رضا قرار ما این نبود  . . .

خبر کوتاه بود! رضا خودکشی کرد. همان رضا که وقتی سیزده ساله بود به‌عنوان کودک کار، نان آور و مرد خانه به شو تلویزیونی «احسان علیجانی» آورده شد. تا کار حرفه‌ای میلیونها کودک در بازار بیرحم کار، در خیابانها، در ناامن‌ترین اماکن شهرها، در دپوهای زباله، بازیافت در سطل آشعالها، در بازماندن از تحصیل، در بی پناه بودن، کودکی نکردن، محرومیت از بازی و شادی، بشود؛ همت عالی!

از رضاها می‌گویم، ‌آشنای همهٔ من و شما، همان میلیونها رضا را می‌گویم که هرگز فرصت نکردند کودکی کنند. رضای سرکوچه، رضای کوره‌های ‌آجرپزی، رضای گل فروش کنار اتوبان، همان ده تا رضایی که در زیرزمین بهزیستی شاهین‌شهر زندانی بودند، همان هفت تا رضا که جسدهای بی‌جانشان در کانال آب شاهین شهر پیدا شد! رضاهای خودمان را می‌گویم، همان دوبرادر، احد و صمد ده ساله، بچه‌های ملک شهر قزل‌حصار که در در دپوی زبالهٔ غنی‌آباد سوختند و خاکستر شدند. همهٔ آن رضا‌ها که اجیر مافیای شهرداری‌اند!

ساجده را می‌گویم که همین یک ماه پیش در آن پنجشنبه شوم لعنتی روسریش را طنابِ دار کرد و در بهزیستی مشهد جان داد! درست یک ماه پیش از ساجده، حمیدرضا بهبودی، که همه صابر صدایش می‌کردند، کارگر معدن شباب، خود را به آتش کشید. بیش از یک میلیون کودکی را می‌گویم که به ازدواج داده شدند. آن یکی رضا، محمد موسوی‌زاده یازده ساله را می‌گویم که خودش را دار زد تا زندگی ناشادش از دست سامانه شاد خلاص شود! آن دو نوجوان ۱۵ و ۱۶ ساله  اهل نیشابور، یا پرستو جلیلی آذر که فقط ۱۳ سالش بود، اهل روستای طلاتپه در اورمیه، یا ‌آن یکی دختر ۱۵ ساله رامهرمزی که با طناب دار به زندگی‌اش پایان داد! یا آریان۱۳ ساله در مهاباد که از شدت فقر به پایان راه رسید. یا . . . یا . . .

اما رضا قرار ما این نبود که . . . پس ‌آرزوهای نکرده‌مان چه می‌شود؟ رؤیاهایمان کی شیرین بشود؟ پس کی کودکی کنیم!؟  مگر قرار نبود این وضعیت جهنمی را خاتمه دهیم! مگر نه اینکه قرار گذاشتیم حق کودکی را به قانون ابدی جامعه بدل کنیم؟ مگر نه اینکه قرار بود میز و نیمکت مدرسه و درس و کتاب و بازی جای سگ‌دو زدن در خیابان و جان کندن در بیغوله‌های کار را بگیرد؟ مگر نه اینکه همه کودکان باید حق تحصیل داشته باشند؟ مگر نه اینکه . . .

نه رضا! نه! خودکشی راهش نبود! ما همینطوری هم خودکشی شده‌ایم! همین‌طوری هم ناباورانه در سکوتی جانکاه و عذاب آور در زیر ‌آوار فقر و فلاکت و تباهی له شده‌ایم، اجیر دست بازار و شاهد مرگ دلخراشِ کودکی‌هایِ ناکرده و نوجوانی برباد رفته‌مان هستیم. اما رضا پایان راه کودکی‌های ناتمام خودکشی نیست! مرگ خاموش، پایان دردهای بیشمار ما نیست! ببین همین امروز چند صد رضا در چند خیابان به لبه پرتگاه رسیده‌اند! همه مان برویم خودمان را بکشیم؟ ما که زندگی نکرده‌ایم که پایانش بدهیم. قرار است اول زندگی کنیم! کودکی کنیم، جوانی کنیم!

چرا رضا؟  چرا این کار را کردی؟ چرا به ‌آن احسان علیجانی فریبکار نگفتی من قرار نیست مردِ نان‌‌آور خانه باشم! قرار نیست جهیزیه خواهرم را تهیه کنم. من کودکم! باید کودکی کنم! جای من در مدرسه است. چرا نگفتی با من، علیه خودم برنامه نساز! اگه اهل کاری بیا به کار کودکان خاتمه بده! بیا مرا از این جهنمی که جمهوری اسلامی ساخته است نجات بده. از من نخواه مثل بزرگترها باشم. از من نخواه نان آور خانواده باشم! این بساط فریبکاری‌ات را جمع کن. چرا نگفتی قاتل من جمهوری اسلامی است! حکومتی که مرا خودکشی کرد نباید بماند! باید نابود بشود!

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate