استراتژی برای کدام جنبش؟ (نقدی بر محفل مازوجی) ... بخش چهارم : از عدم انسجام نظری تا خواسته های دهقانی

جمشید عبدی
July 18, 2020

استراتژی برای کدام جنبش؟  (نقدی بر محفل مازوجی)

بخش چهارم :  از عدم انسجام نظری تا خواسته های دهقانی

"اخلاق کمونیستی وجود دارد.... اما اخلاق ما به‌کلی تابع مبارزه‌ی طبقاتی پرولتاریا است"    (لنین)

وقتی "انسان محصول شرایط است" را از مارکس می شنویم و یا هنگامی که هگل می خواهد به ما بقبولاند که هر فردی، "فرزند زمانه خود" است، در واقع قصد این دو متفکر تاثیر گذار، تنها خطابیه ای پرطمراق برای شانه خالی کردن  از وظیفه عاملیت در تاریخ نیست. بلکه سعی می کنند برای خصلت تاریخی برخورد با پرسش های هر دوره ای، نظریه ای قابل اعتماد بیابند. که از یک سو "به شرایطِ تاریخی" برآمدن و ساخته شدنِ تحلیل هایِ ذهنی دست پیدا کنند و از سوی دیگر، رابطه دیالکتیکیِ این ایده ها را با شرایط واقعی و عینیِ مشخص کنند. وقتی در عنوان این نوشته از استراتژی برای کدام جنبش، پرسیده می شود، در واقع پرسش از بسترِ واقعیتِی است که ضرورتِ چه باید کردهای جدید این محفل را ساخته است. پرسشی که کماکان نیازمند پاسخ از سوی این محفل است.

وقتی سوال از چه باید کرد باشد، ما وارد دنیای سیاست خواهیم شد. پراتیک معنایی مضاعف است که با مفهومِ سیاست گره خورده است. سیاست همچون هنر به سامان کردن اجتماع، محتوایی که حداقل با تصویری که ما اکنون می بینیم، بسیار متفاوت است. اکنون این برداشت از سیاست با محتوای رهایی بخش خود در تنش قرار گرفته است. در باور مارکسیستی، مجرای تحقق این پروسه و حفاظت از دستاوردهایش،  همچنین بستر اتحاد شدن سوژه های سیاسی به سوی انقلابِ اجتماعی همانا "حزب" است. در پاسخ به این پرسش های اساسی است که ضرورت تشکیلات سازمانی منسجم، معنا پیدا می کند، که به قولی ملهمِ از "انقلابیون حرفه ای" هستند. اما اگر این روند نادیده گرفته شود و جمعی دست به ایجاد سازمان هایی بزنند که مبنای وجودی خود را نه نیاز عینی جنبش، که از اراده جمع قلیلی از نخبگان بداند، دیری نمی پاید که به "بی ربط بودن" خود پی خواهند برد.

باید اعتراف کنم که هنگامی که در نوشته های گذشته اقدام به نقد رویکردهای این محفل کردم، ابتدا تصور می کردم که با مقوله ای ساده روبرو هستم . اما هر چه بیشتر به دنبال یک "متد کارآمد" میگشتم، دقیق تر متوجه می شدم که اتفاقا ما با یک مقوله یک جانبه و ساده و یا حتی منسجم روبرو نیسیم. کسانی که با تاریخ سیاسی جریان حزب کمونیست ایران آشنایی دارند، به خوبی در جریان بخشی از مواضع  عبدالله مهتدی و منصور حکمت قرار دارند. نقد گرایشات این دو فعال سیاسی، به مراتب ساده تر است. چرا که دیدگاهای صریح، برنامه مشخص و نظریات سیاسی مکتوب و شفاهی زیادی برای گفتگو و یا نقد وجود دارد. از سوی دیگر این دو انشعاب را می توان به بسترهای تغییر در جامعه ربط داد و از درستی مواضع و یا اشتباه بودن عملکرد سیاسی آنها در این دوره های مشخص به تفضیل صحبت کرد.  اما مشکلی که برای یک نقاد در مواجه با گرایش مازوجی و محفل او  پیش می آید، همین عدم وضوح بیان، نبود هیچ اثر مکتوب یا شفاهی مستدلی از یک سو و وجود حجم انبوهی از "نق زنی ها"، "بهانه جوی ها" و" برنامه های آشفته" از سوی دیگر است. مثالی را که می توانم برای مخاطبان این نوشته بیاورم، نوشته های عباس منصوران است. او که از لیدرهای اصلی و در واقع به قول خودشان از "باسوادهاشان" می باشد، نمی تواند در یک پاراگراف حتی، انسجام فکری خود را حفظ کند. مخاطب در مقام کسی که میخواهد از این بازار آشفته به مطلب مورد بحث او و مورد نظر او برسد، حال کسی را دارد که بخواهد یکی کارهای "شهرام شب پره" را به موومانهای جداگانه بخش کند تا یک سمفونی آوازی بسازد. باور کنید این موضوع را به صورت اغراق آمیز بیان نمی کنم، کافی است خود شما به هر کدام از نوشته های او که می خواهید مراجعه کنید و راستی آزمایی این گفته من را بسنجید.  این یک بخش دشواری نقد این گرایش است و بخش دیگر نیز مربوط به میل این افراد به فرقه های موسوم به حکمت و دنباله روی نظری از آنان و چشم امید داشتن به اتحاد با آنها می باشد که برای این مقوله دوم باید مختصری توضیح دهم.

