انجام دهیم، سخاوت در محبت و مهر است.


میدانم این نوشته برای آرمین "نوشداروی بعد از مرگ سهراب" است اما امیدوارم در سطحی بسیار کوچک برای نجات جان یک نفر هم بوده باشد، کمک کند.

با درود به همه شما که خواندید و به همه کسانی که انسانیت را معنا می بخشید.

عکس پایین از آرمین عزیز که در این روزها در سن 16 سالگی شمع زندگی‌اش خاموش شد😥



ابراهیم رستمی 2 جولای 2020 استکهلم/ سوئد

در یک نگاه! موفقیتهای تاکنونی اعتصاب کارگران هفت تپه

در یک نگاه!

موفقیتهای تاکنونی اعتصاب کارگران هفت تپه

 

 

با درود به شرکت کنندگان و سازماندهندگان اعتصاب در هفت تپه! بار دیگر سرها به طرف مبارزه باشکوه کارگران نیشکر هفت تپه در داخل و خارج کشور چرخیده است. بار دیگر حق طلبی کارگری و انسانی با برجستگی مطرح شده است. اراده و  صدای رسای این نبرد طبقاتی را اینبار هم کارگران هفت تپه نمایندگی میکنند. اگر چه هنوز در پایان اعتصاب نیستیم و سرمایه داران و دستگاه قضایی و دولتشان با ترفندهای مختلف و از جمله مانوور دادگاهی اسد بیگی، رستمی، تا این لحظه تن به اجرای فوری مطالبات برحق کارگران نداده اند، اما در هفدهمین روز اعتصاب، موفقیتهای جدی در وهله اول برای کارگران هفت تپه و به طور کلی برای جنبش کارگری ایران به دست آمده است. بگذارید به مواردی اشاره کنیم!

 

۱- در دوره شرایط سخت معیشتی و تحمیل مصائب بحران و ورشکستگی اقتصادی توسط سرمایه داری حاکم و جمهوری اسلامی، دردوره فاجعه شیوع کرونا و به وجود آمدن محدودیتهای فراوان در قبال سوخت و ساز جامعه و از جمله در مقابل روند مبارزات کارگری و توده ای، یک بار دیگر اراده متحدانه کارگر هفت تپه، این محدودیتها را به هیچ گرفت، سرمایه داران و دولت را به مصاف طلبیدند و این هشدار را دادند که از فاجعه کرونا برای تداوم استثمارگری و تعرض سخت معیشتی و به بازی گرفتن بیحد و مرز زندگی کارگران و مردم نمیتوانند بیش از این سوء استفاده کنند و باید پاسخگو باشند. براین اساس خواسته های واقعی، برحق و منطبق با تناسب قوای مبارزاتی کنونی را طرح کردند. طرح پرداخت حقوقهای معوقه، تمدید دفترچه بیمه، بازگشت همکاران بیکارشده، اسماعیل بخشی، محمد خنیفر، سالار بیژنی، ایمان اخضری، تاکید بر مجازات اختلاسگران، حق شیفت و ایاب و ذهاب فورا و هم اکنون قابل اجرا است. اما در قاموس سرمایه داری متکی به کار ارزان و بیحقوقی  مطلق چنین سطحی از استثمار خشن جاری میشود و سپس در مقابل مطالبه برحق آن از جانب کارگران جان سختی نشان میدهند. اما کارگران هفت تپه باردیگر این جان سختی سرمایه داری تا مغز استخوان ضد انسان را درهم خواهند شکست.

 

۲- خنثی کردن موانع سر راه بیشترین اتحاد کارگری، از جمله منزوی کردن اقدامات تفرقه افکنانه عوامل کارفرما و دولت در صفوف کارگران و در مسیر سازماندهی مجدد اعتصاب اخیر، بی آبرو کردن مجدد عملکرد ضد کارگری و نفاق افکنانه عناصری چون رضا رخشان و نیکوفرد، خنثی کردن روشهای تفرقه افکنانه بر اساس روشهای نخ نمای کارگر بومی و غیر بومی و هویت سازی کاذب ملی و مذهبی در صفوف کارگران در جریان مبارزه  و اعتصاب اخیر، نشانه هوشیاری و موفقیت مهمی است. به نحوی که اکنون و در هفدهمین روز این اعتصاب بیشترین اتحاد و همبستگی در صفوف کارگران اعتصابی هفت تپه به وجود آمده است.

 

۳- احیای مجمع عمومی و اتکا به تصمیم جمعی گام موفقیت آمیز مهم دیگر اعتصاب اخیر است. وقتی که کارگران هفت تپه در مکان شناخته شده تجمعاتشان با نام شایسته "سنگر" تصمیم گرفتند، بر اساس حرف و تصمیم جمعی حرکت میکنند، در واقع اتکا به مجمع عمومی و دخالت مستقیم تک تک کارگران در تصمیماتی که به شرایط کار و مبارزه و سرنوشت شان مربوط است پافشاری میکنند و این نقطه قوت هر حرکت کارگری و کارگران نیشکر هفت تپه است. در واقع اتکا به مجمع عمومی و تصمیم جمعی تجسم اراده متشکل کارگران هفت تپه و از موفقیتهای مهم این دوره است.

 

۴- جاری شدن ابتکارات مبارزاتی مهم: کارگران هفت تپه با اتکا به تجارب دوره گذشته اعتراض خود را فقط به اعتصاب محدود نکردند. سازماندهی راهپیمایی اعتراضی و سر دادن شعارهای کوبنده در صحن کارخانه و مهمتر کشاندن راهپیمایی اعتراضی به شهر شوش و جلو فرمانداری، گام مهم دیگری است. این راه موثر جلب حمایت توده مردم از مبارزات کارگران است.

 

۵- حضور دو کارگر آگاه محمد خنیفر و یوسف بهمنی در بساط "دادگاه" اسد بیگی و رستمی و بیان اعتراض کارگری و حق طلبانه علیه صاحبان سرمایه هفت تپه موفقیت مهمی است. این واقعه به نحو سمبلیک انعکاس تناسب قوای جدال طبقاتی کنکرت و مشخص در مجتمع نیشکر هفت تپه است. نباید گذاشت این حقیقت پنهان شود، هر درجه کشمکش جناحهای جمهوری اسلامی تاثیری در به محاکمه کشاندن "اسد بیگی، رستمی" گذاشته باشد، اما کل این پدیده و به دادگاه  کشیده شدن اینها و اعلام معذرت خواهی ریاکارانه "اسد بیگی از دیرکرد در پرداخت حقوقها" زیر فشار اعتراض کارگران هفت تپه اتفاق افتاده است. این صحنه که صاحبان سرمایه هفت تپه در صندلی پاسخگویی و محاکمه قرا دارند و کارگر آگاهی عملا به نیابت از همقطاران خود با ندای رسا علیه او اعلام جرم میکند، نشانه موفقیت مهم دیگر در این مبارزه است. صحنه واقعی محاکمه اسد بیگی در واقع لحظه های آخر آن جلسه و سخنان حق طلبانه بهمنی بود و نه چیز دیگر. قطعا کارگران هفت تپه با اعتماد بنفس بیشتر این مبارزه را به فرجام منطقی خود میرسانند.

 

۶- به صحنه آمدن تعداد بیشتری از فعالین و رهبران دلسوز اعتصاب و مبارزه کارگری هفت تپه از موفقیتهای دیگر این دوره است. جمهوری اسلامی با به زندان کشاندن و انواع توطئه علیه کارگران مبارز هفت تپه و یکی از رهبران جسور آنها اسماعیل بخشی به عبث فکر میکرد، نوک پیکان مبارزاتی هفت تپه را میزند و سدی در مقابل تداوم این مبارزات ایجاد میکند. طبق معمول کور خواندند. پا پیش گذاشتن فعالین و رهبران دلسوز و جسور جدید، بیهودگی نقشه شومشان را برملا کرده است. اعتصاب و مبارزه و اجتماعات و مجمع عمومی این بار، شاهد ابراز وجود رهبران و فعالین آگاه و جسوری است، که پرچم سنت مبارزاتی دوره قبل را به دست گرفته و به ستون محکم این مبارزه تبدیل شده اند.

 

۷- بازتاب گسترده اعتصاب و مبارزه کنونی کارگران هفت تپه در داخل و خارج کشور موفقیت دیگری است. حمایت علنی کارگران فولاد و تعدادی از نهادها و تشکلهای کارگری و یا مدافع حقوق کارگر در داخل و همبستگی ها و حمایتهای تاکنونی در سطح خارج تقویت کننده این اعتصاب و مبارزه است، هر چند کافی نیست و به آن برمیگردم.

 

مواردی که به طور فشرده در بالا اشاره کردم، به نظرم موفقیتهای تاکنونی اعتصاب کارگران هفت تپه را نشان میدهد. این اعتصاب هنوز به پیروزی قطعی نرسیده و ادامه دارد. برای تضمین پیروزی آن گامهای محکم دیگری لازمست، برداشته شود. از جمله:

 

الف- حمایت وسیع و موثر بخشهای مختلف جنبش کارگری و اردوی آزادیخواهان لازم است. هنوز جای حمایت سیاسی و عملی بخشهای مهم  و مبارز جنبش کارگری و اردوی کار و آزادیخواهان خالی است، محقیم بپرسیم، چرا شاهد انتشار پیامهای پشتیبانی و ابتکارات حمایتی ولو سمبلیک، مثلا نیم ساعت دست از کار کشیدن از جانب بسیاری از مراکز و رشته های کارگری و به ویژه مراکز کلیدی کارگری نیستیم. توقع این بود که شاهد حمایت جنبش معلمان، رانندگان کامیون، پرستاران، بازنشستگان، دانشجویان آزادیخواه از دانشگاههای مختلف و در یک کلام هم طبقه ایها و همسرنوشتان کارگران هفت تپه از اقصی نقاط کشور باشیم، هنوز فرصت هست و پیروزی اعتصاب کارگران هفت تپه به همبستگی طبقاتی و عملی گسترده نیازمند است. با گسترش حمایت و همبستگی به پیروزی کارگران هفت تپه و از این طریق کل جنبش کارگری یاری رسانیم.

 

ب- ضرورت پیوستن موثر خانواده های کارگری به مبارزه جاری: تجربه دوره قبل نشان میدهد، پیوستن و حضور موثر خانواده های کارگران، هم ممکن و هم بسیار تقویت کننده اعتصاب و مبارزه جاری کارگران هفت تپه میشود. هیچ چیز موجه تر از حضور اعضای خانواده های کارگران در صف مبارزه و اعتصاب نان آوران خانواده شان نیست و امیدواریم به زودی خانواده های کارگری نقش موثر خود را در اعتصاب و مبارزه کارگران هفت تپه ایفا کنند.

 

ج- منظم و سازمانیافته کردن مجمع عمومی کارگران هفت تپه: مجمع عمومی و از این طریق تصمیمات جمعی هر روزه کارگران اعتصابی، پایه محکم اتحاد و همبستگی به وجود آمده در هفت تپه است. این دستاور بزرگ، یعنی مجمع عمومی را لازمست و میتوان در این روزهای اعتصاب و مهمتر در دوره بعد از اعتصاب هم منظم و سازمانیافته برگزار کرد. تصمیمات لازم را گرفت و اجرایش کرد. به این ترتیب شورای کارگری هفت تپه را محکم جا انداخت. به این ترتیب زندگی شورایی مورد نظر اسماعیل بخشی و همقطارانش را نهادینه کرد.

 

د- افشای ترفندها و مانورهای فریبکارانه جناحهای جمهوری اسلامی: یک جنبه بسیار مهم و مثبت در جریان اعتصاب و مبارزه کنونی، خنثی شدن ترفندها، تفرقه افکنیها و مانورهای فریبکارانه عوامل کارفرما و جمهوری اسلامی در هفت تپه بوده است. تا این جدال و کشمکش طبقاتی و حاد هست، چنین ترفندها و مانورهای ضد کارگری هم وجود خواهد داشت. به ویژه کارگران میدانند، جناحهای جمهوری اسلامی بر اساس رقابت و مصلحتهای ضد کارگری خود، چنین ترفندهای ریاکارانه و ضد انسانی را ادامه میدهند. کارگران هوشیارتر از همیشه در پس کشمکشهای جناحی آنها میتوانند و باید منافع و صف متحد و مستقل خود را تعقیب کنند و لازمست اجازه ندهند، کوچکترین توهمی نسبت به این یا آن عملکرد جناحهای  جمهوری اسلامی و عواملش ایجاد شود. 

 

و- گسترش حمایت بین المللی: عطف توجه به اعتصاب کارگران هفت در سطح بین المللی وسیع است، اما محدودیتهای ویروس کرونا، نمیگذارد، مثل گذشته و دوره قبل در ابعاد قابل توجه آکسیونهای اعتراضی و حمایتهای عملی شکل بگیرد. وظیفه ما کمونیستها و نیروهای چپ و کمونیست و نهادها و سازمانهای کارگری و مترقی است با ابتکار و خلاقیت محدودیت ایجاد شده را خنثی کرده و بار دیگر وزنه حمایت موثر از اعتصاب کارگران هفت تپه را بالا برد و فشار موثری بر جمهوری اسلامی اعمال کرد.

 

پیروزی اعتصاب و مبارزه امید بخش کارگران هفت تپه در چشم انداز نزدیک است. بار دیگر به کارگران رزمنده و آگاه هفت تپه دست مریزاد و خسته نباشید باید گفت.

 

***

اقدامات عملی در حمایت از اعتصاب کارگران هفت تپه لازم است!

اقدامات عملی در حمایت از اعتصاب کارگران هفت تپه لازم است!

رفقای کارگر هفت تپه! اعتصاب متحدانه و جسورانه شما امروز به قلب تپنده جنبش کارگری ایران تبدیل شده است. به قول خودتان زنده باد هفت تپه، پایتخت اعتصاب جهان!

رفقای عزیز کلید پیروزی اعتصاب شما اتحاد شما است. این چیزی است که رهبران و سخنگویان شما هر روز آنرا تکرار کرده اند. این اتحاد مهمترین درس و آموزش برای کل جنبش کارگری ایران است. زنده باد اتحادتان زنده باد اراده و هشیاریتان!

برگزاری مجمع عمومی و تصمیم گیری شورایی شما مهمترین ابزار اتحاد شما بوده است. این روش و سنت را باید برای همیشه پاس بداریم. جنبش کارگری ایران از این سنت شورایی شما یاد گرفته است و بدون شک بیش از پیش مثل شما آبدیده خواهد شد.

واضح است که سرمایه داران و حکومت حامی آنها با ترفندهای مختلف میخواهند در صف شما تفرقه ایجاد کنند. باید هشیاری خود را ده چندان کنیم. اینجا میخواهم با استفاده از پیامهای خودشما خطاب به بقیه هم طبقه ایها و همه جریانات مدافع کارگران و جنبش کارگری بگویم که کارگران هفت تپه را دریابید. حمایتهای معنوی شما لازم و خوب است اما مطلقا کافی نیست.

خطاب به فعالین و تشکلهای کارگر و احزاب و جریانات چپ و کمونیست ایران!

اعتصاب کارگران هفت تپه وارد بیستمین روز خود شد

مهم ترین مطالبات کارگران در این اعتصاب به قرار زیر است:

✅ پرداخت فوری حقوق های معوقه و تمدید دفترچه بیمه

✅ بازگشت به کار فوری برای همکاران اخراج شده

✅ بازداشت فوری اسد بیگی و مجازات حبس ابد برای اسدبیگی- رستمی

✅ خلع ید فوری کارفرمای اختلاسگر و بخش خصوصی از هفت تپه

✅ بازگرداندن فوری ثروت های اختلاس شده به کارگران

✅ پایان کار مدیران بازنشسته

کارگران هفت تپه سخن میگویند

درد یک کارگر از هفت تپه: سلام چرا کسی از مسئولان به فکر ما نیست؟! من چند روز اومدم تو اعتصابات؛ متاسفانه کرونا گرفتم ولی پول ندارم که داروهای تقویتی و غذای مقوی بخورم. خودم و خانوادم درگیر این بیماری شدیم. نمی دونیم با فقر و گرسنگی بجنگیم یا با کرونا!.؟ اگه اتفاقی برای بچه ها بیفته چه خاکی بر سرم کنم؟ لعنت به این زندگی!!

کارگر دیگری از هفت تپه: فردا همه همکاران مقابل فرمانداری جمع میشیم. این بازی کثیف که داعشی ها دارن با حقوق قطره چکانی میکنن این غارت املاک و نابودی شرکت و اینکه اینا چون دارن میرن میخوان همه چیز رو نابود کنن و برن...فردا همگی متحد مقابل فرمانداری. الان وقت بیرون کردن این داعشی های اشغالگر و اختلاسگره.

باز هم کارگری از هفت تپه نوشت: فرماندار بی شرف! چرا دروغ میگی که حقوق فروردین و اردیبهشت پرداخت شده؟ صدا و سیمای بی شرف! چرا دروغ پخش میکنی؟ فرماندار و استاندار حسابی رشوه گرفتن و تا آخرین لحظه دارن از این اختلاسگرا دفاع میکنن. کعب عمیر انقدر عرضه نداره این غزی رو عوض کنه....خاک بر سر مسئولین ما...جمهوری اسلامی دروغ و خالی بندی!

و.....

از این نامه های پر از درد و پر از هشیاری و آکنده از مقاومت کارگری صدها و هزاران است. کارگران هفت تپه قلب تپنده جنبش کارگری ایران نفس زنان به انتظار حمایت و تقویت مبارزات خود هستند. آنها در مقابل کارفرما و حکومت سرمایه داران که دزدی و سرکوب و آدمکشی را امر هر روزه خود میدانند، محکم ایستاده اند. اما هنوز خود را تنها احساس میکنند. هنوز در دیگر مراکز کارگری مبارزات جانانه این بخش جسور و متحد کارگری ایران، که نقش قلب در بدن را بازی میکند حمایت عملی و امید بخشی نگرفته است. مبارزات و اعتصابات دیگر بخشهای جنبش کارگری ایران همچنان جداگانه و بدون وصل شدن به همدیگر در مقابل حکومت و کارفرمایان مقاومت میکنند. واضح است که ادامه این شکل از اعتراضات و اعتصابات برای حکومت قابل مهار است. نباید منتظر نتایج نامعلوم این اعتصابات باشیم.

 برای عبور پیروزمندانه از این مرحله، لازم است و باید از حمایتهای معنوی به اقدام عملی و حمایت و همبستگی دیگر بخشهای جنبش کارگری برسیم. نیروهای چپ و کمونیست و فعالین و تشکلهای کارگری برای این تحول نقش تاریخی خود را باید بازی کنند. نباید به حمایتهای معنوی اکتفا کرد. 

نقش فعالین و تشکلهای کارگری در ایران

رفقای عزیز همه شما مطلع هستید که کارگران هفت تپه بیست روز است در اعتصاب و تجمع و اعتراض بسر میبرند. اما همچنانکه خودشان میگویند هیچ مقام دولتی و کارفرمایی تا کنون پاسخی به مطالبات آنها نداده اند. سرمایه داران و حکومت اسلامی حامیشان از رهبر الدنگشان گرفته تا رئیس جمهور شیاد و از رئیس قوه قضائیه قاتل گرفته تا مریدان قانون گذار در طویله اسلامی، در تدارک اقدامات بعدی علیه کارگران هستند. آنها منتظر هستند کارگران خسته شوند و یا اینکه در تجمعات یکی بعد از دیگری به کرونا مبتلا بشوند تا امکان سرکوبشان راحت تر باشد.

شما نباید منتظر نتایج نامعلوم این اعتراض و اعتصاب بر حق کارگران هفت تپه باشید. از همین امروز باید دست بکار شد. از طرق مختلف باید حمایتهای عملی و اقدامات موثر برای تقویت کارگران اعتصابی هفت تپه را در دستور گذاشت. جمهوری اسلامی و سرمایه داران اگر بدانند که حمایتهای عملی جنبش کارگری و مراکز مختلف کارگری از هفت تپه رو به گسترش است ناچار میشوند مطالبات کارگران هفت تپه را پاسخ بدهند. پیروزی کارگران هفت تپه پیروز مهمی برای کل جنبش کارگری و همه مردم ایران خواهد بود. اما همزمان با داخل لازم است در خارج کشور هم اقدامات عملی در دستور همه جریانات چپ و کمونیست و نیروهای آزادیخواه قرار بگیرد.

احزاب و نیروهای سیاسی و فعالین کارگری در تبعیدی  باید به میدان بیایند.

در مدت این بیست روز آنچه ما مشاهده کرده ایم همه جریانات چپ و فعالین کارگری در تبعید و سازمانهای کارگری در کشورهای مختلف در بهترین حالت اقدام به حمایت معنوی از اعتصاب کارگران هفت تپه کرده اند. این کار لازم اما بشدت ناکافی و ناکامل است. همین حالا و فوری باید تجمعات اعتراضی در همه کشورها و شهرهای اروپا و آمریکا در حمایت از کارگران هفت تپه در دستور قرار گیرد. این امر مهمترین وظیفه و مهمترین اولویت هر جریان سیاسی جدی اپوزیسیون چپ و آزادیخواه جمهوری اسلامی است. جریانات راست از نظر منفعت طبقاتی در کمپ جمهوری اسلامی و سرمایه داران قرار دارند و حرجی بر آنها نیست.

امروز وقت آن است که نیروهای چپ و کمونیست با حمایت عملی خود و با کسب حمایت سازمانهای کارگری در کشورهای غربی از جنبش کارگری ایران و اعتصاب هفت تپه نقش رهبری کننده و لیاقت سیاسی خود را بیش از پیش به جامعه نشان بدهند. این میدانی تعیین کننده در جدال طبقاتی چپ و کمونیسم ایران علیه سرمایه داری و رژیم اسلامی است. پیروزی در این جدال قدم مهمی در ساختن آلترناتیو آینده ایران برای کنار زدن جمهوری اسلامی و نظام سرمایه داری با همه دسته جات پوزیسیون و اپوزیسیون بورژوایی است.

این جدال را باید جدی گرفت. پرچم جنبش کارگری با اتکا به اعتصاب جسورانه و متحدانه هفت تپه، بیش از همیشه امکان و توان به اهتزاز در آمدن در راس جنبشهای اعتراضی ایران را پیدا کرده است. این پرچم را برافرازیم.!

زنده باد اعتصاب کارگران هفت تپه!

زنده باد اتحاد و همبستگی جنبش کارگری!

نابود باد سرمایه داری و حکومت اسلامی حامی آن!

جزیرۀ دزد‌ها

جزیرۀ دزد‌ها
https://gozareshbekhakeiran.blogspot.com/2020/07/blog-post.html
سیامک مهر (پورشجری)

مارکس و روش نقد دین ـ گفتگویی انتقادی پیرامون برخی از آثار آرامش دوستدار

مارکس و روش نقد دین ـ گفتگویی انتقادی پیرامون برخی از آثار آرامش دوستدار

http://www.azadi-b.com/G/file/marx_n_d_F.F.pdf

باورشان شده است که: " صفحات تاریخ سفید اند"

باورشان شده است که: " صفحات تاریخ سفید اند"

 

اسد گلچینی و بهرام مدرسی، از موسسین: ” دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران”، تا حال چند مورد در باره “کمیته های کمونیستی” نوشته اند. به نظر میرسد پذیرفته اند که تاریخ صفحات سفید است که هر کس هوس کرد برای تفریح و وقت گذرانی هم که باشد، در آن چیزی بنویسد. با یک تیر همزمان چند نشان را در این بازیچه قرار دادن تحزب کمونیستی و فعالیت سیاسی، زده اند و از قرار داستان ادامه دارد. دیگران به ناگاه پس از شکست در ایجاد فراکسیون دو خردادی در حزب کمونیست کارگری، در ایام “شورش آوریل ۱۹۹۹”، و باز شدن مچ شان که قصد داشتند پیوستن به “جنبش اصلاحات” را با تابلو “تزهائی در باره انترناسیونال کمونیستی” پنهان کنند، انگار که سیاست چون آنها برای همه نیز، بازیچه است، برای روزهای آخر هفته سرگرمی رنگین و پر ظمطراق تری را پیدا کردند: “تدارک کمونیستی- جنبش سازمانیابی حزب پرولتاریا”.

“دفتر پژوهشی”ها نوشته اند:

تجربه جنبش کمونیستی و کارگری در چهل سال گذشته  بنا به شرایط ویژه سرکوب خونین طبقه کارگر و کمونیستها از طرف نمایندگان  بورژوازی در ایران از یک طرف و ریشه کن نشدن سبک کار پوپولیستی و بورژوایی در فعالیت کمونیستها از طرف دیگر، مسیری متفاوت از حرکت طبقه کارگر در امر تحزب کمونیستی خود را نشان داده است“( کمیته های جنبشس کمونیستی، سنگ بنای تحزب کمونیستی در ایران- جملات پر رنگ از من است)

واقعا؟ یعنی خود شما شخصا و در تجربه سالهای زندگی و فعالیت در بخش مهمی از آن “چهل” سال، اولین بار است که دارید از دو مسیر جداگانه سیر کمونیسم، نه فقط در ایران که در جهان حرف میزنید؟ به این زودی بحثهای “بولتن مباحثات مربوط به شوروی” را فراموش کرده اید؟ یادتان رفته است که منصور حکمت به “نقد دمکراتیک” در بررسی علل شکست انقلاب اکتبر مقاله و رساله دارد؟ سمینارهای مبانی کمونیسم کارگری از این گوش آمد و از آن گوش در رفت؟ ممکن است امر بر شما مشتبه شده باشد که صفحات تاریخ سفید اند و شما میتوانید هر طور هوس کنید آنها را سیاه کنید. اما لااقل اینقدر ناشی و آماتور نباشید. در این چهل سال، در حضور شما، آن صفحات نوشته شده اند. قبول ندارید، ولی با سنتهای امثال آذرین- شفیق- مقدم از آنها اعلام برائت میکنید؟ نخوانده اید؟ یا خوانده اید و “حالی” نشده اید؟ متوجه نیستید نویسنده “تز” کمیته های کمونیستی” را  دارید “صادقانه” افشاء میکنید؟  خوب همین ها را بنویسید. چرا لااقل با خودتان صریح و صمیمی نیستید؟

 

به نظر میرسد حرفهای یکی دوسال گذشته خودتان و درس و مشق تئوریسین کمیته های کمونیستی کذائی نیز اوراق “سفید” باشند. چه، در این نوشته آخرتان نوشته اید:

 

“مانیفست کمونیست مبنای اتحاد اعضای کمیته کمونیستی جنبشی است”.

اما من اینجا اصل ورق را که شما سفید تصور میکنید برایتان بازنویسی میکنم تا بازهم متوجه شوید که اگر حتی خود را جدی نمیگیرید، حالی شوید، جامعه امروز “ایران”، با این انبوه کارگران مبارز و سوسیالیست و قشر وسیعی از جوانان و تحصیلکردگان را، نمیتوان به سبک و سیاق چپ ۵۷ی چپ و راست کرد. بخش زیادی از این انسانهای فکور، اتفاقا آن صفحات نوشته شده تاریخ را “خوانده اند” و “حالی” هم شده اند، شما بی خبرید و یا گوش خود را پنبه گرفته اید از بس هر اندازه با تاریخ، حتی تاریخ زنده فعالیت سیاسی خودتان، فاصله میگیرید، در هر پارارگراف و هر جمله، صدها ضد و نقیض بهم می بافید، بدون اینکه حتی نگران باشید که ممکن است نسبت به عقل سلیم شما شک و تردید ایجاد شود.

 

کورش مدرسی که شما برای تزهایش مرکز پژوهش راه انداخته اید. خود چنین که شما ادعا میکنید، نگفته و ننوشته است، دقت کنید ببینید اصلا کمیته های کمونیستی مربوط به رابطه “کمونیسم” با “طبقه کارگر”، که شما فقط  به”ایران” محدود کرده اید، نیست، بلکه مبانی “تاکتیکی” اند برای”اتحاد عمل” در جهت “سرنگونی” رژیم در ایران؛ و آنهم در اوضاع و احوال “یاس” از” شکست “گفتمان دو خرداد.” یعنی به عبارت دیگر همان رویکرد دو خردادی است که شفیق در دوران “عروج” آن، به عنوان راه مسالمت آمیز عبور از جمهوری اسلامی آن را پذیرفته بود، اما چون “پرولتر” بود، پیوستن به آن گفتمان را در لابلای زرورق “تزهائی در باره انترناسیونال”، مطرح کرد. او در آن ایام عضو بود و در آن حزب، با سابقه بحثهای کمونیسم کارگری، نمیشد سر راست، عینا چون حجاریان حرف بزند. در ایام تدوین “تز” کمیته های کمونیستی، اوضاع دو خرداد در سراشیبی بود و کمیته های کمونیستی در واقع فکری بود برای پر کردن خلاء ناشی از سقط شدن دو خرداد.

 

مقایسه بین این دو پرسوناژ که برگردان یکدیگرند، در واقع دفترپژوهشی ها را ، البته اگر قدری تعمق کنند، دستکم با یک بلاتکلیفی مواجه میکند:

 

شفیق، موضع خود را پیچ و تاب داد و علیرغم اینکه در سیر بحث ها با “شورشیان آوریل”، مستدل شد که قلب او از نظر سیاسی با دو خرداد میطپید، اما از اقرار به آن  اکراه داشت. مخترع تز کمیته های کمونیستی، برخلاف اولی، حدود ۸ سال قبل از طرح آن تزها و علنی کردن آن، در یک پلنوم حزب کمونیست کارگری ایران(پلنوم ۱۶ – اوت ۲۰۰۲)، صراحتا از لزوم آمادگی حزب برای شرکت در دولتهای محتملی که توسط عناصری چون “حجاریان” تشکیل میشد، علنا و “با افکار بلند” سخن به میان آورد. اولی “تز” تشکیل انترناسیونال را اول مطرح کرد، بعد به جنبش استعفا از کمونیسم و طرفداران دوخرداد پیوست. دومی، اما، بدون پرده پوشی و در شرایط فقدان منصور حکمت، ابتدا از تریبون مرکزیت حزب، خواهان اعلام آمادگی “کل” حزب کمونیست کارگری برای شرکت در دولت حجاریانی بود، اما تازه پس از ۸ سال از تزهائی که پوشش آن سیاست بود، رونمائی کرد. اگر اولی کماکان طرفداری از دو خرداد را در لابلای عبارت پردازیهای سنت “پیشگام” پنهان کرد، دومی وقتی زیر انتقاد قرار گرفت، فقط این را گفت: “من نگفته ام “جحاریان” گفته ام “گنجی”! واقعا از خودتان سوال کنید، این رفتار و سکنات دفتر و دستک “پژوهش” لازم دارد؟!

