معرفی یک کتاب ... "سرگذشت من" نویسنده: فائزه مدرس

پروین کابلی
July 06, 2020

 معرفی یک کتاب

 

"سرگذشت من"

نویسنده: فائزه مدرس

 

در تاریخ ۲۹ خرداد ۱۳۹۹ مصادف با  ۱۸ جون ۲۰۲۰ فائزه  مدرس (که من بنام  مادر فرشچی ها میشناختم) درگذشت. خبر درگذشت وی موجی از تاسف عمیق را در میان کسانی که از نزدیک وی را میشناختند برانگیخت. من ایشان را هنگام دیدار از فرزندنش فریال در اردوگاه کومله در خاک عراق ملاقات کرده بودم.

 

مدتی بعد در اول جولای ۲۰۲۰ از طریق دوستی از ایران فایل پی د اف کتاب بدستم رسید. لازم به توضیح است که بعدا اطلاع یافتم که این کتاب دو سال پیش یعنی هنگام اتمام به تعداد کمی چاپ و منتشر شده است. این نوشته کوتاه بررسی موجزی است به کتابی کم ورق اما وزین و پر قدرت. برای من این کتاب نوری می افکند بر زندگی انسان های بسیاری، تاریخ چند نسل قبل از جنگ جهانی اول تا دوران ما و به تصویر کشیدن خانواده هایی که با رژیم اسلامی ایران مقابله کردند، چه رنج هایی را متحمل شدند و چه پیچ و خم هایی را طی کردند. اما مهمتر از هر چیزی ترسیم زندگی زنان در همه دوران بسیار قوی و روشن است. در واقع میتوان گفت که این کتاب نه تنها سرنوشت فائزه مدرس بلکه سرنوشت نسلی از زنان است که به مصاف جمهوری اسلامی رفتند.

 

هدف من از معرفی کتاب (زندگی من) ارج گذاری از هزاران هزار انسانی است که در مقابل جمهوری اسلامی سکوت نکردند و با عشق به فرزندان و بستگانشان که در اسارت بودند تاریخی عظیم و پرشکوه را رقم زدند. این تاریخ متاسفانه تاکنون آنطور که شایسته است ترسیم نشده است. نه نویسندگانی در مورد آن نوشته اند و نه شاعرانی در وصف آن شعر سروده اند و نه سرودی به آن تقدیم شده است. مقایسه کوتاهی با جنبش مادران زندانیان سیاسی بعد از کودتای آلنده در شیلی و یا آرژانتین نشان میدهد که آنچه در ایران اتفاق افتاده بسیار عظیم تر و به مراتب طولانی تر بود و هست.

 

حداقل امید من این است که خاطرات کسانی که در این روند درگیر شدند هر چه زودتر منتشر شود تا بتواند ماتریالی کافی برای نسل آینده و نوشتن رمان های بزرگ را بدست نویسندگانی که میخواهند این تاریخ را نه از دید حاکمان و جلادان بلکه با روایت کسانی که خود سازنده این تاریخ بودند را بدست بدهد. اما طبیعتا به خاطر درگیری خودم در این تاریخ برایم سخت بوده است فقط ناظر باشم، بسیاری از مکان ها و صحنه ها و شخصیت ها و کاراکترهایی که در این کتاب است، در زندگی من مستقیم و یا غیر مستقیم وجود داشته اند و تاثیر خود را در این نوشته دارند و احساساتم بشدت در بخشهایی درگیر بوده است. در پروسه خواندن این کتاب بسیاری از رفقایم و همرزمانم، بستگان نزدیکی را که از دست داده ام و رنجی را که در این سالها خانواده ام متحمل شدند دوباره برایم زنده شدند. این کتاب  بخشی از زندگی من و هزاران نفر دیگر را ترسیم میکند.

 

معرفی کوتاه کتاب

 داستان زندگی من، نویسنده: فائزه مدرس

کتاب شامل ۱۴۲ صفحه است. یک مقدمه کوتاه و چهار فصل. در صفحه اول عکسی از فائزه خانم قرار دارد که در سال ۱۳۳۳ گرفته شده است. سالی که من  تازه یک سال از عمرم میگذشت.

 

در مقدمه نویسنده مینویسد: [من این کتاب را در تنهائیم نوشتم، این تنهایی در تمام سطور کتاب مستتر است و نویسنده را همراهی میکند. کتاب به حق به "مادران داغدیده و کسانی که سراپا شور و شوق بودند و همه ی کسانی که آرزوهایشان را در دل خود پنهان کردند"  تقدیم شده است]. رابطه ی مادران داغدیده و کسانی که آرزوهایشان را پنهان کردند با نویسنده رابطه ای تنگاتنگ و دائمیست چرا که بخشی از خود وی مباشد. گاهی وقت خواننده احساس میکند که همه آنها یکی هستند و یک سرنوشت را دنبال میکنند.