فضای سیاسی ما اگر هر عیبی داشته باشد، اما در ناسزاگویی هایش، رک و پوست کنده حرف می زند.  در یکی از توهین هایی که به فرقه های حکمتی می کنند، (جدا از اصلاح فرقه، که من اینجا نه به عنوان ناسزا، بلکه به عنوان یک هویت اثبات پذیر این جماعت به کار برده ام)  از واژه "کاغذی" استفاده می کنند. جدا از تعصب و نفرتی که پشت این واژه وجود دارد، که موضوع بحث ما نیست، اما اصلاح "حزب کمونیست کاغذی"، در بردارنده نکات دقیق و پرعمقی است. حداقل ما از گرامشی یاد گرفته ایم که فرهنگ عامه می تواند منبعی غنی برای درک ساختار اجتماعی باشد. یعنی یک اصطلاح عامیانه که از روی نفرت ساخته شده، اما عناصرِ مفهومی راهگشایی را در خود جای داده که می توانم برای ادامه بحثم از آنها استفاده کنم.

اصطلاح کاغدی از جهاتی بسیار تبین کننده دلایل استفاده آگاهانه یا حتی ناخودآگاه از این واژه برای فرقه های حکمت است،

  • از یک سو خصلت صدور بیانه ها و فراخوان هایی تنها بر روی کاغذ
  • برش پذیر بودن و عدم انسجام نظری: اشاره به انشعابهای مداوم درونی
  • تنها مختصات کاغذی داشتن: یعنی عدم حضور تاثیرگذار در دنیای واقعی

با این توضیحات اکنون می توانم به بعد دیگری از نقد این محفل برآییم، همانطور که در مقدمه ذکر کردم،  در عدمِ وجودِ انسجامی در فکر این محفل، من نیز در نقد مجبور هستم از یک شاخه به شاخه دیگر رفته تا در انتها به نوعی ارتباط واقعی این عناصر با هم مشخص شوند. یعنی در واقع برای نقد یک "هویت چهل تکه" به یک "متد چهل تکه" برای شناخت هر بخش آن دست بزنیم.