 

این عین پیش فرض های طرح کمیته های کمونیستی مذکور است: از این نظر ساده لوحانه است که دفتر پژوهشی ها زیر ابروی “تز” را بردارند و بعد در فتوشاپ عکس دیگری جعل کنند  و بفرمایند که منظور از شکست دو خرداد اشاره فیلسوفانه به “مانیفست” بوده است!! لااقل با طرف چک کنید ببینید می پسندد که شما به جای او برای مردم عکس مار بکشید؟

 

تغییر اوضاع سیاسی ایران، شکست دو خرداد، مقابله سنت های سیاسی مختلف موجود در جنبش سرنگونی برای تامین رهبری جنبش اعتراض مردم، همه احزاب جدی را در مقابل مسئله سازمان سازی حزبی به معنی اخص کلمه قرار داده است. همه احزاب در حال گذار از شیوه کار جنبشی به شیوه فعالیت سازمانی تر هستند. این “مشغله” برای ما، به ناچار، پای تئوری سازمان حزب را به میان میکشد و ما را در مقابل مسائل جدیدی قرار میدهد که باید به آنها پاسخ به گوئیم.” (کورش مدرسی: سازمان و سبک کار کمونیستی، بخش اول، کمیته های کمونیستی، طرح بحث، نوامبر ۲۰۱۰ کلمات پر رنگ از من است)

 

تزهائی در باره انترناسیونال کمونیستی، در دوره عروج دو خرداد است و تز “کمیته های کمونیستی”، برای دوره “تغییر اوضاع سیاسی ایران و شکست دو خرداد”. این دو نسخه و روایت، پشت و روی یک سکه اند. دقت کنید که بحث برخلاف موضع شفاف و همه جانبه منصور حکمت در سمینارهای مبانی کمونیسم کارگری، اصلا به جدائی کمونیسم از جنبش طبقه نمی پردازد. کمیته های کمونیستی در حقیقت گوشه ای از آن کمونیسمهای ملی و خلقی و بورژوائی است که صراحتا از “انتقال” کمونیسم به بستر یک “ائتلاف”، که دوخردادی های شکست خورده را هم در برمیگیرید، برای “سرنگونی” جمهوری اسلامی است. که تازه پیش تر ها هم گوشه ای از آن رویکرد را هنگامی که حزب کمونیست کارگری دجار انشعاب نشده بود، علنی ساخته بود. “گذار مسالمت آمیز و “متمدنانه” از حمهوری اسلامی” و آمادگی جزب کمونیست کارگری برای شرکت در دولت “حجاریان” ها. برخلاف این کمیته های “اتحاد عمل” بین “هواداران” سازمانهای چپ ۵۷ی، که از دو خردادی گرفته تا راه کارگری و فدائی و “کارگر توده ای”(وابسته به حزب توده) را با آغوش باز در برمیگرفت ولی برای “کمونیسم بورژوائی”( که توصیفی برای کمونیسم کارگری بود)، ممنوع الورود، منصور حکمت بسیار دقیق و عمیق به “انتقال طبقاتی” کمونیسم از جنبش “آچار بدستها” برای برافکندن بردگی مزدی، به بستر جنبش های بورژوائی،سوسیالیسم ملی و خلقی برای “استقلال”، “صنعتی شدن”، “خود کفائی” و “رشد نیروهای مولده” حرف میزند، استدلال میکند و “تصور” داشت که برای حاضرین در سمینارها “گردو نمی شمارد”. کمیته های کمونیستی و تدارک حزب پرولتاریا و دفتر دارهای پژوهش، نشان داده اند که در آن جلسات اتفاقا ناظر بی تفاوت شمارش گردو هم نبودند، “ناخن های خود را میجویدند”.

 

ایرج فرزاد

۲ ژوئیه ۲۰۲۰

 

برای دسترسی به برخی از صفحات “نوشته” شده تاریخ ۴۰ سال جدل سیاسی، نظری و قلمی در راه تدوین مبانی کمونیسم کارگری، بر لینک زیر کلیک کنید:

 http://www.iraj-farzad.com/m-kk.pdf

July 03, 2020

در شناخت مبارزه مسلحانه مورد نظر چریکهای فدائی خلق ایران

در شناخت مبارزه مسلحانه مورد نظر چریکهای فدائی خلق ایران

 

رویدادهای بزرگ تاریخی در سالهای اخیر، گفتمان "قهر انقلابی" و مبارزه مسلحانه و ضرورت اعمال آن برای سرنگونی رژیم مردم ستیز جمهوری اسلامی را هر چه بیشتر به جلوی صحنۀ سیاسی کشور ما رانده و به یک صدای نیرومند توده ای تبدیل نموده است. سوال مهمی که با رشد این واقعیت در مقابل جوانان مبارز و نیروهای انقلابی و بویژه کمونیستهای مدافع تئوری مبارزه مسلحانه  قرار گرفته و پاسخ می طلبد این است که با توجه به این که مبارزه مسلحانه نهایتا بیانگر شکلی از مبارزه – و البته عالی ترین شکل آن- می باشد و می تواند مورد استفاده از سوی هر نیروئی با پایگاه طبقاتی و اهداف مختلف قرار گیرد، تا آنجا که به عمل مسلحانه باز می گردد، چه تمایز اساسی ای بین مبارزه مسلحانه ای که چریکهای فدایی خلق ایران به آن معتقدند و مبارزات مسلحانه مورد نظر برخی دیگر از نیروهای سیاسی وجود دارد؟ و چه معیارهائی برای شناخت تمایز بین این دو می توان قایل شد؟

 

 می دانیم که در جنبش ما در رابطه با شیوه مبارزه در ایران دو گرایش انحرافی متضاد همواره در کنار هم مطرح بوده اند. در میان روشنفکران یکی از این گرایشات اصطلاحا به "سیاسی کاری" معروف بوده و دیگری نیز در مقابله با گرایش فوق، به عنوان مدافع رادیکالیسم کور و "عمل گرایی" معرفی شده است. در مورد سیاسی کاری و نوع ناب آن به پدرخواندگی حزب توده خائن بسیار گفته شده است. سیاسی کارها یا مدافعین "کار آرام سیاسی" در حالی که اعمال قهر انقلابی توده ها را به عنوان یک ضرورت نهایی در انقلاب ظاهراً و در حرف قبول دارند - اما در عمل آن را به یک شرایط نامعلوم و تجریدی که هیچوقت هم فرا نمی رسد احاله می دهند- از لحاظ تاکتیکی، اکیداً توده ها را از توسل به قهر و انجام مبارزه مسلحانه باز می دارند. در این مسیر آنها دشمنی خود با تئوری مبارزه مسلحانه چریکهای فدائی خلق که قانونبندی ها و ضرورت های جامعه تحت سلطه ایران آن را ایجاب می کند را نیز علنا ابراز می دارند. در نقطه مقابل این گرایش، در توصیف باصطلاح "عمل گراها" همین قدر کافی است گفته شود که آنها به رغم مرز بندی با سیاسی کارها برایشان تفاوتی ندارد که چه نیرویی و با چه برنامه ای به عمل رادیکال مبارزاتی و مبارزه مسلحانه متوسل می شود بلکه آنها صرف عمل مسلحانه را تقدیس می کنند. این عمومی سازی و پاک کردن خط و مرز ها در میان عمل گراهای وطنی، حتی گاه به آنجا ختم شده است که آنها فلان جریان مرتجع  دست ساز دشمنان مردم و یا مشکوک به داشتن رابطه با خود جمهوری اسلامی را هم به صرف این که عملیات مسلحانه انجام می دهند مورد تایید و تشویق قرار داده و می دهند.

 

 همچنین در ارتباط با انحراف دوم، در جنبش انقلابی مردم ایران، هستند بسیاری که هویت سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در دهۀ 50 را صرفا با عمل مسلحانه این سازمان می شناسند و فراموش می کنند که چریکهای فدائی خلق در درجه اول کمونیست بودند و این انجام وظایف واقعاً کمونیستی در هر شرایطی است که آنها را از دیگر مدعیان معتقد به کمونیسم جدا می سازد. این محدودیت در شناخت اصولا به این گروه اجازه نمی دهد که توجه کنند که در پشت آن اعمال مسلحانه انقلابی که اقبال توده ای وسیعی برای این سازمان به ارمغان آورد چه تئوری ای قرار داشت. با توجه به این واقعیات است که پاسخ به سوالاتی که مقدمتا مطرح شد بویژه از دریچه تجارب آن برای نسل جوان، امروز اهمیت زیادی پیدا می کند.

 

مراد از مبارزه مسلحانه انقلابی چیست؟

لازم است در ابتدا تأکید شود که هر مبارزه مسلحانه ای به خاطر صرف مسلحانه بودنش نمی تواند انقلابی قلمداد گردد. یک مبارزه مسلحانه باید به لحاظ اهداف و برنامه حاکم بر آن دارای خصوصیات معینی باشد که در زیر به آنها پرداخته خواهد شد تا بتوان به آن نام انقلابی نهاد، والاّ صرف انجام عمل مسلحانه از طرف یک نیرو ، هر چقدر هم که آن عمل بزرگ باشد،  به آن نیرو ماهیت انقلابی نمی بخشد. اتفاقاً امروز نمونه های زنده ای در رابطه با نیروهای مرتجع و ضد انقلابی وجود دارند که این امر را به طور زنده در مقابل چشم همگان قرار می دهد. به عنوان نمونه، نگاهی گذرا به اطراف به روشنی نشان می دهد که سالهاست که نیروهای مرتجع از داعش و طالبان گرفته و یا نیروهای ناسیونالیست وابسته، در حال فعالیتهای مسلحانه و عملیات جنگی هستند که خود نشانی آشکارا از این واقعیت می باشند که این نه شکل، بلکه ماهیت مبارزه مسلحانه، برنامه و جهت گیری و اهداف نیروی مدافع شیوه مسلحانه مبارزه است که نهایتا مرز بین یک نیروی انقلابی و پیشرو را با این گونه نیروهای مسلح ولی ضد انقلابی ترسیم می کند.

 

از طرف دیگر، تا آنجا که به اشکال مبارزه باز می گردد "دیوار چین" امر نظامی و سیاسی  را از هم جدا نکرده است. قایل شدن به چنین دیواری بین این دو بُعد گسست ناپذیر جنبش انقلابی، زاییده ذهن سطحی اپورتونیستها و ناشی از خُلق و خوی سازشکاری آنهاست که  نمی خواهند درک کنند که مبارزه مسلحانه عالیترین شکل مبارزه سیاسی ست و این شرایط جامعه معین است که تعیین می کند که در شرایط معینی آیا باید در دوره ای صرفاً کار سیاسی نمود و یا در شرایط دیگری کار سیاسی را با توسل به سلاح پیش برد، یعنی به کار سیاسی – نظامی پرداخت.

 

در مورد مشخص ایران تحلیل مشخص از شرایط مشخص نشان می دهد که به دلیل سلطه امپریالیسم و دیکتاتوری عریان بورژوازی وابسته در جامعه ما، طبقه حاکم و رژیم سرکوبگر آن که زبانی جز زبان شکنجه و اعدام و کشتار نمی شناسد، بسیج و سازماندهی و تشکل یابی طبقه کارگر و توده ها با کار صرفا سیاسی امکان پذیر نیست و تاریخ گواه آن است که با به اصطلاح "کار آرام سیاسی " هرگز نمی توان به چنین وظایفی جامه عمل پوشاند. بنابراین، در ایران امر انقلاب و در هم شکستن ماشین دولتی به شیوه های کلاسیک و مثلا آنطور که در روسیه از راه کار آرام  صنفی و سیاسی و رشد آن به یک "اعتصاب عمومی سیاسی" و نهایتا نیز یک قیام مسلحانۀ برق آسا و دارای یک رهبری انقلابی اتفاق افتاد، رخ نمی دهد بلکه بر عکس از طریق پاگیری و رشد یک مبارزه مسلحانه چریکی و فرارویی آن به یک جنگ توده ای و طولانی انجام پذیر است.

 

با توجه به این واقعیت است که می توان درک کرد چرا در شرایط ایران نمی توان خود را کمونیست و مدافع انقلاب کارگری و رهایی طبقه کارگر نامید ولی با امر فوری و مشخص و نه کلی ایجاد سازمان سیاسی- نظامی این طبقه از طریق مبادرت به مبارزه مسلحانه علیه رژیم حاکم مخالفت کرد. در ایران نمی توان خود را نیروی پیشرو و مخالف رفرمیسم نامید و در همان زمان از دست زدن به مبارزه مسلحانه به عنوان بستر اصلی سازمانیابی طبقه کارگر و تشکلهای توده ای آن احتراز نمود و متوجه نبود که اگر قرار به در هم کوبیدن ماشین سرکوب بورژوازی (یعنی ارتش و سپاه و زواید دیگر آن) به مثابه ستون فقرات نظام حاکم است این کار توسط یک ارتش انقلابی امکان پذیر است؛ و در جامعه ایران جز با مبادرت به سازماندهی مسلح توده ها در جریان مبارزه مسلحانه به عنوان شکل اصلی مبارزه، ارتش انقلابی ساخته نشده و به وجود نمی آید.

 

تئوری مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک که بنیانگذاران چریکهای فدایی خلق ایران در زمان رژیم شاه با شناخت از ساخت بنیادی جامعه تحت سلطه ایران و تحلیل شرایط مشخص آن را به عنوان تئوری انقلاب ایران تدوین نمودند، بر آن است که در شرایطی که دیکتاتوری بورژوازی وابسته امکان پیدایش و بقای هر گونه تشکل صنفی طبقه کارگر و توده ها و تلاش های دائمی آن برای اعتصاب و مبارزه و سازمان دادن نیروی طبقاتی خویش از راه های مسالمت آمیز را با کاربرد سیستماتیک قهر و سرکوب عریان سد کرده است، در شرایطی که  تحت چنین دیکتاتوری مطلق العنانی، سازمانهای انقلابی بدون توسل به اسلحه و مخفی کاری حتی امکان حفظ روابط درونی خود را ندارند تا چه رسد به امر سازمان دادن توده ها، در چنین شرایطی وظیفه اصلی روشنفکران انقلابی، کارگران پیشرو و جوانان انقلابی، سازمان دادن خویش در تشکلهای مخفی مسلح و ایجاد هسته های سیاسی - نظامی برای ضربه زدن به ماشین سرکوب می باشد. در شرایط کنونی تنها با برپائی این شکل از سازمان و عمل مبارزاتی و کوشش در جلب اعتماد توده هاست که می توان هم به طور مادی به دشمن از طریق انجام عملیات نظامی ضربه زد و هم با تبلیغات سیاسی و بردن آگاهی سیاسی به میان طبقه کارگر و توده های تحت ستم و با تلاش برای سازماندهی مسلح توده ها نیروی مادی بیشتری را به مبارزه جلب نمود و با گسترش مبارزه مسلحانه توده ای قدرت دشمن را تضعیف و امر سازمانیابی طبقه کارگر برای رهبری انقلاب اجتماعی را در این مسیر تسهیل کرد و مادیت بخشید.

 

پس کمونیستها به آن مبارزه مسلحانه ای معتقدند که هدفش کسب قدرت سیاسی از راه نابودی ماشین دولتی بورژوازی و ارگانهای اصلی حافظ آن یعنی نیروهای نظامی و خلع ید از طبقه استثمارگر بورژوازی وابسته و محو سلطه امپریالیسم در ایران است. کمونیستها از مبارزه مسلحانه ای دفاع می کنند که با ایجاد شکاف در سد دیکتاتوری به عنوان مانع اصلی سد کننده گسترش مبارزات توده ها مسیر بسیج و سازمانیابی طبقه کارگر و توده های رنجدیده را هموار نموده و با تغییر تدریجی موازنه قدرت، شرایط ایجاد و رشد ارگانهای اعمال اقتدار طبقه کارگر و همچنین توده های ستمدیده (از تشکلهای صنفی گرفته تا عالی ترین شکل تشکل در شوراها و حزب طبقه کارگر  و ارتش توده ای) را در جریان همین شکل از مبارزه فراهم نماید. تنها در پرتو قدرت مادی حاصل از چنین شکلی از مبارزه است که امکان نابودی مناسبات ارتجاعی موجود و ایجاد یک نظام دمکراتیک که بر پرچم آن شعار "نان، کار، آزادی و استقلال" حک شده باشد وجود دارد.

 

موضوع مهم و واقعی دیگر در رابطه با نیروهائی که به مبارزه مسلحانه مبادرت می ورزند این است که در برخی مقاطع ما با نیروهای خرده بورژوایی و غیرکمونیست روبرو می شویم که به این شیوه از مبارزه علیه دشمنان مردم و به نفع توده ها دست می زنند بدون آن که به راستی چشم انداز متشکل کردن طبقه کارگر  و نابودی ماشین دولتی بورژوازی با رهبری این طبقه را در مقابل خود قرار داده باشند. شیوه برخورد کمونیستها در قبال مبارزه مسلحانه این نیروها - به شرط آن که نیروهای فوق در حرف و در عمل آزادیخواه و مردمی بودن خود را به توده ها اثبات کرده باشند – این است که از مبارزه مسلحانه آنها به رغم هر محدودیت و کاستی ای که دارند تا جایی که در عمل در خدمت ضربه زدن به ماشین دولتی بورژوازی و پیشبرد امر انقلاب قرار می گیرد، پشتیبانی کرده و سعی در کانالیزه کردن آن به مسیر جنگ توده ای و طولانی نمایند و کوشش کنند تا مبارزه مسلحانه نیروهای مردمی و آزادیخواه ولی غیر کمونیست را هر چه بیشتر به خصوص از زاویه اهداف آن رادیکالیزه نمایند.

 

اکنون می توان با درک حقایق فوق به سوالی که در ابتدای این نوشته در رابطه با انواع مبارزه مسلحانه عنوان شد پاسخ داد و تاکید کرد که صرف توسل به سلاح و اعمال مبارزه مسلحانه، ماهیت پیشرو و انقلابی به هیچ نیروی اجتماعی ای نمی دهد، بلکه مهم این است که تفکر حاکم بر سلاح چیست و چه برنامه و سیاستی بر قدرت آتش حاصل از سلاح حکم می راند. هر گاه ما به این روش به مساله بنگریم آنگاه قادر خواهیم شد که تفاوت بین مبارزه مسلحانه مورد نظر کمونیست ها که با اتکاء به قدرت توده ها به منظور سرنگون کردن حاکمیت استثمارگران و به قدرت رسیدن استثمارشوندگان بر پا می شود را با مثلا مبارزه مسلحانه ای که نه در صدد نابودی نظام سرمایه داری حاکم بلکه مثلاً به منظور گرفتن امتیازاتی از آن و یا حداکثر جایگزین کردن یک دار و دسته استثمارگر به جای دار و دسته قبلی بر پا می شود را درک کنیم. آنگاه خواهیم فهمید که چرا مبارزات مسلحانه برخی نیروهای سیاسی که در طول سالهائی از حکمرانی جمهوری اسلامی چه در شهرها و چه در کردستان جریان یافت از یک طرف کاملا به نفع پیشبرد مبارزه توده ها بوده و در خدمت تعمیق تجارب مبارزاتی آنها قرار گرفت،  و از طرف دیگر به رغم تمامی خونهای پاک ریخته شده در جریان آن مبارزات و به رغم تاثیرات غیر قابل انکار مبارزاتی ای که بر جای گذاردند به دلیل محدود بودن شان، و بدلیل سلطه رهبری های غیر پرولتری و برنامه های رفرمیستی و چشم اندازهای غیر واقعی بر آنها، هیچ گاه ظرفیت سرنگون کردن و نابود کردن جمهوری اسلامی و ارگانهای سرکوب آن و رسیدن توده ها به آزادی را نداشتند.

 

امروز در شرایطی که امپریالیستها و دشمنان مردم ما با مشاهده پتانسیل انقلابی موجود در جنبش توده ای، خود را برای تقابل مسلح با آن آماده می کنند، نگرش درست و همه جانبه به شیوه مبارزه مسلحانه اهمیت هر چه بیشتری پیدا کرده است. نشانه های متعددی بیانگر آنند که برخی از  نیروهای پرو امپریالیست و وابسته با حرارت از ضرورت مبارزه مسلحانه علیه جمهوری اسلامی ولی به نفع سیاستهای امپریالیستی و علیه منافع توده ها سخن می گویند یا به این شکل از مبارزه دست می یازند. با درک تمایز بین این قبیل مبارزات مسلحانه با مبارزات مسلحانه انقلابی می توان از افتادن به دام فریب چنین نیروهائی احتراز نمود.

 

توده های انقلابی ما در عمل ثابت کردند که این اصل را  درک می کنند که تنها یک خلق مسلح قادر و شایسته آزاد زیستن است و نیز حتی اگر به صورت غریزی هم باشد می فهمند که در نبرد با جمهوری اسلامی یعنی یک دیکتاتوری امپریالیستی تا بن دندان مسلح در ایران همانگونه که تجربه سالها مبارزات درخشان چریکهای فدایی خلق در زمان شاه نیز نشان داد، باید به اندازه دشمن سازمان یافت و باید به اندازه دشمن مسلح و قدرتمند شد چرا که تاریخ مبارزت توده ها و تجارب حاصل از آن نشان داده اند که کسب قدرت سیاسی و آزادی واقعی در کشور ما تنها با متشکل شدن و مسلح شدن و اعمال قهر انقلابی علیه قهر ضد انقلابی دشمن امکان پذیر می باشد. در عین حال امروز بیش از هر وقت تدقیق مفهوم مبارزه مسلحانه انقلابی و مبارزه مسلحانه مورد نظر کمونیست ها به امری ضروری و اجتناب ناپذیر تبدیل گشته و باید نه صرفا شکل مبازه بلکه محتوا و اهداف آن مورد توجه و تأکید قرار گیرد.

 

قیامهای قهر آمیز  توده ای دی ماه 96 و آبان 98 پژواک یک پیام برجسته  مبارزاتی ست.  چهل و یک سال پس از روی کار آمدن رژیم ضد خلقی جمهوری اسلامی، توده های تحت ستم و بویژه جوانان آگاه و انقلابی ما بیش از هر زمان دیگری به ضرورت از بین بردن این حکومت دار و شکنجه از طریق اعمال قهر انقلابی پی برده اند. وظیفه روشنفکران انقلابی کمک به انتقال تجربیات مبارزاتی به این جوانان و تجهیز آنها به تئوری مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک به عنوان تئوری انقلاب ایران برای سرنگونی جمهوری اسلامی و از این طریق، هموار کردن مسیر آزادی و رهایی توده ها ست. 

 

ع. شفق

آب در خوابگاه مورچگان ( قسمت اول )

آب در خوابگاه مورچگان

( قسمت اول )

برنامه ای بنام “تقابل” از رادیو پیام کانادا تحت عنوان، “نقش و اهداف سازمان پژاک” به دعوت مدیر مسئول رادیوپیام کانادا، امیر پیام، از اهون چیاکو و من ( عبدل گلپریان ) صورت گرفت، که واکنشهایی را بدنبال داشته است. در زیر ویدئوی این برنامه در صفحه فیسبوک من کامنتهای بشدت غیر سیاسی، مملو از عصبانیت و پرخاشگری طرفدراران پژاک در مورد صحبتهای من نوشته شده است. لازم دیدم ابتدا بجای پاسخ به تک تک این عصبانیت که هواداران یک سازمان غیر سیاسی را با ادبیات غیر سیاسی و مختص بخود اینگونه برآشفته کرده است، بدهم و در قسمتهای بعدی به عملکرد، نقش و اهداف پژاک نیز خواهم پرداخت.

ابتدا این را اشاره کنم که گویا عدم اطلاع من از وجود باندی به اسم “هیوا تاب یا هیوا باب” به موضوع اصلی هواداران پژاک تبدیل شده است. این مسئله در جریان این گفتگو در رادیو پیام نیز از سوی چیاکو چند بار عنوان شد و گویا مجادله و گفتگوی این برنامه بر سر وجود یا عدم وجود این باند بوده است. تمام تلاش طرفدران پژاک بر سر این قضیه درست بخاطر ایجاد گرد و خاک در چشمان بیننده و شنونده این برنامه برای جلوگیری از نقد پایه ای از ظهور، نقش، عملکرد و اهداف سازمان پژاک براه افتاده است. آنها در مورد کسانی که بدست خود بقتل رسانیده اند وحشت دارند حرفی بزنند. بقول خودشان اگر باند دست سازی همچون “هیوا باب” تا کنون دهها نفر را بقتل رسانیده است، پژاک و نیروهای مسلح آن قادر نیستند به مردم جواب دهند که چرا سامان دانشور را جلو چشمان خواهر و مادرش برگبار گلوله بستند؟ هر چه باشد سامان دانشور مدتی در صفوف نیروهای مسلح پ ک ک فعالیت داشت و بعد از اینکه صفوف پ ک ک را ترک کرد او را وحشیانه و بزدلانه در مزرعه بقتل رسانیدند. آیا سامان دانشور “مزدور حکومت اسلامی بود و بدست باند دست ساز حکومت بقتل رسید؟ سوران اختر کولبر چی؟ اگر مبلغ مورد نظر افراد مسلح پژاک که سوران قادر به پرداخت آن نبود تامین میشد باز هم دست از سرش برمیداشتند ؟ ایوب احمدی اهل روستای “دری” از توابع مریوان چی؟ پژاک به عمد و آگاهانه از پاسخ به این آدمکشی و باجگیری از امسال سوران اختر کولبر خود را به کری و کوری میزند. عمق این دست از آدمکشی و باجگیری بحدی جنایتکارانه است که برای لاپوشالی کردن آن، تاریخچه باند رقیب دیگری نظیر هیوا باب را به مردم نشان میدهند. میخواهند بگویند آدمکشی پژاک به گرد پای آن باند مخوف نمیرسد و چرا دارید شلوغش میکنید.


نیروهای مسلح سازمان پژاک در روز روشن و در مقابل چشمان بستگان این افراد، فعال سابق پ ک ک سامان دانشور و کولبر زحمتکش سوران اختر را که اگر بدست افراد مسلح پژاک برای باجخواهی او را بقتل نمیرساندند، ممکن بود روزی از روزها بدست مزدوران جمهوری اسلامی به او شلیک میشد و مورد اخیر ایوب احمدی هم همینطور. اینها نمونه هایی از آدمکشی سازمان پژاک است که در حافظه مردم ثبت شده است و برای توجیه این عملکرد ضد انسانی شان حکومت جنایت پیشه اسلامی را که سردسته آدمکشان است به افکار عمومی نشان میدهند. تمامی این فجایع که توسط هر باند و دسته ای صورت گرفته باشد، قطعا حمایت حکومت اسلامی را با خود بهمراه دارد. سازمان پژاک هر چیزی را انکار کند نمیتواند حضور خود در منطقه را که از جانب حکومت اسلامی پذیرفته شده است انکار کند.


نکته دوم اما این است که سازمان پژاک بعد از سرهم بندی شدن توسط پ ک ک که رابطه دوستانه و نزدیکی با جمهوری اسلامی دارد راه اندازی شد. ابتدا سخنگوی پژاک بنام “سوران خدری” هر گونه تعلق پژاک به پ ک ک را در مصاحبه با بی بی سی در سال ۲۰۱۱ رد میکند. بعدها که بیشتر همخونی و همزادی پژاک با پ ک ک عیانتر میشود، نه تنها دیگر قادر نمیشود آنرا انکار کند بلکه با افتخار خود را طرفدار خط مشی تئوریک و ایدئولوژی “رهبر آپو” ( عبدالله اوجلان ) معرفی میکند.


اینجا یک نکته لازم به اشاره است. ایراد بر سر این نیست که در یک منطقه جغرافیایی یک سازمان چرا پیرو خط مشی و اهداف سازمان دیگری در آنسوی کره زمین است بلکه سئوال از پژاک این است که چرا ابتدا موجودیت خود را بعنوان شاخه ای از پ ک ک انکار میکند و سپس بعد از مدتی خود را مفتخر به حضور در رکاب پ ک ک معرفی میکند؟ آیا این نوعی شیادی و کلاشی نیست؟ این پنهانکاری بخاطر چه بوده است و چرا آنرا از همان ابتدای اعلام موجودیت خود بطور شفاف و روشن اعلام نکرده است؟ پاسخ را باید در اینجا پیدا کرد که در ابتدای ظهور پژاک، این سازمان نمیتوانست خود را به پ ک ک که رابطه نزدیک و دوستانه با جمهوری اسلامی دارد معرفی کند. اگر این کار را میکرد کسی برایش تره هم خرد نمیکرد. باید مدت زمانی آنرا پنهان میکرد و خود را بعنوان “یک سازمان مستقل” بشناسانند تا به اصطلاح جا بیافتند و از ابتدای شروع فعالیت نیروهای مسلح خود با چراغ سبز جمهوری اسلامی برای ابراز وجود آنان در منطقه بر سایه حمایت گونه رژیم اسلامی بر سرشان سنگینی نکند. اما بتدریج و بعد از گذر زمان، نقش، اهداف و عملکرد پژاک بعنوان سازمانی از جنس پ ک ک عیان میشود. افراد و عناصر متشکل در سازمان پژاک هنوز هم قادر نیستند این پنهانکاری را در شکل گیری خود توضیح دهند.


مسئله دیگری که لازم به پرداختن به آن است یکم اساس موجودیت این سازمان و دوم نقش و اهداف پژاک در کردستان ایران است که تم و سوژه اصلی برنامه رادیو پیام در این تقابل بود و نماینده پژاک پاسخ روشنی برای آن ارائه نداد و تنها به انکار اخاذی و آدمکشی بسنده کرد.