 

فصل اول

در فصل اول نویسنده نوری می افتد به اوضاع ایران و منطقه و کردستان قبل و بعد از جنگ جهانی اول. به رابطه مردم، سفرکردن و گذشتن از مرزها، بیماری وبائی که نصفی از جمعیت ایران را از بین می برد و اینکه چگونه کسب علم و دانش بیشتر در دسترس کسانی از خانواده های با نفوذ و یا اطرافیان شیخ های منطقه بوده یا اگرهم این تعلق کم بود میبایستی توافق ضمنی آنها را برای ادامه تحصیلات در رشته بویژه الهیات کسب میکردند می پردازد. مدارس مثل همه ایران مذهبی بود. مرگ و میر زنانی که سر زا از بین میروند بسیار زیاد است و دسترسی به دوا و درمان تقریبا نایاب. نقش زنان در این کتاب بسیار بارز است. در همه دوران نقش جنس درجه دوم را دارند و برایشان تصمیم گرفته میشود، حق و حقوقی نه در خانه و نه در جامعه ندارند.

 

تا مدتها مرکز تمام اتفاقات و رفت و آمدهای خانواده وی "چم شار" سنندج است. اینجا دیگر جایی است که من ردپای زیادی را در سالهای خردسالیم میتوانم پیدا کنم. چرا که خانواده پدرم از این منطقه به شهر سنندج که بسرعت در حال بزرگ شدن بود مهاجرت میکنند. سرگذشت پدر بزرگ وی که در فصل اول به خوبی توضیح داده شده است در واقع شکل گرفتن نسل بعدی را نشان میدهد و نفوذ مراجع تقلید که بیش از بیش گسترش می یابد. پدر بزرگ نویسنده که در منطقه "ملکشان چم شار" در اطراف سنندج بعنوان نماینده شیخ منطقه حضور داشته است، ثروتی بهم میزند و دم و دستگاهی برای خود درست میکند. خانه اش هم بعنوان محل ملاقات مقلدین و زندگی وی تبدیل میشود.

 

چگونگی تولد مادر فائزه خانم هم بسیار جالب است و باید خواند. این دوران تقریبا حدود سالهای  ۱۳۱۴ تا ۱۳۱۶مصادف است با ورود تجدد و روشنگری در همه شئون زندگی مردم و بویژه زنان در دیگر کشورهای جهان و منطقه. روندی که تاثیرات آن در انقلاب مشروطیت بدرجه ای منعکس میشود. سال ۱۳۱۵ رضا شاه با بخشنامه ای منع حجاب را به تمام ولایات ایران ابلاغ نمود. قانون متحد الشکل کردن البسه مردان و زنان در بعد فرهنگی ادامه این تاثیرات جهانی و منطقه ای است که دوره نظام کهن را با گامهای لرزان پشت سر میگذاشت و مقدمات دولت مقتدر مرکزی و بازار واحد را فراهم میکرد. اتفاقاتی که در حول و حوش این تغییرات می افتد و مقاومتی که در تقابل با تغییرات صورت میگرد با روایت و نگرش نویسنده ترسیم شده است.

 

فائزه خانم در بحبوحه این دوران در سال ۱۳۱۸ بدنیا می آید. فصل اول کتاب داستان تغییرات اجتماعی جدید در ایران و کردستان را بیان میکند. علیرغم تغییرات اجتماعی به نفع زنان نتوانست سهم زنان را در فرودستی کم کند. جایگاه زن و بزرگ شدنش، تفاوتش با مردان، بسیار عمیق بود. شهر سنندج دچار تحولاتی اجتماعی است و بزرگتر میشود. شخصیت ها و کاراکترهایی مثل دکتر اجلال و معلمی و طبیب زاده و یا محلهای پیک نیک رفتن مثل آمانیه و ظفریه و غیره من را هم پا به پا به دوران کودکیم بازمیگرداند. فائزه خانم در کلاس پنجم به مدرسه شاهدخت فرستاده می رفت که من هم دوران ابتدایی را در آنجا گذراندم. بعد از کلاس ششم ادامه تحصیلش با دخالت پدربزرگ متوقف میشود و علیرغم استعداد و علاقه به دانستن و کتاب خواندن در خانه برای کمک به مادرش میماند و به کلاسهایی که بیشتر برای دخترانی از خانواده های مرفه تشکیل میشود مثل گلدوزی و خیاطی فرستاده می شود.

