در پشت نمایش جشن تکلیف دختران در حلبجه چه میگذرد؟

چرا در سالگرد قیام ۵۷ جشن تکلیف کودکان در حلبجه به اسم ۱۳۵۷ برگزار گردید؟

در گرامیداشت ۸ مارس ۱۳۵۷

در پشت عکسهای منتشر شده در میدیا از مراسم تکان دهنده جشن تکلیف ۱۳۵۷ کودک دختر در حلبجه در کردستان یک واقعیت تلخ برای جمهوری اسلامی نهفته است. از سر این واقعیت تلخ و شکستی که در شش روز اعتراضات زنان که از ۱۶ اسفند آغاز و تا ۲۱ اسفند ۵۷ ادامه داشت، نام ۱۳۵۷ را بر این مراسم نهاده اند. واقعیتی تلخ که جمهوری اسلامی هنوز از آن رنج می برد و به خود می پیچد و به فکر انتقام است. چرا که جنبش رادیکال و برابری طلب زنان بعد از آن یقه این حکومت عقبمانده و ضد زن را هرگز رها نکرد. ترس از انقلابی دیگر آنچنان نزدیک است که این روزها آپارارت تبلیغاتی گوبلزی رژیم  به پخش مستندهای تاریخی برای گمراهی افکار عمومی پرداخته است. 

برای دیدن آنچه که امروز هدف اصلی تبلیغات جمهوری اسلامی است باید ما شرکت کنندگان در انقلاب روایت خود را بیان کنیم و در آستانه ۸ مارس نگاهی به آنچه که کمتر از سه هفته بعد از قیام در تهران و بسیاری از شهرهای دیگر ایران رخ داد بیفکنیم تا هدف و مصرف تبلیغی و واقعی مستند سازها و مراسم  ۱۳۵۷ را دریابیم. 

قیام بهمن یکی از اتفاقات بدی بود که انقلابیون و مردم بپاخواسته، به دارودسته ای که در مساجد و مراکز مذهبی و پشت درهای بسته با توافق ضمنی غرب همراه با سران ملیون در حال تحویل آرام و جابجایی قدرت خود را آماده می کردند، تحمیل نمودند. حرکتی که می توانست کلیت سیستم پهلوی را ویران نماید و دسترسی دولت جدید را به ابزار سرکوب دچار مشکل نماید. اگر اسلحه دست مردم می افتاد کار انتقال و جابجایی قدرت دچار اختلال می شد و به راحتی انجام پذیر نبود. مردم مسلح به راحتی تسلیم نمی شوند. اما انقلاب شد و من یکی از آنهایی هستم که در سقوط پادگان اشرفیه در تهران شرکت داشتم.

واقعیت این است که از پاییز ۵۷ به تدریج صف ها مشخص تر شد. شعارهای مذهبی هدفمندتر وارد اجتماعات گردید و زنانی که از مساجد بسیج می شدند، در تجمع های اعتراضی در صفهای مستقل سازماندهی می شدند. “چادر سیاه ها” که لقبشان بود روز به روز بیشتر می شدند. شایع کردند که صف جدای زنان برای تامین امنیت آنها بود. به مرور عده ای از این زنان در تظاهرات ها در کیف هایشان چادر و یا روسری و عینک مشکی داشتند که در صفوف راهپیمایی ها به زنان بی حجاب می دادند که خود را بپوشانند- که در اغلب موارد با عکس العمل مخاطبین روبرو می شدند. 