یکم اساس موجودیت سازمان پژاک


فعالیت نیروها و گرایش اجتماعی چپ در کردستان ایران یک معضل دائمی برای حکومت اسلامی و همچنین معضل همیشگی برای احزاب ناسیونالیست کرد بوده است. بعد از گذشت چهار دهه از حاکمیت اسلامی در ایران، کمونیستها، چه در قامت حزب و سازمان و چه در قامت نیروی اجتماعی آن، همیشه مورد آماج و تعرض افسارگسیختگان اسلامی حاکم برجامعه بوده اند. در سالهای اخیر بویژه قبل از تولد پژاک توسط پ ک ک به این سو، چپ در جامعه کردستان از اعتبار و اتوریته بالایی در میان جنبش کارگری و دیگر جنبشهای اعتراضی، زنان، جوانان، فعالین حقوق کودک، فعالین محیط زیست و دیگر بخشهای جامعه کردستان برخوردار بوده است و این اعتبار بعنوان سنتی جا افتاده خصلت نمای فضای اعتراضی علیه حکومت اسلامی در کردستان است. قبل از ظهور پژاک حکومت اسلامی تلاش کرد جریان مکتب قرآن و جریان سلفی دیگری را در کردستان پروبال دهد. این دو جریان از سوی نهادهای حکومت و با کنترل بر فعالیتشان به راه حلی برای حکومت اسلامی در تقابل با چپ جامعه تبدیل شدند. حکومت اسلامی نیاز داشت و دارد که در صورت ابراز وجود قدرتمند چپ در جامعه کردستان، افسار این دو شبکه اسلامی که ظاهرا نیروی مسلح علنی ندارند و زیر سایه حکومت به شبکه سازی برای روز مبادا مشغول هستند را در مقاطع مورد نیاز برای ایجاد فضای رعب، اندکی شل کند.

ضرورت راه اندازی پژاک در قامت نیروی مسلح علنی که آزادانه در مناطقی از کردستان ایران در آمد و رفت هستند را باید در این چهارچوب مورد ارزیابی قرار داد. وجه مشخصه موجودیت و موضوعیت پژاک، اسلامی بودن و مسلح بودن آن است که میتواند این رسالت را بعنوان سدی در بزنگاههای تحولات سیاسی و اعتراضی مردم در کردستان بر عهده بگیرد. جالب این است در حالیکه احزاب ناسیونالیست سنتی تر نظیر هر دو حزب دمکرات و دیگر جریانات مسلح موسوم به طیفهای کومه له که نیروی مسلح دارند وسابقه دارتر و شناخته شده تر از پژاک هستند، براحتی نمیتوانند حتی در مناطق مرزی حضور پیدا کنند اما پژاک ۱۶ ساله و تازه بدوران رسیده میتواند مناطق اورامانات و مریوان، تا دیگر نواحی نزدیک به مقرهای پ ک ک نزدیک ارومیه را با آرامش خیال جولان بدهد.

حکومت اسلامی برای عقب زدن چپ اجتماعی در کردستان ایران بویژه برای مقطع سرنگونی اش نیازمند سازمان دادن و ساختن دهها باند و شبکه مخرب نظیر مکتب قرآن و جریانات سلفی است که در مقابل مبارزات مردم سد و مانع ایجاد کند از این رو برای تامین این سناریو و با کمک و همکاری پ ک ک، پژاک ضرورت پیدا میکند که بعنوان یک بازوی مسلح علنی در کردستان ایران زیر بغل حکومت اسلامی را بگیرد.

در قسمت بعدی به اهداف به اصطلاح برنامه ای پژاک خواهم پرداخت.

ادامه دارد


١٢ تیر۱۳۹۹

٢ ژوئیه ۲۰۲۰



 

July 02, 2020

سنت مبارزات انقلابی در کردستان با اخاذی و ترور سازمان پژاک بیگانه است

سنت مبارزات انقلابی در کردستان با اخاذی و ترور سازمان پژاک بیگانه است 
 
۴۰ سال مبارزه سیاسی - طبقاتی در کردستان و سنت هایی که باقیمت جانفشانی دو نسل از خود بجا گذاشته است به آسانی قابل مصادر شدن نیست .  اخاذی وترور و زورگوئیهای اخیر سازمان  پژاک ( حزب آزاد حیات کردستان ) در مناطقی از کردستان ایران بار دیگر بحث در مورد هویت ، سیاست و عملکرد این جریان مسلح را در بین مردم منطقه و احزاب سیاسی دامن زده است ۰ 
 
توده های مردم کردستان می دانند که پژاک کوچکترین ربطی به تاریخ مبارزاتی ۴۰ ساله گذشته آنها ندارد . تاریخی که مملو است از مبارزات توده ای و مسلحانه علیه جمهوری اسلامی ‌و سرمایه داران وملاکین زورگوی سابق در کردستان که اساسا از طرف این احزاب رهبری می شده اند . جریان  پژاک نمی تواند از نیمه راه وارد این تاریخ بشود و آنرا مصادره و یا حتی در آن شریک شریک بشود . تاریخ معاصر کردستان تاریخ پیدایش احزاب سیاسی در کردستان ایران  بخصوص بعد از انقلاب  ۵۷ ‌طی ۴۰ سال گذشته است که هرکدام از نظر سیاسی و طبقاتی متکی به سیاستها و و سنت هایی هستند که برای مردم کردستان شناخته شده ومعرفه است . سیاست وسنتهایی که از عمق جامعه و به سبب تضاد طبقاتی وستمگری ملی در کردستان قالب خورده است  و دو نسل از مردمان این منطقه با آن بزرگ شده اند ۰ 
علیرغم بندوبست های احزاب ناسیونالیست که همواره از طرف کمونیستها افشا شده است ، و باوجود اختلاف  سیاسی - طبقاتی  بین احزاب بورژوا - ناسیونالیست و احزاب چپ وکمونیست درکردستان ، اما سنت و سیاستهای متفاوت این احزاب ۴۰ سال است که در آن جامعه پراتیک می شود و با زندگی ۴۰ ساله توده های مردم کردستان عجین است .‌
احزاب ناسیونالیست در کردستان تاریخ و استراتژی سیاسی خود را دارند . خودمختاری ، فدرالیسم ، استقلال کردستان و غیره اهداف سیاسی اشان است ۰ در ورای هر نقد سیاسی ‌طبقاتی که ما کمونیستها به آ نها داریم بالاخره اهداف و مبدا ومقصدشان   ، سیاستها ‌استراتژی اشان روشن ومتکی به یک تاریخ معین است ‌. معلوم است از کجا آمده اند وبه کجا می خواهند بروند ۰ 
 
هچنین احزاب چپ وکمونیست که زندگی ومبارزه اشان در ۴۰ سال گذشته با خواست ومبارزه مردم زحمتکش در عمق جامعه کردستان در هم تنیده شده است ، معلوم است چه می خواهند . داستان جانفشانی و جنگ کوچه به کوچه در دفاع از آزادی و برای عدالت اجتماعی بخشی از تاریخ ۴ دهه گذشته  آنها در کردستان است . مبارزه علیه استثمار و ظلم و مبارزه قاطع و ‌سازش ناپذیر علیه جمهوری اسلامی و در دفاع از حقوق کارگران ومردم زحمتکش به اسم آنها ثبت شده است . در کردستان هر همه واقف هستند که این صف کمونیستها هستند  که علیه مذهب ، یایمال شدن حقوق زن در جامعه و بندو بست ناسیونالیستها با جمهوری اسلامی سیاست روشن ‌و اعلا م شده خود را دارند . توده های میلیونی  مردم کردستان تفاوت آنها را با احزاب بورژوا- ناسیونالیست می شناسند . 
 
سازمانی که به اسم پژاک مشغول اخاذی از مردم زحمتکش و ترور و ایجاد ترس و اختناق در کردستان ایران است ، ربطی به این تاریخ ندارد . این جریان محصول سوخت وساز جامعه کردستان نیست و ربطی به آن تاریخ وزندگی و مبارزه مردم کردستان ندارد ، برعکس علیه آن ودر مقابل آن است ۰ این جریان دنبالچه پ.ک.ک ( حزب کارگران کردستان ) در ترکیه است .‌ شعبه ایرانی این جریان است که در راستای اهداف و سیاست  منطقه ای پ.ک.ک در کردستان ایران سر هم بندی شده است . در واقع وزنه ای است در دست پ.ک.ک برای معامله ودادوستد با جمهوری اسلامی در دل تحولات منطقه  . فعالیت وموضعگیرهایشان در اجلاس و کنگره هایشان در رابطه با جمهوری اسلامی تابع دوری ونزدیکی پ .ک.ک به جمهوری اسلامی است .‌  هیچوقت صحبتی در مورد سرنگونی جمهوری اسلامی نداشته اند . رادیکال ترین حرفشان نامه به خامنه  و یا نصیحت گاه به گاه به جمهوری اسلامی برای هدیه دمکراسی به مردم کردستان  است . مذهب و عقب افتاده‌گی و خرافات در مناسباتشان موج می زند . مبلغ احترام به ملا و رهبر دینی و پرداخت خمس و ذکات  و‌عاشورا وتاسوعا در میان مردم هستند ۰ 
روشن است چنین جریانی با فرهنگ پیشرو و مدرن امروزی جامعه کردستان بیگانه و نا آشنا است . به همین دلیل از دید مردم ناشناخته و سردرگم به حساب می آیند و بر عکس احزاب ریشه دار واجتماعی کردستان بو د ونبودشان  تاثیری بر موقعیت مردم  جامعه کردستان  ندارد . شرایط اختناق وسرکوب مداوم جمهوری اسلامی و عقب نشینی به نیروهای چپ و همچنین عدم حضور و بی افقی احزاب مسلح ناسیونالیست کرد در منطقه موجب یکه تازی و اخاذی وترور توسط اینها شده است .عملکرد و حضورشان بیشتر مایه نا امنی  وترس است تا انتظار کمکی به هزاران درد ورنج مردم زحمتکش . فاقد رهبران دلسوز و خوشنام وتوده ای در بین مردم هستند و وجودشان باعث ترس ووحشت است نه امنیت برای جامعه ۰ وبالاخره عدم حساسیت جمهوری اسلامی به حضور  افراد مسلح پژاک در منطقه ،  درحالیکه هر تیم وگروه مسلح احزاب دیگر ازطرف نیروهای رژیم  سریعا شناسایی و تعقیب می شوند نیز دلیل دیگری است برای هوشیاری مردم و احزاب سیاسی در مقابل بندو بست این جریان با جمهوری اسلامی . 
 
اما همانطور که اشاره رفت سازمان پژاک  از نظر برنامه و اهداف سیاسی حتی در چهار چوب احزاب ناسیونالیست کردستان نمی گنجند و در کل ربطی به حل  مسئلە ملی و رفع ستمگری  ملی در کردستان ندارند  . خواستهای دم بریده  اداری و ‌فرهنگی که از دولت جمهوری اسلامی طلب می کنند بمراتب عقب تر از اصلاح‌طلبان حکومتی و جبهه متحد کرد است ۰ مصوبات و اسناد کنگره وجلساتشان در مورد مردم کردستان ایران هیچ ضرری برای جمهوری اسلامی ندارد و خیلی مواقع طرحهای فرهنگی عوامل جمهوری اسلامی برای منحرف کردن تنفر واعتراض جامعه علیه رژیم ، از خواست و مطالبات اینها جلوتر است ۰ برنامه و اهداف سیاسی اشان که بر گرفته از پ.ک.ک و تئوریِهای عبدالله اوجالان است ، یکسری موهومات و خیالات هوایی است  که هیچ انطباقی با سنت سیاسی و مطالباتی مردم کردستان ایران ندارد . 
 
اما بااین وجود  این جریان اگرچه ریشه ای در مبارزات ۴ دهه گذشته مردم کردستان ندارد ، می‌تواند در آینده در سیر تحولات انقلابی برای سرنگونی جمهوری اسلامی مانع ویک خطر جدی باشند . مسئلە تنها ترور و اخاذی از مردم زحمتکش نیست . در تحولات منطقه ای و با توجه به سیاست نزدیکی پ.ک.ک با دولت‌های سرکوبگر منطقه در خیزش‌های توده ای آتی علیه رژیم ،  این جریان می تواند در مقابل مردم بپا خواسته و احزاب سیاسی کردستان یک نیروی مزاحم باشد . شاخ و ‌شانه کشیدنهای همین امروز این جریان نه تنها در مقابل کمونیستها ، بلکه حتی در مقابل جریانات ناسیونالیست کرد نشان از آمادگی و ظرفیتهای مخرب آنها برای ایفای چنین نقشی در جامعه کردستان است . 
 
در مقابل این تهدید وظیفه مردم و جریانات سیاسی و هرفرد آزادیخواه وانقلا بی مهم و تعیین کننده است . احزاب وجریانات ناسیونالیست علیرغم مخالفت با پژاک ، اما از آنجا که خودشان هم تاریخا در یک بخش از اعمال و کردار ضد مردمی آنها شریکند ، از مقابله و نقد سیاستهای آنان ناتوانند . علاوه بر آن وابستگی این احزاب به احزاب حاکم در اقلیم کردستان عراق و ‌رابطه متفاوت آنها با پ.ک.ک  آنها را از سر حفظ منافع مادی وحزبی به یک موضع فرصت طلبانه بده وبستان و حفظ موازنه بین این احزاب انداخته است .
 در نتیجه وظیفه نقد ، ‌افشا و منزوی کردن این جریان  تماما بر دوش صف  آزادیخواهان جامعه کردستان و افراد وجریانات کمونیست  افتاده است  . باید با حوصله و پیگیری چگونگی پیدایش ، اهداف و آینده این جریان شفاف وروشن برای مردم و بخصوص کارگران و مردم زحمتکش کردستان توضیح داده شود . روشن است تنها تبلیغ و توضیح برای  کنار زدن ممانعت آنها کافی نیست . بخصوص احزاب چپ وکمونیست و تشکل‌های کارگری وانقلا بی  که تاریخا از قربانیان ردیف اول چنین توطئە گیرهایی هستند ، باید با ابتکار در همه عرصه ها خود و جامعه  را برای خنثی کردن آن سازمان دهند  . در اینجا ودر همین رابطه است لازم است به موضع کومه له ( سازمان کردستان حزب کمونیست ایران ) اشاره ای بشود . کومه له که هنوز از برنامه حزب کمونیست ایران پیروی می کند وهنوز مصوباتی از قبیل” دفاع از حقوق پایه ای مردم زحمتکش در کردستان “ ویا “قطعنامه حاکمیت توده ای و شورایی در کردستان “ را تبلیغ می کند ، در برابر پژاک ‌ و اخاذی از همین مردم زحمتکش و ترورهای آن نه تنها سکوت کرده است بلکه با برقراری رابطه دوستانه و   با آنها در واقع به توهم در میان مردم در مورد این جریان دامن می زند . رهبری کومه له هر حساب ‌و کتابی که برای این نزدیکی و این مماشات کرده باشد ، باید بداند صدمات و عواقب آن  علاوه بر  جنبش کارگری وآزادیخواهانه در  کردستان  دامن خود آنها را آنها هم خواهد گرفت  . همچنین ادامه این سیاست به منزوی شدن کومه له در انظار توده های مردم کردستان خواهد انجامید ۰ 
۸ تیر ۱۳۹۹
همایون گدازگر 

سهم ملت از پیمان های پنهانی

سهم ملت از پیمان های پنهانی

کرونا انسان را با خودش بی رودربایستی میکند. با آمدن کرونا، زندگی ما به دو بخش تقسیم شد. دوران پیشین که بخش اعظم زندگیمان بود با آمدن کرونا چنان در هاله ای از مه گم شد که کمتر به آن روزگار و طعم خوش «خفقان ستم شاهی» فکر میکنیم. دوران قرنطینه کرونایی ما را از همه قید و بندها و چارچوب های معمول رها کرد. با مرگ خو گرفتیم. دیدیم مرگ در در یک قدمی نیست، بلکه سبکبال نوک بینی ما نشسته است. زیستن و خو گرفتن در چنین فضایی و در عین حال پروردنِ میلِ زندگی هنر است و نیرویی عظیم می طلبد.

خرج که از کیسه «مهمان» بود (بخوانید: ملت)، حاتم طائی شدن آسان بود

هر گاه حاکمان حاتم طائی می شوند و از کیسه خلق و ملت خیرات می کنند. چندین سر بریده و اعدامی داریم که داغدار بشویم و ماجراها و هیاهوهای دیگر برای پرت کردن هوش و حواس ملت با فعال کردن قوه گریز از مرکز مردم است. مطبوعات قرارداد اوپک  در رژیم گذشته را با طلاق خانم گوگوش پر کردند و تشویش اذهان عمومی نمودند و خلاصه شاپوری گذشت.

در همین روزها، قرارداد استعماری بیست و پنج ساله نفت و گاز و پتروشیمی در برابر چهارصد میلیار دلار که به صورت  پول رایج چین و یوآن و قسطی پنهانی و در سکوت بسته شده است.

حکایت امروز ما اینست، قتل فجیع و عمدی زنان در شمال و جنوب به دست مأموران خودشان و تبلیغات گوبلزی یا گاندویی برای برای سرگرم کردن مردم.بعد در مورد این مردان قاتل مفصل توضیح می دهم.
حکم اعدام برای سه جوان بیگناه، هنگامی که عملیات بازگرداندن این سه نفر را از ترکیه میخوانی انگار داری سریال «گاندو» تماشا می کنی. اینها اول سناریو را می نویسند بعد بر اساس سناریوی نوشته شده، جرم و محکوم و محاکمه و حکم تعیین می‌کنند.

آدمکشان چه کسانی هستند؟
به نظر من کربلایی رضا اشرفی یکی از سپاهیان گمنام امام زمان است. این افراد را از روستاها و هیئت ها و مساجد روستاها در اقصا نقاط ایران شناسایی و جمع آوری و سازمان دهی می‌کنند و سپاهیان سرکوب خودشان را تشکیل میدهند. این افراد هر قدر بی مخ تر و خشن تر و قصاب تر باشند بیشتر به درد گارد سرکوب آنها در منطقه میخورند.

 

آدمکش اول: کربلایی رضا اشرفی در تالش در شمال ایران، این جانور که تا کربلا رفته حتماً مأموریت یا مأموریتهایی برایشان انجام داده است. مثلاً سرکوبهای مردم و جوانان اخیر در عراق تا پیش از کشته شدن قاسم سلیمانی. این یک فرضیه است اما رضای بی مخ خیلی به کربلایی شدن خود می بالد، در حالی که پدر یا برادرانش این عنوان را پیش از نام خود نیاورده اند، چرا؟

 تحقیق در این مورد و زحمتش به عهده دوستان ساکن ایران است تا در این مورد تحقیق کنید. مردم ساده روستا با مواد مخدر به شکل امروزی آن آشنا نیستند و از تأثیرات قرص های روان گردان و اسید و شیمیایی بی خبرند. گمان میبرند که مواد مخدر تریاک یا هرویین است در حالی ایران در چهل سال گذشته، از هر نظر اقتصادی و ارزی سقوط فاحشی داشته است اما از لحاظ آلودگی به مواد مخدر جهش بالنده ای داشته است و این مافیای سپاه است که پخش مواد را در دست دارد. رضا اشرفی این مردک که یک روده راست در شکمش یافت نمی‌شود مانند همه افراد سپاه دسترسی به مواد مخدر دارد و از آن برای خواب کردن بچه هایش استفاده کرده است.

آدمکش دوم: در قتل عمد دوم به دست پدرش، ریحانه عامری در کرمان، بر اساس اظهارات خواهر و مادر ریحانه یک بار دیگر پدر قصد قتل دخترش را کرده بوده و در سال ۹۶ دست و پای او را شکسته بوده است. باز بر اساس اظهارات خواهر ریحانه، او از کارهای پدرش و فساد او اطلاع داشت. خواهر نقطه ضعف پدر را افشا نمی کند اما حداقلش، بودن در کار قاچاق مواد مخدر و مافیای سپاه است. و این خشونت بیش از حد، از یک پدر عادی بر نمی آید. دسترسی و استفاده از مواد مخدر این بازتاب و این اثرات را دارد.

آدمکش سوم: مورد سوم قتل عمد فاطمه برحی به دست پسرعمو و یا شوهر عقدی اش در آبادان است. از یاد نبریم که فاطمه چون با این عقد اجباری موافق نبوده از آبادان گریخته و به خانه امنی در مشهد پناه برده است. اینکه چگونه او را در خانه امن پیدا کرده اند؟ و از آنجا به چه نیرنگی (به احتمال زیاد با دروغگویی و دادن قسم و قول های دروغین مثل پدر رومینا) فاطمه را از خانه امن بیرون کشیده اند؟ و چگونه خانه امن زنی که جانش در خطر است و فرار کرده و به آنها پناه آورده است را دودستی میسپارد به دست قاتل؟ رومینا هم همین وضعیت را داشت با این تفاوت که رومینا کودک بود و چهارده ساله اما فاطمه نوزده ساله است و بالغ، چگونه در خانه امن فاطمه را سپردند به دستانی آدمکش تا برود و جانش را بگیرد و سرش را گوش تا گوش ببرد؟
در اظهارات زنی از بستگان فاطمه برحی، پسرعموها و عموها و احتمالاً پدر فاطمه همگی دست در کار قاچاق هستند و باند یا قبیله ای که سابقه زن کشی هم دارند. در نتیجه باز می رسیم به مافیای قاچاق مواد مخدر و سپاه و خوب میدانیم که در ایران امروز هر نوع قاچاقی توسط دولت صورت می‌گیرد و سپاه پخش کننده مواد مخدر در سطح جهانی است و فقط گه گاه فروشندگان خرده پا را به زندان می اندازند. پس در این سه مورد قتل فرضیه اینست که در این حکومت مافیایی داعشی که  باندهای پخش مواد مخدر و قاچاق هم هست؛ عمله اکله خود را به مآمور سرکوب و قاتلان زنان و دختران خود تبدیل کرده است. تحقیقش با شما.

 

مهستی شاهرخی

30/6/2020 – پاریس




رقم مغلطه بر دفتر دانش نکشیم! ده تز در مواجهه با اطلاعیه‌ی «کمیته‌ی مرکزی کومه‌له»

رقم مغلطه بر دفتر دانش نکشیم!

ده تز در مواجهه با اطلاعیه‌ی «کمیته‌ی مرکزی کومه‌له»

به یاد روزگارانِ دور؛ آن‌هنگام که سیاست نام دیگرِ «آرمان» بود!

یک

مارکس در نامه‌ی سوم در سال‌نامه‌ی آلمانی- فرانسوی در مواجه‌ی با مدعیان رنگارنگِ سوسیالیسم و به‌تازه‌گی «کمونیسم» که در ردای رهبرانِ فرقه‌های تازه بنیادِ نظام‌ساز فعال بوده‌اند با ردِ ابداعِ «انجیلِ» جدیدی برای «زنده‌گی نوآئین» می‌نویسد: «اما، این دقیقاً از مزایای سمت‌گیری نوین است: ما نمی‌خواهیم به صورت جزمی دنیای آینده را پیش‌بینی کنیم بلکه می‌خواهیم دنیای جدید را فقط از طریق نقد دنیای کهن فرایابیم. تاکنون فیلسوفان برای همه‌ی معماهای روی میزشان راه‌حلی در آستین داشتند و تنها کار دنیای بلیه‌ی خارج این بود که دهان بگشاید و کبک سرخ‌شده‌ی معرفت مطلق را بخورد... پس اگر ساختمان آینده و حل‌و‌فصل ابدی مسأله کار ما نیست، در آن‌صورت کار ما اکنون بیش از پیش روشن و قطعی است- نقد بی‌رحمانه از هرچه موجود است، بی‌رحمانه بدین معنی که این نقد هیچ خوفی از نتایج‌اش و نیز از برخورد با قدرت‌های موجود ندارد».(1)

بنابراین، شکل مثبت دنیای نوآئین سرانجام، اما این بار بر اساس یک سمت‌گیری نوین، نضج خواهد یافت؛ اما نه با پیش‌بینی و صدور احکام بل‌که با انتقاد از نظم موجود.

این موضع پاسخ مارکس جوان به مخمصه‌ای بود که «نظام» با آن موجه شده بود. به تعبیر مارکس در همان نامه «این نظام اصلاً نه علاجی دارد و نه خلاقیتی بل‌که صرفاً وجود دارد و بهره‌مند می‌شود».(2) چرا؟ به این دلیل که «گویی مشکلات درونی بسی بزرگ‌تر از موانع برونی است، چون هرچند در مسأله‌ی «از کجا؟» شکی وجود ندارد، اما در مسأله‌ی «به کجا؟» آشفته‌گی حاکم است».(3)

خب! بایسته است با عطف توجه به گزاره‌ی یک به بررسیِ «اطلاعیه‌ی کمیته‌ی مرکزی کومه‌له در مورد توطئه‌ی مشترک دولت‌های ترکیه، ایران و عراق بر علیه مردم کردستان»(4) بپردازیم و «نقد بی‌رحمانه از هرچه موجود است» را روی میزِ رفقا بگذاریم. پیش از این اما تأکید بر این مهم از نان شب نیز واجب‌تر است که کومه‌له و به‌طریقِ اولی، حزب بر اثر «آشفته‌گی حاکم» نه تنها در «مسأله‌ی به کجا» بلکه فراتر از آن در «مسأله‌ی از کجا» نیز با بحرانِ عمیقِ هویتی مواجه شده است. 

دو

رقم مغلطه بر دفتر دانش نکشیم

سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم (حافظ)

ملاحظه کنید! پس از تهاجم گسترده‌ی حکومت‌های فاشیستِ ترکیه و ایران به کردستان عراق، کومه‌له (سازمان کردستان حزب کمونیست ایران) با انتشار اطلاعیه‌ای فارغ از محکومیت این حملات به ارائه‌ی تحلیل پرداخت. از این منظر، اطلاعیه‌ی تحلیلِی رفقا در سه سطح قابل ارزیابی است:

  • تحلیل مشخص از شرایط مشخص؛
  • تحلیل نقشِ «حکومت محلی کردستان» در شرایط مشخص؛
  • ارائه‌ی راهکارِ به‌منظور فراروی از وضع موجود.

در این مختصر به اجمال به موارد سه‌گانه‌ی بالا می‌پردازیم و اندکی «دست‌وپا» می‌زنیم تا به‌ دور از طرح مسائلِ درون‌تشکیلاتی، زوایای تاکنون مغفول‌مانده‌ای را روشنایی ببخشیم.

اطلاعیه «رویدادهای دو هفته‌ی اخیر» را «نشان از جان گرفتن دوباره‌ی هم‌کاری و هم‌آهنگیِ دیرین رژیم‌های ایران و ترکیه و عراق بر علیه مردم کردستان» می‌داند و «پیش‌روی ارتش ترکیه در کردستان»، «تمرکز نیرو و توپ‌بارانِ مناطق مرزی به بهانه‌ی وجود نیروهای پیشمرگ توسط جمهوری اسلامی» و «سکوت دولت عراق در مقابل تجاوز ارتش ترکیه و عملیات جمهوری اسلامی» را «برای اجرای این سیاست» هم‌راستا ارزیابی می‌کند. کدام سیاست؟! در این بخش هدف از این «توطئه‌ی مشترک» و سیاستِ پسِ پشت آن مسکوت مانده است. آشفته‌گی در تحلیل از همین‌جا آغاز می‌شود.

سه

اطلاعیه پس از آن‌که جغرافیای تهاجمِ «هواپیماهای ارتش ترکیه» را ترسیم می‌کند، می‌نویسد: «اگرچه هدف اعلام شده‌ی دولت ترکیه پیش‌روی به سوی رشته کوه قندیل، محل استقرار نیروهای پ‌ک‌ک است، اما در واقع با این بهانه اهداف توسعه‌طلبانه‌ی منطقه‌ای فراتری را تعقیب می‌کند. اشغال بخش‌هایی از کردستان سوریه، اعزام نیرو به لیبی و اشغال بخش‌هائی از کردستان عراق، تشنج‌آفرینی و تهدید در قبرس، همگی اجزای سیاست توسعه‌طلبانه واحدی هستند که اردوغان به دنبال اجرای آن است.»

بنابراین طبق نظر رفقای «کمیته‌ی مرکزی کومه‌له»، وقایع اتفاقیه‌ی دو هفته‌ی اخیر حاصلِ بازیِ «سه کشور» در راستایِ «سیاست توسعه‌طلبانه‌ی واحدی هستند که اردوغان به دنبال اجرای آن است». جالب است! در این‌جا نیز اطلاعیه‌ی تحلیلیِ رفقا به خِنِس می‌خورد؛ هدف از این «توطئه‌ی مشترک» و سیاستِ پسِ پشت آن مشخص می‌شود اما این‌که چرا کشورهایی چون ایران، عراق و حتی آمریکا می‌بایست در راستای سیاست توسعه‌طلبانه‌ی اردوغان ایفای نقش کنند، یکی دیگر از مسکوت‌مانده‌های تحلیلیِ رفقا است. آیا باورپذیر است که در عالم سیاست، آن‌هم در قالب یک توطئه‌ی مشترک که «فرامنطقه‌ای» و طبیعتاً استراتژیک است، هم‌کاری و هم‌آهنگیِ دیرینِ چند کشور بر محورِ سیاستِ توسعه‌طلبانه‌ی یکی از آن‌ها جان بگیرد؟! که چه شود؟! «همه با هم» دست در دست یک‌دیگر گذاشته‌اند تا یکی‌شان دکانِ ماست‌بندی بزند و دیگران با کاسه‌ای در دست، ماست‌شان را بخورند و بس؟! آیا در چهارچوب این نظام اندیشه‌گی مابه‌ازای تاریخیِ دیگری را می‌توان یافت؟!

خداوند ما را از عطسه‌ی «بشار اسد» محفوظ بدارد! اگر جز این باشد توطئه‌ی مشترک ضلع دیگری نیز می‌یابد.