 

از عاشق شدن ها و دوران بلوغ سایه بسیار کمی در این کتاب دیده میشود و نویسنده فقط در جایی اشاره ای کوتاهی دارد به تمایلش به یکی از شاگردان پدرش که به خانه آنها رفت و آمد میکند و توضیح چگونه کنجکاوانه از پشت پرده این پسر را می پائید.

 

فصل دوم

قسمت اول فصل دوم کتاب به "ازدواج" و تشکیل خانواده اختصاص داده شده است. تصویر و پروسه ای که برای این نسل از زنان آشناست. در هیجده سالگی علیرغم ابراز مخالفت با فشار خانواده با مردی که هرگز او را ملاقات نکرده بود و ۶۰ سال سن دارد ازدواج میکند. مردی که ۷ فرزند از ازدواج های قبلی داشته و فرزند اولش از فائزه خانم ۱۵ سال بزرگتر بود. اداره و بزرگ کردن این کودکان هم به عهده وی واگذار میشود. هرچند عمر این ازدواج بیش از ۹ سال طول نمیکشد و از وی صاحب سه فرزند میشود تنها در بستر مریضی و مرگ همسرش اعتراف میکند که به وی ظلم کرده که وی را به همسری خود درآورد.

 

بعد از مرگ همسرش وی با توفانهای دیگری مواجه میشود. عقاید و سنت های عقبمانده در مواجه با زنی تنها بعنوان سرپرست چند کودک در مقابل هم قرار میگیرند. بعد ازمدتی مقاومت تصمیم میگیرد زندگی و سرنوشت خود را بدست بگیرد. بیشتر فرزندان همسرش بزرگ میشوند و دنبال زندگی خود میروند. اکنون میتواند آزادانه رفتار کند. اواخر دهه ۵۰ شمسی تحولاتی دیگری انتظارش را میکشد.

 

فصل سوم

فصل سوم، با تیتر "انقلاب و مبارزه در کردستان" شروع میشود. فائزه خانم همراه فرزندانش وارد تحولات جامعه ایران و کردستان میشود. امواج انقلاب خانواده وی را مانند بسیاری با خود میبرد. تمام چهارچوبهای سیاسی و اجتماعی و خانوادگی قبلی فرو میریزد و دنیای دیگری در حال شکل گرفتن است. فرزندانش در انقلاب فعالانه نقش بازی میکنند و بسیاری دیگر از افراد و جوانان دیگر فامیل به فعالیت سیاسی می پردازند. خود وی هم مانند مادر و هم بعنوان انسانی مبارز وارد این نبرد میشود.

 

در جریان جنگ نوروز ۵۸ و علنی شدن احزاب سیاسی چپ و جریان مفتی زاده را ترسیم میکند. در راهپیمایی مردم سنندج بطرف مریوان فعالانه شرکت میکند و این راهپیمایی و روزهای خوب و آموزنده آن را با دقت به تصویر میکشد. تحصن استانداری و بهار ۵۹ و جنگ بیست و چهار روزه سنندج را با بسیاری از جزئیات که خود شاهد آن بوده است را بازگو نموده است. در همین جنگ ر. حمید فرشچی جوانترین فرزند همسرش جانش را از دست میدهد.

 

بعد از جنگ ۲۴ روزه نیروهای انقلابی شهر را بدلیل توپ باران وسیع از طرف نیروهای رژیم ترک میکنند. دوران بعد از خروج نیروهای انقلابی را از شهر با شروع دورانی پر از وحشت توصیف میکند. خواندن این دوران پر از وحشت برای خواننده هم بسیار سخت است. خانواده های زیادی این دوره را تجربه کردند. فریبا در تهران بدنبال ضربه خوردن تشکیلات همراه عده ای دیگر دستگیر میشوند. غلام و فریال به نیروهای مسلح کومله می پیوندند.

 

تیتر بعد "دوران زندان و اعدام عزیزان" نام دارد که نقطه به نقطه و خط به خط شهادتنامه و مبارزه تسلیم ناپذیر انسانی است که چطور در دهه ۶۰ هزاران هزار زندانی را با اتهامات واهی و حتی بدون دادگاه به دار آویختند. این تصاویری از زندگی هزاران خانواده در سراسر ایران است که در پی یافتن اثری از سرنوشت عزیزانشان به همه جای ایران سر میکشند و راه ها را درمی نوردیدند. سالهای سیاهی بود و اعدام پشت اعدام کمر بسیاری از خانواده ها را شکست و بسیاری از این والدین خود نابود شدند. تصویر شبی زمستانی که در تهران بی پناه و بیجا و مکان و سرگران همراه لباس و وسایلی که برای فریبا دخترش در زندان آورده بود، مجبور میشود برای فرار از سرما به کیوسک نگهبانان زندان پناه ببرد و تا نزدیکی صبح در آنجا بسر ببرد، بحدی زنده و روشن است که خواننده را بشدت منقلب میکند. فریبا در تهران اعدام میشود و در بهشت زهرا به خاک سپرده میشود. بدون خبر و بدون هیچ محاکمه ای. فریبا فقط ۱۸ سال داشت.