بعد از دیماه و ورود خمینی به ایران و اعلام دولت موقت بازگان لحن ها عوض شد. حقوق زنان در اسلام باب شد و بلافاصله به موضوع بحث و جدل تبدیل شد. بعد از قیام فوری فرمان باز شدن مدارس و ادارات داده شد. همزمان با این اوضاع به تدریج ادبیات جدیدی جای خود را باز می کرد. “خواهر” و “برادر” و “حاج آقا” رواج داده می شد. شخصیت های جدیدی بعنوان سخنگویان این جریان ارتجاعی در جامعه قد علم کردند. ابراهیم یزدی، قطب زاده و دهها آیت اله و اسلامی مثل یک گروه کُر ناموزون شروع به خواندن علیه زنان کردند و می خواستند آب توبه سر تمام زنان بی حجاب بریزند. آیت اله طالقانی که پدر مجاهدین خوانده می شد، هرکجا حکومت خراب می کرد در نقش محلل ظاهر می شد و برای آرام کردن مردم و به خانه فرستادنشان به حرف می آمد. پدرم معتقد بود که طالقانی روباه خطرناکی است. حوادث بعدی نشان داد که حمله به زنان نقطه آغاز حمله به انقلابی بود که نمی خواستند ادامه یابد. انقلابی که دو تا سه سال بعد از قیام هم هنوز در خیابان ها در حرکت برای تغییر ماند. اما زنان هم با مقاومت جواب دادند. برای نسل ما که هرگز حجاب یک گزینه نبود و زیر حجاب رفتن غیر ممکن بود، بحث حجاب اسلامی به میدان آورده شد. در ۱۷ اسفند ۵۷ برای اولین بار می خواستیم روز جهانی زن را در بهار آزادی گرامی بداریم و همراه دیگر زنان دنیا به خیابان ها بیاییم و برای حقوق جهانشمول مشت هایمان را گره کنیم. هرچه به روز جهانی زن نزدیکتر می شدیم جنب و جوش بیشتری بچشم می خورد. کانون مستقل معلمان، جمعیت زنان مبارز، کانون وکلا  و دهها سازمان و انجمن چپ مردم را به برگزاری مراسم روز زن دعوت نمودند. قبل از روز جهانی زن در مطبوعات بحث و جدل موافقین و مخالفان منتشر شد. هما ناطق در روزنامه اطلاعات از حق زنان برای پوشش دفاع کرده بود و دفاع روشنی از آزادی پوشش داشت. از روزها قبل برای این تظاهرات و پخش خبر و اطلاعیه های آن کارمی کردیم. چندین سخنرانی و بحث در دانشکده های دانشگاه تهران فکر کنم دانشکده حقوق و فنی سازمان داده شده بود.

لغو قانون حمایت خانواده قبل از این موجب عصبانیت و نگرانی در میان مردم بویژه زنان شده بود و به نظر من این دو مسئله یعنی حجاب و قانون حمایت خانواده زمینه را برای اعتراض وسیع آماده کرده بود. در ۱۶ اسفند خمینی در سخنرانی برای طلاب حوزه علمیه قم به لباس زنان در وزارت خانه ها و ادارات دولتی حمله کرد و گفت زنان نباید لخت به سر کار بیایند. روز بعد یعنی ۱۷ اسفند حزب الهی ها از ورود زنان به محل های کارشان در وزارتخانه ها بویژه وزارت خارجه جلوگیری کردند و کار به درگیری کشیده شده شد. کارمندان هم به جای رفتن به کار بطرف دانشگاه تهران، محل تظاهرات روز زن سرازیر شدند.

روز ۱۷ اسفند همراه دوستانم بطرف دانشگاه تهران حرکت کردیم و قرار بود ابتدا به سخنرانی هایی که سازمان داده شده بود گوش کنیم. هنگامیکه به مقابل دانشگاه رسیدیم عملا ورود غیر ممکن شده بود.  در عرض یک ساعت هزاران نفر در مقابل دانشگاه تهران حضور به هم رسانند. باور کردنی نبود. از زنان خانه دار که با چادرهای سنتی رنگی تا معلمان و کارمندان و استادان دانشگاه و دانش آموزان و دانشجویان گروه گروه وارد محوطه می شدند. ما تا نزدیک در دانشگاه رسیدیم ولی نتوانستیم وارد شویم. گروه های حزب الهی در اطراف جمع شده بودند ولی جرئت نزدیک شدن به صف ها را نداشتند. همراه خود عده ای زنان جوان محجبه  را هم یدک می کشیدند. تظاهرکنندگان از اقشار مختلف اجتماعی بودند. بعد از مدتی انتظار اعلام شد که سخنرانی ها لغو شده و بسوی نخست وزیری میرویم. البته در قسمتی که من و دوستانم بودیم جدلی درگرفت که باید بطرف جماران برویم. هزاران زن با مشت های گره کرده در حالیکه پاهایشان را به زمین می کوبیدند در خیابانهای مرکزی شهر تهران به حرکت درآمدند. لرزش زمین را زیرپایمان احساس می کردیم. باندروها و شعارها بسیار رادیکال و با آگاهی به موقعیت زنان نوشته شده بود. فریاد «ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم»، «حق زن نه شرقی نه غربی»، «ما خواهان حقوق برابر خود هستیم»، «ما خواهان حکومتی هستیم که خواهان برابری انسانها، زن و مرد باشد» ساختمان های اطراف را به لرزه درآورده بود. جمعیت خشمگین بود. هرچه جلوتر می رفتیم تعداد موتور سوار و ماشین های وانتی که پر از گله های بسیج شده چاقوکش و لات بودند در اطرافمان افزایش می یافت. همان جا قرار شد که فردا در مقابل کانون وکلای دادگستری گرد بیاییم. هنگام پراکنده شدن بخاطر تهدید حزب الهی ها مجبور شدیم در گروه های چند نفری حرکت کنیم. هرچند در اطراف دانشگاه تعدادی از زنان را گیر آورده بودند و آنها را کتک زده بودند و یا شلوارهایشان را پایین کشیده بودند. خشونت و حمله به زنان بطور سیستماتیک آغاز شده بود. به تدریج صف ها از همه پاشیده شد و کمتر گردید و نتوانست ادامه دهد. خبر تظاهرات گسترده زنان در تهران وسیعا پخش شد. خانواده های بسیاری نگران فرزندانشان بودند. اما زنان توانسته بودند که علیرغم تمام مشکلات، و توهم وسیعی که نسبت به حکومت وجود داشت بایستند. شب طالقانی در تلویزیون و مطبوعات ظاهر شد و گفت که حرف آقا این نبوده است. پدرم باز هم به ما از خطر آخوندها گفت و طالقانی را ملیجک خواند. 