چهار

این تحلیل اَبتر اما یک آماج دارد؛ حکومت محلی کردستان باید مصون بماند. «شاه بیتِ» اطلاعیه رفقا را ملاحظه کنید: «در این میان حکومت محلی کردستان با اعلام یک موضع فرمال عملاً در حاشیه این رویدادها قراگرفته است».

گویا رفقا بر این باور هستند که ابر و باد و مَه و خورشید و فلک در کارند تا یک اتفاق را رقم زنند اما این اتفاقِ کذایی نه در بسترِ یک زمینه‌ی عینی بل‌که در آسمان هفتم به وقوع می‌پیوندد!

آیا این آشفته‌گی‌ها «آگاهانه» است؟ نمی‌دانیم. می‌دانیم اما اگر «طاق‌چه‌نشسته‌گان» بر اَرض موعود هبوط کنند، تأکید بر «پاس‌داشتِ دست‌آوردهای اقلیم» در بزن‌گاه‌های تاریخی جزئی از وظایف یک خط سیاسیِ شناسنامه‌دار در کومه‌له است...

پنج

... و ماجرا از همین‌جا آغاز می‌شود. اطلاعیه می‌خواهد دل ببرد. به موجب این نیاز به دل‌بَری است که اطلاعیه از یک سو با برجسته‌سازیِ خط رسانه‌ای پ‌ک‌ک، آماج این تهاجمات را «مردم کردستان» می‌داند و از سوی دیگر به حکومت محلی کردستان، مدالِ «حاشیه‌نشینیِ» این رویدادها را عطاء می‌کند و بدین‌سان به هر دو‌ چشم‌وچراغ می‌زند تا نه سیخ بسوزد و نه کباب!

باری! اطلاعیه یک پاسِ گُل به پ‌ک‌ک و یک پاسِ گُل به حکومت محلی کردستان می‌دهد و بازی را با نتیجه‌ی یک به یک خاتمه می‌دهد و این کار را آن‌قدر گُل‌درشت انجام می‌دهد که هر دو رقیب انگشت به دهان مانده‌اند!

«خط» همان خطِ دیرین است؛ «دیپلماسی» را عشق است! لذا اطلاعیه به خیال خود مابین دو صندلی جا خوش کرده است. به تصریح اما اگر صندلی‌ها از یک‌دیگر فاصله بگیرند و بالطبع «انتخاب» ایجاب شود جای‌گاه اطلاعیه، بی‌تردید اظهر من الشمس است.

شش

اما آیا واقعاً این چنین است که در اطلاعیه آمده است؟! مطلقاً چنین نیست.

به اجمال باب این دفتر را می‌گشاییم تا فرصت مناسب‌تر و بهینه‌؛ پ‌ک‌ک و سازمان‌های اقماری‌اش با تمام کم‌و‌کوری‌های‌شان به‌مثابه‌ی یکی از مراکز ثقل سیاسی در منطقه باید در راستای «طرح خاورمیانه‌ی بزرگ»، «آدم» شوند.

به این اعتبار باید «رام» شوند؛ «متعارف» شوند و لذا «سلاح» را بر زمین بگذارند و نه فقط سلاح را بل‌که اندیشه‌ی محمولِ سلاح را! «توطئه مشترک»ی اگر هست که قطعاً هست معطوف به این مهم است؛ خاموش کردن آخرین بارقه‌ی امیدِ «تغییر از پایین» توسط آخرین بازمانده‌ی جنگ سرد در منطقه‌ی خاورمیانه که از قضا؛ خوش‌بختانه به شدت «زبان نفهم» است.

باری! پ‌ک‌ک باید «تغییر ریل» دهد. هم‌راستاییِ ترکیه و ایران و عراق و سکوت معنادار «شیطان بزرگ» و ایضاً لَب‌ورچیدن‌های سازمانِ کذاییِ ملل به این معناست. همین و بس!

از این منظر ناگفته پیداست که هم‌زمانیِ «اشغال بخش‌هایی از کردستان سوریه، اعزام نیرو به لیبی و اشغال بخش‌هائی از کردستان عراق، تشنج‌آفرینی و تهدید در قبرس» عمق استراتژیک ندارد. چرا که موضوع در این مقطع زمانی عروج منطقه‌ای ترکیه نیست که با صد ملاطِ جسب‌ناک هم به سیاست خارجی و استراتژیِ منطقه‌ای «شاه‌سلطان‌ولایت» و دُم و دُم‌بال‌چه‌های وحشی‌اش در حکومت مرکزی عراق و... نمی‌چسبد. نقش محوریِ (و نه به زعم رفقا حاشیه‌ای) حکومت محلی کردستان در این نقطه‌ی تعیین‌کننده است که نضج می‌یابد. اگر جز این بود سرکوب اعتراضات شهرهای سلیمانیه و شیلادزی و... و ایجاد سپر دفاعی پیرامون پایگاه‌های ارتش ترکیه و...، به‌منظور مصون نگاه داشتن نیروهای اشغال‌گر در برابر خشم بر حقِ گریلاها و «مجازات» آن‌ها را چه‌گونه باید تحلیل کرد؟ مقابله با هرج‌ومرج‌طلبی در راستای «پاس‌داشتِ دست‌آوردهای اقلیم»؟!!!

باری! در بطن این «نقشه‌ی راهِ» امپریالیستی بی‌جهت نیست که صغیر و کبیرِ بورژوازی کرد، «فدرالیسم» را چون تخم چشم‌اش پاس می‌دارد و البته نوعِ ایرانی‌اش در تکاپوی دست‌یابی به این باقلوای تَر و تُرد و تازه آب از دهان‌اش جاری شده است. بگذریم!

هفت

نه! اشتباه نکنید. موضوع در این‌جا هدف نیست که صد البته در جای خود چون‌و‌چرای بسیار دارد بل‌که بسا فراتر از آن «وسیله»؛ طریقه‌ی دست‌یابی به هدف است که قابلیت برهم‌زننده‌گی میزِ بازیِ «از ما بهتران» را دارد؛ سلاحِ آماده‌ی آتش که وقت‌وقت‌اش بی‌شک و شبهه آتش می‌گشاید. مسأله این است و جز این نیست! 

ببینیم «جمیل باییک»(ریاست مشترک کمیته‌ی رهبری کنفدرالیسم جوامع کردستان) در این رابطه و در پاسخِ به پرسشِ «این حملات را چه‌گونه ارزیابی می‌کنید؟» چه می‌گوید: «این حملات جدید نیستند. حملاتی هستند که بر جنبش‌مان و خلق‌مان تحمیل شده‌اند. بر این اساس همواره شاهد حملاتی بر جنبش‌مان و خلق‌مان بوده‌ایم. هدف این این حملات این‌ست که جنبش آزادی را نابود کنند، هدف این‌ست که بتوانند کورد را قتل‌عام نمایند. زیرا تا زمانی‌که حزب کارگران کوردستان را نابود نکنند، نمی‌توانند به تمامی کورد را قتل‌عام نمایند. به همین علت است که نابودی پ‌ک‌ک و قتل‌عام خلق کورد را همزمان با هم به پیش می‌برند. برای این‌که اهداف خود را به‌خوبی تحقق بخشند، می‌خواهند که خلق کورد بدون رهبر، بدون پیش‌آهنگ، بدون سیاست، بدون مبارزه و بدون سازمان‌دهی باقی بماند. به همین دلیل حملات آنان بیش از پیش متوجه رهبر آپو و رهبری جنبش‌مان، کادرهای ما، جنبش سیاسی و سازمان‌های ما شده است. بیشتر بر آنان متمرکز شده‌اند. حملاتی که به مخمور، شنگال و محورهای منطقه‌ی مدیا صورت گرفت، به چنین وضعیتی مرتبط است... لازم است که تلاش‌گران و مبارزان هوشیار باشند که هدف این حملات چیست؟ می‌خواهند اراده‌ی ما را درهم بشکنند، تا بتوانند اهداف خود را تحقق بخشند...»(5)

اگر در پاسخ بالا تبلیغاتِ خاصِ ایدئولوژیکِ پ‌ک‌ک در سنجاق کردن مداوم خود به «خلق کورد» و سرنوشت آن را بزداییم تحلیل مشخص از شرایط مشخص به بار می‌نشیند؛ «حملات آنان بیش از پیش متوجه رهبر آپو و رهبری جنبش‌مان، کادرهای ما، جنبش سیاسی و سازمان‌های ما شده است».

به بیانِ دیگر پ‌ک‌ک باید «تغییر ریل» دهد. مهم‌تر اما این‌ست که رهبران پ‌ک‌ک این مطالبه‌ی متناسب با اجماع منطقه‌ای و چه بسا جهانی را به‌ خوبی می‌دانند و آگاهانه نیز بر آن گردن نمی‌نهند. این‌که موها و دندان‌های اوجلان هم‌رنگ شده‌اند و او هم‌چنان؛ بیش از 20 سال در زندان است، یک دلیل‌اش مقاومت در برابر این تغییر ریل کذایی است وگرنه تا به امروز نه تنها آزاد، چه‌بسا هم‌چون «ابو عمار» دست در دست اردوغانِ فاشیست جایزه‌ی صلح نوبل را نیز ربوده بود!

در خاتمهی این بخش خالی از فایده نیست اگر به یادداشت سیاسیِ «ریوار آبدانان»(عضو شورای ریاست کل ک‌ج‌ک) با عنوانِ «پادویی کردن برای ترکیه‌ی فاشیست افتخار شما نیست، انتحار شماست»(6) نگاهی بیندازیم: «همراهی نمودن سازمان‌هاو احزاب سیاسی کورد با اشغال‌گری‌های ترکیه و حتی سکوت معنادارشان در قبال این تجاوزات، باعث می‌شود کوردها با خطر هولناک «عقب‌گرد به وضعیت فاجعه‌بار صدسال گذشته» روبه‌رو شوند و تمام دست‌آوردهایی که با خود و رنج فراوانی کسب کرده‌اند، زیر چکمه‌ی دشمنان خلق کورد پایمال شوند. در حال حاضر آن‌چه جای‌گاه (استاتوی) سیاسی کوردها در کشور فدرالی عراق نامیده می‌شود، در نتیجه‌ی مداخلات ترکیه عملاً به یک نام فرمالیته و عنوان توخالی تقلیل پیدا کرده است. زیرا جنوب کوردستان به حالت مستعمره‌ی ترکیه درآمده و ارتش متجاوز ترکیه در حال رژه‌رفتن روی رویای دولت کوردی است. ویکرد بزدلانه‌ای که برخی از احزاب حاکم در اقلیم کردستان در قبال تجاوزات رژیم ترکیه در پی گرفته‌اند، گویای آن است که این نیروها در استراتژی خود هیچ جایگاهی برای اتحاد ملی کوردها و مقاومت ملی قائل نیستند.

ناسیونالیسم عقب‌مانده‌ی احزاب کلاسیک و سلطه‌پذیر کوردی (در هر چهار بخش کوردستان) هم از لحاظ ایدئولوژیک و هم از لحاظ سیاسی و عملی، اکنون در یک موقعیت «توسری‌خوردگی و زبونی» به ناسیونالیسم فاشیستی پان‌ترکی الحاق شده و به آن سرویس می‌دهد. این احزاب حرمتی برای «خانه کورد» باقی نگذاشته‌اند؛ یک روز بوسه بر دستان صدام بعثی زدند و او را از روی فرشی که با خون کوردها قرمز شده بود عبور دادند و به اندرونی خانه آوردند تا خانه و اهل‌اش را تصاحب کند و امروز کلید خانه را به دستان آلوده‌ی اردوغان سپرده‌اند. چنین سیاستی نوعی «تن‌دادن خودخواسته به تجاوز» است. احزاب سیاسی کورد باید بدانند که همکاری با رژیم فاشیست ترکیه و پادویی کردن برای اردوغان نه‌تنها افتخار و دست‌آوردی برای آن‌ها به‌همراه نخواهد داشت، بل‌که انتحار آن‌هاست. احزابی که مدعی کوردستانی‌بودن و میهن‌دوستی‌اند باید دست مردم کوردی که به متجاوزان معترض هستند را ببوسند نه این‌که با باتوم و گاز اشک‌آور سرکوب‌شان کنند تا دل اشغال‌گران را شاد نمایند».

باری! ادبیاتِ خاص به‌کار رفته در فقره‌ی بالا که گویا به زعم نویسنده‌ی آن بر خلافِ «ناسیونالیسم عقب‌مانده‌ی احزاب کلاسیک و سلطه‌پذیر کوردی (در هر چهار بخش کوردستان)» بسیار «مدرن» و پیش‌رونده است را رها کنید. این ادبیات خصلت‌نمای پ‌ک‌ک است و در تحلیل ما «زائده»‌ای بیش نیست. آن‌چه در این‌جا مهم است تأکید مضاعف بر نقشِ حکومت محلی کردستان در پروسه‌ تغییر ریلِ پ‌ک‌ک است و بس!

اگر می‌خواهید بیش‌تر و پیش‌تر بر موضوع تمرکز کنید روی دو فاکتورِ «موضع فرمال»(در اطلاعیه) و «نام فرمالیته و عنوان توخالی»(در یادداشت فوق‌الذکر) خم شوید!

هشت

باریک شد این‌جا سخن، دم می نگنجد در دهن

من مغلطه خواهم زدن، این‌جا روا باشد دغا (مولوی)

همه‌ی موارد بالا به جای خود، در ذهن مخاطب آگاه اما یک پرسش شکل می‌بندد؛ چرا نفیِ تحلیل اطلاعیه با داده‌های «پ‌ک‌ک»ای صورت گرفته است؟!

پاسخ به این پرسشِ به‌جا در ارائه‌ی یک راه‌کار مشترک از طرف هر دو است. ملاحظه کنید! راه‌کار اطلاعیه این‌ست: «اما خنثی کردن توطئه‌هائی در چنین ابعادی، تنها در توان توده مردمی است که عزم جزم کرده باشند برای تامین آزادی و بدست آوردن حق تعیین سرنوشت خویش بپا خیزند، دست در دست متحدین واقعی، ستمدیده و استثمارشده‌ی هم‌سرنوشت خویش، در کشورهای ایران و عراق و ترکیه، با انقلاب خود، بنیان رژیم‌های دیکتاتوری فاسد حاکم را از ریشه بر کنند و با دستان خود دنیای انسان‌های آزاد و برابر بنا نهند».

نقطه‌ی عزیمتِ اطلاعیه به‌مثابه‌ی راه‌کار فراروی از وضع موجود همانند پ‌ک‌ک «حق تعیین سرنوشت» است. از آن‌جا که یک برداشت از حق تعیین سرنوشت در کومه‌له وجود دارد - از قضا در مقطع کنونی این برداشت در موقعیت هژمون قرار گرفته- که معتقد است:

اولاً: از آن‌جا که این حق بالذات و «طبیعی» است، بنابراین «مقدس» هم هست؛

ثانیاً: استقرار این حق منوط به برقراری سوسیالیسم نیست و لذا در مناسبات سرمایه‌داری نیز قابلیت تحقق دارد و نمونه‌ی تاریخی‌اش اروپای شرقی پس از فروپاشیِ سوسیالیسم واقعاً موجود است؛

ثالثاً: این حق به‌گونه‌ای انضمامی در قالب مناسبات سرمایه‌داری توانایی پاسخ‌گویی به «مسأله‌ی ملی» را دارد؛

رابعاً: کومه‌له به‌عنوان سازمان کردستان حزب، اولویت‌اش منطقه‌ی جغرافیاییِ برخاسته از آن است و لذا محاق در گفتمانِ «جنبش ملی» است؛

خامساً: بر خلاف برنامه‌ی حزب به‌مثابه‌ی مبنای هویت که می‌گوید: «در ایران سرمایه‌داری تحت حاکمیت جمهوری اسلامی نیز دامنه‌ی شکاف‌های طبقاتی درون جامعه روزبه‌روز عمیق‌تر شده و ثروت هنگفت بر روی فقرِ انبوه مستقر شده است. امنیت و رفاه طبقات دارا به بهای ناامنی و بی‌تأمینی اجتماعی اکثریت جامعه، یعنی کارگران ممکن گردیده است. حال دیگر جامعه به صحنه‌ی رویارویی دو طبقه‌ی اصلی اجتماعی، توده‌ی وسیع کارگران مزدی (شاغل و بی‌کار) و سرمایه‌داران و دولت سرمایه‌دار تبدیل شده است، و این حقیقت از همیشه آشکارتر شده است که طبقه‌ی کارگر نیروی اصلی هر تحول سیاسی آتی در ایران معاصر خواهد بود. حزب کمونیست ایران به‌مثابه‌ی حزبی مارکسیستی، برای پایان دادن به حاکمیت سیاسی و اقتصادی طبقه‌ی سرمایه‌دار، برقراری حکومت کارگری و ایجاد یک جامعه‌ی سوسیالیستی مبارزه می‌کند. جامعه‌ای که پایان بخشیدن به استثمار انسان از انسان، زوال دولت و تمام ارکانِ نگاه‌دارنده‌اش از آن می‌گذرد. هدف غایی ما دست‌یابی به جامعه‌ای است که در آن آزادی و رفاه همه‌گانی جای اسارت و بی‌عدالتی و محرومیت را می‌گیرد و فرصت‌های یک‌سان برای رشد و شکوفاییِ خلاقیت‌ها و تعالی انسان فراهم می‌شود؛ جامعه‌ای که در آن هر کس به اندازه‌ی توانایی‌اش کار می‌کند و به‌اندازه‌ی نیازش از مواهب زنده‌گی برخوردار می‌گردد و در آن دولتی نیست که بر فراز جامعه قرار بگیرد و بند اسارت تک‌تک افراد آن را به گذشته‌های استثمار، ستم، خرافه‌پرستی و جهل گره بزند... در شرایط حاضر این مبارزه از طریق سرنگونی جمهوری اسلامی تداوم می‌یابد و برانداختن این نظام سرکوب و خفقان در ایران هدف بلاواسطه‌ی انقلاب کارگری را تشکیل می‌دهد»؛ در مغایرت با «پایان دادن به ستم ملی و تبعیض بر اساس ملیت» ذیل برنامه‌ی حزب که می‌گوید: «ستم ملی یکی از اشکال تبعیض و بی‌حقوقی حاکم در ایران است که باید قاطعانه به آن پایان داده شود. از این‌رو: ما خواهان برابری حقوق ملت‌ها، ملغی کردن کلیه‌ی تبعیضات قانونی و عملی بر اساس ملیت، پایان دادن به دخالت‌های بوروکراتیک دولت مرکزی در شئون زنده‌گی مردم، فراهم کردن امکان شکل‌گیری ارگان‌های دموکراتیک حاکمیت محلی و لغو زبان رسمی اجباری هستیم و با ایجاد و تحریک کینه و خصومت ملی مبارزه می‌کنیم. ما اعتقاد داریم که مصالح مبارزه پرولتاریا برای نیل به سوسیالیسم، وحدت عمل و یگانه‌گی سیاسی طبقه‌ی کارگر را ایجاب می‌کند، حزب کمونیست ایران در راه تأمین وحدت طبقه‌ی کارگر ایران در همه‌ی عرصه‌های مبارزاتی می‌کوشد. از این‌رو است که ما حق کلیه‌ی ملل ساکن ایران را در تعیین سرنوشت خویش، یعنی آزادی آن‌ها تا حد جدایی کامل به رسمیت می‌شناسیم. در عین حال خواهان اتحاد آزادانه و داوطلبانه‌ی کلیه‌ی ملل بوده و معتقدیم که چنین اتحادی به سود توده‌های زحمت‌کش است»؛ در تضاد با «استراتژی ما در جنبش کردستان» ذیلِ استراتژی حزب که می‌گوید: «استراتژی ما در جنبش کردستان برپاییِ انقلاب است که نیروی محرکه‌ی آن را مردم کارگر و زحمت‌کش تشکیل می‌دهند. از نظر ما شرایط عینی جامعه کردستان نابرابری‌ها و تضادهای حاد طبقات، ستم و سرکوب دولت مرکزی و سلب ابتدایی‌ترین آزادی‌ها و حقوق مردم، سنت‌های چند دهه مقاومت و مبارزه، نفوذ جریان رادیکال و چپ در این جامعه، همه‌ی این‌ها زمینه‌های وقوع یکی برآمد انقلابی را در کردستان فراهم کرده‌اند. حزب کمونیست از طریق سازمان کردستان خود (کومه‌له) با شرکت در تمامی لحظات این مبارزه تلاش می‌کند که رهبری رادیکال و سوسیالیستی این جنبش را تأمین و آن را به سمت پیروزی نهایی هدایت کند. سازمان‌دهی حرکت‌های اعتراضی، ایجاد تشکل‌های توده‌ای و در رأس آن‌ها تشکل‌های کارگری، گسترش عرصه‌های کار علنی و قانونی، حفظ ظرفیت نیروی مسلح، منزوی کردن سیاست‌ها و روش‌های لیبرالی و ناسیونالیستی، تحکیم موقعیت کومه‌له در مبارزه برای رفع ستم ملی از جمله وظایفی هستند که در دوره‌ی کنونی خطوط اصلی استراتژی ما را تشکیل می‌دهند. با درهم شکستن نیروهیا دولت مرکزی، امکان سازمان‌یابی یک حاکمیت شورایی در کردستان فراهم می‌شود. در این میان کومه‌له می‌کوشد برنامه سیاسی خود برای حاکمیت مردم در کردستان را به تأیید شورای نماینده‌گان سراسری مردم کردستان برساند و بلافاصله آن را به مورد اجرا بگذارد. این برنامه از همین امروز مبنای فعالیت عملی ما در کردستان خواهد بود»؛ ‌در ضدیت با نص صریح ماده‌ی دهم اساس‌نامه‌ی حزب که رفع ستم ملی را در راستای «وحدت طبقاتی پرولتاریای کرد و غیرکرد... با هدف تحکیم رهبری پرولتری در جنبش انقلابی خلق کرد و تسهیل امر پیوستن توده‌های هرچه وسیع‌تر از کارگران و زحمت‌کشان کردستان به صفوف حزب کمونیست» می‌داند و لذا ذیلِ ماده‌ی یک اساس‌نامه قرار می‌گیرد؛ این ستم، مسأله‌ی بالطبع آن و... را «آماجِ» منفک و مجزا از تضاد طبقاتی به‌مثابه‌ی یک حُکم (آیه‌ی آسمانی) دانسته‌اند و «انحلال‌طلبی» را به هزار ناز و کرشمه فریاد می‌کنند.

ملاحظه کنید! یک روز تشکیل «جبهه متحد کردستانی» مبنای هویتیِ یک گرایش سیاسیِ مشخص در تشکیلات بوده است و...، روز بعد پیشنهاد تلویحیِ انحلال حزب در پس پرسشِ به‌حقِ «چرا حزب کمونیست، کارگری نشد؟» به منطقه‌گرایی روی می‌آورد و هم‌چنان با قوّت بر طاقچه حی و حاضر مانده است، روزی دیگر از زبان یکی از برجسته‌ترین کادرها می‌شنویم: «اولویتِ کومه‌له کردستان است. کومه‌له نیز مُحاق در جنبش ملی است. ای‌کاش ما در مناطق دیگر چون آذربایجان و خوزستان و بلوچستان و... هم یک سازمان یا کمیته همانند کومه‌له می‌داشتیم» و بدین‌سان در خوش‌بینانه‌ترین حالت ساختار مطلوب ذهنی‌اش را از حزب کمونیست ایران به‌مثابه‌ی مجمع‌الجزایر سازمان‌های محلیِ خودگردان که طبیعتاً آماج مبارزه‌شان «ملی» خواهد بود، فرموله می‌کند و روزی دیگرتر توسط یکی از کادرهای استخوان‌دار از واژه‌‌ی «روژهلات» برای نامیدنِ کردستان ایران در برنامه‌ی تله‌ویزیونیِ بزرگ‌داشتِ روز پیشمرگ استفاده می‌شود. و امروز در بدنه‌ی تشکیلات زمزمه‌هایی می‌شنویم به شرحِ «کردستان 50 میلیونی»(!) یا تقدم مسأله‌ی ملی بر تضاد طبقاتی با این ادعای کودکانه که «در هفت‌تپه موضوع فقط کارگری‌ست، نه مسأله‌ی ملی‌ست و نه چیز دیگری»(!) یا پیش‌کش یک ظلم به ظلم دیگر؛ چشم‌پوشی از یک ظلم در مقابل یک ظلم دیگر با این استدلال‌ِ ناصواب که «تمام تپه‌ها و کوه‌های‌مان زیر آتش خمپاره و توپ و موشک ارتش فاشیست ایران و ترکیه سوخت. یکی صدایش در نیامد. بهار خودتان در آتش سوخت، کوردستان را دریاب؛ هفت‌تپه پیش‌کش» یا منطق مضحکِ اول کردستان؛ بعداً ایران یا...

باری! آیا متناسب با آن‌چه در بالا آمد و هم‌چنین آن‌چه به تجربه دریافته‌ایم، «انقلابِ» بی‌نام‌ونشانِ اطلاعیه اسم رمزِ «براندازیِ» غیرطبقاتی نیست؟! و مهم‌تر آن‌که آیا کومه‌له با سوسیالیسمِ رقیق‌شده‌اش در گردابِ مسأله‌ی ملی زمین‌گیر شده است؟! بگذریم!

نُه

این همه اما تحلیل است و بس! می‌تواند درست یا نادرست باشد، عذاب‌‌آور اما دمیدن در شیپور کردایه‌تی با دَم مسیحایی مصلحت‌گرایی‌ست!

می‌گوییم: «چرا در اطلاعیه از محکومیتِ جنایت پرهیز کرده‌اید»؟

می‌گویند: «هست اما به ایهام و اشاره»!

می‌گوییم: «از مرکز همکاری احزاب کردستان تا سپاه ملی کردستان(!) همه با هم محکوم کرده‌اند».

می‌گویند: «ما اطلاعیه‌ی تحلیلی داده‌ایم و نه اطلاعیه‌ی محکومیت»!

می‌گوییم: «چرا در تحلیل‌تان نقش حکومت محلی کردستان را به اندازه‌ی «موضع فرمال» و «در حاشیه» تقلیل داده‌اید»؟

می‌گویند: «ما در اقلیم هستیم. نمی‌فهمید؟! پس...»(پس از این «پس» است که خواب در چَشم تَر هر ‌آن‌کس که در برگ‌‌ریزانِ آرمان‌باخته‌گی هم‌چنان معتقد به این‌ست که سیاست نام دیگرِ «آرمان» است، می‌شکند و وای اگر بگوییم که این اطلاعیه شرم‌آور است، چه‌ها که بر گرده‌مان بار و هموار نمی‌شود!)

پاسخ ما اما به همان اندازه که «آرمانی‌»ست، سیاسی نیز هست. سلاحِ بر دوش و مصلحتِ آویزان از قلم هر چه هست، باشد؛ انقلابی اما نیست!

به این اعتبار اگر زیر سلطه و سیطره‌ی حکومت محلی کردستان برای طرح یک تحلیل ساده و بیان محکومیتِ هم‌دستیِ آشکار در آفرینشِ یک توطئه‌ی مشترک قرار است «شمع‌آجین» شویم؛ چه باک! بیایید بزنیم به کوه؛ بازگردیم به «بوته»، «ماوُت»، «معلومه» و... برویم به «قندیل» و...

یادِ آن روزگاران فُزون باد؛ آن‌هنگام که کوه به‌ترین دوست ما بود.

دَه

مارکس جوان پیش از آن‌که بند ناف‌اش را از هگلی‌های جوان بگُسلد و به معنای دقیقِ کلمه «کمونیست» شود، نوشته بود: «... من در صدد برافراشتنِ بیرقِ جزم‌اندیشیِ دیگری نیستم؛ درست برعکس، باید بکوشیم کمکی به جزمی‌اندیشان بکنیم تا اصول اعتقادی خود را برای خود روشن کنند».(7)

باری! این یادداشت را می‌بایست در چهارچوب «کمکی به جزمی‌اندیشان» دانست و بس! چرا که به تعبیر مارکس در همان نامه‌‌ی اول در سال‌نامه‌ی آلمانی- فرانسوی؛ «ما به‌این طریق به شیوه‌ای آئینی و با اصول نوینی در دست خود با دنیا روبه‌رو نمی‌شویم: «حقیقت همین است، همین‌جا زانو بزن!» ما اصول نو‌آئین جهان را از درون اصول خود جهان پدید می‌آوریم. ما به جهان نمی‌گوییم: «از مبارزات خود دست بردار، که کار ابلهانه‌ای‌ست؛ می‌خواهیم شعار راستین مبارزه را به شما ندا دهیم.» ما صرفاً به جهانیان نشان می‌دهیم که چرا در عمل مبارزه می‌کنند؛ و آگاهی چیزی است که حتی اگر نخواهد، باید آن را به دست آورد. اصلاح آگاهی فقط در این نهفته است که کسی که جهان را می‌سازد از آگاهیِ آن آگاه می‌گردد، آن را از خواب درباره‌ی خودش بیدار می‌کند، اعمال‌اش را به او توضیح می‌دهد.

پس شعار ما این است: اصلاح آگاهی نه با جزم‌ها بل‌که با تحلیل آگاهیِ رمزآلودی که برایش گنگ است، چه در پوشش مذهبی و چه در پوشش سیاسی. فقط در آن صورت ثابت خواهد شد جهان از قدیم در رؤیایِ خود چیزی داشته که تنها راه داشتن آن در واقعیت، کسب آگاهی است. ثابت خواهد شد که مسأله بر سر شکافی بزرگ در اندیشه میان گذشته و آینده نیست بل‌که بر سر به‌انجام‌رساندن اندیشه‌ی گذشته است. و سرانجام ثابت خواهد شد بشریت کار جدیدی آغاز نمی‌کند بل‌که کار قدیمی‌اش را آگاهانه انجام می‌دهد. بنابراین می‌توانیم گرایش نشریه‌ی خود را با یک عبارت بیان کنیم: خودآگاهیِ دوران (فلسفه‌ی انتقادی) از مبارزات و آرزوهای خود. این وظیفه‌ی جهان و ماست».(8)

«هال دریپِر»؛ نظریه‌پرداز و فعال سخت‌کوش جنبش کارگری آمریکا از آن‌چه در بالا آمد تحلیلِ مختصر و پُرمایه‌ای داده است؛ «اعتراض به اصول آیینی و جزمی مستقیماً شامل برنامه‌های کار جامعه‌ی جدید می‌شود مه اصول سیاسی به‌طور کلی؛ اما حتی همین شق اخیر نیز تابع روش عمومی است. همه‌ی اندیشه‌های سوسیالیستی را باید با بررسی انتقادی مبارزات واقعی موجود جست‌وجو کرد تا بتوان معنایی را که می‌کوشد در آگاهی پدیدار شود، از درون‌اش بیرون کشید. این به معنی ممنوعیت اتخاذ اصول نیست بل‌که استراتژی چگونه‌گی طرح آن‌هاست».(9)

بحث همین است و جز این نیست!

