تقدیم به جانْ فدا ( رفیق پَری دُخت – غزال – آیتی ) تَندیسی ، از خاطره و گُل خواهم ساخت که آغازِ کمرگاه اَش آشیانِ گنجشک و قُمری ، گردد تَندیسی ، از رؤیا و چوب خواهم تراشید که مَشام اَش عطرْ آگینِ گندُمَکی بر طاقچه ، شود تَندیسی ، از واژه و آجُر رَنگین خواهم کرد که ...
ادامه مطلب »شعر
ترانه ی دلتنگی
* ترانه ی دلتنگی* شب که از راه می رسد من در میان انبوهی از عکس و کاغذ و خاطره تنها می مانم . و شعرها و ترانه های دلتنگی را دوباره میخوانم و برای آنکه همانگونه باشم و ایستاده باشم می گذارم پنهان باشند، مبادا که دلتنگی من برای کوچه ها و خیابان های میهنم این توهم را در ...
ادامه مطلب »دیباچه
تقدیم به جانْ فدا ( رفیق مرضیه احمدی اُسکویی ) ما ، با گام هایِ فرسوده و کهنهْ فانوسی در دست از لابه لایِ تهدید و تردید از مکتبِ زاغه و شَهرَکِ بیغوله ها آمده ایم … گویی کندویِ سردِ پنجه هامان ، ولَمسِ پینه های اَش گواهِ این دعوتْ نامه است ما ، خویشاوندانِ جهان که شناور بر ...
ادامه مطلب »راه می اُفتم
تقدیم به جانْ فدا ( رفیق عبّاس مِفتاحی ) راه می اُفتم : در گرته هایِ خون تا طعمِ کوچه با ابعادِ نور راه می اُفتم : تا اشکالِ سنگ با رویشِ اقاقیا و نرگس در جمعِ فُصول آی … آهسته قدم بَردار ای نُطفه یِ ناپَسند ای فانوسِ بی تکرار مگر فراموش کرده ای ؟ که خیابان و ...
ادامه مطلب »گفتگو درسحرگاهی نمناک
نوید گفت : بهرطناب دار دنبال گردن می گردند اسماعیل گفت : گردن عادی نبود ! طناب ، نفسش بریده شد، تا نفسش را گرفت ! گردن ِ پهلوان ، برای طنابشان رمقی نگذاشته بود ! طناب گفت : مرا بافته اند اسماعیل پیش ازاذان صبح با نام قاصم الجبارین پس از طهارت و بعد از وضو . ...
ادامه مطلب »به نامِ صلح
تقدیم به جانْ فدا (رفیق حمید اشرف) به نامِ صلح به نامِ حدیثِ غم بر الیافِ شاخهها و آیینِ جوانهها به نامِ آزادی به نامِ زلالِ اندیشه در رنگینْ کمانِ بشر به نامِ آنانی که: نمک فرسودهِشان میکند و نمک، همان اشکْهاشان است به نامِ رفیق به نامِ زنانِ بیوطن بر فلاتِ بینشانِ تبعید به نامِ مردانِ آونگْ شده بر ...
ادامه مطلب »آن بهشتی که زیر پای رهبر می رود
آن بهشتی که زیر پای رهبر می رود … این شعر در محکوم کردن نویسندگان شرف فروش و شاعران قلم فروش جوانی است که به جای پیوستن به صف کارگران و مردم محروم و ستمدیده ، در عوض برای گدایی زر و زیور از دربار مملکت ، پیوسته در وصف نظام استبدادی و رهبرشان قلم فرسایی می کنند تا برای ...
ادامه مطلب »تاریخ
تقدیم به جانْ فدا (رفیق بیژن جَزَنی) تاریخ امتدادِ واژهْ پوش و شعلهْ گُسترِ آسمان و زمین نیست ! تاریخ مفهومِ نخستینْ عطش ، در طعمِ دیدار است و زایشِ مرموز و مداومِ بی شمارانْ اتفاق : مگر می شود که ، انجمن و امواجِ دریاها امانت را برنگردانند مگر می شود که هجرتِ خون ، از رگانِ محضِ گیاه ...
ادامه مطلب »دیرهنگام
تقدیم به جانْ فدا (رفیق فؤاد مصطفی سلطانی) دیرْهنگام: آن دقایقِ عبوس که خورشید و گندم و آب، سوگْ وارِ آدمی خواهند بود از پیلههایِ خون و واژهْ پوشِ تاریکی یک انقلاب …یک میهنِ مشترک خواهد روئید! و سراسرْ درختان و دیوارها و فصول و نیز ستارهها و زندانها و حتا هر معبرِ مبهم و هر پژواکِ هذیانْ گرفته میعادْگاه ...
ادامه مطلب »مگر چه می خواهم از وطن؟
تقدیم به جانْ فدا رفیق ناصح مردوخ که صدایی نا سور و اُستوار داشت – مگر چه می خواهم از وطن؟ جز گهواره و گندم و اندکْ خیالی خیس با طعمِ تُردِ کوهستان ها چه می خواهم من؟ جز تکه ای نان و آفتاب و آرامش جز بارانی که آهسته و نرم می بارد و آن پنجره : که ...
