شعر

انتخابات

انتخابات در خیابان های بی رهگذر بی رأی در مسجدهای شسته با گلاب کرونایی بر سر رنگین سفره های خوراک و میوه و نوشابه در رستوران های مجلل و محافل لاکچری هرگز در مجلس نیستی اما بیش از همیشه حضور داری * حضور داری با سکوتِ نجیبت حضور داری با انتخابِ دُرُستت حضور داری با نرفتنت حضور داری با نیامدنت ...

ادامه مطلب »

«انگشت درخون»می زنی تو؟!

«انگشت درخون»                   می زنی تو؟!   الله در خون  آیات در خون  مِحراب در خون سجاده در خون  تسبیح در خون مُهرِ عبادت خشکیده ازخون آب ِ وضویش از لَجه ی ِ خون چشمش پُراز خون  ریش بلندش گلرنگ از خون               لباده در خون عمامه در خون چنگال در خون برمال ِ او خون بر خوان او خون نان و ...

ادامه مطلب »

سودایی بی‌سود

نیکی را چه سود هنگامی که نیکان، در جا سرکوب می‌شوند، و هم آنان که دوست‌دار نیکانند؟ آزادی را چه سود هنگامی که آزادگان، باید میان اسیران زندگی کنند؟ خرد را چه سود هنگامی که جاهل، نانی به چنگ می‌آورد، که همگان را بدان نیاز است؟ به جای خود نیک بودن، بکوشید چنان سامانی دهید، که نفس نیکی ممکن شود ...

ادامه مطلب »

بر تن شیخان مذهب تیغ کم دارم هنوز‎

در  دل این زندگی آغوش کم دارم هنوز تکه جانی از نگاه عشق کم دارم  هنوز یادم آمد با تو آنشب زیر باران بوسه ها گفتمت از خیس یادت باز کم دارم هنوز شعله ها از آن نگاهت روی جان هر غزل دیده ام اما ولیکن شعله کم دارم هنوز پرچم آزادگی در دست تو در شهر عشق در دل  هر سنگری معشوق ...

ادامه مطلب »

وعده ی توفان

                       « وعده ی توفان »                       محمود   درویش    باید که به مرگ ، پشت پا زنم ..  اشک ترانه های ریخته را بسوزانم . . وبرگ پوسیده ی درختان زیتون را بزدایم . پس اگر، درپسِ چشمانِ وحشت زده ، آوازشادی سرمی دهم .. برای توفان ست که ...

ادامه مطلب »

همیشه گفت‌وگو

اینک آخرین نسیم بهاری‌ست درناها گویی برای عزیمتی ابدی همچون رویایی کهنه در هوا سرگردان‌اند. کبوترهای گرمسیری به سوی ما شتافه‌اند با من از لحظه‌ لحظه‌ی بودن از دست‌هایت که می‌بخشند  در خود می‌گیرند وبه یاد می‌سپارند بگو. با من بگو از نجواها و لبخندهای گرمِ در پناهِ آفتاب و آرزویی که تنها° در حضور‌ ما شکوفا می‌شود.   در ...

ادامه مطلب »

وای از آن لحظه که هنگامهء طوفان بشود 

وای از آن لحظه که هنگامهء طوفان بشود قد دریای خروشان قد امواج گریزان بشود وای از آن لحظه که لیلی سر این دار بلند قصه  گوی تن خونریز  هزاران بشود نشنیدید که گفتیم که این دیو پلید روزگاری بشود در غُل و زنجیر فراوان بشود کارگر در کف بی نانی و بی چیزی مُرد مرد دهقان هدف گرگ بیابان بشود نام ...

ادامه مطلب »

من فلسطینی ِ توام

    مرزها را که پاک کنیم از نقشه ی جغرافیا نام ها را که برداریم  از روی آدم ها من فلسطینی ِ توام در سرزمینی که اجازه ی نفس کشیدن ندارد شعر به آزادی عشق به آزادی زندگی کردن به آزادی. من فلسطینی ِ توام که می چکانی ماشه را هر روز روی شقیقه ی شعرم تا صدای اش ...

ادامه مطلب »

سراغ ات

بهار بهانه است برای شروع باران و توقف سایه بانی برای دیدن شبنم گونه هایت قطره، قطره می نویسم در دیدگانم تابستان نظاره گر، شبهای آرام صورت شعرت  جاری است،در آینه ام پاییز! وزن حزن انگیز بر بال قاصدکی می برد نسیم سردی، بر این جاده ها گام بر می داری و من زیباترین برگها را در ذهنم جارو میزنم ...