دَه تیرماهِ 1399

Amir.khs@gmail.com

پی‌نوشت

 

 

July 01, 2020

در حاشیه آتش سوزی جنگلها و جانباختن سه فعال زیست محیطی در پاوه!

در حاشیه آتش سوزی جنگلها و جانباختن سه فعال زیست محیطی در پاوه!

مردم میگویند؛ مگر می‌شود بلوط را با دست خاموش کنیم؟

 

بیش از دو هفته است در مناطق مختلف در ایران جنگلها دست خوش حریق های هولناکی شده اند. جنگلهای زاگرس در معرض بیشترین و گسترده ترین آتش سوزیها هستند.  جنگل‌های زاگرس با گستردگی در ۱۱ استان  با شش میلیون هکتار مساحت، ۴۰ درصد جنگل‌های ایران را تشکیل می‌دهند که حدود ۷۰ درصد تیپ گونه‌های جنگلی زاگرس را بلوط‌ها شامل می‌شوند و سایر گونه‌های درختی این جنگل‌ها افرا، کیکم، بنه، زبان گنجشک، گلابی وحشی، ولیک، ارغوان، انواع بادام و دیگر درختان است. جنگل‌های بلوط منطقه زاگرس از شمال غربی ایران آغاز و به جنوب غرب ایران می‌رسد. 

در استان خوزستان به مدت چند روز شعله‌های آتش در جنگل‌ها و مراتع منطقه بابا احمد اندیکا زبانه کشید که با خود سازماندهی توده های مردم مهار شد. 

صدای اعتراض مردم در باره بی مسئولیتی و اقدام نکردن حکومت اسلامی برای مهار سریع آتش سوزی های جنگلهای زاگرس، همه جا شنیده میشود. مردم میگویند؛ هیچ نداشتیم «وحشتناک است، وحشتناک است.» هدایت‌الله دیده‌بان، مدیر منطقه حفاظت‌شده خاییز افسوس می‌خورد و آه می‌کشد. صبح جمعه گفته بودند که قرار است بالگردی برای خاموش‌کردن آتش بیاید. ساعت چهار عصر است و هنوز نیامده. «ناراحت این هستم که هیچ ابزاری نداریم که آتش را خاموش کنیم. مگر می‌شود بلوط را با دست خاموش کنیم؟». ...  «نتوانستیم همان وقت خاموشش کنیم چون هیچ نداشتیم، حتی یک دمنده. راه هم صعب‌العبور است. نیرو جمع کرده‌ایم که بفرستیم به ارتفاعات و بتوانیم آتش را به روش سنتی خاموشش کنیم، مثل مردمان نخستین، با شاخ و برگ.» 

در مناطق پاوه آتش سوزی جنگلهای منطقه بوزین و مرخیل که از بامداد پنجشنبه (۵ تیر ماه) اتفاق افتاد پس از چندین بار اطفاء، بامداد (یکشنبه ۸ تیر)  شعله ور میشود برای مهار آتش جنگلها نیروهای زیست محیطی  تلاش میکنند که آتش را خاموش کنند. بر اثر شدت آتش سوزی سه فعال زیست محیطی مختار خندانی اهل نوسود، بلال امینی اهل روستای سریاس بخش باینگان و یاسین کریمی در آتش سوزی منطقه «بوزین و مرخیل» جان خود را از دست دادند. مختار خندانی  اهل نوسود، از اعضای هیات موسس و سخنگوی انجمن محیط زیستی ژیوای بود. 

 

متاسفانه جانباختن فعالان زیست محیطی اولین بار نیست اتفاق می افتد. سوم شهریور ۱۳۹۷ چهار نفر از  فعالان محیط زیست مریوان به نام‌های شریف باجور، امید کهنەپوشی، رحمت حکیمی‌نیا و محمد پژوهی جانباختند. 

 

فعالان زیست محیطی شایسته بیشترین حمایت از جانب مردم هستند

نهادهای مدنی زیست محیطی پدیده ای نوین در ایران هستند. این نهادها به ابتکار فعالین طرفدار محیط زیست  تشکیل میشوند و در همه جا مورد حمایتهای وسیع انسانی قرار میگیرند. 

گرامیداشت یاد عزیز فعالان زیست محیطی در پاوه با حضور وسیع مردم برگزار شد. در پاوه  مردم  در حالی که تصاویر سه تن از فعالین زیست محیطی  را در دست گرفته بودند  آمبولانس های حامل  پیکر آنان را  بدرقه کردند. 

مردم مریوان در ٤ شهریور ٩٧ در گرامیداشت یاد عزیز فعالین محیط زیست بویژه شریف باجور تظاهرات بزرگ و پُرشوری را با شرکت چند هزار نفر برگزار کردند. فعالین زیست محیطی شهرها در سطح سراسری و در کردستان با بکارگیری میدیای احتماعی بویژه تلگرام برای بسیج مردم و حضور فعال آنها سازماندهی درستی را تجربه کردند. چند هزار نفر در مراسم گرامیداشت شریف باجور شرکت کردند. شهر مریوان یک روز مبارزاتی و انقلابی را تجربه کرد. حضور وسیع و چند هزار نفری مردم و شعارهای آنها در حمایت از فعالین محیط زیست و در محکومیت بی مسئولیتی جمهوری اسلامی و در دسترس قرار ندادن امکانات مهار کردن حریق و آتش سوزی با پوشش موثری از کانالهای میدیای اجتماعی و رسانه ها مواجه شد. 

مردم شهر پاوه و فعالین زیست محیطی در سطح سراسری و کردستان را فرامیخوانیم برای گرامیداشت یاد عزیز جانباختگان  آتش سوزی (۵ تیر ماه) مراسهای گرامیداشت را تدارک ببینند. 

١٠تیر ١٣٩٩

٣٠ ژوئن ٢٠٢٠

 

ایسکرا  ۱۰۴٧

 

حکومت اسلامی عامل اصلی همه فلاکت‌های جامعه ایران و نابودی محیط زیست است!

bahram.rehmani@gmail.com 

 

روزهایی که رقص باد و آتش زاگرس را بی‌رحمانه می‌سوزاند و در این میان به تر و خشک و حیوانات زبان‌بسته و حتی انسان‌ها هم رحم نمی‌کند، حکومت و نهادهای حکومتی و خیل آخوند و طلبه کجا هستند؟

مگر نه این‌که طبیعت و منابع طبیعی حق همگانی است پس چگونه می‌شود که حکومت برای معترضین به گران‌شدن بنزین حکم اعدام صادر ‌می‌کند و آن‌ها را در خیابان‌ها به گلوله می‌بندد، اما برای از بین بردن هزاران هکتار از جنگل‌ها و مراتع در کهگیلویه و بویراحمد، کردستان، لرستان، بوشهر، یزد، کرمانشاه، خوزستان، مازندران، آذربایجان شرقی و غربی و... پاسخ‌گو نیست.

روز ۱۱ خرداد ۹۹ که اوج آتش‌سوزی‌ها بود در صفحه نخست روزنامه‌های ایران تنها تیتر یک و یا عکس فقط چند روزنامه محدود به این آتش‌سوزی گسترده اختصاص یافت.

بی‌شک وقوع این آتش‌سوزی‌ها فقط به‌دلایل «خطای سهوی انسانی» نیست؛ قاچاق چوب و ذغال، ساختمان‌سازی و ویلاسازی، جاده‌سازی، زمین‌خواری، مناطق نظامی و مانورهای نظامی پرهزینه که عمدتا مربوط به حکومت و باندهای حکومتی است.

 

سازمان جنگل‌داری در ایران هشتم تیر‌ماه ۱۳۹۹، علت ۱۱۰۰ مورد آتش‌سوزی در یک ماه اخیر را «سیاسی» اعلام کرد

به‌گزارش ایسنا، فرمانده یگان حفاظت سازمان جنگل‌ها، علت وقوع ۱۱۰۰ مورد آتش‌سوزی در جنگل‌ها و مراتع کشور طی یک ماه اخیر را توطئه سیاسی دانست و گفت: «از نظر ما درصدی از این آتش‌سوزی‌ها عمدی و دستی در کار است که ناکارآمدی سازمان‌های ذی‌ربط را نشان دهد و حتی ممکن است بهره‌برداری‌های سیاسی هم پشت این موضوع باشد.»

 

 

سازمان ملل قيمت يک د‌رخت ۴۰ ساله را ۱۰ هزار د‌لار اعلام کرد‌ه است و اين ارزش‌گذاری به‌د‌ليل ميزان اکسيژن، ارزش چوب، ميوه، حفظ خاک و آبی است که آن د‌رخت از آسمان جذب و به سفره‌های آب زيرزمينی می‌رساند‌، و توسط متخصصين صورت گرفته است. با توجه به چنين موضوعاتی است که می‌بينيم هيچ‌وقت نمی‌توان به عمق چنين فاجعه‌های آتش‌سوزی پی ‌برد‌.

محمد داس‌مه، دبیر کمیته حقوقی انجمن دوستداران طبیعت و محیط ‌زیست استان خوزستان و از وکلای محیط ‌زیستی استان درباره آتش افتاده به جان مناطق حفاظت‌شده خائیز می‌گوید: «آتش از ساعت ۳ بعدازظهر در منطقه آزاد آغاز شده و روی سطح زمین بوده و به منطقه حفاظت‌شده خائیز در حوزه شهرستان بهبهان می‌رسد و آتش از تنگه شیخ و چمران به سمت چاه ریگک و از ارتفاعات به سمت شهرستان دهدشت و روستای آب‌کاسه و از طرف دیگر به سمت پادوک‌(حدفاصل گچساران و دهدشت) گسترده شده است. چندین هزار هکتار در بهبهان و چندین هزار هکتار در دهدشت در سایه بی‌کفایتی مسئولان سوخته و تا این لحظه که با شما صحبت می‌کنم خبری از بالگرد آبپاش نیست. حتی یک دمنده و آتش‌کوبی نداریم.»

وی ادامه می‌دهد: «اگر دمنده و آتش‌کوب داشتیم، آتش که در پایین دست و روی سطح زمین بود می‌توانستیم آن را مهار کنیم ولی متاسفانه اهمال‌کاری مسئولان سبب شد که آتش وسعت گیرد و به منطقه حفاظت‌شده خائیز برسد.»

وی می‌گوید: «در حالی که آتش با سرعت منطقه حفاظت‌شده خائیز را از بهبهان تا دهدشت درمی‌نوردد، فرماندار وعده داده صبح بالگرد می‌آید. همه نظاره‌گر هستند. فارغ از حتی یک آتش‌کوب یا دمنده. آتش برای یک لحظه خاموش نشده است.»

داس‌مه از جمله کسانی است که با انتشار تصاویری از یک محیط‌بان، از خطراتی که جان محیط‌بانان مناطق درگیر با آتش را تهدید می‌کند خبر می‌دهد. وی در توئیتی نوشته است:‌ «علی آتش‌دان محیط‌‌بان منطقه حفاظت‌شده خائیز که از ارتفاع در موقع اطفای حریق پرت شده و به طرز معجزه‌آسایی زنده مانده است.»

 

آتش‌سوزی‌های بسیاری طی سال‌های اخیر به جان جنگل‌ها و به‌طور کلی طبیعت ایران افتاده است اما چه کسی مقصر این وقایع زیست محیطی است؟

روشن است که با وقوع آتش‌سوزی و بسیج به‌موقع همه امکانات، این حادثه قابل کنترل و مهار است. مقوله‌ای که بارها در سال‌های اخیر تکرار و عمدتا نیز خطای انسانی، دلیل غالب این رویدادها اعلام شده است. همان‌طور که در سرنگونی هواپیمای اوکراینی بر فراز تهران خطای انسانی نامیده می‌شود.

اما آن‌چه که امروز بیش‌تر اهمیت آن ثابت شده است مقوله پیش‌گیری از این اتفاقی است که هر بار هزاران هکتار از طلای سبز کشور را به کام نابودی می‌کشاند.

بخش از این آتش‌سوزی‌ها‌مبتوند خطا و یا عامل انسانی داشته باشد که بخش عمده آن‌ها نیز به‌علت رقابت میان افراد محلی نزدیک به حاکمیت و برخی دستگاه‌های دولتی به وقوع می‌پیوندد.

تجربه ۱۰ سال اخیر به‌خوبی نشان داده که گروه‌های داوطلب و مردم محلی در اطفای حریق جنگل‌ها فعال‌تر شرکت کرده‌اند. این امر به آن علت است که با بی‌تفاوتی دستگاه‌های دولتی در راستای هماهنگی و یا انجام سیر اداری زمان زیادی را هدر می‌دهند و با محدودیت نیروی انسانی و تکنیکی مواجه هستند.

زمانی که ادعا می‌شود غالب آتش‌سوزی‌ها در جنگل‌ها منشا انسانی دارد قطعا با آگاه کردن مردم می‌توان مانع بروز ۹۰ درصد این حوادث شد. اما چنین امری واقعیت ندارد.

منافع حاکمیت و بی‌اعتمادی مردم به نهادهای محافظ منابع طبیعی وابسته به دولت ریشه‌دار و قدیمی است. به‌نظر می‌رسد این امر نه تنها قابل حل نیست، بلکه روز‌به‌روز شکاف بین مردم و حاکمیت عمیق‌تر می‌گردد.

در چنین شرایطی، عمدی یا غیرعمدی بودن آتش‌سوزی‌ها یک مسئله‌ است و وظایف حاکمیت در قبال محیط زیست مسئله دیگر. اکنون جامعه ما در شرایطی قرار داریم که حکومت اسلامی را یک حکومت جانی و مافیایی، تروریست و آدم‌کش، دزد و گردنه‌گیر، ستم‌گر و استثمارگر می‌دانند و به‌همین دلایل، اکثریت شهروندان جامعه ما، این حکومت را نمی‌خواهند.

آتش‌سوزی هر علتی که داشته باشد باید خاموش شود. برای خاموش شدن امکانات و اعتبارات کم است.

برای اطفای حریق باید کفش و لباس مخصوص داشت. باید مجهز به آتش‌کوب و دمنده بود و بدون تجهیزات به مناطق دچار حریق وارد شدن خطر جانی دارد.

 

 

جدا از این که مقامات و مسئولین حکومت اسلامی ایران درباره تخریب محیط زیست و آتش‌سوزی اخیر جنگل‌ها چه ادعایی دارند اما در همه این فجایع یک مسئله روشن و به هیچ‌وجه قابل پرده‌پوشی نیست، آن هم نقش حکومت در زمان بروز این نوع فجایع است. همه شواهد نشان می‌دهند که حکومت به وظایف خود در این عرصه نیز همانند عرصه‌های دیگر جامعه عمل نمی‌کند. در حالی که هر شهروندی خانه‌اش دچار حریق شود بلافاصله آتش‌نشانی خبر می‌کند تا سریع بیاند و آن را خاموش کنند. طبیعتا در آتش‌سوزی جنگل‌ها که بسیار فاجعه‌بار است بلافاصله وقوع آتش‌سوزی به نهادها و مقامات مسئول دولتی اطلاع داده می‌شود تا سریعا درباره خاموش کردن آن اقدام کنند در حالی که بسیاری از اخبار و شواهد و حتی اقرا برخی نمایندگان مجلس شورای اسلامی نیز حاکی از آن است که یا دولت اقدامی نمی‌کند و یا اگر هم اقدامی انجام دهد بسیار دیر صورت می‌گیرد که دیگر کار از کار گذشته است.

برای مثال، ۳۰ ژوئن فریدون یاوری مدیرکل حفاظت محیط زیست استان کرمانشاه خبر داد که جنگل‌های پاوه برای ششمین روز متوالی در آتش می‌سوزند. این آتش‌سوزی در مناطق بوزین و مرخیل ادامه دارد و تا کنون ۱۴۰۰ هکتار از زمین‌های این مناطق در آتش سوخته است. هم‌چون بیش‌تر موارد آتش‌سوزی جنگل‌ها در ایران، اهالی بومی و نیروهای امدادی با امکانات محدود و با دست خالی در حال تلاش برای مهار آتش هستند. به‌گفته یاوری به دلیل سخت‌گذر بودن منطقه برای اعزام بالگرد به سازمان محیط زیست درخواست داده‌ شده اما با تصمیم ستاد بحران اعزام بالگرد به منطقه تقریبا غیرممکن اعلام شده است زیرا به‌دلیل وزش باد ممکن است خود بالگرد باعث تشدید آتش‌سوزی و انتقال آن به دیگر مناطق جنگلی شود. فریدون یاوری اظهار امیدواری کرد که تا عصر سه‌شنبه آتش‌سوزی مهار شود. آتش‌سوزی جنگل‌های پاوه از پنج‌شنبه ۵ تیر آغاز شد. در این مدت، سه نفر از فعالان محیط زیست منطقه به نام‌های مختار خندانی، بلال امینی و یاسین کریمی، هنگام اطفاء حریق در محاصره آتش گرفتار شدند و جان خود را از دست دادند. شامگاه یک‌شنبه ۸ تیر شمار زیادی از جوانان و ساکنان پاوه در بلوار ورودی این شهر به انتظار ایستادند تا پیکر بی‌جان سه فعال محیط زیست به شهرشان برسد.

 

به این ترتیب حکومت اسلامی ایران با همه نهادهای سیاسی‌، ‌نظامی، قانون‌گذاری و دیپلماتیک آن و همه مقاماتش مسبب نابودی طبیعت ایران و جان‌باختن فعالان محیط زیست است.

طی دو هفته گذشته ، در جریان تلاش برای مهار شعله‌های آتش ویران‌گری که در غرب ایران به جان جنگل‌های این منطقه افتاده است، چهار جوان داوطلب طی دو رویداد جداگانه جان‌باختند.

البرز زارعی کوهنورد داوطلبی که در جریان مهار آتش‌سوزی جنگل‌های اطراف گچساران، به‌شدت دچار سوختگی شده بود، روز جمعه ۳۰ خرداد ماه جان سپرد.

دومین نمونه، فاحعه دو سال پیش جان‌باختن شریف باجور، امید کهنه‌پوشی، رحمت حکیمی‌نیا و محمد پژوهی در مریوان.

رویدا سوم در ارتفاعات شهرستان پاوه در استان کرمانشاه تکرار شده است. روز یک‌شنبه ۸ تیرماه، مختار خندانی، بلال امینی و یاسین کریمی سه جوان فداکار فعال محیط زیست، در جریان تلاش برای خاموش کردن آتش در منطقه حفاظت شده «بوزین» و «مرخیل»، که از روز پنج‌شنبه ۵ تیرماه آغاز شده بود جان‌باختند. در مورد چگونگی جان‌باختن این سه فعال محیط زیست، گزارش‌های اولیه حاکی است که دلیل مرگ آن‌ها نه آتش‌سوزی، بلکه ناشی از انفجار مین‌های جدیدی است که سپاه پاسداران برای کنترل مرزها در این منطقه کاشته است. مردمی که در محل بودند، صدای انفجار مین ها را شنیده اند.با توجه به اینکه منطقه حفاظت‌شده «بوزین و مرخیل» در منطقه صفر مرزی در بخش باینگان واقع شده است، این احتمال قریب به یقین است. سپاه پاسداران که خروش خشم مردم را در مراسم خاک‌سپاری جان‌باختگان پیش‌بینی می‌کرد، خانواده‌های آن‌ها را تحت فشار گذاشته بود که مراسم خاک‌سپاری را شبانه انجام دهند. با مانع‌تراشی کاری کردند که جنازه‌ها شبانه به داخل شهر پاوه برسند. با وجود این در فاصله کوتاهی هزاران نفر با خواندن سرود و سردادن شعارهای انقلابی به استقبال جنازه جان‌باختگان شتافتند. پیکرها با مشایعت مردم پاوه برای خاک‌سپاری به زادگاه آن‌ها در نوسود، شمشیر و سریاس منتقل شدند.

شماری از جوانان پاوه شامگاه یک‌شنبه هشتم تیر‌-‌۲۸ ژوئن، با حمل پلاکاردهایی به پیکر سه نفر از کنشگران محیط زیست که جان خود را در مناطق حفاظت‌شده بوزین و مره‌خیل از دست داده‌اند، ادای احترام کردند.

در ارتباط با علت جان‌باختن این سه نفر، اخبار ضد و نقیضی منتشر شده است. در حالی که برخی از رسانه‌های ایران، انفجار مین را علت مرگ این سه نفر اعلام کرده‌اند، مسئولان گفته‌اند که آنان به هنگام تلاش برای خاموش کردن آتش در مناطق یاد شده، در محاصره آتش قرار گرفته و جان باخته‌اند.

مختار خندانی، بلال امینی و یاسین کریمی دیروز در جریان مهار آتش‌سوزی یک منطقه حفاظت‌شده در پاوه جان باختند. قاتل آن‌ها، حکومت اسلامی آدم‌کش، طبیعت‌ستیز و مافیایی ایران است.

 

 

جمشید محبت‌خانی، فرمانده یگان محیط زیست ایران، در گفت‌وگو با خبرگزاری مهر اعلام کرده است که علت اصلی مرگ این سه نفر هنوز از سوی مقامات محلی تایید نشده است.

پس از ورود آمبولانس‌های حامل پیکر این سه نفر به شهر پاوه، از سوی گروهی از جوانان این شهر تجمعی با هدف ادای احترام نسبت به قربانیان این حادثه شکل گرفت.

ویدیوها و تصویرهایی از تجمع مردم در پاوه نیز در شبکه‌های اجتماعی منتشر شده است. جوانان با در دست داشتن پلاکاردهایی،  ادای احترام به پیکر این قربانیان، کرده‌اند.

حکومت اسلامی مدعی است که بخشی از مین‌های ایام جنگ ایران و عراق در منطقه به علت «صعب‌العبور» بودن هنوز پاک‌سازی نشده‌اند. اما احزاب کرد اما علت عدم جمع‌آوری این مین‌ها را در ارتباط با سیاست حکومت در مقابله با کردها می‌دانند.

چنان‌چه علت مرگ این سه کنشگر محیط زیست گرفتار شدن آنان در محاصره آتش به هنگام تلاش برای خاموش کردن آن بوده باشد، این پرسش مطرح می‌شود که وظیفه اطفاء حریق چرا باید برعهده مردم و سازمان‌های مردم‌نهاد باشد و نقش و وظیفه مسئولان در این رابطه چیست.

طبق آمار رسمی، حدود ۳۰۰ مورد آتش‌سوزی جنگلی تنها ظرف ده روز گذشته روی داده است. سه کنشگر محیط زیست نام‌برده نیز برای خاموش کردن حریق به بوزین و مره‌خیل کرمانشاه رفته بودند.

شاهدان عینی می‌گویند در حالی‌که در طول روزهای گذشته هم‌زمان با استقرار نیروهای زمینی سپاه پاسداران در مرزها، بهپاد‌ها نیز مدام بر فراز منطقه در پرواز بوده‌اند و از وقوع و دامنه آتش اطلاع داشته‌اند. با وجود این هیچ اقدامی از جانب حکومت در حد استفاده از هلیکوپترهای آتش‌نشان که سپاه در همین استان تعداد زیادی از آن‌ها را در اختیار دارد، صورت نگرفت. آن‌ها هم‌چنین وقوع آتش‌سوزی را به نیروهای سپاه پاسداران مستقر در این منطقه حفاظت شده نسبت می‌دهند.

یک شاهد عینی گفته است: «تردد به این مناطق حفاظت شده باید با اجازه سپاه پاسداران باشد و غیر از نیروهای سپاه و هنگ مرزی هیچ کسی اجازه تردد به این منطقه را ندارد.» داوطلبان فداکار در واقع با دستان خالی به جنگ شعله‌های آتش در ابعاد وسیع و در چنین منطقه پر خطری رفته بودند.

طی یک‌ماه گذشته ده‌ها مورد آتش‌سوزی گسترده در جنگل‌های رشته کوه زاگرس در استان‌های غربی و جنوب غرب ایران رویداده است و هزاران هکتار از جنگل‌های سرسبز را نابود کرده است. نابودی این طبیعت زیبا و صدها نوع از جانداران کمیاب، در مقابل چشمان دستگاه‌های عریض و طویل نظامی و اداری حکومت صورت گرفته است، بدون آن‌که اقدام موثری برای متوقف کردن آن صورت گرفته باشد. این تنها مردم محل بوده‌اند که که با دستان خالی و با به خطر انداختن جان خود، هر اندازه از جنگل‌ها را که می‌توانستند از چنگ شعله‌های آتش نجات داده‌اند.   

 

یا فرمانده یگان حفاظت سازمان جنگل‌ها در ایران امروز یک‌شنبه هشتم تیر‌-‌۲۸ ژوئن به خبرگزاری ایسنا گفت: «از نظر ما درصدی از این آتش‌سوزی‌ها عمدی است و دستی در کار است که ناکارایی سازمان‌های ذی‌ربط را نشان دهد و حتی ممکن است بهره‌برداری‌های سیاسی هم پشت این موضوع باشد.»

اما او توضیح نداده است که «بهره‌برداری‌های سیاسی هم پشت این موضوع» توسط چه نهادها و مقامات حکومتی صورت گرفته است؟!

در پی آتش‌سوزی‌های گسترده هفته‌های اخیر در سراسر ایران، نمایندگان مجلس شورای اسلامی خواستار توضیح وزیران کشور و اطلاعات شده‌اند. علیرضا سلیمی، عضو هیات رییسه مجلس، دو هفته پیش گفته بود: «آتش‌سوزی‌های صورت‌گرفته دارای شبهه است و باید در موردشان شفاف‌سازی لازم صورت گیرد.»

ناتوانی «سازمان‌های ذی‌ربط» و کمبود امکانات از جمله بالگردهای مهار آتش، به دلیل عدم اختصاص بودجه کافی برای حفاظت از منابع طبیعی کشور، موضوع تازه‌ای نیست.

جنگل‌ها و مراتع ایران هر سال طعمه شلعه‌های ‌آتش می‌شوند و همزمان بخشی از مساحت آنها به دلیل نبود سیاست‌‌‌های زیست‌محیطی کارآمد، نابود می‌‌شود. بنا بر آمار رسمی، تنها در پنج سال گذشته ۶۰ هزار هکتار از مساحت جنگل‌های ایران به دلیل حریق، آفات و بیماری، سدسازی، جاده‌کشی، فعالیت‌های عمرانی و قاچاق چوب از بین رفته است.

به‌گفته فرمانده یگان حفاظت سازمان جنگل‌ها در ایران، تنها در یک هفته اخیر حدود ۸۰۰ هکتار از اراضی جنگلی و مرتعی کشور درگیر حریق بوده‌اند. میزان خسارت ناشی از این آتش‌سوزی‌ها هنوز روشن نیست.

 

 

ایلنا می‌‌نویسد ظاهرا استاندار کرمانشاه در تلاش است برای کمک به نیروهای محلی بالگردهایی را به منطقه اعزام کند، اما به دلیل «شرایط زمانی» و «هوا» تا این لحظه به بالگردها اجازه پرواز داده نشده است.

 انجمن زیست محیطی ژیوای و فعالان محلی از پنج‌شنبه تا شنبه گذشته موفق شدند حریق را مهار کنند، اما شامگاه شنبه مجددا زاگرس شعله‌ور شد. در پاوه بیش از ۷۷ هزار هکتار منابع ملی شامل جنگل و مرتع وجود دارد. منطقه حفاظت‌شده بوزین و مرخیل حدود ۲۳ هزار هکتار مساحت دارد و در منطقه صفر مرزی در بخش باینگان واقع شده.

مختار خندانی نوسود، از اعضای هیات موسس و سخنگوی انجمن ژیوای و یاسین کریمی نیز از اعضای این انجمن بود.

خندانی اواخر خرداد سال جاری در مصاحبه با شبکه تلویزیونی رووداو گفته بود که دست‌کم ۳۰۰ هکتار از مراتع پاوه دچار حریق شده است.

سازمان حقوق بشری هه‌نگاو تابستان ۱۳۹۷ گزارش داده بود که چهار فعال کرد هنگام اطفای حریق در مریوان که در اثر بمباران مواضع مخالفان مسلح ایجاد شده بود، جان خود را از دست دادند.

 

با وجود تمام هشدارهایی که کارشناسان از فصل بهار درباره افزایش احتمال وقوع آتش‌سوزی در جنگل‌ها و مراتع کشور داده بودند اما سازمان‌های مسئول دولتی آمادگی لازم جهت اقدام به‌موقع برای اطفای حریق را نداشتند.

هم‌چنین طی هفته‌های گذشته تاخیر و بروز مشکلات فنی هنگام اعزام بالگردهای آبپاش توسط نیروهای مسلح برای اطفای حریق مشهود بود که به‌دلیل ناهماهنگی ارگان‌های مسئول و لزوم انجام برخی تشریفات و نامه‌نگاری‌های اداری عملا مهار آتش را به تاخیر انداخت و باعث گستردگی آن شد.

به‌عنوان نمونه آتش‌سوزی در جنگل‌ها و مراتع منطقه حفاظت شده خائیز که در مرز استان‌های کهگیلویه و بویراحمد و خوزستان قرار دارد ۸ خرداد ماه آغاز شد. با وجود تمام تلاش‌های صورت گرفته از سوی نهادهای دولتی محلی و داوطلبان در روزهای اول مهار نشد و سرانجام پس از پنج روز و در پی اعزام بالگرد و ارسال برخی تجهیزات دیگر در ۱۳ خرداد مهار آن به‌صورت رسمی اعلام شد.