به هر حال، قابله های تاریخِ لنین، از بس "گاوریشِ نابخرد" به دنیای سیاست ما آوردند، که جلادان استالین و پل پت با آنهمه پشتکار هم اگر دوباره دست به کار میشدند، از پاکسازی این حجم کج روی و وسعت استحماق نظری، درمی ماندند.  پرسش از اینکه تئوری چگونه پاسخگوی واقعیت است، ما را به بخش اول این نوشته و عنوان این سلسه نوشته ها بر می گرداند. نفرین تاریخیِ جنبشِ دهقانی بر پیشانی مارکسیسمِ قرن بیستم، انکار ناپذیر است. ریش سفیدان فعال سیاسی کنونی نیز در شرایطی وارد مبارزه سیاسی برای برقراری سوسیالیسم شدند که میراث تفکرات ارتجاعی دهقانی را بر دوش خود داشتند. هر چند در شرایط رشد جنش این خصلت پنهان می ماند و گاهی به حاشیه رانده می شد، اما هر بار و در هر فراز تاریخی دوباره ریشه های دهقانی این فعالین "مارکسیست شده" به جنش در می آمد و به سهم خواهی و قدرت خواهی درون حزبی و "انشعاب برای انشعاب"  دست می زدند. نسلی که اکنون در حزب کمونیست ایران به ایجاد محفلی اقدام کرده اند را باید در پرتو بستری که رشد کرده اند برسی کرد و اصول نهادینه شده تفکرات دهقانی را در خواسته هایشان نشان داد. محفل مازوجی نه تنها به بخش راست تشکیلات حزب کمونیست ایران تعلق دارد که می توان نشان داد که در مقایسه با "جناحِ چپِ لیبرالیسم" هم  راست انگاشته خواهند شد. می توان در مجالی به صورت عینی به ارائه عملکردهایی پرداخت که خصلتی راست روانه و منش دهقانی این محفل را روشن تر نشان دهد. در اینجا به بخشی از این دوگانه ی "راست رویِ چپ فریبانه"  اشاره می کنم. بخش اصلی خواسته این محفل به شدت یک خواستهِ ی محافظه کارانه و ارتجاعی است. در واقع هسته اصلی این محفل، افرادی به سال رفته هستند که حق مشرویت سنی را برای خود، قائل هستند. ابقای رهبری این افراد بدون رجوع به رای اعضا، در واقع خواسته اصلی آنان در کنگره 17 کومه له و از برجسته ترین دلایل اختلافاتشان بود. از این ادعا و خواستهِ ی روشن که همه این محفل هم به آن اعتقاد داردند، می توان به خصلت دهقانی و راست روانه اینان پی برد. در واقع حق مشروعیت سنی، که بر مبنای آن ادعای سهم خواهی در قدرت طرح می شود، از نامشروع ترین حق هایی است که تنها در جوامع دین سالار، پدرسالار و دهقانی مطرح شده است. این رفقای ما که فرزند زمانه دهقانی تاریخ این مملکت هستند، آنچنان این سنت های غیردموکراتیک را در خود نهادینه کرده اند که به خود اجازه طرح این موضوع در سطح کنگره یک حزب کمونیست را بدهند و اصلا تصور نکند که  این خواسته و ادعا، برخلاف تمام اصول بنیادی تشکیلات است. همین زمینه مشروعیت خواهی تعدادی از این افراد است که در تضاد با روند تاریخی و شکوفایی یک جریان و سازمان سیاسی قرار می گیرد. این خواسته در واقع در بخش راست تمام سیاست های مارکسیستی و حتی لیبرال قرار می گیرد. هیچ چیز مسخره تر از این نیست که شخصی صدایش را بلند کند و از حق آب و گل در یک تشکیلات سیاسی بگوید و این را معیار به دست آوردن حقی بداند و روی دیگر این حق را که وظایف او را تعریف می کند، بیان نکند. مشروعیتی که این افراد از سن و سالشان می گیرند و اینکه گویا روزی انقلابی بوده اند، اکنون همانند سکه ای است که از رواج افتاده، بیمه ای است ورشکسته و وعده ای است تهی. این مشروعیت برای نیروی انقلابی و فعال سیاسی، در جریان پراتیک هر روزه خود بازتولید می شود. این خواسته مشروعیت بر مبنای سن، هسته اصلی خصلت مازوجی های پرطمطراق و توخالی  کنونی را نشان می دهد.