ادامه مطلب »کسی میانِ این گورستانِ عاصی و اَفسرده
به مناسبتِ قتلِ عامِ زندانی هایِ سیاسی (در تابستانِ سالِ ۱۳۶۷) کسی میانِ این گورستانِ عاصی و اَفسرده خواب نیست! زیرا هیچ رودخانه ای بر بسترِ رودی دیگر آرام نخواهد گرفت اینجا شهیدان با کفن و تابوت به خاک نرفته اَند و تنها زمان مدفون است رفیقانْ بذرهایِ همیشه ماندگار اَند: لَمیده در گهواره ی زمین و عریان در ...
ادامه مطلب »راز
راز عمیق و بی پیرایه می سرودی، خورشید در کف دستانت می زیست ظرافت احساس از نم نم نُت هایت می بارید… ژرفای ادراک از قلمت می تراوید، عشق نیروی لایزال تو بود راز تداوم… و جاودانگی ات!
ادامه مطلب »روایت
روایت طاعون؛ روح خداوندگار بود نشسته در ماه به روزگاری تاریک! پس به ناگهان؛ در تلاطمی توفان زا به هیئت انسان درآمد و بر زمینِ زخمیِ ایران، هبوط کرد با هزاران هزار، عمامه سیاه، سفید سیاه، سفید سیاه، سفید سیاه، سفید….. *** تشنگانِ خون و جنون تا رمق داشتند ، در ضیافت کشتار مستانه، نوش کردند از خون ...
ادامه مطلب »قطعْ نامه
تقدیم به (فروغ فرخزاد) بانو بانویِ بُقچه وییلاق دیوارها ، تکرارِ یکْ نغمه و سایهْ وارِ بی شماران نبض اَند وعدالت در خیالْ سِرشتِ کودکان ، می پوسد بانو بانویِ دهلیز و دریا هرگز موجْ کوبِ هراس به صبح ، وصخره نمی رسد من… به آوارگانِ تاریخ ایمان دارم و : رازْگونه و صبور فانوسی بر پندارِ شب ...
ادامه مطلب »در دادگاه ِ تاریخ
در دادگاه ِ تاریخ هر یک ی که ازما درمصاف ِ شما کم بشود جایگاه اش به گاه ِ حساب رسی با یکان های بسیار پر می شود هر تک ی ازشما که درمصاف ِ ما گورش را گم بکند گورش برای همیشه در تاریخ/ گم شده است این است جمع ِ جبری ِ عددهای منفی ِ شما و اعداد ...
ادامه مطلب »آسمان آبی ست دختران !
آسمان آبی ست دختران ! رساتر از اذانِ شبکوران؛ سرود زندگی جاری ست میان رؤیا و سیلاب ِ طالبانی سدی ست سخت-بنیاد از عشق و رزم و فریاد *** جهان طالبانی خواهد سوخت در آتشفشانی که شمایید، دختران! و شاعران ، کتاب مرثیه می سوزانند و پای کوبان آواز فتح می خوانند *** نه در بامیان و بلخ و بدخشان ...
ادامه مطلب »خرابات!
با یادی از کوچه_خرابات در شهر کابل که دریای زیبای عشق به زندگی بود، می نویسم البته من هرگز به افغانستان سفر نکردم اما بر اساس گفته های همسرم تصورم از کوچه خرابات همچون باغچهُ زیبای پر گل است….. ٭٭٭٭ خرابات! ٭ویرانه کوچه – ی ست [ امروز در ولایت کابل ٭پیر دختری ...
ادامه مطلب »رسانه های ایرانی چرا این چنین خشمگینند؟
رسانه های ایرانی چرا این چنین خشمگینند؟ شعر از : سیروان عنایتی …………………… …….. توضیح آغازین شعر : با داغ شدن مساله دادخواهی از حمید نوری در سوئد ، رسانه های رژیم و مجاهدین خلق موضوع حاشیه ای پایین کشیدن شلوار مدیر میهن تی را موضوع روز کرده اند و بر آن موج سواری می کنند. اینجانب در این ...
ادامه مطلب »در غم این خزری یا که خلیجی تو جواد
در غم این خزری یا که خلیجی تو جواد یا که در فکر فرار ترک فقیهی تو جواد ماله کش چاپچی و مرتجع اسلامی بند باز حامی این دین کثیفی تو جواد خون ما شعله و خاکستر ما فریاد است دزد و غارتگر این کشور مائی تو جواد ننگ بر دین تو آئین کثیف تو و آن ملایت نوکر و ...
ادامه مطلب »سرها و کلاه ها
سرها و کلاه ها ١ وقتی آمدند کلاه نداشتند بر سر سرهای شان ارزش ِ کلاه نداشت گردن ها را که زدند کلاه ها و سرها افتاد در دامن شان همراه ِ گنجینه های اندیشه و پرشد حساب های بانکی شان از سهم ِ کلاه های بی سر و سرهای بی کلاه. ٢ سرهای بی کلاه به خیابان ها آمده ...
ادامه مطلب »