این اتفاق و آتش‌سوزی‌های دیگر در جنگل‌ها و مراتع دیگر طی سال جاری در حالی رخ داد که  کم‌تر از ۸.۸ درصد از مساحت کل کشور را جنگل فرا گرفته است و جنگل‌های زاگرس حدود ۴۰ درصد از جنگل‌های کل کشور را تشکیل می‌دهد.

هادی کیادلیری- دبیر مرجع ملی کنوانسیون تنوع زیستی کشور- معتقد است در کشوری مانند ایران با پوشش گیاهی بسیار کم، نابودی هر یک درخت اهمیت زیادی دارد.

محمد درویش- عضو هیات علمی موسسه تحقیقات جنگل‌ها و مراتع کشور- به ضرورت حذف موانع بوروکراتیک برای دست‌یابی به این امر مهم اشاره می‌کند و پیشنهاد می‌کند ستادهای بحران و استانداران این اختیار را داشته باشند تا موانع بوروکراتیک را حذف کنند تا در روزهای تعطیل نیز عملیات اطفای حریق و اعزام بالگردها بلافاصله صورت گیرد چرا که مهار شدن آتش در لحظات اولیه بسیار مهم است.

کیادلیری - با استناد به تبصره ماده ۴۷ قانون حفاظت و بهره‌برداری از جنگل‌ها و مراتع که درباره ضرورت مشارکت ماموران لشکری و کشوری و شهرداری‌های نزدیک محل وقوع آتش‌سوزی در اطفای حریق در صورت تقاضای‌ مامورین جنگل‌بانی یا بخشداری است، می‌گوید: نهادهای دولتی مانند هوانیروز باید امکانات و تجهیزات لازم برای مهار آتش‌سوزی مانند بالگردهای آبپاش را در اختیار سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخیزداری قرار دهند تا عدم برخورداری این سازمان‌ از امکانات لازم را جبران کنند این در حالیست که شاهد تاخیر در اعزام تجهیزات و بالگردها به مناطق شعله‌ور شده به دلیل تخصیص نیافتن بودجه و تعلل در رعایت دستورالعمل‌های اداری بوده‌ایم.

احمد رحمانی - عضو هیات علمی موسسه تحقیقات جنگل‌ها و مراتع کشور - هم معتقد است که برای افزایش سرعت اطفای حریق باید ستادی به نام ستاد بحران با حضور نیروهای مسلح، سازمان جنگل‌ها، سازمان‌ حفاظت ‌محیط زیست، نیروهای مردمی و سازمان‌های مردم نهاد تشکیل شود تا با در اختیار داشتن امکانات بتوانند هنگام آتش‌سوزی در جنگل‌ها و مراتع به‌صورت مشترک و با سرعت وارد عمل شوند.

امید سجادیان -  عضو هیات مدیره انجمن نهضت سبز زاگرس - به ضرورت وجود یک سازمان مرجع پیش از وقوع آتش‌سوزی‌های جنگلی تاکید می‌کند و می‌گوید: این سازمان باید پیش از وقوع آتش‌سوزی هماهنگی‌ها و نامه‌نگاری‌های اداری لازم را انجام دهد و با برگزاری مانور در مناطق مستعد آمادگی لازم برای مقابله به‌موقع با آتش‌سوزی‌ها را کسب کند.

با توجه به تاکید کارشناسان و دستور دولت و پتانسیل بالای وقوع آتش‌سوزی در جنگل‌ها و مراتع کشور در روزهای گرم سال انتظار می‌رود که موانع اقدام به‌موقع برای اطفای حریق منابع طبیعی مانند اعزام بالگرد نه تنها برای سال جاری بلکه طی سال‌های آینده رفع شود چراکه با توجه دلایل متعدد مانند تخریب جنگل‌ها و تغییرات اقلیمی رخ داده وقوع چنین آتش‌سوزی‌هایی در سنوات بعد دور از انتظار نیست.

 

 

منطقه جنگلی زاگرس بین ۱۱ استان ایران پراکنده شده است و نزدیک به ۴۰ درصد کل پوشش جنگلی ایران را شامل می‌شود. ۶ میلیون هکتار از ۱۱ میلیون هکتار جنگل‌های ایران.

اهمیت جنگل‌های زاگرس برای فعالین محیط زیست این منطقه آن‌قدر زیاد است که حتی روزی در تقویم را به آن اختصاص داده‌اند: «روز پاسداشت جنگل‌های بلوط.»

اما جنگل‌ها و مراتع زاگرس برای گروه‌های مختلف دیگری از جمله کشاورزان، ایلات و عشایر، دامداران، صاحبان معدن، جستجوگران آثار باستانی، تجار چوب و زغال، مجریان پروژه‌های سدسازی و تونل‌های انتقال آب و البته نظامیان هم منطقه‌ای مهم است؛ همه این گروه‌ها در آن منافعی دارند که الزاما مشترک نیست. به این ترتیب در محدوده فعالیت‌های عمرانی و تخریب و مراقبت و محافظت از این سرمایه ملی نقش سازمان‌های متولی جنگل‌ها و مراتع و همین‌طور حمایت شفاف قانون و صرف بودجه لازم برای حفظ اکوسیستم، می‌تواند بسیارمهم و ضروری باشد.

غلامحسین حکمتیان، مدیرکل منابع طبیعی و آبخیزداری استان کهگیلویه و بویراحمد شنبه یکم تیر به خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی‌(ایرنا) گفت که از ابتدای سال جاری «۲۸۰ هکتار از جنگل‌ها و مراتع» این استان در آتش سوخته‌اند.

حکمتیان بزرگ‌ترین مشکل پیش روی جنگل‌های زاگرس را این «آتش‌سوزی‌ها» اعلام کرد و گفت که عامل اصلی آن‌ها «انسان» و سپس صاعقه است.

کهگیلویه و بویراحمد در مرکز آتش‌سوزی‌های اخیر است. در عین کمبود امکانات دولتی در مقابله با این آتش‌سوزی‌ها،‌ مردم محلی در ابتدای صف مبارزه با این آتش‌سوزی‌ها قرار دارند.

محمد مهدی‌ علی‌پور، یکی از اهالی محلی امدادرسان با دست‌های تاول‌زده به ایرنا گفت که چگونه او و دیگر ساکنان به خاموش‌کردن شعله‌های سه متری آتش‌سوزی در دمای ۴۰ درجه سانتی‌گراد در نزدیک کوه کاردی در حوالی روستای دیل در جنوب شهرستان گچکاران شتافتند:

«شعله‌های سرخ آتش مظلومیت جنگل‌ها و مراتع را فریاد می‌زند. اهالی روستاهای نزدیک به جنگل‌ها با استفاده از امکانات اولیه مانند شاخه درختان اقدام به خاموش کردن شعله‌های آتش همگام با مسئولان می‌کنند. فوران‌های آتش گاهی آن‌چنان سرکش است که تا فاصله سه متری امکان نزدیک شدن انسان به آن وجود ندارد… به هر قیمتی اجازه نمی‌دهیم جنگل‌ها خاکستر شود.»

او اما در انتها یادآوری کرد که «در صورت وجود بالگرد اعزام نیرو و تجهیزات از طریق بالگرد انجام می‌شود و خسارت آتش سوزی‌ها به حداقل خواهد رسید.»

 

کهگلویه و بویراحمد برای مواقع بحرانی بالگرد در اختیار ندارد. این استان برای اطفای آتش‌سوزی‌ها از خوزستان یا شرکت بهره‌برداری نفت و گاز گچساران بالگرد می‌گیرد.

وحید محمدی‌تبار،‌ مدیر کل مدیریت بحران استان کهگیلویه و بویراحمد نیز از کمبود امکانات و «کمبود شدید» نیروهای آموزش‌دیده ناراضی است:

«بکارگیری نیروهای متخصص اطفای حریق برای پیشگیری از وقوع بحران در جنگل‌ها و مراتع نیاز نخست صیانت از جنگل‌ها و مراتع استان است. تامین تجهیزات خودرویی، دستگاه‌های دمنده و لباس مخصوص برای مهار آتش از دیگر نیازها برای مدیریت آتش سوزی در جنگل‌ها و مراتع کهگیلویه و بویراحمد است. تامین اعتبار فوری برای خرید تغذیه و خدمات پشتیبانی نیاز دیگری است که باید در کوتاه‌ترین زمان ممکن مورد توجه مسئولان باشد.»

 

 

جنگل‌های بلوط زاگرس از منتهی الیه شمال غربی ایران آغاز می‌شود و تا جنوب غرب ایران پایین می‌آید. این جنگل‌ها ۱۴ تا ۱۵ هزار سال قبل با درختان پراکنده بلوط و بنه تشکیل شدند. آن‌ها از پنج‌هزار سال پیش جنگل‌های متراکم هستند. ما در دهه‌های اخیر اما صدها هزار هکتار از آن‌ها را نابود کرده‌اند.

۴۰ درصد آب شیرین ایران نیز در محدوده زاگرس تشکیل می‌شود. ایرنا در گزارش خود درباره جنگل‌های زاگرس هشدار داده است که « اگر این جنگل‌ها از بین بروند، ضمن کاهش منابع آبی، گستره بالایی از خاک این منطقه که در طول هزاران سال گذشته تشکیل شده است، در اثر سیلاب از نابود خواهد شد.»

درخت بلوط زاگرس از مشخصه‌های جنگل‌های آن است و به «بلوط ایرانی» مشهور. تنگ دوراک نیز از خاستگاه‌های اصلی این بلوط مخصوص اقلیم زاگرس که جنگل‌های متراکمی از درختان سردسیری دارد. خوزستان، ایلام، فارس، اصفهان و چهار محال و بختیاری دیگر استان‌هایی هستند که بلوط ایرانی در ارتفاعات ۶۵۰ متری تا دو هزار و ۴۰۰ متری بالاتر از سطح آب‌های آزاد در آن‌ها می‌روید.

کرمانشاه یک میلیون و ۷۱۹ هزار هکتار جنگل زاگرسی دارد. از ابتدای سال جاری ۱۱ فقره حریق حدود ۳۰ هکتار از این جنگل‌ها را نابود کرده است.

در خوزستان نیز به گزارش خبرگزاری دولتی کار ایران‌(ایلنا)، از ابتدای سال جاری ۱۰۰ مورد حریق رخ داده است که «بی‌سابقه» توصیف می‌شود.

به‌گفته احمد جمشیدیان، مدیر کل منابع طبیعی خوزستان، «حدود ۱۱۰۰ هکتار از مراتع و جنگل‌های زاگرس در آتش‌سوزی اخیر درگیر بوده‌اند که حریق در ۲ ساعت اول اطفا شده است؛ البته ۹۰ درصد آتش سوزی در مراتع بوده است.»

توسعه باغ‌های پسته در رویش‌گاه‌های جنگلی زاگرس، زوال این اکوسیستم شکننده را سریع‌تر کرده است. توسعه باغ‌های میوه و کاشت درختان اهلی به کانون انتشار آفات و آلودگی‌هایی جدیدی تبدیل شده که درختان وحشی و جنگلی را از بین می‌برد. از آن‌جایی که پسته اهلی با درخت بُنه یا پسته وحشی از یک خانواده است، بیماری‌های مشترکی بین آن‌ها وجود که به راحتی می‌تواند از باغ‌های پسته به جنگل‌های وحشی زاگرس منتقل شود.

 

توسعه بیش از ظرفیت درختان اهلی و باغ‌های میوه، تعادل اکولوژیک منطقه را برهم زده است. توسعه این باغ‌ها عمدتا با حمایت نهادهای دولتی صورت می‌گیرد در حالی که امکان احداث این باغ‌ها در خارج از مناطق جنگلی نیز وجود دارد. گسترش باغ‌ها، همچنین زمینه تصرف زمین‌های منابع طبیعی و دست‌اندازی به مناطق جنگلی را فراهم کرده است.

تغییرات آب و هوایی و گرم شدن هوا و هم‌چنین هجوم گرد و غبار به استان‌های غربی به‌ویژه ایلام نیز تاثیر منفی زیادی بر رویش‌گاه‌های جنگلی زاگرس داشته است.

استان ایلام از مناطقی است که در معرض بیش‌ترین ورود ریزگرد و گرد و غبار به کشور قرار دارد. ۳۲ درصد از مساحت ایلام را مناطق جنگلی تشکیل داده و به این ترتیب ایلام صاحب ۴/۵ درصد از کل جنگل‌های ایران است. در سال‌های گذشته دمای عمومی منطقه بیش از نیم درجه افزایش یافته و بارندگی نیز حدود ۲۰۰ میلی‌متر کاهش یافته است که این مساله باعث به وجود آمدن تنش اکولوژیک در جنگل‌های زاگرسی در ایلام شده.

 

 

از سوی دیگر ریزگردها نیز تاثیر زیادی در سرعت یافتن نابودی این جنگل‌ها داشته‌اند. ریزگردها با ایجاد اختلال در عمل فتوسنتز درختان و در چرخه طبیعی آن‌ها باعث ضعیف شدن درختان شده و به این ترتیب آن‌ها در معرض بیماری‌های مختلف قرار می‌گیرند.

فعالان محیط زیست در منطقه زاگرس هم‌چنین از توجه اندک دستگاه‌های دولتی به جنگل‌ها و زیست بوم این منطقه شکایت دارند. اما یک مرکز تحقیقات جامع هنوز در این منطقه تاسیس نشده است. این در حالی است که اکثر مراکز تحقیقاتی کشور به دلیل تجاری بودن گونه‌های شمال ایران، در استان‌های شمالی متمرکز شده‌اند.

 

در ۱۳۹۶ نیز ۱۱۰ آتش سوزی در جنگل‌ها و مراتع استان در فصل گرم رخ داد و ۷۰۰ هکتار از آن‌ها را نابود کرد. ۴۸۳ هکتار از این میان در ۳۴ آتش‌سوزی در مناطق حفاظت‌شده رخ داد.

در ۱۳۹۷ هم ۳۶۴ هکتار از جنگل‌ها و مراتع سوخت: ۲۴ مورد درمناطق حفاظت‌شده که ۲۲۰ هکتار از آنها را خاکستر کرد.

در یکی از همین آتش‌سوزی‌ها در ۳ شهریور ۱۳۹۷ بود که شریف باجور، فعال مدنی و محیط زیست کرد و عضو هیأت مدیره انجمن سبز چیا همراه با امید کهنه‌پوشی از اعضای انجمن سبز چیا و محمد پژوهی و رحمت حکیمی‌نیا از جنگل‌بانان منطقه حین تلاش برای مهار آتش‌سوزی در جنگل‌های روستای پیله و سلسی مریوان در استان کردستان جان‌شان را از دست دادند.

 

حکومت اسلامی در چهار گذشته گذشته محیط زیست جامعه ایران را به‌شدت تخریب کرده است. برای نمونه نماد توسعه در سال‌های به اصطلاح «سازندگی» به ریاست رفسنجانی، سدسازی بود. در آن دوران، دولت با خودش در زدن کلنگ سد و یا قیچی کردن روبان افتتاح سد آب‌گیری شده رقابت می‌کرد.

به‌گفته یکی از مدیران سابق سازمان حفاظت محیط زیست، هرجا دره‌ای باشد و رودخانه‌ای، کاندیداهای مجلس، مشاوران و پیمان‌کاران به آن به‌عنوان کار و پول و منشا قدرت نگاه کرده‌اند. ساخت سد به معنای تخصیص بودجه بیش‌تر به استان، اشتغال بیش‌تر در حوزه رای‌گیری و درآمدی نسبتا طولانی برای مشاوران و مجریان است.

سدسازی‌های گسترده از ۱۳۶۸ تا کنون گرچه مدافعان بسیاری در حوزه نیرو و مدیران شرکت‌های مشاور و پیمان‌کاران دارد، اما منتقدان آثار منفی این سازه‌ها روی محیط زیست و منابع آب و خاک را غیرقابل بخشش می‌دانند. بنا به تجربه، با تحقیق و کاوش ناکافی سد را می‌سازند و بعد از بروز اشکالات بزرگ، چگونگی کاهش آثار منفی آن‌را بررسی می‌کنند. نمونه‌های معروفش سد گتوند، سد ۱۵ خرداد و سد لار هستند. دستور ساخت سد از بالا می‌آید و کارهایی که باید هم‌زمان با ساخت سد در بالادست مخزن و پایین‌دست انجام گیرد، نادیده گرفته می‌شود. اگر مقام‌ها توجیه کنند که ساخت یک سد که برق را تولید و سیلاب را کنترل و رودخانه را تنظیم می‌کند، کاندیدای مجلس هم بگوید که با ساخت سد در حوزه انتخابیه، آب قابل نمایش و کار لازم برای کشاورزان و بیکاران فراهم خواهد شد موانع برطرف می‌شوند. ایجاد تفرج‌گاه و نماد وجود آب برای جلب رضایت مردم، بودجه مورد نیاز مشاور و پیمان‌کار را هم تامین خواهد کرد.

مجموعه هزینه‌ها و آثار منفی اکثر سدهای بزرگ، بیش‌تر از فایده آن‌ها ارزیابی شده است. در حال حاضر، ساخت یک سد زمانی توجیه دارد که نسبت فایده به هزینه ساخت حداقل یک و یا بالاتر از عدد یک باشد. ممکن است ساخت یک سد به آبیاری اراضی کمک کند، اما همین سد می‌تواند مانع رسیدن بسیاری از مواد غذایی طبیعی و رسوبات به همین اراضی و محیط زیست به هنگام بروز سیلاب‌های طبیعی باشد.

وقتی ساخت سد موجب کاهش جریان و کم شدن سهم آب پایین دست شود، اولین نتیجه‌اش کم‌آبی سفره آب زیرزمینی است، و با کمبود آب، کشاورزان چاه‌های پایین‌دست را عمیق‌تر می‌کنند و نهایتا با تخلیه آبخوان و نشست زمین و بیابانی شدن مواجه خواهد شد. به این آثار، تولید گازهای گلخانه‌ای را باید افزود. این خود معنایی جز تخریب غیرقابل جبران محیط زیست ندارد.

برخی از سدها در ایران با زیر آب رفتن جنگل‌ها، باغ‌ها و مزارع در مخزن و دریاچه همراه شده، اکوسیستم‌هایی زنده را زنده به‌گور کرده‌اند. به ازای هر درخت که زیر آب رفته، درخت جدیدی از همان نوع را نکاشته‌اند. دولت با بی‌توجهی به وضعیت پوشش گیاهی و عدم اجرای طَرح‌های آبخیزداری برای تثبیت خاک کوه‌پایه‌های بالادست حوضه، عمر سد را به خاطر رسوبی که کم‌کم در مخزن سد جمع می‌شود، کاهش می‌دهد. این رسوب، شامل مواد معلقی است که در حالت طبیعی به هنگام سیلاب بر روی دشت‌ها پخش می‌شد و به حاصل‌خیزی خاک کمک می‌کرد. راه بخشی از مواد آلی و غذایی که با رودخانه به سمت پایین حرکت می‌کنند هم به وسیله سد گرفته می‌شود و به این ترتیب، زمین‌ها و اکوسیستم‌های پایین دست سد از دسترسی به این مواد محروم می‌شوند. این خود یک نوع تخریب غیرقابل جبران محیط زیست است.

 

 

دست‌کاری در روند طبیعی جابه‌جایی آب از طریق ساخت سد وقتی با حفر چاه در پایین دست و توسعه کشاورزی بدون توجه به منابع آب همراه شود، میزان «تخریب غیرقابل جبران» افزایش می‌یابد. مثال ملموسش، ساخت ده‌ها سد در حوضه دریاچه ارومیه در هنگامه وجود ده‌ها هزار چاه و کاشت محصولات نیازمند به آب زیاد است.

بر اساس مطالعات انجام‌شده ۱۰ تا ۳۰‌ درصد معیشت خانوارهای روستایی در زاگرس نیز به این جنگل‌ها وابسته است. جنگل‌هایی که هر ساله یا با آتش‌سوزی از بین می‌روند یا با سدسازی؛ در حال حاضر به‌طور میانگین در منطقه زاگرس هرکدام از سدها حدود ۲ هزار هکتار از رویشگاه‌های جنگلی را با قرارگیری در دریاچه سدها تخریب کرده است، علاوه بر آن جاده‌های دسترسی در زمان احداث سد، به تخریب‌ها افزوده است.»

 

کارنامه حکومت اسلامی در تهدید و بازداشت و حتی کشتن فعالان محیط زیست نیز کارنامه به غایت سیاهی دارد.

اواخر بهمن ۱۳۹۸ قوه قضاییه حکومت اسلامی ایران اعلام کرده بود که احکام قضایی فعالان محیط زیستی ایران که بیش‌تر از دو سال است در بازداشت به سر می‌برند، از سوی دادگاه تجدید نظر صادر شده است.

بر اساس اظهارات غلامحسین اسماعیلی سخنگوی قوه قضاییه حکومت اسلامی، مراد طاهباز و نیلوفر بیانی به اتهام همکاری با آمریکا به ۱۰ سال حبس محکوم شده‌اند.

بر اساس اتهام مشابهی، هومن جوکار و طاهر قدیریان هشت سال و سام رجبی و سپیده کاشان دوست شش سال حبس گرفته‌اند.

امیرحسین خالقی حمید به اتهام جاسوسی به شش سال و عبدالرضا کوهپایه به اتهام «اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت کشور« به چهار سال زندان محکوم شدند.

سخنگوی قوه قضاییه حکومت اسلامی گفته است که «رای پرونده متهمان موسوم به پرونده محیط زیست از نظر ما یک پرونده علیه اقدام امنیت ملی است که رای نهایی آن صادر و قطعی شده است.»

مراد طاهباز که به ده سال زندان محکوم شده عضو هیات مدیره موسسه حیات وحش میراث پارسیان است. او در سال ۱۳۹۲ با موافقت معصومه ابتکار، رییس وقت سازمان محیط زیست به‌عنوان یکی از شرکای پروژه حفاظت از یوز اعلام شد.

 

هومن جوکار، فعال محیط زیست یکی دیگر از بازداشتی‌ها است. او سال‌ها در حوزه محیط زیست و حفاظت از یوزپلنگ فعالیت کرده است. جوکار به عنوان خزانه‌دار و مدیر پروژه یوز آسیایی در حیات وحش میراث پارسیان فعالیت داشت.

سپیده کاشانی، فعال محیط زیست است که در موسسه حیات وحش پارسیان به عنوان کارشناس فعالیت می‌کرد و در مواردی دوره‌های آموزشی در ایران برگزار می‌کرد. خانم کاشانی همسر هومن جوکار است.

نیلوفر بیانی، فعال محیط زیست است که به‌عنوان کارشناس در موسسه حیات وحش پارسیان فعالیت می‌کرده است.

سام رجبی، فعال محیط زیست یکی دیگر از بازداشتی‌ها است. لیلی هوشمند افشار، مادر سام رجبی پس از بازداشت او گفته بود که فرزندش چندین سال است که با میراث پارسیان همکاری نداشته است.

طاهر قدیریان، از دیگر فعالان بازداشت شده محیط زیست است. او از جمله کارشناسان موسسه میراث پارسیان است.

 

کاووس سیدامامی یکی از متهمان این پرونده بود که مقام‌های قضایی و امنیتی حکومت اسلامی ایران می‌گویند در زمان بازداشت در زندان اوین خودکشی کرد. ماموران با دفن سریع پیکر او مانع انجام تحقیقات مستقل درباره علت مرگ شدند.

 

سید امامی، فعال محیط زیست و استاد دانشگاه امام صادق بود. وی سال‌ها در حوزه محیط زیست فعالیت داشت و عضو هیات مدیره موسسه حیات وحش میراث پارسیان بود. از جمله فعالیت‌های این موسسه تمرکز بر گونه‌های در معرض خطر مانند پلنگ آسیایی، یوزپلنگ ایرانی، خرس سیاه آسیایی و قوچ لارستان است.

سازمان عفو بین‌الملل این ادعا را «بسیار مشکوک» خوانده و از این که مسئولان مانع کالبدشکافی جسد این استاد دانشگاه شدند به شدت انتقاد کرده است.

غلامحسین محسنی اژه‌ای، سخنگوی قوه قضاییه، چند روز پس از مرگ سیدامامی در زندان، اتهام فعالان محیط زیست بازداشت شده را «دادن اطلاعات طبقه‌بندی‌شده از مراکز حساس به سرویس‌های اطلاعاتی بیگانه از جمله رژیم صهیونیستی و آمریکا» اعلام کرد.

 

کاووس سیدامامی و از سمت به راست امیر حسین خالقی، هومن جوکار، طاهر قدیریان، سپیده کاشانی، سام رجبی، نیلوفر بیانی

 

در روزھای نخست نھاد بازداشت کننده مشخص نبود و پس از ورود مجلس به این پرونده مشخص شد که اطلاعات سپاه اقدام به بازداشت این فعالان محیط زیستی کرده است.

پس از مرگ سید امامی، صدا و سیمای حکومت اسلامی در گزارشی مدعی شد که او و همکارانش با استفاده از دوربین‌ھای عکس‌برداری از یوزپلنگ، اقدام به تصویربرداری از سایت‌ھای موشکی سپاه کرده و اطلاعات این سایت‌ها را در اختیار سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا و اسرائیل قرار داده‌اند.

ظاهرا گروه‌های محیط زیستی مورد حمایت سازمان ملل بارها با این اقدام سپاه مخالفت کرده و خواستار خروج آن‌ها از مناطق حفاظت شده بوده‌اند تا فعالان محیط زیست بتوانند به‌طور مرتب از پوشش گیاهی و حیات وحش در این مناطق عکس و گزارش تهیه کنند و به سازمان ملل بفرستند.

 

روزنامه اصول‌گرای «وطن امروز» با تکرار ادعا مقامات قضایی که متهمان این پرونده در پوشش برنامه حفاظت از یوز ایرانی اطلاعات سایت‌های موشکی را به بیگانگان می‌دادند، بارها بر دو تابعیتی بودن مدنی تاکید کرده و تدریس او در یک کالج سلطنتی در لندن را نشانه «ارتباطات غیرشفاف» با انگلیس وانمود کرد.

کاوه مدنی استاد سابق مدیریت آب و محیط زیست امپریال کالج لندن است و یکی از پژوهش‌گران و کارشناسان برجسته بین‌المللی در حوزه مسائل مربوط به خشک‌سالی و بحران جهانی آب به شمار می‌رود.

«اتحادیه علوم زمین اروپا» حدود سه سال پیش کاوه مدنی را به‌عنوان یکی از چهار دانشمند جوان برجسته جهان در علوم زمین معرفی و از او تقدیر کرد.

 

در پایان می‌توان تاکید کرد به‌دلیل بحران شیوع ویروس کرونا، برخی از کشورهای جهان با بحران اقتصادی رو‌به‌رو شدند که همین امر می‌تواند به آسیب مضاعف در حفاظت از تنوع زیستی منجر شود. هم‌زمان کارشناسان زیست‌محیطی نسبت به آسیب‌های جدی به تنوع زیستی و محیط ‌زیست به هنگام اعمال سیاست‌های ترمیم اقتصادی در کشورها هشدار می‌دهند.

پرسش اساسی به هنگام ترمیم شرایط اقتصادی پس از بحران مقابله با گسترش ویروس کرونا این است که نتایج و آثار بازگشایی اقتصادی در هر حوزه‌، بر محیط زیست و تنوع زیستی چه خواهد بود و چگونه می‌توان این عوارض را به حداقل رساند؟

شیوع ویروس کرونا در جهان زنگ خطری برای بشر امروزی بود تا یادآور شود هر ساله یک میلیارد مورد بیماری و میلیون‌ها مرگ در جهان به‌دلیل بیماری‌های مشترک میان انسان و حیوان اتفاق می‌افتد و اگر بشر امروزی رفتار خود را نسبت به زیست‌بوم‌های وحشی تغییر ندهد، در معرض خطر شیوع ویروس‌های بیش‌تری قرار خواهد گرفت. 

برای پیش‌گیری از بیماری‌های بعدی مشترک میان انسان و حیوان باید با تهدیدهای متعدد زیست‌بوم‌ها و حیات وحش هم‌چون نابودی و تجزیه زیست‌گاه‌ها، کسب و کار غیرقانونی، آلودگی گونه‌های مهاجم، نابودی جنگل‌ها و تغییرات فزاینده اقلیم مقابله کنیم.

برای مقابله با تهدیدهای زیست ‌محیطی شهروندان باید دولت‌های خود را به عمل به تعهدات خود در برابر حفاظت از طبیعت و پایان دادن به آلودگی هوا وادار کنند.

سپاه پاسدارن و ارتش حکومت اسلامی که هر روز در گوشه‌ای از ایران دست به مانورهای پر هزینه و پر سروصدا می‌زنند و در بسیاری مواقع خود مسبب این‌گونه آتش سوزی‌ها هستند، از در اختیار گذاشتن تجهیزاتی که برای خاموش ساختن حریق در اختیار دارند، خودداری می‌کنند.

نیروهای سرکوبگری که با شنیدن هر حرکت اعتراضی در سریع‌ترین زمان ممکن، خود را برای سرکوب مردم معترض به محل می‌رسانند، در تمام یک‌ماه گذشته که آتش جنگل‌ها و مراتع غرب ایران را نابود می‌کند، عکس‌العمل جدی از خود نشان ندادند.

طبق ارزیابی فعالان حفظ محیط زیست طی ده سال گذشته حدود ۴ میلیون هکتار از مجموع حدود ده ملیون هکتار جنگل‌های زاگرس در نتیجه آتش‌سوزی‌ها و عوامل دیگر از بین رفته‌اند. در سطح کل ایران نیز در طول حکومت اسلامی یک سوم کل جنگل‌های ایران از بین رفته‌اند. علاوه بر این بازار سوداگری تبدیل جنگل به زمین قابل فروش رونق گرفته است. قطع درختان برای ساخت و ساز، ویلاسازی، شهرک‌سازی و جاده‌سازی و ایجاد مراکز صنعتی و نظامی مدام سیر صعودی داشته است.