 دریچه دیگری که این ارتباط را با ارتجاعی ترین بخش های اپوزیسون به وجود می آورد ، تمایل به نزدیکی با فرقه های حکمت و ایجاد اتحادهای صوری مابین آنهاست. عدم توانایی اعضای این محفل  در طرح تئوریکِ نقشه راه و تبین روشن اختلافات سیاسی، آنان را واداشته تا به وام گرفتن از "نظریه های چهل تکه" حکمتیست ها امید داشته باشد و به استقراض نظریه از آنان همت گمارند. در واقع این رفقا در حال دنباله روی از دنباله روهایی هستند که خود دنباله روانه، نظرات دیگران را به نام خود و بدون ذکر منبع در هم آمیخته و یک"نظریه چهل تکه"  ساخته اند .از این منظر است که دنباله روان منصور حکمت، می توانند از یک سو زیر پرچم شیر و خورشید سرود ای ایران بخوانند از سوی دیگر ابراز علاقه خالصانه و مخلصانه به مسیح علینژاد داشته باشند و به ترویج ادبیاتِ لجن پراکنانه خود نسبت به "فعالین داخلی" دست زنند و همه این اعمال را هنگامی با وضوح  بیشتر می توان دید، که با تحریفِ نابخردانه  اینان از مارکسیسم آشنا شد که پیش اینان به نام "کمونیسم کارگری" معرفی می شود و منتقدان آن را "لیبرالیسم وارونه" خطاب می کند و مردم هم به اختصار به آنان "کمونیسم کاغذی" می گویند. در واقع هر نقدی از محفل مازوجی اگر بخواهد دقیق صورت گیرد و خصلت عینی داشته باشد، می باید به اشتیاق اینان به کمونیسم کارگری به دقت بپردازد. جملات درخشان فردی به نام "محمد نبوی" یکی از ریش سفیدان و از بنیان گذار اصلی محفل مازوجی،(که اگر از حق نگذریم به پاس پیگیری در تخریب و جدیت در انشقاق درون حزبی، می باید محفل نبوی نامیده می شد)، در کنگره خانگی یکی از این فرقه های حکمت به گونه ای منسجم عمق چشم اندازهای سیاسی و نظری این محفل را ترسیم می کند. نبوی که به عنوان مهمان به این کنگره (که بیشتر شبیه شب نشینی چند دوست قدیمی است) دعوت شده، ابتدا به همین اصطلاح مهمان بودن اعتراض می کند و خود را در خانه و در کنار دوستان واقعی خویش توصیف می کند. وی در ادامه گفتار تاریخی و ارزشمند خود، اظهار می کند که کمونیسم را از منصور حکمت( یکی از کادرهای حزب کمونیست ایران و از اعضای فراکسیونی با نام "کمونیسم کارگری" بود و با قدم نهادن حزب به شرایط سخت مبارزاتی  از دست رفتن تقریباً تمامی مناطق آزادی که روزگاری کومه له بر آن‌ها تسلط داشت، مقدمات مهاجرت بسیاری از اعضا و فعالان حزب به خارج کشور را فراهم کرد و از آنها برای ساختی حزبی در خارج کشور استفاده کرد.) یاد گرفته است و از شاگردان "فاتح شیخ"(فاتح شیخ یکی از دو چهره اصلی انشعاب ششم از بخش سوم حزب در تبعید ساخته و به دورر از شرایط واقعی منصور حکمت است، که جدا شدنش را  انشعاب از راست  وصف می کنند. فاتح شیخ یکی از پیگیرترین مدافعان نظریه "انشعاب مداوم" است و حضور او در انشعابات متعدد او را به یکی از چهره های اصلی جنبش  "انقلاب معکوس" تبدیل کرده است.) است.( این دو تعریف مختصری که از این دو چهره به ناگزیر کردم، به ما کمک می کند که بفهمیم که محمد نبوی چه چیزهایی از این دو آموخته است.جمله کامل محمد نبوی که لابلای این توصیفات ضروری گم شد این بود : که من کمونیسم را از منصور حکمت یاد گرفته ام و از شاگردان فاتح شیخ هستم.)

نظریه های "انشعاب مداوم و انقلاب معکوس" ناظرِ به روحیه تفرقه طلبی و خود محوری، قدرت طلبی و تمام آفات مارکسیسم فرقه ای است که وضعیت ساختارهای درمانده و ضعیف سازمان های چپ و برابری طلب شاهد زنده این نوع از نظریه پردازی و "ترویجِ حماقتِ درون حزبی" است. در واقع ترویج حماقت از جایی شروع می شود که کسی پشت میز می نشیند و در تفکر اصلاح سیستمی است که خود هیچ نقشی در هیچ جای آن ندارد و با بطن واقعی و عینی جامعه به طور کلی فاصله پیدا کرده است. تفکری تصلب یافته، در انبوهی از گزارشات درون حزبی از انشعاب و درگیری لفظی و زیر پاخالی کردن های قدرت طلبانه است. این چپ نه تنها اکنون را درک نکرده است که گذشته را هم آسیب پذیر کرده است. حقیقت رویداد ها در گذشته را به محاق رانده و با دوباره نویسی ناشیانه و مغرضانه آن در پشت میزهای خاک گرفته و بر مبنای باورهای کنونی شان، حتی هویت گذشته خود را هم از میان بر می دارند. اما همه اوضاع اینگونه تاریک هم نیست، کم نیستند مبارزانی که وعده آمدنشان به قول یکی از شاعران معاصر داده شده و ما منتظر طلوع انقلابی آنان هستیم...... در «حکمت شادان» آمده است که :   "ما از آن‌ها نیستیم که تنها از میان کتاب‌ها و در پی برانگیخته شدن با آن‌ها می‌اندیشند. عادت ما این است که خارج از خانه بیندیشیم؛ در راه رفتن، بالا پریدن، صعودکردن، رقصیدن. و ترجیحاً در کوه‌هایی تنها یا در نزدیکی دریا؛ جایی که حتی مسیرها نیز اندیشه‌برانگیزند."

ادامه دارد.......

 


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com