ادامه مطلب »

نشان پر اشتیاق زندگی

  آفتاب را از روی مویش شانه می کنم    باران را از پلک چشم اش بر می شویم   باد را از دست اش می چینم   نگاه کنجکاوش را در پاسخی مبهم می پیچم و پایش را از انتظار باز می ستانم.   کودکی پر اشتیاق در من  هنوز خود را به حادثه ی سکوت عادت نداده است ...

ادامه مطلب »

سرمایه و « سرمایه»

  با گرامی داشت ِ اول ِ ماه ِ مه روز ِ جهانی ِ کارگر سرمایه و « سرمایه» پدرم کارگر بود و با آنکه سرمایه نداشت «سرمایه» اما داشت پدرم می گفت سرمایه اگر نبود « سرمایه» هم نبود در جهان ِ بدون ِ سرمایه « سرمایه» بی معنیست پدرم زاده ی ایل و طایفه بود که سالی دوبار ...

ادامه مطلب »

آغاز ماه مه

آغاز ماه مه     راه تو همیشه درخشان باد ای کارگر در نشیب و چرخش و فراز این زندگی جوهر کاریت خروشان باد ای کارگر   جان تو منور به سرخی شعله های بیداری در معبر تاریک رنج ها و طوفان های زندگی پیکرت بری از آفت هر اعتیاد و بیماری   در نسیم عطر آور این بهار چون ...

ادامه مطلب »

رؤیاها

  ماه صورت گرد و روشنش را  در آسمان بزرگ آشکار می کند،  مثل رُز سپیدی که در زیر آفتاب گرم می شکفد.   نگاهش که می کنی  رؤیاها در ذهنت زنده می شوند  زیبا، جوان و وحشی… بسان اسب هایی که در جنگل شتابان به سوی افق دور می تازند… سایه هاشان در رنگین کمان نقش می بندد گیسوان ...

ادامه مطلب »

اندوه پرست

اندوه پرست کاش چون پائیز بودم کاش چون پائیز بودم کاش چون پائیز خاموش و ملال انگیز بودم برگ‌های آرزوهایم یکایک زرد می‌شد آفتاب دیدگانم سرد می‌شد آسمان سینه‌ام پر درد می‌شد ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می‌زد اشک‌هایم همچو باران دامنم را رنگ می‌زد وه چه زیبا بود اگر پائیز بودم وحشی و پر شور و رنگ آمیز ...

ادامه مطلب »

بی‌آرزو چه می‌کنی ای دوست؟

بی‌آرزو چه می‌کنی ای دوست؟ به ملال، در خود به ملال با یکی مُرده سخن می‌گویم. شب، خامُش اِستاده هوا وز آخرین هیاهوی پرندگانِ کوچ دیرگاه‌ها می‌گذرد. اشکِ بی‌بهانه‌ام آیا تلخه‌ی این تالاب نیست؟ از این گونه بی‌اشک به چه می‌گریی؟ مگر آن زمستانِ خاموشِ خشک در من است. به هر اندازه که بیگانه‌وار به شانه‌بَرَت سَر نهم سنگ‌باری آشناست ...

ادامه مطلب »

خون شویِ خندان رو 

خون شویِ خندان رو  شعر و متن: شادی سابُجی الا ایرانِ ما شی فروشی توی بازارِ جهانی نیست ای “خون شویِ خندان رو”،  چه امضا می کنی با پوزخندی زشت، کاغذها پس از کاغذ، درونِ جلدِ چرمی، سبز؟،  بهار یک هزار و چهارصد آمد! چنین ملعون و لعنت باد این مقدار، بر نامِ کریهِ تو،  جنابِ دائم الخندان ! الا ...

ادامه مطلب »

به آهستگی

امروز خنده هایم را دزدیدند، امروز نفسم به تنگ آمد، امروز همه نیرو و انرژی ام، همه کرانه هایم و دریاهایم، همه چشمه ها و معدن هایم همه کشتزارها و دشت هایم همه جاده ها و پل ها و رگ هایم، امروز چشم بادامی ها به آهستگی خانه ام را تسخیر کردند. * امروز روز جهانی تآتر بود اما همه ...

ادامه مطلب »

کس نخارد پشت من

” به مناسبت بهاران هزار و چهارصد و تقدیم به مسعود در دل آتش و دود ” ” کس نخارد پشت من ” گفت: راهبر، کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من گر نیک بنگری بر متن این کهنه سخن اتحاد و اتفاق بر هم زنید، نمائید انجمن گر بخواهی بر سر پایت شَوی زانوان را قرص نگهدار، افراشته ...

ادامه مطلب »

Google Translate