حفاظت از جنگل‌ها و اساسا توجه به همه عناصر محیط زیست و حفظ سلامتی انسان و دیگر موجودات زنده حیوانی و نباتی، یكی از اصول اساسی در بقای زندگی است، که حکومت اسلامی خود را در برابر آن بی‌وظیفه می‌داند.

 

 

از فرودین تا تیرماه سال جاری حدود یک‌هزار و ۱۰۰ مورد آتش‌سوزی در جنگل‌ها و مراتع ایران رخ داده است. فرمانده یگان حفاظت سازمان جنگل‌های ایران می‌گوید، دستی در کار است که ناکارآمدی سازمان‌های ذی‌ربط را نشان دهد.

آتش‌سوزی جنگل‌ها علاوه بر آسیب‌های اقتصادی، آتش‌سوزی می تواند تبعات زیست محیطی و  در پی آن خسارت به خاک جنگل را به دنبال داشته باشد. به گونه‌ای که کارشناسان بر این باور هستند که آتش‌سوزی در مقام اول تخریب محیط زیست قرار دارد که می‌تواند علاوه بر تخریب محیط زیست آسیب‌های اقتصادی بسیاری را بر کشور وارد می‌سازد.

یکی از آثار منفی آتش‌سوزی جنگل‌ها  تاثیرات منفی این مهم بر خاک است. یعنی آتش‌سوزی جنگل‌ها از سه بعد فیزیکی، شیمیایی و یا بیولوژیک می‌تواند اثرات منفی را بر خاک بگذارد تا جایی  حتی آتش می‎تواند سبب تغییر در پوشش و فعالیت‎های گیاهی شود.

روشن است جنگل نقش تاثیر‌گذاری را در طبیعت، زندگی افراد و یا زیبایی مناظر آشکار و عیان است. چرا که همان‌گونه که می‌دانیم جنگل مهم‌ترین مانع فرسایش خاک است و از  شسته شدن خاک به‌ویژه در دامنه‌های تند جلوگیری می‌کند، هم‌چنین با توجه به گسترش گرد و غبار می‌توان به این مهم نیز اشاره کرد که وجود جنگل‌ها مانع اصلی بروز گرد وغبار محسوب می‌شود به گونه‌ای که طبق آمار موجود هر هکتار جنگل می‌تواند معادل ۶۸ تن گرد و غبار را جذب کند. به‌عبارت ساده‌تر در واقع ۶۰ درصد اکسیژن مورد نیاز کره زمین به‌وسیله درختان جنگلی تامین می‌شود.

کارشناسان و صاحب‌نظران معتقدند در صورتی كه روند تخریب جنگل‌ها به شكل فعلی ادامه یابد، تا ۵۰ سال دیگر، نقطه سبزی در ایران نخواهد ماند.

آن‌چه مسلم است بخش عظیمی از آتش‌سوزی‌های جنگلی در مناطق نزدیک به جاده‌ها  و یا در جاهایی که پیشرفت‌های خانه‌سازی است رخ می‌دهد این مهم وجود ارتباط معناداراری میان تراکم جمعیت و نابودی جنگل‌هاست از این‌رو ضرورت دارد که برای جلوگیری از نابودی و آتش‌سوزی جنگل‌ها فرهنگ‌سازی کرد.

 

کل بودجه در نظر گرفته شده برای سازمان حفاظت مراتع و جنگل‌ها درلایحه بودجه سال جاری برابر ۲۸۳ میلیارد و ۲۳۵ میلیون تومان است. این بودجه قرار است در «برنامه‌های آبخیزداری و حفاظت خاک، احیا، توسعه و بهره‌برداری اصولی از جنگل‌ها، ترویج و توانمندسازی جوامع محلی و بهره‌برداران، حفاظت و حمایت از منابع طبیعی کشورو موارد دیگر صرف شود.» در حالی‌که بنا به برآورد شورای هماهنگی شبکه سازمان‌های مردم نهاد محیط زیست و منابع طبیعی، تنها برای تجهیز پایگاه‌های محیط بانی کشور به تجهیزات اطفاء حریق و هزینه پیش‌بینی پروازهای احتمالی بال‌گردها برای کمک در اطفاء حریق مبلغی حدود ۱۰۰ میلیارد تومان نیاز است.

بخشی از آتش‌سوزی‌ها نیز فصلی است و تا حدی قابل پیش‌بینی. رویش پوشش‌های گیاهی کوتاه وعلف‌ها در فصل پر بارش و شروع ناگهانی فصل گرما و افزایش دما می‌تواند حریق‌های ناگهانی را از همین بستر خشک جنگل شروع کند. بخشی نیز می‌تواند خظای انسانی باشد.

اما نقش آتش‌سوزی‌های تعمدی توسط باندهای وابسته به سران و مقامات و نهادهای حکومتی قابل مقایسه با خطای انسانی و آتش‌سوزی‌های طبیعی نیست. زمین‌هایی که به دلیل تصرف اراضی با هدف شهرک‌سازی و غیره، و دلایلی که نیروهای مسلح آن را «دلایل امنیتی» می‌نامند، به آتش کشیده می‌شود.

زمانی بود که در جنوب ایتالیا مافیا برای تصرف اراضی و یا با هدف سوزاندن زباله‌های رها شده جنگل‌ها را تعمدا آتش می‌زد. حدود دو دهه پیش قانونی بسیار سختگیرانه مصوب شد که بر اساس آن زمین‌های جنگلی سوخته در آتش تا یک قرن پس از آن قابل تصرف و کشت و فعالیت‌های عمرانی نیست. مناطق بیش‌تری به عنوان نواحی حفاظت‌شده اعلام شد و به این ترتیب اتش زدن هدفمند اراضی جنگلی به‌شدت کاهش یافت.

در گردشگری نیز قوانین سختگیرانه و کنترل وجود دارد و بخش زیادی از آن به‌شکل فرهنگ درآمده است. از طرف دیگر پروژه‌های بسیاری برای احیای جنگل‌های آسیب‌دیده از سیل و خشک‌سالی و حریق از شمال تا جنوب ایتالیا شکل گرفت.

به‌گفته کارشناسان در آتش‌سوزی‌های جنگلی علاوه بر نابودی گیاهان، بسیاری از موجودات زنده دیگر، هم‌چون جانوران، میکروب‌ها، قارچ‌ها و باکتری‌ها که همگی برای اکوسیستم‌ها مفید هستند، از بین می‌روند. بر اساس مطالعات، بازیابی برخی از این گونه‌ها به حالت اولیه خود ممکن است نیم‌قرن طول بکشد.

احمد رحمانی این عضو هیات علمی موسسه تحقیقات جنگل‌ها و مراتع کشور، ضمن انتقاد از ناهماهنگی بین سازمان‌های مسئول در پی وقوع آتش‌سوزی جنگل‌های زاگرس گفت: «زمانی‌که آتش‌سوزی رخ می‌دهد باید با اقدام سریع در لحظات اولیه آتش را مهار کرد، در غیر این صورت مهار آتش بسیار دشوار می‌شود و این همان اتفاقی است که در هفته‌های اخیر شاهد رخ دادن آن بوده‌ایم.»
وی معتقد است: «هر سازمان یا نهادی مسئله آتش‌سوزی جنگلی را بر گردن نهادی دیگر انداخت و مهار آن را وظیفه نهاد‌های دیگر دانست. به همین جهت سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخیزداری، سازمان حفاظت محیط زیست، نیرو‌های مسلح و سایر نهاد‌هایی که امکانات لازم برای مهار آتش را در اختیار دارند به‌موقع وارد عمل نشدند و آتش‌سوزی‌ها از کنترل خارج و باعث از بین رفتن سطح زیادی از جنگل‌های با ارزش کشور شد.»

رحمانی با اشاره به این‌که بسیاری از جنگل‌های کشور صعب‌العبور هستند و نمی‌توان هنگام وقوع آتش‌سوزی از وسایل نقلیه معمولی برای اطفای حریق در آن‌ها استفاده کرد، گفت: «سازمان جنگل‌ها از نظر تجهیزات و امکانات بسیار ضعیف است و امکانات لازم و بالگرد‌های آبپاش را جهت اطفای حریق در اختیار ندارد و اساسا نیرو‌های مردمی با بیل و کلنگ و شاخه درختان اقدام به خاموش کردن آتش می‌کنند.»

فرمانده یگان حفاظت سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخیزداری ضمن اشاره به این‌که خسارت آتش‌سوزی در جنگل‌ها و مراتع طی تابستان امسال نسبت به سال قبل افزایش یافت، اعتاراف کرد: «متاسفانه امسال سازمان جنگل‌ها به دلیل عدم تخصیص بالگرد امکان اطفای حریق به‌صورت هوایی را نداشت و به همین دلیل عملیات اطفا در نقاط صعب‌العبور طول می‌کشید.»

آیا وقتی نهادی قدرتمند و ثروت‌مندی مانند آستان قدس رضوی که مستقیما زیر نظر خامنه‌ای رهبر حکومت اسلامی است در تامین صنایع چوبش با درختان هیرکانی و سپاه و قرارگاه خاتم با پروژه‌های عمرانی در جنگل‌های بلوط مشغولند، می‌توان به کارآیی سیستمی برای متوقف کردن آن‌ها امید داشت؟

 

در جمع‌بندی می‌توانیم تاکید کنیم که امروز جنبش زیست محیطی در ایران یک جنبش واقعی است. معترضان به بحران اقلیمی در جهان، از شیوه‌های متفاوتی برای رساندن پیام خود بهره می‌گیرند. تجربه غنی آن‌ها برای فعالان محیط زیست ایران نیز در این سال‌ها نتایج خوبی در پی داشته است. برای مثال تشکیل زنجیره‌های انسانی در حمایت از رودها و تالاب‌ها، حضور اعتراضی در نماز جمعه با شعارهای اعتراضی در حمایت از کشاورزان، همراهی و اعلام همبستگی با جنبش‌های اجتماعی دیگر هم‌چون اعتراض‌های کارگران هفت‌تپه، فولاد خوزستان، جنبش دانشجویی، جنبش زنان و ... در میثاق‌نامه کمپین مردمی «حمایت از زاگرس مهربان» به سه تشکل عمده کارگری کشور نیز اشاره شده است یا حمایت فعالان محیط زیست زاگرس از اسماعیل بخشی و دیگر بازداشتی‌های روز کارگر با هدف مشترک مخالفت با خصوصی‌سازی بود.

پخش ویدئو و عکس و گزارش‌های فردی از مناطق آسیب‌دیده در رسانه‌های غیر‌دولتی، تشکیل کمپین‌ها و کانال‌های تلگرامی متفاوت برای اطلاع‌رسانی، حمایت همه‌جانبه و پوشش خبری گستره و مستقل از افراد دستگیر‌شده و کشته‌شده مانند محیط‌‌بانان کردستانی که در خاموش کردن آتش جنگل سنندج جان باختند یا گروه حامیان حیات وحش پارسیان، اجراهای موضوعی و تهیه فیلم مستند از شرایط بحرانی، توزیع کیسه‌های پارچه‌ای، همکاری برای درختکاری‌های نمادین و پرورش بذر و صدها ایده ابتکاری و خلاقانه از دیگر اقدام‌های فعالان زیست ‌محیطی ایران است.

فعالان محیط زیست زاگرس یکی از اولین گروه‌هایی بودند که سعی کردند به مجموعه تلاش‌های محیط زیستی در ایران، رنگ جهانی بدهند و به زنجیره عظیم سبزهای بدون مرز و محدوده بپیوندند. از اقدام‌های آن‌ها می‌توان به نامه‌نگاری با فعالان فرانسوی اشاره کرد که بعد از نزدیک به ۵۰ سال، موفق شدند دولت را از ساخت فرودگاهی در منطقه‌ای کشاورزی منصرف کنند. در موردی دیگر، می‌توان اشاره کرد به نامه‌نگاری آسیب‌دیدگان سد گتوند به گزارشگر ویژه آب و سلامت سازمان ملل که باعث شد برای اولین بار مسئله تاثیر سد‌سازی بر زندگی روستاییان ایران را به‌طور علنی در صحن رسمی سازمان ملل مطرح شود.

هم‌چنین پیگیری کمپین‌های محیط زیستی برای ثبت ذخیره‌های گیاهی و حیات وحش ایران در میراث فرهنگی و طبیعی یونسکو نیز از این دست تلاش‌هاست.

این تلاش‌ها و ایده‌ها و بسیاری روش‌های دیگر باعث شده است که آگاهی اجتماعی در حوزه منابع طبیعی و اقلیم و محیط زیست بالا برود. در چنین روندی جا دارد که نیروهای سیاسی و سرنگونی‌طلب چپ ایران به عرصه محیط زیست توجه دهند و از کنار آن با یک اطلاعیه و اعلام موضع مقطعی نگذرند.

 

نهایتا حکومت اسلامی ایران، دشمن درجه یک آزادی بیان و اندیشه، آزادی فردی و جمعی، و طبیعت است و به‌همین دلایل، این حکومت جانی و تبه‌کار هم شهروندان حق‌طلب معترض و آزادی‌خواه و برابری‌طلب را در خیابان‌ها و زندان‌ها می‌کشد و هم طبیعت را نابود می‌کند. تنها نیروهای آزادی‌خواه و برابری‌طلب و در پیشاپیش همه جنبش‌های اجتماعی - سیاسی می‌توانند این حکومت جانی را از حاکمیت ساقط کنند و جامعه آزاد و برابر و انسانی خود را بسازند!

سه‌شنبه دهم تیر ۱۳۹۹ - سی‌ام ژوئن ۲۰۲۰

کمیته های کمونیستی جنبشی، سنگ بنای تحزب کمونیستی در ایران / بهرام مدرسی – اسد گلچینی

 کمیته های کمونیستی جنبشی، سنگ بنای تحزب کمونیستی در ایران

 

 پاسخ کمونیستها و طبقه کارگر متشکل در ایران به اوضاع سیاسی و در رهبری اعتراضات  میلیونی علیه جمهوری اسلامی و امر سرنگونی آن،  سازمان دادن حزب کمونیست خود درایران است. تجربه جنبش کمونیستی و کارگری در چهل سال گذشته  بنا به شرایط ویژه سرکوب خونین طبقه کارگر و کمونیستها از طرف نمایندگان  بورژوازی در ایران از یک طرف و ریشه کن نشدن سبک کار پوپولیستی و بورژوایی در فعالیت کمونیستها از طرف دیگر، مسیری متفاوت از حرکت طبقه کارگر در امر تحزب کمونیستی خود را نشان داده است. کارگران کمونیست همواره بعنوان ضمیمه احزاب و جریانات سیاسی در تبعید، به داده خود طبقه کارگر هم تبدیل شده است. داستان اما بر سر این است که در مبارزات طبقه کارگر درایران و همچنین تعیین سرنوشت جامعه، حزب کارگران کمونیست بعنوان حزب رهبر و سازمانده در جامعه در مقابل سرمایه و هیات حاکمه اش عمل میکند. این نه تنها تضمین حضور دائمی در دخالت گری و مبارزه برای بهبود کار و زندگی بلکه تامین قطب سیاسی و اجتماعی طبقه کارگر و کمونیستها در همه تحولات آتی است. این تصویر امکان میدهد تا مسیر واقعی تحزب کمونیستی طبقه کارگر در ایران معادله کنونی و سردرگم حضور و جایگاه احزاب و کمونیستهای در تبعید را هم حل کرده و بهترین و مناسبترین احزاب و جریانات در تبعید، که تعلق جنبشی و طبقاتی به این حزب و جنبش کارگری دارد را انتخاب کند. آگاهی به این موضوع بر متن شرایط اجتماعی و سیاسی دخالت طبقه کارگر، رهبران مبارزات این طبقه و کمونیستها در جامعه، بیش از بیش زمینه برای حرکت در مقابل این وارونگی را فراهم کرده است.

بحث ایجاد کمیته های جنبشی کمونیستی و تحزب کمونیستی در ایران بر سر این است که کمونیسم و طبقه کارگر در شرایط مشخصی که جامعه امروز در آن بسر میبرد بر کدام تجارب اندوخته خود تاکید دارد وچه الگویی برای تشکیل حزب خود دارد؟

ما در پایان نوشته " بررسی تجارب تحزب کمونیستی  پس از انقلاب۵۷  در ایران"  بسیار کوتاه به کمیته های کمونیستی جنبشی پرداختیم. در این نوشته تلاش خواهیم کرد به این کمیته ها بپردازیم و نشان دهیم که امروز امر تحزب کمونیستی طبقه کارگر در ایران از کانال همین کمیته های کمونیستی جنبشی میگذرد. تلاش خواهیم کرد نشان دهیم که این کمیته ها میتوانند آن حلقه اصلی باشند که فعالیت کمونیستی در طبقه کارگررا در قالب تحزب یافته تری جلو ببرند.

 

مانیفست کمونیست مبنای اتحاد اعضای کمیته کمونیستی جنبشی است:

جنبش کارگری مانند همه جنبش های اجتماعی دیگر حامل گرایشات مختلفی است. کمونیسم تنها یکی از این گرایشات را نمایندگی میکند. این امر ظاهراً روشن است، امروز اما نگاهی کوتاه به کل جریانات سیاسی که خود را نماینده ویا مدافع حزب طبقه کارگر مینامند کافی است تا ببینیم  که این امر پایه‌ای تعریف کمونیست‌ها از خود جایی از اعراب در میان بسیاری از این نیروها ندارد. در این رابطه مفید است که به خود مانیسفت کمونیست مراجع کنیم. در ابتدای فصل دوم          " پرولترها و کمونیست ها" میخوانیم که :

"کمونيستها حزب خاصى نيستند که در برابر ديگر احزاب کارگرى قرار گرفته باشند.

آنها هيچگونه منافعى، که از منافع کليه پرولتارها جدا باشد ندارند.

آنها اصول ويژه‌اى را بميان نميآورند که بخواهند جنبش پرولتارى را در چهارچوب آن اصول ويژه بگنجانند."

کمونیست‌ها حزبی در برابر احزاب کارگری دیگر نیستند. تأکید مانیفست اینجا بر هم سرنوشتی کل احزاب کارگری با یکدیگر است و روشن است که اینجا منظور احزاب کارگری در جنبش کارگری هستند و نه هر حزب، دسته یا گروهی که امروز در ایران  خود را مدافع، فعال و یا قیم و رهبر طبقه کارگر مینامد. این هم سرنوشتی طبقاتی را ما در اعتراضات روزمره کارگران شاهد هستیم، این هم سرنوشتی طبقاتی در سخترین شرایط تا به امروز و در اشکال مختلف و متنوع، در اعتصابات و تحصن و تشکل های کارگری در حین مبارزه و یا بهر اندازه ماندگار تر را شاهد هستیم. این هم سرنوشتی و آگاهی روز افزون میلیونی کارگران در شرایط امروز جامعه ایران خود را در قالب صد ها و هزاران اعتراض کارگری در مراکز کار نشان میدهد. ما شاهد هستیم که فعالین این جنبش در محل، مستقل از اینکه کمونیست هستند یا نه و یا اینکه خود را متعلق به چه گرایش سیاسی و اجتماعی میبینند، در تلاش برای شکل دادن به یک صف طبقاتی  متحد هستند. این  تفاوت کمونیستها با سایر فعالین طبقه کارگر است.

  خطوط سیاسی، سازمانها، گروه ها و احزابی که بجای این اتحاد طبقاتی سکتاریسم و منافع کوچک و محفلی خود را جایگزین میکنند، عملاً خود را در مقابل این اتحاد طبقاتی قرار میدهند.

کمیته های کمونیستی جنبشی جواب به ضرورت این اتحاد طبقاتی است. کمیته هایی که این اتحاد طبقاتی برایشان اولین و مهمترین امر مبارزاتیشان است.

کمونیست‌ها اصول ویژه ای را بمیان نمیاورند که  بخواهند جنبش پرولتارى را در چهارچوب آن اصول ويژه بگنجانند.

بر خلاف این حکم ما امروز شاهد هستیم که مارکسیسم و کمونیسم برای بسیاری جای مذهب را گرفته است.

درادامه در مانیفست کمونیست میخوانیم که:کمونیست‌ها اصول ویژه ای را بمیان نمیاورند که بخواهند جنبش پرولتارى را در چهارچوب آن اصول ويژه بگنجانند.

بر خلاف این حکم ما امروز شاهد هستیم که مارکسیسم و کمونیسم برای بسیاری جای مذهب را گرفته است. مارکسیسمی که نقد طبقه کارگر به جامعه سرمایه داری است،  به قواعد و مقررات فلسفی و نشست و برخواست و روابط خصوصی افراد با یکدیگر تبدیل میشود، مارکسیسم را به اصول ماتریالیسم دیالکتیک نزول دادن و تبدیل آن به شبحی غیر اجتماعی و غیر طبقاتی چیزی است که ما امروز شاهد آن هستیم. این  مارکسیسم را از نقد جامعه سرمایه داری به ایدئولوژی تبدیل میکند ایدئولوژی که جای  خرافات مذهبی را گرفته است. به این اصول ویژه مذهبی و غیراجتماعی و غیرکارگری باید اصول ویژه هریک از افراد، سازمانها و گروه‌های مدعی را هم اضافه کرد.

در ادامه در همین بخش مانیفست میخوانیم که: "نظريات تئوريک کمونيستها به هيچوجه مبتنى بر ايده‌ها و اصولى که يک مصلح جهان کشف و يا اختراع کرده باشد نيست"

 اگر میبینیم که در تاریخ بلشویسم پیش از انقلاب اکتبر کمیته های حزبی بودند که امروز با منشویک ها و فردا با بلشویک ها میرفتند، اگر میبینیم که در فوریه ۱۹۱۷ نمایندگان سویت ها امروز با اس آر ها و یا منشویک ها و فردا به بلشویک ها رأی میدادند، دلیلش را باید در بنیادی ترین تعریف این سازمانها و کمیته های کارگری از خود دید. کمیته ها و سازمانهایی که در ابتدا امرشان اتحاد طبقاتی طبقه کارگر بود. این قطب نمای تصمیم شان در پیوستن به این یا آن حزب یا فراکسیون بود. همین امر را در کمیته های کارگری که درجریان انقلاب ۵۷ در مراکز کارگری تشکیل شدند را میدیدیم. این یکی دیگر از خصوصیات اصلی آن کمیته های کمونیستی جنبشی است که ما همه فعالین کمونیست طبقه کارگر را به ساختن آن دعوت میکنیم.

کمیته های کمونیستی جنبشی قصد ندارند اصول ویژه ای را به جنبش کارگری تحمیل کنند، امر آن‌ها اتحاد طبقاتی جنبش کارگری است، سکتاریسم سیاسی، حزبی و گروهی و فردی جایی در پراتیک این کمیته های ندارند. آن‌ها کمونیست بودن خود را به یکسری امر و نهی کمونیستی تبدیل نمیکنند. کمونیسم برای آن‌ها نقد روابط موجود و راه نجات یافتن از آن است. آن‌ها میدانند که برای پش برد این امر بیش از هرچیز محتاج اتحاد با دیگر احزاب کارگری هستند

 

نزديک‌ترين هدف کمونيستها همان است که ديگر احزاب پرولتارى در پى آنند، يعنى متشکل ساختن پرولتاريا بصورت يک طبقه، سرنگون ساختن سيادت بورژوازى و احراز قدرت حاکمه سياسى پرولتاريا…...

صفت مميزه کمونيسم عبارت از الغاء مالکيت بطور کلى نيست، بلکه عبارت است از الغاء مالکيت بورژوازى……..

از اين لحاظ کمونيستها ميتوانند تئورى خود را در يک اصل خلاصه کنند: الغاء مالکيت خصوصى"

 الغاء مالکیت بورژوایی که نتیجه همان نقد مارکسیستی به جامعه سرمایه داری است، نقطه اصلی تمایز کمونیست‌ها با سایر احزاب و جریانات سیاسی در جنبش کارگری است. این حکم قطعاً برای خواننده علی السویه است. احتیاجی به تکرار ندارد و جزو دانسته‌های گذشته محسوب میشود. این حکم اما نقطه اشتراک اصلی همه آن فعالین کمونیستی است که اینجا مورد خطاب ما قرار دارند. هیچ چیز بنیادی تر، اصلی‌تر و پایه‌ای تر از این حکم مانیفست در نقد نظام بورژوایی و تعیرف خود نیست. " الغاء مناسبات مالکيتى که تاکنون وجود داشته، چيزى نيست که صرفا مختص به کمونيسم باشد." صرف لغو مناسبات مالکیتی تاکنونی مختص به کمونیسم نیست. لغو مالکیت خصوصی آن حلقه اصلی اتحاد کمونیست‌ها با هم و تفاوتشان با دیگر جریانات فعال جنبش کارگری است.

تبلور این امر را امروز از میان تاکتیک‌ها و شعارها میتوان دید. در دفاعیات بعضی از مبلغین سندیکاهای کارگری برای نمونه میتواند نوع نقد آن‌ها از جامعه سرمایه داری را دید. در سال های اخیر بویژه هر چه مبارزات کارگران در برابر سرمایه دار و کارفرما و دولت افزایش یافته و عمیقتر گشته، گرایشات رفرمیست در درون کارگران بیشتر همرنگ تشکیلات های  ساخته شده از طرف دولت و سرمایه داران شده اند. بخش محافظه کارتر همین گرایش در تلاش برای ایجاد سندیکا ها از درون تشکیلات های دولتی خانه کارگر و شوراهای اسلامی بوده است ودیگر طرفداران پر و پا قرص جنبش سندیکایی تبلیغات و خطابیه هایشان در مورد سندیکا سازی را زیر فرش کرده اند. آنچه همه اینها را بهم متصل نگاه میدارد نقد رفرمیستی آنها از سرمایه داری است.

توافق بر سر این نقد مارکسیستی از جامعه سرمایه داری نقطه اصلی توافق و اتحاد  اعضای یک کمیته کمونیستی جنبشی با یکدیگر است. نقدی که انعکاس آن را در سیاستهای متفاوت و تاکتیک‌های متفاوت با دیگر احزاب کارگری میتوان نشان داد.

 کمونیستی بودن چنین کمیته هایی همانطور که میبینیم از توافق اعضای آن بر نقد مارکسیستی از جامعه سرمایه داری است. نه تعلق سازمانی و یا حزبی و یا گروهی به این یا آن جریان  بلکه توافق بنیادی بر سراین نقد است که اعضای این کمیته ها را با هم در یک‌جا جمع میکند و به این اعتبار میتوان به این کمیته ها جنبشی گفت.

این کمیته ها محل تجمع، تمرکز و فعالیت مشترک  رهبران، آژیتاتورها و فعالین کمونیست فی الحال موجود در طبقه کارگر در یک جغرافیای معین هستند، که با هدف رهبری کردن مبارزه طبقه کارگر در تمام وجوه آن در حوزه فعالیت خود، متشکل شده اند. اعضا این کمیته ها میتوانند بر محور آنچه که مانیفیست بیان کرده است، جمع شوند و "کمیته کمونیستی"خود را تشکیل دهند. پلاتفرم این کمیته ها میتواند ازجمله این باشد که: کمیته برای اتحاد طبقه کارگر به منظور سازمان دادن انقلاب سوسیالیستی و سرنگونی حکومت بورژوازی تلاش میکند.

این کمیته ها نه کمیته های کمونیستی یک حزب معین، بلکه کمیته های کمونیستی فعالین و رهبران کارگری هستند که امرشان سازمان دادن فعالیتی  متشکل و به این اعتبار حزبی و هدایت مبارزات در محل است، که ممکن است در ادامه کار خود به این یا آن حزب نزدیک یا دور شوند. کمونیستی بودن این کمیته ها بر خلاف سنت موجود سازمانهای چپ  به درجه نزدیکی یا دوری این کمیته ها با یک حزب یا جریان ربط ندارد و سیاست‌های این کمیته ها هم نه مصوبات و سیاست‌های آنها بلکه مانیفست کمونیست است. بنابراین آن سازمان و حزب کمونیستی که خود را نماینده طبقه کارگر معرفی میکند، قاعدتاً باید تلاش کند این کمیته ها را با خود هم نظر و هم جهت کند. اینجا معیار کمونیستی و یا حتی کارگری بودن این کمیته ها درجه نزدیکیشان به این یا آن حزب یا سازمان مدعی نیست، بلکه بعکس این آن سازمانها و احزاب هستند که برای تأمین ادعای خود میبایست تلاش کنند که  به این کمیته ها نزدیک و آنها را با خود هم نظر کنند.  این گسستی جدی با آن نوع فعالیت فرقه ای است که کمونیست بودن را قبل از هرچیز با سازمان یا حزب خود بودن تعریف میکند.

 

اما چه چیزی این جمع را کمیته میکند؟

 تمرکز بر فعالیت در یک محدوده معین تعریف شده، تصمیم گیری مشترک، تعهد مشترک، مسولیت مشترک، تقسیم کار، تعهد به انجام کار مشترک از اصلی‌ترین نکاتی هستند که چنین جمع هایی را به کمیته تبدیل میکند. به این نکات بپردازیم:

کمونیست‌ها افرادی مریخی نیستند که به جایی، مرکز تولیدی  ویا محیطی اجتماعی وصل نیستند. بنابراین روشن است که نقطه اول شروع فعالیت مشترک تمرکز بر محیط معینی است، مرکز کار، واحد صنعتی معینی، محله کارگری معینی و غیره، بدون این موضوع مشترک کار فعالیت مشترک خالی از معنای اجتماعی میشود. جمع کمونیستی که نتواند تأثیری بر محیط معینی داشته باشد، هرچیزی میتواند باشد جز کار مشترک واقعاً کمونیستی. همین فاصله جنبشی و سیاسی این کمیته ها را با همه آن جمع هایی که در تاریخ فعالیت کمونیستی و کارگری در ایران وجود داشته و دارند نشان میدهد. جمع ها و محافلی که برای خود فعالیتی کشوری و سراسری تعریف کرده اند،  کمیته های پیگیری و هماهنگی و غیره از این جمله اند، فعالیت این کمیته ها مستقل از هر سیاستی، نشان دادند که به جای معینی از مبارزات محلی طبقه کارگر وصل نبوده اند، قادر به سازمان دادن و یا حتی کمک به سازمان دادن به هیچ تحرک کارگری هم نبوده‌اند. این به نظر ما شامل همه تشکل هایی هم می‌شود که عملاً  در دنیای مجازی وجود دارند، سالهای زیادی است اسم و رسم دارند و در جغرافیای معینی ریشه ندارند.

بنابراین نقطه اول شروع فعالیت کمونیست هایی که میخواهند در قالب یک کمیته کمونیستی فعالیت کنند، تمرکز مشترکشان و فعالیت و حضور مشترکشان در یک محدوده معین است، در یک کارخانه، در یک واحد تولیدی و یا یک شرکت و محله معین. بدون این تمرکز و حضور و زندگی مشترک در یک محیط مشترک، فعالیت این کمیته ها نمیتواند معنی  داشته باشد. روشن است که چنانچه دامنه وجود این کمیته ها در سطح کل کشور چنان وسیع شوند که لازم باشد برای هماهنگی های سراسری آنها رفقایی از این یا آن کمیته را مامور کنند هم در همان چهارچوب هماهنگ کردن  فعالیت‌های محلی امری درست، لازم و واقعی است. بدون آن فعالیت محلی اما هر هماهنگی و تخصص نیرویی به آن مجازی و غیرواقعی خواهد بود.

کمونیست هایی با توافق بر نقد مارکسیستی از جامعه که در یک محل مشترک کار یا زندگی میکنند،  جمع میشوند. قدم بعدی برای این رفقا تصمیم گیری مشترک، تقسیم کار مشترکت و تعهد مشترک است.

هیچ‌کس بهتر، درست تر و دقیق‌تر از رفقایی که در محل هستند از لحظات فعالیت، مبارزه و کار روزانه کارگران در یک مرکز تولیدی مطلع نیست. آنچه که قالب یک فعالیت کمونیستی مشترک را به این جمع رفقا میدهد، تصمیم گیری مشترکشان در باره امور پیشبرد مباره در آن محل، در آن واحد تولیدی یا صنعتی است. بحث و تصمیم گیری مشترک، تقسیم کار مشترک را بدنبال خود خواهد داشت. " چهره علنی" را قاعدتاً به کسی میسپارند که اینکاره باشد، "سازمانده" کسی می‌شود که بهتر از دیگران "آدم جمع میکند". "مروج" را کسی میکنند که احاطه کافی بر همان نقد مارکسیستی که گفته شد دارد. امر مالی، پول و کمک جمع کردن، فعالیت تبلیغی، امنیت کمیته و یا تماس با واحدهای تولیدی دیگر و هر تقسیم کار دیگری که ضروری است، قدم بعدی تبدیل چنین جمع هایی به یک کمیته کمونیستی است. تصمیم گیری مشترک و تقسیم کار مشترک، تعهد مشترک را بدنبال خواهد داشت. تقسیم کار برای پیش برد امری واحد بلافصل تعهد مشترک را بعنوان حلقه مهم بعدی کار نشان میدهد. هرکار، هر تصمیم و یا هر چیزی که مسول امری انجام میدهد در خدمت آن امر مشترک و آن تصمیم مشترک است. همین تعهد مشترک همه اعضای کمیته را به امر مشترکشان تعریف میکند.

این امر حلقه اصلی تضمین ادامه کاری این کمیته ها و به این اعتبار تضمین ادامه آن سطوح از مبارزه‌ای است که کمیته فوق در کارخانه یا محل تولیدی خود بدست آورده است. دستگیری این یا آن فرد از اعضای کمیته، دقیقاً به دلیل همین امر تقسیم کار و تصمیم گیری مشترک میتواند سریعاً جبران شود.

جنبش کارگری ایران رهبران خود را بار میاورد. ابعاد مبارزات کارگری در سالهای اخیر صد ها کارگر را به راس این مبارزات رسانده است. این مستقل از خواست ما، سرکوب دولت و یا هر چیز دیگری است. این بخش جدایی ناپذیر موجودیت طبقه ای است که زندگیش به استثمار روزانه‌اش گره خورده است. سؤال این است که چه تشکل، جمع یا تقسیم کاری هم این رهبران را حفظ میکند و هم اینکه در صورت به زندان رفتنشان کارشان را ادامه میدهد؟ رهبران جنبش کارگری فقط سخنگویان علنی این جنبش نیستند، رهبران جنبش کارگری، فعالین کمونیست آن همه آن رفقایی هستند که شرایط پیشروی جنبش خود را در محل رقم میزنند. کمیته های کمونیستی جنبشی راهی برای تشکل و سازمان دادن به این فعالیت‌ها است.

با گسترش دامنه وجود این کمیته ها است که میتوان اساساً به وجود یک حزب سراسری کمونیستی طبقه کارگر حتی فکر کرد. بدون وجود چنین کمیته هایی در محل، حزب کمونیستی طبقه کارگر میتواند هرچیزی باشد، جز حزب کمونیستی واقعی طبقه کارگر. تجربه ۴۰ سال اخیر جنبش کارگری در ایران اینرا بخوبی نشان میدهد.

کمیته های کمونیستی جنبشی در واقع سنگ بنای حزب کمونیست در جامعه است و تمام خصوصیات حزب را در منطقه جغرافیایی خود دارا است.

اینکه در ادامه مبارزات طبقه کارگر و اوضاع سیاسی چگونه کمیته های کمونیستی جنبشی به حزب تبدیل میشوند بطوری که قادر به ادامه کاری باشد را در نوشته دیگری دنبال میکنیم.

 

دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران

بهرام مدرسی – اسد گلچینی

۱۰ تیر۱۳۹۹ – ۳۰ جون ۲۰۲۰

 

 

www.dar-rah.com

mail@dar-rah.com

 

mail@bahram-modarresi.com

asadgolchini@gmail.com

بیعرضه کیست؟

بیعرضه کیست؟

 

بدگویی به اپوزیسیون و بی عرضه خواندنش، از مضامین ثابت غر زدنهای ایرانیان است، نه فقط در کافه و مهمانی، در فیسبوک و توئیتر و خلاصه هر جایی که میتوان اظهار لحیه ای کرد. اشخاصی که به عمرشان نه در مبارزه و نه احیاناً در راه هیچ حرکت جمعی و اجتماعی دیگر، گامی برنداشته اند، در این غر زدن سنگ تمام میگذارند؛ آنهایی هم که در گوشه ای کاری کرده اند، حال هر قدر ناچیز و بی عاقبت که دوبرابر مدعی هستند. خلاصه اینکه حکایت ملال آوریست.

میگویند چرا هنوز موفق به سرنگون کردن رژیم نشده اید. بسیار خوب، در این که رژیم سر پاست، بحثی نیست، ولی ببینیم داستان از چه قرار است.

اول اینکه براندازی مرحلۀ آخر کار است. ولی آیا این کار تک مرحله ایست؟ همین طوری یک هو براندازی می شود؟ یادتان رفته دفعۀ قبل چطور بود؟ فکر میکنید چون چهارتا شعار آبکی حقوق بشر و دمکراسی داده میشود، تکلیف کار روشن است؟

 نه نیست، به این دلیل نیست که اکثر قریب به اتفاق کسانی که این حرفها را میزنند از همین سطر اول مطلب که فقط به درد مشق خط میخورد، جلوتر نمیروند. بیش از همین تک جمله ها، چیزی در کیسه ندارند. اگر براندازی واقع نشده، برای این است که ما هنوز درگیر مرحلۀ اول کار هستیم. اول مرحله این است که تکلیفمان را با خودمان روشن کنیم که چه میخواهیم، ولی حتی این را هم نمیدانیم. میپرسید از کجا میگویم نمیدانیم. از اینجا که همه ناله میکنند که چرا متحد نمیشوید، چرا با هم کار نمیکنید، ایران رفت و شما با هم دعوا میکنید. همین درخواست نشانۀ این است که اصلاً نفهمیده اند که دعوا بر سر چیست. کسی که توقع دارد همه گرد هم بیایند و اگر بپرسید برای چه؟ خواهد گفت برای نجات ایران، نمیداند از چه صحبت میکند. نجات ایران شعار است، مبارزه به شعار ختم نمیشود و برنامه میخواهد. وقتی برنامه ها متفاوت است، نمیشود کار جمعی کرد. اگر یکی میخواهد برود رشت، دومی تبریز و سومی اصفهان، نمیشود سوار یک اتوبوسشان کرد.

طی این سالها، طرفهای مختلف دعوا اقلاً تکلیف برنامه شان را مختصری روشن کرده اند. یکی طرفدار بازگشت حکومت آریامهری است، یکی میخواهد حکومت اسلامی بماند و فقط خامنه ای زحمتش را کم کند، آن آخری هم که هنوز شب خواب لنین میبیند. ما که طرفدار لیبرالیسم و لائیسیته هستیم تکلیفمان از باقی روشن تر است و کلی زحمت کشیدیم تا این دو کلمه را که یکی فحش بود و دیگری نامفهوم، معتبر و مفهوم کردیم. حال توقع دارید بزنیم زیر همه چیز و با آن سه تای دیگر کار کنیم، یا اینکه آن سه همه چیزشان را ول کنند بیایند سراغ ما ؟ همه ای در کار نیست. گزینه هایی هست که مخلوط شدنی نیست و باید بینشان انتخاب کرد. ما انتخابمان را کرده ایم، منتظر مردمیم.

بالاخره رسیدیم به مردم که همه قربانی اند و بستانکار و منتظر دریافت حقوق معوقۀ خود از مرجعی که قرار است یکتنه زحمت کار را بکشد. ببینیم اینجا چه خبر است.

اصل مطلب همینجاست. مگر اپوزیسیون بخشی از همین مردم نیست؟

مگر توانش چیزی جز انعکاس توان مردم ایران برای کار سیاسی جمعی است؟

 اگر اینطور است، چرا از اپوزیسیون حرف میزنیم؟

باید صاف و پوست کنده بگوییم خودمان. البته میدانم که ایرانیان همیشه تمایل به انتقاد از خود یا حتی بد و بیراه گفتن به خود را دارند ولی به اینهم آگاهم که  طوری صحبت میکنند که انگار تک تک به ملت دیگری تعلق دارند و دارند راجع به یک مشت بیگانه صحبت میکنند که تازه به آنها برخورده اند و در مقایسه با خود، بی عرضه شان می پندارند. خلاصه معلوم نیست این چه جور انتقاد از خودی است که گوینده را شامل نمیشود ـ هنر جاخالی دادن.

آیا وقتی مردم ایران به هر راهی حاضرند بروند، به جز مبارزۀ مستقیم و هر راهکاری را بیازمایند، به شرطی که هزینه نداشته باشد، میتوان ایراد را فقط متوجه اپوزیسیون کرد؟

نیروی براندازی قرار است از کجا بیاید؟

 از کدام کشور یا از کدام سیاره وارد شود؟

مگر نه اینکه مردم باید رژیم را بیاندازند؟

خوب، وقتی تمایلی به این کار ندارند، چرا باید از اپوزیسیون ایراد گرفت؟

قرار است اپوزیسیون تنهایی این کار را بکند؟

یا اینکه قرار است به مردمی که خود ارادۀ کار ندارند، اراده تزریق کند؟

 آمپول اراده که هنوز کشف نشده، پس لابد باید نشست منتظر دانشمندان. در نهایت صریح بگویم: فکر میکنید چه میخواهید، ولی نمیدانید، اگر میدانستید، اراده هم پیدا میکردید، اراده که مقدم بر هدف نیست، با تعیین آن شکل میگیرد. هدف که معلوم نباشد، اراده ای پیدا نمیشود. نمیشود اول عاشق شد و بعد دلبر را انتخاب کرد.

آن که از انتقاد از خود، این هم از به خود آمدن. برسیم به بخش آخر.

اگر می بینید که این همه نشسته اند به امید آمریکا و هر دروغی را نه فقط باور که تکرار هم میکنند و به خود امید میدهند که با این کار ها ایران درست خواهد شد. برای این است که راه حلی یافته اند که بیشتر روانی است تا سیاسی، مشکل افراد را حل میکند، نه مشکل سیاست را. این چارۀ مشکل کسی است که نمیخواهد هیچ کار بکند و متوقع است که دیگران تمامی زحمتها را برایش بکشند و حاصل را تقدیمش سازند. مشکل اصلی این است و از مردم است، نه از اپوزیسیون. وگرنه اپوزیسیون که یا مستقل است و کوششی میکند و نتیجه ای، حال هر قدر مختصر، هم میگیرد. لااقل گزینه های روشنی به مردم عرضه میدارد که بتوانند تکلیف خود را بفهمند. آن دسته هم که نوکر خارجی است و مواجب میگیرد که بیش از حکومت ایران با ملت ایران مخالف است و مشتری خودش را دارد. به اپوزیسین ایران به چشم بیگانه نگاه میکنید، به آمریکا به چشم خودی. سهم یکی تحقیر است و دیگری تمجید. چون دنبال عرضه نیستید، دنبال زورید و تصور میکنید که زور، عرضه میاورد که نمیاورد.

مردمی که گوش به تبلیغات آمریکا سپرده اند، به امید ندادن هزینه این کار را میکنند. حسابشان به خیال خودشان درست است. فقط یک چیز را از قلم انداخته اند: اگر اپوزیسیون با این امکانات قلیل، چهل سال است که نتوانسته نظام را ساقط کند، ایالات متحده هم چهل سال است که نتوانسته کاری در این جهت بکند، البته با امکانات بی حدی که میدانید. مختصری زحمت مقایسه بکشید و انصاف بدهید که بیعرضه کیست و بعد از او انتقاد کنید.

نگاهی به خشونت نهادینه شده، نمونه های آن در امریکا و ایران

نگاهی به خشونت نهادینه شده، نمونه های آن در امریکا و ایران

خشونت به مفهوم مصرف نیروی فیزیکی در راستای وارد نمودن جراحت، تخریب و یا حتی نابودی استفاده میگردد. البته برداشتهای نسبتا متفاوت وجود دارد و مثلا طبق تعریف سازمان جهانی بهداشت، از آن به مثابه ابزار هدفمند از زور فیزیکی جهت تهدید با احتمالا ضربه زدن فیزیکی و روانی بکار میرود. پدیده خشونت در برخی نهاد ها مانند دولت نهفته است و در حکومتهای مستبد، خشونت بگو نه ای بارز و علنی علیه مردم و بویژه اعتراض کنند گان بکار میرود. اما نوع ظریف تر و حتی در مقاطعی قانونی تر آن نیز، در جوامع نسبتا دمکراتیک، بویژه از سوی نیروهای انتظامی مصرف میشود. مثلا اگر در ایران پاسداران، پلیس و دستگاه های امنیتی با توسل به دستگیری، شکنجه و اعدام ترکیبی از اشکالی عریان از خشونت را استفاده میکنند اما در امریکا پلیس با استفاده از زوایای قانونی و البته همچنین غیر قانونی به سرکوب و حتی قتل افراد نیز میپردازد. در آوریل 2020، قتل جورج فلو ید بوسیله ماموران پلیس در میناپولیس (آمریکا) که با گذاشتن زانو بر روی سینه وی باعث خفه گردیدن وی شدند و در اواسط ژوئن کشته شدن ریچارد بروکس از پشت بوسیله پلیس، نمونه های اخیر است.

البته سیستم اعمال خشونت و حفظ مناسبات اقتصادی و اجتماعی استثماری و ستمگرانه از سوی طبقات حاکم و نیروهای امنیتی از جمله دستگاه پلیس و گارد ملی، مولود واکنش ها و کنشهای توده ای میگردد که خیزشهای توده ای خشمناک هر چند سال یکبار و در مقاطع ای همراه با تخریب و آتش سوزی در آمریکا نمونه های آن است. حمله مردم به نمادهای نظام ناعادلانه و بویژه پایین کشیدن مجسمه ها و سنبل هائی که تاریخا مظهر نژاد پرستی و ظلم بوده اند، بوضوح رسالت حق طلبانه توده های مردم را نشان میدهد.  در واقعه اخیر، مراجعت مقامات محلی و سراسری به سیاست برخورد با "تند رویهای" انتظاماتی عمدتا بخاطر ترس از وقوع یک همچون شورشهای شهری بوده است. شکی نیست که در صورت عدم وجود تظاهرات وسیع توده ای، دستگاه قانونی در آمریکا بررسی در این  مورد را مسکوت میگذاشت. البته بیشتر تظاهر کنندگان خواهان پیشبرد اعتراضات مسالمت آمیز هستند و در مقاطعی حتی بر خلاف تصور ماموران پلیس عمدتا به شعارهای سیاسی و استراتژیک مانند "زندگی سیاهان مهم است"، "نه بیش از این!"، " ما با این وضع به ستوه آمده ایم!" و "حذف هزینه برای پلیس و انحلال آن" پرداخته اند.

در چارچوب سیستم مدرن حکومتی و جامعه ای نسبتا قانونمند و دمکراتیک، بر اساس پدیده قرارداد اجتماعی حق اعمال قهر و خشونت بر عهده نیروهای انتظاماتی در زیر یوغ حکومتهای محلی و سراسری میباشد که قرار است بطور قانونمند ایده "حمایت و خدمت" را بجلو ببرند. در امریکا عوامل دیگری همچنین در استعمال قهر حکومتی تاثیر گذار هستند. در میان آنها متمّم قانونی "حق داشتن سلاح" است که بخشی از سفید پوستان بویژه در ایالات جنوبی بوضوح قادر به حمل سلاح میباشند. اما برای سیاهان و دیگر اقلیتهای قهوه ای پوست دسترسی به اسلحه بسیار خطرناک است. واکنش جنایتکارانه دستگاه امنیتی امریکا و بویژه اف بی آی به جنبش بلک پنتر (Black Panter) ، فعالان عدالت جوی سیاه پوست که در سالهای 60 و 70 بر اساس این حق قانون اساسی اسلحه حمل میکردند، نشان دهنده وجود واکنش قهر شدید و نابود کننده از سوی مسئولان حکومتی در این کشور میباشد.

بنا بر گزارشی ( 17 ژوئن) از سوی یکی از مسئولان در اتحاد شیکاگو علیه اختناق نژادی و سیاسی، تنها در عرض دو هفته اول در ماه ژوئن 2020، 24 نفر از سوی پلیس در امریکا کشته شدند. امسال، یعنی در چند ماه گذشته 672 نفر بوسیله پلیس به هلاکت رسیدند که بالای 90 درصد آنها سیاهپوست و یا قهوه ای هستند. بنا بر گزارشات رسمی تا بحال در سال متوسط 900 نفر عمدتا سیاه پوست بوسیله پلیس به هلاکت رسیده اند که بعد از این جنایات تنها تا دو ماه اخیر سه پلیس به محاکمه کشانده شدند. توسل به "نظارتهای رسمی" و گزارشهای کنگره  و دیگر گروه های قضایی و دولتی بیهوده بوده، طیق تجربه به اقدام جدی برای مهار خشونت از جانب پلیس نانجامیده است. در میتینگ های عمومی داوطلبانه بالای هزار نفری، مردم بارها خواسته اند، البته بدون موفقیت که یک شورای شهروندان برای کنترل اقدامات پلیس تشکیل گردد که بنظر یکی از راهکارهای لازم یرای نهادینه کردن آن میباشد. تاریخا و حداقل بخشا بخاطر احتراز از دنیای "ماجراجویانه و رقابت آمیز" بین انسانها (ب.م. خانواده ها و قبایل) آنگونه که هابز تصور میکرد، حق انحصاری خشونت برای حکومت قائل شده است. اما واقعیت این است که سیستم دولتی و نهادهای وابسته به آن مانند پلیس بطور کل در خدمت به صاحبان ثروت و قدرت (فئودال ها، اشراف و فوق سرمایه داران)  عمل نموده اند.

در قرن بیستم در کشورهای پیشرفته سرمایه داری، بخاطر مبارزات مردم و بخشا با معرفت حکام به اینکه برای حفظ جامعه مدرن، توزیع حداقل هائی از مزایای اجتماعی ضرورت دارد، است که سیستم رفاه اجتماعی (ب.م. بیمه درمان عمومی و حقوق بیکاری و بازنشستگی) و آزادیهای محدود دمکراتیک (ب.م. انتخابات آزاد و حقوق مدنی) مناسبت پیدا نمود که البته بخشا بخاطر جلوگیری از انفجار جامعه در ابعاد قیام و انقلاب هم میباشد. بنابر تحقیقات آکادمیک روشن شده است که معضلات اجتماعی و از جمله خشونت رابطه شدیدی با فقر و نابرابری دارند، اما واقعیت این است که از نظر حاکمان، حفظ نظام مبتنی بر مالکیت و ثروت  خصوصی که در عین حال پدید آورنده محرومیت های ناعادلانه انسانی میباشد به نهاد پلیس جهت کنترل قدرت طبقاتی نیازمند است. در این رابطه است که حق خشونت برای دولت ضرورت پیدا میکند و موازین قانونمند و پاسخگو به نهاد های اجرائی و قانونگذار که "حقانیت" دمکراتیک داشته، مورد حمایت رسانه ها و افکار عمومی نیز باشد، استقرار میابد. در واقع، نهادینه شدن فرهنگِ رضایت در قبال موازین "متمدنانه" جامعه که فاصله عظیم طبقاتی، استثمار و ستمگریهای اقتصادی و اجتماعی عادی جلوه داده شود و بر فراز آن، دستگاه های دولتی به قهر انحصار داشته باشند، واقعیت تلخی در برابر بشریت در جوامع "دمکراتیک" میباشد.

در امریکا فرهنگ پلیس بر مبنای نگاه نظامی و کنترل کننده بر نظم سیاسی عجین یافته که انواع تبعیضات اجتماعی، نژاد پرستی و حتی سرکوب حق رای، بخشی از آن میباشد. در جائیکه، سرمایه گذاری در برنامه های معطوف به رفاه اجتماعی و از جمله فعالیتهای کاریابی و بهداشتی میتواند به بهبودی شرایط زندگی برای طبقات و اقشار کارگری و محروم انجامد، متاسفانه، از جانب قدرتمندان سیاسی و اقتصادی موازین تنبیهی عمده شده اند. دولت و دستگاه های امنیتی بر فراز استفاده از ثروت تولید گشته از جانب زحمتکشان به کنترل جامعه و جلوگیری از امکان شورش انقلابی مشغول است. البته برخی از نمایندگان مترقی مجلس در امریکا و از جمله باربارا لی پیشنهادات سازنده و مردمی ارائه میدهند و میتوان از جمله به فراخوان برای کاستن عمیق از بودجه دفاع، یعنی از 350 بیلیون دلار از تقریبا 800 بیلیون دلار و استفاده آن در برنامه های اجتماعی به نفع توده های مردم اشاره نمود. به گفته نماینده مجلس لی: " سلاح های اتمی بیهوده، مخارج مخفیانه امنیتی (و پلیسی) و جنگهای پی در پی در خاورمیانه ما را سالم نگه نمیدارد". (رابرت کاهلر، پیس وویز، شیکاگو)

اما همانگونه که در بخش اول اشاره شد، در بیشتر جوامع توسعه یابنده و از جمله در ایران بخاطر وجود بسیاری عوامل و بویژه عقب ماندگی اقتصادی و مداخلات امپریالیستی، قهر حکومتی و دستگاه های انتظاماتی محلی عریان تر به سرکوب توده های مردم میپردازند. از اوایل انقلاب 57 رژیم مستبد و مبتنی بر سیستم ولایت فقیه به سرکوب هزاران مخالف و معترض پرداخته، صدها هزار نفر را زندانی و شکنجه نموده و ده ها هزار نفر را اعدام نموده است. سازمانهای سیاسی مخالف نابود گردیده و بسیاری از کادرهای آنها ترور و اعدام شده اند و تحت حکومت حاضر، برای مردم از هیچ نوع آزادی دمکراتیک و عدالت اجتماعی خبری نیست. کارگران و زحمتکشان همواره در زیر اختناق سیاسی و مذهبی استثمار شده و توده های مردم، منجمله زنان، معلمان، دانشجویان و فعالان اجتماعی، بهیچ وجه از حقوق مدنی ذکر گشته در اعلانیه حقوق بشر جهانی برخوردار نیستند.  در ایران تبعیضات اجتماعی، ستم جنسیتی و خشونت فیزیکی بطور سیستماتیک و اغلب قانونی (مندرج در قانون اساسی) انجام میگردد و بویژه زنان از ابتدایی ترین حقوق اجتماعی و از جمله حق پوشش و آزادیهای معمول شخصی برخوردار نیستند.   

واقعیت این است که حکومتگران ستمگر جمهوری اسلامی همچنان سرکوبهای فوق العاده قهر آمیز را علیه معترضان ادامه میدهند. نمونه بسیار جدید این است که دیوان عالی کشور برای سه جوان: امیر حسین مرادی، سعید تمجیدی و محمد رجبی به بهانه شرکت در خیزش آزادیخواهانه در آبان ماه 98، به اتهام "فساد فی الارض" حکم اعدام صادر نمود. در اصفهان هشت نفر دیگر از مبارزان در اعتراضات گذشته نیز تحت اتهام "فساد فی الارض" قرار گرفته و مورد مجازات شدید قرار میگیرند. روشن است که دلیل اصلی برای این محکومیت های بسیار سنگین ایجاد وحشت در جامعه و به نوعی پیشگیری از بروز اعتراضات وسیع و حق طلبانه دیگری است. اما امروزه، گروه های مختلف اجتماعی که برخی از فعالان آنها کادرهای پیشین در سازمانهای اپوزسیون بوده اند، حال در حیطه فعالیتهای مدنی به مبارزات سیاسی آرام در سطوح گوناگون ادامه میدهند. برای مثال مادران پارک لاله در اطلاعیه اخیر به تاریخ 28 خرداد 1399، "خشونت ها، جنایتها، تبعیض ها و بیعدالتیها"، شلاق زدن بر کارگران معترض، خفه نمودن اعتراض زنان به نابرابریهای جنسیتی، حبس روشنفکران و سرکوب وحشیانه مردم معترض و فعالان سراسری و اجتماعی را بشدت محکوم میکند. 

نمونه دیگر اینکه سی و نه سازمان مدافع حقوق بشر در 18 ژوئن 2020 با محکومیت "سرکوب خشن مردم…و استفاده نیروهای امنیتی از نیروهای مهلک به منظور سرکوب معترضان" با انتشار بیانیه ای مشترک از شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد خواسته اند تا به نفع قطعنامه تمدید ماموریت گزارشگر ویژه ایران رای دهد. در این بیانیه همچنین "سرکوب و آزار و اذیت متداوم مدافعان حقوق بشر، فعالان اتحادیه های صنفی، روزنامه نگاران و کارمندان رسانه ها، فعالین حقوق زنان و فعالین حقوق کارگران" شدیدا محکوم میگردد. یا مثلا، سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه در فراخوان 30 خرداد 1399 در اعتراض به اینکه کارکنان در این موسسه را بخاطر اعتراض و "به جرم حق خواهی به بند و زندان و شکنجه و بیکاری و گرسنگی مضاعف محکوم کرده اند"، از کارگران، معلمان، بازنشستگان، تشکل های مستقل مردم نهاد، رسانه های آزاد و فعالان شبکه های اجتماعی میخواهد تا از اعتصاب کارگران در این کمپانی که علیه ازجمله" پرداخت حقوق های معوقه، خلع ید کارفرمای اختلاس گر و برچیده شدن بخش خصوصی از هفت تپه، تمدید دفترچه های درمانی و خدماتی، بازگشت به کار همکاران اخراج شده، باز گرداندن ثروت های اختلاس شده به کارگران" مبارزه مینمایند، حمایت کنند.

 هجوم وحشیانه نیروهای امنیتی به تجمع روز اول ماه مه ۹۸ در برابر مجلس، ضرب و شتم شرکت کنندگان و بازداشت بیش از ۵۰ نفر از آنان و سپس صدور احکام بسیار سنگین زندان و حکم شلاق برای تعدادی از بازداشت شد گان، خود نمونه گویایی از شرایط سیاسی برای طبقه کارگر و توده های زحمتکش در ایران بوده است. در هفته گذشته 42 کارگر معترض از شرکت پیمانکاری آذر آب، هریک به یک سال حبس، 74 ضربه شلاق و یک ماه بیگاری محکوم شدند. روشن است که وجود نابرابریها و ناعدالتیهای فاحش در جامعه باعث بروز آسیبهای گوناگون اجتماعی نیز میگردد. خشونت علیه زنان و کودکان از نمونه های آن میباشد. در سراسر جهان سالانه حدود 50 هزار زن و دختر به دست شریک زندگی یا اعضای خانواده خویش به قتل میرسند. در ایران اخیرا قتل رومینا اشرفی توسط پدرش یک نمونه است. در واقع رسالت حفظ حکومت جمهوری اسلامی و قدرتمندان سیاسی و اقتصادی حکومتی و وابستگان سرمایه دار یکی از خشن ترین سرکوبهای پلیسی را در ایران برقرار نموده است

البته اعمال نیروی قهر از سوی رژیمهای قدرتمند و محلی همزمان انجام میگردد.  انواع اتحادیه های سیاسی، نظامی و حتی اقتصادی مانند ناتو و دبلیو تی او از جمله نهادهای جهانی و منطقه ای برای رقابت ، دفاع و تهاجم علیه رژیمهای متخاصم میباشد. حکومتهای قدرتمند تر برای منافع انحصارات داخلی برنامه های ویژه خود را اعمال نموده و پیمان نامه های گوناگون تهیه میکنند.  بارزتر از همه اینکه در 20 سال گذشته حمله نظامی و غارتگرانه امریکا و متحدین آن به خاورمیانه و در مقابل پیشبرد سیاستهای هژمونگرانه و ماجراجویانه از جانب رژیمهای منطقه ای مانند جمهوری اسلامی که به کشتار میلیونی مردم منجر گردیده حداکثرهایی از خشونت و جنایات علیه بشریت را به نمایش میگذارد.

فرامرز دادور

30 ژوئن 2020