 

فصل سوم که طولانی ترین و در عین حال سنگین ترین بخش کتاب است را بارها قطع کردم تا بتوانم نفسی بکشم و خودم را برای ادامه آماده کنم. با فامیل و بستگان قربانیان حکومت جمهوری اسلامی و به کشتار صدها هزار زندانی سیاسی در این فصل همراه می شوید. تمام سطور این فصل تاریخ شکل گرفتن حکومت جنایتکار اسلامی است. تاریخ سرکوب یک انقلاب. انقلابی برای آزادی و برابری که به خون کشیده میشود. در لابلای این سطور عمق جنایت و هراس حکومت تازه به قدرت رسیده را میشود دید.

 

ادامه فصل سوم با  تیتر "پیشمرگان و دیدار از بچه ها" آغاز میشود. ملاقات با فریال و غلام به صفوف پیشمرگان کومله پیوسته اند تجربه ای جدید را می آفریند. فائزه خانم در طول زندانی بودن فرزندش در رفت و آمد به تهران و ملاقاتها با تعدادی از خانواده های زندانیان و پیشمرگان در تماس قرار میگیرد. شبکه ای که بدینوسیله تشکیل میشود یکی از بزرگترین شبکه های خبری را در رابطه با خانواده و تماس با فرزندانشان چه در زندان و چه در مبارزه مسلحانه مناطق آزاد بوجود می آورد. شبکه ای که وسعتش به بزرگی سراسر ایران است. این شبکه وسیله ای برای پخش خبر و خبر گرفتن، انتقال نامه به خانواده و برعکس، رساندن خانواده هایی که از مناطق دیگر ایران و خارج از کردستان برای دیدن فرزندانشان به کردستان و بویژه سنندج سفر میکردند، پناه دادن و مخفی کردن سیاسیون تحت تعقیب جمهوری اسلامی و انتقال آنها به مناطق آزاد، انتقال پیشمرگان زخمی به خارج از کردستان، درمان آنها و دوباره برگردندانشان به صفوف رفقایشان بود. جمهوری اسلامی علیرغم تلاشی که نمود و حتی تعدادی از خانواده ها را زندانی و به خارج از کردستان تبعید نمود هرگز نتوانست به طور کامل این شبکه را از بین ببرد. همه این زنان و مردانی که در این شبکه قرار داشتند درد خود را با هم تقسیم میکردند ولی حاضر به تسلیم به رژیم نبودند. داستان والدین زندانیانی سیاسی و پیشمرگه ها و چگونگی عبور آنها از مرزها سرگذشت زنان و مردان شجاع و بی باکی است که متاسفانه تاکنون به آن پرداخته نشده است. هیچ نویسنده ای تاکنون نتوانسته است این لحظات را به قلم بکشد تا آیندگان بدانند که مردم در ایران به راحتی تسلیم نشدند.

 

فصل چهارم

فائزه خانم وارد دوران دیگری از زندگیش میشود. والدینش پیر شده اند و خودش هم وضعیت جسمانی خوبی ندارد. تنها غلام در کنار وی میباشد که او هم تصمیم میگیرد ایران را ترک کند و به خواهرش فریال در انگلیس بپیوندد. این دوره ای است که وی صاحب نوه هایی شده است. امید دوباره به زندگیش برمیگردد. علیرغم کارشکنی های جمهوری اسلامی موفق به چندین سفر به خارج از ایران میشود. به خوبی جزییات این سفرها را بیان نموده است. دوره ای از آرامش در زندگیش آغاز میشود و با دوستانش به سفرهای مختلف در ایران می پردازد. اینجا دیگر خواننده با زنی که در حال پا به سن گذاشتن است و با کوله باری از خاطرات شاد و غمگین، مبارزه و تجربه، روبروست که بیشتر اوقاتش را به خواندن و نوشتن پُر میکند. اینجا تصمیم میگیرد که آنچه را بر وی گذشت به قلم بکشد. برای من خواننده این کتاب پر ارزش وی فقط یک جمله میماند.

 

فائزه خانم، تو از زنان مبارز و بزرگ یک تاریخی. دستت درد نکند که نوشتی. بدرود رفیق مبارز!

 

۷ ژوئیه ۲۰۲۰

 ....................

لينک کتاب
http://azadi-b.com/J/file/F-Modares.pdf


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com