روز بعد من به همراه یکی از معلمان همکارم که چند سالی از ما بزرگتر بود و همیشه با کفش پاشنه بلند و لباسهای شیک سرکلاس حاضر می شد به دانشگاه رفتم. بشدت ترسیده بود و نمی خواست حجاب به سر کند. تعداد زیادی زنان در چمن دانشگاه جمع شده بودند و ما هم به آنها پیوستیم. اما نیروهای حزب اله مقابل در اصلی دانشگاه ایستاده بودند و با تهدید و دنبال کردن زنان مانع ورود شده بودند. عده ای هم موفق می شدند وارد دانشگاه شوند اما معلوم بود که درگیر شده بودند. همکارم خیلی ترسیده بود و وقتی فرصتی بدست آورد رفت. هنگامی که صف تظاهرات بیرون آمد از همان مقابل درب ورودی دانشگاه درگیری شروع شد. تصمیم رفتن بطرف روزنامه آیندگان بود. من بعد از مدتی برای رفتن به جلسه کانون مستقل معلمان صف را ترک کردم. اما مجبور شدم از کوچه های اطراف برای رسیدن به مقصدم استفاده کنم و برای همین بسیار دیر به جلسه رسیدیم که در محلی واقع در خیابان نواب بود. خیابان شاهرضا (جمهوری) در تسخیر حزب الهی ها بود و من هم بی حجاب و تنها را، حتما می توانستند بگیرند. 

روز ۱۹ اسفند جمعیتی بالغ بر ۱۵ هزار نفر در مقابل دادگستری جمع شدند که بسیاری از کارمندان ادارات و وزارتخانه ها و معلمان و دختران جوان بودند. جمعیت تحت فشار حزب اله بود و بعد از اجتماع در مقابل دادگستری خواهان دیدار با وزیر شدند که سایه اش را هم ندیدیم. من و دوستانم در هنگام قطعنامه خواندن رسیدیم و چند نفری هم سخنرانی کردند. مطبوعات سکوت بسیار مزورانه ای در مورد حرکت زنان را پیش گرفته بودند. روز ۲۱ تجمع کوچکی در مقابل رادیو تلویزیون در اعتراض به سانسور برگزار گردیده بود که من در آن شرکت نداشتم اما از اخبار معلوم بود که با این تجمع هم بشدت بسیاری برخورد شده است. مدارس باز شده بود و می بایستی در محل کارهایمان حاضر باشیم. 

شعارهای اصلی تظاهرات زنان نشان داد که جنبشی که اینگونه آغاز شده است، عقب نخواهد نشست. جنبشی رادیکال و ماکزیمالیست که هیچ توهمی به دولت جدید ندارد و هیچ بهانه ای نمی تواند در مقابل آزادی زنان و خواست برحق برابری ایستادگی کند. روزنامه های اطلاعات و کیهان خبر را کم و بیش منتشر کردند ولی از شرکت زنان طرفداران سلطنت پهلوی یا “زنان طاغوتی” در این اعتراضات نام برده بودند. کلماتی مانند “طاغوتی” کاملا جدید بود. ادبیات جدید مناسب با حکومت جدید در حال شکل گرفتن بود.

خبر اعتراضات زنان در شهرهای تبریز و سنندج و چند شهر دیگر بگوشمان رسید و نشان داد که اعتراض زنان از یک پتانسیل سراسری برخورد است. در مورد این شش روز سخن بسیار گفته شده است و هرکسی از زوایه خود تصاویر مختلف را ترسیم نموده است. هرچه که گفته شود مهمتری خصلت اعتراضات شش روزه زنان در تهران آغاز یک تاریخ جدید بود. تاریخی پر از فداکاری که  برای مقابله با آن رژیم با خشونت، ددمنشی، سرکوب، کشتار و جهالت و نفی حق اولیه و انسانی نیمی از جامعه، بانی سیستم آپارتاید جنسی شد و همین رودر رویی را اجتناب ناپذیر می کرد. مقاومت  شش روزه زنان در تقابل با ارتجاع اسلامی با خواست هایی شروع شد که امروز بعد از چهار دهه از گذشت آن هنوز معتبر و قابل دفاع است و به الهام بخش بسیاری از جنبش های برابری طلب از جمله در خاورمیانه تبدیل شده است. یکی از این مناطق که از جنبش برابری زنان در ایران الهام گرفته است جنبش برابری طلبی در کردستان عراق است. زنان در کردستان عراق در ۲۵ سال اخیر بسیار آگاهانه و قدرتمند در مقابل مردسالاری، ناموسپرستی و قتل های ناموسی و برای کسب برابری و حقوق سیاسی و اجتماعی خود به میان آمده اند و خواهان تغییر در زندگیشان شده اند. دولت کردستان عراق  نه تنها توجهی به این خواست های حق طلبانه نکرده است بلکه با ایجاد روابط سیاسی ای که  بر اساس داد و ستد، که عمدتا بر استراتژی جمهوری اسلامی درمنطقه استوار است، به جاده صف کن رژیم اسلامی تبدیل شده و عملا کردستان عراق را به میدان اسلامیست های حاکم بر ایران بدل کرده است. 

آموزش و گسیل هزاران عمامه بسر، تاسیس مراکز مذهبی و اشاعه خرافات و ادامه سنت های عقب مانده به کمک نیروهای مرتجع محلی، عملا جامعه کردستان را به طرف اسلامیزه شدن سوق داده است و آگاهانه به مقابله با جنبش برابری طلب پرداخته است. مناطقی که مردمش گرفتار بیکاری و فقر و حکومت یک مشت دزد چپاولگر هستد. حلبجه هم یکی از این شهرهاست که هنوز از بمباران شیمیایی و قصابی نیروهای بعث قد علم نکرده بود که با کمک نیروهای مرتجع محلی پای جمهوری اسلامی به آنجا باز شد. زنان و کودکان طبعا اولین قربانیان این فاجعه جدید یعنی اسلامیزه شدن جامعه کردستان هستند. آنچه در حلبجه و بسیاری نقاط دیگر در کردستان عراق و یا عراق در ابعاد سراسری می افتد در وهله اول باید انگشت اتهام را به طرف حکومت محلی کردستان و دولت عراق نشانه گرفت. تک تک اینان در این جنایات دست دارند. اما مراسم جشن تلکیف را آگاهانه ۱۳۵۷ نامیدن، فقط دال بر یک حقیقت بسیار تلخ برای جمهوری اسلامی است. جمهوری اسلامی از رابطه نزدیک جنبش برابری طلبی ایران و عراق باخبر است و اگرچه در شش روز اعتراض زنان و شروع حیات ننگین خود از خشم زنان جان بدر برد ولی ضربه محکمی خورد و هنوز از درد این  زخم بخود می پیچد. اکنون میخواهد با تکرار آن در منطقه مقابله کند و دنبال جبران این ضربه است. غرامت این شکست را کودکان حلبجه ای، سوریه ای، لبنانی، افغانستانی، کودکان و دخترانی که در کشورهای اروپایی در محیط های اسلامی بزرگ می شوند با جانشان می پردازند. 

 از این تاریخ باید یاد کرد، از آن درس گرفت و قدرتش را یادآور شد. ما شرکت کنندگان و پیشروان این جنبش باید راویان آن باشیم و برای شرکت و تاثیر گذاری بر آن برخود ببالیم. این افتخار تمام کسانی است که از روز اول هزینه این تقابل را به جان خریدند و به نسل های بعدی سپردند. اما سران جنایتکار و مماشات گر دولت کردستان عراق که بیکاران را به گلوله می بندند و دختران و کودکان را به دست احزاب و گروه های حزب اله می سپارند، بدون تردید به همان سرنوشتی دچار خواهند شد که در انتظار جمهوری اسلامی است. 

٢٠ فوریه ٢٠٢١ 

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate